هجرت و حج ابراهيم(ع) عبدالكريم بي آزار شيرازي

هجرت و حج ابراهيم(ع)

عبدالكريم بي آزار شيرازي

قال: انّي مُهاجِرٌ اِلي رَبّي

(عنكبوت: 26)

از شمال فاو (اور) به كوفه و كربلا
تا قدس و مكه و عرفات و تا مزدلفه و مسجد خيف در مني

مقدمه

«فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه
انه هو التواب الرحيم»

آدم از پروردگارش كلماتي دريافت داشت
و با آن به سوي پروردگارش بازگشت و خداوند، توبه او را پذيرفت، چه او توبه پذيري
مهربان است.[1]

آدم و حوا پس از عصيان و پيروي از
شيطان؛ از خدا دور گشتند و از بهشت الهي خارج شدند و هبوط كردند، گفته مي­شود بر
فراز دو كوه مقابل هم در مكه فرود آمدند، گواهي كه آدم(ع) بر آن فرود آمده بود به
مناسبت لقب آدم «صفي الله» كوه صفا و كوهي كه حوا بر آن فرود آمد به مناسبت امر ئه
مروه ناميده شد.

بنا به روايت امام صادق(ع) حضرت
آدم(ع) پس از خروج از جوار خداوند و فرود به دنيان چهل روز هر بامداد بر فراز كوه
صفا با چشم گريان در حال سجود بود جبرئيل بر آدم فرود آمد و پرسيد:

–        
چرا گريه مي­كني اي آدم؟

–        
چگونه مي­توانم گريه نكنم در حاليكه خداوند مرا از جوارش بيرون رانده و در
دنيا فرود آورده است.

–        
اي آدم به درگاه خدا توبه كن و به سوي او باز گرد.

–        
چگونه توبه كنم؟

جبرئيل در روز هشتم ذيحجه آدم را به
مني برد، آدم شب را در آنجا ماند، و صبح با جبرئيل به صحراي عرفات رفت، جبرئيل به
هنگام خروج ازمكه احرام بستن را به او ياد داد، و به او لبيك گفتن را آموخت و چون
بعد از ظهر روز عرفه فرا رسيد تلبيه را قطع كرد و به دستور جبرئيل غسل نمود و پس از
نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و كلماتي را كه از پروردگار دريافت كرده
بود به وي تعليم داد. اين كلمات عبارت بودند از:

سبحانك اللهم و بحمدك خداوندا با
ستايشت تو را تسبيح مي­گويم.

لا اله الا انت جز تو خدايي نيست.

امام خميني:

آقايان اهل علم و كاروان­ها و رؤساي
كاروان­ها و ساير حجاج، مبادا اين سفر را سفر تجارت قرار بدهيد و امور تجاري در
اين سفر مطرح باشد؛ سفر، سفر الي الله است نه سفري به سوي دنيا، آلوده به دنيا
نكنيد.

عملت سوء و ظلمت نفسي كار بد كردم و
بخود ظلم نمودم.

و اعترفتُ بذنبي اغفرلي به گناه خود
اعتراف مي­كنم مرا ببخش.

انك انت الغفور الرحيم كه تو بخشندۀ
مهرباني.

آدم(ع) تا به هنگام غروب آفتاب
همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشك مي­ريخت، وقتي كه آفتاب غروب كرد،
همراه جبرئيل روانۀ مشعر شد و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپا خاست
و در آنجا نيز با كلماتي به دعا پرداخت و به درگاه خدا توبه گذاشت…[2]

از آن زمان تا به روز قيامت اين
مراسم، برنامه ايست براي بازگشت بني آدم به بهشت در جوار خدا، متأسفانه در طول
تاريخ اين مراسم پس از مدتي از محتوي تهي گشته و به صورت تقليدي كوركورانه درآمده و
همزمان با انحراف بشر از خداپرستي بسوي خورشيد و ماه و ستاره پرستي چنانكه در اين
نوشتار خواهيم ديد، هياكل و پرستشگاههايي براي خورشيد و ساير اجرام آسماني ساخته
كه به دور آن طواف مي­كردند.

حضرت ابراهيم(ع) در چنين محيطي ظهور
يافت و با اين افكار و عادات مسخ شده و شرك و بت پرستي سالها به مبارزه برخاست و
براي مردم به بهترين وجه استدلال كرد و عملاً بتها را شكست.

و چون خود كامگان در برابرش دست به
توطئه زدند تصميم گرفت به سوي خدا مهاجرت كند و به جوار خداوند باز گردد از اينرو
راه بُقاع متبركه چون كوفه، كربلا، قدس ومكه، عرفات و مشعر الحرام و مني و مسجد
خيف را در پيش گرفتتا همچون آدم، به سوي بهشت الهي به جوار رحمتش بازگشت نمايد.

در اين مقاله ما همراه ابراهيم(ع)
سفري را آغاز مي­كنيم به سوي خدا

ميلاد ابراهيم(ع)

نمرود بن كنعان، امپراطوري كه بر
قسمت بسيار وسيعي از زمين فرمانروايي مي­كرد و مقرش در بابل بود شبي در خواب ديد
كه ستاره­اي از افق آن كشور طلوع كرد و در پرتو آن نور آفتاب و ماه نابود گشت. با
نگراني از خواب برخاست، و كاهنان و معبران را احضار كرد و خوابي را كه ديده بود بر
ايشان تعريف نمود، معبران، خواب نمرود را چنين تعبير كردند:

در اين سال در سرزمين بابل فرزندي به
دنيا خواهد آمد كه نابودي تو واهل مملكت تو به دست او است.

نمرود دستور داد تا ميان زنان و
مردان جدايي افكنند، و بر هر زن حامله مأموري بگمارند تا اگر پسر زايد بلافاصله
آنرا بكشند.

ادني، مادر ابراهيم، چون حاملگيش آشكار
نبود كسي او را تعقيب نكرد. وقتي كه هنگام وضع حمل نزديك شد به بهانه­اي از شهر
بيرون رفت و رهسپار غاري كه در كوهستان مي­شناخت، شد و در آن غار ابراهيم(ع) را
بزائيد و او را در لباس و پارچه بپوشاند،‌ و در همان غار گذاشت و در آنرا با سنگ
به بست. و به شهر نزد شوهر آمد و گفت از ترس گماشتگان نمرود به صحرا رفتم «پسري
بزادم كه در همان حال بمرد» در خاك دفنش كردم و بازگشتم.

ادني مرتب به غار مي­رفت و به
ابراهيم سركشي مي­كرد.

ابراهيم، به سرعت رشد كرد. گفته مي­شود
كه 7 يا 13 و يا 17 سال در غار بسر برد وقتي ابراهيم بزرگ شد، ادني جريان فرزندش
را براي آزر نقل كرد و او را به غار برد و ابراهيم را به او نشان داد،‌ آزر همينكه
ابراهيم را ديد، محبت او در دلش افتاد و به مادرش گفت: او را از غار به خانه بريم.

مادر، ابراهيم را به خانه برد و
اسامي اشياء و حيوانات را بتدريج به وي ياد داد. روزي ضمن توصيف مخلوقات به وي
گفت:

– فرزندم! هر مخلوقي، خالقي دارد كه
آنرا تربيت مي­كند و پرورش مي­دهد. همانطور كه من تربيت كنندۀ تو و پدرت مربي من و
نمرود ارباب پدرت مي­باشد.

ابراهيم پرسيد: خداي نمرود كيست؟

مادر بانك بر او زد كه ديگر از اين
حرفها نزد كه بسار خطرناك است.

اما ابراهيم كه فرزند كوه است و در
طبيعت آزاد رشد يافته و در زندگي مصنوعي مسخ نشده، شجاعانه با فطرتي پاك و قلبي
سالم به سئوال خود ادامه مي­دهد و با پدر خواندۀ بت فروش و با مردم ستاره پرست، به
گفتگو مي­نشيند تا به خداي حقيقي راه يابد. برخلاف مردم بابل كه در اختناق شديد و
مسخ افكار بسر مي­بردند و جرأت نداشتند خود را از بند خرافات و بت پرستي و ستاره
پرستي و شرك نجات دهند و نام خداي حقيقي را بر زبان جاري كنند. و اجازه نداشتند
فرزند پسر بدنيا آورند تا مبادا روزي آنان را از اين خرافات برهاند و بساط خدايي
آنان را از بين ببرد.

زادگاه ابراهيم(ع)

درباره زادگاه حضرت ابراهيم(ع) اقوال
گوناگون است: بعضي شهر «شوشِ» اهواز را به عنوان زادگاه آن حضرت مي­دانند و بعضي
گفته­اند در بابل عراق بوده و بعضي مي­گويند در قريه كوثار يا كوثي (بر وزن طوبي
دهكده­اي از سواد كوفه)[3] و
برخي نوشته­اند در «وركا» (از ناحيۀ زاب ماها و حدود كسكر) به دنيا آمده و پدرش او
را به كوثي كه مقر نمرود بوده آورده است.

عده­اي برآنند كه ابراهيم(ع) در شهر
حران متولد شده و پدرش او را به بابل برد.[4]

اما بنا بر نوشتۀ تورات[5] و
قاموس كتاب مقدس[6] و بعضي از
نويسندگان اسلامي چون عبدالوهاب النجار[7] و
تحقيقات باستانشناسان، شهر اور كلدانيان محل تولد و مسكن ابراهيم(ع) بوده است.

اوركلده

اور كلده سرزميني در بابل جنوبي
(جنوب عراق) است كه در عهد عتيق زياد از آن نام برده شده و گاه به همۀ سرزمين بابل
گفته مي­شود،‌ حدود آن مجاور رأس خليج فارس و شهر فاو بين عربستان و دلتاي رودخانه
فرات است. قبل از حفاري باستانشناسنان در خاك بين النهرين كسي از موقعيت و وضع
تمدن شهر «اور» كه گفته مي­شود روزي زادگاه و مسكن حضرت ابراهيم(ع)بوده، اطلاعي
نداشت چه امروز اين شهر جز بياباني خالي ديده نمي­شود ولي در نتيجه تحقيقات وُولي[8] و
ديگر دانشمندان معلوم شد كه اور شهري با عظمت و ثروتمند و پايتخت ملتي بزرگ بوده
است. زمين شناسان معتقدند خليج فارس در ابتدا از شمال تا بغداد امروزي امتداد
داشته و رود كارون از شرق و رود ديگري از عربستان به آن مي­ريخته و به مرور
ايندونهر نواحي كم عمق شمال خليج فارس را با رسوبات خود پرساخته و از دو سو
دلتاهاي وسيعي در آن به وجود آورده­اند.[9]

در اواسط قرن نوزدهم ميلادي «هنري
روالينسن» بزرگترين دانشمند زمين شناس با خواندن خطوط ميخي و مطالعۀ دقيق در كتيبۀ
گنج نامه نزديك همدان موفق شد نقطه­اي را كه شهر اور در آن واقع شده بود بخواند و
خرابه­هاي آن شهر را در بابل سفلي در ساحل غربي فرات كه در زير شن پنهان شده بود
پيدا كند. اين شهر سالها قبل از دستيابي كلدانيان بر آن، پايتخت آشوريان بوده، و
مردم آن رب النوع يازدهم سفر پيدايش تورات آمده براي پرستش خود ساخته بودند
بنابراين ابراهيم(ع) وقتي از وطنش بسوي خدا مهاجرت كرد،‌ تبعۀ يك ملت متمدني بوده
است.[10]

بسوي كوفه

فارادوا به كيداً فجعلناهم الاسفلين
و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين.[11]

به دنبال احتجاجات فراوان حضرت
ابراهيم(ع) با مشركان و ستاره پرستان سرزمين بابل، خود كامگان با توطئه­هاي
گوناگون قصد از بين بردنش را كردند. ولي خداوند آنها را منكوب گرداند. و چون
ابراهيم(ع) از هدايت آنها مأيوس شد، تصميم گرفت آن سرزمين شرك و طاغوت را رها سازد
و به سوي خدا مهاجرت نموده به شهرهاي مقدس كه در آنها خانۀ خدا بود چون كوفه و
كربلا، قدس و مكه رهسپار گردد.

در اين سفر برادرزاده­اش لوط كه به
او ايمان آورده بود[12] با
او هجرت كرد:

قآمن له لوط و قال: اني مهاجر الي
ربي[13]

حضرت ابراهيم(ع) از دهكده كوثي كوفه
يا شهر «اور» در شمال خليج فارس ميان فاو و كوفه را ترك كرده و از كناره رود فرات
را به سوي شمال در پيش رفت. ابتدا به شهر كوفه يا كوفان رسيد، در مسجد كوفه كه يكي
از مساجد اربعه بود و روزگاري خانه حضرت نوح در كنار آن قرار داشت، در كنار ستون
پنجم به نماز ايستاد.[14] چرا
كه او يكي از شيعيان حضرت نوح(ع)بود وَ‌اِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لِاَبْراهيمَ اِذْ
جاءَ رَبَّه بِقَلْبٍ سَليم.[15]

گردش به دور خانه خدا نشان دهند اين
است كه به غير از خدا گرد ديگري نگرديد.

امام خميني

امام صادق(ع) به بعضي از اصحاب خود
مي­فرمودند: در كنار ستون پنجم دو ركعت نماز گزار كه آن مصلاي ابراهيم(ع) است[16]

اهميت كوفه و مسجد آن

كوفه، يكي از معروفترين شهرهاي عراق
است كه در كناره غربي رود فرات و در حدود يك فرسخي و شمال شهر باستاني حيره واقع
شده است.

در كتاب مفاتيح الجنان در فضيلت كوفه
و مسجد بزرگ آن و اعمال آن مسجد آمده و مي­نويسد:

كوفه يكي از چهار شهري است كه خداوند
آن را برگزيده و آيه طور سينين به شهر كوفه تفسير شده و در روايت است كه آن حرم
خدا و حرم رسول الله و اميرالمؤمنين(ع) است،‌ در شرافت آن همين بس كه يكي از چهار
مسجدي است كه سزاوار است تنها بخاطر آن بار سفر بربست تا به درك فيوضات آن نائل
گشت.[17]و يكي
از مكانهايي است كه مسافر در آن مخيرميان قصر و اتمام است و نماز فريضه در آن
معادل حج مقبول و برابر با هزار نماز است كه در جاي ديگر بجا آورده شود. و نيز در
فضيلت آن آمده كه اين مسجد محل نماز پيامبران است. و بنا به روايات صدها پيامبر و
وصي پيامبر در آن نماز خوانده­اند.

از پاره­اي روايات استفاده مي­شود كه
مسجد كوفه از مسجد الاقصي و بيت المقدس برتر است. امام باقر(ع) مي­فرمودند: «اگر
مردم بدانند كه مسجد كوفه چقدر فضيلت دارد از شهرهاي خود قصد آن كند و به سوي آن
سفر نمايند.

گفته مي­شود كه پيامبر اكرم(ص) در شب
معراج به هنگام عبور از برابر آن در آن فرود آمد و دو ركعت نماز بجا آوردند.[18]

حضرت علي(ع) در سال 36 هجري مقر
خلافت خود را از مدينه به كوفه انتقال دادند و از آن ببعد نقطۀ عطفي در تاريخ كوفه
پديد آمد[19] و آنچنان
اين شهر شهرت و اهميت يافت كه يك قرن بعد، از حساسترين و شكوه­مندترين شهرها بعد
از مكه و مدينه گرديد. پس از شهادت حضرت امير(ع) در سالم چهلم هجري با اينكه
پايتخت اسلام به شام انتقال يافت اما هيچگاه از اهميت آن كاسته نشد. با توسعه و
رونق بغداد، گرچه اين شهر رونق سياسي خود را از دست داد اما تا چند قرن پس از آن
همچنان يكي از مراكز علمي اسلامي بود.

كوفه نه تنها جايگاه علمي شيعه بلكه
پايگاه علمي اهل سنت نيز بود همچنانكه ابوحنيفه يكي از فقهاي بزرگ اهل سنت در همين
شهر كوفه مكتب فقهي حنفي را بنيان گذاشت. البته بيشتر اهالي كوفه شيعه بودند و از
آنجا كه مرقد مطهر حضرت آدم و نوح و امام علي(ع) در يك فرسخي كوفه قرار داشت اين
امر باعث شد كه شيعيان به آن نقطه جذب شوند و شهر نجف را پديد آورند و حوزۀ علمي
شيعه را به آنجا منتقل نمايند بنابراين اگر نجف اشرف را جزو شهر بزرگ كوفه بدانيم
بايد گفت كوفه موقعيت ممتاز علمي خود را همچنان تا عصر حاضر حفظ كرده است.

(با استفاده از كتاب خطط الكوفه و
خريطتها، لويي ماسيتون به نقل از كيهان انديشه شماره 6، سال 1365).

بسوي كربلا و بابل

… و آنگاه حضرت ابراهيم(ع) و
همراهان از كوفه به راه خود بطرف شمال ادامه دادند و از كناره رود فرات به سرزمين
پر بركت كربلا رسيدند[20] اين سرزمين
به نامهاي غاضريه و نينوا و شاطي الفرات[21] و
حائر ناميده شده است.

بعضي آنرا از دو كلمه آرامي: كرب
(مزرعه) و الّ (خدا) مركب مي­دانند (مزرعۀ خدا)[22] و
بعضي آنرا مخفف كورۀ بابل بمعناي شهرستان بابل دانسته­اند.

حضرت ابراهيم مدتي در اين سرزمين كه
مكاني سرسبز و پر از مرتع و نزديك به پايتخت بابل و بقعه­اي متبركه بود اقامت كرد
و به عبادت خدا پرداخت و شايد از همين كربلا به شهر بزرگ و معروف بابل رفته چنانكه
در قصص اسلامي آمده كه حضرت ابراهيم از شهر اور به بابل آمده و در همين شهر ازدواج
كرده سپس به كنعان مهاجرت نموده است.[23]

آنگاه ابراهيم(ع) به راه خود در كنار
رود فرات ادامه داد تا به نقطۀ مقابل شام رسيد و از آنجا راه خود را بسوي شام
ادامه داد و در آنجا اقامت گزيد. و از آنجا كه حضرت ابراهيم از گذرگاه فرات

من نمي­دانم اينها چگونه مي­گويند
مراسم حج مسأله سياسي نيست در حالي كه قرآن كريم صريحاً خانه كعبه را مركز قيام
مردم و مبارزه با شرك و كفر جهاني دانسته است؟!

آية الله العظمي منتظري

عبور كرد و به سرزمين فلسطين درآمد،
كنعانيان وي را عبراني (مشتق از غابر به معناي گذركننده از نهر) لقب دادند و از آن
پس اين لقب در خانوادۀ او باقي ماند.[24]

در شهر بابل

نام قديم بابل شنعار بوده[25] و
نمرود پادشاه معاصر حضرت ابراهيم(ع) در آن سكونت داشته است. بسياري از مورخين اين
شهر را عظيم-ترين شهرهاي دنيا دانسته­اند. هيرودوتس مورخ مشهور مي­نويسد: «رود
فرات اين شهر را به دو قسمت تقسيم مي­كند و هيكل (معبد) بيل از جمله عمارات معظم
اين شهر است. بعضي از مورخين شهر بابل را از عجائب هفتگانه دنيا شمرده­اند».[26]

در قصص اسلامي آمده كه حضرت ابراهيم
از زادگاهش (شوش، اوريا كوثي) به بابل آمد[27] و در
همين شهر با ساره ازدواج كرد.[28]

احتمالاً در همين شهر بابل بود كه
حضرت ابراهيم با نمرود به گفتگو نشست:

الم تر الي الذي حاج ابراهيم في ربه
ان آتاه الله الملك اذ قال ابراهيم: ربي الذي يحيي و يميت قال: انا احيي و اميت
قال ابراهيم: فان الله ياتي بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذي كفرو
الله لا يهدي القوم الظالمين.

آيا نديدي [نمرود را] كسي كه با
ابراهيم دربارۀ پروردارش محاجه [و سفسطه] كرد؛ زيرا خداوند به وي حكومت داد [و در
اثر نداشتن ظرفيت، دچار غرور شد و پرسيد: پروردگار و كيست؟] هنگامي كه ابراهيم
گفت: «پروردگار من كسي است كه مرده را زنده مي­كند و زنده را مي­ميراند»، [نمرود] گفت: من هم زنده مي­كنم و مي­ميرانم [بلافاصله دستور داد دو زنداني آوردند، يكي را
آزاد و ديگري را اعدام كرد] ابراهيم گفت: خداوند، خورشيد را از مشرق برمي­آورد،
اگر راست مي­گويي تو آنرا از مغرب برآور. در اينجا آن كفر پيشه از جواب واماند. و
خداوند قوم ظالم و ستمگر را هدايت نمي­كند.[29]

اخيراً در بابل لوحي مربوط به زمان
قديم توسط باستانشناسان كشف شده كه در آن از شخصي بنام «آباراما» كه كرايۀ خود را
پرداخته، نام برده شده است و نشان مي­دهد كه وقتي ابراهيم(ع) به سوي خدا مهاجرت
كرد و اين شهر را ترك كرد، از همۀ راحت و آسايش تمدن آن روز چشم پوشيد.[30]

بسوي شام

بنا به روايتي از امام صادق(ع):

حضرت ابراهيم(ع) با رمه و دارايي خود
از سرزمين بابل به سوي شام حركت كرد. بخاطر غيرتي كه نسبت به همسرش داشت صندوقي
ساخت و ساره را در ان صندوق نهاد و آنرا قفل كرد.

پس از چندين روز به قلمرو پادشاهي از
قبطيان بنام «عراره» رسيدند، در مرز، راه­بانان جلوي ابراهيم را گرفتند تا 10%
آنرا بستانيد و ما را رها سازيد.

هر چه ابراهيم گفت سودي نبخشيد، سر
صندوق را باز كردند. ساره را ديدند با جمال تمام كه هرگز چنين نديده بودند. كسي را
بنزد شاه فرستادند و جريان را به اطلاعش رساندند.

و سرانجام ابراهيم و صندوق را به نزد
شاه بردند. شاه گفت:

– صندوق را باز كن.

ابراهيم(ع) گفت: اي پادشاه در اين
صندوق ناموس و دخترخالۀ من است، من حاضرم همه دارائيم را بجاي گشودن صندوق تقديم
كنم.

پادشاه ابراهيم را واداشت تا در
صندوق را بگشايد، همينكه در صندوق باز شد و چشمش به ساره افتاد خواست دست به سويش
دراز كند ولي ابراهيم سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا دست او را از همسر و
دختر­خاله­ام باز دارد.

دعاي ابراهيم(ع) مستجاب شد و دست شاه
از حركت باز ماند.

شاه با شگفتي از ابراهيم(ع) پرسيد:

–        
آيا خداي تو با من چنين كرد؟

–        
آري خداي من غيور است و كار حرام را دوست ندارد.

–        
از خداي خود بخواه كه دست مرا به حال اول باز گرداند.

ابراهيم(ع) دعا كرد و دست پادشاه به
حالت اول بازگشت اما

اي اقيانوس بزرگ مسلمانان! خروش
برآوريد و دشمنان انسانيت را درهم شكنيد.

امام خميني

بار ديگر شيطان او را وسوسه كرد و
رفت تا دست به سوي ساره دراز كند. ابراهيم دوباره او را نفرين كرد و پادشاه بار
ديگر دستش خشك شد و از حركت ايستاد ولي اين بار از كرده خود پشيمان شد و اظهار
داشت:

–        
براستي كه خداي تو غيور است و تو  نيز
مرد غيرتمندي هستي از خدا بخواه كه دوباره دست مرا شفا بخشد. ديگر چنين كاري
نخواهم كرد.

ابراهيم(ع) با اين شرط دعا كرد و
دستش معجزه­آسا شفا يافت، و اين معجزه در نظر شاه بسيار مهم آمد و هيبت و عظمت
معنوي ابراهيم او را تحت تأثير قرار داد و گفت:

–        
تو در امان هستي و دارائي و همسرت در اختيار توست به هر جا كه بخواهي مي­تواني
بروي ضمناً كنيزك زيبايي از مصر نزد تو است دلم مي­خواهد اجازه دهي او را به اين
زن تقديم كنم و به خدمتش بگمارم.

ابراهيم(ع) پذيرفت و آن زن زيباي
مصري را- كه همان مادر اسماعيل بود و به مناسبت هجرتش بسوي خانۀ خدا هاجر ناميده
شد به اتفاق ساره به شمال شام ببرد و در آنجا سكونت داد و برادرزاده خود لوط را به
جنوب شام فرستاد.[31]

در تورات همين ماجرا به صورتي ديگر
در سرزمين مصر نقل شده و در آن نسبت دروغگويي به حضرت ابراهيم داده شده است.

بسوي مصر

بنا به نوشته قاموس كتاب مقدس (صفحه
4): حضرت ابراهيم(ع) همواره از جايي به جاي ديگر مي­رفت تا زماني كه بواسطۀ
خشكسالي به مصر عزيمت كرد. در آن زمان عمالقه در مصر حكمفرمايي مي­كردند بنا به
نوشته تورات پيدايش «12 و 13»: «هكسوس پادشاه مصر وقتي از ورود زن زيبايي همراه
ابراهيم(ع) باخبر مي­شود آنها را به حضور فرا مي­خواند و ابراهيم چون جان خود و
همسرش را در خطر احساس مي­كند مصلحت مي­بيند كه وانمود كند ساره خواهر است،[32]
پادشاه تصميم مي­گيرد كه با ساره ازدواج كند ولي شب در خواب مي­بيند كه وي شوهر
دارد، روز بعد كه حقيقت برايش آشكار مي­شود مقداري مال و رمه همراه با زني مصري[33] به
ابراهيم هديه مي­كند و ابراهيم از همان راهي كه آمده بود به سرزمين قدس باز مي­گردد.

مناسبترين جائي كه در آن شعار مرگ بر
آمريكا و مرگ بر اسرائيل به جهانيان اعلام شود مراسم حج است.

آية الله العظمي منتظري

ابراهيم(ع)در كنعان

حضرت ابراهيم(ع) پس از عبور از نهر
فرات در عراق و ورود به سرزمين شام به سوي كنعان شامل سوريه، نهر اردن، سواحل
بحرالميت و لبنان و فلسطين، رهسپار شد.[34]و چون
متوجه شد كه مردم شهر سدوم و شهركهاي پيرامون درياي ميت (درياي لوط) يعني عموره،
لوط را به اين مناطق اعزام داشت، تا مردم را ارشاد و هدايت كند. در سوره توبه: آيه
70 و الحاقة 9 به اين شهرها مؤتفكات گفته شده است.

در تورات نيز ضمن داستان ابراهيم به
سرزميني در جنوب درياي ميت اشاره شده كه داراي جمعيت كثير و شهرهاي آباد بوده در
حالي كه امروز در آنجا جز صحراي لم يزرع و فاقد سكنه چيزي ديده نمي­شود ولي
تحقيقات باستانشناسنان وجود اين شهرها را تأييد مي­كند، دكتر آلبرايت استاد
دانشگاه «جان هاپكينز» در اين باره مي­نويسد:

«تحقيقات مكرر باستانشناسان روايات
قديمي كتاب مقدس

را تأييد نموده ثابت مي­كند درّه
اردن در زماني كه ابراهيم به آنجا رسيد، سرزميني بسيار آباد و فوق العاده پرجمعيت
بوده است، با اينكه هنوز شهرهاي سدوم و عموره كشف نشده، آثار گوگرد رسوبات
آتشفشاني بر وقوع آتشفشان گواهي مي­دهد. سطح آب درياي ميت تدريجاً بالا مي­آيد
بطوري كه امروزه مي­توان بيشه­هائي را كه در زير آب مدفون شده­اند مشاهده كرد.
بنابراين ممكن است ايندو شهر در نواحي كم ارتفاع جنوب درياي ميت بوده باشند كه
بعدها به زير آب فرو رفته­اند.[35]

دو مولود مبارك براي ابراهيم(ع)

ساره عقيم و نازا بود و از اينكه
شوهرش بدون نسل بود رنج مي­برد از اينرو به حضرت ابراهيم پيشنهاد كرد كه با «هاجر»
همسر شود، باشد كه از وي صاحب نسل و ذريه گرديد.

حضرت ابراهيم، هاجر را به همسري
پذيرفت و خداوند به او پسري داد كه نامش را اسماعيل ناميدند چندي بعد فرشتگان به
ابراهيم بشارت پسري ديگر از ساره دادند، و ساره از اين بشارت در تعجب شد و خنديد
كه چگونه ممكن است از مردي پير و زني عقيم فرزندي پديد آيد، فرشتگان گفتند:
أتعجبين من امر الله؟[36] (آيا
از كار خدا تعجب مي­كنيد؟)

يكسال نگذشت كه خداوند فرزندي به
ساره در سن 90 سالگي عطا فرمود، اسمش را «يَصْحَق» يَضحكَ (ارضحكَ بمعناي خنده)
گذاشتند، چرا كه هر كس راجع به اين ولادت شگفت انگيز مي­شنيد، تعجب مي­كرد و مي­خنديد.

خداوند اين فرزند را نيز فرزندي صالح
گرداند و به مقام نبوت رساند، و فرزندي بنام يعقوب به او داد كه صاحب دوازده فرزند
شد (يوسف و برادران) كه اين دوازده تن اسباط و قبائل دوازده گانۀ بني اسرائيل را
تشكيل دادند.

در سفر تكوين 25:17-14 آمده است كه:
«ابراهيم به خدا گفت كاش اسماعيل در حضور تو زيست كند، خدا گفت… و اما در خصوص
اسماعيل ترا اجابت فرموده­ام اينك او را بركت داده با رو گردانم و او را بسيار
كثير گردانم و دوازده امام از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي بوجود آورم.»
بنا به نقل تورات بعد از مرگ سارا حضرت ابراهيم قطوره را به زني گرفت و از وي شش
پسر بدنيا آمد كه هر يك بنيانگذار و پديد آورنده طايفۀ مخصوصي از اعراب شدند.[37]

مسلمين بايد در حج وقتيكه ميروند يك
حج زنده، يك حج كوبنده، يك حجي كه محكوم كننده اين شوروي جنايتكار و آن آمريكاي
جنايتكار باشد انجام دهند، يك چنين حجي مقبول است.

امام خميني

 



[1]
. سوره بقره، آيه 37.