تسبیح و ستایش همه موجودات

درسهائي
از نهج البلاغه

آيت
الله العظمي منتظري

خطبه
233

قسمت
اول

خطبه
191 نهج‌البلاغه با تفسير محمد عبده و يا 233 با ترجمه و شرح فيض الاسلام را مورد
برررسي قرار مي‌دهيم:

«الحمد
لله الاشي في الخلق حمده و الغالِب جُنده و المُتعالي جَدُّه».

حمد
و سپاس خدائي را که حمد و ستايش او در موجودات و آفريده‌هايش منتشر است و سپاهش
غالب و مقامش بزرگ و والاست.

حمد
مخصوص خداست

الف
و لام در«الحمد» الف و لام جنس است، مانند الف و لامي که در«الحمد لله ربّ
العالمين» است و معناي آن اين است که جنس ستايش و طبيعت حمد مخصوص خداوند است. و
سرش هم اين است که ستايش در مقابل کمال است، پس اگر موجودي را ستايش مي‌کنند، اين
ستايش براي کمالي است که او دارد و اين کمال، کمال اختياري است ولي اگر کمال، غير
اختياري باشد، آن را مدح مي‌گويند. مثلا خورشيد نور مي‌دهد و اين نور کمال است ولي
اختياري نيست؛ پس نمي‌شود خودرشيد را حمد کرد چرا که نورافشاني آن اختياريش نيست.

و
مدح اعمّ از حمد است يعني مي‌شود انساني را مدح کرد براي اينکه کمال دارد و خورشيد
را هم مي‌شود مدح کرد براي کمالش گرچه آن کمال غير اختياري است. پس حمد، ثناي بر
جميل اختياري است يعني تمجيد کردن به کاري که طرف مقابل با اختيار خودش انجام مي‌دهد.
و چون برگشت تمام کمالات به خدا است و هر کس کمالي دارد، از خدا دارد، بنابراين،
ستايش و حمد فقط بايد مخصوص خدا باشد.

پس
هرگاه مي‌بينيم کسي مورد ستايش قرار مي‌گيرد، به اين نتيجه مي‌رسيم که آن شخص کمال
دارد و در برابر کمالش حمدش مي‌کنند ولي اين کمال را از کجا کسب کرده است؟ کيست که
به او نيرو و ذهن و مغز و فکر و ابزار اختيار داده است؟ کيست که زبان در اختيار او
گذاشته تا سخن خوب بگويد و دست در اختيارش گذاشته که انفاق کند و کار مردم را
انجام بدهد و پا در اختيارش گذاشته که به مسجد براي نماز و به جبهه براي جهاد برود
و کيست که به او آنچنان فکر وا نديشه‌اي داده است که براي بهروزي و صلاح همنوعانش
به کار بندد؟ تمام اين ابزار و آلات کمال را خداوند در اختيار انسان قرار داده
است، پس ستايش و حمد مخصوص خدا است.

«الحمد»
يعني جنس و طبيعت حمد براي خدا و ملک خدا و مخصوص خدا است. مي‌گويند«لام» براي
اختصاص و ملکيت است، پس «الحمد» يعني تمام ستايش ملک خدا است و تنها به او اختصاص
دارد.

شيوع
ستايش در موجودات

«فشي»
بمعناي شيوع و انتشار است. وقتي گفته مي‌شود: «افشاگري کن!» يعني آن را شيوع بده و
منتشر ساز. و معناي جمله حضرت اين است که: حمد خدا در خلق و موجودات خدا شيوع و
انتشار دارد. يعني همه آفريدگان، آفريدگار خود را حمد و ستايش مي‌کنند.

البته
واضح است که مقصود از«خلق» تنها انسانها نيست چرا که اگر بسياري از انسانها خدا را
ستايش و حمد مي‌کنند، بسياري از انسانها نيز کافر و جامد نعمتهاي الهي مي‌باشند.
پس غرض حضرت بالاتر از اين حرفها است! تازه ملائکه و فرشتگان الهي را گرد در نظر
بگيريم که عددشان از انسانها خيلي زيادتر است و آنها هم خلق خدا هستند و همواره در
تسبيح و تمجيد و تحميد بسر مي‌برند و خدا را عبادت مي‌کنند و حمد مي‌نمايند. و از
آن گذشته بعضي از اجنّه نيز حمد خدا مي‌کنند. ولي اينجا که حضرت مي‌فرمايد، حمد
خدا در تمام آفريدگان و موجوداتش شيوع دارد معناي خلق فراتر از انسانها و فرشتگان
و اجنّه است که پرندگان و چرندگان و خزندگان و درختها و گياهان و کوه‌ها و آسمان‌ها
و زمين‌ها و سنگها و و… و همه چيز را در برمي‌گيرد.

لسان
حال و لسان قال

عده‌اي
گفته‌اند: نباتات و حيوانات و جمادات حمد تکويني دارند نه حمد زباني و به عبارت
ديگر حمد آنها به لسان حال است نه به لسان قال.

لسان
حال به اين معني است که وقتي انسان به موجودات الهي مي‌انديشد و در آنها دقت مي‌کند
و مي‌بيند که همه موجودات نقص و ضعف دارند و داراي تحول و تغييرند و بر حسب
ساختمانشان نياز به خالقي دارند که آنها را از عدم بيافريند و نگهدارد و حفظ
نمايد، پس طبيعت موجودات شهادت مي‌دهند به اينکه خدائي بايد باشد که خالق آنها و
حافظشان است. اين حمد به زبان حال است؛ اما زبان قال به اين است که لفظ«الحمد لله»
بگويند و خدا را عبادت و پرستش کنند و اينچنين تواني در حيوانات و نباتات نيست، پس
حمد آنها حمد به زبان حال است نه به زبان قال.

ولي
آنچه از قرآن و اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلام و سخنان بزرگان استفاده مي‌شود
اين است که مطلب خيلي بالاتر از اينها است خصوصا در مورد حيوانات که آيات زيادي در
اين زمينه وجود دارد وانگهي در قرآن امده است که تمام اشياء و موجودات تسبيح خدا
مي‌گويند ولي مردم نمي‌توانند تسبيح‌ها را درک کنند.

«تسبّح
له السّموات السّبع و الأرض و من فيهنّ، و ان من شيءٍ الا يسبِّح بحمده ولکن لا
تفقهون تسبيحهم…» (سوره اسراء – آيه 44)

آسمانهاي
هفتگانه و زمين و هر که در آنها است تسبيح خدا مي‌کنند، و موجودي نيست جز اينکه
تسبيح و ستايش مي‌کند او را ولي شما تسبيح آنها را درک نمي‌کنيد.

و
در آيه 41 از سوره نور مي‌خوانيم که خداوند خطاب به پيامبرش چنين مي‌فرمايد:

«أَلَم
تر أَنَّ الله يسبِّح له مَن في السّموات و الأرض و الطّيرُ صافات کُلُّ قد  علم صلاته و تسبيحه» ـ (اي پيامبر) آيا نمي‌بيني
که هر کس در آسمانها و زمين است و پرنده‌ها در حالي که صف کشيده‌اند و در هوا
پرواز مي‌کنند، خدا را تسبيح مي‌کنند؟ و هر يک از آنان مي‌داند چگونه عبادت کند و
تسبيح نمايد خداوند را.

اينکه
در اين آيه خطاب به پيامبر«ص» مي‌فرمايد: «الم تر»؟ آيا نمي‌بيني؟ معلوم مي‌شود
پيغمبر مي‌ديده و اين تسبيحها را مي‌شنيده است و اين مائيم که نمي‌توانيم چنين
تسبيحهائي را ببينيم و درک کنيم. و آنجا که مي‌فرمايد هر يک از موجودات مي‌داند
چگونه نماز بخواند(يعني عبادت خدا بکند) و تسبيح و ستايش نمايد، معلوم مي‌شود
موجودات که پرندگان از جمله آنها است ذکر خدا مي‌گويند و در برابر ذات مقدسش تواضع
و کرنش مي‌کنند و او را حمد مي‌گويند.

حيوانات
سخن مي‌گويند:

و
اما درباره حيوانات، اينطور نيست که برخي فکر کنند حيوانات شعنور ندارند. قرآن
کريم در سوره نمل داستان حضرت سليمان را نقل مي‌کند که با ارتشيانش عبور مي‌کردند،
يکي از مورچه‌ها، ديگر مورچگان را خبر داد که: هان! مواظب باشيد، به لانه‌هاتان
داخل شويد که اکنون سليمان و سپاهيانش شما را زير مي‌گيرند و لگدکوب مي‌کنند.

و
جالب اينجا است که اين مورچه در ادامه سخنانش مي‌گويد: «و هم لا يشعرون» در حالي
که آنان شعور ندارند و نمي‌فهمند که ما زير پايشان له مي‌شويم. و اين در صورتي که
ما انسانها خيال مي‌کنيم، حيوانات شعور ندارند!!

و
باز در همين سوره، داستان حضرت سليمان و شانه بسر(هدهد) را مي‌خوانيم که حضرت،
دنبال هدهدش مي‌گردد و از اينکه مدتي است از او دوره شده عصباني مي‌شود، و آنگاه
که هدهد مي‌آيد به حضرت سليمان عرض مي‌کند: من بر چيزهايي احاطه پيدا کردم که از
آنها هيچ خبري نداري، من از سبا(يمن) خبري نو ظهور براي تو آورده‌ام، زني را ديدم
که برآنها سلطنت مي‌کرد و آنها عبادت خدا نمي‌کردند و…

از
اين داستان معلوم مي‌شود که هدهد شعور داشته و مي‌فهميده و حرف هم مي‌زده ولي گوش
سليمان مي‌خواهد که حرفش را بفهمد و درک کند، قرآن از آنحضرت نقل مي‌کند که مي‌گويد:
«و عُلِّمنا منطق الطّير» ـ ما تعليم شديم سخن گفتن پرندگان را.

حيواناتش
عور دارند

در
هر صورت از حيوانات و پرندگان و حشرات چيزهايي نقل مي‌کنند که دلالت بر شعور آنها
دارد. موريس مترلينگ کتابهائي در اين زمينه نوشته است از جمله«زنبور عسل»،
«مورچگان» و «موريانه» که جالب و خواندني است. کندوي عسل را اگر ملاحظه کنيد به يک
کشور خيلي مترقي و مدرن مي‌ماند که تمام کارها با نظم و ترتيب پيش مي‌رود و اگر
يکي از زنبوران تخلف کند، آن را اعدام انقلابي مي‌کنند!

اينکه«درکات»
در کتاب«گفتار دکارت» معتقد است که غير از انسان، حيوانات ديگر شعور ندارند،
اشتباه مي‌کند. او مي‌گويد: صدائي که از حيوانات شنيده مي‌شود، عکس العلم طبعي
آنها است مانند صدائي که از شکسته شدن شاخه درخت به گوش مي‌رسد!! نه اينکه دليلي
بر شعور آنها باشد. مثلا اگر سگي را زديد، چون دردش مي‌گيرد، طبيعتا عکس العمل
نشان مي‌دهد و واق واق مي‌کند نه اينکه احسا سو شعور داشته باشد! و اين حرف خيلي
اشتباه است، عکس العمل طبيعي يعني چه؟ مگر چيزي جز احساس درد دارد که ناله و فرياد
مي‌کند ولي ما نمي‌فهميم چه مي‌گويد، اينجا است که نياز به شخصي مانند حضرت سليمان
داريم که ترجمه کند سخنان جانداران را.

مراد
از نفس ناطقه چيست؟

مرحوم
سيد حبيب الله خوئي در شرح نهج البلاغه‌اش از مرحوم سيد نعمت الله جزايري نقل مي‌کند
که مي‌گويد: اينکه مي‌گوييد انسان نفس ناطقه دارد و ساير حيوانات ندارند، يعني چه؟
اگر مرادتان از نفس ناطقه اين است که انسان حرف مي‌زند و ما في الضمير خودش را
توسط زبانش به ديگران مي‌فهماند، حيوانا هم اين ويژگي را دارند. وقتي حيوان گرسنه
مي‌شود، ناله مي‌کند و صدائي از خودش خارج مي‌سازد ولي پس از آن که سير شد، صدا
نمي‌دهد. وقتي به لانه کلاغ حمله مي‌شود، کلاغ بيچاره به صدا درمي‌آيد و ما في
الضمير خود را افهام مي‌کند. پس حيوانات به اين معني نطق دارند.

اگر
مراد از نفس ناطقه اين است که انسان مطالبي را مي‌فهمد و حيوانات نمي‌،همند، اين
هم اشتباه است، چرا که ثابت شده است حيوانات در محدوده خودشان نقشه مي‌کشند و
تنظيمب رنامه مي‌کنند و به برنامه‌هاي خود عمل مي‌نمايند.

و
اما اگر مراد از نفس ناطقه اين است که انسان مي‌تواند کتاب شفا و اشارات شيخ
الرئيس را بفهمد و بز و ميش و ساير حيوانات نمي‌فهمند! بايدب گوئيم که: اتفاقا
خيلي از انسانها هستند که از شفا و اشارت چيزي دستگيرشان نمي‌شود و توان درک آن
معلومات عاليه را ندارند.

بنابراين
اگر انسان داراي درک و شعور است، حيوانات هم درک و شعور دارند. شما ملاحظه کرده‌ايدد
که اگر اسب يا يسگ يا ساير حيوانات را تربيتکنند، کارهاي عجيبي از آنها سر مي‌زند،
پس نتيجه مي‌گيريم که: حيوانات هم مي‌توانند تسبيح کنند خداوند را. ملاوي رومي مي‌گويد:

جمله
ذرات زمين و آسمان                              با
تو مي‌گويند روزان و شبان

ما
سميعيم و بصيريم و هشيم                         با
شما نامحرمان ما خامشيم

همين
که سنگ‌ريزه با حضرت داود سخن مي‌گويد و حضرت جوابش مي‌دهد، معلوم مي‌شود که سنگ
مي‌تواند حرف بزند. نقل کرده‌اند که: پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم وقتي
مي‌خواست در مسجد صحبت کند، به يک شاخه درختي که از آن به عنوان ستون استفاده شده
بود، تکيه مي‌داد و هنگامي که براي حضرت منبر ساختند و حضرت بر فراز منبر بالا
رفت، آن ستون«ناراحت» شد که چرا ديگر پيامبر به آن تکيه نمي‌کند و ناله‌اي کرد که
اصحاب صدايش فرايدش را شنيدند. پس معلوم مي‌شود آن شاخه درخت خشک هم يک نحوه
ادراکي دارد.

پوست
بدن سخن مي‌گويد

در
قرآن اين معني آمده است که روز قيامت دست و پا و اعضا و جوارح و حتي پوست بدن
انسان به زبان مي‌آيد و تکلم مي‌کند. و همچنين نقل مي‌کند که کفار به اعضاء بدن
خودشان اعتراض مي‌کنند و مي‌گويند: «لم شهدتم علينا؟» ـ چرا عليه ما شهادت مي‌دهيد؟
آنها پاخس مي‌دهند: «قالوا انطقنا الله الذي انطق کل شئ» ـ همان خدائي که همه چيز
را به زبان درآورده، ما را هم به زبان درآورد.

پس
وقتي پوست بدن سخن مي‌گويد، سنگريزه حرف مي‌زند، شاخه درخت ناله مي‌کند، کوه‌ها با
داود زمزمه مي‌کنند، و پرنده‌ها با سليمان گفتگو مي‌نمايند، معلوم مي‌شود که نه
تنها انسان و حيوان، بلکه حتي جمادات و سنگها هم مي‌توانند به نحوي سخن بگويند و
در نتيجه تسبيح خدا کنند و حمد حضرت حق گويند.

برگشت
کمالات به وجود

مرحوم
صدر المتألهين يک نظر کلي در اين زمينه دارد. مي‌گويد: چون هر چه کمال است در
عالم، وجود و واقعيت دارد و آنچه در خارج واقعيت دارد وجود و هستي است. بنابراين،
هرچه کمال است برمي گردد به وجود. پس علم، قدرت، حيات، سمع، بصر، تکلم و و. همه
صفاتي را که براي خدا ثابت مي‌کنيم، اينها صفات کمال است و برگشت همه اينها به
وجود و هستي است براي اينکه آن چيزي که درعالم، حقيقت دارد هستي است و غير هستي
چيزي نيست، و چون خداوند هستي غير متناهي است، پس همه کمالات او هم غير متناهي است
علم او، غير متناهي است، قدرت، حيات وس اير صفات او غير متناهي است و اما ما چون
وجود محدودي داريم به اندازه وجودمان هم علم داريم، قدرت داريم،حيات داريم.

در
اين صورت، کوه و درخت و سنگريزه هم چون حظ و بهره‌اي از هستي دارند به همان اندازه‌اي
که از هستي حظ و بهره دارند، از علم، قدرت و حيات نيز بهره دارند. ولي چون وجودشان
ضعيف‌تر از ما است،حظ و بهره‌شان کمتر است. اين مطلبي است که من به اختصار بيان
کردم و تفصيلش را بايد در جاي ديگر خواند.

پس
اينکه در قرآن آمده است: هيچ چيزي نيست جز اينکه تسبيح مي‌کنند پروردگار را ولي
شما تسبيحشان را درک نمي‌کنيد، دليلش اين است که گوش شما گوشي نيست که بشنود تسبيح
آنها را، اين گوش طبيعي توان شنيدن اين تسبيح‌ها را ندارد و گرنه حمد و ثناي
خداوند منحصر به انسانها و ملائکه و اجنه نيست بلکه پرندگان و چرندگان و حيوانات و
کوه‌ها و درختان و خلاصه هر چه در عالم وجود دارد، حمد و ستايش خداوند مي‌کنند.

سپاه
خدا پيروز است

«و
الغالب جنده» ـ يعني نيروهاي الهي  غلبه
دارند و هرگز شکست نمي‌خورند. گرچه ما به صورت ظاهر مي‌بينيم که برخي از اين
ستمگران چند صباحي در دنيا تاخت و تاز مي‌کنند ولي اين تاخت و تازها موقتي است و
خداوند به آنها مجال مي‌دهد تا عذابشان را زيادتر کند و در هر صورت آنها را شکست
خواهد داد. «انما نملي لهم ليزدادوا اثماً».

و
آنجا هم که حسين بن علي عليه السلام به صورت ظاهر شکست خورد ولي در حقيقت بر کفر
جهاني پيروز شده بود، و  اگر آن شکست صوري
و ظاهري نبود، بني اميه اسلام را نابود مي‌کردند. پس نيروها و ارتش الهي همواره
پيروز است و شکست در آنها راه ندارد.

«و
المتعالي جدّه» ـ بخت خدا بلند است! ـ البته معلوم است که خدا بخت ندارد بلکه اين
سخن کنايه است از اينکه خدا مقام عظيم و بلندي دارد.

در
سوره جن مي‌خوانيم که اجنه گفتند: «و انه تعالي جد ربنا» ـ يعني بلند است بخت
پروردگار ما. و اين گناه است از اين که خداوند عظمت دارد. «جد» معنايش عظمت است.
پس مقصود حضرت امير در خطبه اين است که: علو دارد عظمت پرودرگار يعني خداوند در
مقام شامخي است که بر تمام جهانيان تسلط دارد و قدرت به منحصر به او است.

ادامه
دارد