Tag Archives: تکفیری

30آگوست/21

از صدور قطعنامه ۵۹۸ تا شهادت زائران بیت‌الله الحرام توسط دژخیمان سعودی!

در تیرماه ۱۳۶۶ قطعنامه ۵۹۸ از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق صادر شد، رژیم بعث عراق بلافاصله این قطعنامه را پذیرفت، ولی «جمهوری اسلامی» به دلیل در نظر گرفته نشدن همه خواست‌های به‌حق ایران در این قطعنامه از قبول آن خودداری کرد. جنگ سفارتخانه‌ها میان ایران و فرانسه در تیر و مرداد ۱۳۶۶ از دیگر رخدادهای مهمی است که در این گزارش به بررسی آن خواهیم پرداخت.

شاید بتوان مهم‌ترین رخداد تیرماه ۱۳۶۶ را کشتار حجاج ایرانی توسط دژخیمان سعودی دانست. رویدادی که باعث بهت و حیرت جهانیان و نفرت گسترده از آل سعود در جهان اسلام شد.

 

صدور قطعنامه ۵۹۸ پذیرش عراق، رد از سوی ایران

در ۲۹ تیرماه سال ۱۳۶۶ قطعنامه ۵۹۸ توسط شورای امنیت سازمان ملل در مورد جنگ ایران و عراق به تصویب رسید. این قطعنامه که چند ماه پس از عملیات پیروز کربلای ۵ تدوین و تصویب شد، هشتمین قطعنامه در دوران جنگ تحمیلی بود؛ اما این قطعنامه یک تفاوت اساسی با قطعنامه‌های پیشین داشت و آن هم این بود که در این قطعنامه وضعیت حقوقی «جنگ» بین دو کشور ایران و عراق به رسمیت شناخته شده بود.

قطعنامه‌های پیشین صرفاً دو طرف را دعوت به آرامش می‌کردند، اما در این قطعنامه به موضوع تعیین متجاوز و پرداخت غرامت پرداخته شده بود.

قطعنامه ۵۹۸ در حالی به تصویب رسید که ایران نسبت به عراق دست بالا را داشت و در واقع ایران در موضع قدرت و عراق در موضع ضعف بود. البته این موضوع، اتفاق تازه‌ای نبود؛ زیرا سازمان ملل پس از هر حمله موفق نظامی ایران و زمانی که فشار ایران بر صدام و حامیان او افزایش پیدا می‌کرد، قطعنامه‌ای را با موضوع دعوت به آرامش و بازگشت به مرزها تلویحاً  یا تصریحاً صادر می‌کرد.

ایران در زمان تصویب قطعنامه ۵۹۸ به‌تازگی عملیات پیروز کربلای ۵ را انجام داده و شبه‌جزیره فاو، جزایر مجنون جنوبی و شمالی و بخش عمده‌ای از شلمچه را طی سال‌های ۶۲ تا ۶۵ درعملیات‌های خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۵ به تصرف خود درآورده بود.

 

 

بمباران شیمیایی سردشت توسط عراق

رویداد تأسف‌بار دیگر در جنگ ایران و عراق در تیرماه این سال، بمباران شیمیایی سردشت توسط رژیم بعث عراق است. در ۷ تیرماه این سال نیروی هوایی عراق چهار نقطه پرازدحام شهر سردشت (از توابع استان آذربایجان غربی) را هدف بمباران شیمیایی قرار داد. در این حمله ۱۳۰ نفر از ساکنان غیرنظامی شهر کشته شدند و ۸۰۰۰ تن نیز در معرض گازهای سمی قرار گرفتند و مسموم شدند.

در ۹ تیرماه همین سال نیز رئیس مجلس ملی اتریش صراحتاً اعلام کرد که عراق آغازگر حمله به ایران بوده است؛ مسئله‌ای که در سازمان ملل متحد به عنوان یک واقعیت تاریخی ثابت شد.

 

 

جنگ سفارتخانه‌ها میان ایران و فرانسه!

در ۸ تیرماه ۱۳۶۶ سفارت ایران در پاریس در پی اقدامی خصمانه توسط پلیس فرانسه محاصره شد. این اقدام که در پی اتهام دولت فرانسه به دست داشتن وحید گرجی دیپلمات ایرانی در یک مورد بمب‌گذاری آن کشور صورت گرفت، سرآغاز بحران موسوم به «جنگ سفارتخانه‌ها» بود.

در ۱۱ تیرماه همین سال کاردار سفارت ایران در پاریس گفت که پلیس فرانسه پنج روز است سفارت ایران را در محاصره گرفته تا بتواند وحید گرجی، مترجم سفارت را که مقامات فرانسه او را در پرونده بمب‌گذاری‌های سال ۱۳۶۵ آن کشور متهم شناخته‌اند دستگیر کنند. وی گفت حتی به خانه وحید حمله و همسرش را نیز بازداشت کرده‌اند.

دو روز بعد در ۱۳ تیر روزنامه لیبراسیون نوشت: «اعضای سازمان مجاهدین خلق به بهای جاسوسی برای دولت فرانسه در این کشور باقی مانده‌اند و اتهام دولت علیه وحید گرجی دیپلمات ایرانی مقیم پاریس توسط این سازمان و با همکاری صاحبان صنایع نظامی فرانسه و بعضی از سیاستمداران این کشور به او زده شده است.»

در ۲۰ تیرماه همین سال نیز محسن امین‌زاده دیپلمات سفارت جمهوری اسلامی ایران در پاریس مورد ضرب و شتم نیروهای انتظامی فرانسه قرار گرفت و کیف حاوی اسنادش توسط پلیس فرانسه ربوده شد.

در ۲۳ تیرماه همین سال «ژان پل توری» کنسول فرانسه در تهران به جرم فعالیت‌های جاسوسی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، ارتباط با ضدانقلابیون فراری و ایجاد تسهیلات لازم برای ورود و خروج آنان از کشور، شرکت در خروج و قاچاق اشیای عتیقه از کشور به دادسرای انقلاب احضار شد.

در نهایت و در پی تشدید بحرانی که به «جنگ سفارتخانه‌ها» مشهور شد، در ۲۵ تیر ماه ۱۳۶۶ دولت ایران روابط خود را با فرانسه قطع کرد.

 

جنایت آل سعود به نیابت از آمریکا

۹ مرداد ۱۳۶۶ در جریان حمله نظامیان سعودی به زائران بیت‌الله الحرام صدها زائر ایرانی به شهادت رسیدند.

یک روز پس از این جنایت تلویزیون عربستان سعودی در گزارشی کذب مدعی شد در حادثه مرگ صدها زائر بیت‌الله الحرام، ۸۵ نفر از نیروهای انتظامی سعودی نیز جان خود را از دست دادند و ۱۴۵ نفر نیز زخمی شدند.

۱۱ مردادماه این سال هیئت تحقیق جمهوری اسلامی ایران برای بررسی حادثه کشتار زائران ایرانی در عربستان به دلیل امتناع از ملاقات با سران رژیم سعودی، از فرودگاه جده به تهران بازگردانده شد.

در همین روز میلیون‌ها ایرانی در سراسر کشور با برپایی راهپیمایی‌های، جنایت آل‌سعود در کشتار زائران بیت‌الله الحرام را محکوم کردند.

‏‎به دنبال کشتار حجاج ایرانی امام خمینی(ره) ۱۲ مرداد ماه این سال طی پیامی به نماینده خود و سرپرست حجاج ایرانی تصریح کردند: خداوند بزرگ را سپاس می‌گزاریم که دشمنان ما و مخالفین سیاست اسلامی ما را از کم‏‎ ‎‏عقلان و بیخردان قرار داده است، … اگر می‌خواستیم پرده از چهرۀ کریه دست نشاندگان آمریکا برداریم و‏‎ ‎‏ثابت کنیم که فرقی بین محمدرضاخان و صدام آمریکایی و سران حکومت مرتجع‏‎ ‎‏عربستان در اسلام‌زدایی و مخالفت‌شان با قرآن نیست و همه نوکر آمریکا هستند… باز به‏‎ ‎‏این زیبایی میسر نمی‌گردید، و همچنین اگر می‌خواستیم به جهان اسلام ثابت کنیم که‏‎ ‎‏کلیدداران کنونی کعبه لیاقت میزبانی سربازان و مهمانان خدا را ندارند و جز تأمین آمریکا‏‎ ‎‏و اسرائیل و تقدیم منافع کشورشان به آنان کاری از دست‌شان برنمی‌آید، بدین خوبی‏‎ ‎‏نمی‌توانستیم بیان کنیم… حقا که این وارثان ابی‌سفیان و ابی‌لهب و این‏‎ ‎‏رهروان راه یزید روی آنان و اَسلاف خویش را سفید کرده‌اند.‏(۱)

 

پی‌نوشت:

۱- صحیفه امام ، ص ۳۵۴-۳۴۹٫

30آگوست/21

سریر، سیرت و صراط طالبان – حقیقت چیست؟ تبلیغات کدام است؟

درآمد:

در تیرماه ۱۴۰۰، بحث افغانستان و تحولات سیاسی و امنیتی آن در کانون مباحث منطقه‌ای قرار گرفت. افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی خود، از جمله همسایگی با چهار قدرت چین، روسیه، هند و ایران و تأثیر آن بر مسایل سیاسی، اقتصادی و امنیتی آنان، کشور مهمی به حساب می‌آید. یک جنبه دیگر اهمیت این تحولات شکست ۲۰ سال جنگ آمریکا و اخراج نظامیان آن از افغانستان است که در نوع خود رخداد کم‌سابقه‌ای محسوب می‌شود.

 

۱٫موقعیت انسانی و اقتصادی

افغانستان ۶۵۲۸۶۰ کیلومتر مربع مساحت دارد و با پاکستان (۲۴۳۰ کیلومتر)، تاجیکستان (۱۲۰۶ کیلومتر)، ایران (۹۳۶ کیلومتر)، ترکمنستان (۷۴۶ کیلومتر)، ازبکستان (۱۳۷ کیلومتر) و چین (۷۶ کیلومتر) مرز دارد. این کشور معادن زیرزمینی فراوانی دارد، از جمله گاز طبیعی، نفت، زغال‌سنگ، مس، کرومیت، طلق، سولفات باریوم، گوگرد، سرب، روی، آهن، نمک، سنگ‌های قیمتی و اورانیوم. ارزش این معادن سه هزار میلیارد دلار برآورد شده است. افغانستان از نظر گونه گیاهی که علاوه بر ارزش غذایی و دارویی، ارزش توریستی هم دارد، با دارا بودن حداقل ۵۰۰۰ گونه گیاهی، از این جهت یکی از غنی‌ترین کشورهاست. گفتنی است آلمان که در زمینه گونه‌های گیاهی یکی از کشورهای غنی به حساب می‌آید و البته از نظر وسعت (با دارا بودن ۳۵۷۳۸۶ کیلومتر مربع) کمی بیش از نیمی از افغانستان است، حدود ۴۰۰۰ گونه گیاهی دارد و در مرتبه بعد از افغانستان قرار می‌گیرد.

افغانستان از نظر منابع آبی هم کشور پرآبی است. رود آمو، هریررود، ارغند آب، هیرمند، رود کابل و آمودریا علاوه بر افغانستان کشورهای تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان و ایران را هم پوشش می‌دهند و لذا افغانستان از قدرت هیبرو استراتژیک نیز برخوردار است.  .

جمعیت افغانستان حدود ۴۰ میلیون نفر برآورد شده که ۲/۶۴ درصد آن بین یک تا ۲۴ سال سن دارند. این در حالی است که سن فقط ۵ درصد جمعیت این کشور ۵۵ سال به بعد است. نرخ رشد جمعیت این کشور ۳/۲ درصد و در ردیف دهم دنیاست. بنابراین می‌توان گفت که افغانستان کشور جوانی است و جمعیت جوان آن در دهه‌های آینده افزایش نیز خواهد داشت. ۷۷درصد جمعیت افغانستان اولاً به زبان فارسی تکلم می‌کنند و ۲۳ درصد هم زبان اولشان پشتونی، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، نورستانی، پشه‌ای و… و زبان رسمی این کشور، «فارسی دری» است. پشتون‌ها حدود ۴۰ درصد، تاجیک‌ها حدود ۳۲ درصد، هزاره‌ها حدود ۱۲ درصد، ازبک‌ها حدود ۹ درصد، ایماق‌ها حدود ۴ درصد، ترکمن‌ها حدود ۳ درصد، بلوچ‌ها حدود ۲ درصد از جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند و درصد بسیار اندکی هم اقوام دیگر شامل پشه‌ای، نورستانی، سیدها و براهویی‌ها هستند. البته حداقل از ۶۰ سال پیش به این طرف، هیچ سرشماری رسمی‌ای در این کشور صورت نگرفته است و لذا آنچه از بافت و تقسیمات جمعیتی این کشور ذکر شد، متکی به نتایج پژوهش‌هائی است که سازمان‌های مختلف تحقیقاتی دنیا در این خصوص ارائه کرده‌اند و ما در اینجا میانگین اعدادی را که ذکر کرده‌اند، آورده‌ایم.

افغانستان یک کشور عمدتاً روستایی است. براساس آماری که در سال ۱۳۹۰ از سوی سازمان ملل منتشر شد، ۵/۷۶ درصد جمعیت این کشور در روستاها زندگی می‌کنند و پایتخت (با حدود ۵/۴ میلیون نفر) تنها شهری است که جمعیت میلیونی دارد. کابل، قندهار، هرات، مزار شریف، قندوز، جلال‌آباد، طالقان، پل خمری، چاریکار، شبرغان، غزنی، خوست، سرپل، فیروزکوه و بامیان از نظر جمعیت پس از کابل قرار می‌گیرند.

پشتون‌های این کشور عمدتاً در مناطق جنوبی، در مرز پاکستان  و مناطق غربی، در مرز ایران و تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها و شیعیان عمدتاً در مناطق مرکزی، شرقی و شمالی، در مرز پاکستان، هند، چین، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان استقرار دارند. لذا افغانستان بین اقوام مختلف تقسیم شده و غیرپشتون‌ها بر حدود ۶۰ درصد خاک و حدود ۶۰ درصد جمعیت این کشور احاطه دارند. پشتون‌ها بر حدود ۱۶۵۰ کیلومتر مرز افغانستان با پاکستان و ایران و غیر پشتون‌‌ها بر حدود ۲۸۸۷ کیلومتر مرز افغانستان با پاکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان و چین احاطه دارند.

شیعیان افغانستان شامل دو گروه جعفری و اسماعیلی، بین ۱۷ تا ۲۰ درصد (۷ تا ۸ میلیون نفر) جمعیت این کشور را شامل می‌شوند که به ترتیب در میان هزاره‌ها، تاجیک‌ها، پشتون‌ها، ترکمان‌ها و… قرار گرفته‌اند و عمدتاً در مناطق مرکزی به سمت شرق این کشور سکونت دارند و جمعیت آنان در بامیان، غور، سمنگان، کابل، دایکندی، اُزرگان و سرپل تمرکز بیشتری دارد. گفته می‌شود حدود ۳۰ درصد جمعیت کابل ـ حدود ۳۵/۱ میلیون نفر ـ را شیعیان این کشور تشکیل داده‌اند که به صورت نسبتاً متمرکز در غرب پایتخت سکونت دارند. افغانستانی‌ها به‌طور کلی در دو تیره «درانی‌ها» و «بارکزایی‌ها» قرار می‌گیرند.

 

۲٫حکومت و سیاست

افغانستان در طول ۳۰۰ سال اخیر دستخوش تغییرات و دگرگونی‌های زیادی بوده است. حکومت این کشور در فاصله سال‌های ۱۱۲۶ تا ۱۲۰۵ ش. به مدت ۷۹ سال در دست درانی‌ها بوده و در فاصله سال‌های ۱۲۰۵ تا ۱۳۵۲ش به مدت ۱۴۷ سال بارکزایی‌ها اداره این کشور را در دست داشته‌اند. افغانستان در این دو  دوره به صورت پادشاهی اداره شده است. پس از این دوره تا امروز، درانی‌ها و بارکزایی‌ها به‌طور مشترک در حکومت حضور دارند. در دوره بارکزایی‌ها این کشور به اشغال انگلیس درآمد.

پس از  دوره پادشاهی، به مدت پنج سال نظام جمهوری در افغانستان مستقر شد. با کودتای کمونیست‌های تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۵۷ نام این کشور به «جمهوری دموکراتیک افغانستان» تغییر داده شد.

با پیروزی مجاهدین اسلامی بر قوای شوروی و اخراج آنها و غلبه بر دولت دست‌نشانده مسکو، از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵ «دولت اسلامی» با ریاست‌جمهوری استاد صبغه‌الله مجددی و استاد برهان‌الدین ربانی شکل گرفت. پس از پنج سال این حکومت ساقط شد و طالبان به مدت پنج سال «امارت اسلامی» را جایگزین آن کرد. با سقوط طالبان و اشغال نظامی افغانستان به وسیله قوای غربی به فرماندهی آمریکا، «دولت موقت» به ریاست حامد کرزی شکل گرفت و تا ۱۳۸۲ با قانونی موقت اداره شد.

این کشور در ۱۴ دی ۱۳۸۲ با قانون اساسی جدید به «جمهوری اسلامی افغانستان» تبدیل شد و ۱۸ سال دوام آورد. هم‌اینک یک بار دیگر همسایه شرقی ما در آستانه تشکیل «امارت اسلامی افغانستان» قرار دارد و بناست هشتمین تحول بنیادی حکومتی را طی کمتر از ۳۰۰ سال تجربه کند. در عین حال نگاهی به ۲۷۴ سال تاریخ اخیر این کشور ـ یعنی دوران پس از استقلال از ایران ـ به ما می‌‌‌گوید افغانستان در طول این دوران درگیر جنگ‌های خارجی و داخلی بوده است.

این کشور سه بار به اشغال نظامی سه ابرقدرت ـ انگلیس در قرن ۱۹، شوروی در قرن ۲۰ و آمریکا در قرن ۲۱ ـ درآمد و البته در هر سه نوبت، «قهرمانانه» از آن خارج شد. در طول این دوران، به‌ویژه از سال ۱۳۵۷ که کودتای کمونیستی موسوم به «انقلاب ثور» به وقوع پیوست، افغانستان همزمان با جنگ خارجی و درگیری‌های مداوم داخلی مواجه بوده است. ۳۰ سال از این دوران ۴۳ ساله، افغانستان در اشغال نظامی شوروی و سپس آمریکا بوده است و در همین دوران جنگ داخلی بین اقوام هم جریان داشته که به دلیل تحریک اشغالگران بوده است. افغانستانی‌ها پس از پایان اشغال این کشور توسط شوروی ـ در سال ۱۳۶۹ ـ به سمت درگیری بین افراد و گروه‌هایی پیش رفت که اخراج ارتش سرخ از این کشور، محصول همکاری آنان با یکدیگر بود.

البته در دوران ده ساله اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی‌، قدرت‌های دیگر بین‌المللی و منطقه‌ای هم در درگیری‌های داخلی این کشور ایفای نقش ‌کردند که باید به آمریکا، انگلیس، عربستان، امارات و پاکستان اشاره کرد. آنان در این دوران به نام کمک به آزادسازی افغانستان از سیطره ارتش سرخ و «کمونیزم بین‌الملل»، بعضی از گروه‌های افغانی را  که احزاب هفت‌گانه خوانده می‌شدند، علیه بعضی از آنان که به احزاب هشت‌گانه شمال موسوم بودند، تحریک و تسلیح و تأمین مالی می‌کردند. سیاست آنان این بود که پس از آنکه قوای شوروی افغانستان را ترک کرد، جهاد‌گران افغانی که هر دو صبغه دینی داشتند، به قدرت نرسند و بنای یک دولت اسلام‌گرای سنی که به‌طور طبیعی با دولت اسلام‌گرای ایران قرابت پیدا می‌کرد، گذاشته نشود. کما اینکه وقتی طالبان در افغانستان به قدرت رسید، عربستان و پاکستان برای تبدیل پشتون‌های طالب به گروهی فرقه‌گرا و وحدت‌ستیز و رویارو قرار دادن آن با جمهوری اسلامی، همه توان خود را به کار گرفتند که البته موفق نشدند.

 

۳٫هویت طالبان

اولین بار در اواخر سال ۱۳۷۲ زمزمه تشکیل گروهی متشکل از طلبه‌های دینی مدارس پاکستان که گفته می‌شد تحت حمایت مالی عربستان سعودی قرار دارند، به گوش رسید. پس از چندی و در اوائل سال ۱۳۷۲ گروهی تحت نام «تحریک اسلامی طلبا»، با شعار اجرای شریعت اسلامی موجودیت خود را اعلام کرد. در سال ۱۳۷۳ و در زمان درگیری میان مجاهدین افغانی، نیروهای «طالبان» به شهر مرزی «اسپین بولدک» حمله و آن را تصرف کردند. پس از آن به ترتیب به ولایت قندهار و ولایت فراه حمله کردند. در نیمه دوم شهریور این سال شهر هرات نیز به تصرف آنان درآمد. در نیمه دوم شهریور ۱۳۷۵، شهر جلال‌آباد و پنجم مهر ماه همین سال بالاخره کابل به تصرف طالبان درآمد و جنگ در ایالت‌های دیگر استمرار یافت. سوم خرداد ۱۳۷۶ مزار شریف به تصرف طالبان درآمد؛ سه روز بعد با «قیام عمومی مردم» از آن عقب‌نشینی کرد، اما طالبان در حدود ۱۴ ماه بعد (۱۷ مرداد ۱۳۷۷) با تلفات بسیار دوباره بر مزار شریف تسلط یافت.

سه روز پس از این، طالبان بر «ولایت تخار» سیطره پیدا کرد و یک ماه پس از آن ـ ۲۲ شهریور ۱۳۷۷ ـ بر «ولایت بامیان» نیز تسلط یافت. طالبان در ۴ آبان ۱۳۷۶ رسماً نام «امارت اسلامی افغانستان» را جایگزین دولت اسلامی افغانستان کرد. بنابراین اگرچه استقرار حکومت طالبان از آبان ۱۳۷۶ شروع شد، اما این به معنای تسلط کامل حکومت طالبان بر همه ولایات و ولسوالی‌های این کشور نبود. کما اینکه طالبان در تاریخ پنجم مرداد ماه ۱۳۷۸ حمله وسیع خود را برای تصرف ولایات شمال کابل آغاز کرد. این به معنای آن است که طالبان پنج سال درگیر استقرار حکومت مطلوب خود بود. حکومت مطلوبی که ۲۱ آبان ۱۳۸۰ با سقوط آخرین پایگاه‌های نظامی آن در اطراف شهر کابل به پایان رسید.

طالبان در این دوره، یک بار پس از آنکه با مقاومت شدید مردم در ولایات شمالی مواجه شد، در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۷۷ به مذاکره با علمای جبهه متحد شمال در اسلام‌آباد تن داد. از آن طرف در دوره تشکیل امارت طالبان، این حکومت از سوی سازمان ملل و اکثریت قاطع کشورهای جهان و از جمله اغلب همسایگان این کشور به رسمیت شناخته نشد. سازمان ملل در تاریخ ۳ آبان ۱۳۷۸، یک سال دیگر اعتبار حکومت برهان‌الدین ربانی را که بیش از ده درصد افغانستان در اختیار نداشت تمدید کرد. پارلمان اروپا نیز هفت ماه پیش از سقوط طالبان، «احمدشاه مسعود» وزیر دفاع دولت ربانی را به بروکسل، پایتخت اتحادیه اروپا دعوت و از وی استقبال کرد.

در این دوره هرج و مرج اتفاقات مهمی روی دادند. پنجم مهر ماه ۱۳۷۵، دکتر نجیب‌الله آخرین رئیس‌جمهور دوره مارکسیست‌ها که به دفتر سازمان ملل در کابل پناهنده شده بود، به همراه برادرش احمدزی از این دفتر بیرون کشیده شد و به قتل رسید و بدنشان در میادین کابل به دار آویخته شدند.

در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۷۷، ۹ دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی در حمله مهاجمان به کنسولگری ایران در مزار شریف به شهادت رسیدند. منابع خارجی گروه طالبان را عامل این حمله معرفی کردند که البته با تکذیب مکرر رهبران این گروه مواجه شد. بعضی از منابع امنیتی معتقدند حمله به کنسولگری ایران و شهادت ۱۰ نفر از مأمورین ایرانی توسط سرویس اطلاعاتی پاکستان و با هدف ممانعت از شکل‌گیری روابط بین حکومت جدید افغانستان و ایران و نیز کشاندن پای ایران به درگیری صورت گرفت و ارتباطی به حکومت طالبان نداشت. در واکنش به تحولات افغانستان و اتفاقاتی که برای دیپلمات‌های ایرانی افتاد، ارتش ایران ۱۰ شهریور ۷۷ دست‌اندرکار برگزاری یک مانور نظامی شد که منابع نظامی آن را علامت ورود ایران به جنگ علیه طالبان ارزیابی کردند. رهبر معظم انقلاب اسلامی در آن زمان به برگزاری مانور در مرزهای شمال شرق کشور انتقاد و ورود ایران به درگیری را رد کردند.

طالبان در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۷۸ بزرگداشت عید نوروز را که یکی از وجوه مشترک فرهنگی ایران، افغانستان و چند کشور دیگر است ممنوع کرد و از برگزاری جشن پرهیز داد و آن را غیرمشروع خواند.  یک مفتی طالبان در تاریخ ۹ اسفند ۱۳۷۹، فتوای نابودی تمام مجسمه‌ها را به عنوان آثار شرک‌ و مشرکین صادر کرد و ۱۳ روز بعد آثار باستانی نایاب در ولایت بامیان تخریب شدند که اعتراضات شدیدی را در پی داشت. در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۸۰، حدود دو ماه پیش از آنکه آخرین پایگاه‌های نظامی طالبان در اطراف کابل سقوط کنند، چهره نامدار افغانستان، «احمدشاه مسعود» در منطقه خواجه بهاءالدین ولایت تخار به شهادت رسید. غربی‌ها انگشت اتهام را به سوی طالبان گرفتند؛ اما بررسی‌های اطلاعاتی بیانگر آن است که این ترور ناجوانمردانه از سوی سرویس اطلاعاتی انگلیس،  MI6  و در پوشش مصاحبه یک خبرنگار و با استخدام عامل انتحاری به وقوع پیوست. گفته می‌شود آمریکا و انگلیس که در پی حمله به افغانستان و تصرف این کشور بودند، به دلیل آنکه احمدشاه مسعود را مهم‌ترین خطر امنیتی در به نتیجه رسیدن این تهاجم و استقرار سیستم سیاسی ـ امنیتی مدنظر خود می‌دانستند، پیش از حمله از میان برداشتند و ردپای خود را با عملیات انتحاری از بین بردند تا اتهام علیه گروه‌های مذهبی نظیر طالبان پذیرفتنی باشد.

پیش از این در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۷۳ یعنی در آغاز حرکت طالبان برای تصرف افغانستان، شخصیت جهادی برجسته شیعه «عبدالعلی مزاری» در ولایت میدان افغانستان در حالی که اسیر طالبان بود، به شهادت رسید. منابع اطلاعاتی ایران عامل این ترور را سرویس اطلاعاتی پاکستان و بعضی از منابع خارجی طالبان را مسئول به شهادت رساندن آقای مزاری دانستند و گفتند قدرت فوق‌العاده مزاری در بسیج مردم و توانایی او در تقریب بین مذاهب باعث شد که طالبان او را مانع مهمی بر سر راه سیطره کامل آنان بر افغانستان و به‌خصوص بر ولایات شمالی آن بداند و وی را از میان بردارد.

 

۴٫مذهب و مسلک طالبان 

اهل سنت افغانستان اعم از پشتون‌، تاجیک، هزاره، ازبک و… «حنفی» هستند. بعضی از محققین معتقدند ابوحنیفه اهل کابل بوده است. حنفی‌ها از نظر روش و نگرش دینی، اهل رأی و اجتهادند. گفته می‌شود نعمان بن ثابت مشهور به امام حنفیه (۱۵۰ ـ ۸۰ق) گفته است هر حدیث صحیحی، فارغ از اینکه آن را چه کسی نقل کرده باشد، مذهب من است. بنابراین پیروان ابوحنفیه، گرایش سلفی‌گری ندارند و با بقیه مذاهب اسلامی رویکرد تسامحی دارند.

 

طالبان چه از منظر حنفیت و چه از منظر پشتونیت، سلفی به حساب نمی‌آید. این گروه مثل اکثر احناف، صوفی به حساب می‌آید و جزو دو فرقه صوفی نقشبندیه و قادریه محسوب می‌شود. رهبران طالبان به همین دلیل به اندیشه‌هایی مثل «وهابیت» و «داعش» که رویه‌ای تکفیری دارند، حساسند و اعضای خود را از گرایش به آنان پرهیز می‌دهند. اختر محمد منصور معروف به ملا منصور که سابقاً عضو «حرکت انقلاب اسلامی» بود و در فاصله ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ تا ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ رهبری طالبان را در دست داشت و سپس توسط پهبادهای آمریکایی کشته شد، در دوره خود در نامه‌ای خطاب به رهبران میدانی طالبان نوشت: «شنیده‌ام عده‌ای در طالبان تفکر سلفی دارند. اینها باید از طالبان اخراج شوند.» این افراد اخراج شدند و براساس برخی گزارش‌های اطلاعاتی، اخراجی‌های طالب از سوی سرویس‌ دولتی افغانستان ـ خاد ـ علیه طالبان به کار گرفته شدند.

مرحوم «عبدالله نوری» رهبر حنفی «حزب نهضت اسلامی تاجیکستان» در زمانی که حکومت افغانستان در دست طالبان بود، به یکی از دیپلمات‌های ایرانی گفته بود: «اشتباه نکنید، فکر طالبان فکر حنفی است و در ورای فکر حنفی هم کار نمی‌کند.» وی در جریان سفر به قندهار با «ملاعمر» رهبر وقت طالبان ملاقات کرد و در پاسخ به این سئوال که ملاعمر برای ایران چه پیامی به شما داد، گفت: «ملاعمر از من خواست به شما بگویم آمریکا می‌خواهد مار را بگیرد و به شکم شیر بزند تا هر دو کشته شوند.» منظور او از مار دولت طالبان و مراد او از شیر جمهوری  اسلامی بود.

طالبان براساس اصول اعتقادی و البته منافع سیاسی خود، مانع دور گرفتن داعش در این کشور شده، حال آنکه جغرافیای افغانستان بسیار مستعد حضور فعال گروه‌های تکفیری در این کشور است و بعضی از سیاست‌های نهادهای اطلاعاتی غربی و سازمان‌های اطلاعاتی متعلق به کشورهای منطقه در صدد توسعه نفوذ گروه‌های تکفیری در این کشور هستند.

یک نکته دیگر تفاوت دیدگاه‌های سیاسی میان گروه‌های تکفیری با طالبان است. از نظر داعش و بسیاری دیگر از گروه‌های تکفیری، مقابله با شیعه و جمهوری اسلامی، اولویت اول و «جهاد قریب» به حساب می‌آید. آنها در این راه آمادگی دارند با کشورهای مخالف ایران از جمله آمریکا و عربستان وارد ائتلاف بشوند. اما طالبان در طول سال‌های حیات خود ـ ۱۳۷۳ تا ۱۴۰۰ ش ـ از تعرض به شیعه اجتناب کرده و آنان را بخشی از امت در نظر گرفته است. از نظر طالبان اولویت در مبارزه با آمریکا و نفوذ غرب است. الان هم مناطق شیعی افغانستان، حتی در مقایسه با مناطق پشتون‌نشین، سفیدترین مناطق به حساب می‌آیند. طالبان در این ۳۰ سال خواستار رابطه فعال با جمهوری اسلامی بوده و از نظر امنیتی مراقبت کرده تا در مرز ایران که در حدود سه دهه اخیر در سیطره گروه طالبان بوده است، اتفاق ناخوشایندی روی ندهد. برای تصدیق این ادعا، بررسی وضع امنیتی مرزهای ایران در دوران مورد اشاره کفایت می‌کند. در این سال‌ها مرزهای ایران با افغانستان از مرزهای ایران با پاکستان، عراق و ترکیه امنیت بیشتری داشته و حال آنکه در همه این سال‌ها، ایران رابطه رسمی با طالبان نداشته است.

درباره رفتارهای سلفی ملاحظه‌ای وجود دارد. همه می‌دانیم که طالبان در دوره حکومت خود ـ سال‌های ۷۵ تا ۸۰ ـ و پس از آن مرتکب تندروی‌هایی شده است که در قواعد مذهب حنفی نمی‌گنجند. ممانعت از تحصیل زنان، ممانعت از حضور انفرادی زنان در بیرون خانه، تخریب ابنیه تاریخی، اجبار به داشتن محاسن برای مردان، کوتاه کردن موی سر، اعدام متهمین به زنا بدون رعایت شروط شرع مقدس، مخالفت با مظاهر تمدن غرب نظیر تلویزیون و سینما، بخشی از رفتارهای افراط‌‌گرایانه این گروه‌اند.

واقعیت این است که افراط‌گرایی و سلفیت لزوماً جنبه مذهبی ندارد و ضرورتاً به وجود استنادهای دینی وابسته نیست. افراط‌گرایی یک رویکرد و رفتار فردی و یا اجتماعی است که گاهی فارغ از مذهب و استدلال‌های دینی صورت می‌گیرد. افراط‌گرایی حکومتی، به‌خصوص می‌تواند جنبه سیاسی داشته و متکی به خوی قدرت‌طلبی باشد. کما اینکه دستورات مذهب ممکن است در مواجهه با برخی از سنت‌های معارض قومی و یا اجتماعی، تغییر پیدا کنند و برخی سنت‌های قومی جای رویکردهای مذهبی را بگیرند.

یک محقق افغانستانی معتقد است آنچه از افراط دینی‌ طالبان مشاهده کرده‌ایم، ناشی از اعتقادات قومی و قبیله‌ای موسوم به «پشتونوالی» است. «رضوانی بامیانی» که سال‌ها با رهبران و بدنه طالبان مراوده داشته است، در مقاله تحقیقی «شاخصه‌های تفکر دینی طالبان» ـ که در شماره ۹۵ هفته‌نامه فریاد عاشورا چاپ کابل منتشر شد ـ نوشت: «عقاید  طالبان، آمیزه‌ای از برداشت سطحی آنها از شریعت اسلامی و اعتقادات، آداب و رسوم قومی و قبیله‌ای پشتون است.» وی ‌می‌گوید در جریان سفر به قندهار شاهد تناقضات و نقاط مبهم زیادی در افکار و رفتار پیروان این جنبش بودم. از جمله اینکه وقتی از یکی از طلاب جوان شنیدم که با افتخار می‌گفت، «مولوی احسان‌الله خان»، استاندار ایالت غزنی زن و مردی را به علت متهم بودن به ارتکاب زنا سنگسار کرده است، پرسیدم: «اثبات این جرم از نظر فقهی تقریباً محال است. شما چطور چهار شاهد عادل را جمع و این دو را سنگسار کرده‌اید؟»، گفت: «این مسئله با اجماع ثابت شده است و اجماع در این زمینه کافی است!»

اجماع نزد آنان از اصول پشتونوالی است. پشتونوالی مجموعه قوانینی است که زندگی مناطق پشتون‌نشین را ساماندهی می‌کند و از اعتقادات و آداب و رسوم ویژه‌ای تشکیل می‌شود. با استناد به این قانون، خونخواهی و انتقام نزد پشتون‌ها رایج است. در عین حال پشتوانوالی بر جوانمردی، میهمان‌نوازی، شجاعت، شهامت، دفاع از شرف، به‌ویژه دفاع از حیثیت و شرف زنان تأکید می‌ورزد. پشتونوالی در برخی از امور با شریعت اختلاف دارد. به عنوان مثال اثبات زنای محصنه طبق قانون شریعت اسلامی به چهار شاهد عادل نیاز دارد، اما براساس پشتونوالی، برای اثبات زنا، شایعه کفایت می‌کند. همچنین در جامعه پشتون، زن از ارث محروم است، اما در شریعت اسلامی، زن نصف مرد ارث می‌برد.

یک نکته درباره مذهب تصوف در افغانستان این است که صوفی‌گری در این کشور از طریق هند وارد شد و در میان پشتون‌ها گسترش یافت و با گذشت زمان، جنبه سنتی خاصی به خود گرفت. به‌طوری که محتوای عرفانی آن از دست رفت و خرافات بسیاری داخل آن شد. از این ‌رو پیروان مسلک‌هایی که به «ملنگ‌»، «لخت دیوانه» و «جادوگر» معروفند، در احترام به قبور راه افراط در پیش می‌گیرند و حتی به قبور رؤسای خود هم که وجهه معنوی ندارند احترام می‌گذارند.

نکته دیگر وجود تطور در مدارس و دروس است. در گزارشی آمده است که در طول حدود ۳۰ سال گذشته تلاش وسیعی برای نفوذ در مدارس دینی پشتون‌ها صورت گرفته است. امارات عربی متحده در این میان به‌طور گسترده و در سالیان متوالی به توزیع کتاب‌های درسی نحله‌های سلفی در مدارس پشتون مبادرت ورزیده است. در این زمینه از نقش‌آفرینی سلفی‌هایی هم که روزگاری «عرب افغانی» خوانده می‌شدند و به نام کمک به مبازه با کمونیسم بین‌الملل و شوروی به افغانستان پا گذاشتند و پس از پایان اشغال افغانستان هم به کشورهای خود باز نگشتند، نباید غفلت کرد. این گروه‌ها در جریان منازعه مجاهدین با برخی از نحله‌های سلفی، از گلبدین حکمت‌یار علیه مجاهدین حمایت می‌کردند. «اسامه بن لادن» و «عبدالله عزام» دو نمونه از این افراد به حساب می‌آیند. بنابراین به صرف آنکه در بعضی از رفتارهای طالبان نوعی سلفی‌گری دیده می‌شود، نمی‌توان از نظر عقیدتی آن را در ردیف سایر گروه‌های واقعاً سلفی قرار داد. همان‌ طور که نمی‌توان هر گروهی را که به خشونت مبادرت می‌ورزد، در ردیف تکفیری‌ها و سلفی‌ها قرار داد. خشونت‌ورزی‌ ممکن است جنبه سیاسی و قدرت‌طلبانه داشته باشد؛ یا ناشی از نفوذ رهبران بعضی کشورهای عربی باشد و یا ناشی از بروز تحریف‌ها و انحرافات در یک مذهب باشد.

 

۵٫واقعیت امروز طالبان

طالبان در طول سه دهه‌ای که از پیدایی آن می‌گذرد، بخشی غیرقابل انکار در جامعه افغانستان بوده است. واقعیت این است که طالبان در حال حاضر هم به‌طور طبیعی معرف بخش پشتون‌نشین افغانستان است و حزبی با نیروهای محدود نیست. هم‌اینک طالبان نزدیک به ۳۰ میلیون نفر از جمعیت و حدود ۷۰ درصد از خاک افغانستان را در سیطره خود دارد. این گروه هم‌اینک حدود ۲۰۰ هزار نیروی رزمی دارد که دست‌کم ۳۰ هزار نفر از آنان به صورت منظم و با تجهیزات کامل و همه روزه در اختیار طالبان هستند. طالبان در دوره اخیر تلاش گسترده‌ای برای توسعه قدرت خود و بومی‌سازی آن انجام داده است. طالبان با درس گرفتن از نگرش صرف پشتونیزم، هم‌اینک تلاش می‌کند تا در قاعده ملی و نه قومی دیده شود. بر این اساس در ده سال گذشته به موازات ضعیف شدن دولت‌ در کابل و از دست دادن نفوذ و محبوبیت آن، طالبان از میان غیرپشتون‌ها برای خود یارگیری کرده است. به طوری که گفته می‌شود هم‌اینک مناطق تاجیک‌نشین توسط تاجیک‌‌های هوادار امارت اسلامی طالبان از دست دولت خارج شده‌اند و آزادسازی مناطق ازبک‌نشین توسط «ازبک‌های طالب» انجام می‌شود. این نشانه عقل و هوشمندی این گروه نیز هست. طالب در این سال‌ها روی پای خود ایستاد و به جایی وابسته نشد. گفته می‌شود طالبان در سال‌های گذشته به‌طور میانگین سالانه حدود ۵/۱ میلیارد دلار درآمد داشته و هم‌اینک حدود شش میلیارد دلار ذخیره ارزی دارد. بخشی از این درآمد از طریق گسترش فعالیت‌های مالیاتی به دست آمده است.

اما از آن طرف دولت اشرف غنی، باور کرده بود که با آمریکا برای استقرار کفایت می‌کند. کما اینکه فرماندهان ارتش هم گمان می‌کردند برای همیشه از پوشش هوایی برخوردار خواهند بود و ضرورتی به بومی کردن آن وجود ندارد. همین تصور در رهبران جهادی افغانستان هم وجود داشت؛ لذا دست روی دست گذاشتند تا دولت در لحظه خروج از آمریکا به فروپاشی فوری مبتلا شود. امروز دولت افغانستان و حتی رهبران احزاب جهادی، فاقد هر نوع قدرت مقاومت هستند. این در حالی است که طالبان ۲۰ سال در مقابل آمریکا و نیز در مقابل غرب ایستاد و امروز در هر شهرستان و استان نیروی لازم را دارد. بی‌دلیل نیست که امروز بیشترین انتقادهای اجتماعی در این کشور متوجه اشرف غنی شده و گرایش به سمت طالبان را پدید آورده است.

در این فضا که طالبان در شرف به دست گرفتن کامل قدرت است و نیروی مقابل آن از توان مقاومت برخوردار نیست و  به‌زودی سقوط می‌کند، ما در ارتباط با افغانستان باید چه سیاستی را در پیش بگیریم؟

 

۶٫چشم‌انداز تحولات برای ایران 

سقوط دولت غنی حتمی است، ولی از آنجا که این دولت با رأی مردم ـ ولو بخشی از آن یعنی ۹۱۲ هزار نفر از ۲/۱ میلیون رأی‌دهنده و از حدود ۱۵ میلیون نفر از واجدان شرایط رأی ـ سر کار آمده است، حتی‌المقدور باید به کار خود ادامه دهد و دولت آینده با رأی مردم سرکار بیاید. توسل به زور و قبضه کردن امور از این طریق می‌تواند افغانستان را به یک هرج و مرج فراگیر تبدیل کند. این هرج و مرج طبعاً به کشورهای همسایه سرریز می‌شود که یکی از موارد آن، حرکت میلیون‌ها جمعیت مهاجر به سمت مرزها و شهرهای ایران خواهد بود.

پس گام اول ما باید کمک به شکل گرفتن یک دولت قدرتمند فراگیر در کابل باشد. جمهوری اسلامی در سال‌های گذشته این موضوع را پیگیری کرده است و اصولاً ایده مذاکرات افغانی ـ افغانی متعلق به ایران بود و خوشبختانه محقق هم شد، به‌گونه‌ای که آمریکایی‌ها اعتراف کردند ایران در حل مشکلات افغانستان به یک محور تبدیل شده است.

گام دوم ما در زمانی است که حکومت با محوریت طالبان تشکیل شده است. در چنین شرایطی حتی‌المقدور باید طالبان را متقاعد کنیم تا تشکیل دولت فراگیر را بپذیرد. ما به دلیل آنکه در طول این سال‌ها روابط بسیار خوبی با همه‌ گروه‌های افغانی و از جمله طالبان داشته‌ایم، بهتر از هر کشوری می‌توانیم مذاکرات بین‌الافغانی را فعال کنیم و در شکل‌گیری دولت فراگیر وحدت ملی مؤثر باشیم. دولت وحدت ملی می‌تواند طالبان‌محور هم باشد، به شرط آنکه در آن رعایت حقوق، منافع و امنیت اقوام دیگر هم مدنظر باشد.

 

۷٫آمریکا، اخراج از افغانستان و….

همه شواهد و قرائن و بسیاری از اسنادی که توسط دستگاه‌های رسمی آمریکا منتشر شده‌اند، بیانگر آن است که این کشور برای حضور درازمدت در افغانستان برنامه‌ریزی کرده و ماجرای پرابهام ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در حکم کلید خوردن حضور ۱۰۰ ساله آمریکا در این کشور بود. طولانی بودن دوره درگیری آمریکا با مردم و گروه‌های جهادی و قومی افغانستان و حجم سرمایه‌گذاری‌های انسانی و مالی آمریکا در این جنگ ۲۰ ساله کفایت می‌کند تا با قاطعیت بگوییم که آمریکا برای حضور در افغانستان برنامه‌ریزی درازمدتی کرده بود. به همین جهت روزی که آمریکا پایگاه نظامی بگرام را ترک کرد، بعضی از کارشناس‌های امور راهبردی از آن به عنوان «تصمیمات غیرقابل انتظار» یاد کردند.

آمریکا در این جنگ هر چند برای محافظت از نیروهای نظامی خود، حداکثر تمهیدات ایمنی را در نظر کرفته بود، اما در عین حال خبرهای فرماندهی نظامی آمریکا در افغانستان نشان می‌دهند که آمریکا در این جنگ، نزدیک به ۶۰۰۰ نیروی ارتش خود را از دست داده است. علاوه بر آن در این جنگ بیش از ۳۸۰۰ نیروی امنیتی بخش خصوصی آمریکا کشته شده و نیز از نیروهای ناتو که در قالب ایساف و تحت فرماندهی آمریکا در این کشور حضور داشتند، دست‌کم ۱۵۰۰ نفر کشته شدند. از آن طرف هم، در این جنگ دست‌کم ۵۰ هزار نفر از مردم  افغانستان و حدود ۶۰ هزار نفر از نظامیان این کشور کشته شده‌اند. آمریکا در طول این جنگ یعنی از سال ۲۰۰۱ میلادی، ۲۹/۲ تریلیون دلار هزینه کرده است.

بعضی مدعی شده‌اند که خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان به واسطه تغییر سیاست در آمریکا و تمرکز بیشتر آن بر شرق آسیاست. این در حالی است که با فرض اینکه چرخش سیاست آمریکا از خاورمیانه به شرق آسیا واقعیت داشته باشد ـ که تا کنون آثار خارجی آن مشاهده  نشده است ـ  حفظ تسلط بر افغانستان دقیقاً با سیاست مهار چین و مهار روسیه همخوان است. باید توجه داشته باشیم که هیچ نقطه‌ای در شرق آسیا وجود ندارد که بتواند نقش افغانستان را برای آمریکا ایفا کند. افغانستان از نظر جغرافیایی دقیقاً در نقطه تلاقی چهار قدرت مهم آسیایی یعنی روسیه، چین، ایران و هند قرار گرفته و نزدیک‌ترین نقطه به این چهار کشور است. بر این اساس خروج از افغانستان به هیچ وجه نمی‌تواند انتخاب آمریکا برای رسیدن به موقعیت برتر باشد.

دکتر محمدحسن زورق معتقد است: «آنچه در ماجرای خروج آمریکا از افغانستان اتفاق افتاده، به خطر افتادن اقتدار آمریکا در غرب آسیاست. وقتی اوباما با محاسبه غلط و اطمینان به پیروزی خود، روی کنار رفتن بشار اسد از قدرت تأکید کرد، هژمونی آمریکا را به خطر انداخت. همه می‌دانند هژمونی قبل از آنکه یک امر عینی باشد یک امر ذهنی است.

در این صحنه هم باید بدانیم  خروج آمریکا از افغانستان مقدمه خروج از غرب آسیاست و این اتفاق می‌افتد، در حالی که این خروج، خروج آمریکا از همه دنیا را در پی می‌آورد و این یعنی افول قدرت آمریکا. البته این را هم بدانیم که وقتی یک قدرت رو به افول بگذارد، ریسک‌پذیری آن بالا می‌رود، زیرا به هر دری می‌زند تا صحنه به نفع او تغییر کند.»

آمریکا در صحنه افغانستان به دلیل جمع‌بندی‌های نادرست، مرتکب اشتباهات فاحش شد و بناچار بدون هیچ دستاوردی خاک این کشور را ترک کرد. آمریکا چون بنا داشت برای حداقل صد سال در افغانستان بماند، چندان به استقرار دولتی افغانستانی فکر نکرد. آمریکا در مذاکره با طالبان هم دچار خطای فاحشی شد، چون بدون دریافت هیچ امتیازی با گروهی پای میز مذاکره نشست که در سال ۲۰۰۱ برای براندازی آن وارد جنگ شده بود و این به اعتبار آمریکا لطمه جدی وارد کرد. اشتباه دیگر آمریکا در رویکرد تک‌بعدی آن به مسایل افغانستان بود که البته در همه جای دیگر هم دیده می‌شود. نگاه تک‌بعدی سبب شکل‌گیری مخالفت‌های مردمی و افزایش هزینه‌ها می‌شود و این چیزی بود که دولت آمریکا به آن اعتنا نکرد.

شهید بزرگوار سردار سلیمانی در سال ۱۳۸۴ که ژنرال «پل برمر» هنوز بر عراق حکومت می‌کرد، به جمعی از مقامات این کشور گفت: «تن دادن به طرح‌های آمریکا به‌زودی شما را دچار بحران می‌کند. همکاری با آمریکا سبب بروز انواعی از فسادها و فراق‌ها می‌شود و شکاف‌ طبقاتی شما را به جایی می‌رساند که راه‌حلی جز تداوم وابستگی نداشته باشید.»

آمریکا با «شکست خفت‌بار» آخرین پایگاه نظامی خود در بگرام را تحویل داد. به‌محض خروج، میراث شوم آمریکا برای افغانستان که جز ضعف و تنش میان قومیت‌های مختلف آن نبود، ظاهر شد. آمریکا دولت و ارتش جدید این کشور را در حالی که به‌هیچ‌وجه توان و ظرفیت مواجهه با بحران را نداشتند، میان‌ گرداب امنیتی رها کرد.

همه می‌دانند که در طول ۲۰ سال گذشته، «اخراج آمریکا از منطقه» سیاست ثابت جمهوری اسلامی ایران بوده و همواره بر آن پافشاری داشته و در مورد جزئیات آن برنامه‌ریزی کرده و این جزئیات را به اجرا درآورده است. ایران طبعاً برای اخراج آمریکا از یک کشور، نیازی به وارد کردن نیروی نظامی ندارد، زیرا هزاران نیرو و ده‌ها سازمان در منطقه وجود دارند که در مسئله اخراج آمریکا با جمهوری اسلامی هم‌نظرند.

گروه‌های ضدآمریکایی در افغانستان در یک تراز نبودند. «طالبان» مهم‌ترین جریانی بود که به دلیل انگیزه‌های دینی و اعتقاد جدی به مبارزه با آمریکا و نیز برخورداری از شبکه گسترده‌ای از هواداران می‌توانست به راهبرد اخراج آمریکا از منطقه کمک کند. از این رو کار با طالبان مورد توجه ایران قرار گرفت. البته طالبان هم‌ خواهان کار با ایران بود؛ زیرا می‌دانست در اطراف مرزهای افغانستان کشور دیگری که به‌طور  جدی در صدد اخراج آمریکا باشد، وجود ندارد. تجربه هم نشان داد که دو طرف می‌توانند روی یکدیگر حساب باز کنند. این همکاری در عین حال تغییرات مهمی را در روش و نگاه طالبان موجب شد و به‌مرور از تفکر طایفه‌گری به سمت نگاهی ملی‌تر و سعه‌صدر بیشتر سوق پیدا کرد. آمریکا به‌شدت از همکاری طالبان با ایران ناراحت است، چون می‌ترسد همگرایی این دو به بروز شکاف جدی در استراتژی تقابل اهل سنت علیه جمهوری اسلامی منجر شود و گروه‌های اهل سنت دیگر در دنیا را به همکاری با ایران ترغیب کند. از نظر واشنگتن این همکاری ممکن است پروژه اسلام‌هراسی، شیعه‌هراسی و ایران‌هراسی را از بین ببرد و یا به‌طور جدی از آثار آن بکاهد.

29جولای/20

ماشین کشتار را چه کسی روشن کرد؟

پس از شروع موج بیداری اسلامی در غرب آسیا و شمال آفریقا و فروپاشی برخی رژیم‌های مرتجع و وابسته به آمریکا در منطقه، بار دیگر از سوی دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی، فتنه‌ای دیگر برای نابودی اسلام و انقلاب آغاز شد. این فتنه‌ جدید نظام سلطه و جبهه استکبار با اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی/ ۱۳۸۲ شمسی شروع و مجدداً جبهه‌ای جدید علیه اسلام ناب محمدی(ص) گشوده شد که در یک سو کسانی بودند صاحب «قَسَّت قُلُوبُهُم»(۱) قلبی سخت‌تر از «سنگ خارا»(۲) و در سوی دیگر کسانی از لشگر خوبان و صاحب «وَجِلَت قُلُوبُهُم»(۳) که دل‌هاشان از یاد خدا دگرگون می‌شد.

اشغال عراق توسط آمریکا این فرصت را برای سلفی‌های تکفیری فراهم کرد که خود را در صف مقدم شورشی‌های عراق قرار دهند. این رویدادها در شرایطی از تاریخ رخ می‌دهند که:

۱- به استناد آرای فلاسفه تاریخ و نظریه‌پردازان و تحلیل‌گران سیاسی، اجتماعی غربی در حوزه‌ فرهنگی و تمدنی، غرب رو به سقوط و نگون‌بختی است و به پایان تاریخ خود اقرار می‌کند؛(۴)

۲- جهان محرومان و مستضعفان، مهیای نوعی بیداری عمومی و رویارویی فرهنگی و تمدنی با غرب است؛

۳- فرصتی مغتنم برای یکپارچه شدن و اتفاق مسلمانان (شیعه و سنی) علیه فراهم آمده است؛

۴- اسلام با سرعت، همه جغرافیای غرب را می‌نوردد و…

با ملاحظه این شرایط نظام سلطه‌ جهانی به‌ویژه سران دولت‌های صلیبی و صهیونی، به امید رهایی از این شرایط دشوار به این امر واقفند که تنها با یارگیری از میان کشورهای اسلامی و اعطای نیابت به آنها برای راه‌اندازی ماشین کشتار بی‌رحمانه است که می‌توان به اسم اسلام و اسلام‌خواهی، تیغ‌های آخته را به دست خود مسلمانان بر اعضا و جوارح آنان فرود آورد و در همان حال، انگشت اتهام را از خود دور ساخت. این واقعه، فرصت مغتنمی را در اختیار سران صلیب و صهیون قرار ‌داد تا به ساکنان غرب، خشن‌ترین چهره را از اسلام و مسلمانان را نشان دهند و تاریخ مرگ خود را به عقب اندازند.

آنان گمان می‌برند بدین‌وسیله از رشد اسلام‌گرایی در غرب نیز خواهند کاست. اگرچه سران مجامع مخفی و رهبران دو جریان صلیبی و صهیونی گمان می‌بردند که تأسیس مرحله‌ای حکومت جهانی بنی‌اسرائیل، فراهم آوردن تضمین لازم برای امنیت تمام عیار اسرائیل و غارت منابع ثروت شرق اسلامی در گرو اجرای طرح خاورمیانه‌ بزرگ است، اما به خوبی می‌دانستند اجرای مرحله به مرحله‌ این پروژه نیز منوط به ایجاد شرایط سیاسی امنیتی خاصی است که متضمن تحقق آن باشد. اجرای پروژه‌ مهم خاورمیانه‌ی بزرگ که جابه‌جایی گسترده‌ مرزهای جغرافیایی را به همراه داشت، بدون یارگیری از میان کشورهای مسلمان و پرهیز از رویارویی مستقیم غرب با مسلمانان ممکن نبود؛ زیرا در این صورت، ساکنان شرق اسلامی با همه تجربه‌های قبلی، یکپارچه در برابر هجوم صلیبی صهیونیستی می‌ایستادند. در این‌ مرحله نیز آنان، آلت‌ فعل خویش را شناسایی کرده بودند.

سلفی‌های تکفیری، مستعدترین جماعتی بودند‌ که با حمایت مجامع صلیبی و صهیونی آمریکا و اروپا می‌توانستند زمینه‌ساز تحقق پروژه‌ خاورمیانه‌ بزرگ باشند. از نظر استعمارگران کهنه کار؛

  • متفرق ساختن دولت‌های اسلامی و رخنه در اتحاد و اتفاق نیم‌بند آنان،
  • دامن زدن به گرایش‌های قومی و قبیله‌ای،
  • تضعف دولت‌ها در هنگامه‌ دفاع و حراست از جغرافیای خاکی‌شان و متزلزل ساختن پایه‌های حکومتی آنان،

همگی شرایط تحقق مراحل پایانی طرح خاورمیانه را فراهم می‌آوردند و از این مسیر، سرزمین فراخ شرق اسلامی، بیش از پیش تضعیف و مهیای بلعیده شدن می‌شد. امید طراحان پروژه‌ خاورمیانه بزرگ این بود که با جدا کردن بخش‌هایی از کشور ایران، عراق، ترکیه، سوریه و پاکستان و ایجاد کشورهای کوچک‌تر با محوریت قبایل و اقوام کُرد، ترک و بلوچ، برای همیشه خطر را از خود دور سازند و مجال کنترل کامل و سلطه بلامنازع بر منابع سرشار انرژی را در این منطقه به دست آورند.

نمایندگان بومی ائتلاف صلیب و صهیون در مرکز جهان اسلام، یعنی‌«عربستان سعودی» و پس از آن، سایر دولت‌های عربی منطقه به ویژه حاشیه‌ جنوبی خلیج فارس، با دامن زدن به گرایش‌های متعصبانه و جاهلانه قومی و مذهبی اموی، غرب را از میانبر و بی‌هیچ هزینه‌ای به مقصد رساندند.

در این راستا عبدالله دوم، پادشاه اردن، در کاربردی شیعه هراسانه، از رشد و گسترش شیعه در شرق اسلامی به عنوان هلال شیعی یاد کرد و از آن برای بیان تمایلات ایران‌دوستانه شیعیان عراق استفاده کرد. پس از آن در جبهه‌ دولت‌های سلفی وهابی احساس خطر جوانه زد و نظام سلطه‌ جهانی، آنان را برای درهم شکستن زمینه‌های این اتحاد و اتفاق تحریک کرد. تأثیرپذیری شیعیان بحرین، لبنان و سوریه و برخی کشورهای حاشیه‌ خلیج فارس از انقلاب اسلامی ایران، به دلیل داشتن اشتراکات مذهبی، بیش از پیش بر این گمان دامن زد که هلال شیعی در منطقه در حال شکل‌گیری است.

پس از به قدرت رسیدن شیعیان عراق در بهار ۱۳۸۲ هـ .ش، آمریکا و متحدانش کوشش فراوانی کردند تا همگرایی شیعیان را به عنوان خطری علیه اهل سنت معرفی کنند و با مرعوب ساختن کشورهای سنی مذهب، آنان را وادار به مقابله با این همگرایی و مقاومت در برابر آن کنند. این امر، فرصت نوینی را در اختیار نظام سلطه به سرکردگی صلیبیون و‌ صهیونیست‌ها قرار داد تا به‌نحو دیگری به منازعات منطقه‌ای و میان مردم مسلمان مظلوم دامن بزنند و از آب گل‌آلود، ماهی مطلوب خود را صید کنند.

فروش اسلحه به کشورهای عربی مسلمان و انعقاد پیمان نامه‌های دوجانبه و چندجانبه میان دولت‌های عربی و دولت‌های غربی و حتی رژیم صهیونیستی، تنها بخشی از پروژه شیعه‌هراسی به بهانه احتمال شکل‌‌گیری هلال شیعی‌اند. از نظر تحلیل‌گران، هلال شیعی‌ از کرانه‌های شرقی دریای «مدیترانه» شروع و پس از بازگشت، از سوریه و عراق به ایران و سواحل خلیج فارس منتهی می‌شود.

بدیهی است که بخش بزرگی از خیزش مستضعفان در مقابل مستکبران، حاصل زمینه‌های فکری و فرهنگی موجود در میان معتقدات شیعی و سازش‌ناپذیری شیعیان در مقابل مستکبران، کینه‌ورزی غرب و دولت‌های دست‌نشانده آنان با مؤمنان و فراهم شدن زمینه‌های جنبش اجتماعی برای شکستن حصارهای ظالمانه صلیبی و صهیونی است.

غرب و دولت‌های حاکم بر کشورهای حوزه‌ خلیج فارس، برای تَرَک انداختن بر دیواره‌های این هلال شیعی مورد ادعا و محدود ساختن گستره عمل اجتماعی و سیاسی شیعیان، سر در پی اجرای پروژه‌های مختلف سیاسی، امنیتی و نظامی گذارده‌اند؛ از جمله:

۱- ترویج سلفی‌گری میان اهل سنت؛

۲- تصرف مناطق استراتژیک امنیتی، اقتصادی و سیاسی شیعیان به کمک دلارهای نفتی سعودی و هم‌پیمانانش؛

۳- تلاش برای سرنگونی دولت‌های شیعی در عراق و بی ثبات کردن مناسبات سیاسی، اجتماعی عراق، ایران و سوریه؛

۴- دامن زدن به اختلافات مذهبی میان اقوام ساکن جغرافیای خاکی ایران، عراق، سوریه و لبنان؛

۵- همسویی با صلیبی‌ها و صهیونیست‌ها و امتیازدهی ویژه به آنها، به منظور مهار دولت‌های شیعی ایران و عراق، تنها بخشی از اقدامات این اتحاد نامقدس برای ضربه زدن به کیان فرهنگی و مادی مؤمنان و مستضعفان ساکن در شرق اسلامی بودند.

در نتیجه‌ آنچه که دولت‌های صلیبی و صهیونی برای مقابله با جنبش‌های شیعی به میدان آورده بودند، سلفی‌ها نیز به عنوان یکی از اعضای مهم‌تر ائتلاف سیاسی، امنیتی قرون اخیر، عهده‌دار نقشی مهم در شکستن هلال شیعی و در حقیقت، اضمحلال توان فرهنگی و مادی مستضعفان ساکن این مناطق و جایگزین ساختن آن با هلال سلفی شدند. آنها در این مسیر با اطمینان از حمایت‌های سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی دولت‌های صلیبی و صهیونی، در افغانستان، پاکستان و عراق مبادرت به اقداماتی غیراخلاقی و ضد بشری کردند که تاریخ کمتر نمونه‌هایی از آن را به خاطر دارد.

سلفی‌های تکفیری با این پشتوانه‌ها از جمله سرمایه‌های بادآورده دولت‌های عربی و حمایت‌های بی‌دریغ دولت‌های غربی، گام به گام پیش آمدند و مرزها را در نوردیدند. آنان در فاز اول، همه همت خود را مصروف فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغات مذهبی در میان همه سرزمین‌های شیعی ساختند و در فاز دوم با ورود به عرصه معاملات اقتصادی و سیاسی، سعی کردند بنیادهای سیاسی و مالی ساکنان ‌سرزمینی را که از آن به عنوان هلال شیعی یاد می‌کردند، متزلزل کنند؛ اما به‌زودی وارد فاز نظامی ‌شدند و با ‌بسیج و‌ استخدام تروریست‌هایی از شمال آفریقا، اروپا و حتی‌کشورهای عربی، به روی مستضعفان آتش گشودند.

تردیدی نیست که ائتلاف صلیبی و صهیونی، با طرح این سناریو و دامن زدن به توهم هلال شیعی و بزرگنمایی آن در نظرگاه دولت‌های سلفی، امیدوارند که برای همیشه خود را از خطر بالقوه و بالفعل جهان اسلام خلاص کنند و با رویارو ساختن دو جبهه‌ داخلی (شیعه و سنی) متعلق به جهان اسلام، بی‌هیچ هزینه‌ای به اهداف مرحله ای خود، جامه عمل بپوشانند. اینان دل خوش داشته‌اند که از این مسیر برای همیشه خود را از مزاحمت‌های شیعیان راحت می‌سازند و امنیت تمام عیار رژیم اشغالگر قدس را تضمین خواهند کرد.(۵)

مجموع این شرایط(۶) در کنار راهبرد جدید آمریکا در شرق اسلامی (خاورمیانه) موجب شد عراق به‌تدریج‌ در دوره اشغال توسط آمریکا، به کانون اصلی رشد و نمو سلفی‌های افراطی و تکفیری تبدیل شود.(۷) استراتژی طیف افراطی جریان سلفی‌گری در عراق مبتنی بر ایجاد جنگ تمام عیار بین گروه‌های شیعی و اعراب سنّی با کشاندن شبه نظامیان شیعی به واکنش نظامی و در نهایت، شکست روند سیاسی جدید و اخراج نیروهای خارجی استوار بود. در همین زمینه، تلاش شد با تحریک سنّی‌ها و شیعیان علیه یکدیگر، زمینه‌های لازم برای ایجاد جنگ داخلی مهیا شود.(۸) البته، تلاش سازماندهی شده آنها‌ تا حد زیادی موفق‌ بود و توانستند منازعات مذهبی را به مسئله اول و اصلی مسلمانان و نخبگان جهان اسلام تبدیل کنند. در پیش‌بینی رهبران سازمان تروریستی القاعده عراق این موضوع مدنظر قرار گرفته بود که جنگ داخلی فرقه‌ای در این کشور، به‌تدریج به تمام منطقه خاورمیانه گسترش یابد.(۹)

ابومصعب زرقاوی رهبر القاعده عراق در این راستا، شیعیان را «مهم‌ترین دشمن» معرفی کرد و مقابله با آنان را حتی بر مبارزه با «صلیبی‌ها» ارجح ‌دانست:

«دشمنان ما چهار گروهند: آمریکایی‌ها، کردها، وابستگان دولت عراق و شیعیان. از نظر ما، گروه اخیر کلید تحوّلات سیاسی عراق است. به این معنا که اگر ما عمق دینی، سیاسی و نظامی آنها را مورد هدف قرار دهیم، آنها نیز تحریک می‌شوند و خوی وحشی‌گری خود را به اهل سنت نشان می‌دهند. اگر در این طرح موفق شویم، می‌توان گفت توانسته‌ایم اهل سنّت غافل را نسبت به این گروه، آگاه کنیم.»(۱۰)

ولید بن طلال، یکی از شاهزادگان سعودی نیز در راستای موضع‌گیری کشورهای عربی علیه تحول ژئوپلتیک منطقه که اوج آن در اظهارات پادشاه اردن (شکل‌گیری هلال شیعی) ظاهر شد،(۱۱) این چنین نگرانی خود را از آن ابراز کرد:

«اگر بیداری جامعه‌ شیعیان عراق هر چه زودتر مهار نشود، همانند انقلاب اسلامی ایران تبدیل به یک بمب ساعتی روزشمار می‌شود که تمام منطقه را زیر و رو خواهد کرد.»(۱۲)

پس از آن شاخه القاعده در عراق موسوم به «القاعده در سرزمین رافدین» به رهبری ابومصعب زرقاوی، با پشتیبانی جبهه‌ استکبار و دلارهای نفتی رژیم آل سعود و با تمسک به شعار «تکفیر»، به حکومت جدید عراق و شهروندان بی‌گناه و به‌ویژه شیعیان حملات خونین کرد.

پس از شروع موج بیداری اسلامی در سال ۲۰۱۱ نیز جریان‏هاى تکفیرى همچون «تیغ‌های آخته» در برخى از کشورهاى عربى، اسلامى، آفریقایى و حتى اروپایى سر برآوردند و گسترش یافتند و تصویرى را از اسلام به نمایش ‏گذاردند که یک تصویر مسخ شده، دروغین و مملو از شبهات بود. تصویرى که به ردّ بیشتر اسلام از سوى دشمنانش کمک کرد و باعث ‏شد این احساس در دشمنان نهادینه شود که خودشان(غربی‌ها) پاک و دینشان حق،و مسلمانان، نجس و اسلام، باطل است!

اینها‏ نتیجه‌ خشونت‌ورزى، تجاوز، ویرانگرى، انفجار و رعب و وحشتى است که تکفیرى‏ها به راه انداخته‏اند، تکفیرى‏هایى که هرگز دیدگاه کسانى را که مثل آنها فکر نمی‌کنند، نمى‏پذیرند.  این امر باعث شده است که غیرمسلمانان تصاویرى را از اسلام  در تکفیرى‏ها ببینند و آنها را درست‏ترین تصاویر از اسلام بدانند و در نتیجه بیشتر از اسلام متنفر ‏شوند و از آن انتقاد ‏کنند؛  فرآیندی که به انتشار تصاویر توهین‏آمیز از رسول اکرم(ص)، تحقیر قرآن کریم، سوزاندن قرآن‏ها و تولید فیلم‏ها و رمان‏هاى توهین‏آمیز به اسلام و بزرگان اسلام مى‏انجامد و علاوه بر این، تحریف و مسخ تاریخ اسلام و ایجاد تردید در نهادها و مؤسسات اسلامى را در پى دارد. همچنین باعث مى‏شود شبهاتى به اسلام  و به خداوند متعال نسبت داده شوند تا از گسترش و نشر دعوت اسلامى جلوگیرى به عمل آید. این خدمت بزرگى است که تکفیرى‏ها به غیرمسلمانان و دشمنان اسلام مى‏کنند و لذا در امر زیان رساندن به اسلام و مسلمانان به آنان بسیار نزدیکند.

 

۱- یارى گرفتن استعمارگران از تکفیرىها:

استعمارگران به منظور تحقق اهداف‏شان در ضربه زدن به اسلام و تفرقه‏گسترى و اختلاف انگیزى، بهترین یاری‌کنندگان خویش را در جریان‏هاى تکفیرى پیدا کرده‏اند. براى آنان چیزى گواراتر از این نیست که این کار به دست خود مسلمانان انجام گیرد و آنان به جان هم بیفتند و همدیگر را نابود کنند.

کینه‌ غرب با اسلام یک دشمنى کهن است و متفکران و فیلسوفان غرب در نوشته‏های‌شان از دشمنى با اسلام سخن مى‏گویند و اسلام را به تحجر، تعصب و واپسگرایى متهم مى‏کنند.

ارنست رنان، فیلسوف سکولار، درباره‌ی اسلام مى‏گوید، «در اسلام سادگى وحشت‏آور اندیشه‌ زبان‏هاى سامى هست که باعث کوچک شدن مغز انسان مى‏شود و در آن هیچ روزنه‏اى به روى یک اندیشه لطیف یا یک احساس رقیق و یا یک تأمل و نگرش منطقى باز نیست.»(۱۳)

 

 

 

۲- مرجعیت قتل و کشتار در اندیشه تکفیرى‏:

تکفیرى‏ها کشتن هرکسى را که تکفیر مى‏کنند، همان‏گونه که در «تلمود» و عقاید یهودیان آمده است، ضروری و آن را باعث نزدیکى به خداوند مى‏شمارند!  در تلمود تصریح شده است:

«عادلانه است که فرد یهودى هر کافرى را به دست خویش بکشد، چون هر کسی خون کافرى را بریزد، یک قربانى به درگاه خداوند تقدیم مى‏کند.»(۱۴)

آیا این تصادفی است که عقیده یهودیت با عقیده تکفیرى‏هاى مسلمان هماهنگى و توافق پیدا کرده است؟ آیا از  تصادفی است که در تلمود چیزهایى را بیابیم که قتل و کشتار میان مسلمانان را تفسیر مى‏کنند؟ مانند این متن تلمود که مى‏گوید: «ما باید حرف اول را در میان دولت‏ها بزنیم، پس باید در میانشان فتنه‏انگیزى کنیم و آنها را به جان هم بیندازیم و بترسانیم تا با هم بجنگند و ما به یک سود بزرگ دست یابیم.»(۱۵)

 

 

۳- پشتیبانى رسانه‌های غربی صهیونیستی از تکفیرىها

ظهور جریان‏هاى افراطى نشئت گرفته از بیدارى اسلامى، نتیجه فعالیت رسانه‏هاى غربى صهیونیستى توهین‌کننده به اسلام، تلاشى به منظور تسلط بر ملت‏هاى مسلمان و در دست گرفتن سرنوشت‌ آنها و بازداشتن مسلمانان از به ‏دست گرفتن زمام امورشان و کوششى در جهت پیشگیرى از پیشرفت، توسعه و رشد ملت‏هاى مسلمان و دستیابى آنها به علم، تکنولوژى، اختراع و اکتشاف و تحقق حاکمیت سیاسى، اقتصادى و نظامى آنان است.

از جمله این تلاش‏ها، منع ایران از غنى‏سازى اورانیوم، برانگیختن فتنه‏هاى فرقه‏اى در میان صفوف ملت و جدا کردن ایران از سایر ملت‏هاى مسلمان با تفرقه‏افکنى و دشمن و متجاوز نشان دادن ایران است، دشمنى که در کمین برادران خود نشسته است تا آنها را در بوته و قالب فکر و اعتقاد خود که با اعتقاد و باورهاى آنان سازگارى ندارد، ذوب کند. از جمله‏ این کوشش‏ها، دسیسه‌ها و فتنه‏هایى است که امروزه در پاکستان، افغانستان، هند، مالزی، اندونزی، عراق، سوریه، لبنان، یمن، نیجریه و برخی کشورهای آفریقایی به منظور برهم زدن ثبات این کشورها ایجاد مى‏شود تا ارکانشان از درون فروبریزد و نقشه‏هاى دشمنان اسلام به دست جریان‌های تکفیری‌ای که با ایجاد آشفتگى و بى‏ثباتى و درگیرى و نفرت، بهترین هدایا را به دشمنان تقدیم می‌کنند، اجرا شود.

 

پی‌نوشت:

۱- فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ (انعام/آیه ۴۳)

پس چرا هنگامى که عذاب ما به آنان رسید تضرع نکردند، ولى [حقیقت این است که] دل‌های‌شان سخت ‏شده و شیطان آنچه را انجام مى‏دادند برای‌شان آراسته است.

  1. ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (بقره/ آیه ۷۴ )

سپس دل‌هاى شما بعد از این [واقعه] سخت شدند، همانند سنگ یا سخت‏تر از آن، چون از بعضی سنگ‌ها جوی‌هایى بیرون مى‏زنند و برخی از آنها مى‏شکافند و آب از آنها خارج مى‏شود و برخى از آنها از بیم خدا فرو مى‏ریزد و خدا از آنچه مى‏کنید غافل نیست.

  1. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (انفال/آیه ۲)

مؤمنان همان کسانى‏اند که چون از خدا یاد شود دل‌های‌شان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود ایمانشان افزون گردد و بر پروردگار خود توکل مى‏کنند.

  1. شفیعی سروستانی، اسماعیل، غرب و آخرالزمان، از سلسله انتشارات هلال.
  2. شفیعی سروستانی، اسماعیل، نشریه موعود، «ائتلاف خونین صلیب، سلفی و صهیون»، شماره ۱۶۰٫

۶ . حضور متراکمِ گروه‌های سلفی در عراق دلایل دیگری نیز دارد که بعد از «مسئله اشغال» می‌توان به جایگاه سنتی عراق نزد سلفی‌ها (به عنوان مرکز خلافت عباسی به مدت پنج قرن) اشاره کرد. علاوه بر این، مبارزه با تجدید حیات شیعه با محوریت ایران و تلاش برای اعاده حاکمیت سنی‌ها در این باره مؤثرند.

  1. کیوان، مأمون، «خریطه الجماعات المسلحه فی العراق: النشأه و المسار و الآفاق»، شؤون الأوسط (لبنان، ۲۰۰۸ ق)، شماره ۱۳۰، ص۱۸۷٫
  2. مؤسسه مطالعات اندیشه‌سازان نور، تاریخچه سیاسی وهابیت، جلد اول (تهران: مؤسسه مطالعات اندیشه‌سازان نور، ۱۳۷۹)، ص۱۰۱٫
  3. اسدی، علی اکبر، تحولات و مسایل جدید عراق و رویکرد ایران (تهران: شادان، ۱۳۸۷) ص۲۳۹
  4. زرقاوی، ابومصعب، «کلمات مضیئه؛ الکتاب الجامع لحطب و کلمات الشیخ المعتز بدینه ابی مصعب الرزقاوی» (شبکه البراق الاسلامیه، ۱۴۲۷ق)، صص ۲۱۲-۲۱۴٫
  5. جعفری ولدانی، اصغر، مواضع و عملکرد کشورهای عربی نسبت به تحولات عراق (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت خارجه، ۱۳۸۴) ص۵۴٫
  6. مقصودی، مجتبی، «نقش گروه‌های قومی در شکل‌دهی به نظام سیاسی عراق»، عراق پس از سقوط بغداد (تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۸۴) ص۱۴۱٫
  7. رنان، ارنست، مساهمه الشعوب السامیه فى تاریخ الحضاره؛ به نقل از: مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان‌هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، (قم: انتشارات داراعلام لمدرسه اهل‌البیت، ۱۳۹۳)، ص ۴۸٫
  8. حسینى، مهدى، التلمود اسرار و حقایق، ص ۱۵۱؛ به نقل از: مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان‌هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام (قم: انتشارات داراعلام لمدرسه اهل‌البیت، ۱۳۹۳)، ص ۵۱٫

۱۵ . همان.