مصادیق فراوان آزاردهنده در تاریخ پهلوی‌ها – افسانۀ استقلال و آزادی در عصر پهلوی‌ها / دکتر یعقوب توکلی

با توجه به اینکه رژیم پهلوی خود را پیرو غرب می‌دانست و این‌گونه هم بود، انتظار می‌رود که در این رژیم آزادی‌های فردی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موج بزند. برخلاف القائی که پس از انقلاب اسلامی توسط رسانه‌های معاند صورت گرفت، واقعیت این است که رژیم‌ پهلوی، اعم از رضاخانی و محمدرضاخانی، در پی دو کودتا بر سر کار آمدند. کودتاهایی که در جهت تأمین منافع استعمار، بدون اینکه دول استعماری کمترین هزینه‌ای را متقبل شوند، صورت گرفتند و حکومت‌هایی بر سر کار آمدند که در مسیر تحقق اهداف دولت‌های استعماری حرکت کردند، بی‌آنکه دست آشکار آن دولت‌ها دیده شود.
مضافاً بر اینکه با تأمل در سلوک شخصی رضاخان و محمدرضاشاه متوجه می‌شویم که خود آنها هم آزادی نداشتند و مثلاً این گونه نبود که رضاخان هر کاری را که می‌خواست می‌توانست انجام بدهد. محمدرضاشاه هم همین‌طور. لذا زمانی که به آنها امر شد که بروند، تنها پرسشان این بود که کجا برویم؟! سولیوان در خاطراتش می‌نویسد که وقتی به شاه گفتم ما فکر می‌کنیم منافع غرب ایجاب می‌کند که از کشور بروید و نمی‌توانیم شما را نگه داریم، تنها کاری که محمدرضا کرد این بود که مثل یک پسربچه از جا بلند شد و گفت: «حالا که باید بروم، کجا بروم؟!» گفتم: «مثلاً آمریکا.» او مثل یک بچه ذوق کرد و گفت: «یعنی شما در آمریکا به من جا می‌دهید؟» محمدرضا شاه در همان‌جا هم اقرار می‌کند که وضعیت انگلستان به‌گونه‌ای است که به من جا نخواهد داد. می‌شود مصادیق فراوانی از خاطرات خود پهلوی‌ها و نزدیکانشان آورد که نشان می‌دهد خود اینها هم آزادی نداشتند، پس چگونه می‌توانستند به مردمشان آزادی بدهند؟
از جمله مواردی که برای آزاد بودن رضاخان در تصمیم‌گیری‌ها مطرح می‌کنند، گرایش او به آلمان‌ها برای مقابله با انگلستان و روسیه است. البته این یک شوخی تاریخی و یک دروغ بزرگ است. آلمانی که می‌گویند رضاخان به سمت آن گرایش پیدا کرد، آلمان پس از جنگ جهانی اول بود. آلمانی در هم شکسته و به جمهوری وایمار تبدیل شده که تمام اقتصاد آن در کنفرانس ورسای به فرانسه بخشیده شد. اختلاف بین آلمان و فرانسه، مبنای دو جنگ جهانی بزرگ با کشتارهای گسترده بود، در نتیجه آلمان به‌کلی غارت شد.
انگلیسی‌ها در مورد غارتگری و اداره کشورهای مستعمره صاحب مجموعه دانش گسترد‌ه‌ای هستند. من معتقد نیستم که این توانایی ناشی از هوش آنهاست، بلکه در جمع‌آوری اطلاعات تبحر خاصی دارند. لذا تجربه انگلیسی بر این امر تأکید داشت که باید برای کنترل آلمان برای اینکه دوباره سر به شورش نزند، برای آن کشور فرصت اقتصادی فراهم کرد. بخشی از ایجاد این فرصت اقتصادی با گسیل مهندسان و کارگران و نیروی کار آلمان به کشورهای مختلف، از جمله ایران ممکن می‌شد. لذا آلمان زمان جمهوری وایمار اصلاً در روابط بین‌الملل قدرتی نداشت که رضاخان به آلمان گرایش پیدا کند.
دروغ بزرگ دیگر این است که می‌گویند رضاخان به فاشیسم گرایش پیدا کرد. کسانی که به تاریخ‌نگاری انگلیسی گرایش دارند، به‌شدت روی این نکته پافشاری می‌کنند. یک سال قبل از جنگ جهانی دوم، کنفرانس مونیخ برگزار شد. دالادیه نخست‌وزیر فرانسه، چمبرلین نخست‌وزیر انگلستان و موسولینی، رهبر ایتالیا، دو سه کشور را به هیتلر بخشیدند. این کشورها با آن همه گستردگی سازمان‌های امنیتی و جمع‌آوری اطلاعات نتوانستند رفتار آینده هیتلر را پیش‌بینی کنند و به او فرصت دادند و یکی دو کشور را به او بخشیدند و از او ‌خواستند که وارد بندر دانزیگ (گدانسک) نشود و لهستان را تصرف نکند تا موازنه استراتژیک در منطقه به هم نخورد.
آنها با آن همه زیرکی و سیاست نتوانستند پیش‌بینی کنند که هیتلر در آینده چه خواهد کرد. آن‌وقت رضاخان که از نوشتن یک متن ساده عاجز بود، متوجه شد؟! کدامیک از اندیشمندان ایرانی، از جمله شخصیتی مثل فروغی تشخیص دادند که یک قدرت فاشیستی درحال ظهور است و مصلحت ایجاب می‌کند که به سمت آن برویم؟
بستری که رضاخان و فروغی و سایر چهره‌های سیاسی آن دوره در آن سلوک می‌کردند، بستر انگلستان بود. در جریان جنگ جهانی دوم، وقتی به آلمان‌ها امر شد که از ایران بروند، کسی مقاومتی نکرد و در ظرف مدت کوتاهی، همگی از ایران رفتند. بنابراین استقلالی که سعی می‌کنند در اواخر دوره رضاخان به او نسبت بدهند یک افسانه است. انگلستان و فرانسه می‌خواستند بخشی از فشاری را که روی آلمان وجود داشت، بین کشورهای مختلف دنیا تقسیم کنند و مهندسان آلمانی را به ایران آوردند. بماند که آلمانی‌ها دست‌کم در بنای چند سازه در ایران نقش داشتند و از این بابت خدماتی به ایران کردند، در حالی که حتی یک بنا یا ساختاری که انگلیسی‌های گجستک(۱) در ایران ساخته و به‌جا گذاشته باشند، وجود ندارد و هر چه که هست غارت محض است.
انگلیسی‌ها در تمام راه‌های ایران مستقر بودند و از مردم برای عبور از راه‌های کشور خودشان، عوارض می‌گرفتند. در دوره‌ای برای اینکه هزینه جنگ‌های هندوستان تأمین بشود، انگلیسی‌ها در تداوم جنگ تریاک در چین، اقتصاد ایران را به سمت تولید تریاک سوق دادند و بازار ژاپن به یکی از مراکز صدور تریاک ایران تبدیل شد. یا شرکت زیگلر که یک شرکت صادرات فرش بود، از صدقه سر صادرات فرش ایران تبدیل به یک غول اقتصادی بین‌المللی شد.
ایران یک سرزمین فوق‌العاده و مستعد برای دوشیده شدن بی ‌سر و صدا بود و حاکمیتی که بعد از جنگ در اینجا توسط انگلیسی‌ها بر سر کار آمد، یک حاکمیت متحد برای تداوم تأمین منافع آنان بود. حتی وظایف پلیس جنوب هم که پس از ساخته شدن پالایشگاه، برای حفظ منافع انگلستان در جنوب و دادن باج کمتر به خوانین منطقه تشکیل شده بود، در دوره رضاخان به ارتش ایران سپرده شد تا حتی هزینه حفظ منافع انگلیس هم از جیب ملت ایران پرداخت شود. حکومتی که خود تا این حد فاقد آزادی است، چگونه می‌تواند به مردمش آزادی اعطا کند؟
از نظر آزادی احزاب و مطبوعات، پس از کودتای رضاخانی و شکل‌گیری حاکمیت رضاخان در ایران، آزادی‌ها به‌تدریج محدود ‌شدند. شکل‌گیری احزاب ممنوع و احزاب قدیمی بسته ‌شدند و حتی عضویت در احزاب چپ مجازات اعدام را در پی داشت. تمام چهره‌هایی که در گذشته مخالف رضاخان بودند، به انحای مختلف تبعید و از عرصه سیاست کنار گذاشته ‌شدند. مجلس یکدست شد و کسانی که کاملاً تابع نبودند، حذف و امثال مرحوم مدرس، قوام و… کنار گذاشته ‌شدند.
در دوره پهلوی اول با حضور پلیس سیاسی، آزادی مطلقاً معنا نداشت. اگر هم نشریه‌ای مثل مجله «آینده» تقی ارانی در ۱۳ شماره منتشر شد، به این دلیل بود که پلیس سیاسی متوجه نمی‌شد که اینها مطالب اشتراکی و سوسیالیستی و کمونیستی هستند. بعد که محمد شورشیان دستگیر شد، برای اینکه آزاد شود گفت که این یک مجله کمونیستی است که منتشر می‌شود، در حالی که روی جلد مجله هم درج شده بود که بر اساس اندیشه ماتریالیسم دیالکتیک نوشته می‌شود. بلافاصله هم اعضا و دانش‌آموزان دستگیر شدند و ماجرای گروه ۵۳ نفر پیش آمد.
در این دوره حوزه‌ها تعطیل و دانشگاه‌ها محدود شدند و هیچ حزب سیاسی‌ای که بتواند مخالفتی بکند وجود نداشت. رفت و آمد از شهری به شهر دیگر منوط به کسب مجوز برای اجازه سفر بود. حتی بر اساس منابعی که خود اینها نوشته‌اند، این مسائل وجود داشتند. امثال مخبرالسلطنه نوشته‌اند که مثلاً اعلیحضرت از چادر سیاه زن‌ها خوشش نمی‌آمد. ابتدا چادر سیاه زنان را از سرشان کشیدند و بعد به بیابان‌ها رفتند و عشایر را که چادرهایشان را از پشم بز تهیه می‌کردند مجبور کردند به ‌جای چادرهای سیاهشان از چادر سفید استفاده کنند که نه در تابستان خنک بود، نه در زمستان گرم.
با کمی تأمل در این ماجرا می‌بینیم نظام اقتصادی عشایری مبتنی بر تولید گوشت و لبنیات، تا آخر دوره رضاخان تقریباً نابود و کشور به واردکننده گوشت از خارج تبدیل شد. از این نوع مصادیق آزاردهنده در تاریخ پهلوی‌ها فراوانند و متأسفانه مخاطب امروز و نسل جوان این حرف‌ها را باور نمی‌کند و اصلاً در ذهنش نمی‌گنجد که چنین محدودیت‌هایی اعمال شده باشند.
یک دوره شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. با سقوط حکومت رضاخانی، تا جایی که برای پلیس سیاسی و ژاندارمری و نهادهای امنیتی قابل دسترسی بود، آزادی‌ها محدود شدند، ولی بخش وسیعی از کشور از حوزه اقتدار دولت و دربار خارج بود. حتی انگلستان هم که کشور را گرفته بود و در ذیل آنها آمریکایی‌ها هم حضور داشتند و روس‌ها هم در بخش خودشان فعالیت می‌کردند، برای اینکه بتوانند به‌نوعی بدنه اجتماعی را کنترل کنند، هر یک حزبی را راه‌اندازی کردند. انگلیسی‌ها حزب «اراده ملی» را به رهبری سید ضیاءالدین طباطبایی به راه انداختند، آمریکایی‌ها حزب «دموکرات» به رهبری قوام را درست کردند و روس‌ها هم حزب «توده» را تشکیل دادند. جالب اینجاست که هر یک از اینها پشت سر حزب، یک سازمان نظامی هم ایجاد کردند، یعنی ارتشی‌ها را هم به کار گرفتند و لذا حضور طیف طرفداران انگلیس و آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کاملاً ملموس و مشخص بود. بعدها حزب توده مورد سرزنش قرار گرفت که چرا در کودتا در برابر نیروهای انگلیس و آمریکا نایستاد که جای بحث فراوان دارد، مضافاً بر اینکه آنها نیروی نظامی کافی برای تقابل با نیروهای انگلیس و امریکا نداشتند.
در طی این دوازده سال بحث نفت و آزادی‌های سیاسی در دولت‌هایی مطرح بود که ثبات سیاسی نداشتند و دوره زمامداری آنها از یک ماه تا حداکثر دو سال و اندی (دولت دکتر مصدق) طول ‌کشید. در این فاصله مطبوعات تا حد زیادی آزاد شدند و احزاب و نهادهای سیاسی و اجتماعی شکل گرفتند، اما وقتی کودتای ۲۸ مرداد به نتیجه رسید و شاکله مستشاری انگلیس و آمریکا و سپس اسرائیل بر ایران سیطره پیدا کرد، ساواک شکل گرفت و فرمانداری نظامی مسلط شد، آزادی‌زدایی و احزاب‌زدایی شروع شد. حتی اعتراضات امثال حاج آقا حسین قمی در جایگاه مرجعیت با واکنش تند حکومت مواجه شد و ایشان همراه با شاگردانشان به نجف تبعید شدند. شجاعتی که حضرت امام به بدنه اجتماعی تزریق کردند، در تاریخ معاصر ما بی‌سابقه است. بزرگ‌ترین حرکتی که مراجع و مبارزین می‌کردند این بود که در اعتراض به رژیم یا خودشان را تبعید می‌کردند یا قهر می‌کردند یا نهایتاً اعلامیه می‌دادند.
در دوره پهلوی دوم از رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی برای رژیم خیرخواه‌تر کمتر داریم. اینها در بسیاری از موارد دلسوزی و خیرخواهی می‌کردند و می‌گفتند این روشی که در پیش گرفته‌اید، به ضرر شماست. چندان هم شرکای قدرت آنان نبودند. اما رژیم حتی این افراد خیرخواه را هم تحمل نمی‌کرد، چه رسد به جوان‌ترها که کلاً به ساختار سلطه معترض بودند.
بحث تقابل ایرانیت و اسلامیت و دفاع رژیم پهلوی از ایران نیز گاهی مطرح می‌شود. تاریخ ایران، خصوصاً پس از مشروطه، پیوند عمیقی با تشیع پیدا کرده است. به ضرس قاطع و به دلایل فراوان می‌گویم که در ایران هر کسی که شیعه‌تر بود، ایران‌گراتر بود. پس از یک فترت ۲۰۰، ۳۰۰ ساله و گم شدن ایران در تاریخ، تازه ایران یکپارچه توسط شاه اسماعیل اول شکل گرفت. بر اساس نامه‌های سلطان سلیم اولین چیزهائی که هدف قرار گرفتند ایرانیت و تشیع بودند. او خطاب به شاه اسماعیل می‌گوید شما باید اول تاج شاهی را تقدیم ما کنید و دوم دست از مذهب رفضه بردارید. یعنی شیعه بودن و ایرانیت خود را کنار بگذارید. چرا؟ چون قدرت عثمانی به مجارستان و مصر رفته و دو روزه آنجا را تصرف و همه جا را اشغال و امپراتوری رم شرقی را ساقط کرد، اما به اینجا که رسید، کسانی که پیشگام مبارزه بودند، با شعار «اگر خسته جانی بگو یا علی» که متعلق به شاه اسماعیل است، در برابر عثمانی‌ها ایستادند. خسته جان نشدن با توکل بر قدرت امیرالمؤمنین(ع) و تلاش برای ایجاد یک جامعه متحد شیعی از اینجا آغاز می‌شود و بعد می‌بینیم که طیفی از علمای ما عموماً به این دلیل که تلقی‌شان این است که جامعه ایرانی تنها جامعه‌ای است که حکومت شیعی دارد، از پادشاهان حمایت می‌کنند. بعدها وقتی سید جمال به جناب میرزای شیرازی می‌گوید که صلاح است که با عثمانی‌ها متحد بشویم، ایشان می‌گوید: «نه، این کشور تنها کشور شیعی است.»
در موزه امام رضا(ع) زره‌های جنگاورانی که در جنگ ایران و روس شرکت داشتند وجود دارند. مسلم است که اینها برای ایرانیت می‌جنگیدند. روی این زره‌ها دعای جوشن کبیر و جوشن صغیر نوشته شده است. معمولاً هر شیعه‌ای جوشن صغیر را که منقول از امام موسی کاظم(ع) است و برای موارد خاص و بحرانی توصیه شده است، نمی‌داند. چه کسی گفته که تشیع از ایرانیت جداست؟
پس از انقلاب زمانی که خاک ایران در معرض خطر قرار گرفت، شیعه‌ترین فرزندان این کشور بودند که به جبهه‌ها رفتند و به شهادت رسیدند. من از یکی از سران سیاسی که خیلی ادعا داشت و دائماً می‌پرسید چرا جنگ بعد از فتح خرمشهر در سال ۶۱ ادامه پیدا کرد، پرسیدم که شما تا سال ۶۱ که بخشی از کشور تحت اشغال بود، کجا بودید؟ به جبهه رفتید؟ گفت: «نه، نرفتم.» کشور اشغال بود و شما حتی حال رفتن به جبهه را هم نداشتید و دم از ایرانیت و وطن می‌زنید؟ اما اولین کسی که در خرمشهر به شهادت رسید، شهید قنوتی بود که وقتی بعثی‌ها او را گرفتند، گفتند یک خمینی را گرفتیم و او را به‌طرز فجیعی به شهادت رساندند.
برای اثبات فقدان آزادی در دوران پهلوی اسناد و کتب فراوانی وجود دارند که به‌راحتی قابل دسترسی هستند و جای تردیدی باقی نمی‌گذارند، مگر برای کسانی که با اصل نظام جمهوری اسلامی عناد دارند و بر انکار حقایق بیّن تاریخی اصرار می‌ورزند.
پی‌نوشت:
۱٫ گجسته به معنای بدجنس، ملعون، فریبکار و دروغگوست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *