عنصر مبارزه در زندگي
امامان
قسمت سوم
حجة الاسلام و المسلمين
سيد علي خامنهاي
دوران امام كاظم«ع»
دنباله طرح كلي در زندگي
امام موسي بن جعفر(ع) فوق العاده پرماجرا و شورانگيز است و بنظر من اوج حركت مبارزي
ائمه مربوط به دوران زندگي اين بزرگوار است كه متأسفانه از زندگي آن حضرت، گزارش
درست و روشنگري در دست نداريم. گاه چيزهايي در زندگي آن حضرت ديده ميشود كه
بيننده را مبهوت ميكند. مثلاً از بعضي روايات بر ميآيد كه ايشان چندي از چشم
عمال حكومت و شايد مخفي يا متواري بودهاند دستگاه هارون در تعقيب آنحضرت بوده و
ايشان را پيدا نميكرده است. خليفه كساني را ميبرده و شكنجه ميكرده كه بگوئيد
موسي بن جعفر كجاست؟ و اين يك امر بيسابقه در زندگي ائمه است. از جمله ابن شهر
آشوب در مناقب روايتي را نقل ميكند كه چنين چيزي از آن برميآيد: «دخل موسي بن
جعفر بعض قري الشام متنكراً هرابا» درباره هيچ يك از ائمه چنين چيزي نداريم. اينها
نشان دهنده جرقههايي در زندگي امام موسي بن جعفر«ع» است و با ملاحظه اينهاست كه
معناي آن زندان و حبس ابد كذائي معلوم ميشود والا هارون اول كه به خلافت رسيد و
به مدينه آمد همانطور كه شنيدهايد موسي بن جعفر«ع» را كاملاً مورد نوازش قرار داد
و احترام كرد و اين داستان، معروف است كه مأمون نقل ميكند كه حضرت بر دراز گوشي
سوار بودند و آمدند تا وارد منطقهاي كه هارون نشسته بود شدند هر چه ميخواستند
پياده بشوند، هارون نگذاشت قسم داد كه بايد تا نزد بساط من سواره بيائيد و ايشان
سواره آمدند و آنحضرت را احترام كردند و با هم چنين و چنان گفتند. وقتي ميرفتند
هارون به من و امين گفت ركاب ابي الحسن را بگيريد تا آخر داستان، جالب اينكه در
اين روايت مامون ميگويد: پدرم هارون به همه 5 هزار دينار و 10 هزار دنيار (يا
درهم) عطيه و جايزه ميداد به موسيبن جعفر 200 دينار داد در حاليكه وقتي حال حضرت
را ميپرسيد حضرت به او از گرفتاريهاي زياد و بدي وضع معيشت و عائله زياد شكايت
كرد… (كه حالا اين حرفها هم از امام بسيار جالب و پرمعني است و براي بنده و
كساني كه تقيه دوران مبارزه را آزمودهاند خيلي آشناست و كاملاً قابل فهم است كه
چطور ميشود امام به مثل هاروني اظهار كند كه وضعمان خوب نيست، زندگيمان نميگذرد.
در اين گونه حرف زدن هيچ تذلل نيست و خيلي از شماها ميدانم كه در دوران رژيم جبار
و دوران خفقان طبيعتاً از اين كارها كردهايد و كاملاً هم قابل درك است كه انسان
با سخني از اين قبيل، دشمن را از وضع و حال و كار خود غافل كند) و قاعدتاً با اين
اظهارات، هارون بايد براي آن حضرت مبالغ زياد و مثلاً پنجاه هزار دينار (يا درهم)
در نظر ميگرفت. اما فقط 200 دينار ميدهد. ميگويد از پدرم علت اين كار را پرسيدم گفت:
اگر به او مبلغي را كه به گردن گرفتم بدهم اطمينان ندارم كه اندكي بعد با صد هزار
شمشيرزن از شيعيان و دوستانش بجان من نيافتد. اين برداشت هارون است و به نظر من
هارون درست هم فهميده بود.
بعضي خيال ميكنند كه اين
برداشت ناشي از سعايتها بوده است ولي اين حقيقت قضيه بود. آن زماني كه موسيبن
جعفر(ع) با هارون مبارزه ميكرد واقعاً اگر پولي در دستگاه داشت خيلي كسان بودند كه
آماده بودند در كنار آن حضرت شمشير بزنند و نمونههايش را در مورد غير ائمه(ع)
يعني امامزادگان ديدهايم و ائمه يقيناً بيشتر ميتوانستند مردم را دور خود جمع
كنند.
بنابراين دوران موسيبن
جعفر(ع) دوران اوج است كه بعدها به زنداني شدن آنحضرت منتهي ميشود.
دوران امام رضا«ع»
هنگاميكه نوبت به امام
هشتم(ع) ميرسد باز دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شيعه همه جا
گستردهاند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي ميشود به مسئله ولايتعهدي. البته در
دوران هارون امام هشتم«ع» در نهايت تقيه زندگي ميكردند. يعني كوشش و تلاش را
داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. آدم ميتواند بهفمد
مثلاً دعبل خزاعي كه درباره امام هشتم«ع» در دوران ولايتعهدي آن طور حرف ميزند،
دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده بود. جامعهاي كه دعبل خزاعي ميپرورد يا ابراهيم
بن عباس را كه جزو مداحان را، اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر
سابقه داشته باشد. چنين نيست كه دفعتاً و بدون سابقه قبلي در مدينه و در خراسان و
در ري و در مناطق گوناگون ولايتعهدي علي بن موسي الرضا«ع» را جشن بگيرند اما قبلاً
چنين سابقهئي نداشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا«ع» يعني ولايتعهدي،
پيش آمد (كه حادثه بسيار مهمي است و بنده سال گذشته در پيامي به زمينهها و علل آن
اشاره كردم) نشان دهنده اين است كه وضع علاقه مردم و جوشش محبتهاي آنان نسبت به
اهل بيت در دوران امام رضا(ع) خيلي بالا بوده است. به هر حال بعد هم كه اختلاف
امين و مأمون پيش آمد و جنگ و جدال بين خراسان و بغداد پنج سال طول كشيد، همه
اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا(ع) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به
مسئله ولايتعهدي منتهي شد. متأسفانه آنجا هم باز با حادثه شهادت، اين رشته قطع شد
و دوران جديدي آغاز گشت كه دوران محنت و غم اهل بيت است. بنظر بنده از دوران امام
جواد(ع) به بعد براي اهل بيت بدتر و محنت بارتر از همه اوقات است. اين يك ترسيم
كلي از زندگي سياسي ائمه (ع) بود كه عرض شد.
همانطور كه قبلاً گفته
شد من بحث خود را در دو قسم كرده بودم. يك قسمت ترسيم كلي بود كه تا اينجا تمام ميشود.
قسمت ديگر، نمودارهاي از حركات مبارزي در زندگي ائمه است كه شايد وقت كافي اكنون
براي بيان آن نباشد و لازم باشد كه بيش از اين مزاحم برادران عزيز و دوستان ارجمند
نشوم. اما آن چيزهايي كه بنظر من رسيد و فرصت كردم در ظرف پر بروز و ديروز چند
ساعتي كار كنم و در ميان يادداشتهاي قديميم آنها را گرد بياورم اينهاست كه عناوين
آنها را ذكر ميكنم. البته عناوين قابل بحث فقط اينها نيست. اما من براي اينكه اگر
ديگران بخواهند كار كنند موضوعاتي در اختيارشان باشد بخشي از عناوين را عرض ميكنم.
نمودارهائي از حركات
مبارزي ائمه
يكي از مسائل، ادعاي
امامت و دعوت به امامت است كه اين زندگي ائمه(ع) هر جا هست و نشانه حركت مبارزي
است و اين فصل مبسوطي است كه روايات آن در ابواب مختلف وجود دارد از جمله روايات:
«الأئمة نور الله در كافي و روايت امام هشتم(ع) در معرفي امامت و نيز روايات متعدد
در زندگي امام صادق(ع) و مجادلات اصحاب ايشان با طرفهاي گوناگون و روايات مربوط
به زندگي امام حسين (ع) در هنگام دعوت اهل عراق و روايات فراوان ديگر.
مسئله ديگر برداشت خلفا
از دعاها و كارهاي ائمه(ع) است. شما ميبينيد كه از زمان عبدالملك تا زمان متوكل
همواره يك تلقي و برداشت از هدف و برنامهي ائمه(ع) وجود داشته و هميشه خلفا و
عمالشان با يك نگاه به ائمه مينگريستند و قهراً درباره آنان تصميم مشابهي ميگرفتند.
اين نكته مهمي است كه نميشود از آن آسان عبور كرد. چرا اينها از زندگي ائمه
اينطور برداشت ميكردند؟ مثلاً جملهي «خليفتان يجبي اليهما الخراج» كه درباره موسي
بن جعفر (ع) يا: هذا عليٌ ابنه قد قعد و ادّعي الامَر لنفسه» كه درباره علي بن
موسي(ع) ميگفتند و يا جملات مشابهي دربارهي ائمه ديگر، همه نشان ميدهد چه ادعاها
و داعيههائي را خلفا و دوستان خلفا از زندگي ائمه برداشت ميكردند. اين قابل توجه
و يكي از آن نكات مهم است.
مسئلهي ديگر اصرار
خلفاء بر اينكه امامت را نسبت به خودشان بدهند وحساسيت شيعه كه با اين امر مخالفت
كند است. مثلاً به اين نمونه كه نظائري هم دارد توجه كنيد: «كثير» كه از شعراي
بزرگ طراز اول دوره نخستين اموي است (يعني رديف فرزدق و جرير و اخطل و جميل و نصيب و غيرهم) شيعه را از علاقمندان امام
باقر(ع) بوده است: روزي آمد خدمت امام باقر(ع) حضرت با حال اعتراض گفتند: «امتدحت
عبدالملك؟!» شنيدم مدح عبدالملك را كردهاي؟! دستپاچه شد و گفت: «يابن رسول الله
ما قلت له يا امام الهدي» من امام الهدي به او نگفتم «و انما قلت له اسد و الاسد
كلبٌ و يا شمس و الشمس جمادٌ و يا بحرو البحر مواتٍ» يعني من به او شير و خورشيد و
دريا و كوه و اژدها لقب دادهام و اينها هيچكدام ارزشي ندارد… بدينترتيب عمل خود
را توجيه كرد، حضرت تبسمي كردند و آنگاه كُميت اسدي برخاست و آن قصيده هاشميه خود
را خواند كه با اين بيت شروع ميشود:
مَنِ لِقلبٍ مُتيّمٍ
مُستهامٍ غيرما
صبوهٍ ولا احلامٍ
و ميرسد به اين بيت:
ساسة لاكمن يري رَعْيةَ
الناسِ سواءً و رَعْبةً
الاَنعام
اين نمونه روشن ميكند
كه ائمه نسبت به اينكه عبدالملك مدح بشود حساس بودند اما دوستاني مثل كثير
حساسيتشان روي «امام الهدي» بود لذا ميگفتند ما به او امام الهدي نگفتيم و اين
نمونه خود علاقه شديد خليفه را به اينكه به او امام الهدي بگويند نشان ميدهد.
در زمان بني عباس اين
علاقه و اصرار بيشتر بود مروان ابن ابي حفصه اموي كه از شعراي مداح و وابسته و
مزدور هم بني اميه و هم بني عباس بود (عجيب اين است كه وي زمان بني اميه شاعر
دربار بود بعد كه بني عباس بر سر كار آمدند باز شاعردربار شد!! چون شاعر بسيار قوي
و زبان آوري بود آنها هم او را با پول ميخريدند) هنگاميكه مدح بني عباس را ميگفت
اكتفا به اين نميكرد كه از كرم و شجاعت و ديگر خصالشان بگويد، بلكه آنان را به پيغمبر
نسبت ميداد و شئون و مقامهاي مورد نظرشان را براي آنان ثابت ميكرد يكي از شعرهاي
او اين است:
انّي يكون و ليس ذاك
بكائنٍ لبني
البنات و راثة الاعمام
يعني چگونه چنين چيزي
ممكن است كه دختر زادگان، ارثِ عمو را ببرند؟ خوب، عموي پيغمبر عباس ارثي دارد و
چرا دختر زادگان كه اولاد فاطمه هستند ميخواهند ارث او را ببرند!! ببينيند دعوا
بر سر خلافت است، يك جنگ حقيقي فرهنگي و سياسي است. و در مقابل آن شاعر طائي شيعي
معروف يعني جعفر بن عفان طائي ميگويد:
لم لايكون؟ و ان ذاك
لكائن لبني
البنات و ارثة الاعمام
للبنت نصفٌ كاملً من
ماله و العلم
متروك بغير سهام
يعني دختر نصف مال پدر
را ميبرد و عمو از مال آنكسي كه دختر دارد هيچ نميبرده پس شما ارثي نداريد كه
طلب كنيد. باري اين نمونهاي از حساسيت ياران ائمه(ع) بر روي داعيههاي امامت است.
مسئله ديگر تائيد و
حمايت ائمه(ع) از حركات خونين است كه يكي از بحثهاي شورانگيز زندگي ائمه(ع) است و
حاكي از همين جهت گيري مبارزي است: اظهارات امام صادق درباره معلّي بن خنيس
هنگاميكه به دست داود بن علي كشته شد، اظهارات درباره زيد، درباره حسين بن علي،
شهيد فخ و ديگران. روايت عجيبي را ديدم در نورالثقلين كه نقل ميكند از علي بن
عقبه: «ان ابي قال دخلت انا و المعلي علي ابي عبدالله(ع) فقال(ع): ابشروا انتم علي
احدي الحسنين، شفي الله صدوركم، و اذهب غيظ قلوبكم، و انا لَكم من عدوكم، و هو قول
الله تعالي: و يشف صدور قومٍ مؤمنين، و ان مضيتم قبل ان يروا ذلك، مضيتم علي دين
الله الذي رضيه لنبيه(ص) و لعلي(ع)»- من و معلي بر حضرت ابيعبدالله(ع) وارد شديم
حضرت فرمود: بشارت باد شما را كه يكي از دو نيكوترين(پيروزي يا شهادت) متعلق به
شما است، خدا سينه شما را شفا داد (يا شفا دهد)
و خشم و دل شما را فرونشانيد (يا فرو نشاند) و شما را بر دشمنان مسلط كرد
(يا مسلط كند) و اين همان وعده الهي است كه فرمود: و يشف صدور قوم مؤمنين. اگر شما
پيش از آنكه به اين پيروزي دست يابيد از دنيا ميرفتيد (يا برويد) بر دين خدا كه
آن را براي پيامبر(ص) و علي (ع) پسنديده است در گذشته بوديد (يا در ميگذريد).
اين روايت از اين جهت
مهم است كه در آن سخن از مبارزه و پيروزي و كشتن و كشته شدن است، بخصوص كه مخاطب
در آن معلي بن خنيس است كه سرنوشت او را ميدانيم. امام بيمقدمه مطلب را شروع ميكند
و معلوم است كه از چيزي و حادثهئي حرف ميزند، اما آن حادثه هم معلوم نيست. در
تعبيرات: شفي الله صدوركم تا آخر هم احتمال هست كه حضرت دعا ميكند و هم احتمال
بيشتر هست كه خبر از آنچه واقع شده ميدهند. آيا اين دو نفر از كاري و درگيريئي ميآمدهاند
كه حضرت از آن خبر داشت؟ و شايد خود به آنان مأموريت آن را داده بود است؟!
در هر صورت لحن حديث
بنابر هر يك از اين دو معني و دو احتمال، بوضوح حاكي از حمايت امام از حركات تند و
پرخاشگرانهاي است كه زندگي روزمره معلي بن خنيس هم از آن حكاي ميكند. و جالب اين
است كه اين معلِّي «باب» امام صادق(ع) بوده كه اين مطلب و اين تعبير (تعبير باب)
يكي ديگر از آن مباحث قابل تامل و تعقيب
است.
اين كسانيكه در روايات
به عنوان «باب» ائمه«ع» معرّفي شدهاند كيها بودند؟ كه غالباً هم كشته يا به كشته
شدن تهديد شدهاند؟ مانند: يحيي بن امّ الطويل، معلّي بن خني، جابربن يزيد
جعفي…
يك بحث ديگر در زندگي
ائمه«ع» زندانها و تبعيدها و تعقيبهاست. و به نظر بنده اين فصلي است كه بايد
دقيقاً دنبال شود و مطالب زيادي در آن قابل دقت و بررسي است كه اكنون وقت براي
ورود در آن كافي نيست.
بحث ديگر، برخورد تند و
زبان صريح تيز ائمه«ع» در برابر خلفا است. نكته قابل دقت در اين بحث آن است كه اين
بزرگواران اگر اشخاص محافظه كار و سازشكاري بودند بايد مثل ديگر علما و زهاد آن
عصر، زبان نرم و لحن دور از معارضه را انتخاب ميكردند. ميدانيد كه علماء و زهاد
زيادي بودند كه خلفا به آنها علاقه و شايد ارادت داشتند، هارون ميگفت:
كلم يمشي رويد كلكم يطلب
صيد
غير مروبن عبيد
اينها خلفا را نصيحت
ميكردند، و حتي گاهي آنها را به گريه هم ميآوردند، اما مواظب بودند كه به آنان
جبار و طاغي و غاصب و شيطان و هر چه اين معاني را برساند نگويند. امّا ائمه«ع» ميگفتند،
حقايق را افشا ميكردند و ملاحظه هيبت و قدرت زمامداران آنها را به سكوت وادار نميكرد.
يك بحث ديگر، تنديهاي
خلفا به ائمه«ع» است، مثل آنچه در مواردي ميان منصور با امام صادق(ع) يا هارون با
موسيبن جعفر«ع» گذشته و قبلاً به بعضي از آنها اشاره كردهام.
استراتژي امامت
بحث ديگري كه كاملاً
جالب و قابل تعقيب است، داعيههائي است كه حاكي از استراتژي امامت است. گاه در
اظهارات و مباحثات ائمه«ع» بيانات و داعيههائي مطرح ميشود كه عادي نيست و حاكي
از هدف و خط مشي خاص است كه همان استراتژي امامت است.
از جمله اين موارد
گفتگوي حضرت موسي بن جعفر«ع» با هارون درباره فدك است هارون روزي به امام كاظم«ع»
گفت: «حُدَّ فدكاً حتي اردّها اليك» يعني حدود فدك را معين كن تا آن را به تو
برگردانم: فكر ميكرد با اينكار، شعار فدك را كه در خاندان اهل بيت همواره بعنوان
يك سند مظلوميت تاريخي مطرح بود، بياثر كند و اين حربه را از آنان بگيرد، و شايد
با اين كار، مقايسهئي ميان خود و آنان كه روزي فدك را تصرّف آنان خارج كردهاند،
در ذهن شيعيان اهل بيت بوجود آورد. حضرت ابتدا امتناع كردند و سپس كه او اصرار
كرد، گفتند:«لا آخذها الا بحدودها» يعني اگر قرار است فدك را برگرداني بايد با
محدوده واقعي آن را بدهي. هارون قبول كرد. امام شروع كرد حدود فدك را معين كردن،
فرمودند: «امّا الحدّ الاوّل فعدن» يكسوي آن عدن است! حالا اين گفتگو در مدينه يا
بغداد انجام ميگيرد، امام، منتهي اليه جزيرة العرب يعني عدن را يك حدف فدك معرفي
ميكند!..«فتغيَّر وجه الرشيد و قال: ايهاً!» رنگ هارون تغيير كرد و بياختيار گفت:
اوه! حضرت فرمود: «والحد الثاني سمرقند» يكسوي ديگر آن سمرقند است. يعني منتهي
اليه شرقي قلمرو حكومت قارون! «فاربدّ وجهه» رنگ هارون تيره شد. حضرت ادامه داد:
«والحد الثالث افريقية» مرز سوم آن، تونس است! يعني منتهي اليه غربي كشور. «فاسود
وجهه و قال: هيه!» صورت هارون از خشم سياه شد و گفت: عجب؟!! و بالأخره حضرت فرمود:
«والحد الرابع سيف البحر و ممَّايي الجزرواره مينيّه» مرز چهارم آن، كناره دريا
است يا پشت جزيرهها و ارمنستان… يعني منتهي اليه شمالي كشور. هارون از روي
عصبانيت و استهزاء گفت: «فلم يبق لناشيء فتحوّل الي مجلسي!!» يعني در اينصورت پس
چه چيزي براي ما باقي ماند! برخيز بر سر جاي من بنشين! قال موسي! «قد اعلمتك انني
ان حددتها لن تردها» حضرت فرمود: به تو گفته بودم كه اگر مرزهاي فدك را بگويم آن
را برنخواهي گردانيد! در پايان حديث آمده است كه: فعند ذلك عزم علي قتله اينجا بود
كه هارون تصميم گرفت امام را به قتل برساند.
در اين گفتگو بارزترين
مطلب، داعيه موسيبن جعفر«ع» است، همان چيزي كه هارون هم دريافت و كمر به قتل
آنحضرت بست. و از اين قبيل اظهارات كه مدَّعاي ائمه«ع» را آشكار ميسازد، از زندگي
امام باقر«ع» و امام صادق«ع» و امام رضا«ع» ديده ميشود كه جمعبندي آن، استراتژي
امامت را ترسيم ميكند.
برداشت اصحاب از خط مشي
امامان
يكي ديگر از مباحث قابل
بررسي و پيگيري در شرح حال ائمه«ع» برداشت اصحاب ائمه«ع» از هدف و خط مشي و مدعاي
آن بزرگواران است. بديهي است كه اصحاب ائمه از ما به آن بزرگواران نزديكتر و به
هدف و داعيه آنان آگاهتر بودهاند. آيا آنها در اينباره چه تلقي و برداشتي
داشتند؟ آيا ما در روايات به اين نكته كه آنان منتظر قيام و «خروج» ائمه بودهاند،
برخورد نميكنيم؟ داستان مردي از خراسان را همه ميدانيم كه نزد امام صادق(ع) آمد و
خبر داد كه چند صد هزارمرد مسلّح منتظر اشاره آنحضرتاند تا قيام کنند و حضرت پس
از آنکه درباره عدد مزبور اظهار ترديد و تعجب كردند و او پي درپي، عدد را كم كرد و
حضرت در پايان با تأكيد بر كيفيت افراد، تعدادي را ذكر كردند (12 يا 15 يا… نفر
به اختلاف روايات) و فرمودند: اگر به اين تعداد ياراني داشتم قيام ميكردم.
افراد زيادي از اين قبيل
به امام مراجعه و تقاضاي قيام (به تعبير روايات: خروج ميكردند (البته مواردي هم
مراجعه كنندگان، جاسوسهاي بني عباس بودند كه از جوابهاي امام به آنان ميشود جاسوس
بودنِِ آنان را حدس زد) اين افراد چرا مراجعه ميكردند؟ آيا غير از اينست كه در
فرهنگ شيعه در آنروز مسئله خروج و قيام براي ايجاد دولت حق، يك امر حتمي و يك هدف
مسلّمِ ائمه«ع» بشمار ميرفت و تلقّي اصحاب و شيعيان اين بود كه ائمه«ع» منتظر
فرصت مناسب براي اقدام به آن ميباشند.
روايت جالبي در اين باب
ديدم كه از آن ميشود فهميد كه اين تلقّي در سطوح اصحاب بلند مرتبهئي چون زرارة
بن اعين چگونه بوده است. روايت در رجال كشي است: روزي زرارة نزد امام صادق«ع» ميآيد
و ميگويد يكي از ياران ما از دست طلبكاران گريخته است، اگر «اين امر» نزديك است
صبر كند تا با قائم خروج كند و اگر در آن تأخيري است با آنان از در مصالحه درآيد.
حضرت ميفرمايد: خواهد شد. زراره ميپرسد: تا يكسال؟ امام ميفرمايد: انشاءالله
خواهد شد دوباره ميپرسد؟ تا دو سال؟ باز ميفرمايد: انشاءالله خواهد شد و زراره
خود را قانع ميكند كه تا دو سال ديگر حكومت آل علي بر سر كار خواهد آمد.
يقيناً زاره شخص ساده و
بياطلاعي نبود، او يكي از اصحاب نزديک امام باقر«ع» و امام صادق«ع» بود. با
اينحال چگونه است كه او تشكيل حكومت علوي را اينقدر نزديك ميبيند؟
در روايت ديگري هشام بن
سالم نقل ميكند كه روزي زراره به من گفت: لا تري علي اعوادها غير جعفر- بر فراز
پايههاي خلافت كسي جز جعفربن محمّد را نخواهي ديد. ميگويد: هنگامي كه امام
صادق«ع» وفات يافت به او گفتم: آيا آن حرف را به ياد ميآوري؟ و ميترسيدم آن را
انكار كند، گفت: بلي، بخدا من آن را به نظر خودم گفته بودم (خواسته است اين شبهه
پيش نياد كه آن را از امام نقل كرده است)- از روايات متعددي كه در زمينهي انتظار
قيام يا درخواست آن از سوي اصحاب ائمه«ع» وجود دارد به روشني ميتوان فهميد كه هدف
ائمه«ع» يعني تشكيل حكومت علوي و تلاش براي آن و متوقّع بودن آن، از جمله مسلّمات
در نظر شيعيان و حتي ياران نزديك ائمه«ع» بوده است. و اين قرينهئي حتمي بر هدف و
خطّ مشي ائمه«ع» است.
بحث ديگر اين است كه آيا
علت بغض و خصومت خلفا با ائمه«ع» چه بوده
است؟ آيا فقط حسادت آنان به مقامات معنوي و توجه و علاقه مردم به ائمه«ع»،
موجب و انگيزه آنهمه دشمني بوده است؟ و يا
عامل اصلي چيز ديگري است؟ البته شك نيست كه ائمه«ع» محسود خلفا و ديگران بودهاند
و در ذيل آيه: «ام يحسدون الناس علي ماآتيهم الله من فضله» رواياتي به اين مضمون
هست كه: «نحن المحسودن» يعني آنانكه در اين آيه اشاره شده كه مورد حسد قرار
ميگيرند، ما هستيم. امّا بايد ديد كه به چه چيز ائمه حسد ميبردند؟ آيا حسد به
علم و تقواي آنان بوده؟ ميدانيم علما و زهاد زيادي در آن زمان بودند كه به همين
صفات در ميان مردم شناخته شده و علاقمندان و ياران زيادي هم داشتند. چهرههاي
معروفي مانند: ابوحنيفه، ابويوسف، حسن بصري، سفيان ثوري، محمدبن شهاب و دهها نفر
از قبيل آنان، پيروان و هواداران زيادي داشته و از معروفيت و محبوبيت برخوردار
بودهاند، در عين حال خلفا نه فقط به آنان حسد و بغض نميورزيدند بلكه برخي از
آنان مورد ارادت و محبّت خلفاء نيز بودند.
بنظرما علت اصليِ خصومت
شديد خلفا با ائمه«ع» را كه عموماً به شهادت آنان پس از اسارتها و تبعيدها و
زندانها ميانجاميد، در چيز ديگري بايد جستجو كرد، و آن داعيه خلافت و امامت بود
كه ائمه«ع» داشتند و آن ديگران نداشتند اين نيز از بحثهائي است كه ميتواند مورد
تعقيب و تحقيق قرار گيرد.
يكي ديگر از مباحث قابل
بررسي و تحقيق، حركات تند و معارضه آميز اصحاب ائمه«ع» با دستگاه خلافت است. نمونههاي
اينگونه حركات را در سراسر دوران امامت ميتوان مشاهده كرد. در زمان امام سجاد«ع»
يعني در اوج اختناق، يحيي بن ام طويل حواري آن حضرت به مسجد مدينه ميآمد و خطاب
به مردمي كه تسليم دستگاه خلافت بودند و يا خطاب به كارگزاران حكومت، آيهئي را ميخواند
كه سخن حضرت ابراهيم«ع» به كفار را حكايت ميكند: «كفرنا بكم و بدأ بيننا و بينکم
العداوة و البغضاء…» و همچنين در كناسه كوفه خطاب به جمع مردم و گروه شيعيان
سخناني را با صداي بلند ايراد ميكند كه همه متضمّن تعرّض به جريان سياسي حاكم است.
معلّي بن خنيس در مراسم
نماز عيد هنگامي كه با مردم به صحرا ميرفت، با لباس ژوليده و سر و صورتي شوريده و
چهرهئي غمگين ديده ميشد و چون خطيب به منبر ميرفت، دستها را بلند ميكرد و ميگفت:
اللهم ان هذا مقام خلفائك و اصفيائك و موضع امنائك… ابتزّوها… پروردگارا! اين
منبر و جايگاه متعلق به جانشينان و برگزيدگان تو است كه اينك از آنان غصب شده و به
چنگ ديگران افتاده است.
متأسفانه اين صحابي
عاليمقام كه امام صادق«ع» قاتل او را لعن و نفرين كردند و او را مورد ستايش قرار
دادهاند مورد بيلطفي بعضي قرار گرفته و در وثاقت او ترديد كردهاند، و بعيد نيست
كه در منشأ اين نظرات، دست خبيث بني عباس نيز دخالت داشته است.
مسئله ديگر كه داراي
دامنهاي وسيع و بحثي عميق است، مسئله تقيّه است. در فهم اين عنوان، لازم است همه
رواياتي كه مربوط به كتمان و حفاظ و پنهانكاري است ديده شود تا با توجه به داعيه
ائمه«ع» كه از فصول و مباحث گذشته بدست ميآيد و نيز با توجه به شدت عملي كه خلفا
در برابر اين داعيه و فعاليتهاي ائمه«ع» و اصحاب ائمه«ع» نشان ميدادند معناي
حقيقي تقيه فهميده شود.
آنچه شكي در آن نميماند
اينست كه تقيه بمعناي تعطيل كار و تلاش نيست، بلكه به معناي پوشيده نگهداشتن كار و
تلاش است. و اين با مراجعه به روايات بطور كامل آشكار ميشود.
اينها بخشي از مباحث مهم
مربوط به زندگي ائمه است، و البته مباحث فراوان ديگري نيز درباره زندگي سياسي اين
بزرگواران هست كه ديگر حتي فرصت ادامه و جمع بندي آنها را ندارم. ايكاش صاحب همتهائي
پيدا شوند و اينكار را دنبال كنند و زندگي سياسي ائمه عليهم السلام جمعبندي شده به
دست مردم برسد و ما بتوانيم آن را بعنوان درس و الگو در اختيار داشته باشيم و نه
فقط بعنوان يك خاطره جاودانه
والسلام عليكم و رحمة
الله