نخستین کسی که اسلام آورد

نخستین کسی که
اسلام آورد

حجه الاسلام
والمسلمین رسولی محلاتی

بخش دوم

قسمت هیجدهم

و برای توضیح و
تأیید این وجه لازم است به چند مطلب توجه شود:

الف- همانگونه که
در بحثهای گذشته گفتیم رسول خدا (ص) پیش از بعثت نیز نماز می‌خواند و عبادت می‌کرد،
چنانچه در گفتار بالا خواندید در روایات اهل سنت نیز- مانند روایت عایشه در باب
وحی- آمده که رسم آنحضرت چنان بود که در هر سال یک ماه یا چند ماه برای عبادت به
کوه حرا می‌رفت [1]،
و حتی بدنبال این بحث نیز بحث دیگری بود که آیا بر طبق چه شریعتی عبادت می‌کرد؟ که
ما در بحثهای گذشته شمّه‌ای روی آن بحث کرده‌ایم.

و بلکه دربارۀ
دیگران نیز- مانند حنفاء که داستانشان را ذکر کردیم- امثال این گونه تعبیرات آمده
بود، و بلکه در مورد ابوذر غفاری گفته‌اند که وی از کسانی بود که در زمان جاهلیت
به وحدانیت حقتعالی معتقد بود و بتها را پرستش نمی‌کرد و گفته‌اند:

«انّه صلّی قبل
مبعث النبی بعدّه سنوات» [2]

یعنی او چند سال
پیش از بعثت رسول خدا نماز می‌گذارد.

ب- با توجه به
نزدیکی امیرالمؤمنین علیه السلام با رسول خدا (ص) در دوران کودکی و شدت علاقه‌ای
که آنحضرت به علی علیه السلام داشت و بالعکس، بنظر می‌رسد که رسول خدا (ص) آنچه را
در مورد خداشناسی و عبادت حقتعالی می‌دانست و بدان عمل می‌کرد به علی علیه السلام
نیز که همانند فرزند او بود یاد داده و تعلیم می‌فرمود، و علی علیه السلام نیز که
همانند شاگردی که شیفته و عاشق استاد و مربّی خود باشد سخنان آنحضرت را به جان می‌پذیرفت،
بسیار عادی بنظر می‌رسد که رسول خدا (ص) همان عبادت و نمازی را که خود انجام می‌داد
به علی علیه السلام نیز یاد داده و آنحضرت نیز مانند رسول خدا (ص) سالهای قبل از
بعثت نماز می‌خوانده است.

و شاهد این مطلب
نیز گفتار خود امیرالمؤمنین علیه السلام است که در خطبه قاصعه فرماید:

«أنا وضعت فی
الصّغر بکلا کل العرب * وکسرت نواجم قرون ربیعه ومضر * وقد علمتم
موضعی من رسول الله صلّی الله علیه و آله بالقرابه القربیه والمنزله الخصیصه *
وضعنی فی حجره و أنا ولید یضمّنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه * و یمسّنی
جسده ویشمّنی عرفه و کان یمضغ الشّیء ثمّ یلقمنیه وما وجد لی کذبه فی قول *
ولاخطله فی فعل * ولقد قرن الله به صلّی الله علیه و آله من لدن ان کان
فطیما ً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم * و محاسن أخلاق العالم *
لیله و نهاره * ولقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل أثر امّه یرفع لی فی کلّ یوم
من أخلاقه علما ً و یأمرنی بالاقتداء به ولقد کان یجاور فی کلّ سنه بحراء فأراه
ولایراه غیری ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول الله صلّی الله علیه و
آله و خدیجه وأنا ثالثهما أری نور الوحی و الرّساله * وأشمّ ریح النّبوّه *
ولقد سمعت ربّه الشّیطان حین نزل الوحی علیه صلّی الله علیه و آله فقلت یا رسول
الله ماهذه الرّنّه فقال هذا الشّیطان قد أیس من عبادته * إنّک تسمع ما
أسمع * وتری ما أری إلاّ انّک لست بنبیّ * ولکنّک لوزیر و إنّک لعلی
خیر».

– یعنی من در
کوچکی سینه‌های عرب را بزمین رساندم، و شاخهای برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم،
و شما مقام و منزلت مرا بسبب خویشی نزدیک و منزلت مخصوص نسبت برسول خدا می‌دانید،
که آنحضرت مرا در دامان خود پروراند و من کودکی بودم که مرا بسینه می‌چسباند، و در
بستر خویش در آغوش می‌گرفت، بدنش را بمن می‌مالید و بوی خوش خود را بمن می‌بویانید،
و غذا را در دهان خود می‌جوید و نرم کرده سپس در دهان من می‌گذارد، هیچگاه از من
دروغی در گفتار و خطائی در کردار ندید، و براستی که خداوند از روزی که از شیر
گرفته شد بزرگترین فرشتۀ خود را با او قرین و همراه کرد که او را به مکارم اخلاق
جهان سیر دهد در شب و روز، و من نیز بدنبال او بوده و همچون بچه شتری که بدنبال
مادرش باشد از او پیروی می‌کردم، و هر روز برای من در اخلاق خود نشانه و علامتی
میافراشت، و پیروی آنرا بمن دستور می‌داد، و هر ساله در غار حراء (برای عبادت و
اعتکاف) اقامت می‌نمود، که من فقط او را می‌دیدم و غیر من دیگری او را نمی‌دید، و
آن روز اسلام در خانه‌ای گرد نیامده بود جز خانۀ رسول خدا و خدیجه که من سومی آن
دو بودم که نور وحی و رسالت را می‌دیدم، و بوی نبّوت را استشمام می‌کردم، و براستی
که صدای نالۀ شیطان را هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل شد شنیدم و به رسول خدا
گفتم: این صدا چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستیدن او مأیوس شده (و امید
گمراه کردن مردم را از دست داده) تو براستی که می‌شنوی آنچه را من می‌شنوم و می‌بینی
آنچه را من می‌بینم جز آنکه تو پیامبر نیستی ولی تو وزیر (و کمک کار من هستی) و تو
بر خیرخواهی بود.

و داستان رفتن
علی علیه السلام بخانۀ رسول خدا (ص) در کودکی را پیش از این اشاره کرده‌ایم، و
طبری و دیگران اینگونه نقل کرده‌اند که چند سال قبل از بعثت رسول خدا (ص) قریشیان
در مکه دچار قحطی و خشکسالی سختی شدند و عیال ابوطالب و نانخورهای او زیاد بود،
رسول خدا (ص) به عباس (عمویش) که زندگی بهتری در میان قبیلۀ بنی هاشم داشت فرمود:
برادرت ابوطالب کثیرالعیال است و وضع زندگی مردم را هم که خود می‌بینی خوب است نزد
ابوطالب رفته و بوسیله‌ای از نانخورهای او بکاهیم به این ترتیب که من یکی از
فرزندان او را برگیرم و تو دیگری را! عباس پذیرفت و هر دو بنزد ابوطالب رفته و
منظور خود را به او اظهار کردند و ابوطالب (که به عقیل علاقۀ خاصی داشت) گفت: عقیل
را برای من بگذارید و هر که را خواستید برگیرید، و رسول خدا (ص) علی علیه السلام
را برگرفته و با خود بخانه برد، و عباس نیز جعفر را پیش خود برد و بدین ترتیب علی
علیه السلام از کودکی در خانۀ رسول خدا (ص) بسر می‌برد تا وقتی که آنحضرت به نبوّت
مبعوث گردید… [3]

و بدنبال آن طبری
روایت دیگری از محمدبن اسحاق روایت کرده که گفته است:

«کان رسول الله
(ص) اذا حضرت الصلاه خرج الی شعاب مکّه و خرج معه علی بن ابیطالب مستخفیا ً من
عمّه ابی طالب و من جمیع اعمامه وسائر قومه، فیصلیان الصلوات فیها، فاذا امسیا
رجعا، فمکثا کذلک ماشاءالله أن یمکثا…»

رسم رسول خدا (ص)
این بود که چون هنگام نماز می‌شد به درّه‌های مکه می‌رفت و علی ابن ابیطالب نیز با
او می‌رفت در حالی که خود را از عمویش ابوطالب و همه عموها و مردم دیگر پنهان می‌داشت،
و آندو در آن درّه‌ها نماز می‌گذاردند و چون شام می‌شد باز می‌گشتند و مدتی را که
خدا می‌خواست بهمین منوال گذراندند.

و در مورد شدت
علاقه علی علیه السلام نسبت به رسول خدا (ص) و علاقه رسول خدا (ص) به او ابن ابی
الحدید روایت جالبی نقل کرده که متن آن چنین است:

«روی الفضل بن
عباس رحمه الله قال: سئلت أبی عن ولد رسول الله (ص) الذکور: ایّهم کان رسول الله
(ص) له أشدّ حبّا ً؟ فقال: علی بن ابیطالب علیه السلام، فقلت له: سئلتک عن بنیه؟
فقال: انّه کان أحبّ الیه من بنیه وأرأف، ما رأیناه زایله یوما ً من الدهر منذ کان
طفلا ً، الاّ ان یکون فی سفر لخدیجه، وما رأینا أبا ً ابرّ بابن منه لعلیّ، ولا
ابنا ً اطوع لأب من علیّ…» [4]

– یعنی فضل بن
عباس گفت: من از پدرم پرسیدم: رسول خدا (ص) کدامیک از پسرانش را بیشتر دوست می‌داشت؟
گفت: علی بن ابیطالب را! بدو گفتم: من از پسرانش از تو سؤال کردم؟ گفت: آری او را
از پسرانش بیشتر دوست می‌داشت و نسبت به او مهربانتر بود، تا وقتی که کودک بود هیچ
روزی از روزها ندیدیم که او را از خود جدا کند جز آنکه برای خدیجه به سفری رفته
باشد، و پدری را ندیدیم که نسبت به پسرش مهربانتر از آنحضرت نسبت به علی باشد، و
پسری را هم ندیدیم که نسبت به پدر خود فرمانبردارتر از علی نسبت به آنحضرت باشد.

و نیز حسین بن
زیدبن علی علیه السلام از پدرش زیدبن علی علیه السلام روایت کرده که گفته است:

«کان رسول الله
یمضغ اللحمه و التمره حتی تلین، و یجعلهما فی فم علیّ وهو صغیر فی حجره…» [5]

– شیوۀ رسول خدا
(ص) آن بود که گوشت و خرما را می‌جوید تا نرم می‌شد و آنها را در دهان علی که
کودکی بود در کنار او می‌نهاد.

و از جبیربن مطعم
روایت کرده که گفته است: ما با کودکان مکّه بازی می‌کردیم و پدرم به ما می‌گفت:

«الا ترون الی
حبّ هذا الغلام- یعنی علیّا ً- لمحمد واتّباعه له دون أبیه» [6]

– آیا محبت این
پسرک- یعنی علی- را نسبت به محمد و پیرویش را از بجای پدرش می‌بینید؟

ج- روایاتی نیز
که محمدثین شیعه و اهل سنت درباره موحد بودن و خداشناسی علی علیه السلام قبل از
بعثت رسول خدا (ص) نقل کرده‌اند می‌تواند مؤید و شاهد خوبی بر دو مطلب فوق باشد. و
از آنجمله است روایت زیر که قاضی دیار بکری در تاریخ الخمیس خود نقل کرده که از
رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: «سبّاق الامم ثلاثه لم یکفروا بالله طرفه عین:
علی بن ابیطالب، و صاحب یس، و مؤمن آل فرعون» [7].

پیشتازان امتها
سه نفر بودند که چشم برهم زدنی بخدا کافر نشدند: علی بن ابیطالب و صاحب یس و مؤمن
آل فرعون.

و از آنجمله
حدیثی است که ابن حجر عسقلانی با شدّت تعصبی که دارد از ابن سعد حسن بن زیاد روایت
کرده که دربارۀ علی علیه السلام گفته:

«لم یعبد الاوثان
قطّ».

و دنبال آن گفته
است:

«ومن ثم یقال
فیه: کرّم الله وجهه و الحق به الصدیق فی ذلک لما قیل انه لم یعبد صنما ً قطّ…».
[8]

– و بهمین جهت به
او «کرم الله وجهه» گفته می‌شود و لقب «صدیق» هم در همین رابطه به آنحضرت اطلاق
شده زیرا نقل شده که آنحضرت هیچگاه بتی را پرستش نکرد.

و این هم عبارت
کتاب «امتاع الاسماع» مقریزی است که در سیرۀ حلبیه نقل شده که گفته است:

«و اما علی بن
ابیطالب فلم یکن مشرکا ً بالله ابدا ً لانّه کان مع رسول الله (ص) فی کفالته کأحد
اولاده یتبعه فی جمیع اموره فلم یحتج أن یدعی للاسلام، فیقال اسلم…» [9].

– و اما علی بن
ابیطالب هیچگاه مشرک نبود، زیرا او در تحت کفالت رسول خدا (ص) و مانند یکی از
فرزندان او بود که در همۀ کارها از او پیروی می‌کرد و نیازی نبود که او به اسلام
دعوت شود تا در نتیجه گفته شود که او اسلام آورد.

و از عرائس نیز
نقل کرده که از رسول خدا (ص) روایت نظیر روایت تاریخ خمیس را روایت نموده، و
جالبتر آنکه از فاطمه بنت اسد مادر آنحضرت روایت کرده که گوید: وقتی که در زمان
جاهلیت به آنحضرت حامله بود روزی فاطمه خواست برای بت هبل سجده کند که آن کودک در
شکم او خم شد و بدینوسیله مانع سجدۀ مادر برای بت هبل گردید… [10].

و بنابر آنچه
گفته شد بد نیست مطلبی را نیز که مرحوم علامۀ امینی در اینجا تذکر داده یادآوری
کنیم که پس از نقل اقوال دانشمندان دربارۀ سبقت امیرالمؤمنین در اسلام و اینکه
آنحضرت «اوّل من اسلم» بود چنین گوید:

هذا ما اتقضته
المسالمه مع القوم فی تحدید مبدء اسلامه علیه السلام، وأمّا نحن فلانقول: إنّه
أوّل من أسلم بالمعنی الذی یحاوله إبن کثیر وقومه لأنّ البدئه به تستدعی سبقا ً من
الکفر و متی کفر أمیرالمؤمنین حتّی یسلم؟ و متی أشرک بالله حتّی یؤمن؟ وقد انعقدت
نطفته علی الحنیفیه البیضاء، واحتضنه حجر الرّساله، وغدّته ید النبوّه، وهدّبه
الخلق النبویّ العظیم، فلم یزل مقتصّا ً أثر الرّسول قبل أن یصدع بالدین الحنیف و
بعده، فلم یکن له هوی غیر هواه، ولانزعه غیر نزعته، وکیف یمکن الخصم أن یقذفه بکفر
قبل الدّعوه؟! وهو یقول (و إن لم نر صحّه مایقول): إنّه کان یمنع امّه من السّجود
للصنم وهو حمل أیکون إمام الامّه هکذا فی عالم الأجنّه ثمّ یدنّسه درن الکفر فی
عالم التکلیف؟ فلقد کان صلوات الله علیه مؤمنا ً جنینا ً ورضیعا ً وفطیما ً و
یافعا ً و غلاما ً و کهلا ً و خلیفه ً.

ولولا أبوطالب
وابنه

لما مثل الدین
شخصا ً وقاما

بل نحن نقول: إنّ
المراد من إسلامه و ایمانه وأوّلیّته فیهما وسبقه إلی النبیّ فی الإسلام هو المعنی
المراد من قوله تعالی عن إبراهیم الخلیل علیه السلام: وأنا أوّل المسلمین. و فیما
قال سبحانه عنه: إذ قال ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمین. وفیما قال سبحانه عن
موسی علیه السلام: وأنا أوّل المؤمنین: وفیما قال تعالی عن نبیّه الأعظم: آمن
الرّسول بما انزل إلیه من ربّه. وفیما قال: قل إنّی امرت أن أکون أوّل من أسلم.
وفی قوله: وامرت أن أسلم لربّ العالمین. [11]

و در پایان این
بحث وجه دیگری هم در قسمتی از این روایات مانند روایت «صلّیت» یا «اسلمت قبل الناس
بسبع سنین» بنظر رسید که فعلا ً در همان حدّ احتمال آنرا نقل می‌کنیم و شاهد و
دلیل محکمی برای اثبات آن نداریم و بهمان صورت احتمال نقل می‌کنیم، شاید خوانندۀ
محترم بتواند دلیل و شاهدی برای آن پیدا کرده و به ما نیز اطلاع داده و بی‌خبرمان
نگذارند، و آن احتمال این است که منظور از تقدّم اسلام و ایمان در هفت سال یا کمتر
و بیشتر تقدّم رتبی و سبقت در درجۀ ایمان و اعتقاد باشد نه تقدّم زمانی نظیر
روایات «کنت نبیا ً و آدم بین الماء والطین» یا «بین الروح و الجسد» که از رسول
خدا (ص) نقل شده و یا روایت «أنا أصغر من ربّی بسنتین» که از امیرالمؤمنین علیه
السلام روایت شده، و نظائر اینگونه روایات که جمعی از دانشمندان آنها را بر همین
معنا حمل کرده‌اند…

و خصوص عدد «هفت»
نیز شاید بدان جهت باشد که در «باب درجات ایمان» در چند روایت برای ایمان هفت درجه
ذکر فرموده‌اند، مانند روایت کافی که بسند خود از امام صادق علیه السلام روایت
کرده که فرمود:

«انّ الله عزّوجل
الایمان علی سبعه اسهم، علی البرّ والصدق والیقین والرضا والوفاء والعلم والحلم،
ثمّ قسّم ذلک بین الناس، فمن جعل فیه هذه السبعه الاسهم فهو کامل محتمل وقسّم لبعض
الناس السهم و لبعض السهمین ولبعض الثلاثه حتی انتهوا الی السبعه…» [12]

و عرفاء و اهل
سیر و سلوک نیز منازل و مراحل رسیدن به کمال را هفت مرحله ذکر کرده‌اند و شعر ذیل
هم ناظر بهمین معنا است که گوید:

هفت شهر عشق را
عطار گشت                                              ما
هنوز اندرخم یک کوچه‌ایم.

 



[1]
متن روایت عایشه اینگونه بود «فکان یخلو بغار حرا فیتحنّت و هوا التعبد». و در
روایت محمدبن اسحاق نیز اینطور بود «وکان رسول الله (ص) یخرج الی حرا فی کل عام من
السنه یتنسّک فیه…».