سران قريش به تلاش خود ادامه مي‌دهند و…

سران قريش
به تلاش خود ادامه مي‌دهند و…

حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

قسمت نهم

بخش سوم

بزرگانق ريش
که ديدند از ديدار با ابوطالب نتيجه‌اي نگرفتند و او همچنان به حمايت قاطع و
بيدريغ خود از رسول خدا(ص) ادامه مي‌دهد بنزد وليد بن مغيرة و عتبة بن ربيعه رفتند
و از آنها براي مبارزه با رسول خدا(ص) و خاموش کردن نداي حق طلبانه آنحضرت چاره‌جوئي
کردند و پاسخي را که شنيدند و اقدامي را که از طرف اينان صورت گرفت ذيلا مي‌خوانيد:

وليد بن
مغيرة چه گفت:

وليد بن
مغيرة(پدر خالد بن وليد) از ريش سفيدان و بزرگان قريش بود و بلکه بگفته ابن هشام
سالمندترين آنها بود[1]، که
در کارهاي مهم و دشواريهائي که براي آنها پيش مي‌امد قرشيان نزد او مي‌امدند و از
او براي رفع مشکل و گرفتاريها استمداد ميطلبيدند، و غالبا نيز رأي او مشکل‌گشا
بود،چنانچه در داستان تجديد بناي کعبه خوانديم که در آغاز قريش جرئت ويران کردن
کعبه را نداشتند تا او اقدام به اينکار کرد…

و هنگامي هم
که ميان آن درباره نصب حجر الاسود اختلاف پديد آمد نظريه او مورد تصويب قرار گرفت
و به رأي او عمل کردند و اختلاف برطرف گرديد…

و بهر صورت
ابن هشام مي‌نويسد:

«قرشيان که
از ديدار با ابوطالب نتيجه‌اي نگرفتند و از سوي ديگر ايام حج نزديک ميشد و قريش
نگران کار پيغمبر اکرم(ص) بودند که با آمدن حاجيان بمکه ممکن است تبليغات آنحضرت
در ايشان اثر بخشد. از اينرو و بنزد وليد بن مغيرة که مرد سالمند و بزرگي در ميان
قريش بود رفتند، وليد گفت: شما مي‌دانيد که آوازه محمد در اطراف پيچيده و اکنون
نيز موسم حج نزديک شده و کاروانهائي از اعراب در اين ايام بشهر شما مي‌آيند،
درباره او سخن خود را يکجهت کنيد، و همه بيک ترتيب درباره‌اش سخن بگوئيد و چنان
نباشد که هر دسته بطوري سخن گويد؟! گفتند: هر چه تو بگوئي ما همگي همان را درباره
محمد خواهيم گفت.

وليد ـ شما
سخني را انتخاب کنيد تا من هم با شما همراهي کنم!

قريش ـ ما
مي‌گوئيم: محمد کاهن است!

وليد ـ نه
بخدا او کاهن نيست ما کاهنان را ديده‌ايم، ولي سخنان محمد بزمزمه کاهنان و اوراد
آنان شباهت ندارد!

قريش ـ پس
مي‌گوئيم: ديوانه است!

وليد ـ نه
ديوانه هم نيست، زيرا ما ديوانگان را ديده‌ايم حرکات و سخنان محمد بديوانگان نمي‌ماند!

قريش ـ مي‌گوئيم:
شاعر است.

وليدـ شاعر
م نيست زيرا ما انواع شعر را از رجز و هزج و مبسوط و غيره ديده و شنيده‌ايم ولي
سخنان او شعر نيست.

قريش ـ پس
مي‌گوئيم: ساحر است!

وليد ـ
ساحران و سحر آنها را نيز ما ديده‌ايم و محمد ساحر هم نيست زيرا سخنان او بکار
ساحران که ريسماني را گره مي‌زنند و سپس در آن مي‌دمند شباهت ندارد!

گفتند: پس
چه بگوئيم؟

وليد گفت:

«و الله انّ
لقوله لحلاوة، و انّ اصله لعذق و ان فرعه لخباة، و ما انتم بقائلين من هذا شيئاً
الاّ عرف انّه باطل، و انّ اقرب القول فيه لئن تقولوا ساحر جاء بقول هو سحر، يفرّق
بين المرء و أخيه و بين المرء و زوجته، و بين المرء و عشيرته.

بخدا گفتارش
با حلاوت است، و اصل و ريشه‌اش محکم و پا بر جاست است و ميوه آن پاکيزه و نيکو است،
هر چه بگوئيد مردم ميدانند که سخن شما بيهوده و باطل است، ولي باز هم از همه بهتر
همان است که بگوئيد: ساحر است زيرا سخنانش سحر و جادو است که بوسيله آنها ميان پدر
و پسر و برادر و زن و شوهر و فاميل و عشيره جدائي مياندازد.

قريش از نزد
وليد بيرون رفته و سر راه کاروانيان نشسته و بهر که برخورد مي‌کردند او را از تماس
گرفتن با رسول خدا(ص)بر حذر داشته و از سحر و جادوي آن حضرت بيمناکش مي‌ساختند. پس
خداي تعالي آيات زير را درباره وليد بن مغيرة و سخن او نازل فرمود:

ذَرْنيِ وَ
مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً، وَ جَعَلْتُ لَهُ، مَالاً مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُودا
وَ مَهّدتُّ لَهُ، تَمْهِيداً ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ کَلاَّ إنَّهُ کانَ
لِآياتِنَا عَنِيداً سَأُرْهِقَهُ صُعُوداً إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ
کَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ يَسَرَ،
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ يُؤثَرُ إِنْ هَذا
إلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ».[2]

«مرا واگذار
با کسي که او را تنها آفريدم، و برايش مالي بسيار و پسراني گواه، قرار دادم و
آماده ساختم برايش آمادگيها، سپس آرزو دارد که زيادتر گردانم، نه چنان است او آيات
ما را دشمن است زود است که او را بعذابي سخت رسانيم، همانا او انديشيد و سنجيد، پس
کته شود که چگونه سنجيد، سپس کشته شود چگونه سنجيد، پس بگريست سپس چهره درهم کيد و
روي درهم کرد آنگاه پشت کرده و کبر ورزيد، و گفت اين نيست مگر سحري که در رسد و
نيست آن مگر گفتار بشر».

و درباره
قريشيان که نزد وليد بن مغيرة آمدند نيز اين آيات نازل گشت:

«کَما
اَنْزَلْنا عَليالمُقْتَسِمينَ، اَلَّذينَ جَعَلُوا القُرآن عِضينَ، فَوَربِّکَ
لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمعينَ، عَمّا کَانُوا يَعْمَلونَ».[3]

«بدانسان که
فرستاديم بر قسمت کنندگان، آنانکه قرآنرا بخشهائي گردانيدند، پس بپروردگارت سوگند
که از آن همکيشان بپرسيم از آنچه که انجام ميدادند».

ابوطالب که
چنان ديد قصيده معروف خود را درباره جلب محبت قريش و شخصيت خود در ميان ايشان سرود
و در آن تذکر داده که بهيچوجه رسولخدا صلي الله عليه و آله را بآنان تسليم نخواهد
کرد، و تا پاي جان از آنحضرت دفاع خواهد کرد.

و از همين
قصيده است شعر معروف ابوطالب که در مدح رسولخدا صلي الله عليه و آله گويد:

«وابيض
يستسقي الغمام بوجهه              ثمال
اليتامي عصمة للأرامل»[4]

عتبة ربيعة
نزد رسول خدا(ص) ميآيد:

عتبة بن
ربيعة نيز يکي از بزرگان قريش و خردمندان ايشانب ود که در جنگ بدر به اتفاق برادرش
شيبه و پسرش وليد شرکت جستند و هر سه بدست سرداران رشيد اسلام کشته شدند(بشرحي که
در جاي خود مذکور است) و از همان سخنان و نظرات او در جنگ بدر درايت و خردمندي او
در مسائل سياسي و اجتماعي بخوبي روشن ميشود.

ابن هشام مي‌نويسد:

روزي عتبة
که در انجمني از بزرگان قريش در مسجد الحرام نشسته بود و رسول خدا صلي الله عليه و
آله نيز در گوشه ديگر نشسته بود قريش هم چنان از تبيلغات رسولخدا صلي الله عليه و
آله رنج مي‌بردند عتبة بحاضران گفت: اي گروه قريش خوبست من بنزد محمد بروم و با او
صحبت کنم و پيشنهاداتي باو بدهم شايد يکي را بپذيرد و دست از سخنان خود بردارد؟
حاضران سخنش را پذيرفته و او را بنزد آنحضرت فرستادند عتبة برخاست و بنزد آن حضرت
آمده پيش رويش نشست آنگاه عرض کرد اي فرزند برادر[5]
تو مقامت در ميان ما چنانست که خود ميداني چه از نظر شرافت فاميلي و چه از جهت
شخصيت نسبي، و اينک دست بکار بزرگي زده‌اي دو دستگي ميان مردم انداخته‌اي،
بزرگانشان را بناداني و سفاهت نسبت دهي درباره خدايان ايشان و آئينشان عيبجوئي
ميکني، پدران گذشته ايشان را بکفر و بيديني نسبت دهي! اکنون پيشنهادهاي مرا گوش کن
شايد يکي از آنها را بپذيري و از اينکارها دست بازداري؟

رسول خدا
صلي الله عليه و آله فرمود: اي عتبة پيشنهاداتت را بگو تا من گوش فرا دارم عتبه
گفت: اي برادرزاده اگر منظورت از اين سخنان که ميگوئي اندوختن ثورت و بدست آوردن
مال است، ما حاضريم آنقدر براي تو مال و ثروت جمع‌آوري کنيم تا آنجا که ثروت تو
بدارائي تمامي ما بچربد! و اگر مقصودت آن است که کسب شخصيتي کني ما حاضريم(بدون
اين سخنان) تو را بزرگ خود قرار داده و هيچکاري را بدون اذن تو انجام ندهيم! و اگر
هدفت سلطنت و رياست است ما تو را سلطان و رئيس خود قرار مي‌دهيم، و اگر جن زده شده‌اي
که نمي‌تواني آنرا از خود دورسازي برايت طبيبي بياوريم تا تو را مداوا کند و هر چه
مخارج مداواي تو شد ما از مال خو بپردازيم تا بهبودي يابي وامثال اين سخنان کلماتي
گفت و پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله نيز گوش ميداد تا چون سخنش بپايان رسيد
فرمود:

اي عتبه
سخنت تمام شد؟ گفت: آري.

حضرت فرمود:
اکنون سخن مرا بشنو! عتبة گفت: فگو.

رسول خدا
صلي الله عليه و آله شروع بخواندن سوره«فصلت» کرد عتبة هم پنجه‌هاي خود را بر زمين
نهاده و بدانها تکيه کرده و گوش ميداد، رسول خدا صلي الله عليه و آله اين سوره
مبارکه را هم چنان قرائت فرمود تا بآيه سجده رسيده سجده کرد، آنگاه برخاسته فرمود:
پاسخ مرا شنيدي اکنون خود داني!

عتبة از جاب
رخاست و بسوي رفقاي خويش براه افتاد، قريش از دور ديدند  عتبة ميآيد نگاهي بدو کرده گفتند: عتبه عوض
شده، و آن عتبه که رفت نيست چون نزديک شد و در انجمن ايشان نشست بدو گفتند: چه شد؟
گفت: من سخني شنيدم که بخدا سوگند تاکنون نشنيده بودم، بخدا نه شعر است، نه سحر
است نه کهانت و جادوگري است.

اي رفقاي
قرشي من بشما سخني گويم از من بشنويد: اين مرد را بحال خود واگذاريد زيرا اين سخني
که من از او شنيدم سخن بزرگي بود و آينده مهمي دارد اکنون او را بحال خود واگذاريد
تا اگر اعراب او را از بين بردند که مقصود شما بدست ديگران انجام شده، و اگر عرب
را مطيع خود ساخت براي شما افتخاري است، زيرا سلطنت و رياست او سلطنت شما است، و
عزت او عزت شما است، و آن هنگام شما بوسيله او بمنصب بزرگي نائل خواهيد شد!

حاضران باو
گفتند: بخدا محمد تو را با زبانخود سحر کرده! عتبة گفت: رأي من اين است اکنون خود
دانيد!».[6]

مرحله جديد
مبارزه رسول خدا با مشرکين:

پرتو آئين
مقدس اسلام روزبروز در خانه‌هاي مکه و ميان قبائل قريش شعاع بيشتري را روشن مي‌کرد
و نور آن بجاهاي تازه‌اي ميافتاد، هر روزي که مردم مکه از خواب برميخاستند با مرد
مسلمان و يا زن مسلمان جديدي روبرو ميشدند، مشرکين مکه در برابر اين موفقيتهائي که
نصيب پيغمبر اسلام ميشد مانند کلافه سردرگمي شده است دست و پاي خود را گم کرده
بودند، مي‌خواستند بهر وسيله شده مردم را از گرويدن باين دين باز دارند، بهر
مسلماني دست مي‌يافتند او را حبس کرده شکنجه مي‌کردند، يااگر از اينراه نمي‌شد با
مال و ثروت او را تطميع مي‌کردند.

همانگونه که
در گفتارهاي پيشين از نظرتان گذشت.

و چون از
طريق ديدار با ابوطالب و نظرخواهي بزرگاني چون وليد بن مغيرة و عتبة بن ربيعة نيز
نتيجه‌اي نگرفتند اينبار به فکر افتادند که خودشان مستقيما بطور دسته جمعي با رسول
خدا«ص» ديدار کرده و از راه مناظره و محاجه با آن بزرگوار شايد بتوانند او را محکوم
ساخته، و يا حداقل يک حربه تبليغاتي جديدي عليه آنحضرت بدست آورند و بهمين منظور
تصميم به اينکار گرفتند.

و بالاخره
روزي پس از اينکه خورشيد غروب کرده بود سران قبائل قريش مانند: عتبة بن ربيعة،
ابوسفيان، نضر بن حارث، ابوالبختري(برادر ابوجهل) اسود بن مطلب، زمعة بن اسود،
وليد بن مغيرة، ابوجهل، عبدالله بن امية، عاص بن وائل(پدر عمرو بن عاص) نبيه،
منبه، امية بن خلف … و ديگران در پشت خانه کعباه گردهم جمع شده با هم گفتند: کسي
را بنزد محمد بفرستيد و او را بديناجا احضار کنيد و با او صحبت کنيد تا از اين پس
اگر کاري نسبت باو انجام داديد معذور باشيد!

پس کسي را
بنزد آنحضرت فرستاده گفتند: بزرگان قبيله تو در اينجا اجتماع کرده تا با تو سخن
گويند بنزد ايشان بيا! رسول خدا صلي الله عليه وآله که پيغام آنها را شنيد گمان
کرد آنها دست از مخالفت با آن حضرت کشيده و فکر تازه‌اي بنظرشان رسيده است، و چون
بهدايت و رشد آنان کمال علاقه را داشت و گمراهي ايشان آن حضرت را رنج ميداد از
اينرو با شتاب بانجمن آنان آمده در کنار ايشان نشست، آنان بدان حضرت رو کرده
گفتند: اي محمد ما تو را در اينجا حضار کرده تا با تو راه عذر را ببنديم، چون بخدا
سوگند ما کسي را سراغ نداريم که رفتارش با قوم خود مانند رفتار تو نسبت بما باشد:
پدران ما را دشنام دهي، از دين ما عيبجوئي کني، بخدايان ما ناسزاگوئي، بزرگان و
خردمندان را بسفاهت و ناداني نسبت بدهي، ميان مردم اختلاف انداخته‌اي! و خلاصه
آنچه کار ناشاسيت بوده است انجام داده‌اي آيا منظورت از اين کارها چيست؟ اگر
اينکارها را بمنظور پيدا کردن مال و ثروتي انجام مي‌دهي ما حاضريم آن قدر مال و
ثروت براي تو جمع کنيم که داراترين ما شوي و اگر بدنبال شخصيت و رياستي مي‌گردي ما
بدون آنکه اين سخنان را بگوئي تو را بزرگ خود قرار مي‌دهيم، و اگر طالب سلطنت و
مقامي هستي ما تو را سلطان خويش گرداني، و اگر جن زده شده‌اي ـ ما اقدام بمداواي
تو کنيم تا بهبودي يابي؟!

رسول خدا
صلي الله عليه و آله ساکت بود و چون سخنان ايشان بپايان رسيد فرمود: اينها نيست که
شما خيال مي‌کنيد، نه آمده‌ام که مال و ثروتي از شما بگيرم، و نه مي‌خواهم شخصيتي
در ميان شما کسب کنم، نه سلطنت بر سر شما را مي‌جويم، بلکه خداي تعالي مرا برسالتب
سوي شما فرستاده و کتابي بر من نازل کرده، و بمن دستور داده تا شما را(از عذاب او)
بترسانم و(بنعمتها و لذائذ بي‌پايان آنجهان) بشارت دهم، من نيز بدين کار اقدام
کرده رسالت خويش را بشما ابلاغ کردم، پس اگر پذيرفتيد بهره دنيا و آخرت از آن شما
است، و اگر نپذيرفتيد من در برابر شما صبر مي‌کنم تا خداوند ميان من و شما حکم
کند…!

گفتند: اي
محمد حال که هيچکداميک از پيشنهادات ما را نپذيرفتي پس تو ميداني که در ميان شهرها
جائي تنگ‌تر و بي‌آب و علف‌تر از شهر ما نيست و مردمي تنگدست‌تر از ما نيستند،
اينک از آن خدائي که تو را برسالت برانگيخته درخواست کن تا اينکوهها را از طرف شهر
ما دور سازد و زمي ما را مسطح کند و مانند سرزمين شام و عراق نهرها و چشمه‌ها در
آن جاري سازد، و پدران گذشته ما و بالخصوص قصي بن کلاب را که مرد بزرگ راستگوئي
بود زنده سازد تا ما از آن بپرسيم: آيا سخنان تو حق است يا باطل؟ پس اگر آنچه ما
گفتيم انجام دادي و آنان را زنده کردي و تصديق تو راکردند ما نيز تو را تصديق
خواهيم کرد و ميأ‌انيم که مقام و منزلت تو در نزد خدا زياد است، و چنانکه مي‌‌گوئي
تو را برسالت برانگيخته؟!

رسول خدا
صلي الله عليه و آله فرمود: من برانگيخته نشده‌ام تا کارهائي که شما مي‌گوئيد
انجام دهم بلکه من مأمورم تا آنچه خدا بمن دستور داده بشما ابلاغ کنم پس اگر
پذيرفتيد بهره دنيا و آخرت از آن شما است وگرنه صبر مي‌کنم تا خدا ميان من و شما
حکم کند!گفتند: پس از پروردگار خويش بخواه تا فرشته اي بهمراه تو بفرستد که گفته
هاي تو را تصديق کند و ما را از تو بازدارد، و نيز از او بخواه براي تو باغها و
قصرها و گنجهائي از طلا و نقره قرار دهد تا از تلاش روزي آسوده خاطر شوي و مانند
ما براي امرار معاش باين طرف و آنطرف نروي؟ در اينصورت ما مي‌دانيم که تو فرستاده
خداوند هستي و نزد او فضيلت و منزلتي داري!

پيغمبر اکرم
صلي الله عيله و آله فرمود: من چنين چيزي زاخدا درخواست نمي‌کنم و براي مثال اينها
مبعوث نشده‌ام، ولي مبعوث گشته ام تا شما را(از عذاب) ترسانده و(بنعمتهاي ابدي)
مژده دهم، (و همان است که گفتم:) اگر پذيرفتيد بهره دنيا و آخرت از آن شما است…
وگرنه صبر مي‌کنم تا خدا ميان من و شماحکم کند!

گفتند: پس
پاره‌هائي از آسمان را بر ما فرود آر، چنانچه تو پنداري که اگر خدا بخواهد اينکار
را خواهد کرد چون تا تو اينکار را نکني ما بتو ايمان نخواهيم آورد! رسول خدا صلي
الله عليه و آله فرمود: اينکار با خدا است، اگر خواهد نسبت بشما انجام خواهد داد.

گفتند: اي
محمد آيا خداي تو نمي‌دانست که ما چنين انجمني خواهيم کرد و چنين درخواستهائي از
تو خواهيم نمود، پس چرا قبلا اين جريان را بتو اطلاع نداد و پاسخ سخنان ما را بتو
نياموخت، تا ما بدين ترتيب گفتار تو را بپذيريم زيرا ما با اين گفتارهاي تو سخنت
را نمي‌‌پذيريم. اي محمد ما شنيده‌ايم تو از مردي که در شهر يمامة است و نامش
رحمان است تعليم مي‌گيري، و بخدا سوگند ما هرگز به رحمان ايمان نخواهيم آورد.

اي محمد ما
راه عذر را بر تو بستيم و بخدا رهايت نخواهيم کرد تا اينکه يا تو را بهلاکت رسانيم
يا تو ما را هلاک کني!

يکي از آنها
گفت: ما فرشتگان را که دختران خدا هستند مي‌پرستيم!

ديگري گفت:
ما بتو ايمان نياوريم تا خدا و فرشتگان را رودر روي براي ما بياوري!»[7]

سخن قريش
بپايان رسيد و رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن مجلس برخاست. عبدالله بن ابي
امية که عمه زاده رسول خدا صلي الله عليه و آله و مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود
بدنبال آن حضرت برخاسته گفت: اي محمد! اين جماعت پيشنهاداتي بتو کردند و هيچکدام
را نپذيرفتي، سپس درخواستهائي کردند تا مقام و منزلت تو را در پي خدا بدانند و در
نتيجه بتو ايمان آوردند آنها را هم انجام ندادي، مجددا درخواست کردند براي خودت از
خدا چيزي بخواه بتا بدينوسيله برتري و فضيلت تو بر آنها معلوم گردد آنرا هم انجام
ندادي، پس از همه اينها از تو خواستند تاب رخي از آن عذابي که آنان را از آن
ميترساندي برايشان فرود آر، اينکار را هم نکردي… عبدالله بن ابي اميه دنباله
سخنان خود را ادامه داده گفت: بخدا من هرگز بتو ايمان نخواهم آورد تا نردباني بگذاري
و بآسمان بالا روي سپس با چهار فرشته از آنجا بازگردي و آنف رشتگان گواهي دهند که
تو راست مي‌گوئي، و بخدا اگر اينکار را هم انجام دهي من گمان ندارم بتو ايمان
آورم!

ولي بد نيست
بدانيد که با همه اين احوال اين عبدالله بن ابي اميه قبل از فتح مکه به رسول خدا
ايمان آورده و مسلمان شد چنانچه در جاي خود ذکر خواهد شد.

 



[1]– سيره ابن هشام ج 1 ص 197.