Tag Archives: امام جواد

29دسامبر/21

ویژگی‌های دوران امامت امام رضا(ع)

مقدمه

رفتار و فعل هر یک از ائمه معصومین(ع) در هر یک از شئون حیاتشان در عالم دنیا از فعل سایر معصومین(ع) گسسته و جدا نیست؛ بلکه فعل هر معصومی همچون حلقه‌های پیوسته یک زنجیر با افعال سایر معصومین ارتباط دارد و افعال معصومین، فعل یکدیگر را نقض نمی‌کنند.

در زیارت غدیریه می‌خوانیم: «لَا تَزِیدُنِی کَثْرَهُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّهً، وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَهً، وَ لَوْ أَسْلَمَنِی النَّاسُ جَمِیعاً لَمْ أَکُنْ مُتَضَرِّعاً، اعْتَصَمْتَ‌ بِاللَّهِ‌ فَعَزَزْتَ ، وَ آثَرْتَ الْآخِرَهَ عَلَى الْأُولَى فَزَهِدْتَ، وَ أَیَّدَکَ اللَّهُ وَ هَدَاکَ، وَ أَخْلَصَکَ وَ اجْتَبَاکَ. فَمَا تَنَاقَضَتْ أَفْعَالُکَ، وَ لَا اخْتَلَفَتْ أَقْوَالُکَ، وَ لَا تَقَلَّبَتْ أَحْوَالُک؛ کثرت مردم در پیرامونم عزّتى به من نیفزاید و پراکنده شدنشان ترسى به من اضافه نکند. اگر همه مردم از من دست بردارند، نالان نشوم. پناهنده به خدا شدى و عزّت یافتى. آخرت را بر دنیا برگزیدى‌ و پارسا شدی. خدا تأییدت کرد و راهنمایى فرمود و در گردونه خلوص قرار داد. و تو را برگزید. کردارهایت ضد و نقیض‌ نشدند. گفتارهایت اختلاف نیافتند. حالاتت زیر و رو نشدند.»

بنابراین علاوه بر اینکه همه افعال امام معصوم(ع) در همه شئون با یک دیگر هماهنگ‌اند، افعال هر یک از معصومین(ع) نیز با افعال امام معصوم دیگر نیز هماهنگ و پیوسته‌اند. فعل امیرالمومنین(ع) ادامه فعل رسول اکرم‌(ص) است و رسالت ایشان با حلقات افعال سایر اهل بیت(ع) صورت می‌پذیرد. از همین روست که شما می‌توانید کلام امام هادی(ع) را قرینه کلام امیرالمومنین(ع) قرار بدهید. چنین هماهنگی‌ای را در کلام غیرمعصوم نمی‌توان پیدا کرد.

با داشتن چنین توجهاتی که لازمه تفقه در فعل معصوم(ع) است، می‌توان درباره دوران امامت امام رضا(ع) و هجرت آن حضرت سخن گفت.

 

*‌ شرایط سیاسی ائمه معصومین(ع) پیش از امام رضا(ع)

هجرت امام رضا(ع) ادامه سلسله رفتارهای نبی اکرم(ص)، امیرالمومنین(ع) و سایر معصومین(ع) است و بدون توجه به رویکردهای رفتار سیاسی این بزرگواران نمی‌توان این هجرت را تحلیل کرد. اگرچه با بعثت نبی اکرم‌(ص) تاریخ جهان اسلام آغاز می‌شود؛ اما برپا شدن دولت سقیفه، ادامه این مسیر را دچار چالش‌هائی می‌کند که با دوراندیشی و تدابیر امیرالمومنین(ع) و دیگر معصومین(ع) رسالت آن حضرت ادامه‌ می‌یابد. یکی از مراحل تحقق این رسالت عظیم، هجرت امام رضا(ع) از مدینه به مرو است.

پس از رحلت نبی اکرم‌(ص) و شکل‌گیری آن حوادث، امیرالمومنین(ع) به‌طور مستقیم با شخص سران ظلم و نفاق درگیر نمی‌شوند؛ بلکه با اتخاد تدابیر بلندی که در شأن معصومیت و ولایت امام است، به جنگ با محصول آنها، یعنی «نکث» و «قسط» و «مروق» می‌روند و چشم فتنه را کور می‌کنند. لذا سرحلقه بصیرتی که محصول رویارویی‌های امیرالمومنین(ع) با ناکثین و قاسطین و مارقین است، ارزشمندترین و غنی‌ترین سرمایه شیعه در طول تاریخ است. حضرت وقتی آماده شهادت شدند، مأموریت خودشان در کور کردن چشم «ظلماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعض» را که همان ظلمات حاصل از آن حوادث است، تمام کرده بودند. شاهد این مطلب بخشی از زیارت غدیریه است: «وَ لَمَّا رَأَیْتَ قَدْ قَتَلَتْ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ، وَ صَدَّقَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَعْدَهُ، فَأَوْفَیْتَ بِعَهْدِه؛ زمانى که دیدى پیمان‌شکنان و ستمکاران و بیرون‌رفتگان از دین را کشتى و رسول خدا که درود خدا بر او و خاندانش باد، وعده‌اش را به تو راست گفته بود، تو هم به عهدش وفا کردى.»

پس از ایشان، دشمن در برابر تدابیر امام حسن مجتبی و امام حسین(ع) ناچار شد در برابر نشر و پخش معارف اهل‌بیت(ع) سد ایجاد کند و مانع از گسترده‌‌تر شدن دامنه مخاطبان علوم اهل‌بیت(ع) عترت و طهارت شود. هر دو امام بزرگوار در این مسیر با شهادتشان، روح تازه‌ای در کالبد جامعه شیعه دمیدند. برای چگونگی خفقان سیاسی و فرهنگی دوره بنی‌امیه دقت در این کلام علامه طباطبایی(ره) کافی است: «من همه وسائل‌الشیعه را که تتبع کردم، بیش از سه روایت فقهی از سیدالشهداء(ع) پیدا نکردم!» این مطلب، خیلی عجیب است، زیرا عموم مسلمان‌ها بر این ‌مسئله اتفاق نظر دارند که علم نبی اکرم‌(ص) در میان خاندان ایشان است. یعنی حتی اگر دسته‌ای از مسلمانان به خطا رفته و مرجعیت و رهبری سیاسی امام معصوم در جامعه اسلامی را نیز قبول نداشته باشند؛ عموم مسلمانان، مرجعیت علمی اهل‌بیت(ع) را به رسمیت می‌شناسند. حال در جامعه اسلامی چه اتفاقی افتاده است که ابوحریره‌ها، مرجع روایت حدیث از نبی خاتم می‌شوند؛ اما از سیدالشهداء(ع) در جامع‌ترین کتاب فقهی و روایی شیعه، بیشتر از سه حدیث نقل نمی‌شود؟ این ‌مسئله حکایت از آن دارد که مردم در این دوره، حتی مسائل فقهی‌شان را هم از ائمه معصومین(ع) نمی‌پرسیدند.

بنابراین خون سیدالشهدا(ع)، موجبات نابودی دستگاه شیطان و منزوی شدن شیاطین انس و جن را فراهم کرد و رجعتی به سمت شیعه پدید آمد و بستری فراهم شد تا امام باقر(ع) و امام صادق(ع) انقلاب عظیمی را در حوزه اندیشه جهان اسلام راه بیندازند و زمینه تأسیس جغرافیای جدیدی را برای شیعه فراهم آورند.

اما آنچه خون سیدالشهدا(ع) را به انقلاب علمی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) پیوند می‌دهد، تصرفات عظیم امام سجاد(ع) با «احیای توحید و معنویت» از یک سو و «احیای توجه به اهل‌بیت(ع) از طریق توجه به عاشورا» از سوی دیگر است که قیام اباعبدالله(ع) را به بار نشاندند و حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) را دیگر بار احیا کردند. خلاصه کردن طریق مبارزه امام سجاد(ع) به دعا، در شأن تحلیل فعل معصوم و توصیف مقامات امام نیست. این تحلیل، بیشتر از آنکه توصیف امام باشد، تحقیر امام است. صحیفه سجادیه، تجلّی احیای توحید در جامعه مسلمان‌هاست. فعل اصلی ایشان در ایام امامتشان، احیای دیگرباره معنویت حقیقی فراموش‌شده‌ای است که در خلاء این معنویت، مرجعیت اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) به فراموشی سپرده شده و فرزند رسول خدا در این فراموشی به مسلخ رفته بود.

این بازگشت و توجه به امام معصوم، محصول تصرفات امام سجاد(ع) برای اصلاح انحرافی است که پدر بزرگوارشان نیز برای مبارزه با آن قیام کرده بودند. در اثر مشی امام سجاد(ع)، مردم این امکان را پیدا کردند که معنویت و قداست امام معصوم(ع) را ببینند و سرچشمه توحید و بندگی را پیدا کنند. پس، این‌ طور نیست که حضرت با دعا به جنگ با بنی‌امیه رفته باشند؛ بلکه دعا یکی از شئون امامت ایشان و احیای معنویت است. به بیان دیگر؛ صحیفه تجلی احیای توحید در جامعه زمان امام سجاد(ع) است؛ نه ابزار مبارزه حضرت.

در پی مراجعه مردم به خانه اهل‌بیت(ع) که نتیجه تلاش‌های امام سجاد(ع) بود، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) جایگاه مرجعیت علمی امام معصوم را نیز در جامعه اسلامی احیا و معادله مراجعه مردم برای حل و فصل مسائل فقهی را عوض کردند. پیشتر، جامعه شیعه مسائل فقهی‌اش را از اهل سنت اخذ می‌کرد؛ اما در این دوره با احیای مرجعیت علمی امام معصوم، کار به جایی رسید که بزرگان هر چهار مذهب اهل سنت در مکتب تدریس امام صادق(ع) حضور پیدا می‌کردند و از شاگردان آن حضرت به شمار می‌آمدند.

امام باقر(ع) و امام صادق(ع) با ایجاد پایگاه مرجعیت علمی در جهان اسلام، نه تنها شیعیان که حتی اهل سنت را از افتادن در ورطه انحطاط فکری نجات دادند و چهارچوب‌های مقننی را در معارف اسلامی بنا نهادند. آنان ضمن اتخاذ تدابیر بلند با تربیت شاگردان فقهی در بدنه اهل سنت در برابر پدید آمدن انحراف‌های خطرناک‌‌تر که می‌توانست به فروپاشی جامعه اسلامی منتهی شود و نام اسلام و مسلمانی را یکسره در تاریخ به فراموشی بسپارد، ایستادند. اگر امروز عموم مسلمانان به جای داشتن معنویت مبهم، وارث معارف متقن و مستدلی هستند؛ همه اینها مدیون تدابیر این دو امام بزرگوار و عظیم‌الشأن است.

دوره حضرت موسی‌بن جعفر(ع) نیز دوره فوق‌العاده‌ای است و توسعه جغرافیایی شیعه حاصل تدابیر ایشان است. جمعیت شیعیان، فراوان، اما در اطراف دنیای اسلام پراکنده بودند. ایشان کاری کردند که بنی عباس مجبور شدند روش خود را تغییر بدهند و برای مهار شیعه، سیاست دیگری را اتخاذ کنند. این تغییر، به ویژه در دوران حاکمیت مأمون کاملا هویداست.

 

* ویژگی‌های دوران امامت حضرت علی‌بن موسی الرضا(ع)

مأمون که یکی از باهوش‌ترین خلفای عباسی بود، بر آن شد تا با شریک کردن امام رضا(ع) در امر حکومت، این چرخش سیاسی را به شیعیان آن حضرت نشان دهد. هدف او از شریک کردن امام رضا(ع) در حکومت خود، این بود که به همه نشان دهد ‌که حکومت، قدسی و زمینی و آسمانی ندارد و حتی اگر امام شیعه نیز در این مسند بنشیند و دست او به حکومت باز شود، همان سیاستی را در پیش می‌گیرد که ما انجام می‌دهیم! امام رضا(ع) نیز بر آن بودند تا با پذیرفتن ولایتعهدی، این ‌مسئله را نشان دهند که خلافت الهی، امر دیگری است و اگر امام بر مسند حکومت بنشیند، به گونه دیگری رفتار خواهد کرد.

در مورد تحولات عظیم جامعه شیعه در عصر امام رضا(ع) که با تدابیر آن حضرت صورت گرفتند، تنها وجه ظاهری و مُلکی آنها مد نظر نیستند، بلکه باطن تحولات و آن حقیقت ملکوتی‌ای که با تصرفات ایشان صورت پذیرفت، اهمیت دارد که از دسترس ما خارج است.

یکی از تغییرات جدی‌ای که در عصر امام رضا(ع) واقع شد، این بود که گفتمان امامت و گفت‌وگو در باب ولایت ائمه معصومین(ع) به‌طور جدی در جامعه رواج یافت و تقیه در موضوع ولایت نسبت به زمان‌های قبل برداشته شد. این موضوع را در احتجاجات آن حضرت می‌توان مشاهده کرد. از همین روست که اکثر معارف سنگین حول مقامات ائمه(ع) در دوره ایشان آشکار شدند و زمینه‌ای پدید آمد تا معارف بیشتری چون زیارت جامعه کبیره و زیارت ائمه المومنین، در زمان امام هادی(ع) بیان شوند و بستر معرفی امام و امامت از نو احیا شود.

در پی نشر و احیای چنین معارف نابی بود که جامعه شیعه این قابلیت را پیدا کرد تا برای اولین بار به امام خردسال امتحان شود و از این آزمایش سخت، سربلند بیرون آید. شیعه در زمان امام رضا(ع) به‌قدری بالغ شده بود که پس از ایشان، انشعاب جدی دیگری در میان شیعیان پدیدار نشد؛ در حالی که سه تن از امامان پس از ایشان – امام جواد، امام هادی و امام عصر(ع) – از نظر سنی، خردسال بودند.

در نقل آمده است: «روزی جناب علی‌ بن جعفر علیه الرحمه، عموی ثامن الائمه(ع)، در میان شاگردان خود در مسجد نبوی نشسته و مشغول تدریس بود. در همین حال، امام جواد(ع) که به حسب ظاهر خردسال بودند، وارد شدند. جناب علی ‌بن جعفر به احترام ایشان، تمام قد بلند شد؛ به استقبال حضرت رفت؛ با تحت الهنک خود، غبار کفش حضرت را پاک کرد  و دست حضرت را بوسید. شاگردان که از این کار ایشان تعجب کرده بودند، گفتند: «این کار شایسته شما نیست! سن و سالی از شما گذشته و عالم بزرگی شده‌ و چند تن از امامان را درک کرده‌اید.» علی ‌بن جعفر در پاسخ به پرسش آنها گفتند: «این گونه نیست. خدای متعال، محاسن سفید مرا لایق امامت ندانسته‌ و در عوض این آقازاده را لایق چنین مقامی دیده‌ است.»

چنین فهمی تصادفی نیست؛ بلکه از رشد جامعه شیعه در درک عمیق‌تری از معنای امامت و ظرفیت بالاتری از تحمل ولایت حکایت دارد. این بلوغ، محصول تصرفات و معارفی است که امام رضا(ع) ضمن هجرت خود از مدینه به مرو، در اختیار جامعه شیعه قرار دادند و ظرفیت شیعیان را تا حد اطاعت از امام خردسال ارتقا بخشیدند. عجیب‌‌تر اینکه، کسانی در برابر امامت امام جواد(ع) تسلیم شده بودند که از علمای بزرگ شیعه محسوب می‌شدند و شاگردی امام صادق(ع) را تجربه کرده بودند.

اگرچه شیعیان در زمان ولایت امام رضا(ع) از کثرت قابل توجهی برخوردار شده بودند، اما در دنیای اسلام  متفرق بودند و مرکزیت خاصی نداشتند. در چنین شرایطی بود که امام رضا(ع) به مرو هجرت فرمودند و تدابیری اندیشیدند که مأمون مجبور شد به بغداد کوچ کند. بخش دیگری از تدابیر تاریخی ثامن الحجج(ع) فراخواندن امام‌زاده‌ها به سمت خراسان بود. هجرت این بزرگواران موجب شد تا مدنیت شیعه در ایران، حول امام‌زاده‌ها شکل بگیرد و شهرسازی در ایران، حول بیوت نور ائمه اطهار(ع) توسعه یابد. یعنی، مردم به‌جای آنکه مانند سایر اقوام و ملل حول آب و مرتع و علفزار خوب جمع شوند؛ حول نسل نورانی نبی اکرم‌(ص) گردآمدند. از این روست که: «بنیان جامعه شیعه، علی التقواست.»

حضرت در هجرتی که به خراسان داشتند، ضمن ایجاد مرکزیت برای شیعیان، حقیقت ولایت و امامت را احیا و شأن امام را به جامعه اسلامی معرفی کردند. تلقی من از اینکه می‌گویند: «ثواب زیارت امام رضا(ع) از ثواب زیارت جدشان بیشتر است» از این ‌مسئله نشأت می‌گیرد که ثواب زیارت امام رضا(ع) «ثواب اقامه» است. بارگاه ایشان، زیارتگاه شیعیان دوازده‌امامی است و تنها کسانی به زیارت ایشان نایل می‌شوند که شیعه تام باشند. زیارت امام رضا(ع) به معنای اقامه ولایت دوازده امام معصوم است؛ لذا ثواب هر قدمی که برای زیارت ایشان برداشته می‌شود، معادل یک حج عمره مقبوله محاسبه می‌شود. این هجرت پربرکت، زمینه‌ای را فراهم آورد تا دولت و پادشاهی شیعی در ایران مستقر شود و ان‌شاءالله حکومت ولایت فقیه مقدمه عصر ظهور باشد.

16آوریل/21

شکر، عامل ازدیـاد نعمت

اشاره:

در  دو شماره گذشته با اشاره به لزوم توجه به نعمت عظیم ولایت،‌ به بحث درباره سه عامل «توفیق الهی»، «انگیزه» و «پذیرش نصحیت» به عنوان اسباب کار خیر اختیاری پرداختیم. در ادامه ضمن توجه دادن به مراتب شکرگزاری متناسب با مراتب فاعل‌ها، ‌بر این نکته تاکید شد که از آنجایی که خداوند متعال سرچشمه خوبی‌ها به شمار می‌رود، کفران نعمت‌های او سرچشمه بدی‌هاست. در این شماره ادامه این بحث را می‌خوانید.

 

شرح معانی «توفیق الهی»

در روایتی که قسمت‌های گذشته مقاله بیان شد؛(۱) امام سجاد(ع) عوامل مؤثر در انجام کار خیر را اختیاری، غیر اختیاری، درونی و کمک‌های بیرونی می‌دانند، اما عوامل دیگر را هم نادیده نمی‌گیرند. ایشان می‌فرمایند: «مؤمن نیازمند توفیق الهی است.» ممکن است سئوال شود مگر انگیزه‌های درونی و قبول نصیحت دیگران نیازمند توفیق الهی نیستند؟ حضرت در کنار تأثیر اختیار ما در انجام کار خیر، به عوامل غیراختیاری اشاره می‌کنند. واقعیت این است که تمام کارهای اختیاری ما هم نیازمند توفیق الهی هستند.  تحصیل، تدریس، سخنرانی و… کمال همه این افعال از خداوند است و ما در اصل مدیون اوئیم. لذا در مرحله نخست باید همه نعمت‌ها را از او بدانیم، کما اینکه حقیقتا همه چیز از اوست. اما در مقام عذرخواهی از گناه باید اذعان کنیم که گناهان ناشی از نقص ما هستند.

امام حسین(ع) در دعای عرفه، در مقام بیان توفیقات الهی با عبارت «أنتَ اَلَّذی…» تمام کمالات را به خدای متعال و در مقام بیان عیب‌ها با تعبیر «اَنَا اَلَّذی…» همه نقص‌ها را به خود نسبت می‌دهند.(۲) ما در این مقام به عیب‌های خودمان توجه داریم و می‌خواهیم عذرخواهی و آنها‌ را رفع کنیم و جای این نیست که بگوییم: «خدایا! تو به من اسباب گناه دادی.»

روایت مذکور نشان می‌دهد که در کنار اسباب اختیاری، اسباب غیر اختیاری نیز وجود دارند. در محاورات عرفی هم گاهی می‌گوییم فلان کار را خدا کرد و مقصودمان این است که ما هیچ اختیاری در آن نداشتیم. این روایت در مقام بیان رویدادهائی است که اصلاً دست ما نیستند و تنها با توفیق الهی انجام می‌شوند. از این ‌رو انسان بایدانگیزه درونی داشته باشد:«وَاعِظٍ مِن نَفْسِهِ» و از عوامل بیرونی نظیر تشویق پدر و مادر، همسر، دوستان، همز‌بان‌ها، همکلاسی‌ها و کسانی که با رفتار یا نصیحت خود، او راهنمایی و انگیزه‌هایش را تقویت می‌کنند و بر انسان است که خیرخواهی آنها را قبول کند: «وَقَبُولٍ مِمَّن ینصَحُهُ»، برای فعلیت بخشیدن به انگیزه خود بهره ببرد.

در مقابل، انسان باید شکر نعمت خدا را نیز به‌جا آورد و برای انجام کارهای نیکو تلاش و از تنبلی دوری کند؛ واعظی از درون و انگیزه‌ای خودساخته داشته باشد، اما در عین حال وظیفه‌ دارد خیرخواهی دیگران را قبول و از آن استفاده کند. بی‌توجهی به نصایح دیگران، کفران نعمت است؛ زیرا این خداست که نعمت تأیید و تقویت دیگران را برای انسان فراهم می‌کند تا بتواند در کارش موفق‌تر باشد.

پس اگر برای ایفای درست وظیف باید این سه عامل را در نظر داشته باشیم، اما اگر با دید توحیدی نگاه کنیم، همه آنها را معطوف به اراده الهی خواهیم دید. قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَن یهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهتَد(۳): هر که را که خدا هدایت کند، رهیافته است.»

و نیز: «وَلَکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَاء(۴): لکن الله هر که را که بخواهد هدایت می‌کند.»

و نیز: «وَإِن یرِدکَ بِخَیرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ(۵): اگر خدا براى تو خیرى بخواهد، برای بخشش او رد کننده‏اى نیست.»

و نیز: «وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ(۶): و هر نعمتى که دارید از خداست‏.»

خوبی‌ها نعمات خدای متعال هستند. این نگاه مربوط به زمانی است که می‌خواهیم وظیفه خود را نسبت به خدا تشخیص بدهیم و از نعمت‌های او قدردانی کنیم و الطاف خداوندی را نادیده نگیریم. انجام این وظیفه هم انسان را از کفران نعمت نجات می‌دهد و هم به‌ خاطر شکرگزاری، از ازدیاد نعمت بهره‌مند می‌سازد.

 

عامل محرومیت از ازدیاد نعمت در کلام امام جواد(ع)

در حدیثی درباره ازدیاد نعمت نقل شده است که امام جواد(ع )از مدینه به کوفه سفر می‌کردند. شترداری که شترش را به حضرت کرایه داده بود، ساربان کاروان بود و حضرت را از مدینه تا کوفه همراهی کرد. وقتی حضرت به مقصد رسیدند، چهارصد دینار را که پول بسیار زیادی بود به او دادند. او با دیدن این جود و بخشش به طمع افتاد و از حضرت پول بیشتری را طلب کرد. حضرت فرمودند: «سُبْحَانَ اللَّهِ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الْعِبَاد(۷): پاک و منزه است الله! آیا نمی‌دانی که حقیقتاً نعمات‌ بیشتر از جانب خداوند قطع نمی‌شود، مگر وقتی که شکرگزاری از جانب بندگان قطع شود؟»

حضرت در واقع به این نکته اشاره کردند که دستمزدی که به تو داده شد بسیار زیاد بود و حق تو این مقدار نبود. ایشان نمی‌گوید این نعمتی است که من به تو دادم، بلکه می‌فرماید: «لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّه: نعمت‌های بیشتر از جانب خدا قطع نمی‌شود.» تو با اینکه ‌فهمیدی این مقدار پول حق تو نبود، اما بدون  قدردانی و تشکر و با تقاضای بیشتر استحقاق نعمت بیشتر را از خود سلب کردی. بدان که اگر شکر قطع شود، باید منتظر قطع نعمت‌ هم باشی؛ مگر اینکه خداوند بنا بر مصلحتی مانند امتحان، تفضل خود را ادامه دهد وگرنه با قطع شکر، استحقاق انسان از بین می‌رود.

بنابراین برای اینکه شکر نعمت‌های خدا را به جا آوریم، ابتدا باید هر خیری را، حتی هنگامی که اراده آن در ما پدید می‌آید، از او بدانیم و بگوییم: «خدایا! تو این نعمت را به من عنایت کرده‌ای؛ و گر نه من اصلاً چیزی نیستم تا اراده یا قدرت تصمیم‌گیری داشته باشم.» یعنی که انسان باید تا این حد خود را مدیون خدا بداند. همچنین باید از خدا خواست که باز هم به او توفیق اراده و انجام کار خیر و بهره بردن از وسائط  آن را عنایت کند.

اولین مرتبه شکر این است که انسان دست‌کم به زبان اقرار کند که همه خوبی‌ها از خداست؛ اما این بدان معنا نیست که انسان به زبان چیزی بگوید و در دلش چیز دیگری باشد. وقتی به قارون گفتند: «مقداری از نعمت‌هایی را که خدا به تو داده برای آخرت خودت صرف کن.» گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی(۸): من تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافته‌ام.» یعنی که این ثروت حاصل زحمت و علم خودم است. مراتبی از چنین خصلتی در ما هم هست. برای مثال وقتی کار خوبی را انجام می‌دهیم، اگر کسی بگوید: «خدا توفیق انجام این کار را به شما داد.» ممکن است بگوییم: «بله، خدا سر جای خودش، اما من هم زحمت زیادی کشیدم. درس لازم برای این موفقیت را خواندم. برای این هدف شکنجه‌ها دیدم؛ زندان رفتم. البته خدا بالای سر همه هست، اما من هم بسیار زحمت کشیدم. اگر من نبودم اصلاً انقلاب پیروز نمی‌شد و به اینجا نمی‌رسید! ما کجا بودیم و دیگران کجا بودند!»

چنین سخنانی همان سخن و منطق قارون است که گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی: تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافته‌ام.» انسان باید خودش را در مقابل خدا صفر و هیچ ببیند. واقعیت هم چیزی جز این نیست. مگر ما از خودمان چیزی داریم؟ ما مخلوق خدا هستیم و هر چه داریم از عنایات اوست. از این ‌رو در مقام مواجهه با خدا باید از همه عوامل صرف‌نظر و توجهمان را بر نعمت‌هایی متمرکز کنیم که خدای متعال به ما داده است. در مقام عذرخواهی و استغفار نیز باید تمام توجه ما به این باشد که همه عیب‌ها از ما و همه خوبی‌ها از خدا هستند. اگر هم نقصی هست به خاطر این است که از نعمت‌های خدا سوءاستفاده کرده‌ایم.

اما هنگام مواجهه با وسایط باید متناسب با شأن هر کدام، کار را به او نسبت دهیم و قدردانی کنیم و وظیفه‌ای را که در برابر او داریم انجام دهیم. برای مثال، قرآن کریم وظیفه ما را نسبت به پدر و مادر با بیان خاصی بیان می‌فرماید: «أَنِ اشکُر لِی وَلِوَالِدَیک(۹): شکرگزارِ من و پدر و مادرت باش.» قرآن نمی‌فرماید شکر مرا به جا آوردید و به پدر و مادر بی‌اعتنایی کنید و بگویید خلقت من به شما ربطی ندارد، زیرا خدا مرا خلق کرده است و بنابراین لزومی ندارد که از شما اطاعت کنم. خدای متعال می‌خواهد که ما وظیفه خود را نسبت به او انجام دهیم، ولی وسایط را هم ببینیم و حق آنها را ادا کنیم. حتی نمی‌فرماید: «اشْکُر لِی وَ اشْکُر لِوالِدَیْک؛ شکر مرا و شکر پدر و مادرت را به ‌جای آور.» بلکه برای هر دو، یک فعل را به ‌کار می‌برد و می‌فرماید: «اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیک: شکرگزار من و پدر و مادرت باش.» همچنین در ادامه می‌فرماید: «وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَ بِالْوَالِدَینِ إِحسَانًا(۱۰): و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر احسان کنید.» امر به احسان به والدین را با قضایی دیگر بیان نمی‌کند و نمی‌فرماید: « وَقَضَى رَبُّکَ اَن تَحسَنوا با بِالْوَالِدَین» بلکه هر دو را متعلق یک قضا قرار داده و می‌فرماید: «وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ،» بلافاصله و در کنار امر به پرستش خود می‌فرماید: «وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا» و از انسان می‌خواهد که والدینش را فراموش نکند. این تربیت الهی است که می‌خواهد ما در هر موردی به مقتضای آن، توجه خویش را به مبدأ اصلی هستی که خداوند متعال است، یا به وسایط، یا به خودمان معطوف داریم و بدانیم که اینها با هم تضاد ندارند.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. امام جواد(ع) در روایتی می‌فرمایند:‏ «الْمُؤمِنُ‏ یحْتَاجُ‏ إِلَى‏ تَوفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَوَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّنْ ینْصَحُه: مؤمن به توفیقی از خدا و پند دهنده‌ای از جانب خودش و پذیرش از کسی که برای او خیرخواهی می‌کند احتیاج دارد». حسن‌بن‌على‌بن‌شعبه حرانى،‏ تحف العقول‏، ص ۴۵۷

۲٫محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹۵ ص۲۲۱٫

  1. اسراء، ۹۷٫
  2. قصص، ۵۶٫
  3. یونس، ۱۰۷٫
  4. نحل، ۵۳٫
  5. ابن‌شعبه حرانى‏، تحف العقول‏، ص۴۵۷٫
  6. قصص، ۷۸٫
  7. لقمان، ۱۴٫
  8. اسراء، ۲۳
10اکتبر/20

سیر تکاملی ایمان انسان

توفیق الهی، انگیزه، پذیرش نصحیت؛ اسباب کار خیر اختیاری

امام جواد«ع» در روایتی می‌فرمایند:‏ الْمُؤمِنُ‏ یحْتَاجُ‏ إِلَى‏ تَوفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَوَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّنْ ینْصَحُه؛(۱) «مؤمن به توفیقی از خدا و پند دهنده‌ای از جانب خودش و پذیرش از کسی که برای او خیرخواهی می‌کند احتیاج دارد.» یعنی مؤمن برای طی کردن مسیر ایمان و دست‌یابی به کمال ایمان به سه چیز احتیاج دارد؛ اول توفیق خداوند، دوم داشتن عاملی پند دهنده از درون خود، سوم داشتن حالت قبول و پذیرش از عوامل بیرونی و کسانی که او را نصحیت می‌کنند و در حق او خیرخواهی می‌نمایند.

درباره این روایت می‌توان بحث‌های بسیار متنوعی را ارائه داد، اما اجمالاً بحث را از این جهت مطرح می‌کنیم که علت ذکر این سه عامل در کنار هم چیست؟ شاید انتخاب‌ این سه عامل به عنوان امور مورد نیاز مؤمن بدین خاطر است که یک کار اختیاری از سر ایمان، وقتی از انسان سر می‌زند که سه‌گونه اسباب برای وی فراهم شوند: یکی اسبابی است که خود انسان هیچ گونه دخالتی در آن ندارد و پیش از عمل وی باید فراهم شود. به تعبیر دیگر، خداوند از یک راهی این اسباب را ایجاد می‌کند بدون اینکه انسان برای کسب آن تلاشی کند و یا اگر تلاشی هم می‌کند، نتیجه آن در اختیارش نیست. برای مثال تولد ما در کشوری شیعه‌نشین، موفقیت تحصیل در حوزه علمیه قم و بهره‌مندی از بارگاه حضرت معصومه«س» را که ولی‌نعمت همه ماست و …پیدا کرده‌ایم.  ما در بسیاری از این موارد نقش چندانی نداشته‌ایم. این واقعیت ‌که ما از چه پدر و مادری، در چه زمانی، در چه خانواده‌ای و با چه خصوصیاتی متولد شویم و یا در جایی که زندگی می‌کنیم چه استادانی وجود داشته باشند، در اختیار ما نیست. البته انتخاب استاد ممکن است تا حدودی با ما باشد اما این‌ که کدام استاد در آن محل باشد خارج از اختیار ماست. همین طور مدرسه‌ای که در آن درس می‌خوانیم و اموری از این قبیل. اینها عواملی هستند که باید فراهم شوند تا ما بتوانیم با بهره‌مندی از آنها راه صحیحی را بپیماییم.

پس از شناخت راه حق، برای پیمودن آن نیازمند انگیزه‌ای‌ درونی هستیم. ما هر اندازه هم که بدانیم چه کارهایی خوبند و باید انجام شوند، تا وقتی که برای انجام آن انگیزه نداشته باشیم، اقدامی نمی‌کنیم. کارهای خوبِ فراوانی وجود دارند که ما از خوبی آنها آگاهیم، اما قصد و انگیزه‌ای برای انجام آنها‌ نداریم. این امر عواملی روان‌شناختی دارد که موضوع بحث فعلی نیست. اجمالاً می‌دانیم که یکی از عوامل تحقق کارهای خوب در جهت سیر تکاملی انسان، وجود انگیزه‌ درونی است تا او را به سمت جلو حرکت بدهد.

ولی غالباً انگیزه درونی به‌تنهایی کافی نیست و انسان به کمک‌های بیرونی نیز نیازمند است. بسیاری از اوقات انگیزه‌ای نسبت به انجام کاری از قلب انسان می‌‌گذرد و به آن امر هم تمایل پیدا می‌کند و تصمیم به انجام آن هم می‌گیرد، اما شرایط به‌گونه‌ای نیستند که کار او را تأیید و او را تشویق کنند و این امر مانع از انجام آن کار می‌شود. اما اگر ببیند که هم‌کلاسی‌ها یا همسن‌هایش همان مسیر را در پیش گرفته‌اند و کسانی هم به آن روش توصیه می‌کنند، این امور باعث تقویت عوامل درونی می‌شوند و به انجام آن کار کمک می‌کنند. پس علاوه بر انگیزه درونی، برخی از اسبابِ غیر اختیاری هم باید از ابتدا وجود داشته باشند تا انسان حرکت استکمالی و ایمانی خود را آغاز کند.

دسته اول اموری هستند که به حسب برداشت ما از روایتی که خوانده شد «تَوفِیقٍ مِنَ اللَّه» نام دارند. به حسب برداشته اولیه، «تَوفِیقٍ مِنَ اللَّه» یعنی اموری که در اختیار ما نیستند و تنها کار خداوند هستند. مانند اینکه در چه خانواده‌ای به دنیا بیاییم، در چه شهری چشم به دنیا بگشاییم، چه مدرسه و استادی سر راه ما قرار گیرند و … اینها از اموری هستند که‏ یحْتَاجُ‏ إِلَى‏ تَوْفِیقٍ مِنَ اللَّهِ؛ «به توفیقی از خداوند احتیاج دارند.»

وَوَاعِظٍ مِن نَفسِهِ: «و وعظ‌کننده‌ای از درونش.» انسان برای انجام کار خیر به عاملی درونی نیازمند است که او را به طرف جلو هُل بدهد که اگر این عامل در انسان نباشد، هر چند اسباب بیرونی هم فراهم باشد از آنها استفاده نمی‌کند و اساسا اعتنایی به آنها نخواهد کرد و حتی وقتی نام برخی امور را می‌شنود بسیار بر او سنگین می‌آید و اصلا تمایلی به شنیدن نام آنها هم ندارد. هستند کسانی که با شنیدن نام مرگ، قیامت و قبر مشمئز می‌شوند و از اینکه به جوانی گفته شود یاد مرگ باش تعجب می‌کنند و حاضر نیستند حتی در این باره فکر کنند یا وارد بحث شوند یا به سخنی در این باره گوش دهند.

انسان به انگیزه‌ای درونی نیاز دارد تا به دنبال انجام کار خیر برود. ایجاد انگیزه و اراده انجام فعل در اختیار خود انسان است و در نهایت اوست که باید تصمیم بگیرد و جبری در کار نیست. البته در کنار این، به اسبابی هم نیازمند است که در اختیار او نیست.

نکته سوم اینکه پس از حصول انگیزه‌، حتی انگیزه‌ای ضعیف، اگر عوامل انسانی آن انگیزه را تقویت و فرد را به انجام عمل تشویق کنند، انسان موفق‌تر عمل خواهد کرد. یکی از بهترین عواملی که همه ما آن را از کودکی تا بزرگسالی آزموده‌ایم امر تشویق است. با تشویق و همراهی دیگران، انجام کار بسیار آسان‌تر از زمانی است که انسان از ابتدا باید به‌تنهایی و بدون همراهی دیگران کار را آغاز کند. همراهی نکردن دیگران گاهی باعث فراموشی و غفلت انسان از کاری می‌شود که به خوب و نافع  بودن آن آگاهی دارد. اما وقتی دیگران را مشغول به آن کار می‌بیند، به‌طور طبیعی به انجام آن کار تشویق می‌شود.

علاوه بر این، اگر تشویق زبانی با تشویق عملی همراه شود و کسانی با زبان، انسان را نصیحت کنند تأثیر بیشتری در تقویت انگیزه درونی وی خواهد داشت. اگر این سه عامل با یکدیگر پیوند بخورند، غالبا تأثیر فراوانی خواهند داشت. یعنی اگر توفیق الهی با انگیزه دورنی انسان و تشویق و تقویت دیگران همراه شود، بسیار کم اتفاق می‌افتد که انسان از انجام کار تخلف کند. پس انسان مؤمن به این امور سه‌گانه نیازمند است تا بتواند سیر تکاملی ایمانش را به سرانجام برساند

 

طرح تعارض ظاهری اراده الهی با اراده‌های دیگر

در بیان این نکته اساسی که در این حدیث آمده است، مسائلی چند مطرح می‌شوند. برای مثال واژه توفیق الهی در گفتمان اهل ایمان و تقوا بسیار استعمال می‌شود و می‌بینیم که بسیاری از امور را به توفیق الهی ارتباط می‌دهند و برای آن ارزش بسیاری قائل‌اند. مسلما مقصود ایشان تنها عوامل طبیعی، جبری و غیرارادی نیستند. اگر در آیات و روایات هم جستجو کنیم به تعبیراتی برمی‌خوریم که بسیار عمیق‌تر از گفتار معمول اهل ایمان است. برای مثال قرآن کریم مسئله هدایت و شناخت راه حق و ارتباط آن با خدای متعال را در چندین آیه مطرح کرده است و می‌فرماید: «مَن یهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی(۲): هر که را خدا هدایت کند، او راه‏یافته است‏.» یا می‌فرماید: «وَلَکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَاء(۳): لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایى مى‏کند.» حتی در سطحی بالاتر می‌فرماید: «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِین(۴): و شما نخواهید خواست جز اینکه الله پروردگار جهانیان بخواهد‏.»

در میان روایات هم به مکالماتی از ائمه اهل‌بیت«ع» با اصحابشان برمی‌خوریم که در آنها کارهایی به خدای متعال نسبت داده شده که همه ما آنها‌ را از کارهای خودمان می‌دانیم. بر این اساس می‌توان پرسید که چرا در روایتی که پیش از این خواندیم یک عامل را توفیق الهی معرفی می‌کند، اما در این آیات و روایات همه چیز را به خدای متعال نسبت می‌دهند؟

برای مثال قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یعْقِلُون(۵): و هیچ کس را نرسد که جز به اذن خدا ایمان بیاورد و خدا بر کسانى که نمى اندیشند، پلیدى را قرار مى‏دهد.» هیچ کس بی‌اذن خدا حتی نمی‌تواند ایمان بیاورد. چنانچه درباره نعمت‌ها و نقمت‌هایی که به ما می‌رسد می‌فرماید: «وَإِن یمسَسکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یمسَسکَ بِخَیرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدُیر(۶): و اگر خدا به تو زیانى برساند، کسى جز او برطرف کننده آن نیست و اگر خیرى به تو برساند پس او بر هر چیزى تواناست.»

به تعبیر قرآن کریم اگر خدای متعال برای کسی خیر بخواهد هیچ کسی نمی‌تواند مانع آن شود و اگر شر هم برای کسی بخواهد هیچ کس نمی‌تواند آن را از او دفع کند. این تعبیرات در نگاه ابتدایی و سطحی برای بسیاری از افراد بوی جبر می‌دهد و گاه گفته می‌شود که ما کاره‌ای نیستیم و این خداست که هر کاری را که بخواهد انجام می‌دهد.

همچنین ممکن است سئوال شود که آیا توفیق الهی تنها درباره عواملی مطرح می‌شود که اختیار ما در آنها دخالت دارد یا وسیع‌تر از آن است؟ اگر وسیع‌تر است آیا به این معناست که واعظ درونی و بیرونی هم باید به توفیق الهی باشد؟ به‌طور کلی این آموزه‌ها چگونه قابل جمع هستند؟

اگر بخواهیم اندکی با تعبیراتی فنی‌تر سخن بگوییم می‌توانیم بگوییم که جمع توحید افعالی که در قرآن و روایات آمده است با اختیار، اراده، و فعالیت انسان چه می‌شود؟ لحن برخی از آیات و روایات بیانگر این معناست که همه چیز در دست خداست و دیگران بی‌اراده او و بی‌اذن او نمی‌توانند کاری را انجام دهند. در کنار این معارف، دسته‌ای از آیات و روایات هم وجود دارند که از مؤاخذه افراد گناهکار و کافر سخن می‌گویند و گناه و کفر ایشان را به خودشان یا به شیطان نسبت می‌دهند و شیطان را عامل گمراهی آنها معرفی می‌کنند.

به‌راستی جمع بین این معارف چگونه خواهد بود؟ این مسئله‌ای اعتقادی، کلامی و فلسفی بسیار جدی و مهمی است. اگر این جلسه، مجلس علما و فضلا نبود اصلا طرح چنین مسئله‌ای صحیح نبود. طرح چنین مسائلی برای کسانی که در این زمینه‌ها کمتر مطالعه کرده‌اند انگیزه ایجاد می‌کند که در این زمینه مطالعه بیشتری کنند و این مسایل را، هم برای خود و هم برای دیگران واضح‌تر بیان کنند.

این مسئله را با این تعبیر هم می‌توان مطرح کرد که آیا در عالم غیر از اراده خدا چیز دیگری از جمله اراده من هم مؤثر است یا همه چیز تنها به اراده خدا وابسته است و بدون اراده خدا هیچ امری امکان ندارد؟ به تعبیر دیگر آیا تنها یک اراده در جهان هستی حاکم است یا اراده‌های دیگری هم وجود دارند؟ اگر اراده‌ دیگری هم هست با اراده خدا چه نسبتی دارد؟ این یک مسئله‌ بسیار جدی است. ریشه موضوع قضا و قدر، جبر و تفویض و بسیاری از مسائل دیگر به همین مسئله برمی‌گردد.

 

توحید افعالی در آیینه کلام امام جواد«ع»

برای تقویت سئوال، روایتی را در این زمینه از امام جواد«ع» عرض می‌کنم. شیعیان حضرت محموله‌ای از پارچه و قماش تهیه کرده بودند که به عنوان هدیه برای ایشان بفرستند. آنها آن محموله را به واسطه‌ای دادند تا آن را خدمت امام تقدیم کند. در بین راه دزد به قافله زد و همه اموال آنها را به سرقت برد. آن واسطه بسیار شرمنده شد و متحیر بود که به مردم چه بگوید. بالاخره تصمیم گرفت که نامه‌ای برای حضرت بنویسد و جریان را برای ایشان توضیح دهد. نامه را نوشت و توضیح داد که من محموله بزرگی از هدایا را که برای شما فرستاده شده بود به سوی شما می‌آوردم که دزد به قافله زد و ما هیچ توانی برای دفاع نداشتیم و مجبور شدیم همه آنها را برای دزدان رها کنیم.

امام«ع» در جوابش دو جمله نوشتند که مضمون آن این است: «ما از نعمت‌هایی که خدا به ما می‌رساند و از مواهب الهی است با شادی و قدردانی استفاده می‌کنیم و اگر چیزهایی را خدا از ما بگیرد مطمئنا اجر و حسنه آنها را برای ما حفظ خواهد کرد.

«این بدان معناست که اگر نعمتی از خدا به ما برسد، از او تشکر می‌کنیم و از آن بهره می‌بریم و طبعا شاد هم خواهیم بود که خدا نعمتی را به ما عطا کرده است و اگر نعمتی هم از ما سلب شود، یقه چاک نمی‌زنیم و ناراحت نمی‌شویم و ایمان داریم که خدا اجر آن را برای ما حفظ خواهد کرد. ما در برابر این نعمتی که فعلا از دست ما رفته یا بلائی که نازل شده است صبر می‌کنیم و این صبر هم توأم با اجر و حسنه است؛ بنابراین هیچ ضرری متوجه ما نخواهد بود. یعنی اگر نعمتی از ناحیه خدا برسد از آن استفاده می‌کنیم و شکرش را به جا می‌آوریم و شاد هستیم که خدا چنین نعمتی به ما ارزانی داشته است و اگر نعمتی هم نرسد باز هم خوشحال هستیم. چون می‌دانیم خدا اجر و ثواب آن را به ما داده است و ما ضرر نکرده‌ایم.»

این جواب حضرت به شخصی بود که خبر سرقت اموال امام«ع» را به ایشان داد. ممکن است کسانی در چنین موقعیت‌هایی از روی تصنع چنین سخنانی را بر زبان آورند، اما مسلماً امام«ع» از روی تصنع سخن نمی‌گویند و واقعا بود و نبود نعمت‌های ظاهری را رحمت الهی می‌دانند.

مقصود از ذکر این حدیث در اینجا تذکر این نکته است که آن شخص در نامه‌اش به امام«ع» عرض کرد اموال را دزدها بردند، اما حضرت در جواب نوشتند اگر خدا از ما چیزی را بگیرد ما نگران نیستیم، زیرا اجر و مزدش را به ما خواهد داد. اموال را دزدها برده بودند، اما حضرت می‌فرماید اگر خدا از ما چیزی را بگیرد! ممکن است سئوال شود: «بالاخره دزدها اموال را گرفتند یا خدا؟» این طور تعبیرات در منابع ما فراوانند. قرآن کریم گاه برخی افعال را به فاعل‌های طبیعی نسبت می‌دهد و می‌فرماید باد فاعل این کار است، خورشید این کار را انجام داد یا زمین این کار را کرد و گاهی هم می‌فرماید ما این کارها را کردیم.

دنباله این بحث را در شماره بعدی نشریه پی می‌گیریم.

پی‌نوشت‌ها:

  1. حسن‌بن‌على‌بن‌شعبه حرانى،‏ تحف العقول‏، ص ۴۵۷
  2. اعراف، ۱۷۸٫
  3. اعراف، ۵۶٫

۴٫تکویر، ۲۹٫

  1. یونس، ۱۰۰٫
  2. انعام، ۱۷٫