درک درست از بیانات و مواضع امام و رهبری توسط خواص، یکی از عوامل بقای انقلاب و خود آنان در جبهه خدمتگزاری به انقلاب و نظام مقدس اسلامی است.
از آغاز نهضت اسلامی تا امروز که انقلاب اسلامی وارد دهه پنجم خود شده است، برخی از لغزشها و بیبصیرتیها در زمینه شناخت درست از سخنان و مواضع رهبری موجب ریزشهایی در بدنه خواص شده و در مقاطعی انقلاب و نظام اسلامی را با چالشهایی روبهرو کرده است. اگرچه این چالشها در روند کلی حرکت رو به جلوی انقلاب تأثیر چندانی نداشتهاند؛ اما حاشیهسازیهای آنها همواره دستاویزی برای موجسواری ضدانقلاب و رسانههای معاند بوده است.
با نگاهی به منظومه فکری، گفتارها و رفتارهای برخی از خواص در گام اول انقلاب میتوان به مشکل اساسی آنان در تحلیلهای غلط سهوی یا عمدی، از جمله ضعف در کلاننگری، فقدان نگاه منظومهای و نداشتن درک درست از زمان و مکان و ابتلا به جزئینگری اشاره کرد که غالباً سبب فرو غلتیدن آنان در گرداب اشتباه محاسباتی و خروجشان از جبهه حق و نظام مقدس اسلامی شده است؛ خواصی که بعضاً در مقابل امام و رهبری قرار گرفتند و پس از هر اشتباه، به جای بازخوانی تحلیلهای غلط و بازنگری در ابزارهای شناخت خود، همواره انگشت اتهام را به سوی امام و رهبری نشانه رفتهاند.
با مروری بر تاریخ انبیا و اولیای الهی میتوان افرادی با چنین تحلیلها و مواضع و بعضاً سخنان بیادبانهای را مشاهده کرد. آنجا که فردی در هنگام تقسیم غنایم توسط رسول اکرم»ص»، شکستی را که ریشه در نافرمانی از رهنمودها و هشدارهای امیرمؤمنان«ع» داشت، به ایشان نسبت میدهد و حضرت را مذلّ المؤمنین! مینامد.
هرچند گذر زمان جامعه را با حقیقت گفتارها و رفتارهای پیامبران و ائمه اطهار(ع) آشنا کرد؛ اما هرگز نتوانست خسارتی را که آن خواص بی بصیرت بر خود و جامعه تحمیل کردند، جبران کند. لذا علاوه بر ضرورت خودشناسی و تقدم آن بر امامشناسی، نباید از شناخت شخصیتها و جامعه در آیات و روایات هم غافل ماند.
بیشک نهضت امام خمینی استمرار نهضت انبیا و اولیا و گرفتار خواص و نزدیکان بیبصیرتی است که به جای بازخوانی منظومه فکری و رفتاری و جستوجوی لغزشهای خود در مسیر طی شده، امام و رهبری را مقصر دانسته و با موضعگیری، سخنرانی یا نامه، تقصیر و قصوریهای خود و دیگران و دانشگاهها و دستگاههای دیگر را متوجه امام و رهبری کردهاند؛ اما گذشت زمان، خواب را از چشم آنان و حامیانشان ربوده است. زمان عنصر مهمی در برملا ساختن برخی از حقایق و واقعیتهاست. به عنوان نمونه انتخاب مهندس مهدی بازرگان به عنوان ریاست دولت موقت، رأیآوری بنیصدر در اولین دوره ریاست جمهوری ایران اسلامی و یا تکیه زدن آقای منتظری بر مسند قائممقام رهبری، انقلاب اسلامی را با چالشهای جدی روبهرو کرد.
در این میان برخی از خواص علناً یا تلویحاً مشکل را به انحاء مختلف متوجه امام کردند، اما گذر زمان و بهویژه نامه ۶/۱/۶۸ امام نشان داد که ایشان از ابتدا با این سه انتخاب مخالف بودند، اما هرگز نخواستند از جایگاه ولایت فقیه، رأی خود را به دیگران تحمیل کنند. امام در انتخاب مهدی بازرگان به نظر مشاوران و کارشناسان و در انتخاب بنیصدر به رأی مردم احترام گذاشتند و در قائممقامی آقای منتظری رأی علمای مجلس خبرگان را پذیرفتند. چنین رویکردهائی تفاوت ولایت فقیه با دیگر حکومتهای مدعی دموکراسی را آشکار میسازد و نشان میدهد که امام و رهبر معظم انقلاب بهرغم برخورداری از بالاترین جایگاه در نظام جمهوری اسلامی، چگونه به رأی مردم، کارشناسان و مجموعههای قانونی دیگر، احترام گذاشته و از آنان حمایت کردهاند.
برخی از خواص، امام و رهبر معظم انقلاب را خطاب قرار میدهند و نارساییها و ناکامیها و چالشها را متوجه «ولیفقیه» میکنند. اینان باید پیش و بیش از هر چیزی به ریشه اشتباهات محاسباتی خود رجوع کنند و ببینند که چگونه در اثر عدم درک درست بیانات امام و رهبری، تصمیمات غلطی را اتخاذ کردند و جامعه و حتی امام و رهبری را در موقعیتی قرار دادند که بازرگان و بنیصدر و آقای منتظری را تحمل کردند. طرفه آنکه همیشه همین افراد هستند که امام و رهبری را مورد خطاب قرار میدهند، در حالی که عملکردشان شبیه به کسانی است که برای انتخاب ابوموسی اشعری صف بستند و تا کشیدن تیغ از نیام در برابر امام علی«ع» پیش رفتند و آنگاه در برابر پیامدهای این انتخاب، خود در جایگاه مدعی قرار گرفتند!
در میان آثار علمای شیعه، بیتردید «صحیفه امام خمینی» یکی از کمنظیرترین کتب شیعه پس از کتب روایی در عصر غیبت است. کتابی که نسلهای آینده دهها و صدها کلیدواژه چگونه زیستن را از آن خواهند آموخت؛ وقایع تاریخی و جریانشناسی و شخصیتشناسی را از منظر صادقانه آن به تماشا خواهند نشست؛ شیعه بودن خود را به رُخ جهانیان خواهند کشید و به آن افتخار خواهند کرد.
نامه ۲۶/۱/۶۸ امام خمینی به نمایندگان وقت مجلس شورای اسلامی و وزرا بهمراتب دردناکتر از نامه ۶/۱/۶۸ ایشان به آقای منتظری است:
«بسمالله الرحمنالرحیم. خدمت فرزندان عزیز، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی و وزرای محترم «دامت افاضاتهم». با سلام شنیدم در جریان امر حضرت آقای منتظری نیستید و نمیدانید قضیه از چه قرار است. همین قدر بدانید که پدر پیرتان بیش از دو سال است که در اعلامیهها و پیغامها تمام تلاش خود را نموده است تا قضیه بدینجا ختم نگردد، ولی متأسفانه نشد. از طرف دیگر وظیفه شرعی اقتضا میکرد تا تصمیم لازم را برای حفظ نظام و اسلام بگیرد، لذا با دلی پرخون حاصل عمرم را برای مصلحت نظام کنار گذاشتم.
انشاءالله خواهران و برادران در آینده تا اندازهای روشن خواهند شد. سفارش این موضوع لازم نیست که دفاع از اسلام و نظام شوخیبردار نیست و در صورت تخطی، هر کس در هر موقعیت بلافاصله به مردم معرفی خواهد شد. توفیق همگان را از خداوند متعال خواستارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
روحالله الموسوی الخمینی ۲۶/۱/۶۸»(۱)
تأثر و تأسف امام در این نامه نشان میدهد که حتی وزرا و نمایندگان مجلس و خواص تکیه زده بر مسندهای قدرت و جایگاههای تصمیمگیری و تصمیمسازی در قوه مجریه و مقننه هم در خلال دو سال به درک درستی از اعلامیهها و پیغامهای امام راحل نرسیدند! دردناکتر اینکه امام در این نامه به روشن شدن اذهان خواهران و برادران دینی در آینده اشاره میکنند، ولی تا کنون جز چند کتاب و مستند و مقاله پراکنده، در زمینه روشنگری در باره موضوعات مختلف شبههبرانگیز، از جمله محتوای این نامه، از سوی خواص کار درخوری انجام نشده است.
همین عقبماندگی برخی از خواص از مردم و عدم درک درست از بیانات و مواضع امام و رهبری موجب شده است که از آغاز نهضت تا امروز، مردم بیش از خواص مخاطب امام و رهبری باشند؛ از همین روی امام و رهبری هرگز به نامههای برخی از خواص پاسخ ندادند و پاسخ را به عنصر زمان سپردند. یکی از نامههایی که امام خمینی پاسخ آن را ندادند، نامه آقای منتظری به امام خمینی(ره) برای جلوگیری از اعدام چند تن از عناصر سازمان منافقین در سال ۱۳۵۲ است.
آقای منتظری در این نامه با بیان اینکه این افراد در «معرض خطر اعدام» هستند، درباره اعتقادات و جایگاه آنان در نزد علما و ضرورت ورود امام به این مسئله مینویسند:
«… اطلاعات وسیع و عمیق آنان بر احکام و معتقدات مذهبی معروف و مورد توجه همه آقایان و روحانیین است. بعضی از مراجع و جمعی از علما و بلاد اقداماتی برای تخلص آنان کرده و چیزهایی نوشته شدهاند. بجا و لازم است از طرف حضرتعالی نیز در تأیید و تقویت و حفظ دماء آنان چیزی منتشر شود، این معنی در شرایطشان ضرورت دارد چون مخالفین سعی میکنند آنان را منحرف قلمداد کنند…»(۲)
امام درباره منافقین چیزهائی را میدانستند که آقای منتظری و سایر علما در آن مقطع از درک آنها عاجز بودند. امام از دادن پاسخ به این نامه و بسیاری از نامههای دیگر امتناع ورزیدند و در اوائل انقلاب به فریب خوردن برخی از علما توسط این سازمان اشاره کردند. این نامه در زمانی به امام نوشته شد که هنوز سازمان تغییر ایدئولوژیک نداده و آشکارا مارکسیسم را نپذیرفته بود؛ اما امام روند انحراف و التقاط را در این سازمان و گروهها و دستجات دیگر راستگرا و چپگرا تشخیص داده و آشکار شدن آن را به مرور زمان واگذار کرده بودند. بعدها سازمانی که آقای منتظری از آنان به دفاع میپرداخت، فرزندش محمد را به شهادت رساندند.
بیپاسخ گذاشتن نامه آقای خوئینیها از سوی رهبر معظم انقلاب را نیز میتوان در زمره نامههایی دانست که گذر زمان حقیقت محتوای آن را آشکار خواهد ساخت. هر چند که حقایق و واقعیتهای میدانی هم اکنون نیز برای بسیاری از مردم و خواص با بصیرت پنهان نیستند، اما این نامه هم از همان نامههایی است که پاسخ آن از قبل برای نویسندهاش روشن است.
زمانی وزیر ارشاد اسلامی دولت اصلاحات به شکلی گستاخانه، فرمایشات رهبری انقلاب را مبنی بر اینکه برخی از مطبوعات تبدیل به پایگاه دشمن شدهاند نفی کرد، اما سر برآوردن نویسندگان این مطبوعات از رسانههای ضدانقلاب و کوچ وزیر ارشاد به لندن، پاسخی بود که تاریخ به سخنان گستاخانه او داد.
در فتنه سال ۸۸ برخی از سران فتنه در برابر تأکید رهبری انقلاب بر ضرورت جدا کردن صف معترضان از صف ضدانقلاب، حتی حرمتشکنان روز عاشورا را مردم مؤمن نامیدند، اما اعتراف سران آمریکا و رژیم صهیونیستی و منافقین و سلطنتطلبها در زمینه هدایت فتنه سال ۸۸ پاسخ شایستهای برای بیانیهنویسان بود.
سکوت امام و رهبری در برابر برخی از نامهها و نامهنگاران نیازمند درک و فهمی از جنس درک و فهم فهمیدهها و حججیها و حاجقاسمها و مردمی است که این اسطورههای ولایتمدار از میان آنان برخاستند. مردمی که خوب میدانند که پاسخ برخی از نامهها را خود نامهنگاران میدانند و ضرورتی به پاسخگویی رهبری نیست. مردم سکوت امام و رهبری را همچون سخنان آنان درک میکنند و فرق بین فرافکنی و جستجوگری را میدانند.
امیرمؤمنان علی(ع) در پاسخ به درخواست معاویه در تحویل دادن قاتلان عثمان به نکتهای اشاره میکنند که امروز نیز درباره برخی از افراد که تقصیرها و قصورها را متوجه امام و رهبری میکنند صدق میکند.
حضرت درخواست معاویه را نوعی فرافکنی و فرار رو به جلو میدانند و معاویه را به بازخوانی عملکرد خود و اطرافیانش دعوت میکنند و به او تذکر میدهند که پاسخ را در شام و کاخ و بر سر سفره و گعدههای شاهانه خود بجوید، نه در کوفه و مسجد و سفره بیآلایش امام.
حضرت به معاویه نوشتند:
«… و اما ما سأَلتَ من دفع قتله عثمان إلیک، فَاِنّی نَظَرتُ فی هذا الامر، فلم اره یسعنی دفعهم الیک و لا الی غیرک و لعمری لئن لم تنزع عن غیّک و شقاقک لتعرفنّهم عن قلیل یطلبونک، لا یکلفونک طلبهم فی برّ و لا بحر و لاجبل و لاسهل، الا انه طلب یسوءک وجدانه و زورٌ لا یَسُرکَ لُقیانه و السلام لاهله: اینکه از من خواستی تا قاتلان عثمان را به تو بسپارم، پیرامون آن فکر کردم و دیدم که توان سپردن آنها را به تو یا غیر تو ندارم. سوگند به جان خودم! اگر دست از گمراهی و تفرقه برنداری، بهزودی آنها را خواهی یافت که تو را میطلبند بیآنکه تو را فرصت دهند تا در خشکی و دریا و کوه و صحرا، زحمت پیدا کردنشان را بر خود هموار کنی و اگر در جستوجوی آنان برآیی، بدان که شادمان نخواهی شد و ملاقات با آنان تو را خوشحال نخواهد کرد و درود بر اهل آن.»(۳)
پینوشتها:
۱- صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۵۰٫
۲- نامه آقای منتظری به خط خود، عصر اندیشه، شماره ۱۲، شهریور ۱۳۵۹، ص ۱۰۷٫
۳- نهجالبلاغه، نامه نهم، ص ۴۴۸، ترحمه مرحوم محمد دشتی.