رهبر معظم انقلاب بیش از سه دهه است که از افول قدرت آمریکا صحبت میکنند. آیا این دیدگاه را نظریهپردازان و اندیشمندان غربی و آمریکایی هم دارند؟
حقیقت آن است که جهان آبستن حادثه مهمی است:
«افول نظم لیبرال غربی و قدرت آمریکا در حوزه سیاسی و انتقال قدرت از غرب به شرق.»
افول نظم لیبرال غربی، واقعیتی است که در نظام بینالملل در حال وقوع است. افزون بر آن، پدیده انتقال قدرت از غرب به شرق نیز که یک رویداد چند بعدی با وجوه سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی است، افول نظم لیبرال غربی و کاهش قدرت آمریکا را تسریع کرده است.
از آغاز هزاره سوم میلادى و و شروع دخالتهاى سازماندهی شده نظامى آمریکا در غرب آسیا، بسیارى از تحلیلگران، نظریه پردازان، جامعهشناسان، تاریخدانان و سیاستمداران غربى شکست سیاستهاى آمریکایى- صهیونیستى در غرب آسیا و سپس در جهان را پیشبینى کردند. امروز آمریکا نه یک ابرقدرت هژمون، بلکه حتی از کسب عنوان «ابرقدرتی» برای خود نیز عاجز است.
این نظر، صرفاً شعار مخالفان سیاستهای استکباری دولت آمریکا نیست، بلکه صاحبنظران بسیاری، هم در داخل آمریکا و هم در خارج آن بر این موضوع تاکید دارند. آمریکا قطعاً از قدرتی که تصور میشود برخوردار نیست و در بهترین حالت میتوان قدرتی بزرگ در کنار قدرتهای دیگر است. افول قدرت آمریکا در سالهای اخیر مورد توجه صاحبنظران و کارشناسان و اندیشمندان و نظریهپردازان سیاسی غربی و اندیشکدههای تحقیقاتی آمریکا قرار گرفته است. آنان بر اساس شواهد و واقعیتهای موجود، از سالها قبل از وقوع، از آن خبر داده و اذعان و تصریح کردهاند که ایالات متحده آمریکا، گرفتار مشکلات پیچیدهای شده و نشانههای افول اقتدار جهانی آن در ابعاد مختلف نمایان شده است. آنها معتقدند که نظم جهانی مبتنی بر قدرت آمریکا در حال فروپاشی و سقوط است و شاهد شکلگیری نظم جدیدی در جهان هستیم.
در این نوشتار به منظور رعایت اختصار، صرفاً به چند نمونه از نوشتههای صاحبنظران و اندیشکدههای غربی که در سالهای اخیر، کم و کیف این موضوع را تجزیه و تحلیل کردهاند؛ اشاره میشود:
- جان ایکنبری، نظریهپرداز روابط بینالملل و سیاست خارجی آمریکا
جان ایکنبری، نظریهپرداز روابط بینالملل و سیاست خارجی آمریکا و استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه پرینستون آمریکا، در سال ۲۰۱۴ در مقالهای با عنوان «آینده نظم جهانی لیبرال» که توسط مجله «فارین افرز» منتشر شد، به تغییر قدرت جهانی اشاره کرد. وی معتقد است تغییر قدرت جهانی و افول قدرت آمریکا و تغییر نظام تکقطبی در جریان است. عصر آمریکا رو به پایان است و نظم جهانی شرقی جایگزین نظم جهانی غربی شده است. در حالی که قدرت آمریکا در حال فرسایش است؛ شاهد پیدایش قدرتهای نوظهوری هستیم.
قدرت در حال انتقال از غرب به شرق است و کشور چین در کانون این تغییر قرار دارد. رسانههای آمریکا تصدیق میکنند که چین بزودی بزرگترین اقتصاد دنیا یعنی آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت. بنابراین جهان بهنوعی در وضعیت تحول قدرت جهانی از قدرت متمرکز به نظام چندقطبی است که میتوان از آن به عنوان «سیستم انتشار قدرت» یاد کرد. کشور چین شاید بیشترین بهره را از این انتقال قدرت داشته باشد.(۱)
- رابرت مری جامعهشناس و نویسنده آمریکایی
رابرت مری نویسنده آمریکایى اظهار معتقد است که واشنگتن با عملکرد خود، کشورهاى جهان را واداشته است براى پیروى از ایدهآلیسم آمریکایى، فرهنگ خود را کنار بگذارند و آن را به دست فراموشى بسپارند. «رابرت مرى»(۲) در کتاب خود «شنهاى امپراتورى ـ سیاست آمریکا وخطرات آرمانهاى آن»(۳) مىگوید:
«دولت بوش با عملکرد کنونى خود از آمریکا به عنوان یک حکومت صلیبى(۴) ضد اسلام به تصویر کشیده است که سعى دارد جهان را مطابق الگوى خود تغییر دهد. روندى که در نهایت به نابودى آمریکائیان به دست خود خواهد انجامید.»
اندیشه براندازى دیگر رژیمها با به کارگیرى زور و خشونت که هم اکنون از سوى کاخ سفید مورد توجه قرار گرفته است، تا کنون در تاریخ آمریکا بىسابقه بوده است.
به نوشته رابرت مرى، در اوایل قرن بیستم و در دوران ریاست جمهورى «وودرو ویلسن»، «ویلسونیسم» در سیاست خارجى آمریکا مورد توجه قرار گرفت که بر اساس همکاریهاى بینالمللى استوار شد، ولى آن سیاست هم اکنون راه خود را کج کرده و به صورت ماجراجویىهاى خطرناک درآمده است.
این کتاب همچنین اندیشههاى «توماس فریدمن» تحلیلگر «نیویورک تایمز» را مورد انتقاد قرار مىدهد که مىگوید:
«آمریکا نه تنها رهبرى بدون قید و شرط دنیاى سرمایهدارى را بر عهده دارد؛ بلکه وظیفه دارد اندیشه سرمایهدارى و جهانشمولى را در سراسر جهان منتشر کند.»
نویسنده با بررسى دوران ریاست جمهورى بوش پدر و کلینتون و سپس بوش پسر، چنین نتیجهگیرى مىکند که آمریکا آن چنان مسئولیت رهبرى جهان را بر عهده گرفته که امنیت خود را به خطر انداخته است. ضمن آنکه تا کنون نتوانسته توجیه و دلیل خاص و قابل قبولى براى عملکردهاى خود ارائه دهد. چالشى که واشنگتن هم اکنون با آن روبهروست، احساس برترى آمریکا نیست، بلکه همانا ناتوانى آمریکائیان در درک صحیح و واقعبینانه جهان و جهانیان است.
جورج بوش در آغاز دوره دوم ریاست جمهورى خود، سیاست حکومت خود را مبتنی بر سه اصل معرفى کرد:
– دعوت براى دمکراسى
ـ دعوت براى آزادى
ـ اینکه آزادى جهان و امنیت آمریکا دو مسئله به هم پیوسته و ناگسستنى هستند.
با مطرح کردن این سه اصل، رئیس جمهورى آمریکا خود را به عنوان فرد غیرتمند و خیرخواه جهان قلمداد کرد. رویداد ۱۱ سپتامبر، بوش را وادار کرد پیروان سه مکتب اندیشه استراتژیک را براى بر عهده گرفتن سیاست خارجى آمریکا، به کار گیرد:
- واقعگرایان که معتقد به زورمندى و کشمکش و دخالت در روابط بینالملل هستند که در پیشاپیش آنان «هنرى کیسینجر» قرار دارد.
۲ـ ملىگرایان آمریکایى، از جمله «دیک چنی» و «دونالد رامسفلد» که معتقد به ضرورت گسترش دموکراسى در سراسر جهان هستند.
۳ـ محافظهکاران متجدد، از جمله «پل وولفویتز» که عقیده دارند آمریکا نقش شرافتمندانهاى را در جهان برعهده دارد.
نویسنده کتاب سپس با بررسى جنبههاى قومى و مذهبى جامعه عراق، نتیجهگیرى مىکند که:
«علت اصلى ناکامى آمریکا در عراق، ناتوانى سیاستمداران کاخ سفید در درک صحیح واقعیت و فرهنگ جامعه عراق است.»
«رابرت مرى» پس از آن اشاره مىکند که بوش در سخنرانى ماه ژوئن ۲۰۰۲ خود سه اصل را مطرح کرد:
ـ آمریکا براى جلوگیرى از هر گونه تجاوز به خاک خود، حق دارد در هر جاى کره زمین جنگ راه بیندازد.
ـ هیچ قدرت دیگری جز آمریکا حق ندارد توانمندیهاى نظامى مانند و یا همتراز با آمریکا داشته باشد.
ـ مأموریت اصلى آمریکا گسترش ارزشهاى دموکراسى در سراسر جهان است.
نویسنده سپس مىگوید:
«آمریکا هم اکنون با یک حمله گسترده علیه غیر نظامیان در داخل خاک خود و در خارج از سرزمین خود روبهروست که فقط در صورت اتخاذ اقدامات ذیل از سوى واشنگتن مىتوان این خطر را از میان برداشت:
۱ ـ درک صحیح دشمن.
۲-برقرارى روابط دیپلماتیک خوب با جهان اسلام
۳-وحدت غرب (اروپا و آمریکا)
۴ـ نبرد در داخل براى برقرارى امنیت داخلى.»
نویسنده کتاب سپس با اشاره به نبرد آمریکا علیه «اسلامگرایان» مىافزاید که این اقدام نیازمند درک واقعى اسلام است. در حقیقت واشنگتن باید فرهنگ تمام ملتها را خوب بشناسد و درک کند. وى مىافزاید:
«باید اقرار کرد که آمریکا در حال حاضر در حال در جنگ با اسلام است و این جنگ چند دهه به طول خواهد انجامید. دشمن در این جنگ آمریکایى، یک ملت و یا قومیت نیست، بلکه یک فرهنگ است و این نیازمند دیپلماسى بسیار زیرکانه از سوى واشنگتن، رعایت شدید امنیت داخلى و داشتن سازمان هاى امنیتى و اطلاعاتى بسیار قوى است.»
رابرت مرى به دیدگاههاى اندیشمندان، نویسندگان و تحلیلگران آمریکایى پس از رویداد ۱۱ سپتامبر مىپردازد و دیدگاههاى توماس فریدمن، ساموئل هانتینگتون و دیگران را مطرح مىکند سپس به سال ۱۹۱۷ و به دوران پرزیدنت «تئودور روزولت» در کاخ سفید باز مىگردد که در آن وابستگى به آمریکا زیباترین احساس در جامعه ایالات متحده به شمار مىرفت.
«روزولت نیز در اندیشه امپراتورى آمریکایى همانند امپراتورى انگلیس بود، ولى در درجه اول به اصلاح، امنیت و پیشرفت آمریکا اهمیت مىداد و در عین حال روش وى در این زمینه بر اساس دور نگهداشتن آمریکا از دیگران استوار بود. روزولت به عکس کاخ سفید نشینان کنونى مىگفت که جهان را همچنان که هست باید پذیرفت؛ ولى در حال حاضر آمریکا نه تنها خود را گرفتار «ستیر با تمدنها» کرده، بلکه همه اروپائیان را نیز در نبرد علیه برجستهترین مجموعه فرهنگى در جهان یعنى جهان اسلام، همراه خود ساخته است.»
نویسنده کتاب در پایان مىافزاید:
«غرب نمىتواند در نبرد خود علیه اسلام پیروز شود، مگر آنکه واقعیت اسلام و مسلمانان را درک کند. نخستین گام در این راه شناخت صحیح فرهنگ مسلمانان است. این درک به خودى خود مسلمانان را نسبت به آمریکا و بهطور کلى غرب و فرهنگ آنان خوشبین خواهد کرد. تنها راهى که آمریکا را به بازیافتن جایگاه بینالمللى خویش نزدیک مىکند، بازگشت به فرهنگ آمریکایى دوران «روزولت» است که آمریکا را به دور از هر گونه درگیرى با دیگران نگه مىداشت وگرنه…!؟»(۵)
- فرید زکریا نظریهپرداز نئورئالیست
«فرید زکریا» در مقالهای با عنوان «جهان پساآمریکا» معتقد است که جهان در حال انتقال از عصر آمریکایی به عصر پساآمریکایی است. جهانی که در پیش داریم جهانی است که در آن ایالات متحده آمریکا نه رهبری اقتصادی و ژئوپلیتیک آن را بر عهده خواهد داشت و نه بر فرهنگ آن چیره خواهد بود؛ بلکه قدرت آن سقوط خواهدکرد. به اعتقاد فرید زکریا، ما در حال «خیزش دیگران» هستیم که چشمانداز جدید جهانی را به وجود میآورند و در آن چشمانداز قدرت و ثروت در حال جابهجایی و فاصله گرفتن از سلطه آمریکایی است. ما در حال گام نهادن به جهان پساآمریکایی هستیم که مردمان بسیار در نقاط بسیار، جهت و ماهیت آن را تعیین میکنند.(۶)
- فرانسیس فوکویاما نظریهپرداز آمریکایی
قرن بیستم بهخصوص پس از جنگهای بینالملل اول و دوم، محمل شکلگیری اندیشههای گوناگون در باب پایان تاریخ بود. از جمله افرادی که در این زمینه سخن گفتهاند، «فرانسیس فوکویاما» نظریهپرداز آمریکایی است. رهبر انقلاب در بیاناتی بهمناسبت سالروز تسخیر لانه جاسوسی، اشارهای کوتاه به سخنان او مبنی بر تجدیدنظرش درباره پایان تاریخ داشتند. در یادداشت ذیل، ضمن مرور زمینههای تاریخی و فکری طرح نظریه «پایان تاریخ»، دلایل این تجدیدنظر تحلیل و بررسی شده است.
«پایان تاریخ و آخرین انسان» عنوان کتابی از «فوکویاما» است که در سال ۱۹۹۲ میلادی منتشر شد و در آن به طرح ایده خود درباره پایان تاریخ با غلبهی لیبرال دموکراسی بهعنوان بهترین نظام سیاسی ممکن پرداخت که در نهایتِ تمامی تلاشها و مبارزات ایدئولوژیک در سطح جهانی در قالب این ایدئولوژی سر برآورده است و همه نظامهای سیاسی در جهت تبدیل به یک نظام لیبرال دموکرات حرکت خواهند کرد.
اما فوکویاما در سال ۲۰۱۸ میلادی با حضور در برنام تلویزیونی شبکه «بیبیسی» و در بخشی از گفتههای خود اظهار داشت:
«من فکر نمیکنم جهت تاریخ هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی باشد. دموکراسی بسیار شکننده است و آنچه من در این ۲۵ سال به آن رسیدهام این است که ایجاد نهادها، بهخصوص حکومتهای دموکراتیکی که بتوانند بدون فساد اداری و مالی به مردم خدمات بدهند؛ بسیار دشوار و اینگونه نظامها در دنیا بسیار نادرند.»
هر چند او معترف به خروج تاریخ از مسیر حرکت به سوی لیبرال دموکراسی است، اما از لحن آکنده از افسوس او برمیآید که هنوز در طلب چنین پایانی برای تاریخ است. این امر حکایت از آن دارد که نظریه او را بیش از آنکه بتوان صورتی از احیای یک فلسفه نظری تاریخ دانست، باید تفسیری ایدئولوژیک از سیر تاریخ قلمداد کرد که البته به مدد تفسیری خاص از فلسفه تاریخ هگل موجه شده است. در حالیکه بسیاری از متفکران پستمدرن، بدبینی پنهان در قرن بیستم را عمیق و بنیادین میدانستند؛ او از خوشبینی نسبت به نظریههای کلی تاریخ دست نکشید. فوکویاما همچنان در جستجوی معنا، غایت و جهت کلی تاریخ بود. او در این کاوش سعی کرد تا دریابد آیا تحول جهانی روی به سوی لیبرال دموکراسی داشته و در نهایت با آن پایان مییابد یا خیر.
نظریه فوکویاما اساساً با پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی – بهعنوان اصلیترین رقیب جهانی بلوک غرب به رهبری آمریکا- صورت تحقق یافت. حتی چند سال پیش از این رخداد و در اواخر جنگ سرد نیز کاهش تنش میان شوروی و آمریکا و در طرحی مشابه میان چین و آمریکا، امکان تبدیل مارکسیسم بهعنوان جناح چپ تجدد به نیرویی علیه لیبرال دموکراسی خنثی شده بود؛ اما به هرحال با زوال کمونیسم، فوکویاما عملاً بدیل معتبری را در مقابل لیبرال دموکراسی به رسمیت نمیشناخت. در اینجا سخن او مبنی بر لیبرال دموکراسی به مثابه پایان تاریخ تنها ناظر به شکست ایدئولوژیهای سکولار در برابر لیبرال دموکراسی نیست، بلکه از نظر او هرگونه ایدئولوژی یا نیروی تاریخیِ دینی نیز یارای مقاومت در برابر آن را ندارد. نقطه ثقل دعوی او ساز و کار علم طبیعی مدرن است.
بهرغم اینکه فوکویاما ساز و کارهای علوم طبیعی مدرن و تکنولوژی را پدیدآورنده یک جهتگیریِ ضروری و بیبازگشت برای تاریخ جهان میداند که تصرف و تمتع انسان از طبیعت را ممکن کرده، اما از نظر او این سیر لزوماً به لیبرال دموکراسی ختم نخواهد شد. در طول چند سده اخیر، ملل گوناگون در سطح جهان و در مقاطع مختلف بنا به این ضرورت تاریخی وارد مسیر بهرهبرداری از علوم طبیعی و تکنولوژی خصوصاً برای دستیابی به توانایی نظامی شدند، اما در هیچ یک از ملل شرقی و کمونیستی، لیبرال دموکراسی تحقق نیافت.
طرح مسئله پایان تاریخ بلافاصله پس از فروپاشی شوروی توسط فوکویاما به این دلیل است که از نظر او مهمترین مانع تحقق لیبرال دموکراسی از میان برداشته شده و از این رو آمریکا این فرصت را دارد تا با جمع میان لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی، دولتی جهانی را برپا کند.
نکته مهم اینکه به دلیل مواردی که هم در درون نظریه فوکویاما وجود دارد و هم مواردی که نظریه او از آنها غفلت کرده، نهتنها جهان در سطح فرهنگی به سمت یکسانسازی نرفت، بلکه واگراییهای مختلف، زمینهساز ظهور تکثرهای متعددی شد. دلیل ناقض و درونی نظریه فوکویاما وضع تاریخی خود آمریکاست که با غلبه لیبرالیسم اقتصادی و بازار آزاد، معیارِ «میزان انباشت سرمایه» تعیینکننده شأن اجتماعی افراد است. قبول این معیار و گسترش تدریجی شکاف طبقاتی ناشی از رقابت – که لزوماً در شرایط سالمی رخ نداده- طبقهای از ابَرسرمایهداران را با فاصله بسیار از دیگر طبقات پدید آورده که در طول دههها با استفاده از قدرت و ثروت، آرامآرام بر سیطره خویش بر سیاست آمریکا در جهت حفظ و افزایش منافع خویش، نحوی از دموکراسی کنترلشده را خلق کردهاند؛ مسئلهای که از اساس، امکان تحقق لیبرال دموکراسی مدنظر فوکویاما را از میان برده است. روی کار آمدن ترامپ و تشدید گرایشهای ملیگرایانه یا نژادپرستانه، آزمونی است که آمریکا را در برابر ادعای بینالمللیگرایی، مدیریت جهانی و ایجاد فرصتهای برابر برای مردم جهان و حتی جامعه متکثر آمریکایی قرار داده است.
از جمله دلایل بیرونی، بحرانهای معرفتشناسانهای است که به واسطه ظهور اندیشه مابعد تجددی بهنحوی بنیادین اعتبار عام عقلانیت و علم مدرن را ویران کرده است. با این رخداد است که فرهنگهای گوناگون، امکان به رسمیت شناخته شدن یافتهاند و نهتنها تاریخ واحد جهانی مبتنی بر عقلانیت مدرن به تاریخ خاص غربی محدود میشود، بلکه امکان ظهور تاریخها در افق آینده پدیدار میشود.
تکثرات فرهنگی و ظهور تاریخهای موازی به معنی نضج گرفتن اَشکال تازهای از بازشناسی هویتی است که به دلیل برتریطلبی گفتمان تجدد، امکان ابراز وجود نیافته بودند. فوکویاما در مقالهای با عنوان «آیا تاریخ مجدداً آغاز شده است؟» یکی از این بازشناسیهای هویتی را برجسته و بهنحو مشخص به اسلام ایران اشاره میکند. اذعان او به خروج تاریخ از مسیر تحقق لیبرال دموکراسی از پی ناتوانی آمریکا در این امر و همچنین تأکید بر سیاستهای بازتوزیع ثروت، نشان از خطری است که او از جانب آنچه «میشل فوکو» اندیشمند فرانسوی، آن را «معنویت سیاسی» در انقلاب ایران نامیده بود، حس میکند. اما مسئله اینجاست که این طرح تازه، زمانی میتواند به بقای خود زیر فشارهای بیرونی امیدوار باشد که تلاشِ تا پای جان برای به رسمیت شناخته شدن خویش را ادامه دهد و این میسر نخواهد شد مگر از مسیر روایت هویت جمهوری اسلامی؛ موضوعی که رهبر انقلاب به دقت آن را «تبیین نظریه مقاومت» نام نهادند.(۷)
- امانوئل والرشتاین جامعهشناس شهیر آمریکایی
«امانوئل والرشتاین»(۸) جامعهشناس شهیر آمریکایی و ارائهدهنده نظریه «نظام جهانی»(۹) بهصراحت تأکید میکند که آمریکا در مسیر سقوط قرار گرفته و افول این کشور امری حتمی و اجتنابناپذیر است. بهگفته این جامعهشناس:
«از زمان جنگ ویتنام تا حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، از سرعت روند و توسعه اقتصادی آمریکا کاسته شده و این کشور، درخشش ایدئولوژیک خود را از دست داده است. تفوق آمریکا فقط به برتری نظامی خلاصه میشود و این حکایت از آن دارد که این ابرقدرت در حال افول است.»(۱۰)
- ۶. دانشکده تجارت هاروارد آمریکا
«دانشکده تجارت هاروارد» در گزارشی با عنوان «شکست نظام سیاسی آمریکا» مینویسد: «بر اساس یافتههای «دانشکده تجارت هاروارد»، نظام سیاسی آمریکا شکست خورده و اقتصاد آن هم در حال سقوط است و دست و پا میزند. رشد و رفاه اقتصادی آمریکا ۲۰ سال پیش به پایان رسید. رویای آمریکایی در معرض خطر است. آمریکاییها به رهبران سیاسی اعتماد ندارند و قطببندی سیاسی بهطرز چشمگیری افزایش یافته است. آمریکاییها از نظام سیاسی خود ناامید هستند و اعتماد کمتری به دو حزب بزرگ دارند. این شرایط اقتصادی و سیاسی، بیانگر آن است که رویای آمریکایی در خطر است.(۱۱)
۷٫شورای اطلاعات ملی آمریکا
«شورای اطلاعات ملی آمریکا» پیشبینی کرده که در سال ۲۰۲۵ ایالات متحده بهعنوان یک قدرت باقی میماند؛ اما سلطه آمریکا از بین خواهد رفت. در قرن حاضر، قدرت آمریکا را میتوان با قدرت انگلستان در قرن گذشته مقایسه و سقوط هژمونی آمریکا را پیشبینی کرد. اما آمریکا بهطور مطلق سقوط نمیکند و سقوط آن نسبی خواهد بود.(۱۲)
- استیفن کوهن نظریهپرداز آمریکایی
استفان کوهن در مقالهای با عنوان «پایان نفوذ آمریکا» معتقد است: «ایالات متحده آمریکا قدرت و نفوذ خود را از دست خواهد داد. نفوذ آمریکا در جهان در حال اتمام است و بازگشت آن غیرقابل پیشبینی است. استانداردهای زندگی در آمریکا در مقایسه با کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه، کاهش یافته است. ایالات متحده آمریکا، کشوری با ثروت، قدرت و نفوذ بود؛ اما همه اینها در حال تغییر و رؤیای لیبرالیسم رو به پایان است.»(۱۳)
نکته آخر اینکه: بسیاری از اندیشمندان جهان میگویند سئوال واقعی این نیست که آیا آمریکا سقوط خواهد کرد یا خیر، زیرا افول آمریکا حتمی است؛ بلکه نکته مهم این است که آیا میتوان راهی پیدا کرد که هنگام سقوط آمریکا، کمترین آسیب به جهان وارد شود؟
پینوشت:
۱- وطن امروز، ۶/۹/۱۳۹۵، «اندیشمندان و اندیشکدههای غربی درباره فروپاشی امپراتوری ایالات متحده چه میگویند؟»، به نقل از خبرگزاری تسنیم.
۲- .Robert W.Merry
۳-Hazards of Global Sands of Empire: Missionary Zeal American Foreign Policy and the Ambition
۴- Crusaders
۵- خبرگزارى قدس (قدسنا)، ۴/۶/۱۳۸۴
۶- وطن امروز، ۶/۹/۱۳۹۵، «اندیشمندان و اندیشکدههای غربی درباره فروپاشی امپراتوری ایالات متحده چه میگویند؟»، به نقل از خبرگزاری تسنیم.
۷- پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، ۲۰ آبان ۱۳۹۷
۸- Immanuel Wallerstein
۹- The Modern World-System
۱۰- پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، «افول آمریکا و انتقال قدرت از غرب به شرق» ،۳۰ آبان ۱۳۹۷
۱۱- وطن امروز، پیشین.
۱۲- همان.
۱۳- همان.