عرش و کرسی

هدايت
در قرآن

تفسير
سوره«رعد»

آية
الله جوادي آملي

قسمت
هفتم

عرش
و کرسي

در
شماره گذشته سخن از تفسير«ثمّ اسْتوي علي العرش» بود و مطالبي در اين زمينه گذشت و
اينکب هب ررسي رواياتي که در مورد عرش آمده است مي‌پردازيم.

در
کتاب اصول کافي در«باب العرش و الکرسي» رواياتي در اين مورد آمده است: نخستين
روايتي که در اين باب آمده، روايتي است که«تجالثيق» از اميرالمؤمنين عليه السلام
در مورد عرش پرسشهائي نموده است، و قسمتي از آن در بحث گذشته مطرح گرديد.

خداوندحامل
عرش است

جالثيق
در اين روايت از امام پرسيده بود: خدا حامل عرش است يا عرش حامل خداوند؟

حضرت
در پاسخ فرمود: خدا حامل عرش است نه عرش حامل خدا، زيرا فرموده«استوي علي العرش» و
عرش عبارت است از مجموعه نظام آفرينش که خداوند نگهدار و حافظ آن مجموعه مي‌باشد.

سپس
حرت به اين آيه شريفه استدلال مي‌فرمايد: «اِنَّ الله يُمْسِکُ السّمواتِ و الأرْض
اَنْ تَزُولا وَ لئن زالتا اِن اَمْسَکَهُما مِنْ اَحَدٍ مِنْ بَعْده اِنَّهُ کان
حليماً غفوراً».[1]

خداوند
آسمانها و زمين را نگه مي‌ارد که از نظام منحرف نگردند و چنانچه منحرف شوند کسي جز
او نمي دتواند آنها را نگه دارد و همانا خداوند بردبار و بسيار بخشنده است.

آنگاه
جاثليق پرسيد اگر حامل عرش، خدا است پس چرا قرآن مي‌فرمايد: «و يحملُ عَرْش ربِّکَ
فَوْقَهمْ يَوْمئذٍ ثمانيةٌ»[2] ـ و در آن روز عرش پروردگارت
را هشت نفر حمل نمايند؟ امام فرمود: عرش مخلوقي از آفريده‌هاي الهي است که عده‌اي
از فرشتگان و يا انسانهاي کامل که به مقامي رسيده‌اند حامل آن مقام مي‌باشند و
مقام و صاحب مقام را خداوند خلق فرموده است و اداره مي‌نمايد و آن مقام را هم
خداوند به آنها داده است، اگر در اين آيه آمده است که حامل عرش، فرشتگانه هشتگانه‌اند،
ولي خود آنها و عرش را«رب العالمين» حمل مي‌نمايد«و هو العلم الذي حمله الله
الحملة» اين عرش مقام فعلي خداست که علم حقيقي است و انسانهاي کامل و يا فرشتگان
هر دو حاملان اين مقام‌اند.

اينکه
اميرمؤمنان عليه السلام مي‌فرمايد: «هيهنا لَعلْماً جمّاً لواصبت له حَمَلة»[3] اينجا(در سينه‌ام) علوم
فراواني است اگر براي آن حاملان و فراگيرندگاني مي‌يافتم، که بتوانند حامل اين
علوم باشند مقداري از آنها را با آنها در ميان مي‌گذاردم، براي آنکه علم حقيتقي
است که هر کس تحمل آن را ندارد، و درک هر حقيقت مشکل مقدور همگان نمي‌باشد و
مطالبي که همه آن را بفهمند و هضم نمايند بسيار کم است.

مرحوم
صدوق رضوان الله عليه روايتي نقل مي‌نمايد که حضرت مي‌فرمايد: براي هر کس نمي توان
هر مطلب علمي را گفت، چرا که يا شنونده درست متوجه نمي‌شود و موجب گمراهي او مي‌گردد
و يا اگر بفهمد قدرت ضبط آن را نداشته و براي هر کس مطرح مي‌نمايد. سپس راوي عرض
مي‌کند: من که قدرت علمي را ندارم پس تکليفم چيست؟ امام در پاسخ مي‌فرمايد: تو اگر
به همين ظواهر ايمان بياوري و بداني که خداوند خالق السماوات و الأرض، محيي و مميت
و امثال آن است کافي است، ديگر بحث نکن که چرا يک جا خداوند در قرآن کريم مي‌فرمايد:
خدا جان را قبض مي‌نمايد و در جاي ديگر مي‌فرمايد فرشته من جان را مي‌گيرد و در
جاي سوم مي‌فرمايد: فرشتگان زير دست و مأمور، قبض روح مي‌کنند، بگذار عده ديگري که
استعداد و توانائي اين بحث را دارند بيايند اين مسائل را مطالعه و بررسي نمايند،
آيا همه آن توفيق را دارند که هنگان ارتحال، جان را تسليم دوست نمايند، يا خير،
اين توفيق براي همه نيست؟ يا زيارت عزرائيل مقدور همه هست يا خير اينکه امام سجاد
عليه السلام ـ چنانچه در صحيفه سجاديه است ـ فرموده: هنگام مردن ملک الموت
(عزرائيل) از پرده غيب بر آنها ظاهر و تجلي مي‌نمايد، آيا هر کس قدرت اين را دارد
که به هنگام مرگ، عزرائيل سلام الله عليه را زيارت کند يا گرفتار مأموران جزء مي‌شود
و فرشتگان ديگر جان او را مي‌گيرند؟!

حاملان
عرش

عرش
مقام علم است که هر کس آن را حمل نمي‌کند بلکه افرادي خاص حامل آنند، آن حاملان
خاص کيانند؟

در
جوامع روائي ما چنين است که آن حاملان، معصومين عليهم السلام مي‌باشند و فرشتگان
دور اينها مي‌گردند. آيا اين فرشتگان همانها هستند که در سوره«حم» آمده: «و تري
الملائکة حافّين حول العرش»، يا حاملين عرش غير از اين حافين و طواف کنندگانند؟
حضرت فرمود: عرش خدا، علم خداونداست، آنهم نه علم ذاتي بلکه علم فعل يو عده‌اي را
حامل علم خود قرار داد، پس علم و حامل علم را خدا حمل مي‌نمايد و علم را در مقام
فعل عده‌اي حمل مي‌نمايند«و هو العلم الذي حمله الله الحمله» آن علم را خداي
متعالي به حاملين علم داده»و ذلک نور من عظمته» اگر عظمت الهي عين ذات خدا است،
عين علم است، اين عظمت فعلي و علم فعلي از آن عظمت ذاتي و علم ذاتي نشأ‌ت مي‌گيرد،
اين عرش مي‌شود عظيمت و خداوند«رب العرش العظيم» است. و اگر مرحوم کليني رضوان
الله عليه از امام ششم عليه السلام نقل کرده که اگر کسي اين سه اصل را حفظ کند، در
باطن عالم، مردعظيم خواهد بود، سرش اين است که مرحوم کليني رضوان الله عليه از آن
حضرت نقل مي‌نمايد که «مَنْ تَعَلَّم الْعِلمَ و عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لله دُعي
في ملکُوتِ السّماوات عظيماً»[4] هر کس براي خدا علم را فراگيرد
و به آن عمل نمايد و براي خدا بديگران بياموزد، در باطن عالم عظميش خوانند. چنين
مرد عظيمي هيچ گاه حاضر نخواهد شد آن حقيقت عظيم را به يک امر وهمي بفروشد که
مصداق«فَما ربِحَتْ تجارتهم» قرار گيرد، چرا که به فکر«يرجون تجارة لن تبور» است.

علم،
نور است و جهل، ظلمت

«و
ذلک نور من عظمته فبعظمتهو نوره ابصر قلوب المؤمنين و بعظمته و نوره عاداه
الجاهلون» و آن نوري است از عظمت او، پس خداوند به سبب عظمت و نورش دلهاي مؤمنان
را بينا کرد و بهمان سبب نادانان با او دشمني ورزيده‌اند.

چون
انسانهاي خفّاش صفت با نور مخالف‌اند، ولي هر کس که با علم سر ناسازگاري و دشمني
ندارد مي‌کوشد تا جهل را بر طرف نمايد و تاريکي جهل را به روشنائي علم مبدل سازد و
به عبارت ديگر،عالم با جهال بد نيست وب ر ضد او کار نمي‌ند، بلکه دست او را مي‌گيرد
و از ناداني رهايش مي‌سازد بلکه اين جاهل است که با علم بد است«الجاهلون لأهل
العلم اعداء» نه بر عکس که علماء اعداء جاهلانب اشند و بفرموده اميرمؤمنان عليه
السلام «الناس اعداء ما جهلوا»[5] افراد عادي دشمن چيزهائي مي‌باشند
که به آن علم ندارند ولي مؤمن هميشه دوستدار علم است وهر چه را نداند گمشده خويش
مي‌پندارد«الحکمة ضالة المؤمن»[6] ولي در مقابل جاهلان با آن
دشمن‌اند.

سپس
امام چنين ادامه مي‌هد: «وَ بِعَظمته وَ نُوره ابتغي مَنْ في السّموات و الأرض من
جميع خلائقه اليه الوسيلة بالأعمال المختلفة و الأديان المشتبهة» و بسبب عظمت و
نورش تمام آفريده‌هاي او در آسمانها و زمين با اعمال مختلف و اديان مشابه به سويش
وسيله تقربي جستجو مي‌نمايند، هر کسي از راهي بسوي او مي‌رود ولي همه آنها صحيح
نيست«فکُلّ محمول يحمله الله بنوره و عظمته و قدرته» بنابراين همگي محمولند وخدا
آنها را بسبب نور و عظمت و قدرتش حمل مي‌نمايد، اگر آن مقام تدبير به فرشتگان يا
انسانهاي کامل، تفويض گرديده آنها جنود الهي هستند«و لله جنود السّموات و الأرض» و
تمام جنود آسمانها و زمين، جنود الهي مي‌باشند، و توهم نشود که خداوند آنها را با
دست ظاهر يحمل مي‌نمايد بلکه با عظمت و نور و قدرتش هم حامل و هم محمول ـ هر دو
محمول الهي مي‌باشند و خداوند با نور و عظمت و قدرت خود آنها را اداره مي‌کند.

«لا
يستطيع لنفسه ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشورا» در نظام تکوين
همانگونه که در قرآن آمده و اين روايت هم تبيين مي‌نمايد که احدي مالک چيزي نيست،
بلکه ملکيت هاي همه اعتباري است، لذا حضرت مي‌فرمايد: «من هنگامي که چشم را مي‌گشايم
نمي‌انم آيا مي‌توانم آن را ببندم يا قبل از بستن مي‌ميرم». آنها که مي‌پندارند
توان کاري را دارندل حظه‌اي برايشان فرا مي‌یسد که ديگر توانب ستن چشمشان را هم
ندارند واگر پس از مرگ ديگران چشم آنها را نبندند همچنان بازمانده و منظره ناپسندي
پيدا مي‌نمايد. قرآن کريم مي‌فرمايد: «امّن يَمْلِکُ السَّمْعَ و الأبصار»[7]. و کيست که به شما گوش و چشم
عطا نمايد؟ «آدم» در اينجا منقطعه است يعني آنکه مالک چشم و گوش است ديگري است و
بعنوان امانت به شما داده‌اند، حق اين امانت را نگه داريد، زيرا زماني مي‌رسد که
اجازه بستن چشم را هم به شما نمي‌دهند، بنابراين هيچ کس در نظام تکوين مالک چيزي
نيست و اگر موسي کليم الله عليه السلام گفت: «لا املک الاّ نفسي واخي» اين مالکيت
نفس در نظام تکوين نيست، بلکه در مسائل اعتباري تشريعي است که مي‌گويد: من جز مالک
نفسم نيستم و برادرم هم مالک نفس خود است در ايمان آوردن و ما هر دو ايمان آورده‌ايم،
و بدين ترتيب با«لا املک لنفسي نفعاً و لا ضرّاً» که مربوط به امور تکوين است
معراض نمي‌باشد.

فکلُّ
شيءٍ محمول و الله تبارک و تعالي الممسک لهما ان تزولا و المحيط بهما من شيءٍ و هو
حياة کلّ شيءٍ و نور کلّ شيءٍ» ـ همه چيز محمول است و خداي تبارک و تعالي آسمان و
زمين و آنچه را به آنها احاطه دارد، از زوال و سقوط حفظ مي‌نمايد و خدا است زندگي
ور وشني هر چيز.

همين
فيض الهي است که باعث زنده شدن هر موجود زنده است و باعث روشن شدن هر موجود روشن
است.

«سبحانه
و تعالي عمّا يقولون علوّاً کبيرا» و منزّه و داراي برتري بزرگي است، از آنچه بنا
حق مي‌گويند، بدين ترتيب مسأله تفويض و جسماني بودن حق تعالي را نفي و طرد نمود.

آري!
خداوند منزّه از اين است که روي تختي قرار گيرد که کسي او را حمل نمايد، و نيز منزّه
است از اينکه عرش را به کسي تفويض و واگذار نموده باشد و خود مغلولة اليد و دست
بسته باشد، او مبراي از جسمانيّت و تفويض است و نيازمند به احدي نيست، و به احدي
هم استقلال در عمل نمي‌دهد.

احاطه
خداوند

«فقال
له: فاخبرني عن الله عزوجل اين هو؟» سپس جاثليق سؤال مي‌نمايد که خدا در کجاست؟
اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ فرمود: «هو ههنا وههنا و فوق و تَحْتَ و محيط بنا
و معنا و هو قوله: ما يکون من نجوي ثلاثة الاّ هو رابعهم و لا خمسة الاّ هو سادسهم
و لا ادني من ذلک و لا اکثر الاّ هو معهم اينما کانوا»ـ او اينجا و آنجا و بالا و
پائين و محيط بر ما و همراه ماست چنانچه خود فرموده است سه نفر با هم راز نگويند
جز اينکه خدا چهارمي آنها است و نه پنج نفر مگر اينکه او ششمين آنها مي‌باشد و نه
کمتر و نه بيشتر از اين، جز اينکه او با آنها است هر جا که باشند.

اين
توحيد خالص است که به آيه سوره مجادله استدلال شده است و اما اينکه در سوره
«مائده» آمده است: «لقد کفر الذين قالوا انّ الله ثالث ثلاثة»[8] کساني که گفتند خداوند يکي از
سه خدا است بطور مسلم کافر شدند، بحث ديگري است و اين دو آيه دو مطلب تودحيد و کفر
را تبيين مي‌نمايد، توحيد آن است که خدا رابع ثلاثه است و کفر آن است که خدا ثالث
ثلاثه باشد.

«فالکرسيّ
محيط بالسّماوات و الأرض و ما بينهما و ما تحت الثّري و ان تجهر بالقول فانه يعلم
السّر واخفي و ذلک قوله تعالي» «وسع کرسيّة السّموات و الأرض و لايؤده حفظهما و هو
العليّ العظيم» ـ بنابراين کرسي به آسمانها و زمين و فضا و زير خاک احاطه دارد، و
چنانچه فرياد نمائي او از سرّ و پنهان آگاه است و اين فرموده خداوند متعال است:
کرسي خدا آسمانها و زمين را فراگرفته و حفظ آن براي او هيچ زحمت و سنگيني ندارد و
او والا و بزرگ است.

علما،
حاملان عرش‌اند

فالذين
يحملون العرش هم العلماء الذين حملهم الله علمه و ليس يخرج عن هذه الأربعة شيءٌ
خلق الله في ملکوته الذي اراه الله اصفيائه و اراه خليله عليه السلام فقال:

«و
کذلک نري ابراهيم ملکوت السّموات و الأرض و ليکون من الموقنين» و کيف يحمل حملة
العرض الله و بحياته حُييت قلوبهم و بنوره اهتدوا الي معرفته؟[9] ـ پس کساني که عرش خدا را حمل
مي‌نمايند دانشمنداني هستند که خدا علم خود را به آنها عطا فرموده و آنچه خدا در
ملکوتش خلق فرموده و به زبدگان و خليلش ابراهيم عليه السلام ارائه داده است، از
اين چهار نور خارج نيست که فرموده: «و بدينسان ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم
نشان دايدم و براي اينکه از اهل يقين باشد» پس چگونه ممکن است حاملان، عرش خدا را
حمل نمايند با آنکه سبب زندگي او دلهايشان زنده گشته و بسبب نور او سوي معرفتش
راهنمائي گرديده‌اند؟.

عرش،
علم است

پس
چنين نيست کرسي يک تختي باشد، عرش يک تختي باشد، آنطور که در مورد شاخه‌هاي انگور
مي‌فرمايد: «جنات معروشات و غير معروشات» انگورها دو قسم‌اند يک قسم داريا دار بست‌اند
که به آنها معروش(داراي عرش) گفته مي‌شود که بر آن داربست و عرش استوارند، و قسم
ديگر شاخه‌هايشان روي زمين‌اند. بلکه عرش خدا مقام علم او است«و هو العلم» چنانچه
گفته شد.

بنابراين
نمي‌توان گفت که تفسير قرآن همان تلاوت آن است و نمي‌توان گفت اين حرفها مربوط
نيست بزيرا آيات الهي براي اين است که ما بفهميم و عرش هم از همين قبيل است، و نمي‌توان
آن را به مقام فرمانروائي جهان حمل کرد، زيرا اين مسأ‌له‌اي اعتباري است و آن
حقيقي مي‌باشد و آن حقيقت و واقعيت در لسان معصومين عليهم السلام به علم و تدبير
الهي تطبيق شده و شواهد فراواني آن را تثبيت مي‌نمايد، پس نمي‌شود عرش را به معني
جسماني آن حمل نمود، چرا که خداوند خود جسم نيست. «لا تدرکه الأبصار و هو يدرک
الأبصار» هيچ چشمي او را درک نمي‌کند و حال آنکه او تمام چشم‌ها را درک مي‌نمايد.

 



[1]– سوره فاطر ـ آيه 41.