ما انسانها در این عالم متولد میشویم و رشد میکنیم، کمکم به سنین جوانی و توانمندی میرسیم و بعد بهتدریج قوس نزولی را طی میکنیم و آرام و آرام قدرتمان کم و سلامتیمان ضعیف میشود و موقع رفتن از این عالم فرا میرسد. همه ما انسانها، جهات مشترکی داریم که خواه ناخواه آنها را دنبال میکنیم و خیلی هم نمیتوانیم از آن تخطی کنیم. همه ما نیازهای طبیعیای داریم که باید ارضاء شوند. همه احتیاج داریم غذا بخوریم و خودمان را از سرما و گرما حفظ کنیم. شرایط زمانه اقتضا میکند که خودمان مستقیماً یا بهوسیله همسرمان یا دیگران، درآمدی داشته باشیم. بههرحال اینها نیازهای عمومی انسانها هستند و گریزی هم از آنها نیست.
اما در اینکه این کارها را چگونه انجام بدهیم و هدفمان از این زندگی و از این تلاشها چه باشد، بسیار با هم اختلاف داریم. شاید اگر آمار گرفته شود، به این نتیجه میرسیم که اکثر ما، اعم از مرد، زن، سیاه، سفید، مسلمان، غیرمسلمان، نیازهای طبیعی گرسنگی، تشنگی، سرما و گرما و سایر نیازها را احساس و تلاش میکنیم که آنها را به صورت نسبتاً آسانتر و کمخطرتری رفع کنیم و در این راه کم و بیش گرفتار روزمرگی میشویم. صبح از خواب بلند میشویم و دنبال کاری میرویم درآمدی کسب کنیم. بعد برای زندگیمان چیزهائی را تهیه میکنیم یا مشغول کارهای خانه و بچهداری هستیم تا وقتی که خسته میشویم. شب میخوابیم و فردا روز از نو، روزی از نو. میپرسید چرا این کارها را میکنید؟ و پاسخ میشنوید که خب گرسنه میشوم و ظهر ناهار میخواهم. باید به فکر بچهها باشم و سایر نیازها را برطرف کنم. فکرمان این است که این زحمتهایی که میکشیم و کاری که انجام میدهیم برای این است راهی برای سیر کردن شکم و تأمین نیازهای طبیعی است. با اندکی مسامحه میتوان گفت همه انسانها کم و بیش همینطورند.
بعضیها گاهی خواستههای دیگری را به این خواستههای طبیعی ضمیمه و فیالجمله و درحاشیه رعایت میکنند. شاید اکثر ما مسلمانها اینطور باشیم که در کنار تأمین این نیازهاف مقداری یکی دو درصد و معدودی هم نود درصد به فکر این هستیم که یک آخرتی هم در کار است و یک کاری هم باید برای آنجا کرد. بهاندازهای که باور داشته باشیم، صبح بلند میشویم و دو رکعت نماز میخوانیم. در طول سال ماه رمضانی میآید و یک ماهی هم بالاخره به یک صورتی روزه میگیریم. بعضی چیزها، مثلاً شرکت در روضه سیدالشهد«ع»؛ را هم میگوییم ثواب دارد و برای آخرتمان خوب است. حسابش را که میکنیم، اینها شاید، با اختلاف از یکدرصد تا دهدرصد فعالیتهای ما هم نشوند. عمده چیزی که ما را وادار میکند کار کنیم نیازهایمان هستند. شکم باید سیر باشد و اگر گرسنه شد باید جوابش را داد. نیازهای دیگر هم داریم که به آنها هم باید جواب بدهیم. به همان اندازه که اعتقاد داشته باشیم که انسان بعد از مرگ دوباره زنده میشود و بعد از این عالم، بهشت و جهنمی وجود دارد، احتیاطاً مقداری از وقتمان را صرف این کارها میکنیم که اگر یکوقت بود، بالاخره دست خالی نباشیم.
ویژگیهای زندگی انسانهای وارسته
در تاریخ آمده است که در گذشته، کم و بیش کسانی بودهاند که اصلاً تمرکزشان روی همین بُعدهائی بوده که برای ما حاشیهای هستند، ولی تعدادشان بسیار کم بوده است. انبیاء و اولیاء و بعضی از شاگردان خاصشان طور دیگری بودهاند. شاید گاهی خود ما هم به چنین اشخاصی برخوردهباشیم. کسانی که چندان دربند این نبودهاند که ناهار یا شام چهبخوریم؟ کجا بخوابیم؟ خانهمان چه باشد؟ فرشمان چهطور باشد؟ دکور ساختمانمان چهطور باشد؟ خیلی به فکر این چیزها نبودهاند و گاهی طوری بوده که دیگران آنها را کمعقل میدانستند! گاهی هم میگفتند دیوانه است و اصلاً به فکر زندگیش نیست، خانهاش محقر است. برو کار کن؛ زندگی کن؛ درآمدی کسب کن؛ کاخی بساز. این چه وضعی است؟ عقلشان نمیرسد!
یک اقلیتی اینطوری بودند. حالا هم تک و توک چنین اشخاصی پیدا میشوند. در بین اینها کسانی هستند که حاضرند جانشان را هم برای موضوعی بدهند. مثلاً اگر کسی به پیغمبر«ص» یا ائمه«ع» اهانت کند، حاضرند جانشان را فدا کنند. یا اگر جهاد و مبارزهای پیش بیاید با کمال اشتیاق حاضرند شرکت کنند و به شهادت برسند.
گاهی از این هم بالاتر است. فرد نذر میکند که ریاضت و زحمت بکشد، مسافرت و زیارت برود و پول خرج کند برای اینکه شهید بشود. اللهاکبر! من از این افراد سراغ دارم. در دوران دفاع مقدس، جوانی بود که شبهای جمعه از تهران به قم میآمد و به جمکران میرفت و نماز مغرب و عشایش را در آنجا میخواند و هر شب جمعه تا صبح احیـا میگرفت. نذر کرده بود که چهل شب جمعه از تهران به قم بیاید و در جمکران احیـا بگیرد و تا صبح عبادت کند که حاجتش برآورده شود. حاجتش چه بود؟ اینکه شهید بشود. این هم یک مدل است و همینطور هم شد. این افراد، کم هستند و رفتارشان هم بهقدری با دیگران فرق دارد که برخی مردم فکر میکنند که اینها عقل درستی ندارند. گاهی هم صراحتاً میگویند که اینها دیوانهاند!
راه صحیح زندگی کدام است؟
حالا اگر اختیار دست ما باشد، کدام راه را انتخاب میکنیم؟ راه خوشیها و لذتها یا راههای دیگر؟ آیا دنبال این برویم که وضع خانه، لباس و غذا و یا حتی همسر و بچههایمان جالب باشد یا خیلی به این چیزها اهمیت ندهیم و در حد ضرورت بسنده کنیم؟ بالاخره به این بستگی دارد که شرایط چقدر ایجاب بکند و فراهم کردن اینها چقدر آسان باشد. اگر روزگار خیلی سخت بود، به کم و حداقل بسنده کنیم و اگر آسانتر شد، به نسبت، کمی بیشتر بخواهیم؟ ترجیح بدهیم که این کفه سنگینتر بشود یا آن کفـه؟ انرژیمان را بیشتر صرف کدام کفـه کنیم؟
اگر بپرسیـم؛ همه میگویند البته آخرت. قرآن میگوید «وَالآخِرَهُ خَیرٌ وَ أَبقَى».(۱) البته گفتنش آسان است، اما عمل کردن به آن به این آسانیها نیست. اگر آنطور شدیم، خیلی از رفتارهایمان باید تغییر کنند؛ نسبت به خیلی چیزها باید بیاعتنا بشویم؛ خیلی از دلبستگیهایمان به بعضی از چیزها باید کم بشوند و ملاک حب و بغضها و دوستی و دشمنیهایمان باید تغییر کنند. بههرحال یک تصمیم جدی میخواهد که این راه را انتخاب کنیم یا آن راه را؟ این چیزی نیست که بگوئیم حالا این را انتخاب میکنیم و صد سال اول که گذشت، عوض میکنیم و در صد سال دوم راه دیگری میرویم. نخیر. بیشتر از همین صد سال اول نیست. تازه اگر صد سال دوم هم باشد، دیگر از صد سال سوم خبری نیست.
جا دارد که آدمیزاد با عقلی که خدا به او داده و کمکهایی که از راه وحی و انبیاء به او کرده، یک روز، دو روز، یک ماه، یکسال، بنشیند فکر کند و تصمیمی بگیرد، وگرنه ممکن است روزی پشیمان بشود که دیگر کار از کار گذشته باشد و هرچه که نباید بشود شده باشد و دیگر نشود تغییرش داد.
لوازم شناخت راه صحیح زندگی
برای اینکه بفهمیم کدام یک از این راهها بهترند و تصمیم عاقلانهتری بگیریم، اول باید از عقلمان استفاده کنیم. بعد اگر به کمک عقلمان دین صحیح را شناختیم، عامل دیگری هم به آن ضمیمه میشود که راه وحی است، والا چیزی که از ابتدا داریم، عقل است.
یک عمر نهایتاً صدساله را در نظر بگیرید که سراسر آن لذت و خوشی است. هر خوراکی که میخواهیم فوراً آماده شود. با هر که دوستش داریم معاشرت کنیم. هرجا دلمان خواست برویم. هر خانهای را که بخواهیم بتوانیم فوراً تملک و در آن زندگی کنیم؛ اما همه اینها برای صد سال است و بعد از این صد سال، همه از دست انسان میروند و چیز بهتری هم جایگزین آنها نمیشود. این یک کفه ترازو.
یک کفه دیگر این است که این صدسال را با سختیِ بیاحترامی و بیاعتنایی مردم بگذرانیم. حتی تهمت بزنند، پشت سر ما بدگویی کنند. حتی همانطور که به پیامبران الهی نسبت جنون میزدند، ما را دیوانه بخوانند. قرآن در چند آیه درباره نسبتهایی که به پیغمبر اکرم«ص» میدادند سخن گفته. گاهی به ایشان میگفتند شاعر مجنون!. گاهی هم حرفهایشان را صریح نمیزدند و میگفتند: «أَفْتَرَى عَلَىاللَّهِ کَذِبًاأَم بِهِ جِنَّهٌ»؛(۲) مگر دیوانه شده که این حرف را میزند؟
ممکن است در این کفه نه آسایش جسم داشته باشیم و نه مردم خیلی به ما احترام کنند. وقتی میگویند دیوانه است، دیگر چه احترامی به انسان میگذارند؟ گاهی تهمت و افترا هم میزنند و دشنام هم میدهند و یا در میدان جنگ و جهاد به دست طواغیت کشته هم بشود. این هم یک کفهاش.
همه آن کفه، خوشی بود و همه این کفه، سختی است. اما فرض بر این است که بعد از این صدسال که همه آن، سختی است راحتیها شروع شوند.تا کی؟ فرض بر ایناست که دیگر تا ندارد و الیالأبد خواهد بود. تمامشدنی نیست. ولی همه این صدسال بدبختی است. عقل میگوید کدام را باید انتخاب کرد؟ روشن است که اینها همه فرض هستند. فرض کردیم که بتواند صدسال طوری زندگی کند که همهاش شادی، راحتی، احترام و این حرفها باشد. اما چنین چیزی کجا پیدا میشود؟ غالباً کسانی که ثروت بیشتری دارند، غم و غصه بیشتری هم دارند، اما دیگران خبر ندارند.
خوشی زودگذر دنیا یا سعادت تمامنشدنی آخرت؟
همه ما قرآن را قبول داریم. قرآن در این باره میفرماید: «مَّن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَهَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا».(۳) قرآن درباره کسانیکه این کفه را انتخاب میکنند و هدفشان خوشی همین زندگی صدساله دنیاست میفرماید: «مَّن کَانَ یُرِیدُ العَاجِلَهَ»؛ یعنی کسانی که خواستشان همین زندگی زودگذر است. قرآن اسم دنیا را «عَاجِلَهَ» گذاشته است، یعنی که باشتاب و عجله میگذرد. و میفرماید در این عالم به افراد بهاندازهای که صلاح بدانیم و مصالح عالم اقتضا کند، میدهیم. اینطوری نیست که هرکس دردنیا هرچه را خواست، حتماً به آن برسد. انسان دلش میخواهد فلانقدر پول و زندگی و چنان همسر و فرزندی داشته باشد؛ اما چه کسی در این عالم به هرچه دلش خواسته، رسیده است؟ میفرماید: آنهایی همکه این دنیا را میخواهند، باز هر اندازه که ما بخواهیم و مصلحت بدانیم به آنها میدهیم: «عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ»؛ اما چون هدفش این بوده، عاقبتش جهنم ابدی است. این یک مسئله ثابت است؛ یعنی انسان به آنچه که میخواهد نمیرسد و به بعضی از خواستههایش هم به اندازه محدود میرسد و به جهنمی میرسد که فکرش را نکرده بوده و از آن راه فراری نخواهد داشت.
نقطه مقابل و گزینه دوم چیست؟
«وَمَن أَرَادَ الآخِرَهَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشکُورًا»؛ (۴) گفتیم کفه دوم متعلق به کسانیاست که به فکر آخرتند. کسانی که از دنیا فقط به اندازه ضرورت اکتفا میکنند، چندان بهآن دل نمیبندند، تلاششان برای آخرت است و هرکاری میخواهند بکنند، میسنجند که آیا برای آخرتشان خوب است یا بد. دسته اول کسانی بودند که هرکاری که دلشان میخواست انجام میدادند و به فکر این بودند که لذتی دارد یا ندارد؟ از آن پول، احترام یا پست و مقام درمیآید یا نه؟ اما این یکی بر عکس. هرکاری که میخواهد بکند فکر میکند به کار آخرت میآید یا نه؟ ثواب دارد یا ندارد؟ خداوند میفرماید: این افراد بهشرط اینکه ایمان داشته باشند؛ «فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُورًا». خدا نمیگوید ما به اینها چه میدهیم. میگوید همین اندازه بدانید که ما از آنها تشکر میکنیم. روشن است که اگر خدا از کسی تشکر کند بخششهایش حد و حصر ندارد.
قرآن در آیه دیگری میفرماید هرچه بخواهند به آنها میدهیم و چیزهایی را هم که به فکرشان نمیرسد به آنها میدهیم؛ «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»؛(۵). افزون بر اینکه هر چه به عقلشان میرسد و دلشان میخواهد به آنها میدهیم، چیزهایی هم به آنها میدهیم که اصلاً به عقلشان نمیرسد.
روزمرگی؛ آفت سعادت ابدی
اگر بخواهیم این گزینه را انتخاب کنیم باید چه کنیم؟ شرط اول این است که از حالت روزمرگی در بیاییم. ما در این شرایطی که داریم، اصلاً از صبح تا شب به این نمیرسیم که فکر کنیم که این کار خوب است یا بد؟ اصلاً نمیدانیم چهطور میشود؟ کار است و باید برویم انجام بدهیم، والا سر ماه حقوقمان نمیدهند. اجاره خانه باید بدهیم. هنوز قسط خانه را هم بدهکاریم. باید صبح سر کار بروی. راه دور است، چند تا ماشین باید سوار شویم تا سر کارمان برسیم. نماز صبح را میخوانیم و هول هولکی یک لقمه نان در دهان میگذاریم و میدویم دنبال کار! شب هم خسته و کوفته میآئیم و اصلاً نای حرف زدن نداریم.
اول باید فکر کنیم که اصلاً چه کارهایی از ما بر میآیند و به چه دردی میخوریم؟ باید ببینیم کاری که بلدیم به چهدردی میخورد و بهترین استفاده را از آن بکنیم. مثلاً آیا هیچوقت شده که وقتی سردمان میشود قالیچهای را برداریم و بسوزانیم تا گرم بشویم؟ هیچ عاقلی چنین کاری میکند؟ البته اگر بسوزانیم گرما ایجاد میکند، اما آخر از هرچیزی که نباید هرکاری را کشید. قالیچه را برای چه درست کردهاند؟ قالیچه را درست کردهاند که روی آن بنشینند و از زیبایی و گرمیاش استفاده کنند. قالیچه که برای سوختن درست نشده.
باید ببینیم این بدن، عقل، هوش، احساس، عاطفه و سایر چیزها را چرا به ما دادهاند؟ دادهاند که هرجایی صرف کنیم؟! نکند در راهی صرف کنیم که انگار قالیچه ابریشمی را آتش زدهایم تا گرم شویم! باید ببینیم ما را برای چه آفریدهاند و بهدرد چه کاری میخوریم؟ فقط توقع داریم از بدنمان کار بکشیم که شکمی سیر بشود و عمری بگذرانیم و بچهای را بزرگ کنیم؟ اگر برای همین ساختهاند که اهلاً و سهلاً! خیلی هم خوب است. اما اگر برای چیز مهمتری ساخته شدهایم و آنرا صرف اینکار مهم نکنیم که خیلی پشیمانی دارد. مثل این است که یک قالیچه ابریشمی را آتش بزنیم تا گرم بشویم و بعد بگوییم دیدی چه قیمتی بود! با یک کمی نفت میتوانستیم گرم بشویم، ولی قالیچه چند میلیونی را آتش زدیم که گرم بشویم!
مطلب اینجاست که اگر آتش گرفت و رفت، رفته است و دیگر برنمیگردد.
پینوشتها:
- اعلی، ۱۷٫
- سبأ، ۸٫
- اسراء، ۱۸٫
- اسراء، ۱۹٫
۵٫ ق، ۳۵٫