پندها و عبرت‌ها

 

ملیگرایی خلاف اسلام است…

حضرت على(ع ) در یک روز جمعه بر روى منبرى آجرى خطبه مى‌خواند، اشعث بن قیس که از سرداران معروفعرب بود آمد و گفت : یاامیرالمؤ منین این«سرخ رویان» (یعنی ایرانیان) جلو روى تو بر ما خشم گرفته و می‌گوید امروز من نشان خواهم داد که عرب چکاره است…

على (ع ) فرمود: این شکم گنده‌ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مى‌کنند و آنها (موالى و ایرانیان) روزهاى گرم به خاطر خدا فعالیّت مى‌کنند. آنگاه از من مى‌خواهند که آنها را طرد کنم تا از ستمکاران باشم ، به خدایى که دانه را شکافت و آدمى را آفریدقسم که از رسول خدا شنیدمکه فرمود:
به خدا همچنانکه در ابتدا شما ایرانیان را به خاطر اسلام با شمشیر خواهید زد، بعد، ایرانیان شما را با شمشیربه خاطر اسلام خواهند زد(خدمات متقابل اسلام و ایران ، ص ۱۲۹، به نقل از سفینه البحار، ج ۲ص۶۹۲-۶۹۲ «شهید مطهری»)

تقوا از منظر امام علی (ع)

از حضرت على(ع) سئوال شد: معناى تقوا و پرهیزگارى چیست ؟ حضرت فرمود: کسى را مى‌توان با تقوا گفت : که مثلا اگر کلّیه اعمال و رفتارهاى او را در میان یک طَبَق بگذارند و بدون اینکه سرپوشى روى آن طَبَق انداخته باشند آن را در اطراف جهان بگردانند او عملى انجام نداده باشد که باعث شرمندگى وى گردد و بدین علّت لازم شود که آن را پنهان نمایدو نیز آن بزرگوار مى فرماید:
تقوا آن است که انسان اصرار بر معصیت را ترک نماید و به وسیله عبادت هم مغرور نشود.
یک چنین تقوا، بشر را از آتش جهنم نگاه مى‌دارد و به بهشت مى رساند.
آخرین درجه تقوا بیزار شدن از هر چیزى است که غیر ذات مقدس پرودگار باشد و ابتداى تقوا اجتناب از شرک است و حد وسط آن دورى از حرام مى‌باشد. تقوا منتهى درجه اطاعت و عبادت است.(تفسیرآسان : ج ۱، ص ۳۲، روح الجنان دایره المعارف : جلد۲ص ۱۳۲)

رحم و محبت

روزى رسول اکرم (ص) نشسته بود و یکى از فرزندانشان را روى زانوى خود نشانده و مى‌بوسید و به او محبّت مى‌کرد.در این هنگام مردى از اشراف جاهلیت خدمت رسول اکرم(ص) رسید و به آن حضرت عرض کرد:من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هیچکدامشان را براى یک بار هم نبوسیده‌ام . پیامبر(ص) از این سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند که صورت مبارکشان برافروخته و قرمز گردید، و فرمود:من لا یَرحم لا یُرحم، آن کس که نسبت به دیگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد کرد. و بعد اضافه نمود:من چه کنم اگر خدا رحمت را از دل تو کنده است. (شهید مطهری-انسان کامل ص ۱۶۸)

خشم نگیر

مردى از اعراب به خدمت رسول‌اکرم (ص) آمد و از او نصیحتى خواست، رسول‌اکرم در جواب او یک جمله کوتاه فرمود و آن اینکه: لا تغضب. (خشم نگیر!)
آن مرد به همین قناعت کرد و به قبیله خود برگشت، تصادفا وقتى رسید که در اثر حادثه اى بین قبیله او و یک قبیله دیگر نزاع رخ داده بود و دو طرف صف‌آرایى کرده و آماده حمله به یکدیگر بودند.
آن مرد روى خوى و عادت قدیم سلاح به تن‌کرد و در صف قوم خود ایستاد. در همین حال، گفتار رسول اکرم(ص) به یادش آمد که نباید خشم و غضب را در خود راه بدهد، خشم خود را فروخورد و به اندیشه فرو رفت. تکانى خورد و منطقش بیدار شد، با خود فکر کرد چرا بى جهت باید دو دسته از افراد بشر به روى یکدیگر شمشیر بکشند، خود را به صف دشمن نزدیک کرد و حاضر شد آنچه آنها به عنوان دیه و غرامت مى‌خواهند از مال خود بدهد.
قبیله مقابل نیز که چنین فتوّت و مردانگى را از او دیدند از دعوى خود چشم پوشیدند. غائله ختم شد و آتشى که از غلیان احساسات افروخته شده بود با آب عقل و منطق خاموش گشت.(کتاب بیست گفتار شهید مطهری ص ۱۹۴)

کارهای نیک و بد

رسول‌اکرم (ص) فرمود: در شب معراج وارد بهشت شدم، فرشتگانى دیدم که بنّائى مى‌کنند، خشتى از طلا و خشتى از نقره ، و گاهى هم از کار کردن دست مى‌کشیدند. به ایشان گفتم : چرا گاهى کار مى کنید و گاهى از کار دست مى‌کشید؟
پاسخ دادند: تا مصالح بنائى برسد.
پرسیدم : مصالحى که مى‌خواهید چیست؟ گفتند: ذکر مؤمن که در دنیا مى‌گوید سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر. هر وقت بگوید، ما مى سازیم و هر وقت خوددارى کند، ما نیز خوددارى مى‌کنیم.(وسائل الشیعه ، چاپ مکتبه المحمدى قم ، جزء چهارم از جلد ۲، ص ۱۲۰۸)

آتش نفرستید!
رسول اکرم (ص) در جمعی از مسلمین می‌فرمودند:
«هر کس که بگوید سبحان اللّه ، خدا براى او درختى در بهشت مى‌نشاند و هر‌کس بگوید الحمدللّه، خدا براى او درختى در بهشت مى‌نشاند و هرکس بگوید، لا اله الا اللّه ، خدا براى او درختى در بهشت مى‌نشاند، و هر کس ‍ بگوید اللّه اکبر، خدا براى او درختى در بهشت مى‌نشاند.
مردى از قریش گفت : پس درختان ما در بهشت بسیار است. حضرت فرمودند: بلى، ولى مواظب باشید که آتشى نفرستید که‌آنها را بسوزاند، و این به دلیل گفتار خداى عزوجل است که: اى کسانى که ایمان آوردید خدا و فرستاده او را فرمان برید و عملهاى خویش را باطل نکنید.«سوره محمّد، آیه۳»(وسائل الشیعه ، چاپ مکتبه المحمّدى قم ، جزءدوّم از جلد ۲، ص و۱۲۰۶و۱۲۰۸)

مردانه بگو نمى‌دانم!

ابن جوزى یکى از خطباى معروف زمان خودش بود بر بالاى منبرى که سه پله داشت صحبت مى‌کرد.زنى از پایین منبر بلند شد و مسئله‌اى از او پرسید، ابن جوزى گفت: نمى‌دانم.زن گفت : تو که نمى دانى پس چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسته‌ای؟
جواب داد: این سه‌پله را که من بالاتر نشسته‌ام به آن اندازه‌اى است که من می‌دانم و شما نمى‌دانید، بنابراین به اندازه معلوماتم بالا‌رفته‌ام و اگر به اندازه مجهولاتم مى‌خواستم بالا بروم لازم بود که یک منبرى درست کنم که تا فلک الافلاک بالا مى‌رفت .
ابن مسعود در این باره مى گوید:قل ما تعلم و لا تقل مالا تعلم.
آنچه را مى‌دانى بگو و آنچه را که نمى‌دانى لب فرو‌بند و زبان از سخن گفتن بازدار و اگر از تو سؤال کردند آنچه را که مى‌دانى با کمال صراحت و مردانه بگو نمى‌دانم.(حکایتها و هدایتهایى از زندگى عالمان و مجاهدان)

زنجیرهای شیطان

درزمانشیخانصارىیککسىخوابدیدکهشیطاندرنقطه‌اى،تعدادزیادىافسارهمراهخودشداردولىافسارهامختلفاست،بعضى‌ازافسارهاخیلىشلاست،یکىدیگرافسارچرمى،یکىدیگرزنجیرى،زنجیرهاىمختلفوبعضىاززنجیرهاخیلىقوىبودکهخیلىجالببود. ازشیطانپرسید: اینهاچیست؟

– اینهاافسارهایىاستکهبهکلهبنى‌آدممى‌زنموآنهارابهطرفگناهمى‌کشانم.

آنافسارخیلىکلفت،نظراینشخصراجلبکرد،گفت: آنبراىکیست؟

– اینبراىیکآدمخیلىگردنکلفتىاست

– کى؟

– شیخانصارى

– چطور؟

– اتفاقادیشبزدمبهکله‌اشیکچندقدمآوردمولىزدآنراپارهکرد!

– حالاافسارماهاکجاست؟

– شماکهافسارنمى‌خواهید،شمادنبالمنهستند! اینافسارمالآنهایىاستکهدنبالمننمىآیند. آنشخصصبحآمدخوابرابراىشیخانصارىنقلکرد.مثلاینکهشبىشیخخیلىاضطرارپیدامى‌کندو ازپولىکهبابتسهمامام نزدشبودهوفردابایستىتقسیممى‌کردهاستبهعنوانقرضمبلغی از آنبرمى‌دارد،ولی سریعاًمى‌گذاردسرجایش.شیطانکهگفتهبودزنجیررازدمبهکله‌اشواوراچندقدمآوردمولىبعدپارهکردورفت. (توحید، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۳۳۲ و ۳۳۳)

صاحب ثواب

زبیدهزنهارونالرشیدنهرىدرمکّهجارىساختهاستکهازآنزمانتاکنونمورداستفادهزواربیت‌اللّهاست.اینکارظاهرىبسیارصالحدارد. همتزبیدهایننهرراازسنگلاخهاىبینطائفومکّهبهسرزمینبى‌آبمکهجارىساختوقریبدوازدهقرناستکهحجاجتفتیدهِدلتشنهلبازآناستفادهمى‌کنند. ازنظرچهرهمَلکىکاربسعظیمى‌استولىازنظرملکوتىچطور؟آیاملائکههممانندماحسابمىکنند؟..نه!،آنهاطورىدیگرحسابمى‌کنند. آنانبامقیاسالهىابعاددیگرعملرامى‌سنجند،حسابمى‌کنندکهزبیدهپولاین‌کارراازکجاآورده؟زبیدههمسریکمردجباروستمگربهنامهارونالرشیدبودکهبیتالمالمسلمینرادراختیارداشتوهرطورهوسمى‌کردعملمى‌نمود.زبیدهازخودثروتىنداشتومالخودراصرفعملخیرنکرد،مالمردمراصرفمردمکرد؛…دراینحساباستکهگفتهشدهزبیدهرادرخوابدیدندوازاوپرسیدندکهخدابرایایننهرىکهجارىساختىباتوچهکرد؟جوابدادتمامثوابهاىآنرابهصاحباناصلىپولهاداد!.(عدل الهی اثر شهیدمطهری جلد ۱ ص۳۰۲)

قلبت را صاف کن

امام صادق (ع)فرمود:روزىحضرتموسى (ع) پیروانخودراموعظهمى‌کرد. یکىازشنوندگانچنانتحتتاءثیرگفتارموسى (ع) قرارگرفتکهازجاحرکتکردهپیراهنخودراچاکزد. خداوندبهحضرتموسى (ع ) وحىکرد،بهاوبگونمى‌خواهدپیراهنتراچاکزنىقلبترابرایمبشکاف (ومحبتدیگرانراخارجنما)حضرتصادق (ع) درپایانگفتارفرمود:یکروزحضرتموسى(ع) بهمردىازپیروانخودگذشتکهدرحالسجدهبود،ازآنجاردشد.پس‌ازانجامدادنکارخودبرگشت،بازاورادر‌حالسجدهدیدبهآنمردگفت:اگرحاجتتوبهدستمنبودبرآوردهمى‌کردم.بهموسى(ع) خطابشد:اگرآنقدرسجدهکندکهگردنش ‍قطعشودازاونمى‌پذیرممگراینکهقلبخود‌راپاککند. آنچهمندوستدارماونیزدوستبداردوازآنچهبىمیلمنسبتبهآناوهمبىمیلشود.(روضه کافى ، ص ۱۲۸ و ۱۲۹)

دعا و نیایش فرعون هم مستجاب مى‌شود
در زمان فرعون رود نیل فرو نشست، مردم مصر پیش او آمده تقاضا نمودند که آب رود را به جریان اندازد. فرعون گفت من از شما راضى نیستم …پس از چندین بارمراجعه، گفتند. فرعون!حیوانات ما مى‌میرد و زراعتهایمان خشک مى‌شود اگر رود را به جریان نیندازى خداى دیگرى انتخاب مى کنیم.
فرعون گفت: همه در بیابان جمع شوید، خودش نیز با آنها بیرون شد ولى در محلى که نه آنها او را مى‌دیدند و نه صدایش را مى شنیدند صورت بر روى خاک گذارده با انگشت شهادت اشاره نمود شروع به درخواست و دعا کرد و مى‌گفت پروردگارا! مانند بنده‌اى خوار و ذلیل که بسوى آقاى خود بیاید در پیشگاه تو آمده‌ام . مى‌دانم کسى جز تو قدرت ندارد رود نیل را به جریان آورد به لطف و کرم خویش آن را به جریان انداز.
رود نیل به طورى جارى شد که پیش از آن سابقه نداشت. فرعون به مصریان گفت: من رود را جارى کردم و به این وضع در آوردم . همه به سجده افتاده مراسم پرستش را تجدید نمودند! جبرئیل به صورت مردى پیش فرعون آمد، گفت: پادشاها! بنده‌اى دارم که او را بر سایر بندگان خود امتیاز داده‌ام اختیار آنها را به او سپرده کلید خزائن و اموالم در دست اوست ولى آن بنده با من دشمنى مى‌کند. کسى را که من دوست دارم با او دشمن است. هر‌که را من نمى‌خواهم با او دوستى مى‌نماید. کیفر چنین بنده‌اى چیست؟ فرعون گفت: بسیار بنده ناپسند و بدى است اگر در اختیار من باشد او را در دریا غرق مى‌کنم. گفت: اگر باید چنین شود تقاضا دارم قضاوت خود را برایم بنویسد. فرعون نوشت سزاى بنده‌اى که با آقاى خود مخالفت کند، دوستانش را دشمن بدارد و با دشمنانش دوست باشد فقط غرق نمودن در دریا است. به دست او داد.جبرئیل گفت خوب است این نامه را با مهر خود امضاء کنید. فرعون نوشته را گرفت و امضاء کرد. آنروز که خداوند اراده کرد فرعون و فرعونیان را غرق نماید، جبرئیل همان نامه را به دستش داده گفت اینک قضاوتى که درباره خود کردى انجام مى‌شود باید غرق شوى!. (علل الشرایع جلد اول چاپ قم ، ص ۵۵)

 

دعاى ما چرا مستجاب نمى‌شود؟!
روزى ابراهیم ادهم در بازارهاى بصره عبور مى‌کرد. مردم اطرافش را گرفته گفتند: ابراهیم ! خداوند در قرآن مجید فرموده (ادعونى استجب لکم) مرا بخوانید جواب مى‌دهم ، ما او را مى‌خوانیم ولى دعاى ما مستجاب نمى‌شود. ابراهیم گفت علتش آن است که دلهاى شما به واسطه ده چیز مرده است. پرسیدند آن ده امر چیست؟
۱-گفت اول آنکه خدا را شناختید ولى حقش را ادا ننمودید.
۲-قرآن را تلاوت کردید ولى عمل به آن تکرار نکردید.
۳-ادعاى محبت با پیغمبر اکرم (ص) نمودید ولى با اولادش دشمنى کردید.
۴-ادعا کردید با شیطان عداوت داریم ولى در عمل با او موافقت نمودید.
۵-مى‌گوئید به بهشت علاقمندیم اما براى وارد شدن به بهشت کارى انجام نمى‌دهید.
۶-گفتید از آتش جهنم مى‌ترسم ولى بدنهاى خود را در آن افکندید.
۷-به عیب گوئى مردم مشغول شدید و از عیوب خود غافل ماندید.
۸-گفتید دنیا را دوست نداریم و ادعاى بغض آن را نمودید ولى با حرص ‍جمعش مى‌کنید.
۹-اقرار به مرگ دارید ولى خویشتن را مهیا براى آن نمى‌کنید.
۱۰-مرده‌گان را دفن نمودید اما از آنها عبرت و پند نگرفتید. (وضات الجنات لفظ ابراهیم)
آبروی مؤمن

امیرمؤمنان(ع) مقدار پنج وسق (حدود پنج بار) خرما برای مردی فرستاد، آن مرد شخصی آبرومند بود و از کسی تقاضای کمک نمی‌کرد، شخصی در آن جا بود به علی(ع) گفت: آن مرد که تقاضای کمک نکرد، چرا برای او خرما فرستادی؟ به علاوه یک وسَق برای او کافی بود.
امیر مؤمنان علی(ع) به او فرمود: خداوند امثال تو را در جامعه ما زیاد نکند، من می‌دهم تو بخل می‌ورزی؟ اگر من آن چه را که مورد حاجت او است، پس از درخواستش بدهم، چیزی به وی نداده‌ام بلکه قیمت چیزی (آبرویی) را که به من داده، به او داده‌ام…. (علی علیه السلام و محرومان)

ترس از خدا

ابودرداء می‌گوید: شبی امیرمؤمنان(ع) را دیدم که از مردمان کنار گرفته و در مکان خلوتی مشغول مناجات با پروردگار و گریه و زاری است و می‌فرمود: بار خدایا! چه بسیار گناهانی که با بردباری از عقوبتش درگذشتی و چه بسیار جرایمی که به کرم و بزرگواری‌ات آن را آشکار نساختی! بار خدایا…!

ناگاه دیدم صدا خاموش‌شد، گفتم: حتماً حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بیدارکنم. چون ایشان را حرکت دادم، دیدم همچون چوب خشک شده‌ای‌است. گفتم: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون. حضرت از دنیا رفت.

به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از این امر آگاه ساختم. فرمود: این حالتی است که از ترس خدا هر شب بر او عارض می‌شود. پس از اندکی، آب بر چهره او پاشیدم تا به هوش آمد.( اسرار الصلوه, ص۲۱۴)

عبادت ابلیس

حضرت علی(ع)فرمود: از کار خداوند درباره شیطان عبرت بگیرید، زیرا که عبادت و بندگی بسیار و منتهای سعی و کوشش او را (بر اثر تکبر) باطل و تباه ساخت.در حالی‌که خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود. که برای شما معلوم نیست از سالهای دنیاست یا از سالهای آخرت (که هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنیاست) و این به جهت سرکشی یک ساعت بود (که خود را برتر از آدم دانسته و و فرمان خدا را اجابت نکرد)(نهج البلاغه فیض الاسلام ص ۷۸۰ خطبه ۲۳۴)

مهلت به شیطان

 از امام صادق (ع) پرسیده شد:به چه علت حق‌تعالی به ابلیس تا وقت معلوم مهلت داد؟ فرمود: به خاطر حمد و شکری که به جای آورد. پرسیده شد: حمد و شکرش چه بود، فرمود: عبادت شش هزار ساله او در آسمان (و درجای دیگرفرمود: شیطان دو رکعت نماز در هفت آسمان به شش هزار سال بجای آورد)(ابلیس نامه ص ۱۶۵ – علل الشرایع ۲/۲۴۳ )

بهره‌ای از مناقب امام علی (ع)

مرحوم آیت الله العظمی اراکی قدس‌سره، علاقه خاصی به خاندان رسالت و ولایت داشتند. یکی از بزرگان نقل‌کردند که: آیت الله‌اراکی را مدت ها می‌دیدم که پس از نماز مغرب وعشا از مدرسه فیضیه به طرف صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام می‌آمد و بر سر قبری نشسته و فاتحه می‌خواند.یک بار از ایشان پرسیدم: آیا ایشان از بستگان شما هستند؟فرمودند: خیر، این شخص، منقبتی از دریای مناقب امیرالمؤمنین را برای من گفت که من نشنیده بودم. اکنون به پاس حرمت وی، هر شب برایش فاتحه می‌خوانم(داستانهایی از علما)

عبدالله پول حج مستحبی را به فقرا می‌دهد!‍

علامه حلى در کشف الیقین و علامه نورى در کلمه طیبه، حکایتى که در بغداد اتفاق افتاده نقل مى‌کنند: شخصى بنام عبدالله بن مبارک یک سال در میان به زیارت بیت‌الله حج مى‏کرد و مدت پنج سال در این امر مشغول بود درسالی که نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود برداشت و متوجه بازار شد که تدارک سفرحج بنماید.پس در خرابه‏اى که بر سر راه او بود،زن علویه‏اى را دید که مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مى‏کند و آن را پاک مى‏کند عبدالله گفت: براى چه این مرغ مرده را پر مى‏کنى مگر نمی‍دانی خوردن میته حرام است؟ زن علویه گفت: از حال من سوال مکن و مرا به حال خود بگذار و از پى‌کار خود برو. عبدالله با اصرار جویای حال اوشد،تا این که گفت: من زنى سیده و علویه هستم فرزندان یتیم دارم شوهرم از دنیارفته، این روز چهارم است چیزی برای خوردن به دست من و بچه‌هایم نرسیده است و چون کار به اضطرار رسیده این مرغ مرده بر ما حلال است… عبد الله گفت: با خود گفتم، واى بر تواى عبدالله! کدام عمل بهتر از رعایت این علویه و سادات خواهد بود، پس‌آن پانصد مثقال طلا که داشتم همه را در دامن علویه ریختم و آن سال مکه نرفتم… چون حجاج مراجعت کردند من به استقبال ایشان رفتم به هر کس از حجاج مى‏رسیدم مى‏گفتم خداوند حج ترا قبول فرماید دیدم آناننیز به من همین دعا را مى‏نمایند!!. و مى‏گویند: اى عبد الله آیا خاطر دارى که در فلان محل با ما چنین و چنان گفتى…من تعجب کردم که امسال به حج نرفتم!.                                                                                                                    شب در عالم رویا دیدم رسول خدا صلى‏الله علیه و آله را که فرمود: اى عبدالله عجب مدار، بدرستى که چون تو به فریاد علویه و فرزندانش رسیدى من هم از خداوند متعال درخواست کردم که مَلکى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنماید… حال بعد از این مى‏خواهى حج بکن و مى‏خواهى حج مکن!.                                                                             

.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *