درجات ایمان

درسهائی از نهج البلاغه

آیت الله العظمی منتظری

درجات ایمان

خطبه 231 ـ قسمت اوّل

«وَ مِن خُطبَةٍ لَّهُ عَلَیهِ السَّلامُ:»

فَمِنَ الایمانِ ما یَکُونُ ثابِتًا
مُّستَقِرّاً فِی القُلُوبِ، وَ مِنهُ ما یَکُونُ عَوارِیَّ بَینَ القُلُوبِ وَ
الصُّدوُرِ إلی أَجَلٍ مَّعلُومٍ، فَإذا کانَت لَکُم بَراءَةٌ مِن أَحَدٍ
فَقِفُوهُ حَتّی یَحضُرَهُ اَلمَوتُ، فَعِندَ ذلِکَ یَقَعُ حَدُّ البَراءَةِ.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در
خطبه 189 از نهج البلاغه با شرح محمد عبده یا 231 با تفسیر فیض الاسلام درباره
مراتب و درجات ایمان بحث می کنند. در این خطبه آمده است:

«فمن الایمان ما یکون ثابتاً
مستقرّاً فی القلوب و منه ما یکون عواريّ بین القلوب و الصدور الی اجل معلوم».

بعضی از ایمان ها در دلها ثابت و
برقرار است و بعضی دیگر بین دلها و سینه ها بصورت عاریه و تا مدّتی معلوم و محدود،
قرار دارد.

حقیقت ایمان

حقیقت ایمان، رسوخ اعتقاد به خدا و
نبوت و معاد و عدل و امامت و سایر شئون اسلام در قلب انسان است.

ایمان از مادّه امن است، چون اعتقادی
که انسان بدست می آورد موجب امنیّت و آرامش خاطر وی می گردد. در آیه شریفه می
خوانیم:«اَلا بِذِکرِالله تَطمِئنَّ القُلُوب»[1]ـ
همانا با یاد خداوند دلها آرام می گیرند. و این آرامش و اطمینان خاطر بدینجهت است
که: آن کسانی که به یاد خدا هستند، دلهای خود را به یک کانون قدرت بی پایان بسته
اند که آرامش و سکون به آنها می بخشد و لذا حوادث و مشکلات روزگار آنان را نمی
لرزاند و از پای در نمی آورد و نگران نمی سازد.

درباره حضرت سیدالشهداء سلام الله
علیه، با آن همه حوادث و مصیبت هائی که بر آن حضرت وارد شد و هریک به تنهائی کوهی
را می لرزاند، راوی (حمید بن مسلم) گوید:

«فَوِالله ما رَأَیتُ مَکثُوراً
قَطُّ قَد قُتِلَ وَلدُهُ وَ أَهلُ بَیتِهِ وَ اَصحابُهُ أَربَطُ جَأشاً وَ لا
أَمضی جَناناً مِنهُ عَلَیهِ السَّلامُ»[2] ـ
بخدا قسم هرگز ندیدم مصیبت زده ای را که فرزندانش و اهل بیتش و یارانش کشته شده
باشند، روانش آرامتر و قلبش محکمتر از آن حضرت باشد.

در قرآن آمده است:«یا أَیَّتُها
النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارجِعي اِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرضِیَّةً، فَادخُلي في
عِبادِي وَادخُلي جَنَّتي»[3]ـ ای
نفس مطمئن و آرام! به سوی پروردگار خود که تو به او خشنود و او از تو راضی است باز
گرد و آنگاه در صف بندگان خاصّ من در آی و در بهشت برین داخل شو.

در برخی از روایتها آمده است که
مصداق این آیه شریفه، حضرت سید الشهداء علیه السلام است.

در هر صورت، اعتقاد به خدا و ارتباط
به کانون قدرت، سبب امنیت و آرامش خاطر انسان می شود و به این اعتبار، به آن
«ایمان» می گویند. ایمان در اصل «ائمان» بوده است از باب افعال و از مادّه امن
بمعنای امنیّت و آرامش خاطر.

ایمان ثابت و ایمان متزلزل

اکنون حضرت ایمان را به دو قسم تقسیم
می کنند: یکی ایمانی که ثابت است و در دل ریشه دارد و این همان ایمانی است که از
روی برهان و دلیل محکم و متقن می باشد، مانند اینکه انسان چیزی را خودش مشاهده
کرده باشد و هیچ شک و تردیدی در آن نداشته باشد.

در روایت است که پیغمبر اکرم صلی
الله علیه و آله از کسی پرسید:

«کَیفَ اَصبَحتُ یا فُلان؟» چگونه
صبح کردی و در چه حالی هستی؟

او در پاسخ گفت:«أَصبَحتُ یا رَسُول
اللهِ مُوقِناً» ـ ای رسول خدا صبح کردم در حالی که به حالت یقین هستم.

حضرت فرمود:«إنَّ لِکُلَّ یَقینٍ
حَقیقَهُ یَقینِکَ؟» ـ هر یقینی را حقیقتی است، پس حقیقت یقین تو چیست و یقینت در
چه حدّی است؟

او ضمن پاسخ به این پرسش پیامبر اکرم
«ص» عرض می کند:«… و کأنّی اَنظرُ الی اهلِ الجنَّةِ یَتَّنَعَّمُونَ فِی
الجنَّة و یَتَعارَفُونَ علی الأَ رایک متَّکِئُونَ وَ کَأَنّی أنظُرُ الی اهل
النَّارِ وهُم فیها مُعَذَّبُونَ مُصطَرِخُونَ…» ـ … انگار به اهل بهشت نگاه
می کنم که چگونه در بهشت از نعمتهای الهی برخوردارند و بر کرسی ها تکیه زده اند و
گویا به اهل جهنم می نگرم که چگونه در آن شکنجه می شوند و فریاد و ناله می کنند.

در اینجا بود که حضرت فرمود: «هذا
عَبدٌ نَوَّرَاللهُ قَلبَهُ بِالإیمانِ این بنده ای است که خداوند قلبش را با
ایمان نورانی ساخته است.[4]

آری! چنین شخصی که ایمان در قلبش
رسوخ دارد و ثابت ومستقر و ریشه دار است، هرگز با تشکیک ها وشبهات از دلش بیرون
نمی رود و حوادث و مشکلات هر چند زیاد باشد، در ایمانش خللی ایجاد نمی کند. و به
آنچه اعتقاد دارد از صمیم دل اعتقاد دارد که هرگز از آن منحرف نمی شود و شبهه ها
او را متزلزل نمی سازد. در قرآن می خوانیم: «یُثَبِّتُ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا
بِالقَولِ الثّابِتِ في الحَیاةِ الدُّنیا وَ فی الآخِرَةِ »[5] ـ
خداوند مؤمنان را با عقیده ثابت در زندگانی دنیا و آخرت پایدار و پابرجا می دارد.
آن کسی که ایمان در دلش رسوخ دارد و عقیده دارد که «لا مؤثّر في الوجود اِلاّ
الله»ـ هیچ کس جز خداوند نمی تواند در هستی تأثیر بگذارد، چنین کسی که «لا الله
الا الله» را براستی باور دارد، در دم مرگ هم بر همین عقیده پابرجا خواهد بود و در
آخرت هم همین عقیده را خواهد داشت و این غقیده را به هیچ وجه از او نمی توان گرفت.
این یک نوع از ایمان بود که در دل استقرار دارد و در هر شرایطی از دل بیرون نرود.

ایمان عاریه ای

و اما قسمت دوم، آن ایمان عاریه ای
که ثبات ندارد و با اندک شبهه یا حادثه و پیشامدی از دل بیرون می رود و تزلزل در
آن پیدا می شود.

«عواریّ»ـ جمع عاریّه است (به تشدید
«یا») ولی در ضرورت شعر گاهی عاریه بدون تشدید «یا» تلفظ می شود که جمع آن «عواری»
با تخفیف «یا» می باشد ولی اصل ریشه لغوی آن با تشدید «یا» است.

در هر صورت دو معنا برای آن ذکر کرده
اند: 1ـ عَوَرَ، تَعاوَرَ الشئي یا اِعتَوَرَ الشئي بمعنای دست بدست کردن چیزی
گویند. تَعاوَرَهُ: یعنی آن را دست بدست گرداند. و به این معنی، «عاریّه» در اصل
«عوریّه» بوده که واو حرف عله متحرک ماقبل مفتوح، قلب به الف کرده اند، «عاریّه»
شده است.

2ـ از مادّه «عارّ» باشد بمعنای
خجالت که در این صورت «عاریّه» منسوب به آن می شود ومعنایش این است که عاریه گرفتن
چیزی، خجالت و شرم می آورد زیرا تا انسان ناچار نباشد، چیزی را به عاریه نمی گیرد،
پس اصل «عاریّه»، عوریّه است یعنی چیزی که از دستی بدستی بگردد یا اصل آن «عار»
است یعنی منسوب به ننگ و عار.

در هر صورت، ایمان عاریه ای، ایمانی
است که در دل ثابت نیست بلکه همچنان بین دل و سینه در حال تزلزل است و با اندک چیزی
زائل می شود.

اینکه حضرت می فرماید: این ایمان بین
دل و سینه است و ثبات ندارد، گویا می خواهد بفرماید هنوز در دل جای نگرفته بلکه
همچنان به حالت شک وتردید، در سینه می گردد. البته معلوم است که مقصود از دل، آن
عضوی نیست که مرکز خون است و خون را به بدن منتقل می سازد بلکه مقصود، جان و روان
و روح انسان است که جایگاه ایمان می باشد ولی چون قلب، کانون بدن است، در اینجاـ
به صورت کنایه ـ از روح به قلب تعبیر شده. این ایمان متزلزل در یکی از آیات قرآن
چنین بیان شده است:

« وَ مِنَ النّاسِ مَن یَعبُدُ الله
عَلی حَرفٍ فَإن أَصابَهُ خَیرٌ اطمَأَنَّ بهِ وَاِن أَصابَتهُ فِتنَةٌ اَنقَلَبَ
عَلی وَجهِهِ خَسِرَالدُّنیا وَ الآخِرَة ذلِکَ هُوَ الخُسرانُ المُبینُ »[6] از
جمله مردم کسی است که خدا را با یک حرف (در زبان و به صورت ظاهر) می پرستد و
هنگامی که یک خیر و خوبی به او رسید، آرامش پیدا می کند و هر گاه بدی و آفتی به او
برسد، (از خدا) روی بر می گرداند، او دنیا و آخرتش را از دست داده است که این همان
زیان آشکار و ظاهر است.

آری! اینان که ایمان ثابت ندارند و
ایمانشان عاریه ای و مدّت دار است به این معنی که گاهی در دل جای می گیرد و گاهی
در اثر یک شبهه یا یک حادثه و پیشامد از دل بیرون می رود، اگر همواره خوبی و خیر
به آنان رسد آرامش خاطر دارند ولی اگر خدا خواست آنها را امتحان کند و پیشامدی
برای آنان رخ داد، از خدا روی برمی گردانند و سخنان کفرآمیز بر زبان می رانند.

ایمان تقلیدی

نسخه های موجود نهج البلاغه، همین دو
قسم از ایمان را نقل کرده اند ولی گویا نسخه ای که نزد ابن ابی الحدید بوده، ایمان
را به سه قسمت تقسیم کرده است: در شرح این الحدید آمده است:

«من الایمان ما یکون ثابتاً مستقراً
في القلوب و منه ما یکون عواريّ في القلوب و منه ما یکون عواريّ بین القلوب و
الصّدور»ـ یکی از اقسام ایمان، آن است که ثبا ت دارد و در دل مستقر است و قسمت دوم
آن ایمانی است که در دل، عاریه است و سوم ایمانی است که بین دل و سینه در حرکت
است.

ابن ابی الحدید، پس از ذکر این جمله
امام، می گوید: به حساب مراتب، آن ایمانی ثابت و مستقر است که از روی دلیل و برهان
قطعی باشد که دیگر قابل تزلزل نیست و آن ایمانی که در دل عاریه است، ایمانی است که
در اثر استدلالهای خطابی و جدلی و امثال آن، برای انسان حاصل می شود و پایه اش به
آن محکمی آن ایمانی که از روی دلیل و برهان قطعی باشد، نیست و سوم ایمان تقلیدی
است که مردم آن را از پدر و مادر و جامعه می گیرند بدون اینکه از استدلال برهانی
یا حتی استدلال جدلی و خطابی برخوردار باشد.

در هر صورت، ایمان مراتب و درجات
دارد و استعدادها هم در پذیرش ایمان تفاوت دارند. پس باید از خدا بخواهیم که ایمان
ما را تا دم آخر برایما حفظ کند و خدای ناکرده مانند بلعم باعور نشویم که با آن
مراتب تقوی وزهد و عبادت، عاقبت منحرف شد و دیگران را هم به انحراف کشاند.

در روایت است که شیطان در دم آخر از
سه دسته، ایمانشان را می گیرد و باید پناه برد به خدا که ما را جزء این سه دسته
قرار ندهد. اینان عبارتند از حسودان و آنان که پدر و مادر از آنها راضی نیستند و
شاربان خمر. (حسود و عاق والدین و دائم الخمر).

مرز بیزاری جستن

«فَاذا کانت لکم براءة من أحد فقفوه
حتّی یحضره الموت، فعند ذلک یقع حدّ البراءة» پس هر گاه خواستید از کسی بیزاری
بجوئید، صبر کنید تا مرگش فرا رسد، چرا که مرگ، مرز بیزاری است.

این نکته بسیار مهمّی است که حضرت
روی آن تکیه کرده است. حضرت ما را سفارش می فرماید که درباره هیچ کس قضاوت کامل
نکنیم و فوراً از او و کارهای زشتش بیزاری نجوئیم زیرا ممکن است در آخرین ایّام
عمر توبه کند و به خدا باز گردد ولی اگر کسی با همان حال بد و با اعمال بد تا دم
آخر بود وهرگز پشیمان نشد و با حال فساد و تباهی مُرد، آن وقت جا دارد از او
بیزاری و تبرّی جوئیم و او را لعن و نفرین کنیم. البتّه از کارهای بد او ـ چه در
حال زندگی و چه پس از مرگ. باید تبرّی بجوئیم ولی از خود شخص تا زنده است نباید
بیزار شد، چرا که ممکن است در واپسین لحظات زندگی به خود آید و چه بسا گذشته فاسدش
را جبران نماید.

این قسمت از نهج البلاغه درس بزرگی
است برای جوانان پرشور و انقلابی که گاهی در اثر شور انقلابی تندیهائی دارند و
قضاوتهای نابجائی نسبت به اشخاص می نمایند. اگر کسی را می بینی ضد انقلاب است،
بجای اینکه فوراً او را لکه دار کنی و لعن و نفرین نمائی و از جامعه طرد کنی، کوشش
کن او را هدایت و راهنمائی کنی شاید برای او سوء تفاهمی رخ داده و شاید در اثر
تبلیغات ناروای رسانه های گروهی و منافقین و عمال آنها در داخل و خارج، نسبت به
انقلاب کج فهمی داشته باشد، پس باید از اول او را ارشاد و هدایت نمود و اگر هیچ
مؤثر واقع نشد و با همان حال به هلاکت رسید، آن وقت جا دارد او را لعن و نفرین
نمائی و از او برائت و بیزاری جوئی.

در روایت آمده است: از عمل انسان
فاسد بیزاری جوئید ولی از خودش بیزاری نجوئید.

بنابراین، در مورد افراد با ایمان،
اگر گاهی لغزش و انحرافی درآنان پیدا شد ونسبت به انقلاب ـ خدای نخواسته ـ بدبین
شدند، نباید فوراً آنها را لعن و نفرین کرد بلکه باید از کار آنها بیزاری جست ولی
در مورد خودشان ـ طبق فرموده امام ـ نباید عجله کرد بلکه به آنها مهلت باید داد
شاید در ایمان قلبی آنها ثبات و پایداری پیدا شود و از کردار و گفتارهای باطل خویش
پشیمان گردند و به خدا و اسلام و انقلاب باز گردند، اما اگر تا آخر عمر، ایمانشان
نجاتشان نداد و همچنان در حال فساد و تباهی و ضد انقلابی ماندند تا از دنیا رفتند،
آنجا دیگر سزاوارند که از آنان تبرّی جست.

در نهج البلاغه مرحوم سید حبیب الله
خوئی، روایتی نقل شده است که: اسامه بن زید از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و
آله در یکی از جنگها مأموریت یافته بود، او در این جنگ یک نفر یهودی را به نام
مرداس با اینکه شهادتین بر زبان خود جاری ساخت به قتل رساند، وقتی که حضرت رسول
«ص» خبردار شد، خیلی ناراحت شد و به اسامه بن زید اعتراض شدید کرد که چرا با این
که آن مرد یهودی شهادتین را بر زبان جاری ساخته، به قتل رسانده است؟

حضرت به اسامه فرمود: «افلا شققت
الغطاء عن قبله »؟ـ پس چرا پرده دلش را نشکافتی تا ببینی در دلش چه می گذرد؟ یعنی:
تو که از قلب او خبر نداشتی، صِرف اینکه قبلاً یهودی بوده دلیل نمی شود که در همان
حال تغییری در قبل و روح او صورت نگرفته باشد؟

سپس فرمود: لا ما قال بلسانه قبلت
ولا ما کان في نفسه علمت»ـ نه آنچه به زبانش گفته بود پذیرفتی و نه آنچه در دلش می
گذشت دانستی؟! پس تو حق نداشتی او را بکشی.

ادامه دارد

 



[1] ـ سورۀ رعد ـ آیه 28.