سخنیر پیرامون ولایت فقیه

سخني
پيرامون

ولايت
فقيه

قسمت
دوّم

در
شماره گذشته اندکي درباره ولايت فقيه و منبع قدرت حکومتي فقها در پرتو سخنان
نوراني حضرتامام دام ظله توضيح داديم و سه نکته از نکاتي را که در نامه ايشان به
رياست محترم جمهوري اسلامي آمده بود مورد مطالعه قرار داديم. و اينک ادامه بحث:

4-
تعبير ولايت مطلقه که در نامه حضرت امام آمده است موردتاخت و تاز دشمنان اسلام از
داخل و خارج قرار گرفته و فرياد شيوان براي مرگ دموکراسي در ايران بر پا کرده‌اند
و اين را نوعي ديکتاتوري و حکومت فردي و سلطه‌جوئي دانسته‌اند يا چنين وانمود کرده‌اند.
و لذا لازم است در اينجا نوع حکومت در ولايت فقيه را بيان کنيم و آن را با
حکومتهاي رايج جهان مقايسه نمائيم.

کلمه
ولايت مطلقه در نامه حضرت امام دام ظله در چهار مورد آمده است:

1-
«حکومت را که به معناي ولايت مطلقه‌اي که از جانب خدا به نبي اکرم صلي الله عليه و
آله و سلم واگذار شده…»

2-
«حکومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم…»

3-
«حکومت که شعبه‌اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است…»

4-
«آنچه گفته شده است تاکنون و يا گفته مي‌شود ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهي
است…»

حکومت
را در موردي به معناي ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و در جاي
ديگر شعبه‌اي از ولايت مطلقه آن حضرت شمرده‌اند و ولايت مطلقه را گاهي ولايت مطلقه
رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و گاهي ولايت مطلقه الهي و حکومت الهيه خوانده‌اند.

در
شماره گذشته توضيح داديم که حکومت را اگر شعبه‌اي از ولايت آن حضرت دانستيم به اين
لحاظ است که ولايت آن حضرت را به معناي عام مورد توجه قرار داده‌ايم که شامل ولايت
تکويني و ولايت تشريع در مورد سنن واصل شريعت نيز مي‌شود. و طبيعي است که حکومت را
شعبه‌اي از ولايت به اين معني بدانيم. و اگر حکومت را به معناي ولايت مطلقه
دانستيم منظور فقط ولايت حکومتي و رهبري سياسي و اجتماعي جامعه است.

و
اما اين که گاهي تعبير به ولايت رسو لالله صلي الله عليه و آله و سلم مي‌شود و
گاهي تعبير به ولايت الهي به لحاظ اين است که اصل در اين ولايت همان ولايت و حکومت
الهي است که به آن حضرت واگذار شده و همين نکته پاسخ همه اعتراضها است.

و
اما توضيح مطلب:

بدون
شک بشريت پس از تشکيل زندگي اجتماعي نياز به نظامي دارد که اداره کننده شئون جامعه
باشد و اين نظام بطور طبيعي خواه ناخواهد در جامعه به وجود مي‌آيد و اگر مردم با
اختيار خود آن را به وجود نياورند، قدرتمندان و زورمداران سلطه خود را تحميل
خواهند کرد. در اصل نياز جامعه به حاکم و مدبر امور را اميرالمؤمنين عليه السلام
در پاسخ خوارج که خواهان نفي حکومت بطور مطلق بودند و فرياد«لا حکم الا لله» اين
بودکه کسي بجز خداوند حق حکمراني را ندارد و اين را از آيه«ان الحکم الا الله»
گرفته بود. اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ آنها فرمودند اين سخني حقي است که
اينان از آن منظور باطلي دارند. آري حکم(تقدير در آفرينش و تشريع در قانون) از آن
خداوند است ولي اينان (خوارج) مي‌گويند که امارت و سرپرستي براي کسي بجز خداوند
نيست و حال آن که جامعه بشري ناگزير است که امير و فرمانروايي داشته باشد چه
نيکوکار باشد و چه تبهکار که درآن حکومت، مؤمن به اعمالي(که موجب تکامل او است) مي‌پردازد
و کافر در اين چند روز دنيا از زندگي بهره مي‌برد و خداوند پايان هر موجودي را مي‌رساند
و در سايه نظم و حکومت است که ماليات(براي صرف در مصالح عمومي جامعه) جمع‌‌آوري و
به دشمنان مبارزه مي‌شود، امنيت راهها تأمين شده و حق ضعيف از قوي گرفته مي‌شود تا
زماني که فرمانرواي نيکوکار از تحمل مسئوليتها راحت شود و مردم از شر فرمانراي
تبهکار و ظالم راحت شوند.

نکته
جالب در اين سخن والا اين است که منافع حکوت را(اعم از حق و باطل) در چهار چيز
شمرده ست:

1-
جمع اموال، که طبعا ملازم است با صرف آن در مصالح عمومي.

2-
جنگ با دشمن.

3-
امنيت.

4-
عدالت.

و
اگر حکومتي در اين جهات نارسائي داشته باش بايد برکنار شود. عمل مؤمن و استمتاع
کافر و رسيدن هر چيز به اجل محدود خويش را حضرت به تعبير«به». ظرف آن ه چيز حکومت
است هر چند دخالتي در آن ندارد و اين چهار چيز بايد در سايه حکومت و به وسيله آن
تأمين شود.

بنابراين
اصل حکومت لازمه زندگي اجتماعي انسان است و بدون آن زندگي براساس قانون جنگ خواهد
بود و براي انسان چنين زندگي ممکن نيست.

مسئله‌اي
که در اينجا مورد توجه است، اين است که چه کسي و به چه معياري حق حکومت دارد؟

جامعه
بشريت در طول تاريخ بجز در موارد نا در پاسخ اين سؤال را در يک کلمه ديده و هميشه
از آن ناليده است، «زور». آري! تنها معياري که تاکنون ملاک تشکيل حکومتهاي بشري و
غير الهي بوده زور است. ولي چهره‌ها مختلف است. گاهي نام سلطنت و پادشاهي به آن مي‌دهند
و شاه را ظل الله و سايه خدا بر مردم مي‌دانند و با زور و فريب و تطميع بر مردم
حکومت مي‌کنند و گاهي نام سلطنت مشروطه بر حکومت مي‌نهند و بصورت ظاهر حکومت مردم
بر مردم تکيل مي‌دهند و نوعي دموکراسي برقرار مي‌سازند و گاهي حکومت را جمهوري مي‌خوانند.
جمهوري يعني عامه مردم. حکومتهاي جمهوري بر اين اساس پايه‌گذاري شده است که مردم
حاکم خود را تعيين مي‌کنند. ولي اين تنها يک اسم بي‌مسمي است. بسياري از حکومتها
با يک کودتا قدرت را بدست مي‌گيرند و فردي که رهبر گروه است خود را به نام رئيس
جمهور بر مردم تحميل مي‌کند و هيچ انتخابي صورت نمي‌گيرد. مانند جمهوري عراق و
گاهي انتخابات صوري و ظاهري بطوري که همه جهان مي‌دانند جز فريب چيزي در آن نيست
برقرار مي‌شود و در نتيجه همان شاه به نام رئيس جمهور به قدرت خود ادامه مي‌دهد
مانند جمهوري مصر. و گاهي انتخاب تنها به وسيله حزب و گروهي که با کودتا قدرت را
بدست گرفته انجام مي‌شود مانند بسياري از حکومتهاي بلوک شرق. و گاهي انتخابات به
وسيله مردم است ولي با لطايف الحيل و به زور تبليغات سيار قوي و گيج کننده، فردي
که حافظ منافع گروه زورمدار است به کرسي قدرت نشانده مي‌شود نام رئيس جمهور بر او
گذاشته مي‌شود مانند رئيس جمهوري ايالات متحده آمريکا.

و
لذا با کمال تعجب ملاحظه مي‌شود که هرگز تغييري در سياست کلي آمريکا با تغيير
رياست جمهوري پيدا نمي‌شود بجز بعضي تصرفات جزئي که ناشي از تصميم‌گيريهاي شخص
رئيس جمهور يا بعضي اطرافيان است. مثلا هرگز شنيده نشده است که رئيس جمهوري آمريکا
در اسرائيل و مشکل خاورميانه يا مشکل آفريقا و مسئله نژاد پرستي و ساير مسائل
جهاني تصميم جديد بر خلاف سياست سلطه جويانه گذشتگان بگيرد و اگر کسي احيانا پيدا
شود که کمترين تمايلي به تغيير روش نشان دهد مانند کندي فورا از سوي دستان مخفي
گروه حاکم اصلي(غولهاي اقتصادي) که همان شاه آمريکا است ترور مي‌شود.

منظور
از اين مطالب بحث در جزنئيات نيست بلکه از راه مثال مي‌خواهيم اين مطلب را روشن
کنيم که معيار در حکومتهاي بشري از نظر واقعيات خارجي تنها زور است. و اما از نظر
تئوري و در مرحله ثبوت حکومتها را با همه اسمهاي مختلفي که دارند مي‌توان به چهار
دسته تقسيم کرد:

1-
حکومت ديکتاتوري و سلطه فردي

ايننوع
حکومت دراکثر دورانهاي جامعه بشري و در اکثر نقاط زمين رايج بوده است. فردي به نام
شاه يا سلطان يا امير يا خليفه يا شيخ عشيره يا رئيس قبيله يا خان يا کدخدا و
هرگونه عنواني از اين قبيل به هر دليل بر مردم حکمراني مي‌کند. از بيچارگان با زور
و اعراب ماليات مي‌گيرد و افراد زيرک و مؤثر در جامعه را سير مي‌کند و با فريب عده‌اي
را اغفال مي‌کند. گاهي خود را سايه خدا مي‌داندد و گاهي هم پيشروي کرده خود را
خداي زمين مي‌دانه و چيزي به جز زمين هم قائل نيست در نتيجه مردم را به پرستش خويش
وا مي‌دارد. همچنانکه فرعون و نمرود  امثال
آنها ادعا کردند.

اداره
حکومت در چنين رژيمي تنها طبق ميل و دلخاه اعليحضرت است. آنچه اراده کند بايد
انجام بگيرد. هرچند موجب کشتن هزاران زن و مرد و کودک بي گناه باشد. زورمداران
فاسد و مفسد فرصت را غنيمت شمرده به گردش جمع مي‌شوند و خون عامه مردم را زالو صفت
مي‌مکند. واضح است که در چنين حکومتي حتي اگر شخص شاه بدانديش نباشد، ظلم و تباهي
جامعه را فراخواهد گرفت.

2-
سلطنت مشروطه

تئوري
سلطنت مشروطه از اينجا سرچشمه مي‌گيرد که حکومت سلطنتي مميزاتي دارد و زيانهائي.
زيرا از جهتي تمرکز قدرت در دست شاه موجب منسجم بودن ملت و وحدت ملي و قدرت‌مند
بودن دولت و ثبات حکومت است و تأمين امنيت و سرکوبي دشمنان خارجي و از جهتي ديگر
چون رأي شخص شاه ملاک حکومت است خودخواهي و جلب منافع شخصي و خانوادگي همراه با
طمع بي‌پايان انسان، عدالت را نابود وجامعه را گرفتار و ستم و فساد مي‌کند. و براي
اينکه جامعه از آن منفعت برخوردار و از اين زيان مصون بماند اين تئوري مطرح مي‌شود
که شاه باشد اما حکومت نکند. و حکومت در دست مجلس نمايندگان باشدو مردم مستقيما
نمايندگان خويش را انتخاب کنند، تا هم مقررات نظارت را تصويب نمايندو هم بر روند
کار دولت نظارت داشته باشند. و بدين ترتيب دموکراسي محفوظ مي‌ماند و عدالت برقرار
مي‌شود و منافع ملت تأمين مي‌شود و به اصطلاح حکومت مردم بر مردم خواهد بود. در
عين حال نظام از انسجام و قدرت کافي براي مقابله با دشمن خارجي و آشوبگران داخلي
برخوردار است. ولي اين گونه حکومت گذشته از اشکالهايي که بر اصل دموکراسي وارد است
و توضيح آن خواهد آمد اجراي دقيق آن در همه جامعه‌ها ضمانتي ندارد. و در اکثر
موارد نظام حاکم و شخص شاه اعمال نفوذ کرده و مجلس را منحل مي‌کند. و بر فرض که
مجلسي باقي باشد در انتخابات دخالت نموده و نمايندگان را طبق دلخواه به مجلس راه
مي‌هد. معروف است که در يکي از دوره‌هاي مجلس شوراي ملي مرحوم آيت الله مدرس در
انتخابات هيچ رأيي نياورد. ايشان در مقام اعتراض فرمودند اگر هيچ کس به من رأي
نداده باشد خودم به خودم رأي داده‌ام، حداقل يک رأي باقي مي‌گذاشتيد(يا چيزي به
همين مضمون) تقلب در انتخابات از مشکلات حل نشدني نظامهاي سلطه‌جو است و بر فرض که
نماينده‌اي با رأي صحيح ملت به مجلس راه يابد معمولا با تطميع يا تهديد او را از
ابراز نظر خويش منع مي‌کنند. و همه اين مسائل و امثال آنها در مجلس شوراي ملي
ايران و مجالس شوراي ملي ايران و مجالس مشابه در کشورهاي منطقه که رژيمهاي مشابهي
دارند که کاملا مشهود بوده و همه بر آن آگاهند و نيازي به ذکر شاهد و مثال نيست.

گذشته
از اين دخالتها و اعمال نفوذهائي که شخص شاه و خانواده سلطنتي در مؤسسات اجرائي
دارند و چپاول و فساد مالي که لازمه لا ينفک حرص بي‌پايان انسانهاي بي‌ايمان
است(والذين کفروا يتمتعون و يد کلون کما تأکل الانعام) راه را براي گسترش ظلم و
ستم در جامعه باز مي‌کند و عملا ثابت شد. که اين گونه تغيير نام و شکل ظاهري رژيم
هرگز تحولي در درون حکومت براي برقراري عدالت بوجود نمي‌‌آورد.

3-
جمهور به معناي مردم است. و مجموهري نظام حکومتي را گويندکه رئيس و گرداننده آن
بوسيله مردم انتخاب مي‌شود و اين بهترين راه حکومت مردم بر مردم است مشروط بر
اينکه تنها يکعنوان و نام فريبنده براي مشروع جلوه دادن حکومت نباشد. اکثر
جمهوريهاي جهان در عصر حاضر بدون انتخاب يا با يک انتخاب تقلبي صورت مي‌گيرد و
بعضي از رؤساي جمهور با کمال بي‌شرمي خود را رئيس جمهور مادام العمر اعلام مي‌کنند.
واضح است که اين يک عنوان مسخره و تقلبي است. و اما جمهوريهاي واقعي که ملت در
تعيين رئيس و حاکم خود واقعا نقشي دارد با اختلافاتي که در نحوه اداره نظام و حدود
اختيارات رئيس جمهور و نخست وزير مجلس نمايندگان هست بدون شک از ساير رژيمهاي
حکومتي ساخته فکر بشر به برقراري عدالت و نظم نزديکتر و از گسترش ظلم و فساد مالي
دورتر است. ولي باز هم سلطه‌جويان و زورمداران از پشت پرده دستهاي مخفي خود را
دراز مي‌کنند و تا حدي که ممکن است گلوي ملت را مي‌فشارند. در عين حال بايد اعتراف
کرد که آسايش و آزادي و عدالت اجتماعي تا حدودي تأمين مي‌شود. البته در اين جهت
نظام اقتصادي نيز اثر بسياري داردو اکثر بي‌عدالتي‌ها در جامعه ناشي از سيستم
اقتصادي است. بهر حال بحث اما اکنون درباره نظام جمهوري از نظر تئوري است وگرنه
عملا حتي در کشورهائي که به قول معروف مهد آزادي است گذشته از تأثيرات شگرف
تبليغات که بايد گفت بطور سحرآميزي آزادي را سلب مي‌کند نظام انتخاباتي طوري مقرر
شده است که رئيس جمهور به جاي اينکه نماينده اکثريت باشد نماينده اقليت است. مثلا
در در دوره اول رياست جمهوري ريگان طبق گزارش خبرگزاريها تقريبا 49% از مردم
آمريکا در انتخابات شرک کردند و از آنها فقط 51% به ريگان رأي دادند نتيجه مي‌گيريم
که ايشان فقط از سوي يک چهارم مردم آمريکا انتخاب شده است ولي بر همه حکومت مي‌کند.چنين
حکومتي را نبايد حکومت مردم بر مردم خواند. و اين مسئله در اکثر دموکراسي‌هاي حاکم
مشهود است. چه در نتخابات رياست جمهوري و چه در انتخابات نمايندگان مجلس.

مسئله
ديگري که حکومت مردم بر مردم را از اعتبار ساقط مي‌کند اين است که به چه دليل بايد
اکثريت بر اقليت حکومت کنند. بر فرض که همه مردم در انتخابات شرک کنند و از آنها
51% يا بيشتر به يک نفر رأي بدهند چه دليلي دارد که رئيس جمهور حاکم برآن 49% باشد
گو اينکه غالبا مجموع آرا مخالف با آراءِ ممتنع(چه آنان که رأي سفيد داده‌اند و چه
آنان که شرکت نکرده‌اند) اکثريت را تشکيل مي‌دهند. ولي بر فرض که اقليبت باشند
دليلي ندارد که نماينده اکثريت بر سرنوشت اقليت نيز حاکم باشد. به خصوص اگر فرق
مختصر باشد. مثلا نماينده 51% از کل جامعه بر همه مردم حکومت کند.

4-
حکومت تک حزبي

مارکسيستها
و پيروان آنها با توجه به نقصهاي نظام دموکراسي چنين وانمود کردند که دموکراسي
حقيقي تنها با به قدرت رسيدن طبقه پرولتاريا(طبقه کارگر) محقق مي‌شود و جمهوري
واقعي همين است و بر اين اساس حزب کمونيست يا حزب مشابه آن مانند حزب بعث با يک
کودتا که نامش را انقلاب طبقه کارگر مي‌گذارند قدرت را در شور بدست مي‌گيرند و
رئيس جمهور را حزب تعيين مي‌کند و همه قدرت به دست حزب است. اگر رهبر چندان
خودکامه نباشد که مانند استالين يا صدام همه قدرتمندان حزب را از بين ببرد و خود
مانند يک شاه با ديکتاتوري مطلق قدرت را بدست بگيرد. اين هم نوعي حکومت است که نام
آن جمهوري ولي واقع آن ديکتاتوري محض است. و گاهي رهبران کمونيست خود نيز اقرار
دارند که ديکتاتوري پروتالريا مرحله‌اي است ضروري براي رسيدن به دموکراسي مطلق.

اينها
همه نظامهاي حکومتي ساخته فکر بشر است که به منظور تأمين سعادت و عدالت اجتماعي
مقرر شده است ولي از نظر اديان آسماني هيچکس ابتدا بر ديگري حق حکومت و ولايت را
ندارد و ولايت از آن خدا است که به افرادي واگذار مي‌کند. تصور اينکه بيعت در
اسلام در حکم انتخابات رياست جمهوري است يک اشتبها است. پيامبر اکرم صلي الله عليه
وآله و سلم و جانشين منصوبآن حضرت بر مردم ولايت دارند. چه بيعت کنند و چه بيعت
نکنند. اصولا جامعه نمي‌تواند براي خود ولي امر تعيين کند زيرا اولا اجماع و اتفاق
همه افراد بر تعيين يک ولي امر تقريبا غير ممکن است و دليلي نيست که خواسته اکثريت
بر اقليت تحميل شود و ثانيا بر فرض که براساس يک قرارداد هيچ دليلي بر نفوذ و لزوم
پيروي و تعهد نسبت به آن ندارد.حتي اگر يک فرد خود اعلام کند و تعهد نمايد که تحت
ولايت و سرپرستي کسي قرار دارد و از اوامر او تخلف نخواهد کرد. هيچ دليلي او را
الزام به تعبيت از اين قرار داد نمي‌کند زيرا اصولا قراردادها چه اجتماعي و چه
فردي امور اعتباري هستند و امور اعتباري واقعيت خارجي ندارد تا براساس قوانين
فلسفي و عقلي استوار باشد و بتوان بر صحت و نفوذ آنها دليل عقلي اقامه کرد و ذاتا
هيچ حجيتي براي بيان عقلا نيست و لذا از نظر اصول فقه حجيت بناي عقلا براساس امضاي
شارع و تنفيذ خداوند مبتني است هر چند سکوت و عدم ردع و جلوگيري نيز دليل تنفيذ
شمرده شده است. ولي بهر حال نيازمند تنفيذ شارع است و از خود هيچ ارزشي ندارد و
ثالثاً بر فرض که اينگونه قراردادها واجب الاتباع باشد، بدون شک نمي‌تواند با جعل
ولايت از سوي خداوند که ولي مطلق است مقابله کند. وخداوند ولايت را منحصر فرموده
ست:

«انّما
وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلا‌ة و يؤتون الزکاة و هم
راکعون».

همانا
ولي و سرپرست شما خدا و رسول او است و آن مؤمناني که نماز بر پا مي‌ارند و در حال
رکوع زکات مي‌دهند.

طبق
روايات عامه و خاصه منظور از اين مؤمنان فقط اميرالمؤمنين عليه السلام است و اين
ولايت براي ائمه هدي عليهم السلام به نصب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و وصيت
اميرالمؤمنين  عليه السلام ثابت است و
همچنين براي فقيه جامع الشرايط از سوي آن اولياء خدا ثابت شده است. کلمه انّما»
طبق گفته ابدا مفيد حصر است يعني ولايت فقط براي خدا و رسول صلي اللهعليه و آله و
سلم و اوصياي او است و هر که ولايت دارد از سوي آن بايد نصب شود و هيچ کس را بر
ديگري ولايتي نيست. و بر فرض که کسي حق داته باشد براي خود ولي امري تعيين کند
ولايت او در برابر ولايت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ارزشي ندارد. زيرا
آن حضرت طق فرمان الهي از خود آن شخص برخود او اولي است. «النبي أولي بالمؤمنين من
انفسهم» پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اولي و سزاوارتر است بر مؤمنان از خود
آنها بنابراين هيچکس بر خودش آنگونه ولايتي را که براي رسول الله صلي الله عليه و
آله و سلم بر خود او ثابت است را ندارد.

بهر
حال از نظر اديان و قانون آسماني ولايت دراصل فقط براي خداوند است و او هر که را
صلاح بداند براساس قانوني ولايت مي دهد. اينگونه حکومت پشتوانه حقيقي دارد و هيچ
نيازي به رأي مردم و انتخابات نيست و اگر در اين زمان از سوي ولي فقيه رفراندوم يا
درخواست انتخابات براي تعيين رئيس جمهور يا نمايندگان و غيره صورت مي‌گيرد از
باب«و شاورهم في الأمر» تا حکومت پشتوانه مردمي خود را در جهان حفظ کندو قدرت و
نيروي مادي او تأمين شود، نه اينکه رأي مردم به آن مشروعيت و قانونيت بخشيده است.
زيرا پس از نصب و جعل الهي هر چند به واسطه ديگري نيازي به تنفيذ نيست. «و ما کان
لمؤمن و لا مؤمنهة اذا قضي الله و رسوله امراً أن يکون لهم الخيرة من أمرهم» آنگاه
که خدا ور سول او حکمي صادر کنند هيچ مرد و زن مؤمني اختياري در برابر آنها(از
لحاظ قانوني) ندارند.

اينگونه
حکومت هرگز دچار خودکامگي و ديکتاتوري نمي‌شود زيرا در مورد معصومين عليهم السلام
عصمت مانع هرگونه لغزش و خطا است. و در مورد فقيه جامع الرايط در صورتي که حکومت و
ولايت ثابت مي‌شود که فقيه طبق تشخيص اهل اطلاع مورد اعتماد عامه مردم، واجد
شرايطي باشد که يکي از آنها عدالت است. فقاهت و عدالت در بالاترين حد خود دو مشخصه
بارز و مهم براي ولي فقيه است. که او را از هر جهت در بالاترين حدي که براي غير
مصعوم ممکن است از انحراف و خطا نگه مي‌ارد. و او هرگز مصالح خود را در تصميم‌گيريها
مدنظر ندارد بلکه مصالح اسلام و مسلمين را مورد توجه قرار ميأ‌دهد و بر اين
اساس  عدالت اجتماعي به بهترين وجه و مطمئن‌ترين
راه تأمين مي‌شود. بو با کمک مردم کراشناسان را براي بهتر اداره کردن کشور بکار مي‌گيرد
و وحدت و انسجام جامعه نيز در پرتو قدرت و ولايت او محفوظ مي‌ماند. همچنانکه برکات
اين ولايت الهي هم اکنون در ايران مورد توجه دوست و دشمن قرار گرفته است.

نکته
قابل توجه اين استکه در اين حکومت نقش مهمي که مردم دارند تشخيص ولي امر واقعي است
چه او امام معصوم باشد و چه فقيه جامع الشرايط و لذا نياز دارد به بالا بودن سطح
فرهنگي و مذهبي جامعه در مسائل امامت و ولايت. و اين مسئله به برکت فرهنگ غني و پر
بار شيعه براساس اخبار و احاديث اهل بيت عصمت عليهم السلام که در ايران اسلامي طي
قرنها ريشه دوانيده است به بهترين وجه تأمين شده. و همين بيداري و هوشياري جامعه
انقلابي و مؤمن و موالي اهل بيت عليهم السلام بود که انقلاب را از همه دسيسه‌هاي
استعماري نگه داشت.

«و
الحمد لله اولاً آخراً»

ادامه
دارد