کربلا تکرار شد

نامه ای ازجبهه

 

کربلا تکرار شد

بیش ازیک سال وچندماه ازجنگ تحمیلی عراق ودرحقیقت استکبار
جهانی به سرکردگی آمریکای جنایتکار علیه حکومت نو پای جمهوری اسلامی ایران می گذشت
. ازعملیات بستان که امام امت آنرا فتح الفتوح نامیدند مدت کمی می گذشت. رویاهای
خوش صدام کافر به کابوسهای وحشتناکی بدل شده بود، دیگر ازسردار قادسیه ای که فکر
تسخیر سه روزه اهواز وخوزستان راداشت ودرروز دوم جنگ وتجاوزش دریک کنفرانس
مطبوعاتی باغرور به یکی ازخبرنگاران وعده داد که این سئوال رادراهواز پاسخ میدهم.
دم ازپیشرویهای ارتش قدرتمند عراق حتی تا مرکز ایران میزد، خبری نبود. سیل خروشان
نیروهای مردمی درجبهۀ جنوب گرد آمده بودند تادرموقع مقتضی طی یک عملیات گسترده
متجاوزین بعثی را به سزای جنایتهای ددمنشانه آنها که درشهرها وروستاهای میهن
وعشایر غیور عرب درسوسنگرد وبستان وهویزه ودرروستای عین خوش و. . . انجام گرفته
بود برسانند . فضای جبهۀ حق آکنده ازنور عرفان ومعنویت وسراپا شور واشتیاق به جهاد
وجانبازی درراه خدا بود هنوز طعم شیرین پیروزی بی نظیر عملیات طریق القدوس وآزاد
سازی درکام همه بود که نیروهای خود راآماده عملیات سرنوشت ساز دیگری می کردند.
جاده های منتهی به دزفول واندیمشک واهواز باتردد سنگین وسایل نقلیه وکمک های مردمی
مواجه بود.

برفضای اردوگاهها ومقرها جو معنوی خاصی حاکم بود. چند روزی
به انجام عملیات بزرگ که بعدها بارمز مقدس «یازهرا»ناءفتح المبین به خود گرفت
بیشتر نمانده بود . نیروهای سپاه اسلام روز رادرآموزش وتمرین وفراگیری فنون مختلف
رزمی سپری می کردند وشب رابه نماز ودعا برمی خاستند وبا خدای خویش به راز ونیاز می
پرداختند . درهر آسایشگاه فقط تعداد کمی بودند که برای نماز شب بلند نمی شدند.

صدای گریه وناله آرام آرام به گوش میرسید. عده ای درقیام ،
عده ای درسجده های طولانی وعده ای درقنوت، دردعا ازخداشهادت راطلب می کردند. عرفان
نیروهای اسلام قبل ازعملیات فتح المبین اکنون زبانزد خاص وعام شده است ولی درهمان
موقعیت زمانی همه ازعمق چنین جوی باخبر نبودند. کسی چه میدانست که عدۀ نماز شب
خوانها دریک اردوگاه آمده بود نیمه های شب ازخواب بلندشده بود وبه خیال اینکه اذان
صبح راگفته اندو این جمع درحال نماز هستند سراسیمه وضو گرفته بود ونمازصبح رافرادی
خوانده بود . بعد ازاتمام نماز متوجه شده بود که نماز افراد دوروبر او هنوز تمام
نشده است بیشتر صبرکرده ونشسته به آنها نگاه می کرد وبعد متوجه می شوند که خیر ،
اینها نماز واجب نمی خوانند وهنوز هم صبح نشده است؛ اینها دارند نمازشب می خوانند.

بهرحال ازاین خاطره ها ورخدادها درجبهه ودرتاریخ چند سالۀ
جنگ بسیار زیاد است که امید است قبل ازاینکه صاحبان این خاطره هابه شرف لقاء الله
نائل شوند وبه جوار حق تعالی باریابند ونیز جهت جلوگیری ازخطر وآسیب فراموشی
ونسیان واحیاناً خطر تحریف وانحراف درمتن ونقل آنها ، صاحبان اندیشه وقلم به رسالت
الهی خویش عمل کنند واین بارامانت راسالم وسربلند به تاریخ ونسل فردای اسلام
وانقلاب اسلامی انتقال دهند.

دراین نوشتار به یکی ازاین خاطره های واقعی که درعملیات فتح
المبین تحقق یافته است اشاره می شود:

وعملیات بارمز «یازهرا»درنیمه های شب آغاز شده بود ونیروهای
جان برکف اسلام چون فرزندان حیدر کرار بردشمن زبون می تاختند ومواضع بعثیون
کافررایکی پس ازدیگری تسخیر می نمودند . دردل شب فریاد «الله اکبر»بچه هابلند بود
ونیروهای دشمن رارعب وترس عجیبی فراگرفته بود بااینکه آنها حالت دفاعی داشتند
وازماهها قبل درسنگرهای کاملا مجهز وبعضا درارتفاعات مسلط به دشت عباس و. . .
بودند ، بااین همه دسته دسته خود رابه سپاه اسلام تسلیم می کردند وامان می خواستند
وبرصدام و اربابان مزدورش لعن ونفرین می فرستادند. آهنگ عملیات بحدی سریع بود که
حتی بعدها فرماندهان عملیات اظهار کرده بودندکه واقعا دست غیبی آنهم درسرعت پیروزی
وکیفیت آن دخیل بود . دراین نبرد وپیکار یاران وجانبازان امام عزیز حماسه ها
ورشادتها آفریدند که قلم وبیان براستی ازتوصیف آنها عاجز است. ازجمله حماسه وایثار
ومظلومیتی بود که بین دوتن ازرزمندگان اسلام اتفاق افتاد که الان هردوی آنها به
شرف شهادت نائل شده اند.

یکی ازبرادران پاسدار شهید که فرماندۀ گردان بود درحین
پیشروی مشغول سازماندهی وهدایت نیروهای گردان خود بود ومرتب درتحرک بود وبه جلو
میرفت تاهم خود رادر ارتباط باسایر نیروهای گردانهای دیگر حفظ کند وهم به ماموریتی
که درمحدودۀ گردان بود بتواند نیروها رافرماندهی کند . دراین میان دشمن زبون برای
جلوگیری ازپیشروی ونفوذ رزمندگان اسلام اقدام به آتش سنگین سلاحهای سبک وسنگین
کرده بود تابه زعم باطل خود حرکت توفنده وقهرآمیز آنها رابه توقف یابه عقب نشینی
بکشاند ولی برادران ما مصمم ویا نیروی ایمان به جلو می رفتند .

درحین عملیات چشم فرمانده به یک برادر مجروحی افتاده بود که
خون زیادی ازاو رفته بود ، اوبا حالتی نیم خیز اندکی سرخود رابه بالا آورده بود
بطوری که نظروی را بخود جلب کند. باصدای ضعیفی توأم باناله ، به فرمانده که نامش
سعید بود گفت :برادرآب داری؟ من مجروح شده ام وآب هم ندارم وشدیدا هم تشنه هستم
(البته این تشنگی ازشدت خونریزی این برادر بود که درآستانه شهادت قرارداشت ) .
سعید که متوجه این برادر رزمنده مجروح می شود دست به قمقمه خود می برد تاکام این
عزیز را درآخرین لحظات عمر سیراب کند ولی می بیند که خود اوهم آب ندارد . چون
ازکثرت رفت وآمد وعقب وجلو رفتن اوهم تمام آب خود رامصرف کرده بود. باحالت غمگینی
به اوگفت :برادر !متاسفانه من هم آب ندارم.

نیروهای تحت فرماندهی سعید به جلو رفته بودند وخود رابه
دشمن رسانده ودرنبرد نخست ورویا رویی از اسلام وکشورهای اسلامی خویش دفاع می
نمودند و سعید که مسئولیت آنها را به عهده داشت نمی توانست درآن لحظات سرنوشت ساز
که یک مسامحه جان دهها تن ازرزمندگان وفرزندان اسلام را بخطر می اندازد ، بیش
ازاین خود را معطل کند ، لذا سرقمقمه اش رابست وقمقمه رادرجای خود قرارداد وآمادۀ
رفتن بطرف نیروهای خودشد.

چند قدمی که دور شده بود صدای نالۀ برادر مجروح که درزیر
آفتاب وباآن حالت خونریزی ، خونین برزمین افتاده بود مجددا بگوش اورسید ، سعید
سراسیمه بطرف اوبرگشت وکنار اوبرزمین نشست . عرق ازسروروی سعید می بارید ودلش
دراضطراب ادامۀ عملیات ووضعیت گردان بود وازطرفی شاهد جان دادن یک سرباز ازسربازان
اسلام، باحالتی شتاب زده درحالی که برروی پیکر برادرمجروحش خم شده بود وسرخود
راتانزدیکی صورت اورسانده بود، ازاوپرسید :برادر چه می گویی؟ ومجروح باحالتی
مایوسانه به سعید گفت برادر!حالا که توهم آب نداری که دراین آخرین لحظات عمر مرا
سیراب کنی لااقل بیا مانند آقا اباعبدالله الحسین وعلی اکبر که اوهم برای فرزند
دلبندش آب نداشت ، زبان دردهانم بگذار تاشاید ازرطوبت زبانت اندکی تشنگیم برطرف
شود وشاید درد وسوز عطشم اندکی فروکش کند .

سعید درمانده بود که چند کند . تصمیم گرفت که این آخرین تقاضای
یک عزیز رادرآخرین لحظات عمر، پاسخ شایسته دهد هرچند که جزآن ازاو کاری ساخته
نبود. خم شد ودرحالی که قطرات اشک صورت هردوی آنها راپرکرده بود . ابتدا صورت
برادر مجروح خود راچند بار بوسید ودست خود رابه سرو روی اوکشید. رزمندۀ مجروح
باچشمان بی رمق خود به سعید خیره شده بود. شاید تردید داشت که بهر دلیلی سعید
اینکاررانتواند بکند واودرآخرین ساعات عمرش ازتاسی به حضرت علی اکبر واقتدای به آن
شهید مظلوم ، محروم بماند. سعید خم شد وزبان خود رادردهان برادرخود گذاشت. کسی چه
میداند که دردل هردوی آنها چه گذشت. جزخدای آنها که شاهد این حماسه ومظلومیت
وایثار وازخود گذشتگی بود.

آری کربلا تکرارشد وکربلا تکرارخواهد شد واین عشق مقدس
سیدالشهدا است که دردلهای این جوانان عزیز شعله زده وبگو نه ای آنها راشیفته خود
کرده که حتی درآخرین دقایق عمر خویش نام اورا صدامی کنند وازاو می خواهند که
درواپسین دم عمرشان ببالینشان آید ومامطمئن هستیم که این شهدا ازکوثرسیراب می شوند
وحسین بربالینشان می آید واگر کسی به غیر ازاین اعتقاد وباورداشته باشد حسین
رانشناخته است که حسین مظهر حیای خداوند است وحسین رارزمندگان اسلام بیش ازهمه
شناخته اند وشاهد این سخن ، حالات آنان درجبهه است. رزمنده مجروح درآغوش سعید
درحالی که زبانش درکام اوبود جان بجان آفرین تسلیم نمود وسعید آرام سراورابرزمین
گذاشت ودرحالی که مظلومیت این شهید دلش رابه دردآورده بود وخرسند ازاینکه بگو نه
ای توانسته است رضایت یک شهید راجلب کند، بسوی نیروهای خود حرکت کرد. سعید نیز
درهمان عملیات باتیری که مستقیم به پیشانی اوکه ساعت ها ازخوف خدا آنرا برسجده می
گذاشت درحالی که سواربرموتور ، گردان خودراهدایت وفرماندهی می کرد ، به برادر شهید
خود وبه شهدای کربلا ملحق شد وجان خود رابرای حفاظت ازاسلام وجمهوری اسلامی ورهبر
عزیز خود خمینی بت شکن فدانمود.

امیداست خداوند مارادراداءدین به این شهدای عزیز ومظلوم
دردنیا وآخرت روسفید گرداند تاتوفیقی پیدا کنیم که بیش ازپیش تمام تلاش وکوشش خود
رادرراه ادامه جنگ تاپیروزی نهائی بکارگیریم چراکه اکنون سرنوشت اسلام وانقلاب
درجبهه تعیین میشود

والسلام

جبهۀ جنوب 14/10/64

غلامعلی رجائی