وجوب هجرت بسوی امام

خطبه231

درسهائي از نهج
البلاغه

آيت الله العظمي
منتظري

وَالْهِجْرَةُ
قَائِمَةٌ عَلَي حَدِّهَا الْأَوَّلِ، مَا کَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ
حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْأُمَّةِ وَمُعْلِنِهَا، لاَ يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ
عَلَي أَحَدٍ إلاَّ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ في الْأَرْضِ، فَمَنْ عَرَفَهَا
وَأَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ،

موضوع بحث بررسي
خطبه 189 از نهج البلاغه با تفسير محمد عبده يا 231 با شرح فيض الاسلام بود. در
قسمت گذشته در رابطه با درجات ايمان و حد براءت بحثهايي مطرح شد و اکنون  به دنبال خطبه:

((والهجرة قائمة
علي حدها الاول ما کلن لله في اهل الارض حاجة من مستسر الامة م معلنها)) :- هجرت
همچنان واجب است همان گونه که در زمان پيامبر(ص) واجب بوده و خداوند هيچ نيازي به
اهل زمين ندارد چه آنان که ايمان خود را مخفي مي دارند و چه آنان که اعلان مي
دارند.

نخستين هجرت:

در زمان پيامبر
اکرم صل الله عليه و آله پس از آنکه مسلمانان در مکه زير فشار قرار گرفتند و شرايط
اضهار اسلام براي آنان فراهم نبود به دستور آن حضرت عده اي به حبشه مهاجرت کردندو
پس از زماني خود پيامبر اکرم ص و حضرت امير ع و ساير مسلمين نيز به مدينه مهاجرت
کردند و حکومت اسلامي را تشکيل دادند.

پيامبر اکرم ص در
روز دوشنبه به محله قبا –که اکنون مسجدش معروف است و در دوسه کيلومتري مدينه قرار
دارد- وترد شدند و تا روز جمعه ماندند و صبح روز جمعه حرکت کردند و در منطقه اي
بين  قبا و مدينه نماز جمعه را اقامه نمودند
و چون عددشان از صد نفر تجاوز نمي کرد آن جائي که حضرت نماز جمعه را برپا داشتند
به نام((مسجد المئه)) معروف شد. و در هر صورت براي فراهم آوردن شرايط حکومت اسلامي
هجرت از مکه به مدينه واجب شدتا اينکه در سال هشتم هجري که مکه به دست پيامبر ص و
مسلمين فتح شد آنگاه از حضرت روايتي نقل شده که فرمود: ((لا هجرة بعد الفتح))[1]
پس از فتح مکه هجرت لازم نيست.

پر واضح است که
اين سخن حضرت به معني آن نيست که هجرت براي هميشه لازم و واجب نباشد بلکه چون در
آن وقت مکه فتح شد و مرکز اسلام گرديد هجرت ديگر موضوعيت نمي توانست داشته باشد
لذا حضرت فرمودند که پس از فتح مکههجرت لازم نيست.

اما در هر زماني
چنانچه لفظ دين انسان متوقف باشد بر مهاجرت لازم است انسان به جايي که دينش محفوظ
است مهاجرت کند. يعني اگر فرض کرديم کسي در منطقه اي باشد که مسائل اسلام اصلا
مطرح نيست و کسي را نمي يابد که از او مسائل دينش را بپرسد بر او واجب است که به
منطفه اي ديگر مهاجر کند که در آنجا بتواند علوم اسلامي را درک کرده و به وظايف
دينش عمل نمايد. اين مهاجرت در تمام زمانها واجب است و لذا حضرت امير عليه السلام
مي فرمايد: هجرت همانگونه که در زمان پيامبر اکرم صل الله عليه و آله واجب بوده
اکنون نيز به همان حاي واجب است.[2]

هجرت براي حفظ
دين:

در قرآن نيز مي
خوانيم : ((فلولا نفر
من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا الهيم.))[3]
–چرا از هر دسته اي يک گروه کوچ نمي کنند تا در دين فقيه شوند و مسائل دين را فرا
بگيرند و سپس به سوي قوم خود باز گردند و آنها را از عذاب الهي بترسانند.

پس اگر در زمان
حضرت رسول صل الله عليه و آله کوچ کردن به مدينه و فراگيري علوم احکام و اسلام از
آن حضرت واجب و لازم بوده بي گمان در زمان حضرت امير عليه لسلام نيز مي بايست
گروهي از اقطار و اکناف جهان به سوي آن حضرت روانه شوند و علوم دين خود را فرا
گيرند و همچنين در زمان هر يک از امامان معصوم تا برسد به زمان غيبت که همان وجوب
به حال خود باقي است و لازم است گروهي براي تفقه دين خود به کانون علم و مرکز دين
مهاجرت نمايندو دروس ديني خود را ياد بگيرند و به سوي اقوام و ملت هاي خويش باز
گردند و آنان را انذار نموده و به سوي حق رهنمون سازند.

ابن ابي الحديد
معتزلي با اينکه از علماي بزرگ اهل سنت استاين عبارت حضرت را چنين معرفي مي کند:
(( وهذه الهجرة التي يشيراليها اميرالمونين(ع) ليست تلک الهجرة بل هي الهجرة علي
الامام))- اين هجرتي که اميرالمونين عليه السلام به آن اشاره مي فرمايد آن هجرتي
نيست که پيامبر ص از مکه به مدينه رفتندبلکه اين هجرت به سوي امام است.

وجوب هجرت در
تمام زمانها:

بنابراين امام
وقت که کانون اسلام است و مرکز علوم اسلامي است بايد به سوي او مهاجرت کرد و مسائل
دين را از او فرا گرفت و بنا بر آيه ايکه ذکر شد در زمان غيبت که دسترسي به امام
نيست بايد برخي از افراد به سوي حوزه هاي علمي و مراکز علوم اهل بيت عليهم السلام
مهاجرت کنند و پس از فراگيري علوم به مردم ابلاغ کنند.

سابقا مردم عوام مي
گفتند: ما به مسجد نمي رويم چرا که اگر به مسجد رفتيم تکاليفمان زياد مي شود!
اينها اشتتباه مي کنند زيرا تکليف شرعي به قوت خود باقي استچه به مسجد بروند و چه
نروند و در روز قيامت به انسان گفته مي شود: چرا به وظيفه شرعي ات عمل نکردي؟ او
نمي نواند عذر بياور که نمي دانستم چراکه در پاسخ به او مي گويند : (( افلا
تعلمت؟!)) چرا ياد نگرفتي؟[4]

پس مهاجرت به اين
معني که از گمراهي و ضلالت به سويبينائي و هدايت حرکت کردن بر همه کس واجب است و
تا قيام قيامت اين واجب الهي به قوت خود باقي است.[5]

آنگاه حضرت گويا
در جواب سؤال مقدر که اگر پرسيده شو: چرا مهاجرت بکنند؟ مي فرمايد: خيال نکنيد که
اين مهاجرت کردن براي خداوند نفعي و سودي دارد چرا که داوند غني علي الاطلاق است و
به کسي نياز ندارد و اگر شما مهاجرت کرديد و دستورات اسلام را فرا گرفتيد چه در
صورتي که علنا اظهار بداريد و چه آنها را تقيه وار مخفي و پنهان انجام دهيد نفعش
عايد خودتان مي شود  و هيچ سودي براي خدا
ندارد.

گرچه کائنات کافر
گردند          بر دامن کبريايش ننشيند گرد

((ما)) در عبارت
((ما کان الله…)) ماي نافيه است و جواب سؤال مقدر مي باشدو معناي جمله چنين مي
شود: نيست از براي خدا در اهل زمين احتياجي.

((مستسر)) کسي
است که مخفيانه عملش را انجام مي دهد.

((معلن)) کسي است
که آشکار و علني دستورات اسلام را انجام مي دهد.

((امة))برخي گفته
اند مقصود از ((امت))دين و مذهب است و برخي ديگر اين واژه را ((امة))با کسر همزه
خوانده اند و((امة))به معني حالت است يعني کسي که حالاتش سري يا علني باشد ولي
ظاهرا((امت))بمعناي ظاهري خود يعني مردم مي باشد و ((مستسر الامه)) يعني افرادي از
امت که وظايفشان را مخفيانه و سري انجام مي دهند پس اين اضافه بعض است به کل.

ابن ابي الحديد
معتزلي((ما)) را ماي نافيه ندانسته بلکه آن را ((ما)) ي ((مادام)) معني کرده است
که در آنه صورت معناي جمله چنين مي شود: مادامي که خداوند به مردم نياز دارد چه
مردم حالت مخفيانه و سري اعمالشان را انجام دهند 
وچه علني و آشکار اين هجرت سر جاي خود باقي است! و طبق نظر ايشان ((ما))
نافيه نيست بلکه توفيقي و مادامي مي باشدو اين تعبير به نظر مي رسد که تعبير
نادرستي باشد چون خداوند هرگز احتياج به مردم نداردلذا معناي جمله طبق اين نظر
درست نيست و صحيح همان است که (( ما)) را نافيه بگيريم همانگونه که ذکر شد.

((لايقع اسم
الهجرة علي احد الا بمعرفة الحجة في الارض))

اسم هجرت نمي
توان بر کسي نهاد مگر اينکه حجت خدا را در زمين بشناسد.

بزرگترين ظلم
تاريخ:

پس از پيامبر
اکرم صل الله عليه و آله شرايط طوري شد که حضرت علي عليه السلام از صحنه کنار زده
شد با اينکه او نخستين کسي بود که به پيامبر اسلام((ص))  ايمان آورد و اطلاعات علمي آن حضرت نسبت به
اسلام از همه کس زيادتر بود. من در اينجا به هيچ وجه نمي خواهم مسئله خلافت را
مطرح کنم ولي اين ظلم تاريخ را نمي توان ناديده گرفت که حتي در مسائل علوم اسلامي
کمتر به سراغ علي ((ع))‌ بروند و اشخاصي همچون کعب الاحبار يهودي به صحنه بيايند و
محور اسلام قرار گيرند.

در يکي از
روايتهائي که محدثين شيعه و سني نقل کرده اند پيامبر اکرم صا الله عليه و آله در
آخرين روزهاي عمرشان فرمود: (( اني اوشک ادعي فاجيب و اني تارک فيکم الثقلين ان
تمسکم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتي اهل بيتي)) – من نزديک است که دعوت حق را
لبيک گويم و از ميان شما بروم و همانا در ميان شما دو متاع نفيس و ارجمند مي گذارم
که اگر به اين دو تمسک جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد کتاب خدا و عترتم اهل بيتم.[6]

بنابراين عترت و
اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله که از حضرت علي عليه السلام شروع مي شودو تالي
تلو قرآن و محور اسلام و کانون علم است به دستور خود پيامبر ((ص)) و به نقل بزرگان
حديث از اهل سنت و شيعه بايد مورد تمسک قرار گيردو از آنان تبعيت شود و اگر کسي
خواهان علوم اسلامي است بايد به سراغ علي و فرزندان علي عليه السلام برود و در اين
هيچ جاي ترديد و شک نيست ولي چقدر تاريخ به اهل بيت ظلم روا داشت که علي عليع
السلام با آن سابقه درخشان اسلامي و علمي در عرض معاويه قرار بگيرد؟!و چه فاجعه اي
از اين بالاتر!

يا اينکه امام
صادق عليه السلام با آن مقام علميکه چهار هزار شاگرد تربيت کرده و بسياري از ائمه
اهل سنت مانند ابوحنيفه و مالک ابن انس و سفيان ثوري و ابن عيينه از محضر
درسشاستفاده نموده اند تا آنجا که ابوحنيفه بارها بگويد: (( لولا السنتان لهلک
النعمان))[7]اگر
دو سال-که در مجلس درس امام صادق ((ع)) حضور يافتم- نبودهرآينه هلاک مي شدم. يا
مالک ابن انس بگويد: ((مارات عين افضل من جعفر ابن محمد))[8]
– هيچ ديده اي با فضيلت تر و برتر از جعفر ابن محمد به خود نديده است. با اين حال
فقه ابوحنيفه و مالک و شافعي و ابن حنبل محور مي شود ولي فقه جعفر ابن محمد عليه
السلام کنار زده مي شود و تا آنجا اين ظلم پيش رود کع علماي دربار سعودي اعلام
کنند: شيعه خبيث ترين گروهاي مسلمين هستند!! مگر گناه شيعه چيست جز عمل کردن به
فقه جعفر ابن محمد و مگرامام صادق عليه السلام عترت پيغمبر((ص)) نيست؟ و مگر تمام
علماي بزرگ اهل سنت به فضيلت و برتري او گواهي نداده اند؟

ابن خلدون در
مقدمه خود پس از ذکر چهار مکتب اهل سنت وقتي که به شيعه مي رسد مي گويد: ((و شذ
اهل البيت في مذهب ابتدعوها و فقه انفردوا به مثل الخوارج!!))[9]
– اهل بيت مانند خوارج مذهبي را براي خود ساختند که مسلمانان کمتر به سراغ آنها
رفتند!!آيا ظلمي از اين بالاتر مي شود درباره اهل بيت پيامبر که آنقدر مورد سفارش
و وصيت ان حضرت قرار گرفته اند تصور کرد که آنان را مانند خوارج دانست؟

در هر صورت من
همان طور که بارها به برادران اهل سنت توصيه کرده ام باز هم سفارش مي کنم که به
کتابهاي خودشان مراجعه کنند و فضيلت اهل بيت را دريابند و به سراغ کساني روند که
پيامبر ((ص)) بارها سفارش آنها را کرده است و به قول آنان عمل کنند و و دستورات آن
بزرگان را محور عمل قرار دهند که در غير اينصورت بنا به فرموده پيامبر اکرم((ص))
ره گمراهي پيش مي گيرند و در روز قيامت چنين عذرهايي پذيرفته نيست. اين سفارش را
به تمام برادران شيعه و سني مي کنم  و ما
همه بايد به دستور پيامبر ((ص)) از اهل بيت پيروي کنيم و از آنان تبعيت نمائيم
وگرنه تنها به زبان شيعه بودن کافي نيست.

((فمن عرفها و
اقربها فهو مهاجر))

هر کس حجت خدا را
شناخت و به او اقرار کرد او مهاجر است.

مهاجر کيست؟

حضرت پس از اينکه
مي فرمايند: نمي توان نام هجرت را بر کسي نهاد مگر آن کس که حجت خدا را بشناسد و
تشخيص دهد آنگاه مي فرمايند: پس هر کس که حجت خدا را شناخت و به او ايمان آورد
همانا او مهاجر است. و به قول ابن ابي الحديد هدف از هجرت همان هجرت کردن به سوي
امام و شناختن و پيروي کردن از امام است.

بنابراين مهاجرت
از شهر به شهر لازم نيست باشد چه بسا شخصي در شهر دوري از امام زندگي کند ولي امام
خود را بشناسد و به حق او معرفت داشته باشد و دستورات او را مورد عمل قرار دهد که
او مهاجر ست و چه بسا افرادي که در کنار امام باشند ولي به دستوراتش عمل نکنند و
به او اعتنا ننمايند که اينان مهاجر نيستند بلکه مصداق متعرب بعد الهجره مي باشند.

پس در اينجا حضرت
ملاک هجرت را ذکر مي کنند و مصداق مهاجر را مشخص مي نمايند که همانا نام مهاجر بر
هر کس اطلاق نمي گردد مگر کسي که حجت خدا را بشناسد و کانون علوم اسلامي را دريابد
و به سوي او مهاجرت کند يعني به دستورهاي او عمل کند و اينجا ديگر زمان و مکان
مطرح نيست چرا که مراد از مهاجرت از جهل به علم و از کفر به اسلام و از بيگانه به
امام است.

ادامه دارد

اميرالمؤمنين ((ع((

)غررالحکم -ص646)

((من لم يعتبر
بغيره لم يستظهر لنفسه))

هر کس که از
سرنوشت ديگران پند نگيرد در زندگي خود حامي و پشتيباني نگرفته است.

 

 



[1] .کنز العمال- حديث 46278