در آمد:
پس از جنگ جهانی دوم و حاکمیت نظام دو قطبی به سردمداری آمریکا و شوروی، کمتر کسی تصورش را میکرد که شوروی دچار فروپاشی شود، ولی این اتفاق در سال ۱۹۹۱ رخ داد و آمریکا با تصور اینکه اینک در نظامی تک قطبی قادر به یکهتازی در دنیاست، برای کشورهای مختلف، بهویژه در منطقه غرب آسیا خوابهای زیادی دید.
پس از وقوع انقلاب اسلامی و پرچمداری جمهوری اسلامی ایران بعنوان محور مقاومت در مقابل جبهه آمریکا و غرب، بحران مالی بزرگ آمریکا در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ و همچنین شکست آمریکاییها در ایجاد تغییرات سیاسی در چین، معادلات جهانی دستخوش تحولات بزرگی شد و آمریکا با مشکلات عدیده روبهرو و پروژه جهانیسازی و به تبع آن تکقطبی شدن با چالشهای جدی مواجه گردید.
در گفتگو با دکتر فؤاد ایزدی کارشناس ارشد مسائل آمریکا این چالشها و موضوعات مرتبط را مورد بحث و بررسی قرار دادهایم که در ادامه تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
وجود اجماع در نظم جدید جهانی
*موضوع نظم جدید جهانی که رهبر معظم انقلاب در فرمایشات اخیرشان هم به آن اشاره فرمودند در دنیا چقدر پررنگ است و چقدر برای آن برنامهریزی میشود؟
در پاسخ به این پرسش باید عرض کنم که در بین کارشناسان و کسانی که در این حوزه کار میکنند اجماع هست که نظم فعلی در حال تغییر و تبدیل شدن به نظم جدیدی است. من کسی را نمیشناسم که به صورت تخصصی در این حوزه کار کند و به این اصل که نظم نوین و جدیدی در راه است و نیاز به توجه ویژه دارد، معتقد نباشد.
تاریخچه این موضوع را هم همه میدانیم. بعد از جنگ جهانی دوم، یک نظم دوقطبی وجود داشت. در یک قطب کشورهای غربی و کشورهای همسو با غرب با رهبری آمریکا و در قطب دیگر هم کشورهای بلوک کمونیستی یا همراه با این بلوک به رهبری شوروی قرار داشتند.
بعد از فروپاشی شوروی، آمریکائیها احساس کردند که پیروز شدهاند و نظام دنیا تکقطبی شده و آنها رهبر دنیا خواهند شد، چون یکی از دو بلوک اصلی از بین رفته بود، به همین دلیل بعضی از کارشناسان آمریکائی مسئله «پایان تاریخ» را مطرح کردند و گمان کردند که دیگر تفکر لیبرالیسم در جایگاهی قرار دارد که هیچگاه، به چالش کشیده نخواهد شد و در نهایت دنیا با همان نگاه لیبرال به معادلات جهانی به مسیر خودش ادامه میدهد. اما این حرف توسط فوکویاما _ فیلسوف آمریکایی و متخصص اقتصاد سیاسی_ که خودش نظریهی «پایان تاریخ» را مطرح کرده بود، به حدی زیر سئوال رفت که در سال گذشته مقالهای در مجله Time Affairs منتشر کرد. وی زمانی درباره آمریکا صحبت میکند که رهبری این جریان به عهدهاش بوده، او میگوید: آمریکا از ریشه پوسیده است. (Would rotten to the core. در حال پوسیدن) پس در مورد این موضوع که دنیا دارد به سمت نظم جدیدی حرکت میکند، اجماع هست.
حالا اینکه دنیا چندقطبی میشود؟ دوباره دوقطبی میشود؟ و به جای شوروی، کشور دیگری مثلاً چین جایگزینی میشود؟ در اینها اختلافنظر هست، ولی همانطور که عرض کردم در اصل موضوع، حالا دیگر اجماع هست.
حتی در متنهائی که توسط نهادهای اطلاعاتی آمریکائی نوشته میشوند، به این مسئله اذعان دارند. مثلاً یکی از ۱۷ نهاد اطلاعاتی آمریکا National IntelligenceCouncil (شورای ملی اطلاعات امنیت) است. کار این نهاد روندپژوهی است. این نهاد چندوقت پیش متنی را با عنوان Global Trends 2030 (روندهای جهانی ۲۰۳۰) تهیه و منتشر کرده بودن که در آن به صراحت آمده بود : تا سال ۲۰۳۰ یعنی هشت سال دیگر، هیچ هژمونی در دنیا وجود نخواهد داشت. یعنی یک نهاد اطلاعاتی آمریکا اذعان میکند که این هژمونی در حال اتمام است. این متن میگوید سال ۲۰۳۰ ولی به نظر میرسد که چه بسا زودتر از هشت سال دیگر هم این اتفاق بیفتد. به نظرم تحولات اوکراین هم این روند را تسریع میکند. حرف آن متن این بود که دنیا به سمت چندقطبی شدن در حال حرکت است و قدرت دارد به سمت ائتلافها و شبکهها سوق پیدا میکند و این شبکه و ائتلاف کشورها هستند که قدرت میگیرند و حالت هژمونی آمریکا ماهیت خود را از دست میدهد.
وزارت دفاع انگلیس هم که گهگاه متنهائی با همان عنوان روندهای جهانی منتشر میکنددر آخرین متنی که منتشر کرده به این نتیجه رسیده بود که دنیا دارد چندقطبی میشود و بعد هم به این نکته اشاره کرده بود که قدرت دارد از غرب و کشورهای غربی به سمت شرق حرکت میکند.
عنوان اصلی کنفرانس امنیت مونیخ در دو سال پیش west lessness (بیغربی) بود. یعنی دنیا دارد به سمت بدون غرب حرکت میکند و غرب دارد جایگاه خودش را از دست میدهد. سبک کنفرانس امنیت مونیخ به اینصورت است که در طول سال روی متنی کار میشود و این متن در کنفرانس سالانه دراختیار شرکتکنندگان قرار میگیرد. گفته میشود که کنفرانس امنیتی مونیخ مهمترین کنفرانس امنیتی دنیاست و مونیخ هم در آلمان است. لذا خود غربیها معتقدند که این اتفاق دارد میافتد و چه نهادهای امنیتی آمریکائی، چه انگلیسی، چه جاهای دیگر معتقدند که دنیای تکقطبی به فرض اینکه شکل هم گرفته باشد. (چون برخی معتقدند آمریکائیها با اینکه سعی کردند، اما نتوانستند دنیای تکقطبی را ایجاد کنند) دورهاش تمام شده و شاهد دوران جدیدی خواهیم بود.
این نکته اولی است که باید با آن توجه شود. نکته دومی که به نظرم باید به آن توجه کنیم این است که چرا آمریکائیها در پروژه تکقطبی کردن دنیا به نتیجهای که میخواستند نرسیدند؟ عدهای از کارشناسان معتقدند که تکقطبی شدن دنیا شکل نگرفت و عدهای هم که معتقدند که شکل گرفت، میگویند که دوره آن در ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ تمام شد و الان در دوره گذار از نظم قبلی به نظم جدید هستیم.
چرا پروژه آمریکائیها شکست خورد
*چرا و چگونه این وضعیت ایجاد شد که نظام تکقطبی دوام نیاورد؟ چرا مثل دنیای دوقطبیای که از ۱۹۴۵، بعد از جنگ جهانی دوم تا ۱۹۹۰ یعنی حدود ۴۵ سال طول کشید، دنیای تکقطبی مدنظر آمریکائیها ۴۵ سال طول نکشید؟
اگر خوشبینانه نگاه کنیم، بیشتر از ۱۷، ۱۸ سال دوام نیاورد. پاسخ به این سئوال که چرا وضعیت فعلی ایجاد شد؟ به ما برای درک این مسئله که داریم به کجا میرویم کمک میکند.
به نظرم چند عامل باعث شد که پروژه تکقطبی کردن دنیا توسط آمریکائیها به نتیجه نرسد. دلیل اول شکست پروژه جهانیسازی بود. به این معنی که نتیجه جهانیسازی ثروتمند شدن شرکتهای چندملیتی شد و خیلی هم سود بردند. منتهی مردم دنیا از جمله مردم کشورهای غربی از این منافع بهرهای نبردند که بعضاً دچار چالش هم شدند. به عنوان مثال، شرکتهای چندملیتی که دنبال سود بیشتر بوده و هستند، همیشه دنبال کارگر ارزانند و در پروژه جهانیسازی، یکی از جاهائی که ضرر کردند، نه شرکتهای آمریکائی که کارگران آمریکائی بودند. چون کارگران کشورهای دیگر از قبیل چین و بعضی از کشورهای آسیائی ـ مثلاً بنگلادش ـ ارزانتر بودند و خیلی از شرکتهای آمریکائی کارخانههای خودشان را از آمریکا به کشورهای دیگر با کارگرهای ارزانتر منتقل کردند که این به ضرر کارگر آمریکائی تمام شد. این نارضایتی در آمریکا وجود داشت و در انگلیس تبدیل به نارضایتی عمومی و منجر به خروج انگلیس از اتحادیه اروپا شد. در حال حاضر در انتخاباتهای کشورهای اروپائی، احزابی که به این ناراحتی مردم توجه میکنند، در نظرسنجیها نسبت به گذشته وضعیت بهتری پیدا کردهاند.
شکست پروژه جهانیسازی منجر به انتخاب شخصی مثل دونالد ترامپ شد. آن نارضایتی موجی را ایجاد کرد که ترامپ از آن استفاده کرد و منجر به افزایش ملیگرایی در دنیا شد. یکی از دغدغههای ترامپ ملیگرائی اقتصادی و هویت محوری بود که همه این مفاهیم خلاف پروژه جهانیسازی بود. جهانیسازی اعتقادی به ملیگرائی اقتصادی نداشت و معتقد به بازار آزاد بود. آنها اقتصاد بازار آزاد را تبلیغ میکردند، چون ذیل اقتصاد بازار آزاد است که میتوانند به راحتی سرمایه و کالا را منتقل کنند و سود بیشتری ببرند. این یکی از دلایل شکست پروژه جهانیسازی بود.
دومین دلیل شکست، مشکلات آمریکا در حوزه سیاست خارجیاش بود. از جمله جنگ عراق، جنگ افغانستان و…، آمریکائیها فکر کردند برای ایجاد سلطه و توسعه نظام تکقطبی موردنظرشان میتوانند با تسلط بر منطقه غرب آسیا بر منابع انرژی و محیطهای ژئوپلتیک تسلط پیدا کنند لذا پروژههای جنگی را آغاز کردند، منتهی در پروژههای عراق و افغانستان و سوریه و لبنان و یمن شکست خوردند.
یکی از دلایل دشمنی آنها با جمهوری اسلامی و نفرتی که از سردار شهید سلیمانی داشتند و به آن شکل با ایشان برخورد کردند، این بود که جمهوری اسلامی با فرماندهی میدانی افرادی مثل سردار سلیمانی، پروژههای آمریکائیها را هم در منطقه با شکست مواجه کرد و هم پروژه جهانیسازی و سلطه آمریکا و تسلط آمریکا را با شکست مواجه کرد. یعنی هم پروژههایشان به جائی نرسید و هم آبرویشان رفت و جایگاه آمریکا در دنیا دچار تزلزل شد. بنابراین دلیل اینکه آمریکا نتوانست پروژه تکقطبی کردن را پیش ببرد، یکی این بود که نتوانست پروژه جهانیسازی را محقق کند و دلیل دومش هم این بود که در پروژههای نظامیای که در منطقه ما و غرب آسیا آغاز کرد، شکست خورد.
دلیل سومی که آمریکائیها را در پروژه جهانیسازی دچار چالش کرد، بحران اقتصادی سال ۲۰۰۷، ۲۰۰۸ بود که وزیر دارائی وقت آمریکا بارها به صراحت گفت که نزدیک بود اقتصاد آمریکا به کلی از هم بپاشد و آمریکا با بحرانی جدی روبهرو شود.
باز در آن سالها آمریکا بنیهای داشت و توانست خودش را کمی ترمیم کند. البته روند افول اقتصادی ادامه پیدا کرد، ولی آمریکائیها از آن بحران عبور کردند، منتهی در اینجا هم آبرویشان رفت. یعنی هم در حوزه نظامی معلوم شد که مدل آمریکائی چندان مدل توانمند و پیروزی نیست، هم در حوزه اقتصادی معلوم شد که تفکر سرمایهسالار و سیستم سرمایهداری درنهایت جواب نمیدهد و کشورهائی که روی این حوزه تمرکز میکنند، دچار چالش میشوند. این دلیل سومی بود که پروژه آمریکائی با چالش مواجه شد.
دلیل چهارم؛ اشتباهی بود که کشورهای غربی مخصوصاً آمریکا در رابطه با چین مرتکب شدند و برای خودشان در سطح دنیا رقیبی را ایجاد کردند، ولی دیر متوجه شدند که این سیاست اشتباه بوده است. دلیل این اشتباه هم طمع آمریکائیها بود. در اوایل دهه ۷۰ میلادی آمریکائیها به این اعتقاد رسیدند که میشود چین را به نوعی از مجموعه کشورهای کمونیستی جدا کرد. یعنی سیاستمداران آمریکا به برقراری روابط با چین علاقمند شدند، چون میخواستند در دنیای کمونیسم برای شوروی رقیب ایجاد کنند و اقتصاددانان آنها هم احساس کردند که چین به خاطر جمعیتش هم بازار خوبی است و هم کارگر ارزان دارد. از این جهت دولت نیکسون به سمت عادیسازی روابط با چین رفت. لذا روند عادیسازی روابط با چین ادامه پیدا کرد تا دولت چین به تدریج تغییر پیدا کند. این یک نوع پروژه نفوذ اقتصادی در چین بود. احساس آمریکائیها این بود که اگر پروژه نفوذ اقتصادی در چین عملی شود، منجر به نفوذ سیاسی در چین هم خواهد شد و حکومت چین در درازمدت تغییر خواهد کرد، ولی این اتفاق نیفتاد. چینیها به سمت اقتصاد بینالملل رفتند و از اقتصاد بینالملل برای پیشبرد اهداف اقتصادی خودشان استفاده کردند و صادراتشان را افزایش دادند، ولی به ترکیب سیاسی کشورشان مطلقاً دست نزدند و سیستم تکحزبی کمونیستی تا امروز هم ادامه پیدا کرده است.
ابتدا اکثریت با کسانی بود که اعتقاد داشتند باید چین را وارد ساختار اقتصادی دنیا کرد و بعد به تدریج نسبت به این مسئله شک و شبهه پیدا کردند تا اواسط دولت اوباما که اکثریت با افرادی شد که معتقد بودند پروژه تغییر حکومت چین و نفوذ سیاسی در چین با نفوذ اقتصادی شکست خورده است. از همان اواسط دولت اوباما، آمریکا به سمت تقابل جدیتر با چین رفت و گفتند ما میخواهیم تمرکز بیشتری روی شرق آسیا داشته باشیم. بعد ترامپ این سیاست اوباما را ادامه داد و بایدن هم اکنون همین راه را ادامه میدهد و در حال حاضر در آمریکا بین حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه رقابت است که کدام حزب بیشتر ضدچینی است. و چینیها هم متوجه شدهاند که قرار نیست سبک قبلی توسط آمریکا ادامه پیدا کند.
پس این هم اشتباهی دیگر بود که آمریکائیها به دست خودشان برای خودشان رقیبی را ایجاد کردند که دارد کمکم دنیا را به سمت دیگری میبرد.
این شکستها متأثر از این تفکر است مخصوصاً تفکر لیبرال ـ اینترنشنالیسم نزد دموکراتها غلیظتر است. این تفکر معتقد است که لیبرالیسم تفکر پیشروئی است و همه جای دنیا باید لیبرال بشوند. و نتیجه متأثر بودن از این تفکر بود که آمریکائیها در چند دهه گذشته وارد پروژههائی شدند که موفق نبودهاند و بیجهت در کشورهای مختلف دخالت کرده و سیاستهای غلطی را در پیش گرفتهاند که به شکستهائی در حوزههای مختلف منجر شدهاند. و این تفکر آمریکائی چندان هم قابل ترمیم و اصلاح نیست و به نظر میرسد که فعلاً دارد ادامه پیدا میکند.
دموکراتها ذیل تفکر لیبرال اینترنشنالیسم و بسیاری از جمهوریخواهان ذیل تفکر کنسرواتیسم جدید (نومحافظهکار) عمل میکنند. از نظر عقبه فکری، لیبرال اینترنشنالیسم را هم میتوان بینالمللیگرائی لیبرال ترجمه کرد. این دو نوع تفکر، عقبههای فکری متفاوتی دارند، ولی در عین حال هر دو جریان در سیاست خارجی آمریکا به نتیجه میرسند. لیبرالها با عقبهی تفکر لیبرال به این نتیجه میرسند که باید در عراق حضور پیدا کرد و نومحافظهکارها با عقبه نگاه ژئوپلتیک به این نتیجه میرسند که باید عراق را اشغال کرد. در زمان جنگ عراق، هم دموکراتها و هم جمهوریخواهان به جنگ عراق رأی دادند. اینها از نظر عقبه فکری کمی با هم متفاوتند، ولی از نظر نتیجهای که به آن میرسند، خیلی وقتها همنظر میشوند و این مشکلی ریشهای است که در آمریکا وجود دارد و به نظر میرسد که به این راحتیها هم حل نمیشود و این سیستم مافیائیای که دولت آمریکا مشهور به آن هست، در نهایت برای پیگیری سیاستهائی که در درازمدت جواب نمیدهند، بهانهای درست میکنـد.
دلایلی که عرض کردم دلایل به شکست انجامیدن پروژه آمریکائی تکقطبیسازی بود و نظم مورد نظر آمریکائیها دچار چالش شده و داریم وارد نظم جهانی جدیدی میشویم.
جبهه مقاومت در برابر غرب در حال گسترش است
*به نظر جنابعالی بحران اوکراین چه تاثیری بر نظم جدید جهانی دارد و باید منتظر چه اتفاقاتی باشیم؟ جایگاه جمهوری اسلامی ایران در این دوره گذار کجاست و اصولاً چه نقشی در نظم جدید میتواند داشته باشد؟
به نظر میرسد، تحولات اوکراین در حال تسریع در روندهائی است که از قبل شروع شده بودند. در روسیه یک جریان قوی منتقد غرب و آمریکا وجود داشت که بعد از جریانات اوکراین دارد قدرت میگیرد. پیش از این هم این افزایش قدرت برای روسیه وجود داشت که در اوکراین منجر به سیاست تقابل با غرب شد. این جریان به خاطر فشاری که آمریکائیها دارند روی چین اعمال میکنند، دارد در آنجا هم قدرت میگیرد. تا مدتی قبل در دنیا محور مقاومتی وجود داشت و ایران و بعضی از دوستان ایران در منطقه در رأس این محور بودند. حالا این محور مقاومت دارد در مقابل هژمونی غربی گسترش پیدا میکند و کشورهائی که به صورت سنتی، روابط معمولی با غرب داشتند ـ مثل روسیه و چین ـ دارند به سمت تقابل میروند. اینها میدانند که اگر آمریکا در تقابل با روسیه پیروز بشود، کشور بعدی چین است. به همین دلیل حواسشان هست که تا جائی که میتوانند اجازه ندهند که پروژه آمریکائی به پیروزی برسد.
پس در این دوره گذار، ما شاهد تحولات جدیای خواهیم بود، چون داریم از نظمی به نظم دیگری حرکت میکنیم و لذا کشورها تصمیمات با ریسک بالا میگیرند، چون میخواهند در نظم جدید جایگاه بهتری داشته باشند و دارند از خودشان تحرکاتی را نشان میدهند که این اتفاق بیفتد. از این جهت به نظر میرسد ما در حوزههای مختلف شاهد این مسئله خواهیم بود که کشورها سعی خواهند کرد از ابزار قدرتی که دارند و از مزیتهائی که دارند برای رسیدن به اهداف مدنظرشان استفاده کنند.
ما هم قاعدتاً باید به این مسئله بپردازیم همانطور که رهبر معظم انقلاب هم در فرمایشات اخیرشان اشاره فرمودند ممکن است کشورهائی که در این تحولات حواسشان نباشد و دقت کافی نکنند، منزوی بشوند. از کلمه منزوی استفاده کردند. در حوزه سختافزاری و در حوزه نرمافزاری باید فکر و طراحی بشود.
قاعدتاً هم ایران و هم کشورهای دیگر باید به مزیت نسبی خودشان نگاه کنند. به نظر میرسد مزیتی که ما داریم و منابع قدرتی که جمهوری اسلامی را تا به حال سرپا نگه داشته و موجب پیشرفت شده، باید مطالعه و تقویت بشوند. با توجه به تحولاتی که در دنیا شاهد هستیم، به نظر میرسد که جبهه مقاومت در برابر غرب دارد یاران جدیدی پیدا میکند، به نظر من در اینجا مزیت نسبی ما مشخص میشود، چون ایران در زمینه مقابله با غرب به صورت سنتی پرچمدار بوده است.
مزیت نسبی ما قدرت تأثیرگذاری فکری و جایگاه ما به عنوان کشوری است که سالهاست در مقابل زیاده خواهیهای غرب دارد مقاومت میکند. در مقایسه با کشورهائی که تازه دارند به صورت جدی وارد این عرصه میشوند، ایران حالت پیشکسوتی دارد و این مزیت ما در حوزه قدرت نرم کشور و الگوئی است که این قدرت به دنیا ارائه میدهد. در این دوره گذار هم با حضور در عرصه بینالملل و جایگاهی که به عنوان کشور پرچمدار مقاومت در دنیا داریم باید تفکر و مکتب مقاومت را در دنیا، فراتر از منطقه خودمان تسرّی و ترویج کنیم.
به نظر میرسد این حوزه، مزیت نسبی ماست. ایران در بعضی از حوزههای قدرت توانسته خودش را مدیریت کند، ولی لزوماً مزیت ویژهای ندارد. مثلاً کشور در حوزه اقتصادی بعضاً دچار چالشهائی است. چیزی که مزیت به نظر میرسد، همان قدرت نرم کشور است که باید به آن توجه بشود. البته در کنار این جایگاه، ایران در زمینه قدرت سخت و نظامی هم جایگاه و توانمندیهای ویژهای پیدا کرده و اگر کشور بتواند با استفاده از این مزیتها و ابزارهائی که دارد جایگاه اصلی خود را در دنیا که همان جایگاه مقاومت در برابر زیادهخواهیهای غرب به ویژه آمریکاست، بیش از گذشته تثبیت و این تفکر را در دنیا ترویج کند، آن وقت زمانی است که میتوانیم به این موضوع خوشبین باشیم که در یک دنیای چندقطبی، ایران میتواند در کنار کشورهای دیگر همسو، جایگاه خوبی داشته باشد. این جایگاه در حوزه قدرت الهامبخشی، طبعاً برای کشور تبعات اقتصادی خواهد داشت. قاعدتاً یکی از پروژههای کشور باید همکاری بیشتر با کشورهای همفکر و همسو در حوزه اقتصادی باشد. ارتقای روابط با کشورهای منتقد هژمونی غرب میتواند فرصتی باشد. پیوستن به سازمانهائی مثل بریکس – این سازمان در سال ۱۹۹۶ توسط رهبران چین، روسیه، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان با هدف برقرار کردن موازنه در برابر نفوذ آمریکا و ناتو در منطقه، پایهگذاری شده- میتواند جزو اولویتها باشد. ارتقای جایگاه ایران در سازمان همکاری شانگهای، و ارتقای سیاستهائی که کشور را به سمت کشورهائی میبرد که علاقمند به کار با ایران هستند. گذر از توهم بهبود روابط غرب با ایران. کما اینکه این توهم در کشور وجود داشت که میشود روابط با غرب را عادیسازی کرد و از مزایای آن منتفع شد! ولی تجربیات گذشته در این زمینه جواب نداده است.
دنیای جدید دنیائی است که خود غربیها میگویند غرب دارد جایگاهش را از دست میدهد و ادامه سیاستهای غربگرایانه قطعاً به نفع کشور نخواهد بود.
به نظر میرسد که ما هم در حوزه قدرت نرم و هم در حوزه قدرت سخت فرصتهائی داریم. یک زمانی به این دلیل که نهادهای بانکی جهان غالباً دست غربیها بود، ما در دنیا دچار چالش بودیم. الان با تحولاتی که در روسیه اتفاق افتاده، هم روسها، هم چینیها و هم بسیاری از کشورهای دیگر متوجه شدهاند که وابستگی به نهادهای بانکی و مالی این کشورها ضرر بزرگی میزند، از این جهت نهادهای موازی دارند ایجاد میشوند که به نفع ماست. یعنی ما داریم از دنیائی که آمریکائیها ترسیم میکردند که یک دنیای تکقطبی است و باید ایران هدف اصلی حملات قرار گیرد، داریم به دنیای جدیدی پا میگذاریم. جایگاه آمریکا و غرب در دنیا رو به افول است و کشورهای رقیب غرب دارند به صورت جدی و تمامقد وارد صحنه میشوند و این تحولات در دنیا قطعاً در مسیری قرار دارند که به نفع جمهوری اسلامی هستند، منتهی مثل هر فرصت دیگری، باید از این فرصت هم بدانگونه که نیاز است استفاده شود.