ظرافت مسئلت و دعا

تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان

قسمت بيستم

ظرافت مسئلت
و دعا

* ظرافت در
گفتار و کردار موهبتي است عظمي، گاهي در لباس وقار و ابهت، گاهي در زي صلابت و
فخامت، گاهي در پوشش مقابل آنها.

* ظرافت در
ادعيه معصومين(ع) در نهائي درجه اوج است.

* از مسئلت‌هاي
معمولي با اعمال ظرافت بيان و ادب در کلام خواسته‌هاي ابتکاري جلوه مي دهند.

* نمونه‌اي
از دعاء صباح اميرالمؤمنين(ع).

* گاهي به
همراه مطلوب صريح در دعاء، مطلوبي غير صريح همچون برقي مي‌درخشد که صاحبدل را به
بلنداي طور سيناي معارف عليائي رهنمون مي‌شود.

* توضيح همين
ظرافت. مقصود عمده اين مقاله است.

* «واو» در
«واجعلني» فقره مورد شرح، ما بعد خود را به مطلوب غير صريح عطف مي‌کند.

* قرينه بر
تعيين محذوب در اين مورد لفظ«الهي» است که با اين نداء وجد آميز دعا کننده از«له»
اله مي‌خواهد و نه غير آن. مي‌خواهد مظهر الهيت گردد که براي همين نيز آفريده شده.

* امام خميني
مدظله و دعايش در سجده آخر صلوات.

* تجلي اين
ظرافت و ادب در ادعيه انبياء صلوات الله عليهم به حکايت قرآن مجيد.

* ظرافت در
دعاء نوح(ع)، ظرافت در دعاء ايوب و يونس(ع).

قوله:

«الهي
واجعلني ممن ناديته فاجابک ولا حظته فصعق لجلالک فناجيته سرّاً و عمل لک جهراً».

ـ الهي(مرا
مظهر الهيت خويش گردان) و از آنم قرار ده که ندايش فرمودي اجابتت نمود، و اندک
نظري که به وي افکندي مدهوش جلالت گرديد، پس تو با او به پنهاني راز گفتي، و او در
آشکار براي تو مخلصانه عمل کرد.

ظرات در
گفتار و کردار

ظرافت در
گفتار و کردار ازن عمتهاي بزرگ الهي است که کمتر کسي را به اين موهبت عظمي مخصوص
مي‌گرداند، گاهي ظرافت در لباس وقار و ابهت، و گاهي در فروتني و افتادگي، و گاهي
در پوشش فخامت و صلابت و ديگر گه در زي مقابل آنها تجي مي‌کند و در هر حال،
مغناطيل جانها است.

دعاهائي که
از رسول الله(ص) و از عترت معصومين آن حضرت(ع) در دست ما است در عين عذوبت معاني و
رواني اسلوب، در اوج ظرافت در ابعا گوناگون مي‌باشند و حتي ديده مي‌شود که بسياري
از مسئلت‌هاي معمولي را در بياني آنچنان ظريف مي‌ريزند که انگار خواسته‌هاي
ابتکاري و تازه‌اند، و با استعاره‌هاي لطيف و بکارگيري کلماتي نغز و کنايت آميز و
اجتناب از القاء معني مقصود بطور مستقيم و بازاري، خواسته‌هاي مزبور را در سطح
عالي جلوه مي‌دهند.

هر فردي از
عامه مؤمنين، خشوع باي عظمت خداي تعالي را از صميم قلب مسئلت دارد، و هر مؤمني
خواستار ديده گريان از هيبت و خشيت الهي است ولي ظرافت بيان در اين مسئلت را از
اميرالمؤمنين(ع) در دعاي صباح مشاهده کن:

«اغرس اللهم
لعظمتک في شرب جناني ينابيع الخشوع و اجر اللهم لهيبتک من آماقي زفرات الدموع» که
حقا ترجمه و برگرداندن آن بفاسي با حفظ جذالت و عذوبت و صنعت، کاري است متعسر بلکه
متعذر.

و گاهي براي
بيان مطلوب، ترکيبي از کلمات انشاء مي‌کنند که در عين عذوبت و رقت انگيزي به همراه
تعبير صريح و مستقيم، سايه مطلوب و خواسته عاليتري جلب توجه مي‌کند و احيانا همچون
برقي از افق تعبير ضريح مي‌درخشد و صاحب دل را به وادي ايمن و طور سينا رهنمون مي‌گردد
که مقصود عمده در اين مقاله توضيح همين ظرافت در مسئلت و دعاء است که بقدر مجال و
مقام بيان مي‌کنيم:

«واو» در
جمله مورد شرح: «الهي واجعلني» از مناجات، واو عاطفه است که ما بعد خود را به
محذوفي عطف مي‌کند که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده است و قرينه بر تعيين تقريبي
محذوف در اين گونه موارد سياق تعبيرات مجاور است مثلا در آيه:

«و کذلک نري
ابراهيم ملکوت السموات و الأرض وليکون من الموقنين».

(سوره انعام
ـ آيه 75)

ـ ضمنا چنين
بوده که مي‌بايستي ملکوت قيوميت خود را بر آسمانها و زمين به ابراهيم ارائه دهيم ـ
تا متمکن از احتجاج بر توحيد ـ و به مام اهل يقين نائل گردد.

ملاحظه مي‌کنيد
که«واو» در «وليکون» ما بعد خود را به محذوفي عطف مي‌کند که بطور تقريب از آياتي
که بعد از آيه مذکور است و استدلال حضرت خليل الرحمن را بر توحيد خداي تعالي از
طريق حرکات کواکب و ماه و خورشيد و افول آنها بيان مي‌کنند، خصوصا آيه 83 که مي‌فرمايد:
«و تلک حجتنا آتيناها ابراهيم علي قومه» مي‌توان استفاده نمود که در ترجمه آيه
شريفه به آن اشاره کرديم و گفتيم: «تا متمکن از احتجاج بر توحيد … گردد».

ظرافت در
کلمه«الهي»

و اما قرينه
بر تعيين تقريبي محذوف که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده در اين فقره از دعا است،
تعبير«الهي» است که منادا مي‌باشد و دعا کننده با ندا و فرياد، اله خويش و قبلة
الحاجات همه موجودات را مي‌خواند ولي از مسئول عنه و مطلوب خود دم نمي‌زند و اظهار
نمي‌کند که نيازش از آستان حضرت اله و قبلة الحوائج چيست، و انگار با دم بستن از
اظهار حاجات بعد از ترنم به«الهي» با نداء وجد آميز مي‌خواهد بگويد که مسئول عنه
من، پيش تو اي قبله حاجات روشناست و آن اين است که من از«اله» اله مي‌خواهم و نه
غير او، من از «اله من» مي‌خواهم که مرا مظهر الهيت خود گرداند که براي همينم
آفريده و مرا آفريده که خليفه و مظهر وي شوم.

حضرت سيد
المشايخ استادنا الاجل و والدنا المکمل الاکمل الامام الخميني مدظله را مي‌ديدم که
در سجده آخر صلوات بعد از ذکر سجده، غالبا با نداء به اين دو اسم مبارک الهي: «يا
کريم و يا لطيف» بسنده مي‌کردند و از مسئول عنه و مطلوب خويش دم نمي‌زدند و مي‌انگارم
که آن اسوه حسنه و امام معرفت و سياست، از دم بستن از اظهار حاجت بعد از ترنم به
اين دو نام شريف الهي با نداء آميخته به وجد با زبان حال مي‌گويد که مسئلتم
از«کريم و لطيف» کريم و لطيف است و مسئول عنه من همانا که متحقق گرديدن به اين
اسماء الهي است و نه غير آن، و بدين وسيله ادب محضر ربوبي را مراعات مي‌کنند.

ادب توحيدي

و از اين باب
است ماجراي دعاء حضرت شيخ الانبياء نوح علي نبينا و آله و(ع) براي پسرش که قرآن
مجيد حکايت مي‌کند و ادب توحيدي آن حضرت را که حقا توحيد در ادب ربوبي است اجهار
مي‌نمايد:

«و هي تجري
بهم في موج کالجبال و نادي نوح ابنه و کان في معزل با بني ارکب معنا و لا تکن مع
الکافرين، قال سآوي الي جبلٍ يعثمني من الماء قال لا عاصم اليوم من امر الله الا
من رحم و حال بيهما الموج فکان من المغرقين ـ الي قوله تعالي ـ : و نادي نوح ربه
فقال رب ان ابني من اهلي و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمين».

(سوره هود ـ
آيه 42 الي 45)

ـ کشتي آنها
را در ميان موجي چون کوههاي بلند مي‌برد و نوح پسرش را که در کناره‌اي بوده بانک
زد که پسر جان با ما سوار شو و با کافران مباش. در پاسخ پدر گفت: همين زودي بکوي
پناهنده مي‌شوم که از آب توفنده نگام مي‌دارد. حضرتش فرمودند: نگهدارنده‌اي امروز
عذاب خدايتعالي نيست مگر آن را که او رحم کند، و بين پدر و پسر موج پياپي سهمگين
حائل شد، پس فرزندش از زمره غرق شدگان بوده است ـ تا آنجا که ميفرمايد ـ : و نوح
با نداء حزن آميز، پروردگارش را خواند پس عرض نمود: پروردگارم پسرم از اهل من است،
و وعده‌ات حق است و اين توئي که احکم الحاکميني

چه آن حضرت
از جانب خداوند متعال مأمور شد که خود و اهلش و مؤمنان بر کشتي سوار شوند: «و قلنا
احمل فيها من کل زوجين اثنين واهلک الا من سبق عليه القول و من آمن و ما آمن معه
الا قليل».

(آيه 40-
سوره هود).

ـ و گفتيم:
در کشتي در آور از هر جفتي از حيوان، نر و ماده‌اي را، و اهل خود را، مگر آن کس که
قضاي حق بهلاکت آن سبقت گرفته، و همين مؤمنان را؛ و ايمان نياورده بودند همراه او
جز تعداد اندکي.

جنانکه مدلول
آيه شريفه است، نجات اهلش به وي داده شده بود و فقط «من سبق عليه القول» از اهلش
مستثني گرديده، و زوجه کفاره حضرت در اين زمره بوده است و اما پسرش، کفري نسبت به
دعوت نوح ظاهرا نورزيده و آنچه که از وي بظهور رسيده همانا نافرماني نسبت به امر
پدر در سوار شدن به کشتي بوده که کفر بودن آن روشن نيست، و از اين رو، بسيار بجا
بوده که آن حضرت، گمان برد پسرش از زمره اهل نجات باشد و وعده حقتعالي به نجات
اهلش، شامل اين فرزند نيز گرديده باشد و بنابراين، بعد از فرو نشستن طوفان و
استقرار کشتي بر جودي، با فرياد و نداء وجد آميز به پروردگار متعال عرضه مي‌دارد
آنچه را که عرضه داشت، ولي از مطلوب و مسئول عنه خود که مآل کار پسرش باشد دم نزد،
گوئي که هه سخن‌ها را همين سکوت ادب آميز، گويا بود، گويا بود که اي مالکم اي مدبر
امورم، مقتضاي نجات اهل من از عذاب طوفان که وعده‌اي از جانبت به من بوده، نجات
فرزندم هست زيرا از اهل من است، و وعده تو حق است و نتيجه آن صغري و اين کبري
رهائي پسرم از غرقاب طوفان است، پس کو پسرم و مآل کارش چه شد؟

ولي اين مقصد
را با وجد و حزني که لفظ«نادي» بر آن دلالت دارد القاء و عرضه داشت و به«ان ابني
من اهلي و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمين» بسنده کرد و چيزي بر آن نيفزود و
نيازي را از خداي عزوجل نکرد و بدينوسيله ادب محضر و حاضر تبارک و تعالي را مراعات
نمود.

ظرافت تعبير
در دعاي حضرت آدم

ظرافت تعبير
در دعاء و ادب بيان در مقام سؤال از خدايتعالي پرتوي است از توحيد ساطع از روح دعا
کننده موحد که در صدر همه، پيمبران صلوات الله تعالي عليهم قرار دارند، و توحيد نه
فقط در دعاء و مناجاتشان ساطع است که در همه گفتار و کردارشان مي‌درخشد. چنانکه
دعاء نوح بعنوان نمونه مدعا بيان گرديد و قبل از آن جناب، آدم(ع) و زوجه‌اش، چنين
ظرافتي را در ابتها بخداوند متعال، براي آيندگان به ارث نهادند، آن هنگامي که به
بدفرجامي معصيت خويش واقف شدند و خويشتن را در محنت و بلا يافتند با کمال حزن و
تضرع ناليدند و عرض کردند:

«ربنا ظلمنا
انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرين» (سوره اعراف ـ آيه 23)

ـ پروردگارا
ما بخويشتن ستم کرديم و اگر بر ما مغفرت و رحمت نياري حتما از زيانکارانيم.

با ابتداء
نمودن به«ربنا» و التجاء با حالت عويل و آه، بمرتبه ربوبيت خداي رحيم و رحمن از
تصري به سؤال اينکه ما را بيامرز و بما رحمت آر، دم فرو بستند، زيرا التجاء و
ابتهال به مرتبه ربوبيت که مالک و مدبر همه امور و متمم نقصها و عيبها و جابر
شکستگي‌ها است، خود رساترين بيان براي مسئلت و فصيح‌ترين زبان تمنا و استدعاء
برخورداري از فيض آن مرتبه است و روشن است که با چنين حالي از ذلت و مسکنت و
اعتراف بظلم به نفس، در اين درگاه از پي حشتم و جاه نيامده‌اند، بلکه از بدفرجامي
گناه در اين درگاه به پناه آمده‌اند، و نفس اين التجاء با رساترين آهنگ ناله سر
ميدهد که:

آبرو ميرود
اي ابر خطا پوش ببار                 که
بديوان عمل نامه سياه آمده‌ايم

لنگر حلم تو
اي کشتي توفيق کجاست              که در اين
بحر کرم غرق گناه آمده‌ايم.

بيان مشحون
از ادب ايوب

و مرادف همين
ظرافت است ادب بيان ايوب(ع) که همه اولاد و اموال را از دست داده و بيماري مزمن
زمين گيرش کرده و روانش را در توحيد مصفاتر ساخته، آنجا که با انين و آه آتشين به
نداء و فرياد پروردگارش را مي‌خواند: «و ايوب اذ نادي ربه اني مسني الضر و انت
ارحم الراحمين». (سوره انبياء ـ آيه 83)

ـ يادآور
ايوب را هنگامي که به ندا و فرياد، پروردگارش را خواند که اي پروردگارم، به بلا و
گرفتاري دچار گشته‌ام و فقط توئي که ارحم الراحميني. سوء حال خويش را در ظريف‌ترين
بيان مشحون از ادب عرضه داشته و از ابراز و تصريح به حاجت، لب فروبسته و فقط بذکر
سبب باعث بر اين آه آتش آلود که همان ضر و پريشان حالي است و اعتماد به صفت ارحم
الراحميني پروردگار متعال، رساترين بيان کنائي است از اينکه حاجت، روشن‌تر از اين
است که ذکر شود، بلکه ذکر آن موهم خلاف ادب محضر، و منافي با حفظ حضور است زيرا
ارحم الراحمين بودن خداوند متعال مضافا باينکه مختص به آن حضرت است، صفتي است مطلق
يعني از هر رحم کننده‌اي بهر مرحومي رحيم‌تر است حتي رحيم‌تر از هر کسي به خويشتن
است و يقينا رحيم‌تر از ايوب(ع) به ايوب است پس چه حاجت به بيان است.

ناله جانگداز
از يونس

و بدين منوال
است ناله جانگداز و زاري اخرگين يونس(ع) در ظلمات زندان بطن حوت:

«و ذا النون
اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني
کنت من الظالمين».

(سوره انبياء
آ آيه 87)

ـ يادآور
صاحب ماهي يونس را هنگامي که با خشم بر قوم خويش، از ميانشان رفت، و مي‌پنداشت ما
او را در تنگنا نمي‌اندازيم ـ زندانيش کرديم ـ پس در تاريکيها «تاريکي شب، تاريکي
ژرفاي دريا، تاريکي شکم ماهي» به زاري و افغان فرياد برآورد که معبود و الهي جز تو
نيست اي منزه از هر نقصاني، اين منم که از زمره ستمکارانم.

و اين تنها
دعا از ادعيه پيمبران صلوات الله عليهم است که مصدر باسم «رب» پروردگار نشده بلکه
ابتداء به«لا اله الا انت» کلمه توحيدک رده و در وسط به تنزيه حقتعالي از هر نقصي
و در خاتمه بظلم و تجاوز از حد الهي اعتراف نموده، و در اين ندامتگاه بطن حوت که
مدرسه تاديب الهي بوده، همين امور مقصود بوده است، تار وشن‌تر شود که فقط«اله»
قبله حاجات همه آفريدگان است و بدون هيچ تبعيض و استثنائي، جملگي مجذوب اويند
همانگونه که کودک اگرچه بدخو باشد به پناه مادرش طبعا مجذوب است و از اين رو است
که گفته‌اند: «الشفقة علي عبادالله احق بالرعاية من الغيرة في الله».

ـ شفقت و مهر
آوردن بر بندگان خدايتعالي سزاوارتر از خشونت بر آنها به غيرت في الله است. چه
خدايتعالي عمرانز مين را به دست بني آدم خواسته است: «هو انشأکم من الأرض و
استعمرکم فيها» نه ويراني آن را به نابويد بني آدم که دراين صورت تجاوز از حد الهي
و دخول در زمره ستمکاران است.

آن جناب با
ابتداء کردن به وحدانيت«اله» يعني قبله‌گاه و ملجأ همه مخلوقات حتي عاصيان و
متمردان، سپس تنزيه حضرتش از هر نقصان و عيبي، آنگاه شکوه از خويشتن و اعتراف به
تجاوز از حد الهي نمودن، لب از نجات خود بست، انگار که خويش را لايق عطا و مستحق
موهبت نمي‌ديد، و همين ابراز عجز و نالايق ديدن خويش، منطق بليغتري است که با
کنايت، مطلوب خود را عرضه داشت: خدايا تو که اله همه و از آن جمله«اله العاصين» و
قبله حاجات متمرداني، چگونه يونس را تهي دست بر ميگرداني؟ «ما هکذا الظن بک».

ادامه دارد

بنده شهوت

*
اميرالمؤمنين«ع»:

«عبد الشهوة
اسير لا ينفک اسره».

(غرر الحکم ـ
صفحه 449)

بنده شهوت
اسيري است که هرگز آزادي نخواهد داشت.