Tag Archives: نعمت

16آوریل/21

شکر، عامل ازدیـاد نعمت

اشاره:

در  دو شماره گذشته با اشاره به لزوم توجه به نعمت عظیم ولایت،‌ به بحث درباره سه عامل «توفیق الهی»، «انگیزه» و «پذیرش نصحیت» به عنوان اسباب کار خیر اختیاری پرداختیم. در ادامه ضمن توجه دادن به مراتب شکرگزاری متناسب با مراتب فاعل‌ها، ‌بر این نکته تاکید شد که از آنجایی که خداوند متعال سرچشمه خوبی‌ها به شمار می‌رود، کفران نعمت‌های او سرچشمه بدی‌هاست. در این شماره ادامه این بحث را می‌خوانید.

 

شرح معانی «توفیق الهی»

در روایتی که قسمت‌های گذشته مقاله بیان شد؛(۱) امام سجاد(ع) عوامل مؤثر در انجام کار خیر را اختیاری، غیر اختیاری، درونی و کمک‌های بیرونی می‌دانند، اما عوامل دیگر را هم نادیده نمی‌گیرند. ایشان می‌فرمایند: «مؤمن نیازمند توفیق الهی است.» ممکن است سئوال شود مگر انگیزه‌های درونی و قبول نصیحت دیگران نیازمند توفیق الهی نیستند؟ حضرت در کنار تأثیر اختیار ما در انجام کار خیر، به عوامل غیراختیاری اشاره می‌کنند. واقعیت این است که تمام کارهای اختیاری ما هم نیازمند توفیق الهی هستند.  تحصیل، تدریس، سخنرانی و… کمال همه این افعال از خداوند است و ما در اصل مدیون اوئیم. لذا در مرحله نخست باید همه نعمت‌ها را از او بدانیم، کما اینکه حقیقتا همه چیز از اوست. اما در مقام عذرخواهی از گناه باید اذعان کنیم که گناهان ناشی از نقص ما هستند.

امام حسین(ع) در دعای عرفه، در مقام بیان توفیقات الهی با عبارت «أنتَ اَلَّذی…» تمام کمالات را به خدای متعال و در مقام بیان عیب‌ها با تعبیر «اَنَا اَلَّذی…» همه نقص‌ها را به خود نسبت می‌دهند.(۲) ما در این مقام به عیب‌های خودمان توجه داریم و می‌خواهیم عذرخواهی و آنها‌ را رفع کنیم و جای این نیست که بگوییم: «خدایا! تو به من اسباب گناه دادی.»

روایت مذکور نشان می‌دهد که در کنار اسباب اختیاری، اسباب غیر اختیاری نیز وجود دارند. در محاورات عرفی هم گاهی می‌گوییم فلان کار را خدا کرد و مقصودمان این است که ما هیچ اختیاری در آن نداشتیم. این روایت در مقام بیان رویدادهائی است که اصلاً دست ما نیستند و تنها با توفیق الهی انجام می‌شوند. از این ‌رو انسان بایدانگیزه درونی داشته باشد:«وَاعِظٍ مِن نَفْسِهِ» و از عوامل بیرونی نظیر تشویق پدر و مادر، همسر، دوستان، همز‌بان‌ها، همکلاسی‌ها و کسانی که با رفتار یا نصیحت خود، او راهنمایی و انگیزه‌هایش را تقویت می‌کنند و بر انسان است که خیرخواهی آنها را قبول کند: «وَقَبُولٍ مِمَّن ینصَحُهُ»، برای فعلیت بخشیدن به انگیزه خود بهره ببرد.

در مقابل، انسان باید شکر نعمت خدا را نیز به‌جا آورد و برای انجام کارهای نیکو تلاش و از تنبلی دوری کند؛ واعظی از درون و انگیزه‌ای خودساخته داشته باشد، اما در عین حال وظیفه‌ دارد خیرخواهی دیگران را قبول و از آن استفاده کند. بی‌توجهی به نصایح دیگران، کفران نعمت است؛ زیرا این خداست که نعمت تأیید و تقویت دیگران را برای انسان فراهم می‌کند تا بتواند در کارش موفق‌تر باشد.

پس اگر برای ایفای درست وظیف باید این سه عامل را در نظر داشته باشیم، اما اگر با دید توحیدی نگاه کنیم، همه آنها را معطوف به اراده الهی خواهیم دید. قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَن یهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهتَد(۳): هر که را که خدا هدایت کند، رهیافته است.»

و نیز: «وَلَکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَاء(۴): لکن الله هر که را که بخواهد هدایت می‌کند.»

و نیز: «وَإِن یرِدکَ بِخَیرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ(۵): اگر خدا براى تو خیرى بخواهد، برای بخشش او رد کننده‏اى نیست.»

و نیز: «وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ(۶): و هر نعمتى که دارید از خداست‏.»

خوبی‌ها نعمات خدای متعال هستند. این نگاه مربوط به زمانی است که می‌خواهیم وظیفه خود را نسبت به خدا تشخیص بدهیم و از نعمت‌های او قدردانی کنیم و الطاف خداوندی را نادیده نگیریم. انجام این وظیفه هم انسان را از کفران نعمت نجات می‌دهد و هم به‌ خاطر شکرگزاری، از ازدیاد نعمت بهره‌مند می‌سازد.

 

عامل محرومیت از ازدیاد نعمت در کلام امام جواد(ع)

در حدیثی درباره ازدیاد نعمت نقل شده است که امام جواد(ع )از مدینه به کوفه سفر می‌کردند. شترداری که شترش را به حضرت کرایه داده بود، ساربان کاروان بود و حضرت را از مدینه تا کوفه همراهی کرد. وقتی حضرت به مقصد رسیدند، چهارصد دینار را که پول بسیار زیادی بود به او دادند. او با دیدن این جود و بخشش به طمع افتاد و از حضرت پول بیشتری را طلب کرد. حضرت فرمودند: «سُبْحَانَ اللَّهِ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الْعِبَاد(۷): پاک و منزه است الله! آیا نمی‌دانی که حقیقتاً نعمات‌ بیشتر از جانب خداوند قطع نمی‌شود، مگر وقتی که شکرگزاری از جانب بندگان قطع شود؟»

حضرت در واقع به این نکته اشاره کردند که دستمزدی که به تو داده شد بسیار زیاد بود و حق تو این مقدار نبود. ایشان نمی‌گوید این نعمتی است که من به تو دادم، بلکه می‌فرماید: «لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّه: نعمت‌های بیشتر از جانب خدا قطع نمی‌شود.» تو با اینکه ‌فهمیدی این مقدار پول حق تو نبود، اما بدون  قدردانی و تشکر و با تقاضای بیشتر استحقاق نعمت بیشتر را از خود سلب کردی. بدان که اگر شکر قطع شود، باید منتظر قطع نعمت‌ هم باشی؛ مگر اینکه خداوند بنا بر مصلحتی مانند امتحان، تفضل خود را ادامه دهد وگرنه با قطع شکر، استحقاق انسان از بین می‌رود.

بنابراین برای اینکه شکر نعمت‌های خدا را به جا آوریم، ابتدا باید هر خیری را، حتی هنگامی که اراده آن در ما پدید می‌آید، از او بدانیم و بگوییم: «خدایا! تو این نعمت را به من عنایت کرده‌ای؛ و گر نه من اصلاً چیزی نیستم تا اراده یا قدرت تصمیم‌گیری داشته باشم.» یعنی که انسان باید تا این حد خود را مدیون خدا بداند. همچنین باید از خدا خواست که باز هم به او توفیق اراده و انجام کار خیر و بهره بردن از وسائط  آن را عنایت کند.

اولین مرتبه شکر این است که انسان دست‌کم به زبان اقرار کند که همه خوبی‌ها از خداست؛ اما این بدان معنا نیست که انسان به زبان چیزی بگوید و در دلش چیز دیگری باشد. وقتی به قارون گفتند: «مقداری از نعمت‌هایی را که خدا به تو داده برای آخرت خودت صرف کن.» گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی(۸): من تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافته‌ام.» یعنی که این ثروت حاصل زحمت و علم خودم است. مراتبی از چنین خصلتی در ما هم هست. برای مثال وقتی کار خوبی را انجام می‌دهیم، اگر کسی بگوید: «خدا توفیق انجام این کار را به شما داد.» ممکن است بگوییم: «بله، خدا سر جای خودش، اما من هم زحمت زیادی کشیدم. درس لازم برای این موفقیت را خواندم. برای این هدف شکنجه‌ها دیدم؛ زندان رفتم. البته خدا بالای سر همه هست، اما من هم بسیار زحمت کشیدم. اگر من نبودم اصلاً انقلاب پیروز نمی‌شد و به اینجا نمی‌رسید! ما کجا بودیم و دیگران کجا بودند!»

چنین سخنانی همان سخن و منطق قارون است که گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی: تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافته‌ام.» انسان باید خودش را در مقابل خدا صفر و هیچ ببیند. واقعیت هم چیزی جز این نیست. مگر ما از خودمان چیزی داریم؟ ما مخلوق خدا هستیم و هر چه داریم از عنایات اوست. از این ‌رو در مقام مواجهه با خدا باید از همه عوامل صرف‌نظر و توجهمان را بر نعمت‌هایی متمرکز کنیم که خدای متعال به ما داده است. در مقام عذرخواهی و استغفار نیز باید تمام توجه ما به این باشد که همه عیب‌ها از ما و همه خوبی‌ها از خدا هستند. اگر هم نقصی هست به خاطر این است که از نعمت‌های خدا سوءاستفاده کرده‌ایم.

اما هنگام مواجهه با وسایط باید متناسب با شأن هر کدام، کار را به او نسبت دهیم و قدردانی کنیم و وظیفه‌ای را که در برابر او داریم انجام دهیم. برای مثال، قرآن کریم وظیفه ما را نسبت به پدر و مادر با بیان خاصی بیان می‌فرماید: «أَنِ اشکُر لِی وَلِوَالِدَیک(۹): شکرگزارِ من و پدر و مادرت باش.» قرآن نمی‌فرماید شکر مرا به جا آوردید و به پدر و مادر بی‌اعتنایی کنید و بگویید خلقت من به شما ربطی ندارد، زیرا خدا مرا خلق کرده است و بنابراین لزومی ندارد که از شما اطاعت کنم. خدای متعال می‌خواهد که ما وظیفه خود را نسبت به او انجام دهیم، ولی وسایط را هم ببینیم و حق آنها را ادا کنیم. حتی نمی‌فرماید: «اشْکُر لِی وَ اشْکُر لِوالِدَیْک؛ شکر مرا و شکر پدر و مادرت را به ‌جای آور.» بلکه برای هر دو، یک فعل را به ‌کار می‌برد و می‌فرماید: «اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیک: شکرگزار من و پدر و مادرت باش.» همچنین در ادامه می‌فرماید: «وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَ بِالْوَالِدَینِ إِحسَانًا(۱۰): و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر احسان کنید.» امر به احسان به والدین را با قضایی دیگر بیان نمی‌کند و نمی‌فرماید: « وَقَضَى رَبُّکَ اَن تَحسَنوا با بِالْوَالِدَین» بلکه هر دو را متعلق یک قضا قرار داده و می‌فرماید: «وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ،» بلافاصله و در کنار امر به پرستش خود می‌فرماید: «وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا» و از انسان می‌خواهد که والدینش را فراموش نکند. این تربیت الهی است که می‌خواهد ما در هر موردی به مقتضای آن، توجه خویش را به مبدأ اصلی هستی که خداوند متعال است، یا به وسایط، یا به خودمان معطوف داریم و بدانیم که اینها با هم تضاد ندارند.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. امام جواد(ع) در روایتی می‌فرمایند:‏ «الْمُؤمِنُ‏ یحْتَاجُ‏ إِلَى‏ تَوفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَوَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّنْ ینْصَحُه: مؤمن به توفیقی از خدا و پند دهنده‌ای از جانب خودش و پذیرش از کسی که برای او خیرخواهی می‌کند احتیاج دارد». حسن‌بن‌على‌بن‌شعبه حرانى،‏ تحف العقول‏، ص ۴۵۷

۲٫محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹۵ ص۲۲۱٫

  1. اسراء، ۹۷٫
  2. قصص، ۵۶٫
  3. یونس، ۱۰۷٫
  4. نحل، ۵۳٫
  5. ابن‌شعبه حرانى‏، تحف العقول‏، ص۴۵۷٫
  6. قصص، ۷۸٫
  7. لقمان، ۱۴٫
  8. اسراء، ۲۳
03ژانویه/21

سرچشمه خوبی‌ها

اشاره:

در شماره گذشته حضرت استاد با اشاره به لزوم توجه به نعمت عظیم ولایت،‌ به بحث درباره سه عامل «توفیق الهی»، «انگیزه» و «پذیرش نصحیت» به عنوان اسباب کار خیر اختیاری پرداختند. در ادامه ضمن توجه دادن به تعارض ظاهری اراده الهی با اراده‌های دیگر، با ذکر مثالی تفاوت اراده‌های طولی و اراده‌های عرضی را تشریح کردند. در این شماره ادامه این بحث را می‌خوانید.

 

مراتب شکرگزاری متناسب با مراتب فاعل‌ها

اگر شخص محتاج در هنگام تحویل چک بگوید آن شخصیت بزرگ این کار را کرده و به خدمتکاری که چک را به او رسانده هیچ اعتنایی نکند، کاری خلاف ادب محسوب می‌شود. ما معمولاً در چنین مواردی اگر با آن منشی یا حسابدار هم روبه‌رو شویم از آنها هم تشکر می‌کنیم، اما می‌دانیم که کار دست آن شخصیت بزرگ است و به امر ایشان این کار انجام می‌گیرد و اگر او دستور ندهد هیچ یک از مراحل دیگر انجام نخواهند شد. ولی دیگر عوامل هم در این عمل نقش دارند و با اراده خود کار خویش را انجام می‌دهند و چون کار خوبی هم انجام می‌دهند، ادب و اخلاق هم اقتضا می‌کند که در مواجهه با هر کدام متناسب با شأنشان از آنها تشکر کنیم، و این تشکر هم هیچ منافاتی با این حقیقت ندارد که کار اصلی را آن شخصیت بزرگ انجام می‌دهد.

در باره عالم هستی هم معتقدیم که همه عالم هستی از خداست. مگر ما خالق دیگری هم داریم؟ هر چه هست، وجودش از خداست. پس اگر بگوییم همه چیز از خداست حرف غلطی نگفته‌ایم، اما این بدان معنا نیست که وسایطی در کار نیست و آنها هیچ مسئولیتی ندارند یا اگر کار خیری انجام دادند سزاوار تشکر نیستند. این رابطه طولی است و نسبت فعل به هر یک از فاعل‌ها هم صحیح است و مسئولیت واسطه‌ها هم در جای خود وجود دارد و وظیفه‌ای هم که ما نسبت به واسطه‌ها داریم امری واقعی است. اگر بگوییم اصل کار از خدای متعال است هیچ سخن خطایی نگفته‌ایم، حتی اگر هم بگوییم: «لامُؤثّرُ فِی الوجود اِلا الله: هیچ مؤثری در وجود جز الله نیست.» حرف اشتباهی نزده‌ایم زیرا مقصود این است که هیچ مؤثری به‌طور استقلالی تأثیر حقیقی در عالم وجود ندارد. ایجاد از اوست و هر چه و هر کس که وجود دارد وجودش از اوست. این یک نگاه است که بر اساس آن وقتی واسطه‌ای برای ما کاری را انجام می‌دهد، به ما کمکی می‌کند، یا معلمی که کلمه‌ای را به ما یاد می‌دهد، ما باید از او تشکر کنیم، چنانچه از امیرالمؤمنین«ع» نقل شده است که: «مَن عَلَّمَنِی حَرفاً، فَقَد صَیَّرَنِی عَبداً؛(۱) هرکس حرفی به من یاد دهد مرا بنده ساخته است.»

درست است که همه اینها کار خدا، لطف خدا و هدایت الهی است و نه تنها علم، بلکه واسطه در علم هم از اوست، اما در هر مرحله‌ای وسایط نقشی طولی در انجام این فعل دارند و انسان باید از همه تشکر کند. البته این تأثیر در عرض کار خدا نیست، یعنی این طور نیست که نیمی از کار را خدا و نیمی دیگر را واسطه یا واسطه‌ها انجام داده‌اند، بلکه همه آن کار برای خداست و همه آن هم برای واسطه است. اینها در طول هم هستند. وجود شیطان و قدرت اغواگری‌اش از خداست و کس دیگری وجود ندارد که این چیزها را به او داده باشد. پرسش این است که ما در هر مرتبه باید به چه چیزی توجه کنیم؟

مؤمن در همه چیز و در همه حال نوعی نسبت نهایی برای خدا قائل است. این اعتقادی است که لازمه ایمان است و باید همیشه آن را حفظ کرد، اما معنای این اعتقاد این نیست که به هیچ عامل دیگری توجه نکند و هیچ چیز دیگری را مؤثر نداند. عوامل دیگری هم هستند، اما همه به اذن‌‌الله مؤثرند و خداست که قدرت تأثیر به آنها می‌دهد و هرگاه هم بخواهد این توان را از آنها می‌گیرد.

اما توجه ما باید چگونه باشد و کار را باید چگونه به هر یک از فاعل‌ها نسبت دهیم؟ نوع توجه و نسبت دادن ما باید متفاوت باشد. وقتی که آن خدمتکار پول را به در خانه می‌آورد باید از او تشکر کرد. ما با او مواجهیم و در برابر او وظیفه‌ای داریم.

 

قابل قیاس نبودنِ نقش سرچشمه با نقش واسطه‌ها

از امام رضا«ع» نقل شده است:

«مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّوَجَل(۲): کسی که از منعمی از مخلوق‌ها تشکر نکند، از الله عزّ و جلّ تشکر نکرده است.» اما وظیفه ما به همین جا ختم نمی‌شود. ما به خاطر کاری که او انجام داده، از او تشکر می‌کنیم، اما در عمق دلمان باید خود را مدیون چه کسی بدانیم؟ آیا باید خود را مدیون مستخدمی بدانیم که امر مافوقش را اطاعت کرده و برای انجام این وظیفه مزد خود را خواهد گرفت؟‌ اگر به او بگوییم: «آقا! من چطور می‌توانم از شما تشکر کنم؟ چقدر به این پول احتیاج داشتم و واقعاً مدیون شما هستم.» در صورتی که او به جایگاه خود توجه داشته باشد می‌گوید: «شما به من مدیون نیستید. به من گفته بودند این پول را به این آدرس ببر و من هم آوردم و مزد این کار را هم خواهم گرفت.»

تشکر ما باید بدین خاطر باشد که او وظیفه‌اش را خوب انجام داده، تأخیر نداشته و خیانت نکرده است. اما از آن شخصیتی که اصل پول از اوست و او دستور اهدای ‌آن را داده است باید طور دیگری تشکر کرد، زیرا آنچه که به ما رسیده از اوست و اگر او نبود نه کسی چک را می‌نوشت و نه کسی آن را به ما می‌رساند. پس موقعیت ما نسبت به چنین مواردی فرق می‌کند.

باید توجه داشته باشیم که چه کاری را به چه کسی نسبت می‌دهیم و در مقابل هر کسی چه وظیفه‌ای داریم. اگر نسبت به همان واسطه اخیر هم وظیفه خود را انجام ندهیم، در پیشگاه خدا مؤاخذه خواهیم شد.

ما وظیفه داریم که از واسطه‌ها هم در حد خودشان تشکر کنیم، اما این بدان معنا نیست که خدا را فراموش کنیم. باید بدانیم که اصل خدا، همه چیز از او، دل‌ها به دست او و هستی در دست اوست: «إِنَّمَا أَمرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَن یقُولَ لَهُ کُن فَیکُونُ(۴): تنها امر او هنگامی‌که چیزی را اراده می‌کند این است که به آن می‌گوید: «باش!» پس آن موجود می‌شود.»؛ «وَإِن یمسَسکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُو(۵): اگر الله به تو زیانی برساند پس برای آن برطرف کننده‌ای جز او نیست.»

اگر ضرری، خسارتی، بیماری، مشکلی یا بلایی به کسی رسیده خدا آن را نازل کرده و خود او هم می‌تواند آن را بردارد و هیچ کس دیگری قدرت برداشتن آن را ندارد. این حقیقت نص آیه قرآن است. چنانکه می‌فرماید: «وَإِن یرِدکَ بِخَیرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِه(۶): و اگر براى تو خیرى بخواهد، پس برای بخشش او ردکننده‏اى نیست.» اگر خدای متعال بخواهد خیری به کسی برساند کسی نمی‌تواند مانع آن شود. کار به دست اوست و به هر کسی و از هر طریقی و از راه هر سببی که مصلحت بداند هر آنچه را که بخواهد می‌رساند. او در انجام کار خوبش درنمی‌ماند و نیاز به اسباب ندارد و اراده اوست که عمل می‌کند.

بنابراین ما در مقام مناجات با خدا باید همه چیز را از خدا بدانیم و به او نسبت دهیم و بگوییم: «خدایا! تو همه این نعمت‌ها را در اختیار ما قرار دادی. تو ما را هدایت کردی و تو به ما ایمان عطا فرمودی. تو توفیق نماز خواندن و توفیق هر کار خیری را که انجام دادیم به ما عطا کردی. حتی تو توفیق شکر بندگانت را هم به ما عنایت کردی. وقتی با خدا مواجهیم باید توجه داشته باشیم که منشأ اصلی همه قدرت‌ها اوست.

اما مواردی هم وجود دارند که ما با مخلوقات واسطه مواجهیم و نسبت به آنها هم وظایفی داریم که باید انجام بدهیم. در این زمینه روایاتی نقل شده که به نظر می‌رسد بیشتر از امام هادی«ع» در رساله جبر و تفویض وارد شده است.(۷)

خدا: سرچشمه خوبی‌ها. کفران نعمت خدا: سرچشمه بدی‌ها

در حدیثی قدسی آمده است که:

«یَا ابنَ آدَمَ بِمَشِیئَتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِکَ مَا تَشَاءُ وَ بِقُوَّتِی أَدَّیْتَ فَرَائِضِی وَ بِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَى مَعْصِیَتِی؛ جَعَلْتُکَ سَمِیعاً بَصِیراً قَوِیّاً؛ ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ؛ وَ ذَاکَ أَنِّی أَوْلَى بِحَسَنَاتِکَ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَیِّئَاتِکَ مِنِّی(۸): ای فرزند آدم با خواست من، تو کسی شدی که برای خودت می‌خواهی آنچه را که می‌خواهی و با قوت من واجبات مرا ادا کرده‌ای و با نعمت من بر معصیت من قدرت یافته‌ای. من تو را شنوای بینای قوی قرار دادم. آنچه که از خوبی به تو می‌رسد از جانب الله است و آنچه که از بدی به تو می‌رسد از جانب خودت است و این بدین خاطر است که حقیقتاً من به خوبی‌های تو اولی از تو هستم و تو به بدی‌های خودت اولی از من هستی.»

در مقام عذرخواهی و توبه اگر بگوئیم: «خدایا! مؤثر اصلی تو بودی به این معنا که معصیت هم که کردم تو قدرتش را به من عطا کردی.» چنین کلامی، مناجات نیست و گوینده آن در مقام عذرخواهی و توبه نیست. در مقام توبه باید بگوئیم: «خدایا! این گناهان را من انجام دادم و من مسئول آنها هستم و نسبت آنها هم به من صحیح است و گزاف و دروغ نیست. واقعاً من چنین اعمالی انجام دادم و اراده من هم در آنها اثر داشت.» مقام توبه و استغفار این است که انسان سیئات را به خودش و خوبی‌ها را به خداوند متعال نسبت دهد. «خدایا!‌ اگر تو این نعمت‌ها را به من نداده بودی من چگونه می‌توانستم نماز بخوانم؟ اگر تو مرا خلق و هدایت نکرده بودی و اگر به من ایمان عطا نکرده بودی، توفیق انجام هیچ کار خوبی را نمی‌یافتم. اگر زبانم لال بود نمی‌توانستم حرف بزنم و اگر بدنم فلج بود نمی‌توانستم رکوع و سجود کنم. پس تو به خوبی‌های من اولی از من هستی و من به بدی‌هایم اولی از تو هستم.»

در این مقام، بدی‌ها را به خود نسبت می‌دهیم و خوبی‌ها را به خداوند و این هر دو نسبت صحیح‌اند. باید به مقامی که در آن هستیم توجه داشته باشیم و ببینیم چه مرتبه‌ای است و چه اقتضایی دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱٫مجموعه آثار کنگره‏ بین‌المللى بزرگداشت ثقه‌الاسلام کلینى‏، مجموعه رسائل، ج۱ ص۳۲۱٫

  1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۲۴٫

۳٫همان.

۴٫یس، ۸۲٫

۵٫یونس، ۱۰۷٫

  1. همان
  2. ر.ک: ابن‌شعبه حرانى‏، تحف العقول‏، ص۴۵۸٫

۸٫ محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج۱ ص۱۵۲٫

01سپتامبر/20

نعمت عقل یکی از بزرگ‎ترین نعمت‎های الهی

خدای متعال برای رسیدن انسان به اهداف خلقت، ابزار آن را در اختیارش گذاشته و سرمایه‌هایی را عنایت فرموده است که او با به کار گرفتن صحیح و درست آنها می‌تواند به مقصد برسد، اما خیلی وقت‌ها انسان از این سرمایه‌ها غفلت می‌کند. مواردی هم هست که اگر غفلت از اصل وجود آن ثروت و سرمایه ندارد، اما استفاده درست استفاده از آن را نمی‌داند و یا گاهی از منافیات و متضادات او اطلاع ندارد که اگر آنها را رفع و دفع نکند و جلوی آنها را نگیرد، آن سرمایه از دستش می‌رود یا امکان بهره‌برداری از آن برایش نخواهد بود. از این روی آموزه‌های مختلفی از طرف خدای متعال و اولیای او برای بشر ارائه شده‌اند.

یکی از این نعمت‌های بزرگ و مهم، نعمت عقل است؛ همان نعمتی که انسان با آن می‌تواند واقعیت‌ها و حسن و قبح امور را درک و عواقب امور و ضرر و زیان خود را محاسبه کند و تصمیم بگیرد.  نیرویی که خدای متعال به انسان عطا فرموده و از بزرگ‎ترین نعمت‌ها و وسیله‌ بسیار مهمی برای رسیدن به اهداف خلقت است؛ از اصول عقاید و امور زیربنایی گرفته تا آنچه که در زندگی برای انسان رخ می‌دهد؛ سر دو راهی‌ها وجاهایی که باید تصمیم بگیرد، همه‌ این موارد، حلّ و فصلش به ِاعمال این قوه‌ خدادادی است. خدای متعال روی این مسئله تأکید فراوان فرموده است.

بعضی از تعبیراتی که در قرآن شریف برای انسان‎هایی که از این نیرو استفاده نمی‌کنند، آمده‌اند، بسیار تکان دهنده‌اند، ازجمله، «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا‎یَعْقِلُونَ».(۱)

رِجس و پلیدی چیز بسیار سنگینی است. خدای متعال می‌فرماید برآنهایی که عقلشان‌ را به کار نمی‌اندازند تا واقعیت‌ها را درک کنند، رجس و پلیدی قرار می‌دهد. آیا  فردی که حامل پلیدی و رِجس است می‌تواند به مقصد خلقت برسد و مصفا باشد؟ در مورد این آیه‌ شریفه، قدر مسلّم این است که، «لایعقل حتی یؤمن».

در لزوم تدین به دین، ‌شناخت پیامبر«ص» و اوصیای ایشان که از آنها تعبیر به ایمان می‌کنیم، راحت به دست نمی‌آید و تعقّل می‌خواهد و اگر کسی تعقل نکرد، قهراً در نفسش، شک و تردید و عدم ایمان است که از آنها تعبیر به رجس می‌شود.

 

 

زیربنای همه‌ گرفتاری‌ها

اگر این رِجس را تعمیم دهیم، باید بگوییم هر گونه جهلی رِجس است. در هر مسئله‌ای اگر انسان تعقّل و تفکر و تأمل نکند، نتیجه‌ این کار این است که حامل رِجس خواهد شد. این چه تحذیر مهمی است که خدای متعال می‌فرماید و برای چیست؟ این یکی از بالاترین تعبیرات خدای متعال است و انگیزه‌ تفکر و تأمل و تعقل در مسائل را برای انسان فراهم می‌کند، زیرا زیربنای همه‌ گرفتاری‌های ما به همین عدم تفکر و تأمل و تعقّل بر می‌گردد. در سوره‌ مبارکه‎ مُلک آمده است، «وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیر»(۲): سرانجام ما معلول همین است که اهل تعقّل و اهل شنیدن حق نبودیم. حتی در اینجا قرآن از واژه‎ی أو استفاده کرده است، «لَو کُنَّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ»، چون اگر تعقل بود، آن تعقّل انسان را وادار به شنیدن می‌کرد.

تعقّل به انسان می‌گوید که خدایی هست و دین و احکامی و باید اینها را باید یاد بگیری و امتثال کنی که راهش شنیدن است. در بعضی از آیات آمده است که منشأ لااُبالی‌گری‌ها و بی‌دینی‌های عملی و به سُخریه گرفتن شعائر دینی و الهی که بین خیلی‌ها رایج است، این است که اینها تعقّل نمی‌کنند، «وَ إِذا نادَیتُم إِلَى الصَّلاهِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِکَ بِأَنَّهُم قَومٌ لا‎یَعقِلُونَ»(۳) علت دل ندادن به نماز و به مسخره گرفتن آن این است که اینها‎تعقّل و تفکر نمی‌کنند.

ما باید محاسبه کنیم که در زندگی خودمان چه مقدار از این نعمت استفاده کرده‎ایم. این نعمت را خداوند در اختیار ما گذاشته است که اگر با اتکاء به خداوند آن را به کار بگیریم، با یک محاسبه‌ بسیار آسان و درک‌های بسیار ابتدایی، بسیاری از گره‌های زندگی و بی‌توجهی‌های انسان حل می‌شود. یک محاسبه‌ ساده نشان می‌دهد که چه مقدار زمان در اختیار انسان است و عهد شباب و نیرومندی و زمانی که می‌تواند تحصیل علم و تحصیل معارف و تهذیب نفس کند، چه مقدار است. چشم روی هم بگذاریم، تمام می‌شود. بنابراین باید محاسبه کرد که اشتغال به چه اموری مزاحم اینهاست. امور مزاحم، اموری گذرا و پایان‎پذیرند. در مقام تزاحم بین آباد کردن آخرت که دائمی است و این امور گذرا، کدام عاقلی است که متوجه نشود که راه صحیح کدام است. مشکلاتی که بر سرراه زندگی انسان قرار می‌گیرند، افکار و اندیشه‌ها، موضع‌گیری‌ها، وسوسه‎های شیطانی که گاهی باعث می‎شود انسان کج برود و درست تصمیم نگیرد و مواردی از این دست که اغوای شیطان است، بر سر راه همه هست، چون شیطان به هیچ کسی رحم نمی‎کند و حتی به انبیا«ع» هم طمع دارد، ولی به آنها راه پیدا نمی‌کند.

 

 

لزوم مراقبه و محاسبه‎ نفس

انسان گاهی متأثر می‎شود از اینکه افرادی که یک عمر زحمت کشیده‌ و خون دل خورده‌ و رنج‌هایی برای پیشرفت اسلام و دین و انقلاب کشیده‎اند، حالا در لحظات پایانی عمر تصمیماتی می‌گیرند و مواقفی دارند که  اسباب تأسف است. سرِّش همین عدم تعقل و عدم محاسبه درست است.

خدای متعال می‌فرماید، «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا‎تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ».(۴) علت اینکه در دام شیطان قرار می‎گیرید، چیزی جز عدم تعقّل نیست. لذا مراقبه و محاسبه از تجلیات تعقّل است. آموزه‌های فراوانی درکتاب و سنت توجه به همین نعمت است و اینکه انسان بداند به کار گرفتن این نعمت‌ها، چه برکات و ثمرات عالی‌ و فراوان و بی‌توجهی به آنها، چه پیامدهای ناگواری برای انسان دارد و بسیاری از آیات و روایات(۵) در این زمینه وارد شده است که قسمت‌هایی از آن را محدثین بزرگ در کتاب عقل و جهل جمع‌آوری کرده‌اند.

در کنار این آموزه‌ها، آموزه‌های دیگری هم برای اهل تهذیب و کسانی که به فکر اصلاح نفس و اصلاح خودشان هستند در روایات هست که چگونه از این نیروی خدادادی استفاده کنیم و چه چیزهایی ممکن است مانع صحت استفاده شود، یا به‌رغم اینکه توجه می‌کنیم، عمل نمی‌کنیم.

 

 

افراط در حُب به شهوات و التذاذات

در آموزه‌های دینی یکی از عللی که عده‌ای به دین، شنیدن حرف انبیا و اولیای الهی، مسجد رفتن و پای منبر نشستن رغبت نشان نمی‌دهند، این است که به‌حدی حُبّ به شهوات و التذاذات در آنها زیاد است که می‌گویند نکند اگر برویم، نصیحت و موعظه بشنویم که باید جلوی اینها را گرفت. کثرت حب به لذت‌ها باعث می‎شود که اینها به سراغ دین نیایند، چون می‌ترسند که دین دست و پایشان را ‌ببندد. گاهی افرادی می‌دانند که می‌توانند تعقّل کنند و به نتیجه برسند، اما این کار را نمی‌کنند، چون می‌گویند که اگر توجه کنیم، جلوی این چیزها گرفته می‎شود. مثلاً کسی که حُبّ ریاست در دلش شعله‎ور شده، اگر کمی تعقّل کند، در می‌یابد که اگر این ریاست باطل است که بحثی ندارد، اما اگر ریاست به‌حق هم باشد، با یک محاسبه‌ کوتاه، نتیجه‌اش این است که به علت وزر و وبال و تزاحمی که با ترقیات دارد، عقل می‎گوید آن را رها کن و به سراغش نرو.

 

 

حکایتی از مرحوم میرزای شیرازی

در کتاب فواید الرضویه(۶) مرحوم شیخ عباس قمی که کتاب بسیار خوبی در تراجم علماست ـ تراجم علما برای تنبّه انسان خیلی مفید است ـ در احوالات میرزای شیرازی نقل می‌کند که بعد از فوت مرحوم شیخ انصاری، بزرگان تلامذه‌ ایشان، مانند مرحوم آشتیانی و مرحوم میرزا حسن نجم‌آبادی و مرحوم میرزا حبیب‌الله دشتی که اعلام تلامذه‌ مرحوم شیخ بودند، دور هم جمع ‌شدند که باید یکی را به عنوان مرجع تقلید و رئیس شیعه به مردم معرفی کنیم. در آن مجلس میرزای شیرازی حاضر نبود. این داستان از هر دو طرفش زیباست. دیدند میرزای شیرازی نیست و رفتند دنبالش و دیدند در حرم است. ایشان را دعوت کردند و به مجلس آوردند.

همه در مورد مرحوم میرزای شیرازی اتفاق رأی داشتند که میرزا هم علماً و هم تدبیراً آدم عاقل و مدبری است. خود مرحوم میرزا رو کرد به میرزا حسن نجم‌آبادی که شما از لحاظ علمی کذا هستید. نقل شده که مرحوم شیخ انصاری می‌فرمود که من درس را برای میرزا حسن نجم‌آبادی و میرزا رضای شیرازی و اینها می‌گویم. درس شیخ به آن شلوغی، ولی به این سه تا خیلی توجه داشته و درس را برای اینها می‌گفته. میرزا حسن نجم‌آبادی فرموده بود که ممکن است من صلاحیت علمی داشته باشم، ولی تدبیر ندارم. این خودش یک مقامی است. ممکن است کسی در مباحث علمی کَر و فَرّ فراوان داشته باشد، اما مسئله تدبیر، اداره امور، دریافت مواضع حساس که چه جور موقف بگیریم و چه جور عمل کنیم، چیز دیگری است.

بالأخره گفتند که ما صلاحیت را در شما می‌بینیم. میرزای شیرازی وقتی دید که در او متعین است، «تَقبّل و دُموعه یَجری علی خَدّیه» قبول کرد، ولی اشک‌هایش سرازیر شد. این عظمت و سنگینی این کار است. بعد میرزا محمدحسن نجم‌آبادی با آن مقامات علمی کنار رفت و اختیار همه‎ امور را به میرزای شیرازی سپردند. اشخاص اصلاً ایشان را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند که چه شخصیتی است. در احوالات میرزا محمدحسن نجم‌آبادی هست که وقتی از دنیا رفت، یکی از بزرگان علم و معنویت در خواب دید که برزخ را برای آمدن آشیخ محمد حسن به عالم برزخ چراغانی کرده‌اند.

 

 

حکایتی از مرحوم محقق اردکانی

این بزرگان این جور خودشان را تربیت کرده‌ بودند. مرحوم محقق اردکانی که برخی بزرگان علم و عمل مانند مرحوم شیخ ابراهیم محلاتی فرموده بودند که از صدر غیبت کبری تا به امروز اگر بگوییم در علم و تهذیب نفس و اخلاق، شخصی به عظمت ایشان پیدا نشده، به گزاف حرف نزده‌ایم. ایشان در کربلا بود و رتبه‌اش هم مقدم بر میرزای شیرازی بود. گاهی میرزای شیرازی هم که به کربلا می‌آمد، در درس ایشان شرکت می‌کرد. مرحوم آیت‎الله شیخ مرتضی حائری می‌فرمودند که ما رسائل را خدمت آقای سید محمدتقی خوانساری می‌خواندیم. ایشان نقل کردند در بحث استصحاب کلی قسم ثانی، مرحوم شیخ اعظم قبلاً نظریه‌ای داشته و این نظریه به کربلا رسیده بود و مرحوم فاضل اردکانی در درس به این نظریه مناقشه می‌کند. این مناقشات مرحوم اردکانی در زمانی بوده که میرزای شیرازی به همراه مرحوم شیخ انصاری برای زیارت به کربلا رفته بودند. در آنجا مرحوم میرزا در درس فاضل اردکانی شرکت می کند. میرزا می‌گوید ما وقتی که می‌خواستیم همراه با مرحوم شیخ از کربلا به نجف برگردیم، من به شیخ در راه گفتم که فاضل اردکانی اشکالی به حرف شما کرده است. مرحوم شیخ در فکر رفت و تا نجف فکر می‌کرد و بعد فرمود اشکال ایشان وارد است و نظرش عوض شد و همان حرف فاضل اردکانی را قبول کرد.

فاضل اردکانی با این عظمت، این کسی که به مرجعیت رسیده است، در رتبه‌ تلامذه‌ او حساب می‌شود. هر کسی که برای تقلید پیش ایشان می‌آمد، به میرزای شیرازی ارجاع می‌داد. وقتی وجوهات برای ایشان می‌بردند، ‌قسم می‌خورد که یک قِرانش را بر نمی‌دارم. این بزرگواران با تعقّل و حسابرسی‌ صحیح این‎ جور خودشان و نفوسشان را تربیت کرده بودند. آن ‎وقت ایشان به جایی رسید که مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی حائری از پدرشان نقل می‌کنند که مرحوم فاضل اردکانی مرض استسقاء داشت و آب برایش ضرر داشت و نمی‌توانست آب بخورد، اما یک روز فرمود برای من آب بیاورید. برایشان آوردند و حسابی آب خورد. بعد رو به قبله دراز کشید و فرمود که آب خوبی خوردیم و مردن خوبی هم بکنیم. دراز کشید و از دنیا رفت. این‎جور با طمأنینه و با آرامش از دنیا رفت. اینها همه در اثر چیست؟ در اثر همین است که این تعقّل را به کار می‌گرفتند. اینهاست که راه را برای انسان هموار می‌کند.

به کوشش: روح‌الله شیرمهد

 

 

 

پی‌نوشت:

 

  1. یونس، ۱۰۰٫
  2. . ملک،۱۰٫

۳ . مائده ، ۵۸٫

  1. . یس، ۶۰٫

۵ .  الکافی، ج‏۱، ص۱۰٫

  1. الفواید الرضویه فى احوال علماء المذهب الجعفریه، ج‏۲، ص۷۶۳٫