استعدادها و میلهای ویژه انسان

اسلام،
مکتب انسان سازی

استعدادها
و میلهای ویژه انسان

قسمت
سوم

حجه
الاسلام محمد حسن رحیمیان

گفتیم
که در انسان مجموعه ای از میلها وجود دارد که در آن میلها با سایر حیوانات مشترک
است و اصولا میلها و جاذبه ها عواملی هستند که موجودات جاندار را به جهان خارج از
وجودشان پیوند می دهد و بوسیله آنها نیازهای خود را در جهت حفظ و بقاء خود برآورده
می کند مثل احساس گرسنگی و میل به غذا که موجود زنده را به طرف غذا و خوردن آن می
کشناند و هیچ موجود زنده ای بدون این مجموعه از میلها نمی تواند به حیات خود ادامه
دهد.

در
حیطه میلها و جاذبه ها نیز انسان به سایر حیوانات وجه افتراق و تمایز دارد و علاوه
بر میلهای مشترک از مجموعه ای میلها و استعدادهای ویژه نیز برخوردار است و
همانگونه که حیات و زندگی حیوانی بدون وجود آن کششهای ویژه امکان پذیر نیست. انسان
بوسیله این میلها و کششهای ویژه است که به جهان غیر مادی پیوند می خورد و وجود این
نوع جاذبه ها است که انسان را به سوی کمالات والای معنوی سوق می دهد و او را
بدینوسیله نیز بر سایر جانداران فضیلت و برتری می بخشد.

برخلاف
میلهای مشترک که عامل پیوند به جهان ماده هستند و عقل با آنها همسوئی بی قید و شرط
نداشته و عامل بازدارنده و مهارکننده و وسیله شکستن حاکمیت و سلطه آنها در انسان
است، در مورد میلها و جاذبه های ویژه عقل با آنها همسو و همراه است و هر دو به
صورت دو عامل مکمل یکدیگر، اساس فضیلت انسان و وسیله پرواز او به سوی کمال
لایتناهی می باشند. وجود این کششهای ویژه در انسان ضمن آن که نشانگر برجستگی و
امتیاز انسان بر سایر حیوانات است، چون هیچگونه سنخیت و مجانستی با جهان ماده
ندارند و چون واقعیتی هستند غیر قابلانکار در درون هر انسان، وجود جهان دیگری که
از سنخ طبیعت و ماده نیست را در ضمیر انسان به روشنی اثبات و آنچه را عقل در این
زمینه با قلم استدلال ترسیم کرده بر صفحه قلب نگاشته و نقشی زنده و متحرک می بخشد.

با
شکوفائی این استعدادها انسان هم به منزلت والای خود دست می یابد و هم از این رهگذر
به جهان ماوراء طبیعت راه می یابد و به سوی بیکرانگی و هستی و خیر و زیبائی مطلق و
معبود یکتا پرواز می کند. این کششها و میلها گرچه از زوایه عالم کثرت متعدد می
نمایند ولی از دیگر سو همچون کانالهای متعددی که به یک نقطه منتهی می شوند همه
آنها در عالم معنا به وحدت می رسند و به مبدأ هستی منتهی می گردند.

پس
وجه اشتراک بین میلهای مشترک و میلهای ویژه این است که وجود آنها نشانه وجود حقیقت
دیگری است خارج از وجود انسان و همانگونه که اگر غذائی در خارج وجود انسان وجود
نداشت احساس گرسنگی و میل به غذا ممکن نبود، به همین نحو اگر امور غیر مادی نبود،
میل و گرایش نسبت به آنها نیز در انسان امکان پذیر نبود. و اما وجه افتراق بین
میلهای مشترک و میلهای ویژه آن است که تعدد و کثرت میلیهای مشترک، انسان را به
محورها و امور مادی متعدد و متکثر که ویژه تشخصات و تعینات مادی است پیوند می دهد
ولی میلهای ویژه علیرغم تعدد آنها، انسان را به حقیقتی یگانه پیوند می بخشد و
همچون چند دریچه ای که به فضای لا یتناهی و روشن باز شده اند چشم دل را به نور
هستی بیکرانه و کمال مطلق روشنی می بخشد.

حال
به اجمال این استعدادها و میلهای ویژه را بر می شماریم و سپس به گوشه ای از نقش
آنها در تکامل معنوی انسان می پردازیم تا آنچه گفتیم روشن تر شود. استعدادها و
میلهای ویژه انسان تا آنجا که مورد شناخت و قبول قطعی قرار گرفته است به طور عمده
عبارتند از:

1-استعداد
دانائی و حقیقت جوئی و آگاهی از هستی

انسان
در حالیکه از جهل و نادانی گریزان است و حتی در صورت جاهل بودن از پذیرفتن و
اعتراف به آن اکراه دارد همواره مشتاق و مایل است همه چیز را بداند و از آگاهی بر
هر چیزی لذت می برد حتی اگر آگاهی یا عدم آگاهی اش احیانا در جهت مصالح مادی او
نقش مثبت و یا منفی نداشته باشد. پیشرفت انسان در تمام رشته های علوم از
دستاوردهای این استعداد و میل ویژه است گرچه در برخی موارد و علوم داعی و انگیزه
چیز دیگری مانند رسیدن به زندگی بهتر و جلب منفعت یا دفع ضرر نیز در آنها دخیل
باشد ولی در همان موارد هم اگر این استعداد و کشش وجود نداشت این همه پیشرفت
چشمگیر حاصل نمی شد.

شکوفائی
کامل این استعداد و اشباع این کشش در انسان توقف پذیر نیست تا  آنجا که به درک حقیقت وجود نائل شود و آنگاه که
انسان به این شکوفائی برسد حتی با دانائی بر موجودات مادی که در ذات خود محدوند و
وابسته و ناقص و نیازمند و مخلوق… در آنها همچون آئینه ای خدا را می بینند که
هستی و کمال مطلق است و غنی و قیوم بالذات و چنین می گوید که: «ما رأیت شیئاً الا
و قد رأیت الله قبله و بعده و معه» هیچ چیز را ندیدم مگر آن که خدا را قبل و بعد و
در آن دیدم. و از خدا چنان شکوفائی را در میل حقیقت جوئی خود می طلبد که: «اللهم
ارنی الاشیاء کما هی».

پس
انسان تحت تأثیر این میل شگرف و این کشش حقیقت هستی را می جوید و پیوند با او را
می طلبد تا ضعفها و کاستی های خود را جبران کند و از آن مبدأ، عزت و قوت گیرد:
«ایاک نستعین» و در این رهگذر اگر به علوم تجربی و مادی می گراید و اگر کوته
نظرانه از آنها برای کسب عزت و قوت و بهبود زندگی خویش استمداد می کند ناآگاهانه
مجذوب همان هستی مطلق و در طلب همان مبدأ عزت و قوت لا یتناهی است، گرچه به ظاهر
آن را جحد و انکار نماید. چرا که حقیقت هستی جر او نیست و قوت و عزتی جز قوت و عزت
او نیست و هرچه هست پرتوی از هستی است.

این
میل هرچه در انسان شکوفاتر و گسترده تر شود به موازات آن کیفیت خواسته ها و شعاع
مطلوبها نیز متعالی تر و گسترده تر می شود و از آنجا که هدف غائی و مطلوب نهائی
یعنی حقیقت هستی، مطلق و بی پایان است و علم او نیز که عین ذات او است مطلق و لا
یتناهی است . انسان در طریق آگاهی و پویش به سوی کمال دانائی راهی بی پایان فرا
روی خویش دارد و هرچه یک گام در راه آگاهی بردارد در حقیقت گامی در چهت نزدیکتر
شدن به کانون دانائی و نور هستی برداشته و به گرمی و روشنی بیشتری در جهت زندگی
انسانی و حیات معنوی خویش دست یافته است و اگر جز این باشد و این میل تکوینی
گرفتار کژی و انحراف شود و دانائی و علم در تنگنای اغراض مادی و ظلمت هواهای
نفسانی محبوس شود، هرچه به علم و دانائی انسان افزوده شود از حقیقت علم و روشنی
دانائی دورتر می شود.

بیان
تضاد بین علم واقعی و دل بستگی به دنیا و اهداف مادی و تلازم بین علم و راه یافتن
به سوی خدا در دو روایت ذیل قابل تأمل و دقت عمیق است:

عن
النبی (ص)

«من
ازداد فی العلم رشداً فلم یزدد فی الدنیا زهداً لم یزدد من الله الا بعداً»   (بحار،ج2/37)

کسی
که در علم رشد یابد و به موازات آن، زهد و وارستگی اش نسبت به دنیا (و مادیات که
خلاف غایت علم که همان دستیابی به حقیقت هستی و کمال مطلق است) افزون نشود چنین
رشد علمی جز به دوری او از خدا (که حقیقت مطلق است و غایت علم) نیفزوده است.

و
در روایت دیگری فرماید:

«من ازداد علماً و لم یزدد هدی لم یزدد من الله الا
بعداً» (مجموعه ورام/220)

کسی که بر دانش خویش بیفزاید و به همان نسبت بر هدایتش
افزوده نشود جز بر دوری خویش از خدا نیفزوده است.

اگر روشنی علم به هدایت و راه یافتن انسان به سوی حق
نیانجامد به معنی این است که علم و آگاهی که راه و کانال است به سوی حقیقت مطلق،
آنگاه که از مجرای تکوینی خود خارج گردید و از آن زوایه گرفت هرچه پیشتر رود فاصله
اش با هدف بیشتر می شود و در این صورت فزونی و رشد علم جهت معکوس می یابد و انسان
را از خدا دورتر می کند و بجای آنکه انسان در پرتو نور علم به نور حقیقت بپیوندد
در حجاب علمی که آلوده به اغراض و تاریکیهای مادی و نفسانی است محجوب و از حقیقت
مهجور می گردد و بدینگونه است که: «العلم هو الحجاب الاکبر» مصداقی بارز می یابد و
دارنده چنین علمی در حقیقت جاهل است و در جهالت خویش هلاک می شود، در حالی که علم
و دانائی اش او را سودی نبخشد. حضرت امیر (ع): «رب علام قد قتله جهله و علمه معه
لا ینفعه» (قصار الحکم 107)

چه بسا عالمی که
جهلش موجب هلاکت او می شود در حالی که علم و دانشش او را سودی نرساند.