تجلي عرفان از مناجات ماه شعبان

تجلي عرفان از
مناجات ماه شعبان

آيت الله محمدي
گيلاني

«ديباچه»

بيشتر پيروان آل
بيت رسول الله صلي الله عليه و عليهم با مناجات شعبانيه كه اميرالمومنين و ائمه
معصومين بر تلاوت آن مداومت داشتند، آشنائي دارند.

اين مناجات و راز و
نيار دلباختگان جمال احديت را، جمال العارفين و سيد المراقبين رضي الدين «علي بن
طاووس» قدّس سرّه در كتاب «اقبال» از ثقه جليل القدر «حسين بن خالَوَيْه» عليه
الرحمه نقل مي فرمايد، و جناب ابن خالَوَيْه علاوه بر اينكه از نوابغ علوم عربيت
است و مقام استادي را در فنون عربي حائز بوده چه اساتيد مانند «ابن دريد» و «ابن
مجاهد» و «ابن انباري» و «ابن نفطويه» و «سيرافي» را ادراك كرده بود و اين علوم را
در نزد آنان با اتقان فرا گرفته بوده، از پيروان مكتب آل البيت صلوات الله عليهم
است، و مورد اعتماد رؤساء مذهب تشيع است، و داراي تاليفاتي است مانند كتاب «لَيْسَ»
و كتاب «اشتقاق» و كتاب «قراآت» و غير اينها كه از آن جمله است كتاب «آل» كه ابن
خلّكان مي گويد:

«كتابي است لطيف و
در آغاز آن يادآور شده كه آل به بيست و پنج قسم منقسم مي گردد و در اين كتاب، ائمه
دوازده گانه و تاريخ مواليد و وفيات آنان و مادرانشان را متعرض شده است».

و قريب به اين
عبارت ابن خلكان در وفيات الاعيان، عبارت «ياقوت» است در «معجم الادباء» و در
«شذرات الذهب» نيز اجمالي از حالات وي را ذكر نموده و مرحوم علامه مامقاني قدس
روحه در تنقيح المقالشان كلام اعلام شيعه را در احوال وي آورده است.

باري اين مناجات
عشق انگيز را كه نواي پر محتواي دلپذيرش، جذبه و شورآفرين و نجات بخش از زندان
پيچاپيچ طبيعت است. اين بزرگوار از آل بيت عصمت صلوات الله عليهم روايت نموده و
گفته است كه آنان عليهم السلام بر زمزمه به اين راز و نياز مداومت داشته اند.

مقصودم از اين
كلام، ذكر خيري از اين شيعه با اخلاص بوده كه در آن عصر تاريك، عصري كه عقربه
زندگي امام المحدثين «كليني» قدس سره ميزان تاريكي آن را نشان مي دهد، اين بزرگوار
يعني «ابن خالويه» چون نجم فروزاني در سرزمين حلب نورافشان بوده و منظورم از تذكره
ايشان تصحيح سند مناجات مورد بحث نبوده است چه صحيح ترين سند و عالي ترين مدرك،
صدور اين مناجات از خاندان رسالت صلوات الله عليهم، همانا علو مضامين نفس اين
مناجات است كه آهنگ موزونش، فطرتهاي خفته را با آرامي و خشنودي بيدار مي كند، و از
رنج هاي شوم دلبستگي به جاه و مقام و مال و منال موهوم و رؤيائي، رهايي مي بخشد و
نفوس را از گُنده نمايي و مشام جانها را از گنده بوئي خلاص مي كند، و شوق و شيفتگي
فسخ ناپذيري در اتصال به حق را پديد مي آورد، و سر و ضمير را با سرعتي اعجاب
انگيز، به جنبش و حركت در مي آورد كه هر چه زودتر، أنانيّت نزاع انگيزش را در بحر
نامتناهي عزّ قدس حضرت كبريائ، فنا و مستهلك گرداند، و رائحه دلپذيري كه از تارهاي
پيچ اندر پيچش كه به دست مُسّهل الامور الصعاب، عطرآميزي شده چون استشمام مي شود،
همه مشكلات را آسان مي كند. و رياضت هاي توان فرسا را، قدرت افزا مي كند و با
امدادي كه از غيب مي گيرد، همه شواغل غفلت آور و موانع صراط مستقيم را شناخته و
پاك سازي مي نمايد و قواي چموش نفساني را رام و آرام مي سازد، و جملگي اسلام مي
آورند… .

و همين است عرفان
حقيقي و لبّ معرفة الله تعالي كه از اقشار اصطلاحات و رموز، عريان است. موضوع
عرفان فنّي، حق تعالي و مبادي آن اسماء الله الحسني و براهين آن، كشف صريح و ذوق
صحيح دانسته شده البته با مساعدت عقل نظري در همه اين امور چنان كه در كتب مربوطه
مسطور است.

اين مناجات همه
اينها را بدون پيرايته اصطلاحات و الغاز و رموز قوم در بر دارد و مكاشفات مورد
دعواي قوم بدون معيار صحت در نزد خود آنان نيز معتبر نيست و معيار صحت كشف يا عام
است يا خاص. معيار عام محكمات قرآن كريم و آثار صادره از معصوم عليه السلام است، و
بنابراين مناجات مزبوره از اين نظر از قبيل قضايائي است كه «قياساتها معها» است و
اما معيار خاص را در محلش مطالبه كنيد.

و در حوزه اديان
آسماني از واضحات است كه غايت آفرينش آدمي معرفت خداوند متعال است، و مدلول آيه
كريمه: «علّم آدم الاسماء كلّها» يادآور همين غايت است و شكوفائي اين غايت و فعليت
يافتنش براي انسان سالك الي الله تعالي، متوقف بر مداومت بر مناجات و راز و نياز
است كه قرآن كريم بدان امر مي فرمايد:

«و اصبر نفسك مع
الذين يدعون ربّهم بالغداة و العشي يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم»، (سوره كهف،
آيه 27): «نفس خويش را به تحمل و صبر وادار كن در مصاحبت كساني كه صبح و شام و در
سپيدي و تيرگي خدا را مي خوانند و اراده وصل جمال او را نموده اند و به سوي او طي
منازل مي كنند و نبايد ديدگانت از آنان برتابد».

 

حقيقت سير

و حقيقت سير و
منازل السائرين الي الله و مقامات العارفين و احوال آنان همين است كه در اين آيه
شريفه اجمالا مورد امر واقع شده است و مقام كه در اصطلاح اهل الله هر صفتي است كه
رسوخ و تمكن در آن براي سالك لازم است و قبل از رسوخ در آن، حق انتقال از آن را
ندارد، مانند توبه و توكل. و حال هر صفتي است موقّت مانند محو و غيب و اين دو
طائفه يعني مقام و حال را بر اقسامي تقسيم فرموده اند و گفته اند، برخي از مقامات
در دنيا و آخرت، سالك بدان متّصف است مانند مشاهده جمال و جلال و انس و هيبت و بسط
و بعضي از آنها تا هنگام مردن، وصف سالك است و بعد از مرگ زائل مي شود مانند زهد و
توبه و ورع و مجاهدت و رياضت و در احوال گفته اند از مواهب غيبيه است ولي مقامات
از دستاوردهاي كسبيّه است، جملگي‌ در «يدعون ربّهم بالغداة و العشيّ» مندمج است و
چنان كه ملاحظه مي كنيد مداومت بر خواندن پروردگار و استمرار مناجات و راز و نياز
همراه با اراده وجه الله تعالي، مدلول آيه كريمه است كه درباره فقراء اصحاب رسول
الله صلي الله عليه و آله نازل گرديده است.

طبرسي عليه الرحمه مي
گويد: «گروهي از مشركان خدمت رسول الله صلي الله عليه و آله رسيدند و عرض كردند:
اگر صدرنشيني كني و اين بينوايان نظير سلمان و ابوذر و صهيب و خبّاب چرك آلودگان
را از خود دور سازي ما همنشين شما خواهيم شد، فقط مانع همنشيني ما با شما وجود
اينها است، پس اين آيه نازل گرديد و بعد از نزول آيه بي درنگ رسول الله به جستجوي
اين سالكان راه حق پرداخت و آنان را در آخر مسجد يافت كه به ذكر و مناجات و زمزمه
با حق تعالي مشغول بوده اند، فرمودند: سپاس گوي خداوندي هستم كه نمرده مرا امر
فرموده كه با مرداني از امتم، هم آهنگ در سير الي الله شوم، زندگي و مرگم هماهنگ و
همراه زندگي و مرگ شما است»!

گنج معرفة الله
تعالي در همه اعصار در بُن ديوار آثار و مواريث پيغمبران صلوات الله عليهم دفين
است و خضر هر وقتي، گماشته الهي است كه حافظ ديوار است و چون روبانهدام و ويراني
نهد، آن را تعمير مي كند تا كنز معرفت الله به ايتام مدينه حقيقت كه وارثان به
حقند، رسيده و متنعم گردند و مردم هر عصري در بينش اهل بصيرت چنان با هم متناسبند
كه گوئي اعضاء يك پيكرند، بعضي به منزله چوب بست اين پيكر يعني اسكلت عمران و آبادي
و نگهدار اوتار و اعصاب و رگهاي اين پيكرند و برخي دماغ و عقل و لباب را تشكيل
داده و جمعي هم چون موهاي زائيد و چرك و آلودگي اين بدن بوده كه محكوم به ازاله
اند و شماري جانورهاي بدنند كه منشاء بيماريهاي گوناگونند و تعدادي همانند كنه و
شپش در نظام اين پيكرند كه غذايشان خون اين كالبد، و مفتخوارانند و تو خود حديث
مفصل بخوان از اين مجمل: «و لقد ذرأا لجهنم كثيراً من الجن و الانس لهم قلوب‌ٌ لا
يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذانٌ لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل
هم اضل اولئك هم الغافلون». (سوره اعراف، آيه 179).

و اينك گفته شده:
«زمان نظير رودي است كه فضولات را همراه مي آورد و پس از عبور مقداري آشغال متحجّر
باقي مي گذارد» تا حدي قابل قبول است، و در ما نحن فيه يعني عرفان كه مواريث
پيمبران عليهم السلام است، چنين سرنوشتي را مي توان در آئينه تاريخ مشاهده نمود كه
چگونه با معرفة الله تعالي بازيگري انجام گرفته و مفت خواراني آن حقائق درخشان را
آشفته و تار ارائه داده اند، همانند آئينه كاذبي كه اشعه را نامرتب مي گيرد و به
اقتضاء طبيعت و گوهرش، تصاوير را نه فقط بيرنگ بلكه آشفته و نفرت انگيزشان مي دهد.

 

عارف نمايان

عارف نمايان
مفتخوار، سالوسي را به مرحله اي رساندند كه حتي روي خود را به خلق نشان نمي دادند
و پيوسته نقابي بر چهره داشتند تا اين كه مردم صورتشان را نبينند و مريدانِ چنين
نامردِ نقابدار به مردم مي گفتند كه چهره جناب قطب آن قدر نوراني است كه هر گاه
كسي نظر به صورتش بياندازد از فرط نور آن، نابينا مي شود، و مردم ساده دل و نيك
فطرت و بي بصيرت آن حرف را مي پذيرفتند و اين نامردي و نامردمي را به حساب عظمت وي
مي گذاشتند، در صورتي كه صفت مردمي بودن از دستورات اكيده اسلام است كه هر كس هر
اندازه هم بزرگ باشد، سزاوار است مانند همه مردم ديگر خود براي تامين خواربار مورد
نياز خويش به بازار رود و خريداري كند و در ميان مردم و همراه آنان باشد.

و يكي از منقصتهائي
كه رقباء صدر المتألهين قدّس سرّه بر آن بزرگوار مي گرفتند همين بوده كه تمام
تكلّفات روحاني نمايان و سالوسان عارف نماي عصر خويش را دور انداخته و در ميان
مردم براي خريد خواربار خود اقدام مي فرموده است و مثل گوشت و نان را خود مي خريده
به منزل مي برده است.

 

عارفان، در تنگنا

علي ايّ حال
ردّالفعل و بازتاب اين سالوسي ها و امور ناموس ديگر مصائبي عظمي در جهان اسلام
پديد آورد بسياري از فقهاء و محدّثان شيعه و سني را به سوءظنّ نسبت به بحث هاي
عرفاني برانگيخت و چه تكفيرهائي اسف انگيز كه انجام نگرفت!، و آشنايان با تاريخ
صفويّه آگاهند كه وارستگان از اهل معرفت و حكمت در چه مضيقه و تنگنائي به سر مي
بردند و آن چنان جو و محيط عليه عرفان و حكمت سوزناك بوده كه عظيمي مانند شيخ
الاسلام آقا محمد باقر مجلسي قدس سره الزكي يك سوم از دعاء عرفه سيدالشهدا عليه
السلام را كه عرفان ناب و عريان بوده در كتاب زاد العماد ذكر نفرمودند!، و مرحوم
محدث قمي عليه الرحمه به عنوان زيادتي! در مفاتيح الجنان ذكر كرده و در زبان ها به
نام الحاقي دعاء عرفه مشهور است؟! با اينكه كتاب جمال العارفين و سيد المراقبين
نزدشان بوده و اين ثلث مورد اشاره را سيد مرحوم در اقبال ذكر كرده اند و همه ما با
روش مرحوم مجلسي آشنائيم كه غَثّ و سمين آثار اهل البيت عليهم السلام را ضبط مي
فرمودند و تميز بين آنها را به آيندگان احاله مي فرمودند ولي با چنين روشي ثلث
اخير دعاء مزبور را كه مانند سيدالمراقبين ناقل آن است، در زاد المعادشان ضبط
نفرمودند و مي پندارم كه سبب آن سوزناكي و داغي جو عليه عرفان و حكمت بوده است، و
شگفت تر از اين چنان كه در نوشته ها ديديم، گفتار مختلف ايشان درباره پدر بزرگوارش
آقا محمد تقي مجلسي عليه الرحمه است كه گاهي فرموده: پدرم از عرفاء بوده ولي آخر
از آن توبه كرده!! و زماني گفته: پدرم از عرفاء نبوده و به ظاهر با آنها مصاحبت
داشته كه شايد آنها را هدايت كند!! و ديگر گاه گفته است كه: پدرم از عرفاء حقيقي
بوده است كه همه اينها از تنگنائي جو و فشار افكار عمومي عليه عرفان و علوم برهاني
حكايت مي كند. و نوشته اند: كه در بعضي از وقفنامه هاي مدرسه هاي دولتي اصفهان كه
صفويه ساخته اند نوشته شده كه درس حكمت دراين مدارس خوانده نشود و اگر طلبه اي
بخواند ديگر حق سكني را در آن مدرسه ندارد!!!

ولي همان طور كه
گفتم: گنج معارف حقه همه وقت در بن ديوار از دسترسي اغيار مصون است، و روايات
فريقين در اين كه آن كنز نهفته در زير ديوار مشرف به انهدام كه خضر عليه السلام آن
ديوار را تعمير نموده و راستش كردند گنج معارف بوده متكاثر است، و از آن جمله است
روايتي كه از صفوان جمال از كافي شريف نقل شده، مي گويد: «سألت اباعبدالله عليه
السلام عن قول الله عزوجل «و امّا الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينه و كان
تحته كنزٌلهما» فقال: اما انّه ما كان ذهباً و لا فضّةً، و انما كان اربع كلمات:
لا اله الا الله، من ايقن بالموت لم يضحك، و من ايقن بالحساب لم يفرح قلبه، و من
ايقن بالقدر لم يخش الا الله»:

«‌از معني آيه اما
الجدار… از امام صادق عليه السلام پرسيدم فرمودند: هان! آن گنج از طلا و نقره
نبود بلكه معارف توحيد و معاد و حساب و ايمان بقدر بوده است».

خضرهاي زمان ها هر
يك در عصر خويش مامور به حفظ كنز معارفند، و ناخشنودي بعضي از حفّاظ شريف به معناي
كلمه نه هر قطاع الطريق فقيه نما، زياني به اين حقيقت نمي رساند، حضرت امام خميني
مدّظله العالي در مصباح از مرحوم آقاي شاه آبادي قدّس سرّه نقل مي كند كه فرمودند:
«مخالف موسي علي نبينا و آله و عليه السلام با خضر عليه السلام در موارد سه گانه
با آنكه پيمان بسته بود كه سوالي نكند، فقط به خاطر حضور حق تعالي بوده است زيرا
معاصي هتك مجلس حق است و پيمبران عليه السلام مامور به حفظ حق تعالي هستند و چون
موسي عليه السلام ديد كه خضر اعمالي را مرتكب مي شود كه ظاهرا با مجلس حضور منافات
دارد پيمان خويش را فراموش كرده و مراعات حفظ حضور فرمودند و خضر پيمبر عليه
السلام به جهت قوّت ولايت و سلوكش، امري را شهود مي نموده كه فوق شهود موسي عليه
السلام بوده چه موسي حفظ حضور مي نموده و خضر حفظ حاضر و بين اين دو مقام فرقي است
جليّ كه راسخين در معرفت آن را مي شناسند» و اينك به ياري خداوند متعال در شرح
مناجات وارد مي شويم.

ادامه دارد