یاران امامان

ياران امامان

سيد محمد
جواد مهري

عبدالله بن
ابي يعفور

«کسي را
نيافتم که وصيتم را بپذيرد و دستورم را اطاعت کند جز عبدالله بن ابي يعفور»[1]

***

چه بلند
مرتبه و والا مقام است اين بزرگمردي که امام صادق(ع) اينچنين او را مي ستايد و از
او اظهار رضايت و خشنودي مي کند.

عبدالله به
ابي يعفور يکي از باوفاترين و مخلص ترين ياران امام صادق(ع) است که مرحوم کشي (ره)
در رجالش فضيلت بسيار براي او قائل شده و او را با زيباترين و ارزنده ترين واژه ها
ستوده است.

ابن ابي
يعفور کيست؟

نام مبارکش
عبدالله و نام پدرش «واقد» يا «وقدان» مي باشد که بيشتر به کنيه معروف بوده و او
را «ابو يعفور» مي ناميده اند. کنيه اين مرد جليل القدر «ابو محمد» و لقبش«عبدي»
است. زادگاهش کوفه است.

نجاشي(ره)
نام او را با عظمت نقل کرده و او را «ثقة ثقة» معرفي کرده و اضافه نموده ايت «جليل
في اصحابنا کريم علي ابي عبدالله (ع) و مات في ايامه و کان قارئاً‌ يقرؤفي مسجد
الکوفة، له کتاب»- در اصحاب امامان ما شخصيتي والا و جليل است و امام صادق(ع) او
را گرامي مي داشته. او در زمان امام صادق(ع) از دنيا رفته است. در مسجد کوفه قرآن
را قرائت مي کرده (و علوم قرآن را به مردم مي رسانده است) و کتباي تأليف کرده است.

شيخ طوسي(ره)
و برقي (ره) او را از ياران و اصحاب صديق امام صادق(ع) شمرده اند.

ابن شهر
آشوب(ره) در «مناقب» او را از خواص و مقربين امام صادق(ع) معرفي نموده است.

شيخ مفيد(ره)
در «رساله عدديه» اش او را از فقهاي بنام و رؤساي مذهب که حلال و حرام و فتوي و
حکم از آنها گرفته مي شود و هيچ کس در شايستگي و بزرگواري آنان ترديد ندارد و راهي
براي ذم و قدحشان نيست، بحساب آورده است.

مرحوم سيد
حسن صدر(ره) در کتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام» او را يکي از مؤسسين و پايه
گذاران علم اخلاق مي داند.

و کوتاه سخن،‌اينکه
بزرگان قوم، همه او را به عظمت و بزرگي ياد کرده اند و در وصف و مدحش، زيبا سخن
رانده اند و در علو مقام و شايستگيش صفحه ها پر کرده اند و در خدمتش به دين و
اطاعتش از امامان معصوم(ع)، مطالبي ارزنده نوشته اند.

امام
کاظم(ع)،‌ در روايت مفصلي که اسباط بن سالم از آن حضرت نقل مي کند، او را جزء
حواريين امام باقر و امام صادق(ع) مي دانند.

سخنان امام
صادق درباره ابن ابي يعفور

زياد بن ابي
حلال گويد: شنيدم امام صادق(ع) مي فرمود: نيافتم کسي را که آنچه خداوند درباره ما
واجب کرده و فرض دانسته، به خوبي انجام دهد و حق ما را ادا کند جز عبدالله بن ابي
يعفور.

ابو اسامه
گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم که با حضرت وداع کنم، حضرت خطاب به من کرده و
فرمود:

«…. به خدا
قسم نيافتم کسي را که از من اطاعت کند و سخنم را پذيرا باشد جز يکفنر که خدايش
رحمت کند و او عبدالله بن ابي يعفور است.»

حماد بن
عثمان گويد: مي خواستم براي سفر حج، ‌رهسپار خانه خدا شوم، براي خداحافظي نزد ابن
ابي يعفور رفتم، به او گفتم: آيا حاجتي داريد؟

پاسخ داد:
آري! هنگام ديدار با امام صادق(ع)، سلام مرا به 
آن حضرت برسان.

حماد گويد:
به مدينه مشرف شدم و خدمت حضرت رسيدم. حضرت با من سخناني رد و بدل کردند، آنگاه
فرمودند:

از ابن ابي
يعفور چه خبر داري؟

–        
جانم به فدايت! آخرين
بار که او را ديدم براي خداحافظي بود،‌از من در خواست کرد که سلامش را به محضر
مبارکتان ابلاغ نمايم.

–        
سلام بر او، تو هم
سلام مرا به او برسان. درود خداوند بر او باد.

آنگاه فرمود:
به او بگو: بر آنچه با هم قرار گذاشتيم، پايدار باش.

در روايتي که
مرحوم کشي(ره) از علي بن اسباط و او از يکي از بزرگان اصحاب نقل مي کند که او چنين
گويد: در محضر امام صادق(ع) نشسته بوديم که يکي از حاضرين نام عبدالله بن ابي
يعفور را برد  مطلبي ناخوشايند درباره او
گفت.

حضرت ناراحت
شد، او را رها کرد و متوجه ما شد و فرمود: اين مرد ادعا مي کند که داراي ورع و
تقوا است و برادر مؤمنش را چنين ياد مي کند؟! آنگاه حضرت با دست چپش محاسن مبارکش
را در دست گرفت و با خشم محاسن خود را طوري کشيد که چند موي محاسن را در دستش
ديديم سپس فرمود: «واي بر من[2]
اگر من به قول شماها بخواهم کسي را دوست داشته باشم يا به گفته شماها از کسي
بيزاري جويم.»

بي گمان حضرت
بقدري نسبت به اين يار باوفا، علاقه و محبت داشته و از او آنچنان شناختي داشته است
که نه تنها نمي تواند تحمل کند کسي نسبت به او کوچکترين اساءه ادبي روا دارد بلکه
بقدري عصباني و ناراحت مي گردد که روي را از آن شخص بر مي گرداند و محاسن مبارک را
به شدت مي کشد تا آنجا که چند موي از آن کنده مي شود و آنگاه به حاضران آن سخن
شديد اللحن را معترضانه مي گويد: البته آنچه مسلم است، حضرت هرگز تحمل شنيدن سخن
نابجايي نسبت به هيچيک از مؤمنين را نداشته ولي در مورد اين يار گراميش، پس از
شنيدن آن سخنان، بيش از حد، اظهار نگراني و ناراحتي مي فرمايد، زيرا او را خوب مي
شناسد و بارها او را به عنوان باوفاترين و مخلص ترين ياران خود معرفي نموده است.

ابن ابي
يعفور همان کسي است که روزي به امام صادق(ع) عرض مي کند: «بخدا قسم اگر اناري را
دو قسمت کنيد و بگوئيد: اين قسمت حلال است و 
آن قسمت ديگر حرام، من گواهي مي دهم که بي گمان همان قسمت را که شما حلال
دانسته ايد حلال است و بدون ترديد آن قسمت ديگر حرام است.» و حضرت در پاسخش مي
فرمايد: «رحمک الله، رحمک الله» تازه اين در حالي است که خود ابن ابي يعفور، فقيه
بوده و احکام را به خوبي مي دانسته است، با اين حال اينقدر به سخن امام خود
اطمينان دارد و آن را از جانب خدا مي داند که چنين شهادتي مي دهد،‌و مردان خدا که
امامان را شناخته اند بايد چنين باشند و گرنه در ايمانشان نقص خواهد بود.

اين مرد
بزرگ، بقدري خود را در برابر امام،‌ کوچک و حقير مي بيند که مانند دوست ارجمندش
محمد بن مسلم، ترس اين دارد که مبادا جزء شيعيان حضرت او را به حساب نياورند و در
اين فرقه ناجيه راهش ندهند، چرا که مي داند شيعه و پيرو شدن چه مشکل و دشوار است،
چه رسد به اينکه او را به عنوان يکي از خواص و مقربين امام قلمداد نمايند. و اين
ويژه دانشمندان با ايمان است که هر چه علم و ايمانشان افزوده گردد، فروتني و
تواضعشان افزوني يابد.

مي گويند:
روزي ناچار به شهادت- براي احقاق حق مؤمني- شد، نزد ابو يوسف قاضي شهادت داد. ابو
يوسف به او گفت: من چه مي توانم درباره ات بگويم که تو همسايه من هستي و من جز
راستي و امانت و شب زنده داري از او نديده ام، تنها يک خصلت داري که مرا ناراحت
کرده است! ابن ابي يعفور مي پرسد: آن خصلت چيست؟ قاضي پاسخ مي دهد: تو ميل به تشيع
داري!

ابن ابي
يعفور گريه مي کند تا آنجا که اشکهايش سرازير مي گردد و مي گويد: «اي ابو يوسف! تو
مرا به گروهي نسبت دادي که مي ترسم از آنان نباشم». آنگاه ابو يوسف شهادتش را مي
پذيرد.

راستي اين
رداي پرافتخار زيبنده چون تو رادمردي مي باشد، پس مبارک باد بر تو اي يار صديق
امام. ديگر درباره ورع و پارسايي و تقوايت چه گوئيم؟ سليمان فراء گويد: دوستان ما
زکاتهاي خود را به ابن ابي يعفور تقديم مي کردند که آنها را بين مؤمنين مستحق،
تقسيم نمايد و او هنگامي که پولها را بين مستحقين تقسيم مي نمود، گريه مي کرد، من
به او گفتم: چه چيز ترا بگريه وا مي دارد؟ پاسخ داد: مي ترسم آنها خيال کنند، اين
پولها مال خود من است.

نام مبارک
اين شخصيت عظيم الشأن در 78 مورد از روايات ذکر شده که يا از امام صادق(ع)
مستقيماً و يا توسط برادرش عبدالکريم بن ابي يعفور نقل کرده و اصحاب زيادي از او
روايت کرده اند.

در هر صورت
پس از خدمات ارزنده اش به اسلام و امام زمانش (ع)، در زمان امام صادق(ع) از دنيا
مي رود. روايت شده است که حضرت پس از وفاتش نامه اي به مفضل مي نويسند که در آن
نامه چنين آمده است:

«يا مفضل،
عهدت اليک عهدي کان الي عبدالله بن ابي يعفور فمضي رض الله عنه موفياً لله جل و
عزو لرسوله و لا مامه بالعهد المعهود لله و قبض صلوات الله علي روحه محمود الاثر،
مشکور السعي، مغفوراً له، مرحوماً برضا الله و رسوله و امامه عنه فبولادتي من رسول
الله (ص)، ما کان في عصرنا احد اطوع لله و لرسوله و لا مامه منه فما زال کذلک حتي
قبضه الله اليه برحمته و صيره الي جنته ساکناً فيها مع رسول الله و
اميرالمؤمين(ع)، انزله الله بين المسکنين، مسکن محمد و اميرالمؤمنين(ع) و ان کانت
المساکن واحدة و الدرجات واحدة. فزاده الله رضاً من عنده و مغفرة من فضله برضاي
عنه».[3]

اي مفضل! عهد
و پيماني را که به ابن ابي يعفور واگذار کرده بودم، به تو مي سپارم، و او که
خداوند از او راضي و خشنود باشد درگذشت در حالي که دين خود را به خداوند متعال وفا
کرده بود و به پيمان الهي که با امامش بسته بود وفادار بود. او که دروهاي خداوند
بر روانش باد، در حالي روحش از بدنش جدا شد که آثارش ستوده و فعاليتهايش شايان
تقدير و خطاهايش آمرزيده شده و خدا و رسول و امامش از او راضي و خشنودند. پس به
نسبتم با پيامبر(ص) سوگند، در دوران ما کسي از او با اخلاص تر و مطيع تر نسبت به
خدا و پيامبر و امامش نبود و او بر اين اطاعت همچنان باقي بود تا اينکه خداوند او
را به سوي رحمت واسعه اش بالا برد و در بهشت برين همراه با پيامبر و
اميرالمؤمين(ع) ساکن و قرين نمود. آري خداوند او را بين دو مسکن و جايگاه پيامبرو
علي(ع) جاي داد، گرچه مسکن ها و درجات آنها يکي است.

خداوند بر
رضايت خود از او بيافزايد و از فضل و کرمش او را بيامرزد که من از او راضي هستم.

روايتي از
ابن ابي يعفور:

ابن ابي
يعفور گويد: امام صادق(ع) به من فرمود:

هرگز خود را
به توجه هاي مردم به خويشتن فريب مده، چرا که کار تو تنها به خودت مربوط مي گردد
نه به آنان و روز خود را به بيهوده مگذران زيرا با تو کسي است که آنچه از تو سر مي
زند، ثبت مي نمايد. کار خير را هر چه اندک باشد کم مشمار، زيرا فرداي قيامت، نتيجه
اش را دريافت خواهي نمود. و کار زشت را گرچه کم باشد، اندک مپندار که فردا اثرش را
خواهي ديد و آنگاه ترا زيان رساند.

نيکوکاري را
پيشه کن که من هرگز چيزي را نديدم که در تعقيب چيزي ديگر، اين اندازه سريع و پيگير
باشد بجز کارهاي نيکو که در تعقيب گناه گذشته اند تا آن را از بين ببرند (و آثار
آن را محو نمايند) خداوند عز اسمه مي فرمايد: «کارهاي نيک و شايسته، گناهان را از
بين مي برد و اين تذکري است براي آنان که به ياد خدايند.»[4]

مدارک:

رجال کشي-
رجال نجاشي- مناقب ابن شهر آشوب- اختصاص و امالي مفيد- تأسيس الشيعه لعلوم
الاسلام- معجم رجال الحديث- سفينه البحار.

 

 



[1]
– «قال الصادق(ع): ما وجدت احدا يقبل وصيتي و يطيع امري الا عبدالله
بن أبي يعفور».