درآمد:
متن حاضر از یکی از سخنرانیهای عالم، فقیه و عارف بزرگ حضرت آیتالله حسنزاده آملی برگرفته شده و لذا لحن آن به جای لحن آثار مکتوب به سخنان ساده ایشان با مخاطب عام نزدیکتر است؛ لکن این متن نیز همچون دیگر آثار گرانبهای ایشان مشحون از نکات ارزنده اخلاقی فراوان است. امید آنکه مخاطبان از این رهنمودهای ارزشمند بهرهمند شوند.
کودکان زود رنگ میگیرند، چه رنگ خوب چه رنگ بد. همسالان و همزادان یک فرزند در طبع و خوی فرزند اثر میگذارند. زود رنگ قبول میکنند و همان طور که زود رنگ میگیرند، دیر رنگ را از دست میدهند و وقتی رنگ گرفتند سخت بتوان آن رنگها را از آنها گرفت.
بسیار کار سخت و دشواری است. بنابراین پدر و مادر و مربیان اطفال باید نسبت به اطفال اهتمام و توجه و نظر بسیار دقیقی داشته باشند و مسئولیت بسیار سنگین و بزرگی به عهدۀ استاد ومعلم است.
این طفل عوالمی را طی کرده، چند مرحله را پیموده، از عالم زهدان پا به عرصه این نشئه گذاشته، مدتی در آغوش مادر و پدر به سر برده، منزل برای او مدرسه و پدر و مادر برای او معلم بودهاند. محیط خانواده البته در کودک اثر میگذارد. پدر و مادر، کودک، یعنی میوه و نهالشان را به دست دیگری میسپارند.
نهالی از شما بار آمده و رشد و نمو کرده، ولی هنوز بارآور و میوه ده نشده و به ثمره و کمال نرسیده است.
این نهال نیاز به تربیت و مراقبت و مواظبت دارد. باغبانها باید روی این نهال کار کنند و غذا و آبش بدهند و مواظبش باشند که مبادا کرمها، میکروبها، امراض، آب آلوده، خاک ناپاک، سرمازدگی، گرمازدگی در او اثر بگذارد. هر یک پس از دیگری از این نهال مراقبت میکنند و همین که میخواهد کج و کوله بار بیاید تأدیب و تقویمش میکنند که درست بار بیاید.
ابن مسکویه (۳۲۶ – ۴۲۱ ق) «رضوانالله علیه» در یکی از کتابهای اخلاقی خود میگوید که بزرگان مرز و بوم ایران، بزرگان فارس، مردم پیشین ما همین که سن و فهم و شعور فرزندانشان بهحدی میرسید که قابل تعلیم و تعلم بودند آنها را از خود جدا میکردند. مدرسه و معلم مخصوص داشتند و فرزندان را به دست معلم میدادند. آنها را از حریم خود دور میکردند و معلم و استاد و مدرسه و دبیرستان و دانشگاهشان از آنها فاصله داشت. چرا؟! چون مبادا فرزند از مقام پدر که زعیم و امیر و رئیس و دولتمند و سرمایهدار است و مقامی دارد و احترام میبیند و از تواضع و فروتنیهای مردم به پدر، مغرور بار بیاورد و گول زرق و برق ظاهری این نشئه را بخورد و از کمال باز ماند.
مبادا با خود بگوید من که پدرم این و زندگیام این چنین است،
چرا برای درس و بحث زحمت بکشم و رنج و غربت و… را تحمل کنم؟ مبادا این پندار و خیال برایش پیش و از رشد و ترقی روحی باز بماند.
فرزند را به دست معلم و استاد میدادند و از محیط والدینشان دور میکردند و خرج و لوازم زندگی را برایش میفرستادند که این آقا نداند پدر در چه مقامی است و وضع پدر چیست و آن عوامل مزاحم پیشرفت امور معنوی فرزند نشوند.
بالاخره فرزند، عضوی از اعضای پیکر این اجتماع است و شمای پدر و ریشه و اصل، باید تا قیام قیامت از این فرزند محفوظ بمانی.
امام زینالعابدین(ع) فرمود: «بار خدایا! مرا از فرزندانم حفظ بفرما که رفتار و گفتارشان طوری نباشد که زبان اعتراض مردم بر سر من دراز شود و بگویند اینها فرزندان چه کسی و میوههای چه درختی هستند؟»
امام به ما تعلیم میدهد، دست ما را میگیرد و به ما میفرماید فرزندانتان را بپایید، آبروی خودتان را بخواهید، عرض و شرف و بقای خودتان را حفظ کنید، بارالها! مرا در فرزندانم حفظ کن.
قرآن کریم در سورۀ لقمان، فصلی در فرمایشات جناب لقمان حکیم به فرزندش دارد. جناب پدر! از لقمان سرمشق بگیر و حرفی بزن که آن حرف، تخم و بذری باشد برای میوه خوب در ملک و مزرعه تو. امیرالمؤمنین(ع)، پدری که مظهر تام الهی و مخزن اسرار حق و جانش ظرف حقایق قرآن است.
پدری که کلامالله ناطق و پدر یازده امام و جانشین خاتم انبیاء(ص) است، به فرزند برومندش جناب امام حسن مجتبی(ع) چه میفرماید؟ یکی از وصایای بسیار عرشی، مفید، علمی، اخلاقی، اجتماعی که رئوس وظایف و آداب را پدری که رکن اعظم دین است، به فرزندی چون امام حسن مجتبی(ع) تعلیم میدهد و میفرماید: «فرزندم! دلِ و جانِ جوان مانند زمین و ملکی است که چیزی در آن کاشته نیست و درختی کاشته و تخمی افشانده نشده، زمین خالی است و مزاحم ندارد و چون بیرنگ است، بذر در آن خوب بار میآید و خوب جوانه میزند. تخمی که در آن کاشته میشود از شش جهت ریشه میدواند، خوب در اعماق دل او جا میکند و رنگ ثابت برای او میشود. میپذیرد و آن حرف میماند، در دل رسوخ میکند.
در قرآن کریم خدای جلّ و علا از زبان آن پدر مهربان، لقمان حکیم سخنی چند به فرزندش فرمود: «ِلَیهِ یَصعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّب(۱) سخنان پاکیزه به سوی او میرود.»
کودکان بالطبع شیفته و شیدا و عاشق قصه و افسانه و حکایتاند.
حال که برایشان حکایت میگویی و قصه نقل میکنی، مواظب باش که قصه به آنها رنگ میدهد و برایشان میماند، بنابراین قصههای آلوده و مسموم نباشند. مقالات هرزه و مجلههای آلوده نباشند. سوغاتهای بیگانگان و راهزنان و مارها و افعیها و کژدمها نباشند که در جان کودک شما اثر میگذارند.
حالا که بناست برایشان حکایت نقل کنی و داستان و قصه بگوئید، داستانی را بگویید که نتیجه اخلاقی، رشد روحی، پیشرفت اجتماعی، عاقبت بهخیری برای فرزندانتان داشته باشند و رنگ خوب بگیرند.
برخی از جوانان ما به پدر و مادر میخندند!
پدر! چرا این نهالهای شما این طورند؟
چرا این جوری هستند بچههای شما؟
اینها مگر باغبان، مربی، استاد، معلم، فرهنگ و تعلیمات ندارند؟
شما مگر به حال فرزندانتان دلسوز نیستید؟
مگر این زرق و برق ظاهری کمال به آنها میدهد؟
این روزگار برایشان میگذرد. دل خوش کردهاید به چه؟
چرا جانشان را درنمییابید؟
چرا حقیقتشان را از چنگ اهریمنها و راهزنها رهایی نمیدهید؟
نیست کسی که این همه بیچارگیها، آلودگیها و انحرافها را از این اجتماع بردارد؟
چگونه باید برداشت؟
آه از دست صرافان گوهر ناشناس!
فرزندانتان را به احترام بخوانید، حرفهای ناروا و تلخ به آنها نزنید. در هر صورت بکوشید که آنها را محترم، بزرگ، آقا، باوقار بار بیاورید.
پدر بودن مقامی است بسیار منیع، بزرگ، شامخ، اما درخت پروراندن هم بسیار دشوار و راهزنها و حوادث و مشکلات زیادند و باید طفلت، نهالت و میوهات را حفظ کنی.
نمیبینید شرع ما به ما فرمود که فرزندانتان که به دنیا آمدند به گوش راستش اذان و به گوش چپش اقامه بگوئید؟ از آن ابتدا «الله اکبر»، «اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمد رسولالله»(ص) و دیگر فصول اذان و اقامه را که اثر دارند و رنگ میدهند، در گوششان نجوا کنید. ایمان به الله ریشه درخت دین است. از ابتدا اولین حرفی که به فرزند تلقین میکنید، به او یاد میدهد که: پسرجان من! «یا بُنَىَّ إِنَّهَآ إِن تَکُ مِثقَالَ حَبَّهٍ مِّن خَردَلٍ فَتَکُن فِى صَخرَهٍ أَو فِى السَّمَوَاتِ أَوْ فِى الأَرضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیر(۲): اى فرزندم! اگر (عمل تو) همسنگ دانه خردلى باشد و در دل تخته سنگى یا در آسمانها یا در زمین نهفته باشد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مىآورد، زیرا که خداوند دقیق و آگاه است. هیچ از حیطه سلطنت او و عظمت او به در نمیرود، او قاهر و همیشه در پیش او حاضر است. اگر به قدر حبه خردل نیت، عمل و خیال و پندار داشته باشید از شما دست بردار نیست، آنرا حق جلّ و علا میآورد. تو را طوری آفریده که آن نیت تو ولو به اندازه خردل به حساب آورده میشود.
جناب لقمان حکیم به فرزندش میگوید که عزیز من! نور دل پدر! نور دیدگانم! پسرجانم! این اداره مدیر دارد. این نظام احسن عالم را ناظمی است. این خانه صاحب دارد. هیچ ذرهای نیست که در کار خود، زندگی، نشئه، وجودش و خلقتش را بازیچه پندارد. این همه، بازی نیست، حقیقت است، دار دار حقیقت و حساب است.
چه خوب است که جنابعالی همین که میبینی فرزند دارد یواش یواش گویا میشود، بینا میشود، چیز میفهمد، لقمانوار به زبان ساده، او را حالی کنی که فرزند عزیز من! خورنده، درنده، جنگلیها، دریاییها و حیوان بسیارند. آدم و انسان میخواهیم. آدم باش. سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَالرُّوح. بیدار باش، بگذار جانت بیدار شود، یا بُنیّ أقِمَ الصّالَه،(۳) نمازگزار باش. بیا در پیشگاه او. بیا بال و پر دربیاور. معراج داشته باش. با او راز و نیاز داشته باش، سُبحانَ رَبّیَ االعَلی وَ بِحَمده،
پسر جان من! جوان عاقل باش. بگذار جان تو بیدار باشد. مبادا به ظاهر گول بخوری که آمد و شد روزگار ظاهر را از تو میگیرد و بعد حقیقت تو به سوی عالم دیگر رهسپار میشود. دلسوز باش. دست همسایهات را بگیر. رفیق من کجا میروی؟ مبادا جوانی باشی که مثل پر کاه در دست گردباد این طرف و آن طرف میروی. اکثر جوانهای عصر ما را روزگار به بازی گرفته و با یک حرفی، مقالهای، اشارهای همه برمیگردند.
فرزندم! صابر و بردبار باش. عالم حسابی دارد، در مقابل حوادث و پیشامدها و نشیب و فرازهای عالم، بگذار ظاهرت وقار و باطنت سکینه داشته باشد.
حضرت امیر(ع) فرمود: مؤمن بیدار، مثل کوه است و بادها نمیتوانند او را حرکت بدهند. بزرگی به عقل است نه به سال. ای بسا پیرانی را در اجتماع میبینید که از هر کودکی کودکترند. آنها هم بچهاند و رشد عقلی نکردهاند. آنها همانطور که یک درخت چنار بزرگ میشود، بزرگ شدهاند. رشد روحی ندارند.
وَاصبِر عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِن عَزمِ الأُمُورِ وَلَا تُصَعِّر خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمشِ فِی الأَرضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُختَالٍ فَخُورٍ(۴): شکیبا باش. از مردم رو برنگردان. با بندگان خدا مهربان باش. به تکبر روی زمین راه نرو. در رفتار، عبادت، کسب و کار، خوراک و در همه شئون میانهرو باش. دیدهاید بعضیها چهطور عربده میکشند. این انسان است یا حمار؟ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر. صوت حمار صوت خوشی نیست. تو انسانی. چرا از حمار تقلید میکنی؟ تو باید بر حمار سوار باشی، او چرا بر تو مسلط شده؟ عقلتان را به کار بگیرید. اجتماعتان را بنگرید. سرانجامتان را دریابید. وقتمان به سر آمده. رفقایتان را دریابید. دستشان را بگیرید. امر به معروف کنید. حرف گوش کنید. سعادت و خیر و عاقبت بهخیری شما در این حرفهاست، بدانید که از این حرفها صد در صد بهره میبرید و یک حبه خردلی ضرر عایدتان نمیشود. در مقابل صد در صد ضرر و هزاران مفسده و گرفتاری و بیچارگی است. جوانان! دلتان به حال خودتان بسوزد، شرف و مقام و پدر و مادر را حفظ کنید.
پینوشت:
- فاطر/۱۰
- لقمان / ۱۶
- لقمان / ۱۷
- لقمان آیات ۱۷-۱۸-۱۹