پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت
نامه ها انسان را مي لرزاند و بيدار مي كند. امام
خميني

قسمتي از
وصيت نامه شهيد مهدي حاج رضائي

هيچ چيز
عاشقان راه الله را از رسيدن به معشوق كه همانا هجرت به سوي خدا است از تلاش و
كوشش باز نمي دارد.

مكتب اسلام،
مكتب خون و ايثار، شهيد و شهادت، انتظار و سوختن براي روشني دادن است. اسلامي كه
ما آن را براي خودمان انتخاب كرده ايم ديني است كه احتياج مبرم به نگهداري و حفاظت
دارد و ما نيز بايد به هر قيمتي كه شده درخت بقاي اين مكتب را آبياري كنيم و اين
آب تنها «خون پاك شهيد» است كه بر زمين مي ريزد و درخت آن را آبياري مي كند تا
بتواند رشد نمايد و ريشه ها و شاخه هاي آن در سرزمين هاي ظلم و كفر رخنه نمايد و
آنجا را نيز زير سايه خود گيرد.

آري اسلام
ديني است كه هنوز براي افراد زيادي ناشناخته مانده است تنها افتخار مي كنند كه ما
مسلمانيم و بس، ولي از محتواي آن خبري ندارند.

خداوندا مي
دانم كه در ظلمت فرو رفته ام،اما معبودا برايم بگشاي راه فرار از اين ظلمت را و
برايم باز كن راهي بسوي روشنايي و مرا راهنمايي كن تا بتوانم در راه تو كوشش و
تلاش كنم تا موفق شوم بسوي تو پرواز كنم.

… من به
جبهه مي روم تا به خواست خدا بر وسواس شيطاني و غرور و خودخواهي كه چندي است مرا
گريبان گير شده است چيره گردم چرا كه در جبهه ها نامي گويا بنام «شهادت» است كه
اين نام غرور و خود خواهي را از روح و جسم انسان بيرون مي برد.

 خدايا: به من نيرويي عطا كن تا بتوانم در راه تو
و پيامبر و اسلام تو سربازي فداكار و از جان گذشته باشم.

خدايا:
ايمان به شهادت دارم، شهادتي كه در راه توست.

خدايا: دوست
دارم اگر سعادتي شد و كشته شدم، دوباره زنده شوم، باز كشته شوم، و دوباره زنده شوم
و آنقدر اين عمل تكرار شود تا چشمانم به حكومتي كه تو وعده داده اي بر مستضعفين
جهان روشن شود.

خداوندا من
هم دلباخته و عاشق شهادت در راه توام و دلم مي خواهد ترا با توشه اي پر ملاقات
نمايم.

قسمتي از
وصيت نامه شهيد علي اكبر محمّد رحيمي

فرزندانم
هميشه در راه اسلام دفاع كنيد مبادا غير از اسلام و خط امام راه ديگري برويد كه
حلالتان نخواهم كرد هميشه مردم را ارشاد كنيد هميشه دعا كنيد كه در رختخواب بيماري
از دنيا نرويد و در راه خدا شهيد شويد. بخدا اين پدر حقيرتان هيمشه مي گويم راضيم
در روز چندين بار قطعه قطعه گردم باز هم زنده شوم و در راه اسلام دفاع كنم.

تاريخ شهادت
عمليات فتح المبين 5/1/61 رقابيه.

قسمتي از
دردنامه وصيت گونه روحاني شهيد محسن حاج رضائي

بسمه تعالي

اكنون اينجا
بي كس و يارم، از كرانه هاي دور و با قامتي خميده از فشار درد و ثقل معاصي، لنگان
و شلان با خوف و رجاء گامهايم را بر اين راه نهاده ام، توشه اي ندارم، بي بضاعتم،
مرشدي ندارم، دل شكسته ام؛ تنهاي تنها در كوچه پس كوچه هاي سكوت گم گشته ام، نمي
دانم از كجا بي آغازم؟ چگونه سوي تو آيم لحظه اي كه به تأمل مي نشينم از انجام
سرنوشتم، از شروع كار و مرامم از طي طريقم، خويش را متنبه مي كنم، در درونم تلاطمي
سخت ايجاد مي گردد ناخود آگاه به گريه مي نشينم و زار زار اشك غم انگيز خويش فرو
مي ريزم، چه شده است؟ چه شده است؟

معبودم اي
مرهم دلهاي خسته، بارها آمدم و باز مراجعت نمودم ولي اين بار بگونه اي آمدم كه
براي هميشه با تو باشم.

يارب دل
شكسته ما را تو مرهمي.

ايها المسحن
تو كه به كرّار جنازه پاك دوستان شهيدت را بر دوش كشيدي و فرياد «راهت ادامه دارد»
سر دادي و اشك فراق فرو ريختي چه خوبست نفست را ميزان قرار دهي و به محاسبه مشغول
گردي كه آيا در تحقق آن شعار تا كنون گامي به پيش برداشته اي؟!