سخني پيرامون ولايت فقيه

سخنی پیرامون
ولایت فقیه

قسمت ششم

در شماره های
گذشته پنج توهم و اشکال را درباره ولایت فقیه مورد بررسی قرار دادیم. لازم به تذکر
است که بعضی از این توهمات ممکن است به ذهن هر شخص دقیق و حساس و محاسبه گری بیاید
ولی بعضی از آنها از سوی دشمنان دیرینه خط ولایت القا شده و ما گرچه آزادی بحث و
اعتراض و استیضاح را محترم می دانیم و برای آن هیچ مرز و حدودی قائل نیستیم حتی
اگر کسی در ولایت و یا وجود خداوند هم اعتراض و اشکال داشته باشد. ولی آنچه ما را
در پایان مقاله گذشته به پرخاش واداشت، عدم رعایت انصاف و و ادب در بعضی ورق پاره
هائی بود که برخلاف قانون منتشر می شود و با این رها کردن و اعراض از این گونه
گفتارهای مغرضانه و حسودانه اولی است که خداوند فرمود «و اعرض عن الجاهلین» ولی
چون ممکن است این گونه مطالب در ذهن افراد سالم نیز خدشه ای وارد سازد یا با دیدن
آن نشریات ضلال، ایمان آنها متزلزل شود، لازم دیدیدم آنها را پاسخ بگوئیم و اینک
دنباله بحث.

اشکال مغرضین
به اصل ولایت

6-گاهی اشکال
در ولایت فقیه است و گاهی اشکال در اصل ولایت. عجیب این است که بعضی از نویسندگان
با اظهار اسلام و حتی تشیع، اصل ولایت را منکرند و حتی برای رسول خدا صلی الله
علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام نیز ولایتی بر مردم قائل نیستند و
معتقدند که حکومت رسول اله صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه از روی اصول
دموکراسی و بدلیل واگذاری خود ملت بوده است!! و می گویند اصولاً هدف انبیا حکومت
نبوده بلکه هدف تربیت انسانها بوده است زیرا اگر هدف حکومت بود، پس چرا بجز قلیلی
از صد و بیست و چهار هزار پیامبر تشکیل حکومت نداده اند؟! آیا برنامه خداوند به
شکست و ناکامب منتهی شده است؟! و می گویند: «برنامه ای که خداوند حکیم مطابق دعای
حضرت ابراهیم علیه السلام برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در سوره جمعه
مشخص فرموده است در چهار مرحله تلاوت آیات خداوند برای مردم، تزکیه آنها تعلیم
کتاب و حکمت به ایشان خلاصه و منحصر شده است. در این برنامه شرط ولایت و حکومت
برای تحقق این آرمانها قید نشده است»!! جالب است که در ذیل این گفتار آورده اند:
«کسانی که مدعی تداوم بخشی و به راه انبیا هستند شایسته است راه او را پیروی کنند
و مقدم بر حکومت کردن بر مردم، آیات خدا را برآنان بخوانند و به تزکیه و تعلیمشان
بپردازند».

همین افراد
بودند که در دوره قدرتشان، مکرر در سخنرانیها و مقاله ها می گفتند که روحانیون
نباید در مسائل سیاسی دخالت کنند به این دلیل که اگر شکست و ناکامی یا به هر صورت
اشکالی در اداره کشور به وجود آید، قداست و شخصیت مرجعیت و روحانیت در میان مردم
شکسته می شود و این ضرر بزرگی برای اسلام است. درست پیشنها اینان همانند آن تقسیم
برادرانه است که گفت:

آن استر چموش
لگدزن از آن من

آن گربه
مصاحب بابا از آن تو

و به قول
معروف آقایان برای اسلام دایه دلسوزتر از مادر شده اند.

اگر احتمال
جهالت در اینان داده نمی شد با صراحت می گفتیم که یکی از ضروری ترین اصول اسلام را
منکر شده اند. هیچ مسلمانی نمی تواند با ادعای اسلام منکر ولایت رسول الله صلی
الله علیه و آله و سلم باشد خداوند کریم در بیست و شش ایه قرآن دستور اطاعت از
روسل اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به همه مؤمنان داده است، گذشته از آیات
دیگری از قبیل «فلیحذر الذین یخافون عن امره ان تصیبهم فتنه او بصیبهم عذاب الیم»
– باید کسانی که مخالفت امر او می کنند برحذر باشند که ممکن است فتنه یا عذاب
دردناکی به آنها اصابت کند و آنجا که برنامه اعلام شده انبیاء این سخن را تکرار می
کردند که «فاتقوا الله و اطیعون» – از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید. و در آیه 64
سوره نساء بطور عموم می فرماید: «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله»- ما
هیچ پیامبری را نفرستادیم مرگ برای این که مردم از او اطاعت کنند به اذن خداوند.
آیا هیچ دلیلی برای ولایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واضحتر از این است
که او از مؤمنان برجان آنها اولویت دارد؟ «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» و مگر
همین ولایت نبود که در غدیر خم به امیرالمؤمنین علیه السلام منتقل شده که پس از
تأکید بر ثبوت این ولایت فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». آیا رسول خدا صلی
الله علیه و آله و سلم انتخابات آزاد براقر کرد و از میان کاندیداها امیر المؤمنین
علیه السلام انتخاب شد یا این ولایتی از سوی خداوند بود؟! مگر آیه «انما ولیکم
الله و رسوله والذین آمنوا الذین بقیممون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون»
ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام ر ا که
به اتفاق مفسرین منظور از «الذین آمنوا» آن حضرت است آن هم همان ولایت مطلقه ای که
برای خداوند است،ثابت نمی کند؟. «فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا؟!».

حسد و خشم
گاهی چنان انسان را کور و کر می کند که حقایق روشن را انکار می نماید. و این گفتار
چندان تازه نیست. چند سالی پیش کتابی که به خیال نگارنده آن برای دفاع از ساحت
مقدس سیدالشهدا علیه السلام نوشته شده بود و برای رد این مطلب که آن حضرت بدون
آگاهی از سرنوشت خویش به کربلا رهسپار شد (که 
البته ما هم این مطلب را نادرست می دانیم) اصل هدف آن حضرت را که برقراری
حکومت اسلامی بود نه تنها انکار کرد بلکه حکومت را سزاوار ائمه معصومین علیهم
السلام ندانست. و این همان نغمه شوم استعمار است که گاهی از حلقوم جاهلانی چون
نویسنده آن کتاب شنیده می شود و گاهی از قلم مغرضانی چون نگارنده آن ورق پاره
تراوش می کند. و آن جدائی دین از سیاست است. نه تنها در سطح علما و فقها بلکه حتی
در سطح انبیا و ائمه علیهم السلام . آنها فقط وظیفه داشتند قرآن بخوانند و مسأله
بگویند!! حکومت کردن از مظاهر دنیا پرسیت است و زیبنده آن ذوات مقدس نیست!!!.

اگر چنین است
پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکان و یهود و نصاری می جنگید؟ نه
تنها در دفاع بلکه جهاد ابتدائی. و در جنگ با مشرکان، مرزی وجود نداشت بجز از بین
بردن فتنه و شرک «قاتلوا المشرکین کافه» و با یهود و نصاری مرز آن یکی از دو چیز
بود: یا اسلام اختیار کنند یا با ذلت و خواری جزیه بدهند و چرا جزیه؟ آیا جزیه
موجب تربیت انسانها است یا تثبیت حکومت؟ و اگر چنین است چرا پیامبر صلی الله علیه
و آله و سلم با مردم مکه جنگید و آن را فتح کرد؟ مگر آنان هم مانند مردم یثرب بیعت
کرده بودند؟ و چرا با هر جرقه سنگی در حفر خندق نوید گسترش حکومت اسلامی و فتح
سرزمینهای دور را می داد؟ و چرا لشکر اسلام این کشورها را فتح کرد؟ و چرا
امیرالمؤمنین علیه السلام معاویه را در شام رها نکرد؟ مگر مردم شام با آن حضرت
بیعت کرده بودند؟ حتما اگر این آقایان بودند آن کارها را انحصار طلبی و قدرت خواهی
و ضد دموکراسی می دانستند و شاید اکنون هم می دانند ولی تظاهر به تشیع می کنند.

و اگر چنین
بود چرا ائمه علیهم السلام خلفا را غاصب خلافت می دانستند؟ مگر مردم با ائمه بیعت
کرده بودند؟ و چرا امام موسی بن جعفر علیه السلام آنجا که هارون الرشید حدود فدک
را می پرسد تا بازگرداند، تمام مرزهای کشور اسلامی را به عنوان حدود فدک معرفی می
کند؟ آیا اگر یکی از آنها با انتخابات و رفراندوم حکومت می کرد، مشکل حل می شد؟.

و اما اینکه
آیا هدف، حکومت است یا تربیت انسانها؟ پاسخ واضح است هدف انبیا تربتی انسانها است
ولی بدون گرفتن قدرت از دست نالایقان تربیت انسانها ممکن نیست و لذا خداوند منصب
امامت را برای انبیا مقرر فرمود: «انی جاعلک للناس اماما… و جعلناهم ائمه یهدون
بأمرنا». مگر امامت چیزی بجز حکومت است؟ آیا امامت فقط بمعنای خواندن آیات و دعوت
به راه راست و الگو بودن برای مردم و تعلیم و تزکیه آنان است؟ اگر چنین است پس همه
انبیا در کار خود موفق بودند؟ و حال  آنکه
بدون شک اکثر انبیا بجز عده قلیلی نتوانستند برنامه خود را پیاده کنند.

شکست برنامه
انبیا

گفته اند آیا
برنامه خداوند به شکست و ناکامی منتهی شده است؟ اگر منظور برنامه تکوینی باشد،
خیر. محال است برخلاف تقدیر حرکتی در جهان صورت بگرد و اگر منظور برنامه تشریعی
باشد و آن چه خداوند برای جامعه بشری خیر و صلاح دانسته، آری. نه تنها در دوران
انبیا به شکست منتهی شده که هنوز هم موفق نشده است و لذا  نیاز به یک مصلح جهانی است که برنامه انبیا را
عملی سازد و آن وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه است.

خداوند متعال
در قرآن کریم شکست برنامه انبیا را مکرر اعلام فرموده است مانند : «یا حسره علی
العباد ما یایهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن»- افسوس بر این بندگان که هیچ
پیامبری برای آنها نیامد مگر اینکه او را مسخره کردند.

و از آن عجیب
تر این است که در این تشریات ضلال به آیا قرآن تمسک شده و صلاحیت دین و رسالت
آسمانی در رهبری مردم به طور کلی انکار شده است گفته اند: خداوند مأموریت پیامبر
را در ابلاغ پیام منحصر می نماید (انما علیک البلاغ) و او را از سیطره داشتن بر
مردم و وکیل شمردن خود نسبت به مردم و احساس محافظت و پاسداری از مردم در برابر
گناه و جبار بودن بر آنها برحذر داشته. «لست علیهم بمصیطر» -تو برآنها سیطره
نداری، «لست علیهم بوکیل» – تو برآنها موکل نیستی، «فما ارسلناک علیهم حفیظا»- تو
را نگهبان آنان نفرستادیم و «ما انت علیهم بجبار»- تو مجبور کننده آنان نیستی. و
گفته اند چگونه پیامیری که ابلاغ کننده اصل «لا اکراه فی الذین» و مخاطب «افانت
تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین»- آیا تو مردم را به زور وامیداری که مؤمن شوند. و
گوینده «ما انا من المتکلفنی»- من از کسانی که تکلف می نمایند نیستم بوه است مردم
را جه بخواهند و چه نخواهند مجبور می کرده است. نه تنها او، که اولین پیامبر
اولاوالعزم حضرت نوح نیز با اعلام این مطلب که «انلزمکموها و انتم لها کارهون»-
آیا شما را به آن (دین) مجبور سازیم حال آنکه کراهت دارید. تا ابد اعلام داشته که
پیامبران چیزی را که مردم نخواهند بر آنها تحمیل نمی کنند.

اختیار
تکوینی یا تشریعی

البته بعید
است گوینده این سخن و نویسنده این نوشتار جاهل باشد و معنای این آیات را نداند. او
تنها با مغالطه کاری در صدد گمراه ساختن مردم است منحرفان و کج روانی که بقرآن
تمسک می کردند و می کنند بسیارند.

منظور از
آزادی و اختیار انسانها که هرگز سلب نمی شود اختیار تکوینی است نه تشریعی. التبه
مردم در اختیار دین آزادند و انبیا مبعوث نشده اند که با تصرف در اراده آنها
اختیار را از آنان سلب کنند و آنها را به قدرت ولایت تکوینی هدایت نمایند. و چون
از گمراهی آنان متأسف بودند خداوند مکرر آنها را تسلیت می داد که شما وظیفه ای بجز
ابلاغ ندارید. اگر بنا بود مردم به زور هدایت شوند من آنها را بدون واسطه شما
هدایت می کردم «فلو شاء لهداکم اجمعین»- اگر خداوند می خواست همه شما را هدایت می
کرد. و این غیر از آزادی و اختیار تشریعی است که انسانها پس از ایمان بخدا و رسول
شرعا و قانونا حق داشته باشند در برابر دستور آنها اظهار نظر کنند یا از اطاعت امر
آنان. سرپیچی نمایند. «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله أمرا ان
یکون لهم الخیره من امرهم»- هرگز برای هیچ مرد و زن مؤمنی چنین حقی نیست که در
برابر حکم و خواسته خدا و رسول در امور خود اختیاری داشته باشند. این اختیار که از
جامعه اسلامی در برابر حکم خدا و رسول سب شده اختیار تشریعی است یعنی حق ندارند
اظهار نظری کنند. ولی اختیار تکوینی دارند بجز در برابر اراده تکوینی خداوند که
فرمود: «و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره»- پروردگار تو آن چه را
بخواهد می آفریند و در عالم وجود اختیار می کند و هیچ کس در برابر او اختیاری
ندارد. اختیار تکوینی انسان داده خداوند است و هرگز در برابر اختیار او نیست.

بنابراین
آیاتی که به غلط به آنها تمسک شده تا ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و
سلم و همه انبیا انکار شود هرگز دلالتی بر آن معنا ندارد اما آیه «و ما انا من
المتکلفین» که درج آن در ضمن این آیات از اشتباهات مضحک است، تکلف ربطی به تکلیف
که توهم شده ندارد. تکلف که ساحت مقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن
مبرا و منزه است بمعنای تصنع و بدروغ ظاهر را برخلاف باطن جلوه دادن است یعنی
سخنان من واضح و روشن است و در آن هیچ تکلف و تصنعی نیست. و اما آیاتی که دلالت بر
عدم اکراه در دین دارد مانند «لا اکراه فی الدین» و «افأنت تکره الناس حتی یکونوا
مؤمنین» و «انلزمکموها و انتم لها کارهون» در مورد کفار است که اصلا رسالت نپذیرفته
اند. طبیعی است دین که اصل آن عقیده است هرگز نمی شود به زور بر مردم تحمیل کرد.
پیامبر در این مرحله فقط می تواند تبلیغ کند و مردم باید با درک واقعیت جهان به
خدا و رسول ایمان آورند. ایمان و عقیده قابل اکراه نیست. تنها خداوند می تواند هر
موجودی را بطور تکوینی هدایت کند که نه بصورت ارائه طریق و راهنمائی باشد بلکه
بصورت ایجاد کشش در درون انسان. «انک لا تهدی من احببت ولکن الله یهدی من یشاء» –
تو ای پیامبر نمی توانی هرکه را دوست داری (بدون راهنمائی و تأثیر طبیعی تبلیغ)
هدایت کنی (و به راه راست اجباراً برسانی) ولی خدا می تواند هرکه را بخواهد (باین
نحو) هدایت کند. و بهمین دلیل را آیات بسیاری کار انبیا منحصرا تبلیغ علام شده
مانند «انما علیک البلاغ»- تنها وظیفه تو تبلیغ پیام است. و دهها آیه که مفید همین
معنا است. این حصر، حضر اضافی است یعنی در رابطه با هدایت افراد، کاری از تو بجز
رساندن پیام ساخته نیست نه اینکه تو حق نداری کاری انجام دهی بلکه تو نمی توانی
کار دیگری انجام دهی و این مطالب همه مربوط به افراد غیرمؤمن است.

در آیات
بسیاری اشاره به نگرانی و تأثر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از عدم ایمان
مردم شده است مانند «فلعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین»- شاید تو می خواهی خود را
در غم ایمان نیاوردن آنان هلاک کنی. و آیات بسیاری که مفید همین معنی است و همچنین
در مورد سایر پیامبران. و خداوند همه آنها را متوجه همین معنی ساخته است که بر شما
در این زمینه فقط تبلیغ لازم است و نگران کافران نباشید که من اراده ام بر این
قرار گرفته که انسانها با اختیار ایمان بیاورند و هرکه ایمان نیاورد به سزای
طغیانش خواهد رسید. و هرگز حضر در آیه «انما علیک البلاغ» و امثال آن که فراوان
است حقیقی نیست و ممکن نیست چنین باشد زیرا پیامبر وظائف بسیاری بجز تبلیغ دارد از
وظائف شخصی و اجتماعی. این حصر مانند حصر «و ما محمد الا رسول» و همچنین «ما
المسیح بن مریم الا رسول» است که حصر آنها در رسالت بمعنای سلب مسئولیت از آنان در
قبال ایمان نیاوردن مردم است. و اینکه آنها خدای مردم نیستند تا برآنان سیطره و تسلط
تکوینی داشته باشند یا برآنان از سوی خداوند در تعدیل اراده ها موکل باشند یا آنها
را به زور از انحراف باز دارند یا آنها را در اختیار راه صحیح مجبور سازند. و
بهمین دلیل از آنها نفی عنوان مصیطر (لست علیهم بمصطیر) و وکیل بمعنای مؤکل برآنها
از سوی خداوند (لست علیهم بوکیل) و حفیظ بمعنای نگهدارنده از گناه (فما ارسلناک
علیهم حفیظاً) و جبار بمعنای کسی که مردم را در اختیار ایمان مجبور می سازد (و ما
انت علیهم بجبار) شده است و همه اینها در رابهط با ایمان آوردن مردم است و اما پس
از ایمان مردم و تشکیل جامعه اسلامی دستور خداوند لزوم اطاعت از فرمان پیامبر است
«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»-
آن چه را پیامبر آورده به آن عمل کنید و آن چه را نهی کرده ترک نمائید. «فلیحذر
الذین یخالفون عن امره» – برحذر باشند آنانکه امر او را مخالفت می کنند. و از همه
واضحتر همان آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه» است، که بطور کلی حق اختیار و رأی در
برابر خواسته رسول الله تشریعا از همه افراد جامعه اسلامی سلب شده است.

بنابراین
مشورت با آنها همانگونه که در مقاله گذشته توضیح دادیم تنها برای بها دادن به آنان
و شرکت دادن آنان در تصمیمات اجتماعی است پس این حق آنها نیست بلکه تفضیلی از سوی
خدا و رسول است.

و خلاصه
مطلب، ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نه تنها مورد تأکید دهها
آیه قرآن کریم است بلکه یکی از ضروری ترین اصول اسلام است و منکر آن اگر توجه
داشته باشد منکر ضروری و مرتدد است.

اطاعت از ولی
فقیه

7-گفته اند
اگر در مورد رسول خدا امر به اطاعت (البته بدون قید مطلق) شده است او رسولی است که
تحت نظر الهی قرار داشته (انک باعیننا) و هرگز از هوای نفس سخن نمی گوید ( ما ینطق
عن الهوی) به چه دلیل اطاعت از روسل خدا و ائمه معصومین عینا به کسانی منتقل می
شود که غیر معصوم و در معرض خطا هستند.

اولاً: این
چه تناقض گوئی است که لزوم اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه
معصومین علیهم السلام را قبول دارید و آن مطلب که رسول خدا صلی الله علیه و آله و
سلم اگر دستوری داد مردم چه بخواهند و چه نخواهند باید عمل کنند را صریحاً انکار
می کنید؟!  مگر اطاعت این است که خواستند
عمل کنند و اگر نخواستند نه. یا اصلا اطاعت فقط یک تعارف است و در عمل لازم نیست
یا این گفته را هم قبول نداردی و بر فرض تسلیم سخن می گوئید

ثانیاً: نکته
لزوم اطاعت نزول وحی نیست گرچه ما معتقدیم منظور از اولی الامر در آیه ائمه
معصومین علیهم السلام است ولی تعلیق حکم بر وصف اولی الامر از نظر اصولی اشاره
بعلت آن است. یعنی اطاعت از اولی الامر واجب 
است چون اولی الامرند و البته اولی الامر هم اکنون نیز اولاً و بالذات
منحصر در ذات مقدس امام زمان ارواحنا فداه است و ولی فقیه بعنوان نماینده و نائب
او در رهبری جامعه اسلامی واجب الاطاعه است. یعنی او نماینده اولی الامر است و
بهمان علت که اطاعت از شخص اولی الامر بطور مطلق واجب است از نمایند او نیز واجب
است بخز موارد خاصی که ناشی از عدم عصمت در خطا است و ما در مقاله گذشته به آن
موارد اشاره ای داشتیم.

دلیل لزوم
اطاعت بطور مطلق این است که رهبری جامعه اسلامی بدون آن امکان پذیر نیست. در قانون
گذاری اسلام، رهبر جامعه پس از تشخیص مصلحت و مشورت با افراد کاردان و مطلع قانونی
را تصویت می کند و همه باید بپذیرند؛ اگر بنا باشد هرکس به تشخیص خود عمل کند هرج
و مرج لازم می آید. اطاعت از قانونگذار در هر جامعه ای بهمین دلیل لازم و بدون قید
است ولی در دموکراسی غربی که آقایان شیفته آن هستند رأی اکثریت بر اقلیت حاکم است
و هرگاه 51 درصد مردم یا نمایندگان آنها قانونی را تصویب کردند باید 49 درصد دیگر
از آن پیروی کنند چه بخواهند و چه نخواهند! این سؤال در دموکراسی بدون جواب مانده
و خواهد ماند که چرا باید اقلیت حتی اگر 49درصد باشند از مصالح و خواسته های خود
چشم بپوشند و پیرو خواسته های اکثریت باشند؟! این ولایت مطلقه از کجا برای این
اکثریت پیدا شده و چه اولویتی از نظر انسانی یا الهی برای آنان است؟! اما از نظر
اسلامی، پس از مشورتها و تشخیص موضوع و مصلحت اندیشی، ولی امر که از سوی خداوند
منصوب شده یا گماشته و نماینده او قانون را تصویب می کند و همه بدلیل لزوم اطاعتی
که از سوی خداوند واجب شده چه بخواهند و چه نخواهند باید از او پیروی کنند و چون
امر خداوند است مؤمنان (نه منافقان) با کمال میل می پذیرند و در دل خود هیچ احساس
تنگی و فشار نمی کنند که خداوند فرمود: «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم
ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیما»- به پروردگارت قسم هرگز
ایمان نیاورده اند مگر اینکه ترا در منازعات خود حکم قرار دهند و  آنگاه آنچه را حکم نمودی، بدون احساس فشار و
تنگی در نفس خود بپذیرند و کاملا تسلیم باشند.

این نکته
بسیار قابل توجه و اهمیت است که تسلیم در برابر قضاوتهای رسول اکرم صلی الله علیه
و آله و سلم در منازعات شخصی بدلیل اعتماد او بر وحی نیست زیر آنحضرت خود فرمودند:
«انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان و بعضکم الحن بحجته من بعض فایما رجل قطعت له
من مال اخیه شیئا فانما قطعت له قطعه من النار».

این حدیث از
نظر سند کاملا معتبر است. کلینی در کافی و شیخ در تهذیب به سند معتبر نقل کرده اند
و صدوق در معنای الاخبار نقل کرده و بهمین مضمون در تفسیر امام حسن عسکری علیه
السلام آمده است عامه نیز این حدیث را بهمین مضمون تقریبا نقل کرده اند. معنای
حدیث این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من در منازعات شما
(بحکم قانون قضائی اسلام) طبق شهادت شهود و (در مورد منکر و عدم وجود بینه) براساس
قسم حکم می کنم و و بعضی از شما حجت و دلیل خود را بهتر می تواند اقامه کند (یعنی
ممکن است با بیان بهرت یا اقامه شهود معتبر باطل خود را حق جلوه دهد) پس اگر من
برای کسی از شما حکم کردم به مال برادرش (با اینکه او می داند حق او نیست) باید
بداند که من قطعه ای از آتش (جهنم) برای او قرار داده ام. یعنی حکم قضائی من واقع
را عوض نمی کند و اگر کسی می داند که حق با او نیست، نباید تصور کند که حکم من مال
حرام را برای او حلال خواهد کرد.

بنابراین در
تشخیص حق و واقع در دادگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از وحی استفاده
نمی شود و براساس ظاهر و اقتضای قانون حکم می شود، در عین حال خداوند فرموده است
باید چنان تسلیم حکم او باشید که هرگز در قلب خود احساس فشار و تنگی از قضاوت او
نکیند. و این شاهد و گواه واضح و روشنی است که اطاعت مطلق از رهبر جامعه اسلامی نه
بدلیل اطلاع او از غیب و ارتباط او با وحی است بلکه فقط بدلیل اینکه رهبر و ولی
امر است؛ البته از نظر شیعه هر مستولی و مسلطی ولی امر نیست بلکه شرائطی دارد و
ولی امر با لذات را خداوند معین فرموده است. ولی بهرحال آنکس که ولایتش از نظر
شرعی ثابت است، ولایت او مطلق است و همه باید از او اطاعت کنند. البته اگر معصوم
نباشد ممکن است اشتباه کند ولی این مجوز مخالفت نیست، اگر اشتباه کرد باید او را
متوجه سازند چرا که او غیب نمی داند و ممکن است یک انسان نالایق را برای منصب مهمی
نصب کند پس کسانی که مطلع اند، وظیفه دارند او را آگاه سازند و این همان نصیحت و
خیرخواهی است که از جمله وظایف رعیت در برابر ولی امر است ولی پس از همه اشکالها و
حل و نقصها، تصمیم نهائی با ولی امر است و هیچکس حق مخالفت امر او را ندارد وگرنه
هرج و مرج پیش می آید و رجوع به رأی اکثریت و امثلا آن هیچ دلیلی بر اعتبار آن
نیست.

ادامه دارد.