زمینه‌های ساختاری مولد اغتشاش: غفلت از علاج ریشه‌های ناپیدا / مهدی جمشیدی

نمی‌توان اکنون را از گذشته برید و به‌طور انتزاعی در باره آن نظر داد، بلکه باید «ربط‌ها و پیوندهای تاریخی» را دید و جامعه و واقعیّت اجتماعی را در چهارچوب آن، تفسیر و معنا کرد. «مقطعی» و «گسسته» دیدن و تحلیل‌ کردن رویدادها، خطای در فهم را به دنبال دارد و این خود مشکلی بر مشکل پیشین می‌افزاید. پس باید به گذشته‌، نگاه «خطّی» و «جریانی» افکند و کنش‌ها و واکنش‌ها را در «زنجیره مناسبات علّی و معلولی»، به تصویر کشید.

ما در «نقطۀ آغاز» قرار نداریم و با جامعه‌ای فاقد «سابقه ذهنی» و «زمینه روانی» مواجه نیستیم. رویکردهای رسمی و غیررسمی گوناگونی اجرا شده‌اند و جامعه، طعم تلخ یا شیرین آنها را در کام خویش حاضر و زنده می‌یابد و بر اساس این «خاطره‌های تاریخی» و «حافظه جمعی»، داوری می‌کند. فهم اغتشاش‌ها و ریشه‌های آن هم در این چهارچوب ممکن است.

  1. کارگزاران فرهنگی؛ هم‌نشینیِ کم‌اعتقادی و کم‌عملی

در زمینه تدابیر فرهنگی با مجموعه‌ای از رویکردهای ناصواب روبرو هستیم. سیاست‌گذاری‌های فرهنگیِ ما، «مبهم» و «دور از صحنه» است، نه «عینی» و «میدانی». ما نتوانسته‌ایم هدف‌های فرهنگی را به «گفتمان» تبدیل کنیم. در حال حرکتیم، ولی بدون «نقشه راه». شعار «تحوّل» می‌دهیم، اما برای تحوّل هیچ دانشی تولید نکرده‌ایم؛ یعنی نمی‌دانیم تحوّل یعنی چه و برای چه و با چه روشی و توسط چه کسانی و نسبت به چه مسئله‌هایی. نهادهای فرهنگی باید از طریق «بودجه‌های هدفمند شده»، به خط و از تنبلی خارج شوند. با توصیه و درخواست و سند نیز کاری پیش نخواهد رفت، بلکه باید از طریق اعمال سیاست‌‎های انقباضی دربارۀ بودجه، آنها را وادار به اقدام کرد. ساختارهای فرهنگی از همین تعداد نیروهای انسانیِ متعهد و تحوّل‌خواه و خوش‌فکر بالفعل نیز استفاده نمی‌کنند. ساختارهای فرهنگی در انحصار عدّه‌ای خاص قرار گرفته‌اند؛ «مدیران ثابت» در «ساختارهای مختلف»، جابه‌جا می‌شوند و یک «حلقۀ بسته» شکل گرفته است. ما حرف نوی فرهنگی نداریم و گرفتار تکرار شده‌ایم. انبان انقلاب از سخن نو، تهی نیست، اما آنان که باید به زایش فرهنگی بها بدهند و در متن جامعه، جریان‌سازی فرهنگی کنند، دچار کاستی‎های فراوان هستند. در این قلمرو با مجموعه‌ای از دوگانه‌ها روبرو هستیم: «محافظه‌کاری/ صراحت»، «تک‌صدایی/ چندصدایی»، «تمرکز/ تکثّر»، «کلیشه/ خلّاقیّت»، «سلبریتی/ حکیم»، «هیجان/ عقلانیّت»، «سفارش/ اعتقاد»، «شعار/ عمق»، «تکنیک/ درونمایه»، «مسئله‌مندی/ بی‌طرفی» و…

  1. نظام آموزشی؛ علم منهای ایدئولوژی

نظام آموزشی در طول دهه‌های گذشته، از واقعیّت‌های فرهنگی کنار کشید و خود را درگیر چالش‌ها و مسئله‌های فرهنگی نکرد؛ زیرا از مواجهه هراس داشت و می‌خواست سرگرم دغدغه‌های روزمرّۀ آموزشی خویش باشد. این نظام، شجاعانه و صریح، وارد میدان «نزاع فرهنگی» نشد و خود را صاحب مسئولیّت تاریخی قلمداد کرد. نظام آموزشی، مسئله‌های گزنده را جارو، اما آنها را زیر فرش پنهان کرد تا فقط دیده نشوند. این مسئله‌های حل‌ نشده، خود را در خارج از نظام آموزشی نمایان کردند، در حالی‌ که این نظام، یکی از بهترین بسترها برای اصلاح معنایی و بازسازی هویّتی بود. نظام آموزشی، اسیر «قالب‌های بی‌خاصیّت» و «چهارچوب‌های محافظه‌کارانه» بود و به همین دلیل از رقیبان و معارضان خویش، عقب افتاد و در حاشیه قرار گرفت. نخستین و بزرگ‌ترین خسارت، زمانی شکل گرفت که همان صورت نیم‌بند از «معاونت پرورشی» نیز برچیده شد و «علم منهای ایدئولوژی» در دستور کار قرار گرفت. ایدئولوژی‌زدایی از نظام آموزشی، همان انقلاب‌زدایی بود که انسان‌های «خنثی» و «بی‌طرف» را تولید می‌کرد و به جوانان می‌آموخت که آنچه اصل است، «علم» است و «ارزش‌ها»، اموری شخصی و سلیقه‌ای هستند.

  1. خانواده؛ تضعیف‌ سلول بنیادینِ جامعه

ساختارهایی را تولید کرده‌ایم که سبک زندگیِ تجدّدی را روزانه و به‌طور رسمی بازتولید می‌کنند و ما را در چرخۀ باطلی از ارزش‌های غربی فرو می‌برند. باید در این ساختارهای پنهان، تجدیدنظر و ساختارهای دینی را جایگزین کرد. دستکاری‌های معطوف به سطح فردی و عاملیّتی، گره‌گشا نیستند و نمی‌توانند وضع را از اساس تغییر بدهند. باید از نقطه‌ای شروع کرد که دیده نمی‌شود، اما بسیار مؤثّر و کارساز است. از این جمله، مناسبات و معادلات ساختاری‌ای است که به خانواده گزند رسانده‌ و آن را متزلزل کرده‌اند. در طول دهه‌های اخیر، بخش‌هایی از خانواده، ضعیف شده‌اند و کارآیی گذشته را ندارند. تصویر جدیدی که از زن ساخته شد و به‌عنوان فعالیّت‌های پیشروانه و معطوف به رشد شخصیِ زن، موجب گریختن او از خانه شد، رکن خانواده را بی‌ثبات کرد و زمام تربیت فرزندان را از او ربود و نقش‌های مادری و همسری را رقیق کرد. تحقیر شدن نقش‌های زن در خانه، ساز و کار اصلیِ انتقال ارزش‌ها را متزلزل کرد و تداوم هویّتی را با گسست نسبی مواجه ساخت.

 

  1. فضای مجازی؛ جهانِ بی‌پایانِ رها شده

آیا باید از اینکه فضای مجازی، کارکردهای مثبت نیز دارد، باید مطلوبیّتِ اصلِ فضای مجازی را نتیجه گرفت یا رهاسازیِ کلّیّتِ فضای مجازی را؟ بخش عمده‌ای از مفاد مفسده‌انگیز و ناسالم، در شبکه‌های اجتماعیِ بیگانه هستند که امکان فیلتر آنها وجود ندارد و به صرف عضویّت در این شبکه‌ها، در دسترس قرار می‌گیرند. مفسدۀ استفاده از فیلترشکن، بیشتر از دسترسیِ آسان به محتواهای ناسالم نیست. آیا اگر مشروبات الکلی به صورت قاچاق وارد شدند، باید مصرف آن را آزاد گذاشت؟ هر اندازه هم که بودجه صرف تربیت دینیِ جامعه بشود، باز نمی‌توان نتیجه گرفت که باید زمینه‌های فسق و فجور را در جامعه حذف نکرد. در جامعۀ دینی، فساد نباید رسمی و آشکار باشد. واقعیّت این است که فضای مجازیِ مبتنی بر حکمرانیِ غرب، به بسترِ تغییرِ فرهنگی و سیاسی تبدیل شده است و ما از بیرون، مدیریّت می‌شویم. مسئولیّت شرعی و اخلاقیِ مفاسدِ مترتّب بر ول‌بودن فضای مجازی، بر عهدۀ هر کسی است که به‌نوعی در حال روایت‌سازیِ وارونه از انتقال مدیریّت آن از غرب به ایران هستند. برخی جریان‌های سیاسی، دغدغۀ قدرت دارند، نه اخلاق و معنویّت و به همین دلیل، از ایفای نقش طبیبِ دلسوزی که داروی تلخ را تجویز می‌کند، می‌گریزند، وگرنه وجودِ تقاضای اجتماعی، عرضه را مشروع و موجّه نمی‌سازد.

نمی‌توان همۀ امور اجتماعی را به «وجدان‌های فردی» ارجاع داد و انتظار داشت همۀ افراد جامعه، از طریق «خویشتن‌داریِ اخلاقی»، از فسق و فجور در امان و محفوظ بمانند، در حالی‌ که قابلیّت‌های ایمانیِ افراد، «هم‌سطح» نیستند و همواره و در برابر همۀ اقسام وسوسه‌های شیطانی، «قدرت بازدارندگی» ندارند. هر اندازه نیز که ما «پرهیزگار» و «خداترس» باشیم، باز صلاح و صواب نیست که خویش را با این توجیه که «مصون» هستیم، در «مهلکۀ تباهی‌های فضای مجازیِ غرب‌بنیان» بیفکنیم. برخورداری از «کمالات ایمانی» و «درجات اخلاقی»، مجوز شرعی برای چنین «زورآزماییِ معنوی‌»ای را به دست نمی‌دهد. اگر بناست که تنها «تقوای فردی»، حافظ فضایلِ معنوی و اخلاقی در جامعه باشد، پس چگونه است که گفته شده «تحقّقِ احکامِ اسلام»، محتاجِ «حکومت‌مندی» و «نظام‌سازیِ اجتماعی» است؟ اگر رواج و تداوم ارزش‌های دینی، فقط بر «پارسایی شخصی» تکیه دارند، «دولت اسلامی»، بی‌معنا و بی‌فلسفه است.

همۀ دلیل ما در مخالفت با وضع کنونیِ فضای مجازی، منحصر به «محتوا» نیست، بلکه مسئلۀ مهمّ‌تری نیز در میان است و آن، عبارت از این است که بر اساس «قاعدۀ نفی سَبیل»، نباید «غیرمسلمانان» بر شئون و ساحاتِ حیاتِ «مسلمانان» تفوّق و تسلّط داشته باشند. اینکه «تدبیر محتوای ما»، در اختیار آنهاست، نافی «عزّت و استقلالِ جامعۀ اسلامی» است. باید از اینکه غرب، فضای مجازیِ ساختۀ خویش را به ابزاری برای «نفوذِ فرهنگی» و «تغییرِ سبکِ زندگیِ اسلامی» و «زوالِ ارزش‌های اخلاقی» تبدیل کرده است، «نگران» و «دغدغه‌مند» بود و «حسّاسیّتِ خاص» به خرج داد. «تنها نهادن توده‌های مردم در این معرکۀ مردافکن» – به واسطۀ بهره‌گیری‌ نکردن از اهرم‌های حاکمیّتی و راهبردهای پیشگیرانۀ ساختاری و روش‌های حفاظت‌بخشِ رسمی – حکیمانه و موجّه نیست. پس مسئلۀ ما، فضای مجازیِ بیگانه است، نه خودِ فضای مجازی.

البتّه مسئلۀ استقلالِ ملّی، فقط یکی از دلایل ماست و چندین دلیل دیگر نیز وجود دارند. مسئلۀ ما، فضای مجازیِ رها شده است، نه فضای مجازیِ آزاد. پس گرانیگاه مسئله، اختناق و انسداد نیست. باید به دنبال مهاجرت دواطلبانه و خودجوش مردم به رسانه‌های اجتماعیِ ایرانی بود.

  1. روایت؛ بی‌زبانی و لکنت در مقام توضیح

این ماجرا نشان داد که «روایت»، تا چه اندازه می‌تواند بر «واقعیّت» غلبه کند و به «ذهنیّت عمومی»، جهت ببخشد. از نظر جبهۀ دشمن، مهمّ نیست که در عمل بناست چه اتّفاقی رخ بدهد، بلکه روایتِ از آن، تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز است؛ پس باید روایت‌پردازی کرد و زمام و عنانِ فکر مردم را به دست گرفت و آنها را فریفت. این کاری است که تا کنون انجام گرفته است. و با همین «بازیِ روایتی»، می‌توان مردم را بر ضدّ تصمیم‌ها و طرح‌های انقلابی شوراند و نیروهای انقلابی را به تسلیم واداشت. به‌این ‌ترتیب، هر قدم راهگشا و مفیدی که برداشته شود، با موجی از هوچی‌گری‌های روانی و غوغاسالاری‌های رسانه‌ای مواجه می‌شود و در نهایت، عقیم و ناتمام می‌ماند.

یک نگاه ناردست که در حال گسترش هم هست این هست که مسئله، فرهنگ و ارزش‌ها و تبیین و روشنگری و … نیست، بلکه باید وضع اقتصاد درست بشود و در این صورت، همه‌چیز و از جمله فرهنگ و آسیب‌های ضدارزشی هم خود به‌ خود بر طرف خواهند شد. ما معتقد به «جنگ ترکیبی» هستیم و از این جهت بر این باوریم که نباید مسئلۀ فرهنگ را به اقتصاد فروکاهید. کسانی‌ که معتقدند مسئلۀ واقعی، اقتصاد است و کار فرهنگی و تبیینی اثری ندارد، جنگ ترکیبی را نفی می‌کنند. موضع ما، چندضلعی و چند لایه‌ای هست و موضع مقابل، تقلیل‌دهندۀ همه‌چیز به اقتصاد. حتّی اگر گشایش اقتصادی هم ایجاد شود، باز در جنگ روایت، حس محرومیّت به مردم القا می‌شود و به‌این‌ ترتیب، مردم، هیچ‌گاه احساس خشنودی و برخورداری نخواهند کرد. بگذریم از اینکه به باور رهبر انقلاب، حتّی بسیاری از گره‌های اقتصادی هم از طریق فرهنگ، گشوده می‌شوند.

  1. چهره‌های اجتماعی؛ خودکامگیِ شهرت‌مدارانِ توده‌ای

در افق اجتماعی مبتنی بر سلبریتی‌ها، هیجان و احساس از یک ‌سو و ظاهر و بدن از سوی ‌دیگر، تعیین‌کننده‌اند و همه‌ چیز در محاصرۀ شخصیّت‌های رسانه‌ای قرار می‌گیرد. ذهن‌ها، مسخّر و مرعوب کسانی‌اند که رسانه از آنها قهرمان ساخته و برایشان، هویّت موهوم، بافته است. انسان‌هایی ضعیف و سست‌عنصر و کم‌مایه که تمام نداشته‌هایشان را به یاری قدرت رسانه، جبران یا پنهان می‌کنند و عوام را مجذوب و شیفتۀ خود می‌سازند.‌ به ‌این‌ ترتیب، سطحی‌نگری و تنزّل اندیشه و افول خواسته‌ها پدید می‌آیند و جامعه از انسان‌های حقیقی و بلندمرتبه، غافل می‌شود. یک خواننده، یا بازیگر، یا ورزشکار، به تمام شخصیّت و اصالت دیگران و هدایت‌کنندۀ غیررسمی جامعه تبدیل می‌شود. اوتاد و اولیا و اهل سلوک، مهجور می‌شوند و سفها و تهی‌مایگان، صدرنشین و سرشناس.

باید گروه‌های مرجع تغییر کنند؛ زیرا اکنون ضعیفان و گاه ناصالحان فرهنگی، جهت‌دهنده شده‌اند. رسانه‌های رسمی در طول دهه‌ها به اینان اعتبار بخشیدند و برای آنها حیثیّت و منزلت اجتماعی آفریدند و امروز در مقابل غولی قرار گرفته‌اند که خود ساخته‌اند. نظریۀ جذابیّت – آن هم به روایت سطحی و عامه‌پسندش – کار را به اینجا رسانده است. اکنون باید از سطح، به عمق حرکت کرد و تفکّر و عقلانیّت را بر هیجان و احساس ترجیح داد. سطحی‌نگری سلبریتی‌ها به جامعه نیز سرایت یافته و بخش‌هایی از جامعه دستخوش تلاطم‌هایی شده است که اینان ایجاد کرده‌اند. باید به نسل جدید از سلبریتی‌ها میدان داد که مؤمن و انقلابی باشند، نه کسانی که حتّی از آغاز نیز نگاه اسلامی و انقلابی ندارند و می‌کوشند با ستیزه‌جویی و حاشیه‌سازی، خویش را متمایز و برجسته جلوه دهند. باید بازار مخالف‌خوانان را کساد و بی‌رونق کرد و جامعه را بر مدار حکمت و تفسیر درست از فلسفۀ زندگی تدبیر کرد. نمی‌توان به جامعه‌ای امید بست که چشم به سرآمدان بی‌هویّت و مذبذب دارد و آنها را بر اهل معنا و معرفت ترجیح می‌دهد. قدرت این برجستگان و سرشناسان آنچنان فزونی گرفته که خویش را فراتر از قانون و حقّ می‌انگارند و بی‌اعتنا به اخلاق و انصاف، جوسازی و فضاپردازی می‌کنند. اگر حاکمیّت در این باره، اعمال اقتدار و قالب‌های مشخصی را عرضه کند که کنشگری اینان قاعده‌مند شود، وضع دگرگون خواهد شد.

 

  1. روشنفکریِ سکولار؛ شبهه‌پراکنیِ خواصِ اغواگر

در سال‌های پایانی دهۀ ۶۰ که ایدئولوژی مارکسیستی در ایران، از رمق افتاده بود و توش و توانی نداشت، «ایدئولوژی لیبرالیستی» از راه رسید و در سطح نخبگانی و روشنفکری، به یک جریان پُررنگ و مؤثّر تبدیل شد. در سال‌های آغازین پیروزی انقلاب، «نهضت آزادی» به رهبری مهدی بازرگان، خطّ لیبرالیسم دولتی را در دستور کار خویش قرار داد و پس از چندی نیز به‌واسطۀ همین اختلاف‌ها و تضادهای ایدئولوژیک با انقلاب، کناره‌گیری کرد. امّا این ‌بار، کسانی‌ که جزو مخالفان و منتقدان ایدئولوژی لیبرالیستی بودند و اسلام را با روایتی چپ‌گرایانه شناخته بودند، روندی معرفتی را آغاز کردند که از یک «چرخش معرفتی چشمگیر» حکایت می‌کرد. کسی ‌که بیش‌ از همه، «تسهیل‌کننده» و «محرّک» این دگردیسی بود، عبدالکریم سروش بود. او در «حلقۀ کیان»، نظریۀ «قبض و بسط تئوریک شریعت» را مطرح کرد و به «تجدیدنظرهای معرفت‌شناختی و فلسفی» در قلمروی دین‌شناسی روآورد. به ‌دنبال او، دیگرانی نیز به راه افتادند و با الهام از گفته‌ها و نوشته‌های او، کم‌کم جریان «روشنفکری لیبرالیستی» را شکل دادند.

در همین مقطع، یک اتّفاق بزرگ دیگر نیز در عرصۀ «رسمی» و «حاکمیّتی» رخ داد و آن عبارت بود از آغاز سیاست «لیبرالیسم اقتصادی» در دولت سازندگی. نیروهای تکنوکرات که در دولت سازندگی حضور داشتند، سیاست اقتصادی متفاوتی را به ‌نام سیاست «تعدیل اقتصادی» آغاز کردند که برآمده از «صندوق بین‌الملی پول» و «بانک جهانی» بود. این سیاست، از چند جهت، فضای انقلابی و ارزشی را دستخوش تحوّل کرد: حاکمیّت نیروهای تکنوکرات، به‌ فراموشی ‌سپردن معرفت و فرهنگ، عمل‌گرایی و رواج منطق موقعیّت، تقدّم رشد اقتصادی و تولید ثروت بر عدالت، شکاف میان دولت و ملّت، پیدایی نارضایتی‌های اجتماعی و شورش‌های شهری و… با رخ‌دادن اتّفاق سوّم، مثلث تجدّد غربی به روایت لیبرالیستی در ایران کامل شد و آن، عبارت بود از قدرت‌گیری جریان روشنفکری سکولار در نیمۀ دهۀ ۷۰ و جایابی آنها در درون «ساختار رسمی دولت». در این نقطه از تاریخ بود که تمام «امکان‌ها» و «فرصت‌ها» در کنار یکدیگر قرار گرفتند و نیروهای متجدّد، یکپارچه و آشکار، «ایدئولوژی انقلابی» را به چالش کشیدند. این موج، بسیار شبیه موجی بود که در ماجرای مشروطیّت و از سوی روشنفکران آن دورۀ تاریخی شکل گرفت. از آن زمان تا کنون، همواره این جریان در بیرون از ساختار قدرت سیاسی و حتّی گاه در درون آن فعّال بوده و کوشش کرده است ذهنیّت جامعه را دست‌کاری و از جامعه، انقلاب‌زدایی کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *