انقطاع الي الله

شرح دعاي
ابوحمزه ثمالي

قسمت دهم

آيت الله
ايزدي نجف آبادي

انقطاع الي
الله

«اَيْنَ
سِتْرُکَ الْجَميلُ اَيْنَ عَفْوُکَ الْجَليلُ اَيْنَ فَرَجُک الْقَريبُ اَيْنَ
غياثُکَ السَّريعُ»:

عيب‌پوشي
خوش آيندت کجا است، عفو بزرگت چه شد، فرج و گشايش نزديک و دادرسي بي‌امانت کو؟

«اَيْنَ
رَحْمَتُکَ الْواسِعَةُ اَيْنَ عَطاياکَ الْفاضِلَةُ اَيْنَ مَواهِبُکَ الْهَنيئةُ
اَيْنَ صَنائعُکَ السّنيَّةُ»:

رحمت
فراگيرت کجا، بخششهاي پر ارج تو و موهبت‌هاي گوارايت و احسانهاي گرانبهايت کو؟

«اَيْنَ
فَضْلُکَ الْعَظيمُ اَيْنَ مَنُّکَ الْجَسيمُ اَيْنَ اِحْسانُکَ الْقَديمُ»:

فضل بزرگ و
نعمت چشمگير و احسان قديمت کجا است؟

«اَيْنَ
کَرَمُکَ يا کَريمُ، بِهِ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّدٍ فَاسْتَنْقِذْني وَ
بِرَحْمَتِکَ فَخَلِّصْني يا مُحْسِنُ يا مُجْمِلُ يا مُنْعِمُ يا مُفْضِلُ»:

کرمت کو يا
کريم؟ و(بحق) محمد و آل او مرا(از مهلکه) نجات ده اي احسان کننده و اي نيکوکار
نعمت بخشت با تفضل مرا به رحمتت رهائي بخش.

«لَسْتُ
اَتَّکِلُ فِي النَّجاةِ مِنْ عِقابِکَ عَلي اَعْمالِنا بلْ بِفَضْلِکَ عَلَيْنا
لِاَنَّکَ اَهْلُ التَّقْوي وَ اَهْلُ الْمَغْفِرَة تَبْدِئُ بِالاِحْسانِ نِعَماً
وَ تَعْفو عَنِ الذَّنْبِ کَرَماً»:

نه چنين است
که در نجات ازعذابت باعمالم تکيه داشته باشيم بلکه تنها اعتمادم به فضل تو است که
بجا است که از(عقاب تو) بر حذر بودن و(از نظر بزرگواريت) اهل آمرزشي؛ بدون سابقه
استحقاق احسان مي‌کني؛ نعمتها مي‌بخشي و با کرمت از گناهان درمي‌گذري.

اين فراز
دعا از(اين سترک الجميل تا تعفو عن الذنب کرما) بيانگر حال انقطاع بنده است؛ بنده
باين حقيقت رسيده است که در  جهان هستي
جائي و محلي شايسته که براي نجات بدان اعتماد کرد جز تفضلات او نيست و تنها به آن
بايد رو آورد.

«فَما
نَدْري ما نَشْکُرُ اَجَميلَ ما تَنْشُرُ اَمْ قَبيحَ ما تَستُرُ اَمْ عَظيمَ ما
اَبْلَيْتَ وَ أَوْلَيتَ اَمْ کَثيرَ ما مِنْهُ نَجَّيْتَ وَ عافَيْتَ».

و نمي‌دانيم
کدام يک از نعمتهايت را شکرگزار باشيم، آن نعمت زيبايي که آشکارش کردي يا آن کار
زشتي که از ديده‌‌ها پنهانش داشتي يا آن نعمت عظيمي که ما را به آن آزمايش نمودي و
بر ما آسان کردي و خود توفيقمان دادي که از پس آنها برآئيم يا بلاهاي بسياري که ما
را از آن نجات دادي و عافيت بخشيدي؟

«يا حَبيبَ
مَنْ تَحَبَّبَ اِلَيْکَ وَ يا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاذَبِکَ وَانْقَطَعَ
اِلَيْکَ»:

اي دوست کسي
که از خود بتو دوستي نشان داد و اي سرور ديدگان کسي که از غير تو چشم پوشيده و بتو
پيوست.

انقطاع الي
الله

قبل از بيان
مفاد اين دو سه جمله توجه داشته باشيم که قطع بمعناي بريدن و رابطه و پيوستگي را
بهم زدن و انقطاع که بمعناي جدا شدن بعد از پيوستگي است مقابل وصل و پيوستگي است.

در اين دو
سه جمله، يکي از ارزشمندترين و بالاترين معنويات و مقامات سالکين و پويندگان راه
حق را که انقطاع و وارستگي از غير حق و پيوستگي به او است يادآور شده که شايد
بتوان گفت«تبتّل» که در سوره مزمل آيه 7 آمده و مي‌فرمايد: «وَ اُذْکُرِ اسْمَ
رَبِّکَ وَ تَبتَّلْ اِلَيهِ تَبْتيلاً» که گوياي اين است که پروردگارت را ياد کن
و منقطع به سوي او شو، همين وارستگي باشد.

و اين
وارستگي و انقطاع است که پيش از باب معرفت و عارفان سالک، شرط اساسي سلوک و سير
الي الله است و نزد آن مسلم است که پايبندي بطبع و طبيعت ـ و در يک کلمه ـ دلبستگي
بغير حق و خودبيني و خودخواهي، محکمترين غل و زنجير است که دست و پاگير و سد راه
سلوک است و بقول حافظ:

تو کز سراي
طبيعت نمي‌روي بيرون                   کجا
به کوي حقيقت گذر تواني کرد؟

تا از نفس و
هوي نگذرد نمي‌تواند طريق محبت حق طي کند.

عشق شيري
است قوي پنجه و مي‌گويد فاش

                                                        هر
که از جان گذرد بگذرد از بيشه ما

تا از خلق
چشم طمع نبندد و رجاء و انس بحق تحصيل نکند و تا بيم و ترس از خلايق را با رضا به
حکم و قضاي الهي از دل بيرون نکند و تا با مشاهده با چشم دل نبيند که همه هستي
پرتو او است و بدينسان به خلق بي‌مبالات نشود کي سالک راه حقيت خواهد شد؟!

«اَنْتَ
الْمُحْسِنُ وَ نَحْنُ الْمُسيئْونَ فَتَجاوَزْ يا رَبِّ عَنْ قَبيحِ ما عِنْدَنا
بِجَميلِ ما عِنْدَکَ»:

تنها توئي
نيکو روش و اين فقط ما هستيم که از ما بدي مي‌خيزد(نه تو) پس بيا و از بديهائي که
از سوي ما است بخوبي‌هائيکه از جانب تو است، درگذر.

گويا هدف
اصلي از اين چند درخواستاين است که خداوند بر حسب رفتار و برخوردهاي خودش با خلايق
که همه براساس احسان و نيکي است با تمام جهان هستي از جمله انسانها از بديهائيکه
به اقتضاي طبع بشريت از انسانها سر مي‌زند در گذرد.

طبع بشريت و
اقتضاي بديها

اين که
گوشزد شد که طبع بشريت اقتضاي بديهائي دارد، مطلبي است که از بعضي آيات قرآني ـ که
طبيعت بشريت را معرفي مي‌کند ـ به دست مي‌آيد چنانچه در سوره معارج آيه 19 مي‌فرمايد:
«اِنَّ الاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» ـ اين انسان سخن حريص و بي‌صبر است که در
مقابل گرفتاريها بي‌تاب و اگر چيزي در دست داشته باشد بخل مي‌ورزد.

و در سوره
احزاب آيه 72 مي‌فرمايد: «اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ـ حقّا که او عجيب ظالم
و جاهل است و از قبيل اينگونه معرفي‌ها بعنوان«قتور» يعني ممسک و«کفار» يعني
ناسپاس که در حقيقت اين گونه خويها که در سرشت انسان است و منشأ اين است که خداوند
در سوره يوسف مي‌فرمايد: »… اِنَّ النّفْسَ لاَمَّارَةٌ بِالسُّوِء اِلاّ ما
رَحِمَ رَبّي» ـ خود را نمي‌ستايم و تبئره نمي‌کنم زيرا که نفس وادار کننده به بدي
است مگر اينکه لطف پروردگار انسان را دريابد.

توجه به اين
نکته لازم است که اين گونه معرفيها که اشاره شد ـ به اصطلاح منطق ـ قضيه طبيعيه
است که حکم طبيعت را بيان مي‌کند و منافات ندارد که افرادي بخصوصيات خاصه بخودشان
ـ که به اصطلاح ـ خصوصيات فردي خوانده مي‌شود، اين گونه طبايع و خويها در تحت
تأثير ايمان ـ يا به تعبير ديگران بعد الهي انسان ـ اثر بد نداشته باشد بلکه مظهر
نيکيها و خيرات و نمايانگر احسانات الهي باشد.

حسنات و
خيرات از حق و بديها از ما سوي

از محتواي
دو جمله اول(که گوياي اين است که در جهان هر چه نيکي و خوبي هست از خداوند و هر چه
بدي و سوئي هست از ماسوي است) مطلبي است که نبايد از آن سرسري گذشت اکنون سربسته
بيان اين مطلب:

بر حسب آيات
قرآن شريف هر چه که بر آن کلمه شيء که ترجمه‌اش بفارسي چيز است اطلاق شده، مخلوق
خداوند است چنانچه در سوره فرقان آيه 2 مي‌فرمايد: «الَّذي خَلَقَ کُلَّ شَيءٍ
فَقَدَّرَهُ تَقْديراً» ـ او همه چيز را خلق نموده و(به تقدير ازلي) حد و قدر هر
چيز را معين فرموده. و نيز در سوره زمر آيه 61 مي‌فرمايد: «اللهُ خالِقُ کُلَّ
شَيءٍ» ـ خداوند آفريدگار هر چيز است. و امثال اين گونه آيات در قرآن بسيار است.

از طرف ديگر
در قرآن شريف هر چه را مخلوق خداوند قلمداد کرد پسنديده و نيکو معرفي مي‌کند
چنانچه در سوره سجده آيه 7 مي‌فرمايد: «الَّذي اَحْسَنَ کُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ» ـ
آن خدائي که هرچه خلقت فرمود نيکو قرارش داد.

بنابراين
محتواي اين دو گونه آيات قرآني که همه چيز مخلوق خدا و همه چيز نيکو است؛ هر چه
حسن و خوبي در عالم است از حق است و هيچ بدي از ناحيه او نيست بلکه از ناحيه
محدوديت و اصطکاکات موجودات است چنانچه مي‌فرمايد: «ما اصاَبَکَ مِنْ حَسَنَةٍ
فَمِنَ اللهِ وَ ما اَصابَکَ مِنْ سَيِّئة فَمنْ نَفْسِکَ» ـ هر چه از انواع نيکي
بتو برسد از خداست. و هر چه بدي برسد از خود تو است.

آنچه در
رابطه با استناد حسنات به خداوند گفته شد، بر حسب آيات قرآن شريف بود و بيان اين
مطلب را ازنظر بحثهاي وجودي و حکم عقل بجاي ديگري موکول مي‌کنيم.

«وَ اَيُّ
جَهْل يا رَبِّ لا يَسَعُهُ جُودُکَ اَوْ اَيُّ زَمانٍ اَطْوَلُ مِنْ اَناتِکَ وَ
ما قَدْرُ اَعْمالِنا في جَنْبِ نِعَمِکَ وَ کَيْفَ نَسْتَکْفِرُ اَعْمالاً
نْقابِلُ بِها کَرَمَکَ بَلْ کَيْفَ يَضيقُ عَلي الْمُذْنِبيْنَ ما وَسِعَهُمْ
مِنْ رَحْمَتِکَ».

کدام جهالت
و نادان کاري است که جود تو فراگير آن نباشد و کدام زمان و مهلتي است که از
مهلتهائي که تو مي‌دهي درازتر باشد؟ اساساً ارزش اعمال ما با مقايسه با نعمتهاي تو
چيست(هيچ) يا چه جاي اين است که اعمالمانرا بجهت مقابله کردن کرامتهاي تو زياد
بپنداريم. از همه گذشته چگونه مي‌شود که رحمت فراگير تو که همه تبهکاران را فراگير
است، تنگ و محدود باشد.

در اين چند
جمله از دعا نقطه نظر يکي فراگيري جود و رحمت خداوند و بي‌حد و مرز بودن نعمتها و
کرامتها و امهال خداوندي وديگر بي‌ارزشي و بي‌مقداري اعمال و طاعات و اين که به هيچ
وجه با نعمتها و کرامتهاي خداوند قابل قياس نيست.

«يا واسِعَ
الْمغْفِرَةِ يا باسِطَ الْيَدينِ بِالرَّحْمَةِ»:

اي که رحمت
و مغفرتت فراگير و دو دستت(قدرت تامه‌ات) برحمت و بخشش باز است.

دستهاي خدا
باز است و در تمام زمانها و مکانها تصرف دارد

مطلبي در
تفاسير آمده که آيات قرآن تأييد مي‌کند از عقائد يهود(حداقل برخي از يهوديان زماني
نبي اکرم ص) اين بوده که خداوند که عالم را خلقت فرمود ديگر تصرفي در جريان حوادث
جهان ندارد و تغيير و تبديلي نمي‌دهد بلکه نمي‌تواند بدهد!! و شايد اين جمله:
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ» را(که نزد عارف و فيلسوف معناي غير قابل انکاري
دارد) بهمينعقيده خودشان تطبيق مي‌کردند و خداوند هم در سوره مائده آيه 64 همين
مطلب را از آنها حکايت مي‌کند که مي‌فرمايد: «قالَتِ الْيَهُودُ يَدُالله
مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ اَيْديهمْ وَ لُعِنوا بِما قالوا بَلْ يَداهُ مَبسْوطتانِ
يُنْفِقُ کَيْفَ يَشاءُ» ـ يهود گفتند که دستهاي خدا در غل و زنجير است؛ غل باد
دستهاي خودشان! بلکه هر دو دست خدا(کنايه از قدرت تامه حق) باز است، که هرگونه
بخواهد انفاق مي‌کند.

همچنين يهود
آيه قرآن را از زبان نبي اکرم مي‌شنيدند که مي‌فرمايد: «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ
الله قَرْضاً حَسَناً» ـ کيست که بخدا قرض الحسنة بدهد؟ مي‌گفتند که خدا فقير است
و ما غني! که اشاره بهمين گفتار است آيه 181 سوره آل عمران: «لَقَدْ سَمِعَ اللهُ
قَوْلَ الَّذينَ قالُوا اِنَّ الله فقيرٌ وَ نَحْنُ اَغْنياءُ» ـ به تحقيق خداوند
سخن کسانيکه گفتند خدا فقير است و ما غني، شنيد.

ولي بر خلاف
پندار يهود بحکم عقل و شهادت آيات قرآن، جهان هستي همچنانکه در اصل وجود نيازمند
بخداونداست در بقاء نيز نيازمند بخداوند است در بقاء نيز نياز به او و از هر جهت
وابسته به او و در تحت تصرف او است که چنانچه مشاهده مي‌شود جمله«يا باسط اليدين
بالرحمه» بر همين اساس است و آيه 29 سوره الرحمن نيز بر همين معنا دلالت دارد که
مي‌فرمايد: «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السّماواتِ وَ الأَرْضِ کُلَّ يَوْمٍ هُوَ في
شَانٍ» ـ هر کسي در آسمان و زمين است از او حاجت خود را مي‌خواهد و هر روزي خدا در
شأن و کاري است.

ذکر يک نکته
مهم

اعتقاد به
تسلط و تصرف خداوند در جهان هستي که خود حقيقتي است که بايد جزء اعتقادات ديني هر
کسي باشد، در اعمال و اخلاق هر کسي پاي‌بند بودن به آن نقش بسيار مؤثري دارد.

1- يکي از
آثار اعتقاد به اين حقيقت در اخلاق اين است که اگر احيانا انسان جريان حوادث و
نظام اسباب را بر وفق مراد خويش مي‌ّيند غرور پيدا نکند و خود را از ارتباط با خدا
و توسل به ذيل عنايت او و عبادت او و دعا و مسئلت به درگاه او بي‌نياز نداند و به
مال و امکاناتي که در دسترس دارد دلگرم نشود و غفلت سراسر وجود او را فرا نگيرد؛
همچنانکه در داستان کوتاهي که در سوره کهف آيه 32 به بعد در رابطه با گفتگوي دو
نفر که يکي ثروتمند و ملک‌دار ولي از ايمان بهره نداشت با آن ديگري ـ که گرچه تهي‌دست
بود ولي دلي پر از ايمان داشت ـ درباره ثروت خود مي‌گفت «… ما اَظُنُّ اَنْ
تَبيدَ هذهِ اَبَداً» ـ گمان ندارم که تا ابد اين ثروت من نابود شود.

غافل از
اينکه امور جهان ماده به هيچ وجه قابل اعتماد و دلگرمي نيست از دو جهت: يکي ـ از
باب اينکه جهان ماده عالم مزاحمات و مصادمات است، ممکن است از ناحيه دور از نظر ما
حوادثي و آفات و مزاحماتي پيش آيد که آنچه را که ما به آن دل‌خوش کرده‌ايم از بين
ببرد در يک کلمه جهانم اده بقول شاعر: «جهان رباط خرابي است بر گذرگه سيل». و دوم
ـ اينکه از آنجائيکه جهان با همه پهناوري آن از چنگ قدرت حق بيرون نيست از اين رو
از اين معنا نيز نبايد غفلت کرد: از ناحيه‌اي که باز از نظر ما دور است اسباب و
عواملي پيش آورد تا آنچه را که مورد اعتماد ما است از بين ببرد.

سبب سوز و
سبب ساز

چنانچه اين
مطلب مکرر در قرآن گوشزد شده از جمله در همين داستان کوتاه سوره کهف خداوند از قول
آن تهي‌دست مؤمن با ثروتمند مغرور چنين مي‌‌فرمايد: «وَ يُرسِلَ عَلَيْها
حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صعيداً زَلَقاً اَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً
فَلَنْ تَسْتَطيع لَهُ طَلَباً» (آيه 40 و 41) ـ ممکن است بر بوستان آفتي(چون
صاعقه) بفرستد که صبح هنگام نابود و با خاک يکسان شده چنانکه لغزندگاه شده باشد و
يا چنان نهر و قناتش خشک و بي‌آب شده که به هيچ وجه براي آن باغ نتواني آب تهيه
کني.

و از همين
بابت است که مطابق آيات قرآن حضرت نوح(در موقعيکه به پسرش پيشنهاد کرد که با ما به
کشتي سوار شو و او گفت که به کوه پناه مي‌برم که مرا از آب حفظ مي‌کند) فرمود: «لا
عاصِمَ الْيَومَ مِنْ اَمْرِ الله اِلاّ مَنْرَحِمَ» ـ امروز از امر(و قهر خدا) جز
لطف و مهر او پناهي نيست.

2- اثر دوم:
ايجاد روح اميد: بنده با ايمان که جهان را از دست قدرت خدا بيرون نمي‌بيند در عين
اين که مي‌بيند جريان حوادث ـ بحسب ظاهر ـ بر وفق مراد نيست ولي دلگرم است که از
خدا اين اميد هست که با دست غيبي خودش جريان حوادث را بنحو مطلوب دگرگون مي‌کند
چنانچه در داستان مورد نظر خداوند از قول تهي‌دست با ايمان نقل مي‌کند: «اِنْ
تَرَنَ اَنَا اَقَلَ مِنْکَ مالاً وَ وَلداً فَعَسي رَبّي اَنْ يُؤتينِ خَيْراً
مِنْ جَنَّتِکَ» ـ اگر مرا چنين مي‌بيني که از نظر مال و اولاد از تو کمترم اميد
اين دارم که پروردگارم بهتر از باغ تو بمن بدهد. چه خوب گفته حافظ شيرازي:

شهر خاليست
ز عشاق مگر از طرفي                دستي از
غيب برون آيد و کاري بکند

مي‌توانيم
مطلب گذشته را که تحت عنوان دستهاي خدا باز است که(باسط اليدين بالرحمه) در اين
جمله خلاصه کنيم که خدا هم سبب‌ساز است چنانچه حضرت يعقوب فرمود: «اِذْهَبُوا
فَتَجَسّسوا مِنْ يُوسُفَ وَ  اَخيهِ وَ لا
تَيْأسُوا مِنْ رَوْحِ الله» ـ برويد و از يوسف و برادرش جستجو کنيد و از نسيم
رحمتش نااميد نشويد. و هم سبب‌سوز است که نبايد با در دست داشتن امکانات مغرور شده
و روي نياز بدرگاه بي‌نياز نياوريم. مولوي مي‌گويد:

از سبب
سازيش من سودائيم                         وز
سبب سوزيش سوفسطائيم

آنچه بيان
شد در رابطه با تصرف خداوند در جهان را مي‌توان خلاصه‌اي از بحث مسأله بداء که
مطابق روايات«ما عُبِدَ اللهُ بِشَيْءٍ مِثْل الْبَداء» بحساب آورد.

ادامه دارد