اصول اعتقادي اسلام

معاد

اصول اعتقادي اسلام

بحث در باره روح

آيت الله حسين نوري

قسمت هفدهم

در مقاله قبل گفته شد يکي از مباحث
مهمي که در راه شناخت «حقيقت معاد» توجه به آن لازم است بحث «روح» است و براي
اثبات اين موضوع که انسان داراي روح مجرد و مستقل است و شخصيت او بستگي به روح
دارد و بدن چيزي جز آلت و ابزار براي روح نيست و اين روح پس از مرگ همچنان باقي
است در مقاله هاي پيش براهيني بر اساس عقل و نقل ذکر کرديم اکنون در دنباله آن
بحث:

استاد بزرگوار علامه طباطبائي در
تفسير شريف «الميزان» که يکي از آثار گرانبهاي اسلامي به شمار مي رود پس از اينکه
به تفسير آيه 154 سوره بقره: «و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء
ولکن لاتشعرون»- ( بکسانيکه در راه خدا کشته مي شوند هرگز مردگان نگوئيد بلکه آنها
زنده هستند ولي شما متوجه نيستيد) ميپردازد و شواهد ديگري نيز از آيات ديگر قرآن
مجيد ميآورد و دلالت آنها را بر «حيات برزخي» انسان روشن مي نمايد. فصل ديگري را
بعنوان «تجرد نفس» مي گشايد و مي گويد: «اين آيه و آيات ديگري را که ذکر کرديم
(اين آيات که ارتباط با عالم برزخ نيز دارد را ما در مقاله هاي پيشين در فصل بحث
در عالم برزخ آورديم) به حقيقت ديگري نيز دلالت دارند و آن مسأله «تجرد روح» است
به اين معنا که روح غيرازبدن و داراي استقلال مي باشد و احکام آن با احکام بدن و
ساير ترکيبات مادي فرق دارد و آن هر چند با بدن داراي يک نحو اتحاد و يکپارچگي است
و بدن را اداره مي کند و فرماندهي قواي بدن را در اختيار دارد ولي آيات قرآني اين
حقيقت را روشن مي کند که شخصيت انسان وابسته به بدن نيست و با مرگ، شخصيت انسان
هرگز از بين نمي رود و بواسطه فنا و متلاشي شدن و پوسيدن بدن هرگز «روح» فاني نمي
شود و رشته حيات آن گسسته نمي گردد بلکه پس از فنا و پوسيدگي بدن همچنان باقي مي
ماند و بحيات خود يا در پرتو سعادت و نعمت و يا در سايه عذاب و شقاوت ادامه مي دهد
و اين سعادت و رفاه و شقاوت و عذاب با اعمالي که در دنيا انجام داده و ملکات
اخلاقي اي که در زندگي اين جهان تحصيل کرده است ارتباط دارد.

از آن پس مي گويد: يکي از آياتي که
بطور روشن دلالت بر وجود «روح» دارد اين آيات از «سوره سجد» است:

«yü“Ï%©!$# z`|¡ômr& ¨@ä. >äóÓx« ¼çms)n=yz ( r&y‰t/ur t,ù=yz Ç`»|¡SM}$# `ÏB &ûüÏÛ ÇÐÈ   ¢OèO Ÿ@yèy_ ¼ã&s#ó¡nS `ÏB 7’s#»n=ߙ `ÏiB &ä!$¨B &ûüÎg¨B ÇÑÈ   ¢OèO çm1§qy™ y‡xÿtRur ÏmŠÏù `ÏB ¾ÏmÏmr•‘ ( Ÿ@yèy_ur ãNä3s9 yìôJ¡¡9$# t»|Áö/F{$#ur noy‰Ï«øùF{$#ur 4 Wx‹Î=s% $¨B šcrãà6ô±n@  ÇÒÈ»[1]

يعني: خداوند هرچيز را نيکو آفريد
و خلقت انسان را از گل آغاز کرد سپس آفرينش نوع بشر را از آب بي مقدار مقدر
گردانيد پس از آن نقطه را مصور و کامل گردانيد و از روح خود (روحي که از شعاع قدرت
و حکمت خداوندي سرچشمه گرفته است) در آن دميد و براي شما شنوائي و ديده و دل قرار
داد اما در برابر اين نعمت ها به شکر گزاري اندک اکتفا مي کنيد.

در اين آيات تعبير «و نفح فيه من
روحه» (يعني از روح خود در او دميد) دليل روشني است که خداوند، انسان را در مقام
آفرينش به دارا بودن «روح مخصوصي» ارج و افتخار بخشيده است.[2]

از جمله آياتي که نيز بطور واضح
دلالت بروجرد «روح» دارد آياتي است که سرانجام يکي از مستکبرين را شرح مي دهد، اين
آيات که سرگذشت فرعون را تذکر مي دهد درباره «فرعون» و فرعونيان مي گويد:

«çs-%tnur ÉA$t«Î/ tböqtãöÏù âäþqߙ É>#x‹yèø9$# ÇÍÎÈ   â‘$¨Y9$# šcqàÊt÷èム$pköŽn=tæ #xr߉äî $|‹Ï±tãur ( tPöqtƒur ãPqà)s? èptã$¡¡9$# (#þqè=Åz÷Šr& tA#uä šcöqtãöÏù £‰x©r& É>#x‹yèø9$# ÇÍÏÈ »[3] 

يعني: «عذاب سخت به آل فرعون فرا
رسيد و اينک (درعالم برزخ) صبح و شام بر آتش عرضه مي شوند و چون روز قيامت فرا مي
رسد خطاب مي آيد که فرعونيان را به سخت ترين عذاب وارد جهنم کنيد».

اين آيات بروشني دلالت دارند که
اتباع فرعون (البته بهمراه خود فرعون) پس از مرگ در عالم برزخ گرفتار عذاب الهي
هستند. منتها در عالم آخرت به عذاب سخت تر گرفتار خواهند شد.

از طرفي درباره «فرعون» نيز مي
گويد: «tPöqu‹ø9$$sù y7ŠÉdfuZçR y7ÏRy‰t7Î/ šcqä3tGÏ9 ô`yJÏ9 y7xÿù=yz Zptƒ#uä 4 ¨bÎ)ur #ZŽÏVx. z`ÏiB Ĩ$¨Z9$# ô`tã $uZÏG»tƒ#uä šcqè=Ïÿ»tós9 ÇÒËÈ »

يعني: «امروز بدنت را براي عبرت
مردم و بازماندگانت به ساحل مي رسانيم و از غرق شدن نجات مي دهيم با اينکه بسياري
از مردم از آيات قدرت و حکمتِ ما غافل مي باشند».

اين آيه- همانطور که ملاحظه مي
کنيد- دلالت دارد فرعون که در هنگام مرگ بعذاب الهي گرفتار شده است غير از بدن خود
مي باشد زيرا بدن او را خداوند از غرق شدن نجات داده است ولي او را گرفتار عذاب
کرده است.

بنابراين، آنچه که گرفتار عذاب شده
است روح فرعون است نه بدن او و اين موضوع استقلال و تجرد روح را کاملا ثابت مي
کند.

زيرا بر اين اساس ثابت مي شود که
فرعون مانند انسانهاي ديگر داراي بدن و روح است و آنچه که داراي مسئوليت است و
عذاب و پاداش را در برابر اعمال خود دريافت مي کند روح است.

علامه طباطبائي درتفسير الميزان
نيز پس از بيان مطلبي که در رابطه با اثبات روح ذکر گرديد مي گويد:

«اين روح همان است که خداوند آن را
در حين مرگ طبق اين آيه:

«ª!$# ’®ûuqtGtƒ }§àÿRF{$# tûüÏm $ygÏ?öqtB»[4] (يعني: خداوند ارواح را هنگام مرگ
مي ستاند) قبض مي کند و گاهي هم قبض روح را به «ملک الموت» نسبت مي دهد و مي گويد:

« ö@è% Nä39©ùuqtGtƒ à7n=¨B ÏNöqyJø9$# “Ï%©!$# Ÿ@Ïj.ãr öNä3Î/ »[5] (يعني: بگو: فرشته مرگ که بر شما
از جانب خداوند گماشته شده است ارواح شما را قبض مي کند).

و اين روح همان حقيقتي است که
شخصيت و انسانيت انسان را تشکيل مي دهد و انسان با گفتن «من» از آن خبر مي دهد و
همان است و بدن با همه قوا و تشکيلاتي که دارد چيزي جز آلت و ابزار براي روح نيست.

و چون ميان روح و بدن اتّحاد و
يکپارچگي وجود دارد بدنِ شخص هم بنام آن شخص ناميده مي شود و هنگامي که مي مي
خواهيم مثلاً «زيد» را نشان بدهيم بطرف بدنِ او اشاره کرده مي گوئيم: «او زيد است»
در حالي که نامهاي اشخاص در حقيقت، «نام» براي ارواح آنها است نه ابدانشان و دليل
براي اين موضوع همين قدر کافي است که مي بينيم «بدن» در طول عمر انسان همواره در
حال تغير و تبدل است و چندين مرتبه بکلي عوض مي شود ولي آن شخص بهمان نام اول
ناميده مي شود و اگر لفظ «زيد» مثلا نام براي همان بدني باشد که از مادر متولد
گرديده است بايد پس از گذشت چند سال (در حدود 7 سال) از عمرش، اين نام بر او اطلاق
نشود زيرا اين بدني که زيد در هفتاد يا هشتاد سالگي از عمر خود دارد غير از آن
بدني است که از مادر متولد شده و به نام «زيد» نامگذاري گرديده است.

بنابراين، توجه باين مطلب- چنانکه
گفته شد- اين حقيقت را ثابت مي کند که نامهاي اشخاص در حقيقت، نام براي ارواح آنها
است نه براي ابدانشان.

از آن پس اضافه مي کند: اگر در
تشکيل شخصيت انسانها، ابدانشان دخالت داشته باشد، نبايد شخصي را که در هنگام جواني
مرتکب جرمي گرديده است، در حال پيري مجازات کرد و همچنين، نبايد به کسي که در دوره
جواني کار نيکي انجام داده است در دوران پيري پاداش داد زيرا در صورت اول مرتکب
جرم غير از آن کسي است که کيفر مي بيند چه اينکه آن بدن ازبين رفته وعوض شده است و
در صورت دوم نيز انجام دهنده کار نيک غير آن شخصي است که پاداش را دريافت مي کند
زيرا بدن انسان- همانطور که گفتيم- در هر چند سال يکمرتبه بکلي عوض مي شود و فقط
روح است که از آغاز عمر تا پايان آن و بلکه براي هميشه باقي است.[6]  

و بالأخره در پايان بحث «روح» مي
گويد:

هنگامي که به گفتار مادّيّين که در
مقام انکار وجود روح برآمده و در اين راه بر اساس عقيده خود به اقامه برهان
پرداخته اند توجه مي کنيم مي بينيم آن ها در حقيقت، نتوانسته اند برهاني براي عدم
وجود «روح» اقامه کنند و تنها حرف آنان باين نکته برمي گردد که ما از راه حسّ و
تجارب حسّي شما را بوجود روح راهنمائي نکرده است و ازاين راه آن را نيافته ايد ولي
بايد توجه کنيد که «روح» يک امر حسي و ديدني نيست که شما مي خواهيد آن را از راه
حس بدست بياوريد و خلاصه گفتار شما اين است که: «ما روح را نيافته ايم» اما بايد
دانست که هيچوقت «عدم وُجدان دليل عدم وجود نيست» يعني: نيافتن هرگز دليل نبودن
نيست و اشتباه شما در همين است که عدم وجدان را دليل عدم وجود (نيافتن را دليل
نبودن) قرار داده ايد و شما مادّيين اين اشتباه را نه تنها در همين مورد بلکه در
موارد ديگر نيز مرتکب گرديده و از حقيقت دور افتاده ايد.[7]

 



[1]– سوره سجده،
آيه 6-9.