Tag Archives: آمریکا

11آوریل/22

لطیفۀ خنده‌دار حقوق بشر آمریکایی!

اشاره:

حقوق بشر از سال  ۱۹۴۸ تاکنون قصه پر غصه‌ای در جهان داشته است و آمریکا به عنوان داعیه‌دار حقوق بشر با قرائت غربی آن در اقصی نقاط جهان فجایع بیشماری را مرتکب شده است. ایالات متحده آمریکا نماینده مکتب سرمایه‌داری غربی است که در آن اصالت با “سود” است. در لیبرالیسم “سود” دارای اصالت است. یعنی تمام کنش‌ها و واکنش‌ها معطوف به سود است. این موضوع بیانگر نوع اقتصاد در آمریکا نیز میباشد. از لحاظ سیاسی نیز همین مسئله در ایالات متحده دنبال می‌شود. راهبرد آمریکایی‌ها در جهان مبتنی بر کسب قدرتِ بیشتر است. از دید پایه‌گذاران مکتب لیبرالیسم، “قدرت” امری مقدس است و به همین دلیل با همه توان به دنبال آن هستند. در سیاست خارجی هم حزب جمهوری‌خواه و هم حزب دموکرات یک راهبرد مشابه دارند ولی با روش‌ها و تاکتیک‌های متفاوت؛ هر دو به دنبال قدرت نامحدود سیاسی و اقتصادی و منافع نامشروع بیشتر در جهان هستند. در سیاست داخلی این کشور هم رویه به همین شکل است یعنی دو جناح اصلی ممکن است در تاکتیک‌ها متفاوت باشند ولی تاریخ نشان داده که در نقض حقوق بشر هر دو به یک شکل عمل کرده‌ و به عنوان یک ابزار از حقوق بشر استفاده می‌کنند.

 

لطیفه خنده‌دار

ما در زمینه حقوق بشر از دنیا مطالبه جدی داریم، در عین حال دائماً باید از آنچه که ما را به آن متهم می‌کنند دفاع کنیم! غرب به رهبری آمریکا جای متهم و شاکی را عوض کرده است!

ادعای رعایت حقوق بشر توسط آمریکا، لطیفه‌ای خنده‌دار بیش نیست و این مردم دنیا هستند که باید از آمریکا رعایت حقوق بشر و حقوق انسان‌های بیگناه را مطالبه نمایند. موارد نقض‌ حقوق بشر توسط آمریکا در اقصی نقاط جهان، فهرست بسیار بلند بالایی را شامل می‌شود.

حاصل سال‌ها پژوهش محققین و اندیشمندان مستقل دنیا نشان می‌دهد که سه عنصر: «سیاست»، «قدرت» و «ثروت»، بر حقوق بشر و موازین حقوق بین‌الملل سیطره دارند.

 

معیارها و رویکردهای دوگانه

از نظر آمریکا، معیار حقوق بشر، وابستگی دولت‌ها به این کشور است و مهم نیست که حکام آن کشور در زمینه حقوق بشـر تابع قوانین بین‌المللی هستند یا خیـر. کما اینکه برای رسیدن به اهداف و منافع نامشروع  خود در منطقه، از عربستانی که بزرگ‌ترین ناقض حقوق بشر در جهان و آغازگر جنگ یمن است، حمایت می‌کنند!.

آمریکا دولت‌ها را به «خوب» و «بد» تقسیم کرده است. «دولت‌ خوب» یعنی دولت‌ همسو و وابسته به آمریکا و تحت حاکمیت آن و «دولت‌ بد» یعنی دولت‌ ناهمسـو و مستقل از آمریکا، و اگر در این کشورهای ناهمسـو کوچکترین مشکلی پیش بیاید، رسانه‌های غربی‌ جار و جنجال به راه انداخته و تمام شبکه‌های اجتماعی آنان یکپارچه قیام می‌کنند؛ در حالی که در کشورهای همسو با آمریکا، نقض‌ مکرر و جدی حقوق بشر با سکوت خبری این رسانه‌ها همراه است!.

کما اینکه نگاه این کشور به مقوله «حقوق بشر» نیز یک نگاه ابزاری است. و کشورها را به دو دسته «با آمریکا» و «علیه آمریکا» تقسیم کرده و کشورهای همسو و وابسته به خود را از هرگونه انتقادی در حقوق بشر مبـرا می‌داند و اگر نقض حقوق بشر در کشورهای «با آمریکا» به شکل گسترده هم صورت بگیرد، راهبرد آمریکا، سکوت مطلق است، اما حتی یک اتفاق کوچک در ایران به‌شدت بزرگنمایی می‌شود.

 

تروریست از نظر آمریکا

از نظر آمریکایی‌ها  اگر گروهی در راستای منافع نامشروع آنها اقدام کند و آلت دست آنها باشد ـ از جمله تروریست‌های جنایتکار داعش ـ از منظر آمریکا «تروریست‌ خوب» محسوب می‌شود، ولی اگر گروهی برای آزادی و استقلال جامعه‌اش مبارزه کند و اجازه ندهند آمریکا به منافع نامشروعش دست پیدا کند، «تروریست بد» و محور شرارت نامیده می‌شود!. ظاهراً جهان و کار جهان واژگونه شده است! داعش، گروه ساخته‌ی آمریکا به هر جنایت بی‌سابقه‌‌ی شنیعی دست می‌زند، اما ایران که مهم‌ترین کشوری است که به شکلی واقعی با تروریسم مبارزه کرده و خود قربانی تروریسم بوده، در جایگاه متهم می‌نشیند!. آمریکا با کمال وقاحت، حاج قاسم سلیمانی، سردار دل‌ها را که همواره در خط مقدم مبارزه با تروریست‌ها جنگید و به اعتراف دوست و دشمن، پوزه داعش، و سایر گروه‌های تروریستی را به خاک مالید، به جرم تروریست بودن به شهادت می‌رساند!

هواپیماهای بدون سرنشین آمریکائی در کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، عراق و… با دلایل واهی به اجتماعات انسانی حمله می‌کنند و غیر نظامیان، اعم از زن و کودک را می‌کشند و «سازمان تروریستی منافقین» که هفده هزار ایرانی بیگناه را به شهادت رسانده، از حمایت‌های آشکار و پنهانیِ مالی، سیاسی و تبلیغاتی و آمریکا و اذنابش برخوردار است!.

 

 

کارنامه خونبـار

آمریکا فهرست بسیار بلند بالایی از انواع و اقسام نقض حقوق بشر در کارنامه خود دارد، از تجاوز به ویتنام در سال ۱۹۵۵ گرفته تا حمله نظامی و اشغال افغانستان، یورش گسترده به عراق، دخالت نا مشروع در سوریه، یمن، بحرین و لبنان و استفاده از سلاح‌های شیمیایی، میکروبی و بیولوژیک و ابزار کشتار جمعی.

و آشکارترین مورد ضد حقوق بشر آمریکا، حمایت همه‌جانبه از رژیم غاصب و کودک‌کش صهیونیستی در ادوار مختلف است. لابی صهیونیست‌ها (آیپک) در آمریکا بسیار قوی عمل می‌کند و دولت دموکرات یا جمهوری‌خواه هم تفاوتی نمی‌کند. این لابی با ثروت و سرمایه‌های هنگفتی که در اختیار دارد، همه شخصیت‌های سیاسی آمریکا را خریده و در اختیار گرفته است.

 

آمریکای بدون رتوش

ایالات متحده مدعی است که دموکراسی و مردم‌سالاری، حقوق بشر و حقوق شهروندی، آزادی‌های مدنی و آزادی‌های سیاسی را در جامعه خود اجرا می‌کند!، ولی رخدادهای فعلی، جایگاه آمریکا را به‌شدت مخدوش کرده و این ادعا را زیر سئوال برده است. جایگاه آمریکا به عنوان مدعی رهبری نظم نوین جهانی، امروزه به شدت افول یافته و جهانیان شاهد آمریکای بدون روتوش هستند. بنا به گفته یک مقام آمریکایی، به پلیس و کارمندان دولت در این کشور آموزش داده می‌شود که با سیاه‌پوستان تحت عنوان موجودات خطرناک، مانند یک حیوان برخورد کنند! مردم آمریکا اینک به جائی رسیده‌اند که پرچم خود را به عنوان نماد نژادپرستی آتش می‌زنند. رفتار با سیاه‌پوستان همواره بسیار تبعیض‌آمیز است. طبق آمار موجود حدود ۸۶ درصد از عملیات پلیس شامل شلیک، دستگیری و برخورد با سیاه‌پوستان انجام می‌شود که نشان می‌دهد گرچه نژادپرستی ظاهراً لغو شده، ولی عملاً در لایه‌های مختلف دولت آمریکا به صورت ساختاری وجود دارد.

جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها، همواره آمریکای بزک کرده و شعارهایی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می‌دهند، اما حتی یک اعتراض ساده‌ی مردمی در خیابان‌های خود را نیز بر نمی‌تابند و از نهاد «شورای حقوق بشر» که «سازمان ملل متحد» آن‌را ایجاد کرده خارج می‌شوند!

روزانه حدود ۹۰ نفر و سالانه حدود ۳۳ هزار نفر در آمریکا با اسلحه به قتل می‌رسند.

 

 

دخالت‌های غیر قانونی

دخالت‌های نظامی آمریکا در اقصی نقاط جهان و  ایجاد جنگ و بحران و طراحی کودتاهای خونین در کشورهای مختلف، تنها بخش کوچکی از نقض حقوق بشر توسط آمریکاست. ایجاد گروه‌های تروریستی و حمایت سیاسی، مالی و تبلیغاتی از آنان قابل کتمان نیست بنحوی که حتی رهبران آمریکا از جمله خانم کلینتون صراحتاً به این امر اعتراف کرده‌اند.

هفت ژنرال آمریکائی، بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را غیر ضروری دانسته و اعلام کرده‌اند که ژاپن در آستانه تسلیم شدن بوده و با حمله شوروی قطعاً تسلیم می‌شده و جنگ به پایان می‌رسیده، لذا حمله اتمی آمریکا اساساً ضرورتی نداشته است؛ ولی وندی شرمن، معاون وزیر خارجه آمریکا گفته، «اعتقاد دارم که تصمیم برای بمباران اتمی ژاپن تصمیم درستی بود، اما چون تعداد زیادی از مردم عادی جان خود را از دست دادند، تصمیم دردناکی بود!»

آمریکا در عراق، افغانستان، لیبی، سوریه، یمن و… سبب نابودی و کشتار میلیون‌ها انسان شده است.

 

 

 تبعیض نژادی ساختاری

جمعیت سیاه‌پوستان آمریکا از سفیدپوستان بسیار کمتر است، ولی آمارها نشان می‌دهند که بیش از ۸۵ درصد تعرضات پلیس آمریکا به سیاه‌پوستان صورت می‌گیرد و در ظرف کمتر از هر ۳۶ ساعت یک سیاه‌پوست توسط پلیس آمریکا کشته می‌شود. سیاهپوستانی هم که سر و کارشان به دادگستری آمریکا می‌افتد از دادرسی عادلانه برخوردار نیستند. «مایکل مک فرسون»، مدیر «مؤسسه کهنه سربازان» برای صلح می‌گوید، «به مردم آمریکا آموزش داده می‌شود تا از سیاه‌پوستان ترس و واهمه داشته باشند و به آنها به چشم حیوان نگاه کنند. رفتار جنایت‌بار پلیس‌ با سیاه‌پوستان ناشی از آموزشی است که به آنها داده می‌شود. ما سال‌های سال راجع به برخورد آمریکا با سیاه‌پوستان و سرخ‌پوستان و نقض حقوق بشر حرف زدیم و کسی نشنید، ولی در چند ماه اخیر مردم دنیا اتفاقات داخلی آمریکا و برخورد خشونت‌بار پلیس با سیاهان و به قتل رساندن آنان را به‌عینه مشاهده کردند.»

 

قتل‌عام اقلیت‌های مذهبی

در مورد رفتار با اقلیت‌های مذهبی، تنها به یک حادثه بسیار فجیع اشاره می‌شود: در ۲۸ فوریه ۱۹۹۳ مأموران پلیس اف.‌بی.‌آی به مقر فرقه داویدیان به رهبری دیوید کورش در شهرک ویکو در تگزاس یورش بردند و این مرکز را محاصره و به آتش کشیدند. ۷۶ تن از اعضای این گروه، از جمله ۲۱ کودک و دو زن باردار در آتش سوختند.

به نظر می‌رسد جای دزد و پلیس در دنیا عوض شده و کشوری که برای نخستین بار از سلاح کشتار جمعی استفاده کرد و متهم به اولین بمباران هولناک تاریخ و اولین مظنون به استفاده گسترده از سلاح‌های شیمیائی است، امروز در مقام مدعی‌العموم، به دیگران تهمت نقض حقوق بشری می‌زند، دیگرانی که اکثراً خود قربانی هستند.

 

روز سلطه

نژادپرستی در ایالات متحده صرفاً محدود به سیاه‌پوستان نیست، بلکه سایر رنگین‌پوستان را نیز شامل می‌شود. در این کشور دومین دوشنبه ماه اکتبر به نام «روز کلمب» یا روز کشف آمریکا ثبت شده است، در حالی که بومیان و درصد بالایی از آمریکایی‌ها آن را «روز سلطه‌گری و ستمگری و استعمار» می‌دانند و خواهان حذف این روز از تقویم هستند. در سال ۱۴۹۲ کریستف کلمب وارد آمریکا شد و ادعا کرد که سرزمین جدیدی را کشف کرده است، در حالی که سرخ‌پوستان، از دوازده هزار سال پیش در این سرزمین زندگی می‌کردند. محققین اعلام کردند که حداقل ۱۵ میلیون بومی آمریکایی در سراسر جزایر کارائیب نابود شدند و کشتار مداوم و نسل‌کشی تمام عیار در این منطقه اتفاق افتاد که هنوز هم ادامه دارد.

 

افـول

امروزه قدرت و جایگاه آمریکا در جهان افول کرده است. این موضوع در کنار بحران کرونا و سوء مدیریت دولت آمریکا در کنترل این بیماری سبب شده که ایالات متحده با بیشترین تعداد فوتی، در رأس کشورهای آلوده به کرونا قرار گیرد که این خود دلیلی بر پوشالی بودن آمریکاست.این کشور تنها با تبلیغات و سلطه‌ی رسانه‌ای، خود را به گونه‌ای جلوه داده که بسیاری از کشورهای دنیا از او وحشت دارند.

11آوریل/22

ایران در رسانه‌های جهان

مقاومت ایران در برابر فشار آمریکا حیرت‌انگیز است!

پایگاه خبری «میدل ایست مانیتور لندن» نوشت: آمریکا سال‌هاست که از تاکتیک‌های مختلف نظیر دیپلماسی، زبانِ زور و تحریم استفاده می‌کند تا ایران را به زانو در آورد. با این حال، تقریباً در تمامی موارد در رسیدن به اهداف خود ناکام بوده است. آمریکا تا به آنجا علیه ایران پیش رفت که حتی بخش غذا و دارویِ این کشور را نیز تحریم کرده است. با این حال، این تحریم‌ها با مقاومتِ حیرت‌انگیز ایران رو به رو شده‌اند.

این پایگاه خبری در ادامه می‌نویسد: ایران انواع فشارها و تحریم‌های آمریکا را تحمل کرده و موجب حیرت همگان در دنیا شده است. خیلی‌ها، این تحریم‌ها را عملاً به مثابه امکاناتی می‌بینند که ایران با تمسک به آنها توانسته در بسیاری از حوزه‌ها خودکفا شود.

https://snn.ir/fa/news/996714

 

استراتژی ایران تبدیل شدن به یک دولت متکی اقماری پکن یا مسکو نیست

«بی‌بی‌سی» در گزارش ضمن پرداختن به بحران اوکراین می‌نویسد: جمهوری اسلامی در تلاش است تا جایگاه غرب را در ساختار بین‌المللی به چالش بکشد و از دوستی و نزدیکی با قدرت‌هایی که خود آن‌ها از این ساختار نفع می‌برند، اما با غرب همسو نیستند، ابایی ندارد. در چنین وضعیتی، جمهوری اسلامی همزمان که به دنبال تضعیف غرب است، منافع خود را همسو با منافع قدرت‌های «شرق» یعنی چین و روسیه تعریف می‌کند. این استراتژی به معنای همسویی کامل یا تبدیل شدن ایران به یک دولت متکی یا اقماری پکن یا مسکو نیست. در واکنش ایران، – به بحران اوکراین – ناتو سرزنش شد، اما در عین‌حال خبری از حمایت از – روسیـه در – جنگ نبود.

https://www.bbc.com/persian/iran-features-60516102

 

 

توافق ۲۰ ساله ایران و روسیه هشداری برای غرب است

نشنال اینترست نوشت: توافق ۲۰ ساله ایران و روسیه ممکن است یک معامله واقعی تسلیحاتی را ارائه نکند،اما هشداری برای غرب است. تهدید یک معامله می‌۱تواند به عنوان ابزار چانه‌زنی به‌کار گرفته شود. پتانسیل یک پیمان ۲۰ ساله بین ایران و روسیه شاید برای غرب مهمتر از خود این دو کشور باشد.

این نشریه در ادامه نوشت: کرملین همچنین ممکن است از تهدید فروش تسلیحات به ایران بعنوان اهرم سیاسی در مذاکرات بر سر اوکراین استفاده کند. به این ترتیب، یک توافق ۲۰ ساله ممکن است یک معامله واقعی تسلیحاتی را ارائه نکند، اما تهدید یک معامله می‌تواند به عنوان یک ابزار چانه‌زنی به کار گرفته شود. به همین ترتیب، ایران می‌تواند از این توافق برای نشان‌دادن این موضوع استفاده کند که در صورت ادامه تحریم‌های اقتصادی آمریکا، از استراتژی‌های جایگزین دوری نخواهد کرد.

منبع: مرکز مطالعات سورین. https://jaraian.com/1400/8120547

 

 

ایران و چین، تلاش‌های آمریکا را خنثی کردند

نشریه آمریکایی وال استریت ژورنال، در یادداشتی به قلم «سون اِنگِل راسموسن» به بررسی امضای سند راهبری بین ایران و چین پرداخته و با اشاره به اینکه سند مذکور حوزه‌های همکاری وسیعی از اقتصادی و تجارت گرفته تا امنیتی و اطلاعاتی را پوشش می‌دهد، آمده است: «ایران و چین… تلاش‌های آمریکا برای منزوی کردن ایران را خنثی کرده و تلاش‌های دیرینه تهران برای تعمیق روابط دیپلماتیک خارج از دایره قدرت‌های غربی را پیش برد…توافق با چین، این سیگنال را می‌دهد که ایران متحدان قدرتمندی دارد از جمله کشوری که یک کرسی دائم در شورای امنیت سازمان ملل دارد… این توافق با چینی‌ها، چشم‌انداز سرمایه‌گذاری‌های خارجی در ایران را که بسیار به آن نیاز داشت، ارائه می‌کند. این نشریه ضمن اشاره به افزایش صادرات نفت ایران به چین طی ماه‌های اخیر، توضیح داد: «انتظار می‌رود که چین در ماه مارس، روزانه ۹۱۸ هزار بشکه [نفت] از ایران وارد کند که بیشترین میزان از زمان اعمال تحریم کامل نفتی بر ایران از دو سال پیش است.»

https://www.farsnews.ir/news/14000108000006

 

نگرانی اپوزیسیون و وحشت رژیم صهیونیستی از توافق ایران و چین

«مناشه امیر» سردبیر رادیو اسرائیل از شدت عصبانیت ناخواسته دفاع جانانه‌ای از توافق همکاری ایران و چین کرد و ضمن اشاره به نگرانی های مقامات رژیم اسرائیل از توافقنامه ایران با چین گفت: هر چه درباره خطرات این توافق صحبت کنید کم است. بزرگترین نگرانی این است که اگر چین در ایران سرمایه‌گذاری بکند و به سوخت و مواد خام ایران وابسته شود، دیگر ایران را رها نمی‌کند و در برابر آمریکا و دولت‌های غربی خواهد ایستاد ولی از همه بدتر اینکه این یک پشیبانی – و رشد اقتصادی –  بزرگی می‌شود برای حکومت اسلامی و امکان خیزش مردم ایران و براندازی رژیم را تضعیف می‌کند. اسلحه تهدید اسرائیل علیه ایران با این قرارداد اقتصادی، نظامی و استراتژیک گرفته می‌شود. دولت آمریکا هم از این موضوع بسیار نگران است.

https://www.aparat.com/v/nRNlu

 

همکاری ایران و چین تهدیدی جدی برای منافع آمریکا و اسرائیل است

نشریه «فارن‌پالیسی» سفر حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی به چین را در راستای تعمیق «شراکت جامع راهبردی» دانسته و نوشته است: «افزایش همکاری‌های امنیتی میان ایران و چین، تهدیدی جدی علیه منافع کلیدی امنیتی آمریکا، اسرائیل و کشورهای عربی خلیج [فارس] است.»

فارن‌پالیسی خاطرنشان کرده قرارداد ۲۵ ساله میان ایران و چین که سال گذشته میان دو کشور امضا شد در بردارنده مزایای عمده‌ای برای این دو کشور دشمن آمریکا است. این نشریه در ادامه نوشته: ایران در این قرارداد از محل سرمایه‌گذاری‌های چین در زمینه انرژی و مسائل زیرساختی به میلیاردها دلار ثروت دست پیدا خواهد کرد و اثربخشی تحریم‌های آمریکا را در هم خواهد شکست. آنگونه که بعد از امضای این سند اعلام شد سند مذکور در راستای صلح، ثبات و توسعه منطقه‌ای و بین‌المللی تدوین شده و لذا در مخالفت با هیچ طرف ثالثی و یا برای مداخله در امور هیچ کشوری نیست. این سند یک نقشه راه برای همکاری‌های جامع دو کشور ایران و چین بوده و لذا حاوی هیچ قراردادی نیست.

https://donya-e-eqtesad.com/62/3833922

11آوریل/22

شمار صهیونیست‌ها در دولت بایـدن بی‌سابقه است

در آمد:

با وقوع انقلاب اسلامی، آمریکا که منافع استراتژیک خود را در ایران و به قول خودش «جزیره ثبات» از دست داد، به عناوین مختلف موانع فراوانی را بر سر راه پیشرفت انقلاب ایجاد کرد که اوج آن حمایت از عراق در هشت سال جنگ بی‌امان علیه انقلاب نوپای ایران بود. آمریکا پس از ناامیدی از براندازی جمهوری اسلامی از طریق جنگ سخت، حلقه اقتصادی را تنگ‌تر کرد و بی‌رحمانه‌ترین و بی‌سابقه‌ترین تحریم‌ها را علیه کشور ما به کار برد و نهایتاً هم با خروج از برجام، بر سر راه مذاکرات سنگ‌اندازی کرد و با اعمال تحریم‌های بیشتر در صدد به تسلیم واداشتن جمهوری اسلامی بر آمد.

پاسدار اسلام در گفتگو با دکتر فؤاد ایزدی، کارشناس دیپلماسی عمومی و عضو هیئت علمی دانشکده مطالعات جهانی به چند و چون روابط ایران و آمریکا و چیستی آن پرداخته است که از نظر شما می‌گذرد.

 

 

*درظاهراً نگاه دولت بایدن به کشورهای منطقه خلیج‌فارس و مشخصاً عربستان سعودی تغییر کرده و حداقل در ظاهر مثل ترامپ، علنی نیست و تبلیغات آنچنانی نمی‌شود. تحلیل جنابعالی در این رابطه چیست؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. درباره رابطه آمریکا و عربستان سعودی این نکته درست است که آقای بایدن و اطرافیانش قبل از انتخابات سال ۲۰۲۰ نقدهائی را درباره عربستان مطرح می‌کرد؛ منتهی در عمل و زمانی که رئیس‌جمهور شد، رابطه آمریکا و عربستان نه تنها دچار چالشی نشد، بلکه سطح رابطه این دو کشور به نسبت دوره ترامپ به نوعی ارتقا پیدا کـرد. نگاه دولت ترامپ و دولت بایدن یک‌سری محورهای شبیه به هم دارد. یعنی هم دموکرت‌ها و هم جمهوری‌خواهان معتقدند که عربستان یک گاو شیرده است و باید برای کسب درآمد به عربستان سلاح بفروشند. در واقع این یکی از مواردی بود که در سیاست دولت بایدن تغییر کرد. یعنی اعلام کردند که ما سلاح‌هائی را که جنبه تهاجمی و آفندی دارند به عربستان نخواهیم فروخت، منتهی در عمل، پروژه‌های فروش سلاح جلـو رفت. حالا اینکه سلاحی تهاجمی یا غیرتهاجمی است، اکثراً در عمل چندان فرقی ندارند. در حوزه روابط آمریکا و رژیم سعودی، این یک اصل است که آمریکائی‌ها احساس می‌کنند که رژیم سعودی موظف است به صورت میلیـاردی از آنها سلاح بخرد.

آمریکا در سطح بین‌الملل بیشترین فروش سلاح را به سعـودی دارد و در دهه‌های گذشته، این اصل حفظ شده و در دولت‌های مختلف – جمهوری‌خواه و دمکرات – این تشابه وجود دارد و فرقی نکرده است.

تفاوت نگاه دولت ترامپ و خود ترامپ با بایدن این است که ترامپ احساس می‌کرد شیوخ عربستان آدم‌های ثروتمندی هستند و به منابع نفتی گسترده دسترسی دارند و وظیفه دارند و بایـد از آمریکا تسلیحات خریداری کند. منتهی اگر چالشی برای اینها ایجاد شد، آمریکا وظیفه خاصی در قبال آنهـا ندارد. از آنجا که افرادی که در وزارت امورخارجه آمریکا بودند مأموران سیا یا نظامی بودند، به قضیه نگاه سنتی‌تری داشتند.

در دوره بایدن اما روابط آمریکا و سعودی حالت عادی‌تری پیدا کرده‌اند. حالت معمولی‌تر یعنی اینکه آمریکا باید از هم‌پیمانان خودش حمایت کند و وظیفه دارد حامی دیکتاتورهای کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی باشد. در دولت ترامپ چالشی وجود داشت که در دولت بایدن حل شـد. برای همین عرض می‌کنم که در دولت بایدن نه تنها مشکل خاصی در روابط آمریکا و عربستان سعودی ایجاد نشده، بلکه آن روابط سنتی بین این دو کشور به حالت طبیعی‌تر خودش برگشته است.

در حوزه نظامی هم فروش ۶۰۰ میلیون دلاری اخیـر تسلیحاتی به عربستان نمونه‌ای از روابط دولت بایدن و عربستان سعودی است. چون دولت بایدن به حالت طبیعی و معمولی سیاست خارجی خود برگشتـه، ایران باید در منطقه مدیریت بشود و تحت فشار قرار بگیرد و یکی از دلایلی که روابط با هم‌پیمانان سنتی آمریکا اهمیت پیدا می‌کند، تقابل با ایران و فشار روی این کشور است. دولت بایدن این نکته را فراموش نکرده که مشکل اصلی آمریکا در منطقه غرب آسیا، ایران است و برای اینکه ایران مدیریت بشود، نیاز به همکاری هم‌پیمانان منطقه‌ای وجود دارد. پس این حالت معمولی‌تر است. در دولت ترامپ که پمپئو که وزیر امورخارجه بود، چون ادعای متشرع بودن در دین مسیحیت را داشت، یک نگاه جنگ صلیبی هم نسبت به مسائل منطقه داشت و از این جهت معادلات منطقه را با یک عقبه‌ی دینی در ذهن خودش تفسیر می‌کرد که این لزوماً سبک مدیریت در دولت بایدن نیست و چنین تفاوت‌هائی وجود دارند.

نهایتاً اگر بخواهیم از بحث آمریکا و عربستان نتیجه‌گیری داشته باشیم این است که تا زمانی که بایدن رئیس‌جمهور آمریکا و این دولت بر سر کار است، این روابط ادامه پیدا خواهند کرد و روابط آمریکا و عربستان سعودی روابط خوبی خواهد بود.

نباید این نکته را فراموش کنیم که زمانی که عربستان سعودی تجاوز با یمن را شروع کرد، آقای اوباما سر کار و آقای بایدن معاون او بود و دولت آمریکا تمام‌قد از جنگ حمایت کرد که خلاف روبـه‌ی معمول دیپلماتیک است. آمریکا موقعی که کشوری به همسایه‌اش حمله می‌کند معمولاً بیانیه می‌دهد که مسائل باید از طریق گفتگو حل بشوند، ولی بعد از حمله عربستان سعودی به یمن، سخنگوی شورای امنیت ملی آمریکا رسماً اعلام کرد که آمریکا در حوزه لجستیک و اطلاعاتی به عربستان سعودی کمک می‌کند و این رویه غیرمعمولی بود که در دوره اوباما اتفاق افتاد.

کمک‌های لجستیکی یعنی اینکه ۷۵ درصد تجهیزات و ابزارهای نظامی و تسلیحاتی عربستان سعودی، آمریکائی است و بقیه را هم انگلیس و امثالهم می‌دهند. لذا هواپیماهای آمریکائی در حوزه لجستیکی به نیابت از عربستان، یمن را بمباران می‌کنند و در حوزه اطلاعاتی هم به عربستان کمک می‌کنند که مشخص کند کجا را بزنند. کل داستان همین است که هواپیماها پرواز کنند و مناطقی را بمباران کنند.

حمایت دولت بایدن و تغییر ادبیاتی که قبل از انتخابات از آن استفاده می‌کرد، نکته‌ای است که از طریق آن ماهیت رژیم آمریکا در دوران دموکرات‌ها قابل شناسائی است. این ذهنیت که دموکرات‌ها آدم‌های منصف‌تری هستند و یا توجه بیشتری به حقوق بشر دارند، تفکر کاملاً غلطی‌است و مقامات آمریکائی کاملاً بر این فاجعه انسانی‌ای که در یمن جریان دارد واقف هستند و از بلوکه شدن بنادر در یمن و تحریم‌های همه‌جانبه‌ای که گفته می‌شود موجب کشته شدن ده‌ها هزار نظامی در یمن شده حمایت می‌کنند.

 

*با نگاهی کلی به مواضع دولت فعلی آمریکا چنین به نظر می‌رسد که با وجود زیاده‌خواهی‌های قبلی و تکرار خواسته‌های فرابرجامی است و قصد دارند ضمن، حل اختلافات از طریق دیپلماتیک مواضع دوران اوباما را دنبال کنند. تحلیل‌ شما از این انگاره چیست؟

در مورد بحث‌های برجام در دولت بایدن، به نظرم به چند نکته مهم باید توجه کرد. نکته اول این است که اقدامی که در دولت اوباما برای طرح برجام صورت گرفت، مقدمه‌ای برای برجام‌های ۲ و ۳ … و توافقات دیگر بود. یعنی آمریکائی‌ها می‌دانند که ایران به دنبال ساخت بمب اتم نیست. ولی دغدغه اصلی‌شان قدرت و توانمندی ایران است.

آقای مک‌کنزی که فرمانده سنتکام و فرمانده نیروهای آمریکائی در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقاست، اخیراً در مصاحبه‌ای با مجله «نیویورکر» گفته بود که در حال حاضر خطر برنامه موشکی ایران از خطر برنامه هسته‌ای آن بیشتر است و ایران در زمینه توانمندی موشکی در سطحی قرار دارد که دیگر قابل مدیریت نیست و از کلمه overmatch (سرآمد) استفاده کرده بود و در ادامه گفته بود تولید موشک‌های نقطه‌زن با برد قابل قبول، توانمندی غیرقابل مدیریتی را به ایران داده است.

مشکل و مسئله اصلی آمریکا همین قدرت ایران است. برای ایران در ذهنشان برنامه‌ای دارند و می‌خواهند ایران را به مسیری هدایت کنند که خودشان می‌خواهند. چون اگر ایران کشور قدرتمندی باشد، به نظرات و خواسته‌های آمریکائی‌ها تمکین نمی‌کند و مسیر دلخواه آنها را طی نخواهد کرد. برای همین هم ناراحت هستند و می‌خواهند از ابزارهائی که در اختیار دارند برای محدود کردن ایران استفاده کنند.

دلخوری دموکرات‌ها از ترامپ این بود که شما تحلیل درستی از ایران نداشتید و تصور کردید که اگر از برجام خارج بشوید و بر شدت تحریم‌ها بیفزائید، این حرکت منجر به سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی ایران و یا توافق جدیدی که خیلی بهتر از توافقات قبلی است می‌شود که این اتفاق نیفتـاد.

کاری که دولت بایدن می‌کند این است که می‌خواهد این ریل را به همان مسیر قبلی برگرداند و مشکلی را که دولت ترامپ در سیاست تقابلی با ایران ایجاد کرده ترمیـم کند و برای اینکه این کار را بکند نیاز دارد که دوباره عضوی از ۱+۵ باشد. خروج ترامپ از برجام و اعلام رسمی خروج، این مشکل را برای دولت آمریکا ایجاد کرده که در حال حاضر نمی‌تواند از ابزارهای برجام استفاده کند و باید به برجام برگردد که البته این بازگشت به معنی ایجاد گشایشی در حوزه تحریم‌ها نیست. دشمنی آمریکائی‌ها با ایران در دوران اوباما، ترامپ و بایدن ادامه‌دار است.

طراحی آمریکائی‌ها در دوران اوباما این نبود که در برجام متوقف بشوند، بلکه هدفشان این بود که هم برنامه هسته‌ای ایران را محدود کنند، هم به حوزه‌های دیگری که ایران صاحب اهرم‌های قدرتمندی است، مثل قدرت منطقه‌ای یا قدرت نظامی ورود کنند. تفاوت دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان این است که ذهنیت غالب جمهوری‌خواهان این است که روش برخورد با ایران، تحریم و فشار حداکثری است که جواب هم نداده. و دموکرات‌ها از این جهت یک مقدار هوشمندتر هستند و می‌گویند که جمهوری اسلامی را به این شکل نمی‌شود سرنگون کرد. باید اول اهرم‌های قدرت ایران را گرفت و آن را تضعیف کرد تا بعداً قابلیت سرنگونی حکومت ایجاد شـود. از این جهت اول با بحث هسته‌ای شروع کردند و بعد قرار بود برجام، زمینه‌ای بشود که در حوزه‌های دیگر هم ورود پیدا کنند. در دولت‌های یازدهم و دوازدهم هم بسترهای مناسبی را برای دستیابی به این هدف می‌دیدنـد. از این جهت احساس می‌کردند می‌شود در این حوزه‌ها پیشرفت کرد و ناراحتی‌شان از آقای ترامپ این است که این سیستم و طراحی را به هم زده است. یعنی نه ایران سرنگون شده، نه امتیازات جدیدی گرفته شده و بسیاری از امتیازات قدیمی هم عملاً از دست رفته‌اند.

در حال حاضر دولت آقای بایدن می‌خواهد روند قبلی را احیا کند و مذاکرات برجام را به مسیر قبلی خود برگرداند. آمریکائی‌ها برای اینکه بتوانند این کار را انجام بدهند، اول باید وارد برجام بشوند تا بعد بتوانند قدم‌های بعدی را بردارند. طراحی‌شان هم در گذشته این بود که وقتی برنامه هسته‌ای ایران محدود و گشایش‌های اندکی در حوزه تحریم‌ها ایجاد شد، همین گشایش‌های حوزه تحریمی را گروگان بگیرند و بگویند اگر شما در زمینه‌های موشکی، دفاعی، منطقه‌ای و… امتیاز ندهید، دوباره به مکانیزم قبلی برمی‌گردیم. مکانیزم «ماشه» که در برجام هست، و اصولاً برای همین طراحی شده بود که آمریکائی‌ها در هر زمانی که اراده کردند، بتوانند برگردند و ایران را تهدید کنند. یکی از دلائلی هم که می‌خواهند به برجام برگردند، همین است که میخواهند بتوانند از این مکانیزم استفاده و مکانیزم ماشه را دوباره زنده کنند، چون یکی از ابزارهای گروگان گرفتن برجام و گرفتن امتیازات فرابرجامی همین مکانیزم ماشه است.

آقای رابرت مننـدز (Menende) رئیس کمیسیون روابط خارجی آمریکا که یک سناتور دموکرات است، چند روز پیش در سنای آمریکا یک ساعت درباره ایران صحبت کرد و یکی از مطالبی که گفت؛ این بود که کشورهائی که در ۱+۵ هستند، همین حالا باید مکانیزم ماشه را علیه ایران عملیاتی کنند. به نظر می‌رسد که دولت بایدن اگر بتواند همین مسیری را که طراحی کرده، به سبکی که می‌خواهد جلو ببرد و دولت آمریکا مجدداً رسماً به برجام برگردد و قابلیت استفاده از مکانیزم ماشه را داشته باشد، طبق این حرفی که آقای منندز زده، دیگر در آن موقع لازم نیست درباره اجرای مکانیزم ماشه موافقت سایر کشورهای ۱+۵ را داشته باشد و خودش می‌تواند قانونی را ارائه بدهد و طبق آن دولت بایدن را مجبور کند که مکانیزم ماشه را دوباره فعال کند. دولت هم مجبور است مصوبات کنگره را اجرا کند. البته باید رأی بیاورد که به نظر می‌رسد اگر نیاز باشد که از این ابزار استفاده کنند، جمهوری‌خواهان به آن رأی می‌دهند. حدود ۵۰ نفر سناتور جمهوری‌خواه هستند و ۱۷ سناتور دموکرات که اگر همراه بشوند آقای منندز یکی از آن ۱۷ نفر است و تعداد دیگری هم هستند، این ظرفیت وجود دارد که اگر اختلاف‌نظری بشود و بایدن بخواهد قانون مکانیزم استفاده از ماشه را اجرا نکند و آن را وتو کند، در نهایت اگر دوسوم از ۶۷ نفر سناتور کنگره آمریکا رأی بدهند، وتوی بایدن هم به فرض اینکه بخواهد از آن استفاده کند، عملاً اثری نخواهد داشت.

پس این طراحی فعلی آمریکائی‌هاست و این مسیری است که می‌خواهند طی کنند. رژیم صهیونیستی هم کم و بیش با این جریان همراه است.

 

* مواضع سران رژیم صهیونیستی در رابطه با مواضع دولت بایدن در مواجهه با ایران چگونه است؟

مقامات رژیم صهیونیستی هم متوجه شده‌اند که سیاست‌های دوره ترامپ جواب نداده و بعضی از مقامات سابق آنها که بازنشسته شده‌اند از قبیل فرمانده کل ارتش رژیم‌صهیونیستی چند روز پیش گفت که بزرگ‌ترین اشتباه راهبردی معاصر، خروج ترامپ از برجام بوده است، چرا؟ چون منجر به سرنگونی جمهوری اسلامی و گرفتن توافق بهتری نشده. در عوض، ایران در حوزه هسته‌ای پیشرفت‌هائی داشته و در حوزه‌های دیگر هم قوی‌تر شده است.

از این جهت دولت فعلی رژیم صهیونیستی یکدست نیست و اینها می‌گویند وزیر امورخارجه‌شان متعلق به حزب میانه‌روست. به هر حال صهیونیست‌ها تندرو هستند، ولی این تفاوت نگاه در داخل کابینه فعلی «نفتالی بنت» دیده می‌شود و نتیجه‌اش این است که آن حالتی که در زمان نتانیاهو وجود داشت، در حال حاضر وجود ندارد و معلوم شده که تحلیل‌های ترامپ و نتانیاهو درباره ایران درست نبوده‌است.

 

* بنظر میرسد مواضع تروئیکای اروپایی نسبت به مواضع قبلی خود در پیش از برجام تغییرات محسوسی پیدا کرده! و اخیراً یکی از مقامات تیم مذاکره کنندۀ کشورمان به برگزاری جلسات متعدد فی‌مابین مقامات رژیم صهیونیستی و مقامات اروپایی اشاره کرده است. بنظر جنابعالی دلیل و موضوعیت این مذاکرات چه میتواند باشد؟

اروپائی‌ها هم همین حالت اسرائیل را دارند؛ یعنی اروپائی‌ها خودشان به دلایل متعدد با ایران مشکلاتی دارند و درنهایت همان اهداف آمریکائی‌ها را که محدود کردن جمهوری اسلامی است دنبال می‌کنند و اگر بتوانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند، بدشان که نمی‌آید هیچ، خیلی هم خوششان می‌آید و علاقه‌مند هم هستند.

اروپائی‌ها دغدغه‌ها و نگرانی‌های خودشان را دارند، منتهی به دلیل شکست سیاست فشار حداکثری، آنها هم متوجه شده‌اند که به یک توافق جدید نیاز است. این نکته را هم عرض کنم که اروپائی‌ها و کشورهائی مثل فرانسه و انگلیس سابقه استعماری‌شان را در منطقه غرب آسیا به خاطر دارند و متوجه هم شده‌اند که آمریکا کشور رو به افولی است و تحلیل‌شان این است که با تضعیف جایگاه آمریکا در غرب آسیا خلائی ایجاد می‌شود و درصددند که این خلاء را خودشان پر کنند، نه کشوری مثل جمهوری اسلامی. از این جهت، اینکه عرض کردم خودشان هم دغدغه‌ها و دشمنی‌هائی نسبت به ایران دارند، یکی از دلایلش همین است. از این جهت اروپائی‌ها از نفوذ منطقه‌ای ایران و توانمندی نظامی ایران خوششان نمی‌آید. چرا؟ چون اگر ایران کشور قوی‌ای باشد، خلائی را که آمریکائی‌ها دارند در منطقه ایجاد می‌کنند، ممکن است ایران پر کند و اروپائی‌ها این را دوست نمی‌دارند.

اشاره کرده بودید که دولت بایدن علاقمند است از گزینه‌های دیپلماتیک استفاده کند. البته اینها در انتخاب گزینه‌های نظامی هیچ محدودیتی را برای خود قائل نیستند، منتهی هم تحلیل دولت بایدن این است و هم تحلیل دولت اوباما این‌گونه بود که گزینه نظامی مشکلی را حل نخواهد کرد و اگر از گزینه نظامی استفاده کند، قادر به سرنگونی حکومت نیستند و فقط حکومت متوجه می‌شود که روند مذاکره با غربی‌ها اصولاً جواب نمی‌دهد و جمهوری اسلامی از گزینه‌های دیگری که لاجرم منجر به قدرتمندتر شدن خودش می‌شود استفاده می‌کند. لذا گزینه نظامی، گزینه چندان مطلوبی برایشان نیست.

در بحث مرتبط با برجام واقعاً اختلافی بین آمریکا و اسرائیل نیست و تنها دغدغه طرفین این بود که اگر قرار است به ایران امتیازی هم بدهید، مراقب باشید که در سطحی امتیاز ندهید که موجب قدرتمندتر شدن ایران بشود. یعنی حتی نتانیاهو هم متوجه بود که اگر قرار باشد برنامه هسته‌ای ایران مدیریت بشود، این کار با استفاده از گزینه نظامی امکان ندارد و باید از همین روش‌های مذاکراتی استفاده کرد، منتهی دغدغه‌شان این بود که نکند آمریکا زیادی امتیاز بدهد. دولت آقای بایدن هم از نظر تعداد صهیونیست‌هائی که در داخل دولت هستند، رکورد زده است، یعنی در تاریخ آمریکا نداشته‌ایم که هم وزیرخارجه آمریکا صهیونیست باشد، هم قائم مقام رئیس‌جمهور و نفر سوم یعنی معاون سیاسی وزارت خارجی، هم رئیس نهادهای اطلاعاتی و امنیتی، هم وزیر امنیت داخلی آمریکا، هم وزیر خزانه‌داری آمریکا که بحث‌های تحریمی را مدیریت می‌کند، هم رئیس دفتر بایدن صهیونیست باشند. رابرت مالی نماینده آمریکا در مذاکرات هم صهیونیست است – پدرش یهودی‌الاصل مصری است – یعنی دولت بایدن در صهیونیست بودن و همراهی با رژیم صهیونیستی نه تنها از دولت‌های قبلی چیزی کم ندارد، دغدغه بیشتری هم دارد. از این جهت در اصول برخوردشان با ایران، بین آمریکا و رژیم صهیونیستی هیچ اختلافی وجود ندارد. فقط صهیونیست‌ها دائماً به آمریکائی‌ها تذکر می‌دهند که در مذاکرات امتیاز جدی‌ای به ایران داده نشود. تنها دغدغه‌شان همین است. این تحلیل هم در رژیم صهیونیستی وجود دارد که سبک نتانیاهو در نهایت جواب نداد و نباید دوباره تجربه شود.

29دسامبر/21

از تلاش ناکام آمریکا برای خشکاندن ریشه ملت ایران تا شکست پاریس در «جنگ سفارتخانه‌ها» مقابل تهران!

درآبان و آذر ۱۳۶۶ دشمنی آمریکا با «جمهوری اسلامی» رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفت. وزیر جنگ آمریکا خواستار اعمال شدیدترین تحریم‌ها برای خشکاندن ریشه موجودیت ملت ایران شد و از سوی دیگر ریگان واردات هرگونه کالا از ایران را ممنوع کرد. با وجود این در میان کشورهای غربی، دعوت ریگان برای پیوستن به این تحریم با بی‌اعتنایی روبرو شد.

تلاش آمریکا برای خشکاندن ریشه ملت ایران در طول چهل سال پس از انقلاب اسلامی یادآور این شعر مولاناست:

مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما

غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ما

در ادامه به ارائه گزارشی از رخدادهای این دو ماه از تاریخ انقلاب اسلامی می‌پردازیم.

 

تلاش‌های ناکام برای خشکاندن ریشه موجودیت ملت ایران!

در نخستین روز آبان ۱۳۶۶ «کاسپار واین‌برگر» وزیر جنگ آمریکا در برابر نمایندگان کمیته روابط خارجی سنای آمریکا خواستار «اعمال شدیدترین تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی ایران به منظور خشکاندن ریشه موجودیت ملت ایران» شد!

چهار روز بعد از این درخواست، رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا طی دستورالعملی واردات هرگونه کالا از ایران را ممنوع و مقررات شدیدی را بر صادرات آمریکا به مقصد ایران وضع کرد.

در همین روز روزنامه «دی‌ولت» چاپ آلمان نوشت دعوت رونالد ریگان از دولت‌های غربی برای پیوستن به تحریم اعلام شده آمریکا علیه ایران با بی‌اعتنایی این دولت‌ها مواجه شده است. در ۶ آبان نیز ۲۴ کشور صنعتی در اجلاس سازمان توسعه و همکاری‌های اقتصادی از پاسخ به درخواست رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا برای پیوستن به تحریم اقتصادی ایران خودداری کردند.

در ۷ آبان همین سال رادیو صدای آمریکا فهرست کالاهای صادراتی آمریکا را که صدورشان به ایران ممنوع شده بوداعلام کرد.

همه این تلاش‌ها برای پوشاندن رسوایی مک‌فارلین از سوی رئیس جمهور ایالات متحده بود، ولی در ۲۸ آبان همین سال کنگره آمریکا با انتشار گزارشی در مورد رسوایی ناشی از سفر مک‌فارلین، مشاور ریگان به تهران، رسماً رئیس‌جمهور آمریکا را مسئول نهایی این رسوایی اعلام کرد.

در حالی که آمریکا ایران را تهدید به تحریم می‌کرد و در این راستا قدم‌هایی نیز بر می‌داشت، در ۵ آبان ماه ۱۳۶۶ یک نفتکش ۲۶۳ هزار تنی متعلق به کویت در حالی که تحت پرچم آمریکا حرکت می‌کرد و به وسیله نیروی دریایی انگلیس همراهی می‌شد، توسط نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران توقیف شد و مورد بازرسی قرار گرفت.

دولتمردان آمریکا گمان می‌کردند که می‌توانند با تهدید ملت ایران را به زانو درآورند و «جمهوری اسلامی» را وادار به مذاکره از موضع ضعف کنند؛ ولی در ۱۲ آذر سخنگوی کاخ سفید تصریح کرد ایران تمایلی برای مذاکره و ملاقات با مقامات آمریکایی ندارد.

در ۹ آبان ۱۳۶۶ نیز هزاران نفر از اعضای سپاه با امضای طوماری آمادگی خود را برای شرکت در عملیات شهادت‌طلبانه علیه آمریکا در خلیج فارس اعلام کردند.

 

پایان «جنگ سفارتخانه‌ها» و ناراحتی آمریکا از عقب‌نشینی فرانسه در مقابل ایران!

در ۹ آذر «پل توری» و «وحید گرجی» کنسول‌های فرانسه و ایران که از نهم تیرماه گذشته در سفارتخانه‌های کشور خود در تهران و پاریس محبوس بودند، در کراچی با یکدیگر معاوضه شدند و به کشورهای خود بازگشتند.

به این ترتیب با رفع محاصره سفارتخانه‌های ایران و فرانسه و بازگشت دیپلمات‌ها به تهران و پاریس، بحران ۵ ماهه در روابط دو کشور فروکش کرد. ۵ ماه پیش بازپرس دادگستری فرانسه، وحید گرجی، یکی از کارکنان سفارت ایران را به داشتن ارتباط با یک رشته بمب‌گذاری در پاریس متهم کرده بود.

در ۱۶ آذر همین سال نیز وزارت کشور فرانسه با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد ده‌ها تن از اتباع ایرانی که به سازمان مجاهدین خلق تعلق داشتند، تحت مراقبت اداری قرار گرفتند تا از خاک فرانسه اخراج شوند.

روزنامه «کیهان» در شماره ۱۲ آذر خود نوشت: «موفقیت ایران در جنگ طولانی سفارتخانه‌ها و تسلیم فرانسه به شرایط جمهوری اسلامی ایران، واکنش تند مقامات دولت آمریکا و انگلیس را به دنبال داشته است. فرانسوی‌ها که پنج ماه پیش، حربه کند مبارزه با تروریسم را به کار گرفته و جنجال وسیعی را که به نظر می‌رسید در چهارچوب کارزار تبلیغاتی آمریکا علیه ایران سازماندهی شده بود، به راه انداخته و وارد میدان تازه‌ای از رویارویی با ایران شده بودند، سرانجام از چشم‌انداز تحت فشار گذاشتن ایران مایوس شدند و با قبول شرایط ایران به «جنگ سفارتخانه‌ها» پایان دادند.

این امر در محافل غربی نه تنها به عنوان شکست سیاست‌های غرب در مقابل ایران تلقی شد، بلکه همان‌ گونه که در اظهارات رسمی مقامات آمریکا و انگلیس منعکس شده است، تسلیم شدن یک قدرت غربی به سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران به شمار می‌رود. آمریکایی‌ها می‌گویند اقدام فرانسه نقض آشکار توافق‌های اجلاس ونیز (سران هفت کشور صنعتی غرب در مرداد گذشته) مبنی بر تسلیم نشدن به گروگانگیرهاست!(۱)

 

تحویل وصیت‌نامه جدید امام خمینی(ره) به مجلس و آستان قدس

در ۱۹ آذر ماه ۱۳۶۶ وصیت‌نامه جدید امام خمینی از سوی ایشان به مجلس خبرگان و آستان قدس رضوی تحویل شد.

روزنامه «اطلاعات» در شماره شنبه ۲۱ آذر نوشت: «در پنجمین سالگرد تحویل وصیت‌نامه سیاسی الهی امام خمینی، در حضور شخصیت‌ها و مقامات کشور: آیت‌الله منتظری و آقایان مشکینی رئیس مجلس خبرگان، سیدعلی خامنه‌ای رئیس‌جمهوری، مهدوی کنی دبیر جامعه روحانیت مبارز تهران، لطف‌الله صافی دبیر شورای نگهبان، هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس شورای اسلامی، موسوی اردبیلی رئیس دیوانعالی کشور و…، امام خمینی پس از ایراد سخنان کوتاهی، دو نسخه از وصیت‌نامه سیاسی الهی خود را که بر حسب شرایط و ضرورت‌های زمان، تغییراتی در وصیت‌نامه قبلی خود داده بودند و روی آن با دستخط خود نوشتند «متن وصیت‌نامه سیاسی الهی اینجانب جهت نگهداری در مجلس خبرگان و آستان قدس رضوی» تحویل آقایان دادند.

سپس همه دیدارکنندگان با امام، برای مهر و موم کردن وصیت‌نامه جدید به مجلس شورای اسلامی عزیمت کردند و در اتاق ریاست مجلس شورای اسلامی، مهر و موم انجام و نسخه مربوط به آستان قدس رضوی به مشهد مقدس فرستاده شد و نسخه سابق وصیت‌نامه در مجلس خبرگان، توسط حاج سیداحمد خمینی به حضرت امام عودت داده شد.(۲)

 

پی‌نوشت‌ها:

  • روزنامه «کیهان»، ۱۲ آذر ۱۳۶۶، ص ۱
  • روزنامه «اطلاعات»، ۲۱ آذر ۱۳۶۶، صص ۱ و ۲
29دسامبر/21

از میان خبرهــا

اعتراف بی‌سابقۀ عضو ارشد شورای آتلانتیک درخصوص ایران در مقابل مقام رژیم صهیونیستی!

صحبت‌ شما در مورد ایران پررویی است، دست کم ۹۰ کلاهک هسته‌ای دارید!

 خانم «باربارا اسلاوین» عضو ارشد شورای آتلانتیک، در برنامه تلوزیونی «شبکه آی ۲۴، رژیم صهیونیستی، خطاب به دنی دانون فرومر سفیر سابق رژیم صهیونیستی در سازمان ملل، که ضمن اعتراف به قدرت‌مندتر شدن ایران و حضور مقتدرانه‌تر در مذاکرات وین، با وجود تداوم تهدید موجودیت اسرائیل، ابراز نگرانی و خواستار مقابله جدی در مقابل با ایران شد؛ گفت: «دولت ترامپ با اصرار شدید دولت نتانیاهو از توافق هسته‌ای خارج شد. ایران کاملاً به توافق پایبند بود. این یک‌جور پررویی است که حالا اینطور بحث می‌کنید! همه می‌دانیم شما ۹۰ کلاهک هسته‌ای در اختیار دارید. تهدید اصلی ایران تهدید هسته‌ای نیست تهدید واقعی از سوی گروه‌هایی مانند حزب‌الله، حماس و غیره است. فکر نمی‌کنم تا زمانی که اسرائیل به سیاست کنونی خود در رابطه با فلسطین ادامه دهد. آن گروه‌ها مخالفت خود با اسرائیل را کنار بگذارند.»

https://azarfarda.ir/i/799427

 

 

 

 

اعتراف و وحشت صهیونیست‌ها از پیشرفت و قدرت ایران

نفتالی بنت نخست وزیر رژیم صهیونیستی طی سخنرانی در کنفرانس امنیتی گفت: منابع مالی و فناوری پنهان و آشکاری که اسرائیل برای مقابله با تهدید ایرانیان سرمایه‌گذاری کرده هنگفت است. از فاصلۀ میان شعار و عمل شگفت‌زده شده‌ام! ما اعلام میکردیم که “ایران هرگز به قدرت هسته‌ تبدیل نخواهد شد” اما برنامه هسته‌ای‌ ایران بسیار پیشرفت کرده است و ماشین‌آلات غنی‌سازی آنها فراوان‌تر و گسترده‌تر از هر زمان دیگری است. علاوه بر این در کنار این پیشرفت‌ها مصرانه و پیوسته با حلقه‌هایی از شبهه نظامیان و راکت‌ها در همه‌نوعش اسرائیل را محاصره کرده است. از شمال شرق، شبهه نظامیان شیعه در سوریه، حزب‌الله از شمال و حماس و جهاد اسلامی از جنوب. در حالیکه خود با امنیت در تهران نشسته‌اند! آنها از مدت‌ها پیش، ما را آزار می‌دهند، منابع ما را هدر می‌دهند و به ما آسیب زده‌اند. بدون اینکه حتی خانه‌هایشان را ترک کنند!

https://www.yjc.news/fa/news/7975686

  

زندگی نرمال در مهد فرهنگ اروپا!

قتل ۱۳۰ زن فرانسوی توسط شریک زندگی صرفاً در سال ۲۰۱۹!

یکی از معضلات زنان فرانسوی، مسئله “خشونت خانگی” است؛ کشته‌های این خشونت هر سال در فرانسه نسبت به سال قبل در حال افزایش است به گونه‌ای که از ابتدای سال جاری میلادی تاکنون بیش از ۱۳۰ زن در فرانسه به دلیل این نوع خشونت‌ها، کشته شده‌اند! این زنان توسط شریک زندگی خود به بهانه‌های کوچک کشته شدند. هرساله تجمعاتی در اعتراض به شرایط موجود برگزار می‌گردد.

خشونت بر علیه زنان در فرانسه یکی از معضلات مهم این کشور به شمار می‌رود؛ خشونت‌هایی از قبیل خشونت خانگی، آزار و اذیت‌های جنسی و تبعیض جنسیتی از این قبیل معضلات مهم در فرانسه به شمار می‌آیند. فرانسه دارای بالاترین میزان خشونت خانگی در اروپا است.

https://www.tasnimnews.com/fa/news/2124986

 

 زندگی در کشورهای ثروتمند و مدعیان سینه‌چاک حقوق بشر!

رشد ۱۶۵ درصدی تعداد بیخانمانها در لندن!

روزنامه انگلیسی «ایندیپندنت» گزارش داد بر اساس آخرین آمار گزارش داده، بی‌خانمانی در شهر لندن در حال نزدیک شدن به بی‌سابقه‌ترین سطح است.

هم اکنون ۳۲۰ هزار نفر افراد بی‌خانمان در خیابان‌های انگلیس شب را سپری می‌کنند و ماهانه در حدود هزار نفر بی‌خانمان می‌شوند.
آمارهای رسمی نشان می‌دهد شمار افراد کارتن خواب از سال ۲۰۱۰، ۱۶۵ درصد رشد صعودی پیدا کرده است. این در حالی است که انجمن‌های خیریه میگویند که آمار و ارقام واقعی بی‌خانمان‌های این کشور بسیار بالاتر از آمار اعلام شده است.

https://www.mashreghnews.ir/news/973553

 

 سناتور آمریکایی: ۴۰ هزار کهنه سرباز آمریکایی بی خانمان هستند

کوری بوش، عضو دموکرات مجلس نمایندگان آمریکا در پیام توئیتری خود نوشت: از ۱۱ سپتامبر به بعد، بیش از ۳۰ هزار نظامی (از جنگ برگشته) بر اثر خودکشی جان خود را از دست داده‌اند و ۴۰  هزار کهنه سرباز بی‌خانمان هستند و شب را در خیابان سپری می‌کنند!.

https://www.iribnews.ir/fa/new/3274490

29دسامبر/21

تأملات سیاسی و اجتماعی تحولات عراق و جایگاه ایران در آن

عراق تنها «همسایه عرب» ایران است که با جمهوری اسلامی مرز زمینی دارد و از این‌ رو به دروازه ورود ایران به حوزه عربی تعبیر شده است. عراق، شامات،مصر، ایران، یمن و هند در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا صاحب تمدن‌های ناریخی هستند و عراق از این‌‌رو از بسیاری از کشورها ممتاز ممتاز می‌باشد. تمدن سومر، بابل، آکد، آشور و کلدانیان در این سرزمین و در کنار بین‌النهرین پدید آمده و روزگار گذرانده‌اند.

عراق در غرب آسیا پرجمعیت‌ترین کشور عرب هم به حساب می‌آید کما اینکه از نظر تمدن و ساخت دولت از بقیه کشورها دیرپاتر است. هم‌اینک هم می‌توان گفت از نظر برقراری حکومتی دموکراتیک، عراق سرآمد همه کشورها عرب غرب آسیا می‌باشد.

عراق اگرچه صاحب دیرپاترین حکومت‌ها بوده و سومر، آکد و آشور نخستین تمدن‌های باستانی چند هزار سال پیش از میلاد بوده‌اند، اما این سرزمین پس از آن بخشی از قلمرو هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان، ساسانیان و امپراتوری روم بود. با پیروزی اعراب مسلمان بر پادشاهی ساسانی، عراق به‌مرور موقعیت مرکزی شد. این سرزمین در زمان امیرالمؤمنین و امام مجتبی«علیهم‌السلام» مرکز خلافت پهناور اسلامی گردید و حکمرانی «کوفه» بر شبه‌جزیره، ایران، هندوستان،آسیای میانه، قفقاز، ترکیه امروزی، مصر و شمال آفریقا و شامات مستقر و استوار گردید.

با پیروزی شامیان بر عراقیان در جریان جنگ صفین، و جنگ‌های پس از آن مرکزیت خلافت اسلامی به شام ـ دمشق امروزی ـ منتقل گردید. اما پس از حدود ۹۱ سال ـ در حد فاصل سال‌های ۴۱ تا ۱۳۲ هـ.ق ـ دوباره حکومت به عراق بازگشت و شهر نوتأسیس «بغداد» به مدت بیش از پانصد سال ـ در حد فاصل سال‌های ۱۳۲تا۶۳۷هـ.ش. ـ مرکز خلافت پهناور اسلامی ـ دوران بنی‌عباس ـ بود در اختیار بنی‌عباس بود.

با پیروزی شامیان بر عراقیان در جریان جنگ صفین و جنگ‌های پس از آن مرکزیت خلافت اسلامی به شام ـ دمشق امروزی ـ منتقل گردید. اما پس از حدود ۹۱ سال ـ در حد فاصل سال‌های ۴۱ تا ۱۳۲ هجری قمری ـ دوباره به عراق بازگشت و شهر نو تأسیس «بغدد» به مدت بیش از پانصد سال ـ حد فاصل‌ سال‌های ۱۳۲ تا ۶۳۷ هجری شمسی ـ مرکز خلافت پهناور اسلامی ـ دوران بنی‌عباس ـ بود. با سقوط بنی‌عباس مرکزیت جهان اسلام پراکنده شد، اما عراق همچنان موقعیت ممتاز خود را در میان بلاد اسلامی حفظ کرد.

اسلام از نظر فرهنگی و علمی تا حد زیادی وابسته به عراق بود و این وابستگی تا قرن‌های اخیر هم ادامه داشت.با تأسیس امپراتوری ترک‌تبار عثمانی در سال ۶۷۸هـ.ش. که ۶۲۳ سال به درازا کشید و مرکزیت بخش مهمی از جهان اسلام به استانبول ـ قسطنطنیه ـ منتقل شد، بغداد به عنوان مرکزیت عربی جایگاه خود را در عثمانی حفظ کرد و با افول قدرت عثمانی، عراق اولین جامعه عربی بود که از سیطره عثمانی خارج گردیده و مستقل شد.

عراق با تجزیه عثمانی ابتدا در فاصله سال‌های ۱۲۹۸ تا ۱۳۱۱ شمسی تحت قیمومیت انگلیس درآمد. این قیمومیت براساس کنفرانس مشترک چهار قدرت اروپایی یعنی انگلیس، پروس ـ که بعدها به آلمان تبدیل شد ـ روسیه و اتریش در وین، به عراق تحمیل شد؛ اما  مبارزات عراقی‌ها موسوم به ثوره‌العشرین به رهبری علمای نجف ـ میرزا محمدتقی شیرازی، میرزا مهدی شیرازی و محمد خالصی‌زاده‌ـ  سبب شد انگلیس در سال ۱۳۰۰هـ.ش. به عقب‌ بنشیند. سپس پادشاهی کشور عراق تأسیس شد که ۳۷ سال دوام آورد. مرزهای امروزی عراق توسط چهار قدرت اروپایی موسوم به «جامعه ملل» و براساس «معاهده سور» تعیین شدند و در نهایت انگلیسی‌ها ده سال پس از تشکیل «پادشاهی هاشمی» ـ ملک فیصل و نوری سعید ـ قوای نظامی خود را از عراق بیرون بردند.

عراق در فاصله سال‌های ۱۳۴۷ تا ۱۳۸۱ به مدت ۳۴ سال در سیطره حزب قومی سوسیالیستی بعث به رهبری میشل عفلق سوری‌تبار بود و سیاه‌ترین دوران تاریخ خود را در دویست سال اخیر تجربه کرد. گفته می‌شود در طول این دوران دست‌کم یک میلیون نفر از شهروندان عراقی به دست رژیم حسن‌البکر و صدام‌حسین جان باختند.

عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی با اقدام نظامی آمریکا به اشغال درآمد و این اشغال ۸ سال به درازا کشید و در نهایت با توافقنامه امنیتی میان جورج بوش، رئیس‌جمهور وقت آمریکا و نوری‌المالکی، نخست‌وزیر وقت عراق از اشغال نظامی خارج شد؛ اما سه سال بعد با تسلط گروه تکفیری تروریستی داعش به رهبری «ابوبکر البغدادی» خلف ابومصعب زرقاوی بر چهار استان سنی‌نشین عراق که حدود ۶۰ درصد خاک این کشور را شامل می‌شود، نظامیان آمریکایی در حجم کمتری به عراق برگشتند و به‌رغم مخالفت مردم عراق و مصوبه دی ماه ۱۳۹۸ پارلمان این کشور هنوز در این کشور حضور دارند و در امور مختلف آن مداخله می‌کنند.

عراق از سال ۲۰۰۳ و به دنبال فروپاشی رژیم جنایتکار و جنگ‌طلب صدام حسین دوره جدیدی را تجربه کرده که ترکیبی از حکومت انتخابی مردم و رخدادهای عظیم تروریستی است. از سوی دیگر با توجه به سابقه تاریخی عراق ـ کوفه و سپس بغداد ـ غربی‌ها و دولت‌های عربی از «بازخیزی عراق» هراسناک می‌باشند. از این رو عراق بعد از صدام حسین به صحنه مداخلات خشن و خونین آمریکا، انگلیس، فرانسه، سعودی، ترکیه و امارات تبدیل شده است و هم‌‌اکنون بخش‌هایی از عراق ـ به بهانه توافقات غیررسمی چهار قدرت اروپایی قرن ۱۹ در لوزان سوئیس ـ در سیطره نظامیان ترکیه قرار دارد. این موضوع در واقع بیانگر این است که عراق کماکان ظرفیت تمدنی دارد و می‌تواند بخش وسیعی از قدرت پراکنده جهان اسلام را بازسازی کند و به صحنه بیاورد.

 

 

 

 

 

 

مروری بر تحولات سیاسی ـ امنیتی عراق در دو دهه اخیر

 

تحولات سیاسی

آمریکایی‌ها با هدف تسلط نظامی بر منطقه غرب آسیا و نیز با انگیزه تأثیرگذاری بر جمهوری اسلامی ایران، ابتدا در سال  ۱۳۶۹هـ.ش. به بهانه آزادسازی کویت، علیه عراق وارد جنگ شدند و سپس در سال ۱۳۸۱ به بهانه وجود مقادیر انبوهی سلاح‌های شیمیایی در عراق به این کشور حمله کرده و آن را به اشغال خود درآوردند.

رفتار آمریکایی‌ها به گونه‌ای بود که از اقدام آنان بوی سیطره دائمی بر عراق و تبدیل این کشور به یک موقعیت نظامی تهاجمی به مشام می‌رسید. دادن لقب «پل بریمر» به «حاکم عراق» در این راستا ارزیابی می‌شود.  بر اساس اسناد برجای مانده از ارتش آمریکا، این کشور در نظر داشت برای یک دوره طولانی در این کشور «حکومت نظامی» برقرار کند و یک ژنرال آمریکایی را بر آن کشور بگمارد. بر این اساس ارتش عراق را منحل کردند و تا مدت‌ها اجازه شکل‌گیری ارتش جدید را به آن کشور ندادند. از سوی دیگر با تقویت مدام حضور نظامیان خود که در سال ۲۰۰۴ تعداد آنان به حدود ۳۵۰ هزار نفر رسید و شامل عناصر ارتش آمریکا، نیروهای اطلاعاتی وابسته به سازمان سیا و سازمان‌های نظامی ـ امنیتی شبه‌خصوصی نظیر «بلک واتر» و یگان‌هایی از کشورهای غربی به‌خصوص انگلیس حضور خود را تثبیت کردند. نظامیان آمریکایی از بصره در جنوب تا دهوک در شمال و از انبار در غرب تا دیالی در شرق حضور داشتند.

چند ماه پس از اشغال نظامی عراق و حضور سنگین نیروهای نظامی آمریکا در این کشور، پل بریمر، حاکم آمریکایی عراق ـ پل بریمر ـ متوجه شد اوضاع آن ‌گونه نیست که آمریکایی‌ها پیش‌بینی کرده بودند. در این مدت اقدامات جهادی علیه آمریکا از سوی دو قوم سنی‌ و شیعه عراق، عرصه را بر نظامیان متجاوز تنگ کرد.

نیروهای سنی شامل نیروهای رهاشده حزب بعث، بخشی از ارتش فروپاشی شده عراق و نیروهای تکفیری به رهبری ابومصعب زرقاوی ـ اردنی‌الاصل ـ از همان روزهای اول اشغال عراق توسط آمریکا، دست به سلاح بردند و همزمان با‌ آن گروه‌های شبه‌نظامی وابسته به مقتدا صدر موسوم به «جیش‌المهدی»  که بعداً به «سرایاالسلام» تغییر نام داد، علیه سیطره نظامیان‌آمریکایی بر مناطق شیعی وارد جنگ با آمریکا شدند. این در حالی بود  که سرفرماندهی نظامی آمریکا گمان می‌کرد با سقوط صدام حسین و انحلال ارتش و کنترل سازمان‌های امنیتی عراق ـ استخبارات ـ می‌تواند بدون دغدغه کنترل این کشور را به دست بگیرد.

بریمر، حاکم نظامی عراق پس از آنکه متوجه دشواری اداره عراق شد، به منظور ایجاد یک سپر عراقی در برابر مهاجمین شیعه و سنی عراق و کسب مشروعیت برای بمباران مناطق مختلف، از رهبران شیعه، سنی و کرد عراق برای همکاری دعوت کرد. این در حالی بود که در جریان کنفرانس اربیل که کمی پیش از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ برگزار شده بود، آمریکایی‌ها در پاسخ به سئوال رهبران عراقی که نقش آنها چه خواهد بود، گفته بودند که عراق به دلیل پیشینه سه دهه دیکتاتوری صدام حسین، به یک حکومت مقتدر نظامی احتیاج دارد و لذا فعلاً چشم‌اندازی برای تشکیل یک  دولت عراقی جدید وجود ندارد!

عراقی‌ها پس از فراخوان شهریور ماه پل بریمر رغبتی به مشارکت در گفتگوها نشان ندادند و شرط همکاری را مشارکتشان در اداره عراق قرار دادند؛ از این‌ رو او که به‌شدت به یک سپر عراقی نیاز داشت، با خواست آنان مبنی بر نوشتن قانون اساسی جدید و تشکیل دولت موقت موافقت کرد. از اینجا بود که هیئت ۳۵ نفره از رهبران شیعه، سنی و کرد عراق ـ موسوم به مجلس حکم ـ تشکیل شد. آنان در ابتدا پیش‌نویس قانون اساسی جدید عراق را تهیه کردند و آن را به رفراندوم گذاشتند و تأیید ملی را برای آن دریافت کردند. اقدام بعدی آنان تشکیل دولت موقت بود که براساس آن «غازی عجیل یاور» سنی، رئیس‌جمهور و ایاد علاوی شیعه به عنوان نخست‌وزیر توافقی روی کار آمدند.

تصویب ملی قانون اساسی در سال ۱۳۸۴ سبب شکل‌گیری دولت دائمی شد و براساس آن «جلال طالبانی» به ریاست‌جمهوری رسید و ابراهیم جعفری و نوری‌المالکی شیعه یکی پس از دیگری به نخست‌وزیر شدند و این روند هر ۴ سال به شکلی تکرار شد.

قانون اساسی عراق براساس نگرش فدرالی تنظیم شد. براساس اصل ۴ قانون اساسی جدید، عراق لااقل به پنج جمهوری فدرالی، یکی در استان‌های کردی، دو مورد در استان‌های شیعی، یک مورد در استان‌های سنی و یک مورد در بغداد تقسیم می‌شود و در عین حال این ظرفیت وجود داشته و دارد که هر دو سه استان، یک فدرالی باشد. اما در عمل این اصل قانون اساسی اجرا نشد هر چند شکل ناقصی از آن در استان‌ها به اجرا گذاشته شد.

در این میان کردها که از سال ۱۳۷۰ و پس از تحریم‌های عراق و تبدیل مدار ۳۲ و ۳۶ درجه عراق به مناطق پرواز ممنوع،  به تأسیس دو دولت در سلیمانیه و اربیل دست زده بودند، از اصل چهار قانون اساسی جدید عراق برای تثبیت موقعیت خود استفاده کردند.

نظام فدرالی به مناطق  اجازه می‌دهد تا انتخاب مسئولان استانی در چرخه تمایلات منطقه‌ای صورت گیرد و سهم بودجه هر استان مستقیماً به پارلمان استان و پارلمان منطقه‌ای داده شود. بر این اساس استان‌ها اجازه پیدا کردند که با کشورهای هم‌مرز مراوده مستقیم سیاسی و اقتصادی و حتی امنیتی داشته باشند. دایره انتخاب مسئولان محلی هم به‌گونه‌ای بود که فرماندهان استانی ارتش توسط پارلمان‌های منطقه‌ای ـ شورای استان‌ها ـ انتخاب می‌شوند. از این قاعده کردها بهره بیشتری برده‌اند. آنان پا را از آنچه به عنوان صلاحیت‌های شورای استان گفته شد فراتر گذاشتند و حتی همه‌پرسی جدایی کردستان از عراق را برگزار کردند که البته با شکست مواجه شد. بقیه استان‌های شیعه و سنی‌نشین عراق با وضع گذشته اداره می‌شوند و از مزایای فدرالی برخوردار نیستند.

 

 

فرآیند سیاسی

با تصویب قانون اساسی جدید در مهر ماه ۱۳۸۴، فرآیند سیاسی عراق شکل گرفت. ترکیب جمعیتی عراق اکثریت شکننده‌ای‌ را در اختیار شیعیان قرار داده است. شیعیان اگرچه بر کمتر از یک سوم سرزمین عراق سیطره دارند، اما دست‌کم ۵۸ درصد جمعیت عراق را شامل می‌شوند. در همین حال سنی‌ها با وجود در اختیار داشتن حدود ۶۰ درصد خاک این کشور تنها حدود ۲۰ درصد جمعیت عراق را تشکیل می‌دهند و کردها با حدود ۱۷ درصد جمعیت در حدود یک هفتم خاک عراق در اختیار دارند.

در اینجا دو نکته شایان ذکر هستند. نکته اول اینکه کردها علاقه چندانی به شکل‌گیری یک دولت قوی در بغداد ندارند و آن را با منافع درازمدت خود که تمایلات جدایی‌خواهانه است ـ در تضاد می‌بینند.  نکته دوم اینکه سنی‌ها علاقه‌ای به فدرالی بودن حکومت و شکل‌گیری قدرت براساس رأی مستقیم مردم ندارند؛ زیرا معتقدند با وجود در اقلیت بودن، حکومت باید به اهل سنت باز گردد. به همین دلیل سنی‌ها و کردها به جای توجه به اندازه واقعی خود در جمعیت و خاک این کشور، به توافق چشم دوخته‌اند. کردها بر این باورند که به دلیل انسجام بیشتر نسبت به مناطق دیگر عراق و برخورداری از «میلیشیایی» به نام پیشمرگان می‌توانند بر عراق تسلط نسبی پیدا کنند. به همین دلیل بر توافق بین‌الاقوام تأکید دارند. از آن طرف  اهل سنت هم به دلیل اینکه تنها کمتر از ۲۰ درصد جمعیت عراق را نمایندگی می‌کنند، به توافق بین‌الاحزاب توجه بیشتری دارند. به همین دلیل برخی از محققین معتقدند که عراق به جای دموکراسی مستقیم به دموکراسی توافقی چشم دوخته است.

براساس توافقات بین سه قوم در سال ۲۰۰۴، قرار شد انتخاب نخست‌وزیر به شیعه، انتخاب رئیس‌جمهور به کردها و انتخاب رئیس‌ پارلمان به اهل سنت واگذار شود.  شکل‌گیری کابینه هم در چهارچوب مذاکرات بین‌الاحزاب و بین‌الاقوام صورت بگیرد. این وضعیت موجب شده که در عراق دولت واقعی و کارآمدی شکل نگیرد. دولت توافقی عملاً نمی‌تواند علیه یکی از اقوام اقدامی محدود‌ کننده به اجرا بگذارد. کما اینکه چندان نمی‌تواند مردمی تلقی شوند.

دولت در عراق علاوه بر مشکلات داخلی با مشکلات منطقه‌ای هم دست به گریبان است. فضای ناهمگون منطقه سبب بی‌ثباتی زیادی در عراق شده است. عربستان سعودی، کویت، امارات و حتی قطر نمی‌خواهند قدرت واقعی در عراق شکل بگیرد. از این رو از همان سال ۲۰۰۶ به کارشکنی علیه دولت مشغول شدند. روابط ایران و عراق هم به دلیل قرار داشتن در زیر دید مستقیم آمریکایی‌ها با نوسانات زیادی مواجه است. دولت عراق در این اواخر توانست مجوز صدور و ورود کالا از مبدأ و مقصد ایران دریافت کند که این هم موقتی و چندماهه است.

 

 

نگاه عراقی‌ها به جمهوری اسلامی  

عراق از لحاظ جمعیتی سه گروه را در خود جای داده است: شیعیان، کردها و سنی‌های غیرکرد. که حکایت هر کدام از این سه قوم با جمهوری اسلامی تا حدی جداست. شیعیان عراق و در واقع توده‌های شیعه که در ۹ استان مرکزی و جنوبی این کشور سکونت دارند، ایران را مهم‌ترین عامل هویتی خود به حساب می‌آورند. کردهای عراق که عمدتاً در سه استان سلیمانیه، اربیل و دهوک سکونت دارند و بخشی هم در استان‌های کرکوک، نینوا و دیالی را شامل شده، مجموعاً حدود شش میلیون نفر هستند و از لحاظ نژادی و فرهنگی خود را بخشی از «ایران بزرگ» می‌دانند و در عین حال از لحاظ سیاسی به استقلال و یا فدرالی کامل گرایش دارند و این موضوع از نظر ایران خطرات عمده‌ای برای منطقه به همراه دارد.

کردها در عین حال یکدست نیستند. بخشی از مردم در چهارچوب حزب دموکرات به رهبری مسعود بارزانی تعریف شده‌اند که هم‌اینک حکومت اقلیم کردستان را در دست دارند و در انتخابات اخیر مجلس، ۳۲ کرسی از ۵۸ کرسی را به دست آوردند. بخشی از کردها نیز در استان سلیمانیه با فرهنگی نسبتاً متفاوت با فرهنگ اربیل زندگی می‌کنند و ذیل دو تشکیلات «اتحادیه میهنی» به رهبری خاندان طالبانی و «تغییر» به رهبری خانواده «نوشیروان مصطفی» فعالیت می‌کنند.« اتحادیه میهنی» و «تغییر» دو انشعاب از حزب دموکرات کردستان هستند.

کردهای سلیمانیه که در میان سایر استان‌های کردی بیشترین جمعیت را دارند، از نظر فکری به جمهوری اسلامی نزدیک‌ترند و این استان نزدیک‌ترین استان کردی به خاک جمهوری اسلامی هم هست.

کردها در فاصله ۱۳۷۰ش.(۱۹۹۱م.) تا ۱۴۰۰ش. به حکومت نسبتاً مستقل خود رسیدند و برخورداری آنان از سهم ویژه در بودجه عراق و نیز اقدامات جداگانه اقتصادی که در مراوده‌ با کشورهای دیگر، به‌خصوص با ایران و ترکیه دارند، در مقایسه با سایر استان‌ها موقعیت اقتصادی مناسبی را به آنان داده است.

کردهای عراق در دوم مهر ماه ۱۳۹۶ به سمت همه‌پرسی استقلال رفتند، اما این موضوع با واکنش عراق به هم خورد. بارزانی ابتدا برگزاری را متنفی کرد، اما کمی بعد اعلام نمود رفراندوم را صرفاً بنا بر مقتضیاتی فعلاً به تأخیر انداخته است. کردها در این همه‌پرسی ضمن تلاش برای جداسازی حکومت خود از بغداد در صدد بودند کرکوک و بخش‌های وسیعی از دو استان نینوا و دیالی را نیز به حکومت خود ملحق کنند.

عدم موفقیت بارزانی در پیشبرد طرح رفراندوم و جدایی، سبب بروز اختلافات و درگیری‌هائی میان بخش‌های مختلف کردی، به‌خصوص دو جریان اصلی آن یعنی حزب دموکرات و اتحادیه میهنی شده است، به گونه‌ای که مسعود بارزانی پس از حدود سه دهه از ریاست دولت کناره گرفت و اداره امور را به دیگر رهبران حزب سپرد و خود به «رهبری حزب دموکرات» بسنده کرد.

ایران در میان اهل سنت عراق نفوذ کمتری دارد.  سنی‌های عراق از مرزهای ایران فاصله دارند و جمعیت عمده آنان در استان‌های نینوا، انبار و صلاح‌الدین قرار دارند. حدود ۳۰ درصد جمعیت پایتخت و اکثر جمعیت استان دیالی هم سنی هستند.

اهل سنت عراق در طول حکومت عثمانی و پس از آن بر عراق سیطره داشته‌اند. در دوره قیمومیت انگلیس بر عراق، دوره پادشاهی، دوره عبدالکریم قاسم و دوره بعثی‌ها، اهل سنت به‌رغم آنکه کمتر از یک پنجم جمعیت عراق را داشته‌اند، بر این کشور سیطره مطلق داشته و مورد حمایت قدرت‌های خارجی و کشورهای سنی منطقه هم بوده‌اند.

سنی‌های عراق پس از سقوط صدام حسین دچار پراکندگی شدند. عده‌ای از آنان که در قالب ارتش صدام حسین و حزب بعث فعالیت می‌کردند به اقدامات ضدامنیتی علیه دولت بغداد و نیروهای نظامی آمریکا روی آوردند. عده‌ای جذب گروه‌های تروریستی تحت هدایت ابومصعب زرقاوی شدند و عده‌ای هم به همکاری با آمریکایی‌ها راغب گردیده و در دولت و ساختار جدید سهیم شدند.

گروه‌هایی که به کار سیاسی روی آوردند خود به چند دسته تقسیم می‌شوند و این دسته‌ها هم متناسب با تحولات، قبض و بسط پیدا می‌کنند. هم‌اینک برجسته‌ترین گروه سنی‌ها با رویکرد سیاسی، گروه تحت رهبری حلبوسی رئیس پارلمان هستند. در عین حال گروه کوچک‌تری به رهبری خمیس الخنجر و گروه دیگری که تمایلات اخوانی دارند و با ترکیه همراهند، تحت عنوان حزب اسلامی به رهبری ایاد سامرایی فعالیت می‌کنند.

سنی‌ها در عین حال با درک این مطلب که جمهوری اسلامی قدرت تجمیع‌کنندگی دارد و نمی‌توان نفوذ آن را نادیده گرفت، به ایران نزدیک شده‌اند و به عنوان مثال در جریان انتخاب عادل عبدالمهدی، حلبوسی گروه خود را پای کار آورد و بدین ‌گونه بود که طرح آمریکایی‌ها در تشکیل یک دولت وابسته به خود با شکست مواجه شد. بر این اساس می‌توان گفت برخلاف رهبران کردی عراق که جدایی از این کشور را دنبال می‌کنند، رهبران سنی عراق روی وحدت و یکپارچگی این کشور تأکید دارند و در نهایت امیدوار هستند دوباره رهبری این کشور را به دست بگیرند. این نکته مثبتی است، اما در عین حال رفتار دوگانه رهبران سنی عراق را هم نشان می‌دهد.

در دوره بحران امنیتی عراق، بخشی از رهبران سنی عراق نظیر طارق الهاشمی و اسامه نجیفی از اقدامات داعش حمایت می‌کردند و در همان حال سلیم الجبوری و حلبوسی در دولت عراق مخالف داعش به حساب می‌آمدند. در ماه‌های اولیه حرکت داعش، بخش قابل توجهی از قبایل استان‌های نینوا و الانبار به داعش پیوستند و از طریق اعزام جوانان، کمک مالی و پناه دادن به عناصر داعشی به آنان کمک می‌کردند. اما با شکست داعش و گزینه تروریسم تکفیری، وزنه دسته دوم در میان اهل سنت سنگین‌تر شد.

جمع‌بندی قبایل و رهبران سنی این است که داعش هزینه زیادی برای سنی‌ها داشته و مشکلات آنان را بیشتر کرده و از اعتماد دولت مرکزی و شیعیان به آنان کاسته است. استان‌های سنی‌نشین به‌خصوص شهرهای مرکزی آنها در جریان حملات داعش و اقدامات ارتش عراق برای آزادسازی این مناطق ویران و جمعیت‌های آن پراکنده شدند و اگر قرار باشد این مناطق بازسازی شوند، هزینه آن برعهده استان مربوطه می‌باشدو در واقع این مبالغ هنگفت از حق و سهم خود سنی‌ها تأمین می‌شود.

روند سیاسی در عراق پس از آزادسازی این کشور از سیطره داعش دستخوش تغییراتی شد. داعش به اذهان شیعیان عراق «تمرکز» بخشید و نیروهایی که به مصاف داعش رفته بودند در میان مردم جایگاه رفیعی پیدا کردند. عراق پس از داعش به یک نیروی سیاسی باتجربه و سازمان‌یافته به نام «حشدالشعبی» مجهز گردید. حشد یک نیروی جهادی است که قابلیت سیاسی و اجتماعی و امنیتی نیز دارد. از سوی دیگر وجود فساد مالی در سازمان‌های سنتی و احزاب، توجهات را تا حد زیادی متوجه نیروهای جهادی و به‌طور خاص حشدالشعبی کرد. از این رو در انتخابات ۱۳۹۷ که یک سال پس از محو سیطره داعش صورت گرفت، نیروهای حشد و یا هواداران آن توانستند سهم قابل توجهی در کابینه و پارلمان پیدا کرده و نقطه امیدی به وجود آورند.

اما به میزانی که فضای اجتماعی عراق آغوش خود را به سوی نیروهای جهادی باز می‌کرد، احزاب سیاسی از سه طیف شیعه، کرد و سنی ملاحظات خاص خود را داشتند و مایل نبودند نیروهای جهادی به فضای سیاسی و اجتماعی عراق ورود کنند. از این رو ادبیات  سیاسی گروه‌ها به این سمت رفت که حشد باید از ساختار سیاسی عراق فاصله بگیرد و در ساختار نظامی باقی بماند و این خود مناقشاتی را به‌خصوص در میان گروه‌های شیعه پدید آورد.

مقتدا صدر که رقیب اصلی نفوذ اجتماعی خود را حشد می‌دانست بر ضرورت محدود شدن این سازمان به امور نظامی تأکید می‌کرد که این به معنای دور کردن این سازمان از عرصه سیاسی بود.

عمار حکیم و جریان وابسته به او، ـ تیار الحکمه ـ هم نظر مشابهی داشت. کما اینکه حیدرالعبادی هم در مقام نخست‌وزیر بر این امر تأکید داشت. بنابراین بعد از پایان داعش، حشدالشعبی به موضوعی مورد مناقشه در شیعیان تبدیل شد، اما تداوم اقدامات ضدامنیتی داعش و تداوم اقدامات غیرقانونی نظامی آمریکا در عراق سبب حفظ موقعیت حشد شد. در کشاکش همین بحث‌ها حشدالشعبی به عنوان یک ساختار رسمی، بخشی از شاکله نیروی نظامی را به خود اختصاص داد.  نیروی نظامی عراق هدر حال حاضر متشکل از دو بخش ارتش و حشدالشعبی است.

سازمان جوان حشدالشعبی که گفته می‌شود حدود ۱۲۰ هزار نفر هستند، مستقیماً زیر نظر فرمانده کل قوا یعنی نخست‌وزیر قرار دارند؛ در عین حال روند و ساختار خاص خود را دارند و در واقع تا حد زیادی به صورت «خودفرمان» عمل می‌کنند.

حشدالشعبی از مذاهب، گروه‌ها و طیف‌های مختلفی تشکیل شده و وفاداری به عراق و آمادگی برای ورود در جهاد دفاعی تنها شرط ورود یک عراقی به این سازمان است این موضوع سبب شده تا مذاهب و طیف‌های مختلف بخشی از ساختار حشد را با خود همراه ببینند و درصدد استفاده از این موقعیت برآیند.

بنابراین حشد ضمن آنکه بخشی از ساختار نظامی عراق است، از نظر کارکرد و رویکرد به شرایط عمومی عراق وابسته است و می‌تواند کارکردی متمایز از ارتش داشته باشد. به عنوان مثال یکی از امتیازات حشد نسبت به ارتش این است که می‌تواند با گروه‌های شبه‌نظامی متعهد رابطه داشته باشد و در مأموریت‌های خود از آنان کمک بگیرد و این هم یک ضرورتی است که به دلیل آن، رهبران عراقی در عین اینکه مدام از لزوم جمع کردن سازمان‌های شبه‌نظامی غیررسمی صحبت می‌کنند، اما چشم خود را به روی همکاری‌های حشد و گروه‌هایی مثل «کتائب حزب‌الله» می‌بندند.

یکی دیگر از خصوصیات حشد این است که در موضع‌گیری سیاسی ملاحظات ارتش را ندارد. حشد در موضع‌گیری شبیه ‌بسیج در ایران عمل می‌کند که در موضوعات خاصی بیانیه می‌دهد و نظر خود را بیان می‌کند، حال آنکه ممکن است این اظهارنظر و ارائه طریق با منویات دولت و شخص نخست‌وزیر که فرمانده کل قوا هم هست، مغایرت داشته باشد.

با پایان جنگ داعش، مشکلات اقتصادی عراق بیش از پیش نمایان شد و ساختار ۱۶ ، ۱۷ ساله عراق ضعف‌های خود را نمایان کرد. دولت و مجلس در عراق اگرچه در یک ساختار مناسب شکل می‌گیرند، اما در واقع از اثرپذیری جدی از گروه‌ها و احزاب هم دور نیستند. بر این اساس نه فقط کابینه به صورت سهمیه‌بندی درآمد، بلکه بودجه هم عملاً و به‌طور غیررسمی سهمیه‌بندی شد. مثلاً بصره از استان‌هایی است که اداره آن از ابتدا به گروه‌ صدر سپرده شد. این استان نفت‌خیز عراق در بودجه عمومی سهمی دارد که به استانداری سپرده می‌شود و از آنجا که استاندار توسط مقتدا صدر تعیین می‌شود، این بودجه و بودجه چند استان دیگر در اختیار گروه صدر قرار می‌گیرد.

در این میان احزاب عراق به دو دسته تقسیم می‌شوند: احزابی که با مردم ارتباط محکمی دارند و بودجه‌ای که از ـ از طریق استان ـ به آنان واگذار می‌شود، صرف هواداران خود می‌کنند که در واقع صرف بخشی از مردم می‌نمایند. که گروه مقتدا صدر از این دست است. صدر توانسته با توزیع پول استان‌ها در میان جمعیت هوادار خود، پایگاه خود را در میان عراقی‌ها تحکیم بخشیده و به اقتدار خود وسعت بیشتری بدهد. دسته دیگر احزابی هستند که سهم خود در بودجه را صرف امورات شخصی و حزبی می‌کنند و این موضوع سبب اعتراض مردم شده است. اکثر احزاب عراقی از این دسته هستند.

این فضا سبب شده تا آمریکایی‌ها و کشورهای دیگری نظیر عربستان با هدف تغییر شرایط عراق به نفع خود وارد میدان شوند. آمریکایی‌ها به همراه عربستان و امارت از طریق گروه‌های خاص که به‌مرور که تحت کنترل خود گرفته و به آنها سازمان و برنامه داده‌اند، درصدد برآمده‌اند سیاست کلی عراق را دگرگون کنند و از حرکت‌های خارج از کنترل آن مثل رابطه این دولت با ایران و با چین و با روسیه جلوگیری کنند.

آمریکا برای این موضوع راهکار شناخته‌شده‌ای دارد: انقلاب مخملین اجتماعی. انقلاب مخملین معمولاً در انتخابات نمود پیدا می‌کند، اما آمریکا این کار را بدون انتخابات و با شعار «مطالبه انتخابات زودهنگام» دنبال کرد. نتیجه کار آمریکا این بود که گروه‌هایی از جوانان عراقی که از طریق آموزش‌ها و تورهای مسافرتی به یک سازمان تبدیل شده بودند، در میدان خاصی از شهر تحصن کرده و شعار «تغییر قانون»، «تغییر دولت» و «تغییر سیاست» داده و به مسئله اول عراق تبدیل شده‌اند.

این روش از اوائل شهریور ۱۳۹۸ مورد استفاده قرار گرفت و جمعیتی نزدیک به سه هزار نفر در بغداد، حد فاصل مناطق سنی و شیعه‌نشین به میدان آمدند و با نصب چادر ماندگار شدند و طی بیانیه‌هایی خواستار استعفای دولت، برگزاری انتخابات زودهنگام، رد احزاب و گروه‌های سنتی شدند. کمی بعد از آن آیت‌الله العظمی سیستانی که در مسایل دینی عراق حرف آخر را می‌زند، ادامه کار دولت «عادل عبدالمهدی» را به مصلحت ندانست و خواستار کناره‌گیری آن شد و یک روز پس از آن، دولت عراق استعفا کرد و به دولت «تصریف‌الاعمال» تبدیل گردید و کمی پس از آن «مصطفی کاظمی» در یک اقدام توافقی شیعیان، به نخست‌وزیری رسید.

مصطفی کاظمی در واقع یک مأموریت بیشتر نداشت و آن هم برگزاری انتخابات زودهنگام بود، اما به دلیل عدم آمادگی دولت، این انتخابات با تأخیری نزدیک به یک سال، در ۱۸ مهر گذشته برگزار شد. کاظمی که گمان می‌کرد آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها، او را در اداره عراق کمک خواهند کرد، با بحرانی شدیدتر مواجه شد، به‌گونه‌ای که او حتی نتوانست حقوق کارمندان را در موعد خود پرداخت کند. گفته می‌شود هفت میلیون نفر در لیست حقوق و مستمری‌بگیران عراق قرار دارند که هویت دو میلیون نفر از آنان مشخص نیست. (این را با ایران مقایسه کنید که حدود ۳/۲ میلیون نفر حقوق‌بگیر دارد.) هزینه‌های این هفت میلیون به‌گونه‌ای است که کل بودجه عراق را می‌بلعد. حتی گفته شده دولت عراق در تابستان در پرداخت حقوق با ۲۰ درصد کسری بودجه هم مواجه بود! بنابراین کاظمی در فضای فقدان دستاورد اقتصادی قرار گرفت و از محبوبیت او کاسته شد و در واقع پروژه کاظمی به پایان رسید.

انتخابات در عراق برگزار شد، اما این انتخابات به جای «حل مسئله»، خود به یک مسئله تبدیل شد. در این انتخابات موضوع «سرورها» پیش آمد و عراقی‌ها از اینکه سرور این دستگاه‌های رایانه‌ای در کشورهای اروپایی قرار دارد، نگران شدند. خبرهای بعدی نشان داد نگرانی مردم از نقش امارات و ژاپن در این انتخابات بلاوجه نبوده است.

یک گزارش دقیق «کتائب حزب‌الله» بیانگر آن است که دست‌کم ۲/۱ میلیون از آرا فاقد مهر قانونی بوده و در عین حال در شمارش آرا لحاظ شده‌اند.

انتخابات در عراق که این بار با شیوه جدیدی برگزار شد، سبب تغییراتی غیرمنتظره در طیف‌های انتخاباتی شد. در این انتخابات برای اولین‌بار رابطه میان آرا و کرسی‌های احزاب مخدوش گردید. به عنوان مثال گروه صدر در این انتخابات حدود ۸۸۶۰۰ رأی به دست آورد، ولی نتیجه آن ۷۳ کرسی شد، در حالی که فهرست فتح با داشتن ۲/۱ میلیون رأی به ۱۷ کرسی رسید!

انتخابات قطعاً به اختلافات دامن زده است و از این جهت نمی‌تواند مهم‌ترین عنصر اثرگذار بر تشکیل دولت و پارلمان تلقی شود و این فضا، راه را برای ورود راه‌حل‌های دیگر که مهم‌ترین آن توافق بین‌الاحزاب می‌باشد، باز می‌کند و لذا به نظر می‌رسد یک بار دیگر توافق میان رهبران و شخصیت‌ها و احزاب به تشکیل دولت و انتخاب نخست‌وزیر منتهی خواهد شد.

30آگوست/21

از صدور قطعنامه ۵۹۸ تا شهادت زائران بیت‌الله الحرام توسط دژخیمان سعودی!

در تیرماه ۱۳۶۶ قطعنامه ۵۹۸ از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق صادر شد، رژیم بعث عراق بلافاصله این قطعنامه را پذیرفت، ولی «جمهوری اسلامی» به دلیل در نظر گرفته نشدن همه خواست‌های به‌حق ایران در این قطعنامه از قبول آن خودداری کرد. جنگ سفارتخانه‌ها میان ایران و فرانسه در تیر و مرداد ۱۳۶۶ از دیگر رخدادهای مهمی است که در این گزارش به بررسی آن خواهیم پرداخت.

شاید بتوان مهم‌ترین رخداد تیرماه ۱۳۶۶ را کشتار حجاج ایرانی توسط دژخیمان سعودی دانست. رویدادی که باعث بهت و حیرت جهانیان و نفرت گسترده از آل سعود در جهان اسلام شد.

 

صدور قطعنامه ۵۹۸ پذیرش عراق، رد از سوی ایران

در ۲۹ تیرماه سال ۱۳۶۶ قطعنامه ۵۹۸ توسط شورای امنیت سازمان ملل در مورد جنگ ایران و عراق به تصویب رسید. این قطعنامه که چند ماه پس از عملیات پیروز کربلای ۵ تدوین و تصویب شد، هشتمین قطعنامه در دوران جنگ تحمیلی بود؛ اما این قطعنامه یک تفاوت اساسی با قطعنامه‌های پیشین داشت و آن هم این بود که در این قطعنامه وضعیت حقوقی «جنگ» بین دو کشور ایران و عراق به رسمیت شناخته شده بود.

قطعنامه‌های پیشین صرفاً دو طرف را دعوت به آرامش می‌کردند، اما در این قطعنامه به موضوع تعیین متجاوز و پرداخت غرامت پرداخته شده بود.

قطعنامه ۵۹۸ در حالی به تصویب رسید که ایران نسبت به عراق دست بالا را داشت و در واقع ایران در موضع قدرت و عراق در موضع ضعف بود. البته این موضوع، اتفاق تازه‌ای نبود؛ زیرا سازمان ملل پس از هر حمله موفق نظامی ایران و زمانی که فشار ایران بر صدام و حامیان او افزایش پیدا می‌کرد، قطعنامه‌ای را با موضوع دعوت به آرامش و بازگشت به مرزها تلویحاً  یا تصریحاً صادر می‌کرد.

ایران در زمان تصویب قطعنامه ۵۹۸ به‌تازگی عملیات پیروز کربلای ۵ را انجام داده و شبه‌جزیره فاو، جزایر مجنون جنوبی و شمالی و بخش عمده‌ای از شلمچه را طی سال‌های ۶۲ تا ۶۵ درعملیات‌های خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۵ به تصرف خود درآورده بود.

 

 

بمباران شیمیایی سردشت توسط عراق

رویداد تأسف‌بار دیگر در جنگ ایران و عراق در تیرماه این سال، بمباران شیمیایی سردشت توسط رژیم بعث عراق است. در ۷ تیرماه این سال نیروی هوایی عراق چهار نقطه پرازدحام شهر سردشت (از توابع استان آذربایجان غربی) را هدف بمباران شیمیایی قرار داد. در این حمله ۱۳۰ نفر از ساکنان غیرنظامی شهر کشته شدند و ۸۰۰۰ تن نیز در معرض گازهای سمی قرار گرفتند و مسموم شدند.

در ۹ تیرماه همین سال نیز رئیس مجلس ملی اتریش صراحتاً اعلام کرد که عراق آغازگر حمله به ایران بوده است؛ مسئله‌ای که در سازمان ملل متحد به عنوان یک واقعیت تاریخی ثابت شد.

 

 

جنگ سفارتخانه‌ها میان ایران و فرانسه!

در ۸ تیرماه ۱۳۶۶ سفارت ایران در پاریس در پی اقدامی خصمانه توسط پلیس فرانسه محاصره شد. این اقدام که در پی اتهام دولت فرانسه به دست داشتن وحید گرجی دیپلمات ایرانی در یک مورد بمب‌گذاری آن کشور صورت گرفت، سرآغاز بحران موسوم به «جنگ سفارتخانه‌ها» بود.

در ۱۱ تیرماه همین سال کاردار سفارت ایران در پاریس گفت که پلیس فرانسه پنج روز است سفارت ایران را در محاصره گرفته تا بتواند وحید گرجی، مترجم سفارت را که مقامات فرانسه او را در پرونده بمب‌گذاری‌های سال ۱۳۶۵ آن کشور متهم شناخته‌اند دستگیر کنند. وی گفت حتی به خانه وحید حمله و همسرش را نیز بازداشت کرده‌اند.

دو روز بعد در ۱۳ تیر روزنامه لیبراسیون نوشت: «اعضای سازمان مجاهدین خلق به بهای جاسوسی برای دولت فرانسه در این کشور باقی مانده‌اند و اتهام دولت علیه وحید گرجی دیپلمات ایرانی مقیم پاریس توسط این سازمان و با همکاری صاحبان صنایع نظامی فرانسه و بعضی از سیاستمداران این کشور به او زده شده است.»

در ۲۰ تیرماه همین سال نیز محسن امین‌زاده دیپلمات سفارت جمهوری اسلامی ایران در پاریس مورد ضرب و شتم نیروهای انتظامی فرانسه قرار گرفت و کیف حاوی اسنادش توسط پلیس فرانسه ربوده شد.

در ۲۳ تیرماه همین سال «ژان پل توری» کنسول فرانسه در تهران به جرم فعالیت‌های جاسوسی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، ارتباط با ضدانقلابیون فراری و ایجاد تسهیلات لازم برای ورود و خروج آنان از کشور، شرکت در خروج و قاچاق اشیای عتیقه از کشور به دادسرای انقلاب احضار شد.

در نهایت و در پی تشدید بحرانی که به «جنگ سفارتخانه‌ها» مشهور شد، در ۲۵ تیر ماه ۱۳۶۶ دولت ایران روابط خود را با فرانسه قطع کرد.

 

جنایت آل سعود به نیابت از آمریکا

۹ مرداد ۱۳۶۶ در جریان حمله نظامیان سعودی به زائران بیت‌الله الحرام صدها زائر ایرانی به شهادت رسیدند.

یک روز پس از این جنایت تلویزیون عربستان سعودی در گزارشی کذب مدعی شد در حادثه مرگ صدها زائر بیت‌الله الحرام، ۸۵ نفر از نیروهای انتظامی سعودی نیز جان خود را از دست دادند و ۱۴۵ نفر نیز زخمی شدند.

۱۱ مردادماه این سال هیئت تحقیق جمهوری اسلامی ایران برای بررسی حادثه کشتار زائران ایرانی در عربستان به دلیل امتناع از ملاقات با سران رژیم سعودی، از فرودگاه جده به تهران بازگردانده شد.

در همین روز میلیون‌ها ایرانی در سراسر کشور با برپایی راهپیمایی‌های، جنایت آل‌سعود در کشتار زائران بیت‌الله الحرام را محکوم کردند.

‏‎به دنبال کشتار حجاج ایرانی امام خمینی(ره) ۱۲ مرداد ماه این سال طی پیامی به نماینده خود و سرپرست حجاج ایرانی تصریح کردند: خداوند بزرگ را سپاس می‌گزاریم که دشمنان ما و مخالفین سیاست اسلامی ما را از کم‏‎ ‎‏عقلان و بیخردان قرار داده است، … اگر می‌خواستیم پرده از چهرۀ کریه دست نشاندگان آمریکا برداریم و‏‎ ‎‏ثابت کنیم که فرقی بین محمدرضاخان و صدام آمریکایی و سران حکومت مرتجع‏‎ ‎‏عربستان در اسلام‌زدایی و مخالفت‌شان با قرآن نیست و همه نوکر آمریکا هستند… باز به‏‎ ‎‏این زیبایی میسر نمی‌گردید، و همچنین اگر می‌خواستیم به جهان اسلام ثابت کنیم که‏‎ ‎‏کلیدداران کنونی کعبه لیاقت میزبانی سربازان و مهمانان خدا را ندارند و جز تأمین آمریکا‏‎ ‎‏و اسرائیل و تقدیم منافع کشورشان به آنان کاری از دست‌شان برنمی‌آید، بدین خوبی‏‎ ‎‏نمی‌توانستیم بیان کنیم… حقا که این وارثان ابی‌سفیان و ابی‌لهب و این‏‎ ‎‏رهروان راه یزید روی آنان و اَسلاف خویش را سفید کرده‌اند.‏(۱)

 

پی‌نوشت:

۱- صحیفه امام ، ص ۳۵۴-۳۴۹٫

30آگوست/21

آمریکا؛ سرزمینی که وحشی ماند – مروری بر پرونده بزرگ‌ترین ناقض حقوق ‌بشر در جهان

مقدمه

حقوق ‌بشر، بنیادی‌ترین حقوقی است که خداوند به‌طور ذاتی همه انسان‌ها را از آن بهره‌مند کرده است. در طول تاریخ حاکمان مستبد و ظالم از نخستین ناقضان حقوق‌ بشر بوده‌اند. امروز نیز‌ دولت ایالات متحده که خود را پرچمدار دفاع از حقوق‌ بشر معرفی می‌کند، بر اساس مدارک متعدد و شواهد فراوان یکی از بزرگ‌ترین ناقضان حقوق ‌بشر در داخل و خارج از آمریکا به شمار می‌آید. با این حال این کشور بیش از نیم قرن است که مسئله حقوق ‌بشر را به عنوان یک ابزار فشار علیه مخالفان و رقبای خود به کار می‌گیرد و آنان را به نقض حقوق‌ بشر متهم می‌سازد و بر اساس این اتهام، تحمیل فشارهای سیاسی و وضع تحریم‌های اقتصادی خود علیه کشورهای مستقل را توجیه می‌کند.

این نوشتار با ارائه شواهد و مدارک متعدد نشان می‌دهد که دولت ایالات متحده خود بزرگ‌ترین ناقض حقوق‌ بشر در داخل و خارج آمریکاست و از این جهت صلاحیت اظهار نظر در این موضوع را ندارد.

 

الف) در سطح داخلی

مسئله حقوق‌ بشر در حالی توسط دولت آمریکا به عنوان یک اهرم فشار علیه مخالفان این دولت مورد استفاده قرار می‌گیرد که شهروندان آمریکایی خود شاهد بیشترین موارد نقض حقوق ‌بشر در این کشور هستند:

 

  1. فقدان امنیت

در حالی که حفظ امنیت از طبیعی‌ترین حقوق انسان‌هاست، امروز خشونت، ترور و جنایت به بزرگ‌ترین بحران داخلی آمریکا تبدیل شده است. مطابق آمارهای وبگاه «ووکس» آمریکا از حیث فراوانی وقوع خشونت و قتل با اسلحه در رتبه اول جهان قرار دارد و این مسئله به دغدغه اصلی مردم این کشور تبدیل شده است.(۱)

در قرن نوزدهم میلادی وقتی ایالت‌های شمالی و جنوبیِ آمریکا درگیر جنگ داخلی بودند، بخش‌هایی که خارج از حکمرانیِ شمال و جنوب قرار داشتند، «غرب وحشی» نام گرفتند. در غرب وحشی «وضع طبیعی» و به‌نوعی قانون جنگل حکمفرما بود. اکنون نیز همان وضعیت در آمریکا وجود دارد. امروز «کشتار در مدارس»، یکی از شاخصه‌های زندگی آمریکایی است. به قول گزارشگر گاردین، «تیراندازی و آدمکشی در مدارس به بخشی از روحِ آمریکایی تبدیل شده است.» سالیانه ده‌ها دانش‌آموز توسط همکلاسی‌های خود به قتل می‌رسند. «لارسن» در تحقیقات خود نشان می‌دهد آنچه در مدارس رخ می‌د‌هد از کل جامعه آمریکا جدا نیست. یعنی خشونت در مدارس که هر سال بر میزان آن افزوده می‌شود، از الگوی خشونت در کل جامعه پیروی می‌کند.

بر اساس آمارهای دو مرکز «سی‌دی‌سی» و «بردی»، طی سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۷ روزانه به‌طور میانگین ۳۱۰ نفر در آمریکا هدف گلوله قرار گرفته و حدود ۱۰۰ نفر از آنان کشته شده‌اند. طبق آمار منتشر شده توسط واشنگتن پست، پلیس آمریکا سالانه در حدود ۵۰ میلیون بار در فضای عمومی دچار درگیری می‌شود و هر سال به‌طور متوسط حدود ۱۰۰۰ نفر در آمریکا به ضرب گلوله نیروهای پلیس کشته می‌شوند. آمار دیگر نشان می‌دهد که روزانه ۲۱ کودک و نوجوان هدف گلوله قرار می‌گیرند. هر سال نیز به‌طور میانگین ۱۱۳ هزار و ۱۰۸ نفر هدف گلوله قرار می‌گیرند به‌طوری که یک سوم مردگان آمریکا به قتل رسیده‌اند.(۲)

همه این شواهد نشان می‌دهند که آمریکا از ناامن‌ترین کشورهای جهان است تا آنجا که «جان کوزی» استاد و پژوهشگر فلسفه می‌گوید: «رفتن به جنگ در افغانستان، برای آمریکایی‌ها کم‌خطرتر از زندگی در آمریکاست… آمریکایی‌ها نه تنها درگیر خشونت‌اند بلکه با آن تفریح می‌کنند… رومی‌ها برای دیدن جنگ و کشتار آدم‌ها به کالسیم (میدان جنگ گلادیاتورها) می‌رفتند، اما آمریکایی‌ها کافی است که از پنجره خانه‌شان به بیرون نگاه کنند (تا کشتار را ببینند)».(۳)

 

  1. تبعیض نژادی

تاریخ شکل‌گیری آمریکای جدید با تبعیض نژادی، قتل‌عام سرخپوستان و به بردگی گرفتن سیاه‌پوستان توسط آمریکایی‌های سفیدپوست همراه است. امروز رویکرد نژادپرستانه در پلیس آمریکا نهادینه شده است و آنان که ‌باید رکن اساسی حقوق شهروندی را تأمین کنند، به حقوق مردم آمریکا، به‌ویژه سیاه‌پوستان و رنگین‌پوستان تعرض می‌کنند. در آمریکا تعداد زیادی از شهروندان توسط پلیس کشته و یا مصدوم می‌شوند که در این بین سیاه‌پوستان به نسبت سهم بیشتری دارند.(۴)

در گزارش وبسایت «ادیسه» آمده است: نژادپرستی و ماهیت کنونی سیستم پلیس آمریکا به‌طور جدی به یکدیگر ارتباط دارند. تاریخچه تبعیض‌نژادی عمیقاً به سیستم پلیس و اجرای قانون وارد شده و زمینه را برای ماهیت زورگویانه کنونی پلیس به‌خصوص در هدف قرار دادن افراد سیاه‌پوست و اقلیت‌ها فراهم کرده است.(۵)

جلوه دیگری از تبعیض نژادی در جامعه آمریکا در روند مراقبت‌های بهداشتی و درمانی از دوران بارداری و بدو تولد رنگین‌پوستان مشهود است. یافته‌های تحقیقی نشان می‌دهند مرگ زنان سیاهپوست آمریکایی در دوره بارداری پنج برابر بیشتر از زنان سفید‌پوست است و نوزدانی که از مادران اقلیت‌های نژادی متولد می‌شوند، از مراقبت‌های درمانی کمتری برخوردار می‌شوند. همچنین کیفیت‌های پایین‌تر خدمات در بیمارستان‌هایی که بخش زیادی از بیماران آنها از اقلیت‌های نژادی هستند دیده می‌شود. از این رو نرخ مرگ و میر مادران و نوزادان در بیمارستان‌های مربوط به اقلیت‌ها بالاتر است.(۶)

نشانه دیگر تبعیض در دستمزد کم و آزار زیاد زنان شاغل رنگین‌پوست مشاهده می‌شود. به گفته مارتین هاکت، محقق دانشگاه هوفسترا، سیاهپوستان در بسیاری از موقعیت‌های شغلی مورد حمایت قرار نمی‌گیرند.(۷) این در حالی است که اقلیت‌های نژادی پرشمار و متنوعی در آمریکا زیست می‌کنند که در بین آنها، سیاه‌پوستان با جمعیتی بالغ بر ۴۰ میلیون نفر(۱۳ درصد جمعیت آمریکا)، بزرگ‌ترین اقلیت قومی در این کشور محسوب می‌شوند و با این حال از تبعیض و رفتارهای نابرابر در موضوعات متعدد رنج می‌برند.

 

  1. تبعیض علیه اقلیت‌های مذهبی

جلوه دیگری از نقض حقوق ‌بشر در آمریکا به تبعیض علیه اقلیت‌های مذهبی به‌ویژه مسلمانان آمریکا مربوط است. هم‌اکنون سازمان‌های مدافع حقوق ‌بشر در آمریکا از وجود بزرگ‌ترین زندان‌ها و زندانیان جهان با اکثریت مسلمان در ایالا‌ت متحده خبر می‌دهند. زندانیانی که به گفته همان سازمان‌های مدافع حقوق‌ بشر، غالباً بدون هیچ مدرک یا اتهامی بازداشت شده‌اند! در گزارشی که به‌تازگی توسط سازمان‌های مدافع حقوق ‌بشر آمریکا منتشر شده‌ است، مقامات آمریکایی متهم شده‌اند که ده‌ها مسلمان ساکن این کشور را بدون هیچ اتهام و مدرکی بازداشت کرده‌اند. در گزارش ۱۰۱ صفحه‌ای سازمان دیده‌بان حقوق ‌بشر و اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا آمده است: «مسلمانان بازداشت شده بر اساس قانونی دستگیر شده‌اند که اجازه بازداشت و حبس همه شاهدانی را می‌دهد که پلیس تصور می‌کند اطلا‌عات مهمی در اختیار دارند و ممکن است به همین سبب فرار کنند.» در حالی که نیمی از این تعداد هرگز برای شهادت دادن فراخوانده نشده‌اند!

«آنجانامالوتورا» یک پژوهشگر دیده‌بان حقوق‌ بشر می‌گوید: «برخی از این مسلمانان تنها به این علت بازداشت شدند که فقط یک دربازکن با خود حمل می‌کردند و یا به همان مسجدی می‌رفتند که هواپیماربایان ۱۱سپتامبر هم می‌رفتند!» از سوی دیگر، رفتار با زندانیان مسلمان در طول مدت دستگیری و حبس بر اساس وحشیانه‌ترین رفتارهاست. روند قضایی این زندانیان پشت درهای بسته انجام گرفته و پلیس آمریکا آنان را در این مدت به زندان‌های انفرادی فرستاده یا شکنجه کرده است. به گفته ناظران عینی، بسیاری از این افراد حتی دلیل دستگیری خود را نمی‌دانند و به آنان اجازه استفاده از وکیل‌ مدافع نیز داده نمی‌شود. در برخی موارد، مسلمانان به دلیل اعتقادات دینی از کار اخراج یا دچار سایر محدودیت‌های شغلی می‌شوند. برخی بانوان مسلمان نیز از پذیرفته نشدن در مشاغل حرفه‌ای به دلیل محجبه بودن شکایت دارند. تبعیض علیه مسلمانان در آمریکا حتی در مدارس این کشور نیز اعمال می‌شود، به‌نحوی که ۵۵ درصد از دانش‌آموزان مسلمان اظهار کرده‌اند که به دلیل هویت مذهبی خود در مدارس مورد

تبعیض و تعرض قرار گرفته‌اند.

 

  1. نقض حقوق زنان و کودکان

جلوه دیگر از نقض حقوق ‌بشر در آمریکا به نقض حقوق زنان و کودکان مربوط است. بیش از نیم ‌قرن از تصویب قانون پرداخت برابر در آمریکا می‌گذرد؛ اما هنوز حقوق و دستمزد زنان آمریکایی با مردان اختلاف قابل توجهی دارد. همچنین زنان نسبت به مردان کمتر می‌توانند از لحاظ شغلی ارتقا پیدا کنند یا به سطوح مدیریتی برسند.(۸)

مورد دیگر مربوط به عدم رعایت حقوق کودکان در آمریکاست. درحالی است که همه کشورها عضو کنوانسیون حمایت از حقوق کودکان هستند، ایالات متحده تنها کشوری است که کنوانسیون حمایت از حقوق کودکان را امضا نکرده است. طی سال‌های اخیر هم دولت آمریکا برای تحقق سیاست‌های ضد مهاجرتی خود، طرح جدایی فرزندان از خانواده‌های مهاجر را اجرا کرد. تحقیقات نشریه پزشکی نیوانگنلد نشان می‌دهد که مرگ کودکان و نوجوانان یک تا ۱۹ سال در اثر شلیک گلوله، دومین عامل مرگ این رده سنی در آمریکاست.

نقض حقوق کودکان در آمریکا در حوزه فرهنگی-اجتماعی با تولید فیلم‌های مستهجن نیز مشهود است. آمریکا بیشترین محتواهای مستهجن را در دنیا تولید می‌کند که اثرات سوء آن بیش از همه بر کودکان دیده می‌شود. درآمد صنعت فیلم‌های مستهجن در آمریکا حدود ۱۵ میلیارد دلار تخمین زده می‌شود که بخش قابل توجهی از این مبلغ هنگفت، از تولید محتوای مستهجن برای کودکان به دست می‌آید.

ظلم دیگر علیه این قشر به قاچاق زنان و کودکان و سوءاستفاده جنسی از آنان مربوط است که به تجارت پرسودی در آمریکا تبدیل شده است. آمریکا از جمله کشورهایی است که اقتصاد جنسی زیرزمینی فعالی دارد. هم‌اینک ایالت‌های متعددی به شکل گسترده و روزافزون به قاچاق جنسی مشغول‌اند و شمار زیادی از دختران و زنان قربانی قاچاق انسان در آمریکا توسط آژانس‌های ارائه خدمات جنسی خریداری می‌شوند.(۹)

در مورد نقض حقوق زنان همچنین می‌توان به خشونت‌های فیزیکی و روحی علیه این قشر در آمریکا اشاره کرد. سالیانه میلیون‌ها زن در ایالات متحده از خشونت‌های خانگی و یا بیرون از خانه رنج می‌برند. بررسی‌ها نشان می‌دهند که سالانه نزدیک به ۱۰۰۰ زن توسط همسران، همسران سابق و یا دوستان صمیمی خود که خارج از چهارچوب ازدواج با آنها رابطه داشته‌اند کشته می‌شوند.

بر اساس آمارهای منتشر شده از سوی مرکز کنترل و پیشگیری بیماری در آمریکا، از هر پنج زن حداقل یک نفر در طول زندگی خود مورد تجاوز به عنف قرار گرفته است. همچنین در این کشور ۴۳.۶ درصد از زنان، برخی از انواع خشونت جنسی را در طول زندگی تجربه کرده‌اند. خشونت‌ها علیه زنان در آمریکا در قالب تعرضات جنسی و خانگی و نیز بهره‌برداری از زنان در فیلم‌ها و تبلیغات پورنو انجام می‌شود. طبق تحقیقات انجام شده در مؤسسه تامسون رویترز، آمریکا در بین ۱۰ کشور نخست ناامن برای زنان قرار دارد.(۱۰)

 

  1. نقض آزادی و حریم خصوصی شهروندان

دولت آمریکا به‌رغم ادعای احترام به حریم خصوصی افراد، در موارد مختلف، حقوق فردی شهروندانش را نقض می‌کند. افشاگری‌های اسنودن نشان داد اطلاعات شهروندان آمریکا به‌راحتی در اختیار سرویس‌های جاسوسی قرار می‌گیرد. فیس‌بوک با حدود دو میلیارد کاربر از جمله شرکت‌هایی است که امنیت اطلاعات کاربران را نقض می‌کند. در این کشور حقوق مطبوعات و رسانه‌ها نیز به راحتی نقض می‌شوند که در مواردی اعتراض روزنامه‌نگاران را به‌همراه داشته است.

 

  1. فقر و محرومیت

چندی پیش پروفسور فیلیپ آلستن از گزارشگران ویژه شورای حقوق ‌بشر در امور فقر شدید، به اتفاق همکارانش سری به آمریکا زد تا تأثیر معضل فقر بر مردم آمریکا را بررسی کند. نتیجه این سفر پس از گفتگو با مردم و سازمان‌ها در ایالات مختلفِ آمریکا، گزارش مفصلی بود که وی به شورای حقوق‌ بشر ارائه کرد. در بخشی از این گزارش که به‌خوبی گویای وضعیت فقر در آمریکاست آمده است: «ایالات متحده سرآمد ثروت، دانش و فناوری در جهان است، اما همزمان ۴۰میلیون نفر از شهروندانش در فقر به سر می‌برند. از این تعداد، ۱۸.۵ میلیون دچار فقر شدید هستند و ۵.۳ میلیون نیز در شرایطِ جهان سومی و فقر مطلق زندگی می‌کنند. بالاترین میزان تفاوت درآمد در کشورهای غربی متعلق به آمریکاست…‌ (این وضعیت) ایالات متحده را در میان ۲۱ کشور ثروتمند جهان، از نظر بازار کار، نرخ فقر، امنیت شغلی، نابرابری ثروت و تحرک اقتصادی (جابجایی افراد در دهک‌های اقتصادی) در جایگاه هجدهم قرار داده است».

در بخش دیگری از این گزارش آمده است: «فرصت‌های شغلی برای فقیران بسیار اندک است… ۲۱درصد از بی‌خانمانان در آمریکا را کودکان تشکیل می‌دهند… در مناطقی از آمریکا مردم از ابتدایی‌ترین خدمات دولتی در حوزه آب و فاضلاب محرومند… پاسخ آمریکا به فقر در قرن بیست‌و‌یکم،‌ مشخصاً مجازات و حبس است. کارگرانی که نمی‌توانند بدهی خود را بپردازند، کسانی که نمی‌توانند هزینه شرکت‌های خصوصی وثیقه‌گذار را بپردازند، بی‌خانمان‌ها، بیماران ذهنی، پدرانی که نمی‌توانند هزینه تأمین فرزندان‌شان را بپردازند و بسیاری دیگر همین پاسخ را دریافت می‌کنند. حبسِ دسته‌جمعی به‌عنوان راهکاری برای محو کردن معضلات اجتماعی درنظر گرفته می‌شود».(۱۱)

 

ب) در سطح بین‌المللی

نقض حقوق‌ بشر در طول دهه‌های گذشته همواره به‌عنوان یکی از راهبردهای کلیدی در سیاست ‌خارجی آمریکا به کار گرفته شده است. برخی از نمادهای این سیاست در سطح بین‌المللی عبارتند از:

 

  1. حمایت از تروریسم

دولت آمریکا مصداق کاملی از تروریسم دولتی در عرصه جهانی است. ارتکاب خونین‌ترین خشونت‌ها و حرکت‌های غیرانسانی، ویژگی‌ دایمی تاریخ ایالات ‌متحده از ابتدای تشکیل آن تا کنون بوده است. اساس آمریکا بر پایه ترور و خشونت شکل گرفته است که از جنگ جهانی دوم به بعد در نقاط مختلف جهان پدیدار شد. ورود آمریکا به جنگ جهانی با بمباران و کشتار مردم غیر نظامی در شهرهای واقع در اقمار غیر سرمایه‌داری همراه بود که صدها کشته و زخمی از مردمان غیرنظامی برجای گذاشت.

مطابق آمار منتشر شده از سوی «انستیتو بروکینگز»، ایالا‌ت متحده آمریکا از ۱۱ دی‌ماه ۱۳۲۵ تا ۱۰ دی‌ماه ۱۳۵۴ خورشیدی برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود ۲۱۵ بار به اعمال تروریستی و خشونت‌آمیز در مناطق مختلف جهان دست‌زده است.(۱۲) بعد از این تاریخ نیز می‌توان به اقداماتی نظیر مقابله با انقلا‌ب اسلا‌می مردم ایران و حمایت بی‌دریغ از رژیم ضد مردمی پهلوی، سرنگونی‌ هواپیمای مسافربری در خلیج فارس، نقش آمریکا در تجهیز و تأسیس طالبان، القاعده و…، حمله به عراق و افغانستان و کشتار ده‌ها هزار نفر از مردم بی‌گناه و… اشاره کرد. به‌گزارش صلیب سرخ، جنگ اول خلیج فارس بمباران عراق به قیمت جان بیش از ۲۰۰۰۰۰ تن از مردم غیرنظامی تمام شد. براساس همین گزارش پس از خاتمه جنگ اول خلیج فارس نیز به دلیل ابقای خودسرانه محاصره بیش از نیم ‌میلیون کودک بر اثر کمبود دارو و غذا تلف شدند.

 

  1. سلطه‌طلبی

سلطه بر جهان، رؤیای همه رؤسای ‌جمهور آمریکا از بعد از جنگ جهان دوم تا کنون بوده است. آنان همواره تلاش کرده‌اند با معرفی آمریکا به عنوان کشوری پیشرو در فرهنگ، سیاست و اقتصاد، جایگاه رهبری جهان را تصاحب کنند. از نگاه جامعه‌شناسان، ماهیت نظام‌ سرمایه‌داری غرب، اساساً با سلطه‌گری و انحصارطلبی عجین شده است. منفعت‌طلبی و سودجویی حاکم بر این نظام لیبرالیستی احساس برتری فرهنگ و تمدن غربی را نسبت به فرهنگ‌های دیگر در آنان برانگیخت. برخی با ریشه‌یابی تاریخی این نوع حس برتری‌طلبی در غرب، آن را در اندیشه سیاسی متفکران این دیار از دوران باستان یعنی از همان زمانی که ارسطو فیلسوف نامدار دوره باستان، آشکارا به انکار آزادی گروهی از انسان‌ها در قالب بردگان سیاه‌پوست پرداخت و صلاح آنان را در این پنداشت که زیردست و مطیع سفیدپوستان باشند، جستجو می‌کنند! در دوران مدرن گرچه جنبش اومانیسم با شعار آزادی و رعایت حقوق انسانی قیام کرد، اما نظام لیبرالیستی در عمل هرگز پایبند این اصول نمانده و همواره در صدد تحمیل سلطه خود بر دیگران بوده است.

 

  1. حمایت از نظام‌های دیکتاتور

بررسی دکترین سیاست خارجی آمریکا در چند دهه اخیر نشان می‌دهد که این سیاست بر پایه نفاق و مبتنی بر حمایت از رژیم‌های دست‌نشانده دیکتاتور و بی‌رحم قرار داشته است. شروع این سیاست را به‌ویژه بعد از پایان دوره انزوای آمریکا و آغاز دخالت‌های گسترده این کشور در مناطق مختلف جهان می‌توان مشاهده کرد. در منابع سیاسی آمده است که فرانکلین روزولت در سال ۱۹۳۹ درباره آناستازیو سوموزا، دیکتاتور نیکاراگوئه گفته بود: «شاید سوموزا حرامزاده باشد، اما حرامزاده خودمان است!»

در حالی که دولت‌های مستقل یا مخالف آمریکا به هر بهانه‌ای در معرض شدیدترین تبلیغات غربی قرار می‌گیرند، وحشیانه‌ترین جنایات دولت‌های وابسته به آمریکا توجیه و یا با کمترین واکنش غرب مواجه می‌شوند. از بارزترین مصادیق این سیاست منافقانه، رفتار دوگانه آمریکا در برابر نظام مستقل ایران و رژیم وابسته عربستان سعودی است. در حالی که دولت آمریکا به بهانه‌های واهی و کذب، ایران را به نقض حقوق‌ بشر، دفاع از تروریسم و عدم آزادی بیان در کشور متهم می‌کند، در برابر وحشیانه‌ترین مصادیق نقض حقوق ‌بشر دولت قبیله‌ای عربستان و محدودیت‌های شدید آزادی در آن کشور سکوت می‌کند و با حمایت‌های گسترده سیاسی و نظامی، شریک قتل ‌عام هزاران انسان بی‌دفاع در یمن می‌شود تا کارخانجات تسلیحاتی غرب سود سرشار ناشی از فروش تسلیحات به رژیم مستبد عربستان را از دست ندهند.

 

  1. اعمال تحریم‌های ظالمانه علیه کشورها

اعمال تحریم‌های ظالمانه علیه کشورهای مخالف دولت آمریکا به‌ویژه جمهوری اسلامی ایران همواره یکی از ابزارهای ضد حقوق‌ بشری آمریکا در جهان بوده است. این تحریم‌ها در سال‌های اخیر حتی اقلام بهداشتی مرتبط با ویروس کووید۱۹ را نیز شامل شده است.

 

نتیجه‌گیری

آمریکای امروز نماد یک نظام امپریالیستی و نژادپرست است که با پای گذاردن بر روی خواست و اراده ملل و جوامع مستقل، حق‌طلب و آزادی‌خواه، حقوق ملت‌ها را نادیده گرفته و راه تنفس مردم جهان حتی ملت خویش را مسدود کرده است. اکنون به‌راستی باید دید بشریتی که این مدعیان به دفاع از آن دم می‌زنند، از چه جنسی است؟ مسلماً این بشر از جنس انسان‌هایی نیست که خود را متعهد به اصول اخلا‌قی و قواعد الهی و مستقل از فرهنگ غربی می‌دانند. بشریتی که این مدعیان، از دفاع از حقوق او دم می‌زنند، یا «بشر غربی» است و یا «شیفتگان فرهنگ غرب». و این یعنی همان حقوق ‌بشر به روایت غرب که عملاً سرابی بیش نیست.

 

 

پی‌نوشت

  1. حمیدمولا‌نا، آمریکا و فاجعه‌جهانی، ص۱۴۱-۱۳۵٫
  2. https://www.mashreghnews.ir/news/970642
  3. https://www.mashreghnews.ir/news/972264
  4. https://www.mashreghnews.ir/news/1000280F
  5. https://www.mashreghnews.ir/news/906718
  6. https://www.mashreghnews.ir/news/979557
  7. https://www.mashreghnews.ir/news/1017844
  8. https://www.mashreghnews.ir/news/9849167
  9. https://www.mashreghnews.ir/news/935613
  10. https://www.mashreghnews.ir/news/921544
  11. https://digitallibrary.un.org/record/1629536

۱۲٫ ر.ک: عبدالرحمن دیلیپاک، تروریسم، تهران، سازمان تبلیغات اسلا‌می، ۱۳۶۸ش.

30آگوست/21

جنایت علیه بشریت – بررسی تحریم‌های یک‌جانبه آمریکا و اروپا علیه جمهوری اسلامی ایران

۱٫موضوع تحریم اشخاص حقیقی و حقوقی در حقوق بین‌الملل پدیده‌ای نوظهوری است. در زبان انگلیسی برای تحریم چند واژه وجود دارند که مهم‌تر از همه واژه sanction با چند معناست. یک معنای آن تحریم و دیگری به معنای ضمانت اجراست. در حوزه بحث ما این دو معنا بیشتر کاربرد دارند. تحریم اقدام علیه دولت دیگر به منظور الزام او به انجام تعهدات بین‌المللی‌ است. به عبارت دیگر وقتی دولتی یکی از تعهدات بین‌المللی‌اش را در برابر کشورهای دیگر نقض می‌کند و آنها از این اقدام  متضرر ‌می‌شوند، آن دولت را تحریم می‌کنند. ممکن است تحریم در قبال تهدید صلح و امنیت جهانی باشد که البته در این مورد باید شورای امنیت تصمیم بگیرد.

در هر حال اگر شورای امنیت یا دولتی، دولت دیگری را تحریم کنند، کشور متضرر در ابتدا باید از تمام راه‌های موجود در حقوق بین‌الملل استفاده کرده باشد و کشورها نمی‌توانند بدون طی این مقدمات، کشور دیگری را تحریم کنند. اصل برابری دولت‌ها در حقوق بین‌الملل، یک اصل مسلم و شناخته شده است که طبق آن حاکمیت دولت‌ها برابر شمرده شده‌اند، لذا یک دولت نمی‌تواند دولت دیگری را تحریم و بر دولتی دیگر اعمال محدودیت یا دولتی را به واسطه نقض تعهد، از حقوق خودش محروم کند. اصل مصونیت دولت‌ها نیز بیانگر این مهم است.

بنابراین در ابتدا این شورای امنیت است که در شرایطی خاص و بر اساس فصل هفتم منشور ملل متحد می‌تواند کشوری را تحریم کند. حال اگر اقدام کشوری در حوزه روابط با سایر دولت‌ها نقض تعهد شناخته شود و موجبات ایجاد خسارت را فراهم کند و دولت مقابل هم همه راه‌های پیش‌بینی شده در حقوق بین‌الملل را طی کرده و به نتیجه نرسیده باشد، تحت شرایط خاصی می‌تواند آن کشور را تحریم کند. این تحریم از نوع اقدام متقابل است، یعنی کشورها به عنوان یک قاعده کلی نمی‌توانند یکدیگر را تحریم کنند، مگر اینکه در فرایند اقدام متقابل قرار گیرند. بنابراین دولت‌ها برای توقف یک دولت از نقض تعهد می‌توانند با شرایط گفته شده، آن کشور را تحریم کنند. این تحریم یک کشور علیه کشور دیگر است.

تحریم شورای امنیت در قالب فصل هفتم منشور ملل متحد تعریف می‌شود. مسئولیت صلح و امنیت بین‌المللی به شورای امنیت سپرده شده است؛ بنابراین اگر شورا احراز کرد که صلح و امنیت بین‌المللی توسط دولتی در معرض تهدید قرار گرفته است، می‌تواند از ابزار تحریم استفاده کند که آن هم ساز و کار خاص خودش را دارد.

۲- تحریم‌های سنتی به تحریم‌های یک‌جانبه و چند جانبه تقسیم می‌شوند. تحریم سنتی تحریمی است که کشوری علیه کشور دیگر انجام می‌دهد، به گونه‌ای که تمام ارکان یک کشور یا دولت تحت‌الشعاع قرار می‌گیرند. در نگاه نو به مسئله تحریم، تحریم هوشمند یا هدفمند که پدیده نوظهوری است، شکل گرفته است. ممکن است با تحریم یک دولت، مردم و اتباع آن کشور هم که محق نیستند، آسیب ببینند. در این نوع تحریم، در حقیقت مسئولین دولت به جای دولت مسئول تحریم می‌شوند. این اشخاص ممکن است مسئولین دولتی یا افراد دیگری از جمله دانشمندان باشند.

این موضوع چون قدمت زیادی ندارد، اجرای آن معمولاً با نقض برخی از اصول حقوق بین‌الملل همراه است. مثلاً تحریم مسئولین دولت ممکن است موجب نقض حریم شخصی، اصل برابری حاکمیت دولت، اصل مصونیت دیپلماتیک و کنسولی، اصل مصونیت اموال دولتی و تعهدات دولت میزبان در موافقت‌نامه مقرّ برای دیپلمات‌ها…شود. در مورد اشخاصی چون دانشمندان ممکن است حق مالکیت خصوصی، حق رفت و آمد و دسترسی به عدالت نقض شود.

اینها موارد کلی این مسئله هستند، اما در مورد ایران، همه دنیا شاهدند که شکل‌گیری پرونده هسته‌ای ما به گونه‌ای سیاسی اتفاق افتاده؛ یک فرآیند حقوقی را طی نکرده است و در این پرونده بیشتر سیاست بر حقوق غلبه داشته است. پرونده هسته‌ای ایران نباید از آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به شورای امنیت می‌رفت و آن مراحل را طی می‌کرد؛ اما یکباره و با یک اقدام سیاسی ناشی از اراده قدرت‌های بزرگ، به‌ویژه آمریکا و اروپا، پرونده ما به شورای امنیت فرستاده شد؛ در حالی که این مسئله باید در آژانس بررسی می‌شد.

مهم‌ترین غفلت این بود که دولت باید قوی‌تر عمل می‌کرد و اجازه این اقدام را نمی‌داد. با وجود اعتراض دولت ایران، پرونده هسته‌ای با یک اقدام سیاسی به شورای امنیت رفت. در طول این مدت هم مهم‌ترین ادعای ما این بوده است که مقررات و قواعد بین‌المللی را نقض نکرده‌ایم. از آن‌طرف هم قدرت‌های بزرگ به‌ویژه آمریکا و اروپا ادعا  می‌کنند که نقض کرده‌ایم. این آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بود که باید در این مورد تصمیم می‌گرفت.

در مورد برجام هم آژانس مکرراً پایبندی ما به مقررات و معاهدات بین‌المللی در مورد مسائل هسته‌ای و برجام را تأیید کرد. با وجود این، همان طور که دنیا هم شاهد بود، تعهدات طرف مقابل اجرا نشدند. ما تعهداتمان را کامل انجام دادیم، در حالی که آنها انجام ندادند و خروج یک‌جانبه آمریکا را شاهد بودیم. اروپایی‌ها در این قضیه تعلل کردند و دنبال بهانه‌هائی چون مسائل هسته‌ای و موشکی ما بودند و به دنبال آن تحریم‌ها علیه اشخاص حقیقی کشور ما شکل گرفتند؛ در حالی که مبنای تحریم اشخاص حقیقی در کشور ما یک امر اثبات نشده است. آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها همیشه این را مبنا را فرض می‌گیرند که ایران در مسائل هسته‌ای و موشکی قصد انجام فعالیت غیرصلح‌آمیز را دارد و ما هم انکار می‌کنیم. البته بیانیه‌های آژانس به عنوان مرجع تعیین‌کننده تا به حال خلاف این امر را نشان داده است و ابهامات رفع شده‌اند.

۳- در تحریم‌های هوشمند از یک سو ادعا می‌شود که مردم آسیب نمی‌بینند و از سوی دیگر حقوق اشخاص پایمال و ضایع می‌شوند. این تحریم‌ها از ابتدا با هدف مبارزه با تروریسم شکل گرفتند،  ولی در  با این فرض موهوم که ایران در فعالیت‌های هسته‌ای خود به دنبال بمب هسته‌ای است و مسیر حرکتش صلح‌آمیز نیست، هدف این تحریم‌ها قرار گرفته‌اند. البته این صرفاً یک ادعا و فرض است و نیاز به بررسی و راستی‌آزمایی دارد. ما این فعالیت‌ها را در چهارچوب مقررات انجام می‌دهیم و صلح‌آمیز هم هستند. این موضوعی است که نهاد متکفل آن بارها بررسی و راستی‌آزمایی کرده است.

بنابراین غیرصلح‌آمیز بودن فعالیت‌های هسته‌ای ایران فرض و ادعای باطلی است. لذا آثار مبتنی بر آن هم بلااثرند و تحریم نباید صورت بگیرد. ولی متأسفانه کشورهای بزرگ اعتنایی به این مسائل ندارند و هدف آنها صرفاً تأمین منافع نامشروعشان و بازداشتن ایران از مسیر خود است.  مسائل موشکی مورد ادعای آنان در برجام نیامده و موضوع مذاکره ما نبوده است؛ ولی آنها ادعا دارند که این مسئله در برجام آمده است که این ادعا رد می‌شود. در برجام اصطلاح (call upon) فراخواندن آمده و از ایران خواسته شده است، اما هیچ الزامی برای مذاکره در باره موشک‌ها وجود ندارد. بر خلاف ادعای آنها، موشک‌های تولیدی ما قابلیت حمل کلاهک هسته‌ای را ندارند.

به هر حال این موضوع، هم از نظر حقوق بین‌الملل و هم از نظر حقوق بشر قابل بررسی است و همه حقوق‌دانان اذعان دارند که اگر شورای امنیت هم بخواهد این تحریم‌ها را انجام دهد، باید محدود به قواعد آمره و منشور ملل متحد باشند و طبیعتاً در این قطع‌نامه‌ها نباید خدشه‌ای به اصل مصونیت دیپلماتیک و یا مثلاً به اصل تعهد کشور میزبان در موافقت‌نامه مقرّ وارد شود. آمریکا موافقت‌نامه مقر را امضا کرده و متعهد شده که دیپلمات‌های عضو سازمان را در کشور خود بپذیرد و مانع ورود و خروج و تردد آنها نشود و اختیارات آنها را محدود نکند؛ در حالی که اینک وضعیت اصل مصونیت دیپلماتیک در حاشیه قرار گرفته است.

همچنین احترام به حقوق بشر و تضمین آن از اهداف منشور محسوب می‌شود و اهمیت زیادی دارد و   قطع‌نامه‌های شورای امنیت، نباید حقوق مصوبه در حقوق بشر را در مورد فرد یا افرادی تضییع کنند. تحریم کشورها علیه یکدیگر هم جز از راه اقدام متقابل که فرآیند خودش را دارد، قابل اعمال نیست. بنابراین اجرا و اعمال این تحریم‌ها، جایگاه نهادهای بین‌المللی را تضعیف می‌کند.

سازمان ملل از یک سو نهادهای بین‌المللی قضائی ایجاد کرده است تا در مورد اختلافات کشورها داوری و آنها را رفع و رجوع کند و از سوی دیگر خودش در جای نهادهای قضائی می‌نشیند و به‌شکلی یک‌طرفه در امری قضاوت می‌کند که هنوز در موردش بررسی‌های لازم انجام نشده‌اند. به عنوان مثال وقتی دیوان بین‌المللی دادگستری یا دیوان کیفری بین‌المللی و یا نهادهای ملی و منطقه‌ای در هر کشور باید به بررسی و ارزیابی مسائل و اختلافات کشورها وادعاهای هر کشور علیه کشور دیگر بپردازند و در باره آنها قضاوت کنند، طبیعتاً معنا ندارد که  کشوری، خود را در جایگاه هریک از این محاکم قرار دهد و رأی صادر کند.

از این روی چنین به نظر می‌رسد که مسیر اعتراض به اجرای این تحریم‌ها در نهادهای ملی و منطقه‌ای حقوق بشری باز است و می‌توان زمینه و امکانی را فراهم کرد که از طریق معاهدات حقوق بشری، افرادی که به خاطر این تحریم‌ها خسارت و ضرری از سوی کشور عضو اتحادیه اروپا دیده‌اند، در دادگاه اروپایی حقوق بشر یا در دیوان دادگستری اروپایی طرح دعوا کنند؛ زیرا تضمین حقوق بشر، از یک قاعده عرفی بین‌المللی با قاطعیت تبدیل به یک تعهد بین‌المللی غیر قابل تخطی شده است.

این تحریم‌ها در واقع شکل دیگر به کارگیری سلاح در جنگ هستند؛ منتهی در جنگ سلاح گرم  و نتیجه‌اش ترور فیزیکی فرد است و نتیجه تحریم‌ها ترور شخصیت فرد و محرومیت از حقوقش است. اگر موضوع تحریم‌ها را هم از ناحیه شورای امنیت و هم کشورها و از منظر کسانی که براساس اسناد حقوق بشر آن را مشروع می‌دانند، بررسی کنیم، باید بگوییم این امر نامحدود نیست. یعنی حتی شورای امنیت هم نمی‌تواند به شکل نامحدود تحریم کند، بلکه برعکس، امروزه حقوق بین‌الملل در ذات خود به سمت محدود کردن تحریم‌ها می‌روند و لذا برای استانداردسازی حقوق بین‌الملل، حرکت جهانی باید به گونه‌ای باشد که تحریم‌ها شکل نگیرند. درست است که باید با پدیده تروریسم برخورد کرد؛ اما نباید این بهانه‌ای در دست کشورها یا قدرت‌هایی باشد که بر سازمان ملل استیلا دارند و حقوق دولت‌ها و اشخاص را تضییع می‌کنند.

۴- تحریم غیرقانونی، ظالمانه است و تحریم غیرمشروع ،آثار جنایت‌باری را به‌دنبال دارد که یکی از آنها از بین رفتن بیماران خاصی است که داروهای‌شان به‌ خاطر تحریم به دستشان نمی‌رسد و این جنایتی است که غرب با اعمال تحریم‌های ظالمانه مرتکب شده است. جنایت مگر چیست جز کشتن افراد بیگناه؟ آمریکا و اتحادیه اروپا در مورد ایران این جنایت را مرتکب شده‌اند که باید پاسخگو باشند و تحت تعقیب قرار گیرند و محاکمه و مجازات شوند.

داروهای بیماران هموفیلی، تالاسمی، بیماران کلیوی، ‌ام اس، ‌ای‌بی، (بیماران پروانه‌ای) دیابت، سرطان و… که در دسته بیماری‌های خاص یا صعب‌العلاج قرار می‌گیرند، شامل این تحریم‌ها شده‌اند. آمریکایی‌ها بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ما را در ابعاد مختلف تحریم کردند. این تحریم‌ها در سال‌های اخیر به اوج خود رسیده‌اند. آنها مدعی هستند که دارو و غذا برای ایران تحریم نیست، اما برای همه دنیا واضح است که اگر امکان ارسال پول و ارز به خارج از کشور وجود نداشته باشد و در ارسال ارز هیچ فرقی بین دارو و سایر محصولات قائل نشده باشند، تحریم دارو و تجهیزات پزشکی صورت گرفته است.

نکته مهم اینجاست که این تحریم‌ها تنها مختص به دارو نیستند و تجهیزات پزشکی نیز تحت تأثیر این تحریم‌ها قرار گرفته‌اند. هم اکنون  حدود ۹۵ درصد دستگاه‌های دیالیزی کشور وارداتی هستند؛ محصولاتی که عمدتاً از کشور آلمان وارد ایران می‌شوند و اعمال تحریم‌ها باعث شده که در روند واردات این محصولات خلل ایجاد شود. این در حالی است که جامعه جهانی باید راهی برای برون‌رفت از این مسئله داشته باشد تا بیماران، خارج از سیاست‌های جوامع اروپایی و آمریکایی، از امکانات درمانی و دارویی لازم برخوردار شوند.

متأسفانه شرکت‌های متعدد خارجی اعلام کرده‌اند که به دلیل تحریم‌ها، قادر به فروش تجهیزات پزشکی به ایران نیستند. تجهیزات پزشکی و داروها کالاهایی هستند که عموم کشورها باید در راستای انسان‌دوستی و سلامت در اختیار سایر کشورها قرار دهند. اغلب شرکت‌ها نیز در این زمینه مایل به همکاری با ما هستند، اما متأسفانه فشار آمریکا بر برخی از این شرکت‌ها باعث شده تا آنها فروش کالاهای خود به ما را ممنوع اعلام کنند.

کارشناسان مسائل حقوق بین‌الملل معتقدند تحریم بانکی و مشکلات ارزی در عمل دسترسی به داروها را برای بیماران خاص با دشواری مواجه کرده است و دست‌های پشت پرده شرکت‌های دارویی را از ورود داروهای خاص به ایران منع می‌کنند. نمونه واضح آن شرکت «مون لی که» سوئد است که در طی یک نامه‌نگاری رسمی با «خانه ای بی» ایران اظهار کرد به دلیل تحریم از واردات پانسمان‌های مخصوص به ایران منع شده است. این عوام‌فریبی جهانی مبنی بر استثنای داروها از لیست تحریم‌ها در عمل باعث جان باختن هموطنان ما می‌شود. تحریم‌ها، تهیه دارو برای بیماران مبتلا به سرطان خون را نیز با مشکل مواجه کرده است.

در این میان اقشار آسیب‌پذیر جامعه بیشترین بار هزینه‌های هنگفت دارو درمانی را به دوش می‌کشند. جدا از هزینه‌های داروها، انجام هر وعده عمل دیالیز ۴ تا ۵ میلیون ریال هزینه مستقیم به همراه دارد. براساس آمار وزارت بهداشت و درمان هم اکنون حدود ۳۲ هزار بیمار دیالیزی در کشور وجود دارند که باید تحت عمل دیالیز قرار بگیرند. هزینه تنها بخشی از مشکلات افراد دیالیزی است، در حال حاضر اغلب دستگاه‌های دیالیز به علت اعمال تحریم‌ها و وارد نشدن دستگاه‌های جدید، از کیفیت لازم برخوردار نیستند.

۵- تحریم بانکی ایران و محدودیت‌های ارزی یکی از عوامل نرسیدن یا دشواری در رسیدن مکمل‌های دارویی بیماران پروانه‌ای است. یکی از پمادهای بسیار تأثیرگذار بیماران پروانه‌ای که در صورت دسترسی این بیماران به آن فرآیند ترمیم زخم‌ها و تاول‌های‌شان تسریع می‌شود، متاسفانه در ایران وجود ندارد. موارد زیادی از این مکمل‌هایی دارویی و پمادها وجود دارند که به دلیل تحریم‌های اقتصادی و تحریم بانکی امکان واردات آن به ایران وجود ندارد.

با شروع تحریم‌های مجدد و خروج یک‌جانبه آمریکا شوک بزرگی به جامعه بیماران خاص ایران وارد شد. در حالی که مدعیان حقوق بشر معتقدند تحریم‌های آمریکا علیه ایران حق سلامت و دسترسی به دارو و درمان را به هیچ عنوان تحت تأثیر قرار نداده است، بیماران خاص برای تأمین داروهای مورد نیاز خود در بازارها سردرگم هستند.

۶- براساس دستور موقت دیوان بین‌المللی دادگستری در لاهه (ICJ) در ۱۱ مهر ۱۳۹۷ دولت آمریکا ملزم شده است تا نسبت به لغو تحریم‌های یک‌جانبه خود در حوزه‌های دارویی و تجهیزات پزشکی، مواد غذایی و برخی حوزه‌های دیگر اقدام کند؛ اما با گذشت یک سال از این موضوع تنها این تحریم‌ها در مورد کاغذ رفع شده‌اند و سیاستمداران آمریکایی بدون توجه به سلامت و حق بیماران برای دسترسی به دارو و تجهیزات پزشکی با تهدید شرکت‌های خارجی در حال مانع‌تراشی برای فروش محصولات این شرکت‌ها به ایران هستند.

بنابراین، این ادعا که دارو در زمره کالاهای تحریم شده نیست، فریب و دروغی آشکار است و راه خرید داروها مسدود است. علاوه بر سختی دسترسی به داروهای خارجی، مجموعه‌ای از قوانین دیگر مانند تحریم‌های بیمه و حمل ‌ونقل،  تأمین دارو را دچار مشکلات اساسی  کرده‌اند. لذا تحریم‌های فلج‌کننده و کمرشکن و همه‌جانبه آمریکا و اروپا که در تاریخ بشر مشابهی نداشته است، از منظر حقوق بشر و حقوق بین‌الملل، غیرقانونی، غیرمشروع  و ظالمانه هستند و در واقع نوعی جنایت محسوب می‌شوند.

30آگوست/21

نتانیاهو قربانی نبرد ۱۲ روزه

نبرد ۱۲ روزه میان مقاومت غزه و گروه‌های فلسطینی، نقطه عطفی در تاریخ مبارزه با رژیم صهیونیستی به شمار می‌رود.

این نبرد از چند منظر اهمیت داشت که بدان پرداخته می‌شود.

  1. شکست رژیم صهیونیستی در تاکتیک:

در واقع رژیم صهیونیستی با تمام ابزار و سلاح‌هایش نتوانست جلوی پرتاب راکت از تونل‌های حماس را بگیرد؛ در صورتی که غزه منطقه بسیار کوچکی است و مناطقی که از آن این تسلیحات شلیک می‌شدند کاملاً مشخص بودند. سیستم‌های پدافند هوایی بسیار گرانقیمت و پیشرفته رژیم صهیونیستی نتوانستند از اصابت بخش قابل توجهی از این راکت‌ها به شهرهای فلسطین جلوگیری کنند. همچنین در عرصه زمینی، مقاومت فلسطین با بهره‌گیری از موشک‌های هدایت شونده کورنیت، موفق به انهدام چند خودروی ارتش صهیونیستی در اطراف باریکه غزه شد و همین امر رژیم صهیونیستی را به عدم ورود زمینی به این منطقه وادار ساخت. در نتیجه کاملاً مبرهن بود که رژیم صهیونیستی در صحنه نبرد از پس مقابله با حماس و سایر گروه‌های فلسطینی بر نیامده و تنها راهکارش برای توقف روند آتشباری آنان، بمباران هوایی بود که آن هم با اتخاذ تاکتیک‌های خاصی از سوی فلسطینیان، اثرگذاری لازم را نداشت.

 

  1. ناکامی در استراتژی:

دولت نتانیاهو نقشه راه مناسبی را که در طول ۱۲ سال زمامداری‌اش بتواند مقاومت غزه را خلع سلاح کند یا حداقل توانش را تقلیل دهد، نداشته است‌. از سال ۲۰۰۹ که وی ریاست دولت جعلی صهیونیست‌ها را برعهده گرفت، نتوانست از تسلیح گروه‌های مسلح فلسطینی جلوگیری کند و کیفیت و کمیت تسلیحات آنان روز به روز افزایش یافت. حتی در نبرد ۵۳ روزه، ارتش صهیونیست‌ها اگرچه به برخی تونل‌های حماس و جهاد آسیب جدی زد، اما از قابلیت‌های نظامی آنان کاسته نشد. تا جایی که در نبرد اخیر بیش از هر زمان دیگری تل‌آویو و حتی شهرهای فراتر از آن همچون حیفا هدف موشک‌های شلیک شده از نوار غزه قرار گرفتند. رونمایی از پهپادهای شناسایی، بمب افکن و انتحاری نیز از جمله تسلیحات رونمایی شده فلسطینیان بود که حاکی از شکست قطعی استراتژی نابودسازی مقاومت در باریکه غزه است.

نکته دیگری که باید به آن توجه جدی کرد این بود که برای اولین بار مقاومت فلسطین بود که برای رژیم صهیونیستی ضرب‌العجل تعیین کرده بود، ابتکار عمل را در دست گرفت و طرف مقابل را منفعل کرد.  وقتی نبرد سیف‌القدس در اثر توهین و جسارت صهیونیست‌ها به مسجدالاقصی آغاز شد، مقاومت اسلامی توانست خود را به عنوان پاسدار اصلی قبله مسلمانان به رخ بکشد و سازشکاران را به حاشیه براند و در این زمینه نیز راهبردش را کاملاً موفق اجرا کند.

 

  1. آشکار شدن ضعف‌های بنیادین رژیم صهیونیستی:

نبرد اخیر ضعف‌های بنیادین رژیم صهیونیستی را آشکار کرد. از طرفی جبهه داخلی این رژیم آمادگی مقابله همه جانبه با ناامنی شهرها را نداشت و نمی‌توانست دائماً در پناهگاه بماند و نارضایتی از عملکرد دولت و ارتش اوج گرفت.

از سوی دیگر مراکز صنعتی و تجاری رژیم صهیونیستی از کار افتادند. برای مثال فرودگاه بن‌گورین تل‌آویو بر اثر راکت‌باران حماس و سایر گروه‌های مقاومت تعطیل و پروازهایش به فرودگاه دیگری که رامون نام داشت منتقل شد.

همچنین بندر بسیار مهم اشدود که ۶۰ درصد تجارت دریایی اسرائیل از آنجا انجام می‌گیرد به‌طور کامل تعطیل شد، زیرا تقریباً تمام شهرها و مناطق تجاری و صنعتی رژیم صهیونیستی مورد هجمه راکتی قرار گرفتند و ساختار اقتصادی صهیونیست‌ها تقریبا فلج شد.

۴٫برای اولین بار در تاریخ حیات رژیم جعلی صهیونیستی ساکنان عرب سرزمین‌های اشغالی ۱۹۴۸ جرئت، جسارت و انگیزه یافتند تا به خیابان بیایند و برخی از شهرها را برای مدتی از کنترل نیروهای امنیتی رژیم منحوس خارج سازند. رخداد بی‌سابقه مذکور به‌شدت بر تصمیم‌گیران سیاسی دو طرف تاثیر گذاشت تا جایی که رئیس‌جمهور رژیم صهیونیستی تصریح کرد که آنچه در کف خیابان‌ها می‌گذرد از راکت‌های حماس خطرناک‌تر است.

در نتیجه می‌توان گفت مقاومت غزه اعتبار گزینه مقاومت را به‌شدت بالا برد و توده‌هایی از فلسطینیان  را که ناامید شده بودند به هیجان درآورد.

بنابراین پرواضح است که نبرد ۱۲ روزه موسوم به سیف‌القدس یکی از ناکام‌ترین و خسارت‌بارترین نبرد‌های تاریخ رژیم صهیونیستی است و به همین دلیل به نظر می‌رسد مخالفان نتانیاهو درصدد بودند تا با بهره‌گیری از این حربه و تشکیل عجیب‌ترین ائتلافی که ممکن می‌شد وی را از قدرت کنار بزنند. نفتالی بنت، گیدئون صعر و آویگدور لیبرمن راست‌گرای افراطی، یائیر لاپید و بنی‌گانتز میانه‌رو و هوروویتز و میراف میخاییلی چپ‌گرا به همراه منصور عباس عرب تصمیم به برکناری نتانیاهو گرفتند.افراد فوق هر کدام سخنگوی بخشی از جامعه ناهمگن رژیم صهیونیستی بودند و اختلافاتشان کاملاً روشن و واضح بود؛ لکن بر سر یک چیز اشتراک نظر داشتند: برکناری نتانیاهو.

به عبارت دیگر تنها عامل شکل‌گیری این ائتلاف، دشمنی با رهبر حزب لیکود بود والا به نظر نمی‌رسد در سیاست‌های دولت صهیونیست‌ها در دوره جدید تغییری جدی به وجود بیاید. دولت ائتلافی نفتالی بنت و یائیر لاپید با توجه به ابقای بنی‌گانتز در سمت وزارت دفاع و کوخاوی در جایگاه فرماندهی ارتش تفاوت ماهوی و محسوسی از لحاظ نقشه راه و عملکرد با نتانیاهو نخواهد داشت لکن با توجه به کاریزماتیک نبودن بنت و لاپید و همچنین کابینه‌ای که  تناسب کمی بین اعضای آن وجود دارد احتمالاً نتواند چون دوره نتانیاهو منسجم و قاطع عمل کرده و از پس مشکلات امنیتی این رژیم که روز به روز در حال گسترش کمی و کیفی است، بر بیاید.

تقویت کننده استدلال فوق، نخست وزیر شدن فردی است که تنها ۷ کرسی را در اختیار داشت که حدود ۵ درصد پارلمان است و امری بی‌سابقه در تاریخ دموکراسی‌ها پارلمانی محسوب می‌شود‌.

این اتفاق به‌وضوح نشان می‌دهد صدراعظم جدید برخلاف سلفش از حمایت‌های قاطع برخوردار نیست و ناچار است با جریان‌های موتلفش همکاری کند تا از فروپاشی کابینه جلوگیری نماید. بنابراین بعید است دولت کنونی رژیم صهیونیستی بتواند همچون دوره سابق راست‌گرایانه عمل کند.

دولت ائتلافی بنت – لاپید نیز احتمالاً در سیاست خارجی در برابر آمریکا مجبور به انفعال و توان تاثیرگذاری‌اش بر جو بایدن کمتر از گذشته خواهد بود، زیرا صهیونیست‌ها متوجه آسیب‌پذیری خود شده‌ و این واقعیت را که نمی‌توانند بدون همراهی و همکاری ایالات متحده بر چالش‌های خود فائق بیایند، پذیرفته‌اند. لذا بعید است که دست به خودسری بزنند و رفتارهای خلاف خواست آمریکا را انجام بدهند و دست به ماجراجوئی بزنند.

البته باتوجه به دستاوردهای مقاومت غزه در نبرد سیف‌القدس و ایجاد معادله‌ای جدید در برابر صهیونیست‌ها، فعال شدن جبهه جنگ با این باریکه محتمل است و دولت بنت نیاز به ایجاد یک دستاورد تبلیغاتی را کاملاً حس می‌کند.

اما محور مقاومت با برنامه‌ای از پیش تعیین شده به دنبال وارد ساختن ضربات مقطعی به رژیم صهیونیستی است تا شکست‌پذیری ارتش این رژیم و ناتوانی سردمداران آن در تامین امنیت شهروندان اشغالگر را به عنوان یک اصل قطعی و پذیرفته شده جا بیندازد. همین امر سبب شده که اولاً ضعف‌های ساختاری رژیم صهیونیستی کاملاً برملا و گسل‌های اجتماعی آن نمایان شود.

از طرفی آمریکا با توجه به تنگناهای جدی در عرصه بین‌المللی و برنامه جامع و شاملی که برای کنترل چین دارد، اولویت‌هایش را از غرب آسیا به شرق این قاره منتقل کرده و بعید است بتواند چون گذشته از دولت صهیونیست حمایت کند.

این در حالی است که برنامه ایران برای تسلیح مناطق پیرامونی فلسطین مراحل پایانی خود را طی می‌کند؛ تا جایی که دبیرکل حزب‌الله صراحتاً اعلام داشت در صورت تعرض مجدد به قدس، جنگ منطقه‌ای در انتظار صهیونیست‌ها خواهد بود. این هشدار سید حسن نصرالله با پاسخ مثبت و فوری انصارالله یمن و گروه‌های مقاومت عراقی و فلسطینی همراه شد و نشان داد محور ضد صهیونیستی با برنامه و به‌تدریج در حال اجرای نقشه‌ راه خود است.

به نظر می‌رسد ماه‌های آینده با تغییر دولت در ایران و روی کار آمدن جریان انقلابی، نتیجه مذاکرات وین برای اسرائیل بسیار سخت تمام شود. اگر مذاکرات وین به سرانجام برسد و منابع مالی ایران آزاد شوند، ایران بی‌شک با اعتماد به نفس بیشتری در منطقه فعالیت خواهد کرد و رژیم صهیونیستی را در تنگنا قرار خواهد داد. همچنین برقراری مجدد توافق ایالات متحده با ایران نوعی تضمین امنیتی برای فعالیت‌های جمهوری اسلامی در منطقه ایجاد خواهد کرد که بی‌شک خوشایند سران حاکم بر دولت یهود نخواهد بود.

اما اگر مذاکرات وین نیز به نتیجه نرسد، بازهم رفتارهای ایران تهاجمی خواهد بود و به محور غربی- عبری‌- عربی ضربه وارد خواهد ساخت و در نتیجه بازهم امنیت رژیم صهیونیستی با تهدید مواجه خواهد شد؛ با این تفاوت که بر خلاف گذشته، آمریکا در حال تعدیل و تقلیل نیروهایش در غرب آسیاست و به هیچ وجه قصد افزایش تنش با جمهوری اسلامی را ندارد.

به همین دلیل به نظر من، دوران سختی برای رژیم صهیونیستی آغاز شده و فشارهای محور مورد حمایت ایران روز به روز بر رژیم کودک کش بیشتر خواهد شد.

سخنان اخیر دبیرکل حزب‌الله نیز که صراحتاً بر نزدیک شدن آزادسازی قدس تصریح کرد، بر همین اساس ارزیابی می‌شود.

30آگوست/21

منافقین در لانه نفاق

پمپئو وزیر امور خارجه سابق آمریکا در تیرماه ۱۴۰۰ در گردهمایی عناصر سازمان منافقین شرکت کرد. او که در نقض آشکار همه قوانین بین‌المللی یکی از عوامل اصلی طراحی و ترور شهید حاج ‌قاسم سلیمانی و ابو مهدی المهندس بود، در کنار کسانی نشست که دست آنان به خون بیش از ۱۷ هزار شهروند ایرانی، از جمله منتخبین مردم در قوه مجریه و قوه مقننه آلوده بود.

این همراهی او با این گروهک تروریستی در حالی است که شرکت وزرای خارجه سابق و دیپلمات‌ها و حتی افسران امنیتی رژیم سعودی همواره یک پای دیگر این نشست‌هاست. رژیمی که در ترور مخالفین خود از همه امکاناتش بهره می‌گیرد و سفارتخانه‌های او در سراسر جهان هنر شگفت‌انگیزی از خود نشان می‌دهند و گاهی حتی شخص شهروندان مخالف خود ـ چون قاشقچی ـ  را با گذرنامه‌های‌شان چنان باطل می‌کنند که حتی خبره‌ترین کارشناسان هم از کشف دی ان ای آنان عاجز می‌مانند!

شرکت دولتمردان این کشور گاوچران و این دولتمردان گاو شیرده ـ که یکی از آنان خالق گرگ داعش و دیگری پرورش‌دهنده آن به شمار می‌روند ـ را در نشست‌های سالانه گروهک منافقین باید در استاد داعش بودن سران سازمان منافقین جستجو کرد. سازمانی که به لطف حمایت‌های بی‌دریغ نظام سلطه، تحقیق و تفحص در باره جنایات آنان می‌رود تا چون تحقیق و تفحص از هولوکاست جرم محسوب شود  و رسانه‌های به اصطلاح مدافع حقوق بشر غربی به سمتی حرکت می‌کنند که از این عناصر بالفطره آدمکش، چهره‌ای انسانی ترسیم کنند.

کار این تحریف آشکار تاریخی به آنجا کشیده است که امروز بی بی سی، من و تو، اینترنشنال و… که هرگز حاضر به مصاحبه با پدر و مادر یک داعشی درباره مجاهدت! فرزندانشان نیستند و نشانی از قبر کشته‌های این فرقه نمی‌دهند؛ مصاحبه با خانواده یک عنصر آدمکش منافق و اشک ریختن برای قبر آنان را برای خود افتخار می‌دانند!

پرسشی که امروز ذهن بسیاری ـ و به‌ویژه نسل جوان کنونی ـ را درگیر خود کرده این است که مگر غربی‌ها و سعودی‌ها و رژیم صهیونیستی چه قرابت قومی و خونی‌ای با عناصر گروهکی دارند که روح لشکریان آتیلا و چنگیز و هیتلر در آنها دمیده شده و در آدمکشی تا آنجا پیش رفته‌اند که جنایت‌های گروه‌های قبل از خود، از جمله خِمرهای سرخ در جنوب شرقی آسیا را از یادها  برده‌اند و حتی داعش هم با همه جنایاتش در شیوه آدمکشی، شاگرد آنها محسوب می‌شود؟

پاسخ این پرسش، خوی وحشی و حیوانی پنهان در آنان همراه با ادبیاتی فریبنده‌تر است که در فرهنگ مردم ایران زمین عنوان«منافق» به خود گرفته است، نفاقی که امروز آشکارتر از همیشه، خود را در چهره غرب به ظاهر متمدن نشان می‌دهد. در همین تیرماه ۱۴۰۰ که پمپئو در اجلاس سازمان منافقین شرکت کرد، هزاران نفر در ورزشگاه ویمبلی لندن و میلیون‌ها نفر در جهان نظاره‌گر بازی پایانی ملت‌های اروپایی بین انگلیس و ایتالیا بودند، شعارهای نژادپرستانه انگلوساکسون‌ها بار دیگر پرده از چهره نفاق غرب برداشت و اتوکشیده‌های به ظاهر متمدن مدافع حقوق بشر، خوی وحشی خود در دوران برده‌داری را نمایان کردند، دورانی که آنها میلیون‌ها برده را در مسیر آفریقا به اروپا و آمریکا در محل نگهداری حیوانات در کشتی‌ها زندانی کردند و اجساد هزاران تن از آنان را در  این مسیر به دریا ریختند و زنده‌ها را با زدن لگام بر دهن در مزارع کشت بنیه و ذرت به کار گرفتند تا مبادا در هنگام کار، به اندازه کف دستی ذرت یا گیاه بخورند.

پمپئو بازمانده پدران برده‌داری است که به نام مسیحیت در مدارس تعلیم تمدن، هزاران کودک بی‌گناه را زنده به گور کردند و امروز با کشف اجساد آنان در کانادا که حتی حاضر به عذرخواهی هم نیست؛ حقوق بشر را به رخ کشوری چون ایران می‌کشد. به‌راستی امروز اگر پمپئو که فرزند همان پدرانی است که زنده زنده پوست از سر سرخپوستان کندند تا به کیفیت متاع مو و پوستشان آسیبی نرسد، در کنار منافقین ننشیند که زنده زنده پوست از سر پاسداران کمیته‌ها کندند و زنده به گورشان کردند، چه کسی باید بنشینند؟ به‌راستی اگر دولتمردان سعودی که مخالفی چون قاشقچی را از روی زمین محو کردند، همنشین منافقینی نشوند که زنان و کودکان را در انفجارهای اتوبوس در شعله‌های آتش محو کردند، با چه کسانی دمخور شوند؟ نفاق، دورویی و تضاد در قول و عمل وجه مشترک این قوم است.

امام خمینی از همان دوران نهضت، چهره نفاق سازمان را  چون چهره غرب و شرق شناخت و از دیدار حسین روحانی و تراب حق‌شناس با خود در نجف اشرف از حرکت این عناصر سازمان تحت عنوان فریب یاد کرد، اما با آنان کنار آمد و کاری به آنان نداشت. حتی پس از پیروزی انقلاب و موضع‌گیری این سازمان در برابر رفراندوم، باز مسعود رجوی و موسی خیابانی را در شهر قم به حضور پذیرفت، ولی هرگز از نفاق و فریب آنان هم غفلت نکرد.

با آغاز تحرکات این گروهک بر ضد نظام و جریان حزب‌الله از سال ۵۷ تا سال ۶۰ امام خمینی باز آنها را تحمل کرد اما اذعان کرد که اگر یک هزارم احتمال دست برداشتن عناصر سازمان از خوی خود را می‌داد، خود به سراغ آنان می‌رفت. امام خمینی در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ به صراحت در مقابل بیانیه سازمان برای رفع اختلافات خود با نظام فرمود:

«… البته میل داریم که همه گروه‌ها و همه احزاب به اسلام برگردند و راه مستقیم اسلام را در پیش بگیرند و همه مسلم بشوند. بر فرض اینکه نشوند ،مادامی که با ما و با کشور اسلامی جنگی ندارند و در مقابل اسلام قیام مسلحانه نکرده‌اند، به‌طور آزاد دارند عمل می‌کنند و به‌طور آزاد حرف‌های خودشان را دارند می‌زنند، لکن شما بنای این مطلب ندارید و من اگر یک در هزار احتمال می‌دادم که شما دست از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، بردارید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود شما پیش من بیایید.»(۱)

امام پس از درخواست از آنان به بازگشت و دست برداشتن از روحیه تهاجمی خود به روحیه فریب و خوی تهدید و ارعاب آنان اشاره می‌کند و می‌فرماید:

«… شما معزز و محترم هستید، لکن مادامی که اسلحه در دست شماست و شما در همین نوشته اظهار مظلومیت و اظهار اینکه ما می‌خواهیم کارها درست بشود و تفاهیم بشود، وقتی در همین‌ جا تهدید به قیام می‌کنید ما نمی‌توانیم از شما این‌ طور مسائل را قبول کنیم.»(۲)

سازمان منافقین همزمان با بیانیه خود و پاسخ و موضع امام خمینی، سیاست نفاق و فریب خود را با گسترش خانه‌های تیمی و روی آوردن به مخفی‌کاری و مسلح کردن نیروها و افزایش جو تهدید و ارعاب ادامه داد تا جایی که امام خمینی در هجدهم خرداد ۱۳۶۰ ضمن نصیحت دوباره به آنان فرمود:

«… اگر کسی با آرامش مخالفت کند، با او سخت عمل خواهم کرد و این یک وظیفه شرعی است که بر عهده من است.»(۳)

سازمان منافقین از تابستان ۱۳۶۰ به بعد از هیچ جنایت و خیانتی نسبت به اسلام و ایران و مردم بی‌پناه دریغ نکرد. این سازمان قوای سه‌گانه ایران را به عزا نشاند و محراب‌ها را به خاک و خون کشید و سپس به دامان غرب منافق و هم‌خوی خود پناه برد و در خیانت تا آنجا پیش رفت که حتی از دادن نقشه عملیات‌های ایران در جنگ و پناهگاه‌های مردم به دشمن هم ابا نکرد و سرانجام اوج خیانت و خباثت خود را در تابستان ۶۷ در حمله به غرب کشور نشان داد.

با احراز هویت برخی از فرماندهان و کشته‌شدگان عملیات مرصاد معلوم شد که بسیاری از آنان از توابیـن سازمان در زندان‌ها، به‌ویژه توابین هیئت عفوی بودند که از سوی شخص آقای منتظری در سال ۶۵ مورد عفو قرار گرفته و آزاد شده بودند! این عفو در همان زمان مورد انتقاد امام خمینی(ره) قرار گرفت. تا جایی که امام در فرازی از نامه خود خطاب به آیت‌الله منتظری می‌نویسند: « آزادی بی‌رویّه چند صد نفر منافق، به دستور هیأتی که با رقت قلب و حسن ظنشان واقع شد، آمار انفجارها و ترورها و دزدیها را بالا برده است. «ترحم بر پلنگ تیز دندان – ستمکاری بود بر گوسفندان». (۴)

حالا دیگر برای نظام و نگاه تیزبین امام خمینی به عناصر زندانی سازمان که نام برخی از آنان در لیست مسئولان بالای سازمان پس از فتح تهران!! هم قرار گرفته بود محرز شده بود، لکن نظام باز از هرکدام از آنان که ولو به صورت تاکتیکی از سازمان اعلام انزجار کردند گذشت؛ اما برخی بر موضع خود حتی در سه جلسۀ پی ‌در ‌پی اصرار کردند و حتی حاضر به توبه تاکتیکی هم  نشدند.

اما نظام اسلامی تنها حکم خدا و منطبق بر قوانین جنگی را درباره افرادی اجرا کرد که با وجود نبرد همزمان سازمان با نظام و مردم در منطقه اسلام‌آباد غرب، بر تهدید به حمله مسلحانه به‌محض خارج شدن از زندان و پیوستن به دوستان خود در خارج از زندان پافشاری کردند.

امام خمینی در تابستان ۱۳۶۷چتر امنیت را بر سر مردم گستراند و خوارج نهروان زمان را به سزای  اعمالشان رساند و غده‌های سرطانی‌ای را جراحی کرد که حاضر به توبه از آدمکشی نشدند. کسانی که بوی انفجار و ترور در مساجد و اتوبوس‌ها و خانه‌های مردم از آنان به مشام می‌رسید. امام با دلی آرام و قلبی مطمئن، روی دست‌های میلیون‌ها مردم زخم‌خورده از نفاق به جوار رحمت الهی شتافت و منافق همانند همیشه تاریخ به لانه نفاق خزید.

 

 

 

پی‌نوشت:

۱- صحیفه امام، ج۱۴، ص۳۴۳٫

۲- همان، ص ۳۴۴٫

۳- همان، ج ۱۴، ص ۴۱۷٫ (۱۸ خرداد ۱۳۶۰)

۴- صحیفه امام ج ۲۰ ص ۱۳۷

30آگوست/21

عراق و مساله اخراج آمریکایی‌ها

همه تحلیل‌گران سیاسی و حتی مردم عادی معمولاً در پی هر حمله‌ای که از سوی آمریکایی‌ها علیه مردم عراق انجام می‌شود «مسئله اخراج آمریکایی از عراق» را دنبال می‌کنند و برخی نیز درباره نتایج آن صحبت می‌کنند، ولی باید به این نکته اشاره کرد که این تصمیم اولین تصمیم عراق نبوده، بلکه ‌این دومین تصمیم از سوی مقامات عراقی برای اخراج آمریکایی‌هاست.

تصمیم اول که در سال ۱۲/۱۳/۲۰۱۱ برای رهاسازی عراق از اشغالگران آمریکایی انجام شد یک تصمیم کاملاً عراقی بود که به‌رغم نارضایتی مقامات آمریکایی و تهدیدهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آنان و هشدارهای کاخ سفید تا حد زیادی با موفقیت انجام شد.

به دنبال تصمیم اول مقامات عراقی برای اخراج اشغالگران آمریکایی در سال ۲۰۱۱ و تهدیدات مقامات آمریکایی، این تصمیم منجر به پیامدهایی شد که به برخی اشاره می‌کنیم:

۱- بی‌ثباتی امنیتی و ظهور شکنندگی دستگاه امنیتی و نظامی (نفوذ اطلاعات، فرار زندانیان و…)

۲- شورش سیاسی (استان‌های نینوا، صلاح‌الدین و بصره) که از پاسخ دادن به برنامه‌های دولت مرکزی و دیگران خودداری کردند.

۳- فشار اقتصادی از جمله جلوگیری از پروژه های اقتصادی و مجهز کردن کشور به تسلیحات (معامله هواپیما، پدافند هوایی و…) و جلوگیری از مجهز کردن بخش برق‌رسانی.

۴- تنش مستقیم بین نیروهای امنیتی (با این تحلیل که آنها‌ در راستای اهداف ایران حرکت می‌کنند، از این‌رو  شبکه‌های معاند و غربی به آنها ارتش صفوی خطاب می‌کنند! و این امر به خاطر نزدیکی آنها به سیاست‌های ایران است) با شهروندان عراقی، در موضوعاتی از جمله جعل، آدم‌ربایی، قتل، تعرض، بازی صحنه‌های ساختگی و بسیج عموم مردم

۵-القاء کوتاهی و مقصر جلوه دادن دولت مرکزی که جزو شیطنت‌های آمریکایی‌ها به شمار می‌آید، مانند بازپرداخت امور تخصیصی در مورد خدمات از بودجه کشور (امتناع از ایجاد پروژه‌های زیرساختی و بنیادی)

۶-کاهش تولیدات کشاورزی و هدر دادن مبالغ اختصاص یافته از بودجه کشور (برای تضعیف کشاورزی و وابستگی به وارد کننده در کشور )

۷-نیروهای سیاسی به بهانه (زندانیان زن، محدود کردن عقاید، دستگیری، آزار و اذیت سیاسی و غیره) احساسات توده‌ها را بسیج می‌کنند. به طور مثال برپا کردن چادرهای اعتراضات .

۸-رشد گروه‌های تروریستی و به خدمت‌گیری آنها در بین نیروهای سیاسی و قبیله‌ای و برپایی و تشکیل  (شوراهای نظامی مسلح) که گهواره نیروهای بعث و القاعده بود و در نتیجه به باقی‌ماندگان تروریسم تبدیل شدند.

۹-سرزنش و کشتن کسانی که با دولت آشتی می‌کنند و کسانی که برای اجرای قانون و بیداری مردم تلاش می‌کردند.

۱۰-شکاف سیاسی و دوگانگی میان برخی ازگروهای شیعه. در این خصوص مشاهده شد که  برخی از نیروهای سیاسی فعال برای تضعیف دولت وقت سخت تلاش و علیه آن توطئه کردند. به این منظور با طرح‌های اقتصادی و اجتماعی و اقدامات بهداشتی و مسکن، دولت سابق عراق را با این توجیه  که اگر با آن موافقت شود، نتایج مثبت آن بنفع نخست وزیر تمام خواهد شد، رد کردند.

۱۱-آخرین پیامد و نتیجه، حضور داعش و گروه‌های وابسته به آن  است، به‌طوری که  به سه استان حمله و امنیت باقی استان‌های عراق را تهدید کردند.

 

و در پاسخ به این پرسش که آیا اخراج آمریکایی‌ها هیچ نتائج مثبتی در سطح ملی و استراتژیک داشته؟ و آیا عراق از خروج آمریکا در سال ۲۰۱۲ چه چیزی به دست آورده؟ باید گفت:

۱-مهم‌تر از همه اینکه، عراق یک کشور آزاد در منطقه است و مستقل از هرگونه پروژه که برای آن برنامه‌ریزی شده است و حتی اسیر پروژه صهیونیستی-آمریکایی هم  نشده است .

۲-رشد ظرفیت ملی با تکیه بر انرژی‌های مردمی و متحدان واقعی مانند جمهوری اسلامی ایران .

۳-درک قوی نیروهای سیاسی شیعه که کوتاه آمدن از اصول و امور ثابت سیاسی و تغییر موضع سیاسی به نفع آنها نخواهد بود (وَلَن تَرضىٰ عَنکَ الیَهودُ وَلَا النَّصارىٰ حَتّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم: یهودیان و مسیحیان از شما راضی نخواهند بود تا زمانی که دین آنها را دنبال نکنید. بقره/ ۱۲۰). بنابراین، این چالش‌ها فرصتی شد که مصلحت شخصی و مصلحت‌های عمومی در پروژه‌های پیش روی کشور روشن شوند و هر کدام جای خود را پیدا کنند.

۴-میزان خصومت سیاسی نیروهای سیاسی مانند طارق الهاشمی، معاون رئیس جمهور و عیساوی و دیگران که تروریست‌ها آنها را از داخل کشور برای نابودی شیعیان  هدایت می‌کردند، پدیدار و جرم و جنایتشان آشکار شد و طرح واقعی آنها برای نابودی شیعیان را نشان داد.

۵-این امور انسجام مردم عراق را درحمایت از مرجعیت مذهبی عراقی و ارزش‌ها و آموزه‌های حسینی را که پشتوانه آن است به‌وضوح آشکار کرد. به همین دلیل است که مرجعیت دینی و مذهبی عراق  همزمان هم با تروریسم آمریکایی و هم با تروریسم داعش مقابله کرد.

۶-همچنین تمسک مردم به مرجعیت دینی و ارزش‌های حسینی، ماهیت همه سازمان‌های بین‌المللی را که تحت عنوان کمک‌های بشردوستانه فعالیت‌های مشکوکی را دنبال می‌کردند، برای همه آشکار کرد.

 

اکنون ما تحت عنوان عراق و چالش‌های رد حضور آمریکایی‌ها در خاک این کشور قرار گرفته‌ایم. بی‌تردید عراق همان است که در سال ۲۰۱۱ آمریکایی‌ها را اخراج کرد و اکنون در سال ۲۰۲۱ نیز اخراج می‌کند؛ زیرا عراق می‌داند که حضور آمریکا به نفع او یا منافع منطقه نیست و نیز آگاه است که در مقابل کشوری قرار دارد که او را به عنوان برده و شلاق خود در منطقه می‌خواهد. آمریکا نمی‌خواهد این موضوع را بپذیرد که عراق از محوریت برنامه‌های او در منطقه خارج شده است و برای به بازگردان عراق به موضع آمریکایی خود و برگرداندنش به محوریت برنامه‌های آنها به هر روشی و هر تلاش روی آورده‌اند. به طور مثال  (فشار مستقیم امنیتی، فشار خلیج فارس، فشار اقتصادی و سایر چالش‌های فوق الذکر).

دولت آمریکا قدرت و توانایی واقعی مردم عراق را درک نمی‌کند و نمی‌فهمد که در مقابل شیعیان کشور عراق قرار دارد؛ شیعیانی که در طول قرن‌ها، در برابر اشغال‌گری عثمانی‌ها، انگلیسی‌ها با تمام خباثت‌هایشان و بعثی‌ها با همه ظلمشان ایستادگی کردند.

اکنون ایالات متحده آمریکا در تلاش است تا عراق را تحت عنوان بخشش اموال و دادن مزایا ـ  به طور مثال رضایتمندی کشورهای  خلیج فارس، حمایت مالی،  حمایت رسانه‌ای ـ  به سمت سیاست‌های خود جذب کند؛ اما آمریکایی‌ها این بار با تصمیم دیگری از پارلمان عراق روبرو هستند. قدرت و توانایی اجرائی قطعنامه ۵/۱/۲۰۲۰ مصوب پارلمان عراق نسبت به قطعنامه ۲۰۱۱ که قطعنامه ضعیفی بود ، بیشتر است، زیرا:

۱-تعداد سربازان در آن زمان از ۲۰ هزار نفر فراتر نمی‌رفت (دولت از ۵۰۰۰ نفر ۲۵۰۰ نفر صحبت می‌کند)، ولی در حال حاضر ۱۵۰ هزار نفر تا  حدود یک میلیون نفر به ارتش و حشد الشعبی ملحق شده‌اند.

۲-نیروهای آمریکایی در غرب و شمال عراق و  جاده‌های آن توسط مواد منفجره محاصره شده‌اند. با توجه به گسترش نیروهای حشدالشعبی  در بیشتر مناطق، آمریکایی‌ها پل هوایی و زمینی تشکیل داده‌اند.

۳-کاهش استقبال عمومی مردم از سیاست آمریکائی‌ها نسبت به زمان سابق و آزاد شدن عراق از صدام جنایتکار و اکنون که آمریکایی‌ها قاتل رهبران شهید و فرزندان حشدالشعبی عراق محسوب می‌شوند.

۴-حضور نیروهای حشدالشعبی، این نیروهای امنیت ملی قوی که داعش تروریست، یعنی عامل اطلاعاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی، عربستان سعودی، امارات و سایر کشورهای شرور و پرخاشگر در مواجهه  با آنها شکست خورده است.

۵-تصمیم به اخراج علنی و مستقیم آمریکایی‌ها و عدم نرمش در این زمینه.

۶-همچنین ما نمی‌توانیم از قدرت و توانایی مقاومت اسلامی عراق در بازدارندگی و انجام ده‌ها عملیات نظامی با فناوری‌های جدید و توانایی‌های دردناک با شواهد فراوان غافل شویم .

بله، چالش موجود است، اما این را به خاطر بسپارید که آمریکا پس از دیدن خسارت‌های متعدد خود از داعش و تغییر نقشه منطقه به معامله قرن به غزه، اکنون از کمترین توانایی برای کنترل منطقه برخوردار است.

باید به ضعف آمریکایی‌ها، قضیه انتخابات سوریه و شتاب بین‌المللی برای تبریک به خاطر برگزیده شدن  ریاست جمهوری اخیر آنها را اضافه کنیم و قضیه مقاومت مردم یمن ـ انصارالله ـ که الان سعودی‌ها  آرزو دارند با یمنی‌ها  بنشینند و مذاکره کنند.

بالاتر از همه و بعد از هر چیز، پیروزی‌هایی که به دست جمهوری اسلامی و رهبر آن، امام صبور، سید‌ القائد آیت‌الله خامنه‌ای«دام عزه» رخ داده است .

بله، تفاوتی نمی‌کند که چالش‌های خروج آمریکا از عراق چه هستند. مهم این است که قدرت آنها بسیار کمتر از گذشته شده است .

به نظر بنده چالش مهم ما چالش سیاسی است که بعد از چالش امنیتی از هر چالشی مهم‌تراست.

آری. راهکار سیاسی دست این است که  ما برای خدمت به عراق، به انسجام قوی نیروهایمان و کار و تلاش آنها برای یک پروژه سیاسی واحد نیاز داریم.

30آگوست/21

سریر، سیرت و صراط طالبان – حقیقت چیست؟ تبلیغات کدام است؟

درآمد:

در تیرماه ۱۴۰۰، بحث افغانستان و تحولات سیاسی و امنیتی آن در کانون مباحث منطقه‌ای قرار گرفت. افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی خود، از جمله همسایگی با چهار قدرت چین، روسیه، هند و ایران و تأثیر آن بر مسایل سیاسی، اقتصادی و امنیتی آنان، کشور مهمی به حساب می‌آید. یک جنبه دیگر اهمیت این تحولات شکست ۲۰ سال جنگ آمریکا و اخراج نظامیان آن از افغانستان است که در نوع خود رخداد کم‌سابقه‌ای محسوب می‌شود.

 

۱٫موقعیت انسانی و اقتصادی

افغانستان ۶۵۲۸۶۰ کیلومتر مربع مساحت دارد و با پاکستان (۲۴۳۰ کیلومتر)، تاجیکستان (۱۲۰۶ کیلومتر)، ایران (۹۳۶ کیلومتر)، ترکمنستان (۷۴۶ کیلومتر)، ازبکستان (۱۳۷ کیلومتر) و چین (۷۶ کیلومتر) مرز دارد. این کشور معادن زیرزمینی فراوانی دارد، از جمله گاز طبیعی، نفت، زغال‌سنگ، مس، کرومیت، طلق، سولفات باریوم، گوگرد، سرب، روی، آهن، نمک، سنگ‌های قیمتی و اورانیوم. ارزش این معادن سه هزار میلیارد دلار برآورد شده است. افغانستان از نظر گونه گیاهی که علاوه بر ارزش غذایی و دارویی، ارزش توریستی هم دارد، با دارا بودن حداقل ۵۰۰۰ گونه گیاهی، از این جهت یکی از غنی‌ترین کشورهاست. گفتنی است آلمان که در زمینه گونه‌های گیاهی یکی از کشورهای غنی به حساب می‌آید و البته از نظر وسعت (با دارا بودن ۳۵۷۳۸۶ کیلومتر مربع) کمی بیش از نیمی از افغانستان است، حدود ۴۰۰۰ گونه گیاهی دارد و در مرتبه بعد از افغانستان قرار می‌گیرد.

افغانستان از نظر منابع آبی هم کشور پرآبی است. رود آمو، هریررود، ارغند آب، هیرمند، رود کابل و آمودریا علاوه بر افغانستان کشورهای تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان و ایران را هم پوشش می‌دهند و لذا افغانستان از قدرت هیبرو استراتژیک نیز برخوردار است.  .

جمعیت افغانستان حدود ۴۰ میلیون نفر برآورد شده که ۲/۶۴ درصد آن بین یک تا ۲۴ سال سن دارند. این در حالی است که سن فقط ۵ درصد جمعیت این کشور ۵۵ سال به بعد است. نرخ رشد جمعیت این کشور ۳/۲ درصد و در ردیف دهم دنیاست. بنابراین می‌توان گفت که افغانستان کشور جوانی است و جمعیت جوان آن در دهه‌های آینده افزایش نیز خواهد داشت. ۷۷درصد جمعیت افغانستان اولاً به زبان فارسی تکلم می‌کنند و ۲۳ درصد هم زبان اولشان پشتونی، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، نورستانی، پشه‌ای و… و زبان رسمی این کشور، «فارسی دری» است. پشتون‌ها حدود ۴۰ درصد، تاجیک‌ها حدود ۳۲ درصد، هزاره‌ها حدود ۱۲ درصد، ازبک‌ها حدود ۹ درصد، ایماق‌ها حدود ۴ درصد، ترکمن‌ها حدود ۳ درصد، بلوچ‌ها حدود ۲ درصد از جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند و درصد بسیار اندکی هم اقوام دیگر شامل پشه‌ای، نورستانی، سیدها و براهویی‌ها هستند. البته حداقل از ۶۰ سال پیش به این طرف، هیچ سرشماری رسمی‌ای در این کشور صورت نگرفته است و لذا آنچه از بافت و تقسیمات جمعیتی این کشور ذکر شد، متکی به نتایج پژوهش‌هائی است که سازمان‌های مختلف تحقیقاتی دنیا در این خصوص ارائه کرده‌اند و ما در اینجا میانگین اعدادی را که ذکر کرده‌اند، آورده‌ایم.

افغانستان یک کشور عمدتاً روستایی است. براساس آماری که در سال ۱۳۹۰ از سوی سازمان ملل منتشر شد، ۵/۷۶ درصد جمعیت این کشور در روستاها زندگی می‌کنند و پایتخت (با حدود ۵/۴ میلیون نفر) تنها شهری است که جمعیت میلیونی دارد. کابل، قندهار، هرات، مزار شریف، قندوز، جلال‌آباد، طالقان، پل خمری، چاریکار، شبرغان، غزنی، خوست، سرپل، فیروزکوه و بامیان از نظر جمعیت پس از کابل قرار می‌گیرند.

پشتون‌های این کشور عمدتاً در مناطق جنوبی، در مرز پاکستان  و مناطق غربی، در مرز ایران و تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها و شیعیان عمدتاً در مناطق مرکزی، شرقی و شمالی، در مرز پاکستان، هند، چین، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان استقرار دارند. لذا افغانستان بین اقوام مختلف تقسیم شده و غیرپشتون‌ها بر حدود ۶۰ درصد خاک و حدود ۶۰ درصد جمعیت این کشور احاطه دارند. پشتون‌ها بر حدود ۱۶۵۰ کیلومتر مرز افغانستان با پاکستان و ایران و غیر پشتون‌‌ها بر حدود ۲۸۸۷ کیلومتر مرز افغانستان با پاکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان و چین احاطه دارند.

شیعیان افغانستان شامل دو گروه جعفری و اسماعیلی، بین ۱۷ تا ۲۰ درصد (۷ تا ۸ میلیون نفر) جمعیت این کشور را شامل می‌شوند که به ترتیب در میان هزاره‌ها، تاجیک‌ها، پشتون‌ها، ترکمان‌ها و… قرار گرفته‌اند و عمدتاً در مناطق مرکزی به سمت شرق این کشور سکونت دارند و جمعیت آنان در بامیان، غور، سمنگان، کابل، دایکندی، اُزرگان و سرپل تمرکز بیشتری دارد. گفته می‌شود حدود ۳۰ درصد جمعیت کابل ـ حدود ۳۵/۱ میلیون نفر ـ را شیعیان این کشور تشکیل داده‌اند که به صورت نسبتاً متمرکز در غرب پایتخت سکونت دارند. افغانستانی‌ها به‌طور کلی در دو تیره «درانی‌ها» و «بارکزایی‌ها» قرار می‌گیرند.

 

۲٫حکومت و سیاست

افغانستان در طول ۳۰۰ سال اخیر دستخوش تغییرات و دگرگونی‌های زیادی بوده است. حکومت این کشور در فاصله سال‌های ۱۱۲۶ تا ۱۲۰۵ ش. به مدت ۷۹ سال در دست درانی‌ها بوده و در فاصله سال‌های ۱۲۰۵ تا ۱۳۵۲ش به مدت ۱۴۷ سال بارکزایی‌ها اداره این کشور را در دست داشته‌اند. افغانستان در این دو  دوره به صورت پادشاهی اداره شده است. پس از این دوره تا امروز، درانی‌ها و بارکزایی‌ها به‌طور مشترک در حکومت حضور دارند. در دوره بارکزایی‌ها این کشور به اشغال انگلیس درآمد.

پس از  دوره پادشاهی، به مدت پنج سال نظام جمهوری در افغانستان مستقر شد. با کودتای کمونیست‌های تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۵۷ نام این کشور به «جمهوری دموکراتیک افغانستان» تغییر داده شد.

با پیروزی مجاهدین اسلامی بر قوای شوروی و اخراج آنها و غلبه بر دولت دست‌نشانده مسکو، از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵ «دولت اسلامی» با ریاست‌جمهوری استاد صبغه‌الله مجددی و استاد برهان‌الدین ربانی شکل گرفت. پس از پنج سال این حکومت ساقط شد و طالبان به مدت پنج سال «امارت اسلامی» را جایگزین آن کرد. با سقوط طالبان و اشغال نظامی افغانستان به وسیله قوای غربی به فرماندهی آمریکا، «دولت موقت» به ریاست حامد کرزی شکل گرفت و تا ۱۳۸۲ با قانونی موقت اداره شد.

این کشور در ۱۴ دی ۱۳۸۲ با قانون اساسی جدید به «جمهوری اسلامی افغانستان» تبدیل شد و ۱۸ سال دوام آورد. هم‌اینک یک بار دیگر همسایه شرقی ما در آستانه تشکیل «امارت اسلامی افغانستان» قرار دارد و بناست هشتمین تحول بنیادی حکومتی را طی کمتر از ۳۰۰ سال تجربه کند. در عین حال نگاهی به ۲۷۴ سال تاریخ اخیر این کشور ـ یعنی دوران پس از استقلال از ایران ـ به ما می‌‌‌گوید افغانستان در طول این دوران درگیر جنگ‌های خارجی و داخلی بوده است.

این کشور سه بار به اشغال نظامی سه ابرقدرت ـ انگلیس در قرن ۱۹، شوروی در قرن ۲۰ و آمریکا در قرن ۲۱ ـ درآمد و البته در هر سه نوبت، «قهرمانانه» از آن خارج شد. در طول این دوران، به‌ویژه از سال ۱۳۵۷ که کودتای کمونیستی موسوم به «انقلاب ثور» به وقوع پیوست، افغانستان همزمان با جنگ خارجی و درگیری‌های مداوم داخلی مواجه بوده است. ۳۰ سال از این دوران ۴۳ ساله، افغانستان در اشغال نظامی شوروی و سپس آمریکا بوده است و در همین دوران جنگ داخلی بین اقوام هم جریان داشته که به دلیل تحریک اشغالگران بوده است. افغانستانی‌ها پس از پایان اشغال این کشور توسط شوروی ـ در سال ۱۳۶۹ ـ به سمت درگیری بین افراد و گروه‌هایی پیش رفت که اخراج ارتش سرخ از این کشور، محصول همکاری آنان با یکدیگر بود.

البته در دوران ده ساله اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی‌، قدرت‌های دیگر بین‌المللی و منطقه‌ای هم در درگیری‌های داخلی این کشور ایفای نقش ‌کردند که باید به آمریکا، انگلیس، عربستان، امارات و پاکستان اشاره کرد. آنان در این دوران به نام کمک به آزادسازی افغانستان از سیطره ارتش سرخ و «کمونیزم بین‌الملل»، بعضی از گروه‌های افغانی را  که احزاب هفت‌گانه خوانده می‌شدند، علیه بعضی از آنان که به احزاب هشت‌گانه شمال موسوم بودند، تحریک و تسلیح و تأمین مالی می‌کردند. سیاست آنان این بود که پس از آنکه قوای شوروی افغانستان را ترک کرد، جهاد‌گران افغانی که هر دو صبغه دینی داشتند، به قدرت نرسند و بنای یک دولت اسلام‌گرای سنی که به‌طور طبیعی با دولت اسلام‌گرای ایران قرابت پیدا می‌کرد، گذاشته نشود. کما اینکه وقتی طالبان در افغانستان به قدرت رسید، عربستان و پاکستان برای تبدیل پشتون‌های طالب به گروهی فرقه‌گرا و وحدت‌ستیز و رویارو قرار دادن آن با جمهوری اسلامی، همه توان خود را به کار گرفتند که البته موفق نشدند.

 

۳٫هویت طالبان

اولین بار در اواخر سال ۱۳۷۲ زمزمه تشکیل گروهی متشکل از طلبه‌های دینی مدارس پاکستان که گفته می‌شد تحت حمایت مالی عربستان سعودی قرار دارند، به گوش رسید. پس از چندی و در اوائل سال ۱۳۷۲ گروهی تحت نام «تحریک اسلامی طلبا»، با شعار اجرای شریعت اسلامی موجودیت خود را اعلام کرد. در سال ۱۳۷۳ و در زمان درگیری میان مجاهدین افغانی، نیروهای «طالبان» به شهر مرزی «اسپین بولدک» حمله و آن را تصرف کردند. پس از آن به ترتیب به ولایت قندهار و ولایت فراه حمله کردند. در نیمه دوم شهریور این سال شهر هرات نیز به تصرف آنان درآمد. در نیمه دوم شهریور ۱۳۷۵، شهر جلال‌آباد و پنجم مهر ماه همین سال بالاخره کابل به تصرف طالبان درآمد و جنگ در ایالت‌های دیگر استمرار یافت. سوم خرداد ۱۳۷۶ مزار شریف به تصرف طالبان درآمد؛ سه روز بعد با «قیام عمومی مردم» از آن عقب‌نشینی کرد، اما طالبان در حدود ۱۴ ماه بعد (۱۷ مرداد ۱۳۷۷) با تلفات بسیار دوباره بر مزار شریف تسلط یافت.

سه روز پس از این، طالبان بر «ولایت تخار» سیطره پیدا کرد و یک ماه پس از آن ـ ۲۲ شهریور ۱۳۷۷ ـ بر «ولایت بامیان» نیز تسلط یافت. طالبان در ۴ آبان ۱۳۷۶ رسماً نام «امارت اسلامی افغانستان» را جایگزین دولت اسلامی افغانستان کرد. بنابراین اگرچه استقرار حکومت طالبان از آبان ۱۳۷۶ شروع شد، اما این به معنای تسلط کامل حکومت طالبان بر همه ولایات و ولسوالی‌های این کشور نبود. کما اینکه طالبان در تاریخ پنجم مرداد ماه ۱۳۷۸ حمله وسیع خود را برای تصرف ولایات شمال کابل آغاز کرد. این به معنای آن است که طالبان پنج سال درگیر استقرار حکومت مطلوب خود بود. حکومت مطلوبی که ۲۱ آبان ۱۳۸۰ با سقوط آخرین پایگاه‌های نظامی آن در اطراف شهر کابل به پایان رسید.

طالبان در این دوره، یک بار پس از آنکه با مقاومت شدید مردم در ولایات شمالی مواجه شد، در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۷۷ به مذاکره با علمای جبهه متحد شمال در اسلام‌آباد تن داد. از آن طرف در دوره تشکیل امارت طالبان، این حکومت از سوی سازمان ملل و اکثریت قاطع کشورهای جهان و از جمله اغلب همسایگان این کشور به رسمیت شناخته نشد. سازمان ملل در تاریخ ۳ آبان ۱۳۷۸، یک سال دیگر اعتبار حکومت برهان‌الدین ربانی را که بیش از ده درصد افغانستان در اختیار نداشت تمدید کرد. پارلمان اروپا نیز هفت ماه پیش از سقوط طالبان، «احمدشاه مسعود» وزیر دفاع دولت ربانی را به بروکسل، پایتخت اتحادیه اروپا دعوت و از وی استقبال کرد.

در این دوره هرج و مرج اتفاقات مهمی روی دادند. پنجم مهر ماه ۱۳۷۵، دکتر نجیب‌الله آخرین رئیس‌جمهور دوره مارکسیست‌ها که به دفتر سازمان ملل در کابل پناهنده شده بود، به همراه برادرش احمدزی از این دفتر بیرون کشیده شد و به قتل رسید و بدنشان در میادین کابل به دار آویخته شدند.

در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۷۷، ۹ دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی در حمله مهاجمان به کنسولگری ایران در مزار شریف به شهادت رسیدند. منابع خارجی گروه طالبان را عامل این حمله معرفی کردند که البته با تکذیب مکرر رهبران این گروه مواجه شد. بعضی از منابع امنیتی معتقدند حمله به کنسولگری ایران و شهادت ۱۰ نفر از مأمورین ایرانی توسط سرویس اطلاعاتی پاکستان و با هدف ممانعت از شکل‌گیری روابط بین حکومت جدید افغانستان و ایران و نیز کشاندن پای ایران به درگیری صورت گرفت و ارتباطی به حکومت طالبان نداشت. در واکنش به تحولات افغانستان و اتفاقاتی که برای دیپلمات‌های ایرانی افتاد، ارتش ایران ۱۰ شهریور ۷۷ دست‌اندرکار برگزاری یک مانور نظامی شد که منابع نظامی آن را علامت ورود ایران به جنگ علیه طالبان ارزیابی کردند. رهبر معظم انقلاب اسلامی در آن زمان به برگزاری مانور در مرزهای شمال شرق کشور انتقاد و ورود ایران به درگیری را رد کردند.

طالبان در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۷۸ بزرگداشت عید نوروز را که یکی از وجوه مشترک فرهنگی ایران، افغانستان و چند کشور دیگر است ممنوع کرد و از برگزاری جشن پرهیز داد و آن را غیرمشروع خواند.  یک مفتی طالبان در تاریخ ۹ اسفند ۱۳۷۹، فتوای نابودی تمام مجسمه‌ها را به عنوان آثار شرک‌ و مشرکین صادر کرد و ۱۳ روز بعد آثار باستانی نایاب در ولایت بامیان تخریب شدند که اعتراضات شدیدی را در پی داشت. در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۸۰، حدود دو ماه پیش از آنکه آخرین پایگاه‌های نظامی طالبان در اطراف کابل سقوط کنند، چهره نامدار افغانستان، «احمدشاه مسعود» در منطقه خواجه بهاءالدین ولایت تخار به شهادت رسید. غربی‌ها انگشت اتهام را به سوی طالبان گرفتند؛ اما بررسی‌های اطلاعاتی بیانگر آن است که این ترور ناجوانمردانه از سوی سرویس اطلاعاتی انگلیس،  MI6  و در پوشش مصاحبه یک خبرنگار و با استخدام عامل انتحاری به وقوع پیوست. گفته می‌شود آمریکا و انگلیس که در پی حمله به افغانستان و تصرف این کشور بودند، به دلیل آنکه احمدشاه مسعود را مهم‌ترین خطر امنیتی در به نتیجه رسیدن این تهاجم و استقرار سیستم سیاسی ـ امنیتی مدنظر خود می‌دانستند، پیش از حمله از میان برداشتند و ردپای خود را با عملیات انتحاری از بین بردند تا اتهام علیه گروه‌های مذهبی نظیر طالبان پذیرفتنی باشد.

پیش از این در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۷۳ یعنی در آغاز حرکت طالبان برای تصرف افغانستان، شخصیت جهادی برجسته شیعه «عبدالعلی مزاری» در ولایت میدان افغانستان در حالی که اسیر طالبان بود، به شهادت رسید. منابع اطلاعاتی ایران عامل این ترور را سرویس اطلاعاتی پاکستان و بعضی از منابع خارجی طالبان را مسئول به شهادت رساندن آقای مزاری دانستند و گفتند قدرت فوق‌العاده مزاری در بسیج مردم و توانایی او در تقریب بین مذاهب باعث شد که طالبان او را مانع مهمی بر سر راه سیطره کامل آنان بر افغانستان و به‌خصوص بر ولایات شمالی آن بداند و وی را از میان بردارد.

 

۴٫مذهب و مسلک طالبان 

اهل سنت افغانستان اعم از پشتون‌، تاجیک، هزاره، ازبک و… «حنفی» هستند. بعضی از محققین معتقدند ابوحنیفه اهل کابل بوده است. حنفی‌ها از نظر روش و نگرش دینی، اهل رأی و اجتهادند. گفته می‌شود نعمان بن ثابت مشهور به امام حنفیه (۱۵۰ ـ ۸۰ق) گفته است هر حدیث صحیحی، فارغ از اینکه آن را چه کسی نقل کرده باشد، مذهب من است. بنابراین پیروان ابوحنفیه، گرایش سلفی‌گری ندارند و با بقیه مذاهب اسلامی رویکرد تسامحی دارند.

 

طالبان چه از منظر حنفیت و چه از منظر پشتونیت، سلفی به حساب نمی‌آید. این گروه مثل اکثر احناف، صوفی به حساب می‌آید و جزو دو فرقه صوفی نقشبندیه و قادریه محسوب می‌شود. رهبران طالبان به همین دلیل به اندیشه‌هایی مثل «وهابیت» و «داعش» که رویه‌ای تکفیری دارند، حساسند و اعضای خود را از گرایش به آنان پرهیز می‌دهند. اختر محمد منصور معروف به ملا منصور که سابقاً عضو «حرکت انقلاب اسلامی» بود و در فاصله ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ تا ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ رهبری طالبان را در دست داشت و سپس توسط پهبادهای آمریکایی کشته شد، در دوره خود در نامه‌ای خطاب به رهبران میدانی طالبان نوشت: «شنیده‌ام عده‌ای در طالبان تفکر سلفی دارند. اینها باید از طالبان اخراج شوند.» این افراد اخراج شدند و براساس برخی گزارش‌های اطلاعاتی، اخراجی‌های طالب از سوی سرویس‌ دولتی افغانستان ـ خاد ـ علیه طالبان به کار گرفته شدند.

مرحوم «عبدالله نوری» رهبر حنفی «حزب نهضت اسلامی تاجیکستان» در زمانی که حکومت افغانستان در دست طالبان بود، به یکی از دیپلمات‌های ایرانی گفته بود: «اشتباه نکنید، فکر طالبان فکر حنفی است و در ورای فکر حنفی هم کار نمی‌کند.» وی در جریان سفر به قندهار با «ملاعمر» رهبر وقت طالبان ملاقات کرد و در پاسخ به این سئوال که ملاعمر برای ایران چه پیامی به شما داد، گفت: «ملاعمر از من خواست به شما بگویم آمریکا می‌خواهد مار را بگیرد و به شکم شیر بزند تا هر دو کشته شوند.» منظور او از مار دولت طالبان و مراد او از شیر جمهوری  اسلامی بود.

طالبان براساس اصول اعتقادی و البته منافع سیاسی خود، مانع دور گرفتن داعش در این کشور شده، حال آنکه جغرافیای افغانستان بسیار مستعد حضور فعال گروه‌های تکفیری در این کشور است و بعضی از سیاست‌های نهادهای اطلاعاتی غربی و سازمان‌های اطلاعاتی متعلق به کشورهای منطقه در صدد توسعه نفوذ گروه‌های تکفیری در این کشور هستند.

یک نکته دیگر تفاوت دیدگاه‌های سیاسی میان گروه‌های تکفیری با طالبان است. از نظر داعش و بسیاری دیگر از گروه‌های تکفیری، مقابله با شیعه و جمهوری اسلامی، اولویت اول و «جهاد قریب» به حساب می‌آید. آنها در این راه آمادگی دارند با کشورهای مخالف ایران از جمله آمریکا و عربستان وارد ائتلاف بشوند. اما طالبان در طول سال‌های حیات خود ـ ۱۳۷۳ تا ۱۴۰۰ ش ـ از تعرض به شیعه اجتناب کرده و آنان را بخشی از امت در نظر گرفته است. از نظر طالبان اولویت در مبارزه با آمریکا و نفوذ غرب است. الان هم مناطق شیعی افغانستان، حتی در مقایسه با مناطق پشتون‌نشین، سفیدترین مناطق به حساب می‌آیند. طالبان در این ۳۰ سال خواستار رابطه فعال با جمهوری اسلامی بوده و از نظر امنیتی مراقبت کرده تا در مرز ایران که در حدود سه دهه اخیر در سیطره گروه طالبان بوده است، اتفاق ناخوشایندی روی ندهد. برای تصدیق این ادعا، بررسی وضع امنیتی مرزهای ایران در دوران مورد اشاره کفایت می‌کند. در این سال‌ها مرزهای ایران با افغانستان از مرزهای ایران با پاکستان، عراق و ترکیه امنیت بیشتری داشته و حال آنکه در همه این سال‌ها، ایران رابطه رسمی با طالبان نداشته است.

درباره رفتارهای سلفی ملاحظه‌ای وجود دارد. همه می‌دانیم که طالبان در دوره حکومت خود ـ سال‌های ۷۵ تا ۸۰ ـ و پس از آن مرتکب تندروی‌هایی شده است که در قواعد مذهب حنفی نمی‌گنجند. ممانعت از تحصیل زنان، ممانعت از حضور انفرادی زنان در بیرون خانه، تخریب ابنیه تاریخی، اجبار به داشتن محاسن برای مردان، کوتاه کردن موی سر، اعدام متهمین به زنا بدون رعایت شروط شرع مقدس، مخالفت با مظاهر تمدن غرب نظیر تلویزیون و سینما، بخشی از رفتارهای افراط‌‌گرایانه این گروه‌اند.

واقعیت این است که افراط‌گرایی و سلفیت لزوماً جنبه مذهبی ندارد و ضرورتاً به وجود استنادهای دینی وابسته نیست. افراط‌گرایی یک رویکرد و رفتار فردی و یا اجتماعی است که گاهی فارغ از مذهب و استدلال‌های دینی صورت می‌گیرد. افراط‌گرایی حکومتی، به‌خصوص می‌تواند جنبه سیاسی داشته و متکی به خوی قدرت‌طلبی باشد. کما اینکه دستورات مذهب ممکن است در مواجهه با برخی از سنت‌های معارض قومی و یا اجتماعی، تغییر پیدا کنند و برخی سنت‌های قومی جای رویکردهای مذهبی را بگیرند.

یک محقق افغانستانی معتقد است آنچه از افراط دینی‌ طالبان مشاهده کرده‌ایم، ناشی از اعتقادات قومی و قبیله‌ای موسوم به «پشتونوالی» است. «رضوانی بامیانی» که سال‌ها با رهبران و بدنه طالبان مراوده داشته است، در مقاله تحقیقی «شاخصه‌های تفکر دینی طالبان» ـ که در شماره ۹۵ هفته‌نامه فریاد عاشورا چاپ کابل منتشر شد ـ نوشت: «عقاید  طالبان، آمیزه‌ای از برداشت سطحی آنها از شریعت اسلامی و اعتقادات، آداب و رسوم قومی و قبیله‌ای پشتون است.» وی ‌می‌گوید در جریان سفر به قندهار شاهد تناقضات و نقاط مبهم زیادی در افکار و رفتار پیروان این جنبش بودم. از جمله اینکه وقتی از یکی از طلاب جوان شنیدم که با افتخار می‌گفت، «مولوی احسان‌الله خان»، استاندار ایالت غزنی زن و مردی را به علت متهم بودن به ارتکاب زنا سنگسار کرده است، پرسیدم: «اثبات این جرم از نظر فقهی تقریباً محال است. شما چطور چهار شاهد عادل را جمع و این دو را سنگسار کرده‌اید؟»، گفت: «این مسئله با اجماع ثابت شده است و اجماع در این زمینه کافی است!»

اجماع نزد آنان از اصول پشتونوالی است. پشتونوالی مجموعه قوانینی است که زندگی مناطق پشتون‌نشین را ساماندهی می‌کند و از اعتقادات و آداب و رسوم ویژه‌ای تشکیل می‌شود. با استناد به این قانون، خونخواهی و انتقام نزد پشتون‌ها رایج است. در عین حال پشتوانوالی بر جوانمردی، میهمان‌نوازی، شجاعت، شهامت، دفاع از شرف، به‌ویژه دفاع از حیثیت و شرف زنان تأکید می‌ورزد. پشتونوالی در برخی از امور با شریعت اختلاف دارد. به عنوان مثال اثبات زنای محصنه طبق قانون شریعت اسلامی به چهار شاهد عادل نیاز دارد، اما براساس پشتونوالی، برای اثبات زنا، شایعه کفایت می‌کند. همچنین در جامعه پشتون، زن از ارث محروم است، اما در شریعت اسلامی، زن نصف مرد ارث می‌برد.

یک نکته درباره مذهب تصوف در افغانستان این است که صوفی‌گری در این کشور از طریق هند وارد شد و در میان پشتون‌ها گسترش یافت و با گذشت زمان، جنبه سنتی خاصی به خود گرفت. به‌طوری که محتوای عرفانی آن از دست رفت و خرافات بسیاری داخل آن شد. از این ‌رو پیروان مسلک‌هایی که به «ملنگ‌»، «لخت دیوانه» و «جادوگر» معروفند، در احترام به قبور راه افراط در پیش می‌گیرند و حتی به قبور رؤسای خود هم که وجهه معنوی ندارند احترام می‌گذارند.

نکته دیگر وجود تطور در مدارس و دروس است. در گزارشی آمده است که در طول حدود ۳۰ سال گذشته تلاش وسیعی برای نفوذ در مدارس دینی پشتون‌ها صورت گرفته است. امارات عربی متحده در این میان به‌طور گسترده و در سالیان متوالی به توزیع کتاب‌های درسی نحله‌های سلفی در مدارس پشتون مبادرت ورزیده است. در این زمینه از نقش‌آفرینی سلفی‌هایی هم که روزگاری «عرب افغانی» خوانده می‌شدند و به نام کمک به مبازه با کمونیسم بین‌الملل و شوروی به افغانستان پا گذاشتند و پس از پایان اشغال افغانستان هم به کشورهای خود باز نگشتند، نباید غفلت کرد. این گروه‌ها در جریان منازعه مجاهدین با برخی از نحله‌های سلفی، از گلبدین حکمت‌یار علیه مجاهدین حمایت می‌کردند. «اسامه بن لادن» و «عبدالله عزام» دو نمونه از این افراد به حساب می‌آیند. بنابراین به صرف آنکه در بعضی از رفتارهای طالبان نوعی سلفی‌گری دیده می‌شود، نمی‌توان از نظر عقیدتی آن را در ردیف سایر گروه‌های واقعاً سلفی قرار داد. همان‌ طور که نمی‌توان هر گروهی را که به خشونت مبادرت می‌ورزد، در ردیف تکفیری‌ها و سلفی‌ها قرار داد. خشونت‌ورزی‌ ممکن است جنبه سیاسی و قدرت‌طلبانه داشته باشد؛ یا ناشی از نفوذ رهبران بعضی کشورهای عربی باشد و یا ناشی از بروز تحریف‌ها و انحرافات در یک مذهب باشد.

 

۵٫واقعیت امروز طالبان

طالبان در طول سه دهه‌ای که از پیدایی آن می‌گذرد، بخشی غیرقابل انکار در جامعه افغانستان بوده است. واقعیت این است که طالبان در حال حاضر هم به‌طور طبیعی معرف بخش پشتون‌نشین افغانستان است و حزبی با نیروهای محدود نیست. هم‌اینک طالبان نزدیک به ۳۰ میلیون نفر از جمعیت و حدود ۷۰ درصد از خاک افغانستان را در سیطره خود دارد. این گروه هم‌اینک حدود ۲۰۰ هزار نیروی رزمی دارد که دست‌کم ۳۰ هزار نفر از آنان به صورت منظم و با تجهیزات کامل و همه روزه در اختیار طالبان هستند. طالبان در دوره اخیر تلاش گسترده‌ای برای توسعه قدرت خود و بومی‌سازی آن انجام داده است. طالبان با درس گرفتن از نگرش صرف پشتونیزم، هم‌اینک تلاش می‌کند تا در قاعده ملی و نه قومی دیده شود. بر این اساس در ده سال گذشته به موازات ضعیف شدن دولت‌ در کابل و از دست دادن نفوذ و محبوبیت آن، طالبان از میان غیرپشتون‌ها برای خود یارگیری کرده است. به طوری که گفته می‌شود هم‌اینک مناطق تاجیک‌نشین توسط تاجیک‌‌های هوادار امارت اسلامی طالبان از دست دولت خارج شده‌اند و آزادسازی مناطق ازبک‌نشین توسط «ازبک‌های طالب» انجام می‌شود. این نشانه عقل و هوشمندی این گروه نیز هست. طالب در این سال‌ها روی پای خود ایستاد و به جایی وابسته نشد. گفته می‌شود طالبان در سال‌های گذشته به‌طور میانگین سالانه حدود ۵/۱ میلیارد دلار درآمد داشته و هم‌اینک حدود شش میلیارد دلار ذخیره ارزی دارد. بخشی از این درآمد از طریق گسترش فعالیت‌های مالیاتی به دست آمده است.

اما از آن طرف دولت اشرف غنی، باور کرده بود که با آمریکا برای استقرار کفایت می‌کند. کما اینکه فرماندهان ارتش هم گمان می‌کردند برای همیشه از پوشش هوایی برخوردار خواهند بود و ضرورتی به بومی کردن آن وجود ندارد. همین تصور در رهبران جهادی افغانستان هم وجود داشت؛ لذا دست روی دست گذاشتند تا دولت در لحظه خروج از آمریکا به فروپاشی فوری مبتلا شود. امروز دولت افغانستان و حتی رهبران احزاب جهادی، فاقد هر نوع قدرت مقاومت هستند. این در حالی است که طالبان ۲۰ سال در مقابل آمریکا و نیز در مقابل غرب ایستاد و امروز در هر شهرستان و استان نیروی لازم را دارد. بی‌دلیل نیست که امروز بیشترین انتقادهای اجتماعی در این کشور متوجه اشرف غنی شده و گرایش به سمت طالبان را پدید آورده است.

در این فضا که طالبان در شرف به دست گرفتن کامل قدرت است و نیروی مقابل آن از توان مقاومت برخوردار نیست و  به‌زودی سقوط می‌کند، ما در ارتباط با افغانستان باید چه سیاستی را در پیش بگیریم؟

 

۶٫چشم‌انداز تحولات برای ایران 

سقوط دولت غنی حتمی است، ولی از آنجا که این دولت با رأی مردم ـ ولو بخشی از آن یعنی ۹۱۲ هزار نفر از ۲/۱ میلیون رأی‌دهنده و از حدود ۱۵ میلیون نفر از واجدان شرایط رأی ـ سر کار آمده است، حتی‌المقدور باید به کار خود ادامه دهد و دولت آینده با رأی مردم سرکار بیاید. توسل به زور و قبضه کردن امور از این طریق می‌تواند افغانستان را به یک هرج و مرج فراگیر تبدیل کند. این هرج و مرج طبعاً به کشورهای همسایه سرریز می‌شود که یکی از موارد آن، حرکت میلیون‌ها جمعیت مهاجر به سمت مرزها و شهرهای ایران خواهد بود.

پس گام اول ما باید کمک به شکل گرفتن یک دولت قدرتمند فراگیر در کابل باشد. جمهوری اسلامی در سال‌های گذشته این موضوع را پیگیری کرده است و اصولاً ایده مذاکرات افغانی ـ افغانی متعلق به ایران بود و خوشبختانه محقق هم شد، به‌گونه‌ای که آمریکایی‌ها اعتراف کردند ایران در حل مشکلات افغانستان به یک محور تبدیل شده است.

گام دوم ما در زمانی است که حکومت با محوریت طالبان تشکیل شده است. در چنین شرایطی حتی‌المقدور باید طالبان را متقاعد کنیم تا تشکیل دولت فراگیر را بپذیرد. ما به دلیل آنکه در طول این سال‌ها روابط بسیار خوبی با همه‌ گروه‌های افغانی و از جمله طالبان داشته‌ایم، بهتر از هر کشوری می‌توانیم مذاکرات بین‌الافغانی را فعال کنیم و در شکل‌گیری دولت فراگیر وحدت ملی مؤثر باشیم. دولت وحدت ملی می‌تواند طالبان‌محور هم باشد، به شرط آنکه در آن رعایت حقوق، منافع و امنیت اقوام دیگر هم مدنظر باشد.

 

۷٫آمریکا، اخراج از افغانستان و….

همه شواهد و قرائن و بسیاری از اسنادی که توسط دستگاه‌های رسمی آمریکا منتشر شده‌اند، بیانگر آن است که این کشور برای حضور درازمدت در افغانستان برنامه‌ریزی کرده و ماجرای پرابهام ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در حکم کلید خوردن حضور ۱۰۰ ساله آمریکا در این کشور بود. طولانی بودن دوره درگیری آمریکا با مردم و گروه‌های جهادی و قومی افغانستان و حجم سرمایه‌گذاری‌های انسانی و مالی آمریکا در این جنگ ۲۰ ساله کفایت می‌کند تا با قاطعیت بگوییم که آمریکا برای حضور در افغانستان برنامه‌ریزی درازمدتی کرده بود. به همین جهت روزی که آمریکا پایگاه نظامی بگرام را ترک کرد، بعضی از کارشناس‌های امور راهبردی از آن به عنوان «تصمیمات غیرقابل انتظار» یاد کردند.

آمریکا در این جنگ هر چند برای محافظت از نیروهای نظامی خود، حداکثر تمهیدات ایمنی را در نظر کرفته بود، اما در عین حال خبرهای فرماندهی نظامی آمریکا در افغانستان نشان می‌دهند که آمریکا در این جنگ، نزدیک به ۶۰۰۰ نیروی ارتش خود را از دست داده است. علاوه بر آن در این جنگ بیش از ۳۸۰۰ نیروی امنیتی بخش خصوصی آمریکا کشته شده و نیز از نیروهای ناتو که در قالب ایساف و تحت فرماندهی آمریکا در این کشور حضور داشتند، دست‌کم ۱۵۰۰ نفر کشته شدند. از آن طرف هم، در این جنگ دست‌کم ۵۰ هزار نفر از مردم  افغانستان و حدود ۶۰ هزار نفر از نظامیان این کشور کشته شده‌اند. آمریکا در طول این جنگ یعنی از سال ۲۰۰۱ میلادی، ۲۹/۲ تریلیون دلار هزینه کرده است.

بعضی مدعی شده‌اند که خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان به واسطه تغییر سیاست در آمریکا و تمرکز بیشتر آن بر شرق آسیاست. این در حالی است که با فرض اینکه چرخش سیاست آمریکا از خاورمیانه به شرق آسیا واقعیت داشته باشد ـ که تا کنون آثار خارجی آن مشاهده  نشده است ـ  حفظ تسلط بر افغانستان دقیقاً با سیاست مهار چین و مهار روسیه همخوان است. باید توجه داشته باشیم که هیچ نقطه‌ای در شرق آسیا وجود ندارد که بتواند نقش افغانستان را برای آمریکا ایفا کند. افغانستان از نظر جغرافیایی دقیقاً در نقطه تلاقی چهار قدرت مهم آسیایی یعنی روسیه، چین، ایران و هند قرار گرفته و نزدیک‌ترین نقطه به این چهار کشور است. بر این اساس خروج از افغانستان به هیچ وجه نمی‌تواند انتخاب آمریکا برای رسیدن به موقعیت برتر باشد.

دکتر محمدحسن زورق معتقد است: «آنچه در ماجرای خروج آمریکا از افغانستان اتفاق افتاده، به خطر افتادن اقتدار آمریکا در غرب آسیاست. وقتی اوباما با محاسبه غلط و اطمینان به پیروزی خود، روی کنار رفتن بشار اسد از قدرت تأکید کرد، هژمونی آمریکا را به خطر انداخت. همه می‌دانند هژمونی قبل از آنکه یک امر عینی باشد یک امر ذهنی است.

در این صحنه هم باید بدانیم  خروج آمریکا از افغانستان مقدمه خروج از غرب آسیاست و این اتفاق می‌افتد، در حالی که این خروج، خروج آمریکا از همه دنیا را در پی می‌آورد و این یعنی افول قدرت آمریکا. البته این را هم بدانیم که وقتی یک قدرت رو به افول بگذارد، ریسک‌پذیری آن بالا می‌رود، زیرا به هر دری می‌زند تا صحنه به نفع او تغییر کند.»

آمریکا در صحنه افغانستان به دلیل جمع‌بندی‌های نادرست، مرتکب اشتباهات فاحش شد و بناچار بدون هیچ دستاوردی خاک این کشور را ترک کرد. آمریکا چون بنا داشت برای حداقل صد سال در افغانستان بماند، چندان به استقرار دولتی افغانستانی فکر نکرد. آمریکا در مذاکره با طالبان هم دچار خطای فاحشی شد، چون بدون دریافت هیچ امتیازی با گروهی پای میز مذاکره نشست که در سال ۲۰۰۱ برای براندازی آن وارد جنگ شده بود و این به اعتبار آمریکا لطمه جدی وارد کرد. اشتباه دیگر آمریکا در رویکرد تک‌بعدی آن به مسایل افغانستان بود که البته در همه جای دیگر هم دیده می‌شود. نگاه تک‌بعدی سبب شکل‌گیری مخالفت‌های مردمی و افزایش هزینه‌ها می‌شود و این چیزی بود که دولت آمریکا به آن اعتنا نکرد.

شهید بزرگوار سردار سلیمانی در سال ۱۳۸۴ که ژنرال «پل برمر» هنوز بر عراق حکومت می‌کرد، به جمعی از مقامات این کشور گفت: «تن دادن به طرح‌های آمریکا به‌زودی شما را دچار بحران می‌کند. همکاری با آمریکا سبب بروز انواعی از فسادها و فراق‌ها می‌شود و شکاف‌ طبقاتی شما را به جایی می‌رساند که راه‌حلی جز تداوم وابستگی نداشته باشید.»

آمریکا با «شکست خفت‌بار» آخرین پایگاه نظامی خود در بگرام را تحویل داد. به‌محض خروج، میراث شوم آمریکا برای افغانستان که جز ضعف و تنش میان قومیت‌های مختلف آن نبود، ظاهر شد. آمریکا دولت و ارتش جدید این کشور را در حالی که به‌هیچ‌وجه توان و ظرفیت مواجهه با بحران را نداشتند، میان‌ گرداب امنیتی رها کرد.

همه می‌دانند که در طول ۲۰ سال گذشته، «اخراج آمریکا از منطقه» سیاست ثابت جمهوری اسلامی ایران بوده و همواره بر آن پافشاری داشته و در مورد جزئیات آن برنامه‌ریزی کرده و این جزئیات را به اجرا درآورده است. ایران طبعاً برای اخراج آمریکا از یک کشور، نیازی به وارد کردن نیروی نظامی ندارد، زیرا هزاران نیرو و ده‌ها سازمان در منطقه وجود دارند که در مسئله اخراج آمریکا با جمهوری اسلامی هم‌نظرند.

گروه‌های ضدآمریکایی در افغانستان در یک تراز نبودند. «طالبان» مهم‌ترین جریانی بود که به دلیل انگیزه‌های دینی و اعتقاد جدی به مبارزه با آمریکا و نیز برخورداری از شبکه گسترده‌ای از هواداران می‌توانست به راهبرد اخراج آمریکا از منطقه کمک کند. از این رو کار با طالبان مورد توجه ایران قرار گرفت. البته طالبان هم‌ خواهان کار با ایران بود؛ زیرا می‌دانست در اطراف مرزهای افغانستان کشور دیگری که به‌طور  جدی در صدد اخراج آمریکا باشد، وجود ندارد. تجربه هم نشان داد که دو طرف می‌توانند روی یکدیگر حساب باز کنند. این همکاری در عین حال تغییرات مهمی را در روش و نگاه طالبان موجب شد و به‌مرور از تفکر طایفه‌گری به سمت نگاهی ملی‌تر و سعه‌صدر بیشتر سوق پیدا کرد. آمریکا به‌شدت از همکاری طالبان با ایران ناراحت است، چون می‌ترسد همگرایی این دو به بروز شکاف جدی در استراتژی تقابل اهل سنت علیه جمهوری اسلامی منجر شود و گروه‌های اهل سنت دیگر در دنیا را به همکاری با ایران ترغیب کند. از نظر واشنگتن این همکاری ممکن است پروژه اسلام‌هراسی، شیعه‌هراسی و ایران‌هراسی را از بین ببرد و یا به‌طور جدی از آثار آن بکاهد.

17ژوئن/21

تحولات حساس لبنان به کدام سو می‌رود؟

اشاره کلی:

عروس خاورمیانه این روزها شرایط بغرنجی را سپری می‌کند. از طرفی فشارهای شدید اقتصادی ناشی از تحریم‌های موسوم به قیصر، معیشت ملت لبنان را به‌شدت تحت تأثیر قرار داده است و از طرفی انقسام سیاسی و بن‌بست احزاب برای تشکیل کابینه، مشکلات را دوچندان کرده است. دوروتی شیا سفیر آمریکا در لبنان به‌صراحت اعلام داشت: «هدف از تحریم‌ها دست برداشتن ملت لبنان از حمایتشان از حزب‌الله است و تا وقتی این جنبش محدود نشود فشارها تداوم خواهد یافت.»

 

۱٫لبنان با مساحت ۱۰۴۰۰ کیلومتر مربع از جمله کوچک‌ترین کشورهای جهان به شمار می‌آید، اما تحولات این کشور در دهه‌های اخیر تأثیرات عمیقی بر کشورهای پیرامونی‌ آن گذاشته است. جمله معروفی در دنیای سیاست می‌گوید: «نبض خاورمیانه در لبنان می‌زند و برای دانستن وضعیت این منطقه باید به رویدادهای عروس خاورمیانه نگریست.»

  1. این کشور پس از فروپاشی عثمانی و تقسیم کشورهای آن در پی پیمان سایکس پیکو (بین فرانسه و انگلستان)، تحت قیمومیت فرانسه درآمد و در سال ۱۹۴۳ استقلال پیدا کرد؛ هر چند فرهنگ فرانسوی به‌طور جدی در سیاست و اجتماع لبنان رسوخ یافت و هنوز هم ادامه دارد.

از بدو استقلال لبنان دو تفکر به‌طور عمده در این کشور وجود دارند که سبب کشمکش‌های فراوانی شده‌اند. ابتدا مسیحیان مارونی که با حمایت فرانسه عمده قدرت را در دست داشتند و با تفکر ملی‌گرایی، سعی در نزدیکی به قدرت‌های غربی از جمله فرانسه داشتند. دوم مسلمانان و چپ‌گراها که بیشتر به اتحادهای عربی، به‌خصوص سوریه و مصر گرایش داشتند.

برای مثل آنتوان سعاده شخصیت لبنانی با تفکر پان‌عربیسم، طرفدار اتحاد سوریه، لبنان و فلسطین بود و با ایجاد حزب سوسیال ناسیونالیست سوریه، سودای برپایی کشور متحد عربی با نام سوریه بزرگ را در سر داشت که با ملی‌گرایان لبنانی درگیر و اعدام شد. در واکنش به اعدام وی، طرفدارانش ریاض الصلح نخست‌وزیر وقت لبنان را ترور کردند.

۳٫در سال ۱۹۵۸ با تشکیل جمهوری متحد عربی که از اتحاد مصر و سوریه ایجاد شده بود، نخست‌وزیر وقت لبنان از پیوستن به این اتحاد حمایت‌کرد، در حالی که رئیس‌جمهور، کمیل شمعون به‌شدت مخالف ناصر بود و از پیمان بغداد پشتیبانی می‌کرد. در نهایت با درخواست پرزیدنت شمعون، نیروهای نظامی آمریکایی به لبنان وارد شدند و به نفع وی بحران را خاتمه دادند.

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که لبنان همواره میدان رقابت و تاخت و تاز قدرت‌های خارجی و به‌نوعی فاقد استقلال لازم بوده است؛ اما نکته جالب فقدان نقش جدی شیعیان در تحولات این کشور بود که با ورود امام موسی صدر در سال ۱۹۵۹ و حرکت‌های مصلحانه ایشان، از جمله تشکیل حرکت محرومین و جنبش امل، شرایط این طایفه به‌طور کلی تغییر کرد.

۴٫با وقوع بحران فلسطین و نبردهای متعدد بین دول عربی و اسرائیل، عروس خاورمیانه نیز از این تحولات بی‌نصیب نماند و به‌خصوص پس از واقعه سپتامبر ۱۹۷۰ و اخراج فلسطینیان از اردن و کوچانده شدن آنان به لبنان، شرایط سیاسی این کشور کاملاً تغییر کرد.

از یک سو سازمان آزادیبخش فلسطین، مرابطون، سوسیالیست ترقی‌خواه، حزب کمونیست لبنان و جنبش امل در یک جبهه قرار گرفتند و از سوی دیگر فالانژهای مسیحی که هویت خود را در خطر می‌دیدند، در طرف مقابل ایستادند و جنگ داخلی در سال ۱۹۷۵ شعله‌ور شد.‌

اینجا بود که اتحاد بین مسیحیان غرب‌گرا و اسرائیل شکل گرفت و ارتش این رژیم به بهانه تعرضات سازمان آزادی‌بخش فلسطین به لبنان حمله کرد و علاوه بر اشغال جنوب لبنان، ظرف چند روز به بیروت رسید و توانست رئیس‌جمهور مدنظرش، بشیر جمیل را به ریاست برساند. بلافاصله فلسطینیان رئیس‌جمهور جدید را به قتل رساندند و مجدداً برادرش امین جمیل به جای وی بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زد.

تحولات فوق نشان می‌دهند که لبنان از ابتدای تشکیل، فاقد نیروئی منسجم و قدرتمند برای دفاع از خود بوده و در تحولات منطقه‌ای یک کشور عربی مستقل و تأثیرگذار به شمار نمی‌آمده، بلکه بالعکس تحت تأثیر رخدادها قرار می‌گرفته است.

  1. با ایجاد حزب الله در اوایل دهه ۸۰ میلادی و مبارزه این جنبش با رژیم صهیونیستی و متعاقباً موفقیت در نبردهای تسویه حساب و خوشه‌های خشم و در نتیجه عقب‌نشینی ارتش این رژیم از جنوب لبنان، مقاومت لبنان به الگویی مهم در تاریخ مبارزه اشغالگری اسرائیل مبدل شد و برای اولین بار در تاریخ در تابستان سال ۲۰۰۶ برخلاف ارتش‌ها و جنبش‌های عربی توانست در یک جنگ مستقیم صهیونیست‌ها را شکست دهد و موازنه وحشت و بازدارندگی قوی‌ای را در برابر دولت یهود ایجاد کند.

از جمله برجستگی‌های جنگ ۳۳ روزه این بود که ارتش سوریه یک سال قبل از آن لبنان را ترک کرده بود و این کشور از دید سران صهیونیست عملاً ضعیف‌ترین حلقه محور مقاومت تلقی می‌شد، اما اثرات راهبردی این جنگ چنان بود که دکترین‌های نظامی دولت یهود را تحت تأثیر جدی قرار داد.

برای مثال اولین بار بود که برخلاف تصور همگان، برتری مطلق هوایی نتوانست نتیجه جنگ را رقم بزند و استراتژی جنگ نامتقارن به کارگیری شده توسط مقاومت لبنان توانست علاوه بر شکست مستقیم ارتش متجاوز در زمین و شکستن هیمنه نیروهای پیشرفته زرهی اسرائیل و تانک‌های مرکاوای آن، یک سوم شهرهای فلسطین اشغالی را زیر آتش راکت‌های خود بگیرد و ناتوانی رژیم صهیونیستی در تأمین امنیت شهروندانش را به‌وضوح عیان کند.

علاوه بر برتری‌های فوق، حزب‌الله برای اولین بار توانست با استفاده از موشک‌های ضد کشتی، نیروی دریایی اسرائیل را از صحنه نبرد خارج سازد و ابتکار عمل را به‌طور کامل در دست گیرد. از این تاریخ حزب الله علاوه بر تأثیرگذاری بی سابقه بر تحولات لبنان توانست معادلات منطقه‌ای را نیز دستخوش تغییر کند و در بحران سوریه به عنوان یک بازیگر مهم و مؤثر ورود موفقی داشته باشد.

به عبارت دیگر حزب الله، لبنان را از یک کشور ضعیف و کوچک عربی به یک کشور تأثیرگذار تبدیل کرد و در حالی که سوریه ضعیف شده مکرراً مورد تجاوز هوایی ارتش اسرائیل قرار می‌گیرد، لکن لبنان به برکت مقاومت اسلامی‌ خود،  از لحاظ نظامی در امنیت کامل به سر می‌برد.

۶٫اسرائیل، ایالات متحده و کشورهای غربی که شرایط جدید لبنان و تسلط جریان ۸ مارس بر این کشور را برنمی‌تافتند، حربه تحریم اقتصادی و فشارهای سیاسی برای تضعیف این کشور و فشار بر ملت لبنان را مناسب تشخیص دادند و در مدت زمان اندکی ارزش لیره لبنانی به‌شدت کاهش یافت و از قدرت خرید مردم کاسته شد.

نکته مهم این است که قبل از اعلام تحریم‌های قیصر و اثرات منفی آن بر اقتصاد تجاری لبنان، ریاض سلامه رئیس بانک مرکزی در اقدامی بسیار مشکوک ۴۰ میلیارد دلار از دارایی‌های ارزی این کشور را به بانک‌های اروپایی منتقل کرد. مقامات غربی نیز به‌رغم فساد مالی این مقام مالی و بی کفایتی‌اش در اداره امور، برکناری وی را خط قرمز دانسته‌اند و با تهدید و ارعاب اجازه تعویض سلامه را نمی‌دهند.

۷٫انفجار بندر بیروت نیز به‌شدت این روند را تسریع کرد و عروس خاورمیانه را با اعتراضات مردمی و چالشی جدی درگیر کرد که به استعفای نخست‌وزیر تکنوکرات لبنان، حسان دیاب منجر شد. پس از استعفای وی کشورهای غربی با کمک متحدان منطقه‌ای، معیشت لبنانی‌ها را گروگان گرفتند تا بتوانند خواسته‌های حداقلی و حداکثری خود را محقق کنند.

مطلوب حداکثری آنان، مشخصاً آمریکا و سعودی، خلع سلاح حزب الله و قدرت یافتن مجدد جریانات غربی است و خواسته حداقلی و تاکتیکی ایشان، مشخصاً فرانسه، تشکیل دولتی برخلاف جریان اکثریت پارلمان و متمایل به غرب به نخست‌وزیری سعد حریری است. تا کنون حریری دو بار فهرست وزرایش را به رئیس‌جمهور ارائه کرده است؛ اما او زیر بار نام‌های تحمیلی نرفته و تصریح کرده که وزرا باید با موافقت مجلس و بدون نظر دول غربی و عربی انتخاب شوند.

در واقع بر اساس قانون، فراکسیون اکثریت باید دولت را انتخاب کند، ولی با توجه به فشارهای اقتصادی و سیاسی غربی، حریری سعی دارد با حربه غیرسیاسی و تکنوکرات بودن کابینه، مهره‌های مدنظر خود را به دولت جدید وارد کند. اکثریت پارلمان و رئیس‌جمهور میشل عون تا کنون در برابر فشارها مقاومت کرده‌اند و به همین علت لبنان در وضعیتی استثنایی قرار دارد.

  1. در این شرایط بغرنج، حزب الله با اقدام کمک‌های مومنانه خویش توانسته است با تدابیری حداقل‌های معیشتی برای طبقات فقیر لبنان را فراهم سازد و از اثرات فشارهای اقتصادی تحمیلی بر آنان بکاهد و تا حد زیادی در این امر موفق بوده است.

 

نتیجه‌گیری

در نهایت باید گفت با توجه به تغییر شرایط منطقه‌ای پس از برکناری دولت ترامپ و تسلط نسبی محور مقاومت بر اوضاع در یمن، عراق و سوریه و ایضاً غلبه ایران بر فشارهای حداکثری ایالات متحده، به نظر می‌رسد لبنان نیز با ادامه مقاومت و بدون رفتن زیر بار خواسته‌های غرب و ارتجاع عرب بتواند از وضعیت صعب فعلی نیز عبور کند.

14ژوئن/21

مکتب امام از منظر نائب امام

شاید هیچ‌یک از توصیفاتی که از حضرت امام(ره) صورت گرفته است به اندازه توصیف مقام معظم رهبری جامع و عمیق نباشد. ایشان در مواضع مختلف، از جمله سالگرد رحلت امام، شخصیت و مکتب ایشان را از زوایای مختلف بازخوانی می‌کنند. یکی از غنی‌ترین اسناد جمهوری اسلامی، پیام حضرت آقا به مناسبت نخستین سالگرد رحلت امام است. در ادامه گزارش کوتاهی از این پیام را مرور خواهیم کرد.

 

الف.اهداف اصلی امام خمینی(ره)

مقام معظم رهبری در این پیام نخست به جایگاه امام در قلب امت ایران و اسلام اشاره کردند و راز این محبوبیت را ارتباط الهی امام دانستند. در ادامه مبانی فکری و نظری انقلاب و امام را شرح دادند. از نظر ایشان دو هدف اصلی امام خمینی حراست از اصل و جهت‌گیری جمهوری اسلامی است:

آن پیشواى صالحان نیز همیشه بیشترین همت خود را به همین دو مسئله معطوف می‌کردند. پاسدارى از جمهورى اسلامى و مراقبت از جهت‏گیرى راست و درست آن. آن فقیه عظیم‌القدر و اسلام‏شناس بى‏بدیل، حفظ جمهورى اسلامى را برتر و بااهمیت‏تر از هر واجبى مى‏دانستند.

 

ب.توحیدمحوری

مقام معظم رهبری در آثار مختلف خویش حقیقت توحید را با نگاهی کاربردی و انضمامی توضیح داده و نتایج آن را بررسی کرده‌اند. ایشان در این پیام نیز حقیقت توحید را فراتر از حفظ برخی گزاره‌ها  تعریف کردند. معنای توحید نفی شرک و هر نوع بت‌پرستی کهن و مدرن است. معنای توحید اطاعت انحصاری از خداوند است. اگر کسی حقیقت توحید را درک کند، از هیچ موجود دیگری نمی‌هراسد و به هیچ امری غیر از خداوند امید نخواهد داشت.

اسلام، دین توحید است و توحید یعنى رهایى انسان از عبودیت و اطاعت و تسلیم در برابر هر چیز و هرکسی به‌جز خدا. توحید یعنى گسستن بندهاى سلطه‏ نظام‌هاى بشرى؛ شکستن طلسم ترس از قدرت‌هاى شیطانى و مادّى؛ تکیه بر اقتدارات بى‏نهایتی که خداوند در نهاد انسان قرار داده و از او به‌کارگیرى آنها را همچون فریضه‏ای تخلف‏ناپذیر طلب کرده است. توحید یعنى اعتماد به وعده‏ الهى در پیروزى مستضعفین بر ستمگران و مستکبرین به شرط قیام و مبارزه و استقامت؛ دل بستن به رحمت خدا و نهراسیدن از احتمال شکست؛ استقبال از زحمات و خطراتى که در راه تحقق وعده‏ الهى آدمى را تهدید مى‏کنند؛ مشکلات راه را به حساب خدا گذاشتن و خود را به پیروزى حتمى و نهایى امیدوار داشتن؛ در مبارزه، چشم به هدف عالى که نجات جامعه از هرگونه ستم و تبعیض و جهل و شرک است دوختن و عوض ناکامی‌هاى شخصى و میان راهى را نزد خدا جستن. و خلاصه توحید یعنى خود را مرتبط و متصل به اقیانوس لایزال‏ قدرت و حکمت الهى دیدن و با امید و بى‏تشویش به سمت هدف اعلى شتافتن.

رهبر معظم انقلاب عامل عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی و تسلط استکبار را غفلت از توحید ناب اسلامی می‌دانند که نتیجه آن خالی شدن عرصه زندگی، به‌ویژه سیاست از اطاعت الهی است. ایشان معتقدند راه اصلی مقابله با استکبار و بازگشت عزت مسلمانان نیز توحید است. تجربه موفق انقلاب اسلامی به عنوان انقلابی توحیدی، قدرت‌های استکباری را نگران کرده است و تمام تلاش خود را برای مقابله با قدرت معنوی و فرهنگی انقلاب اسلامی به کار می‌گیرند.

در انقلاب اسلامی بود که معنای درست توحید و نفی عبودیت غیر خدا آشکار شد. نتیجه توحید مبارزه با انواع شرک و طاغوت از جمله طاغوت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. حرکت مردم افغانستان، فلسطین و… الهام گرفته از انقلاب اسلامی ایران بود. تا پیش از پیدایش جمهوری اسلامی به مسلمانان القا شده بود که اسلام طرح و قدرتی در عرصه اجتماعی و دنیوی ندارد و مسلمانان برای خوشبختی‌ خود باید یا تابع الگوهای غربی باشند یا دنباله‌رو آرزوهای پوچ مارکسیسم. اما انقلاب اسلامی زمینه را فراهم کرد که روزی در پاسخ به سئوال «لِمَنِ المُلک»، در بسیط زمین از چهارگوشه عالم گفته شود: «ِللّه الواحِد القَهّار.» (۱)

 

ج. تفاوت امام خمینی(ره) و دیگر مصلحان اسلامی

مقام معظم رهبری در ادامه این پیام، حرکت امام خمینی را با دیگر مصلحان اسلامی مقایسه می‌کنند که در ۱۵۰ سال قبل به دنبال رفع مشکلات مسلمانان بودند. از نظر ایشان تفاوت اصلی حرکت امام با دیگران آن بود که ایشان حرکت خود را منطبق با حرکت انبیای اولوالعزم و رسول اسلام «ص» یک حرکت انقلابی جامع طراحی کردند، در حالی که دیگر مصلحان به دعوت و تلاش روشنفکرانه و ابزار قلم و زبان اکتفا کردند و به همین دلیل حتی نتوانستند اعتقادات و باورهای اسلامی را تقویت کنند. ایشان در توصیف تفاوت انقلاب امام و دیگران فرمودند:

«امام ما براى حیات دو باره اسلام،درست همان راهى را پیمود که رسول معظم «ص» پیموده بودند؛ یعنى راه انقلاب را. در انقلاب، اصل بر حرکت است. حرکتى هدف‏دار، سنجیده، پیوسته، خستگى‏ناپذیر و سرشار از ایمان و اخلاص. در انقلاب به گفتن و نوشتن و تبیین اکتفا نمى‏شود؛ بلکه پیمودن و سنگر به سنگر پیش رفتن و خود را به هدف رساندن، اصل و محور قرار مى‏گیرد. گفتن و نوشتن هم در خدمت همین حرکت در مى‏آید و تا رسیدن به هدف، یعنى حاکمیت بخشیدن به دین خدا و متلاشى ساختن قدرت شیطانى طاغوت ادامه مى‏یابد: « هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون.»(۲)

 

د. ویژگی‌های انقلاب اسلامی

رهبر معظم انقلاب در ادامه، ویژگی‌های انقلاب اسلامی را منطبق با حرکت اسلامی صدر اسلام چنین فهرست می‌کنند:

نخست: هدف‌گیری سیاسی؛ یعنى اراده قاطع بر حاکمیت دین خدا و اینکه قدرت از دست شیطان‌هاى ظالم و فاسد گرفته شود و حاکمیت و قدرت سیاسى جامعه بر اساس ارزش‌هاى اسلامى شکل گیرد.

دوم: استفاده از نیروهای مردمی مؤمن و دردمند و فداکار، نه تکیه بر احزاب و گروه‌های سیاسی.

سوم: محوریت شریعت اسلام برای برقراری استقلال سیاسی و رشد علمی و اقتصادی در برابر الگوی شرق و غرب.

چهارم: ایمان سرشار و راسخ امام خمینی که به دل‌های مردم نیز سرایت کرد.

پنجم: صدق و صفا و هوشیاری رهبر که مانع کجروی و سازش با دشمنان شد.

این ویژگی‌ها سبب شد ند تا حرکت مردمی‌ای که توسط امام ایجاد شد، در طی ۱۵ سال مبارزه و ۱۱ سال تحقق جمهوری اسلامی دستخوش انحرافات نشود.

 

هـ. تقابل اسلام ناب و اسلام آمریکایی

از مهم‌ترین کلیدواژه‌های تفکر امام خمینی، به‌ویژه در سال‌های پایانی عمر ایشان تقابل اسلام ناب و اسلام آمریکایی بود. مقام معظم رهبری در این پیام، خط ممیز میان این دو تفکر را برجسته و مصادیق مختلف اسلام آمریکایی را معرفی کردند:

«در مدرسه انقلاب که امام ما بنیان گزارد، بساط اسلام سفیانى و مروانى، اسلام مراسم و مناسک میان‏تهى، اسلام در خدمت زر و زور و خلاصه اسلام آلت دست قدرت‌ها و آفت جان ملت‌ها برچیده شد و اسلام قرآنى و محمّدى«ص»، اسلام عقیده و جهاد، اسلام خصم ظالم و عون مظلوم، اسلام ستیزنده با فرعون‌ها و قارون‌ها و خلاصه، اسلام کوبنده جباران و برپاکننده حکومت مستضعفان سر برکشید‏.

در انقلاب اسلامى، اسلام کتاب و سنت، جایگزین اسلام خرافه و بدعت؛ اسلام جهاد و شهادت، جایگزین اسلام قعود و اسارت و ذلت؛ اسلام تعبد و تعقل، جایگزین اسلام التقاط و جهالت؛ اسلام دنیا و آخرت، جایگزین اسلام دنیاپرستى یا رهبانیت؛ اسلام علم و معرفت، جایگزین اسلام تحجر و غفلت؛ اسلام دیانت و سیاست، جایگزین اسلام بى‏بندوبارى و بى‏تفاوتى؛ اسلام قیام و عمل، جایگزین اسلام بى‏حالى و افسردگى؛ اسلام فرد و جامعه، جایگزین اسلام تشریفاتى و بى‏خاصیت؛ اسلام نجات‏بخش محرومین، جایگزین اسلام بازیچه دست قدرت‌ها و خلاصه اسلام ناب محمّدى«ص» جایگزین اسلام آمریکایى شد.

مطرح شدن اسلام بدین صورت و با این واقعیت و جدیت است که موجب خشم دیوانه‏وار کسانى شده است که در ایران و در همه کشورهاى اسلامى دل به زوال اسلام بسته بودند و یا از اسلام، فقط نامى بى‏محتوا و وسیله‏اى براى تحمیق و اغفال مردم را مى‏پسندیدند. لذا از روز اول پیروزى انقلاب تا امروز، هیچ فرصتى را براى تهاجم و ضربه زدن و توطئه و بدخواهى نسبت به جمهورى اسلامى و کانون حرکت جهانى اسلام یعنى ایران از دست نداده‏اند.

 

و. توصیه‌ها:

بخش پایانی پیام رهبر معظم انقلاب، توصیه‌هایی است که می‌تواند نقشه راه آینده انقلاب اسلامی قلمداد شود:

 

۱٫زنده داشتن مکتب امام:

تفکر و شخصیت امام تجسم اسلام ناب و تبلور انقلاب اسلامی است که مردم و مسئولین نباید فراموش کنند.

 

۲٫محوریت اسلام:

امام خمینی سعادت را در پیروی از اسلام می‌دانستند و این همه سختی‌ها و شهادت‌ها به خاطر دفاع از اسلام بود. بر همین اساس تمام قوای سه‌گانه، مراکز آموزشی و فرهنگی و پژوهشی باید در تعمیق و گسترش معارف اسلامی بکوشند.

یکی از بخش‌های مهم معارف اسلام، امر به معروف و نهی از منکر است که ضامن تحقق تمام فرایض اسلامی       است. امر به معروف و نهی از منکر که ضامن برپاداشتن همه فرایض اسلامى است، باید در جامعه ما احیا شود و هر فردى از آحاد مردم، خود را در گسترش نیکى و صلاح و برچیده شدن زشتى و گمراهى و فساد، مسئول    احساس کند. ایشان پیمودن فاصله میان وضعیت موجود با وضعیت آرمانی جامعه اسلامی را با همگانی شدن    امر به معروف و نهی از منکر آسان می‌دانند و مساجد را پایگاه معنویت و تزکیه و هدایت معرفی می‌کنند.

 

  1. عدالت اجتماعی:

از منظر مقام معظم رهبری فورى‏ترین هدف تشکیل نظام اسلامى، استقرار عدالت اجتماعى و قسط اسلامى است که امتداد قیام پیامبران خدا«ع» و نزول کتاب و میزان الهى بود. دعوت به نظام اسلامى منهاى اعتقادى راسخ و عملى پیگیر در راه عدالت اجتماعى، دعوتى ناقص، بلکه غلط و دروغ است و هر نظامى هرچند با آرایش اسلامى، اگر تأمین قسط و عدل و نجات ضعفا و محرومین سرلوحه برنامه‏هاى آن نباشد، غیر اسلامى و منافقانه است.

نتیجه تحقق عدالت اجتماعی آن است که:

همه‏ افراد جامعه در برابر قانون و در استفاده از امکانات خداداد میهن اسلامى، یکسان و در بهره‏مندى از مواهب حیات متعادل باشند. هیچ صاحب قدرتى قادر به زورگویى نباشد و هیچ‏ کسی نتواند برخلاف قانون، میل و اراده خود را به دیگران تحمیل کند. طبقات محروم و پابرهنگان جامعه مورد عنایت خاص حکومت باشند و رفع محرومیت و دفاع از آنان در برابر قدرتمندان، وظیفه بزرگ دولت و دستگاه قضائى محسوب شود. هیچ‏ کسی به خاطر تمکن مالى، قدرت آن را نیابد که در امور سیاسى کشور و در مدیریت جامعه دخالت و نفوذ کند و هیچ تدبیر و حرکتى در جامعه به افزایش شکاف میان فقرا و اغنیا نینجامد. پابرهنگان، حکومت اسلامى را پشتیبان و حامى خود حس کنند و برنامه‏هاى آن را در جهت رفاه و رفع محرومیت خود بیابند. امام خمینی این اصل را یکی از اساسی‌ترین مسائل و خصوصیت غیرقابل تفکیک جمهوری اسلامی می‌دانستند.

 

  1. وحدت کلمه:

رمز پیروی ملت ایران و نقطه کانونی این وحدت نیز  ارزش‌ها و مبانی اساسی انقلاب هستند.

 

  1. حفظ عزت و کرامت انقلابى جمهورى اسلامى و ملت ایران در مناسبات بین‏المللى:

از منظر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با پیروزی انقلاب اسلامی مرزبندی‌های متعارف سیاسی برهم خورد و عصر جدیدی در مناسبات جهان به وجود آمد که می‌توان آن را «عصر امام خمینی» نامید. ویژگی اصلی این عصر عبارت است از بیدارى و جرئت و اعتماد به ‌نفس ملت‌ها در برابر زورگویى ابرقدرت‏ها و شکستن بت‌هاى قدرت ظالمانه و بالندگى نهال قدرت واقعى انسان‌ها و سر برآوردن ارزش‌هاى معنوى و الهى. بر همین اساس مسئله فلسطین یکی از مهم‌ترین مسائل جهان اسلام و ایران اسلامی است.

  1. همکارى دولت و ملت و پیوند عاطفى و عقیدتى مردم با مسئولان کشور.
  2. سازندگى کشور.
  3. گسترش دانش و تحقیق و رشد علمى و شکوفایى استعدادهاى انسانى و گسترش آگاهى و معرفت عمومى
  4. محوریت روحانیت در تحقق و بقای انقلاب اسلامی.
  5. بزرگداشت وفاداران فداکار انقلاب.

 

پی‌نوشت:

  1. یوسف/۴۰

۲٫ توبه/۳۳

16آوریل/21

هژمونی آمریکا در کیلومتر سراشیبی

مقدمه

پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ و تأسیس نظام مستقل جمهوری اسلامی ایران در عصری که اغلب کشورهای جهان برای بقای خود به یکی از دو بلوک قدرت شرق و غرب وابسته بودند، تغییر و تحولات گسترده‌ای در جهان اتفاق افتاد. شاید بتوان گفت یکی از مهمترین تحولات جهانی در این دوره، افول دو ابرقدرت مطرح جهان بوده است. ابتدا بلوک شوروی کمونیستی در سال ۱۹۹۱م. فروپاشید و اکنون نشانه‌های افول ایالات متحده آمریکا – کشوری که از بعد از جنگ جهانی دوم بهویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تا کنون خود را قدرت بلامنازع دنیا معرفی می‌کرد – آشکار شده است.

در این یادداشت برخی از مهمترین نشانه‌های افول آمریکا در جهان پس از پیروزی انقلاب اسلامی را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

 

  1. افول قدرت سخت و نرم آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران

نخستین و مهمترین شاهد بر افول قدرت آمریکا، شکست‌های پی در پی این کشور در مقابل جمهوری اسلامی ایران از ابتدای پیروزی انقلاب تا کنون است. امروز جمهوری اسلامی ایران برخلاف تصور برخی که همچنان در توهم «قدرت بلامنازع آمریکا» به سر می‌برند، در برابر یک نظام مقتدر شکست‌ناپذیر قرار ندارد. دولت آمریکا در چالش ۴۲ ساله خود با جمهوری اسلامی شکست‌های پی در پی را تجربه کرده است. مهمترین هدف آمریکا از تحریم‌های گسترده علیه ایران به فرموده حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، عقب نگهداشتن کشور و به زانو درآوردن نظام جمهوری اسلامی بود، در حالی که این موضوع نه تنها هرگز تحقق نیافت، بلکه به پیشرفت و خودکفایی این نظام در تولید بسیاری از کالاهای استراتژیک منجر شد و این بزرگترین شکست برای آمریکاست.(۱) ایشان با اشاره به شواهد متعدد از انحطاط دو قدرت نرم و سخت آمریکا می‌فرماید: «قدرت و اقتدار و هیمنه‌ آمریکا در دنیا رو به افول و زوال است. آمریکای امروز از آمریکای چهل سال قبل که انقلاب پیروز شد، بهمراتب ضعیف‌تر است؛… نه‌ فقط اقتدار معنوی و قدرت نرم خود آمریکا رو به افول است، بلکه اینها حتی لیبرال‌دموکراسی را هم که پایه‌ اساسی تمدن غرب است، بی‌آبرو کردند. قدرت سخت آمریکا، یعنی قدرت نظامی‌گری و اقتصاد این کشور هم بهشدت ضربه دیده و امروز آمریکا پانزده تریلیون دلار بدهکار است(۲) که رقمی افسانه‌ای‌ است. کسر بودجه آمریکا قریب به هشتصد میلیارد دلار است.»(۳)

این سخنان رهبر انقلاب مورد تأیید تحلیلگران غربی نیز قرار گرفته است. چندی پیش کنگره آمریکا در هشداری کم‌سابقه به ضعف قدرت سخت آمریکا در بعد نظامی تأکید کرد و هشدار داد در وضعیت کنونی قدرت نظامی آمریکا بهشدت تضعیف شده و برخلاف گذشته نیرو‌های نظامی آن کشور برای مقابله با دشمنان آمادگی ندارند. همچنین بر اساس یک گزارش مفصل که اخیرا بنا به توصیه کنگره آمریکا و با استناد به منابع طبقه‌بندی ‌شده توسط کمیسیون استراتژی دفاع ملی این کشور تهیه شده، آمده است:

«امنیت و رفاه ایالات متحده بیش از هر زمان دیگری در چند دهه اخیر در معرض خطر بزرگتری قرار گرفته است. برتری نظامی آمریکا تا درجه خطرناکی تضعیف شده است. رقبا و دشمنان در جبهه‌ها و حوزه‌های بسیاری ایالات متحده را به چالش می‌کشند. توانایی آمریکا برای دفاع از متحدان، شرکا و منافع حیاتیاش بهطور فزاینده‌ای در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته است.»

این هشدار کنگره در حالی مطرح می‌شود که در دوره ریاستجمهوری ترامپ، تنش‌های سیاسی، تجاری و حتی نظامی میان آمریکا با سایر کشورها، از جمله ایران، چین و روسیه بیشتر شد.

 

  1. اعتراف تحلیلگران غربی به افول و فرسودگی هژمونی آمریکا

در سال‌های گذشته با روی کار آمدن دونالد ترامپ در مسند ریاست‌جمهوری آمریکا، تحلیلگران غربی به سخن گفتن از نشانه‌های زوال هژمونی آمریکا روی آوردند. آدمیرال مایک مولن، رئیس سابق ستاد مشترک ارتش آمریکا به دنبال شکست سیاست فشار حداکثری ترامپ و انزوای آمریکا در برابر جمهوری اسلامی ایران، اعتراف کرد: «من افول آمریکا را می‌بینم. آمریکا شبیه یک شرکت در حال ورشکستگی است. سئوال این است که آیا قبل از اینکه کشور با فروپاشی مواجه شود، رهبرانی پیدا خواهند شد که آمریکا را از این سقوط آزاد نجات دهند؟»(۴)

ترامپ، در سال ۲۰۱۶ به عنوان نخستین سیاستمدار در سطح اول قدرت آمریکا، شخصاً به از دست رفتن نشانه‌های قدرت این کشور اعتراف کرد و از این رو محور شعار تبلیغاتی‌اش را «احیای مجدد قدرت آمریکا» قرار داد. وی در نخستین سند راهبرد امنیت ملی خود در سال ۲۰۱۷م. با به رسمیت شناختن افول قدرت آمریکا، محور برنامه‌های خود را تلاش برای جلوگیری یا به تأخیر انداختن آن قرار داد. با این حال از نگاه تحلیلگران غربی، ترامپ روند زوال قدرت آمریکا را تسریع کرد. هنری کیسینجر، نظریه‌پرداز و سیاستمدار شناخته ‌شده آمریکایی با اشاره به نقش رئیسجمهور آمریکا در تسریع این روند می‌گوید: «ترامپ شاید یکی از همان چهره‌های تاریخی است که گهگاه برای اعلام پایان یک عصر سر برمی‌آورند.»

یکی دیگر از نشانه‌های افول هژمونی آمریکا از دید تحلیلگران غربی، درماندگی دولت آمریکا در برابر سیاست‌های استقلال‌طلبانه جمهوری اسلامی ایران است. به عنوان مثال در حالی که این روزها دولت‌های آمریکایی- اروپایی و صهیونیست‌های حامی آنان در غرب ناامیدانه می‌کوشند با ارعاب و تهدید، جنجال‌آفرینی و راه‌اندازی تبلیغات مغرضانه علیه پرونده هسته‌ای ایران، جمهوری اسلامی را از پیگیری برنامه‌های صلح‌آمیز انرژی اتمی و پیشرفت و توسعه بازدارند، تحلیلگران غربی به بیهودگی این اقدامات در برابر جمهوری اسلامی اعتراف کرده‌اند. آنان از همان ابتدا با اذعان به پوشالی بودن این تهدیدها علیه ایران اعتراف کردند که در صورت تصمیم تهران به پیگیری برنامه‌های هسته‌ای خود، هیچ قدرتی نمی‌تواند این کشور را از تصمیمش باز دارد.

در گزارش کمیته روابط بین‌الملل کنگره امریکا که توسط سناتورهای آمریکایی در جلسه بررسی سیاست آمریکا علیه ایران در نخستین ماه‌های بحران پرونده هسته‌ای بیان شد، سیاستمداران معروف آمریکایی همچون نیکلا‌س برنز، رابرت جوزف، جان هالزمن و مایکل لدین به همراه ۳۷ تن از نمایندگان احزاب جمهوری‌خواه و دموکرات آمریکا با ارائه گزارش مبسوطی از فعالیت‌های هسته‌ای ایران، به ناتوانی غرب از تهدیدهای خود علیه تهران اذعان کردند. آنان با دشوار توصیف کردن نابودسازی توان هسته‌ای ایران و هرگونه اقدام نظامی علیه این کشور، بر به خطر افتادن امنیت ملی و اقتصادی آمریکا در صورت توسل به اقدام نظامی علیه ایران تأکید کردند. اینها تنها بخش کوچکی از اعتراف‌های تحلیلگران غربی مبنی بر درماندگی و ناتوانی آمریکا در برابر جمهوری اسلامی ایران است که مصمم است در برابر زورگویی‌ها و ‌تهدیدهای دشمنان تسلیم نشود و این پایداری تا کنون رمز پیشرفت، عزت و عظمت این ملت در برابر دشمنان بوده است.

 

  1. بحران اخلاقی و ناکارآمدی نظام سیاسی

دیوید رانی استاد دانشگاه ایلینوی در اثری به نام «بی‌نظمی جدید جهانی: افول قدرت آمریکا» از بحران امروز نظام سرمایه‌داری آمریکا با عنوان «بحران ارزش‌ها» سخن به میان آورده است. او گرچه معتقد است که بحران‌ ارزش‌ها در سراسر تاریخ سرمایه‌داری وجود داشته و پدیده‌ای ذاتی برای سرمایه‌داری است، اما بر تشدید این بحران در سال‌های اخیر در آمریکا تأکید میکند.(۵) نشانه‌های بارز این بحران در کشور آمریکا را می‌توان در حوادث مختلف این کشور از جمله وقوع حوادث طبیعی در سال‌های اخیر مشاهده کرد. تنها با مروری بر حادثه طوفان کاترینا در آمریکا بهعنوان یک نمونه از حوادث طبیعی که در سال‌های اخیر در این کشور اتفاق افتاد، می‌توان ابعاد گوناگون بحران‌های اخلاقی و از سوی دیگر ناکارآمدی نظام سرمایه‌داری آمریکا را مشاهده کرد. در پی وقوع این طوفان، وضعیت اسفبار ایالات طوفان‌زده که غالباً از فقیرترین ایالت‌های آمریکا به شمار می‌آیند، با افزایش غارت و ناامنی در مناطق بحران‌زد همراه بود که ضمن اثبات ناکارآمدی نظام سرمایه‌داری در مدیریت بحران، شکاف عمیق طبقاتی و شدت فقر، تبعیض و بی‌عدالتی در ثروتمندترین کشور دنیا را نیز نمایان ساخت. آمارهای انتشار یافته نشان می‌دهند که پس از وقوع این طوفان صدها نفر فقط از اهالی نیواورلئان در ایالت لوئیزیانای آمریکا – یکی از سه ایالت طوفان‌زده – نه به دلیل این حادثه طبیعی، بلکه بر اثر هرج و مرج و خشونت‌هایی که پس از وقوع طوفان کاترینا در این شهر رخ داد، جان خود را از دست دادند. در گزارش شهردار این شهر آمده است:

«اوضاع نیواورلئان در هرج و مرج شدیدی قرار دارد و مردم گرسنه و عصبی با خشم و توسل به خشونت و غارتگری‌ به همنوعان خود حمله میکنند.» در گزارش خبرنگاران نیز از این وضعیت، هیچ نشانی از یک نظام مدعی ابرقدرتی در جهان مشاهده نمی‌شود: «صدها هزار تن از آوارگان گرسنه و خشمگین، مردمانی مصیبت‌زده و سرگردان در میان انبوه لا‌شه‌های مردگانی که همه‌جا پراکنده‌اند، صحنه‌های رقت‌باری را به وجود آوردهاند. جاده‌های منتهی به ایالت‌های طوفان‌زده،‌ شاهد خیل مردمان سرگردان و بلا‌تکلیفی است که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند و هر لحظه بر تعداد تلف‌شدگان ناشی از این راهپیمایی طاقت‌فرسا افزوده می‌شود…». گزارشگر CNN با نشان دادن تصاویری از آوارگان وامانده در گل و لا‌ی می‌گوید:

«در نیواورلئان بازماندگان طوفان و سیل مانند حیوانات آواره فاقد حداقل امکانات هستند و در میان سیلاب و لجن و اجساد مردگان زندگی می‌کنند.» در پی وقوع این حادثه که به غارت و کشتار افراد طوفان‌زده به دست یکدیگر انجامید، طبق معمول برخی از شبکه‌های خبری چون CNN با توسل به شیوه‌های نژادپرستانه کوشیدند سیاه‌پوستان را عاملا‌ن غارتگری و هرج و مرج معرفی کنند، ولی بسیاری از تحلیلگران اجتماعی گسترش این چنین غارتگری و اعمال غیرانسانی را حاکی از عقده‌های فروخورده‌ای دانستند که با به حاشیه رانده شدن اخلا‌ق در تمدن غرب سر گشوده‌اند.

نمونه‌های دیگر بحران اخلاقی در آمریکا، مربوط به آمارهایی است که از تولد بیش از چهل درصد ولادت‌های نامشروع، آمار دو میلیون و سیصد هزارنفری زندانیان، پیشتازی و رکوردشکنی آمریکا در بالاترین میزان مصرف مواد مخدر در جهان و موارد دیگر حکایت دارند.(۶)

 

  1. تشدید نفرت‌ جهانی‌ از سیاست‌های مداخله‌جویانه‌ آمریکا در کشورها

‌‌با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱م. بوش(پدر) رئیس جمهور وقت آمریکا با خوشحالی از پایان نظم جهانی دو قطبی و آغاز عصر هژمونی آمریکا سخن گفت و نوید داد که از این پس، سبک زندگی، ارزش‌ها و فرهنگ آمریکایی بر دنیا حاکم خواهد شد. در این وضعیت آمریکا خود را یکه‌تاز جهان یافت و با آسودگی سیاست تشدید مداخله در امور داخلی کشورها را در پیش گرفت، غافل از اینکه این عصر فقط عصر افول نظام کمونیستی نبود، بلکه آغازی بر افول نظام سرمایه‌داری به رهبری آمریکا نیز بود.

حمله آمریکا به عراق و افغانستان و مداخله نظامی و سیاسی در سایر کشورها که در این دوره اتفاق افتاد، روند فروپاشی و افول آمریکا را تسریع کرد. در این زمان تدگالن کارپنتر، استاد دانشگاه و عضو اندیشکده کاتو و پس از او کریستوفر لین برای اولین بار از اصطلاحی به نام «افول موریانه‌ای» برای اشاره به زوال تدریجی قدرت آمریکا به دلیل برافروختن جنگ‌های متعدد در جهان نام بردند. از آن پس موج‌ انزجار‌ جهانی‌ از سیاست‌های‌ سلطه‌جویانه حاکمان‌ کاخ‌ سفید که با سوء استفاده از قدرت به مداخله در امور کشورهای جهان می‌پردازند بیش‌ از پیش‌ نمایان‌ شد.

فرید زکریا تاکید می‌کند: «افول هژمونی آمریکا را امروز باید نتیجه سوءاستفاده این کشور از قدرت خود در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم دانست.»(۵) بازتاب این انزجار جهانی را همچنین می‌توان در عدم اقبال مردم جهان از سیاستمداران وابسته و مهره‌های‌ مورد حمایت‌ آمریکا در مناطق‌ مختلف ‌از جمله در کشورهای نیکاراگوئه، ونزوئلا، بولیوی‌، کوبا، اوروگوئه‌، برزیل، شیلی و نیز شکست سیاست‌های مداخله‌جویانه در کشورهای عراق‌ و افغانستان‌ و لبنان‌ و فلسطین‌ و کشورهای دیگر مشاهده کرد. مخالفت‌ روزافزون‌ مردم‌ در کشورهای‌ جهان‌ با سیاست‌های‌ مداخله‌جویانه‌ آمریکا حاوی‌ این‌ پیام‌ روشن‌ است‌ که‌ سیاست‌های کاخ سفید در میان‌ ملت‌های‌ جهان‌ هیچ‌ پایگاهی‌ ندارند، به‌گونه‌ای‌ که‌ این‌ روزها ابراز مخالفت‌ با واشنگتن‌ به‌ بهترین‌ تبلیغ‌ سیاسی‌ برای‌ پیروزی‌ در انتخابات‌ تبدیل‌ شده‌ است.

 

  1. فروپاشی اقتصادی

فروپاشی اقتصادی یکی از مهمترین نشانه‌های افول هژمونی آمریکا در جهان است. مایکل سیندر پژوهشگر آمریکایی در گزارشی با اشاره به اوضاع بغرنج اقتصادی در آمریکا از میلیون‌ها کودک آمریکایی نام می‌برد که امروز غذای کافی برای خوردن ندارند.(۷) بنا بر آمار سازمان تغذیه آمریکا، بانک‌های غذا در مقایسه با سال‌های گذشته شاهد افزایش ۶۰ درصدی تقاضا بوده‌اند. کلی اوکانل نویسنده آمریکایی در بخشی از گزارش خود آورده است: «در سرتاسر آمریکا، مردم در خودروهای خود می‌خوابند و ساعت‌ها منتظر می‌مانند تا از بانک‌های غذا در منطقه خود غذا دریافت کنند.» بنا بر گزارش وزارت کشاورزی آمریکا، امروز بیش از ۴۰ میلیون نفر از خانواده‌های آمریکایی از گرسنگی رنج می‌برند.(۶)

یکی دیگر از مهمترین نشانه‌های فروپاشی اقتصادی آمریکا را می‌توان در فروپاشی سلطه رژیم پولی مبتنی بر دلار به عنوان ابزار سلطه آمریکا در جهان بررسی کرد. مخالفت‌ها با سلطه دلار از سال ۱۹۷۱ یعنی زمانی راه افتاد که آمریکا به پشتوانه این ابزار سلطه استعماری به این امتیاز انحصاری دست یافت که بتواند دلارهایی را بدون آنکه پشتوانه طلا داشته باشند چاپ کند و هزینه‌های تورمی آن و سیاست خارجی تورم‌زای خود را بر دوش اقتصاد جهانی بیندازد. این روند بهمرور موجب بحران بی‌اعتمادی به دلار شد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تشدید تحریم‌های اقتصادی بر کشورهای مستقل و مخالف سلطه آمریکا، بهویژه جمهوری اسلامی ایران و اعمال جریمه‌های سنگین مؤسسات و مراکز اقتصادی مرتبط با ایران توسط دولت ترامپ، اقتصاددانان غربی پیش‌بینی کردند ادامه این روند به فروپاشی سلطه دلار بر اقتصاد جهانی منتهی خواهد شد. این پیش‌بینی در دوره حکومت ترامپ در آمریکا زمینه‌های تحقق بیشتری یافت. حدود دو سال پیش «انزو کالاندرا» از متخصصان دانشگاه کالیفرنیای آمریکا در یادداشتی ضمن ارائه شواهد و مدارک متعدد بهدرستی پیش‌بینی کرد که با تداوم سیاست‌های خارجی آمریکا، اقتصاد جهانی به دلارزدایی روی خواهد آورد. امروز کشورهای مختلف جهان به سمت پی‌ریزی یک رژیم پولی چند قطبی هستند تا از سلطه دلار رها شوند. تلاش‌هایی که امروزه برای دلارزدایی از سوی کشورهای مختلف انجام می‌شود، نشانه متزلزل شدن پایه‌های این الگوی تاریخی سرکوبگرانه است که سیاستگذاری پولی جهان را ابزاری برای تداوم سلطه استعماری قرار می‌دهد.

در ابتدا پس از ایران، روسیه، چین، هند و ترکیه سیاست دلارزدایی را در پیش گرفتند و در ادامه برخی دیگر از کشورهای جهان، از جمله اتحادیه اروپا نیز برای به چالش کشیدن سلطه دلار بهعنوان تنها ابزار مالی بین‌المللی بهنحوی اعلام آمادگی کردند. در این میان چین و روسیه به عنوان دو کشوری که تا سال ۲۰۱۸م. بیشترین اوراق قرضه دولتی وزارت خزانه‌داری آمریکا را در اختیار داشتند، در راستای فاصله گرفتن از دلار، تحرکات بیشتری داشته‌اند. چین در سال ۲۰۱۸م. بخش قابل توجهی از اوراق قرضه دولتی وزارت خزانه‌داری آمریکا را که تحت مالکیت این کشور بود، در بازار فروخت و این اقدام بانک مرکزی چین باعث شد تا سهم این کشور به عنوان بزرگترین دارنده خارجی این اوراق به کمترین میزان در سال‌های اخیر برسد.

در حال حاضر چین با سرعت به سمت بین‌المللی کردن یوآن – ارز ملی این کشور- در حرکت است و با توجه به جایگاه اقتصادی این کشور در جهان پیش‌بینی می‌شود بهزودی چالش بسیار جدی‌تری برای سلطه دلار آمریکا در جهان به وجود خواهد آمد. پس از چین، روسیه نیز سیاست تبدیل اوراق قرضه دولتی وزارت خرانه‌داری آمریکا تحت تملک خود را به دارایی‌های ایمن‌تر و بهتری نظیر روبل، یورو و یا فلزات گرانبها در پیش گرفت .

 

سخن پایانی

چامسکی، محقق آمریکایی، در تحلیل علل افول نظام سرمایه‌داری آمریکا معتقد است آنچه امروز به عنوان «سرمایه‌داری» در آمریکا خوانده می‌شود، اساساً نظام سوداگری شرکت‌ها همراه با خودکامگی‌هایی فراگیر و بسیار غیرپاسخگو است که کنترل عظیمی بر اقتصاد، نظام‌های سیاسی و حیات فرهنگی و اجتماعی اعمال می‌کنند و در همکاری نزدیک با حکومت‌های قدرتمندی هستند که در اقتصاد داخلی و جامعه بین‌المللی وسیعاً دخالت دارند. او استدلال می‌کند که در ایالات متحده بیش از ۸۰ درصد مردم نظام اقتصادی خود را «ذاتاً ناعادلانه» و نظام سیاسی را فریبکار و در خدمت «منافعی خاص» و نه منافع اقشار متوسط مردم می‌دانند.(۵)

این مسائل می‌تواند مهمترین نشانه‌های زوال قدرتی باشد که پایه‌های قدرت خویش را بر مبنای سلطه‌گری در جهان قرار داد. بر این اساس رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند: «آمریکا رو به افول است. این وضعیتی که آمریکایی‌ها دچارش شدند، عامل بلندمدّت دارد؛ اینها در طول تاریخ وضعیتی را به وجود آوردند که نتیجه‌اش همین است و به این آسانی‌ها علاج‌شدنی نیست. این سنت الهی است، اینها محکومند به اینکه ساقط بشوند، محکومند به اینکه افول کنند و از صحنه‌ قدرت جهانی زایل بشوند. آن کسانی که گرایش دارند به اینکه برویم و با آمریکایی‌ها سازش کنیم، این را بدانند که بیخود، نقشه بی‌اساس و پایه می‌کشند.»(۸)

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. بیانات، ۱۹/۱۱/۱۳۹۹٫
  2. این رقم مربوط به سال ۱۳۹۷ است. بدهی آمریکا در سال جاری به ۲۶ تریلیون دلار رسیده است.
  3. بیانات، ۱۲/۸/۱۳۹۷٫
  4. https://www.yjc.ir/fa/news/6881658
  5. https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/07/15/2111752/7
  6. https://www.mehrnews.com/news/4619269
  7. https://www.mashreghnews.ir/news/1157441

۸٫ بیانات، ۱۲/۸/۱۳۹۷٫

16آوریل/21

صهیونیست؛ یک رژیم نژادپرست

مقدمه:

ماهیت نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نه تنها در قبال اعراب که در مورد یهودیان غیراروپائی و سیاهپوستان افریقائی هم اعمال میشود. این واقعیتی است که رژیم صهیونیستی همواره کتمان میکند، اما فشارها و تضییقاتی که بر این مردم تحمیل میشود انکارنشدنی هستند. رژیم صهیونیستی تنها اروپائیها را یهودی اصیل میداند و لذا با سایر یهودیان رفتاری مشابه با رفتار با اعراب را در پیش میگیرد تا آنان هم نتوانند در حاکمیت این رژیم سهم تعیینکنندهای داشته باشند.

 

۱٫برخورد نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نسبت به اعراب

موضوع برخورد صهیونیست‌ها با اعراب به آغاز اسکان صهیونیست‌ها در فلسطین باز می‌گردد، وقتی که صهیونیست‌ها کارگران عرب را به بهانه بهکارگیری کارگران یهود از کار بیکار کردند و با غیریهودیانی هم که کارگران عرب را استخدام می‌کردند، به مخالفت و کشمکش‌های خونینی بر‌خاستند. در این مورد آژانس یهود به توجیه مسئله پرداخت و گفت برپایی دولت ملی یهود و توسعه و استحکام جای پای یهودیان در فلسطین با بیکار بودن کارگران یهودی و استخدام کارگران عرب امکان‌پذیر نیست.

در آغاز به کارگران عرب اجازه داده نمی‌شد به عضویت سندیکاهای هستدروت در آیند. اگر چه بعدها تعدادی از آنها توانستند به این سندیکا ملحق شوند، ولی همواره حقوقشان از حقوق کارگران یهودی کمتر بود. صهیونیست‌ها به اعراب اجازه وارد شدن به مزارع «کیبوتز» را نیز نمی‌دادند. این ممنوعیت تا امروز نیز ادامه دارد و رژیم صهیونیستی برای ادامه آن تدابیر سختی را هم اجرا میکند، از آن جمله وزارت کشاورزی رژیم صهیونیستی در فوریه ۱۹۷۶ آب باغاتی را که از کارگران عرب در آن استفاده می‌شد، قطع کرد و با کسانی که به کشاورزان عرب زمین اجاره می‌دادند یا با آنان شریک میشدند، به مخالفت شدید برخاست. معاون فرمانداری تلآویو نیز پیشنهاد کرد که به جای کارگران فلسطینی، از ترکیه و یونان کارگر استخدام شود.(۱)

بهخوبی روشن است که در پی این سیاستها، فقط در کارهای کممزد، ساده و غیرتخصصی و فاقد هر نوع بیمه‌ اجتماعی که معمولاً  به «کار سیاه» مشهورند، از اعراب استفاده می‌شود. در نتیجه می‌بینیم که در سال ۱۹۷۱ از ۱۶۲۲ نفر فلسطینی، فقط هفت نفر از اعراب در پست‌های اجرایی رژیم صهیونیستی به کار مشغول بوده‌اند.(۲)

از دیگر اقدامات رژیم صهیونیستی برای جداسازی یهودیان از اعراب این بود که اعراب را بهزور وادار می‌کرد تا در مناطق معینی سکونت کند و از اقامت ایشان در شهرها و مناطق یهودی‌نشین جلوگیری می‌کرد. علاوه بر این رفت و آمد اعراب به بعضی مناطق را مشروط به کسب اجازه از دولت کرده بود و اعراب حق خریدن، اختیار و اجاره زمین‌های وابسته به دولت و صندوق ملی یهود را که بالغ بر ۸۹% مساحت رژیم غاصب فلسطین بود، نداشتند.

گذشته از مسائل اقتصادی، در مسائل خدماتی، اجتماعی، بهداشتی و آموزشی و نیز سیاست‌های مشابهی برای جداسازی اعراب از یهودیان اجرا می‌شدند. علاوه بر این محدودیت‌های رسمی و قانونی، خود یهودیان نیز بهطور خودسرانه به این تبعیض‌ها دامن می‌زدند. مثلاً به اعراب اجازه کار و سکونت در همسایگی و محله‌های خوب را نمی‌دادند، ازدواج و طرح دوستی با اعراب نیز بهندرت اتفاق میافتاد و هر کسی که بدان اقدام می‌کرد، سخت تحت فشار قرار می‌گرفت.

نتایج نظرخواهی‌های انجام شده، خود گویای عقاید نژاد ضدعرب است. در نظرخواهی سال ۱۹۷۱، ۷۴% از یهودیان سرزمین‌های اشغالی معتقد بودند که اعراب کمهوش‌تر از یهودیان هستند و ۸۰% می‌گفتند که یهودیان شجاع‌تر از اعرابند و ۷۶% می‌گفتند اعراب از نظر ارزش‌های انسانی، پست‌ترند.(۳)

 

  1. برخورد نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نسبت به سیاه‌پوستان

البته این برخوردهای نژادپرستانه تنها نسبت به اعراب نبود، بلکه سیاه‌پوستان را هم شامل می‌شد. بهرغم اینکه رژیم صهیونیستی سعی داشت با ملت‌ها و دولت‌های آفریقا رابطه دوستانه برقرار کند، با وجود این صهیونیستها نمی‌توانستند دورویی خود را پنهان کنند و در مناسبت‌های مختلف، به تحقیر سیاه‌پوستان می‌پرداختند. آفریقایی‌هایی که در سرزمین‌های اشغالی مشغول به تحصیل بودند، تبعیض‌های پنهان و آشکار صهیونیست‌ها را به چشم می‌دیدند.

در حالی که رژیم صهیونیستی در تبلیغاتش روی این موضوع سرپوش می‌گذاشت؛ ولی رابطه حسنه و محکم آن با آفریقای جنوبی و ارتباط تل‌آویو با نژادپرست‌های آفریقای جنوبی، پرده از برخورد منافقانه رژیم صهیونیستی با آفریقایی‌ها برداشت، ارتباطی که تاریخ آن به زمان ژنرال «سمطس»، از عاملان اصلی صدور اعلامیه بالفور، باز می‌گردد. از دستاوردهای رابطه رژیم جعلی صهیونیستی با آفریقای جنوبی، تجارت الماس و اخیراً همکاری‌های هسته‌ای بین آنان است. آفریقای جنوبی اکنون از جمله دولت‌هایی است که از نظر سیاسی و اقتصادی حامی رژیم صهیونیستی به شمار می‌آید. روزنامه «زاینست ریکورد» ارگان انجمن صهیونیست‌ها در آفریقای جنوبی، رسالت یهودیان و آفریقای جنوبی را در حفظ نژادشان، شبیه به هم دانسته است و به مناسبت‌های مختلف به همگون بودن شیوه مبارزات هر دو اشاره کرده است. دکتر فروود در تشریح اینکه رژیم صهیونیستی مثل آفریقای جنوبی است، می‌گوید:

«اسرائیل دولتی است که بر تبعیض و نژادپرستی تکیه دارد» و از این رهگذر است که هر دو رژیم تا آنجا که بتوانند به همدیگر کمک می‌کنند. گاهی دیده می‌شود کسانی که می‌خواهند بین حکومت منطقه «پندستان» در آفریقای جنوبی و بین حکومت خودمختاری که رژیم صهیونیستی قصد دارد در کرانه غربی [رود اردن]  تشکیل دهد، نوعی هم‌شکلی و شباهت برقرار کنند، ولی اگر بگوییم که در این زمینه رژیم صهیونیستی با حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی و نازیسم فرقی ندارد، کمی مبالغه کرده‌ایم، زیرا زیرکی صهیونیست‌ها باعث شده که آنها برنامه رسمی نژادپرستانهشان را علناً اعلام نکنند و مثل نازیسم و آفریقای جنوبی، اندیشه‌های خود را صریحاً روشن نسازند؛ زیرا جهان امروز آماده است تا با کسی که حرفی از نژادپرستی بزند، برخورد کند.(۴)

 

  1. برخورد نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نسبت به یهودیان غیر اروپایی

یکی از مشکلات جنبش صهیونیسم، چگونگی برخورد با یهودیان شرقی و سیاه‌پوست بود؛ زیرا از یک سو صهیونیست‌ها نژادپرستی خویش را بر بی خدشه بودن نژاد همه یهودیان سراسر جهان بنا و از یهودیان شرقی (سفاردی‌ها) هم برای آمدن به فلسطین دعوت کرده بودند؛ ولی از سوی دیگر بر اساس همان حس نژادپرستانه و استعماری اروپایی‌شان نمی‌توانستند ملیت‌های غیراروپایی و یا سیاه‌پوست را با خود برابر و همتراز ببینند و آنگاه که تعداد این گونه یهودیان به نصف جمعیت  رژیم صهیونیستی افزایش یافت، یهودیان اروپایی برای کشاندن تعداد بیشتری از یهودیان اروپایی ـ که به عقیده آنان یهودیان حقیقی بودند ـ به فلسطین تلاش زیادی کردند.  صهیونیست‌ها در توجیه این سیاست می‌گفتند: «گذشت زمان و آموزش‌های لازم مشکل را برطرف می‌کند و شأن و منزلت هر دو گروه از یهودیان یکسان خواهد شد.» اما عملکردهای  رژیم صهیونیستی عملاً شکاف بین دو گروه را عمیق‌تر کرد، بهطوری که یهودیان غیر اروپایی از نظر مسکن، شغل، آموزش و امور اقتصادی در تنگنا قرار گرفتند و به عقیده کارشناسان  رژیم صهیونیستی تلاشی که برای بهبود وضع یهودیان غیر اروپایی شد، نتیجه‌ای به دنبال نداشت. برای نمونه در سال ۱۹۶۶ تعداد زیادی از آنان ـ حدود ۲۵۰ هزار نفر ـ بیسواد بودند و فقط ۲% از تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه‌ها را یهودیان غیر اروپایی تشکیل می‌دادند.(۵)

علاوه بر آن با سپردن پست‌های مهم به یهودیان غیر اروپایی نیز مخالفت می‌شد. این مخالفت‌ها گاهی چنان سبب رسوایی می‌شد که گهگاه به روزنامه‌های سراسر جهان نیز راه می‌یافت. برای نمونه می‌توان از دسیسه و پاپوشی که علیه «أهارون ابوحصیره»، وزیر امور مذهبی انجام شد یاد کرد. وی که اصالتاً مغربی بود، علت این دسیسه را مخالفت یهودیان اروپایی با یهودیان شرقی دانسته است. جار و جنجال طرفداران وی بالا گرفت و جامعه اشغالگران سرزمین‌های فلسطین تکان شدیدی خورد و نام «اسرائیل دوم» که بر یهودیان شرقی اطلاق می‌شد، دوباره چشم‌ها را به خود خیره کرد.(۶)

در مخالفت با یهودیان اروپایی، گروهی از یهودیان شرقی در «جنبش پلنگ‌های سیاه» متشکل شدند و اقدام به عملیاتی کردند که در سال ۱۹۷۱ به برخوردهای خونینی انجامید. این جنبش حدود ده سال بعد به حزبی به نام «تامی» که مخفف (جنبش رسوم‌ اسرائیلی) است، تبدیل شد تا تبلور استقلال سیاسی یهودیان شرقی باشد. تشکیل این حزب به دلیل شکافی که در صفوف نژادپرستان ایجاد کرده بود، باعث ترس و وحشت دستگاه‌های صهیونیستی شد.

بدون تردید یکی از تنگناهای سخت رژیم صهیونیستی رویارویی با یهودیان سیاه‌پوست است. بهویژه وقتی که آنان از رژیم صهیونیستی خواستند تا قانون بازگشت یهودیان به فلسطین را بپذیرد. دولت رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۸۰ تصمیم گرفت عبریان سیاه‌پوست آمریکا را که خود را مستقیم به قوم موسی«ع» منسوب می‌دانستند، مشمول «قانون بازگشت» نکند.

باید تأکید کرد که همه این سیاست‌ها و مواضع نشئت گرفته از اندیشه اصلی صهیونیست‌هاست که نمی‌خواهند اقوام و اقلیت‌ها را گرد هم بیاورد و در داخل یک دولت زندگی مسالمت‌آمیزی را برایشان فراهم کنند. این اندیشه، لاجرم عصیان اکثریتی را علیه یک اقلیت رقم خواهد زد. مجموع این اندیشه‌ها و اقدامات به دنیا ثابت کرده است که «صهیونیسم نوعی از انواع نژاد پرستی و تبعیض نژادی است.»(۷)

 

پی‌نوشت:

۱- قاضی، لیلی، هیستادروت، (بیروت: المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، ۱۹۷۶)، ص۲۴٫

۲- شاهاک، ایسرائیل، اوراق شاهاک، العصبه الاسرائیلیه للحقوق الانسانیه و المدنیه، (بیروت: دار الحمراء للطباعه والنشر، ۱۹۷۳)، ص۱۹٫

۳- همان، ص۲۱٫

۴- صفاتاج، مجید، دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل، جلد ششم، «نژاد پرستی صهیونیستی»، (تهران، انتشارات آروَن ، ۱۳۹۱) ص۴۰۴؛ به نقل از: هیلر، پیتر، اسرائیل و آفریقای جنوبی، لندن: ۱۹۷۵(انگلیسی).

۵- شاهاک، پیشین، ص۲۵٫

۶- همان، ص۲۷٫

۷- صفاتاج، مجید، پیشین، ص۴۰۵٫

16آوریل/21

باتلاق امنیتی یمن و عراق برای آمریکا

  1. یمن، بومرنگ جنگ

با فرارسیدن ششم فروردین ۱۴۰۰، جنگ تحمیلی غربی ـ عربی علیه مردم یمن، شش سال به درازا کشیده است و احتمال دارد ماه‌های دیگری هم استمرار پیدا کند. براساس آنچه مقامات وقت قطر و بعضی از مقامات وقت پاکستانی گفته‌اند، سلمان و فرزندش در تماس با بعضی از سران دولت‌های عربی و اسلامی وعده داده بودند که این جنگ طی دو هفته به پایان می‌رسد. تا اینجا جنگ ۳۶ برابر این وعده به درازا انجامیده و این در حالی است که هیچ‌ یک از هدف‌گذاری‌های رژیم سعودی محقق نشده است.

ریاض در ابتدای این جنگ سه خواسته داشت: بازگرداندن حکومت وابسته منصور هادی که حدود یک ماه پیش از آن استعفا کرده بود، خلع سلاح انصارالله از سلاح‌های سنگین و نیمه‌سنگین و تحویل پایتخت و مراکز استان‌هایی که در اختیار انصارالله قرار داشت به دولت منصور هادی. ۷۲ ماه پس از شروع جنگ نه تنها هیچ‌ یک از این خواسته‌ها محقق نشده‌اند؛ بلکه در این دوران، شرایط به‌شدت به ضرر عربستان و به نفع یمنی‌ها تمام شده است.

دولت منصور هادی نه تنها به صنعا باز نگشته، بلکه به دلیل اختلافاتی که در جنوب بروز کرده از در اختیار داشتن عدن نیز بازمانده و به دولتی در تبعید تبدیل شده است. انصارالله نه تنها خلع سلاح نشده، بلکه به ساخت انواعی از سلاح‌های بالستیک و غیربالستیک و پهبادهای تهاجمی هم دست یافته است تا جایی که به‌طور مداوم بخش‌های وسیعی از خاک سعودی از جمله پایتخت آن را تهدید می‌کند و مورد حمله قرار می‌دهد. حاکمیت یمنی‌ها بر استان‌هائی که در آغاز جنگ وجود داشت، نه تنها کم نشده، بلکه در این سال‌ها بر سه استان دیگر ـ جوف، مأرب و بیضاء ـ هم به‌طور کامل یا نسبی تسلط پیدا کرده‌اند.

جنگ یمن حدود ۲۰ روز پس از آغاز با قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل مواجه شد که در آن از طرف متجاوز حمایت می‌شد و حکم به محاصره هوایی، زمینی و دریایی یمنی‌ها می‌داد و در واقع دستیابی آنان به آب و غذا و دارو هم منع می‌کرد تا یمنی‌ها دست یافتن به آب و غذا و دارو را هدف خود قرار دهند و از حفظ سلاح‌های خود چشم بپوشند و تسلیم شوند. جالب این است که این قعطنامه زمانی صادر شد که سعودی‌ها در جنگ به بن‌بست رسیده بودند و حضرت امام خامنه‌ای هم فرموده بودند یمنی‌ها سعودی را ناکام خواهند کرد و این جنگ با شکست سعودی به پایان می‌رسد. کما اینکه سعودی‌ها دو روز پس از صدور قطعنامه سازمان ملل اعلام کردند عملیات خود تحت عنوان طوفان قاطعیت (عاصفه الحزم) را متوقف کرده و به عملیات بازگرداندن امید (اعاده الامل) روی آورده‌اند.

 

  1. عربستان تنها در مواجهه با مجاهدان یمن

عربستان جنگ با یمن را با همراهی ۱۷ کشور عربی و اسلامی شروع کرد، اما حدود یک ماه پس از آنکه جنگ به ضرر سعودی جریان پیدا کرد، این کشورها یکی یکی از ائتلاف با سعودی خارج شدند و بعضاً مثل ترکیه و قطر حتی در مقابل آن قرار گرفتند. فشار عربستان به پاکستان برای تأمین بخشی از نیروهای رزمی در جنگ به جایی نرسید و دولت نواز شریف آن را منوط به مصوبه پارلمان کرد که در پارلمان رد شد و در نهایت این کشور، فرمانده سابق ارتش خود را که فاقد مسئولیت نظامی و دولتی بود برای هدایت جنگ به ریاض فرستاد که با ناراحتی سعودی مواجه شد و سرلشکر «رائیل شریف» را نپذیرفت. پاکستان با روی کار آمدن عمران‌خان، رئیس حزب «تحریک انصاف»، رسماً اعلام بی‌طرفی کرد و در مواضع رسمی از طرفین و در واقع از سعودی خواست که به این جنگ خاتمه دهند. عربستان نتوانست موافقت ژنرال سیسی، ‌رئیس‌جمهور مصر را هم برای مشارکت نظامی به نفع سعودی به دست آورد و همراهی سیاسی مصر در این جنگ هم به‌مرور رو به کاهش گذاشت و امروز مصری‌ها نیز موضعی شبیه پاکستانی‌ها گرفته‌اند.

سعودی نتوانست به‌رغم دریافت موافقت اولیه رجب طیب اردوغان، همراهی ترکیه را در جنگ به دست آورد. ترکیه به‌خصوص پس از بحرانی شدن روابط قطر و عربستان در خرداد ماه ۱۳۹۶ در جنگ یمن از بی‌طرف به منتقد سعودی تبدیل شد. با چرخش در موضع ترکیه و قطر نسبت به این جنگ، حزب اصلاح یمن به رهبری شیخ زندانی (Zandanei) هم در شرایط دشوار قرار گرفت و مواضع این حزب یمنی را که متحد عربستان سعودی بود تا حدی تغییر داد و سبب بروز شکاف‌هایی در جبهه سعودی ـ امارات شد تا جایی که شاهد درگیری‌های سنگین امارات با عناصر این حزب سلفی در مأرب و تعز بودیم و در جنگ اخیر مأرب نیز عوامل حزب اصلاح انگیزه چندانی برای مقاومت در برابر ارتش یمن و انصارالله نداشتند. هر چند مأرب پایگاه اصلی و سنتی این حزب در طول پنج دهه گذشته بوده است.

 

  1. شکاف در ائتلاف دونفره

شکاف در ائتلاف دو نفره عربستان ـ امارات به‌مرور افزایش پیدا کرد. وقتی ابوظبی مورد حمله موشک‌های انصارالله قرار گرفت، اماراتی‌ها تصمیم گرفتند از نقش رسمی و عملیاتی به نقش‌های نیابتی و سیاسی تغییر جهت بدهند؛ لذا نمایندگان امارات در تماس‌های خود به نمایندگان انصارالله و ارتش یمن یادآور شدند که دیگر نمی‌خواهند نقشی در جنگ داشته باشند و نیروهای خود را از یمن خارج می‌کنند. امارات شروع به سازماندهی شورای انتقالی جنوب به رهبری «عیدروس الزبیدی» کرد. این موضوع سبب درگیری‌هایی میان نیروهای وابسته به عربستان و نیروهای شورای انتقالی شد، به گونه‌ای که عدن چند بار دست به دست شد و دست آخر در تصرف نیروهای الزبیدی باقی ماند.

از آن پس از جبهه سعودی در جنوب خبرهائی مبتنی بر درگیری شنیده می‌شد و می‌توان گفت تا کنون چند هزار نفر از آنان به دست یکدیگر به هلاکت رسیده‌اند. با تیره شدن روابط امارات و سعودی در صحنه عمل، سعودی‌ها به سمت نیروهای تروریستی القاعده در یمن گرایش نشان داده و در واقع خواسته‌اند همان کاری را که امارات در ایجاد یک جریان نیابتی جنگجو انجام داد، انجام دهند. سعودی در این مدت با جریان القاعده در یمن که به «انصارالشریعه» موسوم هستند، توافقاتی را انجام داد. آنان از یک ‌سو مناطق شمالی استان حساس حضرموت را به نفع سعودی کنترل می‌کنند و از سوی دیگر در جنگ مأرب علیه انصارالله به‌کار گرفته شده‌اند. خبرهای دیگری هم حاکی از آن است که سعودی از نیروهای داعش که در جنگ سوریه  عراق شکست خورده‌اند، برای مقابله با نیروهای یمنی ـ ارتش و انصارالله ـ استفاده می‌کند. گفته می‌شود در جریان جنگ‌های عراق و سوریه حدود ده هزار نیروی تکفیری یمنی فعال  بوده‌اند که هم‌اینک به یمن بازگشته و در اختیار سعودی‌ها قرار گرفته‌اند.

 

  1. بن‌بست سیاسی جنگ

جنگ در صحنه سیاسی نیز با بن‌بست‌هایی مواجه شده است. در این مدت سعودی‌ها به دلیل موضع ضعیفی که در جنگ نظامی دارند، به تلاش‌های میانجی‌گرانه پاسخ مناسبی نداده‌ و تلاش‌های هیئت‌های عربی شامل کویت و هیئت‌های اروپایی را با شکست مواجه کرده‌اند. سعودی‌ها با پشت کردن به راه‌حل سیاسی، اگرچه هزینه‌های زیادی را به مردم یمن تحمیل کرده‌اند، در عین حال به شکست مطلق خود در برابر رزمندگان یمنی هم اذعان دارند، زیرا همه می‌دانند که جنگ در حالی ادامه پیدا کرده است که از نظر مادی خود سعودی‌ها بیش از یمنی‌ها هزینه داده‌اند.

جنگ یمن از جنبه مشروعیت نیز وضعیت دوگانه‌ای را در دو طرف سعودی و یمنی پدید آورده است. جنگ یمنی‌ها به دلیل ماهیت دفاعی آن از مشروعیت بالایی برخوردار است، ولی طرف مقابل، یعنی جنگ سعودی فاقد حداقل مشروعیت است، چون درباره متجاوز بودن سعودی تردید چندانی وجود ندارد. در این میان رژیم سعودی با سرپا نگهداشتن دولت منصور هادی که هیچ پایگاهی در میان مردم شمال و جنوب یمن ندارد و وجود خارجی هم ندارد، درصدد برآمده‌اند جنگ خود علیه صنعا را به درخواست این دولت‌ ربط بدهند و لذا وانمود می‌کنند به درخواست «دولت یمن»! مشغول تاخت و تاز علیه استان‌های شمالی و پایتخت یمن هستند. سعودی‌ها خود می‌دانند که منصور هادی نه در میان مردم و نه در میان گروه‌های سیاسی شناخته شده یمن و نه حتی در میان طوایف جنوبی جایگاهی دارد.

آنچه در حال حاضر تحت عنوان دولت منصور هادی وجود خارجی دارد، یک کابینه نیم‌بند مستقر در هتل‌های ریاض و گروه‌های نیابتی مثل انصار الشریعه هستند که حتی سازمان ملل هم آن را گروهی تروریستی می‌شناسد و شامل واحدهایی از شکست‌خوردگان داعشی هستند که از عراق و سوریه به این کشور گسیل شده‌اند. با این وصف جنگ سعودی علیه مردم یمن وجاهت اخلاقی ندارد و قابل دفاع نیست. بر همین اساس گهگاه بعضی از نهادهای درجه دو اروپایی و آمریکایی از لزوم پایان دادن به جنگ یمن سخن می‌گویند.

 

  1. بایدن و جنگ یمن

با روی کار آمدن جو بایدن در اوایل بهمن ماه ۹۹ در آمریکا، فهرستی از موضوعات خارجی از سوی این دولت مطرح شد که یکی از آنها هم لزوم پایان دادن به جنگ یمن بود. این موضوع امید پایان یافتن این جنگ را در سطح بین‌الملل پدید آورد، ولی در اولین تماس‌های مقامات دولت بایدن با نمایندگان دولت صنعا مشخص شد که آمریکای بایدن نیز اراده‌ای برای پایان دادن به جنگ سعودی علیه یمن ندارد. راز این موضوع هم مشخص است. طرف سعودی وابسته به آمریکاست و مقامات این کشور در حکم «غلام خانه‌زاد» به حساب می‌آیند و طرف یمنی دشمن آمریکا و اسرائیل است.

بعضی از عناصر داخلی ایران که دستی هم در اداره جمهوری اسلامی دارند، با عدم درک ماهیت آمریکا و سیاست‌های آن در هفته‌های اخیر وانمود کردند که روی کار آمدن جو بایدن در آمریکا فرصتی برای حل مسایل اساسی منطقه نظیر جنگ یمن است. آنان در خوش‌بینانه‌ترین برداشت، اسیر واژگان شده‌ و گمان کرده‌اند سیاست‌های آمریکا در وزارت خارجه این کشور تنظیم می‌شود و رفتن یک دولت و آمدن تیم جدید در وزارت خارجه سبب تغییر نگرش و رفتار آمریکا می‌شود. آنان از یک‌ سو اعتراف می‌کنند که سیاست‌های آمریکا در مورد ایران در طول ۴ دهه گذشته «خصمانه» بوده است و در همان حال وانمود می‌کنند که جو بایدن سیاست‌های ضد ایرانی اسلاف خود را تغییر می‌دهد.

اما گویا یمنی‌ها با نگاه به تجریه ایران، چندان به سخنان به‌ظاهر دموکراتیک و ضد جنگ دولت بایدن اعتماد نکرده‌اند. یکی از مقامات ارشد انصارالله یک هفته پس از آنکه کاخ سفید در بیانیه‌ای از لزوم پایان دادن به جنگ علیه یمن سخن گفت، اظهار داشت که به «حرف» مقامات آمریکایی اعتماد ندارد و کماکان کاخ سفید را شریک سعودی در جنگ و حتی مسئول آن می‌داند.

ظاهراً دولت بایدن که ادامه جنگ کنونی را به ضرر عربستان ارزیابی کرده و ادامه مقاومت و توسعه آن را به ضرر خود و به ضرر رژیم تحت الحمایه خود یعنی اسرائیل می‌داند، درصدد کشاندن موضوع تحولات یمن به صحنه سیاسی و مذاکرات است، بدون آنکه از هدف این جنگ که بازگرداندن یمن به سیطره عربستان و نظم منطقه‌ای شورای همکاری خلیج فارس ـ موسوم به مبادره خلیجی ـ است، چشم بپوشد. آمریکا می‌داند که ادامه این جنگ یعنی قدرتمندتر شدن یمنی‌ها و حتی ارتقای آن به قدرت برتر در شبه‌جزیره عربستان ـ در ترکیب هفت دولت ـ و این وضعیتی است که ژئوپولیتیک و توازن منطقه را به ضرر مثلث آمریکا، اسرائیل و سعودی به هم می‌زند و دولت‌های کوچک‌تر عرب این منطقه را به سمت همکاری بیشتر با ایران سوق می‌هد.

آنان به‌وضوح دیدند که وقتی موشک‌های یمنی به منطقه تجاری‌ ابوظبی رسید و خساراتی را متوجه امارات کرد و پس از آن صدماتی متوجه نفتکش‌های مستقر در بندر فجیره ـ واقع در اقیانوس هند ـ شد، مقامات ابوظبی پیام‌هایی را به تهران مخابره و از خروج از جنگ علیه یمن صحبت کردند و حتی به‌نوعی با عربستان نیز درگیر شدند. این به آن معناست که روند کنونی خطرات بزرگی را برای جبهه آمریکا به دنبال خواهد داشت.

آمریکا گمان می‌کند با ظاهر شدن به عنوان بازیگر مخالف جنگ می‌تواند ضمن حفظ منافع طرف سعودی، یمنی‌ها را زمینگیر و آنان را دچار تفرقه کند. به تصور آمریکا طرح لزوم پایان دادن به جنگ، یمنی‌ها را به دو دسته مخالف و موافق مقاومت تبدیل و مقاومت یمن را با نیروهای یمنی شمال این کشور درگیر و در نهایت آنان را وادار می‌کند تا برای حفظ خود، امتیازات بزرگی را به سعودی بدهند. این سیاست آشنایی است که درباره ایران نیز دنبال شد. مقامات دولت اوباما، مهم‌ترین اثر توافق برجام را دو پارچه شدن ایران می‌دانستند و معتقد بودن، برجام موضع واحد ایران در برابر غرب را به فروپاشی می‌کشاند و در نهایت دولتمردان تهران را وادار می‌کند برای حفظ جمهوری اسلامی هر امتیازی بدهند؛ از این رو همزمان با بحث برجام هسته‌ای از برجام موشکی و برجام منطقه‌ای هم صحبت ‌کردند که به تعبیر شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی منجر به برجام جمهوری اسلامی می‌شد.

مقامات دولت بایدن در صدد بودند آتش‌بس در جنگ را به تأخیر بیندازند و مذاکره سیاسی با آمریکا را مقدم کنند. هدف آنان این بود که مقامات یمنی اولین امتیازات را قبل از پایان جنگ بدهند و آن هم قبول دولت هادی و یا سپردن اداره آینده صنعا به سازمان ملل بود. آمریکایی‌ها گمان می‌کردند با پذیرش این شرایط، «آتش‌بس موقت» برقرار می‌شود. یعنی جنگ به پایان نمی‌رسد و آنان می‌توانند در آتش‌بس موقت سلاح‌ها را از دست انصارالله بگیرند و این هدف را با شعار «یک ملت، یک ارتش» و «انحصار سلاح در دست دولت» محقق کنند. این نسخه در مورد عراق پیگیری می‌شود و در لبنان هم دنبال شده است. پیش از این با هدف انحلال سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همین شعار در ایران نیز دنبال شد و بعضی عوامل داخلی که بعدها سر از فتنه‌های ۷۸ و ۸۸ درآوردند، در تریبون‌های داخلی از آن سخن گفتند که البته به جایی نرسید؛ کما اینکه در لبنان هم با شکست مواجه شده است.

خلع سلاح مقاومت یمن، شرط آمریکا برای آغاز مذاکرات است و این چیزی بسیار فراتر از موضوع پایان دادن به جنگ است. در واقع آمریکایی‌ها در صدد برآمده‌اند از یک ‌سو گریبان سعودی را از دست یمنی‌ها خلاص کنند و از سوی دیگر تهدیدات آتی را از اسرائیل دور کنند و یک تهدید استراتژیک علیه خود را در جنوب شبه‌جزیره از بین ببرند.

 

  1. پاسخ عملی یمن به طرح بایدن

پاسخ یمنی‌ها به سیاست آمریکا مشخص است. ادامه عملیات‌های یمنی‌ها در داخل یمن و در خاک سعودی پاسخ عملی یمن به طرح آمریکا برای آینده یمن است. عملیات آزادسازی کامل مأرب که هم‌اینک حدود ۷۰ درصد از آن در اختیار رزمندگان یمنی قرار گرفته است، بن‌بست تلاش‌های آمریکایی‌‌ها برای متوقف کردن مقاومت یمن را نشان می‌دهد. تداوم حملات موشکی و پهبادی انصارالله به پایگاه نظامی ملک خالد در خمیس مشیط و فرودگاه مدنی أبها هم از تداوم جنگ خبر می‌دهد؛ از این رو می‌توان گفت تا زمانی که راه‌حل واقعی سیاسی برای توقف تجاوز عربستان به یمن مطرح نشود، جنگ ادامه پیدا می‌کند.

فلش عملیاتی انصارالله در استان حساس مأرب، بیانگر سیاست آزادسازی استان‌هایی است که پیش از این در قالب یمن شمالی با صنعا مرتبط بوده‌اند. بنابراین آزادسازی مأرب که ممکن است طی هفته‌های آینده کامل شود، آغاز عملیات در استان بیضاء را در پی خواهد داشت. بیضاء در جنوب مأرب قرار دارد و حدود ۳۰ درصد آن در تصرف رزمندگان یمنی است. پس از آن عملیات در استان‌های ضالع و لحج استمرار پیدا می‌کند و این به معنای نزدیک شدن رزمندگان یمنی به عدن خواهد بود. یمنی‌ها در این میدان، «جنگ آزادی‌‌بخش» را در پیش گرفته‌اند و قدرت رو به توسعه نظامی آنان، پیگیری این سیاست را نتیجه‌بخش کرده است.

سعودی‌ها پس از ۵۰ سال با کمبود منابع مالی مواجه شده‌اند و این به دلیل استفاده از جنگنده‌های پرخرج و سلاح‌های گران‌قیمت وارداتی است. در حالی که یمنی‌ها با اتکا به تولیدات داخلی می‌جنگند و سلاح‌های آنان عمدتاً نیمه‌سنگین است. موشک‌های یمنی و پهبادهای تهاجمی آنان با امکانات داخلی تولید شده‌اند و هزینه چندانی را متوجه اقتصاد یمن نمی‌کنند. بنابراین آنان بی آنکه محدودیت‌های خرید، به سیستم دفاعی آنان آسیب وارد کند، می‌‌توانند سال‌ها به دفاع خود ادامه دهند. البته سیاست یمنی‌ها ادامه جنگ نیست، بلکه آنان به پایان جنگ به عنوان یک دستاورد مهم و یک جهش بزرگ برای پیشرفت کشور خود نگاه می‌کنند. مشکل این است که طرف مقابل ترجمه دیگری از پایان جنگ دارد که طرف یمنی نمی‌تواند بپذیرد.

 

  1. موقعیت لرزان آمریکا در عراق

۱۸ سال از سقوط رژیم صدام حسین در عراق گذشته است. عراقی‌ها در این دوران از سه بحران عبور کرده‌اند؛ بحران ناشی از فروپاشی نظام عراق، بحران اشغال نظامی کشورشان توسط آمریکا و انگلیس و بحران اشغال بخش‌های مهمی از کشورشان توسط گروه تروریستی و تکفیری داعش. این حوادث برای عراقی‌ها تجربه‌ مهمی را به دنبال داشته است. عراق تحت اداره صدام حسین به خاطر ماهیت تجاوزطلبانه، منفور بود و رژیم سیاسی مانع تحرک ملی در این کشور شده بود. پیگیری سیاست نفت در برابر غذا که پس از دفع تجاوز عراق به کویت به این کشور تحمیل شد، توان دفاعی عراق را به‌شدت تضعیف کرد، به‌گونه‌ای که آمریکا و انگلیس توانستند در مدت ۲۰ روز و بدون مواجه شدن با مقاومت جدی نظامیان عراقی، این کشور را اشغال کنند.

آمریکا در نظر داشت برای دوره‌ای طولانی که حتی هنری کیسینجر از ۱۰۰ سال سخن می‌گفت، این کشور را در اشغال نظامی خود نگه دارد و بر همین اساس «پل بریمر» را به عنوان حاکم نظامی عراق منصوب کرد. سیاست اشغال نظامی عراق از حدود دو دهه پیش از آن توسط آمریکا دنبال می‌شد و سقوط صدام حسین این امکان را در اختیار آمریکا قرار داد، ولی وقتی رژیم مستبد صدام حسین فرو پاشید، ملتی آزاد شد که سابقه انقلاب عشرین ۱۹۲۰ را که انقلابی ضدانگلیسی بود، در پرونده خود داشت. آمریکا که این موضوع را پیش‌بینی نکرده بود، به‌زودی با مقاومت شدید مردم مواجه شد و لذا سه سال پس از اشغال این کشور ناگزیر شد در سال ۲۰۰۷ (۱۳۸۶) با امضای توافقنامه‌ای امنیتی خاک این کشور را ترک و عراق را به عراقی‌ها واگذار کند.

اما آمریکا پنج سال پس از خروج از عراق زیر فشار انتقاد شدید غربی‌ها که آنان را متهم به از دست دادن یک موقعیت ویژه در منطقه می‌کردند، به بهانه مقابله با داعش و تحت عنوان «ائتلاف بین‌المللی علیه داعش» بخشی از نیروهایی را که رفته بودند به عراق باز گرداند. اما این نیروها نقشی در مبارزه با داعش نداشتند و حتی به مانعی بر سر راه عملیات عراقی‌ها علیه آن تبدیل شدند. عراقی‌ها یک بار دیگر با مقاومت در برابر نیروهای تروریستی تکفیری داعش، اداره امورشان را به دست گرفتند و پس از آن ادامه حضور نیروهای نظامی آمریکا موضوعیت خود را از دست داد. آمریکایی‌ها قاعدتاً باید خاک عراق را ترک می‌کردند، اما آنان برای ادامه حضور نظامیان خود شروع به تهدید عراقی‌ها کردند تا جایی که دونالد ترامپ رئیس‌جمهور سابق آمریکا، عراق را به تحریم اقتصادی تهدید کرد. این سیاست در زمانی پیگیری می‌شد که دولت عراق، ادامه حضور نظامیان آمریکا را حساسیت‌زا و باعث به هم خوردن روابط عادی عراق با همسایگان خود می‌دانست.

 

  1. توطئه سیاسی پس از شکست نظامی

آمریکایی‌هایی پس از مواجهه با خواست ملی عراقی‌ها علیه خود، توطئه جدیدی را شروع کردند. آنان با تحریک جوانانی که طی ۱۰ سال به صورت یک شبکه مرتبط به خود درآورده بودند، میادین عراق را به صحنه اعتراض تبدیل کردند. این تظاهرات از شهریور سال ۱۳۹۸ شروع شد و هدف آن اعمال فشار بر دولت عراق و تغییر آن بود. پشتیبانی سفارت آمریکا در عراق از این تجمعات، ماهیت این تظاهرات را که در شکل اعتراض به وضعیت معیشتی و مبارزه با فساد در دستگاه‌های حکومتی ظاهر شده بود، نشان می‌داد. با ادامه این تظاهرات، دولت عادل‌ عبدالمهدی که یک سال پیش از آن از طریق پارلمان و به روشی دموکراتیک سرکارآمده بود، ناگزیر به کناره‌گیری شد. البته در این کناره‌گیری سهمی هم متوجه رقبای سیاسی عادل عبدالمهدی بود که با هدف به دست گرفتن دولت به سقوط او کمک کردند.

اما کناره‌گیری عبدالمهدی سبب روی کار آمدن دولتی نشد که بتواند جای پای آمریکا را در عراق محکم کند. اقدامات عراقی‌ها علیه پایگاه‌ها و ستون‌های نظامی آمریکا گسترش یافت و پنتاگون ناچار شد از تعداد پایگاه‌ها و نفرات نظامی خود کم کند و به‌خصوص به کار پایگاه‌های خود در مناطق شیعی‌نشین عراق خاتمه دهد. نیروهای نظامی آمریکا در دو پایگاه عین‌الاسد واقع در استان سنی‌نشین «الانبار» و «الحریر» واقع در استان کرد‌نشین اربیل منتقل شدند؛ اما در همان حال این دو پایگاه نیز از حملات عراقی‌ها در امان نماندند. پایگاه الحریر که تحت حمایت دولت بارزانی قرار داشت، دو بار مورد حمله شدید موشکی قرار گرفت تا جایی که در یک مورد ۲۴ موشک به این پایگاه شلیک شد و عین‌الاسد در اسفند ماه ۹۹ مورد حمله راکتی قرار گرفت تا جایی که فرماندهی نظامی آمریکا در منطقه سنتکام ناگزیر به صدور فرمان آماده باش صد در صدی پایگاه‌های نظامی آمریکا در عراق شد.

آمریکا در عراق در موقعیتی قرار گرفته است که ادامه حضورش سبب افزایش هزینه‌های انسانی و مالی می‌شود و در ماه‌های اخیر با استقرار چند سامانه دفاعی در پایگاه بزرگ عین‌الاسد، صدها میلیون دلار هزینه کرده است. آمریکایی‌ها قادر نیستند از طریق توافق با دولت عراق و امضا قرارداد دوجانبه، مشکل امنیتی نیروهای خود را در عراق حل کنند، چون دولت عراق در موقعیتی نیست که بتواند حاکمیت کاملی در بخش‌های کردی و سنی داشته باشد؛ لذا گروه‌های غیردولتی می‌توانند به‌راحتی به نیروها و ساختمان‌های متعلق به نظامیان آمریکا حمله کنند و آنان را با بحران مواجه گردانند. این وضعیت، آمریکا را سردرگم کرده است.

  1. آمریکا، سیاست احتیاط

آمریکا در مدت حدوداً یک سال تلاش کرده است تا مانع تحرک گروه‌های مخالف حضور خود شود، چون این مسئله اعتماد به ‌نفس نیرو‌های آمریکائی را کاهش داده است. به عنوان مثال یک هفته پس از حمله موشکی به پایگاه اربیل که سبب وارد شدن آسیب‌های جانی و مالی زیادی آمریکائی‌ها شد، نظامیان آمریکایی‌ با متهم کردن کتائب حزب‌الله عراق به دست داشتن در این حمله، به صورت محدود به یک موقعیت آنها در مرز سوریه حمله کردند که فقط به شهادت یکی از عناصر این گروه که بخشی از حشد الشعبی به حساب می‌‌آیند، انجامید. این در حالی بود که آنان می‌توانستند با حمله‌ای دقیق‌تر تعداد زیادی از این نیروها را به شهادت برسانند، کما اینکه  حدود یک سال پیش در حمله به یگانی از کتائب حزب‌الله در القائم عراق، ۲۷ نفر از آنان را در واکنش به حمله محدودی که به سفارت آمریکا صورت گرفته بود، به شهادت رساندند. عملکرد ضعیف آمریکا در مواجهه با حملاتی که به نیروها و ساختمان‌های آن می‌شود، از هراس آمریکا از تشدید حملات عراقی‌ها به نیروهای خود خبر می‌دهد.

آمریکایی‌ها در مواجهه با حملات عراقی‌ها، ادبیات متناقضی را در پیش گرفته‌اند. آنان گاهی از قطعی بودن ادامه حضور نظامیان خود در عراق و گاهی از قریب‌الوقوع بودن خروج کامل نظامیان از عراق و حتی از تعطیل کردن سفارتخانه‌شان سخن می‌گویند. این‌ در حالی است که آمریکا براساس ابقای نظامیان خود در عراق برنامه‌ریزی کرده‌ و این برنامه در چهار دولت بوش، اوباما، ترامپ و بایدن استمرار یافته است. در نتیجه می‌توان گفت آمریکا از جنبه سیاسی ادامه حضور نظامیان خود را دنبال می‌کند، ولی از جنبه اجرایی به‌شدت درباره توانایی خود دچار تردید شده است.

آمریکا امید زیادی به تحول در فضای سیاسی عراق به نفع خود داشت. دولت مصطفی الکاظمی اساساً با این دستور کار روی کار آمد و بعضی از گروه‌های شیعه عراق هم گمان می‌کردند رابطه گرم کاظمی با دولت آمریکا سبب حل بسیاری از مشکلات اقتصادی عراق می‌شود و به کار دولت رونق می‌دهد و آمریکا به دلیل روابط دیرین با کاظمی، آنچه را که از عبدالمهدی و مالکی دریغ ‌می‌کرد، به عراق واگذار می‌کند و فشار اقتصادی از روی مردم برداشته می‌شود. اما عملکرد دولت آمریکا چه در دوره ترامپ و چه در دوره بایدن خلاف این را نشان داد. آمریکا در طول حدود یک سالی که مصطفی الکاظمی روی کار آمده است، هیچ کمکی به دولت او نکرده و حتی از اعطای وام مورد درخواست کاظمی هم امتناع ورزیده است.

روابط کاظمی با آمریکایی‌ها برای عراقی‌ها نتیجه اقتصادی نداشته؛ از این رو دولت کاظمی با شرایطی بحرانی‌تر در داخل مواجه شده تا جایی که بر اساس گزارش بانک مرکزی عراق، دولت در ماه‌های پایانی سال ۲۰۲۰ از پرداخت حقوق به کارکنان خود هم ناتوان بوده و با ۲۰ درصد کسری در پرداخت‌ها مواجه شده است. اعتراضات پیاپی در استان‌های جنوبی عراق که به درگیری‌هایی بین نیروهای ارتش و معترضین منجر شد، عمق مشکلات دولت را حتی در بین شیعیان آشکار کرد تا جایی که کاظمی برای خاموش کردن اعتراضات در بصره و ذی‌قار ـ ناصریه ـ به دادن امتیازات بزرگی به گروه‌های ذی‌نفوذ رقیب خود در این دو استان ناگزیر گردید. کاظمی در عرصه سیاسی نیز نتوانست چشم‌انداز موفقی را نشان دهد و ناگزیر شد زمان برگزاری انتخابات زودهنگام را از خرداد ماه ۱۴۰۰ به آبان این سال به تعویق بیندازد. ناظران سیاسی معتقدند انتخابات زودتر از خرداد ۱۴۰۱ برگزار نمی‌شود و این یعنی انتخابات پارلمان در زمان قانونی خود برگزار می‌شود  و این در حالی است که اساساً کاظمی با شعار عمل به خواسته‌های معترضین که مهم‌ترین آن برگزاری انتخابات زودهنگام پارلمانی بود، روی کار آمد.

آنچه اشاره کردیم نشانه‌های پیچیده‌تر شدن شرایط عراق است. این شرایط کاظمی را به مرز ناامیدی رسانده تا جایی که در یکی از جلسات کابینه در اسفند ماه ۹۹، ادامه حضور نظامیان آمریکایی را به ضرر عراق معرفی کرد و در واقع به صف معترضین عراقی حضور آمریکا پیوست. آمریکا که گمان می‌کرد دولت کاظمی و دو پایگاه نظامی‌اش در دو منطقه کرد و سنی‌نشین موقعیت‌های ویژه‌ای را برای حفاظت از نظامیان این کشور ایجاد خواهد کرد، ‌اینک متوجه شده‌ که نه استقرار پایگاه نظامی آمریکا در اربیل سبب امنیت نظامیان آمریکا می‌شود و نه روی کار آمدن دولت متمایل به آمریکا می‌تواند حضور درازمدت این کشور را در عراق تضمین کند.

16آوریل/21

دلارآم انسان ناآرام

نیل پستمن استاد علوم و فنون و ارتباطات در دانشگاه نیویورک و جامعه‌شناسی است، او کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی» از زوال تفکر و فرهنگ آمریکایی یاد کرده و معتقد است جامعه آمریکا از دقیقه‌ای به دقیقه دیگر احمق‌تر می‌شود، حرمت‌های فردی و جمعی، قداست نمادهای مذهبی، احترام مظاهر ملی و سمبل‌های فرهنگی و … تحت تأثیر رسانه‌ها، شکسته و از ارزش تهی شده و اثربخشی و قدرت سازندگی خود را از دست داده‌اند.»

پیشتر نیز نویسنده‌ای در نقد جامعه به‌شدت بی‌توجه به حقیقت و غرق در مصرف آمریکا کتابی نگاشت و نماد جهان مدرن را که تنها  پیگیر شادی و لذت است به چالش کشاند و اینکه در تمدن مادی غرب، مبدأ تاریخ به جای تولد مسیح«ع»، سال شروع به کار خط تولید هنری فورد شده و مردم به جای خدا ، فورد را می‌پرستند. هدف از زیستن، شادی و مصرف، شده است و دولت برای چرخیدن موتور اقتصاد در شعارهای تبلیغاتی‌اش بی‌وقفه مصرف بیشتر را نیشتر می‌زند.

مهماتما گاندی که خود و کشورش سال‌ها زخم خوره تازیانه سلطه و ستم غربی بودند ، در کتاب «این است مذهب من» تمدن غرب را قدرت مادی مهاجم، سلطه‌طلب، فسادانگیز و در عین حال پوچ و دارای درخشندگی کاذب می‌شناسد و معتقد است که آدم غربی، هوس را جایگزین هوش کرده و از تأمل در باطن خود عاجز است. او با خوردن مشروب و اعمال جنسی لجام گسیخته، در پی نسیان و هدر دادن خویش است. ترس از تنهایی و سکوت و توسل به پول، او را از شنیدن ندای باطن باز می‌دارد و محرک او در فتح جان و ایجاد آشوب و فساد در سراسر دنیا، از ناتوانی او در حکومت بر خویشتن ریشه می‌گیرد. باید انتظار کشید تا تمدن غرب، خود حکم محکومیت خویش را صادر کند.

در این روزهای لرزان تمدن غربی که در هنگامه لجنزار گفتاری و کرداری انتخابات آمریکا، چهره زشت و به هم ریخته دموکراسی مورد ادعایش ‌را عیان کرد، درنگ در این فرمایش حکیم فرزانه انقلاب ستودنی است:

«یکی از نقاط امید، فرسودگی جبهه‌ مقابل ماست. بنده قاطعانه می‌گویم که امروز تمدن غرب دچار انحطاط و واقعاً در حال زوال و لب گودال است: «عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانهارَ بِه؛ فی نارِ جَهَنَّم.» البته حوادث و تحولات جوامع به‌تدریج اتفاق می‌افتند و زود احساس نمی‌شوند. حتی خود اندیشمندان غربی این را احساس کرده‌اند و بر زبان می‌آورند. این هم یکی از نقاط امید ماست. تمدن غربی و مادی در مقابل ما رو به فرسودگی است.

درهم شکستن فکر و عمل دشمن و برچیدن بساط ظلم، همواره آرزوی مستضعفان عالم بوده است که در این مقطع به عنوان یک باور عمومی و جهانی عرض اندام می‌کند. مهم گرایش دل‌ها و دیده‌ها به سمت منجی موعود و جهت‌گیری خرد و کلان برای آشنایی بیشتر با امامی است که «جهان را پر از عدل و داد می‌کند، بعد از آن که غرق ظلم و جور  می‌شود»..

أَیْنَ قَاصِمُ شَوْکَهِ الْمُعْتَدِینَ؛

کجاست شکننده ابهت و عظمت تجاوزکاران؟

کجاست ویران‌کنندۀ بناهای شرک و نفاق؟

کجاست نابود کننده اهل فسق و گناه و طغیان‌گری؟

کجاست قطع‌کننده شاخه‌های درختان و دروکننده زراعت‌های گمراهی و فساد و نقاق؟

کجاست محوکننده آثار و نشانه‌های اندیشه‌های باطل و هواهای نفسانی؟

کجاست قطع‌کننده ریسمان‌های دروغ، بدعت و تهمت؟

کجاست در هم کوبنده سرکشان و متمردان؟

کجاست ریشه‌کن‌کنندۀ اهل لجاجت و گمراهی و بی دینی؟

سال نوی شمسی که مزین به دو میلاد مهدی صاحب الزمان(عج) است، فرصتی مناسب برای انس، ارادت و ارتباط بهتر و بیشتر همگان با منبع برکت، دانش ، درخشندگی، زیبایی و خیرات است. در این راستا می‌توان با محوریت موعودی که دلارآم انسان ناآرام است، حرکت فراگیر انزجار از نظام سلطه را شکل داد و بر فعالیت دقیق در پرتو پویش انتظار منجی تکیه کرد.

17فوریه/21

فتحی که پس از یک ناکامی نصیب نیروهای اسلام شد!

اشاره:

دی ماه ۱۳۶۵ یادآور دو عملیات بزرگ کربلای ۴ و کربلای ۵ است.

در دی و بهمن ۱۳۶۵ در عرصه روابط خارجی شاهد رفتار ریاکارانه دولت آلمان غربی هستیم. از سویی سفیر این کشور به وزارت امور خارجه ایران میرود و نسبت به رفتارهای پلیس این کشور همکاری پلیس فرانکفورت با مخالفین انقلاب اسلامی اظهار انزجار و اعلام عذرخواهی می‌کند و خواستار گسترش روابط دو کشور می‌شود و از سوی دیگر تلویزیون‌های این کشور، برنامه‌های مستهجنی را علیه اسلام، انقلاب و بنیانگزار جمهوری اسلامی پخش می‌کنند. این برنامه‌ها به اخراج دو دیپلمات آلمانی از ایران منتهی می‌شود.

در بهمن ماه ۱۳۶۵ بر اثر رسوایی مک فارلین که ریگان آن را بزرگترین ناکامی دولت خود در برابر ایران می‌خواند، مک فارلین خودکشی و در بیمارستان بستری می‌شود.

این رخدادها را در گزارش این‌شماره مرور می‌کنیم:

 

فتحی که پس از یک ناکامی نصیب نیروهای اسلام شد!

در دی ماه ۱۳۶۵ دو عملیات مهم در تاریخ دفاع مقدس انجام شدند: عملیات کربلای ۴ که به دلایل متعددی از جمله همکاری آمریکا و منافقین با صدام ناکام ماند و عملیات کربلای ۵ که پس از ناکامی نخست به فتحی شیرین تبدیل شد.

عملیات آبیـ خاکی کربلای ۴ یکی از عملیات‌های گسترده و غیرکلاسیک جمهوری اسلامی ایران است که توسط قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء(ص) سپاه‌پاسداران در سومین روز دی ماه ۱۳۶۵ با رمز محمد‌ رسول‌الله(ص) انجام شد. فرماندهان ایرانی به منظور بهبود شرایط سیاسی – نظامی کشور و انجام عملیات اصلی سال ششم جنگ، از ماه‌ها قبل این عملیات را طراحی کردند تا با ورود به خاک عراق، شهر مهم و اقتصادی بصره را مورد تهدید قرار دهند.

رزمندگان اسلام قصد داشتند جزایر مهمی همچون ام‌الرصاص و ابوالخصیب را در اختیار بگیرند و با ورود به خاک عراق نیروهای آنان را در شبه جزیره فاو محاصره و از حمله احتمالی دشمن به آن منطقه جلوگیری کنند.

نیروهای ایرانی برای اینکه بتوانند اهداف خود را در این عملیات کسب کنند، باید از رودخانه وحشی اروند عبور و پس از تصرف جزایر یاد شده، خود را به شهر بصره نزدیک کردند. عبور از رودخانه و ورود به خشکی، حاکی از پیچیدگی و اهمیت منطقه عملیاتی کربلای ۴ بود و سختی کار را برای رزمندگان دوچندان می‌کرد. فرماندهان کشور عراق که از انجام این عملیات آگاه شده بودند، برای پاتک‌های غافلگیرانه علیه ایران تعداد زیادی از نیروهای خود را وارد منطقه عملیاتی کربلای ۴ کردند. با توجه به اطلاعات ارسال شده توسط آمریکا و منافقین به عراق، دشمن موانع وسیعی را ایجاد کرد و در حالت آماده‌باش و کمین قرار داشت. به همین علت اهداف نهایی عملیات محقق نشدند.

رژیم بعث عراق با طراحی خطوط دفاعی متعدد، شامل سیم‌خاردارهای حلقوی، میادین مین و ایجاد آبگرفتگی در میادین، میلگردهای خورشیدی و تله‌های منور، مانع از ورود نیروهای ایرانی به خاک عراق شد.

هر چند ایران نتوانست به اهداف نهایی خود که تهدید شهر بصره بود برسد؛ اما اهمیت جزایر تصرف شده در کربلای ۴ ، در عملیات کربلای ۵ مشخص شد، زیرا نیروهای دشمن پس از عملیات کربلای ۴ به مرخصی رفتند و رزمندگان ایرانی بعد از ۱۵ روز ، عملیات کربلای ۵ را در همان منطقه  آغاز کردند و توانستند به پیروزی برسند

.

و این بار فتح کربلای۵

عملیات کربلای ‌۵ تنها پس از گذشت ‌۱۵ روز از عملیات کربلای ‌۴ آغاز شد. این فاصله زمانی در مقایسه با گذشته، بی‌سابقه و منحصر به فرد بود. موفقیت‌های جمهوری اسلامی ایران در عملیات بزرگ کربلای ‌۵ و احتمال پیروزی نظامی قریب‌الوقوع ایران، دنیا را به این نتیجه رساند که راه‌ به پایان رساندن جنگ تصویب قطعنامه ‌۵۹۸ و توجه به نظرات ایران است.

عملیات کربلای ‌۵ ضمن تثبیت موقعیت برتر سیاسی نظامی جمهوری‌ اسلامی که با فتح فاو حاصل شد، به لحاظ پیشروی در منطقه شرق بصره و نزدیک شدن رزمندگان اسلام به شهر بصره و قرار گرفتن این شهر در برد توپخانه، قوای جمهوری‌اسلامی ایران را در برابر حملات وسیع دشمن به شهرها و مردم بی‌دفاع، از موقعیت مناسبی برخوردار کرد تا با عملیات بازدارنده و اجرای آتش پرحجم توپخانه و کاتیوشا روی شهر بصره، عراق را از ادامه حملات به شهرها منصرف کند. در ضمن انهدام وسیع ارتش عراق در عملیات کربلای ۵، به مراتب بیش از عملیات والفجر۸ بود، به گونه‌ای که حتی تحلیلگران غرب هم ناچار شدند به برخی از دستاوردهای مهم این عملیات اشاره کنند.  غافلگیر شدن دشمن در منطقه حساس و باارزش شلمچه، با وجود اشراف کامل بر منطقه، از بارزترین ویژگی‌های عملیات کربلای ‌۵ محسوب می‌شود.(۱)

 

 

بزرگترین آبروریزی برای دولت ریگان

با انتصاب یک مشاور ویژه از سوی رونالد ریگان رئیس جمهور وقت آمریکا برای پیگیری رسوایی اعزام مک‌فارلین به ایران، در دی ماه ۱۳۶۵ گام جدیدی در مورد این قضیه برداشته شد. همزمان خبرگزاری فرانسه از واشنگتن گزارش داد: «مفسرین سیاسی معتقدند انتصاب «دیوید ابشایر» مبین وقوف ریگان بر اهمیت این رسوایی است.»(۲)

از سوی دیگر رونالد ریگان با اشاره به سفر مک فارلین به تهران اعتراف کرد بحران ناشی از شکست تلاش‌های آمریکا برای نزدیک شدن به جمهوری اسلامی ایران بزرگترین بحران حکومت وی بوده است. (۳) در۷ بهمن ماه این سال رئیس‌جمهور آمریکا برای ادای توضیحات پیرامون علت اعزام مک فارلین مشاور امنیتی کاخ سفید به تهران به کمیسیون تحقیق احضار شد. وی در کمیسیون تحقیق اعتراف کرد: «ماجرای «ایران گیت» بزرگترین شکست دوران ریاست جمهوری من بود و من مسئولیت کامل پیامدهای آن را بر عهده می‌گیرم.»

در همین روز آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی در یک کنفرانس مطبوعاتی، انجیل امضا شده توسط ریگان و یک پاسپورت جعلی ایرلندی را که توسط مک‌فارلین در سفر به ایران مورد استفاده قرار گرفته بود  به خبرنگاران نشان داد.(۴)

در ۲۰ بهمن ماه این سال، رابرت مک فارلین، به خاطر فشار همه جانبه به او در مورد سفر مخفیانه‌اش به تهران، با خوردن چندین قرص والیوم اقدام به خودکشی کرد. در اعلامیه پلیس آمده است با توجه به مصرف زیاد این قرص‌ها به این پرونده به عنوان یک مورد خودکشی رسیدگی می‌شود.(۵)

 

 

نیش عقرب نه از ره کین است

۲ دی ماه ۱۳۶۵٫

«ارمین فرای تاگ» سفیر آلمان با حضور در وزارت خارجه ایران و دیدار با مدیر کل سیاسی اروپا و آمریکای کشورمان از همکاری پلیس فرانکفورت با مخالفین انقلاب اسلامی در حمله به نمایشگاه کتاب این شهر ابراز تأسف و عذرخواهی کرد. وی ضمن ابراز امیدواری به عدم تکرار این‌گونه وقایع و اشاره به این موضوع که طبق قوانین بین‌المللی دولت متبوعش موظف است امنیت نمایندگی‌های ایران در کشور آلمان را حفظ کند، اظهار داشت که تذکرات لازم در این زمینه به مسئولین امر داده شده است.

فرای‌تاگ در ادامه ضمن تاکید بر اظهارات «مایر لندروت» معاون سیاسی وزارت امور خارجه آلمان مبنی بر عذرخواهی رسمی، گفت که از طرف دولت متبوع خویش وظیفه دارد از مسئولین جمهوری اسلامی ایران بخواهد که این موضوع در روابط دوجانبه تاثیر نداشته باشد و روابط دو کشور گسترش یابند.(۶)

با وجود عذرخواهی سفیر آلمان غربی از دولت ایران به خاطر اقدامات ضد ایرانی پلیس فرانکفورت، این اقدامات ادامه یافتند  و در  ۲۸ بهمن ماه همین سال و در پی پخش یک فیلم تلویزیونی توهین‌آمیز و مستهجن علیه اسلام و ساحت مقدس حضرت امام(ره) و انقلاب اسلامی ایران در شبکه سراسری تلویزیون آلمان غربی، وزارت امورخارجه ضمن احضار سفیر آلمان و تسلیم یک یادداشت اعتراض شدیداللحن نسبت به روش خصمانه دولت آلمان فدرال، به دو دیپلمات آلمان غربی ابلاغ کرد که ظرف ۷۲ ساعت ایران را ترک کنند.(۷)

 

 

دبیرکل محکوم، ولی صدام باز هم بمباران کرد

۱۶ دی ماه ۱۳۶۵٫

دبیرکل سازمان ملل طی بیانیه‌ای کاربرد سلاح‌های شیمیایی از سوی عراق علیه قوای ایرانی را محکوم کرد.

دبیر کل سازمان ملل با صدور بیانیه‌ای ضمن اظهار تأسف خود از تلفات جنگ عراق و ایران و اعلام ناراحتی از تجاوز از حریم قوانین انسانی بین‌المللی خصوصاً در استفاده از سلاح شیمیایی، تصریح کرد بر اساس اتهامات اخیر ایران مبنی بر استفاده مجدد رژیم بعث عراق از سلاح‌های شیمیایی، باید این موضوع در محتوای گزارشات ماه مارس ۱۹۸۶ تأیید شود که نیروهای رژیم بعث عراق در موارد متعددی از سلاح‌های شیمیایی علیه نیروهای ایرانی استفاده کرده‌اند.(۹)

چند روز پس از محکومیت این اقدام، هواپیماهای عراقی با تکرار بمباران شیمیایی منطقه سومار، ۲۰۰ شهید و مجروح بر جای گذاشتند. در  روز ۱۰ دی ماه سال ۱۳۶۵ نیز نیروهای دشمن بعثی، بیمارستان صحرایی (زیرزمینی) ۵۲۸ سومار را مورد تهاجم حملات بمب‌های شیمیایی از نوع خردل قرار دادند که به علت عدم امکان استفاده از ماسک‌ها و لباس‌های محافظ، تعداد زیادی از کارکنان بیمارستان مصدوم شدند و تعدادی نیز به شهادت رسیدند.

یکی دیگر از موارد مهم حمله شیمیایی صدام به سومار مربوط به ۲۵ دی‌ همین سال بعد از عملیات کربلای ۵ در جنوب سومار بود. در این حمله، یگان‌های ارتش در سومار، نفت‌شهر و سایر محورهای مجموعۀ عمومی سومار مورد حمله شیمیایی قرار گرفتند. در این بمباران نیز بیش از ۲۰۰ نفر مصدوم و ۲۰ نفر شهید شدند.

مسئولان کشور طی نامه‌های متعددی جزئیات حملات شیمیایی عراق را به اطلاع شورای امنیت ملل رساندند و در خواست کردند که تیم کارشناسی برای بررسی شواهد موجود به منطقه اعزام شود، اما نتیجه‌ای در پی نداشت.

از سوی دیگر در ۲۰ دی ماه ۱۳۶۵ نیز حملات موشکی رژیم عراق به دو شهر دزفول و بروجرد ۹۰ شهید بر جای گذاشت. و در همین روز بمباران هوایی شیمیایی جاده خرمشهر توسط هواپیماهای عراقی، ۳۰۰۰ شهید و مجروح بر جای گذاشت.

 

 

جاسوسی در پوشش فعالیت بازرگانی

بهمن ماه ۱۳۶۵٫

راجر کوپر جاسوس انگلیس که در پوشش فعالیت بازرگانی به کار جاسوسی در ایران اشتغال داشت در یک برنامه تلویزیونی به فعالیت‌های جاسوسی خود در ایران اعتراف کرد. «کیهان» در این زمینه نوشت: «راجر کوپر» جاسوس انگلیسی که در جمهوری اسلامی با عنوان بازرگان فعالیت می‌کرد و یک سال قبل به وسیله مأمورین اطلاعاتی کشور شناسایی و از طریق مسئولین قضایی دستگیر شد، هفته گذشته طی گفت‌وگویی پرده از فعالیت‌های خود برداشت. وی طی این گفت‌وگو که به زبان انگلیسی صورت گرفت و از برنامه انگلیسی سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز پخش شد، ضمن تشریح فعالیت‌های خود صراحتاً اعتراف کرد که در ایران فعالیت جاسوسی داشته است. این درحالی بود که رادیو دولتی انگلستان و روزنامه‌های این کشور پس از دستگیری وی مدت‌ها روی این مسئله تاکید داشتند که راجر کوپر تاجری بی‌گناه است.(۱۰)

 

پی نوشت‌ها:

۱-  سال‌روز آغاز عملیات «کربلای۵» ، ایسنا، ۱۹ دی ۱۳۹۸٫

۲- جمهوری اسلامی، ۷ دی ۱۳۶۵، ص۳٫

۳- جمهوری اسلامی، ۸ دی ۱۳۶۵، ص۳٫

۴- کیهان، ۸ بهمن ۱۳۶۵، ص۱٫

۵- اطلاعات، ۲۱ بهمن ۱۳۶۵، ص۲۴٫

۶- کیهان، ۳ دی ۱۳۶۵، ص۲٫

۷- جمهوری اسلامی، ۲۸ بهمن ۱۳۶۵، ص۱۲٫

۸- اطلاعات، ۱۰ دی ۱۳۶۵، ص۱ و ۳ .

۹- کیهان، ۱۷ دی ۱۳۶۵، ص۱۹٫

۱۰- کیهان، ۱۸ بهمن ۱۳۶۵، ص۱۹٫

17فوریه/21

این عمّار؟

اشاره:

یک سال از شهادت سپهبد سردارحاج‌ قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا و به فرمان شخص ترامپ، رئیسجمهور خودسر و جانی آمریکا گذشت. بر اثر این حادثه جهان اسلام و بیش از همه رهبر معظم انقلاب داغدار شدند. این حزن شدید هم در پیام وهم در نماز ایشان بر پیکر شهدا کاملاً مشهود بود.

رهبر معظم انقلاب با بغض و اشک در نماز برای این شهید گرانقدر عبارات اختصاصی را قرائت کردند. «اللهم أدخلهم برحمتک برضوانک، فإنک توفیتهم متلطخین بدمائهم فی سبیل رضاک مستشهدین بین أیدیهم، مخلصین فی ذلک لوجهک الکریم؛ پروردگارا به رحمتت ایشان رابه بهشت داخل کن. تو جان آنها را در حالی که در راه رضای تو غوطه ور در خونشان شده و به شهادت رسیده و با اخلاص رو به سوی تو بودند، گرفتی.»

به راستی که لقب مالک اشتر زمان برازندۀ سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است.

ما در این نوشتار بر آنیم که ‌عکس‌العمل‌های اندوه‌بار و حزن شدید امیر مؤمنان علی«ع» در مقابل شهادت برخی از سردارانش را مرور نماییم.

عکس‌العمل حضرت حضرت علی«ع» نسبت به شهادت سردارانش را به دو صورت کلی و خاص می‌توان تقسیم‌بندی نمود:

 

الف)عکس العمل کلی حضرت

حضرت علی«ع» در بخشی از خطبه ۱۸۲، از سرداران خود که به شرف شهادت نائل آمده‌اند یاد مى‌کنند و با تعبیراتى غم‌انگیز و با سوز دل فریاد می‌زنند: «أَینَ إِخوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ «کجایند برادران من؟ همان‌ها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش رفتند و بهراستى و درستى عمرشان را به پایان رساندند و گذشتند.

و به صورت کلى و عام از همه آنها چنین یاد مى‌کنند: «وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّهِ، وَ أُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَه : کجایند مانند آنان از برادرانشان که پیمان بر جانبازى بستند و سرانجام سرهایشان براى فاجران و فاسقان فرستاده شد.»

و سپس روی چند تن از این شهدای گرانقدر انگشت می نهند و می‌فرمایند: «أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْن(۱): کجاست عمّار؟ (عمار بن یاسر که در سن بیش از نود سالگی در صفین شهید شد) و کجاست مالک؟ (ابوالهیثم مالک ابن تیهان) و کجاست ذو‌الشّهادتین؟

خاطره آنان سبب شد که امام«ع» شدیداً متاثر ‌شوند، بهگونه‌ای که راوى این خطبه (نوف بکالى) مى‌گوید: «آن‌گاه امام«ع» دست به محاسن شریف برد و مدتی طولانى گریست و سپس فرمود: «اى بندگان خدا! جهاد! جهاد! آگاه باشید من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت می‌دهم. کسی که مى‌خواهد به سوى خدا حرکت کند، با ما کوچ کند.»

امام«ع» در این خطبه نام چند نفر از یاران وفادار و بزرگان اسلام را می‌برند که در زمره صحابه راستین پیامبر اکرم«ص» بودند و سپس پیمان وفادارى با امام بستند و در میدان صفین شربت شهادت نوشیدند. طبق روایتى ۳۰۰ تن از صحابه پیامبر«ص» که در بیعت رضوان و گروهى از آنها از بدریون بودند، در جنگ صفین در رکاب مولای خود بودند. از این جمع ۶۳ نفر شهید شدند که امام«ع» نام چهارتن از آنها را مى‌برند.

  1. عمّار یاسر

کُنیه‌اش ابویقظان و از کسانى است که در مکه اسلام آورد و مرارت‌هاى فراوانى را متحمل شد. پیامبر«ص» درباره وى فرمودند: «اِنَّهُ مَلیئٌ إیماناً إلى أَخمُصِ قَدَمَیْهِ(۲): عمار سراپا ایمان است» و نیز فرمودند: «مَن أَبغَضَ عَمّاراً أبغَضَهُ‌اللهُ: کسى که با عمار دشمنی کند خدا دشمن اوست.» اخبارمتواترى داریم که پیامبر«ص» درباره عمار فرمودند: «تَقْتُلُ عَمّاراً الْفِئَهُ الْباغِیَه(۳): عمار را گروهی ستمگر و متجاوز خواهند کشت.»

 

  1. ابن تیّهان:

نام او مالک و کنیه‌اش ابوالهیثم، از طایفه انصار و از کسانى است که در بیعت عقبه با پیغمبر«ص» بیعت کرد و در جنگ بدر حاضر بود. اکثر مورخان معتقدند او در جنگ صفین حضور داشت و در همان جنگ به شهادت رسید(۴)

 

  1. ذوالشهادتین:

خزیمه بن ثابت اوسی ملقب به ذوالشهادتین فرزند ثابت بن فاکه، از یاران محمد«ص» و از پیروان علی بن ابی‌طالب«ع» و از کشته‌شدگان جنگ صفین است. وی در جنگ بدر و سایر غزوه‌های پیغمبر«ص» شرکت داشت. در مورد این که چرا به نام «ذوالشهادتین» لقب داده شده، ابن اثیر در اسد الغابه مى‌نویسد:
«پیامبر اکرم«ص» از «سواء بن قیس محاربى» اسبی خریده بودند. گروهى از منافقان به آن‌حضرت حسادت ورزیدند و به اعرابى گفتند: «آن اسب در بازار چند برابر قیمت دارد. از این‌رو، هنگامى که پیامبر اکرم«ص» پول اسب را آورد، به ایشان بگو که من اسب را به این قیمت نفروخته بودم. پیامبر«ص» که فردى صالح است، اسب را به تو باز می‌گرداند.» اعرابى نیز به طمع افتاد و خواست معامله را به هم بزند. خزیمه بن ثابت به نفع پیامبر«ص» گواهى داد. پیامبر اکرم«ص» فرمودند: «با اینکه در جریان معامله حضور نداشتى چگونه شهادت دادى؟» عرض کرد: «ما در مسائل بسیار مهمترى مانند وحى الهى شما را تصدیق کردیم و مى‌دانیم جز حق نمى‌گوئید. چگونه در موضوع کوچکى گواهى به صدق شما ندهیم؟»(۵) رسول خدا «ص» فرمودند: «هر کسی که خزیمه به نفع یا زیان او گواهى دهد، همان یک شهادت او کافى است.»(۶)

 

 ب) عکس العمل حضرت به صورت خاص

۱٫محمد بن ابی بکر

زمانی که  حضرت علی«ع» آهنگ کوچ به کوفه و جنگ جمل را داشتند، محمد را به همراه برخی از صحابه مانند عمار یاسر به آنجا فرستادند تا ابو موسی اشعری و مردم کوفه را به سوی خود فرا خوانند و آنها را برای جهاد در نزد خداوند آماده کنند.(۷) محمد در جنگ جمل که عایشه(خواهرش) از سردمداران جبهه مخالف بود، در رکاب علی«ع» جنگید و در جنگ صفین نیز ایشان را همراهی کرد.(۸)
وقتی خبر شهادت محمد را به علی«ع» دادند، ایشان فرمودند: «إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا [نُقِصُوا] بَغِیضاً وَ نَقَصْنَا [نُقِصْنَا] حَبِیبا: اندوه ما بر او به اندازه شادى شامیان است؛ زیرا آنها دشمنى را از دست دادند و ما دوستى را تا در پى او روند.»(۹)

و در جای دیگری فرمودند: «کان لله عبداً صالحاً و لنا ولداً صالحاً: محمد بنده‌ای صالح برای خدا و فرزندی صالح برای ما بود.»(۱۰)

 

۲٫مالک اشتر

مالک فرزند «حارث بن عبد یغوث نخعی» معروف به «مالک اشتر»، کنیه‌اش ابو ابراهیم است. وی از اهالی یمن بود که در زمان رسول خدا«ص»به شرف اسلام نایل آمد و چون به دیدار پیامبر«ص» توفیق نیافت، او را جزو تابعین به شمار آورده‌اند.(۱۱)

وی از فرماندهان شجاع نظامی و از یاران و اصحاب خاص امیرالمؤمنین علی«ع» محسوب می‌شود. بعد از رحلت پیامبر خدا«ص» و بالاخص در زمان حکومت امیرالمومنین علی«ع» تأثیر واضح و جدی در امور سیاسی و اجتماعی و دینی و فرهنگی داشت. مالک مردی شجاع و دلاوری با تقوا بود و در جنگ‌ها و فتوحات اسلامی، از جمله در جنگ تبوک در سال ۱۳ هجری در عصر خلافت ابوبکر به مصاف رومیان رفت(۱۲) و در فتح دمشق به فرماندهی ابو عبیده جراح شرکت داشت.(۱۳)

رابطه دوستی او با مولای متقیان بهگونهای بود که امام علی(ع) وقتی خبر شهادت او را بعد از جنگ صفین شنیدند، فرمودند: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، و الحمد للّه ربّ العالمین، اللّهمّ إنّى أحتسبه عندک فإنّ موته من مصائب الدّهر، رحم اللّه مالکا فلقد أوفى عهده، و قضى نحبه، و لقى ربّه، مع أنّا قد وطّنّا أنفسنا على أن نصبر على کلّ مصیبه بعد مصابنا برسول اللّه«ص» فإنّها من أعظم المصیبات» ما از خدا هستیم و به سوى او باز مى‌گردیم. ستایش خداوندى را سزاست که پروردگار جهانیان است. بار خدایا! من مصیبت اشتر را نزد تو به شمار مى‌آورم، زیرا مرگ او از سوگ‌هاى روزگار است. خدا مالک را رحمت فرماید که به عهد خود وفا کرد و مدتش را به پایان رسانید و پروردگارش را ملاقات کرد. ما تعهّد کرده‌ایم پس از مصیبت رسول خدا«ص» بر هر مصیبتى شکیبا باشیم، زیرا آن بزرگترین مصیبت‌ها بود.» و فرمود: «خداوند مالک را رحمت کند، او برای من همان‌گونه بود که من برای رسول خدا«ص» بودم.»(۱۴)

 

 

  1. ۳. عمار یاسر

عمار در دوران خلافت امام علی«ع» سالخورده، اما جوان دل، با نشاط و پر تلاش بود. وی پس از قتل عثمان، از دعوت کنندگان مردم به بیعت با امیرالمومنین علی«ع» و از نخستین بیعتکنندگان با آن امام بود. وی در همه صحنه‌ها، یار مخلص و مشاور امین امیرمومنان«ع» و در جنگ‌های جمل و صفین نیز همراه مولای خود بود.

از امتیارات خاص عمار یاسر، خلوص در ایمان به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر«ص» بود. رسول خدا«ص» در نصایح خود به عمار فرمودند: «ای عمار! پس از من، فتنه‌ای بزرگ رخ خواهد داد. پس هرگاه با چنین فتنه‎‌ای رو به‌رو شدی، از علی«ع» پیروی کن؛ زیرا علی«ع» با حق است و حق با علی«ع»است.»(۱۵)  نقل شده است پس از آنکه خبر شهادت مالک در سال ۳۸ به معاویه رسید، گفت: «علی‌بن ابی‌طالب دو دست داشت. یکی از آن دو دست در صفین قطع شد و آن عمار یاسر بود. و دیگری هم امروز قطع شد و آن مالک اشتر بود.»(۱۶)

فقدان عمار، امیرالمؤمنین«ع» را سخت ناراحت کرد و در کنار پیکر بی‌جان او فرمودند: «…إنَّ امرَأً مِنَ‌المُسلِمِینَ لَم یَعظُم عَلَیهِ قَتلُ عَمَّارٍ، ویَدخُلْ عَلَیهِ بِقَتلِهِ مُصِیبَهٌ مُوجِعَهٌ، لَغیرُ رَشِید، رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ عَمَّاراً یَومَ‏ أسلَمَ، ورَحِمَ اللَّه عَمَّاراً یَومَ قُتِلَ، ورَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً یَومَ یُبعَثُ حَیّاً: اگر مردی از مسلمانان شهادت عمار را مهم نشمارد و بر او مصیبت دردناک وارد نشود، قطعاً رشد یافته نیست، زیرا انسان رشید مرگ عمار را بزرگ و مصیبت جانکاه می‌داند. خدا عمار را رحمت کند، روزی که  اسلام آورد و روزی که به دنیا آمد، روزی که کشته شد و روزی که دوباره مبعوث می‌شود. همیشه وقتی از چهار نفر صحابی رسول خدا«ص» یاد می‌شد، چهارمی عمار بود. اگر از پنج نفر یاد می‌شد پنجمی عمار بود. عمار محور حق بود و قاتل عمار در جهنم است.»(۱۷)

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. خزیمه بن ثابت انصارى که پیامبر(ص) او را لقب ذو الشّهادتین داد. شهادت او به جاى شهادت دو نفر به حساب مى‌‏آمد.
  2. شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید،
  3. وقعه صفین‏ نصر بن مزاحم‏/ مصحح: هارون، عبد السلام محمدمکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏قم‏۱۴۰۴ ق‏,ص۳۲۳
  4. شرح ابن ابى الحدید، جلد ۱۰، صفحه ۱۰۷-۱۰۸٫
  5. اسد الغابه، همان,جلد ۲، صفحه ۱۱۴
  6. همان صفحه ۱۱۵

۷٫الإمامه و السیاسه،ابن قتیبه دینوری ,بتصحیح محمد محمود الرافعی مصر ۱۳۲۷ مط الفتوح الادبیه ,ج ‏۱، ص ۸۴٫

  1. أسد الغابه، ج ‏۴، ص ۳۲۶٫
  2. نهج البلاغه، صبحی صالح,ص ۵۳۲٫
  3. الإختصاص‏مفید، محمد بن محمدغفارى، على اکبر و محرمى زرندى، محمود,الموتمر العالمى لالفیه الشیخ المفیدایران؛ قم‏۱۴۱۳ ق‏، ص۸۱٫
  4. مناقب آل أبی طالب«ع»، ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على‏ناشر: علامه‏قم‏. ۱۳۷ق.ج۲٫ص۷

۱۲- ابو جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۸ ه. ج ۴، ص ۴۰۱

۱۳- نهج البلاغه، نامه ۳۸

۱۴- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۵، ص ۹۹)

۱۵- الطبرانی، المعجم الاوسط، طبرانی، ج۲، ص۷۲۳.

۱۶- شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۸، ص ۱۷۲٫ الإختصاص‏مفید، محمد بن محمدغفارى، على اکبر و محرمى زرندى، محمودناشر: الموتمر العالمى لالفیه الشیخ المفیدایران؛ قم‏۱۴۱۳ ق‏، ص۸۱٫

۱۷- مکاتیب الأئمه«ع» احمدى میانجى، على‏فرجى، مجتبى‏دار الحدیث‏قم‏۱۴۲۶ق,ج۱,ص۸۲؛  تاریخ مدینه دمشق: ج ۴۳ ص ۴۷۶ کلاهما عن أبی الغادیه.

17فوریه/21

حاج قاسم، «مکتب امام» و ما

مقدمه

«سردار بزرگ و پرافتخار اسلام، آسمانی شد.» [پیام تسلیت]

از هر زاویه‌ای به این واقعه جانسوز نگریسته شود، آثار و پیامدهای عظیمی دارد. حتی اگر از جهات معنوی و باطنی فراوان آن هم صرف‌نظر و یا از تحلیل‌های عمیق تربیتی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تمدنی مرتبط با آن نیز چشم‌پوشی و فقط با نگاهی سطحی بدان نگریسته شود، باز هم برای همه بسیار روشن و ملموس است که واقعه‌ای عظیم، کلان و دارای ابعاد فراوان ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی رخ داده است.

این حادثه عظیم را شخصی باید تحلیل کند که «حکیم» باشد. برخی انسان‌ها هرچند در مقام ارائه تحلیل تفصیلی یک واقعه هم نباشند، اما به دلیل آنکه فضیلت «حکمت» بدان‌ها اِعطا و در آنها ملکه شده است، حتی در سخنان به‌ظاهر عادی آنان هم حکمت موج می‌زند. مقام معظم رهبری از این سنخ افرادند و حکمت (چه حکمت نظری، چه حکمت عملی) در نظر، گفتار، رفتار و منش ایشان به‌وضوح مشاهده می‌شود: «عبد صالحی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است.» [از وصیت‌نامه شهید] (۱) با دقت در تحلیل‌های صورت گرفته از این شهادت توسط مقام معظم رهبری، می‌توان سه مقوله مکتب شهید سلیمانی، مکتب امام و ما را درک کرد.

 

الف. علل طولی شهادت سردار بزرگ اسلام

در علوم عقلی گفته می‌شود که باید بین علت و معلول سنخیت باشد، یعنی هر علتی نمی‌تواند موجب پیدایش هر معلولی شود و باید تناسب‌های لازم بین یک پدیده با علت یا عللش برقرار باشد. بر این اساس، وسعت و عمق شهادت سردار سلیمانی و آثار و پیامدهای گسترده و مختلفش نشان می‌دهد که این رویداد در اثر اسباب و علل عادی پدید نیامده و غایتی معمولی را هم هدف نگرفته است. چنین واقعه عظیمی باید از عللی عظیم‌تر از خود (یا حداقل، عللی به همان میزان عظمت) سرچشمه گرفته باشد. به بیان دیگر، هر علتی نمی‌تواند چنین مرگ (و به تعبیر دقیق‌تر تولدِ) مبارک و پربرکتی را رقم بزند که البته، هنوز طلیعه‌های دمیدن آن اندکی رخ نموده است.

علت پیدایش این پدیده، یعنی شهادت سردار سلیمانی چه بود؟

چنانچه اشاره شد، یکی از منابع مهم تحلیل این قضیه و از جمله علل پیدایش آن، کلام مقام معظم رهبری است که در چندین لایه می‌توان به تحلیل آن پرداخت. با توجه به سخنان ایشان، مهم‌ترین علل پیدایش این واقعه به‌اختصار عبارتند از:

 

۱) «مجاهدت بیرونی مخلصانه» یا «جهاد اصغر» و «جهاد کبیر»: و به تعبیر ایشان: «سال‌ها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدان‌های مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سال‌ها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رساند و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. او همه عمر خود را به جهاد در راه خدا گذراند. شهادت، پاداش تلاش بی‌وقفه او در همه این سالیان بود [پیام تسلیت]. جهاد او جهاد بزرگی بود و خداوند نیز شهادت او را شهادت بزرگی قرار داد. حاج قاسم باید همین ‌جور به شهادت می‌رسید.» [دیدار با خانواده شهید]

اما مسئله، در همین حد باقی نمی‌ماند و علت باطنی‌تر و قوی‌تری نیز برای آن در کار است، یعنی:

 

۲) «مجاهدت درونی مخلصانه» یا «جهاد اکبر» و به تعبیر مقام معظم رهبری: «جهاد بیرونی، متکی به جهاد اکبر، یعنی جهاد درونی است.» [دیدار با خانواده شهید]

اما باید باز هم عمیق‌تر و ژرف‌تر نگریست. همین دو علت یادشده نیز باید معلول علت عظیم‌تری باشند. به تعبیر دیگر، این جهاد بیرونی و درونی باید در ظرفی مناسب و در چهارچوب بستر و زمینه‌ مستعدی شکل گرفته باشند که ظرفیت، استعداد و قابلیت پرورش چنین پدیده‌هایی را داشته باشد. به‌راستی چه زمینه و ظرفی است که این ظرفیت را دارد که چنین انسان‌های مجاهدی را در متن خود می‌پروراند که قادرند در باطن و ظاهر، بدین‌گونه مجاهدت‌های عظیم دست بزنند؟

پاسخ بدین پرسش، بیانگر همان علت اصلی‌تر است که عبارت است از:

 

۳) «مکتب امام»: در این برهه تاریخی، یعنی عصر خمینی، «مکتب امام» یا همان امتداد اسلام ناب محمدی(ص) است که می‌تواند چنین فرزندان برومند و رشیدی را تربیت کند. به تعبیر مقام معظم رهبری: «… او نمونه برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود.» [پیام تسلیت]

شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و دیگر همرزمان شناخته شده یا (ظاهراً) گمنام و ناشناس آنان، فرزندان مکتب امام هستند و از چنین علت عظیمی، چنین نتایج و ثمره‌هایی نیز انتظار می‌رود؛ البته به‌شرطی که انسان یا جامعه، خود را در معرض این مکتب قرار دهد و اندکی به روح و جوهره آن و لوازم و اقتضائاتش تن بدهد. در اینجا پرسش مهم‌تری مطرح می‌شود: «روح مکتب امام یا ویژگی جوهری آن چیست که می‌تواند چنین تحول‌آفرین، انسان‌ساز و تاریخ‌ساز باشد؟»

به‌اختصار، روح مکتب امام، همان روح نهضت پیامبران، اوصیا و اولیای الهی«ع» است، یعنی «توحیدمحوری و توحیدگستری». در واقع، مکتب امام، امتداد اصیل و حقیقیِ «نهضت توحیدگستری» انبیا«ع» است که در طول تاریخ بشر، از حضرت آدم«ع» تا خاتم‌الانبیا «ص» و از خاتم‌الاوصیا «ص» تا خاتم‌الاولیا«عج» دارد. به بیانی دیگر، مکتب امام، تبلور «معرفت توحیدیِ معطوف به اقدام و عمل»، یعنی «قیام‌لله» و همان یکتا موعظه الهی برای سعادت دوسرایی بشر اشت که امام خمینی مکرر بدان دعوت می‌کرد و خود، مثال اعلا و تبلور بی‌بدیل آن بود.

 

ب. حاج قاسم و «مکتب امام»

حاج قاسم فرزند مکتب امام و پاسدار آن بود، زیرا «اسلام را در این برهه… تداعی‌یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی» می‌دید و خوب می‌دانست پایگاه کنونی اسلام ناب و مکتب امام، جمهوری اسلامی است. به همین دلیل هم در حفظ و حراستش می‌کوشید و بدین کار تشویق می‌کرد: «… جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیع است. امروز، قرارگاه حسین‌بن علی«ع» ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین ببرد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی«ع» و نه حرم محمدی«ص». [وصیت نامه]

حاج قاسم، قدر مکتب امام را تا پای جان دانست و نفس نفیسش را نثار پاسداری از آن کرد. اما آیا ما هم به این ظرف و بستر تحقق مکتب شهید سلیمانی، آن‌ طورکه باید توجه کرده و از ظرفیت‌های آن بهره گرفته‌ایم؟

اگر تعداد به‌ظاهر معدودی از فرزندان مجاهد حضرت روح‌الله با امکاناتی بسیار محدود و اندک می‌توانند هیمنه ظاهری نظام استعمار را بشکنند و میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری طاغوت‌های زمانه را بر باد دهند و مهم‌تر از آن، قادرند باعث تحول روحی و معنوی گسترده و عمیق میلیون‌ها انسان شوند و نسیم خوش و دلربای توحید و عطر و بوی معنویت ناب و عمیق و فطری را در جوامع مختلف به وزیدن درآورند و موجب همگرایی و اتحاد طیف‌های وسیع ملی، منطقه‌ای، بین‌المللی در راستای مبارزه با جبهه باطل شوند؛ پس باید گفت که اگر این مکتب به‌درستی شناخته و از ظرفیت‌ها و امکانات عظیم همه‌جانبه‌اش به‌خوبی بهره گرفته شود، حداقل نتیجه آن، برپایی و اقامه تمدن نوین اسلامی و بلکه ان‌شاءالله ظهور منجی بشریت«عج» خواهد بود. آیا ما چنین دیدگاهی نسبت به مکتب امام داریم و رفتارهای ما بر چنین معرفتی استوارند؟

 

ج. ما و «مکتب امام»

با کمال تأسف،باید پاسخ داد که در نظر و عمل، چندان که باید و شاید، قدر مکتب امام دانسته نمی‌شود و کم و بیش بدان بی‌مهری می‌شود و از ظرفیت‌های ثبوتی گسترده و بی‌نظیرش بهره گرفته نمی‌شود. حکیمان می‌گویند: «علت پیدایش یک شئ، علت بقائش هم هست.» مکتب امام، علت وقوع انقلاب اسلامی بود؛ لذا فاصله گرفتن از مکتب امام یا تحریف آن، موجب فاصله گرفتن از انقلاب اسلامی و تحریف آن می‌شود. فاصله‌گیری از مکتب امام، غفلت و نقصی راهبردی است که باید در مقام نظر، عمل و سبک زندگی ما، هرچه ممکن است کاهش یابد و جبران و ترمیم شود.

یکی از ابتدایی‌ترین وظایف ما نسبت به مکتب امام، شناخت تفصیلی‌تر و عمیق‌تر آن است که به‌طور طبیعی زمینه تحریفش را نیز مسدود می‌کند. بدون معرفت کافی نسبت به یک مکتب، نمی‌توان اقامه صحیح و دقیق آن را توقع داشت، اما با تأسف، حتی بسیاری از فرزندان مکتب امام و معتقدان جدی آن نیز آن طور که باید و شاید با اندیشه و حیات و مکتب امام خمینی و ویژگی‌ها و شاخصه‌های تفصیلی‌ و لوازم و اقتضائات آنها آشنا نیستند. چنین ضعف‌هایی، فقط کاستی‌های معرفتی صِرف نیستند، بلکه پیامدهای منفی چندجانبه‌ای دارند که کمترین آنها تحریف مکتب امام با نتایج منفی فرهنگی، اجتماعی، حکومتی و تمدنی متعدد و خطیر است.

از همین روی مقام معظم رهبری بارها و بارها مردم را به ضرورت آشنایی با مکتب امام و جلوگیری از تحریف آن دعوت کرده‌اند: «راه امام… مسیر تاریخ کشور ما را عوض کرد. اگر ملت ایران بخواهد این راه را ادامه بدهد، باید راه امام‏ بزرگوار را درست بشناسد و نگذارد شخصیت امام را تحریف کنند که تحریف شخصیت و راه امام، منحرف کردن مسیر صراط مستقیم ملت ایران است. اگر راه امام را گم یا فراموش کنیم و یا خداى نکرده عمداً کنار بگذاریم، ملت ایران سیلى‏ خواهد خورد.» (۲) و (۳)

بنابراین کمترین وظیفه ما برای جلوگیری از تحریف مکتب امام و انقلاب اسلامی و شناخت صحیح، تفصیلی و دقیق آن است. یعنی حداقل باید در سطح «صحیفه امام» با این مکتب آشنا شد. کتاب گرانقدری که دریایی ژرف از معارف مختلف مکتب امام را در سینه دارد و انس هدفمند و روشمند با آن، حدود چهل فایده را تأمین می‌کند. کوشش مجاهدانه برای ترویج و تبیین مکتب امام و تلاش برای اقامه و تحقق اهداف آن در حد توان و وسع فردی، اجتماعی و صنفی، وظایف بعدی ما در این زمینه هستند.

 

د. حاج قاسم، مکتب امام و ما

حاج قاسم وظیفه‌اش را نسبت به مکتب امام به بهترین وجه ایفا و مزدش را نیز دریافت کرد. اما انتقام سخت خون پاک او و همرزمانش بر دوش ما مانده است. هرچند چنین انتقام در بعد نظامی، به‌تدریج و حکیمانه محقق شد، اما نباید اشتباه کرد و این انتقام را مقطعی و فقط بر دوش عده یا گروه خاصی دانست. مهم‌تر و راهبردی‌تر اینکه نباید چنین انتقامی را تنها به جنبه‌های نظامی یا مادی و حتی بیرون کردن آمریکا از منطقه و… محدود کرد.

هرگز نباید فراموش کرد که انتقام سخت‌تر و نهایی‌تر آنگاه رخ می‌دهد که استکبار و طاغوت متجسّد و متبلور در کالبد تمدن‌نمای موسوم به «غرب»،(۴) از همه ابعاد و جوانب زندگی فرزندان مکتب امام و بلکه از عرصه زندگی بشر بیرون رانده شود؛ زیرا مصاف فرزندان مکتب امام با این فرد یا آن گروه و… نیست، بلکه مبارزه آنها هویت تمدنی و بلکه، فراتر از آن ایت. فرزندان روح‌الله با مظاهر جبهه باطل، یعنی طاغوت‌های عصری و پیشوایان کفر و شرک در نبردند؛ آن هم نبردی در همه ابعاد تمدنی با تمدن‌نمای ماده‌گرای نفس‌محوری که استعمار و نظام سلطه، آن را بنا کرده‌اند و با حربه‌ها و دام‌های مختلف، انسان‌ها و جوامع بشری و فطرت پاک توحیدی‌شان را فریفته و به بند اسارت مادی و معنوی کشیده‌ و از توجه به اقامه تمدن توحیدی‌ای بازداشته‌اند که می‌تواند سعادت جمعی و کمال نهایی انسان را در دو سرای ملک و ملکوت رقم بزند. به فرموده امام خمینی(ره):

«جنگ‏ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمى‏شناسد. اذناب آمریکا باید بدانند که شهادت در راه خدا مسئله‏اى نیست که بشود با پیروزى یا شکست در صحنه‏هاى نبرد مقایسه شود. مقام شهادت، خود اوج بندگى و سیر و سلوک در عالم معنویت است. نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بکشانیم که بگوییم در عوض شهادت فرزندان اسلام تنها خرمشهر و یا شهرهاى دیگر آزاد شدند. تمامى اینها خیالات باطل ملی‌گراهاست. ما هدفمان بالاتر از اینهاست. ملی‌گراها تصور کردند ما هدفمان پیاده کردن اهداف بین‌الملل اسلامى در جهان فقر و گرسنگى است. ما مى‏گوییم تا شرک‏ و کفر هست، مبارزه هم هست و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسى دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لااله الّاالله را بر قلل رفیع کرامت و بزرگوارى به اهتزاز درآوریم.»(۵)

 

 

خاتمه

حاصل سخن آنکه شهید سلیمانی‌ها به‌ظاهر از میان ما رفتند، ولی مکتب آنها ذیل مکتب امام باقی است و بار وظایف آنها، یعنی اقامه هرچه بهتر اهداف توحیدی اسلام ناب و کامل‌ترین تبلور عصری‌ آن، یعنی مکتب امام، نباید بر زمین بماند. بدین جهت هر فرد، گروه و جماعتی باید در فضای مساعد و میدان وسیعی که در بستر مکتب امام و به برکت آن برای انواع جهاد و مجاهدت بیرونی و درونی فراهم شده است، مثنی و فرادا به‌پا خیزد و قیام‌لله کند و با گرداندن چشم بصیرت در افق گسترده تمدنی فراروی فرزندان مکتب امام، نقش تاریخی و تمدنی خود را در منظومه دادخواهی از جبهه باطل و مستکبران عالم و به‌ویژه، در انتقام نهایی آخرالزمانی از جبهه باطل بیابد و ادا کند.

به عبارت دیگر، هر یک از ما باید جایگاه تاریخی تمدنی خود را در شبکه اقامه همه‌جانبه دین و بسط هرچه بیشتر معرفت و حیات توحیدی در همه ابعاد و زوایای زندگی بشر، جستجو و پیدا و با تمام توان و پایداری هرچه تمام‌تر و با صبری راهبردی ایفا کنیم. به تعبیر مقام معظم رهبری: «همه دوستان ‌و نیز همه دشمنان بدانند که خط جهاد مقاومت با انگیزه مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است. فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است، ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی، کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد.» [پیام تسلیت]

«فَاصبِر صَبراً جَمیلاً * إِنَّهُمْ‏ یَرَونَهُ‏ بَعیداً * وَ نَراهُ قَریباً: پس، صبر کن؛ صبری نیکو. همانا آنها آن را دور می‌بینند و ما آن را نزدیک می‌بینیم.»(۶)

 

پی‌نوشت:

۱- مقام معظم رهبری در همان دو موضع‌گیری مختصر ابتدایی درباره شهادت سردار سلیمانی، یعنی پیام تسلیت و بیانات در دیدار خانواده شهید، با آنکه در مقام تحلیل تفصیلی واقعه نبودند، اما می‌توان تحلیل‌های بسیار ناب و ژرفی از این حادثه و علل و ابعادش را در آنها یافت. محتوای سخنان بعدی ایشان نیز تفصیل همان مجملی است که در این دو مورد بیان شده و این‌گونه سخن گفتن، از ویژگی‌های حکیمان الهی است.

۲- بیانات، ۱۴/۳/۱۳۹۴٫

۳- جهت تفصیل بیشتر، ر.ش: https://farsi.khamenei.ir/tag-content?id=8741

۴ . منظور از «غرب»، غرب جغرافیایی، یعنی یک منطقه سرزمینی در مغرب زمین نیست، بلکه مراد، «غرب معرفتی و فرهنگی و اجتماعی و تمدنی» است. مصداق بارز و مثال اعلای غرب در قرون اخیر، تمدنی است که بر محور اندیشه مشرکانه ماده‌گرا و ماده‌محور و به تعبیر دقیق‌تر، نفس‌محور بنا شده است. به بیان دقیق‌تر، غرب هر اندیشه‌ای است که مانع از بسط توحید ناب و دین حق در جان‌ها و جوامع بشری بشود. جلوه و نمود بارز فعلی غرب در عصر کنونی، نظام سرمایه‌داری لیبرال و حکومت‌هایی چون آمریکا، اسرائیل و دنباله‌های آنها هستند.

۵- صحیفه امام، ج۲۱، ص۸۷-۸۸٫

۶- معارج: ۵-۷٫

17فوریه/21

شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی خون تازهای در رگهای جریان مقاومت جاری کرده است

مقدمه: در بامداد ۱۳دی ماه سال ۱۳۹۸، نام «ابومهدی» برای همیشه ی تاریخ با نام فرمانده بزرگ جبهه مقاومت، حاج قاسم سلیمانی گره خورد و جاودانه شد. دو رفیق و همرزمی که از سال‌های دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق دوشادوش یکدیگر علیه رژیم صدام جنگیدند و در بدر و قدس حماسه ها آفریدند. پس از سه دهه پیوند روحی و جهادی، تقدیر و مشیت الهی بر آن قرار گرفت که این دو فرزند معنوی خمینی کبیر، همراه یکدیگر آسمانی شوند و با شهادت مزد سالها مجاهدت خالصانه خود را از حضرت حق دریافت کنند.

با گذشت یکسال از آن حادثه تروریستی و ناجوانمردانه داغ شهادت فرماندهان عزیز و پرافتخار جبهه مقاومت سرد نشده و همچنان جانسوز است. اما این رویداد از جنس عاشوارا، همانقدر که تلخ و جانکاه بود، شور و خونی تازه در رگ های مقاومت در سراسر عالم  جاری کرد. و این از همان حضور میلیونی مردم ایران و عراق برای بدرقه شهیدان‌شان که تابلویی ناب از جنس حزن و حماسه را مقابل چشم جهانیان ترسیم کرد، به خوبی نمایان بود.

شهید حاج ابومهدی المهندس بزر‌گ‌مردی است که علاوه بر سابقه درخشان مجاهدت و مبارزه با رژِیم بعث صدام،​ اشغالگران امریکایی و تروریست‌های تکفیری، نقش بی بدیلی در تشکیل حشدالشعبی و همچنین تشکیل و تثبیت حاکمیت ملی در عراق – با وجود پیچیدگی‌های قومی، قبیله‌ای و مذهبی خاص این کشور- داشت.  خودسازی، خلوص، ایمان، تواضع و مردمداری و اعتقاد راسخ و عشق به ولایت و انقلاب اسلامی از خصوصیات بارز شهید ابومهدی بود که دوست و دشمن به آن اذعان داشتند.

برای آشنایی بیشتر با شخصیت و سیره شهید جمال آل ابراهیم مشهور به «ابومهدی المهندس» به سراغ فرزند ارشد ایشان، خانم منار آل ابراهیم رفتیم تا برای مخاطبان «پاسدار اسلام» از مجاهدت‌ها و رشادت‌های پدر روایت کند.

 

*سلام و عرض تبریک و تسلیت داریم خدمت شما در آستانه نخستین سالروز شهادت پدر گرانقدرتان و ممنونیم که دعوت گفتگو با مجله پاسدار اسلام را پذیرفیتد. به عنوان اولین سؤال بفرمایید که فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی شهید ابومهدی از کجا آغاز شد و ایشان با چه پیشینه‌ای وارد مبارزات سیاسی شدند؟

سلام و ممنونم از محبت شما. شهید ابومهدی کودکی خود را در مساجد بصره گذراند و همزمان با ورود به مدرسه و یادگیری خواندن و نوشتن، در مساجد به کودکان همسن خود قرآن خواندن می‌آموخت. ایشان از دل مساجد و در ابتدای نوجوانی شروع به آموختن دروس دینی کرد و از سال ۱۹۷۰ یعنی پیش از شانزده سالگی به حزب الدعوه پیوست و مرجعیت شهید مظلوم آیت‌الله سیدمحمد باقر صدر را برگزید.

ایشان در دوران تحصیل در دانشگاه دائماً از بغداد به نجف خدمت شهید مظلوم سیدمحمدباقر صدر می‌رسید و زمانی که فعالیت‌های سیاسی محرمانه در آن زمان علیه نظام بعث به اوج خود رسید و مدتی بعد از آن نیز شهید صدر علیه نظام بعث اعلام جهاد کرد، پدرم رسماً وارد فعالیت جهادی علیه نظام بعث عراق شد.

 

 

*درباره دلایل مهاجرت شهید ابومهدی به ایران و چگونگی آشنائی با حضرت امام و حضور ایشان در جنگ در قالب سپاه بدر برای‌مان توضیح دهید.

پس از شهادت مظلومانه هزاران نفر از جوانان عراقی در اواخر دهه ۱۹۷۰ و به طور خاص در سال ۱۹۸۰ در جریان اعدام‌های دسته‌جمعی از سوی نظام بعث عراق و به ویژه پس از  شهادت مظلومانه آیت‌الله شهید سیدمحمدباقر صدر و خواهرشان در آوریل سال ۱۹۸۰ یا همان بهار سال ۱۳۵۹ پس از گذراندن ماه‌ها حصر که در سایه سکوت شدید حاکم بر جامعه و نهاد مرجعیت عراق صورت گرفت، شهید ابومهدی که خود نیز غیاباً به اعدام محکوم شده بود، راهی برای ادامه مبارزه در داخل عراق ندید چرا که رهبر جریان مقاومت در عراق به گونه‌ای فجیع به شهادت رسیده بود.

بنابراین پدرم چند روز پس از این شهادت مظلومانه موفق شد به صورت مخفیانه از عراق به سمت کویت برود و در آنجا طبق وصیت شهید آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر به مکتب ولی فقیه زمان امام خمینی(ره) پیوست و فعالیت‌های جهادی جدی خود را به طور منظم علیه نظام بعث عراق و پشتیبان آمریکایی‌اش آغاز کرد.

 

*آنها گروه هم تشکیل دادند؟

بله، این گروه جهادی شامل جوانان عراقی و همچنین غیر عراقی می‌شد که هدف اصلی خود را پایان دیکتاتوری در عراق و انتقام خون شهیدان مظلوم عراقی از نظام حاکم و پشتیبانان آن می‌دیدند. اما پدرم و دوستانش در زمستان سال ۱۳۶۲ تحت تعقیب جدی حکومت کویت و سازمان اطلاعاتی امریکا قرار گرفتند که در جنگ علیه ایران پشتیبان صدام حسین بودند. تعداد زیادی از عراقی‌ها در آن سال دستگیر، محاکمه، زندانی یا تبعید شدند و شهید ابومهدی نیز جزو کسانی بود که غیاباً محکوم به اعدام شد.

او موفق شد در ابتدای سال ۱۹۸۴ به همراه مادرم و من که دختربچه چند ماهه‌ای بودم از کویت به ایران برود و به محض ورود با وجود آمادگی پیشین نظامی یک دوره آموزشی یک ماهه را گذراند و پس از آن به جبهه‌ها پیوست.

بخش عمده‌ای از نیروهایی که بعداً لشکر و سپس سپاه بدر را تشکیل دادند متشکل از جوانان معارض نظام صدام حسین بودند که به انحای مختلف از وطن خود دور افتاده بودند و شهید ابومهدی یکی از آنان بود. این حضور در جبهه‌های جنوب و غرب تا پایان جنگ تحمیلی ادامه پیدا کرد.

کما اینکه نبرد ایشان علیه نظام بعث با پایان جنگ تحمیلی پایان نیافت و عملیات بسیاری را در دهه ۱۹۹۰ در داخل خاک عراق علیه نهادها و شخصیت‌های نظام بعث فرماندهی کرد و در نهایت در دهه ۱۹۹۰ ابتدا رئیس ستاد سپاه بدر و پس از آن فرمانده سپاه بدر شد.

 

*شهید ابومهدی چه زمانی و در کجا با حاج قاسم آشنا شدند و رابطه عاطفه و کاری این دو شهید چگونه بود؟

رابطه نزدیک دو شهید به سال‌های پایانی دهه ۱۹۹۰ باز می‌گردد یعنی زمانی که شهید ابومهدی فرمانده سپاه بدر شد و شهید سلیمانی فرمانده نیروی قدس.

آنچه که من از هر دو شهید شنیده‌ام این است که یکدیگر را برادر می‌دانستند و پدرم شهید سلیمانی را متمایز از بسیاری از مجاهدان و به طور کلی افرادی می‌دانست که در زندگی شناخته است. به تدریج این ارتباط روحانی رشد کرد تا جایی که با شهادت به اوج رسید. درک من این است که ارتباط میان این دو شهید بالاتر از هر وصفی است. این عروج بدون سر و ارباً اربا و در هم آمیختن خون و خاکستر بالاترین مرحله این رفاقت در دنیا بود. در آخرت را دیگر تنها خدا می‌داند.

 

*شهید ابومهدی به عنوان یکی از چهرههای کلیدی جبهه مقاومت چه رویکردی نسبت به اشغالگری آمریکا در خاک عراق داشتند؟

ایشان از ابتدای جوانی مبارزه خود را متوجه اهداف اساسی کرده بودند یعنی رأس نظام بعث عراق و پشتیبان امریکایی آن. در ماه‌های پایانی سال ۲۰۰۲ چند ماه پیش از شروع حمله نظامی امریکا به عراق، ایشان از فرماندهی سپاه بدر و عضویت در شورای مرکزی مجلس اعلی کناره‌گیری کرد تا بخشی از جریان مذاکره با امریکا نباشد.

ایشان با حمله نظامی امریکا به عراق مخالف بودند و عقیده داشتند که شهدای این سال‌ها حاصل پشتیبانی طولانی امریکا از نظام بعث و شخص صدام حسین بوده‌اند همان‌طور که امریکا تمام سلاح‌ها را علیه عراقی‌ها استفاده کرد. لذا حمله نظامی هم تنها به این دلیل صورت می‌گیرد که امریکا دیگر صدام حسین را نمی‌خواهد. بنابراین برای شهید ابومهدی، هدف وسیله را توجیه نمی‌کرد.

ایشان به محض سقوط نظام بعث، به عنوان فردی مستقل وارد عراق شد و با اعلام اشغال کشور، نیروهای مختلف مقاومت شیعی را از نیروهای عراقی مخالف نظام از بدر و خارج از بدر شکل داد. شهید تقریباً تمام گروه‌های مقاومت شیعی علیه اشغال امریکا را در این دوره تأسیس کرد یا در تأسیس این نیروها مشارکت کرد.

 

*پس از اشغال کشور توسط آمریکا، نقش ابومهدی در صحنه سیاسی عراق چگونه بود؟

ایشان در صحنه سیاسی عراق در ائتلاف‌سازی‌ها و انتخاب نخست وزیر و مسؤلان دولتی عراق و مشاوره‌های مختلف نقش اساسی داشت. اما در زمانی که عضو پارلمان عراق بود از سوی نیروهای اشغالگر از ورود به کشور منع و تهدید به دستگیری و قتل شد.

البته رفت ‌و آمدهای ایشان به عراق به صورت مخفیانه ادامه پیدا کرد؛ اما از سال ۲۰۰۷ دیگر نمی‌توانست آزادانه به عراق برود و نام ایشان به لیست سیاه امریکا اضافه شد و از آن زمان رسماً از سوی دولت امریکا تروریست و هدف مشروع خوانده شد. بنابراین فرایندی که امریکا از سال ۱۹۸۳ علیه ایشان آغاز کرده بود در انتهای دهه اول ۲۰۰۰ رسمیت پیدا کرد.

شهید ابومهدی، پشت پرده مذاکرات مربوط به تنظیم توافق وضعیت نیروها برای تعیین مهلت خروج نیروهای امریکایی نقش جدی ایفا کرد تا تاریخ دقیق خروج اشغالگران امریکایی مشخص شود و سرانجام این نیروها در پایان سال ۲۰۱۱ از عراق خارج شدند.

 

*باورود داعش به عراق، نقش‌آفرینی شهید ابومهدی چگونه بود؟

پس از شروع حمله داعش و اشغال نزدیک به یک سوم عراق و صدور فتوای مراجع، شهید ابومهدی نامه‌ای به کادر جهادی مشارکت کننده در جریان مقاومت علیه امریکا نوشت و آنان را دعوت به پیوستن به جبهه‌ها کرد.

امریکا که چند ماه پس از شروع نبرد و تحقق پیروزی‌های مکرر نیروهای عراقی در جبهه‌های متعدد، مجدداً با موافقت دولت وقت عراق وارد شد؛ اما ابومهدی معتقد بود امریکا قصد پایان داعش را ندارد و تنها می‌خواهد آنچه را که خود، جنگ داخلی می‌نامد، مدیریت کند.

به همین دلیل شهید ابومهدی حاضر نشد نیروهای حشد‌الشعبی را در هیچ یک از مناطق عملیاتی که هواپیماهای امریکا حضور داشتند وارد کند.

 

*به موضوع لبنان بپردازیم، یکی از افرادی که همه فرماندهان جبهه مقاومت به ایشان دلبستگی خاصی دارند، سیدحسن نصرالله است، درباره روابط پدر و ایشان و نقش و معنوی ایشان در جنگ ۳۳ روزه توضیح دهید.

نامه‌ای از شهید ابومهدی خطاب به سیدحسن نصرالله در سال ۲۰۱۷ رسانه‌ای شد. این نامه زمانی نوشته شد که برخی از افراد در عراق که حتی وابسته به حشدالشعبی شناخته می‌شدند، با انگیزه‌هایی متفاوت، علناً اتهاماتی مشابه اتهامات امریکا را متوجه حزب‌الله کرده بودند. شهید ابومهدی به عنوان فرمانده حشدالشعبی که یک ارتش مهم در جبهه متحد مقاومت است، در این نامه سیدحسن نصرالله را سید مقاومت و روح آن خطاب قرار دادند و نوشتند که ما با شما در این پروژه ممتد از آسمان به زمین بودیم و هستیم و خواهیم ماند.

این نامه عاطفی و انقلابی، خلاصه احساسی است که پدرم در قلب نسبت به شخص سیدحسن نصرالله و جوانان حزب‌الله داشت که در جنگ سنگین علیه داعش در کنار نیروهای عراقی ایستادند و از هیچ کمکی دریغ نکردند. عقیده مقاومت، جغرافیایی را به هم پیوند می‌دهد که اسرائیل و امریکا آن را پاره پاره می‌خواهند.

 

*اگر اجازه بدهید به چرایی موضوع ترور بپردازیم، نقش حشدالشعبی در پیشبرد اهداف مقاومت چه بود که آمریکا به حذف فیزیکی و به شهادت رساندن ابومهدی و حاج قاسم سلیمانی متوسل شد؟

حشدالشعبی میراث شهید ابومهدی و تبلور سالیان دراز مجاهدت اوست و شهید سلیمانی پشتیبان اول این نهاد بود. پدرم می‌گفت این نهاد در زمانی تشکیل شد که دولت عراق در آستانه سقوط بود، ارتش اعتماد به نفس خود و نزدیک به یک سوم سلاح خود را از دست داده بود، امریکا که با عراق توافقنامه استراتژیک داشت از هر نوع کمک نظامی و امنیتی سرباز زد، شرکت‌های پشتیبان تسلیحاتی را از عراق خارج و هر نوع کمک به دولت عراق را منوط به تغییر حکومت در بغداد کرد. در حالی که دولت و نه فقط حکومت در عراق در آستانه فروپاشی بود، می‌گفتند این یک جنگ داخلی است و نام نیروهای داعش که بخش مهمی از آنان بعثی بودند را عشایر انقلابی می‌نامیدند.

حتی زمانی که فتوای جهاد از سوی آیت‌الله العظمی سیستانی صادر شد و مردم غیور عراق لبیک گفتند، ایده‌ مشخصی برای نحوه سازماندهی سیل داوطلبان از جان و مال و عیال گذشته عراقی که تعداد آنان به صدها هزار نفر می‌رسید وجود نداشت.

تصور اولیه این بود که اینها در قالب نیروی نظامی موجود در عراق سازماندهی شوند. اما ایده شهید ابومهدی از ابتدا واضح بود. ایشان تفکری به شدت استراتژیک و متمرکز داشت.

معتقد بود در جنگ جدید نمی‌توان تنها بر ساختار نظامی موجود تکیه کرد و داوطلبان را وارد ساختاری کرد که آمادگی کافی برای جنگ شهرها را ندارد. ایشان پیش از این بحران، و به درخواست حکومت عراق از چند ماه پیش از سقوط موصل حمایت از بغداد و شهرهای مقدس را با حضور نیروهای مقاومت اداره می‌کرد.

پس از سقوط موصل جزئیات و طرح پیشروی داعش و طرح بدیل خود برای مواجهه با این وضعیت را به نخست وزیر عراق تقدیم کرد. و چند ساعت پس از صدور فتوای جهاد آیت‌الله سیستانی در ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ نامه‌ای نوشت و تمام کادر جهادی را دعوت به پیوستن به جبهه‌ها کرد.

مقر عملیات را در خانه خود در منطقه خضراء بغداد تشکیل داد و پرچمی را که از حرم امام حسین برای ایشان آورده بودند، بر پشت‌بام خانه نصب کرد. این خانه تا ماه‌ها مقر اصلی ماند و از دل آن مقرهای فرعی در شهرها و مناطق مختلف عراق تشکیل شدند. تا زمانی که چند ماه بعد مقر جایگزین با حکم حکومت عراق برای حشدالشعبی معین شد.

پس حشدالشعبی با یک پشتوانه قوی مردمی و حکومتی در عراق تشکیل شد و پشتیبانی قوی جمهوری اسلامی ایران و حضور پیگیر فرمانده شهید جبهه مقاومت حاج قاسم سلیمانی و همچنین حزب‌الله لبنان، تحت نظارت و حمایت حکومت عراق و به فرماندهی میدانی شهید ابومهدی تشکیل شد و در تمام عملیات در کنار نیروهای نظامی دیگر عراق ایستاد و پیروز خارج شد؛ تا جایی که معادله سقوط دولت عراق کاملاً‌ برگشت. امریکا تنها زمانی وارد شد که عراق ماه‌ها موفقیت‌های پیگیر نظامی را در جبهه‌های مختلف یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت. پیروزی‌هایی چشمگیر که برای بسیاری باورناپذیر بود. یک سوم عراق در اشغال بود و با این پیروزی‌ها عراق نه تنها کاملاً‌ آزاد شد، بلکه پس از آن به عنوان یک دولت مؤثر در معادلات منطقه‌ای مطرح شد.

حشدالشعبی بود که به نیروهای نظامی عراق سلاح و مهمات می‌رساند. پشتیبانی اطلاعاتی کامل و هماهنگی دقیق و بررسی دقیق مناطق جغرافیایی همه و همه بدون حضور حشدالشعبی امکان‌پذیر نبود و بدین ترتیب مناطقی، آزاد شد که امریکایی‌ها در زمان اشغال حتی جرأت ورود به آن را پیدا نکردند.

اما این تمام ماجرا نبود زیرا شهید ابومهدی با دورنگری خود معتقد بود که حشدالشعبی باید به شکل یک نهاد رسمی ضامن حفظ امنیت عراق و مواجهه با بحران‌های پیش رو باشد. به همین دلیل در اوج دوران جنگ و به رغم مخالفت‌های بسیار تلاش کرد تا قانون حشدالشعبی تدوین شود. ایشان می‌گفت که بسیاری با ایده او مخالفند و معتقدند عراق نمی‌تواند پذیرای یک نیروی رسمی نظامی- امنیتی عقیدتی قوی و جدید باشد. اما شهید ابومهدی معتقد بود که این یک فرصت تاریخی بی‌بدیل برای عراق مظلومی است که سالیان دراز مقاومت مردمی در آن در هم کوبیده شده است و اولین موفقیت آن اخراج نیروهای امریکایی در پایان سال ۲۰۱۱ بود. ایشان می‌گفت این بار نیاز است که مقاومت مشروعیت قانونی و چارچوبی رسمی داشته باشد تا منشأ قدرت و استقلال دولت عراق نیز باشد چرا که دولت عراق تا سالیان دراز به این نهاد قدرتمند نیازمند است.

 

*حشدالشعبی چگونه در ساختار نیروهای مسلح عراق قرار گرفت و نقش شهید ابومهدی در این مسیر چه بود؟

حدود یک سال پیش از پایان جنگ با داعش، ایده شهید ابومهدی با رایزنی‌های ایشان با متخصصان و مسؤلان عراقی محقق شد. من شاهد بودم که ایشان بارها و بارها قانون حشدالشعبی را ویرایش و اصلاح کردند و رایزنی‌های متعددی با مقامات مختلف عراقی داشتند. در نهایت حشدالشعبی با رأی پارلمان و تأیید رسمی حکومت عراق از نوامبر ۲۰۱۶ به بخشی جدایی‌ناپذیر از نیروهای مسلح عراق بدل شد.

بعد از پایان جنگ نیز حشدالشعبی در مناطق مختلف بحران و در شهرهای گوناگون حاضر شد و به خدمات‌رسانی به مردم روی آورد و فعالیت‌های متفاوتی را برای خدمت به مردم از امور خدماتی و اجتماعی روزمره گرفته تا تأمین امنیت بر عهده گرفت. و در این مسیر پشتیبان سایر نیروهای مسلح و نهادهای عراق باقی ماند.

اما باز شدن گذرگاه مرزی القائم – البوکمال خشم امریکایی‌ها را برانگیخت چرا که می‌دانستند این معبر یعنی استقلال عمل بیشتر عراق و تقویت همکاری منطقه‌ای میان عراق یکپارچه و همسایگان، و تهدیدی برای اسرائیل و حضور امریکا در کشور عراق. بنابراین تلاش‌ها برای تضعیف و انحلال تدریجاً حشدالشعبی شدت یافت.

 

*یعنی آزادی بوکمال در آغاز تنش‌ها علیه دولت قانونی عراق و نهایتاً ترور نقش مستقیمی داشت؟

دقیقاً از تابستان ۹۸ حملات نظامی و رسانه‌ای علیه حشدالشعبی و شخص ابومهدی شدت گرفت و نیروهای حشدالشعبی بارها هدف قرار گرفتند. ابتدا اعلام شد که این حملات از سوی اسرائیل انجام می‌شود اما شهید ابومهدی رسماً اعلام کرد که امریکا عامل اصلی حملات است و امریکاست که به اسرائیل مجوز حمله می‌دهد. و البته در آن زمان برخی مقامات دولت عراق با نظر شهید ابومهدی مخالفت می‌کردند.

پس از آن تلاش شد دولت عراق که پس از آزادسازی تمام عراق و تأمین امنیت مرزها جایگاه منطقه‌ای متفاوتی یافته بود تضعیف شود. بنابراین تظاهرات در پاییز و زمستان ۹۸ مورد سوءاستفاده امریکایی‌ها قرار گرفت.

شعارها و حملات اصلی علیه ارکان اساسی دولت عراق و مقرهای حشدالشعبی صورت گرفت. تلاش این بود که از آشوب برای حذف حشدالشعبی از معادله سیاسی و نظامی عراق و پیش بردن دولت به سمت فروپاشی و وابستگی استفاده شود. دولت عبدالمهدی مجبور به استعفا شد و همه تلاش‌های داخلی برای تعیین نخست وزیر جدید با کارشکنی‌ها وخیانت‌های متعدد با شکست مواجه شد.

در پایان ماه دسامبر ۲۰۱۹ امریکا با هواپیماهای بدون سرنشین خود تیپ‌های نظامی ۴۵ و ۴۶ حشدالشعبی در عراق را هدف قرار داد و این بار مسؤلیت این حمله را نیز پذیرفت. ده‌ها نفر از مدافعان مرزهای کشور شهید و زخمی شدند. آخرین ظهور رسانه‌ای شهید ابومهدی شب بعد از حمله در عیادت از مجروحان و روز بعد در تشییع شهدا و تظاهرات در برابر سفارت امریکا بود.

شهید ابومهدی در روز ۳۱ دسامبر ۲۰۱۹ شخصیت‌های عراقی را دعوت به حضور کرد و در منطقه خضراء تظاهرات عظیمی علیه سفارت امریکا برگزار کرد که به یک تجمع اعتراض‌آمیز بدل شد که خواستار مجازات امریکا و پایان حضور آن در کشور بود. هواپیماهای امریکایی در آن زمان آسمان بغداد را در اختیار گرفتند و تمام تحرکات را رصد می‌کردند. با درخواست حکومت عراق و هماهنگی شهید ابومهدی این تجمع بعد از حدود دو روز با این شرط که حکومت، حقوق نیروهای مسلح عراق و شهدا و مجروحان این حمله گستاخانه را به صورت جدی پیگیری کند، پایان یافت و روز بعد امریکا که همه تلاش‌های غیر مستقیم برای تجزیه دولت و حشدالشعبی را شکست خورده دید، از پله‌های همه مراحل پیشین بالا رفت و آگاهانه، ابومهدی را به همراه یار دیرینش حاج قاسم در قلب بغداد هدف قرار داد.

پس از این شهادت پر عزت که اجر سال‌ها ایستادگی بود، اکنون برنامه اصلی امریکا سیطره بر نهادهای تصمیم‌گیری عراق و هماهنگی سیاست‌های دولت‌های منطقه و بخصوص دولت عراق با سیاست‌های خود است.

 

*حیدرالعبادی نخست وزیر اسبق عراق، چندی پیش اعلام کرد پهپادی که قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را هدف قرار داد مجوز دولت عراق را داشته، به نظر شما چرا دولت عراق در پرونده ترور فرماندهان جبهه مقاومت در فرودگاه بغداد آنطور که باید همکاری نمیکند؟

ترور را باید با بررسی اتفاق‌های ماه‌های پیش از ترور در منطقه و بخصوص در عراق بررسی کرد. حتی انتخاب جغرافیای عراق برای انجام حمله، عمدی بوده است. در مورد شخص عبادی باید گفت ایشان به عنوان نخست وزیر سابق مسئول بازگرداندن نیروهای امریکایی و رسمیت بخشیدن به اشغال مجدد عراق در زمان نبرد علیه داعش به خاک عراق بود و نیز از پشتیبانان اصلی روی کار آمدن حکومت فعلی عراق است.

 

 

*برای‌مان درباره نقش مجاهدان عراقی و در رأس آنها ابومهدی در کمک به مردم ایران در زمان سیل سال ۹۸ صحبت کنید و چه علقه‌ای ایشان را به مردم ایران گره زده بود؟

از مدتی پیش از سیل خوزستان برخی شهرهای جنوبی عراق نیز درگیر سیل شده بودند. حشدالشعبی با امکانات و تجهیزات و توانمندی مهندسی مهمی که در اختیار داشت، به کمک حکومت عراق شتافت و مناطق بسیاری را در عراق از خطر غرق شدن نجات داد.

از سوی دیگر زمانی که سیل خوزستان به راه افتاد، ایران در جنوب نیازمند برخی از تجهیزات مهم بود. ابومهدی بخشی از تجهیزات حشد را به درخواست ایران به خوزستان آورد. در محور مقاومت مرزها عامل ارتباطند و نه جدایی. و این حضور نمادی از وفاداری و سپاس عراق در پاسخ به کمک‌های ایران در زمان بحران اشغال عراق از سوی داعش بود. تمام توانمندی‌ها و تجهیزات با حضور نیروهای متخصص حشدالشعبی در اسرع وقت در خدمت مسئولان ایرانی قرار گرفت تا ایران نیز بحران سیل را آسان‌تر پشت سر بگذارد.

 

*با فقدان حضور شهیدان سلیمانی و ابومهدی، مسیر مقاومت امت اسلامی دچار چه تغییر و تحولاتی خواهد شد؟

این شهادت خون نیروهای مقاومت در منطقه را به جوش آورد. من می‌توانم در مورد عراق صحبت کنم. امریکایی‌ها معتقدند که در عراق به سختی می‌توان جایگزینی برای ابومهدی یافت و بنابراین هدف قرار دادن ایشان تأثیر بیشتری بر عراق خواهد گذاشت. اما ما می‌دانیم که کسی که شهید زندگی می‌کند باید شهید هم بشود. این شهادت اسوه مجاهدان خواهد بود. کسانی که مصداق و ما بدلوا تبدیلا هستند.

 

*روابط حاج قاسم با خانواده شما در بعد غیر رسمی و رفت و آمدهای خانوادگی چگونه بود؟

ما ایشان را عموی بزرگوار خود می‌دانیم و وجودشان چه پیش از شهادت و چه پس از آن نعمتی الهی است.

 

*شهید ابومهدی بین مجاهدان به برخورداری از رفتار پدرگونه و به شدت مهربان شهرت داشتند، درباره این موضوع قدری بیشتر توضیح دهید.

رفتار شهید با مجاهدان و مردم عادی مشابه رفتارشان با خانواده بود. وفادار و بسیار بسیار مهربان. رأفت ایشان برای همه آدم‌هایی که با ایشان تعامل داشتند، عیان بود. چون همه چیز از روح ایشان برمی‌خاست به قلب مردم هم می‌نشست. به همین دلیل عراقی‌ها ایشان را بیش از آنکه یک فرمانده ببینند یک پدر و برادر می‌دانند. محبتی نیز که در تشییع از سوی مردم نسبت به شهید دیدیم و هنوز می‌بینیم نشان می‌دهد که این پیوند یک پیوند الهی و پایدار است.

 

*این شهید عزیز و نیروهای تحت امرش در حشدالشعبی، در برپایی راهپیمایی اربعین و تأمین امنیت آن چه نقشی داشتند؟

نقش اساسی در برقراری امنیت عراق بر عهده حشدالشعبی بود. حشد در زمانی تشکیل شد که نیروهای نظامی و دولت عراق در آستانه فروپاشی بودند. شهرهای مقدس عراق مستقیماً مورد تهدید بودند. مردانی از جان گذشته که در کنار باقی‌مانده نیروهای نظامی عراق ایستادند در حالی که در روزهای اول دست‌شان خالی بود. ملت عراق در نبرد علیه داعش هزاران شهید و هزاران مجروح تقدیم کرد.

پس از آزادسازی تمام خاک عراق هر سال تأمین امنیت جاده‌ها و راه‌ها با همکاری میان نیروهای امنیتی و نظامی عراق انجام می‌شود و حشدالشعبی نیروی اصلی سایر نیروهای مسلح عراق است. الحمدلله در تمام سال‌های اخیر این زیارت میلیونی با موفقیت انجام شده است. اگر حشدالشعبی نبود عراقی هم نبود و زیارتی هم نمی‌ماند.

 

 

*با توجه به اینکه شما برادری ندارید، چطور این شهید بزرگوار به ابومهدی معروف شدند؟

نام اصلی جهادی که ایشان برای خود برگزیده بودند، «مهدی» بود اما از سوی دیگران «ابومهدی» نامیده شدند و چون ایشان مهندس عمران هم بودند بنابراین لقب مهندس را برگزیدند.

نام مهدی را هم باید در سایه آیه «ونرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض» دانست؛ اینکه ما کار می‌کنیم تا مقدمات ظهور حضرت مهدی(عج) فراهم شود. تمام فلسفه راه همین نکته و برقراری عدل و امنیت و آرامش برای تمام انسان‌ها بوده است.

 

*شما چطور در صبح روز حادثه، متوجه شهادت پدر شدید، چه کسی خبر را به شما اطلاع داد؟

آن روز روی سجاده نماز منتظر اذان صبح بودم و خیلی اتفاقی دیدم که خبرهای فوری متعددی روی صفحه موبایلم هست که در آنها بارها نام پدرم و حاج قاسم ذکر شده بود. وارد یکی از اپلیکیشن‌های خبری عربی شدم و تیتر و متن خبر اصلی را خواندم و دانستم آن ساعت موعودی که پدرم از آن سخن می‌گفت رسید…

 

*به عنوان آخرین سؤال بفرمایید شهید ابومهدی چه دیدگاهی درباره حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و اصل ولایت فقیه داشتند؟

ایشان متعهد به مکتب ولایت فقیه بود، ولایتی که متعلق به همه مسلمانان است. توصیه اصلی ایشان این بود که ولی فقیه را باید شناخت و پیروی و حمایت کرد.

 

*خداوند به همه ما توفیق ادامه راه این شهید سعید را عنایت کند. و باز هم تشکر می‌کنیم بابت فرصتی که در اختیار مجله پاسدار اسلام قرار دادید.

ان‌شاء‌الله. من هم از شما ممنونم.

17فوریه/21

افق تحولات سیاسی درعراق و جهت‌گیری‌های جدید آن

اشاره:

تحولات عراق در سال گذشته، چالش‌های فراوانی را فراروی دولت جدید عراق، آمریکا، کشورهای منطقه و مقاومت قرار داده است. عبور از این چالش‌ها نیازمند دقت، درایت و آینده‌نگری است تا پیامدهای تلاش‌های حشدالشعبی و بزرگانی چون سردار سلیمانی و مهدی المهندس در معرض خطر قرار نگیرد. بنابراین رصد لحظه به لحظه این تغییر و تحولات و چاره‌اندیشی به‌موقع برای خنثی کردن آنها به وظیفه تاریخی مقاومت تبدیل شده است تا این جریان تاریخ‌ساز بتواند به هدف مقدس خود که کوتاه کردن دست امریکا از عراق و منطقه است منجر شود.

سال گذشته در چنین روزهایی نیروهای نظامی واشنگتن بنا به دستور مستقیم ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا در جاده فرودگاه بغداد دست به اقدامی جنایتکارانه زد و سردار قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس فرماندهان  پیروز بر جریان‌های تروریستی تکفیری در عراق را ترور کرد. ایران بلافاصله به این اقدام پاسخ  نظامی داد و پایگاه آمریکایی عین‌الاسد را موشکباران کرد و پارلمان عراق طی جلسه فوری خروج کامل نیروهای آمریکایی را از خاک عراق تصویب کرد. از سال گذشته تا کنون هرچند امریکا حضور خود را به دو پایگاه محدود کرده و تعداد نیروهای خود را به ۲۵۰۰ نفر تقلیل داده است، اما به بهانه ادامه جنگ علیه تروریسم، با رفتارهای قلدرمآبانه حاضر به عقب‌نشینی نظامی از عراق نیست. نیروهای مقاومت عراقی نیز از سال گذشته تا کنون ده‌ها عملیات علیه نیروهای اشغالگر آمریکایی انجام داده‌اند و اکنون نیز اعلام می‌کنند که تا خروج کامل آمریکا از عراق، مقاومت ادامه خواهد داشت.

از سال گذشته تا اکنون چند تغییر در معادلات عراق اتفاق افتاده که در فهم تحولات این کشور اهمیت زیادی دارد. استعفای عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر عراق و روی کار آمدن مصطفی الکاظمی یکی از تحولاتی است که آمریکا به صورت غیرمستقیم مدیریت کرده است. به دنبال تظاهرات گسترده ضد فساد طبقه سیاسی در عراق، ده‌ها سازمان جامعه مدنی که آمریکا در دو دهه اخیر در عراق به وجود آورده و با امکانات مالی شیخ‌نشین‌های عرب نهادینه ساخته و با تسلط بر فضای مجازی، آنان را تغذیه کرده است، بر این جریان اعتراضی مردمی سوار شده و فساد ناشی در دولت‌های ساخته و پرداخته اشغالگران آمریکایی را به ایران و رهبران شیعه نسبت داده‌اند. با استعفای آقای عادل عبدالمهدی نخست‌وزیر، نامزد آمریکا، مصطفی الکاظمی به بالاترین مقام یعنی نخست‌وزیری عراق رسیده است. طبق این سناریو، آمریکا تصمیم داشت با روی کار آوردن کاظمی انتخابات جدیدی را برگزار کند و با تغییر پارلمان ضد آمریکایی فعلی همراهان با آمریکا را به قدرت برساند و کار را در عراق به نفع خود  یکسره کند. گفته می‌شود که آمریکا برای اجرای این سناریو از فقر مادی و سیاسی مردم عراق سوءاستفاده وده‌ها میلیارد دلار هزینه کرده تا اشغال نظامی عراق به اشغال کامل اجتماعی تبدیل شود.

گستاخی آمریکا در ترور فرماندهان پیروز بر تروریسم، به‌ویژه ابومهدی المهندس که جانشین فرمانده حشدالشعبی، یعنی نیروهای مسلح رسمی و مردمی بود که زیر نظر نخست‌وزیر عراق فعالیت می‌کرد، شوک مهم سیاسی بزرگی را در عراق ایجاد کرد و مردم این کشور به‌رغم مخالفت با فساد، این توهین به صاحبخانه را برنتابیدند و حضور گسترده و میلیونی مردم عراق در تشییع شهدا در کاظمین، بغداد، کربلا، و نجف نشان داد که جریان مردمی طرفدار مرجعیت و حشدالشعبی به‌مراتب مؤثرتر از جریانی است که آمریکا به ضرب و زور رسانه‌ها و فضای مجازی و تشکل‌های قائم به ریخت و پاش پولی ایجاد کرده است. این اقدام معادلات عراق را تغییر داد. پس از حادثه تشییع فرماندهان شهید عراق، بسیاری از نیروهای سیاسی به‌ویژه جریان صدر به رهبری مقتدی صدر از میدان‌های اعتراض و تحصن خارج شدند و حساب خود را از نیروهای طرفدار آمریکا جدا کردند.

به قدرت رسیدن مصطفی کاظمی با کمک نیروهای آمریکایی هرچند یک موفقیت آنی برای آمریکا بود، اما معلوم نیست که اهداف آمریکا را تامین و صحنه عراق را به نفع آمریکا یکسره کند. کاظمی پس از به قدرت رسیدن از تظاهرکنندگان خواست تا مراکز تجمع و تحصن را جمع‌آوری کنند و دستور داد تا با هرگونه مخالفت با این فرمان برخورد شود. نیروهای پلیس در شهر ناصریه به نیروها و عشایر  معترضی که حاضر به پایان دادن به اعتراض نبودند حمله‌ور شدند و تعدادی از آنان را به قتل رساندند. این حوادث این واقعیت را نشان داد که جریان اعتراضی به فساد تنها ابزاری برای رسیدن نامزد موردنظر آمریکا به قدرت بوده و پس از انجام نقش وظیفه‌ای خود باید از بین می‌رفته است. این رفتار از سوی بسیاری از گروه‌های  معترض توهینی به شعور مردم عراق تلقی و به بروز چند دستگی در میان معترضان منجر شد.

دومین خواسته موج اعتراضات مردمی در عراق انجام انتخابات زودرس بود که آقای کاظمی فرمان برگزاری آن را در اواسط خرداد سال آینده اعلام کرد. اعتراض کنندگان اعلام ‌کردند که مجلس نماینده واقعی آنان نیست و باید نمایندگان واقعی مردم در پارلمان حضور یابند و اهداف مردم را تامین کنند و ریشه فساد را بخشکانند. آمریکا امیدوار بود که با انتخابات زودرس از شرایط هیجانی مردم و نارضایتی گسترده اجتماعی به نفع خود استفاده کند و با تاسیس احزاب جدید طرفدار آمریکا در عراق شرایط را در این کشور به نفع خود تغییر دهد. سقوط وحشتناک قیمت نفت که نزدیک به نود در صد از بودجه عراق را تامین می‌کند، بسیاری از نقشه‌های آمریکا را برهم زد. کسری شدید بودجه موجب شد که دولت آقای کاظمی حتی از تامین بودجه جاری و پرداخت حقوق کارکنان دولت نیز ناتوان شود. تاخیر سه ماهه پرداخت حقوق موجب شد نقشه آمریکا برای فشار بر مناطق شیعه‌نشین به دیگر مناطق سرایت کند و تظاهرات کردها در سلیمانیه و حلبچه در دو هفته اخیر و به آتش کشیدن دفاتر احزاب دموکرات کردستان و اتحادیه میهنی و تصاویر ملا مصطفی بارزانی و واکنش نیروهای پیشمرگه محلی در کشتن تعدادی از تظاهرکنندگان حوادثی است که نشان می‌دهد نقشه‌های آمریکا با چالش‌های جدی روبرو شده است. تلاش سریع دولت آقای کاظمی برای گرفتن وام از صندوق بین‌المللی پول نیز نمی‌تواند به اقتصاد بیمار و بحران‌زده عراق کمک کند.

در سال‌های گذشته دولت عراق با گرفتن وام از صندوق بین‌المللی ممکن است که نیازهای آنی خود را تامین کرده باشد، اما تراکم این بدهی‌ها و افزایش میزان سود آنها موجب شده که فشار جدیدی بر بودجه عراق وارد شود و بدون راه حل اساسی برای اقتصاد این کشور و بدون چشم‌انداز افزایش قابل توجه قیمت نفت در بازارهای جهانی در آینده نزدیک، این شرایط به علتی برای بروز بحران‌های اقتصادی پی در پی تبدیل خواهد شد.

روی آوردن دولت آقای کاظمی به کاهش قیمت دینار عراق نیز که اخیراً فرآیند آن آغاز شده است، بازی خطرناکی است که احتمالاً نتایج منفی بسیاری برای جریان آمریکایی در عراق خواهد داشت. فقیر کردن مردم و کاهش رفاه اجتماعی و قطع حقوق برخی از خانواده‌های آسیب دیده از رژیم گذشته نمی‌تواند بدون پیامد اجتماعی در آینده باشد.

یکی دیگر از سناریوهای آمریکا از به قدرت رساندن کاظمی، ایجاد حزبی جدید است که افکار لیبرالی غربی را ترویج دهد و در انتخابات آتی قدرت را کسب کند و حضور سیاسی آمریکا در این کشور را نهادینه سازد و آمریکا را ازتحمل هزینه‌های سنگین حضور نظامی در این کشور معاف کند. در چهارچوب این سناریو قرار است الکاظمی دست به تشکیل حزبی جدید بزند که «رائد حوجی»، مدیر دفتر نخست‌وزیر دبیر آن خواهد بود.

تا کنون نامی برای این حزب انتخاب نشده است، ولی گفته می‌شود که ممکن است از نام «تجمع ملی» استفاده شود. کاظمی در دوران رژیم گذشته صدام در چهارچوب حزب کنگره ملی به ریاست «احمد چلبی» در لندن فعال بود و بعید نیست از هم‌حزبی‌های قدیم نیز در تشکل جدید استفاده کند. آنچه مسلم است ایجاد حزبی ایدئولوژیک در چند ماه آینده امکان پذیر نیست و ایجاد حزب شخصی برای کسب انتخابات، عملاً الکاظمی را در مقابل احزابی قرار می‌دهد که تاکنون از او حمایت کرده‌ و او را به قدرت رسانده‌اند.

مقتدا صدر که الکاظمی را پیشنهاد داده در آینده به دلیل رقابت‌های سیاسی در مقابل کاظمی قرار خواهد گرفت. بسیاری از کارشناسان معتقدند که زمان کافی برای اجرای این سناریو وجود ندارد و به همین علت الکاظمی ناگزیر است تاریخ انتخابات را تا مهرماه به عقب بیندازد تا زمان کافی برای اجرای این سناریو پیدا کند و ستاد انتخابات در این زمینه با کاظمی همراه است. فراهم کردن زمان مناسب برای کاظمی الزاماً پیروزی‌ساز برای او نیست چرا که مردم بر اساس عملکرد رأی می‌دهند و نه بر اساس بمباران تبلیغاتی متکی بر پول‌هایی که از جیب مردم به سرقت رفته است.

17فوریه/21

امام و آقا چهل سال آمریکا را پشت در نگه داشته‌اند

در‌آمد:

مرحوم آیت‌الله محمد یزدی از پیشگامان استوار نهضت امام خمینی(ره) بودند که برای نسل ما و نسل‌های بعد تنها یک مبارز زندان رفته، تبعید شده و انقلابی نبودند، بلکه از اساتید مسلم و مسلط بر مبانی فقه و اصول و فلسفه، محقق برجسته و صاحب ده‌ها کتاب به زبان عربی و فارسی در رشته‌های گوناگون هم به ‌شمار می‌رفتند. در میان آن ‌همه گفتارها و نوشتارهای مفید ایشان، نگاه نو و نافذشان به مباحث سیاسی و اجتماعی که از متن قرآن و حدیث برمی‌آمد، جلوه دیگری داشت.

مواضع شجاعانه مرحوم آیت‌الله یزدی در برابر فتنه‌های دو دهه اخیر، به‌ویژه فتنه سال ۸۸ و پس از آن در برابر برخی از حرکت‌ها در جهت عادی‌سازی ارتباط با سران فتنه، جدای از دمیدن روح حماسه به بدنه حوزه، دستاوردهای دیگری را نیز در پی داشت و آن آشکار شدن چهره واقعی برخی از جریان‌ها و پدیده‌ها در حوزه علمیه زیر عناوین مختلف بود. بی‌شک همین بصیرت و بصیرت‌افزایی، هزینه‌هایی چون هجمه به ایشان از سوی سکولارهای حوزه را در پی داشت که برگ دیگری بر دفتر افتخارات ایشان در دفاع از نظام اسلامی و اصل ولایت فقیه و شخص ولی‌فقیه افزود.

آیت‌الله یزدی پس از عمری مجاهدت سرانجام در ۱۹ آذر ماه ۹۹ به رحمت ایزدی پیوست. حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای(مدظله) در پیام تسلیتی که به این مناسبت صادر فرمودند؛ ضمن اشاره به سوابق انقلابی و مبارزاتی دوران طاغوت در کنار حضور پیوسته و همیشگی در همه دوران‌های انقلاب و اشتغال به مسئولیت‌های بزرگ ایشان در اداره کشور و در کنار فعالیت علمی و فقهی به این نکته اشاره فرمودند:

«سوابق انقلابی و مبارزات دوران طاغوت در کنار حضور پیوسته و همیشگی در همهمه دوران‌های انقلاب و اشتغال به مسئولیت‌های بزرگ در اداره کشور همچون ریاست قوه قضاییه و عضویت در شورای نگهبان و مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، در کنار فعالیت علمی و فقهی، شخصیتی جامع و اثرگذار از این عالم جلیل پدید آورده بود.»

ماهنامه «پاسدار‌ ‌اسلام» در دو شماره‌ از مجله (خرداد ۹۳ و مرداد ۹۸ ) با این عالم ربانی مصاحبه کرده که به مناسبت درگذشت آن عالم انقلابی و اهمیت موضوع، گزیده‌ای از آن ‌دو مصاحبه تقدیم خوانندگان گرامی می‌شود.

 

*نقطه آشنایی شما قبل از انقلاب با رهبر معظم انقلاب از چه مقطعی بود و پایه علمی ایشان را در آن دوران در چه سطحی دیدید؟ مکانت اصولی و فقهی حضرت ایشان از چه دورانی بر شما آشکارشد؟ 

 

 قبل از پیروزی انقلاب، بنده روی علاقه طبیعی خودم سعی می‌کردم کسانی را که در مسیر مبارزات بودند، بشناسم و با آنها ارتباط برقرار کنم. درهمان دوره، در سفری به مشهد مشرف بودم و از بعضی از دوستان آنجا درباره انقلابیون آن شهرسئوال کردم. این دوستان متفقاً گفتند که جناب آقای خامنه‌ای در مسجدی نماز می‌خوانند و بعد هم سخنرانی‌های پرنکته و پرشوری می‌کنند، انقلابی‌ها هم  معمولاً می‌آیند آنجا. گفتم حتماً برویم ببینیم. رفتیم مسجد ایشان و…

 

*مسجد کرامت را می‌فرمائید؟

بله، رفتیم و دیدیم مسجد پر جمعیت و بسیار خوبی است. بعد هم منبر ایشان بود و همان منبر، واقعاً مرا گرفت و از همان زمان با خودم گفتم معلوم است که ایشان از وزنه‌های انقلاب خواهند بود. البته درمقطعی که در قم تشریف داشتند، دورادور ایشان را می‌شناختم، اما ارتباط نزدیکی با ایشان نداشتم، چون با فاصله‌ای به مشهد برگشتند. می‌دانید که در آن دوره، ایشان به دلیل شرایط پدر بزرگوارشان ساکن مشهد شدند. شاید این همه عنایاتی هم که خداوند به ایشان کرده، به خاطر همین مدت مدیدی است که نسبت به پدرشان این همه حق پدر ـ  فرزندی را رعایت کردند. با این حال در همان دوره اقامت حضرت ایشان در مشهد هم، دوستان ایشان در قم که در دوران تحصیلی به ایشان نزدیک بودند و به درس امام می‌آمدند، کم و بیش برای ما می‌گفتند که جناب آقای خامنه‌ای از فضلا هستند. به عنوان نمونه ایشان با مرحوم آقای طاهری خرم‌آبادی، مباحثه داشتند که از زبان ایشان هم، شخصیت و مقام علمی آقا را می‌شنیدیم و با جایگاه ایشان بیشتر آشنا می‌شدیم.

این گذشت تا دوران تبعیدهای علما و روحانیون به مناطق دورافتاده پیش آمد که وضعیت خاص و خیلی جالبی بود. ازجمله وقایع این دوره هم یکی این بود که اشخاصی از شهرستان‌ها به دیدار انقلابیون می‌رفتند و اگر آنها کاری داشتند، رسیدگی و کمک می‌کردند و علاوه بر رفع احتیاجات، یکی از کارهایی که می‌توانستند و انجام می‌دادند این بود که اخبار را به یکدیگر می‌رساندند. در این دوره متوجه شدیم که جناب آقای خامنه‌ای به ایرانشهر تبعید شده‌اند. روی همان آشنایی در مشهد و صحبت‌هایی که فی‌الجمله از دوستانشان در حوزه می‌شنیدم، سعی کردم درحد امکان، مردم آن منطقه را با مقام ایشان آشنا کنم که از حضورشان درآن نقطه کمال استفاده بشود. مرحوم محصل یزدی مسجد آل‌الرسول را- که هزینه اولیه آن را مرحوم آقای بروجردی داده بودند- در ایرانشهر پایه‌گذاری کرده بود. ایشان در قم با ما آشنا بود و مجله‌ای را هم منتشر می‌کرد و از من هم چند مقاله گرفته بود. متأسفانه چون کمی محافظه‌کار بود، در دوران انقلاب مقداری از ما فاصله گرفت. به هرحال به آقای محصل نوشتم شما که در آنجا نفوذ داری، به دوستانت بگو که در این جهت همکاری و کمک کنند، اما متاسفانه از این مکاتبات پاسخ مثبتی نگرفتم.

بنده بعد از مدتی، در زندان بوشهر گرفتارشدم و از بیرون اطلاعی به دست نمی‌آوردم، ولی در مدتی که به صورت تبعید در آنجا بودم، اخبار دیگر انقلابیون کم و بیش به ما می‌رسید. مدتی هم در اسلام‌آباد غرب و رودبار تبعید بودم. به هرحال در جاهایی که تبعید طولانی‌تر بود، معمولاً رفت و آمدها بیشتر می‌شد و از وضعیت ایشان هم مطلع می‌شدیم و می‌دانستیم که به آن مسجد رفت و آمد می‌کنند و مردم هم خیلی به ایشان توجه دارند.

شرایط و ارتباطات به همین منوال پیش رفت تا وقتی که انقلاب پیروز شد. پس از انقلاب به لحاظ مسئولیت‌هایی که حضرت ایشان و بنده در نهادهای مختلف داشتیم، طبعاً دیدارها زیاد و مباحث و  گفتگوهای فراوانی بین ما انجام می‌شد. در این گفتگوها من از دانش فقهی و اصولی آقا و نیز روشن‌بینی منضم به آن خیلی لذت می‌بردم. در مواردی هم این گفتگوها، اصالتاً فقهی یا اصولی و کلامی نبودند، اما نهایتاً به این مباحث هم منتهی می‌شدند وتوانایی‌های ایشان دراین دوعرصه هم برای ما مشهود می‌شد. به‌طورمشخص وقتی که حکم امام برای تنظیم بازنگری قانون اساسی خطاب به جناب آقای خامنه‌ای صادر شد، ما هم یکی از افرادی بودیم که در آن نامه مأمور شدیم عضو هیئت بازنگری قانون اساسی باشیم.

اولین جلسه‌‌ای که به‌طور رسمی درخدمت ایشان بودیم، در محل مجلس سابق انجام شد. دو سه بار در مجلس تشکیل جلسه دادیم و بعد ایشان جلسه را به دفتر خودشان در ریاست جمهوری منتقل کردند. ایشان رئیس جلسه بودند، آقای هاشمی نایب رئیس و من و مرحوم دکتر حبیبی هم منشی بودیم. آئین‌نامه داخلی هیئت بازنگری قانون اساسی را هم من و آقای حبیبی تهیه کردیم.

به فاصله کوتاهی کم‌کم بیماری حضرت امام شدید شد و آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی معمولاً برای عیادت امام می‌رفتند. جلسه بازنگری قانون اساسی باید سیر عادی خود را طی می‌کرد و به کار ادامه می‌داد، لذا اداره آن را به عهده ما گذاشته بودند. طبعاً باید گزارش کار را به ایشان که رئیس شورای بازنگری بودند می‌دادم و به این ترتیب آشنایی و رابطه ما بسیارنزدیک‌تر شد.

 

 

*دراین دوره که به انتخاب ایشان به رهبری هم نزدیک می‌شدیم، در ایشان چه ویژگی‌هایی را مشاهده می‌کردید؟

ایشان فوق‌العاده مهربان، رئوف و اجتماعی بودند و هستند و برخلاف من که حافظه خوبی ندارم، حافظه بسیار قوی‌ای دارند. به بنده هم بسیار هم لطف و محبت داشتند. بنده در دوران بازنگری قانون اساسی با درجه فضل، اطلاعات عمومی و روحیه انقلابی ایشان بسیار بیشتر آشنا شدم و واقعاً غیر از همکاری، ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم.

من هرچه به ایشان نزدیک‌تر شدم، واقعاً فهمیدم که وارستگی عجیبی در ایشان هست. یک بار با ایشان کار داشتم و ناچار شدم به خانه شخصی‌شان بروم. دیدم که فرش رنگ و رو رفته و نخ‌نما شده‌ای در اتاقشان پهن است، یک میز کوچک هم مثل میزهای کوچک طلبگی دارند و یک ساعت کوچک هم گذاشته‌اند. خیلی به یاد امام افتادم. چند دقیقه‌ای خدمتشان نشستم و مطلبم را گفتم و بلند شدم و آمدم. زندگی شخصی ایشان زندگی بسیار ساده‌ای است، ولی زندگی ولائی‌شان، ولائی است. یعنی چه؟ یعنی آبروی حکومت اسلامی و رهبری حکومت اسلامی را باید حفظ کنند. وقتی شخصیت‌های برجسته‌ای از سراسر دنیا می‌آیند، باید آبروی کشور حفظ شود.

شما قطعاً بهتر از من می‌دانید که ساختمانی در بالای شهر برای ایشان ساختند و ایشان فرمودند: «مردم با من سروکار دارند و می‌خواهند به من مراجعه کنند، علما می‌خواهند بیایند و با من نشست و برخاست داشته باشند، من به آنجا نمی‌روم.» همین‌جا را یک حسینیه ساختند و مجهز کردند.

 

*جلسات مشاوره فقهی شما با رهبر معظم انقلاب، فصلی خاص در روابط شما با ایشان است. ازچگونگی آغاز این جلسات و شرایط و مختصات آن بفرمائید؟

بله، از ریاست بنده بر قوه قضائیه زمان زیادی نگذشته بود که روزی ایشان به بنده فرمودند: «بیایید دفتر با شما کار دارم». رفتم و فرمودند: «می‌خواهم جلسه‌ای برای بحث‌های طلبگی داشته باشیم و در آن مقولات فقهی مستحدث را با برخی دوستان به مشورت بگذاریم. به نظر شما چه کسانی مناسب هستند؟» برایم این سئوال مطرح بود که چرا آقا این سئوال را از من ‌کردند؟ بعد به نظرم رسید شاید به دلیل بحث‌های حقوقی‌ای که در جریان بازنگری قانون اساسی پیش آمده و همین‌طور نحوه اداره جلسات و گزارش‌هایی که در این باره خدمت ایشان رسیده بود، به نظرشان رسیده بود که به هر حال از بحث‌های طلبگی فارغ  نیستم. همان‌جا ارتجالاً گفتم: «به نظرم بهترین اشخاص، فقهای شورای نگهبان هستند، چون مسئولیت دارند و در متن مسائل سیاسی و اجتماعی هم هستند». فرمودند: «خیلی خوب است».

بعد جلسه‌ای را تشکیل دادند و از فقهای شورای نگهبان دعوت کردند. من هنوز عضو فقهای شورای نگهبان نبودم. فرمدند: «شما هم باشید و اگر لازم شد کسی اضافه شود با تصویب این جمع باشد.» روز و ساعت جلسات معین شد که هفته‌ای دو روز ـ شب پنج‌شنبه و شب جمعه ـ باشد و کار شروع شد. در دوره پنج ساله اول، هر هفته دو جلسه داشتیم، ولی کم‌کم مشغله‌های ایشان زیاد شد و  جلسات را تبدیل به یک جلسه، ولی زمان آن را زیاد کردند. گاهی یک جلسه، دو ساعت و نیم می‌شد و در مواردی شام را به آن اضافه می‌کردند که فرصت بیشتری برای ادامه بحث‌ها پیش بیاید. خاطراتی هم از بحث‌های متعددی دارم که برسر همین  سفره شام اتفاق می‌افتاد.

من به‌واقع در آن جلسات، از اطلاعات و برداشت‌های فقهی آقا استفاده زیادی کردم که نشان می‌داد از یک سو احاطه بسیار خوبی به مسائل فقهی واصولی دارند و از سوی دیگر شرایط و مقتضیات زمان را خوب می‌شناسند.

 

*ظاهراً جنابعالی صرف‌نظر از بحث اجتهاد و مرجعیت، قائل به اعلمیت رهبر معظم انقلاب هم هستید. لطفاً مستندات خود را در باره این نظریه بیان فرمائید؟

من همیشه و حتی در دوران قبل از انقلاب، در مباحثی که در بارۀ مرجعیت داشتم، در کنار شرط احاطه به فقه و اصول، به جوانب اجرایی و سیاسی‌ هم نظر داشتم. در همین جلسات حضرت آقا هم، وقتی جزوۀ سهم امام را تهیه می‌کردم، عده‌ای گفتند ممکن است برایت دردسر درست شود. من به آقا عرض کردم اگر شما موافقت کنید مشکلی نیست. بالاخره موافقت کردند.

خاطرم هست جزوه دیگری هم تهیه کرده بودم راجع به «دارالاسلام و دارالکفر» که این هم یکی از چیزهایی است که می‌تواند شاهدی بر موقعیت علمی ایشان باشد. گفتم من این فتوای مشهور را قبول ندارم که کفار یا ذمّی هستند یا محارب. تا گفتم این را نوشته‌ام و اجازه بدهید به بحث گذاشته شود، گفتند اتفاقاً من این را در درس جهاد بحث و روایتی را که شما دارید به آن استناد می‌کنید، مطرح کرده‌ام. حالا اگر می‌خواهید بیاورید بحث کنیم. گفتم نه، اگر شما بحث کرده‌اید دیگر ضرورتی نمی‌بینم.

این روزها به رادیو و درس‌های برخی از آقایان گوش می‌کنم. یک شب یکی از آقایان بحثی را مطرح کرد که واقعاً ناراحت شدم و دو صفحه هم جواب نوشتم و گفتم بدهند به آن آقا! الان هم که مقایسه می‌کنم، حضرت آقا را از خیلی‌ها قوی‌تر می‌بینم.

اما در پاسخ به سئوالی که فرمودید باید عرض کنم اختلاف مبنایی بنده با برخی درمفهوم «اعلمیت» است. اعلمیت یعنی چه؟ آیا اعلمیت فقط در مسائل مبتلا به روزه، حج، جهاد و… و فتواست یا اعلمیت در امامت، رهبری و مطلق «ما یحتاج الیه مسلمین» هم هست؟ من با این مبنا، هیچ کس را اعلم از ایشان نمی‌بینم. به خودشان هم گفته‌ام. داخل پرانتز یک مطایبه‌ای راهم نقل کنم که یک روز ایشان به من فرمودند: «خواهش می‌کنم از من حمایت نکنید.» گفتم یعنی چه؟ فرمودند: «چون به من وابسته‌اید، نمی‌خواهد از من حمایت کنید.» با شوخی عرض کردم: چشم! دیگر از این به بعد حمایت نمی‌کنم! اما هرجا مناسبتی پیش می‌آمد، این بحث‌ها را بدون بردن نام ایشان مطرح می‌کردم و واقعاً اطاعت کردم.

اعلمیت، تنها در مسائل فقهی نیست. چرا؟ چون امام معصوم(ع)، ولی فقیه را  به جای خود برای شئون امامت قرار داده است و کارهای امامت فقط تشخیص  پاکی و نجسی نیست. مسئولیت امام این است که بگوید بجنگیم یا نجنگیم؟ صلح کنیم یا نکنیم؟ وقس علی هذا. اینها مسئولیت‌های بسیار مهمی هستند و در اعلمیت دخالت دارند.

ادعا می‌شود که این موارد بیشتر از لوازم اجتهاد رهبری است و نه مرجعیت؟ به عبارت دیگر این اجتهاد برای رهبری است که بیشتر نیازمند احاطه به مقتضیات زمان است؟

نخیر، این طور نیست. نفس اجتهاد، صرف‌نظر از اجتهاد رهبر یا مرجع تقلید، یک کار مرکب است. بخشی از آن احاطه فقه و اصول می‌خواهد و بخشی از آن موضوع شناسی. در این‌باره هیچ تفاوتی میان رهبری و مرجعیت نیست. مرجع هم نیازمند آن است که حوادث واقعه را خوب بشناسد تا بتواند برای آن فتوای درستی بدهد. بنابر آنچه عرض کردم اساساً رهبری در تصدی مرجعیت، امتیازی نسبت به همه مراجع دیگر دارد و آن هم این است که به خاطر اشرافی که نسبت به حوادث واقعه پیدا می‌کند، حکم درست‌تری می‌دهد، برخلاف فلان آقا که درگوشه قم نشسته و اطلاعات خود درباره حوادث واقعه را از طریق برخی تماس‌ها و مرتبطین به دست می‌آورد. به همین دلیل من معتقدم حتی اگر فقیهی به ولایت رسید و مرجعیت نداشت، احق و اولی به دیگران است که مرجع بشود، چون از امتیاز شناخت درست‌تر، واقع بینانه‌ترِ موضوعات نسبت به دیگران برخوردار است.

 

*در دوران زعامت ایشان، علیرغم انبوه اشکالات و مشکلات ناشی از تحریم‌ها و انواع توطئه‌های دشمنان خارجی و عوامل داخلی، جمهوری اسلامی در بسیاری از ابعاد به پیشرفت‌های چشم‌گیری دست یافته. چه از جهت پیشرفت‌های علمی و دفاعی و چه از جهت اقتدار و عزتی که انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت در دنیا پیدا کرده. از آنطرف ابهت پوشالی قدرت‌های استکباری آمریکا و اسرائیل و غرب در جهان فرو ریخته. شکست‌های آمریکا در صحنه‌های مختلف، در عراق، سوریه، لبنان، افغانستان و در همین قضایای اخیر و اسقاط پهباد آمریکائی و توقیف کشتی انگلیسی، نمونه‌هایی از اقتدار جمهوری اسلامی است. حتی بعضی از سلطنت‌طلب‌های خارج‌نشین می‌گویند کسی که از اقتدار امروز ایران احساس غرور نکند، ایرانی نیست دیدگاه شما نسبت به  عملکرد ایشان در جایگاه رهبری جمهوری اسلامی چیست؟

قبل از پاسخ به پرسش شما دو نکته را عرض کنم. حضرتعالی خودتان ارزیابی و قضاوت بفرمایید. یکی از شاخصه‌های برجسته مدیریت ایشان برای نظام انقلاب اسلامی، سعه صدر و نگهداشتن برخی اشخاص خاص بود. نکته دیگر این که تنها ایشان بود که توانست انقلاب و نظام را در مقابل فتنه ۸۸ حفظ کند.

اما سؤالی که فرمودید، واقعاً خدا را شاکر هستیم که امام، در زمان حیات خودشان آقای منتظری را عزل کردند و بحمدالله ذخیره‌ای که خداوند برای نظام قرار داده بود توسط خبرگان معرفی شدند و امروز در نقطه‌ای هستیم که همان‌طورکه حضرتعالی اشاره فرمودید، عزت، عظمت و بزرگی و نفوذ حاکمیت اسلام و توان اداره کردن بشریت بر اساس احکام اسلام اثبات شده است. امام و ایشان چهل سال آمریکا را پشت در نگه داشتند و هر دولتی هرقدر سعی کرد حرفش را تحمیل کند، فرمودند: «غیرممکن است و اینها تا وقتی که آدم نشوند و مثل آدم‌ها رفتار نکنند مذاکره با آنها غیرممکن است». جریان برجام را هم که وارد هستید. تا برسد به روزی که نخست‌وزیر ژاپن به تهران آمد و از ترامپ پیام آورد و آقا صریحاً فرمودند: «من ایشان را شایسته گرفتن پیام و پاسخگوئی پیام نمی‌دانم،» اما برای شما می‌گویم. ترامپ اگر جرئت می‌کرد و عرضه داشت، برای براندازی جمهوری اسلامی ایران حتی یک لحظه هم درنگ نمی‌کرد. اما می‌داند که اگر یکی بزند، ده تا می‌خورد و اگر آتشی را در منطقه روشن کند، شروع کننده هست، ولی ختم کننده نخواهد بود. رهبری توانست قدرت نظامی و دفاعی ما را با تشویق و حمایت و پشتیبانی به جائی برساند که الان ما چیزهایی را داریم که من و شما هم نمی‌دانیم و این قدرت اسلام برای دفاع از حاکمیت اسلام است و این در سایه مدیریت رهبر معظم انقلاب حاصل شده است. خدا را شکر می‌کنیم که در سایه چنین رهبری زندگی می‌کنیم.

 

 *آینده را با توجه به روندی که داشته‌ایم چگونه می‌بینید؟

من فرمایش خود ایشان را نقل می‌کنم. زمانی من خدمت ایشان رفتم و نسبت به آینده اظهار نگرانی کردم. چون ریاست دوره پایانی خبرگان را داشتم و باید گزارش خاصی را خدمت ایشان می‌بردم که فرمودند: «این را در کاغذ‌های من نگذارید و به دبیرخانه خبرگان ببرید.» وقتی اظهار نگرانی کردم، ایشان فرمودند: «ما هم خدمت امام رفتیم و اظهار نگرانی کردیم. امام فرمودند: «نگران نباشید. من هم به شما می‌گویم هر کسی را که مجلس خبرگان پس از من معرفی کند، مردم از او حمایت خواهند کرد و او با حمایت مردم می‌تواند کشور را اداره کند ان‌شاء‌الله تعالی. شما نگران نباشید.»

جریان انقلاب ان‌شاءالله به دست حضرت بقیه‌الله(عج) می‌رسد. ما چنین امیدی داریم. این جوانانی که من می‌بینم، این اساتید جوانی که من می‌بینم. در حوزۀ صد هزار نفری قم، هفت هزار استاد داریم که حداقل چهار پنج هزارتای آنها انقلابی‌های درجه یک هستند که بسیار اسباب امیدواری هستند. آینده ان‌شاءالله آینده روشنی خواهد بود. همان‌طور که خود رهبری هم مکرر فرموده‌اند که افق آینده را روشن می‌بینم. ان‌شاءالله که به دست حضرت مهدی (عج) می‌رسد.

17فوریه/21

ایران مانع از هژمونی و وحشی‌گری آمریکا در منطقه است

مقدمه:

دکتر طلال عتریسی از شخصیت‌های علمی و دانشگاهی طراز یک لبنان است که نزدیک به چهار دهه در دانشگاه لبنان تدریس می‌کند. او برای مدتی رئیس دانشکده جامعه‌شناسی لبنان در بیروت بود و تا کنون ریاست چندین مرکز مطالعاتی را برعهده داشته است. دکتر عتریسی از جامعه‌شناسان بنا‌م و از تحلیلگرانی است که به رسانه‌های بین‌المللی دعوت می‌شود. حوزه تخصصی دکتر عتریسی  جهان اسلام است و آثار بسیاری در این زمینه از ایشان منشر شدهاند.

ضمن سپاسگزاری از جناب آقای دکتر عتریسی به خاطر فرصتی که برای  مصاحبه با پاسدار اسلام اختصاص دادند، از آقای دکتر خامه‌یار رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در لبنان نیز که این مصاحبه را انجام دادند تشکر و آن را تقدیم خوانندگان پاسدار اسلام میکنیم.

 

*آیا سال ۲۰۲۱ سال تشدید جنگ در منطقه یا سال توافق‌هاست؟

پر واضح است که بایدن از نظر سیاستهای منطقهای و از نظر تمایل کشورهای منطقه، برای تنظیم مواضع و نفوذ خود با وضعیت پیچیده‌ای روبرو خواهد بود. ایالات متحده آمریکا در دوره ترامپ روی موضوع گسترش تحریم‌ها بر مخالفان و تشکیل و تنظیم ائتلاف‌ها و عادی‌سازی روابط همپیمانانش با دشمن صهیونیستی کار کرد، اما نتوانست مانع از گسترش نفوذ ایران، ترکیه و جنبش مقاومت در منطقه شود و ثبات و موقعیت محور مقاومت با وجود همه تحریم‌های اعمال شده همچنان استمرار دارد.

بایدن، با وضعیت منطقه‌ای روبروست که همه دستاوردهای ترامپ را در اختیار دارد. طبیعتاً سازش بین برخی از کشورهای عربی و خلیج فارس با رژیم صهیونیستی به عنوان میراث ترامپ در راستای سیاست‌های بایدن هم هست. او با استفاده از این میراث، کار خود را از همین نقطه شروع میکند و خواستار مذاکره بین فلسطینی‌ها و رژیم صهیونیستی خواهد بود. بایدن برای تقویت روند عادی‌سازی روابط و از سرگیری مذاکرات، از این عامل، برای فشار بیشتر بر فلسطینیان بهره خواهد برد و در عین حال قادر نخواهد بود مانع از تولید تسلیحات  و ارتقای توانایی‌های مختلف ایران شود. به همین دلیل واشنگتن در موقعیت جدید، نقاط ضعف و قوت زیادی در منطقه خواهد داشت.

یکی از مشکلات مهم بایدن در خاورمیانه، نحوه برخورد با پرونده‌های پیچیده خاصی چون وضعیت ترکیه است که ترامپ هم با آن مشکل داشت. به نظر نمی‌رسد که بایدن در برابر اردوغان، سیاست سلف خود در تحمل یا مدارا را در پیش بگیرد.

بایدن با ایران هم پرونده پیچیدهای دارد. او می‌گوید که به توافق هسته‌ای باز خواهد گشت، اما مشخص نیست که آیا برای این توافق، شرایط جدیدی را به ایران تحمیل خواهد کرد یا خیر؟ در حال حاضر تحرکات مقاومت در منطقه ادامه دارد و مشخص نیست که آمریکا با وجود ضرباتی که متحمل خواهد شد، چگونه با این موضوع برخورد خواهد کرد. آیا او تحریم‌های اقتصادی اعمال شده توسط ترامپ علیه کشورها، مردم، جنبش‌ها و شخصیت‌های منطقه را ادامه خواهد داد؟ آیا این امر به نفع بایدن خواهد بود و اگر به این کار ادامه دهد، به معنای ادامه سیاست ترامپ است؟

این موضوع در صورت استمرار ممکن است شرایط منطقه را با پیچیدگی‌های جدیدی روبرو سازد. سیاست خارجی ایالات متحده در زمان ترامپ عمدتاً  شناور بود و ثبات نداشت. او همواره به ایران و ترکیه فشار می‌آورد، ولی خواستار گفتگو و مذاکره هم بود.

از نگاه بایدن نفوذ روسیه در لیبی یا هر منطقه دیگری در مدیترانه باید تضعیف شود. امروز این پرسشها در مقابل بایدن قرار دارند. آیا او با ایران تفاهم خواهد کرد؟ آیا نفوذ ترکیه را کاهش میدهد؟ آیا گفتگو با ایران درباره خلیج فارس را دنبال می‌کند؟ آیا روند فعلی افزایش تنش در خلیج فارس علیه ایران ادامه خواهد یافت؟ آیا سال ۲۰۲۱ میلادی سال تشدید تنش و جنگ است یا سال استقرار و سازش و اساساً بایدن اوضاع منطقه‌ای را چگونه مدیریت خواهد کرد؟ به نظر من موضوع اصلی او برخورد با پرونده ایران است. بایدن با پرونده هستهای ایران چگونه برخورد خواهد کرد؟ پاسخ به این پرسش مشخص خواهد کرد که سال جاری سال تشدید تنشهاست و یا مرحله آغاز حل مشکلات؟ بایدن با برنامه هسته‌ای ایران چگونه برخورد خواهد کرد؟ از سرانجام توافق هسته‌ای با ایران، می‌توان نشانه‌هایی از حل و فصل یا تشدید اوضاع در منطقه را مشاهده و ارزیابی کرد.

 

*آیا پس از شرایط تعیین شده از سوی رهبری ایران، امکان بازگشت به توافق هسته‌ای از طرف ایالات متحده وجود دارد؟

پس موضوع و مسئله اصلی در این میان تحریم‌ها هستند و نه بازگشت ایالات متحده به توافق‌نامه. البته رهبری اعلام کردند که اگر آمریکا توافق را اجرا کرد، ایران نیز به اجرای توافق پایبند خواهد بود. به عبارت روشنتر، ایران زیر بار تعلیق تحریم‌ها که در دوره اوباما اتفاق افتاد، نخواهد رفت و خواستار رفع کامل تحریم‌هاست. اختلاف بین ایران و آمریکا و متحدانش چگونه حل می‌شود؟ ایشان می‌گویند گام اول، لغو تحریم‌هاست. ایران به گفتۀ رهبر انقلاب به حمایت از متحدان خود در منطقه ادامه خواهد داد، در حالی که آمریکا خواهان گفتگو در این زمینه است.

 

 

*متحدان ایران در منطقه چه کسانی هستند؟

انصارالله در یمن که آمریکا آنها را محاصره کرده است. نیروهای بسیج مردمی (حشدالشعبی) در عراق که ایالات متحده رهبران آنان را تحریم کرده است. سوریه، لبنان، حزب‌الله و مقاومت فلسطین تحت تحریم قرار گرفتهاند. دولت بایدن باید درباره حضور ایران در منطقه و رابطه آن با متحدانش و بهطور کلی نفوذ ایران در منطقه تصمیم بگیرد.

دومین مسئله برای دولت بایدن توانایی‌های دفاعی ایران، بهویژه ساخت موشک‌های بالستیک و کروز است. از نظر ایران، رابطه با متحدان منطقهای و ساخت موشک‌های بالستیک خارج از گفتگوست و ایران تنها حاضر به بازگشت به توافق هسته‌ای است. در ماه‌های گذشته، ایران بدون ترک توافق، از برخی از تعهداتی که در طول توافق‌نامه به آنها پایبند بوده عقب‌نشینی کرده؛ به غنی‌سازی ۲۰٪ بازگشته؛ اعلام کرده که غنی‌سازی را به مرز ۶۰٪ میرساند و تأسیسات فردو و راکتور آب سنگین اراک را راه اندازی خواهد کرد. این یعنی بازگشت ایران به قبل از اجرای توافق هسته‌ای.

 

 

*به نظر شمابایدن چگونه با این وضعیت مقابله خواهد کرد و تحریم‌هایی که ترامپ علیه ایران، شخصیت‌های ایرانی، نهادهای ایرانی و نهادهای مذهبی اعمال کرده، چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؟

در حال حاضر ترامپ فقط کاخ سفید را ترک کرده، اما سیاست‌های آمریکا کماکان بدون تغییر باقی ماندهاند. اوضاع چگونه پیش خواهد رفت؟ آیا بایدن از تحریم‌ها عقب‌نشینی خواهد کرد؟ البته در ازای چنین اقدامی، ایران از فرآیند غنی‌سازی عقب خواهد افتاد و از راه‌اندازی مجدد تأسیسات فردو عقب‌نشینی خواهد کرد. آیا در صورت برداشتن تحریم‌ها از سوی ایالات متحده، تحولی صورت خواهد گرفت؟ آیا بایدن قبول خواهد کرد که تحریم‌ها را لغو کند؟ آیا او با حضور موثر ایران در منطقه و با برگزاری مانورهائی  با موشک‌های بالستیک، موافق خواهد بود؟ پاسخ این سئوال ها هنوز مشخص نیست.

 

 

*با توجه به این نکات، آیا توافق هسته‌ای و بازگشت کشورها به توافق را محتمل میدانید؟

ایالات متحده آمریکا با بازگشت به توافق و لغو تحریم‌ها موافقت کرده است و این به معنای ورود منطقه به مرحله جدیدی است. این چیزی است که پادشاهی عربستان سعودی از آن می‌ترسد. رژیم صهیونیستی، موجودیت خود را با بازگشت به توافق هسته‌ای درگیر مخاطره می‌بیند. بنابراین، این دو طرف متخاصم به دنبال پیچیده کردن کار برای بایدن هستند تا مانع از بازگشت او به توافق شوند. پس عواملی وجود دارند که ممکن است بازگشت بایدن به توافق هسته‌ای را پیچیده کنند. در صورت عقب‌نشینی از تحریم‌ها، آیا ایران آماده همکاری است؟ و آیا در صورت عدم همکاری، با وضعیتی چون وضعیت قبلی در دولت ترامپ مواجه خواهیم بود؟ ما نمی‌دانیم که بایدن همچنان به سیاست مجازات‌ها متوسل می‌شود و مسائل همچنان پیچیدهتر می‌شوند یا خیر؟

 

 

*موقعیت لبنان در معادلات منطقه‌ای و بین‌المللی چیست؟

لبنان در شکل‌گیری معادلات منطقهای یک عامل و بازیگر اساسی است. به دلیل حضور مقاومت در لبنان و نقش بازدارندگی آن در رویارویی با اشغالگران صهیونیست، موجودیت رژیم صهیونیستی در خطر است. مقاومت به دلیل نقش گسترده‌ در سطح منطقه، بهویژه در سوریه و رابطه با جنبش‌های مقاومت در عراق، یمن و فلسطین جایگاه ویژه‌ای دارد و عاملی اساسی در شکل‌گیری معادلات جدید منطقه‌ای است.

دولت ترامپ سعی کرد حزبالله و به تبع آن کل لبنان را از طریق تحریم‌ها، تشدید بحران مالی داخلی‌، فشارها و تهدیدهای مختلف و جلوگیری از هرگونه مقاومت در معادلات منطقه‌ای تضعیف کند.

معادلات منطقه‌ای در دو نقطه خلاصه می‌شوند: ا. تقابل با اشغال. ۲٫ رابطه صهیونیست با جنبش‌های مقاومت در منطقه و در نتیجه با ایران. این معادله منطقه‌ای با توجه به نقش منطقه‌ای آمریکا، یک معادله واقعی است، زیرا نقش مقاومت در لبنان، تقابل با اشغال است تا نوعی بازدارندگی شکل بگیرد. تحقق این موضوع به گسترش جنبش‌های مقاومت در منطقه منجر می‌شود که توسط ایران حمایت، رهبری و پشتیبانی می‌شود.

 

*آینده لبنان چگونه خواهد بود؟

این مسئله ابتدا به میزان تحقق وحدت داخلی در لبنان بستگی دارد که تاکنون به علت جامعه اقلیتی و طایفهای لبنان به صورت یک مسئله باقی مانده است. تحقق این هدف دشوار و پیچیده است، بهخصوص که برخی از احزاب در لبنان همچنان روی ایالات متحده شرطبندی میکنند. آنها ایالات متحده را متحد خود می‌دانند و در عین حال از او واهمه دارند و سعی می‌کنند برای جلوگیری از تحریم‌ها جانب احتیاط را نگه دارند.

بنابراین، برای جلوگیری از هرج و مرج داخلی و حفظ ثبات داخلی، این موضوع باید با صبر و حوصله و محافظه‌کاری مدیریت شود. البته این موضوع جدیدی نیست، زیرا مقاومت، باثبات و نقطه قوت لبنان برای مقابله با پروژه آمریکایی است. شکی نیست که مقاومت دائماً در حال تقویت توانایی‌های خود است. نقطه قوت مقاومت ادامه روابط آن با ایران، با مقاومت در فلسطین و مقاومت در عراق و یمن است؛ در نتیجه این ارتباطات نقش اصلی را ایفا می‌کنند.

اهمیت مسئله فراروی مقاومت در لبنان از یک‌سو حفظ ثبات داخلی، جلوگیری از هرج و مرج و اغتشاش است و از سوی دیگر، مقاومت باید آماده‌سازی، تقویت توانایی‌ها و اتحادهای منطقه‌ای را که به معنای ترکیب نقش داخلی و نقش منطقه‌ای آن است، کما‌فیالسابق انجام ‌دهد. کشورهای عربی که همیشه در لبنان دخالت کرده‌اند، امروز در لبنان نسبت به گذشته نقش ضعیف‌تری دارند. این کشورها تلاش میکنند تا راه‌حل‌های آمریکا در منطقه برای حل بحران در سوریه، لبنان و یمن اجرا شوند. کشورهای عربی، بهویژه عربستان سعودی، با توجه به نقش تاریخی آنها در لبنان و ارتباط با نیروهای سیاسی جامعه لبنان، نمی‌توانند راه‌حل‌هایی را تحمیل کنند، اما می‌توانند انجام راه حل را به تأخیر بیندازند و این کار را توسط عوامل داخلی خود انجام میدهند. اما مهم‌ترین و برجسته‌ترین عامل در نقش منطقه‌ای لبنان وجود مقاومت، تداوم و ثبات آن و روابط آن با مقاومت در سایر کشورهای محور مقاومت است. این شرایط اهمیت لبنان و نقش منطقه‌ای آن را تأیید می‌کند.

 

 

*فرآیند عادی‌سازی شیخ‌نشین‌های خلیج فارس با رژیم صهیونیستی چگونه خواهد بود و آنچه ترامپ به قیمت از دست دادن عزت عرب و تضییع حقوق فلسطین به صهیونیست‌ها داد، چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟ 

مشخص است که عادی‌سازی موضوع جدیدی نیست و تعجبی هم ندارد‌؛ زیرا پیش از این هم غالباً مخفیانه و فقط گاهی به صورت آشکار صورت می‌گرفت. اما در نهایت، موضوع به صورت امضای توافق‌نامه‌ها، اعلامیههای رسمی و حضور در مقابل رسانه‌ها و مواردی از این دست آشکار شد. پس با عادیسازی تحولی در معادلات منطقهای صورت نگرفته است. همه اینها قبل از انتخابات ایالات متحده اتفاق افتاده بودند.

عادی‌سازی روابط برای دستیابی به مجموعه‌ای از اهداف لازم بود. اولین مورد حمایت از ترامپ در انتخابات بود، به این معنی که او در پی کسب حمایتهای بیشتری بود. رژیم صهیونیستی با انتقال سفارت آمریکا به بیت‌المقدس و به رسمیت شناخته شدن حاکمیت این رژیم جعلی بر جولان، به دستاوردهای تاریخیای دست یافت که هیچ یک از رؤسای جمهور قبلی آمریکا چنین امتیازاتی را به این رژیم جعلی نداده بودند. هدف دوم حمایت از نتانیاهو در دولت متزلزل او بود. نتانیاهو متهم به فساد شده و موقعیتش بهشدت تضعیف شده است. به همین دلیل ترمیم موقعیت نتانیاهو و بهبود موقعیت ترامپ، بدون دادن هیچ امتیازی به کشورهای عربی مد نظر بود.

هدف سوم، اینکه رژیم صهیونیستی میخواهد محور جدیدی را در منطقه ایجاد کند که نیازمند دستیابی برخی از کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی به محور خلیج فارس برای مواجهه با ایران است. در یک سو رژیم صهیونیستی قرار دارد و در سوی دیگر برخی از رهبران شیخ‌نشین‌های خلیج فارس که دشمن ایران‌اند. از نگاه آنان، هیچ دشمن دیگری در منطقه وجود ندارد و رژیم غاصب صهیونیستی دشمن اعراب و مسلمانان نیست!. اینها اجزای فرمول جدید عادی‌سازی هستند که هدف آن تغییر آگاهیهای مذهبی، قومی عربی و از همه مهمتر، آگاهیهای اسلامی و قرآنی نسبت به دشمن نبودن رژیم صهیونیستی و تراشیدن دشمن جدید به جای رژیم غاصب صهیونیستی است.

برخی از چهره‌های رسانه‌ای سعودی و غیر سعودی در وهله اول در مورد حقوق رژیم صهیونیستی در فلسطین صحبت می‌کنند و ادعا میکنند که این رژیم هرگز جنگی را علیه کشورهای خلیج فارس آغاز نکرده است. بنابراین یکی از اهداف اساسی و استراتژیک آمریکا، تحقق فرآیند عادی‌سازی این کشورها با رژیم جعلی اسرائیل است.

مسئله فلسطین و این دو هدف با هم پیوند دارند. برخی از کشورهای حوزه خلیج فارس، بهویژه رهبران پادشاهی عربستان سعودی معتقدند که پایان دادن به مسئله فلسطین، به نقش ایران در منطقه پایان می‌دهد، زیرا ایران در حال حاضر در کنار فلسطین ایستاده است. آنها تصور می‌کنند که اگر عربستان مسئله مقاومت و فلسطین را حل کند، ایران دیگر در منطقه نقشی نخواهد داشت. بنابراین از نگاه دولتمردان سعودی، میان موضوع عادی‌سازی و پایان دادن به نقش ایران و مسئله فلسطین ارتباط تنگاتنگی وجود دارد.

 

*آیا عادی‌سازی منجر به دستیابی به اهداف مورد انتظار خواهد شد؟

البته این موضوع از جنبه‌های مختلف نیاز به تحقیق و بررسی دقیق دارد. اولاً عادی‌سازی در کشورهای حاشیه خلیج فارس با عادی‌سازی در دیگر کشورهای عربی تفاوت دارد. به عنوان مثال، عادی‌سازی از سال ۱۹۷۸ در مصر آغاز شد و تا کنون هیچ پیشرفت خاصی در این کشور نداشته است. امروز در مصر جامعه منسجمی وجود دارد و کانون‌های وکلا و انجمن‌های هنرمندان، روزنامه‌نگاران، و دیگران، از هرگونه تماس با صهیونیست‌های غاصب جلوگیری می‌کنند. اینها مانع از مسافرتهای شخصی به سرزمین‌های اشغالی میشوند و انجام کار مشترک با آنها را ممنوع اعلام کردهاند. در نتیجه، بین جامعه مصر و جامعه صهیونیست‌های غاصب عادیسازیای صورت نگرفته است. اما وضعیت در کشورهای حوزه خلیج فارس، یعنی قطر، امارات یا اکثر شیخ‌نشین‌ها متفاوت است، در مصر یا اردن عادی‌سازی محدود به رأس کشور و در سطح رهبران است؛ اما در شیخ‌نشین‌ها علاوه بر رهبران، نخبگان اقتصادی و سیاسی را نیز درگیر این فرآیند کردهاند و ما شاهد همکاری در زمینههای رسانهای و موضوعات تجاری هستیم، اما مهم‌ترین مسئله اعلام نشده، همکاری امنیتی برای مقابله با جنبش‌های مقاومت و پیگیری نقش ایران در منطقه است.

 

 

*کشورهای خلیج‌فارس از این گفتگوها چه نفعی میبرند؟

به نظر نمی‌رسد منافع استراتژیکی که بتوانند عناصر قدرت را در کشورهای حوزه خلیج فارس جمع کنند، وجود داشته باشند؛ بلکه برعکس، هر فرد، قدرت و کشوری که با موجودیت صهیونیستی سر سازش داشته باشد، در آینده اعتبارش را از دست خواهد داد. متحدان ایالات متحده اکنون در حال از دست دادن اعتبارشان هستند و در آینده نیز شکست خواهند خورد. این عادی‌سازیها نمی‌توانند آگاهی اسلامی عرب‌ها را در زمینه عدم پذیرش موجودیت صهیونیست و پایمال کردن حقوق مردم فلسطین توسط این رژیم غاصب و موضوع قدس شریف را تغییر دهند. این شرایط با وجود فعالیتهای رسانه‌ای گسترده، پایدار نیست. ضرر بزرگ اینها به نفع ایران تمام خواهد شد، زیرا عربستان دیگر نمی‌تواند ادعا کند که از مسلمانان دفاع و یا از سنّی‌ها در برابر ایران شیعه و از ملت و آرمان فلسطین دفاع می‌کنند. همه این شعارها رنگ میبازند و مسلمانان متوجه خواهند شد که این ایران است که یک‌تنه در کنار آرمان فلسطین ایستاده و مانع از هژمونی آمریکا شده و در برابر وحشی‌گری آن در منطقه ایستادگی کرده است.

این تحرکات نهایتاً به نفع سیاستها و استراتژی استقلال‌طلبانه ایران در مواجهه با نظام سلطه و حمایت از جنبش‌های آزادی‌خواه و مقاومت در منطقه تمام خواهد شد.

بنابراین از این منظر، فرآیند عادی‌سازی روابط شیخ‌نشین‌های خلیج فارس با رژیم صهیونیستی برای تحقق اهداف خاصی، از جمله مقابله با ایران و محافظت از ترامپ کلید زده شد، ولی اینک ترامپ سقوط کرده و نتانیاهو با بحران روبروست و لذا این کشورها در سطوح استراتژیک بازنده خواهند بود و نتایج به نفع ایران تغییر خواهد کرد و در آیندۀ نزدیک مشخص خواهد شد که این موضوع چه منافعی برای ایران خواهد داشت.

جنبش‌های مقاومت در داخل فلسطین دیگر هیچ دلیلی برای توجه به کشورهای حاشیه خلیج فارس یا ایجاد مزاحمت برای آنها یا بیان نکردن مخالفت خود علیه آنها ندارند. پس از این عادی‌سازی، معادلات قبلی از بین رفتهاند. اینک مردم فلسطین دریافتهاند که پادشاهان و رؤسای جمهور کشورهای عربی خائن هستند و تنها متحد با ثبات آنها ایران است. همه اینها حاصل عادی‌سازی است که معادله جدیدی را در منطقه ایجاد خواهد کرد.

 

17فوریه/21

یک بام و دو هوا در آسمان انتخابات!

مقدمه

انتخابات پرمناقشه ریاست‌جمهوری ۲۰۲۰ آمریکا به‌طرز قابل ملاحظه‌ای خاطر انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۸ ایران را در اذهان زنده کرد. در این میان طیفی از شباهت‌ها، تفاوت‌ها و تناقضات وجود دارد که در مقایسه بین این دو انتخابات خود را نشان می‌دهد. در ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۸ در حالی که رأی‌گیری برای انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری ایران در بسیاری از شعبه‌ها هنوز ادامه داشت، «میرحسین موسوی» در یک کنفرانس خبری پیش از پایان رأی‌گیری، خود را «با اختلاف رأی بالا» برنده قطعی انتخابات اعلام کرد!. وی حتی پیش از برگزاری انتخابات نیز اشاره کرده بود در صورتی که تقلبی در کار نباشد، او برنده انتخابات خواهد بود. دونالد ترامپ نیز در نیمه‌شب نخستین روز رأی‌گیری و پیش از پایان شمارش ‌آرا مدعی شد در انتخابات با اختلاف زیاد پیروز شده است و ضمناً تصریح کرد هر نتیجه‌ای غیر از این نتیجه اعلام شود، تقلب در انتخابات است.

این موضوع را شاید بتوان نخستین و مهم‌ترین وجه شباهت دو انتخابات ریاست ‌جمهوری ۱۳۸۸ ایران و ۲۰۲۰ آمریکا دانست؛ اما آنچه این دو انتخابات را از یکدیگر متمایز می‌سازد رویکرد دوگانه آمریکا و غرب و رسانه‌های غربی به این دو مقوله است. در این یادداشت بنا داریم ضمن مقایسه دو انتخابات ریاست‌ جمهوری ۱۳۸۸ ایران و ۲۰۲۰ آمریکا، رویکرد دوگانه غرب به حواشی این دو انتخابات را بررسی کنیم.

 

  1. دموکراسی با رویکردی دوگانه

اگر تنها دستاورد انتخابات ایالات متحده را این بدانیم که چشم همه مردم جهان را به ماهیت واقعی دموکراسی آمریکا باز کرد، سخنی به‌گزاف نگفته‌ایم. گرچه تاکنون هیچ «رقابت عادلانه‌ای» در هیچ یک از انتخابات‌های این کشور وجود نداشته است؛ اما اتفاقاتی که در جریان انتخابات ۲۰۲۰ در آمریکا به وقوع پیوستند، این تردید را حتی برای بسیاری از رسانه‌های غربی از جمله گاردین ایجاد کردند که آیا مفهومی به نام «دموکراسی» در آمریکا وجود دارد؟(۱)

واقعیت این است که تردید در مفهوم دموکراسی فقط مخصوص آمریکا نیست؛ بلکه آن را با توجه به رویکرد دوگانه به این مفهوم در سایر کشورهای غربی نیز می‌توان مشاهده کرد. دولت‌های فرانسه، آلمان، انگلیس و به‌طور کلی اتحادیه اروپا، کانادا، استرالیا، و سایر کشورهای غربی که در برابر اغتشاشات خیابانی غیرقانونی پس از انتخابات ۱۳۸۸ ایران موضعی موافق با این اغتشاشات را اتخاذ کردند و از جمهوری‌ اسلامی صریحاً خواستند با پذیرش خواست معترضان، انتخابات مجدد برگزار کند، در نخستین واکنش به اعتراضات خیابانی در آمریکا و نپذیرفتن نتایج انتخابات ریاست ‌جمهوری در آن کشور با اتخاذ موضعی واحد، مخالفت معترضان با نتایج انتخابات را «تهدید دموکراسی» خواندند و آن را به‌‌شدت محکوم کردند!(۲)

در این میان حتی از معترضان به نتایج انتخابات آمریکا به عنوان «اراذل و اوباش و تروریست‌های محلی» نام برده شد.(۳) آنان در حالی نپذیرفتن نتایج انتخابات آمریکا را «تهدید دموکراسی» خواندند که رقیب ترامپ (بایدن) با رأیی بسیار شکننده و تنها با ۵۱ درصد آرای مردمی پیروز انتخابات خوانده شد؛ در حالی‌ که منتخب قانونی مردم ایران در انتخابات ۱۳۸۸ بیش از ۶۵ درصد از آرا را به دست آورده بود. با این حال از دیدگاه قدرت‌های غربی اعتراض ۴۹ درصدی در مقابل ۵۱ درصدی در آمریکا «حمله جدی به دموکراسی» خوانده شد؛(۴) اما در انتخابات ۱۳۸۸ ایران، غرب از جمهوری ‌اسلامی انتظار داشت با نادیده گرفتن آرای ۶۵ درصدی مردم، با ادعای جعلی تقلب انتخابات را ابطال کند، زیرا منتخب اکثریت مطابق میل قدرت‌های غربی نبود! اکنون باید پرسید چرا زمانی که ادعای تقلب در انتخابات آمریکا مطرح می‌شود بسیاری از مقامات و رسانه‌های غربی و آمریکایی برای نجات دموکراسی صف می‌کشند، اما زمانی که منافع نامشروع آنها در سایر کشورها از جمله ایران به خطر میافتد، حرفی از دفاع از دموکراسی به میان نمی‌آید؟!

 

  1. آزادی اعتراضات

یکی از مهم‌ترین اتهامات قدرت‌های غربی، به‌ویژه آمریکا به جمهوری اسلامی، محدودیت آزادی و عدم امکان بیان اعتراضات در ایران بوده ‌است. آنان در حالی همواره این اتهام را متوجه جمهوری ‌اسلامی ایران کرده‌اند که رسانه‌های این کشور برای جلوگیری از انتشار اعتراضات خیابانی در آمریکا، سانسور گسترده‌ای را اعمال کردند و در برخی از ایالت‌های آمریکا، از جمله در واشنگتن ممنوعیت تردد و حکومت ‌نظامی برقرار شد. (۵) در حالی که در ایران با حمایت رسانه‌های غربی، ماه‌ها تحت عنوان اعتراض، آشوب و بلوا به راه افتاد و جمهوری‌ اسلامی حکومت‌ نظامی یا ممنوعیت ترددی را اعمال نکرد. در آمریکا به‌محض باز شدن صفحه‌ای در فیس‌بوک برای بیان اعتراضات خیابانی و جذب ۳۰۰ هزار عضو در ظرف چند ساعت، این صفحه به‌سرعت مسدود شد. روند عضوگیری این صفحه‌ نشان می‌داد که طی چند روز فعالیت به‌راحتی می‌توانست با جذب ده‌ها میلیون عضو، بستر مناسبی را برای اعتراضات خیابانی فراهم ‌آورد.

اتفاقی که در حاشیه انتخابات ۱۳۸۸ ایران روی داد و فیس‌بوک و توییتر نه تنها مانع از چنین فعالیت‌هایی نشدند، بلکه به آن پر و بال هم دادند و به‌ مدت ۸ ماه ایران را درگیر آشوب و التهاب کردند و همزمان از عدم آزادی اعتراض در ایران سخن راندند.

 

  1. رفتار دوگانه رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی

در حاشیه انتخابات آمریکا شبکه‌های اجتماعی از جمله توییتر، فیس‌بوک و اینستاگرام، پس از تحریک معترضان از سوی ترامپ، دسترسی وی به این شبکه‌ها را به حالت تعلیق درآوردند و توییتر اعلام کرد که در پی اعتراضات خیابانی اطراف کنگره آمریکا، دسترسی ترامپ به حساب کاربری‌اش را به حالت تعلیق درآورده و حتی او را تهدید به مسدود کردن دائمی هم کرد!

اخبار اعتراض به نتایج انتخابات حتی از سوی شبکه‌های خبری MSNBC، CBS،ABC  نیز سانسور شدند و این رسانه‌ها پخش زنده سخنان ترامپ را به دلیل آنچه که آن را اشاعه دروغ و تشویش اذهان عمومی درباره نتیجه انتخابات می‌خواندند، قطع کردند. شرکت فیس‌بوک نیز با حذف همه عکس‌ها و ویدیوهای منتشر شده از اعتراضات مردمی به انتخابات آمریکا به دلیل «مجرمانه خواندن ماهیت آنها» اعلام کرد که ترامپ به مدت ۲۴ ساعت نمی‌تواند در این شبکه اجتماعی پست جدیدی بگذارد. (۶) در مقابل این اتفاق، نقش رسانه‌های خبری و شبکه‌های اجتماعی، به‌خصوص توییتر در انتشار وسیع ادعاهای تقلب سران فتنه ۸۸ در ایران و بروز آشوب و ناامنی در کشورمان بسیار برجسته بود. این شبکه‌ها نه تنها دسترسی اغتشاشگران را هیچ‌گاه محدود نکردند، بلکه خود با پخش بی‌وقفه دروغ‌های بزرگی مانند کشته شدن تعدادی دختر جوان توسط حکومت ایران به جرم اعتراض به نتایج انتخابات و اخبار جعلی دیگر، در شعله‌ور کردن آتش فتنه ۸۸ ایران و دامن‌زدن به آشوب، بیشترین تاثیر را داشتند.(۷) کلینتون بعدها ضمن اشاره به حمایت پشت‌ پرده آمریکا از سران فتنه و اغتشاشات در ایران گفت: «ما خیلی کارها از بیرون انجام دادیم. مثلا به توئیتر گفتیم تعمیراتش را به تعویق بیندازد تا مردم بتوانند ارتبا‌طشان را با خارج از ایران حفظ کنند.»(۸)

 

  1. مواجهه دوگانه غرب با ادعای تقلب

پس از اتمام انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا و بر اساس اعلام نتایج اولیه، دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوری‌خواه در برابر رقیبش جو بایدن با اختلاف اندکی در آرای مردمی شکست خورد. ترامپ در نخستین واکنش به نتایج انتخابات، آن را حاصل یک تقلب بزرگ خواند و از پذیرش این نتیجه خودداری کرد. با توجه به نزدیکی آرای دو رقیب، عدم پذیرش نتیجه انتخابات از سوی رقیب شکست‌خورده چندان دور از انتظار نبود؛ به‌ویژه آنکه دست‌کم ۱۹ ایالت این کشور و ۱۰۶ نماینده جمهوری‌خواه مجلس نمایندگان، ادعاهای دونالد ترامپ در زمینه وقوع تقلب در انتخابات را تایید کردند.(۹)

اما نکته قابل ‌توجه در این زمینه، رفتار دوگانه غرب با ادعای تقلب در دو انتخابات ایران و آمریکاست. در حالی‌ که ادعای تقلب از سوی ترامپ با مخالفت یکپارچه کشورها و رسانه‌های غربی مواجه شد و برخی از شبکه‌های آمریکایی مثل «سی.ان.ان» زمانی‌که ترامپ به صورت زنده درباره تقلب در انتخابات صحبت می‌کرد، سخنانش را قطع کردند و شبکه‌های اجتماعی آمریکا از قبیل فیس‌بوک و توییتر نیز با محدود کردن کاربران خود به‌سرعت پیام‌های مربوط به تقلب و اعتراضات خیابانی در آمریکا را از دسترس خارج کردند، همین جریانات از میرحسین موسوی، کاندیدای ریاست‌جمهوری در انتخابات سال ۱۳۸۸ ایران که با ادعای تقلب به نتایج انتخابات اعتراض کرد، حمایت همه‌جانبه کردند و بر دامنه آشوب و اغتشاشات خیابانی افزودند.

جان بولتون در ۱۶ می ۲۰۰۷ در دیلی‌تلگراف لندن با صراحت اعلام کرد: «اکنون شاهد تلاش‌های آمریکا در تهران برای دامن زدن به یک انقلاب رنگی هدایت ‌شده از سوی سازمان سیا هستیم.» هیلاری کلینتون در مصاحبه سوم آبان ۹۰ با بی‌بی‌سی فارسی، به حمایت بی‌دریغ آمریکا از اغتشاشگران و مدعیان تقلب در انتخابات اعتراف کرد. باراک اوباما رئیس‌جمهور وقت آمریکا در ۱۹ شهریور۱۳۸۸ ضمن تقبیح برخورد نظام جمهوری‌ اسلامی با آشوبگران، از معترضان به نتیجه انتخابات خواست «با شجاعت به  اعتراضات خود ادامه دهند.» بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم غاصب صهیونیستی نیز با ستودن رفتارهای میرحسین موسوی گفت: «وی را سرمایه بزرگ خود در ایران می‎داند!» سارکوزی رئیس‌جمهور فرانسه و وزیر خارجه این کشور در روز ۱۰ شهریور ۱۳۸۸ نیز خود را حامی مدعیان تقلب دانستند و اعلام کردند: «آنانی که در ایران دست به تظاهرات زدند، بدانند تنها نیستند.»

 

  1. توجه به امنیت و منافع ملی

ترامپ با بالاگرفتن اعتراضات و پس از اوج‌گیری آن که به کشته شدن چند تن از معترضان انجامید، از آنان خواست فوراً به خانه‌هایشان بازگردند.(۱۰) او در نهایت با اعلام رسمی «جوبایدن» به عنوان رئیس‌جمهور منتخب آمریکا توسط کنگره این کشور، در پیامی ویدیویی گفت، «حالا که کنگره آمریکا نتایج انتخابات را تأیید کرده، من نیز به آن پایبند‌ خواهم بود.» وی با «شنیع» خواندن حمله طرفدارانش به کنگره گفت: «از این بی‌قانونی، آشوب و خشونت خشمگین شده است. شما نماینده کشور ما نیستید. بهای کارتان را خواهید پرداخت.»(۱۱) در حالی ‌که سران فتنه در ایران تا آخرین لحظه در کنار دشمنان سرسخت جمهوری اسلامی ایران بر آتش فتنه دمیدند و هرگز به نتایج قانونی انتخابات گردن ننهادند.

آیا عجیب نیست شخصی مانند ترامپ که غالباً او را «احمق»، «دیوانه» و «دیکتاتور» می‌دانند، پس از اعلام نتایج انتخاباتی که از دیدگاه وی یک «تقلب بزرگ» بود، به ‌جای دعوت به شورش و بی‌قانونی به هوادارانش وعده داد که از طریق قانونی این موضوع را پیگیری خواهد کرد و خود درخواست بازشماری آرا در برخی از ایالت‌ها را داد؛ اما شکست‌خوردگان انتخابات ۸۸ ایران، حتی پیشنهاد نظام برای بازشماری کل آرای انتخابات با حضور وکلای خود را هم نپذیرفتند و راه آشوب خیابانی و براندازی را در پیش گرفتند؟! آنان متأسفانه با بیانیه‌های پی‌درپی، هواداران خود را برای حمله به مراکز نظامی، غارت فروشگاه‌ها، خسارت زدن به بانک‌ها و اماکن عمومی و… تهییج و زمینه را برای اعمال تحریم‌های فلج‌کننده علیه کشورمان فراهم کردند. از این منظر شاید بتوان گفت ترامپ با همه لجاجت و حماقتش حداقل به کشور خود خیانت نکرد و از این ‌جهت از سران فتنه در ایران بهتر عمل کرد.

 

نتیجه‌گیری

مقایسه دو انتخابات ۱۳۸۸ایران و ۲۰۲۰ آمریکا نتایج مهمی را برای جوامع بشری، به‌ویژه ملت ایران آشکار می‌سازد. اول آنکه ایران و جهانیان این تجربه را به دست آوردند که ادعاهای مدعیان آزادی و دموکراسی را باید مجدداً به آزمون بگذارند. دوم آنکه نسبت به استانداردهای دوگانه رسانه‌های غربی در مواجهه با وقایع ایران مستقل تأمل بیشتری داشته باشند. در نهایت شایسته است که مردم ایران با یادآوری حوادث تاسف‌بار سال ۸۸ بیش از گذشته با دوستان و دشمنان خود آشنا شوند.

 

پی‌نوشت:

۱-  https://www.irna.ir/news/84093975

۲- https://www.farsnews.ir/news/13991018000274

۳- https://www.farsnews.ir/news/13991018000849

۴- https://www.farsnews.ir/news/13991018000005

۵-https://www.farsnews.ir/news/13991018000005

۶- https://www.farsnews.ir/news/13991018000005

۷- از جمله این اخبار، خبر جعلی به قتل رسیدن دختری به نام ترانه موسوی توسط ماموران دولتی ایران در خیابان‌های تهران بود که آن را در سطح وسیعی منتشر کردند، در حالی که وی اساساً در ایران نبود و مجبور شد از کانادا خبر سلامتی خود را رسانه‌ای کند! خبر دیگر انتشار سازمان‌یافته اتهام قتل ندا آقا‌سلطان توسط ماموران حکومتی ایران بود؛ در حالی که انتشار تصاویر حضور وی در تظاهرات از سوی این رسانه‌ها، بدون آنکه مشخص شود که چرا دوربین، او را دنبال می‌کند و این تصاویر با چه هدفی ضبط شده‌اند، سناریوهای پشت پرده این ماجرا را برملا می‌کرد.

۸- https://donya-e-eqtesad.com

۹-  https://www.magiran.com/article/4125031

۱۰-  https://www.farsnews.ir/news/13991018000005

۱۱- https://www.alef.ir/news/3991019012.html

03ژانویه/21

از دلال‌های رابطه که به در بسته خوردند تا…

شاید بتوان مهم‌ترین رخداد آبان ۱۳۶۵ را رسوایی مک فارلین دانست که در ۱۳ آبان همین سال توسط حجت‌الاسلام والمسلمین هاشمی‌رفسنجانی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی افشا شد، در همین ماه و در پی دستگیری «سید مهدی هاشمی» حجت‌الاسلام والمسلمین ری‌شهری، وزیر وقت اطلاعات از امام خمینی(ره) خواست تا نظر خود را درباره جوسازی‌ها اعلام کنند و بنیانگزار جمهوری اسلامی وزارت اطلاعات را موظف به رسیدگی جدی و دقیق به پرونده مهدی هاشمی و افراد وابسته به او کردند.

در ادامه به مرور رخدادهای این دو ماه از تاریخ انقلاب اسلامی می‌پردازیم.

 

دلال‌های رابطه که به در بسته خوردند.

ماجرای سفر غیرقانونی و پنهانی «مک‌فارلین»، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور امریکا به تهران که با هدف بررسی راه‌های بازگشایی روابط سیاسی با جمهوری اسلامی ایران صورت گرفت توسط حجت‌الاسلام والمسلمین هاشمی‌رفسنجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی در سخنرانی مراسم ۱۳ آبان فاش شد.

شاید ماجرای «ایران – کنترا» یا همان «مک فارلین» باید اتفاق می‌افتاد تا ریگان جمهوری‌خواه نیز فشارهایی را که بر جیمی کارتر، رقیب دموکرات او وارد شده بود، تجربه کند. سال ۱۳۵۹ با تداوم اسارت گروگان‌های آمریکایی در ایران، کارتر کاخ سفید را ترک کرد و صندلی ریاست‌جمهوری را به رقیب جمهوری‌خواه خود ریگان سپرد. جاسوس‌های آمریکایی آزاد شدند، ولی چند سال بعد یعنی سال ۱۳۶۵ نوبت به ریگان جمهوری‌خواه رسید تا با پیچیدگی‌های دیپلماسی ایران روبه‌رو شود و طعم تلخ یک ناکامی دیگر را با تمام وجود احساس کند.

در چهارم خردادماه ۱۳۶۵ هواپیمایی که از آن سوی اقیانوس اطلس به پرواز درآمده بود در خاک ایران بر زمین نشست. رابرت مک‌ فارلین، مشاور امنیت ملی ریگان و الیور نورث، عضو شورای امنیت ملی آمریکا دو مسافر آن هواپیما بودند.

نمایندگان آمریکایی، کیکی در شمایل کلید را آورده بودند تا نشانه‌ای باشد از گشایش باب روابط میان دو کشور و نیز یک قبضه تپانچه و علاوه بر آن یک جلد انجیل ‌مقدس با امضای رونالد ریگان و خطاب به رهبری ایران به عنوان یادگاری!

اما هدیه اصلی برای ایرانی‌ها نه کیک و کلید و انجیل که تسلیحات مورد نیاز ایران از جمله تسلیحاتی چون موشک‌های هاگ، تاو و لامپ‌های رادار بود که هواپیمای مک فارلین حامل آنها بود. فروش این تسلیحات به ایران پیرو مذاکراتی صورت می‌گرفت که منوچهر قربانی‌فر، دلال اسلحه  و محسن کنگرلو، مشاور نخست‌وزیر وقت، میر حسین موسوی، انجام داده بودند.

مک‌ فارلین با ورود به تهران خواستار ملاقات با رئیس‌جمهور ایران شد و خود را حامل پیام رونالد ریگان معرفی کرد، ولی خود را با درهای بسته روبه‌رو دید. رئیس‌جمهور ایران به مذاکره با مک‌ فارلین آمریکایی ننشست و دیپلمات آمریکایی برای مذاکره با نخست‌وزیر و رئیس مجلس ایران هم با درهای بسته روبه‌رو شدند.

در نهایت دکتر محمدعلی هادی و فریدون وردی‌نژاد به نمایندگی از مجلس و سپاه با نمایندگان رئیس‌جمهور آمریکا مذاکره کردند. مک‌ فارلین به‌قدری متعجب و ناراحت بود که با چهره‌ای درهم کشیده به ایرانی‌ها گفت: «شانس در خانه شما آمده است. فضای شما در تصرف هواپیماهای عراقی است و ما آمده‌ایم تا مشکلاتتان را حل کنیم، اما شما این‌ طور با ما رفتار می‌کنید؟ من اگر برای خرید پوست به روسیه رفته بودم، گورباچف روزی سه بار با من ملاقات می‌کرد. شما چه جور آدم‌هایی هستید که خاضر نیستید با نماینده مخصوص رئیس‌جمهور آمریکا صحبت کنید؟» (۱)

بعدها امام خمینی(ره) پاسخ این اظهارات مک فارلین را به‌روشنی دادند و فرمودند: «آنی که ادعا می‌کند که اگر من به شوروی رفته بودم، رئیس شوروی سه مرتبه دیدن من می‌آمد، گمان می‌کند اینجا هم شوروی است. این‌جا کشور اسلام است. اینجا نه کرملین قابل این است که ذکری ازش بشود و نه کاخ سیاه. اینجا کشور رسول خداست«ص». اینجا کشور حضرت صادق است«ع». اینجا پاسدارهای ما شرافت دارند بر کاخ‌نشین‌ها، اینجا بسیجی‌های ما و امت ما شرافت دارند بر تمام کاخ‌نشین‌های عالم و همه کسانی که ادعای پوچ خودشان را می‌کنند و گمان می‌کنند که باید عالم پیش آنها خاضع باشد.»(۲)

 

 

لحنی که از اسرائیل تندتر بود

در ۲۵ آبان ۱۳۶۵ هشت نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در نامه‌ای به هیئت رئیسه مجلس با اشاره به سفر مخفیانه یک هیئت امریکایی به ریاست رابرت مک فارلین، مشاور امنیت ملی امریکا به تهران، خواستار توضیح وزیر امور خارجه در این زمینه شدند.

چند روز پس از انتشار این نامه، امام خمینی خطاب به آنان فرمودند: «لحن شما از لحن اسرائیل تندتر است.» بنیانگزار جمهوری اسلامی در پاسخ به نمایندگان و افرادی که می‌خواستند رسوایی آمریکا را وسیله‌ای برای برخوردهای داخلی کنند اظهار داشتند: «می‌خواهم‏‎ ‎‏عرض کنم چرا این‌ قدر ما عقب‌افتاده هستیم؟ چرا ما باید به واسطۀ اغراض نفسانیه این‏‎ ‎‌قدر خودمان را ببازیم؟ چرا باید وقتی که دنیا به تزلزل درآمده است برای این بی‌اعتنایی‏‎ ‎‏ایران به کاخ سفید و سیاه، چرا ما باید توجیه کنیم مسائل آنها را؟ چرا ما باید این قدر‏‎ ‎‏غرب‌زده باشیم یا شیطان‌زده؟ من هیچ توقع نداشتم از بعض این اشخاص، ولو بعضی‌شان در‏‎ ‎‏نظر من پوچ‌اند، لکن از بعضی از این اشخاص که سابقه دارند هیچ توقع نداشتم که در این‏‎ ‎‏زمان که باید فریاد بزنند بر سر آمریکا، فریاد می‌زنند سر مسئولین ما. چه شده است؟ شماها‏‎ ‎‏چه‌تان است؟ چه کردید شماها؟ شماها چرا باید تحت تأثیر تبلیغات خارجی واقع بشوید‏‎ ‎‏یا تحت تأثیرات نفسانیت خودتان؟ در یک همچون مسئلۀ مهمی که باید همۀ شما دست‏‎ ‎‏به هم بدهید و ثابت کنید به دنیا که ما وحدت داریم، وحدت ما این ‌طور شده است و در‏‎ ‎‏روزی که هفتۀ وحدت است، چرا شماها می‌خواهید تفرقه ایجاد کنید؟ چرا می‌خواهید‏‎ ‎‏بین سران کشور تفرقه ایجاد کنید؟ چرا می‌خواهید دو دستگی ایجاد کنید؟ چه شده است‏‎ ‎‏شما را؟ کجا دارید می‌روید؟ ‏‏اَینَ تَذهَبون؟‏‎ من نمی‌توانم که آن طوری که می‌خواهم با‏‎ ‎‏شما صحبت کنم و نمی‌خواهم در روز عید رنجش برای شما پیدا کنم، لکن شما انصاف‏‎ ‎‏بدهید که در یک همچو وقتی، وقت یک همچو اموری است؟ وقت یک همچو‏‎ ‎‏تأییدی است از کاخ سفید؟ وقت یک همچو تأییدی است از ریگان؟ لحن شما در آن‏ چیزی که به مجلس دادید، از لحن اسرائیل تندتر است. از لحن خود کاخ‌نشینان آن‌جا‏‎ ‎‏تندتر است. شما را چه شده است که این طور شده‌اید؟ شما که این نبودید بعضی‌تان. من بعضی‌تان‏‎ ‎‏را می شناسم، شما این طور نبودید.‏»(۳)

 

 

و باز هم پرونده جنایت‌های یک نور چشمی

۴ آبان ۱۳۶۵ و در پی دستگیری سید مهدی هاشمی و تعدادی از مرتبطین با او، حجت‌الاسلام والمسلمین ری‌شهری وزیر وقت اطلاعات طی نامه‌ای از محضر امام خمینی تقاضا کرد که معظم له با توجه به جوسازی‌هایی که در جهت تخریب اذهان و ایجاد اختلاف به وجود آمده، نظر خود را اعلام کنند.

امام خمینی در پاسخ به نامه حجت‌الاسلام والمسلمین ری‌شهری، وزارت اطلاعات را موظف به رسیدگی جدی و دقیق به پرونده مهدی هاشمی و افراد وابسته به او کردند. بنیانگزار جمهوری اسلامی در این نامه تصریح کردند: «با توجه به مسائلی که تا کنون کشف شده و یا مورد سوءظن است و با توجه به‏‎ ‎‏جوسازی و اطلاعیه‌هایی که با اسامی مختلف توسط افراد ضد انقلاب و منحرف و‏‎ ‎‏وابسته به مهدی هاشمی پخش شده‌اند که نه تنها سوءظن را بیشتر می‌کنند که خود‏‎ ‎‏دلیل مستقلی است بر خط انحراف از انقلاب و اسلام. جنابعالی موظف هستید به جمیع‏‎ ‎‏جوانب این امر با کمال دقت و انصاف رسیدگی کنید و تمام افراد متهمی را که از سران‏‎ ‎‏این گروه محسوب می‌شوند و نیز افراد دیگری را که در انتشار مسائل کذب و قضایای‏‎ ‎‏دیگر دست داشته‌اند تعقیب کنید. بدیهی است که این امر چون مربوط به اسلام و‏‎ ‎‏انقلاب و امنیت کشور است، تحقیق آن منحصراً در اختیار وزارت اطلاعات کشور‏‎ ‎‏است.‏»

در ادامه این نامه آمده بود: «باید تأکید کنم که همه در پیشگاه قضاوت اسلام مساوی هستند و نیز به همان اندازه که‏‎ ‎‏اغماض از مجرمین گناه بزرگی است، تعرض نسبت به بیگناهان از گناهان نابخشودنی‏‎ ‎‏است. خداوند تعالی را حاضر و ناظر بدانید که این امر عبادتی است که دامان بزرگانی‏(۴) را از اتهامات پاک و توطئۀ منحرفان را خنثی می کند.»(۵)

متاسفانه آیت‌الله منتظری در آن شرایط به‌گونه‌ای تحت تأثیر سید مهدی هاشمی و دیگر اطرافیان خود بود که به هیچ یک از تذکرات دوستانه و مشفقانه وقعی نمی‌نهاد و بر مبنای تحلیلی که از سوی برادر داماد خود دریافت می‌کرد، همه این توصیه‌ها را ناشی از بدفهمی یا توطئه‌گری دیگران می‌پنداشت.

مهدی هاشمی از صفحه اول تا دهم پرونده خود کارهایی را که انجام داده بود شرح ‌داد که سرفصل‌های آن از این قرارند:

۱. اقرار به ساواکی بودن.

۲. لودادن افرادی که به آنها دستور قتل آیت‌الله شمس‌آبادی را داده بود.

  1. دستور قتل مهدی‌زاده، شیخ قنبرعلی صفرزاده، مهندس بحرینیان، عباس‌قلی حشمت و دو فرزندش و زنی به نام جهان سلطان.
  2. دستور اختفای مقادیر قابل توجهی سلاح و مهمات و مواد منفجره.

و …

با این همه آیت‌الله منتظری تا آخرین لحظه از مهدی هاشمی دفاع کرد و زمانی که او در دادگاه عدل اسلامی به اعدام محکوم شد، علناً در مقابل نظام اسلامی ایستادگی کرد.

 

اعتراف به جنایات صدام و همزمان کمک به او

در آبان ۱۳۶۵ تلویزیون دولتی انگلیس با پخش یک برنامه مستند ۴۵ دقیقه‌ای به نام «پانوراما» برای اولین بار به کاربرد گسترده سلاح‌های شیمیایی توسط عراق در جنگ با ایران اعتراف کرد و صراحتاً از آمریکا، هلند، آلمان غربی و کانادا به عنوان تأمین کنندگان مواد شیمیایی لازم عراق برای تهیه سلاح شیمیایی نام برد.

در ۱۷ آبان ماه این سال نیز ژاک شیراک نخست وزیر فرانسه در مصاحبه‌ای با روزنامه واشنگتن تایمز گفت که عراق آغازگر جنگ بود، زیرا در نظر داشت با توجه به ضعفی که بر ارتش جمهوری اسلامی ایران در ابتدای انقلاب به وجود آمده بود، ضمن تجاوز به این کشور، کمر جمهوری اسلامی را بشکند.

در ۱۷آذر ۱۳۶۵ نیز نماینده انگلیس در سازمان ملل بی‌آنکه نامی از رژیم صدام ببرد، اقدام این رژیم در بمباران مناطق مسکونی در جنگ ایران و عراق را محکوم کرد و کاربرد سلاح‌های شیمیایی را نقض آشکار پروتکل جامعه ملل و پروتکل مشهور «۱۲ مارس» شورای امنیت خواند و آن را محکوم کرد.

با وجود این اعترافات آمریکا و انگلیس کمک به رژیم صدام را ادامه دادند. در ۱۴ آذر ماه همین سال چارلز ردمن سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا اعلام کرد آمریکا از دوستان خود در خلیج فارس با صدور اسلحه و حراست از آزادی کشتیرانی حمایت خواهد کرد.

در ۲۴ آذر نیز روزنامه واشنگتن پست فاش کرد که آمریکا از سال ۱۳۶۳ سرگرم ارائه کمک‌های اطلاعاتی «سیا» به رژیم عراق برای تسهیل حملات آن کشور به تأسیسات اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بوده است.

در ۲۵ آذر ماه نیز مقام‌های پنتاگون اعتراف کردند که دولت امریکا اطلاعات نظامی برای حملات دقیق به هدف‌های ایران با هدف وادار کردن ایران به قبول آتش‌بس را در اختیار عراق قرار داده است.

 

 

سقوط هواپیمای رزمندگان اسلام در شرق زاهدان

در ۱۱ آبان ۱۳۶۵ بر اثر سقوط هواپیمای سی ـ ۱۳۰ ارتش ۹۸ نفر از رزمندگان اسلام به شهادت رسیدند. هواپیما از کرمانشاه به زاهدان در پرواز بود که در ۱۰ کیلومتری شرق فرودگاه زاهدان با کوه برخورد کرد. دو روز بعد مسئولین امر علت سقوط هواپیمای سی ـ۱۳۰ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را از کار افتادن سیستم ارتفاع‌سنج هواپیما اعلام کردند.(۶)

 

روابط ایران و جهان در آبان و آذر ۱۳۶۵

در اولین روز آبان ۱۳۶۵ در اعتراض به بازگشایی سفارت ساحل عاج در بیت‌المقدس، ایران روابط سیاسی خود را با این کشور قطع کرد.

در ۴ آبان این سال نیز وزارت امور خارجه ایران تبانی انگلیس با آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه سوریه را محکوم کرد. دولت انگلیس با متهم کردن سوریه به تلاش برای منفجر کردن یکی از هواپیماهای خطوط هوایی اسرائیل، روابط خود را با دمشق قطع کرد. متعاقب این اقدام، آمریکا و اسرائیل نیز از این تصمیم لندن حمایت کردند.

همچنین در ۴ آذر ماه این سال وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران در نامه‌ای انتقادی به دبیرکل سازمان ملل، عملکرد مغرضانه و تبعیض‌آلود شورای امنیت این سازمان و دلایل بی اعتماد شدن ایران به این شورا را تشریح کرد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱- کیهان، ۱۴ آبان ۱۳۵۹، ص ۱ و ۳ و ۱۸٫

۲- صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۱۶۰٫

۷- صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۱۶۳-۱۶۲٫

۴- اشاره به آیت‌الله منتظری.

۵- صحیفه امام، جلد ۲۰ ، ص ۱۴۵٫

۶- کیهان، ۱۳ آبان ۱۳۶۵، صفحه ۳٫

03ژانویه/21

نگاهی به تجربه‌های جهش تولید در کشورهای دیگر

مقدمه

جهش تولید پدیده‌ نوظهوری نیست و همه کشورهای پیشرفته دوره‌ای از جهش تولید را تجربه کرده‌اند. زمانی‌که از جهش تولید سخن می‌گوییم منظور افزایش سطح کیفی و کمی تولید در بازه‌ای کوتاه است. هرچه به دوران معاصر نزدیک‌تر می‌شویم، دوره جهش تولید در کشورهای پیشرفته کوتاه‌تر و رشد تولید با اقدامات اقتدارگرایانه‌تری همراه بوده است. در ادامه به بررسی جهش تولید در بریتانیا، آمریکا، ژاپن و کره‌جنوبی و عوامل آن می‌پردازیم.

 

الف- بریتانیا

بریتانیا تا اواسط دوره روشنگری، اقتصادی ابتدایی و متکی بر صادرات مواد خام داشت. سیاست‌های دولت در زمان پادشاهان تودور طی سال‌های ١۴٨٠ تا ١۶٠٣ سبب شد که قدرت تولیدی این کشور پایه‌گذاری شود. در این زمان منسوجات پشمی، صنعت برتر و پردرآمدی بود. دولت بریتانیا با اعمال محدودیت‌های مختلف از جمله تعرفه و محدودیت‌های گمرکی مانع از واردات کالاهای باکیفیت کشورهای دیگر ‌شد و با اعطای یارانه به صنایع و ممنوعیت صادرات مواد خام مورد نیاز آنها، صنایع منسوجات خود را توسعه داد. علاوه ‌بر این، واردات کالا تنها در ازای صادرات کالاهای انگلیسی امکان‌پذیر بود و صادرات فلزها و سنگ‌های قیمتی ممنوع بود.(۱)

ملی‌کردن بازرگانی و انحصار تجارت کالاهای بریتانیایی توسط ناوگان دریایی بریتانیا موجب توسعه صنعت کشتیرانی انگلیس و توسعه صنایع وابسته مانند فولاد و زغال سنگ شد. توسعه قدرت کشتیرانی موجب سیطره این کشور بر تجارت دریایی و جلوگیری از تجارت سایر کشورهای رقیب شد. علاوه‌ بر این توسعه تجارت دریایی موجب آشنایی بریتانیا با فناوری تولید منسوجات نخی هند شد که کیفیت ممتازی داشت و صنعت برتر دوران بود.(۲)

استعمار و تخریب بنیان‌های صنعتی کشورهای دیگر با انحصار و قوانین اجباری و موافقت‌نامه‌های دوجانبه و در صورت لزوم، تحمیل جنگ و کشتار و درنهایت تداوم انواع محدودیت‌ها برای واردات کالاهای ساخته‌شده و صادرات فناوری به خارج، از جمله ابزارهای دیگر دولت بریتانیا برای جهش تولید در این برهه تاریخی بود.(۳) نابودی صنعت منسوجات نخی هند توسط کمپانی هند شرقی با اعمال زور و قطع دست نخ‌ریسان هندی، اختلال در تجارت هند و حمایت تمام قد از صنعت ناکارآمد منسوجات نخی داخلی اوج حمایت‌گرایی بریتانیا بود. نمونه دیگر نابودی صنعت منسوجات مستعمرۀ ایرلند توسط این کشور و ممنوعیت ساخت کالاهای با ارزش افزوده بالا در مستعمرات از جمله امریکا بود. این اقدامات موجب تبدیل بریتانیا به ابرقدرت جهان در اوایل قرن ١٩ شد.(۴)

 

٢. آمریکا

اقدامات دولت ایالات متحده در بازه ١٨٢٠ تا١٩۴٠ ساختار تولید ابتدایی و کشاورزی آمریکا را به‌گونه‌ای متحول کرد که این کشور با کنار زدن بریتانیا به ابرقدرت دنیا تبدیل شد. جهش تولید و تحول، ارتقای بنیه تولیدی به‌ سوی کالاهایی با ارزش افزوده بالاتر و فناوری برتر، حاصل مجموعه‌ای از سیاست‌های حاکمیت بود. در تمام این سال‌ها تعرفه یکی از اصلی‌ترین ابزارهای حمایت از صنایع بود.(۵)

پس از استقلال آمریکا از سلطه بریتانیا، این کشور شروع به حمایت از صنایع نوزاد خود کرد. دوری آمریکا از قاره اروپا و نداشتن مرز زمینی با آن، حمایت از صنایع داخلی و منع واردات کالاهای با کیفیت بریتانیایی را آسان‌تر می‌کرد. در همه سال‌های جهش تولید، موانع گمرکی و تعرفه یکی از اجزای اصلی حمایت از صنایع بود. کاهش تعرفه تنها پس از بلوغ هر صنعت و افزایش توان و کیفیت تولید داخلی نسبت به رقیبان اتفاق می‌افتاد. اعطای یارانه و اجرای محدودیت و تلاش برای رعایت اقتصاد مقیاس در تولید از دیگر ابزارهای دولت آمریکا  بود.(۶) به گفته پل بایروخ(۷) آمریکا در سرتاسر قرن ۱۹ و تا اوایل دهه ۱۹۲۰ به‌رغم حمایت‌گرایی شدید، سریع‌ترین رشد اقتصادیِ دنیا را داشت. نرخ رشد سالانه تخمینی برای آمریکا در دوره ۱۸۳۱ تا ۱۹۱۱ ۴/۲ بود، در حالی‌که این نرخ در این بازه زمان در کشورهای اروپایی ۲/۱ بود.(۸)

در دوره ۱۸۸۰ ـ ۱۸۹۰ حدود یک‌ چهارم سرمایه‌گذاری دنیا در آمریکا  بود که ۲/۵ درصد از سرمایه ثابت را تشکیل می‌داد.(۹) با وجود این محدودیت‌ها و ضوابط زیاد و سختگیرانه‌ای بر سرمایه‌گذاری خارجی اعمال می‌شد. این کشور سهامداران خارجی بانک‌ها را از حق رأی محروم و در سال ۱۸۸۰ فعالیت‌های تجاری بانکی را برای بانک‌های خارجی محدود کرد. همچنین در سرتاسر قرن ۱۹ سرمایه‌گذاری خارجی در برخی از صنایع و منابع طبیعی ممنوع بود.(۱۰)

سهم ایالات متحده از تولید ناخالص داخلی جهان در سال ۱۸۷۰ تنها ١درصد بود، اما با سیاست‌های حمایتی دولت به ١١درصد در سال ١٩١٣ و ٢١ درصد در سال ۱۹۴۰ رسید. سهم تولیدات صنعتی این کشور از تولیدات صنعتی دنیا با افزایشی مستمر از ٢٢ درصد در سال ١٨٧٠ به ٢٣ درصد در سال ١٨٨٠-۱۸۸۵، ٣٠ درصد در سال ۱۸۹۶-۱۹۹٠، ٣٩ درصد در بازه ۱۹۰۰-۱۹۰۶، ٣۶ درصد در سال ۱۹۱۳ و ۴٢ درصد در سال‌های ١٩٢۶-١٩٢٩ رسید.(۱۱)

 

۳- ژاپن

ژاپن نمونه اعجاب‌انگیز دیگری از جهش تولید است. در اولین دهه پس از جنگ جهانی دوم، ژاپن کشوری با درآمد متوسط و تراز پرداخت‌های مزمن و مازاد نیروی کار بود، ولی توانست در بازه ١٨٨٠ تا ١٩٧٠به اقتصادی پیشرفته تبدیل شود. سرعت این کشور در جهش تولید و خیزش اقتصادی توجه متفکران اقتصاد را به خود جلب کرد. نرخ رشد تولید ناخالص داخلی ژاپن طی سال‌های ١٩۴۶ـ١٩۶٠، ۳/۹ درصد و طی سال‌های ١٩۶٠ـ١٩٧۵، ۲/۸ درصد بوده است.(۱۲)

برخلاف بریتانیا و آمریکا که تعرفه نقش اساسی در جهش تولیدشان داشت، داستان جهش تولید در ژاپن متفاوت است. تا سال ١٩١١ به‌دلیل معاهدات نابرابری که از جانب آمریکا و کشورهای اروپایی بر ژاپن تحمیل ‌شده بود، امکان استفاده از تعرفه به‌عنوان ابزار حمایتی وجود نداشت.(۱۳) در عکس‌العمل به این محدودیت، دولت به‌طور مستقیم اقدام به ایجاد بنگاه‌ها و شرکت‌های دولتی کرد و به آنها یارانه داد. این سرمایه‌گذاری‌ها از محل مالیات‌ بر کشاورزی تأمین می‌شد. توسعه زیرساخت‌ها و صنایع نظامی و کشتیرانی و سرمایه‌گذاری مستقیم دولت در آنها از عوامل اولیه توسعه تولید در این کشور بود. با پایان زمان تعهدات نابرابر در سال ١٩١١، تعرفه و محدودیت‌های گمرکی تبدیل به یکی از ابزارهای حمایتی دولت شد.(۱۴)

هدایت اعتبارت از دیگر عوامل جهش تولید بود. دولت با تسلط بر بانک‌ها و منابع مالی، پیوسته نقدینگی خلق شده را به با نرخ بهره‌ای پایین‌تر از نرخ بهره بازار به بخش‌های تولیدی مورد نظر تخصیص می‌داد.(۱۵) تخصیص اعتبارات ارزان‌قیمت مبتنی‌ بر راهبردی بلندمدت بود، به‌گونه‌ای که اعتبار به شکلی پیوسته به بخش‌های با ارزش افزوده و دارای فناوری بالاتر تزریق می‌شد. دریچه‌های هدایت اعتبار(۱۶) از طریق جلسات منظمی بین بانک مرکزی و بانک‌ها رصد می‌شد و بانک‌ها می‌دانستند در صورت تخطی، سهمیه اعتباری آنها قطع‌ می‌شود. به ‌همین ‌دلیل میزان تمکین نسبت به اهداف بسیار بالا بود. این نظام موجب جلوگیری از خلق اعتبار غیرمولد و هدایت اعتبار خلق‌شده به فعالیت‌های مولد بود.(۱۷)

اقتصاد ژاپن مبتنی‌ بر سرمایه‌های داخلی شکل گرفت. ژاپن محدودیت‌های زیادی بر سرمایه‌گذاری خارجی اعمال می‌کرد. آمارها نشان می‌دهد نرخ خالص سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی بر تشکیل سرمایه ناخالص  ۱/۰درصد بود.(۱۸) دلیل این محدودیت‌ها نگرانی ژاپن درباره اختلال در نظم صنعتی و توزیع ترجیحی منابع، واردات فناوری‌های دست دوم، ایجاد چالش برای بنگاه‌های کوچک مقیاس و اخلال در پیشرفت تکنولوژی ژاپنی و اثر نامطلوب آن بر تراز پرداخت‌ها بود.(۱۹)

حمایت از تولیدات داخلی به دلیل فقدان رقابت می‌تواند منجر به ناکارایی در تولید شود. دولت ژاپن با ایجاد مشوق‌های صادراتی تولید کنندگان را تشویق به صادرات و رقابت می‌کرد. این رقابت در کنار حمایت از تولید داخلی و مصرف کالاهای ملی موجب افزایش نوآوری می‌شد. بدین ترتیب تولیدکنندگان به ‌جای رقابت با کالاهای خارجی، در بازار داخل در بازار خارج با آنها رقابت می‌کردند.(۲۰)

 

۴- کره جنوبی

معجزه رودخانه هان اصطلاحی است که به رشد خیره‌کننده کره جنوبی اشاره می‌کند. کره در ابتدای دهه ١٩۶٠ میلادی اقتصادی ابتدایی داشت که مبتنی‌ بر صادرات فلز تنگستن و مواد اولیه بود. طی سال‌های ١٩۶٢ ـ ١٩٧٩، تولید کارخانه‌های کره جهش فوق‌العاده‌ای داشت. طی این سال‌ها، نرخ رشد تولید ناخالص داخلی به‌طور متوسط ۳/۹ درصد بود و درآمد سرانه واقعی ١٨ برابر شد.(۲۱) این رشد خیره‌کننده حاصل مجموعه‌ای از اقدامات دیکتاتورانه و مقتدرانه سرداری نظامی به نام پارک چانک هی بود.

نظام بانکی کره پس از جنگ جهانی دوم با مشاوره آمریکایی‌ها بر مبنایی خصوصی شکل گرفت که نتایج نامطلوبی داشت.(۲۲) اولین اقدام پارک برای جهش تولید دولتی کردن نظام بانکی و در اختیار گرفتن بانک مرکزی برای هدایت اعتبارات به بخش تولید بود. تولید کنندگان راهی غیر از  تأمین سرمایه مورد نیاز با وام‌های دولتی بلندمدت یا تضمین‌شده توسط دولت نداشتند. بدین ترتیب حاکمیت کره با تسلط بر سرمایه و قدرت خلق پول، ابزاری قدرتمند برای نظارت بر تولید و هدایت آن به بخش‌های منتخب به دست آورد. تنها توجیه نظام اقتدارگرای کره برای در اختیارگرفتن شبکه بانکی، تسریع رشد اقتصادی بود. در شرایطی که انباشت سرمایه کم است، برای تسریع در جهش تولید راهی به‌جز تأمین مالی صنایع با اعتبارات داخلی نبود.(۲۳)

دولت کره برای شکل‌گیری تولید در صنایع پیشرفته از زور و قدرت استفاده و با اجبار و تهدید صنایع جدید را ایجاد می‌کرد. در بسیاری از موارد صاحبان بخش خصوصی برخلاف مشوق‌های دولت به توسعه فعالیت خود از صنایع سبک به صنایع سنگین علاقه‌ای نداشتند، اما دولت برخلاف منطق بازار، آنها را به‌زور به‌سوی این صنایع سوق می‌داد. ابزار دولت برای اجبار، قطع کمک‌های مالی صددرصد دولتی و در صورت تأثیر نداشتن، بازجویی‌های طولانی‌مدت دستگاه‌های اطلاعاتی بود. دولت، شرکت ال.‌جی را به اجبار وارد صنعت الکترونیک کرد، در حالی‌ که تمایل مدیران آن به فعالیت در صنعت نساجی بود. شرکت پرآوازه هیوندای نیز با تهدید ژنرال پارک به ورشکستگی، در صنعت کشتی‌سازی سرمایه گذاری کرد. شرکت آهن و فولاد پوهانگ پوسکو که امروزه چهارمین تولیدکننده فولاد جهان است، در سال ۱۹۷۳ با سرمایه‌گذاری مستقیم دولت به‌ وجود آمد، در حالی‌که مزیت نسبی ایستای کمی در این صنعت داشت؛ زیرا این صنعت اتکای زیادی به مواد اولیه‌ای داشت که کره فاقد آن بود. نمونه دیگر این اقدامات ادغام اجباری شرکت‌ها با یکدیگر  با هدف تحقق اقتصاد مقیاس مشاهده کرد.(۲۴)

اقدام دیگر دولت ملی کردن تجارت بود. بدین ترتیب دولت اقتدارگرای کره ‌توانست بر جریان تجارت و کالا نظارت و از تولیدکنندگان داخلی حمایت کند. البته کره به جای تمرکز بر تعرفه راه دیگری برای محدودیت واردات در پیش گرفت. بر این اساس دولت تمرکز خود را بر کنترل وسیلۀ مبادله که همان ارز است قرار داد. بدین منظور نظامی جامع طراحی شد که به موجب آن، واردات و صادرات با یکدیگر گره خورده بودند. این نظام بین واردات و صادرات ارتباط برقرار کرد و موجب کاهش واردات کالاهای مصرفی شد. این تحول در نظام تخصیص ارز با هدف حمایت از تولید و واردات مواد اولیه و کالاهای سرمایه‌ای و صادرات بود. برقراری این نظام تخصیص ارز، موجب رونق تولید شد، زیرا ارز حیاتی به‌ جای واردات کالاهای مصرفی، صرف نهاده‌های تولیدی می‌شد. علاوه ‌بر این، محدودیت‌ها موجب جلوگیری از واردات کالاهای لوکس شد.(۲۵)

جهش تولید در کره مبتنی بر سرمایه‌های داخلی بود و سرمایه‌گذاری خارجی نقش چندانی در رشد کره نداشت، زیرا به دلیل مبهم بودن اثرات این نوع سرمایه‌گذاری و خطرات آن، محدودیت‌های زیادی بر آن اعمال می‌شد.(۲۶)

به‌رغم حمایت‌های همه جانبه دولت از صنایع داخلی، این صنایع دچار ناکارآمدی نشدند، زیرا اعطای اعتبارات ارزان قیمت و کمک‌های دولتی مشروط به افزایش کارایی و صادرات بخشی از کالاهای تولیدی به خارج از کشور بود. دلیل این کار کسب ارز خارجی مورد نیاز برای واردات مواد اولیه و رقابت در بازارهای خارجی به جای ایجاد رقابت از طریق واردات بود. تولید کنندگان برای کسب حمایت نیازمند صادرات بودند و لازمه  صادرات نیز ارتقای نوآوری و کیفیت بود.(۲۷)

 

۵. دلالت‌های تجربه جهش تولید برای تحقق اقتصاد مقاومتی در ایران

تجربه چهار کشور فوق نشان داد که جهش تولید حاصل سیاست‌های حمایتی از جمله تعرفه و ممنوعیت‌های وارداتی، اقتدارگرایی و استعمار دیگر کشورها بوده است. استعمار به‌ دلیل تعارض با مبانی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران جایگاهی در  سیاست‌های آن ندارد؛ اما اقتدارگرایی و حمایت از تولیدات داخلی را می‌توان با تطبیق با شرایط بومی به کار برد.

ظرفیت تولید بالفعل بسیاری از کالاهای وارداتی در کشور وجود دارد به‌گونه‌ای که با تزریق منابع مالی و ممنوعیت وارداتِ کالاهای مشابه می‌توان علاوه ‌بر به حرکت در آوردن چرخ تولید از خروج ارز جلوگیری و به توسعه اشتغال کمک کرد. نظام پولی ایران پس از پایان دفاع مقدس با تأثیر از سیاست‌های تعدیل اقتصادی و براساس خوانش لیبرالی از اقتصاد به ‌سوی خصوصی شدن حرکت کرد. خصوصی شدن بانک‌ها مهم‌ترین عامل در بالارفتن نرخ بهره به ‌عنوان هزینه سرمایه‌گذاری و بالا رفتن هزینه سرمایه‌گذاری مانعی برای توسعه صنایع جدید و همچنین تأمین منابع مالی برای بنگاه‌های تولیدی شد. بنابراین مهم‌ترین راهکار خصوصی‌زدایی از بانک‌ها و افزایش اقتدار نظام برنامه‌ریز بر بخش پولی اقتصاد است. بدین منظور حاکمیت می‌تواند با اقتدارگرایی، بانک‌ها را در یکدیگر ادغام و با کاهش تعداد بانک‌ها و دولتی  کردن آنها  قدرت خلق پول را از طریق دریچه‌های هدایت اعتبار به بخش‌های تولیدی تزریق کند. بدین ترتیب بخش زیادی از منابع مالی جامعه به ‌جای سرازیر شدن به بازارهای غیرواقعی به بخش واقعی هدایت و موجب تقویت بنیه تولیدی کشور می‌شود.

توسعه بنیه تولیدی و حرکت به تولیدات با فناوری بالاتر نیاز به تأمین مالی و بسیاری از موارد سرمایه‌گذاری مستقیم دولت دارد. تولیدات اپل که امروزه سرآمد همه تولیدات الکترونیکی جهان است، حاصل طرح‌های تحقیقاتی دولتی آمریکا و سرازیر شدن دانش آن به صنعت و طراحی فرآیند این انتقال توسط نهادهای حاکمیتی بوده است. در ایران نیز تولیدات نظامی و موشکی نمونه بارزی از این مثال هستند، اما به‌دلیل عدم طراحی چنین ساز و کاری، دانش تولید شده به بخش تولیدی سرریز نشده است.

دولت برای جلوگیری از کاهش کارایی ناشی از حمایت‌های تعرفه‌ای و گمرکی می‌تواند حمایت‌های خود را به صورت انگیزشی طراحی کند. به‌عنوان مثال تأمین اعتبار را مشروط به صادرات بخشی از تولیدات یا افزایش هزینه‌های تحقیق و توسعه کند. در این راهبرد نقش نظارتی برنامه‌ریزان و نهاد ناظر بسیار تعیین‌کننده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. REINERT, Erik S.; REINERT, Sophus A. Mercantilismo e Desenvolvimento Econômico: Dinâmica Shumpeteriana, Construção Institucional e Benchmarking Internacional. OIKOS (Rio de Janeiro), 2011, 10.1, p20.
  2. لیست، فردریک، (۱۳۷۸). اقتصاد ملی و اقتصاد جهانی: تجانس‌ها و تعارض‌ها. ترجمه: عزیز کیاوند. تهران: نشر دیدار، ص۱۳۱٫
  3. Shafaeddin, Mehdi. How did developed countries industrialize? The History of Trade and Industrial Policy: The cases of Great Britain and the USA. No. 139. United Nations Conference on Trade and Development, 1998, p22.
  4. عجم اوغلو؛ دارون، ای. رابینسون، جیمز (۱۳۹۳). چرا ملت‌ها شکست می‌خورند، ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر. ترجمه: محین میردامادی و محمدحسین نعیمی‌پور. تهران: روزنه، صص ٢۴۶-٢۴٧.
  5. CHANG, Ha-Joon. Kicking away the ladder: development strategy in historical perspective. Anthem Press, 2002, p 29, 32.
  6. Dunn, Bill. Neither Free Trade Nor Protection: A Critical Political Economy of Trade Theory and Practice. Edward Elgar Publishing, 2015, p60.
  7. paul bairoch
  8. Bairoch, Paul. Economics and world history: myths and paradoxes. University of Chicago Press, 1995, p52.
  9. ۹٫ Shafaeddin, Mehdi. How did developed countries industrialize? The History of Trade and Industrial Policy: The cases of Great Britain and the USA. No. 139. United Nations Conference on Trade and Development, 1998, pp17-18.
  10. چانگ، ‌ها جون (۱۳۹۲). نیکوکاران نابه‌کار. ترجمه: میرمحمود نبوی و مهرداد شهابی. تهران: آمه، ص ١۴۶
  11. مقیسه، محسن (۱۳۹۷). الگوی راهبردی حمایت از تولید، شواهدی از نحوه حمایت دولت آمریکا از تولیدات داخلی. تهران: ‌مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، ص٣.
  12. Ito, T., & Weinstein, D. E. (1996). Japan and the Asian economies: A” miracle” in transition. Brookings Papers on Economic Activity, 1996(2), 205-272, p208.
  13. CHANG, Ha-Joon. Kicking away the ladder: development strategy in historical perspective. Anthem Press, 2002.‏
  14. لیست، فردریک (۱۳۷۲). نظام ملی اقتصاد سیاسی. ترجمه: ناصر معتمدی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی ص ١٩١.
  15. Vittas, Dimitri, and Yoon Je Cho. “Credit policies: lessons from Japan and Korea.” The World Bank Resear Observer 11, 1996,p 278.
  16. Window guidance
  17. احمدیان، مریم؛ مقیسه، محسن (۱۳۹۷). الگوی راهبردی حمایت از تولید، درس‌هایی از تجربه ژاپن. تهران: مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، صص٣٧-٣٨.
  18. Chang, Ha-Joon. The East Asian development experience: the miracle, the crisis and the future. Zed Books, 2006, p22.
  19. Pempel, T. John. Regime shift: Comparative dynamics of the Japanese political economy. Cornell University Press, 1998, p51..
  20. معصومی‌نیا، محمدجواد، دلالت‌های ناسیونالیسم اقتصادی در جهت پیشبرد اهداف استراتژی اقتصاد مقاومتی، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه امام صادق(ع)، ۱۳۹۴، ص ۱۷۱٫
  21. Kim, K. S. (1991). The Korean miracle (1962-1980) revisited: myths and realities in strategy and development. Helen Kellogg Institute for International Studies, University of Notre Dame, p4.
  22. Cho, Y. J., & Kim, J. K. (1995). Credit policies and the industrialization of Korea (Vol. 286). World Bank Publications, pp 18-19.
  23. Chang, Ha-Joon. The East Asian development experience: the miracle, the crisis and the future. Zed Books, 2006, p20.
  24. چانگ، ‌ها جون (۱۳۹۲). اقتصاد سیاسی سیاست صنعتی. ترجمه: اصلان قودجانی. مشهد: اتاق بازرگانی، صنایع و معادن خراسان رضوی، صص ۱۵۸-۱۶۰٫
  25. طلایی، محسن (۱۳۷۹). کره جنوبی، سازه‌های توسعه و بحران. تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، ص۱۰٫
  26. همان، ص ١٢.

۲۷٫  معصومی‌نیا، محمدجواد، دلالت‌های ناسیونالیسم اقتصادی در جهت پیشبرد اهداف استراتژی اقتصاد مقاومتی، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه امام صادق(ع)، ۱۳۹۴، ص ١٩٠.

03ژانویه/21

ضربه در مقابل ضربه

اشاره:

این‌روزها تیترها و تحلیل‌های برخی از روزنامه‌ها و سایت‌های غرب‌گرایان چیزی جز دعوت نظام و مردم انقلابی به صلح و سازش با شیطان بزرگ نیست. پیوند زدن انتخابات آمریکای جهانخوار و بدعهد  با برخی از مشکلات اقتصادی، تداعی‌کنندۀ حرف و حدیث‌های کسانی‌است که پس از رحلت حضرت امام(ره) تنها راه حل برخی از مشکلات پس از جنگ تحمیلی و تحریم‌ها را دست برداشتن از روحیۀ انقلابی و برقراری ارتباط با آمریکا می‌دانستند.

در آن مقطع حاج‌ سید احمد خمینی با تاکید بر اینکه مبارزه با آمریکا یکی از اصول مسلم انقلاب اسلامی است، با تبعیت از مواضع قاطع استکبارستیزی رهبر انقلاب مقتدرانه در برابر غرب‌گرایان و خط سازش ایستاد.

بازخوانی مواضع مرحوم حاج ‌سید احمد آقا در آن برهه، در حقیقت تبیین مواضع انقلابی برای نسل کنونی و آشکارسازی عمق نگاه راهبردی فرزند خلف امام که مشاوری امین برای امام بود، در مسئله ارتباط با امریکا و تبعات جبران‌ناپذیر آن است که فاصلۀ فکری و عملی او را با برخی از مدعیان خط امام در مورد آمریکا روشن می‌سازد.

 

در شب چهاردهم خرداد ۱۳۶۸ وقتی یادگار امام، برای آخرین بار صورت به صورت آفتاب جماران گذاشت و شانه‌هایش شروع به لرزیدن کرد، شانه‌های امت اسلام و همه پابرهنگان جهان هم لرزید؛ اما دست‌ها و پاهای پیروان مکتب امام در برابر شیطان بزرگ هرگز نلرزید.

آن شب بر شانه‌های امین امام و پیروان مکتب امام بار دیگری هم سنگینی می‌کرد و آن همراهی کردن با رهبری بعد از امام در حوادث پس از رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی بود. مرحوم حاج سید احمد خمینی این بار سنگین را به مقصد رساند تا آنجا که امام خامنه‌ای در باره فصل زندگی او پس از رحلت امام فرمودند:

«… در هر حال موضعی که ایشان بعد از رحلت امام اتخاذ کردند، خیلی ارزشمند بود. من معتقدم که یکی از بهترین فصول زندگی ایشان عندالله همین فصل اخیر است که ایشان واقعاً راه خدا، راه حق و راه صحیح را متقرباً الی الله پیمودند؛ با آنکه یقیناً از ایشان توقعات گوناگون بود و ایشان هم یقیناً در اطرافشان وسوسه‌هایی بود؛ اما ایشان محکم ایستاد و همان اصولی را که مورد نظر شریف امام «ره» با قاطعیت تمام ابراز کرد.»(۱)

یکی از اصولی که مرحوم حاج احمد خمینی با قاطعیت تمام بر سر آن ایستادند، ایستادگی و عدم نرمش در برابر قدرت‌های زورگو و مقابله با تحریف امام و مکتب امام در این خصوص بود تا جایی که در تاریخ ۱/۳/۱۳۷۳ در دیدار با اعضای ستاد مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی نسبت به خط تحریف مکتب امام، به‌ویژه در مسائل اقتصادی و سیاست خارجی هشدار دادند و گفتند:

«… بزرگداشت امام(ره) حقیقتاً باید بزرگداشت تفکر امام در ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی باشد. گاهی دیده می‌شود که دیدگاه امام در مسائل اقتصادی و سیاست خارجی به صورتی ترسیم می‌شود که مسلماً نظر و دیدگاه امام نیست. امام در سیاست خارجی قائل به ایستادگی و عدم نرمش در برابر قدرت‌های زورگو بودند… در این ایستادگی و مبارزه راهی غیر از راه امام خمینی(ره) نداریم. اگر راه دیگری را انتخاب کنیم، دشمنان تا نابودی ما ساکت نخواهند نشست و مسلماً در کوتاه‌ترین زمان شکست خواهیم خورد.»(۲)

یادگار امام خمینی(ره) در تاریخ ۲۹/۸/۱۳۷۲ در اجتماع فرماندهان نیروی مقاومت بسیج با مردود شمردن زمزمه سازش با آمریکا به خط سازش با آمریکا هشدار دادند که از حرکت انحرافی خود دست بردارند و مواضع انقلابی امام خامنه‌ای را معطوف به آرمان‌های انقلاب خواندند:

«… زمزمه سازش با آمریکا از ناحیه هر کسی که باشد مردود است. امروز مانند گذشته دشمن اصلی ما آمریکاست. اگر بعضی خیال می‌کنند با چشم‌پوشی از آرمان‌های انقلابی و اسلامی، آمریکا با ما کنار می‌آید و می‌توانیم در پاره‌ای از مسائل پیروز شویم، این‌گونه تحلیل‌های اشتباه و ساده‌لوحانه مخالف مواضع و دستورات رهبری است و قطعاً محکوم. این عده که خط سازش با آمریکا را دنبال می‌کنند باید دست از مواضع انحرافی بردارند، زیرا کسانی در این نظام اسلامی می‌توانند کار و خدمت کنند که با نظام و رهبری هماهنگ باشند. دشمن اصلی ملت ما لحظه‌ای کینه خود را نسبت به آرمان‌های الهی امام پنهان نکرده است. آمریکا تلاش می‌کند که اسلام امام خمینی(ره) به عنوان عامل تحرک انقلابی در جهان شکست بخورد و یا حداقل منزوی شود. همه تلاش رهبر انقلاب بر این نکته معطوف شده است که نشان دهند آرمان‌های انقلاب و امام لحظه‌ای فراموش نخواهند شد.»(۳)

در باور امین امام و خلف صالح ایشان، سرانجام  گرایش به غرب چیزی جز خفت و خواری و مسخ هویت دینی و انقلابی نبود. ایشان در تاریخ ۵/۶/۱۳۷۲ در دیدار با کارکنان وزارت تعاون می‌گوید:

«تجربه نشان داده است که گرایش به غرب موجب خفت و خواری و بندگی مبارزین و انقلابیون مسلمان خواهد شد. بعضی‌ها خیال می‌کنند با گرایش به غرب می‌توانند مشکلات خود را حل کنند یا لااقل با کسب امتیازی از جهان غرب، خود یا دیگران را بفریبند. آمریکا و استکبار جهانی زمانی به دیگران امتیازی پیش‌پاافتاده خواهند داد که آنها را از هویت حقیقی‌شان مسخ کنند و اثری از اسلام و هویت انقلابی‌شان باقی نماند.»(۴)

یادگار امام خمینی(ره) به‌شدت با هرگونه ملاقات و گفت‌وگوی مسئولان نظام در هر سطحی و تحت هر عنوانی به مخالفت برمی‌خاستند و در این مسیر به سیره امام راحل تأسّی می‌کردند. حساسیت ایشان در مورد روبه‌رو شدن مسئولان نظام با مقامات آمریکایی پشت یک میز تا آنجا بود که پس از رحلت امام به «سوره برائت» امام و به تنها اعلامیه بدون «بسم‌الله الرحمن الرحیم» امام راحل استناد می‌کردند.

بعد از اشغال لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام، قرار شد هیئتی به سرپرستی «رمزی کلارک» به ایران سفر و با امام خمینی ملاقات کند. حاج سید احمد آقا واکنش امام را در سال ۱۳۷۰، یک روز قبل از روز ۱۳ آبان در دیدار با دانشجویان و دانش‌آموزان این گونه نقل می‌کنند:

«… حضرت امام به‌محض اطلاع، اعلامیه‌ای صادر فرمودند و در آن هیئت آمریکایی را نپذیرفتند و به همه اعضای شورای انقلاب، هیئت دولت موقت و سایر مسئولین تذکر دادند که هیچ کس حق ندارد با این هیئت آمریکایی ملاقات کند. نکته قابل توجه در این اعلامیه، آن است که تنها اعلامیه بدون « بِسمِ‌اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم» حضرت امام(ره) است. همانند سوره برائت در قرآن کریم. حضرت امام در این اعلامیه، به پیروی از سوره برائت، آن را بدون « بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم» شروع کردند.»(۵)

امین امام با درک درست از سیاست و توجیه خط سازش با آمریکا در پیوند زدن مشکلات داخلی با سیاست خارجی نظام در برابر زورگویان به‌ویژه با شیطان بزرگ در دیدار با نیروهای مقاومت بسیج(۶ ) کلید قفل مشکلات را در داخل تحلیل کردند و گفتند:

«… دولتمردان باید عوامل نابسامانی را به‌خوبی بشناسند و برای حل آنها چاره‌ای اساسی بیندیشند. مسئولین موظفند در زمینه حسن اجرای طرح‌های رفاهی و اقتصادی قدم پیش بگذارند و عوامل اخلال در مراکز اجرایی را در روند سالم‌سازی دستگاه‌های اجرایی حذف کنند. نظام و انقلاب ما در زمینه طرح‌های رفاه عمومی با مشکل قانونی روبه‌رو نیست و بحمدالله از مترقی‌ترین قوانین معاصر برخوردار است.»(۷)

پس از رحلت حضرت امام، یادگار امام بارها بر این نکته تأکید می‌کردند که آمریکایی‌ها هیچ امتیازی به ایران نخواهند داد، مگر با ذبح اسلام در جلوی پای آنان و ما باید متکی به مردم و پشتیبان ولایت فقیه باشیم و فریب سیاست قدم به قدم آمریکایی‌ها را نخوریم. ایشان در تاریخ ۵/۲/۱۳۷۳ در دیدار گروهی از کارگران گفتند:

«آمریکا به خون اسلام و مردم ما تشنه است. غرب هیچ امتیازی به ما نخواهد داد، مگر اینکه اسلام محمد«ص» را در مقابلش ذبح کنیم. همه بدانند که آنها به چیزی غیر از نابودی اسلام راضی نیستند. آنها یک قدم به نفع ما برنمی‌دارند، الا اینکه از تمام آرمان‌های اسلامی‌ دست برداریم. این سخن صریح امام است که روزی که غرب از ما تعریف کند، باید در خودمان شک کنیم و خدا آن روز را نیاورد. ما باید متکی به مردم و کارشناسان و فرهنگ خودمان باشیم. گول غرب را نخوریم، غرب قدم به قدم پیش می‌آید، ولی اگر ما به وصیت امام عمل کنیم و پشتیبان ولایت فقیه باشیم، مطمئن باشید که هیچ قدرتی نمی‌تواند ما را شکست بدهد، و الا غرب ممکن است با حرکت خزنده‌اش روزی به اهدافش برسد.»(۸)

مرحوم حاج سید احمد خمینی تنها راه مقابله با  غرب و آمریکا را کنار نهادن دیپلماسی احتیاط و در پیش گرفتن شیوه تهاجمی امام خمینی می‌دیدند؛ همان شیوه‌ای که رهبری معظم انقلاب بدون هیچ ابهامی آن را دنبال می‌کنند. ایشان به مناسبت روز پاسدار در تاریخ ۹/۱۱/۱۳۷۰ می‌نویسند:

«امروز باید هشیار باشیم و بدانیم که دیپلماسی احتیاط عامل گستاخی اردوگاه استکباری غرب در برخورد با ارزش‌های انقلاب و نظام است. تجربه سیزده ساله انقلاب اسلامی به همه ما اثبات کرده است که جهان استکباری هرگز با ما شوخی ندارد و برای نابودی جاذبه‌ها و ارزش‌های اصیل انقلاب اسلامی از هیچ وسیله‌ای دریغ نمی‌کند. در برابر این شیوه عمل استکبار، دیپلماسی ما باید تهاجمی باشد. اگر قرار است که انقلاب اسلامی و آرمان‌های امام با قدرت و سربلندی ندای حق‌طلبی خود را به گوش جهانیان برساند، این هدف هرگز با دیپلماسی نرمش و احتیاط امکان‌پذیر نیست. راه ما راه امام و راهی روشن و عاری از هرگونه ابهام است که رهبری انقلاب دنبال‌کننده آن هستند. دیپلماسی احتیاط در شرایطی که استکبار غرب از هر وسیله‌ای برای نابودی ما استفاده می‌کند نمی‌تواند ادامه‌دهنده راه امام و انقلاب اسلامی باشد.»(۹)

این شناخت ایشان از ماهیت مزوّرانه و بی‌رحمانه آمریکا نسبت به اسلام، ایران و انقلاب که برگرفته از شناخت درست امام خمینی بود، ایشان را به همان باوری رساند که امام به آن رسیده بودند و رهبری معظم انقلاب هم آن را دنبال کردند و آن هم سیاست تهاجمی نسبت به دشمنان و در رأس آنان آمریکا بود. ایشان در تاریخ ۲۷/۶/۱۳۷۰ در دیدار فرماندهان و مسئولان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به صراحت گفتند:

«… آگاه باشید که اگر سیاست تهاجمی نداشته باشیم، از دشمنانی که به خون این مردم مظلوم تشنه‌اند ضربه خواهیم خورد.»(۱۰)

حساسیت یادگار امام نسبت به خط سازش تا بدانجا بود که ایشان حتی مقایسه ایران انقلابی با دولت سرسپرده و شیرده عربستان سعودی را در راستای ضربه زدن شدید به باورهای اسلامی و انقلابی مردم تحلیل می‌کردند. ایشان در تاریخ ۳/۳/۱۳۷۱ در دیدار با مسئولان قضایی کشور گفتند:

«طرح عباراتی از این قبیل که: «جمهوری اسلامی ایران و عربستان  سعودی دو بال اسلامند.» هیچ اعتراضی را از سوی مسئولین سیاست خارجی نظام در پی نداشت، ضربه شدیدی به باورهای مردمی می‌زند که می‌روند تا با کسب هویت اصیل اسلامی خویش، غرب را همانند شرق متزلزل کنند و خون‌ پاک صدها هزار شهیدی را که با پول عربستان سعودی و کمک شیخ‌نشین‌ها در زمان حیات خمینی کبیر بر خاک میهن عزیز ما ریخته شد پایمال خواهد کرد.»(۱۱)

مرحوم حاج سید احمد خمینی پس از رحلت امام خواهان ضربه متقابل در برابر هرگونه حرکت آمریکایی‌ها با نظام اسلامی و نمایندگان و مسئولان نظام در هر جای دنیا بودند. این روحانی انقلابی و لبریز از غیرت دینی و ملی، به دنبال برخورد غیر انسانی مقامات آمریکا با یکی از اعضای هیئت اقتصادی جمهوری اسلامی ایران در واشینگتن که برای حضور در یکی از مجامع سازمان بین‌المللی به آنجا رفته بود، در تاریخ ۱۹/۲/۱۳۷۲ فریاد برآوردند:

«… ما باید سیاست ضربه در مقابل ضربه را برای خودمان پابرجا بدانیم تا آنان جرئت نکنند یک مقام و نماینده ایرانی را این گونه شکنجه دهند. ملت ما راه خود را یافته است و بهای استقلال و آزادی خود را زیر انواع فشارها و تهدیدات می‌پردازد و هرگز زیر بار ذلت و سلطه جهانخواران نخواهد رفت…»(۱۲)

امام خمینی در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۰ در نامه‌ای به نوه‌شان موضعشان را در خصوص منتسبین به خود این گونه بیان کردند که:

«… من میل دارم کسانی که به من مربوط هستند، در این کوران‌های سیاسی وارد نشوند… امر شرعی می‌کنم که در این بازی‌های سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است که از این برخوردها احتراز کنی.»(۱۳)

اما نگاهشان به مرحوم حاج سید احمدآقا به گونه دیگری بود و فرمودند:

«اینجانب در پیشگاه مقدس حق شهادت می‌دهم که از اول انقلاب تا کنون و از پیش انقلاب و از زمانی که وارد این نحو مسائل سیاسی شده است، از او رفتاری و یا گفتاری که برخلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیده‌ام.»(۱۴)

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- شاهد یاران، یادگار ماندگار، سال سوم، شماره ۱۷، ص۶٫

۲- دیدگاه‌ها، منتخبی از مواضع حجت‌الاسلام و المسلمین حاج سیداحمد خمینی، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، ص ۱۱۱٫

۳- همان مدرک، ص ۱۰۹٫

۴- همان مدرک، ص ۱۰۹٫

۵- همان مدرک، ص ۲۰۰٫

۶- ۲۸/۴/۱۳۷۰

۷- همان مدرک، ص ۱۴۲٫

۸- همان مدرک، ص ۱۰۳ و ۱۰۴٫

۹- همان مدرک، ص ۱۰۲٫

۱۰- همان مدرک، ص ۱۰۲٫

۱۱- همان مدرک، ص ۱۰۵٫

۱۲- همان مدرک، ص ۱۰۸٫

۱۳- صحیفه امام خمینی، ج ۱۴، ص ۳۴۵٫

۱۴- امام خمینی، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۶۱، شاهد یاران، شماره ۱۷، ص ۲٫

03ژانویه/21

از سازش و تسلیم تا مقاومت

مقدمه:

یکی از سئوالاتی که در طول سال‌های پس از پیروزی انقلاب ‌اسلامی دائماً از سوی برخی از مغرضان و یا بعضاً جاهلان بی‌غرض تکرار شده این است که چرا جمهوری‌اسلامی برای رفع مشکلات خویش با نظام سلطه بین‌الملل و به‌طور مشخص با دولت آمریکا مماشات نمی‌کند؟ از دیدگاه طراحان این سئوال، استکبارستیزی نظام جمهوری‌اسلامی و دشمنی با آمریکا موجب وضع بد اقتصادی ایران است و اگر ما دست از استکبارستیزی برداریم مشکلاتمان برطرف خواهند شد. گاهی نیز به‌غلط استدلال می‌شود که ایران در دوره پهلوی به دلیل عدم ‌ستیز رژیم با استکبار و آمریکا از وضع معیشتی و رفاه اقتصادی مناسبی برخوردار بود و انقلاب‌اسلامی موجب دشمنی استکبار با جمهوری اسلامی و در نتیجه افزایش مشکلات اقتصادی ایران شده است.

در این یادداشت تلاش داریم تا ضمن بررسی اجمالی ادعای فوق بر اساس اسناد و شواهد موجود، پاسخ این سئوال را که ریشه اختلافات ایران و آمریکا چیست و اینکه آیا مذاکره و سازش راه حل مشکلات خواهد بود یا خیر، به مخاطب عرضه کنیم.

 

۱٫وضعیت ایران در زمانی که متحد آمریکا در منطقه بود

شایعه رفاه اقتصادی مردم ایران در عصر پهلوی ادعای مضحکی است که مدام از سوی طرفداران رژیم پهلوی تکرار می‌شود، به‌نحوی که در ذهن برخی افراد بی‌اطلاع به صورت یک واقعیت مسلم تاریخی درآمده است. به‌جرئت می‌توان ادعا کرد در طول تاریخ ایران هیچ حکومتی به اندازه حکومت پهلوی، وابسته به بیگانگان و تسلیم محض در برابر قدرت‌های خارجی نبوده است. رژیم شاه نه تنها هیچ تنشی با قدرت‌های جهانی و آمریکا نداشت، بلکه کاملاً تحت امر آنان بود تا جایی‌که رژیم شاه حتی دستور نحوه مقابله با مردم و سرکوب مخالفانش را هم از رؤسای آمریکا و انگلیس می‌گرفت.

یکی از نزدیکان اسدالله علم و از شاهدان سرکوب قیام ۱۵خرداد ۴۲ در گفتگویی با مصطفی الموتی در لندن به این نکته اشاره می‌کند که: «علت اصلی شدت‌ عمل اسدالله علم در سرکوبی قیام ۱۵خرداد، حمایت قابل ‌ملاحظه‌ای بود که هر دو کشور انگلیس و آمریکا از اقدام وی به ‌عمل آورده بودند. وی خود شاهد بوده که ساعاتی قبل از آغاز عملیات، اسدالله علم، نخست‌وزیر تماس‌های متعددی با سفارتخانه‌ها و نمایندگی‌های سیاسی دو کشور انگلیس و آمریکا برقرار کرد و نظر آن کشورها را درباره چگونگی برخورد با تظاهرکنندگان و مخالفان رژیم پهلوی جویا شد و پس از تأیید عملیات از سوی آن کشورها، اسدالله علم در به خون کشیدن مخالفان رژیم تردیدی به خود راه نداد.»(۱)

شاه کاملاً در خدمت غرب به‌ویژه دولت آمریکا بود؛ اما این موضوع نه‌تنها باعث حل مشکلات ایران نشد، بلکه مشکلات کشور را در ابعاد مختلفی افزایش داد. از ضعف‌ها و مشکلات گسترده سیاسی، فرهنگی و نظامی رژیم که بگذریم، سازش رژیم با غرب موجب تنگناهای شدید اقتصادی و فقر و بی‌عدالتی در ایران شد.

مروری هرچند اجمالی به منابع متعدد آن دوره به‌خوبی وضعیت اقتصادی رژیم را آشکار می‌سازد. در سال‌هایی که به‌غلط برخی از رفاه و ارزانی در آن سال‌ها سخن می‌گویند، مطبوعات وقت کشور مطالب فراوانی در مورد گرانی شدید و ناتوانی غالب مردم در تأمین حداقل مایحتاج عمومی منتشر کرده بودند.(۲) کاهش قدرت خرید مردم در سال‌های پایانی عمر رژیم به‌حدی رسیده بود که شاه و همسرش در آخرین پیام تلویزیونی که به مناسبت حلول سال ۱۳۵۶شمسی و پس از گذشت چند ماه از آغاز قیام‌های مردمی پخش شد، به‌ناچار به فشار ناشی از مشکل گرانی به مردم اعتراف کردند.

برخی از شاهدان عینی در مراسم جشن‌های ۲۵۰۰ساله در شیراز روایت می‌کنند در حالی که رژیم با هزینه‌های گزاف در حال برگزاری این جشن‌های پرزرق و برق بود، «در مسیر اصفهان به شیراز و به‌خصوص در نزدیکی تخت جمشید، مردم در جاده‌ها و خیابان‌ها از مسافران به گدایی تکه نانی مشغول بودند.»(۳) اردشیر زاهدی، وزیر خارجه دولت هویدا، در توصیف اوضاع بد اقتصادی مردم در اواخر دهه اول حکومت محمدرضا، می‌گوید: «در سال۱۳۲۹، وضع اقتصادی و کشاورزی ایران خراب بود. در آذربایجان مردم از بی‌نانی و قحطی در عذاب بودند. هر روز صبح که ما از خواب بیدار می‌شدیم، می‌دیدیم که چند نفر از گرسنگی مرده‌اند. در شمال ایران، اغلب بچه‌ها، شکم‌های بزرگ و رنگ پریده داشتند…»(۴)

این وضعیت در دهه دوم حکومت پهلوی هم ادامه یافت تا جایی‌که فریدون هویدا می‌نویسد: «به‌رغم برکناری زاهدی، اوضاع اقتصادی کشور روز به روز بدتر می‌شد. گرچه که بعد از سقوط مصدق، بهره‌برداری از نفت ایران را کنسرسیومی متشکل از کمپانی‌های غربی به عهده گرفت و درآمد ایران هم از بابت فروش نفت (به صورت دریافت %۵۰ سود)، به‌مراتب بیشتر از گذشته شد؛ ولی به خاطر فساد گسترده و عدم کارایی در امور کشور، تمام درآمد نفتی به هدر می‌رفت و یک بار دیگر، ایران در معرض تهدید و ورشکستگی قرار گرفته بود.»(۵)

لازم به یادآوری است که این همه در حالی است که تولید روزانه نفت ایران از روزی ۶۳۵ هزار بشکه در سال ۱۳۲۸ به روزی ۶ میلیون بشکه در سال ۱۳۵۲ رسیده بود و میزان درآمد حاصل از فروش نفت ایران از روزی هزار دلار در سال ۱۳۴۷ به روزی ۲۰هزار و ۷۰۰ دلار در سال ۱۳۵۵ با جمعیتی حدود ۳۰ میلیون نفر رسید. اما درآمدهای کلان این دولت وابسته به غرب هرگز صرف ارتقای رفاه عمومی و معیشتی مردم نشد. در سال ۱۳۵۲ گرچه تولید روزانه نفت ایران به روزی ۶ میلیون بشکه رسید، اما تا سال ۱۳۵۵ سوخت مصرفی واحدهای مسکونی بیش از ۳۹ درصد از جمعیت روستایی کشور هیزم و سوخت حیوانی بود. در این سال تنها ۷۵ درصد از جمعیت شهری و ۲۲ درصد از جمعیت روستایی به نفت دسترسی داشتند و در مجموع مصرف روزانه نفت در کشور کمتر از ۱۰ درصد و صادرات آن بیش از ۹۰ درصد بود.

حکومت وابسته به غرب در ایران به چیزی جز حفظ منافع و اجرای دستورات قدرت‌های غربی به‌ویژه آمریکا نمی‌اندیشید. اصلاحات ارضی یا به اصطلاح «انقلاب سفید» شاه که به دستور آمریکا در ایران انجام شد ساختار اقتصادی کشور را از هم پاشید و ایران را که پیش از این در زمینه محصولات کشاورزی به خودکفایی نسبی رسیده بود به یک مصرف‌کننده محصولات وارداتی تبدیل کرد. افزایش درآمدهای نفتی رژیم صرف تقویت کمپانی‌های تسلیحاتی آمریکا و خرید تسلیحات از آن کشور شد. خرید تسلیحات از ۱۱۳میلیون دلار در سال ۱۳۴۸- با افزایش ۳۷برابری- به ۴۲۱۳ میلیون دلار در سال ۱۳۵۵ رسید. در همین‌حال ۳۵ درصد از جمعیت کشور (در سال ۱۳۵۱) دچار سوءتغذیه شدید بودند. بودجه بخش بهداشت و درمان و عمران شهری در بودجه سالانه به‌طور قابل‌توجهی کاهش یافت تا تسلیحات بیشتری از کشورهای غربی خریداری شود. تا سال ۱۳۵۵ فقط ۱۴درصد از روستاهای کشور دارای برق بودند و… .(۶)

 

۲٫عقب‌ماندگی و نارضایتی بیشتر، نتیجه سازش پهلوی با آمریکا

رژیم پهلوی هیچ مشکلی با قدرت‌های جهانی نداشت و مجری محض دستورات آنها به‌ویژه دولت آمریکا بود. اما سازش آن رژیم، نه گرهی از مشکلات ایران گشود و نه ایران را به کشوری توسعه‌یافته تبدیل کرد، بلکه فقط به نارضایتی بیشتر دامن زد. منشی امور بین‌الملل فرح پهلوی وضعیت ایران را در سال‌های پایانی دهه ۵۰، این گونه توصیف می‌کند: «هجوم روستاییان باعث گسترش حلبی‌آبادهای متعدد در حاشیه شهرها شد و انبوه کارگرانی که در این مناطق فاقد کلیه امکانات سکنی گزیدند به‌قدری ناراحت و بی‌تاب بودند که وقتی جرقه انقلاب زده شد، همه به انقلاب پیوستند.»(۷)

در خاطرات سولیوان و پارسونز، سفیر آمریکا و انگلیس در تهران نیز از نارضایتی مردم ایران به دلیل تورم افسارگسیخته در سال‌های منتهی به انقلاب ۵۷ مطالب متعددی به نگارش درآمده است.(۸)

 

۳٫خصومت اصلی آمریکا با جمهوری‌اسلامی

واقعیت این است که دشمنی اصلی آمریکا با استقلال جمهوری‌اسلامی ایران است و کاخ ‌سفید به چیزی جز براندازی نظام جمهوری‌اسلامی و به‌قدرت رسیدن رژیمی کاملاً وابسته و تحت ‌امر در ایران نمی‌اندیشد. تاریخ انقلاب ثابت می‌کند در کاخ سفید هر دولتی چه جمهوری‌خواه و چه دموکرات سر کار باشند، همین سیاست خصمانه را نسبت به نظام جمهوری اسلامی ایران دنبال خواهند کرد، زیرا جمهوری‌ اسلامی با سلطه ظالمانه آمریکا در منطقه و جهان مخالف است و انقلاب ‌اسلامی یک نظام مردم‌سالار مبتنی بر ارزش‌های دینی را جایگزین یک رژیم خودکامه پادشاهی و غرب‌گرا کرده است.

گناه نابخشودنی جمهوری‌ اسلامی از نگاه آمریکا این است که استقلال، منافع ملی و مصالح اسلامی را بر وابستگی به بیگانگان و تأمین منافع قدرت‌های غربی در ایران ترجیح داد. مشکل اساسی آمریکا با ایران در مخالفت جمهوری‌ اسلامی با رهبری ظالمانه آمریکا در منطقه و جهان است، لذا رهبر معظم انقلاب همواره در مورد دشمنی عمیق آمریکا با ملت ایران و لزوم عدم اعتماد مسئولان به آمریکا هشدار داده‌اند:

«شصت ‌سال است که از ۲۸مرداد ۳۲ تا امروز در هر موردی که با آمریکایی‌ها مسئولین این کشور اعتماد کردند، ضربه خوردند. یک روزی مصدق به آمریکایی‌ها اعتماد و به آنها تکیه و آنها را دوست خود فرض کرد، ماجرای ۲۸ مرداد پیش آمد که محل کودتا در اختیار آمریکایی‌ها قرار گرفت و عامل کودتا با چمدان پر پول آمد تهران و بین اراذل و اوباش پول قسمت کرد که کودتا را راه بیندازد؛ … بعد هم حکومت ظالمانه پهلوی را سال‌های متمادی بر این کشور مسلط کردند، ساواک تشکیل دادند، مبارزان را به زنجیر کشیدند، شکنجه کردند؛… بعد از انقلاب هم در برهه‌ای مسئولین کشور روی خوش‌بینی‌های خود به اینها اعتماد کردند، از آن‌ طرف، دولت آمریکا، ایران را در محور شرارت قرار داد!»

شیرین هانتر از اساتید و فعالان سیاسی آمریکا در مقاله‌ای ضمن تصدیق دیدگاه رهبر معظم انقلاب، بر خصومت ریشه‌ای آمریکا با ایران – فارغ از هر دولتی که در کاخ سفید بر سر کار باشد – تأکید می‌ورزد:

«سیاست دشمنی آمریکا در قبال جمهوری‌ اسلامی ایران از ابتدای پیروزی انقلاب تا کنون به‌طرز قابل‌ توجهی پایدار مانده است، زیرا عوامل اصلی این سیاست که مربوط به ماهیت جمهوری‌اسلامی است تغییری نکرده است. پس هر رئیس‌جمهوری هم در آمریکا سر کار بیاید، نباید به بهبودی روابط ایران و آمریکا امید بست. پس منتظر ماندن تا پایان دوره ریاست‌جمهوری ترامپ به امید به دست آوردن یک توافق بهتر، فقط رنج ایران و مردمش را طولانی خواهد کرد. ترامپ به طرز قابل پیش‌بینی، موضع خصمانه‌ای در برابر ایران اتخاذ کرده است، اما هر کسی بعد از او بیاید، احتمالاً ایران توافق بهتری با او امضا نخواهد کرد.»

 

سخن‌پایانی:

وقایع تاریخی یکی دو قرن اخیر به‌ویژه در چند دهه گذشته ثابت کرده که نگاه غرب و در رأس آنها آمریکا به کشورهای اسلامی از جمله ایران پیوسته خصمانه، طمع‌ورزانه و برخلاف منافع ملی و فرهنگ اسلامی شکل گرفته است. کافی است نگاهی به رابطه کنونی آمریکا با دولت‌های عربی حاشیه خلیج ‌فارس بیندازیم تا مطمئن شویم که غربی‌ها و در رأس آنها دولت آمریکا این کشورها را فقط برای به اصطلاح «دوشیدن» بیشتر می‌خواهند. آنها مخالف به قدرت رسیدن یک دولت مستقل و ملی در کشورهای اسلامی هستند، زیرا منافع غرب فقط با وجود حاکمان وابسته و رژیم‌های سازشکار تأمین می‌شود. مشکل اصلی آمریکا با ایران نیز سازش‌ناپذیری جمهوری‌اسلامی است و از این‌رو ساده‌اندیشی است اگر تصور کنیم با مذاکره و سازش می‌توان از دشمنی آمریکا علیه ملت مسلمان ایران کاست.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج۱۱، ص۴۵۶٫
  2. ر.ک: روزنامه کیهان، شماره ۵۳۲۹، ۲۳ فروردین ۱۳۴۰؛ هفته‌نامه تهران مصور، شماره۱۱۴، چهارم اسفند ۱۳۵۰٫
  3. علی کشتگر، عضو ارشد فدائیان خلق در گفتگو با ایران اینترنشنال.
  4. اردشیر زاهدی، رازهای ناگفته، به‌کوشش پری اباصلتی و هوشنگ میرهاشم، تهران، به‌آفرین، ۱۳۸۱، ص۳۴٫
  5. فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ا.مهران، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۵، صص۱۳۴-۱۳۳٫
  6. ر.ک: محمدرضا سوداگر، رشد روابط سرمایه‌داری در ایران، تهران، شعله اندیشه، ۱۳۶۹، ص۳۶۶؛ حسن دادگر، اقتصاد ایران قبل و بعد از انقلاب ‌اسلامی، تهران، کانون اندیشه جوان، ۱۳۸۵، ص۱۴۷٫
  7. مینو صمیمی، پشت پرده تخت ‌طاووس، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۸، صص۱۶۸-۱۶۷٫

۸٫٫ ویلیام سولیوان، آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، تهران، علم، ۱۳۷۵، ص۳۲۲٫

 

10اکتبر/20

آمریکا درقبال دادن توپ و تانک، رئیس ستاد ارتش و… انتخاب میکرد

«به روایت دربار»، مروری است بر تاریخ معاصر ایران و به خصوص دوران پهلوی و بر اساس خاطرات به جا مانده از وابستگان به شاه و مقامات کشوری و لشکری عصر پهلوی. در این قسمت مواضع محمدرضا پهلوی و حکومت او در برابر آمریکا، انگلستان و سایر قدرت‌های مسلط بر حکومت پهلوی و نحوه رفتار اربابان با این حکومت مرور خواهد شد:

 

تاج الملوک پهلوی (مادر محمدرضا پهلوی)

«وزیر دادگستری که گویا از طرف انگلیسی‌ها مأموریت داشته، به رضا می‌گوید بهترین کار این است که دولت عوض شود و ذکاءالملک فروغی کابینه تشکیل بدهد! رضا متوجه می‌شود که این پیشنهاد از طرف انگلیسی‌هاست. شاید حدود هفت، هشت سال بود که رضا حتی حاضر نمی‌شد فروغی را ببیند. فروغی وابسته به سیاست انگلیس بود و از ملکۀ انگلستان مدال و عنوان داشت و رضا به نصرالله انتظام، رئیس کل تشریفات شاهنشاهی، دستور می‌دهد فوری فروغی را مطلع کند. موقعی که انتظام سراغ فروغی می‌رود، مشاهده می‌کند فروغی به حال نزار در بستر بیماری افتاده است و در همان حال با تلفن دارد با انگلیسی‌ها صحبت می‌کند. تلفنش که تمام می‌شود و به انتظام می‌گوید همین الساعه داشتم با سفیر انگلستان حرف می‌زدم کار رضاشاه تمام شد باید برود. انتظام می‌پرسد کجا؟ می‌گوید به تبعید!

فروغی با آنکه به شدت بیمار بود همراه انتظام به کاخ آمد و با رضا ملاقات کرد قبل از اینکه رضا حرفی به فروغی بزند فروغی می‌گوید که شوروی و آمریکا ابراز علاقه کرده‌اند که در ایران جمهوری اعلام شود و بساط سلطنت پهلوی  جمع شود؛ اما انگلستان به نفع سلطنت پهلوی موضع‌گیری کرده و شخص چرچیل گفته است که جمهوری برای ایران زود است، در حالی که انگلیسی‌ها قصد اخراج رضاشاه را دارند، بنابراین خوب است برای حفظ پرستیژ خود اعلی‌حضرت شاه به نفع فرزندشان از سلطنت کناره‌گیری کنند و این‌طور نباشد که انگلیسی‌ها اقدام کنند.»(۱)

***

 

اردشیر زاهدی (وزیر امور خارجه دولت هویدا و داماد محمدرضا پهلوی)

شاه شخصاً به من گفت: «خود ما هم از اولین روزهای سلطنت در جهت منافع حیاتی انگلستان و متحدان آن حرکت کرده‌ایم .»(۲)

«شاه در میان دولت‌های غربی به آمریکا اعتماد بیشتری داشت و آمریکا را برادر بزرگ ایران می دانست … در سیاست‌های خارجی هم اهمیت اول را به آمریکا می‌داد. ایشان نظرشان این بود که آمریکا از لحاظ نظامی و اقتصادی در دنیا بهترین است و وقتی آمریکایی‌ها نظری می‌دادند، این نظر برای شاه اهمیت اول را داشت.»(۳)

***

 

فریدون هویدا: (برادر امیرعباس هویدا و سفیر و نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد)

«بعد از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد، اوضاع اقتصادی کشور روز به روز بدتر می‌شد و به خاطر فساد گسترده و عدم کارآیی در امور کشور، تمام درآمد نفتی به هدر رفت و یک بار دیگر ایران در معرض تهدید ورشکستگی قرار گرفت. در آن زمان بودجه دولت متکی به کمک‌های مالی آمریکا بود و در چنین موقعیتی شاه تحت فشار آمریکایی‌ها و به امید دریافت کمک‌های بیشتر آنان، علی امینی را به نخست وزیری منصوب کرد.»(۴)

***

 

علینقی عالیخانی: (وزیر اقتصاد کابینه هویدا و رئیس دانشگاه تهران)

«پس از ۲۸ مرداد، مقام‌های آمریکایی، یک غرور بی اندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند، چه برای ایران خوب است یا چه برایش بد است، و این خواه ناخواه در هر ایرانی میهن‌پرستی واکنشی ایجاد می کرد.»(۵)

***

 

مینو صمیمی: (منشی مخصوص فرح پهلوی در امور بین‌الملل)

«شاه بعد از قضیه مصدق دیگر به هیچ کس جز دوستان نزدیک خود اعتماد نکرد، و پس از گذشت مدتی، به طوری که من ضمن خدمت در دربار شاهد بودم، چنان اطمینانش را نسبت به همه از دست داد که هرچه پست و مقام کلیدی در سطح مملکت وجود داشت، همه را به دست اعضای خانواده سلطنتی و یا دوستان و نزدیکانش که تسلیم سیاست‌های آمریکایی‌ها بودند، سپرد. چنین رویه‌ای هم گرچه نتیجه‌ای جز محاصره شاه توسط گروهی وابسته به اجنبی، ریاکار و متملق به بار نیاورد، ولی رفتار شاه به صورتی بود که از مقامات مملکت نیز جز اطاعت محض و پذیرش سیاست‌های دیکته شده بیگانگان و ستایش از خودش انتظار دیگری ندارد.»(۶)

***

 

علی امینی: (نخست وزیر)

«شاه دل خوشی از هیچ کس نداشت و همیشه خارجی‌ها، افرادی را به او تحمیل می‌کردند، چون شاه چیزی نبود. رزم آرا (رئیس ستاد ارتش) و بعداً نخست وزیر را هم آمریکایی به او تحمیل کردند.»(۷)

***

 

اردشیر زاهدی(داماد شاه و وزیر خارجه)

«جرالد دوهر، که مأمور عالی‌رتبه سی – آی – ای بود و در ایران تحت پوشش دیپلماتیک در سفارت آمریکا خدمت می‌کرد، جان ویلی، سفر کبیر ایالات متحده را تحت تأثیر افکار خود قرار داد و نتیجه این شد که ویلی به اعلی حضرت تکلیف کرد تا رزم آرا، را نخست وزیر کند!»(۸)

***

 

عباس قره‌باغی: (آخرین رئیس ستاد بزرگ ‌ارتشتاران)

«در هر یک از نیروهای سه‌گانه زمینی، هوایی و دریایی ایران یک ژانرال و در ژاندارمری کشور یک سرهنگ و تعدادی افسر و درجه‌دار آمریکایی، رسماً برابر مقرارت استخدام شده بودند، که با افسران و درجه‌داران نیروهای مسلح شاهنشاهی در امور آموزشی، لجستیکی به خصوص مسائل تخصصی و فنی مربوط به اسلحه و وسایل خریداری شده از آمریکا، همکاری می‌کردند. اداره مستشاری ارتش، در ساختمان ستاد و در کنار سایر ادارات ستاد بزرگ ارتشتاران مستقر و تحت نظارت رئیس اداره مستشاری که یک ژنرال آمریکایی بود، اداره می‌شد. در تاریخ انتصاب من به ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران، رئیس اداره مستشاری، سرلشکر گس بود که سمت مستشار نظامی رئیس ستاد را هم به عهده داشت و ظایف اداره مستشاری ارتش عبارت بود از:

تأمین نیازمندی نیروها از لحاظ امور آموزش و پرسنل، اعزام افسران و درجه‌داران برای طی دوره‌های آموزشی تخصصی به کشور آمریکا، امور لجستیکی یگان‌ها (مانند تأمین قطعات یدکی اسلحه و وسایل خریداری شده از آمریکا و مهمات مربوط به آنها) و نظارت در اجرای برنامه‌های آموزشی و نگهداری وسایل نظامی مستشاران. مستشاران آمریکایی ارتش، بیش از ۳۰ سال، مشاور نظامی فرماندهان ارتش بوده و در تمام برنامه‌های آموزشی، عملیاتی، اطلاعاتی و لجستیکی نیروهای سه گانه، حضور داشتند.»(۹)

***

 

تاج الملوک پهلوی:(مادر محمدرضا پهلوی)

«آمریکا برای دادن کمک‌های اقتصادی، شرط می‌گذاشت که باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه و بودجه. اصلاً خدمت شما عرض کنم که این سازمان برنامه و بودجه در ایران وجود نداشت و آمریکایی‌ها آن را درست کردند. مثلاً ارتش ایران احتیاج به توپ و تانک داشت، می‌گفتند می‌دهیم به شرط آنکه فلان کس بشود رئیس ستاد ارتش»(۱۰)

***

 

 

اردشیر زاهدی:

«ارتش ایران توسط مستشاران عالیه آمریکا هدایت می‌شد و این بدان معنی بود که کودتا در ایران بدون نظر موافق آمریکا و هدایت آنها و حمایت آنها اصلاً امکان‌پذیر نبود.»(۱۱)

***

 

مینو صمیمی:

«به نظر شاه، آنچه که می‌توانست رژیمش را از مسائل و مشکلات عدیده برهاند، حمایت بیشتر و مؤثرتر آمریکا از او و حکومت ایران بود و به همین جهت نیز اردشیر زاهدی ترتیبی داد تا شاه و ملکه در ماه نوامبر ۱۹۷۷ (آبان ۱۳۵۶) دیداری از آمریکا داشته باشند. ولی در جریان این سفر مسأله‌ای پیش آمد که باعث شد نتیجه کار چندان مطابق میل شاه از آب در نیاید.»

«در بدو ورود شاه و ملکه به کاخ سفید، گروه کثیری از ایرانیان مقیم آمریکا، علیه آنها دست به تظاهرات زدند و چون دقایقی بعد بین آنها و گروهی از مزدوران شاه درگیری پیش آمد، پلیس آمریکا ناچار به دخالت شد و برای پراکندن جمعیت مبادرت به پرتاب گاز اشک‌آور کرد.

درست موقعی که جیمی کارتر و همسرش از شاه و ملکه استقبال می‌کردند، گاز اشک‌آور در اثر وزش باد به سوی محوطه کاخ سفید پیش رفت و در حالی که تشریفات استقبال مستقیماً از شبکه‌های تلویزیونی پخش می‌شد، همه مردم دنیا به عیان چشمان اشک‌آلود کارتر و شاه و همسرانشان را دیدند… این حادثه و تظاهرات پی در پی ضد شاه طی دوره اقامت شاه و ملکه در آمریکا، روی هم رفته اثر شگفت‌آوری در افکار عمومی جهان از خود باقی گذاشت.»(۱۲)

***

 

مینو صمیمی:

«موقعی که در آخرین روز سال ۱۹۷۷پرزیدنت کارتر و همسرش به تهران آمدند، آگاهان سیاسی شگفت‌زده از خود پرسیدند: چه دلیلی باعث شده که شش هفته پس از سفر شاه به واشنگتن، رئیس جمهور آمریکا برای گفتگو با او به تهران بیاید؟… و طبعاً هیچکدام پاسخی بهتر از این برای سؤال خود نیافتند که:

به طور یقین جیمی کارتر با چنین اقدامی خواسته ارزش و اهمیت فوق العاده ایران را برای آمریکا مورد تأکید قرار دهد و قصد دارد در آن مقطع خاص هم شاه را دلگرم کند و هم به دنیا نشان دهد که رژیم شاه از حمایت کامل آمریکا برخوردار است. به افتخار ورود کارتر، مهمانی بسیار مجللی با شرکت دوستان و مشاوران ایرانی و آمریکایی شاه و همسرانشان ترتیب یافت، که در آن به مناسبت شب اول ژانویه ۱۹۷۸، مراسم ویژه سال نو میلادی نیز به سبک غربی‌ها برپا شد.

در آغاز مهمانی، شاه و پرزیدنت کارتر با نطق‌های تشریفاتی خود، در حالی که تلویزیون ایران مراسم را مستقیما پخش می‌کرد به ستایش از یکدیگر پرداختند و به خصوص کارتر ضمن تجلیل فراوان از کوشش‌های چندین ساله شاه در راه پیشرفت کشور، به او تبریک گفت که توانسته است ایران را به صورت [جزیره ثبات] در یکی از پرآشوب‌ترین مناطق جهان در آورد، و این امر را ناشی از اعتماد ملت به شاه دانست.

در پایان سخنرانی‌ها، شاه و کارتر جام‌های کریستال حاوی شامپاین فرانسوی را به افتخار [اتحاد ناگسستنی ایران و آمریکا] و همچنین فرا رسیدن سال نو سرکشیدند. ولی هر دو از این واقعیت بی خبر بودند که ایرانی‌ها سال نو غربی‌ها را جشن نمی‌گیرند و اصولاً چون طبق اعتقادات اسلامی نوشیدن مشروبات الکی حرام است، لذا نمی‌بایست در ملاء عام به چنین کاری مبادرت ورزند. سال جدیدی که از آن شب آغاز شد، آخرین سالی بود که در ایران چنین رفتاری مغایر با فرهنگ جامعه رخ می‌داد. زیرا یک سال بعد دوران سلطنت خاندان پهلوی برای همیشه خاتمه یافت.»(۱۳)

***

 

 

 

 

ویلیام سولیوان: (آخرین سفیر آمریکا در ایران)

«در شهریور ۱۳۵۷ با شاه دیدار داشتم با لحنی آرام‌بخش و با قدرت منطق و استدلالی که در توان داشتم سعی کردم اعتماد متزلزل شده شاه را نسبت به آمریکا به دست آورم به او اطمینان دهم که آمریکا همچنان پشتیبان اوست و رئیس جمهور و سایر مقامات ارشد آمریکایی کاملاً مسائل و مشکلات او را درک می‌کنند.

شاه گفت برای او چاره‌ای جز استقرار یک دولت نظامی باقی نمانده است. بعد از این مقدمه شاه از من پرسید آیا می‌توانم به فوریت با واشنگتن تماس بگیرم و از حمایت آمریکا از نخست وزیری شریف امامی، اطمینان حاصل کنم؟ من پاسخ دادم، چون پیش‌بینی این وضع را می‌کردم قبلاً نظر واشنگتن را در این مورد جویا شده‌ام و رئیس جمهوری و دولت آمریکا از این اقدام پشتیبانی خواهند کرد.»(۱۴)

***

فریدون هویدا:

«دامنه نفوذ قدرت‌های خارجی در ایران طی دوران رژیم پهلوی تا بدان پایه بود که حتی امروز هم بعضی از ایرانیان باورشان نمی‌شود که سقوط رژیم شاه بدون کمک خارجی‌ها امکان داشته است و این عده مسلماً ماجرای کودتای ۱۹۵۳میلادی (۲۸ مرداد ۱۳۳۲) رهبری شده از سوی سازمان سیا را در نظر دارند که سقوط حکومت مصدق را به دنبال آورد.

ولی به نظر من این‌گونه تحلیل‌گری‌ها نتیجه‌ای جز دور شدن از واقعیت ندارد و نمی‌تواند این مسأله دور از ذهن را که، یک یا چند قدرت خارجی برای سرنگونی شاه دست به توطئه زده‌اند، به صورت نظریه‌ای قابل قبول در آورد. گرچه سیاست حقوق بشر اعلام شده از سوی کارتر توانست بعضی از مخالفین را از مخفی‌گاه  خارج کند ولی این فرضیه را به هیچ وجه نمی‌توان پذیرفت که قدرت‌های خارجی خواسته باشند براثر وقوع انقلاب در ایران وضعی پیش آید که ثبات منطقه به هم ریخته شود، و به خصوص هرگز باور کردنی نیست که مشاوران نزدیک شاه و در میان آنها مهمتر از همه سفیر آمریکا، عمداً او را به جهتی سوق داده باشند که چنان مرتکب اشتباهات فاحشی شود. چون به نظر من شاه آن‌قدر کارهای خطا انجام داده بود که برای ساقط کردن خود، دیگر نیازی به ارتکاب خطاهای بیشتر نداشت.»(۱۶)

***

پی‌نوشت‌ها:

۱- ملکه پهلوی، خاطرات تاج الملوک، نشر به آفرین، ص۲۹۳-۲۹۴٫

۲- اردشیر زاهدی، ۲۵ سال در کنار پادشاه، به کوشش ابوالفضل آتابای، چاپ اول، انتشارات عطایی، ص۲۵۲٫

۳- اردشیر زاهدی، ۲۵ سال در کنار پادشاه، به کوشش ابوالفضل آتابای، چاپ اول، انتشارات عطایی، ص ۲۹۵-۲۹۶٫

۴- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه: ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، ص۱۳۴،۱۳۵٫

۵- علینقی عالیخانی، خاطرات علینقی عالیخانی، نشر آبی، ص۱۳۱٫

۶- مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، ص۴۳٫

۷- خاطرات علی امینی، به کوشش حبیب لاجوردی، چاپ اول، نشر گفتار، ص۸۹-۹۰٫

۸- اردشیر زاهدی، ۲۵ سال در کنار پادشاه، به کوشش ابوالفضل آتابای، چاپ اول، انتشارات عطایی، ص۳۷٫

۹- عباس قره‌باغی، اعترافات ژنرال، نشر نی، ص۱۳۶٫

۱۰- ملکه پهلوی، خاطرات تاج الملوک، نشر به آفرین، ص۳۸۳-۳۸۴٫

۱۱- اردشیر زاهدی، ۲۵ سال در کنار پادشاه، به کوشش ابوالفضل آتابای، چاپ اول، انتشارات عطایی، ص۹۴٫

۱۲- مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، ص۲۱۰٫

۱۳- مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، ص۲۱۲- ۲۱۳٫

۱۴- ویلیان سولیوان، خاطرات دوسفیر (مأموریت در ایران)، ترجمه: محمود طلوعی، نشر علم، چاپ سوم، ص؟؟؟.

۱۵- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه: ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، ص۱۸۷٫

۱۶- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه: ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، ص۱۳۴،۱۳۵٫

10اکتبر/20

سیاست تا دیانت

دولت ادب!

الف) وزیر نفت دولت تدبیر و اعتدال: ساخت پالایشگاه «کثافت» کاری است!

ب) وزیر سابق مسکن دولت تدبیر و اعتدال: مسکن مهر «طویله» است!

ج) رئیس جمهور دولت تدبیر و اعتدال: به درک که مخالفان برجام از عاقبت آن می‌ترسند! اصلاً بروند به جهنم!

د) معاون اول دولت اعتدال و تدبیر: متولدین دهه ۶۰ «زیادی» هستند!

حاشیه و شرح:

* ادب مرد به ز دولت اوست!

** خدا رحم کرد که آقایان «معتدل و مدبّرند»! وگرنه امکان درج و نشر بیاناتشان فراهم نبود.

*** به قول مظفرالدین شاه: «هیچ نگویید که همه چیزشان به همه چیزشان می‌آید.»

 

خدمات دولت به شریعت!

بر خلاف تصور بعضی‌ها دولت روحانی طی هفت سال گذشته خدمات فراوانی به دیانت کرده و اقدامات آن در بسیاری از مواقع منجر به افزایش دینداری و احیای شعائر و ترویج سنن و معنویت شده است.

به عنوان مثال:

۱ – مصرف زیاد گوشت از جمله مکروهات است و موجب قساوت قلب و کاهش نورانیت و معنویت انسان می‌شود. خوشبختانه دولت جناب روحانی با برنامه‌ریزی و اقدامات متعدد، موجبات کاهش چشمگیر مصرف انواع گوشت در کشور را فراهم آورده و عملاً مانع از قساوت قلوب مردم و موجب رشد معنویت و نورانیت باطن آنها شده است.

۲- از دیگر مکروهاتی که زحمات دولت روحانی ارتکاب آن را در کشور کاهش داده است «پرخوری» است که بر اساس آمارها در طول سال‌های گذشته به‌طور جدی سیر نزولی داشته است. زیرا دولت تدبیر و اعتدال عبارت طلایی «اندرون از طعام خالی‌دار/ تا در او نور معرفت بینی» را سر لوحه اقدامات خود قرار داده و به دنبال تحقق «شکم‌های خالی» در جامعه برای دستیابی عموم مردم به «نور معرفت» بوده است.

۳- از جمله نتایج جدی تلاش‌های هفت ساله دولت دیپلمات، افزایش جدی فقر در جامعه از طریق تعطیلی کارخانه‌ها، ورشکستگی مغازه‌ها و کاسبی‌ها، به خاک سیاه نشاندن کشاورزان و… است و طبیعتاً افزایش فقر منجر به افزایش تعداد فقرا در کشور و همین امر زمینه‌ساز گسترش «انفاق و صدقه» در سطح جامعه شده است. فرضاً اگر به جای «روحانی» فرد دیگری روی کار می‌آمد و رفاه را توسعه می‌داد، دیگر نیاز چندانی به انفاق و صدقات در جامعه نبود و این عمل خداپسندانه و سنت حسنه به فراموشی سپرده می‌شد؛ اما خوشبختانه دولت روحانی گام‌های بلندی در جهت «همه‌گیرسازی فقر» در ایران برداشته که نتایج آن کاملاً مشهود است و به همین علت روز به روز بر تعداد نیازمندان به صدقه افزوده می‌شود. فلذا هزاران فرصت جدید جهت افراد خیّر ایجاد شده تا هر چه دلشان خواست انفاق کنند و بر حسنات خویش بیفزایند.

۴- حمایت همه‌جانبه دولت روحانی از بی‌حجابی و دوچرخه‌سواری زنان در ملاء عام و سایر منکرات وابسته، نیاز به نهی از منکر را به‌شدت افزایش داده و فضا را برای اقامه این واجب فراموش شده توسط مومنین مساعد ساخته است. بدیهی است اگر چنین منکراتی همه‌گیر و عمومی نشوند، مومنین هم از فیض انجام یک عمل واجب مانند نهی از منکر محروم خواهند ماند.

۵- تورم جهش یافته و تصمیمات انتحاری در حوزه اقتصاد و کرونا و… از جمله ویژگی‌های بی‌بدیل دولت دیپلمات‌هاست و همین امر موجب افزایش «ذکر» و کثرت دعا و توسل در میان مردم شده است. هنگامی که مردم صبح  بیدار می‌شوند و خبر دو برابر شدن قیمت فلان دارو یا کالای ضروری را می‌شنوند، فریاد «یا خدا» و «یا حضرت عباس»‌شان به آسمان بلند می‌شود یا وقتی که مستاجران برای تمدید اجاره یا پیدا کردن خانه‌ای جدید به بنگاهی سر می‌زنند و با شنیدن اجاره‌بها نفس در سینه‌شان حبس می‌شود و ناله «یا امام رضای غریب» سر می‌دهند و هزاران مورد مشابه دیگر، در حقیقت میزان «ذکر» در جامعه و میان مردم افزایش می‌یابد و افزایش ذکر و توسل از جمله دینی‌ترین رفتارهاست!

 

دخیل به کدخدا!

*روزنامه شرق (۲۳/۶/۹۹): اگر «بایدن» در انتخابات آمریکا پیروز شود، روابط اقتصادی ایران با جهان به راه می‌افتد و گرانی و فقر از بین خواهد رفت و قیمت ارز و سکه کاهش خواهد یافت و بحران اقتصادی ایران فروکش خواهد کرد و درآمد مردم و دولت افزایش پیدا می‌کند.

الف) «جو بایدن» با تکذیب این مطالب گفت: «من به مردم آمریکا هم از این وعده‌ها ندادم! هر کسی چنین چیزی گفته برای خودش گفته!  من به نتانیاهو قول داده‌ام اگر به قدرت برسم پوست ایرانی‌ها را بکّنم!»

ب) «شرق» همان توهم نامه‌ای است که زمان برجام تیتر زده بود: «امضای کری تضمین برجام است!»

ج) مدت‌هاست که کدخدا قادر به بالا کشیدن شلوارش نیست و رعیت‌هایش از کرونا دسته دسته تلف می‌شوند و یا از شدت فقر و تبعیض سر به شورش برداشته‌اند، اما بعضی‌ها به همین کدخدای بی‌شلوار دخیل بسته‌اند! کدخدایی که نه تنها قدرت «شفا» دادن، حتی توان «کور» کردن را هم ندارد.

د ) این بعضی‌ها اگر می‌توانستند «بایدن» یا «هیلاری کلینتون» را به عنوان نامزد جناح خود در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ معرفی می‌کردند و بسیار متاسف‌اند که نمی‌توانند چنین کنند. البته بماند که همین‌ها آرزو دارند که ایران به عنوان مستعمره یا سرزمین تحت قیمومیت و سرپرستی آمریکا  دربیاید و یک ژنرال یا حاکم آمریکایی کشور را اداره کند! چون که سال‌هاست ژاپن و کره جنوبی را که هر دو سال‌هاست با سرپرستی ژنرال‌های نظامی اداره شده‌اند، به عنوان الگوی خود معرفی می‌کنند.

10اکتبر/20

خیانت جدید امارات و بحرین به آرمان ملت فلسطین

از زمان اشغال سرزمین فلسطین و تأسیس رژیم جعلی اسرائیل در ۱۵ مه ۱۹۴۸ میلادی توسط صهیونیست‌های جنایتکار، تلاش‌های گوناگونی با حمایت قدرت‌های استکباری برای برقراری به اصطلاح صلح و عادی‌سازی روابط میان متجاوزان با ملت فلسطین و اعراب مسلمان انجام شده‌اند که غالباً نتایجی جز شکست به همراه نداشته است. هدف اصلی این تلاش‌های سازشکارانه به‌ویژه از دهه ۷۰ میلادی تا کنون مشروعیت بخشیدن به رژیم اشغالگر اسرائیل بوده است. به بهانه‌ اعلام سازش جدید میان امارات با رژیم اشغالگر قدس که تحت حمایت آمریکا انجام شد، ابتدا روند تاریخی و سپس نتایج و پیامدهای مذاکرات سازشکارانه از جمله سازش امارات با رژیم صهیونیستی را  مرور می‌کنیم:

 

  1. طرح صلح راجرز و سادات (۱۹۷۰-۱۹۷۲)

به دنبال جنگ شش روزه میان اعراب و رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۶۷، در اکتبر سال ۱۹۶۹، «ویلیام راجرز» وزیر امورخارجه آمریکا و انور سادات رئیس‌جمهور مصر با حمایت شورای امنیت سازمان ملل متحد پیشنهادهایی را موسوم به طرح صلح راجرز که شامل آتش‌بس ۹۰ روزه و عقب‌نشینی اسرائیل به مرزهای سال ۱۹۶۷ بود برای برقراری صلح در خاورمیانه ارائه دادند. این پیشنهادات گرچه از عقب‌نشینی رژیم صهیونیستی سخن به میان می‌آوردند، اما به‌گونه‏ای تنظیم شده بودند که پذیرش آنها به معنای تأیید موجودیت رژیم اسراییل باشد. با این حال رژیم صهیونیستی نیز از ورود به مذاکره با مصر بر اساس طرح راجرز خودداری کرد و هرگز حاضر به عقب‌نشینی نشد.

 

  1. کنفرانس مادرید (۱۹۹۱)

به دنبال شروع نخستین انتفاضه فلسطینیان در پاییز سال ۱۹۸۷ آمریکا تلاش کرد تا با توسل به اقدامات به ظاهر صلح‌جویانه، اما در عمل سازش اعراب برای حفظ موجودیت اسراییل، انتفاضه ملت فلسطین را فرو بنشاند. از این رو در این مقطع کنفرانس سازش مادرید با حمایت قدرت‌های استکباری (دولت آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به میزبانی اسپانیا) به راه افتاد. هدف اصلی این کنفرانس بررسی و حتی‌الامکان خاموش کردن آتش انتفاضه اول فلسطین  که در آن مقطع وارد چهارمین سال خود شده بود، اعلام شد. کنفرانس مادرید از ۳۰ اکتبر ۱۹۹۱ آغاز شد و به مدت سه روز ادامه یافت. این کنفرانس که در زمره‌ اولین تلاش‌های بین‌المللی برای به جریان انداختن روند به اصطلاح صلح خاورمیانه بود و در آن، سران اسرائیل، سازمان آزادی‌بخش فلسطین و همچنین کشورهای عربی حضور داشتند، هرگز به اهداف اعلامی خود دست نیافت و صلح و آرامش را به سرزمین‌های اشغالی و منطقه‌ خاورمیانه که تحت تأثیر اقدامات تجاوزکارانه‌ رژیم صهیونیستی قرار داشت بازنگرداند.

 

  1. پیمان اسلو (۱۹۹۳)

دو سال پس از تلاش‌های آمریکا برای به سازش کشاندن ملت فلسطین و خاموش کردن انتفاضه در کنفرانس مادرید، مجدداً چند سری مذاکره‌ مخفیانه بین مذاکره کنندگان فلسطینی و رژیم صهیونیستی به میزبانی نروژ در ۲۰ آگوست ۱۹۹۳ انجام گرفت. در نهایت طی جلساتی که در یک مراسم رسمی در واشنگتن دی سی در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳ با حضور یاسر عرفات، رئیس وقت ساف؛ اسحاق رابین، نخست‌وزیر رژیم اشغالگر قدس و بیل کلینتون، رئیس جمهور وقت آمریکا و برخی دیگر از سران کشورها انجام شد تلاش شد تا با گنجاندن وعده‌ عقب‌نشینی محدود اسرائیل از بخش‌هایی از غزه و کرانه‌ باختری و قول تشکیل دولت فلسطینی، زمینه‌ موفقیت آن فراهم شد؛ اما اسرائیل هرگز به آن عمل نکرد و در نهایت نیز پس از ترور اسحاق رابین به دست یک جوان یهودی به شکست انجامید.

 

  1. توافقنامه‌های سازشکارانه طی سال‌های ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹

به دنبال شدت گرفتن عملیات شهادت‌طلبانه از سوی حماس و جهاد اسلامی در سال ۱۹۹۶ تا سال ۱۹۹۹ توافقاتی بین اسرائیل با یاسر عرفات با هدف به اصطلاح بازگرداندن صلح و آرامش به منطقه انجام شد. اما نتایج این تلاش‌ها که در قالب توافقنامه‌ هبرون، شرم‌الشیخ و… تحقق یافت به چیزی جز تقویت نیروهای متجاوز و افزایش خشونت علیه فلسطینیان نینجامید.

 

 

  1. مذاکرات کمپ دیوید۲

در سال ۲۰۰۰ میلادی یک سری مذاکرات میان بیل کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا، ایهود باراک نخست وزیر وقت رژیم اشغالگر قدس و یاسر عرفات رئیس وقت تشکیلات خودگردان فلسطین با هدف حل اختلافات اسرائیل و حکومت خودگردان در فلسطین اشغالی و برقراری صلح در کمپ دیوید انجام ش؛ اما این مذاکرات و توافقنامه‌های در پی آنها همچون گذشته در نهایت با شکست مواجه شدند و بار دیگر اثبات شد که رژیم صهیونیستى هرگز به وعده‌های خود عمل نمی‌کند و حاضر نیست حتی حداقل حقوق ملت فلسطین را نیز به رسمیت شناسد.

 

  1. طرح صلح اتحادیه عرب در اجلاس بیروت

در مارس سال ۲۰۰۲ در اجلاس سران دولت‌های عربی در بیروت طرحی ارائه شد که به موجب آن ضمن رسمیت بخشیدن به موجودیت اسرائیل، از آن دولت جعلی خواسته شد تا فقط تا مرزهای ۱۹۶۷ عقب‌نشینی کند و در مقابل، جهان عرب نیز این کشور را به رسمیت می‌شناخت؛ اما این طرح سازشکارانه نیز همچون طرح‌ها و توافقات پیشین به نتیجه‌ای نرسید، زیرا اسرائیل در برابر این ضعف کشورهای عربی اعلام کرد قصد هیچ‌گونه عقب‌نشینی ندارد و حق بازگشت آوارگان فلسطینی را نیز به رسمیت نمی‌شناسد.

 

  1. نقشه‌ راه

نقشه‌ راه نام طرح دیگری است که پس از شکست طرح اتحادیه عرب در سال‌های ۲۰۰۲-۲۰۰۳ پس از انتصاب محمود عباس به عنوان اولین نخست‌وزیر تشکیلات خودگردان فلسطین از سوی گروه چهارگانه ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و سازمان ملل متحد پیشنهاد شد. این طرح که هدف آن تشکیل دو کشور فلسطین و اسرائیل در کنار هم، خلع سلاح گروه‌های فلسطینی و آزادی اسرای فلسطینی و اسرائیلی عنوان شد در شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز به تصویب رسید؛ اما سرانجام این طرح نیز بی‌نتیجه ماند، زیرا اسرائیل هیچ‌گاه به مفاد آن که از جمله ترک اراضی اشغالی از ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۰ و توقف فعالیت‌های اسکان و شهرک‌سازی بود پایبند نماند.

 

 

  1. پیمان ژنو

پس از شکست توافق موسوم به نقشه‌ راه، پیمان دیگری در دسامبر ۲۰۰۳ در ژنو به امضای یوسی بیلین، وزیر سابق دادگستری اسرائیل و یاسر عبدربه، وزیر سابق اطلاعات فلسطین به امضا رسید که در آن حاکمیت مشترک بیت‌المقدس و ابطال حق بازگشت فلسطینی‌ها مورد تأکید قرار گرفت. به موجب این پیمان، فلسطینی‌ها حق بازگشت میلیون‌ها پناهنده را که در جریان جنگ‌های قبلی سرزمین خود را ترک یا از آن اخراج شده بودند را می‌بایست واگذار می‌کردند و موجودیت اسرائیل را به رسمیت می‌شناختند. به‌رغم عقب‌نشینی‌های موجود در این طرح، اسرائیل باز هم آن را مطلوب نمی‌دانست! به دنبال امضای این پیمان، اعتراضاتی با حضور اعضای گروه‌های حماس و جهاد اسلامی در شمال نوار غزه برگزار شد و اعتراضات افزایش یافت.

 

  1. اجلاس شرم‌الشیخ دوم

به دنبال گسترش انتفاضه‌ مردم فلسطین، تلاش‌ها برای خاموش کردن قیام مردم مظلوم فلسطین نیز شدت گرفت. در این راستا در فوریه سال ۲۰۰۵ میلادی نشست دیگری در شرم‌الشیخ با حضور آریل شارون، نخست‌وزیر رژیم جعلی اسرائیل، محمود عباس، حسنی مبارک و ملک عبدالله  آغاز شد. این نشست که قرار بود رسماً به انتفاضه‌ دوم که سران رژیم اشغالگر قدس و حامیان آن را به وحشت انداخته بود پایان دهد، ننگ دیگری در کارنامه‌ سازشکاران به ثبت رساند و بر تجاوزات رژیم اشغالگر قدس تداوم بخشید.

 

  1. توافق سازش حاکمان امارات و بحرین با رژیم صهیونیستی

از زمان نشست شرم‌الشیخ دوم تا کنون پیمان‌ها و قراردادهای سازشکارانه به بهانه‌ برقراری صلح از سوی مدعیان دفاع از حقوق ملت مظلوم فلسطین با رژیم کودک‌کش اسرائیل به امضا رسیده است. ویژگی مشترک تمام این توافقات و پیمان‌ها زیر پا نهادن حقوق ملت فلسطین و رسمیت بخشیدن به اشغالگری و تجاوز در این سرزمین بوده است. از این رو تا کنون هیچ یک از این طرح‌ها به سرانجام نرسیده‌اند و نخواهد رسید. جدیدترین توافق سازش را می‌توان توافقنامه‌ عادی‌سازی روابط میان حاکمان امارات و سپس بحرین با رژیم جعلی و متجاوز اسرائیل دانست که باید آن را خیانتی بزرگ به جهان اسلام و در راستای مذاکرات تاریخی سازش و عقب‌نشینی‌های پی در پی میان اعراب و اسراییل تلقی کرد. از جمله پیامدهای طبیعی این توافق را می‌توان افزایش جنایت‌های رژیم صهیونیستی علیه ملت مظلوم فلسطین دانست. همان‌ گونه که توافقات قبلی اعراب با اسرائیل به گستاخ‌تر شدن تل‌آویو برای گسترش شهرک‌سازی و تداوم اشغالگری منجر شد، اکنون نیز هرگونه عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی به معنای تداوم اشغال‌گری، به فراموشی سپردن حقوق ملت فلسطین و آوارگی آنان است. از این رو به دنبال این توافق نخست‌وزیر رژیم جعلی اسراییل در نخستین اظهارات خود با ابراز خشنودی از رسمیت بخشیده شدن به شهرک‌سازی‌ها در کرانه‌ باختری و پذیرش «قانونی بودن» این عمل تجاوزکارانه، تأکید کرد: «ما از حاکمیتمان و اراضی خود ابداً دست نمی‌کشیم!»

خیانت راهبردی امارات و بحرین در اعلام برقراری روابط رسمی دیپلماتیک با رژیم صهیونیستی، بعد از برقراری روابط رسمی مصر در سال ۱۹۷۹ و اردن در سال ۱۹۹۴ با این رژیم غاصب، به عنوان جدیدترین خیانت کشورهای عربی به آرمان ملت فلسطین تلقی می‌شود. گرچه حاکمان این کشورها و برخی دیگر از سران عرب، پیش از این نیز روابط غیرعلنی و غیررسمی با رژیم صهیونیستی داشته‌اند و به دلیل ترس از انتقام ملت‌های اسلامی از آشکار کردن و اعلان رسمی آن خودداری ورزیده‌اند و بارها از طریق روابط مخفیانه‌ خود، از پشت به ملت فلسطین خنجر زده‌اند؛ اما امروز حاکمان فریب‌خورده‌ امارات و بحرین تحت تأثیر وعده‌های توخالی آمریکا و رژیم صهیونیستی جرئت علنی کردن این توافق را به خود می‌دهند!

در اشتباه راهبردی حاکمان امارات و بحرین همین بس که در اوج مشکلات سیاسی و اقتصادی آمریکا و رژیم صهیونیستی و شکست‌های پی در پی آنها در ابعاد سیاسی و نظامی دل به حمایت آنان بسته‌اند! اگر رژیم‌ مصر در سال ۱۹۷۸ در قالب پیمان کمپ دیوید و رژیم اردن در سال ۱۹۹۴ با اسرائیل پیمان صلح منعقد کردند، لااقل این بهانه را داشتند که اسرائیل در اوج قدرت و کشورهای عربی در اوج ضعف قرار دارند و کشورهای مصر و اردن نیز به امید کمک اقتصادی آمریکا زیر بار ننگ این عادی‌سازی روابط رفته‌اند؛ اما امروز آمریکا و رژیم صهیونیستی در اوج مشکلات سیاسی و اقتصادی قرار دارند و حتی در عرصه‌ نظامی شکست‌های پی در پی را متحمل شده‌اند و امارات و بحرین نیز نیازی به کمک اقتصادی آمریکا ندارند.

سرزمین‌های اشغالی امروز در شکننده‌ترین وضعیت خود و رژیم صهیونیستی در بدترین دوران ۷۲ ساله‌ عمر منحوس خود قرار دارد. طی یک سال گذشته، سرزمین‌های اشغالی شاهد برگزاری سه انتخابات پارلمانی بود که محصول آنها نهایتاً تشکیل کابینه‌ شکننده‌ ائتلافی بود و اکنون تنها پس از گذشت ۴ ماه، اختلاف‌ها در درون کابینه نتانیاهو شدت پیدا کرده و زمزمه‌های فروپاشی کابینه و برگزاری انتخابات چهارم پارلمانی نیز افزایش یافته‌اند. علاوه بر این، تظاهرات مردم در اعتراض به مشکلات اقتصادی و ناکامی کابینه‌ نتانیاهو در مقابله با شیوع کرونا نیز زمینه‌های شدت گرفتن تظاهرات بر ضد کابینه و شخص نتانیاهو را فراهم کرده است.

اکنون سئوال کلیدی این است: رژیمی که امروز بیش از هر زمان دیگر دچار ضعف و انزوا شده و از پس مشکلات عدیده‌ سیاسی و اقتصادی خود نیز برنمی‌آید و حامی اصلی آن یعنی دولت ایالات متحده نیز وضع بهتری ندارد، چگونه حاکمان عرب می‌توانند در برابر خشم جهان اسلام و ملت‌های مسلمان به حمایت این رژیم‌های ضعیف دل ببندند؟ ملت اسلام همواره با الگو گرفتن از نهضت حسینی، ایستادگی و مقاومت را اثربخش‌ترین راهبرد در برابر متجاوزان و ظالمان تشخیص داده است و هرگز تسلیم ظلم و تجاوز تسلیم نخواهد شد. امروز، عزت، افتخار و اقتدار جهان اسلام در گرو ایستادگی در مقابل نظام سلطه‌ جهانی است و هر حرکتی خلاف این مسیر خیانت به همه‌ ملت‌های مسلمان تلقی می‌شود.

از این رو جریان یکپارچه و قدرتمند مقاومت اسلامی به فرموده‌ رهبر معظم انقلاب توافق خیانتکاران به آرمان مقاومت برای آزادسازی قدس شریف و نخستین قبله‌گاه مسلمانان را هرگز نخواهد بخشید و حاکمان فریب‌خورده‌ امارات و بحرین را در صورت اصرار به تداوم خیانت به آرمان ملت فلسطین به انتقامی سخت وعده می‌دهد.

*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

 

 

10اکتبر/20

«شراکت با شرق»

۱- به دنبال انتشار اخباری دربارۀ مذاکرات مقامات جمهوری اسلامی و چین با محوریت برنامه همکاری ۲۵ ساله دو کشور، انبوهی از اطلاعات و مطالب مرتبط با این موضوع در فضای رسانه‌ای داخلی و خارجی منتشر شد. در این میان، واکنش وزارت خارجه آمریکا به این خبر به‌شدت جالب توجه بود. وزارت امور خارجه آمریکا درحساب کاربری رسمی خود در توئیتر فارسی، این برنامه را به قرارداد ترکمانچای تشبیه و مردم ایران را  برای مخالفت با آن دعوت کرد و به دنبال این دعوت بود که موجی از مخالفت‌ها در فضای مجازی داخلی و رسانه‌های فارسی زبان بیگانه بر علیه این برنامه به راه افتاد.

فصل مشترک این موج رسانه‌ای، نگرانی از تهدید استقلال ایران توسط چین و تبدیل شدن ایران به مستعمره چینی‌ها بود! حتی برخی سخن از واگذاری جزیره کیش به چینی‌ها و یا تبدیل سایر جزایر ایرانی به پایگاه‌های نظامی چین به میان می‌آوردند. اما همه این واکنش‌ها و مخالفت‌ها در حالی رخ داد که جزئیات این برنامه هنوز تصویب و منتشر نشده است!

۲- اما مرور رسانه‌های آمریکایی درباره برنامه همکاری‌های ایران و چین، چهره دیگری از این برنامه را به تصویر می‌کشد. مثلاً روزنامه آمریکایی «واشنگتن پست» همکاری‌های ایران و چین را موجب قدرتمند شدن چین در سطح منطقه دانسته و چنین نوشته است: «این برنامه ضربه شدیدی به منافع آمریکا وارد خواهد کرد و دیوار تحریم‌های دولت ترامپ را تخریب می‌کند.» از سوی دیگر نشریه آمریکایی «نیوزویک» هم این برنامه را هشداری برای رژیم صهیونیستی دانسته و آن را نویدبخش سرمایه‌گذاری چین در بخش‌های مختلف اقتصادی ایران توصیف کرده است. به نظر نویسندۀ نیوزویک، «این برنامه مانع از تلاش‌های آمریکا و رژیم صهیونیستی برای خنثی کردن قدرت ایران خواهد شد و فشار حداکثری آمریکا علیه ایران را از بین خواهد برد.»

نگرش رسانه‌ها و مقامات اروپایی در این زمینه نیز تفاوت چندانی با دیدگاه رسانه‌های آمریکایی ندارد. آنها  هم عملیاتی شدن این برنامه را موجب کاهش نفوذ و اقتدار آمریکا و باز شدن دست ج.ا.ا در مقابله با تحریم‌ها و حل مشکلات اقتصادی می‌دانند. به همین علت است که  غربی‌ها و سرانگشتان آنها در داخل کشور (از سلبریتی‌ها گرفته تا سیاست‌بازان اصلاح طلب‌) در هجوم به این برنامه هرآنچه توانستند انجام دادند، بلکه بتوانند مردم را برای مخالفت با این برنامه تحریک کنند.

۳- فارغ از مخالفت‌های غربی‌ها و غرب‌گراها با برنامه همکاری چین و ایران، برخی از دلسوزان نظام و انقلاب هم این دغدغه را دارند که آیا این برنامه با شعار نه شرقی و نه غربی منافات ندارد و مانعی در برابر استقلال همه‌جانبه کشور نیست؟ این نگرانی بر خلاف ناراحتی و عصبیت آمریکا و متحدان و مزدوران آن، قابل احترام و درک است و نوشتار حاضر به دنبال توصیف شرایط برای رفع یا کاهش این نگرانی محترم است.

۴- شکی نیست که چین تا کنون در قامت یک دوست برای ج.ا.ا ظاهر نشده و دلیلی هم ندارد پس از این چنین نیتی داشته باشد؛ آن هم در دنیایی که هر کشور صرفاً به فکر منافع و امنیت ملی خویش است و اصولاً دوستی و اتحاد میان کشورها بیشتر یک ژست و شعار تبلیغاتی است تا امری حقیقی! از سوی دیگر مواضع چین طی سال‌های اخیر نشان داده که این کشور هم مانند سایر قدرت‌های برتر جهان، تمایلی به افزایش اقتدار ج.ا.ا نداشته و این عدم تمایل به‌خوبی در رای مثبت چین به شش قطعنامه شورای امنیت علیه برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی قابل مشاهده است. از سوی دیگر هم اکنون چین با ۱۸۰ کشور دنیا از کشورهای غربی گرفته تا کشورهای آفریقایی، قرار داد همکاری اقتصادی دارد و این تعداد غیر از کشورهایی است که چین صرفاً با آنها رابطه تجاری دارد.

تا کنون رابطه ایران و چین در حد روابط تجاری (فروش نفت و مواد معدنی خام و خرید انواع مصنوعات چینی) بوده و ایران جزو معدود کشورهای جهان است که با چین قرارداد همکاری و سرمایه گذاری عمده‌ای ندارد. برخی تصور کرده‌اند برنامه همکاری ایران و چین ادامه روابط تجاری گذشته است و چین در فکر تبدیل ایران به یک خریدار عمده کالاهای چینی است و به‌نوعی چین را نیازمند بازار ایران تصور کرده‌اند. حال آنکه میزان مبادلات تجاری چین و کشوری مانند عربستان در سال ۲۰۱۹ بیش از ۴۰ میلیارد دلار بوده، در حالی که میزان تجارت ایران و چین در هیچ مقطع زمانی به این حجم نرسیده است. و این بدین معناست که از نظر تجاری چین نیاز خاصی به بازار ایران ندارد و میزان فروش کالاهای چینی به ایران در حدی است که چینی‌ها به‌سادگی می‌توانند از آن صرف نظر کنند. بر این اساس می‌توان گفت هدف چین از برنامه همکاری ۲۵ ساله با ایران نه دوستی است، نه تجارت و نه کمبود همکار و شریک اقتصادی! پس باید تمایل چین به همکاری میان‌مدت با ج.ا.ا را در عرصه‌های دیگری جستجو کرد.

۵- چین از مدت‌ها پیش خود را برای تبدیل شدن به ابرقدرت برتر دنیا آماده می‌کند و بر خلاف رقبای غربی‌اش، راهکارهای نظامی و سیاسی را برای تسلط بر جهان مطلوب نمی‌داند. چینی‌ها با درس گرفتن از تجربه استعماری و استثماری قدرت‌های غربی و عواقب آن که ایجاد نفرت در دل ملت‌ها و تحریک آنها برای استقلال‌طلبی و استعمار ستیزی بوده است، به این نتیجه رسیده‌اند که برای چیرگی بر دنیا باید از طریق اقتصادی وارد شوند و به‌گونه‌ای عمل کنند که دولت‌ها و ملت‌ها آنها را باعث و عامل بهبود وضع اقتصادی خود بدانند و از حضور شرکت‌ها و فعالین اقتصادی چینی در کشور خود احساس رضایت کنند.

همین عامل در کنار استفاده چین از جمعیت انبوه خود به عنوان نیروی کار ارزان باعث شده تا این کشور با سرعتی فوق‌العاده مسیر رشد اقتصادی را طی کند و به رقیب جدی و سرسخت آمریکا تبدیل شود. رقیبی که در بسیاری از عرصه‌های اقتصادی از آمریکا سبقت گرفته و در پی آن است که تا یک دهه دیگر به برترین قدرت دنیا تبدیل شود. البته رهبران چین به‌موازات افزایش قدرت این کشور در حوزه اقتصاد، توانمندی‌های سیاسی و دفاعی و علمی آن را هم افزایش داده‌اند.

چین در شرایط فعلی برای تامین نیازهای خود روزانه معادل ۸ میلیون بشکه نفت، مواد ئیدروکربوری، اعم از نفت خام ، گاز ، میعانات نفتی و…را وارد می‌کند. بر‌اساس محاسبه انجام شده در سال ۲۰۳۰ میلادی، واردات مواد ئیدروکربوری چین به حدود ۳۰ میلیون بشکه خواهد رسید و این کشور برای پاسخ به این نیاز در مقطع زمانی پیش‌رو (۲۰۳۰ میلادی به بعد) ناگزیر از یافتن منطقه‌ای است که توان تامین نیازهای روزافزونش به نفت و گاز و… را داشته باشد و خلیج فارس تنها نقطه‌ای است که در آن مقطع زمانی می‌تواند به نیازهای نفتی چین در بازه زمانی طولانی پاسخ دهد. بر اساس محاسبات انجام شده، خلیج فارس در مقطع زمانی ۲۰۳۰ تا ۲۱۰۰ میلادی قادر خواهد بود حدود ۶۵ درصد نفت و گاز قابل عرضه دنیا را تولید کند. این ویژگی منحصر به فرد، باعث شده تا در سال‌های اخیر چین نگاه ویژه‌ای به خلیج فارس پیدا کند و به دنبال راهی برای یافتن سرپلی مناسب در این پهنه آبی باشد.

۶- آمریکا به عنوان جدی‌ترین رقیب چین، بیش از سایر قدرت‌های بزرگ، از تبدیل شدن چین به قدرت اول دنیا زیان می‌بیند، زیرا جایگاه خود را پس از نیم قرن از دست خواهد داد و دچار افول خواهد شد. به همین دلیل در چند سال اخیر، دست به اقداماتی زده تا از نیاز چین به خلیج فارس به عنوان اهرمی علیه این کشور استفاده کند. آمریکا به‌خوبی از نگرش چین به خلیج فارس مطلع است و به همین دلیل با استحکام و گسترش پایگاه‌های نظامی خود در کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس تلاش کرده است تا مانع دستیابی چین به جای پای مطمئنی در این منطقه شود.

طی سال‌های پس از ۲۰۱۰، نیروهای مسلح ، مجموعه‌های امنیتی و جاسوسی و شرکت‌های نفتی آمریکایی اقدام به تاسیس پایگاه‌ها و دفاتر جدید و تثبیت و روزآمد کردن پایگاه‌ها و دفاتر قدیمی خود در کشورهای کویت، عربستان، بحرین، امارات، قطر و عمان کردند. اقدامی که باعث شد، چین از یافتن سرپلی قابل اطمینان در این کشورها ناامید شود و از آن به بعد به اجبار، توجه خود را به شمال خلیج فارس معطوف سازد. ج.ا.ا با در اختیار داشتن طولانی‌ترین ساحل (با احتساب جزایر در حدود ۲۰۰۰ کیلومتر) در شمال خلیج فارس، بر اساس قواعد حقوق دریاها امکان قانونی تسلط بر حدود نیمی از این پهنه آبی را دارد و در عمل هم اراده و توان خود را برای حفاظت از سهم خود در خلیج فارس به نمایش گذاشته است.

سرنگونی پهپاد متجاوز آمریکایی «گلوبال هاوک» در ورودی تنگه هرمز و توقیف نفتکش انگلیسی متخلف در خروجی این تنگه درفاصله زمانی چند ماه، این نکته را برای همه از جمله چینی‌ها اثبات کرد که ج.ا.ا در مسیر دفاع از حقوق قانونی خود با هیچ قدرتی تعارف ندارد و از هیچ قدرتی حساب نمی‌برد. به این دلایل بود که چینی‌ها متقاعد شدند که برای مقابله با آمریکا در خلیج فارس و تثبیت موقعیت خود در این منطقه راهی جز همکاری با ایران ندارند.

۷- جمهوری اسلامی از زمان ورود ناوگان نظامی آمریکا به خلیج فارس در سال ۱۳۶۵به این نکته واقف بود که برای حفاظت از منافع و مرزهای خود در آب‌های جنوبی باید با آمریکایی‌ها مقابله و توازن وحشت را  که مانع جنگ‌افروزی آمریکا در خلیج فارس می‌شود، برقرار کند. اتخاذ این راهبرد دفاعی که از زمان حضرت امام(ره) آغاز شد و تا امروز ادامه دارد، باعث شده است تا ج.ا.ا به قدرت اول نظامی ـ دفاعی در میان کشورهای پیرامون خلیج فارس تبدیل شود و حدود نیمی از آن را در چهارچوب حقوق و قواعد بین‌المللی تحت نظارت و اشراف خود قرار دهد؛ امری که تامین و حراست منافع مشروع کشور در خلیج فارس جز به وسیله آن ممکن نخواهد بود.

این اقتدار دقیقاً در نقطه تقابل با هدف اصلی آمریکا از حضور در خلیج فارس، یعنی تسلط کامل بر آن قرار دارد. افزایش قدرت دفاعی ج.ا.ا موازنه اقتدار در خلیج فارس را که سال‌ها به نفع آمریکا رقم خورده بود، بر هم زد. ادامه این روند تمام طراحی‌ها و برنامه‌های آمریکا برای خلیج فارس و تسلط بر آن را به هم خواهد زد. این نکته‌ای است که آمریکایی‌ها قصد دارند به هر قیمتی از وقوع آن جلوگیری کنند.

۸- از یک طرف چین برای تبدیل شدن به قدرت اول دنیا نیازمند بهره‌برداری از خلیج فارس است و از طرف دیگر ج.ا.ا برای استفاده از سهم قانونی خود در این عرصه آبی باید بر نیمی از آن تسلط یابد و این تسلط را حفظ کند. آمریکا با تحقق این دو مورد به‌شدت مخالف است و همین امر اولین نقطه اتصال دو کشور چین و ایران در خلیج فارس است.

وجود این منفعت مشترک راهبردی در برابر رقیب و دشمن واحد (آمریکا) باعث می‌شود تا این دو کشور ناگزیر باشند برای تحقق منافع و امنیت ملی خود در برابر آمریکا به همکاری و تشریک مساعی دو جانبه متوسل شوند. در این مسئله هر دو کشور به هم نیازمندند و هیچ یک برتری چشمگیری بر دیگری ندارد. همین امر موجب می‌شود تا طرف چینی امکان برتری‌طلبی و افزون خواهی را نداشته باشد؛ مگر اینکه ج.ا.ا اقتدار کنونی خود در خلیج فارس را از دست بدهد و به همین میزان ناچار شود در برابر چین کوتاه بیاید و برتری چین را بپذیرد.

چین در طول سال‌های گذشته برای حضور نظامی در خلیج فارس و گشت زنی ناوهایش در آن تلاش‌هایی را انجام داده و هر بار برای استفاده از امکانات بندری و تامین سوخت و سایر ملزومات شناورهایش به ایران مراجعه کرده و هر بار با پاسخ مثبت و مشروط ج.ا.ا روبرو شده است. بنا به تدابیر فرماندهی کل قوا، نیروی دریایی ارتش ج.ا.ا به شرط رفتار متقابل، با طرف چینی همکاری‌های لازمه را انجام داد و در نتیجه ناوگان اعزامی ارتش ج.ا.ا به دریای زرد (دریای واقع در مجاورت چین‌) برای پشتیبانی از ماموریت خود از امکانات نیروی دریایی چین بهره‌برداری کرد.

این تدبیر ایران علامت مثبت و محکمی به طرف چینی بود و به دنبال آن چینی‌ها متوجه شدند برای حضور در خلیج فارس تنها می‌توانند در قالب «‌همکاری و مشارکت» با ایران کار کنند و ج.ا.ا قالب‌هایی را که با استقلال و شأن و جایگاهش منافات داشته باشند، نمی‌پذیرد. بر همین اساس بود که در زمستان ۱۳۹۸، چینی‌ها پذیرفتند رزمایش خود در محدوده دریای عمان را با مشارکت و فرماندهی طرف ایرانی انجام دهند. این رویداد به همگان ثابت کرد چین متوجه موقعیت ج.ا.ا هست و ایران بر همین اساس همکاری با چین را پذیرفته است.

۹- برنامه جامع ۲۵ ساله همکاری‌های ایران و چین، یک قرارداد یا تعهد الزام‌آور نیست، بلکه پس از تصویب در دو کشور، معین کننده زمینه‌ها و عرصه‌هایی است که دو می‌توانند طرف به انتخاب خود در آن با یکدیگر مشارکت و همکاری کنند. زمینه‌هایی مانند سرمایه‌گذاری اقتصادی، انتقال فناوری و دانش فنی، استفاده از تجارب متقابل، همکاری‌های نظامی و امنیتی و…

اما اینکه در هر عرصه چه نوع قراردادی و  با چه شرایطی منعقد شود، بستگی تام به هوشیاری طرف ایرانی دارد. این برنامه تنها به همکاری‌های دولت‌ها خلاصه نمی‌شود و می‌تواند زمینه همکاری بخش خصوصی دو کشور را نیز فراهم کند. اما در هر مرحله و هر قرارداد، عدم دقت، اعتماد بی‌جا به طرف مقابل و خدای نکرده منفعت‌طلبی شخصی، می‌تواند موجب وارد آمدن زیان به ج.ا.ا شود! زیرا طرف مقابل بزرگ‌ترین تاجر دنیای امروز و فرداست و در معامله با چنین طرفی، کوچک‌ترین ضعف یا بی‌دقتی طرف ایرانی به فرصتی برای طرف چینی تبدیل خواهد شد! امری که در تعامل با بزرگ‌ترین تاجر دنیا عجیب و غیر‌منتظره نخواهد بود.

01سپتامبر/20

تظاهرات ضد بی‌عدالتی اخیر در آمریکا

مسئله تبعیض‌نژادی در برهه‌های مختلفی از تاریخ ایالات متحده آمریکا مبدأ ایجاد حرکت‌های اجتماعی مختلفی بوده است. با اینکه این حرکت‌ها همواره توسط دولت‌های مختلف این کشور سرکوب شده‌اند، مسئله تبعیض‌نژادی مانند آتشی زیر خاکستر همچنان باقی مانده است. بر اساس نظر کارشناسان، تظاهرات ضد بی‌عدالتی اخیر در آمریکا گسترده‌ترین حرکت اجتماعی تاریخ آمریکاست.  برآورد کارشناسان حاکی از آن است که به‌رغم تلاش دولت ترامپ برای مهار و سرکوب این حرکت، این جنبش اجتماعی، حرکتی ادامه‌دار و در حال گسترش است. حتی در صورتی که در این برهه این حرکت سرکوب و خاموش شود، انتظار می‌رود در سال‌های آتی در قالبی جدید دوباره ظهور کند. این تظاهرات به سه دلیل اهمیت راهبردی ویژه دارند و نشانه ورود تاریخ ایالات متحده به یک دوران گذار است.

۱: تغییرات دموگرافیک نژادی

بر اساس گزارش اداره آمار آمریکا، ترکیب جمعیتی این کشور از نظر نژادی در حال تغییرات اساسی است. بر اساس این گزارش، رنگین‌پوستان ـ اعم از سیاه‌پوستان، هیسپانتبارها و دیگران ـ  تا سال ۲۰۴۵ اکثریت جمعیت آمریکا را تشکیل خواهند داد و جمعیت سفیدپوست تبدیل به اقلیت خواهد شد.(۳) بنابراین، طی ۲۵ سال آینده، آمریکا از کشور اکثریت سفیدپوست به کشور اکثریت رنگین‌پوست تغییر خواهد کرد.

روند تغییرات دموگرافیک نژادی در حال حاضر هم در بخشی از جمعیت آمریکا قابل رؤیت است. به‌طور مثال جمعیت زیر ۱۸ سال آمریکا در حال حاضر اکثرا رنگین‌پوست هستند.(۴) ادامه این روند در آینده تمام جمعیت آمریکا را دچار تحول خواهد کرد و در نهایت منجر به قدرت گرفتن رنگین‌پوستان خواهد شد.

با توجه به وجود تغییرات ساختاری در سبک زندگی سفیدپوستان، به‌خصوص در زمینه ازدواج، خانواده و فرزندآوری و رواج همجنس‌گرایی، تغییرات دموگرافیک نژادی قابل پیشگیری و کنترل نیست. تفاوت سبک زندگی رنگین‌پوستان در این زمینه باعث رشد جمعیت آنان نسبت به سفیدپوستان شده است.

از آنجا که جوانان رنگین پوست آمریکایی عموماً منتقد اصول بنیادین آمریکا هستند، روند تغییرات دموگرافیک نژادی در این کشور بسیار حائز اهمیت است. مثلاً نظرسنجی‌ها از جمعیت زیر ۳۰ سال رنگین‌پوست نشان می‌دهند که این گروه، سرمایه‌داری را روش صحیح مدیریت اقتصادی جامعه آمریکا نمی‌داند.(۵)

بنابراین تغییرات دموگرافیک نژادی در نهایت باعث بروز تغییرات در تفکرات سیاسی خواهد شد و تحولات بنیادین در سیستم حکومتی آمریکا را رقم خواهد زد. این مسئله افول آمریکا را تسریع خواهد کرد. اتفاقات چند هفته گذشته آمریکا، حتی باب صحبت از فروپاشی این کشور را باز کرده است. برای مثال، مأمور سابق سازمان سیا که سرکوب معترضان در دیگر کشورها را رصد می‌کرده، در گفتگو با واشنگتن پست درباره وضعیت کنونی ‎آمریکا می‌گوید: «این چیزی است که در کشورها قبل از فروپاشی اتفاق می‌افتد.»(۶)  به گزارش سی ان ان، فرمانده سابق ارتش آمریکا در افغانستان ژنرال جان الن نیز گفته است: «اقدامات ترامپ می‌تواند نشانه شروع پایان آمریکا باشد.»(۷)

بر اساس نظرسنجی شبکه خبری ان بی سی و روزنامه وال استریت ژورنال، افکار عمومی آمریکا به‌شدت نگران آینده این کشور است. این نظرسنجی نشان می‌دهد که ۸۰ درصد رأی دهندگان آمریکایی می‌گویند وضعیت آمریکا از کنترل خارج شده است.(۸)

نشانه‌های تغییر دموگرافیک نژادی باعث ایجاد احساس خطر در بخشی از جمعیت سفیدپوست آمریکا شده است. یکی از دلایل مهم روی کار آمدن ترامپ بهره‌گیری وی از نگرانی‌های این قشر از سفیدپوستان و استفاده از ادبیات ضد مهاجرین مانند نیاز به کشیدن دیوار بین آمریکا و مکزیک و ممانعت از ورود مسلمانان به آمریکا بود. به دلیل وجود سیستم الکتورال، ترامپ توانست به‌رغم نداشتن رأی اکثریت جمعیت آمریکا به ریاست جمهوری دست یابد؛ اما در درازمدت شاهد انتقال قدرت از سفیدپوستان به رنگین‌پوستان خواهیم بود. در نهایت، حضور سفیدپوستان تندروی نژادپرست در بدنه حاکم آمریکا در درازمدت دوام نخواهد داشت.

تغییرات جمعیتی آمریکا نه تنها تبعات داخلی، بلکه تبعات بین‌المللی خواهد داشت و می‌تواند منشأ تحولات ماهوی در ایالات متحده باشد؛ به‌طوری که رفتار بین‌المللی آن را متحول کند. این مسئله برای ایران بسیار حائز اهمیت است و نویدبخش آن است که تعدیل نگاه نژادپرستانه در آمریکا باعث تغییرات بنیادین در سیاست خارجی آن کشور باشد. البته انتظار می‌رود این تغییرات به صورت تدریجی اتفاق بیفتند.

۲: زیربنای فکری داروینیسم اجتماعی و ناممکن بودن حل و فصل مشکلات نژادی این کشور در سیستم فعلی

اگر بخواهیم ظهور غرب به عنوان قدرت برتر جهانی در سه قرن اخیر را بررسی کنیم، نیاز است نیم نگاهی به زیربنای فکری آن داشته باشیم. در این میان، داروینیسم اجتماعی را می‌توان یکی از مهم‌ترین زیربناهای فکری ظهور غرب دانست. داروینیسم اجتماعی محصول گسترش اقتصادی و سیاسی اروپا در قرن نوزدهم است، به‌طوری که به عنوان توجیهی علمی برای سیاست‌های نژادپرستانه و ظالمانه داخلی و خارجی قدرت‌های اروپایی مورد استفاده قرار گرفت.

بر اساس این نظریه، جوامع بشری به‌مثابه ارگانیسم‌های زیستی هستند که برای بقا با هم می‌جنگند. فرایند تنازع بقا در نهایت به بقای اصلح خواهد انجامید، به‌طوری که قدرتمندان باقی خواهند ماند و ضعیفان از بین خواهند رفت. در واقع این نظریه به عنوان یک قانون طبیعی مورد پذیرش بخشی از نخبگان قدرت در غرب قرار گرفته بود. تلفیق نظریه داروینیسم اجتماعی و نژادپرستی در غرب باعث بروز فجایع بسیاری در سطح داخلی و بین‌المللی شد.

در بعد سیاست‌های داخلی داروینیسم اجتماعی به تفوق رویکرد عدم مداخله دولت در اقتصاد(۹) انجامید و منجر به بی‌توجهی کامل به مشکل فقر در جامعه و نابرابری‌های اجتماعی شد. بنابراین، داروینیسم اجتماعی تبدیل به موتور محرک انقلاب صنعتی دوم در کشورهای غربی شد و شکاف فزاینده میان فقیر و غنی را به صورت شبه علمی توجیه‌پذیر و فردگرایی مطلق و وحشیانه به‌خصوص در اقتصاد را بستری برای پیشرفت بشر تلقی کرد. این نگاه سیاست‌های عدالت‌محور را کاملا رد و آنها را بر خلاف پیشرفت بشریت عنوان ‌کرد، زیرا این سیاست‌ها باعث تداوم حیات قشرهای ضعیف‌تر جامعه می‌شد.

به دیگر سخن داروینیسم اجتماعی یک فلسفه سیاسی است که بر اساس آن، برترین مکانیسم مؤثر و اخلاق‌محور برای توزیع ثروت در جامعه، بازار آزاد است.  برخی از کارشناسان، دیدگاه‌های سیاسی حزب جمهوریخواه به‌طور کلی و ترامپ به‌طور خاص را منطبق بر این نظریه ارزیابی می‌کنند.  بر این اساس، آنها معتقدند، «همان طور که در طبیعت، گونه‌هایی زنده می‌مانند که به بهترین شکل خود را با شرایط زندگی تطبیق می‌دهند، سیستم سرمایه‌داری هم از میان ما به باهوش‌ترین و مستعدترین‌ها پاداش می‌دهد… محافظه‌کاران بر این باورند که برنامه‌هایی که منتج به اخذ مالیات از ثروتمندان و توزیع منافع آن میان فقراست، نامشروعند و نظم درست در تقسیم ثروتی را که در بازار به دست آمده از بین می‌برند.»(۱۰)

در بعد بین‌المللی، نظریه داروینیسم اجتماعی در کنار نژادپرستی و نظریه بار مسئولیت انسان سفیدپوست به نرم‌افزار فکری استعمار تبدیل شد. در این چهارچوب فکری است که برتری‌جویی‌های غربی و ظلم و ستم به جوامع تحت استعمار نیز به عنوان حرکت بشر به سوی تکامل تبلیغ می‌شد. در کنار نظریه داروینیسم اجتماعی، دیدگاه بار مسئولیت انسان سفیدپوست،(۱۱) قدرتمندانی را که بر اساس داروینیسم اجتماعی اصلح برای بقا فرض شده بودند، مسئول متمدن کردن جوامع تحت سلطه خود می‌دانست. بر این اساس، استعمار نه تنها امری مقبوح نبود، بلکه تنها راه برای پیشرفت جوامع غیر غربی بود.

با نهادینه شدن نرم‌افزار داروینیسم اجتماعی در بعد بین‌الملل، همه ملت‌ها تبدیل به ابزاری برای قدرتمندتر شدن قدرت‌های سلطه‌گر شدند. همان طور که داروینیسم اجتماعی در بعد داخلی باعث پیگیری سیاست‌های نژادپرستانه و ضدعدالت شده‌ بود، این ساختار فکری به‌طرزی فزاینده باعث پیگیری چنین سیاست‌هایی در روابط میان قدرت‌های سلطه‌گر و ملت‌های تحت ستم و ظهور مشکلات اجتماعی جهانی از جمله فقر، گرسنگی و… شده است.

با اینکه لزوماً همه جناح‌های سیاسی معتقد به این نگاه نیستند، اما نهادینه شدن این نرم‌افزار فکری در سیستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آمریکا، عبور از این نرم‌افزار را نیازمند تغییرات بنیادین می‌کند. ایجاد چنین تغییراتی نیز عموماً نیازمند رأی دو سوم نهادهای قانون‌گذار در این کشور از جمله در سنای آمریکاست. بنابراین ایجاد تغییراتی که مستلزم عبور از نرم‌افزار فکری داروینیسم اجتماعی باشد، تنها به وسیله دموکرات‌های چپ‌گرا قابل انجام نیست. در عمل عدم همراهی جمهوری‌خواهان در نهایت باعث خنثی شدن اقدامات جمعیت غیرمعتقد به داروینیسم اجتماعی می‌شود.

می‌توان گفت داروینیسم اجتماعی به‌مثابه نوعی حق وتو علیه اقدامات بنیادین عدالت‌محور در آمریکا عمل می‌کند.  از آنجا که داروینیسم اجتماعی بخشی غیرقابل تفکیک از ماهیت حکومت ایالات متحده آمریکاست، حرکت‌های اجتماعی علیه بی‌عدالتی نمی‌توانند از طریق راهکارهای موجود در نظام حاکمیتی فعلی آمریکا به اهدافشان برسند.

  1. خشونت پلیس

همان طور که پیشتر گفته شد، تغییرات دموگرافیک نژادی در آمریکا و گسترش حرکت اجتماعی مبارزه با بی‌عدالتی باعث شده است که درصد قابل توجهی از سفیدپوستان بیش از پیش احساس خطر کنند. به نظر می‌رسد در این شرایط، خشونت پلیس نه تنها پایان نخواهد یافت، بلکه تشدید خواهد شد. باید توجه داشت که فلسفه وجودی پلیس خشن در آمریکا، وجود تنش‌های فراوان اجتماعی در آن کشور است. برای مهار این وضعیت و جلوگیری از فروپاشی سیستم حاکم، آمریکا به پلیس خشن نیاز دارد. قوانین مصونیت پلیس نیز با همین منطق در طول سال‌ها ایجاد شده‌اند. به دلیل عدم وجود اجماع در مورد مسئله خشونت پلیس، قوانین مصونیت پلیس به‌راحتی قابل تغییر نیستند و این مسئله تداوم خواهد داشت.

به عبارت دیگر، ایالات متحده در حال حاضر در حال تجربه دوران گذار از نژادپرستی و داروینیسم اجتماعی به عنوان دو بنیان بی‌عدالتی در آمریکاست. به نظر می‌رسد در این دوران گذار، رنگین‌پوستان شاهد مشکلات بیشتری از جمله تشدید تنش‌های اختلاف نژادی و اختلاف طبقاتی خواهند بود.

شاید مشکلات ناشی از بی‌عدالتی در آمریکا از دید ناظران بیرونی قابل حل باشد. شاید گفته شود این کشور ثروتمند باید برای رفع اختلافات طبقاتی و نژادی، سرمایه‌گذاری بیشتری در راستای خدمات‌رسانی اجتماعی به قشرهای محروم جامعه، به‌خصوص سیاهپوستان کند. اما راهکاری که طی سال‌ها برای مهار اختلافات و تنش‌هایی که باعث دوقطبی شدن جامعه آمریکا شده، پلیس خشن است.

در نتیجه، در آینده‌ای نزدیک، جامعه آمریکایی شاهد تداوم نژادپرستی و خشونت پلیس خواهد بود. از آنجا که بخش منتفع از نژادپرستی در آمریکا زخم‌خورده است، خشونت‌های پلیس علیه رنگین‌پوستان بیشتر نیز خواهد شد و حرکت‌های اعتراضی به بی‌عدالتی‌های ساختاری در آمریکا، به‌خصوص نژادپرستی نظام‌مند گسترش خواهند یافت. به نظر می‌رسد این حرکت‌ها به‌تدریج به این نتیجه خواهند رسید که برای دستیابی به اهداف خود نیازمند تلاش برای تغییر در ماهیت آمریکا هستند و امکان دستیابی به اهداف خود از طریق سیستم موجود را ندارند.

 

نیاز به ایجاد قرارگاه مقابله با آمریکا:

شرایط کنونی برای ایران فرصتی استثنائی ایجاد کرده است. بی‌ثباتی کنونی آمریکا ناشی از افزایش تنش‌های بی‌سابقه در چند سطح است: دوران ریاست جمهوری ترامپ، ناکارآمدی دولت در مهار همه‌گیری کرونا، بیکاری ناشی از شرایط کرونا، التهابات ماه‌های آخر رقابت‌های ریاست جمهوری و در نهایت اعتراضات در پی قتل بی‌رحمانه فردی سیاهپوست به دست پلیس. عدم توجه به فرصت به دست آمده در راستای منافع ملی کشور نیست.

اتخاذ اقدامات لازم در شرایط کنونی بیش از پیش نیازمند ایجاد قرارگاهی قوی برای رصد مسائل آمریکا، ایجاد هماهنگی در اقدامات نهادهای مرتبط، و شبکه‌سازی است. این مسئله با توجه به ایجاد گروه اقدام ایران در وزارت خارجه آمریکا ضروری به نظر می‌رسد.  کارکرد مورد نظر برای قرارگاه مقابله با آمریکا اتخاذ تصمیمات خرد و تعریف پروژه‌ها و راهکارهای عملیاتی در راستای تصمیمات کلان نظام در حوزه آمریکاست. به بیان دیگر قرارگاه، مکمل و بازوی اجرایی تصمیماتی است که در سطح کلان کشور گرفته می‌شود.  ایجاد این قرارگاه می‌تواند مدیریت ستادی مسائل آمریکا را سامان دهد و بستری برای مدیریت پروژه‌های ریز فراهم کند.

تعریف پروژه‌هایی در زمینه دیپلماسی عمومی می‌تواند یکی از حوزه‌های کاری قرارگاه مقابله با آمریکا باشد.  در این مورد، توجه به جمعیت مسلمانان و رنگین‌پوستان آمریکا به عنوان دو گروه هدف دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی در این کشور اهمیت ویژه‌ای دارد. ارتباط با این دو گروه و دیگر گروه‌های همسو باید در دستور کار قرارگاه مقابله با آمریکا قرار گیرد.

یکی از صحنه‌های اصلی دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی در آمریکا تأثیرگذاری بر جریان‌های اسلامی، به‌ویژه در میان سیاهپوستان است. به نظر می‌رسد آنچه در دهه ۶۰ میلادی در باره ظهور جریان اسلامی انقلابی در جمعیت سیاهپوست آمریکا رخ داد، قابل تکرار است. در دهه ۶۰ میلادی و در اوج معضل تبعیض‌نژادی در آمریکا، شاهد رشد گرایش سیاه‌پوستان به اسلام و ظهور رهبری انقلابی چون مالکوم ایکس در رأس جریان اسلامی بودیم. رهبری مالکوم ایکس جریان اصلی مبارزه با تبعیض نژادی در آمریکا به رهبری مارتین لوترکینگ را هم به سمت انقلابی‌تر شدن سوق داد.

در حال حاضر نسل دوم و سوم مسلمان در آمریکا در تظاهرات اخیر فعال هستند. تصاویر مربوط به برپایی نماز جمعه و جماعت توسط معترضان مسلمان، گوشه‌هایی از این واقعیت را به نمایش می‌گذارد. این جمعیت که عموماً از تحصیلات بالایی برخوردارند، ظرفیت رهبری حرکت‌های اجتماعی عدالت‌محور را دارند. شاید بتوان چنین ادعا کرد که امکان ظهور حزب‌الله در آمریکا هم وجود دارد. در صورت ظهور رهبران انقلابی مسلمان در میان نسل دوم و سوم مسلمانان آمریکایی، انتظار می‌رود جریانات دیگر اعتراضی هم از آن متأثر شوند و به سمت انقلابی شدن حرکت کنند.

این در حالی است که یکی از مشکلات حرکت‌های اجتماعی ضد بی‌عدالتی در آمریکا فقدان رهبری است.  ایران می‌تواند در شناسایی افرادی که ظرفیت رهبری در این حرکت را دارند فعال باشد و به آنها کمک کند.  جمهوری اسلامی در این زمینه دو تجربه موفق داشته است: ایجاد حزب‌الله در لبنان و حمایت از نیروهای عراقی ضد صدام در زمان جنگ تحمیلی.

دستیابی به این هدف نیازمند حرکتی منسجم و برگرفته از رصد، پژوهش و تحلیل دقیق و علمی در این راستاست. دولت ترامپ برای رصد و مدیریت مسائل مربوط به ایران، گروه اقدام ایران را در وزارت خارجه این کشور ایجاد کرد.  به نظر بسیاری از کارشناسان، دلیل موفقیت نسبی دولت آمریکا در حوزه تحریم‌های ضد ایرانی تشکیل این گروه و ایجاد انسجام در ساختار سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران بود.

جمهوری اسلامی نیز باید در این زمینه، مقابله به مثل و قرارگاهی را به عنوان مرجعیت علمی و عملیاتی مسائل آمریکا ایجاد کند. نیاز است قرارگاهی در عالی‌ترین سطوح تصمیم‌سازی در کشور برای رصد مستمر و عمیق سیاست‌ها و عملکرد طرف مقابل و ارائه راهکارهای مقابله تأسیس شود.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دانشکده مطالعات جهان

۲٫عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دانشکده معارف و اندیشه اسلامی

۳٫https://www.brookings.edu/blog/the-avenue/2018/03/14/the-us-will-become-minority-white-in-2045-census-projects/

۴٫https://www.axios.com/when-american-minorities-become-the-majority-d8b3ee00-e4f3-4993-8481-93a290fdb057.html

۵٫https://www.forbes.com/sites/randalllane/2020/02/27/new-survey-reveals-the-emerging-socialist-majority-propping-up-bernie-sanders-among-democrats/

“۶٫This is what happens in countries before a collapse.”  https://www.washingtonpost.com/national-security/cia-veterans-who-monitored-crackdowns-abroad-see-troubling-parallels-in-trump-handling-of-protests/2020/06/02/7ab210b8-a4f6-11ea-bb20-ebf0921f3bbd_story.html

۷٫https://amp.cnn.com/cnn/2020/06/04/politics/john-allen-trump-protests-george-floyd/index.html?__twitter_impression=true

  1. https://www.nbcnews.com/news/amp/ncna1226276?__twitter_impression=true

۹٫Laissez-faire.

۱۰٫https://nymag.com/intelligencer/2017/06/social-darwinism-is-what-truly-guides-trump.html

۱۱٫The white man’s burden

01سپتامبر/20

خیزش عظیم سیاسی مردم آمریکا علیه «ایالات متحده»

تظاهرات خیابانی ممتد آمریکا که از ششم خرداد ماه (۲۶ می ۲۰۲۰) شروع شده تا کنون (پایان تیر) ادامه پیدا کرده و ابعاد مختلف آن در کانون توجه قرار گرفته است. درگیر شدن بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری دست‌کم ۰۰۰/۱۱۰ راه‌پیمایی عملاً این کشور را فلج کرده است. به زیر کشیدن نمادهای تاریخی و فرهنگی و تمدنی این کشور و آتش زدن مکرر پرچم آن توسط شهروندان از یک ‌سو دایره اعتراضات را از یک‌ موضوع یا یک قانون و یا یک رویه فراتر برده و به «اساس نظام» کشانده و از سوی دیگر آینده آمریکا و نتایج نهایی این تظاهرات را با «گزینه‌«هایی پیوند زده است که در نهایت از «تحول اساسی» حکایت می‌کند.

در این میان گفته شده آینده اعتراضات کنونی در آمریکا به یکی از این گزینه‌ها ختم می شود: هرج و مرج گسترده و جنگ داخلی شدید، انتزاع ایالات و تبدیل «ایالات متحده» به چند کشور، وقوع یک انقلاب واقعی و همه‌جانبه که اساساً ماهیت این کشور را دگرگون می‌کند و دوره جدیدی از «جمهوریت» در آمریکا و به عبارتی شکل‌گیری «جمهوری جدید».

 

  1. هرج و مرج

آنچه طی ماه‌های اخیر در جامعه آمریکا مشاهده شد، از استعداد بالای آن در کشیده شدن این کشور به هرج و مرج طولانی حکایت دارد. وقوع بیش از صد هزار تجمع اعتراضی که همه به خشونت منجر شدند، بی‌سابقه است. البته این کشور در دو و نیم قرن گذشته اعتراضات زیادی را به خود دیده، از جمله: اعتراضات علیه قانون برده‌داری، اعتراضات علیه تبعیض نژادی و اعتراضات علیه فقر و بی‌عدالتی.

حتی می‌توان گفت از سال ۱۷۷۶ که کشوری مستقل به نام «آمریکا» تأسیس شد، اعتراضات گسترده همواره وجود داشته و بعضی‌ها هم موفق بوده‌اند، اما بنا به گفته صاحب‌نظران برجسته آمریکایی، اعم از موافق و مخالف حکومت فعلی، این تظاهرات با موارد قبلی تفاوت‌های بنیادین دارد. در شرایط کنونی سه عنصر به هم گره خورده‌اند: حکومت نژادپرست دونالد ترامپ که به نژادپرستی افتخار می‌کند و حال آنکه حکومت‌های پیشین در عین اعمال نژادپرستی، آن را انکار می‌کردند. بیماری رو به شدت «کرونا» که به شکلی لجام‌گسیخته آمریکا را از نظر شمار مبتلایان و قربانیان در «صدر» نشانده و حکومت را نیز در ناتوانی از علاج، «مشهور» کرده است و نزاع دولت با قواعد قطعی بین‌المللی که از قضا تأمین‌کننده منافع استعمارگران در مقابل ملت‌ها هم هست، این عوامل هرج و مرج را تشدید کرده است. شرایط کنونی آمریکا از با همه مواردی که در طول ۲۴۴ سال حیات «ایالات متحده آمریکا» روی داده‌اند، تمایز دارد.

در این میان تکلیف پلیس چندان روشن نیست، زیرا از یک‌ سو به دلیل ایالتی بودن، تابع قوانین و تصمیمات در هر ایالت است و از سوی دیگر آموزش‌ها و رویه‌های پرخشونتی که پلیس با آن تربیت شده به تشدید و تعمیق اعتراضات منجر گردیده است. کما اینکه تظاهرات پردامنه کنونی به برخورد خشن پلیس در شهر مینیاپولیس با جورج فلوید سیاه‌پوست بازمی‌گردد که به مرگ فجیع او منجر شد.

بسیاری از ناظران آمریکایی معتقدند شرایط هر روز سخت‌‌تر و درگیری‌های داخلی گسترده‌تر می‌شوند. پلیس صحنه را تا همین جا هم باخته است. دونالد ترامپ اخیراً در ایالت «اوکلاهماسیتی» اعتراف کرد که صدها پلیس در جریان اعتراضات مجروح شده‌اند و این در حالی است که پلیس آمریکا با تجهیزات بسیار کامل به میدان آمده است، به گونه‌ای که بعضی سبک مواجهه پلیس با معترضین داخلی را شبیه مواجهه نظامی ارتش آمریکا در عراق در زمانی که در معرض حملات مسلحانه قرار داشتند، می‌دانند.

پلیس امریکا دیگر قادر به مهار اعتراضات نیست و نحوه مواجهه آن با مردم معترض فقط هزینه‌های حکومت را افزایش می‌دهد. به دلیل شکست پلیس در این زمینه، ترامپ پای گارد ملی و پنتاگون را وسط کشید و در واقع به گزینه «حکومت نظامی» روی آورد. گزینه‌ای که اگر از سوی دولت‌های مخالف آمریکا در مواجهه با گروه‌های مسلح مخالف خود انتخاب می‌شد، دولت آمریکا حتی به تشکیل «ائتلاف بین‌المللی» علیه آن روی می‌آورد! توسل دونالد ترامپ به «حکومت نظامی» و واگذاری مأموریت‌ کنترل به ارتش آمریکا، وخامت اوضاع را نشان می‌دهد و حاکی از آن است که ما فقط درصد کمی از تصاویری را که حجم و شدت واقعی تظاهرات و نحوه مواجهه حکومت آمریکا با آن را نشان می‌دهد، دیده‌ایم. دامنه سانسور تصاویر به‌حدی زیاد است که وقتی CNN فقط گوشه‌ای از آن را نشان داد، دونالد ترامپ تعبیر کودتای دموکرات‌ها علیه دولت را به کار برد.

از سوی دیگر، جامعه آمریکا یک جامعه مسلح است. آمارها می‌گویند در آمریکا سالانه ۳۶ هزار نفر بر اثر تیراندازی جان خود را از دست می‌دهند. براساس آمار رسمی مرکز حقوق «گیفوردز» (giffords)» بیش از یک میلیون و دویست هزار آمریکایی در یک دهه گذشته مورد هدف اسلحه قرار گرفته‌اند و به‌طور متوسط هر روز ۱۰۰ نفر با شلیک تیر کشته می‌شوند.

در گزارشی دیگر آمده است که هر سال حدود ۱۰۰۰ غیرنظامی آمریکایی به دست پلیس آمریکا کشته می‌شوند. تعداد سیاهان کشته شده به دست پلیس پنج برابر تعداد سفیدهاست. گزارش دیگری حاکی از آن است که  هر سال ۱۵۰۰ کودک آمریکایی در اثر حمله مسلحانه به مدارس جان خود را از دست می‌دهند. محققان معتقدند خشونت اسلحه حداقل ۲۲۹ میلیارد دلار در سال برای اقتصاد آمریکا هزینه دارد که شامل هزینه‌های پزشکی، اجرای قانون و عدالت کیفری می‌شود.

در گزارش دیگری آمده است که از ۳۶۳۸۲ مورد قتل توسط اسلحه، ۲۲۲۲۷ نفر (۶۱ درصد) در درگیری‌های عمدی کشته شده‌اند؛ ۱۲۸۳۰ مورد (۳۵ درصد) با اسلحه اقدام به خودکشی کرده؛ ۴۹۶ مورد (۴/۱ درصد) توسط نیروهای نظامی کشته شده‌ و مابقی ۲۸۷ مورد (۷۸/. درصد) در تیراندازی‌های غیرعمدی  جان باخته‌اند. آمریکا اگرچه فقط ۴ درصد از جمعیت جهان را به خود اختصاص داده، اما ۳۵ درصد از میزان قتل توسط اسلحه را از آن خود کرده است و سهم آن در خودکشی با اسلحه ۹ درصد است. به این ترتیب علاج تلفات ناشی از استفاده از سلاح در آمریکا بسیار دشوار است؛ زیرا متمم دوم قانون اساسی آمریکا می‌گوید: «داشتن یک نیروی منظم شبه‌نظامی مردمی برای امنیت یک کشور آزاد ضروری است و حق مردم برای نگهداری و حمل اسلحه نباید نقض شود.»

در این تردیدی نیست که آمریکا وارد دوره‌ای از «هرج و مرج» شده و آثار آن بر اقتصاد آن هم کاملاً روشن است. اما سئوال این است که آیا آنچه آمریکا با آن مواجه شده فقط یک هرج و مرج است؟

 

۲٫انتزاع «ایالات متحده»

«ایالات متحده آمریکا» به‌طور طبیعی شکل نگرفته است و تأکید حکومت آمریکا در به‌کارگیری این ترکیب در همه قراردادها و بیانات، حاکی از «اجباری» بودن آن است؛ لذا تفکر تجزیه‌طلبی در آمریکا بسیار قوی است تا جایی که قانون اساسی آمریکا «تلاش یک‌جانبه» برای تجزیه را مردود شناخته و به موافقت و رضایت «ایالات متحده» موکول کرده است. با این حال در سال‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱، یازده ایالت از پانزده ایالت جنوبی در واکنش به لغو قانون برده‌داری از سوی ایالات متحده، اعلام جدایی کردند و «ایالات مؤتلفه آمریکا» در مقابل ایالات متحده را تشکیل دادند. هر چند پنج سال بعد، این ائتلاف با پیروزی ایالت‌های شمالی در «جنگ داخلی» فرو پاشید، اما تفکر جدایی از ایالات متحده در ایالات هنوز «زنده» است، به گونه‌ای که در سال ۱۳۸۷ مؤسسه نظرسنجی بین‌المللی زاگبی اعلام کرد ۲۲ درصد آمریکایی‌ها معتقدند «جدایی» حق ایالات است و منافاتی با قانون اساسی آمریکا ندارد. در همین زمان و‌ب‌سایت کاخ سفید از رسیدن طومارهایی خبر داد که در آنها از «حق تجزیه» دفاع شده بود. این طومارها حاوی ۷۰۰ هزار امضا بودند که در آنها از حق جدایی ایالت‌های تگزاس، کارولینای جنوبی، جورجیا، لوئیزیانا، میسوری، تنسی، کارولینای شمالی، آلاباما، اوکلاهما و اوهایو دفاع شده بود و فقط ۱۱۸ هزار امضای آن متعلق به ایالت تگزاس بود.

با این وصف می‌توان گفت «کنفدراسیون ایالات متحده آمریکا» از زمان اعلام موجودیت خود در سال ۱۸۶۱ با درخواست تجزیه ایالات مواجه بوده است. بعضی از این ایالت‌ها مثل هاوایی حدود ۱۰۰ سال در برابر پیوستن به «ایالات متحده» مقاومت کرده و به آن نپیوسته بودند.

بعضی معتقدند احتمالاً انتزاع ایالات از «کالیفرنیا» شروع می‌شود. این ایالت که پرجمعیت‌ترین ایالت آمریکا به حساب می‌آید و پنجمین قدرت اقتصادی در دنیا شناخته می‌شود، از نحوه مواجهه واشنگتن دی‌سی با خود و سهم کمی که در سیاست آمریکا دارد، نارضایتی شدیدی دارد و این نارضایتی به شکل‌گیری جنبشی به نام «کالگزیت»  (Calexit)منجر شده است. اگر این جنبش به نتیجه برسد سرنوشت حکومت ایالات متحده کلاً تغییر پیدا می‌کند، چون با توجه به درآمد اول این ایالت در مقایسه با سایر ایالت‌ها، بیشترین مالیات از این ایالت به خزانه آمریکا ریخته می‌شود. در نتیجه جدایی آن کاهش شدید قدرت مالی آمریکا را در پی دارد و سبب سقوط شدید ارزش دلار می‌شود و خود این ضعف، روند جدایی ایالات را تسریع می‌کند.

اما این روند و تشدید نارضایتی از حکومت ایالات متحده فقط به کالیفرنیا محدود نمی‌شود و «دوقطبی» بودن فقط به وضعیت شهروندان محدود نمی‌شود، بلکه روابط ایالت‌ها با یکدیگر و با مرکز کشور هم به‌شدت تحت تأثیر این وضعیت، به نقطه انفجار نزدیک شده است. «راشل نویر» ۱۵ ماه پیش در مقاله‌ای نوشت: «جامعه آمریکا در سال‌های اخیر به شکل روزافزونی دوقطبی شده و این دوقطبی بودن به احزاب اصلی نیز که حکومت را طی ۱۵۰ سال اخیر در قبضه خود نگه داشته‌اند سرایت کرده است. هم‌اینک جمهوری‌خواهان محافظه‌کار و دموکرات‌ها لیبرال شده‌اند.»

این یعنی که دفاع از بنیان‌های شکل‌دهنده به «ایالات متحده» در میان نخبگان حاکم هم رو به ضعف گذاشته است و اگر وضعیت به همین صورت استمرار پیدا کند، به موازات شدت گرفتن جنبش آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی در جامعه آمریکا، شکاف درون حکومت نیز گسترش پیدا می‌کند. «برنارد گرافمن» استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا، ماه‌ها پیش از شروع اعتراضات کنونی گفته بود: «ما از سال‌های پس از جنگ‌های داخلی تا به امروز شاهد چنین دوقطبی شدیدی در سیاست نبوده‌ایم. این دوقطبی اکنون در کنگره هم به چشم می‌خورد.»

در این میان یک سئوال اساسی  مطرح می‌شود. به فرض تداوم و گسترش جنبش جدایی‌طلب کالگزیت در کالیفرنیا و مشابه آن در سایر ایالات، جدایی ایالات در آمریکا چگونه تحقق پیدا می‌کند. آیا این جدایی از جنس جدایی چک از اسلووکی (در سال ۱۳۷۲) است که به صورت مسالمت‌آمیز و بدون خونریزی و در زمانی کوتاه روی داد یا از جنس جدایی بنگلادش از پاکستان (در سال ۱۳۵۰) است که به صورت درگیری‌های خونین روی داد و حدود ۹ ماه به درازا کشید؟

قانون اساسی تجزیه ایالتی از «ایالات متحده» را ممنوع و دونالد ترامپ برای جلوگیری از تحقق جدایی «سیاتل»، ارتش را وادار به مداخله نظامی کرد و علاوه بر سیاتل در ۱۲ شهر دیگر نیز قانون منع رفت و آمد را به اجرا گذاشت و به حکومت نظامی متوسل شد. بنابراین جنبش جدایی‌طلبی راه همواری را پیش‌رو ندارد، اما از آنجا که در ساختار آمریکا هم نفوذ کرده است، می‌تواند به نتیجه برسد. در همین روزهای اخیر وقتی صحبت از مداخله ارتش در ایالت‌هایی مثل کالیفرنیا شد، ارتش آمریکا اعلام کرد که علاقه‌ای به مداخله ندارد و در همان حال فرمانده ارتش به «جو بایدن» کاندیدای حزب دموکرات در انتخابات ریاست‌جمهوری نوامبر ۲۰۲۰ هشدار داد که در صورت شکست در انتخابات، حق ندارد هواداران خود را به «اعتراض مسلحانه» فرا بخواند. مجموعه این خبرها بیانگر آن است که آمریکا احتمالاً در آستانه یک درگیری داخلی قرار گرفته است.

 

  1. وقوع یک انقلاب واقعی

«انقلاب» معانی فراوانی دارد، اما متداول‌ترین آن «وقوع تحول در همه بنیان‌ها و به شکل مسالمت‌آمیز، از لایه‌های زیرین جامعه است» و در آن سه عنصر «مردم»، «ایدئولوژی» و «رهبری» برجسته‌اند. سئوال این است که آیا جامعه آمریکا، اینک در آستانه یک انقلاب واقعی است؟ بعضی از نظریه‌پردازان وقوع انقلاب در جامعه آمریکا را غیرممکن تلقی کرده و گفته‌اند آمریکا تجربه مواجه شدن با جنبش‌های اعتراضی از نوع عدالت‌خواهی و استقلال‌طلبی را دارد و مانند گذشته می‌تواند جنبش کنونی مردم را مهار کند و مانع تغییرات بنیادین شود.

این فرضیه اما از نظر علمی و عملی چندان قوی نیست، زیرا توفیق یک حکومت در مهار جنبش‌های پیشین، لزوماً به معنای توانایی آن در مهار جنبش‌های گسترده‌تر و پرقدرت‌تر نیست. بر این اساس هیئت حاکمه آمریکا اکنون در برابر این پرسش قرار گرفته است که آیا بار دیگر می‌تواند جنبش مردم را مهار کند یا خیر؟

عنصر «مردم» در جنبش کنونی خیلی پررنگ است و برخلاف موارد گذشته به یک طبقه یا نژاد و یا قشر خاص محدود نمی‌شود و مطالبات مردم هم فراتر از گذشته است. در جنبش کنونی فقط مخالفان تبعیض‌نژادی خواهان تغییر نشده‌اند، بلکه بخش وسیعی از سفیدپوستان نیز در این جنبش مشارکت دارند. در همان حال در میان نخگبان سیاسی آمریکا نیز فقط این گروه‌های شناخته شده‌ای مانند مخالفان جنگ (Antiwar) از جنبش اعتراضی حمایت نمی‌کنند. این حمایت امروز به رسانه‌های پرقدرت نیز راه پیدا کرده و به سرنوشت رقابت‌های انتخاباتی دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه هم گره خورده است. توسعه تظاهرات به بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری بیش از ۹۰۰۰۰ راه‌پیمایی نشان می‌دهد که جنبه مردمی این جنبش بسیار قوی و با گذشته متفاوت است.

از حیث ایدئولوژی و برخورداری از «تفکر تغییر» نیز این جنبش ممتاز است. آتش زدن پرچم توسط شهروندان، عمق بی‌اعتقادی آنان به مفهوم «ایالات متحده» را به‌خوبی نشان می‌دهد و به زیر کشیدن مجسمه‌های نمادهای تاریخی آمریکا از قبیل کریستف کلمب (۱۴۵۱ـ ۱۵۰۶)، جورج واشنگتن (۱۷۸۹ـ ۱۷۹۷) و توماس جفرسون (۱۸۰۱ ـ ۱۸۰۹) حاکی از آن است که این جنبش از «آرمان» و «ایدئولوژی» محکمی بهره‌مند است. کلمب آمریکا را کشف کرد و پدر آمریکا به حساب می‌آید. جورج واشنگتن اولین رئیس‌جمهور و رهبر انقلاب آمریکا و جفرسون نویسنده اعلامیه استقلال و مظهر تاریخ لیبرال دموکراسی آمریکا محسوب می‌شوند. لذا این جنبش تمام بنیان‌های تمدنی آمریکا را نشانه رفته است.

تفکر تغییر و تبدیل آن به ایدئولوژی و راه یافتن آن به لایه‌هایی در حاکمیت، حداقل از سال ۲۰۰۰ بروز و ظهور جدی پیدا کرد. در نیمه دولت دوم «بیل کلینتون»، گردانندگان اصلی سیاست آمریکا به این نتیجه رسیدند که روند تحولات داخلی و بین‌المللی، آمریکا را به حاشیه برده و آینده آن را تهدید کرده است؛ از این رو فکر «تغییرات بنیادی» مطرح شد. «نئوکان‌»ها که صهیونیست بودند به فکر افتادند تا با یک سلسله اقدامات حاد سرنوشت آینده را تغییر دهند و تهدیدات بنیادین را از سر ایالات متحده رفع کنند. واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر این مبنا صورت‌بندی شد تا با استفاده از ظرفیت روانی و احساسی آن، «قدرت» ایالات متحده احیا شود. حمله بدون مجوز سازمان ملل به افغانستان (در ۱۶ مهر ۱۳۸۰) و عراق (در ۲۹ اسفند ۸۱) بر این اساس صورت گرفت تا همه بپذیرند که «کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است». آمریکا با بهره‌گیری از قدرت نظامی تلاش کرد تا ورق را برگرداند، اما نشد و جورج بوش در سال ۱۳۸۶ ناگزیر شد با امضای قراردادی با دولت وقت عراق، خروج نظامی خود را عملیاتی و به شکست استراتژی نئوکان‌ها یعنی راهبرد احیای قدرت آمریکا اعتراف کند.

پس از بوش، آمریکا بار دیگر به شعار «تغییر» روی آورد؛ اما برخلاف آنچه نئوکان‌ها می‌گفتند، مراد تیم اوباما تغییر از درون بود. باراک اوباما با این شعار پا به میدان گذاشت و صراحتاً گفت که آمریکا در صحنه داخلی و موضوع عدالت اجتماعی و در صحنه خارجی و موضوع مداخلات در امور دیگر کشورها به تغییر نیاز دارد. شعار تغییر(Change)  اگرچه عملی نشد و آمریکای اوباما تفاوت چندانی با آمریکای پیش از آن نکرد؛ اما خود اینکه فردی با شعار تغییر در سیاست‌های داخلی و خارجی بتواند به آرای اکثریت مردم دست پیدا کند، وضع جامعه آمریکا و میزان محبوبیت سیاست‌های سنتی حکومت بین شهروندان را برملا کرد.

پس از اوباما، آمریکا گام سوم را هم برای تغییر برداشت. دونالد ترامپ با متهم کردن حکومت آمریکا به نادیده گرفتن اولویت‌ها و متزلزل کردن بنیان‌های جامعه آمریکا، مدعی احیای آمریکا شد و با تأکید بر سفیدها که تأسیس‌کننده «ایالات متحده» بودند، تغییرات درونی را کلید زد. ترامپ با این شعار و با تشدید دوقطبی درون جامعه به پیروزی دست یافت و پس از آن اعمال فشار بر غیرسفیدها را شروع کرد. نتیجه حکومت ۴ ساله ترامپ، تشدید درگیری‌ها در میان مردم و هیئت حاکمه است. متهم شدن ترامپ به دخالت دادن روس‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، از نظر سیاسی یک افتضاح ـ نه فقط برای ترامپ و جمهوری‌خواهان ـ به حساب می‌آید؛ زیرا آمریکا مدعی قدرت اول بودن است و در نتیجه دخالت دولتی دیگر در انتخابات آن معنا ندارد.

از جنبه رهبری، جنبش کنونی آمریکا دچار ابهام است. داشتن رهبری فردی برای انقلاب‌ها یک امتیاز بزرگ به حساب می‌آید، ولی آیا چنین رهبری می‌تواند در آمریکا به منصه ظهور برسد؟ واقعیت این است که اگر چنین رهبری به صورت آشکار وجود می‌داشت، از سوی حکومت دستگیر و ارتباط او با جامعه قطع می‌شد. تجربه دو دهه اخیر هم نشان می‌دهد که در امریکا رهبری شرط به پیروزی رسیدن نیست، بلکه شرط حفاظت از دستاوردهای پیروزی است. به همین جهت بعضی از نظریه‌پردازان گفته‌اند استمرار تظاهرات و گسترش آن و حفظ جنبه مسالمت‌آمیز آن از سوی مردم، از وجود رهبری حکایت می‌کند. اینکه این رهبری کیست و یا چه کمیته‌ای است، کسی نمی‌داند، اما واقعیت این است که اگر این جنبش به پیروزی برسد، رهبری پنهان کنونی، آشکار می‌شود.

رهبری در جنبش کنونی امریکا توانسته به آن جنبه‌ آرمانی بدهد. شعار عدالت‌ اجتماعی و تغییر تاریخ آمریکا و نفی آنچه تا کنون به نام «آمریکا» شناخته شده است، بدون وجود رهبری متصور نیست. در همین حال عده زیادی از نخبگان در سطوح مختلف از لزوم بازنویسی تاریخ آمریکا و زدودن چهره‌هایی نظیر جفرسون از آن سخن می‌گویند و صدای آنان با وجود محدودیت‌ها به گوش می‌رسد. درست است که آنها به رسانه‌های پرقدرتی نظیر «فاکس‌نیوز» و «نیویورک تامیز» وCNN  دسترسی ندارند، اما وجود شبکه‌های اجتماعی صدای آنان را پژواک داده است؛ از این رو فیس‌بوک و توییتر و… ناگزیر شده‌اند پی در پی صفحه‌های آنان را حذف کنند.

 

  1. دوره جدیدی از جمهوریت

بعضی معتقدند آنچه این روزها شاهد هستیم در حد فاصل انقلاب و شورش قرار دارد. به این معنا که نه انقلاب به معنای تحول بنیادین و نه شورش به معنای مطالبه یک ایده و یا خواسته است. سطح اعتراضات در جامعه آمریکا بالاست و حکومت فعلی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد و یا مهارش کند. این اعتراضات که هم‌اکنون با منافع بخش زیادی از نخبگان سیاسی گره خورده، بدون رسیدن به یک دستاورد اساسی فرو نمی‌نشیند. این «دستاورد اساسی» چیست؟ برخی از ناظران  معتقدند که بی‌تردید دوره جدید حیات سیاسی آمریکا آغاز شده و با «جمهوری» جدیدی شبیه به آنچه پیش از این و در جریان انقلاب فرانسه شاهد بوده‌ایم، روبروست. این نظریه‌پردازان گفته‌اند هیئت حاکمه کنونی آمریکا ناگزیر است به خواسته‌های معترضین تن دهد و با آنان به توافق برسد. این توافق مستلزم مشارکت معترضین در حکومت و پیدا کردن سهمی مناسب در آن است.

تلفیق حکومت مبتنی بر لیبرال دموکراسی با معترضین، به جمهوری جدیدی شکل می‌دهد که اساس نظام گذشته را حفظ می‌کند. یعنی «ایالات متحده» به صورت یک نظام فدرال دموکراتیک باقی می‌ماند، ولی از نظر راهبرد و رویکردها به تغییرات اساسی در وضع سیاسی داخلی و مسایل خارجی تن می‌دهد. بنابراین آمریکای آینده، ترکیبی از سیاه و سفید و نه فقط سفید و ‌آمریکائی متکثر و نه فقط در تبادل بین دو حزب خواهد بود.

آمریکا در وجه جمهوریت حداقل در میان‌مدت از «اریکه قدرت جهانی» به زیر کشیده می‌شود و اشتغال به داخل تا حد زیادی از اثرگذاری خارجی آن می‌کاهد. آمریکا از نظر اقتصادی با مشکلات عدیده مواجه است و وضع آن در جمهوری جدید هم بهتر از گذشته نخواهد بود. همین چند روز پیش یک مقام اقتصادی آمریکا گفت که اقتصاد آمریکا تحت تأثیر شیوع بیماری کوید ۱۹ (کرونا) به منفی هفت رسیده و در سال ۲۰۲۱ فقط ممکن است به منفی یک ارتقا یابد. یک کارشناس اقتصادی آمریکا معتقد است: «امروز اصل ترمیم‌پذیری و بازگشت‌پذیری اقتصاد لیبرال به رهبری آمریکا با تردید مواجه شده است.» او می‌گوید برگشت‌پذیری اقتصاد آمریکا به هزینه و زمان زیادی نیاز دارد. اگر آمریکا توانست بین ۸ تا ۱۰ سال، بحران مالی ۲۰۰۷ ـ ۲۰۰۸ را ترمیم کند، امروز ترمیم اقتصادی به بیش از این زمان نیاز دارد. «شورای روابط خارجی آمریکا» معتقد است آمریکا به بیش از یک دهه نیاز دارد تا به حفظ و احیای زیرساخت‌های اقتصادی خود دست پیدا کند. بانک مرکزی آمریکا دو هفته پیش از این اعلام کرد نرخ رشد ۹/۵  درصد سال ۲۰۱۹ را در سال آینده فقط می‌تواند به منفی یک برساند.

آمریکا در حال تغییر است. جمعیت رنگین‌پوست‌ها (غیرسفیدها) دائماً در حال افزایش است، در حالی که جامعه سفیدپوست سال‌هاست در وضعیت رکود قرار گرفته است. بعضی از بررسی‌های مراکز آمار آمریکا بیانگر آن است که هم‌اینک مفهوم خانواده در جامعه سفید از بین رفته است؛ حال آنکه سیاهان و اسپانیائی‌تبارها به‌شدت از رکن خانواده حفاظت می‌کنند.

نظریه «جمهوری جدید» دارای جنبه‌های مختلف جامعه‌شناختی، اقتصادی  و سیاسی است که البته ممکن است اغراق‌آمیز به نظر برسند و درباره پیامد‌های تفکر تغییر هم مبالغه‌ای صورت گرفته باشد، اما به هر حال حاکی از آن است که وضعیت کنونی جامعه آمریکا قابل دوام نیست.

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت تحولات آمریکا، نشانه‌هایی از هر کدام از چهار گزینه را دارد. هرج و مرج کنونی که هم در رفتار شتاب‌دهنده پلیس بروز و ظهور داشت و هم در رفتار بخشی از شهروندان در قالب هجوم به مراکز خرید دیده شد، قابل توجه است. انتزاع‌طلبی نیز یک وجه برجسته این رخدادها بود که در قالب به آتش کشیدن پرچم و به زیر آوردن نمادهای تاریخی بروز داشت. دامنه این اقدامات تا آنجا بود که پلیس مجسمه‌ها را محاصره و به‌شدت از آنهان محافظت می‌کند و ترامپ برای جلوگیری از تعرض به مجسمه‌ها دستور شلیک تیر داده است.

انقلاب به معنای حرکت عمیق مردمی در جامعه آمریکا بروز کرده است؛ هر چند احتمال وقوع یک انقلاب کامل بعید به نظر می‌رسد. در نهایت وقوع جمهوری جدید در آمریکا کمترین انتظاری است که نخبگان آمریکایی از روند کنونی دارند. هرج و مرج گسترش می‌یابد و به دلیل مسلح بودن عده زیادی از مردم، به درگیری‌های مسلحانه منجر می‌شود و آمریکا را بر سر دوراهی قرار می‌دهد و لاجرم یا باید به گسترش اختیارات ایالت‌ها و دادن استقلال نسبی تن ‌دهد و یا بر حفظ «ایالات متحده» تأکید ‌کند و هزینه سنگین استمرار آن را بپذ‌یرد که در هر دو صورت، آمریکای آینده قدرت آمریکای کنونی را نخواهد داشت.

 

تأثیر بر انتخابات آبان ماه

انتخابات آینده تحت تأثیر اغتشاشات و جنبش اعتراضی مردم و امور دیگر قرار می‌گیرد. بعضی از ناظران انتخابات ریاست‌جمهوری ـ نوامبر ۲۰۲۰ ـ (آبان ۹۹) معتقدند تظاهرات اعتراضی و به‌خصوص «اعتراض بنیادین» سبب کاهش مشارکت مردم در انتخابات آینده ریاست‌جمهوری آمریکا می‌شود. انتخابات در آمریکا همواره با بین ۵۰ تا ۶۰ درصد مشارکت واجدان شرایط رأی همراه بوده است. این ناظران معتقدند جنبش اعتراض، مشارکت را به حداقل خود طی ۵۰ تا ۱۰۰ سال اخیر می‌رساند.

در نقطه مقابل، عده‌ای معتقدند دوقطبی شدید کنونی جامعه آمریکا سبب افزایش مشارکت شهروندان می‌شود و جمع زیادی برای حفظ دستاوردهای خود به صحنه می‌آیند. از یک سو سفیدها در آمریکا تشجیع شده‌اند، زیرا از سال ۱۹۶۰ و لغو تبعیض نژادی، یعنی در طول ۷۰ سال اخیر، هیچ‌گاه رئیس‌جمهور تمایلات نژادپرستانه خود را آشکار نکرده بود. از سوی دیگر نگرانی جدی‌ در زمینه تغییر شاخص‌های جمعیتی ناشی از کاسته شدن جمعیت سفیدها وجود دارد و جنبش اجتماعی کنونی از تغییر اوضاع خبر می‌دهد. طبیعتاً سیاهان در انتخابات آبان ماه به‌طور یکپارچه به صحنه می‌آیند.

از نظر هواداران جنبش کنونی انتخابات یک «موقعیت» به حساب می‌آید. این جنبش اگرچه از مرحله مقابله با یک کاندیدا و یک حزب سیاسی عبور کرده، اما در عین حال به‌خوبی می‌داند که «دونالد ترامپ» به نماد حفظ وضع موجود تبدیل شده است و برای سرکوب جنبش و پایان دادن به آن به‌شدت تلاش می‌کند. از نظر رهبران و بدنه جنبش، شکست دادن ترامپ از نظر تاکتیکی موضوعیت دارد و می‌تواند اعتماد به نفس زیادی به هواداران جنبش بدهد و چشم‌انداز آنان را روشن‌تر کند؛ لذا این عده نیز به‌طور یکپارچه به صحنه می‌آیند. در اینجا رأی آنان به رقیب دونالد ترامپ به معنای رأی به یک حزب و کاندیدای آن نیست. البته در این میان حزب  دموکرات و جو بایدن کاندیدای آن تلاش می‌کنند تا در ظاهر با خواسته‌های جنبش اعتراضی همراهی نشان دهند تا از آرای آنان برخوردار شوند. بایدن حتی تصویری از خود نشان داده که در صورت شکست در انتخابات به «شورشگران» می‌پیوندند و حتی از «تظاهرات مسلحانه» هم حمایت خواهد کرد.

بر این اساس می‌توان احتمال داد که انتخابات آینده ریاست‌جمهوری با مشارکت شمار بیشتری از شهروندان توأم و در عین حال به آشوب و حتی درگیری هم کشیده ‌شود و خود این می‌تواند جنبش اعتراضی را شعله‌ور‌تر کند.

 

نسبت این تحولات با ما

تحولات کنونی آمریکا چه نسبتی با ما و انقلاب اسلامی دارد؟ در اینکه آنچه این روزها در جامعه آمریکا شاهد هستیم، کاملاً داخلی است، کمترین تردیدی وجود ندارد، اما در عین حال بدیهی است که جنس تظاهرات، مخاطب تظاهرات، نوع شعارها و ارزش‌هایی که مورد هجوم قرار گرفته‌اند و جنس شهروندانی که در آن شرکت دارند، با انقلاب اسلامی نسبت دارند.

 

خیزش محرومین 

«محرومین» مهم‌ترین تعبیری بود که در طول دو ماه گذشته، شرکت‌کنندگان در تظاهرات اخیر آمریکا با آن معرفی شده‌اند. یک گزارش بیانگر آن است که سیاهان، اسپانیائی‌تبارها و حتی سفیدهایی که در این سلسله تظاهرات اعتراضی شرکت کرده‌اند، کمتری میزان برخورداری اقتصادی را دارند. نکته جالب این است که حدود ۶۳ درصد سفیدها هم به وجود تبعیض شدید اقتصادی اعتقاد دارند. طبق گزارشی در سال ۲۰۱۹ یک خانواده معمولی سیاه و سفید لاتین به ترتیب سرمایه‌ای خالص به ارزش ۱۷ هزار و ۲۰ هزار دلار داشته‌اند، در صورتی که یک خانواده سفیدپوست غیرلاتینی در آمریکا دارای متوسط ۱۷۱ هزار دلار سرمایه بوده است. در گزارش دیگری آمده است در حالی که تنها ۱۳ درصد جامعه آمریکا را سیاهان تشکیل می‌دهند، اما ۳۳ درصد زندانیان ‌آمریکا به آنان تعلق دارد.

«حمایت از محرومین» یکی از شاخص‌های اصلی انقلاب اسلامی است. ادبیات حضرت امام به‌خصوص در مقطع پس از پیروزی انقلاب اسلامی حول «محرومین»، «مستضعفین» و «پابرهنه‌ها» قرار داشت. امام می‌فرمودند: «یک موی کوخ‌نشینان بر همه کاخ‌نشینان ترجیح دارد.»(۱) و «اسلام کاخ‌های سرخ و سیاه را به خاک مذلت می‌نشاند.»(۲)

اگر به سوابق جنبش‌ها در سطح جهان و به‌خصوص در ۵۰ سال اخیر نگاهی بیندازیم؛ غیر از انقلاب اسلامی، هیچ جنبش دیگری در حمایت از محرومین سراغ نداریم؛ لذا طبیعی است که بگوییم اگر الهام‌بخشی جنبشی بر جنبش دیگر طبیعی باشد، جنبش محرومین در آمریکا از نظر ادبیات وامدار انقلاب اسلامی است و از این رو از نظر بیانی و نوع شعارها و نمادهایی که مورد حمله قرار می‌گیرند، تقارن زیادی میان انقلاب اسلامی و جنبش کنونی آمریکا مشاهده می‌شود.

 

نفی بنیـان‌ها

یکی از جلوه‌ها و شگفتی‌های تظاهرات اخیر در آمریکا، زدن بنیان‌های فکری و نمادهای تمدنی است، در حالی تا پیش از این، حداکثر اعتراضات متوجه «تبعیض‌ نژادی» بود. نفی بنیان‌های نظام سرمایه‌داری و «لیبرال دموکراسی» پرنفاق در واقع تغییری در سطح «انقلاب» را مطالبه می‌کند و لذا جنبش اعتراضی آمریکا از این نظر هم به خواسته‌های انقلاب اسلامی نزدیک شده است.

امام خمینی در ۱۱ دی ماه ۱۳۶۷ در نامه به «میخائیل گورباچف» رئیس‌جمهور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و در زمانی که آمریکایی‌ها خود را در اوج می‌دیدند و از جهانی آمریکایی در آینده نزدیک خبر می‌دادند، فرمودند: «دنیای غرب هم در همین مسایل البته به شکل دیگر و نیز در مسایل دیگر گرفتار حادثه است.» از آن زمان ۳۳ سال گذشته است و هنوز گورباچف زنده است و می‌تواند صدق کلام امام را به چشم ببیند. نفی بنیان‌های غرب در واقع همان نویدی است که در نامه امام به صدر هیئت رئیسه شوروی مطرح شد.

 

استفاده از فرصت‌ها

انقلاب‌ها همیشه بر دوش فرصت‌ها سوار شده‌اند. یک رخداد کوچک نظیر کشته شدن «محمد بوعزیزی»، یک حکومت را در تونس در معرض فروپاشی قرار داد. جنبش ضدآمریکایی مردم در ۲۰۰۰ شهر آمریکا از فرصت اغتشاش که ماجرای کرونا در آمریکا فراهم کرده استفاده کرده و موج بزرگی را پدید آورده است. کما اینکه انقلاب اسلامی که البته مثل جنبش اعتراضی آمریکا از زمینه‌های زیادی برخوردار بود، از ادبیات «فضای باز سیاسی» که با روی کار آمدن جیمی کارتر باب شد و البته یک طرح سیاسی برای حفظ رژیم‌های وابسته و تداوم سیطره سیاسی آمریکا به حساب می‌آمد، استفاده کرد.

در کمین فرصت نشستن و از آن استفاده مطلوب کردن یک دستور کار هوشمندانه است. کما اینکه پیامبر عظیم‌الشأن(ص) فرمودند: «انّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَهٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبدا » همانا از سوی پروردگار شما در طول عمرتان نسیم‌هایی می‌وزد. پس خود را در معرض آنها قرار دهید. باشد که نسیمی از آن نفحات به شما بوزد و ز آن پس هرگز به شقاوت نیفتید.(۳) و نیز امیرالمؤمنین(ع) درحکمت ۲۰ نهج‌البلاغه فرمودند: «الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیّر»: فرصت مانند ابر می‌گذرد، پس فرصت‌های نیکو را غنیمت دانید.»(۴)

در واقع برای کسانی که با بنیاد استعماری آمریکا مخالفند و به‌خصوص کسانی که به دلیل در حاشیه بودن نمی‌توانستند از حقوق خود دفاع و با عوامل اصلی گرفتاری‌های خود مبارزه کنند، همزمانی انتخابات ریاست‌جمهوری را که آشکارا هنجارها را به چالش می‌کشد با بحران اقتصادی عمیق ناشی از بیماری کرونا در روند عمومی اقتصاد آمریکا و دوقطبی موجودی را که دو جریان را به مرز درگیری خونین با هم کشانده است، یک فرصت استثنایی به حساب می‌آورند.

اما آیا زمان دستیابی محرومین به حقوق خود و زمان «تغییرات بنیادی» در آمریکا فرا رسیده است؟ با رعایت احتیاط باید بگوییم، آمریکا در وضعیتی بدون برگشت قرار گرفته و تحولات کنونی، تغییرات عمده‌ای را در پی خواهند داشت. اما آیا همان گونه که در پیش‌بینی نهادهای اطلاعاتی آمریکا هم آمده است، ۲۰۳۰ سال پایانی اقتدار جهانی امریکاست؟

 

پی‌نوشت‌ها:

۱-صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۲۶۱

۲-همان، ج ۲۰، ص ۳۲۵

۳-احیاء العلوم، ج ۱، ص ۱۳۴ و بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۲۱

۴-نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص ۱۰۸۶

 

01سپتامبر/20

جمهوری اسلامی و طرح «صلح مسلح»

 الف) بدون تردید ایجاد امنیت و حفاظت از آن در برابر تهدیدات خارجی از اهداف اولیه حکومت‌ها از ابتدای تاریخ تا کنون بوده و گذشت زمان نه تنها از اهمیت این هدف نکاسته، بلکه با توجه به رشد فناوری و در پی آن افزایش مخاطرات و تهدیدات بین‌المللی و پیچیده‌تر شدن روش‌های تهاجم و برتری‌طلبی در دنیای معاصر، حفظ امنیت به اولویت بسیاری از نظام‌های سیاسی معاصر تبدیل شده است.

ب) رشد فناوری جنگ و تسلیحات، باعث تحول در خطرات و تهدیدات نظامی و افزایش بی‌سابقه جنس و نوع تهدیدات نظامی شده است. اگر در چند دهه پیش، روحیه و قدرت جنگاوری سربازان مجهز به تسلیحات مناسب، موجب برتری یک کشور در عرصه نظامی (اعم از دفاع یا تهاجم) می‌شد، امروز با تغییر ابزارها و تجهیزات نظامی، حرف آخر را نه نیروی انسانی، بلکه تسلیحات متکی به دانش روز می‌زند. وقتی یک نیروی عادی نظامی می‌تواند در یک مکان امن و راحت و هزاران کیلومتر دورتر از صحنه نبرد، با حرکات ساده دست و هدایت یک پهپاد، ضربات کاری و موثری را به دشمن وارد کند و یا با فشردن یک دکمه و شلیک موشک، دشمن را به بن‌بست بکشاند، دیگر نمی‌توان با اتکا به تعداد و جنگاوری سربازان از امنیت دفاع کرد‌. همچنان که در عصر جاسوسی ماهواره‌ای دیگر حفاظت از اسرار نظامی با مخفی‌کاری و پنهان‌سازی ممکن و کارآمد نخواهد بود.

ج) اگر در روزگار پیشین، مساحت و تعداد سربازان و شمار تسلیحات برای تبدیل شدن به یک قدرت نظامی موثر (برای دفاع با تهاجم) ضروری محسوب می‌شد، امروزه برخورداری از دانش و فناوری از جمله شروط اساسی اقتدار نظامی به حساب می‌آید. چه بسا کشوری که از مساحت و سربازان بسیار برخوردار باشد، اما در جنگ، حرفی برای گفتن نداشته باشد و در حفظ امنیت و دفاع ناکام بماند. به عنوان مثال آرژانتین در جنگ با انگلستان بر سر جزایر مالویناس در سال ۱۹۸۲، با وجود مساحت و سربازانی بیشتر از انگلیس و به‌رغم اینکه سربازان آرژانتینی از خاک خود دفاع می‌کردند و نیروهای انگلیسی بیش از ده هزار کیلومتر دورتر از کشورشان می‌جنگیدند، مجبور به قبول شکست شد و بخش مهم و ارزشمندی از خاک خود، یعنی جزایر مالویناس را از دست داد.

شرط اساسی دیگر برای کسب اقتدار در عرصه نظامی، داشتن «اراده معطوف به قدرت» و خودباوری است. به این معنی که یک کشور، علاوه بر داشتن دانش و فناوری خودبنیاد و مستقل، باید از اراده لازم برای نبرد در هنگام لزوم برخوردار و به خود و توانایی‌های خود مطمئن باشد. به تعبیر دیگر حاکمیت نباید خودکم‌بین باشد و دشمن و رقبا را برتر از خود ببیند. مقصود از «اراده معطوف به قدرت» این است که یک جامعه، از سطح رهبران و نخبگان سیاسی تا عامه مردم، تمایل، اراده و جرئت تبدیل شدن به یک قدرت نظامی را داشته و حاضر به تحمل هزینه‌های مختلف و احتمالی آن باشند. بدون تحقق این شرط، برخورداری از بالاترین حد از دانش و فناوری هم موجب دستیابی به اقتدار نظامی نخواهد شد.

به عنوان نمونه ژاپن در دوران معاصر (از ۱۹۸۰ تا امروز) با وجود در اختیار داشتن سطح بالایی از دانش فنی و فن‌آوری، فاقد «اراده معطوف به قدرت» و به همین دلیل فاقد توان دفاعی لازم در برابر تهدیدات احتمالی و در عرصه دفاعی کاملاً متکی به کمک‌های نظامی آمریکاست. البته ژاپن در یکی دو سال اخیر در چند مورد با تهدید جدی از جانب کره شمالی روبرو شد، ولی آمریکا به تعهدات خود در دفاع از ژاپن عمل نکرد و همین امر باعث شد تا دولت ژاپن حرکت به سوی تقویت بنیه نظامی خود را آغاز کند. از سوی دیگر کره شمالی به‌رغم آنکه به اندازه ژاپن از دانش و فناوری برخوردار نیست، به دلیل برخورداری از «اراده معطوف به قدرت» توانسته است به سطح بالایی از قدرت دفاعی برسد تا آنجا که در برابر تهدیدات نظامی آمریکا تسلیم نشده، بلکه بر عکس، آمریکا را به حملات تلافی‌جویانه و پیش‌دستانه تهدید و در دفاع از خود در برابر تحرکات نظامی آمریکا موفق عمل کرده است. این در حالی است که کره شمالی هم از نظر مساحت و هم از نظر جمعیت و امکانات مالی، قابل مقایسه با آمریکا نیست.

د) ایران در صورتی که نخواهد مانند عربستان تسلیم مطالبات قدرت‌های بزرگ و مسلط بر جهان شود و به دنبال کسب منافع مشروع و جایگاه واقعی خود در خلیج فارس و منطقه غرب آسیا باشد، هدف دشمنی و تهدیدات متنوع قدرت‌های بین‌المللی قرار خواهد گرفت و در این صورت باید توان دفاع از امنیت و منافع قانونی خود را چه به عنوان نظام جمهوری اسلامی و چه حتی به عنوان یک نظام غیردینی و سکولار، اما مستقل و مادی‌گرا مانند چین داشته باشد.

از آنجا که ایران با داشتن بیشترین نوار ساحلی در خلیج فارس، بیشترین سهم قانونی را برای بهره‌برداری ازمنافع مادی و راهبردی خلیج فارس دارد؛ همین امر نقطه تقابل آن با قدرت‌های برتری‌طلب حاکم به نظام بین‌الملل است. چون این قدرت‌ها برای تداوم تسلط خود بر جهان نیازمند تسلط دائم بر خلیج فارس به عنوان یکی از کلیدی‌ترین نقاط جهانند و یک ایران مستقل و توانمند، حتی در ساختاری غیر از جمهوری اسلامی، مانعی جدی برای تحقق و تثبیت برنامه‌های آنان به حساب می‌آید. (و این نکات فارغ از تضاد بنیادین انقلاب اسلامی با ساختار استکباری و تمامیت‌خواه حاکم بر جهان امروز است؛ زیرا ستیز جمهوری اسلامی با جهان کفر و شرک و قدرت‌های فرعونی معاصر یک وظیفه دینی است و ربطی به منافع مادی ندارد. مقصود این نوشتار این است که حتی اگر یک نظام مادی بر ایران حاکم باشد، اما منافع و جایگاه حقیقی ایران را دنبال کند، گرفتار دشمنی و کینه قدرت‌های مسلط بر جهان خواهد شد.)

ه) نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن از ابتدای تاسیس با وقوف به این حقیقت که حرکت به سمت تبدیل ایران به یک کشور مستقل و با عزت، حتماً و بدون تردید با دشمنی و ممانعت مستکبران جهان روبرو خواهد شد، تلاش در مسیر دستیابی کشور به توان دفاعی لازم برای حفاظت از امنیت و منافع اعتقادی و ملی را آغاز کردند. تحمیل جنگ به جمهوری اسلامی از جانب رژیم صدام و حمایت قدرتمندان جهان از نظام متجاوز بعثی، موجب تقویت دیدگاه رهبری نظام در خصوص لزوم دستیابی به قدرت خودبنیاد دفاعی شد. قدرت خصوصاً در عرصه دفاعی هنگامی به بروز و ظهور می‌رسد که درون‌زا و خودبنیاد باشد. خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی برای تبدیل شدن کشور به یک قدرت برتر، نه ممکن است و نه مطلوب، زیرا فروشندگان سلاح در جهان، همان قدرت‌های برتری‌طلب و مستکبر جهانی‌اند که هیچ‌گاه تجهیزات و امکانات نظامی اساسی و کلیدی خود را برای فروش به هیچ ‌کسی، حتی دوستان و متحدان خود عرضه نکرده و نخواهند کرد، چون عرضه یک سلاح به بازار فروش، به معنای شریک ساختن خریدار در برتری برآمده از آن سلاح است و به همین دلیل هیچ قدرتی مرتکب این خطا نمی‌شود.

از سوی دیگر فروش سلاح به کشور دیگر به معنای خروج آن اسلحه از دایره ابهام است و نقاط ضعف و قوت آن را آشکار خواهد کرد. به همین دلیل قدرت‌های برتر هیچ‌گاه تجهیزات نظامی راهبردی و کلیدی خود را نمی‌فروشند و حتی تسلیحات متعارف را نیز به شکل ناقص و با اعمال تغییرات می‌فروشند تا توانایی و کیفیت و نقاط ضعف و قوت سلاح، به دست سایر کشورها نیفتد.

از سوی دیگر هزینه خرید سلاح بسیار بالاست و تامین اقلام نظامی مورد نیاز برای کشوری مانند ایران از طریق واردات، نیازمند سه تا چهار برابر شدن بودجه‌های دفاعی است واین امر مساوی توقف و تعطیلی در سایر حوزه‌های ضروری کشور مانند آموزش و بهداشت و… خواهد شد. حال آنکه تهیه سلاح و تجهیزات نظامی در داخل کشور علاوه بر مزیت و صرفه بالای اقتصادی و ایجاد اشتغال پایدار برای تعداد فراوانی از نیروهای متخصص، موجب برتری و مزیت راهبردی نیز خواهد شد، زیرا مزایا و نقاط ضعف احتمالی تجهیزات و تسلیحات تولید داخل، صرفاً در دست نیروهای خودی باقی خواهد ماند و همین امر یکی از موجبات برتری بر دشمنان در نبردها و تنش‌های احتمالی خواهد بود.

و) تجربه جنگ‌های جهانی و نبردهای منطقه‌ای مانند جنگ ویتنام، جنگ‌های رژیم صهیونیستی با کشورهای عربی، جنگ تحمیلی ۸ ساله رژیم بعث، علیه جمهوری اسلامی ایران، جنگ‌های حوزه بالکان مانند جنگ بوسنی و هرزگوین، نبردهای محور مقاومت با رژیم صهیونیستی و جنگ‌های آمریکا با رژیم صدام نشان می‌دهد که یک ملت برای حفظ امنیت و منافع خود به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند و نباید به حقوق بین‌الملل و نظام حاکم بر سازمان‌های بین‌المللی تکیه کند. امید بستن به رعایت قوانین بین‌المللی از جانب قدرت‌های برتر و یا ورود کشورها به  اتحادیه‌ها و ائتلاف‌های بین‌المللی با هدف برخورداری از امنیت جمعی نیز ناکارآمدی خود را نشان داده است. در چنین وضعیتی کشورهایی در موقعیت ایران، برای حفظ امنیت و ثبات خود تنها دو مسیر را در پیش‌رو دارند:

نخست پذیرش برتری قدرت‌های بزرگ و قرار گرفتن به عنوان زیر مجموعه این قدرت‌ها و در نتیجه حفظ امنیت به قیمت از دست دادن منافع ملی. مانند عربستان یا کره جنوبی که خود را در زیر مجموعه امنیتی آمریکا قرار داده‌اند و در مقابل او و به‌ناچار، منافع آمریکا را بر منافع خود ترجیح می‌دهند. و دوم تلاش برای دستیابی به استقلال و تبدیل شدن به قدرتی خودبنیاد و توانمند در حفظ امنیت و منافع اعتقادی و ملی.

ز) جمهوری اسلامی بر اساس باورهای خود و مبتنی بر نگرش واقع‌بینانه به صحنه و روابط بین‌الملل به این نتیجه دست یافته است که تنها راه حفاظت از صلح و امنیت در عین حراست از منافع اعتقادی و ملی، تحقق الگوی «صلح مسلح» است. الگویی که تاکید می‌کند برای حفاظت از صلح باید هزینه‌های ایجاد جنگ برای طرف متجاوز را به حداکثر رساند. در این الگو توانایی‌های نیروهای مسلح با هدف بازدارندگی از جنگ، به صورت دائمی و بر مبنای تهدیدات موجود و به صورت دانش بنیان و خوداتکا، به روز و در قالب رزمایش‌ها و در صورت لزوم به صورت بهره‌برداری محدود به‌کار گرفته می‌شود. این مهم به همراه اراده معطوف به قدرت ترکیبی از قدرت نظامی و سیاسی ایجاد می‌کند که نتیجه آن حفظ صلح و ثبات بدون ورود به جنگ است و به همین دلیل به آن «صلح مسلح» گفته می‌شود.

این الگو کاملاً با روش قرآنی حفاظت از صلح انطباق دارد. قرآن کریم در آیات متعددی از جمله آیه ۶۰ از سوره انفال به مومنان دستور می‌دهد با هدف بازدارندگی و ایجاد ترس در دشمنان جامعه اسلامی و مخالفان دین خدا تا حد توانایی خود در افزایش قدرت نظامی بکوشند. از نظر قرآن کریم دشمنان جامعه اسلامی فقط زمانی دست از تهدید و خصومت برخواهند داشت که در ترس دائم از قدرت نظامی جامعه اسلامی باشندو. در غیر این ‌صورت هیچ تضمینی برای حفاظت از امنیت و ثبات جامعه اسلامی وجود ندارد.

از آنجا که جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی مبتنی بر تعالیم دینی بنای کشور گشایی و تهاجم به جوامع دیگر را ندارد، لذا نوع جنگ‌افزارها و تجهیزاتی را که در الگوی صلح مسلح به کار گرفته می‌شوند، «دفاعی» تعریف می‌کند و بر این تعریف پایبند است.

ح) بیش از سی سال از حضور مستقیم نیروهای مسلح آمریکا و کشورهای متحد آن (انگلیس، فرانسه و..) در خلیج فارس می‌گذرد. این نیروها در اوج جنگ تحمیلی صدام علیه جمهوری اسلامی ایران و با هدف حمایت از صدام و ممانعت از برتری جمهوری اسلامی ایران در جنگ، وارد خلیج فارس شدند و به دلیل ضعف جمهوری اسلامی در عرصه نبردهای دریایی، اقدامات متعددی را برای وادارسازی جمهوری اسلامی ایران به تسلیم انجام دادند. از جمله این اقدامات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

حمله به سکوهای استخراج نفت متعلق به ایران و نابودی حداقل سه سکوی ایرانی، حمله به کشتی‌ها و شناورهای مختلف ایرانی از جمله شناورهای ایران‌اجر، سبلان و… غرق کردن تعدادی از آنها و سرانجام حمله به هواپیمای مسافربری ایرانی و سرنگونی آن بر فراز آب‌های جزیره ایرانی هنگام. اما پس از خاتمه جنگ تحمیلی و پس از اجرای تدابیر فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در تحقق الگوی صلح مسلح، نیروهای آمریکا و متحدان آن دیگر فرصتی را برای وارد آوردن ضربه‌های نظامی به جمهوری اسلامی ایران به دست نیاوردند، بلکه هرگاه تعرضی از جانب این نیروها به مرزها و حریم‌های امنیتی جمهوری اسلامی صورت گرفت با پاسخ در خور و قاطعانه نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران روبه‌رو شدند. مواردی مانند اسارت نظامیان انگلیسی پس از تجاوز به محدوده آبهای جمهوری اسلامی ایران در اروند رود، اسارت نظامیان آمریکایی پس از تجاوز به مرزها و حریم آبی جمهوری اسلامی ایران در اروند رود و جزیره فارسی (۲ مورد)، سرنگونی تعدادی از پهپادهای شناسایی و تهاجمی متعلق به امریکا و … در محدوده آسمان جمهوری اسلامی ایران، سرنگونی بزرگ‌ترین و گران قیمت‌ترین پهپاد امریکایی موسوم به «گلوبال هاوک» پس از نقض حریم هوایی کشور در ابتدای تنگه هرمز و توقیف و بازداشت طولانی مدت نفتکش انگلیسی در خروجی تنگه هرمز و ده‌ها نمونه دیگر.

پاسخ  این پرسش را که چرا نیروهای نظامی امریکا به‌رغم حضور در خلیج فارس و کشورهای همسایه ایران مانند عراق و افغانستان، امکان تهاجم به جمهوری اسلامی ایران را نیافتند، باید در تحقق الگوی «صلح مسلح» توسط جمهوری اسلامی جستجو کرد. واقعیت نظام بین‌الملل این است که قدرت‌های بزرگ تنها با زبان قدرت آشنا هستند و حتی در صورت اجبار به کشور صاحب قدرت احترام نیز می‌گذارند.

علت این موضوع  که پس از سرنگونی پهپاد غول پیکر آمریکایی توسط سامانه ایرانی «سوم خرداد»، نیروهای مسلح امریکا چرا حاضر به اعمال قدرت علیه جمهوری اسلامی ایران نشدند و صرفاً تماشاچی باقی ماندند و حتی ترامپ از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بابت عدم شلیک به هواپیمای جاسوسی سرنشین‌دار امریکایی تشکر کرد، باید ناشی از درک طرف امریکایی دانست. وقتی نیروهای مسلح امریکا به این ارزیابی رسیدند که جمهوری اسلامی ایران به‌حدی از توان و آمادگی نظامی رسیده که قادر است پهپاد فوق پیشرفته و رادار گریز گلوبال هاوک را شناسایی و منهدم کند ـ امری که آمریکایی‌ها با صراحت آن را غیرممکن می‌دانستند و حتی نیروهای مسلح روسیه هم انجام آن را در توان خود نمی‌دیدند ـ تصمیم گرفتند از درگیری با جمهوری اسلامی ایران اجتناب کنند.

اگر جمهوری اسلامی ایران در سال جاری و در چهارچوب قوانین بین‌المللی با ونزوئلا وارد تجارت آزاد شد  و در حالی که هر دو کشور توسط آمریکا در تحریم شدید قرار دارند و دولت آمریکا تهدید کرده بود به‌محض رسیدن این نفتکش‌ها به آ‌ب‌های دریای کارائیب، آنها را هدف قرار خواهد داد، توانست نفتکش‌های خود را با عبور از حوزه نفوذ آمریکا به سواحل ونزوئلا برساند؛ ناشی از اعمال قدرتی بود که در سال ۹۸ و با سرنگونی پرنده آمریکایی و توقیف نفتکش انگلیسی انجام داد، چرا که نظامیان و دولتمردان آمریکایی به این نتیجه رسیده‌اند که جمهوری اسلامی ایران هم اراده دفاع از امنیت خود را دارد و هم توانایی آن را و به همین دلیل طی سال‌های اخیر ترجیح داده‌اند از درگیری نظامی مستقیم با آن اجتناب کنند و با روش‌های دیگری مانند ترور، جنگ نیابتی توسط گروه‌های تجزیه‌طلب و تکفیری در مناطق مرزی و فشار اقتصادی به جمهوری اسلامی فشار وارد کنند.

و) دستیابی به «صلح مسلح» از جمله دستاوردهای جدی انقلاب اسلامی و ناشی از پیاده‌سازی رهنمودهای قرآنی در حوزه دفاعی است. امری که به اذعان کارشناسان بین‌المللی ناشی از ایمان رهبری انقلاب اسلامی به باورهای دینی و تلاش برای حل و فصل مسائل و مشکلات موجود با تکیه به راه حل‌های برآمده از ایمان و توان بومی مردم ایران است. اتفاقی که اگر در عرصه‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی رخ داده بود، دیگر شاهد بسیاری از معضلات فعلی در جامعه ایرانی نبودیم.

01سپتامبر/20

طعنه نار به نور

نامه‌ای که در روز «۷ تیر» خطاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی نوشته شد و «سید محمد موسوی خوئینی‌ها» در آن به سیاه‌نمایی مطلق وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نظام مقدس جمهوری اسلامی پرداخت و همزمان از سوی چهره‌های آشوب‌طلبی نظیر مصطفی تاج‌زاده، سعید حجاریان، علیرضا علوی‌تبار و عباس عبدی مورد پشتیبانی قرار گرفت، بلافاصله با واکنش‌های فراوانی مواجه ‌شد؛ اما عمده واکنش‌ها به تعرضاتی صورت گرفتند که در آن نامه و مطالب بعدی تندروهای آشوب‌طلب به ساحت رهبر معظم انقلاب شده بود و الحق در افراط در خلاف‌گویی و جفا چیزی کم نگذاشته بودند.

واقعیت این است که کل این ماجرا «عقده‌گشائی» علیه انقلاب و نظام اسلامی ـ و نه فقط رهبری معظم ـ آن بود و اگر به رهبری جسارتی هم شد به این دلیل بود که ایشان مهم‌ترین رکن انقلاب و نظام هستند. در واقع همان ‌طور که حضرات بارها در جلسات خصوصی و بعضاً عمومی گفته‌اند، رهبری و مردم همواره مهم‌ترین مانع در راه به نتیجه رسیدن توطئه‌ها بوده‌اند. توطئه‌هایی که به‌رغم به میدان آمدن آمریکا، رژیم صهیونیستی، انگلیس، فرانسه، طیفی از کشورهای عربی به میدانداری عربستان، منافقین، سلطنت‌طلب‌ها و گروه‌های دیگر تروریستی در حمایت از این طیف داخلی به نتیجه نرسیدند.

شایان یادآوری است که رئیس سازمان بدنام و جنایتکار سیا بعد از شکست توطئه سهمگین سال ۸۸ صراحتاً اظهار داشت: «همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه رهبر ایران توانست همه ‌چیز را برگرداند.»

متأسفانه «سیاه‌نمایی علیه نظام اسلامی» که محور نامه «۷ تیر» و پشتیبانی‌های بعدی از آن بود، کمتر مورد توجه قرار گرفت و بسیاری از کسانی که برای پاسخ دست به قلم بردند و یا گفت‌وگوهایی با رسانه‌ها داشتند، به جای رد ادعاهای دروغین و سیاه‌نمایی‌های مغرضانه علیه توانمندی‌های اقتصادی کشور، گویا اصل ادعای باطل خوئینی‌ها را پذیرفتند؛ اما آن را محصول عملکرد طیفی دانستند که آقای خوئینی‌ها به آن تعلق داشت. آنان عملکرد دولت را عامل بحران اقتصادی معرفی کردند و با مسئول خواندن خود خوئینی‌ها که از عوامل روی کار آمدن دولت کنونی و دولت‌های خاتمی و موسوی بوده است، تلاش کردند تا مسئولیت این طیف را به آنان یادآور شوند. به عبارت دیگر اکثر کسانی که «غیرتمندانه» به میدان آمدند، به نوعی در زمین «توطئه‌گران» بازی کردند و حال آنکه باید به این نکته اشاره می‌کردند که اصل آنچه که در آن نامه ذیل عناوین «بی‌اعتمادی و بی‌اعتقادی مردم به نظام»، «ناکارآمدی مدیریت عالی نظام» و «وجود بحران در اقتصاد کشور» آمده بود، نادرست است و امروز همه دنیا با مشکلات اقتصادی درگیرند و لذا این مشکلات دلیل بر صحت ادعاهای مطرح شده نیستند. از این منظر می‌توان گفت سیاه‌نمایی اقتصادی علیه نظام مظلوم اسلامی در بسیاری از پاسخ‌های ـ البته غیرتمندانه‌ـ هم تکرار شد!

بلا تردید جامعه ما درگیر مشکلات اقتصادی جدی‌ای است که در سال‌های اخیر تشدید هم شده‌اند. به همین دلیل علاج گرانی‌ها، بیکاری‌ها، رکود مراکز تولید، سختی معیشت خانواده‌ها و نوسانات شدید در قیمت‌ها و کاسته شدن پی در پی ارزش پول ملی همیشه از سوی رهبر معظم انقلاب «مطالبه» و بر آن تأکید شده است. بنابراین در نظام در این موارد انکاری صورت نگرفته است.

اما این فقط یک روی سکه اقتصادی ایران است. روی دیگر سکه اقتصاد ایران، «مقاومت اقتصادی» و رتبه بالای اقتصادی کشور در جهان است که سبب ناکارآمد شدن تلاش‌های مداوم آمریکا و غرب علیه اقتصاد ایران شده است. واقعیت انکارناپذیر این است که در میان کشورهای دنیا اقتصاد هیچ کشوری به اندازه ایران زیر فشار مستمر و گسترده و شتابان قدرت‌های مالی جهان نبوده است. به عنوان مثال کنگره آمریکا و نهادهای مالی آن در دو سال ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷، ۲۲۶ طرح و لایحه برای ایجاد محدودیت‌های مالی علیه جمهوری اسلامی تصویب و اجرا کردند؛ یعنی تقریباً هر سه روز یک طرح و لایحه مالی جدید علیه اقتصاد ایران اجرا شده است.

اقتصاد ایران به‌رغم این فشارها و در حالی که همزمان با فشارهای مداوم ناشی از بلایای طبیعی پرهزینه نظیر سیل‌های بنیان‌کن هم مواجه شده، به حیات خود ادامه داده است. اگر این مقاومت‌ها نشانه قدرتمندی اقتصادی ایران نیست، نشانه چیست؟ ایران در همین دوره، «جبهه منطقه‌ای» خود را هم که هدف از این فشارها به هم زدن آن است، حفظ کرده و بر دامنه اقتدار منطقه‌ای خود افزوده است تا جایی که روزنامه انگلیسی گاردین در ۲۳ تیر ماه ۹۹ نوشت:

«فشارهای شدید اقتصادی آمریکا به نتیجه مورد نظر دولت ایالات متحده که در پی فروپاشی اقتصاد ایران و مهار منطقه‌ای آن است، نمی‌رسد و این تلاش‌ها کاملاً بی‌نتیجه و بی‌فایده‌اند.»

و کیست که نداند پایداری اقتصادی ایران در برابر فشارهای متراکم و فزاینده دشمنان جمهوری اسلامی، بدون برنامه‌ریزی و هوشمندی نظام اسلامی ممکن نبوده است. اقتصاد و بهبود شرایط مالی کشور همواره در طی دو دهه گذشته «شعار سال» بوده و رهبری همواره بر آن تأکید داشته‌اند و براساس آن طرح جامع «اقتصاد مقاومتی» هم ارائه شده است.

شاخص‌های قدرتمندی اقتصاد ایران

وضع معیشت و روند آن به‌طور قطع یکی از شاخص‌های اقتصادی است؛ اما «پایداری اقتصادی» یک کشور فقط با شاخص معیشت سنجیده نمی‌شود، بلکه فراتر از آن، «تولید» و داشتن رتبه جهانی مهم‌ترین شاخص‌های ارزیابی وضعیت اقتصادی یک کشور و میزان پایداری آن به حساب می‌آید. در عین حال «مقایسه با گذشته» هم یک شاخص اساسی و مورد اتفاق در ارزیابی‌های اقتصادی یک کشور است.

ایران تا پیش از انقلاب اسلامی، هیچ «رتبه»‌ای نداشت و اصولاً در رتبه‌بندی جهانی قرار نمی‌گرفت. اقتصاد ایران در مقطع قبل از انقلاب و به‌خصوص در دهه پایانی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی فقط با «صادرات نفت خام» شناخته می‌شد و ادبیات دنیا در مواجهه با ما، «ایران نفتی» بود.

ایران تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در عرصه تولید علم فاقد جایگاه جهانی بود. صنایع ایران کلاً مونتاژکار بودند و در هر ده سال هم یک خبر علمی از ایران به جهان مخابره نمی‌شد. هم‌اینک ایران در تولید علم صاحب رتبه جهانی است و در میان ۴ تا ۱۶ کشور جهان قرار دارد. ایران در علم نانو در رتبه چهارم و در بسیاری از رشته‌ها بین ۴ تا ۱۶ جهان و در علوم نظامی در ردیف‌های دوم تا چهارم جهان است. شایان ذکر است که «تجارت علم» کم‌هزینه‌ترین، پرسودترین و بادوام‌ترین تجارت جهانی است.

هم‌اینک ۹۰ درصد نیاز کشور به محصولات کشاورزی در داخل برطرف می‌شود. آمارهای رسمی سازمان خواربار و کشاورزی حاکی از آنند که ایران در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶) حدود ۲۸ میلیون و ۸۰۰ هزار تن انواع محصولات کشاورزی را تولید ‌کرده و این رقم در سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۷) به ۸۴ میلیون و ۱۰۴ هزار تن رسیده است. مطابق آمار رسمی این سازمان، ایران در سال ۲۰۱۰ (۱۳۸۹)  بیست و دومین کشور جهان از نظر تولید غلات و در دو دهه ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ پنجمین کشور از نظر رشد تولید غلات بوده است. براساس همین آمار، تولید گندم طی ۴۰ سال اخیر در مقایسه با دوران قبل از انقلاب اسلامی، سه برابر شده و ایران پانزدهمین کشور تولیدکننده گندم و جو در جهان است.

طبق آمار سازمان خواروبار جهانی (فائو) ایران در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) در زمینه تولید یک سوم محصولات کشاورزی جزو ده کشور اول جهان بوده است. بر اساس گزارش بانک جهانی صادرات غیرنفتی ایران در سال ۱۳۹۵ به ۳۱ میلیارد دلار رسید که در مقایسه با قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ۵۷ برابر شده است. طبق آمار «صندوق بین‌المللی پول»، ایران در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) رتبه ۱۸ اقتصاد جهانی را به خود اختصاص داد.

بر اساس آمارهای بانک جهانی، تولید محصولات پتروشیمی ایران طی ۴۰ سال اخیر در مقایسه با قبل از انقلاب اسلامی، ۳۰ برابر شده و از ۶/۱ میلیون تن در سال ۱۳۵۷ به ۴۸ میلیون تن در سال ۱۳۹۴ رسیده است. طبق همین بررسی‌ها ایران در سال اخیر هفدهمین تولیدکننده برق و بیست و دومین کشور جهان در صادرات برق بوده است. همچنین ایران در زمینه تولید فولاد که دومین کالای پرحجم تجارت جهانی پس از نفت و گاز است، رتبه ۱۳ جهان را در اختیار دارد. تولید فولاد در ایران، پس از پیروزی انقلاب ۱۸ برابر متوسط جهانی بوده و کشور در سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) در تولید آلومینیوم رتبه بیستم؛ در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) در زمینه تولید سیمان رتبه یازدهم و در زمینه صادرات سیمان، رتبه اول جهان را داشته است.  اینها فقط شمه‌ای از آمارهای خیره‌کننده‌ای هستند که در گزارشات سالانه مراکز معتبر مالی جهان آمده‌اند و پرداختن به سایر جنبه‌های اقتصادی ایران فرصت مفصل‌تری را می‌طلبد.

در زمینه بهداشت و درمان، ایران در دوران حکومت پهلوی از پزشک تا دارو و تجهیزات پزشکی، کاملاً به خارج وابسته بود؛ اما اینک به قطب درمانی منطقه تبدیل شده و  مورد توجه ثروتمندان حوزه خلیج فارس و سایر کشورهای همجوار قرار گرفته است. پوشش خدمات بیمه‌ای در ایران در رتبه بسیار بالایی قرار دارد و با کشورهای صنعتی دنیا کاملاً قابل مقایسه است؛ به گونه‌ای که بارها مورد تقدیر سازمان بهداشت جهانی قرار گرفته است.

پس کاملاً منصفانه است اگر در کنار مشکلات اقتصادی کنونی که البته زیبنده نظام اسلامی نیست، به شاخص‌های دیگر و رتبه جهانی اقتصاد ایران نیز توجه شود.

آنچه در نامه سید محمد موسوی خوئینی‌ها خطاب به رهبری آمده است، وارونه‌نمایی وضع اقتصادی ایران است و واقعاً اغراق نیست اگر بگوییم گویا ایشان در این نامه سرگشاده قصد داشته دشمن را متقاعد کند که فشارهای مالی، اقتصاد ایران را کاملاً فلج کرده و اکنون وضع ایران فلاکت‌بار و آماده انفجار است. شاید هم ایشان و همگنانشان، تحت تأثیر فشارهای مالی غرب و تبلیغات هدفمندی که پیرامون آن می‌شود، باور کرده‌اند که فشارهای غرب، اقتصاد ایران را به نقطه نهایی و بازگشت‌ناپذیری سوق داده‌ است و لذا به‌زودی به موجی خیابانی در ایران منجر می‌شود و می‌توان از طریق شانتاژ، خود را رهبر «معترضان» جلوه داد! موسوی خوئینی‌ها در این نامه، صراحتاً از غیرقابل «اصلاح» بودن وضع موجود و اینکه هیچ ‌کسی در درون نظام ـ حتی رهبری به عنوان مدیر عالی ـ در صدد حل مسائل نیست و راهی برای گفت‌وگوهای «درون خانوادگی» برای حل مشکلات اقتصادی مردم باقی نمانده، سخن گفته است که از یک ‌سو نوعی دعوت مردم به شورش و از سوی دیگر تلاش برای نشستن در صدر اعتراضات و رهبری آن به حساب می‌آید. این محاسبات البته از اساس اشتباه است.

نغمه آشنای «کار تمام است»

نکاتی که در چهل و یکمین سال انقلاب و حیات نظام اسلامی در نامه سید محمد موسوی خوئینی‌ها آمده و در آن تلاش شده تا کار نظام را پایان یافته معرفی کند، از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، ترجیع‌بند ادعاهای مخالفان انقلاب بوده است. یادمان نرفته که گروهک‌های منافق و احزاب منحرفی نظیر حزب خلق مسلمان که از قضا آن هم زیر عبای یک روحانی عالیرتبه قرار گرفته بود، در بهار سال ۱۳۵۸، طی اعلامیه‌هایی وضع اقتصادی ایران را رو به انفجار و مدیران ارشد کشور را ناکارآمد و حل مشکلات را غیرممکن تصویر می‌کردند. همه ما نامه‌های گروهک «نهضت آزادی» را ـ که امام آنها را طرفدار جدی وابستگی ایران به آمریکا می‌دانست ـ در حین جنگ تحمیلی عراق و غرب علیه ایران به یاد داریم که از یک ‌سو از عظیم بودن مشکلات اقتصادی و از سوی دیگر از ناامیدی مردم در اصلاح امور خبر می‌دادند! همه به یاد داریم که‌آقای منتظری هم در سخنرانی‌های سال‌های ۶۷ و ۶۸، خود از اصلاح اقتصادی کشور ابراز ناامیدی می‌کرد و مدعی بود محبوبیت و مقبولیت امام به دلیل سوء مدیریت‌ها از بین رفته است. و نیز همه می‌دانیم که آمریکا، اسرائیل و عربستان، ده‌ها سال است که ورشکستگی اقتصادی ایران را فریاد می‌زنند و پرچمدار ویران نشان دادن اقتصاد ایران و ناامیدی مردم از نظام هستند.

همه دیدیم که رسانه‌های آمریکایی در روز ۷ تیر۹۹ که نامه موسوی خوئینی‌ها منتشر شد ـ که تقارن آن با حادثه شهادت ۷۲ تن و شهید بهشتی به دست منافقین هم جالب بود ـ با چه تیترهایی به استقبال ادعاهای بی‌اساس ایشان در این نامه رفتند:

بی‌بی‌سی: مردم نسبت به مدیریت کشور بی‌اعتماد و بی‌اعتقاد شده‌اند.

خبرگزاری آناتولی: مردم نسبت به کشور و نظام بی‌اعتماد شده‌اند.

دویچه وله: مردم به نظام بی‌اعتماد شده‌اند.

ایران ما ـ سعودی ـ : نامه سرگشاده موسوی خوئینی‌ها به [امام]خامنه‌ای: ابراز وحشت از قیام پیش‌رو

رادیو بین المللی فرانسه: «اوضاع غیرقابل دوام» امروز، نتیجه شیوه مدیریت در «بالاترین سطح نظام» است.

رادیو زمانه: وضعیت فعلی محصول شیوه مدیریت در بالاترین سطح نظام است.

اما نه در نامه موسوی خوئینی‌ها نکته تازه‌ای وجود داشت و نه استقبال فوری محافل آمریکایی، صهیونیستی و سعودی از چنین نامه‌ای یک «پدیده» به حساب می‌آید. در مورد نیت و مقصود آنان نیز ابهامی وجود ندارد. تلاش بیهوده برای از میان برداشتن تنها نظام دینی واقعی جهان از طریق متهم کردن روشن‌ترین و توانمندترین نقطه آن به ناکارآمدی هم موضوع تازه‌ای نیست. خود این موضوع هم که این معاندان برای زدن رهبری، جبهه تشکیل داده‌اند، نشانه قدرتمندی نظام است؛ موضوعی که آنان خود بارها به آن اذعان کرده‌اند.

کسانی که به نام دلسوزی برای مردم، به دشمنان ملت علامت می‌دهند که، «فشارها را زیادتر کنید، همه چیز در حال فرو ریختن است»،  نگران وضع اقتصادی کشور نیستند. کسانی که این روزها یکپارچه علیه قرارداد درازمدت (۲۵ ساله) اقتصادی میان ایران و چین به میدان آمده‌اند، نمی‌توانند خود را طرفدار رفع موانع از تجارت خارجی کشور معرفی کنند. کسانی که «نقطه‌های اتکای مردم در نظام» را نشانه می‌روند، نمی‌توانند خود را نگران «آینده مردم و فرزندان آنان» جلوه دهند، زیرا حل مشکلات مردم تنها در یک نظام توانمند و مورد اعتماد مردم میسر است.

آنکه می‌گوید نظام مورد اعتماد نیست و ادعا می‌کند که اعتقاد مردم به رهبری ضعیف شده است، در واقع در کارزار حل مسایل، مهم‌ترین سلاح مردم را از دستشان می‌گیرد. تجربه می‌گوید نظام از این وارونه‌‌نمایی‌ها صدمه نمی‌خورد، بلکه کسانی که امام آنان را مدعیان بی‌هنر می‌خواند، به خود و مشتی بی‌خبر از واقعیت‌های تاریخی و جهان کنونی آسیب می‌رسانند‌.

 

پی‌نوشت:

(۱). در مورد این یادداشت، اشارتی طلب شد، این آیه شریفه آمد: «وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ کَافِرُونَ» (انبیاء/ ۳۶) و کافران هنگام ملاقات تو سخت تو را به استهزاء گرفته و گویند آیا این شخص است که بتان که خدایان ما هستند به اهانت و بدی یاد می‌کند؟ (ای رسول ما بدان که) محققاً آنها به ذکر خدا (و کتاب و آیات او) کافر هستند و خدای مهربان را نشناخته‌اند. (ترجمه آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای)

 

29جولای/20

از سفر ناکام مک فارلین به ایران تا هروله منافقین میان پاریس و بغداد

اردیبهشت و خرداد ۱۳۶۵ ماه‌های پر خبر و حادثه‌ای برای ایران در حوزه‌های گوناگون، بخصوص روابط بین‌الملل بود، در این دو ماه، جنگ دیپلماتیک ایران با برخی کشورهای غربی بخصوص انگلیس به اوج خود رسیده و از سوی دیگر گروهک تروریستی منافقین حضور خود در بغداد را با سفر مسعود رجوی به عراق علنی کرد، از سرکرده گروهک نفاق در بغداد به گرمی استقبال شد تا فصل نوینی از تاریخچه این گروهک جنایت‌پیشه باز شود.

از سوی دیگر درگیری‌ها در جبهه‌های جنگ، به سود عراق پیش‌رفته و مهران به اشغال قوای دشمن درآمد.

شاید بتوان مهم‌ترین رویداد خرداد ماه این‌سال را آبروریزی مک فارلین برای آمریکا دانست، سفر ناموفقی که در خرداد ۱۳۶۵ رخ داد و ماه‌ها بعد افشا و فاجعه حیثیتی بزرگی را برای ریگان رقم زد.

 

آبروریزی بزرگ برای دولت ریگان؛ مک فارلین چگونه دست خالی به آمریکا بازگشت!

«مک‌فارلین» مشاور امنیت ملی امریکا ۴ خرداد ۱۳۶۵/ ۲۵ می ۱۹۸۶ مخفیانه و به‌طور غیرقانونی با گذرنامه ایرلندی و هواپیمای باری وارد تهران شد تا به نمایندگی از رونالد ریگان ـ رئیس جمهور امریکا ـ راه‌های گشودن رابطه سیاسی با ایران را بررسی کند، اما نتیجه‌ای به دست نیاورد.

۷ خرداد ۱۳۶۵ / ۲۸ می ۱۹۸۶ نیز رابرت مک فارلین مشاور امنیت ملی رئیس جمهور امریکا پس از ۴ روز اقامت در تهران به کشورش بازگشت.

چنان‌چه گفته شد در ۲۵ مه ۱۹۸۶ (خرداد ۱۳۶۵) یک هیئت آمریکایی مرکب از مک فارلین مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا، الیور نورث عضو شورای امنیت ملی، جرج کیو مامور سابق سیا در تهران، هوارد تیچر از کارکنان شورای امنیت ملی، آمیرام‌نیر مامور امنیتی اسراییل به ظاهر، برای انجام معاملات اسلحه وارد ایران شدند. طبق اظهار خود اعضا، قرار بود در مدت اقامت در تهران، با مقامات عالی‌رتبه ایران از جمله رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر و رئیس‌مجلس ملاقات کرده و مذاکراتی انجام دهند. اما نه تنها در فرودگاه، هیچ یک از مقامات به استقبال آنها نیامدند، بلکه در طی چهار روز اقامت در تهران هم موفق به دیدار با مسئولین جمهوری اسلامی نشدند.

عمده‌ترین هدفِ سفر مک فارلین به تهران، تجدید روابط سیاسی با ایران بود. دولت ریگان، که در پیشبرد اهدافش در قبال جمهوری اسلامی – علی‌رغم اتخاذ سیاست خشن- ناکام مانده بود، بعد از اعلام نتایج مطالعات شورای امنیت ملی درباره وضعیت ایران تصمیم به تجدیدنظر در سیاست خود در قبال ایران گرفت. دلایل این بازنگری عبارت بودند از:

۱- کاهش احتمال شکست ایران در جنگ

۲- استفاده از نفوذ ایران در بین حزب‌الله لبنان برای آزادی اتباع آمریکایی

۳- هراس از نفوذ شوروی در ایران

۴- بحران جانشینی در ایران بعد از امام و لزوم نفوذ در ایران برای استفاده از این بحران.

آمریکایی‌ها بر این باور بودند که نیاز ایران به اسلحه، بهترین بهانه برای برقراری رابطه است. اما به دلیل قطع ارتباط ایران و آمریکا و تحریم تسلیحاتی ایران از سوی آمریکا، امکان برقراری ارتباط به صورت مستقیم نبود؛ از این‌رو آمریکا با قاچاقچیان و دلالان اسلحه مرتبط با ایران وارد مذاکره شد تا از این طریق به اهداف خود برسد. منوچهر قربانی‌فر واسطه ایرانی این معاملات بود و آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان، شرط اولیه آن تعیین شد. بدین ترتیب اولین و دومین محموله سلاح‌های آمریکایی در فوریه و مه ۱۹۸۶ به ایران ارسال و به دنبال آن یکی از گروگان‌های آمریکایی آزاد شد.

پس از این توفیق، تصور آمریکایی‌ها این بود که دولتمردان ایران به دلیل نیاز شدید به اسلحه، آماده‌ی کنار گذاشتن خصومت‌ها هستند. از این‌رو در خرداد ۱۳۶۵ مک فارلین و همراهانش با نام‌های مستعار و پاسپورت‌های جعلی ایرلندی، با یک فروند هواپیمای بوئینگ۷۰۷ اسراییلی که به نام کشور ایرلند رنگ شده بود و حامل قطعات سلاح‌های استراتژیک و هدایایی شامل یک کتاب انجیل امضا شده توسط ریگان و یک کیک به شکل کلید، وارد تهران شدند. پس از اطلاع از هویت مسافران و اهداف آنها به دستور حضرت امام(ره) هیچ‌کدام از مسئولین عالی‌رتبه نظام به ملاقات مک فارلین و هیئت همراه نرفتند.

هیئت آمریکایی پس از ۴ روز و بدون آنکه معامله‌ای صورت بپذیرد بازگشت. البته بعد از بازگشت مک فارلین ارتباطات قطع نشد و ارسال تسلیحات نظامی از سوی آمریکا به ایران و تلاش ایران برای آزادی گروگان‌ها تا زمان افشای ماجرا ادامه یافت.(۱)

علی‌رغم این‌که ریگان از حامیان چنین طرحی بود، اما هیچ مدرک افشا شده‌ای وجود ندارد که نشان دهد وی اجازه چنین کاری را صادر نموده است. پس از افشای این معامله تسلیحاتی در نوامبر ۱۹۸۶، رونالد ریگان در تلویزیون ملی آمریکا ظاهر شد و با اعلام واقعی بودن چنین معاملات تسلیحاتی‌ای، یادآوری کرد که این معاملات در برابر آزادی گروگان‌ها، صورت نگرفته است.

البته پس از نابودی و از بین رفتن بسیاری از اسناد و مدارک مربوط به این معاملات از سوی همقطاران رونالد ریگان، روند تحقیقات با مشکلات زیادی روبرو گردید. سرانجام در ۴ مارس ۱۹۸۶، ریگان در یک سخنرانی سراسری تلویزیونی اعلام نمود که مسئولیت همه اقداماتی را که بدون اطلاع وی، روی داده و به تجارت اسلحه در برابر گروگان‌ها از سوی ایرانی‌ها منجر شد را می‌پذیرد.

به دنبال این رسوایی، تحقیقاتی از سوی کنگره صورت گرفت و در نهایت همه آنان این نتیجه را اعلام نمودند که ریگان در جریان این فعالیت‌های همکارانش نبوده است. در پایان نیز، ۱۴ نفر از مسئولین به عنوان عوامل این رسوایی معرفی شدند و ۱۱ تن از جمله وزیر وقت دفاع “کاسپر واینبرگر” محکوم گردیدند. البته همه این افراد در آخرین روز ریاست جمهوری جورج اچ.دبلیو بوش (پدر) که در آن دوره معاون رییس جمهور بود، بخشیده شدند.

افتضاح «مک فارلین» شامل دو بخش «فروش اسلحه به ایران» و در اختیار نهادن درآمد ناشی از این مبادله به ضدانقلابیون «کنترا» در نیکاراگوا» بود که بر اساس قوانین داخلی ایالات متحده در ارائه کمک‌های دولتی به این گروه‌ها ممنوع بوده است.

این رسوایی زمانی فاش شد که یک روزنامه آمریکایی اعلام کرد ایالات متحده برای آزادی گروگان‌هایش در بیروت که در دست «جهاد اسلامی» هستند، به تجارت اسلحه با ایران می‌پردازد. سفیر رژیم صهیونیستی در آمریکا نیز اعلام نمود که این معامله مستقیماً با مقامات نظامی ایران صورت گرفته است. همچنین بعدها فاش شد که «کنترا»ها همه مبلغ این سلاح‌ها را دریافت ننموده‌اند و مانند گذشته، برای پیشبرد فعالیت‌هایشان به درآمد ناشی از قاچاق مواد مخدر، متکی بوده‌اند.(۲)

 

تشدید جنگ دیپلماتیک ایران و انگلیس

دوم اردیبهشت ماه ۱۳۶۵، ۱۱۷ نفر از اعضای پارلمان انگلیس با انتشار جزوه‌ای جمهوری اسلامی ایران را به نقض حقوق بشر متهم کرده و به مجازات بهائیان، محاربین و افراد مفسد فی‌الارض اعتراض کردند.

۲۷ اردیبهشت این سال نیز به تلافی ممانعت انگلیس از پذیرش حسین ملائک (که در ماجرای تسخیرسفارت آمریکا در ۱۳۵۸ نقش داشت) به عنوان رئیس هیأت دیپلماتیک ایران در لندن، ایران از دادن ویزا به «هیو آرتونات» کاردار جدید انگلیس در تهران امتناع کرد.

روزنامه «اطلاعات» در این‌زمینه به نقل از «خبرگزاری جمهوری اسلامی» نوشت: وزارت امور خارجه انگلیس اعلام کرد: ایران به تلافی ممانعت انگلیس از منصوب شدن یک دانشجوی انقلابی ایران به عنوان رئیس هیئت دیپلماتیک آن کشور در لندن، از ورود کاردار جدید انگلیس برای عهده‌دار شدن سمت خود در تهران جلوگیری کرد.

رویترز از لندن گزارش داد: دیپلمات ایرانی به نام «حسین ملائک» یکی از رهبران حدود یکصد دانشجوی اسلامی بود که در سال ۱۹۷۹ سفارت آمریکا در تهران را تصرف کردند و ۵۰ آمریکایی را مدت ۴۴۴ روز گروگان نگه داشتند.(۳)

از سوی دیگر و علاوه بر انگلیس، روابط ایران و آمریکا نیز در این دو ماه چالش‌های متنوعی را تجربه کرد، از سفر ناکام مک‌فارلین که ذکر آن گذشت؛ تا دستگیری یک جاسوس آمریکایی که با گذرنامه ایتالیایی به ایران آمده بود!

۲۹ خرداد ۱۳۶۵ «جان‌پاتیس» جاسوس آمریکایی که با استفاده از گذرنامه ایتالیایی و با نام «جیوانی پاتیس» وارد ایران شده بود در تهران دستگیر شد.

 

جنایت بزرگ رژیم صدام با حمله به یک قطار مسافری!

۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵ بر اثر حمله هوایی رژیم بعث عراق به یک قطار مسافری در ایستگاه هفت‌تپه اهواز ۶۰ نفر شهید و ۳۰۰ نفر مجروح شدند. این قطار از اهواز عازم تهران بود.

۲۷ اردیبهشت این‌سال نیز عملیات موسوم به «دفاع متحرک» از جانب عراق آغاز شد و منجر به سقوط شهر مهران و نواحی اطراف آن گردید.

چندروز بعد از آغاز این عملیات در ۴ خرداد ۱۳۶۵ نیز رژیم بعث صدام جنایت دیگری مرتکب شد و بر اثر بمباران شیمیایی مهران توسط هواپیماهای عراقی، صدها نفر مصدوم شدند. بمب‌های شیمیایی به کار رفته در این حمله از نوع تاول‌زا و تخریب کننده اعصاب بوده است.

یک‌روز پس از این جنایت، رژیم عراق نقاط مسکونی شهرهای تهران، ایلام، باختران، مریوان، پیرانشهر، گیلانغرب، بانه، کرند و اسلام‌آباد غرب را مورد حمله هوایی قرار داد.

 

آغاز فصل جدید از تاریخچه وطن‌فروشی گروهک نفاق!

خرداد ماه ۱۳۶۵ سرانجام ارتباطات گروهک نفاق با رژیم بعث صدام علنی شده و مسعود رجوی سرکرده منافقین به بغداد سفر کرد.

۸ خرداد ۱۳۶۵ نزارحمدون سفیر عراق در واشنگتن اعلام کرد اگر سازمان مجاهدین خلق مجبور شود دفاتر خود را در حومه پاریس برچیند، دولت متبوع وی از این سازمان خواهد خواست مرکزیت خود را به بغداد انتقال دهد.

سرانجام در ۱۷خرداد ۱۳۶۵ مسعود رجوی سرکرده منافقین با دعوت مقامات بعثی عراق راهی بغداد شد. از چند ماه قبل، گفت‌و‌گوهایی میان رهبران حزب بعث (استخبارات) با رهبری سازمان منافقین صورت گرفته بود.

یک‌روز پس از سفر مسعود رجوی به بغداد، در روز ۱۸ خرداد ۱۳۶۵ روزنامه جمهوری اسلامی راجع به این سفر نوشت: رجوی در بغداد مورد استقبال عزت ابراهیم معاون صدام، عدنان خیرالله وزیر جنگ و لطیف نظیف جاسم وزیر اطلاعات رژیم صدام قرار گرفت.

روزنامه «کیهان» نیز در شماره ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ به نقل از «آسوشیتدپرس» نوشت: مسعود رجوی به همراه چهار تن از اعضای گروه خود، با یک جت اختصاصی از فرودگاه نظامی بورژه پاریس به بغداد رفت.

آژانس خبری عراق که تحت کنترل دولت است گزارش داد رجوی قبل از نیمه شب شنبه [۱۷ خرداد] وارد بغداد شد.

آسوشیتدپرس در گزارش خود از بغداد افزوده بود: رجوی سال گذشته در یک مصاحبه طولانی ۲ ساعته کلیه دعاوی را که او پایگاه چریکی در عراق دارد، تکذیب کرده بود، رجوی همچنین دریافت کمک مالی از عراق را نیز تکذیب کرده بود. یونایتدپرس نیز از پاریس گزارش داد که رجوی توسط پلیس فرانسه تا فرودگاه نظامی «بورژه» اسکورت شده است. وی به همراه چهار نفر دیگر از جمله مریم عضدانلو همسرش با یک جت اختصاصی فرانسه را ترک کرده‌اند.(۴)

 

پی نوشت‌ها:

  • زهرا محمدی، ماجرای مک فارلین، پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
  • جزئیاتی از رسوایی مک فارلین، خبرگزاری فارس، ۷ مهر ۱۳۸۸
  • روزنامه «اطلاعات»، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۵، صفحه ۱
  • روزنامه «کیهان»، ۱۸ خرداد ۱۳۶۵، صفحه ۱۹

 

29جولای/20

فقط یک پهلوی می‌توانست بحرین را ببخشد

شاه مخلوع چیزی از ایران نبرد مگر ۳۸۴ چمدان و صندوق پر از جواهرات و گنجینه‎هایش و اشک‎هایی که می‎ریخت. از هواپیما بالا می‎رفت به امید روزی که بازگردد، اما مردم دیگر او و خاندانش را نمی‎خواستند و این را دیگر نمی‎شد کاری کرد.

خرابی‎ها و فسادهای خاندان پهلوی به‌‎قدری رو آمده بود که مردم هم آشکارا نخواستن خود را فریاد می‎زدند. شاه به هر جنایتی تمسک جست، اما شخصیتی بود که قادر به حل مسائل سیاسی پیچیده نبود. محمدرضا پهلوی قساوت داشت، اما مشکلات پیچیده یک کشور را یک سیاستمدار می‌تواند حل کند. محمدرضا پهلوی به عنوان یک آدم بی‌سواد، سیاستمدار نبود و به همین دلیل نتوانست بحران انقلاب علیه خودش را مدیریت کند.

حضور بهائیان در دربار پهلوی

محمدرضا اعتقادی به اسلام نداشت و گرچه صراحتاً از آن دم نمی‎زد، ولی سیاست‎ها و روش‌هایش مخالف با اسلام بود، اما اشتباه پدرش را تکرار نکرد و رودررو با اسلام نجنگید.

فرح پهلوی از قول محمدرضا گفته است که، «او بارها گفته بود که اعتقادی به اسلام ندارد و وقتی تاریخ ایران را از هجری شمسی به شاهنشاهی تغییر داد نفس راحتی کشید.» شاه اعتقادات مذهبی نداشت و ترویج فاحشه‎خانه‎ها، کاباره‎ها و قمارخانه‎ها و شراب‎خانه‎ها را در دستور کار داشت. شاه، خواهرانش و فرح غرق در فساد بودند. او ابایی از برگزاری جشن‎های ۲۵۰۰ساله و صرف هزینه‌های هنگفت در شرایط فقر و بدبختی مردم و اولین شکل‌گیری حلبی‎آبادها در حومه تهران نداشت. به‎خاطر همین اسلام‎ستیزی است که بهائیان هر روز بیش از پیش در دربار و ارکان اصلی حکومت و اقتصاد پر تعدادتر می‌شوند.

سلطان مطلق‎العنان ایران

ناکارآمدی و فساد اقتصادی یکی از دلایل نارضایتی مردم از حکومت پهلوی بود. محمدرضا پیش از کودتای ۲۸ مرداد قدرتمند نشده بود، اما با‎ کمک آمریکا، مصدق را برکنار کرد و دیگر مثل ۱۴ سال اول حکومتش نبود. سلطنت محمدرضا پهلوی به نقطۀ اوج خود نزدیک و قدرت مطلق‎العنان ایران می‌شد. شاه اینک فرصت بیشتری برای آزمون و خطاهای متعدد در بستر جامعه ایرانی پیدا کرده بود. آزمون تحزب، آزمون مدرنیزاسیون و تمرین نمایش دموکراسی و سرانجام قمار انقلاب سفید که با فشار و دیکته مستقیم آمریکایی‌ها صورت گرفت، بخشی از مواردی بودند که شاه تلاش کرد شانس خود را در آنها محک زند تا بلکه از این رهگذر عمر نظام دیکتاتوری‌ خود را تمدید کند.

انقلاب سفید

انقلاب سفید در مرحلۀ نخست شامل ۶ اصل بود که بعداز ۱۵ روز همه‎پرسی انجام گرفت. ظاهراً  قرار بود اصلاحات خوبی صورت بگیرند، اما در اصل نابودی اقتصاد ایران در دستور کار طراحان این قانون قرار داشت. از بین بردن حق مالکیت و تقسیم بدون پشتوانه زمین‎های کشاورزی، ایران را تبدیل به بازارمصرف‎ محصولات آمریکایی می‎کرد، اما شاه آن را انجام داد. در آن دوران از مجموع ۱۲درصد زمین‌های قابل کشت در کشور صرفاً ۶ درصد به‎طور دائمی کشت می‎شد.

یکی از این پیشنهادهای انقلاب سفید مشروعیت حق رأی زنان بود. امام(ره) در این‎باره گفتند، «مگر مردان ما رأی درستی دارند که اکنون زنان حق رأی داشته باشند؟» و همچنین دربارۀ همه‎پرسی اعلام کردند، «باید گفت چه مقامی صلاحیت همه‎پرسی دارد؟ رأی دادن باید در محیط آزاد باشد و این در ایران عملی نیست.»

تک‎محصولی شدن اقتصاد ایران و وابستگی به نفت به‎وضوح در دوران پهلوی دوم نمایان است. ثروت کشور بین بخشی از جامعه ایرانی که شالوده حکومت شاه را تشکیل می‎دادند (اعضای دربار، ارتش، ساواک، و بلندپایگان دیوان سالاری) و مورد اعتماد شخص شاه بودند توزیع و عدم توزیع صحیح اقتصادی و سودهای دولتی منجر به افزایش فقر می‎شد.

حیات خلوت آمریکا

وابستگی ایران به آمریکا همزمان در زمینه‎های اقتصادی و نظامی به وجود آمد تا جایی که بر اساس آمار، ایران بزرگ‌ترین خریدار سلاح آمریکا به‌شمار می‌آمد. یکی از نتایج این وابستگی، حمایت از اسرائیل و ارسال تجهیزات نظامی به مراکش و اردن و مداخله در عمان و سلطه بر ارتش با نظر آمریکا بود. در واقع ایران حیاط ‎خلوت آمریکا و مکانی برای حضور هزاران متخصص و مستشار آمریکایی بود. در راستای حمایت از مستشاران و نظامیان آمریکایی در سال ۱۳۴۳ قانون کاپیتولاسیون یعنی مصونیت قضایی نیروهای آمریکایی تصویب ‎شد که اعتراض امام(ره) و سپس تبعید ایشان را به‎همراه داشت.

جدایی بحرین از ایران

در روز ۲۳ مرداد ۱۳۵۰ جزیره بحرین اعلام استقلال کرد. محمدرضا شاه پیشتر به‎خاطر ترس از آمریکا و انگلیس و یا آماده کردن کشورهای عرب از جمله عربستان برای پذیرش معامله بحرین با جزایر سه‎گانه تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی، ادعای خود در مورد مالکیت بحرین را مسکوت گذاشت و در توجیه کار خود گفت:

«اکثر ساکنان آن جزیره عرب هستند و به زبان عربی سخن می‌گویند. به لحاظ اقتصادی مجمع‌الجزایر بحرین دیگر اهمیتی ندارد، زیرا نفت آنجا تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد.

از نظر اهمیت استراتژیکی و سوق‎الجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز، آن جزایر ارزشی ندارند. از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی دو لشکر در آنجاست.»

پس از مدتی نماینده ایران در سازمان ملل متحد نیز بر گزارش سازمان‌ملل متحد مبنی بر استقلال بحرین صحه گذاشت و از آن حمایت کرد و بحرین به‌طور رسمی از ایران جدا شد.

واگذاری حق‌آبه هیرمند

یکی از اقدامات نسنجیده محمدرضا شاه واگذاری حق‌آبه هیرمند به دولت وقت افغانستان در سال ۱۳۵۱ بود. بر اساس این معاهده از ۵ میلیارد و ۶۶۱ میلیون و ۷۰۰ هزار مترمکعب آب سالیانه هیرمند تنها ۸۱۹ میلیون و ۷۲۹ هزار مترمکعب به ایران می‎رسید. این درصورتی بود که خشکسالی نبود و باران به‎اندازه می‎بارید، وگرنه خبری از آن هم نبود. درنتیجه این تصمیم، سهم ایران به‎جای ۵۰ درصد، به ۵/۱۴ درصد می‎رسید، یعنی یک کاهش ۳۵درصدی.

کشتار مبارزان

امام و مراجع و مردم مبارزات خود را علیه رژیم شاه دنبال می‎کردند و شاه تعداد زیادی از مبارزان و مردم عادی را شهید کرد. در جریان تصویب لایحه انجمن‎های ایالتی و ولایتی، امام خمینی و مراجع قم نوروز سال ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کردند. در دوم فروردین ۱۳۴۲ مجلسی که توسط آیت‌الله گلپایگانی به مناسبت شهادت امام جعفرصادق‎(ع) تشکیل شده بود، با حمله مزدوران ساواک رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه قم به خاک و خون کشیده شد و عده‌ای از طلاب شهید و مجروح شدند.

کشتار مردم در ۱۵ خرداد از دیگر جنایت‎های شاه دربرابر مردم انقلابی بود. بعد از شنیدن خبر دستگیری حضرت امام(ره) در شب ۱۵ خرداد، تظاهرات عظیمی در شهرهای مختلف برگزار شد و رژیم پهلوی دستور سرکوب این قیام را داد و عده زیادی را شهید و مجروح کرد. در پی این رویداد، در ۱۳ آبان ۴۳ امام به ترکیه تبعید شدند.

در سال‌های اولیه دهه ۱۳۵۰، درآمد حاصل از نفت بیکباره افزایش یافت و شاه که در غرور و نخوت غرق شده بود، برنامه خود را با عنوان رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ اعلام کرد. همچنین او در تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب فراگیر اعلام کرد و خودکامگی و استبداد خویش را بیش از پیش نمایان ساخت.

کشتار سودی در بر نداشت

یکی از تفریحات شاه و نزدیکان او تماشای شکنجه شدن مخالفان دولت در ساواک بود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد به دستور اشرف پهلوی، کریم پور شیرازی، مدیر مسئول یکی از نشریات را زنده‎ زنده در آتش سوزاندند و شاه و اشرف ناظر بر شکنجه و مرگ بودند. همچنین دکتر فاطمی‌ را در حالی که تب شدیدی داشت، مضروب و سپس اعدام کردند. تاریخ پهلوی‌ها مملو از این حوادث دهشتناک است. در جریان انقلاب بعداز اینکه شاه نتوانست ارتش را تحریک به سرکوب مردم کند، در سال ۵۶ به ساواک و گارد سلطنتی دستور ‌داد که بعضی از نیروهای ارتشی را بکشند تا ارتش به کشتار مخالفین تحریک شود.

در روز ۱۷ دی ۱۳۵۶ مقالۀ اهانت‎آمیزی علیه امام خمینی(ره) به قلم رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات چاپ شد. مردم و طلاب قم در اعتراض به این مقاله اهانت آمیز، قیام تاریخی ۱۹ دی ۱۳۵۶ را رقم زدند. این قیام توسط عوامل رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شد. مراجع تقلید خواستار برگزاری مراسم چهلم شهدای قم در سراسر کشور شدند و در اکثر نقاط ایران مراسم‌های متعددی برگزار شدند. این ‌بار نوبت مردم رشید تبریز بود تا در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ قیام کنند و اعتراضات مردمی به خاک و خون کشیده و حماسه‌ای دیگر در تاریخ انقلاب اسلامی ثبت شود. در نوروز سال ۱۳۵۷ عزای عمومی اعلام شد و مردم، مراسم چهلم شهدای تبریز را در شهرهای مختلف برگزار کردند. قیام مردم یزد نیز با سرکوب شدید رژیم پهلوی همراه بود و برگ ننگین دیگری در تاریخ رژیم پهلوی ثبت شد.

در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ سینما رکس آبادان توسط عوامل ساواک به آتش کشیده شد و تعداد زیادی از مردم بیگناه جان سپردند. در روز جمعه ۱۷ شهریور، مردم، بی‎خبر از حکومت نظامی به خیابان‌ها ریختند و ارتش شاه در میدان ژاله (شهدا) به روی مردم بی‌دفاع آتش گشود و خیابان‌های اطراف را غرق در خون مردم بی‎گناه کرد. هفده شهریور ۱۳۵۷ بدین شکل در تاریخ انقلاب به جمعه سیاه معروف شد. همچنین در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ تظاهرات دانش‌آموزان و دانشجویان مقابل دانشگاه تهران به خاک و خون کشیده شد.

اما این جنایت‌ها و کشتارها سودی در برنداشت و نتوانست پایه‌های لرزان حکومت شاه را نگاه دارد.

 

29جولای/20

در انتظار نور علی نور

نِیل به مِیل دوربرد

در بحبوحه‌ ویروس همه‌گیری که جهان را زمینگیر کرده است، خبر پرتاپ موفق «ماهواره نور» – به عنوان نخستین ماهواره‌ نظامی ایران از ماهواره برِ سه مرحله‌ای «قاصد» توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی – به فضا نشان داد «مکتب تهرانی مقدم» زنده است و یاران و متعلمین او نیز بر این باورند که «فقط انسان‌های ضعیف به اندازه‌ امکاناتشان کار می‌کنند» و کرونا و تحریم‌ها قادر نخواهند بود ایران را زمینگیر کنند. این‌بار نیز اتحادِ تعهد، تخصص و توکل برای ایران و ایرانی نیل به میل‌های دوربرد را به ارمغان آورد.

 

چرا فضا؟ چرا سپاه؟

پیشرفت‌های علمی دنیای مدرن عرصه‌های رویارویی نیروهای مسلح کشورها در مقابل هم را توسعه بخشیده است. در گذشته، زمین، هوا و دریا سه گستره شناخته شده‌ای بودند که نیرو‌های نظامی کشور‌ها در برابر هم صف‌آرایی می‌کردند؛ اما در دهه‌های اخیر مصاف‌های جدیدی اضافه شده که از جمله اینها می‌توان به فضا یا نبرد‌های سایبری و الکترونیک اشاره کرد. فضا یکی از عرصه‌‌های راهبردی با ظرفیت بالاست که فاقد بسیاری از محدودیت‌های زمینی و دریایی برای دستیابی به اشراف اطلاعاتی است. تحول در جمع‌آوری و تحلیل اطلاعات، هماهنگی و یکپارچه‌سازی همه‌ یگان‌های نظامی در میادین پیچیده جنگ، جز با به خدمت گرفتن اطلاعات فضایی و ماهواره‌ای  امکان‌پذیر نیست.

ضرورت حضور و ایفای نقش نیروهای مسلح در فضا موجب شد که در سال ۱۳۸۸ فرمانده معظم کل قوا در حکم انتصاب فرمانده‌ جدید «نیروی هوایی سپاه»، از عنوان «نیروی هوافضای سپاه» استفاده کنند و ورود سپاه پاسداران به فعالیت‌های حوزه فضایی به شکل ساختاریافته آغاز شود. به دنبال این تغییر عنوان، در آذر ۱۳۹۱ «فرماندهی فضایی» در حوزه‌ پژوهش، تحقیقات، احصاء دانش و تولید ماهواره و ماهواره بر، به معرکه فضا ورود کرد.

در شهریور سال گذشته رئیس‌جمهور آمریکا با انتشار تصویری در توییتر، از شکست یک آزمایش موشکی جمهوری اسلامی ایران در سمنان خبر داد و مقامات کشورمان هم این مسئله را تأیید کردند. چند ماه قبل هم وزیر ارتباطات از پرتاب یک ماهواره به فضا خبر داد که البته نتوانست به صورت موفقیت‌آمیز در مدار تزریق شود.

سپاه پاسداران به‌ عنوان یک‌ نیروی راهبردی دفاعی این مأموریت را در دستور کار خود قرار داد و اولین گام را با حرکت در لبه فناوری‌های روز دنیا، شکستن سدهای بزرگ فناوری و پرتاب ماهواره نور۱ عملیاتی کرد.

 

فتح فضا، پروژه یا ابرپروژه؟

برای حضور درآوردگاه فضا، عبور متخصصین این حوزه از فرایندی چهار مرحله‌ای الزامی است. مرحله‌ اول، ساخت ماهواره‌بر، مرحله‌ دوم، ساخت ماهواره، مرحله‌ سوم، ایستگاه‌ها یا سایت‌های گیرنده و کنترل‌کننده و چهارمین مرحله، ایستگاه‌های پرتاب هستند. چند کشور معدود در جهان توانایی انجام این چهار مرحله را دارند و ایران جزو این معدود کشورهاست. هر یک از این مراحل شامل زیر سیستم‌های مختلف و تخصصی خود هستند و در مجموع یک ابرپروژه را تشکیل می‌دهند. پرتاب موفق نور۱ نشان داد که ایران در همه‌ این مراحل به موفقیت چشمگیر و غیرقابل انکاری دست یافته است.

 

موقعیت و مشخصات فنی نور۱

مدارهای زمین به سه دسته کلی: مدار پایینی زمین یا لئو، مدار میانی یا مئو و مدارِ زمین آهنگ یا ژئو تقسیم می‌شوند. البته مداری نیز تحت عنوان مدار بیضوی بالا یا هئو نیز وجود دارد که ارتفاع نقطه‌ اوج آن بسیار بالاست و ویژگی آن این است که ماهواره در این مدار مدت زمانی طولانی را در آسمان منطقه مورد نظر طی می‌کند. ارتفاع ماهواره‌هایی که در مدار لئو تزریق می‌شوند بین۲۰۰ تا ۲۰۰۰ کیلومتر از سطح زمین است و زمان یک دور چرخش ماهواره‌هایی که در این مدار قرار دارند به دور زمین حدود ۹۰ دقیقه است. مدار ژئو فاصله‌ ۳۶۰۰۰ کیلومتری از سطح زمین را پوشش می‌دهد و مدار میانی یا مئو فاصله میان مدار لئو و ژئو را در برمی‌گیرد. ماهواره نور۱ در کلاس ماهواره‌های لئو است که در ارتفاع ۴۳۰ کیلومتر و در یک مدار مدور قرار دارد.

روند به‌کارگیری ماهواره‌ها به گونه‌ای است که در روزهای آغازین تزریق ماهواره به فضا، ابتدا مرحله‌ پایدارسازی و تثبیت ماهواره انجام و سپس حسگرهای حیاتی آن راه‌اندازی می‌شود و در یک بازه‌ زمانی یک هفته الی ده روز، حسگرهای مأموریتی ماهواره فعال می‌شوند و ماهواره به فاز عملیاتی خود ورود می‌کند.

 

تفاوت نور۱ با سایر ماهواره‌های ایران در فضا

تزریق ماهواره نور۱ در فضا از جنبه‌های مختلفی با ماهواره‌های پیشین ایران متفاوت است:

  1. ارتفاع از سطح زمین: پیش از این ماهواره‌برهای «سفیر» برای مدار ۲۵۰ کیلومتری زمین و «سیمرغ» برای مدار ۵۰۰ کیلومتری مورد استفاده قرار گرفت که در پرتاب‌های ماهواره بر سیمرغ با وجود آنکه‌ در آخرین تلاش این ماهواره‌بر، ماهواره «ظفر» را تا ارتفاع ۵۴۰ کیلومتری سطح زمین رساند، اما موفق به تزریق این ماهواره در مدار نشد. نور۱ اولین ماهواره تزریق شده ایران در ارتفاع ۴۳۰ کیلومتری سطح زمین در یک مدار مدور است.
  2. کاربرد نظامی: ماهواره‌های قبلی کاربرد نظامی نداشتند.
  3. بومی‌سازی صددرصدی: ماهواره‌های پیشین با همکاری مشترک با کشورهای دیگر پرتاب شده بودند، اما نور۱ صددرصد بومی است و تمام مراحل آن توسط دانشمندان ایرانی انجام شده است.
  4. ماهواره‌بر: «شبکه رهبری اروپا» (ای‌اِل‌اِن) که یک سازمان غیردولتی مستقر در لندن است در گزارشی با عنوان: «آیا جاه‌طلبی‌های فضایی ایران نشانه دور جدید نگران‌کننده‌ای است؟» به بررسی ویژگی‌های پرتاب اخیر ماهواره ایرانی نور پرداخته و آن را پیشرفت قابل‌توجهی در برنامه‌ی فضایی ایران توصیف کرده است. در این گزارش آمده است: «قاصد یک ماهواره‌بر سه مرحله‌ای است که در مرحله‌ اول از موشک سوخت مایع «قدر»، در مرحله‌ دوم، موتور سوخت جامد «سلمان» و در مرحله‌ سوم، از یک موتور ناشناخته کوچک استفاده می‌کند. موتور مرحله‌ اول، قاصد نسخه بهبودیافته «شهاب۳» است که قبلاً هم به ‌عنوان پایه ماهواره‌بر «سفیر» از آن استفاده ‌شده بود. نوآوری به ‌کار رفته در قاصد به موتور مرحله‌ دوم یعنی موتور سوخت جامد سلمان برمی‌گردد. در ساخت این موتور از مجموعه فناوری‌های پیشرفته مثل سوخت جامد، نازل چرخان برای کنترل پرواز و یک پوشش فیبر کربن سبک استفاده ‌شده که با توجه به ابعاد کوچک و کارایی محدود این موتور، برای استفاده در ماهواره‌بر بسیار کاربردی به نظر می‌رسد.»

به اذعان این اندیشکده، ایران پیشرفت‌های زیادی در زمینه‌ فناوری سوخت جامد داشته و استفاده از فناوری پیشرانه جامد نشان‌دهنده تغییر قابل‌توجهی در برنامه‌ی فضایی معمول ایران است که تا پیش‌ از این بیشتر بر پایه‌ فناوری سوخت مایع که نسبتاً قدیمی است متکی بوده است.»

  1. پرتابگر: اندیشکده‌ اروپایی(ای‌اِل‌اِن) در بخش دیگری از گزارش خود آورده است: «تفاوت عمده‌ دیگر این پرتاب با نمونه‌های قبلی، خود عمل پرتاب بود. پرتاب‌های قبلی ایران از زیرساخت‌های ثابت انجام می‌شد و مراحل آماده‌سازی آن روزها طول می‌کشید که باعث مکان‌یابی آنها و گزارش‌های محلی و گاهی دستیابی سازمان‌های اطلاعاتی غرب به اطلاعات آنها می‌شد. اما قاصد از پرتابگری متحرک پرتاب شد و پیش از پرتاب، هیچ گزارشی درباره‌ این پرتاب مخابره نشد.»

 

مأموریت نور۱

مأموریت ماهواره‌ نور۱ شناسایی است که هم در حوزه‌ دفاعی و هم غیردفاعی کاربرد دارد.

حوزه‌ دفاعی: نیرو‌های مسلح برای انجام فعالیت‌های خود در عرصه‌ دفاعی باید آگاهی موقعیتی و وضعیتی از پیرامون خود داشته باشند و بتوانند فعالیت‌های خود را با یکدیگر هماهنگ کنند. نحوه‌ توزیع و تجمیع کار میان یگان‌های عمل‌کننده زمانی می‌تواند به حداکثر کارآمدی برسد که متکی به زیرساختی باشد که داده‌های نظامی را میان بخش‌های عملیات و اطلاعات به‌‌سرعت به چرخش دربیاورد و نهایتاً به کارآمدی حداکثری انهدام یگان‌های دشمن بینجامد. حسگر‌هایی که روی ماهواره نور۱ نصب شده‌اند می‌توانند بخشی از این مأموریت را انجام دهند و قطعاً با تکمیل این مأموریت در قالب ماهواره‌های بعدی، تمام بخش‌های نیرو‌های مسلح از هواپیما‌های در آسمان تا رزمندگان روی زمین و ناوشکن‌های داخل دریا با هم هماهنگ عمل خواهند کرد.

حوزه‌ غیردفاعی: همچنین با توجه به نقش فعالی که نیرو‌های مسلح و سپاه در مخاطرات طبیعی دارند، به‌کارگیری ماهواره شناسایی می‌تواند به پشتیبانی این فعالیت‌ها کمک کند. در جا‌هایی که امکان پرواز بالگرد یا پهپاد وجود نداشته باشد، این ماهواره‌ها هستند که از ارتفاع چند صد کیلومتری دید وسیعی دارند. مثلاً در سیل خوزستان به‌‌قدری حجم سیل وسیع بود که امکان رصد تمام مناطق درگیر سیل با پهپاد وجود نداشت و ضرورت وجود ماهواره در آنجا کاملاً احساس می‌شد.

 

نور و بازتاب نور؛ دیالکتیک دانش بنیان

پرتاب ماهواره نور۱ منصه‌ای دیگر برای ظهور و بروز استیلای علمی دانشمندان ایرانی در عرصه‌ علوم دانش‌بنیان و جلوه‌گاه حرکت آنان بر لبه‌ تکنولوژی دنیاست. جلوه‌گاهی که «نور» و بازتاب آن، دیالکتیکِ دانش‌بنیان را به ذهن متبادر می‌کند. از طرفی تلاش و همت دانشمندان علوم دانش بنیان کشورمان به تابش و تزریق نور در فضا منتج شده است و از سویی دیگر، بازتاب نور به محققین این عرصه بازتابانده شده است تا بار دیگر اهمیت جایگاه علوم دانش‌بنیان در جهان امروز بر همگان محرز شود.

شرکت‌های دانش‌بنیان مؤسسات خصوصی یا تعاونی هستند که به منظور افزایش علم و ثروت، توسعه‌ اقتصادی بر پایه‌ دانش و تحقق اهداف علمی و اقتصادی برای گسترش اختراعات، نوآوری و تجاری‌سازی نتایج تحقیق و توسعه شامل طراحی و تولید کالا و خدمات تشکیل شده‌اند. این شرکت‌ها با تحول در عرصه‌ علم و دانش و کشف یافته‌ها و نتایج جدید اقتصادی در رشد و توسعه بخش‌های مختلف بسیار تأثیرگذارند.

رهبر معظم انقلاب همواره بر اهمیت نقش این شرکت‌ها در رونق اقتصادی و اقتصاد مقاومتی تأکید و آنها را مؤثرترین مؤلفه‌های تحقق پایدار اقتصاد توصیف کرده‌اند. شرکت‌های دانش‌بنیان با توجه به برخورداری از ظرفیت‌هایی نظیر اقتصاد مبتنی بر دانش بومی و اتکاء به توان علمی و پژوهشی داخلی از ارکان بسترساز توسعه در چارچوب اقتصاد به شمار می‌روند.

در سال جاری که از سوی رهبر معظم انقلاب سال «جهش تولید» نامگذاری شده و از نگاه ایشان راه پیشرفت، دستیابی به عزت و ایستادگی مؤثر مقابل دشمنی‌ها و توطئه‌ها، «ارتقای اقتدار و قدرت ملی» است، تزریق تفکر و ایده‌های نو به بخش‌های تولیدی و اقتصادی کشور و توسعه‌ شرکت‌های دانش‌بنیان یکی از مهم‌ترین الزاماتِ گسترش علم، کاهش وابستگی به خارج و اقتدار ملی است.

 

قبس نور در خرمن مستکبرین

پرتاب «نور»، قبسی در خرمن مستکبرین افکند و پریشانی و واکنش آنان را در پی داشت. دور از انتظار نیست که آمریکا و هم‌پیمانان اروپایی‌اش همچنان که زمین را ملک طلق خویش می‌پندارند، فتح فضایی ایران را نیز برنتابند و ادعاهای بی‌مبنای خود مبنی بر نقض قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل متحد توسط ایران را تکرار کنند و به قاذورات و پلیدی‌های ملوث و مکدر دست یازند تا ایران را در جایگاه متهم بنشانند و به جهانیان معرفی کنند. آنان غافلند از اینکه، «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ.»

 

چشم انداز فضایی ایران؛ در انتظار نور علی نور

کارنامه‌ سپاه پاسداران نشان می‌دهد به دستاوردها و پیشرفت‌های حاصله قانع نبوده و همواره برنامه‌ تداوم موفقیتِ پرشتاب و وقفه‌ناپذیر را در دستور کار خود قرار داده است. چشم‌انداز و نقشه‌ راه صنعت فضایی کشور، ماهواره‌هایی در مقیاس بزرگ‌تر، پیشرفته‌تر و تزریق در مدارهای بالاتر می‌باشد. دسترسی به  مدارهای بالاتر، انجام مأموریت‌های ناوبری را ممکن خواهد ساخت و در حوزه‌های ارتباطی، فتح ارتفاعات بالاتر از مئو و ژئو الزام‌آور است.

هدف‌گذاری و گام بعدی سازمان فضایی سپاه پاسداران، پرتاب ماهواره نور۲ و تزریق آن در مدار ۳۶۰۰۰ کیلومتری است. ماهواره نور۱ پیشقراول صنعت فضایی کشور و قطعه‌ای از یک جورچین به ‌هم‌پیوسته است که انوارِ دیگر تکمیل کننده آن خواهند بود. دیر نیست آن زمانی که جهان شاهد طلیعه‌ نوری دیگر باشد و انتظارِ نور علی نور پایان یابد. ان‌شاءالله.

«پاک و منزه خدایی که این (انواع کشتی و چهارپایان قوی) را مسخر ما گردانید وگرنه ما هرگز قادر بر آن نبودیم.»(۱)

 

پی‌نوشت:

  1. ۱٫ بخشی از آیه‌ ۱۳ سوره‌ زخرف که بر ماهواره‌برِ قاصد حک شده است. در ادامه به طور کامل آیه و ترجمه‌ آن خواهد آمد:

«لِتَسْتَوُاْ عَلىَ‏ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُواْ نِعْمَهَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُواْ سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَاذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ؛ تا چون با کمال تسلط بر پشت آنها نشستید متذکر نعمت خدای‌تان شوید و گویید پاک و منزه خدایی که این (انواع کشتی و چهارپایان قوی) را مسخر ما گردانید وگرنه ما هرگز قادر بر آن نبودیم.»

 

29جولای/20

ماشین کشتار را چه کسی روشن کرد؟

پس از شروع موج بیداری اسلامی در غرب آسیا و شمال آفریقا و فروپاشی برخی رژیم‌های مرتجع و وابسته به آمریکا در منطقه، بار دیگر از سوی دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی، فتنه‌ای دیگر برای نابودی اسلام و انقلاب آغاز شد. این فتنه‌ جدید نظام سلطه و جبهه استکبار با اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی/ ۱۳۸۲ شمسی شروع و مجدداً جبهه‌ای جدید علیه اسلام ناب محمدی(ص) گشوده شد که در یک سو کسانی بودند صاحب «قَسَّت قُلُوبُهُم»(۱) قلبی سخت‌تر از «سنگ خارا»(۲) و در سوی دیگر کسانی از لشگر خوبان و صاحب «وَجِلَت قُلُوبُهُم»(۳) که دل‌هاشان از یاد خدا دگرگون می‌شد.

اشغال عراق توسط آمریکا این فرصت را برای سلفی‌های تکفیری فراهم کرد که خود را در صف مقدم شورشی‌های عراق قرار دهند. این رویدادها در شرایطی از تاریخ رخ می‌دهند که:

۱- به استناد آرای فلاسفه تاریخ و نظریه‌پردازان و تحلیل‌گران سیاسی، اجتماعی غربی در حوزه‌ فرهنگی و تمدنی، غرب رو به سقوط و نگون‌بختی است و به پایان تاریخ خود اقرار می‌کند؛(۴)

۲- جهان محرومان و مستضعفان، مهیای نوعی بیداری عمومی و رویارویی فرهنگی و تمدنی با غرب است؛

۳- فرصتی مغتنم برای یکپارچه شدن و اتفاق مسلمانان (شیعه و سنی) علیه فراهم آمده است؛

۴- اسلام با سرعت، همه جغرافیای غرب را می‌نوردد و…

با ملاحظه این شرایط نظام سلطه‌ جهانی به‌ویژه سران دولت‌های صلیبی و صهیونی، به امید رهایی از این شرایط دشوار به این امر واقفند که تنها با یارگیری از میان کشورهای اسلامی و اعطای نیابت به آنها برای راه‌اندازی ماشین کشتار بی‌رحمانه است که می‌توان به اسم اسلام و اسلام‌خواهی، تیغ‌های آخته را به دست خود مسلمانان بر اعضا و جوارح آنان فرود آورد و در همان حال، انگشت اتهام را از خود دور ساخت. این واقعه، فرصت مغتنمی را در اختیار سران صلیب و صهیون قرار ‌داد تا به ساکنان غرب، خشن‌ترین چهره را از اسلام و مسلمانان را نشان دهند و تاریخ مرگ خود را به عقب اندازند.

آنان گمان می‌برند بدین‌وسیله از رشد اسلام‌گرایی در غرب نیز خواهند کاست. اگرچه سران مجامع مخفی و رهبران دو جریان صلیبی و صهیونی گمان می‌بردند که تأسیس مرحله‌ای حکومت جهانی بنی‌اسرائیل، فراهم آوردن تضمین لازم برای امنیت تمام عیار اسرائیل و غارت منابع ثروت شرق اسلامی در گرو اجرای طرح خاورمیانه‌ بزرگ است، اما به خوبی می‌دانستند اجرای مرحله به مرحله‌ این پروژه نیز منوط به ایجاد شرایط سیاسی امنیتی خاصی است که متضمن تحقق آن باشد. اجرای پروژه‌ مهم خاورمیانه‌ی بزرگ که جابه‌جایی گسترده‌ مرزهای جغرافیایی را به همراه داشت، بدون یارگیری از میان کشورهای مسلمان و پرهیز از رویارویی مستقیم غرب با مسلمانان ممکن نبود؛ زیرا در این صورت، ساکنان شرق اسلامی با همه تجربه‌های قبلی، یکپارچه در برابر هجوم صلیبی صهیونیستی می‌ایستادند. در این‌ مرحله نیز آنان، آلت‌ فعل خویش را شناسایی کرده بودند.

سلفی‌های تکفیری، مستعدترین جماعتی بودند‌ که با حمایت مجامع صلیبی و صهیونی آمریکا و اروپا می‌توانستند زمینه‌ساز تحقق پروژه‌ خاورمیانه‌ بزرگ باشند. از نظر استعمارگران کهنه کار؛

  • متفرق ساختن دولت‌های اسلامی و رخنه در اتحاد و اتفاق نیم‌بند آنان،
  • دامن زدن به گرایش‌های قومی و قبیله‌ای،
  • تضعف دولت‌ها در هنگامه‌ دفاع و حراست از جغرافیای خاکی‌شان و متزلزل ساختن پایه‌های حکومتی آنان،

همگی شرایط تحقق مراحل پایانی طرح خاورمیانه را فراهم می‌آوردند و از این مسیر، سرزمین فراخ شرق اسلامی، بیش از پیش تضعیف و مهیای بلعیده شدن می‌شد. امید طراحان پروژه‌ خاورمیانه بزرگ این بود که با جدا کردن بخش‌هایی از کشور ایران، عراق، ترکیه، سوریه و پاکستان و ایجاد کشورهای کوچک‌تر با محوریت قبایل و اقوام کُرد، ترک و بلوچ، برای همیشه خطر را از خود دور سازند و مجال کنترل کامل و سلطه بلامنازع بر منابع سرشار انرژی را در این منطقه به دست آورند.

نمایندگان بومی ائتلاف صلیب و صهیون در مرکز جهان اسلام، یعنی‌«عربستان سعودی» و پس از آن، سایر دولت‌های عربی منطقه به ویژه حاشیه‌ جنوبی خلیج فارس، با دامن زدن به گرایش‌های متعصبانه و جاهلانه قومی و مذهبی اموی، غرب را از میانبر و بی‌هیچ هزینه‌ای به مقصد رساندند.

در این راستا عبدالله دوم، پادشاه اردن، در کاربردی شیعه هراسانه، از رشد و گسترش شیعه در شرق اسلامی به عنوان هلال شیعی یاد کرد و از آن برای بیان تمایلات ایران‌دوستانه شیعیان عراق استفاده کرد. پس از آن در جبهه‌ دولت‌های سلفی وهابی احساس خطر جوانه زد و نظام سلطه‌ جهانی، آنان را برای درهم شکستن زمینه‌های این اتحاد و اتفاق تحریک کرد. تأثیرپذیری شیعیان بحرین، لبنان و سوریه و برخی کشورهای حاشیه‌ خلیج فارس از انقلاب اسلامی ایران، به دلیل داشتن اشتراکات مذهبی، بیش از پیش بر این گمان دامن زد که هلال شیعی در منطقه در حال شکل‌گیری است.

پس از به قدرت رسیدن شیعیان عراق در بهار ۱۳۸۲ هـ .ش، آمریکا و متحدانش کوشش فراوانی کردند تا همگرایی شیعیان را به عنوان خطری علیه اهل سنت معرفی کنند و با مرعوب ساختن کشورهای سنی مذهب، آنان را وادار به مقابله با این همگرایی و مقاومت در برابر آن کنند. این امر، فرصت نوینی را در اختیار نظام سلطه به سرکردگی صلیبیون و‌ صهیونیست‌ها قرار داد تا به‌نحو دیگری به منازعات منطقه‌ای و میان مردم مسلمان مظلوم دامن بزنند و از آب گل‌آلود، ماهی مطلوب خود را صید کنند.

فروش اسلحه به کشورهای عربی مسلمان و انعقاد پیمان نامه‌های دوجانبه و چندجانبه میان دولت‌های عربی و دولت‌های غربی و حتی رژیم صهیونیستی، تنها بخشی از پروژه شیعه‌هراسی به بهانه احتمال شکل‌‌گیری هلال شیعی‌اند. از نظر تحلیل‌گران، هلال شیعی‌ از کرانه‌های شرقی دریای «مدیترانه» شروع و پس از بازگشت، از سوریه و عراق به ایران و سواحل خلیج فارس منتهی می‌شود.

بدیهی است که بخش بزرگی از خیزش مستضعفان در مقابل مستکبران، حاصل زمینه‌های فکری و فرهنگی موجود در میان معتقدات شیعی و سازش‌ناپذیری شیعیان در مقابل مستکبران، کینه‌ورزی غرب و دولت‌های دست‌نشانده آنان با مؤمنان و فراهم شدن زمینه‌های جنبش اجتماعی برای شکستن حصارهای ظالمانه صلیبی و صهیونی است.

غرب و دولت‌های حاکم بر کشورهای حوزه‌ خلیج فارس، برای تَرَک انداختن بر دیواره‌های این هلال شیعی مورد ادعا و محدود ساختن گستره عمل اجتماعی و سیاسی شیعیان، سر در پی اجرای پروژه‌های مختلف سیاسی، امنیتی و نظامی گذارده‌اند؛ از جمله:

۱- ترویج سلفی‌گری میان اهل سنت؛

۲- تصرف مناطق استراتژیک امنیتی، اقتصادی و سیاسی شیعیان به کمک دلارهای نفتی سعودی و هم‌پیمانانش؛

۳- تلاش برای سرنگونی دولت‌های شیعی در عراق و بی ثبات کردن مناسبات سیاسی، اجتماعی عراق، ایران و سوریه؛

۴- دامن زدن به اختلافات مذهبی میان اقوام ساکن جغرافیای خاکی ایران، عراق، سوریه و لبنان؛

۵- همسویی با صلیبی‌ها و صهیونیست‌ها و امتیازدهی ویژه به آنها، به منظور مهار دولت‌های شیعی ایران و عراق، تنها بخشی از اقدامات این اتحاد نامقدس برای ضربه زدن به کیان فرهنگی و مادی مؤمنان و مستضعفان ساکن در شرق اسلامی بودند.

در نتیجه‌ آنچه که دولت‌های صلیبی و صهیونی برای مقابله با جنبش‌های شیعی به میدان آورده بودند، سلفی‌ها نیز به عنوان یکی از اعضای مهم‌تر ائتلاف سیاسی، امنیتی قرون اخیر، عهده‌دار نقشی مهم در شکستن هلال شیعی و در حقیقت، اضمحلال توان فرهنگی و مادی مستضعفان ساکن این مناطق و جایگزین ساختن آن با هلال سلفی شدند. آنها در این مسیر با اطمینان از حمایت‌های سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی دولت‌های صلیبی و صهیونی، در افغانستان، پاکستان و عراق مبادرت به اقداماتی غیراخلاقی و ضد بشری کردند که تاریخ کمتر نمونه‌هایی از آن را به خاطر دارد.

سلفی‌های تکفیری با این پشتوانه‌ها از جمله سرمایه‌های بادآورده دولت‌های عربی و حمایت‌های بی‌دریغ دولت‌های غربی، گام به گام پیش آمدند و مرزها را در نوردیدند. آنان در فاز اول، همه همت خود را مصروف فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغات مذهبی در میان همه سرزمین‌های شیعی ساختند و در فاز دوم با ورود به عرصه معاملات اقتصادی و سیاسی، سعی کردند بنیادهای سیاسی و مالی ساکنان ‌سرزمینی را که از آن به عنوان هلال شیعی یاد می‌کردند، متزلزل کنند؛ اما به‌زودی وارد فاز نظامی ‌شدند و با ‌بسیج و‌ استخدام تروریست‌هایی از شمال آفریقا، اروپا و حتی‌کشورهای عربی، به روی مستضعفان آتش گشودند.

تردیدی نیست که ائتلاف صلیبی و صهیونی، با طرح این سناریو و دامن زدن به توهم هلال شیعی و بزرگنمایی آن در نظرگاه دولت‌های سلفی، امیدوارند که برای همیشه خود را از خطر بالقوه و بالفعل جهان اسلام خلاص کنند و با رویارو ساختن دو جبهه‌ داخلی (شیعه و سنی) متعلق به جهان اسلام، بی‌هیچ هزینه‌ای به اهداف مرحله ای خود، جامه عمل بپوشانند. اینان دل خوش داشته‌اند که از این مسیر برای همیشه خود را از مزاحمت‌های شیعیان راحت می‌سازند و امنیت تمام عیار رژیم اشغالگر قدس را تضمین خواهند کرد.(۵)

مجموع این شرایط(۶) در کنار راهبرد جدید آمریکا در شرق اسلامی (خاورمیانه) موجب شد عراق به‌تدریج‌ در دوره اشغال توسط آمریکا، به کانون اصلی رشد و نمو سلفی‌های افراطی و تکفیری تبدیل شود.(۷) استراتژی طیف افراطی جریان سلفی‌گری در عراق مبتنی بر ایجاد جنگ تمام عیار بین گروه‌های شیعی و اعراب سنّی با کشاندن شبه نظامیان شیعی به واکنش نظامی و در نهایت، شکست روند سیاسی جدید و اخراج نیروهای خارجی استوار بود. در همین زمینه، تلاش شد با تحریک سنّی‌ها و شیعیان علیه یکدیگر، زمینه‌های لازم برای ایجاد جنگ داخلی مهیا شود.(۸) البته، تلاش سازماندهی شده آنها‌ تا حد زیادی موفق‌ بود و توانستند منازعات مذهبی را به مسئله اول و اصلی مسلمانان و نخبگان جهان اسلام تبدیل کنند. در پیش‌بینی رهبران سازمان تروریستی القاعده عراق این موضوع مدنظر قرار گرفته بود که جنگ داخلی فرقه‌ای در این کشور، به‌تدریج به تمام منطقه خاورمیانه گسترش یابد.(۹)

ابومصعب زرقاوی رهبر القاعده عراق در این راستا، شیعیان را «مهم‌ترین دشمن» معرفی کرد و مقابله با آنان را حتی بر مبارزه با «صلیبی‌ها» ارجح ‌دانست:

«دشمنان ما چهار گروهند: آمریکایی‌ها، کردها، وابستگان دولت عراق و شیعیان. از نظر ما، گروه اخیر کلید تحوّلات سیاسی عراق است. به این معنا که اگر ما عمق دینی، سیاسی و نظامی آنها را مورد هدف قرار دهیم، آنها نیز تحریک می‌شوند و خوی وحشی‌گری خود را به اهل سنت نشان می‌دهند. اگر در این طرح موفق شویم، می‌توان گفت توانسته‌ایم اهل سنّت غافل را نسبت به این گروه، آگاه کنیم.»(۱۰)

ولید بن طلال، یکی از شاهزادگان سعودی نیز در راستای موضع‌گیری کشورهای عربی علیه تحول ژئوپلتیک منطقه که اوج آن در اظهارات پادشاه اردن (شکل‌گیری هلال شیعی) ظاهر شد،(۱۱) این چنین نگرانی خود را از آن ابراز کرد:

«اگر بیداری جامعه‌ شیعیان عراق هر چه زودتر مهار نشود، همانند انقلاب اسلامی ایران تبدیل به یک بمب ساعتی روزشمار می‌شود که تمام منطقه را زیر و رو خواهد کرد.»(۱۲)

پس از آن شاخه القاعده در عراق موسوم به «القاعده در سرزمین رافدین» به رهبری ابومصعب زرقاوی، با پشتیبانی جبهه‌ استکبار و دلارهای نفتی رژیم آل سعود و با تمسک به شعار «تکفیر»، به حکومت جدید عراق و شهروندان بی‌گناه و به‌ویژه شیعیان حملات خونین کرد.

پس از شروع موج بیداری اسلامی در سال ۲۰۱۱ نیز جریان‏هاى تکفیرى همچون «تیغ‌های آخته» در برخى از کشورهاى عربى، اسلامى، آفریقایى و حتى اروپایى سر برآوردند و گسترش یافتند و تصویرى را از اسلام به نمایش ‏گذاردند که یک تصویر مسخ شده، دروغین و مملو از شبهات بود. تصویرى که به ردّ بیشتر اسلام از سوى دشمنانش کمک کرد و باعث ‏شد این احساس در دشمنان نهادینه شود که خودشان(غربی‌ها) پاک و دینشان حق،و مسلمانان، نجس و اسلام، باطل است!

اینها‏ نتیجه‌ خشونت‌ورزى، تجاوز، ویرانگرى، انفجار و رعب و وحشتى است که تکفیرى‏ها به راه انداخته‏اند، تکفیرى‏هایى که هرگز دیدگاه کسانى را که مثل آنها فکر نمی‌کنند، نمى‏پذیرند.  این امر باعث شده است که غیرمسلمانان تصاویرى را از اسلام  در تکفیرى‏ها ببینند و آنها را درست‏ترین تصاویر از اسلام بدانند و در نتیجه بیشتر از اسلام متنفر ‏شوند و از آن انتقاد ‏کنند؛  فرآیندی که به انتشار تصاویر توهین‏آمیز از رسول اکرم(ص)، تحقیر قرآن کریم، سوزاندن قرآن‏ها و تولید فیلم‏ها و رمان‏هاى توهین‏آمیز به اسلام و بزرگان اسلام مى‏انجامد و علاوه بر این، تحریف و مسخ تاریخ اسلام و ایجاد تردید در نهادها و مؤسسات اسلامى را در پى دارد. همچنین باعث مى‏شود شبهاتى به اسلام  و به خداوند متعال نسبت داده شوند تا از گسترش و نشر دعوت اسلامى جلوگیرى به عمل آید. این خدمت بزرگى است که تکفیرى‏ها به غیرمسلمانان و دشمنان اسلام مى‏کنند و لذا در امر زیان رساندن به اسلام و مسلمانان به آنان بسیار نزدیکند.

 

۱- یارى گرفتن استعمارگران از تکفیرىها:

استعمارگران به منظور تحقق اهداف‏شان در ضربه زدن به اسلام و تفرقه‏گسترى و اختلاف انگیزى، بهترین یاری‌کنندگان خویش را در جریان‏هاى تکفیرى پیدا کرده‏اند. براى آنان چیزى گواراتر از این نیست که این کار به دست خود مسلمانان انجام گیرد و آنان به جان هم بیفتند و همدیگر را نابود کنند.

کینه‌ غرب با اسلام یک دشمنى کهن است و متفکران و فیلسوفان غرب در نوشته‏های‌شان از دشمنى با اسلام سخن مى‏گویند و اسلام را به تحجر، تعصب و واپسگرایى متهم مى‏کنند.

ارنست رنان، فیلسوف سکولار، درباره‌ی اسلام مى‏گوید، «در اسلام سادگى وحشت‏آور اندیشه‌ زبان‏هاى سامى هست که باعث کوچک شدن مغز انسان مى‏شود و در آن هیچ روزنه‏اى به روى یک اندیشه لطیف یا یک احساس رقیق و یا یک تأمل و نگرش منطقى باز نیست.»(۱۳)

 

 

 

۲- مرجعیت قتل و کشتار در اندیشه تکفیرى‏:

تکفیرى‏ها کشتن هرکسى را که تکفیر مى‏کنند، همان‏گونه که در «تلمود» و عقاید یهودیان آمده است، ضروری و آن را باعث نزدیکى به خداوند مى‏شمارند!  در تلمود تصریح شده است:

«عادلانه است که فرد یهودى هر کافرى را به دست خویش بکشد، چون هر کسی خون کافرى را بریزد، یک قربانى به درگاه خداوند تقدیم مى‏کند.»(۱۴)

آیا این تصادفی است که عقیده یهودیت با عقیده تکفیرى‏هاى مسلمان هماهنگى و توافق پیدا کرده است؟ آیا از  تصادفی است که در تلمود چیزهایى را بیابیم که قتل و کشتار میان مسلمانان را تفسیر مى‏کنند؟ مانند این متن تلمود که مى‏گوید: «ما باید حرف اول را در میان دولت‏ها بزنیم، پس باید در میانشان فتنه‏انگیزى کنیم و آنها را به جان هم بیندازیم و بترسانیم تا با هم بجنگند و ما به یک سود بزرگ دست یابیم.»(۱۵)

 

 

۳- پشتیبانى رسانه‌های غربی صهیونیستی از تکفیرىها

ظهور جریان‏هاى افراطى نشئت گرفته از بیدارى اسلامى، نتیجه فعالیت رسانه‏هاى غربى صهیونیستى توهین‌کننده به اسلام، تلاشى به منظور تسلط بر ملت‏هاى مسلمان و در دست گرفتن سرنوشت‌ آنها و بازداشتن مسلمانان از به ‏دست گرفتن زمام امورشان و کوششى در جهت پیشگیرى از پیشرفت، توسعه و رشد ملت‏هاى مسلمان و دستیابى آنها به علم، تکنولوژى، اختراع و اکتشاف و تحقق حاکمیت سیاسى، اقتصادى و نظامى آنان است.

از جمله این تلاش‏ها، منع ایران از غنى‏سازى اورانیوم، برانگیختن فتنه‏هاى فرقه‏اى در میان صفوف ملت و جدا کردن ایران از سایر ملت‏هاى مسلمان با تفرقه‏افکنى و دشمن و متجاوز نشان دادن ایران است، دشمنى که در کمین برادران خود نشسته است تا آنها را در بوته و قالب فکر و اعتقاد خود که با اعتقاد و باورهاى آنان سازگارى ندارد، ذوب کند. از جمله‏ این کوشش‏ها، دسیسه‌ها و فتنه‏هایى است که امروزه در پاکستان، افغانستان، هند، مالزی، اندونزی، عراق، سوریه، لبنان، یمن، نیجریه و برخی کشورهای آفریقایی به منظور برهم زدن ثبات این کشورها ایجاد مى‏شود تا ارکانشان از درون فروبریزد و نقشه‏هاى دشمنان اسلام به دست جریان‌های تکفیری‌ای که با ایجاد آشفتگى و بى‏ثباتى و درگیرى و نفرت، بهترین هدایا را به دشمنان تقدیم می‌کنند، اجرا شود.

 

پی‌نوشت:

۱- فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ (انعام/آیه ۴۳)

پس چرا هنگامى که عذاب ما به آنان رسید تضرع نکردند، ولى [حقیقت این است که] دل‌های‌شان سخت ‏شده و شیطان آنچه را انجام مى‏دادند برای‌شان آراسته است.

  1. ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (بقره/ آیه ۷۴ )

سپس دل‌هاى شما بعد از این [واقعه] سخت شدند، همانند سنگ یا سخت‏تر از آن، چون از بعضی سنگ‌ها جوی‌هایى بیرون مى‏زنند و برخی از آنها مى‏شکافند و آب از آنها خارج مى‏شود و برخى از آنها از بیم خدا فرو مى‏ریزد و خدا از آنچه مى‏کنید غافل نیست.

  1. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (انفال/آیه ۲)

مؤمنان همان کسانى‏اند که چون از خدا یاد شود دل‌های‌شان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود ایمانشان افزون گردد و بر پروردگار خود توکل مى‏کنند.

  1. شفیعی سروستانی، اسماعیل، غرب و آخرالزمان، از سلسله انتشارات هلال.
  2. شفیعی سروستانی، اسماعیل، نشریه موعود، «ائتلاف خونین صلیب، سلفی و صهیون»، شماره ۱۶۰٫

۶ . حضور متراکمِ گروه‌های سلفی در عراق دلایل دیگری نیز دارد که بعد از «مسئله اشغال» می‌توان به جایگاه سنتی عراق نزد سلفی‌ها (به عنوان مرکز خلافت عباسی به مدت پنج قرن) اشاره کرد. علاوه بر این، مبارزه با تجدید حیات شیعه با محوریت ایران و تلاش برای اعاده حاکمیت سنی‌ها در این باره مؤثرند.

  1. کیوان، مأمون، «خریطه الجماعات المسلحه فی العراق: النشأه و المسار و الآفاق»، شؤون الأوسط (لبنان، ۲۰۰۸ ق)، شماره ۱۳۰، ص۱۸۷٫
  2. مؤسسه مطالعات اندیشه‌سازان نور، تاریخچه سیاسی وهابیت، جلد اول (تهران: مؤسسه مطالعات اندیشه‌سازان نور، ۱۳۷۹)، ص۱۰۱٫
  3. اسدی، علی اکبر، تحولات و مسایل جدید عراق و رویکرد ایران (تهران: شادان، ۱۳۸۷) ص۲۳۹
  4. زرقاوی، ابومصعب، «کلمات مضیئه؛ الکتاب الجامع لحطب و کلمات الشیخ المعتز بدینه ابی مصعب الرزقاوی» (شبکه البراق الاسلامیه، ۱۴۲۷ق)، صص ۲۱۲-۲۱۴٫
  5. جعفری ولدانی، اصغر، مواضع و عملکرد کشورهای عربی نسبت به تحولات عراق (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت خارجه، ۱۳۸۴) ص۵۴٫
  6. مقصودی، مجتبی، «نقش گروه‌های قومی در شکل‌دهی به نظام سیاسی عراق»، عراق پس از سقوط بغداد (تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۸۴) ص۱۴۱٫
  7. رنان، ارنست، مساهمه الشعوب السامیه فى تاریخ الحضاره؛ به نقل از: مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان‌هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، (قم: انتشارات داراعلام لمدرسه اهل‌البیت، ۱۳۹۳)، ص ۴۸٫
  8. حسینى، مهدى، التلمود اسرار و حقایق، ص ۱۵۱؛ به نقل از: مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان‌هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام (قم: انتشارات داراعلام لمدرسه اهل‌البیت، ۱۳۹۳)، ص ۵۱٫

۱۵ . همان.

 

29آگوست/19

منطق مقاومت

حضرت امام خمینی(ره):

*در مقابل مشکلات باید مقاومت به خرج داد. اگر بنا باشد که ما در مشکلات عقب‌نشینی و سستی کنیم، نهضت ما نمی‌تواند پیش برود لکن در مقابل مشکلات باید مردانه قیام و مردانه مقاومت [کرد]. شماها، زن و مردتان، شجاعانه قیام کردید و دست اجانب را کوتاه کردید و دست چپاولگرها را از خزائن مملکتتان کوتاه کردید؛ و شجاعانه باید به پیش بروید و مقاومت کنید.(صحیفه امام ج۹ ص۴۹۴)

*ما امریکا را خوب می‌شناسیم و می‌دانیم که می‌توانیم در برابرش مقاومت کرده و از شرف‌مان دفاع کنیم. ما نشان داده‌ایم که در برابر بی‌عدالتی بزرگ او… می‌توانیم مقاومت کنیم. ما باید بر امریکا غلبه کنیم و او را در همه منطقه شکست دهیم.(صحیفه امام ج۱۲ ص۳۴)

*آیا پیغمبر اکرم(ص) در مقابل سختی‌ها عقب‌نشینی کردند؟ آیا حاضر به تسلیم و سازش شدند؟ ما هم که کار انبیاء و پیغمبراکرم(ص) را انجام می‌دهیم باید بایستیم، باید مقاومت کنیم تا اسلام استقرار پیدا کند و عدالت برقرار شود و دست ظالم‌ها کوتاه گردد.(صحیفه امام ج۱۹ ص۴۵)

 

آیت‌الله العظمی خامنه‌ای(مدظله‌العالی:

*هزینه‌ی تسلیم شدن بمراتب بیشتر از هزینه‌ی مقاومت کردن و ایستادگی کردن است. بله، ایستادگی کردن ممکن است هزینه‌ای داشته باشد، امّا دستاوردهای بسیار بزرگی دارد که صدها برابر آن هزینه برای ملّت‌ها ارزش دارد؛ امّا تسلیم شدن در مقابل دشمن عنود و لجوج و خبیث، جز لگدمال شدن، جز ذلیل شدن، جز بی‌هویّت شدن هیچ اثری ندارد.(۹/۴/۹۷)

*در مقابل دشمن، «عقب‌نشینی» مشوّق دشمن است؛ در مقابل دشمن، «ایستادگی» موجب عقب‌رفت دشمن است. وَلَو قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأَدبَارَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا* سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَد خَلَت مِن قَبلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبدِیلًا؛(۱) این سنّت الهی است: اگرچنانچه در مقابل ظلم و استبداد و زورگویی و خباثت‌ها و جنایت‌های جنایتکاران عالم بایستید، قطعاً مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند؛ این قرآن کریم است که به‌عنوان یک سنّت قطعیِ تاریخ و سنّت الهی از این یاد می‌کند، و این سنّت ان‌شاءالله عملی خواهد شد.(۲۵/۱/۹۷)

پی‌نوشت:

  1. فتح/۲۲
13مارس/19

شکست آمریکا در جهانی‌سازی تحریم‌ها علیه ایران

یکی از نام آشناترین و پرکاربردترین واژه‌ها و ابزارهای سیاسی در عرصه مناسبات ایران و غرب، به‌ویژه در حدود چهار دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، واژه «تحریم» است. قدمت به‌کارگیری این واژه سیاسی به عنوان ابزار ضدایرانی به ماه­های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد. در واقع یکی از اقدامات گسترده و چشمگیر آمریکا و غرب علیه جمهوری اسلامی ایران در کنار دیگر اقدامات گسترده آنها، همچون تهدید و تطمیع (سیاست چماق و هویج)، تهدید به استفاده از نیروی نظامی و قهرآمیز، عملیات پنهان در چهارچوب اقدامات ستیزه‌جویانه، تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بوده است.

تاریخ گواهی می­دهد اول خرداد ۱۳۵۹ اولین باری است که دولت آمریکا بر ضد حکومت نوپا و انقلابی ایران به‌طور رسمی مجموعه اقدامات تنبیهی و به زبان ساده­تر تحریم‌های اقتصادی را اعمال کرد. تحریم­‌های ضد ایرانی از آن تاریخ تا کنون چندین بار درگیر فراز و فرود و گسترش دامنه اجرایی شده‌اند. یکی از مهم‌ترین بهانه‌های گسترش دامنه تحریم‌ها بر ضد ایران مقطع «ارجاع پرونده هسته­ای ایران به شورای امنیت سازمان ملل» است، به‌طوری که پس از این تاریخ شورای امنیت و اتحادیه اروپایی به مجموعه تحریمگران جمهوری اسلامی اضافه شدند؛ اما همین تحریم­‌ها با پایان مذاکرات هسته­ای و دستیابی به «برجام» دستخوش تغییرات زیادی شدند، به‌گونه­ای که بخشی از آنها به‌طور کامل در هفته اول دستیابی به برجام لغو شدند (تحریم­‌های شورای امنیت)؛ بخشی دیگر پس از یک سال به‌طور نسبی لغو شدند (تحریم­‌های هسته­ای اتحادیه اروپایی) و برخی دیگر نیز متوقف گردیدند. (تحریم‌های هسته‌ای آمریکا).

اما این تحریم‌ها که در پی حصول توافق هسته‌ای موسوم به «برجام» کاهش یافته بودند، بعد از تصمیم دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا برای خروج از این توافق احیا و دور جدید تحریم‌های آمریکا علیه ایران اجرا شدند و صنایع گاز و نفت کشور را هدف گرفتند. تحریم‌های تکمیلی آمریکا که صادرات نفت را نیز شامل می‌شود از پنجم نوامبر ۲۰۱۸ اجرا شدند. در این راستا، برایان هوک، نماینده ویژه آمریکا در امور ایران هشدار داد، «کسانی که بخواهند مکانیزم محدودیت‌های علیه ایران را دور بزنند، بلافاصله تحریم خواهند شد.»(۱)

هدف ترامپ از خروج از توافق هسته‌ای، راضی کردن رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس ـ رژیم آل سعود و امارات ـ و نیز صفرکردن صادرات نفت ایران و رساندن اقتصاد کشور به نقطه فروپاشی، مجبور کردن ایران به دست کشیدن از منافعش در منطقه و در نهایت ـ طبق گفته برخی مقامات سیاسی و امنیتی آمریکا ـ براندازی نظام حاکم ایران است. البته مقام‌های کاخ سفید رسماً پیگیری سیاست براندازی نظام ایران را تکذیب و ادعا کرده‌اند هدفشان وادار کردن ایران به حضور در میز مذاکره برای گفت‌وگو بر سر یک توافق جدید است.

اما برخلاف تلاش دولت آمریکا برای صفر کردن صادرات نفت ایران، «صندوق بین‌المللی پول پیش‌بینی کرده است تلاش‌های دولت آمریکا در این زمینه به نتیجه نخواهد رسید و ایران در سال ۲۰۱۹ نیز ۱٫۲ میلیون بشکه در روز نفت صادر خواهد کرد.»(۲)

دلیل آن ‌را باید در این نکته جست‌وجو کرد که «دور تازه تحریم‌های آمریکا تفاوت قابل ملاحظه‌ای با دوره‌های قبل دارد و آن ایستادگی آشکار کشورهای اروپایی در برابر زیاده‌خواهی‌های آمریکاست. اتحادیه اروپا، به‌ویژه سه کشور حاضر در توافق هسته‌ای با ایران از همان روزهای نخست خروج آمریکا از توافق هسته‌ای با ایران اعلام کردند به این توافق پایبند خواهند ماند و این بار کاخ سفید اجماع اروپا را در تحریم ایران از دست داد. در این راستا بسیاری از کشورهای جهان حتی با وجود دوستی نزدیک و وابستگی غیرقابل انکار به آمریکا در بحث تحریم‌ها علیه ایران چندان با زیاده‌خواهی‌های دونالد ترامپ همراهی نکردند.

همسایگان ایران کم و بیش در برابر تحریم‌ها موضع منفی گرفتند. شرق و جنوب شرق آسیا توانستند کاخ سفید را به معافیت نفتی از تحریم متقاعد کنند و اروپا، روسیه و چین در پی راهکار عملی برای متعهد ماندن به توافق هسته‌ای هستند. این همراهی نکردن جهان با سیاست‌های آمریکا در قبال ایران در نوع خود کم‌نظیر و حامل پیام‌های پیدا و پنهان بسیاری است که پرداختن به آنها می‌تواند دلایل منطقی این کشورها در حفظ ظرفیت‌های اقتصادی و سیاسی ایران را مشخص سازد.

رایزنی‌های کشورهای شرق و جنوب شرق آسیا برای گرفتن معافیت از تحریم‌ها برگ دیگری بر دفتر ناکارآمدی تحریم‌های آمریکا افزود. تایوان، ژاپن، چین، کره جنوبی و هند کشورهایی هستند که در فهرست معافیت نفتی از تحریم‌ها قرار دارند. در این میان کره جنوبی اعلام کرد از شرکت‌های خود در ایران که به سبب تحریم‌ها متضرر شده‌اند حمایت خواهد کرد. ترکیه، همسایه شمال غربی ایران هم در انتقاد از تحریم‌ها علیه ایران از پیشگامان بود. ایران نیمی از نفت این کشور را تامین می‌کند و قطع واردات نفت، اقتصاد ترکیه را با مشکلات بسیاری روبرو خواهد کرد.»(۳)

پس از این عدم همراهی کشورهای فوق‌الذکر، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا اطلاع داد که واشنگتن کشورهای چین، هند، ایتالیا، یونان، ژاپن، کره جنوبی، تایوان و ترکیه را موقتاً از این تحریم‌ها معاف می‌کند.(۴)

روسیه دیگر متحد استراتژیک ایران نیز در تعهد بر برجام باقی ماند و تا مرز منافع ملی خود از ایران حمایت کرد. روس‌ها تحریم‌های آمریکا را مطلقاً نامشروع و ناقض قطعنامه‌های سازمان ملل دانستند. ولادیمر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه تحریم‌ها علیه ایران را غیر قانونی خواند. سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه این کشور هم در واکنش به تحریم‌ها اعلام کرد: «مسکو با وجود تحریم‌ها راه‌هایی برای جلب همکاری با ایران پیدا خواهد کرد. روس‌ها که خود در فهرست تحریم‌های آمریکا قرار دارند، تلاش می‌کنند تا ساز و کار تازه و مستقلی را برای تجارت با ایران تدوین کنند.»

گرچه عدم تبعیت بسیاری از کشورهای منطقه از تحریم‌های آمریکا حائز اهمیت است؛ اما به سبب پیشینه ارتباطی آنان با ایران ـ هم از منظر سیاسی و هم وابستگی اقتصادی آنها به نفت ایران ـ این عدم تبعیت در قیاس با ناهمسازی اتحادیه اروپا با تحریم‌های آمریکا در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد.(۵)

در این راستا، خبرگزاری رویترز در یادداشتی، پنج دلیل ذیل را برای شکست سیاست دولت دونالد ترامپ در جهانی سازی تحریم‌ها علیه ایران برشمرده است:

۱ـ صادرات نفت صفر، ممکن نیست: مقام‌های دولت آمریکا در شروع تحریم‌ها علیه ایران به‌صراحت اعلام کردند قصد دارند صادرات نفت ایران را به صفر برسانند. رویترز نوشت، «اکنون مشخص شده که این طرح غیرعملی است، زیرا هیچ جایگزینی برای صادرات ۲.۵ میلیون بشکه نفت ایران در روز وجود ندارد. با آنکه عربستان سعودی ادعا کرده کمبود نفت در بازارها را جبران کرده، کارشناسان معتقدند که ریاض و متحدانش از ظرفیت لازم برای جبران کمبود نفت ایران برخوردار نیستند.»

اکنون که صادرات نفت ایران به حدود ۱.۵ میلیون بشکه در روز کاهش پیدا کرده، بهای جهانی نفت تا حدود ۷۶ دلار به ازای هر بشکه افزایش یافته است. در صورتی که پیش‌بینی‌ها درباره افزایش قیمت نفت به ۱۰۰ دلار صحت داشته باشند، این افزایش بها، کاهش میزان صادرات نفت را جبران خواهد کرد.

۲ـ جنگ‌های آمریکا در چند جبهه: رویترز نوشت، «جنگ تجاری آمریکا با چین و اعمال تحریم‌های اقتصادی علیه روسیه باعث می‌شود این دو کشور تمایل کمتری برای همکاری با واشنگتن در خصوص ایران داشته باشند.

علاوه بر این، کاخ سفید نمی‌تواند امیدی به همکاری اتحادیه اروپا داشته باشد. بروکسل به‌شدت از تصمیم ترامپ برای خروج از برجام و احیای تحریم‌ها انتقاد کرده است؛ ضمن آنکه، اتحادیه اروپا، تحریم‌های فراسرزمینی آمریکا را تهدیدی علیه هویت و استقلال خودش می‌بیند.»

برونو لی، وزیر دارایی فرانسه اخیراً گفته است: «بحران با ایران برای اروپا فرصتی خواهد بود تا نهادهای مستقل مالی خودش داشته باشد تا بتوانیم با هر کسی که می‌خواهیم تجارت کنیم.»

کارشناسان می‌گویند تحریم‌ها در شرایطی اثرگذارند که بر سر آنها اجماع وجود داشته باشد. چنین اجماعی در خصوص تحریم‌های فعلی وجود ندارد.

۳ـ آغازی برای پایان دلار: رویترز به عنوان دلیل سوم نوشت: «تحریم‌های آمریکا بستر لازم را برای ایجاد تغییرات تاریخی در نظام مالی جهانی ایجاد کرده است. در دهه‌های گذشته، دلار ارز مسلط در بازارهای مالی بین‌المللی بوده، اما با خروج آمریکا از برجام، کشورهایی مانند روسیه، چین، هند و ترکیه ترغیب شده‌اند برای تجارت با ایران به ارزهای خودشان رو بیاورند.در صورتی که اروپایی‌ها در ایجاد یک نظام مالی مستقل از دلار آمریکا موفق شوند، کشورهای دیگر می‌توانند در تجارت با ایران از «یورو» استفاده کنند و به این ترتیب پایان سلطه دلار در بازارهای جهانی را رقم بزنند.»

۴ـ مقابله با یکجانبه‌گرایی آمریکایی: کشورهای باقیمانده در توافق هسته‌ای با ایران، این توافق را روشی برای مقابله با یکجانبه‌گرایی آمریکا می‌بینند، زیرا از نگاه آنها برجام حاصل چندجانبه‌گرایی است و این دولت آمریکا است که با خروج از آن یکجانبه عمل کرده است. هر نوع تسلیم در برابر آمریکا در این موضوع باعث خواهد شد که آمریکا در موضع فعلی مصرتر شود.

۵ـ حمایت متحدان آمریکا از برجام: متحدان آمریکا از جمله اتحادیه اروپا و ژاپن کماکان از توافق هسته‌ای برجام حمایت می‌کنند. تنها برخی از متحدان آمریکا در منطقه از جمله عربستان سعودی، امارات و رژیم صهیونیستی حامی اقدام ترامپ در خروج از برجام و احیای تحریم‌ها هستند. سایر متحدان آمریکا در منطقه اعم از ترکیه، عمان و عراق هم از برجام حمایت می‌کنند.

از سوی دیگر سایر تحولات در منطقه هم به نفع آمریکا و متحدانش نیست. در سوریه، بشار اسد، رئیس‌جمهور این کشور که مورد حمایت ایران و روسیه است در حال پیروزی در جنگ این کشور است. عملیات آمریکا در افغانستان شکست خورده و عربستان سعودی در جنگ یمن عملاً کاری پیش نبرده است.

رویترز نوشت: «در شش دهه گذشته، ایالات متحده قدرت هژمونیک منطقه بوده است، اما رویکرد غیرواقع‌بینانه ترامپ و آینده برجام ممکن است با ایجاد شکاف در روابط آمریکا و اروپا و متحد کردن قدرت‌های بلوک شرق، اروپا و قدرت‌های منطقه‌ای نظیر ایران، ترکیه و عراق این معادلات را به هم بزند.»(۶)

در همین زمینه، پایگاه آمریکایی میدل ایست مانیتور در گزارشی به امکان‌سنجی موفقیت تحریم‌های آمریکا علیه ایران پرداخته و نوشته است: «دور بعدی تحریم‌های اقتصادی علیه ایران که در چهارم نوامبر آغاز خواهد شد، بهطور عمده صنعت نفت و گاز این کشور را هدف قرار خواهد داد. این تحریم‌ها پس از امضای «توافق جامع مشترک»(۷) ـ که معمولا به عنوان معاهده هسته‌ای ایران شناخته می‌شود ـ کاهش یافت، اما شش ماه پیش دونالد ترامپ با خروج از توافق هسته‌ای از اعمال مجدد تحریم‌ها علیه ایران خبر داد؛ تحریم‌هایی که بخشی از آنها سه ماه پیش اعمال شدند و در چهارم نوامبر نیز دور جدید آنها آغاز می‌شود.

احتمالا تحریم‌های آمریکا علیه ایران به پنج دلیل با شکست مواجه می‌شوند:

نخست: در حالی که ایالات متحده قصد دارد صادرات نفت ایران را به صفر برساند، مشخص شده که این کار غیرعملی است؛ زیرا جایگزین مناسب برای ۲٫۵ میلیون بشکه در روز در صادرات نفت ایران وجود ندارد. کارشناسان بر این باورند که عربستان سعودی قبلاً ادعا کرده بود که برای جبران هر کمبودی آماده است؛ اما ریاض و متحدانش توانایی کامل برای جایگزینی نفت ایران را ندارند. در حال حاضر صادرات نفت ایران به حدود ۱٫۵ میلیون بشکه در روز کاهش یافته است، حال آنکه با کاهش صادرات نفت ایران، قیمت نفت به ۷۶ دلار رسیده و پیش بینی می‌شود به ۱۰۰ دلار در هر بشکه برسد. مسئله‌ای که باعث می‌شود حتی اگر صادرات نفت ایران به یک میلیون هم بشکه برسد، درآمدهای نفتی ایران کاهش پیدا نخواهد کرد.

دوم: جنگ تجاری ترامپ با چین و تحریم‌های اقتصادی آمریکا علیه روسیه باعث می‌شود پکن و مسکو تمایلی برای کار با واشنگتن علیه ایران نداشته باشند. علاوه بر این کاخ سفید نمی‌تواند روی همکاری با اتحادیه اروپا حساب باز کند، در حالی که بروکسل، برجام را یکی از دستاوردهای سیاست خارجی خود می‌داند. همچنین اتحادیه اروپا به ‌طور فزاینده‌ای تحریم‌های فراسرزمینی را تهدیدی برای هویت و استقلال خود می‌داند.

در همین زمینه، برونو لومر، وزیر دارایی فرانسه اعلام کرد: «اتحادیه اروپا در حال بررسی راه‌هایی است که خسارت شرکت‌هایی که با ایران همکاری می‌کنند و به دنبال تحریم‌های آمریکا در ارتباط با برنامه هسته‌ای ایران متحمل ضرر می‌شوند، جبران شود و فرانسه این موضوع را پیگیری می‌کند.»

لومر با اشاره به قوانینی که به سال ۱۹۹۶ باز می‌گردند، به رادیو اروپا گفت: «فرانسه می‌خواهد که اروپا در این زمینه موضع محکمی داشته باشد. آیا ما می‌پذیریم که آمریکا پلیس اقتصادی این سیاره است؟ پاسخ اروپایی‌ها باید به روشنی منفی باشد.»

سوم: تحریم‌های آمریکا زمینه‌ساز تغییر تاریخی در نظام مالی جهانی شده است.  چندین دهه است که دلار آمریکا بر بازارهای مالی بین‌المللی غالب است . خروج آمریکا از برجام، کشورهایی مانند روسیه، چین، هند و ترکیه را به استفاده از ارزهای محلی خود برای تجارت با ایران تشویق کرده است. اگر اروپا موفق به ایجاد یک سیستم مالی جدا از دلار آمریکا شود، دیگر کشورها می‌توانند از یورو در تجارت با ایران استفاده کنند و سلطه ایالات متحده بر بازارهای جهانی را کاهش دهند.

چهارم: طرفین باقیمانده در برجام، این توافق را به عنوان ابزاری برای مقابله با یکجانبه‌گرایی آمریکا مورد توجه قرار داده‌اند. برجام یک توافق چندجانبه است که توسط قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد پشتیبانی می‌شود، ولی  دولت ترامپ آن را یکجانبه ترک کرده و برای مجازات سایر کشورها در صورت اجرای آن تلاش می‌کند.

پنجم: متحدان قدرتمند ایالات متحده مانند اتحادیه اروپا و ژاپن همچنان از برجام پشتیبانی می‌کنند. تنها تعدادی از متحدان منطقه‌ای ـ یعنی عربستان سعودی، امارات متحده عربی و اسرائیل ـ از تصمیم ترامپ برای خروج از این معامله حمایت کردند، در حالی که سایر بازیکنان منطقه‌ای همچون ترکیه، عمان و عراق همچنان از این توافق حمایت می‌کنند. همزمان، تحولات در سایر بحران‌های منطقه‌ای به نفع ایالات متحده و متحدان آن در جریان نیست: بشار اسد با حمایت روسیه و ایران برنده جنگ داخلی می‌شود؛ کمپین ایالات متحده در افغانستان شکست خورده است. عربستان سعودی قادر به شکست حوثی‌های حمایت شده از تهران در یمن نیست و قطر نیز بر محاصره‌های تحت رهبری سعودی فائق آمده است. این تحولات باعث می‌شوند که تهران راه‌حل‌هایی را برای مقابله با تحریم‌های اعمال شده توسط واشنگتن پیدا کند. دور بعدی تحریم‌های ایالات متحده علیه ایران احتمال بروز تنش‌های خاورمیانه را افزایش می‌دهد و بعید است که واشنگتن به اهدافش در مورد ایران دست یابد.(۸)

روزنامه مصری الاهرام نیز در گزارشی با عنوان «شکست زودهنگام تحریم‌های آمریکا علیه ایران» آورده است: «در فاصله اندک باقیمانده به اجرای تحریم‌های آمریکا علیه ایران، برعکس هراس‌افکنی سابق آمریکا مبنی بر عزم جدی واشنگتن برای در تنگنا قرار دادن کامل ایران، مقامات آمریکایی اعلام کردند که واشنگتن مایل نیست کشورهای دوست و متحد زیان ببینند و درک می‌کند که برخی از کشورهای نزدیک از نظر جغرافیایی به ایران نمی‌توانند از خرید نفت ایران صرفنظر کنند.

آمریکایی‌ها با وجود شکست سعی دارند وانمود کنند که اوضاع در دست آمریکاست و امتناع و سرپیچی از سیاست‌های آمریکا در کار نبوده است و  واشنگتن به این کشورها اجازه داده است که در تحریم نفتی مشارکت نکنند. این در حالی است که آمریکا از هیچ تلاشی برای قانع کردن این کشورها برای مشارکت در تحریم، خواه با تهدید یا تشویق دریغ نکرد، اما راه به جایی نبرد.

کشورهای عضو اتحادیه اروپا، هند، پاکستان و کره جنوبی بر ادامه واردات نفت از ایران تاکید کردند. در عین حال چین و روسیه برای بازاریابی نفت و غلبه بر تحریم‌ها به ایران کمک خواهند کرد. روسیه اعلام کرده است که فروش نفت ایران را در بورسش خواهد گذاشت و چین از عزم خود برای افزایش خرید نفت ایران خبر داده است. این یعنی که تحریم‌های آمریکا راه به جایی نخواهند برد.

ایران درباره برنامه‌های موشکی یا تعدیل سیاست‌هایش زیر بار خواسته‌های آمریکا نخواهد رفت، زیرا بر این باور است که آمریکا جز زبان زور زبان دیگری را نمی‌داند. ایران ۴۰ سال در معرض تحریم‌ها بوده و تحریم‌ها برای چند سال دیگر گزندی به آن نمی‌رسانند، به‌ویژه که ترامپ با مشکلات داخلی روبروست و نظرسنجی‌ها حاکی از احتمال برنده شدن دموکرات‌ها در انتخابات میان‌دوره‌ای کنگره آمریکاست که مخالف خروج آمریکا از توافق هسته‌ای با ایران هستند و کنگره با ساختار جدیدش حتی اگر نتواند ترامپ را براندازد، مانعی در برابر سیاست‌های او خواهد بود.

«در هر رویارویی‌ای که آمریکا در منطقه وارد آن شده است ایران از آن برنده خارج شده است و هم اکنون بیش از قبل مورد حمایت متحدان قوی بین‌المللی است که در رأس آنها روسیه و چین قرار دارند. گویا ایران نوک پیکان در جنگی است که جز با تسلیم در برابر هیمنه یکجانبه آمریکا یا اعلام نظام جهانی جدید چند قطبی به پایان نخواهد رسید.»(۹)

عبد الباری عطوان، تحلیلگر مشهور جهان عرب نیز در این مورد نوشت: «بسته دوم و مهم‌تر تحریم‌های آمریکا علیه ایران که یکشنبه شب اجرا خواهد شد و مربوط به حوزه انرژی (نفت و گاز) و (بانک‌ها) است، بزرگ‌ترین آزمایش قدرت دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکاست. بیشتر شاخص‌ها نشان می‌دهند که احتمال شکست ترامپ در این آزمایش، بیش از احتمال پیروزی است.

اعلام دولت آمریکا در معاف کردن هشت کشور از پیروی از تحریم‌ها علیه ایران مفهومش این است که تهدیدهای ترامپ مبنی بر به صفر رساندن صادرات نفت ایران صرفا بمب صوتی بوده است و صادرات نفت ایران ادامه پیدا خواهد کرد و این خود مقدمه اولیه شکست ترامپ است.

تحریم‌های آمریکا که از زمان روی کار آمدن ترامپ مثل موش زاد و ولد می‌کنند، به همان سرعت هم ارزش و تاثیرگذاری خود را از دست دادند؛ چون بسیاری از کشورهای بزرگ دنیا نظیر روسیه، چین، هند، اتحادیه اروپا، ترکیه و… را به ائتلاف علیه سلطه دلار بر اقتصاد جهان و استفاده از سیستم مبادلات تجاری با ارزهای بومی نظیر روبل روسیه، یوان چین، یورو اروپا و ین ژاپن واداشت.

موضوع قابل توجه این است که روسیه برای فروش همه تولیدات تسلیحاتی خود با واحد پول روبل تصمیمی راهبردی گرفت و تازه‌ترین معاملات فروش موشک‌های «اس ۴۰۰ » به هند و قبل از آن به ترکیه هم با واحد پول روبل صورت گرفت. اما چین هم در بیشتر معاملات خود، به‌خصوص در زمینه انرژی به ارزهای دیگری غیر دلار به‌خصوص «یوان» اتکا کرده است. اتحادیه اروپا هم تصمیم گرفت برای حفظ مبادلات تجاری خود با ایران که به مبلغ سالیانه بیست میلیارد دلار می‌رسد، نهاد مالی جدیدی را با اتکا به «یورو» تأسیس کند.

آمریکا با اعمال این تحریم‌ها به متحدان خود ضرر می‌رساند و موجب ایجاد فضای پر هرج و مرج اقتصادی در سطح جهان می‌شود. تحریم صادرات نفت ایران منجر به افزایش قیمت‌ها در بازارهای جهانی می‌شود و این مسئله بر اقتصاد کشورهای مصرف‌کننده نفت، به‌خصوص در اروپا که در حال حاضر با زمستانی بسیار سرد روبرو هستند و بالطبع نیاز به واردات نفت بیشتری دارند، تأثیر خواهد گذاشت.

درست است که دولت ترامپ روی همکاری عربستان و روسیه برای جبران خلأ بازار ناشی از عدم صادرات نفت ایران حساب کرده است که تقریبا معادل یک میلیون بشکه نفت است، اما این محاسبه شاید خطا باشد، چون خود عربستان از لحاظ فنی قادر به همکاری فوری و افزایش صادراتش نیست. این قضیه درباره روسیه هم صدق می‌کند، چون میانگین تولید نفت روسیه از چاه‌های سیبری در چهار ماه آتی به دلیل یخبندان این منطقه به پانصد هزار بشکه کاهش پیدا می‌کند و روسیه حتی اگر هم بخواهد در این زمینه همکاری کند این همکاری مجانی نخواهد بود و روسیه خواهان امتیازدهی آمریکا، به‌خصوص در رفع تحریم‌ها علیه کشورش به دلیل قضیه اوکراین و تسلط کامل یا جزیی بر شبه جزیره کریمه خواهد بود.

با نگاهی گذرا به صفحه وزارت خارجه ایران در توئیتر، فیس بوک و … و شروط ۱۲ گانه‌ آمریکا برای رفع تحریم‌های ایران، این نکته آشکار خواهد شد که تحریم‌ها را بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل وضع کرده است، نه مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا یا ترامپ، رئیس‌جمهور این کشور. ایران ۴۰ سال است که فشار تحریم‌ها را تحمل کرده و توانسته با هوشیاری از آن به نفع خود و برای رسیدن به خودکفایی و ساخت صنایع نظامی پیشرفته و تبدیل شدن به یک کشور بزرگ در منطقه استفاده کند.

بنابراین تحریم‌های جدید آمریکا هم بی‌اثر خواهند بود و ایران از آنها به نفع خود استفاده خواهد کرد. از سوی دیگر این تحریم‌ها دشمنان بیشتری را برای آمریکا در خاورمیانه و جهان خلق خواهند کرد و تشکیل ائتلاف ناتوی عربی که احتمالاً اسرائیل رهبری آن را برعهده دارد و نوک پیکان هر حمله احتمالی آن علیه ایران خواهد است، نابودی رژیم‌های شریک این ائتلاف و در رأس آن اسرائیل را رقم خواهد زد، به گونه‌ای که جنگ آتی آخرین جنگ در منطقه خواهد بود.

تحریم مجدد ایران به معنای ورود آمریکا و متحدانش به تونلی تاریک است که احتمالاً از آن  شکست خورده بیرون می‌آیند. منظور از متحدان آمریکا، اسرائیل و متحدان عرب قدیمی و جدیدی است که فرش قرمز برای نتانیاهو پهن کرده‌اند و یا خواهند کرد.»(۱۰)

پی‌نوشت‌ها

۱ـ خبرگزاری اسپوتنیک به نقل از تسنیم، “صندوق بین‌المللی پول از ذخایر ارزی حدود ۱۰۰ میلیارد دلاری در سال جاری و ناکامی آمریکا در صفر کردن صادرات نفت ایران طی امسال و سال آینده خبر داد”، ۱۶/۱۱/۲۰۱۸٫

۲ـ همان.

۳ـ خبرگزاری ایرنا، “تلاش برای قطب زدایی از جهان ادامه دارد”، ۱۳/۱۱/۲۰۱۸٫

۴ـ خبرگزاری اسپوتنیک به نقل از تسنیم، “صندوق بین‌المللی پول از ذخایر ارزی حدود ۱۰۰ میلیارد دلاری در سال جاری و ناکامی آمریکا در صفر کردن صادرات نفت ایران طی امسال و سال آینده خبر داد”، ۱۶/۱۱/۲۰۱۸٫

۵ـ خبرگزاری ایرنا، “تلاش برای قطب زدایی از جهان ادامه دارد”، ۱۳/۱۱/۲۰۱۸٫

۶ـ شبکه العالم-ایران، به نقل از: خبرگزاری فارس، ۱۱/۸/۱۳۹۷٫

۷- JCPOA

۸ـ تابناک،«پنج دلیلی که منجر به شکست تحریم‌های ۱۳ آبان آمریکا علیه ایران می‌شود!»، ۱۰/۸/۱۳۹۷، کد خبر: ۸۴۷۹۸۷

۹ـ مشرق نیوز، “شکست زودهنگام تحریم‌های ترامپ علیه ایران“، ۱۳/۸/۱۳۹۷، کد خبر: ۹۰۸۳۶۲٫

۱۰ـ همان.