Tag Archives: مصباح یزدی

11آوریل/22

قالی ابریشمی را برای گرم‌شدن نسوزانیم!

ما انسان‌ها در این عالم متولد می‌شویم و رشد می‌کنیم، کم‌کم به سنین جوانی و توانمندی می‌رسیم و بعد به‌تدریج قوس نزولی را طی می‌کنیم و آرام و آرام قدرت‌مان کم و سلامتی‌مان ضعیف می‌شود و موقع رفتن از این عالم فرا می‌رسد. همه ما انسان‌ها، جهات مشترکی داریم که خواه ‌ناخواه آنها را دنبال می‌کنیم و خیلی هم نمی‌توانیم از آن تخطی کنیم. همه ما نیازهای طبیعی‌ای داریم که باید ارضاء شوند. همه احتیاج داریم غذا بخوریم و خودمان را از سرما و گرما حفظ کنیم. شرایط زمانه اقتضا می‌کند که خودمان مستقیماً یا به‌وسیله همسرمان یا دیگران، درآمدی داشته باشیم. به‌هرحال اینها نیازهای عمومی انسان‌ها هستند و گریزی هم از آنها نیست.

اما در اینکه این کارها را چگونه انجام بدهیم و هدفمان از این زندگی و از این تلاش‌ها چه باشد، بسیار با هم اختلاف داریم. شاید اگر آمار گرفته شود، به این نتیجه می‌رسیم که اکثر ما، اعم از مرد، زن، سیاه، سفید، مسلمان، غیرمسلمان، نیازهای طبیعی گرسنگی، تشنگی، سرما و گرما و سایر نیازها را احساس و تلاش می‌کنیم که آن‌ها را به صورت نسبتاً آسان‌تر و کم‌خطرتری رفع کنیم و در این راه کم و بیش گرفتار روزمرگی می‌شویم. صبح از خواب بلند می‌شویم و دنبال کاری می‌رویم درآمدی کسب کنیم. بعد برای زندگی‌مان چیزهائی را تهیه می‌کنیم یا مشغول کارهای خانه و بچه‌داری هستیم تا وقتی که خسته می‌شویم. شب می‌خوابیم و فردا روز از نو، روزی از نو. می‌پرسید چرا این کارها را می‌کنید؟ و پاسخ می‌شنوید که خب گرسنه می‌شوم و ظهر ناهار می‌خواهم. باید به فکر بچه‌ها باشم و سایر نیازها را برطرف کنم. فکرمان این است که این زحمت‌هایی که می‌کشیم و کاری که انجام می‌دهیم برای این است راهی برای سیر کردن شکم‌ و تأمین نیازهای طبیعی‌ است. با اندکی مسامحه می‌توان گفت همه انسان‌ها کم و بیش همین‌‌طورند.

بعضی‌ها گاهی خواسته‌های دیگری را به این خواسته‌های طبیعی ضمیمه و فی‌الجمله و درحاشیه رعایت می‌کنند. شاید اکثر ما مسلمان‌ها این‌‌طور باشیم که در کنار تأمین این نیازهاف مقداری یکی دو درصد و معدودی هم نود درصد به فکر این هستیم که یک آخرتی هم در کار است و یک کاری هم باید برای آنجا کرد. به‌اندازه‌ای که باور داشته باشیم، صبح بلند می‌شویم و دو رکعت نماز می‌خوانیم. در طول سال ماه رمضانی می‌آید و یک ماهی هم بالاخره به یک صورتی روزه می‌گیریم‌. بعضی‌ چیزها، مثلاً شرکت در روضه سیدالشهد«ع»؛ را هم می‌گوییم ثواب دارد و برای آخرتمان خوب است. حسابش را که می‌کنیم،  اینها شاید، با اختلاف از یک‌درصد تا ده‌درصد فعالیت‌های ما هم نشوند. عمده چیزی که ما را وادار می‌کند کار کنیم نیازهایمان هستند. شکم باید سیر باشد و اگر گرسنه شد باید جوابش را داد. نیازهای دیگر هم داریم که به آنها هم باید جواب بدهیم. به همان اندازه‌ که اعتقاد داشته باشیم که انسان بعد از مرگ دوباره زنده می‌شود و بعد از این عالم، بهشت و جهنمی وجود دارد، احتیاطاً مقداری از وقتمان را صرف این کارها می‌کنیم که اگر یک‌وقت بود، بالاخره دست‌ خالی نباشیم.

ویژگی‌های زندگی انسان‌های وارسته

در تاریخ آمده است که در گذشته، کم و بیش کسانی‌ بوده‌اند که اصلاً تمرکزشان روی همین بُعدهائی بوده که برای ما حاشیه‌ای هستند، ولی تعدادشان بسیار کم بوده است. انبیاء و اولیاء و بعضی از شاگردان خاصشان طور دیگری بوده‌اند. شاید گاهی خود ما هم به چنین اشخاصی برخورده‌باشیم. کسانی که چندان دربند این نبوده‌اند ‌که ناهار یا شام چه‌بخوریم؟ کجا بخوابیم؟ خانه‌مان چه باشد؟ فرشمان چه‌طور باشد؟ دکور ساختمانمان چه‌طور باشد؟ خیلی به فکر این‌ چیزها نبوده‌اند و گاهی طوری بوده که دیگران آنها را کم‌عقل‌ می‌دانستند! گاهی هم می‌گفتند دیوانه‌ است و اصلاً به فکر زندگیش نیست، خانه‌اش محقر است. برو کار کن؛ زندگی کن؛ درآمدی کسب کن؛ کاخی بساز. این چه وضعی است؟ عقلشان نمی‌رسد!

یک اقلیتی این‌‌طوری بودند. حالا هم تک‌ و توک چنین اشخاصی پیدا می‌شوند. در بین اینها کسانی هستند که حاضرند جانشان را هم برای موضوعی بدهند. مثلاً اگر کسی به پیغمبر«ص» یا ائمه«ع» اهانت کند، حاضرند جانشان را فدا کنند. یا اگر جهاد و مبارزه‌ای پیش بیاید با کمال اشتیاق حاضرند شرکت کنند و به شهادت برسند.

گاهی از این هم بالاتر است. فرد نذر می‌کند که ریاضت و زحمت بکشد، مسافرت‌ و زیارت‌ برود و پول‌ خرج کند برای اینکه شهید بشود. الله‌اکبر! من از این افراد سراغ دارم. در دوران دفاع مقدس، جوانی بود که شب‌های جمعه از تهران به قم می‌آمد و به جمکران می‌رفت و نماز مغرب و عشایش را در آنجا می‌خواند و هر شب جمعه تا صبح احیـا می‌گرفت. نذر کرده بود که چهل شب جمعه از تهران به قم بیاید و در جمکران احیـا بگیرد و تا صبح عبادت کند که حاجتش برآورده شود. حاجتش چه بود؟ اینکه شهید بشود. این هم یک مدل است و همین‌‌طور هم شد. این افراد، کم هستند و رفتارشان هم به‌قدری با دیگران فرق دارد که برخی مردم فکر می‌کنند که اینها عقل درستی ندارند. گاهی هم صراحتاً می‌گویند که اینها دیوانه‌اند!

 

راه صحیح زندگی کدام است؟

حالا اگر اختیار دست ما باشد، کدام راه را انتخاب می‌کنیم؟ راه خوشی‌ها و لذت‌ها یا راه‌های دیگر؟ آیا دنبال این‌ برویم که وضع خانه، لباس‌ و غذا و یا حتی همسر و بچه‌هایمان جالب باشد یا خیلی به این‌ چیزها اهمیت ندهیم و در حد ضرورت بسنده کنیم؟ بالاخره به این بستگی دارد که شرایط چقدر ایجاب بکند و فراهم کردن اینها چقدر آسان باشد. اگر روزگار خیلی سخت بود، به کم و حداقل بسنده کنیم و اگر آسان‌تر شد، ‌به نسبت، کمی بیشتر بخواهیم؟ ترجیح بدهیم که این کفه سنگین‌تر بشود یا آن کفـه؟ انرژی‌مان را بیشتر صرف کدام کفـه کنیم؟

اگر بپرسیـم؛ همه می‌گویند البته آخرت. قرآن می‌گوید «وَالآخِرَهُ خَیرٌ وَ أَبقَى».(۱) البته گفتنش آسان است، اما عمل کردن به آن به این آسانی‌ها نیست. اگر آن‌طور شدیم، خیلی از رفتارهایمان باید تغییر کنند؛ نسبت به خیلی چیزها باید بی‌اعتنا بشویم؛ خیلی از دلبستگی‌هایمان به بعضی از چیزها باید کم بشوند و ملاک حب و بغض‌ها و دوستی و دشمنی‌هایمان باید تغییر ‌کنند. به‌هرحال یک تصمیم جدی می‌خواهد که این راه را انتخاب کنیم یا آن راه را؟ این چیزی نیست که بگوئیم حالا این را انتخاب می‌کنیم و صد سال اول که گذشت، عوض می‌کنیم و در صد سال دوم راه دیگری می‌رویم. نخیر. بیشتر از همین صد سال اول نیست. تازه اگر صد سال دوم هم باشد، دیگر از صد سال سوم خبری نیست.

جا دارد که آدمیزاد با عقلی که خدا به او داده و کمک‌هایی که از راه وحی و انبیاء به او کرده، یک روز، دو روز، یک ماه، یک‌سال، بنشیند فکر کند و تصمیمی بگیرد، وگرنه ممکن است روزی پشیمان بشود که دیگر کار از کار گذشته باشد و هرچه که نباید بشود شده باشد و دیگر ‌نشود تغییرش داد.

لوازم شناخت راه صحیح زندگی

برای اینکه بفهمیم کدام ‌یک از این راه‌ها بهترند و تصمیم عاقلانه‌تری بگیریم، اول باید از عقلمان استفاده کنیم. بعد اگر به کمک عقلمان دین صحیح را شناختیم، عامل دیگری هم به آن ضمیمه می‌شود که راه وحی است، والا چیزی که از ابتدا داریم، عقل است.

یک عمر نهایتاً صدساله را در نظر بگیرید که سراسر آن لذت و خوشی است.‌ هر خوراکی که می‌خواهیم فوراً آماده شود. با هر که دوستش داریم معاشرت کنیم. هرجا دلمان خواست برویم. هر خانه‌ای را که بخواهیم بتوانیم فوراً تملک و در آن زندگی کنیم؛ اما همه اینها برای صد سال است و بعد از این صد سال، همه از دست انسان می‌روند و چیز بهتری هم جایگزین آنها نمی‌شود. این یک کفه ترازو.

یک کفه دیگر این است که این صدسال را با ‌سختیِ بی‌احترامی و بی‌اعتنایی مردم بگذرانیم. حتی تهمت بزنند، پشت سر ما بدگویی کنند. حتی همان‌‌طور که به پیامبران الهی نسبت جنون می‌زدند، ما را دیوانه بخوانند. قرآن در چند آیه درباره نسبت‌هایی که به پیغمبر اکرم«ص» می‌دادند سخن گفته. گاهی به ایشان می‌گفتند شاعر مجنون!. گاهی هم حرف‌هایشان را صریح نمی‌زدند و می‌گفتند: «أَفْتَرَى عَلَى‌اللَّهِ کَذِبًا‌أَم بِهِ جِنَّهٌ»؛(۲) مگر دیوانه شده که این حرف را می‌زند؟

ممکن است در این کفه نه آسایش جسم داشته باشیم و نه مردم خیلی به ما احترام کنند. وقتی می‌گویند دیوانه است، دیگر چه احترامی به انسان می‌گذارند؟ گاهی تهمت و افترا هم می‌زنند و دشنام هم می‌دهند و یا در میدان جنگ و جهاد به دست طواغیت کشته هم بشود. این هم یک کفه‌اش.

همه آن کفه‌، خوشی بود و همه این کفه، سختی است. اما فرض بر این است که بعد از این صدسال که همه‌ آن، سختی است راحتی‌ها شروع شوند.تا کی؟ فرض بر این‌است که دیگر تا ندارد و الی‌‌الأبد خواهد بود. تمام‌شدنی نیست. ولی همه این صدسال بدبختی است. عقل می‌گوید کدام را باید انتخاب کرد؟ روشن است که اینها همه فرض هستند. فرض کردیم که بتواند صدسال طوری زندگی کند که همه‌اش شادی، راحتی، احترام و این حرف‌ها باشد. اما چنین چیزی کجا پیدا می‌شود؟ غالباً کسانی که ثروت بیشتری دارند، غم و غصه بیشتری هم دارند، اما دیگران خبر ندارند.

خوشی زودگذر دنیا یا سعادت تمام‌نشدنی آخرت؟

همه ما قرآن را قبول داریم. قرآن در این ‌باره می‌فرماید: «مَّن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَهَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا».(۳) قرآن درباره کسانی‌که این کفه را انتخاب می‌کنند و هدفشان خوشی همین زندگی صدساله دنیاست می‌فرماید: «مَّن کَانَ یُرِیدُ العَاجِلَهَ»؛ یعنی کسانی که خواستشان همین زندگی زودگذر است. قرآن اسم دنیا را «عَاجِلَهَ» گذاشته است، یعنی که باشتاب و عجله می‌گذرد. و می‌فرماید در این عالم به افراد به‌اندازه‌ای که صلاح بدانیم و مصالح عالم اقتضا کند، می‌دهیم. این‌‌طوری نیست که هرکس دردنیا هرچه را خواست، حتماً به آن برسد. انسان دلش می‌خواهد فلان‌قدر پول و زندگی و چنان همسر و فرزندی داشته باشد؛ اما چه کسی در این عالم به هرچه دلش خواسته، رسیده است؟ می‌فرماید: آنهایی هم‌که این دنیا را می‌خواهند، باز هر اندازه که ما بخواهیم و مصلحت بدانیم به آنها می‌دهیم: «عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ»؛ اما چون هدفش این بوده، عاقبتش جهنم ابدی است. این یک مسئله ثابت است؛ یعنی انسان به آنچه که می‌خواهد نمی‌رسد و به بعضی‌ از خواسته‌هایش هم به اندازه محدود می‌رسد و به جهنمی میرسد که فکرش را نکرده بوده و از آن راه فراری نخواهد داشت.

نقطه مقابل و گزینه دوم چیست؟ 

«وَمَن أَرَادَ الآخِرَهَ وَسَعَى‌ لَهَا‌ سَعْیَهَا‌ وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشکُورًا»؛ (۴) گفتیم کفه دوم متعلق به کسانی‌است که به فکر آخرتند. کسانی‌ که از دنیا فقط به اندازه ضرورت اکتفا می‌کنند، چندان به‌آن دل نمی‌بندند، تلاششان برای آخرت است و هرکاری می‌خواهند بکنند، می‌سنجند که آیا برای آخرتشان خوب است یا بد. دسته اول کسانی بودند که هرکاری که دلشان می‌خواست انجام می‌دادند و به فکر این بودند که لذتی دارد یا ندارد؟ از آن پول، احترام یا پست و مقام درمی‌آید یا نه؟ اما این یکی بر عکس. هرکاری که می‌خواهد بکند فکر می‌کند به کار آخرت می‌آید یا نه؟ ثواب دارد یا ندارد؟ خداوند می‌فرماید: این افراد به‌شرط اینکه ایمان داشته باشند؛ «فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُورًا». خدا نمی‌گوید ما به اینها چه می‌دهیم. می‌گوید همین اندازه بدانید که ما از آنها تشکر می‌کنیم. روشن است که اگر خدا از کسی تشکر کند بخشش‌هایش حد و حصر ندارد.

قرآن در آیه دیگری می‌فرماید هرچه بخواهند به آنها می‌دهیم و چیزهایی را هم که به فکرشان نمی‌رسد به آنها می‌دهیم؛ «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»؛(۵). افزون بر اینکه هر چه به عقلشان می‌رسد و دلشان می‌خواهد به آنها می‌دهیم، چیزهایی هم به آنها می‌دهیم که اصلاً به عقلشان نمی‌رسد.

روزمرگی؛ آفت سعادت ابدی

اگر بخواهیم این گزینه را انتخاب کنیم باید چه‌ کنیم؟ شرط اول این است که از حالت روزمرگی در بیاییم. ما در این شرایطی که داریم، اصلاً از صبح تا شب به این نمی‌رسیم که فکر کنیم که این کار خوب است یا بد؟ اصلاً نمی‌دانیم چه‌‌طور می‌شود؟ کار است و باید برویم انجام بدهیم، والا سر ماه حقوقمان نمی‌دهند. اجاره خانه باید بدهیم. هنوز قسط خانه را هم بدهکاریم. باید صبح سر کار بروی. راه دور است، چند تا ماشین باید سوار شویم تا سر کارمان برسیم. نماز صبح را می‌خوانیم و هول‌ هولکی یک لقمه نان در دهان می‌گذاریم و می‌دویم دنبال کار! شب هم خسته‌ و کوفته می‌آئیم و اصلاً نای حرف زدن نداریم.

اول باید فکر کنیم که اصلاً چه‌ کارهایی از ما بر می‌آیند و به چه دردی می‌خوریم؟ باید ببینیم کاری که بلدیم به چه‌دردی می‌خورد و بهترین استفاده را از آن بکنیم. مثلاً آیا هیچ‌‌وقت شده که وقتی سردمان می‌شود قالیچه‌ای را برداریم و بسوزانیم تا گرم‌ بشویم؟ هیچ عاقلی چنین کاری می‌کند؟ البته اگر بسوزانیم گرما ایجاد می‌کند، اما آخر از هرچیزی که نباید هرکاری را کشید. قالیچه را برای چه درست کرده‌اند؟ قالیچه را درست کرده‌اند که روی آن بنشینند و از زیبایی و گرمی‌اش استفاده کنند. قالیچه که برای سوختن درست نشده.

باید ببینیم این بدن، عقل‌، هوش‌، احساس‌، عاطفه‌ و سایر چیزها را چرا به ما داده‌اند؟ داده‌اند که هرجایی صرف کنیم؟! نکند در راهی صرف کنیم که انگار قالیچه ابریشمی را آتش زده‌ایم تا گرم شویم! باید ببینیم ما را برای چه آفریده‌اند و به‌درد چه‌ کاری می‌خوریم؟ فقط توقع داریم از بدنمان کار بکشیم که شکمی سیر بشود و عمری بگذرانیم و بچه‌ای را بزرگ کنیم؟ اگر برای همین ساخته‌اند که اهلاً و سهلاً! خیلی هم خوب است. اما اگر برای چیز مهم‌تری ساخته شده‌ایم و آن‌را صرف این‌کار مهم نکنیم که خیلی پشیمانی دارد. مثل این‌ است که یک قالیچه ابریشمی را آتش بزنیم تا گرم بشویم و بعد بگوییم دیدی چه قیمتی بود! با یک کمی نفت می‌توانستیم گرم بشویم، ولی قالیچه چند میلیونی را آتش زدیم که گرم بشویم!

مطلب اینجاست که اگر آتش گرفت و رفت، رفته است و دیگر برنمی‌گردد.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. اعلی، ۱۷٫
  2. سبأ، ۸٫
  3. اسراء، ۱۸٫
  4. اسراء، ۱۹٫

۵٫ ق، ۳۵٫

16آوریل/21

تکلیف و پیدایی و پنهانی نتیجه!؟

مقدمه:

در انتخاباتهای اخیر، برخی پرسش‌ها میان طرفداران گفتمان انقلاب پرتکرار بوده‌اند. از جمله این پرسش‌ها رابطه میان تکلیف و نتیجه است. به دنبال این موضوع مباحث دیگری چون انتخاب «صالح مقبول» یا «اصلح غیرمقبول» نیز مطرح شدند. با توجه به اختلاف نظرها در تفسیر این موضوع، در این نوشتار قصد داریم این اصل را از منظر امامین انقلاب و مبانی دینی اسلام واکاوی کنیم.

 

  1. اصالت تکلیف در سخنان امام خمینی(ره)

یکی از مشهورترین کلیدواژه‌های حضرت امام ضرورت عمل به تکلیف است. ایشان در موارد متعددی بر این اصل تأکید میکردند که ما انسان‌ها بندگان خداییم و باید به وظایف الهی خویش عمل کنیم. چه بسا نتایجی که مدنظر ماست تحصیل نشوند. برای نمونه ایشان در نخستین سال‌های نهضت بر ضرورت انجام تکلیف و منتظر نماندن برای تحصیل نتیجه تأکید میکردند:

« خداوند ربّ البیت است. ما باید به تکلیف خود عمل کنیم. نتیجه حاصل شود یا نشود به ما مربوط نیست، بلکه با خود اوست.»(۱)

در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب نیز حضرت امام در سخنان خود سه هدف اصلی را برای مبارزه تبیین کردند: نخست کنار زدن محمدرضا پهلوی، دوم از بین رفتن نظام سلطنتی و سوم برقراری جمهوری اسلامی. ایشان پس از بیان این سه هدف فرمودند ما موظف هستیم برای دستیابی به آنها تلاش کنیم. البته ممکن است نتوانیم به این اهداف برسیم:

«یک قسم از مسائل این ‌طورند که انسان باید ملاحظه کند که در این عملى که مى‏کند نتیجه حاصل مى‏شود یا نمى‏شود؟ آیا به مقصدى که دارد، میرسد یا  نمى‏رسد؟ و اگر مطمئن شد که به آن مقصد مى‏رسد، اقدام ‏کند و اگر مطمئن نشد اقدام نکند. یک قسم از مسائل این‌ طورند. یک قسم از مسائل هم هستند که انسان از طرف خدا تکلیف دارد و اصل مطلب، یک تکلیف هست و احتمال مى‏رود نتایجى هم حاصل بشود یا نشود. در این مسائلى که آدم تکلیف دارد که اقدام کند، دیگر نباید در آن مسائل به اینکه نتیجه‏اى که ما مى‏خواهیم، حاصل مى‏شود یا نمیشود، علم داشته باشیم. لازم نیست انسان علم پیدا کند و فقط به دنبال این است که به تکلیفى که به او شده، عمل بکند.»(۲)

ایشان در تشریح این مطلب به حرکت امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) اشاره کردند که قصد کنار زدن معاویه و یزید را داشتند و اگرچه ظاهراً موفق نشدند و حتی می‌دانستند که نتیجه‌ای به دست نمی‌آید، برای انجام تکلیف اقدام کردند. این اصل تا واپسین روزهای زندگی امام هم فراموش نشد. ایشان در منشور روحانیت یک بار دیگر بر تکلیف‌مداری در دفاع مقدس تأکید کردند و فرمودند:

«ما براى اداى تکلیف جنگیده‏ایم و نتیجه، فرع آن بوده است. ملت ما تا روزی که احساس کرد توان و تکلیف جنگ را دارد به وظیفه خود عمل کرد. همه ما مأمور به اداى تکلیف و وظیفه‏ایم، نه مأمور به نتیجه. اگر همه انبیا و معصومین «ع» در زمان و مکان خود مکلف به نتیجه بودند، هرگز‏ فراتر از توانایى خود عمل نمیکردند و سخن نمیگفتند و از اهداف کلى و بلند مدتى که هرگز در حیات ظاهرى آنان جامه عمل نپوشید، ذکرى به میان نمیآوردند.»(۳)

لکن ممکن است این اصل الهی با تفاسیر نادرستی مواجه شود. از جمله اینکه تکلیف‌گرایی و یا نتیجهگرا نبودن به معنای نادیده گرفتن جنبه‌های عقلایی یا کماهمیت شمردن تدبیرهای عقلانی در تلاش‌های الهی تصور شود. یعنی از این اصل که ما به دنبال انجام تکلیف هستیم، نتیجه گرفته ‌شود که در انتخاب راه حلها، نیازی به ملاحظه جوانب و نتایج آن نیست. این برداشت با عقلانیت حاکم بر روح تمام دستورات اسلامی ناسازگار است. بنابراین باید منظور دقیق حضرت امام روشن شود.

 

  1. رابطه تکلیف و نتیجه در سخن رهبر معظم انقلاب

رهبر معظم انقلاب در تبیین رابطه تکلیف‌گرایی و توجه به نتیجه معتقدند نه تنها حضرت امام، بلکه هیچیک از انبیاء و امامان بدون در نظرگرفتن هدف و توجه به نتیجه اقدام نمی‌کردند. همه عقلا برای نتایج و اهداف واقعی تلاش می‌کنند. لکن تکلیف‌گرایی به این معناست که بعد از آنکه برای رسیدن به هدف و نتیجه، تدابیر لازم اعمال شدند، انسان به خاطر نرسیدن به هدف دچار احساس خسران و ندامت نشود؛ چون از قبل تمام واقعیتها را لحاظ و تلاش خود را هم در راه خدا صرف کرده است.

سئوال دیگر این است: رابطه‌ «تکلیف‌مداری» با «نتیجهگرائی» چیست؟ امام فرمودند: «ما دنبال تکلیف هستیم.» آیا این معنایش این است که امام دنبال نتیجه نبودند؟ آیا میتوان  در مورد امام بزرگواری که با آن شدت و حدّت و در سنین کهولت، آن همه سختی‌ها را تحمل کردند تا نظام اسلامی را مستقر کنند و موفق هم شدند، ادعا کرد که ایشان دنبال نتیجه نبود؟ معنای تکلیف‌گرائی این است که انسان در راه رسیدن به نتیجه‌ مطلوب، طبق تکلیف عمل کند و برخلاف آن عمل نکند و کار نامشروع انجام ندهد؛ والّا تلاشی که پیغمبران و اولیای دین کردند، همه برای رسیدن به نتایج معینی بود و آنها هم دنبال نتیجه بودند. مگر می‌شود گفت که ما دنبال نتیجه نیستیم و نتیجه هر چه که شد، شد؟

البته آن کسی که برای رسیدن به نتیجه، طبق تکلیف عمل می‌کند، اگر هم به نتیجه‌ مطلوب خود نرسد، احساس پشیمانی نمی‌کند و خاطرش جمع است که تکلیفش را انجام داده است. اگر انسان برای رسیدن به نتیجه، طبق تکلیف عمل نکند، در صورتی که نتیجه نگیرد، احساس خسارت خواهد کرد؛ اما آن که تکلیف و مسئولیت و کار شایسته و بایسته را انجام داده، واقعیت‌ها را با دقت دیده و طبق آنها برنامه‌ریزی و کار کرده، به نتیجه هم که نرسد، احساس خسارت نمی‌کند؛ چون کارش را انجام داده است. بنابراین اینکه تصور کنیم معنای تکلیف‌گرائی این است که اصلاً به نتیجه توجه نداشته باشیم، نگاه درستی نیست.

در دفاع مقدس و در همه‌ جنگ‌های صدر اسلام، زمان پیغمبر(ص) یا بعضی از ائمه(ع)، کسانی که وارد میدان جهاد می‌شدند، بر اساس تکلیف عمل می‌کردند. جهاد فی‌سبیل‌الله یک تکلیف بود. در دفاع مقدس ورود به میدان، بر اساس احساس تکلیف بود. اما آیا معنای احساس تکلیف این است که آنان به نتیجه نمیاندیشند؛ راه رسیدن به نتیجه را محاسبه نمیکردند و اتاق جنگ و برنامه‌ریزی و تاکتیک و لشکر و تشکیلات نظامی نداشتند؟ این طور نیست.

بنابراین تکلیف‌گرائی با نتیجهگرائی منافاتی ندارد. انسان باید نگاه کند و ببیند این نتیجه چگونه قابل تحقق است و برای رسیدن به آن، طبق راه‌های مشروع و میسّر برنامه‌ریزی کند.»(۴)

 

  1. تکلیف و نتیجه در فلسفه اخلاق

علامه مصباح یزدی در بحث مفصلی به تبیین رابطه نتیجه و تکلیف در فلسفه اخلاق و فقه پرداختند. از نظر ایشان لازمه اعتقاد به حسن و قبح عقلی آن است که برای هر یک از افعال نتیجه‌ای قائل باشیم. بر همین اساس از منظر نظام اخلاقی اسلام و نیز مبانی فقه و اصول شیعی، مبنای اوامر الهی، مصالح و مفاسدی هستند که به منزله نتایج افعال محسوب می‌شوند. البته این مصالح و مفاسد محدود به امور شخصی یا دنیوی نیستند، بلکه ممکن است غایتی در سعادت اخروی یا سعادت دنیوی اجتماعی داشته باشند.

به هر حال طبق نظام حسن و قبح عقلی که عدلیه به آن معتقد است، هر یک از اوامر و نواهی الهی مبتنی بر غایات واقعی و در نتیجه، تمام ارزش‌ها و تکالیف شرعی و اخلاقی تابع نتایج آنها هستند. البته این امر بدان معنا نیست که این نتایج همواره در دسترس فهم و عقل بشری هستند، بلکه ممکن است در بسیاری از موارد مصلحتی که پایه دستورات اخلاقی و شرعی است با موازین خرد بشری قابل تشخیص یا ارزیابی نباشد. نتیجه این مبانی آن است که ما همواره نتیجه‌گرا هستیم.

علامه مصباح یزدی ابعاد مختلف این بحث را واکاوی کردند که اکنون مجال بازگو کردن آنها نیست. لکن یکی از نکات مهمی که ایشان بر آن تأکید داشتند این بود که در برخی از رفتارها چندین مصلحت با یکدیگر تزاحم پیدا می‌کنند. در چنین مواقعی بدیهی است که مصلحت اهم مقدم است؛ اما گاه افراد در تشخیص مصلحت‌های اهم دچار اختلاف می‌شوند. آیا در اینجا باید هر کسی به تشخیص خود عمل کند؟ علامه مصباح یزدی معتقد بودند که در چنین مواردی باید ولیّ فقیه مرجع اصلی حل اختلاف باشد.(۵)

  1. تفسیر صحیح از سخن امام خمینی(ره)

اما با توجه به مبنای نتیجه‌گرایی، سخن امام خمینی چگونه تفسیر می‌شود؟ علامه مصباح یزدی معتقد بودند منظور امام این است که ما با اینکه مبنای حسن و قبح عقلی، تبعیت دستورات از مصالح و مفاسد و نتیجه‌گرایی مصطلح را می‌پذیریم، اما گاه تکالیف به نتایجی که مورد انتظار ما هستند، ختم نمی‌شوند. روشن است که وقتی وظیفه ما مشخص شد باید به آن عمل کنیم، هر چند که ممکن است گاهی از حصول یا عدم حصول نتایج آن مطمئن نباشیم. مثلاً از منظر عقلی و شرعی، ما در مورد جهاد وظیفه داریم. در اینجا حتی دلیل عقلی هم نداریم که فقط درصورتی باید دفاع کنیم که یقین صد در صد به موفقیت داشته باشیم؛ بلکه عقل و شرع حکم می‌کنند که انسان به تکلیف خود عمل و جهاد کند؛ زیرا دین از انسان تحرک خواسته است. در چنین مواردی باید با بهترین تدبیرها به تکلیف عمل کرد، اما گاهی ممکن است با وجود تدابیر شایسته، بر سر راه انجام تکلیف، موانعی وجود داشته باشند و نتیجه مطلوب حاصل نشود. چنین نیست که فقط در صورتی انجام تکلیف قطعی است که به تحقق نتایج ظاهری آن یقین داشته باشیم. با وجود تکلیف، باید بیشترین تلاش‌ها را برای رسیدن به نتیجه انجام داد، هر چند امیدی به موفقیت نباشد.

طبق آنچه گفته شد میتوان این معنا از نتیجه‌گرایی را با سخن حضرت امام قابل جمع دانست. بدین ترتیب نتیجه‌ای که امام ما را از آن منع میکردند، نتایج ظاهری و عرفی است و نتیجه‌ای که در مباحث فلسفه اخلاق و مصالح و مفاسد توضیح دادیم ناظر به معنای دقیق نتیجه و مصلحتی است که در پس افعال وجود دارد.

نتیجه

با کنار هم قرار دادن نظرات این سه متفکر انقلاب میتوان دریافت که به یک معنا اساساً تکلیف‌گرایی و نتیجه‌گرایی در مقابل همدیگر نیستند. بهویژه در مکتب شیعه که مبنای آن، حسن و قبح عقلی است، نمی‌توان از نتیجه‌گرایی دست کشید. لازمه استدلال عقلی و نیز تبعیت احکام شرعی از مصالح و مفاسد، نتیجه‌گرایی است. از سوی دیگر اگر بخواهیم هر تکلیف را فقط در صورتی انجام دهیم که به دستیابی به نتایج ظاهری آن یقین داشته باشیم، بسیاری از تکالیف قابل اجرا نخواهند بود. مومنان خالص بهمحض اطلاع از تکلیف دینی، برای انجامش می‌شتابند و در راه تحقق آن بهترین و بیشترین تدابیر عقلانی را به کار می‌گیرند، لکن منتظر حصول تمام شرایط و امکانات نمی‌مانند.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. صحیفه امام،ج۲، ص۱۶۷
  2. صحیفه امام، ج۵، ص۱۸
  3. صحیفه امام، ج‏۲۱، ص: ۲۸۵-۲۸۴
  4. بیانات در دیدار دانشجویان ۶/۵/۹۲‌

۵-۴/۱۲/۱۳۹۲، مصاحبه با نشریه پویا

16آوریل/21

شکر، عامل ازدیـاد نعمت

اشاره:

در  دو شماره گذشته با اشاره به لزوم توجه به نعمت عظیم ولایت،‌ به بحث درباره سه عامل «توفیق الهی»، «انگیزه» و «پذیرش نصحیت» به عنوان اسباب کار خیر اختیاری پرداختیم. در ادامه ضمن توجه دادن به مراتب شکرگزاری متناسب با مراتب فاعل‌ها، ‌بر این نکته تاکید شد که از آنجایی که خداوند متعال سرچشمه خوبی‌ها به شمار می‌رود، کفران نعمت‌های او سرچشمه بدی‌هاست. در این شماره ادامه این بحث را می‌خوانید.

 

شرح معانی «توفیق الهی»

در روایتی که قسمت‌های گذشته مقاله بیان شد؛(۱) امام سجاد(ع) عوامل مؤثر در انجام کار خیر را اختیاری، غیر اختیاری، درونی و کمک‌های بیرونی می‌دانند، اما عوامل دیگر را هم نادیده نمی‌گیرند. ایشان می‌فرمایند: «مؤمن نیازمند توفیق الهی است.» ممکن است سئوال شود مگر انگیزه‌های درونی و قبول نصیحت دیگران نیازمند توفیق الهی نیستند؟ حضرت در کنار تأثیر اختیار ما در انجام کار خیر، به عوامل غیراختیاری اشاره می‌کنند. واقعیت این است که تمام کارهای اختیاری ما هم نیازمند توفیق الهی هستند.  تحصیل، تدریس، سخنرانی و… کمال همه این افعال از خداوند است و ما در اصل مدیون اوئیم. لذا در مرحله نخست باید همه نعمت‌ها را از او بدانیم، کما اینکه حقیقتا همه چیز از اوست. اما در مقام عذرخواهی از گناه باید اذعان کنیم که گناهان ناشی از نقص ما هستند.

امام حسین(ع) در دعای عرفه، در مقام بیان توفیقات الهی با عبارت «أنتَ اَلَّذی…» تمام کمالات را به خدای متعال و در مقام بیان عیب‌ها با تعبیر «اَنَا اَلَّذی…» همه نقص‌ها را به خود نسبت می‌دهند.(۲) ما در این مقام به عیب‌های خودمان توجه داریم و می‌خواهیم عذرخواهی و آنها‌ را رفع کنیم و جای این نیست که بگوییم: «خدایا! تو به من اسباب گناه دادی.»

روایت مذکور نشان می‌دهد که در کنار اسباب اختیاری، اسباب غیر اختیاری نیز وجود دارند. در محاورات عرفی هم گاهی می‌گوییم فلان کار را خدا کرد و مقصودمان این است که ما هیچ اختیاری در آن نداشتیم. این روایت در مقام بیان رویدادهائی است که اصلاً دست ما نیستند و تنها با توفیق الهی انجام می‌شوند. از این ‌رو انسان بایدانگیزه درونی داشته باشد:«وَاعِظٍ مِن نَفْسِهِ» و از عوامل بیرونی نظیر تشویق پدر و مادر، همسر، دوستان، همز‌بان‌ها، همکلاسی‌ها و کسانی که با رفتار یا نصیحت خود، او راهنمایی و انگیزه‌هایش را تقویت می‌کنند و بر انسان است که خیرخواهی آنها را قبول کند: «وَقَبُولٍ مِمَّن ینصَحُهُ»، برای فعلیت بخشیدن به انگیزه خود بهره ببرد.

در مقابل، انسان باید شکر نعمت خدا را نیز به‌جا آورد و برای انجام کارهای نیکو تلاش و از تنبلی دوری کند؛ واعظی از درون و انگیزه‌ای خودساخته داشته باشد، اما در عین حال وظیفه‌ دارد خیرخواهی دیگران را قبول و از آن استفاده کند. بی‌توجهی به نصایح دیگران، کفران نعمت است؛ زیرا این خداست که نعمت تأیید و تقویت دیگران را برای انسان فراهم می‌کند تا بتواند در کارش موفق‌تر باشد.

پس اگر برای ایفای درست وظیف باید این سه عامل را در نظر داشته باشیم، اما اگر با دید توحیدی نگاه کنیم، همه آنها را معطوف به اراده الهی خواهیم دید. قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَن یهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهتَد(۳): هر که را که خدا هدایت کند، رهیافته است.»

و نیز: «وَلَکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَاء(۴): لکن الله هر که را که بخواهد هدایت می‌کند.»

و نیز: «وَإِن یرِدکَ بِخَیرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ(۵): اگر خدا براى تو خیرى بخواهد، برای بخشش او رد کننده‏اى نیست.»

و نیز: «وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ(۶): و هر نعمتى که دارید از خداست‏.»

خوبی‌ها نعمات خدای متعال هستند. این نگاه مربوط به زمانی است که می‌خواهیم وظیفه خود را نسبت به خدا تشخیص بدهیم و از نعمت‌های او قدردانی کنیم و الطاف خداوندی را نادیده نگیریم. انجام این وظیفه هم انسان را از کفران نعمت نجات می‌دهد و هم به‌ خاطر شکرگزاری، از ازدیاد نعمت بهره‌مند می‌سازد.

 

عامل محرومیت از ازدیاد نعمت در کلام امام جواد(ع)

در حدیثی درباره ازدیاد نعمت نقل شده است که امام جواد(ع )از مدینه به کوفه سفر می‌کردند. شترداری که شترش را به حضرت کرایه داده بود، ساربان کاروان بود و حضرت را از مدینه تا کوفه همراهی کرد. وقتی حضرت به مقصد رسیدند، چهارصد دینار را که پول بسیار زیادی بود به او دادند. او با دیدن این جود و بخشش به طمع افتاد و از حضرت پول بیشتری را طلب کرد. حضرت فرمودند: «سُبْحَانَ اللَّهِ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الْعِبَاد(۷): پاک و منزه است الله! آیا نمی‌دانی که حقیقتاً نعمات‌ بیشتر از جانب خداوند قطع نمی‌شود، مگر وقتی که شکرگزاری از جانب بندگان قطع شود؟»

حضرت در واقع به این نکته اشاره کردند که دستمزدی که به تو داده شد بسیار زیاد بود و حق تو این مقدار نبود. ایشان نمی‌گوید این نعمتی است که من به تو دادم، بلکه می‌فرماید: «لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّه: نعمت‌های بیشتر از جانب خدا قطع نمی‌شود.» تو با اینکه ‌فهمیدی این مقدار پول حق تو نبود، اما بدون  قدردانی و تشکر و با تقاضای بیشتر استحقاق نعمت بیشتر را از خود سلب کردی. بدان که اگر شکر قطع شود، باید منتظر قطع نعمت‌ هم باشی؛ مگر اینکه خداوند بنا بر مصلحتی مانند امتحان، تفضل خود را ادامه دهد وگرنه با قطع شکر، استحقاق انسان از بین می‌رود.

بنابراین برای اینکه شکر نعمت‌های خدا را به جا آوریم، ابتدا باید هر خیری را، حتی هنگامی که اراده آن در ما پدید می‌آید، از او بدانیم و بگوییم: «خدایا! تو این نعمت را به من عنایت کرده‌ای؛ و گر نه من اصلاً چیزی نیستم تا اراده یا قدرت تصمیم‌گیری داشته باشم.» یعنی که انسان باید تا این حد خود را مدیون خدا بداند. همچنین باید از خدا خواست که باز هم به او توفیق اراده و انجام کار خیر و بهره بردن از وسائط  آن را عنایت کند.

اولین مرتبه شکر این است که انسان دست‌کم به زبان اقرار کند که همه خوبی‌ها از خداست؛ اما این بدان معنا نیست که انسان به زبان چیزی بگوید و در دلش چیز دیگری باشد. وقتی به قارون گفتند: «مقداری از نعمت‌هایی را که خدا به تو داده برای آخرت خودت صرف کن.» گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی(۸): من تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافته‌ام.» یعنی که این ثروت حاصل زحمت و علم خودم است. مراتبی از چنین خصلتی در ما هم هست. برای مثال وقتی کار خوبی را انجام می‌دهیم، اگر کسی بگوید: «خدا توفیق انجام این کار را به شما داد.» ممکن است بگوییم: «بله، خدا سر جای خودش، اما من هم زحمت زیادی کشیدم. درس لازم برای این موفقیت را خواندم. برای این هدف شکنجه‌ها دیدم؛ زندان رفتم. البته خدا بالای سر همه هست، اما من هم بسیار زحمت کشیدم. اگر من نبودم اصلاً انقلاب پیروز نمی‌شد و به اینجا نمی‌رسید! ما کجا بودیم و دیگران کجا بودند!»

چنین سخنانی همان سخن و منطق قارون است که گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی: تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافته‌ام.» انسان باید خودش را در مقابل خدا صفر و هیچ ببیند. واقعیت هم چیزی جز این نیست. مگر ما از خودمان چیزی داریم؟ ما مخلوق خدا هستیم و هر چه داریم از عنایات اوست. از این ‌رو در مقام مواجهه با خدا باید از همه عوامل صرف‌نظر و توجهمان را بر نعمت‌هایی متمرکز کنیم که خدای متعال به ما داده است. در مقام عذرخواهی و استغفار نیز باید تمام توجه ما به این باشد که همه عیب‌ها از ما و همه خوبی‌ها از خدا هستند. اگر هم نقصی هست به خاطر این است که از نعمت‌های خدا سوءاستفاده کرده‌ایم.

اما هنگام مواجهه با وسایط باید متناسب با شأن هر کدام، کار را به او نسبت دهیم و قدردانی کنیم و وظیفه‌ای را که در برابر او داریم انجام دهیم. برای مثال، قرآن کریم وظیفه ما را نسبت به پدر و مادر با بیان خاصی بیان می‌فرماید: «أَنِ اشکُر لِی وَلِوَالِدَیک(۹): شکرگزارِ من و پدر و مادرت باش.» قرآن نمی‌فرماید شکر مرا به جا آوردید و به پدر و مادر بی‌اعتنایی کنید و بگویید خلقت من به شما ربطی ندارد، زیرا خدا مرا خلق کرده است و بنابراین لزومی ندارد که از شما اطاعت کنم. خدای متعال می‌خواهد که ما وظیفه خود را نسبت به او انجام دهیم، ولی وسایط را هم ببینیم و حق آنها را ادا کنیم. حتی نمی‌فرماید: «اشْکُر لِی وَ اشْکُر لِوالِدَیْک؛ شکر مرا و شکر پدر و مادرت را به ‌جای آور.» بلکه برای هر دو، یک فعل را به ‌کار می‌برد و می‌فرماید: «اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیک: شکرگزار من و پدر و مادرت باش.» همچنین در ادامه می‌فرماید: «وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَ بِالْوَالِدَینِ إِحسَانًا(۱۰): و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر احسان کنید.» امر به احسان به والدین را با قضایی دیگر بیان نمی‌کند و نمی‌فرماید: « وَقَضَى رَبُّکَ اَن تَحسَنوا با بِالْوَالِدَین» بلکه هر دو را متعلق یک قضا قرار داده و می‌فرماید: «وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ،» بلافاصله و در کنار امر به پرستش خود می‌فرماید: «وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا» و از انسان می‌خواهد که والدینش را فراموش نکند. این تربیت الهی است که می‌خواهد ما در هر موردی به مقتضای آن، توجه خویش را به مبدأ اصلی هستی که خداوند متعال است، یا به وسایط، یا به خودمان معطوف داریم و بدانیم که اینها با هم تضاد ندارند.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. امام جواد(ع) در روایتی می‌فرمایند:‏ «الْمُؤمِنُ‏ یحْتَاجُ‏ إِلَى‏ تَوفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَوَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّنْ ینْصَحُه: مؤمن به توفیقی از خدا و پند دهنده‌ای از جانب خودش و پذیرش از کسی که برای او خیرخواهی می‌کند احتیاج دارد». حسن‌بن‌على‌بن‌شعبه حرانى،‏ تحف العقول‏، ص ۴۵۷

۲٫محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹۵ ص۲۲۱٫

  1. اسراء، ۹۷٫
  2. قصص، ۵۶٫
  3. یونس، ۱۰۷٫
  4. نحل، ۵۳٫
  5. ابن‌شعبه حرانى‏، تحف العقول‏، ص۴۵۷٫
  6. قصص، ۷۸٫
  7. لقمان، ۱۴٫
  8. اسراء، ۲۳
17فوریه/21

آیه‌الله مصباح یزدی، منظومه علم و عمل

آیت‌الله مصباح یزدی «رحمه‌الله علیه» از علمای برجسته دوران معاصر و دارای ویژگی‌های ممتاز و منحصر به فردی بودند و آثار و برکات زندگی ایشان به دلیل جامعیت علمی و عملی ـ که چندانکه باید شناخته شده نیست ـ در ابعاد مختلف و برای سال‌های سال در جامعه اسلامی ادامه خواهند داشت. صاحب این قلم از بیان ویژگی‌های شخصیتی این عالم عامل، قاصر است؛ اما تلاش می‌کند بر اساس بیانات بزرگان و علما در مورد شخصیت ایشان، به‌ویژه مقام معظم رهبری و اسناد تاریخی، تلاشی در جهت معرفی این عالم گرانقدر داشته باشد.

 

الف. جامعیت علمی‌: فقیه، فیلسوف، متکلم و مفسرقرآن

۱٫ تخصص در علوم مختلف حوزوی

آیت‌الله مصباح به تعبیر بزرگان با برخورداری از جامعیت علمی‌ در ابعاد مختلف تحصیلی، تدریس و تألیف فعال بودند. برخی از علما و مراجع، ایشان را جامع معقول و منقول معرفی کرده‌اند. مقام معظم رهبری در توصیف ایشان عباراتی مثل فقیه، فیلسوف، حکیم و متفکر را به کار برده‌اند.(۱)

ایشان در فقه و اصول شاگرد بزرگانی چون آیت‌الله بروجردی، امام خمینی، آیت‌الله بهجت و آیت‌الله اراکی بودند. قوت علمی ایشان در فقه و اصول به‌حدی بود که در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد رسیدند. امام خمینی تقریرات کتاب بیع خود را قبل از انتشار به آیت‌الله مصباح دادند تا از نظرات و دیدگاه‌های ایشان استفاده کنند. در تفسیر از شاگردان مبرز علامه طباطبایی بودند و مرحوم علامه هم مجلدات مختلف کتاب المیزان را به ایشان می‌دادند تا قبل از انتشار بازبینی کنند.

از جمله تألیفات ایشان در حوزه تفسیر، مجموعه تفسیر موضوعی معارف قرآن است که مباحث مختلف جهان‌شناسی، انسان‌شناسی، خداشناسی، اخلاق، حقوق، سیاست، جامعه و تاریخ در قرآن را در بر می‌گیرد. بعد دیگر علمی ایشان، علوم عقلی و به‌طور خاص فلسفه است. ایشان در این زمینه نیز از شاگردان خاص علامه طباطبایی بودند و کتاب‌های وزین و دقیقی مثل شرح نهایه الحکمه، آموزش فلسفه، فلسفه اخلاق و شرح برهان شفا از جمله تألیفات فلسفی ایشان است.

ایشان همچنین متکلم برجسته‌ای بودند و بعد کلامی ایشان در کتاب معروف آموزش عقاید بروز و ظهور یافته است. بعد دیگری علمی ایشان بحث اخلاق است. در فلسفه اخلاق می‌توان ایشان را به‌نوعی اولین فیلسوف مسلمانی برشمرد که برخلاف بسیاری از اساتید اخلاق که مباحث اخلاقی را بر مبنای اخلاق ارسطویی ارائه می‌کردند، این موضوع را به عنوان یک علم مشخص در حوزه علوم اسلامی و از نگاه قرآنی و روایی مطرح کردند.(۲)

 

۲٫ آشنایی با علوم جدید

یکی از ویژگی‌های علمی آیت‌الله مصباح این بود که علاوه بر علوم مرسوم و قدیمی حوزه‌های علمیه، برای تکمیل فعالیت‌های علمی خود به تحصیل، تحقیق و تألیف در علوم جدید نیز اهتمام داشتند. ایشان برای اشراف بیشتر به منابع اصلی علوم جدید و همچنین امکان ارتباط و تبلیغ دین، زبان دوم (عربی جدید، انگلیسی و فرانسه) را نیز آموختند. آیت‌الله مصباح با فلسفه‌های جدید و علوم انسانی غربی آشنایی لازم را داشتند، لذا در آثار ایشان نظریه‌های فیلسوفان غربی در مباحث معرفت شناسی، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، تئوری‌های غربی در مورد انقلاب، نظریه‌های روانشناسی، مباحث جامعه‌شناختی، فلسفه تاریخ غرب و…  نقد و بررسی شده‌اند.  در مؤسسه تحت نظر ایشان مباحث رشته‌های علوم انسانی، ریاضیات، فیزیولوژی و زبان انگلیسی و عربی جزو دروس الزامی طلاب بود.

 

ب. جامعیت در حوزه عمل (مدرس، محقق، عارف، مبارز و مدیر موفق)

۱٫ مدرس و محقق

آیتالله مصباح با بهره‌مندی از بیان علمی بسیار شیوا و گویا از اساتید و مدرسین شاخص حوزه علمیه قم بودند و از سال‌ها قبل از انقلاب در مدارس و مؤسسات مختلف حوزوی تدریس می‌کردند. ایشان علاوه بر تدریس، محقق و نویسنده توانمندی نیز بودند و کتاب‌هایشان گواه صادقی بر توان بالای قلمی و تبیینی ایشان هستند؛ در حالی که بسیاری از مدرسین توانمند، نویسنده و پژوهشگر خوبی نیستند و بالعکس برخی از محققین و نویسندگان توانمند، مدرس خوبی نیستند. اما آیت‌الله مصباح از هر دو وجه به‌نحو احسن برخوردار بودند.

 

 

۲٫ عارف و استاد اخلاق

ویژگی دیگر ایشان که مقام معظم رهبری نیز به آن اشاره دارند، «پارسایی و پرهیزگاری» و «سلوک در طریق معرفت توحیدی» است که از ایشان یک استاد برجسته اخلاق در حوزه‌های علمیه پدید آورده و سبب شده بود که درس اخلاق هفتگی و مناسبتی ایشان در دفتر مقام معظم رهبری بسیار مورد استقبال طلاب و عموم مردم قرار گیرد. شخصیت عرفانی و متواضع ایشان هم محصول همین سلوک توحیدی بود. تواضع در برابر عالمان و خدمتگزاران شیعه ـ در حدی که ایشان دست آنها را می‌بوسیدند ـ از نمونه‌های این تواضع بود؛ از جمله دستبوسی شیخ عمری، از روحانیون مبلغ شیعه در عربستان و یا دستبوسی برخی از علمای هم طراز و یا حتی کوچک‌تر از خودشان.

 

۳٫ فعال و مبارز سیاسی

۱-۳٫ مبارزات علیه رژیم پهلوی قبل از انقلاب

یکی دیگر از ویژگی‌های آیت‌الله مصباح سلوک سیاسی ایشان بود. بسیاری از اهل اخلاق و عرفان از ورود به مسائل اجتماعی، به‌ویژه سیاسی پرهیز دارند. آیت‌الله مصباح به‌رغم جایگاه علمی و اخلاقی رفیع، در عرصه‌های سیاسی اجتماعی نیز بسیار فعال و به تعبیر مقام معظم رهبری از «بصیرت به معنای واقعی کلمه» برخوردار بودند و «در همه میدان‌هایی که احساس نیاز به حضور ایشان می‌شد، حضور داشتند». لذا مقام معظم رهبری از ایشان به عنوان «فقیه و حکیم مجاهد» یاد کردند.

فعالیت‌های سیاسی اجتماعی آیت‌الله مصباح حداقل از سال ۱۳۴۱ که نهضت امام خمینی«ره» به‌طور جدی آغاز شد، با حضور در تشکل یازده نفره مدرسین قم در جهت حمایت از مواضع امام و پیگیری مطالبات ایشان در عرصه مبارزه با رژیم پهلوی شکل گرفت. از جمله فعالیت‌های مبارزاتی مرحوم آیت‌الله مصباح دبیری گروهی به نام «گروه ولایت» بود که افرادی چون شهید بهشتی، شهید قدوسی و مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی در آن حضور داشتند و در مورد مباحث مربوط به چگونگی حکومت اسلامی بحث می‌کردند.

همچنین می‌توان در این زمینه به سازماندهی روحانیت غیرمتشکل، نگارش نامه‌ها و اعلامیه‌های انقلابی در حمایت از امام  که به انشا یا به دستخط ایشان بود، اشاره کرد. ایشان به زبان انگلیسی نامه‌هایی هم به نهادهای بین المللی می‌نوشتند. کمک به فرار برخی از فعالین سیاسی از جمله حجت‌الاسلام دعایی به خارج از ایران؛ تولید و انتشار نشریه‌های «بعثت» و «انتقام» و پشتیبانی فکری و محتوایی از مبارزات در کنار شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید مطهری از جمله فعالیت‌های مبارزاتی ایشان در دوران قبل از انقلاب بود(۳)

آیت‌الله مسعودی خمینی معتقدند: «گوشت و خون آیت‌الله مصباح در انقلاب و مبارزه روییده است.»(۴) از جمله مبارزات ایشان می‌توان از تشکیل جلسات سری مبارزین در منزلشان، چاپ و توزیع اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های ضد رژیم، سخنرانی در مجامع مختلف از جمله مسجد آیت‌الله مهدوی‌کنی، ارتباط با هیئت‌های موتلفه اسلامی نام برد. نقش مؤثر ایشان در مبارزه علیه رژیم پهلوی به‌گونه‌ای بود که طبق اسناد ساواک به‌طور جدی زیر ذره‌بین و بازرسی ساواک قرار داشتند و دستور جلب و دستگیری ایشان توسط ساواک صادر ‌شده بود و همواره تحت تعقیب بودند. ایشان به مدت شش ماه در منطقه‌ای بین یزد و رفسنجان به نام «انار» مخفی بودند. سپس با لباس مبدل به تهران رفتند و حدود دو ماه در اطراف تهران زندگی مخفیانه داشتند. پس از بازگشت به قم، دو بار توسط ساواک بازجویی شدند و با زیرکی تمام و با از بین بردن اسناد و تغییر دستخط خود، هر گونه بهانه‌ای را برای محاکمه و زندان خود از بین ‌بردند.(۵)

 

۲-۳٫ فعالیت سیاسی پس از انقلاب

آیت‌الله مصباح از همان ابتدای انقلاب فعالیت سیاسی اجتماعی خود را با مناظرات با رهبران گروه‌های سیاسی چپ مثل طبری و فرخ نگهدار آغاز و برای مقابله با اندیشه‌های التقاطی، شاگردان خود را به مناطق مختلف کشور اعزام ‌کردند. ایشان با حضور در ستاد انقلاب فرهنگی، با توجه به تأکید امام مبنی بر کمک گرفتن از حوزه برای اصلاح برنامه درسی دانشگاه‌ها طرحی را برای این همکاری آماده  ‌کردند و پس از تصویب طرح در ستاد انقلاب فرهنگی، از طرف جامعه مدرسین به عنوان مجری این طرح معرفی ‌شدند.(۶) ایشان همچنین از طرف مقام معظم رهبری به عضویت شورای‌عالی انقلاب فرهنگی و نیز شورای‌عالی مجمع جهانی اهل بیت«ع» انتخاب شدند و مدتی هم ریاست این شورا را برعهده داشتند. از جمله مناصب و فعالیت‌های سیاسی آیت‌الله مصباح، عضویت در مجلس خبرگان رهبری است. ایشان برای چندین دوره نماینده مردم استان‌های خوزستان، تهران و خراسان رضوی در مجلس خبرگان بودند.

از جمله فعالیت‌های مهم سیاسی آیت‌الله مصباح مبارزه با تفکرات انحرافی و التقاطی در دوران اصلاحات بود. همزمان با طرح بحث توسعه سیاسی و اشاعه تفکرات سکولار و تفاسیر التقاطی و انحرافی از اسلام، ایشان وظیفه خود را مبارزه با این تفکرات دانستند و در قالب سخنرانی در شهرهای مختلف کشور، از جمله سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه تهران، به روشنگری در زمینه دیدگاه‌های اعتقادی و سیاسی و حقوقی و احکام شرعی اسلام پرداختند. همین مبارزه باعث شد که مبغوض دشمنان داخلی و خارجی نظام اسلامی شوند و در روزنامه‌ها و مطبوعات آن دوره با تحریف سخنانشان و نسبت‌های نادرست به ایشان، به‌شدت مورد ترور شخصیت قرار بگیرند. حتی در قالب‌های مختلف، از جمله کاریکاتور توهین‌های موهنی به ایشان شد، ولی ایشان حتی یک بار هم از سردمداران این جریان شکایت نکردند.(۷) مقام معظم رهبری در مورد هجمه‌های این دوران به آیت‌الله مصباح فرمودند:

«این هجوم‌های تبلیغاتی که به شخصیت‌های برجسته و انسان‌های والا و با اخلاق وارد می‌کنند، نشان‌دهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل آقای مصباح که حقیقتاً شخصیتی عزیز و جزو کسانی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی بایستی از اعماق دل قدردان و سپاسگزار او باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار می‌گیرد. بیان رسا و نافذ و منطق قوی و مستحکم هرجا که باشد، دشمن چون حسابگر است، آنجا را زود تشخیص می‌دهد و می‌شناسد و در صدد مقابله‌ با آن برمی‌آید. با مرحوم شهید مطهری هم همین جور برخورد می‌کردند.»(۸)

 

۴٫ مدیر موفق

یکی دیگر از ویژگی‌های آیت‌الله مصباح توانائی مدیریتی ایشان بود. مقام معظم رهبری نیز در پیامشان یکی از ویژگی‌های آیت‌الله مصباح را «مدیریت موفق» ذکر می‌کنند. ایشان از قبل از انقلاب در بحث مدیریت و تشکیلات، چه در امر مبارزه سیاسی و چه در امور آموزشی به عنوان یک مدیر موفق شناخته می‌شدند. مهم‌ترین بعد مدیریتی ایشان در زمینه‌های آموزشی بود که از مدیریت آموزش «موسسه در راه حق» با دستور و حمایت مالی امام شروع شد و با تأسیس و مدیریت بنیاد فرهنگی باقرالعلوم«ع» و سپس موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی با حکم مستقیم مقام معظم رهبری تداوم پیدا کرد. این مؤسسه حدود ۱۵ رشته تحصیلی در حوزه علوم انسانی دارد و هدف آن تربیت طلاب آشنا و متخصص به علوم انسانی و تولید و نظریه‌پردازی در این حوزه است. همچنین مدیریت «طرح ولایت» برای آموزش اندیشه‌های بنیادین اسلامی به اقشار تحصیلکرده با بیش از ۷۰ هزار فارغ التحصیل، به شهادت شرکت کنندگان تحول عمیقی در زندگی و تفکر بسیاری از آنان ایجاد کرد.(۹)

ثمره این مدیریت‌ها تولید صدها کتاب و مقاله در عرصه علوم انسانی اسلامی است که رهبری با عنوان «تولید اندیشه دینی و نگارش کتب راهگشا» از آن یاد می‌کنند. یکی از ثمرات مدیریت موفق آیت‌الله مصباح تربیت چند هزار شاگرد آشنا و متخصص در علوم انسانی اسلامی و به قول مقام معظم رهبری «شاگردان ممتاز اثرگذار» است. یکی از نتایج این تربیت شاگرد، کادرسازی برای نظام اسلامی است. شاگردان ایشان در مناصب مختلف و بخش‌های مختلف نظام از جمله عقیدتی سیاسی نیروهای نظامی، امامت جمعه، مجلس خبرگان رهبری، ریاست دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی کشور، قوه قضاییه، نمایندگی مجلس، مدیریت و مسئولیت برخی از وزارتخانه‌ها، نهاد رهبری در دانشگاه‌ها و… انجام  وظیفه می‌کنند.

 

پی‌نوشت:

۱- حمید صنعتی، مصباح دوستان، ص ۳۹۷ – ۴۰۲٫

۲- پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله مصباح یزدی(ره).

۳- حمید صنعتی، مصباح دوستان، ص ۶۸ – ۷۳٫

۴- اندیشه ماندگار، ص ۱۶۸ و ۱۶۹٫

۵- حمید صنعتی، همان ، ۸۶ – ۹۴٫

۶- حمید صنعتی، پیشین، ص ۱۱۰و ۱۱۱٫

۷- در مورد ترور شخصیتی آیت‌الله مصباح ر.ک: حمید صنعتی، پیشین، ص ۱۹۹ – ۳۱۹٫

۸- بیانات مقام معظم رهبری، روزنامه جوان، ۱۴ شهریور ۱۳۷۸٫

۹- برای آشنایی با این طرح با برکت ر.ک: @maab_iki.

17فوریه/21

روز به روز بر ایمان و ارادتم به آیت‌الله خامنه‌ای افزوده می‌شود

در آبان ماه ۱۳۴۳ پس از دستگیری امام خمینی(ره) به‌خاطر سخنرانی و مخالفت با لایحه ننگین کاپیتولاسیون، سکوت سنگینی بر جامعه حکمفرما شد. در پاییز همان سال انتشار نشریه «انتقام» نور امیدی را در دل نیروهای انقلابی روشن کرد. خواندن مطالب این نشریه برای طلبه‌های جوان عاشق امام تسلیبخش و الهام‌بخش حرکت بود. سال‌ها گذشت و از نویسنده و ناشر اصلی این نشریه بی‌اطلاع بودیم تا انقلاب پیروز شد و مشخص گردید کسی که در آن دوره سیاهی و سکوت نور امید را در دل‌ها روشن کرد، آیت‌الله مصباح یزدی بوده است.

دیگر ویژگی آیت‌الله مصباح اعتماد ویژه حضرت امام به ایشان بود. آیت‌الله مصباح و مؤسسه آموزشی ایشان تنها موردی بود که با دستور حضرت امام، بودجه مؤسسه، ماهانه طی چکی به نام شخص آیت‌الله مصباح پرداخت می‌شد. این در حالی بود که امام درخواست شخصیت‌هایی مشهورتر از ایشان را برای احداث حوزه  نپذیرفته بودند.

حوادث آینده، بهویژه صف‌آرایی برخی در مقابل اصول اسلام و انقلاب و به میدان آمدن علامه مصباح و شاگردان ایشان در دفاع از ولایت و رضایتمندی رهبری معظم انقلاب از علامه و نام بردن از شاگردان ایشان به عنوان «شاگردانی ممتاز»، در پیام تسلیت ایشان به مناسبت رحلت علامه، نشان داد که چرا آن روزها امام راحل عنایت ویژهای به شخص علامه و مؤسسه ایشان داشتند.

از مدت‌ها قبل بر آن بودیم با مصاحبه‌ای اختصاصی با این فقیه ولایتمدار که لحظه‌ای در دفاع از اصول اسلام و انقلاب و اصل مترقی ولایتفقیه و شخص ولیفقیه کوتاه نیامد، داشته باشیم. بهرغم همه‌گیری کرونا و محدودیت‌های ناشی از آن، معظم‌له سرانجام در آبان ماه ۱۳۹۹ با درخواست «پاسدار اسلام» موافقت کردند و خواستار ارسال سئوالات مصاحبه شدند.

ما سئوالات را که بیشتر حول دو محور حوادث نهضت و امام راحل و ویژگی‌های مقام معظم رهبری از منظر علامه بود به دفتر ایشان ارسال کردیم، اما دیری نپائید که در کمال ناباوری خبر بستری شدن ایشان و مصیبت رحلتشان، عموم رهروان راه ولایت را در غم و اندوه فرو برد. با وجود این مصاحبه با «پاسدار اسلام» با رحلت ایشان منتفی نشد و نابارورانه پاسخ سئوالاتمان را گرفتیم. مقدر بود از سوی دست‌اندرکاران ضبط برنامه‌ها و خاطرات آیت‌الله مصباح، فایل‌ منتشر نشده ایشان که مشتمل بر پاسخ پرسش‌های مکتوب ما بود در اختیار «پاسدار اسلام» قرار گیرد.

علامه به قولی که داده بودند وفا کردند.

خدایشان بیامرزد که رکن رکین انقلاب بودند و بعید است که دیگر مادر گیتی تا سالها فرزندی چنین عالم، فرهیخته، مجاهد، تیزهوش و شجاعی را به اسلام و انقلاب اسلامی ارزانی بدارد.

 

*باعرض سلام و تشکر از اینکه این فرصت را در اختیار ما گذاشتید تا درباره مقطعی از نهضت و انقلاب پرسش‌های خود را در محضر حضرتعالی مطرح کنیم،‌ اجازه می‌خواهم در ابتدا از نگاه و رفتار یاران امام در دوران نهضت در مواجهه با گروه‌ها و دستجات دیگر مبارز با رژیم و نحوه برخورد و یا تعامل آنها بپرسم و اینکه آیا در این همراهی اتفاق نظری هم وجود داشت؟  

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین. والسلام و الصلوه علی سید الانبیاء و المرسلین و علی آله الطیبین الطاهرین. از وقتی که نهضت حضرت امام «رضوان‌الله ‌تعالی علیه» شروع شد و مخصوصاً وقتی که صریحاً با دربار مخالفت و علناً علیه شخص شاه صحبت کردند، حرکت روحانیت عمدتاً جنبه سیاسی پیدا کرد. البته سیاستی که از دیدگاه روحانیت، فرع وظایف شرعی و دیانت است. این حرکت شروع شد و گروه‌های مختلف سیاسی در آن مشارکت داشتند. البته هر کسی طالب پیشرفت خود بود و مقاصد خود را دنبال می‏کرد، ولی هدف مشترک همگان، مبارزه با سلطنت وابسته به بیگانگان بود. حتی مارکسیست‌ها هم که متشکل از گروه‌های مختلفی بودند، در این نهضت مشارکت داشتند. البته عمده‏ آنها عوامل حزب توده بودند، اما گروه‌های دیگر مارکسیستی هم حضور داشتند و کمکم گروه‌های دیگری هم پیدا شدند.

در چنین صحنه‏ای که گروه‌های مختلف مشارکت داشتند، اگر می‏خواستند با یکدیگر تعارض داشته باشند و یا بر سر همه چیز توافق کنند، کاری پیش نمی‏رفت. این بود که قرار گذاشتند محور فعالیت را مبارزه با دستگاه سلطنت قرار بدهند و بررسی مسائل دیگر و موضعگیری در مقابل آنها را به بعد موکول کنند. مخصوصاً بعد از تبعید امام به ترکیه و عراق، فعالین سیاسی با سلیقه‏های مختلف فعالیت میکردند. بعضی‏هایشان خیلی باز برخورد می‏کردند و می‏گفتند ما اصل مبارزه را مخالفت با شاه می‏دانیم و هر که با شاه مخالف است، ولو مارکسیست باشد؛ دین را قبول نداشته باشد و ضد اسلام باشد؛ فعلاً با ماست تا بعداً ببینیم چه کار باید بکنیم. بعضی‏ها مشربشان به این وسعت نبود و می‏گفتند فقط مسلمانانی که ضد شاه هستند، از هر گروهی که باشند، جبهه ملی، نهضت آزادی، پیمانی‏ یا گروه‌های دیگر، با ما هدف مشترک دارند. بعضی‏ها که از این هم مقید‌تر بودند، می‏گفتند باید از همان اول مرزها را مشخص و روی تک تک موارد توافق و بعد با اینها همکاری کرد. طبعاً هر گروهی طبق اساسنامه‏ و اصولی که به آنها پایبند بود، عمل میکرد، منتهی در مقام تعامل با دیگران بعضی‏ها باز و بعضی‏ها محدود برخورد می‏کردند. داستانش مفصل است. به ‌هر حال در این مدت افرادی از گروه‌های مختلف دستگیر می‏شدند و به زندان می‏رفتند.

 

 

*این نگاه در داخل زندان هم ادامه پیدا ‌کرد یا در آنجا تسامحی رخ ‌داد؟

یکی از مسائلی که آن وقت‌ها در زندان مطرح بود این بود که در زندان با مارکسیست‌ها چطور برخورد کنیم. یک عده‏ از همان اول با آنها هم خوراک نمی‏شدند و آنها را نجس می‏دانستند و میگفتند که حساب ما از حساب شما جداست. بعضی‏ها میگفتند اینها با ما هم هدف هستند و اگر این جور برخورد کنیم، زده می‏شوند. چه بسا اینها پیروز بشوند و آن وقت ما را کنار می‏زنند. حتی بین روحانیونی هم که در زندان بودند اختلاف سلیقه وجود داشت. بعضی‏ها مارکسیست‌ها را می‏پذیرفتند و با آنها هم غذا می‏شدند و می‏گفتند اساس اسلام مبارزه با ظلم است و باقی جنبه ثانوی دارد. من چون خودم از آنها چیزی نشنیدم، این نظر را به فرد خاصی نسبت نمی‏دهم.

مدتی در مبارزات رکود پیدا شد. خفقان شدیدی حکمفرما بود و فعالیت‏های علنی‏ و سخنرانیها خیلی سخت انجام میشدند. خیلی‏ها تبعید شدند و یا به زندان رفتند. در این فضا بعضیها به این نتیجه رسیدند که مبارزه سیاسی دیگر فایده‏ای ‏ندارد و کاری نمی‏شود کرد و حتی اگر بخواهند نشریه‏ای را هم منتشر کنند، باید با هزار زحمت و مخفیانه این کار را انجام بدهند که این کار آسان نیست.

تصور آن فضا برای کسانی که در آن دوران نبودهاند خیلی مشکل است. اگر کسی میخواست یک ماشین تایپ بخرد باید از ساواک میگرفت. دستگاه پلیکپی‏که اصلاً امکان نداشت و پیگیری می‏کردند که این دستگاه پلیکپی کجا رفته و چه استفاده‏ای از آن می‏شود. چاپخانه‏ها هم که شدیداً تحت کنترل بودند. بعضیها به این نتیجه رسیدند که دیگر راهی جز مبارزه مسلحانه باقی نمانده است. این تمایل کمکم در بین طلبه‏های جوان هم رواج پیدا کرد و این زمانی بود که سازمان مجاهدین داشت شکل می‏گرفت. ابتدا گروهی از ملی‏گراها اعم از جبهه ملی و نهضت آزادی به فکر افتادند که فعالیت مسلحانه هم داشته باشند؛ ولی چون اساسنامه‏ و استراتژی‏شان فعالیت سیاسی بود، بخشی از قشر جوان‏ آنها انشعاب کردند و سازمان مجاهدین خلق را تشکیل دادند.

ظاهراً تشکیل دهندگان اولیه اینها آدم‏های مسلمانی بودند. من این را از مرحوم آقای مطهری شنیدم که بعضی از اینها کسانی بودند که در جلسات ما مرتباً شرکت می‏کردند. این جلسات مربوط به دوران قبل از خفقان بود. به هر حال بعضی از این افرادی که بنیانگزار سازمان مجاهدین بودند همان کسانی بودند که در جلسات مرحوم آقای مطهری شرکت می‏کردند. یادم هست جلسه‏ای در قم در منزل آقای خزعلی (منزل آقای خزعلی روبهروی منزل آقای قدوسی بود) برگزار شده بود و آقایان مطهری، بهشتی، جنتی و قدوسی حضور داشتند. این حرف ‌را من از ایشان در آن جلسه شنیدم که گفتند مدتی بود که اینها را نمی‏دیدم. با اینکه خیلی اصرار داشتند که نوار جلسات را ضبط و بعداً تکثیر و در تبریز و جاهای دیگری توزیع ‏کنند. مدتی بود نمی‏دیدمشان و نمی‏دانستم دارند چه کار می‏کنند. بعدها فهمیدم که اینها در صدد تأسیس سازمان مجاهدین هستند. آنها جزوه‏ای را برای بیان مبانی‏شان نوشته بودند و این کسی که سال‏ها با ما ارتباط داشت و در جلسات ما شرکت می‏کرد، اقلاً نیامد بگوید تو هم نگاهی به این جزوه بینداز. من که الزامشان نمی‏کردم که حتماً آن را تغییر بدهند، اما اقلاً اظهار نظری می‏کردم یا ممکن بود تذکری بدهم. بعدها دیدم که این جزوه پر از افکار مارکسیستی است. فقط یکی دوتا روایت و آیه در آن گذاشته‏ بودند، والا هیچ چیز اسلامیای نداشت. پیدا بود که عیناً از کتاب‏های مارکسیستی ترجمه کرده بودند. ایشان به عنوان گله می‏گفتند که اینها سال‏ها با ما ارتباط داشتند و اقلاً خوب بود از ما هم نظرخواهی می‏کردند. به هر حال در این جو بعضیها در فکر آموزش‏های نظامی و چریکی‏ و این حرف‏ها بودند. مدتی بود جلساتی که ما در قم داشتیم برگزار نمیشدند و حتی نشریات «انتقام» و «بعثت» هم تعطیل شده بودند.

 

 

*گویا حضرتعالی در جلساتی که یاران امام در اوایل نهضت درباره حکومت اسلامی برگزار میکردند‌ حضور داشتید؟

آن جلسات قبل از اوج گرفتن مبارزات بود. قبل از آن، تقریباً در اوایل نهضت، جلسات یازده نفری تشکیل میشدند. مرحوم آقای ‏بهشتی مدیر دبیرستان دین و دانش بودند و کلاس‏هایی را برای عدهای از فضلای حوزه دایر کرده بودند. حتی بعضی از کسانی‏که الان در عداد مراجع هستند آن‌ وقت در این کلاسها شرکت می‏کردند. در این کلاسها زبان انگلیسی، مباحث جامعه‏شناسی و حتی فیزیک، شیمی، ریاضیات هم تدریس میشد. چند سال که طول کشید، کم‏کم تعداد شاگردان کم شد و اواخر بنده ماندم و آقای دکتر احمدی و مرحوم آقای حیدری نهاوندی. اعضای‏ ثابتی که از آن جلسات باقی ماندند، ما سه نفر بودیم که آقای دکتر احمدی بهخصوص زبان را ادامه دادند.

مرحوم آقای بهشتی خیلی دوراندیش بود و همیشه به آینده حوزه و اسلام فکر می‏کرد و طرح‏هایی ‏داشت. من در طراحی و برنامهریزی و مدیریت نظیر ایشان را ندیدهام. در این زمینهها استعداد خدادادی داشت. یکی از کارهایی‏که ایشان شروع کرد این بود که بیش از پنجاه نفر از فضلای آن زمان را که بعضی‏شان الان در عداد مراجع هستند؛ بعضی‏ها از دنیا رفته و بعضی‏ها شهید شدهاند، مثل آقای‏ربانی شیرازی، دکتر باهنر، آقای مفتح، آقای مشکینی، آقای ‏امینی اصفهانی، آقای هاشمی، فضلای برجسته حوزه را که یا از لحاظ علمیت سوابق زیادی داشتند و یا خوش‏فکر و فعال و پرانرژی بودند، دعوت و یک فعالیت علمی ‏مشترک دسته‏جمعی را شروع کرد. در این باره که چنین کاری برای حوزه ضروری است و حوزه نیاز به پیش‏بینی و برنامه‏ریزی دارد و بسیاری از مباحث مورد نیازند که تا به حال در مورد آنها تحقیق نشده و باید روی آنها کار شود بحث شد و تقریباً همه بالاتفاق این موضوع را تأیید کردند. بعد صحبت شد که برای شروع این کار تحقیقی باید چه موضوعی را انتخاب کنیم.

هر کسی موضوعی را پیشنهاد داد و خود آقای بهشتی موضوع حکومت اسلامی را مطرح کرد. بعد از اینکه دیگران صحبت‏ کردند، ایشان گفتند به نظر من این موضوع از همه مهم‏تر است. همان وقت‏ها مقاله‏ای درباره حکومت اسلامی در مجله مکتب اسلام چاپ و بحث‏هایی ‏هم در کتاب مرجعیت و روحانیت مطرح شده بودند. مرحوم آقای طباطبایی در کتاب مرجعیت و روحانیت در این زمینه مقاله دارند. به هر حال به این نتیجه رسیدیم که اینها بحث‏های خامی هستند و باید به عنوان یک پروژه تحقیقاتی گسترده روی آنها کار شود که اگر روزی خواستیم تعریفی از حکومت اسلامی ارائه بدهیم، بدانیم چه بگوییم.

بنا شد حول محور حکومت اسلامی یک پروژه تحقیقاتی تعریف شود و برای اینکه ساواک حساسیت پیدا نکند اسمش را گذاشتند بحث ولایت؛ چون آن وقت‏ها ولایت هنوز معنی ولایتفقیه را نداشت و وقتی گفته می‏شد ولایت، یعنی ولایت و محبت اهلبیت«ع». طبعاً ساواکی‏ها از چیزی سر درنمی‏آوردند. به‌هر حال بحث حکومت اسلامی با عنوان ولایت مطرح شد. از آن پنجاه شصت نفر اکثرشان به خاطر اشتغالات یا به هر دلیل دیگری رفتند. بعضی‏ها در قم نماندند. بعضی‏ها مثل مرحوم آقای مفتح و دکتر باهنر هم اشتغالات درسی و کارها و مسئولیت‏هایی داشتند.

نهایتاً یک گروه ده بیست نفری قول دادند که همکاری کنند. بعد در باره شیوه کار که از کجا شروع شود؛ طرح کلی‏اش چه باشد؛ چه مباحث و سرفصل‏هایی تعیین شوند، بحث شد و خود ایشان جزوه‏ای را به عنوان سرفصل‏های پروژه تحقیقاتی تهیه و مشخص کردند که مبحث حکومت را در چند بخش مطالعه کنیم، از جمله حکومت در ادیان سابق؛ حکومت بعد از بعثت پیغمبر اکرم«ص» در مکه؛ ‏حکومت در مدینه و حکومت بعد از رحلت پیغمبر اکرم«ص» که آن هم دو بخش بود: زمان حضور ائمه«ع»، زمان غیبت.

آن چهار پنج بحث در واقع مقدمهای برای همین قسمت اخیر یعنی بحث ولایتفقیه بود، منتهی برای اینکه زمینه بحث کاملاً روشن شود، ایشان توصیه کرد در باره همه ادیان سابق، بهخصوص عهدین تحقیق کنیم و ببینیم در ادیان سابق راجع به حکومت چه چیزهائی را به دست میآوریم و قبل و بعد از بعثت و… وضع حکومت چگونه بوده است. این سرفصل‏ها را هم خود ایشان تهیه کردند. بنا شد کتاب‏هایی مطالعه و فیش‏برداری شوند. یادم هست ایشان برای اینکه ذهنها متوجه مسئله حکومت شود، کتاب‏هایی را توصیه کردند، چون اگر بخواهیم بدون اینکه سئوالی در ذهنمان باشد، روایات را بررسی کنیم، نمیتوانیم استفاده درستی کنیم. ایشان چند کتاب را برای مطالعه پیشنهاد دادند تا سابقه ذهنی در باره مسائل حکومت بهطور اعم و حکومت اسلامی بهطور اخص در ذهن افراد ایجاد شود که موقع فیش‏برداری و تحقیق، با توجه به این نکات به سراغ منابع بروند. تعدادی کتاب‏ به عنوان کتب مرجع تهیه شدند.

ضرورت داشت که کسی کتابدار باشد و ضمناً نوشتههای آقایان را تحویل بگیرد و تنظیم کند. قرعه به نام من خورد و ما شدیم دبیر جلسات بحث ولایت. ولی متأسفانه طولی ‏نکشید که آقای بهشتی به آلمان رفتند. کسانی که تا آن زمان مانده و فیشبرداریها را انجام بودند، آقایان امینی، قدوسی و هاشمی بودند. بهخصوص یادم هست که آقای هاشمی مقدمه ابن‏خلدون را فیش‏برداری کردند. البته کسان دیگری هم بودند و کتاب‏های حکومتی از جمله احکام سلطانیه و… بین آقایان تقسیم شده بود که فیش‏برداری کنند؛ ولی همان‏ طور که عرض کردم آقای بهشتی به آلمان رفتند و ارتباطشان با این جلسه قطع شد و کم‏کم دوستان سست شدند. به هر حال ایشان در جهت دادن به حرکت دوستان و ایجاد انگیزه و… ‏نقش بسیار مهمی داشتند. بعضی از این دوستان سفرکردند و بعضی تبعید و زندانی شدند. بازار این چیزها هم که رونق داشت.

بنابراین بحثها پیشرفت چندانی ‏نکردند و وقتی ایشان به آلمان رفت، از ‏آن افراد یکی دو نفر بیشتر نماندند. ما یک بحث به اصطلاح طلبگی کمپانی با آقایان محمدی‏گیلانی، یزدی و مظاهری اصفهانی در باره حکومت داشتیم. بعد از اینکه امام تبعید شدند و به ترکیه و بعد عراق تشریف بردند، خلأ رهبری حتی برای فعالیت‏های علمی هم ‏کاملاً محسوس بود. ما نامه‏ای برای امام نوشتیم که ما را راهنمایی کنید. ایشان جواب فرموده بودند که بین خودتان بحث مشترک قرار بدهید. ما یک جلسه چهار پنج نفری داشتیم که گاهی ‏در مسجد آبشار و گاهی در منزل‏هایمان برگزار میشد.

مسئله را با آقایان مطرح کردیم و از آنها قول همکاری گرفتیم که از منابع بحث ولایت که در اختیار داریم، در زمینه مباحث فقه سیاسی، امر به معروف و نهی از منکر، قضا، تقیه و… فیشبرداری و در باره آنها بحث کنیم. آقایان قبول کردند و از منابع اولیه شروع کردند به فیش‏برداری. نهایتاً مجموعه بزرگی از فیش‏ها ـ شاید ده‌ها هزار فیش ـ چه از کارهای قبلی که سایرین انجام داده بودند و چه فیشهای همدرس‏ها و هم‏مباحثه‏ایهای ‏خودمان، به اندازه یک کارتن بزرگ که نزد من بود، فراهم شد.

مرحوم آقای بهشتی از آلمان که برگشتند، تصمیم گرفتند در تهران اقامت کنند. ایشان در تهران دفتری را گرفتند و بنا شد فعالیت‏های علمی در آنجا متمرکز شوند و آقای شبیری، برادر آقای شبیری که قاضی‏ هستند،  مسئول آن دفتر شد. فیش‏هایی را که درباره حکومت نوشته شده بود به تهران بردند و تحویل ایشان دادند؛ اما متاسفانه طولی نکشید که ساواک ریخت و تمام آنها را برد و تمام آن زحمات یکسره بر باد رفتند و دیگر هم اثری از آن فیشها پیدا نشد.

ولی‏همان بحث‏ها در ذهن دوستان آثار بسیار مثبتی داشت. بعدها که امام «رضوان‏الله ‏علیه» بحث ولایتفقیه را در نجف مطرح کردند و همین ‌طور دیگرانی که کم و بیش رساله‏هایی نوشتند و بحث‏هایی را مطرح کردند، عمده جهت فکری‏شان لااقل تا آنجا که به بنده و دوستانی که می‏شناسم مربوط میشد، همان خط فکری‏ای بود که مرحوم آقای بهشتی ترسیم کردند. خدا إن‏شاءالله درجات ایشان را عالی کند و به دیگران توفیق بدهد که خط صحیح اسلام ناب را دنبال کنند.

 

 

*باتوجه به رابطه نزدیک حضرتعالی با رهبر معظم انقلاب، در باره ابعاد شخصیتی ایشان که چه ‌بسا تحت‌الشعاع شخصیت سیاسی‌شان قرار گرفته است، به نکاتی اشاره بفرمایید؟

یکی از نعمت‌های بزرگی که بنده و امثال بنده و همه ایرانیها اگر سالهای سال تمام وقتمان را صرف شکرگزاری آن کنیم حقش ادا نمی‌شود، برقراری نظام اسلامی، حاکمیت ولایت‌فقیه و بهخصوص وجود شخص رهبر معظم انقلاب است. برقراری نظام اسلامی خداپسندانه، آرزوی همه انبیاء و اولیا و صالحان عالم در طول تاریخ بوده، ولی جز در یک محدوده خاص زمانی و مکانی، موارد روشنی از آن را سراغ نداریم. در میان انبیای سابق حضرت سلیمان را میتوان مثال زد: «هَبْ لِی مُلْکًا لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی»(۱) و داستان بلقیس و آصف بن برخیا. در آخرالزمان هم وجود مقدس پیغمبر اکرم«ص» در چند سالی که در مدینه حکومت کردند و دوران کوتاه زمامداری امیرالمومنین«ع» که عمده‌اش به جنگ‌های داخلی گذشت. غیر از اینها مشکل بتوان در طول تاریخ اسلام زمانی را پیدا کرد که حکومتی برقرار شده باشد که در رأس آن معصوم یا تالی‌تلو معصوم باشد. این نعمت عظیمی است که خدا در این عصر نصیب جامعه و امت ما کرد که امام «رضوان‌الله‌ علیه» این نظام را بنیان‌گزاری کردند و به دست رهبر معظم انقلاب آبیاری و پرورش داده شد. اگر حساب کنیم که این نظام در میان نعمت‌هایی که خدا به انسان‌ها مرحمت کرده، چقدر ارزش دارد و جایگاه  این نعمت کجاست؛ مشکل بتوان بین نظام اسلامی که نعمتی دنیوی، اما پلی به سوی آخرت و سعادت ابدی است با دیگر نعمات نسبتی را برقرار کرد. نعمت‌های دیگر هر قدر بزرگ باشند، در قبال این نعمت که میتواند سعادت ابدی بیافریند در حکم صفر است.

لازم است هرجا که فرصتی پیش می‌آید، این نعمت عظیم الهی را به مردم یادآوری کنیم تا شکر آن را به جا بیاورند. یکی از فواید این تذکرها این است که وقتی انسان به عظمت چنین نعمتی پی می‌برد، تحمل کمبودها و کاستی‌ها برایش خیلی آسان می‌شود. هیچ یک از پدیدههای این عالم مصون از کاستی نیستند. قرآن می‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی کَبَدٍ؛» زندگی انسان توأم با رنج است، ولی تحمل این سختی‌ها در کنار توجه به نعمت‌های عظیم آسان می‌شود. برای مثال اگر مبلغ گزافی در صندوقچه‌ یا در حساب بانکی انسان باشد‌، اگر یک اسکناس هزار تومانی را گم کند یا پاره شود، چندان اهمیت نمی‌دهد، اما اگر کل دارایی انسان همین اسکناس هزار تومانی باشد، گوشه‌اش هم که بساید ناراحت می‌شود. ما اگر توجه کنیم که خدای متعال در این زمان چه نعمت عظیمی را به ما مرحمت فرموده، آن‌ وقت تحمل بعضی از سختی‌ها که لوازم طبیعی این حوادث این جهانی هستند، مثل تحمل گم شدن یک اسکناس هزار تومانی در مقابل یک گنج شایگان خواهد بود.

نعمت دوم وجود شخص امام بود که در همان مدت کوتاه، همه کسانی که صلاحیت اظهار نظر در این جور مسائل را داشتند اعتراف کردند که لااقل در قرن‌های اخیر شخصیتی به این عظمت در عالم پیدا نشده است. تازه ارزیابی‌های آنها بر اساس معیارهای مادی است و آنان اهمیت معنوی وجود امام را درک نمی‌کردند که چه کار کرد و چه تحولی را در انسان‌ها به وجود آورد و جوانان بیکاری را که در خیابان‌ها و کوچه‌ها ول میگشتند، به چه مقامی از عرفان و معنویت رساند. اینها را در نظر نمیگیرند و باز امام را عظیم‌ترین شخصیت این عصر می‌دانند. ما باید بیشتر توجه کنیم و ببینیم در سایه رهبری ایشان از چه کاستی‌ها و ذلتها و پستی‌هایی نجات پیدا کردیم و به چه عزتی رسیدیم. هم عزت دنیوی و بین‌المللی، هم عزت معنوی و رشد اخلاقیای که در جامعه ما پدید آمد و کم و بیش به جوامع دیگر هم سرایت کرد.

 

*درباره اینکه خداوند متعال نعمت دیگری را به تعبیر حضرتعالی جانشین نعمت امام کرد و ایشان سکاندار کشتی انقلاب شدند، نظرتان را بفرمایید.

حقیقت این است که من در زمان امام هر وقت ذهنم متوجه بعد از امام میشد، مضطرب می‌شدم و خودم را منصرف می‌کردم که اصلاً در این باره فکر نکنم، چون هیچ جوابی که مرا را راضی کند و بگویم کمبود امام جبران میشود، نداشتم. اما از وقتی که مقام معظم رهبری عهده‌دار این مسئولیت شدند، مثل آب خنکی بود که روی شعله آتش ریختند. البته اعتراف می‌کنم که اوایل به توانایی‌های ایشان آگاهی نداشتم و در همین حد میفهمیدم که به اقرانشان برتری دارند و اجمالاً بهترین گزینه‌ بعد از امام هستند؛ اما روز به روز بر ایمانم به ایشان افزوده می‌شود و می‌بینم که خدا چه ظرفیت، لیاقت و قابلیت‌هایی را در وجود این مرد ذخیره کرده است. نمی‌دانم که آیا خود ایشان  به این توانایی‌ها آگاه بودند یا نه؟ بدون شک این ظرفیتها در طول زمان رشد کرده و با اخلاص و با فداکاری‌های ایشان، مددهای الهی هم بر آنها افزوده شده است و می‌شود. اما به ‌هر حال زمینه‌اش باید فراهم باشد تا این کمالات بروز کنند و خدا این لطف را به کسی بکند.

نتیجه اینکه وجود ایشان برای هر مسلمانی، بهخصوص مسلمان شیعه ایرانی، نعمت عظیمی است که با هیچ یک از نعمت‌های دیگر قابل مقایسه نیست. البته نعمت معرفت خدا و ولایت اهل‌بیت«ع» جای خود را دارد. نعمت‌های مادی را عرض می‌کنم. بنابراین اگر ما بخواهیم با اعداد و ارقام، ارزش نعمت وجود ایشان را احصا کنیم، نشدنی است. اگر زندگی ایشان را مرور کنیم، از زمانی که مسئولیت رسمی ریاست جمهوری را پذیرفتند، نقطه‌های خفی بسیاری دارد که همه اشخاص از آنها آگاهی ندارند و نمی‌توانند قضاوت کنند. اما از آن دوران به بعد اگر ایشان را با روسای جمهور عالم مقایسه کنیم، از لحاظ توانایی مدیریت، سعه صدر، جامعیت، تقوی، مهربانی، دلسوزی و صدها فضیلت دیگر قابل قیاس نیستند. شرح حال روسای جمهور عالم را مطالعه کنید. پر است از ضعفهای اخلاقی، فسادهای سکسی، اختلاس‌های مادی، رانت خواری‌ و امثال اینها، اما در زندگی ایشان یک نقطه سیاه هم پیدا نمی‌شود.

من مقایسه با بعضی از شخصیت‌های داخلی را کنار می‌گذارم که گاهی می‌شود مصداق: «‌الدهر انزلنی ثم انزلنی»؛ ولی ایشان را مقایسه کنید با روسای جمهور و رهبران دنیا که برای رسیدن به مقام چقدر حق‌کشی و چقدر پول خرج می‌کنند و چقدر تبلیغات سوء می‌کنند و بعد از آنکه به مقامی می‌رسند، چقدر از مقامشان سوء استفاده می‌کنند؛ ولی خدای متعال به رهبر ما که نه برای ریاستش، نه برای نمایندگی مجلسش و نه برای رهبریاش یک ریال هم خرج نکرد و تقریباً همه اینها به ایشان تحمیل شد و صرفاً به عنوان انجام وظیفه پذیرفتند، این محبوبیت گسترده را اعطا کرده است.

با توجه به نکته‌هایی که عرض کردم روشن می‌شود که بنده چقدر ناسپاس هستم. البته ناسپاس‌تر از من هم هستند. کسانی که اینها را میدانند و نه تنها به ناسپاسی‌شان اقرار نمی‌کنند، که مدعی هم هستند و احیاناً پارازیت هم میاندازند. نمی‌دانم. اگر اینها واقعاً به خدا و قیامت اعتقاد دارند، قرار است چه جوابی به خدا بدهند؟ ابعاد شخصیت ایشان واقعاً به گستردگی روح عظیم یک انسان وارسته است. اینها چیزهایی هستند که همه می‌بینند و احتیاج به تبیین ندارد. ایشان با هر گروهی می‌نشینند و در هر زمینه‌ای که صحبت می‌کنند، حرفی برای گفتن دارند و بلکه بر همه آن متخصصین پیشی می‌گیرند. مگر مسائل خیلی فنی تخصصی مثل پزشکی و یا مثلاً مسائل علمی فیزیک، یعنی چیزهایی که توقعی نیست که یک شخصیت روحانی از آنها اطلاع داشته باشد. اما در مسائل اجتماعی و معلومات عمومی، ادبیات، شعر، موسیقی، علم موسیقی و تمیز درست و نادرست و حق و باطلش، ورزش، خطاطی، هنر و مسائل مدیریتی کشور، تسلط ایشان خیلی بارز است.

 

*به نظر حضرتعالی کدام یک از ویژگی‌های حضرت آقا نسبت به دیگر ویژگی‌های ایشان ناشناخته باقی ماندهاند؟

متأسفانه ابعاد اصلی شخصیتی ایشان که با مسئله رهبری و ولایتشان ارتباط دارد، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. اول فقاهت. عالمان منصف و بی‌غرض و با تقوا شهادت می‌دهند که ایشان در فقاهت نه تنها کمتر از اقرانشان نیستند، بلکه در مواردی ثابت شده که افضل هم هستند. یکی از علومی که در فقاهت به کار می‌آید و در آن، کمتر محقق برجسته‌ای داریم، علم رجال است. اگر ما در عالم تشیّع سه نفر رجال‌دان قوی داشته باشیم یکی ایشان هستند. در بسیاری از رشته‌های علمی دیگر هم متأسفانه آن‌ طور که باید و شاید شناخته شده نیستند؛ از جمله در مسائلی که با حافظه ارتباط دارند؛ شرح حال اشخاص و قضایای تاریخی و تحلیل تاریخ و… ایشان در حد اعجازند.

در کنار همه اینها مهربانی، صمیمت و دلسوزی برای آحاد ملت که گاهی بعضی آثارش را می‌بینیم، از جمله ارتباط  با خانواده‌های شهدا یا افراد دیگر، ناشی از عاطفه بسیار عمیق و لطیف ایشان است. از آن طرف تقوا، ساده‌زیستی و زهد ایشان به افسانه شبیه است. کسی در چنین موقعیت حساسی با این همه امکاناتی که در اختیار دارد، این جور ساده و زاهدانه زندگی می‌کند و ده‌ها فضیلت دیگری که واقعاً شمارش و بیانشان مشکل است.

هر یکی از این ویژگیها از فرد یک موجود بسیار ممتاز اجتماعی میسازد. حالا که خداوند همه این فضیلتها را در یک فرد جمع کرده و او را خادم این ملت قرار داده، چقدر باید قدر این نعمت را بدانیم؟ خدا نکند روزی تار مویی از ایشان کم بشود. آن‌ وقت معلوم می‌شود ایشان چه گوهر گرانبهایی هستند که مشابهش را نمی‌شود پیدا کرد. کسانی که از نزدیک با ایشان آشنایی دارند و می‌توانند ایشان را با اقرانشان مقایسه کنند، میدانند که: «میان ماه من تا ماه گردون / تفاوت از زمین تا آسمان است.» ما همین اندازه می‌فهمیم که ایشان خیلی بهتر است؛ اما این را که چقدر بهتر است نمی‌توانیم درست ارزیابی کنیم. انسان در گوشه و کنار افرادی را می‌بیند، ولی وقتی دقت میکند متوجه میشود که خیلی تفاوت دارند.

و بالاخره یکی از بهترین نمودها، عبقریت ایشان در فتنه‌های متعدد است. ما هنوز عمق این فتنهها را درک نکردهایم و آن اندازه‌ای را هم که درک کردهایم نمی‌توانیم بیان کنیم. اگر بیان هم بکنیم، مردم باور نمی‌کنند. اما ایشان این مشکلات را با سعه صدری که جز در معصومین یافت نمی‌شود و با تحمل و صبر در مسائلی که نگفتنی است، با تدبیری بسیار حکیمانه‌ که واقعاً به مقام تدبیر معصوم نزدیک است، مدیریت کردند.

خدا همه این نعمت‌ها را یکجا در یک نفر جمع کرده و در اختیار ملت ایران قرار داده است. شایسته است کسانی که با این مسائل آشنا نیستند، قضاوتهای شخصیت‌های جهان را درباره ایشان بررسی کنند. به هرحال، ما در انجام وظیفه شکرگزاری برای این نعمت عظیم، به اندازه توان فکری و ذهنی و کاری خودمان مسائل را برای مردم تبیین میکنیم و توضیح میدهیم تا متوجه باشند که خدا چه نعمتی به آنان داده تا قدر این نعمت را بیشتر بدانند و با وجود چنین نعمت ارزشمندی، تحمل سختیها برایشان آسان شود.

 

*شخصیتی با چنین ویژگی‌هایی که حضرتعالی به ابعادی از آن اشاره فرمودید، مورد هجمه همه رسانه‌های نظام سلطه و متاسفانه برخی از افراد ناآگاه داخلی است. ریشه این هجمهها و وظیفه ما در برابر آنها چیست؟

روشن است که ما باید با تمام توان با تهاجمات دشمن مقابله کنیم و نگذاریم که کمترین نتیجه‌ای از توطئه‌هایش بگیرد. ولی فعالیت‌های شیاطین اعم از انس و جن همیشه به صورت شمشیر از رو بستن نیست. اینها برای مقابله با دشمنانشان آخرین ترفندها را به کار میبرند و در رویارویی تن به تن، امرشان دایر است بین موت و حیات که صریحاً شمشیر به رویش بکشند و این آخرین کاری است که می‌توانند بکنند. اما قبل از اینکه به این مرحله برسند، سعی می‌کنند با انواع توطئه‌ها و فریب‌ها کسانی را گول بزنند و گمراه و فکرشان را عوض کنند.

این رویه از اوایل انقلاب شروع شد، ولی امروز در مورد شخص ایشان به اوج خود رسیده است. تنها دشمنان قسم‌خورده استعماری و ابرقدرت‌ها نیستند که به این کار دامن می‌زنند، بلکه عوامل داخلی هم کمک می‌کنند. آن دشمنان خارجی هم غالباً نقشه‌هایشان را به دست افراد ضعیف‌النفس و فرومایه داخلی اجرا می‌کنند. باید در باره این موضوعات تحلیل‌های روان‌شناسی انجام و معلوم شود که این رقابت‌ها و دشمنی‌ها از کجا مایه می‌گیرند.

قرآن و داستان‌های قرآنی اشاره دارند که عامل اولین جنایتی که در میان بنی‌آدم واقع شد، حسد بود: «إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا».(۲) چرا کسی باید این جور پیش مردم محبوب باشد؟ کسانی بودند که سنشان و سابقه مبارزاتیشان بیشتر بود. آنها چرا نشدند؟ تلاش‌هایی هم کردند که بین مردم موقعیتی پیدا کنند، اما ایشان هیچ فعالیتی نکرد. خب اینها رنجشان می‌دهد که ما این همه تلاش و این همه پول خرج کردیم و این همه نقشه کشیدیم، اما به جایی نرسیدیم و خدا به ایشان بدون اینکه قدمی در این راه بردارد، چنین محبوبیت و موقعیتی داد.

اینها چیزهایی هستند که ما از تأثیر آنها در مخالفت‌ها و فتنهانگیزی‌ها غافلیم و بسیاری از مسائل دیگر که نه بنده اهل مطرح کردنشان هستم و نه فرصتی هست که به آنها اشاره بشود. بسیاری از این مخالفت‌ها، اتهامات، خردهگیری‌ها و بهانه گیری‌ها از این‌گونه عوامل روانی سرچشمه می‌گیرند. اینها موقعیت‌ها، شگردها و امکاناتی دارند که از آن برای فریب دادن مردم استفاده میکنند. ریشه حسد در افراد نخبه‌ای است که می‌بینند ایشان مانع از بعضی سوء‌استفاده‌هایشان می‌شود یا زندگی ساده ایشان، خاری در چشم آنهاست و آنها را رسوا می‌کند. به همین دلیل مخالفت میکنند و وقتی زمینه مخالفت فراهم شد، خارجی‌ها بهره‌برداری می‌کنند. لازم نیست که آنها کسی را برای مخالفت تربیت کنند. می‌گردند و افرادی را پیدا میکنند که مشکلات روانی دارند، احساس حقارت میکنند، حسادت میورزند و جاه‌طلب هستند. این افراد را شناسایی و روی آنها کار می‌کنند و امکانات در اختیارشان قرار می‌دهند و در نتیجه فتنه‌ برپا می‌شود. اگر عوامل پیدایش فتنه را بررسی و ارزیابی کنیم، آن‌ وقت می‌فهمیم که خروج از فتنهها و نجات از این دام‌ها واقعاً در حد اعجاز است.

 

*وظیفه مسئولین و خواص در شرایط کنونی چیست؟

به‌طور کلی وظیفه ما در مقابل نعمت عظیم رهبری این است که با زبان، قلم‌ و رفتار، مردم را آگاه کنیم و به آنها‌ بفهمانیم که این نعمت با هیچ نعمت دیگری قابل مقایسه نیست. شکر این نعمت بسیار سنگین است و اگر انسان واقعاً بفهمد این نعمت، چقدر ارزش دارد، نگران میشود که حظش از آن نعمت کم بشود و طبعاً هر تلاشی که از دستش بربیاید، میدهد. من بیشتر از این موضوع نگرانم که ما وظیفه‌مان را در زمینه بیدار کردن مردم و توجه دادن آنها به مسئولیت‌هایشان انجام ندهیم و کوتاهی کنیم؛ والا مردم ثابت کردهاند که هروقت وظیفه‌شان را تشخیص بدهند، در انجامش کوتاهی نمی‌کنند و تا پای جان هم میایستند.

ما باید همان‌طور که از وجود رهبرمان قدردانی میکنیم و در مقام شکرگزاری برمیآییم، خدا را شکر کنیم که با چنین مردم قدرشناسی زندگی می‌کنیم. این مردم رشد اجتماعی دارند، هوشیارند، فریب نمی‌خورند و در مواردی از خواص خیلی جلوترند و با ذهن ساده‌شان حقایقی را می‌فهمند که متخصصین متوجه نمیشوند.

اینها نعمت‌های عظیمی هستند که خدا به ملت ما داده است و باید شکر کنیم.  ما باید نگران باشیم که نکند خودمان در وظیفه‌مان کوتاهی کنیم. از خدای متعال درخواست می‌کنیم که بر طول عمر رهبر عزیزمان و بر توفیقات و برکات وجودشان بیفزاید و به ما هم توفیق قدردانی از همه نعمت‌ها و مخصوصاً نعمت ولی امر عزیزمان و توفیق ارائه خدمت مقبولی را که خدای متعال و اولیایش بپسندند،مرحمت کند.

ان‌شاءالله

پی‌نوشت:

۱٫سورۀ مبارکه ص / ۳۵

۲٫سورۀ مبارکه مائده / ۲۷

17فوریه/21

لقمه حلال والدین، عاقبت بخیری فرزندان

اشاره: متن حاضر یکی دیگر از سخنرانی‌های عالم، فقیه و عارف بزرگ حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی برگرفته شده و لذا لحن آن به جای لحن آثار مکتوب به سخنان ساده ایشان با مخاطب عام نزدیک‌تر است؛ لکن این متن نیز همچون دیگر آثار گرانبهای ایشان مشحون از نکات ارزنده اخلاقی فراوان است. که تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد.  امید آنکه مخاطبان از این رهنمودهای ارزشمند بهره‌مند شوند.

رحم مادر بزرگ‌ترین کارخانه صنع الهی

حضرت امام زین‌العابدین«ع»فرموده است: «کاری نکنید که وقتی که سر مرز قرار گرفتید و دارید به سوی ابدیت رهسپار می‌شوید حسرت بخورید.»

همه ما انسان‌های ابدی هستیم. وجود و هویت شخصی ما ازلی نیست، اما علل ما ازلی هستند. وجود شخصی ما ازلی نیست، لکن ابدی است یعنی دیگر هستیم که هستیم، آن چنان که خودمان را ساختیم. پس ببینید که اینجا چگونه دارید خودتان را می‌سازید.

اولین روایتی که در کتاب «مصباح الانس»(۱) آمده، درباره صله رحم و قطع رحم است. جناب رسول‌الله«ص» در بیان صله رحم فرموده‌اند: «رحم مادر بزرگ‌ترین کارخانه صنع الهی است.» در رحم مادر انسان پرورده می‌شود و آنجا فرزند مثل کلیه و کبد عضوی از مادر است و از غذای مادر رشد می‌کند و پرورده می‌شود.

پدر و مادر باید مواظب باشند. آنها باید مواظب باشند که مادر چه لقمه‌ای بر می‌گیرد.

لقمه‌ای که مادر به دهان می‌گذارد بر طفل اثر می‌گذارد. اگر مادر در خوراکش در نیّاتش و حرف‌هایش بی‌باک باشد، قطع رحم کرده است. صله رحم مادر این است که به فرزند غذای حلال و طیـّب بدهد باید عصاره‌اش شیر بشود و اگر به جنینش غذای حرام بدهد، قطع رحم کرده است.

همینطور پدر اگر در کسب و کارش بی‌باک باشد قطع رحم کرده است.

و صله رحم دنیا این است که کار و فعالیت‌های سالم داشته باشید و غذای طیّب وحلال به دست بیاورید. والّا قطع رحم کرده‌اید.

مادر باید سر سفره حلال بنشیند، غذای پاک و حلال بخورد تا عصاره‌‌اش شیر بشود و طفل را بپروراند.

این صله‌رحم است.

اگر بی‌باکی کنند قطع رحم کرده‌اند. رسول خدا «ص» فرمودند: «نیّات مادر در فرزند اثر می‌گذارد.»

اگر پدر در کسب و کارش و مادر در خوراک، حرف و حالاتش بی باک باشند قطع رحم کرده‌اند. یکی از معانی حدیث شریف و لطیف حضرت خاتم«ص» این است که فرمودند: «السَّعیدُ مَن سَعِدَ فی بَطنِ اُمِّهِ، وَالشَّقِیُّ مَن شَقِیَ فی بَطنِ اُمِّهِ: خوشبخت کسى است که در رحم مادرش خوشبخت شده است و بدبخت، کسى است که در رحم مادرش بدبخت شده است.»(۲)

باید توجه بسیار به خوردن غذای حلال داشته باشید. غذای حلال، اثرات مثبت بسیار در وجود فرد به جا می‌گذارد و لقمه غیرحلال، اثرات منفی بسیار با خود همراه دارد.

حتی از لقمه شبهه‌ناک باید پرهیز کرد، چرا؟ چون مانع و حجابی برای رسیدن به قرب الهی و زیارت مولا می‌شود.

این فرموده رسول‌الله(ص) هشدار و توجه به پدران و مادران است که مواظب خودتان باشید و ببینید فرزندانتان را چگونه می‌سازید: «وَالشَّقِیُّ مَن شَقِیَ فی بَطنِ اُمِّهِ…» با غذای ناپاک، بچه شقی می‌شود. با نیات ناپاک، دامن هرزه و شیر آلوده، فرزند شقی می‌شود. حالا از آن رحم در آمده‌ایم و در این رحم دنیا هستیم و داریم خودمان را برای ابد می‌سازیم.

عالم الهی‌ می‌خواهد انسان را برای ابد درست بسازد. اگر مردم بیدار و هوشیار باشند و عقل، داور و حاکم باشد، عالم با این مردم چه کار می‌تواند داشته باشد؟ امام زین العابدین«ع» فرمود: «کاری نکنید که هنگام ارتحال که از این نشئه به سوی ابدیت می‌روید، به خودتان بگویید ای کاش عالم ما چوبدستی دستش بود و ما را به سوی سعادت ابدی سوق می‌داد.»

 

 

انبیاء و معصومین«ع» مهربان‌ترین‌اند به شما

مهربان‌تر از این سلسله و دلسوزتر از عالم الهی به حال شما کیست؟

یکی از اساتید ما «رضوان‌الله علیه» می‌فرمود: «در کوفه معاویه به عمروعاص پول می‌داد تا اراذل و اوباش را جمع کند تا مشت گره کنند و شعار زنده باد معاویه/ مرگ بر علی بدهند. وقت مرگ عمروعاص که رسید، رو کرد به فرزندانش و گفت: «من به اندازه کسی که از سوراخ سوزن هوا بگیرد در زحمتم. کاش پدرتان پشگل جمع می‌کرد و این پول‌ها را جمع نمی‌کرد. این هم سرانجام دنیا دوستی اهل دنیا!

بهتر از انبیا و معصومین«ع» چه کسی را می‌خواهید پیدا کنید که کارش انسان‌سازی باشد؟ انبیا برای انسان‌سازی مبعوث شدند. ارابه و درشکه و اینها را همه می‌توانند بسازند. این انسان‌سازی است که کار می‌برد و بزرگ‌ترین کار است.

إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَهُ…(۳) حرف از شناخت و استقامت است.

چه کسی به‌درستی آمد و نا امید برگشت؟ چه کسی خود را به‌درستی تفویض کرد و نتیجه نگرفت؟ چه کسی نهال وجود خود را کشیک کشید و نهالش به ثمر نرسید؟

خداوند رحمان در سوره مبارکه الأنفال آیه ۲۴ می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم؛ وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وَقَلبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیهِ تُحشَرون : ای کسانی که ایمان آورده‌اید! دعوت خدا و پیامبر«ص» را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‌خواند که شما را حیات می‌بخشد. و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می‌شود و همه شما (در قیامت) نزد او گردآوری می‌شوید.»

اگر حیات ابدی طلب می‌کنید راه باز است دعوت هم کردند بسم‌الله بفرما.

 

قرآن سفرۀ رحمت الهی

نهال خودتان را به دست مربیان اصیل الهی، باغبانان الهی بسپارید تا ببینید که نهال شما شجره طیبه می‌شود: «‌اَصلُها ثابِتٌ وَ فرعُها فِی‌السَّماء*تُؤتی اُکُلَها کُلَّ حینٍ بِاِذنِ رَبِّها»(۴) ریشه‌اش در زمین و شاخه‌های آن در آسمان است و هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش می‌دهد.

و این سفره برای بنده و جنابعالی گسترده شد. سروران! قدر خودتان را بشناسید و در این رحم دوم نظام هستی خودتان را درست بپرورانید.

سوره ملک قرآن را باز کنید. ملائکه خیلی‌ها را سرزنش می‌کنند که چرا این جوری محشور شدید؟ «أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ»؟(۵) مگر شما مربی نداشتید؟ مسجد نداشتید؟ منبر، محراب، معلم، مدرس نداشتید؟ چرا این ‌جور، اشتر گاو پلنگ محشور شدید؟ علم و عمل و ملکات انسان، انسان‌سازند. شما چرا این طور کریه محشور شدید؟ جناب رسول الله«ص» فرمودند: «به‌قدری زننده هستند که صورت بوزینه، کفتار، میمون، از آن‌ها زیباتر است.»

«یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ: روزى که آدمى از برادرش و از مادرش و پدرش و از همسرش و پسرانش مى‏‌گریزد»(۶)

وقت را مغتنم بشمارید. از بزرگانتان استفاده کنید. خودتان را درست بسازید.

رسولُ اللّه«ص» فرمودند: «القرآنُ مَأدُبَهُ اللّه، فَتَعَلَّموا مَأدُبَتَهُ ما استَطَعتُم(۷): قرآن سفره ضیافت خداست. پس تا مى‌توانید از ضیافت او فراگیرید.»

قرآن سفره رحمت رحیمیه است که برای جنابعالی گسترده شده است. دست دراز کن و لقمه بردار. سید الاوصیاء امیرالمومنین«ع» فرمود: «کُلُّ وِعَاء یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ»(۸) چه نکته دقیقی فرمودند. هر ظرفی، برکه، حوض، دریاچه، دریا، اقیانوس یک وقتی پر می‌شود و دیگر گنجایش ندارد، الا علم. ما کنار چنین سفره‌ای نشسته‌ایم. قرآن انسان‌ساز است.

جناب امیرالمومنین«ع» به پسرش محمد بن حنفیه فرمود: «پسر من! مبادا روز و شب بر تو بگذرد و در محضر قرآن نباشی، ولو پنجاه آیه.» و بدان که عدد درجات بهشت به عدد آیات قرآن است و در ماورای این نشئه و در روز قیامت، جنابعالی همان قدر بهشتی هستی که قرآنی هستی. گفته‌اند: « اقْرَأْ وَ اَرَّق: بخوان و بالا برو.» هر اندازه که اهل قرآنی و هر اندازه که این حقایق در شما پیاده شد، به همان اندازه اهل درجات بهشتی.

در هیچ مرحله از قرآن توقف نکنید. مبادا بگویی من به قله‌اش رسیدم. به هرجا رسیدی باز برو؛ بالاترها خبرهایی هست. نفاد پذیر نیست. این حرف را خود قرآن به دهن ما گذاشت.

قدر خود بشناس و مشمر سرسری

خویش را که از هرچه گویند برتری

امام صادق علیه السلام فرمود: «تَرْکُ لُقْمَهِ حَرَامٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ صَلَاهِ أَلْفَیْ رَکعَهٍ تَطَوُّعاً؛ ترک لقمه حرام نزد خدا بهتر از خواندن هزار رکعت نماز مستحبی است»(۹)

محاسبه و مراقبه را در تمام اعمال و گفتار و کردارتان باید داشته باشید، نه سالی یک مرتبه، نه ماهی یک مرتبه؛ بلکه شبانه روزی یک مرتبه

عزیزان!خودتان را حساب کنید تا مصداق «یدخلون الجنه‌یرزقون فی‌ها بغیرحساب»(۱۰) بوده باشید و بی‌حساب به شما داده شود.

از بدی‌ها استغفار کنید و از خوبی‌ها حمد کنید، که محاسبه، مراقبه می‌آورد و مراقبه، حضور و حضور، فتوح به دنبال دارد!

از همسرتان تشکر کنید هرچند غذایی که پخته شور یا بد شده است. وقتی از غذا ابراز رضایت می‌کنید همسرتان خوشحال می‌شود و این خوشحالی همسرت باعث رشد و پیشرفت معنوی شما می‌شود. یک بار من در جوانی در خانه با خانواده بد اخلاقی کردم در عالم معنا به من گفتند: بیست سال ناله‌های تو بی‌اثر شد.

 

پی‌نوشت:

  1. مصباح الانس سومین کتاب درسی عرفانی حوزه‌های علمیه
  2. نهج الفصاحه ، ص۵۳۰)

۳٫فصلت/ ۳۰

۴٫ابراهیم/۲۴ و ۲۵

۵٫ملک/۸

۶٫عبس/ آیات ۳۳-۳۴-۳۵

  1. مجمع البیان، ج۱،ص۱۶

۸٫نهج‌البلاغه حکمت ۲۰۵

۹٫وسائل الشیعه، حر عاملی، ج‏‏۱۷، ص‏۲۴

۱۰٫آیه ۴۰ سوره مبارکه غافر

03ژانویه/21

سرچشمه خوبی‌ها

اشاره:

در شماره گذشته حضرت استاد با اشاره به لزوم توجه به نعمت عظیم ولایت،‌ به بحث درباره سه عامل «توفیق الهی»، «انگیزه» و «پذیرش نصحیت» به عنوان اسباب کار خیر اختیاری پرداختند. در ادامه ضمن توجه دادن به تعارض ظاهری اراده الهی با اراده‌های دیگر، با ذکر مثالی تفاوت اراده‌های طولی و اراده‌های عرضی را تشریح کردند. در این شماره ادامه این بحث را می‌خوانید.

 

مراتب شکرگزاری متناسب با مراتب فاعل‌ها

اگر شخص محتاج در هنگام تحویل چک بگوید آن شخصیت بزرگ این کار را کرده و به خدمتکاری که چک را به او رسانده هیچ اعتنایی نکند، کاری خلاف ادب محسوب می‌شود. ما معمولاً در چنین مواردی اگر با آن منشی یا حسابدار هم روبه‌رو شویم از آنها هم تشکر می‌کنیم، اما می‌دانیم که کار دست آن شخصیت بزرگ است و به امر ایشان این کار انجام می‌گیرد و اگر او دستور ندهد هیچ یک از مراحل دیگر انجام نخواهند شد. ولی دیگر عوامل هم در این عمل نقش دارند و با اراده خود کار خویش را انجام می‌دهند و چون کار خوبی هم انجام می‌دهند، ادب و اخلاق هم اقتضا می‌کند که در مواجهه با هر کدام متناسب با شأنشان از آنها تشکر کنیم، و این تشکر هم هیچ منافاتی با این حقیقت ندارد که کار اصلی را آن شخصیت بزرگ انجام می‌دهد.

در باره عالم هستی هم معتقدیم که همه عالم هستی از خداست. مگر ما خالق دیگری هم داریم؟ هر چه هست، وجودش از خداست. پس اگر بگوییم همه چیز از خداست حرف غلطی نگفته‌ایم، اما این بدان معنا نیست که وسایطی در کار نیست و آنها هیچ مسئولیتی ندارند یا اگر کار خیری انجام دادند سزاوار تشکر نیستند. این رابطه طولی است و نسبت فعل به هر یک از فاعل‌ها هم صحیح است و مسئولیت واسطه‌ها هم در جای خود وجود دارد و وظیفه‌ای هم که ما نسبت به واسطه‌ها داریم امری واقعی است. اگر بگوییم اصل کار از خدای متعال است هیچ سخن خطایی نگفته‌ایم، حتی اگر هم بگوییم: «لامُؤثّرُ فِی الوجود اِلا الله: هیچ مؤثری در وجود جز الله نیست.» حرف اشتباهی نزده‌ایم زیرا مقصود این است که هیچ مؤثری به‌طور استقلالی تأثیر حقیقی در عالم وجود ندارد. ایجاد از اوست و هر چه و هر کس که وجود دارد وجودش از اوست. این یک نگاه است که بر اساس آن وقتی واسطه‌ای برای ما کاری را انجام می‌دهد، به ما کمکی می‌کند، یا معلمی که کلمه‌ای را به ما یاد می‌دهد، ما باید از او تشکر کنیم، چنانچه از امیرالمؤمنین«ع» نقل شده است که: «مَن عَلَّمَنِی حَرفاً، فَقَد صَیَّرَنِی عَبداً؛(۱) هرکس حرفی به من یاد دهد مرا بنده ساخته است.»

درست است که همه اینها کار خدا، لطف خدا و هدایت الهی است و نه تنها علم، بلکه واسطه در علم هم از اوست، اما در هر مرحله‌ای وسایط نقشی طولی در انجام این فعل دارند و انسان باید از همه تشکر کند. البته این تأثیر در عرض کار خدا نیست، یعنی این طور نیست که نیمی از کار را خدا و نیمی دیگر را واسطه یا واسطه‌ها انجام داده‌اند، بلکه همه آن کار برای خداست و همه آن هم برای واسطه است. اینها در طول هم هستند. وجود شیطان و قدرت اغواگری‌اش از خداست و کس دیگری وجود ندارد که این چیزها را به او داده باشد. پرسش این است که ما در هر مرتبه باید به چه چیزی توجه کنیم؟

مؤمن در همه چیز و در همه حال نوعی نسبت نهایی برای خدا قائل است. این اعتقادی است که لازمه ایمان است و باید همیشه آن را حفظ کرد، اما معنای این اعتقاد این نیست که به هیچ عامل دیگری توجه نکند و هیچ چیز دیگری را مؤثر نداند. عوامل دیگری هم هستند، اما همه به اذن‌‌الله مؤثرند و خداست که قدرت تأثیر به آنها می‌دهد و هرگاه هم بخواهد این توان را از آنها می‌گیرد.

اما توجه ما باید چگونه باشد و کار را باید چگونه به هر یک از فاعل‌ها نسبت دهیم؟ نوع توجه و نسبت دادن ما باید متفاوت باشد. وقتی که آن خدمتکار پول را به در خانه می‌آورد باید از او تشکر کرد. ما با او مواجهیم و در برابر او وظیفه‌ای داریم.

 

قابل قیاس نبودنِ نقش سرچشمه با نقش واسطه‌ها

از امام رضا«ع» نقل شده است:

«مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّوَجَل(۲): کسی که از منعمی از مخلوق‌ها تشکر نکند، از الله عزّ و جلّ تشکر نکرده است.» اما وظیفه ما به همین جا ختم نمی‌شود. ما به خاطر کاری که او انجام داده، از او تشکر می‌کنیم، اما در عمق دلمان باید خود را مدیون چه کسی بدانیم؟ آیا باید خود را مدیون مستخدمی بدانیم که امر مافوقش را اطاعت کرده و برای انجام این وظیفه مزد خود را خواهد گرفت؟‌ اگر به او بگوییم: «آقا! من چطور می‌توانم از شما تشکر کنم؟ چقدر به این پول احتیاج داشتم و واقعاً مدیون شما هستم.» در صورتی که او به جایگاه خود توجه داشته باشد می‌گوید: «شما به من مدیون نیستید. به من گفته بودند این پول را به این آدرس ببر و من هم آوردم و مزد این کار را هم خواهم گرفت.»

تشکر ما باید بدین خاطر باشد که او وظیفه‌اش را خوب انجام داده، تأخیر نداشته و خیانت نکرده است. اما از آن شخصیتی که اصل پول از اوست و او دستور اهدای ‌آن را داده است باید طور دیگری تشکر کرد، زیرا آنچه که به ما رسیده از اوست و اگر او نبود نه کسی چک را می‌نوشت و نه کسی آن را به ما می‌رساند. پس موقعیت ما نسبت به چنین مواردی فرق می‌کند.

باید توجه داشته باشیم که چه کاری را به چه کسی نسبت می‌دهیم و در مقابل هر کسی چه وظیفه‌ای داریم. اگر نسبت به همان واسطه اخیر هم وظیفه خود را انجام ندهیم، در پیشگاه خدا مؤاخذه خواهیم شد.

ما وظیفه داریم که از واسطه‌ها هم در حد خودشان تشکر کنیم، اما این بدان معنا نیست که خدا را فراموش کنیم. باید بدانیم که اصل خدا، همه چیز از او، دل‌ها به دست او و هستی در دست اوست: «إِنَّمَا أَمرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَن یقُولَ لَهُ کُن فَیکُونُ(۴): تنها امر او هنگامی‌که چیزی را اراده می‌کند این است که به آن می‌گوید: «باش!» پس آن موجود می‌شود.»؛ «وَإِن یمسَسکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُو(۵): اگر الله به تو زیانی برساند پس برای آن برطرف کننده‌ای جز او نیست.»

اگر ضرری، خسارتی، بیماری، مشکلی یا بلایی به کسی رسیده خدا آن را نازل کرده و خود او هم می‌تواند آن را بردارد و هیچ کس دیگری قدرت برداشتن آن را ندارد. این حقیقت نص آیه قرآن است. چنانکه می‌فرماید: «وَإِن یرِدکَ بِخَیرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِه(۶): و اگر براى تو خیرى بخواهد، پس برای بخشش او ردکننده‏اى نیست.» اگر خدای متعال بخواهد خیری به کسی برساند کسی نمی‌تواند مانع آن شود. کار به دست اوست و به هر کسی و از هر طریقی و از راه هر سببی که مصلحت بداند هر آنچه را که بخواهد می‌رساند. او در انجام کار خوبش درنمی‌ماند و نیاز به اسباب ندارد و اراده اوست که عمل می‌کند.

بنابراین ما در مقام مناجات با خدا باید همه چیز را از خدا بدانیم و به او نسبت دهیم و بگوییم: «خدایا! تو همه این نعمت‌ها را در اختیار ما قرار دادی. تو ما را هدایت کردی و تو به ما ایمان عطا فرمودی. تو توفیق نماز خواندن و توفیق هر کار خیری را که انجام دادیم به ما عطا کردی. حتی تو توفیق شکر بندگانت را هم به ما عنایت کردی. وقتی با خدا مواجهیم باید توجه داشته باشیم که منشأ اصلی همه قدرت‌ها اوست.

اما مواردی هم وجود دارند که ما با مخلوقات واسطه مواجهیم و نسبت به آنها هم وظایفی داریم که باید انجام بدهیم. در این زمینه روایاتی نقل شده که به نظر می‌رسد بیشتر از امام هادی«ع» در رساله جبر و تفویض وارد شده است.(۷)

خدا: سرچشمه خوبی‌ها. کفران نعمت خدا: سرچشمه بدی‌ها

در حدیثی قدسی آمده است که:

«یَا ابنَ آدَمَ بِمَشِیئَتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِکَ مَا تَشَاءُ وَ بِقُوَّتِی أَدَّیْتَ فَرَائِضِی وَ بِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَى مَعْصِیَتِی؛ جَعَلْتُکَ سَمِیعاً بَصِیراً قَوِیّاً؛ ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ؛ وَ ذَاکَ أَنِّی أَوْلَى بِحَسَنَاتِکَ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَیِّئَاتِکَ مِنِّی(۸): ای فرزند آدم با خواست من، تو کسی شدی که برای خودت می‌خواهی آنچه را که می‌خواهی و با قوت من واجبات مرا ادا کرده‌ای و با نعمت من بر معصیت من قدرت یافته‌ای. من تو را شنوای بینای قوی قرار دادم. آنچه که از خوبی به تو می‌رسد از جانب الله است و آنچه که از بدی به تو می‌رسد از جانب خودت است و این بدین خاطر است که حقیقتاً من به خوبی‌های تو اولی از تو هستم و تو به بدی‌های خودت اولی از من هستی.»

در مقام عذرخواهی و توبه اگر بگوئیم: «خدایا! مؤثر اصلی تو بودی به این معنا که معصیت هم که کردم تو قدرتش را به من عطا کردی.» چنین کلامی، مناجات نیست و گوینده آن در مقام عذرخواهی و توبه نیست. در مقام توبه باید بگوئیم: «خدایا! این گناهان را من انجام دادم و من مسئول آنها هستم و نسبت آنها هم به من صحیح است و گزاف و دروغ نیست. واقعاً من چنین اعمالی انجام دادم و اراده من هم در آنها اثر داشت.» مقام توبه و استغفار این است که انسان سیئات را به خودش و خوبی‌ها را به خداوند متعال نسبت دهد. «خدایا!‌ اگر تو این نعمت‌ها را به من نداده بودی من چگونه می‌توانستم نماز بخوانم؟ اگر تو مرا خلق و هدایت نکرده بودی و اگر به من ایمان عطا نکرده بودی، توفیق انجام هیچ کار خوبی را نمی‌یافتم. اگر زبانم لال بود نمی‌توانستم حرف بزنم و اگر بدنم فلج بود نمی‌توانستم رکوع و سجود کنم. پس تو به خوبی‌های من اولی از من هستی و من به بدی‌هایم اولی از تو هستم.»

در این مقام، بدی‌ها را به خود نسبت می‌دهیم و خوبی‌ها را به خداوند و این هر دو نسبت صحیح‌اند. باید به مقامی که در آن هستیم توجه داشته باشیم و ببینیم چه مرتبه‌ای است و چه اقتضایی دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱٫مجموعه آثار کنگره‏ بین‌المللى بزرگداشت ثقه‌الاسلام کلینى‏، مجموعه رسائل، ج۱ ص۳۲۱٫

  1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۲۴٫

۳٫همان.

۴٫یس، ۸۲٫

۵٫یونس، ۱۰۷٫

  1. همان
  2. ر.ک: ابن‌شعبه حرانى‏، تحف العقول‏، ص۴۵۸٫

۸٫ محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج۱ ص۱۵۲٫