تمام نوشته های

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
رسانه‏هاى اسرائيلى: تبادل اسيران پيروزى ديگرى براى سيد حسن نصراللّه است.
روزنامه الرزى: دولت قاهره از گسترش تفكر شيعه در مصر جلوگيرى مى‏كند.
تعداد ديگرى از نظاميان تركيه به اتهام شركت در كودتاى خزنده عليه اسلامگرايان دستگير شدند. (15/4/87)
هواپيماهاى آمريكايى در افغانستان مجلس عروسى را به خاك و خون كشيدند. (17/4/87)
تروريست‏هاى طالبان مردم كراچى را به خاك و خون كشيدند.
كاخ سفيد با پيشنهاد مالكى براى خروج اشغالگران مخالفت كرد. (19/4/87)
آيت اللّه سيستانى: توافقنامه امنيتى غير شرعى است اشغالگران بايد عراق را ترك كنند. (20/4/87)
ميشل سليمان، رئيس جمهور لبنان: حزب اللّه تروريست نيست، خالق مقاومت ملى است.
زنان عراقى: از مخالفت مرجعيت با توافقنامه امنيتى حمايت مى‏كنيم.
تشكيل دولت ملى لبنان دستاورد تازه حزب اللّه است.
يك فعال آمريكايى صلح: آمريكا مى‏خواهد با توافقنامه امنيتى، عراق را مستعمره خود كند. (24/4/87)
در روزى خونين براى اشغالگران آمريكايى در افغانستان 9 تفنگدار كشته و 21 نفر مجروح شدند.
سخنگوى دولت عراق: موافقت نامه امنيتى با آمريكا از دستور كار دولت عراق خارج شد. (25/4/87)
مبادله اسيران، جشن در لبنان، عزا در اسرائيل بود. (27/4/87)
در بازتاب جهانى پيروزى حزب اللّه در مبادله اسيران، شيمون پرز: اسرائيل خون گريه مى‏كند.
روسيه صاحب كرسى دائم در سازمان كنفرانس اسلامى شد.
بازتاب پيروزى حزب اللّه لبنان در رسانه‏هاى جهان: حزب اللّه ثابت كرد كه نماينده جهان عرب است. (29/4/87)
القدس العربى: ابتكار حزب اللّه در آزادى اسيران بايد براى جهان عرب الگو باشد.
بر اساس آخرين نظر سنجى‏ها سيد حسن نصراللّه محبوب‏ترين رهبر جهان عرب اعلام شد. (30/4/87)
مردم تركيه به حمايت از دولت اسلامگراى اردوغان تظاهرات كردند.
شيخ نبيل قاووق: پيروزى بعدى حزب اللّه بر افراشتن پرچم مقاومت در مزارع شبعاست. (31/4/87)
سمير قنطار: همه بايد در حمايت از سيد حسن نصراللّه لباس رزم بپوشند.
شليك به فلسطينى چشم بسته تازه‏ترين جنايت نظاميان صهيونيست است. نظاميان رژيم صهيونيستى در تازه‏ترين جنايت خود به سوى يك جوان اسير فلسطينى در حالى كه دست‏ها و چشم‏هايش را بسته بودند تيراندازى كردند. يك دختر 14 ساله فلسطينى از پنجره منزل خود از اين صحنه فيلمبردارى كرد و آن را در اختيار يك مؤسسه دفاع از حقوق بشر گذاشت. (1/5/87)
كارادزيچ، جلاد صرب و قاتل مسلمانان بوسنى دستگير شد.
اخبار داخلى
جليلى و سولانا بر مذاكره بدون پيش شرط تعليق تا 15 روز ديگر توافق كردند.
وزير نفت: توليد نفت بالاتر از نياز بازار است. آمريكا نفت مازاد را ذخيره مى‏كند. (15/4/87)
معاون قضايى دادستان كل كشور از مجازات اعدام براى دارندگان 30 گرم هروئين خبر داد.
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: اگر منافع ايران به خطر بيفتد، تنگه هرمز را مى‏بنديم. (16/4/87)
نشست مشورتى رئيس جمهور با 100 اقتصاددان با هدف ارزيابى طرح تحوّل اقتصادى صورت گرفت. (17/4/87)
رئيس جمهور در مالزى آمادگى ايران براى تأمين عادلانه انرژى كشورهاى عضو گروه «دى 8» را اعلام كرد. (18/4/87)
هشدار روزنامه صهيونيستى معاريو:پذيرش ايران هسته‏اى بهتر از نابودى اسرائيل است.
جشن فارغ التحصيلى دانشجويان خارجى دانشگاه‏هاى ايران برگزار شد.
رئيس جمهور در اجلاس دى 8: ظرفيت گروه دى 8 بايد در اختيار كشورهاى اسلامى قرار گيرد. (19/4/87)
در پى شليك موشك با برد 2000 كيلومتر در مانور موشكى سپاه، اسرائيل: با ايران جنگ نداريم. (20/4/87)
آيت اللّه جوادى آملى پركارترين مؤلف ايران شناخته شد. (23/4/87)
سردار رادان خطاب به مردم ايران: به قاچاقچيان و اراذل رحم نمى‏كنيم.
رئيس جمهور: نيروهاى مسلح ايران دست هر متجاوزى را قطع مى‏كنند.
يك ميدان جديد نفتى با ظرفيت بيش از يك ميليارد بشكه در انديشمك كشف شد. (24/4/87)
به رغم تهديدهاى 1 + 5 گازپروم روسى به جاى توتال فرانسوى قراداد انتقال نفت درياى خزر به درياى عمان را امضاء كرد. (25/4/87)
رهبر معظم انقلاب خطاب به جنگ طلبان در آمريكا و اسرائيل: حماقت كنيد، پاسخ ما دندان شكن خواهد بود.حمله كننده به ايران حتى پس از ترك مسؤوليت هم مجازات خواهد شد.
آمريكا در يك عقب نشينى: در مذاكرات ژنو شركت مى‏كنيم.ويليام برنز، معاون وزير امورخارجه آمريكا در مذاكرات دبير شوراى عالى امنيت ملى ايران با نمايندگان 1 + 5 و سولانا حضور خواهد يافت. (27/4/87)
تازه‏ترين توجيه براى عقب نشينى آمريكا، هاآرتص: برنز به ژنو مى‏رود تا مواظب سولانا باشد. (29/4/87)
جليلى در كنفرانس خبرى مشترك با سولانا: غرب انتخاب كند، 1 + 6 يا 1 – 7.
مذاكرات هسته‏اى ژنو قيمت نفت و طلا را كاهش داد. (30/4/87)
بازتاب جهانى مذاكرات ژنو، آمريكا نشان داد به كمتر از تعليق هم راضى است. (31/4/87)
با موافقت رهبر معظم انقلاب سرپرستى صمصامى به وزارت اقتصاد تمديد شد.
دولت و بخش خصوصى در يك نشست 4 ساعته با حضور رئيس جمهور درباره طرح تحول اقتصادى تبادل نظر كردند. (1/5/87)
هفته نامه تام: اعزام برنز به ژنو تسليم آمريكا در برابر ايران بود. (2/5/87)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم ياسوج: غرب درباره مذاكرات ژنو دروغ مى‏گويد. (3/5/87)
روسيه خطاب به آمريكا:ايران را تحريك نكنيد.
بزرگترين توافقنامه توليد خودرو ميان ايران و مالزى صورت گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى: راه حل مسائل هسته‏اى مذاكره است. اولتيماتوم بى معناست.
30 نفر از اراذل و اوباش و قاچاقچيان فردا در تهران اعدام مى‏شوند. (5/5/87)
پانزدهمين نشست وزيران خارجه “نم” در تهران آغاز به كار كرد، تهران كانون رايزنى 118 كشور عضو عدم تعهد شد.
مانور ملى مقابله با آلودگى نفتى در درياى خزر صورت گرفت.
با حضور رئيس جمهور خط توليد خودرو در مشهد با ظرفيت 25 دستگاه در ساعت افتتاح شد. (7/5/87)
جزئيات طرح جمع آورى اطلاعات اقتصادى خانوارها توسط رئيس مركز آمار ايران تشريح شد.
متكى خواستار عضويت ايران در شوراى امنيت سازمان ملل شد.
سردار رادان در گفت و گو با كيهان:از قول من بنويسيد مزاحمان مردم را آرام نمى‏گذاريم. (8/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان نظام تأكيد كردند: يك قدم هم عقب نمى‏نشينيم.
در بيانيه پايانى اجلاس جنبش غيرمتعهدها 118 كشور جهان از برنامه هسته‏اى ايران حمايت كردند. (12/5/87)
با ورود رئيس جمهور سوريه مذاكرات حساس بشار اسد در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور به بانك مركزى براى پرداخت تسهيلات به مردم مهلت يك ماهه داد. (13/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار بشار اسد با ايشان بر استحكام روابط تهران – دمشق تأكيد كردند. (14/5/87)
فرمانده كل سپاه در كنفرانس خبرى به مناسبت روز پاسدار:اراده كنيم تنگه هرمز را مى‏بنديم. (15/5/87)
اخبار خارجى
مردم فيليپين:تفنگداران آمريكايى را از كشورمان اخراج كنيد. (15/4/87)
يك ميليون كره‏اى در سئول فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند.
در مراسم روز استقلال آمريكا مخالفان جنگ، بوش را “هو” كردند.
سوريه مذاكره مستقيم با اسرائيل را نپذيرفت. (16/4/87)
147 ميليون نسخه ضد افسردگى براى سربازان آمريكايى در عراق نوشته شده است. (18/4/87)
دبيركل سازمان ملل خواستار افزايش اعضاى شوراى امنيت شد.
در اعتراض به امضاى قرارداد سپر موشكى واشنگتن – پراگ، روسيه، آمريكا را تهديد به برخورد نظامى كرد.
حمله افراد مسلح به كنسولگرى آمريكا در تركيه 16 كشته و زخمى بر جاى گذاشت. (20/4/87)
پليس مجروح تركيه دسته گل اهدايى كنسولگرى آمريكا را نپذيرفت. (22/4/87)
دادستان اسرائيل: اولمرت تا گلو در فساد فرو رفته است. (24/4/87)
در پى ارزانى قيمت هنداونه، كشاورزان خشمگين مجارستانى صدها تن محصول هندوانه خود را در خيابان‏ها متلاشى كردند. عكس صحنه‏اى از اين ماجراست در برابر يك سوپر ماركت زنجيره‏اى در بوداپست. (29/4/87)
يك پايگاه خبرى آمريكا:دولت بوش در مورد ايران به مردم خود دروغ مى‏گويد. (31/4/87)
دادگاه پاكستان دهان عبدالقديرخان را بست. دادگاه اسلام آباد از پدر هسته‏اى پاكستان خواسته است كه با هيچ كس درباره برنامه‏هاى هسته‏اى حرفى نزد. (2/5/87)
سناتور آمريكايى: بوش بايد در دادگاه لاهه محاكمه شود. (7/5/87)
تظاهرات ضد بوش در 80 شهر آمريكا برگزار شد. تظاهر كنندگان خواستار خروج سربازان آمريكايى از عراق و افغانستان شدند. همچنين شعار مى‏دادند:«جرج بوش و ديك چنى را استيضاح كنيد»، «دست آمريكا و اسرائيل از ايران كوتاه». (14/5/87)

/

ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى

ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
لباس هر چند پوشش ظاهرى انسان است اما در عين حال با فرهنگ و تفكر و باورهاى انسان ارتباط جدى دارد. اقوام و نژادهاى نوع بشر از آغاز با لباس از يكديگر تفكيك مى‏شده‏اند و اصولاً شاخصه آدم و آدمى زادگان در چهره ظاهر يكى به لباس بوده است و ديگرى به سيماى طبيعى و آفرينش آنها و البته تفاوت ماهوى انسان و فصل مميز او از ساير جانداران همانا روح قدسى و نفس ناطقه اوست كه آدم را شايسته خلعت خلافت الهى نموده است.
بارى لباس براى فرزندان آدم موهبتى است الهى. از اينرو قرآن كريم به عنوان يكى از آيات الهى از آن سخن گفته و در عين حال تأكيد مى‏ورزد كه آنچه بهتر و بالاتر از پوشش ظاهرى است لباس تقوا است كه جان آدمى را از آلودگى‏هاى نفسانى منزّه مى‏دارد و حصارى از عفاف و حجاب از معنويت بر دل آدمى مى‏پوشد تا انديشه گناه را از سر بدر كند: «يا بنى آدم قد انزلنا علكيم لباساً يوارى سوآتكم و ريشاً و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات اللّه لعلكم يذّكّرون.»(سوره اعراف،آيه‏26)
اى فرزندان آدم ما براى شما لباسى فرستاديم تا عورت شما را بپوشاند و زيب و زيور شما باشد و البته لباس تقوا بهتر است. اين از نشانه‏هاى خداوند است باشد كه متذكر اين موهب خداوندى باشيد.
افزون بر اين لباس براى انسان دژ امن و نگهدارنده او از سرما و گرما و حوادث ديگر است و نيز سرمايه زيبايى او و هم شاخصه‏اى كه شخصيت او را در عرف اجتماعى شكل مى‏دهد و اقوام را از يكديگر ممتاز مى‏سازد.
در اسلام پس از اعلام حكم حجاب و وجوب آن در شرع مقدس و تصريح و تأكيد آيات قرآن بر اين فريضه دينى،به پيامبر اكرم(ص) و ديگر مسلمانان خاطر نشان شده كه زنان مسلمان بايد حجاب برگيرند و سر و گريبان و اندام خود را از نامحرمان بپوشانند كه اين امر علاوه بر آثار معنوى و اجتماعى شاخصه زن مسلمان است كه به تقوا و عفاف شناخته شوند و مورد آزار بلهوسان قرار نگيرند: «ذلك ادنى ان يُعْرَفْنَ فلايؤذين»(سوره احزاب، آيه 59).
اين آيه كريمه به تأثير روانى اجتماعى حجاب در صيانت زن مسلمان از نگاه و تعرض هوسبازان اشاره دارد كه نكته ظريف و قابل توجهى است. بى‏ترديد اگر يك زن با حجاب كامل و در كسوتى از عفاف و وقار در ميان مردم ظاهر شود كمتر وسوسه در دل مردان بر مى‏انگيزد و چشم طمع ديگران را به خود جلب مى‏كند. در حاليكه اگر زنى خود را بيارايد و زيبايى‏هاى خود را در معرض تماشاى مردان قرار دهد همانند سفره رنگينى است كه پيش روى گرسنه‏اى بگسترانند و هوس او را برانگيزند. لذا گفته‏اند:
زن كه خرامد به گل و لاله زار
جيب به گل بخشد و دامن به خار
ديده بادام چو بى پرده گشت‏
عاقبت از هر دهنى خورده گشت‏
شب چو نبندى در ديگ حليم‏
گربه و سگ را ز ملامت چه بيم‏
بارى اسلام با احترام به شخصيت زن مسلمان وى را به پوشش مناسب ملزم ساخته و مردان را به غيرت دينى و حمّيت ناموس فرا خوانده است. گفتنى است كه بخشى از مسؤوليت حجاب علاوه بر زن مسلمان بر عهده مردان يعنى اولياى دختران و همسران بانوان است و بدين ترتيب «غيرت و عفت» پيوند ناگسستنى دارند. در برخى روايات آمده كسى كه غيرت ندارد عفت ندارد. شكل‏گيرى سامانه عفاف در خانواده جز با مشاركت و تعهد مردان و زنان شكل نخواهد گرفت و مسؤوليت حفظ حجاب ميان زن و مرد تقسيم مى‏شود.
بعد سياسى حجاب‏
امروزه حجاب علاوه بر بعد اخلاقى و شرعى در سطح جهانى جنبه سياسى نيز به خود گرفته است. كشف حجاب كه ننگين‏ترين هديه غربيها به كشورهاى اسلامى بود به دست مزدورانشان به جامعه اسلامى راه يافت و بذر بى غيرتى و بى حميتى را در ميان مسلمانان پراكند و زن را از شأن انسانى پايين آورده، بازيچه هوا و هوس مردان شهوت پرست ساخت و چه بر سر اين ملت آوردند و در ديگر كشورهاى اسلامى همين فاجعه را ببار آوردند. اگر انقلاب اسلامى نيامده بود و زن را از منجلاب فساد نجات نداده بود معلوم نيست سرنوشت امروز زنان كشورمان به كجا مى‏انجاميد.
اين را دشمنان اين ملت به خوبى فهميده‏اند. دليل اينكه در كشورى مثل فرانسه كه داعيه دار حقوق بشر است! به يك دختر دانش‏آموز مسلمان اجازه نمى‏دهد با يك روسرى به مدرسه برود را در همين بعد سياسى حجاب بايد جستجو كرد و اگر كشورهايى مانند تركيه به زعم ادعاى مسلمانى به دليل حاكميت ژنرالهاى لائيك، حجاب را در دانشگاه‏هاى خود ممنوع ساخته در همين وابستگى سياسى و فرهنگى به بيگانه ريشه دارد.
توطئه عليه حجاب در حاكميت‏
يكى از دسيسه‏هاى بيگانه توطئه عليه حجاب بانوان و صادر كردن مدهاى جديد بدحجابى در كشور اسلامى ما بود اين موضوع مخصوصاً در دولت اصلاحات اوج گرفت. بويژه آنكه در ميان كارگزاران اين دولت پروژه تساهل و تسامح با مفهوم آزادى بى‏بند و بارى مطرح شد. دامن زدن مطبوعات اين دوره به تشنج سياسى، ارزش زدائى و انقلاب ستيزى از يك طرف و آسان‏گيرى در برابر جريان فساد اخلاقى و اباحيگرى از طرف ديگر زمينه رشد بدحجابى را فراهم ساخت و برخورد نكردن با اين پديده شوم فضاى مناسبى براى كشف حجاب نوين بود. نگارنده اين مقال رنجنامه آن روز را طى مقالات بسيارى به تحرير آورد و در معرض افكار عمومى قرار داد اما كمتر گوش شنوا يافت. در فرايند رشد بدحجابى لباس‏هاى تنگ و چسبان و شلوارها و آستين‏هاى كوتاه و سراندازهاى نوارى و آرايش‏هاى غليظ زنان و دختران حراج بازار و مايه ننگ براى كشور اسلامى ما شد و روند رو به رشد آن خون به دل مردم با ايمان و غيرتمند و وارثان شهيدان كرد. بارى در آن مقطع هرچه فرياد زديم كمتر گوش شنوا يافتيم. فرياد علماى بزرگ و مراجع تقليد نيز به اعتراض بلند شد كه چرا مسؤولين بى تفاوت نشسته‏اند و چرا از حجاب اسلامى كه حافظ حيثيت زن مسلمان است كمتر سخن به ميان مى‏آيد. همه جا سخن از آب و نان و مصرف و معيشت و مسائلى از اين قبيل است. دولت فراموش كرده بود فرمان قرآن كريم را كه حاكمان اسلامى را به امر به معروف ونهى از منكر و پاسدارى از حدود اسلامى فرا خوانده است. در آن روز اطلاع يافتيم كه مقام معظم رهبرى سران سه قوه را خواستند و نگرانى شديد خود را از پديده بدحجابى يا به عبارت صحيح‏تر كشف حجاب نوين ابراز نمودند و به دنبال آن تذكر طرح عفاف و حجاب از سوى شوراى عالى انقلاب فرهنگى تهيه و تدوين شد و به كليه مراكز دولتى ابلاغ گرديد و اين در اوائل مجلس هفتم و اواخر دولت هشتم بود. با آنهمه تأكيد مقام رهبرى بالأخره معلوم نشد سران سه قوه چه پاسخى به اين خواسته و دغدغه رهبرى دادند. آن بخشنامه فرهنگ عفاف و حجاب نيز طبق معمول بايگانى شد.
نه در ادارات تحولى ديده شد و نه در دانشگاه‏ها و نه در سطح جامعه و كوچه و بازار! چرا؟ براى اينكه عزم جدى نبود و متظاهرين به فساد گستاخ‏تر از گذشته در ملأ عام ظاهر شدند كه همچنان ادامه دارد.
تصويب طرح ساماندهى مد و لباس در مجلس‏
با آغاز كار مجلس هفتم، كميسيون فرهنگى دست به كار تهيه طرح زد كه ساماندهى لباس را محور قرار داد مفاد اين طرح اين بود كه لباس ملى و اسلامى در كشور حمايت شود و لباس‏هاى مبتذل وارداتى برچيده شود. در اين فرايند پاى چند وزارتخانه به ميان كشيده شد كه بايد جهت اجرايى شدن طرح همكارى كنند تا در يك پروسه زمانى به نتيجه برسد.
اين طرح در كميسيون فرهنگى با حضور كارشناسان به بحث نهاده شد و طى يازده ماده به تصويب رسيد و در نوبت بررسى در جلسه علنى قرار گرفت و با رأى نمايندگان تصويب شد و سپس به شوراى نگهبان رفت و پس از اصلاحات لازم در تاريخ 20/10/85 به تأييد اين شورا رسيد و به صورت قانون در آمد.
در حال حاضر «قانون ساماندهى مد و لباس» از فيلتر مجلس و شوراى نگهبان گذشته و به دولت ابلاغ گرديده است. بر اساس اين قانون كه حدود شش ماه از آن مى‏گذرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مكلّف است كار گروهى متشكل از يك نفر نماينده تام الاختيار از وزارتخانه‏هاى فرهنگ و ارشاد اسلامى، آموزش و پرورش، بازرگانى و صنايع و معادن و سازمان صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران و مديريت و برنامه ريزى كشور و سه نفر از صنوف ذى ربط(طراحان و توليد كنندگان) و يك نفر نماينده از كميسيون فرهنگى مجلس به عنوان ناظر تشكيل دهد بر اساس يك تبصره مصوبات اين كار گروه پس از امضاء و ابلاغ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى قابل اجرا خواهد بود.
به موجب ماده 2 اين قانون وزارت فرهنگ و ارشاد و سازمان صدا و سيما مكلّف‏اند نمادها و الگوهاى پارچه و لباس ايرانى را ترغيب و تشويق و تبليغ نمايند و در جهت پرهيز از الگوهاى مغاير با فرهنگ ايرانى – اسلامى اهتمام جدى بورزند.
ماده 3 قانون وزارت ارشاد و بازرگانى را مكلّف مى‏كند جهت تبادل فرهنگى ملل مسلمان موزه و نمايشگاه منطقه‏اى و بين المللى برگزار نموده و نمادها و الگوهاى لباس ايرانى – اسلامى را معرفى نمايد.
و ماده 5 وزارت بازرگانى را مكلّف مى‏سازد براى دسترسى عموم و حمايت از توليد و فروش پارچه‏ها و پوشاك منطبق با الگوى ايرانى – اسلامى نمايشگاه‏هاى فصلى برگزار نمايد.
و به موجب ماده 6 وزارت بازرگانى مكلّف شده به منظور حمايت از توليدات داخلى عوارض گمركى بر واردات پوشاك خارجى وضع نمايد تا رقابت توليدات خارجى و توليد كنندگان داخلى ميسر گردد.
در اين قانون وزارت خانه‏هاى تعاون كار و امور اجتماعى و صنايع و معادن مكلّف‏اند در تأسيس تعاونى، اعطاى مجوز فعاليت و استفاده از تسهيلات دولتى، طراحان و توليدكنندگان پارچه و لباس مبتنى بر الگوهاى ايرانى – اسلامى را در اولويت قرار دهند.
در ماده 10 اين قانون وزارتخانه‏هاى، علوم تحقيقات و فناورى مكلّف اند از بودجه سنواتى رديفهاى خدماتى و رفاهى خود جهت تشويق تقاضاى پارچه و لباس ايرانى – اسلامى تسهيلات خريد در اختيار كاركنان خود قرار دهند.
بطور خلاصه: قانون ساماندهى مد و لباس كه خلاصه‏اى از آن به نظر خوانندگان رسيد كليه دستگاههاى ذى ربط اعم از فرهنگى، آموزشى، رسانه‏اى و اجرائى را مكلّف ساخته جهت جا انداختن مفاد اين قانون در افكار عمومى و اجرايى شدن آن مشاركت نمايند و تدريجاً وضعيت ناهنجار كنونى را سامان دهند.
درس از بايگانى شدن قانون‏
از نظر قانونى همه وظائف و اختيارات براى دستگاه‏هاى ذى‏ربط مشخص شده اما آنچه مايه هراس است اينكه اين قانون جامع كه عمدتاً جنبه فرهنگى دارد به بايگانى وزارتخانه‏ها و سازمان‏ها فرستاده شود و اقدام عملى صورت نپذيرد. ترس از اين است كه اين قانون به سرنوشت قوانين قبلى در رابطه با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل كه سالهاست بايگانى شده گرفتار شود!
اين قانون در ارتباط با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل مجازاتهاى سنگينى براى متخلفان وضع نموده است، از تعطيل محل كسب و جريمه نقدى تا زندان و تعزير براى هنجارشكنان. اما اگر قانون اجرايى نشود همانند نسخه‏اى است كه در ويترين خانه نهاده شود و بيمار از درد ناله كند و كسى در فكر عمل به نسخه نباشد! حقيقت اين است كه ماها عادت كرده‏ايم بر سر يك موضع هنگامى كه به بحران رسيد داد و فرياد كنيم و حرف بزنيم و پس از چند روز تب و تابمان فرو نشيند. نظير برخورد با مجرمان و مفسدان اقتصادى كه هر از چندگاه حرفش زده مى‏شود اما از عمل كمتر اثرى ديده مى‏شود و اگر قوانين حجاب و عفاف به اين سرنوشت گرفتار شود بايد، براى هميشه بر آن تأسف خورد.
طرح ارتقاى اخلاقى نيروى انتظامى‏
در ماه‏هاى اخير نيروى انتظامى با شدت و حدت از طرح خود سخن گفت. در برخورد با اراذل و اوباش و مزاحمان حقوق شهروندى و نواميس مردم و برخورد با بدحجابى كه اين طرح بسيار ضرورى و لازم و مورد انتظار جامعه بوده و خواهد بود. ناگفته نماند كه همه ساله در فصل بهار نيروى انتظامى حركت هايى از اين قبيل داشته است لذا تذكر چند مطلب در اينجا ضرورى است.
اولاً – اقدام نيروى انتظامى از وظائف ذاتى اين نهاد امنيتى است و به عنوان يك سياست همواره بايد در دستور كار او باشد. بنابراين به نغمه‏هاى مخالفى كه از سوى برخى بهانه جو در اين رابطه ساز شد تا نيروى انتظامى را تحت فشار قرار دهند تا از اقدام قانونى و تكليف واجب خود دست بردارد، نبايد مورد اعتنا قرار گيرد و اين نهاد امنيتى بايد با اعتماد و اطمينان و ايمان و شجاعت و قدرت با رعايت اصول فرهنگى و اخلاقى و اجتماعى به وظيفه خود ادامه دهد و از جوّ سازيها و غوغا سالاريها كه در برابر هر حركت انقلابى به راه مى‏افتد نهراسد.
ثانياً اين اقدامات قانونى نبايد فصلى و موسمى باشد، يعنى طى يكى دوماه مانور داده شود و سپس از فعاليت بايستد. چرا كه واكنش بعدى آن از سوى هنجارشكنان بدتر از قبل خواهد بود و تار و پود رشته‏ها از هم گسيخته مى‏شود. اگر سياست و وظيفه نيروى انتظامى برخورد با ناامنى‏ها و هنجارشكنى هاست اين وظيفه نمى‏تواند فصلى و مقطعى باشد و اگر قرار است كه موسمى و مقطعى باشد بهتر آنست كه نيروى انتظامى وارد اين ماجرا نشود و به خود زحمت ندهد و مشت خود را باز نكند كه نتيجه به عكس خواهد بود. اين مطلب را ما به نيروى انتظامى گفته‏ايم و ديگران نيز تأكيد ورزيده و استمرار مقابله با فساد و بدحجابى را خواسته‏اند. متأسفانه استنباط نگارنده اين است كه ادامه اين سياست از طرف اين نيرو با ترديد روبرو است. مردم مى‏گويند روزهايى كه مأموران ناجا با مظاهر فساد برخورد جدى داشتند وضعيت شهر بهتر شده بود و هنجارشكنان حسابى باز كرده بودند ولى باسست شدن اين حركت وضعيت دارد به حال گذشته باز مى‏گردد و بسيار بدتر از قبل خواهد شد. به نظر مى‏رسد استنباط مردم دور از واقعيت نباشد. مطلب ديگرى كه تأكيد بر آن لازم است حمايت و همكارى همه دستگاه‏ها با اين حركت ملى و دينى است. نيروى انتظامى نبايد در اين وظيفه تنها بماند. اگر اصل امر به معروف و نهى از منكر از وظايف حكومت اسلامى است حكومت به نيروى انتظامى منحصر نمى‏شود، بلكه همه دستگاه‏هاى فرهنگى، آموزشى، تبليغى و رسانه‏اى و اجرائى مى‏بايست در اين وظيفه مشاركت داشته باشند و در درجه اول دولت اصولگرا حمايت كند و از جوسازيها و سنگ اندازيها بيم و هراس به خود راه ندهد.
قابل ذكر است كه اين حركت با وجود استمرار زمان مى‏طلبد و مى‏بايست با توجيه فرهنگى و تشويق و تنبيه همراه باشد. سالها عدّه‏اى خراب كردند، به هنجارشكنان مجال دادند، سيل فساد جامعه را درنورديد، چهره شهر را آلوده و زشت كرد و كمتر كسى احساس مسؤوليت كرد كه به وظيفه دينى و ملى خود عمل كند. اكنون سالها بايد تلاش كنيم جلو اين سيل مخرّب را بگيريم و اين نياز به عزم جدى، پشتكار، مقاومت و شجاعت و ايمان دارد تا به نتايج و آثار آن نزديك شويم و اگر كوتاه بياييم همگان در پيشگاه خداوند مسؤول خواهيم بود.

/

مقام علمى سياسى امام جواد عليه السلام

آغازين سخن
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار(ع) و توجه به تلاشهاى علمى و سياسى آنان نشان مي‌دهد كه آن بزرگواران چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى علوم الهى هستند كه چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مىكنند،به طورى كه در عرصه علم و دانش تاريكى را از بين برده و در حوزه سياست اميد حق ستيزان را نوميد مىسازند.
امام جواد(ع) همانند ديگر امامان معصوم(ع) داراى كمالات علمى و انديشههاى سياسى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در كودكى، امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين نقش شايسته‌اى در راه گسترش دانش و فرهنگ حيات بخش اسلام ايفا نمود.
مقاله‌اى كه از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد گامى است در بيان تلاشهاى علمى و سياسى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشه‌اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت.
فضاى سياسى و اجتماعى
امام جواد(ع) در دوره‌اى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود،
صلاح نمي‌ديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مي‌داشت، لذا به منظور دست يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا(ع) در قدرت سهيم كند. امام ولايتعهدى را قبول كرد، مشروط بر اين كه هرگز در كارى دخالت نكند و اين امر مشروع بودن حكومت خليفه را با سؤال روبه رو مىكرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف درصدد كسب مشروعيّت بود، ناكام گذاشت.
مسأله مخاطره آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مىكرد. آنان دستورات ومطالب دينى را به عقل خويش عرضه مىنمودند و آن چه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بينشان سازگار نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيده‌اى را مطرح مىكردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان رقابت علمى و سياسى شكست دهند. امّا آن امام با پاسخهاى قاطع و استدلالهاى قوى از اين مناظرهها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد.
از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازىهاى دو خليفه ملعون عباسى(مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافقترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مىخواست براى هميشه ستاره تشيّع افول
كند و بزرگترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام محمد تقى(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحهها، توهينها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.() ايشان به رغم محدوديّتهاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مىكرد. در سراسر قلمرو حكومت مأمون و معتصم آن حضرت كارگزارانى را اعزام مىكرد و با فعاليّتهاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مىنمود.
از جمله: آن بزرگوار به وكلاى خود اجازه مي‌داد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.() در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مىنمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مي‌داشت.
امام جواد(ع) در برابر فرقه هايى كه در دوران امامتش وجود داشت، شيعيان را راهنمايى مىكرد. يكى از اين فرقهها “اهل حديث” بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مىپنداشتند. امام درباره آنان به شيعيان مىفرمود:
كه اجازه ندارند پشت سر هر كسى كه خدا را جسم مي‌داند، نمازگزارده و به او زكات بپردازند.()
“واقفيّه” يكى ديگر از فرقههاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود؛ آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقّف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند.
“زيديه” نيز فرقه‌اى بود منشعب از شيعه كه طعن آنان بر امامان معصوم(ع)، سبب
موضعگيرى تند ائمه در برابر اين گروه شد، چنانكه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه: «وجوهٌ يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»() خوانده شدند و در رديف ناصبىها قرار گرفتند.()
منزلت علمى
با اين كه مناصب الهى وابسته به سن خاص نيست و خداوند مقام نبوّت را در كودكى به بعضى از پيامبران اعطا نموده، ولى با اين حال امامت پيشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد ترديد جدّى واقع شد، بلكه افراد عادّى از شيعيان و برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز در اين مسئله گفت و گو داشتند و در واقع اين قضيّه به صورت يك معضل اعتقادى درآمده بود.
“ابن رستم طبرى” از دانشمندان قرن چهارم مىنويسد :«زمانى كه سن امام جواد(ع) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش امام رضا(ع) را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحيّر شدند.»() به همين جهت شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن دريافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور كردند و آرامش يافتند.
با طرح پرسشهايى از امام جواد(ع) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شيعيان به اثبات رسيد، بلكه علماى مذاهب ديگر اين عظمت علمى را باور كردند. از جمله:
“ابن حجر هيثمى” مىنويسد :«مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود سن كم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»()
هم چنين دانشمندان ديگرى كه به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نموده‌اند، عبارتند از: احمد بن خطيب بغدادى (متوفاى 463 ق) يحيى بن اكثم (متوفاى 242 ق)،
عزالدّين ابن اثير جوزى(متوفاى 630 ق)، ابن تيميه حرّانى دمشقى (متوفاى 758 ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى 1089 ق) و دانشمندان ديگر…
از زيباترين و جالبترين جلوههاى علم و فضل امام نهم “بازخوانى انديشهها” مىباشد. قاسم بن عبدالرحمان مىگويد: به مذهب زيديّه گرايش داشتم كه به شهر بغداد سفر كردم.
مدّتى در آنجا بودم. روزى در يكى از خيابانهاى آن شهر، مردم را ديدم كه با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى مي‌دوند و برخى سعى مىكنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.
بعضى نيز ايستاده و به نقطه‌اى خيره شده‌اند، پرسيدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(ع) مي‌آيد.
من هم ايستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مركب به سوى ما مي‌آمد. همان طور كه به او نگاه مىكردم، با خودم گفتم:خداوند گروه اماميه را از رحمت خود دور كند.
آنان معتقدند كه پروردگار سبحان، اطاعت از اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است. همين كه اين به ذهنم خطور كرد، حضرت خطاب به من اين آيه را تلاوت كرد: «فقالوا ابشراً منّا واحدا نتّبعه انّا اذاً لفى ضلالٍ و سعر؛() قوم ثمود گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم، در گمراهى و جنون خواهيم بود. در اين هنگام با خود گفتم: مثل اين كه او ساحر است و از دل من خبر مي‌دهد. بار ديگر حضرت خطاب به من اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «أالقى الذّكر عليه من بيننا بل هو كذّاب اسرٌ؛() آيا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسيار دروغگو و خود پسند است.»
وقتى ديدم آن حضرت از انديشههاى قلبى من خبر مي‌دهد، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و از مذهب زيديه دست برداشتم و به امامت ايشان اقرار كردم و اعتراف نمودم كه او حجّت خدا بر مردم است.()
تربيت شاگردان
در دوره امام جواد(ع) تا زمان امام حسن
عسگرى(ع) به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليّتهاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليّتهاى علمى آن بزرگواران بسيار محدود بود، هر چند از علم وسيعى برخوردار بودند.
پيشواى نهم شيعيان با توجه به اين كه در سن جوانى به شهادت رسيد، در عمر كوتاه و با بركت خويش علاوه بر انجام وظايف سنگين رهبرى امّت، به تربيت شاگردانى كه بتوانند پيام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى(ع) را يك صدو ده نفر ذكر كرده‌اند.() بيست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشته‌اند كه يكى از آنان «على بن مهزيار» است با تأليف سى و پنج اثر. ديگرى «محمد بن عبداللّه بن مهران» است كه داراى هفت اثر مىباشد و سومى «معاويه بن حكيم» با هفت اثر.()
يكى از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) است كه مقدار قابل توجهى حديث از امام نقل كرده است.()
از ديگر چهرههاى برجسته و درخشان از بين شاگردان و راويان آن حضرت مىتوان از «احمد بن محمد بن نصر بزنطى»، «زكريا بن آدم»، «حسين بن سعيد اهوازى» و «احمد بن محمد بن خالد برقى» كه هر كدام در صحنههاى علمى و فقهى وزنه‌اى خاص به شمار مي‌رفتند، نام برد. قابل ذكر است كه روايت كنندگان از امام جواد(ع) منحصر به راويان و محدّثان شيعه نمىباشند، بلكه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده‌اند، از جمله :«خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن بزرگوار نقل كرده است.() هم چنين «ابوبكر احمد بن ثابت» و «ابواسحاق ثعلبى» در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن امام نقل كرده‌اند.()
نكته قابل دقت در روايات رسيده از امام جواد(ع) تنوّع روايات در موضوعات مختلف و مورد نياز آن زمان بوده است كه به عنوان نمونه به اين موضوعات مىتوان اشاره كرد:
.1 توحيد و بسيارى از شبهاتى كه در اين زمينه در آن زمان مطرح بوده است.()
.2 تفسير قرآن، تأويل و بيان بطون آيات.
.3 روايات فقهى در باب نماز، زكات، حج و…
.4 بيان فلسفه و علل احكام.
مناظرههاى علمى
دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت‌وگوى علمى تشكيل مي‌داد. البته با اين كار عباسيان نه تنها به مقصود خويش نمي‌رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خود مىشدند.
از آنجا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار مهم و مفيد بوده است.
راز برپايى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت آن امام به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود، از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از ايشان مىكردند. از طرف ديگر مكتب اعتزال و افراطى گرى در بهره‌ورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مىكردند تا به پندار خامشان حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است، با پاسخهاى قاطع هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از ايشان در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمىشود.
مناظره آن بزرگوار با «يحيى بن اكثرم» و «ابن ابى داود» و غلبه بر آن دو از اين نمونه مناظرات است.()
پاسدار حريم وحى
نهمين امام شيعيان بر اين باور بود كه آيات الهى بايد در سطح جامعه فراگير شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گيرند. به همين جهت سعى مىكرد كه در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آيات قرآن استفاده كند.
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابهجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيه‌اى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين بيان كرد. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چينين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّه‌اى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خليفه در مورد اين حادثه حساس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا مىفرمايد: «انّما جزاء الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض…؛() كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان بر عكس يكديگر قطع شود و يا اين كه از سرزمين خود تبعيد گردند.»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود
را چنين اعلام كرد: ايشان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقت بيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند؛ زيرا اين مسأله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد:
ـ1 اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كرده‌اند، و نه كسى را كشته و نه مالى را به غارت برده‌اند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى الارض» است.
ـ2 اگر راه را نا امن كرده و افراد بىگناهى را كشته‌اند، امّا به مال ديگران تجاوز نكرده‌اند، مجازات آنان اعدام است.
ـ3 اگر امنيّت را از راههاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بى گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت برده‌اند، كيفر آنان بايد سختتر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مىكنند، سپس به دار مجازات آويخته مىشوند. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد كه طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.()
استدلال به قرآن
مسئله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود،لذا اين مسئله را از خود ان حضرت مىپرسند.
مرحوم كلينى مىنويسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرف ياب شد و گفت: يابن رسول اللّه! عدّه‌اى از مردم نسبت به موقعيت امامت شما شبهه ايجاد مىكنند. حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى كرد كه فرزندش سليمان(ع) را جانشين خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود.
اين موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائيل نپذيرفتند و در اذهان مردم شك و شبهه ايجاد كردند، به همين جهت خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد كه عصا و چوب دستى اعتراض كنندگان و سليمان(ع) را بگير و هر كدام را با علامتى مشخص كن كه از چه كسى است؟ سپس آنها را شبانگاه در جايى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوب دستىها را
برداريد. چوب دستى هر كس سبز شده باشد، همان شخص جانشين و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سليمان(ع) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.()
«على بن اسباط» يكى از ياران امام محمد تقى(ع) مىگويد: روزى به محضر آن حضرت رسيدم در حالى كه در مورد امامت ايشان در خردسالى شك و ترديد داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود:خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى كه درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن كريم درباره حضرت يحيى(ع) مىفرمايد: «…و آتيناه الحكم صبيّاً؛() ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.» و درباره حضرت يوسف(ع) مىفرمايد: «و لمّا بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً…؛() هنگامى كه به حدّ رشد رسيد، به او حكم نبوّت و دانش داديم» بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت رادر دوران كودكى نيز عطا كند.()
احاديث و كلمات قصار
در منابع تشيّع و تسنّن از امام محمد تقى(ع) بيش از دويست و بيست حديث در زمينههاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسيده است. شايان ذكر است كه تعداد يك صد و بيست نفر، احاديث صادره از آن حضرت را روايت كرده‌اند.
از اين مقدار حديث كه از آن بزرگوار نقل شده مىتوان به عظمت علمى و احاطه ايشان بر مسائل فقهى، تفسيرى، عقيدتى و نيز دعا و مناجات پى برد، چنان كه در لابلاى كلمات قصار زيبايى كه از آن حضرت برجاى مانده، كمالات اخلاقى ايشان به خوبى نمايان است.
بخشى از كلمات قصار امام را «ابن صبّاغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمّه» آورده است. همين طور در كتاب «تحف العقول» و مصادر ديگر نيز اين نوع كلمات فراوان يافت
مىشود. هم چنين بخش عمده روايات فقهى امام را بايد در نامههايى كه در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستاده‌اند، جست و جو كرد.() حسن ختام اين نوشتار را با حديثى زيبا و با بركت از آن امام همام زينت مي‌دهيم كه فرمود: «ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّة؛الانصاف فى المعاشرة و المواساة فى الشدّة و الانطواع و الرّجوع على قلبٍ سليمٍ؛() با سه چيز مىتوان محبت ديگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با ديگران در سختىها و راحتىها و داشتن قلب سليم.» اميد است كه اين حديث و ساير احاديث نورانى آن حضرت مشعلهاى فروزانى باشد در دهكده ظلمانى جهان امروز و چراغ هايى در كوره راههاى دشوار زندگى.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص .74
. تاريخ غيبت، امام دوازدهم، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى، آيت اللّهى، ص 79 ـ .78
. التوحيد، شيخ صدوق، ص .101
. سوره غاشيه، آيات 3 ـ 2.
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 490.
. دلايل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 204.
. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص .205
. سوره قمر، آيه .24
. همان، آيه .25
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .51
. نك: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص 409 ـ .397
. نك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 278 ـ .266
. حيات فكرى و سياسى امامان شعيه(ع)، ص .491
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص .35
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 4، ص .384
. التوحيد، ص .82
. نك: حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 486 ـ .482
. سوره مائده، آيه .33
. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص .315
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .383
. سوره مريم، آيه .12
. سوره يوسف، آيه .22
. اصول كافى، ج 1، ص .384
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 490 ـ .489
. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج ،2 ص .349

/

بلوغ و امامت

بلوغ و امامت
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
در ميان ائمه معصوم (ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد (ع) در هفت سالگى، امام هادى (ع) در نه سالگى و حضرت مهدى (عج) در پنج سالگى؛ از اين رو، از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد، اين سؤال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى‏رسد؟ زيرا دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مى‏رسد.
از آنجا كه حضرت جواد نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، برخى اين سؤال را مطرح مى‏كردند آيا مى‏توان رهبرى جامعه را به كودك هفت ساله سپرد؟ آيا يك كودك هفت ساله مديريت، دور انديشى و درايت يك مرد كامل را دارد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟ اين مسائل در آن عصر، از جنجالى‏ترين مسائل روز بود.
در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براي اين‏گونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع كننده بيابيم و در اين راستا از خداوند منّان و وجود پر بركت حضرت جوادالائمه (ع) استعانت مى‏جوئيم.
امامت در خردسالى‏
از منظر باورهاى شيعه كه موضوع امامت را يك موهبت الهى مى‏داند، پاسخ اين‏گونه پرسش‏ها بسى روشن است؛ زيرا از اين ديدگاه خداوند متعال هر كسى را كه شايسته اين مقام بداند، به منصب پيشوايى امت برمى‏گزيند؛ حتى اگر در سنين كودكى باشد. مقياس سن بالا، گرچه در ميان انسانها مقياسى براى رسيدن به كمال محسوب مى‏شود، اما در بينش وحيانى و قرآن ممكن است يك فرد در سن كودكى فضائل و كمالات و شرايط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتيازات ويژه‏اى را كه لازمه رهبرى است در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنايت كند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از اين طريق مى‏خواهد به مخلوقاتش بفهماند كه مقام نبوت و امامت، كه تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولى نيست كه با زمينه‏ها و شرايط عادى انجام پذيرد، بلكه مقام معنوى نبوت و امامت مافوق اين مناصب بوده و زمينه‏ها و شرايط ويژه‏اى مى‏طلبد. در عصرى كه زمينه امامت پيشواي نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكى: در هفت سالگى، بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى ديگر در نه سالگى اين منصب آسمانى را عهده‏دار مى‏گرديد، گرچه رسيدن به مقام نبوت يا امامت در سنين كودكى بى‏سابقه نبوده، از اين دست سؤالات زياد مطرح مى‏شد؛ البته اين‏گونه سؤالات، دستاويز كسانى شد كه با جريان امامت در خاندان رسول خدا(ص) مخالف بودند. اما آن حضرت طى جلسات متعدد پرسش و پاسخ و مناظره مراتب علم و فضل خويش را بر همگان آشكار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل مى‏پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مى‏ساختند.
گاهى اين مسئله به گونه‏هاى ديگر، در نزد بستگان ائمه (ع) مطرح مى‏شد، و آنها نيز به پاسخ آن مى‏پرداختند؛ به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مى‏كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر عموى بزرگوار حضرت رضا(ع) در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا (ص) به درس او مى‏رفتم و از محضرش مستفيض مى‏شدم، يك روز ناگاه ديدم امام جواد (ع) كه كودك خردسالى بود در مسجدالنبى (ص) به نزد على بن جعفر (ع) آمد، على بن جعفر (ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد (ع) شتافت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود. حضرت جواد (ع) به او فرمود: «اى عمو! بنشين. خدا تو را رحمت كند.» على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستاده‏اى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر او هستى، در عين حال با اين سن و سال، اين‏گونه در برابر حضرت جواد (ع) كه خردسال است، فروتنى مى‏كنى و دستش را مى‏بوسى و آن همه احترام شايان مى‏نمايى؟» على بن جعفر (ع) گفت: «ساكت باشيد.» آن‏گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: «اذا كان الله عزوجل لم يؤهل هذا الشيبة و اهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه، انكر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است.»(1)
پاسخ‏هاى امام رضا(ع)
در روايتى نقل شده كه: روزي يكى از شيعيان در محضر امام رضا (ع) پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم كيست؟» امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است.» گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ – از اين‏رو كه حضرت جواد (ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت – قانع نشد، حضرت رضا (ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى (ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه‏اى برگزيد.(2) بنابراين، چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟»
توضيح اين كه: قرآن‏كريم در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح نموده كه حضرت عيسى (ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبياً؛ من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.»
همچنين در روايتى ديگر از «صفوان بن يحيى» آمده است كه مى‏گويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم، قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى‏پرسيديم، مى‏فرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مى‏كند. اكنون خداوند حضرت جواد (ع) را به شما داده است، و چشم‏هاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثه‏اى رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا (ع) به پسرش حضرت جواد (ع) كه در مقابلش ايستاده بود، اشاره كرد و فرمود: «به او مراجعه كنيد.»
عرض كردم «فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد.» فرمود: «و ما يضره من ذلك، فقد قام عيسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنين؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود.)»
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند، حضرت جواد (ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام (ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى‏گذرد، برسد.
امام هشتم (ع) براى اثبات امامت حضرت جواد (ع) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آيات قرآن‏كريم و دلائل تاريخى بهره مى‏گرفت و گاهى نيز از تفضلات الهى و تأييدات غيبى استفاده مى‏كرد. در اين‏باره حسن بن جهم مى‏گويد: در حضور امام نشسته بودم كه فرزند خردسالش را صدا كرد. آن سلاله پاك نبوي نيز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پيوست. امام رضا (ع) لباس آن كودك را كنار زده و به من فرمود: ميان دو شانه‏اش را بنگر! چون به ميان دو كتف او نگاه كردم، چشمم به يكى از شانه‏هايش به مهر امامت افتاد كه در ميان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آيا اين مهر امامت را مى‏بينى؟ شبيه همين در روى شانه پدرم نيز وجود داشت.(3)
گرداب اعتقادى‏
به رغم اين كه امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان به ويژه شيعيان عامى با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى‏سابقه‏اى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
طبرى مى‏نويسد: «زمانى كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سنّ ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند.»(4)
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه او داراى علم امامت است، پرسش‏هايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانع‏كننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مى‏نويسند: چون امام رضا (ع) در سال 202 به شهادت رسيد، سنّ ابوجعفر نزديك به هفت سال بود، ازين رو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريّان بن صلت»، «صفوان بن يحيى»، «محمد بن حكيم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در يكى از محله‏هاى بغداد به نام «بركه زلزل»(5) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند… يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهده‏دار مى‏گردد؟ و تا اين كودك (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟
در اين هنگام «ريّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مى‏كنى و شكّ و شرك خود را پنهان مى‏دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اين‏باره تأمّل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند.(6)
و در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابوجعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق (ع) كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام «عبدالله بن موسى»، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد شيخ عزيز الله عطاردى مى‏گويد: برخى از شيعيان، بعد از شهادت امام رضا (ع) پنداشتند برادر ايشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس به سوى او شتافتند و براى حصول اطمينان، از وى مسائلى پرسيدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراكنده شدند.(7)
شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد!
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابوجعفر است كه مى‏آيد، همه بپا خاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آن‏گاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله، چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: لااله الااللّه، اى عمو! فرداى قيامت برايت بسيار گران خواهدبود كه نزد خدا بايستى و خدا به تو بگويد: با آن‏كه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(8)
«اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مى‏گويد: من نيز در نامه‏اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏كنم كه دعا كند خداوند بچه‏اى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال اين قضيه، همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(9)
پاسخهاى امام جواد(ع)
هنگامى كه امام جواد (ع) با خيل مردمى كه به دليل سن كم او در امر امامتش به حيرت افتاده بودند، روبه‏رو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگويى و زدودن شبهات و ذهنيات پرداخت. ازاين‏رو، به برخى از پاسخ‏هاى آن حضرت به اختصار اشاره مى‏كنيم.
1- تنها وارث‏
محمّد بن عيسى مى‏گويد: «نزد ابى‏جعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره كرد و در پايان فرمود: يا ابا على! ارتفع الشك، ما لابى غيرى؛ اى ابا على، شك خود را برطرف كن، براى پدرم غير از من نيست (من تنها وارث و طبعا امام بعدى هستم).»(10)
2- استدلال قرآنى‏
مسأله امامت حضرت جواد (ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود، حتى اين مسئله را از خود آن حضرت مى‏پرسيدند.
مرحوم كلينى در «اصول كافى» مى‏نويسد: شخصى محضر امام جواد (ع) شرفياب شد و اظهار داشت: يابن رسول اللّه! عدّه‏اى از مردم نسبت به موقعيّت شما ايجاد شبهه مى‏كنند؟ !
حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داوود(ع) وحى كرد كه فرزندش، سليمان را خليفه و وصىّ خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود و گوسفند چرانى مى‏كرد. و اين موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنى‏اسرائيل نپذيرفتند و در أذهان مردم شكّ و شُبهه ايجاد كردند. به همين جهت، خداوند به حضرت داوود (ع) وحى كرد كه عصا و چوبدستى اعتراض‏كنندگان و سليمان را بگير و هر كدام را با علامتى مشخّص كن كه از چه كسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوبدستى‏ها را برداريد، با توجّه به اين نكته، كه چوبدستى هركس سبز شده باشد همان شخص، جانشين و خليفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند؛ و چون به مرحله اجراء درآوردند، عصاى سليمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.(11)
على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد (ع) مى‏گويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم.(12)
درست در همين لحظه امام جواد (ع) كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره امامت حجت آورده همان طور كه درباره نبوّت حجت آورده است. خداوند درباره حضرت يحيى (ع) مى‏فرمايد: «وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صبِيّاً»(13) ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.
و درباره حضرت يوسف (ع) مى‏فرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ آتيناه حُكْماً وَ عِلْماً»(14) هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
و درباره حضرت موسى (ع) مى‏فرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»(15) و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
بنابر اين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند.(16)
در موردى ديگر، امام جواد (ع) در پاسخ اعتراض‏كنندگان، اين آيه را خواند: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى؛ بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنم.»(17)
3- كرامت‏
امام از اين طريق نيز برتري و فضيلت خود را مى‏نماياند كه براى اهل علم و بزرگان دليل ديگر بر امامتش بود.
محمّد بن سنان مى‏گويد: «از درد چشم به امام رضا (ع) شكايت كردم. كاغذى خواست و به ابى‏جعفر (ع) نامه‏اى نوشت. آن را به خادم داد و از من خواست با او بروم و مطلب را كتمان كنم. وقتى رسيديم، خادم نوشته را باز كرد و در مقابل ابا جعفر قرار داد. او به نامه نگاه كرد. آن‏گاه سر به آسمان برداشت و مطلبى فرمود: چند بار اين كار را كرد و هر دردى در چشمم بود از بين رفت…»(18)
4- علم خدايى‏
بعد از شهادت امام رضا (ع) عده‏اى از شيعيان از شهرهاى ديگر براى شناختن امام بعد به مدينه آمدند. آنها را به صريا، قريه‏اى كه امام كاظم (ع) در نزديكى مدينه تأسيس كرده بود، راهنمايى كردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام كاظم (ع) خودنمايى مى‏كرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى كه عبدالله پاسخ‏هاى غلط داد، ابوجعفر يعنى، امام جواد (ع) وارد شد در حالى كه هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به اين ترتيب در صدر مجلس جاى گرفت. آن‏گاه فرمود: بپرسيد، خدا رحمت‏تان كند. آن‏گاه سؤالاتى پرسيدند از جمله كسى پرسيد: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد چه كند؟
امام فرمود: آيا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بله، فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند كه فرمود: «واقيموا الشهادة لِلّه»؛ اى مرد! طلاق صورت نمى‏گيرد، مگر به پنج چيز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاكى از عادت ماهيانه، عدم آميزش در آن پاكى، وقوع طلاق به قصد جدى.
اى مرد! آيا در قرآن عدد نجوم سماء مى‏بينى؟ گفت نه.(19)
5 – تفاوت دو مقوله امامت و كودكى
دايه ابى‏جعفر روزي به او گفت: «تو را در فكر مى‏بينم، گويا پيرمردى شده‏اى؟ فرمود: عيسى بن مريم در كودكى مريض شد. به مادرش آن چيزهايى را كه موجب معالجه مى‏شد، توضيح داد، او تهيه كرد. ولى موقع خوردن، عيسى گريه كرد. مادرش گفت: من با آنچه تو ياد دادى معالجه‏ات مى‏كنم، آن وقت گريه مى‏كنى؟ فرمود: الحكم حكم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبيان؛ حكم، حكم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من خلقت كودكان است.»(20) يعنى، دو موضوع كاملاً متفاوت هستند. كودكى من به خلقت طبيعى مربوط است، ازاين‏رو درد مى‏كشم و گريه مى‏كنم، امّا رسالت من امري الهى است و حساب آن دو جداست. و بدين‏گونه حضرت به استبعاد امامت در كودكى پاسخ گفت.
6- ايمان آوردن امام على (ع) در نه سالگى‏
امام جواد (ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على (ع) از پيامبر (ص) پيروى نكرد، با اين كه او در آن وقت نه سال داشت، من نيز اكنون نه سال دارم.»(21)
استدلال امام جواد (ع) به ايمان آوردن حضرت على (ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على (ع) در اين سن و سال، پيرو كامل پيامبر (ص) بود، و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد؛ با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهل‏تسنن، پيامبر (ص) در آغاز بعثت، در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود، و در ميان آنها تنها على (ع) ايمان خود را آشكار ساخت، پيامبر (ص) در همان مجلس على (ع) را جانشين خود معرفى نمود.(22)
سرانجام اكثريت شيعه، امامت حضرت جواد (ع) را پذيرفتند؛ زيرا علاوه بر وجود نصّ پيامبر (ص) و تصريح و وصيّت امام رضا (ع) بر امامت آن حضرت، شيعيان هر سؤالى مى‏پرسيدند امام با سرعت و دقّت، جواب كامل و كافى مى‏داد. به طورى كه بنابر نقل شيخ كلينى، امام جواد (ع) در يك مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.(23) ناگفته نماند كه اين عدد، مبالغه نيست؛ زيرا بسيارى از سؤالهاى مردم، پاسخهاي كوتاهى داشت، چون بيشتر سؤالات فقهى بود و هر فرع جزئى، خود يك سؤال به حساب مى‏آيد.
در پى اين ديدارها و بحث و گفتگوها با امام جواد(ع)(24) اطمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت فراهم گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زدوده شد و خورشيد حقيقت آشكار گرديد.
تحليل و بررسى
درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بوده‏اند كه از اين قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شده‏اند.
اصولاً در مورد پاسخ اين سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام امامت مى‏رسد، ما دو راه در پيش داريم:
نخست: به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مى‏گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه‏اى كه دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند. با اين‏كه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانيم كه حضرت عيسى (ع) در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود( بشدت دفاع كرد و ياوه‏هاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اين‏گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن‏كريم گفتار او را چنين نقل مى‏كند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زنده‏ام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(25)
قرآن‏كريم درباره حضرت يحيى و رسالت او و اين كه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مى‏فرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم».(26)
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در اين آيه شريفه به معناى هوش و درايت گرفته‏اند و برخى گفته‏اند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مى‏كند و مى‏فرمايد: پس از در گذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً»: اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.(27)
امام جواد (ع) براى يكى از ياران خود به نام «على بن اسباط»، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: «خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسئله نبوت كرده است، همان‏گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد.»(28)
با توجه به مطالب يادشده درمى‏يابيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوّم: در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق‏العاده‏اى داشته‏اند، گاه افرادى در سنين كمتر از ده سال، نابغه شده‏اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده‏اند. اين موضوع بيانگر آن است كه شايستگى مقام‏هاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غيرممكن سازد. در اين زمينه نمونه‏هاى فراوان وجود دارد، كه به عنوان نمونه به ذكر سه مورد بسنده مى‏كنيم:
نمونه‏هايى استثنايى از خردسالان نابغه
1- در حالات ابوعلى سينا، (373- 427 ه . ق) نقل كرده‏اند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت‏زده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مى‏دانستم و چنين مى‏انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم.»(29)
2- نمونه ديگر، يكى از دانشمندان غرب به نام «توماس يونگ» است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى‏دانست، و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت، و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(30)
3- نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عينى و گويا تبيين كند، مربوط به كودكى به نام سيد محمد حسين طباطبائى، فرزند حجةالاسلام سيد محمد مهدى طباطبائى، ساكن قم است. سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوق‏العاده و استثنايى دارد؛ مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است، و بسيارى از مردم چهره او را ديده‏اند. اين كودك اكنون در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. وى در پنج و نيم سالگى حافظ كل قرآن شد، جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است، كه اگر ترجمه آيه‏اى را براى او بخوانيم، او متن آيه را تلاوت مى‏كند، و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مى‏داند، از همه مهمتر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونه‏اى است كه به پرسش‏هايى كه از او مى‏شود، با آيات قرآن پاسخ مى‏دهد. البته از اين نمونه‏ها در جمهوري اسلامى ايران و جهان اسلام، به يمن شريعت حيات‏بخش شريعت محمدى (ص) (اسلام) فراوان است.
به هر حال وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوق‏العاده شد، نبايد تعجب كرد كه چگونه امام جواد (ع) در دوران كودكى به مقام امامت رسيده‏اند، چنين موضوعى محال نيست، و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مى‏شود.
نتيجه و سخن پايانى‏
بر اساس شواهد تاريخى، مسئله متولّى شدن شخصى براي امامت در سنين كودكى، از حضرت امام جواد (ع) شروع شد؛ زيرا وقتى پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) به دست مأمون عباسى به شهادت رسيد، حضرت جواد (ع) هفت سال بيشتر نداشت. پس آن حضرت در سنّ هفت سالگى، متولّى زعامت شيعه اماميه، در مسائل دينى، عملى و فكرى شد.
با دقت در اين مسئله، پى‏مى‏بريم كه همين موضوع، به تنهايى كافى است كه، به خطّ امامت ولو در سنين كودكى كه در امام جواد (ع) متجلّى شد و تا امامت امام حضرت مهدى (عج) ادامه يافت پى ببريم. اين مطلب از جهات مختلف قابل بررسى است:
الف) دانش آموختگان مدرسه اهل‏بيت (ع) در طول تاريخ، فداكاري و جانفشانى‏هاي زيادي در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند؛ زيرا داشتن چنين عقيده و فكرى، منشأ دشمنى و خصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهل‏بيت (ع) مى‏شد. اين امر منجر به معارضه نظام سلطه، با اهل‏بيت (ع) و ياران آنان شد. ازاين‏رو، دست به تصفيه زده، عده زيادى را زندان مى‏كردند و گروهى را به قتل رساندند و اين خود دليل بر آن است كه اعتقاد به ولايت اهل‏بيت (ع) و لو در سنين كودكى براي آنان چنان روشن و مسلّم بود كه حاضر به هر نوع فداكارى در راه عقيده خود بودند.
ب) زعامت و امامت اهل‏بيت (ع)، بر خلاف ديگران، زعامتى همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهى نبود. همچنين زعامت آن بزرگواران، با دعوت سرّى، همانند دعوت‏هاى صوفيّه و فاطميون نبود؛ زيرا آنان بين رئيس و مردم، فاصله و دورى مى‏انداختند تا فرض كنند كه رئيس، خود از مردم دور است با آن كه مردم به او ايمان دارند.
امامان معصوم (ع) براى مردم ظاهر و معلوم بودند و آنها مى‏توانستند از نزديك معاشرت با آنان داشته باشند؛ به جز امام زمان (عج) كه به جهات سياسى، معاشرت با آن حضرت محدود بود.
ج) خلفاى معاصر با امامان، به فضايل اخلاقى و كمالات معنوى و علمى ايشان، اعتراف داشتند و آن را زنگ خطرى براى خود و خلافت غاصبانه خويش مى‏دانستند. و بر اين اساس، تمام توان خود را براى از بين بردن آنان و محو كردن فضايل‏شان به كار مى‏بستند.
با توجه به اين مطالب روشن مى‏شود كه مسئله امامت شخص ولو در سنين كودكى امرى ثابت بوده است؛ زيرا وقتى امام مردم را به امامت خود دعوت مى‏كند، طبيعتاً خود را در تمام زمينه‏ها اعلم مى‏داند. در غير اين صورت، مردم از او متابعت نكرده، امامت او را قبول نخواهند كرد. حال ممكن است شخصى در سنين كودكى، مردم را به امامت خود در ملا عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جانفشانى كنند؛ ولى بر فرض كه در ابتداى دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، ولى به مرور ايّام، ماه‏ها و سالها، ممكن است وضعيت او در صورت عدم صحّت دعوتش، بر مردم آشكار شود.
حال اگر عدم صحّت دعوت او براى مردم كشف نشود، آيا براى نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براى مقابله با آن دعوت در صورتى كه به مصلحت خود باشد موضع‏گيري نخواهند كرد؟ تنها تفسير سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام (ع) در سنين كودكى، اين است كه نظام سلطه، به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص ولو در سنين كودكى امري مسلّم است؛ به ويژه كه خود خلفا به طور مكرّر، آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
پى‏نوشت‏ها: –
1. اصول كافى، ج‏1، ص 322.
2. اصول كافى، ج‏1، ص 322؛كشف الغمه، ج 2، ص 353.
3. الارشاد، چاپ كنگره، قم، 1431 ق، ص 618.
4. ابن جرير طبرى، دلائل الاًّمامة، ص 204.
5. در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، اما «زلزل» صحيح است؛ زيرا برخى نوشتند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهت به وى منسوب گرديد: سيدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع)، ترجمه: دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ش، ص 109،پاورقى.
6. يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع اند، يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشت و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او بسيار سخن گفتند. با اين اوصاف، وقتى شخصيت بزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانستند باور كند كه وى چنين بگويد، ازين رو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله «گريه را كنار بگذار» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! ر.ك: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع) ، ص‏110، پاورقى.
7. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص 30- 29.
8. بحارالانوار، ج 50، ص 100 – 98 دلائل الاًّمامة، ص‏204 – 206 اثبات الوصية، ص 213- 215 (با اندكى اختلاف در عبارات)؛ سيد على اكبر قرشى، خاندان وحى، ص 643 – 644.
9. اثبات الوصية، ص 215.
10. اصول كافى، ج‏1،ص 320.
11. اصول كافى، ج‏1،ص 383.
12. از سخن على بن اسباط استفاده مى شود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بوده‏اند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند.
13. سوره مريم، آيه 12.
14. سوره يوسف، آيه 22.
15. سوره قصص، آيه 14.
16. اصول كافى، ج‏1، ص 384 الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص 232، اثبات الوصية، ص 211.
17. سوره يوسف، آيه 108.
18. رجال كشى، ص 487.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 429 ؛ بحارالانوار، ج 50، صص 91 و 90.
20. اثبات الوصية، ص 212.
21. اصول كافى، ج 1، ص 384.
22. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 62.
23. اصول كافى، ج 1، ص 314.
24. بحارالانوار، ج 50، ص 90 ؛ شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفّارى، ص 102.
25. سوره مريم، آيه 30 – 32.
26. همان، آيه 12.
27. اصول كافى، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة فى السّنّ).
28. اصول كافى، ج 1، ص 494.
29. محدث قمى، الكنى والالقاب، ج 1، ص 320 و 321.
30. پى ير روسو، تاريخ علوم، ص 432.

/

ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342 آخرين قسمت

ريشه‏ها و ميوه‏هاى قيام 15 خرداد 1342
آخرين قسمت‏
غلامرضا گلى زواره‏
مهاجرت علما
دستگيرى امام حوادث مهمى را در پى داشت كه در واقع نقطه عطفى در قيام اسلامى مردم به رهبرى ايشان مى‏باشد.
مراجع تقليد با توجه به جايگاه علما و روحانيت خود را ملزم به اداى تكليف براى آزادى امام مى‏دانست. بر همين اساس آيت اللّه حاج ميرزا عبداللّه مجتهد تهرانى (از نوادگان ميرزا مسيح مجتهد) تسليتى به تمام مراجع و روحانيان طراز اول كشور مخابره كرد كه به صورت اعلاميه در تمام شهرستان‏ها توزيع گرديد.
با ملتهب گرديدن فضاى مذهبى و اجتماعى كشور يك بار ديگر زمينه مهاجرت علماء و مراجع در اعتراض به اقدامات رژيم در تاريخ ايران فراهم گرديد. آيات عظام گلپايگانى و شاهرودى در تلگراف خود ضمن انتقاد از دولت، خواستار آزادى امام، آيت اللّه قمى، شهيد محلاتى و سايرين شدند. در همين ايام(تيرماه 1342) علما از شهرهاى مختلف ايران به سوى تهران حركت كردند، روحانيانى كه از قم، كاشان، همدان، خرم آباد، اصفهان و…آمدند، در شهر رى و در منازل مراجعى چون آيت اللّه بهبهانى و ديگر علماى طراز اول تهران ساكن شدند.
آنان با تعقيب دو هدف راهى مركز گرديدند، جلوگيرى از هرگونه آسيب رسانيدن به امام خمينى چون شايعاتى مبنى بر محاكمه و اعدام امام انتشار يافته بود، همچنين مطرح نمودن مرجعيت امام و كوشش براى آزاد نمودن ايشان.
اسداللّه علم، نخست وزير وقت اعلام داشت روحانيان برجسته تحت محاكمه قرار مى‏گيرند و به مجازات علماى مخالف رژيم كه امام در رأس آنان قرار داشت، بطور تلويحى اشاره نمود، به همين جهت علما مهاجرت مزبور را پيش گرفتند تا راهكار و تدبيرى براى اين منظور بينديشند. در اوايل امر رژيم كوشيد مانع از هجرت علما به تهران گردد و به همين دليل به هواپيماى حامل آيت اللّه ميلانى كه عازم تهران بود، دستور بازگشت داده شد كه بعدها از اين تصميم منصرف شد، شخصيت هايى كه به قصد استخلاص امام به تهران رفتند عبارتند از: آيت اللّه محمد هادى ميلانى از مشهد، آيت اللّه مرعشى نجفى و حاج شيخ مرتضى حائرى و… از قم ؛ آيات گرام عبدالجواد اصفهانى و خادمى از اصفهان، آيت مكرم سيد على بهبهانى، و سيد مصطفى علم الهدى، حاج سيد مرتضى موسوى علم الهدى از شهر اهواز، آيت اللّه حاج سيد مرتضى پسنديده (برادر بزرگ‏تر امام) از شهرستان خمين، آيات محترم آخوند ملاعلى معصومى همدانى، سيد نصراللّه موسوى و بنى صدر همدانى از همدان، شخصيت‏هاى برجسته و نامدارى چون سيد احمد خسروشاهى، عبداللّه مجتهدى، سيد مهدى دروازه‏اى، حاج حسين نجفى اهرى، يوسف هاشمى تبريزى و عبدالعلى موسوى از خطّه حماسى تبريز، آقايان حاج آقا روح اللّه كمالوند و سيد يحيى جزايرى از خرم آباد، آيت اللّه بحرالعلوم و ضياء برى از رشت، سيد عزالدين حسينى زنجانى از زنجان، علمايى چون محمد جعفر طاهرى موسوى، محى الدين فالى صدرالدين حائرى، سيد محمد امام، محمود علوى، حسين حسينى يزدى، على خواه شيرازى از خطه فارس، از شهرهاى يزد، اردكان، كازرون، كرمان، داراب، رفسنجان و كرمانشاه روحانيانى چون آيات ارجمند محمد صدوقى يزدى، روح اللّه خاتمى، پيشوايى كازرونى، على اصغر صالحى كرمانى، محمد على حسينى دارابى، شيخ على اكبر هاشمى رفسنجانى و عبدالجليل جليلى ديده مى‏شدند.
با آمدن علماى طراز اوّل شهرستان‏ها به تهران، ديد و بازديدها شروع گرديد و تحرّك فوق العاده‏اى بين روحانيان پديد آمد، مردم نيز در انتظار تصميم‏گيرى‏هاى آنان در هيجان وصف ناپذيرى بسر مى‏بردند، از آن سوى رژيم درصدد پرونده سازى براى امام و ساير دستگير شدگان برآمد. از اين روى ساواك قم گزارشى از فعاليت‏هاى امام تهيه نمود و به تهران ارسال داشت حتى پيشكار امام را همراه دفاتر حساب وجوهات به تهران فراخواند و او را مورد بازجويى قرار داد، روحانيان حاضر در تهران براى مشورت و هماهنگى در برنامه‏هاى خود ابتدا قرار گذاشتند در منزل آيت اللّه ميلانى واقع در اميريه، گردهم آيند ولى به دليل رعايت مسائل امنيتى مسجد حاج افضلى واقع در حسين آباد شهررى را براى اين منظور انتخاب كردند.
در تاريخ 12 تيرماه 1342 علما جلسه‏اى تشكيل دادند كه طى آن تصميم گرفتند در جلسه بعدى چهارنفر از مراجع و روحانيون را به عنوان شوراى مركزى روحانيون تعيين نمايند تا پى‏گير كارها شوند نخستين جلسه رسمى مهاجرين در منزل آيت اللّه سيد نصراللّه موسوى بنى صدر منعقد گرديد در اين جلسه وضع كنونى تهران، جهت‏گيرى دولت مركزى و گرفتارى‏هايى كه پيش آمده بود مطرح شد و پس از ساعت‏ها بحث گزارشى تهيه و خدمت آقايان مراجع داده شد و در خاتمه جلسه محل بعدى گردهمايى منزل آيت اللّه شيرازى تعيين گرديد. علاوه بر جلسات عمومى، مقرّر شد هر يك از مراجع جلساتى را تشكيل دهند تا از طريق همين محافل رژيم شاه براى آزادى امام تحت فشار قرار گيرد. در اين گردهم آيى‏ها چندين بار حسن پاكروان، رياست ساواك تهران، احضار گرديد و به او گفته شد: شما عدّه‏اى را دستگير نموده و روانه زندان كرده‏ايد و شكنجه نموده‏ايد و يكى از افرادى را كه شكنجه ديده بود، به وى نشان دادند. پاكروان در ابتداى ورود علماى شهرستان‏ها به تهران، در منزل آيت اللّه ميلانى كوشيد آنان را وادار به عقب نشينى و تسليم كند و خطاب به روحانيان گفت به چه منظور اينجا اجتماع كرده‏ايد و مى‏خواهيد به چه چيزى معترض شويد؟ در اين هنگام آقاى بنى صدر سكوت را شكست و به او گفت: شما مى‏دانيد كجا آمده‏ايد و با چه كسانى روبرو هستيد؟ اين سخنان بنى‏صدر كه با خشم وى توأم بود موجب گرديد پاكروان لحن بيان تهديد گونه خود را تغيير دهد و بگويد: ما مى‏خواهيم ببينيم تكليف چيست و چه بايد كرد.
در اسناد ساواك آمده است: روحانيان قصد دارند با هم متحد گردند و به طور مشترك اعلاميه‏اى به طبع برسانند كه به امضاى آنان برسد و در آن از دولت بخواهند علما و مبلّغان محبوس، آزاد شوند و اگر رژيم پهلوى يا دولت مركزى بى‏اعتنايى نشان داد در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. با فعاليت گسترده و جدى مهاجران، سازمان امنيت موضوع را جدّى گرفت و در صدد كنترل اوضاع برآمد. در همين زمان بر حسب تصميم مهاجران آيت اللّه سيد روح اللّه كمالوند با شاه ملاقات كرد، شاه در گفتگويى با وى از روى غرور و تفرعن گفت ما نمى‏خواهيم خمينى را بكشيم كه امامزاده‏اى درست شود. از سوى ديگر محمدرضا پهلوى موافقت نمود آيت اللّه خوانسارى به نمايندگى از سوى علما، با وى ديدارى داشته باشد. شاه با اين رفتارها كوشيد اوضاع را تا حدودى آرام نمايد و به نوعى بر اوضاع سياسى مسلط گردد و منتظر اقدام بعدى مهاجران باشد. خواسته‏هاى مهاجران موارد ذيل بود: آزادى بدون قيد و شرط امام خمينى و ديگر زندانيان و آزادى بيان براى آنان، دولتى روى كار آيد كه علما بتوانند با او وارد مذاكره گردند شاه توسط پاكروان به مهاجران اين گونه جواب داد: هر دولتى روى كار آيد دستورات مرا انجام مى‏دهد كه در آن‏ها تغيير داده نمى‏شود ولى زندانيان جز چند نفر، به زودى آزاد مى‏شوند شاه با اين پاسخ خواست از موضع قدرت برخورد كند و عكس العمل آنان را آزمايش نمايد تا بتواند در برابر موضع علما روش مناسبى اتخاذ كند.
علماى مهاجر در 27 تير 1342 با ارسال تلگرافى به امام خمينى ضمن اظهار همدردى پشتيبانى خود را اعلام نمودند كه براى رهايى وى و ديگر محبوسين از هرگونه تلاشى كوتاهى نخواهند كرد، در همين زمان شاه براى خلع سلاح روحانيت، تمام زندانيان وقايع 15 خرداد جز امام خمينى، آيت اللّه محلاتى و قمى را آزاد نمود. مهاجران پس از آگاهى از موضع رژيم در برابر رهبرى قيام كوشيدند مرجعيت امام را اثبات كنند و مانع هرگونه اقدام دولت وقت شوند زيرا ماجراى تبعيد امام به سنندج مطرح بود و حتى منزلى هم براى محل اقامت وى در اين شهر، در نظر گرفته بودند اين تصميم با مخالفت شديد علما مواجه گرديد و در جلسه‏اى كه مهاجران در منزل آيت اللّه طاهرى شيرازى داشتند آيت اللّه نصر اللّه موسوى بنى صدر متنى نوشت كه دلالت بر مرجعيت امام خمينى داشت، اين متن حاوى تلگرافى خطاب به امام بود كه در آن نوشته بودند: محضر مبارك مرجع تقليد شيعيان جهان آيت اللّه العظمى خمينى، روحانيان ذيل متن را امضا نمودند و آن را به دربار شاهنشاهى، نخست وزيرى و ديگر جاها رونوشت كردند. با انتشار تلگراف مذكور بازاريان، هيأت‏هاى مذهبى و ديگر اقشار مردم در خصوص مرجعيت امام از ساير علماء سؤالاتى مطرح كردند و آيات عظام همچون آيت اللّه ميلانى، نجفى و محمد تقى آملى مرجعيت امام را مورد تأييد قرار دادند. با اين تصميم ابتكارى، رژيم در مقابل كارى انجام شده قرار گرفت، به علاوه شيخ محمود شلتوت عالم بزرگ مصرى با اعلاميه شديد اللحنى در هيجدهم محرم 1383 و علماى نجف با صدور اعلاميه‏اى مشترك شاه را محكوم كردند.
با توجه به اوضاع جديد دولت وقت به مهاجران اخطار نمود كه هرچه سريع‏تر تهران را ترك كنند در غير اين صورت خود ساواك اقدام به اعزام آنان به شهرهاى مربوط خواهد كرد. علماى مهاجر طى اعلاميه‏اى ضمن تصريح بر مرجعيت امام، نسبت به ادامه بازداشت امام خمينى، محلاتى و قمى اعتراض كردند و خواستار آزادى آنان شدند و افزودند براى ادامه برنامه‏هاى خويش توسط رژيم شاه تحت فشار قرار گرفته‏اند. با نزديك شدن انتخابات مجلس شوراى ملّى و سنا، دولت مصلحت را در آن ديد كه اين سه نفر را با ترفند جديدى آزاد كند امّا بعد از دو روز كه خبر آزادى آنان به سراسر كشور رسيد ساواك آنان را در يكى از خانه‏هاى خود در داوديه تهران به مدت دو ماه در محاصره و ممنوع الملاقات نگه داشت تا انتخابات انجام شود، به اين شكل مهاجرت علما خاتمه يافت. از بركات اين حركت منسجم علما مى‏توان موارد زير را برشمرد سقوط كابينه علم و روى كار آمدن حسنعلى منصور، مسلم گرديدن مرجعيت امام بر تمامى مردم كه اين امر مانع محاكمه ايشان شد، تبديل زندان امام به حصر و سپس آزادى ايشان در فروردين 1343، تحريم انتخابات بيست و يكمين دوره مجلس شوراى ملى كه در نيمه دوم سال 1342 ش برگزار شد.(1)
خروش خونين قم‏
بعد از انتشار خبر دستگيرى امام، مردم از اين وضع به شدت ناراحت و بر افروخته شدند زيرا در تاريخ معاصر ايران بازداشت مرجع شيعه و رهبرى ملّت در مبارزه بر ضد استبداد داخلى و سلطه اجانب و كسى كه مقبول مردم بود، سابقه نداشت، آنچه در پانزدهم خرداد 1342 روى داد انفجار خشم مردمى بود كه مى‏خواستند از حكومت ضد مردمى و مخالف ارزش‏هاى دينى انتقام گيرند و در صورت امكان آن را ساقط كنند. حوادث زيادى در نقاط گوناگون كشور روى داد كه بسيارى از آنها ثبت نگرديد و به دليل سركوب، كشتار و خفقان امكان‏گسترش و توسعه اين حركت مقدّس فراهم نشد.
مردم قم قبل از ديگر شهرها در پانزدهم خرداد به حال اجتماع درآمدند و منزل امام خمينى را در برگرفتند و در حدود ساعت شش صبح به اتفاق فرزند ارشد امام خمينى، آيت اللّه شهيد سيد مصطفى خمينى به سوى صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه حركت كردند، در اين مكان مبارك حاضران به سخنرانى آن مجتهد شهيد كه بر فراز منبر رفته بود و آنان را به قيام دعوت مى‏كرد، گوش مى‏دادند، در حدود چهارصد نفر از اهالى قم كفن پوشيده بودند، هنگامى كه اولين جنازه بر دست مردم، به صحن مطهر آورده شد، جمعيت از درب جنوبى صحن خارج و برق آسا از خيابان موزه و پل آهنچى گذشتند.
تعدادى از زنان مبارز و متديّن قم با فرزندانشان در اين حركت مردمى حضور داشتند كه وجودشان موجب تشديد روحيه مبارزه و تقويت قيام عمومى شد. هنوز حدود دويست متر مردم از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با رگبار مسلسل دژخيمان رژيم پهلوى مواجه شدند. مردم خشمگين با سنگ، پاره آهن و چوب در مقابل تانك و مسلسل مقاومت كردند و حتى يك كاميون نظامى را به آتش كشيدند و به پيشروى خود ادامه دادند. در اين هنگام هواپيماهاى نظامى با سرعت وارد آسمان قم گرديده و با شكستن ديوار صوتى سعى كردند در ميان مبارزان و مدافعان امام هراس بوجود آورند.
در سمت غرب خشك رود قم روبه روى مدرسه فيضيه و نيز چهارراه شاه (چهار راه غفارى كنونى) مردم با ارتش و قواى انتظامى درگير شدند و عدّه‏اى از تظاهر كنندگان كه در شعارهايشان آزادى امام را خواستار بودند در محاصره نيروهاى امنيتى قرار گرفتند و مأموران از همه طرف آنان را به مسلسل بستند، عدّه‏اى از آنان ناچار به كوچه بن بست نمازى پناه بردند و در آنجا هم از تهاجم مأموران و تيراندازى قواى مسلّح مصون نبودند و در نتيجه پليس از كشته‏ها پشته ساخت و حدود چهارصد نفر از مردم بى سلاح به دست جلادان شاه به شهادت رسيدند همچنين تعدادى از طلاب علوم دينى رداى شهادت را در بر نمودند، بانوان همچون نبرد احد و بدر مردان را تهييج مى‏كردند و به مقاومت وا مى‏داشتند. يك شير زن قمى به بهانه اين كه مى‏خواهد به آن سوى خيابان برود از يكى از جنايتكاران رژيم استمداد طلبيد او هم خواست به اين زن كمك كند تا از خيابان عبور كند امّا آن بانوى شجاع دشنه‏اى از زير چادرش بيرون آورد و آن مأمور را به هلاكت رسانيد. در درگيرى تعدادى از بانوان هم شهيد شدند. مأموران در تمامى مراكز حساس قم بويژه در پشت بام مسجد اعظم، مدرسه فيضيه، هتل‏هاى بزرگ و اطراف حرم تيربارهاى سنگين قرار داده بودند تا جلو قيام مردم را بگيرند. بيمارستان‏هاى قم مملو از كشته‏ها و زخمى‏ها بودند و اين در حالى است كه اكثر مجروحان از ترس، به مراكز درمانى مراجعه نمى‏كردند و جراحات آنان در داخل خانه‏ها پانسمان و مداوا مى‏شد. جاده تهران – قم از روز پانزده خرداد به مدت دوازده روز بسته بود، اعتصابات هم حدود دو هفته ادامه داشت و در اين مدت حتى يك مغازه در بازار قم گشوده نشد به همين دليل رژيم دچار وحشت و سردرگرمى شده بود و مى‏خواست با فشار و سركوبى خونين اوضاع رابه حال عادى برگرداند. افراد بسيارى دستگير شدند كه جهت تكميل پرونده و محاكمه به تهران انتقال داده شدند.
تظاهرات اهالى قم از حوالى هفت صبح پانزدهم خرداد آغاز و با بر جاى نهادن صدها شهيد و زخمى ساعت پنج بعد از ظهر همان روز درهم شكسته شد و اين شهر در غروب خونين اين روز به صورت ماتمكده‏اى درآمد.(2)
خشم شكوهمند مردم تهران‏
بعد از خبر دستگيرى امام، بلافاصله سه حركت خودجوش از سه منطقه تهران شكل گرفت يك گروه از مردم، از سبزه ميدان با شعار «يا مرگ يا خمينى» حركت كردند كه جمعيت زيادى به آنان ملحق گرديدند، گروهى از ميدان شاهپور و دسته سوم از ميدان مولوى راه افتادند و پس از طى مسير بازار و خيابان بوذر جمهرى و گذشتن از سبزه ميدان براى تصرّف اداره راديو، به ميدان ارك آمدند. هنگامى كه تظاهر كنندگان به ميدان شاه (قيام كنونى)رسيدند مأموران كلانترى گريختند و مردم پس از تصرف كلانترى شش به مسير خود ادامه دادند. عدّه‏اى از اهالى كه از ميدان شوش حركت كرده بودند در خيابان شهباز(هفده شهريور فعلى) با قصد تصرف كلانترى چهارده با نيروهاى پليس و ارتش درگير شدند كه در اطراف ميدان خراسان كشته و زخمى‏هايى قابل توجه بر جاى نهادند. اين سه دسته مردم تظاهر كننده حدود ساعت ده صبح روز پانزدهم خرداد به هم پيوستند و جمعيت انبوهى را در مبارزه با عوامل سركوب كننده رژيم پديد آوردند به نحوى كه بخشى از پليس‏ها پراكنده گشته و از مقابل مردم متوارى شدند حدود ساعت ده و نيم صبح ژاندارم‏ها تيراندازى به سوى مردم را آغاز كردند و در همان لحظات تعدادى در خون خويش غلطيدند و عدّه‏اى دچار جراحات جدى شدند. شدت ازدحام جمعيت به حدّى بود كه تمام خيابان بوذر جمهرى و سرچشمه مسدود گشت، ساعت دو و نيم بعد از ظهر مردم به سوى سربازان و نيروهاى انتظامى حمله كردند و آنها را به عقب راندند و اگرچه مأموران موفق شدند تا حدودى پيشروى كنند اما وضع طبق اسناد ساواك به نفع مردم تظاهر كننده بود بعد از ورود نيروهاى ويژه و ادامه تيراندازى و افزايش كشته‏ها مردم از اطراف راديو پراكنده شدند. در خيابان شاه رضا (انقلاب) تظاهرات اوج گرفت و مردم قصد داشتند به سفارت آمريكا حمله كنند و در عين حال شعار مى‏دادند «خمينى پيروز است» در نقطه‏اى ديگر مردم به يكى از مراكز بهائيان يورش بردند، در اسناد ساواك آمده است ساعت 16 عدّه‏اى كه به هزار نفر بالغ مى‏گرديدند قصد درهم كوبيدن كارخانه پپسى كولا «وابسته به بهائيان» را داشتند و موفق شدند اين مكان را درهم بكوبند و پس از تخريب آن شعار مى‏دادند مرگ بر شاه، زنده باد خمينى، بعد از ظهر تيراندازى و كشتار مردم شدت يافت و از نقاط مختلف شهر تهران صداى تيراندازى، آژير آمبولانس‏ها و شعارهاى مردم به گوش مى‏رسيد و درگيرى‏ها به شكل وسيعى وجود داشت. بسيارى از مردم به دليل شدت تيراندازى و افزايش كشتارها پراكنده شدند و نيروهاى مسلّح مانع جمع آورى اجساد و انتقال مجروحين به بيمارستان، توسط مردم مى‏گرديدند. در اين حال عدّه‏اى از دانشجويان دانشگاه تهران پس از اطلاع از وقايع جارى كلاس‏ها را تعطيل كردند و در محيط دانشگاه به راهپيمايى دست زدند و با خون بر پارچه‏اى نوشتند: ديكتاتور خون مى‏ريزد، مرگ بر ديكتاتور خون آشام. با گسترش تظاهرات و افزايش درگيرى‏ها در عصر پانزدهم خرداد پاكروان بخشنامه‏اى به مراكز ساواك مخابره كرد كه طى آن ضمن تأييد ادامه مقاومت‏هاى مردمى، برقرارى حكومت نظامى اعلام شده بود.
بدين گونه ساعت پنج بعدازظهر اعلاميه منع رفت و آمد از ساعت هشت بعدازظهر تا هشت صبح، از طريق راديو، به آگاهى مردم رسيد و ارتشبد نصيرى رئيس شهربانى كل كشور به دليل سوابق جناياتش در هنگام مسؤوليت بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 فرماندار نظامى تهران شد.
هدف حكومت نظامى قلع و قمع بيشتر مبارزان، دستگيرى فعالان سياسى و مذهبى جلوگيرى از تشكل‏هاى مردم در شب، جمع آورى اجساد و انتقال آنان به اماكن خاص و محو آثار كشتار و مشخص نشدن تعداد كشته شدگان، بود اين اولين بارى است كه در تاريخ معاصر ايران به دليل رشد و گسترش نهضت اسلامى، حكومت نظامى اعلام مى‏گرديد با اين وجود در شانزدهم خرداد تهران همچنان شاهد صحنه‏هاى تظاهرات مردمى و مقابله آنان با قواى نظامى و انتظامى بود، در حالى كه عوامل رژيم تصور مى‏كردند با برقرارى شرايط فوق العاده ديگر مردم دست به تظاهرات و مقاومت نمى‏زنند. حركت پرشور مردم در اين روز منجر به شهادت و مجروح شدن عده‏اى و دستگيرى تعدادى ديگر شد و سرانجام حوالى ظهر متوقف شد و به تدريج آرامش بر مركز حكومت حاكم گرديد.(3)
كفن پوشان پيشوا و ورامين‏
در پيشوا از توابع شهرستان ورامين هيأت‏هاى عزادارى از نقاط مختلف در صبح روز شانزدهم خرداد در حسينه حاج غلام على رحيمى واقع در اول بازار(ميدان امام كنونى) جمع شدند و در غالب دستجات سوگوارى براى اجراى مراسم بنى اسد از داخل بازار، از چهار سوق عبور كردند و وارد صحن امامزاده جعفر شدند و در داخل اين صحن، مراسم مزبور را اجرا كردند مقدارى كه از عزادارى گذشت در همان مجلس خبر دستگيرى آيت اللّه خمينى توسط سيد رضا نيّرى (رئيس سابق كميته امداد امام خمينى) به چند نفر رسيد، با اطلاع از اين واقعه، لحن مرثيه و مداحى تغيير يافت و مردم از مظلوميت امام خمينى و حادثه خونين فيضيه سخن گفتند و شعار دادند:
خمينى خمينى خدا نگهدار تو
بميرد بميرد دشمن خونخوار تو
جمعيت پس از اين مراسم مصمم گرديدند به تهران بروند تا نسبت به دستگيرى امام اعتراض و راهپيمايى كنند، به همين دليل راه خود را به سوى ورامين ادامه دادند، در راه عدّه‏اى كارگر كه براى درو گندم به منطقه آمده بودند، به جمعيت پيوستند. نرسيده به ورامين عده زيادى به استقبال تظاهر كنندگان آمدند و پس از آن كه با آب و شربت از آنان پذيرايى نمودند خود به اين تجمّع پيوستند.
جمعيت با عبور از ورامين و پيوستن عده زيادى از مردم اين شهر و روستاهاى اطراف تا كنار نهر موسى(بالاتر از بيمارستان پانزده خرداد كنونى) به راه خود ادامه دادند و تا اينجا درگيرى ايجاد نشد، آنان با گذشتن از كنار روستاى خيرآباد به باقر آباد رسيدند. كنار پل اين آبادى پاسگاه ژاندارمرى ديده مى‏شد. نرسيده به اين پل يك جيپ نظامى جلو جمعيت توقف كرد، عدّه‏اى ارتشى كه از كاميون‏ها پياده شده بودند در آن حوالى آرايش نظامى گرفتند. سرهنگ كاويانى و سرگرد كاويانى در حالى كه اسلحه كمرى خود را به سوى جمعيت نشانه رفته بودند از تظاهر كنندگان پرسيدند كجا مى‏رويد، كى شما را فرستاده و رئيستان كيست، او بيايد جلو و خود را معرفى كند عدّه‏اى گفتند ما رئيس نداريم، همه با هم هستيم، آمده‏ايم بگوئيم چرا آيت اللّه خمينى را دستگير كرده‏ايد و سپس با وجود تهديدهاى سرهنگ بهزادى به راه خود ادامه دادند و شهيد سيد مرتضى طباطبايى خطاب به وى گفت: ما نمى‏ترسيم و برنمى‏گرديم، در اين موقع او توسط اسلحه كمرى اين سرهنگ به شهادت رسيد و چون تيراندازى هوايى از سوى مأموران آغاز شد در جمعيت مقدارى تلاطم پديد آمد ولى عدّه‏اى فرياد زدند نترسيد به راه خود ادامه دهيد، در اين هنگام با دستور سرهنگ بهزادى تيراندازى شديدى به سوى مردم آغاز شد و حتى مردمى كه در گندم زارهاى اطراف پناه گرفته بودند هدف گلوله قرار گرفتند و به شهادت رسيدند، افرادى هم زخمى و عدّه‏اى دستگير و مورد ضرب و شتم واقع شدند.
هوا كه رو به تاريكى رفت نيروهاى نظامى نورافكن‏هاى ماشين‏ها را روى جاده افكندند و مشغول جمع آورى شهدا و زخمى‏ها شدند، كشته‏ها و عدّه‏اى از مجروحان را كه هنوز در قيد حيات بودند مثل گونى بلند مى‏كردند و به داخل كاميون‏ها پرتاب مى‏نمودند، فرياد ضجه و ناله برخى از آنان بر اساس اسناد و مدارك و نيز گزارش شاهدان عينى به گوش مى‏رسيد.(4)
در گزارش‏هاى مأموران وابسته به رژيم پهلوى آمده است كه مردم پيشوا و ورامين كفن پوش و با چوب و چماق به صورت دسته جمعى به سوى تهران پياده حركت نموده‏اند تا به معترضين اين شهر بپيوندند ساواك تهران موضوع را چنين به ژاندارمرى اطلاع داد: عدّه‏اى كفن پوش از كن وعدّه‏اى از ورامين عازم پايتخت شده‏اند. البته پس از كشت و كشتار شديد و متفرق گرديدن راهپيمايان حدود ساعت يازده روز هفدهم خرداد عدّه‏اى در ورامين دست به تظاهرات زدند.(5)
گسترش قيام در مناطق ديگر
علما و اهالى شيراز از ابتداى نهضت اسلامى، بر ضد رژيم استبدادى فعاليت‏هاى وسيعى داشتند و با شروع محرم سال 1383 ه. ق آيت شهيد سيد عبدالحسين دستغيب و آيت اللّه سيدبهاء الدين محلاتى مطالب مبسوطى درباره اوضاع كشور و سياست‏هاى دولت بيان كردند و به نحوى كه ساواك پيشنهاد نمود ضمن دستگيرى آنان، حالت فوق العاده در شيراز اعلام گرديد.
با انتشار خبر دستگيرى امام و تعدادى از علما و منعكس گرديدن قيام اهالى قم و تهران بعد از ظهر روز پانزدهم خرداد در اوضاع اجتماعى و سياسى شهر شيراز تحولاتى بوجود آمد، گروههايى از مردم، از چند ناحيه به سوى مركز شهر و مسجد وكيل حركت كردند. تظاهرات و درگيرى با قواى انتظامى در آخرين ساعات اين روز آغاز گرديد و تا ظهر روز بعد ادامه يافت، در اين مدت تعدادى شهيد و مجروح شدند و عدّه‏اى پس از دستگيرى روانه زندان گرديدند. طى مقابله مردم با مأموران شهربانى تعدادى از مشروب فروشى و محل كسب كه به فرقه ضاله بهائيت تعلّق داشت آتش زده شد و براى رهايى از وضع بوجود آمده در كميسيونى مركب از استاندار، فرماندهى نيروهاى جنوب، فرماندهان لشكر، ژاندارمرى و رئيس شهربانى كه در ساواك شيراز تشكيل شد، تصميم بر اين گرديد كه آيات محترم دستغيب، محلاتى، ميرزا هاشم دستغيب، شيخ مجدالدين مصباحى و جلال الدين آيت اللّه زاده، دستگير شوند، آنان به اين حركت بسنده نكردند و براى جلوگيرى از شعله ور گرديدن قيام، روز شانزدهم خرداد در شيراز حكومت نظامى اعلام گرديد امّا مردم بر خلاف اين وضع در مقابل نيروهاى امنيتى مقاومت مى‏كردند.(6)
در خمين نيز مردم به عنوان اعتراض نسبت به بازداشت امام خمينى مغازه‏ها و محل كسب و كار را تعطيل كردند و تظاهراتى هم در اين ارتباط به عمل آوردند و البته به دليل كوچكى شهر و پراكندگى جمعيت امكان فعاليت‏هاى گسترده سياسى و اجتماعى در اين شهرستان وجود نداشت.(7)
اهالى كاشان به دليل حضور مؤثر علماى متعدد و سابقه تدين مردم از اين نهضت اسلامى استقبال گرديد و افراد زيادى علاوه بر شركت در تظاهرات و مقاومت در برابر قواى انتظامى چند خانه و مغازه را كه به افراد فرقه ضالّه بهائيت تعلّق داشت آتش زدند.
در گزارش ژاندارمرى اين شهرستان مى‏خوانيم: جمعيت زيادى پس از حركت در خيابان‏ها و ميدان فيض تجمع نموده و فعاليت‏هاى بانك ملّى و كارخانجات ريسندگى را تعطيل كرده و كارگران را وادار مى‏نمايند با آنان ائتلاف كنند. سپس با سلاح سرد از قبيل سنگ و چوب اقدام به شكستن شيشه‏هاى عمارت دادگسترى نموده و به سوى شهربانى هجوم مى‏آورند. عدّه‏اى از مهاجمان با پرچم و تعدادى از آنها قرآن همراه دارند كه موقع برخورد با مأموران قرآن را روى دست گرفته و به آنان اظهار داشته‏اند: ما آيت اللّه خمينى را مى‏خواهيم.
در جريان مبارزات مردم كاشان در روزهاى 15 و 16 خرداد نيز عدّه‏اى به شهادت رسيدند و تعدادى مجروح و دستگير شدند.(8)
سرانجام بر اثر پيگيرى علما، مقاومت مردم و حمايت امّت مسلمان از امام و نفوذ معنوى رهبرى در ميان ملل مسلمان امام خمينى آزاد گرديد و در 17 فروردين 1343، به قم بازگشت و بدين گونه رژيم استبدادى تسليم حركت خودجوش مردمى كه ريشه‏در ديانت و مذهب داشت گرديد.
خشم مقدّس‏
قيام پانزدهم خرداد نقطه عطفى در تاريخ مبارزات ايران به شمار مى‏رود، در واقع مى‏توان خاطرنشان ساخت كه اين حركت سترگ صبح صادقى بود كه طلوع خورشيدى فروزان را نويد مى‏داد و ريشه‏هاى آن را بايد در تلاش براى مقابله با طرحى كه استعمارگران براى جدا كردن مسلمانان از اسلام، در كشورهاى مسلمان به اجرا در مى‏آوردند جستجو كرد، امام خمينى از همان آغاز، حركات به ظاهر اصلاحى و نوگرايانه رژيم را توطئه‏اى در برابر هويت اصيل اسلامى و تهاجم به فرهنگ مذهبى تشخيص داد و به همين دليل اصلاح‏طلبى رژيم استبداد پيشه را مردود دانست و بنا را بر نفى دستگاه ستم و برقرارى نظام اسلامى و بازگشت جامعه مسلمان به اصالت‏هاى دينى و بومى گذاشت. در تاريخ 29/2/1342 عدّه‏اى از روحانيان و ديگر اقشار مردم براى كسب تكليف به محضر امام خمينى آمدند و درباره چگونگى اجراى مراسم محرم از ايشان رهنمود مى‏گرفتند، امام در فرازى از بيانات خود، فرمودند: «… تمام اين‏ها تقصير شاه مملكت است كه نمى‏تواند مملكت دارى كند، حق هم دارد نتواند مملكت دارى كند چون سلطنت غصبى است و هر چيز غصبى زود از بين مى‏رود، حالا ما كارى به اين موضوع نداريم سلطنت هم مال خودش. ما مى‏گوئيم چرا كارهايى را كه بر خلاف دين است انجام مى‏دهيد. شاه مى‏خواهد مثل پدرش بى دينى را رواج دهد. چقدر ما نصيحت كرديم كه اين كارها نتيجه نداد. كسى گوش نداد اكنون كه به گفته ما گوش نمى‏دهند ما هم به يارى خدا مخالفين دين را سرنگون مى‏كنيم. حالا هر مقامى مى‏خواهد باشد، خواه شاه مملكت خواه دولت…»(9)
همچنين امام در جلسه‏اى كه در هفتم خرداد 1342 برگزار گرديد در سخنانى علما را خطاب قرار داده و از آنان خواستند مردم را نسبت به حوادثى كه در كشور مى‏گذرد آگاه كنند و اتحاد و اتفاق را بين آحاد جامعه گسترش دهند، امام در بخشى از اين سخنان فرمودند: «بايد فكر اساسى بكنيم و همه با هم دست اتفاق بدهيم تا حساب اين لامذهبى را برسيم در غير اين صورت دين و ايمان ما در خطر است و راهى كه شاه و دولت در پيش دارند لطمه بزرگ و جبران ناپذيرى را به دين اسلام خواهد زد بنابراين بايد با اتحاد و اتفاق جلو اين خطر بزرگ را گرفته و عليه آنان قيام كنيد. ضمناً اگر هيچ يك از علما در اين امر شركت نمى‏كنند به من بگويند تا من بدانم در مورد مقابله با آنها (عوامل استبداد) چه بايستى بكنم…»(10)
امام در نامه‏اى خطاب به آيت اللّه خوانسارى، كه در تهران اقامت داشت، نوشت: «شما بايد مردم را دعوت به قيام كنيد. شما بايد مردم را به اتحاد دعوت كنيد تا موقعى كه مى‏خواهيم دستور قيام دهيم آنها آماده باشند تا ريشه شاه و دولت را از ميان برداريم. چرا علماى تهران در مقابل اين گرگ‏هاى درنده سكوت اختيار كرده‏اند؟ چرا در مقابل اين لامذهب‏ها كه مى‏خواهند دين را از دستمان بگيرند سكوت كرده‏اند؟ چرا در مقابل شاه كه مى‏خواهد روحانيت را از ميان بردارد قيام نمى‏كنيد؟ ما چند سال صبر كرده‏ايم، در زمان پدرش (رضا خان) هر كارى كرد هيچ كس حرفى نزد، گفته‏اند ببينيم آخرالامر چه مى‏شود. حالا پسرش دارد لطمه به دين مى‏زند. بايد هر طورى هست حساب او را تسويه كنيم. از امروز به بعد سكوت فايده ندارد، امروز روزى است كه بايد در مقابل لامذهبى‏ها قيام كرد…»(11)
خاستگاه اين قيام از نقش و جايگاه روحانيت شيعه در جامعه ايران و پيروى مردم از آنان ناشى مى‏گردد، زيرا در طول يكصد سال اخير تاريخ معاصر علماى مبارز و انقلابى از موضعى مذهبى و ارزشى و به قصد دفاع از ديانت و مخالفت با منكرات و خلافكارى‏ها و نيز اعتراض به سياست‏ها و برنامه‏هاى ضد اسلامى قاجاريه و خاندان پهلوى، مردمانى معتقد و متدين را عليه سلطه گرى آنان بسيج كرده‏اند، جالب آن كه تمامى اين خروش‏ها وجنبش‏ها كه صبغه‏اى مذهبى دارند از مركز عبادت و تقوا و كانون يكتاپرستى يعنى مسجد شكل مى‏گيرند، در قيام 15 خرداد 1342ش مساجد به عنوان ستاد اجرايى نهضت امام خمينى عمل مى‏كردند و قيام را سازماندهى مى‏نمودند، نيروهاى با اخلاص در اين مكان مقدّس متحد شدند و در پرتو معنويت مسجد و زير چتر حمايتى، تداركاتى و تهييج كنندگى مساجد به خيابان‏ها ريختند و با شجاعتى وصف‏ناپذير، آن گونه عمل كردند كه زمينه‏هاى سقوط رژيم سلطنتى را فراهم نمودند و حيات سياسى اجتماعى ستم‏گران جفا پيشه را در معرض تهديدى جدّى قرار دادند.
امام خمينى به عنوان رهبرى مقتدر و مرجعى روشن ضمير به خوبى تهاجم فكرى و فرهنگى دشمنان اسلام را در موارد گوناگون به خوبى دريافت و براى اين آلودگى‏ها تلاش كرد، در واقع رژيم از حدود الهى و احكام اسلامى تخطّى مى‏نمود، مى‏خواست دين را از سياست جدا كند، انحراف و بدعت در باورهاى دينى ايجاد مى‏كرد و مكتب‏هاى پوشالى را ترويج مى‏نمود تا بر اثر اين سيلاب شديد و توفان خطرناك معنويت از جامعه محو گردد و زمينه براى سلطه فرهنگى و اشاعه برترى‏هاى تفكرات ماده گرايى و امپرياليستى مهيّا شود، از اين روى امام مبارزات خود را به قصد پيشگيرى و كنترل حركت‏هاى ضد مذهبى پى‏گرفت و مردم را در اين راستا بسيج كرد امّا وقتى رژيم تهاجم همه جانبه خود را عليه امام و حاميانش آغاز كرد. دست از خلافكارى‏ها و منكرات بر نداشت امام اصل نظام شاهنشاهى را هدف قرار داد، البته آن رهبر هوشيار و با درايت مبارزه با صهيونيسم و اشغالگران قدس، جلوگيرى از نفوذ فرقه ضالّه بهائيت در امور اجرايى، سياسى و فرهنگى ايران را هم در نظر داشت، چرا كه اين فرقه ضمن رواج خلاف و انحرافات زياد بسترى را براى نفوذ استكبار و صهيونيست در ايران فراهم مى‏كردند، از اين جهت امام از علما و ساير اقشار مسلمين مى‏خواهد با تشريك مساعى، اتحاد و انسجام، قرآن و اسلام را از خطرى كه در پيش است نجات دهند.
بنابراين نيروهاى مذهبى با انگيزه‏هاى مذهبى و به منظور صيانت از اسلام، ارزش‏ها و اهداف عالى رهبرى نهضت در اين قيام شركت كردند و البته هدف اصلى امام، حاكميت قوانين اسلام و اجراى شريعت اسلامى، قطع زنجيرهاى وابستگى، خلع ايادى داخلى و براندازى نظام سلطه بود. با اين وصف قيام 15 خرداد 1342 داراى مشخصاتى بود كه هيچ كدام از جنبش‏هاى اجتماعى پيشين ايران واجد اين امتيازات نبود چرا كه اين حركت همانگونه كه اشاره شد ضمن آن كه نقطه عطفى در سير تحولات سياسى، اجتماعى و فرهنگى ايران به شمار مى‏رفت، سمت و سويى كاملاً ارزشى و مذهبى داشت.
بركات و ثمرات‏
قيام خونين 15 خرداد 1342 بركات سياسى، فرهنگى و تبعات سازنده و بنيادى در تاريخ انقلاب اسلامى ايران بر جاى گذاشت كه در ذيل به محورها و فرازهايى از آن اشاره مى‏گردد:
1- اين قيام خمير مايه نهضت اسلامى ايران و بذر انقلاب اسلامى سال 1357 بود امام خمينى مى‏فرمايد: «با فرا رسيدن 15 خرداد خاطره غم‏انگيز حماسه آفرين اين روز تاريخى تجديد مى‏شود، روزى كه طليعه نهضت اسلامى اين ملت شجاع و غيور گرديده (است)…»(12)
2- قرار گرفتن مرجعيت شيعه در سطح رهبرى نيروهاى مذهبى چنان كه امام به اين نكته تصريح فرموده‏اند(13) و نيز تثبيت مرجعيت و رهبرى امام با تأييد مراجع و علما و حمايت مردم.
3- درهم شكسته شدن قدرت رژيم ستم شاهى و اين نكته از فرمايشات امام مستفاد مى‏گردد: «قيام 15 خرداد اسطوره قدرت ستم شاهى را درهم شكست و افسانه‏ها و افسون‏ها را باطل كرد شهادت جوانان رشيد و زنان و مردان در آن روز سدّ عظيم قدرت شيطانى را از بنيان سست نمود».(14)
4- تربيت و پرورش ايثارگران و مبارزان مؤمن، چنانچه امام متذكر گرديده‏اند: «نهضت دوازده محرم (15 خرداد) در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب، به پيروى از نهضت مقدّس حسينى چنان سازنده و كوبنده بود كه مردانى مجاهد و بيدار و فداكار تحويل جامعه داد كه با تحرك و فداكارى، روزگار را بر ستمكاران و خائنان سياه نمودند.»(15)
5 – بيدارى اقشار مردم نسبت به مسايل سياسى و اجتماعى: امام خمينى در اين‏باره فرموده‏اند: «در عين حالى كه پانزده خرداد، مصيبت براى ما بود، لكن اين موهبت (را) هم خداى تبارك و تعالى به ما عطا كرد كه مردم بيدار شدند و لبيك گفتند به صداى روحانيون»(16) و نيز در فراز يكى از بيانات خود يادآور شده‏اند: «(اين نهضت) ملّت بزرگ را چنان هوشيار و متحرّك و پيوسته كرد كه خواب را از چشم بيگانه و بيگانه پرستان ربود و حوزه‏هاى علميه و دانشگاهها و بازارها را به صورت دژ مدافع از عدالت خواهى و از اسلام و مذهب مقدّس درآورد…»(17)
6- اتحاد اقشار گوناگون: مبارزات عميق و حساب شده امام خمينى در 15 خرداد ضمن آن كه شعور سياسى و درك اجتماعى مردم را ارتقاء داد و سكوت چندين ساله آنان را به فرياد و از قعود به جهاد تبديل كرد؛ آنان را براى درهم كوبيدن جبهه باطل منسجم و متحد ساخت و همگان در زير خيمه الهى كه امام(ره) آن را بر افراشته بود گرد آمدند كه متحد جان‏هاى شيران خداست. تمسّك به رشته الهى موجب گرديد مردان و زنان دلاورانه به ميدان مبارزه گام نهند و رسالت تشيع را پاس دارند، آنان يكپارچه و بهم پيوسته،مقاوم و استوار به دژخيمان حقير فهماندند كه اگر تنديس آرمان اسلامى را از ميان امّت مسلمان دور كنند، شكوه فوران خون، خطوط سيماى مقدس و مصمم اين تنديس معنوى را ترسيم خواهد كرد و هيچ‏گاه ديانت به بوته فراموشى سپرده نمى‏شود.
پى‏نوشت‏ها: –
1. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 285 – 284، تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 16 – 19؛ خاطرات آيت اللّه خلخالى، ج 1، ص 111 – 110.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهش‏هاى سياسى، ج 1، ص 520 – 510؛ تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج‏2، 29 – 18.
3. روايت خرداد قيام مردم شهرستان ورامين در 15 خرداد 1343 به روايت خاطره، تحقيق و تأليف سيد رضا حسين زاده، ص 63 – 48.
4. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 31 – 30.
5. بنگريد به كتاب خاطرات 15 خرداد شيراز، دفتر ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، 1373.
6. نك: خمين درگذر تاريخ، محمد جواد مرادى نيا.
7. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1.
8. سه سخنرانى منتشر نشده از امام خمينى در آستانه قيام 15 خرداد، روزنامه ايران شنبه 13 خرداد 1374، سال اول، ش 96، ص 8.
9. همان مأخذ.
10. صحيفه امام، ج 1، ص 238.
11. همان، ج 8، ص 50.
12. همان، ج 3، ص 246 – 245.
13. همان، ج 19، ص 217.
14. همان، ج 3، ص 315 – 314.
15. همان، ج 12، ص 387.
16. همان، ج 3، ص 315.

/

هشدارهاى اجتماعى 12

قال على(ع): “اِيّاكَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار؛()از شتاب كردن در كارها دورى كن، زيرا عجله و شتابكارى با لغزش همراه است.
در اين سخن نورانى علوى به هشدار ديگرى از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است كه معمولاً بيشتر انسانها در زندگى اجتماعى گرفتار آن هستند و آن «شتابكارى و شتابزدگى» است.
راغب اصفهانى در تبيين واژه عجله گويد:
«هر چيزى را كه آدمى پيش از وقت و فصل
خودش طلب كند بر آن (عجله) صدق مىكند و ريشه اين صفت نكوهيده در قوه شهويه انسانى است از اين رو غالباً مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.»()
مرحوم نراقى گويد:
«عجله و شتابكارى آن است كه آدمى به مجرد اين كه امرى به خاطر او خطور كند اقدام به آن نمايد، بدون آن كه اطراف آن را ملاحظه نمايد و در عاقبت آن تأمّل كند، و اين از كم دلى و ضعف نفس است. و از راه هاى بزرگ شيطان و ان لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت به هلاكت رسانيده.»()
-عوامل شتابزدگى
عشق و علاقه بيش از حد به يك موضوع، سطحى نگرى و بسته انديشيدن و نيز سيطره هوى و هوس بر انسان هر كدام به نوبه خود مىتوانند از عوامل عجله و شتابزدگى در كارها بشمار آيند.
مثلاً در خريد و فروش و معامله منزل و اتومبيل و يا در امر مهم ازدواج و يا در انتخاب شريك تجارى ممكن است انسان بر اثر شتاب و عجله گرفتار مشكلات فراوان و گاه خانمان سوز گردد. انسان در گزينش همكار، همراه و همسر نبايد بى گدار به آب زند بلكه بايد جوانب آن را به شايستگى بررسى نمايد تا به پى آمدهاى ناگوار آن گرفتار نشود.
از آن جا كه بررسىهاى سطحى و شتابان حقيقت را بر انسان آشكار نمىسازد، چه بسا با يك اقدام بى تأمّل و با شروع يك كار با دستپاچگى در دست اندازهايى بيفتد كه به آسانى نتواند از آن بيرون آيد.
از اين رو گفته‌اند «به بين جا را بنه پارا» پيش از آن كه پروژه‌اى را در زندگى آغاز كنى پيرامون آن بيانديش، منافع و مضار، سود و زيان آن را چه مادى و چه معنوى بررسى كن، آن گاه دست به انجام و اقدام آن بزن. چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى، يك عمر در پشيمانى و ندامت زيسته‌اند و نتوانسته‌اند پي‌آمدهاى زيانبار اقدام عجولانه خود را جبران نمايند. تلخ كامىها، شكستها و مصيبتهاى فراوانى كه بر اثر شتابزدگى دامنگير انسانها شده است قابل شمارش نيست، بسيارى از ما انسانها در پرونده كارى خود از اين شتابكارىها داشته و به خسارتهاى آن واقفيم، چه خوب است كه آنها را مايه عبرت و سرمايه آينده خويش و فرزندانمان قرار دهيم و از عجله و شتابزدگى در زندگى فردى و اجتماعى بپرهيزيم.
 نكوهش شتابزدگى در فرهنگ دينى
اسلام از هر چيزى كه آدمى را از رسيدن به كمال معنوى و نتيجه مطلوب در زندگى باز مي‌دارد به شدت جلوگيرى كرده و آن را مورد نكوهش قرار داده و نسبت به آن هشدار داده است تا انسان با توجه به آن
نكوهشها و هشدارها بىفكرى و بىتدبيرى نكند و با مطالعه و بصيرت همه سويه امور زندگى اجتماعى خود را سامان دهى نمايد. در رابطه با عجله و شتابكارى نيز همين نكوهشها و هشدارها را مشاهده مىكنيم:
امام على(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فيها عند زمانها؛() از شتاب كردن در كارها پيش از فرارسيدن زمان آنها، و كوتاهى كردن در آنها وقتى زمانشان فرا رسيد دورى كن.»
در اين حديث شريف عدم زمانشناسى ريشه شتابزدگى شمرده شده و ضرورت زمانشناسى براى انجام كارها از وظايف انسان مسلمان بشمار آمده است.
كسى كه فصل و زمان انجام كار را نشناسد دست به اقدام آن در غير زمان انجام آن مي‌زند و كار او ابتر و بىنتيجه مىگردد.
از سوى ديگر اگر فصل انجام كارى فرا رسيد و آن را انجام نداد فرصت را از دست داده و كوتاهى در انجام آن نموده است.
مانند كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند و يا ميوه رسيده را با تأخير از درخت جدا كند كه در هر دو صورت زيان كرده و كارى بىحاصل انجام داده است.
در بيان ديگرى آن حضرت شتابزدگى را با نابخردى همسو دانسته است:
«من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة؛() شتاب در كارى پيش از توانايى يافتن آن، و سستى و درنگ بعد از دست دادن فرصت، نشانه نابخردى است.»
از پى آمدهاى شتابزدگى اندوه و غصه بى پايان است، امام على(ع) فرمود:
«العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة؛() شتاب كردن پيش از توانايى يافتن بر كارى موجب اندوه است.»
لغزش و لغزندگى يكى ديگر از پي‌آمدها و آثار زيانبار عجله است كه در فرهنگ دينى نسبت به آن هشدار داده شده است:
امام على(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار؛() شتابكارى موجب لغزش است.»
«مع العجل يكثر الزلل؛() با شتابزدگى
لغزشها زياد مىشود.»
امام جواد (ع) سه چيز را مايه پشيمان نشدن در كارها بيان كرده است:
«ثلاثٌ من كنّ فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة و التّوكّل على اللّه عند العزيمه؛() سه صفت است كه در هر كه باشد در كارهاى زندگى دچار پشيمانى نگردد :1ـ شتاب نكردن 2ـ راى زنى نمودن ـ3 توكل بر خدا به هنگام انجام كار داشتن.»
-عجله ممدوح
آنچه درباره ناپسند بودن و زيانبار بودن شتابزدگى به قلم آورديم از يك نگاه كلان و كلى درست است، اما از اين نكته نبايد غافل شويم كه فرق است بين سرعت و شتاب در كار خير و بين شتابكارى و شتابزدگى در انجام كارها.
«عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت، صورت گيرد، و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميمگيرى لازم در اجرا درنگ نشود و لذا در روايات مىخوانيم كه در كار خير عجله كنيد. يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد، ديگر جاى مسامحه نيست.»()
آنچه در فرهنگ دينى به عنوان «عجله ناپسند» مورد نكوهش قرار گرفته آن مواردى است كه انسان چشم و گوش بسته بدون مطالعه و بدون بررسى كارشناسانه بخواهد دست به كارى كوچك يا بزرگ بزند كه نمي‌داند خير است يا شر. به نفع است يا به ضرر، اما آن گاه كه كارى را با بصيرت مورد مطالعه قرار داد و تمام جوانب آن را با همه احتمالات آن بررسى كرد و معلوم شد كه انجام آن ضررى به دين و دنياى او نمي‌زند، بلكه خير و بركت و عاقبت به خيرى را به دنبال دارد. مسامحه و تأخير در آن روا نيست، بلكه سرعت و شتاب مورد تأكيد و سفارش دين نيز مىباشد، آياتى از قبيل:
الف: «سارعوا الى مغفرة من ربكم.»()
ب :«فاستبقوا الخيرات.»()
گوياى اين واقعيت است كه در كار خير حاجت به استخاره نيست، اگر خير بودن آن برايت روشن شده و به اثبات رسيده است در انجام آن درنگ روا مدار.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَن هَمّ بِشَىءٍ مِنَ الخَيرِ فَليُعَجِّلُهُ فَاِنّ َكُلَّ شَىء فيه تَأخيرٌ فَأِنّ لِلشَّيطانِ فيه نَظرةٌ؛() كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت، بايد عجله كند، زيرا هر كارى را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيله‌اى مىكند.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنَّ اللّه يُحبّ مِنَ الخَير ما يُعجّل؛() خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«كان ابى يقول: اذا هممت بخير فبادر، فأنّك لا تدرى ما يحدث؛() پدرم مىفرمود: هرگاه آهنگ كار خوبى كردى،بشتاب، زيرا نمي‌دانى كه چه پيش خواهد آمد.»
در انجام كار خير رهزنان بسيارند چه شياطين داخلى و چه شيطنتهاى بيرونى، چه بسا انسان به قصد انجام كار خيرى مصمم مىشود ولى براثر تأخير و باخبر شدن دوستان، يا خويشان و فرزندان و يا افراد بى انگيزه در كار خير، در انجام آن دچار ترديد و دو دلى مىشود و در نتيجه به انجام آن كار موفق نمىگردد.
رسولخدا(ص) فرمود:
«درنگ كردن در هر كارى خوب است به جز در كار آخرت.»()
-وقار و درنگ
«ضد صفت عجله “وقار” است و آن عبارت است از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آن كه شروع در يكى از آنها كند، و هم بعد از آن تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تأمل نمودن پيش از شروع را “توقف” گويند، و تأمّل بعد از آن را “تأنّى” و “انائت” نامند، پس وقار شامل اين هر دو است و آن نتيجه قوت نفس و پر دلى است.»()
در بخش اول نوشتار گفته شد كه عجله هم مورد نكوهش است و هم مورد هشدار و بايد از آن دورى جست و پرهيز كرد، آنچه در اين فصل مورد بررسى و توجه است صفت مقابل آن يعنى درنگ كردن در كارها و
شتاب نكردن در انجام و شروع آنهاست.
در معارف و فرهنگ دينى به اين نكته نيز توجه شده و با عبارتهاى گوناگون از آن ستايش و مدح شده است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الأناة من اللّه و العجلة من الشّيطان؛() درنگ و تأنى در كارها از سوى خداى رحمان است و شتاب و عجله در آنها از سياستهاى شيطان.»
روشن است كه هدفهاى غريزه حيوانى ريشه شيطانى دارد و چون غريزه حيوانى انسان كفاف آن را نمي‌دهد و كم مي‌آورد. جويندگان اهداف حيوانى همواره عجول و شتابزده‌اند چون خطر از دست دادن آن مال و منال و مقام و مانند آن را مي‌دهند و ترس آن را دارند كه رقيبان آنها را از دست آنان بگيرند، از اين رو اين گونه كسان هميشه در دام صفت زشت عجله گرفتارند.
اما كسانى كه دنبال اهداف انسانى هستند، چون زير پوشش صفت رحمانى حق قرار دادند و اين رحمانيت آن اندازه گسترش دارد كه همه اشياء عالم را فرا گرفته است، از اين رو خطر از دست دادن و ربايش در آن وجود ندارد به همين جهت خواستاران آنها با تأمّل و درنگ به سوى آنها گام برمى دارند.
و نكته اين كه در دعا مىخوانيم خداوند شتابكار نيست همين است كه:
«انّما يعجّل من يخاف الفوت؛() همانا كسى شتاب مىكند كه ترس از دست دادن چيزى را داشته باشد.»
بنابراين آن كس كه نگرش رحمانى دارد وجودش درياى بى طوفان و آرامى را مانند است كه هيچگاه دچار امواج نمىگردد و طمأنينه و وقار و آرامش بر وجودش حاكم
است و اما كسى كه نگرش و نگاه شيطانى دارد، همواره در اضطراب و تلاطم است و هر آن احتمال از دست دادن داشته ها را مي‌دهد و از اين رو همواره شتابان و شتابزده عمل مىكند تا از رقباى دنياطلب و افزون خواه خويش عقب نيفتد.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَعَ التَّثَبّتِ تَكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَه تَكُون النَّدامَة؛() در درنگ كردن سلامت است و در عجله ندامت.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنّما اَهلَكَ النّاسَ العَجَلَةُ وَلَو اَنَّ الناسَ تَثَبَّتُوا لَم يهلك اَحدٌ؛() مردم را عجله نابود مىكند، اگر مردم با تأمّل كارها را انجام مي‌دادند، كسى هلاك نمىشد.»
-تدبير و تأنى در مديريت
يكى از آسيبهاى بزرگ مديريت و مديران در جريان حاكميت و حكومت دينى، بلاى شتابزدگى و اقدامهاى غير كارشناسانه و شتابزده است.
مدير مدبّر كسى است كه پشت صحنه هاى تصميمگيرى را شفاف ببيند و بشناسد و پي‌آمدهاى مصوبات و برنامه ها را مورد بررسى قرار دهد، از اظهار و اعلام برنامه ها و پروژه هاى خام به شدت پرهيز نمايد.
امام جواد(ع) مىفرمايد:
«اظهار الشّىء قبل ان يستحكم مفسدةٌ له؛() آشكار ساختن هر چيز (برنامه ها و سياستهاى آينده) پيش از آن كه جوانب آن مستحكم شده باشد فسادانگيز است.»
مدير آگاه و بصير از مطرح كردن طرحهاى ناپخته دورى مىكند تا دچار شتابزدگى نگردد. در روايات اسلامى آمده است كه:
«بِئس الظَّهيرُ اَلرَّأىُ القَصير؛() بد پشتوانه‌اى است فكر خام (و كارشناسى نشده حرفى زدن و طرحى را اعلام كردن)».
خطر شتابزدگى در مديران ارشد نظام به مراتب از مديران ميانى آسيب آفرينتر است از اين رو بايد در تصميم گيريهاى كلان اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى و هر گونه اظهار نظرى كه مربوط به زيرساختهاى فرهنگى و اجتماعى است، كمال احتياط و تأنى و تأمّل را داشته باشند و هيچگاه احساساتى و شتابزده دست به كارى نزنند و مردم هم دولتمردان را در انجام كارها و طرحها به شتابكارى نكشانند. مقام معظم رهبرى همواره به دولتمردان و مردم اين توصيه را داشته‌اند كه با يادآورى آن تذكر پدرانه و توصيه پيامبرانه در حكم تنفيذ رئيس جمهور دولت نهم اين بخش از نوشتار را به پايان مىبريم:
«البته نبايد شتابزدگى كرد. من هم به رئيس جمهور محترم عرض مىكنم كه از شتابزدگى اجتناب شود، آرمانها با جدّيت تعقيب شود. اما هيچ گونه شتابزدگى به وجود نيايد هم به مردم عزيزمان توصيه مىكنم كه در درخواستها شتابزدگى را اعمال نكنند.»()
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. غررالحكم، ج 2.
. مفردات راغب واژه (عجل).
. معراج السعادة، ص 218، چاپ هجرت.
. ميزان الحكمه، ج 7، مترجم، ص 3488.
. همان.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3484.
. همان.
. بحارالانوار، ج 75، ص .81
. تفسير نمونه، ج 12، ص 60.
. سوره آل عمران، آيه .133
. مائده، آيه .48
. تفسير نمونه، ج 12، ص 45.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .3486
. همان.
. معراج السعادة، ص .221
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. مصباح المتهجد، ص .195
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. همان.
. تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص .826
. غررالحكم، واژه (رأى).
. سخنان مقام معظم رهبرى 12/5/.84

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
اگر من فرمانده‏ام مى‏گويم نماز نخوان‏
در خاطره برادر ناصر على بابايى آمده است: چند روزى به عمليات والفجر 10 مانده بود كه به اتفاق حاج احمد و دو كرد عراقى كه با منطقه آشنا بودند، براى شناسايى به عمق منطقه حلبچه رفتيم…پس از مدتى راهپيمايى در غارى دور از ديد دشمن چند ساعتى را به استراحت پرداختيم با تاريكى هوا حركت كرديم. (آن دو كرد) زياد مورد اطمينان نبودند اما در حد يك بلدچى بايستى از آنها استفاده مى‏كرديم… خود را فرمانده ما مى‏دانستند. به هر حال از نقطه حساس منطقه كه بين دشمن بود عبور كرديم و پشت سر آنان رسيديم. صداى كش كش پاها و صحبت آنان (دو كرد عراقى) نه تنها نماز من بلكه هر صدايى را تحت الشعاع قرار مى‏داد. به محض اينكه متوجه نماز خواندن من شدند، شروع به نق زدن كردند كه حالا چه وقت نماز خواندن است. من كه حرف او را بى اساس مى‏ديدم، گوشم بدهكار نبود و نماز را ادامه دادم. يك مرتبه اسلحه خود را بر زمين كوبيد و با صداى بلند گفت: مگر نمى‏گويم نماز نخوان. دشمن متوجه مى‏شود چرا گوش نمى‏كنى؟! اگر من فرمانده‏ام مى‏گويم نماز نخوان. من نماز را تمام كردم و دستور فرمانده عراقى را اطاعت نكردم.(1)
اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم‏
در خاطره‏اى از حجت الاسلام بختيارى نقل شده است: روزى او (قائم مقام لشكر پنج خراسان، شهيد چراغچى) را ديدم در حالى كه لباسهايى كهنه به تن و پوتينهايى رنگ و رو رفته به پا داشت. درست در هيئت يك بسيجى در سنگرى دور افتاده. بعدها در غياب او براى نيروها سخنرانى كردم و از منش و افتادگى اش قدرى تعريف كردم و گفتم: اين از عظمت و اخلاص يك فرمانده و سردار است كه مانند نيروهاى زير دستش لباس بپوشد. نمى‏دانم چه جور خبر به او رسيده بود كه به من گفت: حاج آقا، بهتر بود از اين موضع عبور مى‏كرديد و چيزى راجع به من نمى‏گفتيد.
گفتم: براى من جالب بود كه شما به عنوان يك فرمانده لايق، اين لباس را بپوشيد.
گفت: حاج آقا، علتش اين است كه گاهى اوقات سهميه لباس وپوتين به همه نيروها نمى‏رسد. آنها لباسهاى كهنه مى‏پوشند. ديدم اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم.(2)
جارو كردن فرمانده
در خاطره‏اى از برادر مصباحى آمده است: جلسه فرماندهان در قرارگاه و تيپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولى (اللّه چراغعلى قائم مقام لشكر پنج نصر خراسان) سابقه نداشت آقا ولى بدقولى و يا تأخير داشته باشد. جلسه بدون ايشان هم برگزار نمى‏شد. پرس و جو كرديم. آقا ولى را در اقامتگاه بسيجيان در منتهى اليه قرارگاه يافتيم. داشت زمين قرارگاه و محيط خوابگاه بسيجى‏ها را جارو مى‏كرد تا وقتى بسيجى‏ها از راه رسيدند، محيطى پاكيزه داشته باشند. و آنقدر سرگرم اينكار شده بود كه گذشت زمان را احساس نكرده بود.(3)
به روى چشم، امشب مى‏آيم‏
يكى از برادران سپاه نقل كرده است. شهيد اسماعيل دقايقى – فرمانده دلاور لشكر بدر – شبها با استفاده از تاريكى به چادرهاى بچه‏هاى بسيجى سر مى‏زد و آنها را نظافت مى‏كرد. از بس خاكى مى‏گشت، اگر كسى به لشكر بدر مى‏آمد، نمى‏توانست تشخيص بدهد فرمانده اين لشكر كيست. يكبار يكى از بچه‏ها كه اسماعيل را نمى‏شناخت و فكر مى‏كرد نيروى خدماتى است، به او گفته بود: چرا نيامدى چادرمان را نظافت كنى؟ و او جواب داده بود: به روى چشم، امشب مى‏آيم.(4)
من كارى نكرده‏ام‏
در روايت برادر آينه ساز آمده است: در سال 64 به من مأموريت داده شد تا مقدارى وسايل را به قرارگاه رعد ببرم و تحويل سرهنگ بابايى بدهم. تا آن زمان من و دوستانم سرهنگ بابايى را نديده بوديم… ساعتهاى آخر شب بود كه به قرارگاه رعد رسيديم. با ورودمان به قرارگاه، برادرى را كه لباس بسيجى به تن داشت و سرش را هم ماشين كرده بود، ديديم. او ضمن خوش آمد گويى از ما پرسيد: شام خورده‏ايد؟ گفتم: خير.
بى درنگ براى ما سفره پهن كرد و ما مشغول خوردن شديم. او ايستاده بود و منتظر ما بود تا اگر ما چيزى خواستيم، تهيه كند. همسفران من چند بار دستور آوردن آب و نان دادند و او با نهايت احترام دستورات ما را انجام داد. پس از خوردن غذا، آن بسيجى سفره را جمع كرد، سپس رفت و طولى نكشيد كه ديدم تعداد زيادى پتو روى دوشش گذاشته و وارد سوله شد. هنگام خواب از آن بسيجى پرسيدم كه چگونه بايستى خودمان را به سرهنگ بابايى معرفى كنيم. او گفت: حالا كه دير وقت است، اگر صبح بپرسيد، به شما معرفى مى‏كنند.
صبح زود پس از صرف صبحانه آدرس سرهنگ بابايى را گرفتيم…من به همراه دوستانم وارد اتاق شديم، همان بسيجى ديشبى را ديديم. از او پرسيديم: جناب سرهنگ بابايى كجا هستند؟
او گفت: بفرماييد.
ما كه متوجه نشده بوديم كه او چه مى‏گويد…، دوباره حرفمان را تكرار كرديم. بسيجى در حالى كه سرش را پايين انداخته بود، گفت: بفرماييد، خودم هستم. باورمان نمى‏شد كه ايشان سرهنگ بابايى باشند. به ياد دستورهاى شب پيش افتاديم و شرمنده شديم. ابتدا حرف را با عذرخواهى شروع كرديم و از حركت ديشبمان پوزش خواستيم. ايشان از عذرخواهى ما ناراحت شدند و گفتند: برادر، من كارى نكرده‏ام، اين وظيفه من بوده است. شما همه خدمتگزاران اسلام هستيد.(5)
ما همه سرباز امام زمان(عج) هستيم‏
محمد على يزدى يكى از سربازان شهيد سرتيپ محمد جعفر نصر در سال 1365، خاطره‏اى از ايشان نقل كرده است: تابستان سال 65 وارد خدمت سربازى شدم. پس از مدتى از اصفهان به گروهانى از لشكر 28 سنندج كه فرماندهى آن را شهيد نصر به عهده داشت، منتقل شدم. در ابتداى امر در پايين ارتفاع سورن، انباردار، سه گالن نفت 20 ليترى به من داد تا آنها را بالاى كوه ببرم. اندكى از مسير را طى كرده بودم كه فردى نظامى را ديدم كه در گوشه‏اى نشسته است و آيات قرآن را زير لب زمزمه مى‏كند. در همان حال متوجه من شد و خواندن قرآن را خاتمه داد و به سوى من آمد و گفت: «برادر، با اين بار سنگين نمى‏توانى بالا بروى، بگذار كمكت كنم». پيش آمد تا يكى از گالنها را بردارد. به او گفتم زحمت مى‏شود، خودم مى‏برم. اما قبول نكرد. يكى از گالنها را در كوله پشتى گذاشت و به دوش گرفت و يك گالن را هم دونفرى برداشتيم. در بين راه به او گفتم: تو هم سرباز اينجايى؟ گفت: «ما همه سرباز امام زمان (عج) هستيم.» سپس سراغ فرمانده (جناب سروان نصر) را از او گرفتم، گفت: «همين اطراف است» هنگام ظهر براى من غذا آماده كرد. ناهار را در يك سنگر با هم خورديم. بعد از صرف غذا به علت خستگى زياد، اندكى خوابيدم. پس از بيدارى، شخصى وارد سنگر شد و از من پرسيد: جناب سروان نصر را نديدى؟ گفتم: من نيز مى‏خواهم او را ببينم. با تعجب به من نگاه كرد و گفت: چطور او را نديدى؟ تو كه ناهار را با او بودى. تازه آن موقع متوجه شدم كه با جناب سروان نصر هم سفره شده بودم. از سنگر بيرون رفتم و در اطراف گشتى زدم. ديدم باز هم مثل قبل در بلندى نشسته و در حال خواندن قرآن است. نزد او رفتم و با لحنى آميخته با شرمندگى گفتم: چرا خودتان را به من معرفى نكرديد؟ باز هم جواب قبلى را دريافت كردم كه «ما همه اينجا سرباز امام زمان (عج) هستيم، و با هم هيچ فرقى نداريم.»(6)
اخلاص زياد و پرهيز از شهرت و گمنامى‏
در حالات سردار شهيد محمد بروجردى گفته‏اند:
بروجردى همواره از مصاحبه‏هاى مطبوعاتى و دوربين تلويزيونى گريزان بود و مى‏خواست كه از هياهوها و جنجالها دور بماند و گمنام باشد. هميشه اصرار داشت كه از من فيلمبردارى نكنيد، برويد از اين بچه‏هايى كه مى‏جنگند فيلمبردارى كنيد. يكبار به هنگام پاكسازى محور بانه سردشت و حضور ايشان در شهرستان سردشت، يك فيلمبردار دوربين خود را به طرف او گرفت و فيلم تهيه كرد. محمد با نهايت ادب نزد وى رفت و آن قطعه فيلمى را كه مربوط به خودش بود، پس گرفت و پاره كرد. او آنچنان نفس اماره خويش را سركوب مى‏كرد كه حاضر بود به خاطر اسلام به هر خدمت و مسؤوليتى تن در دهد. براى او على السويه بود كه بگويند تو فرمانده‏اى يا مسؤوليت پايينترى بر عهده‏ات گذاشته شده است.(7)
در اوج فروتنى
در روايت ستوان حسن دوشن آمده است: به همراه تيمسار بابايى در قرارگاه امام حسين(ع) هويزه بوديم. روزى يكى از ناخداهاى نيروى دريايى به قرارگاه آمده بود. بابايى با لباس بسيجى و سرتراشيده در كنارى سر به زير انداخته بود و ناخدا او را زير چشمى نگاه مى‏كرد. ناخدا برگشت و (به شهيد بابايى) گفت: حالت خوبه؟ عباس گفت: الحمد لله، خيلى خوبم…شما را مى‏شناسم.
ناخدا گفت: مرا كجا ديده‏اى؟
مگر نه اين است كه برادرتان دبير زبان است؟
ناخدا در حالى كه آهسته به پهلوى عباس (بابايى) مى‏زد، گفت:
او را از كجا مى‏شناسى؟
…آن وقتها كه من درس مى‏خواندم، برادر شما مدير مدرسه ما بود…
ناخدا گفت: بچه كجايى؟
…قزوين.
ناخدا گفت: خب، همشهرى هم كه درآمديم.
و در حالى كه لبخند مى‏زد، دوباره به شانه عباس زد و گفت: خب، ديگر تعريف كن. براى چه به اينجا آمده‏اى؟…خدمت مى‏كنم.
ناخدا پرسيد: يعنى سربازى؟
…بله سربازم.
ناخدا گفت: مى‏خواهى به فرمانده ات سفارش كنم. تا تو را يك هفته به مرخصى بفرستد و به پدر و مادرت سرى بزنى؟
…خيلى ممنون، به مرخصى نمى‏روم.
…ناخدا…دوباره گفت: بيا برو مرخصى، صفا كن، عشق كن، روحيه‏ات تازه مى‏شه. راستى اسم فرمانده‏ات را نگفتى.
عباس گفت: خدا.
ناخدا گفت: خدا كه فرمانده همه ماست. اما فرمانده تو در اينجا چه كسى است؟ بگو تا همين حالا به او زنگ بزنم.
در همين حال، سرهنگ خلبان اميريان كه براى انجام كارى از طرف شهيد بابايى بيرون رفته بود، داخل شد… پس از اداى احترام گفت: تيمسار، همه كارهايى را كه فرموده بوديد، انجام داديم. در ضمن طبق هماهنگى به عمل آمده، F-41ها روى منطقه مى‏آيند.
با گزارش اميريان، ناخدا، تازه متوجه شد كه اشتباه بزرگى رخ داده. از جا بلند شد.
عباس گفت: برادر بنشين، تازه داشتيم با هم آشنا مى‏شديم.
ناخدا كه شرمسار به نظر مى‏آمد، گفت: مرا ببخشيد تيمسار واقعاً اشتباه كردم. من فكر كردم شما سرباز هستيد و از پدر و مادرتان دور افتاده‏ايد و گرنه چنين جسارتى نمى‏كردم.
عباس گفت: دوست من، ما همه برادريم. همه ما يك مسأله داريم و آن هم جنگ است. بنشين آقاجان، اين چه فرمايشى است.(8)
پى‏نوشت‏ها: –
1. خودشكنان، ص 136، 137.
2. قهر چزابه، ص 86.
3. همان، ص 82.
4. گلشن ياران، ابراهيم رستمى، ص 16 (نشر جمال، قم، چاپ اول: 1381).
5. پرواز تا بى نهايت، ص 176 و 177.
6. مرد ره، ص 180 – 181.
7. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، على تقى زاده اكبرى، ج 2، ص 74 و 75.
8. پرواز تا بى نهايت، گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقيدتى سياسى ارتش، ص 168 – 166(چاپ هفتم: 1378، تهران).

/

جوان در كلام امام صادقع

-اشاره:
در مكتب مترقى اهل بيت توجه ويژه‌اى به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به اين گروه اجتماعى پرداخته‌اند.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.
-هدايت جوانها
بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايى به او فرمود: «يا ابن اخى عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛() اى فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»
امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نموده‌اند كه جوانها زودتر حرف حق را مىپذيرند و به سوى خير و نيكى مىشتابند و آمادگى بيشترى دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مىپرسيد: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندك‌اند و تلاشهايى كرده‌اند، امّا آن هم اندك است.
آنگاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛() بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكى و خيرى با شتاب ترند.»
تجربه پيروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنههاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبرى انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنههاى مختلف جنگ تحميلى، دوران سازندگى و پيشرفتهاى علمى، مهر تأييدى است بر مضامين احاديثى كه مطرح گشت.
-جوان و كسب دانش
فراگيرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهى مىكند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همين سبب است كه پيشوايان دينى سخت بر اين مسئله سفارش كرده‌اند كه در جوانى دنبال علم و دانش باشيد.
در كلام الهى نيز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا كه در قرآن كريم مىفرمايد: «و لمّا بلغ أشدّة و استوى
آتيناه حكماً و علماً؛() چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»
امام صادق(ع) در تفسير آن فرموده‌اند: «اشدّه ثمانى عشرة سنةٌ و استوى التحى؛() اشدّ يعنى هجده سالگى و استوى يعنى ريش درآورد.»
امام صادق(ع) مىفرمايند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛() دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جوانى) چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»
به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافى ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.
-جوان و عبادت
بهترين دوران براى رشد معنوى و بالندگى روح انسان، دوران جوانى است. انبياى بزرگوار كه لياقت دريافت وحى و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاى دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرموده‌اند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار مىكند، در حالى كه مىفرمايد: بنده‌ام را بنگريد! براى من خواستههاى نفس خود را كنار نهاده است.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الى اللّه تعالى شابٌّ حدث السّنّ فى صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فى طاعة اللّه تعالى ذاك الّذى يباهى اللّه تعالى به ملائكته فيقول عبدى حقّاً؛() به راستى كه دوست داشتنىترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايي‌اش را در راه فرمانبرى از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وى نزد فرشتگان افتخار مىكند و مىفرمايد اين بنده حقيقى من است.»
امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل مىكرد، در جوانى اهل بيشترين عبادت بود. ايشان مىفرمايند: «اجتهدت فى العبادة و انا شابٌّ فقال لى أبى يا بنىّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضى عنه باليسير؛() در جوانى بسيار در عبادت مىكوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام مي‌دهى، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بنده‌اى را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود مىگردد.»
-آثار عبادت در جوانى
عبادت در هر سنّ و سالى، آثار گرانسنگى دارد، امّا در جوانى آثار و بركات ويژه‌اى به همراه خواهد داشت.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانى را در مسجد ديد كه از شدّت بىخوابى سر مىجنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وى فرمود: جوان! چگونه صبح كردى؟
گفت: اى پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اى پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزه‌دارى) تشنه‌ام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مىنگرم كه براى رستاخيز برپا شده، و مردم براى حسابرسى از قبرها سر برآورده‌اند و من در ميان آنانم.
پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بنده‌اى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه دارى نگهدار!
جوان گفت: اى رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!
پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگهاى پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»()
-همراهى با پدر
از امورى كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نموده‌اند، اين است كه آنها نبايد همراهى پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراوان‌اند كه بر ضرورت اين كار مي‌افزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.
حضرت صادق(ع) فرموده‌اند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛() بگذار فرزندت هفت سال بازى كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»
-جوان و خوش اخلاقى
اخلاق نيك براى همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) مىفرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد فى الرّزق؛() خوش خلقى بخشى از دين است و روزى را افزون مىكند.»
اما اين امر براى جوان زيباتر، مفيدتر و لازمتر است. ايشان در جاى ديگرى چنين مىفرمايند كه هرگاه ورقة بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد مىشد، به وى چنين سفارش مىكرد: «اعلمى أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛() بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است…».
-جوان و ازدواج
از مهمترين دغدغههاى دوران جوانى، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبى و سادگى حل نموده، كمتر دچار انحرافات است. و هر جامعه‌اى كه نسبت به اين امر بىتفاوت بوده، ضربههاى سختى از ناحيه انحرافات جنسى جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاى مفيدى براى اين مسئله انديشيده‌اند.
پيامبراكرم(ص) فرموده‌اند: «هر جوانى كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر مي‌آورد كه «واى بر من! واى بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در
يك سوّم باقى مانده، تقواى الهى پيشه سازد.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه مىفرمايند: «جوانى از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندي‌اش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وى فرمود:«ازدواج كن!»
جوان گفت: خجالت مىكشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالى چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردى از انصار به وى رسيد و گفت: دخترى زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگى او گشايشى ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اى جوانان! بر شما باد به ازدواج.»()
اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت مىكند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالى شرط نيست، بلكه حتى ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالى نيز شود.
-زمينهگاه در جوانى
راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشته‌اند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسى در دوران جونى در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشى از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگى به گناهان بيشتر است.
امام صادق(ع) فرموده‌اند: «وقتى يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وى گفت: چه چيزى تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردى) واداشت؟
گفت: سه خصلت: جوانى، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعنى پادشاه ناتوانى جنسى داشت)() اين حديث نشان مي‌دهد كه يكى از عوامل انحرافات جنسى، عدم ارضاء صحيح ميل جنسى در دوران جوانى است.
حضرت صادق(ع) در جاى ديگر فرموده‌اند: «روز قيامت، زنى زيبا آورده مىشود كه به خاطر زيبايي‌اش فريب خورده است. زن مىگويد: خدايا! مرا زيبا آفريدى و گرفتار شدم. مريم آورده مىشود و گفته مىشود تو زيباترى يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايى آورده شود كه به خاطر زيبايي‌اش (در دوران جوانى) فريفته شده است و مىگويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده مىشود و به وى گفته مىشود: تو زيباترى يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»
-سفارش به جوانان
حضرت صادق(ع) براى اصلاح جوانان توصيههاى مهم و كارسازى دارند كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف. ايشان در حديثى مىفرمايند«:يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الى صدره؛() اى گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زمانى كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاى برجسته) را به جاى خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينه‌اش زد(يعنى به جاى ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»
در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نموده‌اند:
1ـ تقوا و پاكى را پيشه سازيد.
2ـ به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.
3ـ شخصيت زده نشويد.
4ـ ما را در زندگى رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين مىكنيم.
ب. آن حضرت در جاى ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه مىفرمايد: «يا بنىّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤدة فى امورك و صبّر على مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛() فرزندم! بپرهيز از گرفتگى و بد خُلقى و ناشكيبايى، چرا كه با اين خصلتها، دوستى استوار نمىماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براى برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح .17
. همان، ج 8، ص 93، ح 66.
. سوره يوسف، آيه 22.
. معانى الاخبار، ابن بابويه قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.
. امالى، طوسى، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.
. ر.ك: كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج ،15 ص 776، ح .43057
. اعلام الدين، حسن ديلمى، قم مؤسسه آل البيت، ص .120
. اصول كافى، ج 2، ص 87، ح .5
. ر.ك: كافى، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و .401
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج ،3 ص 492، ح 4743.
. تحف العقول، على بن شعبه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق، ص 373.
. الامالى، شيخ طوسى، ص 302، ح 598.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.
. ر.ك:كافى، ج 5، ص 330، ح 3.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح .79
. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشى، ج 2، ص ،83 ح 32.
. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.

/

چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن

چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن‏
مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
مقدمه
قرآن كريم، بهترين و زيباترين كلامى است كه خداوند حكيم نازل كرده است. قرآن، ماندگارترين اثر وحيانى است كه از ملكوتِ آسمان بر زمين فرود آمده و عظيم‏ترين و كامل‏ترين، دين را براىِ بشريّت به ارمغان آورده است. يكى از محورهاى مهمِ مباحث علوم قرآنى، بحث نزول قرآن، چگونگى آن، زمان و مدّت نزول، انواع و مراتب نزول قرآن است. بعد از بيان چند بحث مقدماتى به بحث نزول قرآن، مى‏پردازيم.
1. اولين آيه و سوره نازل شده‏
درباره اين كه، كدام آيه يا سوره، براى اولين بار بر پيامبر(ص) نازل شده در ميان صاحب نظران، اختلاف نظر وجود دارد. در اين زمينه چهار نظر بيان شده است:
الف: آيات سه يا پنج ابتداى سوره علق؛
ب: آيه اول سوره مدّثر؛
ج: آيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم؛
د: سوره حمد.(1)
2. آخرين آيه و سوره
در بسيارى از روايات آمده است: آخرين آيه‏اى كه بر پيامبر نازل شد، آيه 281 سوره بقره بود. برخى ديگر گفته‏اند: آخرين آيه، آيه اكمال دين (مائده / 3) مى‏باشد.(2) درباره آخرين سوره نيز بين دو سوره نصر و برائت، اختلاف نظر هست، هر چند سوره نصر، كه در سال فتح مكه (هشتم هجرى) نازل شده است، از قوّت بيشترى برخوردار است. زيرا فقط آيات نخستين سوره برائت، پس از فتح مكه (سال نهم) نازل شده است.
3. زمان نزول آيات
آنچه از آيات قرآن به دست مى‏آيد، بيانگر نزول قرآن در شبى از شب‏هاى ماه مبارك رمضان است:
1. «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِى اُنزِلَ فيهِ القُرءانُ» (بقره / 185)
2. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةٍ مُبرَكَةٍ» (دخان / 3)
3. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةِ القَدر» (قدر / 1)
از آيه اول بدست مى‏آيد كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. از آيه دوم مى‏توان دريافت كه اين نزول، دريك شب مباركى انجام گرفته است. با توجه به اين دو آيه، روشن مى‏شود كه اين شب مبارك، يكى از شب‏هاى ماه رمضان است. در آيه سوم، خداوند مى‏فرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» از ضميمه اين سه آيه، مى‏توان چنين نتيجه گرفت: در ماه رمضان، شب بابركتى به نام شب قدر، وجود دارد كه قرآن در آن شب، نازل شده است. در ضمن روشن است كه آن شب عظيم، يك شب است و نه چند شب. بنابراين، زمان نزول قرآن، در يك شبِ قدر از شب‏هاى ماه رمضان مى‏باشد.
سؤالى كه در اين جا، قابل طرح است، اينكه: شب قدر، كدام يك از شب‏هاى اين ماه مبارك رمضان است؟
در اين زمينه، آيات قرآن، بيانى ندارند. در روايات نيز، شب‏هاى مختلفى، به عنوان شب قدر، معرّفى شده است. از جمله: شب نيمه شعبان، شب اول، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و چهارم، بيست و پنجم و بيست و هفتم ماه رمضان.(3) با توجه به روايات اين باب، شب‏هاى بيست و يك و بيست و سه، از تأكيد بيشترى برخوردار مى‏باشد. از امام صادق(ع) سؤال شد، شب قدر كدام شب است؟ فرمودند: «آن را در يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، جستجو كن»(4).
زراره از امام صادق(ع) روايت كرده است كه حضرت فرمود: «شب نوزدهم، شب تقدير، شب بيست و يكم شب تعيين و شب بيست و سوم، شب ختم و امضاى امر است.»(5)
بنابراين در نزد شيعه، شب قدر در ميان يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، مورد ترديد است. هرچند با توجه به برخى از روايات ديگر، شب بيست و سوم، داراى قوّت بيشترى است. شيخ صدوق مى‏گويد: «مشايخ ما اتفاق نظر دارند كه شب قدر، شب 23 ماه رمضان است.»(6) با توجه به اين سخن، نزول قرآن در يكى از دو شب بيست و يك يا بيست و سه ماه رمضان، واقع شده است.
4. رابطه نزول قرآن با بعثت پيامبر(ص)
سؤالى كه قابل طرح است، اينكه: چگونه قرآن در شب قدرِ ماه رمضان، نازل شده است. در حالى كه بعثت پيامبر، بنابر قول مشهور، در بيست و هفت رجب بوده است؟ به عبارت ديگر: آيا بعثت پيامبر همزمان با نزول قرآن در ماه رمضان بوده است؟ ابتدا بايد روشن شود كه پيامبر در هنگام بعثت، چند سال داشته‏اند. ديدگاه‏هاى مختلفى در اين باره، وجود دارد. در بسيارى از روايات، سنّ شريف آن حضرت، 40 سال، و در برخى ديگر از روايات، 43 سال ذكر شده است. البته با توجه به دلايل، قرائن و شواهد مختلف، قول چهل سالگى ترجيح دارد.(7)
هم‏چنين درباره زمان بعثت، سه احتمال داده شده است: الف: يازدهم و دوازدهم ربيع الاول سال چهلم عام الفيل. ب: بيست و هفتم رجب. ج: ماه مبارك رمضان.(8)
از ميان رواياتى كه بيانگر اين سه ديدگاه است، رواياتى كه ماه رجب را ماه بعثت آن حضرت مى‏دانند، بر ديگر روايات ترجيح داده مى‏شود: اين ترجيح به دليل زير مى‏باشد: 1- درباره ماه رجب، سيزده روايت وجود دارد؛ در حالى كه درباره ربيع الاول بيش از سه روايت و درباره بعثت آن حضرت در ماه رمضان، بيش از دو روايت به دست نيامده است. 2- روايات مربوط به ربيع الاول و ماه رمضان، در مورد تاريخ روز بعثت اختلاف دارند؛ در حالى كه روايات مربوط به ماه رجب، به اتفاق، روز مبعث را بيست و هفتم رجب مى‏دانند.
به طور كلى درباره همزمانى يا عدم همزمانى آغاز نزول قرآن با شروع بعثت پيامبر(ص) دو ديدگاه در بين صاحب نظران وجود دارد: الف: برخى معتقدند كه بعثت پيامبر با نزول پنج آيه نخست سوره علق، آغاز شده است. لذا، زمان بعثت در ماه رمضان خواهد بود.(9)
ب: در مقابل عدّه‏اى مى‏گويند كه، ابتدا، آن حضرت، در ماه رجب به پيامبرى انتخاب شدند، سپس در ماه رمضان، همان سال يا سال بعد، قرآن بر ايشان نازل شد. بنابراين بعثت پيامبر، همزمان با نزول قرآن نبوده است.(10)
5. مراحل نزول قرآن
الف: پيش از نزول: بررسى آيات آغازين سوره‏هاى قرآن – كه ناظر به چگونگى اوصاف قرآن باشد – نشان مى‏دهد كه قرآن پيش از نزول آن، نزد خداوند، در «امّ الكتاب» كه همان لوح محفوظ و كتاب مكنون است، داراى اوصافى مانند: علىٌّ، مبينٌ و حكيمٌ بوده است.(11)
ب: مرحله نزول: قرآن كريم در اين مرحله، تفصيل يافته و اوصاف جديدى به خود گرفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت ءاياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»، «وقُرءانًا فَرَقناهُ» و «لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين»(12). در اين مرحله، هدف از نزول قرآن، قراءت، تلاوت، ابلاغ، هدايت، تعقل، تذكّر، شفا، رحمت، تعلّم، اتّباع و… مى‏باشد.
اين مراحلِ نزول قرآن، نشانگر ذومراتب بودن آن است. قرآن، كتابى الهى و داراى مراتب مختلف است. مرتبه والاى آن، همان امّ الكتاب است كه حقيقتى نزد خداى حكيم دارد. مرحله ديگر آن در دست فرشتگان و مرتبه نازلِ آن در دست مردم و به زبان عربى فصيح و آشكار است.(13)
6. نوع نزول قرآن
درباره واژه نزول و مشتقات آن در قرآن، آيات مختلفى وجود دارد. در برخى از اين آيات، نزول قرآن به صورت مطلق ذكر شده است: «كِتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ»(14) در برخى ديگر، از نزول تدريجى قرآن، سخن رفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»(15) و «وهُوَ الَّذى اَنزَلَ اِلَيكُمُ الكِتابَ مُفَصَّلًا»(16). بنابر ادعا برخى از صاحب‏نظران، آياتى از قرآن، اشاره به نزول دفعى و مجموعى قرآن دارند: «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدر» و «ولا تَعجَل بِالقُرءانِ مِن قَبلِ اَن يُقضى‏ اِلَيكَ وحيُهُ»(17)، «لا تُحَرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِه»(18). دلالت اين آيات بر نزول دفعى بدين قرار است:
چون آيات قرآن يك بار به صورت جمعى در شب قدر بر پيامبر نازل شده بود. لذا به هنگام نزول تدريجى آيات، پيامبر عجله مى‏كرد و بر جبرييل پيشقدم مى‏شد و آيات را مى‏خواند. اين نشان مى‏دهد كه آن حضرت، قبل از نزول تدريجى آيات، از قرآن اطلاع داشته است. بنابراين خداوند دستور مى‏دهد كه در اين كار عجله نكن و چيزى از اين قرآن را بر مردم قراءت و تلاوت نكن تا اينكه وقت مناسب ابلاغ و تبليغ آن برسد.(19)
با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، درباره نوع نزول قرآن، ديدگاه‏هاى متفاوتى در بين صاحب نظرانِ علوم قرآنى مطرح شده است. برخى مى‏گويند قرآن ابتدا به صورت دفعى و يكپارچه در شب قدر از لوح محفوظ بر آسمان دنيا (بيت المعمور يا بيت العزّة) و يا بر قلب پيامبر(ص) نازل شد و از آنجا در طول مدت رسالت آن حضرت، توسط جبرييل امين دوباره بر پيامبر، نازل گشته است.
امّا عده‏اى ديگر مى‏گويند كه قرآن فقط به صورت تدريجى و در مدّت رسالت پيامبر اسلام، به تناسب شرايط زمانى و مكانى و وقوع حوادث و رخدادهاى گوناگون، در قالب آيه‏ها و سوره‏هاى موجود، نازل شده است.(20) البته در كنار اين دو قول مشهور، اقوال مختلف ديگرى نيز وجود دارد كه به برخى از آن‏ها اشاره‏اى كوتاه مى‏شود. قرآن در بيست يا بيست و سه شب قدر هر سالِ دوران رسالت، بر آسمان دنيا نازل شده است. يعنى در شب قدر هر سالِ مدت رسالت پيامبر آن اندازه از قرآن كه مورد نياز آن سال بوده، يك جا بر آن حضرت نازل شده است. سپس همان آيات و سوره‏ها، به تدريج در طول آن سال، دوباره بر پيامبر توسط فرشته وحى فرود مى‏آمد.(21)
در كنار اين اقوال، برخى ديگر، توجيهاتى درباره نزول دفعى قرآن، بيان داشته‏اند كه در اين جا به سخن شيخ صدوق و علّامه طباطبايى اشاره‏اى مى‏شود: شيخ صدوق مى‏گويد: منظور از نزول دفعى قرآن بر پيامبر در شب قدر، علم و آگاهى يافتنِ آن حضرت به محتواى كلى قرآن است.(22) علامه طباطبايى مى‏فرمايد: «قرآن كريم داراى دو وجود است: وجود ظاهرى تفصيل يافته در قالب الفاظ و عبارات است. وجود بسيط كه از هرگونه تجزيه، تفصيل و الفاظ خالى مى‏باشد. وجود باطنى قرآن، در شب قدر بر قلب آن حضرت نازل شد، سپس به تدريج وجود ظاهرى آن، در مدت رسالت پيامبر، نازل گرديد.»(23)
منشأ پيدايش دو ديدگاه كلى نزول دفعى و تدريجى قرآن‏
برخى تصور كرده‏اند كه واژه «انزال» از باب افعال به معناى نزول دفعى است و واژه «تنزيل» از باب تفعيل به معناى نزول تدريجى است.(24) و هم‏چنين، رواياتى كه در آنها به اين تفصيل نزول دفعى و تدريجى آمده است، باعث پيدايش اين دو ديدگاه شده است.
بررسى واژه انزال و تنزيل در لغت و قرآن: در لغت، هر دو واژه از ماده نزول به معنى فرود آمدن است. در كتبِ لغت، معناى دفعى، از معانى باب افعال ذكر نشده است.(25) در معانى باب تفعيل، از معناى تكثير و مبالغه، نام برده شده است.(26) لذا، انزال و تنزيل هر دو متعدى ماده نزول هستند و فرقى باهم ندارند. استفاده معنى دفعى يا تدريجى از آن دو، نياز به قرينه خاص در هر مورد، دارد.(27)
در آيات قرآن كريم نيز، اين دو واژه در معانى متعددى به كار رفته است: در آيات ذيل «انزال» در معنى تدريج استفاده شده است: «وكَذلِكَ اَنزَلناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ» (حج/16)، «واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» (بقره / 22) واژه «تنزيل» در معنى نزول دفعى، به كار رفته است: «لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً» (فرقان / 32)، «تَنزيلٌ مِن رَبِ‏ّ العالَمين» (واقعه / 80)، «ونَزَّلناهُ تَنزيلا» (اسراء / 106)
در آيات ديگر، انزال و تنزيل، هر دو به يك معنا استعمال شده‏اند و آن معنى واحد، مطلق نزول، مورد نظر است: «واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ» (نحل / 44)، «وقالوا ياَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ» (حجر / 6). اگر در اين دو آيه، انزلنا را به معنى نزول دفعى و «نزّل» را به معنى نزول تدريجى بگيريم، ترجمه آيه چنين خواهد شد: «ما قرآن را به طور دفعى بر تو نازل كرديم، تا تو قرآن را كه به طور تدريجى نازل شده است براى مردم تفسير كنى.»؛ و حال آن كه اين ترجمه صحيح نمى‏باشد.
با توجه به موارد كاربرد مختلف اين دو واژه در قرآن و نيز معانى لغوى آن دو، ادعاى نزول دفعى در «انزال» بدون دليل است و اثبات آن در تمامى مواردِ استفاده شده در قرآن، كارى بس مشكل مى‏باشد.(28)
لذا، در اين واژه‏ها، معناى دفعى و تدريجى، نياز به قرينه دارد كه در هر آيه بايد به طور جداگانه مورد بررسى قرار گيرد تا روشن شود كه با توجه به قرائن، دلالت بر كدام معنا دارد.
برخى از سؤالاتى كه از صاحبانِ ديدگاه نزول دفعى، بايد پرسيده شود اين است: 1. چه ضرورتى ايجاب مى‏كرد كه قرآن، دو نزول داشته باشد، يكى دفعى و در آسمان، ديگرى تدريجى و در زمين، با اين كه يك نزول، آن هم تدريجى كفايت مى‏كرد؟
2. مراد از بيت العزّة يا بيت المعمور چيست؟
3. بعد از جمله «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» مى‏فرمايد: «هدى للنّاس» اين دلالت دارد كه قرآنِ نازل شده، راهنما و هدايت‏گر مردم است و اين صفات با آن كه قرآن در آسمان (بيت العزّة يا بيت المعمور) باشد، سازش ندارد. زيرا چنان قرآنى، آن هم در آسمان، چگونه هدايت‏گر مردم خواهد بود؟(29)
با توجه به بيانات فوق، نمى‏توان نزول دفعى قرآن را پذيرفت. زيرا در آيات قرآن، افرادى مورد خطاب قرار گرفته‏اند، كه در هنگام خطاب، حضور نداشته‏اند. در قرآن، آيات ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيّد، مبهم و مبيّن، بسيار است، كه مقتضاى اين موارد، تأخير زمانى برخى از آيات، از برخى ديگر است. هم‏چنين، در برخى از روايات، نظير: روايات مربوط به اصحاب كهف و مسئله ظهار آمده است: گاه مردم امورى را از پيامبر سؤال مى‏كردند و آن حضرت مى‏فرمود: در اين زمينه به من چيزى وحى نشده است، لذا در انتظار بمانيد تا خداوند درباره آن به من آياتى را وحى كند.(30)
صريح آيه 32 فرقان: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» نزول دفعى آن را رد مى‏كند.(31) بر اين اساس، رواياتى كه حاكى از نزول دفعى قرآنند، بدليلِ مخالفت با صريح اين آيه، كنار گذاشته مى‏شوند. شيخ مفيد در پاسخ به ادّعاى نزول دفعى قرآن مى‏گويد: اين سخن، مضمونِ خبر واحدى است كه نه موجب علم و نه موجب عمل است. اين كه قسمتى از قرآن به دنبال اسباب نزولى كه حادث مى‏شوند، نازل گشته است برخلاف مضمون حديث مزبور دلالت دارد.(32) زيرا اين گونه آيات، مشتمل است بر حكم آن حوادث و ذكر آنچه اتفاق افتاده است و اين ممكن نيست، مگر اينكه نزولِ اين آيات، بعد از تحقق اسباب نزول باشد. در بيان ديدگاه نزول تدريجى، ابتدا، ذكر يك مثال خالى از فايده نيست. اگر شخصى كه مشغول حفر قناتى است، هنگامى كه آب قنات بيرون مى‏آيد، بگويد: آب قنات روز جمعه بيرون آمد، آيا معناى اين سخن او اين است كه همه آب قنات روز جمعه بيرون آمد؟ يا اينكه در عرف زبان و محاورات عقلاً و عموم مردم مى‏گويند: يعنى شروع خروج آب، روز جمعه بوده است. بنابراين وقتى خداوند مى‏فرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» يعنى شروع نزول قرآن در شب قدر بوده است.
دلايل ديدگاه نزول تدريجى
1. تصريح قرآن: آيه شريفه «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» (فرقان / 32)؛ خداوند در پاسخ سؤال كافران كه پرسيدند: چرا قرآن بر رسول خدا به طور يكجا نازل نشد، در مقام انكار برنيامد و نفرمود: چنين نيست و قرآن به طور يكجا نيز بر رسول خدا نازل شده است؛ بلكه در مقام اثبات برآمد و فرمود: همان طور است كه مى‏گوييد؛ قرآن به طور دفعى نازل نشده است.(33)
2. مضامين قرآن: از ظاهر برخى از آيات (آيه سؤال از اصحاب كهف: 23 و 24؛ آيه تغيير قبله: بقره / 144؛ و آيه ظهار: مجادله / 2) چنين حاصل مى‏شود كه پيامبر حكم برخى از امور و پاسخ بعضى از سؤالات را نمى‏دانستند؛ لذا منتظر نزول آياتى درباره آن‏ها مى‏شدند. بديهى است كه اگر قبلاً كل قرآن بر آن حضرت نازل شده بود، چنين انتظارى معنا نداشت.(34)
حكمت و آثار نزول تدريجى قرآن
الف: قوّت قلب پيامبر: تجديد وحى بر پيامبر موجب دل‏گرمى آن حضرت مى‏شد و از عوامل ثبات و پايدارى ايشان در دعوت و مبارزه به شمار مى‏رفت.
ب: تأكيد بر حقانيّت دعوت و پشتيبانى مداوم از پيامبر: ارتباط مستمر به واسطه نزول تدريجى آيات تأييد و تأكيد بر دعوت رسالت و موجب آسان شدن تحمّل مشكلات و پايدارى در دين مى‏شد.
ج: مصالح مرتبط با مردم: در مقاطع زمانى و مكانى و متناسب با شرايط فردى، اجتماعى، سياسى و رويدادهاى تاريخى وجود شبهات و پرسش‏هاى مخالفان و موافقان و تغيير تدريجى آداب و رسوم و خرافات جاهلى، اقتضا مى‏كرد كه آيات قرآن به مرور نازل شود. و اجراى همزمان احكام و قوانين شرعى براى افرادى كه تازه اسلام را پذيرفته‏اند، سخت و دشوار بود. لذا با نزول تدريجى آن موارد، احكام و قوانين به صورت گام به گام و مرحله‏اى به اجرا درآمد. فايده ديگر آن امكان حفظ و صيانت از آيات قرآن توسط مردم بود.
د: مصالح مرتبط با قرآن: انسجام و پيوستگى ميان آيات قرآن و نبود اختلاف و تعارض به رغمِ نزول تدريجى آن، كلام الهى و وحيانى بودن آيات و در نهايت، معجزه بودن قرآن را به اثبات مى‏رساند.(35)
پى‏نوشت‏ها: –
1) سيد محمدباقر حجتى، تاريخ قرآن كريم، نشر فرهنگ اسلامى، چ ششم، 72، ص 54.
2) محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، سمت، چ اول، 75، ص 45.
3) طبرسى، مجمع البيان، مترجم: على كرمى، نشر فراهانى، چاپ اول، 80، ج 30، ص 1226.
4) مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 27، دارالكتب الاسلاميه، چ ششم، 68، ص 189.
5) همان، ص 189.
6) معرفت، تاريخ قرآن، ص 32.
7) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخ‏گذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 206.
8) همان، ص 209.
9) همان، ص 214.
10) همان، ص 216.
11) شعراء / 2؛ يس / 1 و 2؛ زخرف / 4.
12) هود / 2؛ اسراء / 106؛ شعراء / 105.
13) جوادى آملى، قرآن در قرآن، اسراء، چاپ دوم، 78، ص 69.
14) ص / 29.
15) هود / 11.
16) انعام / 114.
17) طه / 114.
18) قيامت / 16 و 17.
19) تفسير نمونه، ج 16، ص 313؛ مجلّه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 31، ص 179.
20) معرفت، علوم قرآنى، ناشر: حوزه‏ها و مدارس علميّه خارج از كشور، چاپ اول، 79، ص 41.
21) همان، ص 42.
22) معرفت، علوم قرآنى، نشر التمهيد، چاپ اول، 78، ص 71.
23) همان، ص 72.
24) صالحى نجف‏آبادى، حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، نشر كوير، چ دوم، 82، ص 334.
25) علوم العربيّه، سيد هاشم حسينى تهرانى، ج 1، نشر مفيد، چ پنجم، ج 66، ص 44.
26) همان، ص 57.
27) صالحى نجف‏آبادى، پيشين، ص 335.
28) همان، ص 336.
29) همان، ص 324.
30) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخ‏گذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 56.
31) همان، ص 55.
32) معرفت، علوم قرآنى، مؤسسه التمهيد، ص 68.
33) جعفر نكونام، پيشين، ص 56.
34) همان، ص 56.
35) مجلّه تخصى الهيات و حقوق، دانشگاه رضوى مشهد، ش 14، 83، ص 71.

/

دانستنيهايى از قرآن انسان تك و تنها

دانستنيهايى از قرآن
انسان، تك و تنها
«و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم أول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم، و ما نرى شفعاءكم الذين زعمتم أنهم فيكم شركاء، لقد تقطّع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون» (سوره انعام، آيه‏94)
و همانا امروز تك و تنها پيش ما آمديد همانگونه كه ما شما را در آغاز آفريديم و آنچه به شما داده بوديم همه را پشت سرتان گذاشتيد و رها كرديد و اينك همراهتان شفيعانى را نمى بينيم كه مى پنداشتيد در ميان شما اينها شريكان ما هستند، اكنون پيوندتان از هم قطع شدو آنچه خيال مى‏كرديد و براى خود مى‏بافتيد، تباه شد.
فرادى: جمع فرد و فريد است به معناى تنها يا چيزى كه از يك جهت جداى از غير خود باشد در برابر ” زوج ” كه از يك جهت با غير خود همراه باشد. جبائى در تفسير فرادى گويد: يعنى از مال و خانواده و فرزندان و آنچه موجب اعتبار و شخصيتش است جدائى يابد. زجّاج گويد: يعنى جدا از رفتار و شريكان در گمراهى.
خولناكم: تخويل يعنى عطا كردن و بخشيدن و اصل كلمه به معناى بخشيدن خول يعنى غلامان است و در اينجا كنايه از اموال و دارائيهاى انسان است كه با مردن، هر چه دارد از دستش مى‏رود.
اين سخن خداوند است، سخنى حق است كه يا واقعا هنگام مرگ و يا در روز رستاخيز به انسانها گفته مى‏شود و يا اينكه زبان حال است و هيچ لزومى ندارد كه فرشتگان مثلا اين سخن را هنگام مرگ به انسان بگويند. اين يك واقعيت است كه انسان همانگونه كه آفريده شد، تك و تنها به سوى خدا باز مى‏گردد. «انا اليه راجعون». همانطور كه در آغاز پيدايش انسان، تنها و تنها به دنيا مى‏آيد، در روز بازگشت نيز تك و تنها به سوى خدا باز مى‏گردد. آن همه مال و ثروت و جاه و مقام و غلام و كنيز و ديگر وسائل آسايش كه داشت همه را يك جا و بى اختيار رها مى‏كند و دست خالى بر مى‏گردد، نه يارى و نه ياورى. «يوم يفرّ المرء من أخيه و أمّه و بنيه» در آن روز وانفسا هر كس به خودش مشغول است، حتى به نزديكترين افراد توجهى ندارد، از پدر و مادر و حتى زن و فرزندش گريزان است. «لكل امرئ منهم يومئذ شأنٌ يغنيه» هر كس گرفتار كار خودش است و آنچنان مشغول به خود است كه به ياد ديگران هر چند به او نزديك باشند نمى‏افتد. «يوم لا تملك نفسٌ لنفس شيئا و الامر يومئذ لله» در آن روز هيچ كس كارى براى ديگرى از پيش نمى برد زيرا در آن روز داور خدا است و امر، امر او است.
در آنجا به آنها گفته مى‏شود: كجايند بتهائى كه مى‏پرستيديد و مى پنداشتيد شفاعتتان مى‏كنند؟ كجايند آن شخصيتهائى كه به آنها دل باخته بوديد و شما را از راه حق گمراه مى‏كردند و توقع داشتيد در اين روز سخت به دادتان برسند؟ كجايند امامان گمراهى و ضلالت كه دل به آنها خوش كرده بوديد و شما را از راه خدا دور مى‏ساختند؟ كجايند آن راهبران دروغين كه به آنها اعتماد كرده بوديد و اميد خير مى داشتيد؟ به هر حال از اين آيه شريفه چنين بر مى‏آيد كه مال و ثروت و جاه و مقام دنيوى هيچ سودى براى روز مبادا و زندگى واپسين كه زندگى جاويدان است، ندارد. تنها چيزى كه انسان را در مى يابد عمل صالح و كار شايسته و خدمت به بندگان و در يك كلمه پرستش خدا است.
غم و شادمانى نماند وليك‏
جزاى عمل ماند و نام نيك‏
مكن تكيه بر ملك و جاه و حشم‏
كه پيش از تو بوده است و بعد از تو هم‏
و اصلاً نظامى كه در آن جهان حكمفرما است نظام فردى است نه‏اجتماعى به اين معنى كه ما در اين دنيا نمى توانيم تك و تنها زندگى كنيم، همه به يكديگر نياز دارند.
شاعر عرب گويد:
الناس للناس من بدو و من حضر
كل لكل و ان لم يشعروا خدم‏
.. همه مردم از صحرا نشين گرفته تا شهر نشين به يكديگر احتياج دارند و در حقيقت همه نوكر همديگرند، زيرا نظام دنيا نظامى است اجتماعى و انسان هرچند تك آفريده شده ولى فطرتا اجتماعى است. أما در جهان پس از مرگ ( از برزخ تا قيامت) نظام ديگرى بر انسانها حكم مى‏كند. در عالم برزخ زندگى بر اساس نيروى روح و صفا و شهود و ملكاتى است كه انسان در سير زندگى دنيوى كسب كرده است و هرگز در تكوين آن غير از خودش كسى دخالت نداشته ، پس آنچه به درد انسان مى‏خورد و او را همراهى مى‏كند صورت عقيده و عمل و نتايج اعمال او است كه اگر خوب باشد او را در يابد و اگر بد باشد به كارش نيايد بلكه بدبختى و رسوائى و زيان هميشگى به دنبال خواهد داشت. «و ما تقدّموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله» آنچه پيش از خود بفرستيد، در نزد خدا آنها را دريابيد.
و به عبارت ديگر حيات برزخى حيات مثالى و انفرادى است و شفاعت كننده انسان قبل از هر چيز خود عمل او است. البته اين مطلب ربطى به شفاعت انبيا و اوليا ندارد چه اينكه آنها نيز شفاعت نمى كنند جز با امر و اذن خداوند و تنها كسانى شامل شفاعت‏شوند كه قابليت داشته باشند و قابليت داشتن مستلزم عمل صالح است.
به اميد آنكه با كارهاى خوب و خير، خود را در آن جهان از تنهائى و وحشت درآوريم و قابليت شفاعت اولياى خود را داشته باشيم.
والسلام

/

زنگ فروپاشى اسراييل

زنگ فروپاشى اسراييل‏
به نقل از نداء المقاومة
جنگ 33 روزه ارتش رژيم صهيونيستى با نيروهاى مقاومت حزب اللّه لبنان در تابستان 1385 اسطوره شكست ناپذيرى ارتش اسراييل را درهم شكست و نويد پيروزى‏هاى بيشتر مسلمانان بر اسراييل را داد، چهل سال پيش ارتش رژيم صهيونيستى در پنجم ماه ژوئن (15 خرداد) 1962 با حمايت كامل آمريكا و اروپا در جنگى برق آسا و كوتاه مدت موسوم به جنگ شش روزه با كشورهاى عربى مصر، اردن و سوريه اراضى وسيعى از اين سه كشور را به اشغال خود درآورد.
رژيم صهيونيستى از اين رويداد همواره به عنوان پيروزى بزرگ ياد كرد و با تبليغات زياد از آن به عنوان وسيله‏اى براى شكست‏ناپذير جلوه دادن ارتش اسراييل بهره بردارى كرد.
صحراى سينا، از مصر، باريكه غزه، شرق بيت المقدس و كرانه باخترى رود اردن از كشور اردن و بلندى‏هاى جولان از سوريه به اشغال كامل ارتش تجهيز شده به سلاح‏هاى غربى رژيم صهيونيستى درآمد.
در دهه 1980 ميلادى، غزه و صحراى سينا طبق سازش نامه «كمپ ديويد» در ازاى به رسميت شناخته شدن رژيم صهيونيستى به اعراب باز گردانده شد، لكن بيت المقدس،كرانه باخترى رود اردن و بلندى‏هاى جولان همچنان در اشغال رژيم صهيونيستى باقى ماند.
پيش از اين تمامى سازمان‏هاى بين‏المللى از جنگ شش روزه اعراب و اسراييل به عنوان يك پيروزى بزرگ براى رژيم صهيونيستى ياد مى‏كردند اما امسال در آستانه چهلمين سالگرد اين واقعه، سازمان‏هاى عفو بين الملل و حقوق بشر سازمان ملل متحد از سياست‏هاى رژيم اشغالگر قدس در سرزمين‏هاى اشغالى به شدت انتقاد كردند.
«لوئيزآربور» كميسر عالى حقوق بشر سازمان ملل متحد به مناسبت چهلمين سالگرد جنگ شش روزه اعراب و اسراييل اعلام كرد: اشغال سرزمين‏هاى فلسطينى منشأ حقوق ملت فلسطين است.
به رغم تمام فشارها و تنش‏هاى داخلى، منطقه‏اى و بين المللى دولتمردان اسراييل به منظور تسكين آلام خود از شكست مفتضحانه در جنگ 33 روزه در برابر حزب اللّه لبنان، همواره از جنگ شش روزه به عنوان سرفصل درخشان و برگى برنده در كارنامه سياسى خود ياد مى‏كنند. هرچند به عقيده ناظران – اين واكنش به نوعى سرپوش نهادن به نابسامانى‏ها و بحران‏هاى شديد سياسى – نظامى و اقتصادى است كه گريبان گير اين رژيم شده است.
فارغ از هرگونه اظهار نظر در خصوص فلسفه وجودى رژيم اشغالگر قدس، و چگونگى پيدايش آن و تداوم حيات خونين آن كه توأم با اشغالگرى، قتل و كشتار فلسطينيان است، آنچه هم اكنون بيش از هر چيز ديگرى اهميت يافته و توجه صاحب نظران ژئوپلتيك و ناظران سياسى را به خود معطوف ساخته، موارد متعددى از مشكلات و مسايلى است كه از درون و بيرون دولتمردان اين كشور را به چالش فراخوانده است.
نابسامانى‏ها و معضلاتى كه گريبانگير اين رژيم شده است، شايد به تعبيرى مصداق همان باتلاقى باشد كه رئيس جمهورى اسلامى ايران، در سخنان اخير خود از آن به عنوان عامل مضمحل كننده رژيم صهيونيستى اسراييل نام برد كه دير يا زود باعث فروپاشى و محو اين رژيم از صحنه گيتى خواهد شد.
به عقيده ناظران سياسى شكست مفتضحانه اسراييل در جنگ 33 روزه يا جنگ ششم در 21 تيرماه 1385 (12 جولاى 2006) از مهمترين عوامل وخامت اوضاع سياسى و نظامى اين كشور است.
اين جنگ با حمله گسترده رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آغاز شد. اين حملات كه به اصطلاح در پاسخ به اسارت دوسرباز اين رژيم توسط جنبش حزب اللّه لبنان صورت گرفت معادلات داخلى لبنان، فلسطين و جامعه امنيت محور اسراييل را دستخوش تغيير و تحولات جديدى قرار داد.
جنگ ششم بر خلاف جنگ‏هاى پيشين اعراب و اسراييل، رژيم صهيونيستى را در موضعى انفعالى قرار داد. الگوى مقاومت اسلامى حزب اللّه از سوى ملل منطقه به عنوان الگويى مؤثر و كارا در برابر تهاجمات صهيونيست‏ها مورد پذيرش قرار گرفت.
فارغ از پيامدهاى اجتماعى و اقتصادى جنگ براى رژيم صهيونيستى، اين جنگ موجب شد تا ژنرال «دال حالوتس» رئيس ستاد مشترك ارتش اسراييل و تعدادى از فرماندهان نظامى اين رژيم، وادار به استعفا يا بركنار شوند.
همچنين پس از اتمام جنگ كميته‏اى به رهبرى «الياهو وينوگراد» براى بررسى علل شكست اين رژيم در جنگ 33 روزه با لبنان تشكيل شد.
اين كميته از 70 مسؤول سياسى و نظامى اسراييل، از جمله «ايهود اولمرت» نخست وزير و «عمير پرتز» وزير جنگ اين رژيم كه دوتن از مسببان آغاز جنگ به شمار مى‏روند بازجويى كرد.
اين كميته در بررسى‏هاى خود، اولمرت، پرتز و حالوتس را مسؤول شكست ارتش اسراييل در جنگ 33 روزه با حزب اللّه لبنان اعلام كرد.
اين شكست مفتضحانه، دستاويزى شد كه رژيم صهيونيستى به اصطلاح درپى جبران شكست خود از حزب اللّه لبنان برآيد و در استمرار اهداف توسعه طلبانه خود، دست به تحركات و واكنش‏هاى گسترده‏اى در عرصه داخلى، منطقه‏اى و بين المللى بزند.
از پيامدهاى اصلى و نتايج جنگ 33 روزه تشديد بحران سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى در رژيم صهيونيستى است. اين بحران‏ها در چند بعد قابل بررسى است.
الف) در بعد سياسى حزب حاكم كاديما به رهبرى ايهود اولمرت كه ائتلافى شكننده با احزاب كارشناس و اسراييل بيتنا تشكيل داده بود پس از جنگ 33 روزه بيش از پيش در مسير نابودى قرار گرفت.
افشاى پرونده فسادهاى اخلاقى و مالى سران رژيم صهيونيستى از «موشه كاتساو» رئيس رژيم صهيونيستى گرفته تا اولمرت نخست وزير و ساير مقام‏هاى ارشد، انتشار گزارش‏هاى متعدد از ناكارآمدى و بى‏كفايتى سران نظامى و سياسى اين رژيم در جنگ 33 روزه كه نتيجه نهايى آن در گزارش «وينگراد» منتشر شد، تلاش گروه‏هاى مخالف براى كنار نهادن اولمرت، انتقادهاى شديد مردمى از عملكرد ضعيف مقام‏هاى رژيم صهيونيستى در حل بحران‏هاى داخلى ونيز ناتوانى در برابر پاسخ‏هاى موشكى نيروهاى مقاومت فلسطينى و حزب اللّه لبنان سبب شده تا رژيم صهيونيستى در گردابى از بحران سياسى گرفتار آيد.
اين امر سران «تل آويو» را بر آن داشته تا تغييراتى بنيادى در هرم قدرت ايجاد نمايند در حالى كه با منحرف كردن افكار عمومى به سوى ساير تحولات سرزمين‏هاى اشغالى و منطقه از انتشار اين تحولات خوددارى مى‏كنند تا شكست‏هاى سياسى آن‏ها بيش از اين آشكار نگردد.
ب) در بعد اجتماعى نيز آنها با انتقادهاى شديد مردمى مواجه شده‏اند. تبعيض نژادى كه عليه ساكنان اراضى اشغالى روا مى‏دارند، ناتوانى در تأمين امنيت در برابر پاسخ‏هاى موشكى مقاومت، بحران بيكارى، فقر، فساد و فحشايى كه جامعه را فرا گرفته بر حجم انتقادها افزوده است.
اعتصابات كارگران و دانشجويان نمونه‏هاى كوچكى از اين اعتراض‏ها است.
ج) در بعد نظامى: بخش ديگر بحران داخلى صهيونيستى معطوف به ارتش است.
شكست در جنگ 33 روزه كه به منزله پايان اوهام شكست ناپذيرى ارتش صهيونيستى در عرصه جهانى بود. ناتوانى در برابر پاسخ‏هاى موشكى و عمليات شهادت طلبانه فلسطينيان كه خواب را از نظاميان صهيونيستى ربوده است، بحران شديدى را در ارتش اين رژيم به وجود آورده است.
نتيجه اين بحران‏ها سرخوردگى نظاميان صهيونيست و از دست دادن روحيه آنها، روى آوردن به مواد مخدر و رفتارهاى غير اخلاقى، نافرمانى از دستورات مافوق و فرار از خدمت است.
در همين حال بسيارى از افسران ارشد از جمله دان حالوتس رئيس ستاد مشترك ارتش به خاطر كاهش بحران در ارتش و تحت فشارهاى منتقدان نظامى و سياسى وادار به استعفا شدند.
اما با همه اين اوصاف، روحيه توحّش و قساوت در قالب احساسات نژادپرستانه سربازان اسراييلى در مصاحبه روزنامه «معاريو» با آنان كاملاً هويدا است.
«اساف» يكى از سربازان واحد «غفعاتى» در ارتش اسراييل مى‏گويد: ما در ازاى كشتن كودكان و زنان فلسطينى مرخصى تشويقى مى‏گيريم.
كشتار كودكان و زنان فلسطينى، كارى عادى و مطلوب فرماندهان ارتش اسراييل است و ما از اين كار لذت مى‏بريم.
ارتش اسراييل با در اختيار داشتن جايگاه چهارمين ارتش قدرتمند جهان در طول 33 روز با حزب اللّه جنگيد و افكار عمومى اسراييل نيز مؤيد جنگ قاطعى بود كه به زعم آنها خطر كنونى و آينده حزب اللّه را از بين مى‏برد.
اما امروز شمار بسيارى از اسراييلى‏ها با ابراز شكوه و شكايت معتقدند كه اين جنگ بدترين حمله نظامى اسراييل از زمان ايجاد اين رژيم جعلى (در سال 1948 ميلادى) بوده است.
هم اكنون خواب به چشم 4 ميليون اسراييلى به خاطر ناتوانى دولتشان در برقرارى امنيت نمى‏آيد. رژيم صهيونيستى دچار بى‏تدبيرى و از هم گسيختگى در تصميمات نظامى خود شده است. زنگ فروپاشى اسراييل نه به زبان رئيس جمهورى اسلامى ايران، بلكه به زبان نظريه‏پردازان يهود و غير يهود به صدا درآمده است.
اكنون رعب و وحشت در اسراييل فراگير شده و يهوديان مهاجر در خواست خروج از سرزمين‏هاى اشغالى را دارند و تا چندى ديگر نيز گريز سربازان صهيونيست از مواجهه با زنان و كودكان فلسطينى را شاهد خواهيم بود و اين همان آغاز شمارش معكوس فروپاشى رژيم صهيونيستى و شكنندگى آن است.
خاورميانه جديدى كه دارد شكل مى‏گيرد آن نيست كه آمريكايى‏ها پنداشته بودند. امروز آمريكا و رژيم صهيونيستى در مركز حلقه خشم مسلمانان سراسر جهان قرار گرفته‏اند.
رژيم صهيونيستى يك مؤلفه ديگر را نيز نبايد فراموش كند و آن تأكيد ملت فلسطين بر ادامه انتفاضه تا تشكيل مستقل فلسطينى به پايتختى قدس شريف است.

/

انتظار سازنده

-چكيده:
انتظار با چه تفسيرى مى تواند سازنده و تاثيرگذار در جامعه اسلامى باشد؟ در اين نوشتار نويسنده به اين پرسش پاسخ مي‌دهد و مفهوم انتظار را مرتبط با مجموعه كل دين مى داند و اين كه در عصر غيبت تكليف مسلمانان همانند عصر حضور بلكه سنگين تر است و متقابلا تفسيرهاى اشتباه از اين مفهوم به همه مفاهيم دينى آسيب مى رساند و عرصه را براى سوء استفاده ها فراهم مى آورد.
-مقدمه:
انتظار در فرهنگ تشيع جايگاه ويژه‌اى دارد. مى توان آن را به عنوان يكى از عوامل بنيادين در بالندگى تاريخ تشيع دانست. البته مسئله انتظار و مهدويت اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه همه فرقههاى اسلامى به گونه‌اى از آن سخن گفته‌اند و در اديان آسمانى هم، ظهور منجى در رديف عقايد مهم آنان قرار دارد؛ اما به نظر مى رسد بهترين برداشت و تفسير از اين مسئله در بينش تشيع و كلام امامان معصوم(ع) قابل بررسى و تحليل مى باشد؛ زيرا نزديكترين ديدگاه بلكه مساوق با قرآن و سيره نبوى است.
آينده جهان در نگاه قرآن و وعدههاى آن، آينده‌اى روشن، اميد دهنده و پيروزمند براى انسانهاى صالح ترسيم شده است. پاره‌اى از آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) اعظم نازل گرديده، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه چشم اندازى نويد بخش و رهايى آفرين فرا روى صالحان و بندگان شايسته خداوند به نظاره نشسته، بدون ذرّه‌اى تخلف در وعده آسمانى، از اين مقوله با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است از جمله: وراثت زمين از آن بندگان صالح (انبياء/ 105) پايانى نيكو و نشاط انگيز براى باتقوايان (اعراف/ 128) پيروزى و برترى دين خداوند على رغم مشركان و كافران (توبه/ 33) و (صف/ )9 امامت مستضعفان (قصص/ )5
-مسئله اصلى
مفهوم و پديده انتظار مرتبط با همين مسئله‌اى است كه در فرهنگ قرآنى مطرح مى باشد و به زندگى مسلمانان معناى خاصى مى بخشد و اگر به خوبى از آن بهره بردارى گردد و معناى واقعى و غيرتحريف شده‌اش براى عموم مردم تعريف بشود، بسيارى از مشكلاتى كه امروز دامن گير جوامع اسلامى است، برطرف خواهد
شد؛ البته به شرط پاى بندى حتمى و پيروى منطقى از لوازم آن كه مهمترين آن ها عبارتست از عمل نمودن به همه توصيه ها و سفارشاتى كه از معصومين(ع) براى عصر غيبت صادر شده است. اين مؤلفه، انتظار واقعى و درست را از انتظار ظاهرى و غير درست جدا مىكند.
پرسش مهم اين است كه چگونه مى توان در عصر غيبت به يك مفهومى منطقى كارآمد از انتظار دست پيدا كرد تا عامل پويايى در حيات اجتماعى مسلمانان باشد؟ در پاسخ به اين پرسش (كه در واقع فرضيه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد) مىتوان گفت: در صورتى كه انتظار در فرم صحيح خودش مديريت بشود، حتمآ مقوله‌اى سازنده و نشاط آفرين خواهد بود. مسؤوليت تبيين اين مسئله در مرحله اول با كسانى است كه عهده‌دار هدايت و فرهنگسازى جامعه هستند به ويژه پژوهشگران دين.
چنانچه اين تعهد تاريخى و دينى درست انجام شود، جامعه اسلامى از بركات آن بهره مند مى شود؛ البته زمينه ها و عوامل مهم ديگر نيز مى بايست فراهم گردد و به يكسان سازى و بهسازى فرهنگ انتظار سازنده كمك نمايند؛ از فضاهاى آموزش رسمى گرفته تا مجامع عمومى از قبيل مساجد، جلسات مذهبى زنانه و مردانه، رسانه ها و عوامل مؤثر در اطلاع رسانى.اين انسجام دينى از گسست فرهنگى و تهاجم توليدات بيگانگان جلوگيرى مى كند. واقعيت آن است كه ما در ارائه چهره دين كارآمد و تامين كننده سعادت فردى و اجتماعى چندان موفق نبوده ايم و شايد كمى هم دير شده است؛ اما اگر باز هم سستى و سهل انگارى بكنيم، بايد در انتظار پيامدهاى ناگوار ديگر باشيم.
-انتظار واقع گرايانه
اهميت دادن اسلام به تعهد عملى مسلمانان نسبت به ايمان و اعتقاد آنان، تصويرى واقعگرا از دين ارائه كرده است. هر عاملى كه سبب كم رنگ شدن اين مؤلفه بشود، نوعى تحريف و ارتجاع تلقى مى گردد. اين آسيب ممكن است دامن هر يك از مفاهيم دينى را بگيرد و آن را از هويت اصلي‌اش تهى كند. امام على(ع) در چهارده قرن و اندى پيش نگرانى خود را از اين مساله اظهار مى دارد كه روزگارى بر مردم خواهد گذشت كه از قرآن فقط رسم و نشان آن باقى مىماند و از اسلام هم تنها نام آن، مساجد در آن روزگار بنايى؛ شكوه خواهد داشت در حالى كه مايه هدايت نخواهد بود.()
با اين وصف، ما با دو مفهوم از انتظار رو به رو هستيم:
1ـ انتظار رسمى و اسمى
2ـ انتظار حقيقى و واقع گرايانه.
كدام يك از اين دو مفهوم با حقيقت دين سازگارى دارد؟ بهتر است پاسخ اين پرسش را از يك كارشناس و متخصص دين شناس دريافت كنيم. ايشان با تجربه فراوانى كه از شناخت جريانات دينى و فرهنگى دارد اين گونه اظهار مى دارد:
معناى انتظار از مسير اصلى انحراف پيدا كرده و به مجالس و ظواهر تبديل شده است.()
كم رنگ شدن انتظار در معناى منطقى خود، سبب رشد
ظاهرگرايى مى شود و در نتيجه بازار «مدعيان دروغين» مرتبط به امام زمان(عج) فرصت پيدا مى كنند تا با الغائات فريبنده، گروهى را گرد خود جمع نمايند و با اين عمل خود، هم به دين خيانت كنند و هم فرهنگ عمومى را با چالشهاى جدى مواجه سازند و در نتيجه وحدت ملى نيز آسيب پذير مى شود كه اين در روند توسعه همه جانبه كشور هم، مشكلاتى به وجود خواهد آورد.
-تصويرى از انتظار كارآمد
در انتظار واقعى عوامل تخديري و ظاهرگرايى دينى كه روح نااميدى را در دل انسان پرورش مى دهد، جايگاهى ندارد. جامعه منتظر، جامعه با نشاط، توانمند و پرحركت است. مىتوان اين گونه تعبير نمود كه در جامعه و فرهنگ انتظار، مردمانش همواره در حال برگزارى آزمون و تمرين چگونه زندگى كردن بر مبناى فهم درست از قرآن و دين هستند؛ يعنى همه افعال عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى مناسب اين فرهنگ است و قرار نيست معجزه‌اى رخ دهد و يا دستى از آسمان بيرون آيد تا مشكلات و ناهنجارىها و همه كژى را برطرف نمايد.
لذا در قرآن دو نشانه مهم و عمده براى پيروان دين محمد(ص) بيان مى كند و حتى بنيان سعادت بشرى را مبتنى بر تحقق آن دو مى داند و آن عبارت است از ايمان و عمل شايسته. ايمان در معناى عميق و گسترده اش يعنى دست يافتن به باور و اعتقادى كه فرد در سايه آن به حوزه امن الهى راه مى يابد (اشاره به سوره العصر) و عمل صالح يعنى آنچه با فطرت و نهاد دست نخورده آدمى در تلائم است و مايه تعالى انجام دهنده‌اش مى گردد. خداوند به زمان سوگند ياد مى كند كه: همه انسان ها در زيان و خسران قرار دارند مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل خوب انجام دادند (سوره العصر).
مرحوم علامه طباطبايى در بيان اين سوره و اهميت آن مىگويد: اين سوره به صورت خلاصه و اشاره كل معارف قرآنى را در بر دارد.()
به نظر مى رسد جايگاه عمل صالح در عينيت كمال ايمان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آن قدر اهميت دارد كه علامه از اين سوره چنين تصويرى ارائه مى دهد.
-انتظار و عمل
بنابراين در فرهنگ انتظار، پيروان آن اهل عمل هستند و در انتظار يك اتفاق به سر نمى برند بلكه همواره تلاش مى كنند تا ضمن درخواستهاى مكرر و دعا به درگاه خداوند، با انجام تكاليف و تعهدات دينى، خود را به وضعيت مطلوب برسانند و زمينه ظهور موعود را فراهم نمايند.
حديث انتظار فرج و بهترين عبادت، در كتاب هاى حديثى ما به وفور وارد شده است. پيامبر(ص) اين گونه فرموده است كه: «افضل اعمال امتى انتظار فرج الله؛() بهترين اعمال امت من انتظار فرج الهى است». اگر ما در اين روايت، انتظار مطلق را فرض بگيريم، بدون ترديد برترين مصداق آن، در انتظار نشستن مسلمانان براى ظهور مهدى موعود است.
-انتظار و سنت نبوى
موضوع انتظار فرج در سخنان ديگر معصومين(ع) نيز گزارش شده و به ارزش و جايگاه آن تأكيد فراوان گرديده است. حضرت امير(ع) در يكى از جلساتى كه با اصحاب خود داشتند، چهارصد نكته مربوط به دين و دنياى مسلمانان را در حوزههاى مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى، رفتاري، بهداشتى و… بر مى شمرند. از جمله در مورد انتظار فرج مى فرمايند: «انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فان احبّ الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.»()
منتظر فرج بمانيد و هرگز از رحمت الهى نااميد نگرديد چرا كه بهترين كارها در پيشگاه خداوند، انتظار فرج است.امام جواد(ع) نيز بهترين اعمال شيعيان را انتظار فرج مى داند. «افضل اعمال شيعتنا، انتظار الفرج.»()
دقت داشته باشيم مساله انتظار همزاد شريعت و دين نبوى است يعنى زمانى كه هنوز شخص پيامبر(ص) حضور داشته است، به عنوان اولين شخصيت اسلام به اين موضوع متذكر مى شود كه در فراروي امت اسلامى چه جريان مهم و حياتى وجود دارد. پيامبر(ص) با طرح موضوع انتظار در واقع تكليف امت را پس از خود معين كرده است. يعنى اين كه جامعه اسلامى تا آينده اي نامشخص (تنها براى خداوند ظهور موعود معلوم است).()
مىبايست عهده دار زنده نگاه داشتن دين باشند، آن هم با چنگ زدن به كتاب و عترت؛ البته با تدبير عالمان دينى كه داراي شرايط باشند و تعامل امت با آنان و مراجعه به دريافت هاي اجتهادي عالمان از سوي مردم در مسائل نوظهور، اين يعنى مشخص شدن تكليف دين داران در دوره غيبت و انتظار تا پديد آمدن ظهور حضرت حجت. از اين رو است كه در روايات معصومين(ع) از حاملان علم دين به امناء الرسول ياد شده است كه به زبان امروزى مى توان به عنوان كارشناس دين (مجتهد) تعبير نمود.
پيامبر(ص) فرمود: «الفقها، امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا».()
فقيهان امناى پيامبران هستند البته تا زمانى كه دنيايى نشده باشند. از ايشان مى پرسند كه نشانه آن چيست مى فرمايد: دنباله روى از سلطان و اقبال به دنيا پس اگر فقيهى اين چنين كرد نسبت به دين خودتان از او ترسناك و در انديشه باشيد و در روايت ديگرى آمده: «الفقها، امناء الرسل فاذا رايتم الفقهاء قدركنوا الى السلاطين فاتهموهم؛() فقها امناى پيامبرانند اما اگر احساس كرديد به سوى سلاطين گرايش داشتند، آنان را در مظان اتهام قرار دهيد.»
-انتظار، جريان مستمر
نتيجه منطقى بحث تا اين مرحله چنين خواهد بود كه مسئله انتظار يك جريان دنباله دار و مستمر است و يك منتظر واقعى و يك جامعه منتظر، روابط و مناسبات زندگى خود را به گونه‌اى تنظيم مى كند كه برآيند آن، بروز و ظهور خوبى ها و اجراى عدالت است. گر چه هيچ گاه انتظار تحقق جامعه آرمانى امام زمان(عج) نمى رود، ولى هدف و جهت تكاپوي فرهنگ و خرد جمعى، عينيت يافتن آن
جامعه خواهد بود. با اين وصف انتظار يك جريان ذهنى منفى و خالى از عمل و حركت نيست. انتظار آدمى را به نااميدى و مسدود شدن باب اراده و تحول آفرينى، دعوت نمى كند. انتظار مفهومى مخالف از زندگى و تعهد با آنچه كه در كليت انديشه دينى وجود دارد، ارائه نمى نمايد.
سوگمندانه بايد اعتراف كرد در تجربه تاريخى تشيع در بخشى از بدنه فكرى آن، برداشت ها و تحليلهاى ناصوابى صورت گرفته كه زمينه ساز بسيارى از مشكلات حتى بازماندگىهاى اجتماعى شده است. جامعه منتظر و فرد در حال انتظار همواره در حال بازسازى و آماده سازى توانمندىهاى خود براى ظهور در آن اتفاق بزرگ (ظهور موعود) است. براى آمدن حضرت ولى عصر(عج) پيش از آنكه دعا خواندن و استغاثه نمودن لازم باشد، انطباق ذهنى و رفتارى با خصوصيات جامعه مهدوى ضرورى است.اينكه امام صادق(ع) فرموده است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع؛() مردم را با غير زبان، در عمل؛ به اسلام فرا بخوانيد.» شايد در عصر انتظار و غيبت معصوم، اين حقيقت ضرورت و مصداقيت بيشترى داشته باشد.
اگر بين عمل و باور ذهنى ما فاصله باشد، هرگز نمى توان ادعا كرد ما يك منتظر واقعى هستيم، در قرآن از اين مقوله به شدت انتقاد شده است كه: «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/ 2) چرا چيزى را مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ ما اگر از انتظار مىگوييم، بايد ما را به سمت و سويى بكشاند كه لحظه‌اى از دغدغه اجراى احكام واقعى اسلام غافل نمانيم؛ از كوچكترين عمل اخلاقى گرفته تا بزرگترين عمل اجتماعى ـ سياسى؛ همه بايد بوى انتظار بدهد. طبيعى است اگر در عصر غيبت متعهد به عملى كردن تعهدات دينى نباشيم، در عصر حضور نيز؛ آمادگى اجراى منويات امام مهدى (عج) را نخواهيم داشت.
راستى هيچ گاه فكر كرده ايم اگر ظهور حضرت حجت رخ دهد، قرار است چه اتفاقات خاصى صورت گيرد؟ مگر نه اين است كه ايشان احيا كننده و اجرا كننده سيره حضرت محمد(ص) خواهد بود. همانگونه كه امام حسين(ع) در منشور حركت خود پيروى از سيره جد خويش را از انگيزه هاي اساسى، برشمرد.()
ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه از پيامبراكرم(ص) شنيدم فرمود: از امت من مردى قيام خواهد كرد كه بر طبق سنت من عمل مى كند. خداوند باران رحمت را بر او فرو مى فرستد و زمين بركاتش را براى او مى روياند. جهان به واسطه او پر از عدل و داد خواهد شد، بعد از آنكه ظلم و بى عدالتى عالم گير شده باشد.()
بنابراين عصر ظهور، يعنى عصر رسول الله(ص)، يعنى عصر اميرالمؤمنين(ع) و يعنى عصر ديگر معصومين(ع).
در فاصله عصر غيبت و عصر ظهور، تكليف و تعهد دينى به همان قوت صدر اسلام و بلكه بيشتر متوجه همه مسلمانان است. امام صادق(ع) در باب نشانههاى ياران قائم(عج)، عمل پاك و رفتارهاى نيكوى اخلاقى را در رديف مهمترين تكاليف قرار مى دهد. ايشان مى فرمايند: «من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر.»()
-انتظار اميد بخش و سازنده
پيش بينى كه امام سجاد(ع) نسبت به دوران غيبت دارد و از آينده آن خبر مى دهد، براى منتظران به ويژه جامعه ايرانى كه به عنوان يك كشور شيعه شناخته شده است، بسيار اميدوار كننده است. ايشان در برابر پرسشهاى كلامى يكى از اصحاب خود به نام ابوخالد كه وارد بر حضرت شد درباره حجت الهى و امام مطالبى را ايراد مى كند، از جمله در وصف اهل زمان غيبت و منتظرين حضرت مهدى(عج) مى فرمايد: اى اباخالد، كسانى كه در زمان غيبت به امامت دوازدهمين حجت خدا عقيده دارند و منتظر ظهور او هستند، بهترين همه زمان ها مى باشند. خداوند به آنان چنان بصيرت و معرفتى عطا مى كند كه عصر غيبت برايشان همچون دوران مشاهده و ظهور مى نمايد؛ آنان را همانند كسانى قرار مى دهد كه گويا در كنار پيامبر(ص) با شمشير مى جنگد آنان اخلاص حقيقى دارند و پيروان راستين ما هستند و در نهان و آشكار مردم را به دين خداوند مى خوانند.()
همچنانكه از اين سخن امام سجاد(ع) بر مى آيد، انسان منتظر كسى است كه بر اساس همان دستورات دينى صادره از سوى آورنده قرآن عمل كند. اگر امام مهدى(عج) را احيا كننده سنت نبوى مى دانيم، سهم ما به عنوان منتظران حكومت جهانى و تلاش جدى
براى بازتوليد اين سيره، بسيار است. شايد با اين حقيقت فاصله داشته باشيم و بيشتر به ظاهر مقولههاى دينى پرداخته‌ايم كه البته به اندازه خود قابل ارزش است؛ اما مگر تنها راه نگهدارى از دين پرداختن به همين ظواهر است؟!
اگر دين يك زندگى سالم را براى پيروان خود به ارمغان مي‌آورد، حتمآ راه كارها و توصيههاى سازنده‌اى را هم بيان كرده است؛ يعنى قرار است يك انسان و يك جامعه مسلمان در دوران انتظار با همان سازو كارها هم به وظيفه خود عمل كند و هم دنيا و هم واپسين آن را آبادگرداند. از مجموعه مطالب پيرامون انتظار و منتظر، بر مى آيد اين دوران،دوران بلاتكليفى و سردرگمى مسلمانان نيست، بلكه فرصتى است براى تلاش تا رسيدن به وضعيتى مطلوب،همان گونه كه در فرهنگ روايات به فراوانى عدالت در روى زمين از آن ياد شده است. از اين رو وقتى پيامبر(ص) درباره بشارت ظهور مهدى(عج) خبر مى دهد، به مسئله عدالت و تقسيم اموال عمومى به صورت درست، اشاره مىكند. آن حضرت مى فرمايند :
شما را به مهدى(عج) مژده مى دهم آن گاه كه مردمان با هم اختلاف يابند و ناامنى ها و دل نگرانى ها آنان را در برگيرد،بپاخيزد و عدل و داد را در دنيايى كه آكنده از ظلم و ستم گشته، مى گستراند و اموال (دارايىها و امكانات اقتصادى) را بين همه به درستى تقسيم مى كند و اين چنين است كه اهل آسمان و ساكنان زمين از او خشنود مى شوند.()
-عدالت و انتظار
حقيقت آن است كه انسان تنها در جامعه عدل مى تواند هويت و منزلت خويش را پيدا كند و از همه توانمنديها براى رسيدن به كمال و سعادت استفاده كند. رسول اعظم(ص) درباره نقش عدل در جهان هستى اين گونه تعبير مى كند: «بالعدل قامت السموات و الارض».() استوارى و قوام آسمان ها و زمين با عدل موزون بودن، بنا شده است.
رازمندى اين همه مبارزات و قيامهاى گروههاى انسانى بر تحقق عدالت در طول حيات بشرى، همين بوده كه زيست سالم و واقعى فقط در محيط عدل امكان پذير خواهد بود.
اين حقيقت مورد اشاره كلام پيامبر(ص) قرار گرفته است، آنگونه كه از ايشان روايت شده (يا به عنوان سخن ايشان شهرت پيدا كرده است)() كه: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»() .حكومت ممكن است با كفر باقى بماند و دوام داشته باشد،اما ظلم و بيدادگرى آفت جدى آن است.
در تحليل و فهم متن اين عبارت اين گونه به ذهن مى رسد كه جريان كفر بيشتر به حوزه باور افراد مربوط مى شود و چه بسا انسانهايى با گرايشهاى مختلف اعتقادى در كنار هم به صورت مسالمت آميز زندگى كنند با فرض اينكه نسبت به حقوق و اخلاقيات انسانى وفادار باشند ؛ اما ظلم كه بيشتر به حوزه عمل و رفتار ارتباط پيدا مى كند، سلامت نظام زندگى را تهديد مى كند. افراد جامعه را پريشان خاطر مى سازد. عقدههاى روانى در ميان آنان توليد مى كند.
امام على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند كه ايشان بارها اين سخنان را براى مردم بيان مىفرمود: جامعه‌اى كه فرد ضعيف نتواند به آسانى به حقوق خود دست پيدا كند، جامعه‌اى غيرمقدس است.()
هدف اساسى همه پيامبران و مصلحان بزرگ تاريخ، فراهم نمودن جامعه‌اى با محور عدالت بوده در فرهنگ دين، انتظار براى غيبت يافتن چنين آرمانى به عنوان يك عبارت بزرگ شمرده شده؛ يعنى اگر انسانهايى در غوغاي ظلم و بى عدالتى جهان، همواره نگرانى و دغدغه عدالت داشته باشند، عبادتى بزرگ انجام مى دهند، البته اين يك تعارف و شعار نيست، بلكه مقوله‌اى است ارزشمند، گر چه ممكن است در عينيت بخشيدن به آن، همواره با چالشهاى جدى روبه رو بود. عمده آن است كه آهنگ و افق حركت انسان، به سوى عدالت باشد.
به نظر مى رسد اين تعبير كه امام زمان(عج) زمانى خواهد آمد كه دنيا پر از ظلم شده باشد، اشاره به اين حقيقت باشد كه گر چه دورههاى طولانى بر عمر بشر بگذرد، اما بالاخره روزگارى فراخواهد رسيد كه اكثريت آدمها مناسباتى را طلب كنند كه در آن، هيچگونه بى عدالتى وجود ندارد، يعنى جامعه انسانى از همه رنجها و نابرابرىها به ستوه مى آيد و گويا نهاد آن، حضور انسان و رهبرى را مى طلبد تا تيشه بر ريشه ظلم بكوبد و اندوه تاريخى جهان را زايل كند. به اين روايت دقت كنيد: قال رسول الله(ص): «يخرج فى امتى رجل يبعثه الله غياثآ للناس.» پيامبر(ص) وجود نازنين حضرت ولى عصر(عج) را فريادرسى براى مردمان مي‌دانند.()
اميد به تحقق چنين آرمانى در وعدههاى قرآنى و سنت نبوى بيش از هر مكتب و فرهنگ ديگر،پررنگ تر است. اين مؤلفه به صورت مساله انتظار نمود پيدا مى كند: پس انتظار دورانى است كه انسان ها ضمن تلاش و جديت براى انجام وظايف دينى و اخلاقى خود،هرگز گرفتار نااميدى و سرخوردگى نخواهند شد، بلكه همواره سرزنده و با نشاط به سوى آينده‌اى روشن گام بر مي‌دارند.
-بعثت و انتظار
پشتوانه فكرى و اعتقادى اين مساله، باورى است كه قرآن در باب انگيزه و قوام بعثت پيامبران القا مى كند و آن عبارت است از برپايى و توسعه قسط. به اين آيه توجه كنيد: به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم، به انصاف برخيزند.() مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد: قسط (آنگونه كه در مفردات راغب آمده) عبارتست از: بهره‌اى كه بر پايه عدالت به هر كس مى رسد؛ مانند تقسيم به نصف با اين برداشت از معناى قسط ،جامعه‌اى كه پيامبران و در راس آنان پيامبراكرم(ص) در جهت تحقق آن كوشيده اند، جامعه اي است كه اين مفهوم در تمام عرصه هاى آن معنى دار باشد.
پديده‌اى كه در عصر ظهور، مورد وعده الهى در قرآن و روايات قرار گرفته است، بسيار قابل ملاحظه مى باشد كه چرا در جريان انتظار و ظهور موعود اهميت درجه اول به مسئله توزيع عدالت داده شده است.
استاد شهيد مطهرى پاسخ هوشمندانه‌اى به اين پرسش مي‌دهد كه: از مجموعه آيات و روايات استنباط مى شود، قيام مهدى موعود آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است.()
حضرت قائم(عج) به عنوان آخرين ولى، اجرا كننده مهمترين هدف آخرين نبى خواهد بود كه همان عينيت دادن به مفهوم عدالت در شريان جامعه انسانى است. اين به هم پيوستگى برخاسته از متن دين مى باشد كه در بردارنده مفهومى است فراگير براى همه اقوام و ملل تا روزى كه عمر اين جهان مادى به سرآيد.
-نتيجه
1ـ اين كه انتظار پديده اى جدا از مجموعه تعاليم، باورها و فرهنگ دينى جامعه ما نيست و معناى درست آن را بايد مرتبط با كليت دين، فهم كرد.
ـ2 ضرورى است كه حساسيت مسئله انتظار را بيش از پيش باور داشته باشيم و با مديريت مدبرانه،آن را از آسيبها و چالشهاى تزويرگرايانه، نگه‌دارى كنيم و بپذيريم كه در دوران انتظار، تعهدمان بسى سنگين تر از دوران حضور است.
ـ3 با فرض تحقق انتظار سازنده و كارآمد، هم تكليف دينى خود را انجام داده ايم و هم در رسالت تاريخى در برابر آيندگان، انسان هايى تكليف مند جلوه مى نماييم.
4ـ مديريت انتظار بر عهده كسانى است كه به پژوهش در عرصه دين مى پردازند و همچنين همه رسانه هايى كه به گونه‌اى در الغاء و مسائل و مفاهيم دينى تاثيرگذار هستند.
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى .426
. آيت اللّه ابراهيم امينى، روزنامه قدس، 26/6/84 ص .7
. علامه طباطبايى، الميزان،ج 20، ص .355
. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 39 و مسند زيد بن على ص .496
. بحارالانوار،ج 10، ص .90
. الصراط المستقيم،الى مستحق التقديم،ج 2،ص .231
. از جمله موضوعات در توقيع امام(ع): و اما ظهور الفرج، فانه الى الله و كذب الوقاتون، طبرسى،احتجاج،ص .469
. عوائد الايام،ص 187، كافى، ج 1، ص .46
. عوالى اللئالى، ج 4،ص .59
. الاصول السته عشر،ص .151
. شريف القريشى، ص .288
. مجمع الزوائد،ج 7،ص .318
. غيبت نعمانى،ص .200
. طبرسى،احتجاج، ج 2، ص .318
. انتظار در انديشه ها،ص 9، به نقل از تفسير الدرالمنثور، ج 6، .75
. عوال اللئالى،ج 4،ص .103
. امالى، شيخ مفيد، .310
. شرح اصول كافى، ج 9، ص .300
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،ج 7، ص .87
. الحاوى للفتاوى، ج 2، ص ،132جلال الدين سيوطى.
. سوره حديد، آيه 25؛ترجمه مهدى فولادوند.
. قيام و انقلاب مهدى(عج) .64

/

نگاهى به رويدادها

نگاهي به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
16 نظامى آمريكايى در عراق كشته شدند. (16/3/86)
نورى مالكى نخست وزير عراق: سازمان‏هاى جاسوسى مصر، عربستان و تركيه در صدد سرنگونى دولت عراق هستند. (20/3/86)
40 سال بعد از جنگ 6 روزه اسراييل: درخواست مردم جهان، به اشغالگرى اسراييل پايان دهيد. (21/3/86)
پاول، 50 ماه پس از اشغال: شكست آمريكا قطعى است.
زنان مصرى: حجاب مثل نماز واجب است.
پاول وزير خارجه سابق آمريكا: برقرارى امنيت در عراق از طريق نظامى امكان‏پذير نيست.
مقتدا صدر با آيت اللّه سيستانى ديدار كرد. (22/3/86)
اتحاديه اروپا: آمريكا، عراق را به طرف جنگ داخلى مى‏برد. (23/3/86)
تروريست‏ها بار ديگر در حرم عسكريين فاجعه آفريدند. (24/3/86)
هنيه: غزه را از مزدوران تل آويو پاكسازى كرديم. (26/3/86)
ملكه انگليس به سلمان رشدى مرتد لقب «شواليه» داد. (27/3/86)
اعتراض مسلمانان پاكستان به ملكه انگليس؛ سلمان رشدى بايد اعدام شود.
واشنگتن پست: بمب گذارى در سامرا نشانه شكست آمريكاست. (29/3/86)
نورى مالكى از دستگيرى عوامل خارجى و كودتاى نافرجام اشغالگران عليه دولت عراق خبر داد.
انفجار مسجد شيعيان در بغداد 75 شهيد و 130 مجروح برجاى گذاشت. (30/3/86)
كارتر: فتح و حماس را واشنگتن و تل آويو به جان هم انداختند. (31/3/86)
نصراللّه در ديدار دبير كل اتحاديه عرب: از خواسته‏هاى مردم لبنان دست بر نمى‏داريم.
14 تفنگدار ديگر اشغالگران در عراق به هلاكت رسيدند. (2/4/86)
با كشف اسنادى از دفتر محمود عباس، جاسوسى تشكيلات خودگردان براى سيا و موساد فاش شد. (3/4/86)
على شيميايى و 2 همدست ديگر صدام به اعدام محكوم شدند.
سخنرانى مهم و افشاگرانه هنيه نخست وزير فلسطين در غزه: از حق ملت فلسطين كوتاه نمى‏آييم. (4/4/86)
منابع اطلاعاتى رژيم صهيونيستى از دسترسى حماس به اسناد سرى و بزرگترين فاجعه قرن براى اسرائيل خبر دادند. (7/4/86)
120 روستايى در افغانستان بر اثر بمباران ناتو جان باختند. (10/4/86)
اخبار داخلى
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه شيفتگان امام خمينى (ره): التماس نمى‏كنيم، با قدرت حق خود را مى‏گيريم.
رئيس جمهور: جبهه مقاومت اسلامى پيروزى‏هاى تازه‏اى پيش رو دارد.
عرضه بنزين از روز شنبه فقط با كارت هوشمند سوخت انجام مى‏شود. (16/3/86)
وضعيت آماده باش در چند استان جنوبى كشور به خاطر طوفان گونو ادامه دارد. (19/3/86)
با اعتراف به بى‏تأثير بودن تحريم‏ها، پرودى: گروه 8 نمى‏داند با ايران چه كند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى به بيانيه ضد ايرانى 8 كشور صنعتى اعتراض كرد.
مقامات كويتى در ديدار با رئيس مجلس ايران: ما نگران برنامه هسته‏اى ايران نيستيم. (20/3/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور نيكاراگوئه: آمريكا، امروز منفورترين دولت دنياست.
75 درصد سواحل اختصاصى دولت به روى مردم باز شد. (21/3/86)
بدرقه چريك ساندنيست توسط رئيس جمهورى انجام شد. (22/3/86)
وزير خارجه ايران اعلام كرد؛ اولتيماتوم به آمريكا، ديپلمات‏ها را فوراً آزاد كنيد. در صورت عدم آزادى فورى ديپلمات‏ها، ما آمريكايى‏ها را از اين اقدام زشت غيرقانونى عليه كنسولگرى مان پشيمان خواهيم كرد. (23/3/86)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم سمنان: دست در دست هم كشور را مى‏سازيم.
مراجع عظام تقليد در قم فاجعه هتك حرمت و تخريب حرم امامين عسكريين را محكوم كردند. (26/3/86)
رهبر انقلاب: سيا و موساد طراح اصلى فاجعه سامرا هستند.
سه ديپلمات ايرانى چند ساعت پس از بازداشت آزاد شدند.
وزير خارجه ايتاليا: غرور ملى ايرانيان، تحريم‏هاى شوراى امنيت را بى اثر كرد.
برژينسكى: آمريكا بايد تحريم عليه ايران را لغو كند.
راهپيمايى سراسرى در اعتراض به هتك حرمت حرم عسكريين انجام شد. (26/3/86)
با حكم دادگاه كليه امتيازات فارغ التحصيلان دانشگاه هاوايى لغو شد.
آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى به لقاء اللّه پيوست. (27/3/86)
وداع تاريخى مردم با مرجع بزرگ تقليد، آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى صورت گرفت. (29/3/86)
لاريجانى فاش كرد: برخى عوامل داخلى، غرب را به صدور قطعنامه عليه ايران تشويق مى‏كردند. (30/3/86)
فرمانده ارتش در پاسخ به تهديد اخير بوش: نظاميان متجاوز دشمن را زنده نمى‏گذاريم.
وزير خارجه 5 كشور حاشيه خزر در تهران گردهم آمدند.
لاريجانى: در صورت تحريم، گام‏هاى بلندتر هسته‏اى را بر مى‏داريم.
مراسم بزرگداشت آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى با حضور رهبر انقلاب برگزار شد. (31/3/86)
لاريجانى بعد از مذاكره با البرادعى: مرحله جديد همكارى با آژانس مشروط به تفاهم با سولاناست. (3/4/86)
مجلس تصويب كرد؛ انتقال صورى دارايى مسؤولان به ديگرى جرم محسوب مى‏شود.
لاريجانى: تحريم مسير مذاكرات را منحرف مى‏كند.
در همايش سوم تير (سالگرد انتخابات رياست جمهورى و دولت نهم) ره آورد ملت و تجلّى عدالت تحليل شد. سوم تير پلى از 84 به 57.
ايران معاملات تجارى با دلار را متوقف كرد. (4/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار شهردار، مديران شهردارى و شوراى شهر تهران: هماهنگ با دولت لباس خدمت بر تن كنيد. (5/4/86)
رهبر انقلاب با تأكيد بر حمايت ايران از حاكميت كنونى عراق در ديدار رئيس جمهور عراق: ملت‏ها اراده كنند آمريكا به زانو در مى‏آيد.
خشم آمريكا از بهبود فضاى مذاكرات هسته‏اى ايران و اروپا بالا گرفت. (6/4/86)
سهميه‏بندى بنزين، برخوردارى عادلانه از بيت المال است. (7/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و مسؤولان قوه قضائيه: لازمه امنيت اقتصادى برخورد قاطع با مفسدان است.
رئيس سازمان محيط زيست دولت خاتمى خانم دكتر ابتكار: سهميه بندى بنزين بايد در دولت‏هاى قبلى اجرا مى‏شد. (9/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران سراسر كشور: دولت نهم، ارزش‏هاى انقلاب را احياء كرد. (10/4/86)
پس از 1228 سال مردم نيشابور خاطره استقبال از امام رضا(ع) را زنده كردند.
20 درصد كاهش ترافيك و 50 ميليون ليتر صرفه جويى بنزين از آثار مثبت سهميه بندى در 5 روز اول است.
تهران با پيشنهاد جديد هسته‏اى غرب مخالفت كرد.
رهبر انقلاب در ديدار هوگوچاوز رئيس جمهور ونزوئلا: هيبت آمريكا از بين رفته، كشورهاى مستقل با شتاب گردهم آيند. (11/4/86)
وزير نفت: ميزان و نرخ بنزين آزاد بر اساس نياز مردم تعيين مى‏شود.
راكتور نيروگاه اتمى بوشهر تا دوماه آينده آزمايش مى‏شود. (13/4/86)
رهبر انقلاب در جمع پرشور بانوان به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) و روز زن: زن كامل گاه برتر از مرد كامل است. (14/4/86)
اخبار خارجى‏
دروغگويان جهان امروز در آلمان گردهم مى‏آيند. (16/3/86)
ترور بوش در بلغارستان نافرجام ماند. (24/3/86)
كنگره آمريكا، استراتژى بوش را در عراق شكست خورده دانست. (27/4/86)
ارتش آمريكا: حضور در عراق تا 10 سال ديگر ضرورى است. (29/3/86)
ژنرال پاول وزير خارجه سابق آمريكا: در سراسر جهان در حال شكست هستيم. (10/4/86)
درخواست تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش و چنى را محاكمه كنيد، تاريخ عوض مى‏شود. (12/4/86)
حمايت از بمباران هيروشيما وزير دفاع ژاپن را مجبور به استعفاء كرد. (13/4/86)

/

دانستى هايى از قرآن‏

«قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما أنا عليكم بحفيظ» (سوره انعام، آيه 104)
همانا از سوى پروردگارتان بينائى ها (آيات و نشانه ها) براى شما آمده است پس هر كه بينا شد (و ايمان آورد) به سود خويش بينا شده و هر كه كور شد (و ايمان نياورد) به زيان خودش بوده و من نگهبان شما نخواهم بود (تا شما را به زور وادار به ايمان نمايم).
رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى جز تبليغ و رساندن پيامهاى الهى به مردم را ندارد. او با دو بال تبشير و انذار مردم را از باطل مى‏رهاند و به سوى حق دعوت مى‏كند. پس هرگاه رسول خدا احكام را به آنان ابلاغ كرد جاى عذر و بهانه اى براى كسى نمى‏ماند.
بصائر: دلائل و نشانه هائى كه توسط آنها بتوان حق را از باطل تشخيص داد و هدايت را از گمراهى جدا ساخت. در اين آيه شريفه دانش و حق به عنوان بيدارى و بينائى مطرح شده و جهل و گمراهى را كورى خوانده است و اين استعمال مجازى است.
اين آيه مباركه مى‏خواهد به مردم بگويد: آنهائى كه بوسيله اين نشانه ها و دلايل روشن، حقيقت را بيابند و آن را دربرگيرند، به سود خود گام برداشته اند و آنها كه مانند نابينايان از ديدن آن همه دليل و نشانه، خود را محروم ساخته اند، به زيان و ضرر خود اقدام كرده اند.
و ما أنا عليكم بحفيظ: و در پايان آيه، از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام مى‏دارد كه آگاه باشيد من نگهبان و حافظ شما نيستم. وظيفه و رسالت من تنها ابلاغ احكام الهى و تلاش براى هدايت شماست ومن هرگز نمى‏توانم با زور شما را به ايمان دعوت كنم بلكه وظيفه ام تنها بيان منطقى و استدلال حقايق است و تصميم نهائى چه مثبت و چه منفى با خود شما است.
به هر حال شايد مراد از «بصائر»، كليه وسائل پيشرفت فكرى و بصيرت درونى باشد كه خداوند با آنها پيامبران خود را مجهز ساخته و از انسان خواسته است با تعمق و شگرفى در آن آيات و نشانه ها و كتابهاى آفرينش و كتابهاى هدايت بنگرد و به خوبى تأمل و تدبر نمايد تا به دقايق و جزئيات آن پى ببرد و از ميان اين كنكاش ها و جستجوها دريچه هاى شناخت فكرى و روحى و معنوى بر روى وى گشوده شود و او را به سوى صراط مستقيم الهى در مسير زندگى عملى‏اش رهنمون گردد.
و بدينسان بخش اصلى رسالتهاى الهى، پيشرفت و تعالى انسان است كه او را شخصيت و جهش بخشد و نقش واقعى اش را در تنظيم امور زندگى، مشخص سازد تا بر اساس آسايش فكرى و آرامش روانى، همگام با كار و فعاليت و تلاش و بينائى به بالاترين و والاترين درجات سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت برسد.
اينچنين است كه خداوند به او گوشزد مى‏فرمايد: اگر در اين مسير دقت كردى و دريچه هاى نور را بر قلب خود گشودى و با ديده بصيرت بين به حقايق زندگى نگريستى، خود سود برده اى و اگر خداى نخواسته درهاى حق را بر روى خود بستى و ديدگانت را از ديدن حقايق نابينا ساختى، خويشتن را به زيان انداخته اى زيرا خود از ميدانهاى خير و خوشبختى دورى گزيده اى و مانند نابينايان در آفاق زندگى، به بيراهه رفته‏اى. اين است كه در آيه اى ديگر مى‏فرمايد: «فإنّها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور» انسانِ فكر و شعور، نه انسانِ جسد مادى و ناسوتى. انسانِ حركت نه انسان جمود.
اين است برنامه انبيا تا انسان را آزادانه نه با توسل به زور و وضع قانون! به سوى خدا و حق دعوت كند و آنان را در آفاق روح متحرك و با نشاط، جولان بخشد و ضمن پرداختن به نيازهاى فرهنگى‏اش، او را با شناخت، به خدا برساند نه با جبر و زور.
والسلام‏

/

غروب سپيده گشا

-افول يك ستاره
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
در سال 1356ش به دليل افزايش استبداد و گسترش اختناق در ايران، نارضايتىها و اعتراضات مردمى و مخالفتهاى گروهها و جمعيتها با دستگاه ستم فزونى گرفت، از سوى ديگر بيمارى سرطان خون شاه شدت گرفته و چون احتمال داده مىشد به هلاكت برسد تمهيداتى مقدماتى به عمل آمده بود كه تا زمان به قدرت رسيدن فرزندش رضا پهلوى، همسرش فرح ديبا نايب السلطنه گردد، رئيس جمهور آمريكا، جيمى كارتر، در ژانويه سال1977 ميلادى (دى 1356ش) به طور ضمنى گفت: كشورهايى كه در آنها اساساً حقوق بشر ناديده گرفته شود ممكن است از
كمكهاى اقتصادى و تسليحاتى آمريكا محروم گردند. اين مسائل موجب گشت كه شاه تصميم گرفت از روش ديكتاتورى قبلى دست بردارد و اصلاحاتى در نظام قضايى، اجرايى و ادارى انجام داد و به دليل فشار افكار عمومى خصوص سازمان عفو بين‌الملل و كميسيون بين‌المللى قضات از شكنجههاى شديد مخالفين كاست.
روشنفكران و مبارزين سياسى به ارسال و تكثير نامههاى اعتراض‌آميزى پرداختند كه تا آن زمان امكان چاپ آنها وجود نداشت، مقارن اين انتقادها و افشاگرىها و نيز افزايش فشارهاى بين المللى نظير انجمن حقوقدانان و نيز گروههاى چريكى و مذهبى، مسايل و مشكلات اقتصادى و اجتماعى روز به روز حادتر مىگرديد، شاه در
برابر اين واقعيتها و جهت ارضاى افكار عمومى ژستهايى گرفت، در فروردين 1356 براى نخستين بار درهاى دادگاهى كه براى بررسى فعاليتهاى ضد رژيم تشكيل گرديده بود، به روى عموم باز شد، به سازمان صليب سرخ بين المللى اجازه دادند كه از برخى زندانهاى ايران بازديد كنند، شكنجه افراد تا حدود قابل توجهى كاهش يافت، قوانين جديدى كه وضع دادگاههاى نظامى را كه زندانيان سياسى را محاكمه مىكردند تا حدّى بهبود مىبخشيد اعلام گرديد، آثار دكتر على شريعتى كه اخيراً از ممنوعيّت و سانسور آزاد گرديده بود، اكنون در مقياس وسيعى به فروش مي‌رفت. در تير 1356 امير عباس هويدا از سمت نخست وزيرى عزل گرديد و جمشيد آموزگار به جاى او روى كار آمد.()
با وجود اين وضع و بهبود يافتن اوضاع سياسى، رژيم شاه به ضديت با ارزشهاى اسلامى و شعائر شيعه و علماى اسلامى ادامه داد و به شدت نگران آن بود كه نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در اين شرايط چون رودخانه‌اى خروشان گسترش يابد و سيلابهاى ناشى از اعتراضهاى مردمى و نيروهاى انقلابى با هدايت و نظارت امام خمينى بساط او را درهم بريزد، از اين جهت تصميم گرفت جنايت ديگرى را بر كارنامه سياه خود اضافه كند، از اين روى عوامل ساواك براى ضربه زدن به نيروى محركه انقلاب اسلامى در صدد به اجرا درآوردن نقشه‌اى مرموز و مشكوك برآمدند.
آنان به خوبى مي‌دانستند حاج سيد مصطفى خمينى در سفر و حضر همراه پدر و بازوى تواناى وى و برنامه ريز فعاليتهاى انقلابى نيروهاى پيرو امام بود و اگر چنين شخصيت علمى، تأثيرگذار، مقاوم، قاطع و سازشناپذير را از ميان بردارند به تصور باطل خويش به اهداف ذيل دست مىيابند:
ـ1 با از بين رفتن سيد مصطفى ضربه روانى شديد به پدرش وارد مىشود و در نتيجه از مشى قبلى و تقويت و تحريض مبارزان دست بر مي‌دارد.
ـ2 پيشگيرى از خطرهاى بعدى كه امكان دارد اين دانشمند سياستمدار جوان براى رژيم پديد آورد.
ـ3 جلوگيرى از سياسى شدن حوزه نجف كه با اقدامات حاج آقا مصطفى به كانونى براى مخالفت جدّى عليه رژيم پهلوى تبديل شده بود.
ـ4 ايجاد هراس در ميان مخالفان و مبارزان و اين كه از بيم كشته شدن به مخالفتهاى خود با نظام استبدادى پايان دهند يا حداقل كوششهاى سياسى خود را تقليل دهند.()
در صورتى كه نه تنها اين حركت عوامل ساواك بر پيكر انقلاب و قاطعيت امام ضربه و خللى وارد نكرد بلكه باعث سرعت بخشيدن و گسترش نهضت اسلامى شد و زمينههاى فتح و ظفر را فراهم آورد بنابراين با شدت گرفتن فعاليتهاى سياسى و مبارزاتى و تلاشهاى علمى و فرهنگى حاج آقا مصطفى رژيم پهلوى تشخيص داد وجود
اين شخصيت در خارج از كشور و در كنار امام خمينى مانع برنامههاى فاسد و ضد اسلامى اوست، به همين سبب كوشيد او را از ميان بردارد. دليل اين مدعا اظهاراتى است كه در زمان به هلاكت رسيدن تيمور بختيار در عراق از سوى مقامات ايران مطرح شد و طى آن راديو تهران اعلام كرد: دو نفر ايرانى به ايران اسلحه وارد مىكنند كه يكى از آنان سيد مصطفى خمينى است. از همين گفته روشن مىشود كه نظام استبدادى حاكم بر كشور ايران وجود ايشان را بزرگترين قدرت مخالف در بيرون از مرزهاى سياسى مي‌دانسته است.
پس از آن رژيم برنامه ترور اين عزيز را در دستور كار خود قرار داد. حتى گروهى از نيروهاى زبده و ورزيده امنيتى ساواك به بغداد اعزام شدند و مأموريت يافتند تا با حمايت و تحت پوشش سياسى سفارت ايران در بغداد دست به عمليات تروريستى بزنند و همچنين چند شخصيت مستقر در نجف اشرف جزو فهرست آنان بود، از آن كسان يكى هم شهيد سيد مصطفى خمينى بود كه البته دشمنان موفق نشدند نقشه خويش را عملى كنند و اين گروه از هم پاشيد.
شهيد سيد مصطفى خمينى چند ماهى قبل از شهادتش نقل كرده است: به يك شب وقتى از حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين باز مىگشتم در طول مسير به عيادت يكى از علماى نجف رفتم، در آن جا نشسته بودم كه درب به صدا درآمد، پسر آن عالم خبر داد دو نفر آمده‌اند و با شما كار دارند، گفتم بگو بيايند بالا يكى جوان و ديگرى مسن بود، آن جوان سؤالاتى كرد و اخبارى از داخل ايران داد، از جمله اين كه دولت ايران تشخيص داده است كه شما از سرسختترين مخالفان رژيم ايران در خارج كشوريد لذا گروهى تشكيل داده‌اند شما را در نجف ترور كنند. علاوه بر اين موارد عينى ديگرى در آن مقطع روشن مىكند كه مرگ حاج‌آقا مصطفى طبيعى نبوده و رژيم منفور ستم شاهى آن را طرح ريزى كرده بود.()
گويا يكى از اهل كشف و شهود هم اين ضايعه را پيش بينى كرده بود حجةالاسلام و المسلمين امام جمارانى نقل كرده است هم
حاج احمد آقا و هم حاج سيد محمد بجنوردى براى من گفته‌اند، سال 1355 همراه حاج آقا مصطفى به لبنان رفتيم و از آن جا در شهر بعلبك كه از توابع اين سرزمين است گشت و گذارى داشتيم يك بار كه خسته شده و كنار خيابانى نشسته بوديم مردى در كسوت عربها خيلى خاكى و خودمانى و صميمى آمد پيش ما نشست، او با لهجه‌اى عربى خيلى جذّاب و گيرا صحبت مىكرد، آن مرد رو به حاج آقا مصطفى كرد و گفت شما دنبال يك سرى مسايل و اهدافى هستيد كه به زودى پيروزى نصيبتان مىشود و سپس افزود البته آن زمان شما در قيد حيات نمىباشيد و سال بعد در فقدانتان مردم سوگوار مىگردند، حاج آقا مصطفى خواست به آن مرد كمكى بكند ولى متوجه نشد او چطور از آن جمع فاصله گرفت و به كجا رفت.()
حاج آقا مصطفى بعد از مرگ دكتر على شريعتى گفته بود: ساواك فهرستى از پنجاه و شش نفر تهيه كرده كه مرموزانه كشته شوند، من و پدرم نيز جزو اين ليست مىباشيم.() و گويا آن علامه وارسته از طريق يك نوع فراست درونى يا كشفهاى باطنى شهادت خويش را پيشبينى كرده بود چرا كه حضرت امام را وصى خود قرار داد در حالى كه معمولاً پدر، پسر خود را وصى قرار مي‌دهد.()
سرانجام در روز اول آبان 1356، نهم ذيقعده سال 1397 به طرزى مرموز در منزل خود به شهادت رسيد. در حالى كه يك روز قبل از آن حاج آقا مصطفى خيلى شاداب، با نشاط و در نهايت سلامت به سر مىبرد و هيچ كسالتى در وضع مزاجى او مشاهده نمىگرديد، گفته شده كه افرادى با وى ديدار كرده و او را مسموم كرده‌اند.()
-نقشه مرموزانه ساواك
شهادت حاج آقا مصطفى بر حسب قرائن متعدد در محافل سياسى و انقلابى و رسانه‌اى به ساواك نسبت داده شد. در تاريخ كمبريج آمده است: در اواخر اكتبر سال 1977م فرزند ارشد امام خمينى يعنى حاج سيد مصطفى خمينى كه شخصيتى قابل و يار اصلى پدر بود ناگهان در نجف درگذشت،
مرگ او را عموماً به پليس امنيتى شاه نسبت مي‌دادند و در تهران و ساير شهرها تظاهراتى در محكوميت آن چه كه قتل ايشان تلقى مىشد برگزار شد.()
احمد حسين يعقوب در كتاب الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله نوشته است حاج آقا مصطفى كه رابط پدر و انقلابيون ايران و ديگر مناطق بود و نامهها و بيانيهها و اعلاميههاى امام را منتشر مىكرد و از ستونهاى مهم نهضت اسلامى به شمار مي‌آمد در اين ايام فداى توطئه ساواك قرار گرفت و مأموران امنيتى نسبت به قتل او اقدام كردند.() محمد حسنين هيكل نويسنده مصرى نيز در كتابش مىنويسد سيد مصطفى در سال 1977 م توسط ساواك به قتل رسيد.()
دكتر سيد جلال الدين مدنى نوشته است: سيد مصطفى شخصيتى جوان و سازشناپذير مذهبى سياسى به شمار مي‌آمد كه براى رژيم خطرى بالقوه محسوب مىگرديد، وى را بدون اين كه سابقه بيمارى داشته باشد در اتاق خواب درگذشته مىيابند و با توجه به موارد ديگر مرگهاى مشكوكى كه مردم دست ساواك را در آن وارد مي‌ديدند، اين مورد نيز عنوان شهادت يافت و در ايران به تجليل زياد از او پرداختند، اين تجليل تا به آن جا رفت كه رژيم پهلوى را به عكس العمل وارد ساخت، دكتر مدنى در پاورقى كتابش خاطرنشان مىنمايد در دوران رژيم شاه به تعدادى مرگهاى مشكوك برمىخوريم كه آنها را مردم طبيعى ندانسته و هر كدام را جنايتى از ناحيه ساواك تلقى كرده‌اند، جلال آل احمد كه از مخالفين رژيم و فرهنگ مبتذل غربى بود و رژيم از انتشار برخى آثارش جلوگيرى مىكرد در سال 1345 در دهكده ييلاقى خود در شمال ايران به طرزى ناگهانى درگذشت و ساواك دستور دفن فورى او را داد. دكتر سيد باقر كاشانى فرزند آيت اللّه كاشانى از پزشكان متعهدى بود كه عليه رژيم مبارزه‌اى جدّى داشت و براى نيروهاى امنيتى شاه مانع مىتراشيد، او در سال 1350 در تصادف مشكوكى كشته شد، اين حادثه بر بسيارى باور نيامد و كار ساواك ناميده شد، بويژه زدو خوردى كه در مراسم تشييع جنازه‌اش
صورت گرفت نشانه توطئه‌اى از پيش به اجرا درآمده بود. غلامرضا تختى ورزشكار خوش فكر و مورد علاقه مردم كه قهرمان كشتى در ايران به شمار مي‌آمد در سال 1345 اعلام گرديد كه خودكشى كرده امّا چون قبلاً پليس شاه برايش محدوديت هايى انجام مي‌داد و او هم با يك نوع استقلال فكرى زير بار زور نمي‌رفت، كسى انتحار او را باور نكرد و گفته شد دربار شاهنشاهى در كشتنش نقش داشته است.
دكتر حسن ارسنجانى وزير اسبق كشاورزى رژيم پهلوى كه در زمان اصلاحات اراضى وزير كشاورزى بود.() وى در تهيه مقدمات برنامه كودتاى سرلشكر ولى اللّه قرنى دست داشت و به همين مناسبت از طرف دادگاه نظامى ارتش مدتى بازداشت و زندانى گرديد ولى محكوميت نيافت، با اين حال پس از آزادى، جمعيت ازادى را كه او تشكيل داده بود شاه منحل كرد. وى در سال 1342 توسط محمد رضا پهلوى از وزارت عزل گرديد و مدتى سفير كبير ايران در ايتاليا بود، ارسنجانى در سال 1348 درگذشت و مرگ او به دليل سكته قلبى اعلام گشت امّا شهرت يافت به دليل انتقاد به رژيم شاه، به قتل رسيده است.() حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى در تاريخ 26/7/1359 بمناسبت فرا رسيدن سالروز شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى پيامى صادر كرد كه در فرازى از آن آمده بود: برادرم همچون يكى از شهداى قبل از پيروزى انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصيات بارز اين مرد خدا دشمنى پرو پا قرص با شاه و
رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى…بود.()
پزشكان با رؤيت جسد آن مرحوم احتمال قوى دادند ايشان در اثر مسموميت به شهادت رسيده باشد ولى امام خمينى با كالبد شكافى جسد مخالفت كرده آن روح قدسى در توجيه اين كار فرمود: كشف علمى شهادت سيد مصطفى موجب تحريك و خشم حزب بعث مىگردد و در نتيجه بسيارى از طلاب روانه زندان و دچار مشكل خواهند شد، لذا از انجام اين كار ممانعت كردم. هم چنين افراد و اتومبيلهاى مشكوك با شماره پلتيك (سياسى) در مراسم تشييع و تدفين سيد مصطفى شركت داشتند، گفته مىشود يكى از اين افراد سرهنگ اشرفى، از نزديكان شاه بوده است.()
از پاره‌اى گزارشهاى ساواك بر مي‌آيد كه رژيم پهلوى از تلاشهاى سياسى سيد مصطفى به شدت نگران بوده و تمامى ارتباطها و برنامههايش را با حساسيت پيگيرى مىكرده است. در گزارش 15/2/1352 آمده است: ضمن آن كه در حال حاضر عامل اصلى فعاليتهاى خمينى فرزند او مصطفى مىباشد و محتمل است با توجه به تمايلات افراطى قذافى در زمينه مسايل اسلامى خمينى و بعضى از افراد مخالف مقيم عراق، به آن كشور مسافرت كنند.() در خبر 12/11/1351 كه منابع امنيتى رژيم ايران تنظيم كرده‌اند مىخوانيم: در حال حاضر وضع خمينى در عراق به اين ترتيب است كه كليه كارها و فعاليتها در دست پسرش مصطفى افتاده و تمام طرفداران خمينى اطراف پسرش جمع شده‌اند، نظريه: پسر خمينى عالم و اهل دين است متناسب سياسى وى نيز از طرف همكاران تأييد گرديده است لذا به اهميت خبر مىتوان اطمينان نمود.()
در يك سند خيلى محرمانه ساواك كه جزو اسناد طبقه بندى حفاظتى مىباشد اين گزارش ديده مىشود: در سفر حج سال جارى(بهمن 1353) پسر آيت اللّه خمينى در مكه و مدينه مشاهده شد، نامبرده با لباس روحانى در مكه، در مسجد الحرام ديده شد،
چند نفر از اشخاص ناشناس با وى در گفتگو بودند.()
بيشتر نگرانىهاى ساواك از بابت وى، نقش حاج آقا مصطفى در پيوند نيروهاى حوزوى و دانشگاهى مىباشد كه اين تلاش نقشه رژيم پهلوى را كه قصدش تشديد اختلاف بين اين دو قشر بود بر هم مي‌زد و بدين گونه مرگ او را رقم زدند.()
محمد حسن رجبى از مورّخان معاصر يادآور گرديده است: مرگ غير منتظره سيد مصطفى در حالى كه هيچ گونه بيمارى قلبى نداشت نمىتوانست با شروع فعاليتهاى سياسى جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام بدون ارتباط باشد، دليل آنان اين بود كه حاج آقا مصطفى از زمان شروع نهضت در سال 1341 ش در كنار امام قرار داشت و دست راست ايشان محسوب مىشد و يك چهره انقلابى بود كه با روحانيان، روشنفكران و دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت از اين رو ساواك با به شهادت رسانيدن وى كوشيد يك مخالف جدى را از سر راه رژيم پهلوى بردارد و امام را تنها بگذارد.()
-ضايعه‌اى اسفناك
آرى سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگىهايش فرا رسيد، شام آخرين روز مهرماه سال 1356 خانم معصومه حائرى، همسر حاج آقا مصطفى دل درد شديدى داشت كه برايش پزشك آوردند، حاج احمد آقا هم آن شب به منزل برادر آمده ولى شب نماند، از قرار معلوم سيد مصطفى اول شب به خانم خود مىگويد من امشب مهمان دارم و دير مي‌آيم، شما شام بخوريد و بخوابيد، من خودم بعد از رفتن انان همان بالا مىخوابم فرزندشان حسين آخر شب كه به منزل مي‌آيد مىبيند چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح كه مىخواهد برود حرم پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مىكند بعد خادم منزل براى ايشان خاكشير مىبرد و مىبيند آقا سر روى مهر نهاده و در حال سجده است و هرچه صدا مىكند بلند نمىشود، شانه‌اش را تكان مي‌دهد، مىبيند صورت حاج آقا مصطفى كبود گرديده است،
در حال فرياد زدن مي‌دود و معصومه خانم را صدا مي‌زند، او هم احمد آقا را خبر مىكند و آقا را مىبرند بيمارستان، كه پزشكان مىگويند فوت شده است، از آن جا كه تمام بدن حلقه حلقه كبود بود آن نشانههاى مسموميت را در وى ديدند، البته دولت بعثى از اعلام نظر پزشكان جلوگيرى كرد ولى دليل مرگ همان تأثير سمّ بر كبد تشخيص داده شد.()
خانم حائرى در اين باره گفته است: آقا مصطفى شبها مطالعه داشت، آن شب گفته بود اگر ميهمان آمد من درب را باز مىكنم شما بخوابيد، اما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كى رفتند و چه شد صبح زود وقتى براى ايشان صبحانه مىبرند مىبينند در حال نشسته، سرش به پايين خم گرديده است، فوراً رفتم بالا ديدم دستهاى آقا بنفش است و لكههاى بنفش روى سينه‌اش هم مشاهده مىشود كه بلافاصله او را به بيمارستان رسانديم، علت مرگ صد در صد مسموميت بود ولى پزشكان را تهديد كردند تا نظر خود را نگويند.()
حجةالاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى خاطره آن روز را چنين يادآور شده است: آن روز صبح براى تهيه نان بيرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود ديدم ننه صغرى فرياد مىكشد، پاى برهنه مي‌دود و بر سرش مي‌زند، از ديدن اين صحنه بسيار تكان خوردم،نان را به دست كسى دادم و گفتم به خانه‌ام برساند و سراسيمه رفتم ديدم آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيده‌اند، طلبه‌اى آن حوالى بود، به او گفتم
مي‌روى حاج احمد آقا را خبركنى و بگويى خيلى فورى به منزل اخوى سر بزند، او هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسى ايشان را به بيمارستان منتقل كنيم، پزشك كشيك بعد از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفته‌اند، با علائمى كه روى پوست بدنش وجود داشت مشخص بود كه مرگ ناشى از مسموميّت بوده است. حاج احمد آقا وقتى از بيمارستان به منزل رفت متحيّر بود كه چگونه خبر را به امام برساند، او به طبقه بالاى منزل رفت و امام كه متوجه ورودش شده بود پرسيد از حاج آقا مصطفى چه خبر، احمد گفت چيزى نيست، امام دوباره كه پرسيد باز پسرشان جواب نداد، ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام حاج احمد نتوانست خوددارى كند و به گريه افتاد. امام فرمود: اگر مرده بگو، مرگ حق است، ادامه گريه احمد آقا موضوع را براى امام روشن كرد. كسانى كه در آن لحظات سعى مىكردند امام را تنها نگذارند مثل مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه اراكى و آقاى سيد عباس خاتم يزدى از افراد شايسته و اطرافيان رهبر بودند، كه ديدند امام چند لحظه‌اى به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن لاحول ولاقوّة الّا باللّه و انا لله و انا اليه راجعون فرمودند مصطفى اميد آينده اسلام بود، امانتى بود و از دست ما رفت، در آن زمان اين نگرانى وجود داشت كه چنين تحمّل فوق العاده امام خداى ناكرده باعث ناراحتى قلبى ايشان شود و به همين دليل تلاش مىكردند در مجالسى كه جمعيت براى عرض تسليت به حضورشان مي‌رسيدند، فردى ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت را بخواند چون امام نسبت به اين خاندان حساسيت داشتند و اشك مي‌ريختند.()
در پى شهادت حاج آقا مصطفى امام در ياد داشتى چنين نگاشت: بسمه تعالى. انالله و انا اليه راجعون. در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعدة الحرام 1397 مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. اللهم ارحمه و اغفرله و اسكنه الجنة بحق اوليائك الطاهرين عليهم الصلوة و السلام.
با انتشار خبر شهادت آن عامل ربانى
حوزه نجف در هاله‌اى از سوگ و ماتم فرو رفت، درسهاى حوزه تعطيل شد و روحانيت به سوگ نشست. پيكر آن شهيد توسط ياران و شاگردانش به كربلا انتقال داده شد، در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند، بيش از هفتاد دستگاه ماشين حامل جنازه را به كربلا و بالعكس همراهى مىكردند. بدن سيد مصطفى را با آب رودخانه فرات غسل دادند ودر محل خيمه گاه امام حسين(ع) كفن پوش نمودند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع)، ساعت هفت بعد از ظهر همان روز اول آبان 1356 به نجف اشرف باگزدانيدند.
روز دوشنبه دوم آبان (دهم ذيقعده) جنازه آن شهيد در حدود ساعت نه صبح از مسجد بهبهانى كه در آن موقع بيرون دروازه نجف بود آماده تشيع گرديد، امام در اين مكان حضور يافت و پس از مكثى كوتاه و خواندن فاتحه در بخشى از مسير جنازه را همراهى كرد. اصولاً ايشان خيلى كم در مراسم تدفين، نماز ميّت يا تشييع افراد شركت مىكرد و اگر شخص متوفى از افراد برجسته و والا بود شكل شركتشان بدين گونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مىكردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده مىشد، مسافتى را در تشييع جنازه شركت مىكردند و خود را به كنارى كشيده و به منزل باز مىگشتند، آن روز در مراسم تشييع پيكر پاك فرزندشان عيناً همين شيوه را انجام دادند و هيچ گونه امتيازى قايل نشدند، در تمامى آن مراحل همه به رفتار امام خيره شده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحمّل و بدون ذرّه‌اى تزلزل چون كوهى استوار حركت مىكنند.
شب اول دفن پيكر حاج آقا مصطفى امام به منزل فرزندشان آمدند تا به عروس خود اين ضايعه را تسليت گويند، وقتى از درى وارد شدند كه هميشه حاج آقا مصطفى به پيشواز مي‌آمد، عروسشان جلو آمد و گفت چه كار كنم؟ مصطفى كجاست، اين صحنه خيلى ناراحت كننده و اندوهبار بود امّا امام با استقامت ويژه خود اشك نريختند و با حالتى قاطعانه خطاب به خانواده فرزندش فرمودند صبر كنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امام
خطاب به همسر خودشان نيز فرمودند: امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اينكه از ما گرفت، من صبر مىكنم شما هم صبر كنيد و صبرتان براى خدا باشد.
اين جريان اسف‌انگيز نه تنها در حالت روحى و فكرى امام اثرى نگذاشت بلكه نتوانست نظم و برنامه ريزى روز مرّه ايشان را برهم بزند.ايشان ساعتى از روز را براى مطالعه كتابهاى جديدى كه به دستشان مي‌رسيد اختصاص داده بود، در همان ايام كتاب طلوع انفجار حاج سيد جوادى را در دست مطالعه داشت حاج احمد آقا گفته است وقتى امام از تشييع جنازه بازگشت موقع خواندن كتابهاى مورد نظرش بود و همان كتاب طلوع انفجار را گشوده و به خواندنش مشغول گرديد.
تمام اين حالات بيانگر آن است كه امام آنقدر خالصانه در مسير راه درستى كه برگزيده بود گام بر مي‌داشت كه هيچ اتفاقى نمىتوانست دگرگونى منفى در وجودشان پديد آورد. در تمام آن مدت چند جمله كوتاه از امام درباره آن فرزند ارشد و دانشورش شنيده شد يكى همان جمله اول كه مصطفى اميد آينده اسلام بود و ديگرى در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسيار گذرا و كوتاه از كسانى كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده بودند تشكر كردند و در اين مورد كه بسيارى از الطاف الهى را ما متوجه نمىشويم، سخن به ميان آوردند و افزودند خداوند الطاف خفيه‌اى دارد و الطاف جليله‌اى و چه بسا اين اتفاقها از مصداقهاى لطفهاى مخفى خداوند باشد كه ما در وضع كنونى متوجه نمىشويم. امام ثابت كرد مسايل مربوط به مرگ فرزند و دل بستگىهاى عاطفى به هيچ وجه نمىتواند در مسير ايشان مشكلى بوجود آورد، اين واكنش امام دشمن را ناكام كرد و شهادت حاج آقا مصطفى درخت انقلاب را آبيارى كرد و منشأ بركات و تحوّلات فراوانى گرديد.
-امواج خروشان
در هنگام تشييع جنازه پيكر آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، بازار نجف يكپارچه تعطيل گرديد، در صحن مطهر حضرت امام على(ع) آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى بر
پيكر آن شهيد نماز خواند و جنازه در كنار مرقد و بارگاه مقدّس حضرت مولا اميرمؤمنان(ع) به خاك سپرده شد.
شب هنگام امام پس از زيارت حرم مطهر مولاى پرهيزكاران به سراغ مزار فرزند عارف، عالم و فداكار خود رفت و با چهره‌اى گشاده و آرام اعلام فاتحه كرد و در پايان از حاضران خواست براى مصطفايش طلب مغفرت كنند و در آن لحظه كه تمامى ديدگان گريان و اشك ريزان بود امام از سر قبر فرزند دل بندش برخاست و بدون كوچكترين آزردگى و گرفتگى از حاضران تشكر كرد و از آن جا بيرون رفت.()
در رسانههاى جمعى و مطبوعات جهان اين حادثه با تفاوتهايى گزارش گرديده بود، خبرگزارى فرانسه در دوم آبان 1356(24 اكتبر 1977 م) نوشت: جنبش آزادى در ايران طى يك بيانيه كه در پاريس انتشار يافت اعلام كرد مصطفى خمينى فرزند ارشد بزرگترين مرجع شيعيان جهان روز 23 اكتبر به طور اسرارآميزى درگذشته است. خبرگزارى فلسطينى وفا گزارش داد: سيد مصطفى خمينى پسر امام روح اللّه خمينى در نتيجه بدرفتارىهاى پليس مخفى ايران جان خود را از دست داد. روزنامه المجاهد چاپ الجزاير در هشتم دسامبر 1977 م نوشت: مصطفى خمينى فرزند امام روح اللّه خمينى مقام مذهبى مسلمانان شيعه در ايران، به دست ساواك به قتل رسيد. روزنامه ارشاد چاپ كراچى در نوشتارى به قلم سيد حسن عبقاتى در 16 ذيقعده 1397، هفتم آبان 1356 نوشت: مرگ ناگهانى فرزند سعيد و برومند حضرت آيت اللّه العظمى آقا روح اللّه خمينى مرموز و اسرارآميز و صدمه‌اى بس بزرگ براى حضرت آيت اللّه و خسارت جبران ناپذيرى براى دنياى علم و دين است.
در پى شهادت حاج آقا مصطفى از سوى مراجع، علما، مدرسين و طلّاب حوزه علميه قم تلگرام تسليتى صادر گرديد كه در آن آمده بود، ضايعه اسفناك فرزند برومند اسلام حاج آقا مصطفى خمينى موجب تأثر جامعه روحانيت و امت اسلام گرديد و اين مصيبت را به ساحت مقدس ولى عصر و امام خمينى تسليت گفته بود، علماى تهران هم تلگراف
تسليتى براى امام ارسال نمودند وضايعه مزبور را تسليت گفتند، روحانيون مبارز هم در اينباره اعلاميه‌اى صادر كردند.()
در پاسخ به پيامهاى هم دردى علما و مردم، امام خمينى در 21 آبان 1356ش پيام تشكرى صادر فرمود. امام در پاسخ به تلگراف تسليت ياسر عرفات به مناسبت شهادت فرزندشان، ضمن برشمردن مصائب و دشوارىهاى به وجود آمده در زمان طاغوت نوشتند اين مصيبتها در مقابل مصائبى كه بر امت اسلام و مسلمين وارد شده و مىشود ناچيز است، ايشان در پاسخ به تسليت نامه دانشجويان مسلمان خارج از كشور نوشتند: اين جانب از تمام حضرات آقايان كه در اين حادثه اظهار محبت كرده و تسليت داده‌اند تشكر مىكنم.()
در همان روزهايى كه علما و افراد، اين حادثه را به امام تسليت مىگفتند، ايشان مراقب بود در مصائب ديگر با بازماندگان هم دردى كند، چنانچه در آن ايام پيكر ميرزا على آقا نائينى فرزند آيت اللّه ميرزا محمد حسن نائينى را از ايران به نجف آورده بودند، فرزند آن مرحوم گفته است پس از انجام مراسم تشييع و تدفين والدم به محضر امام رفتم تا شهادت فرزندشان را تسليت گويم ولى قبل از آن معظم له به من تسليت گفت.
بيت مرحوم آيت اللّه حكيم جهت عرض تسليت در منزل خدمت امام رسيدند، امام قبل از هر چيز با يك روح آرام و مطمئن احوال آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم (رئيس قبلى مجلس اعلاى عراق) را كه در آن ايام در زندان بعثىها به سر مىبرد از آقاى سيد محمد رضا حكيم جويا شد.()
امام جواب ملت ايران را با صدور پيامى سازنده و ارزنده عنايت فرمود كه در ضمن سپاسگزارى از هم‌دردى مردم و عموم طبقات امت مسلمان ايران خاطر نشان ساخت: ما با گرفتارى عظيم و مصيبتهاى دل خراشى كه داريم نبايد از مصائب شخصى ذكرى به ميان آوريم، آن گاه امام در ادامه درباره نيرنگ اجانب و عمّال آنها و نيز گرفتارىهايى كه سلسله پهلوى براى مسلمانان ايرانى بوجود آورده‌اند اعلام خطر كرد و از عموم مسلمانان و خصوص علما، روشنفكران و دانشگاهيان خواست بطور
جدّى از اسلام و احكام حيات بخش كه ضامن استقلال و آزادى است، دفاع كنند و حقايق را به گوش مجامع بين المللى و بشرى برسانند.()
دكتر مصطفى چمران در يك نطق راديويى گفت جمعى از طلّاب با ديدگانى گريان به محضر امام مي‌روند تا فقدان حاج آقا مصطفى را به معظم له تسليت گويند، پدر مصيبت ديده از آن زارىهاى طلّاب ناراحت مىشود و مىفرمايد: امانتى بود كه خدا به ما داد و از ما گرفت، اين كه گريه ندارد.()
خبرنگار روزنامه فرانسوى زبان لوموند هفت ماه پس از اين حادثه در 16 ارديبهشت 1357 در نجف اشرف از امام خمينى پرسيد: فكر مىكنيد فرزند شما به قتل رسيده است اگر چنين نيست چرا مرگش باعث انفجار و تظاهرات شده است. امام خمينى در جواب وى فرمود: من با قطع و يقين نمىتوانم بگويم چه اتفاقى افتاده است ولى مي‌دانم كه وى شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايى كه به من رسيده است اشخاص مشكوكى آن شب حادثه به خانه وى رفته‌اند و فرداى آن شب فوت كرده است، چگونه؟ من نمىتوانم اظهار نظرى بكنم، نارضايى مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلماً مردم خدمتگزار خود را دوست مي‌دارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مي‌دانند. به دنبال اين جريان هر كشتارى كه رژيم ترتيب داد تظاهرات تازه‌اى را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. امّا مطلب اصلى و
اساسى پسر من نيست، مسأله اساسى عصيان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانى است كه به آنها ستم مىكنند.() ادامه دارد
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ريشههاى انقلاب ايران، نيكى آركدى، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، ص 345 ـ .341
. مجموعه مقالات…، ص .115
. از ايران به ايران، ج 2، ص 31.
. گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيد احمد خمينى) تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1375، ص 167.
. ياد و ياد آوران، نگارش عليرضا خواجوئى، ص 55.
. پا به پاى آفتاب، ج اول، ص .158
. خاطرات آيت اللّه شيخ مرتضى بنى فضل، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 189، جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص .537
. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1375.
. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله، احمد حسين يعقوب، بيروت(لبنان) مؤسسه الغدير، چاپ اول 1420 (2000م)، ص 129.
. ايران روايتى كه ناگفته ماند، محمد حسنين هيكل، ترجمه حميد احمدى، ص .245
. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول 1361، ج دوم، ص 242 و 243.
. فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج اول، ابوالفضل شكورى، ص 239.
. مجموعه آثار يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اسفند 1384، ص 84 ـ 83.
. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، بخش تاريخ بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ج دوم، ص 742 ـ 741.
. راز توفان (ياد نامه آيت اللّه سيد مصطفى خمينى)، ص .175
. همان، ص .176
. همان، ص .177
. همان، ص 32 ـ .31
. زندگينامه سياسى امام خمينى.
. عطر سبز سحر، مجله پيام زن، ش 116، آبان 1380، ص 77.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، روزنامه كيهان، ش 15478، ص12.
. شاهد ياران، آبان 1385، ش 12، ص 44، و نيز بنگريد به پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 91 ـ 90.
. شاهد ياران، همان، ص 44، انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، ص 4، پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 158 و 159؛ صحيفه دل، ج 1، ص 83 و 84، مجله 15 خرداد، ش 15 و 16، ص 122.
. مجله پانزده خرداد، همان، ص 124، صحيفه دل، ص 106، پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 228.
. فصلنامه 15 خرداد، همان ص 128 ـ 127.
. در اين باره بنگريد به اسناد انقلاب اسلامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى چاپ اول 1374، ج دوم، ص 212 و 213 و 388 و 389 و نيز همان ج سوم، ص 232 ـ 229، همان، ج ،4 ص 381 ـ 365.
. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 744، .769
. صحيفه دل، ج اول، ص 84 ـ 83.
. اين پيام در 29 ذى قعده 1397 هـ.ق صادر گرديده و در كتاب نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 537 ـ 534 درج شده است.
. همان، ص .518
. حماسه نوزدهم دى قم (1356)، به كوشش على شيرخانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1377، ص 82 ـ .81

/

دين و مسئله تجدّد و سنّت‏

در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراوانى مطرح مى‏شود گاهى گفته مى‏شود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگى مى‏كند و در جهان مدرن بايد سنّت‏ها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح مى‏شود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايى براى آن نيست يا خير؟ براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادى تصورى مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.
معانى سنّت و تجدّد
سنّت گاهى به معنى روش گذشتگان است و گاهى به معناى عادت. و تجدّد هم گاهى به معناى روشى است كه با علم و تكنولوژى همراه باشد و گاهى به معناى ره‏آوردى است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشرى مى‏شود.
در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناى عادت و روش را از سنّت به معناى طريقه و روش الهى و انبياء و اولياء او جدا كرد.
سنّت به معناى عادت‏
اگر سنّت به معناى عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم ره‏آوردى داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمى يكى از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زده‏اند از خود مقاومتى سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بى‏جاست اما آنهايى كه عادت را پديده خاصى مى‏دانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطه‏اى ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مى‏پذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انسانى كه از مرز تعادل مى‏گذرد و دچار افراط يا تفريط مى‏شود در واقع جاهل به حقيقت است: لاترى الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناى عادت چيزى نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.
سنّت به معنى طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد
سنّت به معنى طريقه و روشى كه خدا در نظام عالم و آدم دارد – و به عبارت ديگر: سنّت تكوينى و تشريعى خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآورى به طور كلى هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضى سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آن‏ها مى‏گويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.
متجدّد چيزى جز طبيعت را حق نمى‏داند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غير الهى، كه مخالف قانون طبيعى باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آن‏هايى كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهى به مخالفت بر مى‏خيزند از اين رو به طور طبيعى متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محورى محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانونى كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهى و خواه غير الهى» باطل است لذا اگر ره‏آورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزى كه باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت.
بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اين‏ها مكتب يا افراد و گروهى كه حامى سنّت الهى هستند بايد ساقط شوند.
براى جواب اين مطلب بايد مسئله را عميق‏تر و از ريشه بررسى كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاى آن‏ها كه مى‏گويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه مى‏گويند: كسى سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاى او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه مى‏توان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهى است. حكمت الهى مى‏گويد: چيزى موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومى دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعى از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مى‏شود، نه اين كه يك شى‏ء مشخصى باشد. قهرا چيزى كه وجود شخصى خارجى و عينى ندارد و يك مفهوم جامعى است كه از حقايق خارجى انتزاع شده است، نمى‏تواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعى از قبيل گياهان و سنگ‏ها و امثال آن‏ها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چيزى كه تحوّل‏پذير است و متبدل مى‏شود، هستى او عين ذات او نبوده و مالك هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عين ذات او باشد و چنين حقيقتى بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى كه بالذات است دين و فلسفه الهى او را خدا مى‏داند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نمى‏كند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.
طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانينى كه مطابق با طبيعت است حق‏بالغير است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغير مى‏آورد.
اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولى حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت مى‏كند و سنّت دست تجدد را مى‏گيرد و مى‏گويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعى را مبدء فراطبيعى آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.
قرآن مى‏فرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعنى هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقى مى‏شود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبه‏اى از مراتب عالم خلقت كه سكوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازل‏ترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسى خود را با نازل‏ترين درجه هستى سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان مى‏تواند از سكوى طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.
اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازل‏ترين مرحله هستى معطّل كرده است به مراتب عاليه هستى راه نمى‏يابد. در بيانات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا على اللّه انه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگى عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمى جز همين عالم، معصيت نمى‏شود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهى و لقاء اللّه نايل نمى‏گردد.
بنابراين كسى كه در طبيعت مطالعه مى‏كند و علومى از قبيل گياه‏شناسى يا معدن‏شناسى يا جانورشناسى يا اخترشناسى را فرا مى‏گيرد. گرچه اين علم‏ها حق است ولى اين حق در مرحله نازل علمى است.
علم واقعى و برين، علمى است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهره‏گيرى از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته مى‏شود طبيعت حق است مدعاى صحيحى است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.
اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسى مى‏تواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انسانى كه زبان حال و مقال وى اين است كه:
يك شمه زفقر خويش اظهار كنم‏
چندانكه خدا غنى است من محتاجم‏
حق ندارد درباره طبيعت اظهار علم قطعى، جامع و كامل كند و به استناد آن قانون گزارى نمايد بلكه تا خداست كه علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مى‏كند و از آن خبر مى‏دهد.
اينكه گفته‏اند هر سخنى كه مخالف طبيعت باشد باطل است اين هم سخنى حق است براى اين كه طبيعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبيعت فقط طبيعت آفرين است و بس.
اگر ثابت شد كه طبيعت يك موجود گسيخته و گسسته از فراطبيعت نيست و اگر ثابت شد كه طبيعت و فرا طبيعت گسيخته از ذات اللّه نيستند كسى مى‏تواند از اين مجموعه خبر بدهد كه هم از طبيعت و هم از فرا طبيعت و هم از پيوند ناگسستنى طبيعت و فرا طبيعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست.
دين قانونى است كه مطابق با نظام آفرينش عمومى و سرشت انسانيت است كه براى تبيين روابط صحيح انسان‏ها با مبدء هستى و با يكديگر و رابطه انسان با طبيعت و تبيين صحيح رابطه انسان با گذشته و آينده تاريخ و همچنين ارتباط او با آينده قطعى وى مثل برزخ و قيامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراين همان طورى كه قوانين طبيعت سنّت‏هاى الهى هستند. دين هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشه‏اى از سنن الهى است، زيرا اگر عقل تجريدى يا علم تجربى به مطلب صحيحى رسيده است انجام آن كار يا واجب نفسى است و يا واجب غيرى و مقدمى و لذا فراگيرى آن و هم گامى با آن لازم است.
اگر كسى عالم طبيعت شناس بود، او در حدّ خويش يك مفسّر كتاب تكوينى خداست، چنان كه مفسّر قرآن مفسّر كتاب تدوينى خداست .
اين كه بعضى گفتند: عالمان طبيعت، مغيّر طبيعتند نه مفسّر طبيعت، اين سخن صحيح نيست، زيرا همانطورى كه افرادى مفسّر كتب تدوينى هستند، عالمان علوم طبيعى هم مفسّر طبيعت خواهند بود گرچه او مى‏پندارد كه طبيعت را تغيير مى‏دهد و حال اين كه در واقع او عادت‏هاى فردى يا قومى را تغيير مى‏دهد زيرا او براى ايجاد تحول در عين حال از قوانين علمى استفاده مى‏كند، يعنى در چهارچوب سنّت‏هاى الهى به ايجاد تحول مى‏پردازد، ولى گوينده اين سخن چون بين عادت و سنّت خلط كرد و عادت را همان سنّت پنداشت مى‏گويد: من سنّت را تغيير دادم و حال اينكه سنّت الهى تغييرناپذير است «ولن تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنّة اللّه تحويلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقيمى است كه ذات اقدس اله، آدم و عالم تكوين را بر آن اساس آفريده و اداره مى‏كند از اين رو تغييرى در آن راه ندارد.
و به عبارت ديگر اجزاء عالم، ارتباط و پيوند حقيقى با هم دارند. مثل پيوند بين حلقات رياضى كه نمى‏شود آن‏ها را جابجا كرد، نه اين كه پيوند آن‏ها صناعى باشد چنان كه مصنوعات بشرى قابل تغيير مى‏باشند، چون پيوند آن‏ها صناعى است نه حقيقى. هر گونه تحوّلى كه در جهان خارج رخ مى‏دهد گرچه به حسب ظاهر تفسير ساختار كوه، دشت، دريا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست.
در سنّت‏هاى اجتماعى هم بين عادت و سنّت خلط مى‏شود.
از اين رو گاهى تغيير عادت را به حساب تغيير سنّت مى‏گذارند و حال اين كه عادت‏هاى اجتماعى از قبيل نظام سرمايه دارى يا نظام فئودالى كه عادت اجتماعى هستند، تغيير پيدا مى‏كند و عادتهاى ديگرى جاى آن را مى‏گيرد.
پس سنّت را كه همان فعل رياضى الهى است، نمى‏توان تغيير داد گرچه عادت را مى‏توان تغيير داد. چنان كه نظام ارباب و رعيتى يا نظام سرمايه دارى را مى‏توان تغيير داد.
بنابر اين اگر هر كدام از سنّت و تجدد درست تفسير شود هرگز بين تجدد و سنّت مخالفتى نيست. اين طور نيست كه هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد يا هر چه كه رنگ كهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلكه هر ره‏آورد نو را با اجتهاد پويا مورد بررسى قرار مى‏دهد تا حق و صدقش را مشخص كند و همچنين حكيم الهى قانون تازه را در ميزان حق كه عقل متقن و برهانى است ارزيابى مى‏كند تا آن چه كه حق است پذيرفته و به كار ببندد. چنان كه اگر همان عالم طبيعى معيار شناخت را محدود به حس و تجربه نكند. بلكه عقل تجريدى را هم معيار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زير پوشش براهين كلى قرار مى‏دهد و حق و صدق آن را مشخص مى‏كند.
نتيجه‏گيرى
با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مى‏شود سنّت همان قوانين الهى هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نمى‏كند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دين هم از سنّت‏هاى خداوند است. انبياء الهى سنّت‏هاى الهى را تفسير و تشريح مى‏كنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آن‏ها سوگند ياد مى‏كند و اگر طبيعت باطل مى‏بود، خدا به آن‏ها سوگند ياد نمى‏كرد.
دين يك حالت شخصى نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشه‏اى از خلقت مى‏داند از آن به عنوان سكويى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.
عمل كرد حوزه‏ها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آن‏هاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه مى‏كند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشى و شناخت معارف دينى به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اين‏ها در كنار هم به سوى هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهى حركت كنند. و به مقام لقاء الهى بار يابند.
سنّت در قرآن
در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معنى طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان مى‏آيد تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود.
الف: سنّت الهى
در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّت‏هاى تكوينى و تشريعى است.
خصوصيت سنّت الهى مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد – البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمينى ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكانى است، زمامش به دست خداى سبحان است – «سبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء»؛(6) منزّه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزى نيز در اختيار او است: «تبارك الذى بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبرى مى‏كند «انّ ربّى على صراط مستقيم» كارهاى خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاى خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا مى‏كند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهل‏پذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغييرپذير است و نه تحويل‏پذير نه كم و نه زياد مى‏شود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمى‏يابد.
سنّت تشريعى خداوند
آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهى در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدوينى درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهى تشريعى تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهى است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.
ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)
مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آن‏هاست.
لزوم پيروى از سنّت الهى و سنّت معصومين (عليهم السلام)
وظيفه امت اسلامى پيروى از سنّت الهى و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست مى‏كنيم «واجعلنى مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروى نماييم.
سنّت‏هاى جاهلى‏
مقابل سنّت و طريقه الهى ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّت‏هاى كهنه و چه سنّت‏هاى تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.
از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزى نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخى از سنّت‏هاى كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينت‏هاى خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّت‏ها و روش هايى كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن بايد با سنّت الهى سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهليت كهنه است و نه جا براى جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطل‏هاى نوظهور است پس قرآن هم سنّت‏هاى جاهلى را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازه‏هايى كه مخالف دين‏اند ابطال خواهد كرد.
ناروايى تغيير در سنن حسنه‏
در بيان نورانى على (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببرى.
بنابر اين سنّت‏ى كه برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّت‏ى كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدى كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزى را از قداست ساقط مى‏كند و نه نوظهور بودن چيزى باعث تقديس او مى‏شود.
بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّت‏ها و تجدّدها راارزيابى نمايد.
مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟
اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براى شما ترازويى فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.
لزوم كارشناسى معيار حق و باطل‏
اگر ميزانى هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را مى‏سنجند كارشناسى لازم دارد، همان طورى كه سنجيدن هر چيزى كارشناس مناسب با خود را طلب مى‏كند، پس بايد انسان محققى بود كه با كارشناسى امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت مى‏سنجند در دنيا هم بايد انسان حق‏شناسى وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابى كند تا حق را شناخته و به وادى تيه باطل گرفتار نشود.
پى‏نوشت‏ها:
1 – نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.
2 – سوره بقره، آيه 147.
3 – نهج البلاغه، قصار 385.
4 – سوره فاطر، آيه 43.
5 – سوره هود، آيه 56.
6 – سوره يس، آيه 83.
7 – سوره ملك، آيه 1.
8 – سوره فاطر، آيه 43.
9 – زيارت امين الله.
10 – سوره احزاب، آيه 33.
11 – سوره سبأ، آيه 49.
12 – نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.
13 – سوره اسراء، آيه 35.
14 – سوره اعراف، آيه 8.

/

سخنان معصومان عليهم السلام‏

* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ: حَقَّت مَحبَّتى لِلَّذينَ يَتَزاوَرُونَ مِن اَجلى وَحقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَناصَرُونَ مِن اَجلى وَحَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَحابُّونَ مِن اَجلى وَ حَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَباذَلُونَ مِن اَجلى».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 286)
خداوند متعال مى‏فرمايد: كسانى كه به خاطر من از يكديگر ديد و بازديد مى‏كنند (به زيارت يكديگر مى‏روند) و كسانى كه به خاطر من يكديگر را يارى مى‏كنند و كسانى كه به خاطر من يكديگر را دوست مى‏دارند و به يكديگر محبّت مى‏كنند و كسانى كه به خاطر من به يكديگر بخشش مى‏كنند، مستحقّ محبّت من هستند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَثَلُ اَلاَخَوَينِ اِذا التَقَيا مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ اِحديهُمَا الاُخرى وَ مَاالتَقَى المُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللّهُ اَحدَهُمَا مِن صاحِبِهِ خَيراً».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 285)
مَثَلِ دو برادر دينى كه يكديگر را ملاقات مى‏كنند مانند دو دستى است كه يكى ديگرى را مى‏شويد، و وقتى دو مؤمن با يكديگر ملاقات مى‏كنند خداوند از يكى به ديگرى خير مى‏رساند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اَلزِّيارَةُ تُبنِتُ المَوَدَّةَ»
(سفينة البحار، ج 1 ص 567)
ديدار، دوستى آور است.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«الزّائِرُ اَخاهُ المُسلِمَ اَعظَمُ اَجراً مِنَ المَزوُرِ»
(ميزان الحكمة، ج 4، ص 297)
آن كه برادر مؤمن خود را ديدار مى‏كند پاداشى بزرگتر از شخص ديدار شده دارد.
حديث قدسى:
«اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَلَيسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاىَ زارَ وَثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة»
(سفينة البحار، ج 2، ص 567)
هر مسلمانى كه به ديدار مسلمانى برود او را نه، بلكه مرا زيارت كرده است و پاداش او بر عهده من، بهشت است.
* امام صادق عليه السلام:
«تَزاوَرُوا فَاِنّ فى زِيارَتِكُم اِحياء لِقُلُوبِكُم وَ ذِكراً لِاَحاديثِنا وَ اَحاديثُنا تُعطَّفُ بَعضُها عَلى بَعضٍ فَاِن اَخَذتُم بِها رَشَدتُم وَ نَجوتُم وَ اِن تَرَكتُمُوها ضَلَلتُم وَ هَلَكتُم فَخُذُوا بِها وَ اَنَا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ»
(بحار، ج 74، ص 258)
به ديدار يكديگر برويد كه بى‏گمان اين ديدارها زنده كننده دلهاى شما و ياد كردى از سخنان ماست و سخنان ما شما را به يكديگر مهربان مى‏سازد و اگر بدان عمل كنيد ره مى‏يابيد و رهايى پيدا مى‏كنيد واگر آن را كنار نهيد، ره گم مى‏كنيد و نيست مى‏شويد. پس آن را فراپيش گيريد كه من ضامن نجات و رهايى شما هستم.
* امام صادق عليه السلام:
«مَن زارَ اَخاهُ فِى اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ قالَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ اِيّاىَ ذُرتَ وَثَوابُكَ‏عَلَىَّ وَلَستُ اَرضى لَكَ ثَواباً دُونَ الجَنَّةِ».
(اصول كافى، ج 2، ص 176)
هر كه به خاطر خداى عزّ و جلّ با برادر خود ديدار كند. خداوند عزّ و جلّ فرمايد: تو در حقيقت مرا ديدار كردى و پاداش تو بر عهده من است. و من به پاداش كمتر از بهشت براى تو راضى نمى‏شوم.
* امام صادق عليه السلام:
«مازارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المَسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِلّهِ اِلاّ ناداهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اَيُّهَا الزّائِرُ طبتَ وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ». (اصول كافى،ج‏2، ص 177 ح 10)
هيچ مسلمانى برادر دينى‏اش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمى‏كند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مى‏دهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار و گوارا باد.
* امام هادى عليه السلام:
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً» (بحار، ج 74، ص 353)
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هرچند كوتاه و اندك باشد.

/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

در شرايطى كه مكتب ماركسيسم، فروپاشيده است و فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب نيز به گوش مي‌رسد، حركت اسلامى روز به روز در حال گسترش است و انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك اين مكتب فكرى بزرگ بايد عوامل پيشرفت و ايستادگى خود را بيش از پيش تقويت كند.
ملت ايران با تمام وجود بر سر بيعت خود ايستاد و نتيجه اين ايستادگى هم تحقق وعده الهى و استقرار حاكميت دينى در ايران بود.
استمرار ايستادگى و وفاى به اين بيعت قطعاً كمك الهى را همانند گذشته در پى خواهد داشت.
حركت اسلامى كه به بركت پيروزى انقلاب اسلامى و در آن شرايط سخت شروع شد، با وجود توطئهها و طوفانهاى گوناگون، به بركت ايستادگى و كمكهاى الهى روز به روز قدرتمندتر شد و اكنون ديگر نامى از مكتب ماركسيسم نمانده است و مكتب ليبرال دموكراسى نيز با همه هيمنه سياسى، اقتصادى و نظامى خود، در مقابل جهانيان به زمين خورده است.
انقلاب اسلامى دو مدعى بزرگ ايدئولوژيك داشت كه يكى از آنها ماركسيسم و ديگرى ليبرال دموكراسى غرب بود كه بر اساس انديشهها و افكار خود براى مسائل دنيا برنامه‌ريزى مىكردند.
اين مكتب براى خود ادعاها و شعارهايى داشت كه باختند و در نهايت شكل و ظاهر باقيمانده از ماركسيسم مانند يك تار عنكبوت در فاصله زمانى كوتاهى از هم فروپاشيد و از بين رفت.
با فروپاشى ماركسيسم، مكتب ليبرال دموكراسى غرب دچار وسوسه سلطه تك قطبى بر جهان و پيشبرد سياستهاى خود بدون وجود رقيب شد و همه دنيا را در اختيار خود مىپنداشت.
ادعاهاى سياسى و شعارهاى دروغين حقوق بشر و دموكراسى اين مكتب در گوانتانامو، ابوغريب، حمله به عراق، حمله به افغانستان، و بمباران مناطق مختلف بر ملا شد و امروز نيز حباب كاذب حاكميت پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آنان به آسمان بلند شده است.
امروز حباب كاذب پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آن به آسمان بلند شده و خود آنها مىگويند دوران حاكميت مطلق آمريكا به پايان رسيده است.
در چنين شرايطى بايد عوامل اصلى پيدايش انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك حركت اسلامى و استمرار آن يعنى ايمان الهى، روحيه اميد به آينده و روحيه كار و تلاش را بيش از پيش تقويت كرد.
تقويت اميد به آينده در ميان مردم به ويژه جوانان يكى از نيازهاى اصلى در بخش فرهنگ عمومى است كه امامان جمعه در اين زمينه مىتوانند تأثيرگذارى بالايى داشته باشند.
برخى تلاش دارند تا به هر بهانه‌اى مردم را نااميد و ذهن آنان را از حركت اصلى غافل كنند.
انقلاب اسلامى با قدرت و قوت به پيش مي‌رود و ممكن است برخى از اشكالات هم وجود داشته باشد اما عدّه‌اى تلاش دارند تا بگويند اين قطارى كه پرقدرت در حال حركت است، از خط خارج شده و يا در حال عقبگرد است در حاليكه اين گونه القائات خلاف واقع است.
بايد فرهنگ صرفه جويى و قناعت، فرهنگ مسئوليت پذيرى، وجدان كارى، روحيه ايثار، روحيه سخت كوشى، فرهنگ تعاون و همكارى، انضباط فردى و اجتماعى، احترام به قانون، الگوى خانواده ايرانى اسلامى، سنت ازدواج ساده و آسان، ترويج ازدواج به هنگام، ترويج محافل دينى فرزندان به عنوان نمونههايى از فرهنگ غنى اسلامى در ميان مردم گسترش يابد.
حضور در مساجد و ارتباط با علما و همچنين اشراف و نظارت بر نزديكان نيز بايد مورد توجه ائمه جمعه باشد. (23/7/)87
امام خمينى ثابت و استوار حضرت رضا سلام اللّه عليه مهمان ما ايرانيها
اين عيد سعيد به همه ملتها خصوصاً ملت ايران و … انشاء اللّه مبارك باشد خداوند انشاءاللّه شما پيروان اسلام را حفظ كند كه در راه اسلام، در راه ملت خودتان كوشش كنيد انشاء اللّه…
ماو شما پيروان مكتبى هستيم كه اين مكتب، ائمه هدى عليه السلام جريان دهنده او بودند بعد از رسول خدا و حضرت رضا سلام اللّه عليه كه مهمان ما ايرانىها هست و ما مفتخريم به اين كه زير سايه ايشان هستيم، مجرى اين بودند. ماها پيروان آنها هستيم و پيروان آنها بايد لااقل يك پرتوى از آن چيزى كه آنها داشتند تحصيل كنند و دقت كنند و كوشش كنند كه تحصيل بكنند. آنها تمام عمرشان را صرف كردند براى اسلام، تاريخ، از پيغمبر اسلام آن طور نقل مىكند، از ائمه هدى هم نقل مىكند كه اينها دايماً مشغول مجاهده بودند، علاوه بر آن مجاهدات معنوى كه فوق طاقت ماهاست، مشغول مجاهده بودند براى تحكيم مبانى اسلام و كوتاه كردن دست كسانى كه به ملتها ظلم مىكنند، منتها هر كدام به آن مقدارى كه آن وقت قدرت داشتند. و مع الأسف نگذاشتند كه آن قدرتى كه بايد براى آنهاحاصل بشود تا ما طعم او را بچشيم و بتوانيم تبيعت كنيم. اما امروز ما در يك كشورى هستيم كه به حسب واقع و به حسب ادعاى همه ماها كشورى است كه اسلامى است و براى اسلام خدمت مىشود، اين يك وظايفى دارد كه ما بايد در آن وظايف كوشا باشيم، وظيفه‌اى كه از همه وظايف بالاتر است اين است كه اخلاص داشته باشيم براى كارهايى كه مىكنيم.شما گمان نكنيد كه اتكاء به ماوراى خدا براى ما بتواند يك كارگشايى بكند، اتكاء به خدا بكنيد. اگر ما يك روز اتكاء خودمان را از خدا برداشتيم و روى نفت گذاشتيم يا روى سلاح گذاشتيم، بدانيد كه آن روز، روزى است كه ما رو به شكست خواهيم رفت.شما امروز بحمداللّه موجب سرافرازى ملت ايران شديد و ملت ايران هم موجب سرافرازى اسلام. و اخلاص پيدا كنيد و در كارهاى خودتان، اتكاء خودتان را به خداى تبارك تعالى قوى كنيد كه نصر و نصرت بدون اتكاء او حاصل نمىشود.
شما ملاحظه مىكنيد الآن قدرتهاى بزرگى كه اتكاء دارند به آن سلاحهاى عجيب و غريب خودشان، خودشان در اضطراب دارند زندگى مىكنند، گمان نكنيد كه كاخ سفيد و…الآن آرام نشسته‌اند و با وضع آرام زندگى مىكنند و اين اضطراب براى اين است كه آنها تبع شيطان هستند و شيطان نمىگذارد كه طمأنينه پيدا بشود در قلب انسان.
و من به شما سفارش مىكنم كه بعد از اخلاص، اتحاد را، وحدت را، اگر اخلالى به اين وحدت شياطين پيدا بكنند و بتوانند اخلال بكنند به وحدت شما… بدانيد كه شما گرفتار آن “كيد” شيطانى شديد و شكست همراهش است.
حفظ جمهورى اسلامى يك فريضه است بر همه ما و ما اگر چنانچه اين فريضه را به درستى بخواهيم انجام بدهيم، بايد همه با هم همراه باشيم. (28/4/)65

/

غدیر و اکمال دین

غدير در يك نگاه
“غدير” در لغت به تالاب و آبگير گفته مىشود كه آب باران و سيل در آن جمع مىشود() و “غدير خم” آبگيرى است بين مكه و مدينه در ناحيه “جُحفه” واقع در دو ميلى جحفه كه چشمه‌اى در آن مي‌ريخته و ماجراى ابلاغ ولايت على(ع) در آنجا واقع شده است.()
در آخرين سال عمر پيامبراكرم(ص) مراسم حجةالوداع با شكوه هرچه تمامتر با حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد. قلبها در هاله‌اى از نور و معنويت فرو رفته و لذّت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.
ياران پيامبر(ص) كه عدد آنها را 90 تا 124 هزار نوشته‌اند، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ، در پوست نمىگنجيدند. اين مجموعه تنها از مردم مدينه نبود، بلكه مسلمانان نقاط مختلف جريره عربستان براى كسب اين افتخار تاريخى بزرگ، حضرت را همراهى مىكردند.
بعد از پايان مراسم، در روز پنج شنبه سال دهم هجرت كاروان به سرزمين جحفه و بيابان خشك و سوزان غدير خم رسيد. اين نقطه در واقع چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مىكند، راهى به سوى مدينه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مي‌رود و در همين جا بود كه مىبايست آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد.
خورشيد از نصف النهار گذشت و مؤذّن پيامبراكرم(ص) با صداى اللّه اكبر، مردم را به نماز ظهر دعوت كرد و مردم به سرعت آماده نماز شدند، ولى داغى هوا به قدرى زياد بود كه عدّه‌اى مجبور شدند كه قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى خود بيفكنند.
بعد از پايان نماز، پيامبر اكرم(ص) بر فراز منبرى از جهاز شتر قرار گرفت تا پيام مهمّ و تازه الهى را به مردم برساند.
آن حضرت بعد از حمد و ثناى الهى و گرفتن اعتراف از مردم بر انجام امر رسالت و تبليغ آن و بيان حديث ثقلين و… غدير و اكمال دين
دست على(ع) را بالا برد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه؛هر كس من مولا(و رهبر) او هستم، على مولا (و رهبر) اوست.» و اين سخن را سه بار و به گفته برخى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن آيه «اكمال» نازل شد و مراسم بيعت با امير مؤمنان(ع) به عنوان ولى و جانشين پيامبر اكرم(ص) انجام گرفت.()
آيه اكمال
«اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً؛() امروز كافران از دين شما نااميد شده‌اند. بنابراين، از آنها نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را براى شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام براى شما دين و آيين باشد.»
شرح واژههاى آيه
“يوم” در چهار معنا استعمال شده است:
.1 مدّت زمانى كه از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشيد ختم مىشود. بنابراين معناى يوم در مقابل ليل است مانند: «يوم سبتهم»() و «فعدّةٌ من أيّام اخر»().
.2 به معناى مجموع شبانه روز، مانند نماز يوميّه.
.3 به معناى عصر، روزگار و برهه‌اى از زمان، همچون: «تلك الايّام نداولها بين النّاس».()
.4 به معناى مرحله، چنان كه درباره خلقت آسمان و زمان فرمود: «فى ستّة أيّام».()
الف و لام “اليوم” در آيه اكمال، براى عهد است و اشاره به روز معيّن و مشخّصى دارد كه نزد گوينده و شنونده معلوم است. بدين ترتيب، واژه “اليوم” به معناى امروز در مقابل ديروز و فردا مىباشد و “اليوم” دوم تأكيد و تكرار آن براى اهميت آن روز بزرگ است.
“تمام” شدن يك چيز بدين معنى است كه به جايى برسد كه تمام اجزاى آن بدان ملحق شود و احتياج به چيز ديگرى نداشته باشد، در حالى كه ناقص، به اشياى خارج از خودش احتياج دارد.()
“كمال” شىء به اين است كه به جايى برسد كه غرض از آن شىء حاصل شود.()
“دين” در لغت به معناى خضوع و انقياد در برابر برنامه و مقررات معين است() و در اينجا بر مجموعه احكام و معارفى اطلاق غدير و اكمال دين
شده كه از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان او باشد.
اسناد اكمال به دين نشان مي‌دهد كه چيزى به اين مجموعه اضافه شده است وليكن از سنخ ساير اضافات نيست، بلكه از امورى است كه تغيير اساسى در دين ايجاد كرده و آن را از جهت عمودى پيش برده است.
ذكر كلمه “لَكُم” براى اشاره به اين است كه در اكمال دين، منفعت و مصلحت مكلّف ملاحظه شده است.
نعمت مطلق و مشروط
نعمت بيانگر نوع خاصى از برخوردارى و خوشگوارى است كه گاهى مشروط است، مانند تمام موجودات هستى كه در خدمت انسان اند تا در مسير سعادت از آنها استفاده كند و چنانچه در اين مسير قرار گرفت، نعمت است و گرنه نقمت است، ولى ولايت الهى و ولايت اولياى او، نعمت مطلق است كه هميشه نعمت است و هرگز نقمت نخواهد شد؛ زيرا اگر اين نعمت براى كسى وجود داشته باشد، حتماً مايه تقرّب و بلكه عين تقرّب است.()
اضافه “نعمت” به ضمير متكلّم “ى” كه به خدا بر مىگردد، حكايت از شرافت اين نعمت
مىكند. “رضيت” از ماده “رضى” است و آن به معناى موافقت و تمايل داشتن نسبت به چيزى است و مفسّران آن را به معناى اختيار و برگزيدن دانسته‌اند.()
“اسلام” از ريشه “سلم” مقابل خصومت و به معناى موافقت شديد ظاهرى و باطنى است، به گونه‌اى كه هيچ اختلافى وجود نداشته باشد.()
اليوم” كدام روز است؟
آنچه از آيه استفاده مىشود، اين است كه در يكى از روزهاى صدر اسلام حادثه‌اى عظيم رخ داد كه قرآن كريم ويژگيهاى ذيل را براى آن ذكر مىكند:
.1 اميد تمام دشمنان را كه براى نابودى اسلام دندان طمع تيز كرده بودند، به يأس مبدّل كرد: «يئس الّذين كفروا».
.2 افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليت آنها را خنثى كرد كه ترس مسلمانان را از آنان بى جهت دانست: «فلاتخشوهم».
.3 امكان داشت كه مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، كفران نعمت كنند و زمينه غضب الهى و بازگشت سلطه كفار را فراهم و اميد تازه‌اى در آنان ايجاد كنند. از اين رو، براى پيشگيرى از اين مسئله فرمود: «واخشون».
.4 پيشرفتى كيفى (كمال) در دين الهى ايجاد كرد و مايه تكامل آن گرديد: «اكملت لكم دينكم».
.5 پيشرفت كمّى (تماميّت) در نعمت مطلق الهى (ولايت) ايجاد كرد و آن را به مراحل پايانى رساند: «اتممت عليكم نعمتى».
.6 در مرحله ابلاغ نيز خدا راضى شد تا اسلام دين ابدى مردم گردد: «رضيت لكم الاسلام ديناً».()
پس بايد روزى را در تاريخ اسلام پيدا كرد كه اين خصوصيات شش گانه را داشته باشد.
روزهاى برجسته‌اى كه در تاريخ اسلام وجود دارد و ممكن است همان روز معين باشد، عبارت است از:
.1 روز تولد پيغمبر اكرم(ص) كه هر چند سر فصل مهمى در تاريخ بشر بود و موجب حوادث مهمّى شد، ليكن هيچ يك از
خصوصيات اكمال دين، اتمام نعمت، يأس دشمنان و… در آن وجود نداشت و با تاريخ نزول آيه هم سازگارى ندارد.
.2 روز مبعث، چنان كه ممكن است مراد از «والعصر» عصر بعثت باشد. اين هم نمىتواند مراد باشد، زيرا بعثت حادثه‌اى بود كه فقط على(ع) و خديجه(س) از آن باخبر شدند و كافران از آن حادثه عظيم مطّلع نشدند تا نااميد شوند. افزون بر اين، در آن روز دين كامل نشده بود.
.3 «يوم الانذار» و روز اعلام عمومى دعوت از ناحيه پيامبراكرم(ص) در سال سوم هجرت. اين هم نمىتواند مقصود باشد، زيرا اعلان عمومى، نه تنها موجبات يأس سران شرك را فراهم نكرد، بلكه طمع آنان را به نابودى اسلام برانگيخت، گذشته از اين، بخش ناچيزى از دين تا آن روز ابلاغ شده بود و تا رسيدن به مرحله كمال فاصله فراوانى داشت.
.4 روز هجرت از مكه و نجات از آزار مشركان. اين روز نيز مدّ نظر نيست، چرا كه اوّلاً هجرت بر اثر هراس از آزار و اذيت مشركان مكه صورت گرفت. پس موجب نااميدى كافران نشده بود و ثانياً روز هجرت روز كمال دين نبود.
.5 روز ورود به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى. اين هم نمىتواند مقصود باشد، چرا كه اين روز مايه يأس مشركان نشد. نشانه‌اش جنگ بدر و احد و خندق است كه مشركان خودشان را به مدينه رساندند. افزون بر اين، بسيارى از آيات پس از آن روز نازل شده است.
.6 روز فتح مكه، اين هم نمىتواند مدّ نظر باشد، زيرا اوّلاً بسيارى از احكام و آيات پس از فتح ـ كه در سال هشتم هجرى اتفاق افتاد ـ نازل شد. پس دين در اين روز كامل نشده بود، ثانياً فتح مكه نيز مايه يأس كامل نشده بود؛ به دليل اينكه به پيمانهاى عدم تعرّض پايبند بودند و به سنت جاهلى خود نيز ـ مانند برهنه حج كردن زنها ـ عمل مىكردند. به قول اميرمؤمنان (ع) «اسلام نياورده‌اند، بلكه (اظهار اسلام كرده‌اند و) اجباراً تسليم شده بودند و كفرشان را پنهان مي‌داشتند. پس آن گاه كه ياران(وعِدّه و عُدّه) فراهم شد، عليه اسلام آشكار كردند.()
و ثالثاً تاريخ نزول اين سوره مدّتها بعد از فتح مكّه بوده است.
.7 روز نزول آيات اوّل سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت.
اين هم نمىتواند مراد باشد؛ زيرا اگرچه اعلام برائت، مشركان مكه و حتى مشركان و بت پرستان حجاز را تحت فشار قرار داد، ولى در آيه مىفرمايد: همه كافران، يعنى مشركان مكه، يهوديها، نصرانيها، امپراطور قدرتمند ايران و روم و…مأيوس شدند.
همچنين دين نيز در آن روز به كمال خودش نرسيده بود. افزون بر آن سوره برائت مدّتها قبل از نزول اين سوره بوده است.
.8 روز عرفه، يعنى نهم ذى الحجة سال دهم هجرت كه اسلام به اوج شكوفايى خود رسيده بود و بسيارى از مسلمانان مراسم عبادى حج را همراه رسول خدا(ص) به جا آوردند. محور اصلى تفاسير عامّه در آيه اكمال، همين احتمال است و مدّعى هستند كه اين آيه در سرزمين عرفات نازل شده است ؛ ولى با دقت، روشن مىشود كه اين روز نيز منظور نيست، زيرا در اين روز حادثه قابل توجهى پيش نيامد تا موجب يأس كفار و تكميل دين باشد.يأس مشركان قريش در ماجراى فتح مكه حاصل شد و يأس مشركان حجاز هنگام نزول آيات برائت و اعلام آن توسط اميرمؤمنان(ع) در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، امّا بقيّه كفار اعم از يهود، نصارى، مجوس، و… در آن روز يعنى روز عرفه سال دهم هجرى هنوز اميدوار بودند.
علاوه بر اين، وقوع چنين حجّى با حضور پيامبر اكرم(ص) موجب كمال حج است و هرگز موجب كمال دين نمىشود، هر چند در روز عرفه هنوز اعمال حج هم تمام نشده بود.
همچنين پيغمبر اكرم(ص) حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجة الوداع در قيد حيات بود و برخى از احكام و آيات در اين مدّت نازل شد. بدين جهت، روز عرفه، دين به حدّ كمال خود نرسيده بود.()
احتمال معقول
شايان توجه است كه منافقان و مشركان لجوج همواره از طرق مختلف تلاش مىكردند جلوى تبليغات پيامبراكرم(ص) را
بگيرند. آنان از طريق تهمت و افترا، محاصره اقتصادى و اخراج از مكّه كارشكنى كردند و در مدينه نيز منافقان بارها در جنگهاى رسول خدا(ص) با مشركان سرپيچى كردند و با مشركان روابط مرموز سياسى ـ اطلاعاتى برقرار كردند و عقايد مردم را به بازى گرفتند، امّا هيچ يك به نتيجه نرسيد.
در كنار اين توطئهها، پيوسته به مرگ آن حضرت دل بسته بودند و مىگفتند :«او پادشاهى همانند ساير پادشاهان است كه با مرگ او تمام ادعاهايش فراموش خواهد شد؛ زيرا فرزند پسر ندارد تا بعد از او راهش را ادامه دهد. به همين علّت، او را «ابتر» و بلاعقب و بى دنباله مىناميدند.»() كه سوره كوثر در ردّ اين نسبت نازل شد.
زمخشرى با اشاره به اين ماجرا مىگويد: «كانوا يقولون انّ محمداً صنّورٌ اذا مات مات ذكره؛() آنان مىگفتند: به راستى محمد صنور(فرد ضعيف، ذليل، بدون اهل و دنباله و بى يار و ياور) است كه با مرگش ياد او مىميرد.»
شكى نيست كه نه تنها ملك و سلطنت با مرگ مَلِك و سلطان مىميرد، بلكه دين، آيين و قانون نيز هرچند كامل، عادلانه و حق باشد، با مرگ آورنده آن با تهديد مواجه مىشود، زيرا با مرور ايّام و حوادث، نيازهاى جديدى پيش مي‌آيد كه پاسخ گويى به آنها و تطبيق آن حوادث بر خطوط كلّى دين و اصول قانون از عهده هر كسى بر نمي‌آيد.
اگر براى دين و قانون، متولّى مشخص و معين وجود داشته باشد، در كوران حوادث و بحران اجتماعى محفوظ مىماند؛ خواه آن فرد مشخص شده باشد يا اينكه به بيان شرايط و معيارهاى شايستگى وى اكتفا شده باشد، ولى اگر متولّى معين نشده باشد و دين بدون متولّى بماند، حتى از جانب هواداران در معرض تهديد است و با افزوده شدن دشمن بيگانه، خطر بسيار جدّىتر خواهد بود.
بنابراين، انتظار و تحليل دشمنان قسم خورده نسبت به نابودى و از هم پاشيدگى دين اسلام با مرگ پيامبر اكرم(ص) انتظارى طبيعى و تحليلى مطابق با سنّت اجتماعى بوده است.
بدين ترتيب، اگر با تعيين جانشينى براى
پيغمبر اكرم(ص) رهبرى دينى از فرد حقيقى با عنوان و حقيقت “عصمت” منتقل مىشد، نتايج زير به دست مي‌آمد:
.1 تمام نقشههاى دشمنان نقش بر آب مىشد و آخرين اميدشان به يأس مبدّل مىگشت.
.2 تغيير كيفى و پيشرفت عمودى در دين حاصل مىشد و سبب تكامل آن مىگرديد؛ زيرا دين، متولّى و مفسّر رسمى پيدا مىكرد و از تحريف محفوظ مانده، با دفاع جانانه از آن موجبات استقامت دين در مقابل بيگانه را فراهم مىكرد. از آنجا كه اين حكم، از سنخ ساير احكام نيست، نزول احكام و آيات ديگر در باقى مانده عمر پيغمبر اكرم(ص) منافاتى با اكمال دين پيدا نمىكرد.
.3 نعمت ولايت الهى كه در ولايت پيغمبر اكرم(ص) تبلور يافته بود، با جعل ولايت براى جانشينان آن حضرت به اتمام مي‌رسيد.
.4 در چنين شرايطى ترسيدن مسلمانان از دسيسههاى دشمنان بى جهت بود.
.5 اسلام با داشتن چنين متولّيانى مىتوانست دين برگزيده الهى براى جامعه بشرى براى هميشه تاريخ باشد.
.6 بايد از خدا ترسيد و در پذيرش يا ردّ چنين متولّيان و جانشينانى حبّ و بغضهاى شخصى را دخالت نداد.()
بنابراين، تمام خصوصيّتهاى شش گانه‌اى كه در آيه مطرح شده است، با تعيين جانشينى براى آن حضرت حاصل مىگرديد.
بدين ترتيب، اگر “اليوم” مصداقى در تاريخ اسلام داشته باشد. كه با توجه به اخبار، آيه كريمه، قطعاً چنين مصداقى وجود دارد…روزى جز هيجده ذى الحجه سال دهم هجرى كه در آن روز پيغمبر اكرم(ص) به دستور خداى سبحان على(ع) را به جانشينى خود نصب كرد، نخواهد بود.
اين همان احتمالى است كه تمام مفسّران شيعه در كتب خود آورده‌اند و روايات متعددى از طريق فريقين آن را تأييد مىكند و با محتويات آيه كاملاً سازگار است.
آرى، روز غديرخم روزى است كه پيامبر اكرم(ص) امير مؤمنان على(ع) را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد و كفار در امواجى از يأس فرو رفتند، چرا كه مشاهده كردند مردى چون على(ع) كه از نظر علم و تقوا و قدرت و
عدالت بعد از پيامبر اكرم(ص) در ميان مسلمانان بى نظير بود، به عنوان جانشينى پيامبر خدا(ص) انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفته شد و يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت ؛ زيرا فهميدند با تعيين ولايت، اسلام آيينى ريشه دار و ماندگار گشت و با تعيين متولّى و مفسّرى چون على(ع) و فرزندان معصومش بعد از او، اسلام كامل شد و نعمت به نهايت رسيد.
روايات مؤيّده
روايات فراوانى از طرق معروف اهل سنّت و شيعه نقل شده است كه به صراحت بيان مىكنند كه آيه اكمال در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على(ع) نازل گرديد. در ادامه به نمونه هايى اشاره مىشود:
.1 حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب «ما نزل من القرآن فى علىٍ(ع)» از ابوسعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند كه آيه «اليوم اكملت لكم…»نازل شد. در اين هنگام، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و بالولاية لعلىّ (ع) من بعدى ثم قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه…؛() اللّه اكبر بر كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من. سپس فرمود: هر كس من مولاى اويم، على(ع) مولاى اوست. خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار! هر كس كه او را يارى كند، ياري‌اش كن و هر كس دست از ياريش برداشت، دست از او بردار!»
.2 جلال الدين سيوطى اين گونه نقل كرده است: «لمّا نصب رسول اللّه(ص) عليّاً يوم غدير خمٍّ فنادى له بالولاية هبط جبرئيل عليه بهذه الآية (اليوم اكملت لكم دينكم؛() وقتى كه پيامبر خدا(ص) در روز غدير خم على بن ابى طالب(ع) را به جانشينى خود نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل با آيه «امروز دين شما را كامل كردم…» بر آن حضرت نازل شد.»
.3 امام باقر(ع) فرمود: «آخر فريضةٍ انزلها اللّه تعالى الولاية ثمّ لم ينزل بعدها فريضةً ثمّ نزّل (اليوم اكملت لكم دينكم) بكراع الغميم؛() آخرين فريضه‌اى كه خداى تعالى نازل كرد، ولايت بود كه پس از آن فريضه‌اى را نازل نكرد. آن گاه آيه (اليوم اكملت لكم دينكم) را در منطقه كراع الغميم (نام وادى بين مكه و مدينه كه در حوالى جحفه واقع شده و ماجراى غدير در آن اتفاق افتاده است.) نازل كرد.»
و به طور كلّى، در كتاب الغدير شانزده روايت در اين زمينه، ودر تفسير برهان و نور الثقلين ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره على(ع) و در روز غدير خم نازل گرديده است.()
مرحوم علامه سيد شرف الدين مىنويسد :«نزول اين آيه در روز غدير در روايات صحيحى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده و اهل سنّت، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر(ص) در اين زمينه نقل كرده‌اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد.»()
بحث را با قسمتى از اشعار “غديريه” آقاى سازگار به پايان مىبريم:
پيام نور به لبهاى پيك وحى خداست
بخوان سرود ولايت كه عيد اهل ولاست
غدير، عيد خدا، عيد احمد، عيد على
غدير عيد نيايش غدير عيد دعاست
غدير سلسله‌دار كمال دين تا حشر
غدير آينه دار على ولى اللّه است
غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر
غدير ميوه توحيد اولياء همه جاست
غدير هديه نور از خدا به پيغمبر(ص)
غدير نقش ولاى على به سينه ماست
غدير يك سند زنده يك حقيقت محض
غدير خاطره‌اى جاودانه و زيباست
غدير صفحه تاريخ وال من والاه
غدير آيه توبيخ عاد من عاداست
هنوز لاله اكملت دينكم رويد
هنوز طوطى اتممت نعمتى گوياست
هنوز خواجه لولاك را نداست بلند
كه هر كه را كه پيمبر منم على مولاست
چنان كه من همگان را به نفس اولايم
على وصىّ من از نفس او به او اولاست()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فرهنگ معين، ج 2، ص .2393
. همان، ج 6، ص 1244؛ التحقيق، علامه مصطفوى، چاپ اعتماد، 1385، مركز نشر آثار علامه مصطفوى ج، ص .139
. ر.ك: ترجمه الغدير علامه امينى، احمد امينى، نجفى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ج 1، ص 29 ـ 34؛ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1370 ش، ج 5، ص 8 ـ .11
. سوره مائده، آيه .3
. سوره اعراف، آيه 163.
. سوره بقره، آيه :184«پس تعدادى از روزهاى ديگر.»
. سوره آل عمران، آيه 140، «و ما اين روزها را بين مردم مىگردانيم.»
. سوره اعراف، آيه 54،«در شش روز».
. المفردات راغب اصفهانى، دفتر نشر الكتاب، ص 75 ـ 76.
. همان، ص 441.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، محمد صفايى،نشر اسراء، 1380ش، ص .47
. همان، ص 52.
. الكشاف، محمود زمخشرى، بيروت، دارالكتاب، ج 1، ص 605.
. التحقيق، همان، ج 5، ص .228
. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، چهارم 1362 ج 5، ص 184 ـ 185.
. نهج البلاغه، نامه .16
. ر.ك: ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 63 ـ 77، تفسير نمونه، ج 4، ص 263 ـ 264؛ تفسير الميزان، همان، ص 183 ـ .185
. تفسير الميزان، همان، ص 185.
. الكشاف، ج 4، ص 808، ذيل آيه 1 سوره كوثر.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 84 ـ 87، با تلخيص؛ الميزان، همان، ج 5، ص 185 ـ 190.
. فرائد السمطين، محمد جوينى، بيروت، مؤسسة المحمودى، 1398 ق، ج 1، ص 78، ح 46 و 47؛ الغدير، علامه امينى، تهران، دارالكتب السلامية، ج 1، ص 230.
. درالمنثور، سيوطى، ج 3، ص 19؛ ر.ك: الغدير، ص 231 ـ 232.
. نورالثقلين، جوينى، ج 1، ص 588.
. الغدير، ص 230 237، تفسير برهان، ج 1،ذيل آيه 3 مائده، به نقل از: تفسير نمونه، ج 4، ص 267.
. المراجعات، سيد شرف الدين چاپ چهارم، ص .38
. نخل ميثم، غلامرضا سازگار(ميثم)، قم، نشر حق بين، 1376 ش، ص 67 ـ .68

/

دانستنيهايى از قرآن

«و إن تطع أكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون»” ( سوره انعام،آيه)116
اگر از اكثريتى كه در زمين هستند، پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه سازند زيرا اكثريت مردم پيروى از ظن و گمان مىكنند و جز به دروغ سخن نمى گويند.
يكى از مسائلى كه بسيار بحث در باره آن مىشود، رأى اكثريت است كه برخى آن را معيار صحت مي‌دانند و برخى ديگر به آن بى تفاوت هستند. و شايد نظام دموكراسى مبتنى بر احترام رأى اكثريت باشد بلكه خود اين مسأله به عنوان قانون تلقى مىشود. البته بحث در قانونگذارى و تصويب قوانين وضعى مثل قانون راهنمائى و رانندگى نيست، زيرا اين قوانين قابل تغيير است و همواره متكاملتر مىشود و هيچگاه نمى تواند قانون ثابت و لا يتغيرى باشد ولى قوانينى كه برگرفته و استنباط شده از قرآن و سنت است قوانينى است الهى كه به عنوان تشريع تلقى مىشود و هيچ كس حق تغيير و تبديل در آن را ندارد. اين مطلب را فقط براى تذكر عرض كردم و گرنه بحث ما راجع به نظر اكثريت در تصويب قوانين نيست ولى به طور كلى آيا رأى اكثريت مىتواند نظر درست و محكمى باشد يا اينكه نظر دانشمندان هر صنف در كار خود محترم است. قطعا نظر اكثريت در اين موارد ارزشمند نيست زيرا همواره قرآن اكثريت را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و اكثريت را نپذيرفته است.. بلكه در موارد زيادى تأكيد مىكند كه اكثر مردم نادان، نا فهم و بى ايمان هستند «أكثرهم لا يشعرون.. أكثرهم لا يعلمون.. و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين» بنا بر اين محك و معيار صحت هرگز نمى تواند نظر اكثريت قرار داد.
اگر امروز با دقت به اوضاع جهان بنگريم مىبينيم اكثر جنگ ها و نبردها و كشمكشها و ظلمها نتيجه رأى و نظر اكثريت بوده است بلكه اين اكثريت هستند كه دنيا را پر از فساد و فحشا كرده‌اند به گونه اى كه راه رسيدن به خوشبختى و زندگى بى درد سر را بر همه بسته‌اند. و اين رأى اكثريت است كه امروزه دنيا را به بن بست اقتصادى رسانده و مشكلات غير قابل حلى را بر مشكلات روزمرهمردم افزوده است. اين رأى اكثريت است كه جهانخواران را به حمله بى كران به مظلومان و محرومان واداشته زيرا آن را راه رسيدن به منافع شخصى خود مىپندارند. و اين نظر اكثريت است كه غرب و شرق را عليه يك كشور مظلوم شورانده و به ستيز واداشته كه چرا براى رسيدن به حق ضايع خود در اين جنگل بى رحم، به فكر چاره افتاده و مىخواهد بدون وابستگى به ددان و
خونخواران به حق مسلم خود چنگ بزند و مانند ديگران به حيات با كرامت و با عزت خود ادامه دهد. از آن گذشته خود شاهديم كه در تمام ادوار تاريخ بيشتر مردم كافر، گمراه و هواپرست بوده‌اند و هميشه حق خواهان اندك و لذا امير المؤمنين عليه‌السلام به ما سفارش مىكند كه در راه هدايت و حق از اندك بودن حق خواهان نهراسيد «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله».
در اين آيه شريفه نيز همين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته و علتش هم بيان شده است. مىفرمايد: اگر بخواهى گوش به حرف اكثريت مردم بدهى تو را از راه خدا منحرف و دور مىسازند زيرا اكثريت مردم خردمند و فهميده نيستند و معمولا پيرو حدس و گمان مى باشند كه اين گمانهاى بى جا منجر به دروغ و فريب مىشود. در جاى ديگرى مىفرمايد :«إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لا يغنى من الحق شيئا» اينان دنبال گمان و حدس خود مي‌روند و همانا گمانها هرگز نمى تواند راه رسيدن به حق باشد.
البته مفهوم مخالف اين آيه مىتواند اين مطلب باشد: أقليت مردم كه دانشمندان و حكيمان هستند بيشتر با دليل و برهان مطالب خود را به كرسى مىنشانند و از هواپرستى و گمان پردازى به دورن و لذا سخن آنان بيشتر به واقع و حقيقت نزديك است. و قطعا شرط اول پذيرش سخنان آنان اين است كه با تقوا باشند و مطالب خود را از قرآن و سنت استخراج كرده باشند زيرا مطلبى قابل قبول است كه مهر و امضاى خدا و برگزيدگان خدا برآن خورده باشد و نتيجه هواخواهى و تخمين و گمان نباشد. در ادامه مطلب مىفرمايد :«إنّ ربّك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» و همانا پروردگارت بيش از همه دانا به حال منحرفان و گمراهان است، چنانكه او اعلم به حال هدايت شدگان نيز مىباشد. پس بايد پيروى از كسى كرد كه سخن خدا را تكرار مىكند زيرا تنها راه رسيدن به حق و حقيقت راه مستقيم الهى است. وانگهى انسان هر چند به بالاترين مقام علمى نائل شود باز هم فكر و ذهنش محدود است و نمى تواند همه جوانب امر را بررسى كند. خداوند مىفرمايد :«و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا» جز اندكى از دانش چيزى به شما نرسيده است. و اين خطاب به همه مردم است چه دانشمندان و چه ديگران.بنا براين اگر مىبينيم اكثريت آرا محترم شمرده مىشود نه از باب اين است كه اكثريت اشتباه نمى كنند بلكه از روى ناچارى است. تازه اگر بپذيريم كه نمايندگان مردم، آنها كه بيشتر مورد تأييد مردم اند حق قانونگذارى دارند، در صورتى قوانين آنان لازم‌الاجرا است كه با فيلتر علما و مراجع، تصحيح و تبيين شود و مخالف حكم شرع نباشد و نمايندگان خود نيز از دانش بيشترى بهرهمند باشند. و سر انجام اين قوانين وضعى است كه قابل تغيير و تبديل است.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه نمى توان از راه حدس و گمان به معارف الهى دست يافت بلكه بايد تكيه بر دانش و يقين كرد. و اصلا صريحا خداوند نهى كرده است كه پيروى از مطلبى كنيم كه بدون علم به دست آمده است «و لا تقف ما ليس لك به علم» در خاتمه اميدواريم خداوند ما را به راه حق جويان كه پيوسته اقليت بوده‌اند هدايت كند. --

/

سخنان معصومين

«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.» (بحارالانوار، ج 71، ص )143
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.» (امالى طوسى، ج 1، ص )77
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِىء.». (فقه الرضا، ص )6
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمىتواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بنده‌اى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص )124
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص )258
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمىشود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.» (كافى چاپ قديم، ص )442
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمىپرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مىگردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.». (كنزالعمّال، حديث )10681
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.» (علل الشرايع، ص )23
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه» (بحارالانوار، ج 78، ص )336
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.
--

/

هشدارهاى اجتماعى

قال على(ع): “اِيّاك ان تستخف بالعلماء فأنّ ذلك يزرى بك و يسىء الظّن بك و المخيلة فيك؛() از سبك شمردن عالمان(دينى) دورى كن زيرا اين بى حرمتى تو را حقير مىكند و بدگمانىها را نسبت به تو برمي‌انگيزد و انديشههاى نابجا و خيالپردازىها را درباره تو ايجاد مىكند.”
در ادامه نوشتار تحت عنوان “هشدارهاى اجتماعى” به يكى ديگر از هشدارها اشاره مىكنيم كه توجه به آن در گسترش امنيّت اجتماعى و استحكام پايههاى زيرين جامعه نقش بنيادى و اساسى و سرنوشت ساز دارد.
بى ترديد “عالمان دينى” مشعلداران حركت جامعه‌اند، آنان زنبوران عسلى را مانند هستند كه در بوستان حوزه از گلهاى شيرين و دلپذير قرآن و عترت بهره مىبرند و آنها را تبديل به شهد ناب مىسازند و در اختيار مردم قرار مي‌دهند.
دانشمندان شيعى و اسلامى نخست به تولد شخصيت خويش در فضاى حوزه مىپردازند آن گاه به توليد شخصيّت پرداخته و به تربيت و تهذيب انسانها همّت مىگمارند و آنان را پرورش مي‌دهند.
“استخفاف” علماى دين و دانشمندانى كه عمرى را در فهم و درك دين و سپس ترويج و تبليغ آن سپرى كردند، امرى ناپسند و غير منطقى، است سنگ زدن و چراغهاى راه را شكستن بى حرمتى به نور و روشنايى است. عالمان دينى سنگربانان و ديده بانان دينند، دين دانى و ديندارى مردم در گرو حضور اين بزرگواران در ميدان است، اگر به وسيله بى احترامى و سبك شمردن به حاشيه رانده شوند، پايههاى اعتقادى و اخلاقى مردمان مسلمان سست و متزلزل مىگردد و در برابر گردابهاى شهوات و گردبادهاى شبهات تاب و توان مقاومت نخواهند داشت و در نتيجه جامعه گرفتار هزاران مسأله اخلاقى و اجتماعى ناروا و ناپسند خواهد شد.
اگر فرهنگ استخفاف و بى احترامى و سبك شمردن دين و نمادهاى دينى و منارههاى بلند ديانت كه رايت علم و عزّت را برافراشته‌اند در جامعه رواج يابد هيچ مانعى و رادعى براى گسترش فساد و ميدان گرفتن فاسدان وجود نخواهد داشت.
فرهنگ استخفاف و سبك شمردن
براى روشن شدن مضمون والاى حديث شريف در آغاز نوشتار نسبت به “استخفاف علماء” هشدار داده بود، بىمناسبت نيست كه نگاه نوشتار را گستردهتر سازيم و به پى آمدهاى ناگوار فرهنگ استخفاف در جامعه دينى در تمام ابعاد آن نظرى بيفكنيم، آن گاه به تفسير حديث بپردازيم.
“استخفاف” در لغت به معناى سبك شمردن، تحقير كردن، از چشم انداختن هر چيز و يا هر شخص است، هرگفتار، رفتار، نوشتار، اشاره، كنايه، عكس، فيلم، نقاشى، كاريكاتور و مانند آن كه پيام و نتيجه‌اش سبك شمردن و حقير جلوه دادن دين و نمادهاى آن و مردم دين‌دار باشد، مورد نكوهش و سرزنش اسلام و آموزههاى دينى ازموارد و مناطق ممنوعه و خطوط قرمز بشمار مي‌رود.
استخفاف مردم
مردم به عنوان پايههاى اصلى جامعه از جايگاه اصيل و اساسى برخوردارند رأى آنان در سرنوشت جامعه تأثير بنيادى دارد، حضور آنان تعيين كننده و تحوّل آفرين است، تعبير زيباى امام خمينى كه فرمود”:ميزان رأى مردم است” به گونه‌اى هويت بخشيدن و شخصيّت دادن به مردم در جامعه و حكومت دينى است، كلمه زيباى مقام معظم رهبرى بر “مردم سالارى دينى” نوعى احترام و حرمت دادن به مردم و نقش آفرينى آنها در ميدانهاى سياسى و اجتماعى است.
هرگونه قانون، و برنامه‌اى كه بخواهد اين جايگاه را از مردم بگيرد و آنها را فاقد نقش و جايگاه در سرنوشتشان بداند نوعى “استخفاف” آنان بشمار مي‌رود.
رابطه مردم در نظام ارزشى دينى رابطه ماهى و آب است، اگر آبى وجود نداشته باشد حيات ماهى در خطر است. اين آب است كه منشأ حيات و زندگى است.
بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران در آغازين سخنرانى خود در بهشت زهرا در سال 1357 فرمود:”من با پشتوانه اين مردم دولت تعيين مىكنم و به دهن اين دولت مي‌زنم” يعنى امام به عنوان حاكم دينى و به عنوان ولىّ فقيه اقتدار خود را از مردم مىگيرد گرچه مشروعيّت حضور مردم و نفوذ رأى آنان در گرو تنفيذ ولايت فقيه
است اما تا حضورى نباشد تنفيذى صورت نمىگيرد. شايد اين مثال تا اندازه‌اى نقش رهبرى و مردم را بتواند به اذهان نزديك سازد. شما در نظر بگيريد معلمى در كلاس درس كنار تخته قرار گرفته و به دانش‌آموزان مىگويد آنچه را مىنويسم با هم بخوانيد دانش‌آموزان با گوشهاى تيز و چشمهاى باز به تخته مىنگرند، معلّم يك صفر مىنويسد و به آنها مىگويد بخوانيد همه مىگويند خوانده نمىشود، معلم صفرهاى زيادى رديف مىكند مثلاً شش صفر مىنويسد مىگويد حالا بخوانيد، دانش‌آموزان هم صدا مىگويند: ناخواناست خوانده نمىشود، معلم از آنان مىپرسد براى خوانا شدن اين صفرها چه بايد كرد؟ دانش‌آموزان مىگويند:” بايد عدد در كنار آن صفر قرار داد” معلم در كنار آن شش صفر عدد يك را قرار مي‌دهد همه دانش‌آموزان يك صدا مىخوانند:”يك ميليون!”
از اين مثال معلوم شد كه صفرها به خودى خود نمىتوانند اظهار شخصيت بكنند بايد عددى در كنار آنها قرار گيرد تا هويت و ماهيت آنها را آشكار سازد و به فعليّت برساند، در نظام ارزشى اسلام آن عدد ولىّ و رهبر و امام جامعه است رهبرى دينى زمينه ساز بروز شخصيت و حيات مردم در جامعه است ملت ناخوانا به وسيله امام و رهبر دانا و توانا خوانا و سربلند مىشوند البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت همين صفرها كه به ظاهر چيزى نيستند و خوانده نمىشوند هنگامى كه در كنار عدد قرار مىگيرند به عدد اقتدار مىبخشند هرچه بر عدد صفرها افزوده مىشود بر اقتدار حاكميت و حاكم دينى افزوده مىگردد.
من آن صفرم كه هيچ ارزش ندارم ولى سر خيل صدها و هزارم
اَلِف از قدرت من اَلف گردد فزايد اعتبارش زاعتبارم
در نظام دينى كه مردم سالارى دينى بر اساس ولايت فقيه عادل شكل مىگيرد حيات و شخصيت مردم در گرو حضور رهبرى دينى در رأس جامعه است و عزّت و اقتدار رهبرى نيز وابسته به حضور پرشكوه و آگاهانه مردم.
امام به امّت حرمت و عزّت و شخصيّت مىبخشد، و امت به امام، قدرت و اقتدار و هيبت و شكوه.
بر خلاف نظامهاى طاغوتى كه در آنها فرهنگ استخفاف حاكم است يعنى فرهنگ حاكم در جامعه استبدادى و طاغوتى آن
است كه مردم ندانند، مردم از واقعيات بى خبر باشند، آنان نقشى در سرنوشت جامعه ندارند قرآن به اين نكته ظريف اين گونه اشارت كرده است:
“فأستخف قومه فأطاعوه”()
(فرعون) قوم خود را (تحميق كرد و عقول آنها را) سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند.
راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد و ظالم در طول تاريخ بر آن بوده است كه براى ادامه خود كامگى، مردم را در سطح پايين از فكر و انديشه نگه مي‌داشتند و با انواع وسائل فكر و ذهن آنها را سبك مىكردند تا نفهمند كه بر آنان چه مىگذرد و چه كسانى بر آنها حكومت مىكنند.
در اين نظامها بيدارى و هشيارى مردم و رشد فكرى آنان بزرگترين دشمن و خطر بشمار مي‌رود.
اما در حكومت دينى كه بر اساس ارزشهاى الهى شكل گرفته (بصيرت و آگاهى) مردم يك ارزش والا به حساب مي‌آيد و به فرمايش امام على(ع) “اكثر النّاس قيمة اكثرهم علماً”() بيشترين قيمت براى آگاهترين مردم است.
استخفاف به دين و ارزشهاى دينى
يك بعد ديگر از “استخفاف” سبك شمردن ارزشهاى دينى در جامعه است مقصود از ارزشهاى دينى آن امورى است كه از سوى دين حرمت نهادن به آنها به عنوان يك وظيفه و تكليف مسلمانان اعلام شده و در عرف مردم هم به عنوان امر مقدّس و محترم و با ارزش پذيرفته شده است هرگونه بى احترامى و سبك شمردن نسبت به اين گونه امور، ضد ارزش و كار ناپسند بشمار مي‌رود، رسول اكرم(ص) فرمود:” كيف بكم اذا فسد نساؤكم وفسق شبابكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ قيل له: و يكون ذلك يا رسول اللّه؟ قال: نعم و شرّ من ذلك، وكيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف؟ قيل يا رسول اللّه و يكون ذلك؟ قال نعم و شرّ من ذلك و كيف بكم اذا رأيتم المعروف منكراً و المنكر معروفاً”()
چگونه باشيد آنگاه كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان بدكاره گردند و امر بمعروف و نهى از منكر نكنيد؟ گفتند اى پيامبر خدا آيا اين ممكن است؟ فرمود: آرى و از اين بدتر نيز توان بود، چگونه باشيد آنگاه كه به منكر امر كنيد و از معروف نهى نماييد. گفتند آيا
اين ممكن است، فرمود و از آن بدتر اين كه نيك را زشت و زشت را نيك انگاريد.
در اين هشدار پيامبر اعظم(ص) به چند نكته اشاره شده است:
1. زنان و جوانان دو قشر و گروه آسيبپذير جامعه‌اند، همواره دشمنان از اين دو كانال و به واسطه اين دو گروه تهاجم خود را نسبت به ارزشها آغاز مىكنند و از اين دو گروه براى استخفاف ارزشها يارگيرى مىنمايند.
2. عدم احساس مسؤوليت نسبت به گسترش معروفها و جلوگيرى از منكرها يك آفت و خطر بزرگ در جامعه دينى است، معروف گسترى و منكر ستيزى دو وظيفه واجب و مهم براى هر مسلمانى است كه ادعاى دين دارى مىكند ترك و رها كردن اين دو و بى تفاوتى نسبت به گسترش زشتىها و پستىها چهره جامعه ارزشى را نا زيبا و ناپسند جلوه مي‌دهد.
3. از اين بدتر آن كه عدّه‌اى آگاهانه يا ناآگاهانه مردم را به كارهاى زشت و منكر فرا خوانند و از كارهاى پسنديده و معروف باز دارند، عرف جامعه به افراد فاسد ميدان دهد و عرصه را بر انسانهاى ارزشى تنگ سازد.
4. و از اينها بدتر آن كه: معيارها در جامعه دگرگون گردد. يعنى درنگاه مردم ارزشها و معروفها منكر قلمداد شوند و ضد ارزشها و منكرات ارزش تلقى گردند، يعنى انسانهاى لاابالى و بى قيد كه داراى روحيه اباحيگرى هستند در جامعه محترم باشند، انسانهاى مقيد به ارزشها و تكليف محوران امنيّت نداشته باشند.
در اين حديث استخفاف به ارزشها و ارزشمداران به خوبى از زبان رسول اكرم(ص) ترسيم شده است، آن حضرت نسبت به اين جريان منفى و ضد ارزشى هشدار داده‌اند، تا مردم غيرتمند و مسؤولان قدرتمند جلو اين فاجعه را بگيرند و نگذارند سرمايههاى انسانى و ارزشى جامعه به غارت رود و عدّه‌اى فاسد مفسد در حاشيه امن زندگى كنند. رفاه و ثروت خود را به رخ ديگران بكشند و با بدحجابى و بى حيايى روش و منش اشراف گونه و اسراف وار، به ارزشهاى نهادينه شده دينى مردم دهن كجى و بى اعتنايى نمايند حركت فرهنگى حساب شده و اعمال راههاى پيشگيرى براى سد كردن اين هجمه و تهاجم وظيفه فرد فرد جامعه و در رأس آن حاكميت دينى و دولت اسلامى است.
مرحوم مجلسى در كتاب شريف “بحارالانوار” فصلى زير عنوان”:استخفاف به دين و بى اعتنايى به امر خداوند” باز كرده و با استفاده از آيات و روايات هشدارهاى بصيرت بخش و آگاه كننده‌اى به دينداران داده است كه به يك حديث از آن از امام رضا(ع) از پدران بزرگوارشان از اميرالمؤمنين(ع) بسنده مىكنيم كه فرمود:
“سمعت رسول اللّه (ص) يقول: انى اخاف عليكم استخفافاً بالدّين و بيع الحكم و قطيعة الرحم و ان تتخذوا القرآن مزامير، تقدمون احدكم و ليس بأفضلكم فى الدين”() از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: من مىترسم بر شما از سبك شمردن دين و فروش داورى، و قطع رحم و اين كه قرآن را با ساز و آواز بخوانيد، و اين كه كسانى بر شما مقدّم شوند (و مديريت كنند) كه در ديندارى از شما برتر نيستند.
در اين سخن نورانى به خوبى مسأله استخفاف به دين و ارزشهاى دينى بيان و ترسيم شده و بيانگذار دين اسلام نسبت به آن هشدار لازم را داده است و امامان معصوم(ع) نيز هرگونه “تهاون و استخفاف” نسبت به دين و ارزشهاى دينى را موجب كيفر در روز قيامت دانسته‌اند.()
استخفاف به نماز
در ميان ارزشهاى دينى (نماز) خاكريز نخستين به شمار مي‌رود، اگر اين خاكريز سقوط كند تهاجم و حملههاى شياطين يكى پس از ديگرى ادامه پيدا مىكند و تا نابودى تمامى ارزشها پيش مي‌رود. اهتمام اسلام به امر نماز از اين جهت است كه اگر نماز و فرهنگ آن در جامعه دينى رونق و رواج داشته باشد و اگر صفوف نمازگزاران هر روز فشردهتر گردد، شياطين آشكار و پنهان در صف پولادين امت اسلام نفوذ و رخنه نخواهند كرد، اما اگر اين ديوار بشكند و اين سيل به راه افتد آثار تخريب و ويرانگرى آن همه ابعاد جامعه را فرا خواهد گرفت.
اگر قرآن اصرار به “اقامه نماز” دارد به اين خاطر است كه انجام شايسته اين عبادت، جامعه و فضاى آن را در فضاى معنوى ذكر و ياد خدا نگه مي‌دارد و به اين وسيله سپهر معنوى دين، جامعه را واكسينه مىكند. و در نتيجه اين پيام نماز كه: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر”() تحقق مىيابد. استخفاف به دين شامل استخفاف به نماز هم مىشود، لكن به اين جهت اين عنوان را جداگانه آورديم كه نماز(وجه) و چهره دين است اگر چهره دين خدشه دار گردد گويا همه دين آسيب ديده است و شايد همين جايگاه كليدى نماز در بين ديگر ارزشهاى دينى باعث شده است كه قرآن كريم و اولياى دين نسبت به استخفاف نماز هشدارهاى جدّى و قاطعى داده‌اند:
قرآن مىفرمايد”:ويل للمصلين الّذين هم عن صلوتهم ساهون”() واى بر نمازگزارانى كه در نماز خود سهل انگارى مىكنند.
يعنى نه براى اصل آن ارزشى قائلند، و نه به اوقات آن اهميتى مي‌دهند و نه اركان و شرائط آن را به شايستگى رعايت مىكنند.
در آيات و روايات عناوين: “ضايع الصلاة”()، “تارك الصلاة”() “سارق الصلاة”()،”صلاة كسالى” () و مانند آن آمده است كه همه و همه گوياى ناپسند بودن بى اهميتى به نماز است و در زبان نورانى امام صادق(ع) هم موضوع “استخفاف صلاة ” به كار رفته است:
“انّ شفاعتنا لاتنال مستخفاً بصلاته”() شفاعت (ما اهل بيت) به كسانى كه نمازشان را سبك بشمارند نخواهد رسيد.
در حديثى طولانى پيامبراكرم(ص) در پاسخ دخترش فاطمه زهرا(س) كه پرسيده بود: اى پدر جزاى مردان و زنانى كه نمازشان را سبك مىشمارند چيست؟ فرمود”: هر كس نمازش را سبك بشمارد خداوند او را به پانزده خصلت مبتلا مىسازد: شش خصلت در دنيا، سه خصلت هنگام مرگ، سه خصلت در گور، و سه خصلت در قيامت هنگامى كه از قبرش بيرون آيد.
اما آنچه در دنيا به او مي‌رسد:
خداوند بركت را از عمرش برمى دارد و نيز از روزيش، سيماى صالحان را از چهره‌اش مي‌زدايد، به عملى كه انجام مي‌دهد پاداشى داده نمىشود، دعايش به آسمان نمي‌رود و ششم اين كه براى او در دعاى صالحان نصيبى نيست.
و آنچه هنگام مرگش به او مي‌رسد:
نخستين آنها اين است كه خوار مىميرد، دوم گرسنه جان مي‌دهد، سوم آن كه با تشنگى از اين جهان رخت برمىبندد. پس اگر از نهرهاى دنيا به او بنوشانند سيراب نمىشود.
و اما آنچه در گورش به او مي‌رسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشته‌اى مىگمارد تا او را در گورش آشفته سازد، دوم آن كه گورش را بر او تنگ مىكند و سوم اينكه گورش تاريك است.
و اما آنچه روز قيامت هنگام بيرون آمدن از گورش به او مي‌رسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشته‌اى مىگمارد تا او را به صورت “روى زمين” بكشد در حالى كه مردم به او مىنگرند، دوم آنكه بازخواست سختى مىشود و سوم آنكه خداوند به او نمىنگرد و پاكش نمىسازد و عذابى دردناك دارد.()
استخفاف رهبران مذهبى و امامان معصوم(ع)
بخش ديگر استخفاف، سبك شمردن پيشوايان معصوم(ع) و رهبران دينى و امامت و ولايت اهل بيت(ع) و نيز ولايت جانشينان آنان است.
پاسداشت حرمت پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) او، يك اصل عقلايى و شرعى است پيامبرى كه براى اعتلاء امت هرگونه رنج و زحمت را متحمّل شد و براى سربلندى مسلمانان بار سنگين هجرت و جهاد را به جان خود خريد و در اين راه هم خون داد و هم خون جگر شد، آيا شايسته است كه نسبت به او و خاندانش بى حرمتى شود و نسبت به آنان استخفاف صورت گيرد؟! يقيناً اين شيوه نه عقل پسند است و نه عرف پسند.
پيامبر(ص) بنيانگذار عزّت و شرف و مجد و كرامت امت اسلام است او همه ناگواريها را به جان خود خريد تا انسانها به جايگاه شايسته خود برسند و مكارم اخلاقى و اصول فضيلتها در بين آنان نهادينه شود و فرهنگ گردد. آيا پاداش چنين پيامبرى آن است كه نسبت به او و يادگاران او و وابستگان او بى اعتنايى و استخفاف صورت گيرد؟ پاسخ اين پرسش منفى است، عقل و انسانيت اقتضا مىكند كه حرمت حريم او و اهل بيتش رعايت گردد.
گلايه و شكايت پيامبر(ص) از برخى از به ظاهر مسلمانان در اين رابطه را بشنويد، آن حضرت فرمود:
“يا معاشر الناس هؤلاء اهل بيتى يستخفون بهم و انا حىٌّ بين ظهرانيكم”() اى مردم به اهل بيت من بى اعتنايى و استخفاف صورت مىگيرد در حالى كه من در بين شما هستم!؟
اين سخن را آن حضرت هنگامى فرمود كه على بن ابى طالب(ع) در مشربه‌ام ابراهيم وارد بر پيامبر(ص) شد و مىخواست نزديك آن حضرت قرار گيرد مكانى براى نشستن پيدا نكرد، و كسى هم به آن حضرت جا نداد.
اين قصه هم غربت و مظلوميت على(ع) را نشان مي‌دهد و هم حكايتگر حسادتها و كينهها نسبت به اين شخصيت دوم جهان اسلام در عصر حضور پيامبراكرم(ص) است. و اما بعد از رحلت بر آن امام همام چه گذشت و چگونه او را استخفاف كردند او را براى بعيت نامشروع به مسجد بردند، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
همين سيره سيّه را در دوران حاكميت بنى اميه و بنىعباس نسبت به امامان معصوم(ع) تاريخ ثبت كرده است و داستان سفره و شراب و تعارف آن به امام هادى(ع) و نيز داستان جلب امام صادق(ع) به دربار در نيمه شب با لباس عادى و مانند آن از اين قبيل است، امام حسن مجتبى(ع) نماد مظلوميت و غربت است، از سوى دوست و دشمن استخفاف شد در داخل خانه و بيرون از آن به آن حضرت بى حرمتىها انجام گرفت تا آنجا كه به دست خودىهاى دست نشانده بيگانه به شهادت رسيد.
امام صادق(ع) مىفرمايد:
“اعلم انّ الحسن بن على(ع) لما طعن و اختلف الناس عليه سلم الأمر لمعاويه فسلمت عليه الشيعة عليك السلام يا مذلّ المؤمنين، فقال (ع) ما انا بمذل المؤمنين و لكنى معز المؤمنين، انى لما رأيتكم ليس بكم عليهم قوة سلمت الأمر لأبقى انا و انتم بين اظهرهم كما عاب العالم السفينة لتبقى لأصحابها و كذلك نفسى و انتم لنبقى بينهم.”()
بدان كه چون حسن بن على(ع) نيزه خورد و مردم (بر سر حكومت) او اختلاف كردند كار (ظاهر) را به معاويه واگذاشت و شيعه بر او چنين سلام كردند: سلام بر تو اى خوار ساز مؤمنان”(حضرتش) گفت: من نه خوار ساز مؤمنانم كه عزيز كننده ايشانم، چون ديدم كه شما را (با هواداران معاويه) ياراى پايدارى نيست كار را واگذاشتم تا من و شما در ميان آنان بمانيم.همچنانكه آن داناى فرزانه كشتى را عيبناك كرد تا براى سرنشينان بماند، كردار شخص من با شما چنان است تا در ميان آنان بمانيم.
مأمون عباسى در آغاز ورود امام رضا(ع) به طوس با استقبال با شكوه مردم نسبت به امام رضا(ع) روبرو شد و در صدد استخفاف آن حضرت برآمد، مجالس مناظره و بحث آزاد برگزار كرد تا مگر امام را در برابر پرسش پرسشگران خفيف و خرد كند لكن بر خلاف اين توهم، مجالس علمى آن حضرت گُل كرد و مردم فريفته علم و دانش و كمالات آن حضرت شدند، به حاجب دستور داد مردم را از پيرامون آن حضرت پراكنده سازند آن گاه به آن حضرت نگاه حقيرانه از روى استخفاف كرد.
امام رضا(ع) از مجلس مأمون در حال غضب و خشم بيرون آمد و به جايگاه خود رفت و وضو ساخت و دو ركعت نماز خواند و در حال قنوت اين چنين فرمود:
“اللهم ياذا القدرة الجامعة و الرحمة الواسعة…صلّ على من شرفت الصلوة بالصلوة عليه و انتقم لى ممّن ظلمنى و استخف بى و طرد الشيعة من بابى و أذقه مرارة الذّل و الهوان كما اذا قنيها و اجعله طريد الأرجاس و شديد الأنجاس”() اى خدايى كه همه قدرتها از آن تو است و رحمت تو گسترده است… بر كسيكه درود را به خاطر او شرافت بخشيدى درود فرست و انتقام مرا از آن كه بر من ستم كرد و شيعيان را از پيرامون من پراكنده ساخت و مرا خوار كرد، بگير. و تلخى ذلّت و خوارى را به او به چشان آن گونه كه به من چشانيد و او را مطرود پليدان و ناپاكان قرار ده.
اباصلت گويد دعاى امام به پايان رسيد، اوضاع شهر دگرگون شد ناآرامى شهر را فرا گرفت و زن بدكاره‌اى رهبرى گروهى را عهده‌دار شد كه جزء اشرار بودند و به جايگاه مأمون حمله‌ور شدند و مردم ديدند كه او با خفت و خوارى پا به فرار نهاده و مورد ضرب لشكر مهاجم قرار گرفته و كلاه خود آن بشكسته است. شخصى به او در اين حال به نام “اميرالمؤمنين” خواند، آن خانم بدكاره به او گفت: ساكت شو مادرت به عزايت بنشيند اگر اين اميرالمؤمنين است چگونه مردان فاجر و فاسق بر زنان و دختران حكومت او مسلط شده‌اند، و او مطرود و خوار و خفيف گشته است.()
گزيده سخن آن كه امامان معصوم(ع) در مقاطع گوناگون تاريخ مورد تهاجم و استخفاف ستمگران قرار گرفته و به خاطر هدف والايى كه داشته‌اند آن را تحمّل نموده و گاه به نفرين عليه تبهكاران بسنده كردند و گاهى حتى از اين حربه هم استفاده نكردند و با حلم و بزرگوارى از آن عبور كردند.
استخفاف عالمان دينى
عالمان دينى به عنوان ادامه دهندگان راه نبوت و امامت در عصر غيبت در موضع نگهبانى دين قرار دارند، چشم تيزبين آنان حملات دشمنان را رَصَد مىكند و راههاى رخنه و نفوذ آنان را شناسايى مىنمايد از اين رو در روايت از آنان به عنوان “مرابطان” و مرزداران ايمان و باور مردم ياد شده است كه در برابر هجمه شياطين مي‌ايستند و دين داران ناتوان را يارى مي‌رسانند و از تسلّط دشمنان بر آنان جلوگيرى مىنمايند.
از آن جا كه دشمن به نقش حساس و كليدى اين كارشناسان و فقيهان دين باور و دين شناس واقف است همواره در صدد شكستن هيبت و حرمت آنان بوده و هست، مسلمانان بايد هشيار باشند و نقشه دشمنان را بشناسند و آن را نقش بر آب سازند.
امام صادق(ع) فرمود:
“العاقل لايستخف بأحد و احق من لايستخف به ثلاثه: العلماء و السلطان و الأخوان، لأنه من استخف بالعلماء افسد دينه و من استخف بالسلطان افسد دنياه، و من استخف بالأخوان افسد مروته”()
خردمند هيچ كس را سبك نشمارد و سزاوارترين كسان كه نشايد ايشان را سبك شمرد سه گروهند: دانشمندان، سلطان و برادران زيرا هر كه دانشمندان را سبك شمارد، دينش را تباه كند و هر كه سلطان (و مدير موفق) را ناچيز انگارد دنيايش را تباه كند و هر كه برادران را سبك شمارد، مردانگيش را تباه كرده است.
ترديدى نيست كه حرمت عالمان و پاسداشت حقوق آنان از زيرساختهاى مهم امنيّت اجتماعى و بهداشت روانى جامعه است.
جامعه دينى كه خواستار زيست متعالى است و مىخواهد در پرتو ارزشهاى دينى زندگى عزتمندانه داشته باشد، بايد از حافظان ارزشها و مدافعان خط مقدّم گسترش دهنده ارزشها يعنى روحانيان و عالمان دينى حمايت كند و از هر اقدامى كه خدشه به آبروى اجتماعى آنان مي‌زند پرهيز نمايد.”البته دانشمندان دينى نيز بايد خود را از جايگاههاى تهمت دور نگه دارند تا ذهنيّتهاى مردم نسبت به آنان مخدوش نگردد”.
در نظام ارزشى اسلام جايگاه عالمان جايگاهى رفيع، منيع و بلند مرتبه است “يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات”() خداوند كسانى را كه مؤمنند و داراى دانش، رفعت و درجه والا بخشيده است. طبيعى است آن كه را خدا بلند كرده و والايى بخشيده بايد احترام كرد و حريم حرمت او را پاسداشت.
امام صادق(ع) فرمود:
“العلم اصل كلّ حال سنىء و منتهى كلّ منزلة رفيعة”() ريشه هر رفعتى و اوج هر منزلت والايى، دانايى است.
عالمان دين در زبان پيشوايان معصوم(ع) به عنوان:
نزديكترين مردم به درجه نبوت و پيامبرى.()
همانند پيامبران بنى اسرائيل.()
وارثان پيامبران.()
چراغهاى روى زمين.()
برتر از مجاهدان و شهيدان.()
در مقايسه با عابدان مانند خورشيد با ديگر ستارگان.()
نگاه به چهره او عبادت.()
در ميان نادانان همچون شخص زنده است در ميان مردگان.()
معرفى شده‌اند و اين نشاندهنده مقام و موقعيت آنان در نگاه دين بانان است.
از سوى ديگر:
علم و دانش چراغ خرد است “العلم مصباح العقل”()
هيچ شرافتى چون دانش نيست”لاشرف كالعلم”()
دانش، ميراثى گرانمايه است” العلم وراثة كريمة”()
دانش، جمالى است كه پوشيده نمىماند”العلم جمال لايخفى”()
دانش ريشه همه خوبيهاست”العلم رأس الخير كله”()
علم، حيات و زندگى است”العلم حياة”()
دانش، برتر از دارايى است”العلم افضل من المال”()
بارورى شناخت به كسب دانش است”لقاح المعرفة دراسة العلم”()
دانش، راه بهشت است”طريق الجنة العلم”()
اين تابلوها گوياى شرافت علم و جلالت عالمان و نقش كليدى آنان در هدايت و رهبرى جامعه انسانى است.
حديثى كه در آغاز اين بخش از نوشتار به عنوان “هشدار اجتماعى” از امام على(ع) آورديم سه نكته را در رابطه با استخفاف علما يادآورى مىكند:
1ـ سبك شمردن عالمان دينى سبب مىشود كه مردم نسبت به شخص سبك شمار و تحقيرگر نگاه منفى پيدا كنند و در نتيجه از چشمها بيفتد و محبوبيّت اجتماعى او فروكش نمايد.
2ـ سوء ظن و بدگمانى نسبت به كسيكه عالمان دينى را هدف قرار مي‌دهد و آنها را در مرأى و منظر خوار و سبك جلوه مي‌دهد، افزون مىشود.
3ـ بى اعتمادى و پندارهاى ناروا نسبت به چنين شخصى در ذهن مردم ايجاد مىگردد آنها را به خيالهاى باطل مىكشاند.
بنابراين وظيفه عالمان دينى آن است كه خود در عمل پيشتاز باشند و عملشان علمشان را تأييد و تثبيت كند و از دادن هرگونه سوژه منفى به دست مردم خوددارى نمايند و از آن سو وظيفه و تكليف مردمان آن است كه نسبت به اين مرزداران شريعت و مشعلداران هدايت، ادب و احترام و حرمت را رعايت نمايند و از هرگونه قلم يا قدم و اقدام و گفتارى كه آنان را در نگاه مردمان خوار و سبك مىسازد دورى نمايند.
پى نوشتها
. غررالحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص .319
. سوره زخرف، آيه .54
. ميزان الحكمه، رى شهرى، مترجم، ج 8، ص .16
. تحف العقول، عربى، ص .35
. بحارالانوار، مجلسى، مؤسسة الوفاء، ج 69، ص .227
. همان.
. سوره عنكبوت، آيه .45
. سوره ماعون،آيه 5 و .4
. سوره مريم، آيه 59 ؛ ميزان الحكمه، ج 6، ص .320
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 319 ـ .318
. همان، ص .324
. سوره توبه، آيه .54
. سفينة البحار، هشت جلدى، ج 2، ص .656
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 322 ـ .321
. بحارالأنوار، ج 23، ص .154
. تحف العقول، ص .228
. بحارالأنوار، ج 49، ص 83 ـ .82
. همان.
. تحف العقول، ص .230
. سوره مجادله، آيه .11
. ميزان الحكمه، ج 8، ص .12
. همان، ص .18
. همان.
. همان.
. همان.
. همان، ص .19
. همان، ص .22
. همان، ص .26
. همان، ص .20
. همان، ص .8
. همان، ص .9
. همان، ص .7
. همان، ص .8
. همان، ص .11
. همان، ص .13
. همان، ص .15
. همان، ص .27
. همان، ص .33

/

دانش و آگاهى عباسع

شاهى به دو صد عزّت و اجلال آيد با شوكت و فرّ و جاه و اقبال آيد
امروز حسين آيد و فردا عباس خورشيد ز پيش و مَه زدنبال آيد
قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس، روز چهارم شعبان سال 26 هـ.ق در مدينه منورّه ديده به جهان گشود و در روز عاشورا، سال 61 هجرى قمرى در كربلاى معلّى در راه حمايت از دين و قرآن، و در راه نصرت اهل بيت(ع) و امام زمان خويش در سن 34 سال و 5 ماه و 6 روزگى به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش اميرمؤمنان على(ع) و مادر گراميش فاطمه‌ام البنين دختر حزام بن خالد بن ربيعه كلابى است.()
آن قمر عشيره با “لبابه” دختر عبداللّه بن عباس ازدواج و از آن حضرت دو پسر به نامهاى عبيداللّه و فضل باقى ماندند كه نسل او از عبيداللّه مىباشد.
مراسم نامگذارى
دامن علقمه و بوى گل ياس يكى است قمر هاشميان در همه ناس يكى است
سير كردم عدد ابجد و ديدم به حساب نام زيباى اباصالح و عباس يكى است()
اميرمؤمنان على(ع) از برادرش عقيل خواست كه از خانواده شجاع و با اصالت همسر شايسته براى او انتخاب كند. عقيل با شناختى كه از طوائف عرب داشت، فاطمه‌ام البنين را انتخاب نمود. وقتى عباس از اين بانوى با كرامت به دنيا آمد، حضرت قنداقه او را به دست گرفت و نام او را “عباس” يعنى شير بيشه شجاعت و عبوس و خشمگين در برابر باطل”() گذارد.
«ثمّ اذّن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى ثمّ قبل يديه و استعبر و بكى؛() سپس در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفت، آنگاه دستهايش را بوسيد و
گريه كرد.»
و در جواب پرسش ام البنين كه چرا گريه مىكنى؟ فرمود :«گويا مىبينم كه اين دست (يوم الطف) در كنار شريعه فرات در يارى برادرش حسين از بدن جدا خواهد شد.»
پنج امامى كه تو را ديده‌اند دست علم گير تو بوسيده‌اند
چشم خداوند چو دست تو ديد() بوسه زد و اشك زچشمش چكيد
علم را از باب علم آموخت
نسبت به شخصيّت ابى الفضل العباس(ع) از جهاتى اجحاف شده است گروهى از مردم فقط عباس را به شجاعت مىشناسند و از عبادت و بندگى او بىخبرند، با اينكه قاتل عباس گفت: جوانى را كشتم كه از زيادى عبادت پيشانى او پينه بسته بود.
عدّه‌اى از مداحان و جوانان در اين
دوران فقط از عباس زيبايى و جمال او را گرفته‌اند، و بقيّه جهات را رها كرده‌اند. بحثى نيست كه عباس هم شجاع بود و هم زيبا، به گونه‌اى كه معروف شده بود در مدينه بنام “قمر العشيره” ولى شخصيّت واقعى عباس را فقط شجاعت و زيبايى او تشكيل نمي‌دهد.
حقيقت اين است كه عباس يك شخصيت جامع و چند جانبه داشت هم در شجاعت بى نظير بود و هم در زيبايى بى مثال و هم در بندگى و عبادت بى بديل، چنان كه از نظر آگاهى و علمى نيز بغير از معصومان نظير نداشت. در اين بخش به نمونه هايى كه نشان دهنده مقام علمى عباس است اشاره مىشود.
الف: او علم را چشيده است
عباس تا 15 سالگى همراه و زير نظر پدر بود لذا حضرت او را هم از جهات تربيتى و هم از جهت علمى به خوبى پرورش داده بود، امرى كه خود اميرمؤمنان على(ع) بدان اعتراف و در بيان نغزى به آن تصريح نموده است آن حضرت فرمود: «انّ ولدى العباس زقّ العلم زقّاً؛()براستى فرزندم عباس (در كودكى) علم را مكيده و چشيده است.»
زقّ در لغت
مانند كبوتر كه آب غذا را مستقيم به دهان جوجه‌اش منتقل مىكند، گويا على(ع) به صورت مستقيم علوم را به او آموخته است. اين تعبير اشاره دقيقى دارد به انتقال علم از راه غير عادى، يعنى اين گونه نبوده كه ساعت خاصى مثلاً على(ع) براى عباس كلاس داشته و او نيز درسها را خوب خوانده و حفظ كرده است. سخن از چشيدن علم است كه حضرت على(ع) علم را به او چشانده و او نيز اين ظرفيّت را داشته كه علم را بمكد و آن را بچشد.
در كتاب “العين”() كه از قديمىترين و معتبرترين كتاب لغت شيعه است زق، را اين گونه معنى نموده است1:ـ زق ظرف آب است كه از پوست ساخته شده باشد. زق الطائر الفرخ يعنى پرنده از راه دهان به دهان به جوجه‌اش غذا داد.
و زقاق هم به طريقى كه از كوچه باريكتر است گفته مىشود. همه اين معانى
نشان از آن دارد كه فراگيرى علم عباس از پدر بزرگوارش على(ع) به طريق عادّى و مدرسه‌اى نبوده است و گرنه اين تعبير مورد نداشت.
جالب است كه بدانيد كه اين تعبير در روايات در رابطه با امامان معصوم(ع) از جمله اميرمؤمنان على(ع) به كار رفته است.
على(ع) بعد از اين كه فرمود”:سلونى قبل ان تفقدونى؛ از من بپرسيد قبل از آن كه من را از دست دهيد.”
فرمود: «هذا ما زقّنى رسول اللّه زقّاً؛() اين علمى است كه رسول خدا(ص) به من چشانده است.»
و همچنين يزيد درباره كلّ اهل بيت اين تعبير را به كار برد.
در مجلس يزيد، على بن الحسين، حضرت سجاد(ع) اجازه سخنرانى خواست در ابتدا يزيد اجازه نداد مردم به او گفتند: اين جوان بيمار كه توان سخن گفتن ندارد. يزيد گفت”:انّه من اهل بيتٍ قد زقّوا العلم زقّاً؛()اين (جوان) از خانواده‌اى است كه علم را (با تمام وجود) چشيده‌اند.”
البته خطبه حضرت سجاد(ع) بخوبى سخن يزيد را تثبيت كرد كه خاندان اهل بيت به‌امر الهى و از سرچشمه الهى، وجودشان با علوم عجين شده است و ژرفاى علوم را چشيده‌اند.
2ـ بصيرت نافذى داشت
حضرت صادق(ع) ضمن بر شمردن بيست صفت والا براى عباس، جمله‌اى درباره علم و آگاهى بيان داشته كه سخت نياز به دقت و كنجكاوى دارد.
آن حضرت فرمود”:كان عمّنا العباس نافذ البصيرة صلب الايمان، جاهد مع ابى عبداللّه وابلى بلاءً حسناً و مضى شهيداً؛() عمويم عباس دائماً داراى بينش نافذ و عميق بود. و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين(ع) جهاد نمود و نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد.”
حوادث را فقط از چهره ظاهر آنها نمي‌ديد با آگاهى عميقى كه داشت عمق و ژرفا و پشت پرده و پشت صحنه حوادث را تا عمق ممكنش مىخواند.
مرور كوتاه بر حوادث عاشورا، ژرفاى
آگاهى ابى الفضل و موضع گيريهاى او را نشان مي‌دهد.
يك: حركت از مدينه
بسيارى بودند كه خيرخواه جدّى و حامى سرسخت سلامتى امام حسين(ع) بودند، ولى به اين مرحله از تصميم و اراده نرسيدند كه با جان از حسين(ع) همراهى كنند چرا كه عمق آگاهى آنها آينده را زير بال خود قرار نداد، و يا اراده محكمى كه بتوانند در چنين وادى قدم گذارند نداشتند مانند عبداللّه بن عباس كه خيلى تلاش كرد كه مانع رفتن امام به كوفه شود و به شدّت در اين امر دلسوزى كرد.() ولى وقتى اراده امام را جدّى يافت و عزم او را جزم شده، هرگز نتوانست اعلام كند كه من هم با شما در كربلا مي‌آيم.
و همين طور محمد حنفيّه هر چند عذر داشت ولى به اين نقطه نرسيد كه واقعاً عزم خود را در همراهى امامش جزم نمايد. و عبداللّه جعفر شوهر حضرت زينب با همه ارادتهايى كه به امام حسين(ع) داشت همسرش زينب(ع) را اجازه داد و دو تا از فرزندان خويش را همراه امام حسين(ع) فرستاد. ولى خود شركت نكرد. و اين نفوذ بصيرت را نداشت كه در “فوز عظيم” شركت نمايد.و ديگران…
امّا ابوالفضل العباس با نفوذ بصيرتى كه داشت هم خود همراه حسين(ع) از مدينه حركت و هم برادران خويش را با نفوذ شخصيتى و تسلّط معنوى كه داشت همراه خود برد و تا آخرين لحظه در كنار حسين ماندند و خود را و نام خويش را براى ابد جاودانه و سعادتمند نمودند.
دو: ردّ امان نامه
روز نهم شمر همراه عبداللّه بن ابى المحل (كه امّ البنين عمّه او بود) نامه‌اى از عبيداللّه بن زياد براى در امان بودن عباس و برادران او گرفتند عبداللّه بن ابى المحل نامه را بوسيله غلام خود (كزمان)() به كربلا فرستاد و او پس از ورود به كربلا متن نامه را براى فرزندان امّ البنين و در رأس آنها عباس قرائت كرد، عباس و برادرانش كه از عمق توطئه به خوبى آگاه بودند، در جواب
عبداللّه محترمانه گفتند: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست، امان خدا بهتر از امان عبيداللّه پسر سميّه است.()
ولى شمر كه به خوبى مي‌دانست وجود عباس و برادران او در اردوى حسينى براى او و امثال او سخت ترس آور و زيان آور است دوباره خود به نزديك خيمهگاه حسينى آمد.
فرياد زد: براى عباس و عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان على بن ابى طالب(كه مادرشان ام البنين است) امان نامه آورده‌ام!، عباس و برادران او در جواب گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟؟!!()
اين جواب عباس نشان از عمق و نفوذ بصيرت او دارد كه بخوبى توطئه دشمن را مىشناخت پس از ردّ امان نامه بود كه عمر سعد اعلان جنگ نمود. عباس به محضر امام خويش رسيد و عرض كرد: اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمهها آمده است.
امام حسين(ع) جمله‌اى فرمود كه نشان مي‌دهد سخت براى عباسش ارزش و مقام قائل است. فرمود: «اركب بنفسى انت…؛() سوار شو جانم فداى تو باد و از آنها بپرس چه روى داده است؟ و براى چه آمده‌اند؟….كه سرانجام عباس مهلت گرفت.
اين تعبير امام آن نفوذ بصيرت عباس را تفسير مىكند، با توجّه به اين نكته كه در كلام معصوم، جاى هيچ گونه تعارف وجود ندارد. كه عباس آن قدر آگاه و روشن بين بود كه امام معصوم و برادرش خود را فداى او مي‌داند.
سه: موضعگيرى عباس در شب عاشورا
در شب عاشورا رسماً امام حسين(ع) بيعت خود را برداشت و فرمود”:و انّى قد آذنت لكم جميعاً فانطلقوا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمامٌ؛() من به شما اجازه مي‌دهم و بيعت خود را بر مي‌دارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد…”
و بعد از خطبه چراغ را نيز خاموش كرد، بعد از روشن شدن چراغ اوّلين كسيكه لب به
سخن گشود عباس بود. عرض كرد: ما براى چه دست از تو برداريم؟! براى اينكه پس از تو زنده بمانيم؟! خدا نكند كه هرگز چنين روزى را ببينم.()
همين سخنان آگاهانه عباس باعث شد هم بستگان و ياران آن اصحاب اعلام وفادارى نمايند و امام حسين(ع) نيز در حق آنان دعا فرمود.
چهار: حمايت از دين و امام
شهداى كربلا همه رجز خوانده‌اند ولى هيچ رجزى به زيبايى و جامعيّت رجز حضرت عباس نيست آنهم در حالى كه دست از بدن جدا شده است:
واللّه ان قطعتم يمينى انّى احامى ابداً عن دينى
و عن امام صادق اليقينى نجل النّبىّ الطاهر الامين
بخدا سوگند اگر دست راستم را جدا كرديد، من هميشه حامى دينم خواهم بود، و حامى امامى كه در ايمانش صادق است، و فرزند پيامبر پاك و امين است.
با اين كه قاعدتاً بايد مىگفت دستم را قطع كرديد، با دست چپ و يا با دندان آب را به خيمه گاه مي‌رسانم و يا از قوم و قبيله خود حمايت مىكنم. حضرت هيچ يك از اين مسائل را مطرح نكرد بلكه بر مسئله دين و امامت تكيه كرده كه اين نشان دهنده عمق آگاهى او به مكتب و امامت است. آرى دين آن قدر ارزش دارد كه در حال قطع دست هم بايد دم از دين زد و در حال جان دادن نيز حمايت خود را از امام خويش بايد اعلام نمود اين همان نفوذ بصيرت است.
از آنچه گفتيم بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه حضرت عباس داراى بينش الهى برگرفته از پدر بود، و در مسائل دينى و سياسى و اجتماعى نيز داراى بصيرت ژرف و عميق بود، دليل اين ادعا موضع گيريهاى اوست در حوادث كربلا.
اين روز را كه به نام روز جانباز نامگذارى شده به مقام معظم رهبرى و به همه ايثارگران، جانبازان و خانوادههاى معظم شهدا تبريك و تهنيت عرض نموده، پيروى از حضرتش را در چگونگى حمايت از مقام عظماى ولايت از خداوند منّان خواستاريم.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بطل العلقمى، شيخ عبدالواحد مظفر، نجف، ج 2، ص 6 ؛ معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى دشتى، مؤسسه فرهنگى آرايه، 1385، ج 4، ص 156، زندگى قمر بنى هاشم، عماد زاده، ص 53، خصايص العباسيه، ص .119
. از نظر حساب ابجدى كنيه حضرت مهدى يعنى “ابا صالح” مساوى با 133 مىباشد كه عباس نيز مىشود .133
. ترتيب كتاب العين للخليل، جامعه مدرسين قم، 1414 هـ.ق، ص 509.
. زندگى قمر بنى هاشم، همان، ص 53؛ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علّامه باقر شريف قرشى، ترجمه سيد حسن اسلامى قم، ص 28، خصائص العباسيّه، محمد ابراهيم كلباسى، مؤسسه انتشارات خاصه، 1408، ص 119 ـ .120
.اشاره به على(ع) است كه هم (عين اللّه” بود و هم (يد اللّه)و….
. مقرّم، مقتل الحسين، بيروت، دارالكتاب، ص 169، سيماى امام حسين(ع)، ص 182.
. العين، همان .347
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 40، ص 153 و 178، باب 93 و احتجاج طبرسى، ج ،1 ص .258
. بحارالانوار، همان، ج 45، ص 137، باب .39
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بيروت دارالتعارف، 1403، ج ،7 ص 430، العباس بن على(ع) ص 36 ـ 39 نفس المهموم، شيخ عباس قمى ، قم، بصيرتى، ص 176؛ قصّه كربلا، نظرى منفرد، انتشارات سرور، دوازدهم 1383، ش .347
. ر.ك: مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، ص 109، الامام الحسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، چاپ باقرى، ص 125؛ طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين، ص .61
. خوارزمى نام اين غلام را “عرفان” ذكر كرده است (مقتل الحسين، خوارزمى).
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير بيروت، دارصادر، ج 4، ص .56
. انساب الاشراف، بلاذرى، دارالتعارف، بيروت، ج 3، ص 184.
. ارشاد شيخ مفيد، قم، مؤسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث، ج ،2 ص 89.
. كامل ابن اثير، همان، ج 4، ص .57
. ارشاد شيخ مفيد، همان، ج 2، ص .92

/

فضيلت ماه شعبان

ماه شعبان براى انسان به سوى خدا يكى از ماههاى سال است و براى آن جايگاه بزرگ و پر فضيلتى در احاديث و روايات اسلامى از سوى پيشوايان دينى گزارش شده است.
زيرا اولاً شخصيتهاى بزرگ و ارزشمند كه از ستارگان آسمان ولايت و امامت به شمار مي‌آيند در ماه شعبان ديده به جهان گشوده‌اند مانند ولادت با سعادت حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) كه در روز سوم ماه شعبان اتفاق افتاده و نيز در روز چهارم اين ماه ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل(ع) رخ داده، در روز پنجم آن ولادت حضرت سجاد(ع) مىباشد همچنين در پانزده شعبان ولادت پر بركت قطب عالم امكان حضرت ولى اللّه الأعظم مهدى موعود اتفاق افتاده است كه خداوند به وسيله او به هر مظلومى از اولياء و انبياء و اصفياء خويش از زمانى كه پدر ما آدم(ع) به زمين آمده، وعده نصرت فرموده و وعده داده كه زمين را پس از آنكه از ظلم و ستم و بى عدالتى پر شده، از عدل
و داد پر كند.ثانياً علاوه بر موارد ذكر شده طبق برخى روايات نيمه اين ماه شب قدر به شمار آمده كه پيشوايان دينى به احياء و شب زنده دارى آن سفارش و تأكيد كرده‌اند. ثالثاً ماه شعبان ماه بسيار شريفى بوده و منسوب به پيامبر اكرم(ص) است.
فضيلت ماه شعبان از نگاه احاديث و روايات
رسول خدا(ص) فرمودند: “رجب شهر اللّه و شعبان شهرى و رمضان شهر امّتى”() رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است. همچنين فرمودند: “شعبان شهرى رحم اللّه من أعاننى على شهرى”() شعبان ماه من است خدا بيامرزد كسى كه مرا به ماه من اعانت كند. و نيز در حديثى ديگر پيامبر مىفرمايد: “ماه شعبان ماهى است كه اعمال انسانها بالا مي‌رود در حاليكه مردم از آن غفلت مىكنند.”() همينطور از امام على(ع) گزارش شده كه فرمودند: ماه شعبان ماه رسول خدا(ص) است.()
روزه‌دارى در ماه شعبان
پيامبر مىفرمايند :”شعبان ماه من است هر كس يك روز از اين ماه را روزه بدارد بهشت بر او واجب مىشود”، و در برخى احاديث از شعبان به سيد و سرور ماهها تعبير شده است.()
در روايتى از حضرت صادق(ع) گزارش شده كه هنگامى ماه شعبان فرا مي‌رسيد، پدرم امام سجاد(ع) اصحاب و ياران خود را جمع مىكرد و چنين مىفرمود:اى اصحاب من، مي‌دانيد اين چه ماهى است؟ اين ماه شعبان است و حضرت رسول (ص) مىفرمود:
شعبان ماه من است پس روزه بداريد براى دوستى و محبت پيامبر خود و براى تقرّب و نزديك شدن به پروردگار، به حق آن خدايى كه جان على بن الحسين به دست قدرت اوست، سوگند ياد مىكنم كه از پدرم حسين بن على(ع) شنيدم كه او نيز از پدرش اميرالمؤمنين(ع) شنيده است كه مىفرمايد: “هر كس روزه بدارد ماه شعبان را براى محبّت پيامبر(ص) و تقرّب به سوى خدا، خدا او را دوست دارد و او را به كرامت و بزرگوارى خود در قيامت نزديك گرداند و بهشت را بر او واجب نمايد.
از صفوان جمال روايت شده كه مىگفت امام صادق(ع) به من فرمود وادار كن كسانى را كه در اطراف تو هستند به روزه ماه شعبان. گفتم فدايتان شوم. مگر در فضيلت آن چيزى مىبينيد فرمودند: بلى به درستيكه رسول خدا(ص) هرگاه مي‌ديد هلال ماه شعبان را، امر مىفرمود به منادى كه در مدينه ندا مىكرد: اى اهل مدينه من از جانب خداوند به سوى شما مبعوث شدم آگه باشيد كه شعبان ماه من است. پس خدا رحمت كند كسى را كه مرا بر ماه من يارى كند يعنى روزه بدارد.()
از امام صادق روايت است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ما فاتنى صوم شعبان مذ سمعت منادى رسول اللّه(ص) ينادى تلى شعبان فلن يفوتنى ايّام حياتى صوم شعبان ان شاء اللّه”() روزه ماه شعبان از من فوت نشد از زمانى كه شنيدم منادى رسول خدا(ص) فرياد مىكرد. بنابراين هرگز روزه ماه شعبان از من در ايام زندگانى ام
فوت نخواهد شد.(اگر خدا بخواهد).
روايت شده كه روزه دو ماه شعبان و رمضان توبه و مغفرت از خداست.()
روزى در نزد امام صادق(ع)، ذكر روزه ماه شعبان به ميان آمد. حضرت فرمود كه در فضيلت روزه شعبان چنين و چنان است. حتّى آنكه مردى مرتكب خون حرام مىشود پس در ماه شعبان روزه مىگيرد. به او نفع بخشيده و او آمرزيده مىشود.()
اعمال زيادى در ماه شعبان وارد شده ولى آنچه از روايات استفاده مىشود اين است كه بهترين دعاها و ذكرها در اين ماه استغفار است. هر كه در هر روز اين ماه هفتاد مرتبه استغفار كند مثل آن است كه هفتاد هزار مرتبه در ماههاى ديگر استغفار كرده است. عمل ديگرى كه در اين ماه سفارش شده صدقه دادن است اگرچه به اندازه نصف دانه خرمايى باشد. تا خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.()
عمل ديگر روزه ماه شعبان آنچه در قبل گذشت، از امام صادق(ع) درباره فضيلت روزه ماه رجب سؤال كردند حضرت فرمود: چرا از روزه ماه شعبان غافليد؟ پرسيدند كسى كه يكروز از شعبان را روزه بدارد چه قدر ثواب دارد؟ فرمود: به خدا قسم بهشت ثواب اوست.()
دوباره پرسيدند بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ فرمود تصدّق و استغفار. هر كه در اين ماه صدقه دهد خداوند او را تربيت كند. همچنان كه يكى از شما بچه شترش را تربيت مىكند تا آنكه در روز قيامت به صاحبش برسد.()
روزه ماه شعبان به خصوص در پنجشنبه ماه ثوابى بسيار دارد، روايت شده كه در هر پنجشنبه ماه شعبان آسمانها را زينت مىكنند، پس ملائكه عرض مىكنند: خداوندا روزه داران اين روز را بيامرز و دعاى آنها مستجاب مىشود.() همچنين پيامبر(ص) فرموده :هر كه روز دوشنبه و پنجشنه شعبان را روزه دارد حقتعالى 20 حاجت دنيوى و 20 حاجت اخروى او را برآورده مىسازد.()
در اين ماه صلوات بر محمّد و آل محمد(ص) بسيار سفارش شده. همچنين نمازهاى بسيار سفارش شده كه براى طريقه
انجام آن به مفاتيح الجنان مراجعه فرمائيد.
در مجموع اين ماه انجام نماز، روزه، زكات، امر به معروف و نهى از منكر، صدقه بر فقرا و مساكين، نيكى به پدر و مادر و همسايگان و اصلاح بين بستگان سفارش بسيار شده است.
مناجات
يكى از كارهايى كه بزرگان و پيشوايان دين در اين ماه انجام مي‌دادند، مناجات با رب الارباب است از جمله مناجاتها مناجات معروف شعبانيه است كه از اميرالمؤمنين و فرزندان او است كه در ماه شعبان مىخواندند و آن مناجاتى است كه براى اهلش عزيز و گرامى است و براى خاطر آن به ماه شعبان مأنوس مىشوند بلكه انتظار آن را مىكشند و مشتاق آمدن ماه شعبان مىشوند و در آن مناجات علوم سرشارى در كيفيّت معامله بنده با خداى متعال است كه در آن اظهار ادب در طريق معرفت حق و سؤال و دعا و استغفار نسبت به خداى خود بيان شده و استدلالات ظريف و لطيفى كه سزاوار مقام عبوديّت براى استحكام مقام اميدوارى مناسب حال مناجات است، ذكر كرده و دلالت صريح و روشن در معناى قرب و لقاى خداوند و ديدار او تنظيم شده است كه به آن وسيله شبهات انسانها و شكيّات منكران و وحشت اهل شك و شبهه را برطرف كرده است.
حال به فرازهايى از مناجات اين ماه اشاره مىشود.
لازم به ذكر است كه اين مناجات مهمترين اعمال اين ماه است بر انسانها كه بعضى فقرات آن را در تمام سال ترك نكند گرچه در قنوت نماز خويش و ساير حالات روزمرّه خود به آن با خداى خود ارتباط پيدا كند.گفتنى است غفلت از آن غفلت از همه خوبىهاى اين ماه است.
آنجا كه مىگويد: “انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك”()
يعنى اى خدا واضح و روشن ساز چشمهاى دل و جان ما را به شعايى كه با آن
به تو نظر كنند، تا اينكه اين چشمها و دلها، پردههاى نور را پاره كند و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو واصل گردد و روح و روان ما به واسطه ارتباط با تو عزيز و بر هواهايمان غالب و پيروز شود.
و لازم است بيشتر تأمّل و دقت نمايد كه آيا در قلب او چشمى هست كه به وسيله آن درك نور كند و از خود بپرسد آن پردههاى نور چيست؟ و آيا آن چيزى كه به نور تو محتجب شده و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو متّصف است، چه مىباشد؟
دعا در ماه شعبان
دعا غير از قرائت و خواندن كلمات و حروف است، تا اينكه بداند چه مىگويد؟ و از پروردگار خود چه درخواست مىكند؟ در اين صورت بر دعا كننده صدق نمىكند كه از پروردگار خود فلان چيز را خواسته است بلكه صدق مىكند كه الفاظى را قرائت كرده و خواننده الفاظ، غير دعا كننده و خواهنده است.
خداى متعال مىفرمايد: “امّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء”() و نيز در جاى ديگر مىفرمايد: “ادعونى استجب لكم”() و همچنين مىفرمايد: “اسألوا اللّه من فضله”() “انّ اللّه كان بكم رحيما”() گفتنى است اين مناجات تكان دهنده با اين مفاهيم عظيم از بركات محمّد و خاندان اوست كه قدر و عظمت آن را كسى نمي‌داند كه صاحب دل آگاه و قلبى آكنده از محبت كوى دوست باشد چون در قرآن به صراحت بيان شده است براى كسى كه قلبى آگاه و گوشى شنواى از حقيقت دارد شهادت و گواهى را به همراه مي‌آورد “انّ فى ذالك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد.”()
و غافلان، از معرفت آن دور و از فوائد بزرگ و انوار درخشان آن مهجوراند و به جانم سوگند كه بيشتر از مردم قدر نعمت “مناجات” را نمي‌دانند و همانا منشأ اين مناجات علوم و معارف ارجمندى است كه جز كسانى كه پا در اين راه گذاشته‌اند، كس ديگرى بر مقام و حدود آن آگهى نخواهد يافت و آنان اولياء خدا يعنى آنچنان كسانى هستند كه از راه كشف و مشاهده به آن
دسترسى يافته‌اند و رسيدن به حقايق اين “مكاشفات” همانا بزرگترين نعمات آخرت است كه هيچ يك از نعمات دنيوى را به آن مقايسه و سنجش نتوان نمود و اشاره صادق آل محمّد(ع) به اين موضوع است، آنجا كه مىفرمايد: “اگر مردم آنچه را كه در فضيلت معرفت خداست مي‌دانستند چشمان خود را به آنچه دشمنان از زرق و برق حيات دنيوى بهره‌ورند نمىگشودند و دنياى آنها در نزد آنان از آنچه در زير پاهاى خود لگد مىكنند پستتر مىنمود و به معرفت خداوند مانند آن كسى كه همواره در باغهاى بهشت با اولياء خدا مصاحب باشد متنعم مىشدند و لذّت مىبردند.
مرحوم صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه روايت كرده كه: شنيدم از اباعبداللّه(ع) كه مىفرمود: كسى كه روز اول ماه شعبان روزه بگيرد بهشت بر او واجب مىشود و هر كس دو روز روزه بگيرد، خداوند در هر روز و شبى در دنيا به او نظر مي‌افكند و نظر خود را به او در بهشت ادامه مي‌دهد و هر كس سه روز روزه بدارد، خدا را در عرش او و بهشت خود زيارت مىنمايد. يعنى زائر خدا مىشود همانطور كه اگر كسى قصد خانه خدا كند، قصد خدا را نموده است.()
البته همه اعمال را بهتر است به آنچه سبك و آسانتر است عمل نمايد تا آنكه آن عمل را از روى نشاط به جاى آورد و بين آن و بين “ذكر خود” از ساير اعمال و فكر خويش را بر حسب حال خود جمع نمايد.()
فرازهايى از مناجات شعبانيه:
خدايا بشنو دعايم را هرگاه دعا كنم و صداى ناله‌ام را بشنو هنگامى كه صدايت كنم. و به من رو كن هنگامى كه تو را مناجات كنم. خدا يا اگر مرا محروم كنى چه كسى به من روزى دهد و اگر تو مرا خوار كنى چه كسى مرا يارى كند. خدايا از خشم و غضبت به تو پناه مىبرم. خدايا اگر من شايسته رحمت تو نيستم پس تو بر اينكه بر من به فضل وسيعت جود كنى شايسته‌اى.
خدايا گناهان من را در دنيا مىپوشانى ولى من به پوشاندن خطاها در آخرت نيازمندترم. زيرا در قيامت بايد در حضور پيامبران، صلحا و شهدا پاسخ گوى اعمال خود باشم. چون در اين دنيا همه مردم مثل خودم خطا كارند ولى در قيامت شرمندگى در حضور پيامبران و امامان
معصوم را چگونه چاره جويى كنم؟
خدايا اگر مرا به جرمم مؤاخذه كنى تو را به عفوت مؤاخذه مىكنم. و اگر مرا به گناهم بازخواست كنى تو را به مغفرتت بازخواست مىكنم. و اگر مرا داخل جهنّم كنى به اهل جهنّم اعلام مىكنم كه من خدا را دوست داشتم.
خدايا عمرى را در غفلت و بى خبرى و فراموشى گذراندم و جوانى ام را در حال مستى و دورى از تو به پيرى رساندم. خدايا غرور به كرمت مرا بيدار نكرد.
خدايا مرا از آنانى قرار ده كه وقتى او را خواندى، پاسخت را داد. خدايا مرا از كسانى قرار ده كه همواره به ياد تو هستند و پيمان تو را نمىشكنند. همواره شكرگزار تو هستند.
خدايا مرا به نور عزّت فروزنده ايت پيوند ده تا تو را بهتر بشناسم و از غير تو جدا شوم.()
از جمله اعمالى كه در ماه شعبان به آن سفارش شده تمرين سكوت است. روزى ياران در اطراف پيامبر بيدار و مشغول نماز و قرآن خواندن بودند دشمنان، مسلمانان را تيرباران كردند به واسطه تاريكى و نديدن مسلمانان. نزديك بود مسلمانان شهيد شوند كه ناگاه از دهان چند تن از ياران نورهايى ساطع شد كه لشكرگاه مسلمانان را روشن كرده و سبب قوّت و دليرى آنها شد. پس شمشير كشيده و دشمنان را كشته و زخمدار و اسير نمودند. برگشتند و جريان را براى حضرت رسول(ص) نقل كردند فرمودند: اين نورها به جهت اعمال برادران شما است و يك يك آنها را نام برد و مىفرمايد همه نيكبخت مىشوند جز كسانى كه در امور ديگران سركشى مىكنند.()
اول شعبان
خداوند در روز اول شعبان به درهاى بهشت امر مىكند كه باز شويد و به شاخههاى درخت طوبى امر مىكند كه شاخههايش را نزديك اين دنيا بياورد، هر كس درى از خير و نيكى را در اين روز فرا گيرد، هر كه نماز مستحبى در اين روز ادا كند، هركه در اين روز، روزه بگيرد، هر كه ميان زن و شوهرش يا پدر و فرزندش يا خويشاوندانش يا مرد و زن همسايه‌اش يا مرد و زن بيگانه صلح برقرار كند، كسى كهطلبى از كسى دارد از او كم كند، كسى كه
قرضى را كه صاحبش از بازگشت آن مأيوس شده به يادآورد و آنرا ادا كند، كسيكه كفالت يتيمى را بر عهده بگيرد، كسيكه قرآن يا چيزى از آنرا بخواند، كسيكه خدا را به ياد آورد و نعمتهاى او را بشمارد و او را شكر كند، كسيكه مريضى را عيادت كند، كسى كه به پدر و مادر يا يكى از آنها نيكى كند، كسى كه جنازه‌اى تشييع كند، كسى كه مصيبت زده را تسليت گويد، كسى كه كار خير انجام دهد. حتماً به شاخه‌اى از درخت طوبى آويخته مىشود.
همچنين اگر درى از شرّ و گناه را در اين روز فرا گيرد، كسى كه در اداى نمازش كوتاهى كند و آنرا ضايع كند، كسى كه فقيرى در نزد او بيايد و او قادر بر تغيير حالش باشد و به وى نرسد ولى او را كمك نكند، كسى كه بدكارى از او عذرخواهى نمايد امّا او عذر او را نپذيرد بلكه او را بيشتر از بدى او عقوبت كند، كسى كه ميان زن و شوهرش، پدر با فرزندش يا ميان دو همسايه جدايى اندازد، كسى كه بر تنگدستى سختگيرى بگيرد، كسى كه بر يتيمى جفا كند و به او آزار رساند و همچنين مال او را تباه نمايد، كسى كه خوانندگى كند و در آن خواندن بر معاصى و گناهان برانگيزند، كسى كه كارهاى قبيح خود را در جنگها و انواع ستمهاى خود را بر بندگان بشمارد و بر آنها افتخار كند، كسى كه به عيادت مريض خود نرود، كسى كه جنازه‌اى را تشييع نكند به دليل خوار و پست بودن آن فرد در نظرش، كسى كه از مصيبت زده دورى نمايد و به او به خاطر حقارت و كوچكى جفا كند، كسيكه پدر و مادر خود يا يكى از اين دو را عاق كند، حتماً به شاخهاى درخت زقّوم آويخته مىشود البته منافقين، بيشتر به شاخههاى او آويخته مىشوند.()
نيمه شعبان
نيمه شعبان بسيار گرامى و داراى ارزش فراوانى است. از حضرت صادق(ع) روايت است كه مىفرمايد از حضرت باقر(ع) از فضيلت و برترى شب نيمه شعبان سؤال شد فرمود: آن شب برترين شبها بعد از ليلة القدر است و در آن شب است كه خداوند فضل خود را به بندگان عطا مىفرمايد و آنها را به كرم خود مي‌آمرزد. پس در تقرّب جستن به
سوى خدا در اين شب تلاش كنيد. همانا شبى است كه خدا قسم ياد كرده به ذات مقدّس خود كه سائلى را از درگاه خود دست خالى برنگرداند و نيمه شعبان شبى است كه حقتعالى آنرا براى ما و امامان در مقابل شب قدر كه براى پيامبر(ص) است، قرار داده است.() پس شايسته است كه در اين شب به دعا و ثنا و شب زنده دارى بپردازيم.
اعمال شب نيمه شعبان چند چيز است:
)1 غسل كه باعث كاسته شدن گناهان مىشود.
)2 احياء اين شب به نماز و دعا و استغفار همانطور كه امام سجاد(ع) انجام مي‌دادند (در روايت آمده هر كه اين شب را احياء دارد در روزى كه دلها مىميرند دل او هرگز نمىميرد).
)3 زيارت امام حسين(ع) كه با فضيلتترين اعمال در اين شب است و باعث آمرزش گناهان مىشود. هركه مىخواهد امام حسين(ع) را زيارت كند بايد زيارت حضرت را بخواند و اقلّ زيارت آن حضرت اين است كه بر پشت بام رود و به چپ و راست رو به آسمان كند و زيارت حضرت را با اين كلمات بخواند: “السلام عليك يا ابا عبداللّه السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته”. و هر كس امام حسين(ع) را اينگونه زيارت بنمايد اميد است ثواب حج و عمره براى او نوشته شود.
لازم به ذكر است كه شب نيمه شعبان يكى از شبهاى قدر و شب تقسيم روزىها و مرگهاست.() علاوه بر اين گفته شده كه بامداد نيمه شعبان، روز قيامت شروع خواهد شد.
نماز در شب نيمه شعبان
امام صادق(ع) در مورد با فضيلتترين دعاها در شب نيمه شعبان مىفرمايند:
هنگامى كه نماز عشاء را به جاى آوردى دو ركعت نماز بگزار، در ركعت اول، حمد و سوره “قل يا ايّها الكافرون” و در ركعت دوم توحيد بخوان پس از سلام سى سه مرتبه “سبحان اللّه”، سى سه مرتبه “الحمد لله” و سى و چهار مرتبه “اللّه اكبر” سپس بگويد: “يا من اليه ملجأ العباد” پس از آن سجده كند و بيست مرتبه بگويد “يا رب” هفت مرتبه
“يا الله” و هفت مرتبه “لاحول ولا قوّة الّا باللّه” ده مرتبه “ماشاء اللّه لاقوّة الّا بالله” سپس صلوات بر پيامبر(ص) بفرستد و حاجات خود را بخواهد، حضرت فرمود به خدا قسم خداى متعال به كرم و فضل خود، آنرا به تو مي‌دهد.()
در حديث ديگر آمده است كه رسول خدا(ص) فرمود: “در شب نيمه شعبان خواب بودم كه جبرئيل(ع) نزد من آمد و گفت: يا محمّد(ص) آيا در اين شب به خواب مي‌روى؟ گفتم: اى جبرئيل مگر امشب چه شبى است؟ گفت: نيمه شعبان است، برخيز يا محمّد(ص) پس مرا به پا داشت و مرا به بقيع برد به من گفت، سر خود را بلند كن، اين شبى است كه در آن درهاى آسمان باز است و درهاى رحمت و رضوان و مغفرت و توبه و جود و احسان باز است و خداوند به شماره موها و پشمهاى چهارپايان آزاد مىكند و نيز در آن شب اجلها و ارزاق مردم از اين سال به سال ديگر تقسيم مىگردد و هرچه در تمام سال اتّفاق مي‌افتد در اين شب وارد مىگردد”.()
فضيلت دعاى كميل و خواندن آن در شب نيمه شعبان
از اعمال مخصوص اين شب دعاى كميل است كه با تأسى به اميرالمؤمنين(ع)، آن را در سجده بخوانى روايت است كه كميل ديده است كه امام على(ع)، در شب نيمه شعبان دعا را در سجده خوانده است.() در روايتى ديگر آمده كه كميل گفت: با مولايم على(ع) در مسجد بصره نشسته بودم و گروهى از اصحابش گرد او جمع شده بودند. يكى از آنها عرض كرد معناى فرمايش خداى تعالى كه فرموده: “فيها يفرّق كلّ امر حكيم”() چيست؟ آن حضرت فرمود: شب نيمه شعبان است به آن كسى كه جانم به دست اوست بنده‌اى از بندگان خدا نيست مگر اينكه آنچه از نيك و بدبر او جارى مىشود در شب نيمه شعبان بر او مقرر شده است و هيچ بنده‌اى آن شب را احياء ندارد و دعاى خضر(ع) را نمىخواند مگر اينكه دعاى او مستجاب گردد!
هنگامى كه حضرت به منزل بازگشت من شبانه به خدمتشان رفتم و درب را
كوبيدم فرمود: اى كميل! تو را چه مطلبى است؟ عرض كردم يا اميرالمؤمنين! مطلبم دعاى خضر(ع) است. فرمود: اى كميل! بنشين و هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى در هر شب جمعه يا در ماهى يك مرتبه يا در سالى يك مرتبه، يا در عمر خودت يك مرتبه آن را بخوان خداوند از تو چاره سازى و ياريت كند روزيت دهد و هرگز مغفرت خود را از تو باز ندارد
سپس فرمود بنويس: “اللهم انى اسئلك برحمتك الّتى وسعت كل شىء….”()
آخرين جمعه ماه شعبان
در روايتى آمده كه حضرت رضا(ع) در آخرين جمعه از ماه شعبان به اباصلت فرمود: بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است، در اين باقيمانده ماه تقصيرهاى گذشته ات را تدارك كن و بر آنچه به كارت مي‌آيد همّت كن، در دعا و استغفار و تلاوت قرآن بسيار بكوش و از گناهان خويش به سوى خدا توبه كن تا ماه رمضان فرا مي‌رسد بر خدا مخلص باشى. امانتى كه بر گردن دارى ادا ساز، هر كينه‌اى در قلب تو از برادر مؤمنت باشد آن را برانداز و هر گناهى بر تو مانده كه مرتكب آن شده‌اى آن را از دل ريشه كن ساز و از خدا پروا داشته باش و بترس و در آشكارا و پنهان بر او توكّل نماى. همانگونه كه خود فرموده: “ومن يتوكّل على الله فهو حسبه انّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لكلّ شىءٍ قدراً”() يعنى آنكس كه بر خداى توكل كند خدا او را بس است زيرا خداوند امر خود را به انجام رساننده است و براى هر چيز اندازه‌اى قرار داده است.
“اللّهم ان لم يكن غفرت لنا فى ما مضى من شعبان فاغفرلنا فيما بقى منه” ()
در اين ماه خداى تعالى به احترام و حرمت ماه رمضان گردنهايى را از جهنّم آزاد مىسازد.()
ثواب روزه سه روز آخر ماه شعبان
و اما در روزه سه روز آخر ماه شعبان براى كسى كه تمام آن را روزه نداشته فضيلتى است كه براى انسان سزاوار نيست آن را رها كند، صدوق(ره) از امام صادق(ع)
روايت نموده است كه هر كس سه روزه آخر شعبان را روزه بگيرد و به ماه رمضان متصل كند، خداوند روزه دو ماه پى در پى را براى او مىنويسد.() آخر هر ماه اغلب براى اصلاح خود و انجام كارهايى كه در طول ماه از دست داده‌ايم است كه اميد است به نحو احسن از پايان هر ماه به ويژه ماه شعبان به دليل ارزش آن و ماه بعدى آن يعنى ماه رمضان استفاده كنيم. در شب آخر شعبان براى ماه رمضان دعايى است از امام صادق(ع) كه براى خواندن آن بايد به مفاتيح الجنان مراجعه كنيم.() به اميد استفاده مضاعف از اين دو ماه پربركت.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. وسايل الشيعه، ج 10، ص .480
. همان، ص .497
. همان، ص .502
. همان، ص .493
. همان، ج 8، ص .98
. بحارالانوار، ج 94 و 79 باب 56.
. المراقبات، ص 173.
. كافى، ج 4، ص 93.
. بحارالانوار، ج 101، ص 382، باب 9 و ج 94 ص .71
. همان، ج 94، ص 72
. شيخ طوسى، الخصال، ج 2، ص .605
. همان.
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 493.
. الاقبال، ص 685.
. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
. سوره نمل، آيه 62.
. سوره غافر، آيه 60.
. سوره نساء،آيه .32
. سوره نساء، آيه .29
. سوره ق، آيه .37
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 503.
. مراقبات به نقل از من لايحضره الفقيه، ص 176.
. مفاتيح الجنان، ص .259
. همان، 266.
. مفاتيح الجنان، ص 267 و بحارالانوار، ج 73، ص 357، باب 67 و ج 94، ص .61
. مفاتيح الجنان، ص .272
. المراقبات، ص 185.
. مفاتيح الجنان، ص 278، (از ابى يحيى).
. روايتى در اقبال الأعمال (المراقبات)، ص 182.
. المراقبات، ص 192، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره دخان، آيه .4
. المراقبات، ص 193، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره طلاق، آيه .3
. مفاتيح الجنان، ص .282
. المراقبات، ص 196، به نقل از عيون اخبارالرضا(ع).
. المراقبات، ص .198
. اقبال الأعمال، ص .258
روز پاسدار و جانباز بر محافظين انقلاب اسلامى مبارك باد
* پاسدارى به معناى نگهبانى، نگهدارى، مراقبت و محافظت مىباشد و پاسدار كسى را مىگويند كه براى محافظت از شىءمورد نظر، با تمام وجودش به نگهبانى و حراست بپردازد.
* پاسدارى وظيفه‌اى است كه وجدان هر انسانى او را به نحوى موظف مىكند كه به آنچه بيشتر علاقه دارد، بيشتر پاسدارى كند.
* بنابراين، پاسدارى كه مىخواهد از انقلابش نگهدارى كند و بالاترين غريزهها كه همانا غريزه مذهب است او را به اين راه كشانده است، بى گمان مىبايست نه تنها از جان و مال و آبرو و انديشه خود مايه بگذارد كه از زن و فرزند و عزيزان خويش نيز در اين راه مقدّس صرف نظر كند.
* پاسداران انقلاب مقدّس اسلامى ما از برادران عزيز پاسدار گرفته تا ارتشيان مخلص و تا بسيجيان جان بر كف و تا تك تك افراد متعهّد اين ملّت پا برجا و استوار آنچنان نگهبانى و محافط از انقلاب مىكنند كه دشمنان تا دندان مسلح ما ـ با آن همه گستردگى و فزونى و آن همه نقشهها و نيرنگها و توطئهها ـ به دست و پا افتاده‌اند و به قول خودشان اكنون ديگر نه راه پس دارند و نه راه پيش.
انقلاب همچون سيلى بنيان كن، ريشه آنها را از زمين بر مىكند و چنان پيشروى دارد كه از هزاران فرسنگ نواى دلرباى “اللّه واحد، خمينى قائد” از زبان فلسطينى دربند، لبنانى در ميدان رزم، سودانى در تظاهرات خيابانها، مراكشى در درگيرى با دژخيمان و هر مستضعفى در گوشه و كنار جهان به گوش مي‌رسد و تا اين انقلاب برپا است، به كورى چشم حسد ورزان، دشمن بايد جاى
ديگرى غير از اين جهان براى خود در نظر بگيرد و دوستان بايد از حرارت آن اميدى بيشتر كسب كنند كه با آن اميد كاخ ستمگران را بر سرشان واژگون نموده، حكومت عدل الهى را جايگزين حكومتهاى بيدادگر و جابر نمايند.
پس عزيزان، ما چه وظيفه‌اى داريم؟
* حال كه درخت انقلاب را فرزندان مخلص اين كشور اسلامى با دادن خون به ثمر رسانده‌اند، نبايد گذاشت لحظه‌اى پژمرده شود و از اين روى، چاره‌اى جز آبيارى آن نيست، تا آنگاه كه ريشه هايش در زمين مستحكم شود و سايه‌اش بر سراسر گيتى بگسترد.
هان اى پاسدار اسلام!
ما همان وظيفه‌اى را كه اولين پاسدار اسلام “حضرت حسين بن على عليه السلام” براى ما تعيين كرده است، راه پاسدارى از اسلام براى خود تعيين كرده‌ايم.
حسين(ع) در برابر ظالمان زمان ايستاد ما هم بايد بايستيم.
حسين(ع) دست ذلّت به يزيديان نداد، ما هم نبايد بدهيم.
حسين(ع) از خون خود و جوانان و اصحاب و خويشانش گذشت.
ما هم براى ادامه راه خونين حسين(ع) بايد از خون خود و عزيزان خود سرمايه گذارى كنيم و زير لواى حسين(ع) كه امروز بدست رهبر معظم انقلاب برافراشته شده است، به مبارزه و پيكار با فتنه انگيزان ادامه دهيم، تا ان شاء اللّه با اين پاسدارى به احدى الحسينين دست يابيم و در هر صورت پيروزى از ما است. 

/

انتخابات رياست جمهورى

رياست جمهورى دهم در 22 خرداد 88 با ويژگىهايى كه داشت طى سال گذشته تقريباً بى نظير بود، از نظر مشاركت مردم، رقابتهاى تنگاتنگ و دشوار، آرايش سياسى جريانهاى مختلف، توطئه از پيش طراحى شده و دخالت بيگانگان در امور داخلى كشورمان، بد اخلاقى انتخاباتى، قانون گريزى و منطق ستيزى برخى جريانها، دامن زدن به فتنه هدايت شده از سوى پاره‌اى گروههاى محارب و يا فريب خورده و آغشتن دست به خونهاى مردم بى گناه كه شيرينى حضور گسترده تاريخى را در كام ملت تلخ كرد و بالأخره پى آمد و عبرتهايى كه براى همگان درس‌آموز است.
و اين آزمون تاريخى در عين حال انقلاب را در آغاز دهه چهارم در مقطع مستحكم ديگرى قرار داد و در چشم بيگانگان و دشمنان قسم خورده خاك يأس و نوميدى پاشيد.
ـ حضور گسترده و ستودنى ملت
مشاركت 85 درصدى واجدين شرايط رأى و چهل ميليون آراء در هيچيك از انتخابات كشورها سابقه ندارد. حداكثر مشاركت مردم در كشورهاى مدعى دموكراسى از 40 درصد تا حداكثر 60 درصد در نوسان است و رقم 85 درصدى براى آنان رؤيايى بيش نيست. اما در جمهورى اسلامى ايران پس از 30 سال كه انقلاب و نظام اسلامى امواج سهمگين را از سر گذراند به حق شبيه يك معجزه تاريخى بود كه پايههاى نظام را تحكيم كرد و گرد يأس بر چهره بيگانگان افشاند، آنها هيچ فرصتى را براى به چالش كشيدن
جمهورى اسلامى از دست نداده و از تحميل جنگ و توطئه كودتا و هجمه فرهنگى و جنگ روانى و رسانه‌اى و تحريم اقتصادى و حمايت از تروريسم و تصويب بودجههاى كلان كاخ سفيد براى خرابكارى و براندازى در ايران و ساير توطئهها طرفى نبستند و به جاى دلسرد كردن مردم از حضور پاى صندوقهاى رأى، شاهد حضور استثنايى بودند اين بار نيز به اين جا رسيدند كه ملت ايران به نظام حاكميتى دينى خود وفادار است و همه جريانهاى سياسى با وجود ديدگاههاى مختلف به نظام جمهورى اسلامى و دست آورد خون شهدا و گفتمان انقلاب وفادارند و رأى دادن به هر يك از كانديداها در مرحله اول رأى به نظام اسلامى و در مرحله بعد به كانديداى خاص است. از اين بابت آنچه جاى كمترين ترديد نيست رأى 85 درصدى ملت بزرگ است كه با شور و شوق پاى صندوقهاى رأى آمده و به نامزد مورد نظر خود رأى داده‌اند بدون اينكه فشار و هراسى در اين مشاركت ملى باشد. از اين منظر ملت آزمون ستودنى داشت و شايسته بهترين درودها و تقديرهاست.
ـ مردم بازيچه نخبهگان سياسى نيستند
نكته حائز اهميت اينكه پاى مردم را در كشمكشهاى سياسى و جناحى كشيدن ظلم به مردم و تضييع حق آنهاست. مردم از انگيزهها و تنشهاى بعضى نخبهگان سياسى چندان دل خوشى ندارند، مردم اگر به هر كانديدا رأى مي‌دهند. مردم دولتى مىخواهند خدمتگذار كه در فكر آنان باشد و عزّت و عظمت ايران اسلامى را پاس دارد، مردم مىخواهند فضاى امن و آرامش روحى داشته باشند تا براى اداره زندگى خود تلاش كنند، هنگامى كه انتخابات تمام شد سر كار و زندگى خود بروند و با اين حال بسيارى از مردم هنگامى كه از جريانهاى پشت پرده و توطئههاى هدايت شده آگاه شوند نگاهشان نسبت به جريانهاى سياسى واقعى مىشود و بيزارى مىجويند و در حمايت از هر جريانى كه با آرمانهاى آنان همسوئى ندارد تعهدى ندارند.
بنابراين نبايد تصوّر كرد اقشار رأى دهنده مردمى همواره دغدغه حمايت از انديشه نامزدهاى خود را دارند و براى هميشه خواهند داشت حتى اگر به ماهيت جريانهاى سياسى در تجربههاى جارى آگاه شوند. بطور خلاصه نبايد آراء ميليونى مردم را به نفع جريانهاى خاص مصادره كرد. چرا كه بسيار ديده‌ايم كه اعتماد مردمى در فراز و نشيب حوادث سياسى رنگ باخته و با آشكار شدن واقعيات به گونه ديگر رقم خورده است (مانند رأى يازده ميليونى بنى صدر) در هر حال حضور با شكوه مردم از همه اقشار ستودنى است هرچند برخى جريانها جايگاه آن را نشناخته و دچار توهم در داورىها شده‌اند.
ـ آرايش سياسى در انتخابات
در رقابتهاى انتخاباتى معمولاً نوع تفكر سياسى نقش مؤثر دارد و نامزدها و هواداران آنها با آن انگيزه سياسى به ميدان رقابت مي‌آيند. اين موضوع در انتخابات اخير بسيار شفاف و روشن بود. دو جريان اصول گرايى و اصلاحطلبى آرايشى سياسى داده بودند.
جريان اصولگرايى كه بر اسلاميت و اصول و ارزشها و دست آورد خون پاك شهيدان و گفتمان اصيل انقلاب و امام و رهبرى و ولايت فقيه و استكبار ستيزى و تسليم ناپذيرى اصرار مي‌ورزد و با اين خصيصه ذاتى خشم امپرياليسم و صهيونيسم را برانگيخته است و عبور از آن خسارتى است عظيم و غير قابل جبران و تمام تلاش دشمنان ميهن اسلامى براى منزوى كردن اين تفكّر و به شكست كشاندن آن مىباشد و بر سر اين ايده شيطانى ميلياردها هزينه كرده و امپراطور خبرى و جاسوسى و سالوس و شيطنت را به كار گرفته‌اند تا جوهره انقلاب را كم رنگ ساخته و به تدريج آن را مسخ و از صحنه مديريت كشور حذف كنند.
جريان ديگر، آرايش سياسى گروه هايى كه با تجديد نظر خواهى در اصول و ارزشها در دولت اصلاحات خون به دل ملت كرده بودند و امروزه پشت سر برخى اشخاص كمين كرده و مترصد فرصت ديگرى هستند و مطمع نظر دشمنان و زمينه ساز بازگشت ساختار شكنان و نا اهلان قرار دارند ناگفته نماند كه اصلاحطلبى، با مفهوم صحيح آن بدور از اصولگرائى نيست، اگر اصلاحات را به مبارزه با فساد و در همه ابعادش معنا كنيم با اين مفهوم اصولگرايى و اصلاحطلبى در يك راستا قرار دارند و تضاد و رقابت در اينجا مطرح نيست.
ـ اصلاحات در عرف سياسى
اما در عرف سياسى اصلاحات مفهوم ديگرى دارد. اصلاحات در عرف سياسى روز به معنى تجديد نظر در اصول و آرمانهايى است كه يك رژيم سياسى بر آن بنيان شده يعنى معارضه با بنيادها و زيرساختهاى يك نظام و سست كردن پايهها و دگرگون سازى آنها كه نمونههاى آن را در كشورهاى مختلف جهان ديده‌ايم. قرائن و شواهد بسيارى وجود دارد كه اصلاحات مطرح شده در برخى دولتهاى پيشين ما به معناى بازنگرى در اصول و ارزشها بيشتر قابل تفسير است. فراموش نكرده‌ايم كه در دولت اصلاحات بعض هواداران آن چه كردند؟ برخى احزاب و تشكلها با اعتصاب در مجلس و طرح خروج از حاكميت و نفى ولايت فقيه كه اصول مسلّم قانون اساسى است، و زير سؤال بردن گفتمان امام و رهبرى نظام و عنوان به موزه فرستادن آن، و اباحيگرى فرهنگى و هتك مقدّسات اسلام و زير سؤال بردن دفاع مقدّس و…پروژه اصلاحات را دنبال مىكردند كه با پاسخ منفى ملت روبرو شدند و در انتخابات مجلس هفتم و دولت نهم جريان اصلاحطلبى را منزوى كردند و نظام و انقلاب در مسير اصلى خود قرار گرفت و اصولگرايى راه اصلاحطلبى را به مفهومى كه آنها دنبال مىكردند مسدود كرد.
بارى در انتخابات اخير آن جريانها بار ديگر به عرصه آمدند و همه احزاب ورشكسته و حتى غير قانونى ريز و درشت متحد شدند تا اصولگرايى را به عقب برانند و انقلاب را در مسيرى ديگر قرار دهند و همه پشت سر برخى كانديداها سنگر گرفتند ـ خواه آن كانديداها متوجه بودند يا نبودند ـ و پير و جوانشان را با رنگهاى مختلف جمع كردند و همه امكانات را به صحنه آوردند تا به هدف خود دست يابند. از آن طرف هم دشمنان قسم خورده ما به هجوم
تبليغاتى عليه جريان اصولگرايى و نامزد اصولگرا دست يازيدند و ميلياردها پول خارجى و داخلى خرج كردند تا به زعم آنها انقلاب مخملى و درام و رنگى شكل گيرد و ابزارهاى تخريب و تحقير و تهمت و ناروا بكار گرفتند البته نه از اين بابت كه چشم اميد به نامزد خاصى داشتند بلكه با اين هدف كه اصولگرايى را ناكام بگذارند و حاكميت را با يارگيرى از داخل و فشار از خارج از مسير خود منحرف كنند كه بحمداللّه ناكام ماندند و خداوند چيزى خواست كه آنها نمىخواستند و ملت راهى را برگزيد تا دشمنان را بيشتر خشمگين كند و شگفتا كه بعضى خودىها توان درك اين واقعيت را نداشتند و با پيمودن راههاى انحرافى اراده ملت را ناديده گرفتند و از اين آزمايش دشوار سر بلند بيرون نيامدند.
ـ طرح تقلّب در انتخابات و اغتشاش
طرح زير سؤال بردن انتخابات نيز پروژه از پيش طراحى شده بود كه ماهها قبل از خارج و داخل هدايت مىشد. و با اعلام نتيجه انتخابات اوج گرفت و اين حربه خطرناكترين ابزارى است كه در اين روزها مطرح مىشود. كسانيكه قبل از شمارش آراء و اعلام نتيجه خود را پيروز انتخابات مي‌دانستند و هيچ دليلى بر اين مدعا جز توهم نداشتند با اصرار و فشار خواهان ابطال انتخابات شدند، مردم را به خيابانها كشاندند و زمينه را براى آشوبگران و مزدوران و منافقان فراهم كردند و خسارتهاى مالى وجانى پديد آوردند كه مىبايست پاسخگوى آن باشند با اين اقدامات مشروعيت انتخابات را كه سى بار طى سى سال با همين ساز و كار انجام مىشد مورد ترديد قرار دادند و در دلها شبهه آفريدند كه نفس اين عمل بزرگترين گناه است. نظامى كه بر پايه مبانى دينى و مردمسالارى بنيان شده و در تمام شؤونات حكومتى قانون حاكم است و مردم حضور فعّال دارند، در صدر نظام رهبرى ولى فقيه نظارت دارد و نهادهاى قانونى مانند شوراى نگهبان و فقها و حقوقدانان عادل و متعهدين مردم نظارت دارند و هزاران تن از نمايندگان نامزدها ناظر رأىگيرىها بوده‌اند و شوراى نگهبان ده درصد آراء مأخوذه را بصورت قرعه بازشمارى كرده و هيأتهاى ناظر را فراخوان كرده و تخلّف قابل استنادى مشاهده نشده و رهبرى نظام روشنگرى لازم را نموده و مجال بررسى را بيش از زمان معمول فراهم ساخته و حرف آخر و فصل الخطاب را عنوان فرموده است، در چنين شرائطى ادعاى تقلّب و اصرار بر ابطال انتخابات آيا جز بدعت گزارى خود ساخته و جمود بر دعوى نامعقول نام ديگرى دارد؟!
يكى از عبرتهاى اين ماجرا همين است كه اگر شرائط به نفع آنان تمام مىشد و طرف شكست خورده درخواست ابطال انتخابات را مىكرد چه مقدار به او حق مي‌دادند؟!
آيا اينگونه حركات در شأن يك آدم عادى و عاقل است و نامى جز ديكتاتورى و تعصب كور مفهومى دارد؟
ـ تضعيف نظام بالاترين گناه
خطر بالاتر از ديكتاتورى و تمرّد بر قانون، تضعيف نظام است كه به هيچوجه قابل توجيه نيست قابل ذكر اينكه در زمان حضرت
امام نيز گاه مسائلى مىگذشته كه امام با احساس خطر براى نظام به آن پرداخته‌اند. و اين را در موارد متعدد از صحيفه نور مىتوان يافت از جمله:”تشخيص شوراى نگهبان مخالف قانون نيست، مخالف اسلام هم نيست ميزان است، همه بايد بپذيريم” “كسى حق ندارد در مصاحبهها و نطقها و رسانهها به آن توهين و يا آن را تضعيف نمايد” “اگر كسى بخواهد فساد كند و به مردم بگويد اين شوراى نگهبان كذا، اين فساد است، يك همچو آدمى مفسد است و بايد تحت تعقيب مفسد فى الأرض قرار گيرد” “من هشدار مي‌دهم كه تضعيف و توهين به فقهاى شوراى نگهبان امرى خطرناك براى كشور و اسلام است، هميشه انحرافها بتدريج در يك رژيم وارد مىشود و در آخر آن را ساقط مىنمايد، لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين و به قوانين توجه كنيم و هر چند مخالف نظر و سليقه شخصى مان باشد به آن احترام بگذاريم و به اين جمهورى نو پا كه مورد هجوم قدرتها و ابرقدرتها است وفادار باشيم”.
موارد از اينگونه در كلام جاودانه امام راحل فراوان است و اى كاش آنها كه امروزه از امام دم مي‌زنند و ادعاى همراهى او را دارند نگاهى به عملكرد خود مىكردند كه چه مقدار به انديشههاى امام و توصيهها و وصاياى آن حضرت وفا دارند؟ اين روزها مىبينيم همين افراد با بيانيهها و سايتها نظام را زير سؤال مىبرند و مشرعيت دولت منتخب را با رأى 5/24 ميليون آراء ملت مخدوش مىسازند و آب به آسياب دشمن مي‌ريزند. ايكاش اينها به خود مي‌آمدند، نفس سركش را مهار مىكردند و به مجازات روز بازپسين ايمان مي‌آوردند و غريزه خودپرستى را سركوب مىكردند.”ان النفس امارة بالسوء الا ما رحم ربى”.
و آنچه مايه شگفتى ديگر است موضعگيرى برخى تجمعات روحانى است كه در اين نظام سابقه مديريت و مسؤوليت داشته و با همين ساز و كار از موقعيت خود بهره بردارى كردند و اين روزها چوب حراج به حيثيت روحانيت زدند و مواضعى دشمن شاد كن گرفتند.
اين برادران روحانى در كار خود بينديشند و با اين نوع موضعگيرىها و زير سؤال بردن نظام اسلامى و خوراك تبليغاتى براى بيگانگان فراهم كردن گناه نابخشودنى مرتكب نشوند و روح امام و شهيدان را آزار ندهند آنها هيچ حجت شرعى براى اظهارات و بيانيههاى خود ندارند، هرچند شيطان اعمال سوء آدمى را در نظرش زيبا جلوه مي‌دهد.
ـ بذر كينه در دلها پاشيدن
گناه ديگر جريان اصلاحطلبى و برخى نامزدها و اطرافيان افراطى آنها اينست كه علاوه بر زير سؤال بردن مشروعيت نظام به نفع دشمنان اسلام، تخم كينه در دلها مىپاشند و آرامش روانى جامعه را هدف مىگيرند و اين يك پديده بدعت و جديد است كه نه در كشور ما طىّ سى سال سابقه داشته و نه در كشورهاى ديگر پذيرفته است. در بازى سياسى يكى برنده است و يكى بازنده و پس از ختم انتخابات و رقابتها بازندگان دم فرو مىبندند و پى كار خود مي‌روند، اين يك پديده زشت است كه پايان انتخابات آغاز خصومت
و توطئه و سم پاشى و شايعه پراكنى و دامن زدن به اختلافات باشد كه دود آن به چشم مردم برود و حتى در خانهها ميان پدران و مادران و فرزندان جوّ بى اعتمادى و بدگمانى بوجود آورند و بازيگران صحنه با شكم سير در جايگاه نرم و گرم بنشينند و بيانيه بنويسند و مردم را به جان هم بيندازند و در هر فرصتى نغمه‌اى ساز كنند و تعزيه راه بيندازند و نگذارند مردم در كار و زندگى خود آرامش داشته باشند و مسؤولين به خدمت ملت تلاش كنند.
ـ مسؤوليتهاى دولت منتخب
نكته آخر اينكه دولت منتخب برگزيده ملت است كه بيگانگان را مأيوس كرد و به هفتاد ميليون ايرانى تعلق دارد و وامدار هيچ جريانى نيست. دولت قانونى مىبايست عزم خود را جهت خدمت به آحاد مردم جزم كند و بدور از تنشهاى سياسى و جناحى راه خدمت گذارى و مبارزه با مفاسد را به پيمايد. و عزت ايران اسلامى را در عرصه جهانى همچنان پاسدار و مدافع حقوق ملت در برابر زياده خواهىهاى استكبار باشد، دولت با چنين خط مشى بطور قطع از حمايت ملت برخوردار خواهد بود. جريان اصولگرايى و گفتمان امام و انقلاب كه امروز خواست توده ملت است و بارها و بارها در اجتماعات و راهپيمايىها بر آن تأكيد داشته‌اند، بايد همچنان سرلوحه دولت باشد. امروزه دولت با پشتوانه محكمتر از گذشته ملى و موضع قوىتر و با صلابت بيشتر مىتواند در برابر توطئهها و شيطنتهاى خارجى ايستادگى كند. جوّ سازيها و شانتاژهاى درونى و برونى دولت را از راه مستقيم خود كه خدمت به عدالت و عزّت و مصلحت است باز دارد. موضع دولت همانگونه كه رهبر معظم فرمودند به ديدگاه ايشان نزديكتر و به آرمانهاى ملت پيوستهتر است و دولت قدر اين نعمت را مىبايست بداند. تجربه 4 ساله دولت مىتواند چراغ راه آينده باشد، پيوند قوىتر از گذشته با روحانيت و مرجعيت و تعامل سازنده و متكى به اصول و مشورت با مجلس و نمايندگان مردم و معرفى كابينه‌اى قوى و جدا كردن راه خود از برخى افراد مسئله دار از وظائف اوليه دولت است بهرهگيرى بيشتر از كارشناسان و سعه صدر بيشتر و تكيه بر اصل مشورت و ديدگاهها مىتواند دولت را بيش از پيش به خدمت و ارتقاى كشور و توسعه و رفاه يارى رساند. همه بايد دولت را يارى دهند. شرائط سياسى و اقتصادى و فرهنگى بسيار حساس است و همكارى همه دلسوزان نظام را طلب مىكند كه در اين راستا همه صاحبان فكر و انديشه و دلسوزان مىبايست خدمتگزاران ملت را يارى دهند.
به اميد كمك خداوند و بندگان صالح او


/

روح اخوت و برادرى در عوامل حفظ يا گسست آن

انسان يك موجود اجتماعى است و بر اساس اجتماعى بودن با ديگر انسانها پيوند برقرار مىكند و با آنها متحد و يگانه مىشود حال سؤال اين است كه معيار اتحاد و پيوند انسانها با يكديگر چيست و يا چه چيزى مىتواند؟ آيا نژاد و خون مىتواند معيار پيوند قرار گيرد، آيا محل سكونت و وطن و زندگى در محدوده مرزى خاص مىتواند معيار برادرى باشد؟ آيا داشتن زبان مشترك مىتواند عامل پيوند بين انسانها قرار گيرد يا عامل ديگرى غير از امور ياد شده مىتواند اين پيوند را به وجود آورد؟ آيا دين و مذهب كه در حقيقت عامل معنوى است مىتواند در اين امر تأثير داشته باشد؟
بر اساس آموزههاى اسلام نژاد و خون و ارتباط سببى و نسبى و اشتراك در نژاد يا رنگ پوست و محل زندگى و سكونت و زندگى در محدوده مرزى خاص عامل پيوند بين انسانها محسوب نمىشود بلكه اسلام دخالت زبان و
نسب و نژاد و جز آن را در تنظيم روابط اجتماعى ابطال نموده و آن را خلاف تكامل مادى و معنوى انسان دانسته و مانع اهداف واقعى آفرينش انسان معرفى كرده است و تنها عامل تنظيم روابط اجتماعى و ايجاد پيوند بين انسانها را ايمان دينى معرفى مىكند.
در صورت تحقق ايمان دينى در افراد جامعه روح برادرى و اخوت در آن ايجاد شده و زمينه ساز هر نوع تكامل در زندگى مادى و معنوى معرفى مىكند.
از اين رو قرآن كريم فرمود: “انما المؤمنون اخوة”() مؤمنان برادران يكديگرند. يعنى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله و داراى هر زبان و هر سن و سال كه باشند با يكديگر برادرند. به عبارت ديگر: اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مي‌داند و همه را برادر خطاب كرده است نه تنها در لفظ و در شعار بلكه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه با هم برادرند.
در روايات نيز بر اين مسئله تأكيد كرده است
كه به نمونه هايى از آن اشاره مىشود:
پيامبر اسلام(ص) فرمود: “المسلم اخوالمسلم لايظلمه و لا يخذله و لا يسلمه”() مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمىكند او را خار نمىسازد و او را در برابر حوادث تنها نمىگذارد.
امام صادق(ع) فرمود: “المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد اذا اشتكى شيئاً منه وجدالم ذلك فى ساير جسده و ارواحهما من روح واحدة”() مؤمن برادر مؤمن است و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند كه اگر عضوى از آن به درد آيد ديگر عضوها را قرارى نماند و ارواح آنها از روح واحدى گرفته شده است.
در روايت ديگرى فرمود: “المؤمن اخ المؤمن عينه و دليله، لايخونه و لايظلمه و لا يغشّه و لا يعده عدة فيخلفه”() مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى اوست به او خيانت و ستم روا نمي‌دارد، با او غش و تقلّب معامله نمىكند و هر وعده‌اى كه به او بدهد تخلف نخواهد كرد.
در روايت ديگرى فرمود: “المسلم اخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لايخونه و لا يخدعه و لا يظلمه و لا يكذّبه و لا يغتابه”() مسلمان برادر مسلمان است، او چشمش و آيينه‌اش و راهنماى اوست به او خيانت نمىكند، او را فريب نمي‌دهد، به او ستم نمىكند، او را تكذيب نمىكند و پشت سر او سخن نمىگويد.
با توجه به اين كه در تعاليم اسلامى مؤمنان برادران يكديگرند بايد تلاش شود تا اين برادرى محفوظ بماند و از آن چه كه باعث گسست اين برادرى شود اجتناب گردد كه به برخى عوامل حفظ وحدت اشاره مىشود.
1ـ خوش اخلاقى
يكى از امورى كه باعث حفظ اخوّت و برادرى مىشود برخورد با مؤمنان با خوش اخلاقى است. امام صادق(ع) فرمود: “ما يقدم المؤمن على اللّه عزّ و جلّ بعمل بعد الفرائض احبّ الى اللّه تعالى من ان يسع الناس بخلقه”() محبوبترين كار مؤمنان بعد از انجام فرائض الهى برخورد با مؤمن با اخلاق خوب است.
در روايات فراوانى بر حسن خلق در روابط اجتماعى تكيه شده است.
2ـ گشاده رويى
يكى از چيزهايى كه مؤمنان براى حفظ برادرى بايد رعايت كنند گشاده رويى و با
خوشرويى برخورد كردن است. شخصى خدمت پيامبراكرم(ص) رسيد و از او نصيحتى را درخواست كرد حضرت ضمن سفارشها فرمود: “الق اخاك بوجه منبسط”() با برادر مسلمانت با گشاده رويى ملاقات كن.
3ـ رعايت صداقت و راستگويى و امانت‌دارى
امام صادق(ع) فرمود: “لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده فلوتركه استوحش لذلك ولكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته”() به طولانى شدن ركوع و سجود افراد نگاه نكن، چه بسا او به آن عادت كرده باشد و اگر آن را ترك كند دچار وحشت شود اما به راستگويى و امانت دارى او نگاه كن.
4ـ اهتمام به امور مسلمانان
يكى از چيزهايى كه درتحكيم پيوند برادرى تأثير فوق العاده دارد اهتمام به امور مسلمانان است به گونه‌اى كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: “من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم”() انسانى كه به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد مسلمان نيست. زيرا انسانها مخلوق خدا هستند و محبوبترين انسانها نزد خدا آنانى هستند كه به مخلوق الهى سود رسانده و آنها را شادمان سازد. “الخلق عيال اللّه فاحب الخلق الى الله من نفع عيال اللّه و ادخل على اهل بيته سروراً”() انسانها عيال خداوندند و محبوبترين مخلوق نزد خداوند آن انسانى است كه به عيال الهى نفع رساند و خاندان او را شادمان سازد.
5 ـ احترام بزرگان و مهربانى نسبت به كوچكان
يكى از امورى كه باعث تحكيم وحدت و اخوت اسلامى مىشود اين است كه به بزرگان احترام كنيم و نسبت به افراد كوچك مهربان و دلسوز باشيم. امام صادق(ع) فرمود: “عظموا اكباركم و صلوا ارحامكم و ليس تصلونهم شىء اقل من كف الاذى عنهم”() بزرگانتان را احترام كنيد و با خويشاوندان صله رحم نمائيد و بهترين مصداق صله رحم آن است كه از آزار آنان خوددارى كنيد. و همان حضرت فرمود: “ليس منا من لم يوقر كبيرنا و يرحم صغيرنا”() از ما اهل بيت نيست كسى كه بزرگان را احترام نكرده و نسبت به كوچكها دلسوزى نداشته باشد.
6ـ به ديدار مؤمنان رفتن
يكى از امورى كه در آموزههاى اسلامى بر
آن تأكيد شده است به ديدار مؤمنان رفتن است. امام صادق(ع) فرمود: “مازار مسلم اخاه المسلم فى اللّه و لله الا ناداه اللّه عزّ و جلّ ايّها الزائر طبت و طابت لك الجنه”() مسلمانى كه با برادر مسلمانش براى خدا ديدار كند فرشته‌اى از سوى خدا به او خطاب كرده و مىگويد: كار خوبى كردى بهشت بر تو گوارا باد.
7ـ مصافحه و معانقه كردن
يكى از آداب برخورد مسلمانان با يكديگر آن است كه در ديدار با همديگر دست در دست برادر مسلمانش نهاده و با او معانقه نمايد. امام باقر(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا التقيا فتصافحا ادخل اللّه عزّ و جلّ يده بين ايديهما و اقبل بوجهه على اشدّ هما حباً لصاحبه”() مؤمنان در هنگام ديدار با يكديگر مصافحه كرده و دست در دست يكديگر گذارند و وقتى اين كار را انجام دادند خداى سبحان دستش را بين دست آن دو قرار مي‌دهد و با تمام محبت به آن كه بيشتر دوستش را دوست بدارد توجه مىكند.
امام صادق(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا اعتنقا غمرتهما الرحمة”() مؤمنان وقتى با هم معانقه مىكنند رحمت الهى آنهارا در بر مىگيرد.
8 ـ خوشنود كردن مؤمنان
خوشحال كردن مؤمن از جمله امورى است كه در تحكيم پيوند اجتماعى بين مؤمنان تأثير فوق العاده‌اى دارد از اين رو در تعاليم اسلامى بر آن تأكيد شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “ان احبّ الاعمال الى اللّه عزّ و جلّ ادخال سرور على المؤمنين”() محبوبترين كارها نسبت به خداى متعال وارد كردن خوشحالى و نشاط بر مؤمنان است و خوشحال كردن مؤمن به آن است كه گرسنگى اش را برطرف كنى، غم و اندوه را از او بزدايى، بدهكاريش را اداء كنى، حاجاتش و نيازهايش را برطرف سازى، مؤمنى را سير كنى، برهنه‌اى را بپوشانى، به او لطف نموده و به او مهربانى كرده و تكريمش كنى.
9ـ صلح و آشتى
صلح و آشتى از كارهايى است كه در بهبود روابط اجتماعى نقش بسزايى دارد زيرا با اصلاح بين مردم كدورتها زدوده شده و دشمنىها دور مىشود. از اين رو در روايات اسلامى به اين امر ترغيب كرده و فرموده است: “لان اصلح بين اثنين احبّ الىّ من اتصدق بدينارين”() اگر بين دو نفر آشتى كنم بهتر است تا اين كه دو
دينار صدقه بدهم. و در روايت ديگرى فرمود: صدقه‌اى كه خدا او را دوست دارد اصلاح بين مردم است.
براى همين است كه قرآن فرمود: “انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا اللّه لعلكم ترحمون”() مؤمنان برادران يكديگرند، بنابراين در ميان آنها صلح را برقرار كنيد(و به نزاع و تخاصم بين آنها خاتمه دهيد) تقواى الهى را پيشه كنيد تا مشمول رحمت خدا شويد.
عوامل گسست برادرى و پيوندهاى اجتماعى
قرآن كريم براى ساختن جامعه اسلامى علاوه بر دعوت به برادرى در پرتو ايمان آنها را نسبت به امورى كه باعث گسستن اين برادرى شده و پيوندهاى اجتماعى را متزلزل مىكند نيز هشدار داده است از اين رو در آيه 11 و 12 سوره حجرات خطاب به مؤمنان آنها را از اين عوامل باز داشته است و فرمود: “يا ايّها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم و لانساء من نساء عسى ان يكن خيراً منهن و لا تلمزوا انفسكم ولاتنابزوا بلالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزاء كنند شايد آنها از اينها بهتر باشند و نه زنانى زنان را استهزاء كنند شايد آنان از اينان بهتر باشد و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
“يا ايّها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظنّ ان بعض الظنّ اثم و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه و اتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از بسيارى گمانها بپرهيزيد، چرا كه بسيارى از گمانها گناه است و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند و آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد به يقين همه شما از اين كار كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خدا توبهپذير مهربان است.
در اين آيه خداى سبحان مؤمنان را از شش كار باز داشته است:
1ـ استهزاء 2ـ عيب جويى 3ـ لقب زشت دادن 4ـ بدگمانى 5 ـ تجسّس 6ـ غيبت. كه به تفصيل از اينها سخن به ميان مي‌آيد.
اول: استهزاء
استهزاء كه به معناى بيان كردار يا گفتار يا صفتى از صفات يا نقصى از نقصهاى فردى براى خنداندن مردم است يكى از كارهاى زشت است كه در قرآن از آن نهى كرده است.
اين استهزاء ممكن است به صورت صريح و با گفتار و رفتار صورت گيرد و ممكن است به صورت اشاره و كنايه باشد.
بايد توجه داشت كه استهزاء و مسخره كردن تجاوز به حريم آبروى ديگران و تحقير ديگران است علاوه اين عمل موجب آزار مؤمنان نيز مىشود.
سرچشمه استهزاء حسّ خود برتر بينى و كبر و غرور است كه از ارزشهاى ظاهرى و مادى مانند داشتن ثروت، زيبايى يا تعلّق به نژاد يا قبيله خاص به وجود مي‌آيد و از اين به استهزاء مىپردازد در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا و پاكى است و چون هيچ كس نمىتواند بگويد: من در پيشگاه خدا از ديگرى برترم، به همين دليل تحقير و استهزاء ديگران يكى از زشتترين عيوب اخلاقى است.
گاه ممكن است منشأ استهزاء ديگران به طمع مال يا مقام باشد كه براى خوشايند ديگران به مسخره كردن ديگران مىپردازد و گاه منشأ سرچشمه آن كينه و نفرت است كه فردى براى نشان دادن كينه خود فرد ديگر را مورد استهزاء قرار مي‌دهد و گاه منشأ آن حسادت به موقعيت افراد است كه فرد حسود به دليل نداشتن موقعيت فرد مورد نظرش او را مسخره مىكند تا او را از رتبه و شأنش پايين بياورد.
پيامدهاى استهزاء
استهزاء و تمسخر ديگران براى كسى كه ديگران را مورد استهزاء قرار مي‌دهد هم پيامد دنيوى دارد و هم پيامد اخروى.
پيامد دنيوى آن عبارت است از: سبك شدن مسخره كننده و كينه و دشمنى ميان او و فرد مورد تمسخر و سست شدن پيوند برادرى و ريشخند ديگران نسبت به او مىشود و در آخرت نيز فرد مسخره كننده دچار عذاب الهى مىگردد.
ـ عيب جويى و طعن به ديگران
يكى از رذايل اخلاقى كه موجب گسست اخوت و برادرى ايمانى مىشود عيب جويى از ديگران است كه قرآن مىفرمايد: “ولاتلمزوا انفسكم” مؤمنان نبايد همديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار دهند و از اين طريق سبب رنجاندن آنان شوند در واقع بيان عيب ديگران تجاوز به حريم ديگران است كه مانند مار يا عقربى شخص را مىگزد، اين عيب جويى گاهى
زخم زبان با بيان عيبهاى واقعى فرد است گاهى باعيبهاى پندارى، به اين صورت كه چيزى كه عيب نيست، عيب به پندارد از باب مثال كسى را به دليل داشتن عقايد درست يا رفتارى صحيح و صداقت و يك رنگى عيب جويى كنند. خانمى كه از حجاب بهرهمند است او را امّل بخوانند، انسانى كه صداقت و امانت دارى و رعايت دستورات دينى را مورد توجه قرار داده ساده به پندارند و او را ساده و فاقد تدبير معرفى كنند و انسان ايثارگر را احمق و نادان بدانند.
سرچشمه عيب جويى ديگران كينه توزى و دشمنى شخصى و حسد است انسانى كه كينه كسى را در دل دارد از او عيب جويى مىكند تا از اين طريق او را برنجاند و كينه توزى خود را آرام كند و يا به خاطر موقعيت ديگران از نظر اجتماعى و فقدان آن موقعيت و جايگاه براى عيب جو او را واميدارد تا به عيب جويى بپردازد.
در قرآن كريم در سوره همزه فرمود: “ويل لكل همزة لمزه الذى جعل مالاً و عدّده يحسب ان ماله اخلده “() واى بر هر عيب جوى مسخره كننده‌اى، همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آن كه حساب مشروع و نامشروع كند) گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “الاانبئكم بشراركم قالوا بلى يا رسول الله قال المشاؤون بالنميمه، المفرّقون بين الاحبّة الباغون للبراء المعايب”() آيا شما را از شريرترين افراد آگاه سازم، گفتند آرى اى رسول خدا فرمود: آنها كه بسيار سخن چينى مىكنند، در ميان دوستان جدايى مي‌افكنند و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند.
در اين آيه سرچشمه عيب جويى را غرور و تكبر ناشى از علاقه به مال مي‌داند به تصوّر اين كه مال باعث جاودانگى او مىشد. در حالى كه مال مانند همه امور ديگر مادى، فناپذير است و اگر آدمى بداند كه منشأ جمع آورى به گفته امام معصوم(ع) ممكن است امورى نظير بخل و حرص و مانند آن باشد چنان چه امام رضا عليه‌السلام فرمود: “لاتجمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد و امل طويل و حرص غالب و قطيعة رحم و ايثار الدنيا على الآخره”() مال جز با پنج خصلت جمع نمىشود. بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدم داشتن دنيا بر آخرت.
از اين روايت استفاده مىشود كه انسان سخاوتمند و كسى كه آرزوهاى دور و دراز ندارد مراقب حلال وحرام خواهد بود، به ارحام خود كمك مىكند و از حرص به دور باشد غالباً اموال
در نزد آن جمع نمىشود.
علاوه در اين آيه پندار جاودانگى به مال را نيز دليل بر جمع مال دانسته است در حالى كه مال فناپذير است و امر فناپذير سبب جاودانگى انسان نخواهد بود.
ـ لقب زشت دادن
بسيارى از افراد بى بند و بار اصرار دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كرده و شخصيتشان را بكوبند و از اين طريق از آنها انتقام بگيرند و كينه و عقده‌اشان را خالى كنند.
اسلام از اين عمل زشت نهى مىكند و هر اسم و لقبى را كه مفهوم نامطلوبى دارد و موجب تحقير مسلمانى مىگردد ممنوع شمرده است.
در قرآن پس از نهى از لقب بد دادن مىفرمايد: “بئس الاسم الفسوق بعد الايمان” بسيار بد است بر كسى كه بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند.
در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد آدمى بايد از اين كارهاى زشت يعنى استهزاء و عيب جويى و لقب زشت دادن توبه كند و اگر توبه نكند و از اين اعمال دست برندارد ظالم و ستمگر خواهد بود “و من لم يتب فاولئك هم الظالمون” چه ظلمى از اين بالاتر كه انسانى با سخنان نيش دار و تحقير و عيب جويى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
ـ بدگمانى
يكى از كارهايى كه باعث گسست برادرى مؤمنان مىشود سوءظن و بدگمانى نسبت به آنهاست و اين بدگمانى در واقع وارد شدن در حريم امن درون وجود انسان است كه آدمى با اين ويژگى آن حريم امن درون را نا امن مىكند و حرمت و شخصيت افراد را در هم مىشكند از اين رو قرآن فرمود: آدمى حق ندارد نسبت به ديگرى گمان بد ببرد و در انديشه خود امنيت ديگران را سلب كند. پيامبر گرامى اسلام(ص) فرمود: “انّ اللّه حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه و ان يظنّ به السوء”() خداى سبحان خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده و همچنين گمان بد بردن را نيز حرام نموده است.
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و شخصيت او ضربه وارد مىكند براى كسى كه گرفتار سوء ظن و بدگمانى است نيز بلائى بزرگ است زيرا سبب مىشود كه او را از همكارى با مردم و
تعاون اجتماعى بركنار كند و دنيايى آكنده از گوشهگيرى فراهم سازد و اين گوشهگيرى عامل وحشت او گردد چنان چه حضرت على(ع) فرمود: “من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد”()كسى كه گمان بد داشته باشد از همه كس وحشت دارد.
گرچه سوء ظن و بدگمانى در اختيار انسان نيست و از امورى كه از اختيار انسان خارج است در انسان به وجود مي‌آيد اما در واقع نهى از بدگمانى، نهى از ترغيب آثار است يعنى هرگاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن آدمى پيدا شد، در عمل به آن اعتنا نكرده، طرز رفتار خود را تغيير ندهد علاوه بر آن مىتوان با منصرف كردن ذهن از آن چه به آن مبتلا شده و مشغول شدن به انديشههاى مثبت، گمان بد را از خود دور سازد از اين رو اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ضع امر اخيك على احسنه حتى يأتيك ما يقلبك منه و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سؤ رأيت تجدلها فى الخير محملاً”() اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن تا دليلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر مادام كه مىتوانى محمل خوبى براى آن بيابى…
بهرحال خوددارى از سوء ظن و بدگمانى از جامعترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسان هاست كه زمينه ساز امنيت كامل انسانها حتى در انديشه افراد خواهد بود.
ـ تجسّس و جستجوگرى در امور نامطلوب
يكى از امورى كه بر اخوت ايمانى ضربه مي‌زند جستجوگرى در كار ديگران است و سبب آن بدگمانى است كه اگر اين خصلت در انسان به وجود آمد او را وامي‌دارد تا به كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم بپردازد و چون اسلام مىخواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند به هيچكس اجازه نمي‌دهد در آن به تجسّس بپردازد و آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد.
ناگفته نماند تجسّس در زندگى خصوصى ممنوع است ولى كسب اطلاعات به منظور حفظ امنيّت جامعه و همچنين كشف توطئه‌اى كه به امنيّت جامعه اخلال وارد مىكند لازم و ضرورى است كه بايد به آن پرداخته شود.
ـ غيبت
يكى از امورى كه موجب جدايى مؤمنان از يكديگر مىشود غيبت ديگران است تا از اين
طريق آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد از اين رو در قرآن انسانهاى مؤمن را از غيبت باز داشته است تا از اين طريق آبروى انسان محفوظ مانده و حرمت افراد هم نشكند.
غيبت كردن به اندازه‌اى زشت است كه قرآن كريم آن را از نوع خوردن گوشت برادر مرده مي‌داند و همان طور كه انسان از خوردن گوشت برادر مرده كراهت دارد بايد از غيبت كردن نيز كراهت داشته باشد. زيرا آبروى برادر مؤمن و مسلمان همچون گوشت تن اوست و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى مانند خوردن گوشت بدن اوست. پيامبر اكرم(ص) فرمود: “يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فانه من يتبع عورة اخيه تتبع الله عورته و من تتبع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته”()
اى گروهى كه به زبان ايمان آورده‌ايد و نه به قلب غيبت مسلمانان نكنيد و از عيوب پنهانى آنها جستجو نكنيد زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداى سبحان اسرار او را فاش مىسازد و در دل خانه‌اش رسوايش مىسازد.
غيبت در اصل به اين است كه آدمى در غياب كسى سخن بگويد كه عيبى از او فاش سازد امام صادق(ع) فرمود: “الغيبة ان تقول فى اخيك ما ستره اللّه عليه و اما الامر الظاهر
فيه مثل الحدة و العجلة فلا و البهتان ان تقول ما ليس فيه”()
غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگويى كه خداى متعال آن را پنهان داشته است اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله داخل در غيبت نيست اما بهتان آن است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد.
نتيجه گيرى
در اين مقاله از رابطه ايمان و برادرى سخن به ميان آمده است در واقع روح برادرى از ايمان برمىخيزد كه يك امر معنوى است نه از امور مادى مانند نژاد، زبان و داشتن زندگى جغرافيايى مشترك و…و اين برادرى اگر بخواهد استمرار پيدا كند بايد از عواملى كه سبب تحكيم آن مىگردد استفاده گردد و از آن چه كه سبب گسست آن مىشود پرهيز گردد در قرآن كريم امورى مانند استهزاء و بدگمانى و عيب جويى و لقب زشت به افراد دادن و بدگمانى و تجسّس به قصد افشاى اسرار ديگران و غيبت كردن از جمله عواملى مي‌داند كه سبب گسست اين پيوند مىشود از اين رو بر مسلمانان لازم است هم به عوامل تحكيم روابط اجتماعى توجه و هم از عوامل تزلزل روابط اجتماعى پرهيز كنند.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .10
. محجة البيضاء، ج 3، ص .332
. اصول كافى، ج 2، ص .166
. همان،ص .167
. همان،ص .166
. همان،ص 100.
. همان،ص .103
. همان،ص .105
. همان،ص .163
. همان،ص .164
. همان،ص .165
. همان.
. اصول كافى،ج 2، ص .178
. همان،ص .179
. همان،ص 184.
. همان،ص .189
. همان،ص 209.
. سوره حجرات، آيه .10
. سوره حجرات، آيه .11
. همان، آيه .12
. سوره همزه، آيات 1 و 2 و .3
. اصول كافى، ج 2، ص .369
. نورالثقلين، ج 5، ص .668
. المحجة البيضاء، ج 5، ص .268
. غررالحكم، ص .697
. اصول كافى، ج 2، ص 362.
. محجةالبيضاء، ج 5، ص .252
. اصول كافى، ج 2، ص 357.

/

مهمترين شاخصه هاى منتظران واقعى

اشاره
سير تكاملى نظام آفرينش و نقش انسان در سر نوشتش، چنين اقتضا مىكند كه هر كس به تناسب رشد خود و دوره‌اى كه در آن زندگى مىكند با وظايفى و مسئوليتهايى كه متوجّه وى مىگردد به خوبى آشنايى و شناخت پيدا كند تا ضمن دستيابى خود به تكامل، به سعادت جامعه نيز يارى رساند…و بدينسان است كه دورانى كه به تحقّق عدالت سراسرى و مطلق منتهى مىشود؛ وظايفى سنگينتر و مسئوليتهاى سترگتر دارد.
در عصر غيبت كبرى امام مهدى(عج) نيز از جمله مسائلى كه همواره مسلمانان، به ويژه شيعيان و پيروان اهلبيت(ع) خواهان فهم آن هستند، شناخت ويژگىهاى منتظران واقعى آن حضرت است؛ در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در آموزههاى اصيل اسلامى، به مهمترين شاخصههاى منتظران در عصر غيبت كبراى آن امام همام بپردازيم.
كسب معرفت نسبت به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين شاخصههاى منتظران، كسب معرفت (شناخت) آن امام همام است. در منابع روايى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: روزى امام حسين(ع) بر اصحاب خويش وارد شدند، بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم (ص) فرمودند: “يا ايها الناس انّ الله ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال له رجل: بابى انت وامّى يابن رسول الله ما معرفة الله؟
قال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته”() اى مردم! خداوند بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند، زمانى كه او را شناختند، او را پرستش كنند و هنگامى كه او را پرستش كردند، با عبادت و پرستش او از بندگى غير او بىنياز گردند.
مردى عرض كرد: اى پسر پيامبر! پدر و مادرم فداى شما باد، معرفت خداوند چيست؟
فرمود: شناخت اهل هر زمانى نسبت به امامشان، امامى كه طاعت او بر آنان واجب است.
معرفت (شناخت) امام زمان، اهميت ويژه‌اى در زندگى و مرگ انسانها دارد؛ زيرا مرگ هركس، چكيده زندگى است. هركسى آنگونه مىميرد كه زندگى كرده است.
در اهميت شناخت امام و حجّت هر زمان، همين بس كه نشناختن وى، مساوى با بى دينى و جهالت است.
چنان كه در حديث مشهور بين مسلمانان از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية”() هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. بنابراين، براساس سخن پيامبر(ص) هر كس امام زمانش را نشناسد، نه تنها مرگش جاهلى است، بلكه زندگى او نيز، زندگى جاهلانه خواهد بود.
از فخر رازى روايت شده كه رسول خدا(ص) فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه، فليمت إن شاء يهوديّآ و إن شاء نصرانيّآ”() هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، پس بايد بميرد اگر مىخواهد يهودى و اگر مىخواهد نصرانى.
اينجاست كه سرّ حكيمانه سخن امام صادق(ع) براى ما روشن مى شود كه فرمودند: “اللهم عرِّفنى نفسك فإنَّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك. اللهم عرّفنى نبيك فانك ان لم تعرّفنى نبيك لم اعرف حجتك. اللهم عرّفنى حجتك فانك ان لم تعرّفنى حجتك، ضللت عن دينى؛() خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى پيامبرت را نخواهم شناخت.
خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دينم گمراه مىگردم.” اين دعايى است كه امام صادق(ع) براى زمان غيبت امام عصر(عج) تعليم داده‌اند. با توجه به مضمون اين گونه دعاها در مىيابيم كه شناخت پيامبران الهى از طريق شناخت و معرفى خدا صورت مىگيرد و شناخت حجّت الهى نيز از طريق شناخت پيامبران.
پس از معرفى، بندگان برگزيده خدا به مردم، وظيفه خلق است تسليم و پذيرفتن اين معرفى است. درست مانند وظيفه‌اى كه در برابر شناخت خدا بر عهده مردم بود.
بنابراين اگر كسى به گمان خود، به معرفت خدا و ربوبيت او گردن نهد و خود را در پيشگاه مقدسش تسليم نمايد، امّا در پذيرفتن راهى كه خداوند براى بندگى خود قرار داده، حالت انكار، يا شك و ترديد داشته باشد، در حقيقت بنده خدا نبوده، بلكه پيرو هواى نفس و ميل خويش نموده است. بنابراين تنها راه نجات، همانا معرفت و در پى آن تسليم شدن به پيامبران و حجج الهى است كه خداوند آنها را “ولىّ” و “خليفه” خويش در زمين قرار داده است.
اى يوسف گم گشته محبوب كجائى؟ اى نور خدائى!
اين است گمانم كه تو رنجيده زمايى؟ گفتى كه نيايى
هستيم مقر همه تقصير و خطايى كانون عطايى
بردار نقاب و كن صلح و صفايى بى چون وچرايى
اى مهدى موعود امم! نور هدايت!جانم به فدايت
تمسّك به ريسمان ولايت اهلبيت (ع)
ولايت اهلبيت (ع) دو گونه است :
الف) ولايت تكوينى: اين نوع ولايت بدين معناست كه حضرات معصومان(ع) به إذن و اراده الهى، مىتوانند در مقام تكوين و عينيّات خارجى، دخل و تصرف كنند، مانند معجزات انبياء(ع) و كرامات اولياء (ع).
ب) ولايت تشريعى كه به معناى ولايت و سرپرستى جامعه و مؤمنين است. ائمه اطهار(ع)، هر كدام در زمان خود، ولىّ و سرپرست جامعه بوده و مردم را هدايت تشريعى مىكنند.
يكى از ويژگى مهم منتظران در زمان غيبت، چنگ زدن به ريسمان ولايت اهلبيت (ع) است.
امام صادق (ع) فرمودند: “طوبى لشيعتنا المتمسكين بحبلنا فى غيبة قائمنا”() خوشا به حال شيعيان ما! آنان كه در زمان غيبت قائم ما به ريسمان (ولايت) ما تمسك مىجويند.
همچنين امام سجاد (ع) فرمودند: “من ثبت على موالاتنا “ولايتنا” فى غيبة قائمنا اعطاه الله عزّو جلّ اجر الف شهيد من شهداء بدر و احد”() هر كس در غيبت قائم ما بر دوستى (و عقيده به امامت ما) ثابت قدم باشد، خداى متعال اجر هزارشهيد از شهداى بدر و احد به او عطا مىكند.
و نيز امام صادق (ع) فرمود: “يأتى على الناس زمان يغيب عنهم امامهم” زمانى بر مردم فرارسد كه پيشوايشان از آنان غايب گردد.
زراره پرسيد: در آن زمان مردم چه كنند؟ امام(ع) فرمود: “يتمسكون بالامر الذى هم عليه حتى يتبيّن لهم”()به همان امر (ولايتى) كه برآنند چنگ زنند، تا برايشان آشكار شود.
تهذيب نفس و اصلاح فردى
يكى از ويژگى مهم منتظران دولت كريمه امام عصر (عج)، پارسائى و آراستگى به اخلاق نيك و پسنديده است. در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: “من سرّه ان يكون من اصحاب القائم، فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاخلاق، و هو منتظر”() هر كس شادمان مىگردد از اين كه از ياران حضرت مهدى (عج) باشد، بايد منتظر باشد و به پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار نمايد و او منتظر (واقعى) است. همچنين آن حضرت فرمود: “انّ لصاحب هذا الامر غيبة فليتق الله عبد وليتمسك بدينه”() به يقين براى صاحب اين امر غيبتى است، پس بنده خدا بايد تقواى الهى پيشه كند و به دينش چنگ زند.
كسب آمادگى نظامى براى ظهور امام عصر (عج)
يكى ديگر از شاخصههاى منتظران فرج قائم آل محمد(ص)، كسب آمادگىهاى نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب هر عصر براى يارى و نصرت امام غائب است، چنان كه در روايتى كه نعمانى به سند خود از امام صادق(ع) نقل كرده آمده است”:ليعدن احدكم لخروج القائم عليه السلام و لوسهما، فان الله تعالى اذا علم ذلك من نيته رجوت لان ينسئ فى عمره حتى يدركه فيكون من اعوانه و انصاره”() هر يك از شما بايد براى خروج حضرت قائم (ع) هر چند به اندازه يك تير، مهيا كند. هرگاه خداى تعالى چنين نيّتى از او ببيند، اميدوارم عمرش را طولانى كند تا آن حضرت را درك كند و در زمره ياران و همراهانش قرار گيرد.
همچنين در روايت ديگرى مرحوم كلينى به سند خود از امام كاظم (ع) نقل مىكند كه: “من ارتبط دابة متوقعآ به امرنا و يغيظ به عدونا و هو منسوب الينا ادر الله رزقه، و شرح صدره و بلغه امله و كان عونا على حوائجه”() هركس مركبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان ما را خشمگين سازد در حالى كه خودش به ما منسوب باشد، خداوند روزيش را فراخ گرداند، به او شرح صدر عطا كند، او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش او را يارى كند.
نكته شايان توجه اين كه: نحوه آمادگى و مهيا بودن بستگى به شرايط زمان و مكان دارد و اگر در بعضى از روايات سخن از آماده كردن اسب و شمشير براى ظهور ولى امر(عج) به ميان آمده، و براى آن فضيلت بسيار بر شمرده شده است، به اين معنا نيست كه اينها موضوعيت دارند، بلكه با اندكى تأمّل روشن مىشود كه ذكر اين موارد تنها به عنوان تمثيل و بيان لزوم آمادگى رزمى براى يارى آخرين حجّت حق مىباشد، و مسلمآ در اين عصر بر شيعيان لازم است كه با مسلّح شدن به تجهيزات نظامى روز، خود را براى مقابله با دشمنان قائم آل محمد(عج) آماده سازند، و البته در حال حاضر به خاطر وجود حكومت شيعى و حاكميت فقيه جامع الشرايط بر سرزمين اسلامى اين وظيفه در درجه اول بر عهده حكومت اسلامى است كه در هر زمان قواى مسلّح كشور را در بالاترين حد آمادگى نظامى قرار دهند تا به فضل خدا در هر لحظه كه اراده الهى بر ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى(عج) قرار گرفت بتوانند به بهترين نحو در خدمت آن حضرت باشند.
امر به معروف و نهى از منكر
يكى از ويژگى مهم مسلمانان و منتظران در عصر غيبت و حتىّ عصر ظهور آن امام همام پاسدارى از دين و حفظ حقوق مردم و سلامت و نظم جامعه اسلامى است. هر فرد منتظر بايد در برابر آحاد جامعه اسلامى احساس مسؤوليت كرده، در راه اصلاح و ساختن افراد تلاش نمايد، تا جامعه و افراد آن آماده پذيرش حكومت جهانى حضرت مهدى (عج) شوند.
اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر تحقق مىيابد و قانون امر به معروف و نهى از منكر در متن آموزههاى اسلام بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است.
امام باقر (ع) فرمودند: “ليعن قويّكم ضعيفكم و ليعطف غنيّكم على فقيركم ولينصح الرجل اخاه النصيحة لنفسه”() توانمندان شما بايد به ضعيفانتان كمك كنند و اغنياء شما بايد به فقرايتان مهربانى كنند، هر كس بايد برادر (دينى)اش را نصيحت كند، نصيحتى كه به نفع برادرش باشد.
قرآنكريم مىفرمايد: “كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر”() شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شده‌اند؛ (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد.
همچنين امام صادق (ع) فرمود: “انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحل المكاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر”() بىترديد امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء(ع) و طريقه صالحان است. (امر به معروف و نهى از منكر) وظيفه‌اى سترگ (و خطير) است كه به وسيله آن ساير واجبات انجام مىپذيرد و راهها امنيت مىيابد و در آمدها حلال (و مشروع) مىگردد، مظالم باز گردانده مىشود، زمين آباد مىشود و از دشمنان انتقام گرفته مىشود و امور سامان مىيابد.
آرى، اگر همه مسلمانان خود را موظّف به اجراى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى بدانند، قدمهاى اوّليّه براى نيل به جامعه ايده‌آل و مطلوب مهدوىّ برداشته مىشود.
نكته بسيار شايان توجه اين است كه واژه انتظار نبايد ابزارى براى بهانه و سستى و خمودى منتظران قرار گيرد. به بيان روشنتر سكون و بى تحرّكى براى منتظران حضرت، خلاف آيات و روايات موجود درباره مهدويّت و خلاف عقل و اين تفسير از انتظار بهانه‌اى براى بى قيدى و بىتكليفى است. انتظار سازنده كه مورد نظر تعاليم حياتبحش اسلام است، اين است كه يك مسلمان و منتظر براى تحقق آرمانهايى كه از كتاب و سنّت دريافت كرده همواره در تكاپو و تلاش باشد.
برخى از اين آرمانها عقيدتى است و برخى عملى (مثل عدالت) واينها در پيوند با يكديگرند.
محو ظلم و جهل، آرمانهايى است كه قرآن براى مسلمان ترسيم مى كند و مسلمان در تلاش براى تحقق اين آرمانهاست و ارتباط اين قضيه با مسئله مهدويّت و منتظر اين است كه ما آن حضرت را قلّه اين حركت مي‌دانيم؛ نه بدين معنا كه آن حضرت بايد به تنهايى اين معضلات را رفع كند، كه اين تفكّر قوم بنى اسرائيل در برابر حضرت موسى(ع) بوده است. بنابراين، بر همه مسلمانان به ويژه منتظران واقعى آن حضرت فرض است كه در اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر، يعنى تفكّر و آرمانهاى مهدويّت از هيچ تلاشى دريغ ننمايند.
انتظار فرج
يكى از ويژگى منتظران در عصر غيبت، انتظار فرج است.
مقصود از انتظارالفرج چيست؟
فرج به معناى نصرت و پيروزى، و مقصود نصرت و پيروزى حكومت عدل علوى بر حكومتهاى كفر و شرك و بيداد است. پيروزى حكومت عدل گسترى كه به رهبرى امام عصر(عج) تشكيل مىگردد. بنابراين، مقصود ار انتظار فرج، انتظار تحقق يافتن اين آرمان بزرگ است. بى ترديد منتظر حقيقى كسى است كه حقيقتآ خواهان تشكيل چنين حكومتى باشد؛ و اين خواسته آنگاه جدى و راست است كه شخص منتظر عامل عدل و گريزان از ستم و تباهى باشد. در غير اين صورت، انتظار فرج در حد يك ادعا و شعار بى محتوا باقى خواهد ماند. بدين جهت، در روايات آمده است كه انتظار فرج، خود فرج است.() زيرا كسى كه حقيقتآ منتظر ظهور حجّت خدا و تأسيس حكومت عدل گستر اوست، زندگى خود را بر پايه عدل استوار مى سازد و او انسانى است كه نحوه رفتار و سير و سلوكش در زمان حضور و غيبت امام تفاوتى ندارد و قبل از تشكيل حكومت عدل، چنين حكومتى را در زندگى خود پايدار ساخته است. بنابراين انتظار حقيقى ريشه در معرفت به حق و عدل و ايمان و عشق به آن دارد و آثارش نيز در عمل نمايان مىشود. چنين حقيقت اصيل و عميقى با لفظ و شعار به دست نمي‌آيد و با بىتفاوتى و با مقدسات دينى و رسالتهاى انسانى در تعرض و تناقض است. براساس اين بينش در مىيابيم كه انتظار فرج به معناى بىتفاوتى نسبت به آنچه در جوامع بشرى مىگذرد و دست روى دست گذاشتن به اميد اين كه امام زمان(عج) ظهور و امور را اصلاح كند نيست. بديهى است انتظار فرج، به شرحى كه گذشت، بهترين عبادت است. چنين منتظرى مقامى بس عالى و جايگاهى بس بلند دارد و هرگاه در زمان غيبت از دنيا برود، به منزله كسانى است كه پس از ظهور حضرت حجّت(عج) زنده بوده، تحت فرمان او در راه خداوند جهاد مىكنند.()
امام على (ع) فرمودند: “انتظروا الفرج، و لا تيأسوا من روح الله، فانّ احبّ الاعمال الى الله عزّ و جلّ انتظار الفرج”() منتظر فرج باشيد، و از گشايش الهى مأيوس نگرديد، زيرا كه محبوبترين كارها نزد خداى بزرگ انتظار فرج است.
زمينه اصلى پايبندى به تكليف و پيوند با حق و عدل و با امامموعود (ع) در انتظار تحقق مىپذيرد. انتظار به اين معناست كه پديد آورنده اميد است؛ و يأس است كه عوامل اصلى تكليف نشناسى و بى تعهدى و دورى از حق و عدالت و گسستن پيوند از امام و آرمانهاى الهى اوست؛ براين اساس است كه انتظار فرج و اميد به آينده و تحقّق جامعه آرمانى مهدوى برترين اعمال () شمرده شده است.
همچنين جامعه و مردم معتقد به اسلام و دين باوران راستين و معتقدان به درستى وعدههاى قرآن و پيامبر و امامان، بايد از رخنه وسوسههاى شيطانى در دل خود مانع گردند، و در دوران تباهيها، دشواريها، حوادث ناگوار، شكستهاى پياپى، رنگ باختگى ادعاها، نافرجامى تلاشها و كوششها، به نتيجه نرسيدن قيامها و منحرف شدن انقلابها، بايد در دل و درون استوار باشند، و هيچگونه تزلزل و نااميدى به خويش راه ندهند. شكيبا باشند و بدانند كه هرگونه يأس در هر شرايطى پديده‌اى شيطانى است.
امام صادق (ع) فرمودند: “…فلا يستفزنك الشيطان، فان العزة لله و لرسوله و للمؤ منين، و لكن المنافقين لا يعلمون. الا تعلم انّ من انتظر امرنا و صبر على ما يرى من الاذى و الخوف، هو غداً فى زمرتنا…”() شيطان تو را تحريك نكند؛ زيرا كه عزّت از آن خدا و پيامبر و مؤمنان است، ولى منافقان نمي‌دانند. آيا نمي‌دانى كسى كه منتظر امر ما (حاكميت و اجتماع آرمانى ما) باشد، و بر بيمها و آزارهايى كه مىبيند شكيبايى ورزد در روز بازپسين در كنار ما خواهد بود… .
بارى، تلاشهاى ناكام، كوششها و جوش و خروشهاى فراوانى كه به هدف نرسيده است، ممكن است كسانى را دچار يأس و شكست كند، و شكيب از ايشان بستاند، و از كارآيى دين خدا و رهبرى الهى و آينده آن مأيوس سازد. اين يأس از منطق دين و آيين خرد بدور است. بايد از نفوذ چنين انديشههايى در ذهن افراد و جامعه پيشگيرى كرد، و با تكيه به خدا و ايمان به حتميت وعدههاى الهى و اعتقاد به اصالت راه پيامبران و حقانيت تعاليم امامان معصوم (ع)، پايدارى را زنده نگاه داشت، و صبر پيشه كرد، و اميدها را به يأس بدل نساخت و پيروزى دين خدا و عزّت حتمى مؤمنان و تحقّق جامعه عدالت بنياد مهدوى را وعده تخلفناپذير دانست.
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر فرمود: “اقرب ما يكون العباد من الله جلّ ذكره و ارضى ما يكون عنهم اذا افتقدوا حجة الله جلّ و عزّ و لم يظهر لهم و لم يعلموا مكانه و هم فى ذلك يعلمون انه لم تبطل حجة الله جلّ ذكره و لا ميثاقه، فعندها فتوقعوا الفرج صباحا و مساء”() زمانى بندگان به خداى بزرگ نزديكترند و خدا از ايشان خشنودتر است كه حجّت خداى متعال از ميان آنان ناپديد گردد و ظاهر نشود و آنان جايش را (هم) ندانند. با اين همه بدانند كه حجّت و ميثاق خدا باطل نشده است. در آن زمان، هر صبح و شام چشم انتظار فرج باشيد.
نكته‌اى كه در روايات مربوط به انتظار فرج حضرت ولى عصر(عج) بسيار به آن پرداخته شده، مسئله صبر در اين انتظار و پاداش صابران در اين دوران است.
امام صادق(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرمود: “سيأتى قوم من بعدكم، الرجل الواحد منهم له اجر خمسين منكم، قالوا: يا رسول الله! نحن كنا معك ببدر و اُحد و حُنين و نزل فينا القرآن؟ فقال: انكم لو تحملوا لما حملوا لم تصبروا صبرهم”() پس از شما كسانى بيايند كه يك نفر از ايشان پاداش پنجاه نفر از شما را داشته باشد. (اصحاب) گفتند: اى رسول خدا(ص)! ما در جنگ بدر و احد و حنين با تو بوديم و درباره ما آيه نازل شده است؟ پيامبر(ص) فرمود: اگر آنچه (از حوادث ايّام) به ايشان مي‌رسد، به شما رسد، صبر آنان را نداريد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “انتظار الفرج بالصبر عبادة”() انتظار فرج با صبر، عبادت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما احسن الصبر و انتظار فرج”() چه نيكوست شكيبائى و انتظار فرج.
امام حسين(ع) فرمود: “له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت فيها على الدين آخرون، فيؤذون و يقال لهم: “متى هذا الوعد ان كنتم صادقين” اما انّ الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله”() براى او (مهدى) غيبتى است كه اقوامى در آن از دين خارج شوند و گروهى بر دين ثابت قدم بمانند و آزار و اذيت مىكشند و به آنها گفته مىشود: اين وعده (ظهور) چه وقت عملى مىشود، اگر راست مىگوييد؟ بىترديد صبر كننده در زمان غيبت در برابر آزار و تكذيب (مخالفان)، به منزله جهاد كننده با شمشير در ركاب رسول خدا (ص) است.
جوامع شيعه، داراى چنين انتظارى است اگر شيعى مذهب است.
در دعاها، حالت انتظار منتظران راستين، چنين ترسيم شده است: “فلو تطاولت الدهور، و تمادت الاعمار، لم ازدد فيك الا يقينا، و لك الا حُبّآ و عليك الا متكلا و معتمدآ، و لظهورك الا متوقعآ و منتظرآ و لجهادى بين يديك مترقبآ…”() اگر روزگاران به دراز كشد و عمر طولانى شود، يقينم به تو افزون گردد، و دوستيم فزونى يابد، و بر تو (بيش از پيش ) تكيه كنم و مدد بخواهم، و چشم به ظهورت دارم و منتظرم، و آماده جهاد در راه توام… .
گذشت روزگار و استمرار نظامهاى طاغوتى و انبوهى حوادث و ويرانيها و سيطره ناكامى و سلطه شكستهاى پياپى و
انقلابهاى نافرجام، منتظر راستين را از آينده مأيوس نخواهد ساخت، و در اصالت راه و كار خود ترديد نخواهد كرد، و در نيمه شب سرد و تاريك يلداى زندگى، ايمان به نيمروز گرم و روشن تابستان را در دل زنده و پويا نگاه خواهد داشت… .
 محبّت و دلبستگى به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين احساسهاى شيعه در برابر امام خود، دلدادگى، شيدايى، محبت و دوست داشتن اوست و بىگمان از برجستهترين آثار معرفت امام، محبت به آن وجود مقدس است. حال به هر ميزان اين شناخت بيشتر باشد، محبت آنها بيشتر، و هر قدر محبت بيشتر باشد، از وجود سنخيت با آن انوار مقدس حكايت مىكند، و هر ميزان كه سنخيت با آن ذوات مقدس افزايش يابد، نشان از تقرّب به ذات اقدس الهى است و اين والاترين كمال است.
انسان وقتى به كسى علاقه داشته باشد، ياد و خاطره محبوب هميشه در فكر و ذهنش حضور دارد و اين موجب مىشود كه زندگيش رنگ و بوى معشوق بگيرد. اگر محبوب انسان موجودى متعالى و ملكوتى باشد، اين الگوپذيرى زمينه رشد و تعالى او را فراهم مىسازد و اگر محبوب و معشوق او موجودى پست و فرومايه باشد، اين الگو پذيرى موجب سقوط و هلاكت وى خواهد شد.
ازاين‌رو، اهميّت محبّت به اهلبيت(ع) است كه خداوند در قرآن كريم، مزد رسالت پيامبر اكرم(ص) را مودّت و دوستى خاندان او قرار داده است و مىفرمايد: “قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى”() بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى طلب نمىكنم، به جز دوستى و مودت نسبت به اهل بيتم.
همچنين پيامبر اكرم(ص) فرمود: “لا يؤمن عبد حتى اكون احب اليه من نفسه و اهلى احب اليه من اهله و عترتى احب اليه من عترته و ذاتى احب اليه من ذاته”() هيچ بنده‌اى ايمان (واقعى) نمي‌آورد، مگر اين كه در نزد او من از خودش محبوبتر و اهلبيت من و خاندان من از اهلبيت و خاندان او محبوبتر باشند و ذات من از ذات خودش محبوبتر باشد.
همچنين فرمود: “مَن أَحَبَّ أَن يَلقَى اللهَ وَ قَد كمُلَ إِيمانُهُ وَ حَسُنَ إِسلامُهُ فَليَتَوَلِّ الحُجَّةَ صاحِبَ الزَّمانِ المُنتَظَرَ” () هركس دوست دارد خدا را ملاقات كند، در حالى كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد، پس دوست دارد حضرت حجّت (عج) را. بنابراين، ايمان با محبت و ولايت امام عصر(عج) كامل مىشود و يكى از شاخصههاى منتظر واقعى، دوستى با آن حضرت و تقويت آن در قلب است.
امام حسن عسكرى(ع) خطاب به حضرت مهدى (ع) فرمودند: “واعلم ان قلوب اهل الطاعة و الاخلاص نزع اليك مثل الطير الى او كارها”() بدان كه دلهاى اهل بندگى و اخلاص به سوى تو پر مىكشند؛ همچنان كه پرنده به سوى آشيانه‌اش پر مىكشد. البته اين طور نيست كه محبت يك طرفه باشد، بلكه امامان معصوم(ع) نيز نسبت به شيعيان واقعى ابراز علاقه و محبت كرده و مىكنند، و در غم و شادى آنان شريكند.
امام رضا(ع) فرمود: “الامام الامين الرفيق، و الاخ الشفيق، و كالامّ البرة بالولد الصغير”() امام، امين و دوست است، و برادر دلسوز است، و مانند مادرى است كه نسبت به فرزند خردسال خود مهربان است.
همچنين امام على(ع) فرمود: “انّا لنفرح لفرحكم و نحزن لحزنكم”() ما در شادمانى شما شاد و براى اندوه شما اندوهگين مىشويم.
اين كلام آن حضرت بيانگر ارتباط عميق احساس امام با امّت را روشن مىكند، و مبيّن غمگسارى آن وجود مقدس نسبت به همه امّت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما من احد من شيعتنا . . . لا يغتم الّااغتممنا لغمه، و لا يفرح
الّافرحنا لفرحه، و لا يغيب عنا احد من شيعتنا اين (ما) كان فى شرق الارض وغربها”() هيچ كس از شيعيان ما . . . غم ديده نمىشود، مگر آن كه ما نيز در غم او غمگين مىشويم و شاد نمىشود، مگر اين كه از شادى او شاد مىشويم، و هيچ يك از شيعيان ما در مشرق و مغرب زمين از نظر ما دور نيستند.
احساس لطيف و عميق امام نسبت به آحاد امّت، مانند احساس برادرى برادر مهربان و بالاتر از آن، احساس مادران مهربان نسبت به فرزندان خردسال خود شمرده شده است؛ و اين تمثيلى است از آنچه براى ما نمونه و سمبل گوياى محبت و دوستى است، و گرنه احساس و محبت الهى امام، به نسبت بيكرانگى و عظمت روح امام، قابل توصيف نيست؛ چنانكه امام رضا(ع) در پايان اين حديث اشاره فرمودند.
امام مهدى (عج) فرمود: “انه انهى الى ارتياب جماعة منكم فى الدين و ما دخلهم من الشك والحيرة فى ولاة امرهم، فغمنا ذلك لكم لا لنا، وساءنا فيكم لا فينا”() از ترديد گروهى از شما(شيعيان) در دين، و شك و سرگردانى در مسئله واليان امرشان آگاه شدم، پس اين غم ما به خاطر شما است نه به خاطر خود ما، و براى شما متاثر شديم نه براى خودمان.
در اين روايت و مانند آنها حضرت مهدى (عج) نسبت به شيعيان ابراز محبت و علاقه نموده و اعلام كرده است كه از گمراه شدن آنها به شدّت ناراحت و متأثّر مىشود.
“…الهى الهى، اين اين كفايتك التى هى نصرة المستضعفين من الانام ، و اين اين عنايتك التى هى جنة المستهدفين لجور الايام. الى الى بها يا ربّ نجنى من القوم الظالمين. انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين. مولاى ترى تحيرى فى امرى، و تقلبى فى ضرى، و انطواى على حرقة قلبى، و حرارة صدرى، فصلّ يا رب على محمد و آل محمد و جدلى يا ربّ بما انت اهله، فرجآ و مخرجآ، و يسّرلى يا ربّ نحو البشرى منهجآ…”() خداوندا! خداوندا! كجاست؟ كفايت تو (بندگانت را) كه همان ياريگر مستضعفان است.
و كجاست؟ كجاست؟ عنايت تو كه سپر
هدف قرار گرفتگان بيداد روزگاران است. (اين كفايت و عنايت را) اى پروردگار به من ارزانى دار؟ و مرا از ستمكاران رهايى بخش، به من زيان رسيده است و تو مهربانترين مهربانى اى مولاى من! سرگردانى مرا در كارم و گرفتاريم را در آزارها مىبينى، و مىنگرى كه با آتش دل و سوز سينه در هم آميخته‌ام. پس اى خداوند بر محمد و آل محمد درود فرست، و به شايستگى خود، رهايى و گشايشى ببخشاى، و راه رسيدن به مژده ها و شاديها را بگشاى ….
آرى، اين چنين شور و سوزها در احساس خدايى امام نسبت به نجات انسان وجود دارد. و امام بدينسان دلسوز، يار، ياور و غمگسار مظلومان و محرومان و سرگشتگان است.
 دعا براى تعجيل در فرج امام عصر (عج)
منتظر واقعى هر لحظه انتظار محبوب را مىكشد و از خدا مىخواهد كه هر چه زودتر او را برساند؛ بنابراين، دعاى فراوان براى فرج آن حضرت، از شاخصه هميشگى منتظر واقعى است. دعاى براى تسريع در فرج آن امام همام، مورد توصيه آن حضرت نيز مىباشد.
در منابع روايى از حضرات معصومان(ع) دعا براى فرج امام زمان(عج) به عنوان يكى از عوامل نجات انسانها در دوران سخت و دشوار غيبت كبرى مطرح شده است.
در روايتى از امام حسن عسكرى (ع)نقل شده كه فرمودند: “والله ليغيبن غيبة لا ينجوا فيها من الهلكة الّا من ثبته الله عزّ و جلّ على القول بامامته و وفقه فيها للدعاء بتعجيل فرجه”() به خدا سوگند كه او غيبتى (سخت) مىكند. در آن غيبت، از هلاكت نجات نمىيابد مگر كسى كه خداى عزّ و جلّ او را بر قول به امامت آن حضرت ثابت بدارد و او را در عصر غيبت بر دعاى به تعجيل فرج او موفق بدارد.
دعا براى تعجيل فرج امام زمان (عج) سنّتى است كه ديگر ائمه اطهار (ع) نيز به آن عمل مىكردند.()
همچنين خود آن امام همام نيز در موارد زيادى شيعيان را به دعاى براى فرج خويش توصيه فرموده است. چنان كه آن حضرت در
پايان توقيع به جناب اسحاق بن يعقوب مىفرمايد: ” وأَكثِرُو الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ، فَإِنَّ ذلِك فَرَجُكم”()براى تعجيل در فرج، زياد دعا كنيد كه همانا آن فرج شماست.
درباره زمان و نحوه دعا براى فرج امام زمان (عج) توصيههاى زيادى از سوى اولياى دين بيان شده است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف) در منهاج العارفين آمده است: “مستحب است انسان پس از نماز صبح صد مرتبه بگويد: اللهم صل على محمد وآل محمد وعجّل فرجهم.”()
ب) مرحوم شيخ بهائى نقل مىكند: “پس از نماز صبح و در حالى كه با دست راست محاسن خود را گرفته و كف دست چپ را به سوى آسمان مىگيرى، هفت مرتبه مىگويى: يا رب محمد وآل محمد صلّ على محمد وآل محمد وعجّل فرج محمد وآل محمد.”()
ج) علامه مجلسى در كتاب “المقباس” نقل كرده است كه :”در تعقيب نماز صبح قبل از آن كه با كسى صحبت كند صد بار بگويد: يا ربّ صلّ على محمد وآل محمد، وعجّل فرج آل محمد واعتق رقبتى من النار.”()
د) كتاب “جمال الصالحين” از امام صادق(ع) نقل كرده است كه حضرت فرمودند :”از حقوق ما بر شيعيان اين است كه پس از هر نماز واجب دست خود را به چانه گرفته و سه بار بگويند: يا رب محمد عجّل فرج آل محمّد يا ربّ محمّد احفظ غيبة محمد، يارب محمد انتقم لابنة محمد صلى الله عليه و آله”()
هـ ) مرحوم شيخ طوسى در كتاب “مختصر المصباح” در جايى كه وظيفههاى شب جمعه را ذكر مىكند، صد بار اين دعا را سفارش مىكند: “اللهم صلّ على محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم، واهلك عدوّهم من الجن والانس من الاولين والاخرين.”()
صدقه دادن به قصد سلامتى امامعصر(عج)
صدقه دادن براى سلامتى حضرت، از جمله شاخصههاى منتظران آن امام بزرگوار، در عصر غيبت است. گرچه حفظ وجود مقدس امام زمان(ع) به اراده و مشيت الهى است، ولى اسباب ياد شده نيز به اذن و مشيت الهى مىباشند، و به اصطلاح در
طول آن هستند نه در عرض آن، و ثانيآ نتيجه عمده اين اعمال در حقيقت به خود انسان بازمىگردند، و دعا كردن براى سلامتى وجود مبارك امام زمان(عج) و صدقه دادن براى آن حضرت، ضمن اين كه پيوند معنوى انسان را با حجت خدا برقرار و مستحكم مىسازد، مايه سلامتى خود و دفع ناگوارىها و شدايد خواهد بود.
آرى، بدون شك آن حضرت، بىنياز از آن است كه منتظران، براى سلامتي‌اش دعا نموده و صدقه بدهند، ولى ابراز ارادت به آن بزرگوار و اعلام تبعيت از آن حضرت، نشانهها و علايمى دارد كه از آن جمله مىتوان علاقه به سلامتى حضرت‌اش را عنوان كرد.
ياد فراوان امام عصر (عج)
ياد كردن از محبوب عادت ديرينه منتظران عاشق است كه چندى منتظر محبوب خويش هستند؛ اما نتوانسته‌اند پس از مدتها انتظار او را ببينند و حال خود را لا اقل با ياد او و نام او آرام مىكنند. به ياد آوردن امام عصر و عنايت او به شيعيان با ذكر احاديث، كرامات، مقام امام و عنايت امام به شيعيان وظيفه ديگرى است كه منتظران واقعى احساس مى كنند و بدين طريق همواره نام و ياد آن حضرت را زنده نگه مي‌دارند.
امام على (ع) فرمود: “من احب شيئآ لهج بذكره”() هر كس چيزى را دوست بدارد، همواره نام آن را بر زبان دارد.
و امام كاظم(ع) درباره غيبت امام زمان(عج) فرمود: “يغيب عن ابصار الناس شخصه ولا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره”() خودش از ديدگان مردم پنهان مىشود، ولى ياد او از دلهاى مؤمنان مخفى نمىشود.
منتظران عاشق در دعاى ندبه كه زمزمه‌اى عاشقانه است هر صبح جمعه با معشوق خويش ارتباط برقرار نموده و به ياد او سرشك از ديدگانشان جارى مىگردانند. چه زيباست نغمههاى عاشقان مهدى آنجا كه مىگويند: “عزيزٌ علىَّ أن أرى الخلق و لا ترى و لا اسمع لك حسيسآ و لا نجوى؛ بسيار بر من سخت است كه خلق را ببينم و
تو را نبينم و از تو صدايى نشنوم.”
“هل من معين فاطيل معه العويل و البكاء؟ هل من جزوع فاساعد جزعه اذا خلا؟ هل قذيت عين فساعدتها عينى على القذى؟ هل اليك يا ابن احمد سبيل فتلقى؟ هل يتصل يومنا منك بعدة فنحظى؟
آيا كسى هست كه مرا يارى كند تا به همراهى او ناله و گريه را طولانى كنم؟ آيا ناله كننده و بىتابى هست كه من با زارى او را در هنگام تنهائيش يارى و همراهى كنم؟ آيا در چشمى خار رفته است كه چشم من (در ناراحتى و اشك) با او همدردى نمايد؟ اى زاده احمد! آيا راهى به سوى تو هست كه به ملاقات تو منتهى گردد؟ آيا روز (جدايى) ما به فرداى (وصال) مي‌رسد كه از آن حظ بريم؟”
نكته شايان توجّه اين كه: البته آن امام همام(عج) نيز از ياد شيعيان خويش غافل نيست و اگر ارتباط ما با يوسف زهرا(عج) برقرار شود و در همه امور زندگى به ياد و ذكر آن حضرت باشيم، به يقين مورد عنايت و لطف خاصّه آن واسطه فيض الهى قرار مىگيريم، چنان كه در نامه آن حضرت به مرحوم شيخ مفيد به اين موضوع اشاره شده است. آن حضرت مىفرمايد: “انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم”() ما از رسيدگى به حال شما كوتاهى نمىكنيم و ياد شما را از خاطر نمىبريم.
يارب آن مونس جان محرم اسرار كجاست و آن طبيب دل بىطاقت بيمار كجاست
يك جهانند گرفتار فراقش يا رب آن رهاننده اين جمع گرفتار كجاست()
حزن و اندوه در فراق حضرت ولى عصر (عج)
يكى از نشانههاى دوستى، محزون بودن در فراق و دورى از دوست و محبوب است. بديهى است كه علاقمندان به امام زمان(عج) در دوران غيبت كبراي در فراق او اندوهگين بوده و اين حزن و اندوه را به گونههاى مختلفى بروز مي‌دهند.
ائمه اطهار(ع) نيز براى امام زمان(عج) مىگريستند؛ چنان كه سدير صيرفى مىگويد: خدمت مولايمان امام صادق(ع) رفتيم و امام را در حال گريه و ناله ديديم. او
آنگاه حالت امام را اينگونه تشريح مىكند: “هو يبكى بكاء الوالد الثكلى ذات الكبد الحرسى قد نال الحزن من وجنتيه و شاع التغيير فى عارضيه و املاء الدموع محجريه و هو يقول سيدى غيبتك نفت رقادى وضيقت على مهادى وابتزت منى راحة فؤادى، سيدى غيبتك اوصلت مصابى بفجائع الابد”() او همچون مادر فرزند از دست داده، مىگريست، اندوه از گونههاى مباركش پيدا بود و رنگ چهره‌اش تغيير كرده بود. اشكهاى او لباسش را خيس كرده بود و در اين حالت مىگفت: مولاى من! غيبت تو، خواب را از چشمانم ربوده و زمين را بر من تنگ نموده و آسايش دلم را از من گرفته است. مولاى من! غيبت تو، بلا و مصيبت مرا به فاجعههاى ابدى پيوند داده است.
شاعر عرب حزن و اندوه قلبى خود را در غم دورى از حضرت مهدى (عج) چنين بيان كرده است:
قلبى اليك من الاشواق محترق ودمع عينى من الاماق مندفق
الشوق يحرقنى والدمع يغرقنى فهل رايت غريقا وهو محترق؟()
و شاعرى پارسى گوى، ابيات فوق را چنين به فارسى در آورده است:
دل زشوق ديدنتسوزد چو عود از فراقت ديده بارد همچو رود
غرقه در سيلاب اشك و دل كباب كس غريق شعله ور كى ديده بود
“اللهمَّ أعنّا عَلَى تاديةِ حقوقِهِ إليه” خدايا! ما را در اداى حقوقى كه امام زمان (عج) بر ما دارد يارى فرما.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 5،ص .312
. شيخ طوسى، غيبت نعمانيه، ص 129، ح 6،چاپ مكتبة الصدوق؛ بحارالانوار، ج 8،ص 368 و ج 32،ص 321 قندوزى، ينابيع الموده، ج 3، ص .372
. فخررازى، مجموعة الرسائل، رسالة المسائل الخمسون، ص 384، مسئله 47،چ مصر، 1328 هـ.ق.
. مرحوم كلينى، اصول كافى، كتاب الحجة، باب فى الغيبة، ترجمه و شرح مصطفوى، ص 60 ،ح 5، تهران، 1344 ش.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،باب ،34 ح .5
. همان، ج 1،ص .439
. همان، ج 2،باب 33،ح .44
. غيبت نعمانى، ص 200،ح .16
. اصول كافى، ج 2،باب فى الغيبه، ص .132
. غيبت نعمانى، باب ماجاء فى ذكر الشيعه، ص 173 بحارالانوار، ج 52،ص .366
. الكافى، ج 6، ص 535،ح .1
. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عماد الدين طبرى الأملى الكنجى، چاپ نجف اشرف، ص .113
. سوره آل عمران،آيه .110
. الكافى، ج 5،ص 56 التهذيب طوسى، ج 6،ص 180 و تحف العقول، ص .227
. بحارالانوار، ج ،52 ص .128
.”من مات منكم على هذا الامر منتظرآ له كان كمن كان فى فسطاط القائم (ع).” (بحارالانوار، ج 52،ص 125).
. بحارالانوار، ج 52، ص .123
. رسول خدا (ص) فرمود: “افضل اعمال امتى انتظار الفرج” با فضيلتترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
. الكافى، ج 8،ص 37؛ مكيال المكارم، ج 2،ص .290
. اصول كافى، ج 2،باب نادر فى الغيبه، ص .127
. الكافى، ج ،8 ص .37
. قطب الدين راوندى، الدعوات، ص 41، چاپ: مدرسة الامام المهدى.
. بحارالانوار، ج 52،ص 129.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1،ص .437
. مفاتيج الجنان، ص .527
. سوره شورى،آيه .23
. بحارالانوار، ج 27،ص 75؛امالى، ص 86، ح 30.
. بحارالانوار، ج 36،ص 296، باب41،ح .152
. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2،ص 348، ح 19.
. تحف العقول، ص .324
. مكيال المكارم، ج 1،ص .94
. همان، ج 1،ص .454
. بحار الانوار، ج 53، ص .178
. الصحيفة المهدية، ص .115
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .260
. بحارالانوار، ج 98،ص .158
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .361
. منهاج العارفين، ص .108
. مفتاح الفلاح، ص 206 ؛مصباح المتهجد، ص .53
. مكيال المكارم، ج 2،ص .13
. همان، ص .7
. همان، ص .31
. غرر الحكم و دررالكلم، ج 1،ص .231
. كمال الدين و تمام النعمه، ج ،2 ص 221، ح 6.
. احتجاج، ج 2،ص 598.
. يار غائب از نظر، محمد حجّتى، ص .35
. كمال الدين، ج 2،باب ،34 ص .21
. مكيال المكارم، ج 2، ص .250

/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

شكرگزارى حركت عظيم و با شكوه ملت ايران در 22 خرداد و حضور نزديك به 40 ميليونى مردم در پاى صندوقهاى رأى، حفظ وحدت، مهربانى، نگاه مشفقانه، نشاط و تداوم حركت انقلابى در ميان مردم و نخبگان و اشتباه نگرفتن دوست و دشمن است.
انتخابات پرشور 22 خرداد كه با مشاركت بى نظير 85 درصدى مردم همراه بود نشان داد كه انقلاب اسلامى بعد از گذشت 30 سال توانايى اينگونه به صحنه آوردن مردم را دارد، بنابراين دشمنان دست بكار شدند تا ميان مردم ايجاد اختلاف كنند كه تا حدى هم موفق شدند ولى ملت بايد اين توطئه را خنثى كند.
گاهى ممكن است اين رقابت داخل خانواده به عصبانيت هم كشيده شود اما اين مسئله ربطى به بيگانگان ندارد.
برخى از سران كشورهاى غربى در سطح رئيس جمهور، نخست وزير و وزير خارجه در مسائل داخلى ملت ايران كه به آنها ارتباطى نداشت صراحتاً دخالت كردند و بعد هم گفتند كه در مسائل ايران دخالت نمىكنند، در حاليكه آنها ضمن تشويق به اغتشاش گرى مردم ايران را اغتشاشگر معرفى كردند.
اينكه عدّه‌اى نامزد مورد نظرشان رأى نياورد و احساس افسردگى و ناراحتى كنند طبيعى است و معناى اين مسئله اغتشاش گرى نيست زيرا بر اساس نتيجه انتخابات، اكثريت و اقليتى در كشور است و قواعدى وجود دارد، بنابراين معرفى مردم ايران در رسانههاى آمريكايى و اروپايى تحت سلطه صهيونيستها، به عنوان اغتشاشگر اهانت به ملت است.
اين دولتها بايد مراقب اظهارات و رفتار خصمانه خود باشند زيرا ملت ايران عكس العمل نشان خواهد داد.
ما اظهارات و رفتارهاى مداخله جويانه اين دولتها را محاسبه خواهيم كرد و قطعاً در آينده روابط جمهورى اسلامى ايران با آنها تأثير منفى خواهد داشت.
اگر مسؤولين جمهورى اسلامى با يكديگر اختلافاتى هم داشته باشند در ايستادگى در مقابل دشمن و در حفظ استقلال كشور با يكديگر يك كلام هستند و دشمن بداند كه نخواهد توانست ميان ملت ايران انشقاق ايجاد كند.
همه سران كشورهاى استكبارى بدانند، هنگامى كه پاى دشمنان به ميان بيايد ملت ايران با وجود برخى اختلاف سليقهها در مقابل دشمنان متحد و مشتى واحد عليه آنها مىشوند.
تصور نكنيد كه اگر شما از يك جريانى به خيال خود دفاع كرديد و يا اسم برخى افراد را آورديد آن جريان به شما متمايل خواهد شد، ابداً چنين اتفاق نخواهد افتاد زيرا دروغگويى شما براى ملت ايران آشكار است و آنان مي‌دانند كه هدف شما ايجاد بدبينى ميان مردم و نخبگان و ادامه كينه‌ورزى نسبت به نظام اسلامى است.
حمايت دولتهاى غربى از برخى افراد و يا مخالفت آنها با برخى ديگر همه فريب است زيرا از نظر آنها هر كسى كه به نظام اسلامى، قانون اساسى و آرمانهاى ملت ايران پايبند باشد دشمن است.
سى سال تجربه ايستادگى نظام اسلامى و تو دهنى ملت ايران به سران زورگو و متجاوز هنوز برخى كشورهاى غربى را بيدار نكرده است و همچنان به اين كشور و ملت طمع دارند در حاليكه آنها اشتباه مىكنند و نتيجه اين اشتباه خود را خواهند ديد.
چنين دنبالههايى همواره در سالهاى گذشته نيز وجود داشته‌اند اما اين افراد بدانند كه دشمنان و گرگهاى درنده از اين دنبالهها تا آنجا كه منافعشان اقتضاء كند استفاده و بعد اين افراد را همچون دستمالى به گوشه‌اى پرت خواهند كرد.
اين معدود دنبالههاى فريب خورده علامتهاى غلطى مي‌دهند كه دشمنان نيز فريب اين علامتها را مىخورند اما مردم و نخبگان و همه جناحها بايد مراقب باشند تا دوست و دشمن را اشتباه نگيرند و رفتارى را كه بايد با دشمن داشته باشند، با دوست انجام ندهند.
نظام اسلامى بر اساس وظيفه خود با كسانى كه زندگى و آسايش مردم را برهم مي‌زنند و جوانها را تهديد مىكنند برخورد خواهد كرد اما مبادا دشمن را با دوست اشتباه بگيريم و دوست را بخاطر يك خطا دشمن به حساب بياوريم.
از آن طرف عدّه‌اى هم بايد مراقب باشند تا دشمن معاند را دوست تصوّر نكنند و فريب حرفهاى او را نخورند.
هر فتنه‌اى در مقابل حق و در مقابل ملتى هوشيار از بين خواهد رفت و به لطف خداوند فتنههايى كه دشمن در قضاياى اخير به آنها اميد بسته بود تمام شد.
حقيقت اصيل و ماندگار، همان انتخابات پرشكوه و با حضور نزديك به 40 ميليون نفر از ملت ايران و ابراز اعتماد آنان به نظام اسلامى بعد از گذشت سى سال و انتخاب يك رئيس جمهور با بيش از 24 ميليون رأى است. (16/4/)88
امام خمينى ثابت و استوار
روز مبارك سوم شعبان
روز مبارك سوم شعبان المعظم را كه روز طليعه پاسدار و پاسدارى از مكتب مترقى اسلام است به عموم هم ميهنان و بخصوص پاسداران انقلاب اسلامى تبريك عرض و بحق بايد اين روز معظم را روز پاسدار بناميم. روز ولادت با سعادت بزرگ پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز است، پاسدارى كه هرچه داشت، در راه هدف اهداء كرد و اسلام عزيز را از پرتگاه انحراف و رژيم طاغوت بنى اميّه نجات داد. رژيم منحط بنى اميّه مي‌رفت تا اسلام را رژيم طاغوتى و بنيانگذار اسلام را بر خلاف آنچه بوده معرفى كند، معاويه و فرزند ستمكارش به اسم خليفه رسول اللّه با اسلام آن كرد كه چنگيز با ايران و اساس مكتب وحى را تبديل به رژيم شيطانى نمود. اگر فداكارى پاسداران عظيم الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب فداكار او نبود، اسلام در خفقان رژيم بنى اميّه و رژيم ظالمانه آن وارونه معرفى مىشد و زحمات نبى اكرم(ص) و اصحاب فداكارش به هدر مي‌رفت.
هان اى پاسداران عصر حاضر و انقلاب اسلامى! به امام امت و پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز اقتداء نموده حق پاسدارى از انقلاب اسلامى را به خوبى ادا كنيد و از اين منصب بزرگ كه منصب انبياء عظام و اولياء خداوند تعالى است به خوبى حفاظت كنيد. (9/4/)58
اينك كه پاسداران…عصر حاضر اين روز بزرگ پر بركت جاويد را روز پاسدار اعلام نموده‌اند، مسؤوليتى بس بزرگ و تكليفى بس عظيم را عهده دار شده‌اند، گوئى آنان به ياد پاسداران عاشورا و انگيزه جانفشانىها و فداكارىهاى كربلا اين روز را انتخاب نمودند و نيكو انتخابى است و بزرگ مسؤوليتى.نيكوست كه ادامه خون سرخ تشيع را تداعى مىكند و پر مسؤوليت است كه انگيزه آن فداكارى و جانبازى آنچنان لطيفه الهى دارد كه آن خون را ثار اللّه و از مرزهاى حجب نور و ظلمت فراتر برده و از خودىها و خودبينىها پيراسته و به مرز “العبودية جوهرة كنهه الرّبوبية” رسانده و آراسته و دست ما از آن كوتاه است. لكن مأيوس نشويد و كوشش كنيد تا به كوشش خويش رنگ اسلامى ـ الهى بيشترى دهيد و به فداكارى خويش اخلاصمندتر باشيد كه بحمداللّه هستيد. (16/3/)60
طلوع آفتاب سوم شعبان كه سالروز طلوع شمس معنويت و پاسدار اسلام و مجدد حيات قرآن كريم و نجاتبخش امّت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از شب تاريك به عصر ظلمانى حكومت جائرانه يزيديان كه مي‌رفت تا قلم سرخ بر چهره نورانى اسلام كشد و زحمات طاقت فرساى پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان صدر اسلام وخون شهداء فداكار را به طاق نسيان سپارد و به هدر دهد، بر همه مسلمانان جهان و شيعيان خط سرخ امامت و ملت فداكار در صحنه ايران بزرگ و رزمندگان در راه هدف مقدّس و خصوص سپاه پاسداران عزيز كه اين روز عظيم الشأن را براى خود انتخاب نموه‌اند مبارك باد.
سپاه پاسداران كه ركنى بزرگ در پيروزى انقلاب اسلامى است با اقتدا به مولاى خود سيد مظلومان عليه الصّلوة و السلام. نجاتبخش ملت ايران و اسلام عزيز از شبهاى تاريك و ظلمانى ستمشاهى بوده و در پاسدارى از انقلاب و هدفهاى آن عاملى مؤثر و ركنى ركين بوده و هست. سپاه در جبهههاى دفاع مقدّس از اسلام و ميهن اسلامى، با وحدت و انسجام كامل با ارتش معظم و بسيج عزيز و ژاندارمرى و عشاير مكرم و ساير قواى نظامى و انتظامى و مردمى، چون صفّى آهنين و بنيانى مرصوص پاسدارى نموده و دشمنان اسلام و بشريت را از ميدانهاى نبرد مفتضحانه رانده است و براى خود و اسلام و ميهن معظم ايران افتخارهايى آفريده است كه تاريخ فراموش نخواهد كرد و حضرت بقية اللّه ارواحنا لتراب مقدمه الفدا از نظر مبارك نخواهد برد و پروردگار جلّ و اعلا بر خدمتگزاران به اسلام و ميهن اسلامى كه اين رزمندگان بحمد اللّه تعالى از آنانند، رحمت و بركت خود را دريغ نخواهد فرمود. (6/3/)62

/

خاطراتی از منبری شدن مرحوم فلسفی

مرحوم زنده ياد محمد تقى فلسفى واعظ شهير، از پدرى عالم و مجتهد به نام مرحوم حاج شيخ محمد رضا تنكابنى كه از عالمان بزرگ تهران بودند و مادرى با ايمان و با فضيلت به نام طوبى در دهم ربيع المولود به سال 1326 هـ.ق در تهران متولد شد و در 28 شعبان 1419 قمرى چشم از جهان بست.
تحصيلات
درس جديد را تا پايان دبستان ادامه داد و بعد از آن وارد علوم دينى گرديد، از مقدّمات شروع و تا سطح را نزد پدر و ديگر اساتيد ادامه داد.
زمينه براى منبرى شدن
خود مىگويد: در خلال اين احوال، مادرم مسأله منبر رفتن مرا پيش آورد كه در نتيجه، خط من و برادرم از هم جدا شد. مرحومه مادرم روى علاقه شديدى كه به حضرت امام حسين(ع) داشت، به پدرم گفت كه فلانى بايد منبرى شود. پدرم مىگفت: آنها بايد درس بخوانند و اين با منبر جمع نمىشود. مادرم مىگفت: نمىشود كه يكى از بچّههاى من در خدمت حضرت امام حسين(ع) نباشد؟ پس بايد حتماً منبرى شود. خلاصه پدرم از يك طرف مىگفت: بايد تحصيل من ادامه پيدا كند و مادرم از طرف ديگر اصرار داشت كه بايد منبرى شوم سرانجام توافق كردند كه ما بچهها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبه در اختيار درس و بحث و مدرسه باشيم و از صبح پنج شنبه و شب و روز جمعه، من در اختيار منبر باشم. پدرم افزود كه در وسط هفته آن كه منبرى است، نبايد منبر برود و به تحصيل ادامه دهد مطالعه او هم بايد هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جايى براى منبر نرفته است.
پدرم در مقابل بوى چراغ نفتى لامپا خيلى حساسيت داشت، و نمىتوانست با چراغ لامپا و لولههاى لامپايى مطالعه كند، لاله‌اى تهيه كرده بود، و يك شمع گچى در داخل آن مىگذاشت و روشن مىكرد. با شعله اين شمع خود ايشان مطالعه مىكردند، و ما دو برادر هم در كنار ايشان مطالعه مىكرديم گاهى براى حلّ مشكل سؤالاتى از ايشان داشتيم، و گاهى هم ايشان فراغت پيدا مىكرد و از ما سؤالاتى مىنمود، روى هم رفته، مرحوم پدرم خيلى مراقب درس و بحث ما بود بعد از اينكه يكى، دو سال ادبيات خواندم، عمامه گذاشتم پدرم شخصاً سرما عمّامه گذاشت، عمامه گذارى مثل امروز تشريفاتى نداشت كه جشن بگيرند و عمامه را توى سينى بگذارند و آقايى آن را بردارد و سر طلبه بگذارد. مرحوم پدرم خودش عمّامه را بست و بر سر من گذاشت.
اولين بار كه منبر رفتم
اولين بارى كه بناشد منبر بروم، نزد آقاى شيخ على اكبر رشتى كه فاميلش عزى بود و منبر مي‌رفت، رفتم و گفتم، يك منبر براى من بنويس.
خاطراتى از منبرى شدن مرحوم فلسفى حجةالاسلام سيد جواد حسينى
گفت: دو قران مىگيرم و مىنويسم. دو قران به او دادم و او براى من يك منبر نوشت من اين منبر را از حفظ كردم. تصميم گرفتم اوّلين منبرم در همان مسجد فيلسوف باشد كه پدرم شبها در آن جا نماز جماعت اقامه مىكرد. بعد از نماز عشا منبر رفتم…
من شروع به سخن كردم و مطالب منبرى را كه از حفظ كرده بودم، تحويل دادم. خيلى خوب به خاطر دارم كه ابتداى منبرى كه آقاى عزى برايم نوشته بود، چند بيت شعر داشت و من با آن اشعار منبر را شروع كردم.
بى مهر على به مقصد دل نرسى تا تخم نيفشانى به حاصل نرسى
بى دوستى على و اولاد على هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى
كشتى نجاتت زهلاكت است على بنشين كه به ورطههاى قاتل نرسى
«حبّ علىّ حسنة لا تضر معها سيئة؛ دوستى على (ع) حسنه‌اى است كه با وجود آن هيچ گناهى به آن زيان نمي‌رساند.»
تمام منبر را از حفظ خواندم و آن منبر دو قرانى خيلى مورد توجّه واقع شد. شايد در آن موقع 15 ساله يا 16 ساله بودم بعضىها همان شب به پدرم گفتند: اجازه بدهيد جلسه‌اى هم در خانه بگيريم و ايشان اين منبرى كه اين جا رفته، در خانه برود و به اين ترتيب اولين منبرم خيلى مورد توجّه قرار گرفت. آن شب وقتى به منزل آمديم، پدرم فرمود: با اين كه اوّلين منبرت بود، خوب صحبت كردى و مطالب را بدون وحشت و نگرانى و اضطراب خوب بيان داشتى.
دوّمين منبر
چند روز بعد به آقا شيخ على اكبر گفتم يك منبر ديگر بنويس. براى منبر دوّم نيز دو قران از من گرفت و يك منبر ديگر كه با اين آيه شروع مىشد نوشت.
“قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً انّه هو الغفور الرّحيم؛() بگو اى بندگانى كه بر خود اسراف كرده‌ايد، از رحمت خداوند نااميد نشويد، براستى خداوند تمام گناهان را مي‌آمرزد، زيرا او بخشنده و مهربان است.”
منبر من از همان اوّل مقبول واقع شد. گاهى جايى يك دهه از من دعوت مىكردند، ولى قبول نمىكردم، چون ده منبر از حفظ نداشتم وقتى به من مراجعه مىكردند همان دو سه منبرى را كه آقا شيخ على اكبر، جور كرده بود و از حفظ داشتم، و خودم هم چند جمله‌اى به آن اضافه كرده بودم، تحويل مي‌دادم.
ترقى تدريجى در منبر
… استقبال از منبرم از همان شب اوّل شروع شد، بعد از چند منبر كه عبارات كتابهاى فارسى را حفظ مىكردم و عيناً بيان مي‌داشتم خودم هم ذوق به خرج مي‌دادم و مطالب را با زحمت زياد مرتب مىكردم.
بعد از چندى، همزمان با ادامه تحصيل، رفته رفته در ايّام هفته، منبرهاى خانگى متعدد در شب جمعه، صبح جمعه، عصر جمعه شب پنج شنبه و گاهى ماهيانه وعده مي‌دادم…
ادامه تحصيل براى تقويت بنيه منبر
چون كارم را بر اساس منبر قرار داده بودم، لازم دانستم مدارج دروس سطح و خارج را به مقدارى كه منبر نياز داشت، يعنى آگاهى كامل از شؤون دينى طى كنم. حدود نيازم در امر سخنرانى اين بود كه فروع را درك كنم و با فتاوى فقها و نحوه كار آنها آشنا باشم تا در مواقع لزوم بتوانم راجع به آنها سخن بگويم يا جواب مردم را در آن حَد بدهم. براى اين منظور، چند ماهى به قم رفتم، ولى چون آب قم شور و هوايش بسيار گرم بود، وضع مزاجم را دگرگون كرد و نتوانستم بمانم. به همين جهت درسها كه تعطيل شد به تهران برگشتم تا هم به تحصيل ادامه دهم و هم به كار منبر برسم.
ايجاد تحوّل در سبك منبر
استقبال و توجّه مردم به منبرم زياد بود، همين توجه موجب تشويقم گرديد. در واقع بخشى از موفقيّت من در امر منبر، مرهون همان استقبال فراوان مردم بود.
در زمانى كه منبر را آغاز كردم راهنما و استادى نبود كه برنامههاى دقيق منبر را از او فرا گيرم. البته در آن زمان چندين نفر منبرى معروف بودند…من براى آموختن منبر مكرّراً در ماه رمضان و محرم و صفر به مجالس آنان مي‌رفتم و سخنانشان را مىشنيدم ولى اغلب بدون گرفتن نتيجه و بهره‌اى از مجلس خارج مىشدم…
من از همان زمان كه پاى منبرها مي‌رفتم، دچار تضاد فكرى مىشدم و با خود مىگفتم: اگر منبر آن بوده كه پيغمبر اكرم(ص) مي‌رفتند و مردم را از تمام جهات مىساختند، پس اينها چيست؟ و اگر منبر آن است كه اينان مي‌روند، چرا نتايج مطلوب عايد نمىگردد؟
من از همان زمان متوجه شدم كه آن منبرها چنان نيست كه بايد باشد. اولياى اسلام مردم كثيرى را ساخته و چه فداكارانى را كه از ميان آنها به ميدان جنگ و جهاد نفرستاده‌اند، ولى اين منبرها چرا نمونههاى آنها را نمىسازد؟
بارها به خود گفتم: نمي‌دانم عيب اين منبرها چيست؟ نهايتاً گفتم: بايد ببينم پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در اين خصوص چه گفته‌اند و چه رهنمودهايى به ما داده‌اند. پس از آن مدّتى به مطالعه اخبار و احاديث پرداختم. ديدم اصلاً روش پيغمبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) در مسلمان سازى غير از راهى است كه اين وعاظ مي‌روند.
اينها چيزهايى مىگويند كه عملاً هيچ فايده‌اى براى مردم ندارد. مثلاً واعظى در منبر مىگفت: من امسال در ماه مبارك رمضان مىخواهم توحيد بگويم. امّا به جاى آن كه براى گفتن توحيد نخست در اثبات خدا، آيات الهى، دقايق خلقت، و بعد در علم خدا، اراده خدا، قدرت خدا، فرق بين صفات ذاتى و افعالى خدا و…صحبت كند يكباره اين آيه را مىخواند؟ “شهد اللّه انّه لا اله الّا هو؛() خداوند گواهى دهد كه جز او خدايى نيست.”
و مىگفت: مردم. خدا بر حق است و ترديد نكنيد، و ديگر توضيح و استدلالى را لازم نمي‌ديد يا واعظى ديگر به منبر مي‌رفت و مثلاً در يك ماه رمضان 30 روز مردم را معطّل مىكرد و يك سلسله مطالب مىگفت كه ربطى به زندگى مردم نداشت و انسان ساز نبود.
حتى واعظى به دليل اين كه مردم عادت داشتند با انگشت حساب كنند، در منبرى گفت: خداوند فرشته‌اى خلق كرده است كه هزار دست دارد و در هر دستى صد هزار انگشت دارد و در هر انگشتى صد هزار بند انگشت، و او حساب اعمال بندگان را با بندهاى انگشتان خود منظور مىكند اين سخنان چه اثرى در تربيت مردم مىتوانست داشته باشد؟
من حيث المجموع متوجه شدم منبر بايد حاوى تعاليم الهى در ساختن عقايد، اخلاق و اعمال و زندگى مردم باشد و اين مطالب در خلال روايات فراوان آمده است.
نتيجه اين تشخيص آن شد كه مسير منبر را از وضع عادى خود به جهت ديگرى سوق دادم و اين امر موجب استقبال گرم شنوندگان گرديد و آن چنان شد كه مجلس شوراى ملّى آن روز كه در سه روز آخر دهه سوم ماه صفر مجلس عزادارى تشكيل مي‌داد و از وعاظ معروف دعوت مىنمود مرا در سن 19 و در دو سال پياپى جهت سخنرانى دعوت كرد.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره زمر، آيه .53
. سوره آل عمران، آيه .3
. ر.ك: خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى، ص 47 ـ 66 و ر.ك گفتار فلسفى، مصطفى قنبرى، ص 413 ـ .420

/

سخنان معصومين

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله:
«لَو لَم يَبقَ مِنَ الدَّهرِ اِلّا يَومٌ لَبَعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِن اَهل بَيتى يَملأها عَدلاً» (الغيبة، ص )46
اگر جز يك روز از روزگار باقى نمانده باشد، خداوند مردى را از خاندان من بر خواهد انگيخت تا زمين را پر از عدل و داد كند.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ اَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ حُسناً بِرَسُول اللّهِ(ص)» (منتخب الأثر، ص )182
آگاه باشيد كه او (حضرت مهدى) در خلقت، اخلاق و زيبايى، شبيهترين مردم به پيامبر خداست.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ ولِىُّ اللّه فى اَرضِه وَ حُكمُهُ فى خَلقِه وَ اَمينُه فى سِرِّهِ وَ عَلانيته.» (نجم الثاقب، ص )118
آگاه باشيد او (مهدى) جانشين خداوند در زمين و حكم خدا در مخلوقات و امين خداوند در آشكار و نهان است.
امام على عليه السلام:
«اَلمُنتَظِرُ لِأَمرِنا كَالمُتَشَحِّطُ بِدَمِه فى سَبيلِ اللّه.» (كمال الدين، ص )645
آن كه منتظر امر (فرج) ماست، مانند كسى است كه در راه خدا در خونش تپيده باشد.
امام حسين عليه السلام:
«لَو اَدرَكتُهُ لَخَدَمتُهُ اَيّامَ حَياتى.» (عقدالدرر، ص )160
اگر زمانى ايشان (امام مهدى(ع)) را درك كنم، تا آخر عمر به او خدمت مىكنم.
امام سجاد عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ اَذهَبَ اللّهُ عَن كُلِّ مُؤمِنٍ اَلعاهَةَ وَ رَدَّ اِلَيه قُوَّتَه.» (غيبة نعمانيّه، ص )317
هنگامى كه مهدى(ع) قيام كند، خداوند تمام امراض را از مؤمن دور مىكند و قدرت حقيقى را به او عطاء مىنمايد.
امام باقر عليه السلام:
«اِذا ظَهَرَ القائِمُ يُسَوّى بَينَ النّاسِ حَتّى لاتَرى مُحتاجاً اِلى الزَّكاة»” (بحارالانوار، ج 52، ص )390
آن زمان كه حضرت مهدى(ع) ظهور كند بطورى بين مردم مساوات و عدالت برقرار مىكند كه هيچ محتاج به زكاتى ديده نمىشود.
امام باقر عليه السلام:
«اِنَّما سُمِّى المَهدِىّ لِأنَّهُ يَهدى لامرٍ خَفىّ» (بحارالانوار،ج 51، ص )30
قائم ما به اين جهت مهدى ناميده شده كه هدايت مىكند بسوى كارى كه پوشيده شده است.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ لايَبقى اَرضٌ اِلّا نُودِىَ فيها شَهادَةُ اَن لا اِله اِلّا اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه » (بحارالانوار، ج 52، ص )340
هرگاه قائم قيام كند، هيچ سرزمينى باقى نمىماند مگر آن كه نداى توحيد پروردگار و رسالت حضرت محمّد(ص) در آن طنين انداز شود.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ حَكَمَ بِحُكمِ داوُدَ وَ سُليمانَ، لايَسأَلُ النّاسَ بَيّنَةً» (بحارالانوار، ج 52، ص )320
هنگامى كه قائم آل محمّد (ع) ظهور كند مانند داود و سليمان (به علم خود) داورى مىكند و از كسى در قضاوت، بيّنه و گواه نمىخواهد.
امام كاظم عليه السلام:
«طُوبى لِشيعَتِنا اَلمُتَمَسِّكينَ بِحَبلِنا فى غَيبَةِ قائِمِنا» (كمال الدين، ج 2، ص )361
خوشا به حال آن شيعيان ما كه در دوران غيبت قائم ما به ريسمان ما چنگ بزنند.
امام رضا عليه السلام:
«فَاِذا خَرَجَ اَشرَقَتِ الأَرضُ بِنُورِ رَبِّها» (بحارالانوار، ج 52، ص )321
هنگامى كه حضرت مهدى ظهور كند، زمين به نور پروردگارش روشن مىشود.
امام مهدى عليه السلام:
«اِنّى اَمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ كَما اَنَّ النُّجُومَ اَمانٌ لِأَهل السَّماء» (كمال الدين،ص )485
به درستى كه من امان براى اهل زمين هستم. همان طور كه ستارگان امان براى اهل آسمانند.


/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(فساد در زمین)

مقام ولایت و رسالت                              آیت الله العظمی
منتظری

سخنان معصومین    

پیمودن روش انبیاء از راه تهذیب نفس                  آیت الله جواد آملی

در راه ریشه کن ساختن فقر                              آیت الله حسین نوری

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر                        آیت الله محمدی گیلانی

استمثار در قلمرو مارکسیم                                بقلم یکی از
دانشمندان

مادر روسول و ازدواج عبدالله                            حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

کودتای نافرجام نوژه                                      حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

برخورد گروه های مختلف با حکومت ائتلافی
لبنان    حجة الاسلام سیدعلی اکبر محتشمی

انتقادها و پیشنهادها(اسراف و اقتار)

پاسداران بزرگ اسلام(امام خمینی)                      سید محمد جواد مهری

تفسیر قانون اساسی                                        حجة
الاسلام یحیی سلطانی

شهادت راز بقای انقلاب

پرسشها و پاسخها(حقوق همسران)

گزارش از لبنان

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه

نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العاده‌اى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيله‌اى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز مي‌دارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نمي‌رود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نمي‌دهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه مي‌دهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نمي‌آورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نمي‌دهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانواده‌ات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بنده‌اى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان مي‌دهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نمي‌آيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بنده‌اى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذاري‌اش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّه‌اى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش مي‌افزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز مي‌دارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165

/

امام خمینی ثابت و استوار

از آغاز تاکنون

وظیف مسلمین در حج

* «… باید از این اجتماعات به منظور تبلیغات و تعلیمات
دینی و توسعۀ دینی و توسعۀ نهضت اعتقادی و سیاسی اسلامی استفاده کنیم. بعضی به این
فکرها نیستند و بیش از اینکه «ولاالضالین» را خوب ادا کنند، فکری ندارند. حج که می‌روند
بجای اینکه با برادران مسلمان خود تفاهم کنند، عقاید و احکام اسلام را نشر دهند و
برای مصائب و مشکلات عمومی مسلمانان چاره ای بیندیشند و مثلا ً برای آزاد کردن
فلسطین که وطن اسلام است، اشتراک مساعی کنند؛ به اختلافات دامن می‌زنند.»

(از درسهای حکومت اسلامی در نجف اشرف)

* «بر شما ملت عزیز اسلام که برای ادای مناسک حج در این
سرزمین وحی اجتماع کرده اید لازم است از فرصت استفاده کرده به فکر چاره باشید.
برای حل مسائل مشکلۀ مسلمین تبادل نظر و تفاهم کنید. باید توجه داشته باشید که این
اجتماع بزرگ که به امر خداوند تعالی در هر سال در این سرزمین مقدس فراهم می‌شود،
شما ملتهای مسلمان را مکلّف می‌سازد که در راه ترقّی و تعالی مسلمین و اتحاد و
پیوستگی جامعۀ اسلامی کوشش کنید، در راه استقلال و ریشه کن کردن سرطان استعمار
همفکر و هم پیمان شوید. گرفتاریهای ملل مسلمان را از زبان اهالی هر مملکت شنیده و
در راه حل مشکلات آنان از هیچگونه اقدامی فروگذار نکنید. برای فقرا و مستمندان
کشورهای اسلامی فکری کنید…».

(19/11/49)

* «لازم است در خلال اعمال شریفه حج به یکی از بزرگترین
فلسفه این اجتماع عظیم توجه داشته و به وضع اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی رسیدگی
کرده و از گرفتاریهای برادران ایمانی خود مطلع گشته و در رفع آن حسب وظیفه اسلامی
و وجدانی کوشش کنید…».

(26/7/57)

* «عموم برادران و خواهران اسلامی باید توجه داشته باشند که
یکی از مهمات فلسفه حج، ایجاد تفاهم و تحکیم برادری بین مسلمین است و بر دانشمندان
و معمّمین لازم است مسائل اساسی سیاسی و اجتماعی خود را با دیگر برادران در میان
گذارند و در رفع آن طرحهائی تهیه کنند تا آنان در برگشت به کشورهای خود، آنها را
تحت نظر علما و ارباب نظر قرار دهند.»

(29/6/58)

* «نکته مهم این اجتماعات این است که مسلمین با هم در یک
محیط دور از تشریفات، یک محیطی که همۀ آن جهات شخصیاتی را ریخته و با یک کفن و دو
ثوب مختصر در این مواقف حاضر شوند و مهم این است که آن چیزهائی که در بلاد مسلمین
در طول سال گذشته است، به اطلاع همه برسانند و برای رفع مشکلات مسلمین فکر
بکنند…».

(29/7/59)

* «لازم است زائرین محترم بیت الله الحرام از هر ملت و
مذهبی که هستند به فرامین قرآن کریم گردن نهند و در مقابل سیل شیطانی بنیان کن
اسلام زدائی شرق و غرب و وابستگان بی‌ارادۀ آنان دست اخوّت اسلامی به هم دهند و به
آیات شریف الهی که آنان را به اعتصام بحبل الله فراخوانده و از تفرقه و اختلاف،
تخدیر و نهی فرموده است؛ توجه کنند…».

(30/6/61)

/

شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه

نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العاده‌اى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيله‌اى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز مي‌دارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نمي‌رود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نمي‌دهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه مي‌دهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نمي‌آورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نمي‌دهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانواده‌ات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بنده‌اى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان مي‌دهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نمي‌آيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بنده‌اى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذاري‌اش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّه‌اى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش مي‌افزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز مي‌دارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165

/

سرمقاله

سخنی با مجلس و دولت

قرآن کریم در مورد ورود به خانه می‌فرماید: «و امنّوا
البیوت من ابوابها» و این یک دستور کلّی است که برای ورود و رسیدن به هر کاری باید
از راهش وارد شد. و حضرت امیرالمؤمنین «ع» فرموده: «علیکم بتقوی الله و نظم امرکم»
بر شما باد که تقوای الهی را پیشه کنید و در کارهایتان منظّم باشید. و امام صادق
«ع» فرموده است: «العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق فلاتزیده سرعه
السیر الابعدا ً» کسی که عملی را بدون بینش انجام دهد، مانند کسی است که در بی‌راهه
سیر می‌کند که هر چه تندتر رود، سرعت سیر، او را از مقصد دورتر سازد.

بدیهی است که اداره کشور بزرگی که اقیانوس متلاطمی از
مشکلات گوناگون و توطئه های استکبار شرق و غرب آن را احاطه کرده، آن هم بر مبنای
اسلام که تفاوت کلّی و اساسی با همه نظامهای موجود دارد و برای اولین بار- پس از
چهارده قرن- به میدان عمل آمده است، کاری است بس دشوار و سنگین؛ و با توجه به سه
نمونه فوق از کتاب و سنت، باید با نظم و دقت کامل و بصیرت عمیق، بهترین و
نزدیکترین راه های برخورد با مشکلات و حل ریشه ای آنها را پیدا کرده و راه را برای
رسیدن به یک نظام صد در صد اسلامی هموار کنیم؛ و بدیهی است هر گونه حرکت و کاری که
بدون توجه به روش فوق انجام گیرد نه آنکه هیچ یک از مشکلات موجود را برطرف نمی‌کند،
بلکه خود موجب تشدید و مضاعف شدن مشکل شده و یا ایجاد مشکلی جدید می‌نماید و نمونۀ
آن در بعضی موارد مشاهده شده که فرد یا افراد معدودی با اطلاعاتی ناقص و بدون توجه
به جوانب امر و واقعیات و امکانات موجود، به طور خام و سطحی، پشت درهای بسته
تصمیمی به عنوان راه حل یک مشکل اتخاذ می‌کنند و قبل از این که چاه را بکنند منار
را می‌سازند و بجای اینکه ابروی قضیه را درست کنند، چشمش را هم کور می‌کنند! که
مثال روشن و کوچک آن، مسئله هندوانه بود! و لابد با این کار هم مسئله کشاورزی و
گندم حل شد!! و هم جلوی سودجوئی سوداگران گرفته شد؟!!

یکی از دشمنان دانا گفته بود: فرق بین ما و شما ایرانیها در
این است که اندیشمندان ما قبل از وضع قرار یا قانونی، پشت درهای بسته می‌نشینند و
هر چه حرف و نظر و نقد و فحش دارند با هم رد و بدل می‌کنند و آنگاه که به توافق
رسیدند، آن را تصویب کرده با تأیید کامل اعلام می‌نمایند و با کمال قوت موبمو به
اجراء گذاشته می‌شود، ولی شما اول، یک تصمیم را به طور یک جانبه و خام اتخاذ و
اعلام می‌کنید و به اجراء می‌گذارید و تازه انتقادها، کارشکنی ها و درگیریها بر سر
آن شروع می‌شود؛ در نتیجه کار انجام نمی‌گیرد، امکانات هدر می‌رود، مفهوم کلّی
قانون در جامعه موهون می‌شود و همه هم به جان یکدیگر می‌افتند.

همانگونه که کوچکترین اشتباه یک پزشک برای درمان موضعی یک
بیماری کوچک، ممکن است سلامت کلّی انسانی را در معرض خطر قرار دهد، برخوردهای سطحی
و ناشیانه برخی از مسئولین برای رفع یک مشکل ممکن است خدای ناکرده- مخصوصا ً اگر
تکرار شود- بر پیکر جامعه ای که مسئولین وظیفه خدمتگذاری به آن را دارند، ضربه
وارد کند؛ و این خطری است بزرگ نه برای انقلاب و مردمی که در پرتو لطف الهی و سایه
امام امت، راه خود را یافته اند، بلکه برای همین مسئولین که با این کارها تیشه به
ریشه خود زده و مشمول این سنّت الهی می‌شوند: «cÎ)u (#öq©9uqtGs? öAωö7tFó¡o„ $·Böqs% öNä.uŽöxî ¢OèO Ÿw (#þqçRqä3tƒ /ä3n=»sVøBr&» (سوره محمد- آیه 38) اگر- از وظیفه خود- روی برگردانید، خداوند گروه دیگری که
مانند شما نخواهند بود، جایگزین شما خواهد کرد. و امام حسین «ع» فرمود: «ان حوائج
الناس الیکم من نعم الله الکیم فلا تملّوا النّعم فتتحوّل الی غیر کم» همانا
نیازهای مردم به شما از نعمتهائی است که خداوند بر شما ارزانی داشته، پس مبادا که
از آنها خسته شوید که در این صورت، نعمت به کسانی دیگر محوّل خواهد شد!

و این هشداری است صریح و قاطع از منبع وحی به تمام مسئولین
و ارباب رجوع تا هر چه زودتر و هر چه بیشتر برای خدمت به این ملّتی که علیرغم
تحمّل تلخترین دوران استضعاف ستمشاهی، به طور بی‌سابقه و بی‌نظیر و با تمام وجود و
ایثار همه چیز خود، این انقلاب و جنگ تحمیلی را پیروزمندانه تا اینجا پیش برده
اند، بپاخیزند و با حفظ اولویّت نسبت به مسئله جنگ- نه فقط به بهانه آن!- با تمام
وجود، برای رفع مشکلات و نیازهای معنوی و مادّی این مردم ایثارگر بسیج شوند.

با توجه به نکات فوق، اساسی ترین کار و بهترین پیشنهادی که
به نظر می‌رسد، این است که:

1-               
مجلس و دولت با همفکری و همکاری یکدیگر و با به کار گرفتن همه امکانات و
نیروها و استفاده از انواع شیوه های علمی و عملی، آماری جامع و کامل و دقیق از همه
واقعیات موجود در سطح کل جامعه و نیازها و مشکلات و نارسائیهای سراسر ایران، و هم
چنین امکانات بالفعل و بالقوّه تهیه نمایند؛ و این اصلی است که بدون آن، هرگونه
برنامه ریزی ثمربخش، غیر ممکن و نامعقول است، بویژه با توجه به اینکه بسیاری از
مسئولین با وضعی که منافقین بر آنها تحمیل کرده اند- که ضرر آن از ترور فیزیکی
برای انقلاب کمتر نیست- و در اثر تراکم کارها و مسئولیت ها و تعدّد گرفتاری ها
وو… در شرایطی نیستند که بتوانند از عمق و گستردگی مشکلات و واقعیتهای جامعه،
آگاهی کامل و ملموس پیدا کنند و طبیعی است وقتی انسان- مثلا ً- دندان خودش درد
نکند یا حداقل ناله صاحب درد را نشنود و نبیند، هرگز نمی‌تواند درد را بدانگونه که
هست درک کند و در پی علاج آن برآید و از قدیم گفته اند: سواره خبر از پیاده ندارد
و سیر خبر از گرسنه. به علاوه، فرد یا افراد معدودی اگر هیچ یک از موانع فوق را هم
نداشته باشند، باز هم نمی‌توانند از کلّ مشکلات و دردهای یک جامعه چهل میلیونی
آگاه شوند، و اینجاست که ضرورت زندگی کردن مسئولین همچون مردم عادی و ارتباط و
تماس هر چه بیشتر با آنها و لمس مشکلاتشان و تهیه آمار با استفاده از همه نیروها و
امکانات، روشن می‌شود.

2-               
مجلس و دولت در یک نشست مشترک و با دعوت از همه اندیشمندان و صاحبنظران معتقد
به اسلام و انقلاب به صورت دقیق و همه جانبه، به بررسی و ارزیابی آمار تهیه شده
پرداخته و نتیجه آنها را بر حسب اولویّت و ضرورت از دیدگاه اسلام، مصالح انقلاب و
امت اسلام و رهنمودهای امام امت و آیه الله العظمی منتظری، به صورت ردیف بندی در
یک جدول قرار دهند و- مثلا ً- اگر معلوم شد که کشاورزی برای حفظ انقلاب از وابستگی
و جلوگیری از مهاجرت و تبعات وحشت بار آن، نسبت به موارد دیگر در اولویّت قرار
دارد، آن را در ردیف یکم جدول قرار دهند و همچنین مسائلی مانند تورم، مسکن، اجاره،
توزیع، سیاست خارجی، بازرگانی وو… .

3-               
مجلس طبق نتیجه حاصله با جدیت و پشتکار و بدون وقفه و بدون توجه به مسائل جنبی
و جزئی- و در صورت نیاز، طبق دستور امام، با استفاده از نیروهای متعهد و متخصص
خارج مجلس- به آن پرداخته و تا تصویب و تأیید شورای محترم نگهبان، آن را رها نکند،
و دولت نیز گرچه در شرایط عادی، قانونا ً حق دارد لوایحی را به مجلس تقدیم کند و
مجلس نیز موظف است به بررسی و تصویب آن بپردازد ولی در چنین شرایطی، دولت از تقدیم
لوایحی که منطبق با جدول مذکور نیست، خودداری کرده و خود به صورت مقطعی و موقّت،
چاره ای برای آنها بیندیشد تا موجب عقب افتادن و رکود در تسریع مسائل اهم نشود.

4-               
و در این مرحله نوبت به دولت می‌رسد که با تمام توان و امکانات با کمک امت
قهرمان، به اجرای این قوانین مصوبه با حفظ رعایت همان اولویت ها بپردازد.

امید که با اجرای چنین طرحی، گامهای بلندی در جهت رفع
مشکلات برداشته شود- ان‌شاءالله- والسلام.

رحیمیان

 

/

دانستنيهائي از قرآن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

فساد در زمین

·                   
فساد در زمین نکنید:

«Ÿwur (#r߉šøÿè? †Îû ÇÚö‘F{$# y‰÷èt/ $ygÅs»n=ô¹Î) çnqãã÷Š$#ur $]ùöqyz $·èyJsÛur 4 ¨bÎ) |MuH÷qu‘ «!$# Ò=ƒÌs% šÆÏiB tûüÏZÅ¡ósßJø9$#». 

(اعراف- آیه 56)

و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید و خدای را با بیم و
امید بخوانید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.

·                   
پادشاهان در شهرها تباهی می‌آفرینند:

«ôMs9$s% ¨bÎ) x8qè=ßJø9$# #sŒÎ) (#qè=yzyŠ ºptƒös% $ydr߉|¡øùr& (#þqè=yèy_ur no¢•Ïãr& !$ygÎ=÷dr& \©!όr&». 

(نمل- آیه 34)

آن زن (بلقیس) گفت: هرگاه پادشاهان وارد شهری بشوند آنجا را
فاسد می‌کنند و عزیزان آن شهر را ذلیل می‌نمایند.

·                   
لعنت بر مفسدین فی الارض:

«tûïÏ%©!$#ur tbqàÒà)Ztƒ y‰ôgtã «!$# .`ÏB ω÷èt/ ¾ÏmÉ)»sV‹ÏB šcqãèsÜø)tƒur !$tB ttBr& ª!$# ÿ¾ÏmÎ/ br& Ÿ@|¹qムtbr߉šøÿãƒur ’Îû ÇÚö‘F{$#   y7Í´¯»s9ré& ãNßgs9 èpoY÷è¯=9$# öNçlm;ur âäþqߙ ͑#¤$!$#». 

(رعد- آیه 25)

و آنانکه پیمان خدا را پس از استوار شدن آن بشکنند و آنچه
خداوند فرموده که وصل کنند، آنان بگسلند و در زمین فساد کنند، بر آنان لعنت خدا
خواهد بود و عذاب آن دنیا.

·                   
کیفر مفسدین فی الأرض:

«$yJ¯RÎ) (#ätÂt“y_ tûïÏ%©!$# tbqç/͑$ptä† ©!$# ¼ã&s!qߙu‘ur tböqyèó¡tƒur ’Îû ÇÚö‘F{$# #·Š$|¡sù br& (#þqè=­Gs)ム÷rr& (#þqç6¯=|Áム÷rr& yì©Üs)è? óOÎgƒÏ‰÷ƒr& Nßgè=ã_ö‘r&ur ô`ÏiB A#»n=Åz ÷rr& (#öqxÿYムšÆÏB ÇÚö‘F{$# 4 šÏ9ºsŒ óOßgs9 ӓ÷“Åz ’Îû $u‹÷R‘‰9$# ( óOßgs9ur ’Îû ÍotÅzFy$# ë>#x‹tã íOŠÏàtã wÎ) šúïÏ%©!$# (#qç/$s? `ÏB È@ö6s% br& (#râ‘ωø)s? öNÍköŽn=tã ( (#þqßJn=÷æ$$sù žcr& ©!$# ֑qàÿxî ÒO‹Ïm§‘».

(مائده- آیه 32)

همانا کیفر کسانی که با خدا و پیامبرش به محاربه برمی‌خیزند
و در زمین به فساد می‌کوشند، این است که کشته شوند یا بردار شوند یا دستها و پاهای
آنها به عکس یکدیگر بریده شود یا اینکه از آن سرزمین تبعید و طرد شوند. در این
دنیا رسوائی برای آنان و در آخرت عذابی بزرگ خواهد بود، مگر کسانی که پیش از آنکه
شما بر آنها دست یابید، توبه کنند، بدانید خداوند آمرزنده و رحیم است.

·                   
عذاب مفسدان دو برابر است:

«šúïÏ%©!$# (#rãxÿx. (#r‘‰|¹ur `tã È@‹Î6y™ «!$# öNßg»tR÷ŠÎ— $\/#x‹tã söqsù É>#x‹yèø9$# $yJÎ/ (#qçR$Ÿ2 šcr߉šøÿ・.  

(نحل- آیه 88)

آنانکه کافر شدند و راه خدا را (بر روی مردم) بستند، از
اینکه فساد می‌کردند ما به آنها عذابی بالاتر از عذاب دیگر کافران بیفزائیم.

·                   
منافقان مفسدند:

«#sŒÎ)ur Ÿ@ŠÏ% öNßgs9 Ÿw (#r߉šøÿè? ’Îû ÇÚö‘F{$# (#þqä9$s% $yJ¯RÎ) ß`øtwU šcqßsÎ=óÁãB، Iwr& öNßg¯RÎ) ãNèd tbr߉šøÿßJø9$# `Å3»s9ur žw tbráãèô±o„».

(بقره- آیه 12- 11)

و اگر به آنها (منافقین) گفته شود: در زمین فساد نکنید،
بگویند همانا ما تنها مصلحانیم! هان! آنان خود مفسدند ولی نمی‌دانند.

·                   
عمل مفسدان، اصلاح پذیر نیست:

«!¨bÎ) ©!$# Ÿw ßxÎ=óÁムŸ@uHxå tûïωšøÿßJø9$#».  

(یونس- آیه 81)

همانا خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمی‌کند.

·                   
آخرت برای کسانی است که فساد در زمین نکنند:

«y7ù=Ï? â‘#¤$!$# äotÅzFy$# $ygè=yèøgwU tûïÏ%©#Ï9 Ÿw tbr߉ƒÌãƒ #vqè=ãæ ’Îû ÇÚö‘F{$# Ÿwur #YŠ$|¡sù 4 èpt7É)»yèø9$#ur tûüÉ)­FßJù=Ï9».  

(قصص- آیه 83)

آن دار آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که میل سرکشی
و فساد در زمین ندارند، و عاقبت از آن نیکوکاران است.

/

بخل و فشرده دستى هشدارهاى اجتماعى 6

هشدارهاى اجتماعى(6)
بُخل و فشرده دستى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على (عليه السلام):
«اياكم و البخل، فانّ البخل يمقته الغريب و ينفرمنه القريب؛از خصلت بخل دورى كنيد، چه اين كه انسان بخيل را بيگانگان دشمن دارند و خويشان از او گريزان و متنفرند.»(1)
يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه در قرآن و حديث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسيس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از يك نگاه كلى و كلان انسانها را مى‏توان به چهاردسته تقسيم كرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت‏
2. انسان بخيل و با خساست‏
3. انسان كريم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئيم و پست‏
در ميان اين چهار دسته، انسان خوب داريم و خوبتر، و بد داريم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا كرده هم خود بهره مى‏برد، هم ديگران را بهره مى‏رساند و كمك مى‏كند. به تعبير روايت (يَأكُلُ وَ يُعطى).
«كريم» خوبتر است، زيرا آن اندازه بزرگوار است كه از آنچه خود دوست مى‏دارد مى‏گذرد تا ديگران استفاده كنند، ايثارگر است (لايأكل و يعطى).
«بخيل» بد است و آن كسى است كه خود و خانواده‏اش به اندازه‏اى كه از ضعف و سستى نميرند مى‏خورند و مصرف مى‏كنند، اما هيچ كس كنار سفره آنان را نديده و از داشته‏ها و دارايى‏هاى آنان سودى و استفاده‏اى نمى‏برد(يأكل و لايعطى).
«لئيم» بدتر است، زيرا نه خود خورد و نه كس دهد گنده كند مگس دهد. انسان لئيم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته كه به خود و خانواده‏اش ستم مى‏كند، تنگ مى‏گيرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مى‏دهد كه دريغش مى‏آيد غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفريح و لذت سالم بهره‏مند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لايأكل و لايعطى).
موضوع اين فصل از نوشتار انسانهاى «بخيل» هستند، در اين رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است كه به چند محور آن اشاره مى‏كنيم:
بُخل و شُحّ‏
در فرهنگ قرآنى و روايات دينى دو واژه «بُخل» و «شُح» به كار رفته است كه گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحيه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مى‏روند، اما بين آن دو تفاوت اندكى نيز وجود دارد. در حديثى مى‏خوانيم كه امام صادق(ع) به يكى از ياران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحيح» آيا مى‏دانى «شحيح» كيست؟
او در جواب عرض كرد: «هُوَ البَخيل» منظور بخيل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخيلَ يَبخَلُ بِما فى يَدِهِ و الشَّحيحُ يَشُحُّ بِما فى اَيدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى يَدِهِ حَتّى لايَرى فى اَيدِى النّاسِ شَيئاً اِلّاتَمُنُّ اَن يَكُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لايَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شديدتر است، بخيل كسى است كه به آنچه خود دارد بخل مى‏ورزد، اما (شحيح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مى‏ورزد.
تا جايى كه هرچه دست مردم مى‏بيند آرزو مى‏كند كه، به حلال يا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مى‏شود و نه سود مى‏برد.
از اين حديث نورانى استفاده مى‏شود كه صفت زشت بخل گاهى دائره‏اش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مى‏گيرد و تيره و تار مى‏سازد، و گاهى اين صفت بخل با حرص و سيرى ناپذيرى توأم مى‏گردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مى‏شكند و نه تنها خود كار نيك و خوب نمى‏كند، بلكه از كار خوب ديگران و بخشش و عطاى آنها نيز رنج مى‏برد و در عذاب است.
اين گونه انسانها در زندانى كه با دست خويش ساخته‏اند اسيرند و هيچگاه لذت زندگى و آسايش و آرامش آن را درك و لمس نمى‏كنند قرآن راه رستگارى و رهايى و فلاح را در دورى گزيدن از اين آلودگى مى‏داند و مى‏فرمايد:
«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسيده شد معناى (شُح) چيست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بينى مايه شرف پندارى و آنچه را انفاق كنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دينى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حديث آغازين نوشتار در رابطه با رذيلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِيّاكَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسكَنَةِ وَ زَمام يقادُ بِهِ اِلى كُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهيز، زيرا اين صفت آدمى را به خوارى و ذلت مى‏كشاند و افسارى است كه انسان را به سوى تمام بديها و پستى سوق مى‏دهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آيات و روايات استفاده مى‏شود كه انسان بخيل مشكل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از انديشه و باور اوست.
على(ع) مى‏فرمايد:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزيدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
يعنى آن كه دارد و دل و جرأت خرج كردن و كار خير نمودن و دست ديگران گرفتن را ندارد گويى چنين مى‏پندارد كه آنچه از مالش جدا مى‏شود جايگزين ندارد و خزائن خداوند را خالى مى‏بيند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن كار نيك از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«اَلّذينَ يَبخَلُونَ وَ يَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ يَكتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيناً؛(7) آنان كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل فرمان مى‏دهند و آنچه را كه خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشيده نگه مى‏دارند و ما براى كافران عذابى خوار كننده را فراهم آورده‏ايم.
از پايان آيه شريفه استفاده مى‏شود كه بخيل در رديف كافران است و گويى خدا باور نيست.
نكوهش بخل و ستايش سخاوت‏
در منابع دينى شديدترين هشدارها و كوبنده‏ترين تعبيرها نسبت به بخيل به كار رفته است و در برابر از صفت زيبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستايش و تعريف شده به گونه‏اى كه در مقايسه بين اين دو مى‏توان به زشتى بخل و زيبايى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم كيشان و در ارتباط با جامعه اين گونه روايت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخيل؛(9) آدم بخيل كمتر از همه مردم در آسايش است.»
«اَلبُخلُ يُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مى‏دهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نكوهيده‏ترين خوى است.
و شايد هم از همه اين‏ها روشن‏تر اين حديث امام على(ع) است كه فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخيلِ يُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخيل سنگدلى مى‏آورد!!
در برابر از سخاوت به بهترين عبارتها تمجيد و ستايش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى ميوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ يَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مى‏افشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در يك مقايسه و ريشه‏يابى سخاوت و بخل را اين گونه ترسيم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درخت‏هاى بهشت است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هركه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را سوى بهشت مى‏برد.
و بخل درختى است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هر كه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مى‏كشاند.
از اين بيان ملكوتى استفاده مى‏شود كه سخاوت ريشه در بهشت دارد و از صفات بهشتيان به شمار مى‏رود، و بخل از جهنم ريشه مى‏گيرد و آدم بخيل و حريص درونش جهنم سوزانى است كه هم خود او را مى‏سوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مى‏گيرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش كوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حياتبخش، مبارك است و بركت آفرين، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخيل سوزنده است و ويرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مى‏كشاند واز كار خير باز مى‏دارد.
عصاره سخن آن كه انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ويژه‏اى يافته به گونه‏اى كه معنويت از وجودش سرشار است و تراوش مى‏كند و به ديگران مى‏رسد.
ولى آدم بخيل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند كرم ابريشم به دور خود مى‏تند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مى‏شود و راه برون رفت را بر خود مى‏بندد.
قرآن چه زيبا ترسيم كرده است داستان اين دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِّرَه لِليُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ كَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنكس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك الهى را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مى‏دهيم، اما كسى كه بخل ورزد(از اين راه) بى‏نيازى طلبد و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مى‏دهيم.
داستان مرد بخيل و مرد بخشنده‏
در شأن نزول اين آيات در تفاسير چنين آورده‏اند كه:
«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى كه بالاى درخت مى‏رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مى‏افتاد و كودكانش آنها را بر مى‏داشتند، آن مرد از نخل فرود مى‏آمد و خرما را از دستشان مى‏گرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه اگر خرما را در دهان يكى از آنها مى‏ديد، انگشتش را در داخل دهان او مى‏كرد تا خرما را بيرون آورد. مرد فقير، به پيامبر(ص) شكايت آورد، پيغمبر(ص) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم، سپس صاحب نخل را ملاقات كرده فرمود: اين درختى كه شاخه‏هايش بالاى خانه فلان كس است،به من مى‏دهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله‏اى نيستم).
كسى از ياران پيامبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى كنم و واگذار نمايم، شما همان چيزى را كه به او مى‏داديد به من عطا خواهى كرد؟
فرمود: آرى‏
آن مرد رفت، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت: آيا مى‏دانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين درخت به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين درخت بسيار لذت مى‏برم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست؟
خريدار گفت: آيا مى‏خواهى آن را بفروشى يا نه؟
گفت نمى‏فروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى‏كنم كسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خريدار تعجب كرده گفت: عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى‏كنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندكى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مى‏دهم.
فروشنده (طمعكار) گفت: اگر راست مى‏گويى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مى‏گذشتند، آنها را صدا زد و بر اين معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پيامبر(ص) آمد. عرض كرد: اى رسول خدا!! اين نخل به ملك من درآمد و تقديم شما مى‏كنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اين جا بود كه آيات فوق نازل شد (و گفتنى‏ها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت).(18)
اين بود ماجراى دو انسانى كه يكى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد كه به آسانى چنين معامله‏اى پيش نمى‏آيد طرف معامله پيامبر(ص) نتيجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبيعت زفت و گرفته آن مردى كه چسبيده به دنيا بود و از توفيق معامله با پيامبر خدا محروم گشت و دنياى پست را جايگزين آخرت و بهشت برين ساخت.
آرى نتيجه رذيله بخل اين است كه آدمى را از تابش انوار وحى و سفير الهى محروم مى‏سازد و از قافله معنويت و نور او را به وادى ظلمت و نار مى‏كشاند.
مصداقهاى بخل‏
آنچه از مصداق بخل بيشتر تبادر به ذهن مى‏كند، بخل در امور مالى است به كسيكه روحيه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زكات مالش را پرداخت نمى‏كند، در پرداخت حقوق مالى واجبش كوتاهى مى‏كند و با توجيه و راه فرار درست كردن از زير آن شانه خالى مى‏نمايد، به اين نمونه افراد «بخيل» مى‏گويند لكن از جستجو در منابع دينى به دست مى‏آيد كه بخل مصاديق مثبت و منفى ديگرى هم دارد كه اشاره به آن در پايان اين بخش از نوشتار خالى از فايده نيست.
سلام نكردن‏
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» كردن را قرار داده كه با اجراى آن فضاى جامعه دينى، فضاى خيرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزيستى مسالمت‏آميز است.
در فرهنگ دينى براى سلام كننده اجر و پاداش فراوان پيش بينى شده(19) و يكى از نشانه‏هاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشكارا گفتن آن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است در برابر از كسانى كه روحيه گريز از سلام كردن را دارند (بخيل) اطلاق شده است.
امام حسين(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخيل‏ترين افراد كسى است كه از سلام كردن شانه خالى مى‏كند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجيبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِكَ اَحداً حَتّى يُسَلِّم».(21)
هر كه پيش از سلام گفتن، آغاز به سخن كند، جوابش را ندهيد و فرمود: هيچ كس را به غذايت تعارف مكن، تا وقتى كه سلام كند.
بخل مثبت‏
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستايش است كه از آن جمله است، بُخل در دين، يعنى مايه نگذاشتن از دين و هزينه نكردن از شريعت. برخى از انسانهاى مسلمان دين فروشى مى‏كنند، به كمترين چيز مادى عقيده و مرام و اعتقاداتشان را مى‏فروشند به گفته شاعر:
در كوى ما شكسته دلى مى‏خرند و بس‏
بازار دين فروش از آن سوى ديگر است‏
امام على(ع) مى‏فرمايد:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدينهِ جَلّ».(22)
هركه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر كه در دين خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسين(ع) مى‏توانست با يزيد بيعت كند و از دين مايه بگذارد و سالم زندگى كند اما چنين نكرد و كشته شدن با شمشيرها را بر ذلت پذيرى و دين فروشى ترجيح داد از اين رو عزيز عالم و آدم شد و با سخاوتى كه از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گرديد.
ميدان ندادن به نفس‏
يكى ديگر از موارد بخل مثبت آن است كه انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حيوانى ميدان ندهد، خواهشهاى او را بى‏پاسخ بگذارد و از اجراى آن امساك ورزد اگر به اژدها ميدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مى‏بلعد او امّاره به بديهاست اگر ملامت نشود و زير نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگيرد، انسان را به وادى مى‏برد كه خاطرخواه اوست.
از اين رو در فرهنگ دينى به اين نكته اشاره شده است كه:
«فَأَملِك هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فيما احبت اَو كَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گير، و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روادار، زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است كه راه انصاف را در آنچه محبوب و مكروه تو است پيش‏گيرى.
اين موضوع از نوشتار را با كلامى ديگر از امام على(ع) درباره اين خوى زشت اجتماعى و اين هشدار به پايان مى‏بريم:
«اِيّاكَ وَ الأمساكَ فَأِنَّ ما اَمسَكتَهُ فَوقَ قُوتِ يَومِكَ كُنتَ فيه خازِنا لِغَيرَك».
از بخل و امساك خوددارى كن، زيرا آنچه را كه نسبت به آن بخل مى‏ورزى و از قوت روزانه‏ات پس انداز مى‏كنى به دست ديگران خواهد افتاد.(و در روز واپسين كه روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى كشيد.)
پى‏نوشت‏ها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. ميزان الحكمه، باب (بخل) و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آيه 10.
4. تحف العقول، بيروت، ص 158.
5. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. ميزان الحكمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آيه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. ميزان الحكمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. ميزان الحكمة (عربى)، ج 4، ص 420 – 419.
16. نهج الفصاحه، حديث 1760.
17. سوره الليل، آيات 10 – 4.
18. تفسير نمونه، ج 27، ص 87 – 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. ميزان الحكمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.

/

مقام ولایت و رسالت

درسهائی از نهج البلاغه

آیت الله العظمی منتظری

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

در بحث گذشته به اینجا رسیدیم که حضرت فرمود: «والیها
حاکمها» یعنی خداوند، عقل را قاضی قرار داد که خود عقل اعتراف کند به اینکه کوچکتر
است از اینکه به خداوند احاطه پیدا کند.

پس قاضی در این محاکمه خود عقل است که می‌گوید: خداوند
بزرگتر از این است که در من- با این کوچکی- بگنجد.

«لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیما ً»

بزرگی خداوند به گونه ای نیست که نهایتا ً به او برسد و او
را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهد.

عظمت خداوند

جسمی بزرگ به نظر ما می‌آید که امتدادش یعنی طول و عرض و
عمقش زیاد باشد. حضرت می‌فرماید: خداوند بزرگ است ولی نه به این بزرگی که در ذهن
ما می‌آید بلکه خداوند فوق عالم مادّه است.

در کافی روایتی است که راوی این چنین تصور می‌کرده است که
«الله اکبر» یعنی مثلا ً ما هم بزرگیم و خدا از ما بزرگتر است. این «اکبر» از باب
افعل التفضیل است. مثلا ً هنگامی که می‌گوئیم «زید اعلم من عمرو» معلوم می‌شود که
عمرو هم عالم است ولی زید از عمرو بیشتر می‌داند. حضرت در پاسخ او می‌فرماید:
«الله اکبر من ان یوصف» خدا بزرگتر از این است که قابل توصیف باشد. اینجا دیگر
چیزی مطرح نیست که بزرگ باشد و خداوند از او بزرگتر باشد بلکه اصلا ً هیچ بزرگی در
مقابل خداوند قابل تصوّر نیست.

در این قسمت از خطبه هم حضرت امیر «ع» می‌فرماید: بزرگی
خداوند، از نظر جسمی نیست که نهایتا ً و ابعاد جسمی او امتداد داشته باشد.

«ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیما ً»

و عظمت او نیز به گونه ای نیست که غایتها به او منتهی شود و
از نظر جسمی آن را عظیم جلوه دهد.

این جمله هم نظیر همان جمله اوّل است یعنی بزرگی و عظمت
خداوند به آن معنی نیست که غایتها و نهایتهای طولی و عرضی و عمقی به او منتهی شود،
پس این غایتها خدا را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهند.

نسبت جسم و جسد نسبت عام و خاص است یعنی جسم متعقل به تمام
چیزهائی است که طول و عرض و عمق داشته باشد. بنابراین در حالی که افراد بشر جسم
اند، خورشید هم جسم است، تلویزیون هم جسم است و هر شیء دیگری که طول و عرض و عمق
دارد همه جسم اند. ولی جسد تنها بر ذی عقل اطلاق می‌شود. پس در مورد خورشید می‌توان
جسم اطلاق کرد ولی جسد درست نیست اما در مورد افراد، اصطلاحا ً جسد اطلاق می‌شود
ما هم می‌توانیم بگوئیم: «جسم ما» و هم می‌توانیم بگوئیم:

«جسد ما». در مورد حیوانات نیز گاهی اطلاق می‌شود.

در قرآن آمده است:

«فأخرج لهم عجلا ً جسدا ً له خوار»

پس جسد أخص از جسم است. جسم متعلق به هر چیزی است که دارای
نهایتهای طولی و عرضی و عمقی باشد ولی جسد در خصوص انسان و حیوان است که دارای شعور
می‌باشند. در هر صورت، خداوند نه جسم است و نه جسد و اصلا ً مادّه نیست که بتوان
او را به مادّیات توصیف کرد.

«بل کب شأنا و عظم سلطانا»

بلکه خداوند به شأن و مقام بزرگ است و سلطنت و قدرت او عظیم
است.

این عظمت و بزرگی خداوند جسمانی نیست بلکه معنوی است. در
اینجا لفّ و نشر مرتب است: «کبر شأنا ً» مربوط است به «ذی کبر» … و «عظم سلطانا
ً» به «ذی عظم»…

تا اینجا ستایش خداوند بود و پس از آن نوبت به پیامبر اکرم
«ص» می‌رسد. حضرت می‌فرماید:

«واشهد ان محمدا ً عبده و رسوله»

و گواهی می‌دهم که محمّد «ص» بنده و پیام رسان خدا است.

خطبه 185

لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجما ً، ولا بذی عظم
تناهت به الغایات فعظمته تجیدا ً، بل کبر شانا ً، و عظم سلطانا ً، وأشهد ان محمّدا
ً عبده و رسوله الصّفی و أمنه الرضیّ، صلّی الله علیه و اله، أرسله بوجوب الحج، و
ظهور الفلج، ایضاح النهج، فبلغ الرّساله صادعابها ً، و حمل علی الحجه ذالا علیها،
و اقام اعلام الاهتذاء، و منار الضیاء، و جعل امراس الإسلام متینه، و عری الایمان
وشقه.

بنده و فرستاده خدا

نخست حضرت شهادت می‌دهند به اینکه پیامبراکرم «ص» بنده خدا
است آنگاه شهادت به پیامبری و رسالت آن حضرت می‌دهند گویا تا رسول اکرم «ص» در
مقام عبودیت و بندگی خدا به حدّ اعلی نرسد، نمی‌تواند مقام فرستادگی خدا را دارا
شود؛ چرا که فرستاده خدا باید فردی اکمل باشد تا بتواند بار سنگین رسالت را تحمّل
کرده و به مردم ابلاغ نماید و به همین مناسبت حضرت علی «ع» از اول به بندگی حضرت
رسول گواهی می‌دهد، آنگاه به پیامبری و رسالتش.

«الصفیّ و أمینه الرّضی»

پیامبر برگزیده و امین و پسندیده خدا است.

صفی به معنای خالص است. یعنی پیامبر، بنده برگزیده بی غل و
غش و خالص است.

«مصطفی» باب افتعال از مادّه «صفی» است که «تای» آن قلب به
«طا» شده است.

رضی: پسندیده.

«صلی الله علیه و آله»

درود و سلام خداوند بر او و آل او.

صلاه و سلام هر دو به معنای درود است ولی می‌گویند: صلاه،
درود متصل است و سلام، درود منفصل. سلام یعنی رحمت منفصل خداوند و صلاه یعنی رحمت
متّصل او.

«ارسله بوجوب الحجج»

خداوند پیامبر را با دلیلها و برهانهای لازم و واجب فرستاد.

·                   
یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری محمد «ص» همین وجود مقدس امیرالمؤمنین
«ع» است چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت،
حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و علوم گوناگون را به او آموخت که این
خود معجزه‌ای است بزرگ و در عین حال روشن و واضح.

برهانهای لازم

دلیل واجب همان دلیلی است که قهرا ً انسان ملزم به پذیرفتن
آن است یعنی بقدری ادله و حجّتهای پیامبر زیاد و بیّن و روشن بود که هر عقل سالمی
ناچار آن را می‌پذیرفت.

یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری و راستگوئی حضرت محمد
«ص» همین وجود مقدّس امیرالمؤمنین «ع» است، چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه
مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت، حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و
علوم و معارف گوناگون را به او آموخت که این خود معجزه ای است بزرگ و در عین حال
روشن و واضح.

در اینجا این نکته را متذکر می‌شویم که سخنان درویشان در
ذهنتان تأثیر نگذارد که یکوقت خدای نخواسته فکر کنید مقام علی- والعیاذ بالله-
بالاتر از مقام پیامبر است. حضرت علی خود را یکی از بندگان حضرت رسول می‌داند می‌فرماید:
انا عبد من عبید محمّد «ص». و اگر مقام ولایت و امامت بالاتر از مقام نبوت و رسالت
هم باشد، پیامبر اکرم در عین حال که پیامبر بود، امام هم بود یعنی مقام ولایت نیز
داشت. ولایت معنایش این است که کسی از سوی خداوند، صاحب اختیارات باشد نسبت به
موجودات. در قرآن می‌فرماید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» که این آیه هم ناظر
به همین معنی است.

مقام ولایت

برای روشن شدن مطلب، مثالی می‌زنیم:

وقتی رئیس حکومت یکنفر را به عنوان استاندار به منطقه ای می‌فرستد
به او می‌گوید: شما صاحب اختیار این استان هستید و مانند یکنفر حاکم می‌توانید در
آنجا حکومت کنید. و از طرفی فرض کنید رئیس مجلس هم به او می‌گوید: شما موظفید
قوانین کشور را به مردم آن منطقه ابلاغ کنید. پس این استاندار دو مقام دارد یکی
استانداری و صاحب اختیاری و دیگری ابلاغ و رساندن قوانین به مردم. اکنون باید دید
کدام مقام مهمتر است. بی‌گمان اگر این استاندار فرد امینی نباشد، ابلاغ قوانین به
او واگذار نمی‌شود ولی مقام اول که مقام اختیارداری است و می‌تواند فرمان بدهد و
امر و نهی کند، خیلی مهمتر و والاتر از این مقام ابلاغ است.

بنابراین، مقام ولایت خیلی مهمتر از رسالت است چرا که در آن
مقام، خداوند مصالح امّت را به دست پیامبر می‌سپرد و او را در جان و مال مردم
اختیار می‌دهد. حضرت علی علیه السلام نیز پس از پیامبر مقام ولایت دارد. داستان
غدیر خم در این زمینه معروف است و نه تنها شیعیان که بسیاری از علما و بزرگان اهل
سنّت نیز به آن اذعان و اعتراف کرده اند که پیامبراکرم- طبق تواریخ- در آن نقطه و
در حضور بیش از 120 هزار جمعیّت، مقام ولایت را پس از خود به علی «ع» منتقل کرد
ولی رسالت، دیگر قابل انتقال نیست لذا فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم» آیا- طبق
گفته قرآن- من اولی از خودتان به شما نیستم؟

عرض کردند: آری یا رسول الله. حضرت فرمود: «من کنت مولاه
فهذا علی مولاه»- آن ولایت که من دارم، پس از من از آن علی است.

یکی دیگر از معجزه های روشن حضرت رسول، قرآن کریم است که
خداوند از دشمنان پیامبر می‌خواهد اگر می‌توانند یک سوره بلکه یک آیه از قرآن
بیاورند و با اینکه عرب آن زمان در فصاحت و بلاغت بالاترین درجه را داشتند، اصلا ً
هوس آوردن سوره ای را هم نکردند چه رسد به اینکه واقعا ً بتوانند چنین کاری را
بکنند، لذا همه ملزم بودند که در برابر این حجّت و برهان سر تسلیم فرود آورند.

بوجوب الحجج، از باب اضافه صفت به موصوف است. حجّت، واجب
است یعنی واجب الاتباع است و عقل انسان ملزم است که آن را بپذیرد. اگر حجت و دلیل
دندان شکن بود، دیگر جای انکار کردن نیست. پس «ارسله بوجوب الحجج» یعنی «بالحجج
الواجبه» حجج جمع حجّت است بعمنای دلیل واضح و روشن.

«و ظهور الفلج»

و با ظاهر شدن پیروزیها.

فلج به معنای پیروزی است و ضمنا ً برای اینکه سجع رعایت شود
فلج با ضمّ «فاء» نیز خوانده می‌شود. و معنای جمله این است که ادّله پیامبر طوری
بود که او را نزد عقلها پیروز می‌کرد و عقل ها در برابر او مجبور به تسلیم شدن
بودند.

«و ایضاح المنهج»

و واضح بودن راه و روش.

منهج، همان طریقه ای است که طی می‌کنند. ایضاح یعنی واضح
کردن. پیامبر برنامه و روش خود را روشن کرده بود که افراد بشر بتوانند به آسانی آن
را بپیمایند.

«فبلّغ الرساله صادعا ً بها»

پس پیامبر رسالت خود را به مردم ابلاغ کرد در حالی که حق را
از باطل می‌شکافت.

صدع معنایش شکاف است. در قرآن آمده است: «فاصدع بما تؤمر»
بشکاف باطل را بوسیله آنچه به تو امر می‌شود پیامبراکرم پیام و رسالت خود را ابلاغ
کرد در حالی که باطل را درهم می‌شکافت و به دور می‌ریخت و راه حق را باز می‌کرد.

«و حمل علی المحجّه دالا ً علیها»

و مردم را به راه راست وادار می‌کرد در حالی که آنها را بر
آن راهنمائی می‌کرد.

محجّه همان طریق و راه راست و مستقیم است که به طرف حق می‌رود.
حمل علی: یعنی وادار کرد مردم را بر آن راه درست.

نشانه های حق

«و أقام أعلام الإهتداء»

و نشانه های دلالت کننده به راه حق را برپا نمود.

اعلام یعنی نشانه ها و علامتها. در گذشته ها کنار راه ها
علامت هائی می‌گذاشتند برای اینکه راه ها را برای مردم نشان دهد مانند همین
کیلومترهائی که کنار جادّه ها- در این زمان- نصب می‌کنند؛ که هر یک از این
علامتهای نشان دهنده راه را علم می‌گویند.

«و منار الضیاء»

و نشانها و مناره های روشنائی (را برپا کرد).

مناره اسم مکان است از ماده اناره یعنی محل نور. مناره ها
جای چراغهائی بود که در گذشته کنار راه ها می‌گذاشتند که مردم از راه دور تشخیص
دهند که جادّه از چه طرف است و به بی‌راهه نروند. در اینجا حضرت می‌خواهد بفرماید:
پیامبراکرم «ص» در قسمتهای مختلف راه حق، چراغهای راهنمائی نصب کرد که راه را گم
نکنند؛ قرآن را آورد، جانشین خود را معرفی نمود و معجزات فراوان آورد که هر معجزه
ای به منزله یک علم و یک منار است که راه را برای مردم نشان دهد و دیگر به سوی
گمراهی و بی‌راهه نروند.

«و جعل امراس الاسلام متینه»

و ریسمانهای اسلام را محکم کرد.

امراس جمع مرس است بعمنای ریسمان. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام را محکم و متین قرار داد که پاره نشود.

«وعری الایمان وثیقه»

و دستگیره های ایمان را وثیق و محکم قرار داد.

عری جمع عروه است بمعنای دستگیره. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام و دستگیره های ایمان را محکم و متین قرار داد تا اینکه مردم جادّه را روشن
ببینند و گمراه و پرت نشوند.

 

/

امام عسكرى عليه السلام و استفاده وسيع از علم غيبى

امام عسكرى(ع) و استفاده وسيع از علم غيبى‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
مى‏درخشد زهره زهرا امام عسكرى‏
مى‏كند روشن دو عالم را امام عسكرى‏
مى‏دهد نور جنان از چهره تابان او
همچو پيغمبر بود زيبا امام عسكرى‏
امام حسن عسكرى(ع) در ماه ربيع الثانى (هشتم، دهم، و يا چهاردهم) 232 ه.ق در مدينه منوّره بدنيا آمد، و بانور خويش خانواده و شهر مدينه و قلوب شيعيان را نورانى نمودو در هشتم ربيع الاول بوسيله معتمد عباسى مسموم و به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش حضرت هادى(ع) و مادر مكرمه‏اش «حديثه» كه بنام «سوسن» نيز ياد شده است در عظمت او گفته شده است: «و كانت من العارفات الصّالحات و كفى فى فضلها انّها كانت مفزع الشيعة بعد وفاة ابى محمّدٍ؛(1) او از زنان عارفه و آشنا به مسائل و صالحه (و نيكوكار) بود، در فضيلت او همين بس كه بعد از شهادت ابى محمد(حسن عسكرى(ع)) پناهگاه (و نقطه اتكاى) شيعيان بود.»
آن حضرت در سن 22 سالگى پدر را از دست داد، و بعد از 6 سال امامت، در سال 260 ه.ق در سن 28 سالگى به شهادت رسيد و در خانه خود سامرّا در كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد(2) خلفاى ستمگر دوران آن حضرت عبارتند از:
1- المعز باللّه (252 – 255)
2- المهتدى باللّه(255 – 256)
3- المعتمد باللّه(256 – 279).
آنچه پيش رو داريد (به مناسبت شهادت حضرت عسكرى(ع)) نگاهى است به استفاده وسيع حضرت از علم غيبى و آگاهى خدادادى كه ما با ذكر اسباب و علل اين عمل نمونه‏هايى از پيشگوييهاى غيبى آن حضرت ارائه مى‏دهيم به اميد آن كه باعث آگاهى بيشتر و محبّت افزونتر به مقام و منزلت آن امام همام شود.
قرآن و علم غيبى معصومان(ع)
در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص خداوند متعال مى‏دانند مانند: «و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الّا هو؛(3) در نزد او كليدهاى غيب است جز او كسى كليدهاى غيب را نمى‏داند.» و امثال آن(4) ولى استثنايى كه در اين آيه آمده «عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الّا من ارتضى من رسول؛(5) داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده…»
نشان مى‏دهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معنى است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (و بالذّات) كسى جز خداى متعال نمى‏داند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده و مرضىّ حق به تعليم الهى و خدايى از غيب آگاه شوند و امكان دارد پسنديدگان ديگر همچون امامان معصوم(ع) نيز به تعليم خاص پيامبر اكرم(ص) و امامان قبلى از علوم غيبى و پنهانى برخوردار شوند،(6) چنان كه آيات ديگر و روايات فراوان و دليل عقلى اين مسئله را تأييد مى‏كند.
از قرآن كريم به دو آيه بسنده مى‏كنيم:
1- «…ليكون الرّسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على النّاس؛(7) در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى شما را “مسلمان” ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم.»يقيناً مراد از “تكونوا” همه مردم نيست چون اولاً اتحاد شاهد و مشهور عليه لازم مى‏آيد.ثانياً همه مردم از اعمال يكديگر اطلاع ندارند تا در قيامت گواهى دهند، معلوم مى‏شود ” شهداء” افراد خاصى هستند كه در آيه مشخص شده‏اند.
امام باقر(ع) در توضيح اين آيه فرمود: «فرسول اللّه(ص) الشّهيد علينا بما بلغنا عن اللّه تبارك و تعالى نحن الشّهداء على النّاس يوم القيامة…؛(8) پس رسول خدا(ص) گواه است بر ما نسبت به آنچه به ما رسيده است از خداى بلند مرتبه و ما گواه بر مردم هستيم در روز قيامت.»
و از خود پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «عنى بذلك ثلاثة عشر رجلاً خاصّةً دون هذه الامّة ثمّ قال أنا و اخى و احد عشر من ولدى؛(9) مقصود از اين آيه فقط سيزده مرد است، نه تمام امّت (اسلامى) سپس فرمود: «آن سيزده نفر) من و برادرم(على(ع)) و يازده نفر از فرزندانم (از نسل على و حسين(ع))».
در روايت ديگر مى‏خوانيم كه پيامبر(ص) گواه بر آل محمد(ص) و آل محمد(ص) گواه بر مردم است.(10)
توجه داريم كه گواهى بر اعمال مردم در روز قيامت لازمه ضرورى و حتمى آن اين است كه بر تمامى اعمال مردم، از ريز و درشت، از ظاهر و پنهان آگاهى و نظارت دقيق داشته باشند لازمه قطعى اين آيه علم غيب داشتن امامان معصوم(ع) است.
2- «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون…؛(11) بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى‏بيند، و بزودى به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مى‏شويد، و شما را به آنچه كرديد خبر مى‏دهد.»
از امام صادق(ع) از اين آيه پرسش شد، فرمود: «والمؤمنون هم الائمّة؛(12) (مراد) از مؤمنان امامان(معصوم) هستند.» و امام باقر فرمود: «ما من مؤمنٍ يموت او كافرٍ يوضع فى قبره حتى يعرض عمله على رسول اللّه(ص) و على اميرالمؤمنين عليه السلام و هلمّ جرّاً الى آخر من فرض اللّه طاعته على العباد فذلك قوله «قل اعملوا…؛(13) هيچ مؤمنى از دنيا نمى‏رود، و هيچ كافرى در قبر نهاده نمى‏شود مگر اين كه اعمالش بر رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) عرضه مى‏شود و همين طور ادامه مى‏يابد تا آخرين كسى كه خداوند طاعت و پيروى او را واجب نموده است.»
روايات فراوانى داريم كه مى‏رساند امامان از امور غيبى اطلاعات دارند كه در ضمن برخى از آنها بيان شد، در اين قسمت فقط به بخشى از يك روايت بسنده مى‏كنيم.
امام هشتم فرمود: «فان محمّداً كان امين اللّه فى خلقه فلمّا قبض كنّا اهل البيت ورثته، فنحن امناء اللّه فى ارضه، عندنا علم البلايا و المنايا…؛(14) محمد(ص) امين خدا در ميان خلقش بود، هنگامى كه قبض روح شد ما اهل بيت وارث او شديم. پس ما (نيز) امينان خدا در زمينش هستيم، در نزد ما علوم بلايا و اخبار مردم است (و ما از اوضاع مردم آگاهى داريم)».
و از نظر عقلى نيز امام بحسب مقام نورانى خود، كاملترين انسان زمان خود و مظهر تمام اسماء و صفات خدايى هستند و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشنا مى‏باشند و بحسب وجود عنصرى و خاكى خود هرگاه بخواهند به چيزى توجه كنند حقايق غيبى براى او روشن و آشكار مى‏گردد.(15)
استفاده وسيع از علم غيبى‏
از شخص پيامبر اكرم(ص) گرفته تا امامان معصومان(ع) درموارد متعددى از علم غيبى و پيشگويى‏هاى غيبى و پنهانى در موارد لازم و ضرورى استفاده نموده‏اند، در مواردى كه اساس حقانيت اسلام با مصالح عالى امت (همچون مشروعيت امامت آنان) در معرض خطر قرار مى‏گرفت از اين آگاهى به صورت “ابزار” هدايت استفاده مى‏كردند تا آنجا كه مى‏توان گفت پيشگوييها و گزارشهاى غيبى امامان، بخش مهمّى از زندگينامه آنان را تشكيل مى‏دهد، ولى با يك نگاه گذرا به زندگانى امام حسن عسكرى(ع) در مى‏يابيم كه آن حضرت بيش از امامان ديگر آگاهى غيبى خود را آشكار نموده و از آن بهره برده است.(16)
شاهد مدّعا
شاهد مدّعا تحقيق يكى از نويسندگان معاصر در اين زمينه است، وى در گزارشى از كرامات و خبرهاى غيبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى(ع) مى‏نويسد: “قطب راوندى” در “خرائج” جمعاً چهل مورد، و “سيد بحرانى” در “مدينة المعاجز” صد و سى و چهار مورد را يادآور شده است.
راز استفاده وسيع از علم غيبى‏
در اين قسمت، اين موضوع را مورد بررسى قرار مى‏دهيم كه چرا حضرت عسكرى(ع) به صورت گسترده از علم غيبى استفاده و بهره برده است.
1- شرائط نامساعد
اوّلين عاملى كه مى‏توان به آن اشاره نمود شرائط نامساعد و جوّ اختناقى است كه براى حضرت عسكرى و پدر بزرگوارش پيش آمد. از زمانى كه امام هادى(ع) به صورت اجبارى به سامرا منتقل گرديد، به شدّت تحت كنترل بود، از اين جهت امكان معرّفى فرزندش “حسن” به عنوان جانشين و امام بعدى براى شيعيان وجود نداشت، و كوچكترين گامى در اين مسير مى‏توانست جان فرزندش را به شدّت به خطر اندازد. به همين دليل كار معرّفى امامت، حضرت عسكرى(ع) به شيعيان و گواه گرفتن در اين باب در ماههاى پايانى عمر امام هادى(ع) صورت گرفت.(17) به گونه‏اى كه هنگام رحلت حضرت هادى هنوز بسيارى از شيعيان از امامت امام حسن عسكرى آگاهى و اطلاع نداشتند. به اين جهت مجبور بود حضرت جهت معرّفى خويش از علوم غيبى و پيشگوييهاى پنهانى استفاده كند، اين نكته را در داستان اول (مرد همدانى و علوى) داستان پنجم(ناصبى) داستان ششم (نوه ابوذر غفارى) و داستان ابوالاديان به خوبى مى‏توان مشاهده كرد.
2- مطرح شدن امامت محمد!
عامل ديگر در اين زمينه اعتقاد گروهى از شيعيان به امامت “محمد بن على” برادر حضرت عسكرى(ع) در زمان حيات حضرت هادى بود، هر چند حضرت با آن مبارزه مى‏كرد ولى با اين حال عدّه‏اى تلاش داشتند مسئله را تبليغ و تثبيت نمايند. پس از شهادت امام هادى(ع) گروهى از نادانان و خيانت كاران همچون “ابن ماهويه” اين پندار را دستاويز قرار داده به انحراف و گمراه ساختن افكار شيعيان از امامت حضرت عسكرى(ع) پرداختند.(18)
3- اختناق شديدتر
هر چند امام جواد(ع) و حضرت هادى(ع) در اختناق به سر مى‏بردند، ولى اختناق دوران عسكرى(ع) به شدّت بيشتر از آن دو بزرگوار بود، اوّلاً حضرت را در محلّه “عسكر” و پادگان نظامى سكونت اجبارى دادند، ثانياً حضرت را ناگزير كرده بودند كه هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود و ثالثاً حضرت را زندانى نمودند و در زندان نيز توسط برخى جاسوسان تحت كنترل و نظر بود.(19) لذا به هيچ وجه نمى‏توانست حضرت آنچنان كه بايد خود را معرّفى كند.
مجموع اين عوامل باعث شده بود كه گروهى نسبت به امامت آن حضرت تشكيك روا دارند، و حضرت را مورد امتحان و آزمايش قرار دهند.(20) و يا در اين زمينه مكاتبه نمايند.(21) كه از داستان‏هاى آتى بخوبى اين مسئله را مى‏توان متوجّه شد. تا آن‏جا حضرت مورد شك و ترديد قرار گرفته بود كه در پاسخ گروهى از شيعيان در اين زمينه دردمندانه فرمود: «ما مُنِىَ احدٌ من آبائى بمثل مامُنيتُ به من شكّ هذه العصابة فىّ فان كان هذا الامر امراً اعتقد تموه و دِنتُم به الى وقتٍ ثمّ ينقطع فللشّك موضعٌ و ان كان متّصلاً ما اتّصلت امور اللّه فى معنى هذا الشكّ؟؛(22) هيچ يك از پدرانم، آن گونه كه من گرفتار ترديد (گروهى از) شيعيان شدم مورد ترديد واقع نشدند، اگر اين موضوع (امامت) كه شما به آن معتقد و پاى بنديد موقت و منقطع بود، جاى شك و ترديد داشت و اگر امامت امرى است پيوسته و مستمر كه (چنين است) تا امور الهى جريان دارد پابرجاست، ديگر اين شك و ترديد چه معنا دارد؟»
حضرت عسكرى براى زدودن زنگار اين شك و ترديدها و براى حفظ ياران و دلگرمى آنها، و يا هدايت گمراهان ناگزير بود از علوم غيبى استفاده كند، و اين راه بهترين راه براى هدايت و جلب مخالفان و تقويت ايمان و زدودن شك و ترديد، از دل شيعيان بود.
شيخ حرّ عاملى در “اثبات الهداة” صد و سى و شش مورد، و علّامه مجلسى در “بحارالانوار” هشتاد و يك مورد را ثبت كرده‏اند و اين آمار به خوبى نشان از آن دارد كه گزارشهاى غيبى از ناحيه آن حضرت و استفاده از اين علم خدادادى وسيع بوده است.
نمونه‏هايى از خبرهاى غيبى حضرت‏
1- خبر از تصميم دو نفر
ابوالقاسم كاتب راشد نقل مى‏كند: كه مردى از سادات علوى براى كار و كوشش، و تحصيل روزى از خانه خود در سامراء خارج شد و در خارج شهر به مردى از اهل همدان برخورد نمود كه آمده بود و مى‏خواست امام حسن عسكرى(ع) را زيارت كند. مرد همدانى پرسيد: اى مرد! از كجا مى‏آيى و اهل كدام شهرى؟ مرد علوى جواب داد اهل سامرّا و در پى تحصيل روزى از خانه‏ام خارج شده‏ام، او گفت: آيا حاضرى مرا به خانه امام حسن عسكرى(ع) راهنمايى كنى و در عوض پنجاه دينار از من بگيرى؟ مرد علوى جواب داد مانعى ندارد و هر دو به سمت خانه حضرت عسكرى آمدند… وقتى رسيدند اذن ورود خواستند، حضرت عسكرى به آن دو اجازه ورود داد در حالى كه در صحن منزل نشسته بود، وقتى نگاهش به مرد همدانى(جبلّى) افتاد فرمود: تو فلانى فرزند فلانى هستى؟ عرض كرد:بله، فرمود: بله پدرت درباره ما به تو وصيت كرده است آمده‏اى آن وصيّت را ادا كنى، «و معك اربعة الف دينارٍ هاتها» و با تو چهار هزار دينار است كه آن را تحويل بده، «فقال الرّجل نعم» آن مرد گفت: بله (همين طور است) و آن را به حضرت تقديم كرد. آنگاه به علوى نگاه كرد و فرمود: «خرجت الى الجبل تطلب الفضل فاعطاك هذا الرّجل خمسين ديناراً فرجعت معه؛ تو براى تحصيل فضل (الهى و روزى) به سوى جبل خارج شدى، اين مرد (همدانى) به تو پنجاه دينار داد، و تو هم با او برگشتى و الآن هم، پنجاه دينار به تو عطا مى‏كنيم.»(23)
در اين روايت چند خبر غيبى از حضرت نقل شده است: 1- اسم و رسم مرد همدانى(جبلى) ر اگفتن بدون آشنايى قبلى. 2- خبر از وصيّت پدر آن مرد. 3- خبر از مبلغ دقيق مالى كه وصيّت شده بود كه به امام پرداخت شود. 4- خبر از قرار داد علوى با مرد همدانى.
2- تو دويست دينار دارى‏
اسماعيل بن محمّد كه از فرزندان عبداللّه بن عباس است مى‏گويد: مبلغ دويست دينار پول داشتم كه آنها را در زمين دفن كرده بودم، و بر سر راه امام عسكرى(ع) قرار گرفته و به او عرض كردم: يابن رسول اللّه من درآمدى ندارم تا براى شب و روزم نانى تهيه كنم و در وضع اسفناكى بسر مى‏برم، تا جايى كه حتى يك دينار پول ندارم، و جاى تعجب اين بود كه اسماعيل در حضور امام به دروغ سوگند ياد كرد. حضرت از شنيدن سخنان اسماعيل ناراحت شد و فرمود: چرا به دروغ قسم ياد مى‏كنى، و من مى‏دانم كه تو دويست دينار دفن كرده‏اى ولى «…انّك تحرم الدّنانير التى كنت دفنتها…» اين را بدان كه روزى شديداً به آن پول محتاج مى‏شوى و لكن از آن استفاده نمى‏برى؟ و امام اضافه كرد كه من اين سخنان را براى اين نمى‏گويم كه تو را از احسان خود محروم سازم، آنگاه به غلام خويش دستور داد كه هرچه دارى به او بپرداز، و غلام موجودى حضرتش را كه صددينار بود، به وى داد: از اين جريان مدّتى گذشت تا زمانى كه اسماعيل شديداً به آن دويست دينار دفن شده نياز پيدا كرد با اين كه جاى دفن دينارها را تغيير داده بود وقتى سراغ آن رفت متوجّه شد كه پسرش دينارها را خرج كرده و حتى يك درهم باقى نگذاشته است.(24)
در اين روايت نيز حضرت چند خبر غيبى داد: 1- ناحق قسم ياد كردن اسماعيل 2- مبلغ دقيق دينارهاى دفن شده را گفتن 3- از همه جالب‏تر اين كه خبر داد از آن دينارها بهره نمى‏برى.
3- خبر از دل پرسشگر
مردى از امام پرسيد: چرا سهم الارث مرد دو برابر سهم الارث زن است؟ مگر زن بى‏چاره چه گناهى دارد؟ حضرت در جواب فرمودند: براى اين كه: نفقه مرد از زن بيشتر است. مرد در جهاد و جبهه شركت مى‏كند، و هزينه زندگى خانواده‏اش را تأمين مى‏كند، در “ديه عاقله” – كه بر اثر قتل خطائى پيش مى‏آيد – كه بر مردان فاميل واجب است شركت دارد. ولى زن در تمامى آنچه گفته شد معاف است.
پرسشگر چون جواب حضرت را شنيد، در دل با خود گفت: اين سؤال را “ابن ابى العوجاء” از امام صادق(ع) سؤال كرده بود، آن حضرت به همين صورت جواب داده بود.
حضرت عسكرى(ع) (درجا) از قلب او خبر داد و فرمود: اى ابا محمد(كنيه پرسشگر) صحيح است. اين سؤال، سؤال ابن ابى العوجاء است، اگر معنى پرسش شما يكى باشد، جواب ما اهل بيت نيز يكى است. ما اوّل و آخرمان با هم تفاوتى ندارند، و همه در علم يكسان هستيم، و همگى نور واحد، و از شجر واحدى مى‏باشيم، (منتهى) پيامبر خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) فضيلت بيشترى دارند.(25)
4- خبر از دل خادم‏
ابى حمزه نصير خادم مى‏گويد: از امام عسكرى(ع) بارها شنيدم كه با غلامانش كه ترك زبان، رومى و..بودند با زبان آنها صحبت مى‏كرد، من از اين مسئله تعجب كردم، و در دل با خودم گفتم: “آخر” اين (امام) در مدينه به دنيا آمده (چگونه تركى و رومى و… صحبت مى‏كند)…اين را با خود گفتم، پس حضرت عسكرى رو كرد به من فرمود: «ان اللّه جلّ اسمه ابان حجّته من سائر خلقه و اعطاه معرفة كلّ شى‏ءٍ و هو يعرف اللّغات و الاسباب و الحوادث، و لولا ذلك لم يكن بين الحجّة و المحجوج فرقاً؛(26) براستى خداوندى كه نامش بلند است، حجّتش را از ديگر مخلوقاتش ممتاز نموده(به اين صورت كه) به او شناخت همه چيز را عطا فرموده، و او (حجّت خدا) به زبانهاى مختلف اسباب و علل كارها و حوادث(گوناگون كه پيش مى‏آيد) آگاهى و شناخت دارد، اگر اين نبود، بين حجّت (و امام) و مردم فرقى نبود.(27)
5 – جواب ناصبى‏
محمد بن عياش مى‏گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى(ع) گفتگو مى‏كرديم، فردى ناصبى(دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته‏اى بدون مركب براى او مى‏نويسم، اگر آن را پاسخ داد مى‏پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم، ناصبى نيز بدون مركّب روى برگه‏اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه‏ها به خدمت امام فرستاديم، حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى(كه گويا از امام خواسته بود، اسم او و پدرش را بگويد) اسم او اسم پدرش را نوشت!
ناصبى چون آن (نامه) را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت.(28) در اين روايت نيز حضرت با علم غيبى خط بى مركب را خواند و باعث هدايت ناصبى شد.
6- تو غفارى هستى؟
شخصى به نام (حلبى) مى‏گويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج(امام عسكرى(ع)) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينم. در اين هنگام نامه‏اى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مى‏كنى؟ گفت: درباره امامت “ابومحمد” اختلافى پيش آمده است، آمده‏ام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانه‏اى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غفارى»(29) هستم، در اين هنگام امام حسن (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت “حمدويه” چه مى‏كند؟ جوان: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير، گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود.(30)
7- سه نشانه‏
“ابوالاديان” مى‏گويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى عليه السلام بودم و نامه‏هاى آن حضرت را به شهرها مى‏بردم. در بيمارى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه‏هايى نوشت و فرمود: اينها را به مدائن مى‏برى. پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته‏اند. گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود: هر كس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمربند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟ من نامه‏هاى آن حضرت را به “مدائن” بردم و جواب آنهارا گرفته و روز پانزدهم وارد سامراء شدم. ديدم همانطور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش “جعفر” (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مى‏گويند!! من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام شده باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مى‏خورد و قمار بازى مى‏كند و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم ولى از من چيزى نپرسيد! در اين هنگام “عقيد” خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد، جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند “سمّان”(31) و “حسن بن على” معروف به سلمه پيشاپيش آنها قرار داشتند. وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه امام عسكرى عليه السلام را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند، جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو كنار برو، من بايد بر جنازه پدرم نماز بخوانم. جعفر در حالى كه قيافه‏اش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود كنار قبر پدرش امام هادى(ع) دفن كردند. بعد همان كودك روبه من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه‏ها را كه همراه توست بده! جواب نامه‏ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه(نماز بر جنازه، خواستن جواب نامه‏ها) حالا فقط هميان مانده، آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز و شاء» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كه بود؟! او مى‏خواست با اين سؤال جعفر را (كه بى خود ادعاى امامت كرده بود) محكوم كند. جعفر گفت: واللّه تا به حال او را نديده‏ام و نمى‏شناسم! در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل قم “قم” آمدند و از امام حسن عليه السلام پرسيدند؟ و چون دانستند امام رحلت فرموده‏اند، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه‏ها و پولهايى آورده‏ايم. بفرماييد:نامه‏ها را چه كسانى نوشته‏اند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال برآشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامه‏هاى خود را پاك مى‏كرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از ميان خانه بيرون آمد و گفت: نامه‏ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا داده‏اند. نمايندگان مردم قم نامه‏ها و هميان را تحويل او داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است.(32)
در نتيجه بايد گفت كه امامان معصوم(ع) طبق آيات قرآنى و روايات وارده برخوردار از علم غيبى هستند و در موارد لازم و ضرورى جهت هدايت انسانها از آن استفاده مى‏كنند امّا حضرت عسكرى(ع) بخاطر شك و ترديدهايى كه درباره امامت آن حضرت به وجود آمده بود مجبور شد، به صورت وسيع و گسترده، براى شك زدايى، تقويت ايمان شيعيان، و هدايت گمراهان و اقناع مخالفان از علوم غيبى استفاده نمايند.
پى‏نوشت‏ها:
1. شيخ عباس قمى، الانوار البهيّه، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 151 ؛ مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان مؤسسه امام صادق(ع)، ص 615.
2. الارشاد، شيخ مفيد، مكتبه بصيرتى، ص 245 و سيره پيشوايان، همان، ص 616.
3. سوره انعام، آيه 59.
4. سوره يونس، آيه 20؛ سوره هود، آيه 123، نحل، آيه 77.
5. سوره جن، آيه 26.
6. ر.ك معنويت تشيّع، علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، انتشارات تشيّع بى تا، ص 214.
7. سوره حج، آيه 78.
8. تفسير الصافى، فيض كاشانى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 3، ص 392.
9. همان.
10. همان.
11. سوره توبه، آيه 105.
12. تفسير الصّافى، ج 2، ص 374.
13. همان.
14. بصائر الدرجات، ص 119، ح 3.
15. ر ك معنويت تشيّع، ص 214.
16. ر ك سيره پيشوايان، ص 644.
17. حياة الامام العسكرى، محمد جواد طبسى، دفتر تبليغات اسلامى قم، ص 121، سيره پيشوايان، ص 644.
18. اثبات الوصيه، مسعودى، نجف، المطبعة الحيدريه، 1374، ص 234، سيره پيشوايان همان، ص 645.
19. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 251، 311، 313؛ فصول المهمه ابن صبّاغ،، ص 304.
20. اثبات الوصية، ص 246.
21. همان، ص 238.
22. تحف العقول، على بن شعبه حرّانى، ترجمه حسن زاده، انتشارات آل على(ع) 1382، ص 888، ح 7.
23. محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 4، ص 330.
24. اصول كافى، ج 1، ص 509، ح 14 ؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 413 ؛ فصول المهمّه، ص 268، مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 437؛ تجليات ولايت، ص 494؛ محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
25. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 437 ؛ حر عاملى اثبات الهداة، ج 4، ص 407 شماره 32 تجليات ولايت، على اكبر بابازاده، ص 496.
26. ارشاد شيخ مفيد، ص 322، كشف الغمّة، ص 305؛ به نقل از محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
27. همان.
28. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 440، به نقل از سيره پيشوايان، ص 628.
29. غفار نام قبيله اباذر بود.
30. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 269؛ سيره پيشوايان، ص 649.
31. روغن فروش، مقصود عثمان بن سعيد عمرى از ياران نزديك امام عسكرى(ع) است.
32. كمال الدين، صدوق قم، جامعه مدرسين، 1405 ه.ق، ص 475 به نقل از سيره پيشوايان، ص 660 – 659.

/

سخنان معصومين

دروغ

·                   
پیامبراکرم «ص»:

«کثره المزاح تذهب بماء الوجه، و
کثره الضحک یمحو الایمان و کثره الکذب تذهب بالبهاء».

(امالی صدوق ص 163)

شوخی بسیار، آبرو را می‌برد و خنده بسیار، ایمان را می‌زداید
و دروغ بسیار، رونق انسان را از بین می‌برد.

·                   
امیرالمؤمنین «ع»:

لایجد عبد طعم الإیمان حتّی یترک الکذب هزله و جدّه».

(کافی- ج 2- ص 340)

بنده خدا مزۀ ایمان را نمی‌چشد تا آنگاه که دروغ را ترک
کند، چه جدّی باشد و چه شوخی.

·                   
امیرالمؤمنین «ع»:

«لایصلح من الکذب جدّ ولا هزل، ولا
أن یعد أحدکم صبیته ثمّ لایفی له، ان الکذب یهدی الی الفجور، والفجور یهدی الی
النّار، و مایزال احدکم یکذب حتّی یقال کذب و فجر، و مایزال احدکم یکذب حتّی یقال
کذب و فجر، و مایزال احدکم یکذب حتّی لایبقی فی قلبه موضع ابره صدق، فیسمی عندالله
کذّابا ً».

(امالی صدوق ص 252)

هیچ دروغی روا نیست چه جدّی باشد و چه شوخی، و همچنین روا
نیست یکی از شما بچه هایش را وعده ای دهد و به آن وعده وفا نکند. همان دروغ موجب
دریده شدن پرده ایمان می‌شود و آن موجب جهنم می‌گردد و پیوسته یکی از شما دروغ می‌گوید
تا اینکه گفته شود: دروغ گفت و پرده دری کرد، و باز هم دروغ می‌گوید تا اینکه به
اندازه سر سوزنی راستگوئی در قلبش باقی نماند که آنگاه نزد خداوند «کذّاب» و بسیار
دروغگو خوانده می‌شود.

·                   
امام باقر«ع»:

کان علی بن الحسین «ع» یقول بولده: اتقوا الکذب الصغیر منه
و الکبیر، فی کل جدّ و هزل فإنّ الرجل اذا کذب فی الصّغیر اجترأ علی الکبیر؛ أما
عملتم ان رسول الله «ص» قال: مایزال العبد یصدق حتی یکتبه الله صدّیقا ً و مایزال
العبد یکذب حتّی یکتبه الله کذّابا ً».

(کافی- ج 2- ص 338)

امام سجاد«ع» همواره به فرزندان خود می‌فرمود: از دروغ
بپرهیزید چه کوچک باشد و چه بزرگ، چه در حال جدّی باشد و چه شوخی، زیرا انسان اگر
دروغ کوچکی بگوید، بر دروغ بزرگ نیز جرأت پیدا می‌کند؛ آیا نمی‌دانید که پیامبرخدا
«ص» فرمود: بندۀ خدا پیوسته راست می‌گوید تا اینکه خدا او را «صدّیق» (بسیار
راستگو) نویسد و بندۀ خدا پیوسته دروغ می‌گوید تا اینکه خدا او را «کذّاب» (بسیار
دروغگو) بنویسد.

·                   
امام باقر«ع»:

«ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا ً
و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب، والکذب شرمن الشّراب».

(کافی- ج 2- ص 338)

همانا خدای عزوجل برای شرور و بدیها قفلهائی وضع کرده
و کلید تمام آنها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.

/

كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم

كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
«مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه متعهد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسؤوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو و در يك كلمه اسلام ناب محمّدى(ص) باشند. و افرادى را كه طرفدار اسلام سرمايه دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى‏درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه اسلام آمريكايى هستند، طرد نموده و به مردم معرفى نمايند.» (امام خمينى، سلام الله عليه)
«بايد مراقب بود كه انتخابات ملعبه دست بيگانگان نشود و گروه‏ها و افراد سياسى بايد مرزهاى خود را با دشمن مشخص كنند. زيرا اگر اين مرزها كم رنگ و يا پاك شود احتمال عبور دشمن از اين مرزها و يا افتادن برخى افراد خودى در دامن دشمن وجود دارد.» (مقام معظم رهبرى، آيت اللّه خامنه‏اى)
در مقاله پيشين از مسؤوليت نمايندگى و شرائط مسؤوليت پذيرى در نظام اسلامى سخن گفتيم و در اينجا نگاهى گذرا به عملكرد مجلس هفتم خواهيم داشت كه طى چهار سال چه كرد و كدام خطوطى را ترسيم نمود و مصوبات آن با چه رويكردى شكل گرفت و در تحولات اجتماعى، فرهنگى و سياسى و سياست خارجى چه تأثيراتى برجاى گذاشت.
هر چند بيان تفصيلى كارنامه چهار ساله مجلس از حوصله اين مقال بيرون است اما با توجه به دو نكته اساسى به اجمال آن بايد پرداخت.
نكته اول اينكه: مجلس هفتم با شعار اصولگرايى به ميدان آمد و اكثريت قاطع آن را با رأى ملت، اصولگرايان تشكيل داده‏اند، يعنى كسانيكه به نظام اسلامى و خط امام و ولايت امر و ارزشهاى اسلامى و گرايش توده ملت فكر مى‏كنند. شعار اصولگرايى انتظاراتى را در مردم بوجود مى‏آورد كه اين انتظارات بحق است و نمايندگان بايد از عهده آن برآيند.
نكته دوم اينكه: گروه‏هايى از جريان‏هاى هدايت شده سياسى داخلى و جريانهايى از خارج سعى بر اين دارند كه دولت و مجلس را ناكارآمد جلوه دهند و كارشكنى‏هاى جدى در روند امور را در دستور كار خود دارند كه جريان اصولگرايى را در سياستهايش با شكست روبرو كنند و چرخ‏هاى نظام اسلامى را يا فلج كرده و از كار بيندازند تا مردم را دلسرد كنند و اميدها و آرمانهاى اصيل انقلاب را در دلها بميرانند و زمينه تسليم پذيرى در برابر دشمنان و سياستهاى استكبارى را فراهم سازند و بازگشت حاكميت استعمارى را همچون گذشته تاريخ قبل از انقلاب به نحو خزنده ميسر سازند.
بى‏جهت نيست كه جريان اصولگرايى دولت و مجلس همواره مورد خشم و هجوم تبليغاتى و فشارهاى سياسى و اقتصادى دشمنان اين مرز و بوم بوده و از آغاز تشكيل مجلس هفتم سردمداران كاخ سفيد اعلام كردند كه ما اين مجلس را به رسميت نمى‏شناسيم! كه البته اين سند افتخارى است براى مجلس و دولت كه مورد خشم ابرجنايتكاران عصر باشند. مشكل نظام هنگامى است كه آمريكاييها و ديگر سلطه گران از آن حمايت كنند كه هر جريانى در اين راستا قرار گرفته بايد حساب كار خود را بكند و ملت آنها را بشناسند. به فرموده مقام معظم رهبرى:
«هم مردم و هم آن دسته‏اى كه رئيس جمهور آمريكا از آن اعلام حمايت كرده است بايد فكر كنند كه چرا آمريكا مى‏خواهد از آن دسته حمايت كند و آن دسته چه نقصى داشته كه آمريكا را به فكر حمايت از آن انداخته است؟!»
اينكه دشمن روى برخى مشكلات مثلاً گرانى‏ها انگشت مى‏گذارد تا نوميدى و دلسردى بيافريند و يا تهديدهاى ديگر را مطرح مى‏كند ريشه در همين فضا سازى و ايجاد يأس و نوميدى در دلهاى مردم دارد. در حاليكه مردم هوشيار و انقلابى ما مى‏دانند نظام اسلامى چه خدمات ارزشمندى در اين سى‏سال داشته و پيشرفت‏هاى علمى و رشد فرهنگى و صنعتى را در كشور شاهدند كه چشم جهانيان را خيره كرده است و اينهمه خصومتهاى شيطان بزرگ و جبهه استكبارى براى اينست كه كشور ايران افراشته قامت نباشد.
اما به رغم شيطنت‏هاى دشمنان ايران اسلامى، ترقى و تعالى پيش روى ملت ايران است و مكر و نيرنگ بدخواهان به جايى نخواهد رسيد (و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين) و البته مسؤولان نظام نيز به فكر چاره‏جويى مشكلات اقتصادى و تورم و گرانى بايد باشند كه اين حق ملت بويژه اقشار آسيب‏پذير است.
بارى، سخن از عملكرد جريان اصولگرايى در مجلس و دولت است كه موضعگيرى‏هاى قاطع آن اميد دشمنان را به يأس مى‏كشد. شاهد اين ماجرا اظهارات اخير سردمداران آمريكا است كه چشم اميد به جبهه اصلاحات دوخته و مكرر بر زبان آورده‏اند. بوش در سخنرانى راديويى چندى پيش خود با بيان اين مطلب كه اصلاح طلبان دمكراتيك و تندروها با يك لحظه سرنوشت ساز مواجه است، گفته: «ما از دمكرات‏ها و اصلاح طلبان از بيروت و بغداد گرفته تا دمشق و تهران حمايت مى‏كنيم و در كنار همه آنهايى كه براى ساختن آينده‏اى همراه با آزادى، عدالت و صلح تلاش مى‏كنند خواهيم ايستاد!!
البته عدالت و صلح و آزادى نظير آنچه آمريكاييها و متحدانش در عراق و افغانستان و غزه فلسطين به اجرا درآورده‏اند!
واقعاً مايه ننگ است براى جريانى سياسى در ايران كه بوش از آنها حمايت كند و اين جريانها بايد به ملت ايران پاسخ دهند به چه دليل شيطان بزرگ و سفاكانى كه خون ملتهاى مظلوم از ناخن‏هايشان مى‏چكد از آنها حمايت مى‏كنند؟ و چرا برخى از اين جريانها موضع خود را در برابر اين حمايت‏هاى ننگ آور براى مردم روشن نمى‏كنند، و از حمايت‏هاى كاخ سفيد تبرّى نمى‏جويند؟
ذكر اين نكته از آنرو لازم است كه مردم هوشيار و آگاه ايران بدانند در انتخابات مجلس هشتم به كدامين جريان رأى دهند! كه قطعاً ملت بزرگ راه خود را يافته و مى‏داند به نام چه كسانى رأى به صندوق بريزد. حضور مردم در پاى صندوق‏هاى رأى و انتخاب درست پاسخ دندانشكن به سردمداران كفر جهانى بويژه سردمداران كاخ سفيد و شخص بوش و همكارانش خواهد بود كه در صحنه سياسى كشور خودشان نيز منزوى شده‏اند و از چرخه سياست خارج خواهند شد. و همين سرنوشت براى جريانهاى وابسته‏اى است كه به حمايت‏هاى بيگانه چشم دوخته‏اند.
برگرديم به اصل مطلب، عملكرد مجلس هفتم در يك فهرست‏كوتاه با اشاره به پاره‏اى موارد و مصوبات كليدى.
نگاهى به كارنامه مجلس هفتم‏
مجلس هفتم يكى از موفق‏ترين مجالس بعد از انقلاب بوده است. پرهيز از موضعگيرى‏هاى تند سياسى و تنش‏هاى جناحى، اتخاذ مواضع اصولى در مسائل داخلى و خارجى، همراهى با دولت خدمتگزار در عين حال با موضع نقادانه و مستقل، تصويب قوانين در جهت مصالح كشور و خدمت‏رسانى به مردم به ويژه اقشار آسيب‏پذير و كشاورزان، نظارت بر عملكرد دستگاه‏هاى اجرايى و تذكر و سؤال، موضع‏گيرى قاطع در رد تحميل‏هاى خارجى و لغو تعليق غنى سازى، و لغو قرارداد ترك سل كه دست بيگانه و صهيونيسم را در شبكه تلفن همراه باز مى‏گذاشت.
كاهش دادن سود بانكى، تصويب و اصرار شجاعانه در اجرايى شدن تبصره 13 و سهميه بندى بنزين و جلوگيرى از قاچاق اين سرمايه ملى به خارج، تصويب لايحه اصل 44 قانون اساسى و مشاركت دادن بخش خصوصى و تصويب لايحه سرنوشت ساز مسكن كه طى چند سال ميلون‏ها واحد مسكونى ارزان قيمت در اختيار افراد بى‏خانمان قرار خواهد داد، تصويب قانون در رابطه با بسيج سازندگى و حمايت از اين نهاد مردمى و موارد ديگر.
بخشى از قوانين مصوب در مجلس هفتم‏
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى جهت اجرايى شدن نظام هماهنگ پرداخت به كاركنان دولت كه به تصويب شوراى نگهبان رسيد و دولت موظف به اجراى آن با ساز و كار مناسب مى‏باشد و در سال 87 شروع به اقدام عملى آن خواهد شد.
– قانون تضمين خريد محصولات كشاورزى و تأمين ضرر و زيان دير كرد بوسيله دولت و خريد سلف محصولات.
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى نظام هماهنگ پرداخت مستمرى بازنشستگان.
– قانون الزام دولت به اخذ مجوز رسمى شوراى اسلامى در دو قرارداد 124 و 130 برنامه توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى معروف به ايران سل و فرودگاه امام خمينى معروف به “تاو”.
– قانون تأمين منابع مالى براى جبران خسارت ناشى از خشكسالى و يا سرمازدگى و بخشودگى آب بها و حق النظاره آبهاى كشاورزى.
– قانون تأسيس صندوق ضمانت سرمايه‏گذارى صنايع كوچك و زودبازده.
– قانون افزايش حقوق بازنشستگى مستخدمين شهيد و جانباز از كار افتاده و مفقودالاثر تا 60 درصد.
– قانون تثبيت قيمت‏هاى فرآورده‏هاى نفتى، گاز، برق، آب، تلفن، پست و… حق اشتراك و عوارض…
– قانون بيمه محصولات كشاورزى.
– قانون حمايت از ايجاد نواحى صنعتى روستايى.
– قانون دسترسى آزاد به شبكه حمل و نقل ريلى و توسعه راه‏هاى كشور.
– قانون برابر بودن دفترچه بيمه درمان روستاها با شهرها.
– قانون الزام دولت به تعليق اقدامات داوطلبانه غنى سازى در صورت ارجاع پرونده هسته‏اى به شوراى امنيت.
– قانون مربوط به برقى بودن چاه‏هاى كشاورزى.
– قانون اصلاح و افزايش مستمرى والدين شهدا.
– قانون مقاوم سازى مدارس بدون استحكام با سه ميليارد و 954 ميليارد دولار از ذخيره ارزى طى برنامه چهارم سالهاى 85 تا 88.
– قانون منطقى كردن سود تسهيلات بانكى متناسب با نرخ بازدهى در بخش‏هاى مختلف اقتصادى.
– قانون احياى معاونت پرورشى و تربيت بدنى در وزارت آموزش و پرورش.
– قانون جامع كنترل و مبارزه ملى با دخانيات.
– قانون تسهيل ازدواج جوانان و ابلاغ آن به دولت جهت اجرا.
– قانون ساماندهى مد و لباس و ابلاغ آن به دولت و مسؤوليت چند وزارتخانه در اجرايى شدن آن.
– قانون تخصيص 2% از درآمد حاصل نفت و گاز به استانهاى نفت خيز و شهرستانها و بخشهاى محروم.
– قانون دست‏يابى به فن آورى هسته‏اى صلح‏آميز و تأمين چرخه سوخت 20هزار مگاوات برق.
– قانون حمايت از حقوق و مسؤوليت‏هاى زنان در عرصه‏هاى داخلى و بين المللى بر اساس منشور مصوب شوراى عالى انقلاب فرهنگى بر اساس قوانين اسلامى در امر خانواده و جامعه.
– قانون لايحه اصل 44 قانون اساسى كه گامى در جهت جذب سرمايه‏هاى بخش خصوصى و كوچك كردن دولت است.
و تصويب دهها موافقت نامه بين المللى تجارى، اقتصادى، فرهنگى با كشورهاى خارجى.
بديهى است كه براى هر يك از مصوبات قانونى ده‏ها و گاه صدها ساعت كار مطالعاتى و كارشناسى مركز پژوهشهاى مجلس وديگر كارشناسان و بحث و مذاكره در كميسيون‏ها و كميته‏هاى تخصصى لازم است تا يك طرح يا لايحه به تصويب كميسيون برسد و به صحن علنى بيايد و مورد گفتگو قرار گيرد و مخالف و موافق ديدگاه‏هاى خود را مطرح كنند و رأى‏گيرى شود و به شوراى نگهبان برود تا اگر اصلاحاتى لازم است دوباره به كميسيون و مجلس برگردد و اصلاحات انجام پذيرد و بصورت قانون به قوه مجريه (دولت) تسليم گردد. طى اين مراحل نياز به وقت و بحث و گفتگو و توجه و اهتمام دارد تا يك قانون براى اجرا آماده گردد…
نظارت بر دستگاه‏هاى اجرايى‏
علاوه بر اين، كار نماينده منحصر به قانون گذارى نيست، بلكه نظارت بر دستگاه‏هاى اجرايى نيز از وظايف مجلس است. اين نظارت از تذكر رسمى در مجلس و سؤال در كميسيون آغاز مى‏شود و گاه به صحن علنى مى‏آيد كه وزير مربوطه جهت پاسخگويى حاضر مى‏شود و گاه به استيضاح مى‏رسد. گاه مسؤولين سازمانها به كميسيون‏ها فرا خوانده مى‏شوند.
از قانونگذارى و نظارت كه بگذريم، نماينده در حوزه نمايندگى خود مراجعات بيشمارى دارد. اين مراجعات به تمام حوزه‏هاى ادارى و اجتماعى و فردى و مسائل خانوادگى و سازمان‏ها و نهادها و ادارات مختلف مربوط مى‏شود كه نماينده اين مراجعات را بدون پاسخ نمى‏گذارد و براى پيگيرى هر يك اقدام مناسب لازم است. در دفتر نمايندگى انواع خواسته‏ها و توقعات از موكلين و مراجعين مطرح و عرضه مى‏شود كه هزينه مادى و معنوى و وقت گذارى بسيارى را طلب مى‏كند. نماينده دلسوز آن است كه حداكثر وقت خود را جهت حل مشكلات مردم و پاسخ به درخواست‏ها اختصاص دهد. از عملكرد كليه دستگاه‏هاى شهر يا استان آگاه باشد در هر مورد موضع مناسب بگيرد از مسائل فرهنگى و اجتماعى و ادارى و استخدامى گرفته تا دستگاه‏هاى قضايى و اجرايى و انتظامى و غيره. اينست كه انبوه مشكلات و مسؤوليت‏ها پيش روى نماينده قرار دارد كه اگر در انجام آنها بكوشد تأثيرات سرنوشت سازى بر جامعه خواهد داشت. مردم راضى و خداوند بزرگ كه اين مسؤوليت را به نماينده داده راضى خواهند شد. و مردم گواهى مى‏دهند كه نمايندگان اصولگرا در اين عرصه خدمتگزارى به مردم فرو گذار نكرده‏اند.
مجلس هفتم از ديدگاه رهبرى نظام‏
مقام معظم رهبرى كه نگاه و قضاوتشان از براى همه حجت و سند است بارها از مجلس هفتم تقدير فرموده و عملكرد نمايندگان اين دوره را ستوده‏اند. معظم له مجلس هفتم را به درختى تشبيه كردند كه در سنگلاخ روئيد و استوار و ماندگار خواهد بود، و نيز فرمودند: «اين مجلس در موضع رفيع قانونگذارى ايستاد و در همه فراز و نشيب‏ها موضع ضد استكبارى را علناً با صراحت و وضوح و منطق بيان كرد. از امتيازات اين مجلس اين بود كه منشأ تشنجات سياسى و بگو مگوهاى اختلاف افكن در بيرون نشد: و نيز خطاب به نمايندگان فرمودند: موضع قاطع شما در قضيه هسته‏اى هم يكى از نقاط برجسته است. خيلى خوب عمل كرديد، كار درست همين بود كه دولت را الزام كنيد به ايستادگى، دولت هم علاقمند به اين كار و پيشرو در اين كار است. هماهنگى مجلس و دولت هم از بركات اين دوره است، دشمنانى هم داشته و دارد كسانى هستند كه با هماهنگى دولت و مجلس مخالفند. مجلس نشان داد كه به طبقات ضعيف در جامعه اهتمام مى‏ورزد، به سياست‏هاى اصل 44 پاسخ خوبى داد… خسته نباشيد! انشاء اللّه، خداوند كمكتان كند تا بتوانيد همين صراط مستقيم را با پرهيز از مزلّات ادامه بدهيد». اينها بخشى از اظهارات مقام معظم رهبرى درباره مجلس هفتم است.
به طور خلاصه مصوبات و اقدامات و موضعگيرى‏هاى مجلس هفتم در همه زمينه‏هاى: فرهنگى، سياسى، اقتصادى و عمرانى ستودنى است هرچند اجرايى شدن همه مصوبات و تصميمات شرائط اجرايى و ساز و كار عملى خود را مى‏طلبد كه هماهنگى مجلس و دولت و همدلى همه دستگاه‏ها مى‏تواند اين مصوبات قانونى را عملى ساخته و ميوه شيرين آن را ملت لمس كند.
مجلس هشتم و اولويت‏هاى آن‏
انتخابات آينده نيز از لحاظ اهميت فوق العاده است، همانگونه كه اشاره كرديم دشمنان اين ملت از خارج و برخى جريانهاى معلوم الحال از داخل به آينده انتخابات و مجلس هشتم چشم دوخته كه اگر مسير آن را منحرف كنند و يا مردم را از حضور در اين وظيفه مهم‏دلسرد نمايند جاده را براى نفوذ خود و اجراى سياستهاى شيطانى و متزلزل كردن اركان حاكميت و دولت اينده هموار ساخته‏اند كه بطور قطع آگاهى و هوشيارى و تعهدشناسى ملت بزرگ ما همچون هميشه چنان مجالى را به دشمنان سوگند خورده خود نخواهد داد. وقتى مردم ايمان به جريان اصولگرا دارند و نظام را دلسوز و خدمتگزار ميهن و ملت و دين مى‏دانند به وسوسه‏هاى خناسان گوش نخواهند داد. مردم از مشكلات زمان و فشارهاى دشمنان و تحريم‏ها و كارشكنى‏هاى سازمان داده شده خبر دارند و بخشى از مشكلات را به اين عوامل ارتباط مى‏دهند و البته اين بدان معنى نيست كه مسؤولان تمام توان و تلاش خود را براى حل مشكلات بكار نگيرند. مهم اينست كه مسؤولان نظام به مشكلات و فشارهاى اجتماعى و معيشتى بى‏توجه نبوده و راه كار خروج از اين مشكلات را بررسى كنند و به اقتضاى زمان و شرائط موجود چتر حمايتى خود را بر مردم بگسترانند. كه قطعاً چنين است و به يارى خداوند سياستهاى نظام دولت و مجلس و همه دست‏اندركاران به نتيجه مطلوب خواهد رسيد و حضور مردم در انتخابات پاسخى دندان شكن به دشمنان قسم خورده خواهد بود.
و اما اولويت‏هاى مجلس هشتم‏
– پيگيرى سند چشم انداز بيست ساله و طرح و تصويب لايحه‏هاى علمى و عملى در رابطه با تحقق اهداف اين سند اعلام شده از سوى مقام معظم رهبرى.
– پيگيرى مصوبات اصل 44 و قانون ساماندهى مسكن كه راه برون رفت از بحران كنونى مسكن است.
– پافشارى بر اصل صرف‏جويى در هزينه‏ها و صرف بودجه‏ها در راستاى سياستهاى اعلام شده مجلس هفتم و دولت نهم و برنامه پنج ساله اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى.
– پيگيرى مصوبات كليدى مجلس هفتم در خدمت رسانى به قشرهاى ضعيف و كم‏درآمد، كارگران، كارمندان، فرهنگيان، بازنشسته گان، كشاورزان، روستائيان و عشائرو…
– تلاش در جهت عملى شدن نظام هماهنگ پرداخت كه از آغاز مجلس هفتم تا پايان همواره مورد توجه نماينگان بوده و مصوبه آن به دولت جهت اجرا داده شده است و گام‏هاى اوليه آن برداشته شده است.
– اصلاح و تصويب قانون كار با هدف امنيت شغلى كارگران شركت‏ها و احقاق حقوق آنها.
– مبارزه با تورم و گرانى‏ها كه معضل بزرگ جامعه است.
– مبارزه با ناهنجاريهاى اجتماعى و اخلاقى و تهاجم فرهنگى هدايت شده از سوى دشمنان و استبكار جهانى.
– پافشارى بر اصول و ارزشهاى اسلامى و استكبار ستيزى و هوشيارى در برابر توطئه‏ها
– پيگيرى طرح اشتغال و مبارزه با بيكارى و حل مشكلات جوانان و فارغ التحصيلان با همكارى دولت.
– تقويت بخش سلامت و خدمات درمانى به همه اقشار بويژه محرومان و بيمه همگانى.
– پاسدارى از اقتدار نظام اسلامى در عرصه‏هاى علمى سياسى، اقتصادى و استقلال و رشد و شكوفايى و اهداف ديگر ازاين قبيل…
بديهى است اين خواسته‏ها تنها با مصوبات مجلس و قانونگذارى تأمين شدنى نيست، بلكه همكارى و همبستگى و مشاركت همه جانبه كليه دستگاه‏هاى اجرايى و تعامل مجلس و دولت و همكارى نهادهاى ذى ربط را طلب مى‏كند كه امدادهاى خداوندى يار و مددكار خواهد بود و توشه اين راه ايمان و اخلاص و علم و عمل و جهاد و استمداد از توجهات حضرت بقية اللّه اعظم(عج) خواهد بود. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم»

/

پیمودن روش انبیاء از راه تهذیب نفس

 

آیت الله جوادی آملی

در بحث گذشته، دومین قسمت از اشکال هشتم مطرح و پاسخ داده
شد. اکنون بحث از آخرین قسمت از اشکال هشتم است.

قسمت سوم از اشکال هشتم

اشکال کنندگان می‌گویند: چه نیازی داریم که راه منطق و
فلسفه را حل کنیم؟ اگر خواستیم مسائل جهان برای ما حل شود، بهتر آن است که از کتاب
و سنت مدد بگیریم و از راه تهذیب نفس به کمال برسیم!

این راه، راهی نیست که اشکال بر حکمت و فلسفه باشد، این
راهی است که عده ای از فلاسفه حتی در قرنهای گذشته نیز آن را طی کرده اند و آن این
است که آنچه انبیا آورده اند، عده ای سعی بر این داشتند که روش انبیاء را از راه
تهذیب جان پیاده کنند، و آن دومین مقام بحث است. زیرا قبل از تهذیب نفس این سؤال
پیش می‌آید: شما که می‌خواهی تهذیب نفس کنی، آیا میل نداری آنچه را فهمیده ای برای
دیگران بازگو کنی و سخنان خودت را با دلیل و برهان به مقام ثبوت برسانی؟ اگر چنین
قصدی داری، این همان راه منطق است، ولی اگر می‌خواهی برای همیشه ساکت باشی مثل
اینکه عده ای ساکت بودند، آن هم راه فلسفه افلاطونی است.

درست نیست که انسان بگوید: فلسفه بد است! باید از راه تهذیب
نفس وارد شویم. معنای این سخن این است که من قسمتی از فلسفه را قبول دارم ولی
قسمتی را نمی‌پذیرم. مانند اینکه کسی بگوید: اصول و مبادی اصولی بد است، من آن
رشته را قبول دارم که در برابر اصولیّت قرار دارد که همان رشته اخباری است. این
شخص در مقدّمات، یکی از دو راه را پذیرفته است گرچه با فقه- که مشترک بین هر دو
گروه است- مخالفت نکرده ولی با روش اخباری می‌خواهد به فقه برسد نه با روش اصولی.

راه تهذیب نفس

در هر حال، آن راهی را که این اشکال کنندگان می‌پذیرند،
منحصر به آنها نیست بلکه این راه را سقراط- قبل از اسلام- و شیخ اشراق و همفکران
او- پس از اسلام- نیز رفته اند و در این زمینه کتابها نوشته اند. اینجا است که به
این آقایان می‌گوئیم: اگر خواستید تهذیب نفس کنید؛ و پس از مدتها ریاضت، یک ره
آوردی داشتید، اگر ره آورد خود را خواستید روی قلم بیاورید، باید نوشته شما به
روال منطق باشد و باید یک میزان عقلی داشته باشید که آیا آنچه را یافته اید حق است
یا نه؟ و این مطلب بر همه افراد بشر منطبق است مگر اینکه خود آن شخص میزان باشد که
تنها موردش معصومین اند زیرا معصوم خودش صراط است و نسبت به او، باطل و شکّی راه
ندارد؛ زیرا او میزان و حق است و در منطقه‌ای که جز حق وجود ندارد، شک نیز وجود
نخواهد داشت.

به عنوان نمونه: اگر کتابخانه ای داشته باشیم که در تمام
قفسه های آن، چیزی جز کتاب تفسیر وجود نداشته باشد، در هیچ کتابی شک نمی‌کنیم که
این تفسیر است یا حدیث زیرا یقین داریم که تفسیر است چون در این کتابخانه جز
تفسیر، کتاب دیگری نداریم ولی اگر در کتابخانه هم تفسیر باشد و هم حدیث، در هر
کتابی دو احتمال وارد است. بنابراین در اینجا فرد مشکوک راه دارد.

پس در منطقه ای که جز حق چیز دیگری نباشد، قهرا ً وسوسه و
باطل و شیطنت راهی نخواهد داشت، آنجا همان مقام شامخ عصمت است و بس. ولی آنهائی که
به آن درجه نرسیده اند، امّا در اثر تهذیب نفس به مقامی نسبتا ً عالی رسیده اند،
بدون شک تنها نمی‌خواهند خود را قانع کنند بلکه در پی رساندن حق به دیگران نیز می‌باشند،
اینجا است که چاره ای جز داشتن یک ابزار و میزان برای فهماندن دیگران ندارند.

بنابراین، راهی را که گفته اند: باید روش کتاب و سنت را
بگیریم، معنایش این است که: اگر انسان از هوی و هوس دور بماند، از رذایل اخلاقی
خود را پاک کند و به فضائل روحی برسد؛ بسیاری از مسائل برای او حل می‌شود. و این
در مقام دوم است که تزکیه نام دارد و به خواست خداوند در آینده مطرح خواهد شد. و
این راهی بود که عده ای از حکمای یونان، حکمای اسلام و حتی فلاسفه غرب آن را طی
کردند و آن را تأیید می‌کنند گرچه این معنی را هر گروهی به روش خاصّی توجیه و
تبیین می‌کند. مثلا ً پیروان افلاطون بر آن بودند که چون ارواح قبل از ابدان خلق
شده اند- با استفاده از بعضی شواهد- تمام علوم ضروری در نهاد انسان بر اساس فطرت
اولیه ذخیره شده و هنگامی که انسان به دنیا می‌آید، تمام تلاش و کوشش  او بر این است که آن نسیان و فراموشی برطرف شود
و آن علوم ذخیره شده شکوفا گردد. آن دانشهائی که بالفعل در فطرت و نهاد انسانها
بود با گردگیری این پرده های غفلت شکوفا می‌شود.

استدلال حکمای اسلام

در بین حکمای اسلام هم آنها که روش افلاطون را پذیرفته اند
گاهی به آیه «و اشهدهم علی انفسهم…» تمسّک کردند و به مضمون روایاتی که ثابت می‌کند،
ارواح قبل از ابدان به هزار یا هزارها سال خلقت شده است، استدلال نمودند و گفتند:
بسیاری از علوم که در سعادت بشر نقش دارد، در جانها بالفطره نهفته است و این
تعلّقات و سرگرمیهای انسان به امور بدنی، او را غافل کرده است که باید با تزکیه و
تهذیب این غفلت و فراموشی زدوده شود تا آن علوم درونی ظهور کند.

عدّه ای دیگر برآنند که آنچنان نیست که تمام دانشها در نهاد
انسان باشد و در اثر تزکیه ظهور پیدا کند، بلکه تزکیه برای این است که انسان این
صفحۀ جان را مانند آینه شفاف نگهدارد، که در آن صورت، اسرار عالم در صفحۀ جان می‌تابد،
آنگاه انسان، جهان بین کامل خواهد شد. این روش را در فلسفه اشراق، در اشعار مولوی
و در نوشته های مرحوم فیض در «المحجّه البیضاء» می‌بینیم.

مثلا ً داستانی که این مطلب را تأیید می‌کند و هم در مثنوی
مولانا آمده و هم در محجه البیضاء موجود هست از این قرار می‌باشد.

تابش اسرار عالم در جان

یک نفر خواست کاخش را نقاشی کند. دو گروه را به کار دعوت
کرد و برای اینکه آزمایش کند که کدام یک هنرش بیشتر است، دو دیوار از یک اطاق را
که روبروی هم قرار داشتند به این دو گروه داد و از هر گروه خواست نقاشی کند تا
روشن شود هنر کدام گروه بهتر است، آنگاه تمام کاخ را در اختیار آنها بگذارد.

گروه اول رنگهای مختلف و ابزار گوناگون برای نقاشی طلب
کردند و بیشترین تلاش را کردند تا چهرۀ دیوار را کاملا ً نقاشی کنند. گروه دوم
چیزی درخواست نکردند، و کسی هم از اسرار کار آنها آگاه نبود ولی آنها هم مشغول
تلاش و کوشش بودند. در روز مقرّر که بنا بود نقاشی هر دو گروه بررسی شود دیدند:
گروه اول نقشهای بسیار جالبی در چهره دیوار منقش کرده و نقشهای زیبائی در آنجا
احداث کرده اند ولی گروه دوم، تمام تلاششان در این مدت بر این بوده که چهرۀ دیوار
را مانند آیه شفاف کنند. وقتی پرده کنار رفت، تمام رنجها و زحمتهای گروه اول در
چهرۀ این دیوار منعکس شد.

منظور مرحوم فیض و دیگران از نقل این داستان، این است که
اگر کسی بکوشد جان را چون آئینه کند، اسرار عالم در جان او می‌تابد. تهذیب و تزکیه
برای این است که انسان هم از رذایل اخلاقی تخلیه شود و هم زمینه تجلیه را فراهم
کند تا محلّی شود به اسرار جهان.

این راه را نه تنها شیخ الاشراق رفته که محقق طوسی، خواجه
نصیرالدین نیز مقداری از کارهایش را با این راه انجام داده است، پس این راه در
برابر فلسفه نیست ولی آنچه مطرح است این است که اگر کسی این راه را طی کرد،
بالاخره روزی باید به حرف بیاید و چیزی را بنویسد، اگر خواست چیزی را بنویسد باید
توان آن را داشته باشد که علم حضوری را حصولی کند و آن یافته های حضوری را با علم
حصولی ثابت نماید وگرنه بسیاری هستند که علم حضوری دارند ولی در مرحله ترجمه و تبدیل
آن به علم حصولی، کمیتشان لنگ آمده و از عهده آن برنمی‌آیند.

تهذیب نفس از راه شرع

ممکن است اشکال کنندگان بگویند: باید تهذیب و تزکیه نفس از
طریق شرع باشد. در پاسخ می‌گوئیم: اتفاقا ً این تعهّد را قبل از شما، عرفای اسلامی
کرده اند و کتابهای آنها پر است از این اشتراط.

برای نمونه، سید حیدر آملی «ره» یکی از مهمترین عرفای چند
قرن قبل است، می‌گوید: راهی جز راه شرع نیست و اگر احیانا ً از شریعت تعبیر به
«قشر» می‌کند، به این معنی نیست که شریعت قشر است و طریقت لب، بلکه می‌خواهد
بگوید: این حافظ او است. میوه را پوست او حفظ می‌کند. حضور قلب نماز را حفظ می‌کند
پس اگر نماز نباشد حضور قلب نیست، «اقم الصّلوه لذکری» نیست. اگر کسی حضور قلب
نداشت، تمام فقها در رساله های علمیه می‌نویسند که نماز او صحیح است ولی آن پذیرشی
که در حضور قلب است در اینجا نیست. به تعبیر دیگر: صحیح، شریعت است و قبول، طریقت
است. بنابراین نماز فاسق هم صحیح است ولی کسی نمی‌گوید آن نماز مقبول است! «انما
یتقبّل الله من المتقین»- خداوند تنها از تقوی پیشگان می‌پذیرد.

پس این شرطی که شما اشکال کنندگان می‌کنید چیز جدیدی نیست
بلکه قبل از شما، عرفای اسلامی نیز همین شرط را کرده اند. مرحوم سید حیدر آملی در
کتاب «جامع الاسرار» می‌گوید: ذره ای نمی‌شود از آنچه وحی آورده است، تخطّی کرد
ولی آنچه وحی آورده است همین ظاهر است یا باطن نیز دارد؟! به عنوان نمونه این نکته
را به عرضتان می‌رسانم:

معنای ابوالقاسم

مرحوم صدوق حدیثی را در کتاب «معانی الاخبار» نقل کرده است
می‌گوید:

یکی از شاگردان امام رضا علیه السلام است که می‌گوید: از
امام علیه السلام پرسیدم: چرا رسول الله «ص» را «ابوالقاسم» می‌گویند.

فرمود: برای اینکه خداوند به او فرزندی داد به نام قاسم و
حضرت، پدر قاسم بود، از این جهت ایشان را ابوالقاسم می‌گویند:

عرض کردم: آیا من قابلیت دارم که بیش از این توضیح بدهید؟

آری! مگر نه آن است که رسول الله «ص» علی بن ابیطالب »ع» را
تربیت کرد و در دامن مبارک خود پروراند؟

عرض کردم: آری.

مگر نه آن است که علی «ع» «قسیم الجنه و النار» است؟ عرض
کردم: آری.

علی بن ابیطالب تربیت شده رسول الله بود (اصل اول) و چون
علی بن ابیطالب قسیم الجنه و النار است (اصل دوم) و چون معلم به منزله پدر است
نسبت به شاگرد (اصل سوم) پس رسول الله ابوالقاسم است. [1]

بسیاری از لطایف روایات ما اینچنین است که عرفا بدنبال این
سلسله از مسائل هستند. این حدیث شریف را اولین بار از محضر درس استاد، مرحوم شیخ
محمد تقی آملی رضوان الله علیه یاد گرفتیم، ایشان می‌فرمودند: ای کاش این راوی ظرف
علمش پر نمی‌شد و باز از حضرت در خواست توضیح بیشتر می‌کرد تا اینکه می‌فهمیدیم
حضرت چه می‌گویند.

مرحوم صدوق نقل می‌کند که زراره از امام ششم پرسید: آیا
خداوند در روز قیامت دیده می‌شود؟ حضرت در پاسخ فرمود: مگر امروز خدا را نمی‌بینی؟

عرض کرد: من این روایت را از شما نقل کنم؟

فرمود نه! شما اگر این حدیث را از من نقل کردی، مردم خیال
می‌کنند که می‌شود با همین چشم خدا را دید. «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار».

حضرت به ابوبصیر که نابینا است نیز می‌گوید: شما هم اکنون
می‌توانید خدا را ببینید. این همان روایتی است که بوسیله قلب و با حقیقت ایمان
تحقق می‌پذیرد نه با چشم ظاهری.

بنابراین، راه دو تا نیست که یکی راه شریعت باشد و دیگری
راه طریقت، بلکه راه یک راه است و همان راه علی و اولاد علی است ولی برخی از عرفا
و بزرگان ما مخصوصا ً مرحوم سید حیدر آملی این راه را از طریق تهذیب نفس می‌پیمایند.

ادامه دارد

 



[1]
معانی الاخبار ص 52.

/

ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث

ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث
ذبيح الله اسماعيلى
در اين مقال ابتدا نمونه هايى از آيات قرآن را در خصوصِ ضرورت نبوت مورد بحث قرار مى‏دهيم و سپس رواياتى چند را بررسى خواهيم كرد.
قرآن از جنبه‏هاى گوناگون به فلسفه بعثت و نبوت پرداخته است: گاهى انگيزه بعثت را تعليم و تربيت بشر مى‏داند1 در بعضى آيات اتمام حجت بر بندگان (در اعمال خير و خلاف آنان) به عنوان دليل نبوت ذكر گرديده است‏2 چنان چه در برخى ديگر از آيات اجراى عدالت و قسط،3 نجات از ظلمت‏ها و جهالت‏ها4، تثبيت و تكميل توحيد5، تذكر و يادآورى‏6 و امثال آن‏7 به عنوان غرضهاىِ نبوت اشاره شده است.
نكته مهم در باب ضرورت نبوت از نظر قرآن اين است كه قرآن بر نياز بشر تكيه مى‏كند؛ مثلاً عدالت و تزكيه و تعليم را يكى از محورهاى اساسى بعثت پيامبران معرفى مى‏كند. اين خود نشان آن است كه عدالت و يا تعليم وتربيت نياز محورى انسان است و گرنه دليلى بر تاكيد قرآن نبود، زيرا در صورتى كه بشر به عدالت نيازى نداشته باشد و يا اين احتياج بدون رهبرى انبيا (از راه عقل و دانش بشرى مثلاً) برآورده شود، اصرار قرآن لغو و بيهوده مى‏نمود.
تحليل بحث اين است كه انسان همان طورى كه براى بقاى خود نيازمند تغذيه و آب و هوا است و بدون آن حيات ندارد، عدالت و يا تعليم وتربيت هم يك ركن اصلى زندگى بشر به شمار مى‏رود كه بى‏آن هرگز براى افراد بشر زندگى مطلوب به دست نمى‏آيد؛ به عبارت بهتر، انسان همه تلاش خود را بر اين اساس پايه گذارى مى‏كند تا به زعم خويش به زندگى سعادت بخش دنيوى يا اخروى برسد. گرچه ممكن است در اين مسير مصاديق كاذبى را به عنوان سلامت و سعادت زندگى بپندارد؛ مثل اين كه تصور مى‏كند پول پرستى و ثروت خواهى و مانند آن يك كمال واقعى يا پايدار است. اما در هر حال به دنبال زيست بهتر و كمال برتر است و به يقين هر نوع زندگى را نمى‏خواهد. قرآن هم بر اين اساس از زندگى مطلوب به حيات طيبه تعبير فرموده است.8 و بدون شكّ از نشانه‏هاى حيات طيّبه عدالت و يا تعليم و تربيت به شمار مى‏آيد، چرا كه آن گاه حيات طيّبه به وجود مى‏آيد كه عدالت و تعليم و تربيت صحيح در جامعه پديدار گردد. نقش پيامبران الهى از اين جا روشن مى‏شود كه از هدفهاى اساسى آنان تحقق قسط و عدالت به دست خود مردم در جامعه است 9 پرسشى كه در اين جا مطرح است اين كه چگونه عدالت يكى از نيازهاى اساسى آدميان است؟ پاسخ به اين سؤال با چند مقدمه روشن مى‏شود:
1- اين است كه بشر به حكم تركيب وجودى داراى اميال و غرايز گوناگون است.
2- از طرف ديگر تمام اين اميال و غرايز به تنهايى قابل بهره‏ورى نيست يعنى احتياج به همكارى همگانى افراد دارد.
3- عموم افراد انسانى همواره – به دليل حس خودخواهى – درصدد بهره بردارى بيشتر و برتر از جوانب مختلف و منافع گوناگون است و چه بسا اين حبّ ذات سبب نفوذ به حريم حقوق ديگران شود و آن هنگام است كه هرج ومرج در جامعه رخ مى‏دهد و راه امنيت و آسايش كه اصلى‏ترين وسيله تأمين حيات است در معرض فنا قرار مى‏گيرد. آن چيزى كه مى‏تواند عهده دار برخوردارى همگانى براساس معيارهاى درست زندگى گردد و از بروز نابرابرى جلوگيرى نمايد، «عدالت» است ؛ نيازِ انسان به «عدالت» از همين جا روشن مى‏شود، زيرا تجربه طولانى زندگى بشر نشان داده است كه هر گاه «عدالت» معيار زندگى و پيشرفت عمومى و تكامل فردى، بود زمينه رشد و تعالى افراد بشر فراهم آمد و «حيات طيّبه» پى‏ريزى شد و آن هنگام كه عدالت از صحنه زندگى انسان كنار رفت چهره قتل و غارت و فقر و فاقت رخ نموده است.10
تا اين جا روشن شد كه «عدالت» نياز ضرورى بشر است.
سؤال ديگرى كه به نظر مى‏رسد اين است كه : آيا انسان مى‏تواند خود به تنهايى و بدون رهبرى پيامبران «عدالت» را در جامعه بشرى برپا دارد؟ پاسخ اين است كه تحقق «عدالت» در همه شئون زندگى منوط به چند چيز است كه نخست بايد عدالت از ظلم به درستى بازشناسى شود؛ به عبارت ديگر، مصاديق مختلف هر يك مشخص گردد.11 مرحله دوم: قانون عدل بتواند جامع حقوق همه افراد در تمام زمينه‏ها باشد. شرط ديگر آن اين است كه داراى مجرى عادل و دادگرى سالم باشد كه هرگز به سمت و سوى تمايلات نفسانى و خواسته‏هاى شخصى گرايش نداشته باشد.12 وقتى اين شرايط را در نظر مى‏گيريم تنها در سايه مكتب انبيا و رهبرى آنان است – كه به دليل برخوردارى از وحى الهى و به دور بودن از لغزش‏هاى علمى و عملى – مى‏توان به عدالتى جامع دست يافت.
تعليم وتربيت
انسان از بعد تعليم و تربيت – هم كه يك نياز اصلى و محور تكامل است – محتاج برنامه و نيازمند به هدايت الهى است، زيرا دانش محدود و عقل ناچيز او نمى‏تواند جامع همه راه‏هاى پيشرفت باشد؛ به ويژه كه دست خوش لغزش و خطا هم مى‏گردد، چرا كه هم فكر و دانش شخصى و هم جمعى انسان در حال دگرگونى و اختلاف است .13 بشر براى رسيدن به كمال ،نخست بايد داراى برنامه‏اى روشن باشد كه بر معيارهاى جامع علمى و معرفتى استوار است كه هيچ نقطه ابهامى ندارد. به طور قطع تنها علومى كه از ناحيه پيامبران در اختيار آدميان گذاشته شده است داراى چنين خصوصيت است كه هم رشد فردى و هم تعالى اجتماعى را بى‏كم وكاست ارزانى مى‏نمايد. چنان كه از بعد تربيت روحى و معنوى هم – كه در واقع زيربناى زندگى است – نياز به الگويى مناسب و نمونه‏اى عينى و عملى دارد، زيرا تهذيب نفس و اخلاق بدون داشتن نمونه كامل عينى به دست نمى‏آيد. اين الگوى مناسب جز فرستادگان الهى نيستند، زيرا تربيت بر خلاف علم پيش از آن كه جنبه صورى و ذهنى داشته باشد خاصيت عينى و درونى دارد14و تا نفوذ در اعماق وجود انسان پيدا نكند هرگز نمى‏تواند ابعاد رفتار آدمى را دگرگون ساخته و به شكل صحيح درآورد. و به همين جهت است كه سيره عملى پيامبران به ويژه پيغمبر اسلام بيشترين تأثير و نفوذ تربيتى را بر پيروان خود برجاى گذاشته است. در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص) آمده است كه ايشان به قدرى بر قلوب يارانش تسلط معنوى داشته‏اند كه آبِ دست او را براى تبرّك و شفا مى‏برده‏اند 15 روان شناسان تربيتى امروز هم عقيده دارند كه داشتن الگوى رفتارى مناسب از عوامل مهم رشد و تكامل شخصيت اخلاقى و تربيتى به شمار مى‏آيد.16 تاريخ به غير از مكتب و زندگى پيامبران، برنامه‏اى را سراغ ندارد كه بتواند تا اين اندازه در حيات معنوى و اخلاقى بشر تأثير گذاشته باشد. اين تأثير فوق العاده ايشان به دليل ارتباط با عالم الوهيت و برخوردارى از فضايل و كمالات غيبى است كه توانست هم چنان نقش و نفوذ خود را – على رغم گذشت قرن‏هاى زياد – در عرصه زندگى آدميان تا به امروز حفظ نمايد.17 و برهمين اساس است كه قرآن سرلوحه برنامه‏هاى انبيا را تربيت و تعليم بشرى و شكوفايى كمالات نفسانى مى‏داند و مى‏فرمايد: سرّ رسالت پيغمبران، بشارت و انذار است كه در سايه آن ايمان و عمل صالح (همان صفات برجسته انسانى) بروز مى‏كند و ناامنى و نگرانى كه عامل اصلى سقوط هر جامعه است رخت مى‏بندد.18 در آيه ديگر سرمشق گرفتن از پيامبر را در راه حفظ تعالى و نيل به سعادت ابدى يادآورى مى‏فرمايد19 چنان كه در مقامى ديگر از تزكيه و تعليم به عنوان منّت خداوند متعال بر بندگان خود اشارت كرده است. 20
نبوت از نظر روايات دينى
از آن جا كه روايات اسلامى هم سوى قرآن و در راستاى تفسير آن است نظير قرآن به فلسفه رسالت انبيا پرداخته است كه به ذكر نمونه هايى از آن مبادرت مى‏شود:
از امام صادق – عليه السلام – روايت است كه ايشان در پاسخ به سؤال يكى از زنادقه (منكران دين) پيرامون بعثت فرمود: از آن جا كه خداوند عالم خالق هستى و برتر موجودات است و از سوى ديگر رابطه بندگان با خدا… بدون واسطه – ممكن نيست، بايد سفيرانى در ميان مردم باشند تا اوامر و نواهى الهى را به ايشان برسانند و انسان‏ها را به مصالح و مفاسد امورشان آگاهى بخشند و عوامل تباهى و فنا را بشناسانند؛ اينان همان پيامبران هستند كه با برخوردارى از علم و حكمت و اخلاق و تربيت الهى، برگزيده شده‏اند… 21 در روايت ديگرى، على (ع) تأييد و تقويت عقل و احياى فطرت و جلوگيرى از غفلت و يادآورى نعمت خداوند را به عنوان عوامل بعثت انبيا اشارت فرمود22. چنان كه در كلامى ديگر رهايى انسان‏ها از بت پرستى و يا بندگى شيطان و گرايش به سوى طاعت الهى را سبب رسالت پيغمبران ذكر نموده است.23 در توحيد صدوق، به نقل از رسول گرامى اسلام، آمده است كه پيامبران براى اين برگزيده شده‏اند تا بشر علاوه بر راهنمايى به سوى توحيد و دورماندن از انحراف به غير او؛ در برابر اعمالى كه انجام مى‏دهد مسئول است و عذرى بر انجام خلاف و خطا يا ترك خير و خوبى نداشته باشد.24 و هم از آن بزرگوار روايت است كه فرمود: براى تكميل مكارم اخلاقى و فضايل انسانى برگزيده شده‏ام.25
نتيجه بحث
نكات برجسته‏اى كه در اين جمع بندى استفاده مى‏شود اين است كه گرچه هم در قرآن و هم در احاديث دينى به جنبه‏هاى گوناگون علل بعثت انبيا اشارت رفته است ؛ مهم‏ترين اصول تعاليم پيامبران از نظر قرآن و حديث چند چيز است :
الف) احياى فطرت توحيدى انسان و گرايش او به سوى خداوند تعالى كه محور اصلى كمال ابدى بشر است ؛ همان چيزى كه هدف اصلى آفرينش انسان هاست.26
ب) تعالى روحى و معنوى يا تربيت نفسانى، بر اساس ايمان و عمل صالح كه از اركان مهم پيشرفت افراد بشر است.27
ج) برپايى عدل و قسط در ميان مردم و آزادى بشر از قيود بندگى بت و شيطان به سوى پرستش خداوند هستى كه در تكامل جامعه انسانى سهم به سزا دارد.28
پى‏نوشت‏ها:
1 ) «هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة…» جمعه /2 – آل عمران /164.
2 ) «رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزاً حكيماً» نساء/165.
3 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/25 .
4 ) «الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور…»ابراهيم /1.
5 ) «و لقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت…» نحل /36 ونظير آن در سوره انبيا / 25.
6 ) «و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر» قمر/17و22و25و32و40 «فذكر انما انت مذكر» غاشيه / 21.
7 ) الذين يتبعون الرسول الامى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل…و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 157.
8 ) «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبه و لنجزينّهم، اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» نحل / 97.
9 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25.
10 ) بارها در خبرهاى رسانه‏هاى جهانى آمده است كه قريب دو ميليارد از جمعيّت جهان زير خط فقر زندگى مى‏كنند و در بعضى جوامع در هر دقيقه يك تجاوز، قتل و جنايت رخ مى‏دهد.
11 ) گفتنى است كه «عقل» در اين زمينه فقط اظهار نظر كلى مى‏كند واز بيان مصاديق گوناگون عاجز است.
12 ) قوانين بشرى، به دليل آن كه محصول فكر محدود و دانش ناچيز انسان است نمى‏تواند راه روشنى ارائه دهد.از اين رو يا بر اساس منافع اكثريت شكل مى‏گيرد نه همه افراد و يا جامع تمام ابعاد زندگى نيست و به همين دليل همواره در حالِ دگرگونى و تحول است.
13 ) اختلاف در برنامه ريزى‏ها و تغيير قوانين به خصوص قوانين حقوقى نشان مى‏دهد كه دانش بشر كافى نيست، از اين رو مى‏بينيم علوم بشرى على رغم اين همه پيشرفتى كه دارد هنوز نتوانسته است معيار روشنى همگانى را براى زندگى ارائه كند.
14 ) و به همين دليل است كه قرآن خطاب به پيامبر اكرم مى‏فرمايد: «و انّك لعلى خلق عظيم» قلم / 4.
15 ) منتهى الآمال، بخش وقايع سال ششم هجرى ،ص 75، چاپ اسلاميه، تاريخ چاپ 38 شمسى.
16 ) رجوع شود به كتب روانشناسى از جمله كتاب روانشناسى تربيتى ص 187، تأليف دكتر على شريعتمدارى.
17 ) لازم به ياد آورى است كه آن چه تا امروز بشر از زندگى اخلاقى و تربيتى دارد و هر جا كه سخن از حقوق انسانى و ارزش‏هاى اخلاقى مطرح است ريشه در تعاليم پيامبران دارد(ر. ك و استاد مطهرى، حكمتها و اندرزها، ص 12)
18 ) «و ما نرسل المرسلين الا مبشّرين و منذرين فمن آمن واصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48.
19 ) «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر و ذكرالله كثيراً» احزاب / 21.
20 ) «لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين» آل عمران / 164.
21 ) اصول كافى ج / 1 باب الاضطرار الى الحجة حديث / 1 و علل الشرايع ص‏120چاپ بيروت.
22 ) «… فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكر و هم منسىّ نعمته…» نهج البلاغه خطبه 1.
23 ) «فبعث الله محمداً(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادةالاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته…» نهج البلاغه خطبه/147.
24 ) «… و بعث اليهم الرسل لتكون له الحجةالبالغة على خلقه… وابتعث فيهم النبيين مبشّرين و منذرين ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة و ليعقل العباد عن ربّهم ماجهلوه فيعرفوه بربوبيّته بعد ما انكروا و يوحدوه بعد ماعضدوا (او عندوا)، توحيد صدوق، باب التوحيد، حديث 4 / 45، چاپ جامعه مدرسين و نظير آن در نهج البلاغه خطبه 144و 147.
25 ) «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» كنزالعمال ج 11 / 31969ص 420؛ الميزان، ج 6، ص 308 (متن عربى) به نقل از تهذيب شيخ طوسى.
26 ) «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» ذاريات / 56 ونظير آن در سوره نحل / 36، انبيا/ 25.
27 ) «و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48 «قد افلح من زكيّها» شمس/9.
28 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25، «الذين يتبعون الرسول الامّى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 57 «و لقد بعثنا فى كلّ امّة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبواالطاغوت…» نحل / 36.

/

در راه ریشه کن ساختن فقر

فاجعه بزرگ بشریت

قسمت سی و پنجم

آیت الله حسین نوری

امروزه تمام صاحب نظران و پژوهشگرانی که دربارۀ «فقر و
گرسنگی مردم جهان» و ریشه ها و علل و راه‌حلهای آن بحث و مطالعه می‌کنند، در مورد
یک مسأله مشخص و مهم اتفاق نظر دارند و آن اینکه بسیاری از مطالعاتی که تاکنون در
این رابطه انجام گرفته ناقص و اشتباه آمیز بوده است.

زیرا قضیۀ فقر و گرسنگی با اینکه به مجموعه ای از علل
بیولوژیکی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی مربوط می‌شود و باید از
مجموع این زوایا بعنوان یک مسألۀ مرتبط و بهم پیوسته مورد مطالعه و دقت قرار
بگیرد، متأسفانه قسمت اعظم مطالعات علمی که تاکنون صورت گرفته، همیشه به یکی از
این موضوعات محدود بوده و قضیّه را فقط از یک زاویه بررسی کرده و در نتیجه، همه
ناقص و اشتباه آمیز بوده است.

و روی همین جهت اینگونه مطالعات و بررسی ها با تمام هیاهوئی
که در جهان برپا کرده هنوز نتوانسته است کلید حل مشکل فقر و گرسنگی مردم دنیا را
بدست بدهد.

اصولا ً یکی از نواقص مهم تمدن غربی که تقریبا ً از قرن
نوزدهم آغاز گردیده و هر روز سرعت بیشتری پیدا کرده این است که مسائل گوناگون بهم
پیوسته ای که قضیّۀ واحد را ایجاد می‌کنند و مانند حلقات زنجیر بهم متصل و با هم
پیوستگی دارند از یکدیگر تفکیک می‌کنند و هر کدام را بطور جداگانه مورد مطالعه و
بررسی قرار می‌دهند و معلوم است که چنین مطالعه و بررسی، جز نتیجۀ ناقص و نارسا
نخواهد داشت.

همین نقص در مورد مسأله فقر و گرسنگی نیز بوجود آمده است
زیرا پژوهشگرانی که با معیارهای تمدن غربی به تحقیق دربارۀ آن می‌پردازند- چنانکه
گفتیم- فقر و گرسنگی را به عنوان یک مسألۀ مستقل و جدا از مسائل دیگر بررسی می‌کنند
در حالیکه فقر و گرسنگی جهانی به مسائل دیگری از جمله مسائل فرهنگی سیاسی،
اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و حتی تاریخی و جغرافیائی نیز مربوط است که بدون توجه به
آنها، در این زمینه نمی‌توان گام ارزنده ای برداشت و راه حلّ مطمئنّی بدست آورد.

با توجه باین نکات است که ما برای آنکه بحث جامع الأطرافی
در زمینه راههای ریشه کن ساختن «فقر» داشته باشیم لازم است ابتدا علل و عواملی را
که فقر را بوجود می‌آورند و باعث فقر گروههای کثیری از مردم جهان می‌شوند مورد بحث
قرار دهیم.

البته پیش از هر چیز باید باین نکته توجّه کنیم که در مورد
ریشه یابی علل فقر، بعضی از گروههای مغرض یا نادان یا وابسته به امپریالیسم و
استعمارگران، می‌کوشند تا با ارائۀ نظریات انحرافی و از واقعیات بدور نگه دارند،
اینها بدون آنکه به علل و عوامل واقعی فقر و گرسنگی بپردازند، مسائل دیگری را که
هیچ ربط منطقی با این موضوع ندارد مطرح می‌کنند ما در این مورد از آن میان، دو
نظریّه را که از بقیّه معروف تر هستند مورد بحثی کوتاه قرار می‌دهیم و بدانها پاسخ
می‌گوئیم از آن پس به بحث خود در مسیری که گفته شد می‌پردازیم:

یکی از این نظریات این است که اصل فقر در جهان یا لااقل فقر
مردم مناطقی از جهان مولود عوامل خلقت و طبیعت است.

نظریّۀ دیگر این است که علّت پیدایش فقر و گرسنگی در جهان
ازدیاد جمعیت دنیا است.

در پاسخ نظریّۀ اول بطور قاطع باید گفت که این نظریّه
ادّعائی بی‌معنا و دور از واقعیّت است و فقر هرگز مولود عوامل خلقت و طبیعت نبوده
و نیست، زیرا همۀ دلائل عقلی و علمی و منطقی حکم و اثبات می‌کند که خداوند فیاض،
جهان خلقت را طوری از لحاظ امکانات و مواهب و نعمت ها غنی و سرشار و مستعد آفریده
است که می‌تواند احتیاجات افراد بشر را- هر چند به چند برابر جمعیت فعلی برسند-
تأمین کند، این امکانات از یک طرف مربوط می‌شود به وسعت سطح کرۀ زمین و اینکه در
شکم زمین و دل خاک استعداد زیادی برای تولید هرچه بیشتر مواد غذائی و صنعتی و مواد
دیگر لازم زندگی وجود دارد و از سوی دیگر مربوط می‌شود به دانش و شناخت بشر که هر
روز کلید تازه ای در راه استفاده از منابع خداداد در دسترس وی قرار می‌گیرد و در
این رابطه از راههای جدیدتر و کاملتر بهتر می‌تواند از اراضی زراعی موجود بهره
برداری کند و چندین برابر آن، زمین هائی که هنوز مورد بهره برداری قرار نگرفته
مورد استفاده قرار دهد و همچنین استفاده از دریاها، معادن، جنگلها، انرژی خورشید و
دهها و صدها مورد دیگر که اسرار هر یک در موقع مقتضی در اختیار انسانها قرار می‌گیرد.

سماجت و لجاجت برخی از افراد برای اثبات اینکه «فقر و
گرسنگی» پدیده ای است مربوط به خلقت و طبیعت و اینکه عالم آفرینش ذاتا ً طوری است
که اقتضا می‌کند گروهی فقیر و جمعی غنی باشند، در واقع ثمرۀ فکرهای انحرافی
مغزهائی است که در یک نظام فرهنگی مخصوصی پرورش یافته اند، و متأسفانه هنوز هم نمی‌خواهند
یا نمی‌توانند قبول کنند که نظر آنها دقیقا ً برخلاف اطلاعات صحیح علمی است.

در این مورد کافی است برای نمونه برخی از معلوماتی را که از
آمار مربوطه بدست آمده است مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم تا معلوم شود که نظر آنها
تا چه حد ساختگی و دور از حقیقت است: زیرا دریاها و اقیانوسها 71 درصد تمام مساحت
کره زمین را اشغال کرده اند و 29 درصد بقیّه خاک است که در حدود 56 میلیون متر
مربع مساحت دارد و بموجب محاسبات کارشناسان در حال حاضر مقدار نسبتا ً کمی از این
مساحت کشت می‌شود آنهم با اصول و روشهائی که میزان بهره برداری از آن محدود و
ناچیز است و نیز از محاسبات چنین بر می‌آید که در سراسر کرۀ زمین 16 میلیارد «آکر»
[1]
زمین برای کشت و زرع و تهیه مواد غذائی انسان آمادۀ بهره برداری است که اگر آنرا
به نسبت جمعیت فعلی کرۀ زمین حساب کنیم برای هر نفر 8 «آکر» زمین وجود دارد، و به
موجب محاسبات کارشناسان برای تهیه مواد غذائی لازم و کافی برای زندگی هر فرد
انسانی، در حدود 2 «آکر» زمین لازم است. یعنی از مساحتی که اکنون طبیعت در اختیار
هر فرد قرار داده فقط یک چهارم آن کافی است تا تمام مردم جهان بتوانند از یک رژیم
غذائی کامل برخوردار شوند. حال آنکه مساحتی که در حال حاضر بدست بشر مورد کشت و
زرع قرار می‌گیرد. هنوز به 2 میلیارد آکر هم نرسیده است یعنی در حقیقت، بشر، فقط
از یک هشتم امکانات طبیعی زمین استفاده می‌کند. [2]

بنابراین اگر افراد بشر بتوانند تمام زمین های مستعد را زیر
کشت ببرند و این زراعت و بهره برداری را نیز با اصول علمی و فنی و ابزار صنعتی و
تکنیکهای کامل هم آهنگ سازند احتیاجات آنها بطور کامل تأمین خواهد شد.

در این محاسبات چنانکه ملاحظه می‌نمائید- امکانات و
استعدادهائی که در آب دریاها و اعماق معادن و انرژی خورشید وجود دارد بحساب نیامده
است وگرنه محصول این مواهب و امکانات خداداد فوق احتیاجات بشر خواهد بود.

این آمار و ارقام مربوط به تمام جهان اعم از فقیر و غنی
است. اما مهم تر از این، آنکه در کشورهائی که امروزه به عنوان مناطق فقیر شناخته
می‌شوند، آمار و ارقام از این هم جالب‌تر است و نشان می‌دهد که چه مقدار زیادی از
استعداد و توانائی زمین و طبیعت نادیده گرفته می‌شود و در واقع پایمال می‌گردد.

یکی از محققین می‌نویسد: اکثر کشورهای کم رشد و فقیر دارای
ظرفیت و توان طبیعی قابل ملاحظه ای هستند امّا بهره برداری از آن سخت ناقص است و
جزئی از کل را شامل می‌شود چنانکه یک چهارم از تمام مساحت کشورهای آمریکای لاتین
قابل کشت است آن هم بدون لزوم استفاده از وسائل فنی فوق‌العاده، امّا با این حال
فقط از 5 درصد آن بهره برداری می‌شود آنهم بصورت خیلی متوسط و معمولی. در قسمت
اعظم جهان سوم، سرزمینهای وسیعی که بوسیلۀ مالکین بزرگ احتکار شده به علل پیچیده
ای (که ریشه در مسائل تاریخی و سیاسی و اجتماعی دارد) مورد بهره برداری قرار نمی‌گیرند
و جالب اینکه در آمریکای لاتین 5/1 درصد اراضی کشاورزی هستند که از آنها کمترین
بهره برداری‌ها را به عمل می‌آورند. [3]

دانشمندان حتّی در مورد مناطقی هم که دائما ً مورد تهدید
بلاهائی نظیر خشکسالی ها و طغیانهای آب قرار می‌گیرند. بیش از آنکه علل طبیعی را
مقصّر بدانند تقصیر را از علل دیگری مانند مسائل اجتماعی و سازمانهای اقتصادی آن
مناطق می‌دانند، به عنوان مثال در کشور چین می‌گویند: در مورد قحطی های چین، علل
مختلفی وجود دارد که همگی آنها با هم ارتباط و بستگی نزدیکی دارند امّا بطور کلی
می‌توان آنها را دو دسته کرد: عللی که ریشۀ طبیعی دارند و عللی که دارای ریشه های
اجتماعی هستند امّا تجزیه و تحلیل پدیده گرسنگی بما اجازه می‌دهد درک کنیم که علل
طبیعی فقط عواملی هستند که در حقیقت انفجار وضعی را که بر اثر علل اجتماعی بوجود
آمده است تسهیل می‌کنند.

این سازمان غم انگیز اقتصادی چین است که موجب فقر غذائی
مدام آن است. حتی در موردی که مصیبت و بلائی بر ناحیۀ معینی وارد می‌گردد تجزیه و
تحلیل مکانیزم عمل نشان می‌دهد که اگر انعکاس و واکنش آن تا این حد غم انگیز است
از آن روست که شرائط محیط اجتماعی به تشدید آن کمک می‌کند… وگرنه در سایۀ یک
سازمان اجتماعی بهتر و استفادۀ منطقی تر از علم و صنعت بشری اگر هم نتوان بلاهای
طبیعی را بکلی برطرف ساخت می‌توان بطور وسیعی از شدت عواقب آنها کاست. [4]

در این مورد با توجه باین مطلب که پدیده هائی همچون بایر
بودن اراضی یا طغیان آبها نیز قابل علاج است و نباید با گذاشتن گناه به گردن طبیعت
از مبارزۀ عقلانی با آن خودداری کرد مثال ها و شواهد فراوانی وجود دارد از جمله
قسمت اعظم سرزمین کالیفرنی در حقیقت از دشت های شمال چین هم بایرتر بود ولی
کالیفرنی در سایۀ بکار بستن روش ها و فنون صحیح در میان نواحی حاصلخیز شمال
آمریکا، ردۀ نخست را بدست آورد و «شوروی ها» در سایۀ بکار بستن روش های نوین
آبیاری و تنظیم نواحی خشک موفق شده اند صحرای وسیعی را که در مرکز آسیا قرار داشت
به یکی از حاصلخیزترین نواحی اتحاد جماهیر شوروی مبدل سازند این همان علفزاری است
که از زمان تزارها به علفزار گرسنگی معروف بود امّا اکنون در سایۀ دگرگونی ای که
یافته است آنرا «میرزا چول» یعنی: «علفزار سخاوتمند» می‌نامند.

نمونۀ دیگری در این مورد کشور گرسنه و فقیر هند است با وجود
اینکه «هند» قسمت اعظم نیرویش را به کار کشاورزی مصروف می‌دارد باز هم بموجب آمار
رسمی تنها دو سوم از اراضی قابل کشت آن مورد استفادۀ زراعی قرار می‌گیرد و در این
مساحت محدود که در آن کشت فشرده صورت می‌گیرد بواسطۀ به کار نبستن تکنیکهای علمی و
فنّی بازدهی کشاورزی بمراتب از بازدهی متوسّط سایر کشورهای جهان کمتر است در
حالیکه ایتالیا و آلمان با جمعیت های نسبی زیادتر (نسبت افراد به وسعت زمین) چنان
بازدهی غذائی بدست می‌آورند که سالانه برای هر فرد به ترتیب یک و دو میلیون کالری
تهیه می‌کنند، هند فقط 8 درصد میلیون کالری تهیه می‌کند، میزان تولید هند نیز دچار
همین وضع است. تولید برنج هند بالغ بر 975 گرم در هکتار است در حالی که چین 1800،
آمریکا 2500، ژاپن 3100 و ایتالیا 3600 گرم تولید می‌کنند.

برخی می‌خواهند این ضعف بازدهی را به «فقر زمین ها» نسبت
دهند زیرا این زمین ها در نواحی گرمسیری قرار دارند امّا این موضوع صحیح نیست زیرا
اولا ً زمین های گرمسیری دیگری مانند مصر و سورینام سه برابر هند تولید دارند
ثانیا ً در مقدار زیادی از اراضی هند موادّی وجود دارد که رودخانه ها از مناطق غیر
گرمسیری همراه آورده اند و در واقع خاکهای آن نواحی هند از عناصری مشابه با آنچه
سازنده خاکهای نواحی معتدل است ترکیب یافته است. [5]

از آنچه ذکر گردید این مطلب روشن می‌شود که طبیعت اصلا ً
گناهی ندارد و خداوند فیّاض، عالم خلقت را بسیار کامل و مستعد آفریده است و هرگز
نباید عدم بهره برداری صحیح و لازم از دامن وسیع طبیعت را به حساب خسّت و لئامت
طبیعت گذاشت.

بطور کلی اگر نقشۀ جهان فقر و گرسنگی را مطالعه کنیم و
عوامل فقر و گرسنگی را در آن نواحی مورد بررسی قرار دهیم بوضوح خواهیم دید که
گرسنگی دسته جمعی، یک پدیدۀ طبیعی نیست بلکه پدیده‌ای است اجتماعی که بطور کلی
پیدایش آن یا نتیجۀ سیاستهای استکباری و استعماری است و یا معلول استفادۀ نادرست
از امکانات و منابع طبیعی است و یا مولود توزیع غلط موادی است که بدست می‌آید.

بنابراین، نظریۀ کسانی که «فقر و گرسنگی» را به حساب نقص
عالم خلقت می‌گذارند و عالم آفرینش و جریان طبیعی جهان را مقصّر می‌دانند نظریه ای
است انحرافی و بی‌اساس و این موضوع همانطور که از مطالب گذشته روشن گردید از
احادیث اهل بیت عصمت سلام الله علیهم اجمعین نیز بدست می‌آید که در این مورد فرصت
توضیح نیست و در فرصت مساعد دیگر به توفیق خداوند به توضیح آن خواهیم پرداخت ولی
برای نمونه توجه خوانندگان محترم را به گفتاری از حضرت امیر مؤمنان علیه السلام
جلب می‌کنیم که می‌فرماید: «فما جاع فقیر الاّ بما منع غنیّ والله تعالی جدّه
سائلهم عن ذلک [6]»
یعنی: هیچ فقیری گرسنه و محتاج نگردید مگر بواسطۀ اینکه قدرتمندان از عمل کردن به
وظائف خود، خودداری کرده مانع استفادۀ آنها از مواهب خلقت و نعمت های خداوند
گردیدند و خداوند متعال آنان را در این مورد مؤاخذه و بازپرسی قرار خواهد داد.

ادامه دارد

 



[1] ­-
هر آکر در حدود 3920 متر مربع است. که برای اندازه گیری زمین های کشاورزی بکار می‌رود.

/

سوالاتى پيرامون زيارت عاشورا

سؤالاتى پيرامون زيارت عاشورا
عبداللّه امينى پور
در زيارت عاشورا فرازهاى گوناگونى قرار گرفته كه با توجه به معانى آن جملات سؤالاتى به ذهن مى‏رسد كه نياز به پاسخ دارد.
در اين مقاله به پاره‏اى از سؤالات، پاسخ داده شده كه توجه خوانندگان عزيز را به آن جلب مى‏كنيم‏
1- «و لعن اللّه بنى امية قاطبة» چرا دعا مى‏كنيم خدا همه بنى اميه را (تك تك شان را) از رحمتش دور كند؟ خوبان بنى اميه چه گناهى دارند كه بايد مورد لعن قرار گيرند؟
پاسخ:
1- لعن هيچ مؤمن و مسلمانى هرچند گناهكار باشد، جايز نيست و فقط بايد كافران معاند و ستيزندگان با حق و اولياى حق را لعن كرد. اين از آموزه‏هاى مهم قرآن و عترت است و امامان معصوم(ع) هيچ گاه جز دشمنان سرسخت حق را لعن و نفرين نكردند.
2- نسبت افراد از نظر قرآن به نسب ظاهرى نيست بلكه آنچه افراد را به هم منسوب مى‏كند، ارتباطهاى ايمانى و روحى است كه پايدار بوده و در دنيا و آخرت پايدار است. اين مطلب در قرآن بارها مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله خداوند به حضرت نوح وعده مى‏دهد كه اهل و خانواده او را از عذاب نجات خواهد داد و وقتى عذاب فرا مى‏رسد فرزند او غرق مى‏گردد. حضرت نوح به خداوند عرض مى‏كند: «انّ ابنى من أهلى؛ فرزند از اهل من است» و خداوند فرمود: «انّه ليس من أهلك؛(1) او از اهل تو نيست.»
در آيه ديگر از زبان حضرت ابراهيم(ع) به عنوان يك اصل كلى مى‏فرمايد: «فمن تبعنى فانّه منّى؛(2) هر كس مرا پيروى كند از من است».
و باز به عنوان يك اصل كلى، حق تعالى مى‏فرمايد:
«و من يتولّهم فانّه منهم؛(3) هر كس اهل كتاب را دوست بدارد و ولايت آنان را بپذيرد، به درستى كه از آنان است.»
بنابر اين آيات آنچه نسب شخص را به واقع معلوم مى‏كند، نه نسب ولادتى ظاهرى و جسمى است بلكه نسب ايمانى و روحى و معنوى است و بنى اميه همه كسانى هستند كه پيرو راه معاويه و يزيد هستند و بر آن راضى بوده و بر تداوم آن راه اصرار دارند و هر كس محب اهل بيت و خدا و ايمان و عمل صالح بوده از بنى اميه نيست و از بنى هاشم است هرچند فرزند بلافصل معاويه يا يزيد باشد.
3- گاهى قومى آن چنان در درياى كفر و شرك و ظلم غوطه‏ور مى‏شوند كه از آن هيچ جوانه پاكى نخواهد روئيد. خداوند در مورد قوم نوح به آن حضرت چنين وحى مى‏كند:
«انّه لن يؤمن من قومك الّا من قد آمن؛(4) از قوم تو جز آنان كه ايمان آورده‏اند، كسى ديگر به ايمان نخواهد گراييد.»
و حضرت نوح نيز اين گونه قوم را نفرين مى‏كند:
«ربّ لاتذر على الأرض من الكافرين دياراً انّك إن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا إلّا فاجراً كفّاراً؛(5) خدايا احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، زيرا اگر آنان را واگذارى بندگانت را گمراه ساخته و جز بدكار كافر نزايند.»
و علم به اين وضعيت را فقط خدا و بندگان خاص او به اذن او مى‏دانند.
زيارت عاشورا در كتب معروف دعا ثبت شده از جمله: مصباح المتهجد شيخ طوسى، مصباح كفعمى، بحارالانوار و كتب حديثى ديگر و بنابر نقل شيخ طوسى اين دعا را خداوند به جبرئيل(ع) و او به رسول خدا(ص) و آن حضرت به امامان تعليم داده و آنان به شيعيان خود ياد داده‏اند و خداوند وقتى قومى را به تمامى لعن مى‏كند، با لعن خود خبر مى‏دهد كه از اين قوم مؤمنى بر نخواهد خاست.
بنابراين لعن يك قوم از جانب خدا و اولياى الهى دلالت دارد كه آن قوم همگى – گذشتگان و آيندگان آنان – گمراه و ظالم‏اند و اين لعن بدين جهت به همه آنان تعلق گرفته است. در عين حال اگر از آن قوم مؤمنى هم برخيزد با ايمان آوردن، نسبتش با آنان قطع مى‏شود و ديگر از آن قوم حساب نمى‏شود تا لعنت آن قوم به او هم شامل گردد.
2- «اللّهم انّ هذا يوم تبركت به بنو اميّة و ابن آكلة الاكباد اللّعين ابن اللّعين على لسانك و لسان نبيّك صلّى اللّه عليه و آله فى كلّ موطن و موقفٍ وقف فيه نبيّك صلّى اللّه عليه و آله؛ آيا پسر هند جگرخوار(معاويه) (و پسرش يزيد) و پدرش(ابوسفيان) را پيامبر در هر منزل و مسكن كه توقف داشت(هر جا و مكانى كه توقف مى‏كرد) لساناً لعن مى‏نمود؟ ضمناً لسان خدا يعنى چه؟
پاسخ:
آرى، خداوند و پيامبر، ابوسفيان، معاويه و يزيد را لعن كرده‏اند و پيامبر بارها و بارها در مواقف فراوان اين برائت را اظهار كرد هم چنان كه در مواقف بسيار به امام حسين(ع) ابراز محبت كرد و براى او اقامه عزا نموده، اظهار مودّت نسبت به بندگان برگزيده و اظهار برائت از سردمداران كفر و گمراهى يك وظيفه الهى براى همه مؤمنان و ازجمله براى رسول خداست و اين هم جزو رسالت‏ها و وظايف آن حضرت بوده است. اين اظهار برائت‏ها و بيزارى‏ها نصب تابلو براى آيندگان است تا بدانند اين گروه گمراه و گمراه كننده‏اند و از آنان دورى جويند و حريم بگيرند تا در امان بمانند. لعن‏هاى پيامبر نسبت به ابوسفيان، معاويه و يزيد در كتب روايى و تاريخى فراوان ثبت شده است.
«لسان خدا» عبارت محاوره‏اى است و گرنه خداوند تعالى داراى اعضاء و جوارح نيست تا زبان داشته باشد. همين كه خدا اين لعن را به سمع و گوش بندگان خود رسانده و در قرآن خود كه كلام او مى‏باشد، ثبت كرده است، در محاوره و گفتگو به «جارى شدن بر زبان او» تعبير مى‏شود همچنان كه «يداللّه» به معناى دست خدا نيست زيرا حق تعالى دست ظاهرى ندارد و جسم ندارد بلكه قدرت خدا و يارى دهى خدا به «دست خدا» تعبير شده است و لفظ ديگرى رساتر از اين لفظ براى اين معنا وجود ندارد تا بدان معنا رسانده گردد.
آكلة الاكباد هند همسر ابوسفيان است و معاويه فرزند اوست هم چنان كه يزيد هم نوه و فرزند او است و يزيد (يعنى فرزند هند) و بنى اميه، همگى روز عاشورا را بعد از شهادت امام حسين(ع) به عنوان روز پيروزى عيد و جشن گرفتند.
3- «السّلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين». على بن الحسين كيست؟ على اكبر يا على اوسط(امام سجاد)؟ لطفاً دليل خود را بگوييد، يعنى ذكر شود كه آيا قرائنى وجود دارد كه نشان دهد منظور كيست؟
پاسخ:
زيارت عاشورا زيارت امام حسين(ع) و كسانى است كه با آن حضرت شهيد شده و در كربلا دفن شده‏اند. وقتى زيارت مى‏خوانيم بايد متوجه زيارت شونده باشيم و خود او يا مقبره او مد نظر ما باشد. در اين زيارت مى‏گوييم:
«سلام بر حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان ديگر حسين و بر اصحاب حسين».
معلوم است كه منظور از فرزندان و اصحاب در اين عبارت آن فرزندان و اصحابى هستند كه با امام در كربلا بوده و همراه ايشان شهيد شده و در كنار ايشان دفن شده‏اند و چون همه آنان در يك محدوده كوچك (حائر حسينى يعنى موضع قبر امام و ديگر يارانش) هستند، پس همگى مى‏توانند در يك لحظه مورد توجه ما باشند و اما فرزندان ديگر امام حسين(ع) و اصحاب ديگر آن حضرت اگر چه بلند مرتبه و شايسته درود فرستادن هستند و باشند، ولى در اين مقام مورد توجه ما نيستند تا سلام ما شامل آنان شود. امام سجاد(ع) دفن شده در كنار امام حسين(ع) نيست تا وقتى ما امام و شهداى كربلا را زيارت مى‏كنيم و سلام مى‏دهيم، او را هم ياد كنيم ولى حضرت على اكبر در زمره آنان است و اگر در اين زيارت آن بزرگوار جداگانه ذكر شده، نشان از عظمت و جلال ايشان دارد از اين رو آن حضرت جداگانه ذكر شده با اين كه او نيز از جمله اولاد امام حسين(ع) است.
و اما امام سجاد(ع) گرچه در كربلا حضور داشت، ولى آنجا به شهادت نرسيد و دفن نشد و زيارتى براى ايشان در كربلا وارد نشده است.
4 – «والعن عبيداللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة و عمر بن سعدٍ و شمرا و آل ابى سفيان و آل زيادٍ و آل مروان الى يوم القيمة». اصولاً كسى كه مرده و دستش از دنيا كوتاه است، آيا از بدخواهى نيست كه بخواهيم او از رحمت حق دور شود؟ آيا اين از «رحمة للعالمين» بودن دور نيست؟ ما معتقديم ائمه دشمنانشان را هم دوست داشتند، حتى كسى را كه با او مى‏جنگيدند، به سرنوشتشان علاقه‏مند بودند، و هميشه پيش از شروع جنگ آن‏ها را به راه حق و صحيح راهنمايى مى‏كرده‏اند. يعنى مى‏خواستند مردم را به رحمت حق نزديك سازند. ما از انسان‏ها متنفر نيستيم، بلكه از اعمالشان متنفريم(لو علم المدبرين كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا» پس چرا كسى كه مرده او را لعن مى‏كنيم، آن هم لعنى هميشگى.
پاسخ:
محبت به مخلوقات خداوند و سعى و تلاش در آشنا كردن آنان با حق تعالى و برگرداندن آنان به سوى خدا خصيصه ذاتى اولياء است. آنان چشمه جوشان محبت هستند و محبت را به همه بندگان نثار مى‏كنند، جفاى مخلوقات را فراموش مى‏كنند و از ستم ظالمان چشم مى‏پوشند و اين آموزه مكتب آنان به پيروانشان نيز هست.
اما نسبت به دشمنان حق و انسانيت و پيشوايان گمراهى امر غير از اين است. خداى تعالى كه رحمن و رحيم و ارحم الراحمين و…است، خودش نسبت به دشمنان حق و پيشوايان گمراهى قهر و غضب دارد و لعن ابدى خود را نثار آنان كرده است. توجه كنيد:
«انّ الّذين يكتمون ما أنزلناه من البيّنات و الهدى من بعد ما بيّناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون».(6)
آنان كه آيات روشن و هدايتگر را بعد از بيان آنها براى مردم در كتاب خدا، كتمان مى‏كنند، آنان را خداوند لعن مى‏كند و لعن‏كنندگان.
«كيف يهدى اللّه قوماً كفروا بعد إيمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البيّنات و اللّه لايهدى القوم الظالمين اولئك جزاؤهم أنّ عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس أجمعين».(7)
چگونه هدايت كند خدا قومى را كه بعد از ايمان و شهادت به حقانيت رسالت، كفر مى‏ورزند با اينكه آيات روشن بر آنان نازل شده و خداوند ستمكاران را هدايت نمى‏كند. كيفر اينان لعنت خدا، ملائكه و همه مردم است.
كسى كه با حق به ستيز برخاسته و منشأ گمراهى شده، ميكروبى است كه آثار وخيم او حتى پس از مرگش هم ادامه دارد و مستحق لعن ابدى است و ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان. اينان بنيانگذاران و قوام دهندگان سنّت گمراهى و ستمگرى هستند و سزاوار لعن و نفرين ابدى و ترحم بر چنين موجودات ستم پيشه نه نشان از رحمت و رحمانيت بلكه نشان از جهالت دارد. جهالت به آثار وخيم وجودى آنان كه هم چنان تداوم دارد.
5 – «السّلام عليك يا ثاراللّه وابن ثاره و الوتر الموتور» لطفاً معنا كنيد، و ضمناً بفرماييد كه آيا خون خواهى عملى از روى كينه نيست؟ و مگر مؤمن ازعقده و كينه خالى نيست؟
پاسخ:
«ثار» را “خون” و “خونخواهى و انتقام” معنا كرده‏اند. خونخواهى عملى است كه از نظر حق تعالى و انسان‏هاى سليم النفس جايز شمرده شده است. قرآن مى‏فرمايد:
«من قُتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً»(8)
آن كس كه مظلومانه كشته شود، ولىّ او سلطه (و حق قصاص و خونخواهى) دارد.
امام حسين(ع) بنده خاص خدا و دعوت كننده به صراط حق بود و به خاطر همين دعوتگرى و مخالفت با گمراه كنندگان از راه حق، مورد قهر و غضب ستمگران قرار گرفت و كشته شد، از اين رو “ولىّ” او خود حق تعالى گرديد و حق تعالى خونخواهش شد، از اين رو به “ثار اللّه” يعنى كسى كه خدا خونخواهش مى‏باشد، نام گرفت.
عبارت وارد شده در يكى از زيارات اين معنا را بيان مى‏كند. در آن زيارت آمده: «و انّك ثار اللّه فى الأرض و الدم الذى لايدرك ثاره أحد من اهل الأرض ولايدركه الّا اللّه وحده»(9) شهادت مى‏دهم تو خون خدايى در زمين، خونى كه كسى جز خدا خونخواه او نيست.
گروهى نيز «ثار» را به معناى “خون” گرفته‏اند يعنى خون خدا يعنى همچنان كه خون جارى در رگ‏ها حياتبخش كيان وجود است، امام حسين(ع) هم همچون خون حياتبخش دين خدا است همچنان كه پدر گرامى‏اش “اسد اللّه” و “يد اللّه” و “ثار اللّه” بود. بنابر اين معناى عبارت اين گونه است:
سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و اى تنهاى تنها شده.
و اما كيفر بعد از مرگ، تجسّم عمل است و نامگذارى آن به خونخواهى و… براى تقريب به ذهن مى‏باشد. كسى كه گناهى مرتكب مى‏شود، با ارتكاب خود، قيامتش را مى‏سازد و آن را خود ساخته يا در جهنمى كه خود افروخته.
و وجه ديگر نام گذارى خونخواهى، رعايت حقوق مظلوم است. وقتى كسى مظلوم واقع مى‏شود بايد دادگاهى باشد تا حق او را از ظالم بستاند، كسى كه ناحق كشته شده، در دنيا ديگر براى او احقاق حقى نيست و بايد در دادگاه آخرت احقاق حق صورت بگيرد و حاكم دادگاه گاهى خودش شاكى مى‏شود از جمله در مورد امام حسين(ع) خود حق تعالى خصم قاتلانش مى‏باشد و به اين وجه او خونخواه امام مى‏باشد.
6- لطفاً معنا كنيد: «السّلام عليك يا ابا عبداللّه و على الارواح الّتى حلّت بفنائك» در ترجمه نوشته «كسانى كه به آستانت فرود آمدند». يعنى كسانى كه به زيارت امام مى‏آيند؟ يا كسانى كه در كربلا كنار قبر ايشان خاك شده‏اند؟ يا كسانى كه در وجود حسين فانى شدند، و جانشان را در راه او دادند(ياران حسين(ع))؟
پاسخ:
منظور كسانى است كه در ركاب حضرت شهيد شدند و در كنار ايشان دفن گرديدند – نه ديگر مدفونان در كربلا – اينان كسانى هستند كه به آستان حضرت آمده و در آنجا بار انداخته و ملازم شده‏اند. «فناء» يعنى فضاى باز جلو منزل، كسانى كه حوارى و فدايى امام شدند و در راه ايشان به شهادت رسيدند. اين زيارت امام حسين(ع) و ياران آن حضرت است كه در ركاب ايشان شهيد شده‏اند، نه زيارت زائران كربلا يا مدفونان كربلا.
7 – «والعن عبيد اللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة» مگر ابن مرجانه همان عبيداللّه بن زياد نيست؟ پس چرا بينشان «واو» آمده؟
پاسخ:
ابن مرجانه همان عبيداللّه است و تكرار دوباره آن با “واو” عطف تفسيرى معمول است. عبيداللّه بن زياد فرد شناخته شده‏اى بود و ظلم و ستم بى حد او نسبت به شيعيان على بن ابى طالب او را مشهور ساخته بود ولى در اين زيارت و در خطابه‏هاى اهل بيت و اسراى كربلا، ابن زياد به مردم بيشتر معرفى شده و با معرفى مادر وى، اوج خباثت، ناپاكى و رذالت او به شنوندگان منتقل شده است. مرجانه مادر عبيداللّه بن زياد از زنان بدكار مشهور و معروف بود(10) و معرفى ابن زياد در اين زيارت و در خطابه‏هاى ديگر به “ابن مرجانه” يادآورى خباثت اصل و طينت و ريشه اوست.
8 – «و لعن اللّه امّةً دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها» مگر امامان از رتبه امامت و مقام ولايت دفع و ازاله شدند؟ اين مقامات قابل منع نيست از طرف مردم.
پاسخ:
مقام امامان چند چيز است:
1- وساطت بين پيامبر و مردم در بيان و تفسير دين و رفع اختلاف.
2- مقام هدايت و راهبرى و دستگيرى طالبان هدايت.
3- مقام حكومت و قضاوت و تصدى رياست امور دين و دنياى مردم.
نصب امامان به اين مقامات از طرف خداوند صورت گرفته و به جهت شايستگى ذاتى آنان است. آنان به اوج بندگى رسيده و خداوند آنان را صالح براى تصدى اين مقامات روحانى و معنوى يافته و به اين مقامات نصب كرده است.
اين مقامات از طرف مردم قابل دفع و زوال نيستند اما تحقق بالفعل اين مقامات با مراجعه مردم صورت مى‏پذيرد. وقتى مردم در مقام حلّ اختلاف يا فهم دين به امام مراجعه نكنند يا دست خود را به دست او ندهند تا آنان را به راه حق ببرد و يا از ايشان نخواهند كه زمام امور مادى و معنوى آنان را به دست گيرد، امام در مقام عمل واسطه و هدايتگر و حاكم نخواهد بود. حالا كسانى كه اجازه نمى‏دهند مردم به امامان رجوع كنند و بيان دين را از آنان بگيرند و خود را به آنان بسپارند و زمام امورشان را به دست بگيرند اين كسان در حقيقت امامان را از اين مقامات كنار زده و دفع كرده‏اند.
وقتى مردم به خواست خود يا به قهر و جبر منع كننده‏اى، به امام مراجعه نكنند، ديگر امام مبيّن دين و هدايتگر و حاكم مردم نخواهد بود و آن مانع امام را از تصدّى اين مقامات منع كرده، و اين مقامات را از امام سلب كرده و به ديگرى سپرده است. آنان امام را از مقام بيان دين كنار زدند و ديگران مانند كعب الاحبار و ابوهريره را بر آن مقام گمارد. حكومت را از امامان گرفتند و خود حاكم شدند.
9- «اللّهم لك الحمد حمد الشّاكرين لك على مصابهم، الحمد للّه على عظيم رزيتى» چرا خدا را بر مصيبتى كه به آن‏ها رسيده حمد و شكر مى‏گوييم؟ يعنى «خدا را شكر كه اين بلا به سر حسين آمد!» و چرا خدا را بر مصيبت زدگى خود حمد مى‏گوييم؟
پاسخ:
قسمت اول سؤال شما، ناشى از برداشت اشتباه شماست «مُصاب» يعنى مصيبت ديده «مصابهم» يعنى كسانى كه به مصيبت امام و يارانش دردمند و مصيبت زده شده‏اند و اين جاى شكر فراوان دارد. بسيارى از مسلمانان به مصيبت امام و يارانش مصيبت زده نشده‏اند و آن فاجعه عظيم دل آنان را به درد نياورده و از نظر آنان اهميتى نداشته است. اينان مصيبت زدگان به اهل بيت نيستند چون حبّ اهل بيت را نداشته‏اند ولى من و شما چون دوستدار اهل بيت هستيم با آمدن محرم عزادار مى‏شويم و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره عزاداران و مصيبت زدگان كربلا هستيم. ما از اينكه امام خانواده گرامى‏اش به اين مصيبت عظمى گرفتار شدند، غم زده‏ايم و دردمنديم نه اينكه شاكر خوشحال از اينكه مصيبت زده شده‏اند. ما شاكريم كه در زمره مصيبت زدگان هستيم نه در زمره بى‏تفاوت‏ها يا در زمره شادى رسيدگان. حزب اموى و طرفداران بنى اميه اين روز ذوق زده و شادى زده‏اند. اين روز عيد آنان است ولى روز عزاى ماست و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره حزب اموى نيستيم و در زمره حزب نبوى و علوى هستيم. و مصيبت ما هم در اين روز عظيم است، عظيم‏تر از مصيبت مرگ پدر و مادر و فرزندمان. مصيبت ما در اين روز بزرگترين مصيبت است و اين نشان از حبّ فوق العاده ما به خانواده رسول خدا(ص) دارد و نعمتى عظيم است و سپاس فراوان مى‏طلبد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره هود، آيه 46.
2. سوره ابراهيم،آيه 36.
3. سوره مائده، آيه 51.
4. سوره هود، آيه 36.
5. سوره نوح، آيه 26 – 27.
6. سوره بقره، آيه 159.
7. سوره آل عمران، آيه 86 – 87.
8. سوره اسراء،آيه 33.
9. ترجمه كامل الزيارات، ص 683 زيارت 16.
10. تراجم اعلام النساء، محمد حسين اعلمى حائرى، ج 2، ص 399.

/

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر

سنّت و سنن

آیت الله محمدی گیلانی

لفظ سنّت در قرآن کریم چهارده بار در نه سوره و سنن که جمع
آنست دو بار در دو سوره آمده است.

سنّت در لغت بمعنای سیره و روش صاف و رام، تعریف شده، و
گفته اند که ریشۀ آن، قول عرب: «سنّ الماء اذا والی صبّه: آب را پیاپی و آسان
ریخت» می‌باشد چه آنکه روش رام و سیرۀ آسان، بگونۀ ریزش آب بکیفیّت مذکور، نزد
اهلش در جریانست.

ابن فارس در مقاییس اللغه می‌گوید: معنای ریشه های مادّه
نامبرده در همۀ مشتقات آن جاری است، و همین تفسیر و تعریف از دیگر محققّین اهل لغت
استظهار می‌شود و بنابراین در هر یک از موارد استعمال این مادّه همگونی و شباهت
آن، بریزش آب با چگونگی یاد شده می‌بایستی ملحوظ شود.

سنت حضرت رسول «ص»

و سنّت رسول الله صلي الله عليه و آله، روش آسان و مورد
پيروي خود آن بزرگوار و اصحاب محترم آن حضرت است که يکي از مبادي و ارکان چهار
گانه فقه اسلامي است، و تعريف جامع آن، عبارت است از: قول و فعل و تقرير آنجناب و
يا ائمه معصومين از اهل البيت عليهم السلام. و گاهي بدعت در مقابل اين معنا مورد
استعمال واقع شده است، چنانکه بعد از پيدايش طائفه معتزله، طائفه اي از مسلمين که
در رأس آنان اشاعره قرار داشتند، خود را سُنّي و اهل سنّت و جماعت ناميدند، و
معتزله را بدعي و اهل بدعت و هوي لقب دادند زيرا طائفه معتزله در مسائل کلاميّه از
فلسفه و اصول عقليّه استمداد مي‌ نمودند و براي عقل در مسائل اعقتادي و احکام
فرعي، بهره اي قائل بوده اند و جمود بر ظواهر را جائز نمي شمردند چه آنکه جمود بر
بسياري از ظواهر موجب تجسّم در مبدء تعالي و مفاسد ديگري است، ولي اشاعره اين بهره
برداري از اصول عقليه را بدعت مي‌پنداشتند و تخيّل مي‌کردند که هر چه در صدر اول
معمول به نبود است،‌نمي‌توان به آن اعتماد کرد و در حريم بهره برداري قرار داد
زيرا حدّ بدعت که «ادخال ما ليس في الدين في الدين»

است بر آن منطق مي‌گردد؟

ولي بر ارباب بصيرت روشن است که منع از بهره برداري از اصول
عقليّه خود بدعت و ادخال چيزي در دين است که از ديانت مقدّسه نيست، و مخالفت صريح
با متن قرآن کريم است و همۀ اهل تحقيق برآنند که عقل نسبت بنقل و سمع، اصل است،
وانگهي لازمۀ اين قول بدعت بودن بسياري از علوم از آن جمله علم اصول فقه است که در
صدر اول اسلام معمولٌ به نبوده است.

بهر حال خصومت آشکار نسبت باصول عقليه در ميان مسلمين از
ناحيه اشاعره شايع گرديده است نه از جانب معتزله، و موافقت اصول معتزله با اصول
اماميّه بدينجهت است، که اصول اماميّه مأخوذ از ائمه اهل البيت عليهم السلام است
که تماماً با قواعد دقيقه عقل و برهان متطابق است و پيشوايان معصومين از آل البيت،
در پاسخ سئوآلات اعتقادي بقدر توان هر پرسش کننده‌اي استدلال عقلي مي‌نموده‌اند و
براي نمونه رواياتي که در پاسخ سئوال از آيۀ کريمۀ:

«الرّحمن علي العرش استوي» وارد شده، کافي است که ثقۀ
الاسلام کليني در کافي شريف و صدوق الطائفه در کتاب توحيد براي اين روايات بابي
منعقد ساخته‌اند در صورتي که همين مسئله را از بعضي از اعلام آنان پرسيده‌اند در
پاسخ با خشونت گفته: «استواء معلوم است و کيف مجهول، و اعتقاد بآن لازم و سئوال
بدعت است».

شايان توجّه است که کلمۀ سنّت در حدّ ذات خود، از وصف خوبي
و بدي عريانست و رنگ خوبي و بدي در جوهر معناي آن داخل نبوده، بلکه اين بي رنگ، بر
حسب ظروف مختلفه اسير رنگ خوبي يا بدي مي‌شود، و بر اين بي رنگي دلالت مي نمايد
اين حديث شريف:

«من سَنَّ في الاسلام سنَۀ حسنۀً فعمل بها بعده کتب له مثل
اجرمن عمل، و لا ينقص من اجورهم شيءٌ، و من سَنَّ في الاسلام سنۀً سينَّهً فعمل
بها بعد کتب عليه مثل وزرمن عمل بها و لا ينقص من اوزارهم شيءٌ» (صحيح مسلم کتاب
العلم رقم الحديث 15)

: «هرکس در اسلام روش نیکوئی را بنیانگزاری کند که بعد از
او، بدان عمل شود همانند پاداش همه کسانی که به آن عمل کرده اند، برایش نوشته می
شود، بدون آن که از پاداش عمل کنندگان، چیزی کاسته شود، و هر کس در سالام روش بدی
را بنیان گزارد که بعد از وی بدان عمل شود، همانند گناه و وزر همه کسانی که به آن
عمل کرده اند بر او نوشته می شود بدون آن که از گناهان و اوزار عمل کنندگان چیزی
کاسته شود».

سنت های الهی

و اما سنت الله تعالی، عبارتست از روش الهی که همانند ریزش
آسان و پیاپی آب معمول به و جاری در اجتماع بشر است، خواه از روش های لطف و انعام
باشد و یا از روش های قهر و انتقام، و در هر صورت برخلاف سنن رسول الله که تشریعی
و اعتباری بوده، تکوینی و حقیقی است. در این جا سئوالی قابل طرح است به این تقریر:

سنت الله تعالی چنان که ادعا شد از سنخ تکوین و ایجاد است،
نه از سنخ اعتبار و تشریع، و معنی ایجاد همانا اعطاء وجود است، پس وجود، عطیه و
موهبتی است از جانب خداوند متعال، و به همین معنا اشارت دارد قول فلاسفه که: وجود
خیر محض است، زیرا خیر یعنی مطلوب برگزیده ای که متعلق اراده و اختیار واقع می
شود، و بدیهی است عدم که باطل محض و هیچ است، هیچگاه مطلوب نبوده و مورد اختیار
واقع نمی شود، و ماهیت نیز اعتباری و ملحق به عدم است پس نتیجه این تحلیل چنین می
شود که حیثیت خیر همان حیثیت وجود است و بنابراین وجود خیر محض و مطلوبست که گاهی
مطلوبیتش بالذات و گاهی برای امر دیگری و وجود اقوائی است که بالاخره به مطلوب
بالذات منتهی می گردد، و آن موجودی است که مطلوب همه، و غایه الغایات  است.

با توجه به این تحلیلی که درباره ایجاد و وجود به عمل آمد
چگونه می توان ادعاء نمود که سنت الهی «تکوین و ایجاد» گاهی در کسوت لطف و انعام
است و گاهی نیز به صورت قهر و انتقام؟ ایا قهر و انتقام، با عطیه و خیر محض،
منافات ندارد؟ و آیا این تنافی در حد قابل جمع و توجه است؟

و آن چه احیانا در پاسخ این سئوال پنداشته شده که: تنافی و
اختلاف گاهی ممکن است عین رحمت باشد چنانکه در حدیث نبوی مشهور آمده است: «اختلاف
امتی رحمه».

پنداری است باطل زیرا معنی اختلاف در حدیث مذکور این است
که: گوناگونی افراد امت مرحومه از نظر ذوق و استعداد و اختلافشان در همت، رحمت به
بار می آورد، چه آن که ذوق و همت بعضی در زراعت و فلاحت و استعداد و همت برخی در
انواع صناعات، و جمعی در سیاستمداری تدبیر امور، و طائفه ای در علم فقه و طائفه
دیگر، در اصول معارف و بر این قیاس هر دسته ای کار مناسب با همت و ذوق خویش را
عهده دار می شوند و مشاغل و کارهای گوناگون و مختلف ین همت ها و استعدادهای مختلف
امت مرحومه تقسیم می گردد و نتیج اختلاف هم مقتضی تقسیم تعهدات، تمامیت نظام و
جریان رحمت است.

ولی تنافی بین قهر و انتقام و بین عطا و خیر که در سئوال
آمده است از نوع اختلاف مذکور در حدیث نیست، زیرا ایجاد که اعطاء وجود و افاضه خیر
است، با قهر و انتقام که سلب وجود و استرداد خیر و عطا است، تباین بالذات دارد و
معقول نیست که مصداق ایجاد، قهر و انتقام باشد، و به یک کلام، لطف و انعام، مصداق
ذاتی ایجاد به معنی یاد شده است و اما قهر و انتقام، برای ایجاد به هیج وجه
مصداقیت ندارد.

پاسخ سئوال فوق به شرح زیر تبیین می گردد: در محل خود
براهین ضروری الانتاج قائم گردیده که واجب بالذات، موجودی است مطلق و نامتناهی، و
هیچگونه حد و قید در حریم اقدس او راه ندارد، و وحدانیت ذات اقدسش از نوع عددی که
قواش به امتیاز واحدی از واحد دیگر و ناگزیر محدود و مقهور است ، نمی باشد، چنانکه
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «واحد لابعدد» نهج البلاغه محمد عبده خطبه
185.

و به تعبیر قرآن کریم :«هو الواحد القهار» سوره رعد آیه 11
ـ وحدت آن ذات اقدس وحدت قهاره است یعنی واحدی که بای آن، تصور ثانی ممتنع است.

و نیز مبرهن است که وجود همه ممکنات، رشحه ی فیض او بوده و
بالضروره، هر فعل و اثری با فاعل و مؤثرش، سنخیت دارد، پس لزوما، وجود و اثر مترشح
از آن موجود اقدس نامتناهی ـ تبعا و تطفلا ـ نامحدود و واحد و دارای قداست است، و
علیهذا جهات مختلفی که درموجودات امکانی مشهود می گردد و منشأ حکم به محدودیت از
حیث نقصان و کمال و وجدان و فقدان می شود، تماما از خواص ذاتی امکان است نه مربوط
به آفریدگار واحد قهار. چنان که بر همه این امور، براهین وثیقه قائم است.

پس فیض و عطاء مترشح از حضرت واهب العطایا تقدست اسمائه،
واحد و مطلق و در نهایت قداست و منزه از هر گونه نقص است، ولی قوابل مختلف، مایه
مکثر آن بالوان گوناگون می شوند، برخی از قوابل تام الاستعداد و طاهر الذات. با
پذیرائی فیض الهی کاملتر و نورانی تر و قداست آن را درجمیل ترین طاعات و عبادات
متجلی می سازند، و بعضی دیگر با پذیرائی فیض پاک الهی، بلون خبث و قذارت خویش، آن
را متبدل می سازند، همانند نور آفتاب که نوری است وحدانی و متشابه الاجزاء ولی
قابل های مختلف آن را وفق الوان خود منعکس می کنند، و همچون باران پاک و لطیف و
الله در قائله:

«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس»

و همین مسله یعنی قداست و مطلق بودن فیض را قرآن مجید در
مواضع متعدد مورد عنایت قرار داده است و از آن جمله در این آیات از سوره مبارکه
اسری است :

من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم
جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الآخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن
فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هولاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک
محظورا» آیات 18 الی 20.

: «آن کس که مراد اصلی وی فقط کامجوئی و بهره وری از لذت
های زودگذر دنیا است در اعطاء آن چه که می خواهیم به هر کسی که اراده داریم شتاب
می کنیم، سپس جزاء چنین کاری را با خواری 
ودوری از رحمت، گرفتاری در دوزخ می گردانیم، و کسی که مقصود اصلی آن حیات
جاودانی است و کوشش در خور آن حیات را با ایمان انجام می دهد، این گروه سعیشان
مقبول و بارور است، چه آن گروه عاجل طلب و چه این گروه باقی طلب، همه را از عطایای
پروردگارت، ما امداد می کنیم، و این طور نیست که عطاء پروردگارت، دارای رنگ
محدودیت و ممنوعیت باشد».

چنان که ملاحظه می کنید قرآن کریم با صراحت اعلام می دارد
که پروردگار متعال همه را به اعطاء و موهبت خویش ـ عطاء و موهبتی که نامتناهی و
مطلق است ـ امداد می نماید، و همه مقدمات و آلات و ابزار اعمال هر دو گروه را [از
علم و اختیار و اراده و قدرت، واعضاء و عضلات و اوتا رو رباطات و اعصاب و مواد
خارجیه ی متعلق عمل و اسباب و شروط دیگر که کلا تکوینی است] خداوند متعال افاضه می
فرماید و امدادهای غیبی او تازه به تازه، نو به نو به همگان می رسد. النهایه، عاجل
طلب دون همت و دنیا دوست، آن را مشاکل طنت خویش ساخته و به رنگ خبث و قذارت باطنی
خود متحول می نماید و در معصیت و بعد از حق تعالی مصرف می نماید، و جاودان طلب
بلند همت همان امداد غیبی و عطاء ربانی را به مقتضای باطن طیب خویش، و در اطاعت
قرب حق تعالی و احیانا فناء فی الله مصرف می کند. و چنان که اشاره نمودیم هر دو
طائفه اعمالشان را با علم و اختیار و اراده خویش انجام می دهند، و با تدبر و امعان
نظر در آن چه که بیان گردید، روشن می شود که فیض و عطاء از حضرت واهب العطایا گاهی
باقتضاء بعضی از ظروف و نسبت به برخی از قوابل، در قیافه قهر و انتقام ظهور کند در
عین آن که بر حسب باطن نظام کل و رحمت است به این تقریر:

ادامه دارد.

 

/

نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين

نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين‏
عبداللّه دانيالى‏
مقدمه‏
جايگاه و نقش اهل بيت عليهم السلام در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى همزمان با نقش تأثيرگذار رسولخدا(ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران قدرى از صحابه، از حضرت على(ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاه‏ترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مى‏شود. على بن ابى طالب(ع) به عنوان يك شاگرد ويژه، كه تمام مسائل وحى و شريعت را از رسول خدا(ص) آموخته بود، خود به تربيت مفسران پرداخت و به گونه‏اى در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ يك از صحابه داراى هر دانش و منصبى كه بودند، خود را بى‏نياز از وى نمى‏ديدند. بزرگ‏ترين مفسران صحابه پس از حضرت على(ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابى بن كعب، به علم بى‏نظير آن حضرت اعتراف نموده‏اند، بلكه در بسيارى از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مى‏دانند. ابن عباس مى‏گويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از على بن ابى طالب(ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوى و رابطه فكرى با على (ع)، آموزه‏هاى خود را متأثر از دانش و معلومات او مى‏داند و مى‏گويد: «من تفسير را از على(ع) بر گرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بى شك على(ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهل‏بيت عليهم السلام ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دوران‏هاى بعد نيز اين تلاش‏ها ادامه مى‏يابند و پيشوايان از اهل بيت عليهم السلام به افاضه علوم و گسترش فرهنگ قرآنى مى‏پردازند. خانواده على بن ابى طالب نيز اين كار را انجام مى‏دادند و حتى حضرت زينب عليها السلام به بانوان قرآن مى‏آموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير ائمه عليهم السلام ادامه دهنده اين راه بوده‏اند.
اين نوشتار به نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين مى‏پردازد. منظور از “تابعى” كسى است كه صحابى را ملاقات كرده و ايمان به پيامبر آورده و در حال اسلام از دنيا رفته باشد(3) و منظور از «اهل بيت عليهم السلام» همان‏گونه كه در آيه «تطهير» (احزاب،33) مطرح شده است و روايات فراوانى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مى‏كند،(4) پيامبر (ص)، على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است. اما در مفهوم گسترده‏ترى، مطابق روايات، شامل چهارده معصوم عليهم السلام مى‏شود كه در روايات نام تك تك آن‏ها آمده است.(5)
اما از آن رو كه بيش‏تر روايات تفسيرى تابعين و مطالب رسيده از آن‏ها در تفسير(6) همزمان با امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام مى‏باشد، بدين جهت در اين نوشتار نقش اين سه امام در تفسير تابعانى كه هم عصر بوده‏اند، مورد بررسى قرار مى‏گيرد:
افراد زيادى از تابعان كه به تفسير قرآن معروفند، دانش تفسير خود را وامدار اين امامان مى‏دانند. از جمله آن‏ها مى‏توان به سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عطيه سعد عوفى، جابر بن يزيد جعفى، محمد بن سائب كلبى، سدى كبير، قتاده، زيد بن اسلم و ده‏ها شخصيت ديگر اشاره كرد.
پيش از هر چيز، به برخى از مهم‏ترين مبانى و اصولى كه اين امامان به شاگردان خود ارائه نموده‏اند، اشاره مى‏شود.
مبانى اهل بيت در تفسير تابعين‏
اهل بيت عليهم السلام داراى مبانى بسيار روشن و گويايى در تفسير هستند. اين مبانى در آموزه هايى كه به شاگردان مكتب تفسيريشان ارائه داده‏اند، نقش تعيين كننده و اثرگذار در فهم و برداشت‏هاى قرآنى دارند كه مهم‏ترين آن‏ها عبارتند از:
1- تفسير با امور علمى و قطعى
شرح و توضيح كلام خداوند با امور ظنى و احتمالى منجر به تفسير به رأى مى‏شود و از مصاديق سخن گفتن بدون علم درباره قرآن است كه منجر به شبهه «افتراء على اللّه» خواهد شد. امام باقر عليه السلام در مكتب تفسيرى خود از تفسير به اين شيوه نهى نموده است: از جمله در سفارش به قتادة بن دعامه (117 ه.ق) از تابعين مدرسه عراق (كه روايات فراوانى در تفسير دارد) اين مطلب را بيان داشته است. زيد شحّام گويد:قتادة بن دعامه نزد ابوجعفر امام باقر(ع) آمد. امام فرمود: اى قتاده، تو فقيه اهل بصره هستى؟ گفت: چنين مى‏پندارند، ابوجعفر فرمود: به من خبر رسيده است كه تو قرآن را تفسير مى‏كنى؟ قتاده گفت: آرى. امام به وى فرمود: با علم آن را تفسير مى‏كنى يا با جهل؟ گفت: با علم.
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اگر با علم آن را تفسير مى‏كنى، پس تو، تو هستى(كه در همان رتبه‏اى هستى كه گمان مى‏كنى). حال من از تو مى‏پرسم.
قتاده گفت:بپرس. امام عليه السلام از معناى آيه‏اى سؤال نمود و او پاسخ ناصحيح داد و امام او را متوجه اشتباهش نمود و فرمود: واى برتو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود(و با رأى و ديدگاه شخصى خود) تفسير مى‏كنى پس به حقيقت، هم خود هلاك شده‏اى و هم ديگران را هلاك كرده‏اى.(7)
از اين روايت استفاده مى‏شود كه تفسير بايد بر اساس علم باشد و در غير اين صورت، اگر بر اساس رأى و ديدگاه شخصى باشد، موجب هلاكت خود مفسر و ديگران خواهد شد.
2- توجه به مسائل اعتقادى(بُعدِ توحيدى) آيات‏
در برخى مواقع، ائمه عليهم السلام مخاطبان خود را به بُعدِ توحيدى آيات توجه مى‏دادند:
در روايت است كه عمروبن عبيد(8) از امام باقر عليه السلام معناى غضب خداوند در آيه «و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه، آيه 81) را پرسيد. حضرت فرمود: «هو العقاب يا عمرو، انه من زعم ان اللّه – عزّ و جلّ – زال من شى‏ء الى شى‏ء فقد وصفه صفة مخلوق…»(9)
در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه گمان ببرد، چيزى مى‏تواند خداوند را تغيير دهد، كافر است».(10)
امام باقر عليه السلام توحيد حقيقى را بيان نموده و بعد توحيدى در آيات را مورد توجه قرار داده است.
3- توجه به بعد ولايى آيات‏
جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه.ق) كه از تابعان مدرسه عراق است، گويد: از امام باقرعليه السلام درباره آيه شريفه «لئن قتلتم فى سبيل اللّه اومتم»(11) پرسيدم.
امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، آيا مى‏دانى منظور از «سبيل اللّه» در آيه چيست؟ پاسخ دادم: نه، نمى‏دانم، مگر اين كه از تو بشنوم.حضرت فرمود: “سبيل اللّه” على عليه السلام و فرزندانش مى‏باشد و آيه مى‏فرمايد:كسى كه در راه ولايت اينان كشته شود، كشته شده راه خداست و كسى كه در ولايت (و با ولايت) اينان بميرد، در راه خدا مرده است.(12)
توجه به بُعدِ ولايى آيات نه تنها در اين روايات، بلكه در بسيارى از سخنان ائمه اطهار عليهم السلام يك اصل حاكم بر تفسير و فهم قرآن مى‏باشد. در روايتى، امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: «ان اللّه جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب، عليهايستدير محكم القرآن.»(13)
4- جاودانه بودن قرآن‏
قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى براى هدايت بشر است، از اين رو، بايد قوانين آن به گونه‏اى باشند كه تا روز قيامت بتوانند نقش هدايتگرى براى فرد و جامعه ايفا نمايند. لازمه اين مبنا برخوردار بودن قرآن كريم از احكام جاودانه و انطباق با زمان‏هاى حال و آينده و نيز برخوردارى از باطنى عميق است.
بدين روى، امام باقر عليه السلام در روايتى مى‏فرمايد: «اگر اين طور باشد كه وقتى آيه‏اى درباره قومى نازل شد، پس از آن كه آن قوم مردند، آيه نيز بميرد، چيزى از قرآن باقى نمى‏ماند. ولى قرآن كريم تا آسمان و زمين هست، جارى است.»(14)
همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است: «قرآن تأويلى دارد كه بسان روز و شب و مه و مهر در جريان است.»(15)
امام سجاد عليه السلام و تفسير قرآن‏
على بن الحسين عليه السلام صاحب صحيفه كامله سجاديه، زبور آل محمد صلى اللّه عليه و آله، پس از واقعه كربلا ملجأ و پيشواى دينى و فكرى و معنوى شيعه در عصر خود بود. از لابه لاى تفاسير شيعه و اهل سنت روايات تفسيرى فراوانى از ايشان به چشم مى‏خورد كه مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب الامام زين العابدين 21 مورد آن را نقل كرده است.(16) همچنين تفسير معروف و مفصلى از «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در تفسير البرهان (ج 1، ص 45 و نيز ص 49) وجود دارد كه امام عليه السلام تمام كلمات اين جمله را به صورت بسيار زيبا و كامل تفسير كرده است.
در تفسير نورالثقلين (ج 2، ص 272 و ج 5، ص 664) نيز مذاكرات تفسيرى بين امام سجاد عليه السلام و عباد بصرى نقل شده است.
در ضمن روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام نقل شده است:منظور از “قريه” در آيه شريفه «و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة» (انبياء، آيه 11) اهل قريه است. دليل آن جمله بعد در همين آيه است: «و انشأنا بعدها قوما آخرين.» در اين جمله تعبير به “قوما” شده و اين قرينه‏اى است بر اين كه اهل قريه‏اى نابود مى‏شود و قومى ديگر جاى آن‏ها مى‏آيد.(17) امام سجاد عليه السلام شاگردان بسيارى را در تفسير تربيت نمود كه برخى از شاگردان مكتب تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. سعيد بن جبير(م 95 ه.ق)
روايات فراوانى در كتاب‏هاى تفسيرى شيعه و اهل سنت از وى نقل شده است. وى در سال 95 ه.ق در سن 49 سالگى به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شهادت رسيد.(18) مناظره او با حجاج معروف است.(19) از روايات استفاده مى‏شود كه وى شيعه و از محبان اهل بيت عليهم السلام بوده و علت قتل وى را نيز همين دانسته‏اند. او پيرو امام زين العابدين عليه السلام بود و آن حضرت نيز وى را مى‏ستود.(20)
سعيد بن جبير اعلم تابعان و مفسران زمان خود بود و وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعه مى‏باشد.(21)
قتاده، كه خود از مفسران به نام تابعان است، مى‏گويد: چهار تن در موضوعات و مسائل گوناگون اعلم مردم زمان خود بودند: عطاء بن ابى رياح در احكام و آيين دينى، سعيد بن جبير در تفسير، عكرمه در تاريخ و سيره و حسن بصرى در حلال و حرام.(22)
2. سعيد بن مسيب(م 94 ه.ق)
ابومحمد سعيد بن مسيب از مفسران معروف تابعان است. در كتاب‏هاى رجال از شخصيت او تمجيد شده و وى را از محبان اهل بيت عليهم السلام شمرده‏اند. كشى در رجال خود، در ضمن روايتى از امام كاظم عليه السلام او را حوارى امام على بن الحسين عليه السلام به شمار آورده است.(23) دانشمندان اهل سنت نيز او را ستوده‏اند. ابن خلكان او را “سيد تابعان” و يكى از فقهاى سبعه مدينه مى‏داند.(24)
در روايتى نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: «سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابوخالد كابلى از ثقات على بن الحسين عليه السلام بودند.»(25)
در هر صورت، شيخ طوسى او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مى‏داند و فرموده: «از آن حضرت شنيده و روايت كرده است.»(26) محدث قمى نيز وى را حوارى امام سجاد عليه‏السلام به شمار آورده است(27) و در نتيجه، مى‏توان گفت: بعيد نيست كه او عمده علوم خود را از آن حضرت فرا گرفته باشد.
بنابراين، رواياتى كه درباره مذمت او وارد شده همه ضعيف و مردودند.(28)
3. طاووس بن كيسان(م 106 ه.ق)
ابوعبدالرحمن طاووس بن كيسان همدانى از ايرانيان و يكى از مفسران معروف تابعان است.(29) رواياتى در فضايل و تقواى او بيان و ابن شهرآشوب،(30) شيخ طوسى و صاحب روضات الجنات او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام معرفى نموده‏اند.(31)
4. سدى كبير(م 127 ه.ق)
اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى معروف به “سدى كبير” از مفسران تابعى و در ميان تابعان، از جمله افرادى است كه بيش‏ترين روايات تفسيرى را نقل كرده.(32) سدى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده است.(33)
5. زيد بن اسلم عدوى(م 136 ه.ق)
ابواسامه زيد بن اسلم عدوى اهل مدينه و از مفسران تابعى است (34) و در كتاب‏هاى تفسيرى شيعه و سنى رواياتى از او نقل شده. نام او در سند روايات اهل سنت آمده و او را از راويان صحاح سته برشمرده‏اند.(35) نام او همچنين در سند روايات شيعه، از جمله در فروع كافى (ج 6، ص 415) و بحارالانوار (ج‏2، ص 299 و ج 3، ص 8 حديث 19) آمده است.
ابن نديم كتابى تفسيرى براى وى نقل كرده است.(36) در هر صورت، اهل سنت وى را از كبار تابعين و ثقه در روايات معرفى كرده‏اند.(37) علماى شيعه از جمله شيخ طوسى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام برشمرده‏اند. تعبير شيخ‏نشان مى‏دهد كه او با امام سجاد عليه السلام همنشين بوده است.(38)
آية اللّه خوئى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مى‏داند و مى‏نويسد: «و عدّه البرقى ايضا فى اصحاب السجاد و الصادق عليهما السلام.»(39)
6. ابوحمزه ثمالى(م 148 ه.ق)
ابوحمزه ثمالى ثابت بن دينار كوفى از محبان اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان خاص امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است. وى صاحب تفسيرى مستقل بوده كه با تأسف اين تفسير از بين رفته است.(40)
امام رضا عليه السلام او را سلمان زمان خود معرفى كرده است.(41)(در برخى نسخه‏ها، او لقمان معرفى شده است).(42)
ابن نديم در الفهرست(43) و آقا بزرگ تهرانى در الذريعه(44) و داوودى در طبقات المفسرين(45) وى را صاحب تفسير معرفى كرده‏اند.
وى روايت كننده «رساله حقوق» و «دعاى سحر ماه رمضان» معروف به «دعاى ابوحمزه ثمالى» از امام سجاد عليه السلام است.
7. عطاء بن سائب‏
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفى كوفى از پيشوايان حديث است كه روايات زيادى در كتب تفسيرى شيعه و اهل سنت دارد.
آية اللّه خويى روايت او را از امام على بن الحسين عليه السلام در مسأله «قضا» آورده، سپس فرموده است: «اين روايت دلالت بر شيعه گرى او دارد.» سپس مى‏گويد: «توثيقاتى كه از او درباره احاديث پيشين او رسيده و پس از آن(از نظر فكرى) تغيير كرده است، شايد از آن جهت باشد كه ابتدا از عامه بوده و سپس مكتب اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته است.»(46)
8. ضحاك بن مزاحم(م 105 ه.ق)
ضحاك بن ابراهيم هلالى، از مفسران تابعين، آراء تفسيرى فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت دارد، از جمله مجمع البيان طبرسى و تفسير القرآن العظيم ابن كثير روايات وى را نقل كرده‏اند: وى داراى تفسيرى بزرگ است كه مرجع تفسير طبرى و طبرسى قرار گرفته است. ضحاك از اصحاب امام زين العابدين عليه السلام شمرده مى‏شود.(47)
امام باقر عليه السلام و تفسير قرآن‏
ابن نديم در كتاب خود، الفهرست از كتاب تفسير امام باقر عليه السلام نام مى‏برد: كتاب الباقر محمد بن على عليه السلام(57 – 114) اين كتاب را ابوالجارود زياد بن منذر، رئيس فرقه جاروديه زيديه، از آن حضرت روايت مى‏كند.(48)
نجاشى و شيخ طوسى نيز از وجود تفسيرى براى ابوالجارود كه آن را از امام باقر عليه السلام روايت مى‏كند، خبر داده‏اند و اين نقل داراى سند نيز مى‏باشد.(49)
بسيارى از روايات ابوالجارود از امام باقر عليه السلام هم اكنون در تفسير على بن ابراهيم قمى وجود دارند. شيخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نويسد: «ابوالجارود، نامش زياد بن منذر(م 150 ه.ق)، وى از آغاز ولادت نابينا بوده و طايفه زيديه جاروديه منسوب به اوست. سه امام(امام زين العابدين، امام محمد باقر، و امام صادق عليهم السلام) را درك كرده است، اما در اين تفسيرش از خصوص امام باقر عليه السلام روايت مى‏كند و اين در زمانى بوده كه از نظر مذهب، مشكل نداشته است. و احتمال اين است كه ابوالجارود تفسير را با املاى امام باقر عليه السلام نوشته باشد.»(50)
در هر صورت، چه ابوالجارود را موثق بدانيم يا ندانيم، اشكال اين تفسير اين است كه راوى آن مجهول است و اتصال سند و واسطه‏هاى آن از على بن ابراهيم قمى، كه اوايل قرن چهارم بوده تا ابوالجارود كه فوت او 150 هجرى مى‏باشد، روشن نيست.
امام باقر عليه السلام در عصر خود به توسعه علوم دينى از جمله تفسير پرداخت و شاگردان فراوانى را تربيت نمود كه برخى از شاگردان تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. عطيه بن سعيد عوفى(م 111 ه.ق)
او از اصحاب امام باقر عليه السلام است كه تفسيرى بزرگ در پنج جلد به او نسبت داده شده.(51) اگر اين نسبت صحيح باشد، در آن زمان چنين تفسيرى با اين حجم كم نظير، بلكه بى نظير بوده است.
2. عطاء بن ابى رياح(م 114 ه.ق)
وى از فقهاى نامدار مكه و فرزندان او (عبدالملك و عبداللّه و عريف) همه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده‏اند.(52) او همان كسى است كه حديث “ولايت” را در آخرين بيمارى ابن عباس از وى نقل كرده است.(53)
امام باقر عليه السلام در روايتى او را ستوده و ابونعيم او را در شمار تابعانى آورده كه از امام باقر عليه السلام روايت كرده‏اند.(54)
3.ابان بن تغلب(م 141 ه.ق)
ابوسعيد بكرى كوفى، شيخ طوسى درباره او مى‏گويد: «ثقه و جليل القدر و داراى منزلتى بزرگ است. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده و از ايشان روايت كرده و نزد ايشان از جايگاه خاصى برخوردار است.»(55)
هرگاه به مدينه مى‏آمد، حلقه‏هاى درس ديگران به خاطر او تعطيل مى‏شد و «سارية النبى» (ستونى در مسجد النبى) پيامبر صلى اللّه عليه و آله كنار آن مى‏نشست به وى واگذار مى‏شد.(56) البته اين كار به فرمان امام باقر عليه السلام انجام مى‏گرفت. حضرت به او فرمودند: «در مسجد بنشين و فتوا بده، زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم مثل تو را ببينم.»(57)
4. جابربن يزيد جعفى(م 128 ه.ق)
جابر از مفسران تابعى و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود. شيخ طوسى او را از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام شمرده است.(58)
سيد حسن صدر مى‏نويسد:جابر بن يزيد جعفى از پيشوايان حديث و تفسير است و آن‏ها را از محضر امام باقر عليه السلام آموخته.(59)
نجاشى مى‏گويد: جابر بن يزيد جعفى عربى اصيل بود و به ديدار امام باقر و امام صادق عليهما السلام نايل آمد و در زمان امام صادق عليه السلام در سال 128 ه.ق درگذشت. او چند كتاب دارد كه از جمله آن‏ها تفسير است.(60) از روايات استفاده مى‏شود كه او از اصحاب سِرّ اهل بيت عليه السلام بوده است.(61) كشى از جابر نقل كرده است كه گفت: امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث براى من روايت فرمود كه آن‏ها را براى احدى نقل نكرده و نخواهم كرد.(62)
آراء تفسيرى جابر(مباحث كلامى و اعتقادى، دفاع از ولايت و بيان ناسخ و منسوخ) به نقل از امام باقر عليه السلام در تفسير عياشى(از جمله ج 1، ص 227، ح 61 و ص 330، و ح 148 و ص 59) آمده است. در تفاسير ديگر نيز (از جمله البرهان سيد هاشم بحرانى و نورالثقلين حويزى) روايات تفسيرى فراوانى از جابر نقل شده است.
5. شهر بن حوشب اشعرى(م 111 ه.ق)
وى از مفسران تابعى، از امام ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه برخى از رواياتش از طريق ابوحمزه ثمالى است. كلينى در ابواب گوناگون كافى از جمله «الاشارة و النص على الحسن بن على» از وى روايت كرده است.
آية اللّه معرفت مى‏نويسد: طبرسى و على بن ابراهيم قمى بيش‏تر از طريق ابوحمزه به واسطه شهر بن حوشب از امام باقر عليه السلام روايت مى‏كنند.(63)
6. ابونضر محمد بن سائب كلبى (م‏146 ه.ق)
وى از مفسران عالى قدر و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده است.(64)
امام صادق عليه السلام و تفسير
مكتب شيعه وامدار تحوّل فرهنگى است كه امام صادق عليه السلام ايجاد نمود. افزون بر روايات فراوان در مسائل گوناگون اعتقادى، فقهى، اخلاقى و تفسيرى و پر بودن كتاب‏هاى تفسيرى شيعه مانند تفسير عياشى، نورالثقلين، البرهان، تفسير قمى و نيز مجمع البيان و تفسير صافى از گفتارهاى ارزشمند اين امام بزرگ، دو كتاب به نام‏هاى مصباح الشريعه و تفسير جعفر الصادق در كتاب حقايق التفسير القرآن به ايشان منسوبند. مصباح الشريعه تاكنون چندبار به چاپ رسيده است (در ايران توسط حسن مصطفوى و در بيروت با تحقيق على زيعور و توسط مؤسسه عزالدين للطباعة و النشر چاپ شده) ولى مانند بيش‏تر كتاب‏هاى حديثى به صورت سندى و نقل قولى به امام صادق عليه السلام منتسب شده است و ظاهر كلماتى كه در آغاز هر باب با مدح و اعظام حضرت آمده، نشان مى‏دهند كه اين كتاب دست كم توسط حضرت صادق عليه‏السلام نگارش نيافته است. بيش‏تر كتاب حاوى مضامين اخلاقى و نكات اعتقادى است، اما كلمات آن حضرت در كتاب حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلمى(325 – 412) و ديگر كتاب‏هاى منسوب به ايشان كه بخش مشخصى از آن مباحث تفسيرى و تأويلى است به خوبى آشكار است و مطالب تفسيرى به نوعى عرفانى و بكر است و گرايش باطنى و رمزى دارد.(65)
امام صادق عليه السلام شاگردان فراوانى تربيت كردند، به گونه‏اى كه شاگردان آن حضرت را تا چهار هزار تن گفته‏اند. اما شاگردان ايشان در تفسير افزون بر افرادى مانند ابوحمزه ثمالى، جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابى رياح و حتى ابوالجارود – كه پيش از اين نام آن‏ها ذكر شد و اصحاب دو يا سه امام بوده‏اند – شخصيت‏هاى ديگرى نيز در تفسير ذكر گرديده است كه برخى از آن‏ها عبارتند از:
1.يحيى بن كثير(م 105 ه.ق)
ابونضر يحيى بن كثير (م 105 ه.ق) كه ابن حجر وى را از جمله راويان امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام مى‏شمارد و از برخى نقل كرده است كه وى «به پيروى مذهب تشيع شهرت دارد»(66) در تفاسير، نام او آمده است، از جمله در تفسير مجمع البيان ذيل آيه 25 سوره بقره كه آيه شريفه «واتوا به متشابها» را تفسير نموده است.(67)
2. شعبة بن حجاج (م 106 ه.ق)
او از نخستين افرادى است كه به تدوين مجموعه‏هاى حديثى پرداختند. شافعى گفته است: اگر شعبه نبود، روايت و حديث در عراق شناخته نمى‏شد.(68) شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(69)
3. سفيان بن عيينه(م 198 ه.ق)
ابو محمد سفيان بن عيينه هلالى كوفى در سال 163 در مكه رحل اقامت افكند و همان جا ماند تا اين كه در سال 198 درگذشت. او از بزرگان سلف، از جمله امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت كرده و بسيارى از بزرگان حديث نيز از او روايت كرده‏اند.
نجاشى مى‏گويد: «او نوشته‏اى دارد كه از گفتار جعفر بن محمد فراهم آورده است.» آن گاه سند خود را نسبت به آن نوشته، از وى بيان مى‏كند.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده‏اند.
مرحوم كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب و على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از او روايت كرده‏اند.(70)
4. عبدالرحمن بن زيد(م 182)
عبدالرحمن بن زيد بن اسلم عدوى، پدرش زيد بن اسلم پيش از اين از جمله اصحاب امام سجاد عليه السلام ذكر شد، اگرچه برقى، وى (پدر) را نيز از اصحاب امام صادق عليه السلام برشمرده است.
اما مرحوم شيخ طوسى تنها عبدالرحمن بن زيد را در شمار اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(71)
مرحوم كلينى در كتاب كافى در ابواب گوناگون از او روايت كرده است.
افرادى همچون محمد بن فضيل بن كثير ازدى از وى روايت كرده‏اند. شيخ مفيد در رساله عدديه درباره او مى‏گويد: او از فقيهان و سرآمد بزرگان است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از ايشان اخذ مى‏شود و راه طعنه بر آنان بسته است.(72)
بحث تحول فرهنگى كه امام صادق عليه السلام پديد آورد، خود جايگاه خاصى مى‏طلبد و نياز به كتاب‏ها دارد. همچنين بررسى شاگردان ايشان تنها به موارد مزبور خلاصه نمى‏شود، بلكه افرادى همانند ابوبصير يحيى بن ابوالقاسم اسدى (م 150 ه.ق) از اصحاب اجماع و ابان بن تغلب و محمد بن سائب كلبى و افراد فراوان ديگر را نيز مى‏توان نام برد: حتى افرادى كه مقدارى مسأله‏دار بوده‏اند: همانند قتاده و واصل بن عطاء نيز به نوعى از شاگردان آن حضرت به حساب مى‏آيند. برخى از افراد ديگر نيز، كه از تابعان تابعين مى‏باشند، از جمله شاگردان امام صادق عليه السلام ذكر شده‏اند كه در مجموع، به همين مقدار اكتفا مى‏شود.
نكات لازم در مكتب تفسيرى امام صادق عليه السلام: با بررسى روايات تفسيرى در منابع تفسيرى شيعه، مى‏توان نكاتى را در اين زمينه مطالعه كرد:
1. حجم روايات تفسيرى وارد شده از امام صادق عليه السلام قريب 12 روايت را تشكيل مى‏دهد.
2. بررسى زندگى راويان و وثاقت آن‏ها با استفاده از كتب تاريخ و رجالى بحثى قابل توجه در كار تحقيق است.
3. امام صادق عليه السلام در تفسير روش‏هاى گوناگونى داشته‏اند.
4. مبانى تفسيرى ارائه شده از جانب آن حضرت بحثى قابل بررسى است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 96.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 105.
3. شهيد ثانى، الدراية فى مصطلح الحديث، ص 120 و 122.
4. جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 3، ص 603؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 331؛ طبرى، تفسير جامع البيان، ج 10، ص‏296.
5. صافى گلپايگانى، منتخب الأثر، ص 47 و 48.
6. برخى از محققان از جمله مرحوم مامقانى در مقياس الهداية فى علم الدراية، ج 3، ص 312 و 313 عصر تابعان را از سال سى تا سال 180 ه.ق مى‏داند اما بيش‏ترين روايات تفسيرى ما بين نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم مطرح بوده‏اند.
7. محمد بن يعقوب كلينى، روضه كافى، ص 142، ح 485.
8. عمروبن عبيد بصرى از ياران و شاگردان حسن بصرى است كه معتقد بود: مرتكب كبيره فاسق است. وى در سن 64 سالگى در سال 144 ه.ق فوت كرد. وى مناظراتى با برخى از افراد داشته، از جمله پرسش‏هايى از آيات قرآن از امام باقر عليه السلام نموده است. (ر.ك: محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 265، ماده “عمرو”.)
9. حويزى، نورالثقلين، ج 3، ص 386.
10. محدث قمى، پيشين، ج 2، ص 265.
11. سوره آل عمران، آيه 157.
12. عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 202.
13. تفسير عياشى، ج 1، ص 5.
14. همان، ص 11.
15. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 23، ص 79.
16. سيد عبدالرزاق موسوى مقرم، الامام زين العابدين، ص 289 و نيز ر.ك: عقيقى بخشايشى، طبقات مفسران شيعه، ج 1، ص 264.
17. حويزى، ج 3، ص 414.
18. محدث قمى، ج 1، ص 622.
19. كشى رجال كشى، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 335 و چاپ نجف، ص 110.
20. همان.
21. ر.ك: سيد محمد باقر حجتى، سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 45.
22. جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 204.
23. كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 43.
24. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 375.
25. محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 393، باب «مولد الصادق عليه السلام» حديث 10.
26. رجال طوسى، ص 90.
27. محدث قمى، ج 1،ص 623.
28. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال حديث، ج 8، ص 135.
29. محمد هادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 343.
30. ر.ك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 5، ص 8 – 10.
31. مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 177.
32. محدث قمى، ج 2، ص 94.
33. ر.ك:خضيرى، تفسير التابعين، ج 1، ص 302.
34. صدر، تأسيس الشيعه، ص 326.
35. ذهبى، ج 1، ص 126.
36. ابن حجر، ج 3، ص 342.
37. ابن نديم، الفهرست، ص 366.
38. ذهبى.
39. طوسى، رجال، ص 114. اگرچه شيخ طوسى در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام نيز نام وى را ذكر كرده است.
40. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 17، ص 335.
41. اگرچه اخيراً تفسيرى به نام ايشان با عنوان «تفسير ابوحمزه ثمالى» منتشر شده كه حاصل روايات منقول از ايشان است.(انتشارات دليل، 1378).
42. نجاشى، رجال، ص 15 و 16.
43. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 21، ص 136.
44. الفهرست، ج 36.
45. آقا بزرگ طهرانى، الذريعه، ج 4، ص 252.
46. داودى، طبقات المفسرين، ج 1، ص 126.
47. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 11، ص 145 (ش 7688).
48. ر.ك:محمد هادى معرفت، ج 1، ص 460.
49. ابن نديم، پيشين، ص 37.
50. نجاشى، ص 170، رقم 448؛ شيخ طوسى، الفهرست، ص 72، رقم 293.
51. آقا بزرگ طهرانى، ج 4، ص 251.
52. همان، ج 4، ص 282.
53. ر.ك:كشى، ص 188(چاپ نجف) و نيز ر.ك: محدث قمى، ج 2، ص 216.
54. محمد باقر مجلسى، ج 36، ص 287.
55. ابونعيم، حلية الاولياء، ص 188 و 311.
56. شيخ طوسى، ص 5 و 6.
57. نجاشى، ص 8.
58. همان، ص 7.
59. شيخ طوسى، ص 111 و 163.
60. صدر، ص 326.
61. اختيار معرفة الرجال، ص 192(چاپ مشهد)، ش 337.
62. ر.ك: ذهبى، ج 1، ص 465.
63. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 4، ص 21 – 17.
64. محمد هادى معرفت، پيشين، ج 1، ص 465.
65. مؤدب، روش‏هاى تفسيرى، ص 135.
66. ر.ك: سيد محمد على ايازى، سير تطور تفاسير شيعه، ص 39 و 40.
67. ابن حجر، ج 11، ص 267، ش 538.
68. طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 65.
69. ابن حجر، ج 4، ص 338.
70. شيخ طوسى، رجال، ص 218.
71. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، ج 8، ص 157، ش 5236.
72. شيخ طوسى، رجال،ص 232، ش 138.
73. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 9، ص 328 و ج 17، ص 147، فصلنامه معرفت شماره 71.

/

استثمار در قلمرو حکومت مارکسیسم

ارزش ها و مکتب ها

به قلم یکی از دانشمندان

قسمت هفتم

از مواردی که مارکسیست ها خدمات خود را خیلی زیاد به رخ
دیگران می کشند، ادعای پرچم داری مارکسیسم در مبارزه با استثمار انسان از انسان و
مبارزه با تبعیض ها و امتیازات غلط و نادرست موجود در دنیای سرمایه داری و یا جهان
غیر مارکسیسم است.

می گویند: مارکسیسم باعث نجات بخش عظیمی از افراد تحت
استثمار وی ا گرفتار در نظام های مملو از تبعیض های گوناگون به طور مطلق یا نسبی
شده است و هنوز هم تلاش های خود را در این راه و تا وصول به جامعه ای خالی از هر
گونه استثمار و تبعیض، مصرانه ادامه می دهد.

با تذکر این که این ادعا با اصول مارکسیسم که تکامل و حرکت
به سوی جامعه بی طبق و خالی از استثمار را امری جبری و محصول بی چون و چرای
ماتریالیسم تاریخی و غیر قابل جلوگیری می داند، سازگار نیست، نقش مارکسیسم و به
تعبیر صحیح تر مارکسیست ها را در این تاریخ و خدمات ادعائی، مورد بررسی قرار می
دهیم. از آن جا که محدوده این ادعا به مبارزه با استثمار و تبعیض، هم در کشورهای
غیر کمونیستی و هم در قلمرو خود دولت های کمونیستی است ناچار در دو بخش جداگانه
باید به مقدار صحت و سقم این ادعا برسیم.

اگر در سال های اخیر، مختصر اصلاحاتی در ظواهر زندگی طبقات
محروم در جهان سرمایه داری مشاهده می شود، نه تنها به کمونیسم ربطی ندارد بلکه
مرود غضب و نفرت کمونیست ها هم می باشد. اصولً تمام آن چه که در جبهه غیر کمونیست
انجام شده و اصلاحاتی که صورت گرفته درست در نقطه مقابل نظر کمونیست ها و بر خلاف
شیوه مورد قبول آن هاست. چرا که معتقدند این گونه اصلاحات و رفرم ها نه تنها مفید
نیست بلکه زیان بار و خسارت آور است چون به موجب تعلیمات مارکسیسم این اصلاحات
انقلاب را به تأخیر می اندازد. آن ها می کوشند که تضاد را در میان طبقات تشدید
کنند و سینه ها را پر از کینه کنند و کارد را به استخوان برسانند و کار را به
انفجار و انقلاب تمام کنند و تمام مصلحان و مبارزان مسالمت جو را خورده کار و مخدر
و مانع برای سعادت اساسی خلق ها می دانند.

مثلا تعیین حداقل اجرت و حداکثر ساعات کار بیمه های
اجتماعی، تامین حداقل معیشت انسانی، اعطای حق دخالت در تعیین سرنوشت، برخورداری از
حقوق اساسی شر، رسیدن به حق دفاع از خود در دادگاه های آزاد، استفاده از آب و هوا
و مسکن و بهداشت و درمان مجانی یا ارزان و نیمه رایگان، برخورداری از تحصیل رایگان
و بسیاری دیگر از حقوق انسانی از این قبیل که امروز در پهنه وسیعی از جهان غیر
کمونیست در اختیار خلق ها قرار گرفته، چیزهائی هستند که تدریجا با تلاش های پی گیر
و خیرخواهانه افراد و گروه ها به دست آمده، به طور کلی با راه و رسم و شیوه تاکتیک
ها و استراتژی احزاب کمونیست سازگار نیست، و بلکه منافات دارد. و ما می دانیم که
احزاب کمونیست در بیشتر نقاط جهان همیشه مخالف این گونه اصلاحات ـ که به نظر آن ها
تخدیری است و آن را آرایش سیمای کریه و زشت هیئت های حاکمه می دانند ـ می باشند.
بنابراین حتی اگر گفته شود تبلیغات و ترس از خود کمونیسم را باید از عوامل به وجود
آمدن اصلاحات و کاسته شدن از استثمار و تبعیض ها شمرد، باز هم باید توجه داشت که
این تأثیر و عاملیت، مقصود و منظور خود کمونیست ها نبوده بلکه قهری و بدون توجه و
هدف گیری است و به طور کلی همین تضاد و درگیری که میان دو بلوک سرمایه داری و
کمونیست ها به وجود آمده و خطری که از جانب هر یک دیگری را تهدید می کند، بدون
خواست هر دو طرف، روزنه نجات و نفس کشی به روی مردم محروم گشوده «اللهم اشغل
الظالمین بالظالمین…»

استثمار و تبعیض

می رسیم به بخش دوم یعنی نفی استثمار و تبعیض در قلمرو
حکومت خود مارکسیسم و این جا است که مارکسیسم باید امتحان خودش را بدهد و از عهده
اثبات ادعاهای فریبا و پر طمطراق خود برآید و درست همین است که مارکسیست ها
مجبورند اعتراف به شکست و ناکامی خود کنند و واهی بودن ادعاها را بپذیرند.

روزگاری طولانی بدور خود دیوار آهنی کشیدند و از داخل همان
جهنمی که برای ملت های خود تهیه دیده بودند با بوق و کرنا آن جا را بهشت برین
معرفی می کردند، و دست آوردهای حکومت پرولتاریا را آن چنان عالی و متعالی و بی
نظیر و بی عدیل معرفی می کردند که دل جوجه مارکسیست های جهان سوم را به هوای آن
بهشت موعود پر پر انداخته بودند.

اما رفته رفته آن دیوار آهنین، سوراخ شد و پای اغیار هم به
آن بهشت باز شد و تعدادی از آن بهشتیانشان هم توانستند با مهاجرت یا فرار و یا با
عناوین دیگر از آ ن قفس درآیند و سری به جهان غیر کمونیسم بزنند و در اثر این رفت
و آمدها و دید و بازدیدها خیلی چیزها روشن شد و حقایقی بر ملا گشت.

ضمنا اختلافات دو قطب کمونیست و دو غول مارکسیست (چین و
شوروی) هم از سال 1960 به این طرف کار خود را رکد و هر طرف برای کوبیدن رقیب خود
بالاجبار گوشه هائی از پرده را بالا زد و چیزهائی را گفت. در نتیجه بسیاری از مردم
دنیا فهمیدند که در پشت آن دیوارها چه می گذرد و مردم شرق اروپا و آسیا در اردوگاه
کمونیستم گرفتار چه نکبتی هستند و بخش ناچیزی از مردم در بند بهشت کمونیسم هم
متوجه شدندن که چه کلاهی سرشان رفته و در این شصت سال چه اندازه از مواهب طبیعت و
دست آوردهای بشری محروم بوده اند ومیان دنیای سیاه آن ها و دیگران چه اندازه فاصله
وجود دارد.

امروز ملت روس و سایر ملل اسیر روس تحت پرچم اتحاد جماهیر
شوروی از خودشان می پرسند پس کجا است آن بهشت موعودی که در راه رسیدن به آن در طول
سی چهل سال، دولت مردان مارکسیسم از فرزندان ما شصت تا صد میلیون (به اختلاف
روایات) قربانی گرفتند؟!

کو آن جامعه بی طبقه و یا ان دموکراسی موعود و یا آن حکومت
پرولتاریای موقت و یا به هر کس به قدر نیاز یا به اندازه کارش…؟!

آن ها که وعده نفی دولت و ارباب و آقای بالای سر می دادند
امروز پولادی ترین دولت تاریخ بشر را در روسیه فلاکت زده به وجود آورده اند. دولتی
که در دست داشتن ثروت و ارتش و پلیس و فرهنگ و ایدئولوژی و … تمرکز تمام نیروها
و منابع قدرت و سلب همه وسائل مقاومت از خلق، آن چنان تسلطی به جود آورده که تا
اعماق وجود مردم راه پیدا کرده و بند بند وجود مردم را تحت نظر قرار داده است.
آزادی شغل، آزادی مسکن، آزادی محل اقامت، آزادی اظهار نظر، آزادی مطبوعات و وسائل
ارتباط جمعی، آزادی انتخابات و هر گونه آزادی دیگر برای مردم کشور شوراها به صورت
رویا و آرزوی دور و دراز و خیال خام درآمده است.

و به قول «میلیوان جیلاس» محیطی به مراتب محدودتر و خفقان
آورتر از محیط زندگی بردگان قرون وسطی برای مردم کشور شوراها در نیمه قرن بیستم
طبقه جدید شوروی با انحصار گرفتن اقتصاد و ایدئولوژی و سیاست و کموتاه کردن دست
همه مردم از این ها آن چنان قدرت و سلطه و نفوذی اعمال می کنند که تاریخ نظیر آن
را به خود ندیده است و در نتیجه شدیدترین و عمیق ترین و نفرت بارترین نوع تبعیض ها
و امتیازهای بی جا دراین جامعه به جود آمده، منتهی تحت پوش ریاکارانه حکومت کارگر
و یا مالکیت جامعه و …!

به این چند جمله از نوشته های میلیوان جیلاس در هیمن خصوص
توجه نمائید:

«ثروت های طبقه حزبی جدید و به دیگر سخن،بوروکراسی سیاسی،
امتیازهای مادی فراوانی در اختیار طبقه مذکور قرار می دهد که به مراتب بیش از
امتیازهای موجود در نظام های دیگر اجتماعی است. این امتیازهای مالکانه طبقه جدید
به بوروکراسی سیاسی چنان قدرتی می بخشد که می تواند با تکیه به انحصارات حزبی بر
همه چیز حکم براند… هر فرد عادی در جاعه کمونیستی معتقد است که بوروکرات های
کمونیست مردمی مرفه و ثروتمند ونیازی به کار کردن ندارند…»

(طبقه جدید ـ صفحه 61 ـ چاپ دانشگاه تهران)

«… در کشورهای کمونیستی شرکت در حاکمیت دولت به منزله به
دست آوردن حق استفاده  کردن و در اختیار
گرفتن تقریبا همه دارائی مردم است. هر کس حکومت را در دست داشته باشد صاحب
امتیازهای فراوانی خواهد شد و از راه های غیر مستقیم مالکیت هائی را به دست خواهد
آورد… در جوامع کمونیستی کسانی برای رسیدن به حکومت تلاش می کنند که در واقع
هدفی جز طفیلی گری و مفت خواری و زیستن به حساب کار و زحمت دیگران، ندارند. پیش از
انقلاب، عضویت در احزاب کمونیست به منزله آمادگی جهت فدارکاری های بزرگ بود… ولی
اکنون که حزر در راس حاکمیت قررا گرفته، عضویت در آن به منزله تعلق و وابستگی به
طبقه ممتاز ومرفه است! هسته مرکزی چنین حزبی را استثمار گران قدرتمند تشکیل می
دهند….  مالکیت سوسیالیستی در واقع نقابی
برای چهره بوروکراسی سیاسی بهره مند از مالکیت است…

(طبقه جدید ـ صفحه 63 و صفحه 64)

«اکنون این طبقه بر اریکه قدرت تکیه زده و از زندگانی مرفهی
برخوردار است ولی هیچ ایده جدیدی برای ارائه نداراد، تنها کاری که برای این طبقه
مانده دفاع از خویش و کسب برائت است.»

(طبقه جدید ـ صفحه 72)

«بوروکراسی حزب به سبب آگاهی از اهمیت مالکیت در کار احراز
قدرت و حاکمیت به سبب اشتها و تمایل به استفاده از ثمرات مالکیت مذکور نمی تواند
از بسط توسعه مالکیت خویش حتی بر کوچکترین و ناچیزترین ابزار تولید دست بر دارد».

(صفحه 75 مدرک فوق)

«… طبقه جدید همانند سرمایه داران کهن، ممسک و حریص است
ولی در عین حال فاقد نمایندگان دل سوز و معتقد جامعه سرمایه داری است. طبقه جدید
چون ارستوکرات ها و اشراف روزگار قدیم دارای وجوه تمایزی از دیگر طبقات جامعه نیز
هست ولی هرگز نزاکت و غرور شوالیه گری و اشرافی گری کهن را ندارد…»

(صفحه 80 ـ مدرک فوق)

«… در طبقه جدید همانند دیگر طبقات پیشین، در حلای که عده
از از پلکان ترقی بالا می روند، عده ای دیگر از حق ارتقاء محروم اند. ولی راه دست
یافتن به عالیترین مقام ها و درجات از نظر تئوری و ادعا به روی همه باز است. این
درست بدان می ماند که در روزگار ناپلئون گفته می شد: در کوله پشتی هر سرباز
ناپلئون عصای مارشالی نهفته است»

(صقفحه 81 و 82 طبقه جدید)

«.. طبقه جدید وعده می دهد که همه اختلاف های طبقاتی را از
میان بر می دارد ولی در حقیقت با در دست داشتن زحمات و دست رنج مردم و در اختیار
گرفتن حق تقسیم مادی بر حسب دلخواه خویش همواره به توزیع امتیازات میان هواخواهان
طبقه جدید می پردازد و از این رهگذر اختلاف های طبقاتی را فزونتر می سازد…»

(صفحه 88 طبقه جدید)

عملکرد این طبق در رابطه با مردم ـ و به قول خودشان خلق های
کشورهای زیر پرچم سرخ ـ به قدری جابرانه و خودسرانه و فاقد هر گونه مسئولیت
جوابگوئی در مقابل مردم است که در سراسر تاریخ بشر نمونه ای جهت تشبه و آوردن مثال
برای آن پیدا نمی شود کرد.

مثلا روس ها برای تظاهر به دموکراسی مقیدند که در  مناسبت های مختلف، انتخاباتی به نام پارلمان با
مقامات حزبی و یا … به راه بیاندازند. ولی در عمل، این خیمه شب بازی آن ها به
قدری رسوا و اعمال نفوذ آن ها تا آن جا بی پرده است که به قول روس ها توانسته اند
در این میان رکورد «روداری» را بشکنند.

غربی ها به انتخابات پارلمانی و حزبی کمونیست ها، «مسابه
قهرمان بی رقیب» نام داده اند و خود مردم روس، پارلمان را «آرامگاه نمایندگان» می
نامند و میلیوان جیلاس در این باره نوشته است:

«پارلمان های کمونیستی قادر به اخذ کمترین تصمیمی نیستند.
اعضای متملق و چاپلوس این پارلمان ها که با دقت فراوان، از پیش، توسط حزب دست چین
شده اند نه امکان و نه جرات آن را دارند که مسائل را به دلخواه خویش چنانکه باید و
شاید مورد بررسی و مداقه قرار دهند چون انتخاب نمایندگان وابسته به آراء رای
دهندگان نیست لذا خود را در مقابل مردم مسئول نمی شمارند. این که پارلمان های
کمونیستی را «آرامگاه نمایندگان» نامیده اند بسیار به جا و به مورد است. همه حقوق
و فعالیت نمایندگان پارلمان های کمونیستی، محدود به آنست که هر چند گاه یک بار همه
آن چه را که بدون دخالت آنان از پیش مورد قبول قرار گرفته، به اتفاق آراء تصویب
کنند».

(صفحه 123 ـ طبقه جدید)

کمونیست ها با این که تکیه گاه اصلی تبلیغات خود را حقوق
کارگر و در آوردن ارزش اضافی از حلقوم کارفرما به نفع کارگر قرار داده اند تلاش می
کنند به نظام های خود بیش از هر چیز، انگ و رنگ کارگری بزنند و مدعی برقراری حکومت
کارگری هستند ،با همه این ها بیش از هر نقطه دیگری سنگینی وجود پر خرج مثلاً طبقه
جدید در شوروی، بر دوش کارگران است و هیچ مردمی مانند مردم تحت سلطه کمونیسم، خلع
سلاح و بی پناه نبوده و نیستند. حق انتخاب شغل و محل شغل و ساعات کار و مقدار مزدو
حتی نوع مصرف و اجرت ناچیز کار و حق اعتصاب و حق تشکیل آزاد سازمان های کارگری و
خیلی دیگر از چیزهائی که در کشورهای پیشرفته و حتی در حال پیشرفت دنیا برای
کارگران شناخته شده، در این نظام ها، پرولتری و پرولتران از آن ها محرومند. جیلاس
در این خصوص می نویسد:

«… به سال  1940
در اتحاد شوروی قانونی تصویب گردید که به موجب آن هیچ یک از اتباع کشور، حق انتخاب
کار را برای خود نداشته و در صورت ترک خودسرانه کار تولیدی، به مجازات می
رسند….»

«کارگران در وضعی به سر می برند که نه تنها ناگزیر از فروش
کار خویش هستند، بلکه ناچارند کار خود را در شرایطی که بر آنان تحمیل شده بفروشند،
زیرا آنان از امکان یافتن کار بهتر محرومند تنها یک کارفرما وجود دارد و آن هم
دولت است…»

(صفحه 137 و 138 ـ طبقه جدید)

«… کمونیست ها فقدان اعتصاب را ناگیزی بدین گونه توجیه می
کنند که چون گویا حاکمیت از خود طبقه کارگران و این طبقه از طریق دولت کارگری مالک
همه وسائل و ابزار تولید است اگر دست به اعتصاب بزند در واقع بر ضد خویش اعتصاب
کرده است.

… ولی چنان که می دانیم مالکیت متعلق به طبقه جدید است که
در کمونیسم فقط یک مالک وجود دارد و کمترین اقدام بر ضد این مالک بدون شرکت همه یا
اکثریت کارگران مقدور نیست. حتی اگر در زیر سیطره این دیکتاتوری توتالیر اعتصاب در
یک یا چند موسسه نیز بیشتر باشد، باز این اعتصاب محدود برای طبقه مالک هیچ گونه
خطر و دشواری به بار نمی آورد.

گذشته از این دولت های کمونیستی همواره از طریق ماموران
خویش که از درون کارگران، دست چین شده اند، در صفوف طبقه کارگر ایجاد تفرقه می
کنند و توسط مزدوران خود که به ترتبیت کارگران اشتغال دارند… در زندگی روزمره
آنان فرمان می رانند…»

(صفحه 140 و 141 ـ طبقه جدید)

نبرد با عقاید مذهبی

فشارهائی که در کشورها کمونیستی علیه افکار و عقاید مذهبی
وارد می آید پرده دیگری از تروریسم و اختناق این نظام را نمایش می دهد. بخش قابل
توجهی از زندانیان شوروی و دیگر کشورهای بلوک کمونیسم را همیشه هواداران مذاهب
تشکیل مي داده و می دهند. کلیساها و مساجدی که تبدیل به انبار و آسایشگاه شده اند
به مراتب بیشتر از آن هائی است که هنوز در دست صاحبان آن ها است.

به طوری که از یک گزارش کتاب «امپراتوری متلاشی» اثر هلن
کارردانکاس چاپ سال 1978 بر می آید، در سال 1897 میلادی تعداد مساجد در سرزمین های
اسلامی تحت سیطره روس های تزاری به 2600 مسجد رسید. و این تعداد در زمان انقلاب
اکتبر سال 1917 به 2500 مسجد می رسید در حالی که در سال های بعد، از 300 مسجد
تجاوز نکرد و از آن همه مدارس اسلامی که در ماوراء النهر و سیار بلاد اسلامی تحت
سلطه کمونیست ها بود اکنون بیش از دو مدرسه برای تربیت روحانیون مسلمان وجود
ندارد.

بدین ترتیب به قول کریم روشنیان نویسنده کتاب «اسلام و
شوروی» چاپ تهران، صفحه 12 طی 32 سال، 5680 مسجد در نقاط مختلف شوروی به دست
ماموران «کا. گم. ب» از بین رفت و با خاک یکسان شد.

مجله قفقاز آزاد، چاپ میونیخ در شماره 19 سال 1957 خود می
نویسد: «مجموع مساجدی که در سال 1929 و بعد از آن در روسیه بسته شدند رقم بزرگی را
تشکیل می دهند. مثلا در ترکستان 14هزار، در تاتارستان و با شقرستان 7 هزار و در
قفقاز شمالی 4 هزار و در کریمه یک هزار بود…»

بدینسان در چین، آلبانی و سایر کشورهای کمونیستی که جمعیت
های اسلامی در آن ها زندگی دارند نیز هزاران مسجد و مدرسه اسلامی به نام به اصطلاح
«انقلاب فرهنگی» به باشگاه های کارگردان و سایر مراکز کمونیستی تبدیل شدند.

کمتر کسی است که فراموش کرده باشد که در جریان جنگ ویتنام
بسیاری از رهبران مذهبی بودیسم، به خاطر حمایت از انقلاب و به منظور جلب توجه
جهانیان، خود را در میدان های عمومی آتش زدند خیلی دردناک است که می بینیم پس از
گذشت نزدیک به دو سال از پیروزی مردم و تسلط مارکسیسم، 10 راهب در میدان عمومی
سایگون به عنوان اعلان جنایات و مظالم کمونیست ها علیه مذهب، خود را به آتش کشیده
اند.

و همچنین خبر اسفبار خودسوزی دو رهبر مسیحی آلمن شرقی که به
عنوان جلب توجه افکار دنیای آزاد به اختناق و فشار کونیست های آلمان صورت گرفته
بود، در جرائد معتبر دنیا درج گردید.

ظهور چنین طبقه جدیدی در کشورهای کمونیستی با ویژگی های
خیلی زیانبارتر از طبقات سرمایه دار و استثمار و تبعیض و شیوع فساد و کینه و نفرت
دربهشت موعود مارکس گردیده و جامعه ای دو قطبی و دچار بدترین نوع نابسامانی های
مزمن و علاج ناپذیر به وجود آورده است. یک قطب با خیال راحت و بدون واهمه از
انفجار و قیام ملت به همه خواسته های خویش می رسد (طبقه جدید) و قطب دیگر (اکثریت
نزدیک به تمام) با محرومیت، از بسیاری از مواهب اولیه زندگی و یاس از امکان اقدام
برای حق خواهی با بغض و نفرت و ترس و حسرت، شاهد به یغما رفتن محصول زحمات و
دسترنج جان کندن خویش اند و تنها روزنه بسیار تنگ نجات آن ها، توجه و کمک ابزار
تبلیغ و رسانه های جمعی دنیای سرماریه داری (همان دشمنان قسم خورده طبقه کارگر و
محروم) است که اخیرا نمونه ائی از آن را در اظهارات دولتمردان غربی با هزار وحشت و
دلهره از لا به لای امواج پر از پارازیت رادیوهای قاچاقی کشورهای غرب می شنوند.

ادامه دارد.

 

/

فلسفه رجعت در نظام شيعه

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
يكى از آرزوهاى ديرينه بشر گسترش عدالت در سراسر گيتى و ريشه سوزى بيداد از همه آباديهاى زمين است؛ و اين اميد و آرزو به شكل نوعى اعتقاد در اديان الهى تجلى نموده است. در طول تاريخ، كسانى كه مدعى تحقق اين ايده شدند، طرحها ريختند و چاره‏ها انديشيدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را اميدى بخشند.
آرى؛ انديشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است كه مى‏تواند تاريكى‏ها و غبار خستگى را از انسان دور كند.
روزى كه او مى‏آيد و حكومت واحد جهانى تشكيل مى‏دهد، انحراف و بى‏عدالتيها را محو مى‏سازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را كنار مى‏زند تا بشر لذت و زيبايى زندگى واقعى را در سايه حكومت اهل‏بيت(ع) و پياده شدن همه احكام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس كند.
در آستانه اين ظهور نورانى آن منجى بشريت، حوادث شگفت‏انگيزى اتفاق مى‏افتد كه از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درك و تماشاى عظمت و شوكت جهانى اسلام و حكومت دولت كريمه خواهد بود؛ البته عده‏اى از كافران بد طينت نيز در اين ميان پيش از بر پائى رستاخيز به دنيا برمى‏گردند تا به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگين خويش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و كافران ستمگر به اين جهان پيش از قيامت، «رجعت» ناميده مى‏شود.
رجعت، يكى از مسائل مورد اختلاف ميان مذاهب اسلامى است كه از عقايد مسلم شيعه به شمار مى‏آيد و مورد تأييد اهل‏بيت (ع) نيز قرار گرفته است.(1) بر اين‏اساس، گروهى از مؤمنان راستين و عده‏اى از كافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى (عج) به اين دنيا بازگردانده مى‏شوند تا مؤمنان به ثواب يارى آن حضرت در تشكيل حكومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درك و تماشاى عظمت و شوكت دولت كريمه اسلام، لذت ببرند(2) و كافران به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگينشان برسند.
برخى از خرده‏گيران بر شيعه، امكان رجعت را مورد ترديد قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانسته‏اند؛ بدان حد كه گفته‏اند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهليت بوده است كه برخى از فرق اسلامى (شيعه) بدان گرويده‏اند.»(3)
ترديد و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از يك سو و پيچيدگى مسئله از سوى ديگر، پرسشها و شبهاتى را برانگيخته كه از آن جمله است: منظور از رجعت چيست؟ آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و كافران) به دنياست و يا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آيا رجعت به معناى نخست، ممكن است؟ آيا همان‏گونه كه رجعت در امت‏هاى پيشين واقع شده است، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مى‏شود؟ چه كسانى مشمول رجعت مى‏شوند؟ آيا رجعت همگانى است يا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چيست؟
اين پرسشها و نظاير آنها، موجب شده است كه انديشمندان اسلامى كتب و مقالات گرانمايه‏اى در تبيين اين موضوع بنگارند و يا در كتب كلامى، بابى را به اين موضوع مهم اختصاص دهند. در اين نوشتار با كمال بى‏طرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، اين موضوع مهم مورد بررسى قرار گيرد و نگارنده در اين راه براى صيانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مى‏جويد.
مفهوم‏شناسى «رجعت»
1. معناى لغوى‏
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغت‏شناسان در توضيح واژه «رجعت» گفته‏اند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى يكبار بازگشتن يا بازگردانيدن است.»(4)
و نيز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف … هو يؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنيا بعدالموت»(5) يعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ايمان دارد، يعنى او به رجوع به دنيا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «يكبار بازگشت يا بازگردانيدن» است. ناگفته نماند كه اصل «رجوع» كه به معناى بازگشتن و بازگردانيدن (لازم و متعدى) به كار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعك الله الى طائفة منهم…» (7) كه واژه «رجع» در آيه شريفه نخست، لازم است، چنان‏كه گفته مى‏شود: «رجع الرجل» و در آيه شريفه دوم، متعدى مى‏باشد. ازاين‏رو، واژه «رجعت» كه مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى يكبار بازگشتن و يا بازگردانيدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بيان اين اصل اعتقادى در قرآن‏كريم و روايات اسلامى به كار رفته است، مانند: رجعت، اياب، كره، رد، حشر، كه همه در معناى بازگشت مشتركند، ولى در ميان همه اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسيارى از واژه‏ها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به كار رفته، و با توجه به اين معانى است كه مى‏توانيم تصوير و شناخت صحيحى از معناى مورد بحث داشته باشيم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، كه به اختصار اشاره مى‏شود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگرديدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هيئت، عبارتست از حركتى غير از حركت كوكب متحيره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عكس نيز مى‏نامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و كال و نكال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، يا متكلم گفتارى سخيف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعه‏شناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعه‏شناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاريخ ، بر اين باورند كه قوانين تطوّرات تاريخى در همه جوامع مشترك است و تاريخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مى‏كند و هميشه اين ادوار تكرار مى‏شوند و آنان اين حركت تاريخ را «أدوار و اكوار» و «رجعت» گويند.(9)
روشن است كه هيچكدام از معانى چهارگانه مذكور مورد بحث ما نيست و آنچه در اين تحقيق مورد توجه است اصطلاح كلامى است.
ه) اصطلاح كلامى: رجعت در اصطلاح كلامى (متكلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنيا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قيامت.
مرحوم «سيد مرتضى» كه از بزرگان شيعه است، چنين مى‏فرمايد: «رجعت، عبارت است از اين كه خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شيعيان را كه قبلاً از دنيا رفته‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت (كريمه) او را مشاهده كنند و نيز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مى‏كند تا از آنان انتقام بگيرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعريف رجعت مى‏گويد: «معناى رجعت اين است كه خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دسته‏اى از دوستان و پيروان وى را كه قبلاً وفات نموده‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى و اطاعت آن حضرت و نيز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آيند.»(11)
شيخ مفيد (ره)، در تبيين معناى اصطلاحى (كلامى) رجعت چنين مى‏فرمايد: «ان الله يرد قوماً من الاموات الى الدنيا فى صورهم التى كانوا عليها فيعز فريقاً و يذل فريقاً و المحقين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلك عند قيام مهدى آل محمد (عليهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى كه در گذشته بودند، به دنيا برمى‏گرداند، و گروهى را عزيز و گروهى ديگر را ذليل مى‏كند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومين را بر ظالمين و ستمگران غلبه مى‏دهد، اين واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شيعى، علامه مظفر دراين‏باره مى‏گويد: «عقيده شيعه در رجعت، بر اساس پيروى از اهل‏بيت(ع) چنين است: خداوند عده‏اى از كسانى را كه در گذشته از دنيا رفته‏اند، به همان اندام و صورتى كه داشته‏اند، زنده كرده و به دنيا برمى‏گرداند. به برخى از آنان عزت مى‏دهد و پاره‏اى را ذليل و خوار خواهد كرد و حقوق حق‏پرستان را از باطل‏پرستان مى‏گيرد و داد ستمديدگان را از ستمگران مى‏ستاند و اين جريان يكى از رويدادهايى است كه پس از قيام مهدى آل محمد به وجود مى‏آيد. كسانى كه پس از مردن به اين جهان بازمى‏گردند يا از ايمان بالا برخوردارند يا افرادى در نهايت درجه فساد و آن‏گاه دوباره مى‏ميرند»(13).
در يك جمع بندى بين تعريف‏هاى فراوان رجعت، مى‏توان گفت كه رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنيا، و كافران محض پس از مردن و قبل از قيامت، در حكومت حضرت مهدى (عج) و روشن است كه انبياء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بين رجعت كنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و ديدگاه‏هاى مختلف‏
در ميان انديشمندان اسلامى اختلاف است كه آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنيا، در اين امت نيز واقع خواهد شد يا خير؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى ديگر، پاسخ منفى داده‏اند؛ البته ناگفته نماند كه اين اختلاف در دو سطح كاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى اين اختلاف، بيرون‏مذهبى است و زمانى هم درون‏مذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهل‏سنت از يك سو و انديشمندان شيعه از سوى ديگر تشكيل مى‏دهند. اهل‏سنت به سبب اختلاف مبنايى كه با شيعه دارند، مسئله رجعت را كه از جمله مشهورات نزد شيعه اماميه است، انكار كرده «و اعتقاد بدان را قبيح مى‏شمردند و راويان احاديث مربوط به رجعت را بدنام كرده و احاديث آنها را مردود و بيان احاديث مربوط به رجعت را به منزله كفر و شرك، بلكه زشت‏تر به حساب مى‏آورند و اگر در كتابهايشان از رجعت بحث شده، براى بيان آراء شيعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اينجا خطاب به برادران اهل‏سنت مى‏گوئيم: «ممكن است از دو جهت به رجعت ايراد وارد شود:
1- از اين جهت كه وقوعش محال است.
2- احاديث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال كه اين دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به اين درجه از زشتى نيست كه شما مى‏پنداريد؛ چه بسا گروه‏هائى از مسلمانان، به امور محال يا اموري كه نصّ آشكار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جايز بودن گناه يا اشتباه براى پيامبر (ص)، يا اعتقاد به اين كه به قول بعضى‏ها، پيامبر (ص) جانشين بعد از خود را انتخاب نكرد)؛ ولى با اين اعتقادات، نسبت كفر و خروج از اسلام را به آنها نمى‏دهيم كه برادران اهل‏سنت چنين نسبتهائى را به ما داده‏اند!!»(16)
بسى جاى تعجب است كه در روايات برادران اهل‏سنت ديده شده كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كرده‏اند؛ «از جمله در روايات آنها اشاره به اين است كه مولى امير المؤمنين (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد كوفه به دست اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنين دوباره به دنيا برمى‏گردد؛ همچنين در كتابهاى آنها ديده شده كه جماعتى از مردم عادى را نام برده‏اند كه آنها بعد از مرگ، و پيش از دفن و بعد از دفن به دنيا برگشتند و سخن گفتند و چيزها نقل كردند و سپس مردند!
حال كه برادران اهل‏سنت، خود اين‏گونه موضوعات را نقل كرده و در كتابهاى خود نوشته‏اند، چرا حاضر نيستند قبول كنند كه اهل‏بيت(ع) دوباره به دنيا بازگردند و چرا از روايات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مى‏كنند؟!!! رجعتى كه علماى ما و اهل‏بيت پيامبر اعظم اسلام عليهم السلام و شيعيان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پيامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهل‏سنت با انكار رجعت بايد از موسى و عيسى و دانيال پيامبر كمتر باشد؟!! زيرا مى‏دانيم كه خداوند متعال به دست آنها مردگان بسيارى را زنده گردانيد وتمام علماى اهل‏سنت نيز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شيعيان تشكيل مى‏دهند؛ زيرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق كامل دارند، اما در تفسير و حقيقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
ديدگاه اول: گروهى از اماميه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آل‏محمد (ص) تفسير كرده‏اند، نه رجوع اشخاص.
ديدگاه دوم: كه صحيح‏ترين ديدگاه است و در بين امت اسلامى، شيعه اماميه بر آن باور است، اين است كه: عقيده به رجعت، درست و صحيح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شيعيان آن حضرت را كه قبلاً از دنيا رفتند، به دنيا بازگردانده مى‏شوند تا به ثواب ياري و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنين گروهى از دشمنان آن حضرت نيز به دنيا بازگردانده مى‏شوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراين، دو رويكرد عمده در ميان شيعيان در مسئله رجعت پديد آمد كه در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص‏
همان‏گونه كه اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندكى از شيعيان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعيان و اشخاص امامان (ع). با اين توضيح كه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى كه امامان پيشين، هماره در صدد تحقق بخشيدن آن بوده‏اند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنين قدرت و دولتى مورد خواست و تمناي همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مى‏توان آن را دولت همه اهل‏بيت ناميد. بدين‏ترتيب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سيطره اهل‏بيت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعيان ائمه (ع).(18)
2- رجعت يا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنيا
رويكرد رايج در مسئله رجعت كه اكثر شيعيان بدان باورند، رجعت به معناي بازگشت اعيان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پيروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) يا پس از آن به دنياست. براساس اين ديدگاه، ائمه معصوم شيعه بازمى‏گردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، ساليان سال، حكومت مى‏كنند و نيز برخى از دشمنان بدكردار آنها به دنيا برگردانده مى‏شوند تا به كيفر پاره‏اى از اعمال ننگين خويش در اين دنيا برسند.
كسانى كه با آثار و افكار انديشمندان شيعه در گذشته و حال، اندك آشنايى دارند، به خوبى مى‏دانند كه رجعت به معناى يادشده، در طول تاريخ، از عقايد مسلّم اكثر شيعيان بوده و جز گروهى اندك، كسى با آن مخالفت نكرده است.
جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه‏
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و ترديدناپذير شيعه است؛ تا بدانجا كه پيروى مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يكديگر بوده و برخى از ياران و پرورش يافتگان مكتب «اهل بيت» با همين صفت معرفى شده‏اند، و خرده‏گيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نكوهش و مخالفت خويش قرار داده‏اند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهميت آن با بيانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روايات روز رجعت را يكى از روزهاى الهى كه عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمرده‏اند. امام باقر (ع) مى‏فرمايد: «ايام الله عزو جل ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى كه قائم (عج) قيام مى‏كند و روز رجعت و روز قيامت.
منظور از «ايام الله؛ روزهاى خدا چيست؟»
علامه طباطبائى دراين‏باره مى‏فرمايد: «اين‏كه ايام خاصى به خدا نسبت داده مى‏شود با اين كه همه روزها متعلق به خداست، نكته‏اش اين است كه در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مى‏يابد كه براى هيچ كس ديگرى اين ظهور پيدا نمى‏شود. مثل مرگ در آن موقعى كه تمام اسباب دنيوى از تاثيرگذارى مى‏افتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مى‏كند. ايشان در ادامه احتمال ديگرى را در تفسير «ايام‏الله» بيان مى‏كند كه ممكن است مقصود اين باشد كه نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مى‏يابند، كه آن ظهور براى غير او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش.
پس منظور از «ايام‏الله» روزهايى است كه امر الهى اعم ازنعمت يا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مى‏يابد.»(20)
در حديثى از امام صادق (ع)، عدم ايمان به رجعت، همسنگ و هموزن انكار ايشان قرار داده شده و كسانى را كه به اين موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دايره «امامت و ولايت» معرفى فرموده‏اند: «ليس منا من لم يؤمن بكرتنا و لم يستحل متعتنا؛ از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت نداشته باشد….»(21)
آن حضرت در حديث ديگرى، يكى از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مى‏فرمايند: «من اقرّ بسبعة اشياء، فهو مؤمن و ذكر منها الايمان بالرجعة»(22) هر كس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذكر فرمودند. لازمه چنين سخنى آن است كه ايمان كامل زمانى حاصل مى‏شود كه علاوه بر اعتقاد به توحيد و…، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعه‏اى اين اعتقاد ضرورى است، از سوى ديگر اين اميد را در دل خويش زنده نگه مى‏دارد كه اگر پيش از ظهور منجى عالم بشريت از دنيا برود خداوند وى را براى نصرت دين خويش و درك لقاى آن حضرت ، به دنيا برمى‏گرداند.
حال پرسشى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه: آيا اعتقاد به رجعت از منظر تشيّع، از اصول دين است يا اصول مذهب، و يا هيچ‏كدام، بلكه از ضروريات مذهب شيعه به شمار مى‏رود؟
برخى از محققان و نويسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشيّع(23) و عده‏اى از ضروريات آن (اصول دين) مى‏دانند(24) و عده‏اى نيز بر اين باورند كه اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروريات آن، بلكه از امورى است كه نزد اكثر شيعيان، پذيرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به اين پرسش، ضرورى مى‏نمايد كه ابتداء مفهوم و تصوير روشنى از دو واژه «اصول دين» و «اصول مذهب» به دست آوريم تا بهتر بتوانيم به پاسخ سؤال يادشده بپردازيم.
همان‏طور كه مى‏دانيم، دين در يك تقسيم‏بندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مى‏شود و منظور از اصول دين، در اين تقسيم، هرگونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مى‏شود، و فروع دين، همان احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مى‏كند. به عبارت ديگر منظور از اصول دين، اساسى‏ترين و زيربنايى‏ترين امور اعتقادى است، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحيد ، نبوت و معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند كه اين اصول در حقيقت پاسخى به روشنترين سؤالات فكرى انسانند. و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل، موجب خروج از دين و اثبات كفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب كه در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند، كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مى‏شود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب با حفظ اصول و وجوه اشتراك را اصول مذهب مى‏گويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمى‏شود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مى‏شود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است. از اين‏رو، مى‏بينيم مذاهب مختلفى پديد آمده، همچون شيعه و سنّى كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نيست، بلكه از اصول مذهب اماميه است؛ به طورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران، به دنيا پيش از قيامت، ضرورى است. هر چند كه باور داشتن جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مى‏افتد لازم و ضرورى نيست.
در سخنان بسيارى از انديشمندان كلامى، رجعت به عنوان يك امر اعتقادى مطرح شده، به طورى كه اعتقاد به آن را ضرورى شمرده‏اند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مى‏فرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است… هر چند كه تفاصيل آن موكول به ائمه اهل البيت مى‏شود.»(26)
نكته شايان توجّه اين است كه مطالب يادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نيست كه از ديدگاه عقايد شيعى، اصل رجعت در شمار اصول دين بوده و همپايه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مى‏باشد؛ بلكه بسان بسيارى از ضروريات دينى يا رويدادهاى تاريخى انكارناپذير، از مسلمات قطعى محسوب مى‏گردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند كه جنگ بدر، نخستين غزوه‏اى بود كه بين مسلمانان و مشركان مكّه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست… اما قطعيّت چنين حادثه‏اى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامى به شمار نمى‏آيد. و با اين همه، كسى ازمسلمانان را نيز ياراى انكار آن نيست.
بنابراين، «شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت (ع) گرفته است، منكران رجعت را كافر نمى‏شمرد، زيرا رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام؛ ازاين‏رو، رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى‏گسلد، ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى‏دهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شيعه، مى‏توان گفت كه بدون ترديد همان‏گونه كه انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايى در پويايى و تحرك جامعه ايفا مى‏كند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نيز مى‏تواند نقش مهم و به سزايى در نشاط دينى و اميد در حكومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روايات آمده است كه يك گروه از رجعت كنندگان، كسانى هستند كه داراى ايمان محض هستند؛ از اين جهت شخص علاقه‏مند به درك محضر آن امام آخرين و حجت الهى، نهايت تلاش خود را به كار خواهد برد تا به درجات بالاى ايمان برسد تا در زمره رجعت كنندگان باشد. از اين‏رو، اهميت اعتقاد به رجعت، كمتر از اعتقاد به مهدويت و انتظار فرج نيست.
دلائل اثبات رجعت‏
بزرگان علماى شيعه براى اثبات اين اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جسته‏اند كه در اين نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1- دلائل عقلى‏
پيش ار آن كه به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازيم، قبلاً امكان چنين پديده‏اى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مى‏كنيم و آن‏گاه به سراغ سائر ادلّه مى‏رويم.
نخست بايد دانست كه مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حيات مجدد در روز رستاخيز كاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند، با اين تفاوت كه رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مى‏پيوندد؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مى‏كنند. بنابراين، كسانى كه امكان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفته‏اند، بايد رجعت را كه زندگى دوباره در اين جهان است، ممكن بدانند؛ و از آنجا كه روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مى‏دانند، بناچار بايد امكان رجعت را نيز بپذيرند.
معاد از نظر يك فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، يعنى روح آدمى به همين بدن مادي عود مى‏كند. حال اگر چنين بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشكال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشكال نخواهد بود؛ زيرا امر محال در هيچ زمانى انجام‏پذير نيست.
براى آن‏كه كمى گسترده‏تر سخن بگوئيم، يادآور مى‏شويم كه انسان تنها از چند عنصر مادي تركيب نيافته، بلكه حقيقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشكيل مى‏دهد كه حيات وى به وجود همين روح بستگى داشته و همان است كه بعد از مرگ زنده مى‏ماند و در روز رستاخيز به بدن بازمى‏گردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است كه مورد پذيرش همه فلاسفه الهى و پيروان شرايع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دريافتهاى فطري، قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مى‏گويد. براهين اثبات وجود روح بيش از آن است كه در اينجا منعكس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذكر يك دليل وجدانى بسنده مى‏كنيم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و كارهاى خود را به خويش نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: گفتم، شنيدم، ديدم و … حرف «ميم» كه در آخر اين كلمات قرار گرفته، همان واقعيت انسان است كه در زبان فارسى از آن به «من» تعبير مى‏كنند. آيا اين «من» همان بدن انسان است و انسان واقعيتى جز بدن ندارد، و حقيقت زندگى جز آثار مادي بدن و واكنشهاى فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيز ديگرى نيست؟
به تعبير ديگر: آيا روح و روان جز بدن انسانى و انعكاس ماده و خواص آن چيز ديگرى نيست؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يكديگر، روح و روان انسان نيز باطل شده و حقيقتى از انسان جز يك مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمى‏ماند؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مى‏گيرند؛ در اين مكتب انسان به ماشينى مى‏ماند كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروى تفكر و درك در او پديد آورده و با پراكندگى اجزاء، آثار تفكر و حيات به كلى نابود مى‏شود.
در برابر اين نظر، نظر ديگري است كه فلاسفه بزرگ جهان، به ويژه حكماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت كرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصيل كه واقعيت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است، معتقد گرديده‏اند و بر وجود اين جوهر كه مبدأ حركت و احساس در حيوان و تدّبر و انديشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نموده‏اند. در ميان آن همه دلائل، دليل روشنى دارند كه چون جنبه همگانى دارد، نقل مى‏شود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من» نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. يك چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاكى از آن است كه هر فردي خود را به واقعيت ديگرى به نام «من» وابسته مى‏داند كه در پشت پرده، شخصيت ظاهرى و مادي او قرار گرفته است و همه كارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مى‏دهد.(28)
خداوند هنگامى كه چگونگى آفرينش انسان را بازگو مى‏كند، از دميدن روح در وى ياد كرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادى، آن را به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين…»(29) «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن كسى كه هرچه را آفريد، نيكو قرار داد و آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد…، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وى دميد، و برا ي شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انكارناپذير است و نيازى به ذكر دليل و برهان ندارد. ازاين‏رو، بر هيچ‏كس مخفى نيست كه آدمى با فرارسيدن پيك أجل از ميان نمى‏رود؛ بلكه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حيات مادى از كالبد او رخت برمى‏بندد. روح هرگز نمى‏ميرد و مرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدن چيز ديگرى نيست، و اين گسستگى تا روز رستاخيز ادامه دارد و در آن هنگام كه خداى قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مى‏فرمايد، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بى‏جان حيات دوباره مى‏يابد. بنابراين، با توجه به آن‏كه بين رجعت و معاد شباهت كامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مى‏باشند؛ امكان رجعت اثبات مى‏گردد، زيرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذيرفته شده.
از مطالب يادشد درمى‏يابيم كه عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ايفاى نقش مى‏كند كه در اثبات معاد نقش دارد، پس مى‏توان گفت: بازگشت به دنيا از نظر عقل، هيچ‏گونه مانعى نداشته و عقل هيچ‏گونه مخالفتى با آن ندارد؛ زيرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چيز ممكن تعلق مى‏گيرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى‏
يكى از دلايل چهارگانه، قرآن است. از نظر شيعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آيات متعددى به صورت مفصل بيان كرده است.
يكى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امتهاى گذشته است كه قرآن‏كريم در ضمن بيان وقايع و رخدادهايى كه در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بيان فرموده است.
با امعان نظر در اين آيات شريفه درمى‏يابيم كه بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممكن و قابل قبول كه با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است كه هدف از آوردن اين آيات، جز اثبات امكان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد كه در منابع روايى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبير ديگر: آياتى كه بيانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنيا است، گوياى آن است كه رجعت محال نيست و به صورت كمرنگ، در امتهاى پيشين وجود داشته است. ازاين‏رو، قائلين به رجعت سخنى محال و عجيب و غريبى نگفته‏اند.
به طور كلى آياتى را كه درباره رجعت وارد شده را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد: دسته‏اى كه بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دسته‏اى كه بر وقوع آن در آينده دلالت مى‏كند.
الف) دلايل ثبوتى و وقوعى رجعت‏
استدلال به آياتى را كه حكايت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مى‏توان در قالب يك قياس منطقى به صورت زير بيان كرد:
رجعت، امرى است كه بارها در امتهاى پيشين رخ داده است و هر امرى كه در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در اين امت (امت پيامبر اسلام) نيز واقع خواهد شد، پس نتيجه مى‏گيريم كه رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.(31)
نكته شايان توجه اين كه همان گونه كه ملاحظه مى‏شود، استدلال مزبور به صورت شكل اول از اشكال چهارگانه استدلال منطقى است كه در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتيجه آن نمى‏توان ترديد كرد.
اكنون بايد ديد آيا مقدمات آن تمام است يا خير؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آيات زير كه همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسك شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان: قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «الم‏تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم انّ الله لذو فضل على الناس و لكنّ اكثر الناس لايشكرون»(32) آيا نديدى گروهى را از ترس مرگ از خانه‏هاى خود بيرون رفتند، در حالى كه هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بميريد»، پس خداوند آنها را زنده كرد، كه خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بيشتر مردمان سپاسگزارى نمى‏كنند.
اين آيه شريفه بيانگر اين است كه آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در اين امت( امت پيامبر اسلام) نيز رخ خواهد داد و يكى از آن وقايع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است كه در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد.(33)
در تفسير اين آيه شريفه، مفسران سخنان فراوانى بيان كرده‏اند كه آيا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و يا70 هزار نفر بوده؟ و آيا اهل شام بودند و يا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و اين كه آيا از ترس طاعون فرار كردند، يا از وبا و يا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند كه آنها هزاران نفر بوده‏اند كه از ترس مرگ، از خانه و كاشانه خود گريختند و به فرمان خداوند در يك لحظه از دنيا رفتند و به قدرت پروردگار يك بار ديگر به اين جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بيان كرده‏اند(36) ولى برخى ديگر تصريح كرده‏اند كه كاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهايشان پوسيده بود.(37)
امام صادق (ع) از اين فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبير(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بيان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روايت شده كه آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانه‏هاى خود مسكن گزيدند، با همسران خود زندگى كردند، آن‏گاه با أجل طبيعى از دنيا رفتند.(40) و معناى رجعت چيزى جز اين نيست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: كَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْماً اوْ بَعْضَ يَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى كُلِ‏ّ شَىْ‏ء قَدير»(41)يا همانند كسى كه از كنار دهكده‏اى گذشت، كه ديوارها بر روى سقفهاى آن فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اينها را پس از مرگشان زنده مى‏كند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او فرمود: چقدر درنگ كرده‏اى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى. به غذا و نوشيدنى‏ات بنگر كه هيچ‏گونه تغيير نيافته‏اند، ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده) براى اين كه تو را نشانه‏اى براى مردمان قرار دهيم. اينك به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته به يكديگر پيوند داده، گوشت بر آنها مى‏پوشانيم. هنگامى كه (اين حقيقت) بر او آشكار شد، گفت: مى‏دانم كه خدا بر هر چيزى تواناست.
بيشتر مفسران معتقدند كه يكى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور كرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبه‏رو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالى‏كه قدرت كامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه كس حيات دوباره مى‏بخشد؟ آن‏گاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مركبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى كه همراه داشت هيچ‏گونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها يك نيمروز خوابيده است؛ زيرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت؛ اما چون به مركب پوسيده خود نگريست، دريافت كه مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى كه اين مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور كرد كه خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مى‏نمايد.(42)
اين آيه شريفه صراحت دارد كه شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حيات مجدد يافته است، و اين نمونه‏اى روشن بر امكان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مى‏باشد. همچنان كه خداوند قاهر نيز در پايان آيه مى‏فرمايد: «ولنجعلك آية للناس، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً، فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدير»(43) و براى آن كه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر كه چگونه آنها را به يكديگر پيوند داده سپس بر آن گوشت مى‏پوشانيم؛ پس چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: باور دارم كه خدا بر هر كارى تواناست.
مشهور اين است كه اين شخص «عُزَير» نام داشت، اما برخى مفسّران، اين داستان را مربوط به «ارميا» دانسته‏اند و در مورد اين كه آيا اين شخص مؤمن بود يا نه، در ميان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، اين است كه به نصّ قرآن‏كريم شخصى را خداوند منّان يكصد سال تمام ميرانده، سپس او را زنده كرده و مركبش را نيز در برابر ديدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى كه عُزَير به شهر آمد و به كسان خود گفت كه من عُزَير هستم، باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آن‏گاه باور كردند؛ زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روايت شده كه هنگامى كه عُزَير از خانه بيرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَير پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
اين داستان، يكى از روشنترين ادلّه رجعت است كه امام على (ع) در برابر «ابن كوّا» كه از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) ديگر امامان معصوم (ع) نيز به آن استدلال كرده‏اند و دانشمندان شيعه نيز در طول قرون و اعصار، در كتابهاى تفسيرى و عقيدتى خود به آن استناد نموده‏اند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائيل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزيدگان قوم خود را به كوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ايشان با خدا و دريافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى كه به كوه طور رسيدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده كردند، گفتند: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم، مگر اين كه خدا را آشكارا به ما بنمايانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى كه مى‏نگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد.
اين آيات شريفه به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى (ع) اشاره مى‏نمايد كه خواستار ديدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزيدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد. ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند كه اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنى‏اسرائيل نازل شده است، همانان كه براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند: «و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلكتهم من قبل و اياى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مى‏خواستى من و ايشان را پيش از اين هلاك مى‏كردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر اين گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اينان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هيچ اختلافى بين امّت اسلامى نيست و قرآن‏كريم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(51) آن‏گاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم، تا شايد سپاسگزار باشيد.
قرآن‏كريم به روشنى تأكيد مى‏كند كه آنها به وسيله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چيزى جز زنده شدن پس از مرگ نيست.
همه مفسّران در تفسير آيه شريفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصريح كرده‏اند.
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مى‏نويسد: «مقيد كردن كلمه «بعث» به كلمه «موت» از آنروست كه گاهى انسان بعد از بى‏هوشى يا خواب برانگيخته مى‏شود (كه آن را نيز بعث مى‏گويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنين در «كشاف» آمده است: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يك شبانه روز به طول انجاميد.»(53)
طبرى در «جامع البيان» مى‏نويسد: «صاعقه آنان را هلاك كرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند.»(54)
سيوطى در تفسير «درالمنثور» و تفسير «الجلالين» و ابن كثير دمشقى و فخررازى، نيز بر همين معنى تأكيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده كردن»، تعبير مى‏كنند.(55)
مفسران شيعه، مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيده‏اند، و به طور كلى تتبع در كتب تفسير بيانگر آن است كه همه نويسندگان كتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن، مانند: قتاده، عكرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند كه هفتاد تن از افراد قوم بنى‏اسرائيل در اثر صاعقه‏اى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد اين هفتاد نفر فرمود: «اين هفتاد نفر برگزيدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانه‏هاى خود رفتند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسيدن اجلشان از دنيا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنى‏اسرائيل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون»(57) و (ياد آوريد) آن هنگام را كه انسانى را كشتيد و درباره قاتل او اختلاف كرديد، حال آن كه خدا ظاهركننده آن چيزي است كه شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنيد. اين چنين خداى يكتا مردگان را زنده مى‏كند و نشانه‏هاى خود را به شما مى‏نماياند، شايد خرد خويش را بكار گيريد.
داستان پيرمردى است كه ثروتى سرشار و نعمتى بى‏شمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مى‏شد، ولى عموزادگانش كه تهى‏دست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى (ع) كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند. آن‏گاه خدا به حضرت موسى وحى كرد كه به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو ماده‏اى را ذبح نموده و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى كند.
هر گاو ماده‏اى را كه ذبح مى‏كردند كفايت مى‏كرد، ولى آنان با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه‏هايى(58) گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است، نه آنها كه به قتل متّهم شده‏اند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمويش را قصاص كردند.(59)
از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده كه: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد، خداى تبارك و تعالى هفتاد سال ديگر به او عمر داد و يكصد و سى سال عمر كرد، و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مى‏فرمايد: «و خدا اين‏گونه مردگان را زنده مى‏كند» بدين معنى كه رويداد مذكور نشانى از قدرت خلل‏ناپذير الهى بر زنده كردن مردگان بوده و هيچ‏كس را نرسد كه به انكار اين و اقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچ‏گونه اختلافى درباره اين شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به كلمه «بعض» مربوط مى‏شود، و به طور دقيق معلوم نيست كدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البيان»، ابن كثير در تفسير خود نقل مى‏كنند كه در اثر اين كار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مى‏نويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشركانى كه رستاخيز را دروغ مى‏شمردند، بدين شرح كه، اى تكذيت‏كنندگان حيات پس از مرگ! از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد؛ زيرا همان‏گونه كه من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى معقتدند كه در كلام خدا جمله‏هايى پنهان است و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم كه قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اين كار را انجام دادند و مقتول زنده شد» كه جمله بعدى بر وجود اين جمله پنهان دلالت مى‏كند.(63)
در ميان مفسران شيعه نيز كسى جز اين نگفته و همگى داستان ياد شده را كار خارق‏العاده‏اى مى‏دانند كه بازگو كننده قدرت انكارناپذير خداوندى است.
از ديگر موارد رجعت كه در امتهاى گذشته رخ داده است، مى‏توان به رجعت اصحاب كهف (64) و برگشت اهل ايوب(65) و رجعت ذى‏القرنين(66) و… اشاره كرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآن‏كريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رفته است، كه در پايان همين مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدين‏ترتيب، ترديدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پيشين) باقى نمى‏ماند؛ اما آيا هر چيزى كه در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد؟ (كبرى).
براى اثبات اين مقدمه (كبرى) به حديث نبوى مورد قبول شيعه و اهل‏سنت تمسك شده است. مضمون اين حديث كه با تعابير مختلف روايت شده، چنين است كه پيامبر اعظم (ص) مى‏فرمايد: «هر چيزى كه در امتهاى پيشين رخ داده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد.»(67)
و نيز فرمود: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون اندكى (ذره‏اى) كم و زياد در اين امت هم رخ مى‏دهد.
همچنين در كلامى ديگر مى‏فرمايد: «به آن خدايى كه جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى كه در امتهاى گذشته جريان داشته روبه‏رو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت، به طورى كه نه شما از آن سنتها منحرف مى‏شويد و نه آن سنتها كه در بنى اسرائيل بود، شما را ناديده مى‏گيرد».(69)
كثرت نقل احاديثى به اين مضمون در مجامع حديثى سنى و شيعى، ترديد در صحت آن بر جاى نمى‏گذارد و به يقين پيام‏آور بزرگ اسلام براى امت خود چنين مطلبى را فرموده‏اند؛ بنابراين امت اسلامى با تمام رويدادهاى امم پيشين روبه‏رو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون كم وكاست در ميان اين امت به وقوع خواهد پيوست. بدين‏سان مقدمه دوم قياس كه برگرفته از احاديث نبوى است نيز اثبات مى‏گردد، در نتيجه آن نيز نبايد ترديد كرد، پس رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.
موارد يادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به اين جهان در ميان پيشينيان مى‏باشد كه در قرآن‏كريم بيان شده است. اگر بخواهيم در اين نوشتار، تحقيق را در مجموع سوره‏هاى قرآن‏كريم ادامه دهيم، به دهها نمونه ديگر برخواهيم خورد، ازاين‏رو، به جهت اختصار از آنها صرف‏رنظر نموده، به ذكر همين چند مورد بسنده مى‏كنيم.
پى‏نوشت‏ها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بيروت، دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرمايد: «از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، ج‏1،ص 125 تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهيدى، كتاب العين، ج 1، ص 225، بيروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قريب القرآن، ص 188 بيروت، دارالمعرفه؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بيروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فيروزآبادى، القاموس المحيط، ص 648، بيروت، دارالفكر؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوي، چاپ سوم.
5. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آيه 86.
7. سوره توبه، آيه 83.
8. على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ك: مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، ص 14، چاپ سازمان تبليغات اسلامى.
10. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسين، چاپ اول.
12. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مكتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقايد الاماميه، ترجمه: عليرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ك: شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سيدمرتضى، جوابات المسائل التبانيات، ج‏1، ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقايدالاماميه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدي موعود، ترجمة جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1234 – 1235.
18. سيدمرتضى،رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 – 35.
19. شيخ صدوق، الخصايص، مكتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12،ص 18 – 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضميرى، رجعت يا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق اليقين، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشيدى؛ سيد عبدالحسين طيّب، كلم الطيب، ص 586، تهران، كتابفروشى اسلاميه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لااماميه، ص 84، ميرزاجواد تبريزي، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزيده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسير نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 – 24.
29. سوره سجده، آيه 7.
30. همان، آيه 9.
31. شيخ حرعاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آيه 243.
33. علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، ص 161.
34. ياقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البيان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 231؛ سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حويزى، تفسير نور الثّقلين،ج 1،ص 241.
40. عيّاشى، تفسير، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 347 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آيه 259.
42. تفسيركشاف، ج 1،ص 295؛ تفسير درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آيه 259.
44. طبرى، جامع البيان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص‏307؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 289؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 370؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 370؛ شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. كه از جمله آنان مى توان از شيخ طوسى در تفسير تبيان، شيخ مفيد در اجوبه مسائل عكبريّه، شيخ صدوق در اعتقادات، شيخ طبرسى در احتجاج، شيخ حرّ عاملى در ايقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آيه 56 – 55.
50. سوره اعراف، آيه 153.
51. سوره بقره، آيه 56.
52. بيضاوى، تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه 56 بقره.
53. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البيان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسير الجلالين، ج 1،ص 8؛ تفسيرالقرآن العظيم، ج 1،ص 93 ؛مفاتيح الغيب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فيض‏ركاشانى، تفسيرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آيات 73 – 72.
58. ر.ك: سوره بقره، آيه 12 – 67.
59. تفسير برهان، ج 1،ص 112 – 108؛تفسير صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسير صافى، ج 1، ص 129؛تفسير برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البيان، ج 1، ص 285؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص‏112.
62. جامع البيان، ج 1،ص 285.
63. مفاتيح الغيب، ج 3،ص 125؛ كشاف، ج 1،ص 222؛ تفسير بيضاوى ذيل آيه.
64. سوره كهف، آيه 45.
65. سوره انبياء، آيه 83.
66. طبرسى، مجمع البيان، ج 6،ص 756.
67. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سيدبن طاووس حسنى، اليقين، ص 339؛ ابن كثير دمشقى، تفسيرالقرآن العظيم، ج 2، ص 364؛ علاء الدين متقى هندى، كنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 7،ص 405.
68. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.

/

مادر رسول خدا ص و ازدواج عبد الله

درس هائی از تاریخ تحلیلی

حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

قسمت هفتم

در تاریخ آمده که پس از داستان ذبح عبد الله و نحر یکصد
شتر، عبد المطلب، عبد الله را برداشته  و
یک سر به خانه وهب بن عبد مناف … که در آن روز بزرگ قبیله خود یعین قبیله بنی
زهره بود آورد و دختر او آمنه را که در آن روز بزرگترین زنان قریش از نظر نسب و
مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد.[1]

و یکی از نویسندگان اين کار را در آن روز ـ و بلافاصله پس
از داستان ذبح ـ غیرعادی دانسته و در صحت آن تردید کرده است، ولی به گفته برخی با
توجه به خوشحالی زائد الوصفی که از نجات عبد الله از آن معرکه به عبد المطلب دست
داده بود، و عبد المطلب می خواست با این کار زودتر ناراحتی خود و عبد الله را
جبران کرده باشد، این کار گذشته از این که غیر عادی نیست، طبیعی هم به نظر می رسد.

و البته این مطلب طبق گفته ابن اسحاق است که در سیره از وی
نقل شده،ولی طبق گفته برخی دیگر این ازدواج یک سال پس از داستان ذبح عبد الله
انجام شده است،[2] و دیگر این
بحث پیش نمی آید.

یک داستان جنجالی

در این جا باز هم یک داستان جنجالی در تاریخ آمده که برخی
از نویسندگان حرفه ای هم آن را پر و بال داده و به صورت مبتذل و هیجان انگیزی در
آورده و سوژه ای به دست برخی دشمنان مغرض اسلام داده و از این رو برخی از سیره
نویسان در اصل آن تردید کرده و آن را ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته اند.

و البته این داستان به گونه ای که در سیره ابن هشام نقل شده
مخدوش و مورد تردید است، ولی بر طبق نقل محدث بزرگوار ما مرحوم ابن شهر آشوب و
برخی از ناقلان دیگر، قابل توجیه بوده و وجهی برای رد آن دیده نمی شود.

آن چه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده این گونه است که
گوید:

«هنگامی که عبد المطلب دست عبد الله را گرفته بود از
قربانگاه باز می گشت، عبورشان به زنی از قبیله بنی اسد بن عبد العزی بن قصی بن
کلاب افتاد که آن زن کنار خانه کعبه بود و خواهر ورقه بن نوقل بوده[3] و
هنگامی که نظرش به صورت عبد الله افتاد بدو گفت: ای عبد الله کجا می روی؟ پاسخ
داد: به همراه پدرم! زن بدو گفت: من حاضرم به همان تعداد شتری که برای تو قربانی
کردند به تو بدهم که هم اکنون با من در آمیزی! عبد الله گفت: من به همراه پدرم
هستم، و نمی توانم با او مخالفت کرده و از او جدا شوم…!»

ابن هشام سپس داستان ازدواج عبد الله را با آمنه به
همانگونه که ذکر شد نقل کرده و سپس می نویسد:

«گفته اند: پس از آن که عبد الله با آمنه هم بستر شد، و آمنه
به رسول خدا حامله شد، عبد الله از نزد آمنه بیرون آمده نزد همان زن رفت و بدان زن
گفت: چرا اکنون پیشنهاد دیروز خود را امروز نمی کنی؟ آن زن پاسخ داد: برای آن که
آن نوری که دیروز با تو بود امروز از تو جدا شده، و دیگر مرا به تو نیازی نيست! و
آن زن از بردرش ورقه بن نوفل ـ که به دین نصرانیت در آمده بود و کتاب ها را خوانده
بود ـ شنیده بود که در این امت، پیامبری خواهد آمد…»[4]

این هشام سپس داستان دیگری نیز شبیه به همین داستان از زن
دیگری که نزد آمنه بوده نقل می کند که آن زن نیز قبل از ازدواج عبد الله با آمنه
از وی خواست با وی در آمیزد ولی عبد الله پاسخ او را نداده به نزد آمنه رفت و پس
از هم بستر شدن با آمنه به نزد آن زن برگشت و بدو پیشنهاد آمیز کشد ولی آن زن
نپذیرفت و گفت: دیروز میان دیدگان تو نور سفیدی بود که امروز نیست…[5]

البته نقل مذکور نه تنها با شأن جناب عبد الله بن عبد
المطلب ـ که در ایمان و عفت او جای تردید نیست ـ مناسب نیست بلکه با شیوه هیچ مرد
آزاده و با کرامتی که پای بند مسائل خانوادگی و عفت عمومی باشد سازگار نخواهد بود،
و ما هم نمی توانیم آن را بپذیریم، و با دلیل عقلی و نقلی آن را مردود می دانیم،
اگر چه دیگر سیره نویسان نیز نوشته و نقل کرده باشند.

اما بر طبق نقلی که مرحوم ابن شهر آشوب و دیگران کرده اند[6]
داستان این گونه است:

کانت امرأه یقال لها: فاطمه بنت مره قد قرأت الکتب، فمر بها
عبد الله ابن عبد المطلب، فقالت: أنت الذی فداک أبوک بمأه من الإبل؟ قال: نعم،
فقالت: هل لک أن تقع علی مره و اعطیک من الابل مأه؟ فنظر الیها و أنشأ:

أما الحرام فالممات دونه          و
الحخل لا حل فأستبینه

فکیف بالأمر الذی تبغینه

و مضی مع أبیه فزوجه أبوه آمنه فظل عنده یوما و لیله، فحملت
بالنبی صلی الله علیه و آله، ثم انصرف عبد الله فمر بها فلم یر بها حرصا علی ما
قالت اولا، فقال لها عند ذلک مختبرا:

هل لک فیما قلت لی فقلت: لا؟

قلت:

قد کان ذاک مره فالیوم لا

فذهبت کلمتا هما مثلا:

ثم قالت :أی شیء صنعت بدی؟ قال: زوجنی أبی آمنه فبت عندها،
فقالت:

لله ما زهریه سلبت                ثوبیک
ما سلبت؟ و ما تدری

ثم قالت: رأیت فی وجهک نور النبوه فأردت أن یکون فی و أبی
الله إلا ان یضعه حیث یحب، ثم قالت:

بنی هاشم قد غادرت من أخیکم              أمینه إذ للباه یعتلجان

کما غادر المصباح بعد خبوه              فتائل قد شبت له
بدخان

و ما کل ما یحوی الفتی من نصیبه    بحرص و لا ما فاته بتوانی

و یقال: إنه مر بها و بین عینیه غره کغره الفرس.»

که خلاصه ترجمه اش چنین است که گفته اند: در مکه زنی بود به
نام: «فاطمه دختر مره»، که کتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتی به
دست آورده بود، آن زن روزی عبد الله را دیدار کرده بدو گفت: توئی آن پسری که پدرت
صد شتر برای تو فدا کرد؟

عبد الله گفت :آری.

فاطمه گفت: حاضری یک بار با من هم بستر شوی و صد شتر بگیری؟

عبد الله نگاهی بدو کرده گفت:

اگر از راه حرام چنین درخواستی داری که مردن برای من آسان
تر از این کار است، و اگر از طریق حلال می خواهی که چنین طریقی هنوز فراهم نشده
پس  از چه راهی چنین درخواستی را می کنی؟

عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب او را به
ازدواج آمنه در آورد و پس از چندی آن زن را دیدار کرده و از روی آزمایش بدو گفت:
آیا حاضری اکنون به ازدواج من درآئی و آن چه را گفتی بدهی؟

فاطمه نگاهی به صورت عبد الله کرد و گفت: حالا نه، زیرا آن
نوری که در صورت داشتی رفته، سپس از او پرسید: پس از آن گفتگوی پیشین تو چه کردی؟

عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه برای او تعریف کرد،
فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور
در رحم من قرار گیرد ولی خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جای دیگری بنهد، و
سپس چند شعر نیز به عنوان تأسف سرود. و گفته اند: هنگامی که عبد الله بدو برخورد
سفیدی خیره کننده ای میان دیدگان عبد الله بود همانند سفیدی پیشانی اسب.

و همانگونه که مشاهده می کنید تفاوت میان این دو نقل بسیار
است، و بدین صورت که در نقل مرحوم ابن شهر آشوب است منافاتی هم با مقام شامخ جناب
عبد الله ندارد، و برای ما نیز نقل مزبور قابل قبول و پذیرش است، و دلیل بر رد آن
نداریم، و الله العالم.

داستان ولادت

و به هر حال ثمره ای ازدواج میمون و مبارک تنها یک فرزند
بود، و او همان وجود مقدس رسول گرامی اسلام حضرت محمد ص بود که متاسفانه پس از
ولادت آن حضرت به فاصله اندکی که در برخی از روایات دو ماه، و در نقل دیگری هفت ماه
و به قولی یک سال ذکر شده، عبد الله در مدینه و در سفری که از شام باز می گشت نزد
دائی های خود در قبیله «بنی النجار» از دینا رفت، و در همان جا دفن شد.

مکان ولادت

ولادت رسول خدا ص در مکه بوده، و در خانه ای در شعب ابی
طالب که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابی طالب بخشید،و فرزندان عقیل آن را به
محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساختن و به نام او
مشهور گردید.

و در زمان هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفته و از خانه
محمد بن یوسف جدا کرد و مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی درآمد، و بعدا که
وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند روی نظریه عبد الوهاب مؤسس مذهبشان که
تبرک به قبور پیمبران و مردان صالح الهی را شرک می دانستند، و به همین جهت قبور
ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و
به صورت مزبله و طویله ای درآوردند.

و برخی گفته اند: ولادت آن حضرت در خانه ای در نزدیکی کوه
«صفا» بوده است.[7]

زمان ولادت

شاید یکی از پر اختلاف ترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر
اسلام اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال
در این باره جمع آوری کند به بیش از بیست قول می رسد.[8] ولی
همین گونه که می دانید مشهور نزد محدثین شیعه[9] آنست
که ولادت آن حضرت در هفدهم ربیع الاول و نزد دانشمندان اهل سنت در دوازدهم آن ماه
بود، و در مورد روز آن نیز مشهور نزد ما آنست که این ولادت فرخنده در روز جمعه پس
از طلوع فجر بوده و نزد آنان مشهور آن است که در روز دو شنبه انجام گردید.

حمل در ایام تشریق

در چند جا از کتاب های حدیثی و تاریخی مانند کافی و مناقب
ابن شهر آشوب و کتاب غدد[10] و برخی
دیگر از کتاب های اهل سنت نیز دیده می شود که گفته اند: زمان حمل در یکی از ایام
تشریق ـ یعنی یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه حج ـ انجام شده و روی این جهت گفته
اند: شاید قول به این که ولادت در ماه رمضان وبده صحیح تر باشد، چون مدت حمل به
طور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده و کمتر یا بیشتر از نه ماه
نبوده است و روی حساب فاصله ذی حجه تا نه ماه باید ولادت در ماه رمضان بوده باشد.

ولی پاسخ این اشکال را مرحوم شهید و مجلس (ره) و دیگران به
اینگونه داده اند که این تاریخ روی حساب «نسیء» است که در زمان جاهلیت انجام می
دادند، و خلاصه معنای «نسیء» با تفسیرهای مختلفی که از آن شده این بوده است که آن
ها روی اغراض و هدف های نامشروع و نادرستی که داشتند طبق دلخواه بزرگانشان ماه های
حرام را ـ که یکی از آن ها ماه ذی حجه بوده ـ پس و پیش و جلو و عقب می انداختند، و
به جای ماه حرام اصلی و واقعی، ماه دیگری را به صورت قراردادی برای خود ماه حرام
قرار می دادند، و اعمال حج را به جای ذی حجه در آن ماه دلخواه خود انجام می دادند،
که قرآن کریم این عمل را «زیاده در کفر» نامیده و نادرست خوانده، آن جا که فرماید:

«انما النسیء زیاده فی الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه
عاما و یحرمونه عاما لیواطئوا عده ما حرم الله فیحلوا ما حرم الله، زین لهم سوء
أعمالهم و الله لا یهدی القوم الکافرین»[11]

و روی این حساب حج در آن سال در ماه جمادی الآخره بوده
چنانچه حمل نیز در آن سال درهمان ماه بوده همان گونه که در برخی از روایات آمده ـ
مانند روایت کتاب اقبال که در بحار الانوار نقل شده ـ[12]

و برخی از نویسندگان احتمال دیگری نیز داده و گفته
اند:  اعراب در دو موقع حج می کرده اند یکی
در موقع ذی الحجه و دیگری در ماه رجب، و تمام اعمال حج را در این دو فصل انجام می
دادند، و بنابراین ممکن است منظور از ایام تشریق، (یازدهم و دوازدهم و سیزدهم) ماه
رجب باشد که در این صورت تا هفدهم ربیع الاول هشت ماه و اندی می شود.[13]

حدیث: ولدت فی زمن الملک العادل

این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسول خدا ص نقل
شده که فرمود: «ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان»[14] من
در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولد شدم….

ولی این حدیث گذشته از این که از نظر عبارت فصیح نیست و به
سختی می توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت 
داد تا چه رسد به پیامبر اسلام و فصیح 
ترین افراد عرب از چند جهت جای خدشه و تردید است:

1- از نظر سند که بدون سند و به طور مرسل نقل شده … و از
کتاب «الموضوعات الکبیر علی قاری» ـ یکی از دانشمندان اهل سنت ـ نقل شده که درباره
این حیدق چنین گفته:

«… قال السخاوی لا اصل له، و قال الزرکشی کذب باطلف و قال
السیطوی قال البیهقی فی شعب الایمان: تکلم شخینا ابو عبد الله الحافظ بطلان ما
یرویه بعض الجهلاء عن نبینا ص ولدت فی زمن الملک العادی یعنی انوشیروان».[15]

یعنی سخاوی گفت: این حدیث اصلی ندارد، و زرکشی گفته: دروغ
باطلی است، و سیوطی از بیهقی در شعب الایمان نقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ
در باره بطلان آن چه برخی از نادانان از پیغمبر ما ص روایت کرده اند که فرمود:
«ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان» سخن گفته…

2- طبق اين حدیث رسول خدا ص انوشیروانم ساسانی را به عدالت
ستوده، و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده، و بلکه به ولادت در زمان وی افتخار
ورزیده، ولی با اطلاعی که ما از وضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین
گفتاری به رسول خدا ص و تأیید عدالت او از زبان رسول خدا ص قابل قبول و توجیه
نیست،و ما در این جا گفتار یکی از نویسندگان معاصر را که درباره زندگی چهارده
معصوم علیهم السلام قلم فرسائی کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای
شما نقل می کنیم، تا به بینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟ و آیا
انوشیروان عادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین می نویسد:

انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهی بی طرفانه
به اوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت وی بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت
را یک «غلط مشهور» بنامیم. زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم
ایران حکومت نمی کرد.

در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود. ملت ایران در آن
تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه ای به سر می برد که محال بود بتواند از عدالت و
انصاف حکومت بهره ور باشد.

درست مثل آن بود که ملت یاران را در چهار اتاق مجزا  و مستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را
با دیوری محکم تر از آهن و روی، از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.

گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در رأس کشور قرار داشتند
نخستین صف، صف «ویسپهران» بود که از صفوف دیگر ملت به دربار نزدیکتر و از قدرت
دربار بهره ورتر بود. طبقه ویسپهران از امیرزادگان و «گاه پور» ها تشکیل می یافت.

و بعد طبقه «اسواران» که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل
بگیرد.. امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقه بر می خواسته اند.

طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری و بازرگانی
و رسیدگی به امور کشاورزی و املاک را به عهده داشت.

طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل می شد پیشه وران
و روستاییان بودند، سنگینی این سه طبقه زورمند و از خود راضی بر دوش طبقه چهارم
یعنی پیشه وران و روستاییان فشار می آورد. مالیات را این طبقه ادا می کرد. کشت و
کار به عهده این طبقه بود رنج ها و زحمتهای زندگی را اين طبقه می کشید و آن سه
طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران و یسپهران تشکیل می یافت به ترتیب از کیف ها و
لذت های زندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده می کرد.

میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدور
نبود بتوانند با هم بیامیزند. اصلا زبان یکدیگر را نمی فهمیدند.

اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یا دختری
از دختر اسواران می بست ازدواجشان صورت پذیر نبود. انگار این چهار طبقه چهار ملت
از چهار نژاد علیحده و جداگانه بودند که در یک حکومت زندگی می کردند.

تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوش حکومت
بر مردم فرمان می راند. این طبقه  خود را
مطلقا فوق طبقات می شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش «موبد» بود.
فکر کنید. آن کدام عدالت است که می تواند بر این ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت
کند.

این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است. این خود نخستین
سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته نشود و تا عموم طبقات به یک روش و یک
ترتیب به شمار نیایند، تا ویسپهران و پیشه وران دست برادری به هم نسپارند و پنجه
دوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعی و برابری درحقوق عمومی به
یک میزان استفاده کنند.

در حکومت ساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه «مالکیت» و
«فامیل» قرار داشت. ملاک امتیاز در خانواده ها لباس شیک و قصر مجلل و زن های متعدد
و خدمتگذاران کمر بسته بود.

«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامت بزرگی بود» طبقات ممتاز
یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت مالیات و خدمت در نظام مطلقا
معاف بودند.

پیشه وران زحمت می کشیدند، پیشه وران به جنگ می رفتند، پیشه
وران کشته می شدند و در عین حال نه از این همه رنج و فداکاری تقدیر می شدند و نه
در زندگی خود روی آسایش و آرامش می دیدند.

تحصیل عمل و معارف ویزه مؤبدان و نجبا بوده، بر طبقه چهارم
حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه مملکت آماده بدارد.

حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از
«کفشگر» و «انوشیروان» روایت می کند که خیلی شنیدنی است و ما اکنون عین روایت را
از شاهنامه در این جا به عنوان شاهد صادق نقل می کنیم:

به شاه جهان گفت بوذر جمهر           که ای شاه با داد و با
رای و مهر

سوی گنج ایران دراز است راه          تهیدست و بیکار مانده سپاه

بدین شهرها گرد ما، در کس است            که صد یک ز مالش سپه را بس است

ز بازارگانان و دهقان درم                  اگر وام خواهی نگردد دژم

بدا نکار شد شاه همداستان            که دانای ایران بزد داستان

فرستاده ای جست بوذرجمهر           خردمند و شادان دل و خوبچهر

بدو گفت از ایدر دو اسبه برو            گزین کن یکی نام بردار گو

ز بازارگانان و دهقان شهر                کسی را کجا باشد از نام بهر

ز بهر سپه این درم وام خواه             بزودی بفرماید از گنج شاه

فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد
کفشگری را پیدا کرد که پول فراوان داشت.

یکی کفش گر بود موزه فروش

بگفتار او پهن بگشاد گوش

درم چند باید؟ بدو گفت مرد

دلاور شمار درم یاد کرد

چنین گفت کی پر خردمایه دار

چهل مر درم، هر مری صد هزار

بدو کشفگر گفت کاین من دهم

سپاسی ز گنجور بر سر نهم

بیاورد قپان و سنگ و درم

نبد هیچ دفتر به کار و قلم

کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده
بزرگمهر گذاشت.

بدو کفشگر گفت ای خوب چهر

نرنجی بگویی به بوذرجمهر

که اندر زمانه مرا کود کیست

که آزار او بر دلم خوار نیست

بگویی مگر شهریار جهان

مرا شاد گردانند اندر نهان

که او را سپارم به فرهنگیان

که دارد سرمایه و هنگ آن

فرستاده گفت این ندارم برنج

که کوتاه کردی مرا راه گنج

فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او به وسیله بزرگمهر
به عرض انوشیروان برسد. و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگر را که این
همه درهم و دینار به دولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاه معروض داشت و حتی خودش هم
خواهش کرد:

اگر شاه باید بدین دستگیر

که این پاک فرزند گردد دبیر

ز  یردان بخواهد همی
جان شاه

که جاوید باد و سزاوار گاه

اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول
کشفگر را هم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:

بدو شاه گفت ای خردمند مرد

چرا دیو چشم ترا خیره کرد

برو هم چنان باز گردان شتر

مبادا کزو سیم خواهیم و در

چو بازارگان بچه، گردد دبیر

هنرمند و با دانش و یاد گیر

چو فرزند ما بر نشیند به تخت

دبیری بیایدش پیروز بخت

هنور باید از مرد موزه فروش

سپار بدو چشم بینا و گوش

به دست خردمند مرد نژاد

نماند به جز حسرت و سرد باد

شود پیش او خوار مردم شناس

چو پاسخ دهد زو نباید سپاس

و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام می خواهد و
نه اجازه می دهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرا این پسر پسر موزه فروش
است یعنی در طبقه چهارم اجتماع قرار دارد و «پیروز بخت» نیست در صورتی که برای
ولیعهد ما دبیری «پیروز بخت» لازم است.

آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتی که
در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم و کسب فرهنگ هم نداشتند.

البته انوشیروان به نسبت پادشاهان هان دیگر از دودمان های
ساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذاب های گوناگون می کشتند عادل است.

آن چه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوان عدالتی به
وجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعی اجازه می داد به داد مردم می رسید
ولی این هم مسلم است که در یک چنین اجتماع… در اجتماعی که به پسر کفشگر حق تحصیل
علم ندهند و وی را از عادی ترین و طبیعی ترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند
عدالت اجتماعی برقرار نیست.

گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که «پیروز بخت»
نبود…

در این جا باید به عرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این
کفشگر زاده «ناپیروز بخت» ایرانی هم نبود؟

نگارنده گوید: تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابه
لای تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائین و تمجیدهای آن چنانی است نقل
شده، و چگونه فردوسی که خود مداح پادشاهان و افسا نه پرداز آنان بوده و گاهی به
گفته خودش کاهی را کوهی جلوه می داده، و از افراد شهوت ران و بزدل پهلوانانی
نامدار و بی بدلن و از بیدادگران و ستمکاران چهره هائی معصوم و دادگر می ساخته،
چگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟ و گویا این بیدادگری را عین عدالت
و داد می دانسته، که آن را در کتاب خود به نظم درآورده و زحمت سرودن آن را به خود
داده است!!

ادامه دارد

 



[1] . سیره ابن هشام ج 1 ص 156.

/

جهان اسلام؛ رويش ها و ريزش ها 3

جهان اسلام رويش‏ها و ريزش‏ها
قسمت سوم‏
غلامرضا گلى زواره‏
آيين حيات بخش
اسلام مكتب كامل و جامع، هماهنگ و منسجم است كه برنامه‏هاى حيات بخش آن بشريت را به سوى سعادت دنيوى و اخروى رهنمون مى‏نمايد، اين آيين به تمامى ابعاد و نيازهاى بشر از قبيل عواطف، انديشه و خرد، جامعه، معنويت و بعد بدنى توجه كامل دارد و در اين ابعاد مطابق مقتضيات هر زمان و مكان برنامه‏هاى رشد دهنده و خوبى را ارائه مى‏دهد ملاك‏هاى اين جامعيت عبارتند از اين كه تمام دستورات آن از سوى خداوندى كه به سوى رسولش وحى گرديده، كه تمام خصوصيات آدمى در لوح محفوظ اوست و خدايى كه خالق انسان است بيش از همه به وجود او احاطه دارد، دين اسلام با سرشت آدمى و فطرت بشريت مطابق است، قوانين آن براى بشر مشقّت آور نمى‏باشد و او را براى فضايل و مكارم پرورش مى‏دهد، بين اجزاى گوناگون و سطوح تعليمات اسلام هيچ گونه تناقضى وجود ندارد و عوامل جغرافيايى و اقليمى، زبان و نژاد و هر گونه عامل اجتماعى و سياسى در اساس اين دين دگرگونى ايجاد نمى‏كند و در گستره ى تاريخ و پهنه‏ى جغرافيايى، دچار تحوّل نمى‏شود، با خرد سالم و عقل ملكوتى كاملاً تطبيق مى‏كند.
قرآن كه برهان رسالت و معجزه ى نبى اكرم (ص) مى‏باشد و كتاب هدايت انسان هاست، تعاليم و دستوراتى دارد كه به طبقه، گروه، جامعه و نژاد خاصى اختصاصى ندارد و خطاب آيات همه ى آدميان را در هر منطقه‏اى و در هر عصر و هر شغل و مقامى در بر مى‏گيرد. «تبيان لكلّ شى‏ء».(1)
«هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون».(2) «و ما هو ذكر للعالمين».(3) رسول اكرم(ص) نيز در قرآن رحمةللعالمين (4) «انّى رسول اللّه اليكم جميعاً»،(5) معرفى گرديده است. مسلمانان صدر اسلام نيز با تحول معنوى و معرفتى كه اسلام در روح و فكر و دل آنان بوجود آورد، پا در ميدان نهضت علمى و فرهنگى نهادند و پايه‏هاى تمدنى عالى و انسان ساز را بوجود آوردند. مسلمين با پذيرش اسلام كه روح تازه‏اى به كالبد آنان دميده بود، در سراسر كره ى زمين با تكاپو و تلاش خستگى‏ناپذير معارف و مكارم را به همه جا گسترش دادند. از آنجا كه آنان هدفى پاك و خالض داشتند و نيز تعاليم اسلام منطبق با عقل و فطرت بود و از سويى جامعه ى آن زمان از ستم حكّام و سلاطين و نيز جاهليت فكرى و فرهنگى منحط رنج مى‏برد، مردمان جهان، اسلام را به عنوان آيينى پويا و پرتلاش پذيرفتند. نيروى رهبرى فكرى كه مسلمانان در پرتو باورهاى دينى بدست آوردند موجب گرديد كه در طول دوازده قرن از لحاظ تمدن و فرهنگ بر ديگر جوامع برترى يابند.
از سوى ديگر جهان اسلام با جمعيتى قابل توجه كه يك چهارم سكنه جهان را تشكيل مى‏دهد، موقعيت حساس جغرافيايى و استراتژيكى و برخوردار بودن از منابع مهم انرژى، آب و معدن و محصولات مهم كشاورزى و دامى و نقش ارزشمند در شكوفايى اقتصاد و مبادلات بازرگانى جهان، امتيازات ويژه‏اى را بدست آورده است. حال سؤال اين است چرا مسلمانان با اين همه توان و برتريهاى گوناگون عقيدتى، علمى، مادى و مانند آن در مسير عقب افتادگى و ضعف و خمود و جمود گام نهاده‏اند و از گره‏گشايى مشكلات خود ناتوان هستند و در برابر سياستهاى جهانى و نقشه‏هاى ابرقدرتها موضعى منفعل بخود گرفته است، علّت چيست.
وضع كنونى جهان به مسلمانان اجازه نمى‏دهد كه از توسعه و ترقى باز مانند و نشاط و پويايى خود را از دست بدهند، اين در حالى است كه هجرت و جهاد، تحرك و تعالى از ارزش‏هاى مسلّم اسلام است و پيكار در راه حقيقت، حمايت از محرومان و از بين بردن تضادهاى طبقاتى در اين آيين كارى صواب است كه ثواب اخروى هم دارد، اسلام آمده است تا زنجيرهايى را كه بر پشت و دست و پاى مردم است بردارد: «يضع عنهم اصرهم و الا غلال الّتى كانت عليهم».(6) و مردم خود قيام به قسط كنند؛ ليقوم النّاس بالقسط »(7) پس چرا پيروان اين دين دچار سكون، ركود و بى تحركى شده‏اند و به وضع موجود تن در داده‏اند و در برابر حوادث جهان كه برايشان آفت زا و زيان بار است كمتر عكس العمل نشان مى‏دهند، ماركيست‏ها كه شناختى از تأثير شگرف و شگفت دين ندارند خواسته‏اند اين گونه تلقى كنند كه اديان افيون توده‏هاست يعنى پيوستگى آنان به دين موجب تخدير، راكد شدن و فلج گرديدن آنان گرديده است در حالى كه اين ادّعاى سراسر كذب و به دور از واقعيت با اسلام وفق نمى‏دهد چرا كه اين آيين محرك و برانگيزاننده مسلمين عليه ظلم، دفاع از مظلوم و محروم و كوشش براى استقرار عدالت و آزادى راستين است، اصل امر به معروف و نهى از منكر و نيز احساس مسؤوليت هر مسلمان در برابر جامعه و مردم از مسايلى است كه اسلام برآن‏ها تأكيد دارد تا جامعه از حركت و جنبش در مسيرى درست و مقصدى عالى غافل نباشد.(8)
با بررسى‏هاى گوناگون مى‏توان علل زير را براى اين وضع اسف بار ذكر نمود:
1- مهجوريت منابع اعتقادى و فكرى مسلمانان‏
يعنى قرآن و سنت كه اين ضايعه خود ريشه در عواملى دارد از جمله كشيدن حجاب بر معانى قرآن و اظهار عدم فهم آن توسط مردم، توجه به امور ظاهرى از قبيل خواندن آن به قصد ثواب و نيز استفاده از آيات آن در مجالس سوگوارى، سوگندها و عروسى‏ها، دور افتادن از مفسّران اصلى قرآن يعنى اهل بيت رسول اكرم(ص)، تفسير به رأى و علم زدگى.
2- تصور نادرست و غير منطقى از ارزش‏هاى الهى و اخلاقى انسان‏ساز
از قبيل قضا و قدر، توكل، زهد. شهيد مطهرى در اين باره مى‏نويسد: «در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى، كشورهاى اسلامى عقب مانده‏ترين كشورها هستند. چرا؟ بايد بگوئيم اسلامى كه در مغز و روح اين ملت هاست… ملت‏ها را عقب مى‏برد و يا بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام در مغز و روح ما موجود نيست بلكه اين فكر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است.»(9)
3- ايجاد و تحريف در عقايد و اخلاق‏
ترويج خرافات و باورهاى موهوم و رواج سنت‏هاى غلط اجتماعى كه نه تنها با دستورات اسلامى موافق است بلكه با نصّ قرآن و حديث در تضاد مى‏باشد برخى بدعت‏ها و خرافات را خلفاى اموى و عباسى در جهان اسلام رواج دادند و پاره‏اى از آداب و رسوم منحط توسط عدّه‏اى از اقوام و قبايل به جامعه اسلامى رسوخ پيدا كرد مراكز تبشيرى مسيحى و يهوديان نيز در تحريفات و بدعت‏ها، نقش داشته‏اند.
اين امور ارزش‏هاى دينى را از محتواى اصيل و هويتى معنوى خالى كرده نيروى اراده، قدرت اختيار و توانايى فكرى را از مسلمين سلب كرد.
4- فاصله گرفتن از فضيلت‏هاى اخلاقى و انسانى و روى آوردن به رذالت هايى كه انحطاط اجتماعى را بوجود مى‏آورد
همانگونه كه باورهاى عميق و ايمانى خالص مى‏توانند در رفتارها و اعمال مردم اثرى مفيد برجاى گذارند و در اصلاح كردار و مناسبات فردى و اجتماعى مردم نقش مهمى ايفا كنند خصلت‏هاى منفى و خلق و خوى مغاير با اعتقادات، مسلمين را از ايمان و معنويت جدا ساخت و نيروى معرفتى و توان روحانى آنان را به تحليل برد.
5 – روى آوردن به مداهنه و سازشكارى به جاى رفق و مدارا
قرآن مى‏فرمايد: «فلا تطع المكذّبين و دّولو تدهن فيدهنون»(10) يعنى از منكران پيروى مكن (زيرا) دوست دارند با آنان سازش كنى تا با تو سازش كنند. سازش نمودن با كافران، مشركان، منافقان، دشمنان و افرادى كه تفكرى باطل و سياستى مستكبرانه را پى مى‏گيرند يعنى دست برداشتن از ارزش‏ها، مدارا يعنى نرمى و ملايمت با مردم و مداهنه يعنى كوتاه آمدن از حقيقت و موافقت با دشمنان اسلام.(11)
رسول اكرم(ص) مى‏فرمايد: «امرت بمداراة النّاس كما امرت بتبليغ الرّسالة»(12) يعنى به مدارا به مردم مأمور شده‏ام چنانكه به تبليغ رسالت.
رسول گرامى اسلام در دورانى از نبوتش يارانى اندك داشت ولى در همين ايام هم مداهنه نكرد و پيشنهادهاى مخالفان را براى سازش رد كرد، دشمنان با شكنجه و محاصره‏اى اقتصادى و تهديد و تطميع در پى خاموش كردن فرياد فرحزاى توحيد بودند كه نبى اكرم(ص) براى آن مى‏كوشيد اما آن حضرت هرگز سكوت و سازش ننمود، در عوض پيامبر هنگامى كه به اقتدار سياسى و اجتماعى دست يافت با مردم مدارا نمود، در هنگام فتح مكه در برخورد با آنانى كه مسلمانان را كشته بودند و بذر كينه و خصومت كاشته بودند از در رحمت و نرمى وارد گرديد و مخالفان را آزاد نمود،(13) حضرت على (ع) و ائمه هدى هم چنين روشى را پى گرفتند.
6- ملى‏گرايى و تعصبات قومى و نژادى:
از عواملى كه ديانت و نقش ارزشهاى اسلامى را از متن جامعه به حاشيه كشانيد حس تعصّب قومى و نژادى بود، در واقع استكبار براى درهم شكستن اتحاد جهان اسلام اين تفكر را ميان مناطق اسلامى ترويج كرد، زيرا دول استعمارى اين اتّحاد و وفاق مسلمانان را براى منافع سياسى و اقتصادى خويش مضر مى‏دانستند. آنان با شگردى تازه كه سوگمندانه مؤثر هم واقع شد احساسات ملى و قومى را در ميان اعراب و ترك‏ها تقويت نمودند تا موفق شوند امپراتورى عثمانى را از درون متلاشى نمايند. اوج رواج اين انديشه در قرن نوزدهم ميلادى مى‏باشد و اولين كشورهايى كه چنين تفكرى در آنها رخنه نمود مصر و تركيه هستند.
ناپلئون شخصاً براى بارور نمودن اين حس و برانگيختن تعصّب و تفاخر مصريان نسبت به گذشته باستانى مؤسسه‏اى به نام بنياد مصر تأسيس كرد كه به ظاهر انجمن علمى و پژوهشى در تاريخ و فرهنگ مصر باستان بود ولى هدف اصلى آن تقويت مصر گرايى در برابر وحدت اسلامى و فاصله گرفتن از دولت اسلامى بود. روشنفكران غرب زده نيز پرچمدار قوميت مصرى بودند.
ارمينوس وامبرى كه يكى از روحانيان يهودى مجارستانى بود و از خاورشناسان معروف مى‏باشد درباره لزوم احياى مليت ترك آثار زيادى منتشر نمود كه آثارش مورد استقبال روشنفكران غرب زده ترك واقع شد. از اهداف عمده يهوديان از برانگخيتن ملّى گرايى زمينه سازى براى اشغال فلسطين بوده است. در نتيجه اين دسيسه‏ها نهضت ناسيوناليس تركان جوان را ايجاد كردند كه سلطان عبدالحميد را عزل كرده و سياست برترى نژاد ترك و حركت ضد عرب را آغاز نمودند.
قيام شريف حسين در ژوئن 1916 كه تحقق ناسيوناليزم عرب به شمار مى‏آمد محصول زمينه چينى‏ها و دخالت مستقيم دولت انگليس بود.(14)
در حالى كه بعثت رسول اكرم(ص) فكر تشكيلات قومى و قبيله‏اى را بر انداخت و آن خاتم رسولان جامعه بى طبقه و جهانى اسلام را تأسيس كرد و مليّت‏هاى گوناگون را در جامعه اسلامى مجتمع ساخت و رنگ‏ها و گرايش‏هاى نژادى را از آنان گرفت.
7- از خود بيگانگى و خود باختگى در برابر غرب:
از مشكلات كشورهاى اسلامى اين است كه با نقشه‏هاى استعمارى از هويت اصيل خويش فاصله گرفتند و با كنار گذاشتن ارزشهاى خود به تجدّد، تقليد از فرهنگ و رفتار غربى روى آوردند، بديهى است جامعه‏اى كه خصوصيات خويش را فراموش كند و به آداب و رسوم ملل بيگانه توجه كند ديگر نمى‏تواند در طريق استقلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى گام بردارد و در ضمن زمينه‏ها را براى سلطه ى مهاجمين فراهم مى‏سازد، فرهنگ وابسته اجازه نمى‏دهد در جوامع اسلامى ترقى و تعالى بوجود آيد.
امام خمينى در جمع نمايندگان سازمانهاى آزادى بخش جهان در 20ديماه 1358 چنين رهنمود داده است: «تا ملت شرق خود اين معنا را كه خودش هم يك موجودى است، خودش هم يك ملتى است و شرق هم يك جايى است درك نكند نمى‏تواند استقلال خود را بدست بياورد شرق خود را در مقابل غرب باخته و گم كرده، مكتبش را گم كرده، مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است را گم كرده است. شما هم مكتب داريد و هم ذخاير داريد و آنها از دست شما همه چيز را گرفته‏اند و از همه بالاتر اين كه در ملت‏ها انحراف پيش آورده‏اند و جوان‏ها را منحرف كرده‏اند. جوان‏هاى ما را از آن خاصيتى كه بايد نيروى جوانى داشته باشند تهى كرده‏اند تا بعد از اين كه اين نيروها گرفته شد خزائن و ذخاير ما را ببرند و جوان‏ها بى تفاوت باشند.»(15)
امام در جاى ديگر فرموده است «… بايد به فكر باشيم كه خودمان شخصيت پيدا بكنيم، توجه بكنيم به تاريخ اسلام ببينيم اسلام در دنيا چه كرده و چه كارهايى اسلام كرده است كه اين‏ها مى‏گويند از اسلام كارى نمى‏آيد… محتوا را غربى‏ها كشيدند و به جاى آن تزريق غربيّت كردند و لهذا همه چيز را مى‏گويند از آنجا بياور.»(16)
البته اين عارضه ريشه در عوامل گوناگونى دارد و ملتى به خود باختگى و غرب زدگى روى مى‏آورد كه فرهنگ دينى و هويت مذهبى را فراموش كند، به رفاه‏طلبى و تجمّل گرايى رويكرد نشان دهد، از علم و صنعت باز بماند، برنامه ريزى هيأت حاكمه هم به اين ضايعه كمك مى‏نمايد.
8 – تهاجم فرهنگى:
دشمنان براى آن كه به مقاصد پليد خود برسند و از بيدارى و خيزش ملل مسلمان جلوگيرى كنند و نيز از آنجا كه اسلام را مانعى بزرگ براى قدرت‏طلبى و غارت خود تلقى مى‏نمايند، از راههاى زير به فرهنگ و ارزش‏هاى مسلمانان يورش مى‏آورند، به مخدوش نمودن تاريخ اسلام و اهانت به پيامبران و ائمه، اشاعه ى شهوات و بى بند و بارى، استفاده از تجهيزات تبليغاتى پيشرفته براى ترويج مطالب غير واقع و بدبين نمودن جهانيان نسبت به اسلام و مسلمين، منزوى كردن مسلمانان و اسلام در عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى در فرهنگ مهاجم و بيگانه انسان محورى در مقابل خداباورى وجود دارد، علوم تجربى و كشف‏هاى دانشمندان كه برخى در سطح فرضيه هايى باقى مانده‏اند جاى تعاليم آسمانى را مى‏گيرد، به جاى توجه به سعادت اخروى به ماده و دنيا اصالت داده مى‏شود، آرامش در بى كرانگى توحيد فراموش مى‏گردد و لذت جويى‏هايى كوتاه و فناپذير و توام بانگرانى‏ها و افسردگى‏هاى فراوان ترويج مى‏شود، به جاى آن كه انسان را از قيد پليدى‏ها و رذالت‏ها و قيود منفور نجات دهند، از آزادى توام با هرج و مرج صحبت مى‏كنند كه فساد، فحشاء، پوچ گرايى، مصرف گرايى، لاابالى گرى، سستى بنيان خانواده و مانند آن، همراهش مى‏باشد، مهاجمان فرهنگى از ميان اقشار گوناگون جوانان و بانوان را انتخاب مى‏كنند و از ابزارهاى هنرى، ورزشى و مدگرايى بهره مى‏جويند و به ميدان مبارزه با فرهنگ ارزش مى‏آيند تا باورها را ضعيف كنند، تحريف‏هاى معنوى پديد آورند، هويت اصيل را نفى كنند، مسلمانان را از تاريخ افتخار آفرين خويش جدا نمايند، اسوه‏هاى خودى را طرد كرده به ترور شخصيت‏هاى شايسته بكوشند و از روشنفكران بيمار و وابسته، نخبگان خود باخته و مانند آنها دفاع كنند، جريان‏هاى انحرافى مطرح كرده و تفرقه‏هاى قومى و نژادى را ايجاد كنند.(17)
9- تفرقه و پراكندگى:
يكى از علل اصلى كه مسلمانان را در مخاطره قرار داده است، اختلافات قومى، مذهبى و جعرافيايى مى‏باشد و با وجود آن كه قرآن مسلمانان را برادر هم خوانده: «انما المؤمنون اخوة»(18) در آتش تفرقه و جدايى‏هاى مذهبى و قبيله‏اى، برخرمن اقتدار جهان اسلام حريق افكنده است. غالب اختلافات مسلمين ناشى از سوء تفاهم بى مورد و ناآگاهى نسبت به آراء و نظريات يكديگر مى‏باشد. بر خلاف نظر رسول اكرم (ص) كه مى‏فرمايد: «ليس منا من دعا الى العصبيه» (از ما نيست كسى كه مردم را به سوى تعصب‏ها فرا مى‏خواند) ولى نوعى عصبيّت قومى، نژادى، مليتى و مذهبى در رگ و خون مسلمانان نفوذ كرده است. دشمنان نيز مى‏كوشند بذرهاى تفرقه را در ميان جوامع اسلامى منتشر كنند. امام خمينى يادآور شده است: «…در دول اسلامى بين طوايف مسلمين به اسم اسلام و به اسم مذهب چيزهايى پخش مى‏كنند، تبليغات مى‏كنند كه طوايف مسلمين به جان هم بيفتند و باهم اختلاف شيعه سنّى پيدا بكنند و آنها (ابر قدرت‏ها) به ذخايرى كه مسلمين دارند دسترسى پيدا بكنند و نتوانند مسلمين كارى انجام دهند.»(19)
امام نقشه اختلاف بين مذاهب اسلامى را جنايت استكبار مى‏داند: طرح اختلاف بين مذاهب اسلامى از جناياتى است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود مى‏برند و عمال از خدا بى خبر آنان… ريخته شده و هر روز بر آن دامن مى‏زنند و گريبان چاك مى‏كنند و در هر مقطعى به اميد آن كه اساس وحدت مسلمين را از پايه ويران نمايند، طرحى براى ايجاد اختلاف عرضه مى‏دارند.»(20)
يوسف قرضاوى مى‏نويسد: «حقيقت آن است كه اختلاف به خودى خود نمى‏تواند خطرساز باشد آنچه خطر آفرين است، تفرقه و كينه توزى است كه خداوند و رسول اكرم(ص) پيوسته از آن نهى كرده‏اند.»(21)
10- استبداد و اختناق سياسى:
يكى از مشكلاتى كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى قابل مشاهده است، فشارهاى سياسى و اختناق شديد از طرف حاكمانى است كه بايد با برنامه ريزى و آينده نگرى زمينه‏هاى ترقى و توسعه، رفاه، امنيت و رشد مادى و معنوى مردمان را فراهم سازند. آنان متأسفانه در امور مشترك انسان‏ها تصرف مى‏كنند و غالباً تأمين كننده ى منافع ابرقدرت‏ها و نيز پيروى كننده از هوى و هوس‏ها و اميال بيهوده هستند. گذشته از آن تفكر استبدادى جامعه را از نظر اهل علم و خرد و دانشوران محروم مى‏نمايد اسلام مخالف استبداد و احيا گر عدل، مساوات و سفارش كننده به مشورت است و حضرت على(ع) تأكيد مى‏فرموده‏اند هر كس استبداد پيشه كند هلاك مى‏شود فرد مستبد ارزش‏هاى الهى و انسانى را مسخ مى‏كند و با سلطه فكرى و سياسى افراد جامعه را دچار مرگ تدريجى مى‏كند. فرد ستم گر ثروت‏هاى ملى و منابع حياتى كشور را در راه باطل و نا صحيح بكار مى‏گيرد و اجازه نمى‏دهد مردم به شيوه‏اى عادلانه از اين ذخائر خدادادى بهره‏مند شوند. در واقع استبداد، فاجعه‏اى است از وبا سخت‏تر، هولناك‏تر از آتش و مخرب‏تر از سيل كه سبب ضعف و سقوط اخلاق و كرامت‏هاى انسانى مى‏شود، فضيلت‏هاى دينى را به زوال مى‏برد و افكار انسانى را دچار ركود مى‏نمايد. اسلام نابى كه رسول اكرم(ص) براى آن رسالتى پر رنج را تحمل كرد و زجرها كشيد هيچ گاه با استبداد كنار نيامده است و هميشه از حق، عدالت، آزادگى و محرومين صالح دفاع كرده است.
حكام پاره‏اى از كشورهاى اسلام، بويژه در يك قرن اخير، غافل از مقاصد ديانت اسلام هستند و از حقايق اسلامى آگاهى اندكى دارند، به همين دليل نيرنگ‏هاى متعدد استكبار آنها را اغفال مى‏كند اهمّ گرفتاريهاى مسلمين از همين دولى است كه نه به مصالح اسلام توجه دارند و نه به امور مسلمين فكر مى‏كنند، بلكه ناخواسته به دشمنان كمك مى‏كنند. امام خمينى خاطر نشان فرموده‏اند: «دورى دول اسلامى از قرآن كريم، ملت اسلام را به اين وضع سياه نكبت بار مواجه ساخته و سرنوشت ملت‏هاى مسلمان و كشورهاى اسلامى را دستخوش سياست سازشكارانه استعمار قرار داده است…»(22)
امام به نكته‏اى جالب توجه دارند: «يكى از مشكلاتى كه مسلمانان عموماً به آن مبتلا هستند مشكل دولت‏ها و ملت‏هاست، دولت‏ها آن قدرى كه ما اطلاع داريم شما هم مطلع هستيد، دولت هايى هستند كه با ملتشان تفاهم ندارند. معامله دولت‏ها با ملت‏ها هم معامله دشمن با دشمن است »(23)
رسول اكرم (ص) كه از نظر علم، عصمت، فضايل معنوى و پاكى در سطحى بالاتر از مردم بود اما با تهيدستان همنشين و با بينوايان هم غذا مى‏شد.(24) رأفت و رحمت در رفتار و سيره‏اش تجلى داشت، در معاشرت با مسلمانان از خود بزرگوارى نشان مى‏داد، برجفاها و تندى‏ها صبر مى‏كرد، تكلّف در زندگى آن حضرت مشاهده نمى‏گرديد و به مشكلات مردم رسيدگى مى‏كرد. حكام كشورهاى مسلمان بايد در شيوه‏هاى حكومتى و مديريت كلان سرزمين‏هاى مسلمان، اخلاق و رفتار نبى اكرم(ص) را الگوى خويش قرار دهند و خود را تافته ى جدا بافته‏اى از مردم ندانند.
11- سكولاريزم:
اين واژه جدايى دين از سياست را مى‏رساند، در نظام سكولار مبناى دولت ناسيوناليسم قانون گذارى طبق خواست بشر و تأكيد بر حاكميت علوم بشرى به جاى دانش الهى مطرح است، در اين نظام، دين در دستگاه سياسى، ادارى، نظام اجرايى و مناسبات مردم با حكومت مركزى جايگاهى ندارد و رسالت مذهب صرفاً به ايجاد رابطه فرد با خدا منحصر مى‏گردد! نغمه ى جدايى دين از سياست، به اندكى پس از رحلت رسول اكرم(ص) باز مى‏گردد، زيرا در همان زمان مسير خلافت از جايگاه اصلى خود منحرف گرديد، انحطاط از آنجا آغاز شد كه قرآن و عترت از هم جدا شدند در حالى كه خاتم پيامبران در واپسين روزهاى حيات دنيوى خويش فرمودند: انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداًو انّهما لن يفترقاً.(25) يعنى من در ميا نشما دو امانت گرانبها باقى مى‏گذارم يكى كتاب خدا قرآن، ديگرى عترت و اهل بيتم را، مادام كه به اين دو تمسّك يابيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار هيچ گاه از هم جدا نمى‏شوند.
وقتى دو اصل اساسى را از هم دور نمودند خلافت از محتواى اصيل خود خارج شد و زاويه انحراف به تدريج روبه افزايش رفت و در دوره اموى آداب جاهلى به عنوان فرهنگ ترويج مى‏گرديد و كسانى رهبرى جامعه اسلامى را عهده دار بودند كه با روح و معنويت اسلام بيگانه بودند و تنها به تشريفات ظاهرى اكتفا كردند.
بنابراين سنگ بناى سكولاريزم در سقيفه بنى ساعده بوجود آمد.
در اروپا سكولاريزم بازتاب طبيعى حوادثى بود كه قبل از رنسانس و در قرون وسطى رخ داد، زيرا در اين ايام كليساى كاتوليك عمداً به صورت قدرت امپراتورى در آمده و نمونه تمام عيار يك دين كامل بود، در چنين عصر تاريكى علم شجره ممنوعه تلقى گرديد و ميان دانش و دين تعارض پديد آمد و با هر گونه نوآورى و ابتكار و خلاقيت مقابله مى‏شد تا آن كه نهضت اصلاح دينى رفوريسم پديد آمد كه از نفوذ اين مذهب در زندگى بكاهد كه مارتين لوتر از پيشگامان آن بود، رفته رفته آنان كه مى‏خواستند در روند انحرافى اربابان كليسا اصلاحات پديد آورند، خود دچار انحطاط شدند و دين را از صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى حذف كردند و با انديشه سكولاريزم، اومانيسم، عقل مدارى، علم زدگى، اصالت ماده، ليبراليسم، اباحى گرى و تساهل را در غرب و حتى كشورهاى غير اروپايى از جمله سرزمين‏هاى اسلامى رواج دادند.
گرفتارى‏ها و مشكلات‏
مسلمانان در دهه‏هاى اخير با دشوارى‏ها و ناگوارى‏هاى نگران كننده‏اى روبرويند كه بدآنها اشاره خواهد شد:
1- شاخص غم‏انگيز و اندوه آلود جهان اسلام فقر است، تعدادى از سرزمين‏هاى مسلمان نشين با وجود ذخائر معدنى و آبى و انرژى، جزو مناطق عقب افتاده دنيا بوده و صرفاً معدودى از كشورهاى اسلامى در آمد سرانه بالايى دارند. پايين بودن درآمد سرانه كه از اقتصاد نابسامان و متزلزل ناشى مى‏گردد امكان هرگونه تحرك عملى جهت ارتقاى سطح زندگى، توسعه علمى، فنى و صنعتى، امور خدماتى و رفاهى را از كشورهاى فقير گرفته و آنها را به سوى اقتصاد و تك محصولى سوق داده است در اين صورت نبض حيات اقتصادى آنان در دست قدرتهاى بزرگ قرار مى‏گيرد و ابرقدرت‏ها هر موقعى كه نياز بدانند با نقشه‏هاى سياسى، كشورهاى تك محصولى را دچار بى ثباتى نموده، اقتصاد آنان را به ورطه سقوط مى‏كشانند كه اين روند اوضاع سياسى، امنيتى، اجتماعى آنان را تهديد مى‏نمايد.
نكته ديگر اين كه بين كشورهاى مسلمان در زمينه منابع انرژى و معدنى، توليدات و خدمات فاصله زيادى وجود دارد و حتى شكاف عميق اقتصادى را مى‏توان در داخل برخى سرزمين‏هاى مسلمان از شهرى به شهر ديگر و روستاها و مانند آن‏ها مشاهده كرد، اگر چه تعدادى از كشورهاى جهان اسلام در زمينه توليد انرژى هيدروكربور و صادرات آن در رتبه بالايى قرار دارند ولى پاره‏اى از سرزمين‏هاى مسلمان نشين از كم‏ترين ذخيره انرژى محروم‏اند. در صورتى كه مبادلاتى عادلانه و مناسبات تجارى عادلانه بين كشورهاى مسلمان صورت گيرد بسيارى از مشكلات اقتصادى مورد اشاره حل مى‏شود و جهان اسلام از اين رهگذر مى‏تواند به سوى توسعه و تعالى گام بردارد.
2- مسئله فلسطين، در رأس مسايل غمبار و اسفناك جهان اسلام قرار دارد. در سال 1917 م با صدور اعلاميه بالفور، دولت انگليس رسماً از تشكيل دولت يهود در فلسطين حمايت كرد. در سال 1947 م طرح تقسيم فلسطين در سازمان ملل متحد تصويب و يك سال بعد به اجرا درآمد. در 1967م ارتش رژيم اشغالگر قدس با بهره‏گيرى از اصل غافلگيرى به فرماندهى موشه دايان با بمباران هوايى سوريه و مصر و هم زمان حمله زمينى سريع نيروهاى مكانيزه تحت پوشش هوايى، جنگ شش روزه‏اى را به راه انداخت و موفق گرديد مساحت قابل توجهى از كشورهاى مصر، اردن و سوريه را اشغال كند. در سال 1982م رژيم صهيونيستى با هدف انهدام تشكيلات سازمان آزادى بخش فلسطين در لبنان، وارد اين كشور شد كه در سال 1998م در اثر مقاومت شيعيان لبنان، وادار به عقب نشينى گرديد. پس از آن كشورهاى عربى به صلح با اسرائيل روى آوردند، برخى گروههاى فلسطينى هم بر اثر برخى تحولات بين المللى به صلح گرايش يافته‏اند تا بتوانند در سرزمين‏هاى باقى مانده در دست فلسطينى‏ها درباريكه غزه و كرانه غربى رود اردن حكومت خود گردان پديد آورند.
اما آنچه كه به مردم فلسطين شور و نشاط بخشيده و آنان را به آينده‏اى درخشان اميدوار كرده است نهضت خود جوش انتفاضه مى‏باشد، ناكام ماندن رژيم اشغالگر قدس از نابود نمودن ملت فلسطين و عاجز گشتن از سلب هويتش از يك سو و شكست و ناكامى اعراب در آزاد سازى فلسطين و نرم شدن برخى از فلسطينى‏ها در برابر شعارهاى مطرح شده از سوى حكومت‏هاى عربى از عوامل پيدايش قيام مردمى اهالى اين سرزمين اشغال شده است.(26)
علاوه بر جنبش جهاد اسلامى حركت ديگرى كه از نظر حجم بزرگتر از آن است، جنبش حماس مى‏باشد. در انتخابات ژانويه 2006 م مطابق ذى الحجه 1426 و بهمن 1384 كه با حضور هزار ناظر خارجى و داخلى برگزار شد حماس توانست از 132 كرسى پارلمان 76 كرسى را به خود اختصاص دهد كه اين پيروزى شگفت‏انگيز، اسرائيل، غرب و آمريكا را غافل‏گير نمود. دولت برخاسته از اين انتخابات موفق، در اولين روزها با كارشكنى‏هاى استكبار روبرو شد و عملاً دولت حماس را با تنگناها و معضلاتى فرساينده مواجه ساخت و اين در حالى است كه دولت مذكور از طريق اخذ رأى و از ميان مردم برخاسته است ولى چون نمى‏خواهد با اشغالگران سازش نمايد و در صدد است به احقاق حقوق فلسطينى بپردازد، بدون آن كه آمريكا و اسرائيل را خشنود سازد به چنين وضعى بايد دچار گردد.
3- افغانستان: مردم افغانستان تا سال 1972م(1352ه.ش) زير سلطه ى پادشاهان بوده‏اند. محمد داود هم با كودتا روى كار آمد. از سال 1978م(1357ه.ش) دولت كمونيستى با حمايت مستقيم شوروى در افغانستان زمام امور را بدست گرفت.
بعد از كودتاى ماركسيستى حدود يكصد هزار سرباز شوروى در افغانستان متمركز شد و با خشونت تمام و مجهز بودن به پيشرفته‏ترين سلاح‏ها در صدد گرديد مقاومت مسلمانان اين كشور را در هم شكند كه موفق نگرديد و ناگزير شد با رسوايى تمام از اين سرزمين بيرون برود.
مردم افغانستان پس از اين پيروزى نفس راحتى كشيدند و براى باز سازى و عمران كشور خويش مهيا گرديدند اما به دليل اختلافات مجاهدين افغان و خيانت برخى فرماندهان نظامى و حمايت دولت پاكستان، گروه منجمد و عقب افتاده‏اى به نام طالبان در اين سرزمين محروم و مظلوم شكل گرفت و در شرايطى كه مردم افغانستان در بحران اقتصادى و اجتماعى و فقر عمومى بسر مى‏بردند اين تشكّل منحرف و انحصار طلب بر گُرده ى مردم سوار گشت.
پس از حادثه سپتامبر سال 2001 م (شهريور1380) آمريكا به بهانه سركوب تروريست‏ها و درهم كوبيدن قواى طالبان به افغانستان حمله برد، در هنگام اين يورش خويش، آمريكايى‏ها از طريق اوراق تبليغى كه از فراز هواپيماها به نواحى گوناگون اين كشور مى‏ريختند و نيز از راديوهاى فارسى زبان خود، قول دادند كه پس از سقوط طالبان، به سرعت اين سرزمين را باز سازى مى‏كنند اما هنوز اين كشور با بحران‏هاى گوناگونى روبروست و حامد كرزاى كه رياست دولت افغانستان را عهده دار است همچنان وارث ستم‏هاى گوناگونى است كه ابرقدرت‏هاى شرق و غرب به اين كشور كرده‏اند، سرزمينى كه از عقب مانده‏ترين كشورهاى جهان است و مردمش پس از دهها سال جنگ و گرسنگى و رنج استحقاق شرايط پايدارى را براى زندگى بهتر دارند و بايد از رفاه و امنيت برخوردار شوند اما كى اين امور عملى شود مشخص نيست؟
4- عراق مركز خلافت حضرت على(ع) و محل بروز قيام امام حسين (ع) مى‏باشد و مشهد تنى چند از ائمه هدى، اصحاب امامان و برخى از فداكاران صدر اسلام در اين سرزمين زيارتگاه شيعيان است، خلفاى مستبد عباسى نيز اين كشور را كانون قدرت و زمامدارى خويش تعيين كردند و سال‏ها بغداد مركز حكمرانى آنان بود. عراق تا اواخر جنگ جهانى اول جزو قلمرو دولت عثمانى بود و سپس زير سلطه انگلستان قرار گرفت كه بر اثر مبارزات مردم مسلمان عراق به رهبرى علماى شيعه دولت بريتانيا ناگزير گرديد در سال 1312 ه.ش (1933م) استقلال اين كشور را به رسميت بشناسد. پس از استقلال، عراق ابتدا رژيم سلطنتى داشت و در سال 1337 ه.ش (1958م) پس از كودتايى رژيم جمهورى روى كار آمد از اين تاريخ كودتاهاى خونينى در عراق روى داد و در سال 1347ه.ش(1968م) حزب بعث پس از يك‏بار تجربه شكست با كودتايى بر سر كار آمد، اين حزب با تصفيه‏هاى خونين و خفقانى كه بوجود آورد توانست حكومت جابرانه و خونخوار خويش را تحت شعارهاى مردم فريب ناسيوناليستى مترقى حفظ كند.
سرانجام در اواخر سال 1381 امريكا به اين كشور يورش برد و پس ار سرنگون نمودن تشكيلات حزب بعث و درهم كوبيدن قدرت صدام حسين كه زمانى خود، وى را تقويت كرده بود، عراق را همراه انگلستان به اشغال خويش در آورد. اگر چه مردم اين سامان از نابودى رژيم ديكتاتورى اظهار شادمانى كردند اما حضور بيگانگان در كشورشان براى آنان درد سرهاى خونينى را فراهم كرده است مردم تامين مالى و جانى ندارند و هر لحظه تروريست‏ها عده‏اى را به خاك و خود مى‏كشند. گويى با تداوم اشغالگرى، تهديد تروريسم قوى‏تر شده است. بدين گونه كشورى كه در جهان اسلام اهميت فرهنگى توام با قداست دارد و دومين ذخاير بزرگ نفت خاورميانه را در اختيار دارد به صورت موضوعى براى تحريك قدرت‏هاى بزرگ باقى مانده و امريكا مى‏كوشد تا گام‏هاى امپرياليستى بريتانيا را دنبال كند و به نظر مى‏رسد رنج و مشقت طولانى مدت مردم عراق تداوم يابد اگر چه مردم ساختار سياسى عراق را احيا كرده و با تشكيل پارلمان و روى كار آمدن دولت جديد، قدرى از سختى‏ها ى مردم اين مرز و بوم كم مى‏گردد ولى توطئه‏هاى استكبارى هم‏چنان در عراق فاجعه و جنايت بوجود مى‏آورد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره نحل، آيه 89.
2. سوره يوسف، آيه 111.
3. سوره قلم، آيه 52.
4. سوره انبياء،آيه‏107.
5. سوره اعراف، آيه 158.
6. سوره اعراف، آيه 175.
7. سوره حديد، آيه 25.
8. در اين زمينه بنگريد به كتاب خمود و جمود، محمد اسفنديارى.
9. ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 144.
10. سوره قلم، آيه 9.
11. همه ما برادريم، محمد اسفنديارى، ص 138-140.
12. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ،ص‏48.
13. مغازى، واقدى، ج 2، ص‏822؛سيره ابن هشام، ج 1،ص 285.
14. اسلام و ملى‏گرايى، على محمد تقوى، ص‏36و42.
15. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 137.
16. همان، ص‏121.
17. نك: گزيده مقالات فارسى دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، گردآورى سيد جلال مير آقايى، مقاله ى حسن عاشورى لنگرودى.
18. سوره حجرات، آيه 10.
19. صحيفه نور، ج اول، ص‏87.
20. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 126.
21. بيدارى اسلامى، دكتر يوسف قرضاوى، ترجمه عبدالرسول گلدانى، ص 14(چاپ تهران، نشر احسان).
22. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 62.
23. همان ،ص‏67.
24. بحارالانوار، ج 16، ص 228.
25. دانشمند بزرگ شيعه مير حامد حسين (متوفى 1306ه.ق) اين حديث را از 200 نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است و مجموعه پژوهشهاى وى در مورد اين روايت و سند و دلالت آن در كتاب 6جلدى عبقات الانوار به طبع رسيده است.
26. انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دكتر فتحى ابراهيم شقاقى، ص 85.

/

کودتای نافرجام نوژه

حجه الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

قسمت سوم

سازمان کودتا

در قسمت گذشته از قول تیمسار محققی در رابطه با سازمان
کودتا نقل کردیم: «بدترین و ضعیف ترین و ناقص ترین سازمان های دنیا از این
سازماندهی بهتر بود» .

ولی گستردگی شبکه کودتا و این که کودتاچیان توانسته بودند
قبل از عملیات تا آخرین روزها به فعالیت های مخفی خود ادامه دهند، نشان می دهد که
ادعای تیمسار محققی خیلی هم مقرون به صحت نیست.

من تصور می کنم که کودتای نافرجام نوژه از نظر سازماندهی
دست کمی از کودتاهائی که به پیروزی کودتاچیان منتهی شده نداشت، و با توجه به این
که جمهوری اسلامی فاقد سیستم اطلاعاتی بود و تعدادی از گردانندگان اصلی کودتا از
عناصر کارکشته ساواک و ضد اطلاعات بودند، و حداقل دو تیم از گروه تعقیب و مراقبت
اداره دوم ارتش با آن ها همکاری می کرد، به حسب ظاهر موفقیت کودتاچیان قطعی بود.

بنابراین، علت نافرجام ماندن کودتای نوژه را ضعف سازماندهی
نمی توان دانست، بلکه علت نافرجام ماندن این کودتا عنایت الهی به ملت مسلمان ایران
از طریق در صحنه نگهداشتن مردم بود.

کودتا گران نادان، از این نکته اساسی غفلت کرده بودند که تا
خدا پشتوانه این انقلاب است و تا آتش انقلاب با الهام الهی در سینه مردم مسلمان
ایران زبانه می کشد، و تا مردم پروانه وار بر گرد شمع فروزنده انقلاب اسلامی که
زمینه ساز حکومت جهانی اسلام است، خود را فدا می کنند، هیچ قدرتی نمی تواند در
ایران کودتا کند.

کودتا گران این نکته اساسی را فراموش کرده بودند (و چه زود
هم فراموش کردند) همان مردمی که شاه و ارباب آمریکا را با دست خالی از ایران بیرون
کردند هنوز در صحنه اند و نه تنها در صحنه اند بلکه اگر آن روز با دست خالی بودند
اکنون با دست پرند، و اگر آن روز صلاح نداشتند اکنون مسلح اند.

رهبری کودتا

طبق مدارک قطعی، رهبری کودتاری نوژه با «سازمان اطلاعاتی
آمریکا» (سیا) بوده، و مزدور مأمور اجرای آن، شاهپور بختیار بود که هنوز مأیوسانه
برای اجرای مأموریت خود تلاش می کند.

رهبری نظامی کودتا در داخل با سرهنگ دوم بازنشسته ژاندرمری
محمد باقر بنی عامری با نام های مستعار امید محمدی، و احسان و … از مالک های
بزرگ در رژیم گذشته بود.

او و همسر موقتش (بنا بر گفته همسر!) قمر الملوک حجازی با
نام مستعار مریم (بیوه یکی از افسران «گارد» که شوهرش روز بیست و یکم بهمن 1357 در
درگیری با مردم معدوم شده است) کودتا را رهبری می کردند!!.

به گفته سروان ناصر رکنی سازماندهی کودتا توسط ابوالقاسم
خادم یکی از اعضاء فعال حزب ایر ان و پس از دستگیری او در تاریخ 8/ 2/ 1359 به
وسیله مهندس جواد مرزبان انجام گردیده است. «رکنی» در این رابطه در بازجوئی های
خود نوشته:

«من شک ندارم که سازماندهی سازمان کودتا  در ایران پس از دستگیری خادم توسط مهندس مرزبان
انجام گرفته است.

این سازمان شامل یک ستاد در پاریس که در رأس آن بختیار و یک
ستاد در ایران که به دو شاخه سیاسی و نظامی تقسیم می شد بود».

البته شاخه نظامی یکی از چند گروه تشکیل شده در شاخه سیاسی
بود ولی عملا چنین نبود، و نظامی ها حضار به قبول سیادت گروه شخصی ها نبودند، و
بنی عامری نیز بر این موضوع تاکید می کرد که شاخه سیاسی دارای گروه های مختلفی بود
نظیر گروه عشایر، گروه نشرونگر (تبلیغات) و …

بدین ترتیب مسئول شاخه سیاسی کودتا ابوالقاسم خادم بود، و
لذا بد نیست این جا کمی با بیوگرافی «ابوالقاسم خادم» آشنا شوید:

ابوالقاسم خادم یکی از اعضای فعال حزب ایران و از مالکین و
زمین داران بزرگ «گنبد» بود که سند مالکیت زمین هایش که توسط دادستانی انقلاب ارتش
ضبط گردیده نشان می دهد که قسمت هائی از این زمین ها مستقیما از شاه مقبور به
فرزندان وی واگذار شده است.

طبق اطلاع، ابوالقاسم خادم رئیس اداره آبیاری رضائیه در
رژیم سابق در سال 1318 بوده و کارت عضویت او در حزب ایران، در تاریخ 1/ 8/ 1326 از
طرف کمیته حزب ایران صادر شده است.

فرزند وی مهندس جواد خادم، عضو همین حزب و وزیر مسکن
وشهرسازی در سال 1357 در رژیم گذشته بوده، و هم اکنون فراری و همراه بختیار مشغول
توطئه است.

ابوالقاسم خادم در تاریخ 8/ 2/ 59 یعنی دو ماه و ده روز قبل
از روزی که قرار بود کودتای نوژه انجام شود، دستگیر شد ولی به عللی که در مقاله
گذشته نگارش یافت، از بازجوئی های وی مطلب قابل توجهی در رابطه با کودتا به دست
نیامد.

عناصر اصلی کودتا

به طوری که از بازجوئی ها مشخص می شود، عناصر اصلی کودتای
نافرجام نوژه عبارتند از: ساواکی ها و مأمورین ضد اطلاعات در رژیم سابق، بهائی ها،
تعدادی از دروایش، نظامیان بازنشسته یا اخراجی، و تعدادی از زنان آلوده.

از عناصر اصلی کودتا که بگذریم، عمده نیروی کودتا در میان
نظامیان شاغل در تیپ نوهه و تعداد اندکی از پرسنل نیروی هوائی بود که نام آن ها در
مقاله های آینده خواهد آمد.

جلسات کودتاچیان

کودتاچیان از ماه ها قبل از شروع عملیات، جلسات متعددی برای
سازماندهی کودتا و طراحی عملیات داشته اند که ناصر رکنی ترکیب و کار این جلسات را
اینگونه تشریح نموده است:

جلسات متشکله بر سه نوع بود:

1-               
جلسات جمعی نظامی که حدود ده الی 12 نفر در آن جلسات بودند و مطالب آن ابتداء
در مورد نحوه عملیات تاکتیکی کودتا، پیشرفت کار به خصوص در مورد نیروی هوائی،
دریافت اطلاعات از طریق عامل ساواک در مورد منزل امام، سپاه پاسداران و سایرین و
تبادل نظر در مورد آن ها، رفع  اختلاف در
مورد چگونگی عملیات بین نیروی زمینی و هوائی و هماهنگی آن ها، ابلاغ اطلاعات رسیده
از شاخه سیاسی در مورد هماهنگی های ابرقدرت ها و دول غربی، تعیین مشاغل نظامی و
نحوه کار فرماندهان پس از پیروزی کودتا.

2-               
جلسات دو یا سه نفر بین واحدهای درگیر در عملیات کودتاه (مثلا بین من از نیروی
هوائی و سرهنگ ایزدی از نیروی زمینی و … به عنوان هماهنگ کننده). در این جلسات
جزئیات مسائل کلی که در جلسات عمومی و جمعی مطرح شده بود مطرح گردیده و اشکالات آن
ها بررسی و برطرف می شد.

3-               
جلسات شاخه سیاسی که همیشه یک نفر از گروه نظامی نیز در آن شرکت می کرد… در
این جلسات اشکالاتی که باید با پاریس مطرح شود و یا تدارکاتی که گروه نظامی احتیاج
داشت و گروه سیاسی باید آن ها را بر طرف می کرد و همچنین بررسی دستورات رسیده از
پاریس مورد شو و گفتگو قرار می گرفت.

به نظر من جلسات مهمتری نیز…. از طرف شاخه سیاسی (هیئت
مجریه) با شاخه سیاسی مهمتری (هیئت مدیره) داشته است… که به احتمال خیلی زیاد
تماس با روحانیت سازشکار و جلب موافقت آن ها نیز توسط همین هیئت مدیره صورت گرفته
است».

کشف کودتا

هر چند از یکی دو ماه قبل از شروع عملیات کودتای نافرجام،
اطلاعاتی مبهم از وجود یک توطئه علیه انقلاب اسلامی به مسئولین رسیده بود، ولی با
توجه به این که جمهوری اسلامی در آن وقت فاقد سیستم اطلاعاتی بود، و اطلاعات واصله
نیز مبهم و ناچیز بود، حقیقت اینست که تا چهل و هشت ساعت قبل از شروع عملیات، هیچ
یک از مسئولین اطلاعاعی از کودتا نداشت.

ظاهرا نخستین نقطه کشف کودتا، اطلاعاتی است که توسط یک
خلبان به توصیه مادرش به حجت الاسلام و المسلمین خامنه ای داده شده بود، و چند
ساعت بعد یکی از درجه داران تیپ نوهه خود را به کمیته اداره دوم ستاد مشترک معرفی
می کند و اطلاعات بیشتری در این رابطه می دهد و پس از جمع بندی اطلاعات رسیده،
مدافعین انقلاب آماده خنثی کردن توطئه می شوند.

یکی از برادرانی که در جریان کشف و خنثی سازی کودتای نوژه
فعال بود کشف این توطئه را این طور تعریف می کند:

«چند ماه قبل  از
کودتا اطلاعاتی مبنی بر حرکاتی از جانب آمریکا و گروه های سلطنت طلب به کمیته ستاد
مشترک و نخست وزیری رسیده بود.

حدود 48 ساعت قبل از کودتا شخصی سراسیمه در حالی که پاکتی
در دستش بود درب اطاق کمیته ستاد مشترک را به صدا در آورد و گفت: چون یک مسأله
مهمی دارم و به ارتشی ها نمی توانم اطمینان کنم می خواهم با برادران کمیته صحبت
کنم.

او ادامه داد: قرار است کودتا بشود و ما دوازده نفر هستیم و
شخصی به نام حيدری پول و نقشه داده تا با کودتاچیان همکاری کنیم و مشروحا چگونگی
جریان را از روی نقشه مچاله شده ای که همراه داشت، شرح داد.

او اظهار می کرد: چون ما از این کار پشیمان شدیم تصمیم
گرفتیم این افراد را لو بدهیم و من به نمایندگی از طرف افراد گروهم آمده ام تا
جریان را برای شما بگویم و برای این که گفته هایم را باور کنید نقشه و پول مربوطه
(120 هزار تومان جهت 12 نفر) را همراه دارم».

بدین ترتیب، اطالاعات نسبتا دقیقی از جریان توطئه به دست می
آید و کودتا کشف می گردد و عصر روز 17/ 4/ 59 با جمع بندی اطلاعاتی که در این رابطه
به دست آمده بود، مدافعان انقلاب اسلامی برای مقابله با کودتاچیان آمادگی پیدا می
کنند.

خاطره نگارنده از کشف کودتا

چیزی به غروب آفتاب روز 17/ 4/ 1359 نمانده بود که یکی از
برادرانی که در رابطه با خنثی سازی توطئه، فعال بود، به دفتر کارم در سازمان قضائی
ارتش (چهار راه شهید قدوسی) آمد، گویا چندنفر در دفترم بودند که او برای این که آن
ها از جریان مطلع نشوند، خود را به من رساند و با هیجان در گوشم گفت: امشب قرار
است کودتائی انجام گیرد!.

مطالبی میان من و او در این رابطه رد و بدل شد که یادم
نیست، و او خداحافظی کرد و رفت.

قبل از این که دفتر کارم را ترک کنم، یکی از مسئولین
دادستانی کل انقلاب را خواستم تا در رابطه با حافظت از ساختمان سازمان قضائی ارتش
که دادستانی کل انقلاب و دادستانی ارتش نیز در آن جا مستقر بود، سفارش کنم.

در این جا لازم است توضیح دهم: ظاهرا  اولین کسی که از مسئولین قضائی کشور در جریان
کشف کودتا قرار گرفت من بودم، حتی مرحوم شهید قدوسی در آن موقع از این جریان بی
خبر بود.

به هر حال یکی از برادرانی را که گویا مسئول حفاظت دادستانی
کل انقلاب بود خواستم و جریان را اجمالا به او گفتم و اکیدا سفارش کردم که مأمورین
حفاظت دادستانی کل بدون این که از جریان کودتا مطلع شوند، باید از آماده باش کافی
برخوردار باشند.

قبل از غروب آفتاب، دفترم را به سوی منزل که در یکی از خانه
های سازمانی ارتش در قصر فیروزه بود، ترک کردم.

شب عملیات کودتاگران فرا رسید، برای فراغت بیشتر همسر و بچه
ها را به منزل پدرم در شهر ری فرستادم و خودم با چند تن از دوستان در قصر فیروزه
ماندیم.

چیزی از شب نگذشته بود که تعدادی از پرسنل نیروی هوائی از
گروه ضربت مهدیه قصر فیروزه آمدند و اسامی عده ای از پرسنل متعهد این نیرو را
آوردند که برای همکاری در رابطه با خنثی سازی توطئه آن ها را به ستاد خنثی سازی
کودتا معرفی کنم که چنین کردم،و در همان شب در رابطه با دستگیری یکی از عوامل مهم
کودتا یعنی ناصر رکنی یکی از پرسنل اعزامی به نام ستوانیار «محمد اسماعیل قربانی
اصل» در اثر یک اشتباه به شهادت رسید. یادش گرامی باد.

خنثی سازی کودتا

مسئول عملیات خنثی سازی کودتا، ستادی بود تحت عنوان «ستاد
خنثی سازی کودتا». این ستاد مرکب بو د از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کمیته
انقلاب اسلامی، کمیته اداره دوم ارتش، اطلاعات و ارشاد و انجمن اسلامی نیروی هوائی
و گروه ضربت مهدیه قصر فیروزه.

این ستاد تا آخرین مرحله سرکوب کودتای نوژه به کار خود
ادامه داد، و سپس مأمورین خود را به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
محول نمود.

بنی صدر و کودتا

بنی صدر مدعی بود که یک ماه قبل از کشف کودتا از آن با خبر
بوده و یان خبر توسط فرمانده نیروی هوائی وقت یعنی «تیمسار باقری» و دو گروه سیاسی
به او داده شده بود،صحت و یا سقم این ادعا را در مقاله آینده مورد بررسی قرار
خواهیم داد.

/

مديريت از ديدگاه امام رضا عليه السلام

مديريت از ديدگاه امام رضا(ع)
غلامرضا گلى زواره‏
تعاليم حيات بخش‏
حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احياء كند، يكى از اصحاب سؤال كرد چگونه امر شما زنده مى‏گردد؟ فرمود: دانش ما را مى‏آموزد و به مردمان تعليم مى‏دهد به درستى اگر دانسته‏هاى زيباى ما را دريابند از ما پيروى مى‏كنند.(1) (نه از كس ديگرى) يعنى به سوى مسير صحيح هدايت مى‏شوند و به سعادت هر دو جهان مى‏رسند.
در روايت ديگرى آن حضرت مى‏فرمايند: خدا بيامرزد كسى را كه ما را در نظر مردم محبوب سازد نه آن كه بغض بوجود آورد، سوگند به خداوند اگر سخنان و آموزش‏هاى نيكوى ما براى مردمان بيان گردد، آنان به عزّت و سربلندى دست مى‏يابند و هيچ كس قادر نخواهد بود كوچك‏ترين خرده‏اى بر آنان بگيرد.(2)
راستى ايجاد حبّ واقعى و ژرف در نسل جوان و ساير اقشار مردم نسبت به اهل بيت پيامبر صرفاً با شعارهاى سطحى و برنامه‏هاى تقويمى و زودگذر به مناسبت‏هاى خاص عملى مى‏گردد يا آن كه شايسته است در عرصه‏هاى گوناگون علمى، اجتماعى و فرهنگى آموزش‏هاى گرانبهاى ائمه هدى را تبيين كنيم، اگر معارف مكتب علوى، حسينى و رضوى براى مردم معرفى شود و در جنبه‏هاى گوناگون برنامه ريزى و اجرا گردد، سربلندى، عزت و كرامت جامعه تأمين خواهد شد و مردمان در قلمرو انديشه، رفتار و مناسبات انسانى به نور و رستگارى مى‏رسند و خود را از مكتب‏ها و مسلك‏هاى وارداتى، افكار و انديشه‏هاى ناپايدار و دروغين بى‏نياز مى‏بينند راستى چرا در يك جامعه شيعه و بين انسان هايى كه به خاندان خاتم رسولان ارادت ويژه‏اى دارند بايد در زمينه مديريت و امور اجرايى و نظام سياسى انديشه‏هاى عدّه‏اى متفكر غربى را در نظر گرفته و آن‏ها را اساس كار قرار دهيم و اين جواهرات معنوى و مرواريدهاى معرفت را به بوته فراموشى بسپاريم، بدون شك يكى از علل مهم تحميل پاره‏اى ناگوارى‏ها و آشفتگى‏ها به جامعه به دليل همين فاصله گرفتن از سرچشمه‏هاى نور و حكمت مى‏باشد. ضرورت دارد ما همگام با ارادت قلبى و عاطفى و ايمانى به اهل بيت، معارف و انديشه‏هاى كاربردى آن بزرگواران را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنيم.
در نوشتار حاضر جنبه‏هايى از برنامه‏ها، وظايف و آفات مديريت را با تكيه بر سخنان گُهربار و سيره ارزشمند هشتمين فروغ امامت مورد توجه قرار داده‏ايم.
الف: ضرورت مديريت‏
مطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مى‏رساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مى‏باشد و هركجا افرادى جمع شده‏اند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامه‏هاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركت‏ها و تلاش‏هاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مى‏گويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقه‏اى را نمى‏يابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.
آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرموده‏اند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمى‏دانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.
امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مى‏داند ولى تأكيد مى‏نمايد اين باور كفايت نمى‏كند و بايد مدير براى حلّ دشوارى‏ها تلاش كند:
من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارى‏ها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.
مشروعيّت مدير
در بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مى‏گردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مى‏كند، شاخه‏هاى سرسبز، نشاط آور و فرح‏انگيز خود را بر جامعه بشرى مى‏افكند و مديريت يكى از شاخه‏هاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.
مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مى‏گردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساس اسلام حيات بخش مى‏داند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركت‏ها و خواص خود را از دست مى‏دهد.
حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرموده‏اند:
«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مى‏گردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مى‏باشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)
حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرموده‏اند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)
از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناخت اندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مى‏آيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مى‏كند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرموده‏اند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)
امير مؤمنان عدل را پايه‏اى دانسته‏اند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كرده‏اند(14) پس عدل محور ضابطه تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مى‏گردد و اين خود مى‏تواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كرده‏اند.(15)
آن حضرت فرموده‏اند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة…؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمت‏هاست.
مدير و ميزان‏
حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند: از جمله (دليل‏هاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقه‏ها و ملت‏ها ديده نمى‏شوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند، باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.
كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مى‏جنگند و غنائم را تقسيم مى‏كنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مى‏دارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مى‏كند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافته‏اند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمى‏شود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيه‏اى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)
آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مى‏كند تا ستم و بيدادى رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.
در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخش‏هاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مى‏كنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مى‏گردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مى‏بخشد و سعادت همگان را فراهم مى‏سازد.
چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه را به مردم مى‏آموزد و آن‏ها را در متن جامعه عملى مى‏سازد، مردمان را در جامعه‏اى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مى‏آورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مى‏دارد.(18)
روابط ظالمانه‏اى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزى‏ها، تضادها و رقابت‏هاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مى‏شود به همين دليل امام رضا(ع) مى‏فرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مى‏كنيم و حقوقشان را از ستمگران مى‏ستانيم.(19)
پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مى‏كند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مى‏كند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.
حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مى‏گويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مى‏شود تا گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مى‏باشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمى‏باشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مى‏دهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مى‏پردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)
مدير و كاركنان و نيروى انسانى‏
مدير غالب طرح‏ها و برنامه‏هاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مى‏كند و در واقع تمام افرادى كه در سازمان‏ها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مى‏باشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشه‏هاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مى‏باشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامت‏هاى انسانى انديشه‏ها و طرح‏هاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مى‏سپارد و از آنان مى‏خواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آن‏ها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدت‏هاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)
حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفته‏اند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگى‏هاى زشت گناهان بشويند.(22)
آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آن‏ها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلاف‏ها را از آنان دور كند.
در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامه‏ها و اهداف اسلامى نقش ارزنده‏اى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدان‏هاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همان‏ها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)
امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مى‏گويد هيچ‏گاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمه‏اى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مى‏رفت و سفره غذاى خويش را مى‏گسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مى‏نشانيد و حتى دربانان و مهتران را بسيار احسان مى‏كرد و صدقات فراوان مى‏داد و اين كار را غالباً در شب‏هاى تاريك انجام مى‏داد.(24)
آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مى‏كند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مى‏گردد:ياسر مى‏گويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مى‏تواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مى‏بريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)
اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامه‏هاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.
همزيستى و همگامى با محرومان و رنج ديدگان‏
محصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مى‏گويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفره‏اى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اين‏ها سفره‏اى جداگانه ترتيب مى‏داديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)
امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مى‏آموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگى‏هاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.
امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دست‏يابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)
معمر بن خلّاد مى‏گويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مى‏خوردند، سينى مى‏آوردند و نزديك سفره مى‏گذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه برايش مى‏آوردند مى‏نگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مى‏نهادند، سپس دستور مى‏دادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمى‏تواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخورده‏اند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسان‏ها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرموده‏اند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.
حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مى‏كند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مى‏سازد، يارى رساندن به مردم و گره‏گشايى از كار آنان است، حسين انبارى مى‏گويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامه‏ات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مى‏دانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مى‏كنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مى‏دهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مى‏گردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمى‏باشد.(29)
امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مى‏نمايد:
آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كرده‏اى و كار را به دست كسانى سپرده‏اى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مى‏كنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كرده‏اى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مى‏رود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمى‏دارند و روزگار بر مظلومان به سختى مى‏گذرد و آنان براى زندگى به هزينه‏اى دسترس ندارند و كسى را نمى‏يابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)
ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامه‏اى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمين‏هاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارى‏هاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)
امام از سويى تصريح مى‏نمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مى‏كنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگ‏ها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:
«…لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)
يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.
كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مى‏نمايد:
«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمى‏آيد.
امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمى‏دارد و با صراحت افزون‏ترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مى‏فرمايند:
اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى ساده‏تر و كم ارزش‏ترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباس‏هاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرموده‏اند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباس‏هايم، همچون ناتوان‏ترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)
حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع مسلمانان را مورد تأكيد قرار مى‏دهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)
در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مى‏كند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواه‏ترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)
اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مى‏كند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديده‏اى كه هرگاه كسى جامه‏اى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مى‏فرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اين‏ها برادر يكديگر نمى‏باشند.(38)
توجّه به كرامت‏هاى انسانى
از ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمى‏گردد و آنان بايد براى تمامى انسان‏هاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.
اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمى‏دهد يك فرد ذمّى كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادى‏اش به جرم اين كه گرسنه است و مجاز نمى‏داند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.
زكريا فرزند آدم مى‏گويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمين‏هاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمى‏شود اين كار شايسته تو نمى‏باشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)
نقل كرده‏اند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيده‏ايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمى‏دهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)
منطق آن حضرت در نامه‏اى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مى‏كردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مى‏گيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرموده‏اند: سه چيز است كه تمام مردم بدان‏ها نياز دارند(و بايد همه از آن‏ها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)
حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده‏اند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مى‏كند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)
آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نموده‏اند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايسته‏اند و آنان كه اين گونه نمى‏باشند(اگر به انسان) خوب و شايسته‏اى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست يازيدن به كار خير) هستى.(46)
اباصلت مى‏گويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرموده‏ايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچ‏گاه چنين سخنى نگفته‏ام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيده‏ام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)
امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مى‏گردد و در برابر دشمنان قوى مى‏شويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و درباره‏اش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمى‏باشم.(48)
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مى‏دهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مى‏گردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مى‏سازد.
ياسر مى‏گويد: نامه‏اى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائى‏اش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مى‏فرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمى‏دهند (امّا) نامه‏اى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از ماليات‏هاى مسلمانان بردارد و به بينوايان مجوسى بدهد.(49)
ريّان فرزند شبيب مى‏گويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مى‏خواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)
مدير مذموم‏
حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشى‏ءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهره‏اى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مى‏آورد و به فردى دردسر ساز و مشكل آفرين تبديل مى‏گردد و سطح نارضايتى‏هاى عمومى را افزايش مى‏دهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مى‏زند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيله‏اى براى ارضاى خودخواهى‏هاى خويش مى‏دانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياست‏طلبى را بر خدمت ترجيح مى‏دهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:
چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مى‏آورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگ‏هايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعه‏اى بزرگ در عرصه مديريت پديد مى‏آيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مى‏گردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مى‏آيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نموده‏اند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمى‏كند كه مى‏داند بر آن‏ها ستم كرده و گمراهشان مى‏نمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمى‏باشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مى‏باشد فرض است كه از پيرامون چنين مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيه‏ها، بخشنامه‏هاى باطل و بيهوده و ظالمانه‏اش متابعت كنند.(55)
در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كرده‏اند:
لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كرده‏اى، بسيارى از عقب ماندگى‏ها و نارسايى‏ها از مديريت‏هاى ظاهرساز اما خائن و نقشه‏هاى خائنانه آنان ريشه مى‏گيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مى‏آورد.
خائن‏هاى خادم نما بر حسب ظاهر طرح‏ها و نقشه هايى ارائه مى‏دهند كه مى‏تواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با اجراى آن‏ها زيان بارى و عوارض سوء آن‏ها آشكار مى‏گردد.
بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّت‏هاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.
از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرح‏ها و برنامه‏هاى مترقى و سازنده را با نيرنگ‏هايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مى‏كنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مى‏سازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليت‏هاى صنعتى باز است و مى‏توانند به كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مى‏گردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مى‏كنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مى‏كنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشه‏هاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مى‏كنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفت‏ها و غدّه‏هاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايه‏هاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مى‏كنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مى‏آورند و در نتيجه بخش‏هاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مى‏كشانند بخش‏هاى قدرتمند و سرمايه‏هاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مى‏افشاند بى رقيب مى‏سازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمى‏انديشند.(57)
و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مى‏آيد و قاضى مى‏خواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مى‏گويند ما قصد اصلاح داشته‏ايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مى‏شود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مى‏گويند ما اهل صلاح هستيم.
حضرت امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مى‏شود.
تباه كارى و ندانم كارى‏
حضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرموده‏اند:
انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مى‏دارد.
در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مى‏دهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجه‏هاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايى‏ها، مهارت‏ها و تخصّص مى‏تواند چنين فاجعه‏اى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مى‏دهند و در اين گونه مسايل به گونه‏اى زياده روى مى‏كنند كه از واقعيت‏هاى مسلّم اجتماعى، نارسايى‏هاى اقتصادى غافل مى‏گردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيت‏ها، استعدادها و سرمايه‏هاى ملى و عمومى را ضايع مى‏كنند.
شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نموده‏اند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّه‏اى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)
عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مى‏گفت آدمى كه مى‏خواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايى‏هاى بدنى هم داشته باشد، نمى‏توان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مى‏رسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مى‏شود بالاتر از همه اين سخن‏ها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مى‏فرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مى‏توانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.
اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينه‏هاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبان‏هاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)
در فرهنگ رضوى مدير كم خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:
البرائة ممّن نفى الاخيار…و آوى الطّرداء للعناء…واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بى‏زارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيده‏اى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كرده‏اند.
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانى‏هاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مى‏دهد كه يكى از آن‏ها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مى‏دهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايى‏هاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرموده‏اند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرموده‏اند: چون آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كرده‏اند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعه‏اى را تدبير بد دانسته‏اند.(67)
آن حضرت فرموده‏اند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)
امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانسته‏اند. (69)
يكى از راويان حديث متذكر گرديده‏اند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كرده‏ام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كرده‏اند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مى‏نمايد.(71)
گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مى‏كند، نيت خير هم دارد ولى اين‏ها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روش‏هاى علمى و درست و استفاده از تجربه‏هاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهى‏هاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مى‏آورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مى‏كند كه ما به آن‏ها ارادت مى‏ورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتناب‏ناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامه‏ريزى‏هاى ريشه‏اى و اساسى و جهت دهنده دور مى‏كند و اين روند مثل آن مى‏ماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.
در مواقعى به دليل ضعف كارشناسى‏ها و مهارت‏ها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مى‏گردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مى‏كند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آن‏ها اقدام مى‏كند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندام‏هاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه راننده‏اى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيت‏هاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعه‏اى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.
نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيت‏ها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مى‏كند.
تكاثرطلبى و فزون خواهى‏
حضرت امام رضا(ع) در نامه‏اى كه براى مأمون نگاشته‏اند فرموده‏اند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مى‏كنند.(72)
در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مى‏يابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايه‏هاى قدرت‏طلبى، بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليت‏شناسى.(73)
حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كرده‏اند:
لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.
از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخش‏هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزون‏طلبى اوج گيرد.
چه اگر چنين نمى‏بود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمى‏گذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)
امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرموده‏اند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايه‏هاى اصلى را در اختيار گرفته‏اند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كرده‏اند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاى مردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص داده‏اند.(76)
وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومت‏هاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آن‏ها تكليف اسلامى است مى‏توان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه دادن به فزون خواهان به هر روش و شيوه‏اى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.
هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولت‏ها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مى‏گردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.
امام هشتم فرموده‏اند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانه‏هاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مى‏كند كه فرموده‏اند:
پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه‏اى آنان را لعنت كرده‏ايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيه‏اى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)
امام رضا(ع) هشدار داده‏اند كه كالاها و مواد حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويران‏گر و نابود كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)
دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مى‏گردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مى‏كند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مى‏گيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مى‏شود كه اين وضع نتيجه‏اى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.
پى‏نوشت‏ها:
1. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.
2. بحارالانوار، ج 78، ص 348.
3. همان، ج 23، ص 32.
4. همان، ج 49، ص 165.
5. همان، ج 78، ص 356.
6. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.
7. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 12.
9. سوره الرحمن، آيه 7.
10. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.
11. از جمله سوره حديد، آيه 25.
12. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى،
ج 9، ص 198.
13. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.
14. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.
15. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.
16. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.
17. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.
18. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.
19. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.
20. الحياة، ج 2، ص 489.
21. نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 121.
22. بحارالانوار، ج 14، ص 273.
23. سوره توبه، آيه 100.
24. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 184.
25. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.
26. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.
27. بحارالانوار، ج 49، ص 100.
28. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.
29. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.
30. بحارالانوار، ج 49، ص 165.
31. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.
32. الحياة، ج 5، ص 232.
33. نهج البلاغه، ص 1019.
34. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.
35. كافى، ج 1، ص 410.
36. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.
37. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.
38. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.
39. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.
40. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.
41. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.
42. تحف العقول، ص 174.
43. همان، ص 236.
44. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.
45. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.
46. همان، ج 1، ص 292.
47. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
48. همان، ج 1، ص 435.
49. همان، ج 2، ص 115.
50. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.
51. صحيفة الرضا، ص 383.
52. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.
53. همان مأخذ.
54. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع الشريعه، ص 421.
55. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.
56. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
57. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.
58. سوره بقره، آيه 11.
59. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.
60. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.
61. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.
62. الحياة، ج 3، ص 226.
63. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.
64. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.
65. سوره نساء، آيه 5.
66. مكارم الاخلاق، ص 538.
67. غررالحكم، ص 191 و 190.
68. نهج البلاغه، ص 1050.
69. الحياة، ج 4، ص 351.
70. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.
71. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.
72. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.
73. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 – 388.
74. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.
75. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.
76. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.
77. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.
78. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.
79. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.

/

آموزه هاى تربيتى از منظر امام صادق عليه السلام

آموزه‏هاى تربيتى از منظر امام صادق(ع) اسماعيل نسّاجى زواره‏ پاسدار حريم ولايت، امام جعفر صادق(ع) در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1) دوران امامتش از سال 114 ه.ق شروع شد و مقارن بود با خلافت پنج تن از خلفاى اموى و دو طاغوت عباسى، آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه.ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم شد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2) در زمان امامت آن حضرت بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آن‏ها با يكديگر داشتند، فضاى مناسبى براى ايشان فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيع‏ترين دانشگاه اسلامى را پى‏ريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود 4 هزار نفر از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. امام صادق(ع) توسط شاگردانش دستورالعمل‏هاى فردى، اخلاقى، اجتماعى و تربيتى را به مسلمانان آموزش داد و از اين رهگذر موفق گرديد كه مكتب اهل بيت(ع) را به جهان معرفى كند. رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در زمينه فردى، اجتماعى، سياسى، تربيتى و… برگ زرّينى در تاريخ شيعه مى‏باشد كه در اين نوشتار به بيان آموزه‏هاى تربيتى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. دعوت به پيروى از اخلاق حسنه‏ نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كس به عمق و ژرفاى آن نمى‏رسد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «لايكون حسن الخلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لايعلم ما فى حقيقة حسن الخلق الّا اللّه تعالى؛(3) حسن خلق يافت نمى‏شود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمى‏داند.» رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمربخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداق‏هاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور، ملموس‏تر و محسوس‏تر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفو عمّن ظلمك و صلة من قطعك و اعطاء من حرّمك و قول الحقّ ولو على نفسك؛(4) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.» صادق آل محمّد(ص) در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مى‏فرمايد: «حسن الخلق يزيد فى الرّزق؛(5) خوى نيك باعث افزايش روزى مى‏شود.» در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مى‏داند و مى‏فرمايد: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره؛(6) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مى‏شود.» هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگى‏هاى مكتب تشيع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بد خلقى تأكيد نموده است. بيدارسازى وجدان‏ها آموزه‏هاى الهى نشان مى‏دهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون هرگز دچار فراموشى حقايق نمى‏شود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرتش مى‏توان او را نجات داد. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «ولئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه…؛(7)اگر از آن‏ها بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مى‏گويند خدا.» اين روش را در سيره امام صادق(ع) هم مى‏بينيم ؛ روشى كه در آن، امام از مخاطبش مى‏خواهد كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مى‏جويد و چه مى‏خواهد؟ مردى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شده‏اند و سرگردانم نموده‏اند. امام فرمود: «اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شده‏اى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى. گفت: آرى. فرمود: در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى تو را نجات دهد، دلبسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است، آن جا كه فريادرسى نيست، او فريادرس است.»(8) تشويق به تفكّر كاربرد روش عقلانى در نظام فكرى اسلام جايگاه مهمى دارد. به كارگيرى قدرت تعمّق و تفكّر به عنوان ابزار معرفت صحيح و هدايت گر انسان به سوى پيشرفت و تعالى است. اساس تمام پيشرفت‏هاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تعمق بوده است. اگر بشر قرن بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيّت‏هاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است. پيامبران، امامان معصوم(ع) و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بوده‏اند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرًّ التفكر و الاعتبار؛(9) بيش‏ترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرت‏اندوزى بود.» آن حضرت در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل بود و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است. ايشان در اين زمينه مى‏فرمايد: «كسى كه در دين خدا انديشه نكند، اميد خيرى در او نيست. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مى‏شود و هرگاه به آن‏ها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مى‏دهند در حالى كه خودش نمى‏داند.»(10) بهره‏گيرى از افراد توانا ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّت‏ها و توانمندى‏هاى شاگردان خود، برخى از آن‏ها را براى پاسخ به سؤالات و گفت و گوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيده‏اى، همچون: «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده بود و به موقع از آن‏ها استفاده مى‏كرد. هشام بن حكم مى‏گويد:مردى از شام وارد شد و به امام صادق(ع)گفت: مى‏خواهم چند سؤال بكنم.حضرت پرسيد: درباره چه مى‏خواهى بپرسى؟ گفت: از قرآن. امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. مرد گفت: مى‏خواهم با خودتان بحث كنم.امام فرمود: اگر بر او غلبه كردى، بر من پيروز شده‏اى. مرد شامى آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايى است.هرچه پرسيدم، جواب داد. آن گاه حمران به اشاره امام سؤالى پرسيد كه او جوابى نداشت. مرد اين بار تقاضاى پرسش درباره «نحو» كرد. امام او را به «ابان بن تغلب» حواله داد و در فقه به «زرارة بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطّاق» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفى كرد و او در تمام موارد مغلوب شد. امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد. مرد شامى گفت: گويا مى‏خواستى به من بفهمانى كه در ميان شيعيان چنين مردمى دارى؟امام فرمود: همين طور است. آن مرد به جرگه شيعيان پيوست.»(11) اين رويداد بيان گر انسجام و تبليغ گروهى است كه امام صادق(ع) در مورد آن فرموده است: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذكّر امرنا؛(12) خدا رحمت كند بنده‏اى را كه با ديگرى همراه شود تا دستورات ما را تبليغ كند.» راهنمايى و تذكّر هر دانشمندى هر چند توانمند باشد، ولى معمولاً داراى ضعف‏هايى است كه بايد آن‏ها را به قوّت مبدّل كند و اگر نقاط قوّتى دارد بايد بر آن‏ها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد. امام صادق(ع) در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقات‏ها و نشست‏هاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوّت آنان برخورد مى‏كرد، هرگز از يادآورى آن خوددارى نمى‏كرد. «يونس بن يعقوب» مى‏گويد: امام پس از آن كه عدّه‏اى‏از شاگردان خود را براى بحث و گفت و گو با يك مرد شامى فرا خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آن‏ها ديده اشاره كرد. درباره «حمران بن اعين» فرمود: اى حمران! تو در بحث سخنى را دنبال مى‏كنى و به نتيجه مى‏رسى.به «هشام بن سالم» فرمود: مى‏خواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى، امّا توانايى ندارى و به «قيس بن ماصر» فرمود: به هنگام گفت و گو به حق نزديك مى‏شوى، امّا از اخبار و احاديث پيامبر(ص) بسيار فاصله مى‏گيرى و حق را به باطل مى‏آميزى، امّا بدان كه سخن حق اگرچه كم باشد تو را از باطل بسيار بى‏نياز خواهد ساخت. سپس افزود تو در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارى و بسيار حاذق و هوشيار هستى. يونس بن يعقوب مى‏گويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را آن بزرگوار به «هشام بن حكم» خواهد گفت، امّا ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد، فرمود: اى هشام! پيش مى‏روى، امّا همين كه مى‏خواهى به زمين بخورى، ناگهان پرواز مى‏كنى و مثل تو بايد با مردم سخن بگويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت پشت سر تو خواهد بود.(13) تبليغ عملى‏ مؤثرترين روش امامان در عرصه تبليغ، «تبليغ عملى» بود، يعنى خود، تجسم عالى ارزش‏هاى انسانى كه همان ارزش‏هاى قرآنى است، بودند. قرآن كريم آنان را كه از خوبى‏ها مى‏گويند، امّا خود به آن عمل نمى‏كنند، مورد نكوهش قرار مى‏دهد: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون…؛(14)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا چيزى را كه انجام نمى‏دهيد به مردم مى‏گوييد…». بيش‏ترين سفارش امامان در عرصه تبليغ دين دعوت به تبليغ عملى بوده است. از نگاه آنان عالم واقعى كسى است كه عملش همراه با عمل باشد. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «العالم من صدّق فعله قوله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالمٍ؛(15) عالم كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند و هر كس كه كردار او سخن وى را تصديق نكند او بر خلاف گفته‏اش باشد، عالم نخواهد بود.» آن گوهر نبوى در روايت ديگر مى‏فرمايد: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاة النّاس بالسنتكم؛(16) مردم را با عمل خود به نيكى‏ها دعوت كنيد نه با زبان خود.» تأثير عميق دعوت عملى از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه هرگاه شنونده بداند كه گوينده از صميم جان سخن مى‏گويد و به گفته خودش صد در صد اعتقاد و ايمان دارد، گوش جان خود را بر روى سخنان گوينده مى‏گشايد، زيرا سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. دانش‏اندوزى‏ يكى از روش‏هاى تربيت، تقويت «بنيه‏هاى علمى» است. ارزش علم و اهميت آن زمانى مشخص مى‏شود كه در زندگى انسان‏ها راه پيدا كند و آن را جهت دهد. آيين اسلام از روزى كه در صحنه تاريك گيتى درخشيد، فكر و انديشه انسان‏ها را با نور ايمان روشن ساخت و براى زدودن غبار جهل و نادانى از وجود انسان‏ها، تلاش بى‏وقفه‏اى را آغاز كرد. بزرگ رهبر جهان اسلام حضرت محمد(ص) در طول 23 سال از آغاز بعثت تا روز رحلت همواره مسلمانان را به كسب دانش ترغيب و تشويق مى‏كرد و نادانى را زمينه ساز بدبختى و هلاكت مردم به شمار مى‏آورد. از منظر امام صادق(ع) علم و دانش نورى است كه خداوند به قلب و دل هر كس بخواهد، مى‏تاباند، به همين جهت با عبارات حكيمانه‏اى شيعيان را به كسب دانش ترغيب مى‏كرد. آن بزرگوار در اين زمينه چنان گام برداشته است كه براى شيعيان واقعى در اين مورد جاى عذر باقى نگذاشته است، آن حضرت در معروف‏ترين كلام خود فرمود: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين. امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط فان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار؛(17) دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر اين كه در يكى از اين دو حالت صبح كند: يا عالم و دانشمند باشد و يا متعلّم و آموزنده، پس اگر در هيچ كدام از اين دو حالت نبود، كم كارى و كوتاهى كرده و در اين صورت عمر خود را ضايع نموده و گناهكار است و نتيجه آن عذاب الهى خواهد بود.» استفاده از فرصت‏ها در زندگى گاهى فرصت‏هايى به دست مى‏آيد كه شخص مى‏تواند از آن‏ها به بهترين وجه براى بهبودى دين و دنياى خويش بهره گيرد. آينده نگرى افراد سبب مى‏شود كه اين فرصت‏هاى طلايى عاملى براى ارتقاء جايگاه معنوى و اجتماعى آنان گردد. بدون شك از دست دادن چنين فرصت‏هايى موجب غم و اندوه و پشيمانى خواهد بود. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «هر كس فرصتى را به دست آورد و با اين حال منتظر فرصت بهترى باشد، روزگار آن فرصت به دست آمده را از دستش خواهد گرفت، زيرا عادت روزگار سلب فرصت‏ها و رسم زمانه از بين بردن موقعيت‏هاست.»(18) ارتباط با نسل جوان‏ در تربيت اسلامى هدايت و تربيت نسل جوان اهميت ويژه‏اى دارد. نوجوان قلبى پاك و روحى حسّاس و عاطفى دارد. ارزش دادن به شخصيّت بهترين شيوه ارتباط با اوست. شيوه رفتارى امام صادق(ع) با جوانان و دستورالعمل‏هاى آن حضرت براى جوانان و نحوه برخورد با آنان بهترين راهكار براى حل مشكلات و معضلات اين قشر است. آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياى اخلاقى در نوجوانان و جوانان توجه نموده و اين چنين مى‏فرمايد: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(19) بر تو باد تربيت نوجوان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبى‏ها را مى‏پذيرند.» رعايت اعتدال‏ رعايت اعتدال و ميانه روى در مخارج و درآمدهاى زندگى موجب آسايش و رفاه خواهد بود. اسراف و تبذير موجب اختلال در نظم زندگى مى‏شود و چه‏بسا جايگاه اجتماعى فرد را متزلزل نموده و گاهى آبرو و شخصيت او را از بين مى‏برد. معمولاً افرادى كه ولخرجى مى‏كنند، دچار تنگدستى و فقر مى‏شوند و سپس از گردش ناملايم روزگار شكايت مى‏كنند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ السّرف يورث الفقر و انّ القصد يورث الغنى؛(20) اسراف موجب فقر و ميانه روى سبب توانايى است.» تدبّر در قرآن‏ آخرين آموزه‏اى كه از منظر امام جعفر صادق(ع) در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، «تدبّر در آيات قرآن» است كه هر فرد مسلمان بنابر ظرفيت وجودى خود مى‏تواند از معارف، حقايق و آموزه‏هاى قرآن استفاده كند. امام معصوم(ع) با بيان‏هاى متنوع، هدايت جويان كوى سعادت را به انديشيدن در آيات قرآن تشويق و ترغيب نموده‏اند. صادق آل محمد(ص) در اين زمينه مى‏فرمايد: «همانا قرآن جايگاه نور هدايت و چراغ شب‏هاى تار است. پس شخص تيزبين بايد در آن دقّت كند و براى بهره‏مندى از پرتوش نظر خويش را بگشايد، زيرا كه انديشيدن مايه زندگانى و حيات قلب انسان بيناست.»(21) آن حضرت در جاى ديگر در مورد عدم شتاب در قرائت قرآن و توجه به محتواى آيات مى‏فرمايد: «قرآن با سرعت نبايد خوانده شود و بايد شمرده و با آهنگ خوش خوانده شود و هرگاه به آيه‏اى كه در آن نام بهشت برده شده است، گذركنى آن جا بايست و از خداى عزّ و جلّ بهشت را بخواه و چون به آيه‏اى كه در آن دوزخ ذكر شده است، گذر كنى، نزد آن نيز توقف كن و از دوزخ به خدا پناه ببر.»(22) ششمين اختر تابناك آسمان ولايت هم چنان كه مردم را به تدبّر و تعمّق در آيات قرآن سفارش مى‏كرد، خود نيز در آيات قرآن تدبّر و دقت مى‏نمود و در اين راه از خداوند منّان توفيق طلب مى‏كرد. آن حضرت وقتى قرآن را در دست مى‏گرفت،قبل از تلاوت به خداوند عرض مى‏كرد: «خدايا! من شهادت مى‏دهم كه اين قرآن از جانب تو بر پيامبر نازل شده است و كلام توست كه بر زبان پيامبر جارى شده است. خدايا نگاه كردنم را در قرآن عبادت و قرائتم را تفكّر و فكر كردنم را عبرت پذيرى قرار بده و نيز قرائتم را قرائت بدون تدبّر قرار مده و به من توفيق ده كه در آيات قرآن و احكام آن تدبّر كنم بدرستى كه تو مهربان و رحيم هستى.»(23) پى‏نوشت‏ها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174. 2. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 3، ص 297. 3. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 68، ص 393. 4. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 5. مأخذ قبل، ج 71، ص 395. 6. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208. 7. سوره عنكبوت، آيه 61. 8. بحارالانوار، ج 3، ص 41. 9. همان، ج 22، ص 431. 10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 25. 11. مأخذ قبل، ج 47، ص 217. 12. همان، ج 1، ص 200. 13. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. 14. سوره صف، آيه 2. 15. اصول كافى، ج 1، ص 18. 16. بحارالانوار، ج 5، ص 198. 17. همان، ج 1، ص 170. 18. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 381. 19. اصول كافى، ج 8، ص 93. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 174. 21. مأخذ قبل، ج 4، ص 400. 22. همان، ج 4، ص 422. 23. بحارالانوار، ج 89، ص 207.

/

برخورد گروه های مختلف لبنان با حکومت ائتلافی

حجة الاسلام محتشمی

سفیر جمهوری اسلامی ایران در سوریه

لبنان از نظر جغرافیایی و بافت اجتماعی و از نظر همجواری با
سرزمین های اشغالی فلسطین و این که بر ساحل مدیترانه کشیده شده، برای ابرقدرت ها
بسیار حائز اهمیت می باشد، و همانگونه که برای اسرائیل نقطه کور و خطری جدی به
حساب می آید برای سوریه نیز از حساسیت ویزه ای از نظر سیاسی نظامی برخوردار بوده و
دشمن می تواند به راحتی از آن به عنوان پایگاهی برای برهم زدن اوضاع داخلی سوریه
استفاده نماید و از این رو است که شکل و محتوای رئیس و حکومت های آن تأثیر مستقیم
در ارتباط با اسرائیل و سوریه و جهان عرب و اسلام دارد و درست بر همین اساس است که
سعی در کنترل و یا سهیم بودن در دولت های حاکمه بر لبنان در طول تاریخ از سوی شرق
و غرب به عمل امده است.

حساسیت لبنان از نظر استراتژیک برای ابرقدرت ها

لبنان از نظر استراتژیک نیز برای ابرقدرت ها و صهیونیست ها
از اهمیت به سزائی برخوردار است. آمریکائی ها به خصوص سعی کرده و می کنند تا از
مناطق ساحلی و بنادر آن به عنون جایگزینی جهت پایگاه های خود در یونان استفاده
کنند  و در کنار آن امنیت اسرائیل را نیز
تضمین نمایند. این سیاست از سوی بلوک غرب مورد تأیید قرار گرفته است.

آمریکا در این راه از امکانات گسترده ای در داخل لبنان بهره
برده و به آن دل بسته است و این امکانات را می توان به طور فشرده در فالانژیست ها،
ریاست مارونی لبنان، احزاب دست راستی چون حزب احرار و قشرهای وابسته به صهیونیسیت
ها در کلیه طوائف و مناطق لبنان اعم از جنوب بیروت و شمال لبنان و قابلیت نفوذ
سریع جغرافیائی از طریق دریای مدیترانه در زمان هائی که منافع امپریالیسم آمریکا
در لبنان و منطقه به خطر می افتد خلاصه کرد.

شوروی که از دیرباز پایگاه های فراونی در لبنان داشته و تا
آن جا پیش رفته بود که سرزمین لبنان تیولی برای او حساب می شد، شوروی با دارا بودن
برگه هائی چون کمال جنبلاط مؤسس حزب سوسیالیست لبنان در داخل حکومت و پایگاه های
مردمی که در چهار چوب احزاب دست چپی و سازمان های مسلح فلسطینی و لبنانی، شرکت
فعال داشته و تا قبل از حمله اسرائیل به لبنان در 14 خرداد 1361، به عنوان
بزرگترین قدرت صاحب نفوذ در منطقه خاورمیانه عربی به حساب می آمد…

و در این مسیر، کشورهائی چون فرانسه و بعضی دیگر از کشورهای
اروپائی ونیز کشورهایی چون سعودی، مصر، لیبی، عراق و برخی دیگر از کشورهای عربی و
اسلامی را می توان نام برد که سخت در تلاش جهت برقراری جای پا در این سرزمین تعیین
کننده و حیاتی از نظر سیاسی در صحنه بین المللی بوده و می باشند.

حرکت اسلامی، سرفصلی بر تزلزل و شکست سیاست های جاری در
لبنان

تا قبل از پیروزی انقلاب اسامی ایران از همه چیز در جهان و
منطقه خاورمیانه عربی و آزمایشگاه سیاست (لبنان) غریب و شرقی نام برده می شد جز
اسلام و منافع مسلمین در منطقه. اما پس از پیروزي انقلاب اسلامی ایران، روزنه
امیدی در افق تاریک مسلمین باز شد و گرایشات شدید اسلام در قشرهای مختلف جوامع به
خصوص در قشر جوان و روشنفکر که همچنان سرنوشت ملت ها را ورق می زند. ایجاد گردید.
آنان انقلاب پیروزمند اسلامی را به عنوان الگویی از نظر شکل و محتوا برای خود بر
گزیدند و در برابر تمام سیاست های حاکم چه در سیطح کشور لبنان و چه سیاست های حاکم
در منطق مختلف آن، به شدت ایستادگی کرده و به طرق مختلف (سیاسی، نظامی، امنیتی و
اجتماعی) به مبارزه برخاستند تا جائی که آمریکا، اسرائیل و دیگر صاحب نفوذان در
لبنان و خاورمیانه عربی را به وحشت انداخته و معتقد ساخته که این حرکت، خطری جدی
برای کل ابرقدرت ها در منطقه و رژیم اشغالگر قدس می باشد و تجربه دو ساله گذشته
حاکی از عمق نفوذ سیاست اسلام در جامعه مسلمین لبنان است.

حکومت ائتلافی رشید کرامی و برخورد اقشار مختلف ملت لبنان
با آن

… هم اکنون برای روشن شدن اذهان، ضروری است جامعه لبنان
را در ارتباط با دولت رشید کرامی تا حدودی تشریح کرد:

اهل تسنن و دیدگاه های مختلف ایشان

1-               
حادترین طرز تفکر اسلامی در میان برادران اهل تسنن، متبلور در شخص شیخ سعید
شعبان و به تبع او در یاران وی در حرکت توحید اسلامی می باشد. این شاخه با هر گونه
حکومتی که تحت سیطره ریاست جمهوری امین جمیل و فالانژیست ها بشد، مخالف و اصولا دم
از برقراری حکومت اسلامی می زنند.

2-               
خط فکری شاخه های دیگر حرکت توحید اسلامی مثل شاخه مقاومت لبنان به رهبری خلیل
عکاوی و شاخه جند الله به رهبری کنعان ناجی که با موضع گیری های حاد و سخت شیخ
سعید مخالف هستند، آنان معتقدند که در شرایط فعلی می بایست با حکومت ائتلافی کنار
آمد و از هر گونه درگیری با آن احتراز نمود. از نظر ایشان تاکتیک های سیاسیت
اسلامی در برنامه های جاری، مقدم بر موضع گیری های تند اسلامی می باشد.

لازم به تذکر است که اخیرا اختلافاتی در میان شاخه های حرکت
توحید اسلامی به رهبری شیخ سعید شعبان به وجود آمده و این اختلافات در هنگامی که
یاسر عرفات به طرابلس رفت به اوج رید و سبب انشعاب در حرکت توحید گردید.

3-               
توده های غیر تشکیلاتی اهل تسنن که از روحانیون وابته به سعودی متأثر هستند،
اینان با حکومت ائتلای رشید کرامی تا حدود زیادی موافقتند….

مسیحیت و بالاخص شاخه های مارونی آن

مسیحیان لبنان را نیز می توان به دو دسته مجزا تقسیم کرد:

دسته اول: کسانی که از درگیری ها و جنگ های داخلی و خارجی
لبنان رنج می برند. این گروه خواهان پایان جنگ و برقراری زندگی آرام در لبنان می
باشند که طبیعتا با پا گرفتن یک حکومت ائتلافی، احساس می کنند آرامش مطلوب باز
گردد و جنگ های 10 ساله اخیر لبنان خاتمه یابد! اضافه بر این که قشر وسیعی از
مسیحیت از حرکت های تند فالانژیست ها در گذشته متضرر بوده و آنان نیز در برابر این
حزب، حق نفس کشیدن نداشته و حقوق آن ها ضایع گردیده و می گردد و طبیعتا: راضی به
حاکمیت مطلق فالانژیست ها نیستند و مشخصا می توان از گروه هائی چون گروه ریمون اده
و فرنجیه و حتی حزب احرار کامیل شمعون و به ویژه توده هائی که داخل هیچ حزب و
گروهی نیستند نام ببریم.

دسته دوم: فالانژ و کلیه طرفداران آنان می باشند که این دسته
نیز به دو شاخه تقسیم می شوند:

1-               
شاخه نظامی 2- شاخه سیاسی

شاخه سیاسی متمثل در رئیس جمهور و کسانی که در کنار او
حکومت لبنان را در دست دارند، می باشند. اینان تابع سیاست های آمریکا در لبنانند و
بالطبع آن چه را که آمریکا در شرایط مختلف لبنان پیشنهاد می کند، پیروی می نمایند
و نمونه های بارز این تبعیت را در گذشته شاهد بودیم، از جمله لغو قرارداد 17 ایار
و تسلیم در مقابل حکومت ائتلافی و حضور فعال در این حکومت که مورد تأیید آمریکا
(در شرایط کنونی) قرار گرفت تا آن ا که پیر جمیل رئیس و مؤسس حزب فالانژ که از نظر
حزبی مافوق فرزندش امین جمیل می باشد، در ولت امین جمیل پست وزرات را قبول می کند!
این گروه برای حظ حاکمیت فالانژ، تحت تأثیر راهنمائی های آمریکا، تن به هر گونه
سیاست مقطعی می دهند ولی در واقع دنبال کننده سیاست حاکمیت بخشیدن به فالانژیست ها
در لبنان هستند.

شاخه نظامی که از نقطه نظرهای بسیار تند برخوردار است و در
نتیجه دستورگیری از سران صهیونیست معتقد است که باید لبنان به یک کشور غیر
عربی  و حکومت فالانژ که با اسرائیل هم
پیمان است، تبدیل گردد و به هیچ وجه حاضر به هیچ گونه عقب نشینی از مواضع اعلام
شده ولو تاکتیکی نیستند. و ما به وضوح می بينیم که در کار تشکیل حکومت ائتلافی،
خللی ایجاد کرده و سنگ اندازی می کنند. آنان به عنوان یک گام در جلوگیری از انعقاد
حکومت رشید کرامی، مسئله سیطره بر ارتش را عنوان کرده و حاضر نیستند که ارتش با در
اختیار حکومت قرار دهند، در حایل که رشید کرامی قائل است که ارتش می بایست برای
همه لبنان باشد نه زیر نفوذ و سیطره یک روه و دسته و یک حزب.

طایفه سوم: شیعیان لبنان که از اکثریت نسبی برخوردار هستند
و نبیه بری به عنوان نماینده شعیان در حکومت ائتلافی حضور به هم رسانده است.

شیعیان لبنان در حال حاضر به چندین دسته تقسیم می شوند (در
رابطه با حکومت ائتلافی رشید کرامی):

الف ـ مجلس اعلای شیعه و شیخ شمس الدین که به علل گوناگون
با این حکومت مخالف هستند و مخالفت خود را در رسانه ها و محافل خصوصی ابراز داشته
و به تبع او مجلس اعلای شیعه و روحانیون کهدر جنوب و بیروت و بقاع وابسته به مجلس
هستند، تا حدودی که برایشان دردسر ایجاد نشود، کم و بیش مخالفت می کنند.

ب ـ جنبش امل به رهبری نبیه بری، در حال حضار جنش امل به دو
دسته تقسیم شده است:

1- گروهی که طرفدار نبیه بری هستند: و توده هائی که در سال
های گذشته زیر فشار دولت های گوناگون حقوقشان ضایع گشته بود که این گروه هم اکنون
کعبه آمال و آروزهایشان را در وزارت نبیه بری دیده و تصور می کنند که به این وسیله
می توانند به مرحومیتشان پایان دهند و این قشر در جنوب بیش از منطق دیگر لبنان به
چشم می خورند.

2- قشر روشنفکر و مؤمن در جنبش امل: این دسته مخالف حکومت
رشید کرامی و وزارت نبیه بری هستند به خصوص پس از آن که قبل از تشکیل حکومت در
برنامه های این دولت هیچگونه نور امیدی دیده نمی شود. در همین رابطه رهبران امل در
منطقه بقاع شدیدا با نبیه بری و وزارتش و مسئله ترتیبات امنیتی در جنوب برای
اسرائیل، مخالفت کرده و احتمال می رود در آینده با اعلان مواضع صریح بر علیه نبیه
بری مخالفت خود را با حکومت ائتلافی رشید کرامی اعلام نمایند.

لازم به یادآوری است که این دسته از جنبش امل را فرماندهان
ناظمی و گروه های مسلح و جنگجوی جوان جنبش امل، حمایت و تأیید می کنند و نظامیان
واقعی امل که در گذشته طرفدار نبیه بری بودند اکنون دم از مخالفت می زنند.

ج ـ مؤمنین و حزب الله: حزب الله که به اعتراف همه اطراف
درگیر در لبنان از قدرتمندترین نیروها ـ چه از نظر نظامی و چه از نظر پایگاه مردمی
ـ هستند شدیدا مخالف مواضع و برنامه های حکومت ائتلافی و وزارت نبیه بری می باشند
و این نقطه نظر متأثر از علماء و روحانیون مبارز لبنان است.

حزب الله در مجامع عمومی و بیانیه های مختلف، مخالف صریح
خود را از زبان روحانیون و غیر روحانیون اعلام داشته اند.

دروزی ها

و بالاخره دروزی ها که می توان آن ها را یکپارچه تر از دیگر
طوائف ذکر کرد، چرا که دسته بندی در میان آن ها بسیار ناچیز است و آنان ولید
جنبلاط را به عنوان یک رهبر قبول کرده اند و با شرکت جنبلاط در کابینه رشید کرامی،
هیچ نمودی از مخالفت دروزی ها با این دولت دیده نمی شود گرچه تعداد بسیار کمی از
دروزی ها هستند که مخالفت با شخص ولید جنبلاط دارند که تحت تأثیر اختلاف شخصی،
مخالف حکومت ائتلافی شده اند.

سوریه

در این جا سیاست سوریه، مبتنی بر تشکیل این حکومت و تأیید
بی چون و چرا از آن اسیت و سعی می کند که حمات دیگر کشورهای دوست خود را نسبت به
دولت رشید کرامی جلب کند و از جمله اقداماتی که کرده است این که قبل از حتی رأی
اعتماد به این دولت، سران شوروی را تشویق به دعوت از نبیه بری نموده و نبیه بری از
شوروی دیدار نمود. اضافه بر اینکه شخص رشید کرامی را ترغیب به مسافرت های سیاسی به
سعودی و کشورهای ساحلی خلیج فارسی نموده تا هر چند بیشتر از حمایت سیاسی و اقتصادی
این کشورها برخوردار گردد و نیز ولید جنبلاط را برای کسب اعتماد بیشتر نسبت به
حکومت ائتلافی تشویق به مسافرت به کشورهای اروپائی از جمله فرانسه و شوروی نموده
است که او نیز به آن کشورها مسافرت کرده است.

برخورد آمريکا با حکومت ائتلافي

و امّا آمریکا برای پیاده شدن سیاست های خود در خاورمیانه
به خصوص لبنان ترجیح می دهد که هر حکومتی در لبنان تحت ریاست جمهوری فالانژیست ها
تشیکل شود. آمریکا خوب می داند که اگر امین جمیل بر کنار شود و یا نتواند به
حکومتش ادامه دهد شرایط لبنان به گونه ای است که دیگر ریاست جمهوری در کیسه مارونی
ها نیست و با سقوط مارونی ها در لبنان، آمریکا نیز سقوط خواهد کرد و لذا ترجیح می
دهد که این ریاست تحت هر شرایطی برقرار باشد به خصوص که شکل ائتلافی به نفع
آمریکاست و آمریکا می تواند با در دست داشتن اکثریت مطلق وزراء  خواسته های خود را پیاده کند و مهمترین خواست
آمریکا جلوگیری از گسترش نفوذ انقلاب اسلامی و قدرت گیری حزب الله در لبنان است که
این کار را با توافق حکومت ائتلافی، نبیه بری حکومت امل به خوب به انجام خواهد
رسانید.

اسرائیل

اسرائیل که یکی از علل اصلی حمله و تجاوز به لبنان را
سرکوبی مسلمین و حاکمیت بخشیدن مطلق به فالانژیست ها می داند با هر گونه حرکتی ـ
که ولو مقطعی با این هدف تعارض داشته باشد ـ مخالف است و طبیعتا سعی می کند از آن
جلوگیری به عمل آورد و لذا می بينیم که در مواردی با تشکیل حکومت ائتلافی به وسیله
کارشکنی هائی مخالفت کرده است، یکی از آن موارد مخالفت رسمی اسرائیل با بسته شدن
دفتر نمایندگیش در «ظبیه» در شمال بیروت است و مورد دوم، عقب نشینی از جنوب لبنان
و موارد دیگر که اعلام رسمی نشده است از جمله درخواست مذاکره مستقیم با حکومت لبنان
که در حکم سقوط این حکومت می باشد و سوریه نیز آن را قبول ندارد. ولی رژیم اشغالگر
قدس علیرغم نظرات تند سیاسی نظامی خود در لبنان مجبور گردیده که از سیاست آمریکا
در منطقه پیروی نماید و یا لااقل سکوت اختیار کند.

آن چه قابل پیش بینی است این که مسلمانان در لبنان که از
موقعیت ممتازی برخوردارند و قدت نظامی برتر را در اختیار دارند می توانند در صورت
ادامه راهی که اختیار کرده اند، به پیروزی های چشم گیری دست یابند، تنها خطری که
این حکومت را تهدید می کند آن است که حزب الله و مؤمنین لبنانی به سازش کشیده شده
و یا لااقل به عنوان یکی از اطراف قدرت در لبنان بر سر میز مذاکره بنشیننند و در
آخر پست و مقامی در لبنان احراز نمایند. و این دامی است که دشمن در هفته های اخیر
برای حزب الله طرح کرده است و آینده نشان خواهد داد که کدام سیاست در صحنه حاکم
خواهد بود.

 

/

انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه

انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه‏
آخرين قسمت
فاطمه وثوقى‏
ه – اشرافى گرى مانع رشد اقتصادى‏
همدردى عملى با مستمندان و شريك غم آنها بودن در رأس امور اصلاحى اميرمؤمنان قرار داشت چنانچه آن حضرت در پايين‏ترين سطح زندگى آن زمان، زندگى مى‏كردند بطوريكه مشهور است، خانواده حضرتش سه روز بدون افطار روزه گرفتند و غذاى افطارى خود را به نيازمندان بخشيدند.
امام، هنگامى كه چهره‏هاى درهم كشيده فقرا را نظاره مى‏كردند و از عقب ماندگى آنها دلشان بدرد مى‏آمد. در نابودكردن پيكر فقر كه در زمان عثمان به اوج خود رسيده مصمم‏تر مى‏گشتند. بقول “جرج جرداق” نويسنده مسيحى لبنانى: على(ع) به خوبى مى‏دانست كه فقر به هرگونه فضيلتى غالب مى‏آيد تا فرد را بسوى كفر و الحاد سوق دهد. از آن پس على در هر ميدانى با فقر مى‏جنگيد و راه را بر آن مى‏بست.(1) در فقرزدائى از جامعه امام اقدامات اساسى به عمل آوردند كه از جمله آنها مبارزه با اشرافى گرى و زياده‏طلبى عدّه‏اى قليل از سرشناسان جامعه بود.
«آن حضرت تهديد كرده بودند كه هر آنچه به غير استحقاق ملك كسى باشد خواهد گرفت ولو كابين همسران آنها باشد.» خود آن حضرت مى‏فرمايند: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.»(2) اين چنين بود كه حضرتش لباس‏هاى ساده و كهنه خود را وصله مى‏زد. و از نان خشك و خالى تغذيه مى‏نمود تا اينكه التيام زخم‏هاى فقرا باشد. از طرف ديگر با حفر چاه و قنوات و وقف نمودن آنها براى فقرا با فقر مى‏جنگيد و به ياران و كارگزاران خود نيز توصيه مى‏كردند كه با ساده زيستى و قناعت الگوى عملى امت باشند. امام در عين حال كه در نهايت قناعت و ساده زيستى زندگى مى‏كردند، آنرا به عموم جامعه تعميم نمى‏دادند و مى‏فرمودند: «امام شما از دنياى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى كنيد.»(3)
در نامه‏اى خطاب به كارگزار خود فرمودند: «گزارشى از تو به من‏داده‏اند كه اگر چنان كرده باشى خداى را به خشم آورده‏اى و امام خويش را نافرمانى كرده‏اى. خبر رسيده كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه‏ها و اسب‏هاشان گردآورده و با ريخته شدن خون‏هايشان بدست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و ترا برگزيدند، مى‏بخشى…اگر اين گزارش درست باشد در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك گرديده است.»(4) گرايش به دنياپرستى و تجمل گرايى فاصله طبقاتى را در جامعه افزايش داده و موجب عقب ماندگى هر جامعه از سازندگى و بالندگى مى‏گردد بنابراين همت امام بر اين بود كه ثروت و رفاه در جامعه به صورت اعتدال درآمده و موجب غرور عدّه‏اى و اندوه عدّه‏اى ديگر نباشد كه هر دو صفت از عوامل بازدارنده پرستش حقيقى به شمار مى‏آيد. بنابر نقل تاريخ نگاران افرادى كه در عصر عثمان به اشرافى‏گرى معروف بودند همان‏ها در حكومت علوى تحمّل اجراى عدالت را نداشته و لذا سر به شورش برداشته و رودرروى رهبر خود قرار گرفتند. عثمان به قدرى دست اطرافيان خود را در حيف و ميل بيت المال بازگذاشته بود كه نهايتاً موجب خشم مسلمانها گرديد و زبان اعتراض بر وى گشوده شد. اين حيف و ميل‏ها سبب فقر هرچه بيشتر فقرا گرديد و آنان را در جامعه منزوى ساخته بود. پايه گذارى اين تبعيض و بى‏عدالتى از زمان خليفه دوم بنا نهاده شد و به قدرى در ميان مردم ايجاد تنش كرد تا اينكه خليفه گفته بود: اگر امسال را زنده بمانم. مساوات را بين همه قبائل (عرب و عجم، سياه و سفيد) رعايت خواهم كرد. آنگونه مى‏كنم كه رسولخدا و ابوبكر انجام مى‏دادند.(5)
بنابر نقل مسعودى در مروج الذهب: «زبير در بصره خانه‏اى ساخته كه تجار و ثروتمندان بحرين و غير آن امروز هم در آنجا اطراق مى‏كردند و در كوفه و مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت و نيز بعد از مرگ وى پنج هزار دينار و هزار اسب، هزار عبد و كنيز باقى ماند، و طلحه صحابى نامدار ديگر خانه‏اى در كوفه ساخت كه معروف به «دار الطلحتين» در كناسه مى‏باشد.»(6)
عبدالرحمن عوف (از نزديكان عثمان) هزار شتر(7)و سه هزار گوسفند و 200 اسب و…داشت.(8) آنقدر طلا بر جاى گذاشته بود كه با تبر تكه تكه مى‏كردند كه دستان تبر زنان تاول زد و براى هر زن هشتاد هزار دينار طلا رسيد.(9)
عثمان به يكى از فرزندان مروان بن حكم كه داماد خودش بود. اموال نواحى آفريقا را كه پانصدهزار دينار طلا بود در يك نوبت به او داد.(10)
نمونه هايى از اين قبيل در تاريخ خلفا قبل از اميرمؤمنان به چشم مى‏خورد كه موجب گرايش آنها به دنياطلبى و فساد و تباهى گرديد. بنابر نقل جرج زيدان:مسلمين قبل از آن به عظمت و پيشرفت اسلام توجه داشتند اما تجمّل گرايى مسير زندگى آنها را تغيير داد.
2- اصلاحات صحيح و عادلانه زمينه ساز هدايت‏
همان گونه كه اشاره شد. رسيدن به اهداف بلند و عالى اسلامى جز با رفع موانع موجود و زمينه سازى براى رسيدن به قله‏هاى سعادت، امكان‏پذير نبود. شاخص‏هاى بارز در راستاى ايجاد زمينه‏هاى مساعد براى پيشرفت مسلمانان، از ديدگاه اميرمؤمنان چيزهايى بودند كه بيشترين انگيزش و اثرگذارى را در ميان مردم به همراه داشت در اين بخش به گوشه هايى از اين شاخص‏هاى هدايت اشاره مى‏گردد.
الف: كارگزاران مسؤول و متعهد
براى ايجاد فضاى سالم براى رشد و تربيت، اسباب و ابزارهاى گوناگون به كار گرفته مى‏شود تا در فضاى امن و آرام خلّاقيت‏ها و توانمندى‏ها به منصه ظهور گذاشته شود. از جمله امكانات زمينه ساز در اصلاحات علوى، وجود و انتخاب افراد متعهد و مسؤول و كاردان و متخصص در امور مورد نظر بود. تاريخ اثبات كرده است در هر جامعه‏اى عامل مؤثر در حركت و تلاش، ترقى و حتى وقوع انقلاب‏ها بر عليه ظلم و استبداد، نقش و شيوه رهبرى و مديريتى مردان مسؤول و متعهد اثر گزار، بوده است. به طوريكه شيوه‏هاى مدبرانه آنها عامل راه گشايى براى رفع مشكلات فردى و اجتماعى بوده است و هم چنين سپرى در مقابل تهاجم غير انسانى و غيراخلاقى بنابر اين اميرمؤمنان افراد مورد اطمينان و مسؤوليت‏پذير و… را براى خدمت به مردم انتخاب نمود تا بدين گونه با اجراى صحيح قوانين الهى از هرج و مرج جلوگيرى نموده و جامعه را به سوى هدف معين شده پيش ببرند. و در سايه هدايت حكيمانه آنها و عملكرد مثبت اخلاقى و رفتارى آنها، مردم الگوپذيرى نيز داشته باشند، خود آن حضرت ضمن اينكه دنيا را سه طلاقه كرده بودند مى‏فرمودند: «هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى‏كند و از نور دانشش روشنى مى‏گيرد. آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است …» و خواستار تقوا و پاكدامنى كارگزاران شده و بدان‏ها توصيه مى‏نمودند كه ممكن است براى خود رفاهى فراهم آورند اما شايسته يك رهبر دل سوز نيست كه خود در رفاه باشد، اما مردمان تحت نفوذ او از اقل زندگى بى‏بهره باشند بنابراين مى‏فرمودند: «اگر من مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل پاك يا از مغز گندم و بافته‏هاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد،… در حاليكه در “حجاز” و “يمامه” كسى باشد كه به قرص نانى نرسد. يا هرگز شكمى سير نخورد.»(11) امام با اين تفكّر و انديشه بلند، اقدام به اصلاحات نمودند تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مى‏فرمود: «در مناطق تحت نفوذ من همه مردم از يك نان مطلوب استفاده مى‏كنند.»
در همين راستا، در انتخاب كارگزاران خود دقت بيشتر به خرج داده و همواره عملكرد آنها را زير نظر داشتند و با اندك اعتراض مردم، آنان را مورد مؤاخذه قرار مى‏دادند. از جمله توصيه‏هاى امام به كارگزاران اين بود كه در هر حال حقوق انسانى مردم را رعايت نموده و با نرمش و مهربانى با آنها برخورد نمايند. و عدالت را يكسان در حق آنها به اجرا بگذارند. در نامه معروف به مالك اشتر چنين توصيه فرمودند: «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار بده و با همه مهربان باش، مبادا هرگز چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته‏اند، دسته‏اى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى‏باشند. اگر گناهى از آنان سر زد…آنان را ببخشاى و بر آنان آسان‏گير، آنگونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد…انصاف را رعايت كن اگر چنين نكنى، ستم روا داشتى،…دوست داشتنى‏ترين چيزها در نزد تو، در حق ميانه‏ترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گسترده‏ترين باشد. هنگام نماز با طولانى كردن نماز، مردم را پراكنده نكن، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راه‏هايى وجود دارد. مبادا دچار خودپسندى گردى و به خوبى‏هاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى، كه همه اينها از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به توست. «مبادا با خدمتهايى كه انجام دادى بر مردم منت گزارى»(12) تمام هرآنچه كه يك كارگزار و رهبر براى اداره كشور بدان نياز دارد امام در نامه معروف به مالك اشتر بدانها اشاره فرموده‏اند.
ب: بازسازى سيستم اقتصادى‏
يكى از عوامل رشد و بالندگى در هرجامعه بنيه اقتصادى آن جامعه است از آنجا كه چرخهاى اقتصادى با چرخش به موقع و به جاى خود امكان شكوفايى خلاقيتها و استعدادها را مهيا مى‏نمايد. بنابراين اصلاح ساختار تقسيم و مصرف بيت المال يكى از دغدغه‏هاى اصلى امام على(ع) بود، آن حضرت علاوه بر تقسيم عادلانه اموال عمومى بدست خود، نظارت دقيق بر عملكرد عمّال خود داشتند كه مبادا از اموال عمومى دينارى در جهت تضييع حقوق مسلمانها مصرف گردد.
اگر امام در تقسيم اموال عمومى سخت‏گيرى مى‏كردند بخاطر رعايت حال عموم مردم بود كه اغنياء با اندوختن ثروت به تباهى كشيده نشوند و فقرا از شدت اندوه ندارى از قافله كمال عقب نمانند و هر روز فقيرتر نگردند و انگيزه عبادت و طاعت از آنها گرفته نشود. امام در عين سخت‏گيرى در برابر اموال خدا و مردم در مورد شخص خويشتن بسيار سهل گير و بخشنده بود. بطوريكه معاويه گفت: «اگر على(ع) دو اتاق پر از طلا و كاه داشته باشد هر دو را مى‏بخشد (اول طلا را مى‏بخشد).»(13)
آن حضرت با رعايت كردن حال فقرا مايه اميد و انگيزش آنها براى زندگى و تلاش مى‏شدند و در برابر كسانى كه به اين عملكرد چشمگير و بى نظير امام اعتراض مى‏كردند كه چرا عرب و عجم را در تقسيم اموال به يك چشم مى‏نگرى؟ مى‏فرمودند: «من در كتاب خدا نديدم كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحق برترى داشته باشند.» تقسيم عادلانه بيت المال مولاى متقيان زبان زد خاص و عام بود. آن حضرت پس از تقسيم اموال خزانه مسلمين را جارو كرده و نماز (شكر) مى‏گزاردند. «در يك مورد امام پس از تقسيم اموال بين نمايندگان هفت قبيله، يك عدد نان بر جاى مانده را دوباره به هفت قسمت تقسيم نموده و بين نمايندگان قبائل پخش كردند.»(14)
مى‏فرمودند: «اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى‏دانستم، چه رسد كه مال مال خداست بدانيد كه بخشيدن به كسى كه مستحق آن نيست با تبذير، اسراف يكى است.»(15)
مراقبت دقيق و شديد از حيف و ميل شدن اموال عمومى مسلمانان با اين انگيزه الهى صورت مى‏گرفت كه بنابر تعبير خود آن حضرت: «وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم آنها را دگرگون مى‏سازد.» خود آن حضرت با قرار گرفتن در كنار زندگى فقرا و محرومان و…بار سنگين درد و آلام تهيدستى را از دوش مردمان سبك مى‏گردانند و آنها را به زندگى ساده و بى‏آلايش اميدوار مى‏ساختند. امام در خطبه متقين مى‏فرمايد: «متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايشند.» و نيز مى‏فرمود: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.» از منظر امام سيستم اقتصادى و قضايى به عبارت ديگر، امنيت اقتصادى و اجتماعى در اولويت برنامه اصلاحى حكومت دينى قرار دارد. زيرا نقش انگيزش اين دو سيستم در تسريع رشد و شكوفايى حائز اهميت است. اقتصاد هر جامعه بسان استخوان بندى آن جامعه مى‏باشد. به ويژه در حكومت دينى، موجب آرامش روحى و فكرى بوده و موجب افزايش آرامش فردى و اجتماعى نيز مى‏گردد بدين معنا كه هرگاه شكمى گرسنه باشد خداپرستى گسترش نخواهد
يافت، چرا كه انسان گرسنه از بى‏عدالتى دينداران مى‏نالد كه در رسيدگى به وضع معيشتى هم نوع خود كوتاهى نموده‏اند، بنابراين انگيزه دين گريزى در او بيش از ساير افراد مهياست.گرچه امام بزرگوار در راه پياده كردن، اين طرح (فراگيرى عدالت اجتماعى) با مشكلات عديده‏اى روبرو شد. مسلمانان مرفه و بى درد نه تنها امام و رهبر خود را يارى نكردند بلكه رو در روى رهبر خود قرار گرفتند. اما على‏رغم همه مشكلات و كارشكنى‏ها توانستند يك سيستم اقتصادى نمونه‏اى را به جهان اسلام عرضه كنند كه در همه اعصار قابليت كاربردى دارد.
ت: باز سازى حصار امنيت‏
زمانى‏كه مولاى متقيان به خلافت رسيدند، وضع اجتماعى و…چنان آشفته بود كه امام مايل بودند نظير افراد عادى جامعه در خدمت مردم باشند تا اينكه امير و رهبر آنها باشند. در آن روزهاى بحرانى كه عثمان به قتل رسيد و هجوم مردم به طرف امام بيش از حد انتظار بود، امام حكومت را قبول نمى‏كردند و با صراحت مى‏فرمودند: اوضاع خيلى آشفته است من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم، امام آينده را پيش بينى مى‏كردند كه اين مردم بعد از رسولخدا(ص) با سه خليفه‏اى روبرو بودند كه هر كدام از آنها به نوعى مردم را از اسلام اصيل دور كرده بودند، بنابراين بازگشت به صراط مستقيم با وضع تعريف شده مشكل به نظر مى‏رسيد. در اين رابطه فرمودند: «الا انّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى اميّه فانّها فتنة عمياء مظلمة..»(16) و اسلام را به بيراهه مى‏بردند مخصوصاً از ناحيه معاويه ضربات عليه اسلام بسيار سنگين و شكننده بود. در چنين موقعيتى آن حضرت مى‏بايست در چندين جبهه مهم به رويارويى با دشمنان مختلف فرهنگى، عقيدتى، امنيتى و… به نبرد و مقابله بپردازد تا اينكه بتواند امنيت نسبى را دوباره به جامعه اسلامى بازگرداند از جمله سنگرهاى مبارزاتى آن حضرت سنگر قضاوت و دادرسى بود كه مى‏بايست سالم سازى شود تا مردم ستم ديده طعم گواراى عدالت را بچشند در اين راستا آن حضرت فرمودند: «اتأمرونى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه… مرا فرمان مى‏دهيد تا پيروزى را بجويم به ستم كردن درباره آن كه (افراد تحت نفوذ) والى اويم؟! بخدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد.»(17) آيا چنين كارى از عهده اميرمؤمنان بر مى‏آيد. آنجا كه خطاب به فرزند خويش مى‏فرمايد: «مواظب باش هرچه امروز قضاوت مى‏كنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى.» اين توجه دادن در مورد داورى دو خط نوشته شده است كه توسط دو كودك نگاشته شده، كسى كه در مورد يك نوشته حساسيت نشان مى‏دهد چگونه مى‏تواند به هنگام ربوده شدن خلخال از پاى يك زن غيرمسلمان تحت نفوذش بى‏تفاوت باشد؟ و اقدامى به عمل نياورد. از توصيه‏هاى مؤكّد امام به اطرافيان خود به ويژه، فرزندانشان اين بود كه: هنگام قضاوت نفس خود را در مورد اتهام قرار دهيد به اين معنا كه خود را در جايگاه خاطى و شاكى قرار بدهيد و سپس قضاوت بنمائيد. و نيز توصيه مى‏كردند كه همواره ياور مظلوم باشند «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا».
يكى ديگر از اركان امنيتى حفظ و تقويت سپاهيان و رجال سياسى(اعم از كارگزاران و قاضيان) در حكومت دينى است كه امام در اين زمينه نيز اقدامات چشمگير و قابل توجهى داشتند. و خطاب به كارگزاران توجه به تمام اقشار ملت از جمله رسيدگى به امور سپاهيان را از اصلاحات كليدى برمى‏شمردند. و در مورد پايدارى و سلامت جسمى و روانى و معنوى آنها توصيه‏هاى ويژه داشتند. از جمله: «جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خوارى بر او مى‏پوشاند.»(18)
در نامه بلند و معروف خطاب به مالك اشتر ضمن برشمردن تمام حقوق و وظايف اقشار مختلف جامعه، آن حضرت در مورد سپاهيان به فرماندهان نيز توصيه‏هايى پدرانه مى‏نمايند: «…پس در كارهاى آنها بگونه‏اى بينديش كه پدرى مهربان درباره فرزندش مى‏انديشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نيرومند مى‏كنى در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارى تو نسبت به آنان – هر چند اندك باشد – خوام پندار، زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو خواند و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند. و رسيدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار زيرا از نيكى اندك تو سود مى‏برند و به نيكى‏هاى بزرگ تو بى نياز نيستند.» «برگزيده‏ترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازه‏اى كه خانواده‏هايشان در پشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.» «پس آرزوهاى سپاهيان را برآور و همواره از آنان ستايش كن و كارهاى مهمى كه انجام داده‏اند برشمار، زيرا يادآورى كارهاى ارزشمند آنان شجاعان را برمى‏انگيزد، و ترسوها را به تلاش وا مى‏دارد…»(19)
رهبر متقين ضمن اينكه سپاهيان زير دست فرماندهان را به آنها سفارش مى‏كردند. بر جهت نظم و انضباط نظامى و جلوگيرى از هرج و مرج به سربازان توصيه مى‏كردند كه در اطاعت فرماندهان خود كوشا باشند. «من (مالك اشتر) را بر شما و سپاهيانى كه تحت امر شما هستند فرماندهى دادم گفته او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد.او را چنان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك نه سستى به خرج داده و نه دچار لغزش مى‏شود.»(20)
بدين گونه در اركان نظامى اتحاد و اطمينان و اعتماد به نفس جان دوباره گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه در سايه اجراى عدالت سربازان پاى‏برهنه تا پاى شهادت ايستادگى كردند و حصار امنيت را بر دور تا دور سرزمينهاى اسلامى با خون مطهر خود كشيدند.
د: احياء شخصيت و هويت دينى و انسانى‏
برقرارى ارتباط عاطفى همواره كليد ورود به قلوب انسانهاست. انسان از روزى كه آفريده شده تا روزى كه از پا افتاده باشد. نياز به محبت و ابراز علاقه دارد، امام متقين مى‏فرمايد: «قلوب انسانها به مانند حيوان وحشى است هر كس بقدر توان خود آنها را رام مى‏كند.»(21) خود حضرتش از درياى محبت خود تمام كسانى كه تشنه محبت بودند و حتى دشمنان شخصى خود را سيراب مى‏كردند و محبتهاى ايشان در قالب‏هاى گوناگون بر دل و جان نيازمندان، حيات دوباره مى‏بخشيد. گاهى در كنار فقيرى بر سر سفره بى‏نانش زانو مى‏زند، گاهى فرماندارى را مورد تفقد قرار مى‏دادند، گاهى به درد دل پيرزنى گوش مى‏دادند، گاهى در كنار خرما فروش در كنار طبق خرمايش ايستاده و به جاى او كارش را انجام مى‏دادند و فراوان موارد ديگر، كه همواره جزئى از زندگى آن رهبر فرزانه بود. اينگونه بود كه اقشار مختلف مردم دوستدار و خواهان ايشان بودند. حتى خود معاويه با آن همه دشمنى و سرسختى كه با امام داشت در خلوت از اطرافيان مى‏خواست كه از على(ع) برايش بگويند.
امام بر مبناى عهد الهى كه به عنوان خليفة اللّه و پدر امت با خداى مهربان داشت تمام سعى و تلاش خود را به كار گرفته تا اينكه اسباب و ابزارهاى گوناگون دل مردم را به سوى خداوند مهربان سوق بدهند، بنابراين همه همت و كوشش ايشان در جهت زمينه سازى اين هدف مقدّس انجام مى‏گرفت. مهربان، اعطاى شخصيت، فراهم نمودن لوازم زندگى و…همه و همه در اتحاد امت و يكپارچگى آنها و مقاومت در برابر بى‏عدالتى‏ها و تجاوز آثار بسيار مهم و سرنوشت ساز به همراه داشت. هرچند جنگ‏هاى داخلى و سياستهاى شيطانى عدّه‏اى منافق پيشه، مانع روند رشد و گسترش عدالت علوى شدند. اما در عين حال امام توانستند يك آرامش نسبى براى عموم سرزمين‏هاى تحت نفوذ خود فراهم نمايند و زمينه عبادت و طاعت را در ميان مردم مهيا نمايند.
اقشار آسيب‏پذير جامعه از منظر امام كسانى بودند كه جز رهبران جامعه اعم از حاكمان، واليان محل و غيره اميد و پناه‏گاهى نداشتند بر همين اساس امام به كارگزاران خود توصيه أكيد داشتند كه مراقب وضع محرومان، ستمديدگان باشند. حتى در مورد اخذ ماليات رعايت حال آنها را توصيه مى‏كردند: «بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد… پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمه‏ها يا كمى باران…در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد.» «ثم اللّه اللّه فى الطّبقة السّفلى…» سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چاره‏اى ندارند…بخشى از بيت المال و بخشى از غله‏هاى زمين‏هاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص بده، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديك‏ترين آنها سهمى مساوى وجود دارد و تو مسؤول رعايت آن مى‏باشى.»
«همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى برمگردان به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى‏آيند و ديگران آنان را كوچك مى‏شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(22)
همانگونه كه ذكر شد رعايت حال عموم مردم اعم از مسلمانان و غير مسلمان سرلوحه حكومت علوى بود. آنجا كه امام در نامه معروف خود به مالك اشتر از همه اقشار جامعه ياد كرده و توصيه به رعايت حال و موفقيت آنها را مى‏نمايد. چرا كه رهبر دلسوز به خوبى آگاه است كه آحاد مردم بمانند حلقه‏هاى زنجير درهم تنيده و به شكل ريسمان محكم درآمده و اركان حاكميت را مراقبت و پاسدارى مى‏نمايند. چه آنكه در مزارع به كشت و كار پرداخته و چه آن كه در شهر به سازندگى و بافندگى همت گماشته است. «مهربانى تو نسبت به سربازان دل‏هايشان را به تو مى‏كشاند. همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به رهبر است، كه محبت دلهاى رعيت جز با پاكى قلب‏ها پديد نمى‏آيد.» (به عبارت ديگر خدمات متقابل رهبر و مردم مهربان و اطاعت مردم در مقابل ايثار و فداكارى رهبر) در مورد استحكام بنيه روانى و شخصيتى قاضى اينگونه توصيه كردند: «سپس از ميان مردم برترين فرد را براى قضاوت انتخاب كن…خسته نشود، زود خشمناك نگردد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوت‏هاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند.»(23) امام به درايت حكيمانه مى‏دانستند هرگاه كسانى كه در رأس امور اجرايى قرار مى‏گيرند نياز به گراميداشت و دلجويى…دارند بنابراين از حقوق شخصيتى و معنوى آنها غافل نبودند.
«پس در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش به كارشان بگمار…كارگزاران دولتى را از ميان مردم با تجربه و با حياء از خاندان‏هاى پاكيزه و با تقوا كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن… سپس روزى فراوان بر آنان ارزان دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى‏كوشند.»«سپس در امور نويسندگان و منشيان به درستى بينديش و كارهايت را به بهترين آنها واگذار…به كاتبان و نويسندگان اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته و به امانتدارى از همه مشهورترند»«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير…(آنها) پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش زندگى از نقاط دوردست و دشوار مى‏باشند از بيابانها، درياها، صحراها جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى‏كنند يا براى رفتن به آنجا شجاعت ندارند.»(24) كسانى كه در قرون گذشته و يا در عصر حاضر ادعا مى‏كردند كه اسلام دين زور و شمشير است، شاهد و سندى بر ادعاى خود ندارند(زمانى كه فلسطين اشغالى بدست صهيونيست‏ها افتاد مسيحيان فلسطين خواهان زندگى در كنار مسلمانها شدند) مردم ساير اديان كم و بيش با شيوه‏هاى حكومت و مردمدارى مسلمانان آشنا شده بودند براى همين سبب ساليان متوالى در سرزمين‏هاى اسلامى به زندگى بى‏دغدغه مشغول بودند.
«روزى اميرمؤمنان از كوچه و بازار عبور مى‏كردند مرد نابينايى را مشاهده كردند كه در حال گدايى از مردم است امام از اطرافيان در مورد آن مرد سؤال كردند. مردم گفتند: يا اميرالمؤمنين او مردى يهودى است، امام از جواب مرد مسلمان چنان برآشفت كه زبان به مذمت آنها گشودند و فرمودند: در جوانى از او كار كشيده‏ايد (يعنى به جامعه خدمت كرده) حالا كه پير و نابينا شده او را به حال خود، رها مى‏كنيد؟ و سپس دستور دادند از بيت المال مسلمين سهمى براى او پرداخته شود.»(25)
امام به اطرافيان خود نيز گوشزد مى‏كردند كه رعايت برخوردهاى اجتماعى را داشته باشند و از موقعيت خود سوء استفاده ننمايند «چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را برقرار كن، اگر روى بر گرداند تو مهربانى كن و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، به هنگام گناهش عذر او را بپذير، چنان كه گويا بنده او مى‏باشى و او صاحب نعمت تو مى‏باشد…، با دشمن خود با بخشش رفتار كن زيرا سرانجام شيرين و پيروزى است(انتقام يا بخشيدن) اگر خواستى از برادرت جدا گردى جايى براى دوستى باقى گذار تا اگر روزى خواست به سوى تو بازگردد بتواند.»(26) بيشترين افرادى كه دور شمع وجود آن حضرت جمع مى‏شدند كسانى بودند كه در اثر فتوحات برون مرزى به اسارت درآمده بودند كه اصطلاحاً به آنها (موالى) مى‏گفتند و اكثر موالى ايرانى بودند كه دور اميرمؤمنان جمع شده بودند. هرگاه به امام انتقاد مى‏كردند كه چرا اين همه غير عرب را به دور خود جمع كرده‏اى؟ مى‏فرمودند: «مى‏گوييد مردمان شكم گنده را دور خود جمع كنم، كه مراد حضرت ثروتمندان بى درد جامعه بود. امام كسى نبود كه موالى را با اسم و رسم و نسب بشناسد، با آنها مى‏نشست با آنها درد دل مى‏كردند، با آنها بر سر يك سفره مى‏نشستند كه شايد غم غربت و تنهايى از چهره غمبار آنان كاسته شود. رهبر مهربان حتى در مورد قضاوت و داورى نيز از عنصر محبت غفلت نمى‏كردند جايى كه مى‏بايد حدود الهى جارى شود، انگشتان دزد را قطع مى‏كنند اما سپس فرزند خود را در پى او روانه مى‏كنند: پسرم برو عمويت را برگردان!! با دعا و نيايش به سوى خداى بزرگ شفاى انگشتان قطع شده را مى‏نمايند و آنها را بر سر جاى خود مى‏گذارند.»
در مورد ديگرى دست نوازشگرشان به همراه هدايا به سوى مردمى كه بر اثر اشتباه سربازان لشكر با حمله خود، زنان منطقه را ترسانده‏اند و در مورد سرقت خلخال پاى زنى اندوهگين مى‏گردد. اين است حكومت عدل علوى كه عدالت را در همه جاى جاى حكومتش مى‏توان به وضوح مشاهده كرد، اين جاست كه يادآورى سخن «جرج جرداق مسيحى، نويسنده لبنانى دلها را به آتش مى‏كشد: اى روزگار چه مى‏شد تمام توان و قدرت خود را بكار مى‏گرفتى و موجودى مثل على را بار ديگر به جهان مى‏آوردى.»
در هيچ جاى گيتى پهناور رهبرى اين چنين مشاهده نشده است كه در عين اقتدار و توان و قدرت، در نهايت مهربانى و بردبارى و اظهار همدردى با مردم جامعه خويش زندگى نمايد: «آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين مى‏خوانند و در تلخى‏هاى روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختى‏هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟ اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد.(در حالى سير بخوابم كه) پيرامونم شكم‏هاى گرسنه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.»(27) آن نويسنده مسيحى بهتر از ديگران امام على(ع) را شناخته بود و براى همين اظهار تأسف كرده و مى‏گويد: «اگر به على 30 سال مهلت داده بودند. تمام زمينه‏هاى سعادت و هدايت و… براى مردم مهيا كرده بود، راه را به همه نشان داده بود.»
پى‏نوشت‏ها:
1. صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ج 1، ص 166.
2. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 228.
3. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
4. همان، نامه 43.
5. هاشمى نژاد، ص 12.
6. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 123.
7. الغدير، علامه امينى(ره)(عربى)، ج 8، ص 284.
8. مسعودى، ج 2، ص 133.
9. الغدير،علامه امينى(ره)، ج 8، ص 284.
10. هاشمى نژاد، ص 30.
11. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
12. همان،نامه 53.
13. استاد قرائتى، ص 167.
14. همان.
15. نهج البلاغه دكتر شهيدى، خطبه 126.
16. همان، خطبه 93.
17. همان، خطبه 126.
18. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 27.
19. همان، خطبه 53.
20. همان، خطبه 13.
21. ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، جعفر امامى – محمد رضا آشتيانى، كلمات قصار.
22. نهج البلاغه، دشتى، نامه 53.
23. همان.
24. همان.
25. سخنرانى علامه محمد تقى جعفرى (ره).
26. نهج البلاغه، دشتى، نامه 31.
27. همان، نامه 45.

/

جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها

آموزه‏هاى تربيتى از منظر امام صادق(ع) اسماعيل نسّاجى زواره‏ پاسدار حريم ولايت، امام جعفر صادق(ع) در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1) دوران امامتش از سال 114 ه.ق شروع شد و مقارن بود با خلافت پنج تن از خلفاى اموى و دو طاغوت عباسى، آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه.ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم شد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2) در زمان امامت آن حضرت بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آن‏ها با يكديگر داشتند، فضاى مناسبى براى ايشان فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيع‏ترين دانشگاه اسلامى را پى‏ريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود 4 هزار نفر از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. امام صادق(ع) توسط شاگردانش دستورالعمل‏هاى فردى، اخلاقى، اجتماعى و تربيتى را به مسلمانان آموزش داد و از اين رهگذر موفق گرديد كه مكتب اهل بيت(ع) را به جهان معرفى كند. رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در زمينه فردى، اجتماعى، سياسى، تربيتى و… برگ زرّينى در تاريخ شيعه مى‏باشد كه در اين نوشتار به بيان آموزه‏هاى تربيتى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. دعوت به پيروى از اخلاق حسنه‏ نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كس به عمق و ژرفاى آن نمى‏رسد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «لايكون حسن الخلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لايعلم ما فى حقيقة حسن الخلق الّا اللّه تعالى؛(3) حسن خلق يافت نمى‏شود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمى‏داند.» رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمربخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداق‏هاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور، ملموس‏تر و محسوس‏تر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفو عمّن ظلمك و صلة من قطعك و اعطاء من حرّمك و قول الحقّ ولو على نفسك؛(4) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.» صادق آل محمّد(ص) در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مى‏فرمايد: «حسن الخلق يزيد فى الرّزق؛(5) خوى نيك باعث افزايش روزى مى‏شود.» در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مى‏داند و مى‏فرمايد: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره؛(6) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مى‏شود.» هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگى‏هاى مكتب تشيع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بد خلقى تأكيد نموده است. بيدارسازى وجدان‏ها آموزه‏هاى الهى نشان مى‏دهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون هرگز دچار فراموشى حقايق نمى‏شود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرتش مى‏توان او را نجات داد. قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد: «ولئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه…؛(7)اگر از آن‏ها بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مى‏گويند خدا.» اين روش را در سيره امام صادق(ع) هم مى‏بينيم ؛ روشى كه در آن، امام از مخاطبش مى‏خواهد كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مى‏جويد و چه مى‏خواهد؟ مردى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شده‏اند و سرگردانم نموده‏اند. امام فرمود: «اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شده‏اى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى. گفت: آرى. فرمود: در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى تو را نجات دهد، دلبسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است، آن جا كه فريادرسى نيست، او فريادرس است.»(8) تشويق به تفكّر كاربرد روش عقلانى در نظام فكرى اسلام جايگاه مهمى دارد. به كارگيرى قدرت تعمّق و تفكّر به عنوان ابزار معرفت صحيح و هدايت گر انسان به سوى پيشرفت و تعالى است. اساس تمام پيشرفت‏هاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تعمق بوده است. اگر بشر قرن بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيّت‏هاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است. پيامبران، امامان معصوم(ع) و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بوده‏اند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرًّ التفكر و الاعتبار؛(9) بيش‏ترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرت‏اندوزى بود.» آن حضرت در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل بود و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است. ايشان در اين زمينه مى‏فرمايد: «كسى كه در دين خدا انديشه نكند، اميد خيرى در او نيست. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مى‏شود و هرگاه به آن‏ها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مى‏دهند در حالى كه خودش نمى‏داند.»(10) بهره‏گيرى از افراد توانا ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّت‏ها و توانمندى‏هاى شاگردان خود، برخى از آن‏ها را براى پاسخ به سؤالات و گفت و گوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيده‏اى، همچون: «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده بود و به موقع از آن‏ها استفاده مى‏كرد. هشام بن حكم مى‏گويد:مردى از شام وارد شد و به امام صادق(ع)گفت: مى‏خواهم چند سؤال بكنم.حضرت پرسيد: درباره چه مى‏خواهى بپرسى؟ گفت: از قرآن. امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. مرد گفت: مى‏خواهم با خودتان بحث كنم.امام فرمود: اگر بر او غلبه كردى، بر من پيروز شده‏اى. مرد شامى آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايى است.هرچه پرسيدم، جواب داد. آن گاه حمران به اشاره امام سؤالى پرسيد كه او جوابى نداشت. مرد اين بار تقاضاى پرسش درباره «نحو» كرد. امام او را به «ابان بن تغلب» حواله داد و در فقه به «زرارة بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطّاق» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفى كرد و او در تمام موارد مغلوب شد. امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد. مرد شامى گفت: گويا مى‏خواستى به من بفهمانى كه در ميان شيعيان چنين مردمى دارى؟امام فرمود: همين طور است. آن مرد به جرگه شيعيان پيوست.»(11) اين رويداد بيان گر انسجام و تبليغ گروهى است كه امام صادق(ع) در مورد آن فرموده است: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذكّر امرنا؛(12) خدا رحمت كند بنده‏اى را كه با ديگرى همراه شود تا دستورات ما را تبليغ كند.» راهنمايى و تذكّر هر دانشمندى هر چند توانمند باشد، ولى معمولاً داراى ضعف‏هايى است كه بايد آن‏ها را به قوّت مبدّل كند و اگر نقاط قوّتى دارد بايد بر آن‏ها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد. امام صادق(ع) در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقات‏ها و نشست‏هاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوّت آنان برخورد مى‏كرد، هرگز از يادآورى آن خوددارى نمى‏كرد. «يونس بن يعقوب» مى‏گويد: امام پس از آن كه عدّه‏اى‏از شاگردان خود را براى بحث و گفت و گو با يك مرد شامى فرا خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آن‏ها ديده اشاره كرد. درباره «حمران بن اعين» فرمود: اى حمران! تو در بحث سخنى را دنبال مى‏كنى و به نتيجه مى‏رسى.به «هشام بن سالم» فرمود: مى‏خواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى، امّا توانايى ندارى و به «قيس بن ماصر» فرمود: به هنگام گفت و گو به حق نزديك مى‏شوى، امّا از اخبار و احاديث پيامبر(ص) بسيار فاصله مى‏گيرى و حق را به باطل مى‏آميزى، امّا بدان كه سخن حق اگرچه كم باشد تو را از باطل بسيار بى‏نياز خواهد ساخت. سپس افزود تو در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارى و بسيار حاذق و هوشيار هستى. يونس بن يعقوب مى‏گويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را آن بزرگوار به «هشام بن حكم» خواهد گفت، امّا ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد، فرمود: اى هشام! پيش مى‏روى، امّا همين كه مى‏خواهى به زمين بخورى، ناگهان پرواز مى‏كنى و مثل تو بايد با مردم سخن بگويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت پشت سر تو خواهد بود.(13) تبليغ عملى‏ مؤثرترين روش امامان در عرصه تبليغ، «تبليغ عملى» بود، يعنى خود، تجسم عالى ارزش‏هاى انسانى كه همان ارزش‏هاى قرآنى است، بودند. قرآن كريم آنان را كه از خوبى‏ها مى‏گويند، امّا خود به آن عمل نمى‏كنند، مورد نكوهش قرار مى‏دهد: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون…؛(14)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا چيزى را كه انجام نمى‏دهيد به مردم مى‏گوييد…». بيش‏ترين سفارش امامان در عرصه تبليغ دين دعوت به تبليغ عملى بوده است. از نگاه آنان عالم واقعى كسى است كه عملش همراه با عمل باشد. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «العالم من صدّق فعله قوله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالمٍ؛(15) عالم كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند و هر كس كه كردار او سخن وى را تصديق نكند او بر خلاف گفته‏اش باشد، عالم نخواهد بود.» آن گوهر نبوى در روايت ديگر مى‏فرمايد: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاة النّاس بالسنتكم؛(16) مردم را با عمل خود به نيكى‏ها دعوت كنيد نه با زبان خود.» تأثير عميق دعوت عملى از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه هرگاه شنونده بداند كه گوينده از صميم جان سخن مى‏گويد و به گفته خودش صد در صد اعتقاد و ايمان دارد، گوش جان خود را بر روى سخنان گوينده مى‏گشايد، زيرا سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. دانش‏اندوزى‏ يكى از روش‏هاى تربيت، تقويت «بنيه‏هاى علمى» است. ارزش علم و اهميت آن زمانى مشخص مى‏شود كه در زندگى انسان‏ها راه پيدا كند و آن را جهت دهد. آيين اسلام از روزى كه در صحنه تاريك گيتى درخشيد، فكر و انديشه انسان‏ها را با نور ايمان روشن ساخت و براى زدودن غبار جهل و نادانى از وجود انسان‏ها، تلاش بى‏وقفه‏اى را آغاز كرد. بزرگ رهبر جهان اسلام حضرت محمد(ص) در طول 23 سال از آغاز بعثت تا روز رحلت همواره مسلمانان را به كسب دانش ترغيب و تشويق مى‏كرد و نادانى را زمينه ساز بدبختى و هلاكت مردم به شمار مى‏آورد. از منظر امام صادق(ع) علم و دانش نورى است كه خداوند به قلب و دل هر كس بخواهد، مى‏تاباند، به همين جهت با عبارات حكيمانه‏اى شيعيان را به كسب دانش ترغيب مى‏كرد. آن بزرگوار در اين زمينه چنان گام برداشته است كه براى شيعيان واقعى در اين مورد جاى عذر باقى نگذاشته است، آن حضرت در معروف‏ترين كلام خود فرمود: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين. امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط فان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار؛(17) دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر اين كه در يكى از اين دو حالت صبح كند: يا عالم و دانشمند باشد و يا متعلّم و آموزنده، پس اگر در هيچ كدام از اين دو حالت نبود، كم كارى و كوتاهى كرده و در اين صورت عمر خود را ضايع نموده و گناهكار است و نتيجه آن عذاب الهى خواهد بود.» استفاده از فرصت‏ها در زندگى گاهى فرصت‏هايى به دست مى‏آيد كه شخص مى‏تواند از آن‏ها به بهترين وجه براى بهبودى دين و دنياى خويش بهره گيرد. آينده نگرى افراد سبب مى‏شود كه اين فرصت‏هاى طلايى عاملى براى ارتقاء جايگاه معنوى و اجتماعى آنان گردد. بدون شك از دست دادن چنين فرصت‏هايى موجب غم و اندوه و پشيمانى خواهد بود. امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «هر كس فرصتى را به دست آورد و با اين حال منتظر فرصت بهترى باشد، روزگار آن فرصت به دست آمده را از دستش خواهد گرفت، زيرا عادت روزگار سلب فرصت‏ها و رسم زمانه از بين بردن موقعيت‏هاست.»(18) ارتباط با نسل جوان‏ در تربيت اسلامى هدايت و تربيت نسل جوان اهميت ويژه‏اى دارد. نوجوان قلبى پاك و روحى حسّاس و عاطفى دارد. ارزش دادن به شخصيّت بهترين شيوه ارتباط با اوست. شيوه رفتارى امام صادق(ع) با جوانان و دستورالعمل‏هاى آن حضرت براى جوانان و نحوه برخورد با آنان بهترين راهكار براى حل مشكلات و معضلات اين قشر است. آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياى اخلاقى در نوجوانان و جوانان توجه نموده و اين چنين مى‏فرمايد: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(19) بر تو باد تربيت نوجوان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبى‏ها را مى‏پذيرند.» رعايت اعتدال‏ رعايت اعتدال و ميانه روى در مخارج و درآمدهاى زندگى موجب آسايش و رفاه خواهد بود. اسراف و تبذير موجب اختلال در نظم زندگى مى‏شود و چه‏بسا جايگاه اجتماعى فرد را متزلزل نموده و گاهى آبرو و شخصيت او را از بين مى‏برد. معمولاً افرادى كه ولخرجى مى‏كنند، دچار تنگدستى و فقر مى‏شوند و سپس از گردش ناملايم روزگار شكايت مى‏كنند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ السّرف يورث الفقر و انّ القصد يورث الغنى؛(20) اسراف موجب فقر و ميانه روى سبب توانايى است.» تدبّر در قرآن‏ آخرين آموزه‏اى كه از منظر امام جعفر صادق(ع) در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، «تدبّر در آيات قرآن» است كه هر فرد مسلمان بنابر ظرفيت وجودى خود مى‏تواند از معارف، حقايق و آموزه‏هاى قرآن استفاده كند. امام معصوم(ع) با بيان‏هاى متنوع، هدايت جويان كوى سعادت را به انديشيدن در آيات قرآن تشويق و ترغيب نموده‏اند. صادق آل محمد(ص) در اين زمينه مى‏فرمايد: «همانا قرآن جايگاه نور هدايت و چراغ شب‏هاى تار است. پس شخص تيزبين بايد در آن دقّت كند و براى بهره‏مندى از پرتوش نظر خويش را بگشايد، زيرا كه انديشيدن مايه زندگانى و حيات قلب انسان بيناست.»(21) آن حضرت در جاى ديگر در مورد عدم شتاب در قرائت قرآن و توجه به محتواى آيات مى‏فرمايد: «قرآن با سرعت نبايد خوانده شود و بايد شمرده و با آهنگ خوش خوانده شود و هرگاه به آيه‏اى كه در آن نام بهشت برده شده است، گذركنى آن جا بايست و از خداى عزّ و جلّ بهشت را بخواه و چون به آيه‏اى كه در آن دوزخ ذكر شده است، گذر كنى، نزد آن نيز توقف كن و از دوزخ به خدا پناه ببر.»(22) ششمين اختر تابناك آسمان ولايت هم چنان كه مردم را به تدبّر و تعمّق در آيات قرآن سفارش مى‏كرد، خود نيز در آيات قرآن تدبّر و دقت مى‏نمود و در اين راه از خداوند منّان توفيق طلب مى‏كرد. آن حضرت وقتى قرآن را در دست مى‏گرفت،قبل از تلاوت به خداوند عرض مى‏كرد: «خدايا! من شهادت مى‏دهم كه اين قرآن از جانب تو بر پيامبر نازل شده است و كلام توست كه بر زبان پيامبر جارى شده است. خدايا نگاه كردنم را در قرآن عبادت و قرائتم را تفكّر و فكر كردنم را عبرت پذيرى قرار بده و نيز قرائتم را قرائت بدون تدبّر قرار مده و به من توفيق ده كه در آيات قرآن و احكام آن تدبّر كنم بدرستى كه تو مهربان و رحيم هستى.»(23) پى‏نوشت‏ها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174. 2. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 3، ص 297. 3. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 68، ص 393. 4. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 5. مأخذ قبل، ج 71، ص 395. 6. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208. 7. سوره عنكبوت، آيه 61. 8. بحارالانوار، ج 3، ص 41. 9. همان، ج 22، ص 431. 10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 25. 11. مأخذ قبل، ج 47، ص 217. 12. همان، ج 1، ص 200. 13. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. 14. سوره صف، آيه 2. 15. اصول كافى، ج 1، ص 18. 16. بحارالانوار، ج 5، ص 198. 17. همان، ج 1، ص 170. 18. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 381. 19. اصول كافى، ج 8، ص 93. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 174. 21. مأخذ قبل، ج 4، ص 400. 22. همان، ج 4، ص 422. 23. بحارالانوار، ج 89، ص 207.

/

انتقاد و پیشنهادها

اسراف و اقتار 2

در شماره گذشته مطلبی داشتیم درباره اسراف و اقتار در مصرف
آب اکنون در دنباله آن سخن به ذکر برخی دیگر از موارد اسراف و اقتار در جامعه
کنونی می پردازیم :

1-               
مصرف برق

برق از نعمت های غیر مترقبه ای است که خداوند به انسان
ارزانی داشته یعنی طی قرون متمادی که از زندگی بشر می گذرد هیچ توقع چنین چیزی
نبود که به این آسانی شب به بروز تبدیل شود و گرما و سرما به این راحتی دفع شود و
هزاران گره مشکل از زندگی با این نیروی شگرفت گشوده شود. به طور قطع می توان گفت:
برق بهترین و سودمندترین اکتشاف بشر است. برق در تمام شئون زندگی یار و مددکار
انسان است. و اکنون به صورت یک ضرورت ـ که جامعه متمدن بشری نمی تواند از آن بی
نیاز باشد ـ در آمده است.

ولی باید توجه داشت این نعمت خداداد که بشر با چراغی که
خداوند عطا فرموده یعنی عقل آن را در تاریکی های طبیعت یافته است به آسانی به دست
نمی آید. سادگی به کار گرفتن آن شاید این تصور را در ذهن به وجود آورد که به دست
آمدن نیروی برق نیز به همین آسانی و سادگی صورت گرفته ولی چنين نیست. وقتی با حرکت
یک یا چند کلید، ده ها چراغ صد شمعی و دویست شمعی را روشن می کنید، توجه داشته
باشید که با این کار چه فشاری بر مراکز تولید نیرو و اتصال وایستگاه های تقویت و
غیره وارد می آوری. و با افزودن مصرف برق در توزیع این نعمتی که باید برای همگان
باشد ،مانعی برگ ایجاد می کنید. باید همه توجه داشته باشیم که هنوز بسیاری از
روستاها از این نعمت به طور کلی محرومند و رساندن برق به آن ها در شرایط کنونی که
افزودن نیروگاه ها ممکن نیست یا مشکل است بدون همکاری مردم میسر نیست. البته باید
دولت سعی کند به همه مناطق کشور به مقداری که رفع حاجت متعارف مردم بشود برق
برساند ولی مردم نیز باید در این امر از کمک ومساعدت دولت که خود کمک به مردم است
دریغ نورزند و تا حد توان از مصرف غیر ضروری برق خوددار کنند. و در این امر و
مانند آن دقت کاری های رهبران مذهبی به ویژه حضرت امام دام ظله را الگو واسوه خود
قرار دهند. که ایشان اگر برای چند لحظه هم اطاق کار و مطالعه را ترک کنند، حتما
چراغ و پنکه را خاموش می کنند. همه باید این گونه نکات دقیق از رفتار رهبر عظیم
الشأن را مورد توجه و عمل قرار دهیم.

قانون و قانون گذاران

در این جا باید نکته ای را به شهرداری ها تذکر داد که مکرر
دیده شده است چراغ های خیابان در طول روز و بدون هیچ دلیل روشن است و این امر گذشته
از این که اسراف است موجب سهل انگاری دیگران نیز می شود. اصولا این گونه سفارش ها
که از سوی دولت و مسئولین به مردم اعلام می شود باید پیش از همه و بیش از همه ،
خود مسئولین و ارگان های دولتی آن ها را رعایت کنند. خداوند در قرآن کریم می
فرماید: «أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم» آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید و
خود را فراموش می نمائید.

این نکته باید برای ما الگو باشد که در آن چه امر و نهی و
ارشاد و توجیه نسبت به دیگران داریم، خود باید پیش قدم باشیم. اگر پلیس راهنمائی
قوانین و مقررات راهنمائی را نادیده بگیرد نباید توقع داشته باشد دیگران آن ها را
رعایت کنند. متاسفانه صحنه های بی اعتنائی برخی مسئولین مربوطه به مقررات خویش امری
معمولی و روزمره است و گویا قانون فقط برای مردم وضع شده. و با کمال تاسف باید
بگویم که در کشورهای عقب مانده ای که از جهت فرهنگ و تمدن و پیشرفت دانش و هنر
چیزی به حساب نمی آیند تا مورد مقایسه با ایران باشند، از نظر رعایت مقررات مخصوصا
مقرراتی که مورد توجه عموم مردم است، مانند قوانین راهنمائی، بسیار متعهد و مقید و
رفتار جالبی دارند مثلا هیچ وقت دیده نشده که ماشین وزیر یا هر شخصیت دیگر یا ماشین
پلیسی و غیره به جز در صورت مأموریت سریع از چراغ قرمز عبور کنند. در هر صورت، می
توان گفت: بهترین ضامن اجرای قوانین، تعهدو التزام قانونگذاران و مجریان به آن ها
است.

تبلیغات وصرفه جوئی در برق

در مورد مصرف برق نکته دیگری که حائز اهمیت است مساله
تبلیغات است. باید با شیوه صحیح و راهنمائی های اصولی و حساب شده در رسانه های
گروهی مردم را به اهمیت صرفه جوئی در برق آشنا کرد. همان گونه که اشاره شد سادگی
طرز استفاده از برق عامل مهمی در اهمیت ندادن به صرفه جوئی در آن است، لذا باید
مراکز تبلیغ و ارشاد مردم را متوجه کنند از راه بیان مراحل به دست آمدن برق و
مخارج سنگین آن از نظر ارزش نیروگاه ها و استهلاک آن ها و سخوت و سایر هزینه های
آن و سوبسیدی که دولت می پردازد و قیمت واقعی هر کیلو وات برق و خطر ناشی از
خاموشی ها مخصوصا در مورد بیماریستان ها و آسانسورها و امثل آن و همچنین ضرر اقتصادی
که در اثر خاموشی متوجه مراکز صنعتی و سردخانه ها و حتی یخچال های فروشگاه ها به
جامعه می رسد و ضرر های بهداشتی که در اثر مصرف ساندویچ و کباب و مانند آن که
غالبا دراین روزها فاسد شده اند، پدید می آید، با توجه به این  که صرفه جوئی بیشتر موجب خاموشی کمتر است رابطه
بین این دو امر که مردم غالبا از آن غافلند و سایر جهات که انگیزه صرفه جوئی را
زیاد کند.

و اما روشی که در تبلیغات معمول است که با نشان دادن عکس
هائی از لوازم برقی خانگی، سعی بر این می شود که آن ها را کالاهای مصرفی و شیوع
استعمال آن ها را دسیسه استعمارگران جلوه دهند، ظاهرا روش صحیح و مؤثری نیست زیرا
اکنون بیشتر این لوازم جزء لوازم زندگی به حساب می آید و حذف آن ها برای اکثر خانواده
ها بسیار مشکل است. اصولا باید توجه داشت که پیشرفت تکنولوژی با ازدیاد جمعیت و
پیچیدگی روابط اجتماعی هماهنگ است. و لذا اگر بخواهیم در این زمان با کشاورزی سنتی
و صنایع دستی مواد غذائی و لوازم زندگی را تهیه کنیم قطعا هیچ وقت به خودکفائی
نسبی هم نخواهیم دست یافت. وسائل نقل و انتقال قدیم نمی تواند پاسخگوی نیاز جامعه
امروز باشد ،وهمچنین سایر امور. بنابراین، لوزم برقی خانه نه فقط برای رفاه و
آسایش است بلکه با وضع زندگی کنونی که لازمه کیفیت و کمیت جامعه کنونی است، اين
گونه لوازم جزء ضروریات زندگی به شمار می رود و شعار مصرفی بودن آن هیچ وقت نمی
تواند جامعه را قانع کند و سرپوشی برای ضعف مدیرت باشد. و خلاصه دعوت به تفریط نمی
تواند راه چاره صحیحی برای جلوگیری از افراط و اسراف باشد!! شاهد بر این مطلب این
است که گویندگان و تبلیغ کنندگان و شعاردهندگان این طرز تفکر نمی توانند زندگی خود
را با آن وفق دهند چه رسد به این که دیگران را وادار به آن کنند!!

3- نان و مواد غذائی دیگر:

خداوند متعال می فرماید : «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا ان
الله لا یحب المسرفین» (31 ارعاف) بخورید و بیاشامید و زیاده روی نکنید که خداوند مسرفان
را دوست ندارد. ممکن است اسراف در این آیه به معنای زیاده روی در خوردن و آشامیدن
باشد که گذشته از تلف کردن مال، زیان بهداشتی نیز دارد و ممکن است به معنای تجاوز
از حد استفاده مشروع باشد که در وقاع به معنای به هدر دادن نعمت خداوند است.

متأسفانه اسراف در مواد غذائی و به ویژه نان بسیار مشاهده
می شود. نان در میان مواد غذائی دیگر احترام خاصی دارد و روایات زیادی در لزوم
اکرام و احترام نان آمده است. از رسول اکرم روایت شده است که فرمود: «اکرموا الخبر
فانه قد عمل فیه ما بین العرض الی الارض و ما فیها من کثیر خلقها…» (وسائل ج 16
ص 505) ـ نان را گرامی بدارید که آن چه مادون عرش است تا زمین و بسیاری از اهل
زمین در به وجود آمدن آن کار کرده اند. ممکن است این حدیث اشاره به دخالت وسائط
تدبیر غیبی (ملائکه) و عوامل طبیعی باشد.

ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

در روایات اهل بیت عصمت علیهم السلام از جهاتی که موجب هتک
نان می شود نهی شده است، فرموده اند:

1-               
ظرف غذا را بر نان نگذارید. روایات متعددی در نهی از این کار آمده است. در یکی
از آن ها راوی می گوید: امام موسی بن جعفر ع در خانه من صبحانه میل می فرمودند.
ظرفی از غذا حاضر شد که زیر آن نان گذشته شده بود، امام فرمود: نان را گرامی
بدارید و زیر ظرف غذا نگذارید.

2-               
نان را با چاقو نبرید در روایات زیادی از این عمل نهی شده است و فرموده اند
نان را با دست پاره کنید و این را نیز نوعی احترام برای نان قائل شده اند.

3-               
اگر نان حاضر شد منتظر غذای دیگری نشوید.

4-               
پا روی نان نگذارید.

5-               
نان را نبوئید. درروایت از رسول اکرم ص است که فرمود: مانند حیوانات نان را
نبوئید که نان مبارک است و خداوند به خاطر آن باران می بارد و به خاطر آن چراگاه
ها را می رویاند و به وسیله آن شما نماز می خوانید و روزه می گیرید و حج خانه خدا
می روید (یعنی به سبب نیروئی که از آن به دست می آورید).

6-               
قرص نان را کوچک کنید. در روایت معتبری از رسول اکرم ص آمده است: «ضغروا
رغفانکم فان مع کل رغیف برکه» قرص نان را کوچک کنید که با هر قرص نانی، برکتی است.

اکنون با این همه تاکیدی که در مورد گرامی داشتن نان وارد
شده است ببینیم در کشور ما چگونه با آن برخورد می شود؟! جالب توجه این است که
ظاهرا رد آن زمان نیز ایرانیان عادت ناپسندی داشته اند که در بعضی از روایات نکوهش
شده و آن را مورد سبوس گرفتن از آرد و بریدن نان با چاقو است ولی اکنون سخن از دور
ریختن و به هدر دادن این نعمت گران قدر است.

نان به دلیل سوبسیددولت خیلی ارزانتر از قیمت واقعی خود به
دست مصرف کننده می رسد و هچیگونه محدودیتی در به دست آوردن آن نیست و البته نباید
باشد، ولی همین موجب شده است که ما آن را ذلیل و بی ارزش بدانیم و هر روز کیسه نان
خشک را پر از نان تازه ای می کنیم که در سفره باقی مانده است و باز هم روز بعد بیش
از مقدار لازم نان می خریم و باز همه به کیسه نان خشک اضافه می کنیم! چرا؟ چون 15
ریال دیگر پولی نیست که به آن اهمیتی داده وشد! پس یک عدد بیشتر از حد لازم برای
احتیاط می گیریم اگر لازم نشد کیسه نان خشک!!

این طرز تفکر سبب خشم الهی و زوال نعمت می شود. در روایات،
داستان های گوناگونی از امت های پیشین نقل شده که در اثر بی احترامی و اهانت به
نان، مورد خشم الهی قرار گرفتند و نعمت از آنان، گرفته شد. بنابراین برای جلوگیری
از این مساله باید چند جهت را در مورد نان رعایت کنیم:

1-               
نان به مقدار لازم تهیه کنیم نه بیشتر.

2-               
قسمتی از نان که باقی می ماند، در کیسه پلاستیک گذاشته درب آن را محکم ببندیم
و رد جای خنک مانند یخچال نگه داریم و در روز بعد قبل از مصرف نان تازه، آن را
مصرف کنیم. این مطلب باید حتی در قطعات کوچک نان ملاحظه شود. در روایت است که
خوردن قطعات ریز نان که در سفره می ماند موجب زیادتی روزی است.

3-               
اگر قسمتی از نان پخته نشده است می توان در صورت امکان آن را بر روی آتش برشته
کرد ومصرف نمود. و اتفاقا بسیار خوش مزه و برای ناراحتی های معده مفید است.

4-               
اگر غفلت شد و نان در اثر برخورد باد خشکید آن را نگه داریم و با آب گوشت و هر
غذای مایع دیگر مصرف کنیم.

5-               
نانواها دقت بیشتری در پخت نان داشته باشند. ملاحظه می شود که غالبا قسمت
زیادی از نان در اثر سوختگی یا خمیر بودن دور ریخته می شود و این روا نیست. دولت
نیز باید در این امر نظارت بیشتر داشته باشد.

6-               
مسئولین تهیه آرد سعی کنند آرد مناسبی تهیه کنندکه گفته می شود غالبا نامرغوب
بودن نان در اثر بدی آرد است.

و اما سایر مواد غذائی، آن ها نیز مورد اسراف و بی اعتنائی
قرار می گیرد به خصوص در میهمانی ها و مناسبت ها که غالبا میز با نان برای اظهار
خوش سلیقه بودن یا جهات دیگر مواد غذائی مختلف خیلی بیش از اندازه مصرف تهیه می
کنند و قطعا مقدار اضافه را فورا یا پس از چند روز که در یخچال می ماند و به مصرف
نمی رسد روانه سطل آشغال می کنند این ها قطعا جایز نیست. ولی نباید فراموش کرد که
بعضی در مورد میهمان جانب تفریط و اقتار را برگزیده اند و به خصوص کسانی که خیلی
می خواهند خود را انقلابی و حزب اللهی جلوه دهند و شاید بعضی واقعا از روی عقدیه و
ایمان این روش را اختیار می کنند به خیال این که لازمه مؤمن و حزب اللهی بودن نان
و ماست خوردن است و باید میهمان نیز چنین باشد ولی از نظر روایات اهل بیت علیهم
السلام مستحب است انسان برای میهمان غذای فراوان و خوب تهیه کند و ائمه علیهم
السلام خود نیز چنین بودند.

راوی می گوید درمنزل امام صادق ع غذائی برای ما می آوردند
که هیچ گاه از آن لذیذتر و تمیزتر نخورده بودیم. تا آن جا که بعضی از اصحاب بر
امام خرده گرفتند که خوب است قدری ملاحظه کنید، امام فرمودند: ملاحظه  ما پیرو روزی رساندن خداوند است اگر روزی را بر
ما فراوان فرستاد ما هم توسعه می دهیم و اگر تنگ گرفت  ما هم تنگ می گیریم. بنابراین انسان باید حد
وسط را همیشه رعایت کند نه اسراف کند و نعمت های الهی را به هدر بدهد و نه بر خود و
خانواده و میهمان تنگ بگیرد. شنیدم یکی از ساده اندیشان، جمعی از مؤمنین را برای
افطار در ماه مبارک رمضان دعوت کرده و به آن ها نان و ماست تقدیم کرده بود با یان
که تهیه غذای مناسب برای او ممکن و آسان بود. این نهایت اقتار است و خداوند را از
آن خوش نمی آید.

و همچنین میوه جات که در دو مورد دستخوش اسراف است. 1-
میدان های تره بار که میوه فروشان با گران کردن قیمت آن قدر میوره را نگه می دارند
تا فاسد شود و معتقدند برای نگه داشتن نرخ بازار در سطح بالا، این روش لازم و
ضروری است و این بدترین نوع اسراف است و آن طرز تفکر عقيده ای فاسد و خطرناک است.
2- مصرف کنندگانی که بیش از حد لازم میوه می خرند و چون به مصرف نمی رسد آن را
روانه سطل آشغال می کنند. و همچنین کسانی که میوه را نیم خورده دور می اندازند که
در بعضی روایات این امر نیز نکوهش شده است.

4- کاغذ و مطبوعات:

اسراف و اقتار در مورد کاغذ و مطبوعات نیز جالب توجه است.
مجلات و روزنامه هائی که هیچ تأثیری در بالا بردن سطح فرهنگ جامعه ندارند بلکه
جنبه سرگرمی و تفریح نیز در آن ها نیست و فقط گزارشی از کارها و فعالیت های معمولی
بعضی از ارگان ها است که البته صفحات زیادی را نمی تواند پر کند و ناچار باری این
که مجله را تکمیل کنند مطالبی تکراری از این جا و آن جا جمع آوری کرده و آن ها را
تجدید چاپ می کنند. ما خود شاهد مجلاتی هستیم که با کاغذ گلاسه و رنگ آمیزی های
جالب و گران قیمت و چاپ بسیار عالی، برای ارگان ها به طور مجانی و متعدد فرستاده
می شود ولی چون  اصلا مطلبی برای خواندن
ندارد همچنان دست نخورده به کناری گذاشته می شود! البته این حد اعلای اسراف در
کاغذ و مطبوعات است و درجات پائین تر نیز هست و همه این ها اسراف و مصرف بی معنی و
بی مورد است. متاسفانه با اين که این مطلب بسیار تذکر داده شده و در مجلس شورای
اسلامی نیز ظاهرا مطرح شده و شاید تصمیماتی نیز گرفته شده باشد ولی هیچ تأثیری در
اراده گردانندگان ارگان ها نسبت به چاپ مجله های تکراری و غیر لازم بلکه غیر مفید
نداشته است.

و اما کاغذهائی که در ادارات به دلیل نظام بوروکراسی رد و
بدل می شود گرچه آن نیز اسارف است آن هم نه فقط اسراف در کاعذ بلکه در نیروی
انسانی و سایر چیزهائی که در راه تبادل این کاغذها به کار گرفته می شود نیز اسراف
است ولی مشکل این امر از نظر تاخیر کارهای مردم و ایجاد نارضایتی در میان آن ها و
ظلمی که به حقوق دیگران در بسیار یا اکثر موارد لازم می آید این قدر مهم است که
مسأله اسراف را تحت الشعاع قرار داده است.

از سوی دیگر کتاب های درسی دانش آموزان را ملاحظه کنید که
چه کاغذی و چه چاپی و چه صحافی دارد کاغذهای تکی به وسیله مقدار کمی چسب به هم
پیوسته اند و در اولین روزهای درس از هم پاشیده می شود. البته اگر در اولین روزها
یا اولین ماه ها کتاب به دست دانش آموز برسد! خلاصه در چنین موردی که جای انفاق
است، متاسفانه اقتار شدید دیده می شود!

برخی افراد در مورد نوشتن نامه اقتار جالب توجهی دارند. یکی
از انگیزه های نوشتن این مقاله نامه های بعضی از خوانندگان بود که در قطعه کاغذهای
کوچک و پاره پاره که فقط سزاوار سطل آشغال است، نامه های حاوی مسائل دینی یا
مشکلات شخصی می فرستند که گاهی در اثر ریز بودن و نا منظم بودن خط وقت زیادی برای
خواندن می خواهد. و بعضی نیز در پاکت های جالبی! نامه را می فرستند. پاکتی که برای
آن ها فرستاده شاه با صرف وقت و چسب آن را وارونه می کنند و به مصرف می رسانند و
با این عمل میخواهند از اسراف جلوگیری کرده باشند ولی این اقتار است!! احترام
اشخاص و ادب نامه نویسی با این گونه رفتار منافات دارد.

موارد اسراف و اقتار در جامعه ما زیاد است. گویا سعی بر
شمردن آن ها اشتباه است زیرا شماره های زیادی از مجله را اشغال خواهد کرد. برای
نمونه می توان به همین چند مورد بسنده کرد. و گرنه اسراف در زندگی توانگران بلکه
مردم معمولی بسیار دیده می شود مخصوصا در لوازم خانه و فرش و مبل و سایر تجملات که
متاسفانه جامعه ما به آن پای بندتر از ضروریات زندگی است. ممکن است کسی از خریدن
ماشین لباسشوئی که کمک به خانواده است صرف نظر کند ولی از تهیه یک فرش قیمتی که در
اطاق پذیرائی باشد و همچنین سایر تجملات خانه، نمی توان صرف نظر کرد! با این طرز
تفکر باید مبارزه کرد و باید جامعه را به سوی کم کردن تجملات (نه حذف آن ها به طور
کلی) هدایت  کنیم نه این که همه لوازم خانه
را چون از اختراعات جدید است به عنوان کالاهای مصرفی! معرفی نمائیم که این پذیرفته
نمی شود و در نتیجه تبلیغات بی اثر می ماند و جامعه همچنان به روند مصرفی خود ادامه
می دهد.

 

/

خاطرات سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
آيينه فداكارى‏
عمليات والفجر 2 بود. دشمن در يكى از محورها، همراه با آتش سنگين توپخانه اقدام به پاتك كرد. تلفات ما زياد بود و دستور عقب نشينى صادر شد. در آن منطقه تخليه مجروحين و شهدا غير ممكن و بسيار مشكل بود. براى همين هر كس فقط مسؤوليت جان خود را به عهده داشت. بيشتر بچه‏ها عقب نشينى كردند. برخى چون ستار جزو آخرين نفرات بودند. من مجروح بودم و ناله مى‏كردم. وقتى ستار ناله‏ام را شنيد، به كمك شتافت به او اصرار كردم كه سعى كند خودش را نجات دهد… اما ستار مصمم و استوار در زير جهنم آتش دشمن، گفت: يا هرد و مى‏رويم و يا هر دو شهيد مى‏شويم.
در حالى كه تيربار داشت كار مى‏كرد، بدن مجروح من را هم با خود حمل كرد تا به واحد سيار بهدارى برساند. من جانم را مديون فداكارى و ايثار او مى‏دانم و هيچ گاه شجاعت و مردانگى‏اش را از ياد نخواهم برد.(1)
اخلاص محمد حسين‏
محمد حسين از سال‏هاى نخست جنگ در جبهه بود ولى خيلى گمنام بود و كمتر كسى مى‏دانست ليسانسش كامپيوتر است و در وزارت خارجه، مسؤوليتى دارد.
محمد حسين در اوقات فراغت خود به آسايشگاه جان بازان مى‏رفت و بدون هيچ چشم داشتى به آنها انگليسى ياد مى‏داد. تا زمان شهادتش كسى نمى‏دانست چشم راستش مصنوعى است و در اثر شليك ضد انقلاب، بينايى‏اش را از داست داده.(2)
دو بار محكم به او زدم‏
در اواخر سال 64 وارد گردان مالك اشتر از لشكر كربلا شدم.
بعداز ظهر يك روز با بچه‏ها مشغول بازى فوتبال شديم. ضمن بازى متوجه فردى شدم كه بند پوتينش باز بود. او را نمى‏شناختم. به خاطر اين كه به او بفهمانم بازى را جدى بگيرد، عمدى چندبار به پايش پيچيدم تا زمين بخورد. حتى دوبار محكم به پاهايش لگد زدم اما او متواضعانه به من لبخند زد.
بعد از بازى اعلام شد نيروهاى گردان جمع شوند تا فرمانده گردان با آنها صحبت كند. يكى از نيروها ما را به خط كرد و از فرمانده دعوت كرد به جايگاه برود. ناگهان ديدم فرمانده گردان همان فردى است كه در بازى پاپيچ او شده بودم.(3)
به خاطر يك عكس‏
او مى‏خواست بيدارش كند ولى من نمى‏گذاشتم. به طرف گفتم: مگر نمى‏دانى چه قدر كم مى‏خوابند؟
با جرّ و بحث ما محمود از خواب بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟
به آن شخص گفتم: آخر كار خودت را كردى.
سپس به محمود گفتم: يك بسيجى مى‏خواهد با شما صحبت كند.(4)
محمود به او گفت: در خدمتم‏
بسيجى گفت: مى‏خواستم با شما عكس بگيرم.
محمود دم پايى پوشيد و در محوطه با او يك عكس گرفت، البته چهار پنج بار اين طرف و آن طرف رفت تا بسيجى راضى شود.
محمد كه برگشت، سراغ بسيجى رفته، گفتم: آيا ارزش داشت به خاطر يك عكس فرمانده تيب را از خواب بيدار كنى و اين طرف و آن طرف بكشانى؟!
سرش را پايين انداخت و گفت: شنيده بودم آدم فروتنى است ولى دوست داشتم اين را از نزديك ببينم.(5)
حتى به من نگفت كه…
قرار بود چند روز بعد به نيك شهر برود. دلم شور مى‏زد، مى‏دانستم نيك شهر شاه راه رفت و آمد سوداگران مرگ است و نيروهاى زيادى در آنجا به شهادت رسيده‏اند. يك روز صبح برايم زنگ زد و گفت: شايد نتوانم براى عيد برگردم. به هر حال اگر نيامدم، سر سفره هفت سين فراموشم نكنيد.
با خود گفتم: خدايا، نكند آخرين بار باشد كه صداى فرزندم را مى‏شنوم!
بار قبل از نيك شهر زياد صحبت كرد. مى‏گفت: مردم آنجا خيلى محروم‏اند. نه حمام دارند، نه مسجد و نه راه درست و حسابى. اگر مى‏بينى كمتر به مرخصى مى‏آيم، آنجا مشغول ساختمان سازى براى مستمندان هستم.
نزديك عيد شد، از نيك شهر برايم زنگ زدند و گفتند: پسرتان شهيد شده است!
حسابى جا خوردم، اشك در چشمانم حلقه زد…
يكى از هم‏رزمانش گفت: براى سم پاشى خشخاش رفته بوديم كه با سوداگران مرگ روبه رو شديم. آنها بالاى كوه بودند و به شدت بر ما گلوله مى‏ريختند. ناگهان عيسى تيرخورد و در حالى كه خود را به جاى امنى مى‏رساند گفت: شما برويد و كمك بياوريد.
و لحظاتى بعد رداى سبز شهادت به تن كرد.
من از اين كه روح بلند او را در نيافته بودم، خود را سرزنش مى‏كردم. عيسى آن قدر متواضع بود كه حتى به من نگفت سرهنگ است. يك شب او را به خواب ديدم. بغلش كرده و گريستم. دستمالى درآورد و اشك هايم را پاك كرد و گفت: مادرجان، چرا ناراحتى؟… گفتم: تو هدف بزرگى داشتى و به آن رسيدى. من با فرزندانت چه كنم؟ هر روز سراغ تو را مى‏گيرند؟ گريه‏اش گرفت و گفت، مادر جان آنها را اول به خدا و بعد به شما مى‏سپارم.(6)
مردان بى ادعا
من در اين روستا نه ملك دارم، نه آب و روزها براى اهالى روستا(7) آبيارى مى‏كنم و در قبال آن مزد مى‏گيرم. اينجا چند خانواده شهيد ديگر هم هستند. آنها هم به من مى‏گويند برو و از بنياد شهيد حقوق بگير و آن را براى شهيد خودتان خرج كن. اما من مى‏گويم پول چيز نامردى است. معلوم نيست وقتى به دستم رسيد، آن را در راه شهيد خرج كنم. خداوند از زمان تولد تا امروز روزى ما را داده است. اگر روزى نداد، به بنياد شهيد مراجعه خواهم كرد.(پدر شهيد حسين عظيمى زاده).
مادر شهيد در دنباله مى‏گويد: من هنوز چهره فرزندم را در آخرين لحظات خداحافظى به ياد دارم. او مى‏گفت: «مادرم، مبادا بعد از شهادتم به طرف بنياد شهيد برويد و از آنها تقاضاى چيزى بكنيد!»(8)
نپذيرفتن مسؤوليت فرماندهى در عين شايستگى
سردار شهيد مهندس ناصر فولادى مدافع ولايت فقيه و ازجمله مبارزان دوره انقلاب و نمونه بارز يك مؤمن و خدمت‏گزار واقعى بود و در افق بالايى از معرفت دينى و عرفان قرار داشت. اين دلاور مرد سخت كوش، بعد از فعاليت‏هاى فراوانى كه در راستاى پيشبرد اهداف انقلاب در زمينه‏هاى مختلف اجتماعى و سياسى داشت، در مرحله سوم عمليات بيت المقدس رداى سبز شهادت به تن كرد و آسمانى شد. برادر اسماعيل زاده درباره شايستگى ايشان براى فرماندهى و علت آن مى‏گويد: من در كامياران با شهيد فولادى آشنا شدم. ايشان از فاتحان لانه جاسوسى آمريكا بود. به خاطرم هست كه در عملياتى در سومار، وقتى به خط مقدم رسيديم، تصميم گرفتيم از بين خودمان فرمانده‏اى برگزينيم. رأى‏گيرى شد و همه بر اين نظر متفق القول شدند كه ناصر فولادى فرمانده شود، زيرا او درس خوانده و محبوبيت خاصى در بين گروه داشت. اما ايشان نپذيرفت و اين مسؤوليت را به شهيد على ماهانى واگذار كرد.(9)
بهار بهروز
بهروز لطفى در عمليات‏هاى گوناگون، با شجاعت و شهامت عليه عراقى‏هاى متجاوز مى‏جنگيد. لياقت و شايستگى و كارآيى و رزم‏آورى سيد بود كه او را به عنوان يك جهادگر پيكارگر لايق معرفى نمود. در خيبر لياقت و شجاعت خود را در گستره بيشترى ظاهر ساخت و بعد از يازده ماه رزم و جنگ در ميادين شرافت و حيثيت، فرماندهى گردان انصارالمجاهدين را به او واگذار كردند. و زمانى كه پشت جبهه برگشت، مسؤول ستاد پشتيبانى جنگ اهر شد. البته بهروز نمى‏توانست در پشت جبهه زندگى خوشى داشته باشد. او در اوايل 64 رهسپار كوى عشق شده، در والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان حضرت اباعبداللّه(ع) در كنار ياران خود خطوط پدافندى خصم زبون را در هم شكست‏
بهروز لطفى سرانجام در بهار 68 در پى مصدوميت گازهاى شيميايى در عمليات نصر 7، رداى سبز شهادت به تن كرد و يارانش را در غمى جانكاه گذاشت.(10)
طلوع خورشيد
در روزهاى نخست جنگ، خط پدافندى ما در جبهه «دبّ حردان» اهواز بود، يك روز صبح زود كه از خواب بيدار شدم، فردى را ديدم كه در حال سركشى از خط بود. فكر كردم يكى از برادران ارتشى است. مشغول كار خود شدم، آن فرد همراه دو تن ديگر وارد سنگر ما شدند. ناگهان ديدم آيت اللّه خامنه‏اى هستند. با يونيفورم نظامى و كلتى به كمر به ديدار ما در خطرناك‏ترين نقطه – كه فقط يك كيلومتر با دشمن فاصله داشت – آمده بودند.(11)
معامله با خداوند
وقتى براى مداواى مريض خود به تهران مى‏رفتيم، يكى از دوستان حاجى از ايشان پول قرض خواست. حاجى مبلغى به او داد. به بيمارستان كه رسيديم، پزشك گفت: بايستى بسترى شوى. براى همين هزينه درمان را طلب كردند، اما حاجى فقط نصف آن را داشت. با ناراحتى به او گفتم: اگر به دوست خود پول قرض نمى‏دادى، حالا تمام هزينه درمان را داشتيم.
ايشان بدون آن كه پشيمان شده باشد گفت: او قرض خواست، من هم در راه خدا به او دادم. بعد هم پس مى‏گيرم. خدا كريم است.
يك ساعت از آن گفت و گو گذشت. نمى‏دانستم چه كار كنم تا اين كه در راه روى بيمارستان يكى از دوستان ايشان را ديديم و ماوقع را براى او بازگو كرديم، ايشان هزينه درمان را پرداخت كرد و من فهميدم كه كسى كه در راه خدا قرض مى‏دهد، نه تنها خدا او را معطل نمى‏كند بلكه چندين برابر آن را پاداش مى‏دهد.(12)
راهنمايى آن حيوان‏
در جريان محاصره سوسنگرد با چهارتن از برادران شناسايى مواضع عراقى‏ها رفته بوديم. در بازگشت در مسير ناشناخته‏اى قرار گرفتيم و نمى‏دانستيم چه كار كنيم. ناگهان يك رأس از گاوهايى كه در منطقه پراكنده بود، درست در راستاى مسيرى كه ما تصميم داشتيم از آن عبور كنيم، حركت كرد و چون روى مين رفت، تكه تكه شد. آنجا بود كه فهميديم در مسير ما ميدان مين قرار دارد و با اين نصرت الهى مسير خود را تغيير داديم.(13)
پى‏نوشت‏ها:
1. راوى همرزم شهيد ستار تركمان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 118 و 119.
2. راويان:خانواده شهيد محمد حسين بدخشان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 104.
3. راوى: همرزم شهيد(حميد رضا)، ر.ك: فرهنگ‏نامه جاودانه تاريخ، ج 5،(استان مازندران)، ص 440.
4. يعنى سردار شهيد محمود كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا.
5. ر.ك: مسافران ملك اعظم، ص 47.
6. راوى: آمنه روحى آهنگرى، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص 16 – 14.
7. منظور روستاى كرمجگان در حومه قم است.
8. راوى: محمود ملاحسينى از برادران ايثارگران تيپ 2، ر.ك: معبر، ش 6، ص 18.
9. ر.ك: هميشه بمان بويژه ص 123 و 143(ديوان بيگى، بازنويس، كرم شاهى، وديعت، كرمان، اول 85).
10. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 175 – 173.
11. راوى: حجت الاسلام و المسلمين عاملى، ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 20.
12. راوى: پدر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 53 و 54.
13. راوى: همسر شهيد ابوالقاسم ناصرى؛ ر.ك: سروهاى سرخ، ص 131، (رجايى، صرير، تهران، اول 85).

/

هشدارهاى اجتماعى از نگاه آيات و روايات 3

هشدارهاى اجتماعى(3) از نگاه آيات و روايات(2) حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏ پرهيز از تنبلى و بى حوصلگى‏ قال الباقر (ع): “إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ … مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقّاً وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى حَقٍّ”(1) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو كليد هر بدى مى‏باشند و كسى كه تنبل باشد حقى را نگذارد و كسى كه بى حوصله باشد بر حق شكيبايى نورزد. از جمله هشدارهايى كه در فرهنگ دينى بسيار به چشم مى‏خورد و مسلمانان را نسبت به آن بيدار باش داده‏اند، موضوع تنبلى و تن پرورى و بى حوصلگى و كوتاهى در كار است واژه‏هاى مانند “كسل”، “ضجر” و “توانى” يعنى تنبلى و بى حوصلگى و سستى در بردارنده اين صفت نا پسند و مورد نكوهش مى‏باشند. لغت شناسان در كالبد شكافى اين واژگان گفته‏اند: “الْكَسَلَ ، التَّثاقُلُ عَمّا لا يَنْبَغى التَّثاقُلُ عَنْهُ وَ لِاَجْلِ ذلكَ صارَ مَذْمُوماً”(2). تنبلى يعنى كوتاهى و سستى ورزيدن و زير بار نرفتن چيزى كه شايسته است انجام گيرد و به همين جهت اين خصلت از صفتهاى مذموم و مورد نكوهش بشماررود. در حديث اول نوشتار امام باقر (ع) با تعبير ” إيَّاكَ ” هشدار داده اند و پى آمدهاى منفى تنبلى و بى حوصلگى را اينگونه بر شمرده اند: الف: اگر كسى گرفتار اين صفت منفى و خصلت مذموم تنبلى شد براى ورود به كارهاى بد مانعى در جلو راه نخواهد ديد، انسان تنبل و تن پرور براى اداره زندگى دست به هر كار زشت و پلشت خواهد زد، براى نان ثناگر دونان خواهد شد. به تعبير امام (ع) اين صفت صفت منفى كليدى است يعنى كليد بسيارى از زشتى ها و بديها است و به وسيله آن دَرِ شرور و زشتى ها به روى انسان گشوده خواهد شد. ب: انسان تنبل هرگز نمى تواند از حق دفاع كند و همواره ذليل و محكوم و زير دست خواهد بود. زيرا حق گرفتنى است، براى احقاق حق بايد تلاش و كوشش كرد، انسان بى تحرك و بى نشاط نه از حق خودش مى‏تواند دفاع كند و نه از حق اجتماعى پاسدارى نمايد. ج: كسى كه در زندگى بى حوصله و سست اراده باشد، پايدارى و شكيبايى را از دست مى‏دهد و در نتيجه در مسير پيشرفت حق و حقيقت آسيب پذير مى‏گردد. گزيده فرمايش امام باقر (ع) اين است: مسلمانى كه تنبل و سست اراده و بى حوصله باشد نه ” تَواصَوْا بِالْحَقِّ “(3) را مى‏تواند عملى سازد و نه “تواصوا بالصّبر”(4) را مى‏تواند به اجرا درآورد. و در نتيجه از ” تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَه”(5) نيز محروم است و به فضيلت ” تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى”(6)هم دست نخواهد يافت. در روايت ديگر امام صادق (ع) فرمود: ” إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا يَمْنَعَانِكَ مِنْ حَظِّكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ “(7) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو خصلت تو را از بهره دنيا و آخرت باز مى دارند. اسلام دين معاش و معاد، دنيا و آخرت، و مادى و معنوى است، به دنيا و نعمتهاى آن با دو چشم مى‏نگرد. انسانهايى كه در زندگى يك بعدى هستند از نظر اسلام انسانهاى ايده آل نخواهند بود، اگر كسى از دنيا بگريزد به بهانه آخرت و يا آخرت را از دست بدهد به خاطر دنيا، هردو مورد نكوهش و سرزنش هستند، آنچه اسلام مى‏پسندد داشتن دنيا و آخرت در كنار هم و با هم است. “رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً …”(8) پروردگارا دنياى خوب و آخرت خوب به ما عطا فرما. اين دعايى است كه همواره مؤمنان خدا باور در قنوت نمازهاى واجب و مستحب‏خوانند و از پروردگار جهان خير دنيا و آخرت را طلب مى‏كنند. انسانهاى تنبل و بى حوصله و سست اراده نه از دنيا بهره‏اى مى برند و نه از آخرت طرفى خواهند بست. از اين رو امام صادق (ع) هشدار مى‏دهند كه اگر مى‏خواهيد به خير دو جهان دست يابيد تن پرورى و تنبلى و سستى را از خود دور كنيد. مقام معظم رهبرى در تبيين اين واقعيت تحليل دلپذيرى دارند كه اشاره به آن روشنگر موضوع مورد بحث است: “در اسلام زندگى بدون مبارزه، زندگى راكد، زندگى ساكن، زندگى بى تحرك و زندگى بى جوشش كه اراده و عزم انسانى در آن نباشد زندگى مطلوبى نيست و انسان را به آرمانهاى انسانى و اسلامى نمى رساند… يكى از بدترين دشمنهاى انسان كه از درون خود او سر منشأ مى‏گيرد، تنبلى و بيكارگى و تن به كار ندادن و دل به كار ندادن است، بايد با اين دشمن مبارزه كرد، اگر با اين دشمن مبارزه كرديد و توانستيد بر او فائق بياييد، آن گاه اگر دشمن خارجى هم به كشور شما حمله كرد مى‏توانيد بر او نيز فايق بياييد…. اگر انسان بر تنبلى خود غلبه پيدا نكند و تنبلى بر انسان حاكم بشود در هر ميدانى كه وظيفه او را فرا بخواند، انسان در آن ميدان حاضر نخواهد شد. پس اولين دشمن، تنبلى و راحت طلبى انسان است، آن كسى كه تن به درس، تن به كار، تن به عبادت، تن به وظايف گوناگون خانوادگى و اجتماعى نمى دهد و تسليم تنبلى مى‏شود، نمى تواند ادعا كند كه اگر دشمن او را از بيرون تهديد كند خواهد توانست بر آن دشمن پيروز شود”(9) بى ترديد در مسير زندگى اجتماعى موانع و دست اندازهاى گوناگونى وجود دارد كه بايد آنها را با عزم و اراده پولادين از جلو راه برداشت تا به مقصد و مقصود راه يافت، انسان تنبل توان برداشتن اين موانع را ندارد از اين رو همواره در بين راه زمين گيرشود و از رسيدن به قله سعادت و عزت باز مى‏ماند. كسى كه مى‏خواهد در زندگى اجتماعى آبرومند زندگى كند بايد توانمندى‏هاى خدا دادى خود را به كار گيرد و ضعف و سستى را از خود دور سازد و با نيروهاى راهزن كه از آن جمله است تنبلى و بى‏حوصلگى مبارزه كند. انسانهايى كه بى حوصله و سست اراده و دون همت و تن پرورند گرفتاريهاى گوناگونى پيدا مى‏كنند كه در روايات به برخى از آنها اشاره شده است. على (ع) فرمود: ” مِنْ سَبَبِ الْحِرْمَانِ التَّوَانِى “(10)يكى از عوامل محروميت سستى (در كار) است. و نيز فرمود: ” التَّوَانِى إِضَاعَةٌ “(11) سستى و اهمال در كار نابود كننده (عمر و فرصت) است. در جاى ديگر فرمود:”مِنَ التَّوَانِى يَتَوَلَّدُ الْكَسَلُ”(12) از سستى است كه تنبلى زاييده مى شود. پيشوايان دينى در لابلاى نيايش و دعاهايشان از صفت كسالت و تنبلى و بى حوصلگى به خدا پناه مى‏بردند امام سجاد(ع) مى فرمايد: “اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْحَزَنِ وَ الْعَجْزِ وَ الْكَسَلِ”(13). بار خدايا، من از غم و اندوه و ناتوانى و تنبلى به تو پناه مى‏برم. نشاط و عزم‏ در برابر اين هشدار هدايت هم وجود دارد، اگر كسى بخواهد از تنبلى و سست ارادگى و بى حوصلگى برهد بايد در پى روحيه با نشاط و عزم آهنين باشد انسانهاى پرنشاط و با اراده ديو تنبلى را از سرزمين وجود خويش دور مى‏سازند و با به كارگيرى انرژيهاى خدادادى از موانع پيش روى يكى پس از ديگرى عبور مى‏كنند و گامهاى مؤثر و سازنده‏اى در زمينه سلامت و سعادت زندگى اجتماعى بر مى‏دارند. “نشاط” در لغت به معناى “گشودن گره است”(14) آن كه كارى را به آسانى و با سرعت انجام مى‏دهد و از امروز و فردا كردن و روزمره‏گى خود را مى‏رهاند انسان با نشاط نام دارد انسانهاى با نشاط روحيه، نيت و عمل را با هم هماهنگ مى‏كنند اگر روحيه انسان شيفته كارى شد و اگر شيفته خدمت به خلق خدا گرديد در انجام كار سستى و تنبلى نخواهد ورزيد. انسان اگر هدفدار زندگى كند و به هدفش نيز ايمان داشته باشد در عمل سرزنده و با نشاط خواهد بود. عالمى كه به علم عشق مى‏ورزد و طعم شيرين و دلپذير دانش را چشيده است در دانش آموزى شب و روز نمى شناسد و به گفته خواجه طوسى: لذات دنيوى همه هيچ است نزد من‏ در خاطر از تغيير آن هيچ ترس نيست‏ روز تنعم و شب عيش و طرب مرا غير از شب مطالعه و روز درس نيست‏ انسان مؤمن خدا باور و معاد شناس كه جهان هستى را هدفمند و هشيار بيند تمام توان و تلاش خودش را به كار مى‏گيرد كه در مسير عبوديت و بندگى از بيهودگى و عبث گرايى و سستى و تنبلى بگريزد و در انجام عمل صالح با نشاط و همراه با شوق و رغبت زندگى اجتماعى خود را ساماندهى كند. على (ع) در ضمن شمارش اوصاف انسانهاى پرهيزگار مى‏فرمايد:”… وَ نَشَاطاً فِى هُدًى”(15)(آنان) در مسير هدايت با نشاطند. و چه خوب ترسيم كرده عالم و عارف دلسوخته مرحوم الهى قمشه‏اى اين حقيقت را: همى بينى در آن دلهاى آگاه‏ نشاطاً فى هدى شوقا الى اللّه‏ چو يابد راه كوى دلبرش را نشاط انگيز سازد خاطرش را بشارت باد مستان صفا را بجان پويندگان راه وفا را يكى را مست چشم يار كردند يكى دردى كش خمار كردند يكى را ناز جانان دار بايد يكى را نقش بيجان جان فزايد تو شادى با مى‏انگور بستان‏ چه دانى شادى ايزد پرستان‏ تو را زيبد نشاط آب و نانى‏ نشاط عشقبازان را چه دانى‏ امام على (ع) مى‏فرمايد:” الْمُؤْمِنُ يَرْغَبُ فِيمَا يَبْقَى وَ يَزْهَدُ فِيمَا يَفْنَى … بَعِيدٌ كَسَلُهُ دَائِمٌ نَشَاطُهُ ” (16) مؤمن به آنچه باقى است عشق و رغبت نشان مى‏دهد و از آنچه فانى است گريزان است، تنبلى از او به دور است و همواره با نشاط زندگى مى‏كند. پيامبر اسلام(ص) در ضمن دعا اينگونه مى فرمايد: “امْنُنْ عَلَيْنَا بِالنَّشَاطِ وَ أَعِذْنَا مِنَ الْفَشَلِ وَ الْكَسَلِ وَ الْعَجْزِ وَ الْعِلَلِ وَ الضَّرَرِ وَ الضَّجَرِ وَ الْمَلَلِ”(17) (خدايا) نعمت سرزندگى و كوشايى را به ما ارزانى دار و از سستى و تنبلى و ناتوانى و بهانه آورى و زيان و دل مردگى و ملال، محفوظمان دار. همانگونه كه مشاهده مى‏شود، در برابر روحيه منفى تنبلى روحيه مثبت نشاط و سرزندگى قرار دارد كه پيشوايان معصوم آن را از خدا طلب مى‏كردند و به پيروان خويش نيز آن را اينگونه مى‏آموختند. اگر نشاط فردى و اجتماعى در بين جامعه رواج يابد و جريان غالب و حاكم گردد بى‏ترديد عزم ملى و اراده سرنوشت ساز به دنبال آن رخ مى‏نمايد از اين رو در روايات در برابر سستى و بى ارادگى به عزم سفارش شده است: على (ع) فرمود: ” ضَادُّوا التَّوَانِىَ بِالْعَزْم”(18)؛ با عزم و اراده به جنگ سستى برويد. اگر در جامعه‏اى روحيه نشاط و پويايى و كوشايى همراه با عزم و اراده وجود داشته باشد آن جامعه از بسيارى از آفت‏ها بدور خواهد بود در نتيجه مردم جامعه سرزنده، مولّد، متحرك، و اهل كار و ابتكار خواهند شد. بنابراين بايد همگان بكوشيم تا از سستى و ضعف و تنبلى و بى حوصلگى خود را برهانيم و به صفت زيباى نشاط و عزم و همت عالى، خود و جامعه دينى‏مان را بياراييم. آثار زيانبار تنبلى‏ در كلمات نورانى پيشوايان معصوم نسبت به پيامدهاى زيانبار تنبلى و آثار ويرانگر اجتماعى آن هشدارهايى داده شده است كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم: فقر و نادارى‏ انسان فقير و جامعه فقير ذليل و زبون است، از چشم‏ها مى‏افتد و براى زندگى خويش توان برنامه‏ريزى و آينده نگرى را ندارد. انسان نيازمند از لحاظ اجتماعى فاقد پايگاه و جايگاه است حتى اگر حرف حقى هم داشته باشد در ابراز آن احساس ناتوانى مى‏كند. على (ع) مى‏فرمايد: ” إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَيْنَهُمَا الْفَقْرَ “(19)؛آن گاه كه اشياء با يكديگر جفت شدند، تنبلى و ناتوانى با هم ازدواج كردند و از آنها فقر متولد شد. فقر زاييده تنبلى و بى حوصلگى و نداشتن روحيه كار و تلاش و سعى و كوشش است، كار سرمايه است و بى كارى سربارگى. برو كار مى‏كن مگو چيست كار كه سرمايه جاودانى است كار آفت موفقيت توفيق رفيقى است كه به هر كس ندهند، اگر انسان در زندگى تلاش و تحرك نداشته باشد و بستر سازى و زمينه سازى نكند در امور مربوط به دين و دنيا به جايى نمى رسد به قول معروف “از تو حركت از خدا بركت” اگر جوشش و كوشش نباشد رويش و زايش نخواهد بود. توفيق يعنى آماده شدن اسباب براى رسيدن به هدف و مقصود. اين واقعيت آن گاه لباس واقعيت مى‏پوشد كه آدمى اهل كار و تلاش باشد. على (ع)فرمود: ” آفَةُ النُّجْحِ الْكَسَلُ “؛(20)آفت موفقيت تنبلى است. نرسيدن به مقصد براى رسيدن به هدف و مقصود زندگى كه همان “حيات طيبه” است، بايد از ايمان و عمل صالح كمك گرفت اگر ايمان و باور باشد اما كار و عمل نباشد آدمى به هدف زندگى دست نخواهد يافت على(ع) مى‏فرمايد: ” مَنْ دَامَ كَسَلُهُ خَابَ أَمَلُه “؛(21) كسى كه پيوسته تنبلى كند، در رسيدن به آرزويش ناكام ماند. ونيز فرمود: ” عَدُوُّ الْعَمَلِ الْكَسَلُ “(22)؛ دشمن كار، تنبلى است. افتادن از چشم‏ها كسى كه روحيه كار و تلاش ندارد و كَلّ بر جامعه است از لحاظ اجتماعى فاقد جايگاه است، مردم به او اعتماد ندارند و در نتيجه از شور و مشورت با او مى‏پرهيزند و مى‏گويند اگر او حرفى و طرحى مى‏داشت خودش را از اين بدبختى نجات مى‏داد. از اين رو او از چشم مردم مى‏افتد. على(ع) فرمود:” لَا تَتَّكِلْ فِى أُمُورِكَ عَلَى كَسْلَان”؛(23)در كارهاى خود به آدم تنبل، تكيه و اعتماد نكن. و نيز فرمود: ” لَا تَسْتَعِنْ بِكَسْلَانَ وَ لَا تَسْتَشِيرَنَّ عَاجِزاً”؛(24) از آدم تنبل كمك مگير و با ناتوان مشورت مكن. اين بود نگاهى گذرا به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه از زبان پيشوايان معصوم بيان شده است، اميد است جامعه دينى و مديريت اجتماعى ما برخوردار از نشاط و طراوت و تلاش و جديت باشند و از هرگونه سستى و تنبلى و كم‏كارى و بى حوصلگى دورى گزينند. پى‏نوشت‏ها: – 1. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص‏5186. 2. مفردات راغب،واژه كسل. 3. سوره عصر، آيه 3. 4. همان. 5. سوره بلد، آيه 17. 6. سوره مائده، آيه 2. 7. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص‏5186. 8. سوره بقره، آيه 201. 9.سخنرانى 26/8/82. 10. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11 ص 5186. 11. همان. 12. همان. 13. همان، ص 5188. 14. مفردات راغب، كلمه نشط. 15. نهج البلاغه،خ 193. 16. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11،ص 5184. 17. همان، ص 5188. 18. همان. 19. همان، ص 5184. 20. همان. 21. همان. 22. همان. 23. همان. 24. همان.

/

پاسداران بزرگ اسلام

امام خمینی دام ظله

سید محمد جواد مهری

این بار سخن از سرور سروران زمان، بزرگ رهبر امت اسلام،
تالی تلو معصوم و والاترین انسان پس از امام زمان صلوات الله علیه است. این جا
دیگر مجار سخن پردازی و قلم پروری نیست چرا که هر 
زبانی الکن آید و هر قلمی عقب نشینی کند و هیچ کس را یارای تعریف و توصیف
این رادمرد ستگر نیست همین بس که گوئیم: او مصداق بارز «و لقد کرمنا بنی آدم» است
و خامه قلم او برتر از خون شهیدان است «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا» و هر چه
دلباختگان الله به مسلخ عشق روند و جان ببازند دو برابر تک تک آنان، پاداش و اجر
این پیشوا و رهبر خواهد بود چرا که او نه تنها یک سنت حسنه بلکه سنت  های نیکوی بسیار، بنیان نهاد و هزاران هزار
مرده را ـ مسیح وار ـ زنده کرد و خفتگان بی شماری را بیدار نمود و ما را پس از ذلت
به عزت و پس از مرگ به حیات و پس از نادانی به علم و پس از جمود به حرکت و جنبش
واداشت و تا قیام قیامت، دو روح اللهیش در قلب و روح و روان نسل انقلاب چنان دمیده
که از حرکت باز نایستند و با فریادی رسا پیوسته به جهانیان اعلام کنند که دیگر
«هیهات منا الذله».

برخی امام خمینی را مرجع تقلید و گریه برترین رهبر سیاسی و
بعضی او را عارف، زاهد، پارسا یا مردی شجاع، با شهامت، زاده و و … معرفی می کنند
ولی بهتر است بگوئیم: او انسان کاملی است که دارای صفات ضد و نقیض است، همانند جدش
امیر المؤمنین ع : یعنی در برابر عظمت الهی خاض ترین انسان، در سحرگاهان پارساترین
پارسا، در میدان نبرد نیرومندترین پهلوان، در برابر کافران، شدید، همراه با مؤمنان
ریحم، در مقابل ستمگران و ابر جنایتکاران، ذوالفقار و در کنار مستمندان و
بیچارگان، مشفق و مهربان، و خلاصه در مقابل امامان، شاگرد و در قبال فقیهان و
دانشمندان، استادی والا مقام است.

امام خمینی، استقامت را از ابراهیم، نبرد را از موسی،
مهربانی را از عیسی، مکارم اخلاق را از محمد ص، شجاعت را از علی، بردباری را از
حسن، خروش را از حسین، عبادت را از زین العادبدین، دانش را از باقر آل محمد، شخصیت
را از امام صادق، تحمل را از امام کاظم، سیاست را از امام رضا، سخاوت را از امام
جواد، صاف دل را از امام هادی، متانت را از امام عسگری و محبوبیت را از امام زمان
ـ درود و سلام خدا بر آنان ـ فرا گرفت و همین ایمان محکم و اندیشه روشن و رهبری
حکیمانه و فروتنی با مستضعفان و خشونت با مستکبران و ثبات و استقامت در راه حق بود
که توانست دل های ما را ایمان، عاطفه، عشق، حرارت، شجاعت، معرفت و یقین بخشد.

در باره امام سخن ها بسیار، نوشته ها بی شمار، چکامه ها
فزون از حدو کتاب هائی زیاد گفته اند و نوشته اند و سروده اند و تألیف کرده اند ما
در این چند خط چه گوئیم که نگفته باشند و چه نویسیم که ننوشته باشند، همین بس که
چند خطی از زندگی ایشان بنویسیم و گرنه ما کوچکتر از آنیم که از شخصیت او سخنی به
میان آوریم:

بیوگرافی امام

امام خمینی در روز 
20 جمادی الثانی مصادف با روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها، در سال
1320 هجری قمری در «خمین» به دنیا آمد. پدر وی، شهید سید مصطفی موسوی، از روحانیون
جلیل القدر است که در زمان میرزای شیرازی بزرگ در نجف اشرف و سامرا به تحصیل مشغول
بود و سپس برای رهبری و زعامت به وطن خویش «خمین» باز می گردد. در سال 1320 که چند
ماهی از ولادت امام نگذشته بود، تسوط یکی از جنایتکاران به شهادت می رسند.

پس از شهادت پدر، امام در آغوش مادر و عمه محترمه اش که به
زهد و تقوی معروف بوده، پرورش می یابد.

آئین آفرینش را همواره طبیعت این بوده است که بزرگان و
نوابغ را در زندگی با سختی ها و بلاهای بسیار مواجه کرده تا این که آبدیده تر و
پخته تر شوند، لذا امام خمینی نیز از این آئین مستثنی نبوده و گویا خدایش می
خواسته که او را از کوچکی، شجاع و نیرومند نماید، ازاین رو در اوایل بلوغ، عمه خود
را از دست داده و چندی پس از او، ماردش نیز بدرود زندگی می گوید.

امام تنها و غریب با کوهی از اندوه و غم مواجه می شود ولای
نه تنها یأس و نومیدی به قلب او روی نمی آورد که با شهامت و شجاعتی بی نظیر در
برابر این کوه غم ایستادگی می کند و بر تمام مشکلات و سختی ها فایق آمده، به راه
خود ادامه می دهد چرا که او امید را از روح خدا استمداد می کند و به همین جهت روح
الله است هم به نام و هم به معنی.

در راه تحصیل علم

امام از کودکی به علم و دانش، علاقه داشت. خواندن و نوشتن
را نزد «میرزا محمود» که به منزل می  آمد و
به او درس می داد، فرا گرفت، از آن پس نزد استاد دیگری که «ملا ابوالقاسم» نام
داشت به درس خود ادامه داد. و پس از آن به یکی از مدرسه های جدید التأسیس برای
فراگیری درس های نوین، روانه شد.

امام خمینی مقدمات علوم اسلامی را نزد  برادر خود خواند، سپس در سال 1339 هجری قمری به
«اراک» که در آن زمان، مرکز حوزه علمیه بود شتافت و در آن جا ادبیات و منطق را
تکمیل کرد.

در سال  1340 بود که
مرحوم آیت الله حایری، حوزه علمیه را به قم منتقل کرد و در همان سال، امام نیز
متوجه شهر مقدس قم شد و در مدارس حوزه قم با کمال جدیت به تحصیل ادامه داد. حضرت
امام که در مدرسه «دار الشفاء» سکونت اختیار کرده بود تا سال 1345 دوره سطوح عالیه
را به اتمام رسانید و از آن پس برای تکمیل مبانی فقهی و اصولی، به محضر درس استاد
بزرگ، مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حایری رسیده و از سال 1355 از جمله مجتهدین مبارز
و صاحب نظر در قم به شمار آمد.

امام خمینی نه تنها در فقه و اصول تخصص دارد که در هیئت،
فلسفه و عرفان نیز استاد می باشد. علم هیئت را نزد مرحوم شیخ علی اکبر یزدی معروف
به «حکیم» و حکمت و عرفان را از مرحوم شیخ محمد علی شاه آبادی فرا گرفت.

صفات برجسته امام:

امام دارای آن چنان صفات اخلاقی برجسته و والا است که نمی
توان آن ها را شمارش کرد، هر یک از محاسن و فضایل اخلاقی را نام ببریم، در رأس آن
امام قرار دارد، از این رو امکان این که گفته شود، امام در یکی از محاسن اخلاقی
برتری دارد، نیسیت چون مکارم اخلاق را از جد بزرگوارش رسول اکرم ص به ارث برده است
و همین بس که گفته شود: «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری».

یکی از صفات بارز امام این است که از هواهای دنیوی،
خودنمائی ها، شخصیت طلبی ها، نامجوئی ها و ریاکاری ها به کلی بیزار است که حتی به
قلب مبارک ایشان نیز چنین هواهائی خطور نمی کند و شاید همین دلیل محبوبیت روز
افزون امام است همانگونه که آیه کریمه می فرماید: «ان الذین آمنوا  و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» آری؟
ایمان خالص و عمل صالح امام آن چنان محبوبیتی در قلوب مؤمنین ایجاد کرده است که
هیچگاه زدودنی نيست و همین خلوص و پاکی روان امام بود که چه در زندان و چه در
تبعید، هزاران قافله دل همراه او بود و امروز قلب هر مسلمانی در اقصی نقاط جهان
برای او می تپد.

امام به قدری از ریاست و مقام دوری می جوئید که حتی حضار
نبود رساله نیز چاپ کند چه رسد به این که سهم امام علیه السلام را صرف تبلیغ از
خویش نماید. و آن گاه که مقلدین و علاقمندان فریادشان بلند شد، امام اجازه دادند
که توضیح المسائل چاپ شود ولی یک جلد رساله را هم به رایگان در اختیار کسی قرار
نداد. به خدا دیده نشده است کسی این چنین محبوبیت بین المللی داشته باشد و
علاقمندان و دوستداران و مریدان در برابر او شعرها بسرایند و سخنرانی ها بکنند و
او نه تنها تأثیری در روحیه اش پیدا نشود بلکه ناراحت و متأثر شده و گاهی از آنان
بخواهد که اینقدر ستایش نکنند و هنگامی که مردم شعار بدهند «خمینی رهبر ما است»
فریاد برآورد: «اگر به من خدمتگزار بگوئید بهتر است که رهبر بگوئید».

امام نه تنها کارهای خود را به رخ کسی نمی کشد بلکه همیشه
احساس می کند که وظیفه اش را به خوبی انجام نداده است و از خدا و مردم پوزش می
طلبد، با این که همه می دانند لحاظ عمر پر برکت امام همیشه در خدمت اسلام و مسلمین
بوده است و دمی از خدمت باز نایستاده است. یکی از خدمتگزاران جمهوری اسلامی می
گفت: خدمت امام رسیدم و عرضه داشتم: «من از کار کردن خسته شده ام، کارهایم خیلی
زیاد است و توان انجام آن ها را ندارم، اگر ممکن است دیگری به را به جای من نصب
کنید تا من کمی استراحت کنم» امام در پاسخ من فرمود: «اگر بنا است کسی دست از کار
بکشد و از وظیفه شانه خالی کند، من از شما اولی هستم چون با این سن پیری و خستگی
فراوان، بیشتر نیاز به آسایش دارم!» آن آقا می گوید: من شرمنده شدم و دیگر حرف
نزدم.

امام در عین حال که بسيار پارسا و زاهد است و به راستی از
دنیا و لذائذ آن چشم پوشیده است، هیچگاه خود را از جامعه منزوی نمی بیند و همیشه
در متن آن قرار دارد. به مشکلات مردم رسیدگی می کند ،در رنج و غم مردم خود را شریک
می داند، در مواردی که اسلام در معرض خطر قرار گرته است، بدون توجه به اصول سیاست
های غربی، قیام می کند، می خروشد و صدایش را به «وا اسلاماه» بلند می کند و از هیچ
چیز نمی ترسد، خود ش نیز فرمود: «و الله تا حالا نترسیده ام. آن روز هم که مرا می
بردند، آن ها می ترسیدند، من تسلی شان می دادم که نترسید!!».

امام نه تنها از خدمت به محرومین و مستضعفین خسته نمي شود
بلکه احساس سر بلندی و غرور می کند. در پاریس که بود می فرمود: «آن چه مرا رد این
مکان رنج و دردآور دلخوش مي کند خدمت به شما است» و پس از پیروزی در ضمن یکی از
سخنرانی ها فرمود: «اینجانب عمر نالایق خود را برای خدمت به اسلام و ملت شریف، در
طبق اخلاص تقدیم می کنم».

امام خمینی از جوانی به راز و نیاز ونماز شب معروف بود. او
از کسانی نیست که خودنمائی کند و تسبیح به دست بگیرد و در برابر انظار مردم، به
ذکر گفتن مشغول باشد بلکه راز و نیاز و عبادت را بین خود و خدای خود،در نیمه های
شب و در سحرگاهان به جا می آورد، و آن قدر به نماز شب اهمیت می دهد و بر آن مداومت
دارد که حتی اگر تا بیگاه از شب بیدار مانده و لحظاتی به خواب رفته  است، باز هم در موعد مقرر از خواب بر می خیزد و
اسایش را برای خدا کنار می گذارد و به نماز شب ـ با خضوع در برابر ذو الجلال ـ می
پردازد و در این راه نه خستگی مطالعه او را از آن کار وا می داد و نه گوشه زندان.

امام خمینی در کارها و برنامه هایش آن چنان قاطع است که هیچ
قدرتی نمی تواند او را از تصمیمی که گرفته است باز دارد، و این قاطعیت یکی از
ویژگی های منحصر به فرد امام است که در کمتر کسی ـ در طول تاریخ ـ دیده شده است.
تصمیم های مختلفی که امام در طول دوران انقلاب گرفته اند و هیچ کس نتوانسته است او
را ازادامه راه حق خود باز دارد چیزی نیست که بر ملت پوشیده باشد وانگهی اگر این
را بخواهیم برای دیگران هم ثابت کنیم، بدون شک نیاز به یک کتاب مستقل دارد. و اصلا
هر بخشی از زندگی امام نیاز به یک کتاب دارد و باز هم برای دنیا ناشناخته است. یکی
از نویسندگان غربی ـ در اوایل انقلاب ـ نوشته بود: «هیچ کس به جز خمینی، خمینی را
نشناخته است!» و راستی همینطور است.

امام خمینی به نظم در کارهایش، سخت معتقد است. ایشان به
قدری منظم و با ترتیب کارهای روزمره را می گذرانند که حتی برای خانواده و اطرافیان
ایشان نیز شگفت آور است. در نجف اشرف که بودند، سه ساعت تمام پس از غروب آفتاب به
حرم مطهر حضرت امیر ع مشرف می شد و زیارت می خواند. در یک موعد مقرر ـ که هیچ وقت
از آن تخلف نمی  فرمود ـ به بیرونی تشریف
می آورد، و با واردین و زائرین و سئوال کنندگان به گفتگو  می پرداخت. جالب این است که حتی برای قدم زدن،
استراحت کردن، از خواب بیدار شدن و به تدریس در مسجد شیخ انصاری حاضر شدن نیز نظم
و ساعتی معین قرار داده بود که هیچگاه یک دقیقه کم و زیاد نمی شد.

خلاصه تمام کارهای امام طبق نظم و برنامه است و اين خود یکی
از دلائل موفقیت ایشان در کارها است.

ادامه دارد

/

دانستنيهايى از قرآن حسودى دشمنان نسبت به آل محمدص

دانستنى‏هايى از قرآن‏
حسودى دشمنان نسبت به آل محمد(ص)
«أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما»
( سوره نساء، آيه 54)
آيا رشك مى‏ورزند نسبت به آن مردمى كه خداوند به آنها از فضل خود عنايت فرمود حال آنكه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و سلطنتى عظيم داديم.
حسد يكى از بدترين و قبيح‏ترين صفات اخلاقى انسانها است كه اگر از ذهنيت تجاوز كند و به فعليت رسد خانمان سوز خواهد بود و چه بسيار بلاها و مصيبتها به خاطر حسد بر سر مردم فرود مى‏آيد. حسد از بدترين خصلتها است كه دارنده‏اش را آنچنان زجر مى‏دهد تا آنكه ايمان خود را به خاطر حسدش بكلى از دست دهد و نعمتى را كه خداوند به ديگرى عطا كرد خواهان نابود شدن و زوال آن باشد. و مى‏توان گفت كه بيشتر ظلم‏ها و ستم‏هائى كه در جهان رخ مى‏دهد، منشأش حسد است.
و گويا نخستين پديده‏اى است كه در جهان خلقت پيدا شد و ابليس گرفتارش شد كه بر حضرت آدم حسد ورزيد و تا ابد از رحمت الهى مطرود و منفور گرديد. و همين رشك بود كه پسر آدم را توسط برادرش به قتل رساند. و همين حسد بود كه باعث شد بنى أميه و قبل از آنها ديگران با اهل بيت پيامبر چنان رفتارى كنند كه حتى حاضر به سوزاندن خانه زهرا گردند و پسر رسول خدا را به قتل برسانند و فجايع بى‏شمارى مرتكب شوند كه تاريخ آنها را با اشك به ثبت رسانده است و هرچه از دست آنان برنيامد بنى عباس به عهده گرفتند و جنايتهاى پيشينيان را ادامه دادند و همچنان اين ظلم ها تا امروز و تا فردا به وقوع پيوسته و خواهد پيوست تا آن روز كه قائم آل محمد روحى فداه قيام كند و انتقام خونهاى پاك نياكان و ديگر خوبان را از دشمنان بازستاند.
در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: “الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب” حسد، حسنات و نيكى ها را مى‏زدايد و از بين‏برد، چنانكه زبانه آتش هيزم را در بر گيرد و به خاكستر مبدل سازد.
به هر حال اين آيه مباركه اشاره دارد به حسد و كينه‏اى كه دشمنان با أميرالمؤمنين و ساير اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام داشتند كه در حقيقت دشمنى و كينه آنان با شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود و نمى توانستند ببينند خداوند آن همه مقام و فضيلت به اينان داده است و آنان را مورد لطف خاص خود قرار داده و در ميان تمام خلايق، برگزيده است.
مقصود از ناس كيست؟
از قرينه آل ابراهيم معلوم مى‏شود مقصود از ” ناس ” در آيه كريمه پيامبر و خاندان گراميش مى‏باشد زيرا در برابر اين حسد مردم خداوند مثل به ابراهيم و آل ابراهيم مى‏زند كه به آنها نيز كتاب و حكمت داد و آنان را بر مردم تفضيل فرمود، پس چه جاى تعجب دارد اگر در زمان معاصر (دوران رسالت رسول‏اكرم)خداوند گروهى را از ميان شما مردم برگزيند و از هر رجس و پليدى پاك و مطهر گرداند و آنان را هم كتاب و هم حكمت دهد كه گويا كتاب دليل نبوت است و حكمت دليل امامت.
در حديثى از امام محمد باقر عليه‏السلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: “جعل منهم الرسل و الانبياء و الائمة فكيف يقرّون فى آل ابراهيم و ينكرونه فى آل محمد” خداوند از آنان پيامبران و رسولان و امامان قرار داد ؛ پس چگونه درباره آل‏ابراهيم اقرار دارند و نسبت به آل محمد انكار مى‏كنند؟!
و در روايت ديگرى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه راوى مى‏پرسد، آنانكه مورد حسد قرار گرفته‏اند، چه كسانى مى‏باشند؟ حضرت مى‏فرمايد : نحن المحسودون.
و در امالى نيز از جابر نقل شده كه امام باقر عليه‏السلام تأكيد فرمود كه مقصود از واژه “ناس” در اين آيه رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام مى‏باشند.
حكمت: چنانكه اشاره شد كنايه از ولايت و امامت است همانگونه كه “كتاب” كنايه از رسالت و نبوت است. تفسيرهاى مختلفى براى حكمت آمده مثل آنكه گويند حكمت به معناى شناختن حقايق اشياء است همانگونه كه هست يا حكمت به معناى علم به خوبى‏ها و أعمال صالحه است يا آنكه عبارت است از انجام كارى كه سرانجام خوب و پسنديده است يا آنكه عبارت است از تشبه به خداوند در علم و عمل به اندازه طاقت و توانى كه در انسان وجود دارد و همه اينها در ولايت به معناى اعم خلاصه مى‏شود پس ولايت از نتايج حكمت است.
و أما ملك عظيم يعنى رسالت و جانشينى رسالت كه هيچ مُلكى بزرگتر و عظيم تر از آن نيست. اين مُلكهاى ظاهرى كه سلاطين و قدرتمندان دارند، مُلك نيست بلكه ملك همان وزنه بزرگ و سهمگين رسالت و امامت است چه به صورت ظاهر پديدار گردد مانند خلافت ظاهرى كه چند صباحى أمير المؤمنين داشت و يا خلافت واقعى كه آن حضرت و فرزندانش از آن برخوردار بودند و منصبى الهى بود هرچند به صورت ظاهر خانه نشين بودند يا در گوشه زندان به سر مى‏بردند. و ما بر اين باوريم كه دشمنى امروز استكبار جهانى با ايران اسلامى منشأش همان حسدى است كه پيشينيان نسبت به خاندان رسالت داشتند زيرا ما پيروان واقعى آن بزرگوارانيم و از اين روى تعجبى ندارد كه سفيانيان و دجالان امروز با ما همچون نياكانشان دشمنى كنند به اين اميد كه ما به خود آئيم و با وحدت و همبستگى جلوى توطئه‏هاى دشمنان را بگيريم.

/

بزرگان اهل سنت در جمع شاگردان حضرت صادق عليه السلام

بزرگان اهل سنّت در جمع شاگردان حضرت صادق(ع) حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏ آمار شاگردان حضرت صادق(ع) را تا چهار هزار شماره كرده‏اند.(1) كه در ميان آنان از گروهها و فرقه‏هاى مختلف با مشرب‏ها و رشته‏هاى گوناگون حضور داشته‏اند از جمله جمعى از برجستگان اهل سنّت را مى‏بينيم كه عدّه‏اى از آنان علاوه بر سمت فقهى و يا كلامى كه در ميان اهل سنّت دارند جزء رهبران و پيشوايان مذاهب اربعه عامّه به حساب مى‏آيند، آنچه پيش رو داريد نگاهى است اجمالى به شاگردان اهل سنّت حضرت صادق(ع). هر چند در آغاز اين نكته را بايد متذكر شد كه اين شاگردان حق شاگردى را ادا نكردند، بلكه جمعى از آنان در مقابل آن حضرت موضع خصمانه گرفتند و سعى كردند در فتوا دادن و روش فقهى و همين طور روش كلامى شيوه خلاف آن حضرت را اتخاذ كنند. 1- ابوحنيفه‏ نعمان بن ثابت زوطى معروف به ابوحنيفه كه از مواليان بود و در اصل اهل كابل در كوفه به دنيا آمد و در همانجا رشد كرد آنگاه به بغداد منتقل شد و در سال 150 ه.ق از دنيا رفت او كه پيشواى معروف گروه حنفى‏هاست يكى از شاگردان معروف امام صادق(ع) بود، اين مسئله را شبلنجى در نورالابصار، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة، ابن صبّاغ در فصول، و آلوسى در مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص 8 و ديگران تصريح كرده‏اند. و اين خود ابوحنيفه است كه با صوت اعلى اعلام كرد: «لو لا السّنتان لهلك النّعمان؛ يعنى اگر آن دو سالى (كه شاگرد حضرت صادق(ع) بودم) نبود نعمان (ابوحنيفه) هلاك مى‏شد.»(2) او بخاطر همين شاگردى بود كه اعتراف كرد: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمّد، دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده‏ام.»(3) با اين حال تلاش داشت با او مخالفت كند و يا لااقل او را در مسئله محكوم سازد. خود او مى‏گويد: زمانى كه «منصور» (دوانيقى) “جعفربن محمد” را احضار كرد مرا خواست و گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شده‏اند براى محكوم ساختن او مسائل مشكلى را آماده كن، من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزى منصور كه در «حيره» بود مرا احضار كرد وقتى وارد مجلس شدم، ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته. وقتى چشمم به او افتاد آنچنان تحت ابهت و عظمت او قرار گرفتم، كه چنين حالى از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم.منصور رو به حضرت صادق(ع) كرد و گفت:اين ابوحنيفه است، او پاسخ داد بله مى‏شناسمش، سپس منصور رو به من كرده گفت:اى ابوحنيفه مسائل خود را با ابو عبداللّه (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئله‏اى مى‏پرسيدم، پاسخ مى‏داد، عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخى از مسائل با نظر ما موافق، و در برخى ديگر با اهل مدينه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنيفه به اين جا كه رسيد با اشاره به امام صادق(ع) گفت: «اعلم النّاس اعلمهم باختلاف النّاس؛ آگاهترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم و در فتاوى‏ و مسائل فقهى است.»(4) 2- مالك بن انس‏ مالك بن انس مدنى يكى ديگر از پيشوايان مذاهب اربعه يعنى مالكى‏ها، كه در زمان جعفر بن سليمان عبّاسى در مدينه به سر مى‏برد و توسط او شلاق زده شد و به قدرى او را كشيدند كه بازوى او از جا كنده شد و سرانجام در سال 179 ه از دنيا رفت. او نيز از شاگردان حضرت صادق(ع) بود از جمله كسانى كه به اين مسئله اعتراف نموده‏اند، نووى در تهذيب، شبلنجى در نورالابصار، سبط جوزى در تذكرة، شافعى در مطالب، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة و ابونعيم در حليه و…مى‏باشند.(5) خود او مى‏گويد: «مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مى‏كردم، او را همواره در يكى از سه حالت ديدم. يا نماز مى‏خواند يا روزه دار بود و يا قرآن تلاوت مى‏كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند: «ولايتكلّم بمالايعينه و كان من العلماء العباد و الزهاد الذين يخشون اللّه؛ و به چيزى كه كمكش نمى‏كرد (مفيد نبود) تكلّم نمى‏كرد، و از علماى عابد و زاهد و خدا ترس بود.» «و ما رات عين و لا سمعت اذن ولاخطر على قلب بشرٍ افضل من جعفر بن محمد الصادق علماً و عبادةً و ورعاً؛ در علم و عبادت و پرهيزكارى، برتر از جعفر بن محمد، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ كسى خطور نكرده است.»(6) 3- سفيان ثورى‏ سفيان بن سعيد بن مسروق ثورى كوفى، كه مدّتى در بغداد بود و بعد به بصره كوچ كرد و در سال 91 ه به دنيا و در سال 161 از دنيا رفت. او نيز شاگرد امام صادق(ع) بود و به اين مسئله، تهذيب،نورالابصار، تذكرة، صواعق، ينابيع، حليه و امثال آن اعتراف نموده‏اند.(7) و او از امام صادق(ع) رواياتى نقل نموده است از جمله حضرت صادق(ع) او را به امورى گرانبهاى وصيّت كرد كه او آن را نقل نموده است.(8) 4- سفيان بن عيينه‏ سفيان بن عيينة بن ابى عمران الكوفى المكّى در سال 107 ه در كوفه به دنيا آمد و در سال 198 ه در مكّه از دنيا رفت. او جوانى بود در دوران ابوحنيفه و از محضر امام صادق(ع) نيز بهره برده است به اين امر كتابهاى پيش گفته تهذيب و نورالابصار، مكاسب، صواعق، ينابيع، حليه، فصول،(9)و… اعتراف نموده‏اند. 5 – يحيى بن سعيد انصارى‏ يحيى بن سعيد بن قيس انصارى از طائفه بنى النجار، كه در سال 143 در هاشميه، از دنيا رفت و قاضى دستگاه منصور دوانيقى در مدينه بود، نيز از شاگردان آن حضرت بوده است.(10) 6- ابن جريح‏ عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح مكّى از علماى عامّه است كه در سال 80 ه (ظاهراً در بغداد) به دنيا آمد و در سال 149 ه و يا 150 از دنيا رفت. او نيز از شاگردان امام صادق(ع) بوده است، مرحوم صدوق در باب «ما يقبل من الدعاوى بغير بيّنة» آنچه از دعاوى بدون بيّنه پذيرفته مى‏شود رواياتى نقل نموده كه در سلسله سند ابن جريح واقع شده است. و همين طور در اصول كافى در باب حلّيّت «متعه» رواياتى نقل شده كه يكى از كسانى كه قائل به حلّيت متعه مى‏باشد همين ابن جريح است. از حضرت صادق(ع) وقتى از حلّيت متعه پرسيده شد، حضرت فرمود: «الق عبدالملك بن جريح فاسأله عنها فانّ عنده منها علماً؛عبدالملك بن جريح را ملاقات كن از او درباره متعه پرسش كن در نزد او در اين باره علمى است.»(11) 7- قطّان‏ ابوسعيد يحيى بن سعيد قطان بصرى كه در سال 198 ه فوت نموده از بزرگان و محدّثان اهل سنّت است كه صحاح سته به او اعتماد كرده‏اند. به اين مسئله كه او شاگرد حضرت صادق(ع) بوده است از علماى اهل سنّت در كتاب تهذيب، و ينابيع المودة و امثال آن تصريح شده است(12) و ازعلماى شيعه شيخ نجاشى و ابن داود به اين اعتراف نموده‏اند.(13) 8 – محمد بن اسحاق‏ محمد بن اسحاق بن يسار صاحب مغازى در مدينه به دنيا آمد، و در مكه ساكن شده و در سال 151 ه در بغداد از دنيا رفت. از علماى اهل سنّت صاحب تهذيب، ينابيع المودة و غير آن دو و از علماى شيعه شيخ طوسى در رجالش، علّامه، در خلاصه، كشى در رجالش و…به شاگردى او در مكتب امام صادق(ع) اعتراف كرده‏اند. 9- شعبة بن الحجّاج‏ شعبة بن الحجّاج ازدى از بزرگان اهل سنّت است كه تهذيب، صواعق حليه، ينابيع، فصول، تذكرة، به شاگردى او نزد امام صادق(ع) اعتراف كرده‏اند.(14) 10 – ايّوب سجستانى‏ ايّوب بن ابى تميمه سجستانى بصرى از بزرگان فقهاى اهل سنّت است كه در سن 65 سالگى در سال 131 ه بر اثر بيمارى طاعون در بصره فوت كرد. نورالابصار، تذكره، مطالب، صواعق، حليه، فصول و امثال آن او را در زمره شاگردان امام صادق(ع) شمرده‏اند….(15) راويان از امام صادق(ع) در بين اهل سنّت‏ جمع زيادى از محدّثين اهل سنّت – كه در بين آنها پيشوايان آنان نيز ديده مى‏شود – از حضرت صادق(ع) روايت نقل كرده‏اند. و صاحبان صحاح، جزبخارى، همچون ترمذى، مسلم، نسائى،ابن ماجة ابى داود، احمد، و صاحبان سنن و مسانيد و جوامع و معاجم از اين رواة بهره برده‏اند. اسامى جمعى از اين رواة از اين قرار است: 1- اسماعيل بن جعفر چنانكه در ترمذى و نسائى آمده است. 2- حاتم بن اسماعيل در صحاح، جزبخارى. 3- حسن بن صالح بن حى. 4- حسن بن عياش چنان كه مسلم و نسائى از او نقل نموده‏اند. 5 – حفص بن غياث كه مسلم، ابى داود و ابن ماجه از او نقل نموده‏اند. 6- زهيربن محمد تميمى كه در سنن ابن ماجه آمده. 7 – زيد بن سعيد انماطى كه در صحيح ترمذى آمده. 8 – سعيد بن سفيان اسلمى كه در صحيح ابن ماجه آمده. 9- سفيان ثورى كه در تمام صحاح جز بخارى آمده. 10 – سليمان بن بلال كه در صحيح مسلم و ابى داود آمده. 11 – شعبة بن الحجاج. 12- ابوعاصم ضحّاك بن مخلّد نبيل. 13- سفيان بن عيينه كه ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 14- عبداللّه بن ميمون قداح كه ترمذى از او نقل نموده. 15- عبدالعزيز بن عمران زهرى كه ترمذى از او نقل نموده. 16- عبدالعزيز بن محمد دراوردى كه مسلم و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 17- عبدالوهاب بن عبدالحميد الثقفى كه مسلم و ابى داود و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 18- عثمان بن فرقد عطار در صحيح ترمذى. 19- امام مالك كه مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كرده‏اند. 20 – محمد بن اسحاق بن يسار 21 – محمد بن ثابت بنانى در صحيح ترمذى. 22- محمد بن ميمون زعفرانى در صحيح ابى داود. 23- مسلم بن خالد زنجى. 24- معاوية بن عمار دهنى در مسند احمد و افعال العباد. 25- موسى بن عمير قرشى. 26- الامام الكاظم در صحيح ترمذى و ابن ماجه. 27- ابوحنيفه نعمان ثابت. 28- وهيب بن خالد در صحيح مسلم. 29- يحيى بن سعيد انصارى در صحيح مسلم و نسائى. 30- يحيى بن سعيد قطان در صحيح ابى داود و نسائى. 31- يزيد بن عبداللّه بن الهاد. 32- ابوجعفر رازى(16) شاگردان فلسفى و كلامى‏ در مكتب درس امام صادق(ع) تنها كسانى شركت نمى‏كردند كه بعدها مذاهب فقهى را تأسيس كردند و يا جزء محدّثين شدند و حديث نقل كردند، بلكه شاگردانى كه بعدها جزء فلاسفه و يا بنيانگذار مباحث كلامى بودند نيز وجود داشت. 1- حسن بصرى‏ حسن بصرى كه از علماى بزرگ دوران خويش شمرده مى‏شد و داراى فصاحت بالا مى‏بود، و از بنيان گذاران مكتب فلسفى در بصره مى‏باشد او كه در سال 116 در بصره فوت كرد از شاگردان فلسفى امام صادق(ع) بوده است.(17) 2- واصل بن عطا ابوحذيفه واصل‏بن عطاء معتزلى مؤسس و بنيانگذار مكتب و مذهب معتزله از شاگردان كلامى آن امام همام بوده است.(18) ابن ابى الحديد آنجا كه مى‏خواهد بگويد سر منشأ همه علوم على(ع) است در بخشى از آن مى‏گويد: «يكى از علوم علم فقه است و حضرت على(ع) اصل و اساس آن است و هر فقيه مسلمان ريزه خوارخان نعمت او و بهره برده از فقه اوست. امّا شاگردان و ياران ابوحنيفه چون ابى يوسف و محمد و غيره آن دو، علم فقه را از ابى حنيفه اخذ كردند، و شافعى نيز از محمد بن حسن فرا گرفته، كه فقه او نيز به ابوحنيفه بر مى‏گردد، و امّا احمد حنبل نيز در نزد شافعى قرائت نموده، پس فقه او نيز به ابوحنيفه بر مى‏گردد، و ابوحنيفه هم در نزد امام صادق(ع) شاگردى كرده و جعفر بن محمد نيز از پدرش تا به على(ع) مى‏رسد و امّا مالك بن انس يا از نزد ربيعة الرأى و عكرمه فرا گرفته و عكرمه شاگرد عبداللّه بن عباس و عبداللّه نيز شاگرد على(ع) بوده،…»(19) در اين عبارات پيشوايان مذاهب اربعه فقهى اهل سنّت با واسطه يابى واسطه شاگردان حضرت صادق(ع) و سرانجام شاگردان على(ع) شمرده شده‏اند. پى‏نوشت‏ها: – 1. شيخ مفيد مى‏گويد: انّ اصحاب الحديث قد جمعوا الرواة عن الصادق(ع) من الثّقات على اختلافهم فى الآراء و المقالات فكانوا اربعة آلاف. الارشاد شيخ مفيد، قم مكتبه بصيرتى، ص‏271. 2. اعلام الهدايه، المجمع العالمى لاهل البيت، اول، قم، 1422، ج 8، ص 229. 3. محمد ذهبى، تذكرة الحفاظ، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج‏1، ص 166. 4. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1395، ج 47، ص 217؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ط 2، بيروت، دارالكتب العربى، 1390، ج 4، ص 335؛ مناقب ابى حنيفه، موفق، ج 1، ص 173 ؛ جامع اسانيد ابى حنيفه، ج 1، ص 252. 5. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 6. ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، 1404 ق، اول، ج 1، ص 88 در چاپهاى جديد، ج 2، ص 104. 7. اعلام الهداية، ج 8، همان، ص 229 – 230. 8. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 9. همان، ص 230. 10. همان. 11. همان. 12. همان، ص 230 و 231. 13. همان، 232. 14. همان. 15. تهذيب الكمال، ج 2، ص 419 به نقل از دراساتٌ و بحوثٌ مؤتمر الامام جعفر بن محمد الصادق، مجمع جهانى اهل بيت، 1382 ه.ش، ص 503 – 505. 16. مختصر تاريخ العرب، عفيف البعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 193، دائرة المعارف فرق عشرين محمد فريد وجدى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 444. 17. مختصر تاريخ العرب، همان، ص 193 ؛ دائرة المعارف، ص 617، ج 10. 18. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، بيروت، داراحياء التراث العربى، دوم 1385 ه، 1965 م، ج 1 – 2، ص 18.

/

تفسیر قانون اساسی

حجه الاسلام یحیی سلطانی

بحث در مورد دوم:

در این اصل (دوم) که مورد بحث ما واقع شده است روی اجتهاد
مستمر فقهاء و استفاده از تجارب دیگران و نفی سلطه گری و سلطه پذیری تکیه شده و
همانگونه که اشاره کردیم در این اصل تصریح شده که نظام جمهوری اسلامی از راه تکیه
بر این سه اصل می تواند قسط و عدل و استقلال سیاسی و اجتماعی و و … را تأمین
نماید.

اجتهاد مستمر فقهاء نقش بسیار مؤثری در تنظیم قوانین و امور
کشور دارد زیرا با پیشرفت و تکامل جامعه موضوعات تازه ای پیش می آید که قبلا نبوده
و احکام آن ها روشن نمی باشد فقیه باید با اجتهاد و کوشش از متون اسلامی احکام را
استخراج نماید و مشکلات را بر اساس ضوابط اسلامی حل نماید و با پیشرفت زمان جامعه
را به پیش ببرد. این که می گوئیم فقیه باید با پیشرفت زمان جامعه را به پیش ببرد
به این معنا نیست که یک اسلام جدیدی درست کند بلکه به آن معنی است که از همان فقه
سنتی که ریشه همه احکام در آن وجود دارد و در دسترس فقها قرار گرفته، فروعات تازه
ای را که با پیشرفت زمان پدید می آید استخراج کند و در اختیار مردم قرار دهد تا
جامعه در حرکت خود به علت ناآشنائی به احکام خدا دچار سستی و رکود نگردد و نیز
برای تنظیم قوانین خود نیاز به بیگانه نداشته باشد.

استفاده از تجارب دیگران:

اگر جامعه اسلامی بخواهد یک جامعه پیشرفته ای باشد ناگزیر
است که از تجارب و علوم و فنون دیگران استفاده کند. در اسلام استفاده از علوم
دیگران مورد توصیه و تشویق قرار گرفته است. از رهبر اسلام ص نقل شده که فرمود:
«اطلبوا العلم و لو بالصین» به طلب دانش برخیزید اگر چه با رفتن به کشور چین باشد
شاید منظور رسول خدا از این که کشور چین را به عنوان مثل آورده اند این باشد که
باید به طلب دانش رفت اگر چه در کشورهای دور دست باشد.

سلطه گری و سلطه پذیری:

در اسلام از سلطه گری بر دیگران تحت عنوان علو و استکبار
نهی شده و در آیات متعددی از آیات قرآن مجید از طغیان و ظلم بر بندگان خدا و برتری
جوئی نسبت به آن ها نکوهش شده است و نیز رهبران اسلام، مسلمانان را از سلطه پذیری
و ستم کشی و خضوع در برابر غیر خدا بر حذر داشته اند و فرموده اند: بنده دیگران
نباشید زیرا خداوند شما را آزاد آفریده است. (در این باره انشاء الله در آینده
گسترده تر بحث می نمائیم).

بحث در مورد سوم:

اگر جمهوری اسلامی بخواهد قسط و عدل و استقلال سیاسی و
اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تامین کند، باید به سه اصل یاد شده
تکیه داشته باشد، زیرا بدون نفی کامل سلطه گری و سلطه پذیری نمی تواند استقلال خود
را حفظ نماید و بدون استفاده از تجارب و علوم پیشرفته نمی تواند در فرهنگ و علوم و
فنون و اقتصاد به سر حد خودکفائی برسد و استقلال فرهنگی و اقتصادی خود را حفظ کند
و اگر استقلال کامل در جمیع شئون خود نداشته باشد نمی تواند قسط و عدل اسلامی را
در جامعه پیاده کند و اگر تکیه بر اجتهاد فقها، نداشته باشد نمی تواند در همه شئول
سیاسی و اجتماعی و غیره قوانین اسلام را به کار بگیرد و در نتیجه در تنظیم امور
خود نیاز به بیگانه خواهد داشت و یا به علت نداشتن قانون حالت ارتجاعی پیدا می کند
یا دچار رکود می گردد و نمی تواند روی پای خود بایستد و با استقلال کامل پا به پای
جامعه به پیش رود.

اصل سوم:

«دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور
در اصل دوم، همه امکانات خود را برای امور زیر به کار برد».

اهداف مذکور در اصل دوم که دراین اصل به آن اشاره شده همان
«قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی» می باشد
در این اصل سوم برای تأمین اهداف فوق شانزده رسالت بزرگ بر عهده جمهوری اسلامی
گذارده شده که اگر همه آن ها جامه عمل بپوشد در کوتاه مدتی اهداف مذکور تأمین می
گردد، و ایرانی آزاد و آباد با محیطی اسلامی خواهیم داشت. و اینک شرح و تفصیل
رسالت ها که در ضمن این اصل آمده:

1-               
«ایجاد محیط مساعد برای رشد فضائل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با
کلیه مظاهر فساد وتباهی».

اسلام همواره بر سلامت محیط و آمادگی آن برای رشد فضیلت ها
و انجام فرمان خداوند تأکید داشته و به همین جهت امر به معروف و نهی از منکر را
واجب نموده و توصیه به حق را از وظائف مؤمنان دانسته است و نیز افساد در زمین را
گناه بزرگ شمرده و اشاعه فحشاء را در جامعه ممنوع فرموده است. در زمینه مسئله امر
به معروف و نهی از منکر آیات و روایات فراوان داریم که در بحث های آینده انشاء
الله مطرح می کنیم و در رابطه با توصیه بحق در سوره عصر قرآن مجید می فرماید:
«سوگند به عصر که انسان ها در زیان هستند مگر کسانی که دارای ایمان باشند و عمل
صالح انجام دهند و یکدیگر را به «حق و صبر» توصیه نمایند».

«و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا
الصالحات و تواصوا بالح و تواصوا بالصبر».

این که اسلام امر به معروف و نهی از منکر را واجب نموده و
سفارش به حق را از وظائف مؤمنان دانسته است در حقیقت یک دستور نظارت همگانی است که
به مؤمنان داده شده و همه آن ها را مسئول ایجاد جو مساعد دانسته است و از همه
بیشتر دولت اسلامی موظف می گردد که این مسئولیت بزرگ را انجام دهد زیرا او دارای
قدرت بیشتر و امکانات وسیعتر است.

در قرآن مجید و روایات وارد درباره افساد در زمین سخن
فراوان به میان آمده و خداوند به افسادگران نفرین و لعنت فرستاده است. در سوره رعد
در ضمن آیه 25 می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه … و یفسدون فی
الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» کسانی که پیمان خدا را نقض می کنند بعد
از آنی که محکم بسته شده … و در زمین افساد می کنند برای آن ها لعنت (و دوری از
رحمت خدا) و بد عاقبتی و عذاب جهنم است.

یکی از رسالت های انبیاء خدا که از مهمترین رسالت های آن ها
به شمار آمده جلوگیری از فساد بوده است (آیه 85 از سوره هود) و برای این که جامعه،
فاسد جلوه نکند و عفت عمومی محفوظ بماند اسلام از اشاعه فحشاء و برملا نمودن
گناهان افراد که در پنهانی انجام داده اند جلوگیری نموده و آن را گناه بزرگ
دانستهاست در سوره نور آیه 19 می فرماید: محققا برای کسانی که دوست دارند در بین
مؤمنان کارهای زشت (بر ملا شود) و اشاعه و شهرت پیدا کند عذاب دردناکی در دنیا و
آخرت آماده می باشد.

«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذبا
الیم فی الدنیا و الآخره»

2-               
«بالا بردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه ها با استفاده صحیح از مطبوعات و
رسانه های گروهی و وسائل دیگر»

اسلام مقدس بیش از هر چیز به علم و آگاهی اهمیت می دهد و
مسلمانان را به آموختن و آگاهی یافتن توصیه می کند و طلب دانش را برای مسلمانان یک
فریضه دانسته و از نظر زمان و مکان آن را محدود نکرده و فمروده است: «طلب العلم
فریضه علی کل مسلم» طلب دانش برای همه مسلمانان فریضه است و از رسول خدا نقل شده
که فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» از گهواره تا گور دانش بجوئید. و
فرموده است: به دنبال دانش بروید اگر چه در کشور چین باشد «اطلبو العلم و لو
بالصین».

در قرآن مجید روی واژه های عقل، علم ، فقه، فکر، فراوان
تکیه شده مؤمنان را به تعقل نمودن و رشد دادن عقل و علم دعوت نموده و تفکر را برای
آن ها لازم شمرده و از نبودن فقه و فهم نکوهش فرموده است. رجوع شود به آیه 9 از
سوره الزمر و آیه 61 از سوره نور و آیه 46 از سوره سبا و آیه 191 از سوره آل عمران
و آیه 78 از سوره نساء.

به موجب اهمیت زیادی که اسلام به علم و دانش داده است یکی
از رسالت های بزرگ جمهوری اسلامی برنامه ریزی دقیق برای رشد علم و بالا بردن سطح
آگاهی های عمومی است.

3-               
آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح و تسهیل و تعمیم
آموزش عالی.

4-               
تقویت روح و بررسی و تتبع و ابتکار در تمام زمینه های علمی، فنی، فرهنگی و
اسلامی از طریق تأسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان.

پس از روشن شدن نظر اسلام درباره دانش و تأکید او بر تعلیم
و تعلم و رفع جهل از جامعه، وظیفه دولت اسلامی در مورد مسائل فوق روشن است لازمه
یک حکومتی که می خواهد مستقل و سربلند زندگی کند همین است که هر چه زودتر با
برنامه ریزی دقیق و حساب شده وسائل تسهیل آموزش ها را فراهم نماید و در زمینه های
معلمی و فنی و فرهنگی از همه تجربه ها استفاده کند تا هنگامی که خود را غنی و مستغنی
بیابد.

5-               
طردکامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب

اسلام مقدس، جامعه اسلامی را از هر جهت مستقل می خواهد و از
آن ها خواسته است تا روی پای خود بایستند و به دشمنان و ظالمان تکیه ای نداشته
باشند. قرآن مجید می فرماید: «و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتسمکم النار» ـ به
ظالمان (و بیگانگان) میل و اعتماد نکنید و به آن ها اتکا نداشته باشید که آتش شما
را خواهدن گرفت و در آیه دیگر راه هر گونه نفوذ و سلطه ای را برای کفار مسدود
نموده و می فرماید: خداوند برای کافران هیچ راه سلطه ای بر مؤمنان قرار نداده (و
نباید مؤمنان زیر سلطه  بیگانگان باشند) ـ
و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا ـ (آیه 141 از سوره نساء)

6-               
محو هر گونه استبداد و خودکامگی و انحصار طلبی

عجب و خودپسندی و خود بزرگ بینی و خود برتر بینی و برتری
جوئی همه از صفات زشت و از جمله عناوینی است که در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته
است و در زمینه آن ها آیات و روایات فراوان داریم. استکبار و علو که به معنای خود
بزرگ بینی و برتری جوئی است در دین اسلام بیش از هر چیز مرود مذمت قرار گرفته و
اسلام مستکبران و برتری جویان را کوبیده است. خودکامگی و انحصار طلبی نیز نشای از
خوی استکار و برتری جوئی است ، قرآن مجید د رمقام نکوهش از برتری جوئی و استبداد و
خودکامگی می فرماید:  تلک الدار الآخره
نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا ـ این سرای آخرت را برای کسانی
قرار می دهیم که در زمین هیچگونه اراده فساد و برتری جوئی را ندارند (آیه 83 از
سوره قصص)

مرحوم علامه طباطبائی اعلی الله مقامه در ذیل این آیه می
فرماید: علو و برتری جوئی از مظاهر و مصادیق فساد در زمین است و به جهت اهمیت خاصی
که داشته مخصوصا ذکر شده است ـ دولت اسلامی باید با همه برادر باشد و همه را با
یکدیگر برادر نماید. خودکامگی و انحصار طلبی بلائی است که مردم را به ستوه می آورد
و انحصار طلب را نابود می سازد.

7-               
تأمین آزادی های سیاسی و اجتماعی در حدود قانون

خداوند انسان ها را آزاد آفریده و هیچ مقامی حق ندارد آزادی
های دیگران را سلب نماید مگر خداوند تبارک و تعالی که بر حسب مصلحت هائی که خود می
داند انسان را محدود می نماید، دولت اسلامی باید آزادی های مشروع را در حدود
قوانین تأمین نماید و ملت را در خفقان قرار ندهد.

8-               
مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی خویش

کارهای عمومی که به سرنوشت همگان ارتباط دارد مربوط به همه
مردم است، هیچکس حق ندارد در مسائل مربوط به حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگ یک جامعه
برای مردم تصمیم بگیرد تصمیم گیری حق توده مردم است و همه آن ها باید در تعیین
سرنوشت خود سهیم باشند.

9-               
رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه در تمام زمینه های مادی و
معنوی

یکی از امتیازات آئین مقدس اسلام رفع تبعیضات است. تبعیضات
نژادی و قومی و قبیله ای و هر گونه تبعیضات دیگر در اسلام برداشته شده و همه مردم
در حمایت قانون قرار گرته اند. قرآن مجید می فرماید: ای مردم ما همه شما را از یک
پدر و مادر آفریدیم و برای این که یکدیگر را بشناسید شما را شعبه شعبه و قبیله
قبیله قرار دادیم همانا گرامی ترین شما در نزد خداوند با تقوی ترین شما می باشد (و
هیچ فردی از شما بر فرد دیگر امتیازی ندارد) یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و
انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم ـ (سوره حجرات
آیه 13) و از رسول خدا نقل شده که فرمود: ای مردم خدای شما یکی است پدر شما یکی و
مادر شما یکی است رنگ و زبان نمی تواند برای عرب و عجم و سفید و سیاه فضیلت و
امتیازی باشد، امتیاز فقط تقوی و پرهیزکاری است. دولت اسلامی باید بکوشد تبعیض های
ناروا را از میان بردارد و برای همه به طور عادلانه همه گونه امکانات را فراهم نماید.

10- ایجاد نظام اداری و صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور

ادارات دولتی برای انجام کارهای مردم است و با بودجه مردم
اداره می گردد نظام اداری باید صحیح باشد تا بتواند جوابگوی نیازهای مردم باشد و
تشکیلات غیر ضروری آن باید حذف گردد زیرا تشکیلات غیر ضروری موجب اتلاف بودجه مردم
است. از علی ع نقل شده که درباره بیت المال فرمود: «و انما المال مال الله الا و
ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف» ـ جز این نیست که مال بیت المال مال خدا
است آگاه باشید که بخشیدن و مصرف مال به ناحق، اسراف و تبذیر محسوب می شود (ادلیل
ص 725)

و هم از علی ع نقل شده که به عمال و کارکنان خود می فرمود:
قلم های خود را ریز بتراشید و سطرها را نزدیک یکدیگر بنویسید تا کاعذ کمتری مصرف
شود زیرا اموال مسلمانان تحمل ضرر را ندارد. دولت اسلامی برای جلوگیری از اتلاف
مال باید تشکیلات غیر ضروری ادارات را حذف نماید و بیشتر بودجه ها را مصرف تولید و
توسعه صنعت و کشاورزی نماید.

11- تقویت کامل بنیه دفاع ملی از طریق آموزش نظامی عمومی
برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و نظام اسلامی کشور

در فقه اسلام جهاو دفاع با شرائط مخصوص به عنوان یک واجب
کفائی بر عهده همه مسلمانان واجب شده، از این جهت همه باید آشنا به فنون نظامی
باشند، دولت باید همه را به فنون نظمی آشنا سازد و خود را به انواع سلاح ها مجهز
نماید به گونه ای که لرزه بر اندام دشمنان خدا و دشمنان مسلمانان بیفتد. قرآن مجید
می فرماید: تا می توانید نیروی جنگی خود را (برای مقابله با دشمنان) آماده کنید تا
به وسیله آن نیرو دشمنان خدا و دشمنان خودتان را هراسان سازید (آیه 60 از سوره
انفاقل)

«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به
عدو الله و عدوکم»

12- پی ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی
جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و بر طرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه های تغذیه و
مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه».

از مجموع روایاتی که در مرود اهمیت دادن به امور مسلمانان
رسیده نظر اسلام در مورد فقراء و محرومان روشن می گردد. از رسول خدا نقل شده که
فرمود: من اصبح لا ییهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» ـ هر کس صبح کند در حالی که
برای کارهای مسلمانان همت نگمارد و به آن اهمیت ندهد مسلمان نیست.

در کتب احادیث در مرود محرومان و ضعفا سفارش بسیار شده و
رهبران اسلام اصلاح کار آن ها را از مهمترین وظائف مسلمانان دانسته اند. در کتاب
العشره از کتاب های وسائل الشیعه باب هائی تحت عناوین ذیل آمده که از مجموع آن ها
وظیفه مسلمانان در مورد طبقه محروم به  دست
می آید: 1- نصیحت و خیرخواهی برای مسلمان 2- نفع رسانیدن به مسلمان 3- ترحم بر ضعفا
4- ساختن بناهای خیر 5- خوشحال کردن مومن 6- برداشتن غم از دل مؤمن 7- برآوردن
حاجت مؤمن 8- اهمیت دادن به نیازهای مؤمن 9- ترجیح دادن برآوردن نیازهای او بر
سایر عبادات 10- کوشش برای برآوردن نیازها 11- محبت نمودن به مؤمن و اکرام و
احترام او 12- معاونت و کمک نمودن به مؤمن 13- تحریم ترک کمک به مؤمن 14- تحریم
ترک خیرخواهی برای مؤمن 15- کراهت بخل ورزیدن نسبت به مؤمن 16- تحریم منع مؤمن از
چیزهائی که نیاز دارد 17- تحریم ندادن مسکن به مؤمن 18- وجوب اداء حق مؤمن 19-
استحباب اداءن دین مؤمن 20- وجوب مهلت دادن به شخص بدهکاری که توانائی پرداخت دین
را ندارد 21- استحباب قرض دادن به مؤمن.

از مجموع این باب ها استفاده می شود که اسلام همواره می
کوشیده که در جامعه اسلامی فقر و محرومیت از بین برود، بنابر این اگر دولت بتواند
ـ که باید بتواند ـ با برنامه ریزی صحیح و عادلانه بر حسب موازین شرعی، اقتصادی را
پی ریزی کند که فقر و محرومیت از بین برود و همه مؤمنان در رفاه زندگی کنند، بر او
فرض و لازم است که هر چه سریعتر اقدام نماید و یک جامعه ای آباد و آزاد و به دور
از فقر و محرومیت بسازد.

13- تأمین خودکفائی در علوم و فنون و صنعت و کشاورزی و امور
نظامی و مانند این ها

جامعه ای که می خواهد وابسته نباشد و از زیر سلطه دیگران
بیرون بیاید و سیاست نه شرقی و نه غربی را جامه عمل بپوشاند ناگزیر باید در علوم و
فنون به حد خودکفائی برسد و تأمین خودکفائی ها وظیفه دولت است.

14- تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت
قضائی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون

فلسفه فرستادن رسولان خدا و نازل نمودن کتاب های آسمانی از
طرف خداوند این بوده که مردمان قسط و عدل را بر پا دارند تا حقی از بین نرود.
خداوند در قرآن مجید می فرماید: ما پیامبران خود را با دلیل های روشن فرستادیم و
همراه آن ها کتاب و میزان نازل نمودیم تا مردمان قسط و عدل را به پا دارند و با
عدالت زندگی کنند «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان
لیقوم الناس بالقسط» (آیه 25 از سوره حدید) بنابراین وظیفه یک دولت اسلامی اینست
که قسط و عدل را به پا دارد و یک امنیت قضائی به وجود بیاورد تا حقوق همه افراد
تأمین گردد و همه در برابر قانون یکسان باشند.

15- توسعه و تحکیم برادری اسلامی و تعاون عمومی بین همه
مردم

اسلام همه مؤمنان را برادر یکدیگر می داند و می کوشد که
همیشه این رابطه برادری محفوظ بماند قرآن مجید می فرماید: «انما المؤمنون اخوه فاصلحوا
بین اخویکم» (آیه 10 از سوره حجرات) همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند (اگر بین آن
ها اختلافی پدید بیاید بکوشید آن ها را آشتی دهید) تا بین آن ها صلح و سازش به
وجود بیاید.

و نیز قرآن مجید مؤمنان را امر فرمود تا در کارهای نیک به
یکدیگر کمک کنند «تعاونوا علی البر و التقوی» (سوره مائده آیه 2) در نیکی و تقوی
به یکدیگر کمک کنید. دولت اسلامی باید بکوشد این رابطه برادری در بین جوامع  اسلامی محفوظ بماند و روز به روز تحکیم توسعه
یابد و شیوه ای ایجاد کند که تعاون عمومی بین همه مردم بر قرار باشد.

16- تنظیم سیاست خارجی کشور بر اساس معیارهای اسلامی، تعهد
برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بی دریغ از مستضعفان جهان

اسلام از رابطه بین مسلمانان و کشورهای دیگر نهی نفرموده و
تنها چیزی را که اسلام در نظر دارد اینست که مسلمان تحت سلطه بیگانه نباشند. قرآن
مجید می فرماید: «عسی الله ان یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم موده» امید است
خداوند بین شما و دشمنانتان ایجاد مودت و دوستی نماید. «لا ینهیکیم الله عن الذی
لم یقاتلوکم فی الدین و الم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله
یحب المقسطین» خداوند شما را از عدالت و نیکی با کسانی که در دین با شما نجنگیده
ان و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند نهی نمی کند به درستی که خداوند عدالت
پیشه گان را دوست دارد.

منطبق اسلام عدالت و نیکی با همه خلق خدا است و تنها با
کسانی می جنگد و سازش نمی پذیرد که سرسختانه در مقابل اسلام و مسلمین ایستاده
باشند. منطق اسلام دستگیری و کمک به مستضعفان است، از رسول اکرم نقل شده که فرمود:
«من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین و لم یجبه فلیس بمسلم» هر کس که بشنود که مردی
درمانده شده و مسلمانان را صدا می زند و جواب او را ندهند او مسلمان نیست.
بنابراین دولت اسلامی باید رابطه خود را با کشورهای دیگر به گونه ای تنظیم نماید
که در عین حال داشتن رابطه تحت سلطه آنان قرار نگیرد و تا می تواند باید رابطه خود
را با کشورهای مسلمان قوی تر و محکم تر نماید و به آن ها برای اجراء مقاصد عالیه
اسلام دست برداری بدهد و با تمام قدرت به کمک مستضعفان جهان بشتابد.

ادامه دارد

/

پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى

درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گرندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است نغمه‌اى مىباشد از لعل درربار حسين
حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهيدان حسين بن على(ع) و ياران با وفاى او در سال 61 هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مكتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشيّع بروز و ظهور نمايد، و قلبها و سرزمينها را در نوردد، و همچنان در قلب تاريخ و جان و دل ملّتها به پيش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشريت ايجاد نمايد، و صَفِ حق جويان و حقيقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقويت نموده سرپا نگهدارد.
به موازات پيشرفت اين مكتب و فرهنگ در طول تاريخ، شبهاتى پيرامون عزادارى بر اهلبيت(ع) يا از طرف دشمنان و يا از سوى مذاهب مختلف و يا از سوى اذهان حقيقت جو و حقيقت ياب مطرح بوده و هست كه حَلِّ اين شبهات و اشكالات در هر عصرى مىتواند به نوعى به رشد و بالندگى اين مكتب كمك و يارى رساند.
آنچه پيش رو داريد پاسخ به اهمّ شبهاتى است كه در اين عصر و زمان مطرح است. اميد كه روح بلند سرور شهيدان ما را در ارائه صحيح و محكم پاسخها يارى رساند. انشاء اللّه.
پرسش 1ـ آيا پرسش و مطرح كردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟
هم سؤال از علم خيزد هم جواب همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
در پاسخ بايد گفت پيشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسشهاى حقيقت جويانه و پاسخهاى عاقلانه و عميق آن است به همين جهت پيشوايان دينى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأكيد و پافشارى نموده‌اند.
از جمله امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده است كه فرموده است: «العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا يرحمكم اللّه فانّه يؤجر فيه اربعة السّائل و المعلّم و المستمع و المجيب لهم؛() علم گنيجنه هايى است و كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زيرا پرسش باعث مىشود، چهار كس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و كسى كه جواب مي‌دهد.»
لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نبايد ترسيد چرا كه شبهات و پاسخ آن «بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد، زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. از اين رو اگر
توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پايههاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.»()
پرسش 2ـ آيا عزادارى ريشه قرآنى دارد؟ و يا فقط در فرهنگ تشيّع ريشه دارد؟
در پاسخ اين شبهه بايد گفت عزادارى ريشه قرآنى نيز دارد و آيات عديده‌اى بر اين امر دلالت دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف: سوگوارى يعقوب در فراق يوسف
با اين كه يوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، يعقوب، پيامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گريه كرد كه نابينا شد. چنان كه در قرآن كريم مىخوانيم «و قال يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيمٌ؛() و گفت: اى اندوه (بر فراق) يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد امّا خشم خود را فرو مىبرد.»
آن قدر گريه كرد كه برادران يوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: «تاللّه تفتؤا تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً او تكون من الهالكين؛() به خدا قسم تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ
قرارگيرى يا هلاك گردى.» او در جواب گفت: «انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛() من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.»
اين آيات بخوبى گريه طولانى حضرت يعقوب را منعكس مىكند و زمخشرى نيز روايت كرده است كه حضرت يوسف از جبرئيل مدت اندوه و گريه پدر را جويا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجاميد و درباره پاداش گريه او سؤال كرد: پاسخ داد: گريه او پاداش برابر هفتاد شهيد را داشت.()
طبرى از حسن بصرى نقل نموده كه «از هنگامى كه حضرت يوسف از نزد پدر بيرون رفت تا زمانى كه مراجعه كرد هشتاد سال طول كشيد و در اين مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گريه مىكرد تا بينايى خود را از دست داد،» و حسن بصرى گفته است :«در آن روزگار در روى زمين خليفه‌اى بزرگوارتر از حضرت يعقوب در پيشگاه خداوند متعال وجود نداشت.»()
از آيه فوق و روايات نقل شده بخوبى استفاده مىشود: گريه و اندوه در سوگ عزيزان، ساليان درازى هم طول بكشد مانعى ندارد. به اين جهت است كه حضرت سجاد(ع) در پاسخ كسانى كه به گريههاى شديد و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مىكردند، فرمود: «مگر شما از گريه و عزادارى يعقوب اطلاع نداريد؟ او ساليان طولانى در فراق يوسف گريست تا بينايى خود را از دست داد، در صورتى كه فرزندش حيات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپديد شده بود. امّا من با چشمان خود ديدم كه پدرم و 17 تن از اهل بيت پيامبر(ص) را شهيد كردند و سرشان را از تن جدا نمودند.»()
ب: تعظيم شعائر الهى
قرآن كريم مىفرمايد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛() و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست.»
يكى از علماى اهل سنّت مىنويسد :«شعائر جمع شعير( يا شعيره) به معناى علامت است و هرچه كه از ديدن آن خدا به ياد آيد، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.» چنانكه از دهلوى نقل شده است كه «…محبّت شعاير اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پيامبر و كعبه، بلكه هر چيز
كه به خدا منتسب باشد حتى اولياى خدا.»()
مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد :«شعاير عبارت است از نشانه هايى كه انسان را به سوى خدا راهنمايى مىكند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمىشود بنابراين هر نشانه‌اى اكه انسان را به ياد خدا بيندازد تعظيم آن موجب تقواى الهى مىگردد و تمام نشانهها را در بر مىگيرد.»()
و عزاداريها بهترين مصداق شعائر الهى است چرا كه در آنجا قرآن خوانده مىشود و مسائل دينى مطرح مىگردد، مردم به ياد خدا و قيامت مي‌افتند و در هجران و شهادت اولياء خدا گريه مىكنند.
ج: عزادارى فرياد مظلومان و ستمديدگان
«لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛() خداوند متعال فرياد زدن به بدگويى را دوست ندارد جز براى كسانى كه مورد ستم قرار گرفته‌اند.»
راستى چه كسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شيعه و شهداى كربلا سراغ داريد، گريه بر شهداى كربلا، و مظلوميّت امامان فرياد عليه همه ستمگران است حتى ستمگران اين زمان.
د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بيت(ع)
در قرآن كريم مىخوانيم: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى؛() بگو اجرى بر رسالتم از شما نمىخواهم مگر دوستى بستگانم را». دوستى نشانه هايى دارد يكى از آنها اين است كه در شادى اهل بيت شاد و در ماتم آنها اندوهناك باشد.
و امام رضا(ع) نيز فرمود: «اى پسر شبيب ان سرّك ان تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه يوم القيامة؛() اگر دوست مي‌دارى كه همنشين ما در بهشت برين باشى، در غم و اندوه ما اندوهناك و در شادى ما شادمان باش و ولايت ما را بپذير، چه آن كه اگر كسى سنگى را دوست بدارد روز قيامت با آن محشور مىگردد.»
بر اساس همين اصل بود كه در كوفه و شام برخى از آنانى كه به اهلبيت و اسرا بَد مىگفتند وقتى متوجّه شدند كه اينها اقرباى پيامبر(ص) مىباشند گريه و زارى مىكردند و از اين راه مودّت خويش را اظهار مىنمودند. چنان كه در گزارش جانسوز مسلم گچكار از كوفه اين معنى بخوبى منعكس شده است.() و همچنين در داستان آن پيرمرد شامى كه در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را بر شما پيروز گردانيد.»
آنگاه كه امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود :«بخدا سوگند بدون شك ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستيم و بحق جدّمان سوگند كه ما همان خاندان مىباشيم.» پيرمرد پس از شناخت آنها گريه كرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمين انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت :«خدايا ما در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد بيزارى مىجوئيم….»()
پرسش 3ـ آيا در گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) جايى ديده شده كه در سوگ عزيزان خود و يا ديگران عزادارى نموده باشد؟!
اين شبهه را بيشتر وهابيّون و سلفىها و هم مسلكان آنها دامن مي‌زنند براى روشن شدن حقيقت امر ما نمونههايى را از منابع اهل سنّت ارائه مىكنيم كه رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نموده‌اند.
در ابتدا به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوه؛() آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده دورى كنيد.» آوردن رسول شامل آيات قرآنى، گفتار، رفتار و تقرير آن حضرت مىشود چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة؛() به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نيكويى است.»
نمونههايى از سخنان و سيره رسول خدا(ص)
الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمويش حمزه:
ابن مسعود مىگويد: «ما راينا رسول اللّه(ص) باكياً اشدّ من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق يقول: يا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! يا حمزة! يا فاعل الخيرات يا حمزة! يا كاشف الكربات يا ذاب، يا مانع عن وجه رسول اللّه!؛() رسول خدا در شهادت حمزه به گونه‌اى به شدّت گريست كه مانند آن را از آن حضرت نديده بوديم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ايستاد و با صداى بلند گريه سر داد تا اين كه بيهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و شير رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده كار خير، اى حمزه، اى برطرف كننده سختيها از پيامبر، اى كسيكه دشمن را از برابر رسول خدا دور كرده، وجود او را نگهدارى نمودى.»
واقدى مىگويد: وقتى صفيه خواهر حمزه كنار جنازه او آمد. نزد پيامبر نشست هرگاه صفيه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند، هرگاه با صداى بلند گريه مىكرد آن حضرت نيز با صداى بلند مىگريستند و هرگاه حضرت فاطمه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند.»()
محمد طبرى مىنويسد :«پيامبر از كنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند كه بر شهيدان احد گريه و عزادارى مىكردند، چشمان مباركش پر از اشك شد و آنگاه فرمود«:لكن حمزة لابواكى له؛ حمزه گريه كننده ندارد.» سعد بن معاذ و سيد بن خضير كه از ياران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانه‌اى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گريه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پيامبر گريه و عزادارى كنند.»()
ابن عبدالبر مىگويد :«سخن پيامبر ـ لكن حمزة لابواكى له ـ به گونه‌اى تأثير گذاشت كه از آن پس هيچ خانمى بر مرده خود گريه نمىكرد جز آنكه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزيز خود گريه مىكرد.»()
اين روايات و گزارشها نشان مي‌دهد كه گريه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعيّت دارد، و بايد ياد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مىنويسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهيدان بويژه سالار شهيدان حمزه مرثيه سرودند، مانند حسّان بن ثابت() كعب بن مالك،() عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفيه خواهر حمزه.()
ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر
انس بن مالك مىگويد :«پيش از آنكه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوك نشر يابد پيامبر اكرم(ص) فرمود: زيد، جعفر و عبداللّه رواحه شهيد شده‌اند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زيدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ايشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسيد، آنگاه عبداللّه امير سپاه شد وى نيز شهيد شد. پس از آن چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست».()
اسما همسر جعفر مىگويد: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر كجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در
آغوش كشيد و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارك آن حضرت پر از اشك شد و گريه كرد. عرض كردم گويا از جعفر خبرى به شما رسيده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسيد.()
ج: سعد بن عباده
سعد بن عباده رييس قبيله خزرج در حال بىهوشى بود، حضرت فرمودند: تمام كرده است آنگاه پيامبر گريست و همراهان حضرت نيز گريه كردند، برخى به آن حضرت اعتراض كردند، حضرت فرمودند :«آيا نمي‌دانيد كه خداوند كسى را به خاطر اشك چشم و اندوه قلبى عذاب نمىكند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره كردند و فرمودند: تنها زبان انسان است كه باعث عذاب مىگردد (بخاطر كفرگويى) مگر آن كه خدا بنده‌اش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نكند.»()
دـ گريه در مرگ فرزندش ابراهيم
انس بن مالك مىگويد: بر پيامبر وارد شديم در حالى كه ابراهيم (فرزندش) در حال جان دادن بود ديدم كه پيامبر(ص) اشك مي‌ريخت و گريه مىكرد: عبدالرحمان گفت: يا رسول اللّه شما چرا گريه مىكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اين گريه رحمت است و اضافه كردند چشم مىگريد و قلب از شدّت اندوه مىسوزد، ولى سخنى كه بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمىگويم. سپس فرمود: «و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون؛() اى ابراهيم ما در فراق تو محزون و اندوهگين هستيم.»
در نقل جابر آمده كه عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض كرد شما از گريه نهى فرموده‌ايد چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: من از گريه جلوگيرى نكردم، بلكه از دو گونه فرياد منع كردم كه معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر مي‌دهند، يكى از فرياد و صدا در هنگام مصيبت همراه با خراشيدن صورت و پاره كردن گريبان و ديگرى از صدايى (كه در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شيطان (بلند مىشود).»()
هـ. گريه در فراق دخترش
انس مىگويد :«يكى از دختران پيامبر(ص) در مدينه از دنيا رفت در مراسم تشييع و دفن او حضور داشتيم، ديديم كه چشمان مبارك رسول خدا(ص) در كنار قبر دخترش پر از اشك بود و گريه كرد.»()
وـ گريه كنار قبر مادرش آمنه
بعد از فراگير شدن رسالت، حضرت كنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گريه كردند كه همراهان نيز به گريه افتادند. ابوهريره نقل كرده است كه «زار النبى قبر امّه فبكى و بكى من حوله؛() نبى قبر مادرش را زيارت كرد پس گريه كرد و اطرافيان نيز گريه كردند.»
ز: گريه در مرگ عثمان بن مظعون
يكى از ياران بسيار خوب پيامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنيا رفت پيامبر در سوگ او گريست. عايشه مىگويد: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى كه فوت كرده بود بوسيد و گريه كرد و در تعبير ديگر آمده كه اشك از چشمان مباركش جارى بود.»()
پرسش 4ـ آيا درست است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براى او گريه و عزادارى نموده است؟
در جواب اين پرسش نيز سعى مىكنيم از منابع اهل سنّت استفاده
بريم كه آن حضرت قبل از شهادت امام حسين(ع) به حال او گريه كرده‌اند، تا به امّت اسلام تعليم دهد كه بر اين فرزندش سوگوارى و عزادارى نمايند.
الف: هنگام ولادت
بيهقى نقل نموده كه اسما بنت عميس به على بن الحسين(ع) گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جده‌ات فاطمه(س) بودم وقتى حسين به دنيا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بياور، حسين را در پارچه سفيدى قنداق كرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگريستند! عرض كردم پدر و مادرم فدايت، چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء اين مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.»() با اينكه در مراسم ولادت رسم بر اين است كه شادى مىكنند ولى براى اوّلين بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.
ب: خواب ام الفضل و گريه حضرت
ام الفضل مىگويد :«به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض كردم ديشب خواب ناراحت كننده‌اى ديدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض كردم: خواب ديدم گويا قطعه‌اى از بدن مبارك شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب ديده‌اى، از فاطمه(س) فرزندى به دنيا مي‌آيد و در دامن تو رشد مىكند چندى بعد فاطمه حسين را به دنيا آورد و همان گونه كه رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).
روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسين را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشك شده و گريست. عرض كردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود :اتانى جبرئيل عليه الصلوة والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربة من تربته حمراءٌ؛ جبرئيل نزدم آمد و خبر داد كه امّتم فرزندم حسين را به قتل مي‌رسانند گفتم: اين فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاك را به من دادند و اين خاك همان خاكى بود كه ساليان بعد حسين بر روى آن به شهادت رسيد.»()
ج: سوگوارى در منزل ام سلمه
ام سلمه مىگويد :«حسن و حسين(ع) در جلو پيامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرييل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند كرد آنگاه رسول خدا(ص) گريست، سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسباند و فرمود: «وديعةٌ عندك هذه التربة و قال رسول اللّه(ص) يا ام سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛() اين تربت در نزد تو امانت باشد خاك را بوسيدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان كه فرزندم حسين به شهادت رسيده است.»
و: گريه رسول خدا در منزل عايشه
عايشه مىگويد :«روزى جبرييل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مي‌رفت و بازى مىكرد. جبرييل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت، آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مىشود، نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه
خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرييل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»()
هـ. سوگوارى در منزل زينب
حافظ ابويعلى از زينب دختر جحش روايت مىكند «در يكى از روزهايى كه رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسين كه تازه راه مي‌رفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهايش كن او را رها كردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به ركوع مي‌رفتند او را بر زمين مىنهادند. پس از نماز نشستند و گريستند. عرض كردم: يا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده كردم كه تا كنون مثل آن را نديده بودم، فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد كه امّتم اين كودك را مىكشند، به جبرييل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرييل خاك سرخ رنگى برايم آورد.»()
وـ سوگوارى در منزل على(ع)
ابوالحسن عبيدى عقيقى از امام على(ع) نقل نمود كه «رسول خدا براى ديدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود كشيدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشكبار سه بار خود را به زمين انداختند. نتوانستم سبب را جويا شوم در اين ميان حسين از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گريستند، حسين گفت: پدرجان از شما حركتى ديدم كه نظير آن را تاكنون نديده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از ديدار شما مسرّتى يافتم كه تاكنون اين طور خوشحال نشده بودم امّا جبرييل حبيبم بر من نازل و مرا از كشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراكنده خواهد بود. اين خبر مرا بسيار اندوهگين ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خير و خوبى شدم.»()
زـ سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)
در روايت آمده است كه امام حسين(ع) كودكى دوساله بود. پيامبر(ص)
براى سفرى آماده گرديدند در همان گامهاى نخستين ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اكنون جبرييل مرا از سرزمينى آگاه نمود كه در كنار شط فرات قرار دارد و نامش كربلا است، حسين فرزند فاطمه در آن سرزمين به شهادت مي‌رسد. از قاتل او جويا شدند؟ فرمود: مردى است كه نامش يزيد مىباشد كه فرزندم را به قتل مي‌رساند و هم اكنون محل كشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مىنگرم. آنگاه پيامبر(ص) با حالت غمگينى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پايان يافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پيامبر توست و اين دو، پاكان اهل بيت و برگزيدگان ذريّه من و اصل و ريشه من هستند اين دو را در ميان امّتم به جانشينى خود مىگذارم «اللّهم فبارك له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدايا شهادت را براى حسين مبارك گردان و او را سرور شهيدان قرار ده، خدايا براى قاتل و خواركننده‌اش بركتى قرار مده.»
زمانى كه سخنان حضرت به اينجا رسيد صداى مردم حاضر در مسجد به گريه بلند شد، حضرت فرمود:اتبكون ولاتنصرونه؟ آيا براى او گريه مىكنيد و او را يارى نمىكنيد؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى كه رنگشان متغيّر و چهرهشان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گريان فرمود :«اى مردم دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم كه آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم مىباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بيتم از شما چيزى جز دوستى آنان نمىخواهم و اين چيزى است كه پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشيد كه در روز قيامت در كنار كوثر شما را ملاقات نكنم در حالى كه با اهل بيتم دشمنى نموده و بر آنان ستم كرده باشيد.»()
نزول مكرر جبرييل بر پيامبراكرم(ص) نشان دهنده اهميّت عزادارى بر امام حسين(ع) است و اين كه اين مسئله را هم متوجّه شوند.
پرسش 5 ـ فلسفه عزادارى بر اهل بيت خصوصاً امام و فوايد آن چيست؟
1ـ اظهار مودّت و دوستى اهل بيت(ع)
قرآن كريم() و روايات، دوستى خاندان رسالت و اهل بيت را واجب شمرده است و يكى از مهمترين لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.()
2ـ انسان سازى
عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش اين است كه فضائل و مناقب و آرمانهاى فردى كه براى او عزادارى مىشود به عزاداران منتقل مىگردد و در واقع آن فرد يا افراد به عنوان الگويى كامل در بين جامعه مطرح مىشود. و الگوگيرى باعث سهولت پيمودن راه هدايت و رسيدن به قلّه سعادت مىشود: قرآن كريم در مورد اقتدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ؛() براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نيكويى است.»
بعد از رسول اكرم(ص) اسوههاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهايى كه در راه دين خدا مسموم شدند و يا به شهادت رسيدند مىباشند، و يكى از آن اسوهها سرور شهيدان حسين بن على(ع) است.
خود آن بزرگوار در نامه‌اى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب و…نوشت: «فلكم فى ّ اسوةٌ؛() براى شما در رفتار من الگو است.»
و در عزاداريهاست كه اوصاف سازنده الگو تبيين و ترويج مىشود.
3ـ جامعه سازى
هنگامى كه مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغييرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و جامعه را نيز مىسازد و آرمان و اهداف والاى اهل بيت بر جامعه حكم فرما مىشود، به عنوان نمونه اگر به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت كنيم بخوبى مىتوان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:
عبادت و بندگى، ايثار و فداكارى، شجاعت، توكّل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت بيعت با افرادى چون يزيد، شهادتطلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذيرى و…مىتوان نام برد.()
4ـ نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان. به همين جهت در جريان انقلاب در شبهاى عاشورا يك مرتبه عزادارى تبديل به شعار عليه نظام طاغوت شد كه:
شب عاشوراست امشب پهلوى رسوا است امشب
5 ـ عامل تقويت حسّ عدالت خواهى و انتقام جويى از ستمگران
اين درسى است كه بخوبى امامان خصوصاً حسين بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شيعيان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاريخ اسلام هميشه فرد يا افرادى از شيعيان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خويش قيام نمودند، كه نمونه آن را مىتوان قيام توابين و شيعيان كوفه، قيام مختار، قيام زيد بن على، شهداى فخ و ديگر انقلابهاى شيعه دانست.
6ـ زمينه ساز اجتماع و ارتباط شيعيان با همديگر در مسير دفاع از حق
به همين جهت در طول تاريخ، عزادارىها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش كرده‌اند كه جلو عزاداريها را بگيرند. و حتى در اين زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه كه از عزاداريها ترس دارند از مسائل ديگر بيم ندارند.
پرسش 6ـ چرا عزادارى ساير امامان مانند عزادارى امام حسين(ع) نيست؟
اين به دليل گستره كمى و كيفى واقعه عاشورا است. وضعيّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاكمان مسلمان و ظلمهاى فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادى و تحقير امت اسلامى، سلب امنيّت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشى آموزههاى دينى همچون امر به معروف و نهى از منكر، شيوع بدعتها و ورود آنها در حوزه دين، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از يك سو و موقعيّت ويژه اباعبداللّه از جهت مظلوميّت و تنهايى، كيفيّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،
دوستانش بيوفا و دشمنانش بى امان با كدامين سركند، مشكل، دوتا دارد حسين
نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عيال، آموزهها و درسهاى متنوع تربيتى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى جريان عاشورا خصوصاً كلمات امام حسين(ع) همه و همه شكل خاص و ويژه‌اى به اين حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پيچيده و ژرف و عميق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقيق و پژوهش پيش روى محققان گذارد.() و اين حادثه بيشتر مطرح شود به همين جهت است كه رسول اكرم(ص)، اميرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسين(ع) تأكيد نموده‌اند، و عملاً خود آن بزرگواران نيز ياد و نام حسين(ع) را گرامى مي‌داشتند و در مناسبتها از او ياد مىكردند و براى او عزادارى و سوگوارى مىنمودند.()
باز هم به جهت همين نكته است كه امام حسن مجتبى(ع) در آخرين لحظات عمر خويش كه برادرش حسين(ع) براى او گريه مىكرد، فرمود: «لايوم كيومك يا اباعبداللّه؛() روزى بسان روز تو اى حسين(سخت و دردناك) نيست.» و اين جمله از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.
از همه مهمتر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونه‌اى است كه ياد و نام همه امامان زنده مىشود، و در واقع مكتب اهلبيت زنده مىگردد.
لذا امام صادق(ع) فرمود :«فضيل آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهل بيت و آنچه بر آنان گذشته سخن به ميان مي‌آوريد؟ فضيل عرض كرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم «فاحيوا امرنا يا فضيل» پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد(اى) فضيل هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد خدا گناهانش را مي‌آمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.»()
اى نخل دين قوى شده از جان نثاريت قربان آن بصيرت و آن هوشياريت
سر سبز باغ دين، تو زخونت نموده‌اى قربان باغبانى و آن آبياريست
تن زير بار ذلّت و پستى نداده‌اى صد مرحبا به استقامت و آن پايداريت()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 155، حلية الاولياء، ج ،3 ص .183
. پرسش و پاسخهاى برگزيده، ويژه محرّم، شماره 13، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا كاشفى، نشر معارف، 1384، ص .165
. سوره يوسف، آيه .84
. سوره يوسف، آيه .85
. همان،آيه 86.
. زمخشرى تفسير كشاف،بيروت دارالكتاب العربى، ج 2، ص 497؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 18،ص .193
. همان، ،.2
. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، بيروت، داراحياء التراث، ج 2، ص 923 باب جواز البكاء على الميّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
. سوره حج، آيه 32.
. حجةالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص 69، الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيّه، صاحب جان هندى حنفى، ص 30.
. علّامه طباطبايى، تفسير الميزان، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 بقره.
. سوره نساء، آيه .148
. سوره شورى، آيه .23
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص 287 باب ثواب البكاء على مصيبة الحسين(ع).
. بحارالانوار، ج 45، ص 114 ـ 115.
. ر.ك:ترجمه لهوف، سيد بن طاووس، ص 176 ـ 178.
. سوره حشر، آيه .7
. سوره احزاب، آيه .21
. سيرة الحلبيّه، حلبى، ج 2، ص 60، منتخب كنزل العمال، ج 2، ص 40، المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 381، و ر.ك وسائل الشيعه، همان، ج 2، ص 924.
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 315 ـ 317.
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج 2، ص 27.
. الاستيعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج 1، ص 426؛ مسند، احمد حنبل، ج 2، ص 40.
. سيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 159.
. همان، ص .166
. همان، ص 167 ـ .173
. صحيح بخارى، ج 4، باب 789، فضائل اصحاب النبى فى غزوة التبوك، فتح البارى ج 8، ص 413.
. طبقات ابن سعد، باب تسمية النساء المسلمات المبايعات، ج 8، ص 282.
. جامع الاصول فى الاحاديث الرسول، محمد بن اثير جزرى، ج 11، ص 101 شماره 8573، صحيح بخارى، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض.
. صحيح بخارى، باب 828، ص 158، فتح البارى، ج 3، ص .135
. ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه وشق جيوب» جامع الاصول، همان ج 11، ص 105 شماره 8577، ترمذى گفته اين حسن و صحيح است.
. صحيح بخارى، ج 1، باب 817، كتاب الجنائز، ح 1201.
. مسند احمد حنبل، ج 2، ص 441.
. جامع الاصول، همان، ج 11، ص 95، شماره .8566
. مقتل، ابوالمؤيّد خوارزمى، ج 1، فصل ششم در فضائل حسنين، ص 88 ؛ ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 119، باب 9.
. مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 123، ح 34300؛ المنتظم، ج 5، ص 78، ج 6، ص .386
. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسين، ذخائر العقبى، باب ذكر رؤيا ام سلمه، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص .265
. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحاديث الوارده فى بعض اهل البيت، ص 192، اعلام النبوة، ماوردى، ص 83، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .159
. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، باب مناقب حسين بن على، ج 9، ص 188، كنزالعمّال، همان، ج 6، ص 223.
. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج 2، ص .167
. مقتل ابن جوزى، ج 1، ص 164.
. سوره شورى، آيه 42.
. اين بخش را در ذيل پرسش عزادارى در قرآن و آيه مودت توضيح داده شده.
. سوره احزاب،آيه 21.
. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص .381
. ر.ك: فرهنگ عاشورا، ص 268 ـ 271؛ پرسشها و پاسخها، ج 13، نشر معارف، ص 167 ـ .168
. رـ ك: پاسخها و پرسشها، ص 178 ـ 179؛ با حسين، نفس مطمئنه، ص 5 ـ 18.
. بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 245، ص 281، 282، 291، 293، و….
. شيخ صدوق، امالى، ص .77
. همان، ص 282 ـ 289.
. آية اللّه حاج آقا على صافى گلپايگانى، راز دل، ص 576.

/

سخنان معصومان جرعه اى از چشمه سار نبوى

سخنان معصومين (ع)
جرعه‏اى از چشمه سار نبوى‏
«حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.»
(بحارالانوار، ج 70، ص 73)
به حساب نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد (با معيار حق) پيش از آن كه شما را بسنجند.
«اَكيَسُ الكيِّسَينِ مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعد المَوتِ وَ اَحمَقُ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلَى اللّه الاَمانى.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 40)
زيرك‏ترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند، و نادانترين افراد كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابجا داشته باشد.
«اِذا كانَ يَومَ القيامة أَنبَتَ اللّهُ لِطائفَةٍ مِن اُمَّتى أَجنِحَة فَيَطيرُونَ مِن قُبُورِهِم اِلَى الجَنانِ يَسرَحُونَ فيها و يَتَنَعَّمُونَ كَيفَ شاؤُوا. فَتَقُولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ (هَل رَأَيتُم حِساباً؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا حِساباً فَيَقُولُونَ: هَل جُزتُم عَلَى الصراطِ؟ يَقُولُون: ما رَأَينا صِراطاً. فَيَقُولُونَ: هَل رَأَيتُم جَهَنَّمَ؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا شَيئَاً. فَتَقُولُ المَلائكَةُ: مِن اُمَّةِ مَن أَنتُم؟ فَيَقُولُونَ: مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلى اللّه عَليه وَ آله. فَيَقُولُونَ: نَشَدتُمُ اللّهَ حَدِّثُونا ما كانَت أعمالُكُم فِى الدُنيا؟ فَيَقُولُونَ: خِصلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَغَنا اللّهُ هذهِ المَنزِلَة بِفَضلِ رَحمَتِهِ فَيَقُولُونَ: وَ ما هُما؟ فَيَقُولُونَ: كانَتا كُنّا اِذا خَلَونا نَستَحيى أَن نُعصِيَهُ وَ نَرضى بِاليَسير مَمّا قُسِّم لَنا. فَتَقُولُ المَلائِكَةُ يَحِقُّ لَكُم هذا».
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 418؛ به نقل از: تنبيه الخواطر، ج 1، ص 230)
چون روز رستاخيز فرا رسد، خداوند براى دسته‏اى از امّت من بال‏هايى پديد آورد و آنان از گورهاى خود به سوى بهشت پرواز كنند و در آن جا آسوده و از نعمت‏ها، هرگونه كه خواستند، برخوردار مى‏شوند. آن گاه فرشتگان به آنان مى‏گويند: آيا مورد محاسبه قرار گرفتيد؟ مى‏گويند: ما محاسبه‏اى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: آيا از پل صراط عبور كرديد؟ مى‏گويند: ما صراطى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: آيا دوزخ را مشاهده كرديد؟ مى‏گويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: شما از امت كدام پيامبر هستيد؟ مى‏گويند: از امت محمد(ص). فرشتگان مى‏گويند: شما را به خدا سوگند مى‏دهيم كه بگوييد در دنيا چه اعمالى داشته‏ايد؟ مى‏گويند: در ما دو خصلت وجود داشته كه خداوند به فضل رحمت خود، ما را به اين موقعيت رسانده است. فرشتگان مى‏گويند: آن دو خصلت كدامند؟ مى‏گويند: ما هرگاه در خلوت بوديم، از خدا شرم داشتيم كه نافرمانى‏اش كنيم و از آنچه روزى ما بود به اندكى راضى و خرسند بوديم. فرشتگان مى‏گويند: اين مقام و منزلت براى شما شايسته و حقّ شماست.
«جاهِدُوا اَنفُسَكُم بِقلَِّةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ تُطلّكم و المَلائِكَةُ وَ يَفِرُّ عَنكُمُ الشَيطان.»
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 143)
با نفس‏هاى خود جهاد كنيد با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.
«ما مِن عَبدٍ يُخلِصُ العَمَلَ لِلّهِ تَعالى اَربَعينَ يَوماً اِلّا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه عَلى لِسانِه»
(بحارالانوار، ج 70، ص 242)
هيچ بنده‏اى نيست كه چهل روز اعمالش را براى خدا انجام دهد مگر آن كه چشمه‏هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
«طُوبى لِمَن اَخلَصَ لِلّه العِبادَة و الدُّعاء…»
(همان، ص 229)
خوشا به حال بنده‏اى كه عبادت و دعا را خالصانه براى خدا انجام دهد.
«اِنَّ الرَّجُلُ يُدرِكُ بِحُسنِ خُلقِه دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِم».
(ميزان الحكمة، ج 3، ص 140)
گاهى انسان در سايه خوشخويى، به مقام و رتبه روزه‏داران شب زنده‏دار مى‏رسد.
«مَثَلُ الجَليسِ الصّالِحِ مَثَلُ العَطّارِ اِن لَم يُعطِكَ مِن عِطرِه اَصابَكَ مِن ريحِه وَ مَثَلُ الجَليسِ السُّوءِ مَثَلُ القَين اِن لَم يُحرِق ثوَبَكَ اَصابَكَ مِن ريحِه»
(ميزان الحكمه، ج 9، ص 50)
مَثَل همنشين شايسته و خوب، مثل عطّار است كه اگر از عطر خودش هم به تو ندهد ولى بوى خوش او به تو مى‏رسد و مَثَلِ همنشين بد همچون كوره‏پز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم (جرقه‏هاى آتش كوره نسوزاند) ولى بوى كوره به تو مى‏رسد.

/

برابرى زن و مرد در هدف خلقت

برابرى زن و مرد در هدف خلقت‏ حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور اين مقاله در صدد پاسخ‏گويى به اين سؤال است كه زن و مرد در هدف خلقت با هم برابر و يكسانند يا چنان كه طبيعت در تسخير انسان است و براى خدمت او آفريده شده است زن براى مرد خلق شده است و بايد در خدمت مرد باشد، يا خير؟ با مطالعه اين مقاله پاسخ اين پرسش را دريابيد. يكى از مهمترين پرسش‏هايى كه هر كس از خود مى‏پرسد آن است كه ما براى چه آفريده شده‏ايم و هدف آفرينش انسان‏ها و آمدن آن‏ها به اين جهان چيست؟ اگر ما انسان‏ها روى اين كره خاكى زندگى نمى‏كرديم كجاى عالم خراب مى‏شد و چه مشكلى به وجود مى‏آمد، آيا ما بايد بدانيم چرا آمديم و چرا مى‏رويم؟ در جواب اين سؤال مى‏گوئيم: انسانى كه خدا را شناخته و به او با اسماء و صفات حسنايش معرفت پيدا كرده است جواب سؤال خود را به راحتى مى‏يابد زيرا وى از يك سو مى‏داند كه خالق اين جهان حكيم است، حتماً براى آفرينش او حكمتى است و از سوى ديگر هنگامى كه به اجزاء و اعضاى بدن خود مى‏نگرد براى آن هدف و فلسفه‏اى مى‏يابد:اگر خانه‏اى مى‏سازد براى هدفى است، با توجه به اين دو نكته است كه انسان خداپرست و مؤمن مى‏يابد كه جهان آفرينش هدفى داشته و او بايد بكوشد با نيروى عقل و علم آن را بيابد و آن را مشخص سازد و براى رسيدن به آن گام بردارد. اما آيا خداى سبحان از آفرينش جهان هستى و از جمله انسان مى‏خواهد نقصى را از خود برطرف كند يا نيازى از نيازهاى خود را تأمين نمايد با آن كه او غنى مطلق و كامل مطلق است نه نقصى در او راه دارد و نه نيازى تا بخواهد با آفرينش جهان و انسان آن را بر طرف نمايد. با توجه به بى‏نيازى و كمال مطلق الهى او را براى رفع نياز يا نقص نمى‏آفريند بلكه هدف آفرينش او پيشرفت و تكامل است و انسان‏ها نيز براى پيشرفت و تكامل آفريده شده‏اند. به عبارت ديگر: خداى سبحان به مقتضاى حكمتش در آفرينش جهان و انسان هدفى داشته و به مقتضاى غنا و كمال لايتناهى داشتن هدف او از آفرينش چيزى نيست كه به ذات او برگردد پس بايد هدف او از خلقت جهان و انسان چيزى باشد كه مايه كمال مخلوقات باشد. و در واقع موجودات را براى تكامل آن‏ها آفريده است. از اين رو در آيات قرآن از عبث نبودن خلقت انسان سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون»(1) آيا گمان كرده‏ايد كه ما شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما بازگشت نمى‏كنيد و اگر انسان عبث و بيهوده خلق نشده است پس هدف از خلقت او چيست؟ قرآن كريم در آيات متعددى از هدف خلقت انسان سخن گفته است. در جايى مى‏گويد: هدف خلقت آزمايش و امتحان انسان‏ها از نظر حسن عمل است، «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملاً»(2) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند كه كدامين بهتر عمل مى‏كنند. در جايى هدف خلقت را علم آگاهى از قدرت و علم الهى مى‏داند و مى‏فرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان اللّه على كل شى‏ء قدير و انّ اللّه قد احاط بكل شى‏ء علماً»(3) خدا كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است فرمان او در ميان آن‏ها نازل مى‏شود تا بدانيد خدا بر هر چيز تواناست و علم او به همه موجودات احاطه دارد. در برخى آيات هدف اصلى آفرينش را رحمت مى‏داند و مى‏فرمايد: «ولوشاء ربّك لجعل الناس امة واحدة و لايزالون مختلفين الامن رحم ربّك و لذلك خلقهم»(4) اگر پروردگارت مى‏خواست همه مردم را امت واحده و بدون هيچ گونه اختلاف قرار مى‏داد ولى آن‏ها همواره مختلفند مگر آن چه پروردگارت رحم كند و براى همين رحمت آن‏ها را آفريده است. و از برخى آيات استفاده مى‏شود كه هدف آفرينش عبوديت و سرسپردگى و بندگى در برابر خدا است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون»(5) من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند. با تأمل در اين آيات و مفهوم آن استفاده مى‏شود كه اين آيات هيچ ناسازگارى ندارد زيرا اين اهداف، برخى مقدّماتى و برخى متوسط و برخى هدف نهايى‏اند. هدف اصلى همه، عبوديت و بندگى خداست و مسأله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند و رحمت واسعه خداوند نتيجه اين عبوديت است. پس هدف عبادتى است كه نتيجه آن تكامل انسان است. در واقع عبوديت اوج تكامل يك انسان است زيرا عبوديت آخرين درجه خضوع در برابر معبود است و كسى در برابر معبود به تعظيم و خضوع مى‏پردازد كه به او نزديك باشد پس كسى كه در برابر معبود قرار مى‏گيرد به او نزديك است. بنابراين عبوديت آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام بر ندارد و هرچه غير اوست فراموش كند و در تمام زمينه‏ها مطيع او بوده و در برابر ذات پاك نهايت تسليم را داشته باشد و اين است هدف نهايى آفرينش انسان كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و به او علم و آگاهى عنايت كرده تا در اقيانوس رحمت او غرق شود. و انسانى كه براى اين هدف والا آفريده شد بايد با اختيار و اراده خويش به سوى آن هدف گام بردارد. پاسخ به يك سؤال‏ اگر خدا انسان‏ها را براى عبادت آفريده است پس چرا عدّه‏اى از انسان‏ها در مسير كفر گام برمى‏دارند با اين كه اراده خدا بر عبوديت اوست؟ در جواب مى‏گوييم: هدف از خلقت عبادت اجبارى نبوده است بلكه هدف عبوديت همراه با اراده و اختيار است. در واقع خداى سبحان انسان را آفريده و زمينه را براى عبوديت و اطاعت و بندگى او فراهم ساخته و او را از درون و بيرون مجهز كرده است از درون به او عقل و فطرت و عواطف و قواى مختلف عنايت كرده و از بيرون پيامبران و كتب آسمانى و برنامه‏هاى تكاملى را براى او مهيا نموده است و اين انسان است كه خود بايد از اين زمينه‏ها و امكانات بهره‏بردارى كرده و خود را به تكامل و قرب الهى نايل گرداند. با توجه به اين كه هدف خلفت انسان عبوديت خداست در اين هدف بين زن و مرد تفاوتى نيست زيرا هر دو انسانند و هر دو از روح و فطرت الهى برخوردارند، زمينه‏هاى تكاملى از طرف خداوند در نهاد آن‏ها قرار داده شده است پس در اين هدف خلقت هر دو يكسانند، اما برخى خواستند بگويند كه زن و مرد در هدف خلقت برابر نيستند كه در ادامه به اين پندار پاسخ داده مى‏شود. خلقت موجودات بر انسان‏ بر اساس آموزه‏ها و تعاليم قرآن اشرف مخلوفات نظام آفرينش است، از اين رو خداى سبحان پس از بيان مراحل خلقت انسان و آفرينش او پس از ايجاد روح در او،با عنوان احسن الخالقين به خودش تبريك گفت و فرمود: «فتبارك اللّه احسن الخالقين»(6) و در جايى كه از آفريده‏هاى ديگر و رابطه آن‏ها با انسان سخن مى‏گويد مى‏فرمايد: «اللّه الذى سخرلكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره ولتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون و سخّرلكم ما فى السموات و الارض جميعاً منه انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(7)خداى سبحان همان كسى است كه دريا را مسخر شما كرد تا كشتى‏ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمت‏هايش را بجا آوريد، او آن چه در آسمان‏ها و آن چه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخته است، در اين نشانه‏هاى مهمى است براى كسانى كه اهل فكرند. در سوره ابراهيم نيز فرمود: «اللّه الذى خلق السموات و الارض و انزل من السماء ماءً فاخرج به من الثمرات رزقالكم و سخّرلكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخّرلكم الانهار و سخّرلكم الشمس و القمر دائبين و سخّرلكم الليل و النهار.»(8) خداوند همان كسى است كه آسمان‏ها و زمين را آفريده و از آسمان آبى نازل كرده و با آن ميوه‏هاى مختلف را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و كشتى را مسخّر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را نيز مسخّر شما گرداند، خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما درآورد و شب و روز را نيز مسخّر شما قرار داد. از اين آيات استفاده مى‏شود كه موجودات مختلف آسمان و زمين در تسخير انسان قرار داده شده است و اين نشان مى‏دهد كه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان خداى سبحان مسخّر او گشته‏اند يعنى يا زمام اختيارشان به دست انسان است و يا در خدمت منافع انسان حركت مى‏كنند در هر حال آن قدر به او عظمت داده شده است كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش درآمده است. خورشيد براى او نور افشانى مى‏كند، انواع گياهان را مى‏روياند و مسير زندگى را به او نشان مى‏دهد، ماه چراغ شبهاى تاريك است، بادها كشتى‏ها را در سينه اقيانوس‏ها به حركت در مى‏آورند، نهرها در خدمت انسان هستند، زراعت هايش را آبيارى و دام هايش را سيراب و محيط زندگى اش را با طراوت مى‏سازد. تاريكى شب همچون لباسى او را مى‏پوشاند و آرامش و راحتى را به او ارزانى مى‏دارد و سرانجام روشنايى روز او را به حركت و تلاش دعوت مى‏كند و گرمى و حرارت مى‏آفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مى‏كند. ناگفته نماند از اين آيات استفاده مى‏شود كه تسخير در فرهنگ قرآن به دو معناست يكى در خدمت مصالح و منافع انسان بودن مانند تسخير كشتى‏ها و درياها. و اين تسخير موجودات از طرف خداى سبحان براى انسان نشانه شخصيت و ارزش و عظمت اوست.در سوره الرحمن نيز فرمود: «والارض وضعها للانام فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام و الحبّ ذوالعصف و الريحان.»(9) و زمينى را براى خلايق آفريده در آن ميوه‏ها و نخل‏هاى پر شكوفه است و دانه‏هايى كه همراه با ساقه و برگى است كه به صورت كاه و گياهان خوشبو در مى‏آيد. آرى اين كره خاكى به عنوان يك موهبت الهى در خدمت انسان است تا قرارگاه آرام و مطمئن براى انسان باشد و در آن از ميوه‏ها و نخل‏ها و گياهان خوشبو و معطّر استفاده كنيد. در سوره ملك فرمود: «هو الذى جعل لكم الارض ذلولاً فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه»(10) او كسى است كه زمين را رام شما ساخت در جاده‏ها و طرق مختلف آن حركت كنيد و از رزق الهى كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد. با دقت در آيات فوق و آياتى مانند آن دريافت مى‏شود كه در مقايسه طبيعت و انسان، وجود انسان اصل و محور است و طبيعت تبع او براى اوست و به اصطلاح طبيعت داراى وجود تبعى است و طبيعت براى انسان آفريده شده است. يك پندار و جواب آن‏ برخى پنداشته‏اند چنان كه طبيعت در خدمت انسان است زن نيز براى مرد آفريده شده و بايد در خدمت مردان باشد و براى اين منظور به آيه 21 سوره روم استناد كرده‏اند آيه‏اى كه مى‏فرمايد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(11) و از نشانه‏هاى خدا آن است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آن‏ها آرامش بيابيد و در ميان شما مودّت و رحمت قرار داد، در اين امور نشانه هايى است براى افرادى كه تفكّر مى‏كنند و در سوره اعراف نيز فرمود: «هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها»(12) اوست كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آورد تا بدان آرام گيرد. از اين آيات استفاده مى‏شود كه زن براى آسايش و آرامش مرد آفريده شده است پس اصل در حيات مردان اند و زنان براى مردان و طفيلى آنان‏اند. در پاسخ به اين پندار مى‏گوييم: اولاً كلمه ازواج جمع زوج است و زوج به معناى همسر مى‏باشد و همسر بر هر يك از مرد و زن اطلاق مى‏گردد و مخاطب اين آيات عموم انسان‏ها هستند نه مردان، مى‏توان فهميد كه آرامش ياد شده امرى دو سويه است به ويژه آن كه در آيه سوره روم منشأ آرامش مرد در سايه انس به زن را مودّت و رحمت مى‏داند كه خداى سبحان بين آن‏ها قرار داده است و از آن به عنوان آيات الهى ياد كرده است. به راستى وجود همسران براى انسان‏ها كه مايه آرامش زندگى آن‏هاست يكى از مواهب الهى است و اين آرامش از اين جا سرچشمه مى‏گيرد كه اين دو مكمل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مى‏باشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است. مرحوم علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى‏نويسد: براى سود رساندن به شما از جنس خودتان همانندانى آفريده چرا كه با همراهى جنس ديگر كارش به ثمر مى‏رسد و با كار هر دو مسئله توليد مثل و تكثير نسل به انجام مى‏رسد. بر اين اساس هر يك نقصى دارد كه به قرين خود نيازمند است و از مجموع اين دو يك واحد تام حاصل مى‏شود و به جهت همين نياز و نقص هر كدام به سمت ديگرى حركت مى‏كند و زمانى كه وصلت حاصل شد آرام مى‏گيرد. زيرا هر ناقصى به كمال خود مايل است و هر نيازمندى به چيزى كه رفع نياز كند ميل دارد. اين همان ميل جنسى است كه در اين دو قرين قرار داده شده است.(13) و ثانياً اگر مراد تنها آرامش مرد در سايه زن باشد و مرد نقشى در آرامش بخشى زن نداشته باشد و به تعبير ديگر اين آرامش يك سويه باشد. اين خود نشان از ستايش زن است نه نشانه فروترى زن. زيرا در پرتو آن، اضطراب‏ها و نگرانى‏ها از فكر و انديشه مرد رخت برمى‏بندد و به نحو صحيح مى‏تواند در كنار همسر خود نقش واقعى خود را ايفا كند. در واقع منشأ گرايش مرد به زن به آرميدن مرد كنار انس زن، مودّت و رحمتى است كه خداى متعال بين آنها قرار داده است و اين مودّت الهى و رحمت خدايى گرايش غريزى نر و ماده نيست چرا كه اين گرايش غريزى در حيوان‏ها نيز موجود است ولى قرآن آن گرايش غريزى را آيه الهى نناميده است. راز اصيل آفرينش زن، آرامش زن و مرد است نه گرايش غريزى و اطفاء نائره شهوت و خداى سبحان اصالت را در ايجاد اين آرامش به زن داده و او را در اين امر روانى اصل دانسته و مردان را مجذوب مهر زن معرفى كرده است و از اين روست كه زن محبوب رسول گرامى اسلام است. با دقت در مطالب گفته شده استنتاج مى‏شود كه خلقت زن به منظور خدمت به مرد نيست بلكه يا هر دو در كنار يكديگر به آرامش برسند يا در واقع زن را محور ستايش قرار مى‏دهد كه با استفاده از مودّت در جهت الهى مايه آرامش مرد باشد كه او بهتر بتواند نقش خود را در جامعه و خانواده ايفا كند. زن عامل بقاء نوع بشر زن در نظام هستى وظيفه خطير تكثير نسل را عهده دار است و خداى سبحان جسم و روان زن را با وظيفه پيش بينى شده‏اش سازگار قرار داده است از اين جهت در عالم خلقت جايگاه ممتازى بدست آورده است در قرآن مى‏خوانيم: «نسائكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم»(14) همسران شما محل بذر افشانى شما هستند بنابراين هر زمان كه بخواهيد مى‏توانيد با آن‏ها آميزش نمائيد. در اين آيه زنان به مزرعه تشبيه شده‏اند، ممكن است اين تعبير براى برخى دشوار به نظر برسد و بگويد كه چرا قرآن مرد را زارع و زن را مزرعه دانسته كه مرد هرگاه بخواهد بتواند از او بهره گيرد. در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نهفته است، در حقيقت قرآن مى‏خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسيله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نيست بلكه وسيله‏اى است براى حفظ نوع بشر، اين سخن براى آن‏ها كه نسبت به جنس زن همچون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى‏نگرند هشدارى محسوب مى‏شود. اهداف اصيل دانستن كارهاى طبيعى‏ كارهاى طبيعى انسان بر اساس انگيزه‏هاى مادى صورت مى‏گيرد ولى در وراء اين انگيزه‏ها اهداف اصيلى هست كه قرآن كريم وى را به آن‏ها توجه مى‏دهد و پيامدهاى طبيعى اعمال را رهگذرى براى آن اهداف مى‏داند. براى نمونه انگيزه طبيعى انسان از تحصيل مواد خوراكى ريختن آن‏ها كه كارى سنگين است رفع گرسنگى و لذت غذا خوردن است با آن انگيزه اصيل از خوردن غذا حفظ حيات فردى انسان است و خداى حكيم براى اين كه انسان رنج گردآورى و آماده سازى غذا را بپذيرد. انگيزه‏اى در او ايجاد كرده و مزد كارى به او داده است و آن لذت بردن از خوردن غذاست و از اين راه انسان با دست خود جان خود را حفظ مى‏كند كه هدف اصلى است. خداى سبحان براى حفظ نوع و نسل آدمى كه تلاش و رنج فراوان مى‏خواهد همين گونه عمل كرده است و علاقمندى مرد به زن و فرزند را در نهاد او قرار داده است تا نسل انسان حفظ شود نه آن كه زن فقط وسيله ارضاى غريزه شهوت باشد. ناگفته نماند خداى سبحان در اين آيه در مقام بيان رابطه زناشويى و تبيين هدف اصيل آن است نه آن كه در بيان حكمت آفرينش زن باشد. نتيجه‏گيرى‏ از مجموع مباحث استفاده مى‏شود كه اولاً زن و مرد در اصل هدف خلقت با هم برابرند و به حكم اين انسان اند هدف از آفرينش آن عبوديت الهى است و ثانياً تمام موجودات و مخلوقات جهان هستى به طفيلى وجود انسان و براى خدمت به انسان‏ها آفريده شده‏اند و ثالثاً آفرينش زن در نظام هستى به عنوان مكمل وجود مرد و آفرينش مرد به عنوان مكمّل وجود زن تحقق پيدا كرده است تا آن‏ها يكديگر را تكميل كنند و نه آن كه وجود او تبعى و طفيلى بوده و براى خدمت به مرد آفريده شده باشد. و رابعاً اگر زن به عنوان كشتزار معرفى شده است در واقع در بيان تبيين هدف اصيل زناشويى است كه نسل انسانى حفظ و تداوم پيدا كند نه آن كه در مقام بيان هدف آفرينش زن باشد. پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مؤمنون، آيه 115. 2. سوره ملك، آيه 2. 3. سوره طلاق، آيه 12. 4. سوره هود، آيه 118 – 119. 5. سوره ذاريات، آيه 65. 6. سوره مؤمنون،آيه 14. 7. سوره جاثيه، آيه 12 و 13. 8. سوره ابراهيم، آيه 32و 33. 9. سوره الرحمن، آيه 10 – 13. 10. سوره ملك، آيه 15. 11. سوره روم، آيه 21. 12. سوره اعراف، آيه 189. 13. الميزان، ج 16، ص 173 – 174. 14. سوره بقره آيه 223.

/

شهادت، راز بقای انقلاب

شهریور ماه امسال نیز همانند سال های گذشته انقلاب، انباشته
از رویدادها و حوادث فراموش ناشدنی از راه می رسد.

گذشته از حوادث بسیاری که در این ماه ـ خصوصا در این چند
سال اخیر انقلاب ـ رخ داده است، چند حادثه دردناکتر و تألم آورتر است که برای زنده
نگهداشتن این روزها و تجلیل از بزرگانی که شهادت مظلومانه شان این ایام الله را به
وجود آورد، فهرست وار از آن ها یاد می کنیم و یاد این مناسبت ها را زنده نگه می
داریم:

4 شهریور ـ شهادت حاج مهدی عراقی

چهارم شهریور ماه یادآور حادثه ای دردناک است که توسط گروه
الحادی فرقان در اولین سال انقلاب (1358) به وقوع پیوست. در آن روز بود که توطئه
ای خائنانه ـ که بدون شک به وسیله ابرقدرت ها پی ریزی شده بود ـ به دست عوامل
مزدوری در پایتخت به اجرا در آمد و حاج مهدی عراقی، این مرد مبارزه، خستگی ناپذیر،
عاشق امام و مجاهد اسلام را همراه با فرزند عزیز و مبارزش حسام با گلوله التقاطیون
فرقان به شهادت رساند. حاج مهدی عراقی یار دیرینه امام بود که هیچگاه از سربازی در
راه اسلام سر باز نزد و همانگونه که امام فرمود فرمود مرگ در بستر برای او ننگ
بود، او می بایست شهید شود که زندگی و مرگش عزت آفرین و افتخار زا باشد. خدا آن دو
شهید را با صاحب شریعت مقدسه ص محشور فرماید.

8 شهریور ـ شهادت رجائی و باهنر

هشتمین روز از این ماه گلگون رنگ، با فجری خونین آغاز شد و
برای همیشه رنگ خون به خود گرفت. هشتم شهریور روزی بود که یکی از دردناکترین فاجعه
ها به دست منافقین کوردل در ایران انقلابی رخ داد. بمبی آتش زا مقر نخست وزیری را
منفجر کرد و با سوختن دو شهید عزیز و ارجمند، رجائی و با هنر، قلب ملت ایران سوخت
و کیان منافقین نیز برای همیشه در کشور امام زمان بلرزه افتاد. به خدا ملتی مظلوم
تر و در عین حال پابرجا تر و با ثبات تر از ملت ایران نیست. هنوز چندی از انقلاب
مبارکش نگذشته بود که با چنین فاجعه های دردناکی رو به رو شد و اگر سایه بلند پایه
امام عظیم الشأن بر سر مردم این مرز و بوم مستدام نبود و اگر روحیه انقلابی و
استقامت در آن ها وجود نداشت هر یک از این فاجعه ها آنان را از پای در می آورد ولی
این ایمان و استقامت که کمتر در ملتی مانند ملت خمینی یافت می شود ـ آن چنان قلب
بزرگ آنان را تقویت کرده بود که به جای وحشت، شهامت و به جای عقب نشینی، پیش روی و
به جای سستی، حرکت در آن ها پدید آورده، آن هم حرکتی و جوششی که تا ابد ـ ان شاء
الله ـ به سردی نخواهد گرائید. امید آن که این جوش و خروش ـ بفضل الهی ـ برای
همیشه باقی باشد و دست هر متجاوز گستاخی را از سر این انقلاب مقدس قطع نماید.

آری! رجائی و با هنر جان عزیز خود را در طبق اخلاص نهادند و
به سوی معبود خویش پرواز کردند تا این که درسی به نسل های انقلاب داده باشند که
همیشه و هميشه به ظلم «نه» بگویند و راه حق را با قدمی ثابت و قلبی مطمئن
بپیمایند.

امام خمینی در شهادت این دو مرد بزرگ، همین نوید را به ملت
داد که تا شما در صحنه هستید، جمهوری اسلامی آسیب نخواهد دید. ایشان چنین فرمودند:

«ما در عین حال که برای این شهداء متأثر هستیم و این ها
اشخاص ارزنده ای برای ملت ما و برای جمهوری ما بودند، لیکن ما باز در صف های دنبال
آن ها افرادی داریم و اشخاصی متعهد به اسلام داریم و دنبال او، ملت داریم، ملتی که
هیچگونه عقب نشینی در این مسائل نخواهد کرد و با این ترتیب جمهوری اسلامی آسیبی
نخواهد دید……..، با رفتن شهدائی که بسیار ارزشمند بودند و هستند، در عین حالی
که متأثر هستیم لیکن چون توجه مان به خدا است و برای خدا است و ملت ما برای خدا
قیام کرده است، با رفتن اشخاص هیچ سستی به خودشان راه نمی دهند و گرفتار این خطا
نیستند که افراد یک مسئله ای را ایجاد می کنند. خدای تبارک و تعالی از اول با شما
بوده است و مادامی که شما در صحنه باشید و انشاء الله هستید و خواهید بود، خدای
تبارک و تعالی شما را پشتیبانی می کند و شما قوی خواهید بود…»

ما بار دیگر شهادت مظلومانه رجائی و با هنر دو فرزند با
وفای ملت و اسلام را به ملت و اسلام تبریک و تسلیت عرض می کنیم و از خداوند
خالصانه التماس می کنیم آنان را در جوار رحمت بی پایان خویش، در بهشت برین جای
دهد.

14 شهریور ـ شهادت آیه الله قدوسی

چهاردهمین روز این ماه، دادستان کل انقلاب اسلامی، حضرت آیت
الله قدوسی به دست همان خط پلید الحادی به شهادت رسید. آیت الله قدوسی مجتهد، با
تقوا، فداکار، مبارز و متعهد بود. بیش از 30 سال پیوسته به درس و بحث و تدریس در
حوزه علمیه قم اشتغال داشت و در همان اثنا مخفیانه به کارهای انقلابی از قبیل
تمرین اسلحه، تشکیل جلسات سیر و همکاری با مبارزین در خط امام می پرداخت. وی از
شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم آیت الله طباطبائی و
حضرت امام خمینی می باشد.

از جمله برنامه های به یاد ماندنی ایشان: اداره مدرسه
حقانی، تأسیس مکتب توحید (برای خواهران طلبه در قم) و توجه به دروس جدید همراه با
دروس طلبگی و اجرای آن در حوزه علمیه قم می باشد.

شهادت سرتیپ وحید دستگردی

در همین روز نیز، یکی دیگر از همرزمان شهید رجائی و شهید
باهنر که در کنار ایشان و در روز انفجار مقر نخست وزیری سخت مجروح شده بود، به
شهادت رسید. آن مرد با خدا، مرحوم شهید وحيد دستگردی رئیس کل شهربانی جمهوری
اسلامی ایران بود که خدمات ارزنده و برجسته ای در این نهاد داشت و دمی از خدمت باز
نمی ایستاد تا این که توفیق شهادت ـ که به هر کس ندهندش ـ نصیبش شد و به دیار
ابدیت پیوست خدا او را غریق رحمت خویش نماید.

17 شهریور ـ جمعه خونین

هفدهم شهریور 1357، روز جمعه خونین، روزی بود که سرنوشت
ایران رقم زده شد و چهره کشور رنگ پیروزی به خود گرفت. مزدوران دژخیم محمدرضای
سفاک همراه با سربازان اسرائیلی ـ که برای نجات خائنین به مردم به ایران آمده
بودند ـ سینه های دلباخته گان خدا را در میدان شهدای تهران نشانه رفتند و با
شکافتن سینه های پاک فرزندان خمینی و قطعه قطعه نمودن بدن های مطهرشان، حق از باطل
شکافته و شاهنشاهی در ایران قطعه قطعه شد.

هفده شهریور، شرف، عزت، بزرگواری، سربلندی، استقامت، و
پایداری این ملت بزرگ را به ثبت رسانید و چنان ننگی بر پیشانی ظالمان و ستمگران
گذاشت که هیچ وقت از یاد نمی رود. شهدای غریب و مظلوم هفده شهریور با ریختن خون
مقدس خود، نه تنها انقلاب را که اسلام را در ایران بیمه کردند. خداوند آنان را با
شهدای کربلا محشور فرماید.

19 شهریور ـ وفات آیه الله طالقانی

نوزدهم شهریور یادآور روزی تاریخی و پر شور بود که مردان و
زنان این مملکت به خیابان های کشور ریختند و در سوگ یکی از شخصیت های محبوب ایران،
حضرت آیت الله طالقانی، گریستند. آیت الله طالقانی عالمی مجاهد، فاضلی خستگی
ناپذیر و یار همیشگی امام بود که با قلم و بیان از سال ها قبل از انقلاب، در دفاع
از ملت و اسلام خدماتی شایان تقدیر داشت و دمی خستگی به خود راه نداد و پس از تحمل
سال ها شکنجه و زندان، و در وقتی که روا بود بیاساید، نه تنها آسوده ننشست که با
کار و فعالیتی مداوم و شبانه روزی در خدمت انقلاب همچنان می کوشید و صادقانه تلاش
می کرد و پیوسته با جوجه کمونیست های انقلابی نما و مزدوران آمریکای جنایتکار تا
لحظه آخر مبارزه کرد، و در نهایت، به ابدیت و لقای پروردگار خویش شتافت. خدا او را
مورد آمرزش و رحمت خود قرار دهد و با اجداد طاهرینش محشور نماید.

20 شهریور ـ شهادت آیه الله مدنی

بیستم شهریور، مجاهد عظیم الشأن، مجتهد پارسا، چهره نورانی،
و یک تن از ذریه پاک رسول الله ص و فرزند روحانی و جسمانی اولین شهید محراب امیر
المؤمنین علیه السلام، حضرت آیت الله سید اسد الله مدنی، دومین شهید محراب اسلام و
اولین شهید محراب انقلاب اسلامی، به دست منافقی شقی در محراب انقلاب اسلامی، به
دست منافقی شقی در محراب عبادت به شهادت رسید. آیت الله مدنی از نظر علم، تقوی،
تعهد پارسائی، خودسازی، شجاعت، هامت، وفاداری به اسلام، اخلاص به امام، مبارزه در
راه حق شکست ناپذیری، تحمل مشکلات برای خدا و صلابتی فولادین در برابر دشمنان حق،
بی نظیر بود. آیت الله مدنی از جوانی و نخستین سال های طلبگی با ستمگران به نبردی
بی وقفه برخاست و چندین بار در طول زندگی پر افتخار خویش به تبعید رفت و بالاخره
پس از 69 سال زندگی سراسر تهذیب نفس و تعلیم و تعلم در اثر انفجار نارنجک منافقین
به لقای معشوق خود شتافت.

31 شهریور ـ آغاز جنگ تحمیلی

سی و یکمین و آخرین روز شهریور ماه نیز یادآور جنگ تحیملی
است که به دستور ابر جنایتکاران و توسط نوکر بی چون و چرایشان صدام بر علیه انقلاب
اسلامی نوپای ما، برافروخته شد و با نقشه های شوم خود خیال کردند انقلاب را با این
جنگ نابرابر می توانند از پای درآورند ولی همه دیدیم و دیدند که این جنگ، چه
فوائدی برای ما داشت و چه زیان های بی شمار و غیر قابل انکاری برای آن ها. ملت ما
آبدیده شد و رزمندگان ما آن چنان تجربه ای به دست آوردند که تنها از راه جنگ به
دست می آمد و بس. ولی در هر صورت ما نه جنگ طلب بودیم و نه خوشحالیم که جنگی در
منطقه باشد چرا که جنگ زیان های زیادی داشت که زیان های مادی را می توان جبران کرد
ولی از دست رفتن فرزندان پاک و عزیز و نخبه این مملکت جبران پذیر نیست ولی آن چه
از اندوه ما می کاهد این است که این عزیزان با شهادت خویش، زندگی را از سر گرفتند
و مردگان را نیز احیا کردند و به راستی ثابت کردند که شهادت، راز بقای انقلاب است
و با خون، این درخت مقدس آبیاری می شود و السلام.

 

/

حج ابراهيمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى

ابراهيم در ميان انبياء و رسولان جايگاه ويژه و خاصى دارد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم 69 بار نام او را در 25 سوره بيان و منعكس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذكر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنين معرّفى نموده است.
چرا حج ابراهيمى؟
عنوان مقاله و شهرت اين عنوان بر سر زبانها و بنانها اين پرسش را به ذهن مي‌آورد كه چرا بايد گفت “حج ابراهيمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عيسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با اين كه حج قبل از حضرت آدم انجام مىگرفت و انبياء
به حج مشرف شده‌اند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «چون آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.»()
و همچنين در جواب زراره فرمود :«آيا انتظار دارى درباره خانه‌اى كه دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احكامش گفته شود؟() ولى در زمين اوّلين انسان و نخستين پيامبرى كه حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روايتى حضرت آدم هزار بار به طواف كعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داده است.»()
و همچنين ديگر پيامبران نيز به حج خانه
خدا رفته‌اند: زراره از امام باقر(ع) درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مىپرسد، حضرت مىفرمايد: «مردم پيشتر هم حج مىگذاردند و ما به شما خبر مي‌دهيم كه آدم،نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى كه «لبّيك لبّيك» مىگفت.»()
ابن عباس، صحابى پيامبر خدا(ص) مىگويد:با پيامبر(ص) از جايى عبور كرديم از حضرت پرسيدم: اين كدام وادى است، ايشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود :«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود. بر اين وادى گذشتند در حالى كه لبّيك مىگفتند حج بيت
العتيق مىكردند.»()
خضر كه آب حيات نوشيده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مىيابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمين مىگويد.() و كشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار يافت.()
در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند، در ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفته‌اند. همراه با موسى(ع) هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبّيك گفتند، در يك كلام تمام انبياء به اين سفر عاشقانه رفته‌اند، و پايان بخش همه، ختم انبياء رسول خاتم است كه «لبّيك ذاالمعارج» گفت و معراج خود را تكميل نمود و در پايان عمر حجةالوداع را به جاى آورد.() امام خمينى(ره) مىگويد: «و از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكّه معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ انبياء و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است، جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل و يادآور رنجها و مصيبتهاى چندين ساله است…»() امّا با همه اين برنامهها حج، بنام حج ابراهيمى شهرت يافته، چرا و راز اين مطلب چيست؟
اوصاف ابراهيم(ع)
در جواب بايد گفت شايد راز اين قضيّه اين باشد كه ابراهيم(ع) بانى و تعمير كننده كعبه است و از اوصافى برخوردار است كه كمتر پيامبرى اين اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهيم اشاره شده است كه به اهمّ آنها اشاره مىشود:
1ـ ابراهيم يك امّت بود «انّ ابراهيم كان امّةً».()
2ـ ابراهيم اوّل مسلمان بود. «انا اوّل المسلمين ؛ من نخستين مسلمانم.»()
3ـ ابراهيم باريافته به مقام امامت بود: «انى جاعلك للناس اماما».()
4ـ پيروز شده در امتحان الهى «واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتّمهن؛() هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده اين آزمايشها برآمد.»
5 ـ ابراهيم خادم خانه خدا «ان طهّرا بيتى للطائفين؛خانه‌ام را براى طواف كنندگان پاك كنيد.»()
و هم فرمود: «وطهر بيتى للطائفين و القائمين؛() خانه‌ام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك كن.»
6ـ ابراهيم بنيان گزار و معمار كعبه «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت؛() هنگامى كه ابراهيم ستونهاى خانه خدا را بالا برد.»
7ـ ابراهيم تسليم محض فرمان الهى: «قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين؛() در آن زمان كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.»
8 ـ ابراهيم محبوب خدا است «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً؛() خدا!ابراهيم را دوست خود قرار داد.»
9ـ ابراهيم حليم و بردبار بود «انّ ابراهيم لحليمٌ اوّاه منيب؛() به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود.
10ـ ابراهيم بت شكن بود «و تاللّه لاكيدنّ اصنامكم… فجعلهم جذاذاً الّا كبيراً لهم؛() به خدا سوگند در غياب شما نقشه‌اى براى نابودى بت هايتان مىكشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد.»
11ـ نخستين مجرى برائت از مشركين: «انّنى برىءٌ ممّا تشركون؛() به راستى كه من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم.»
12ـ سرد شدن آتش در برابر ابراهيم به فرمان الهى: «قلنا يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم؛() گفتيم اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش.»
13ـ قربانى كردن فرزند: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين؛() پس هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند و او را به پيشانى (جهت قربانى) بيفكند.»
14ـ دريافت كننده سلام ويژه الهى «سلامٌ على ابراهيم؛() سلام بر ابراهيم.»
15ـ هجرت براى خدا «و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه؛() و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىگيرم.»
16ـ مهمان نواز و با سخاوت «هل اتاك حديث ضعيف ابراهيم المكرمين؛() آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است.»
17ـ رهيافته به ملكوت آسمانها و زمين «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الارض و ليكون من الموقنين؛() و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.»
18 ـ شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكراً لانعمه؛() شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود.»
19ـ صادق و راستگو بود «واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقاً نبيّاً؛() در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.»
20ـ وفا كننده به پيمانهاى الهى «و ابراهيم الّذى وفى؛() همان كسى كه وظيفه خود را به طور كلّى وفا و ادا كرد.
21ـ حنيف و مسلم يا مقام ويژه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً؛() ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود.»
22ـ توكل و اعتماد بر خدا «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شوم سير و چون تشنه شوم سيرابم مىگرداند و چون بيمار شوم، شفايم مىبخشد، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.»()
23ـ كليم اللّه بودن «و اذ قال ابراهيم ربّ…قال و من كفر؛() هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد.»
24ـ مطيع فرمان خدا «قانتاً للّه؛() ابراهيم مطيع فرمان خدا بود.»
25 ـ الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهيم را الگوى مؤمنان دانسته و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنةً فى ابراهيم؛() براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت» مجموع اوصاف پيش گفته و غير آن مىتواند عاملى باشد براى اينكه حج كامل، بنام حج ابراهيمى معروف گردد.
زنده نگهداشتن حج ابراهيمى در فرهنگ دينى
علاوه بر بيان اوصاف ابراهيم در منابع دينى تلاش شده به هر نحوى ياد و نام ابراهيم زنده بماند و تك تك رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و يا سنّت، ماندگار شده است. و از سادهترين قرار دادها گرفته تا مهمترين آن، در موقع حج، به نام حج، تنظيم شده است به نمونههايى در اين باره توجّه شود.
1ـ حج مبناى اجاره
در جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب در قرآن كريم مىخوانيم: «على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛() هشت حج، اجير من هستى» هشت سال را به صورت هشت “حج” ياد كرده‌اند. نفرمود: تو اجير من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلكه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى يك بار گزارده مىشود و هر حجّى نشانه يك سال است. اين سادهترين قراردادى است كه با نام “حج”() يادگار حضرت ابراهيم همراه است.
2ـ قرارداد خدا با موسى در ايّام حج: وقتى موساى كليم به مقام والاى نبوت بار يافت خداوند سبحان مىخواست بهترين و مهمترين قرارها را با پيامبر خود تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متكلّم است نه بر عهده كليم خدا. ذات اقدس الهى به موساى كليم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مىباشى، امّا در مراسم
حج «و واعدنا موسى ثلاثين ليلةً و اتممناها بعشرٍ فتم ميقات ربّه اربعين ليلةً؛() ما به موسى وعده سى شبه داديم (كه تا سى شب ميهمان ما باشد) سپس اين سى شب را با ده شب ديگر تكميل نموديم (و وعده داديم كه ده شب گذشته از آن سى شب ميهمان ما باشد.) پس ميقات و موساى (كليم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.»
اين قرار اربعين از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذيحجّه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّهگيرى همين چهل روز مىباشد.()
3ـ براى نورانى شدن مردم ايّام حج را يادآورى كنيد.
درباره موساى كليم در نورانى كردن مردم در قرآن كريم مىخوانيم: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات الى النّور و ذكّرهم بايّام اللّه؛() براستى ما موسى را با آيات خود فرستاديم(و به او گفتيم) قومت را از تاريكى به نور خارج كن و ايّام اللّه (يعنى ايام حج) را به ياد آنها بياور.»
4ـ مكه مسكن ابراهيم
قرآن كريم اين مسئله را يادآور مىشود كه مكّه محل سكونت ابراهيم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مىكند كه «ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة…؛() اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون كشت و زراعت نزديك خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.» هدف ابراهيم از اقامه در مكه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذكر قرآن اين جريان را به اين جهت است كه مردم در جاى جاى مكّه به ياد ابراهيم و رفتارهاى او و بنيانگذارى او باشند.
5 ـ مقام ابراهيم از آيات بيّنات
«فيه آياتٌ بيّناتٌ مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً؛() در آن آيات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهيم و كسى كه داخل آن شود در امنيّت است.»
از امام صادق(ع) سؤال شد؟ «ما هذه الآيات البيّنات؟» فرمود«:مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثرت فيه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعيل؛() اين آيات و نشانهها چيست؟ فرمود:مقام ابراهيم زمانى كه بر سنگ ايستاد (براى بالا بردن ديوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (ديگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعيل است.»
قرآن اين آيات را متذكر مىشود تا همچنان ياد ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
6ـ نماز در مقام ابراهيم
از آنجا كه ابراهيم “امام ناس”() است و الگوى حسنه مؤمنان() است لذا تك تك اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و يا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهيمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهيم مىفرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى…؛() و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.»
لذا از نظر اسلامى خواندن دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم(ع) واجب شمرده شده تا ياد و خاطره ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
7ـ سعى ابراهيم
همين طور سعى ابراهيم(ع) سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاريخ به اين سنّت عمل و تأسّى به سيره ابراهيم كرده‌اند، ابراهيم(ع) سنّت گزار است، زيرا خود تمامى سنن الهى را پذيرفته و بر اساس آن عمل كرده است، پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم(ع) ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهيم(ع) مسيرى به سوى روشنايى است، آينه‌اى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مىبيند، سعى ابراهيم(ع) خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزه‌اى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.()
چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم
زمروه تا صفا چندى دويدم
در اوج تشنگى از ماده رستم
كنار زمزم و صفا رسيدم
و در روايات نيز سخت بر عظمت ايام حج تكيه شده است و تلاش شده كه حج ابراهيمى هميشه زنده بماند.
ـ1 پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من ايّام ازكى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خيرٍ فى عشر الاضحى؛() هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذيحجه و ازكى از آن نمىباشد.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من ايّامٍ العمل الصّالح فيها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ايّام العشر؛() هيچ زمانى عمل
محبوبتر در نزد خداوند از ايام ده روز (ذى حجّه) نيست.» لذا تأكيد شده است كه هيچگاه حج تعطيل نشود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «اگر مردم حج را تعطيل كردند بر امام و پيشوا لازم است كه آن ها را مجبور بر انجام حج نمايند، زيرا «فانّ هذا البيت انّما وضع للحج» اين خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقير بودند از بيت المال به آنها جهت انجام حج كمك شود.()
نشانههاى حج ابراهيمى
مقام معظم رهبرى در پيام خود مىگويد: «پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما! و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام “حج ابراهيمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.»()
آية اللّه جوادى آملى مىگويد: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كارى را كه ابراهيم خليل انجام داد، احيا كرده است. ما در چهره زيارت نامه بسيارى از اولياى الهى مىخوانيم كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة؛ من شهادت مي‌دهم كه تو نماز و زكات را بپا داشته و زنده كردى.»
حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اينكه بخشهاى عبادى را اقامه كرد “حج” را نيز اقامه كرد. “اقامه حج” غير از “حج كردن” است، چه اينكه اقامه نماز غير از نماز خواندن است. لذا مىتوان در حرم حضرت امام راحل (قده) صريحاً گفت كه: «اشهد انّك قد اقمت الحج؛() من شهادت مي‌دهم كه تو حج را بپا داشتى و كارى را كه خليل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده كردى.»
حال بايد ديد حج ابراهيمى چه نشانه هايى دارد كه در كلام امام و رهبرى بر آن تأكيد شده و چگونه اين حج در اين دوران اقامه شده است.
1ـ برائت و تبرّى از مشركين
حضرت ابراهيم خود از شرك مبرّا بود لذا قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «و لم يك من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود.» و در آيه ديگر مىخوانيم «و ما كان من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود» لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشركان تبرّى جست و بتها را درهم شكست «به خدا سوگند در غياب شما نقشه‌اى براى نابودى بتهايتان مىكشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه كرد.»() امام راحل (قدّه) مىگويد: «كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و مي‌دهند.»()
و آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد، و خانه خدا را بنا و تعمير نمود مأمور شد كه اوّلاً خانه را تطهير نمايند چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين والرّكع السّجود؛() و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» «اين بتهايى كه در اين جا هست يا مىخواهند نصب كنند، برداريد. اينجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نيست، اين خانه بايد تطهير شود و در اين محدوده شرك و مشرك راه پيدا نكند».() و در آيه ديگر مىخوانيم: «واذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود؛() (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه “كعبه” را براى ابراهيم آماده ساختيم تا خانه را بنا كنند و به او گفتيم: چيزى را همتاى من قرار مده، و خانه‌ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك ساز» تطهير چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اكبر، طهارت از خبث طهارت بنيانى، يعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهير ذكر نشده است، دلالت بر شمول همه اين امور را دارد() بارزترين مصداق پاكى و تطهير مىتواند، تطهير از شرك باشد.
امام راحل مىگويد: «و طهر بيتى للطّائفين…؛() اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است.»
مقام معظم رهبرى مىگويد: «حج مظهر توحيد و كعبه خانه توحيد است اين كه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكر اللّه سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائر اللّه حج هر يك به نحوى نمايش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.»()
بعد از اين كه حضرت ابراهيم(ع) خانه را تطهير مىكند مأمور مىشود كه مردم را به حج دعوت كند «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق؛() و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.» اين ندا همان است كه در
اسلام هم مطرح شده است كه هر كس مستطيع است بايد مكه برود «و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً؛() و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.»
گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرك آلوده نمود، تا آن زمان كه حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهيم خليل مأمور شد كه اعلان كند تا خانه خدا از شرك و آلودگى پاك شود و برائت از مشركين اعلان گردد. «براءةٌ من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الكافرين؛() (اين اعلان) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته‌ايد! با اين حا ل، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد و بدانيد شما نمىتوانيد خدا را ناتوان سازيد، خداوند خوار كننده كافران است.»
در اين آيات با دو تعبير از مشركان اعلام برائت شده است «براءة من اللّه» و «انّ اللّه برىء من المشركين» مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است.چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت مي‌داد، چنان كه مىفرمايد: «ولايشرك فى حكمه احداً»() امّا در جايى كه حكم به معناى ولايت، سياست و داورى باشد به پيامبر(ص) نسبت داده مىشود. و قضا در اينجا به معناى رفع امان از مشركانى است كه پيشتر با آنها عهد بسته بود.()
به عبارت ديگر تشريك پيامبر(ص) در اين برنامه براى اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست بلكه سياست كاربردى و عملى است و بايد مجرى اصلى حكومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گرديد. محدثان، مفسّران و مورخان شيعه() و سنّى() نقل كرده‌اند كه پيامبر(ص) ابتدا ابوبكر را براى ابلاغ پيام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پيام را از وى گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل(ع) بر پيامبر نازل شد و گفت: اين برنامه را خود يا يك كسى كه مانند تو مىباشد اعلام كند. و على(ع) طبق آيه مباهله به منزله جان نبىّ است «انفسنا و انفسكم».()
حسكانى با نقل چهل روايت مىنويسد: پيام
رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالك نقل مىكند كه «انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءة مع ابى بكرٍ الى اهل مكّة، فلمّا بلغ ذاالحليفة بعث اليه فردّه و قال لايذهب به الّا رجلٌ من اهل بيتى، فبوث علياً؛() به راستى رسول خدا ابوبكر را با (آيات) برائت به سوى اهل مكّه فرستاد سپس هنگامى كه به ذوالحليفه رسيد او را برگرداند و فرمود: نبايد اين (آيات) را ببرد مگر مردى از اهلبيتم پس على(ع) را فرستاد.»
علاوه بر آيات برائت موادى در بيانيه برائت گنجانده شده بود از جمله:
1ـ لغو پيمان مشركان.
2ـ عدم حق شركت در مراسم حج در سال آينده.
3ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4ـ ممنوع بودن طواف به صورت عريان.()
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج مي‌رفتند، تا زمان على(ع) «در زمان حكومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شايد سر اينكه در زيارت نامه معصومين(ع) همواره «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» آمده نه بيش از آن، اين است كه در دست آنان قدرت حكومتى نبوده، تا حج را «اقامه» كنند.
حضرت امام مجتبى(ع) بيش از بيست بار پياده به مكّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه كند، چه اينكه ساير ائمه معصومين(ع) پياده يا سواره حج مىكردند ولى حج را اقامه نكردند. امّا ابن عباس كه شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد كه حج را اقامه كند.() آنگاه كه حضرت على(ع) عهده دار حكومت شد، نامه‌اى براى قثم ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه نوشت «يابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ايّام اللّه” متذكر كن.»() ادامه دارد

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فروع كافى، كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، تحقيق على اكبر غفارى، ج 4، ص .194
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى، ج 2، ص 306.
. همان، ج 2، ص .147
. تفسير عياشى، تحقيق، رسول محلاتى، تهران المكتبة للعلميّه، 1380 هـ.ق، ج 1، ص 186، ح .96
. فروع كافى، همان، ج 4، ص 205، روايت .4
. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، 1386، اول، ص 212.
. فروع كافى، ج 4، ص 212.
. حج در كلام امام خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1372، ص .13
. ر.ك اسرار عرفانى حج، ص 212 ـ .211
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره انعام، آيه 162 و .163
. سوره بقره، آيه .124
. همان.
. سوره بقره، آيه .125
. سوره حج، آيه .26
. سوره بقره، آيه .127
. همان، آيه .131
. سوره نساء، آيه .125
. سوره هود، آيه .75
. سوره انبياء، آيه 57 ـ .58
. سوره انعام، آيه .78
. سوره انبياء، آيه .6
. سوره صافات، آيه .109
. همان.
. سوره مريم، آيه .48
. سوره ذاريات، آيه .24
. سوره انعام، آيه .75
. سوره نحل، آيه .121
. سوره مريم، آيه .41
. سوره نجم، آيه .37
. سوره آل عمران، آيه .67
. سوره شعرا، آيه 78 ـ .82
. سوره بقره، آيه 126.
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره ممتحنه، آيه 4.
. قصص، آيه 27.
. ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، 1375، ص 262.
. سوره اعراف، آيه 142.
. بنيان مرصوص، همان، ص 263.
. سوره ابراهيم، آيه 5.
. همان، 37.
. سوره آل عمران، آيه .97
. نورالثقلين حويزى، قم، المطبعة العلميّه، ج 1، ص 366.
. سوره بقره، آيه .
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره بقره، آيه 125.
. ر.ك اسرار عرفانى حج، همان، ص 329.
. وسائل الشيعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج 10، 221.
. همان.
. نهج البلاغه، فيص الاسلام، نامه 67، ص 1063.
. پيام مقام معظم رهبرى، 26/3/1370 به نقل از حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص .3
. بنيان مرصوص، جوادى آملى، ص 271 ـ 272.
. سوره نحل، آيه 120.
. همان، آيه 123.
. سوره انبياء، آيه 57 ـ 58.
. سوره حج در پيام و كلام امام خمينى، ص 14.
. سوره بقره، آيه 125.
. بنيان مرصوص امام خمينى، جوادى آملى، همان، ص 272.
. سوره حج، آيه 26.
. درسنامه تفسير آيات حج، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج، درالحديث 1386، ص 259.
. حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص 14.
. پيام مقام معظم رهبرى به حجاج، 26/3/،1370 http://www.shareh.com.
. سوره حج، آيه 27.
. سوره آل عمران، آيه 97.
. سوره توبه، آيه 1 و .2
. سوره كهف، آيه 26.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسين، ج 9، ص 147.
. تبيان، طوسى، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3.فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 371، كنزالدقائق، مشهدى، ج 5، ص 391؛ برهان بحرانى، ج 2، ص 101.
. ر.ك: سنن نسائى، ج 5، ص 374، قندوزى ينابيع المودّة، ص 218؛ الجامع الاحكام، قرطبى، ج 8، ص 67، رشيد رضا، تفسير منار، ج 10، ص 159.
. سوره آل عمران، آيه .61
. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، 1411، ج 2، ص 305.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، ج 9، ص 196و تفسير آيات حج، ص .240
. بنيان مرصوص امام خمينى (قدر)، ص .270
. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67، ص .1067

/

يادى از يادگار امام به مناسبت سالگرد رحلت حجة الاسلام حاج سيد احمد خميني

يادى از يادگار امام‏
بمناسبت سالگرد رحلت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى(ره)
چهره محبوب و آشناى مردم‏
پيام رهبر معظم انقلاب در سوگ يادگار امام‏
بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
انا لله و انا اليه راجعون‏
سرانجام پس از هفته‏اى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى، بار سنگين مصيبت فرود آمد و امت وفادار، دستخوش طوفان غم و محنت شد.
يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او، دنياى فانى را وداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل، و انديشه‏اى روشن و چشمى تيزبين در خدمت نظام اسلامى، كشور و ملت و دوستان و دوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد.
در دوران پر حادثه انقلاب، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب، فرزندى مهربان و در عين حال، مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود.
امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديك‏ترين‏ها، گواهى صادق آنچنان پدرى را در حق پسر يگانه‏اش، از آن زبان پرهيزكار شنيده بودند.
در طول سال‏هاى انقلاب چه بسيار گره‏ها كه بدست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر، نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى، آرامش خاطر امام بزرگوار بود.
بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشأن در دوران پرمخاطره ده ساله با كهولت سنى و بيمارى قلبى، در ميان عوامل و اسباب عادى، از همه بيشتر به ابتكار و و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان دلبسته بود.
ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است.
تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمى‏شود. نقش ايشان در دوران مبارزه ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است و هرچه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديك‏تر مى‏شود، اين نقش و سهم صاحب آن، بزرگتر و روشن‏تر مى‏گردد. و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعه‏آميز مرحوم آيت اللّه حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبر كبير انقلاب به كشور مى‏رسد نقش مرحوم حاج سيد احمد آقا در قضاياى انقلاب، وضعى استثنايى و منحصر به فرد مى‏يابد.
بى شك در آخرين ماه‏هاى دوران نهضت، هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و مؤثر از خود بروز نداده است. تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان امام عزيز – رضوان اللّه عليه – بسى بركات را منشأ گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است.
اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود مهموم و مغموم به جا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقية اللّه الأعظم مى‏بريم و از او دعا براى صبر و تسلى مى‏طلبيم و در عين حال، نخستين تسليت را هم به او مى‏گوييم.
تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيده‏اى است كه بار سنگين مصائب بزرگ در دل او سنگينى مى‏كند و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل بويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجةالاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا پسنديده و ديگر خاندانهاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مى‏گويم.
خداوند روح آن مرحوم را مشحون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليائش محشور فرمايد. آمين رب العالمين.
جمعه بيست و شش اسفند 73
سيد على خامنه‏اى‏
نظرات و ديدگاهها
امام، يكى از خصوصياتش خودسازى بود. يعنى، وقتى ايشان بحمداللّه در انقلاب پيروز شد و رهبرى اين نظام را به عهده گرفتند، قريب به شصت سال روى خودشان كار كرده بودند. امام اولين تأليفشان يك كتاب عرفانى – اخلاقى بود.
دومين تأليفشان هم همچنين، سومين تأليفشان هم همچنين.
يعنى سالها روى مسائل عرفانى و خودسازى كار كرده بودند و بحمداللّه موفق شدند و جزاى اين كار بزرگشان را از خدا گرفتند. جزاى خوبى هم گرفتند آن اين بود كه مى‏دانيم در آن دنيا جاى امام بسيار خوب است، و در اين دنيا هم به مناسبت آن پاكيها به صورتى درآمدند كه وقتى جمله‏اى مى‏گفتند مردم به خيابانها مى‏ريختند.
به نظر من، اين به خاطر مرجعيت امام نبود. اين نفوذ كلمه مال اين نبود كه امام يك رهبر سياسى قوى بود. براى اينكه رهبران سياسى قوى در دنيا زياد مى‏بينيم. ما مرجع و فقيه زياد ديديم. اما اين چيزى كه در امام به صورت يك مسأله واقعاً مافوق حالت معمول بود آن خلوص و پاكى امام بود. آن چيزى بود كه در موقع صحبت كردن، كليه شنوندگانش و كليه كسانى كه چه مستقيم صحبت ايشان را مى‏شنيدند و چه از طريق راديو و تلويزيون مى‏شنيدند در فكر، ذهن و قلبشان جا مى‏گرفت و طبق دستور امام عمل مى‏كردند.
اينكه مردم دنبال كلام امام را مى‏گرفتند و به خيابانها مى‏آمدند و آن تعدادى كه شهيد شدند، مجروح شدند، زندان رفتند، شكنجه ديدند، درست است كه همه اين مبارزات و اوضاع اجتماعى چنين حالتى را به وجود آورده بود، اما اينكه از غير خدا نترسيدن در مردم ايران پيدا شده بود مسلم، نتيجه خلوص كلام امام بود.
اگر همه دست به دست هم بدهيم، همه نيروهاى مردمى ايران، مسؤولان عزيز نظام، هر كسى در هر نقطه‏اى كه هست، اگر كارش را خوب انجام دهد و براى مردم كار كند و خوب كار كردن را ملاك خدمت به مردم قرار دهد، و ايمان داشته باشد كه خدمت به مردم خدمت به خداست مطمئناً بسيارى از اين معضلات حل مى‏شود.
اگر ما بخواهيم براى مردم كار كنيم، و اگر بخواهيم نظاممان پابرجا باشد، و بخواهيم خدمت كنيم تا اين نظام – كه نظام اسلامى و خدايى است و از خون هزاران نفر به وجود آمده و از زحمات بسيار زياد امام و ساير مسؤولان به وجود آمده است – پابرجا و الگو باشد، ناچار بايد قضاياى اقتصادى را حل كنيم.
اگر بخواهيم قضاياى اقتصادى را حل كنيم، بايد قضاياى سياسى را حل كنيم. اگر بخواهيم قضاياى سياسيمان را حل كنيم بايد محاسبه داشته باشيم، مبادله داشته باشيم، ببينيم اگر قدمى كه بر مى‏داريم براى خداست، اين اعتراضى را كه داريم براى خداست. يا نه اين براى اين است كه مى‏خواستم مطرح باشم، چون من مطرح نيستم حالا نبايد اين باشد، اين بعد سياسى دارد! اگر ما توانستيم در خودمان چنين حالتى را به وجود آوريم كه واقعاً براى خدا كار كنيم مى‏بينيم كه صدى نود و نه اين قضايا تمام مى‏شود. و اگر صدى نود و نه قضاياى واقعى مسؤولان ما حل شود به همانگونه مسائل نظام حل مى‏شود.
ما هرچه در مقابل ابرقدرتها خصوصاً آمريكا نرمش به خرج دهيم، وضعمان در تمام زمينه‏ها بدتر خواهد شد و اين تحليل كه اگر ما مسائلمان را در تمام زمينه‏ها با كشورهاى غربى و قدرتهاى شرقى حل كنيم، مسأله ديگرى نداريم، اشتباه است.
ما در زمينه جنگ نيز معتقديم كه اگر در مقابل خواستهاى ناحق آمريكا كوتاه بياييم آنها فكر مى‏كنند كه ما ضعيف هستيم و تا سقوط كامل ما را زير فشار مى‏گذارند.
ما از هر چه بگذريم، نمى‏توانيم از آرمانهاى انقلاب و امام بگذريم و دشمن به چيزى غير از اين راضى نمى‏شود.
استحكام در سياست خارجى موجب مى‏شود ما راهمان را با قوت ادامه دهيم، ولى ركود و يا عقبگرد از سياستهاى تدوين شده كه از آن ضعفى احساس شود، انقلاب را دچار سستى مى‏كند و نظام لحظه‏اى نمى‏تواند مقاومت كند.
آرمانهاى انقلاب، آمريكا و شوروى را در مقابل ما خاضع كرده بود، اگر ما ترس از ابرقدرتها داشته باشيم، كار به اينجا كشيده مى‏شود كه گويى ما دنبال آمريكا افتاده‏ايم و التماس مى‏كنيم.
امام هنر منهاى جهت را قبول نداشتند. حضرت امام در پيامشان به هنرمندان تأكيد فرمودند كه هنرى مورد قبول است كه ترسيم كننده مرز بين فقر و غنا باشد. اسلام زمانى هنر را ارج مى‏نهد كه در جهت مردم و خدا باشد. اگر هنرمند توانست ترسيم كننده چهره كريه استكبار و ظلم باشد كارى مورد قبول كرده است. اگر هنرمند با خلق اثر خود چه با سرودن شعر، چه با خلق يك نقاشى، مجسمه يا نظاير آن توانست ترسيم كننده ظلم بى حد و حصر استكبار باشد، كارى كرده است. و در صورتى كه هنرمند هنر را براى هنر بخواهد مسلماً از ديدگاه اسلام و امام تلاشش بى‏ارزش است.
هنرمندان زمانى مى‏توانند كوله بار مسؤوليتشان را زمين بگذارند كه ديگر ظلمى در جهان نباشد. هنرمند متعهد مسلمان همواره در روند تاريخ مبارزات حق طلبانه مسؤوليت دارد كه به بهترين وجه ترسيم كننده حماسه‏هاى جاودانه پيروان اسلام ناب محمّدى باشد. هنر متعهد، هنرى است كه مردم را آگاه كند نه اينكه آنها را دچار خمودگى نمايد. اگر هنر توانست نقشى روشنگرانه داشته باشد مطمئناً حركت مردم را به سوى نقطه اوج كه همان حركت به سوى خداست هدايت خواهد كرد.
شما عزيزان از هر كسى بهتر مى‏دانيد كه حضرت امام(س) چه مقدار به بسيجيان علاقه داشتند. انقلاب ما به واسطه شور و شوق اسلامى مردم و انقلابيهاى عاليقدر انقلاب اسلامى پيروز شد. بايد مردم هم اين پيروزى را تا سر حد رسيدن به اهداف و مقاصد عالى بنيانگذار جمهورى اسلامى دنبال كنند.
ماهيت انقلاب ما اسلامى و مردمى است. اسلامى است براى اينكه نظام ما بر پايه معيارها و دستورات الهى و اسلامى تنظيم شده است، نظام ما بر پايه دين اسلام و بر پايه احكام عالى اسلام شكل گرفته است. مسؤولان با تمام وجود تلاش مى‏كنند تا محتواى اين نظام از هر حيث اسلامى شود…شما مى‏دانيد حضرت امام فرمودند: «اى كاش من يك پاسدار بودم.» مى‏دانيد كه حضرت امام فرمودند: «از خداوند مى‏خواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند.» امام نزديك به 80 سال رياضت كشيدند تا انقلاب پيروز شد و ده سال بعد از انقلاب با تمام دسيسه‏ها دست و پنجه نرم كردند از خدا خواستند تا يك سپاهى و در آخرت چون يك بسيجى محشور شوند. چه تعريفى بهتر و گوياتر از اين مى‏توان براى نشان دادن علاقه حضرت امام به شما بسيجيان عزيز پيدا كرد؟ پس از پيروزى انقلاب امام با ديد وسيع و تيزى كه داشتند تشكيل بسيج را اعلام كردند. در يكى از سخنرانيهايشان فرمودند: «ما براى دفاع از انقلابمان بايد بيست ميليون سرباز و نظامى داشته باشيم.» به دنبال اين صحبت، بسيج مردمى و زيباى كليه نيروهاى اسلامى در سراسر جهان اسلام تشكيل شد.
اتحاد پايدار مردم ما محركه اصلى و مهم نظام و انقلاب در شرايط دشوار به شمار مى‏رود، و اگر اتحاد بين نيروهاى مؤمن به انقلاب نبود تنها يكى از حركتهاى دشمنان براى نابودى نظام اسلامى ما كافى بود. در برابر تمامى حوادث و ضرباتى كه انقلاب را مورد هجوم قرار داد عامل اتحاد موجب استوارى نظام شد و دشمنان را يكى بعد از ديگرى مأيوس كرد.
شما عزيزان انجمنهاى اسلامى براى اينكه خطوط اساسى و اصولى اسلام ناب محمدى را تبيين كنيد چاره‏اى نداريد جز اينكه با حوزه ارتباط برقرار كنيد و با محافل دانشگاهى در تماس باشيد. اگر در برقرارى اين ارتباطها موفق شويد كار بزرگى كرده‏ايد و مى‏توانيد قدمهاى بعدى را با اطمينان خاطر برداريد.
امروز برخورد آراء و انديشه‏ها موجب رشد جامعه اسلامى مى‏شود. در برخورد آراء و انديشه‏ها نبايد علايق و سليقه‏هاى شخصى را ملاك و معيار اسلامى دانست. اگر امروز ما شاهد دو جريان سياسى در داخل نظام هستيم اين به خاطر اعمال سليقه‏هاى شخصى است. ما اگر بخواهيم به اسلام امام خمينى برسيم بايد علايق فردى را كنار بگذاريم و به روايات ائمه هدى(ع) متكى باشيم. البته اختلاف در سليقه خود به خود اشكالى ندارد، اما وقتى كه مصالح نظام در كار است بايد ساير مصالح را فداى آن كرد.
انجمنهاى اسلامى بايد سعى كنند نسبت به اعضاى خود شناخت كامل داشته باشند. كسانى را كه به اسلام امام خمينى(س) معتقدند در مجموعه خود جذب كنند و كسانى كه به قاطعيت اسلامى و انقلابى اعتقاد ندارند و براى كسب منافع شخصى وارد انجمنهاى اسلامى مى‏شوند، طرد كنند. در عرصه مبارزات عقيدتى بايستى لبه تيز حملات خودمان را متوجه استكبار جهانى به سركردگى آمريكا كنيم. اگر ما در اين عرصه حملات خودمان را به طرف دست نشاندگان آمريكا هدايت كنيم در واقع مبارزه‏مان را به سمت درگيرى با معلول هدايت كرده‏ايم و از علت غافل شده‏ايم. من بارها گفته‏ام آمريكا مى‏خواهد هويت اسلامى و حيثيت انقلابى شما را از بين ببرد.
بايد مردم فلسطين خود فلسطينيها در ابتدا دست به كار شوند، پس به عنوان پيشقراولان جنگ، به عنوان اولين خاكريز جنگ با اسرائيل چاره‏اى نيست جز اينكه مردم فلسطين براى دفاع از ميهن اسلاميشان وارد مبارزه عملى بشوند. همان كارى كه شما براى انديشيدن درباره آن جمع شده‏ايد بايد عمل كنيم، يعنى بايد ببينيم دولت ايران براى شما چكار مى‏كند، بايد ببينيم دولتهاى مبارز و انقلابى براى شما چكار مى‏كند. راه عملى رسيدن به اهداف انقلابى شما چيست؟ امام مى‏گويند: اولين خاكريز را بايد خود شماها بزنيد، مردم فلسطين بايد اولين خاكريز را داشته باشند. اما، حالا مردم فلسطين كه تعدادى اندك هستند و اين همه دشمن دارند، امام مى‏فرمايند:
«اين ماده فساد كه در قلب كشورهاى اسلامى كه با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشه‏هاى فسادش هر روز كشورهاى اسلامى را تهديد مى‏كند بايد با همت كشورهاى اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.»
قدم بعد براى نجات فلسطين مسلمانهاى كشورهاى اسلامى هستند. آنها بايد دست در دست برادران مبارز فلسطين كمك كنند تا بتوانند اين ماده فساد را از اين منطقه بكنند.
قدم بعدى را امام تحريم اقتصادى مى‏دانند. شما ببينيد اگر سران كشورهاى اسلامى به اندازه بال مگسى دلشان براى مردم فلسطين مى‏سوخت لااقل اين بود كه بيايند صدور نفت را تحريم كنند، روابط اقتصادى را تحريم كنند. نه با اسرائيل، بلكه با آمريكا. ما مى‏دانيم مبارزه با اسرائيل يعنى مبارزه با آمريكا.آمريكا از اسرائيل جدا نيست. امام به اين معنا اصرار دارند. مبارزه با اسرائيل چيزى جداى از مبارزه با آمريكا يا انگليس نيست. چيزى جداى از مبازره با شوروى نيست. حال آنها كه ادعاى مبارزه دارند و نمى‏خواهند بجنگند لااقل تحريم اقتصادى كنند. امام در قدم سوم مى‏فرمايند:
«اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاى اسلامى نموده است. بر دول و ملل اسلام قلع و قمع آن لازم است.»
اين فتوا است، يعنى امام فتوا دادند كه «بر دول و ملل اسلامى قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالفت با اسلام است، رابطه با اسرائيل و عمال آن چه رابطه تجارى و چه رابطه سياسى، حرام و مخالفت با اسلام است.»
امام فتوا دادند كه ارتباط سياسى و اقتصادى با اسرائيل و كسانى كه به اسرائيل كمك مى‏كنند و در جاهاى ديگر است، اين حرام است.
پس سه مرحله شد: خاكريز اول مردم انقلابى فلسطين، خاكريز دوم ملل مسلمان كشورهاى اسلامى، خاكريز سوم اعمال تحريم اقتصادى و سياسى نسبت به اسرائيل و كشورهاى حامى او مانند آمريكا.
اما از همه اينها مهمتر چيست؟ امام مى‏گويند، براى مبارزه با اسرائيل از همه اينها مهمتر برگشت به خويشتن خويش است. از همه اينها مهمتر مبارزه براى احياى فرهنگ اسلامى است. اگر ما براى فرهنگ اسلامى مبارزه كرديم، مروج فرهنگ اسلامى بوديم، قهرى با فرهنگ غرب و شرق معارضيم و اگر مبارزه با فرهنگ غرب و شرق كرديم ما به نيروى خودمان متكى مى‏شويم. اگر ما طبق معيارهاى اسلامى حركت كنيم به چيزى غير از مبارزه با اسرائيل و اخراج اسرائيل از سرزمينهاى اسلامى راضى نمى‏شويم. پس زيربناى تمام آنها مبارزه فرهنگى است كه امام مى‏فرمايند:
«ما تا به اسلام رسول اللّه(ص) برنگرديم، مشكلاتمان سرجاى خودش هست.»
در فرهنگ پيغمبر(ص) آنچه حلّال مشكلات است فرهنگ اصيل اسلامى است. خضوع در مقابل غرب و شرق از نظر اسلام محكوم است.
پس آن عده از انقلابيهاى ديروزى كه امروز مرتب يك پايشان توى فرانسه است، يك پايشان توى انگلستان و يك پايشان توى آمريكا است، يك پايشان پيش نوكران اينها در كشورهاى اسلامى است، اينها چون معتقد به فرهنگ اسلامى نيستند چيزى غير از شكست عايدشان نمى‏شود…
حضرت امام در باب مبارزه فرهنگى و رجوع به خويشتن خويش و مبارزه با اسرائيل جمله‏اى دارند، ايشان مى‏فرمايند:
«پس از گردن نهادن به احكام اسلام هيچ امرى را بر مسلمانان واجبتر از اين نمى‏دانم كه با جان و مال خويش در راه گرامى داشتن اسلام به دفاع بپردازند.»
همه بايد از صميم قلب براى اسلام تلاش كنيم. هنگامى كه مى‏بينيد خونهاى برادران و خواهران بيگناه شما در سرزمينهاى مقدس جارى است و هنگامى كه مشاهده مى‏كنيم دلاوران و مجاهدان سرزمينهاى ما به دست صهيونيزم تبهكار و سران آن كشته مى‏شوند در اين شرايط هيچ راهى جز ادامه جهاد نمى‏ماند و بر همه مسلمانان واجب است كه كمك‏هاى مادى و معنوى خود را در اين جهاد مقدّس صرف كنند. (برگرفته از كتاب مجموعه آثار يادگار امام)

/

مظلوميت فرهنگ و چاره جويى آن

مظلوميت فرهنگ و چاره‏جويى آن‏ حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر سخن از مظلوميت فرهنگ است كه مقام معظم رهبرى بارها از آن سخن گفته و به رفع مظلوميت از آن تأكيد فرموده‏اند. نگارنده اين مقال نيز حتى سالها در همين سلسله مقالات در پيرامون آن قلم زده و اين مظلوميت را از ابعاد مختلف مورد تجزيه و تحليل قرار داده كه اين بررسى‏ها، استقبال دلسوزان نظام اسلامى و دردمندان دينى را همراه داشته است و اين بار مى‏خواهد با توجه به وضع موجود فرهنگى و با عنايت به سخنان اخير رهبر معظم در چند ديدار ماه مبارك رمضان با دانشگاهيان و اساتيد و دانشجويان و كارگزاران نظام، مظلوميت فرهنگ و راه كارهاى مظلوميت زدايى از آن را مورد گفتگو قرار دهد. در اين مجال چند مطلب بايد مورد توجه قرار گيرد: مقصود از فرهنگ در اين گفتمان چيست؟ دلائل مظلوميت فرهنگ… چه كسانى مسؤول اين مظلوميت‏اند؟ چگونه رفع مظلوميت بايد كرد؟ و موضوعاتى از اين قبيل كه طى اين مقال بدان اشاره مى‏شود. مقوله فرهنگ‏ هر چند فرهنگ به معناى عام شامل هر نوع دانستى و فهميدنى مى‏باشد اما به مفهوم خاص مقوله فرهنگ با دانش و معلومات اصطلاحى فرق دارد. ممكن است در يك نظام علم و دانش به اوج خود رسيده باشد اما بينش فرهنگى در آن نظام به انحطاط گرائيده باشد و سقوط فرهنگى آن نظام را تهديد كند. نمونه آن دانش و تكنولوژى در كشورهاى غربى است كه سنگرهاى بسيارى را فتح كرده و به دل ذره راه گشوده و به آسمانها پر كشيده و هر روز دستاوردى نو در اين عرصه بدست آورده و امكانات زندگى مادى را براى بشر فراهم كرده است اما در عين حال همين غرب از بعد فرهنگى به دوران قرون وسطائى روآورده و انحطاط اخلاقى آن را تهديد مى‏كند و براى ارزشهاى انسانى در تمدن جديد جايى باقى نمانده است. نمودارهاى آن، استعمار كهنه و نو، قتل و غارت، بى رحمى و قساوت، شيطنت و شهوت و صدها نمونه از فساد اخلاق و بى‏عدالتى و تبعيض و سلطه و استبداد است كه مغرب زمين و آينده آن را با چالش‏هاى جدّى روبرو كرده و افول اين تمدن را نويد مى‏دهد. بنابراين، حوزه دانش و پژوهش با حوزه فرهنگ فرق دارد، و مى‏توان گفت در اين تعريف فرهنگ شامل انديشه و بينش و اخلاق و عرف و عادات و ارزشهايى است كه با نگاه معنوى و انسانى قابل ارزيابى هستند نه با ابزارهاى علمى مثلاً دانش روز مانند فيزيك و رياضى مى‏توانند در دل ذرات نفوذ كرده و به سنجش و اندازه گيريهاى علمى راه بگشايند ولى در مفهوم عدالت و اخلاق و حقوق انسانى كمترين كاربرد را ندارند مولانا هشتصد سال قبل با تفكيك دو حوزه (علوم مادى و دانش معنوى) چنين گفته است: خرده كاريهاى علم هندسه‏ يا نجوم و علم طب و فلسفه‏ كان تعلق با همين دنييستش‏ ره به هفتم آسمان برنيستش‏ اينهمه علم بناى آخور است‏ كه عماد بود گاو و اشتر است‏ بهر استبقاى حيوان چند روز نام آن كردند اين گيجان رموز علم راه حق و علم منزلش‏ صاحب دل داند آن را با دلش‏ دانش و تكنولوژى روز همان علم آخور و حيات حيوانى است كه آنرا بهره‏اى از حيات معنوى و معارف آسمانى و فضائل انسانى نيست. نتيجه آنكه : ارتقاى علمى روز به معناى ارتقاى انسانى نيست چرا كه انسان را از بعد معنوى حياتى ديگر است كه با مقياس‏هاى ديگر قابل سنجش است. بطور خلاصه وقتى از فرهنگ سخن گفته مى‏شود ناظر به ارزشهايى است كه با فيزيك و رياضى و هندسه و فيزيولوژى و حتى روانشناسى جديد فرق ماهوى دارد به اين خاطر است كه مى‏گوييم جهان غرب درگير جاهليت جديد است كه با بكارگيرى ابزارهاى مدرن، جنايات عهد جاهليت و قرون وسطايى را در گستره‏اى هزاران بار بيش از گذشته شكل مى‏دهد و بقول آن انسان وحشى آدمخوار كه چند روزى در ميان روشنفكران غربى زيست و چون به ديار خود برگشت گفت: اكنون گوشت انسان را با كارد و چنگال مى‏خوريم!! و اين ماهيت تمدن جديد است… كه نمونه‏هاى آن را در فلسطين و عراق و افغانستان مى‏بينيم و در ويتنام و جنگهاى جهانى اول و دوم ديديم و سرانجام اين تمدن چيزى جز نابودى و زوال و نگون بختى بشريت نيست مگر آنكه دستى از غيب برون آيد و كارى بكند! اينجاست كه به كارگزاران فرهنگى نظام و دانش آموختگان مى‏گوييم نبايد فريفته دانش و تكنولوژى غرب و فرهنگ و تمدن آن باشند بلكه فرهنگ و دانش را با معيارهاى آسمانى بنگرند و همپاى دانش و نوآورى‏هاى علمى روز، به ارزشهاى فرهنگى و دينى اهتمام جدى ورزند و از سرنوشت غرب و سبعيت حاكم بر تمدن قرن بيستم عبرت گيرند و اين همان چيزى است كه اسلام بر آن تكيه دارد و امام راحل فرمودند و رهبرى نظام بر آن تأكيد مى‏ورزد و ديگر دلسوزان يقه چاك مى‏زنند كه كارگزاران فرهنگى همزمان با توليد علم و استفاده از تكنولوژى عصر – كه بحمد اللّه پيشرفت‏هاى قابل توجهى در پرتو انقلاب اسلامى داشته است – به فكر دينى و انضباط اخلاقى توجه بيشتر نموده و از خطرات بى‏ايمانى و انحطاط اخلاقى كه در تهاجم فرهنگى براى اين نسل تدارك ديده شده غافل نباشند. مظلوميت فرهنگ‏ و اما مظلوميت فرهنگ به مفهومى كه بيان شد. به حاشيه رانده شدن تدريجى آن طى ساليان اخير ونبودن حساسيت كافى روى فرهنگ دينى و اخلاقى در كانون‏هاى آموزش و فقر معنويت و اخلاق است كه خروجى‏هاى اين كانون‏ها گواهى مى‏دهد. دوران سه گانه فرهنگ‏ توضيح آنكه:پيروزى انقلاب اسلامى بدون ترديد مديون فرهنگ دينى و تحولات بنيادين در افكار و انديشه‏ها بود كه با رهبرى امام راحل و مهندسى فرهنگ اسلامى با روشن بينى آن معمار بزرگ قرن در عرصه جهان ظاهر شد، حادثه‏اى كه چون زلزله ناظران جهانى را بهت زده كرد و خواب از چشم جهانخواران ربود و نور اميد و نجات را در دلهاى مستضعفان جهان بر افروخت و افسانه‏هاى تحجر و افسون خود باختگى در برابر بيگانگان را درهم شكست. در اين فرايند تاريخى اسلام بار ديگر از انزوا درآمد و با قامتى برافراشته در عرصه انديشه‏ها ظهور كرد و مى‏رود تا به خواست خداوند به عنوان يك مكتب حيات بخش در عرصه جهانى ماندگار باشد و به فرموده آن بزرگ مرد روشن روان ابرقدرتها را به خاك مذلت بنشاند و اينهمه در صورتى است كه فرهنگ اسلامى و انديشه‏هاى ناب آن به انزوا نگرايد و دست تحريف از دامن آن كوتاه شود و توطئه و تهاجم بيگانه كه با تمام وجود به صحنه آمده با هوشيارى و آمادگى فرزندان امام و انقلاب نقش برآب شود و در يك نبرد بى امان در برابر ناتوى فرهنگى تا به شكست كشاندن دشمن ايستادگى شود همانگونه كه در جنگ تحميلى ديديم. و اما چگونگى مظلوميت فرهنگ و بى‏مهرى‏ها يا بى توجهى‏ها به بنيادهاى معرفت دينى و اصول اخلاقى از آنجا آغاز شد كه با پايان گرفتن جنگ هشت ساله كه اوج شكوفايى ايمان و اخلاق و پايدارى بود، دوره سازندگى رسيد كه هم ضرورى بود و هم كارنامه درخشانى در اين عرصه داشت اما همانگونه كه طبيعت روزگار و آدميان است كه پس از پيروزى بر دشمن، انگيزه‏هاى نفسانى سر بر مى‏كشد و يا مسئله رفاه و آرامش نوعى بى‏تفاوتى در برابر مسؤوليتهاى اخلاقى و اعتقادى و عملى را همراه مى‏آورد، و رقابت دنيوى سرگرمى‏هاى مادى نوعى غفلت براى آدمى پديد مى‏آورد، ما نيز از اين سرنوشت مصون نمانديم و دنيازدگى و جاه‏طلبى و هوا و هوسها كم و بيش چهره نمودند و آن شور و حال فرهنگى و اعتقادى و اخلاق و ايثار و همدلى و همدردى را تحت الشعاع قرار داده و تدريجاً نوعى استحاله فرهنگى را زمينه ساز شدند كه با شروع دوره اصلاحات و طرح توسعه سياسى و دعوى بر سر آزادى و تنش‏هاى جناحى از يك سو و فرهنگ زدايى و بقول مسؤولان فرهنگى آنروز تساهل و تسامح تدريجاً از ولنگارى و بى‏بندبارى سر برآورد و كار به آنجا كشيد كه فضاى باز سياسى و فرهنگى عرصه‏اى شد براى معارضان در برابر ارزشهاى اسلام و انقلاب و كم نبودند مطبوعات كه از بودجه بيت المال تغذيه مى‏شدند و افرادى كه پست‏هاى كليدى را در اشغال داشته اما آب به آسياب دشمن مى‏ريختند و پاره‏اى جيره‏خوار دشمنان و ريزه‏خوار دلارهاى بيگانه گشته و بسيج شدند تا فاتحه انقلاب اسلامى را بخوانند كه شرح اين ماجراى تلخ را در اسناد و مداركى بايد كاويد كه از دوره اصلاحات بويژه چهارساله دوم آن مانده است و اگر اين اسناد و نوشته‏ها و نطق‏ها و مصاحبه‏ها و تحصن‏ها و اعتصاب‏ها در ديد عموم قرار گيرد مردم خواهند فهميد چه دوره سياهى را انقلاب پشت سر گذاشت كه آن عناصر ورشكسته را ملت بالأخره جواب داد و دست رد به سينه آنان زد چرا كه انقلاب اسلامى و ارزشهاى دينى را به بهاى خون‏هاى پاك عزيزانشان به دست آورده و حاضر نبودند آن را به پاى بيگانه بريزند. و اينهمه زير چتر اصلاحات با سوء استفاده عناصر فاسدى اتفاق مى‏افتاد كه چهره خود را پنهان داشته و يا خود نمى‏دانستند آلت دست دشمنان قسم خورده ميهن و نظام جمهورى اسلامى اند بارى ضربه هايى كه به فرهنگ و شعائر اسلامى در آن دوران وارد آمد سالهاى سال تلاش و مجاهده جدى را مى‏طلبيد تا بتوان آب رفته را به جوى بازگرداند و همين جاست كه مسؤوليت امروز مسؤولان را سنگين‏تر مى‏سازد كه بدون فوت وقت بايد در صدد بازسازى اصول و ارزشها و پى‏ريزى طرحى نو باشند و نهادهاى آموزشى و فرهنگى را دريابند و به فكر اصلاح كجى‏ها و جبران كاستى‏ها باشند. آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه امروزه هم آنگونه كه شايسته و بايسته است به فرهنگ با مفهومى كه گفتيم اهتمام لازم مشاهده نمى‏شود، مخصوصاً در فضاهاى آموزشى و علمى كه بايد مهد پرورش فرهنگ باشد تحركى ديده نمى‏شود! به نظر مى‏رسد، تذكرات مكرر رهبر معظم در مورد فرهنگ و باورهاى دينى از همين جا ناشى مى‏شود و بايد مسؤولان دلسوز نظام دغدغه رهبرى را دريابند. ايشان در ديدار با اساتيد دانشگاه‏ها در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان 16 مهرماه با اشاره به مسؤوليت رؤساى دانشگاه‏ها و نهاد نمايندگى ولى فقيه فرمودند: «مسؤولان دانشگاه‏ها نيز در زمينه دينى كردن محيط دانشگاه‏ها وظايفى دارند اما اصلى‏ترين وظائف بر عهده روحانيان فعّال در نهاد نمايندگى است و آنها بايد با ارائه مستمر فكر نو، عميق، مستدل، تحسين برانگيز و قانع كننده دينى ارتقاى فكر دينى در دانشگاه‏ها را با كمال جديت دنبال كنند.» چالش‏هاى موجود در دانشگاه‏ها جاى تأسف است كه با گذشت بيست و هشت سال از استقرار نظام اسلامى، دانشگاه‏ها و ديگر نهادهاى آموزشى ما در جايى قرار داشته باشند كه رهبرى نظام با دغدغه و نگرانى با مسؤولان فرهنگى اينگونه سخن بگويند. همچنين معظم له در ديدار ديگرى در ماه مبارك با مسؤولان نظام از ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمان دينى سخن گفته و تأكيد فرمودند: «با روى كار بودن يك دولت حزب اللّهى و رئيس جمهور مكتبى زمينه براى حركت عميق فرهنگى بيش از پيش فراهم است و همه دستگاه‏هاى مسؤول اعم از وزارت ارشاد، صدا و سيما، سازمان تبليغات، وزارت علوم، وزارت آموزش و پرورش، بايد در جهت ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمانى دينى جامعه به طور جدى تلاش كنند.» (16 مهر ماه 86) بايد اعتراف كنيم همانگونه كه نگارنده بارها گفته‏ام نياز به يك انقلاب فرهنگى و تحوّل در فضاى آموزشى و تبليغى يك ضرورت اجتناب‏ناپذير امروز ماست و شوراى عالى انقلاب فرهنگى بايد با دغدغه بيشتر به ميدان بيايد چرا كه توطئه‏هاى ضد فرهنگى و ضد اخلاقى و بحران زا در جامعه و در ميان جوانان حتى دانشجويان رخنه كرده و مشكلاتى را پديد آورده است. مسؤول دفتر مركزى مشاوره وزارت علوم و تحقيقات و فناورى مى‏گويد: «تمامى مسائل و آسيب‏هايى كه در جامعه وجود دارد در بين دانشجويان نيز مشاهده مى‏شود اما ميزان آسيب‏هاى اجتماعى در بين دانشجويان بسيار كمتر از ميزان موجود جامعه است.» البته انتظار اين است كه آسيب‏هاى اجتماعى به هيچ وجه در جامعه دانشگاهى وجود نداشته باشد اما اين وضع بايد ريشه يابى شود كه چه عواملى در وجود آسيب‏ها مؤثرند؟ اينها بررسى كارشناسانه مى‏خواهد كه بطور جدى بايد پيگيرى و چاره‏جويى شود. عوامل بيرونى رسانه‏اى و ماهواره‏اى با بودجه‏هاى بيگانه از يك طرف، بى تفاوتى خانواده‏ها، فضاى آلوده اجتماعى و نارسايى فرهنگى و آموزشى و عدم نظارت جدى بر فضاى دانش آموزى و دانشگاهى و به روز نبودن كارهاى فرهنگى و ناهمزبانى با نسل جديد و مشكلات اقتصادى و بعضاً مسائل سياسى از سويى ديگر را در پيدايش آسيب‏ها نبايد از ياد برد و چاره‏جويى آن با گفتگو و به اين سادگى قابل دستيابى نيست و ساز و كار جدى خود را مى‏طلبد، همانگونه كه رهبر معظم بر آن تأكيد فرمودند. جلوه‏هاى ايمان و اخلاق در جوانان‏ البته در كنار اينها آمادگى روحى و معنوى جوانان و فطرت فضيلت خواه آنان را نبايد از ياد برد بسيج دانشجويى، نماز جماعت و جمعه، عمره دانشجويى، رويكرد به قرآن، و زيارت و اعتكاف موارد مثبتى هستند كه بايد تقويت شوند. اما همه اينها كه نقاط مثبت در فضاى دانشگاهى است غالباً به صورت خودجوش بوده و مسؤولان فرهنگى كمتر در پيدايش آن نقش داشته‏اند. گرايش جوانان به مسائل عرفانى و معنوى به درستى هدايت نشده و به همين جهت زمينه نشر عرفان‏هاى كاذب وارداتى را فراهم ساخته كه بسيار خطرناك است و سر از لااباليگرى در قالب عرفان گرايى! بيرون مى‏آورد… مسائل و موارد از اين قبيل در باب اخلاق و روابط مسئله دار فراوان است كه بازشناسى اين مشكلات توجه بيشتر مسؤولان فرهنگى و اساتيد متعهد و گروه معارف اسلامى و نمايندگى‏هاى ولى فقيه و نظارت و كنترل بيش از پيش را طلب مى‏كند و در اين مسؤوليت خطير نبايد قصور كرد كه پاسخگويى آن در پيشگاه خداوند دشوار است كه اينهمه امكانات به بركت انقلاب در اختيار ما نهاده شود و نتوانيم از اين فرصت‏ها استفاده كنيم! مقام معظم رهبرى قبلاً نيز روى مسؤوليت نهادهاى آموزشى بويژه دانشگاه و نقش آن در تربيت نسل جوان تأكيد فرمودند: كه ايشان يادآور شدند: «توقع ما از دانشگاه كشور و مركز علم اين كشور اين است كه اگر يك جوان كم اعتقاد و لاابالى وارد دانشگاه شد در حالى از دانشگاه بيرون بيايد كه عميقاً متدين و داراى تعهد دينى و اخلاقى است.» (31/2/86) ولى آيا وزارت علوم و رؤسا و ديگر مسؤولان دانشگاه‏ها اين پيام را گرفتند و به اين خواسته جدى ولىّ امر پاسخ دادند؟ جاى سخن است! اگر اين تذكرات جدى گرفته شود نه اينكه شعارى براى چند روز بر زبانها جارى شود و در صفحات روزنامه‏ها ثبت گردد و بالأخره بجايى نرسيم! اگر چنين احساسى به مسؤولان فرهنگى دست داد قطعاً دانشگاه‏ها و مراكز آموزش از وضع كنونى خارج شده و راه بهترى پيش خواهند گرفت. اين روزها معمولاً دغدغه مسؤولان فرهنگى تأمين بودجه و تهيه كلاس و معلم و استاد است و ديگر مجالى براى تربيت دينى باقى نمى‏ماند در حاليكه ملت ما براى دانشگاه بودجه كلانى را مى‏پردازد و براى هر سال تحصيلى يك دانشجو دو تا سه ميليون تومان بابت دانشگاه از بودجه مى‏پردازد. پرداخت كنندگان اين حجم كلان از بودجه كشور براى مراكز آموزش و دانشگاهى و…فضاى گسترده و باغ و ساختمان و خوابگاه و گل‏كارى و تأمين استاد و خدمات تا مدرك تحصيلى و فارغ التحصيل شدن بچه‏ها، انتظار ندارند اين شرائط رايگان در اختيار كسانى باشد كه نسبت به دين و فرهنگ و اخلاق بى‏تفاوت باشند كه اين ستم و ناروايى است كه وجدان عمومى آن را نمى‏پذيرد. به اين دلائل است و به دليل نقش مؤثر دانشگاه و دانشجو در آينده كشور، رهبرى نظام توجّه خاص خود را به سوى مراكز آموزشى و فرهنگى بويژه دانشگاه معطوف داشته كه انتظار است گوش شنوايى باشد و اين پيام را بگيرد. و در ختم اين مقال – كه به اندكى از هزاران بسنده شد – باز هم تأكيد مى‏كنيم كه فرهنگ امروز هم غريب است و بايد آن را از غربت درآوريم و اين با مشاركت گسترده كليه نهادها و دست اندركاران از دبستان تا دبيرستان و دانشگاه گرفته تا نهادهاى تبليغى و هنرى و رسانه ملى و نويسندگان و رسانه‏هاى مطبوعاتى، ميسر است همانگونه كه رهبر معظم تأكيد فرمودند و اگر سامان فرهنگى كشور درست عمل نكند طرح ارتقاى اخلاقى و اقدامات نيروهاى انتظامى و امنيتى – هر چند در جاى خود ضرورى است – بجايى نخواهد رسيد همانگونه كه در مقاله پيشين بدان پرداختيم. اگر بار مسؤوليت بدرستى تقسيم بشود و هر فرد و هر نهاد و سازمان به وظيفه عمل كند كار به سامان مى‏رسد و مى‏توان اميدوار به تحولى در عرصه فرهنگ و اجتماع بود. و در همين جا لازم است از نويسندگان، محققان و برنامه ريزان دعوت كنم به نداى رهبرى نظام پاسخ دهند و نياز امروز و ضرورت‏ها و چالشها را كه لحظه به لحظه از راه مى‏رسد در كانون توجه خود قرار دهند كه فرصت بسيار طلايى و ارزشمند و در عين حال زودگذر است و سهل انگارى و بى‏تفاوتى در انجام مسؤوليت، كيفر اخروى و دنيوى دارد. و از خداوند در اين جهاد مقدّس يارى مى‏جوئيم.

/

پرسش ها و پاسخ ها

حقوق همسران

س ـ با توجه به تأکید دین اسلام بر ازدواج و اصرار شما بر
لزوم اقدام سریع جوانان برای تشکیل خانواده، مناسب است در مورد حقوق همسران
توضیحاتی ارائه نمائید.

ج ـ مکرر از سوی خوانندگان گرامی درخواست چنین مطلبی به ما
رسیده است که اجابت آن ها به دلایل مختلف به تعویل افتاده و اکنون نیز با دودلی و
احتیاط درباره این امر مهم مطالبی به عنوان تذکر تقدیم خوانندگان عزیز می شود،
دلیل این احتیاط و تردید نیز از لابه لای مطالب روشن خواهد شد.

حقوق همسران بخش های مختلفی دارد که قسمت های واجب آن به خصوص
در رابطه با مسائل خاص زناشوئی، در رساله های عملیه غالبا ذکر شده است که باید به
آن جا مراجعه شود، و آن چه در این جا به طور خلاصه موردتوجه است برخی از حقوق
اجتماعی و اخلاقی است که رعایت آن ها همیشه یا در اغلب موارد، موجب سعادت و
خوشبختی خانواده می باشد. ولی قبل از بیان اصل مطلب، توجه به دو نکته در خور اهمیت
است:

نکته اول:

آن چه در مورد محیط خانواده مطلوب اسلام است، این است که
باید زیر بنای روابط خانوادگی مهر و محبت و جو حکم سرشار از عشق و صفا و صمیمیت
باشد نه در خواست حقوق. گرچه هر کدام باید ملاحظه حق دیگری را بنماید ولی نباید تا
حد توان حتی سخنی از حق خویش و به رخ کشیدن آن به میان آورد بلکه هر یک سعی کند در
خواست خود را از راه ایجاد انگیزه در قلب دیگری و تحریک عاطفه و مهر در دلش از او
بخواهد و او را وادار به انجام وظیفه خود کند، و اگر نشد تا آن جا که ممکن است از
حق خود بگذرد و درخواست ننماید.

این اصل نه تنها در محیط خانواده بلکه در همه جامعه باید
مورد توجه قرار گیرد و افراد در برخورد با یکدیگر نباید همیشه مطالبه حق خود را به
طور کامل بنمایند. در روایت است که بخیل کسی است که بگوید از حق خود نمی گذرم. حتی
در کشمکش ها و نزاع ها که به دادگاه کشیده می شود باید انسان تا آن جا که ممکن است
عفو و گذشت داشته باشد. در موارد بسیاری از نزاع هائی که خدمت حضرت امیر المؤمنین
ع به مرافعه کشیده می شد ایشان نخست دعوت به گذشت می فرمودند حتی در نزاع های
مالی.

این مطلب در محیط خانواده که باید همیشه مالامال از صفا و
محبت باشد، اهمیت بیشتری دارد. خداوند می فرماید: «و من آیاته ان خلق لکم من
انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه …» (روم ـ 21)

نکته دوم:

این که حقوق خانوادگی از احکام شریعت مقدسه است و از سوی
خدا و رسول برای تنظیم روابط خانوادگی و بر طبق مصالحی که ممکن است بسیاری از آن
بر ما پوشیده باشد، تشریع شده و باید ما همه تسلیم اوامر الهی باشیم نه این که در
مقابل مصلحت اندیشی خدا و رسول برای خود مصالحی در نظر بگیریم و تا آن جا احکام
الهی را بپذیریم که طبق عقل و اندیشه ناقص خودمان برای ما مصلحت باشد و هر جا
دیدیم مصلحتی در آن نیست آن را انکار یا استنکار کنیم!! اصولا تمام احکام الهی را
باید بدون چون و چرا تسلیم باشیم و گر نه اسلام نیاورده ایم. مصلحت اندیشی در
مقابل احکام الهی، مرحله ای از کفر است. ما اسلام را از راه پذیرش احکام آن و
مطابقت آن ها با تمایلات یا طرز تفکر خود نپذیرفته ایم دقت کنید!!

ایمان به خدا نباید پیرو پذیرش احکام تشریعی او باشد بلکه
تسليم در مقابل احکام او پیرو ایمان به اوست. ما به دلیل مطابقت احکام اسلام با مصالح
از پیش ساخته خود اسلام را بر حق نمی دانیم بلکه چون اسلام را به دلیل دیگری دین
حق یافته ایم هر چه در اوست از احکام و تشریعات چشم بسته و گوش بسته، مورد احترام
و پذیرش و تسلیم ما است.

خدا را به دلیل عقل و فطرت شناخته ایم و اسلام را به دلیل
قرآن که معجزه الهی است و بشر از آوردن آن عاجز است، پذیرفته ایم و آن چه از احکام
اسلام و قرآن و اهل بیت است، تشریع خداوند می دانیم و به این دلیل در مقابل آن خم
به ابرو نمی آوریم، باید در این جا متذکر شد که ایخرا صحبت های زیادی در مورد حقوق
زن به میان آمده است و برای این که حقوق بانوان پایمال نشود شرایطی پیشنهاد شده
است که در ضمن عقد ازدواج درج  می شود و
طبق آن، زن می تواند چه کند و چه  کند!!
اگر کمی دقت شود این پیشنهاد و تأکید بر ترویج آن و بیان فواید و نتایج آن کنایه
ای ابلغ از تصریح در اعتراض به احکام الهی است و گویا حقوقی را خداوند نادیده
گرفته است یا «نعوذ بالله» تضییع فرموده است که آقایان می خواهند آن را زنده کنند.

خداوند می فرماید: «ام یخافون ان یحیف الله علیهم و رسوله
…» (نورـ 50) آیا می ترسند که خدا و رسول او حق آنان را ضایع کنند؟! آیات قبل و
بعد این آیه را مراجعه کنید چون مطلب از حوصله این مقاله خارج است، متعرض نمی شویم
ولی باید در این آیات و امثال آن دقت شود مبادا در مقابل مصلحت اندیشی خداوند، ما
برای خود مصالحی در نظر بگیریم و قوانینی تصویب کنیم که بوی مخالفت با احکام الهی
در آن باشد. البته از نظر شرعی شرط کردن صحیح است ولی عمومیت دادن آن در هر عقد ازدواج
که واقع شود، بدعت بسیار خطرناکی است. اگر خداوند چنین صلاح می دید که امر طلاق
بانوان در این موارد به دست آن ها باشد، عاجز از تشریع آن نبود و او مصلحت همه را
بیشتر می داند. مشروعیت این گونه اشتراط ها باید برای موارد ضرورت باشد نه اینکه
از روز اول در هر عقد ازدواجی چنین شرایطی که قطعا نتاجی سوئی خواهد داشت درج
شود!! مطمئنا آینده نشان خواهد داد که چه مفاسدی بر این مصلحت اندیشی ها مترتب می
شود.

مطلب فوق اختصاص به این احکام و حقوق خانواده ندارد بلکه در
همه موارد باید به دقت رعایت شود: اگر ما به عقل ناقص خود بخواهیم در احکام اسلام
با حیله های شرعی و تمسک به ضروت و غیره این گونه تغییر روا داریم، تدریجا از
احکام مالکیت و عقود شرعی از قبیل اجراه، مضاربه، و مانند آن فقط اسمی باقی می
ماند و تمام محتوای آن از بین خواهد رفت.

حیله گری در مقابل احکام الهی از عوامل سقوط جامعه های
پیشین است. بنی اسرائیل در موارد زیادی چنین رفتاری داشتند و به همان دلیل مستوجب
غضب الهی شدند. در روایت است که خداوند لعنت کرد (یا لعنت کند) یهود را که خداوند
پیه حیوانات را بر آنان حرام فرمود، و آن ها فروختند و در قیمتش تصرف کردند! معلوم
است که آن ها این کار را به عنوان حیله شرعی انجام داده اند، و اگر می خواستند
صریحا مخالفت کنند نیازی به این کار نداشتند.

و بر همین اصل حضرت امام دام ظله همه انواع حيله برای ربا
خواری را که در گذشته رایج بود تحریم کردند به جز یکنوع در ربای معاملی که آن مورد
روایت است. از این پافشاری حضرت امام در این حکم باید درس بگیریم و تلاش کنیم خود
را با احکام الهی وفق دهیم نه این که آن ها را طبق مصالح خویش تغییر دهیم. البته
در مواردی که حکم صریحی از شارع نرسیده و به تعبیر بعضی از علما منطقه فراغ است و
مواردی که از روایات استفاده شود که جای تشریع احکام ثانویه طبق مصالح و مفاسد
متغیره است و مواردی دیگر مانند ضرورت های اجتماعی و فردی و امثال آن دست
قانونگذاران باز است و ممکن است از موارد اطاعت اولی الامر به معنای اعم شمرده
شود.

حقوق زن

1- نفقه، بر مرد واجب است که نفقه همسر خویش را به نحو
متعارف بپردازد و برای آن حد مشخصی از سوی شارع مقدس اسلام تعیین نشده بلکه باید
مرد، تمام احتیاجات زن را فراهم سازد. از مسکن و خوراک و پوشاک و فرش و لوازم
زندگی و هزینه معالجه بیماری هائی که غالبا مورد ابتلاست و خدمتکار در صورت نیاز و
هر چیز دیگر که عرفا مورد حاجت زن باشد. چه از لوازم خانه به حساب بیاید و چه از
لوازم شخصی زن. و باید توجه داشت که به مقدار نفقه، زن طلبکار است و اگر مرد
نپردازد و زن از مال خود مصرف کند یا به سختی بگذارند هر وقت بخواهد می تواند
مطالبه کند. و این اختصاص دارد به نفقه زن یعنی اگر انسان نفقه فرزند یا پدر و
مادر را نپرداخت و آن روز به سختی گذشت او در صورت اطلاع فقط گناهی مرتکب شده ولی
بدهکار نیست و اما در مورد نفقه زن اگر نپردازد تا او رسما نبخشیده، مرد بدهکار
است و زن حق دارد نفقه روزانه خود را بگیرد و مصرف نکند، مثلا در زندگی بر خود سخت
بگیرد یا از راه های دیگر مصرف کند و پول نفقه را نگهدارد.

به عبارت ديگر، زن مالک نفقه است، چه آن را خرج  کند و چه نگهدارد. متأسفانه بعضی از افراد
متوجه این جهت نیستند و شکایات زیادی در مورد خسیسی نسبت به نفقه زن می شود . باید
این افراد متوجه باشند که با این کار خود را به بدهکاری سنگینی گرفتار می کنند و
هم چنین از خصوصیات نفقه زن این است که گر چه خود، پولدار و بی نیاز باشد حق
مطالبه نفقه دارد و به فرموده حضرت امام حتی اگر بی نیازترین مردم دنیا باشد باز
هم نفقه او بر شوهرش واجب است. ولی در مورد سایر نفقات چنین نیست مثلا نقه پدر و
مادر و فرزند در صورتی واجب است که محتاج باشند.

نفقه زن باید به نحو متعارف باشد. بعضی مردها فکر می کنند
با آوردن یک نان و پنیر به خانه و یا دادن چند تومان وجه نقد وظیفه خود را انجام
داده اند! ولی چنین نیست. حضرت امام دام ظله در تحریر الوسیله می فرماید: در مورد
خوراک آن چه متعارف امثال آن زن در آن محل و آن چه مناسب مزاج او می باشد باید
تهیه کند حتی اگر مناسب مزاج او یا متعارف زنان امثال او در آن محل خوردن گوشت در
هر روز است، باید هر روز گوشت به اندازه لازم تهیه کند بلکه اولی آن است که میوه
جات متعراف نیز جزء نفقه به حساب آید و در مورد لباس نیز به علاوه لباس لازم زمستانی
و تابستانی، لباس تجمل اگر اهل تجمل است طبق متعارف امثال او جزء نفقه است. و در
مورد مسکن باید مسکن مناسب او تهیه کند، چه با خریدن باشد و چه اجاره و مانند آن و
زن حق دارد مطالبه مسکن جدا کند و مرد نمی تواند او را ملزم کند که در خانه پدر و
مادر یا خانه ای که زن دیگر او در آن ساکن است زندگی نماید.

احکام نفقه زن بسیار است و همانگونه که قبلا متذکر شدیم در
رساله های به تفصیل آمده است و تقریبا همه آن احکام به نفع زن است و متأسفانه کمتر
مورد توجه قرار می گیرد. مثلا شنیده می شد که بعضی مردها زن را الزاما در خانه پدر
و مادر مسکن می دهند و به علاوه امر می کنند که باید کارهای خانه آن ها را انجام
دهد در حالی که مرد حق ندارد زن را مجبور به کار خانه خودش بکند بلکه در بعضی
موارد، زن می تواند مطالبه خدمتکار کند. و همچنین می تواند در قبال کار منزل که
انجام می دهد، در مورد کارهای مختص به مرد یا به فرزندان او گرچه فرزندان زن نیز
می باشند مطالبه اجرت کند.

2- روی خوش نشان دادن: در روایتی که حقوق زن را می شمارد
آمده است: «و لا یقبح لها وجها…» یعنی روی خود را در برابر او ترش نکند و اخم ها
را در هم نپیچد و این کنایه از لزوم حسن برخورد و گشاده روئی است و در قرآن کریم
است: «و عاشروهن بالمعروف» با همسران خود به نحو شایسته رفتار کنید و معاشرت
نمائید. جالب توجه این است که فقها این حکم را به عنوان یک حکم اخلاقی محض تلقی
نکرده اند بلکه آن را جزء حقوق زن قرار داده اند: و ظاهر عبارات آن ها اين است که
نشوز از جانب مرد همچنان  که با نپرداختن
نفقه محقق می شود، با ترک سایر حقوق واجبه زن که از آن جمله همین جهت است، نیز
حاصل می شود در نتیجه، زن می تواند در صورتی که مرد اصرار داشته باشد و با نصیحت
بر نگردد از دست او نزد حاکم شرع شکایت برد.

3- گذشت از اشتباهات و کارهای جاهلانه: زن به حکم این که
بیش از مرد، پیرو احساسات است و در تصمیم گیری ها غالبا عجله می کند مخصوصا  در مواردی که عاطفه و احساسات او تحریک شود چه
بسا برخوردهای ناشایستی نسبت به شوهر خود داشته باشد که زود از کرده خود پشیمان می
شود. دستور شارع مقدس در این زمینه این است که مرد در برابر اینگونه جهالت ها و
کارهای ناشایست، خویشتن دار باشد و این گونه برخوردها را نادیده بگیرد. این مطلب
در روایات متعدد آمده است که در بعضی چنین تعبیر شده «و ان جهلت غفرلها» و در بعضی
دیگر چنین است: «و اغفر دنبها». جهالت به معنای نادانی نیست بلکه جهالت، کار
عجولانه است که بر اساس احساسات و بدون تدبر و تفکر انجام می گیرد. تعبیر به
«غفران» یعنی پوشانید. بنابراین منظور این نیست که او را مؤاخذه نکند یا از او
شکایت نکند بلکه اصلاً آن گونه کارها را نادیده بگیرد یعنی هیچگاه به رخ او هم
نکشد که تو در فلان روز چه کردی و چه برخورد نامناسبی داشتی! این جهت نیز در
عبارات فقها به عنوان حق زن ذکر شده است با این که ظاهر روایت این است که این از
لوازم احسان و نیکوکاری مرد است نه از حقوق واجب و شاید مدرک دیگری غیر از این چند
روایت باشد که ظهور در حق واجب داشته باشد.

4- عدالت در میان همسران در صورت تعدد زوجات: بحث در این
مسئله مفصل است و ما برای این که اختصار را ملاحظه کرده باشیم و در عین حال تذکری
در مورد بعضی مقاله ها و مصاحبه ها داده شده باشد، این مطلب را متذکر می شویم که
مراد از عدالت در این جا آن معنی نیست که هیچ ترجیحی برای یکی از همسران قرار ندهد
گرچه مستحب است مساوات کامل برقرار کند چه در نفقه و چه در خوش روئی و سایر جهات
ولی آن چه واجب است ملاحظه دو امر است: 1- این که حق واجب هیچ کدام را ضایع نکند و
نسبت به نفقه و مسکن و سایر حقوق هر کدام به مقدار واجب پای بند باشد.

2- شب های خود را میان همسران تقسیم کند و این را در فقه
«قسم» می گویند. به گفته فقها قسم، حق زن و مرد است، یعنی در صورت تعدد همسر چه دو
زن و چه سه و یا چهار زن باشند شب های مرد به چهار قسمت تقسیم می شود. پس اگر چهار
زن باشند و او شبی را در خانه یکی از آن ها بگذارند، باید سه شب دیگر را با عدالت
تقسیم کند ولی اگر کمتر باشند می تواند یکی را ترجیح دهد. مثلا اگر دو زن داشته
باشد می تواند یک شب در خانه یکی و سه شب در خانه دیگری باشد یا دو شب آن را جای
دیگر سپری کند و به این ترتیب قسم حقی می شود هم برای زن و هم برای مرد.

به عبارت دیگر در صورت تعدد زوجات شب های مرد به چهار قسمت
تقسیم می شود پس اگر چهار زن باشند شب ها میان آن ها تقسیم می شود ولی اگر کمتر
باشند مثلا دو زن داشته باشد دو شب از آن آن ها است و دو شب حق خود مرد است که می
تواند آن دو شب را نزد یکی از آن ها باشد یا بالسویه تقسیم کند یا در جای دیگر باشد.

به هر حال عدالتی که در مورد تعدد زوجات لازم است به آن
معنی نیست که هیچ ترجیحی برای یکی از آن ها قائل نشود گر چه این تساوی مستحب است
ولی واجب نیست. خداوند می فرماید: و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم
فلا تمیلوا کل امیل فتذروها کالمعلقه» (نساء ـ 129). هرگز نمی توانید عدالت را به
طور کامل در میان همسران خود برقرار کنید ولی تمایل شما به یک طرف به طور کلی
نباشد که دیگری به صورتی در آید که نه شوهر دارد و نه آزاد است. در بعضی ترجمه ها
و تفاسیر چینین آمده است که مراد نفی امکان عدالت در محبت قلبی است ولی از ذیل آیه
که نهی شده از تمایل کلی که موجب بلاتکلیفی یک طرف است و از تفریع این نهی بر عدم
امکان عدالت، استفاده می شود که مراد ،مبحت قلبی که یک امر غیر اختیاری است نمی
باشد و شاید منشأ این توهم روایاتی باشد که در تفسیر این آیه آمده مبنی بر این که
مرد مودت است ولی باید توجه داشت که مودت غیر از محبت قلبی است بلکه اظهار تمایل و
علاقه به زبان و عمل است و همین مودت است که در مورد اهل بیت علیهم السلام واجب
شده نه محقبت قلبی که یک امر غیر اختیاری است.

حقوق شوهر

حقوق شوهر گر چه در روایات بسیار مورد تأکید قرار گرفته ولی
ما از آن به اختصار می گذریم زیرا سخن در این باره بسیار گفته شده است.

1-               
تمکین: که این از مسائل زناشوئی است و در رساله های عملیه مسائل مربوط به آن
ذکر شده و از نظر شرعی بسیار مورد اهمیت قرار گرفته است به حدی که یکی از حقوق
شوهر طبق روایات وارده این است که زن باید از هر چیزی که موجب تنفر طبع او است
بپرهیزد و مسائل زیادی که جای بحث از آن نیست. آن چه باید در این جا تذکر داده شود
این است که اطاعت واجب بر زن مربوط به همین مسائل زناشوئی است نه این که در هر
امری شوهر حق دارد همسر خود را مجبور به اطاعت کند. حضرت امام دام ظله در این
زمینه می فرمایند: «و لا یتحقق النشوز بترک طاعته فیما لیست بواجبه علیها فلو
امتنعت من خدمات البیت و حوائجه التی لاتتعلق بالاستمتاع من الکنس او الخیاطه او
الطبخ او غیر ذلک حتی سقی الماء و تمهید الفراش لم یتحقق النشوز» نشوز و نافرمانی زن
در ترک اطاعت شوهر نیست به مسائلی که بر او واجب نیست محقق نمي شود پس زن از انجام
مسائل خانه داری و احتیاجات و کارهای منزل از قبیل جاروب کردن و لباس دوختن و آشپزی
و مانند آن حتی آب  به دست شوهر دادن و
رختخواب پهن کردن و آن چه از شئونی که مربوط به جهات استمتاع و زناشوئی نمی شود،
می تواند سر باز زند و بر او واجب نیست که در این امور اطاعت کند. باید گفت اکثر
بانوان در این گونه مسائل نهایت فداکاری و خوش خدمتی را از خود نشان می دهند ولی
در بعضی مسائل دیگر که حقوق واجب شوهر است متأسفانه کوتاهی می کنند بلکه گاهی در شئون
شخصی شوهر دخالت می کنند و توقع دارند که از آن ها اطاعت کند و متوجه نیستند که
این در نهایت موجب از هم پاشیدگی خانواده است.

2-               
اذن گرفتن از شوهر برای بیرون رفتن از خانه: مواردی که اذن شوهر در آن لازم
است زیاد است ولی آن ها جزء حقوق شوهر ـ که در صورت تخلف موجب نشوز و عدم استحقاق
نفقه و سایر حقوق می شود ـ نیست، مثلا در روایت است که حتی در بخشیدن مال خود و
نذر کردن در مال خود و صدقه دادن باید از شوهر اذن بگیرد مگر در حج و زکات و احسان
به پدر و مادر و خویشان خویش. توجه شود که تمام این ها در صورتی است که از مال خود
زن باشد و اگر از مال شوهر باشد که لزوم اذن او واضح است. حضرت امام دام ظله در
مورد نذر می فرمایند: لا یصح نذر الزوجه مع منع الزوج و ان کان متعلقا بمالها و لم
یکن العمل مانعا عن حقه بل الظاهر اشتراط انعقاده باذنه…»

نذر زن در صورتی که شوهر منع کند باطل است گرچه متعلق به
مال خود باشد و مانع انجام وظیفه نسبت به حقوق او نشود بلکه ظاهر آن است که اذن
شوهر در صحت نذر معتبر است. یعنی نه فقط منع او مانع است بلکه باید با اذن او باشد
و این حکم شامل همه گونه نذر حتی نذر نماز و روزه نیز می شود.

و اما بیرون رفتن از خانه بدون اذن شوهر از مسائلی است که
بسیار بر آن تأکید شده است. حضرت امام در این زمینه می فرمایند: نو لا تخرج من
بیتها الا باذنه و لو الی اهلها حتی لعیاده والدها او فی عزائه…» از حقوق شوهر
است که زن از خانه بدون اجازه او بیرون نرود گرچه به خانه پدر و مادر باشد حتی اگر
برای عیادت پدر یا حضور در مراسم عزای او باشد. البته برای شوهر مستحب است که در
این گونه موارد سختگیری نکند.

مطالب در حقوق زن و شوهر زیاد است و بیان آن قطعا نیاز به
یک کتاب دارد ولی آن چه از مجموع مطالب به دست می آید، این است که غالبا همه زن ها
و شوهرها بدهکار حقوق یکدیگرند و این خود انگیزه ای است برای گذشت بیشتر و تفاهم
بیشتر، اگر هر کدام حقوق خود را به طور کامل بخواهند کار هر دو مشکل می شود. ولی
نباشد به طور کلی این حقوق را فراموش کنیم که مراعات آن ها قطعا در سعادت و آرامش
زندگی و پایداری خانواده مؤثر است.

در پایان چند حدیث در این مورد نقل می کنیم که برای برادران
خواهران تذکری سودمند باشد گر چه احادیث در این باره آن قدر فراوان است که انسان
در انتخاب آن ها دچار سردرگمی مي شود ولی برای نمونه به این چند روایت اکتفا می
کنیم.

1-               
در روایت صحیح و معتبر است که رسول اکرم ص فرمود: اوصانی جبرئیل بالمراه حتی
ظننت انه لا یبنغی طلاقها الا من فاحشه مبینه» ص 127

جبریل علیه السلام به قدری به من سفارش زن نمود که گمان
کردم نباید او را طلاق داد مگر در صورتی که گناه بزرگ و آشکاری از او سر زده باشد.

2-               
همچنین از رسول اکرم ص روایت است که فرمود: الا خیرکم خیرکم لنسائه و انا
خیرکم لنسائی، ص 122.

هان بدانید بهترین شما کسی است که برای همسرانش بهتر از همه
باشد و من از همه شما در مورد همسرانم بهترم. یعنی رفتارم نسبت به همسر از همه شما
بهتر است.

3-               
امام صادق علیه السلام فرمود: ایما امرات باتت و زوجها علیه اساخط فی حق لم
یتقبل منها صلاه حتی یرضی عنها (وسائل ج 14 ص 113)

هر زنی که شبی را به سر آورد در حالی که شوهرش از او به حق
ناراضی است، هیچ نمازی از او پذیرفته نمی شود تا رضایت شوهرش را به دست آورد. دقت
شود که نارضایتی طبق این روایت در صورتی که به حق باشد این اثر را دارد.

4-               
و از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «ایما امرأه قالت لزوجها: ما رأیت قط من
وجهک خیرا فقد حبط عملها» ص 115

هر زنی که به شوهرش بگوید: هیچ از تو خیری ندیدم ،
اعمال خیر آن زن هدر رفته و بی اثر می شود.

/

تمدن غرب در سراشيبى سقوط 2

در مقاله پيشين گفتيم تمدّن غرب به دلائلى در سراشيبى سقوط قرار گرفته و آثار و نشانههاى اين افول را كما بيش مشاهده مىكنيم. البته اين مايه شگفتى نيست كه اين تمدن كه شاخصه اصلي‌اش ارتقاى علمى و جهش فناورى و رشد چشمگير تكنولوژى است، رو به افول و سقوط باشد و يا اين نگاه را ساده انديشى بناميم كه چگونه اين تمدّن بزرگ و غول آسا رو به سقوط برود؟! تاريخ بشر در بستر خود شاهد سقوط تمدّنهاى بزرگى بوده كه در روزگاران گذشته پرچمدار بوده و اكنون آثارشان در ويرانهها دفن شده و بيش و كم از زير خاك سر بيرون مي‌آورد. آشوريها، كلدانيها ،اشكانيان، ساسانيان، سلجوقيان و… و تبارها و نژادها و رژيمهاى حاكم در گذشته به نسبت شرائط زمانشان كم قدرتتر از رژيمهاى قدرتمند كنونى نبوده‌اند، اما امروز از آنان جز افسانه‌اى درهم شكسته باقى نمانده و سنگهاى حجّارى شده و كاسه و كوزههاى شكسته تفسيرى است بر كاخهاى جبروت آن كاخ نشينان كه تأمّل در تاريخ زندگى آنان و عبرت گرفتن از آن مىتواند چراغ راه آينده انسانها باشد. از اينرو قرآن كريم بخشى از آيات خود را به ترسيم سرگذشت پيشينيان اختصاص داده، با اين هدف كه انسانها به وضع موجود مطمئن نباشند و خط مشى خود را بگونه‌اى انتخاب كنند كه بدفرجامى حاصل آن نباشد.
علل و عوامل سقوط تمدنها
نكته مهم در اين مقال بررسى علل و عواملى است كه سقوط تمدّنها را در پى دارد و نيز عواملى كه موجب ثبات و بقاى آن مىگردد. هر چند تفصيل بيان اين عوامل از حوصله اين مقال بيرون است اما به اختصار مىتوان گفت: اگر يك تمدّن و فرهنگ با فطرت آدميان كه فطرت خدائى است همسوئى داشت، اگر ايمان و عقل و منطق را كه شالوده فكر آدميان است اساس تمدّن و فرهنگ ساخت، اگر عطوفت و مهر را مبناى عمل با آحاد تحت حاكميت قرار داد، اگر تمام اركان قدرت را عاريتى و امانتى دانست كه آفريدگار جهان به آنان سپرده است، بى ترديد شانس ماندگارى براى چنين تمدّنى به واقعيت نزديكتر خواهد بود چرا كه به نص صريح قرآن آنچه براى خير بشريت نقش دارد در زمين مىماند «و اما ما ينفع النّاس فيمكث فى الارض»(سوره رعد آيه 17) قرآن كريم باطل را به كفهاى روى آب و حق را به آب و جواهرات تشبيه مىكند كه يكى در معرض فنا قرار دارد و ديگرى داراى خصلت ماندگارى است، چرا كه حق براى انسانها سودمند و مايه خير بشريت است.
ناگفته پيداست كه اين ماندگارى فرهنگ و تمدن براى پويندگان حق به معناى بقاى تخت و تاج و ابنيه و آثار نيست، چرا كه عناصر مادى در آزمايشگاه طبيعت فرسوده و متلاشى مىگردد و به فرض ماندن تمدّن و فرهنگ،
چيزى فراتر از اينهاست. بلكه معناى ماندگارى فرهنگ حق و تمدّن منطبق با فطرت آدميان، ماندن فكر و انديشه، معنويت و مفاهيم و جريان انسان ساز و فضيلت پرور است همانگونه كه انبياء بزرگ و رهبران آسمانى و ايده و آرمان الهىشان در قالب دين و آيين ماندگار شده است.
در حاليكه از نمرود و فرعون و قيصر و كسرى جز بدنامى و بدفرجامى اثرى نيست. نام ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلوات اللّه عليهم) بر تارك تمدّنها مي‌درخشد و تا از فرهنگ و معنويت اثرى هست نام و ياد اين طلايه داران توحيد تداعى مىشود. اينها قافله سالاران فرهنگ آسمانى بودند كه موهبت و مائده آسمانى را به زمين آورده و جهان مرده را روح و حيات بخشيده‌اند. اين است معناى ماندگارى حق…و اگر در تاريخ پرماجراى اسلام جز بدنامى از معاويه و يزيد و مروان و هارون و مأمون و منصور باقى نمانده براى اينست كه اينها بنام اسلام و آيين حق، پرچمدار باطل وگمراهى و ستم و استبداد بوده و فرهنگ قيصر و كسرى را پاسدارى مىكردند. اگر از اينها كاخهاى سبز و سرخ و هزار و يك شب بغداد مانده باشد اين تمدّن و فرهنگ اسلام نيست، حقيقت فرهنگ و تمدّن اسلامى را در مكتب عدل و امامت اميرمؤمنان على عليه السلام و وارثان ولايت و پرچمداران فرهنگ و انقلاب و ستم ستيزى چون مكتب امام صادق(ع) و قيام عاشوراى حسينى(ع) و ادامه اين فرهنگ را در تداوم رهبرى دينى بايد جستجو كرد.
خلاصه آنكه جلوههاى تمدن و فرهنگ را به جاى آنكه در ابنيه و آثار و حجارى و تذهيب جستجو كنيم ـ هر چند اينها نيز آثار هنرى هنرمندان تاريخ است ـ بيش از آن فرهنگ و تمدّن را در انديشه و دانش و عملگرايى اخلاقى و حق جويى و نوع دوستى و خيررسانى بايد كاويد.
 دموكراسى غربى يا تروريسم دولتى!
نكته ديگر درباره تمدّن غربى نوع دموكراسى و تفسيرى است كه از اين واژه مىكند. هرگاه غربىها قصد تصرّف كشورى را به منظور اجراى سياستهاى سركوب و سلطه گرانه خود مىكنند، پرچم دموكراسى را بر مي‌دارند! و با اين عنوان به دخالت سياسى،
نظامى و قتل و غارت و شكنجههاى قرون وسطائى دست مي‌زنند. نمونه اين سياست را در اشغال عراق و افغانستان ديديم و ديگر موارد كه مردم جنايات صدام سفّاك و ديكتاتور را از ياد برده و آرزو مىكنند صدام مانده بود و آمريكا نمي‌آمد! با اينهمه بوش در آخرين روزهاى ننگين رياست تروريستى خود در عراق از دموكراسى دم زد كه پاسخ خود را از مردم عراق و آن خبرنگار قهرمان دريافت كرد. نمونه ديگر آن قتل عام مردم مظلوم غزه و ددمنشى رژيم اشغالگر است و زشتترين چهره‌اش كه با طراحى آمريكا و حمايت دولتهاى غربى و عربى بدنام صورت گرفت و بىشرمانهترين سخن اظهارات بوش بود كه حماس را مقصّر اعلام كرد و وزير خارجه‌اش با وقاحت تمام گفت: جنگ ما جنگ ارزشهاست! آرى، ارزش و حقوق بشر و دموكراسى در تفسير غربى و آمريكايى آن، يعنى يك ملت را از حقوق اوليه و آب و غذا و دارو و اظهار عقيده و انتخاب سرنوشت محروم كردن و اهريمن درنده‌اى چون اسراييل را در جنايت هايش سلاح و تجهيزات دادن و اين حوادث هرچند بسيار تلخ است اما درسهاى آموزنده‌اى به ملتها مي‌دهد يعنى بيش از پيش نظام ارزشى غرب و وابستگان به آمريكا و دولتهاى خود فروخته عربى را شناساند.
گذشته و آينده سلطه غربىها
بر اين اساس است كه مىگوييم تمدّن غربى رو به افول است. چرا كه در اين تمدّن نه تنها از ارزشهاى فرهنگى و اخلاق و معنويت و مفاهيم آسمانى خبر و اثر نيست بلكه اين تمدّن به محو ارزشهاى متعالى و حقوق انسانى كمربسته و غرور علمى و روح استكبار اهريمن اين تمدّن را در نورديده است. از آن تاريخ كه فناورى و تكنولوژى و دانش مادى، غربىها را در جهان مطرح كرد (كه البته نبايد فراموش بكنيم كه اين انقلاب علمى و صنعتى چنانكه در مقاله پيشين اشاره كرديم از علوم و دانشمندان اسلامى مايه گرفته است) متعاقب آن غرور و سركشى غرب آغاز شد و سلطه استكبارى بر كشورها كليد خورد و دراين سو و آن سوى جهان به گشت و گذار پرداختند تا منابع ثروت را در جاى جاى جهان كشف كنند و به غارت و چپاول آن بپردازند و مقدمه اين چپاول سلطه سياسى و يا سلطه نظامى و مزدور گمارى در رأس
حاكميت كشورهاى تحت سلطه بود كه تاريخ پرماجراى اين سلطه را با رنجنامه ملتهاى كشورهاى تحت ستم در مجالى ديگر بايد به گفتگو نهاد.
در همين شرائطى كه اين قلم در دست نگارش است جنايات غربىها به سردمدارى آمريكا در كشورها از جمله كشورهاى اسلامى همچون عراق، افغانستان، فلسطين اشغالى و غزه قهرمان و مظلوم و زخم خورده به جائى رسيده كه مردم جهان جنايات آيشمين و هيتلر را فراموش كرده‌اند. همه اينها جلوههاى تمدّن غربى و حقوق بشر آمريكايى است، هرچند همانگونه كه قبلاً گفتيم جايگاه تمدّن غربى به موجب عملكرد سردمداران استكبار جهانى امروزه به نازلترين مرتبه رسيده و روز به روز تنفر و انزجار جهانى از عملكرد اين دولتها و بيش از همه دولت خودكامه و متجاوز آمريكا به چشم مىخورد.
بوسه وداع و انتفاضه كفش!!
نمونه اين را در برخورد ملتها در تظاهرات عليه سياستهاى رئيس جمهور در حال احتضار آمريكاـ بوش مىبينيم. كار به جايى رسيده كه خبرنگار عراقى الزيدى خبرنگار تلويزيون عراق اين عنصر جنايتكار و سفّاك تاريخ را در يك جلسه مطبوعاتى در عراق با لنگه كفشهاى خود هدف مىگيرد و هنگامى كه اين سفّاك از دموكراسى در عراق حرف مي‌زند، به نيابت ملّت عراق كفشهاى خود را از پاى درآورده و به دهان بوش پرتاب مىكند و مىگويد :«اين بوسه وداع ايست اى سگ!» كه اين پاسخ تاريخى براى اين خبرنگار آزاد به عنوان يك سند ثبت مىگردد و بدون ترديد اگر مراقبتهاى امنيتى و حفاظت و ترس نبود ميليونها انسان ديگر دهان بوش را با لنگه كفش مىكوبيدند. اينست پاسخ تحقيرآميز براى سران خودكامه و سلطهگر غرب چه آمريكا، چه انگليس و يا هر متجاوز ديگر كه در شرائطى كه بدترين جنايات ضد بشرى و قرون وسطايى در غزه و عراق و افغانستان و زندانها و شكنجهگاههاى ابوغريب و گوانتانامو بدست اين تبهكاران اتفاق مي‌افتد بازهم اين بى شرمها از حقوق بشر و دموكراسى سخن مىگويند؟! و البته بيدارى ملتها و تودهها از عراق و افغانستان و لبنان فراتر رفته و طشت رسوايى استعمارگران از بام فلك افتاده است.
تصوير حقارت‌آميز رئيس جمهور محتضر آمريكا و بازتاب جهانى آن در حافظهها مىماند و جا دارد كه رژيم جديد آمريكا از اين ماجرا درس بگيرد و تغييرى در استراتژى سياسى خود در تعامل با كشورها بدهد. زيرا دوره سلطه گرى و سلطه پذيرى به پايان رسيده است. هر چند بعيد بنظر مي‌رسد جريان استكبارى شيطان بزرگ و لابى صهيونيستى چنين مجالى را به كسى بدهد و بديهى است كه ايران اسلامى در اين تغيير و تحوّلات چشم به راه هيچگونه تغييرى نيست، چرا كه گذشته عملكرد دموكراتها را فراموش نمىكند.
بارى چالشهاى تمدن غربى تنها در مبانى سياسى و عملكرد استكبارى نيست و بُعد انسانى و اخلاقى و خانوادگى و اقتصادى غرب در بدترين شرايط قرار دارد كه در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت و اين مطلبى است كه نويسندگان و ارباب قلم بايد بدان بپردازند و تمدّن غرب را به چالش بكشند.
 اصول خدشه ناپذيرى نظام اسلامى
اصولاً خط مشى سياسى و زيربناى ايدئولوژيكى جمهورى اسلامى ايران اين نيست كه به يك قدرت خارجى متكى باشد و هر جريان سياسى يا جناحى كه دست به سوى بيگانه دراز كند و پيام آن نوعى اميدوارى به بيگانه باشد از نظر ملت ما مطرود و منفور است. البته ايران اسلامى با رسالت هدايتگرى كه براى مردم ديگر جهان دارد، امكان ندارد پيام صلح جويانه و منشور هدايتگرى براى اقطاب قدرت داشته باشد كه اين هرگز به معناى اتكا و اميدوارى به بيگانه نيست و اين متفاوت با جريانهاى سياسى است كه از هم اكنون در آستانه انتخابات رياست جمهورى كشورمان نوعى داد و ستند به بيگانه دارند و سردمداران كاخ سفيد مستقيم و غير مستقيم از آنها حمايت مىكنند. جريانهاى سياسى داخل كشور به خوبى مي‌دانند كه ملت كوچكترين گذشتى درباره كسانى كه لبخند به بيگانه بزنند و يا چشم به راه حمايت آنان باشند (ندارد و) اين از اصول سياستهاى خدشهناپذير نظام اسلامى است كه احدى حق ندارد از اين خط قرمز عبور كند. ملّت بزرگ ما با همه مشكلاتى كه طى سالها پيش روى داشته حاضر است هرگونه فشار و محروميتى را تحمّل كند و چون سالار شهيدان
فرياد بزند: «هيهات منّا الذلّه» و اين روزها كه حماسه عاشوراى حسينى(ع) در خاطرهها تجديد مىشود خط مشى سالار شهيدان و استقامت آن بزرگ امام مجاهد در برابر دشمنان مىبايست الگو و سرمشق همه باشد كه آزمايش امروز ما در برابر يزيديان زمان مقاومت در برابر شيطان بزرگ و فشارهاى استكبارى و زياده خواهان جهانى است.
اعم از تحريم اقتصادى يا تهديد نظامى كه البته نخ نما شده و براى مردم ما جز مسخره مفهومى ندارد و در اين خصوص توصيه اينست كه انديشههاى امام راحل و معمار انقلاب اسلامى خمينى كبير ـ سلام اللّه عليه ـ بار ديگر بازنگرى شود كه كدام جريان در راستاى انديشههاى آن بزرگ گام برمي‌دارد و كدام جريان روى برتافته است؟!
جشن سى سالگى نظام و چشم‌انداز آن
در بهمن ماه سال جارى انقلاب اسلامى ايران سى ساله مىشود. نظام اسلامى به دليل مبانى و اصول پايدار خود كه نفى سلطه بيگانه از شاخصههاى بارز آن است، طى اين سالها زير رگبار تبليغات و تهديدات و جنگ و تحريم و توطئههاى فرهنگى و اقتصادى امواج سهمگين را از سر گذرانده و اينك مىتوان گفت اين درخت تناور ريشه دوانده و به ثمر بخشى رسيده هرچند مشكلات پيش روى كم نبوده است. هر اندازه فشار افزايش يافته، ريشه نظام اسلامى استوارتر شده است درست مانند ميخى كه هر اندازه بر آن بكوبند استوارتر مىگردد. از چهار سوى جهان نگاه مردم عالم به سوى انقلاب اسلامى دوخته و در حال الگوگيرى از آن مىباشند. يكى از بركات اين نهضت عظيم، به چالش كشيده شدن نظام سلطه جهانى و تابوى ايالات متحده و شكست اسطوره شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى و فروپاشى اقتدار زورمدارانه آمريكا است كه داعيه دار كدخدائى دهكده جهان و بازيگر عرصه سياسى بين المللى است.
در اين روزها كه قدرت در آمريكا جابجا مىشود به نوشته واشنگتن پست :«بوش با پذيرش شكست از ايران، كاخ سفيد را ترك مىكند» اعترافات از اين دست را فراوان مىبينيم و به يكى دو مورد محدود نمىشود. اينها براى يك
ملت از بند رهيده، دست آورد كمى نيست، اگر قدر اين عطيّه الهى و موهبت آسمانى را بدانيم و در پاسدارى از آن لحظه‌اى كوتاهى نكنيم.
افزون بر اين سپاس اين نعمت اينست كه چهره زيبا از اين انقلاب در عمل نشان دهيم چه در عملكرد داخلى و تعامل با مردم فداكار و صبورمان در سيستم مديريتها و تكريم آحاد ملت كه به فرموده حضرت امام ولى نعمت ما هستند و چه در تعامل با زياده خواهىهاى خارجى و پايدارى در برابر فشارها، درست همانگونه كه قرآن مي‌آموزد :«اشداء على الكفار رحماء بينهم؛ در برابر كفار سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان »
 خطر استحاله انقلاب را جدى بگيريم
هر انقلابى علاوه بر تهاجمات بيرونى از درون نيز با يك خطر جدى روبرو است و آن خطر استحاله است. فراموش نكرديم كه پس از رحلت نبى اكرم(ص) آيين نوپاى اسلام دستخوش چه تحوّلاتى شد و امامت حق با دسيسه سياست بازان چگونه منزوى گرديد و عدل امامت بالأخره سر از بيدادگرى خلافت و سلطه باقى ماندههاى كفر و نفاق چون امويان و عباسيان سردرآورد و چه خسارتهاى عظيمى بر بشريت تاريخ از اين جريانهاى انحرافى وارد آمد و اگر نبود مكتب راستين امامت و ولايت كه در ميان انبوه تاريكىها و بدعتها و تحريفها و زورمداريها، از خانه اهلبيت پيامبر درخشيد و حق و باطل را تفكيك كرد معلوم نيست چه بر سر اسلام مي‌آمد و اگر قرار بود مردم اسلام را در قصرهاى شام و بغداد و حكومت يزيديان جستجو كنند، بايد فاتحه اسلام خوانده مىشد، چنانكه حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود :«و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» اين ماجرا در هر زمان قابل تكرار شدن است. انقلاب اسلامى نيز كه برآمده از نهضت حسينى(ع) و مكتب علوى(ع) و فرهنگ جعفرى(ع) است امروزه با اين خطر روبرو است كه آنرا بايد جدى گرفت و با تمام وجود در پاسدارى از فرهنگ انقلاب استقامت ورزيد و بهاى آن را بايد پرداخت، زيرا دشمنان بيرونى و ستون پنجم داخلى همان توطئه را دنبال مىكنند كه به تدريج انقلاب را از مسيرش منحرف سازد و البته با چراغ خاموش و به نام انقلاب به استحاله آن بپردازند چنانكه با
مشروطيت چنين كردند…
عناصر بنيادين نظام بويژه حاكميت و تك تك آنان كه دل در گرو ارزشها و دست آوردن خون شهداء دارند بايد مراقب باشند انقلاب استحاله نشود و نامحرمان زمان امور را بدست نگيرند.
مطلب ديگر: نوع عملكردها است كه بايد بر اساس منطق و مصلحت و بدور از خطا و اشتباه و غفلت و بى خيالى باشد. حفظ نظام كه امام راحل آن را اهم واجبات برشمارند به عملكرد درست و جبران كاستىها و اصلاح نابسامانيها و پرهيز از اختلافات و دنياگرايى و خودستائيها و تعصّبات جناحى و خطى و تمسّك به ريسمان خدا و عمل خالص و نصيحت پذيرى و اهتمام به حل مشكلات جامعه و جلب اعتماد و امنيّت افكار عمومى و سوژه ندادن به بدخواهان است و در اين فرآيند مسؤولان امر در صف مقدم تكليف اند. مع الأسف مواردى به چشم مىخورد كه برخى مسؤولان فراموش كرده‌اند در چه شرائطى قرار دارند، اوضاع جهان و توطئه دشمنان را ناديده گرفته و با پاره‌اى از اشتباهات دست مىيازند و به اصل مشورت و تفاهم چندان پايبند نيستند كه هرچند اينها گناه كبيره نيست ولى بازتاب آن بيش از گناه كبيره است.
هر عملى و اقدامى كه به تضعيف نظام و سست كردن پايههاى اعتماد مردم مي‌انجامد نه تنها در پيشگاه ملت منفور است، در محكمه عدل الهى نابخشودنى است. نظام اسلامى پس از چهارده قرن كه بر تاريخ اسلام گذشته و امروز در عرصه جهان درخشيده برآمده از قرنها مجاهده و درد و رنج ميليونها انسان پاك باخته‌اى كه چوبههاى دار و زندانهاى مخوف و زنده به گور شدن را پذيرفتند تا فرهنگ متعالى ولايت را به نسلهاى بعدى بسپارند و امروزه ما وارثان اين فرهنگ و ميراث طلايه داران ايمان و ايثار و شهادت هستيم كه در قالب يك حكومت مستقل اسلامى براى ما فراهم آمده است، لذا حق نداريم كوچكترين اشتباه و سهل انگارى و كج انديشى و انحراف از حق را مرتكب شويم با توجه به اين مسؤوليت خطير شايستگى رسالت اسلامى و امامت ديگر ملّتها را خواهيم داشت. از خداوند بزرگ در اين مسير دشوار و آزمايش سخت كمك مىطلبيم.


/

عماد؛ آيينه اخلاص و جهاد

عماد، آيينه اخلاص و جهاد
تا ديروز اندكى نام او را شنيده و آنهايى هم كه او را ديده بودند اندكى او را شناخته بودند. شايد بهترين تعبير در مورد وى همانا سخن مولايش و رهبرش “سيد مقاومت” باشد كه گفت: «رضوان در آسمانها شناخته‏تر از زمين بود» از زمينيان تنها او بود كه “مالكش” را مى‏شناخت و عمق ايمان، اخلاص، درايت، تيزهوشى و وفادارى او را مى‏دانست. گرچه رضوان مايه آرامش و رضاى او بود اما او همه رضوان‏ها را هم در راه رضا و رضوان مولايش دوست مى‏داشت پس از تقديم گلى ديگر از رضوان خود به رضوان الهى چه باك.
مى‏گفت كه من هميشه نگران ربودن رضوان بودم و خود او هميشه نگران مرگ در بستر، پس شهادت قضايى است كه هم من راضيم، هم رضوان و هم خداى رضوان.
اما دشمن هم عماد را مى‏شناخت. او عماد را با تپش‏هاى لرزان قلب خود و رنگ پريده رخسار خود مى‏شناخت. نام عماد براى دشمن كابوس مرگ و نابودى بود. دشمن همه وجود خود و قدرت خود را در مقابل يك انسان تنها، ناتوان مى‏يافت. ترس دشمن از عماد نشانى بود از زبونى او و هم نشانى براى عظمت يك انسان كه بندگى خدا را براى خود انتخاب كرده بود.
وه كه چه زود اندوه ياران و شادى دشمنان پايان يافت. اگر تا ديروز نام رضوان تنها آشناى شبها، سنگرها و گلوله‏ها بود. امروز جاى او در قلب‏هاست، قلب هزاران هزار پير و جوان و زن و مرد. امروز او تنها غريب نيست بلكه دوست داشتنى‏ترين آشناى همه انسانهاى آزاده و سرافراز است. اگر در حياتش غيرمستقيم از درياى وجود او بهره مى‏بردند، امروز با شهادتش همه آزادگان را فرصت نوشيدن جرعه‏اى از كمال وجودش فراهم آمده است. مزارش به ميعادگاه عاشقان تبديل گشته و هر روز هزاران پروانه عاشق همچون شمعى مزارش را در آغوش مى‏گيرند و از روح بلند او يارى و مددجسته و پيمان خويش را براى استوارى و ادامه راه او تجديد مى‏نمايند. اگر تا ديروز رضوان يك رهرو بود امروز او يك راه است، ستاره‏اى است در آسمان هدايت و خورشيدى در مسير حيات.
شادى دشمنانش نيز ديرى نپاييد. خنده‏هاى مستانه‏اش در كوتاه زمانى بر لبانش خشك گرديده و سايه ندامت بر چهره ظلمانى‏اش نشست. آن زمانى كه درياى انسانها را در بدرقه او به چشم ديد.
آن زمانى كه ملتهاى آزاده سرتاسر جهان را درهم پيمانى او حاضر و كمربسته يافت و آن زمانى كه تولد هزاران هزار عماد را از خون و شهادت وى باور نمود. دشمن خيلى زود دانست كه ديگر با يك عماد روبرو نيست بلكه با خيلى از رضوان‏هايى كه ديگر هرگز آنها را نخواهد شناخت رودر رو خواهد بود. مجاهدانى كه بر خشم ديروز خود، وظيفه پاسدارى از خون رضوان را هم افزوده‏اند و با خوارى و نابودى دشمنانش آن را احياء خواهند نمود.
و اما خانواده رضوان كه در وجود آنها بار ديگر اعجازى از اعجازهاى كربلا و عاشورا را مى‏توان متجسّم يافت. پدر و مادرش در كنار جسم پاك او اشكهاى خود را در سينه محبوس مى‏دارند كه مبادا عرق شرم بر پيشانى رهبرشان بنشيند. مادرش شير زن مجاهدى است كه پس از تقديم سه قربانى از اينكه فرزند ديگرى براى تقديم ندارد شرمسار است و به جاى اندوه و پرسش از جهاد و فؤاد و عمادش از سيدشان كه “نصراللّه” است مى‏پرسد و بر بقاى او دعا مى‏نمايد.
همسرش به تعبير مادر رضوان كوه استوارى است كه در همه حال يار و ياور همسر بوده و تنها آرزويش همچون همسر “وهب” رضاى الهى، شهادت در راه او و پيوستن به رضوان در رضوان الهى است. فرزندانش از اينكه خون بزرگ مردى همچون عماد را در رگهاى خود جارى دارند بر خود مى‏بالند و نه مانند يتيمان كه همچون شيران بيشه براى پاسدارى از راه پدر به پا خاسته و لباس رزم او بر تن نموده‏اند. امروز آنها خود منادى جهاد و مقاومت گشته و نيك مى‏دانند كه همچون زينب(س) بايد حافظ خون شهيد خود و همه شهيدان ديگر باشند و عالمى را با حضور و دفاع خود الهام بخش بوده و حسين فاطمه(س) و فرزند حسينى خود را يار و ياور گردند. آنها نيك مى‏دانند كه جانهاى تشنه بسيارى مشتاق شنيدن از رضوانشان بوده و از اينرو است كه آغوش به روى همه مشتاقان گشوده و مهياى سخن گفتن از دوست گشته‏اند و شايد پيام زيباى آنها در بزرگداشت شهيد عزيز را بتوان پاسخى به اين اشتياق دانست كه چنين بر زبان شيرين و استوار فرزندش “جهاد” جارى گشت و روح جان انسانها را مصفّا و لبريز از عشق و تحسين نمود و اينك ترجمه متن پيام “جهاد” فرزند شهيد عماد را كه در مراسم هفتمين روز شهادت پدر كه با حضور صدها هزار نفر در حومه جنوبى بيروت ايراد كرد مى‏خوانيم:
«سلام و درود بر آقا و مولايم دبير كل محترم حزب اللّه جناب‏آقاى سيد حسن نصراللّه و سلام بر….خداوند متعال در كتاب مقدّس خود مى‏فرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم: من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.
حضار محترم، اين اولين بارى است كه اينجانب در مقابل شما ايستاده و نام خود را به طور آشكار و با افتخار و عزّت اعلام مى‏نمايم. من جهاد عماد مغنيه هستم. فرزند فرمانده مجاهد بزرگى كه خود و همرزمانش نام وى را نه از روى خوف و ترس بلكه براى حفظ سلامتى او و راه مقدسش پنهان داشتند.
از روزى كه چشمانم بر تفنگش گشوده و در دامان او پرورش يافته و در ميان بازوانش از سنگرى به سنگر ديگر منتقل شدم و كودكى خود را با سختيها و خطرات او همراه نمودم، او را پدرى يافتم كه براى فرزندان خود مظهر مهربانى و عطوفت بوده و عليرغم همه گرفتارى‏هاى كارى با رأفتى پدرانه آنها را مورد تفقّد قرار مى‏داد.
براى اولين بار در مقابل شما ايستاده‏ام تا انتساب خود را به خانواده‏اى اعلام نمايم كه از زمانهاى دور در زمره خانواده‏هاى شهداء قرار گرفته، يعنى از زمانى كه دو عموى شهيد خود “جهاد” و “فؤاد” را تقديم نموده و امروز نيز پدرم به رداى بلند و والاى شهادت مفتخر گرديده است.
مانند تويى يا حاج عماد هرگز مرگ را جز با شهادت ملاقات نمى‏كند چرا كه هيچگاه خداوند او را از برآورده كردن آرزويش يعنى شهادت مأيوس نخواهد كرد.
دوست دارم در ميان شما ايستاده و از طريق قلبهاى شما كه مالامال از عشق به شهيدى است كه هرگز او را نشناخته بوديد و اندوهگين از سفر رهبرى كه هرگز او را نديده بوديد پدرم را مخاطب قرار دهم و بگويم كه‏اى پدر ميوه جهاد طولانى‏ات در دنيا پيروزى و در آخرت رضوان الهى بود و آن قلب آكنده از عشق تو به اين مردم قهرمان و مقاومى كه از شادى آنها شاد و از غم آنها غمگين مى‏شدى و خون مقدّس خود را براى آن فدا نمودى امروز “عشق و خشم” را ميوه داده است.
آنها ما را در ميان حلقه محبّت خود مى‏گيرند در حالى كه فقط نام تو و تاريخ جهاد تو را مى‏دانند و از ما نيز فقط انتساب به تو را. پدر عزيزم علاقه و اشتياقم به تو هرگز خاموش نگرديده و هميشه در انتظارت خواهم ماند. ما پيوسته مشتاق آن تبسّمى خواهيم ماند كه شادى را در وجود ما آكنده مى‏كرد، همانگونه كه استوارى را در قلب‏هايمان. ما پيوسته مشتاق آن برق چشمانى خواهيم ماند كه با روشن كردن افقهاى دوردست، امنيّت را براى ما به ارمغان آورده و در پيمودن راهى كه با اراده خود انتخاب نموده‏ايم هدايتمان مى‏نمود. همان راهى كه راه تو نيز بود. اى پدر همانگونه كه در زمان حياتت وجودت را اطمينان و اميد فرا گرفته بود امروز نيز آرام بخواب چرا كه در شهادتت نيز همانند حياتت آنچه را كه تكليف تو بود به سرمنزل مقصود رساندى.
و اما ما فرزندانت و آنكه تو را شناخت و آنكه در مدرسه تو درس آموخت راهت را به پايان خواهيم رساند.
تو پدر و همراهى بودى كه هيچگاه سكون نداشت. مجاهدتهاى شبانه تو در ميادين جهاد، روشنگر راه، استوار كننده اراده‏ها و بازوها بوده و خونت هزاران هزار مبارز و عماد را بارور خواهد نمود. در يادواره تو با تو مى‏گويم كه مريدان و همرزمانت همه در عهدها و قسمهاى خود پايدار بوده و ما به عهدى كه بسته‏ايم و به راهى كه عمر و جانت را فدا نمودى وفادار خواهيم ماند. باتو عهد مى‏بنديم كه حامل پيام روح مقدست باشيم و آن را به آنكه و آنچه دوست داشتى برسانيم. پس اى ارزشمندترين انسانها با دلى آرام و مطمئن به سوى خدا برو و در بهشت سكنى گزين.
اى رهبر بزرگ مقاومت ما هم چون حسينيانى كه هميشه آماده جانبازى با حسين خود هستند در همه حال آماده فداكارى در ركاب تو مى‏باشيم. يا “اباهادى” همانگونه كه شهيد مجاهد، رضوان عزيز با تو بود ما نيز تا وقتى كه بر مرگ وارد شويم يا مرگ بر ما وارد شود با تو خواهيم بود. و تو اى پدر مطمئن باش كه اين پيروان راستين و وفادار و فرمانبردار، امروز با الهام از خون مقدّس تو، با قوّت و قدرت بيشترى آماده فداكارى و جانبازى خواهند بود. اى پدر به نام خونت، به نام زخمهايت، به نام تبسّمت، به نام جهاد خستگى ناپذيرت از طرف تويى كه زنده‏اى و نزد خدايت متنعّم و از طرف مادر،برادران و خواهرانم و همه خانواده، نهايت سپاس و امتنان خود را از اين همه لطف و محبّت و همدردى و مشاركت در تبريك شهادت رهبر بزرگ حاج عماد تقديم مى‏دارم و يقيناً اين همدردى عهدى و پيوندى است دوباره با راه مقاومت خالصانه و شريف.
به نام تو اى پدر، خطاب مى‏كنم پدر شهداء دبير كل محترم حزب اللّه را كه ما با تو خواهيم ماند. ما فرزندان رضوان فرزند شماييم همانگونه كه فرزندان همه شهداء فرزندان شمايند. در همه حال تحت امر تو خواهيم بود و هرگز اين راه و ميدان‏هاى جهاد را ترك نخواهيم نمود و هرگز سلاح بر زمين نخواهيم گذاشت و همچون هميشه اين ندا را سر خواهيم داد كه: «لبيك يا نصراللّه».
يادش و راهش پر رهرو باد
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام‏

/

معيارهاى گزينش همسر در آموزه هاى اسلامى آخرين قسمت

معيارهاى گزينش همسر در آموزه‏هاى اسلامى‏ آخرين قسمت عسكرى اسلامپوركريمى‏ 3- اخلاق نيكو هرچه علم و تكنولوژى رشد مى‏كند، نياز بشر به اخلاق افزايش مى‏يابد و لازم است به موازات آن دستورات عاليه اخلاقى پيامبران، كاملاً مورد عمل و نظر قرار گيرد؛ زيرا، دنياى علم و صنعت، گرچه وسايل و ابزارهايى در اختيار بشر مى‏گذارد؛ ولى هيچ‏گونه، درباره عدم سوء استفاده از آنها راه‏حلى ارائه نمى‏دهد. سير صعودى آمار جرائم، جنايات، فساد، تبهكارى، قتل و خودكشى، متلاشى شدن خانواده‏ها و…، بيانگر اين حقيقت است كه اخلاق، كه فلسفه بعثت انبياء است «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»(1)بر جامعه حكمفرما نباشد. دانش و صنعت نمى‏تواند سعادت و آرامش بشر را تضمين و تأمين كند؛ بلكه استعمارگران، علم و صنعت را به نفع خويش استخدام نموده و ميليون‏ها نفر را بى‏خانمان مى‏كنند؛ چنان كه مى‏كنند و حقوق حقه ملتهاى ضعيف را چه آسان پايمال مى‏سازند و آنان را به خاك و خون مى‏كشند… تنها عاملى مى‏تواند روح سركش انسان و غرايز طوفانى و عصيانگر وى را مهار كند و علم و صنعت را در راه آرامش عمومى و زندگى مسالمت‏آميز به كار اندازد، اخلاق واقعى است كه از ايمان حقيقى به خدا سرچشمه مى‏گيرد. يكى از ويژگيهاى اساسى براى زندگى شاد، اخلاق نيك است. منظور از اخلاق نيك، تنها خنده‏رويى و خوش خلقى اصطلاحى نيست، زيرا خنديدن و … در بعضى مواقع، نه تنها مطابق اخلاق نيست، بلكه ضداخلاق است. اخلاق هر انسانى تأثير مستقيم در زندگى او دارد. اين تأثير در محيط خانواده محسوس‏تر و نقش‏آفرين‏تر است؛ زيرا مسائل عاطفى در خانواده بر مسائل ديگر غلبه دارد و محيط خانواده بيشتر بر مبناى خصوصيات اخلاقى اعضاى آن شكل مى‏گيرد، تا عوامل ديگر؛ ازاين‏جهت، اگر اعضاى خانواده از اخلاقى نيكو بهره‏مند باشند، محيط خانواده تبديل به بهشتى سرورانگيز مى‏شود و چنانچه به بداخلاقى خو گرفته باشند، همواره خود را در جهنّمى سوزان گرفتار خواهند ديد. امام على(ع) مى‏فرمايد: «بِحُسْنِ الاَْخْلاقِ يَطيبُ الْعَيْشُ»(2)با خوش اخلاقى ، زندگى نيكو و مطلوب مى‏گردد. ملكات فاضله و اخلاق كريمه است كه باعث نشاط و شادابى در زندگى شده و دشواريها را برطرف و اضطرابها و نگرانى‏ها را از بين مى‏برد و بداخلاقى جسم و روح انسان را فرسوده مى‏كند و عامل مهم پيرى زودرس است؛ ازاين‏رو، پيامبر گرامى اسلام(ص) پيوسته در دعا چنين مى‏فرمود: «اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ… مِنْ زَوْجَةٍ تُشيبُنى قَبْلَ اَوانِ مَشيبى»(3) خدايا! به تو پناه مى‏برم از همسرى كه قبل از رسيدن پيرى، پيرم كند. زندگى مشترك زناشويى، داراى فراز و نشيبهايى است كه برخورد صحيح با آنها نياز به روحيه‏اى قوى و اخلاقى پسنديده دارد. زن و مرد اگر از اين مزيّت، بهره‏اى نداشته باشند، نمى‏توانند با تفاهم و همكارى متقابل بر مشكلات زندگى چيره شده، بار سنگين آن را به مقصد برسانند. چنانچه هر يك از طرفين از اخلاقى نيكو و رفتارى شايسته برخوردار نباشد، طرف ديگر هر چند خوش اخلاق هم باشد، زندگى به كامش تلخ خواهد شد. از آنجا كه اصلاح صفات ناپسند، در صورت ريشه‏دار بودن آنها، نياز به تلاش طاقت‏فرسا و زمانى طولانى دارد، بايد از همان ابتدا به صفات اخلاقى همسر توجّه كرد، تا در سايه انتخاب همسرى خوش‏اخلاق، زندگى سعادتمندانه‏اى پى‏ريزى شود. به طور كلى منظور از اخلاق نيك، اين است كه انسان آراسته به صفات، عادات، خُلق و خوهاى پسنديده، فضائل، كمالات و اعمال و رفتار نيكو بوده و از صفات زشت، بيماريهاي اخلاقى و… دور باشد. زندگى زن و مرد در محيط خانوادگى احتياج به اخلاق دارد؛ زيرا تنها در پرتو قانون نمى‏توان زندگى كرد. قرآن‏كريم از پيامبر گرامى اسلام(ص) به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده و مى‏فرمايد: «انّك لعلى خلق عظيم»(4)تو بر خلق و خوى بزرگى هستى. خداى سبحان هيچ كس را به اين عظمت نستوده است. پيامبر(ص) را با عنوان نيكوترين انسان ستايش مى‏كند. در تبيين اين محور مهم از رسول‏اكرم(ص) چنين نقل شده است: «معيار خُلق نيكو، خلق الله است»(5) يعنى آن كسى خلق نيكو دارد، كه متخلق به اخلاق الهى باشد. نيكوترين نامها و صفات، از خداست.(6)چه رنگى نيكوتر از رنگ خدايى شدن. نيكوترين جلوه‏اى كه انسان مى‏تواند به خود بگيرد، مظهر جلوه‏هاى الهى شدن است كه انسان، خليفه و جانشين صفات خدايى شود. زيرا جانشين بايد به نشانه‏هاى خداوندى متصف باشد. اگر خداى متعال عطوف، رؤف، رحيم، عليم، كريم، عزيز، حكيم و غفور است، جانشين او نيز نشانى از اين صفات بايد داشته باشد. اينها جلوه‏هاى صفات الهى است كه در بنده مؤمن و خالص او تجلى‏نموده است. اين اصل، نه تنها عامل تحكيم خانواده و زندگى زناشويى است، بلكه يكى از مهم‏ترين عوامل براى تربيت نسل سالم، چه در دوران جنين و شيرخوارگى و چه در دوران كودكى مى‏باشد. در روايات اسلامى از ازدواج با افراد بداخلاق نهى شده و خوش‏اخلاقى يكى از شرايط همسر شايسته محسوب شده است.(7) در روايتى از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود: پدرم، امام سجاد(ع)، در يكى از مواقف حج به زنى برخورد كه «اخلاق نيكش» آن حضرت را جذب كرد، سؤال كردند اين زن داراى همسر است؟ گفتند: خير؛ پدرم بدون اين كه از حسب و نسب وى تحقيق كند، از او خواستگارى كرد، و اين خواستگارى منجر به ازدواج با او شد. فردى از انصار از داستان آگاه شد، ازدواج به اين سادگى براى او بسيار سنگين و گران آمد، به نظر آورد ممكن است آن زن فردى بى‏اصل و نسب باشد، و علت سرزنش نسبت به امام چهارم شود. مدتى در مقام جستجو برآمد و معلوم شد آن زن از طايفه شيبان است، خدمت امام چهارم(ع) رسيد و جريان را با آن حضرت در ميان گذاشت كه خدا را شكر همسر شما از فاميلى معروف و محترم است، آن حضرت فرمودند: من شما را خردمندتر از اين مى‏دانستم كه به اين امور پايبند باشى، مگر نمى‏دانى خداوند عزّوجلّ به بركت اسلام پستى‏ها را برداشت و نقصها را جبران فرمود، بزرگوارى و كرامت را جايگزين پستى و دنائت نمود، اينك مسلمان در هر موقعيتى باشد، محترم است و او را پستى نيست، لئامت و خسّت از آنِ جاهليت است و بس.(8) «حسين بن بشار واسطى» به امام رضا(ع) نامه نوشت كه يكى از بستگانم خواستار ازدواج با من است، ولى بداخلاق است؛ حضرت فرمود: «اگر اخلاقش بد است، با وى ازدواج نكن.»(9) بنابراين، خوش اخلاقى همسر، نقش مؤثرى در زندگى انسان دارد و بايد مورد توجه كامل قرار گيرد؛ زيرا آنچه مايه سازش و تحكيم روابط است، حسن خلق است، نه امور مادى، مانند ثروت و زيبايى. همسرِ بداخلاق و ناسازگار، مايه غم و اندوه و كدورت گرديده، طراوت و شادابى را از طرف مقابل مى‏ربايد. البته ناگفته پيداست اخلاق سوء و خشونت در كانون خانواده، در روحيه همه افراد اثر نامطلوب دارد. 4- سلامت عقل و تفكر بعد از ديندارى، اصالت خانوادگى و اخلاق نيك، «سلامت عقل» از مهم‏ترين شرايط يك همسر شايسته محسوب مى‏شود. تدبير امور زندگى و پيمودن راه سعادت و درستكارى و برطرف نمودن مشكلات زندگى مشترك كار ساده‏اى نيست. متأسفانه بسيارى از افراد، مقيّدند كه همسر زيبا داشته باشند، در صورتى كه زيبايى در آمار جهانى بهداشت، فقط 25 نمره دارد در حالى كه به تفكر و انديشه 300 نمره داده‏اند. در مورد عروس‏خانم هميشه مى‏پرسند: آيا زيبا هست، يا نيست. زيبايى دوره محدودى دارد، ولى ما نمى‏توانيم نقش بى‏بديل تفكر و تعليم و تربيت را انكار كنيم. برخى افراد در ازدواج جايى براى تفكر باز نگذاشته‏اند. اولين چيزى كه در تفكر جلوه‏گر مى‏شود، عامل هوش است. زندگى با يك فرد كم‏هوش، بسيار مشكل است. ممكن است بپرسيد: چگونه مى‏شود هوش يك نفر را قبل از ازدواج تشخيص داد؟ پاسخ بسيار آسان است. افرادى كه درجه هوشى خيلى پايين دارند، كاملاً در رفتار و كردارشان مشخص است، پختگى لازم را ندارند، قدرت تشخيصشان ضعيف است. عامل ديگر تشخيص هوش، تفكر انتزاعى است. «انتزاع كردن» يعنى: بيرون كشيدن، و تفكر انتزاعى يعنى، توانايى استنباط و درك مفاهيم از موقعيت‏هاى كلى؛ اين نوع تفكر ابعادش بسيار گسترده است، افرادى كه تفكر انتزاعى دارند، خيلى زود شما را مى‏فهمند. لازم نيست كه دائم برايشان تكرار كنيد. بُعد ديگرش، تفكر حل مسئله‏اى است، تفكرى كه در آن انسان مى‏تواند مسائل خودش را حل كند. كسانى كه اين نوع تفكر را ندارند، هميشه دور خودشان مى‏چرخند، گيجند، پيوسته مى‏پرسند چه گفتى، يعنى چه، منظورت چه بود؛ كسى كه اين نوع تفكر را ندارد، شايسته گزينش همسرى نيست. گاهى اوقات افراد از روى ترحم با فردى ازدواج مى‏كنند كه از نظر هوشى در سطح پايينى است، مى‏خواهند ايثار كنند، ولى سخت در اشتباهند. زندگى با افراد كم هوش، بسيار مشكل است. كسى كه تفكر و هوش خوبى دارد، كيفيت فراوان در مديريت دارد زيرا يكى از اركان اصلى مديريت، تفكر خوب است. طبق بررسى‏ها و مطالعات آسيب‏شناسى خانواده، اصلى‏ترين علت اختلافات خانوادگى، سردى‏ها و بى‏رغبتى‏ها، اخمها و قهرها، بى‏تفاوتى‏ها و افسردگى‏ها، بدزبانى‏ها و تندى‏ها، طردها و فرار از خانه، پريشانيها، گاه اختلالات روانى، برخى آسيب پذيرى‏هاى رفتارى و كژروى‏هاى اجتماعى «همسران» و سرانجام طلاق و جدايى، و ريشه اصلى تمام ناسازگاريهاى زناشويى، عدم تناسب در «عقل و انديشه» بين زوجين مى‏باشد. بنابراين، با توجه به مشخصات افراد از نظر عقل و هوش، بايد زن و مرد در انتخاب همسر، كسى را به عنوان همسر در زندگى مشترك خويش انتخاب كنند كه با همديگر تناسب داشته باشند تا در زندگى دچار مشكلات نشوند. شريعت اسلام براى جلوگيرى از ضايعات احتمالى كه در اثر وراثت پيش مى‏آيد، تأكيد مى‏كند كه برخى از ازدواجها صورت نپذيرد. اسلام افراد را از ازدواج با انسان «احمق» كه از نظر هوشى عقب‏مانده است، برحذر مى‏دارد. چنان كه امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «ايّاكم و تزويج الحَمقاء فَانَّ صُحبَتَها بَلاءٌ و ولدها ضياع»(10)بپرهيزيد از ازدواج با «احمق»! زيرا، مصاحبت و زندگى با او بلاست و فرزندانش نيز تباه مى‏شوند. و نيز فرمود: «عقل چيزى است كه خداوند رحمان به وسيله آن پرستش و عبادت مى‏شود و بهشت به وسيله آن به دست مى‏آيد.»(11) 5 – زيبايى و شادابى‏ همسرى كه از چنين صفاتى برخوردار باشد، غالباً ضامن جلوگيرى همسرش از انحرافات و چشم‏چرانى‏ها مى‏گردد و معمولاً اين موضوع با خوش‏اخلاقى همراه است؛ زيرا زيبارويان در اغلب موارد داراى اخلاق ملايم و جذاب مى‏باشند. زيبايى يك امتياز است و در شيرينى و سعادت «زندگى زناشويى» تأثير به سزايى دارد. البته چند نكته درباره اين شرط (لزوم زيبايى و شادابى) درخور توجه است: الف) گرچه زيبايى ظاهر و تناسب اندام را در انتخاب همسر نمى‏توان ناديده گرفت، ولى اين مسئله نبايد به عنوان بزرگترين هدف و معيار ازدواج محسوب شود، به گونه‏اى كه ديگر معيارها را تحت‏الشعاع قرار دهد، بلكه هنگام انتخاب همسر بايد هر دو بُعد زيبايى «زيبايى ظاهرى يا تناسب اندام» و «زيبايى باطنى يا معنوى، مانند ايمان، تقوا، حيا، و…» تركيب شود و به همه آنها اصالت داده شود كه در اين صورت زندگى مشترك، يك عمر گلستان مى‏شود. پيامبر اسلام(ص) براى اطمينان خاطر مرد از زيبايى زن، وى را مجاز دانست كه قبل از ازدواج، همسرش را ببيند، تا خاطر وى از نظر زيبايى و دلپسندى زن مطمئن گردد. آن حضرت دراين‏باره مى‏فرمايد: «بهترين زنان شما، زيبا چهره‏ترين آنهاست.» و در روايت ديگر فرمود: «أَفْضَلُ نِساءِ أُمَّتى أَصْبَحُهُنَّ وَجْهاً وَأَقَلُّهُنَّ مَهْراً»(12) برترين زنان امت من زنى است كه زيبائى‏اش بيشتر و صداقش كمتر باشد. البته زيبايى ظاهرى بايد در كنار ديگر صفات و معيارها، مورد توجه و بررسى قرار گيرد، نه به طور مستقل. زيبايى و تناسب اندام بدون تديّن و شرافت خانوادگى و…، آفتى است خطرناك و بلايى است رسواگر كه اگر بر مبناى ارزشهاى الهى پيوند نخورد، به زودى ناپايدار خواهد بود. پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «مَن تَزَوَّج إمْرَأة. .. لِجَمالِها، رأى فيها ما يَكْرَهُ»(13)كسى كه (فقط) به خاطر زيبايى زنى با او ازدواج كند، در او امور ناخوشايند خواهد ديد. و همچنين فرمود: «إيّاكم و خَضْراءَالدِّمنِ، قيلَ: يا رسول اللَّه و ما خَضراءُ الدِّمَنِ؟ قال: المَرأة الحَسناءُ فى مَنبِت السُّوءِ»(14) از خضراء الدمن (گياه روييده در ميان كثافات) بپرهيزيد. گفته شد: اى رسول خدا! خضراءالدمن چيست؟ فرمود: زن زيبارويى كه در خانواده‏اى فاسد رشد كرده است. در يك انسان آنچه اصالت دارد، انسانيت و اخلاق و ديندارى است و آن ازدواجى ميمنت و بركت دارد كه به خاطر اين امور انجام بگيرد و تداوم پيدا كند؛ اما آن ازدواجى كه به خاطر مال و جمال باشد، از ديدگاه اسلام، بركت و ميمنتى ندارد. به همين جهت است كه وقتى شخصى خدمت پيامبر اكرم(ص) آمد و در امر ازدواج مشورت كرد، حضرت به او فرمود: «عَلَيْك بِذاتِ الدِّين تَرَبت يَداكَ»(15)بر تو باد كه همسر ديندار اختيار كنى، دستهايت نيازمند خداوند باد. جالب اين است كه رهبران اسلام، به افرادي كه در انتخاب همسر، اصالت را به ديندارى مى‏دهند نه زيبايى ظاهرى، وعده مال و جمال داده‏اند. چنان كه در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه مى‏فرمايد: «اِذا تَزَوَّجَ الرَجُلُ المَرأة لِجَمالِها أو لِمالِها وُكِّلَ إلى ذلِكَ، وَإذا تَزَوَّجَها لِدينِها رَزَقَهُ اللّهُ الجَمالَ وَالمال»(16) هرگاه مرد، زنى را به خاطر زيبايى و ثروتش به همسرى برگزيند، به همان واگذار مى‏شود(و معلوم نيست كه به آنها برسد) و هرگاه او را به خاطر دينش به همسرى برگزيند، خداوند زيبايى و مال، روزى او مى‏سازد. ب) گرچه زيبايى «ظاهرى، معنوى، فرهنگى و…» امرى پسنديده است و در انتخاب همسر بايد مورد توجه قرار گيرد، ولى نبايد از حد معمول تجاوز كند و به صورت «مشكل پسندى» درآيد و انسان را از ازدواج به موقع باز دارد، بلكه اگر از زيبايى نسبى برخوردار بودند و دين و اخلاق يكديگر را پذيرفتند، بهتر است بعد از تحقيقات و شناخت كافى «در همه زمينه‏ها» از يكديگر، با توكل بر خداوند و راهنمايى والدين، با همسر مورد نظر ازدواج نمايند و مطمئن باشند كه عقل و ايمان و اخلاق نيك و خانواده اصيل و با شرافت، بسيارى از كمبودها را جبران خواهد نمود. ج) بهتر است زن و مرد در مراسم خواستگارى، با اجازه و رضايت والدين، يكديگر را ببينند و واقعيتها را به هم بگويند. براى شناخت لازم و تشخيص زيبايى و شادابى همسر مورد نظر، شايسته است مرد، مادر يا خواهر و يا يكى از خويشان نزديك و مورد اعتماد را براى ديدن انتخاب كند و بفرستد تا زن مورد نظر را خوب ببينند و ويژگى‏هايش را براى او توضيح دهند. امام خمينى(ره) فرمود: «هر يك از زوجين مى‏توانند «در مراسم خواستگارى» مستقيماً از يكديگر درباره هم تحقيق كنند، مشروط به آن‏كه اين تحقيق مستلزم حرام نباشد. هر يك از زوجين مى‏توانند بدن ديگرى را با شرايط زير به منظور تحقيق، ببينند: 1- نگاه به قصد لذت و ريبه نباشد؛ 2- ازدواج متوقف بر اين نگاه باشد؛3- مانعى از ازدواج اين دو در ميان نباشد…؛4- بهتر است اين ديدن از روى لباس نازك باشد؛ 5 – بايد اين نگاه آخرين تحقيقى باشد كه هر يك از زوجين انجام مى‏دهندو….»(17) بنابراين، صحبت كردن زن و مرد به قصد لذت، يا خلوت كردن آنها در محيط بسته و يا نگاه كردن به قصد لذت و يا لمس كردن يكديگر، حرام است و بايد از آن اجتناب كنند. 6- تناسب سنى و تحصيلى در انتخاب همسر توجه به همتايى و تناسب در سن نيز لازم است. تفاوت سن بلوغ جنسى در دختر و پسر، يك امر طبيعى است، پسر حدود چهار سال ديرتر از دختر به بلوغ جنسى مى‏رسد.از اين‏رو، بايد تفاوت سن آنها در امر ازدواج نيز حداقل به همين مقدار باشد (پسر بزرگتر باشد) بهتر است چنين باشد، ولى الزامى نيست. اگر در بقيه موارد يادشده تناسب وجود داشته باشد، ولى تناسب سنى وجود نداشته باشد، مثلاً زن و شوهر هم‏سن باشند و يا حتى زن يك سال نيز بزرگتر باشد، به شرط اين كه مرد وقوف و آگاهى كامل به اين موضوع داشته باشد، مشكل خاصى ايجاد نمى‏شود. اما ازدواجهايى كه اختلاف سنى زياد وجود دارد، مثلاً فردى بيست سال از ديگرى بزرگتر است، اصلاً صلاح نيست. به طور كلّى تناسب سنى و جسمى در زناشويى مسئله مهمى است و عدم توجه به آن عواقب ناگوارى را در پى دارد. سن زن و مرد در ازدواج از دو جنبه داراى اهميت است: 1- جنبه روانى: انسان در فرآيند رشد از نظر روانى، در سنين مختلف، داراى ويژگى‏هاى متفاوت مى‏باشد. 2- جنبه فيزيولوژيكى: علاوه بر جنبه‏هاى روانى، ارضاى غرايز جنسى خود مسئله مهمى است. سن ازدواج در شرايط جغرافيايى و اقليمى مختلف، متفاوت است. معمولاً در مناطق گرمسير، سن بلوغ و ازدواج پايين‏تر از مناطق سردسير و كوهستانى است. مهم نيست كه فرد در چه سنى بالغ مى‏شود، مسئله مهم اين است كه فرد احساس كند كه از نظر فيزيولوژيكى و روانى نياز به ازدواج دارد. تشخيص زمان مناسب ازدواج و فاصله سنى زوجين از سوى افراد تازه بالغ، مشكل است. در اين مورد، استفاده از راهنمايى‏هاى والدين و مشاوران خانواده ضرورى است. معمولاً چون دختران از نظر رشد بدنى و روانى از پسران جلوترند و رشد آنان سريعتر است و زودتر به سن تكليف شرعى و بلوغ بدنى مى‏رسند، آمادگى بيشترى جهت انتخاب همسر و شروع زندگى زناشويى را دارند. در روايات اسلامى، درباره سن ازدواج و فاصله سنى زن و شوهر، اشاره به موضوع بلوغ شده كه طرفين در سنين پايين، يعنى اوايل بلوغ، ازدواج كنند و به همين علت در اسلام سن تكليف شرعى دختران 9 سال تمام قمرى و پسران 15 سال تمام قمرى است و تفاوت سن دختر و پسر (در ازدواج) با در نظر گرفتن موقعيت جغرافيايى و عوامل فرهنگى متفاوت است. با توجه به تحقيقات انجام شده و بلوغ زودرس، در بعضى مناطق و موقعيتهاى مختلف جغرافيايى، فرهنگى، اقتصادى و…، بهترين سن ازدواج براى دختران 16 الى 20 سالگى و براى پسران 18 الى 23 سالگى مى‏تواند باشد و مناسب‏ترين فاصله سنى، در ازدواج بين 1 الى 5 سال است و اگر هم، سن آنها مساوى باشد و يا اين كه زن چند سال از مرد بزرگتر باشد، اشكالى ندارد. ولى، فاصله سنى «بين 1 الى 5 سال» از نظر روانشناسى و فيزيولوژى ارجحيت دارد. و اين تفاوت بدين جهت است كه زنها در اثر باردارى و زايمان و شير دادن به كودك، غالباً از مردها زودتر پير و فرسوده مى‏شوند و طراوت و شادابى خويش را از دست مى‏دهند. زن اگر چند سالى از شوهر كوچكتر باشد، مدت بيشترى مى‏تواند نظر شوهر را به خود جلب كند و تمايلات روحى، روانى و جنسى او را ارضاء نمايد؛ در نتيجه، براى هميشه صلح، صفا، دوستى، عشق و محبت در كانون گرم خانوادگى آنان حاكم خواهد شد. نكته شايان توجه اين است كه در امر ازدواج شرط سنى در اسلام مطرح نيست كه مثلاً اگر زوجين توافق سنى نداشتند، عقد ازدواج باطل باشد، اما بايد سن زوجين تفاوت فاحش نداشته باشد؛ زيرا تجربه نشان داده است كه بسيارى از درگيرى‏ها و اختلافات ناشى از تفاوت فاحش سنى بين زن و مرد است. چه بسا يكى از طرفين به خاطر كمى سن و كم‏تجربگى نمى‏تواند ديگري را تحمل كند و يا احياناً آن كه از سن بالايى برخوردار است، از لحاظ غريزه جنسى ضعيف باشد و نتواند ديگرى را كه قوى است، ارضاء و اشباع نمايد. اينجاست كه اگر ايمان كافى در طرف مقابل نباشد، به اعمال خلاف عفت روى مى‏آورد و اساس خانواده را در هم مى‏ريزد و حيثيت خانواده يا طايفه‏اى را در معرض خطر قرار مى‏دهد. از اين‏رو، اين كه احياناً ثروتمندان در دوران كهولت سنى و تحليل قُوى در صدد ازدواج با دوشيزه‏اى برمى‏آيند و دوشيزگانى هم به طمع مال و ثروت آنان حاضر به ازدواج با آنان مى‏شوند كار صحيحى نيست و تحقيقات نشان داده است كه در موارد قابل توجه‏اى اين گونه ازدواجها مفاسد و خطرهايى در پى داشته است؛ پس بايد از اين ازدواجها جداً پرهيز شود. همچنين يكى ديگر از معيارهايى كه بايد در ازدواج در نظر گرفته شود، تناسب تحصيلى است. بسيار خوب است كه زن و شوهر از نظر معلومات و تحصيلات علمى، خيلى با هم فاصله نداشته باشند و در رديف يكديگر باشند تا تفاهم بيشتر در زندگيشان به وجود آيد. بنابراين، زن و مردى كه تحصيل كرده و دانشگاهى است، نمى‏تواند با فردى غيرتحصيل كرده يا كم سواد ازدواج نمايد. البته پذيرش اين امر در مدت كوتاهى امكان‏پذير است، ولى در درازمدت تنش‏ها و اختلافاتى بين آنها آشكار خواهد شد. به هرحال، يكى از چيزهايى كه بايد در ازدواج رعايت شود، فاكتورهاى حرفه‏اى است. بنابر اين سطح تحصيلات و سطح حرفه (شغل) در زندگى زناشويى بسيار مهم است. چنان كه تحقيقات و تجربه نشان داده است كه كسانى كه با هم‏رديفان خود از نظر تحصيل و شغل ازدواج كرده‏اند، در زندگى خانوادگى از موفقيت بيشترى برخوردارند. 7- عفاف و پاكى از آلودگى‏ها «عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان در باره آن گفته‏اند: «و اصله الاقتصار على تناول الشى‏ء القليل»؛ عفاف اكتفا ورزيدن به بهره‏مندى كم و شايسته است. در مجمع‏البحرين آمده است: «عف عن الشى‏ء، اى امتنع عنه فهو عفيف»(18)عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد؛ پس او عفيف است. و ابن منظور در لسان‏العرب در اين باره مى‏نويسد: «العفّة: الكف عما لايحل و لايجمل»(19) عفت: خويشتن‏دارى از آنچه كه حلال و زيبا نيست. صاحب اقرب‏الموارد «عفت» را اين‏گونه معنا نموده است: «عف الرجل: كف عما لايحل و لايجمل قولا او فعلا و امتنع»(20) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن‏دارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف خودنگهدارى از محرمات و زشتيهاست كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مى‏كند.(21) در تفكر اسلامى، عفاف واژه‏اى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونه‏اى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.(22) مرحوم نراقى در معراج‏السعاده مى‏نويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى؛ نگهدارد،(23) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است؛ پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است. روشن است كه استحكام خانواده كه اولين و بنيادى‏ترين تشكّل اجتماعى يك جامعه به شمار مى‏آيد مركز عشق و اميد و بستر شكفتن آرزوهاى جوانان است، تنها، با پاسدارى از عفاف و پاكدامنى، درخشش و بالندگى لازم را پيدا مى‏كند؛ زيرا اگر در جامعه‏اى عفاف و پاكدامنى به صورت كامل رعايت گردد و تمتعات جنسى به محيط خانواده محدود گردد، جوانان به ازدواج روى آورده و خانواده‏هاى تشكيل‏شده نيز ثبات بيشترى مى‏يابند؛ ولى اگر بى‏بند و بارى و بى‏عفتى در جامعه رواج يابد و بهره‏بردارى‏هاى جنسى در خارج از محيط خانواده ميسر گردد، جوانان زير بار مسئوليت‏هاى ازدواج نرفته و خانواده‏هاى تشكيل‏شده نيز متزلزل مى‏شود. بنابراين، باضرس خاطر بايد گفت: رعايت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسيب‏ناپذير نگه مى‏دارد. بنابراين، يكى از شرايط شايسته و لازم در انتخاب همسر آن است كه آلوده به فحشاء و مبتلا به انواع مواد مخدر و مشروبات الكلى نباشد. امروزه نقش زيانبار اين آلودگى‏ها در ويرانى خانواده‏ها و نابودى نسل جوان بر همگان روشن است و در ضمن، آثار زيانبار اينها در تولد فرزندان ناقص‏العقل و عقب‏افتاده نيز ثابت شده است، ازاين‏جهت، شريعت اسلام از پيوند زناشويى با مبتلايان به مواد مخدر و ديگر مسكرات برحذر داشته است. در دستورالعمل‏هايى كه از پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان معصوم (ع) رسيده، به لزوم رعايت اين تناسب بسيار تأكيد شده است. از نظر اسلام با كسى كه مرتكب شرب خمر مى‏شود نبايد ازدواج كرد. چنان كه پيامبر اسلام(ص) مى‏فرمايد: «شارب الخمر لايزوج، اذا خطب»(24) شرابخوار اگر خواستگارى كند، به او دختر داده نمى‏شود. همچنين امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «من زوّج كريمته من شارب الخمر فقد قطع رحمها»(25) كسى كه دخترش را به شرابخوار بدهد، با اين كار خود قطع رحم كرده است. شايد مراد از قطع رحم در اين روايت اين باشد كه با اين ازدواج سبب نازايى او شده است و يا مراد اين است كه او را از يك پيوند درست و ازدواج محكم و استوار محروم ساخته است. امام رضا (ع) مى‏فرمايد: «وَاِيّاكَ اَنْ تُزَوِّجَ شارِبَ الْخَمْرِ، فَاِنْ زَوَّجْتَهُ فَكَأَنَ‏ما قَدَّمَتْ اِلَى الزِّنا»(26) بترس از اين كه دختر به شرابخوار بدهى، كه اگر او را به چنين تبهكارى شوهر دهى، گويا آن عفيفه كريمه را به زنا داده‏اى!! آرى، آن كه پاى‏بند به واجبات الهى نيست، و از فسق و فجور پرهيز ندارد، و آن‏كه از اخلاق نيك بهره‏اي ندارد، و آلوده به بداخلاقى است، و از عقل و فكر لازم بهره ندارد، و آن سست اراده‏اى كه از مشروبات حرام پرهيز ندارد، اهليت ندارد كه دخترى پاك و مؤمنه كه امانت الهى است به او سپرده شود، كه نه تنها دختر ضايع مى‏گردد، بلكه فرزندان آنها متأثر از آثار سوء وجودى آن شوهر زشت‏كردار خواهند شد، كه قبل از اين كه دانش بشر به اين حقيقت برسد، حضرات معصومين (ع) اين حقيقت را اعلام فرموده‏اند: «الْحَرامُ يبينُ فِى الذُّرِّيَّه»(27) آثار حرام در نسل آشكار مى‏گردد!! از اين روايات مى‏توان فهميد كه چون شرابخوار، هتك حرمت فرمان خداوند كرده و به آن بى‏اعتنايى نموده و دست به سركشى و طغيان زده است، نسبت به همسر و فرزندانش نيز چنين خواهد كرد، حرمتشان را خواهد دريد؛ حقوقشان را ادا نخواهد كرد و موجبات آزار و اذيتشان را فراهم خواهد ساخت و صفات رذيله و ناپسند او چنان كه گذشت به همسر و فرزندانش منتقل شده و فطرت پاكشان را آلوده خواهد كرد. روشن است همان علتى كه در شرابخوار، موجب سركشى او شده و رابطه‏اش را با خدا و خانواده‏اش تيره و تار كرده است و او را مطرود جامعه ساخته است، در افراد معتاد، قاچاقچى، بى‏بندبار و لاابالى نيز وجود دارد؛ اين افراد خود را پايبند به هيچ مقرراتى نمى‏دانند و به خاطر تأمين نيازشان دست به هر اقدام زشت و وقيح مى‏زنند؛ ارزشهاي خانوادگى را زير پا مى‏گذارند؛ حقوق همسر و فرزندان را رعايت و ادا نمى‏كنند، ازاين رو، ازدواج با اين‏گونه افراد، ازدواج موفّقى نخواهد بود. نكته‏اى كه در پايان اين نوشتار تذكر آن ضرورى به نظر مى‏رسد اين است كه معيارهاى ديگرى نيز از لابلاى روايات و آموزه‏هاى دينى فهميده مى‏شود كه بايد افزون بر آنچه ذكر شد، مراعات گردد كه فهرست‏وار به آنها اشاره مى‏شود.(28) دوشيزگى همسر، جهت نسل پرورى و زايايى او، پاكدامنى و عفت، درستكارى، و در صورت جامعيت معيارهاى ذكر شده، زيبايى، هزينه كردن درست و بجا و رعايت اقتصاد، نگهبانى از عرض و مال، ميل به استقبال از همسر و مشايعت او در آمد و شد، همراهى و معاونت با همسر و… از جمله معيارهاى درجه دو در انتخاب همسر كه اگر مراعات شود، زندگى بسيار شيرين مى‏شود. رسول خدا(ص) فرمود: بهترين زنان شما زنى است كه فرزندآور (ولود)، مهربان پاكدامن، نزد قوم خود عزيز و محترم، در مقابل شوهر متواضع و فروتن، آرايش كننده خود براى شوهر، بى‏اعتناء نسبت به ديگران، در خلوت مطيع فرمان شوهر و در اختيارش باشد و مثل بعضى از مردان مبتذل نباشد.(29) اميد است با به كار بستن دستورات حيات‏بخش اسلام، شادى و خوشبختى به روى تمام زوجها، به ويژه جوانان عزيز آغوش گرمش را به نحو مطلوب بگشايد. پى‏نوشت‏ها: – 1. سفينة البحار، ج 1، ص 410. 2. شرح غررالحكم و دررالكلم آمدى، ج 3،ص 328، دانشگاه تهران. 3. وسائل الشيعه، ج‏14، ص 22. 4. سوره قلم، آيه 4. 5. محجة البيضاء، ج‏5، ص 90. 6. سوره نحل، آيه 60. 7. وسائل الشيعه، ج 14،ص 51. 8. بحارالانوار، ج 100،ص 374. 9. بحارالانوار، ج 103، ص 235، ح 17. 10. همان، ص 56،ح 1 ؛ فروع كافى، ج 5، ص 354. 11. اصول كافى، ج 1، عقل و الجهل، ح 3. 12. بحارالانوار، ج 103، ص 347. 13. وسائل الشيعه، ج 20،ص 51. 14. فروع كافى، ج 5، ص 332؛ ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2260، ح 7558؛ محجة البيضاء، ج 3، ص 93. 15. فروع كافى، ج 5، ص 332 ؛ روضة المتقين، ج 8، ص 114. 16. فروع كافى، ج 5، ص 333. 17. تحريرالوسيله، كتاب نكاح، مسئله 28. 18. طريحى، مجمع البحرين، ج 5،ص 101. 19. ابن منظور لسان العرب، ج 9،ص 253. 20. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2،ص 803. 21. قرشى، على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 19. 22. جهت دست يابى به توضيح بيشتر، ر.ك: ماهنامه پاسدار اسلام، عسكرى اسلامپور، مقاله: نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان، شماره هاى 279 و 280، اسفند و فروردين 1383 و شماره 281 ارديبهشت 1384. 23. ملا احمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243. 24. فروع كافى، ج 5،ص 348؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53، ح 2. 25. فروع كافى، ج 5،ص 347؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53. 26. بحارالانوار، ج 79،ص 142. 27. وسائل الشيعه، ج 17،باب 1،ص 81،ح 22043. 28. براى شناخت از اين معيارها به وسائل الشيعه، ج 14، ابواب متعدده آن در مقدمات نكاح مراجعه نماييد. 29. همان، ج 14،ص 14.

/

گزارشی از جنوب لبنان

 

عملیات «لیتانی» شعاری بود که صهیونیست ها آن را برای
تجاوزشان به جنوب لبنان در تاریخ 14 مارس 1978 انتخاب کردند و گویا با انتخاب این
نام تصمیم داشتند هدفی را که همواره سعی در رسیدن به آن داشتند تعیین کنند و یا
این که اشاره ای بود به تمایل و یا تصمیم دائمی اسرائیل به این که روخانه لیتانی
حد نهائی مرزهای شمالی اش گردد چون «آژانس یهود» 
در کنگره ورسای سال  1919 تلاش کرد
تا مرزهای شمالی اسرائیل را رودی قرار دهد که به تعبیر آن ها برای اسرائیل حیات و
دوام اقتصادی و قدرت دفاع از جلیل بدون آن نخواهد بود. پس از «عملیات لیتانی» که
اسرائیل بعد از این که مزدورانش (ارتش سعد حداد) را در منطقه برای تهدید امنیت و
استقلال لبنان تثبیت کرد و عقب نشینی کرد ، با تانک ها مشک ها و توپخانه هایش را
در حالی که حامل و سفیر ظلم و بدبختی برای سرزمین توتون و زیتون بود، بازگشت. هدفش
سرکوبی فلسطینیان بود. از رودخانه لیتانی گذشته و به بیروت و اردوگاه های آوارگان
فلسطین صبرا و شاتیلا که در آن ها جنایت هایش را به تحقق رساند رسید و سپس در کنار
رودخانه اولی در نزدیکی شهر صیدا استقرار پیدا کرد.

روزنامه ها، اظهارات سیاستمداران و تحلیل گران و آروزهای
مردم و بعضی از گفته های مسولین اسرائیلی و لبنانی حکایت از عقب نشنیی های
اسرائیلی پیش بینی شده و «ترتیبات امنیتی» می کند که جنوب را به مردم وروزهای
زیبایش باز می گرداند.

عقب نشینی نیروهای اشغالگر صهیونیستی تا روخانه زهرانی
نزدیک است و اقدامات امنیتی و سنگرسازی قدم به قدم در کنار این رودخانه به چشم می
خورد ،گویا که این آخرین عقب نشینی خواهد بود.

کلمه «عقب نشینی» با رؤیاها و آروزهایت بازی می کند تا
هنگامی که تصمیم می گیری وارد جنوب شوی.

انتظار این کلمه زیبا را می کشی تا وقتی که وارد جنوب می
شوی و می بینی که از آن اثری جز در روزنامه ها و اطلاعیه های پر زرق و برق نیست، و
واقعیت غیر از آن است، ورود به جنوب با اجازه نامه ای به زبان عبری مهر شده به نام
«ارتش دفاع اسرائیل» و خورج از جنوب نیز به همین گونه. گذر از پست های بازرسی و از
سنگر های مختلف، یکی از سرگذشت های سخت جنوبی ها است. انگشتان سیاه اختاپوسی
اسرائیلی ها به همه راه ها و روستاها و خانه های جنوبی ها امتداد پیدا کرده است.

جنوب لبنان پس از لغو قرار داد 17 ایار «جنوبی دیگر» است که
راهش با شهادت آغاز می گردد.

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

«و قاتلوا الذین یاقتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب
المعتدین»

بجنگید با آنان که به جنگ شما برخاسته اند و تجاوز نکنید که
خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.

به جبل عامل عصاینگر، به سرزمین جنوب، به تمامی مؤمنان
شرافتمند در جهان، به مجاهدین اسلام در همه جا وصیت نامه ام را تقدیمتان می کنم.

در این روزهای سختی که بر ما می گذرد و در سایه اوضاع شویم
که لبنان را در بر گرفته، و در سایه توطئه هایی که دشمنان علیه اسلام برنامه ریزی
می کنند. من و برادران و خواهرانم تصمیم گرفتیم که آسوده خاطر ننشینیم و سر آسوده
بر زمین نگذاریم تا هنگامی که سرزمین مقدس را آزاد و پرچم اسلام را بر فراز آن در
اهتزاز و نابودی تمامی صهیونیسم را ننگریم. و با ایمانمان به این که زمین را به جز
از راه زور نمی توان آزاد کرد و با اعتقاد به آن چه که قرآن کریم به ما آموخته که
می فرماید «و اعدوا لهم ما تسطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و
عدوکم» تصمیم گرفتیم خونمان را در قتلگاه آزادی تقدیم کنیم و سالکان و رهروان راه
حسین علیه السلام راه شهادت باشيم.

ای خانواده ام! بر ایثار جانهایمان پشیمان نیستیم زیرا
سرزمین مان ایثار و فداکاری و بذلی بپایان را خواهان است. وصیتی دارم به برادران
آزاده ام که بعد از این که خداوند شهادت را نصیبم کرد، نبرد را ادامه دهید و به
دشمنان قاتل سر تسلیم فرود نیاورید تا این که سرزمینمان آزاد و محرومین به حقوقشان
برسند. بر زندگیم پشیمان نیستم اگر چه جوان از دنیا رفتم. راه جنوب را که با
فداکاری و اثار آغاز می شود و با شهادت به پیاان می رسد، خود آزادانه انتخاب کردم.

سلام بر جبل عامل، ساحل جنوب، بقاع و تمام لبنان، و سلام بر
دوستانی که در خط مقدم، رویاروی با دشمن صهیونیستی مبارزه می کنند.

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند
ربهم یرزقون

حسین سعید ـ ژوئن 1982 ـ معرکه

حسین از مردان نهضت مقاومت لبنان بود، دو ماه پیش در روستای
معرکه هنگامی که این روستا در محاصره نیروهای صهیونیستی بود به شهادت رسید. وصیتش
را در آغاز تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان، در ژوئن 1982 نوشته بود. عکس ها و تصاویر
حسین، محمود، انعام، علی، عبد الرحمن فاطمه و صبحی دیوارهای خط کشیده با گلوله و
سوراخ شده با توپ بیروت را پوشانده است.

از بیروت تا جنوب

از مقابل محله «کولا» در غرب بیروت سفرمان را به جنوب آغاز
کردیم. مسیر جنوب معمولا از بیروت به ناقوره از راه ساحلی که از صیدا و صور می
گذرد تقریبا یک ساعت و نیم طول می کشد اما مسیر ساحلی بسته شده است و پست های
بازرسی مسلحانه بسیاری از خط اوزاعی در کنار ساحل خلده تا مرزهای شرعی جنوب اشغال
شده به چشم می خورد. از محله «کولا» تا شهر صور 26 پست بازرسی مسلحانه سبز شده است
و این مسیر یک ساعت و نیمه را باید دوازده ساعته پیمود.

در جنوب

مسیرمان از جزین به ریحان و سپس عیشیه و انصار و نبطیه و از
صوری که آرام در مقابل دریا نشسته و امواج دریا بر شن های ساحلش سر سجده گذاشته
اند، می گذرد.

روز پنجشنده بود، شهرک انصار (سمبل جنوب اسیر و بازداشت
شده) آرام به نظر می رسید، از دور پرتو نورافکن های قوی که حتی اسرائیلی ها آن ها
را در روز روشن نگهداشته بودند گاهی بر این شهر بود.

در دروازه شهر پست بازرسی اسرائیلی کارت های شناسائی و چهره
های مسافران به شهر را کنترل می کرد، مقصدمان منزل شیخ محمد المصری امام جماعت
مسجد شهرک بود که از آغاز اشغال جنوب تاکنون در مقابل تمامی فشارهایی که از سوی
ارتش اشغالگر و مزدوران اسرائیلی به وی وارد شده است و آخرین آن ها بازداشت چهار
فرزند و برادرش می باشد مقاومت کرده است. گلوله، شیشه های درب و پنجره منزل شیخ را
خرد کرده است. پس از زدن درب خانه، کودکی تقریبا در سن چهار سالگی از پنجره اطاق
کوچکی سرکشیده، خیال کردم که دختر شیخ است. از وی پرسیدم: آیا پدرت در خانه است؟
گفت: «بابا را اسرائیلی ها بردند، جدم هست» فهمیدم نوه شیخ است و شیخ نیز بعدا
گفت: وی یکی از دختران پسرش مصطی است که از هفت ماه پیش تا کنون در بازداشت به سر
می برد. و چهار نامه پدرش را که تاکنون توسط صلیب سرخ رسیده در میان لباس هایش
پنهان می کرده  است.

از شیخ می پر سیم: چگونه فرزندانت را بازداشت کردند؟

ـ عقربه ساعت، دوازده و نیم شب را نشان می داد. ناگهان صدای
زدن درب و صدای گلوله هایی که شیشه های درب ورودی را خرد می کردند شنیدیم. گفتند:
باز کنید… ما ارتش دفاع اسرائیل هستیم! درب را باز کردم، رئیس آن ها «ابو معروف»
وارد شد. به او گفتم: آیا درست است این گونه وارد خانه های مردم شوید؟ (وی قبلا
نیز وارده خانه ام شده بود و فرزندم مصطفی را با خود برده بود) در پاسخ گفت: «می
خواهیم منزل را بازرسی کنیم، در این خانه تروریست ها زندگی می کنند» به وی گفتم:
بازرسی کن ولی نزد ما تروریستی نیست با شکسته شدن شیشه ها و ایجاد سر و صدا بچه ها
از خواب بیدار شدند، نامشان را پرسیدند و از آن ها خواستند که با آن ها برای
بازجوئی بروند. با کمال ارامش وارد اطاقهایشان شدند و لباس هایشان را پوشیدند و با
مادرشان خداحافظی کرده و دستش را بوسیدند، سپس فرزندم علی به وی گفت: مادرم نترس و
بیرون رفت و من نیز در کنار درب خانه ایستاده با آن ها وداع کرده می گفتم: به
سلامت، «خدا همراهتان».

انگیزه و احساس مذهبی

شیخ محمد به حدی داستان را با آرامش برایم تعریف می کرد که
گويا حادثه برای شخصی اتفاق افتاده که هیچ ارتباطی به شیخ ندارد و این مسئله مرا و
ادار ساخت که از وی بپرسم:  ای شیخ اینگونه
و با تمام آسودگی خاطر و فراغ بال از فرزندان غائب و بازداشت شده سخن می گوئی؟ شیخ
سر را به سجده گذاشت و تکبیر گفت و سپس سر بلند کرد و ادامه داد:

«رسالت و وظیفه ـ و شاید طبیعت ـ مردان مذهبی اینست که مردم
را موعظه کنند و به آن ها بگویند که خدایی هست و آتشی و جهنمی و عدل و حقی. من
مسلمان و مؤمنم و هنگامی که مسئله به دین و ایمان کشیده می شود تمامی معادلات به
هم می خورد. دخترم را شهید و چهار فرزند وبرادرم را بازداشت کردند. اگر تمامی این
ها در راه خدا و میهن قربانی شوند زیانی نخواهم دید. انسان پاک و بی گناه همواره
مالک نیروی بالقوه زیادی است و ما نه متجاوزیم و نه ظالم. ما بر ریخته شدن خونمان
افسوس نمی خوریم بلکه آن چه که ما را متأسف خواهد کرد از دست رفتن ایمانمان است و
دفاع از جنوب عین ایمان است. و اگر اسرائیلی ها مرا نیز با خود می بردند با کمال
آرامش و اطمینان با آن ها می رفتم».

آیا فرزندانت از کادرهای جنبش مقاومت لبنان هستند؟ و چه کسی
و چه چیزی تحریک کننده و خط دهنده آن ها است ؟ رهبر و سازمان دهنده آن ها کیست؟
این سئوالات را در حالی می کردم که می دانستم پاسخش روشن نخواهد بود. شیخ در پاسخ
گفت:

«در رابطه با این مسئله هیچ کس چیزی نمی داند، و حتی خود
انقلابیون نیز همدیگر را نمی شناسند. و رازداری عملیاتی که انقلابیون انجام میدهند  صهیونیست ها را به وحشت انداخته است، و اما
دفعه ای که آن ها را وادار به این علمیات می کند، همان انگیزه مذهبی است که در
اعمال وجود جنوبی ها ریشه دارد.»

چرا آن را انگیزه ملی و یا میهنی نمی نامید؟

خیر، کاملا دارای مایه مذهبی است. افراد و احزابی که از
موضع ملی گرایانه با مسائل برخورد می کردند با رسیدن به پست و مقام میهن شان را
نیز فروختند. مردم جنوب، ظلم و ستم را نمی پذیرند و نگهداری و دفاع از سرزمین و
ناموس از اصول دین است و دوست داشتن میهن از ایمان است و براساس این اعتقاد است که
می گوئیم انگیزه نهضت مذهبی است و هنگامی که دین و مکتب مورد تعرض قرار گیرد نمی
توانیم چیزی را بر آن مقدم و گرامی بداریم. شیخ برای این که شاهد و گواهی برای
سخنانش ارائه دهد از نوه اش خواست که آخرین نامه پدرش مصطفی را بیاورد. در حالی که
دستانش می لرزید شروع به خواندن نامه فرزندش کرده، گفت: گوش کن که مصطفی از
بازداشتگاه انصار برای مادرش چه نوشته است:

«مادر! بی تابی مکن که نگهدارمان خدا است. ما راهی که
پیموده ایم آگاهانه انتخاب کرده ایم. مادر! بی تابی مکن و از شادی برای مؤمنی که
دنیایش را به خدایش فروخته است لبخند بزن» مصطفی همچنی خطاب به همسرش با الهام از
داستان حضرت یوسف نوشته است: «زندان برای من دوست داشتنی تر از آن چه که مرا به آن
می خوانند!» می باشد.

آینده جنوب را چگونه می بینی؟

شیخ پاسخ داد: در نزد بعضی ها این احساس وجود دارد که
اسرائیل از جنوب عقب نشینی خواهد کرد من آینده نزدیک را بسیار تاریک می بینم، اما
نسبت به آینده دور بید خوشبین باشم و این خوشبینی ناشی از ایمانم و انتقام و اثر
خون شهداء و دعای بازداشت شدگان و اسرا می باشد.

شادی شهادت

حماسه عشق به ایثار و شهادت جنوبی، ترا از عظمت مسئله به
مرحله نزدیک به دیوانگی و ناباوری می کشاند. مفهوم ترس دیگر برایت معنی پیدا نمی
کند. تو را به دنیائی می برد که در آن آرزوی دیدن خواب پیروزی بر دشمن صهیونیستی
به یک واقعیت روزانه تبدیل شده است. در سرزمینی که تاپنک ها زیر و رویش کرده اند و
از شکوفه بهاری لیمویش بوی باروتی که در اثر آتش زدن باغ ها برای پیدا کردن
انقلابیون می آید امید و آرزوئی تازه به تو 
دست می دهد.

هر چه که در جنوب هست گواهی سنگینی چکمه اسرائیلی ها را می
دهد، دریا و ماهی فتوتون و کشاورز، درخت و گل و یاسمن و کودکانی که هنگامی گشتی
اسرائیلی پیدا می شود به کوچه های تنگ و تاریک پناهنده می شوند، … و حتی پرتقال
خوابیده بر شاخه ها که به علت فشارهای اقتصادی صهیونیست ها نابود می شوند. ولی هر
چه و هر کس هم که در جنوب است اصرار بر ادامه زندگی و مبارزه با دشمن را دارد.

انصار ـ پ2

با تاریک شدن هوا از ساختمان ریجی گذشته نبطیه را پشت سر
گذاشتیم. ساختمان ریجی که قبلا مرکز خرید توتون جنوبی ها بود اکنون به پایگاه
اطالعاتی و مرکز بازجوئی اسرائیلی ها مبدل گشته است. در این جا مثلی است معروف
پیرامون این ساختمان به این تعبیر که «وارد شده به آن را گم شده و خارج شده از آن
را زنده دوباره تولد یافته به حساب آورید».

ساختمان از بیرون کاملا روشن است و تحت کنترل امنیتی شدیدی
قرار دارد. راه نبطیه به جبشیت را با پشت سر گذاشتن پنج پست بازرسی مسلحانه ثابت و
موقت می پیمائیم. به منزل شیخ راغب حرب می رسیم. در باغچه مجاور این منزل شیخ از
یک بار بازداشت شدن و ده ها بار منزلش را مورد بازرسی قرار دادن به شهادت می رسد.
در اتاقی محقر بانو ایناس همسر باردار شيخ همراه با فرزندانش (حورا، زهرا، سمیه،
اصلاح، احمد و صفیه) نشسته اند و از جمعه شب، شب شهادت شیخ سخن می گویند.

«ساعت نه ونیم بود که به خانه رسیدیم. ماشين شیخ را در کنار
درب دیدیم و فهمیدیم که شیخ از سفر جبشیت بازگشته است. وارد خانه شدم شیخ در خانه
نبود. به انتظارش نشستیم، ربع ساعتی گذشت که ناگهان صدای چندین رگبار گلوله را
شنیدیم اما صدا، گویا از دور دست می آمد و فکر نمی کردیم که شیخ را هدف قرار داده
اند. بیرون آمدیم تا بفهمیم که چه اتفاقی افتاده است. صدای تکبیر مردم را شنیدیم،
ما نیز به پیروی از مردم شروع به تکبیر گفتن کردیم بدون آن که بدانیم چه اتفاقی
افتاده است، چهار یا پنج دقیقه ای گذشت که ناگهانی یکی از مردم فریاد زد «الله
اکبر، شیخ راغب را کشتند».

بانو ایناس پس از پک کردن اشکی که در چشمانش حلقه زده بود
ادامه داد: دو فرزندانم را برداشتم و به طرف محل حادثه دویدم، از کثرت جمعیت
نتوانستم خودم را به وی برسانم. وی را به نطیه رساندند، پس از یک ساعت یکی از
جوانان در حالی که گریه می کرد از بلند گوی مسجد خبر شهادت وی را اعلام کرد. پس از
مدتی شیخ را در حالی که در پارچه سفیدی آغشته به خون پیچیده بودند آوردند. مادرش
پارچه را از روی جسد برداشت و خودش را روی آن انداخت، عبای شیخ را نیز در ایام
عزاداری بر دوشش انداخته بود. شیخ را در حالی از دست دادم که فرزندی از وی در شکم
دارم و یتیم و بی پدر به دنیا خواهد آمد. همواره بر این که همسر شیخ بودم افتخار
می کردم.

«اصلاح» (چهار ساله) که گویا احساس کرده بود مادرش از سخن
گفتن خسته شده است، حرف مادرش را قطع کرد و با حیا و شرمی کودکانه با صدای آهسته
گفت: «می خوام بابا را ببینم! دیروز سنگی را برداشتم و به طرف یک جیپ اسرائیلی
پرتاب کردم و به آن ها گفتم، می خوام بکشمتان، چرا بابا را کشتید؟» «اصلاح» پس از
تمام شدن صحبت هایش به اطاقی دیگر پناه برد. مادرش گفت» وی رنج زیادی می کشد، چند
روز پیش نزدیک بود در حال پرتاب سنگ به طرف یک خودروی صهیونیستی به زیر آن برود.
به وی گفتم: اصلاح برگرد، اگر تو را زیر بگیرند می میری. رو کرد به من و گفت:
مامان اگر مردم بابا را می بینم؟»

اصلاح دوباره بازگشت و نزد ما نشست و شروع به خواندن آهسته
سرود «باب شهید …. بابا شهید» کرد، از وی پرسیدم: اصلاح اگر بزرگ شدی چه کار می
کنی؟ گفت «دلم می خواهد تمام اسرائیلی ها را بکشم» بانو ایناس سخنانش را پیرامون
شیخ ادامه داد و گفت: اسرائیلی ها هر وقت که می فهمیدند شیخ وارد جبشیت شده منزل
را وحشیانه مورد حمله قرار می دادند، درب منزلمان را که چند بچه یتیم نیز در آن
زندگی می کردند با چکمه هایشان می زدند، ده نفر ده نفر وارد می شدند، اثاثیه منزل
را زیر و رو می کردند. شب هایی که منزل در محاصره بود طعم خواب را نمی چشیدیم. قبل
از ورود به منزل اعصابمان را خرد می کردند. داد می زدند: «در را بدون هیچگونه
مقاومت و حرفی باز کنید». آخرین دفعه ای که خانه را مورد حمله قرار دادند دو شب
قبل از شهادت شیخ بودکه از شدت ضربه ای که به من زدند در حال حاملگی بر زمین
افتادم. در یکی از روزها که وارد منزل شده بودند، شیخ روی پشت بام نشسته بود، بالا
رفته و افسر اسرائیلی دستش را برای احوالپرسی و دست دادن به طرف شیخ دراز کرد ولی
شیخ دستش را کنار کشید، افسر اسرائیلی پرسید: چرا دستت را کنار می کشی؟ آیا من نجس
هستم؟ شیخ پاسخ داد: «تواشغال کننده سرزمینم هستی» به وی گفتند: می خواهیم با تو
صحبت کنیم، ولی وی امتناع می کرد و پاسخ نمی گفت و به همین خاطر در همان جا وی را
بی رحمانه مورد ضرب و شتم قرار دادند.

خاطرات شیخ جبشیت

سخن از همسر گفتن برای بانو ایناس بسیار سخت بود و به همین
خاطر برخاست و دفترچه یادداشت ایرانی کهنه ای را که شیخ یادداشت های روزانه اش را
در آن می نوشت آورد و گفت: بخوان و ببین که شیخ یک شب قبل از شهادتش چه نوشته است
بنگر که شیخ چگونه فکر می کرده است. و اين گوشه ای از خاطرات شیخ است: «در ساعت دو
بعد از نیمه شب اسرائیلی ها جهت بازداشتم خانه ام را مورد حمله قرار دادند در حالی
که در منزل نبودم. تفنگ صیادی ام را که از پدرم به ارث رسیده بود با خود بردند.
صبح از حمله به خانه خبردار شدم و پس از صرف صبحانه ای مختصر به طرف آن حرکت کردم،
با برادر مسلم به زمین همجوار خانه مان رفتیم ناگهان همسرم را دیدم که به من گفت:
اسرائیلی های دارند می آیند و نزدیک منزل استاد علی حرب هستند. به باغچه «نزیه
فحص» و از آن جا به باغچه های مجاور پریدم تا این که اسرائیلی ها منطقه را ترک
کردند».

از بانو ایناس اجازه خواستم تا دفترچه یادداشت را با خود
برده و چند کپی از روی آن برداشته و برگردانم. موافقت کرد و افزود «مواظب باشید،
شاید منزل زیر نظر باشد، اگر دفترچه یادداشت را نزدتان بیابند حتما بازداشتتان
خواهند کرد».

ساعت ده و نیم شب بود، چراغ ها خاموش و بیرون رفتن از جبشیت
نوعی دیوانگی به حساب می آمد. ولی از سوی دیگر ترس از محاصره و یا حمله به منزل، و
در نتیجه دست یابی صهیونیست ها به دفترچه و یادداشت و نوارهای ضبط شده انگیزه ای
قوی را برای خروج از شهر در درونمان برانگیخته بود. نوارها را در زیر یک مقدار
گوشتی در یک کیسه که همراهمان بود و 
دفترچه یادداشت را در میان لباس هایم مخفی کردم و راه بازگشت را در پیش
گرفتیم.

انصار را با بازداشتگاه و تصویری از شکنجه و رنج ساکنانش را
دوباره روبه روی خود دیدیم.  در پست های
بازرسی افراد و عابرین را به طور دقیق و سخت کنترل می کردند. یکی از سربازان
پرسید: در کیسه چیست؟ گفتم: تکه های گوشت و به وی گفتیم که برای رفع شبهه می تواند
از آن ها بردارد، امتناع کرد و گفت: در آن ها سم نیست؟! هنگامی که به نزدیکی
بازداشتگاه رسیدیم صداهای تکبیر و  دعا و
ثنای دسته جمعی به گوشمان خورد. در کنار یکی از خانه های نزدیک بازداشتگاه توقف
کردیم تا ماجرا را جویا شویم. اهل خانه گفتند امشب شب جمعه است و چنین شبی همیشه
صدای تکبیر و دعا و ثنا تا نیمه های شب قطع نمی شود.

در روستای جلوش شب را به صبح
گذراندیم، میزبانان ما که می دانستند در جبشیت و انصار نیز بوده ایم، به محض شنیدن
صدای ماشین های گشتی اسرائیلی که از نزدیکی آن ها می گذشت، مخفی گاه ها را آماده
می کردند، شب را با ترس و لرز گذراندیم تا این که خورشید روز جمعه با صدای مؤذن و
سر و صدای گنجشک ها کم کم شروع به تابیدن کرد. مقصدمان این بار روستای معرکه که می
توان آن را الگوی مقاومت و حماسه آفرینی در روستاهای اشغال شده جنوب نامید،
بود….

/

تجلّى تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا

آفرينش انسان بر فطرت
ـ1 خداى سبحان انسان را با ويژگى فطرت آفريده است، فطرتى كه اساس آن عشق به كمال مطلق و خير و سعادت و تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است، ويژگى كه همگانى و تغييرناپذير است. يعنى اصل اين فطرت در همه انسانها وجود دارد. گرچه ممكن است در تشخيص مصداق كمال مطلق يا نقص گرفتار خطا و اشتباه شوند. به همين منظور خداى سبحان دين را كه همگام و هماهنگ با فطرت است در اختيار آدمى قرار داده و از او خواسته است تا تمام توجهش را متوجّه دين هماهنگ با فطرت كند و با استفاده از آن در علم و عمل خود را به كمال مطلق نائل و از نقص مصون بدارد «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداى سبحان انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمي‌دانند.»
 خدا كمال مطلق و طاغوت نقص و شر
ـ2 براى اين كه انسانها در مسير فطرت گام بردارند و از خطا در تشخيص مصداق كمال مطلق و نقص و شقاوت مصونيّت پيدا كنند خداى سبحان در ميان هر امّتى پيامبر برانگيخته تا حجت بر آنها تمام شود و مصداق واقعى كمال مطلق را شناخته و راه رسيدن به آن را بيابند و همچنين مصداق نقص را شناخته و راه مصونيت از آن را بيابند.
«ولقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدواللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين؛() ما در هر امّتى رسول فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداى متعال گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامنشان را گرفت، پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود.»
اساس دعوت همه انبياء دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و دورى از طاغوت و مبارزه با اوست. زيرا اگر پايههاى توحيد محكم نشود و
طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردد هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده شدن نخواهد بود. اگر آدميان بدانند كمال مطلق خداست و راه رسيدن به كمال مطلق عبادت و سر سپردگى و تسليم شدن در برابر خداست و نقص، طاغوت است و راه مصونيت از آن اجتناب از طاغوت و مبارزه با اوست و با اين آگاهى اين رهنمود انبياء را انتخاب كنند به طور طبيعى عشق به كمال در او شكوفا مىشود ولى اگر از اين نعمت استفاده نكنند دچار گمراهى مىگردد. زيرا دسته اول از مقدّمات هدايت را كه همانا عبارت از عقل و فطرت و فرستادن انبياء و ارائه آيات تكوينى و تشريعى خداست تا تصميمگيرى آزادانه، پذيرفته و به سر مقصود رسيده‌اند و دسته دوم با لجاجت و خيره سرى و استكبار و غرور از پذيرش مقدّمات هدايت سرباز زده و خود را به طاغوت و باطل نزديك كرده و در نتيجه گرفتار ضلالت و گمراهى شده و از مقصود دورمانده‌اند.
در پايان آيه نيز براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر كرده كه در روى زمين سير كنند
و آثار گذشتگان را كه بر روى زمين و در دل خاك نهفته است بررسى كنند و بيابند، سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيده است.
انسانى كه به منظور آموختن درس و عبرتگيرى از گذشتگان در زمين سير مىكند هم با ظالمان و ستمگران و اهل باطل و آثار آنها روبرو مىشود و هم با پاكان و نيكان و اهل توحيد و آثار آنان مواجه مىگردد به طور طبيعى انسان بيدار با مشاهده نتايج اعمال ظالمان و اهل باطل، از باطل و ستم و انحراف اجتناب مىكند و با ديدار آثار نيكان و پاكان، خود را به نيكى و پاكى مي‌آرايد.
نكوداشت نيكان به مقتضاى فطرت
ـ3 گرامى داشت انسانهاى شايسته و فرهيخته و تأثير گذار و نقش آفرين و مصلحان تاريخ و زنده نگهداشتن نام و ياد آنان در تمام جوامع بشرى رواج دارد. جوامع با تعظيم صاحبان كمال و علم و دانش و بزرگداشت مقام آنان از آنها تجليل به عمل مي‌آورند. بايد توجه داشت كه تجليل و تعظيم بزرگان و صاحبان كمال ريشه در كمال دوستى انسان و گرايش فطرى او به كمال دارد و چون هر كسى با سائقه فطرى الهى به مال عشق مي‌ورزد در برابر انسانهاى كامل و صالح ستايش كرده و در ساحت او كرنش مىكند و اين ستايش و كرنش در برابر انسانهاى كامل چه زنده و مرده تفاوتى نمىكند.
چنان چه آدميان در برابر فرهيختگان و صاحبان كمال ستايش و كرنش مىكنند نسبت به انسانهاى طالح و آلوده و ستمگر حالت نكوهش داشته و او را مذمّت كرده و طرد مىكنند.
زيارت مصداقى از بزرگداشت افتخار آفرينان
ـ4 زيارت پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت آن حضرت كه در روايات فراوانى تأكيد شده است علاوه بر پيوند وثيق بين زائر و مزور نكوداشت عظمت و مقام آنها و به انگيزه عشق به كمال و كمال خواهى است كه در اين جا به بيان دو روايت اكتفا مىشود.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: من به پيامبر خدا عرض كردم پاداش كسى كه به زيارت تو اقدام كند چه خواهد بود؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود«:من زارنى او زاراباك اوزارك اوزار اخاك كان حقاً علىّ ان ازوره يوم القيامة حتّى اخلّصه من ذنوبه؛() كسى كه مرا يا پدرت
را يا تو را يا برادرت را زيارت كند بر من لازم است كه در روز قيامت با او ديدار كرده و او را از گناهانش رها سازم.»
امام حسين(ع) نيز خطاب به پيامبر عرض مىكند، كسى كه به زيارت ما مىپردازد چه پاداشى براى اوست؟ فرمود«:يابنىّ من زارنى حيّا او ميتاً و من زار اباك حيّاً او ميتاً و من زار اخاك حيّاً و ميتاً و من زارك حيّا و ميتاً كان علىّ ان ازوره يوم القيامه و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنّه؛() فرزندم، كسى كه در حال حيات و زندگى يا مرگ مرا و پدرت و برادرت و خودت را زيارت كند بر من است كه او را در روز قيامت زيارت كنم و او را از گناهان نجاتش دهم و وارد بهشتش سازم.»
5 ـ يكى از امامانى كه به زيارت او تأكيد شده زيارت امام حسين(ع) است كه در برخى روايات گفته شده اگر كسى قبر حسين(ع) را در كنار فرات زيارت كند مانند كسى است كه خدا را فوق عرشش زيارت كرده باشد و يا اگر كسى آن حضرت را با معرفت و شناخت حقش زيارت كند خداى سبحان او را در اعلى عليين قرار دهد و اگر كسى قبر حسين(ع) را در حالى كه به حقش معرفت دارد زيارت كند خداى سبحان گناهان گذشته و آينده‌اش را مىبخشد.()
و يكى از زياراتى كه بر خواندن آن و مداومت بر آن تأكيد شده زيارت روز عاشوراى امام حسين(ع) است.
امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در روز عاشورا از نزديك امام حسين را با چشم گريان زيارت كند خداى سبحان به او پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دوهزار شركت در جهاد كه در ركاب پيامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) باشد اعطا مىكند. از آن حضرت سؤال شد اگر كسى امكان حضور در كربلا و حرم مطهر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و از راه دور بخواهد آن حضرت را زيارت كند تكليف چيست؟ حضرت فرمود: پيش از ظهر در جاى بلندى بايست و پس از اشاره به سوى مرقد آن حضرت بر او سلام كن و بر ستمگران و كشندگان او لعن و نفرين بفرست، آنگاه دو ركعت نماز زيارت بخوان و هرچه مىتوانى بر مصيبت او گريه كن و خاندانت را نيز بر اين عمل وادار ساز، و در خانه مصيبت آن حضرت را اقامه كن سپس فرمود: هر كه اين كار را انجام دهد من ضمانت مىكنم كه خداى سبحان پاداش ياد شده را به او بدهد. پس از بيان مطالب به بيان اصل زيارت مىپردازد.()
اين زيارت با سلام و درود بر امام حسين(ع)
به عنوان فرزند پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و سرور اوصياء و فاطمه زهراء سرور زنان عالم و سلام و درود بر او به عنوان خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار و سلام بر كسانى كه در آستانه او عاشقانه ايثار و فداكارى كردند آغاز مىشود. و با بيان مصائب او و عظمت آن مصائب مطالب ادامه پيدا مىكند پس از آن به لعن و نفرين ظالمان مىپردازد و مطالب فراوانى در آن بيان مىكند.
ظهور تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
از تأكيد بر زيارت امام حسين به گونه كلّى و زيارت آن حضرت در روز عاشورا و خواندن زيارت عاشورا در همه ايام استفاده مىشود كه يكى از نكات مورد توجه تجلّى و ظهور تولّى و تبرّى در زندگى شيعيان و پيروان اهل بيت رسول اللّه(ص) است، در زيارت عاشورا تولّى و اظهار ولايت و پذيرش آن به خوبى آشكار است و همچنين تبرّى و اظهار برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و كسانى كه آنها را به شهادت رساندند.
حال به فرازهايى از اين زيارت اشاره مىشود.
فرازهايى كه گوياى تولّى است در چند بند بيان مىشود
الف: در فراز اول كه با سلام و درود بر آن حضرت آغاز مىشود و زائر مىگويد:سلام برتو اى اباعبداللّه، سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند اميرالمؤمنين و سرور اوصياء، سلام بر تو اى فرزند فاطمه سرور زنان جهان، سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار، سلام بر تو و جانهاى پاكى كه در آستانه تو فرود آمدند، سلام الهى بر همه شما در هميشه زمان، تا هنگامى كه من زنده‌ام و روز و شب پايدار باقى است.
اى اباعبداللّه، بى ترديد مصيبت تو بسيار سخت و تحمّل آن بر همه انسانهاى مسلمان بسى دشوار است نه تنها بر موجودات زمينى بلكه ديدن آن صحنههاى دلخراش و جانكاه براى ساكنان آسمانها نيز سنگين بود.
ب: يا ابا عبداللّه انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة؛ اى حسين، اى ابا عبداللّه، بى شك تا روز رستاخيز بر اين عقيده استوار مىمانم كه در كنار ياران شما بوده و در جبهه همرزمان شما باشم.
ج: بابى انت و امى، لقد عظم مصابى بك فاسئل اللّه الّذى اكرم مقامك و اكرمنى
بك، ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد(ص) اللهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين (ع) فى الدّنيا و الآخرة.
پدر و مادرم فداى تو باد، تحمّل مصيبت تو بسيار سخت است، از خدايى كه منزلت كريمانه‌اى به تو بخشيد و مرا در سايه آشنايى با تو گرامى داشت مشتاقانه خواستارم در ركاب پيشواى پيروزى از خاندان نبوى(ص) كه به هدف خونخواهى تو برمىخيزد، توفيق حضور داشته باشم.
بار خدايا مرا در پرتو الطاف سالار شهيدان در دنيا و آخرت جزو رو سفيدان و آبرومندان درگاهت قرار ده.
در فراز بعدى زائر راه تقرّب به خدا و پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ولايت و محبت امام حسين(ع) و بيزارى از دشمنان آنها مي‌داند.
فرازهايى كه به بيان تبرّى مىپردازد
الف: در مجموع اين زيارت تبرّى به صورت لعن و نفرين نسبت به كسانى كه اساس ظلم و ستم را بنيان نهادند بيان مىشود. از جمله مىفرمايد :فلعن اللّه امّة اسّست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن اللّه امّة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها و لعن اللّه امّة قتلكتم و لعن اللّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، برئت الى اللّه واليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم.
لعنت خداوند بر كسانى كه اساس ظلم بر شما خاندان نبوى را بنيان نهادند، لعنت خدا بر نامسلمانانى كه منزلت خدادادى شما را ناديده گرفتند و شما را از جايگاه امامت بيرون راندند و خلافت الهى شما را به يغما بردند.
لعنت خدا بر كسانى كه بر اثر ترس و جهالت و سفاهت به طاغوت زمان پيوستند و زمينه كشتار شما را فراهم ساختند، از همه اين افراد و كسانى كه سبب شيوع و گسترش تفكر اموى شدند و گروهى كه به جاى پذيرش ولايت الهى ولايت طاغوت را پذيرفتند و افرادى كه طوق بندگى و پيروى بى چون و چراى آنان را به گردن آويختند از همگى آنان گسسته، به خدا و خاندان پاك شما مىپيوندم.
در فراز بعدى مصاديق ظالمان را متذكر شده و از افرادى چون آل زياد و آل مروان و همه فرزندان اميه و ابن مرجانه (ابن زياد) و عمر بن سعد و شمر ياد مىكند كه ملعون هستند و در پايان اين فراز مىگويد: نه تنها اين افراد مورد لعن و نفرين خدايند بلكه كسانى كه مقدّمات پيكار با حسين(ع) را فراهم ساختند مورد لعن قرار داده و فرمود:و لعن اللّه امّة اسرجت و الجمت و تنقّبت لقتالك يعنى لعنت خدا بر سپاهيانى كه با آماده سازى مقدمات و ساخت زين و لگام براى اسبهاى جنگى و پوشيدن نقاب زمينه كشتار شما را فراهم كردند.
ب: در يك فراز اظهار برائت و انزجار مىكند از كسانى كه پايه گذار ستم بر اهل بيت و شيعيان آنها بودند و از خدا مىخواهد كه اين اظهار برائت را روزى آنان قرار دهد و در شعار ويژه‌اى كه گفته شد صد بار آن را بگوييد، به صورت كلى مىگويد :اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك اللّهم العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جميعاً؛ خدايا نخستين ستمگر بر اهل بيت پيامبر و همه پيروانش را لعنت كن گروهى كه به جنگ با امام حسين(ع) برخاستند و آنان كه سپاهيان جهالت و سفاهت را بدرقه كردند و كسانى كه به اين جنايت هولناك رضايت دادند، افكار آنان را پسنديدند و به كردار آنان شادمان شدند، خدايا همگى آنان را لعنت كن از مجموعه اين زيارت چند مطلب استفاده مىشود.
اول: تقرّب به خدا از راه دوستى و ولاء امام حسين(ع) و اهل بيت به طور كلّى و دوستى و موالات دوستان آنها و برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و پيروان و دوستان و زمينه سازان گسترش تفكّر ستم و ستمگرى حاصل مىشود.
بنابراين كسانى كه تنها با ابراز محبّت و دوستى و پيوند با آنها به خواهند به مقامات معنوى نائل شوند پندارى بيش نيست بلكه اين ولايت و دوستى بايد ملازم با برائت و انزجار از ظالمان و دوستان آنها نيز باشد.
دوم: برائت تنها به اين نيست كه آدمى از ظالمان و ستمگران اعراض كند بلكه بايد با اظهار تبرّى از آن و هر كسى كه به گونه‌اى با ظلم و ستم همراه است نيز ملازم باشد از اين رو كسانى كه مستقيماً به اهل بيت ستم كرده‌اند يا ستمگران را يارى نمودند و يا به ستم بر آنان راضى باشند هر سه گروه در ستم سهيم اند و تبرّى و انزجار از آنها نيز لازم است.
سوم از زيارت عاشورا استفاده مىشود كه برائت از ظالمان و ستمگران به اين است كه آنها را مورد لعن قرار دهند. در واقع اين گروه از رحمت و مغفرت خدا محرومند چنان كه ملاحظه مىشود كه در قرآن گروه هايى چون ظالمان()،دروغ گويان،() كافران،() و كسانى كه حق را كتمان كرده‌اند.() مورد لعن خداى سبحان قرار گرفتند و بلكه برخى علاوه بر لعن خدا، مورد لعن لعن كنندگان نيز قرار گرفتند، خواه فرشتگان باشند يا مؤمنان يا هر كسى، بنابراين اگر در زيارت عاشورا كسانى كه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت ستم كرده‌اند، مورد لعن قرار گرفتند بايد توجه داشت كه اين مطلب ريشه قرآنى دارد.
چهارم: زائرى كه زيارت عاشورا را قرائت مىكند خواستههايى دارد كه از جمله آن خواستهها اين است كه خداى سبحان حياتش و مماتش و زندگى و مرگش را زندگى و مرگ پيامبر و اهل بيت آن حضرت قرار دهد و مىگويد :اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة، اللّهم اجعل محياى محيا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد؛ خدايا مرا در اين جايگاهى كه هستم از كسانى قرار ده كه از درود و تحيّت، لطف و رحمت و عفو و مغفرت تو بهرهمند باشد. خدايا زندگى و مرگ مرا با حيات و ممات پيامبر و اهل بيتش همگون قرار ده، در اين فراز زائر مىگويد: زندگى پيامبر و اهل بيت آن حضرت زندگى همراه با انس با خدا و عزّت و طهارت و در واقع زندگى پاكيزه وحيات طيّب
بوده است به من نيز همان زندگى را اعطاء كن و مرگى ده كه در آن عزّت و با عشق به لقاى الهى باشد. چنان كه مرگ آنها نيز مرگ با عزّت و همراه با عشق به لقاء الهى بوده است.
زيرا معيار حيات پاكيزه و زندگى سعادتمندانه چيزى جز همراهى و هماهنگى با آن بزرگواران نيست آنها هستند كه اسوه و الگوى آدميان هستند، بنابراين انسانى كه مىخواهد زندگى و مرگ سعادتمندانه داشته باشد بايد الگوهاى زندگى و مرگ سعادتمندانه را كه معصومين عليهم السلام هستند بشناسد و با ابعاد زندگى آنها آشنايى پيدا و در عمل نيز در همه ابعاد زندگى از آنها پيروى نمايد. در اين صورت است كه مرگ او و حيات او مرگ و حيات سعادتمندانه خواهد شد.
چگونگى دريافت درود و رحمت الهى
در قسمت آغاز اين فراز زائر از خدا مىخواهد كه در جايگاهى كه قرار دارد از كسانى قرار دهد كه به او درود و رحمت و مغفرت اعطاء مىگردد. قرآن كريم راه آن را به ما توجّه داده از جمله در سوره بقره فرمود«:و بشّر الصابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.»()
و بشارت ده به صبر پيشگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مي‌رسد مىگويند: ما از خدائيم و به سوى او باز مىگرديم اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند چنان چه پيامبر و ائمه معصومين(ع) از ويژگى صبر و استقامت برخوردارند و به همين دليل مشمول درود و رحمت خدا قرار گرفتند. انسان مسلمان نيز بايد با صبر و ايستادگى در برابر گناهان ونسبت به اطاعت الهى و در برابر مصائب و رويدادهاى تلخ از درود خاص الهى و رحمت حق بهرهمند شوند.
اسباب مغفرت الهى
و اگر بخواهند از مغفرت الهى برخوردار باشند بايد از راههاى گوناگون از جمله تحصيل تقواى الهى و پروا پيشگى به مغفرت الهى نائل شوند«:يا ايها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً و يكفّر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از مخالفت خدا پرهيز كنيد براى شما وسيله‌اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‌دهد و گناهانتان را مىپوشاند و شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار مي‌دهد.»
از جمله امورى كه سبب برخوردارى از مغفرت الهى مىشود، دوستى خدا همراه با پيروى از پيامبر است:« قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم؛() بگو اگر خدا را دوست مي‌داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.»
يكى از امورى كه باعث مغفرت الهى مىشود، گفتن سخن حق و درست و منطقى است: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد تا خدا كارشما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد.»
نتيجه گيرى
آن چه كه در اين مقاله تحت عنوان ظهور و تجلّى و تبرّى در زيارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفته است روشن مىشود كه:
اولاً: آدمى بر فطرت الهى آفريده شده است كه به مقتضاى آن فطرت الهى به كمال عشق مي‌ورزد و از نقص و شرّ گريزان است.
ثانياً :به مقتضاى اين گرايش فطرى انسان به خداى سبحان كه كمال مطلق است عشق مي‌ورزد و به تبع آن به هرچه كه وجهه الهى داشته باشد از جمله به اولياء الهى و انسانهاى كامل نيز عشق مي‌ورزد و چون به آنها عشق مي‌ورزد به ديدار آنها مي‌رود و به زيارت آنها مىپردازد تا از اين راه، هم عشق و محبّت خود را به آنها نشان دهد و هم از راه باطل و انحراف فاصله بگيرد.
ثالثاً: يكى از زيارت هايى كه محبّان اهل بيت به آن ترغيب شدند زيارت عاشورا است كه خطاب به سيد الشهداء حسين بن على(ع) خوانده مىشود كه محتواى اين زيارت از سويى تجلّى و ظهور تولّى و اظهار محبت نسبت به اولياء حق و پيامبر و اهل بيت پيامبر است كه با درود با امام حسين(ع) آغاز مىشود و از سوى
ديگر تبلور تبرّى و اظهار انزجار نسبت به ظالمان و ستمگران و همراهان آنان و كسانى كه به آن تمسّك مىكنند و به ظلم آنها راضيند نيز مىباشد كه با توجه به تأكيد بر مداومت بر آن انسان اين درس را از مكتب فكرى امام دريافت مىكند كه بايد با ستم و ستمگران مبارزه كند.
رابعاً: انسان زائر با اظهار تولّى و تبرّى با توجه به معرفتى كه نسبت به حق امام حسين(ع) پيدا مىكند در مقام دعا از خداى سبحان درخواست مىكند كه زندگى او زندگى پيامبر و اهل بيت او و مرگ او مرگ پيامبر و اهل بيت او باشد يعنى زندگى كه در آن توحيد و اخلاق و ارزشهاى انسانى و عشق به خدا جلوه كند و مرگ او نيز با عشق به لقاء الهى و توأم با عزّت و ارجمندى بوده و با مغفرت و آمرزش الهى در درگاه حق حضور يابد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .3
. سوره نحل، آيه .35
. ثواب الاعمال، صدوق، ص .107
. همان، ص 108.
. همان، ص 110 به بعد.
. بحارالانوار، ج 98، ص 290 ـ 291.
. سوره اعراف، آيه .44
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره بقره، آيه .89
. سوره بقره، آيه .159
. همان، آيات 155 ـ .157
. سوره انفال، آيه .29
. سوره آل عمران، آيه .31
. سوره احزاب، آيه .71

/

همه لب به اعتراف مى گشايند

همه لب به اعتراف مى‏گشايند
اشاره‏
رود خونى كه از شهيدان كربلاى معلى بر صحراى طفّ جارى شد، فرات حقيقتى گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگى را از هر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگى سيراب كرد. در اين مسير هر انديشمندى كه صداى كربلا بعد از قرنها به گوشش مى‏رسد، از عظمت آن لب به اعتراف مى‏گشايد و از عظمت روح امام حسين(ع) مى‏نويسد. در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را در اين باره مى‏خوانيد.
ابن ابى الحديد
اين دانشمند نامدار اهل سنت، مى‏نويسد: «سالار پرشكوه شكست ناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخير ناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمى‏خواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش امان نامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.»
علامه محمد اقبال لاهورى‏
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پر آوازه پاكستانى، بحق از مفاخر و انديشمندان اهل سنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهل سنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مى كند و سرانجام خود تصريح مى كند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم‏
ز آتش او شعله ها افروختيم‏
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان!
اشك ما بر خاك پاك او رسان(1)
چارلز ديكنز نويسنده انگليسى مى‏گويد:
«اگر منظور امام حسين (ع) جنگ در راه خواسته‏هاى دنيايى خود بود، من نمى‏فهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مى‏كند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.»(2)
جستيس آ. راسل، شاعر انگليسى: «… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مى‏كرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه(س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.»(3)
موريس دوكبرى، مورّخ اروپايى:
«اگر تاريخ‏نويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مى‏كردند، اين عزادارى را غير عادى نمى‏پنداشتند. پيروان امام حسين(ع) به واسطه عزادارى براى امام مى‏دانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويى‏هاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى…».(4)
بارتولومو:
وى به مسئله‏اى تازه در تاريخ اشاره مى‏كند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين (ع) حكايت دارد و آن اين‏كه نماينده امام حسين (ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام «سلوجى» براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد: «… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيت‏المال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مى‏توانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده‏اند، در بلاد گدايى مى‏كنند و هيچ‏كس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين (ع) مشاهده مى‏نمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ از اين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.»(5)
ويل دورانت:
«شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساخته‏اند و هنوز هم هر ساله حادثه غم‏انگيز قتل وى را نمايش مى‏دهند و عزادارى مى‏كنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين (ع) تجليل به عمل مى‏آورند.»(6)
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرن‏ها به گوش مى‏رسد: «اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بى‏رحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش بر آيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.»(7)
توماس كارلايل، مورّخ و فيلسوف انگليسى:
«بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مى‏گيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين (ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.»(8)
جرج جرداق، دانشمند و اديب مسيحى:
«آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مى‏ورزيد و در حمايت از همسر و خانواده ديگران دمى از مجاهدت باز نمى‏ايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حمله‏ور هستند، دست پولادين خونين بر آورد و ندا زد كه: «هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.»(9)
همچنين وى مى‏گويد: وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين (ع) و مأمور به خونريزى مى كرد آنها مى گفتند: «چه مبلغ مى‏دهى؟»؛ امّا ياران حسين (ع) به او مى گفتند: «ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، باز مى‏خواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.»
فردريك جمس:
«درس امام حسين(ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و هم‏چنين مى‏رساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.»(10)
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند):
من زندگى امام حسين (ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده‏ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(ع) پيروى كند.(11)
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونه‏اى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين (ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.(12)
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان):
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديك ترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين (ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مى رفت. اين درس به ما مى آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.(13)
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى):
آيا قلبى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.(14)
ل. م. بويد:
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين (ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى‏گويند شركت كرده‏ام، هرچند كه 1300 سال از تاريخ آن گذشته است.(15)
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى):
براى امام حسين (ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح حسين (ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!(16)
توماس ماساريك:
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مى سازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين (ع) يافت مى شود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين (ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.(17)
ماربين آلمانى (خاورشناس):
حسين (ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهراً عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.(18)
آنتوان بارا (مسيحى، كتاب: حسين در انديشه مسيحيت):(19)
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: «انى لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى»؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكرده‏ام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مى تواند كار معجزه آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بعد ديگر شخصيت امام حسين (ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمى تواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگيهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام بشمار مى‏رود.
حماسه حسين (ع) تنها مختص سنى و شيعه و مسلمان نيست بلكه متعلق به هر مومن است؛ چنان كه در حديث آمده «انّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا».
در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزاده‏اى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مى شود. از اين رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مى شوند شيفته آن مى گردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك على ابن ابى طالب(ع) شده‏اند.
وى، تشيع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مى كند و امام حسين(ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمى‏داند بلكه متعلق به همه جهانيان مى داند و او را با عبارت «حسين گوهر اديان» معرفى مى كند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مى‏رساند كه «حسين عليه السلام در قلب من است».(20)
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى):
زينب، خواهر حسين(ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنى اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى):
جنبش حسين (ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاي دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على (ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين (ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان):
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اين گونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مى دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مى گردد.
عبد الرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى):
حسين (ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين (ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى):
حسين (ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مى سوخت. او زبان را درباره‏ء معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين (ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبد المجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين(ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مى گذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مى نمود. امام حسين (ع) به اين كارها راضى نمى شد، گر چه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى):
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكاري در راه خدا برمى انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مى آورد، چنانكه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادره‏اند… حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم (ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستى‏اش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، «سرور شهيدان» محسوب مى شود و در تاريخ ايام، «پيشواى اصلاح طلبان» به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
گيبون (مورخ انگليسى):
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندانكه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مى يابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين (ع) به گردن بنى اميّه است.
سر پرسى سايكسْ(خاورشناس انگليسى):
حقيقتاً آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجه‏اى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان):
اين فداكاريهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
تذكر: علاوه بر منابع ياد شده، در تهيه اين مقاله در برخى موارد از سايتهاى اينترنتى كه در ذيل مى‏آيد استفاده شده است:
شيعه نيوز http:// www. Shia- news. Com
حوزه http:// www. Hawzah. Net
مجله خانواده سبز http:// www. Ksabz. net
پى‏نوشت‏ها: –
1. كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، ص 74 و 75.
2. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 52.
3. همان، ص 53.
4. ابن مخنف، مقتل الحسين، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 – 75.
5. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيح‏الله منصورى، ص 11 و12.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص 249.
7. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلال‏الدين فارسى، ص 236.
8. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3، ص 96.
9. صوت العدالة الاسلاميه، شماره 4، ص 76.
10. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان.
16. همان.
17. قيام حسين و يارانش، ص 20.
18. درسى كه حسين به انسان‏ها آموخت، ص 439.
19. آنتوان بارا كه سورى الاصل و ساكن كويت است خود نويسنده‏اى توانا واديبى باذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مى باشد. وى همچنين روزنامه نگارى است حرفه‏اى كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتى‏اش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامه‏هاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
20. روزنامه كيهان، 4/11/1385.

/

طلوع فجر

طلوع فجر غلام حسين صميمى حضور امام زادگان متعدد در قم به ويژه وجود مبارك فاطمه معصومه(س) به اين شهر، قدر و منزلتى خاص مى‏بخشد و بسترى مى‏شود از براى ورود و پرورش راويان شيعى و در نتيجه مكتب روايى ويژه در برابر مكتب حديثى بغداد. با اين تفاوت كه مكتب حديثى و عقل گرايى بغداد در برابر حوادث و ناملايمات سلجوقيان، در نيمه قرن پنجم هجرى از گردونه مقاومت فرو مى‏افتد و به افول مى‏گرايد و به تدريج در نجف و يمن پديد مى‏آيد. امّا مكتب حديثى «قم» با نشاط و رونق به رشد و بالندگى خود ادامه مى‏دهد و به قرن 14 هجرى داراى بزرگ‏ترين حوزه علميه جهان تشيّع و مركز نشر دانش اسلام ناب محمدى بر ساير جهان مى‏گردد. هر چند تشيع در قم به قرن نخست مى‏رسد، امّا ورود حضرت معصومه(س) بدين شهر توجه و رونقى تازه مى‏دهد. اين بانوى پاك در ميان همه امام زادگان كه نه تنها در ايران و بلكه در سراسر جهان اسلام مدفونند، وجهه ممتاز دارد. شايد نتوان امام زاده‏اى را جست كه چون اين بانوى گرامى در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام، مورد توجّه و اهتمام عالمان و مراجع تقليد باشد و هم عالمان و مراجع تقليد فراوان، و حتّى پادشاهان در جوارش آرميده باشند، و به روشنى مى‏توان گفت كه امروز آنچه از بركت حوزه علميه قم در جهان اسلام به چشم مى‏آيد به بركت وجود حضرت معصومه(س) در اين شهر است، با اين همه در خصوص معرفى اين بانوى بزرگ كارى سزاوار و در خور ديده نمى‏شود – چه در زمينه شناساندن حضرت معصومه(س) و چه در خصوص معرفى اين شهر شيعى و مقدساتش و راهى طولانى است بين آنچه هست و آنچه بايد باشد، كه اميد است به فضل الهى و با همّت محققان و دست اندركاران فرهنگى اين مهم نيز حاصل آيد. سفير نور به سال دويست 200 هجرى مأمون حضرت امام رضا عليه السلام را به مرو مى‏خواند(1) و روز شنبه هفتم رمضان 201 ه براى خلافت پس از خود از مردم بيعت مى‏ستاند.(2) در همين سال نيز فاطمه معصومه(س) كه نزد اهل بيت(ع) مقام و منزلتى ويژه دارد. براى ديدن و پيوستن به امام از راه جبل به جانب خراسان مى‏آيد. در شهر ساوه بيمار مى‏شود و مى‏پرسد: «ميان من و شهر قم چقدر مسافت است؟ مى‏گويند ده فرسخ است. به خادم خود مى‏فرمايد: كه راه قم پيش گيرد و بدين گونه به قم مى‏آيد و در منزل موسى بن خزرج، پسر سعد اشعرى فرود مى‏آيد.»(3) البته، حسن بن محمّد قمى اين روايت را نمى‏پذيرد و مى‏گويد: «روايت درست آن است كه چون خبر به آل سعد مى‏رسد، تصميم مى‏گيرند كه حضرت را ديدار كنند و از او درخواست ماندن در قم نمايند، جمعيتى انبوه آماده استقبال مى‏شود، موسى بن خزرج شبانه از آن ميان بيرون مى‏آيد و شرف ملازمت مى‏يابد و مهار شتر ايشان را مى‏گيرد و به سوى قم مى‏آورد و در منزل خود جاى مى‏دهد و حضرت معصومه(س) پس از 16 يا 17 روز در اثر همان بيمارى دعوت حق را لبيك مى‏گويد و روح پاكش به سوى ملكوت اعلى پر مى‏گشايد. موسى پسر خزرج پس از مراسم غسل و كفن بدن پاك آن بانوى بزرگ را كمى بيرون از قم، در زمينى كه از خود اوست و به «بابلان» معروف است به خاك مى‏سپارد و بر خاكش از بوريا سايه بانى مى‏سازد.»(4) خبر ديگر نيز هست كه حسين بن موسى بن بابويه از زبان محمد بن‏حسن الوليد مى‏گويد: كه چون فاطمه(س) دختر امام موسى بن جعفر عليه السلام از دنيا مى‏رود غسل مى‏دهند و كفن مى‏كنند و نزد سردابى كه در بابلان از پيش آماده كرده‏اند مى‏گذارند، اختلاف مى‏كنند كه چه كسى بدن مطهر را به خاك سپارد و سپس اتفاق مى‏نمايند كه خادم آن حضرت كه پيرى است خداشناس و صالح اين مهم را به عهده گيرد كه ناگهان دو سوار را مى‏بينند كه با شتاب از بيابان به سوى آنان مى‏آيند و با پارچه دهانشان را پيچيده‏اند تا صورتشان ديده نشود. نزد جمعيّت فرود مى‏آيند و بر جنازه «فاطمه معصومه(س)» نماز مى‏خوانند و داخل سرداب مى‏شوند و جنازه آن بانوى كريمه را برداشته و دفن مى‏كنند و از سرداب بيرون مى‏آيند و سوار مى‏شوند و مى‏روند و هيچ كس نمى‏داند، چه كسى هستند و به كجا مى‏روند. علامه مجلسى مى‏نويسد: محراب عبادت كه فاطمه معصومه(س) در آن نماز مى‏گذارده هنوز هست(5) و در زمان ما نيز هست. در محله‏اى كه به دان ميدان مير مى‏گويند و آن خانه را ستّيه به معناى بى بى خانم. آيت جمال‏ فاطمه معصومه(س) از پرهيز كارترين و دانشمندترين بانوان خاندان رسول خدا(ص) است كه در تقوى و فضايل معنوى نمونه‏اى والا به شمار مى‏آيد و پيشوايان پاك شيعه نيز بدين بانوى بزرگ اسلام توجهى ويژه دارند. شمارى از بزرگان شيعه از منطقه رى نزد امام صادق(ع) مى‏رسند و به حضرت مى‏گويند: ما از مردم رى مى‏باشيم كه خدمت شما رسيده‏ايم. حضرت مى‏فرمايد: خوش آمدند برادران قمى ما اين سخنان سه بار ادامه مى‏يابد و هر سه بار هم امام همان را مى‏فرمايند، مى‏پرسند: مگر مردم قم چگونه‏اند: و چه ويژگى دارند؟ امام صادق(ع) مى‏فرمايد: خدا را حرمى است و آن مكّه است و رسول خدا(ص) را هم حرمى و آن مدينه است و براى اميرالمؤمنين نيز حرمى و آن كوفه است و بدانيد كه حرم من و حرم فرزندان من قم است. قم كوفه صغيره است و همانا از براى بهشت هشت در است كه سه در آن به سوى قم است و سپس مى‏فرمايد: «تقبض فيها امرأة من ولدى و اسمها فاطمة و تدخل بشفاعتها فى الجنة شيعتى جميعاً؛(6) وفات مى‏كند در قم زنى كه از فرزندان من است و نام او فاطمه دختر موسى بن جعفر است و داخل بهشت مى‏شوند به سبب شفاعتش همه شيعيان من.» در زيارت نامه آن حضرت هم كلمه شفاعت هست: «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنة فانّ لك عند اللّه شأناً من الشأن».(7) تنوين براى تعظيم است و الف و لام براى عهد و شأن مقامى است كه قابل درك نيست، مگر از براى كسانى كه در مقامى چون او يا نزديك به او باشند و مى‏توان گفت واژه شأن براى تفخيم و اشارت به عظمت و بزرگى معنوى آن حضرت است. بزرگى كه جز براى عارفان دانسته نيست. علّامه مجلسى مى‏نويسد:روايت امام صادق(ع) به دورانى است كه هنوز امام هفتم پدر فاطمه معصومه(س) تولّد نيافته است و حدود هفتاد سال بعد آن بانوى كريمه در قم رحلت مى‏نمايد.(8) خبرى است از على بن ابراهيم كه سعد بن سعد اشعرى چندى پس از رحلت فاطمه معصومه(س) در خراسان به حضور امام رضا عليه السلام مى‏رسد، امام مى‏فرمايد: قبرى از ما نزد شماست سعد مى‏گويد: فاطمه دختر موسى بن جعفر(ع) را مى‏فرماييد؟ مى‏فرمايد: بلى. «من زارها عارفاً بحقها فله الجنة»(9) هر كس او را با شناخت زيارت نمايد بهشت براى او است. پس امام رضا(ع) روش زيارت را به سعد ياد مى‏دهد كه چون به قبر مى‏رسى 34 مرتبه اللّه اكبر و 33 مرتبه الحمد للّه و 33 بار هم سبحان اللّه مى‏گويى و آنگاه سلام مى‏دهى: السلام عليك يا فاطمة و رحمة اللّه و بركاته.(10) همين زيارت كه در مفاتيح براى اين بانوى كريمه است همان است كه حضرت امام رضا(ع) به سعد اشعرى مى‏آموزد. جمله عارفاً بحقها كه در حديث است مفاهيمى گسترده و عميق دارد و بى شك از مفاهيم آن تشيع اعتقادى و شيعى اثنى عشرى است همراه با خلوص نيّت و علم. حديث ديگرى هم از همين سعد است كه امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «من زارها فله الجنة»(11) روشن است كه حديث همان است و كلمه عارفاً بحقها افتاده است نه اين كه حضرت در مكان و زمانى متعدد به دو گونه فرموده است و چون غالباً احاديث نقل به معناست واژه‏هاى گوناگون در نقل يك حديث فراوان است. حديث ديگرى هم هست كه نخست علامه مجلسى مى‏آورد و در ديگر كتب معاصران نيز فراوان به چشم مى‏آيد كه امام رضا عليه السلام مى‏فرمايد: «من زار المعصومة فى قم كمن زارنى»(12) كه پيداست واژه معصومه بعدها به متن روايت آمده و اصل حديث من زار الفاطمة و يا من زارهاست كه دنباله كلام امام پس از همان حديث سعد بن سعد اشعرى است. مصعومه اسمى است كه توسط شيعيان ايران به فاطمه پيوند مى‏يابد و رفته رفته جاى گزين نام مبارك آن حضرت مى‏شود و در فرهنگ عموم به فاطمه معصومه و معصومه قم شهرت مى‏گيرد كه البته به خاطر مقام و عظمت اين بانوى گرامى نزد ايرانيان است. واژه عصمت شايد به خاطر كمى سن ايشان باشد و شايد هم جهت طهارت و پاك دامنى و عصمت به معناى بى گناهى و نيز نفى خطا و اشتباه كه براى امام بايسته است و در همه چهارده معصوم وجود دارد و ديگر عصمتى كه جايز است و از براى بزرگان و اولياء خداوند است كه پاكند و خالى از آلودگى. حضرت امام جواد از ايشان به «عمّتى» ياد مى‏كند: من زار قبر عمّتى بقم فله الجنة(13) در ميان 36 فرزند امام هفتم تنها ايشان مورد توجه ويژه پيشوايان معصوم چون امام صادق(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد (ع) است و شناخت حق و بزرگى وى شرط قبولى زيارت است. الهم عرفنا بحقه. پى‏نوشت‏ها: – 1. التبينه و الاشراف، ص 303. 2. يعقوبى، ج 3، ص 128. 3. گنجينه آثار قم، ج 1،ص 382. 4. تاريخ قم، ص 214. 5. بحارالانوار، ج 57، ص 219. انوار المشعشعين، ج 1، ص 488. 6. همان. 7. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83. بحارالانوار، ج 60، ص 316، احقاق الحق، ج 6، ص 282. 8. بحارالانوار، ج 102، ص 266. 9. همان. 10. همان. 11. همان، ج 58، ص 216 ؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 576. 12. وسائل الشيعه، ج 14، ص 576. 13. بحارالانوار، ج 102، ص 265.

/

پاسخ به نامه ها

· فردوس ـ برادر محمد رشدی

1-               
هر چه را خداوند آفریده بر اساس مصلحت است خلقت شیطان نیز مصلحتی دارد. اگر
بنا بود خداوند فقط عوامل هدایت را بیافریند، پس بشر به چه وسیله ای آزمایش شود و
به کمال برسد؟

2-               
همه انبیا معصومند و 14 معصوم اشاره به آن چهارده ذات مقدس است، نه این که
معصومین انحصار در چهارده داشته ابشد.

3-               
دین خدا همیشه اسلام بوده است. به بخش پرسش ها و پاسخ ها شماره 30 مراجعه
کنید.

4-               
خداوند هر کس را به اندازه ای که حجت بر او تمام کرده است ،مؤاخذه و محاسبه می
کندو کسی که در کشورهای دور دست زندگی می کند و اسمی از اسلام نشنیده است، باز هم
به نوعی حجت بر او هست و او به همان اندازه مورد سئوال خواهد بود.

5-               
اسلام فقاهتی که گفته می شود در قبال اسلام شناسی های غرب زدگان است که اسلام
را از روحانیت و فقها جدا می دانند . و اسلام انقلابی در قباس اسلامی که مرتجعین
آن را ادعا می کنند گفته یم شود مانند اسلام رژیم سعودی! البته چه این اسلام و چه
اسلام انقلابی عرب زدگان فقط در اسم، اسلام است و گرنه ما دو قسم اسلام نداریم که
یکی فقهاتی و دیگری غیر فقاهتی یا یکی انقلابی و دیگری ارتجاعی باشد!!

· زرین شهر ـ برادر، الف م ـ ق

سئوال های خود را از دفترهای ثبت ازدواج بپرسید.

· دزفول ـ برادر علیرضا مرساقیان

سئوالی که مربوط به دفتر استفتاء است خودتان باید بفرستید.
راجع به زمین ها و انواع مختلف آن باید طبه قانون دولت اسلامی عمل شود. از شعر شما
متشکریم.

· تهران ـ خواهر زهرا وزیری

معنیا آن سخن حضرت امام دام ظله این است که: فاصله زیادی
است بین فلسفه ارسطو و فلسه اسلامی با این که این تکامل یافته همان فلسه است. دلیل
این فاصله عظیم، تأثی رعمیق آیات قرآن و احادیث معصومین (معارف اسلامی) در تغییر
پایه های فلسفه است. و این منافاتی ندارد که فلسفه ارسوطیه عنوان مقدمه خوانده
شود. و اما منطق ارسطو گرچه آن نیز تکامل یافته است ولی اصول و پایه های آن همچنان
به قوت خود باقی است.

· مشهد ـ برادر حمید رضا قدرتی

از ما خواسته اید نظرات علما و مراجع را در مورد کتاب های
کسی که کتاب های او به عنوان التقاطی معروف شده ولی بعضی انکار کرده اند، درج
کنیم. البته می دانید که علما و مراجع آن وقت را ندارند که کتاب های هر نویسنده ای
را بخوانند و مطالب او را تصدیق یا رد کنند، با توجه به کثرت نوشتها و تألیفات. آن
چه مسلم است نوشته ای آن شخص و امثال او یک مطلب مهم و تحقیقی نیست و با وجود کتاب
های ارزنده ای که علما و بزگران دین مانند علامه طباطبائی و استاد مطهری و امثال
آن ها نوشته اند، نیازی نیست که به اندیشه ها و نوشته های مشکوک روی آورید، شما
اگر بتوانید همه مطالبی که این بزرگان نشر کرده اند بخوانید و درک کنید، خیلی
پیشرفت حاصل کرده اید و مسلما وقتی برای خواندن کتاب های مشکوک باقی نمی ماند.

· اندیمشک ـ برادر م ، ن، ش:

مکرر تذکر داده ایم ازدواج دختر در صورت داشتن  پدر یا جد پدری بدون اذن یکی از آن ها جایز
نیست چه به صورت موقت باشد و چه  دائم.
راهی که شما در پیش گرفته اید به جهنم ختم می شود. هر چه زودتر این راه را ترک
کنید. بروید و از پدرش اجازه بگیبرید و با وی ازدواج کنید. سوابق سوء پدر مانع
ولایت او نیست و همچنین جدا بودن منزل او مانع نیست مگر این که دور باشد و دسترسی
به او نباشد و اجازه از او ممکن نباشد و دختر احتیاج به ازدواج داشته باشد که در
این صورت اذن پدر ساقط است.

· اصفهان برادر رسول شاهرخ

· خرم دره زنجان ـ برادر قامتعلی صمدی

پاسخ به سئوال های شما زاید است، به کتاب های مربوطه مراجعه
کنید.

· سواد کوه ـ برادر، ح ـ م ـ ا

1-               
باید دو باره ختنه کند.

2-               
نمازهائی که نخواند یا صحیح انجام نداده باید قضا کند.

· بیرجند ـ برادر، ا ـ ب ـ س

1-               
ما نیز از آن مجله بی خبریم.

2-               
می توانید بیائید قم و وضع را از نزدیک ببینید و اگر امکان نداشت به وسیله
نامه از شورای مدیریت حوزه بپرسید.

3-               
ما نیز درباره آن گروه، همان طور معتقدیم و نفوذ آنان را خطرناک می دانیم.

· کوهنبان کرمان ـ برادر قاسم طهماسبی

1-               
برای وضو لازم نیست دست و صورت خشک باشد.

2-               
از دفتر استفتاء امام بپرسید.

· مشهد ـ برادر، س ـ حسین ـ ب

1-               
اگر فیلمی که در سینما ارائه می شود اشکالی نداشته باشد و در محیط سینما کار
خلاف شرعی نباشد، رفتن آن جایز است.

2-               
در تاریخ آمده است که زنی یهودی، غذای مسمومی برای حضرت رسول ص هدیه آورد و
حضرت تناول فرمود و در اثر همان زهر، پس از چند روز بیماری وفات کرد ولی این جریان
از نظر تاریخی ثابت نیست و سند محکمی ندارد.

· ابهر ـ برادر، م ـ د کمپانی

1-               
آن آب نجس نیست و غسل نمی خواهد. برای توضیح بیشتر به مسئله 73 توضیح المسائل
مراجعه نمائید. شستن موضع با آب کافی است و صابون لازم نیست.

2-               
آدم وسواس، به شک اول نیز نباید اعتنا کند و لازم نیست به حد کثیر الشک برسد.

3-               
غیبت کردن به شوخی نیز حرام است.

· فسا ـ برادر ک ـ ح ـ ق

1-               
بند ساعت فلزی و دکمه های فلزی و پوتین چرمی، اگر نجس بشوند با شستن و آب
کشیدن پاک می شوند، آن چربی و عرق و غیر مانع تطهیر نیست.

2-               
برای آب کشیدن لباس، خیس کردن آن در آب لازم نیست و اگر موجب تلف شدن باشد
جایز نیست لکه فقط در وقت شستن باید قدری آن را فشار داد، البته نه به حدی که پاره
شود.

3-               
برای رفع وسواس، مراجعه کنید به فتوای حضرت امام در شماره 20 مجله و به آن عمل
کنید، اگر نتوانستید تصمیم قاطعی در زدودن افکار شیاطيني بگیرید به پزشک روانشناس
مراجعه کنید.

· گناباد ـ برادر محمد رضا علی حسینی

ما فعلا برنامه ای برای ارزیابی کتاب ها و شخصیت ها نداریم.

· کاشان ـ برادر ، محمد ـ آل

1-               
… ولی ما بارها صدای پرستو را شنیده ایم و هیچ اثری نداشته است!! به خرافات
توجه نکنید.

2-               
آری! در زمان گذشته، پیامبران معاصر بوده اند که یک شریعت را به مردم ابلاغ می
کرده  اند.

3-               
احتیاج به آن مدرک نیست. در قرآن آمده است: «فغفرنا له ذنبه«» ولی گناه
پیامبران از ابن قبیل گناهان نیست بلکه هر ترک اولی و هر توجهی به غیر خدا در مورد
آنان که مقرب درگاهند، گناه شمرده می شود ولی آن به معنای گناهی که انسان را آلوده
می کند و مستحق عقاب و خشم الهی می شود، نیست.

· کرمان ـ برادر زمانیان

1-               
سال اول و دوم مجله صحافی شده است.

2-               
صحیفه ای را که موریانه خورد و فقط جمله «بسمک اللهم» از آن باقی ماند ،پیمان
قریش در رابطه با محاصره اقتصادی مسلمانان بود نه پیمان میان مسلمانان و قریش، اما
چرا این جمله را نخورد، برای این که مشرکین متنبه شوند که حیوان هم از آن ها بهتر
است همچنان  که در قرآن آمده است.

· جبهه شرهانی ـ برادر مسلم اینانلو

1-               
مرجع تقلید باید مجتهد و عادل و به احتیاط واجب، اعلم باشد. سید بودن شرط
نیست.

2-               
پیشنماز باید عادل باشد. مجرد بودن خلاف عدالت نیست.

3-               
متأسفانه امکان رسانیدن نامه به دیگران را نداریم و از این بابت پوزش می
خواهیم.

· آباده ـ برادر، ا ـ ش

1-               
حیوانی که مرده و ذبح شرعی نشده، نجس است و با دست زدن به آن با رطوبت، شستن
دست کافی است و غسل ندارد، و فرقی میان حرام گوشت و حلال گوشت نیست. البته مردار
حیواناتی که خون جهنده ندارند مانند ماهی و حشرات نجس نیست.

2-               
اوراقی که بر آن نام خدا و سایر مقدسات است، می توان در رودخانه یا چاه ریخت
که زیر دست و پا نیفتد.

· بابل ـ خواهر ، ف ـ ر

1-               
راه حل گناه نکردن، گناه نکردن است! اگر شما می دانید که آن عمل گناه است و
خداوند گناهکار را عقاب می کند و ممکن است موفق به توبه نشوید، چه انگیزه ای بهتر
از این جلوگیر شما خواهد بود؟!

2-               
نگفتیم تحصیل را رها کنید ولی گفتیم: ازدواج با تحصیل منافات ندارد، و اگر در
موردی منافات داشت باید ملاحظه اهم و مهم بشود، اگر انسان بتواند خود را از گناه
نگهدارد تحصیل مهم تر است و اگر نتواند ازدواج مهم تر است.

3-               
هر وقت متوجه شدید که مجتهدی از مرجع تقلید شما اعم است به احتیاط واجب باید
به او رجوع کنید هر چند آن دیگری زنده باشد.

4-               
در رکعت سوم و چهارم خواندن سوره لازم نیست و اگر خواند اشکال ندارد.

· قائم شهر ـ برادر عباد آقائی

1-               
در مورد تغییر قبله از مسجد اقصی به مسجد الحرام در قرآن آمده است که ما آن
قبله اول را برای این قرار دادریم که مردم را آزمایش کنیم که چه کسانی از دستورات
جدید پیروزی می کنند و چه کسانی مرتد می شوند و در اصل نبوت تشکیک می کنند.

2-               
پاسخ خود را در شماره های گذشته بیابید.

3-               
نماز شب اذان و اقامه ندارد. تفصیل دعاهای آن را در حاشیه مفاتیح الجنان
بخوانید.

· تهران ـ برادر عباس نجفی

علم، فرضیه داروین را ثابت نکرده است و بر فرض که ثابت شود
در مورد بعضی جانداران است و اما این که اولین انسان چگونه به وجود آمده است با
این فرضیه ها نمی توان علمی تحصیل کرد و فقط غیب گوئی خواهد بود.

· بروجرد ـ برادر احمد کماسی

هیپنوتیزم ( خواب مغناطیسی) به فتوای حضرت امام، ملحق به
سحر است و یاد گرفتن و یاد دادن و عمل کردن به آن حرام است.

· تهران ـ برادر، الف ـ هـ

برقراری آن روابط به هر قصد و نیتی باشد حرام است. فورا
روابط را قطع یا ازدواج کنید.

· تربت جام ـ برادر ، ن ـ الف

1-               
در رابطه با ازدواج، پدر ولایتی بر پسر بالغ ندارد و اگر بدون رضایت پسر عقدی
واقع شود باطل است و اطاعت پدر در این امر واجب نیست.

2-               
رضایت والدین مهم است نه اطاعت آن ها و مخصوصا اگر خلاف دین، دستوری دهند که
اطاعت آن ها حرام است.

3-               
هیچ انسانی از وسوسه ها و افکار شیطانی مصون نیست. با آن افکار به وسیله تقوی
و مجاهدت مبارزه کنید.

· جبهه طلائیه ت برادر جواد ـ م ـ عقلاء

1-               
رزمندگان در جبهه اعم از نظامی و غیر نظامی و همچنین کمک کاران و امدادگران
پشت جبهه و هر کس دیگر اگر نمی داند در جائی که هست ده روز می ماند نمازش شکسته
است ولی اگر شغل او رانندگی است نمازش تمام است.

2-               
در سنگر و هر جائی که نمی توانید کاملا راست بایستید و ناچارید در آن جا نماز
بخوانید باید به صورت خمیده بایستید و نماز بخوانید و تا ضرورتی نباشد نباید نشسته
نماز خواند.

3-               
فلسه احکام را ما نمی دانیم. و اما غسل میت به وسیله سدر و کافور در روایات به
طور صریح آمده است و فقها چیزی از پیش خود نمی گویند.

· بندر گز ـ برادر فندرسکی

خواهر همسر و همسر برادران شما محرم نیستند و مانند هر زن
نامحرم دیگر با آن ها باید رفتار کنید.

· قزوین ـ برادر هاشم عباسی

کتاب مانند هر چیزی دیگری که مورد نیاز انسان است، اگر در
عرض سال خریده شود خمس ندارد ولی اگر کتابی مورد نیاز نیست ـ مثلا ـ برای دکور
اطاق خریده می شود، اگر انسان می خواهد در عرض سال بخرد باید خمس مقدرای از پول را
بپردازد و با پول خمس بخرد، بنابراین، این مسئله اختصاص به کتاب ندارد و هر چیزی
دیگری که مورد احتیاج نیست شامل می شود. البته منظور از نیاز، این نیست که وجود آن
برای زندگی ضروری باشد بلکه مراد هر چیزی است که خریدن آن از شؤن زندگی باشد و در
نظر عرف مردم مناسب و لایق حال او باشد.

· اصفهان ـ برارد، س ـ ع ـ 2

1-               
مطالبی که در این جا به صورت نظر فقهی درج می شود با استفاده از رساله حضرت
امام خمینی دام ظله می باشد.

2-               
همسر خود را بی جهت متهم نکنید، آن حالتی که شما دیده اید دلیل گنهکاری او
نیست. برای توضیح بیشتر آدرس بدهید تا پاسخ خصوصی این سئوال و سئوال های بعدی داده
شود.

· خرم آباد ـ برادر اسحاق احمدی

1-               
ما باید در فکر اصلاح خود و دیگران باشیم. و اما این که کسانی که چنینند و
چنانند، در آخرت چه وضعی خواهند داشت، به ما مربوط نیست، امر آن ها با خدا است.

2-               
در فرض مزبور باید همه آن روزه ها را قضا کنید.

· تهران ـ برادر سرشار

روایتی که در فضیلت صف اول جماعت نقل کردیم بدو گونه روایت
شده است و مدرک آن بحار الانوار ـ ج 81 ـ ص 156 است.

· شتریه فراهان ـ برادر محمد رضا نعمتی فشکی

1-               
با سهم امام نمی شود کتابی خرید که مورد استفاده نیست.

2-               
هر چیزی که از آن شهید باقی مانده به ورثه او می رسد.

3-               
آن ده تومانی را به فقیر مستحقی به عنوان صدقه از جانب صاحب واقعیش بدهید.

· جبهه قصر شیرین ـ برادر محمد باقر السواری

امام حلقه پلاتین را برای مرد جایز می دانند نه طلا.

· تهران ـ برادر مشترک شماه 2660

1-               
اگر انصاف بدهیم، مسئولین در کنار جنگ از سایر جهات عمرانی و اصلاحی غفلت
نکرده اند و با همه مشکلاتی که هست بهتر از هر دولتی که فرضا بر سر کار باشد،
مسئولیت خویش را انجام می دهند. مطمئن باشید آنانکه ادعا می کنند بهتر از این می
توانند اداره کنند،سخن از روی خیال و توهم می گویند در عین حال انتقاداتی به
عملکرد بعضی از مسئولین وارد است و ما امیدواریم همگی بیش از این احساس مسئولیت
کنند.

2-               
خوشبختانه آن عده ای که مورد نظر حضرت امام بودند و معتقد بودند باید فساد
رایج شود تا امام زمان ع ظهور کند منزوی شدند و روز به روز منزوی تر خو اهند شد و
فساد عقیده و روش آنان روشن تر خواهد شد.

3-               
ما از آن مطلب اطلاعی نداریم، از خود ایشان بپرسید.

· گرگان ـ برادر، م ـ و

هر چه زودتر به پزشک بیماری های مقاربتی مراجعه کنید. خجابت
نکشید که این امر برای شما حیاتی است. سایر ناراحتی های شما ـ به احتمال زاید ـ از
همین بیماری ناشی شده است و با معالجه آن حالت طبیعی خود را باز می یابید ان شاء
الله.

· تهران ـ برادر سید حسن سرابی

1-               
دختری که پدر و جد پدری نداشته باشد، هیچ کس بر او ولایتی ندارد، فقط رضایت
خودش لازم است البته مستحب است با برادر بزرگتر مشورت شود.

2-               
به مجله شماره 22 بخش پرسش ها و پاسخ ها مراجعه کنید.

3-               
این سخنان، یاوه و غلط است. خلقت انسان طبق ـ آیات قرآن ـ از خاک است و خود یک
نوع مستقل است نه تکامل یافته میمون !!

· جبهه جفیر ـ برادر فتح الله ـ پ

آن چه نوشته اید آیه نیست بلکه دعائی است برای محفوظ ماندن
از گزند حوادث.

· خرم اباد ـ برادر م ـ ی 38

1-               
اگر از آن اشخاص ضرری به جامعه می رسد بدون معرفی خود، آن ها را به دادگاه
معرفی کند یا به سپاه و کمیته اطلاع بدهد و اگر ضرری نمی رسد و گناه آن ها شخصی
است نباید اطلاع دهد مگر این که راهی برای نهی از منکر غیر از آن نباشد.

2-               
کسی که روزه است جایز نیست به دروغ بگوید: روزه نیستم! و لو قصدش خلوص باشد.

3-               
توبه در آن موارد کافی است

4-               
سلام کردن بر هر مسلمانی خوب است و لو از او خوشتان نیاید.

5-               
پرسیده اید: اگر با زدن برادر کوچکترتان بدن او سیاه شده است دیه دارد یا نه؟
آری! دیه دارد حتی اگر در زمان کوچکی ـ یعنی قبل از تکلیف ـ زده باشید.

6-               
اگر توجه به عیوب خود بکنید و ترس از گناهان گذشته داشته باشید و احتمال بدهید
که خدا نبخشیده باشد و همچنین احتمال بدهید که آن اشخاص ـ که اکنون به حسب ظاهر
بدرفتاری می کنند ـ ممکن است در آخر از شما خیلی بهتر شوند، بلکه ممکن است هم
اکنون کارهای مخفی بسیار خوبی داشته باشند که سبب رضای خداوند باشد و احتمال بدهید
که عاقبت کار شما خدای نخواسته خوب نباشد! اگر این جهات را در نظر بگیرید، همیشه
خودتان را به این دلایل، کوچکتر از دیگران خواهید دانست و آن وقت از مرض عجب و
خودبینی رها می شوید.

· سیرجان ـ خواهر، ف ـ ز

1-               
یکی از دو راه حل را انتخاب کنید. یا ازدواج و یا تقوی و بازداشتن نفس و تحمل
فشار.

2-               
ازدواج، با دختر باکره چه موقت و چه دائم بدون اذن پدر جایز نیست.

· منطقه جنگی ـ برادر کرم دیناروندی

1-               
دعای سمات در عصر روز جمه خوانده می شود و در مفاتیح الجنان ذکر شده است.

2-               
آری! رحمن و رحیم و رزاق از اسماء الهی است و اما شمارش اسماء الهی در این جا
ممکن نیست، به دعای جوشن کبیر مراجعه کنید.

· تهران برادر علی اکبر کیوانفر

«ارحم الراحمین» از صفات خاص خداوند است و بر هیچ کس نباید
اطلاق شود اگر کسی چنین تعبیری گفته باشد از اشتباه ها و لغزش های زبان است که
گاهی ناخودآگاه گفته می شود و مورد محاسبه قرار نمی گیرد.

· اصفهان ـ برادر (م ـ د 4)

اگر توبه واقعی کرده اید خداوند بزرگ به لطفه و کرمش شما را
می بخشد ان شاء الله نگران نباشید وظیفه دیگری به جز توبه ندارید.

· بابل ـ برادر، الف ـ ل

آن عمل حرام نیست و کفار ندارد ولی مکروه است و ضرر دارد.
در غیر مورد ضرورت از آن اجتناب نمائید.

· روستای ترک (میانه) برادر جهانگیر الف

1-               
بعضی از وصیت های میت باید عمل شود و بعضی لازم نیست و تفصیل آن در این جا
ممکن نیست و فرقی میان شهید و غیر شهید نمی باشد.

2-               
در مرجعیت و امامت جمعه و قضاوت، عدالت شرط است.

3-               
هر حکمی را رسول اکرم صادر کرده است، با تشریع خداوند یا اذن و تنفیذ او بوده
و مسأله ربطی به بیماری حسنین ع و نذر و نیاز ندارد.

4-               
احد و واحد هر دو  در اصل به یک معنی
است ولی موارد استعمال آن ها فرق می کند، مثلا به عنوان وصف، احد فقط برای خداوند
به کار می آید ولی واحد اختصاص به خداوند ندارد. فقیر یعنی محتاج و نیازمند و در
این که مسکین از فقیر بی چاره تر است یا بعکس، اختلاف است و ظاهرا مسکین به معنای
کسی است که نیازمندی، او را زمینگیر کرده است بنابراین به محتاجی مسکین گفته می
شود که وضع بدتری دارد و از نظر حکم زکات و مانند آن هر دو به یک معنی است و آن
کسی است که مصرف سالیانه خود را ندارد، نه بالفعل که پول یا جنس داشته باشد و نه
بالقوه که قدرت کسب به مقدار کفایت داشته باشد.

5-               
آن سخن دوم که به امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده اند، دروغ است.

· جبهبه جنوب (شرهانی) ـ عده ای از برادران رزمنده

شما نباید در کارهای اداری فرماندهان دخالت کنید، اگر موردی
را که به طور یقنی و قطع بر خلاف شرع بود ملاحظه کردید، به مقامات بالاتر گزارش
کنید اگر ترتیب اثر نداند شما تکلیفی ندارید و اما در مواردی که یقین به خلاف شرع
بودن آن ندارید و احتمال می دهید که اجازه داشته باشند حق اعتراض ندارید و باید
حمل بر صحت کنید، اصولا نباید سرباز در کارهای فرمانده دخالت کند مگر این که عملی
به طور قطع خلاف شرع باشد.

· خرم آباد ـ برادر علی محمدی

آن شک و خیال از القاءات شیطان است، می خواهد بین شما و
همسرتان جدائی بیاندازد. هیچ اعتنائی به این شک و وسوه نکنید و به همسرتان وفادار
باشید.

· بهبهان ـ برادر، ب ـ خ

1-               
پول یا برگه ای که بر آن نام خدا هست به همراه داشتن و به توالت رفتن اشکال ندارد
زیرا توهین به حساب نمی آید.

2-               
هر کس باید خودش تشخیص بدهد که چه صدائی غنا است، اگر تشخیص داد، حرام است و
اگر شک داشت گوش دادن اشکالی ندارد.

3-               
توضیح آن مطلب در این بخش ممکن نیست.

· خشکبیجار رشت ـ برادر سید احمد موسوی

ما در شرع اسلام، نمازی به نام نماز وحدت نداریم و آن چه به
این نام خوانده می شود همان نماز یومیه مانند ظهر و عصر است که به جماعت می خوانند
و البته باید با شرایط جماعت باشد و امام آن عادل باشد و اگر کسی به قصد نماز وحدت
بخواند نمازش باطل است و عملش حرام زیرا بدعت می باشد. ما پیشنهاد می کنیم،
مسئولین تبلیغات، این اصطلاح را به کار نبرند که موجب توهم است.

· اصفهان ـ برادر، الف ـ ش

راه حل صحیح و منطقی و طبیعی این مشکل فقط و فقط ازدواج
است. شرایط و توقعات را کم کنید و با خانواده هائی ازدواج کنید که سعادت و خوشبختی
دختر را بخواهند نه او را مانند کالا بخواهند بفروشند.

· جبهه جنوب ـ برادر، س ـ م ـ م

طلاق اجباری قطعا صحیح نیست ولی چگونه زن می تواند شوهرش را
به طلاق مجبور کند، حتما او به این کار تن در داده است و لو به سبب ناسازگاری زن
باشد و اگر چنین باشد طلاق صحیح است گرچه زن مرتکب گناه شده است. و در این صورت،
ازدواج شما اشکالی ندارد و چون باکره نیست، اذن پدر نیز لازم نمی باشد.

· دهلران ـ برادر ، م م

برای هر دو بیماری خود، هر چه زودتر به پزشک بیماری های
مقاربتی مراجعه کنید و بدون خجالت همه چیز را صریحا با او در میان بگذارید.

· گناباد ـ برادر محمد رضا مقفوری

کتاب عدل الهی نوشته استاد شهید مطهری را بخوانید، پاسخ
سئوال شما آن جا است.

· بابل ـ خواهر، ش ـ آ

1-               
حضرت محمد ص اشرف و افضل همه پیامبران است.

2-               
استخاره قرن در مورد تحیر و سرکردانی خوب است و ما به آن معتقدیم.

3-               
زن و مرد باید عورت خود را از هر بیننده ای به جز همسر بپوشانند.

4-               
بدون اجازه پدر به جائی نروید.

5-               
سعی کنید با اخلاق خوب و بیان نرم و ملایم، او را قانع کنید، ناامید نشوید.

6-               
آن اشخاص گناه بزرگی کرده اند، شما سعی کنید با مراعات احکام اسلامی توطئه آن
ها را خنثی کنید و ناراحت نباشید، ممکن است خداوند از راه دیگر، شریک زندگی بهتری
برای شما برساند.

· ورامین ـ برادر حسین عزیز پور

1-               
کسی را که نماز نمی خواند نصیحت کنید و سعی کنید با مهربانی او را هدایت
نمائید.

2-               
کسی که نمازها و روزه هائی را به دلیل انحراف عقیده ترک کرده است، باید اکنون
قضا کند.

· منطقه جنگی ـ برادر علی اسپرجانی

آن حالت یک امر طبیعی است، نباید به مغز خود فشار بیاورید و
اگر به آن صورت است که نوشته اید غسل ندارد. به مسأله 73 توضیح المسائل مراجعه
کنید.

· زنجان ـ برادر محمد حسن قربانی

کسی که ریش خود را می تراشد ـ بنابر احتیاط واجب نمی توان
به او اقتدا کرد.

· پارس باد مغان ـ برادر لطیف عباد پور

ما آن حدیث را ندیده و نشنیده ایم، متن و مدرک آن را
بنویسید.

· سیرجان ـ برادر ، ح ـ د

هر چه زودتر ازدواج کنید، و در غیر این صورت، تنها راه علاج
آن مشکل عزم و تصمیم شما است. با توجه به ضعف و ناراحتی که از آن عمل احساس می
کنید و آینده خود را در خطر و از همه مهمتر عذاب خدا را در پی آن می بینید، دلیل
ندارد که به آن عمل دست بزنید. کتاب های سرگرم کننده ومفید بخوانید و از هر چه
شهوت انگیز است دوری بجوئید. ورزش و عبادت و حضور در محافل و مجالس مذهبی برای
ایجاد عزم و تصمیم بر ترک آن عمل مفید است.

· قم ـ خواهر فاطمه ربانی

شما باید آن پور را به هر وسیله است به آن خانم برگردانید و
اگر از یافتن او مأیوس شدید، همان مقدار از جانب او صدقه بدهید.

· جبهه جنوب ـ  برادر، م ـ م

نگران نباشید، ازدواج برای شما ممکن است و آن ناراحتی ها
خود به خود از بین می رود و اصلا این عادت ربطی به آن دو بیماری ندارد. ما که در
مجله متعرض این مسائل ـ صریحا نمی شویم چون بعضی از مطالب  خود تحریک کننده است و کسی که گرفتار آن عادت
نیست، ممکن است از بعضی نصیحت ها به آن امر تحریک شود.

· جبهه جنوب ـ برادر، خ ـ ق

1-               
اگر نگاه از روی شهوت نباشد و خوف وقوع در حرام نباشد، نسبت به صورت و دست ها
تا مچ اشکال ندارد.

2-               
صیغه برادری که موجب محرمیت باشد در اسلام نداریم.

· نی ریز فارس ـ خواهر، ز ـ ک ـ ن ـ م ـ هـ

از ما کاری به جز نوشتن ساختن نیست ولی باز هم می نویسیم و
پیشنهادهای شما را تذکر می دهیم. نصیحت ما به شما این است که به هیچ وجه تسیلم زور
نشوید و اگر شما را به ازدواجی مجبور ساختند، به دادگاه شکایت کنید. شما ذلیل
نیستید زیرا مؤمن و مؤمنه در نزد خدا عزیزند، مقاومت کنید و تسلیم نشوید، خداوند
به شما کمک خواهد کرد ان شاء الله.

· باختران ـ برادر سید مهاجر بهشتی

تماس گرفتن لباس با میت غسل ندارد و فقط اگر با رطوبت باشد
و قبل از غسل میت باشد باید شسته شود. و در تماس دست اگر یقین دارید که تماس حاصل
شده غسل واجب است و اگر یقین ندارید غسل ندارد احتمال تنها موجب غسل نمی شود.

· نکا ـ خواهر ک ـ م

از آن آشنائی بپرهیزید که علاوه بر گناه بودن موجب بدبختی
و  رسوائی شما می شود.

· جزیره مجنون ـ برادر سرباز، ک ـ ک

1-               
آن ازدواج هیچ اشکالی ندارد و ان شاء الله مبارک است. گوش به خرافات ندهید.

2-               
کسی که در عدالت او شک دارید، نمی توانید به او اقتدا کنید.

· تهران ـ بهروز سیاوش

پاسخ به سئوال های شما باید به طور خصوصی داده شود، با توجه
به این که نامه قبلی شما که به نام «مهرداد خ» بود به آدرس پشت پاکت فرستادیم
برگشت داده شد، اگر جواب می خواهید آدرس صحیح خود را ذکر کنید.

· باختران ـ برادر علی اکبر عمران · برادر ح، یاوری
· سر پل ذهاب ـ برادر محمد رضا زارع · تبریز ـ برادر
مهرداد خاکپور نعمتی · اهواز ـ برادر مهرداد دزفولیان.

جواب سئوالات شما به آدرس های قبلی پست شد امابه علت عدم
حضور شما در آن جا و یا ناقص بودن آدرس، جواب ها به دفتر مجله عودت داده شد. لطفا
آدرس دقیق و مشخص پستی بدهید تا مجددا ارسال شود.

· قم ـ برادر سید محسن احمدی · نکا برادر ح ،
ی · اهواز ـ برادر محمد خرم دل اردی

پاسخ نامه های شما آماده است. آدرسی دقیق پستی بدهید تا به
صورت خصوصی ارسال شود.

· قم ـ برادر رضا افتخاری

1-               
اگر مطلبی در مورد کسی به دل خطور کند نه غیبت است و نه تهمت.

2-               
فطرت خداجوئی ربطی به بدن ندارد و از خصائص روح است.

 

/

هشدارهاى اجتماعى13

1 ـ كبر و خودبينى حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسول اللّه(ص): “اِيّاكم والكبر فانّ ابليس حمله الكبر على ان لا يسجد لآدم و ايّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة و ايّاكم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل كلّ خطيئة؛()رسولخدا(ص) فرمود: از تكبر دورى گزينيد چه اين كه كبر شيطان را وادار كرد كه بر آدم سجده نكند(وحال آن كه دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى كنيد زيرا همين صفت باعث شد كه آدم از ميوه درخت (ممنوعه) بهره گيرد. و از حسد بپرهيزيد كه علت كشتن يكى از فرزندان آدم ديگرى را حسد بود. و (بدانيد) كه اين سه ريشه و اساس هر خطا و گناهى است.
پيامبر اكرم(ص) در اين حديث نورانى امت خويش را از سه چيز نهى كرده و به آنان نسبت به اين سه هشدار داده است:
1ـ كبر
2ـ حرص
3ـ حسد
جالب آن است كه نمونههاى عينى و واقعى كه گرفتار اين سه صفت ناپسند شدند نيز در اين سخن ترسيم شده است.
شايد بتوان از اين حديث يك نكته تربيتى را پيش از تشريح و توضيح آن دريافت كرد و آن اين است كه: بهترين روش تربيت و مؤثرترين روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نيك و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.
يك مربى تربيتى اگر در لابلاى آموزش فضيلتها و نهى از رذيلتها به نمونههاى عينى آن نيز اشاره كند هم در نفوس متربى زودتر تأثير مىگذارد و هم ماندگارتر و ماندنىتر خواهد بود.
زيرا بشر بسيارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست مي‌آورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نيز همين است كه انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوههاى نيك و حسنه، راه كمال را پيش گيرند و پيش روند و با درسگيرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزيده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگيرند.
در اين كلام نورانى مربى و معلم بشريت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسيب بزرگ و بنيادى هشدار مي‌دهد و از آنان مىخواهد كه با توجه به نمونههاى عينى و
عملى ياد شده يعنى سرنوشت ابليس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نيز فرزندان آدم با آن جايگاه و موقعيت، عبرت بگيرند و از اين صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهيز كنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت كبر و تاريكى حرص و آتش حسد پاك نگهدارند.
كبر و استكبار
بزرگان اخلاق در تعريف تكبّر و فرق آن با عجب گفته‌اند:
«و آن عبارت است از حالتى كه خود را بالاتر از ديگرى بيند و اعتقاد برترى خود را بر غير داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است كه آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه
پاى كسى در ميان نباشد، ولى در كبر بايد پاى غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببيند.»()
به ديگر سخن تكبّر از سه عنصر تشكيل مىشود:
«نخست آن كه براى خود جايگاهى مىبيند و مقامى قائل است.
دوم آن كه براى ديگرى نيز مقامى ترسيم مىكند و در نظر مىگيرد.
در مرحله سوم مقام خود را به رخ ديگران مىكشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مىبيند و بر اين كار خوشنود و خوشحال مىگردد.»()
در حقيقت سرزمين وجود انسان متكبر مانند ميدان پر از مين است، اين مينها عبارت از همان “منيّت” اوست، مين “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بينى، برترى جويى، فخر فروشى، و مانند آن.
اگر آدمى در مكتب الهى و در مدرسه پيامبران درس “عبوديّت” نگيرد و آن را در صفحه جان و جامعه‌اش جارى نسازد، گرفتار مينهاى منيّت مىگردد كه هر آن احتمال انفجار آن هست.
فلسفه اين كه اگر همه پيامبران در يك زمان زندگى مىكردند با هم اختلافى نداشتند همين است كه آنان به مقام عبديّت و عبوديّت راه يافته‌اند، در آن مقام منيّتها و منىها رخت بر مىبندد و همه خود را بنده خدايى مىبينند كه شايسته كبريايى و بزرگى است و غير او چيزى و كسى نيست.
همه هرچه هستند از او كمترند كه با هستي‌اش نام هستى برند
و علت اين كه جبهه استكبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مي‌اندازد و هياهو مىكند و جولان مي‌دهد، همين است كه روح انسان مستكبر شكل گرفته از اين است كه همواره خود را بزرگ مىشمارد و ديگران را كوچك مىبيند و حاضر نيست حقيقت را بپذيرد و زير بار واقعيتهاى زندگى برود.
انگيزههاى تكبّر
اسباب و عواملى كه باعث مىشود انسان روحيه تكبّر و استكبار داشته باشد چند چيز است:
1ـ علم و دانش
2ـ عمل و كاركرد نيك
3ـ نسب و خانواده
4ـ زيبايى جسمى
5 ـ قوت بدنى
6ـ مال و ثروت
7ـ فزونى ياران و ياوران
.1 چه بسا دانشمندانى كه علم آنها “حجاب اكبر” مىشود. به جاى آن كه علم آنها نردبان كمال و معرفت گردد وسيله غرور و فخر آنها بر ديگران مىشود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مىكشاند، پيامبر اكرم(ص) فرمود :«آفة العلم النّسيان؛() آفت علم فراموشى است.»
يك لحظه بينديش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگيرد چه خواهى كرد؟ پس به اندوختههاى علمى خود مغرور مباش.
.2 برخى بر اثر انجام يك عمل نيك و انجام عبادت چنين احساسى در آنها به وجود مي‌آيد كه گويى خود را يك سرو گردن از ديگران بالاتر مىپندارند و بايد ديگران آنان را احترام ويژه كنند و از آنها تعريف و تمجيد نمايند. به ديگر سخن كارهاى خوب خود را به رخ ديگران مىكشند و عبادت خود را منّتى بر ديگران به شمار مي‌آورند و ديگران را بشمار نمي‌آورند، رسولخدا(ص) درباره اين گونه افراد فرمود :«كفى بالمرء شرّاً ان يحقّر اخاه المسلم؛() براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و ضعيف سازد.»
.3 برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مىنازند، اين كه در يك خانواده شريف
و معروف به دنيا آمده‌اند، از اين كه در بيت علم و تقوا مي‌زيند آن را براى خود امتيازى مىبينند و به رخ ديگران مىكشند، در حالى كه از ديدگاه دين و آموزههاى دينى حسب و نسب معيار و ملاك برترى نيست و هيچكس بر ديگرى جز به تقوا و انسانيت برترى ندارد. رسولخدا(ص) اين گونه نگاه را آسيب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود :«آفة الحسب الفخر؛() آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.»
.4 چهارمين چيزى كه ممكن است اسباب تكبّر و تفاخر گردد “جمال و زيبايى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها كه از قد و قامت رعنا و زيبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن كه از خالق و آفريننده خويش ياد كنند و شكرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مىفروشند و ديگران را كه فاقد چنين نعمتى هستند و از درجه زيبايى كمترى برخوردارند مورد سرزنش و نكوهش قرار مي‌دهند و اين آفتى است كه پيامبر(ص) نسبت به آن هشدار داده‌اند :«آفة الجمال الخيلاء؛() آفت زيبايى تكبّر است.»
البته اين روحيه در بين زنان شدت و شهرت بيشترى دارد. چه اين كه به تعبير مولاى مؤمنان على(ع) :«انّ النّساء همّهنّ زينة الحياة الدّنيا؛() به درستى كه زنان همّتشان آرايش زندگى دنياست.»
ولى همه بايد بدانند كه زينت و زيبايى پايدار نيست، ممكن است يك حادثه كوچك باعث شود كه چهره زيبا و اندام موزون تبديل به قيافه‌اى وحشتناك و غير قابل تحمّل گردد.
.5 پنجمين سبب از اسباب تكبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمايه دارانى كه از سرمايه انسانى بىبهره‌اند به پول و مال و منال خود مىبالند و ديگران را به اين وسيله به چيزى نمي‌انگارند، خانههاى مجلّل و مركبهاى مدرن خود را وسيله تفاخر و تكبّر قرار مي‌دهند و گاه مؤمنان فقير را با تعبيرهايى از قبيل اين كه خرج يك روزه من به اندازه تمام دارايى توست، تحقير مىكنند اين گونه كسان غافلند از اين كه اگر مال و ثروت مايه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارونها به
عنوان يك مظهر فزون خواهى و تكاثر مورد ملامت قرار نمىگرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.
قرآن عاقبت قارون را كه به فرمان خدا زمين او را در كام خويش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است كه :«الهكم التّكاثر؛() افزونطلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).»
.6 عامل ششم در پيدايش تكبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نيروى جسمانى با موقعيت سياسى و اجتماعى است. كسانى كه به هر دليل به قدرت دست يافته‌اند و برو بيايى براى خود دارند، در اين گيرو دار خود را گم كرده و به اين ظواهر فريبنده دل مىبندند گاهى تبختر و خود بزرگ بينى در آنان به حدّى مي‌رسد كه خودشان را خدا و يا سايه خدا مىپندارند(انا ربّكم الأعلى ـ السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سايه خدا را درك مىكردند از اين حالت منفى و تنفرآميز خود بر مىگشتند، زيرا سايه همواره تابع صاحب سايه است، وقتى شاخههاى درخت به حركت در مي‌آيد سايه هم متحرّك ديده مىشود، هنگامى كه درخت و شاخه هايش ثابت و آرام است سايه هم ثابت به نظر مي‌رسد.
كسى كه مىگويد من سايه خدايم بايد مطيع و فرمانبردار او باشد و تابع حركات و سكنات صاحب سايه باشد.
و گرنه ادّعاى او ادّعايى پوچ و بى اساس و برخاسته از يك خود فريبى و مردم فريبى است.
.7 هفتمين و آخرين عاملى كه ممكن است آدمى را به درد بى درمان و نابود كننده تكبّر گرفتار سازد، فزونى ياران و مددكاران و كثرت پيروان و مريدان و اطرافيان است.
ممكن است عالمى به كثرث شاگردان و شيخ قبيله‌اى به وسيله زيادى اقوام و پادشاهى به وسيله لشكريان انبوه، و مُرادى به وسيله زيادى مريدان گرفتار اين حالت زشت و ناپسند تكبّر قرار گيرند.
لكن اگر ديده بصيرت باشد و به جاى خود بينى، خدابينى بر وجود آدمى پرتو
افكند همه اين وسايل غرور و كبر تبديل به وسيله كمال و سعادت مىگردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملك به ملكوت به پرواز در مي‌آورد:
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه
فروتنى و تواضع
نقطه مقابل تكبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح كردن بحث تكبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از اين رو اشاره‌اى كوتاه به اين صفت زيباى اخلاقى كه آثار اجتماعى فراوان دارد نيز خواهيم داشت.
در روايات دينى و آيات قرآنى هم اين دو در مقابل هم مطرح شده‌اند :«اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين؛() ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مىفرمايد :«ضادو الكبر بالتواضع؛()به وسيله تواضع با تكبّر مقابله كنيد»
در جاى ديگر قرآن يكى از ويژگيهاى “بندگان شايسته خدا را” تواضع بر شمرده و مىفرمايد :«و عبادالرّحمن الّذين يمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مي‌روند و هرگاه كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مىگويند(و با بزرگوارى و كرامت از كنار آنان مىگذرند).»
در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتايج فراوانى دارد، زيرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمره‌اى است كه در دسترس همگان قرار مىگيرد.
سر فرو مي‌آورد هر شاخه از بارآورى مىكند افتادگى انسان اگر دانا شود
درختهاى انار، هلو و مركبات آن چنان فروتنند كه بچههاى كم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان ميوه دار و يا بى ثمر كه به آسانى نمىتوان به شاخ و برگهاى آنها دست يافت.
مؤمن بايد آنچنان زندگى كند كه به درد همه برسد، امكان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته
باشد، از اين رو در روايات اسلامى مىخوانيم:
«بخفض الجناح تنتظم الأمور؛() با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مىيابد.»
بويژه مديران و مسؤلان بايد از اين ويژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گرهگشايى كنند.
كسيكه در برج عاج زندگى مىكند و از متن جامعه گريزان است نمىتواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفكرانى كه اُتو كشيده و پرستيژى زندگى مىكنند در جامعه دينى جايگاهى ندارند. زيرا در جامعه دينى (خفض جناح) يكى از نشانههاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنكه از اين نعمت بىبهره است شايستگى اداره امور مردم و پذيرفتن مديريت و مسؤليت را ندارد كوتاه سخن آن كه: يكى از هشدارهاى اجتماعى جدى كه آيات و روايات نسبت به آن با شدّت و كثرت اشاره كرده‌اند و مردم را از آن بازداشته‌اند رواج روحيه تكبّر و خودخواهى در جامعه دينى است و در برابر يكى از خصلتهايى كه بر گسترش آن تأكيد شده است، روحيه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با ديگران است.
حديثى كه در اول اين فصل از پيامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان كرديم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود كه به بخش اول آن اشارت كرديم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهيم كرد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة، شماره .931
. معراج السعادة، نراقى، ص .268
. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص .43
. ميزان الحكمه، ج 1، مترجم، ص 178.
. نهج الفصاحه، شماره .2166
. ميزان الحكمة، ج 1، ص .178
. همان.
. نهج البلاغه، خطبه .153
. سوره تكاثر، آيه .1
. سوره مائده، آيه .53
. تصنيف غررالحكم، حديث .5148
. سوره فرقان، آيه .63
. غررالحكم، حديث .4302

/

امير قافله عشق

امير قافله عشق‏
مرورى كوتاه بر زندگى سردار سرلشكر شهيد حاج ابراهيم همت‏
فرمانده لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص)
هر سال 17 اسفند ماه، ياد و خاطره سردار بزرگ اسلام شهيد حاج ابراهيم همت در ذهن رزمندگان لشكر 27 حضرت رسول(ص) زنده مى‏شود و در ذهن دوستداران خود غم و اندوه و فراق را زنده مى‏كند.
حاجى در سال 1343 در شهرضاى اصفهان متولد شد. در سال 1354 از دانشراى تربيت معلم اصفهان فارغ التحصيل گرديد و سپس در سال 1356 براى گذراندن خدمت نظام وظيفه اقدام كرد و مدتى در مدارس راهنمايى شهرضا به تدريس تاريخ پرداخت.
در ذيل اشاره مختصرى به فعاليت‏هاى حاج همت مى‏اندازيم.
عضويت در كميته دفاع شهرى و مبارزه با عناصر مسلح خوانين طاغوتى و ضد انقلاب و تشكيل سپاه شهرضاو تصدى امور فرهنگى تبليغاتى اين نهاد، سفرى كوتاه به سيستان و بلوچستان جهت كارهاى فرهنگى و تبليغى و عمرانى در اين استان از بهمن 57 تا ارديبهشت 59 مأموريت به مناطق كردنشين غرب كشور و ورود به شهرستان پاوه، مشاركت فعال در امور تبليغى و فرهنگى سپاه و سرپرستى روابط عمومى سپاه پاوه و انتصاب به سمت فرماندهى سپاه پاوه از بهار 59 تا آذر 1359، فرماندهى كل جبهه اورامانات و پاوه از آذر 59 تا دى ماه 1360،عزيمت به سفر حج به همراه احمد متوسليان و محمود شهبازى در سال 1360، طراحى و فرماندهى عمليات محمد رسول اللّه(ص) در محورهاى پاوه و مريوان به اتفاق حاج احمد متوسليان، عزيمت به منطقه جنوب و مشاركت در تشكيل تيپ 27 حضرت رسول اللّه(ص)، انتصاب به سمت مسؤول ستاد پشتيبانى تيپ 27 و هدايت بخشى از گردان‏هاى تيپ طى چهار مرحله عمليات فتح المبين و مراحل اول و دوم عمليات الى بيت المقدس، انتصاب به سمت قائم مقام تيپ 27 تا پايان مرحله چهارم نبرد الى بيت المقدس و آزادى خرمشهر از 12 دى 1360 تا 4 فروردين 1361، عزيمت به سوريه با سمت جانشين فرماندهى قواى محمد رسول اللّه(ص) و حضور فعال به همراه احمد متوسليان و بازگشت نيروها به ايران از تاريخ 21 خرداد تا 15 تير 1361، فرماندهى تيپ 27 محمد رسول اللّه(ص) از مرحله سوم عمليات رمضان تا عمليات مسلم بن عقيل، تشكيل سپاه 11 قدر و فرماندهى اين سپاه متشكل از پنج لشكر نيروى زمينى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در نبرد زين العابدين(ع) والفجر مقدمانى و والفجر يك، فرماندهى لشكر 27 در نبردهاى والفجر چهار و عمليات ويژه خيبر و بالأخره نوشيدن شربت شهادت در غروب روز هفده اسفند 1362 در محل تقاطع جاده‏هاى جزاير مجنون شمالى و جنوبى – از وى دو فرزند به نام‏هاى آقا مهدى و آقا مصطفى برجاى مانده است. در اينجا به جا است كه مرورى اجمالى به زندگى شهيد همت از نگاه خانواده‏اش (پدر و مادر، برادر و همسرش داشته باشيم.)
از نگاه پدر
حاج آقا على اكبر، پدر بزرگوار شهيد حاج همت از فعاليت‏هاى حاج همت در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى چنين مى‏گويد كه در آن روز كه ابراهيم بالاى جيپ لندرور رفت و قطعنامه را خواند، عوامل شاه وى را شناسايى كرده بودند خود ابراهيم مى‏دانست ديگر شهرضا جاى ماندن نيست. با يكى از همكارانش شهر را ترك كردند دو ساعت بعد نيروهاى نظامى به خانه ما ريختند اما از پسرم اثرى نيافتند ما هم از ايشان بى خبر بوديم تا اين كه ده روز بعد ابراهيم از “كازرون” يا “سميرم” با منزل خواهرش تماس گرفت. بين ما رمزى بود، پرسيد: آسمان ابرى است؟ گفتم: نه صاف صاف است. دو روز بعد ابراهيم خود را به شهرضا رساند. و باز روز از نو روزى از نو، مدام در جنگ و گريز با نيروهاى نظامى بود تا اين كه يك روز سراسيمه وارد خانه شد.
هراسان بود نفس نفس مى‏زد روى پله‏هاى جلوى در كوچه نشست و بنا كرد به گريه كردن، پرسيدم: هان ابراهيم، چى شده؟ جواب داد يكى از دوستانم تير خورده است در حال تظاهرات بوديم كه مأمورها تيراندازى كردند. غضنفرى كنار من بود يكدفعه پريد جلو و تير به او اصابت كرد، اين تير مى‏بايست به من مى‏خورد ولى…
از نگاه مادر
هنگامى كه حاج همت با خانم و بچه‏هايش از اسلام آباد غرب به شهرضا برگشته بودند و بعد از كمى استراحت وقتى سر حرف باز شد، مادرش رو به او كرد و گفت: «ننه، ابراهيم! بيا اين جا، يه خونه بگير و زن و بچه ات را از آوارگى نجات بده تا كى اين طرف و آن طرف، يك روز انديمشك، يك روز اهواز، يك روز دزفول، يك روز كرمانشاه، حالا هم اسلام آباد…!»
لبخندى زد و جواب داد: فعلاً كه جنگ است تا ببينيم بعد چى مى‏شه.
مادرش گفت: خوب جنگ باشه، تو هم زن دارى، بچه دارى بيا و مثل همه يك زندگى آسوده داشته باش، باز هم خنديد و گفت: ما خونه داريم، اين طورى هم نيس!.
– پس كو، كجاست؟
– همين جا، توى ماشين بلند شو بيا بهت نشون بدم.
مادرش را كنار ماشين برد. در صندوق عقب را باز كرد، داخل صندوق مقدارى ظرف، دو سه تا پتوى سربازى، چند تكه لباس و كمى ماست چكيده و نان خشك محلى گذاشته بود.سپس رو به مادرش كرد و گفت: «اينهم خونه و زندگى ما.»
مادرش سرى تكان داد و پرسيد: «ننه! جنگ كى تموم ميشه؟»
در حالى كه در صندوق عقب ماشين را مى‏بست،آهى كشيد و گفت: «نترس ننه، ما زودتر از جنگ تموم مى‏شيم.» مادرش حرفى نزد و او حرفش را ادامه داد: «ما دنيا را به دنيادارها واگذار كرديم و تا موقعى كه جنگ هست، همين جورى زندگى مى‏كنيم، زن و بچه هام كه راضى هستن، الآن وقت آن نيست كه به فكر دنيا و آسوده زندگى كردن باشيم.»
از نگاه برادر
در يكى از شبهاى عمليات مسلم‏بن عقيل، همراه حاج همت رفتم تا سرى به منطقه آزاد شده بزنيم همچنان جلو مى‏رفتيم، من راننده بودم، يك بار احساس كردم به نقطه‏اى رسيده‏ايم كه امكان جلو رفتن نيست، حاجى پياده شد من هم پياده شدم تازه متوجه شديم وارد يك معبر مين شده‏ايم كه تنها به اندازه عبور يك ماشين پاكسازى شده است.باز در همين عمليات حاج همت بالاى ارتفاعات گيسكه رفته بود. داخل يك سنگر در كنار او بودم. خيلى به دشمن نزديك شده بوديم و حاجى با دوربين، ارتفاعاتى را كه در شهر مندلى عراق در دامنه آن واقع شده بود نگاه مى‏كرد، آمده بود تا براى ادامه عمليات، منطقه را ديده بانى و شناسايى كند. همان موقع دشمن متوجه حضور ما شد و اولين گلوله خمپاره را شليك كرد، گلوله در پنجاه شصت مترى سنگر فرود آمد. دومى به سى، چهل مترى رسيد و سومى نزديك‏تر افتاد حاجى با خونسردى دستى به پشت من زد و گفت: بلند شو برويم كه بعدى داخل سنگر است، سريع بلند شديم و كمتر از صد متر از سنگر فاصله نگرفته بوديم كه خمپاره بعدى سنگر ما را ويران كرد.»
از نگاه همسر
با شناخت هرچه بيشتر ابعاد شخصيتى حاجى وابستگى و علاقمندى‏ام نسبت به او بيشتر مى‏شد، اما فراتر از آنچه گفته شده دلسوزى و حس مسؤوليت وى نسبت به نيروهاى بسيجى و يا – به قول خودش دريادلان – حاضر در جنگ بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و متأثر مى‏شد. علت را جويا شدم و او در حالى كه بغضى گلويش را مى‏گرفت و اشك در چشمانش حلقه مى‏زد، پاسخ مى‏داد: ما بسيجى‏اى داريم كه بيشتر از يازده ماه است كه در جبهه جنگ مى‏جنگد و به خانواده‏اش سر نزده، آن وقت ما…»
خاطره دوم: مادامى كه اطمينان نداشت غذاى مناسب به نيروهاى خط مقدم جبهه رسيده باشد لب به غذا نمى‏زد و در خانه هم كه بود اجازه نمى‏داد دو جور غذا سر سفره بگذارم، حتى اگر عزيزترين ميهمانان به خانه مان آمده بود.
خاطره سوم: از اوقاتى كه نسبت به حاجى حسادت مى‏كردم لحظات به جاى آوردن عبادت شخصى او بود. اذان را كه مى‏شنيد آرام و بى صدا مى‏رفت و مشغول نماز مى‏شد گاه نيمه‏هاى شب كه براى شيردادن بچه‏ها از خواب برمى‏خاستم حاجى را نمى‏ديدم دقت كه مى‏كردم، از سوز صدا و ناله‏اش پى‏مى‏بردم در اتاق ديگر مشغول عبادت است.
به ندرت نمازى را از حاجى مى‏ديدم كه در آن اشك نريزد و ذكر دعاها و نوحه‏هايى كه گاه گاه در خلوت با خود زمزمه مى‏كرد خبر از سوز درون و آرزوهاى ناگفته وى مى‏داد.
خاطره چهارم: تنها تقاضاى من از حاجى، اين بود كه عقد ما را امام(ره) جارى كنند، حاجى، مدتى اين دست و آن دست كرد و گفت: «من مى‏توانم يك خواهشى از شما داشته باشم؟ فكر مى‏كنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد…اجازه بدهيد كه براى عقد پيش امام نرويم! گفتم چرا؟ گفت: من روز قيامت نمى‏توانم جوابگو باشم.
مردى كه بايد وقتش را صرف يك ميليارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنيا كند بخشى از آن وقت را به عقد خود اختصاص دهم.
من فكر مى‏كنم اگر اين كار را بكنيم يك گناه نابخشودنى است.»
خاطره پنجم: بعد از شهادت حاجى هم، حضور او را به عينه در زندگى حس مى‏كنم، يادم مى‏آيد يك بار يكى از فرزندان حاجى، پس از گذشت روز سختى در اوج تب مى‏سوخت، نيمه شب بود. همه توصيه مى‏كردند كه بچه را به دكتر برسانيم. اما من به دلايلى موافق اين كار نبودم، نزديك نماز صبح گريه‏ام گرفت و خطاب به حاجى گفتم: «بى معرفت! دو دقيقه بيا اين بچه را نگه‏دار؟» نزديك صبح براى لحظه‏اى نمى‏گويم خوابم برد، يقين دارم كه خوابم نبرد، حاجى براى لحظه‏اى آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او كشيد…وقتى كه من به خود آمدم ديدم تب بچه قطع شده است، به خود گفتم: اين حالت شايد نشانه‏هاى قبل از مرگ بچه باشد، آفتاب كه زد با حالت بى‏قرارى و اشك و آه بچه را به دكتر رساندم دكتر گفت: اين بچه كه ناراحتى ندارد…

/

جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها

جهان اسلام، رويش‏ها و ريزش‏ها غلامرضا گلى زواره‏ حكمت اتحاد ملى و انسجام اسلامى‏ مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى با فراست، تدبير و درك مقتضيات زمان، سال جارى را با عنوان «اتحاد ملّى و انسجام اسلامى» نامگذارى كردند. ايشان در فرازى از پيام نوروزى سال 1386 فرمودند: «…ملت ما بايد هوشيار باشند، تلاش براى سازندگى كشور و عمده‏تر و مهم‏تر از آن تلاش براى اتحاد كلمه و يك‏پارچگى ملى و اتحاد اسلامى ادامه يابد. عاقلانه،هشيارانه،خردمندانه و مدبّرانه بايستى اين اتحاد را حفظ كرد و روز به روز تقويت كرد، من به همين جهت به مسئله اتحاد كلمه ملت مان اهميت مى‏دهم و به نظر من، امسال، سال «اتحاد ملى و انسجام اسلامى است؛ يعنى در درون ملّت ما اتحاد كلمه، همه آحاد ملّت و قوميت‏هاى گوناگون و مذاهب گوناگون و اصناف گوناگون ملى و در سطح بين المللى، انسجام ميان همه مسلمانان و روابط برادرانه ميان آحاد امت اسلامى از مذاهب گوناگون و وحدت كلمه آن‏ها.»(1) نامگذارى سال جارى با اين عنوان توسط مقام معظم رهبرى گامى بلند براى تحقق و ايجاد همگرايى ملى و وحدت اسلامى بود كه در پاسخ به تداوم توطئه‏ها و جريان سازى‏هاى استكبار جهانى عليه كشورهاى اسلامى صورت گرفت، از اين روى نامگذارى مزبور خالى از حكمت نبوده و البته بايد دانست اتحاد ملّى و انسجام اسلامى يك شعار مقطعى نيست و سياست بنيادى و اصولى نظام اسلامى است و براى رسيدن به اين هدف مقدّس و مبارك همه بايد بكوشند و با احساس هويت دينى، فرهنگ ارزشى، تمدن اسلامى و اخلاق مشترك در برابر قدرت هايى كه اسلام و قرآن را هدف قرار داده‏اند بايستند. اعتقاد به خداى يگانه، قبله گاه مسلمين و حرمين شريفين، قرآن كريم، عترت نبى اكرم، ايستادن به درگاه پروردگار و پيروى از فرامين وحى و بكار بستن دستورات پيامبر شعار اتحاد ملى و انسجام اسلامى را به واقعيت عينى و عملى نزديك مى‏سازد. در عين حال براى رسيدن به چنين گوهر ارزشمندى بايد از اهانت‏ها و سخنانى كه بوى تفرقه مى‏دهد دست برداشت و اجازه نداد جاهلان كور دل و مسلمان نمايان متحجر و برخى مغرضان دوست نما در ميان اقيانوس اتحاد مسلمانان مرداب‏هاى پراكندگى و تشتت بوجود آورند. اگرچه دنياى اسلام به بركت حركت سترگ امام خمينى(ره) از خواب غفلت بيدار شده است و اين موج بيدارى همچنان در حال گسترش است و دشمنان اسلام را در موجى از هراس فرو برده است ولى شخصيت‏هاى برجسته، نخبگان، مبلغان و نيز دست اندركاران رسانه‏هاى كشورهاى اسلامى بايد براى عمق بخشيدن به اين برنامه گام‏هاى مؤثرترى بردارند و راهكارهاى عملى اتحاد ملى و انسجام را تدوين نمايند. وحدت اسلامى يك توافق فراگير و جمعى و متكى بر مجموعه‏اى از اصول، روش‏ها و قواعد الهام گرفته از قرآن و اعتقادات اسلامى است كه در يك فضاى تعاملى و دوستانه و آكنده به صميميت و عطوفت بدست مى‏آيد و اين مهم در شرايطى ميسّر است كه مسلمانان مصالح و منافع دنياى اسلام را بر مصالح گروهى، فرقه‏اى و حزبى ترجيح دهند. يكى از محورهايى كه مى‏تواند رمز سربلندى، عزت، اقتدار و صلابت مسلمانان را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد، توجه به گذشته تاريخى و فرازهايى شكوهمند از تاريخ مسلمين است و اين كه آنان در برهه‏هايى از تاريخ طلايه داران دانش، فرهنگ و فضيلت بودند و موفق شدند تمدن اسلامى را بنيان گذارى كنند و از علم و معرفت در سطح جهانى صيانت نمايند بديهى است توجه به هدفى مقدّس و كوشش جمعى براى شكوفايى علمى و فرهنگى و مهم‏تر از آن الهام گرفتن از قرآن و حديث در ضرورت فراگيرى علم، توليد انديشه و نشر معارف و مكارم مسلمانان را براى فتح قله‏هاى سرافرازى متحد نمود، اما متأسفانه در مقاطعى از تاريخ تا زمان‏هاى معاصر جوامع اسلامى دچار دشوارى‏ها و مشكلاتى در اين عرصه شدند و از آن رويش علمى و فرهنگى بازماندند و از كاروان معرفت فاصله گرفتند، بنابراين جهان اسلام با آن سرمايه‏هاى فكرى و معنوى، جمعيت قابل توجه، سرزمين‏هاى سرشار از امكانات معدنى و توان‏هاى مهم اقتصادى و اجتماعى دچار ريزش‏هاى اسف بارى گرديد. نوشتار حاضر كوشيده است اين فرازها و فرودها را در يك بررسى اجمالى از نظر خوانندگان بگزارند، تأكيد واصرار نگارنده در اين مجموعه بر اين واقعيت استوار است كه: در عصر رسول اكرم(ص) مسلمانان در حجاز جامعه‏اى نوپا، كوچك امّا سرشاراز فضيلت را تشكيل دادند كه بر اثر هدايت خاتم پيامبران، مجاهدت اصحاب و مقاومت مسلمين اين تشكل از گزند مشركين و ملحدين مصون ماند و با تأكيد بر ايمان و پارسايى و روى آوردن به فرهنگ قرآنى و سيره نبوى گسترش يافت و در اندك مدتى آفريقا، آسيا و حتى اروپا را در نَورديد. مسلمانان به دنبال اين فتح درخشان كه قلب‏هاى مردمان جهان را تسخير خويش ساخت فرهنگ و تمدنى را تشكيل دادند كه آوازه علمى و درخشندگى فكرى آن، جهان را روشنى بخشيد و پويايى معرفتى، فرهنگى و هنرى آن تا مدت‏ها جهان را تحت تأثير قرار داده بود. اما به دليل فاصله گرفتن از ارزش‏هاى الهى از يك سوى و يورش روميان، مغولان، صليبى‏ها و نيز تهاجم استعمار، و استكبار آنان دچار زوال و انحطاط شدند و با دشوارى‏ها و بحران‏ها و چالش‏هاى فراوانى روبرو گرديدند و اگر مسلمانان به خود نيايند نيرنگ‏هاى دشمنان اين روند نگران كننده را تسريع مى‏نمايد. اميد آن كه اين مباحث مورد توجه علاقه‏مندان قرار گيرد. نهايت خُسران بشريت‏ در سرزمين عربستان ناسپاسى، اعراض از معرفت و معنويت سيماى انسان‏ها را در سياهى و فتور فرو برده و آن‏ها را به صورت آدميان زار، خوار، ذليل و حقير جلوه داده بود. در حصار شبه جزيره‏اى كه در جنوب غربى آسيا قرار دارد و در محدوده آب‏هاى گرم خليج فارس ايران و ريگزارهاى تفتيده و بيابانى گرم و خشك واقع شده است نهايت خسران بشريت ترسيم و مجسم گرديده است. جاهليتى كه تمام سه ميليون كيلومتر مربع اين قلمرو را در كنار شتر، شمشير و شعر جاهلى درنورديده است و در اتصال اقوام و قبيله‏ها نمودى يكسان به خود مى‏گيرد و در محدوده هر قوميت غارت اموال، دزدى و كشتار قابل مشاهده بود. مناسبات قبيله‏ها بر اساس امتيازات نژادى، برترى‏طلبى‏هاى بيهوده و فناپذير مادى و تفاخر عبث سامان مى‏يافت. دانش و تفكّر به علم انساب منحصر مى‏گرديد كه صرفاً موقعيت‏هاى طايفه‏اى و نژادى و پيوندهاى صرفاً خونى را تحكيم مى‏بخشيد. بنابه باور مفسّران، سوره تكاثر درباره قبايلى نازل شده است كه بر كثرات نفرات، اموال و دارائى‏هاى يكديگر مباهات مى‏كردند تا آن جا كه براى زياد نشان دادن آمار افراد قبيله به گورستان‏ها مى‏رفتند و قبرهاى اشخاص وابسته به طايفه خود را كه پيكرهاى پوسيده و استخوان‏هاى متلاشى شده در آن‏ها قرار گرفته بود، مورد شمارش قرار مى‏دادند. قرآن مى‏فرمايد: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر»(2) حضرت على(ع) در كتاب گران سنگ نهج البلاغه اين روش را مورد نكوهش و مذمت قرار داده و فرموده‏اند: اين اجساد مايه عبرت هستند نه موجب افتخار.(3) خون،انگيزه تمام جدال‏ها و جنگ‏ها بود و خونخواهى و انتقامى وحشتناك فرهنگ تمام حماسه‏ها، تاريخ و سرودها را تشكيل مى‏داد. در شعر جاهلى كه برخى از شاعران آنها را در بازار عُكاظ مكه مى‏خواندند از مسايل معنوى خبرى نبود، بى قيد و بند بودن، گستاخى، مباهات به اجداد و نياكان، هجو و برشمردن معايب حريف و بزرگ جلوه دادن فضايل قبيله و رجحان غريزه‏ها و عواطف خشك بر خرد و ايمان در اين سروده‏ها موج مى‏زد. دردناك‏تر از اين‏ها، زندانى افكار و احساسات در برابر تعدادى سنگ به نام بت و معبودبود و چه فريادهايى كه در پاى اين بت‏ها نكردند و چه انديشه‏هاى بالقوه و سرشت‏هاى پاك كه در پاى آنها قربانى نگرديد. آيا بايد از سادگى،غربت و بيگانگى، آدمى در اين شرايط آشفته بر خود بنالد يا اين جهل و نادانى را مذمت كند. خضوع در پاى بت لات مى‏نمايد در حالى كه غرور و استقامتش در شمشير خلاصه مى‏گردد. در آن زمان تاريك زمينه تبادل افكار در ميان اشخاص به ندرت وجود داشت و وسايل ارتباطى محدود و مشكل بود، اُفُق‏هاى فكرى بسيار تنگ و غرق در اوهام و خرافات، انديشه‏هاى وحشيانه و ددمنشانه و سبعانه بسر مى‏برد. تاريكى فكرى سراسر جهان را فرا گرفته و شعاع بسيار ضعيفى از نور دانش در اُفق معرفت بشرى در حال فروزندگى بود. افعال و كردارى كه ما امروزه وحشيانه و غير انسانى مى‏دانيم در آن ايام جزو امتياز و لياقت افراد به شمار مى‏رفت و مردم به قدرى دچار عقده حقارت شده بودند كه نمى‏توانستند بپذيرند مخلوقى انسانى مى‏تواند داراى روح باشد و در زندگى او مذهب و قداست ديده شود. عربستان در آن عصر دهشتناك فاقد نظام حكومتى بود و هر قبيله‏اى مدّعى قدرت بالا مى‏گرديد. تعليمات پيامبران گذشته را دچار تحريف نموده و آنها را با اوهام، افكار مغشوش و مانند آن در آميخته بودند. محيط ظلمت زاى عربستان، شبى تاريك و تار به وجود آورده بود كه جز سياهى و تباهى چيزى در آن قابل مشاهده نبود. انسان‏ها از سر منزل مقصود خويش دور افتاده و در اُفُقى بسيار نازل روزگارى آشفته را سپرى مى‏كردند. فساد و ابتذال هيچ جايى براى مكارم اخلاقى و فضيلت قرار نداده بود. قلمرو آشفته‏ سرزمين ايران قلمرو سلاطينى بود كه خود را از نژاد خدا(؟!) مى‏دانستند و براى خويش شخصيتى ربّانى و الهى قائل بودند. آن چنان بخت و اقبال ناشى از كشورگشايى، چپاولگرى و استثمار مردم و ايجاد نظام طبقاتى مغرورشان ساخته بود كه خودخواهى و استبدادشان به اوج رسيده و به اموال، كاشانه و حتى آبروى مردم، به ديده طمع مى‏نگريستند و در عصيان، طغيان و سركشى بر حضرت بارى تعالى آن چنان گستاخ شده بودند كه براى حيثيت انسانى هيچ ارزشى قائل نبودند و يك بار به رئيس گارد ويژه خود فرمان دادند كه تمام زندانيان كه در محبس‏هاى تاريك و خوفناك بسر مى‏برند و بالغ بر سى هزار نفر بودند، هلاك نمايند. در پس اين طغيانگرى‏هاى دروغين آنقدر سركشى كردند كه خود را همپايه يزدان با وجودى آسمانى و واجب الاتباع تصور كردند. در تمامى مسايل كشورى تا جزيى‏ترين مسايل زندگى افراد خود را فعال مايشاء تصور مى‏كردند و اگر كسى رأى و نظرى بر خلاف آنان ارائه مى‏داد زير ضربات شكنجه او را از بين مى‏بردند. خزانه مملكتى با خزينه اين كسراها يكى بود و بدون احساس كوچك‏ترين دلهره و ترديدى اموال كشور ا در بزم، رزم،شراب و شب‏هاى عيّاشى و ناخويشاوندى خويش مى‏خوردند و دم فرو نمى‏آوردند. ايران سرزمينى بود كه تبعيض و اختلاف و برترى‏طلبى را به وسعت همه عصبيّت‏ها ابراز مى‏داشت. گستاخى را بدانجا رسانيدند كه هزاران غلام رومى و چينى را در رديف چهارپايان در مى‏آوردند كه همه از اموال خسرو بودند. فقر آن چنان شدت يافت كه دهقانان در خيل سپاهيان به دشمن حمله مى‏بردند تا شايد از غنايم شاهنشاه بهره‏اى ببرند. حكومت موبد موبدان، هيربد هير بدان و مغ مغان بر مردم، تمامى اين سرزمين را در تاريكى پليد فرو برده بود. اين جاهليت به اعراب و ايرانيان منحصر نمى‏گشت و رومى‏ها نيز اوضاع رنج آورى داشتند زيرا ساكنان قلمرو مذكور از هيچ گونه حقوق مدنى يا امتيازات سياسى و اجتماعى برخوردار نبودند و چنين امورى در انحصار اغنياء و يا در تيول طبقات روحانى كليساها بود. بخش اعظم مردم يا برده بودند يا چاكر. به بردگان همچون حيوانات غذا مى‏دادند و در اين حال پا در زنجير داشتند و دست در دستبند و بازنجيرى كه از قلاده‏اى به قلاده ديگر اتّصال داشت، به يكديگر بسته شده بودند. مردان، زنان و كودكان را با لباسى كهنه و پاى برهنه به اطراف مى‏كشانيدند، صاحبان قصرها و اسقف‏هاى كاخ نشين و كشيش‏هاى صومعه‏دار هيچ پروايى از رنج و آلام مردم، به خود راه نمى‏دادند و اصولاًتعاليم كليسا با رهايى نژاد بشر از قانون جنگل مغايرت داشت.(4) بين ايران و روم جنگ‏هاى ممتد و خونينى در گرفت. براى مدت كوتاهى ايالات آسيايى بيزانس (روم شرقى) و نيز مصر به تصرف ايران درآمد. ساسانيان چنان ويرانى در سوريه بوجود آوردند كه آثارش تا يك قرن باقى بود.پاره‏اى از نواحى آسياى صغير(تركيه كنونى) در يورش پادشاهان ايرانى، به استانبول، آسيب فراوان ديد. امّا همين كه امپراتورى هراكليوس(اولين قدرت روم شرقى) به حكومت رسيد، بيزانسى‏ها با همكارى متّفقان خود، يعنى خزرها، مرزهاى ايران را مورد تجاوز قرار دادند و ويرانى‏هاى خوفناكى به بار آوردند. اين نبردهاى خونين موجب پديد آمدن آشفتگى‏هاى داخلى و سقوط خسرو دوم ساسانى گشت در عين حال امپراتورى روم را ضعيف نمود.(5) طلوع صُبح صادق‏ ناگاه در دل زمين زلزله افتاد، سينه خوش رنگ دريا، جوشيدن گرفت، دشت‏ها تكان خوردند، كوهها برخود لرزيدند، طاق مدائن شكاف برداشت و بت هايى كه از سقف ديوار خانه كعبه آويخته شده بود، فرو ريختند، آتشكده فارس به خاموشى و سردى گرائيد در روم بادهاى وحشت انگيزى درگرفت، كاخ خسروها و قيصرها دچار آشفتگى شدند. انقلابى شگرف، تحولى محسوس و زمزمه‏اى هيجان‏انگيز آرامش شب را در هم شكست اين دگرگونى‏هاى بزرگ كه به چشم مردمانى بصير و بينا معنا داشت، سنگ بناى حادثه‏اى مهم، جاويدان، ملكوتى، خدايى و معنوى را نويد مى‏داد. رويداد بزرگ مذكور چشمه پر بهره رستگارى و فضيلت را بر كشتزار جهانيان جريان داد سحرگاهان روز جمعه هفده ربيع الاول سال عام الفيل 570 ميلادى به وقوع پيوست، نوزادى فرخنده ديده به جهان گشود كه در تاريكى‏هاى وحشت آور جهان، فروزش برانگيخت كه انجلاى ژرف‏ترين واصيل‏ترين جهش‏هاى علمى و معرفتى را در بر مى‏گرفت. و براى هميشه غشاء نادانى، ناتوانى، كژى و كاستى را درهم دريد. اين نور به هنگام، بر دامن زنى پاك سرشت يعنى حضرت آمنه بدرخشيد و بر جهانيان پرتو افكند. اين طفل نورسته كه فرزند عبداللّه و نام محمّد را برايش برگزيدند هنوز بر گهواره‏اش آرام نگرفته بود كه دنيا را چون گهواره‏اى به حركت درآورد. خورشيد تابناك محمّدى كه از افق مكّه و سرزمين حجاز طالع گشت، با ولادتش اتفاقات تحيّر آورى به وقوع پيوست كه از همان ابتدا خدايان باطل را نفى مى‏كرد و نور توحيد را تجلّى مى‏ساخت با ولادتش علم كاهنان و سحر ساحران باطل گشت و نداى: جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا(6) در ميان زمين و آسمان پيچيد. او چون گلى معطّر به قدرت الهى در صحرايى خشك رويش خود را آغاز كرد تا بتدريج كوير تفتيده دل‏ها و لجن زار متعفن جان‏ها و محيط آلوده آن روز و نه تنها آن ايّام را بلكه واپسين نفس‏هاى روزگار را با نسيم خوشبوى دين و مكتب مقدسش عطر افشانى نمود. اين همان نورى بود كه در ظلمت بشر تابيد تا دنياى تباه و آشفته و پريشان را به سوى سعادت و افتخارى كه جامع‏ترين، كامل‏ترين و استوارترين دين‏ها و آيين، ترسيم مى‏نمود، رهبرى كند. اين بزرگ مرد كه در همان اوايل زندگى پدر و مادر را از دست مى‏دهد در ميان مردمانى سنگدل مراحل رشد را سپرى مى‏نمايد امّا قلبى دارد لبريز از مهر و محبت، عطوفت و رأفت، به يتيمان و فقيران كمك مى‏كند و نسبت به تمامى مسافران و از راه ماندگان ميهمان نواز است. اجازه نمى‏دهد به كسى صدمه‏اى و لطمه‏اى واردشود و رنج ديگران را به جان مى‏خرد. با وجود آن كه در ميان اشخاص بت پرست و مشرك، زندگى نموده ولى آن چنان روح بزرگ و والايى دارد كه در زمين و آسمان‏ها هيچ كس را جز اللّه شايسته پرستش نمى‏داند و در برابر هيچ مخلوقى سر تعظيم و تسليم فرود نمى‏آورد. پانزده سال تمام، بيابان‏هاى خشك را در پيش مى‏گرفت و در كوه حراء كه قلّه‏اش همچون مخروطى در شمال شرقى مكّه، بر قلب جهان اسلام، سر بر افراشته است، همانجاكه ابراهيم، اسماعيل خود را به قربان گاه آورد، معتكف گشت و در برابر جايگاه خليل اللّه ندايش را كه هنوز در گوش زمان طنين انداز است، با گوش جان مى‏شنود، آن برگزيده پيامبران بيابان‏هاى حجاز و خارهاى صحرايى گرم را در مى‏نوردد تا در غار حرا به تفكر نشيند و با خداى خويش راز و نياز كند و وجود خويش را براى دريافت انوار وحى و ارتباط با فرشته الهى مهيا نمايد. انديشه‏اى متعالى كه در برابر تفكر زمان غريب است، ناگهان عظمتى معنوى و ابهتى ملكوتى را در وجود خود حس مى‏كند، نوعى استوار و پايدارى در گامهاى خويش مى‏يابد و لحظه‏اى كه از كوه سرازير مى‏گردد، بشريت را در آستانه تحوّلى سترگ قرار مى‏دهد. در هر گامى كه پيش مى‏نهد سياهى‏ها، دردها و آلام انسان را درهم مى‏پيچد و بر هم مى‏لرزاند و با دست آوردى از وحى با نيرويى از ايمان و رسالتى آسمانى، براى محو آلودگى‏ها، بت پرستى‏ها، جهالت‏ها و ستم‏ها آماده مى‏شود. ابرقدرت‏هاى زمان و جهان در برابر پيام نورانى اين رسول راستين خداوند و خاتم انبياى الهى برخود مى‏لرزند و در موجى از هراس و بيم قرار مى‏گيرند. جاهليت تثبيت شده در قلمروهاى گوناگون در رويارويى با نيروى معنوى اين وجود با بركت راه زوال را طى مى‏كند، نيرنگ‏ها، زورها و تزويرها همه خنثى مى‏شوند، زور مداران و جاهل سازان و جهل پروران به تكاپو مى‏افتند و تمامى خودخواهى و چپاولگرى‏ها در معرض بيان بنيان براندازى كه در كلامش جارى و سارى است، به شكست در مى‏آيند. مخالفان و دشمنان همچون علف‏هاى هرز در اين گلستان مى‏رويند و فتنه‏ها و فريب‏ها كه عامل بزرگ كسانى است كه خود را در خطر رسوايى و فضاحت مى‏بيند، در انديشه هايى جامد و نقشه هايى پليد شكل مى‏گيرند. امّا محمّد(ص) كه به معنى ستوده است و تا آن روزگار كسى را به اين عنوان نخوانده‏اند و بعد اين نام برگزيده خدا بود و در كتب آسمانى قبل به او اشارت و بشارت مى‏رفت به تلاش خود ادامه داد و به عنوان شخصيتى برجسته و مقدّس كه تمام برترى‏هاى انسانى و امتيازات معنوى در پيكر پاك و جانش مندرج است و به صورت ممتازترين پديده آفرينش در پهنه جهان، براى رهنمود آدميان و هدايت انسان‏ها حركت مهم خود را پى گرفت. همان وجودى كه جايگاهش بهترين و برترين ويژگى‏ها را دارد و قرآن درباره‏اش مى‏فرمايد: ما كان محمدٌ ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبيين؛(7) خداوند او را اسوه‏اى حسنه و داراى خلقى عظيم دانسته است: لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه(8) و انّك لعلى خلق عظيم.(9) و امام سجاد(ع) در وصفش فرموده است: خدايا پس رحمت بر محمد فرست، امين تو بر وحيت و برگزيده‏ات از آفريدگانت و پسنديده‏ات از بندگانت، رهبر رحمت و قافله سالار خير و بركت. براى اجراى فرمان تو جان خويش را به سختى انداخت و در راه تو بدنش را آماج تيرهاى آزار ساخت و در دعوت به سوى تو، با خويشان خود در افتاد و براى خشنودى تو با قبيله خويش كارزار نمود و در راه احياى دينت رشته خويشاوندى خود را گسيخت و نزديك‏ترين بستگانش را به دليل اصرار بر انكار تو، از خود دور كرد و دورترين مردم را براى اين كه آيين تو را پذيرفت به خويش نزديك ساخت و براى تو با دورترين مردم دوستى اختيار كرد و با نزديك‏ترين آنها مخالفت ورزيد و جان خويش را در رساندن پيام تو، فرسوده ساخت.(10) نجات بشريت‏ آرى رسول اكرم(ص) طلوع كرد و مفهوم حقيقى خداپرستى و معناى كامل دين را روشن و آشكار نمود، چهل بهار را سپرى كرده بود كه به مقام با عظمت رسالتى آسمانى نائل آمد، هنگامى كه در دل شبى تيره آن درس ناخوانده و مكتب نديده، ناگهان از شنيدن بانگ يا محمد(ص) و سپس فرمان «اقرأ» كه آغاز وحى بود به سختى تكان خورد، موجى نورانى از بيكران اقيانوس الوهيت برخاست و سينه آن وجود با عظمت را بشكافت و جام جانش را سرشار از معنويت نمود به همين دليل قرآن مى‏فرمايد: الم نشرح لك صدرك.(11) از آن پس سفير وحى بطور متناوب و در مناسبت‏هاى مقتضى مى‏آمد و آياتى را بر قلب مباركش نازل مى‏نمود. پيامبر در چهارمين دوره از زندگى پرثمر خويش لياقت دريافت وحى را به دست آورد و از اين رهگذر فرهنگ و معارف و معنويتى را نه تنها بالاتر از اوضاع فكرى جامعه‏اى كه در آن مى‏زيست، بنيان نهاد بلكه مكتبش بر تمامى مذاهب و آيين‏ها و انديشه‏ها برترى يافت. در آغاز خويشاوندان را به پرستش آفريدگار فراخواند، آن گاه مردم مكه و جزيرة العرب را به سوى يكتاپرستى دعوت كرد و سرانجام نبوت و رسالت خويش را جهانى اعلام نمود. در مكّه مشركان كه وخامت اوضاع خويش را درك كردند، با تمام نيرو نگهدارى عقايد باطل، سنن جاهلى و افكار موهوم را پى گرفتند و براى خاموش نمودن و خنثى كردن نداى آزادى بخش اسلام به دشمنى و مقاومت سرسختانه با پيامبر اعظم(ص) روى آوردند.با مسلمانان به وحشيانه‏ترين وضع رفتار نمودند و آنان را به جرم حق گويى و روى آوردن به توحيد، به بند كشيدند. به راستى پيامبر چه مقصدى داشت و اينان چه كردند. رسول خدا مى‏خواست با آيين الهى آدمى را از حجاب‏هاى خود كه چون تار عنكبوتى اطراف خويش تنيده بود برهاند و او را از قفس هوس‏ها، جنايت‏هاو قساوت‏ها نجات دهد، دل‏ها را به نور ايمان بيارايد، دلش از هرگونه آلودگى و رذالت پاك گردد و از او انسانى بسازد كه شايستگى خليفه اللهى را بدست آورد قرآن مى‏فرمايد: «هو الّذى ينزّل على عبده بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور و انّ اللّه بكم لرؤف رحيم و ما لكم الّا تنفقوا فى سبيل اللّه و للّه ميراث السموات و الارض.؛(12) و مالكم لاتؤمنون باللّه و بالرّسول يدعوكم لتؤمنوا بربّكم و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين.(13) در مكه لحظات سختى براى پيامبر و يارانش آغاز مى‏گردد و لذا آن فرستاده الهى تصميم مى‏گيرد هجرتى مهم را آغاز كند و سپس رهسپار مدينه مى‏گردد و در اين شهر از كانونى عبادى يعنى مسجد بنايى را بنيان مى‏نهد كه برادرى، برابرى، اخوّت و صفا را در ميان اقوامى كه بر پايه‏هاى عصبيت زندگى مى‏كردند، برقرار مى‏سازد و بدين گونه انوار توحيد را در سطحى فراگير منتشر مى‏نمايد. سرانجام خاتم رسولان الهى در برابر آن همه تيرگى و جهالت برپا خاست و حركتى عظيم و سراپا رنج و دشوارى را آغاز كرد و با تحمّل سختى‏هاى فراوان اركان فرهنگ منحط و عقب مانده جزيرةالعرب را درهم ريخت و كاخ فرهنگى جديدى را تأسيس نمود. در مدتى كوتاه از اشخاصى كه بويى از انديشه و معرفت نبرده بودند انسان هايى ساخت كه به گواهى تاريخ، پرچمدار فرهنگ و تمدن در سراسر جهان و در گستره تاريخ شدند. از نظر مورخين اين تحوّل بنيادى و پرشكوه بيشتر به يك معجزه شباهت داشت تا يك پديده تاريخى. جواهر لعل نهرو پس از بررسى اين پديده حيرت آور نوشته است: شگفت‏انگيز است كه اين نژاد عرب كه در طول قرن‏هاى دراز انگار در خفتگى بسر مى‏برد و ظاهراً از آنچه در ساير نواحى اتفاق مى‏افتاد بركنار و بى خبر بود ناگهان بيدار شد و با قدرتى شگرف دنيا را زير و رو ساخت. سرگذشت اعراب و داستان اين كه به سرعت در آسيا و بخشى از اروپا و آفريقا فرهنگ و تمدنى عالى و بزرگ بوجود آوردند يكى از شگفتى‏هاى تاريخ بشرى است. نيرو و فكر تازه‏اى كه آنان را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد به نفس و قدرت سرشار ساخت، اسلام بود و اين دين توسط حضرت محمد(ص) آورده شد. اسلام پيام برادرى و برابرى را براى اتمام كسانى كه مسلمان مى‏شدند، همراه داشت بدين قرار يك نوع عدالت اجتماعى براى مردم بوجود آورد.(14) با طلوع اسلام در اندك مدّتى نفرت‏هاى عميق و چندين صد ساله به الفت تبديل شد و غارت و آدم كشى جاى خود را به گذشت، ايثار و برادرى و مواسات داد. وقتى مهاجرين از مكه به مدينه مهاجرت نمودند، انصار يا مسلمانان مدينه آنان را در خانه و زندگى خويش شريك نمودند حتى كسانى كه بيش از يك اتاق نداشتند با پرده‏اى آن را به دو قسمت تقسيم نمودند، در نيمى از آن خود و در نيمى ديگر خانواده‏اى از مهاجرين را اسكان دادند، در جامعه جديد التأسيس تعصبات قومى و نژادى جايى براى خود نداشت. بلال حبشى، صُهيب رومى و سلمان فارسى زندگانى صميمانه‏اى با ديگر مسلمانان داشتند، جهل و دورى از تفكر جاى خود را به سواد آموزى و فراگيرى علم داد. رسول اكرم(ص) فرمان داد كه هر يك از اسراى جنگى كه ده نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن بياموزد آزاد است. در جامعه‏اى كه داشتن دختر ننگ و عار به شمار مى‏رفت و عدّه‏اى فرزندان دختر را زنده به گور مى‏نمودند، پيامبر دست دخترش را بوسيد و فرزند اناث را موهبتى الهى معرفى كرد و بدين ترتيب زنان هويت و شخصيت اجتماعى بدست آوردند و از زير بار حقارت، ستم و ذلت كمر راست كردند و به حقوق از دست رفته خود رسيدند. بت پرستى و خرافه پرستى جاى خود را به خداپرستى داد. پراكندگى به يگانگى و خشونت به عطوفت مبدّل شد و بدين گونه جاهليت عرب در فرهنگى پيشرفته و عالى ذوب شد و از ميان رفت و كمالات معنوى و انسانى جايگزين آن شد. نظام طبقاتى فرو ريخت و همگان در برابر قانون ازحق مساوى برخوردار شدند. در جامعه‏اى كه گرفتار اشرافيت بود و مردم زحمت كش خوار و حقير شمرده مى‏شدند پيامبر اكرم(ص) دست كارگرى را بوسه زد و به افسانه تفوق نژادى و فرقه‏اى و اشرافى خاتمه بخشيد و بدين ترتيب تمام امتيازات موهوم قبيله‏اى، طبقاتى و غيره از ميان رفت و جاى آن را تقوى و فضيلت‏هاى ايمانى و اخلاقى گرفت، قرآن مى‏فرمايد: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم؛(15)نزد خداوند كسانى گرامى ترند كه پرهيزگارترند.» كسانى كه جز به خود و منافع شخصى فكر نمى‏كردند چنان متحوّل شدند كه براى جهاد در راه خدا بر هم سبقت مى‏گرفتند. قرآن كريم حال كسانى را بيان مى‏كند كه چون به علت نبود امكانات، موفق به شركت در جهاد نمى‏شدند با چشمانى غرق در اشك از خدمت پيامبر بر مى‏گشتند.(16) رويش علمى و فرهنگى‏ اسلام به عنوان يكى از پوياترين اديان الهى و آسمانى خصلت‏هاى برجسته‏اى براى هدايت جوامع بشرى و نجات ملل از فلاكت و زبونى دارد، تلألو امواج نورانى تمام قلمروهاى جهان را در بر مى‏گيرد و در هرجاى اين كره خاكى مى‏توان نشانه‏اى از اين لطف الهى و فيض خداوندى را يافت. دل‏هاى بسيارى از افراد براى اسلام و قوانين انسان ساز آن مى‏تپد، اين آيين حدود معنوى فراتر از محدوده جغرافيايى و مكانى دارد، حتى اشخاص بسيارى بر خلاف آن كه داراى دينى جز اسلام هستند اين مكتب هدايت گر را مى‏ستايند و با كرنش در براى خداى يكتا از اشرف مخلوقات و آورنده اين دين يعنى حضرت محمّد(ص) به نيكى و عظمت ياد مى‏نمايند. معنويت نهفته در اسلام راستين چون چشمه زلالى است كه جان‏هاى تشنه از چشيدن جرعه‏هاى آن، ترّنم حيات مى‏يابند و بارقه اميد و زندگى را چون مهرى تابان شمع ره مى‏كنند تا آسمان جانان برسند. اسلام پس از ظهور و در شبه جزيره عربستان مراحل رشد و گسترش خود را با ايده‏اى پويا و مقصدى مقدّس و عالى در جهت آزادى انسان‏ها از قيد تمام غل‏ها و زنجيرها، آغاز كرد و البته رشدى قابل توجه داشت. تأثير اسلام محدود به مرزهاى جامعه عرب يا حتى كشورهاى اسلامى آفريقا و آسيا نشد بلكه از طريق اثر گذارى فرهنگى مشرق زمين در كشورهاى غربى، جوامع اروپايى را تحت تأثير قرار داد. همان موقعى كه ايران دچار خودكامگى و استبداد پادشاهانى بود كه خود را از نژاد خدايان مى‏شمردند اسلام به ايران راه يافت و مردمان رنج كشيده از تبعيض‏هاى شديد كسراها و خسروها به استقبال آن شتافتند. اسلام اين تفكر باطل را كه شاهان ايرانى نژاد آسمانى دارند براى هميشه ريشه كن ساخت و بر مبناى دانش و پاكى، تقوا و فضيلت، نظام طبقاتى اين سرزمين را دگرگون نمود. بر تمام خرافات، موهومات و جهالت هايى كه به نام مذهب تبليغ مى‏شد خط بطلان كشيد. خداپرستى را جانشين آتش پرستى و خورشيد پرستى قرار داد و تشتت افكار جاى خود را به وحدت عقيده داد در نتيجه استعدادهاى ايرانى در دوره اسلامى، به سرعت شروع به شكوفا شدن كرد و ايران اسلامى پيشتاز دانش و فرهنگ در جهان شد. در اين سرزمين و در دامن فرهنگ اسلامى شخصيت‏هايى پرورش يافتند و به جامعه بشرى عرضه شدند كه بى‏نظير و كم بديل بودند. صدها متفكر چون ابوعلى سينا، فارابى، زكرياى رازى، ابوريحان بيرونى و…كه فرهنگ بشرى مديون آنان است. حال آن كه قبل از اسلام چنين نمونه هايى به چشم نمى‏خورند از اين رو مى‏توان گفت كه با ورود اسلام در ايران، انقلاب عميقى در اركان زندگى مردم به وقوع پيوست و از لحاظ علمى و فرهنگى شور و هيجان زايدالوصفى در آنان پديد آمد. (17) سهم اسلام در فرهنگ و تمدّن جهان امروزه چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد. كتاب‏هاى فراوانى از سوى محققان مسلمان و غير مسلمان در اين زمينه تأليف گرديد. يكى از محققين اروپايى مى‏گويد: تمدن اسلامى به قدرى كه در مشرق تأثير بخشيد در مغرب نيز همانقدر مؤثر واقع شد وبدين وسيله اروپا داخل در تمدن گرديد و اثر اين تمدن در قسمت علوم، ادبيات و اخلاق بى حد و حصر بوده است. آثار اين حركت نوپايى كه از جزيرةالعرب كه در آرامش الهام بخشى صورت گرفت، جهان را از خود برخوردار ساخت و در پى ايجاد رابطه فكرى و تمدنى با اروپا، واكنش بسيار نيرومندى در گستره جهان و ازجمله در اروپايى كه گرفتار تحجر و تاريك انديشى بود، ايجاد كرد و روشنگران و فرهيختگانى را در اين قاره برانگيخت كه به شدت در برابر جمود و جاهليت استوار ماندند و ايستادگى كردند. البته اين متفكران به مسيحيت سنتى پاى بند نماندند و طى روندى دشوار و كارزار بسيار سختى، پرچم اومانيسم را برافراشتند و در لواى آن به دوره علمى منحصر به فردى گام نهادند كه در واقع مقدّمات رنسانس در آن فراهم آمد. بدين ترتيب پايه‏هاى اروپاى متمدن امروزى ريخته شد. فتوحات مسلمانان و گسترش مرزها، تولد علم و انديشه و معرفت را در قلمروهاى گوناگون به همراه داشت كه تا قرون معاصر به طول كشيد. دانشوران مناطق مختلف در تمامى شاخه‏هاى علمى به گسترش دانش روى آوردند. افراد متفكّر مورد حمايت حاكمان قرار مى‏گرفتند و از حمايت‏هاى مالى تحت عنوان وقف و ساير امور خيريه بهره‏مند مى‏شدند. مذهب نه تنها مانعى براى معارف و علوم به شمار نمى‏رفت بلكه مشوّق اهل علم بود و قلم دانشمندان را از خون شهيدان برتر مى‏دانست. بذرهاى عظمت‏ بزرگ‏ترين اعجاز اسلام و رسول اكرم(ص) اين است كه از مردمى كه با آداب و رسوم جاهلى خو گرفته‏اند، انسان‏هايى بسازد كه پاى بر سر تمام سنت‏هاى موهوم قبلى بگذارند و در طريق جديدى گام بگذارند كه از هر حيث برايش نو و تازه است. از آنجا كه امكان داشت اين جامعه نوپا دوباره به رسوم قبلى بازگردد، ضرورت ايجاب مى‏كرد پس از رحلت پيامبر كسى زمام امور را بدست گيرد كه از هر نظر شايستگى كامل را براى رهبر در خود فراهم ساخته بود. همان كسى كه در خانه پيامبر رشد يافته و دست پرورده او بود و نزد رسول اكرم(ص) محبوبيتى بسزا داشت و بيش از همه صحابه با اسلام و نبى اكرم پيوستگى ديرين داشت و پيامبر در چندين مورد موقعيت بى نظيرش را مورد تأكيد قرار داد، همان انسان كاملى كه همه جا شرط برادرى و دوستى را با آخرين فرستاده الهى به جاى مى‏آورد و لحظه‏اى از يارى و حمايتش دست برنمى‏داشت. او همدم پيامبر در روزهاى تنهايى و ياورش در سختى‏ها و خطرها بود و در مقام علمى‏اش پيامبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها:من شهر دانشم و على دروازه آن. در 28 صفر سال يازدهم هجرى به دنبال 23 سال تلاش بى وقفه در تأسيس امت اسلامى رسول خدا(ص) چشم از اين جهان فرو بست، اگر چه حضرت على(ع) در روز غدير خم به عنوان جانشين واپسين پيامبر توسط حضرت محمد(ص) تعيين گرديد، امّا بنابر عللى آن حضرت قريب 25 سال از اداره و رهبرى جامعه اسلامى بركنار ماند و امام در اين ايّام نقش ناظرى مراقب را داشت و حضورش از بسيارى تحريفات كاست، حضرت على در سال 35 هجرى در رأس امت اسلامى قرار گرفت: آن حضرت در ايام زمامدارى روش پيامبر را به كار بست و غالب تغييراتى را كه پس از آن نبى اكرم اشكار شده بود به حال نخستين باز گردانيد.(18) آن حضرت در اولين روزهاى خلافت فرمود آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت داشتيد امروز دوباره به شوى شما بازگشته و دامن گيرتان شده است، بايد درست زير و رو شويد.(19) امّا آنان كه منافعشان به خطر افتاده بود بناى مخالفت را نهادند و جنگ‏هاى خونينى را برپا كردند، طلحه و زبير جنگ جمل را ترتيب دادند و معاويه كه طمع در خلافت داشت جنگ صفّين را به راه انداخت و سرانجام خوارج غائله نهروان را به وجود آوردند.(20) بديهى است اگر جهان اسلام از وجود مبارك حضرت على(ع) از همان زمان رحلت نبى اكرم(ص)، بهره برده بود و شرايطى فراهم مى‏آمد تا امت مسلمان عترت پيامبر را رهبر سياسى و اجتماعى خود قرار مى‏داد وضع بهترى داشت و گرفتار برخى نابسامانى‏ها و آشفتگى‏ها نبود. مسلمانان با تعليمات اسلام و ايمان به حيات جاويد، موفق شدند تا مدت‏ها در برابر حكومت‏هاى فاسد طبقاتى مقاومت نمايند و به پيشروى و فتوحات خود ادامه دهند و تا زمانى كه آثار عظمت فوق العاده روح مؤسس بزرگ اسلام مانع برگشتن تعصّبات جاهلى بود، اين دين جهانگير نيروهاى مخالف را به زانو درآورد و در اقصى نقاط عالم بر قوت و بركت خود افزود. ولى اين‏ها ظاهر اسلام بود و با خانه نشانيدن حضرت على(ع) يعنى تنها كسى كه دنباله رو، روح و فكر حضرت محمد(ص) بود و با كنار ماندن چنين پيشوايى خلافت اسلام به صورت سلطنت عربى و موروثى به سبك حاكمان ايرانى و رومى تغيير شكل پيدا كرد.(21) به علاوه بر اثر اين محروميت دنياى مسلمين دچار تجزيه و تفرقه گرديد. پى‏نوشت‏ها: – 1. به نقل از روزنامه‏هاى رسمى كشور، 14/1/1386. 2. سوره تكاثر، آيات اول و دوم. 3. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 221. 4. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزاقى و محمد مهدى حيدر پور، ص 250 – 249. 5. فرهنگ و تمدن مسلمانان، و…و…بار تولد، ترجمه على اكبر ديانت، ص 23. 6. سوره اسراء، آيه 81. 7. سوره احزاب، آيه 40. 8. همان، آيه 21. 9. سوره نون و القلم، آيه 4. 10. صحيفه سجاديه، دعاى دوم. 11. سوره انشراح، آيه اول. 12. سوره حديد، آيه 9 و 10. 13. همان، آيه 8. 14. نگاهى به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضّلى، ص 318 – 317. 15. سوره حجرات، آيه 13. 16. نك: سوره توبه، آيه 92. 17. بنگريد به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، به قلم استاد شهيد مرتضى مطهرى. 18. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 15 – 14. 19. نهج البلاغه، خطبه 16. 20. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 415. 21. حماسه غدير، گردآورى و نگارش محمد رضا حكيمى، ص 493 – 492.

/

نگاهی به رویدادها

▫ نیروهای پیاده و گشتی عراق در 6
جبهه زیر آتش ایران متلاشی شدند.

23/ 4/ 63

▫ سنگر های اجتماعی و انفرادی و خودروهای مهندسی و حفاری
دشمن در غرب اروند رود منهدم شد.

24/ 4/ 63

▫ پدافند هوائی ارتش اسلام یک هواپیمای جنگی دشمن را سرنگون
کرد.

25/ 4/ 63

▫ رئیس جمهور: از هر حرکتی برای بقراری صلح عادلانه استقبال
می کنیم ولی تلاش های کنفرانس جده را قبول نداریم.

30/ 4/ 63

▫ طی 48 ساعت گذشته حرکت مذبوحانه صدامیان برای سومین بار
در منطقه سومار سرکوب شد.

4/ 5/ 63

▫ خلبانان شجاع ارتش اسلام یک فروند هواپیمای «سوپر
اتاندارد» عراق را بر فراز آب های خلیج فارس شکار کردند.

6 / 5/ 63

▫ 280 کیلومتر مربع از حساسترین مناطق مرزی شمال غرب توسط
ظفرمندان قوای اسلام زاد شد.

7/ 5/ 63

▫ جنایتکاران بعثی روستای کانی زرد و بیوران در منطقه سردشت
را به توپ بستند.

8/ 5/ 63

▫ رزمندگان اسلام با اجرای آتش سنگین بر روی مواضع دشمن بیش
از 100 تن از ناظمیان بعثی را در سه جبهه کشته و زخمی کردند.

▫ تحرکات نیروهای پیاده دشمن در منطقه عملیاتی حاج عمران به
شدت سرکوب شد.

9/ 5/ 63

▫ جنایتکاران صدامي با آتش سلاح های دور برد خود بار دیگر
مناطق مسکونی آبادان را هدف قرار دادند.

15/ 5/ 63

انقلاب و جهان

▫ دانشجویان دانشگاه سلیمانیه عراق، مزدوارن صدامی را از
پشت بام ساختمان امنیتی شهر به زیر افکنده و به هلاکت رساندند.

20/ 4/ 63

▫   انقلابیون
مسلمان عراقی خط آهن موصل را منفجر کردند.

▫ جنایتکاران بعث گروهی از زنان مسلمان عراقی را تیرباران
کردند.

25/ 4/ 63

▫ اسرای ایرانی به دلیل عدم رعایت حجاب اسلامی از سوی
خبرنگاران از گفتگو با آنان خودداری کردند.

26/ 4/ 63

▫ ریچارد نیکسون: خطر انقلاب اسلامی بیش از شوروی است.

28/ 4/ 63

▫ مسلمانان سریلانکائي علیه استفاده رژیم عراق از بمب های
شیمیائی دست به راه پیمائی زدند.

31/ 4/ 63

▫ حمل 25 پلاکارد بزرگ توسط انقلابیون مسلمان مصری در
دادگاه، رژیم این کشور را سخت به وحشت انداخت.

1/ 5/ 63

▫ یک استادیار از دانشگاه ترکیه به دلیل داشتن حجاب تهدید
به اخراج شد.

4/ 5/ 63

▫ امام جمعه دهلی نو: علمای اسلام در جهان، باید به فرمان
امام خمینی علیه اختناق و ظلم به پا خیزند.

6/ 5/ 63

▫ اشپیگل: جمهوری اسلامی ایران تنها کشور غیر متعهد جهان
است.

▫ زنان محجبه پاکستان طی تظاهراتی خواستار اجرای کامل
قوانین اسلامی شدند.

11/ 5/ 63

اخبار داخلی

▫ رئیس مجلس: برخلاف سایر میهمانانی که تا به حال داشتیم
وزیر خارجه آلمان به صراحت در مذاکرات پذیرفت که جنگ را اول عراق بر علیه ایران
شروع کرده است.

31/ 4/ 63

▫ در یک راهپیمائی با شکوه بیش از 300 تن از تائبین گروهک
ها توطئه ابرقدرت ها در منطقه کردستان را محکوم کردند.

2/ 5/ 63

▫ زنان و مردان متعهد سراسر کشود ضمن بزرگداشت سالگرد شهادت
امام جعفر صادق ع با شرکت در راهپیمائی، خواستار تثبیت سنگر حجاب شدند.

4/ 5/ 63

▫ طی یک سال گذشته توسط سازمان بهزیستی کشور 15 هزار معتاد
مداوا و مرخص شدند.

6/ 5/ 63

▫ مدیر شرکت دخانیات: ارز خارج شده از کشور جهت خرید دخانیت
طی یک سال، معادل خرید 70 هزار تراکتور است.

7/ 5/ 63

▫ آقای خامنه ای: زائران بیت الله الحرام پیام اسلام را به
همه مسلمین جهان برسانند و بگویند ما به هیچ وجه با صدام و حامیانش از صلح سخن
نخواهیم گفت.

13/ 5/ 63

▫ نخست وزیر با 163 رای موافق از مجلس دوم رای اعتماد گرفت
در صورتی که در دوره قبل با 115 رای موافق از مجلس رای اعتماد گرفته بود.

15/ 5/ 63

اخبار جهان

▫ حزب جماعت اسلامی بنگلادش در اعتراض به سیاست های ژنرال
ارشاد دست به تظاهرات زدند.

19/ 4/ 63

▫ یک نفت کش انگلیسی در خلیج فارس هدف یک هواپیمای ناشناس
قرار گرفت/

▫ وزرای جنگ و ارتباط رژیم دست نشانده کارمل به روی هم
اسلحه کشیدند.

20/ 4/ 63

▫ 200  نظامی شوروی
در انفجار یک انبار مهمات کشته شدند.

21/ 4/ 63

▫ کویت و شوروی قرارداد تسلیحاتی 327 میلیون دلاری امضاء
کردند.

23/ 4/ 63

▫ محل استقرار میتران شب قبل از مراسم سالگرد انقلاب فرانسه
منفجر شد.

24/ 4/ 63

▫ نیروهای سوریه کنترل سراسر شمال لبنان را به دست گرفتند.

25/ 4/ 63

▫ ده ها تن از سربازان عراقی به دلیل عدم شرکت در جنگ علیه
جمهوری اسلامی ایران در بغداد تیرباران شدند.

▫ رژیم های عراق و اسرائیل به طور محرمانه مذکره کردند.

▫ آمریکا یک وام 435 میلیون دلاری جهت احداث خط لوله نفتی
عراق ـ اردن در اختیار عراق قرار داد.

26/ 4/ 63

▫ ماموران امنیتی صدام 6 دانشجوی دختر را پس از شکنجه به
شهادت رساندند.

▫ کابینه فرانسه در پی شکست سیاست های میتران استعفا کرد.

27/ 4/ 63

▫ بیدادگاه رژیم مصر مصدور حکم در مورد 302 انقلابی مسلمان
این کشور را به تعویق انداخت.

▫ یک شاهزاده سعودی هنگام دزدی در لندن دستگیر شد.

▫ ستاد کل رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان با بمب مورد حمله
قرار گرفت.

31/ 4/ 63

▫ 7000 مستشار روسی و فرانسوی وارد بغداد شدند.

1/ 5/ 63

▫ اسرائیل و عراق در سمینار بین المللی حج سیرالئون محکوم
شدند.

4/ 5/ 63

▫ تحت تدابیر شدید امنیتی محموله جدید بمب های خوشه ای از
سانتیاگو به بغداد ارسال شد.

6/ 5/ 63

▫ رژیم عراق با درخواست بازرسی از یک کارخانه شیمیائی در
این کشور مخالفت کرد.

8/ 5/ 63

▫ بیدادگاه رژیم مراکش حکم اعدام 13 تن از انقلابیون مسلمان
این کشور را صادر کرد.

11/ 5/ 63

▫ انفجار پیاپی مین در کانار سوئز آمریکا را به وحشت
انداخت.

▫ وزیر اطلاعات سودان اعتراف کرد که نیروهای منظم ارتش
سودان در خطوط مقدم جبهه های جنگ عراق، علیه ایران جنگیده اند.

▫ آمریکا 10 هزار مامور امنیتی را برای حافظت از بازی های
المپیک بسیج کردهاست.

13/ 5/ 63

▫ انقلابیون اریتره با حمله به پایگاه هوائی شهر اسمره 30
هواپیمای اتیوپی را منهدم کردند.

▫ مرزبانان کویت برای جلویگری از فرار نیروهای عراقی به این
کشور در آمادگی کامل به سر می برند.

▫ کاخ دادگستری بلژیک با بمب خوشه ای منفجر شد.

15/ 5/ 63

اختراع و اکتشاف

▫ کوره ابتکاری ذوب و تصفیه آلومینیم در قم ساخته شد.

▫ ایران برای نخستین بار در جهن از روش هورمونی شیرده کردن
گاو نتیجه 100 در صد مثبت گرفت.

19/ 4/ 63

▫ دو دانش آموز در آباده موفق به ساخت شماره انداز الکترونی
دند.

23/ 4/ 63

▫ با تلاش کارشناسان و کارگران ایران تعداد دیگری از قطعات
اتومبیل در ایران طراحی و ساخته شد.

25/ 4/ 63

▫ دستگاه های جدید بوجاری کارخانه بذر پیشرو مشهد، با تلاش
کارشناسان متعهد ایرانی نصب و راه اندازیه شد.

31/ 4/ 63

▫ ذخائر عظمیی از سولفات دو سود در استان سمنان کشف شد.

▫ برای اولین بار در ایران لوله مانسمان با اندازه 4 اینچ
تولید گردید.

▫ توسط جهاد دانشگاهی و متخصصین شرکت پاکسان برای نخستین
بار سولفیت سدیم از ضایعات کارخانه تولید شد.

▫ به ابتکار یک جوان سمنانی و برای اولین بار در ایران
اتومبیل های 4 سیلندر کولر و بخاری ساخته شد.

15/ 5/ 63

عمران

▫ طی 4 سال گذشته عملیات ارجائی 277 پروژه آب رسانی در سطح
روستاهای استان کرمان پایان یافته است.

▫ 8200 هکتار از جنگل های مخروبه کشور طی سال گذشته احیاء
شد.

▫ شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی در سیستان و بلوچستان آماده
بهره برداری شد.

▫ برای نخستین بار تعمیرات کلی توربین گازی ناوهای جنگی
جمهوری اسلامی ایران با موافقیت کامل انجام شد.

7/ 5/ 63

▫ توسط ستاد معین استان های کمشور: 2 هزار واحد مسکونی تا
به حال در مناطق جنگ زده خوزستان احداث شده است.

10/ 5/ 63

ضد انقلاب

▫  1055 کیلو هروئین
و 344 کیلو تریاک در درگیری مسلحانه ماموران ژاندارمری از قاچاقچیان کشف شد.

26/ 4/ 63

▫ پایگاه های اشرار مسلح در محور سردشت ـ پیرانشهر توسط
نیروهای اسلام تسخیر شد.

28/ 4/ 63

▫ دو انبار اسلحه و مهمات اشرار محلی و مقدار زیادی لوازم
منزل سران کشف شد.

30/ 4/ 63

 

 

/

پارسايى و پايدارى بانوان

تكريم پسنديده
پروردگار متعال براى رسيدن انسانها به مقاصد عالى و سعادت ابدى قوانين استوار و متقنى مطابق با نيازهاى درونى و شرايط فطرى آنها توسط برگزيدگان خويش ابلاغ كرد و مسير هدايت را براى تمامى انسانها هموار نمود، ولى تعداد بسيارى به جاى روى آوردن به چشمه پاكى و حقيقت و حظّ از نسيم فرحناك معنوى در گردابهاى نفسانى و هيجانات شهوانى گرفتار شده و ظلم و تعدّى به حقوق ديگر انسانها كه بنابر كرامت ذاتى مورد احترام خالق هستى بودند را سر لوحه عمل خويش قرار دادند.
نمونه بارز جامعه‌اى كه آتش جهل و خرافه در آن زبانه مىكشيد و نشاط فكرى و روحى از آن رخت بر بسته بود و سايه ظلم و اختناق در جاى جاى آن به چشم مىخورد و مردم از ابتدايىترين حقوق خويش محروم بودند، عصر
بعثت بود. در اين بين زنان بيش از مردان مورد اذيت و آزار قرار مىگرفتند و حقشان تضييع مىشد.
با تابش آذرخش حيات پاك نبوى و طلوع پرفروغ اسلام در ظلمتكده زر و زور و تزوير، انسانها به كرامت حقيقى خود واقف شده و هويت انسانى زن نيز همچون مردان گرامى داشته شد و بر يكسان بودن جوهره وجودى زن و مرد و بهرهگيرى از حقوق واقعى تأكيد گرديد. پيام آسمانى «انا خلقناكم من ذكرٍ و انثى»() خلقت اين دو موجود را يكسان دانست و زن را بر خلاف تصوّر جامعه مرده جاهلى داراى سرشتى ملكوتى، نفخه الهى و فطرتى پاك معرفى نمود. و به او حق حيات اجتماعى، مالكيت مشاركت در فعاليتهاى متناسب با مقتضيات زيستى و عاطفى داد. و زن و مرد را در زمينه ساز بودن تكامل يكديگر به مثابه لباسى
دانست كه به حفظ آبرو، حيثيت و پوشيدگى از ناروائى و زشتىها مي‌انجامد.
در آئين احمدى ارج نهادن به مقام زن چنان گسترده و عميق است كه در كلام وحى از او به عنوان اسوه برتر ياد شده است :«ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون»() و قابل توجه اينكه در رسيدن به مقامات عالى انسانى چون ايمان، صبر، يقين و حيات طيب، زنان را همانند مردان دانسته و تفاوتى بين آنها قائل نگرديده و پاداش عمل صالح و زندگى برتر را برايشان نويد داده است: «من عمل صالحاً من ذكر اوانثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبه»() در كنار اين مقامات، زن در نقش همسرى و مادرى والاترين و شريفترين مسؤوليتها را هماهنگ با آفرينش خود عهده دار مىباشد و موجودى منحصر به فرد است كه توان تربيت شخصيتهاى برجسته‌اى را دارد كه در پرتو خصائل و رفتار نيكشان جوامع بسيارى، راه سعادت مىيابند و به ترقى، عدالت اجتماعى و كمال واقعى مي‌رسند.
اسوههاى شايسته
بدون شك وجود مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) پسنديدهترين چهره زن در تاريخ اسلام و بشريت است، رسول خدا(ص) او را سرور زنان عالم ناميد، كه با اعمال و رفتارش حقيقت و ماهيت يك زن متعالى و رشد يافته در بستر ايمان و فراخناى تعاليم الهى را متبلور مىسازد. امام خمينى مىفرمايد :«به منظور حفظ اعتبار عظيم زنان، همه بايد به آن گوهر يكتا و بى همتاى زنان، حضرت فاطمه زهرا(س) اقتدا كنند.»()
و دليل اين اقتدا و رهيابى را چنين بازگو مىنمايند كه :«معنويات و جلوههاى الهى جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملكى و ناب سوتى همه در اين موجود (يعنى حضرت فاطمه زهرا(س)) مجتمع است.»()
افتخارى از اين بالاتر نيست كه استمرار ذرّيه پيامبر اكرم(ص) از وجود يك زن سرچشمه مىگيرد و بر نگرش و تفكر جاهلانى كه زن را كالايى بى ارزش جهت بهرهكشى و بيكارى و يا وسيله‌اى براى منافع خويش مي‌دانستند مهر باطل مي‌زند. در سنت و سيره محمّدى(ص) كه برگرفته از تعاليم قرآنى و هدايت گستر الهى است نه تنها براى حضرت زهرا(س) با ويژگىهاى يك زن نمونه، بلكه براى تمامى بانوانى كه با پاكى، درستى، عفت و حجاب و شعار و شعور ديندارى زندگى مىكنند. منزلتى والا و احترامى ويژه قائل مىشود. شخصيت
هايى چون حضرت مريم(س) خديجه، آسيه همسر فرعون و هاجر آن بانوى موحد، از اين تبارند. در اجراى بخشى از مناسك حج كه مطابق با سنت پيامبر برگزار مىگردد، نه تنها بانوان، بلكه مردان به اين الگوى استقامت، بندگى و اخلاص اقتدا مىكنند و همانند او هفت بار سعى بين صفا و مروه را مىپيمايند و در تواضع به آستان حق صفاى ايمان را مىچشند.طواف بر گرد خانه خدا بدون دور زدن حجر اسماعيل بنابر نظر اكثريت علماء باطل است و آن محلى است كه هاجر و فرزندش در آن زندگى و سپس دفن شده‌اند.
حضور دليرانه و صبورانه حضرت زينب(س) در حادثه كربلا، جلوه يك زن در مقام ايمان، مقاومت و دفاع از حقوق مظلومان را به نمايش مىگذارد، وى پس از شهادت امام حسين(ع) نه تنها منزوى و منفعل نشد بلكه رسالت آن حضرت را به عالىترين شكل به انجام رساند و با بيانات و حركات كوبنده، دشمن را مفتضح و رسوا نمود و پتكى محكم بر پيكر بى رمق و مرده آن نابخردان سست ايمان فرود آورد تا جايى كه امام سجاد(ع) او را «عالمه غير معلمه؛ داناى نياموخته» ناميد.()
شجاعت و شكيبايى حضرت زينب(س) سبب گرديد زنان همراهش در صحنه نبرد بهترين نقشها را آفريدند و در راه همدلى و همسويى با پيام و رسالت آن بانو لحظه‌اى تمرد، كوتاهى و نقصى را بوجود نياوردند.
مادر وهب از جمله حماسه سازان آن دوران است، وقتى فرزندش رودرروى لشكر ستم مي‌ايستد او را به مبارزه تشويق مىكند و مىگويد: تا در مقابل امام حسين(ع) كشته نگردى از تو راضى نمىشوم و در پايان جنگ كه دشمن سر او را از بدن جدا كرده بسوى خيمه پرتاب مىكند مادر سر را برداشته مىبوسد و به ميدان مي‌اندازد و بيان مي‌دارد: آنچه در راه خدا دادم پس نمىگيرم.()
بعد از آنكه قاصد امام حسين(ع) زهيربن قين را كه نزديكى چادر آن حضرت مستقر شده بود فراخواند، وى از رفتن امتناع كرد، همسرش كه شاهد ماجرا بود او را ندا داد كه: فرزند رسول خدا(ص) تو را دعوت كرده اجابتش نمىكنى؟ تأثير كلام اين زن سبب شد زهير از جا برخاسته و به محضر امام شرفياب شود و جزء ياران آن حضرت درآمده و به فيض شهادت نائل گردد.
امام خمينى با دلالت بر اين شواهد مىفرمايد :«زن يكتا موجودى است كه مىتواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعهها به استقامت و
ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند.»(). سرّ اين نكته آن است كه عواطف بانوان با جاذبههاى به موقع در قوى نمودن روحيه مردان و تشجيع آنها براى حضور در صحنههاى اجتماعى، سياسى و حماسى بسيار مؤثّر است و با رأفت زنان كه جلوه‌اى از رحمت الهى مىباشد چه بسيار خشونتهاى نابجا در خانواده و جامعه تعديل گشته و از بروز عواقب ناخوشايند، ركود و كندى در كار جلوگيرى مىشود. امام خمينى رهبر نهضت اسلامى ايران، زنان را عناصرى فعّال كه توانايى انجام كارهاى بزرگ دارند معرفى كرده و نقش رهبرى، هدايتگرى و پيروزى را در حوزه تلاش آنان مي‌داند :«بانوان ايران و بانوان قم و ساير بلاد، در اين پيروزى(انقلاب اسلامى) پيشقدم هستند، آنها مردان را تشجيع كردند. مردان ما مرهون شجاعتهاى زنهاى شير دل هستند.»()
استقامت بىنظير
زن در ايران اگرچه در تمامى صحنهها پابه پاى مردان حضور نداشت، امّا به گواه تاريخ بر خلاف زنان غربى از نعمت مالكيت، ارث و بسيارى از حقوق ديگر بهرهمند بود و از اركان مهم نظام خانواده به حساب مي‌آمد. زنان مسلمان ايرانى به صورت پيدا و نهان در هر زمانى كه احساس كردند اصلاحات اجتماعى به آنها نياز دارد و يا حضورشان گره‌اى از مشكلات جامعه را مىگشايد، جسورانه پا به ميدان گذاشتند و در پيروى از نداى حقطلبى رهبران دينى از هيچ كوششى دريغ نورزيدند. حضور اجتماعى زنان مسلمان قبل از انقلاب مشروطه، در نهضت تنباكو از نقاط برجسته مشاركت آنان در عكس العملهاى ملى و مذهبى بود. در پى مخالفت علماء و مردم نسبت به قرارداد ننگين تنباكو در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وقتى خبر رسيد كه ميرزاى آشتيانى از معترضين به قرارداد فوق و حمايت كنندگان از فتواى ميرزاى شيرازى تحت فشار واقع شده و شاه از او خواسته است كه يا در ملأ عام قليان بكشد و يا از ايران خارج شود و به عتبات برود، زنان همگام با مردان بر ضد حكومت تظاهرات مىكنند و جمعى از آنان در سنگلج، محل استقرار ميرزاى آشتيانى جمع مىشوند و با اعلام حمايت از تداوم مبارزه حتى بدون حمايت مردان اقدام به بستن بازار مىكنند و در تبريز نيز زنان در مخالفت با قرارداد شاه همراه مردان به پا مىخيزند و بازار شهر به علامت اعتراض بسته مىشود و بيش از بيست هزار نفر مسلح به شاه تلگراف مي‌زنند كه زير بار قرار داد نخواهند
رفت. پس از چند روز كه از بسته شدن بازار مىگذرد مأموران دولتى به زور و تهديد و وعده و پاداش بازاريان را مجبور به بازكردن مغارههاى خود مىكنند. اما چند ساعت پس از اين اتفاق دسته‌اى از زنان به زور اسلحه بازار را مىبندند. و از صحنه دور مىشوند تا از تعرض مأموران در امان باشند.
زنان پادشاه در پى فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى دست به اقدام زده و با شكستن قليانها از شاه خواستند به تقاضاى علما پاسخ مثبت دهد و بيش از اين استقلال كشور و آبروى دولت را به خطر نيندازد.()
با ورود جدى فرهنگ غرب خصوصاً در آستانه انقلاب مشروطه وضعيت زنان نيز تحت تأثير قرار گرفت. اول از نقطه نظر حضور فعّال و مؤثر آنها در اجتماعات و دوم مشاركتهاى نيمه سرّى قشرى از زنان متعهد و انقلابى كه سبب تعجّب مخالفان و بيدارى بيشتر مردان شد كه عزم آنها در مبارزه كمتر از بانوان بود. به عنوان مثال: وقتى كه ستارخان سردار ملى در آذربايجان عليه ظلم و ستم قاجارها و نفوذ بيگانگان قيام كرد، در ميان افرادى كه به حمايت از وى كشته شده بودند پيكر بيست زن مشروطه خواه بدست آمد كه با پوشش مردانه در مبارزات شركت نموده بودند.()
بعد از واقعه تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگليس زنان معترض، اجتماعات متعددى را در خيابانهاى تهران ترتيب دادند و در اعتراض به كشته شدن نخستين شهيد مشروطه كه طلبه‌اى به نام سيد عبدالحميد بود هيجانات خود را بروز داده و با حضور به موقع در معابر و خيابانها انقلابيون را عليه حكومت تشويق كردند.()
جالب اينكه زنان با شنيدن خبر تبعيد علماى طرفدار مشروطه و مخالف شاه، اطراف كالسكه مظفرالدين شاه كه از يك مهمانى مي‌آمد جمع شدند و با فرياد و گريه و زارى گفتند :«ما رهبران دين را مىخواهيم، ما مسلمان هستيم، حكم مجتهدان را واجب الاطاعه مي‌دانيم. تمام امور ما به دست آقايون بوده و هست. چطور راضى شويم علما را نفى بلد و تبعيد نمايند. اى شاه مسلمان بفرما:رؤساى مسلمانان را احترام كنند. اى حاكم مسلمان براى اهل اسلام ذلّت نخواهيد، اى پادشاه اهل اسلام، وقتى روس و انگليس با تو از در جنگ درآيند ملت ايران به حكم آقايان با اين متجاوزان جهاد مىكنند.»()
تلاشها و خدمات ارزنده جمعى از زنان ايرانى در جهت تحقق انقلاب مشروطه در قالب انجمنهاى نيمه سرى، ستايش بعضى خارجيان
از جمله اقتصاددان معروف “مورگان شوستر” كه مدتى را در ايران زندگى كرده بود را برانگيخت زيرا زنان به ناتوانى عناصر سازش كار و محافظه كار اگرچه از حاميان مجلس بودند اذعان داشتند و همچنين در حمايت از كالاهاى بومى و عدم خريد منسوجات اروپايى و تأسيس بانك ملى مشاركت كردند. آنها ضمن تحريم اجناس بيگانه از مردم خواستند لباسهاى قبلى خود را بپوشند و به توليد پارچه و لباس داخلى اميدوار باشند. علاوه بر موارد ياد شده وقتى مظفرالدين شاه فرمان مشروطيت را امضاء كرد، مجلس تقاضاى زنى را منتشر كرد كه خواستار حمايت رسمى از آموزش زنان و مشاركت اجتماعى ايشان شده بود و از دولت تقاضاى دقت و توجه بيشترى به مدارس دخترانه را داشتند و در نهايت به شيوه‌اى خلاقانه به تأسيس و اداره مدارس زنانه، مراكز بهداشتى و درمانى و كانونهايى براى نگهدارى و تربيت كودكان بى سرپرست بدون انتظار پاسخ شنيدن از كارگزاران وقت اقدام كردند.()
در دوران اختناق رضاخانى، وى با حربه كشف حجاب سعى در محو ارزشهاى ملى و هويت دينى مردم داشت لذا فرمان داد زنها چادر را ترك كنند و در مجامع عمومى و خارج از منزل بدون حجاب ظاهر شوند. و اگر آنها با لباسهاى بلند و روسرى به سر، به كوچه و خيابان بيايند با زور روسرى را از سرشان برداشته و آن را پاره كنند. زنان در مقابل اين اعمال پايدارى نموده و حتى ماندن در خانه را به بى حجابى در انظار نامحرمان ترجيح دادند. يكى از ناظران در اين باره مىگويد: پاسبانان همچون لشكر مغول متعرض زنان مىشدند و چادر از سرشان برمي‌داشتند و يا آن را پاره مىكردند.
بسيارى از زنان آبستن از خوف چنين وحشى گرىها بچههاى خود را سقط مىكردند و عدّه‌اى هم سكته نموده بودند.() مقاومت مردم، علماء و مردان و زنان با غيرت در رويداد ننگين كشف حجاب در تمام نقاط ايران سبب رسوايى رژيم رضاخان شد و به فرموده امام خمينى: «آنچنان بانوان پايدارى كردند كه مشت به دهان آنها زدند، در تهران و ساير شهرستانها هم اكثريت زنها با آن مخالفت كردند و تو دهنى زدند.»()
د رمشهد مردم و روحانيان در مسجد گوهرشاد اجتماع كردند و عليه اين يورش فرهنگى معترض گرديدند، مقاومت و دفاع زنان از آرمانهاى مذهبى در اين قيام منجر به شهادت دهها نفر از آنان توسط نيروهاى مسلح سرلشكر ايرج مطبوعى بود كه غريبانه و شبانه در بيابانهاى اطراف مشهد دفن شدند.() سراب آزادى
در طول ساليان متمادى، همان گونه كه بسيارى از توصيهها و دستورات الهى توسط حاكمان ظالم به بوته فراموشى سپرده شد، احكام مربوط به احياى ارزش زن و كرامتها و استعدادهاى ذاتى او در معرض غفلت و گاه تحريف واقع گرديد. و در سدههاى اخير به اسف انگيزترين وضع خود رسيد. مكاتب و جوامع گوناگون به حقوق راستين و جايگاه واقعى زنان توجهى نكردند و با نقشهها و برنامههاى حساب شده عزّت كريمانه و توانمندىهاى گرانمايه به همراه لياقتهاى درونى را از زنان سلب كردند. گرچه در مواردى آتش انقلاب و اعتراض عليه چنين افكارى از زير خاكستر مظلوميت آنها شعله كشيد اما به نتايج موفقيت‌آميزى دست نيافت. زيرا دعوتهاى فريبنده و اغوا كننده غرب در جوامع اسلامى نشر پيدا كرد و شعار تساوى حقوق زن و مرد و اعلام رفع تبعيض از زنان همه جا را پر كرد. و متأسفانه با همكارى سرسپردگان داخلى و پيروى جمعى كه اين نواها را عامل رهايى از تحقير و عقب ماندگى مي‌دانستند نقشههاى بيگانگان تا حدى به ثمر نشست. ولى در عمل ثابت شد كه اين حركتها چيزى جز محو ارزشهاى والا و به تحليل بردن گوهر عفاف و حجاب و خودباختگى و وابستگى فرهنگى و اخلاقى حاصلى بدنبال نداشت.
شعار آزادى دروغين و ويران ساز، در سرزمينهايى كه اكثريت آنان مسلمان بودند چنان گسترشى يافت كه برخى زنهاى مسلمان نيز به دام اين نيرنگ افتادند و غبار ابتذال بر هويت اصيل و راستين آنها نشست و جايگاه مادرى، تربيت اولاد و نقش آفرينى در كنار مردان بر عليه ظلم و ستم، آنان را از اوج عزّت به حضيض ذلّت كشاند و اندك، اندك رسومات اجتماعى اقوام مختلف با شريعت درآميخت و زنان را به انزوا كشاند و يا تعدادى به مراكزى كه متناسب با خصوصيات روحى و اخلاقى آنان
نبود روى آوردند. در اين راستا روابط عاطفى برخاسته از طبيعت انسانى و آسايش بخش اين قشر از جامعه تحت الشعاع تبليغات كاذب قرار گرفت و مناسباتشان با ديگر اعضاى خانواده دچار تنش شد و به اقرار گردانندگان برنامههاى آزادى زنان در غرب، پيامدهاى تيره‌اى را به همراه داشت.
“جرير گريز” از رهبران گرايشهاى ضد تبعيض زنان در غرب مىگويد: به گفته‌اى، آزادى زن و به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگى نسبت به همسر و فرزندان به ويژه در تأمين هزينههاى خانواده منجر شده است. مرد امروز، زندگى بدون مسؤوليت مىطلبد و زنان را با مشكلات اقتصادى تنها گذاشته است. «به گونه‌اى كه امروز تأنيث فقر در جهان غرب به مسئله بحث برانگيز تبديل شده است. زندگى مشترك بدون ازدواج به مردان اين فرصت را مي‌دهد كه با رها كردن زندگى، زن را با مشكلات ناشى از حضانت طفل كه به موجب قانون به زن واگذار شده است تنها رها سازد.»()
متأسفانه با تلاشهاى مثبت گروهى بيداردل در جوامع مسلمان جهت مبارزه و شكوفايى استعدادهاى ملى و مذهبى باز گروهى در پى تحولاتى از نوع غربى بودند، زيرا تنها راه سعادت را الگو بردارى از جهان به اصطلاح متجدد فرنگى و رهايى از مظاهر سنتى مي‌دانستند. به همين دليل در اواخر سلطنت قاجار، جنبشهايى توسط تعدادى از زنها بوجود آمد كه با هدايت فرزندان و همسران تحصيل كرده در غرب تأثير پذيرى آنها را از فرهنگ غرب دوچندان كرد و پيروى بعضى از زنان روشنفكر ايرانى از زنان متجدّد غرب در ابتدا به تشكيل كلاسهاى دخترانه به سبك جديد، انتشار مجلات و بعضاً تشكيل انجمنهاى زنان محدود مىشد. تا اينكه با به قدرت رسيدن
خاندان پهلوى فصل تازه‌اى در تاريخ زنان ايران گشوده شد و بى هويتى حاكمان بر سرنوشت اين كشور چهره پنهان خود را آشكار نمود و تا مدتها سبب عقب ماندگى و گسيختگى فرهنگ و عزّت و اقتدار ملّت، خصوصاً قشر زنان شد. كشف حجاب در سال 1317 كه به بهانه آزاد كردن نيمى از نيروهاى انسانى جامعه تحقق يافت. نقطه آغازى بود كه تأثير بسزائى در شكلگيرى برداشتهاى منفى در ذهنيت جامعه مسلمان ايرانى گذاشت و بدنبال آن با طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در دوره محمد رضاشاه حق زنان را مانند مردان در رأى دادن و رأىگيرى مساوى دانسته و بهانه‌اى براى حضور مفسده‌انگيز و مبتذل زنان بوجود آوردند. علماء و خصوصاً حضرت امام خمينى(ره) در آن زمان به مخالفت با لايحه مذكوربرخاست و بيان داشت، نقشههاى پشت پرده رژيم به منظور فساد زنان و مردان كشيده شده و هدف آزادى زنان نيست.
احياى هويت
امام خمينى آن وارث راستين اجداد طاهرينش به احياى كرامت و شخصيت زن مسلمان همّت گماشت. امام نيك مي‌دانست پيرايههاى بى اساس بسته شده به اسلام و حقوق زن از يك طرف و بى اطلاعى بانوان از ديگر سو، سبب تحميل افكار نادرست و القاء تبليغات منحرف بر اين قشر شده است. در سخنرانىها و مصاحبهها و حتى نامهها سعى در نشان دادن چهره واقعى زن و بيدار شدن شخصيّت گم شده وى نمود و ايشان تأكيد داشتند كه «در نظام اسلامى زن همان حقوقى را دارد كه مرد دارد، حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأى دادن، حق رأى گرفتن، در تمامى جهاتى كه مرد حق دارد زن هم حق دارد… اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انسانيشان محفوظ باشد. اسلام خواسته است كه زن ملعبه دست مرد نباشد».()
در همان زمان ايشان بيان داشتند كه :«زنان از نظر اسلام، نقس حسّاسى در بناى جامعه اسلامى
دارند و اسلام زن را تا حدّى ارتقاء مي‌دهد كه او بتواند مقام انسانى خود را در جامعه بازيابد و از حد شىء بودن بيرون بيايد و متناسب با چنين رشدى است كه مىتواند در ساختمان حكومت اسلامى مسؤوليتهايى را به عهده بگيرد».()
نظر امام خمينى به عنوان رهبر و مقتداى جامعه دينى برگرفته از عمق معارف الهى و عنايت همه جانبه مكتب اسلام نسبت به زن بود. وجه بارزى كه مكاتب غربى و بعضاً انسانهاى مسخ شده از تبليغات گمراه كننده آنان براى زنان قائل مىشدند. حالت مصرف گرائى، استفاده تبليغاتى و برداشت دون از شأن آنها بود. امام نقش زن را فراتر از يك انسان دنيا زده با ويژگىهاى سطحى مادى مي‌دانست به اين سبب مىفرمود :«نقش بانوان در عالم از ويژگىهاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مىگيرد. زن نقش بزرگى در اجتماع دارد، زن مظهر تحقق آمال بشر است.»()
امام در صدد بود بر اساس سنت رسول اكرم(ص) به زن نگريسته شود يعنى علاوه بر پذيرش مسئوليت مادرى و همسرى از ديگر توانائيهايش بهره ببرد. تأكيد ايشان بر اين بود كه زنان هم، بايد همانند مردان به اسلام خدمت كنند و به اندازه وسعشان در صحنه باشند. خانم مرضيه حديدهچى(دباغ) مىگويد: وقتى در نجف خدمت امام رسيدم از تكليف خود سؤال كردم فرمودند :«بمانيد تا انقلاب پيروز شود. همه با هم بر مىگرديم. چون سؤال كردم كه آيا اجازه مي‌دهيد در كنار خواهران و برادران فلسطينى با غاصبان بجنگم؟ فرمودند: هركجا ببينيد براى اسلام مفيد است و مىتوانيد خدمت بكنيد تكليف است.»()
در انديشه امام خمينى، زن صاحب رأى مستقل است و حق تعيين سرنوشت و دخالت در عرصه زندگى را دارد و از اينكه مجبور به اطاعت محض و تبعيت بىچون و چراى ديگران باشد نهى شده است. امام مىفرمايد :«ما مىخواهيم زن به مقام والاى انسانيت برسد. زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.»() و در جاى ديگر ضمن يادآورى مسؤوليت پذيرى آنها گوشزد مىنمايد :«اگر زنهاى انسان ساز از ملّتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط مبدّل خواهند شد.»()
در اين ميان زنانى كه طالب تغيير شرايط حاكم بر سرنوشتشان و رهايى از قيد بندگى و رسيدن به جايگاه واقعى خويش هستند بايد، اولاً: در جهت كسب ديدگاههاى صحيح درباره سرشت و خلقت الهى زن بكوشند و ثانياً: مسؤوليت حقيقى زن در كانون خانواده و اجتماع
را بپذيرند و در نقش يك بانوى مسلمان و آگاه به تعاليم دينى انجام وظيفه كنند. و ضمن دورى از تعلقات مادى و كم ارزش، موجب اقتخار خود و جامعه گردند و مصداق كلام امام گردند كه فرمود :«ما مفتخريم كه بانوان… با آزادى شجاعانه خود بر مبناى ايمان از محروميت هايى كه توطئه دشمنان و با آشنايى دوستان نسبت به احكام اسلام و مقاصد قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان….به وجود آمده بودند خارج نموده‌اند.»()
حضور در عرصههاى سياسى اجتماعى
افق روشن انقلاب اسلامى كه با رشادتهاى مردان و زنان مسلمان و رهبرى بى نظير امام خمينى(ره) از پس ابرهاى تيره و تار ظالمانه طاغوت متجلّى گرديد. از پشتوانه محكم اعتقادى ملتى برخوردار بود كه در شريانهاى حياتشان عشق به اسلام و شور مكتب موج مي‌زد. اگرچه در دوره هايى از تاريخ استعمارگران براى مسخ ارزشهاى والاى انسانى و غفلت از هويت ملى و مذهبى جامعه ايرانى با انواع ترفندها و نقشهها و صرف هزينههاى بسيار كوشيدند تا اعتقادات مردم خصوصاً زنان را سست نمايند. امّا به تلاش و همّت باغبان دلسوز انقلاب برنامههاشان بىثمر ماند و حداقل در سرزمين ايران به مقصود نهايى خود نائل نگشتند.
مبارزه فعالانه زنان در جنبش انقلابى سال 57 كه با تأثير از آموزههاى دينى، قيام عاشورايى و رهبرى الهى صورت پذيرفت را بايد پديده‌اى چشمگير در تاريخ معاصر ايران دانست. آنها با حضور در ميدان مبارزه عليه طاغوت هاجر وار، اسماعيلهاى خود را به مذبح آوردند و بدون هيچ گونه دلبستگى و ترسى آنها را فداى مكتب و رهبر نمودند.
در شب دوازدهم محرم 1383 مطابق با 15 خرداد 42 دژخيمان به منزل امام خمينى حملهبردند و ايشان را دستگير كردند. هنوز صبح نشده بود كه خبر دستگيرى رهبر، همه مردم را نگران و هيجان زده كرد و عدّه‌اى از علماء و مردم به منظور اعتراض به اين عمل راهى صحن مطهر حضرت معصومه(س) شدند. براى نخستين بار در نهضت امام خمينى زنان با ايمان در كنار مردان در حالى كه بسيارى از آنان كودكان خردسال خود را به بغل گرفته بودند به جمع تظاهر كنندگان پيوستند. جمعيت از زن و مرد به خيابانها ريختند و با شعار حمايت از امام
خمينى عليه رژيم طاغوت لعن و نفرين فرستادند. هنوز تظاهر كنندگان بيش از دويست متر از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با يورش عوامل خونخوار روبرو گشتند و هدف گلوله واقع شدند. امّا آنان بدون اعتنا به آتشى كه بر سر آنها مىباريد، قهرمانانه به پيش رفتند و دليرانه از سينه فرياد خشم برآوردند. اين مقاومت ظلم ستيز با بجا گذاشتن كشتهها و زخمىها، بعد از حدود ده ساعت درهم شكسته شد و شهر قم به صورت ماتمكده‌اى كه با يورش دشمن ويران گرديده در تاريكى وحشت زايى فرو رفت، زنان زيادى در اين حادثه در خون خود غلطيدند و گروهى بى سرپرست شده، برادر و فرزندشان به شهادت رسيد، گويى عاشورا دوباره برپا گرديده است.()
اين شهامت و پايدارى را در مقاطع ديگر نهضت اسلامى به طور گسترده شاهد و ناظريم.
برخى از افراد از تهران و قم براى امام در نجف پيام دادند خواهرانى كه در تظاهرات شركت مىكنند ممكن است دستگير شوند و هتك حرمت گردند و شكنجه ببينند و با اين دلايل انتظار داشتند امام زنها را از حضور در صحنه معاف كند، در حالى كه ايشان از اين طرز فكر عصبانى شده بودند بر مشاركت همه جانبه زنان در نهضت تأكيد كرده و حركت سياسى بدون حضور آنها را توأم با نقص و كاستى دانسته و فرمودند :«خانمها دوش به دوش مردان و در كنار آقايان در تمامى مراحل شركت داشته باشند و هيچ كس حق ندارد كه تفوهى نسبت به مسأله جدا كردن خانمها از حركتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى داشته باشد.»()
حضور سياسى، اجتماعى زنان در صحنههاى انقلاب كه بدنبال احياء هويت آنان از سوى رهبر نهضت به وقوع پيوست چنان بود كه نويسندگان و تحليل گران خارجى نيز نتوانستند آن را پنهان كنند و بى تفاوت از كنارش بگذرند. خانم “فانى اوچوآ، ُجوا” مىگويد: به طور يقين زنان ايران اولين كسانى بودند كه عليه مرد سابق سلطنت يعنى “شاه” جلو آمدند. اولين كسانى بودند كه دريافتند اگر آنها ابتدا و قبل از مردان اقدام نكنند همه چيز از دست مي‌رود. آنها با سرعتى فوق العاده ملاحظه كردند. اگر سلسله پهلوى را نابود نمىكردند، خانواده، ميهن، و سنتهاى هزار سالهشان نابود مىشد. به همين دليل همين زنان ايرانى بودند كه نه تنها شوهران و فرزندان خود را براى رفتن به خيابانها جهت اعتراض عليه رژيم سلطنتى برانگيختند، بلكه آنها در حالى كه فرياد مي‌زدند: «اللّه اكبر» به خيابانها و ميادين بزرگ و كوچك
شهرهاى اين كشور رفتند. و خيلى زودتر از آنكه مردان آگاه شوند كه مىبايست “روح حسين” را مجسّم كنند، زن ايرانى اولين كسى بود كه دريافت هر يك از آنها روح “زينب” است در جنگ عليه معاويه ستمكار و گناهكار از خاندان اميه.()
پشتوانه ارزشمند
امام بر اين باور بود، زنان در حركتهاى سياسى و اجتماعى كه منجر به سقوط رژيم ستمشاهى گرديد و استكبار جهانى را به هراس انداخت نقش بسيار ارزنده‌اى داشتند «شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مىشوند. شما ملت شريف ديديد كه زنهاى محترم ايران پيش از مردان به ميدان رفته و سد عظيم شاهنشاهى را درهم شكستند. و ما همه مرهون قيام و اقدام آنها هستيم.»()
امام در مصاحبه با نماينده مجله عربى “القومى العربى” از نقش زنان در مبارزات اين گونه ياد مىكنند :«در تظاهرات خيابان، زنان ما بچههاى خردسال خود را به سينه فشرده، بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان مبارزه آمده‌اند. جلسات سياسى اى كه زنان در شهرهاى مختلف برپا مىكنند كم نيست. آنان نقش بسيار ارزنده‌اى در مبارزات ما ايفا كرده‌اند. مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازى و رشادت زنان قهرمان را در طول تاريخ زنده كرده‌اند. درچه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشور.»()
و در سخنرانى ايشان كه در مدرسه فيضيه كه به سال 1357 هـ.ش صورت گرفته است اين حقايق درباره زنان مطرح شده است. «شما خواهران عزيز و شجاع دوشادوش مردان، پيروزى را براى اسلام بيمه كرديد… شما زنان دلير در اين پيروزى پيشقدم بوديد و هستيد. شما مردان را تشجيع كرديد، ما همگى مرهون شجاعتهاى شما زنان شيردل هستيم…عنايتى كه اسلام به زنان دارد بيشتر از عنايتى است كه به مردان دارد. در اين نهضت زنان حق بيشترى از مردان دارند.»
همسر امام ـ بانو خديجه ثقفى ـ در گفتگويى چنين گفته‌اند: نقشى كه زنان در اين انقلاب عهده دار گشتند و اجرا كردند به قدرى درخشان و احترام‌انگيز بود كه بدون اغراق بايد بگويم براى من باور كردنى نبود. نظم و ترتيبشان در صفوف فشرده و انضباطى كه از يك روح بزرگ و مؤمن به انقلاب سرچشمه
مىگرفت به قدرى پر عظمت و شگفت‌انگيز بود كه اصلاً به تصوّر درنمي‌آيد. من به خودم اجازه نمي‌دهم نسبت به اين بانوان عزيز و با شرفى كه با شركت فعّال خود در انقلاب در عين اينكه دين خود را به كشور و مردم آن ادا كردند موجب سربلندى و سرافرازى نسوان در جنبشهاى انقلابى و رهايى بخش نيز شدند، دلسوزى كنم يا براى آينده آنان نگران باشم، بانوان در اين انقلاب آن چنان شخصيتى كه از خود نشان دادند…كه ما را تا ابد نسبت به سرنوشت مردم اين كشور مطمئن ساخته‌اند.()
در انقلاب ايران زنان با تشويق امام به صحنه مبارزه آمدند. نه تنها در عصر انقلاب بلكه در دوره بازسازى، به طور كلّى در همه عرصه هايى كه جامعه براى ترقى، پيشرفت، عدالت و ثبات اجتماعى تلاش مىكند دخالت مستقيم زنان را مشاهده مىكنيم. چنانچه با تعمق در فرمايشات بنيانگذار جمهورى اسلامى بنگريم درمى يابيم ايشان مكرّر بر نقش و حضور زن در صحنه تأكيد داشتند و اين موضعگيرى نه بر سر اتفاق و نه تاكتيك براى پيروزى انقلاب بود، بلكه عقيده مسلّم ايشان و حكايت از آن داشت كه نقش زنان در انقلاب برتر از مردان است و اين قشر را پيشرو نهضت اسلامى مي‌دانست و مىفرمود :«اين پيروزى را قبل از آنكه از مردان داشته باشيم از بانوان داريم.»
تأثير تابناك
درخشش پرفروغ انقلاب اسلامى بسيارى از مردمان جهان و خصوصاً بانوان را به خود جلب نموده و امروز در نقاط پيشرفته و به اصطلاح متمدّن جهان، زنان حسرت آزادى و آزادگى را به دل دارند كه اسلام به آنها عطا نموده است و از امتيازات دروغين روى گردان هستند.
در انگلستان و فرانسه تأثير انقلاب اسلامى را در برگزارى مراسم راهپيمايى به مناسبت ايام اللّه و اعتراض به سياست جهانى استكبار و نيز انتشار كتب، جزوات مذهبى و مانند آن مىبينيم كه حداقل نيمى از اين تلاشها مربوط به خواهران است. تعداد زيادى از بانوان بعد از انقلاب از آمريكا به ايران آمده و جذب آرمانهاى اسلامى شده‌اند. عشق به انقلاب اسلامى در برخى بانوان آمريكايى چنان است كه در سال 1366 هـ.ش، شصت و شش نفر از آنان كه بعد از انقلاب اسلامى مسلمان شده‌اند به ايران آمدند و از وزير آموزش و پرورش وقت خواستند كه اجازه دهد بچههاى آنان در مدارس ايران درس بخوانند زيرا بدآموزىهاى منحط فرهنگ غرب را به روشنى مشاهده كرده بودند.()
خانم فانى اچوآ اهل كشور كلمبيا در مقاله‌اى كه در كنگره بين المللى نقش زنان از ديدگاه امام خمينى در سال 1378 ارائه داده چنين مىنگارد: به عنوان يك زن و يك خبرنگار، انقلابات پيچيده جهان را مطالعه نمودم انقلاب ايران يك شگفتى عجيب بود. نيمكره غربى ما تنها از انقلاب فرانسه و انقلاب آمريكا به عنوان اوج سمبل انقلابى ايده آل مدح و ستايش كرده است. گرچه در اين انقلابها منكر عظمت پيشرفت سياسى و اجتماعى نيستم، اما زنان نقش آفرين در اين انقلابها ميادين را پر مىكردند و آشوبگران بزرگى بودند تا حركت را به نام خود رقم بزنند. مثلاً در انقلاب فرانسه تمام دنيا از “شارلوت دلاكوردياره” به عنوان بزرگترين زن فعّال در كانون اتحاد كشور نام مىبرند و يا در كشور خودم كلمبيا كه به افتخار “آنتونيا سانتوس”و “پوليكارپاسالاباريتا” چهرههاى برجسته از استقلال ملى ما در جنگ عليه اسپانيول در قرن هيجده و نوزده مجسمه هايى برپا كردند. امّا با اين همه هيچ يك از زنان غربى به مجامع انقلابى راه نيافتند، نه كرسى، نه سخنى و نه حتى حق رأى، در آنجا مردان حضور داشتند و زنها فقط فرياد مي‌زدند و اغتشاش مىكردند، امّا قدرت و نقش زن ايرانى كمّى و كيفى است. كمّى از آن جهت كه بعد از بيست سال از انقلاب، زنان به چند كرسى دست يافته و حتى به معاونت رئيس جمهور انتخاب مىشوند و نقش كيفى آنان، اينكه زن كسى است كه اخلاق عمومى و خصوصى اين جامعه را اداره مىنمايد، روح و معنوياتش تمامى رشتههاى روزانه زندگى اين جامعه را پيش مىبرد.()
وى كه قدرت انقلابى زنان ايران را حقيقتى بزرگ و پنهان براى غرب دانسته مىگويد: «در مقابل چشمان حيرت زده دنياى غرب، جامعه ايرانى يك خانواده مردسالار و سرباز متعلّق به دوران قبايل عرب بيابان نشين و افسانه‌اى سنتى از نسل سام نيست، اين جامعه يك خانواده زن سالار واقعى است. كسانى كه در “چادر” عنصر پيروى و تبعيت زنان ايرانى را ديده‌اند اشتباه مىكنند. بر عكس از اين چادر است كه با فرهنگ خود بر دنيا تسلّط مىيابند. زنان، كسانى هستند كه تمام حركتهاى زندگى خانوادگى را كنترل مىنمايند و موتور واقعى انقلاب بوده و هستند.»()
اين نويسنده با برداشت از كلام امام خمينى كه فرمود: اين پيروزى را بيش از مردان از بانوان كسب كرديم، نوشته است يكى از عناصر مهمى كه امام خمينى را براى كسب پيروزى به حركت درآورد نيروى حركت و جنبش عجيب و فوق العاده‌اى بود كه بر جامعه ايرانى تسلّط داشت و دارد، نيروى فوق العاده‌اى كه امروزه نه خارجيان و نه خود ايرانيان آن را در نمىيابند يعنى نيروى روحى، روانى و جامعهشناسى كه زن ايرانى دارا مىباشد.()
امام خمينى كه دائماً از فعاليتها و جنبشهاى انقلابى زنان تجليل مىنمايد تأثير موقعيت آنان را از اسلام مي‌داند و بيان مي‌دارد: «اسلام زن را به جايگاهى ارتقا مي‌دهد كه مىتواند دوباره موقعيت انسانى خود را در جامعه انتقال بدهد. بنابراين او بايد از اينكه تنها يك شىء باشد رهايى پيدا كند و براى ارتقاء به چنين پايگاهى، زنان مىتوانند مسؤوليتها را در چهارچوب حكومت اسلامى انجام دهند».()
خانم اشراقى، دختر امام نيز از پيشرفت حضور زنان بعد از انقلاب اسلامى چنين مىگويد :«با ظهور انقلاب تغييرات عمده‌اى در مورد زنان اتفاق افتاد. زن به ارزش و موقعيت والاى خود به عنوان يك زن دست يافت و دوباره شخصيّت خالص و با ارزش خود را به عنوان يك مسلمان پيدا كرد. بعد از انقلاب، زن رسماً نه به حساب زن بودن، بلكه به حساب يك بشر شناخته شد… امروزه
مىبينيم كه تعداد قابل ملاحظه‌اى از انديشمندان را زنان جامعه تشكيل مي‌دهند. آنها كاملاً با عقايد و اصول اسلام آشنا شده و همزمان از نيازهاى عصر ما و ملزومات جامعه شان آگاه هستند، آنها از دانش مذهبى و نيز علوم جديد برخوردارند.»()
و در نهايت از تأثيرات انقلاب بر وضعيت زنان مسلمان ايران دفاع دليرانه و پشتيبانى شرافتمندانه آنان در طول 8 سال جنگ تحميلى از مكتب و رهبر بود و به گفته يكى از تحليل گران خارجى: يكى از صفحات بسيار حيرت‌انگيز، تاريخ زن در تمام اعصار است، زيرا مادران، همسران و خواهران بودند كه مردان را به دفاع از ملّت و اسلام، بيشتر برانگيختند.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .13
. سوره تحريم، آيه .11
. سوره نحل، آيه .97
. صحيفه نور، ج 19، ص .279
. همان، ج 6، ص .185
. نفس المهموم، ص .217
. نقش زنان در تاريخ عاشورا، على قائمى، ص .62
. صحيفه نور، ج 16، ص .192
. همان، ج 6، ص .299
. گلشن ابرار، ج 8، ص .140
. مشاركت سياسى زنان در ايران، نسرين مصفا، ص .109
. همان.
. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص .300
. انجمنهاى نيمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد يوسفى، ص 17 ـ .10
. تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا كرباسچى، ص .257
. در جستجوى راه از كلام امام خمينى دفتر سوم (زن)، ص 45.
. زن و حضور تاريخى، ص .15
. يزدانى عباس و جندقى، بهروز(مترجم) فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، ص 138.
. مجله 15 خرداد، خرداد و تير 70، ش 2، ص 34 ـ 33.
. همان.
. صحيفه نور، ج 7، ص 341.
. پابه پاى آفتاب، امير رضا ستوده، ج 1، ص 204 و 203.
. صحيفه نور، ج 6، ص .186
. همان، ص 182.
. صحيفه نور، ج 21، ص 398.
. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 109 ـ .108
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 156.
. مجموعه مقالات كنگره بين المللى جايگاه و نقش زن از ديدگاه امام خمينى، ج 2، مهر 78، ص 180.
. مجله پيام انقلاب، ص 16.
. مجله راه زينب، شماره 38، ص 6.
. همان، ص 14.
. روزنامه رسالت، ش 3979، 18/7/78.
. مجموعه مقالات كنگره…ص 182 و 176.
. همان، ص .179
. همان.
. الگوى زن اصيل و آزاد در عصر انقلاب، محمد تقى حشمت الواعظين، ص 223.
. زن روز، ش 1643، ص 44 ـ .42
. همان.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
سيد حسن نصراللّه: اكنون از هر زمان قوى‏تر هستيم. (19/10/86)
مردم فلسطين به بوش: قاتل كودكان: به خانه‏ات برگرد. (20/10/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به آمريكا: بوش فرعون است، دشمنى با او افتخار است.
بوش: وارد جنگ ايدئولوژيك با اسلام شده‏ايم. (25/10/86)
تظاهرات گسترده مردم مصر عليه سفر بوش انجام شد. (26/10/86)
در نبرد خيابانى در جنوب عراق 70، تروريست به هلاكت رسيدند.
نوار غزه در محاصره كامل نظاميان اسرائيلى قرار گرفت.
90 شبه نظامى در ناآرامى‏هاى شمال غرب پاكستان كشته شدند. (30/10/86)
نورى مالكى مراسم عاشوراى امسال را نتيجه بازگشت ثبات به عراق دانست. (1/11/86)
غزه بدون آب، برق، گاز و دارو است.
سكوت جهانى در قبال مرگ تدريجى 5/1 ميليون فلسطينى در غزه شرم‏آور است. (2/11/86)
محاصره غزه محصول همدستى دولت مصر با رژيم صهيونيستى است. (3/11/86)
پس از تركيه، دانمارك به دومين كشور مسلمان اروپا تبديل مى‏شود.
اين وحشيگرى‏هاى مدرن صهيونيست‏ها در قبال مردم مظلوم فلسطين را ببينيد.
رژيم صهيونيستى نيمى از جمعيت 5/1 ميليونى غزه را در نقاط مرزى مصر آواره كرد. (6/11/86)
محاصره غزه به نفع حماس تمام شد. (8/11/86)
ارتش لبنان تظاهرات مخالفان سينيوره را به خاك و خون كشيد. (9/11/86)
ضرب الاجل 3 روزه حزب اللّه به دولت سينيوره اعلام شد. (10/11/86)
دولت اسرائيل قربانى شكست ارتش در جنگ 33 روزه با حزب اللّه شد. (11/11/86)
اعتراف كميته صهيونيستى وينوگراد به پيروزى حزب اللّه، جنگ 33 روزه اسطوره ارتش اسرائيل را شكست. (13/11/86)
مردم بحرين به دستگيرى مخالفان سياسى اعتراض كردند.
در جريان عمليات شهادت طلبانه در شهر ديمونا واقع در جنوب سرزمين‏هاى اشغالى چهار صهيونيست كشته و بيش از 16 تن ديگر زخمى شدند، شهر ديمونا به دليل وجود نيروگاه هسته‏اى تحت شديدترين مراقبت‏هاى امنيتى از سوى نيروهاى امنيتى اسراييل قرار دارد. (16/11/86)
يك روز پس از عمليات شهادت طلبانه در شهر اتمى ديمونا، حمله موشكى به اسرائيل باعث انهدام دو كارخانه شد.
80 درصد مردم تركيه از لغو ممنوعيت حجاب حمايت كردند. (17/11/86)
موشك حماس در فاصله 50 مترى شيمون پرز اصابت كرد. (18/11/86)
لايحه حجاب در پارلمان تركيه با اكثريت قاطع به تصويب رسيد. (20/11/86)
شبكه تلويزيونى رژيم صهيونيستى: حماس در مبارزه با اسرائيل، مثل حزب اللّه عمل مى‏كند. (21/11/86)
از سوى منابع اسرائيلى فاش شد، همكارى موساد و سينيوره در ترور رفيق حريرى. (23/11/86)
دولت‏هاى عربستان و امارات به گروه تروريستى “اليمانى” حداقل 100 ميلون دلار كمك مالى كرده‏اند.
موساد: تل آويو در تيررس موشك‏هاى جديد حزب اللّه است. (24/11/86)
عماد مغنيه فرمانده ارشد حزب اللّه لبنان شهيد شد. پاداش 30 سال جهاد
عمليات گروه تروريستى “اليمانى” براى كشتار روز اربعين در عراق كشف شد. (25/11/86)
سيد حسن نصراللّه در مراسم تشييع پيكر شهيد عماد مغنيه: جنگ با اسرائيل را به خارج از لبنان مى‏كشانيم.
سيد حسن نصراللّه: اين سخن را با مسؤوليت من در تاريخ بنويسيد، عليه صهيونيست‏ها در سراسر جهان مى‏جنگيم. سقوط اسرائيل آغاز شده است.
مادر شهيد مغنيه: كاش فرزند بيشترى براى فدا كردن در راه مقاومت داشتم. (27/11/86)
وحشت از انتقام سراسر اسرائيل را فرا گرفت. (28/11/86)
اسرائيل به دنبال تهديدهاى دبيركل حزب اللّه تدابير گسترده نظامى – امنيتى انديشيد. (30/11/86)
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه:به صهيونيست‏ها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كرده‏ايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
اخبار داخلى
برف و سرما در ايران ركورد 50 ساله را شكست.
عيدى امسال كاركنان دولت 200 هزار تومان تعيين شد. (19/10/86)
رهبر معظم انقلاب: گروهها،هوشيار باشند، حمايت آمريكا ننگ است.
تايم: ايران نشان داد اينجا خليج فارس است. ايرانى‏ها در ماجراى تنگه هرمز بدون شليك يك گلوله به آمريكايى‏ها يادآور شدند كه شير نفت جهان در دست ايران است.
واردات آلمان از ايران 50 درصد افزايش يافت.
رهبر انقلاب: مبادا خرافه و كارهاى غيرمعقول موجب ضايع شدن عزادارى محرم شود. (20/10/86)
با گسترش تأسيسات نفتى در عسلويه، ايران مى‏تواند از صدور گاز مايع، سالانه 100 ميليارد دلار درآمد داشته باشد.
آيت اللّه مجتهدى تهرانى و استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به لقاء اللّه پيوستند. (24/10/86)
ملت و رهبر از فقيه وارسته و معلم بزرگ اخلاق “آيت اللّه مجتهدى تهرانى” تجليل كردند. (25/10/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عاشورا موجى در اقيانوس بشريت ايجاد كرد كه جاودانه است. (27/10/86)
غزه در آتش و خون است، ايران خواستار اجلاس اضطرارى شد.
وزير كشور:عدّه‏اى ثبت نام كرده‏اند كه رد صلاحيت شوند. (1/11/86)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه حداد عادل: مصوبات مجلس براى همه قوا لازم الاجرا است. (2/11/86)
با تأكيد بر شكست روند صدور قطعنامه، جليلى: موضوع هسته‏اى ايران بايد به آژانس برگردد.
فاز دوم تصفيه خانه بزرگ اصفهان به بهره‏بردارى رسيد.
با تصويب دولت جريمه ديركرد بازپرداخت تسهيلات بانكى ممنوع شد.
فرياد اعتراض مردم ايران عليه جنايات صهيونيست‏ها و سكوت مجامع جهانى بلند شد. (6/11/86)
فرمانده كل سپاه در مصاحبه با الجزيره: بوش سرافكنده به منطقه آمد، دست خالى بازگشت. (8/11/86)
وزيرخارجه: گزارش آتى آژانس، نگرانى غرب و اطمينان ايران را به دنبال خواهد داشت.
مجلس انتقال صندوق‏هاى آراء را قبل از شمارش ممنوع كرد. (9/11/86)
پيش بينى وزير كشور، 35 ميليون نفر در انتخابات شركت مى‏كنند.
متهمان پرونده ارتشاء در گمرگ فرودگاه مهرآباد به اعدام محكوم شدند. (10/11/86)
طرح ممنوعيت چاپ پوستر انتخاباتى در شوراى نگهبان رد شد.
فجر انقلاب، طلوع بى‏غروب پيروزى مبارك باد. 29 ساله شديم.
رئيس جمهور در اجتماع مردم بوشهر:ملت ايران در حال رسيدن به قله فناورى هسته‏اى است. (11/11/86)
رهبر انقلاب در گراميداشت سالروز تاريخى ورود امام (ره) در مرقد مطهر بنيانگذار جمهورى اسلامى حضور يافت.
بيش از 1000 ميليارد تومان اعتبار براى تسريع در آبادانى استان بوشهر تصويب شد. (13/11/86)
قائم مقام حزب اعتماد ملى: فقط خارجى‏ها از تحصن مجلس ششم استقبال كردند.
بهره بردارى از 718 طرح آب، برق و مخابرات در دهه فجر آغاز شد.
رئيس جمهور و هيأت وزيران با امام راحل تجديد پيمان كردند. (14/11/86)
در اجلاس وزارى خارجه كشورهاى اسلامى، ايران خواستار تحريم رژيم صهيونيستى شد.
متخصصان ايرانى براى اولين بار در جهان داروى زخم ديابت ساختند. (15/11/86)
با حضور رئيس جمهور و پرتاب موشك كاوشگر يك، اولين سفير ايران به فضا رفت.
براى اولين بار در كشور، توليد گندم از مرز 15 ميليون تن گذشت.
فهرست جبهه متحد اصولگرايان براى تهران نهايى شد.
با ساخت ماهواره اميد و پرتاب موشك كاوشگر به فضا جمهورى اسلامى يازدهمين كشور فضايى جهان شد. (16/11/86)
برگزيدگان جشنواره بين المللى خوارزمى معرفى شدند. (17/11/86)
شوراى نگهبان لايحه مبارزه با پولشويى را تأييد كرد.
البرادعى: ايران راه حل بسيارى از ابهامات هسته‏اى را ارائه كرده است. (18/11/86)
رهبر معظم انقلاب: دولت‏هاى اسلامى بايد محاصره غزه را بشكنند.
رهبر انقلاب در ديدار فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى ارتش: مردم ايران در راهپيمايى 22 بهمن حضور خود را به بيگانگان نشان خواهندداد. (20/11/86)
سخنگوى شوراى نگهبان: علت عمده عدم احراز صلاحيت‏ها، فقدان مدرك تحصيلى است. (21/11/86)
رسانه‏ها و محافل بين المللى شگفت زده شده‏اند از اين همه شور، انقلاب جوان‏تر از هميشه.
واگذارى سهام عدالت به 120 هزار زن سرپرست خانوار از امروز آغاز شد. (23/11/86)
لوموند: البرادعى درگزارش خود پرونده ايران را مختومه اعلام مى‏كند. (24/11/86)
كروبى: ديدارم با آيت اللّه جنتى بسيار صميمى بود.
كليات لايحه بودجه 87 در مجلس تصويب شد.
آژانس: غرب نمى‏خواهد پرونده هسته‏اى ايران بسته شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در همايش بين المللى بزرگداشت “علامه بلاغى” در قم، در برابر تفرقه افكنى‏هاى دشمن بايد ايستاد. (25/11/86)
رهبر انقلاب: خون مطهر شهيد مغنيه صدها مثل او مى‏آفريند.
فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: سپاه از اصولگرايى به عنوان يك تفكر حمايت مى‏كند نه يك جناح سياسى. (27/11/86)
120 ميليارد تومان تسهيلات براى شهريه دانشجويان اختصاص يافت.
رهبر معظم انقلاب به مناسبت درگذشت آيت اللّه توسلى پيام تسليت فرستاد. (28/11/86)
رهبر انقلاب: مردم در انتخابات مراقب افراد دو رو باشيد.
بررسى بودجه 293 هزار ميليارد تومانى در مجلس پايان يافت.
با حضور وزراى نفت و اقتصاد، بورس نفت راه اندازى شد.
رهبر معظم انقلاب: خانواده انقلاب بايد همگرايى خود را روز به روز مستحكم‏تر كنند. (29/11/86)
البرادعى ماجراى تهديد به ترور از سوى اسرائيل را فاش كرد.
آمريكا: نظر ما تأمين نشود، گزارش آژانس بى ارزش است.
البرادعى: با فشارهاى زيادى روبرو هستم ولى تهديد آمريكا نمى‏تواند بر گزارش من تأثير بگذارد.
بنزين با قيمت آزاد براى ايام نوروز عرضه مى‏شود. (30/11/86)
بهره‏بردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندر عباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص مصلحت به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هسته‏اى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نا اميد كرد.
پيروزى هسته‏اى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمى‏كنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هسته‏اى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هسته‏اى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد.
اخبار خارجى‏
2 جنگنده آمريكايى در خليج فارس سقوط كردند. (19/10/86)
هاآرتص: 2007 سال افكندگى اسرائيل بود. (20/10/86)
اينديپندنت با اشاره به ناكامى سفر اخير بوش: اردك لنگ دست خالى از خاورميانه بازگشت.
فرانسه با موافقت امارات در مجاورت تنگه هرمز پايگاه نظامى احداث مى‏كند. (27/10/86)
وزير كشور انگليس: جرأت نمى‏كنم شب‏ها در خيابان‏هاى لندن قدم بزنم. (1/11/86)
طرح براندازى دولت اردوغان توسط مسؤولان امنيتى تركيه لو رفت. (7/11/86)
سوهارتو ديكتاتور سابق اندونزى درگذشت. (8/11/86)
شوراى امنيت با تسليم در برابر آمريكا، قطعنامه محكوميت اسراييل را بايگانى كرد. (11/11/86)
اوپك با خواست آمريكا براى افزايش توليد نفت مخالفت كرد.
سازمان ديده بان حقوق بشر: آمريكا و اروپا حق ندارند رعايت حقوق بشر را از ديگران بخواهند. (13/11/86)
فرمانده صهيونيست: اسرائيل در تيررس موشك‏هاى دوربرد است. (15/11/86)
ديدار وزير خارجه قطر با وزير جنگ رژيم صهيونيستى افشاء شد. (16/11/86)
جان بولتون ساعتى پيش از احضار مك كانل به سنا: گزارش اطلاعاتى آمريكا را گويا ايرانى‏ها نوشته‏اند.
3 ژنرال پاكستانى در سقوط هلى‏كوپتر كشته شدند.
رئيس “سيا” به استفاده از شكنجه اعتراف كرد. (18/11/86)
وزير دفاع آمريكا: ملزم به دفاع از عراق نيستيم. (20/11/86)
فرمانده ارتش پاكستان نظاميان را از ديدار با مشرف منع كرد. (24/11/86)
مصوبه سنا: استراق سمع در آمريكا نياز به مجوز دادگاه ندارد.
پوتين غرب را به عمليات متقابل موشكى تهديد كرد. (25/11/86)
در صورت پيوستن به پيمان ناتو، پوتين كشورهاى اروپاى شرقى سابق را با موشك تهديد كرد. (27/11/86)
در كاخ سفيد، بوش و سعودالفيصل پشت درهاى بسته مذاكره كردند. (28/11/86)
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مى‏دهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏ محمد اصغرى نژاد حكم ادب‏ وقتى ديدم حاج هوشنگ ورمقانى – فرمانده محور عملياتى – پا برهنه در منطقه رفت و آمد مى‏كند، تعجب كردم. يك روز يكى از دوستان نزديكش از ايشان پرسيد: راستى چرا پا برهنه در محور رفت و آمد مى‏كنيد؟ چهره حاجى دگرگون شد. نگاهى به محور كه هنگام غروب بود انداخت. گفت: اين محور، جايى است كه شهداى عزيزى از آن عروج كرده‏اند. از ادب به دور است با كفش در اين مكان مقدّس راه بروم.(1) مقام مادر در نگاه شهيد فرزندم هرگاه به مرخصى مى‏آمد، به پايم افتاده، مى‏گفت: مادر، تو را به خدا اجازه بده زير پاهايت را ببوسم. راضى نمى‏شدم اما ايشان هر طور بود كف پاهايم را مى‏بوسيد و مى‏گفت: با اين كار خستگى از تنم بيرون مى‏رود. آخرين بار كه به ديدنم آمد، رفتارش با دفعه‏هاى قبل فرق داشت. او قبل از خداحافظى چفيه‏اش را به من داد. گفت: مادر، فكر مى‏كنم اين آخرين بارى باشد كه زير پاهايت را مى‏بوسم. حاجى كه به شهادت رسيد، براى ديدن پيكر پاكش حركت كردم. ديدم به خواب آرامى فرو رفته است. قبل از بوسيدن چهره مهربانش، زانو زدم و كف پاهايش را بوسه زدم.(2) كيفر عرب بودن‏ بعد از اسارت ما را به شهر العماره در ساختمانى شبيه مدرسه بردند. در بين ما پيرمردى عرب زبان بود كه داوطلبانه به جبهه آمده بود. وقتى عراقى‏ها فهميدند او عرب است، بسيار عصبانى شده، او را وسط حياط آوردند و لختش نمودند. و آب سرد روى بدنش ريختند و با كابل به جانش افتادند. مى‏گفتند: بگو مرا به زور فرستاده‏اند.(3) شكنجه با پنكه‏ تنبيهات و شكنجه‏هاى بدنى در عراق بسيار وحشيانه بود. به عنوان نمونه دستها را از پشت مى‏بستند و پاهاى فرد را به پنكه سقفى متصل مى‏ساختند و بعد پنكه را روشن مى‏كردند. و در حالى كه پنكه مى‏چرخيد، فرد را مى‏زدند.(4) با زبان روزه‏ بچه‏هاى رزمنده در پاسگاه زيد بيش از سه ماه در آن هواى گرم و سوزان خوزستان در خط مقدم سنگر به سر مى‏بردند. بسيارى از آن بسيجى‏هاى نوجوان از فرمانده خود اجازه گرفته بودند تا قصد اقامت ده روز كنند و بتوانند از حال و هواى ماه مبارك رمضان بهره ببرند. بعضى از آن عزيزان با زبان روزه بر سر سفره الهى حاضر شده، رداى شهادت به تن كردند.(5) يك ران مرغ و ده نفر هنگامى كه خبر بازگشت به ايران را از عراق شنيديم، از خوشحالى در پوست خود نمى‏گنجيديم. به هر ترتيب ما را به بغداد بردند و سپس به مرز خسروى آوردند ولى اصلاً غذايى به ما ندادند. با خود گفتيم شايد آنجا به ما غذايى بدهند تا با خاطره‏اى خوش از آنها جدا شويم ولى چيزى به ما ندادند. بعد از چند ساعت معطلى تحويل نيروهاى جمهورى اسلامى شديم. در اسلام آباد براى ما غذا آوردند كه برنج و مرغ بود. پرسيديم اين براى چند نفر است؟ گفتند: براى يك نفر، چه طور مگر؟ جواب داديم: زيرا ما در عراق اگر قرار بود مرغ بدهند، يك ران مرغ را براى ده نفر مى‏دادند. آنها از شنيدن گفته ما متأثر شدند.(6) اين عراقى را بكشيد در جريان عمليات بيت المقدس، استاديوم تختى اهواز به نقاهتگاه رزمندگان موج گرفته تبديل شده بود. و جمعى از خواهران بسيجى به پرستارى از آنها مشغول بودند. يكى از برادران موجى هرگاه من را مى‏ديد، فرياد زده، بانگرانى مى‏گفت:”اين عراقى است، او را بكشيد” سپس با دست خالى حالت شليك اسلحه مى‏گرفت و رگبار مى‏زد و حمله مى‏نمود. يك روز با كارد ميوه خورى دنبالم افتاد و من از ترس به اتاق تداركات رفتم. آن قدر در زد كه همه وحشت زده و مضطرب شدند. مى‏گفت: بايد اين عراقى را بكشم.(7) چشم دل مى‏خواهد در بخشى از مصاحبه شهيد محمود بانى آمده است: جبهه پر از امدادهاى غيبى است. چشم دل مى‏خواهد تا آن را ببيند. در يكى از عمليات‏ها، من و يكى از دوستان با هم بوديم. او شهيد شد و من مجروح. تيرى مستقيم به طرفم آمد، سرخى آن را به چشم مى‏ديدم اما به من برخورد نكرد. آنجا فهميدم من لياقت شهادت پيدا نكرده‏ام.(8) يك فداكارى عظيم‏ سردار شهيد سيد داود علوى – جانشين فرماندهى گردان تخريب لشكر عاشورا – از نخستين اعزام خود به جبهه چنين گويد: درس كه مى‏خواندم، دلم در جبهه و پيش رزمنده‏ها بود… پدر و مادرم بى خبر از آنچه در دلم مى‏گذشت، آرزو داشتند كه در كنكور، رتبه خوبى كسب كنم و وارد دانشگاه بشوم. به همين جهت خيلى مرا براى درس خواندن تشويق مى‏كردند… و چه قول‏هايى كه برايم مى‏دادند، اما من حال و هواى ديگرى داشتم. براى اين كه پدر و مادرم را از خود راضى كرده باشم، در كنكور سراسرى شركت كردم…نگاهى به اوراق امتحانى كردم. جواب اغلب سؤالات را به خوبى مى‏دانستم. با خود گفتم: سيد، اگر از كنكور قبول شوى، به اين زودى‏ها نمى‏توانى جبهه بروى. از طرفى حضرت امام فرموده است كه امروز حضور جوانان در جبهه‏ها برهمه چيز ارجحيت دارد. بالأخره تصميم خود را گرفته، جواب سؤالات را اشتباه زدم. وقتى اسامى پذيرفته شدگان كنكور اعلام شد، نام من در ميان آنها نبود. و پدر و مادرم با آگاهى از اين موضوع راضى شدند جبهه بروم…(9) او را ببريد در عمليات والفجر يك فرمانده مهندسى رزمى لشكر عاشورا اصرار داشت خودروهاى جا مانده در منطقه را عقب ببرد. براى اين منظور سه نفر از بچه‏ها را همراه برد و موفق شد لودر و بولدوزر باقى مانده را توسط دو نفر عقب ببرد. هوا تاريك و منطقه در ديد دشمن بود. ناگهان يك خودرو به ماشين حامل فرمانده خورد و او و راننده‏اش مجروح شدند. بعد از مدتى آمبولانسى از راه رسيد و چون فقط به اندازه يك نفر جا داشت، مى‏خواست فرمانده را با خود ببرد اما يوسف نساجى متين – يعنى همان فرمانده مهندسى رزمى – نپذيرفته، با اشاره به راننده‏اش گفت: «او را ببريد.» هرچه اصرار كردند قبول نكرد. آمبولانس، راننده را با خود برد و فرمانده با آن حال وخيم پياده راهى اورژانس شد.(10) يك روز سخت از اسارت‏ نزديك غروب يكى از روزهاى سخت اسارت فرياد برادران را شنيده، متوجه شديم به دستور فرمانده اردوگاه روى پاهاى سه تن از اسراى ما گازوئيل ريخته، آنها را به آتش كشيده‏اند. بعداً معلوم شد علت آن رويكرد سفّاكانه اين بوده كه برادران ما قطراتى از گازوئيل را كه از منبع مخصوص موتور برق روى زمين مى‏ريخته، جمع كرده بودند تا با آن آسايشگاه را گرم كنند ولى زندان‏بان ما پيش از بهره‏بردارى از كار برادرها اطلاع پيدا كرده بودند.(11) شقاوت دشمن‏ زمانى به عنوان گشت و اسكورت در كردستان انجام وظيفه مى‏كردم كه با خبر شدم برادر مجيد انصارى – كه در حال تردد با خودرو بوده – در جاده به كمين دشمن افتاده است. وقتى به محل، اعزام شديم، درگيرى به پايان رسيده او را به بيمارستان برده بودند. در بيمارستان متوجه شديم، ضد انقلاب سر برادر مجيد را از دو طرف شكافته و با كشيدن موهاى بلندش تلاش داشتند پوست سرش را جدا سازند. و چون رمقى در بدنش باقى نمانده بود، او را كنار جاده رها ساخته بودند.(12) پروانه‏هاى سوخته‏ زمانى كه در كردستان خدمت مى‏كرديم، هر روز در حين عبور از جاده‏هاى پر پيچ و خم آن منطقه شاهد جنايت‏هاى دموكرات و كومله بوديم. در يكى از گشت‏ها كه از گردنه‏اى عبور كرديم، بوى لاستيك سوخته به مشام مى‏رسيد. جلوتر كه رفتيم، مشاهده كرديم دو تن از پاسداران در كمين دشمن به شهادت رسيده‏اند. آن جنايتكاران پيكر آن دو عزيز را در كنار لاستيك‏هاى خودرو قرار داده و با ريختن بنزين روى لاستيك‏ها پيكر آنان را به آتش كشيده بودند.(13) حماسه آن نوجوان‏ دستهاى ما را بسته بودند و ما را مى‏بردند. در مقر عراقى‏ها پشت جبهه، 14، 15 افسر و درجه دار نشسته بودند. اسير 14 ساله بين ما بود. او را صدا زدند و به تمسخرش پرداختند. او زير لب زمزمه‏اى كرده، ناگهان فرياد زد، لبيك يا حسين، لبيك يا خمينى. نارنجكى را كه زير پيراهنش مخفى كرده بود، در آورد و خود را ميان افسرها و درجه دارها انداخت. خودش شهيد شد و بيشتر آن سفاكان را كشت.(14) پى‏نوشت‏ها: – 1. راوى: هادى مخدوى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 30 و 40 (ابوالفضل طاهرخانى، شاهد، تهران، اول، 81). 2. راوى: مادر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 57 و 58 (طاهرخانى، شاهد، تهران، اول 81). 3. راوى: آزاده بهنام طاهرى، ر.ك: بشنو از دل، ص 30 (معاونت تبليغات و انتشارات نمايندگى ولى فقيه در نيروى زمينى، بازنويسى و تدوين: شاه رضايى، تهران، اول: 71). 4. راوى: محمد رضا خدا دادى، ر.ك: بشنو از دل، ص 65 و 66. 5. ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 6. 6. راوى: آزاده محمود اتابك، ر.ك: بشنو از دل، ص 151 و 152. 7. راوى: فاطمه عباسى، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 140. 8. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 126 و 127 و 131. ظاهراً بخشى از روايت فوق زبان حال سيد داود علوى است. 9. ر.ك: حديث شهود، ص 102 (ميرسيد، زمزم هدايت، قم، اول، 85). 10. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 204. 11. راوى: خواهر آزاده خديجه ميرشكار، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 45(زركى، قيام، قم، اول، 83). 12. اصغر نصر، ر.ك: قاف عشق، ص 83. 13. ر.ك: قاف عشق، ص 93. 14. راوى: آزاده وحيد خليلى، ر.ك: شهداى غريب، ص 181. 15. ر.ك: شهداى غريب، ص 83. 16. ر.ك: همان مأخذ، ص 132. 17. راوى: يكى از ياران شهيد محسن دهقان پور، ر.ك: روايت عشق (كرامات و خاطراتى از شهداى استان يزد)، ص 42 – 40.

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

* ما با صراحت می گوئیم: ایران و
اسلام مخالف با مصالح آمریکا و شوروی است.

24/ 2/ 63

* الآن جبهه های ما مسجد است. در جبهه های ما الآن از مسجد
بيشتر ذکر خدا گفته می شود. جنگ با صدام یک عبادت الهی است.

24/ 2/ 63

از کسی باک نداشته باشید، همه ابر قدرت ها از قدرت شما
رزمندگان اسلام لرزیده اند.

31/ 2/ 63

نمایندگان دقیقا توجه کنند که به پایان رساندن این مسئولیت
بسیار عظیم جز با جهاد اکبر میسر نخواهد شد.

8/ 3/ 63

وقتی بنا شد همه ما می خواهیم که خدمت بکنیم به این کشور،
می خواهیم که اسیر نباشیم در دست مستشاران آمریکائی یا قلدرهای روسی، ما که بنا
داریم اینطور باشیم، راهش این است که ما با هم باشمی.

10/ 3/ 63

اگر روحانیت که متخصص و کارشناس مسائل اسلامی است در کار
خود کوتاهی کند، به تدریج تفکر غلط و استعماری اسلام منهای روحانیت، نضج می گیرد.

8/ 5/ 63

مساجد باید همچون گذشته قداستش حفظ شود و مرکز نماز، عبادت،
تبلیغ اسلامی و تبیین مسائل دینی و اخلاقی باشد.

8/ 5/ 63

کعبه مرکز قیام و مبارزه با شرک و کفر جهانی است و
مناسبترین جائی که باید در آن شعار «مرگ بر آمریکا» و مرگ بر اسرائیل به جهانیان
اعلام شود، مراسم حج است.

10/ 5/ 63

سران کشورهای اسلامی بدانند چه بخواند و چه نخواهند، ملت ها
در حال بیدار شدن هستند و اگر بخواهند بمانند و حکومت کنند، باید به اسلام و ملت
های خود متکی شوند نه آمریکا و شوروی.

10/ 5/ 63

/

شناخت صلابت و اقتدار اسلام به بركت انقلاب اسلامى

در گستره پژوهشگران و نظريه پردازان
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران موجب گسترش بحثهاى جدّىتر در مطالعات اسلامشناسى و شيعه پژوهى در غرب گرديده است. فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا در سال 1366 ش طرحى گسترده را در اين زمينه موضوع بررسىها و تحقيقات خود قرار داد كه سه هزار نفر از مليّتهاى گوناگون با آن همكارى مىكنند، پژوهشگران برجسته‌اى از دانشگاههاى هاروارد،برينستون و كلمبيا در زمره آنان مىباشند، هدف از اين طرح كه تاكنون مجلداتى از آن منتشر شده است، كمك به ارتقاى سطح آگاهى سياستمداران آمريكايى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى كه در اين طرح عنوان گرديده برخى موضوعات ذيل مىباشد:
ـ1 وجوه اشتراك و افتراق انقلاب اسلامى با ساير انقلابهايى كه در جهان صورت گرفته چه مىباشد.
ـ2 بررسىهاى تكنيكى درباره اين تحوّل همچون نحوه بسيج تودهها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابى و نيز نحوه برخورد رژيم استبدادى با اين امور.
ـ3 تأثير انقلاب اسلامى بر روى بحث
هايى كه تحت عنوان فاندامنتاليزم (اصالت گرايى و بازگشت به ريشهها = ) مطرح است. بحث درباره اين كه اصول گرايى شيعه چه ويژگى هايى دارد، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، سنتى است يا رو به آينده دارد و اصولاً انقلاب هايى كه از باورهاى دينى سرچشمه مىگيرند چه مشخصاتى دارند.
ـ4 تأثير انقلاب اسلامى بر جامعهشناسى دين، قبلاً اميل دوركيم و ماكس‌وبر گفته بودند جوامع در سير عقلانى شدن عناصر اسطوره‌اى و رمز آلود را به حاشيه مي‌رانند و تدريجاً آنها را حذف مىكنند با وقوع انقلاب در ايران چنين ديدگاهى متزلزل گرديد زيرا اين پديده ثابت كرد جوامع نه تنها در مسير سكولار شدن گام نمىنهند بلكه آنها كه در ابتدا سكولار بوده‌اند به امر قدسى باز مىگردند.
در بحثهاى مربوط به جامعهشناسى غربىها مكرّر از انقلاب اسلامى به عنوان يك شاخص و سمبل حركتى در بازگشت به معنويت و مذهب ياد كردند.()
نويسندگان غربى كه به تحليل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداخته‌اند گرچه در مجموع نكات جالبى را در اين ارتباط گوشزد نموده‌اند ولى به دليل انديشههاى سكولاريستى
و انسان محورىهاى خود و عدم شناخت جامعه ايران و نيز جوامع اسلامى در بخش هايى از آثار خويش، حقايق را به گونه‌اى مطرح كرده‌اند كه با واقعيتهاى تاريخى و سياسى انقلاب اسلامى تطبيق نمىكند. آنان از تك ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بوده‌اند و به همين دليل ملاك سنجش صحت يا نادرستى يك جريانى را مسايل معيشتى و اقتصادى تلقى كرده‌اند، آنان دانستههاى خود را درباره روحانيّت مسيحى به عنوان پيش فرض در پژوهشهاى خويش دخالت داده و تصوّر كرده‌اند علما و روحانيت شيعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد ديگرى كه اين تحقيقات را مورد تأمّل قرار مي‌دهد اين است كه برخى مطالب را بدون ذكر مأخذ معتبر و مستند درج نموده‌اند يا آن كه به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نيز احتمال دخالت ديدگاههاى سياسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشتههاى آنان، در نظر نگرفته‌اند، در برخى از نوشتههاى غربيان كه به انقلاب اسلامى ايران اختصاص يافته است، مطالب مضحك و خنده دارى هم ديده مىشود”بورس مورليش” در مقاله‌اى تحت عنوان :«خمينى مخفى» در بيان عواملى كه تأثير عميقى بر شخصيت رهبر كبير انقلاب گذاشته است يادآور مىشود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحيه امام خمينى تا بدانجا اثر نهاده است كه عنوان مسموم سازى بسامدى بالايى در سخنرانىها و نوشتههاى ايشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأكيد مىكرد فرهنگ غربى افكار ملتهاى جهان سوم را مسموم مىكند و موسيقى غربى اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مىسازد، هم چنين آمريكا را جرثومه‌اى زهرآلود مي‌دانستند.()
كريستيان برومبرژه ايران شناس فرانسوى در مقاله‌اى با عنوان اسلام و انقلاب در ايران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزيه و تحليل آن دارد، كه البته رهيافت او فرهنگى است و سعى دارد تشيع و نمادهاى شيعى را محورهاى اصلى تحليلهاى خود قرار دهد، او مىگويد پنج خصوصيت اين مذهب را انقلابى جلوه مي‌دهد و باعث مىشود در حركتهاى سياسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ايران اثر گذار باشد: استقلال
مالى علماى شيعه، استقلال سياسى آنان، توان تشكيلاتى و سازماندهى حوزههاى علميّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن كربلا و نمادهاى جاودانه آن كه مورد اخيرش از همه در پيروزى انقلاب ايران اثر گذارتر بوده است.
ژان پى يردگارد در مقاله «قم شناسان در نزد آيت اللّهها» سه نكته برجسته را در انقلاب ايران مورد تحليل قرار مي‌دهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادتطلبى و موضوع كشتارها و ترورهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، وى يادآور مىشود جامعه ايران در آستانه انقلاب به اقليّت غرب گرا و اكثريت مسلمان و معتقد به فرهنگ دينى تقسيم مىگرديد. اين جمع كثير نه تنها تحت سلطه گروهى اندك بودند بلكه توسط آنان تحقير هم مىشدند، براى بيرون آمدن از اين وضع نامطلوب غالب مردم امام خمينى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب كردند كه خود امام از ميان اين اكثريت برخاسته بود و به زبانى سخن مىگفت كه قاطبه مردم آن را درك مىكردند، زبان نمادها و حماسههاى كربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشكيل مي‌داد.
«اليويه روا» در مقام يك ايران شناس فرانسوى در مقاله تشيع و انقلاب ثابت مىكند كه چگونه تشيع به عامل اصلى انقلاب در ايران تبديل گرديد.()
ميشل فوكوى فرانسوى در سالهاى قبل از انقلاب در كنار ژان پل سارتر نامهها و اعلاميههاى تندى عليه رژيم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ايران صادر مىكرد كه در پاى اكثر آنها امضاى فوكو به چشم مىخورد. او كه عمرى را به بد بينى نسبت به جنبشهاى آزادى بخش و انقلابهاى جهانى گذرانيده بود در پاييز سال 1357 به عنوان روزنامه نگار به ايران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال كرد.
دو چيز در حركت انقلابى مردم ايران فوكو را شديداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسىهاى غربى پيرامون انقلاب اسلامى فوكو روش واقع گرايانه و بدون پيش فرضهاى غربى دارد. از منظر او، اين انقلاب نخستين قيام فرامدرن عصر حاضر و
اولين خيزش بزرگ عليه نظامهاى زمينى بود. فوكو سريعاً به اين نتيجه رسيد كه با پديده‌اى غير معمولى و خارق العاده روبرو گرديده است كه پى آمدش فراى مرزهاى ايران، به سطح جهانى مي‌رسد، به اعتقاد او اين اولين جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوكو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشكال قدرت نظير ساير انقلابهاى جهان بلكه نفى راديكال گذشته در جهت آينده‌اى دور است. اين انقلاب مىخواهد به اسلام دوران پيامبر برگردد و به پيش برود. رمز موفقيت انقلاب در اراده جمعى عليه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند ميليونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زيبايى مىبخشد تعاملى است ميان كل مردم و دولت تهديد كننده آنها.()
يورگن هابرماس فيلسوف مشهور آلمانى كه به ايران هم آمده بود مىگويد: اين انقلاب با جنبشهايى كه حول روابط توليد و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زيرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانيت يك بعدى و استحاله حيات است و طى آن كوشش مىگردد كه چگونه مىتوان از اشكال تهديد شده زندگى دفاع نمود و به تجديد حيات پرداخت، او مي‌افزايد در انقلاب ايران جوانب مثبت دينى و شعور مذهبى و نقش روانكاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثير اين عوامل بر تحوّلات سياسى، بوروكراتيك و سرمايه دارى قابل مشاهده مىباشد.()
رابرت كالسون، نويسنده برجسته كانادايى كه خود را فردى غربى و غير مسلمان ناميده است از انقلاب ايران به عنوان يك معجزه ياد كرده و گفته است: اين شگفت‌انگيز مىباشد كه يك انقلاب مكتبى و الهى بتواند در جهان امروز، اين گونه تحقق يابد و در جهت استقرار عدالت پيش رود. اصالت و اخلاص ناشى از اين تحوّل در سطح وسيع در ميان مردم به چشم مىخورد. از آن جا كه اين قيام يك بارقه الهى است از درك تمام ابعادش ناتوان مىباشم ولى محتوايش را درك كرده‌ام و مىكوشم درباره‌اش بيشتر تحقيق كنم و آن را در جهان منعكس نمايم تا قدرتها دريابند كه چه بخواهند و چه نخواهند اين انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مىگيريم.()
جان فوران جامعه شناس آمريكايى آثارى
چند درباره تحوّلات خاورميانه، ايران و انقلاب دارد كه مهمترين آنها كتاب «مقاومت شكننده» مىباشد، او در بررسىهاى خود پيش فرضهاى غربى را نمايان ساخته و مىگويد تصوّر يك اسلام همگن به عنوان تنها علّت رويدادهاى انقلاب ايران تصوّر نادرستى است زيرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سياسى بر حوادث آن سايه افكنده است.()
پرواند آبراهاميان فصل واپسين كتاب «ايران بين دو انقلاب» خود را به بررسىهايى درباره انقلاب اسلامى ايران اختصاص مي‌دهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع كتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا يك سونگرى ايشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گرديدن بخش هايى از مطالب كتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطايى گرديده كه به تحريفى آشكار انجاميده است با اين حال اعتراف مىكند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاريخ جهان امروز از اين نظر بىهمتاست كه نه يك گروه اجتماعى جديد مجهز به احزاب سياسى و ايدئولوژىهاى غير مذهبى بلكه روحانيتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنيوى به قدرت رسانيد.()
پروفسور حامد الگار در سال 1980 م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ايراد كرده بود كه در همين كانون به صورت كتابى، انتشار يافت و در همان ايام به فارسى هم ترجمه شد، اين كتاب متضمّن پيش گفتارى است كوتاه و در عوض مقدمه‌اى مبسوط از دكتر كليم صديقى مدير مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحله‌اى جديد در نهضت اسلامى كه طى آن ضمن توضيحى پيرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و اين كه تا آن زمان اين جامعه راهبر و طلايه دارى نداشته است، از اين انقلاب به عنوان تجديد مطلع وحدت جهانى امّت اسلام ياد و تجليل مىكند. وى مي‌افزايد انقلاب مزبور يك حادثه نيست بلكه زنجيره‌اى از جريانى پويا و مداوم است و نمىتواند دفعتاً و سريعاً پايان يابد. زمانى طولانى و شايد يك نسل يا بيشتر لازم است تا اين قيام به صورت معيار درآيد.()
حامد الگار كه سنّى مذهب است علاوه بر
شناخت و درك عميقى كه از انقلاب اسلامى ايران دارد هم دلى محسوس و احياناً ژرفى با اين حركت دينى، از خود بروز مي‌دهد، قبلاً از او كتابى تحت عنوان نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مىگويد: هرچند بنابر يك سنت ديرينه انقلاب به طور كلّى توسط علماى شيعه و در رأس آنان امام خمينى رهبرى گرديده است، مع هذا نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه انديشه و آثار (بعضى روشنفكران) بود كه بخش وسيعى از اقشار جوان و تحصيل كرده ايران را آماده ساخت تا رهبرى آيت اللّه خمينى را پذيرا شده و با خلوص و شهامت از آن پيروى كنند.() او خاطر نشان مىنمايد بدون هيچ شك و شبهه‌اى بايد گفت آن چه در ايران رخ داده است غير مترقبهترين و در عين حال مسرّت بخشترين پيروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.()
گى روشه در كتاب خود “تغييرات اجتماعى” مىنويسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود كه در انقلابهاى اين جهان نوين، انقلابى آفريد. به گفته گى روشه انقلابهاى رايج نوين هرگز نمىتواند در چهارچوب مفاهيم مذهبى بگنجد. ايدئولوژى انقلابى جديد مفاهيمى را كه مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبيعى به كار برده‌اند، تغيير داده و آنها را به جهان مادى منتقل ساخته است.()
جان ال اسپوزيتو درباره اين حركت سترگ شيعى ايران گفته است: ايران نخستين انقلاب سياسى اسلامى موفق را به جهان عرضه كرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن كه همانا اوج گرفتن مفهوم هويت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى كه تحت سلطه ابرقدرتهاست محظوظ شدند، ايران آماده بود تا اصول خود را در كشور خويش و جهان خارج از آن تبليغ كند.()
كتاب “انقلاب ايران ايدئولوژى و نمادپردازى”() توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظيم شده است، وى تحليلهاى خاص در مورد اين تحوّل را در سه محور پى مىگيرد:
الف: انقلاب ايران سنتى بوده و در اين رويكرد مباحث ضد مدرن تعريف و بازكاوى مىشود.
ب :اين حركت سنتى گذار براى رسيدن به گفتمان مدرن مىباشد.
ج: تحوّلات انقلاب را مىتوان در چهارچوب تفكّرات مدرن هم ارزيابى نمود، در نهايت به گونه‌اى انقلاب را تحليل مىكند كه با
مبانى شكلگيرى جريان نوخواهى در ايران هم سو باشد: براى تحليل صحيح انقلاب بايد آن را نوگرا و برخاسته از آموزههاى نوگرايى بدانيم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.
چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مىتوان رد كتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، اين كتاب در واقع دو فصل از كتاب جنبشهاى انقلابى اثر جيمز دفرترو مىباشد كه توسط خانم مشيرزاده ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال 1379 آن را به چاپ رسانيده است، اين متفكّر كوشش دارد در تحليلهاى خود مسايل انقلاب را به گونه‌اى بررسى نمايد كه راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنيسم غربى بداند، او رشد فزاينده درآمدهاى نفتى، افزايش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سريع نوسازى كه با جديت از سوى شاه دنبال مىشد و در جامعه آن روز ايران ظرفيت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصيت كاريزماتيك رهبرى، انگيزههاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذكر مىكند و در مجموع جنبههاى مادى و معنوى مؤثِّ در اين حركت را يكسان معرفى مىنمايد.
كتاب معروف خانم اسكاچپول با نام “دولتها و انقلاب اجتماعى”() نام دارد كه در سال 1972 م انتشار يافت، وى نماينده مشهور تئورى ساخت گرايى در تبيين انقلابهاى جهان است. او در اين اثر با تأكيد بر سه ويژگى مهم رئوس انديشه خود را ترسيم مىنمايد. اسكاچپول به نيكى در مىيابد كه پتانسيل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ايران از حماسه حسينى سرچشمه مىگيرد. آن چه براى اين محقق حائز اهميّت جلوه مىكند توان ايدئولوژى اسلام خصوص تشيع در متّحد كردن تمام ايرانيان حتى در خارج از مرزها مىباشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذير موفق گرديد يك كانال بومى براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه شاه بوجود آورد به گونه‌اى كه حتى ايرانيان غير مذهبى مىتوانستند تحت چنين لوايى گرد آيند زيرا همه آنان مىتوانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداكارى براى مبارزه با اختناق و ستم بيابند.()
خانم سربرنى محمدى كتابى نوشته است تحت عنوان «انقلاب بزرگ و رسانههاى كوچك» در اين اثر استفاده نيروهاى انقلابى از امكانات ناچيز همچون نوار كاست، اعلاميهها و شعارهاى ديوار در مقابل رژيمى كه تمام ابزارها و وسايل تبليغاتى و ارتباطى را در دست دارد
مورد بحث قرار گرفته است.()
خانم نيكى آر كدى استاد دانشگاه و محقق آمريكايى كتابى تحت عنوان «ريشههاى انقلاب ايران»() در يك مقدمه و نه فصل به رشته تحرير درآورده است، وى قبلاً كتابى تحت عنوان تحريم تنباكو در ايران نگاشته كه توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانيده است، ناگفته نماند كه علاوه بر كتاب «ريشههاى انقلاب اسلامى» وى دو اثر ديگر درباره اين پديده شگفت به رشته تحرير درآورده است :«مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در نشريه متين، سال اول، شماره اول، سال 1377 ش و نيز «چرايى انقلابى شدن ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال 1378ش.
نيكى.آر.كدى در آخرين نوشته خود درباره انقلاب ايران اساساً حركتها و جنبشهاى ايرانيان را مبارزه‌اى تحت سيطره و هژمونى غرب و تحت مركزيت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپرياليسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ويژه بعد از دوم خرداد 1376 اين مبارزه در قالب نوخواهى و رسيدن به دولت مُدرن ادامه يافت و اكنون اين مقاومت استمرار دارد امّا اين تحليل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ايران كاملاً نادرست است چرا كه ستيز مردم با كانون غرب و در جهت مركز زدايى از غرب مُدرن بود و با پيروزى خود به اين هدف بزرگ رسيد و توانست بنيادهاى فكرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بكشاند. بررسى تحليلى كدى درباره اين انقلاب نشان مي‌دهد حاكميت روشها و پيش فرضهاى غربى باعث شده است كه وى چنين حركتى را كه مسير تاريخ و بشريت را تغيير داد از سطح يك انقلاب الهى به سطح يك انقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقيقت پيام اصلى آن را كه نفى حاكميت مادى و تثبيت حاكميت خداوند بود ناديده بگيرد و يا از درك آن عاجز بماند. با اين حال اعتراف مىنمايد: در خارج از ايران هيچ حكومتى وجود ندارد كه بر پايه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسيده باشد و بسيارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشيده باشد.()
كلربرير و پيربلانشه كتابى تحت عنوان «ايران: انقلابى به نام خدا» نوشته‌اند اگرچه در اين نوشتار اشتباهات تاريخى و خطاهاى تحليلى به چشم مىخورد اما مؤلّفان به واقعيت هايى جالب اشاره كرده‌اند. كلربرير مىگويد: موج اعتراض مذهبى براى آن كه استقرار بيابد و شاه را مورد
اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهيم اسلامى كه به قرنها قبل برمىگردد در عين حال مطالبه عدالت اجتماعى را كه به نظر مي‌آيد در جهت فكر يا اقدام ترقّى باشد پيش مىكشد پىير بلانشه هم يادآور مىشود: آن چه مرا حيرت زده كرده، سر برداشتن تمامى يك ملّت است كه همه فرياد مي‌زدند مرگ بر شاه، در اين تظاهرات بين مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطه‌اى ديده مىشد. مشكلات اقتصادى ايران در آن هنگام آن چنان نبود كه بر اثر آن ميليونها نفر به خيابانها بريزند و سينه برهنه با مسلسلها مواجه گردند.()
تحقير استكبار
پيروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعيت و استراتژى آمريكا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط يك متحد، بر اثر اين خيزش اسلامى، آمريكا ايستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الكترونيك خود را از دست داد. با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكى آمريكا در بهشهر و كنگان موقعيت اين كشور در كنترل فعاليتهاى اتمى شوروى سابق و تحركات نظامى آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد و اين امر حتى در تصويب قرارداد تجديد سلاحهاى استراتژيك با شوروى(سالت 2) از طرف سناى آمريكا مشكلاتى پديد آورد.()
وظيفه عمده كميته ضد براندازى سنتو تنظيم و توزيع اطلاعات در مورد فعاليتهاى شوروى در منطقه و تهيه برنامه هايى براى نبردهاى چريكى در صورت تجاوز اين كشور بود. با خروج ايران از پيمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاكستان، اين سازمان نظامى سياسى به طور كامل فرو ريخت و از اين رو سقوط شاه و پيروزى انقلاب ضربه‌اى قاطع بر سياست سدّ نفوذ نظامى آمريكا عليه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حياتى ايالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.()
دكترين نيكسون در سال 1969 م در جزيره گوام اعلام گرديد، بر اساس اين ديدگاه آمريكا براى حفاظت از منافع خويش به قدرتهاى منطقه‌اى كمك مىكرد و منطقه خليج فارس مناسبترين مكان براى به اجرا درآوردن اين نظريه بود و ايران مهمترين پايگاه استراتژيك به شمار مي‌رفت با سقوط ديكتاتورى حاكم بر ايران كه جانشين طبيعى قدرت رو به زوال انگلستان در خليج فارس محسوب مىگرديد بر استراتژى آمريكا در اين ناحيه سوق الجيشى اثر
منفى گذاشت، يكى از مقامات آمريكا اعتراف كرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ريختگى بناى استراتژى ما در خليج فارس گرديد، استراتژى كه ما آن را بر قدرت اقتصادى و سياسى عربستان و نيروى نظامى و سياسى ايران پايه‌ريزى كرده بوديم، با محو ركن ايران نمىتوانست ايفاى نفش كند.()
پيروزى انقلاب به اعتبار آمريكا در منطقه لطماتى شديد وارد ساخت، اشغال سفارت آمريكا در تهران و دستگيرى عوامل اين لانه جاسوسى در حقيقت افول اراده سياسى اين ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شكست و اين وضع چنان بحران زا شد كه حتى رژيمهاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمريكا را امرى منفى و سست كننده پايههاى حكومت خود تلقى كردند.()
به دنبال آن حكّام منطقه احساس خطر كردند و نگران عوارض خطرناكتر اين انقلاب و وقوع جنبش هايى در قلمرو خود گرديدند، از اين رو به منظور مقابله با خطراتى كه منافع ابرقدرتها و وابستگان آنان را در منطقه تهديد مىكرد تئورى هلال بحران تدوين گرديد و با اتخاذ سياست جديد نيروهاى واكنش سريع شكل گرفت تا نيازهاى مهم آمريكا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگيرى از گسترش نفوذ شوروى، حمايت از دوستان ايالات متحده آمريكا را تأمين نمايد. علاوه بر اين، پايگاههاى نظامى آمريكا در كشورهاى خاورميانه گسترش يافت و شوراى همكارى خليج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ايران در سال 1981 م مطرح گرديد و سرانجام به گفته ويليام ليمن، مفسّر برنامه فرونت لاين، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداختند.
تسخير لانه جاسوسى، شكست توطئه كودتاى نظامى در طبس، فاش گرديدن كودتاى نوژه، جهانى گرديدن شعار مرگ بر آمريكا، خنثى سازى محاصرههاى اقتصادى، ايستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمريكا در خليج فارس و حمله موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در خليج فارس ابهت پوشالى آمريكا را درهم شكست و به قول امام خمينى ابرقدرتها بر اثر اين انقلاب الهى به خاك مذلّت كشانيده شدند، در واكنش به اين تحقيرها، آمريكا كوشيد با تهديد و هراس افكنى مردم مبارز ايران را نگران نمايد امّا امام در 17 آبان 1358 فرمود: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، نترسيد، آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامى كند.»()
انقلاب اسلامى از چهره كريه استكبار به سركردگى آمريكا پرده برداشت، آمريكا خود را به دروغ مدعى دموكراسى و دفاع از حقوق بشر بود كه انقلاب اين تزوير و نفاق را افشا كرد و سيطره مطبوعات و رسانههاى تبليغى نتوانست مانع اين روند گردد، كشتار جوانان انقلابى ايران توسط رژيم شاه با حمايت و تأييد آمريكا، حمايت از تروريستها و گروهكهاى محارب با نظام اسلامى ايران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحميلى عراق عليه ايران با برخودارى از پشتيبانى سياسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمريكا و كشورهاى غربى و موشك باران شهرها و روستاهاى ايران، استفاده از بمبهاى شيميايى و ديگر حوادث كه مجال پرداختن به آنها نمىباشد نمونههايى بارز از سيماى ضد بشرى آمريكا و غربىها بود.
بنابراين با وقوع انقلاب اسلامى در يكى از حساسترين نقاط جهان همچون زلزله‌اى ارودگاه آرام استكبار را به تزلزل واداشت و براى اولين بار يك كشور اسلامى با اكثريت شيعه به طور شگفت انگيزى ابرقدرتها را به مبارزه طلبيد و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد كرد و خواب تحليل گران و نظريه پردازان آنان را آشفته ساخت زيرا آنان كه معيارهاى تجربى و مادى را اساس بررسىهاى خود قرار داده بودند از پيش بينى اين حادثه، شناخت ماهيت و شيوههاى موفقيت آن عاجز ماندند و به تعبير امام خمينى از اراده الهى بىخبر بودند. سازمان  (سيا) پس از ارزيابىهاى لازم در مرداد 1357 ش اعلام كرد ايران در وضع انقلابى يا حتى آستانه يك خيزش قرار ندارد و تشكيلات اطلاعاتى  در تحليلهاى خود در ششم مهر 1357 اظهار اميدوارى كرد:انتظار مي‌رود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعّال زمام قدرت را
در دست داشته باشد.()
بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقامهاى اطلاعاتى و سياسى آمريكا عقيده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود كرد و نيروهايمان را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى ما را به هيچ و پوچ مبدّل ساخت.()
كشيش انگليسى به نام پال هنت كه در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مىبرد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمىكرديم ايران در آستانه يك انقلاب قرار گرفته است.()
برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب يكى از عوامل كينه توزىهاى استكبار عليه اين نهضت دينى و مردمى مىباشد. يكى از نويسندگان آمريكايى كه مدتى رياست مركز اطلاعات خاورميانه‌اى كاخ سفيد را عهده‌دار بود در مقاله‌اى نوشته است: زمانى اين خطر بزرگ براى غربىها از جنبههاى تهديد نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان يك حركت فرهنگى زير بناى فكرى و عقيدتى دنياى غرب را تهديد مىكند.()
انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشههاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحرانهاى درونى و درهم شكستن توطئههاى خارجى به كانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبديل گرديده است و اين كه امواج معنوى انقلاب كانون ترويج الحاد و كفر را نشانه گرفته استكبار را در بهت و حيرت فرو برده است چرا كه سبب گرديده در اعماق تاريكىهاى غرب ارزشهاى دينى و آرمانهاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرينى بپردازند. دكتر غياث الدين صديقى رئيس پارلمان مسلمانان انگليس مىگويد: غرب نگران اين مسئله است كه صف گسترده طالبين رسميّت دين در اروپا و آمريكا به تدريج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.() افزايش جاذبه انقلاب اسلامى در ميان جوامع غربى، مسيحى و يهودى نيز هراس استكبار را روز افزون ساخته است. يكى از شهروندان آمريكايى با نوشتن نامه‌اى به نماينده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بيان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ايران پرداخته و يادآور گرديده است:در ميان ما آمريكايىها افراد بسيارى هستند كه نحوه مديريت جمهورى اسلامى ايران را كه در كنترل آزادىهاى به حد و حصر فردى، كه منشأ فساد در ايالات متحده است، مورد ستايش قرار مي‌دهند.()
يكى از اسقفها طى سخنانى درگوادالپ (در آمريكاى لاتين) گفت: در غرب ايمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندركاران جمهورى اسلامى ايمان واقعى دارند و موفق شده‌اند ايمان را با سياست و كشوردارى توأم كنند، از اين طريق مىتوان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پيش گرفت.()
تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كشور ايران در سطح جهان و بين الملل نقش تعيين كننده‌اى نداشت و در معادلات سياسى جهانى به آن اعتنايى نمىگرديد ولى به بركت پيروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگيرى دست يافت و از كشورى ضعيف و بىتأثير به قدرتى تأثيرگذار در تصميمگيرىهاى جهانى مبدّل گشت، نقش ايران در پرتحرّك گرديدن خيزشهاى جهانى، مخالفت ايران با سازشهاى خيانت‌آميز به حقوق مردم فلسطين، به زانو درآوردن ابرقدرتها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژيمى استبدادى كه از طرف ابرقدرتها در تمامى عرصهها حمايت مىگرديد و سربلند بيرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى كاذب مناديان حقوق بشر و مروّجان دروغين دموكراسى، موجب شده است كه ابرقدرتها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و اين حقيقت را پذيرفته‌اند كه ايران در سطح جهانى بسيار با نفوذ بوده و نقشى تأثير گذار و تعيين كننده دارد و اين ويژه را نمىتوان انكار كرد.
برخى مشاوران سياسى نظام حاكم بر آمريكا لب به اعتراف گشوده‌اند و گفته‌اند: انقلاب اسلامى يك حقيقت تاريخى است و بايد يك ايران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از اين جهت و به دليل پيمودن قلّههاى عظمت است كه امام خمينى فرموده‌اند: «من با اطمينان مىگويم، اسلام ابرقدرتها را به خاك مذّلت مىنشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى بر طرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.»()
و در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشته‌اند:
«كدام افتخارى بالاتر و والاتر از اين كه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاى جنگيش و آن همه دولتهاى سرسپرده‌اش و به دست داشتن ثروتهاى بى پايان ملّتهاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانههاى گروهى در مقابل ملّت غيور ايران و كشور حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده كه نمي‌داند
به كه متوسل شود و رو به هر كس مىكند جواب رد مىشنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى….كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود…»

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 67 ـ .65
. امام خمينى در پژوهشهاى غربى، مجلّه حضور، ش 18، ص .175
. روزنامه اطلاعات، 16/8/1379، ش 22053، ص .7
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 46 ـ 45، روزنامه اطلاعات، سه شنبه 7/3/1381، ش 22492، عصر انديشه (ويژه نامه نشريه پرتو)، خرداد 1385، ص .14
. روزنامه اطلاعات ش .22492
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص 59 ـ .58
. بنگريد به كتاب “مقاومت شكننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدين.
. ايران بين دو انقلاب، يروند ابراهاميان، ترجمه كاظم فيروزمند و ديگران، ص .489
. انقلاب اسلامى در ايران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، ص .12
. همان، ص .97
. همان، ص .151
. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص .236
. انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزيتو، ص.49
. اين كتاب توسط سياوش مريدى ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران آن را چاپ كرده است.
. اين كتاب با ترجمه سيد مجيد روئين تن در سال 1376 توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
. حكومت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده، ص 205 ـ 204 مندرج در كتاب رهيافتهاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، .1379
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص .62
. اين كتاب با ترجمه عبدالرحيم گواهى توسط انتشارات قلم در سال 1369 ش به طبع رسيده است.
. احياى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأكيد بر ايران، ص.45
. ايران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص 253، ،255 257، .258
. توطئه در ايران، سايروس ونس و برژينسكى، ترجمه محمود مشرقى، ص .56
. نك: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل اللّه نيك آئين.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 187 ـ ،186 رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 160 ـ .158
. توطئه در ايران، ص .57
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص .455
. كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، بابك آدين و ناصر ايرانى، ص .37
. اسناد لانه جاسوسى، ج 3، ص .94
. كشيشهاى انگليسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابيان، ص .23
. ماهنامه اميد انقلاب، ش .222
. فصلنامه حضور، ش 17، پاييز 1375، ص 19 ـ .18
. ماهنامه صبح، ش 70، خرداد .1376
. عصر امام خمينى، ص 370 ـ .369
. فرياد برائت (پيام به حجاج بيت اللّه الحرام)، ص .13

/

شاخصه هاى جامعه مهدوى

شاخصه‏هاى جامعه مهدوى‏ مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ مقدمه‏ عصر امام(ع) پس از ظهور و قيام جهانى‏اش، براستى از درخشان‏ترين و دوست‏داشتنى‏ترين و زيباترين عصرها براى جهان، از آغاز آفرينش جهان و انسان است. و كاملاً بجا و درست است كه نام عصر ظهور و جامعه مهدوى را «عصر حاكميت نور و دانش و بينش» به مفهوم واقعى آن نام گذاريم، نه روزگارى را كه ما در آن زندگى مى‏كنيم كه براستى عصر تاريكى‏هاىِ جهل، انحراف، فجايع بيداد و گمراهى كه عصر نگون‏سازى و اسارت انسان است. در جامعه مهدوى جهنّم زندگى، جاى خود را به بهشت نيكبختى و سعادت مى‏دهد و پژمردگى و افسردگى‏ها، جاى خود را به طراوت و نشاط مى‏سپارد و امن و امان در همه ابعاد زندگى جهان گستر مى‏شود. فرشته عدالت بر سر بشريّت سايه مى‏افكند و ظلم و ستم يكسره نابود مى‏شود. آرى! اينها پرتويى از بركات نهضت آسمانى امام عصر(ع) و قيام اصلاح‏گرانه آن حضرت و دستاوردها و گامهاى اصلاحى و طرح‏هاى عمرانى و فرهنگ پر ارج و پياده شدن مقرّرات عدالت آفرين و انسان‏ساز خدا، به دست با كفايت مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى است. اين روند فاجعه بار است كه مقدّمه و زمينه‏اى براى نهضت نجات بخش امام زمان(عج) و قيام جهانى او و تشكيل جامعه و دولت مهدوى براى گسترش عدل و داد و زدودن آثار نكبت بار ستم و بيداد مى‏گردد. و از اين رو زندگى انسانها كه داراى ابعاد گوناگون و جلوه‏هاى متنوّعى است با دستان با كفايت اصلاحگر بزرگ جهانى، با طرح و برنامه ريزى، تدبير امور و تنظيم شئون همه جانبه، اصلاح خواهد شد، و تشكيل جامعه مهدوى ره آورد شكوه‏بار و وصف‏ناپذيرى خواهد داشت. از انبوه روايات رسيده، اين واقعيّت دريافت مى‏گردد كه در پرتو قيام و حكومت عادلانه او دگرگونى عظيم و تغيير ژرف و گسترده‏اى در سراسر گيتى رخ مى‏دهد و چهره و محتواى زندگى در همه ميدان‏ها و جلوه‏ها به صورت شكوهمندى تغيير مى‏يابد. در اين مقام، برخى از ابعاد زندگى و شكوفايى و درخشندگى آن را در عصر حاكميت آن اصلاحگر آسمانى و شاخصه‏هاى جامعه مهدوى را به صورت فشرده از نظر مى‏گذرانيم. شاخصه‏ها و ويژگى‏هاى جامعه مهدوى‏ الف. اجراى كامل قوانين: از جمله عواملى كه در نيكبختى يا نگونبختى اصلاح، سازندگى، تباهى و انحطاط جامعه‏ها و تمدّن‏ها نقش سرنوشت سازى دارد؛ قوانين و مقرّرات حاكم بر جامعه و تمدّن در ابعاد گوناگون حيات، بويژه حكومت و سياست و قضاوت است. قوانين با همه انواع و اقسام آن، ابزارهاى جهت دهنده و دستگاه‏هاى تربيت كننده‏اى هستند كه جامعه را بسوى ارزشها يا ضدّ ارزشها جهت مى‏دهند و بسوى نيكى و نيكبختى يا شرارت و نگونسازى سوق مى‏دهند. در اين ميان تنها قوانين و مقرّرات اسلام واقعى است كه نيكبختى جامعه انسانى را در دنيا و آخرت تضمين مى‏كند. قوانين اسلام، احكام و مقرّرات راستين خدا به جز در زمان پيامبر(ص) و امير مؤمنان على(ع) بطور كامل پياده نشده، و فعليّت همه آنها در عصر حضرت مهدى(عج) و جامعه مهدوى محقق خواهد شد. تمامى قوانين و مقرّرات بيگانه از اسلام و قرآن، در حكومت امام مهدى(عج) الغاء و دور ريخته مى‏شود، و هرگز بدانها عمل نمى‏گردد و بجاى آنها مقرّرات درخشان و زندگى‏ساز برخاسته از قرآن و شيوه راستين پيامبر(ص) امور مردم را تدبير و شئون كشور را تنظيم و در كران تا كران جامعه‏ها همانگونه كه شايسته و بايسته است، پياده مى‏شود. و در واقع هدف حضرت مهدى، همان هدف بعثت خاتم الانبياء مى‏باشد كه در جامعه فعلى و قبل از جامعه مهدوى بواسطه فقدان شرائط و موانع خارجى تحقق نيافته و در جامعه مهدوى شرايط فراهم و موانع مرتفع خواهد شد. در جامعه مهدوى قوانين و مقرّرات، احكام الهى كه از طريق وحى به پيامبر ابلاغ شده است بدون اضافه يا كم كردن، اجراء خواهد شد. و مدينه فاضله راستين كه از ديرباز ساختن آن ذهن متفكران و انديشمندان را به خود مشغول كرده است عملى خواهد شد. «حلال محمد(ص) حلال الى يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الى يوم القيامه» قانون و دستورات حضرت مهدى(عج) همان قانونى است كه پيامبر در مدينه و على(ع) در كوفه به دنبال اجراى آن بودند. همان قانونى است كه نمونه كامل شايسته سالارى در حكومت كوفه ديده مى‏شود. قانون عدالت و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى بسان داورى نياكان پاك و پاكيزه‏اش، عادلانه، انسانى و بر اساس قرآن و آئين نبوى و حقّ و عدالت است. چرا كه شريعت نبوى، تا قيامت استمرار دارد، و آنچه در شريعت جدّش و نياكانش مطرود است، تا روز رستاخيزِ بزرگ، مطرود خواهد بود. و آنچه در نظام مدينه و كوفه، اجرا مى‏شد، در آرمان‏شهر مهدوى نيز اجرا خواهد شد و اين همان چيزى است كه از حديث بالا فهميده مى‏شود. قوانين حاكم بر نظام و اجتماع مهدوى، قوانين اسلام است كه از طريق وحى بر پيامبر بزرگ اسلام اعلام شده است. همگان به خصوص هيئت حاكمه در اين خط مستقيم با احساس مسئوليت و تعهّد قدم برمى‏دارند. سليقه‏هاى شخصى يا گروهى خود را كنار گذاشته و به راست و چپ منحرف نشوند. چنانكه در حديثى از پيامبر آمده است كه مى‏فرمايد: «بنده‏اى مؤمن نخواهد بود مگر اينكه هوى و خواست او تابع آنچه من آورده‏ام، باشد و از آن منحرف نشود»(1) جلوه‏هاى بسيارى از اين احساس مسئوليت و اداره اجتماع، بر طبق شريعت اسلام در حكومت و زندگى پيامبر(ص) و على(ع) ديده شده و امّا نمونه كامل آن در جامعه و دولت مهدوى بطور كامل، عملى خواهد شد. ب. عدل و ظلم و قوه قضائيه در جامعه مهدوى: اشاره شد كه داورى و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى، بسان داورى نياكان پاك و پاكيزه‏اش، عادلانه و انسانى و بر اساس حق و عدالت است و با يك ويژگى از داورى آن عدالت پيشگان و نياكانش، ممتاز مى‏شود. و آن ويژگى اين است كه آن حضرت در سيستم قضايى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاعات خويش بر رخدادها و حوادث، داورى مى‏كند، از اينرو نه به انتظار گواهى گواهان مى‏ماند و نه دلايل و مدارك و شواهدى كه ادّعا را اثبات كند. سخن در اينجا بر دو محور دور مى‏زند: 1. نخست اينكه اين روايت صحيح و جان‏بخش كه در مورد امام مهدى(عج) و ره آورد حاكميت او بطور متواتر از پيامبر گرامى و امامان معصوم، رسيده است، بارها تكرار شده است كه مى‏فرمايند: «امام مهدى(ع) پس از ظهور خويش، جهان را سرشار از عدل و داد مى‏كند پس از آنكه از ستم و بيداد لبريز گردد.»(2) شايسته يادآورى است كه اين حديث در مجموعه‏هاى روايى ما صدها بار از راههاى گوناگون و چهره‏هاى مختلف روايت شده است به گونه‏اى كه هيچ جايى براى شك و ترديد در صحّت و درستى آن نمى‏ماند. آرى! آن اصلاحگر بزرگى كه مى‏خواهد ستم و بيداد را در همه ميدانها و ابعاد و چهره‏هايش نابود سازد و ريشه و اساس آن را در هر نقطه‏اى كه باشد و يا از هر انسانى سرزند از بيخ و بن بركند، و ظلم ريشه كن شده و عدالت حاكم شود، طبيعى است كه از چنين عدالت‏گسترى نبايد انتظار داشت كه خود منتظر اين باشد كه مظلوم به او شكايت برد، يا آن پيشواى عدالت از مدّعى ستمديده براى اثبات ادّعاى به حقّش كه براى آن داور عدالت پيشه، روشن است دلايل، شواهد، اسناد و مدارك ارائه كند، هرگز! چرا كه گاه ممكن است مظلوم براى اثبات بيدادى كه بر او رفته يا حق كه از او پايمال شده است ناتوان باشد يا نتواند ساختگى بودن بافته‏هاى ظلم را روشن كند. ممكن است ستم و بيداد در بسيارى از نقاط روى زمين واقع شود و مظلوم نتواند از بيدادى كه بر او رفته است به امام عدالت و نجات، شكايت برد. و نيز امكان دارد انسانى مخفيانه و به ستم كشته شود و كسى از كشته شدن او آگاه نگردد و قاتل او را نشناسد و در نتيجه خون او پايمال گردد، در اين صورت چگونه مى‏توان گفت: «امام مهدى(ع) زمين و زمان را لبريز از عدل و داد مى‏سازد؟!» 2. از پيامبر گرامى(ص) روايت شده است كه مى‏فرمايند: «مردم، من در ميان جامعه، بر اساس دلايل و شواهد و سوگندها، قضاوت و داورى مى‏كنم نه بر اساس وحى و رسالت.»(3) شايد مفهوم ظاهرى روايت پيامبر اين باشد كه آن حضرت در ميان مردم، بر اساس آگاهى و علم شخصى خويش داورى نمى‏كند. و داورى او با گواهى گواهان يا مدارك و مستندات ديگر شايد اين شيوه پيامبر(ص) در داورى و قضاوت و عمل نكردن بر اساس آگاهى و اطلاع شخصى خويش، بدان جهت بود كه اگر آن گرامى در داوريهاى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاع شخصى قضاوت مى‏كرد، رفتار و عملكرد قضايى او در ميان امّت سيره و سنّت مى‏شد و آنگاه بود كه براى هر قاضى يا حاكمى دستاويز و بهانه مى‏گشت كه در جامعه، بدون دلايل و مدارك قانع كننده به هر كس دلش خواست حدّ جارى كند و طبق تمايلات خويش حكم راند و آنگاه ادّعا نمايد كه به علم و اطّلاع شخصى خويش داورى نموده و قضاوت كرده است. و با اين كار نظام دين و جامعه از هم گسيخته و هرج و مرج و خودكامگى در سيستم قضايى رواج يافته و معيارها و مقياسهاى فقهى و حقوقى و عرفى دچار اختلال مى‏گشت. بر اين اساس بود كه پيامبر گرامى اسلام(ص) اين راهها را براى قضات بدرفتار و حكومتهاى بيدادگر مسدود ساخت تا آنان نتوانند در ميان مردم، طبق تمايلات جاه‏طلبانه و هواهاى خويش حكم رانند و آنگاه مدّعى گردند كه بر اساس علم و آگاهى شخصى خويش حكم مى‏كنند. و از اين رو شخص پيامبر در محكمه عدالت حاضر مى‏شود، و به انتظار قضاوت مى‏نشيند و حتى‏ به رأى او اعتراض نمى‏كند. و حال آنكه او علم شخصى داشته و يقين به حقانيّت خودش داشته.(4) و يا على(ع) بر طبق مدارك و مستندات، قضاوت و از سيره پيامبر پيروى مى‏كند، چرا كه ترس از آينده و سيره و سنت شدن رأى با آگاهى شخصى معصوم، در ميان غير معصوم سنت و باب شود. امّا امام معصوم و پيشواى عدالت‏گسترى كه هرگز چنين احتمالى در مورد او نمى‏رود و هيچ نوع اشتباه و انحرافى به ساحت مقدّس او راه ندارد، بر چنين انسان والايى زيبنده است كه بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش به امور و رخدادها، داورى نمايد و هرگز منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدّعى نباشد و بر سوگندهاى دروغين از سوى طرفين، بهايى ندهد و آنچه حقّ و عدالت است آن را ملاك قرار دهد و بر اساس آن داورى نمايد. و مطمئن است كه حكومت بعد از خودش به دست غير معصوم نمى‏افتد. با توجه به اين دو نكته اساسى كه: اوّلاً: امام مهدى(ع) اصلاح‏گر بزرگى است كه زمين و زمان را سرشار از عدل و داد مى‏كند. و ثانياً: علاوه بر تمامى آگاهيها و اطلاعات و معيارها، بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش، داورى و حكومت مى‏نمايد. از اين واقعيّت دريافت مى‏گردد كه آن حضرت تبهكاران و آدم‏كشان و مجرمان را بر اساس عدالت و به منظور اصلاح جامعه به كيفر شايسته و عادلانه گناهانشان مى‏رساند، خواه آثار و دلايل و مدارك جرم موجود باشد و يا آن را از بين برده باشند و طبق موازين عادّى ثابت نشود و گواه و بيّنه اقامه نگردد. و بدين سان شرايطى پديد مى‏آيد كه هيچ كس جرأت ستم و قانون‏شكنى و گناه در خود نمى‏بيند و زمين از عدالت و آزادى و دادگرى و امنيت و رفاه و سعادت لبريز مى‏گردد. روايات بيانگر اين واقعيّت، بسيار است كه به جهت رعايت اختصار تنها به يك نمونه اشاره مى‏شود: امام باقر(ع) فرمودند: «هنگامى كه قائم ما قيام كند به سبك داود(ع) حكومت و داورى خواهد كرد و گواه و دليل نخواهد خواست.»(5) حال اين سؤال پيش مى‏آيد كه منظور از حكومت داود(ع) چيست؟ در جواب بايد گفت كه منظور شريعت و راه و رسم او نيست، چرا كه همه شرايع و قوانين پيش از اسلام، با آمدن اسلام نسخ و پايان يافتند. بلكه منظور از اين عبارت و عنوان، اين است كه مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى، بر اساس آگاهى و دانش خويش قضاوت مى‏كند، و قوه قضائيه آن حضرت بر پايه علم امامت حضرت استوار است. چنانكه حضرت داود(ع) پيامبر بزرگ خدا مدّتى طولانى اينگونه حكومت و داورى مى‏كرد. و حقايق و واقعيّات رخدادها و اختلافات، به اذن خدا براى او آشكار مى‏گشت، و بدين جهت بر اساس آگاهى و دانش شخصى خويش قضاوت كرده و به گفتار طرفين اختلاف و دعوا، اعتنا نمى‏كرد.(6) سؤال ديگرى كه اينجا پيش مى‏آيد، اين است كه امام مهدى(ع) چگونه مى‏تواند عدالت و دادگرى را در كران تا كران گيتى تحقق بخشد با اينكه مى‏دانيم آن گرامى در پرتو دانش و آگاهى خويش از مسائل و رخدادهاى منطقه و شهرى كه اقامت دارد با خبر است و يا اينكه به شهرهاى ديگر دسترسى ندارد اگر چه علم هم داشته باشد. اين سؤال را با روايتى از امام صادق(ع) پاسخ مى‏دهيم كه مى‏فرمايد: وقتى قائم ما قيام كند به هر منطقه و شهرى فرستاده‏اى آگاه و كاردان و پروا پيشه گسيل مى‏دارد و به او مى‏گويد: «برنامه كار تو در كف دست توست. از اين رو هر گاه كارى برايت پيش آمد كه راه حلّ آن را نفهميدى و قضاوت در آن را نشناختى به كف دستت نظاره كن و آنچه در آن يافتى، عمل نما».(7) در مورد اين روايت سه احتمال بنظر مى‏رسد: 1- ممكن است روايت را معجزه بشناسيم و بگوييم فرستادگان آن اصلاحگر بزرگ آسمانى هنگامى كه در مسائل و رخدادها بمانند بناگاه بر كف دست خويش احكام عادلانه و مورد نظر را نوشته شده و آماده خواهند يافت. 2- ممكن است منظور آن حضرت نوعى دستگاه شبيه بى‏سيم و ارتباطىِ بسيار پيشرفته‏اى باشد كه برخى از كارگزاران ويژه حضرت در اختيار دارند و دستورهاى صادره از مقام فرماندهى كلّ را همواره دريافت مى‏دارند چنانكه تصور اين مطلب در جوامع امروزى، آسان مى‏باشد. امروز با وجود رايانه، اينترنت و انواع و اقسام وسايل ارتباطى، مى‏توان در يك لحظه با سراسر دنيا ارتباط برقرار كرد. 3- و يا اينكه روايت، پيام و معناى ديگرى دارد كه پس از ظهور آن حضرت به خواست خدا آشكار خواهد شد و اكنون براى ما ناشناخته است. كوتاه سخن اينكه امام مهدى(ع) با نمايندگان و حاكمان و قضاتى كه براى كشورهاى سراسر جهان نصب فرموده و آنان را براى تدبير امور و تنظيم شئون و حل مشكلات و رفع كشمكشها و تأمين امنيّت و نيكبختى جامعه بزرگ مهدوى در عصر ظهور، گسيل داشته بطور دائم در ارتباط است و آنان با فرماندهى و امامت آن اصلاحگر بزرگ جهانى و در پرتو دانش و عدالت او انجام وظيفه مى‏نمايند. و با اجراى سيستم قضائى واحد، در كران تا كران گيتى به عدالت واقعى رسيده و عدالت ادارى، اجتماعى و اقتصادى و قضائى بر جهان حاكم خواهد شد و ظلم و ستم و بيدادگرى از دنيا رخت برخواهد بست. ان‏شاءالله. ج. رفاه و آسايش اقتصادى: بى‏شك از مهمترين مشكلات حيات انسان، مشكل اقتصادى و معيشتى و مسايل مربوط به آن همچون فقر، گرانى، محدوديّت تجارت و داد و ستد و تورّم، ناتوانى اقتصادى، توليد كم و تقاضاى بسيار و مسائلى از اينگونه كه بيشتر آنها از ثمرات شوم اقتصاد ضد اسلامى حاكم بر جهان و به ويژه كشورهاى اسلامى است. آرى! اين اقتصاد ضد اسلامى و ظالمانه است كه به بحرانهاى اقتصادى در جوامع انسانى منجر مى‏شود. و اين بخاطر سركوبى مردم و پايمال ساختن آزاديها، مسدود ساختن راههاى معيشت براى مردم، تحميل ماليات سنگين و تصاعدى بر توده‏ها و محروم ساختن بندگان خدا از مواهب زندگى و بركات و نعمت‏هايى است كه خداوند آنها را به بندگانش ارزانى داشته و براى آنها مباح ساخته است. شايسته است فراموش نكنيم كه بيشتر جناياتى كه در جهان رخ مى‏دهد، از فقر مالى و نياز و فلاكت سرچشمه مى‏گيرد. بيشتر جوانان بخاطر فشار و نياز از تشكيل خانواده سرباز مى‏زنند و بسيارى از خانواده‏ها از فشار و فقر و عدم امكانات به تحديد نسل رضايت مى‏دهند. و اگر بگوييم كه بيشتر مردمى كه مى‏ميرند قربانى فقر و فلاكتند، سخنى به گزاف نگفته‏ايم. آرى اگر بخواهيم ضايعات و زيانهاى برخاسته از فقر را در جامعه انسانى بشماريم سخن به درازا مى‏كشد و شكل نوشته تغيير يافته و اگر بخواهيم از ابعاد گوناگون مسايل اقتصادى بحث كنيم، اين نوشته طولانى و فقط در اين بُعد از شاخصه جامعه مهدوى خلاصه مى‏شود، به همين جهت سخن را اينگونه خلاصه مى‏كنيم: از جمله اصلاحات گسترده و طرحهاى بزرگى كه امام مهدى(ع) بدان قيام مى‏كند مسأله حلّ مشكلات اقتصادى در خانواده بزرگ بشرى است و اين كار بزرگ و برنامه عظيم از راه پياده كردن مقرّرات عادلانه و رهايى‏بخش و زندگى‏ساز اقتصاد اسلامى خواهد بود از مهمترين و كارسازترين بندهاى آن عبارتند از: 1- اعطاى آزادى‏هاى گوناگون در امور اقتصادى و اجتماعى و فكرى و صنعتى بر اساس حق و عدالت اسلامى. 2- بهره‏ورى از مواهب و امكانات و نيروهاى طبيعت و فرصت و ميدان دادن به دست‏ها، مغزها و انديشه‏هاى توانا و سازنده و مبتكر بر اساس عقل و انديشه. دست‏رسى به همه موارد ذكر شده به جهت اجراى دقيق تعاليم اسلامى عملى مى‏شود. اينك يك نمونه از روايات متعدّدى كه نشانگر زندگى اقتصادى امام مهدى(ع) است را به جهت رعايت اختصار در پائين ذكر مى‏شود: پيامبر گرامى اسلام(ص) مى‏فرمايند: «به مهدى(ع) بشارتتان مى‏دهم… او ثروت‏ها را درست و بطور مساوى تقسيم مى‏كند و به بركت او غنا و بى‏نيازى دلهاى امّت محمد(ص) را لبريز مى‏سازد و عدالت او همه را در برمى‏گيرد، تا آنجائى كه دستور مى‏دهد ندا كننده‏اى ندا كند كه: «هان، اى مردم! هر كس نياز مالى دارد بيايد و هرچه مى‏خواهد بگيرد.» و جز يك نيازمند، كسى نمى‏آيد. آن يك نفر مى‏آيد و امام مهدى(ع) به او مى‏گويد: «نزد خزانه دار برو تا آنچه مى‏خواهى به تو بدهد.» نزد خزانه‏دار مى‏رود و مى‏گويد: «من از سوى امام مهدى(ع) آمده‏ام تا به من كمك كنى و ثروتى به من بدهى.» خزانه‏دار مى‏گويد: «آنچه مى‏خواهى بردار…» او آنقدر زر و سيم برمى‏دارد كه نمى‏تواند ببرد، مقدارى از آن را برگرداند تا بتواند حمل كند و بقيّه را مى‏برد. امّا وقتى از خزانه‏دار دور مى‏شود، پشيمان شده و مى‏گويد: «گويى من حريصترين فرد از امّت محمد(ص) هستم. همه براى دريافت مال دعوت شدند امّا جز من كسى نيامد». از اين رو نزد خزانه‏دار برمى‏گردد و زر و سيم را پس مى‏دهد امّا خزانه‏دار نمى‏پذيرد و مى‏گويد: «ما چيزى را كه بخشيديم، ديگر نمى‏پذيريم».(8) اين روايت و روايت‏هاى زيادى شبيه اين روايت، همه بر رشد و شكوفايى اقتصادى جامعه مهدوى و غناى نفس مردم و عدم رغبت آنها در سايه تعاليم نجات‏بخش اسلام به زياده خواهى، احتكار و پس‏انداز است كه هر كدام از اين موارد، خود عامل بيمارى اقتصاد، و فقر عده‏اى از مردم در سايه ثروت اندوزى بقيّه مردم مى‏باشد، كه در جامعه مهدوى همه اين بيمارى‏ها از بين خواهد رفت. براى شاخه‏هاى مختلف اقتصاد، روايات و بحث‏هاى زيادى در منابع ذكر شده است. كه به جهت پرهيز از طولانى شدن مطلب به يك نمونه ديگر فقط اشاره مى‏شود. د. كشاورزى در جامعه مهدوى: زراعت و كشاورزى از منابع مهم ثروت ملّى و از موارد اساسى پاسخگويى به نيازهاى مادّى جامعه و از وسايل تأمين موادّ غذائى در جهان انسان و حيوان است و خداوند آب و خاك را در اختيار بشر نهاده است تا از امكانات و بركات زمين بهره گيرد. حضرت على(ع) هم فقرزدائى از جامعه را در گرو توسعه اقتصادى و از شاخه‏هاى مهم آن، كشاورزى را بيان مى‏فرمايند. كه به اين مطلب قرآن نيز اشاره دارد. «آيا هيچ درباره آنچه كشت مى‏كنيد انديشيده‏ايد؟»(9) پس مى‏توان توسعه كشاورزى را يكى از مهمترين عوامل رشد جامعه و نجات آن از فقر و فلاكت دانست. از اين رو هنگامى كه امام مهدى(ع) ظهور مى‏نمايند سيستم زراعى و كشاورزى بطور كامل دگرگون مى‏گردد و به بهترين و زيباترين شكل و محتوا و برنامه، شكوفا مى‏گردد. امام مهدى(ع) با كمك گرفتن از تكنولوژى و ابزارهاى مهم كشاورزى، و با طرّاحى و تدبير بى‏نظير، به كشاورزى رونق داده و كشاورزى شكوفا و شكوه‏بار مى‏گردد. و از ره‏آورد اين پيشرفت، روح حيات در همه نقاط بى‏شمار گيتى، حتى‏ زمين‏هاى موات و كويرها، دميده مى‏شود. و مردم در رفاه و آسايش و آرامش زندگى مى‏كنند. اينك نمونه‏هايى از روايات در نشانگرى آن شرايط شكوه‏بار را از نظر مى‏گذرانيم. پيامبر گرامى مى‏فرمايند: «آبها در دولت مهدى(ع) فراوان مى‏گردد و زمين بركات خويش را چندين برابر مى‏سازد».(10) و امام على(ع) مى‏فرمايند: «انسان در عصر حاكميت جهانى آن حضرت، هر آنچه از انواع دانه‏هاى زراعى بر زمين بيافشاند، هفتصد برابر، برداشت مى‏نمايد…»(11) طبيعى است كه حضرت با ساختن سدّهاى فراوان آبها را مهار كرده‏اند و از ره‏آورد مهار آبها، زمين‏ها آباد، و با مكانيزه كردن كشاورزى و گشوده شدن، درهاى رحمت الهى به روى زمينيان، به همه آنها دست مى‏يابد. و كشاورزى رونق گرفته و پيشرفته مى‏گردد. و علاوه بر ايجاد اشتغال، نشاط اجتماعى، انواع مواهب، نعمتها و امكانات زندگى شايسته و درخور شأن انسان بصورت وصف‏ناپذيرى، در دسترس مردم قرار مى‏گيرد. مردم در عصر ظهور در زراعت و غرس انواع درختان آزادند و در راه تلاش و سازندگى آنان، موانع بازدارنده‏اى همچون مالياتهاى ظالمانه و مقرّرات ضد انسانى قرار نمى‏دهند، و انسان هر چه قدر تلاش كند و زمينى را احياء كند و به مزارع و باغات پرميوه تبديل كند، از آنِ خود اوست. چرا كه در مكتب اسلام چنين وضع شده است. پيامبر اسلام مى‏فرمايند: «هر كس زمين مرده‏اى را زنده كند از آن خود اوست.»(12) و بدين سان انسان در جامعه مهدوى با انگيزه بيشتر، و نشاط زايد الوصفى به كار و تلاش و سازندگى مى‏پردازد و از اين رهگذر نعمت‏هاى فراوانى نصيب انسان مى‏گردد. و جامعه مهدوى در آسايش و امنيت و صلح و صفا، بسر مى‏برد. و مشكلات بزرگى در جامعه امروز، گريبانگير بشر است. مثل، مشكل بيكارى، مسكن، فقر به بركت و تلاش و تدابير حضرت مهدى(ع) از جامعه مهدوى رخت برمى‏بندد. امام صادق(ع) مى‏فرمايند: «هنگامى كه قائم آل محمد(ص) قيام نمايد، خانه‏هاى شهر «كوفه» به شهر «كربلا» متّصل مى‏شود و شهر بقدرى گسترش مى‏يابد كه همه صاحب خانه مى‏شوند.»(13) بدين‏سان، اين روايت، بيانگر اين مطلب است كه مردم زمين‏هاى خشك و سوزان و بيابان‏هاى بى‏آب و علف را إحيا و آباد مى‏سازند و بصورت خانه‏هاى زيبا و پر شكوه و باغ‏هاى پرطروات درمى‏آورند كه يك نمونه آن، گسترش شايسته خانه‏هاى كوفه تا نهر كربلا مى‏باشد، آن هم با آن مسافت بسيارى كه اينك ميان آن دو شهر وجود دارد. خلاصه سخن اينكه در جامعه مهدوى، آزادى كار، مسافرت، تجارت، نوآورى، ابداع و امكانات به همه مردم ارزانى مى‏گردد. و ميدان كار و تلاش و ابتكار براى همه استعدادها فراهم مى‏شود. و سستى و تن پرورى و بيكارگى جاى خود را به كار و تلاش و نشاط و تحرّك مى‏دهد. امنيّت و آرامش در عصر و جامعه مهدوى‏ در جهان معاصر جامعه‏هاى انسانى، در شرايط سخت و طاقت‏فرسايى از نظر فقدان امنيّت و آرامش در ابعاد گوناگون حيات، زندگى مى‏كند. امّا در عصر ظهور امام مهدى(ع) ترس و دلهره در همه ابعادش نابود گرديده و امنيّت و آرامش بر كران تا كران كره زمين سايه‏گستر و حاكم مى‏شود. و امّا اينكه چگونه اين امنيّت و آرامش بر سراسر گيتى و بر جان و دلها حاكم مى‏گردد؟ بايد گفت كه فقدان امنيّت به يكى از سه عامل ويرانگر زير برمى‏گردد كه در جامعه مهدوى از سه عامل فقر و محروميت، ضعف ايمان و ضعف مديريت خبرى نيست. آنچه از ذكر شاخصه‏هاى جامعه مهدوى گذشت، نمونه كمى از شاخصه‏هاى مختلف كه در منابع مختلف به آنها اشاره شده، مى‏باشد. مسلماً معرفى جامعه مهدوى در يك مقاله كوتاه عملى نخواهد شد، و به تحقيق جامع و فرصت زيادى نياز هست. چراكه جهت معرفى جامعه مهدوى و ذكر شاخصه‏هاى آن، از منظرهاى مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى به خصوص خانواده، مسائل تربيتى، پيشرفت علم و دانش و تكنولوژى، حل مشكلات لا ينحل در جامعه مهدوى، از جمله، حل مشكل مسكن، بيكارى، رعايت حقوق متقابل و جامعه كه هر كدام به تنهايى، نياز به تحقيق و پژوهش كامل جهت تقويت ايمان و باورهاى منتظران حضرت، و شناخت ويژگى‏هاى جامعه موعود از نظر اسلام‏شناسى و شناخت چگونگى حكومت در آن و مسائل مهم ديگر، كه مفيد و ارزنده است. و از جهتى شناخت جامعه مهدوى براى تعيين سمت و سويى كه جوامع بايد بسوى آن داشته باشند، سودمند مى‏باشد. اميد كه با شناخت مهدى موعود(ع) و جامعه او و خصوصيات آن حضرت در راستاى تحقق اهداف آن و زمينه سازى براى ظهور آن منجى عدالت خواه و عدالت گستر بيش از پيش تلاش و كوشش كنيم. انشاء الله‏ پى‏نوشت‏ها: – 1) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفا، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 356. 2) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفاء، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 358. 3) ثقة الاسلام كلينى، «اصول كافى»، دار الكتب الاسلاميه، تهران، اوّل، 1365 ش، ج 7، ص 414. 4) سيد على اكبر قرشى، «خاندان وحى»، دار الكتاب الاسلاميه، تهران، 1368 ش، ص 245. 5) شيخ حرّ عاملى، «وسائل الشيعة»، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 ه . ق، اوّل، ج 18، ص 168؛ الكافى، ج 1، ص 397. 6) قزوينى، محمد كاظم، امام مهدى از ولادت تا ظهور، مترجم، على كرمى و سيد محمد حسينى، الهادى، قم، 1378 ش، ص 725. 7) غيبت نعمائى، ص 319؛ بحار الانوار، ج 52، باب 21، ص 365. 8) كورانى، على، معجم الاحاديث الامام المهدى، مؤسسة المعارف الاسلاميه، اوّل، 1411 ه . ق، ج 1، ص 240. 9) واقعه/64. 10) بحار الانوار، ج 52، ص 216. 11) امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 728. 12) وسائل الشيعه، ج 17، ص 327. 13) بحار الانوار، ج 52، ص 337؛ شيخ مفيد، «الارشاد»، كنگره شيخ مفيد، قم، اوّل، 1413 ه . ق، ص 362.

/

جوانه هاى جاويد بررسى هايى در باره سبك هاى تفسيرى علامه طباطبايى

جوانه‏هاى جاويد (بررسى هايى درباره سبك‏هاى تفسيرى علامه طباطبائى ره و شناخت نامه الميزان) اسلام دين معرفت، تفكر و تدبر است و از ديدگاه امام صادق(ع) يك لحظه انديشه ارزشمند برتر از يك سال عبادت است و در منابع روايى تأكيد براين مى‏باشد كه نگريستن به عالم عبادست است و اصولاً حيات فكرى، فرهنگى و معنوى جامعه به پرتو افشانى مشاهير و دانشمندان بستگى دارد و تكريم مشاهير متعهدى كه توانايى علمى خود را براى رشد معنوى و ايمانى جامعه بكار گرفته‏اند، جويبارهاى فضليت را در دشت‏هاى تشنه انسانها جارى مى‏سازد. يكى از نمونه‏هاى نادر اين عالمان ربانى در دهه‏هاى اخير، علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره) مى‏باشد همان مفسّرى كه در سنگرهاى اعتقادى و ايدئولوژيك با مادى گرايان و ملحدين به مصاف برخاست و با نگارش كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، برآنان غلبه يافت و جامعه را از سقوط در مرداب‏هاى الحاد و غرب زدگى نجات داد، او ضمن اين كه بر ساحل قرآن، جرعه‏هاى جانبخشى را به تشنگان معارف ناب نوشانيد، ارزش‏هاى والا را پاسدارى كرد، حيات معقول را تفسير نمود و هيچ گاه قرآن و عترت را از هم جدا ندانست و مرزهاى تقوا و ايمان را از گزند طوفانهاى تهاجم و يورش خفّاشان شب پرست مصون نگاه داشت وى در اين راه تلاشهاى فراوان نمود و مرارت هايى گران ديد و از لذت‏هاى بدنى و آسايش‏هاى متداول زندگى صرف نظر كرد تا با آرامش خاطر بتواند در اقيانوس قرآن و حديث به غوّاصى بپردازد و گوهرهاى گرانبها و درخشانى را بدست آورد و به جامعه تقديم كند و سال گذشته به مناسبت سالروز رحلت اين حكيم جهان تشيع بررسى هايى در سبك‏هاى تفسيرى او داشتيم كه اين نوشتار در راستاى همان مطالب، از نظر خوانندگان خواهد گذشت: جايگاه سياق آيات‏ سياق آيات در الميزان جايگاه مهمى دارد و علامه از چنين سبكى در تفسيرش بهره‏هاى فراوان برده است، سياق به مفهوم نشانه‏هاى لفظى و معنوى تأثير گذار بر معانى واژه‏ها و كلّيت آيات مى‏باشد، اهل ادب طرز جمله بندى برگرفته از چينش خاصى را سياق ناميده‏اند، به گونه‏اى كه گاهى افزون بر معناى هر يك از كلمه‏ها و سپس معناى جمله، مفهوم ديگرى را براى جمله فراهم آورد. علامه طباطبايى از سياق آيات، نكات زير را روشن كرده است: الف: كشف و تبيين معانى و مفاهيم آيات يعنى در مواردى با استفاده از اين سبك ابهام موجود در آيه مورد نظر بر طرف شده، اجمالش را مفصل نموده و ارتباط صدر و ذيل آيه را مشخص كرده است. ب: تعيين معناى كلمه‏اى خاص. ج: تشخيص روايت‏هاى اسرائيلى. د: مشخّص نمودن مكّى و مدنى آيات: علامه براى اين منظور اصلى را بنيان مى‏نهد و مى‏گويد سُوَر و آياتى كه تنها مشتمل بر دعوت مشركين به اسلام و ستيز با بت پرستى است با روزگار قبل از هجرت كه رسول اكرم (ص) در مكه گرفتار بت پرستان بود، مناسب است و آيات قتال و احكام كه به دنبال حوادث و نيازمندى‏هايى كه پس از هجرت و تشكيل جامعه اسلامى در شهر مدينه و پيشرفت روز افزون اسلام، بوجود آمده، نازل گرديده است با آيات مدنى تطبيق مى‏كند. ه: ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر: يعنى وى در خصوص بحث از قرائات در عين بى توجهى به اختلاف قرائت‏ها با تكيه بر قرائات رسمى مصحف (حفص از عاصم) گاه قرائاتى را كه هم خوانى بيشترى با سياق آيات دارد بر مى‏گزيند. ز: برداشت ويژه‏اى از آيه به عنوان نمونه در آيه سوم از سوره احزاب آمده است و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا(و بر خداوند توكل كن و خدا كارسازى را كفايت مى‏كند) چون آيه مزبور به خاطر قرار گرفتن در سياق نهى آيه: و لا تطع الكافرين و المنافقين آمده است علامه مى‏نويسد دلالت بر معناى خاص توكل بر پروردگار دارد در آنچه بر او وحى گرديده است كه از كافران و منافقان پيروى نكند هر چند خطر آفرين، مشكل زا و توام با هراس باشد.(1) ط: بهره مندى از سياق آيات در تفسير آيه‏ها و عبارات تكرارى قرآن. در اين خصوص غالب مفسّران تنها به تفسير يك مورد اكتفا كرده‏اند و در مورد ديگر از آن گذشته و يا به همان مورد اول ارجاع داده‏اند ولى علامه با توجه به سياق آيات براى هر يك از اين جملات علاوه بر معنا و تفسير عام، مفهوم ديگرى را مطرح مى‏كند.(2) كوشش‏هاى علامه طباطبائى در شناسايى واژگان و اهتمام در وجوه معناى لغت نيز در بين مفسّران شيعه كم بديل است. ايشان براى بيان معناى يك لغت و تعيين قلمرو شمول آن شيوه‏هاى متعددى را پى گرفته است و در مواردى به كمك آيات گوناگون به تعريف واژه‏اى پرداخته و در برخى امور معناى لغتى را با كمك فهم عرفى بيان نموده است. همچنين با استمداد از سياق آيات و ارتباط اجزاى كلام از تبيين معناى واژه‏ها روى آورده است. ايشان با استفاده از آيات قرآن آراى لغويين را مورد نقد و ارزيابى قرار مى‏دهد اگر چه در الميزان از كتاب صحاح اللغة براى تشريح مفهوم پاره‏اى واژه‏ها استفاده شده ولى مؤلف در مواقعى به نقد آراء آن روى آورده است. علامه در سبك تفسيرى خود نه به تشريح مباحث ادبى اكتفا مى‏كند و نه آن كه همچون طبرى در تفسير مجمع البيان، در كنار مباحث گوناگون به مسايل نحوى محوريت مى‏دهد بلكه به فهم قرآن در پرتو آيات، بيشتر تكيه دارد و بيشتر اهتمام را در چنين عرصه‏اى بكار گرفته است البته اين بدان معنا نيست كه در الميزان مباحث نحوى نيامده بلكه در حد ضرورت نكات دستورى و بلاغى مطرح شده و از آنها در فهم آيات و برداشت از مضامين قرآنى كمك گرفته شده است. در ميان احتمالاتى كه اهل بلاغت بيان كرده‏اند علامه ملاكى را مى‏پذيرد كه سياق آيات برآن مهر تأييد مى‏زند. انتخاب و ترجيح يك اعراب از ميان چند وجه اعرابى ثبت شده در ميان متون تفسيرى و ادبى، تكيه علامه را بر سياق آيات بوضوح نشان مى‏دهد. بحث اختلاف قرائات را هم ايشان طرح مى‏نمايد و بناى تفسير خود را بر قرائت عاصم به روايت حفص قرار مى‏دهد.(3) توجه به ثقل اكبر و ثقل اصغر رسول اكرم (ص) فرموده‏اند: «وانّى تارك فيكم ثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و هو كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»(4) لازمه چنين هم سانى آن است كه روايات اهل بيت (ع) ملازم و همتاى قرآن باشند. از اين رو عدم مراجعه به احاديث معتبر در فهم ظواهر آيات قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهى قلمداد مى‏شود البته روايات هم در اصل، حجّيت و تأييد محتوا به قرآن وابسته‏اند و هويت خود را از كلام وحى مى‏گيرند. همچنين عترت طاهرين گرچه به لحاظهاى معنوى و در نشئه باطن از قرآن كمتر نمى‏باشند اما به لحاظ ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دينى، قرآن كريم را ثقل اكبر و آن بزرگواران را ثقل اصغر مى‏گويند كه خود را براى صيانت از قرآن فدا نمايند. نكته ديگر اين كه روايات از سه جهت مى‏توانند غير قطعى باشند: سند و اصل صدور زيرا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قراين قطع آور نادر است، جهت صدور: از آن رو كه احتمال تقيه در روايات وجود دارد، دلالت: زيرا پشتوانه دلالت آن بر محتواى اصول عقلانى همچون اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم تقييد و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم قرينه و مانند آن مى‏باشد اما قرآن كريم در اين ابعاد و محورها قطعى است زيرا اسنادش به پروردگار متعال مسلّم و محتوم است و به لحاظ صدور آسيب‏پذير نخواهد بود زيرا خداى سبحان در بيان حقايق تقيه نمى‏كند. از نظر دلالت چون آيات قرآن از احتمال تحريف از يك سو و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املاء از طرف ديگر مصون است به علاوه قرآن عهده دار تبيين خطوط اصلى دين است نه فروع و امور جزئى آن و لذا پس از ارجاع متشابهات به محكمات و حمل مطلق‏ها بر مقيّدها و عموم‏ها بر خصوص‏ها و بازگردانيدن ظواهر به خصوص يا اظهرها و جمع بندى آيات و مطالب، امرى يقينى است و قرآن كريم پايگاه قطعى و اطمينان بخش دين است.(5) علامه طباطبايى به پيروى از توصيه مؤكّد رسول اكرم(ص) براى سنت نبوى و بيان ائمه ارجى گران قائل است و مى‏نويسد قرآن در بيان مقاصد خويش سنت رسول اكرم را اعتبار بخشيده و آن را الگو قرار داده است.(6) به نظر علامه طباطبايى جدايى مسلمانان از مكتب اهل بيت بزرگ‏ترين ضربه‏اى بود كه به علوم و معارف قرآنى وارد گرديد.(7) وى بر اين اعتقاد اصرار داشت كه هرگز قرآن بدون توجه به تفسير و تبيين اهل بيت(ع)، فهميده نمى‏شود زيرا اين تفكيك همان افتراقى است كه رسول اكرم(ص) به نفى آن خبر داد و اگر جايى قرآن حضور ظاهرى داشت و عترت طاهره غايب بودند يا آنها حضور دارند و قرآن كريم غايب است اطمينان حاصل مى‏شود كه هر دو غايبند زيرا اين دو در معيّت هم هستند.(8) آن مفسّر عاليقدر كه سيرى طولانى و توأم با بصيرت و ژرف‏كاوى در سيره و سنت معصومين داشت، هر آيه كه طرح مى‏گرديد، به گونه‏اى آن را تفسير مى‏نمود كه اگر در سنت پيامبر و سخن اهل بيت(ع) دليل يا تأييدى وجود دارد، از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره بردارى شود در غير اين صورت به سبكى آيه مورد بحث را تفسير مى‏نمود كه متعارض با سنت قطعى آن ذوات مقدس نباشد زيرا اين تباين همان افتراقى است كه پيامبر پيروان خود را از آن نهى مى‏كند.(9) در واقع وى معانى آيات و آنچه را از قرآن درك و كشف نموده با روايات معصومين تأكيد كرده است و تصريح مى‏نمايد اگر خبرى متواتر يا همراه با قرينه قطعى باشد در حجّيت آن هيچ ترديدى وجود ندارد و اعتقاد دارد بين سنت مسلّم و ظاهر قرآن فاصله‏اى نمى‏باشد و مى‏كوشد تا پيچيدگى آيه را بر طرف سازد و توهّم اختلاف ظاهرى ميان آيه مورد نظر و روايت معتبر و مستند را بر طرف كند.(10) البته به باور علّامه رفع اين تعارض بدون آوردن شاهد لفظى از خود قرآن براى كسى كه به نبوت و عظمت اين مقام معتقد نباشد كافى نخواهد بود.(11) در واقع اگرچه علامه شيوه تفسير قرآن به قرآن را به عنوان سبك اساسى خود در كشف معانى قرآن و آگاهى بر مدلول‏هاى آن برگزيده است ولى هنگام تفسير آيات و آگاهى از مقاصد آنهااز سنت در تأييد معانى استنباط شده، با تدبّر در آيات، استعانت مى‏جويد و در توجيه روايات و مقايسه بين آراء مفسّران، اعتماد به روش تفسيرى قرآن با قرآن را مورد توجه قرار مى‏دهد: تفسير آيات با تدبر و دقت در آنها و در آيات ديگر و با استفاده از احاديث روش اساسى است كه بدان تمسّك جسته‏ايم و اين همان شيوه‏اى است كه رسول اكرم(ص) و اهل بيت او، در احاديث خود، بدان افراد را ترغيب نموده‏اند.(12) نقد و بررسى جوامع روانى علامه در روند تلاش‏هاى تفسيرى خود، مشكلات حديث هايى را كه در خصوص آيات قرآن وارد شده حل كرده و رواياتى را كه با ظواهر و نصوص قرآن موافق نمى‏باشد به منظور عملى ساختن دستورات معصومين غير صحيح خوانده است زيرا ائمه هدى يادآور شده‏اند رواياتى كه با كتاب الهى در تباين است و سخن ما نمى‏باشد مطالبى از دوستان نادان يا دشمنان ما مى‏باشد كه بنا به دلايلى به ما منسوب داشته‏اند.(13) در تفسير الميزان احاديث مرتبط با آيات مورد نظر از منابع معتبر نقل گرديده و در موارد ضرورى روايات نا موافق با نصوص قرآنى نقد و بررسى شده و در نتيجه حديث‏هاى صحيح از روايت‏هاى ضعيف تفكيك گرديده‏اند به علاوه توضيحات و تعليقات آموزنده‏اى بر پاره‏اى روايات نگاشته شده كه در روشن ساختن مدلول آنها مفيد و راهگشايند. تبيين معانى احاديث و بهره‏مندى از آنها در خصوص آياتى كه تفسير مى‏شوند به قدرى تحقيقى و موشكافانه است كه خواننده با فراست در مقابل اين توانايى و آگاهى، زبان به تحسين مى‏گشايد و به همين دليل است كه برخى از پژوهندگان علوم قرآنى معاصر گفته‏اند خداى بزرگ به علامه طباطبايى خصيصه بزرگ تأويل احاديث را عنايت فرموده است كه از معجزات حضرت يوسف(ع) به شمار مى‏رود و اين موضوع يعنى روايت را به ريشه‏اش برگردانيدن و رواياتى را كه از بيت رسول الله صادر شده است به قرآن برگرداندن كمال شگفتى است.(14) از ارزشمندترين تلاش‏هاى علامه طباطبايى در بحث‏هاى روايى تفسيرالميزان داورى در خصوص اخبارى است كه در اصطلاح اهل حديث به اسرائيليات، مسيحيات و مجوسيات موسوم است. زيرا از رحلت رسول اكرم(ص) بازار جعل حديث رواج يافت و مزدوران دربارهاى امويان و عباسيان براى تحكيم پايه‏هاى غاصبان حكومت و تقرّب به خلفا به جعل حديث درباره افراد محبوب با مبغوض روى آورند. احبار يهود و خواص مسيحى و مجوسى در صدر اسلام نيز اخبارى غير واقعى را به منابع روايى افزودند. همچنين ايشان در پرتو آگاهى‏هاى عميق و گسترده و كارآمد خود در الميزان كوشيده است تا بر افسانه‏هاى آميخته به خرافات كه به عنوان اخبار امت‏هاى گذشته، قصص پيامبران و چگونگى خلقت انسان در برخى منابع مخدوش آمده است، مهر باطل بزند و ساحت مقدس تفسير را از اين آفت‏هاى بسيار آسيب‏زا پيراسته نمايد و در برابر نفوذ چنين داستانهاى غير واقعى از حريم تفسير پاسدارى كند. وى در اين باره مى‏نويسد: سبب عمده اختلاف در روايات تفسيرى علاوه بر دستبردها و خيانت هايى كه اجانب در اين گونه روايات داشته‏اند دو نكته اساسى است: نخست اين كه اين مسئله از امورى بوده كه اهل‏كتاب نسبت به آن تعصّب داشته‏اند و از سوى ديگر مسلمانان نيز اهتمام بسيار زيادى نسبت به تدوين و نگارش روايات داشته و آنچه را نزد ديگران موجود بوده، جمع نموده‏اند، بويژه پس از آن كه گروهى از عالمان اهل كتاب مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار مسلمان شدند و اصحاب و تابعان از اين دو نفر روايات را اخذ كرده و ضبط نموده‏اند. متأخرين از اسلام در اين روش پيروى كردند و بر اين آشفتگى افزودند.(15) و در جاى ديگر مى‏نويسد: از كسانى كه زير بار اين گونه يافته‏هاى گوناگون و مطالب جعلى يهوديان و روايات ساختگى مى‏روند بعيد نيست كه اتهاماتى بس بزرگ را به انبياء الهى نسبت دهند، اخبارى از اين نمونه را حشويه و جبريّه كه روشى جز افترا به خداوند و فرستادگانش ندارند ساخته و پى گرفته‏اند ولى عدليه و موحدان هرگز به اين خرافات دل نبسته‏اند و نفرين الهى بر آن گروه از عالم نمايانى كه در كتاب‏هاى خود چيزهايى مى‏نويسند كه در نهايت منجر به اعتقاد به گناهكارى پيامبرانى چون حضرت يوسف (ع) مى‏شود رسولى كه خداوند در حق او احسن القصص را نازل فرمود چنين افرادى براى معارف دينى جز راه حسّ و حديث هيچ راه و اصل ثابتى ندارند و براى مقام‏ها و منزلت‏ه اى معنوى چون نبوت، ولايت، عصمت و اخلاق ارزشى قائل نمى‏باشند مگر در حدّ وضع اعتبار.(16) ترجمه، خلاصه و فهارس كتاب الميزان‏ اصل تفسير الميزان به زبان عربى و در بيست مجلد نوشته شده كه شامل 8041 صفحه است. اولين جلد آن در سال 1375 ه ق (1334 ه.ش) انتشار يافت، مجلدات ديگر نيز بتدريج به طبع رسيد نخستين بار دوره كامل اين تفسير در بيروت توسط مؤسسه الاعلمى للمطبوعات چاپ شد كه تاكنون چندين بار تجديد طبع آن انجام پذيرفته است و در چاپ اخير دو جلد فهارس به آن افزون شده است يكى دليل الميزان فى تفسير القرآن شامل راهنما و فهرست مطالب الميزان به قلم الياس كلانترى مى‏باشد و ديگرى فهرست جديدى از عادل عبدالجبار ثامر است، انتشارات اسماعيليان قم نيز به نشر اين اثر همت گماشتند كه چاپ پنجم آن مربوط به سال 1371 ه.ش است. دار الكتاب الاسلاميه (آخوندى) نيز چندين طبع از اين اثر را به علاقه‏مندان عرضه نمود و چاپ جديدتر الميزان مربوط به دفتر انتشارات اسلامى است كه افستى از چاپ بيروت مى‏باشد. در همان سال‏هاى نخست انتشار الميزان، مشتاقان از علامه‏طباطبايى خواستند نسبت به ترجمه الميزان عنايتى مبذول دارند كه ايشان قبول كردند و اين مهم را به برخى استادان حوزه كه در زمره شاگردان دانشمند ايشان بودند، سپردند. به دنبال آن پنج جلد از الميزان در ده جلد توسط آيات و حجج اسلام ناصر مكارم شيرازى، مصباح يزدى، عبدالكريم نيرى بروجردى، محمد رضاصالحى، سيد محمدخامنه‏اى، محمد جواد حجتى كرمانى، محمد على گرامى، سيد محمد باقر موسوى همدانى به زبان فارسى برگردانيده شد، سپس بقيه مجلدات توسط آية الله سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه گرديد و ايشان بنابه توصيه علامه ده جلد اول را نيز بار ديگر به فارسى برگردانيد. دروه چهل جلدى ترجمه الميزان بار اول توسط كانون انتشارات محمدى در تهران، به طبع رسيد و در مهر ماه سال 1363 دفتر انتشارات اسلامى آن را در بيست مجلد با پاره‏اى اصلاحات چاپ كرد. الميزان توسط مولانا سعيد اختر رضوى به زبان انگليسى ترجمه شده كه تا كنون هشت جلد آن از آغاز قرآن تا آيه 76 سوره نساء توسط مؤسسه جهانى خدمات اسلامى در تهران، انتشار يافته است، تفسير جزء سى ام توسط محمد معلم زاده به زبان اسپانيولى برگردانيده شد و در مركز آرژانتين توسط مؤسسه التوحيد چاپ گرديد. جلد اول تفسير الميزان را آقاى وحيد الدين اينجه به زبان تركى استانبولى ترجمه كرد كه در اروپا به طبع رسيد. الياس كلانترى راهنما و فهرست ترجمه تفسير الميزان را به نگارش درآورد كه در آغاز كار، چگونگى تنظيم فهارس را به استحضار علامه طباطبايى رسانيد و با استقبال آن حكيم مفسر مواجه گشت اين فهرست توسط عباس ترجمان، به زبان عربى ترجمه شده كه در قم و بيروت چاپ شده است. كتاب مفتاح الميزان را عليرضا ميرزا محمد در مدت حدود پنج سال با همكارى چند محقق ديگر تأليف نموده است كه شامل 25000 مدخل اصلى و ارجاعى است، اين كتاب كه در سه جلد تنظيم شده و راهنماى خوبى براى تفسير الميزان است دوازده فهرست شامل فهرست مباحث، موضوعات، اعلام اشخاص، اماكن و بلاد، قبايل، اديان، كتب(و رساله‏ها و مجلات)، اصطلاحات، اسامى جانوران و گياهان و كانى‏ها و نيز فهرست اشعار عربى و فارسى مى‏باشد. مفتاح الميزان، با متن ترجمه تفسيرالميزان كه توسط بنياد فكرى و علمى علامه طباطبايى چاپ شده تطبيق مى‏كند و مركز نشر فرهنگى رجاء در سال 1367 ه.ش آن را به طبع رسانيد. براى اين اثر علامه حسن زاده آملى تقريطى نگاشته كه در آغاز آن درج شده است. دفتر انتشارات اسلامى «فهرست راهنماى موضوعى الميزان» را در 230 صفحه تنظيم و به طبع رسانيد كه براى موضوعات هر دو تفسير عربى و فارسى قابل استفاده مى‏باشد و مبناى ترتيب عناوين آن بر اساس كتاب بحارالانوار علامه مجلسى است و به قرار ذيل مى‏باشد: عقل، علم و حكمت، توحيد، عدل، معاد، نبوت، امامت، موجودات، ايمان و فضايل، كفرو رزائل، حقوق و آداب معاشرت، قرآن و ديگر كتب آسمانى، ذكر و دعا و احكام. فهارس الميزان فى تفسير القرآن توسط ابن فزوع به زبان عربى تدوين گشته است كه در سال 1403 ه ق در قم به حليه طبع آراسته گرديده است. كتاب «مختصر الميزان فى تفسير القرآن» به زبان عربى است كه فشرده‏اى از تفسير الميزان مى‏باشد و تدوين كننده‏اش سليم الحسنى مى‏باشد. اين اثر در حاشيه قرآن در بيروت و به سال 1417ه ق چاپ شده است. نور من القرآن (الميزان المختصر فى التفسير) خلاصه الميزان مى‏باشد كه تلخيص كننده‏اش كمال مصطفى شاكر است، اين اثر را فاطمه مشايخ به زبان فارسى برگردانيده كه زير نظر احمد سيّاح در تهران، توسط انتشارات اسلام و در چهار جلد و زيرى تا كنون سه بار طبع گشته است. الياس كلانترى نيز خلاصه‏اى از الميزان را تهيه و در اختيار علاقه‏مندان قرار داده است. مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدى امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندى شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است. شمس الدين ربيعى به تقاضاى مؤسسه انتشارات نور فاطمى مطالبى را به صورت موضوعى از كتاب الميزان گزينش نموده كه عنوان كلّى آن «با علامه در قرآن» است اما هر مجلد با عنوانى ويژه تنظيم شده است. ديدگاههاى دانشوران جهان اسلام‏ الميزان در ميان جوامع شيعى و سنّى جايگاهى رفيع دارد و در برخى كشورهاى عربى مقالاتى درباره اين اثر نوشته شده است و پژوهندگان، ويژگى‏هاى آن را پسنديده‏اند و هم اكنون در حوزه‏هاى علوم دينى اهل سنت قابل پذيرش است و يكى از اركان مهم تفسير شيعه در بين پيروان مذهب تسنّن «الميزان» مى‏باشد. برخى علماى ايرانى كه در مراكز علمى و دانشگاهى سرزمين‏هاى اسلامى خاورميانه با مشاهير اهل سنت بحث داشته‏اند خاطرنشان نموده‏اند آنان حتى الميزان را از تفسير فخر رازى قوى‏تر تلقى كرده‏اند در حالى كه اين نگاشته در ميان جامعه سنى مذهب بسيار پر ارج مى‏باشد.(17) يك سال پس از انتشار مجلاتى از تفسير الميزان نشريه رسالة الاسلام كه ارگان مجمع التقريب مصر است در شماره هشتم خود از دستيابى به دو جلد از تفسير الميزان خبر داد و با درج گزارشى دو صفحه‏اى خوانندگان را از تولد چنين اثرى با خبر ساخت.(18) عادل نويهض – متفكر و مؤلّف لبنانى – در بخش مستدرك جلد دوم معجم المفسّرين به معرفى علامه طباطبايى و تفسيرش پرداخته است.(19) فهد بن عبدالرحمن رومى نويسنده اهل عربستان اگر چه كوشيده است تفسير الميزان را اثرى معرفى كند كه تفكرات افراطى شيعى بدان راه يافته است ولى اعتراف مى‏نمايد: يكى از اختصاصات اين تفسير بحث‏هاى گسترده‏اى است كه در هنگام تفسير بعضى از آيات مطرح كرده است و طى آنها هر موضوعى با تمام ابعاد و جوانب، آن گونه كه شايسته و بايسته است، مورد مطالعه قرار مى‏گيرد. سپس مؤلف الميزان را خطاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد:من به راستى در شگفتم از اين قدرت عقلانى كه تو را در عمق درياى توفانى و كنترل ناشدنى معانى به غورو تفحص واداشته و حقايق ژرف و دشوار را به صورت روشنى در منظر انديشه قرار مى‏دهد.(20) محمد فاضلى از اساتيد دانشگاه مصر در مقاله بخشى از مشخصات الميزان را مورد توجه قرار مى‏دهد و مى‏نويسد: اين تفسير با شيوه‏اى جالب و مطالب دل نشين و مباحث تحقيقى خود به سفره‏اى گسترده مى‏ماند كه «فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذّالاعين»(21) در آن بهشت آنچه دل خواهان است و ديده‏ها از آنها لذت مى‏برد موجود است و هر كس بر حسب فراخور حالش از آن تمتّع مى‏يابد، پرداختن علامه به مسايل با شيوه‏اى عميق و در ابعادى وسيع خواننده را خرسند و در موارد متعددّى وى را با تحقيقات تازه مواجه مى‏سازد و از سوى ديگر مباحث تحقيقى، فلسفى، كلامى، ادبى و… كه به مناسبت‏هاى خاص در تفسير آيات آمده است به ارزش و اهميت آن مى‏افزايد.(22) مصطفى محمد با جقنى نيز براى ثابت نمودن نظرات خود، از استدلال‏هاى علمى و استوار الميزان بهره گرفته و از براهين و مطالب منطقى علامه طباطبايى استقبال كرده است.(23) شيخ محمد فحّام، رئيس انجمن فرهنگى مصر، نوشته است: اما تفسير الميزان را بهترين تفاسير يافته‏ايم و تا جلد هيجدهم آن را مورد مطالعه قرار داده‏ايم.(24) دكتر و هبه الزحيلى معاصر و صاحب تفسير المنير و دانشور اهل سوريه، گفته است: تفسير الميزان را در اختيار دارم و از منابع مورد مراجعه من است.(25) از منظر معاصران و شاگردان‏ آية الله بروجردى هنگامى كه علامه طباطبايى به حضورش رسيد، نگاهى حاكى از محبّت و عطوفت به وى افكند و در جمع عده‏اى، يادآور شد ايشان تفسير پر ارزشى دارند.(26) شيخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نويسد علامه طباطبايى را آثار مهم علمى مى‏باشد كه بزرگ‏ترين و ارزنده‏ترين آنها كتاب الميزان فى تفسير القرآن است، اين كتاب موسوعه‏اى بزرگ در تفسير قرآن مى‏باشد كه با اسلوبى متين و شيوه‏اى فلسفى تأليف يافته است. من چونان كسى كه حقيقتى را يافته باشد بدان دسترسى پيدا كردم و با امعان نظر به مطالعه آن پرداختم و سخت به شگفت آمدم چه اين اثر نه تنها يك تفسير است بلكه حاوى بحث‏هاى فلسفى، تاريخى، اجتماعى و جز آنها نيز هست.(27) شهيد آية الله مرتضى مطهرى متذكر مى‏گردد. كمتر مشكلى در مسايل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.(28) علامه حسن زاده آملى مى‏نويسد: حضرت استاد علامه طباطبايى در نعمت مراقبت و ادب مع الله حظّ وافر بلكه اوفر داشت. افاضل حوزه علميه قم كه شاغل كرسى تدريس اصول معارف اند از تلامذه اويند و تفسير عظيم الشان الميزان عالم علم را مايه فخر و مباهات است كه يكى از آثار نفيس قلمى و امّ الكتاب مولفات اوست. اين تفسير شهر حكمت و مدينه فاضله‏اى است كه در آن از بهترين و بلندترين مباحث انسانى و شعب دينى از عقلى و نقلى بحث شده است،(29) آية الله جوادى آملى خاطرنشان ساخته‏اند: همانطورى كه قرآن مخزن همه علوم است تفسير استاد علامه نيز مخزن آراء و افكار و علومى است كه اين حكيم الهى از آن بهره‏مند شده و به ديگران رسانيده است و لذا عده زيادى از اين شجره طوبى بهره مى‏گيرند، به اعتقاد استاد جوادى آملى ويژگى مهم الميزان آن است كه مؤلفش در آن، بين ظواهر قرآن انسجامى برقرار كرده كه يكديگر را تفسير مى‏كنند و بين بواطن قرآن هم يك ارتباطى برقرار كرد كه هم را تأييد مى‏نمايند، همچنين علامه در پرتو قرآن اهل بيت را مطرح نمود.(30) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى اشاره كرده است كه بناى تفسير الميزان برآن است كه آيات قرآن را خود آيات تفسير كند و معناى قرآن از كلام وحى بدست آيد. در اين اثر بين معانى ظاهرى و باطنى و عقل و نقل جمع شده و هر يك خط خود را ايفا مى‏كنند. اين تفسير به قدرى جالب است كه مى‏توان آن را به عنوان سند عقايد شيعه به دنيا معرفى كرد. تفسير مزبور در نشان دادن نكات دقيق و حسّاس و نيز در جامعيت منحصر بفرد است.(31) آية اللّه جعفر سبحانى مى‏نويسد: نكته‏اى كه از نظر اخلاقى و معنوى جلب توجه مى‏كند وارستگى علامه طباطبايى از هر نوع تظاهر به دانش بود و پيوسته محركش در عمل جلب رضايت خداوند و اخلاص بود. اگر فردى از مراتب علمى او مطلع نبود هرگز فكر نمى‏كرد اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طراح قواعد نو و مسايل ابتكارى در فلسفه و استادى در سير و سلوك بوده باشد. علامه را بايد از بنيان گذاران سبكى خاص در تفسير دانست كه نمونه‏هاى آن صرفاً در اخبار خاندان رسالت است و آن رفع ابهام هر آيه توسط آيه‏اى ديگر است.(32) آية الله ناصر مكارم شيرازى صفاى روح و معنويت استادش، علامه طباطبايى را ستوده و درباره تفسير الميزان نوشته است: اثرى است بر اساس روش عالى تفسير قرآن به قرآن و حقاً متضمّن يك سلسله حقايق است كه تا كنون بر ما مخفى بوده است.(33) آيةالله محمد هادى معرفت يادآور شده است: اين تفسير گنجينه‏اى از انديشه اسلامى است. نوآورى‏هاى قابل توجهى در آن مشاهده مى‏شود كه متأسفانه در زمان خود علامه در جامعه ايران اين نكات روشن نگشت چه رسد به ديگر جوامع. وجود عينى و شخصيت علامه در الميزان منعكس است. علامه در اين اثر تحقيقات عميق و عالى مطرح نموده كه مى‏تواند در انديشه‏هاى علمى، فلسفى و اسلامى تحوّل بوجود آورد بنابراين بحث و پژوهش پيرامون آن از ضروريات حوزه‏هاى علميه شيعه است.(34) آيةاللّه دكتر صادقى كه مدت نه سال از محضر علامه بهره برده است، مى‏گويد: نقاط عطف فكرى بوجود آمده از تفسير الميزان در يك نقطه مختصر مى‏شود كه روى هم رفته نظر علامه در اين تفسير، توجه دادن به معناى اصيل قرآنى است كه حتى المقدور مقاصد الهى را بدون تأثيرپذيرى از افكار پيشنيان و نظرات اين و آن در دسترس محققان و همگان نهاده‏اند، علامه حريّت معانى قرآن را جايگزين اسارت‏ها كرده و صراطى مستقيم در فهم معانى وحى پيش پاى پويندگان حق نهاده است، به علاوه ايشان تا اندازه‏اى قابل ملاحظه قرآن را از جمودهاى گذشته رها كرده و افكار و دقت‏ها در فهم هر چه افزون‏تر مفاهيم قرآنى به حركت در آورده است.(35) آيةالله محمدى گيلانى، از شاگردان مبرّز علامه طباطبايى، نوشته است. تفسير الميزان فوق العاده است مؤلّفش براى توضيح و تفسير قرآن كريم از قواعد عقلى استفاده نكرد بلكه بحث‏هاى فلسفى و روايى را در الميزان بهانه‏اى قرار داد تا بدين وسيله حقانيت اين علوم را از طريق قرآن و زبان اهل بيت به اثبات برساند.(36) پى‏نوشت‏ها: – 1. الميزان، ج 16، ص‏274. 2. مجله مشكوة، ش 38، مقاله سيد ابراهيم علوى، ص 18-21؛ و نيز بنگريد به جايگاه سياق در الميزان، محمد على رضايى كرمانى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى. 3. جسارتهاى ادبى در الميزان ، محمد حسن ربانى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9و10. 4. بحار الانوار، ج‏23، ص 108. 5. تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، جلد اول مقدمه. 6. الميزان، ج‏5، ص 272. 7. همان، ص‏275. 8. نك، بحار الانوار، ج 89، ص 103و106. 9. آيينه مهر، ص 23و30. 10. الميزان، ج 10، ص 351، و نيز ج 3، ص 85. 11. مقدمه تفسير عياشى، به قلم علامه طباطبايى. 12. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 25. 13. نك:وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج‏18، كتاب قضا. 14. مفتاح الميزان، عليرضا ميرزامحمد، مقدمه، ص 23. 15. الميزان، ج‏13، ص 88. 16. همان، ج 11، ص 146. 17. گفتگو با دكتر محمد صادقى، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9 و10، ص 291. 18. رسالةالاسلام، سال هشتم، ش دوم، سال 1375ه.ق ص 217-218. 19. معجم المفسرين، عادل نويهض، بيروت، 1409ه.ق، ج 2، ص 777. 20. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، فهدبن عبدالرحمن رومى، ج‏اول، ص‏249. 21. سوره زخرف، آيه 71. 22. ويژگى هايى چند از تفسير الميزان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، ش دوم تابستان 1367، ص 251. 23. منهج القرآن الكريم فى تقدير الاحكام، مصطفى محمد باجقنى،ص 287. 24. مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏70 و نيز بنگريد به فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان، ص‏212. 25. مصاحبه با استاد وهبه زحيلى، بينات، سال اول، ش 2، ص‏118. 26. دومين يادنامه علامه طباطبايى،ص‏286. 27. نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج‏2، ص 246-245 . 28. نخستين يادنامه علامه طباطبايى، ص 200. 29. يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص 79-80ونيز ص‏116. 30. همان، ص 187 و نيز يادها و يادگارها، على تاج دينى ،ص‏18. 31. رساله لب اللّباب، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏18، مهر تابان، ص 12و40. 32. مفتاح الميزان، ج اول، مقدمه ص 39، يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص‏47. 33. جرعه‏هاى جان بخش، از نگارنده، ص 245. 34. گفتگو با استاد آيت الله معرفت (ره)، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان، ص‏269-271. 35. گفتگو با آيت الله دكتر صادقى، ماخذ قبل، ص 285-286. 36. يادنامه مفسّر كبير…، ص 194-195.

/

پرسش و پاسخ هايى

1ـ آيا دين يهود و يهوديان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟
در كتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زيادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است كه به قسمتى از آن اشاره مىشود:
الف: بشارت ظهور در زبور داوود
در بيش از 35 بخش از مزامير صد و پنجاه گانه، نويد ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:
زيرا كه شريران منقطع مىشوند؛ امّا متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند بود، چون كه بازوهاى شريران شكسته مىشود و خداوند، صديقان را تكيه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را مي‌داند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود. صديقان، وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد، امّا عاصيان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شريران، منقطع خواهند شد.()
از دريا تا دريا و از نهر تا به اقصا زمين، سلطنت خواهد كرد.
تمامى ملوك، با او كرنش خواهند كرد و تمامى امم او را بندگى خواهند كرد، زيرا، فقير را وقتى كه فرياد مىكند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذليل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد.()
قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد.()
ب: بشارت ظهور در كتاب اشعياى نبى
در بخشى از كتاب، خداوند، قريب الوقوع بودن تحقّق عدالت خويش را وعده مي‌دهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مىخواند و مىگويد: انصاف را نگاه بداريد، عدالت را جارى كنيد، زيرا كه آمدن نجات من و منكشف شدن عدالت من، نزديك است.()
آن گاه، انصاف، در بيابان، ساكن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسكن، سلامتى و در مساكن مطمئن و در
منزلهاى آرامى، ساكن خواهند شد.()
ج: بشارت ظهور در كتاب زكرياى نبى
در آن روز، يهوه(خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود و در آن روز، يهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.()
د: بشارت ظهور در كتاب دانيال نبى
امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب ياد شود، رستگار خواهد شد و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيده‌اند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان، مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مىكنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر، مهر كن. بسيارى به سرعت تردد خواهند كرد و علم افزوده خواهد گرديد خوشا به حال آن كه انتظار كشد!()
ه: بشارت ظهور در كتاب حبقوق نبى
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند.()
2. ديدگاه انجيل و مسيحيان درباره موعود چيست؟
نام كتاب مقدّس مسيحيان، انجيل است كه به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل كنونى مشتمل بر چهار انجيل متّى، مرقس، لوقا و يوحنا است. اينك، متن برخى از آن بشارتها را كه در انجيل آمده است، مي‌آوريم:
الف: متى
و فوراً بعد از مصيبت آن ايام، آفتاب، تاريك گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوتهاى افلاك، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند و
پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظيمى مي‌آيد.()
ب: انجيل مرقس
عيسى، خطاب به حواريون گفت :«زنهار كسى شما را گمراه نكند، زيرا كه بسيارى به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد، امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد، زيرا وقوع اين حوادث، ضرورى است، ليكن انتها، هنوز نيست، زيرا امتى بر امتى و مملكتى بر مملكتى خواهند برخاست و زلزلهها در جاىها، حادث خواهد شد و اغتشاشها پديد مي‌آيد و اينها، ابتداى دردها مىباشد، ليكن شما از براى خود احتياط كنيد.
ولى از آن روز و ساعت، غير از پدر، هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بيدار شده و دعا كنيد، زيرا نمي‌دانيد آن وقت كى مىشود در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد.»()
ج: انجيل لوقا
و كمرهاى خود را ببنديد، چراغهاى خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمىبريد، پسر انسان مي‌آيد.()
د. انجيل يوحنا
و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند، زيرا پسر انسان است. از اين تعجب نكنيد، زيرا، ساعتى مي‌آيد كه در آن، جمع كسانى كه در قبورند، آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد.()
لازم ذكر است در انجيل و ملحقات آن، هشتاد بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه فقط سى مورد آن، با حضرت عيسى مسيح قابل تطبيق است امّا پنجاه مورد ديگر، از نجات دهنده‌اى سخن مىگويد كه در آخرالزمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 9 ـ .38
. همان، مزمور، .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل 2، بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكايى، قاموس كتاب مقدّس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسداللّه هاشمى شهيدى.

/

راز خلقت

راز خلقت‏
حضرت آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و تكاپو مى‏پردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مى‏تواند در چگونه زيستن انسان نقش فوق العاده‏اى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهره‏مند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير آن در زندگى مى‏پردازد.
روش‏شناسى شناخت راز خلقت‏
موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاه‏هاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مى‏كنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مى‏كنند و برخى به نظام بيرونى آن‏ها مى‏پردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديده‏ها و رشد و تكثير آن‏ها مى‏پردازند عمل مادى پديده‏ها را موضوع مطالعه قرار مى‏دهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا حيوانات و جانوران مطالعه مى‏كند نظام داخلى آن‏ها و علل مادى آن را بررسى مى‏كند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مى‏كند نظام بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن يعنى خداشناسى و فرجام‏شناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمى‏گيرد، زيرا نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مى‏شود و انتظارى كه از علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مى‏گويند: در دوران گذشته انديشمندان به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مى‏كردند نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديده‏ها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مى‏پردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مى‏كند و در نتيجه روشى كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مى‏شد روش قياسى بوده است در حالى كه در جهات جديد از روش استقراء استفاده مى‏كند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك حقيقت به غايت و هدف آن توجه مى‏كنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و پديدار مى‏پردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مى‏رود تبيين مبدأ و غايت جهان و پديده‏هاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مى‏رود، تبيين پديده‏ها و رابطه آن‏ها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مى‏شود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مى‏گردد.
جهان بينى و راز خلقت‏
آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسيم مى‏شوند برخى جهان بينى آن‏ها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آن‏ها را براى هدف و مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مى‏كنند تا به آن هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمى‏تواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمى‏تواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمى‏تواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مى‏گويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مى‏دانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمى‏كند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و بيهوده نيافريده‏ايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آن‏ها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بيهوده مى‏دانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت محدود مى‏كند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مى‏شود و جهان نيز به تدريج به سوى نابودى و عدم پيش مى‏رود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ موجودى موجود نمى‏شود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان نيز در ميان اين موجودات نابود نمى‏شود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مى‏كند و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مى‏كند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات ياد مى‏شود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شده‏اند: و به عبارت ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى است و مانند ديگر حيوانات زندگى مى‏كند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مى‏كند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى انسان‏
در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا نمى‏شود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات ابد را احساس مى‏كند، تلاش مى‏نمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب زندگانى تأمين مى‏كند و گاه تلاش مى‏كند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانه‏اى بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مى‏داند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مى‏شمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى ياد مى‏شود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه «كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در سنين و شرائط مختلف انسان‏ها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آن‏ها زودتر بميرد اما سرانجام همه انسان‏ها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه مى‏داند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمى‏شود اعتقاد دارد كه جهان ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مى‏دهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مى‏شود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنيا
اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديده‏هاى آسمانى و زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و هيچ‏گونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمى‏خورد و چون حركت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مى‏رسد و با رسيدن به هدف آرام مى‏گيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون‏
يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مى‏شود آن است كه دار دنيا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيله‏اى براى دريافت نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مى‏توان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد) است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمى‏گيرد و به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمين مى‏كنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد مى‏يابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مى‏شود كه اگر انسانى حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مى‏پندارد جاودانگى او را تأمين مى‏كند نمى‏رود چنان كه قرآن مى‏گويد: عده‏اى مى‏پندارند مال آنها را جاودانه مى‏كند از اين رو به زر اندوزى مى‏پردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6) يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مى‏كند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مى‏داشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنج‏هايش را در يك لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى مى‏طلبد
با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا مى‏كند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه پيدا مى‏كند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مى‏طلبد و آن قوانين و مقررات در صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از اين رو پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن مى‏شود در حالى كه او زنده است و با او دفن مى‏شوى در حالى كه تو مرده‏اى. اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى‏دارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى‏كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى‏شود و تو هم جز او با كسى محشور نمى‏شوى و به صحنه رستاخيز نمى‏آيى. از تو درباره غير آن سؤال نمى‏شود. بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او انس مى‏گيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مى‏شود اعمال انسان رفيق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان انتخاب مى‏كند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن را ندارد كه آدمى آن‏ها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا مى‏شود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و آگاهى از آن‏
آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مى‏توان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارسته‏اى برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مى‏شود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مى‏كند كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مى‏كند.
وحى و راز خلقت‏
وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راه‏ها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آن‏ها رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسان‏ها را به مبدأ آشنا مى‏كنند به راز آفرينش نيز آشنا مى‏كنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء قرار گرفت مى‏فهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در عالم قيامت تحقق پيدا مى‏كند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مى‏گويد، گاه هدف را عبادت خدا مى‏داند و مى‏فرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مى‏داند و مى‏فرمايد: «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شى‏ء قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شى‏ء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آن‏ها نازل مى‏شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مى‏گويد، اما بايد دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مى‏پردازد هدف نهايى و اصلى همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط او فرمان بردارى در تمام زمينه‏هاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 – 21.
2. سوره ص، آيه 27.
3. سوره آل عمران، آيه 185.
4. سوره عنكبوت، آيه 64.
5. سوره غافر، آيه 39.
6. سوره همزه، آيه 4.
7. سوره قصص، آيه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاريات، آيه 56.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره طلاق، آيه 12.

/

سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار

سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار انقلاب خونين ملت ايران سرگذشت پر فراز و پرنشيبى دارد و در اين رهگذر مردم خويش متحمّل مشقّت‏هاى زيادى شدند به همين دليل همه اوقاتش براى اين مرز و بوم مقدس، ليكن بعضى از ايام از جهات وقوع حوادث و رخدادها عظيم‏تر و همين بزرگى و تقديس است كه روزى در تاريخ ملت ايران به عنوان نماد و سمبل غيرت و از خود گذشتگى به نام روز ملى مبارزه با استكبار ثبت و آن روز سيزده آبان و از ايام اللّه است. با توجه به مختصر مقدمه ذكر شده سعى بر اين است تا ماهيّت استعمارى شيطان در حوادث سيزده آبان سالهاى 43 و 57 و 58 به صورت گذرا اشاره‏اى داشته باشيم. سيزده اول: در سالهاى 41 تا 43 رژيم سفّاك پهلوى با نسخه استكبارى و با القائات شيطانى، لغو رژيم ارباب رعيّتى و اعطاى امتياز كاپيتولاسيون به آمريكا سعى در محو نمودن احكام حيات بخش اسلام را داشتند و انتظارشان اين بود كه امام و امت اين ظلم و ستم و استعمار، بردگى و سيطره يهود و صهيونيسم را پذيرا و محو آثار دين و احكام خدا را بنگرد و لب به اعتراض نگشايند. زهى خيال باطل، غيرت علوى و شور حسينى امام و مردم را با فرياد اسلام خواهى در برابر حكومت وابسته به مبارزه واداشت. گرچه نداى اسلام‏طلبى رهبر كبير در آن زمان تا پيروزى بر درفش غير ممكن، ولى آن مرجع عاليقدر افق روشنى در وراى تاريكى و ظلمت حكومت آن روز با تكيه به نيروى الهى و قدرت پنهانى امت مى‏ديد كه ديگران فاقد چنين بصيرتى بودند. حركت دشمن ستيزى خمينى كبير استكبار را به هراس انداخت و براى حفظ حكومت پوشالى پهلوى با سلاح قهريّه چاره را در جدايى بين رهبر و امت ديدند و در سيزده آبان 43 امام را به تركيه تبعيد و سپس به عراق كه اين عمل در آن اوضاع و احوال واقعيتى دردآور بود و باعث جريحه دار شدن عواطف مسلمانان گرديد. زيرا دورى آن رهبر محبوب، هجرانى سوزان و فراقى غمبار را در برداشت و امت اسلام با صبر و تحمل و حفظ اصول اعتقادى و عملى با استوارى و صلابت، رشادت، پايدارى و قدرت، شهادت و سلحشورى به مبارزه ادامه دادند تا پس از پانزده سال آن فراق غم‏انگيز به وصال دلنشين و ظلمات شاهنشاهى به طلوع فجر محمّدى مبدّل گرديد. سيزده دوم:آبان 57 و آن روزهاى عشق و ايثار، اتّحاد و همبستگى همه جا حكايت از اسلام خواهى و تبرّى از طاغوت و پيروزى نهضت را نويد مى‏داد و دشمن قدّار هر روز بر كشتار وحشيانه خود شدت مى‏بخشيد و بر خلاف تصوّر آنها مردم منسجم‏تر و تظاهرات وسيع‏تر. راهپيمايى سيزده آبان آن سال با روزهاى ديگر متفاوت و رنگ و بوى ديگرى داشت. زيرا كه دانش‏آموزان، آن دسته گل‏هاى انقلاب با حضور در راهپيمايى خود را همراه بزرگان ديدند. اين همراهى و همنوايى ناقوس مرگ سلطنت پهلوى را سر داد و با به خون كشيدن آن لاله‏ها به دست دژخيمان، انقلاب به اوج خود رسيد و خون پاكشان باعث تشجيع امّت اسلام گرديد و روز دانش‏آموز نامگذارى شد و درد آشنايان به پيروى آن رهبر درد آشنا لحظه‏اى از مبارزه غفلت نكردند تا ماهيّت استعمار و حكومت دست نشانده‏اش كه قيافه زشت و نفرت بار خود را عمرى در زير نقاب با الفاظى فريبنده و با تبليغات دروغين مردم را فريب داده بود برملا و براى هميشه از اين سرزمين رانده شدند. سيزده سوم:آبان 58 با سالهاى گذشته قابل قياس نبود ديگر طاغوت و طاغوتيان بر اين مملكت حكومت نمى‏كردند. نهضت پيروز و جمهورى اسلامى برقرار و نهادهاى انقلابى در حال شكل‏گيرى و انس، الفت و تعاون و همكارى در همه جا به چشم مى‏خورد و آينده‏اى درخشان را نويد مى‏داد. با وجود همه اينها شايعات، كارشكنيها، نا امنيها، فتنه انگيزيها و دامن زدن به قوميّتها و ايجاد بلوا و ناامنى در محيط دانشگاه‏ها باعث رنجش مردم گرديد تا متوجه توطئه‏هاى دشمن در كمين نشسته شوند و به حقيقتى آگاه و آن حقيقت اين بود. شيطان بزرگ نقشه‏هاى كوتاه و دراز مدت براى انقلاب دارد و چشم ديدن گسترش و تقويت آن را نداشته و ندارد و سكوت و به رسميت شناختن نظام در اوايل نه به خاطر همراهى بود بلكه به دنبال فرصت و نفوذ در انقلاب بودند و گرنه آنها جز به نابودى ما رضايت نمى‏دادند و دلهاى بيمارشان جز با محو اسلام خواهى مردم شفا نمى‏يابد. همچنين در يافته بودند مردم خداجوى آنچه را با اعتقاد راستين و ايمان، يقين و با بصيرت، آگاهى در پرتوى رهبرى ولايت فقيه بدست آورده‏اند به سادگى از دست نخواهند داد لذا به انگيزه جلوگيرى از نفوذ جمهورى اسلامى و تضعيف روحيه استقامت و پايدارى مردم سفارت خود را به كانون توطئه عليه جمهورى نوپاى ايران در آوردند. و مسلمانان ايران زمين خاطرات تلخى در گذشته از سبعيّت استكبار داشتند. خيانت كارى و جنايتشان در عصر انقلاب براى آنها و جوانان پرشور سنگين و غير قابل تحمّل بود به همين خاطر با حمايت همه جانبه اقدام به تسخير آن مركز فساد و لانه جاسوسى نمودند و جز اين عمل چيز ديگرى در آن موقع ايجاب نمى‏كرد. اين حركت قدرت ملت را بيش از پيش به جهانيان نشان داد و امام عزيز آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول خواند و باعث رسوايى آمريكا و منشأ اميد و خروش در بين مستضعفين جهان گرديد و به حق نام گذارى سيزده آبان به عنوان روز ملى مبارزه با استكبار زيبنده اين ملت و بيانگر ستيزه جويى با منش خيانت كارانه آمريكا مى‏باشد.

/

پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‌اى مدظلّه العالى

بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه الراجعون
جنايت هولناك رژيم صهيونيستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و كودك مظلوم، بار ديگر چهره خونخوار گرگهاى صهيونيست را از پشت پرده تزوير سالهاى اخير بيرون آورد و خطر حضور اين كافر حربى را در قلب سرزمينهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه كاران گوشزد كرد مصيبت اين حادثه هولناك براى هر مسلمان بلكه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و كوبنده است، ولى مصيبت بزرگتر سكوت تشويق‌آميز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصيبتى از اين بالاتر كه دولتهاى مسلمان كه بايد در برابر تجاوز رژيم غاصب و كافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمايت مىكردند، رفتارى پيشه كنند كه مقامات جنايتكار صهيونيست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با اين فاجعه آفرينى بزرگ معرفى كنند؟
سران اين كشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملتهاى خود كه يقيناً عزادار اين فاجعه‌اند خواهند داد؟ به يقين امروز دل مردم مصر و اردن و ساير كشورهاى اسلامى از اين كشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.
دولت جنايتكار بوش در واپسين روزهاى حكمرانى ننگين خود با همدستى در اين جنايت بزرگ، رژيم آمريكا را بيش از پيش روسياه كرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنايتكار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپايى با بى تفاوتى و شايد همراهى خود در اين فاجعه بزرگ، يكبار ديگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت كردند و شركت خود در جبهه ضديت با اسلام و مسلمين را نشان دادند. اكنون سؤال من از علماء و روحانيون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر اين است كه آيا هنگام آن نرسيده است كه براى اسلام و مسلمين احساس خطر كنيد؟ آيا هنگام آن نرسيده است كه به واجب نهى از منكر و كلمه حق عند امام جائر عمل كنيد؟
آيا عرصه ديگرى براى عريانتر از آنچه در غزه و فلسطين در جريان است در همدستى كفار حربى با منافقان امت براى سركوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تكليف كنيد؟
سؤال من از رسانهها و روشنفكران جهان اسلام و بويژه جهان عرب آن است كه تا چه هنگام به مسؤوليت رسانه‌اى و روشنفكرى خود بىتفاوت خواهيد ماند؟ آيا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنيت سازمان ملل بيش از اين هم ممكن است رسوا شوند؟
همه مجاهدان فلسطين و همه مؤمنان دنياى اسلام به هر نحو ممكن موظف به دفاع از زنان و كودكان و مردم بى دفاع غزه‌اند و هر كس در اين دفاع مشروع و مقدّس كشته شود شهيد است و اميد آن خواهد داشت كه در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محشور شود.
سازمان كنفرانس اسلامى بايد در اين شرايط حساس به وظيفه تاريخى خود عمل كند و جبهه يكپارچه‌اى به دور از ملاحظه كارى و انفعال، در برابر رژيم صيهونيستى تشكيل دهد. بايد رژيم صهيونيستى به وسيله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژيم غاصب بايد به جرم اين جنايت و نيز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاكمه و مجازات شوند.
ملتهاى مسلمان ميتوانند با عزم راسخ خود اين مطالبات را تحقق بخشند و وظيفه سياستمداران و علما و روشنفكران در اين برهه بسى سنگينتر از ديگران است.
اينجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مىكنم و مسؤولان كشور را به اداى وظائف خود در اين حادثه غم‌انگيز فرا مىخوانم.
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون. سيد على خامنه‌اى 8/10/1387
29/ ذى الحجه الحرام/1429

/

با چه كسى دوستى كنيم

با چه كسى دوستى كنيم‏
حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏
از منظر قرآن و روايات و همچنين مطالعه ابعاد وجودى انسان در مى‏يابيم كه وى موجودى اجتماعى است و براى رشد و تكامل به ارتباط با ديگران نياز دارد. انسان به تنهايى نمى‏تواند، تمام نيازمنديهاى خود را جبران نمايد. او نمى‏تواند بدون پدر و مادر، هم كلاسها، دوستان و آشنايان، زندگى مطلوب و ايده آلى داشته باشد.
على (ع) مى‏فرمايد: «الغريب من لم يكن له حبيب؛ غريب (و تنها) كسى است كه دوست (و همدمى) نداشته باشد.»(1)
نتيجه تنهايى، عقب ماندگى و تباهى است. اسلام و قرآن ستايشگر دستهايى است كه گرماى محبت در آنها احساس مى‏شود و چهره هايى كه به لبخندهاى دوستى آراسته‏اند. على(ع) فرمود: «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم؛ ناتوان‏ترين مردم كسى است كه در دوست‏يابى ناتوان، و از او ناتوان‏تر كسى است كه دوستانى را كه بدست آورده (و بر آنها دست يافته) از دست بدهد.»
آن حضرت فرمود: «من لاصديق له لاذخرله؛(2) آن كس كه دوست ندارد، (براى آينده) اندوخته‏اى ندارد».
در حديث ديگرى مى‏خوانيم: «اتّخذ الف صديقٍ الفٌ قليل ولاتتّخذ عدواً و الواحد كثيرٌ؛(3) هزار دوست بگير، و هزار كم است، ولى يك دشمن نگير، كه يكى هم زياد است.»
نقش دوستان‏
تأثير رفيق، چون با انتخاب و علاقه خود انسان صورت مى‏پذيرد، در ساختار وجودى انسان و در روش و منش او از پدر و مادر و معلم و…بيشتر است. در تأييد اين امر تعبيراتى در منابع دينى ما آمده كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه؛(4) انسان بر دين دوست و رفيق خود است».
2. على (ع) فرمود: «سمّى الرّفيق رفيقاً لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق؛(5) رفيق را از اين رو رفيق ناميدند كه با تو در آنچه صلاح دينت در آن است موافقت و همراهى مى‏كند. آن كس كه تو را در دينت يارى رساند، رفيق شفيق است».
به همين علت يكى از علل موفقيت انسانهاى موفق و هدايت يافته، دوستان خوب و مناسب بوده است همان طور كه انحرافات، اعتيادها، و ناهنجاريهاى اجتماعى، غالباً در اثر رفاقتهاى ناباب و دوستان منحرف تحقق يافته است. به خاطر نقش كليدى دوست در ساختار وجودى انسان است كه فاطمه زهرا (س) براى تربيت كودكان خويش، از كودكى به اين امر توجه نموده و خطاب به كودكش امام حسن(ع) مى‏فرمايد:
اشبه أباك يا حسن‏
واخلع عن الحقّ الرّسن‏
واعبد الهاً ذاالمنن‏
ولا توال ذا الاحن‏
اى حسن! مانند پدرت على باش و ريسمان را از گردن حق بردار! خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن!.(6)
اين جملات نشان مى‏دهد كه از كودكى بايد به كودك تلقين شود كه از دوستان نامناسب پرهيز كند آرى:
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها
از ره پنهان صلاح وكينه‏ها
نشانه شخصيّت‏
انسان موجودى است كه مى‏تواند شخصيت واقعى خود را پشت پرده‏هاى مختلف پنهان كند، لذا گاهى شناخت افراد مشكل خواهد بود. يكى از بهترين معيارهاى واقعى افراد، دوستان و رفقاى اويند، چون انسان به كسانى روى مى‏آورد كه از نظر باطنى و «شاكله درونى» با آنان همسان باشد:
كبوتر با كبوتر باز با باز
كند هم جنس با هم جنس پرواز
يا به فرموده امير مؤمنان على(ع): «كلّ امرء يميل الى مثله؛(7) هر شخصى به سوى همانند خود تمايل پيدا مى‏كند.»
در منابع اسلامى سخنان زيبا و نغزى در اين رابطه آمده كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. سلمان محمدى از قول پيامبر اكرم(ص) مى‏گويد: «لاتحكموا على رجل بشى‏ء حتى تنظروا الى من يصاحب، فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخوانه؛(8) درباره كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان بوسيله ياران و دوستانش شناخته مى‏شود و به ياران و برادرانش منسوب مى‏گردد.»
تو اول بگو با كيان زيستى‏
پس آنگه بگويم كه تو كيستى‏
2. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و قرين السّوء فانّك به تعرف؛ از همنشينى بد دورى كن، زيرا تو بوسيله او شناخته مى‏شوى».
3. على(ع) فرمود: «من اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه فان كانوا اهل دين اللّه فهو على دين اللّه و ان كانوا على غير دين اللّه فلا حظّ له من دين اللّه؛(9) (وضع)هر كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد، به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين خدا بودند، او (نيز) پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نبودند او (نيز) بهره‏اى از دين خدا ندارد.»
4. و چه زيبا فرمود على(ع): «كلّ جنسٍ يميل الى مثله؛(10) هر جنسى (و هر كسى) به دنبال مثل خود ميل مى‏كند.»
ناريان مر ناريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را طالبند
5. نيز على(ع) مى‏فرمايد: «خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضله؛(11) دوست هر كس نشان (اندازه) خرد اوست و سخنش نشانه فضل (دانش) او.»
6. و فرمود: «الاصدقاء نفسٌ واحدةٌ فى جسوم متفرّقةٍ؛(12) دوستان روح واحدى در جسمهاى پراكنده‏اند.»
خطرات دوستان ناباب‏
هيچ عاقلى به ضرر و زيان خود و خانواده خويش قدم بر نمى‏دارد. حال چرا عده‏اى به ظاهر عاقل حاضر مى‏شوند تن به دوستى رفقاى ناباب بدهند كه به زيان خود و خانواده آنها تمام مى‏شود. در پاسخ بايد گفت:زمينه دوستى با دوستان ناباب به سبب عواملى بروز خواهد يافت كه برخى از آنها عبارتند از:
1. ناهماهنگى و فقدان محبت و عاطفه در كانون خانواده كه باعث كشانده شدن فرزندان به سوى دوستان ناباب مى‏شود.
2. محبتهاى كاذبى كه هماهنگ با خواسته‏هاى جوانان باشد. على (ع) فرمود: «قلوب الرّجال و حشية فمن تألّفها اقبلت عليه؛(13) دلهاى مردم هراسان است، هر كس با آنان مأنوس شود به سوى او رو مى‏آورند.»
3. ناآگاهى والدين و خود جوانان از خطرات دوستان ناباب.
نتيجه رفاقتهاى نامناسب در قرآن
در اين بخش خطرات و زيانهاى دوستى، با رفيقان نامناسب را از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
1. حسرت ابدى
«عقبه» و «ابى» با هم رفيق بودند. عقبه به حج مشرف شد و پس از بازگشت با دعوت پيامبر(ص) براى وليمه حج خويش، اسلام اختيار كرد، ولى رفيقش ابى او را ملامت و تحريك نمود تا از اسلام برگردد. او نيز سخن رفيقش را پذيرفت و با اهانت به پيامبر اكرم(ص) از دين اسلام برگشت و «مرتد شد» و سرانجام در جنگ بدر كشته شد.(14)
قرآن از زبان «عقبه» در روز قيامت چنين مى‏گويد:
«و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرّسول سبيلاً يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلاناً خليلاً* لقد اضلّنى عن الذّكر بعد اذ جاءنى…؛(15) و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خويش را به دندان مى‏گزد و مى‏گويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم. واى بر من!كاش فلانى را دوست انتخاب نكرده بودم! او مرا از ياد حق گمراه ساخت، پس از آنكه بسويم آمد.»
2. خطرناك‏ترين‏ها
همان طور كه رفيق خوب و متدين در شكل‏گيرى شخصيت صحيح و منطقى انسان نقش به سزايى دارد، دوست نامناسب نيز در تخريب شخصيت اخلاقى انسان بسيار مؤثّر و خطر ساز است.
اين خطر عظيم را از مقايسه دو سوره «فلق» و «الناس» به خوبى مى‏توان يافت. در سوره فلق از چهار خطر بسيار بزرگ و مهلك به پناهگاهى عظيم، يعنى «رب فلق» پناه مى‏بريم: «بگو پناه مى‏برم به پروردگار سپيده صبح، از شرّ تمام آنچه آفريده و از شر هر موجود شر در هنگامى كه شبانه وارد شود، و از شر آنها كه با افسون (و سحر) در گره‏ها مى‏دمند (هر تصميمى را سست مى‏كنند) واز شر حسود هنگامى كه حسد مى‏ورزد».(16)
ولى در سوره «ناس» از خطر رفيق بد و ناباب به پناهگاه بسيار محكمى پناه مى‏بريم كه در واقع از سه رويه مستحكم برخوردار است.
«بگو پناه مى‏برم به 1. پروردگار مردم 2. به مالك و حاكم مردم 3. به معبود مردم، از شر و وسوسه گر پنهان كار كه در درون سينه انسانها وسوسه مى‏كند، خواه از پريان باشد يا از انسان.»(17)
مقايسه اين دو سوره كه در اولى از چهار خطر عظيم به يك پناهگاه به نام «ربّ فلق» پناه مى‏بريم و امّا در دومى از بيم خطر يعنى وسوسه گران پنهان كار از آدمى باشد يا جنيان، به يك پناهگاهى بسيار مستحكم‏كه در واقع از سه لايه و مانع برخوردار است پناه مى‏بريم نشان مى‏دهد كه رفيق بد از خطر مار و عقرب و دزدانى كه شبانه مى‏آيند، و هر خطر ديگرى چون: سحر و حسادت و چشم زخم و… و خلاصه از هر خطرى كه قابل تصور است خطرناك‏تر، وحشتناك‏تر و شكننده‏تر است.(18)
3.زيبا ديدن زشتيها
«و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم…؛(19) ما براى آنها (گمراهان) همنشينانى قرار داديم كه (زشتى‏ها را) از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان زيبا جلوه دادند.»
4. دخول در آتش جهنم‏
از اهل جهنم پرسيده مى‏شود: چرا وارد دوزخ شديد؟ آنان مى‏گويند: يكى از علتها اين بود كه: «…و كنّا نخوض مع الخائضين؛(20) و پيوسته با اهل باطل همنشين بوديم.»
تا توانى مى‏گريز از يار بد
يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و هم ايمان زند
رفاقتهاى نامناسب در روايات‏
عامل اكثر فسادهاى اجتماعى، مفاسد جنسى، سرقتها و اعتيادها، رفاقتهاى نامناسب و نارواست. به همين علت معصومان ما را سخت از رفاقت با انسانهاى ناشايست بر حذر داشته‏اند:
1. پاره آتش
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و صاحب السّوء فانّه قطعةٌ من النّار لاينفعك ودّه ولايفى لك بعهده؛(21) از دوست بد دورى كن، زيرا او همانند پاره آتش است(كه ايمان سوز است) دوستى او به تو نفعى نمى‏رساند و به پيمانش نسبت به تو وفا نمى‏كند.»
2. همرنگ سازى
على(ع) فرمود: «لاتواخينّ الفاجر فانّه يزيّن لك فعله و يودّ لوأنّك مثله؛حتماً با فاجز، دوستى نكن، زيرا او كار (خلاف) خود را براى تو زيبا جلوه مى‏دهد و دوست دارد تو همرنگ او باشى.»
با بدان كم نشين كه درمانى‏
خوى‏پذير است نفس انسانى‏
3. محو دين‏
على(ع) فرمود: خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(22) (دوستى و) رفت و آمد با فرزندان دنيا، دين را معيوب مى‏سازد و يقين را ناتوان مى‏كند.»
4. شمشير برهنه‏
امام جواد(ع) فرمود: «ايّاك و مصاحبة الشّرير، فانّه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره؛ از همنشينى با انسان شر بپرهيز كه همچون شمشير برهنه است، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است.»
اى فغان از يار ناجنس اى فغان‏
همنشين نيك جوييد اى مهان‏
مهر پاكان در ميان جانشان‏
دل مده الا به مهر دلخوشان‏
دست زن در ذيل صاحب دولتى‏
تاز افضالش بيابى رفعتى‏
رفاقت يك شبه‏
روزى ابوسعيد ابوالخير از راهى مى‏گذشت. كناسان مشغول پاك كردن مبرز(مستراح) بودند و نجاسات را با خيك بيرون مى‏بردند. صوفيان (و شاگردان او) چون به آنجا رسيدند، به شدت از بوى تعفن آن گريختند. شيخ به آنان گفت: اين نجاسات با زبان حال با من سخن چنين مى‏گويند: «ما آن طعامهاى خوش بوى لذيذيم كه شما زر و سيم بر ما مى‏فشانديد و جانها از بهر ما نثار مى‏كرديد و سختى‏هاى فراوان را در راه بدست آوردن ما تحمل مى‏كرديد، اما همين كه به يك شب با درون شما صحبت (و رفاقت) داشتيم، به رنگ باطن شما درآمديم!
چرا از ما مى‏گريزيد و بينى فرا مى‏گيريد؟ ما رنگ و بوى درون شماييم!
چون شيخ اين سخن را گفت، فرياد از جمع برآمد و بسيار بگريستند!»
علتهاى تأثيرپذيرى‏
در منابع اسلامى درباره پرهيز از دوستان و همنشينان بد و خطرناك به اعلام خطرهاى كلى بسنده نشده، بلكه در روايات فراوانى به اوصاف و ويژگى‏هاى ريز آن نيز اشاره شده است. قبل از بيان اين اوصاف پرسش اين سؤال ضرورى است كه چرا همراهى دوستان بد بر زندگى انسان تأثير بدى دارد و به عكس رفاقت با دوستان خوب تأثير خوب و نيك؟
1. روان كاوان مى‏گويند: افراد، آگاهانه يا ناآگاهانه آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى‏بينند، حكايت مى‏كنند. افراد شاد ناآگاهانه شادى را به اطرافيان خود تزريق مى‏كنند، افراد مأيوس دوستان خود را مأيوس و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى‏آورند و «افسرده دلى افسرده كند انجمنى را».
2. مشاهده مداوم بدى و زشتى، از قبح آن مى‏كاهد و كم كم به صورت امرى عادى در مى‏آيد. بايد دانست كه يكى از عوامل مؤثر در ترك گناه و زشتيها،احساس قبح آن است.
3. تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است و دوستان بد، همنشينان خود را معمولاً زير بمباران تلقينات مى‏گيرند. همين امر سبب مى‏شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان زيبا جلوه كند و حس تشخيص را به كلى دگرگون سازد.
4. معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مى‏كند و سبب مى‏شود كه انسان نسبت به همه كس بدبين باشد و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد است.(23)
با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را
پاره ابر ناپديد كند
اوصاف دوستان ناشايست‏
1. مجرمان‏
قرآن كريم از زبان اهل آتش و خطاكاران در روز قيامت چنين نقل سخن مى‏كند: «و ما اضلّنا الّا المجرمون؛(24) ما را جز تبهكاران گمراه نكردند.»
2. بخيل، دروغگو…
على(ع) فرمود: «ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضّرك ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه، ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيعك بالتافه و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛(25) از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه وقتى بخواهد به تو نفعى برساند، ضرر خواهد رساند. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا چيزهايى را كه شديداً به آن نياز دارى از تو باز مى‏دارد. بر حذر باش از دوستى با گناهكار، چرا كه تو را به چيز كم مى‏فروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا دروغگو چون سراب است، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى‏دهد.»
3. اشرار
على(ع) مى‏فرمايد: «مجالسة الاشرار يوجب سوء الظّن بالاخيار؛(26) همنشينى با اشرار باعث بدگمانى به خوبان مى‏شود و نيز فرمود: «من صحب الاشرار لم يسلم؛(27)كسى كه با اشرار (و فاسدان) رفاقت كند،(از شرارت آنان) سالم نمى‏ماند.»
4. بدكاران‏
امير مؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «احذر مصاحبة الفساق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى اللّه؛(28) بپرهيز از رفاقت با فاسقان، وبدكاران، و كسانى كه علنى و آشكارا خدا را معصيت مى‏نمايند.»
5. جاهل‏
على(ع) مى‏فرمود: «صديق الجاهل متعوب منكوب؛(29) دوست انسان نادان سختى داده شده و رنج رسيده است.» و امام هشتم فرمود: «صديق الجاهل فى تعبٍ؛ دوست انسان نادان در رنج است.»
6. انسانهاى بى‏حيا
على(ع) فرمود: «ايّاك و مقاربة من رهبته على دينك عرضك؛(30) از نزديك شدن به كسى كه از او بر دين و آبروى خود بيمناكى بر حذر باش.»
7. اهل هوا
و فرمود: «مجالسة اهل الهوى منساةٌ للايمان و محضرة للشّيطان؛(31) هم نشينى با اهل هوا و هوس، سبب فراموشى ايمان و حضور شيطان است.»
8. منافقان‏
على(ع) به كميل فرمود: «واهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لاتصاحب الخائنين؛(32) از فاسقان دورى كن، و از منافقان فاصله بگير، و با خيانت پيشه گان دوستى نكن.»
9. ظالمان‏
على(ع) فرمود: «ايّاك و تطرق ابواب الظّالمين و الاختلاط بهم؛(33) از كوبيدن درب خانه ستم پيشگان، و رفت و آمد با آنان بر حذر باش.»
10. اغفال‏گران‏
على(ع) فرمود: «ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك؛(34) بر حذر باش از همراهى كسى كه تو را اغفال مى‏كند و فريبت مى‏دهد، زيرا چنين شخصى تو را خوار و هلاك مى‏كند.»
11. وسوسه گران‏
امام صادق(ع) فرمود: «من جالس اهل الرّيب فهو مريب؛(35) هر كس با اهل شك همنشين شود، پس او نيز مردد مى‏شود.»
12. بدعت گزاران‏
در روايت مى‏خوانيم: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحدٍ منهم؛(36) اهل بدعت را همراهى نكنيد، و با آنان همنشين نشويد، چرا كه شما نيز در نزد مردم جزء آنان بحساب مى‏آييد.»
13. معصيت كاران‏
امام صادق(ع) فرمود: «لاينبغى للمؤمن ان يجلس مجلساً يعصى اللّه فيه ولايقدر على تغييره؛(37) سزاوار نيست براى مؤمن كه در مجلسى كه خداوند در آن معصيت مى‏شود و قدرت بر تغيير آن ندارد بنشيند.»
در روايت ديگرى مى‏خوانيم: «ايّاك و مواطن التّهمة و المجلس المظنون به السّوء فانّ قرين السّوء جليسه؛(38) بر تو باد دورى جستن از جايگاههاى تهمت و مجلسى كه به آن گمان بد مى‏رود، زيرا همراه بد، همنشين خود را تغيير مى‏دهد (و هم رنگ خود مى‏سازد).»
14. مرفّهين بى درد
پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: «اربع يمتن القلب الذّنب على الذّنب و مجالسة الموتى و قيل له يا رسول اللّه و ماالموتى؟ قال كلّ غنىٍّ مترفٍ؛(39) چهار چيز قلب انسان را مى‏ميراند، تكرار گناه… همنشينى با مردگان، از پيامبر سؤال شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروتند.»
15. بد عقيده‏
سليمان بن جعفر جعفرى مى‏گويد: خدمت امام هفتم(ع) رسيدم! حضرت فرمود: چه شده كه تو را نزد عبدالرحمان بن يعقوب مى‏بينم؟ عرض كردم: او دايى من است. فرمود: «او اعتقاد نادرستى درباره خدا دارد: «فامّا جلست معه و تركتنا و امّا جلست معنا و تركته؛(40) پس يا با او بنشين و ما را رها كن و يا با ما بنشين و او را ترك كن.»
همچنين عنوان بصرى يكى از شيعيان امام صادق(ع) نزد حضرت مشرف شد، ولى چون با مالك بن انس از عالمان اهل سنت رفت و آمد داشت، حضرت به او اعتنا نكرد، عنوان بصرى مى‏گويد: من مالك را رها نمودم و در نزد قبر پيامبراكرم(ص) دعا و تضرّع نمودم تا قلب امام صادق(ع) بر من مهربان شود و سپس خدمت حضرت رفتم. امام با گرمى از من استقبال كرد و آنگاه سخنان گرانبهايى درباره حقيقت علم برايم بيان نمود.
اين فرمايشات با عنوان «حديث عنوان بصرى» معروف است و توشه گرانبهايى است براى سالكان و عارفان كوى دوست.(41)
زيد بن محمد، معروف به «زيدالنار» برادر حضرت رضا(ع) ادّعاى امامت كرد و حضرت رضا(ع) قسم ياد كرد تا زمانى كه زنده است با او سخن نگويد. روزى زيد بر حضرت سلام كرد، حضرت جواب سلام او را نداد. عرض كرد: من پسر پدرت هستم، جواب سلام مرا نمى‏دهى؟ امام هشتم فرمود: «انت أخى ما أطعت اللّه فاذا عصيت اللّه لا أخاء بينى و بينك؛(42)تو برادر من هستى تا زمانى كه خدا را اطاعت كنى، پس هنگامى كه خدا را نافرمانى كردى، بين من و تو برادرى نيست.»
16. بد زبان‏
امام صادق(ع) دوستى داشت كه همواره در محضر آن حضرت بود. روزى دوستش به غلامش گفت: اى زنا زاده كجا بودى! حضرت دستش را بر پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللّه! آيا نسبت ناروا به مادرش دادى؟ من تو را با تقوا مى‏دانستم، ولى اكنون مى‏بينم كه تقوا ندارى! او عرض كرد: «فدايت شوم! مادر اين غلام از اهالى سِند (سرزمين هند) و بت پرست است (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد). حضرت فرمود: آيا نمى‏دانى كه هر امّتى بين خود قانون ازدواج دارند؟ آنگاه فرمود: از من دور شو! پس از اين حادثه هرگز امام صادق(ع) با او ديده نشد تا اين كه مرگ بين او و آن حضرت جدايى افكند.»(43)
17. سخن چين‏
امام صادق(ع) فرمود: «احذر من النّاس ثلاثة: الخائن و الظّلوم و النّمّام لانّ من خان لك و من ظلم لك سيظلمك و من نمّ اليك سينمّ عليك؛(44) از سه گروه از مردم دورى كن، خائن، ستمگر و سخن چين؛ زيرا كسى كه به نفع تو خيانت كند و به سود تو ستم روا دارد، به زودى در حق تو (نيز) ستم مى‏كند و فردى كه به سود تو سخن چينى نمايد، به زودى عليه تو سخن چينى خواهد كرد.»
18. خلاف كار
على(ع) مى‏فرمايد: «واحذر مصاحبة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه؛(45) از دوستى با بى خرد و خلافكار بپرهيز، زيرا همراه (شخصى) با رفيق خود سنجيده (و شناخته) مى‏شود.»
19. دنيا پرستان‏
على(ع) فرمود: «خلطة أبناء الدنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(46) با دنياپرستان در آميختن دين را معيوب مى‏سازد و يقين را تضعيف مى‏كند.»
20. غافلان اهل باطل‏
در دعاى ابوحمزه ثمالى مى‏خوانيم «او لعلّك رأيتنى فى الغافلين فمن رحمتك ايستنى…أو لعلّك رأيتنى الف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى؛(47) شايد مرا در ميان اهل غفلت يافتى و بدين جرم مرا از رحمتت مأيوس كردى… و يا شايد ديدى در مجالس اهل باطل الفت گرفته‏ام پس مرا در ميان آنها واگذاشتى.»
21. بى انصاف‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لاخير لك فى صحبة من لايرى لك مثل الّذى يرى لنفسه؛(48) خيرى براى تو در همراهى كسى كه آنچه براى خود روا مى‏دارد، براى تو روا نمى‏دارد، نيست.»
22. كسى كه يارى و هدايت نكند
على(ع) فرمود: «من لم يصحبك معيناً على نفسك فصحبته و بال عليك ان علمت؛كسى كه در دوستى‏اش با تو براى هدايتت تلاش نكند، اگر بدانى، اين رفاقت وزر و بال براى تو است.»
23. دشمن دوست‏
على(ع) فرمود: «لاتتخذنّ عدوّ صديقك صديقاً؛(49) هرگز دشمن دوست خود را به دوستى انتخاب مكن.»
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، نامه 31.
2. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى(قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
3. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى،(بيروت داراحياء التراث العربى) ج 8، ص 407، روايت 2 و 3.
4. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى، كتاب فروشى اسلاميه، ج 4، ص 82.
5. غررالحكم، عبدالواحد آمدى، شرح خوانسارى (چاپ دانشگاه تهران) ج 3، ص 79، حديث 3878.
6. فرهنگ سخنان حضرت فاطمه زهرا، محمد دشتى، قم انتشارات مشهور، چاپ اول 1380، ص 135 – 136.
7. غررالحكم، عبدالواحد آمدى(دانشگاه تهران)، ج 2، ص 545، ش 38.
8. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، مكتبة السنايى، ج 2، ص 27 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
9. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 197 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
10. غررالحكم، ج 1، ص 545، ش 37.
11. همان، ص 399، ش 51.
12. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
13. بحارالانوار،(چاپ بيروت)، ج 6، ص 175.
14. نهج البلاغه، ص 634، حكمت 50.
15. تفسير نمونه، ج 15، ص 69.
16. سوره فرقان، آيه 27 – 29.
17. سوره فلق، آيه 1 – 5.
18. سوره ناس، آيه 1- 6.
19. اقتباس از سخنان آيت اللّه حسين مظاهرى.
20. سوره فصلت، آيه 25.
21. سوره مدثر، آيه 42 – 45.
22. كنزالعمال، على متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 9، ص 45، ش 24855.
23. غررالحكم، ص 397، ش 35.
24. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى و همكاران مدرسه على بن ابى طالب، ج 1، ص 163.
25. سوره شعراء، آيه 99.
26. نهج البلاغه، ص 632، حكمت 38 و اصول كافى، مترجم (همان) ح 4، ص 85.
27. بحارالانوار، ج 74، ص 198.
28. غررالحكم، ص 587، ش 644.
29. منتخب الميزان (همان)، ص 290، حديث 3496.
30. همان، روايت 3498.
31. دانشنامه امام على، على اكبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ج 4، ص 446.
32. همان، نهج البلاغه، خطبه 86.
33. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1145.
34. مستدرك الوسائل (همان)، ج 2، ص 67.
35. غررالحكم، ص 152.
36. بحارالانوار، ج 74، ص 197.
37. اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، ج‏4، ص‏83.
38. همان، ج‏4، ص‏82.
39. وسائل الشيعه، ج 2، ص 270.
40. اصول كافى مترجم، ج‏2، ص 274
41. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 1، ص 226.
42. همان، ج 49، ص 221.
43. وسائل الشيعه، ج‏11، ص 331.
44. على بن شعبه، تحف العقول، ص 316.
45. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 69، ص 610.
46. غررالحكم، ص 397، ش 35.
47. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
48. منتخب ميزان الحكمة، ص 290، روايت 3494.
49. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 534.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام‏ دومين انفجار قوى در الجزاير 30 كشته و 60 مجروح بر جاى گذاشت. (18/6/86) نتانياهو: از اول مى‏دانستم مقابله با موشك‏هاى حزب اللّه غيرممكن است. نواز شريف نيامده اخراج شد. مأموران امنيتى پاكستان، نواز شريف را پس از دستگيرى از فرودگاه اسلام‏آباد اخراج كردند. (20/6/86) نظاميان صهيونيست از 3 محور با تانك و هليكوپتر به غزه يورش بردند. (25/6/86) حماس:محمود عباس به صهيونيست‏ها براى حمله به غزه گرا مى‏دهد. (1/7/86) شاخه نظامى جنبش فتح، تشكيلات خودگردان را مايه ننگ دانست. (2/7/86) وزير كشور ايتاليا ممنوعيت حجاب را اقدامى امپرياليستى دانست. آيت اللّه سيد على سيستانى درخواست مكرر رئيس جمهور آمريكا براى ديدار با وى را رد كرد. (3/7/86) براى مقابله با دولت مردمى مالكى، اشغالگران عراق به طرح تجزيه روى آوردند. (7/7/86) 31 سرباز افغان در حمله انتحارى طالبان كشته شدند. (8/7/86) فتواى علماى فلسطين: هر كس اسرائيل را به رسميت بشناسد، كافر و مهدور الدم است. (10/7/86) خروش يكپارچه جهان اسلام در روز قدس، همه آمدند و در رفراندوم ضد صهيونيستى شركت داشتند. (14/7/86) سيد حسن نصراللّه در مراسم روز جهانى قدس مطرح كرد، پيشنهاد همه پرسى در عراق،لبنان و فلسطين. (15/7/86) اخبار داخلى رهبر معظم انقلاب در ديدار خبرگان: مجلس خبرگان ميدان جنگ قدرت نيست. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: رهنمودهاى رهبر انقلاب هميشه فصل الخطاب است. رئيس جهور: دولت هيچ تعهدى به احزاب ندارد و يك ريال به آنها باج نخواهد داد. (17/6/86) البرادعى: تهديد نكنيد تا همكارى ايران ادامه يابد. مشعل پالايشگاه گاز ايلام روشن شد. بازنشستگى پيش از موعد كارمندان به تأييد شوراى نگهبان رسيد. آيت اللّه هاشمى رفنسجانى در گردهمايى بزرگ مبلغان دينى: ولايت فقيه دستاورد امام است، بايد از آن دفاع كنيم. (18/6/86) وزير جهاد كشاورزى: ايران به باشگاه كشورهاى صادر كننده گندم جهان پيوست. (19/6/86) فايننشنال تايمز:فقط ايران مى‏تواند عراق را نجات دهد. رئيس جمهور: ايستادگى فرزندان ملت در سپاه، دشمن را عصبانى كرده است. كروكر سفير واشنگتن در بغداد: اگر آمريكا از عراق خارج شود، ايران پيروز اصلى ميدان خواهد بود. (21/6/86) لاريجانى: تروريست‏ها را اشغالگران به عراق آوردند. (22/6/86) رهبر انقلاب: بوش جنايتكار بى ترديد محاكمه خواهد شد. (24/6/86) البرادعى: درباره ايران نبايد فراتر از ديپلماسى رفت. (25/6/86) كاظمى قمى: ناامنى‏هاى عراق ناشى از كمك آمريكا به گروه‏هاى تروريستى است. كليات لايحه اجراى اصل 44 قانون اساسى تصويب شد. (26/6/86) دولت و مجلس درباره لايحه خدمات كشورى به توافق رسيدند. وزير دفاع: ايران براى تهديدات آمريكا، پاسخهاى متنوعى در اختيار دارد. (29/6/86) صاعقه در آسمان ايران درخشيد. سالروز حماسه پيروزى دفاع مقدس به ملت استوار ايران مبارك باد. كوشنر: براى رفع سوء تفاهم حاضرم به تهران بروم. به دنبال عقب نشينى وزير خارجه فرانسه در نحوه برخورد با پرونده هسته ايران، بوش هم مجبور به عقب نشينى شد. (31/6/86) رهبر معظم انقلاب در جمع كارگزاران نظام: دوران بزن در رو گذشته، انتقام سختى از مهاجم مى‏گيريم. رئيس جمهور: ايران پيشرفته‏ترين تجهيزات نظامى را در اختيار دارد. (1/7/86) فرمانده كل نيروهاى آمريكا در خاورميانه: جنگ با ايران، هرگز. آمريكا سودى از اين جنگ نمى‏برد. (2/7/86) ايرانيان مقيم آمريكا از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. برژينسكى: آمريكا در صورت جنگ با ايران زمين‏گير خواهد شد. (3/7/86) منطق ايران در نيويورك درخشيد. احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا گفت: قدرتهاى سلطه گر مانع توسعه علمى كشورهاى ديگر هستند. ايشان در پاسخ به سخنان توهين‏آميز رئيس دانشگاه كلمبيا گفت: شما تحت تأثير رسانه‏ها و سياستمداران قرار گرفته و اين بيانيه سياسى را به جاى معرفى من به حضار قرائت كرديد. شما شعور حضار را ناديده گرفته و به آنها توهين نموديد. مجلس شرايط واگذارى، انحلال و ادغام شركت‏هاى دولتى را تعيين كرد. (4/7/86) احمدى نژاد در مجمع عمومى سازمان ملل: دنيا نيازى به آمريكا ندارد. (5/7/86) مردم سرزمين بوليوار از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. مخالفت روسيه و آلمان با صدور قطعنامه عليه ايران. نشست 1 + 5 بى نتيجه پايان يافت و اجلاس شوراى امنيت درباره ايران دو ماه به تعويق افتاد. (7/7/86) سرلشگر جعفرى اعلام كرد: اولويت بسيج، راهبرد تازه سپاه. (8/7/86) رهبر انقلاب: سفر رئيس جمهور به آمريكا مايه سرافرازى ملت ايران بود. (9/7/86) دبير شوراى عالى امنيت ملى: آمريكا جدول زمانى خروج از عراق را ارائه كند. (10/7/86) اشرار تروريست يك روحانى را بالاى منبر و در شب بيست و يكم رمضان در خاش به شهادت رساندند. (12/7/86) آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه روز جهانى قدس: حركت منسجم امت اسلامى راه نجات فلسطين است. (14/7/86) درآمد نفتى 5 ماه كشور به مرز 21 ميليارد دلار رسيد. (15/7/86) اخبار خارجى‏ على شيميايى امروز اعدام مى‏شود. (17/6/86) البرادعى در سخنرانى افتتاحيه شوراى حكام خواستار توقف تحريم‏ها عليه ايران شد. (20/6/86) البرادعى در اعتراض به بيانيه اتحاديه اروپا جلسه شوراى حكام را ترك كرد. دولت روسيه استعفاء كرد. روسيه “پدر بمب‏هاى جهان ” را آزمايش كرد. (22/6/86) بوش: تا زمان استقرار اهداف آمريكا در عراق خواهيم ماند. (24/6/86) مقام پاكستانى: بازگشت بى‏نظير بوتو، خواست واشنگتن و لندن است. 100 هزار آمريكايى در تجمع اعتراض‏آميز مقابل كاخ سفيد فرياد زدند بوش را محاكمه كنيد. پوتين: اروپا از اتحاد احمقانه با آمريكا دست بردارد. وزير سابق خزانه دارى آمريكا: جنگ عراق فقط براى نفت بود. (26/6/86) نيوزويك: نخست وزير ژاپن قربانى همسويى با بوش شد. چندى پيش دولت ژاپن در پى رسوايى مالى و حمايت از جنگ افروزى آمريكا سقوط كرد. (27/6/86) آمريكا در نشست 1 + 5 تنها ماند. (2/7/86) تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش آدمكش را دستگير كنيد. پذيرش شكست در پنجمين سال اشغال عراق، انگليس: آبروى ما و آمريكا رفت. (5/7/86) كارتر: بوش به دنبال زنده كردن جنگ‏هاى صليبى است. (12/7/86) بوتو و مشرف درباره تقسيم قدرت توافق كردند. (14/7/86) با رأى نمايندگان مجلس رياست جمهورى ژنرال مشرف براى 5 سال ديگر تمديد شد.

/

رويدادها

نيروهاى امنيتى مصر 60 عضو اخوان‌المسلمين را بازداشت كردند.
شهرك نشينان صهيونيست با حمايت نظاميان اشغالگر به فلسطينىهاى بى دفاع وحشيانه يورش بردند. (16/9/)87
تظاهر كنندگان عراقى: اعتراضهاى ما همه پرسى عليه قراداد امنيتى است. (17/9/)87
پرتاب كفشهاى خبرنگار عراقى، تيتر يك رسانههاى جهان شد. سيلى مردم عراق بر گوش بوش آدمكش فرود آمد.
هنيه:محاصره غزه محبوبيت حماس را افزايش داد. (26/9/)87
تظاهرات ضد آمريكايى در حمايت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى يافت.
اعتراف دانشكده جنگ آمريكا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر كشور عربى با اسرائيل جنگيد.
با تعطيل شدن نانوايىها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهديد مىكند. (30/9/)87
ورود خبرنگاران با كفش ممنوع!
طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به كرزاى داد.
منتظرالزيدى: از پرتاب كفشهايم به شيطان بزرگ پشيمان نيستم. (1/10/)87
حمايت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت. (2/10/)87
كرزاى: ناتو از آدمكشها براى كشتار غيرنظاميان استفاده مىكنند.
هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در اين كشور را محكوم كردند.
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سيگار شكنجه كردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمىكنم. (3/10/)87
تظاهرات ميليونى در بغداد به حمايت از خبرنگار عراقى صورت گرفت. (4/10/)87
واكنش جهانى و منطقه‌اى به احتمال مذاكرات مستقيم سوريه و اسراييل ابراز شد.
جهاد اسلامى:اميدواريم اين اقدام سوريه موجب نقض منافع ملت فلسطين نشود.
حزب اللّه لبنان فاش كرد: برخى رژيمهاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند. (5/10/)87
شرط اسد براى مذاكره با تل‌آويو پايان اشغال جولان و نظارت آمريكا اعلام شد.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: غزه را ويران مىكنيم. (7/10/)87
حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسين(ع) آموخته‌ايم.
جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مرده‌اند؟!
تروريستها 76 نفر را در كاظمين به خاك و خون كشيدند. (8/10/)87
همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهيونيستها را بكشيد. (9/10/)87
سيد حسن نصراللّه خواستار قيام ملت مصر در برابر رژيم قاهره شد.
در اعتراض به همدستى قاهره با صهيونيستها در فاجعه غزه، “مبارك سرنگون باد” فرياد سراسر مردم مصر بود. (10/10/)87
روزنامه صهيونيستى جروزالم پست: خطاى جنگ 2006 را تكرار كرديم، شكست در غزه حتمى است.
وزير خارجه رژيم صهيونيستى:ما در غزه فقط به نظاميان حمله مىكنيم! (11/10/)87
لوس آنجلس تايمز: پيروز جنگ غزه حماس و ايران است.
انزجار جهانى از صهيونيستها و سران سازشكار عرب اعلام شد. وحشت مبارك از كودتا و تصفيه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت. (12/10/)87
نيروهاى عراقى كنترل امنيتى منطقه سبز و فرودگاههاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.
اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.
سيد حسن نصراللّه: نتيجه جنگ در غزه شكست اسراييل خواهد بود. (14/10/)87
سيد حسن نصراللّه: غزه شكست نمىخورد، حتى با خيانت سران عرب.
حملات موشكى حماس به 7 شهر اسرائيل و اعتراف آمريكا و آلمان به استيصال رژيم صهيونيستى اعلام شد. (15/10/)87 اخبار داخلى
مصوبه، ره آورد دومين سفر هيئت دولت به آذربايجان شرقى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: خانه نشين كردن نيروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است. (16/9/)87
وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداريم.
احمدى نژاد در ديدار رئيس جمهور اكوادور: روابط ايران و اكوادور نوپا ولى در حال گسترش مىباشد. (17/9/)87
رهبر انقلاب در پيام به كنگره عظيم حج: افق پيش روى امت اسلامى از هميشه روشنتر است. (18/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز عيد قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.
رويانيان، ميزان سهميه بندى بنزين هيچ تغييرى نمىكند. (20/9/)87
ايران به تجهيزات منحرف كننده موشكهاى ضد تانك دست يافت. (21/9/)87
بازگشت حجاج به كشور از امروز آغاز شد. (23/9/)87
در نامه خزاعى به دبير كل سازمان ملل مطرح شد؛ ايران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگيرى از جنايات رژيم صهيونيستى در غزه شد. (24/9/)87
رهبر انقلاب: كار مملكت با آمدن شاه سلطان حسينها تمام است.
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجويان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجويى بايد عدالتخواه و ضد استكبارى باشد. (25/9/)87
رهبر انقلاب: تفرقه افكنى عليه شيعه و سنى در يك مركز واحد سازماندهى مىشود. (30/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وارد كردن اعراب به موضوع هسته ايران توطئه‌اى جديد است.
رئيس مجلس در همايش ملى 30 سال انقلاب اسلامى: زمانه‌اى نيست كه با آزمون و خطا جلو برويم.
نمايشگاه دستاوردهاى 30 ساله وزارت علوم در تهران گشايش يافت.
عضو شوراى مركزى حزب مشاركت: برخى اصلاح طلبان ميرحسين موسوى را به خاتمى ترجيح مي‌دهند. (2/10/)87
نخست وزير مالزى در ايران: سرمايه گذارى در ايران را افزايش مي‌دهيم.
وزارت نفت موظف به دوگانه سوز كردن 300 هزار دستگاه خودرو شد. (3/10/)87
رئيس جمهور در اجلاس پايانى ارائه كرد. 6 پيشنهاد ايران روى ميز وزيران اكو درتهران قرار گرفت. (4/10/)87
دانشجويان بسيجى در حمايت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمك بوش را كفش باران كردند.
پرداخت نقدى يارانهها منتفى شد. (5/10/)87
احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ايران ثمره عاشوراست.
مشكل اصلى آمريكا از زبان جان بولتون: ايرانىها مثل ما دنيا طلب نيستند، بازدارندگى بى معنى است.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بايد اصلاح شود. (7/10/)87
موسوى خويينىها: اصلاح طلبان ديدگاههاى مير حسين را قبول ندارند.
وزير نيرو: ايران نيروگاه خورشيدى ساخت.
رسيدگى به 84 پرونده ميلياردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد. (8/10/)87
حكم تاريخى رهبر انقلاب براى مقابله با كافران حربى: هر كس در دفاع از مردم غزه كشته شود شهيد است.
روحانى مجاهد، آيت اللّه جمى به لقاء اللّه پيوست. (9/10/)87
رئيس جمهور، لايحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقديم مىكند. (10/10/)87
مجلس يك فوريت لايحه هدفمند كردن يارانهها را تصويب كرد.
دانشجويان: براى شهادت آماده‌ايم ما را به غزه اعزام كنيد. (11/10/)87
خروش سراسرى ملت ايران در دفاع از مردم غزه سرداده شد. (14/10/)87
ادامه تحصن دانشجويان در فرودگاهها براى اعزام به غزه برقرار است.
اخبار خارجى
جزئيات جلسه محرمانه ملك عبداللّه و
شيمون پرز در نيويورك فاش شد. جلسه موسوم به كنفرانس اديان كه چند هفته قبل در نيويورك برگزار شد در حقيقت چيزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه ميان مقامات سعودى و رژيم غاصب صهيونيستى نبوده است. (17/9/)87
شوراى امنيت براى بررسى فاجعه بمبئى تشكيل جلسه داد.
شورشهاى خيابانى عليه عملكرد پليس، سراسر يونان را فرا گرفت. (20/9/)87
تازهترين اعتراف كاخ سفيد، رايس: اشغال عراق خطاى استراتژيك بوش بود.
اكثر مردم آلمان هولوكاست را ساختگى مي‌دانند. (21/9/)87
تايمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمين مىكند.
بحران مالى، غرب را آماده انفجار كرد. آشوبهاى خيابانى، آمريكا و 20 كشور اروپايى را فرا گرفت. (23/9/)87
ليبى پس از 40 سال صاحب قانون اساسى شد. (24/9/)87
كارتر: اسرائيل به روند صلح در منطقه پايبند نيست. (25/9/)87
تحقير بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزيره: لنگه كفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثير قرار داد. (26/9/)87رايس: تنها راه تغيير رژيم ايران حمايت از
جامعه مدنى و نيروهاى دموكراسى خواه است. (1/10/)87
رژيم صهيونيستى از فروش سيستم موشكى اس ـ 300 روسيه به ايران ابراز نگرانى شديد كرد.
تشديد جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه 700 ميليون دلارى آمريكا براى كودتاى رسانه‌اى در كشورهاى مستقل ارائه شد. (3/10/)87
نظاميان پاكستان و هند به حال آماده باش كامل درآمدند.
بشار اسد احتمال مذاكره مستقيم با تل آويو را بعيد ندانست. (4/10/)87
لس آنجلس تايمز: محاكمه بوش كافى نيست، ساختار بايد عوض شد. (5/10/)87
تحليلگر روسى: سال 2009 شاهد جنگ داخلى در آمريكا خواهيم بود. (11/10/)87

/

اسراف و تبذير

اسراف و تبذير
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
آفت اقتصاد و معيشت‏
جهان هستى برپايه عدل استوار است، آسمانها و زمين را ميزان و ترازى است كه اگر نظم و قاعده آن برهم خورد نظام هستى در هم خواهد ريخت. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد: «والسماء رفعها و وضع الميزان» خداوند آسمان را برافراشت و ميزان نهاد.
تفسير اين آيه كريمه كه اشاره به يك راز بزرگ كيهانى دارد موضوع اصلى اين مقال نيست. در برخى روايات آمده است: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان و زمين بر پايه عدل استوار است. بدين ترتيب عدل و ميزان نه فقط در حيات فردى و اجتماعى انسان مطرح است بلكه در گستره خلقت از ذره تا كهكشان جارى، ملكول‏ها و اتمها نيز از اين قاعده مستثنى نيستند اگر ملكول‏ها و اتمها نظم خود را از دست بدهند موجود وابسته به آنها نيز سامانه خود را از دست مى‏دهد و ماهيت آن موجود تغيير مى‏كند. به انسان و حيات فردى و اجتماعى او مى‏نگريم. انسان نيز مشمول همين قانون است و بلكه نظم و قانون در وجود او ابعاد پيچيده‏ترى دارد. هم از بُعد فيزيكى و مادى و هم از بعد معنوى و روانى. همانگونه كه جسم انسان در سايه قاعده قانون و نظم و عدل ادامه حيات مى‏دهد اگر هر يك از ارگانيزم بدن مثل گردش خون، ضربان قلب و ساير عوامل حياتى دستخوش بى نظمى يا به عبارت ديگر بى عدالتى شود بدن از حال عادى خارج شده و دچار فشار خون يا افت فشار مى‏گردد كه هر كدام از اينها نوعى نابسامانى در بدن است و اگر از حد و مرز بگذرد موجب مرگ خواهد بود. در بعد روحى و معنوى نيز مطلب به همين قرار است اگر مغز آدمى دستخوش بى نظمى شود و تعادل آن مختل گردد به كج فهمى و جنون و نابسامانى روانى مى‏انجامد كه اين همان خروج از عدل است. اوصاف و افعال و غرائز و فعل و انفعالات ديگر درونى انسان نيز مشمول همين قاعده است. لذا علماى اخلاق عدل را به عنوان يك عامل تنظيم كننده و حاكم بر تفكر و تعقل و شهوت و غضب دانسته و اصول چهارگانه اخلاق، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت از اينجا نشأت مى‏گيرد كه شرح هر يك از اينها را بايد در كتب اخلاق مخصوص فلسفه اخلاق جستجو كرد.
آنچه در اين مقال موضوع سخن است عدل در معيشت و حاكميت نظم است كه از آن به اقتصاد تعبير مى‏شود. جالب اين است كه اقتصاد از ماده قصد است و قصد يعنى ميانه روى و پرهيز از افراط و تفريط. از اين رو در منابع اسلامى قصد و اقتصاد به معنى مديريت صحيح معيشت يعنى درست بدست آوردن و درست خرج كردن آمده است و به معنى فراگيرتر ميانه روى در همه امور كه همان راه عدل و اعتدال كه سيره برگزيدگان خدا است. امير مؤمنان(ع) در وصف پيامبر اكرم مى‏فرمايد: «سيرته القصد و سنّته الرشد»(نهج البلاغه، خطبه 94) سيره پيغمبر ميانه روى بود و سنّت او هدايتگرى و نيز در وصف آنحضرت مى‏فرمايد: «و هدى الى الرشد و امر بالقصد»(همان، خطبه 195) به سوى كمال هدايت كرد و به ميانه روى و اعتدال فرمان داد. در مقابل آن راه گمراهان را روى برگردانى از عدل و راه ميانه و صراط مستقيم دانسته و در نامه‏اى به معاويه مى‏نويسد: «و عدلت بهم عن القصد»(نامه 32) و مردم را از راه راست منحرف كرده و به گمراهى كشاندى.
موارد متعددى از اين قبيل در سخن امام على و ديگر ائمّه زياد است بطور خلاصه واژه قصد و اقتصاد با مفهوم كلىّ همان ميانه روى كه در همه امور توصيه شده. در باب معيشت و مال و خرج و دخل نيز اقتصاد واژه‏اى است كه در روايات به كار آمده از جمله على عليه السلام مى‏فرمايد: «ما عال من اقتصد»(كلمات قصار، 140) كسى كه اعتدال و ميانه‏روى پيشه كند تهيدست و نيازمند نخواهد شد.
در روايت از عدل در معيشت به تعبير «تقدير المعيشة» تعبير شده كه به معناى اندازه‏گيرى و حفظ حدود يعنى اعتدال در خرج و دخل است كه يكى از اصول اوليّه در تنظيم زندگى است. اگر انسانها به قدر درآمد خود خرج كنند چه در زندگى فردى يا خانوادگى يا اجتماعى، وضع دولت و بيت المال دستخوش بى نظمى و نابسامانى نخواهد شد. بخش عمده مشكل معيشت بد خرج كردن است و گرنه خداوند براى معيشت انسان همه چيز در زمين قرار داده و از آسمان نيز فرو مى‏فرستد كه اگر به درستى استخراج و استحصال شود و بدرستى توزيع گردد و بنحواحسن مديريت شود از فقر و بيچارگى در جهان اثرى نخواهد ماند .
مشكل بشر همواره اين بوده كه عدّه‏اى زياده طلب به ناحق روزى انسان‏ها را به تاراج برده و با حرص و ولع به جانب خود كشيده‏اند و فقر و رنج و بيمارى را بر ديگران تحميل كرده‏اند.
اميرالمؤمنين(ع) كه خود تراز عدل و داد است اين مطلب را به صراحت بيان نموده است. «ان اللّه سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الابما متع به غنى و اللّه تعالى سائلهم عن ذالك»(همان، قصار 328).
خداوند سبحان در ثروت اغنياء روزى فقيران را قرار داده است پس فقيرى گرسنه نمى‏ماند مگر اينكه توانگرى روزى او را برده است و خداوند متعال از آنها بازخواست آن را خواهد كرد. عدالت اجتماعى اينست كه همه انسان‏ها از ثروت اين دنيا برخوردار شوند، از زمين و آب كه سرچشمه همه خيرات است تا انفال و منابع ارضى و محصولات آن كه اگر حق هر كس داده شود و زياده طلبان در پى تضييع حق ديگران نباشند و مالداران سهم مقرر و مشروع نيازمندان را بدهند، واژه فقر از قاموس زندگى بشر برچيده خواهد شد. و در همين راستا و به منظور درك مشكل نيازمندان، خداوند حاكمان را موظف نموده از ولخرجى و زياده روى و تجمل و رفاه بپرهيزند تا همه مشكل طبقات ضعيف جامعه را درك كنند و هم جامعه فقير با ديدن ساده زيستى حاكمان دستخوش رنج و حسرت وبى اعتبارى نگردند.
اميرالمؤمنين(ع) كه شيوه حكومتش براى همه حاكمان مسلمان سند و سرمشق است در اين‏باره مى‏فرمايد: «ان اللّه فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره.» (همان قصار 209) خداوند بر رهبران عدالت واجب نموده كه خود را با ضعفاى مردم همسان سازند براى آنكه فقر و تهى دستى بر فقيران دشوار نيايد و سر به عصيان برندارند. اين را اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به كسى گفت كه زندگى ساده و فقيرانه از آن حضرت را ديد و آن را ملاك قرار داد كه من نيز مى‏خواهم چنين باشم و حضرت يادآور شدند كه اين براى همگان ميسور و حتى لازم نيست و همينكه ديگران از اسراف كارى و حرامخورى بپرهيزند مى‏توانند از رفاه در معيشت برخوردار باشند. پيام سخن امام اين است كه زمامداران اسلام مانند طبقات پائين جامعه بايد زندگى كنند، مشكل آنها را درك كنند و براى نيازمندان عقده آفرين نباشند. بارى سخن از اين مقوله را به فرصتى ديگر محول مى‏كنيم و بالأخره آنچه در اين مقال مد نظر است. بحث از رعايت اعتدال و پرهيز از اسراف و تبذير يا تقطير است. تقطير يعنى كم خرج كردن كه بخل و خساست است، اسراف و تبذير يعنى هدر دادن مال چه مال شخصى و چه اموال عمومى كه هر دو مذموم است با اين تفاوت كه اموال عمومى دولتى مظلمه و پاسخگويى دارد و تبعات آن سنگين‏تر از هدر دادن مال شخص است. هر چند اسراف همه جا ناپسند است و قرآن كريم از آن نهى فرموده: «كلوا واشربوا و لاتسرفوا» و تبذير و هدر دادن مال را عمل شيطانى دانسته است: «انّ المبذرين كانوا اخوان الشياطين»(سوره اسرا، آيه 26).
ايران اسرافكارترين‏
مى‏توان گفت: اسراف زياده روى در خوردن و آشاميدن و مصارف ديگر زندگى است. و تبذير هدر دادن مال و بى مورد خرج كردن كه ايندو در اموال شخصى و عمومى مصداق دارد.تبذير در اموال شخصى مانند دور ريختن مال با مصارف نامناسب مانند سيگار و مشابه آن و دور ريختن نان و هدر دادن آب، مواد سوختى چون بنزين و… كه متأسفانه امروز بصورت يك فرهنگ درآمده است. در اموال دولتى چون هدر دادن بيت المال و بيهوده خرج كردن سرمايه‏هاى ملى از بودجه دولتى رائج شده است.
ايران اسرافكارترين كشورها
گفته مى‏شود ايران اسرافكارترين كشورهاى دنيا و يا يكى از اسرافكارترين آنهاست.
مثلاً: در مصرف آب و هدر دادن آن تا آنجا كه آب آشاميدنى كه براى وزارت نيرو به قيمت گزاف فراهم مى‏شود به ارزانترين وجه هدر داده مى‏شود در كار بنائى و ساخت و ساز تا شستشوى اتومبيل و حيات منزل و پياده روهاى خيابان‏ها كه جا دارد براى موارد پر مصرف قيمت آب به صورت پلكانى بيش از اين افزايش يابد.
در مصرف برق كه معمولاً در خانه‏ها و ادارات و خيابانها يله و رها است و برخى مغازه‏هاى لوستر فروشى صدها لامپ روشن مى‏گذارند با اين حال ما از كمبود برق و وارد كردن آن از خارج صحبت مى‏كنيم و زيان دهى وزارت نيرو، كه بايد تمهيدى انديشيده شود مصرف برق مهار شود و نرخ آن براى موارد پرمصرف به صورت پلكانى افزايش يابد و ادارات نيز به طور جد پيگير مصرف معقول برق در ساختمان‏هاى دولتى باشند و مديران مسؤول نظارت كنند و از لامپ‏هاى كم مصرف استفاده كنند متأسفانه در مصارف ادارى ما هيچگاه دغدغه مصرف وجود نداشته! اينجانب در كشور چين ديدم ادارات از كمترين مصرف و استفاده از لامپ استفاده مى‏كنند و ايام نوروز كه هوا هنوز سرد بود شوفاژ ادارات و مؤسسات دولتى را خاموش كرده‏اند، آن وقت در كشورما شوفاژها كار مى‏كنند و پنجره باز گذاشته مى‏شود! در يك گزارش آمده كه مصرف برق در كشور ما سه برابر استاندارد جهانى است.
در مصرف نان و مواد غذائى گران قيمت در رستوران‏ها و هتل‏ها و ميهمانيها و خانه‏ها آنقدر اسراف و تبذير ديده مى‏شود و نعمت خداوند دور ريخته مى‏شود كه مايه تعجب است. نان به قيمت تقريباً رايگان داده مى‏شود و صدها ميلياردها در هر سال نان خشك و كپك زده دور ريز و به گاودارى‏ها سرازير مى‏گردد. كه جا دارد قيمت نان تعديل شود به گونه‏اى كه مردم قدر نان را بدانند و از اسراف و تبذير خوددارى كنند.
در موارد ديگر مانند تلفن ثابت و سيّار نيز وضع به همين گونه است گفته مى‏شود ايرانيان پانزده برابر فرانسوى‏ها از تلفن همراه استفاده مى‏كنند هر كودكى يك تلفن همراه در خيابان بدست دارد و به حرف زدن مشغول است و هزينه پرداخت پول آن پدر خانواده را به عصبانيت كشانده است… و چنين است تلفن منزل‏ها و صحبت‏هاى دور و دراز بعضى افراد و فرزندان خانواده كه داستان شنيدنى دارد.
جاى آن دارد كه رسانه‏ها آموزش دهند و فرهنگ سازى كنند و مردم يك قدرى به خود آيند و از مصرف بى‏رويه پرهيز كنند آنگاه بر سر وجه پرداختى در خانه‏ها جنگ و نزاع به راه نيفتد و از كمبودها سخن گفته نشود… و چنين است مصرف بنزين كه از خارج به قيمت 580 تومان وارد مى‏شود و به قيمت ارزان داده مى‏شود و مشكل مهم ترافيك .
از اين موارد كه بگذريم به مصرف سيگار مى‏رسيم كه با همه تبليغات و مرگ و ميرهاى ناشى از سرطان سينه و غيره ناشى از سيگار اين ماده سمّى همچنان در رگها و ريه‏هاى انسان‏ها بويژه جوانان و بعضاً زنان جريان دارد و اينها حتى به خود رحم نمى‏كنند و از دود و دخان فاصله بگيرند! گزارش‏ها نشان مى‏دهد كه هر روز بيش از سه ميليارد تومان پول را اينان بابت دود سيگار هوا مى‏كنند، اين رقم سالانه به ارقام نجومى مى‏رسد از سيگارهاى داخلى و خارجى و بيشتر آمريكايى كه از كشور خود به خارج صادر مى‏كنند و براى جهان سومى‏ها مى‏فروشند و ما ورود آن را مجاز كرده‏ايم، آنگاه روى پاكت سيگار مى‏نويسيم، سرطان زا است!! اين تناقضات چه توجيهى دارد؟!
به هر حال روى موضوع الگوى مصرف اصلاً كار نشده و از يك طرف از كسر بودجه مشكل كمى حقوق حرف مى‏زنيم اما براى مصرف، فرهنگ سازى نمى‏كنيم!! رسانه‏هاى ما به جاى همه چيز همه‏اش فيلم و سريال داخلى و خارجى پخش مى‏كنند اما براى مردم از اين رسانه ملى درس زندگى نمى‏دهند. در اين باره سخن بسيار است كه به مناسبتى ديگر موكول مى‏كنيم. اين جمله قرآنى را بار ديگر مرور كنيم: «اسرافكاران برادران شيطان‏اند» و مراقب باشيم ما از ياران شيطان نباشيم و نعمت‏هاى خدا دادى را ضايع نكنيم و از اسراف و تبذير كه عملى حرام است به حكم شرع و به حكم عقل بپرهيزيم و رسانه‏هاى ما بويژه صدا و سيما به رسالت خود در اين زمينه بينديشند كه اين بخشى از وظيفه آنهاست. خداوند گوش شنوا دهد.