Tag Archives: عقل

11آوریل/22

قالی ابریشمی را برای گرم‌شدن نسوزانیم!

ما انسان‌ها در این عالم متولد می‌شویم و رشد می‌کنیم، کم‌کم به سنین جوانی و توانمندی می‌رسیم و بعد به‌تدریج قوس نزولی را طی می‌کنیم و آرام و آرام قدرت‌مان کم و سلامتی‌مان ضعیف می‌شود و موقع رفتن از این عالم فرا می‌رسد. همه ما انسان‌ها، جهات مشترکی داریم که خواه ‌ناخواه آنها را دنبال می‌کنیم و خیلی هم نمی‌توانیم از آن تخطی کنیم. همه ما نیازهای طبیعی‌ای داریم که باید ارضاء شوند. همه احتیاج داریم غذا بخوریم و خودمان را از سرما و گرما حفظ کنیم. شرایط زمانه اقتضا می‌کند که خودمان مستقیماً یا به‌وسیله همسرمان یا دیگران، درآمدی داشته باشیم. به‌هرحال اینها نیازهای عمومی انسان‌ها هستند و گریزی هم از آنها نیست.

اما در اینکه این کارها را چگونه انجام بدهیم و هدفمان از این زندگی و از این تلاش‌ها چه باشد، بسیار با هم اختلاف داریم. شاید اگر آمار گرفته شود، به این نتیجه می‌رسیم که اکثر ما، اعم از مرد، زن، سیاه، سفید، مسلمان، غیرمسلمان، نیازهای طبیعی گرسنگی، تشنگی، سرما و گرما و سایر نیازها را احساس و تلاش می‌کنیم که آن‌ها را به صورت نسبتاً آسان‌تر و کم‌خطرتری رفع کنیم و در این راه کم و بیش گرفتار روزمرگی می‌شویم. صبح از خواب بلند می‌شویم و دنبال کاری می‌رویم درآمدی کسب کنیم. بعد برای زندگی‌مان چیزهائی را تهیه می‌کنیم یا مشغول کارهای خانه و بچه‌داری هستیم تا وقتی که خسته می‌شویم. شب می‌خوابیم و فردا روز از نو، روزی از نو. می‌پرسید چرا این کارها را می‌کنید؟ و پاسخ می‌شنوید که خب گرسنه می‌شوم و ظهر ناهار می‌خواهم. باید به فکر بچه‌ها باشم و سایر نیازها را برطرف کنم. فکرمان این است که این زحمت‌هایی که می‌کشیم و کاری که انجام می‌دهیم برای این است راهی برای سیر کردن شکم‌ و تأمین نیازهای طبیعی‌ است. با اندکی مسامحه می‌توان گفت همه انسان‌ها کم و بیش همین‌‌طورند.

بعضی‌ها گاهی خواسته‌های دیگری را به این خواسته‌های طبیعی ضمیمه و فی‌الجمله و درحاشیه رعایت می‌کنند. شاید اکثر ما مسلمان‌ها این‌‌طور باشیم که در کنار تأمین این نیازهاف مقداری یکی دو درصد و معدودی هم نود درصد به فکر این هستیم که یک آخرتی هم در کار است و یک کاری هم باید برای آنجا کرد. به‌اندازه‌ای که باور داشته باشیم، صبح بلند می‌شویم و دو رکعت نماز می‌خوانیم. در طول سال ماه رمضانی می‌آید و یک ماهی هم بالاخره به یک صورتی روزه می‌گیریم‌. بعضی‌ چیزها، مثلاً شرکت در روضه سیدالشهد«ع»؛ را هم می‌گوییم ثواب دارد و برای آخرتمان خوب است. حسابش را که می‌کنیم،  اینها شاید، با اختلاف از یک‌درصد تا ده‌درصد فعالیت‌های ما هم نشوند. عمده چیزی که ما را وادار می‌کند کار کنیم نیازهایمان هستند. شکم باید سیر باشد و اگر گرسنه شد باید جوابش را داد. نیازهای دیگر هم داریم که به آنها هم باید جواب بدهیم. به همان اندازه‌ که اعتقاد داشته باشیم که انسان بعد از مرگ دوباره زنده می‌شود و بعد از این عالم، بهشت و جهنمی وجود دارد، احتیاطاً مقداری از وقتمان را صرف این کارها می‌کنیم که اگر یک‌وقت بود، بالاخره دست‌ خالی نباشیم.

ویژگی‌های زندگی انسان‌های وارسته

در تاریخ آمده است که در گذشته، کم و بیش کسانی‌ بوده‌اند که اصلاً تمرکزشان روی همین بُعدهائی بوده که برای ما حاشیه‌ای هستند، ولی تعدادشان بسیار کم بوده است. انبیاء و اولیاء و بعضی از شاگردان خاصشان طور دیگری بوده‌اند. شاید گاهی خود ما هم به چنین اشخاصی برخورده‌باشیم. کسانی که چندان دربند این نبوده‌اند ‌که ناهار یا شام چه‌بخوریم؟ کجا بخوابیم؟ خانه‌مان چه باشد؟ فرشمان چه‌طور باشد؟ دکور ساختمانمان چه‌طور باشد؟ خیلی به فکر این‌ چیزها نبوده‌اند و گاهی طوری بوده که دیگران آنها را کم‌عقل‌ می‌دانستند! گاهی هم می‌گفتند دیوانه‌ است و اصلاً به فکر زندگیش نیست، خانه‌اش محقر است. برو کار کن؛ زندگی کن؛ درآمدی کسب کن؛ کاخی بساز. این چه وضعی است؟ عقلشان نمی‌رسد!

یک اقلیتی این‌‌طوری بودند. حالا هم تک‌ و توک چنین اشخاصی پیدا می‌شوند. در بین اینها کسانی هستند که حاضرند جانشان را هم برای موضوعی بدهند. مثلاً اگر کسی به پیغمبر«ص» یا ائمه«ع» اهانت کند، حاضرند جانشان را فدا کنند. یا اگر جهاد و مبارزه‌ای پیش بیاید با کمال اشتیاق حاضرند شرکت کنند و به شهادت برسند.

گاهی از این هم بالاتر است. فرد نذر می‌کند که ریاضت و زحمت بکشد، مسافرت‌ و زیارت‌ برود و پول‌ خرج کند برای اینکه شهید بشود. الله‌اکبر! من از این افراد سراغ دارم. در دوران دفاع مقدس، جوانی بود که شب‌های جمعه از تهران به قم می‌آمد و به جمکران می‌رفت و نماز مغرب و عشایش را در آنجا می‌خواند و هر شب جمعه تا صبح احیـا می‌گرفت. نذر کرده بود که چهل شب جمعه از تهران به قم بیاید و در جمکران احیـا بگیرد و تا صبح عبادت کند که حاجتش برآورده شود. حاجتش چه بود؟ اینکه شهید بشود. این هم یک مدل است و همین‌‌طور هم شد. این افراد، کم هستند و رفتارشان هم به‌قدری با دیگران فرق دارد که برخی مردم فکر می‌کنند که اینها عقل درستی ندارند. گاهی هم صراحتاً می‌گویند که اینها دیوانه‌اند!

 

راه صحیح زندگی کدام است؟

حالا اگر اختیار دست ما باشد، کدام راه را انتخاب می‌کنیم؟ راه خوشی‌ها و لذت‌ها یا راه‌های دیگر؟ آیا دنبال این‌ برویم که وضع خانه، لباس‌ و غذا و یا حتی همسر و بچه‌هایمان جالب باشد یا خیلی به این‌ چیزها اهمیت ندهیم و در حد ضرورت بسنده کنیم؟ بالاخره به این بستگی دارد که شرایط چقدر ایجاب بکند و فراهم کردن اینها چقدر آسان باشد. اگر روزگار خیلی سخت بود، به کم و حداقل بسنده کنیم و اگر آسان‌تر شد، ‌به نسبت، کمی بیشتر بخواهیم؟ ترجیح بدهیم که این کفه سنگین‌تر بشود یا آن کفـه؟ انرژی‌مان را بیشتر صرف کدام کفـه کنیم؟

اگر بپرسیـم؛ همه می‌گویند البته آخرت. قرآن می‌گوید «وَالآخِرَهُ خَیرٌ وَ أَبقَى».(۱) البته گفتنش آسان است، اما عمل کردن به آن به این آسانی‌ها نیست. اگر آن‌طور شدیم، خیلی از رفتارهایمان باید تغییر کنند؛ نسبت به خیلی چیزها باید بی‌اعتنا بشویم؛ خیلی از دلبستگی‌هایمان به بعضی از چیزها باید کم بشوند و ملاک حب و بغض‌ها و دوستی و دشمنی‌هایمان باید تغییر ‌کنند. به‌هرحال یک تصمیم جدی می‌خواهد که این راه را انتخاب کنیم یا آن راه را؟ این چیزی نیست که بگوئیم حالا این را انتخاب می‌کنیم و صد سال اول که گذشت، عوض می‌کنیم و در صد سال دوم راه دیگری می‌رویم. نخیر. بیشتر از همین صد سال اول نیست. تازه اگر صد سال دوم هم باشد، دیگر از صد سال سوم خبری نیست.

جا دارد که آدمیزاد با عقلی که خدا به او داده و کمک‌هایی که از راه وحی و انبیاء به او کرده، یک روز، دو روز، یک ماه، یک‌سال، بنشیند فکر کند و تصمیمی بگیرد، وگرنه ممکن است روزی پشیمان بشود که دیگر کار از کار گذشته باشد و هرچه که نباید بشود شده باشد و دیگر ‌نشود تغییرش داد.

لوازم شناخت راه صحیح زندگی

برای اینکه بفهمیم کدام ‌یک از این راه‌ها بهترند و تصمیم عاقلانه‌تری بگیریم، اول باید از عقلمان استفاده کنیم. بعد اگر به کمک عقلمان دین صحیح را شناختیم، عامل دیگری هم به آن ضمیمه می‌شود که راه وحی است، والا چیزی که از ابتدا داریم، عقل است.

یک عمر نهایتاً صدساله را در نظر بگیرید که سراسر آن لذت و خوشی است.‌ هر خوراکی که می‌خواهیم فوراً آماده شود. با هر که دوستش داریم معاشرت کنیم. هرجا دلمان خواست برویم. هر خانه‌ای را که بخواهیم بتوانیم فوراً تملک و در آن زندگی کنیم؛ اما همه اینها برای صد سال است و بعد از این صد سال، همه از دست انسان می‌روند و چیز بهتری هم جایگزین آنها نمی‌شود. این یک کفه ترازو.

یک کفه دیگر این است که این صدسال را با ‌سختیِ بی‌احترامی و بی‌اعتنایی مردم بگذرانیم. حتی تهمت بزنند، پشت سر ما بدگویی کنند. حتی همان‌‌طور که به پیامبران الهی نسبت جنون می‌زدند، ما را دیوانه بخوانند. قرآن در چند آیه درباره نسبت‌هایی که به پیغمبر اکرم«ص» می‌دادند سخن گفته. گاهی به ایشان می‌گفتند شاعر مجنون!. گاهی هم حرف‌هایشان را صریح نمی‌زدند و می‌گفتند: «أَفْتَرَى عَلَى‌اللَّهِ کَذِبًا‌أَم بِهِ جِنَّهٌ»؛(۲) مگر دیوانه شده که این حرف را می‌زند؟

ممکن است در این کفه نه آسایش جسم داشته باشیم و نه مردم خیلی به ما احترام کنند. وقتی می‌گویند دیوانه است، دیگر چه احترامی به انسان می‌گذارند؟ گاهی تهمت و افترا هم می‌زنند و دشنام هم می‌دهند و یا در میدان جنگ و جهاد به دست طواغیت کشته هم بشود. این هم یک کفه‌اش.

همه آن کفه‌، خوشی بود و همه این کفه، سختی است. اما فرض بر این است که بعد از این صدسال که همه‌ آن، سختی است راحتی‌ها شروع شوند.تا کی؟ فرض بر این‌است که دیگر تا ندارد و الی‌‌الأبد خواهد بود. تمام‌شدنی نیست. ولی همه این صدسال بدبختی است. عقل می‌گوید کدام را باید انتخاب کرد؟ روشن است که اینها همه فرض هستند. فرض کردیم که بتواند صدسال طوری زندگی کند که همه‌اش شادی، راحتی، احترام و این حرف‌ها باشد. اما چنین چیزی کجا پیدا می‌شود؟ غالباً کسانی که ثروت بیشتری دارند، غم و غصه بیشتری هم دارند، اما دیگران خبر ندارند.

خوشی زودگذر دنیا یا سعادت تمام‌نشدنی آخرت؟

همه ما قرآن را قبول داریم. قرآن در این ‌باره می‌فرماید: «مَّن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَهَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا».(۳) قرآن درباره کسانی‌که این کفه را انتخاب می‌کنند و هدفشان خوشی همین زندگی صدساله دنیاست می‌فرماید: «مَّن کَانَ یُرِیدُ العَاجِلَهَ»؛ یعنی کسانی که خواستشان همین زندگی زودگذر است. قرآن اسم دنیا را «عَاجِلَهَ» گذاشته است، یعنی که باشتاب و عجله می‌گذرد. و می‌فرماید در این عالم به افراد به‌اندازه‌ای که صلاح بدانیم و مصالح عالم اقتضا کند، می‌دهیم. این‌‌طوری نیست که هرکس دردنیا هرچه را خواست، حتماً به آن برسد. انسان دلش می‌خواهد فلان‌قدر پول و زندگی و چنان همسر و فرزندی داشته باشد؛ اما چه کسی در این عالم به هرچه دلش خواسته، رسیده است؟ می‌فرماید: آنهایی هم‌که این دنیا را می‌خواهند، باز هر اندازه که ما بخواهیم و مصلحت بدانیم به آنها می‌دهیم: «عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ»؛ اما چون هدفش این بوده، عاقبتش جهنم ابدی است. این یک مسئله ثابت است؛ یعنی انسان به آنچه که می‌خواهد نمی‌رسد و به بعضی‌ از خواسته‌هایش هم به اندازه محدود می‌رسد و به جهنمی میرسد که فکرش را نکرده بوده و از آن راه فراری نخواهد داشت.

نقطه مقابل و گزینه دوم چیست؟ 

«وَمَن أَرَادَ الآخِرَهَ وَسَعَى‌ لَهَا‌ سَعْیَهَا‌ وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشکُورًا»؛ (۴) گفتیم کفه دوم متعلق به کسانی‌است که به فکر آخرتند. کسانی‌ که از دنیا فقط به اندازه ضرورت اکتفا می‌کنند، چندان به‌آن دل نمی‌بندند، تلاششان برای آخرت است و هرکاری می‌خواهند بکنند، می‌سنجند که آیا برای آخرتشان خوب است یا بد. دسته اول کسانی بودند که هرکاری که دلشان می‌خواست انجام می‌دادند و به فکر این بودند که لذتی دارد یا ندارد؟ از آن پول، احترام یا پست و مقام درمی‌آید یا نه؟ اما این یکی بر عکس. هرکاری که می‌خواهد بکند فکر می‌کند به کار آخرت می‌آید یا نه؟ ثواب دارد یا ندارد؟ خداوند می‌فرماید: این افراد به‌شرط اینکه ایمان داشته باشند؛ «فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُورًا». خدا نمی‌گوید ما به اینها چه می‌دهیم. می‌گوید همین اندازه بدانید که ما از آنها تشکر می‌کنیم. روشن است که اگر خدا از کسی تشکر کند بخشش‌هایش حد و حصر ندارد.

قرآن در آیه دیگری می‌فرماید هرچه بخواهند به آنها می‌دهیم و چیزهایی را هم که به فکرشان نمی‌رسد به آنها می‌دهیم؛ «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»؛(۵). افزون بر اینکه هر چه به عقلشان می‌رسد و دلشان می‌خواهد به آنها می‌دهیم، چیزهایی هم به آنها می‌دهیم که اصلاً به عقلشان نمی‌رسد.

روزمرگی؛ آفت سعادت ابدی

اگر بخواهیم این گزینه را انتخاب کنیم باید چه‌ کنیم؟ شرط اول این است که از حالت روزمرگی در بیاییم. ما در این شرایطی که داریم، اصلاً از صبح تا شب به این نمی‌رسیم که فکر کنیم که این کار خوب است یا بد؟ اصلاً نمی‌دانیم چه‌‌طور می‌شود؟ کار است و باید برویم انجام بدهیم، والا سر ماه حقوقمان نمی‌دهند. اجاره خانه باید بدهیم. هنوز قسط خانه را هم بدهکاریم. باید صبح سر کار بروی. راه دور است، چند تا ماشین باید سوار شویم تا سر کارمان برسیم. نماز صبح را می‌خوانیم و هول‌ هولکی یک لقمه نان در دهان می‌گذاریم و می‌دویم دنبال کار! شب هم خسته‌ و کوفته می‌آئیم و اصلاً نای حرف زدن نداریم.

اول باید فکر کنیم که اصلاً چه‌ کارهایی از ما بر می‌آیند و به چه دردی می‌خوریم؟ باید ببینیم کاری که بلدیم به چه‌دردی می‌خورد و بهترین استفاده را از آن بکنیم. مثلاً آیا هیچ‌‌وقت شده که وقتی سردمان می‌شود قالیچه‌ای را برداریم و بسوزانیم تا گرم‌ بشویم؟ هیچ عاقلی چنین کاری می‌کند؟ البته اگر بسوزانیم گرما ایجاد می‌کند، اما آخر از هرچیزی که نباید هرکاری را کشید. قالیچه را برای چه درست کرده‌اند؟ قالیچه را درست کرده‌اند که روی آن بنشینند و از زیبایی و گرمی‌اش استفاده کنند. قالیچه که برای سوختن درست نشده.

باید ببینیم این بدن، عقل‌، هوش‌، احساس‌، عاطفه‌ و سایر چیزها را چرا به ما داده‌اند؟ داده‌اند که هرجایی صرف کنیم؟! نکند در راهی صرف کنیم که انگار قالیچه ابریشمی را آتش زده‌ایم تا گرم شویم! باید ببینیم ما را برای چه آفریده‌اند و به‌درد چه‌ کاری می‌خوریم؟ فقط توقع داریم از بدنمان کار بکشیم که شکمی سیر بشود و عمری بگذرانیم و بچه‌ای را بزرگ کنیم؟ اگر برای همین ساخته‌اند که اهلاً و سهلاً! خیلی هم خوب است. اما اگر برای چیز مهم‌تری ساخته شده‌ایم و آن‌را صرف این‌کار مهم نکنیم که خیلی پشیمانی دارد. مثل این‌ است که یک قالیچه ابریشمی را آتش بزنیم تا گرم بشویم و بعد بگوییم دیدی چه قیمتی بود! با یک کمی نفت می‌توانستیم گرم بشویم، ولی قالیچه چند میلیونی را آتش زدیم که گرم بشویم!

مطلب اینجاست که اگر آتش گرفت و رفت، رفته است و دیگر برنمی‌گردد.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. اعلی، ۱۷٫
  2. سبأ، ۸٫
  3. اسراء، ۱۸٫
  4. اسراء، ۱۹٫

۵٫ ق، ۳۵٫

16آوریل/21

معرفت الله، مقصد مکتب امام

مقدمه

سخن گفتن از نعمت‌های پروردگار یکی از وظایف ماست: «وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّث‏؛»(۱). از جمله نعمت‌های بزرگ الهی، «ایّام الله» یا روزهای خداوند است که به امر خداوند باید یادشان را به هرشکل ممکن زنده نگه داشت: «…وَ ذَکِّرهُم بِأَیَّامِ‌اللهِ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُور»(۲). امّا «ایّامُ الله» چیستند؟ هرچند همه ایّام، یعنی روزها، روزگارها، زمان‌ها و حتی لحظه‌ها و آنها متعلق به خداوند و ایّامُ الله هستند، امّا قرینه‌ها و شواهد مختلف نشان می‌دهند که مراد، زمان‌های خاصّ و ویژه‌ای است.(۳) بنابراین، یادآوری کردن ایّامُ الله به معنای تذکّر دادن نسبت به شرافت برخی از زمان‌ها یا عصرها و دوره‌های خاص مانند ماه مبارک، شب‌های قدر، عید غدیر، نیمه شعبان، عصر ظهور و…، یا یادآوری محتوا یا رخداد عظیمی است که در ظرف این زمان‌ها واقع شده یا خواهد شد. یکی از مصادیق بسیار مهم ایّامُ الله، روزگار حکومت «اولیای الهی» به معنای عام، یعنی دوران حکمرانی منسوبان به دین اعم از اولیای حقیقی دین«ع» و چه نایبان خاص یا عام آنهاست.

دهه فجر و ۲۲ بهمن ، ۱۲ فرودین ماه نیز بهنوعی سرآغاز حکومت خاص الهی در عصری بود که می‌توان آن را «عصر خمینی» نامید. اما مطلبی که در همین زمینه به تذکر و تأمّل جدی نیاز دارد، جایگاه «حکومت» از منظر «مکتب امام» به عنوان تجلی عصری «اسلام ناب» است. به بیان دیگر، موضوع بحث، «منطق اسلام در باب حکومت» یا «ارزش و جهت حکومت از دیدگاه اسلام»، در آیینه مکتب امام است.

مراتب حکومت

نخست باید توجه کرد که حکومت مراتبی دارد که به لحاظی عبارتند از:

۱) حکومت عقلایی

یک مرتبه از حکومت، حکومت عقلایی است که در میان نوع بشر رواج  دارد. اسلام درباره بسیاری از امور عقلایی، «رویکرد امضایی» دارد، یعنی آنها را امضا میکند و به رسمیت می‌شناسد؛ از جمله تدبیر جامعه و اصل ضرورت حکومت برای بقای یک جامعه که امری عقلایی است.(۴) عقلای همه دوره‌های زندگی بشر حکم می‌کنند که هر اجتماع یا جامعه‌ای برای رتق ‌و فتق امور جاری و حفظ و بقایش در بین جوامع دیگر، به حاکم (سلطان، مسئول، مدیر، رئیس، و…) نیاز دارد وگرنه،‌ یا اصلاً شکل نمی‌گیرد یا بهزودی نابود و یا در جوامع دیگر هضم و زایل می‌شود.

تأیید یا امضای یک سیره یا رویکرد عقلایی توسط دین، شکل‌های مختلفی دارد؛ مانند:

  1. گاه، تأیید با عدم منع (ردع) است، یعنی صاحب شریعت (شارع مقدّس) نسبت به آن سکوت میکند؛ بهگونه‌ای که فهمیده شود بدان امر عقلایی رضایت دارد؛
  2. گاه، تأیید در مرتبه بالاتر است و شارع به آن سیره تشویق هم می‌کند که نشان می‌دهد آن سیره نزد او مطلوب است؛

۳ و۴٫ گاهی، تأیید بالاتر است و شارع، بر انجام آن امر تأکید و اصرار دارد و بلکه حتی با مخالف آن مقابله می‌کند که نشان می‌دهد آن سیره،‌ نزد شارع اهمیت بسیار زیادی دارد و آن را ضروری می‌داند.

با توجه بدین مقدمه، مقوله عقلایی «حکومت» و نیاز به حاکم برای تدبیر جامعه، از مصداق‌های نوع سوم و چهارم است. متون دینی در این زمینه زیادند. تنها برای نمونه به یکی از معروف‌ترین آنها یعنی خطاب امیرالمؤمنین(ع) به خوارج اشاره میکنیم که فرمود:«لاحُکمَ الّا لله هیچ حُکمی نیست جز برای خداوند، سخن حقّى است، لکن از آن، اراده باطل می‌شود!

حکم، حکم خداوند است، لکن خوارج مى‏گویند که امارت و ریاست (در بین خلق) نیز مخصوص خداوند است و حال آنکه لاجرم براى مردم امیرى لازم است؛ خواه نیکوکار یا بدکار باشد تا مؤمن در امارت و حکومت او به طاعت مشغول باشد و کافر بهره خود را بیابد و خداوند در زمان او هرکه را به اجل مقدّر برساند و توسط او مالیات جمع و با دشمن جنگ شود و راه‌ها ایمن شوند.»(۵)

بنابراین اسلام بر رویه و روش عقلا در باب نیاز به حاکم که از جنبهای دیگر ازجمله سنّت‌ها و قوانین الهی است، صحّه میگذارد و آن را تأیید و امضا و حتی با رویه مخالفش مبارزه میکند. از منظری دیگر، امضای سیره‌ای از سیره‌های عقلایی توسط شارع یا رویکرد امضایی دین دو حالت کلی دارد:

  1. تأیید و امضای یک سیره یا روش و منش عقلایی بهطور کامل و بدون دخل و تصرّفی از جانب شارع در آن؛
  2. امضای تهذیبی، یعنی شارع آن سیره را علاوه بر امضا، تهذیب و اصلاح هم بکند (ترکیبی از امضا و تأسیس)؛ مانند: اضافه یا کم کردن برخی عناصر و اجزا یا حدود و قیود، دادن جهت خاصی بدان، و…

در مقوله حکومت نیز اصل سیره عقلایی نیاز به حاکم، مورد تأیید دین قرارمی‌گیرد، اما نه به عنوان یک مطلوبیت نهایی، بلکه به عنوان امری حداقلی، یعنی در مقابل آشوب، هرج‌ومرج و بی‌قانونی کلی که اساس زندگی اجتماعی و بلکه، حیات بشری را به خطر می‌اندازد. به بیان دیگر، اسلام نکته عقلایی نهفته در این سیره عقلا را به عنوان یک ضرورت اجتماعی تأیید میکند و لازم می‌داند، ولی کافی نمی‌داند. حکومت عقلایی، اگر در حد ادراک عقلا و مبادی، مقاصد و روش‌های عقلایی باقی بماند، حتی در شکل عالی و کاملاً پیشرفته‌اش، منحصر به رتق ‌و فتق دنیا و اداره امور دنیوی مردم می‌شود. به تعبیر امام‌ خمینی(ره):

«قانون الهى غیر از این قوانین دنیایى است. در این قوانین دنیایى یک جهت، دو جهت‏ ملاحظه شده است و فقط مربوط به زندگى همین عالم است… این را هم معلوم نیست که بتوانند همه حدودش را تفتیش کنند و آن طورى که باید قانون برایش بگذارند. اما قوانین الهى از قبل از [تولد تا بعد از مرگ، آداب و]… قوانین هست… مثل قوانین… بشری نیست که نتواند جز همین پرده مادى را ببیند.»(۶)

ازاین رو از دیدگاه اسلام، این مرتبه، مطلوبیت ذاتی نهایی ندارد، بلکه اگر انحصار نظر در آن شود و برایش تنافس، نزاع و جدال شود، ممکن است از مطلوبیت هم بیفتد. از اینجا به بعد، مرتبه دوم حکومت، مطرح می‌شود.

 

۲)حکومت صالحان و اولیای الهی(سطح نخست)

هرگاه امکان تشکیل حکومت صالحان (یا در مرتبه بالاتر، اولیای الهی«ع» فراهم شود، وظیفه آنها تشکیل حکومت است. البته قبل از آن هم وظیفه تمهید و زمینه‌سازی‌های مختلف (علمی، فکری، فرهنگی، تربیتی، کادرسازی، و…) در جهت تشکیل حکومت اسلامی، در جای خود و به قدر امکان و امکانات هر عصر، پابرجا و برعهده عموم مؤمنان است.

دقت در سیره اهل بیت «ع» نیز نشان می‌دهد که آنها هیچگاه از فکر تشکیل حکومت اسلامی دست نکشیدند.

اما حتی حکومت صالحان نیز از جبنه حکومت بودن، ارزش و مطلوبیت ذاتی و نهایی ندارد. حکومت صالحان آن گاه ارزش بیشتری پیدا می‌کند که در جهت تحقق اهداف دین، بسط عدل و عدالت و مانند آنها به کارگرفته شود. به همین دلیل حضرت علی(ع) می‌فرماید:

«قسم به خدایى که دانه را شکافت و جان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر و تمام بودن حجّت بر من به خاطر وجود یاور نبود و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت نکنند، مهار شتر حکومت را بر کوهانش مى‏انداختم و پایان خلافت را با پیمانه اولش سیراب مى‏کردم و مى‏دیدیدکه ارزش دنیاى شما نزد من از آب بینى بزی کمتر است!»(۷)

 

۳) حکومت صالحان و اولیای الهی(سطح برتر)

اما با نگاهی دقیق‌تر باید گفت از نگاه دین اقامه نظام‌های مختلف اجتماعی و حتی برپایی قسط و عدل در ضمن آنها نیز هدف نهایی و مطلوب ذاتی حکومت نیست، بلکه هدف نهایی و ذاتی، «معرفت‌الله» و بسط بیشتر معرفت، اخلاق و رفتار توحیدی در سطوح مختلف جان‌ها و جوامع بشری، یعنی بسترسازی علمی و عملی برای شناخت بیشتر، کیفی‌تر و همگانی‌تر نسبت به خداوند و حرکت و سیر به سوی اوست.

امام خمینی(ره) به عنوان معمار و معیار انقلاب و معرف اسلام ناب، مکرراً این مسئله را گوشزد میکردند. برای نمونه: «… مقصد انبیاء حکومت نبوده است، حکومت براى مقصد دیگری بوده… تمام مقاصد برمى‏گردد به معرفت‏ الله‏. انبیاء دنبال این بودند که خداشناسی حاصل بشود که اگر بشد به دنبالش همه چیز حاصل میشود. انبیاء هم دنبال این بودندکه بهتدریج و آن طورکه مى‏شود بشر را به طرف معرفت‏‌الله سوق بدهند ‏. تمام چیزهاى دیگر هم مقدمه همین معناست. انبیاء«ع» میسوختند وقتی مى‏دیدند مردم دارند خودشان را مى‏کِشند به طرف جهنم. انبیاء«ع» مظهر رحمت حق تعالى هستند و مى‏خواهند همه مردم‏ معرفت‌الله و سعادت داشته باشند. همه دنبال این بودند که مردم را با خدا آشنا کنند.»(۸)

همچنین، امام، در موضع دیگری می‌فرمایند:

 

«تمام مقاصد انبیاء، برگشتش به یک کلمه است و آن «معرفت‌الله» است. تمام، مقدمه این است. اگر دعوت به عمل صالح شده است، اگر دعوت به تهذیب نفس و‏ معارف شده است، تمام برگشتش به این است که حجاب را از آن نقطه اصلى که در فطرت همه انسان‌ها هست، بردارند تا انسان به معرفت حق برسد. مقصد عالى همین است. ما اگر چنانچه در این پیروزی‌ها، از آن راهى که انبیاء دارند منحرف نشویم، پیروز هستیم. و اگر خداى ناخواسته، اینها اسباب غرور و دلبستگى به دنیا شد، اگر ما هم‏ بخواهیم توسعه‏اى در کشورمان حاصل شود و بر مردم حکومت کنیم، با ابرقدرت‌ها فرقى نداریم، بلکه عقب‌تر از آنها هستیم. آنها به صراحت حرف‌هاى خودشان را مى‏زنند که «ما مى‏خواهیم دنیا را بگیریم، ولو با لگدمال شدن همه کشورها»…، ما که خودمان را تابع اسلام مى‏دانیم، اگر خداى ناخواسته، در قلب ما این معنا باشد که ما هم قدرت زیادتر و شخصیت بیشترى پیدا کنیم و حکومتى کنیم و توسعه‏اى در مِلک خودمان حاصل کنیم، حالمان از آنها  بدتر است.»(۹)

و نیز:

«تمام مسائل براى معنویات است. پیغمبرها هم که آمدند و احکام را منتشرکردند براى این است که تزکیه بکنند مردم را: «یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتاب»(۱۰).همه براى این آمدند که مردم را با مبدأ وحى آشنا کنند و سیر إلى الله بدهند. ما مى‏خواهیم دست ظالم‌ها را کوتاه کنیم ان‌شاءالله و قدرت‌ها را سرکوب و پای‌شان را از بلاد مسلمین کوتاه کنیم ان‌شاءالله. همه اینها مقدمه این است که‏ آرامشى‏ در این بلاد پیدا بشود و به دنبال این آرامش یک سیر روحى و هدایت به سوى خدا پیدا بشود. آن چیزى که اساس است سیر إلی‌الله و توجه به خداست. همه عبادات براى اوست. همه زحمات انبیاء از آدم تا خاتم براى این معنا هست که سیر إلی‌الله باشد.(۱۱)

 

خاتمه

حکومت در منطق اسلام و به تبع آن از منظر مکتب امام، فقط زمانی ارزش نهایی دارد که وسیله و ابزار تحقق اهداف دین قرار بگیرد. مهم‌ترین هدف، «معرفتُ‌الله» و سوق دادن بندگان به سمت مبدأ و مقصود نهایی‌شان، یعنی خداوند متعال و به تعبیر دیگر، بسط حداکثری توحید است. این، همان هدف ذاتی و خط مشی اصیلی است که حضرت امام(ره) در تبیین اسلام ناب برای نهضت اسلامی ترسیم کردند. نباید چنین هدف والایی، در هیاهوی امور و حتی در کشاکش میدان‌های مختلف مبارزه و جهاد برای تحقق مراحل مختلف انقلاب و گام‌های متوالی آن، از جمله انتخاب دولت‌ها،‌ مجلس‌ها، تعیین مناصب و…، فراموش یا کمرنگ شود که خسرانی عظیم خواهد بود.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. الضحى، ۱۱٫
  2. إبراهیم، ۵٫

۳- اصطلاحاً گفته می‌شود: «اضافه» در این‌گونه موارد، از باب «تشریف»، یعنی شریف بودن و گرامی‌داشت مضاف‌الیه است؛ مثل تعبیرهای بیتی، جنّتی و… در قرآن کریم.

  1. ر.ش: امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامى)، ص۱۰۱٫
  2. نهج‌البلاغه، ص۸۲ (خطبه۴۰).
  3. صحیفه امام، ج‏۴، ص۳۰-۳۲٫
  4. نهج‌البلاغه، ص۵۰٫
  5. صحیفه امام، ج‏۱۹، ص۴۳۷-۴۳۸٫
  6. صحیفه امام، ج‏۲۰، ص۱۶-۱۷٫
  7. جمعه، ۲٫

۱۱٫ صحیفه امام، ج‏۱۹، ص۵۱٫

01سپتامبر/20

نعمت عقل یکی از بزرگ‎ترین نعمت‎های الهی

خدای متعال برای رسیدن انسان به اهداف خلقت، ابزار آن را در اختیارش گذاشته و سرمایه‌هایی را عنایت فرموده است که او با به کار گرفتن صحیح و درست آنها می‌تواند به مقصد برسد، اما خیلی وقت‌ها انسان از این سرمایه‌ها غفلت می‌کند. مواردی هم هست که اگر غفلت از اصل وجود آن ثروت و سرمایه ندارد، اما استفاده درست استفاده از آن را نمی‌داند و یا گاهی از منافیات و متضادات او اطلاع ندارد که اگر آنها را رفع و دفع نکند و جلوی آنها را نگیرد، آن سرمایه از دستش می‌رود یا امکان بهره‌برداری از آن برایش نخواهد بود. از این روی آموزه‌های مختلفی از طرف خدای متعال و اولیای او برای بشر ارائه شده‌اند.

یکی از این نعمت‌های بزرگ و مهم، نعمت عقل است؛ همان نعمتی که انسان با آن می‌تواند واقعیت‌ها و حسن و قبح امور را درک و عواقب امور و ضرر و زیان خود را محاسبه کند و تصمیم بگیرد.  نیرویی که خدای متعال به انسان عطا فرموده و از بزرگ‎ترین نعمت‌ها و وسیله‌ بسیار مهمی برای رسیدن به اهداف خلقت است؛ از اصول عقاید و امور زیربنایی گرفته تا آنچه که در زندگی برای انسان رخ می‌دهد؛ سر دو راهی‌ها وجاهایی که باید تصمیم بگیرد، همه‌ این موارد، حلّ و فصلش به ِاعمال این قوه‌ خدادادی است. خدای متعال روی این مسئله تأکید فراوان فرموده است.

بعضی از تعبیراتی که در قرآن شریف برای انسان‎هایی که از این نیرو استفاده نمی‌کنند، آمده‌اند، بسیار تکان دهنده‌اند، ازجمله، «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا‎یَعْقِلُونَ».(۱)

رِجس و پلیدی چیز بسیار سنگینی است. خدای متعال می‌فرماید برآنهایی که عقلشان‌ را به کار نمی‌اندازند تا واقعیت‌ها را درک کنند، رجس و پلیدی قرار می‌دهد. آیا  فردی که حامل پلیدی و رِجس است می‌تواند به مقصد خلقت برسد و مصفا باشد؟ در مورد این آیه‌ شریفه، قدر مسلّم این است که، «لایعقل حتی یؤمن».

در لزوم تدین به دین، ‌شناخت پیامبر«ص» و اوصیای ایشان که از آنها تعبیر به ایمان می‌کنیم، راحت به دست نمی‌آید و تعقّل می‌خواهد و اگر کسی تعقل نکرد، قهراً در نفسش، شک و تردید و عدم ایمان است که از آنها تعبیر به رجس می‌شود.

 

 

زیربنای همه‌ گرفتاری‌ها

اگر این رِجس را تعمیم دهیم، باید بگوییم هر گونه جهلی رِجس است. در هر مسئله‌ای اگر انسان تعقّل و تفکر و تأمل نکند، نتیجه‌ این کار این است که حامل رِجس خواهد شد. این چه تحذیر مهمی است که خدای متعال می‌فرماید و برای چیست؟ این یکی از بالاترین تعبیرات خدای متعال است و انگیزه‌ تفکر و تأمل و تعقل در مسائل را برای انسان فراهم می‌کند، زیرا زیربنای همه‌ گرفتاری‌های ما به همین عدم تفکر و تأمل و تعقّل بر می‌گردد. در سوره‌ مبارکه‎ مُلک آمده است، «وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیر»(۲): سرانجام ما معلول همین است که اهل تعقّل و اهل شنیدن حق نبودیم. حتی در اینجا قرآن از واژه‎ی أو استفاده کرده است، «لَو کُنَّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ»، چون اگر تعقل بود، آن تعقّل انسان را وادار به شنیدن می‌کرد.

تعقّل به انسان می‌گوید که خدایی هست و دین و احکامی و باید اینها را باید یاد بگیری و امتثال کنی که راهش شنیدن است. در بعضی از آیات آمده است که منشأ لااُبالی‌گری‌ها و بی‌دینی‌های عملی و به سُخریه گرفتن شعائر دینی و الهی که بین خیلی‌ها رایج است، این است که اینها تعقّل نمی‌کنند، «وَ إِذا نادَیتُم إِلَى الصَّلاهِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِکَ بِأَنَّهُم قَومٌ لا‎یَعقِلُونَ»(۳) علت دل ندادن به نماز و به مسخره گرفتن آن این است که اینها‎تعقّل و تفکر نمی‌کنند.

ما باید محاسبه کنیم که در زندگی خودمان چه مقدار از این نعمت استفاده کرده‎ایم. این نعمت را خداوند در اختیار ما گذاشته است که اگر با اتکاء به خداوند آن را به کار بگیریم، با یک محاسبه‌ بسیار آسان و درک‌های بسیار ابتدایی، بسیاری از گره‌های زندگی و بی‌توجهی‌های انسان حل می‌شود. یک محاسبه‌ ساده نشان می‌دهد که چه مقدار زمان در اختیار انسان است و عهد شباب و نیرومندی و زمانی که می‌تواند تحصیل علم و تحصیل معارف و تهذیب نفس کند، چه مقدار است. چشم روی هم بگذاریم، تمام می‌شود. بنابراین باید محاسبه کرد که اشتغال به چه اموری مزاحم اینهاست. امور مزاحم، اموری گذرا و پایان‎پذیرند. در مقام تزاحم بین آباد کردن آخرت که دائمی است و این امور گذرا، کدام عاقلی است که متوجه نشود که راه صحیح کدام است. مشکلاتی که بر سرراه زندگی انسان قرار می‌گیرند، افکار و اندیشه‌ها، موضع‌گیری‌ها، وسوسه‎های شیطانی که گاهی باعث می‎شود انسان کج برود و درست تصمیم نگیرد و مواردی از این دست که اغوای شیطان است، بر سر راه همه هست، چون شیطان به هیچ کسی رحم نمی‎کند و حتی به انبیا«ع» هم طمع دارد، ولی به آنها راه پیدا نمی‌کند.

 

 

لزوم مراقبه و محاسبه‎ نفس

انسان گاهی متأثر می‎شود از اینکه افرادی که یک عمر زحمت کشیده‌ و خون دل خورده‌ و رنج‌هایی برای پیشرفت اسلام و دین و انقلاب کشیده‎اند، حالا در لحظات پایانی عمر تصمیماتی می‌گیرند و مواقفی دارند که  اسباب تأسف است. سرِّش همین عدم تعقل و عدم محاسبه درست است.

خدای متعال می‌فرماید، «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا‎تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ».(۴) علت اینکه در دام شیطان قرار می‎گیرید، چیزی جز عدم تعقّل نیست. لذا مراقبه و محاسبه از تجلیات تعقّل است. آموزه‌های فراوانی درکتاب و سنت توجه به همین نعمت است و اینکه انسان بداند به کار گرفتن این نعمت‌ها، چه برکات و ثمرات عالی‌ و فراوان و بی‌توجهی به آنها، چه پیامدهای ناگواری برای انسان دارد و بسیاری از آیات و روایات(۵) در این زمینه وارد شده است که قسمت‌هایی از آن را محدثین بزرگ در کتاب عقل و جهل جمع‌آوری کرده‌اند.

در کنار این آموزه‌ها، آموزه‌های دیگری هم برای اهل تهذیب و کسانی که به فکر اصلاح نفس و اصلاح خودشان هستند در روایات هست که چگونه از این نیروی خدادادی استفاده کنیم و چه چیزهایی ممکن است مانع صحت استفاده شود، یا به‌رغم اینکه توجه می‌کنیم، عمل نمی‌کنیم.

 

 

افراط در حُب به شهوات و التذاذات

در آموزه‌های دینی یکی از عللی که عده‌ای به دین، شنیدن حرف انبیا و اولیای الهی، مسجد رفتن و پای منبر نشستن رغبت نشان نمی‌دهند، این است که به‌حدی حُبّ به شهوات و التذاذات در آنها زیاد است که می‌گویند نکند اگر برویم، نصیحت و موعظه بشنویم که باید جلوی اینها را گرفت. کثرت حب به لذت‌ها باعث می‎شود که اینها به سراغ دین نیایند، چون می‌ترسند که دین دست و پایشان را ‌ببندد. گاهی افرادی می‌دانند که می‌توانند تعقّل کنند و به نتیجه برسند، اما این کار را نمی‌کنند، چون می‌گویند که اگر توجه کنیم، جلوی این چیزها گرفته می‎شود. مثلاً کسی که حُبّ ریاست در دلش شعله‎ور شده، اگر کمی تعقّل کند، در می‌یابد که اگر این ریاست باطل است که بحثی ندارد، اما اگر ریاست به‌حق هم باشد، با یک محاسبه‌ کوتاه، نتیجه‌اش این است که به علت وزر و وبال و تزاحمی که با ترقیات دارد، عقل می‎گوید آن را رها کن و به سراغش نرو.

 

 

حکایتی از مرحوم میرزای شیرازی

در کتاب فواید الرضویه(۶) مرحوم شیخ عباس قمی که کتاب بسیار خوبی در تراجم علماست ـ تراجم علما برای تنبّه انسان خیلی مفید است ـ در احوالات میرزای شیرازی نقل می‌کند که بعد از فوت مرحوم شیخ انصاری، بزرگان تلامذه‌ ایشان، مانند مرحوم آشتیانی و مرحوم میرزا حسن نجم‌آبادی و مرحوم میرزا حبیب‌الله دشتی که اعلام تلامذه‌ مرحوم شیخ بودند، دور هم جمع ‌شدند که باید یکی را به عنوان مرجع تقلید و رئیس شیعه به مردم معرفی کنیم. در آن مجلس میرزای شیرازی حاضر نبود. این داستان از هر دو طرفش زیباست. دیدند میرزای شیرازی نیست و رفتند دنبالش و دیدند در حرم است. ایشان را دعوت کردند و به مجلس آوردند.

همه در مورد مرحوم میرزای شیرازی اتفاق رأی داشتند که میرزا هم علماً و هم تدبیراً آدم عاقل و مدبری است. خود مرحوم میرزا رو کرد به میرزا حسن نجم‌آبادی که شما از لحاظ علمی کذا هستید. نقل شده که مرحوم شیخ انصاری می‌فرمود که من درس را برای میرزا حسن نجم‌آبادی و میرزا رضای شیرازی و اینها می‌گویم. درس شیخ به آن شلوغی، ولی به این سه تا خیلی توجه داشته و درس را برای اینها می‌گفته. میرزا حسن نجم‌آبادی فرموده بود که ممکن است من صلاحیت علمی داشته باشم، ولی تدبیر ندارم. این خودش یک مقامی است. ممکن است کسی در مباحث علمی کَر و فَرّ فراوان داشته باشد، اما مسئله تدبیر، اداره امور، دریافت مواضع حساس که چه جور موقف بگیریم و چه جور عمل کنیم، چیز دیگری است.

بالأخره گفتند که ما صلاحیت را در شما می‌بینیم. میرزای شیرازی وقتی دید که در او متعین است، «تَقبّل و دُموعه یَجری علی خَدّیه» قبول کرد، ولی اشک‌هایش سرازیر شد. این عظمت و سنگینی این کار است. بعد میرزا محمدحسن نجم‌آبادی با آن مقامات علمی کنار رفت و اختیار همه‎ امور را به میرزای شیرازی سپردند. اشخاص اصلاً ایشان را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند که چه شخصیتی است. در احوالات میرزا محمدحسن نجم‌آبادی هست که وقتی از دنیا رفت، یکی از بزرگان علم و معنویت در خواب دید که برزخ را برای آمدن آشیخ محمد حسن به عالم برزخ چراغانی کرده‌اند.

 

 

حکایتی از مرحوم محقق اردکانی

این بزرگان این جور خودشان را تربیت کرده‌ بودند. مرحوم محقق اردکانی که برخی بزرگان علم و عمل مانند مرحوم شیخ ابراهیم محلاتی فرموده بودند که از صدر غیبت کبری تا به امروز اگر بگوییم در علم و تهذیب نفس و اخلاق، شخصی به عظمت ایشان پیدا نشده، به گزاف حرف نزده‌ایم. ایشان در کربلا بود و رتبه‌اش هم مقدم بر میرزای شیرازی بود. گاهی میرزای شیرازی هم که به کربلا می‌آمد، در درس ایشان شرکت می‌کرد. مرحوم آیت‎الله شیخ مرتضی حائری می‌فرمودند که ما رسائل را خدمت آقای سید محمدتقی خوانساری می‌خواندیم. ایشان نقل کردند در بحث استصحاب کلی قسم ثانی، مرحوم شیخ اعظم قبلاً نظریه‌ای داشته و این نظریه به کربلا رسیده بود و مرحوم فاضل اردکانی در درس به این نظریه مناقشه می‌کند. این مناقشات مرحوم اردکانی در زمانی بوده که میرزای شیرازی به همراه مرحوم شیخ انصاری برای زیارت به کربلا رفته بودند. در آنجا مرحوم میرزا در درس فاضل اردکانی شرکت می کند. میرزا می‌گوید ما وقتی که می‌خواستیم همراه با مرحوم شیخ از کربلا به نجف برگردیم، من به شیخ در راه گفتم که فاضل اردکانی اشکالی به حرف شما کرده است. مرحوم شیخ در فکر رفت و تا نجف فکر می‌کرد و بعد فرمود اشکال ایشان وارد است و نظرش عوض شد و همان حرف فاضل اردکانی را قبول کرد.

فاضل اردکانی با این عظمت، این کسی که به مرجعیت رسیده است، در رتبه‌ تلامذه‌ او حساب می‌شود. هر کسی که برای تقلید پیش ایشان می‌آمد، به میرزای شیرازی ارجاع می‌داد. وقتی وجوهات برای ایشان می‌بردند، ‌قسم می‌خورد که یک قِرانش را بر نمی‌دارم. این بزرگواران با تعقّل و حسابرسی‌ صحیح این‎ جور خودشان و نفوسشان را تربیت کرده بودند. آن ‎وقت ایشان به جایی رسید که مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی حائری از پدرشان نقل می‌کنند که مرحوم فاضل اردکانی مرض استسقاء داشت و آب برایش ضرر داشت و نمی‌توانست آب بخورد، اما یک روز فرمود برای من آب بیاورید. برایشان آوردند و حسابی آب خورد. بعد رو به قبله دراز کشید و فرمود که آب خوبی خوردیم و مردن خوبی هم بکنیم. دراز کشید و از دنیا رفت. این‎جور با طمأنینه و با آرامش از دنیا رفت. اینها همه در اثر چیست؟ در اثر همین است که این تعقّل را به کار می‌گرفتند. اینهاست که راه را برای انسان هموار می‌کند.

به کوشش: روح‌الله شیرمهد

 

 

 

پی‌نوشت:

 

  1. یونس، ۱۰۰٫
  2. . ملک،۱۰٫

۳ . مائده ، ۵۸٫

  1. . یس، ۶۰٫

۵ .  الکافی، ج‏۱، ص۱۰٫

  1. الفواید الرضویه فى احوال علماء المذهب الجعفریه، ج‏۲، ص۷۶۳٫