تسبيح و تحميد موجودات

تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان

قسمت چهاردهم

آية الله
محمدي گيلاني

تسبيح و
تحميد موجودات

·       
مطلوب در اين فراز،
بالله تعالي است.

·       
حقيقت حضو رو انس
بالله.

·       
استبشار و شادماني
قلب از قرب به حق تعالي است که منشأ انبساط در دعا است.

·       
مؤمن متلبس به انس
بالله تعالي، جلوت و خلوت براي او مساوي است.

·       
کلام شهيد ثاني رضوان
الله عليه در اسرار الصلاة.

·       
پاسخ امام صادق(ع) از
علت غشوه اي که در قرائت، عارض آن حضرت گرديد.

·       
روايت «لقد تجلي الله
لخيفه في کلامه» از آن حضرت.

·       
تفسير روايت شريفه به
اينکه کلام هر کسي مظهر شأن وي در حين تکلم است، و ظهور کلام الله تعالي به حسب
مقام اطلاق ملازم با فناء اشياء است، و علي هذا بحسب قابليت عوالم و نشأت ظهور مي
کند، و در نشأه طبيعت در تعين اصوات و حروف و کلمات، تنزل مي يابد، و اين مؤمن
کادح الي الرب است که مي تواند تنگناهاي تعينات را پشت سر گذارد و از مصدر کلام
يعني واجب تعالي استماع کند، چنانکه امام صادق(ع) فرمودند.

·       
استدلال به اينکه
تسبيح و تحميد موجودات- که در قرآن آمده- تسبيح و تحميد عبادت و طاعت است و نه
دلالت و آيت.

قوله: «الهي
انظر الي نظر من ناديته فأجابک و استعملته بمعونتک فأطاعک. يا قريباً لا يبعد عن
المغتر به و يا جواد الا يبخل عمن رجا ثوابه».

«الهي، نظري
به من فرما آنگونه نظر که با اولياءت افکندي و انس روز افزونت را در دلهايشان به
بار نشاندي، چون ندايشان مي کني اجابتت مي کنند و عمل صالح از آنان مي طلبي، به
حول و ياري تو اطاعتت مي کنند. اي نزديکي که هرگز از فريفته و مفتونت دوري نداري و
اي بخشاينده اي که هيچگاه به اميدوار رحمتت، امساک نمي کني.»

انس بالله
تعالي

يک نگاه
باريک در مدلول مفردات اين فراز از مناجات، سپس در مفاد سوق تعبير و مقام عرفان
گوينده، روشن مي کند که مطلوب دعا کننده از خداي متعال، موهبت انس بالله عزوجل است
که از اصول و مباني سير الي الله تعالي است، و مؤمن رهرو الي الله با نور حضور و
انس به حق تعالي، بيابانکهاي تاريک و پر مخاطره از قطاع الطريق را که در مسير باطن
واقعند، طي مي نمايد، و بدينوسيله از مکائد شيطان و لغزشها و شبکه هاي اوهام مي
تواند در امان باشد، و با فقدان اين تأييد الهي يعني بدون حضور و انس خداي تعالي
به اعراض و رويگرداني از هدف و غايت قصواي سعادت، مبتلا مي گردد و شرک و ضلال،
دامنگيرش مي شود. قال تعالي: «و کأين من آية في السماوات والارض يمرون عليها و هم
عنها معرضون* و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون».[1]

«چه بسيار از
آيات سماوي و ارضي که بر آنها مي گذرند در حالي که پشت بدانها و از آنها غافلند و
بيشتر مردم ايمان به خدا نمي آورند مگر با ابتلاء بشرک به خداي تعالي».

ولي مؤمني که
از موهبت انس بالله تعالي برخوردار است و در محضر قرب حق تعالي، مفتون و فريفته
گرديده است، سراپاي وجودش ذکر است، و نداي دلکش معبود را از هر موجودي مي شنود و
هر چيزي براي وي آيت حق است؛ آيت بمعناي حقيقي آن که نسبت به ذي الآية، معناي حرفي
و مرآتي ايت و به تعبير عراف: «بر هر چه بنگرم تو پديدار بوده اي» و همه را گويا
مي يابد، که جملگي در تسبيح و تحميد حق تعالي به زبان قالند و نه حال، و در عين
حال، مناديان و داعيان راستين الي الله اند که در طي بيان حقيقت انس بالله و ثمرات
و عوارض آن، بقدر مجال اين مقاله روشن مي شود:

علت فقدان
انس در جلوت

حقيقت انس به
موجودي، همانا شادماني قلب از خو گرفتن به آن موجود است که طبعاً ملازم با قرب و
حضور ست و مقابل آن نفور است که بمعناي انده و رميدگي است، و انس به خداي تعالي که
از شيرين ترين ثمرات محبت بحق است، همانا شادماني سرکش قلب از فيض قرب و حضور است،
و سرکشي اين شادماني و فرح، منشأ انبساط عبد با معبود مي گردد که در بعضي از
مقالات گذشته، انبساط را اجمالاً توضيح داديم و گفتيم که ادعيه و آياتي که اعتراض
نما است بر انبساط محمول است.

و انس بالله
تعالي به آن معني که گفته آمد، چون وسيله امان از اضلال و اغواء شياطين است، پس هر
رهرو الي الله تعالي که مستحق انس بالله مي شود، پيوسته در همه حال، متلبس به اين
موهبت است و آنهائي که در بعضي از حالات، انسي مي يابند و با فقدان آن حال، انس
زائل مي شود، يابد بدانند آن انس بالله تعالي نبوده بلکه انس مزبور، انس به حال
مزبور بوده است، و از اين رو آنهائي هم که انس بالله در خلوت مي يابند و چون در
جلوت مي آيند، انسشان مفقود مي گردد، در حقيقت انس به خلوت داشتند نه انس به خداي
تعالي و لااقل انس خالص به خداي سبحان نيست. بلي، در طريق تحصيل انس به باريتعالي،
مفري ازخلوت گزيني نيست و با رياضت و تمرين در خلوت و اشتغال به  اذکار وارده از طريق شرع، انس بنيان مي گيرد.

مثلاً حضور
قلب در نماز از اهم آداب است، زيرا هنگامي نماز، نتيجه عروج الي الله را مي دهد که
انقياد و تسليم حق تعالي بودن که روح صلاة است- صورت جوهري براي قلب نمازگزار شود،
ولي انتاج چنين نتيجه اي در معرض آفات بيشمار است، و بهمين جهات است که قرآن کريم،
محافظت بر صلاة را از علامات ايمان، اعلان فرموده است: «و الذين هم علي صلواتهم
يحافظون».[2]

مفاد آيه
کريمه، محافظت بر نازها علي الاطلاق است، يعني عمه مراتب محافظت که دشوارترين
مراتب آن، محافظت از دستبرد ابليس است که دشمن قسم خورده است و در هر رهگذر آدمي،
با اعوان و انصار خويش، حاضر و همه وسائل اضلال و اغواء را بهمراه دارد و به تناسب
هر کسي، وسيله اضلال و اغواء را اعمال مي کند، خصوصاً در رهگذر صلاة که سرمايه
معيشت آدمي در همه منازل و مواقف اخروي است: «ان قبلت، قبل ماسواها و ان ردت، رد
ما سواها» با همه مکائد و دسائس و وساوس به نمازگزار حمله ور است تا اين غذاي
معنوي را با تصرف خويش، مسموم کند و عکس نتيجه مطلوبه، از آن تحصيل نمايد، و مصلي
را بجاي عروج به قرب حق، در هاويه «فويل للمصلين الذين هم عن صلوتهم ساهون»[3]،
سرنگونش سازد، همانگونه که در علم شريف حکمت که قرآن مجيد آن را به خير کثير توسيف
فرموده، و در علم فقه و عرفان، احياناً‌تصرفاتي دارد و آنها را در بعضي از اشخاص
آنچنان مسوف و مسموم کرده که در شقاوت و تيره دروني و اضلال، نمونه و اسوه گرديده
اند، و صدها ملکات رذيله، صور جوهريه قلوبشان گرديده و هنگامي که غبار تن که حجاب
قلوب و جانها است، با مرگ زدوده شود و چشم آخور بين، ويران شود و چشم آخربين معمور
و گشوده گردد، خود را در زمره شياطين مي بينند يعني انسانهائي هستند که صورت نوعيه
ابليسي به خود گرفته اند و در شديدترين آلام و رنجها گرفتارند زيرا: «حيل بينهم و
بين ما يشتهون».[4]

باري! تحصيل
حضور قلب در صلاة از طريق خلوت گزيد، براي مبتدي ميسور است و شهيد ثاني رضوان الله
تعالي عليه در کتاب شري «اسرار الصلاة» در ضمن بيان دواء نافع براي حضور قلب در
نماز، براي مبتدي ضعيف مي فرمايد: «در اطاق تاريک نماز بخواند…و به اين ملاحظه
بوده که متعبدين در اطاق کوچک تاريک که فقط گنج (گنجايش) يک نماز گزار را داشته
نماز مي خواندند».[5]

کلام هر
کسي،مظهر شأن او است

بديهي است
اين رياضت و تمرين براي تحصيل حضور و انس، جهت صاحبدلان بلند همت لغو است، زيرا
موهبت حضور و انس برايشان طبع ثاني و صورت جوهريه گرديده، و قواي نفس اماره در
انقياد و طوع نفس مطمئنه درآمده اند، و جلوت و خلوت برايشان مساوي است و آنچه در
جهان طبيعت بر حواسشان مي گذرد، تأثيري در احوال باطنيه آنها ندارد و جناب شهيد در
همان کتاب، بعد از نقل اين خبر از امام صادق(ع): «لقد تجلي الله لخلفه في کلامه و
لکنهم لا يبصرون» از آن حضرت روايت مي کند که در پاسخ سئوال: «چرا هنگام قرائت در
صلاة از خود بيخود شدي و به حال غشوه بر زمين افتادي؟» فرمودند: «همواره اين آيه
را با تکرار بر قلبم، تعميق و تفهيم نمودم تا اينکه آن را از متکلم به آن يعني
حضرت واجب تعالي شنيدم پس در اثر معاينه قدرتش براي تنم، ثبات و پايداري نماند،
لاجرم بخاک افتادم».[6]

بلي! کلام هر
کسي، مظهر شأن او در حين تکلم است، مثلاً انسان خشمناک اگر چه در پنهان نمودن خشمش
هر اندازه سعي کند،  باز کلام وي بگونه اي
خشم او را ظاهر مي کند، و همينگونه است کلام الله تعالي که مجلا و مظهر خداي تعالي
است چنانکه در حديث از امام صادق(ع) گذشت، اما بايد توجه شود که اگر کلام الله
تعالي به حسب مقام اطلاق، ظهور کند، حدود و قيود از همه اشياء بر مي خيزد و جملگي
فاني مي شوند ول خداي تعالي برحمت واسعه خويش، کلام خود را به مقتضاي قابليت هر يک
از عوالم و نشآت، تنزل مي دهد و در اين نشأه طبيعت، در تعين اصوات و کلمات، تنزيل
فرموده اند و اين مؤمن سالک است که با سير باطن و قلب و سر مي تواند عروج کند و
تنگناهاي تعينات وسائط را پشت سر نهاده و از متکلم تبارک و تعالي استماع کند که در
روايت شريفه از امام صادق(ع) شنيديد. وه چه عالي گفته:

خود طواف
آنکه او شه بين بود                          فوق
قهر و لطف و کفر و دين بود

زان نيامد يک
عبارت در جهان                           که
نهان است و نهان است و نهان

زانکه اين
اسماء و الفاظ حميد                          از
گلابه آدمي آمد پديد

علم الاسماء
بد آدم را امام                              ليک
نه اندر لباس عين ولام

چون نهاد از
آب و گل بر سر کلاه                       گشت
آن اسماء جاني رو سياه

که نقاب حرف
و دم در خد کشيد                       تا
شود بر آب و گل، معني پديد

گرچه از يک
وجه منطق کاشف است                 ليک از
ده وجه پرده مکنف است

اين بيان اگر
چه براي اين مسئله دقيق بسيار فشرده و کوتاه است ولي با تدبري جامع الاطراف روشنگر
حقيقت تسبيح و تحميد و سجود و قنوت و اسلام اشياء که در قرآن مجيد آمده مي باشد، و
گروهي از اهل بحث و اصحاب برهان فرموده اند که مراد به اين امور، آيت و دلالت است مثلاً
مراد بسجود اشياء براي خداي تعالي در آيه:

«الم تر ان
الله يسجد له من في السموات و من في الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و
الشجر و الدواب و کثير من الناس…»[7]
و نظير اين آيه، آيات ديگري که معترض سجود اشياء براي خداوند است، همانا سجود، آيت
و دلالت است، يعني جملگي منتهاي انقياد و خضوع را نسبت به نفوذ مشيت باريتعالي
دارند و با اين انقياد تکويني، بر آفريننده خود که مبدع حکيم و عليم است، دلالت مي
نمايند و به لحاظ حاجت  نقصانشان و اينکه
نيازمند به غني بالذاتي هستند که از همه نقصها منزه است، تسبيحگوي تکويني خداي
سبحانند و بملاحظه اينکه آن ذات اقدس مرجع همه وجود و مرآتيت آنها جهت اين معاني
آيات خداوندند و بر اين قياس است، قنوت و اسلام موجودات براي باريتعالي.

تسبيح و
تحميد عبادت

البته اين
معناي دقيق- في نفسه- يک معني صحيح است، ولي قابل تطبيق بر آيات مربوطه قرآن کريم
نيست، زيرا اين معاني تکوينيه اي که گفته آمد، همه موجودات و از آن جمله همه
انسانها واجدند، در صورتي که در همين آيه از سوره حج که گذشت، سجده را به کثيري از
ناس نسبت مي دهد و نه همه و مي فرمايد:

«و کثير من
الناس و کثير حق عليه العذاب» پس اگر سجده مذکور در آغاز آيه سجده دلالت و آيت
بوده،  اختصاص آن به کثيري از ناس بدون وجه
خواهد بود.

و در سوره
اسراء مي فرمايد: «تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شيء الا يسبح
بحمده و لکن لا تفقهون تسبيحهم انه کان حليماً غفوراً».[8]

همه اشياء را
تسبيحگوي حق تعالي اعلام فرموده ولي مي فرمايد: ادراک تسبيح آنها فقه و فهم دقيق
مي خواهد و شما نداريد. و از اين اثبات و نفي، خوب روشن مي شود که تسبيح مسند به
موجودات در آيه شريفه تسبيح، دلالت و آيت نيست، زيرا دلالت آنها تکويناً بر تنزيه
خداي سبحان از نقائص در افق فهم مردم است، و نفي فهم چنين معنائي از مردم صحيح
نيست. و نکته دقيق آنکه جمله: «انه کان حليماً غفوراً» اشعار دارد بر اينکه اکتساب
فقه و فهم دقيق براي ادراک تسبيح و حمد موجودات براي انسانها ميسور است ولي آنها
مسامحه مي کنند و خداي تعالي در مسامحه آنان حليم و غفور است.

و روشن تر در
اين باب آيه: «و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و کنا فاعلين»[9]
که دلالت روشن دارد بر اينکه مراد از تسبيح، تسبيح دلالت و آيت نيست، بلکه تسبيح
طاعت و عبادت است بمعناي حقيقي کلمه، زيرا 
جبال و طيور را تسخير فرمود و واداشت که با داود- علي نبينا و آله و عليه
السلام- تسبيح کنند و تسبيح آنها هماهنگ با تسبيح آن حضرت باشد، و چنين معنائي
قابل حمل بلسان حال و تکوين نيست.

و همين تسبيح
طاعتي و عبادتي بمعني الکلمه بوده که اصحاب رسول الله (ص) از سنگريزه در کف مبارک
آن حضرت مي شنيدند، و اصحاب داود(ع) از جبال و طيور در هنگام تسبيح داود استماع مي
نمودند. النهايه اين ادراک از طريق باطن انجام مي گرفته يعني حقيقة تسبيح و قال
موجودات به تسبيح و تحميد خداي عزوجل را قلب و عقل از ملکوت بگونه مسانخ عقل درک
مي نموده و با تنزل در مدارک سافله تا به مرحله محاکات حواس مي رسيد و با اصوات و
الفاظ تجلي مي نمود نظير رؤياهاي صادقه که در محل خود بحث گرديده است. بلي، اهل
انس و حضور عالمي ديگر دارند که در عبارت نگنجد:

نگويم سماع
اي برادر که چيست                      مگر
مستمع را بدانم که کيست

جهان پرسماع
است و مستي و شور                        و
لکن چه بيند در آئينه کور؟

پريشان شود
گل به باد سحر                           نه
هيزم که نشکافدش جز تبر

خوشا وقت
شوريدگان غمش                           اگر
زخم بينند و گر مرهمش

چه بادند
پنهان و چالاک پوي                            چه
سنگند خاموش و تسبيحگوي

چنان فتنه بر
حسن صورت نگار                         که
با حسن صورت ندارند کار

                                                                            ادامه
دارد

 



[1] – سوره يوسف(ع)- آيه 105 و 106.