ابراهيم در ميان انبياء و رسولان جايگاه ويژه و خاصى دارد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم 69 بار نام او را در 25 سوره بيان و منعكس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذكر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنين معرّفى نموده است.
چرا حج ابراهيمى؟
عنوان مقاله و شهرت اين عنوان بر سر زبانها و بنانها اين پرسش را به ذهن ميآورد كه چرا بايد گفت “حج ابراهيمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عيسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با اين كه حج قبل از حضرت آدم انجام مىگرفت و انبياء
به حج مشرف شدهاند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «چون آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.»()
و همچنين در جواب زراره فرمود :«آيا انتظار دارى درباره خانهاى كه دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احكامش گفته شود؟() ولى در زمين اوّلين انسان و نخستين پيامبرى كه حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روايتى حضرت آدم هزار بار به طواف كعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داده است.»()
و همچنين ديگر پيامبران نيز به حج خانه
خدا رفتهاند: زراره از امام باقر(ع) درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مىپرسد، حضرت مىفرمايد: «مردم پيشتر هم حج مىگذاردند و ما به شما خبر ميدهيم كه آدم،نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى كه «لبّيك لبّيك» مىگفت.»()
ابن عباس، صحابى پيامبر خدا(ص) مىگويد:با پيامبر(ص) از جايى عبور كرديم از حضرت پرسيدم: اين كدام وادى است، ايشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود :«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود. بر اين وادى گذشتند در حالى كه لبّيك مىگفتند حج بيت
العتيق مىكردند.»()
خضر كه آب حيات نوشيده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مىيابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمين مىگويد.() و كشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار يافت.()
در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند، در ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفتهاند. همراه با موسى(ع) هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبّيك گفتند، در يك كلام تمام انبياء به اين سفر عاشقانه رفتهاند، و پايان بخش همه، ختم انبياء رسول خاتم است كه «لبّيك ذاالمعارج» گفت و معراج خود را تكميل نمود و در پايان عمر حجةالوداع را به جاى آورد.() امام خمينى(ره) مىگويد: «و از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكّه معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ انبياء و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است، جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل و يادآور رنجها و مصيبتهاى چندين ساله است…»() امّا با همه اين برنامهها حج، بنام حج ابراهيمى شهرت يافته، چرا و راز اين مطلب چيست؟
اوصاف ابراهيم(ع)
در جواب بايد گفت شايد راز اين قضيّه اين باشد كه ابراهيم(ع) بانى و تعمير كننده كعبه است و از اوصافى برخوردار است كه كمتر پيامبرى اين اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهيم اشاره شده است كه به اهمّ آنها اشاره مىشود:
1ـ ابراهيم يك امّت بود «انّ ابراهيم كان امّةً».()
2ـ ابراهيم اوّل مسلمان بود. «انا اوّل المسلمين ؛ من نخستين مسلمانم.»()
3ـ ابراهيم باريافته به مقام امامت بود: «انى جاعلك للناس اماما».()
4ـ پيروز شده در امتحان الهى «واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتّمهن؛() هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده اين آزمايشها برآمد.»
5 ـ ابراهيم خادم خانه خدا «ان طهّرا بيتى للطائفين؛خانهام را براى طواف كنندگان پاك كنيد.»()
و هم فرمود: «وطهر بيتى للطائفين و القائمين؛() خانهام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك كن.»
6ـ ابراهيم بنيان گزار و معمار كعبه «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت؛() هنگامى كه ابراهيم ستونهاى خانه خدا را بالا برد.»
7ـ ابراهيم تسليم محض فرمان الهى: «قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين؛() در آن زمان كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.»
8 ـ ابراهيم محبوب خدا است «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً؛() خدا!ابراهيم را دوست خود قرار داد.»
9ـ ابراهيم حليم و بردبار بود «انّ ابراهيم لحليمٌ اوّاه منيب؛() به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود.
10ـ ابراهيم بت شكن بود «و تاللّه لاكيدنّ اصنامكم… فجعلهم جذاذاً الّا كبيراً لهم؛() به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بت هايتان مىكشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد.»
11ـ نخستين مجرى برائت از مشركين: «انّنى برىءٌ ممّا تشركون؛() به راستى كه من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم.»
12ـ سرد شدن آتش در برابر ابراهيم به فرمان الهى: «قلنا يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم؛() گفتيم اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش.»
13ـ قربانى كردن فرزند: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين؛() پس هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند و او را به پيشانى (جهت قربانى) بيفكند.»
14ـ دريافت كننده سلام ويژه الهى «سلامٌ على ابراهيم؛() سلام بر ابراهيم.»
15ـ هجرت براى خدا «و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه؛() و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىگيرم.»
16ـ مهمان نواز و با سخاوت «هل اتاك حديث ضعيف ابراهيم المكرمين؛() آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است.»
17ـ رهيافته به ملكوت آسمانها و زمين «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الارض و ليكون من الموقنين؛() و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.»
18 ـ شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكراً لانعمه؛() شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود.»
19ـ صادق و راستگو بود «واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقاً نبيّاً؛() در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.»
20ـ وفا كننده به پيمانهاى الهى «و ابراهيم الّذى وفى؛() همان كسى كه وظيفه خود را به طور كلّى وفا و ادا كرد.
21ـ حنيف و مسلم يا مقام ويژه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً؛() ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود.»
22ـ توكل و اعتماد بر خدا «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شوم سير و چون تشنه شوم سيرابم مىگرداند و چون بيمار شوم، شفايم مىبخشد، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.»()
23ـ كليم اللّه بودن «و اذ قال ابراهيم ربّ…قال و من كفر؛() هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد.»
24ـ مطيع فرمان خدا «قانتاً للّه؛() ابراهيم مطيع فرمان خدا بود.»
25 ـ الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهيم را الگوى مؤمنان دانسته و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنةً فى ابراهيم؛() براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت» مجموع اوصاف پيش گفته و غير آن مىتواند عاملى باشد براى اينكه حج كامل، بنام حج ابراهيمى معروف گردد.
زنده نگهداشتن حج ابراهيمى در فرهنگ دينى
علاوه بر بيان اوصاف ابراهيم در منابع دينى تلاش شده به هر نحوى ياد و نام ابراهيم زنده بماند و تك تك رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و يا سنّت، ماندگار شده است. و از سادهترين قرار دادها گرفته تا مهمترين آن، در موقع حج، به نام حج، تنظيم شده است به نمونههايى در اين باره توجّه شود.
1ـ حج مبناى اجاره
در جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب در قرآن كريم مىخوانيم: «على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛() هشت حج، اجير من هستى» هشت سال را به صورت هشت “حج” ياد كردهاند. نفرمود: تو اجير من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلكه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى يك بار گزارده مىشود و هر حجّى نشانه يك سال است. اين سادهترين قراردادى است كه با نام “حج”() يادگار حضرت ابراهيم همراه است.
2ـ قرارداد خدا با موسى در ايّام حج: وقتى موساى كليم به مقام والاى نبوت بار يافت خداوند سبحان مىخواست بهترين و مهمترين قرارها را با پيامبر خود تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متكلّم است نه بر عهده كليم خدا. ذات اقدس الهى به موساى كليم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مىباشى، امّا در مراسم
حج «و واعدنا موسى ثلاثين ليلةً و اتممناها بعشرٍ فتم ميقات ربّه اربعين ليلةً؛() ما به موسى وعده سى شبه داديم (كه تا سى شب ميهمان ما باشد) سپس اين سى شب را با ده شب ديگر تكميل نموديم (و وعده داديم كه ده شب گذشته از آن سى شب ميهمان ما باشد.) پس ميقات و موساى (كليم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.»
اين قرار اربعين از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذيحجّه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّهگيرى همين چهل روز مىباشد.()
3ـ براى نورانى شدن مردم ايّام حج را يادآورى كنيد.
درباره موساى كليم در نورانى كردن مردم در قرآن كريم مىخوانيم: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات الى النّور و ذكّرهم بايّام اللّه؛() براستى ما موسى را با آيات خود فرستاديم(و به او گفتيم) قومت را از تاريكى به نور خارج كن و ايّام اللّه (يعنى ايام حج) را به ياد آنها بياور.»
4ـ مكه مسكن ابراهيم
قرآن كريم اين مسئله را يادآور مىشود كه مكّه محل سكونت ابراهيم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مىكند كه «ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة…؛() اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون كشت و زراعت نزديك خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.» هدف ابراهيم از اقامه در مكه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذكر قرآن اين جريان را به اين جهت است كه مردم در جاى جاى مكّه به ياد ابراهيم و رفتارهاى او و بنيانگذارى او باشند.
5 ـ مقام ابراهيم از آيات بيّنات
«فيه آياتٌ بيّناتٌ مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً؛() در آن آيات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهيم و كسى كه داخل آن شود در امنيّت است.»
از امام صادق(ع) سؤال شد؟ «ما هذه الآيات البيّنات؟» فرمود«:مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثرت فيه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعيل؛() اين آيات و نشانهها چيست؟ فرمود:مقام ابراهيم زمانى كه بر سنگ ايستاد (براى بالا بردن ديوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (ديگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعيل است.»
قرآن اين آيات را متذكر مىشود تا همچنان ياد ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
6ـ نماز در مقام ابراهيم
از آنجا كه ابراهيم “امام ناس”() است و الگوى حسنه مؤمنان() است لذا تك تك اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و يا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهيمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهيم مىفرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى…؛() و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.»
لذا از نظر اسلامى خواندن دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم(ع) واجب شمرده شده تا ياد و خاطره ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
7ـ سعى ابراهيم
همين طور سعى ابراهيم(ع) سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاريخ به اين سنّت عمل و تأسّى به سيره ابراهيم كردهاند، ابراهيم(ع) سنّت گزار است، زيرا خود تمامى سنن الهى را پذيرفته و بر اساس آن عمل كرده است، پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم(ع) ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهيم(ع) مسيرى به سوى روشنايى است، آينهاى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مىبيند، سعى ابراهيم(ع) خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزهاى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.()
چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم
زمروه تا صفا چندى دويدم
در اوج تشنگى از ماده رستم
كنار زمزم و صفا رسيدم
و در روايات نيز سخت بر عظمت ايام حج تكيه شده است و تلاش شده كه حج ابراهيمى هميشه زنده بماند.
ـ1 پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من ايّام ازكى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خيرٍ فى عشر الاضحى؛() هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذيحجه و ازكى از آن نمىباشد.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من ايّامٍ العمل الصّالح فيها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ايّام العشر؛() هيچ زمانى عمل
محبوبتر در نزد خداوند از ايام ده روز (ذى حجّه) نيست.» لذا تأكيد شده است كه هيچگاه حج تعطيل نشود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «اگر مردم حج را تعطيل كردند بر امام و پيشوا لازم است كه آن ها را مجبور بر انجام حج نمايند، زيرا «فانّ هذا البيت انّما وضع للحج» اين خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقير بودند از بيت المال به آنها جهت انجام حج كمك شود.()
نشانههاى حج ابراهيمى
مقام معظم رهبرى در پيام خود مىگويد: «پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما! و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام “حج ابراهيمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.»()
آية اللّه جوادى آملى مىگويد: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كارى را كه ابراهيم خليل انجام داد، احيا كرده است. ما در چهره زيارت نامه بسيارى از اولياى الهى مىخوانيم كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة؛ من شهادت ميدهم كه تو نماز و زكات را بپا داشته و زنده كردى.»
حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اينكه بخشهاى عبادى را اقامه كرد “حج” را نيز اقامه كرد. “اقامه حج” غير از “حج كردن” است، چه اينكه اقامه نماز غير از نماز خواندن است. لذا مىتوان در حرم حضرت امام راحل (قده) صريحاً گفت كه: «اشهد انّك قد اقمت الحج؛() من شهادت ميدهم كه تو حج را بپا داشتى و كارى را كه خليل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده كردى.»
حال بايد ديد حج ابراهيمى چه نشانه هايى دارد كه در كلام امام و رهبرى بر آن تأكيد شده و چگونه اين حج در اين دوران اقامه شده است.
1ـ برائت و تبرّى از مشركين
حضرت ابراهيم خود از شرك مبرّا بود لذا قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «و لم يك من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود.» و در آيه ديگر مىخوانيم «و ما كان من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود» لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشركان تبرّى جست و بتها را درهم شكست «به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه كرد.»() امام راحل (قدّه) مىگويد: «كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و ميدهند.»()
و آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد، و خانه خدا را بنا و تعمير نمود مأمور شد كه اوّلاً خانه را تطهير نمايند چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين والرّكع السّجود؛() و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» «اين بتهايى كه در اين جا هست يا مىخواهند نصب كنند، برداريد. اينجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نيست، اين خانه بايد تطهير شود و در اين محدوده شرك و مشرك راه پيدا نكند».() و در آيه ديگر مىخوانيم: «واذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود؛() (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه “كعبه” را براى ابراهيم آماده ساختيم تا خانه را بنا كنند و به او گفتيم: چيزى را همتاى من قرار مده، و خانهام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك ساز» تطهير چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اكبر، طهارت از خبث طهارت بنيانى، يعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهير ذكر نشده است، دلالت بر شمول همه اين امور را دارد() بارزترين مصداق پاكى و تطهير مىتواند، تطهير از شرك باشد.
امام راحل مىگويد: «و طهر بيتى للطّائفين…؛() اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است.»
مقام معظم رهبرى مىگويد: «حج مظهر توحيد و كعبه خانه توحيد است اين كه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكر اللّه سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائر اللّه حج هر يك به نحوى نمايش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.»()
بعد از اين كه حضرت ابراهيم(ع) خانه را تطهير مىكند مأمور مىشود كه مردم را به حج دعوت كند «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق؛() و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.» اين ندا همان است كه در
اسلام هم مطرح شده است كه هر كس مستطيع است بايد مكه برود «و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً؛() و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.»
گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرك آلوده نمود، تا آن زمان كه حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهيم خليل مأمور شد كه اعلان كند تا خانه خدا از شرك و آلودگى پاك شود و برائت از مشركين اعلان گردد. «براءةٌ من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الكافرين؛() (اين اعلان) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بستهايد! با اين حا ل، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد و بدانيد شما نمىتوانيد خدا را ناتوان سازيد، خداوند خوار كننده كافران است.»
در اين آيات با دو تعبير از مشركان اعلام برائت شده است «براءة من اللّه» و «انّ اللّه برىء من المشركين» مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است.چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت ميداد، چنان كه مىفرمايد: «ولايشرك فى حكمه احداً»() امّا در جايى كه حكم به معناى ولايت، سياست و داورى باشد به پيامبر(ص) نسبت داده مىشود. و قضا در اينجا به معناى رفع امان از مشركانى است كه پيشتر با آنها عهد بسته بود.()
به عبارت ديگر تشريك پيامبر(ص) در اين برنامه براى اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست بلكه سياست كاربردى و عملى است و بايد مجرى اصلى حكومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گرديد. محدثان، مفسّران و مورخان شيعه() و سنّى() نقل كردهاند كه پيامبر(ص) ابتدا ابوبكر را براى ابلاغ پيام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پيام را از وى گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل(ع) بر پيامبر نازل شد و گفت: اين برنامه را خود يا يك كسى كه مانند تو مىباشد اعلام كند. و على(ع) طبق آيه مباهله به منزله جان نبىّ است «انفسنا و انفسكم».()
حسكانى با نقل چهل روايت مىنويسد: پيام
رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالك نقل مىكند كه «انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءة مع ابى بكرٍ الى اهل مكّة، فلمّا بلغ ذاالحليفة بعث اليه فردّه و قال لايذهب به الّا رجلٌ من اهل بيتى، فبوث علياً؛() به راستى رسول خدا ابوبكر را با (آيات) برائت به سوى اهل مكّه فرستاد سپس هنگامى كه به ذوالحليفه رسيد او را برگرداند و فرمود: نبايد اين (آيات) را ببرد مگر مردى از اهلبيتم پس على(ع) را فرستاد.»
علاوه بر آيات برائت موادى در بيانيه برائت گنجانده شده بود از جمله:
1ـ لغو پيمان مشركان.
2ـ عدم حق شركت در مراسم حج در سال آينده.
3ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4ـ ممنوع بودن طواف به صورت عريان.()
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج ميرفتند، تا زمان على(ع) «در زمان حكومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شايد سر اينكه در زيارت نامه معصومين(ع) همواره «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» آمده نه بيش از آن، اين است كه در دست آنان قدرت حكومتى نبوده، تا حج را «اقامه» كنند.
حضرت امام مجتبى(ع) بيش از بيست بار پياده به مكّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه كند، چه اينكه ساير ائمه معصومين(ع) پياده يا سواره حج مىكردند ولى حج را اقامه نكردند. امّا ابن عباس كه شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد كه حج را اقامه كند.() آنگاه كه حضرت على(ع) عهده دار حكومت شد، نامهاى براى قثم ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه نوشت «يابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ايّام اللّه” متذكر كن.»() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فروع كافى، كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، تحقيق على اكبر غفارى، ج 4، ص .194
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى، ج 2، ص 306.
. همان، ج 2، ص .147
. تفسير عياشى، تحقيق، رسول محلاتى، تهران المكتبة للعلميّه، 1380 هـ.ق، ج 1، ص 186، ح .96
. فروع كافى، همان، ج 4، ص 205، روايت .4
. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، 1386، اول، ص 212.
. فروع كافى، ج 4، ص 212.
. حج در كلام امام خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1372، ص .13
. ر.ك اسرار عرفانى حج، ص 212 ـ .211
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره انعام، آيه 162 و .163
. سوره بقره، آيه .124
. همان.
. سوره بقره، آيه .125
. سوره حج، آيه .26
. سوره بقره، آيه .127
. همان، آيه .131
. سوره نساء، آيه .125
. سوره هود، آيه .75
. سوره انبياء، آيه 57 ـ .58
. سوره انعام، آيه .78
. سوره انبياء، آيه .6
. سوره صافات، آيه .109
. همان.
. سوره مريم، آيه .48
. سوره ذاريات، آيه .24
. سوره انعام، آيه .75
. سوره نحل، آيه .121
. سوره مريم، آيه .41
. سوره نجم، آيه .37
. سوره آل عمران، آيه .67
. سوره شعرا، آيه 78 ـ .82
. سوره بقره، آيه 126.
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره ممتحنه، آيه 4.
. قصص، آيه 27.
. ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، 1375، ص 262.
. سوره اعراف، آيه 142.
. بنيان مرصوص، همان، ص 263.
. سوره ابراهيم، آيه 5.
. همان، 37.
. سوره آل عمران، آيه .97
. نورالثقلين حويزى، قم، المطبعة العلميّه، ج 1، ص 366.
. سوره بقره، آيه .
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره بقره، آيه 125.
. ر.ك اسرار عرفانى حج، همان، ص 329.
. وسائل الشيعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج 10، 221.
. همان.
. نهج البلاغه، فيص الاسلام، نامه 67، ص 1063.
. پيام مقام معظم رهبرى، 26/3/1370 به نقل از حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص .3
. بنيان مرصوص، جوادى آملى، ص 271 ـ 272.
. سوره نحل، آيه 120.
. همان، آيه 123.
. سوره انبياء، آيه 57 ـ 58.
. سوره حج در پيام و كلام امام خمينى، ص 14.
. سوره بقره، آيه 125.
. بنيان مرصوص امام خمينى، جوادى آملى، همان، ص 272.
. سوره حج، آيه 26.
. درسنامه تفسير آيات حج، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج، درالحديث 1386، ص 259.
. حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص 14.
. پيام مقام معظم رهبرى به حجاج، 26/3/،1370 http://www.shareh.com.
. سوره حج، آيه 27.
. سوره آل عمران، آيه 97.
. سوره توبه، آيه 1 و .2
. سوره كهف، آيه 26.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسين، ج 9، ص 147.
. تبيان، طوسى، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3.فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 371، كنزالدقائق، مشهدى، ج 5، ص 391؛ برهان بحرانى، ج 2، ص 101.
. ر.ك: سنن نسائى، ج 5، ص 374، قندوزى ينابيع المودّة، ص 218؛ الجامع الاحكام، قرطبى، ج 8، ص 67، رشيد رضا، تفسير منار، ج 10، ص 159.
. سوره آل عمران، آيه .61
. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، 1411، ج 2، ص 305.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، ج 9، ص 196و تفسير آيات حج، ص .240
. بنيان مرصوص امام خمينى (قدر)، ص .270
. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67، ص .1067
پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گرندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است نغمهاى مىباشد از لعل درربار حسين
حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهيدان حسين بن على(ع) و ياران با وفاى او در سال 61 هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مكتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشيّع بروز و ظهور نمايد، و قلبها و سرزمينها را در نوردد، و همچنان در قلب تاريخ و جان و دل ملّتها به پيش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشريت ايجاد نمايد، و صَفِ حق جويان و حقيقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقويت نموده سرپا نگهدارد.
به موازات پيشرفت اين مكتب و فرهنگ در طول تاريخ، شبهاتى پيرامون عزادارى بر اهلبيت(ع) يا از طرف دشمنان و يا از سوى مذاهب مختلف و يا از سوى اذهان حقيقت جو و حقيقت ياب مطرح بوده و هست كه حَلِّ اين شبهات و اشكالات در هر عصرى مىتواند به نوعى به رشد و بالندگى اين مكتب كمك و يارى رساند.
آنچه پيش رو داريد پاسخ به اهمّ شبهاتى است كه در اين عصر و زمان مطرح است. اميد كه روح بلند سرور شهيدان ما را در ارائه صحيح و محكم پاسخها يارى رساند. انشاء اللّه.
پرسش 1ـ آيا پرسش و مطرح كردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟
هم سؤال از علم خيزد هم جواب همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
در پاسخ بايد گفت پيشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسشهاى حقيقت جويانه و پاسخهاى عاقلانه و عميق آن است به همين جهت پيشوايان دينى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأكيد و پافشارى نمودهاند.
از جمله امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده است كه فرموده است: «العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا يرحمكم اللّه فانّه يؤجر فيه اربعة السّائل و المعلّم و المستمع و المجيب لهم؛() علم گنيجنه هايى است و كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زيرا پرسش باعث مىشود، چهار كس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و كسى كه جواب ميدهد.»
لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نبايد ترسيد چرا كه شبهات و پاسخ آن «بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد، زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. از اين رو اگر
توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پايههاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.»()
پرسش 2ـ آيا عزادارى ريشه قرآنى دارد؟ و يا فقط در فرهنگ تشيّع ريشه دارد؟
در پاسخ اين شبهه بايد گفت عزادارى ريشه قرآنى نيز دارد و آيات عديدهاى بر اين امر دلالت دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف: سوگوارى يعقوب در فراق يوسف
با اين كه يوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، يعقوب، پيامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گريه كرد كه نابينا شد. چنان كه در قرآن كريم مىخوانيم «و قال يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيمٌ؛() و گفت: اى اندوه (بر فراق) يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد امّا خشم خود را فرو مىبرد.»
آن قدر گريه كرد كه برادران يوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: «تاللّه تفتؤا تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً او تكون من الهالكين؛() به خدا قسم تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ
قرارگيرى يا هلاك گردى.» او در جواب گفت: «انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛() من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى ميدانم كه شما نميدانيد.»
اين آيات بخوبى گريه طولانى حضرت يعقوب را منعكس مىكند و زمخشرى نيز روايت كرده است كه حضرت يوسف از جبرئيل مدت اندوه و گريه پدر را جويا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجاميد و درباره پاداش گريه او سؤال كرد: پاسخ داد: گريه او پاداش برابر هفتاد شهيد را داشت.()
طبرى از حسن بصرى نقل نموده كه «از هنگامى كه حضرت يوسف از نزد پدر بيرون رفت تا زمانى كه مراجعه كرد هشتاد سال طول كشيد و در اين مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گريه مىكرد تا بينايى خود را از دست داد،» و حسن بصرى گفته است :«در آن روزگار در روى زمين خليفهاى بزرگوارتر از حضرت يعقوب در پيشگاه خداوند متعال وجود نداشت.»()
از آيه فوق و روايات نقل شده بخوبى استفاده مىشود: گريه و اندوه در سوگ عزيزان، ساليان درازى هم طول بكشد مانعى ندارد. به اين جهت است كه حضرت سجاد(ع) در پاسخ كسانى كه به گريههاى شديد و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مىكردند، فرمود: «مگر شما از گريه و عزادارى يعقوب اطلاع نداريد؟ او ساليان طولانى در فراق يوسف گريست تا بينايى خود را از دست داد، در صورتى كه فرزندش حيات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپديد شده بود. امّا من با چشمان خود ديدم كه پدرم و 17 تن از اهل بيت پيامبر(ص) را شهيد كردند و سرشان را از تن جدا نمودند.»()
ب: تعظيم شعائر الهى
قرآن كريم مىفرمايد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛() و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست.»
يكى از علماى اهل سنّت مىنويسد :«شعائر جمع شعير( يا شعيره) به معناى علامت است و هرچه كه از ديدن آن خدا به ياد آيد، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.» چنانكه از دهلوى نقل شده است كه «…محبّت شعاير اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پيامبر و كعبه، بلكه هر چيز
كه به خدا منتسب باشد حتى اولياى خدا.»()
مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد :«شعاير عبارت است از نشانه هايى كه انسان را به سوى خدا راهنمايى مىكند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمىشود بنابراين هر نشانهاى اكه انسان را به ياد خدا بيندازد تعظيم آن موجب تقواى الهى مىگردد و تمام نشانهها را در بر مىگيرد.»()
و عزاداريها بهترين مصداق شعائر الهى است چرا كه در آنجا قرآن خوانده مىشود و مسائل دينى مطرح مىگردد، مردم به ياد خدا و قيامت ميافتند و در هجران و شهادت اولياء خدا گريه مىكنند.
ج: عزادارى فرياد مظلومان و ستمديدگان
«لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛() خداوند متعال فرياد زدن به بدگويى را دوست ندارد جز براى كسانى كه مورد ستم قرار گرفتهاند.»
راستى چه كسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شيعه و شهداى كربلا سراغ داريد، گريه بر شهداى كربلا، و مظلوميّت امامان فرياد عليه همه ستمگران است حتى ستمگران اين زمان.
د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بيت(ع)
در قرآن كريم مىخوانيم: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى؛() بگو اجرى بر رسالتم از شما نمىخواهم مگر دوستى بستگانم را». دوستى نشانه هايى دارد يكى از آنها اين است كه در شادى اهل بيت شاد و در ماتم آنها اندوهناك باشد.
و امام رضا(ع) نيز فرمود: «اى پسر شبيب ان سرّك ان تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه يوم القيامة؛() اگر دوست ميدارى كه همنشين ما در بهشت برين باشى، در غم و اندوه ما اندوهناك و در شادى ما شادمان باش و ولايت ما را بپذير، چه آن كه اگر كسى سنگى را دوست بدارد روز قيامت با آن محشور مىگردد.»
بر اساس همين اصل بود كه در كوفه و شام برخى از آنانى كه به اهلبيت و اسرا بَد مىگفتند وقتى متوجّه شدند كه اينها اقرباى پيامبر(ص) مىباشند گريه و زارى مىكردند و از اين راه مودّت خويش را اظهار مىنمودند. چنان كه در گزارش جانسوز مسلم گچكار از كوفه اين معنى بخوبى منعكس شده است.() و همچنين در داستان آن پيرمرد شامى كه در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را بر شما پيروز گردانيد.»
آنگاه كه امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود :«بخدا سوگند بدون شك ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستيم و بحق جدّمان سوگند كه ما همان خاندان مىباشيم.» پيرمرد پس از شناخت آنها گريه كرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمين انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت :«خدايا ما در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد بيزارى مىجوئيم….»()
پرسش 3ـ آيا در گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) جايى ديده شده كه در سوگ عزيزان خود و يا ديگران عزادارى نموده باشد؟!
اين شبهه را بيشتر وهابيّون و سلفىها و هم مسلكان آنها دامن ميزنند براى روشن شدن حقيقت امر ما نمونههايى را از منابع اهل سنّت ارائه مىكنيم كه رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نمودهاند.
در ابتدا به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوه؛() آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده دورى كنيد.» آوردن رسول شامل آيات قرآنى، گفتار، رفتار و تقرير آن حضرت مىشود چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة؛() به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نيكويى است.»
نمونههايى از سخنان و سيره رسول خدا(ص)
الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمويش حمزه:
ابن مسعود مىگويد: «ما راينا رسول اللّه(ص) باكياً اشدّ من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق يقول: يا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! يا حمزة! يا فاعل الخيرات يا حمزة! يا كاشف الكربات يا ذاب، يا مانع عن وجه رسول اللّه!؛() رسول خدا در شهادت حمزه به گونهاى به شدّت گريست كه مانند آن را از آن حضرت نديده بوديم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ايستاد و با صداى بلند گريه سر داد تا اين كه بيهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و شير رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده كار خير، اى حمزه، اى برطرف كننده سختيها از پيامبر، اى كسيكه دشمن را از برابر رسول خدا دور كرده، وجود او را نگهدارى نمودى.»
واقدى مىگويد: وقتى صفيه خواهر حمزه كنار جنازه او آمد. نزد پيامبر نشست هرگاه صفيه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند، هرگاه با صداى بلند گريه مىكرد آن حضرت نيز با صداى بلند مىگريستند و هرگاه حضرت فاطمه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند.»()
محمد طبرى مىنويسد :«پيامبر از كنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند كه بر شهيدان احد گريه و عزادارى مىكردند، چشمان مباركش پر از اشك شد و آنگاه فرمود«:لكن حمزة لابواكى له؛ حمزه گريه كننده ندارد.» سعد بن معاذ و سيد بن خضير كه از ياران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانهاى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گريه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پيامبر گريه و عزادارى كنند.»()
ابن عبدالبر مىگويد :«سخن پيامبر ـ لكن حمزة لابواكى له ـ به گونهاى تأثير گذاشت كه از آن پس هيچ خانمى بر مرده خود گريه نمىكرد جز آنكه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزيز خود گريه مىكرد.»()
اين روايات و گزارشها نشان ميدهد كه گريه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعيّت دارد، و بايد ياد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مىنويسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهيدان بويژه سالار شهيدان حمزه مرثيه سرودند، مانند حسّان بن ثابت() كعب بن مالك،() عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفيه خواهر حمزه.()
ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر
انس بن مالك مىگويد :«پيش از آنكه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوك نشر يابد پيامبر اكرم(ص) فرمود: زيد، جعفر و عبداللّه رواحه شهيد شدهاند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زيدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ايشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسيد، آنگاه عبداللّه امير سپاه شد وى نيز شهيد شد. پس از آن چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست».()
اسما همسر جعفر مىگويد: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر كجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در
آغوش كشيد و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارك آن حضرت پر از اشك شد و گريه كرد. عرض كردم گويا از جعفر خبرى به شما رسيده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسيد.()
ج: سعد بن عباده
سعد بن عباده رييس قبيله خزرج در حال بىهوشى بود، حضرت فرمودند: تمام كرده است آنگاه پيامبر گريست و همراهان حضرت نيز گريه كردند، برخى به آن حضرت اعتراض كردند، حضرت فرمودند :«آيا نميدانيد كه خداوند كسى را به خاطر اشك چشم و اندوه قلبى عذاب نمىكند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره كردند و فرمودند: تنها زبان انسان است كه باعث عذاب مىگردد (بخاطر كفرگويى) مگر آن كه خدا بندهاش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نكند.»()
دـ گريه در مرگ فرزندش ابراهيم
انس بن مالك مىگويد: بر پيامبر وارد شديم در حالى كه ابراهيم (فرزندش) در حال جان دادن بود ديدم كه پيامبر(ص) اشك ميريخت و گريه مىكرد: عبدالرحمان گفت: يا رسول اللّه شما چرا گريه مىكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اين گريه رحمت است و اضافه كردند چشم مىگريد و قلب از شدّت اندوه مىسوزد، ولى سخنى كه بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمىگويم. سپس فرمود: «و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون؛() اى ابراهيم ما در فراق تو محزون و اندوهگين هستيم.»
در نقل جابر آمده كه عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض كرد شما از گريه نهى فرمودهايد چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: من از گريه جلوگيرى نكردم، بلكه از دو گونه فرياد منع كردم كه معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر ميدهند، يكى از فرياد و صدا در هنگام مصيبت همراه با خراشيدن صورت و پاره كردن گريبان و ديگرى از صدايى (كه در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شيطان (بلند مىشود).»()
هـ. گريه در فراق دخترش
انس مىگويد :«يكى از دختران پيامبر(ص) در مدينه از دنيا رفت در مراسم تشييع و دفن او حضور داشتيم، ديديم كه چشمان مبارك رسول خدا(ص) در كنار قبر دخترش پر از اشك بود و گريه كرد.»()
وـ گريه كنار قبر مادرش آمنه
بعد از فراگير شدن رسالت، حضرت كنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گريه كردند كه همراهان نيز به گريه افتادند. ابوهريره نقل كرده است كه «زار النبى قبر امّه فبكى و بكى من حوله؛() نبى قبر مادرش را زيارت كرد پس گريه كرد و اطرافيان نيز گريه كردند.»
ز: گريه در مرگ عثمان بن مظعون
يكى از ياران بسيار خوب پيامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنيا رفت پيامبر در سوگ او گريست. عايشه مىگويد: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى كه فوت كرده بود بوسيد و گريه كرد و در تعبير ديگر آمده كه اشك از چشمان مباركش جارى بود.»()
پرسش 4ـ آيا درست است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براى او گريه و عزادارى نموده است؟
در جواب اين پرسش نيز سعى مىكنيم از منابع اهل سنّت استفاده
بريم كه آن حضرت قبل از شهادت امام حسين(ع) به حال او گريه كردهاند، تا به امّت اسلام تعليم دهد كه بر اين فرزندش سوگوارى و عزادارى نمايند.
الف: هنگام ولادت
بيهقى نقل نموده كه اسما بنت عميس به على بن الحسين(ع) گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جدهات فاطمه(س) بودم وقتى حسين به دنيا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بياور، حسين را در پارچه سفيدى قنداق كرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگريستند! عرض كردم پدر و مادرم فدايت، چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء اين مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.»() با اينكه در مراسم ولادت رسم بر اين است كه شادى مىكنند ولى براى اوّلين بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.
ب: خواب ام الفضل و گريه حضرت
ام الفضل مىگويد :«به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض كردم ديشب خواب ناراحت كنندهاى ديدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض كردم: خواب ديدم گويا قطعهاى از بدن مبارك شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب ديدهاى، از فاطمه(س) فرزندى به دنيا ميآيد و در دامن تو رشد مىكند چندى بعد فاطمه حسين را به دنيا آورد و همان گونه كه رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).
روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسين را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشك شده و گريست. عرض كردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود :اتانى جبرئيل عليه الصلوة والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربة من تربته حمراءٌ؛ جبرئيل نزدم آمد و خبر داد كه امّتم فرزندم حسين را به قتل ميرسانند گفتم: اين فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاك را به من دادند و اين خاك همان خاكى بود كه ساليان بعد حسين بر روى آن به شهادت رسيد.»()
ج: سوگوارى در منزل ام سلمه
ام سلمه مىگويد :«حسن و حسين(ع) در جلو پيامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرييل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند كرد آنگاه رسول خدا(ص) گريست، سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسباند و فرمود: «وديعةٌ عندك هذه التربة و قال رسول اللّه(ص) يا ام سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛() اين تربت در نزد تو امانت باشد خاك را بوسيدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان كه فرزندم حسين به شهادت رسيده است.»
و: گريه رسول خدا در منزل عايشه
عايشه مىگويد :«روزى جبرييل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا ميرفت و بازى مىكرد. جبرييل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت، آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مىشود، نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه
خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرييل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»()
هـ. سوگوارى در منزل زينب
حافظ ابويعلى از زينب دختر جحش روايت مىكند «در يكى از روزهايى كه رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسين كه تازه راه ميرفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهايش كن او را رها كردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به ركوع ميرفتند او را بر زمين مىنهادند. پس از نماز نشستند و گريستند. عرض كردم: يا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده كردم كه تا كنون مثل آن را نديده بودم، فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد كه امّتم اين كودك را مىكشند، به جبرييل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرييل خاك سرخ رنگى برايم آورد.»()
وـ سوگوارى در منزل على(ع)
ابوالحسن عبيدى عقيقى از امام على(ع) نقل نمود كه «رسول خدا براى ديدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود كشيدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشكبار سه بار خود را به زمين انداختند. نتوانستم سبب را جويا شوم در اين ميان حسين از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گريستند، حسين گفت: پدرجان از شما حركتى ديدم كه نظير آن را تاكنون نديده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از ديدار شما مسرّتى يافتم كه تاكنون اين طور خوشحال نشده بودم امّا جبرييل حبيبم بر من نازل و مرا از كشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراكنده خواهد بود. اين خبر مرا بسيار اندوهگين ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خير و خوبى شدم.»()
زـ سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)
در روايت آمده است كه امام حسين(ع) كودكى دوساله بود. پيامبر(ص)
براى سفرى آماده گرديدند در همان گامهاى نخستين ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اكنون جبرييل مرا از سرزمينى آگاه نمود كه در كنار شط فرات قرار دارد و نامش كربلا است، حسين فرزند فاطمه در آن سرزمين به شهادت ميرسد. از قاتل او جويا شدند؟ فرمود: مردى است كه نامش يزيد مىباشد كه فرزندم را به قتل ميرساند و هم اكنون محل كشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مىنگرم. آنگاه پيامبر(ص) با حالت غمگينى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پايان يافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پيامبر توست و اين دو، پاكان اهل بيت و برگزيدگان ذريّه من و اصل و ريشه من هستند اين دو را در ميان امّتم به جانشينى خود مىگذارم «اللّهم فبارك له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدايا شهادت را براى حسين مبارك گردان و او را سرور شهيدان قرار ده، خدايا براى قاتل و خواركنندهاش بركتى قرار مده.»
زمانى كه سخنان حضرت به اينجا رسيد صداى مردم حاضر در مسجد به گريه بلند شد، حضرت فرمود:اتبكون ولاتنصرونه؟ آيا براى او گريه مىكنيد و او را يارى نمىكنيد؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى كه رنگشان متغيّر و چهرهشان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گريان فرمود :«اى مردم دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم كه آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم مىباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بيتم از شما چيزى جز دوستى آنان نمىخواهم و اين چيزى است كه پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشيد كه در روز قيامت در كنار كوثر شما را ملاقات نكنم در حالى كه با اهل بيتم دشمنى نموده و بر آنان ستم كرده باشيد.»()
نزول مكرر جبرييل بر پيامبراكرم(ص) نشان دهنده اهميّت عزادارى بر امام حسين(ع) است و اين كه اين مسئله را هم متوجّه شوند.
پرسش 5 ـ فلسفه عزادارى بر اهل بيت خصوصاً امام و فوايد آن چيست؟
1ـ اظهار مودّت و دوستى اهل بيت(ع)
قرآن كريم() و روايات، دوستى خاندان رسالت و اهل بيت را واجب شمرده است و يكى از مهمترين لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.()
2ـ انسان سازى
عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش اين است كه فضائل و مناقب و آرمانهاى فردى كه براى او عزادارى مىشود به عزاداران منتقل مىگردد و در واقع آن فرد يا افراد به عنوان الگويى كامل در بين جامعه مطرح مىشود. و الگوگيرى باعث سهولت پيمودن راه هدايت و رسيدن به قلّه سعادت مىشود: قرآن كريم در مورد اقتدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ؛() براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نيكويى است.»
بعد از رسول اكرم(ص) اسوههاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهايى كه در راه دين خدا مسموم شدند و يا به شهادت رسيدند مىباشند، و يكى از آن اسوهها سرور شهيدان حسين بن على(ع) است.
خود آن بزرگوار در نامهاى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب و…نوشت: «فلكم فى ّ اسوةٌ؛() براى شما در رفتار من الگو است.»
و در عزاداريهاست كه اوصاف سازنده الگو تبيين و ترويج مىشود.
3ـ جامعه سازى
هنگامى كه مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغييرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و جامعه را نيز مىسازد و آرمان و اهداف والاى اهل بيت بر جامعه حكم فرما مىشود، به عنوان نمونه اگر به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت كنيم بخوبى مىتوان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:
عبادت و بندگى، ايثار و فداكارى، شجاعت، توكّل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت بيعت با افرادى چون يزيد، شهادتطلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذيرى و…مىتوان نام برد.()
4ـ نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان. به همين جهت در جريان انقلاب در شبهاى عاشورا يك مرتبه عزادارى تبديل به شعار عليه نظام طاغوت شد كه:
شب عاشوراست امشب پهلوى رسوا است امشب
5 ـ عامل تقويت حسّ عدالت خواهى و انتقام جويى از ستمگران
اين درسى است كه بخوبى امامان خصوصاً حسين بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شيعيان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاريخ اسلام هميشه فرد يا افرادى از شيعيان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خويش قيام نمودند، كه نمونه آن را مىتوان قيام توابين و شيعيان كوفه، قيام مختار، قيام زيد بن على، شهداى فخ و ديگر انقلابهاى شيعه دانست.
6ـ زمينه ساز اجتماع و ارتباط شيعيان با همديگر در مسير دفاع از حق
به همين جهت در طول تاريخ، عزادارىها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش كردهاند كه جلو عزاداريها را بگيرند. و حتى در اين زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه كه از عزاداريها ترس دارند از مسائل ديگر بيم ندارند.
پرسش 6ـ چرا عزادارى ساير امامان مانند عزادارى امام حسين(ع) نيست؟
اين به دليل گستره كمى و كيفى واقعه عاشورا است. وضعيّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاكمان مسلمان و ظلمهاى فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادى و تحقير امت اسلامى، سلب امنيّت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشى آموزههاى دينى همچون امر به معروف و نهى از منكر، شيوع بدعتها و ورود آنها در حوزه دين، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از يك سو و موقعيّت ويژه اباعبداللّه از جهت مظلوميّت و تنهايى، كيفيّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،
دوستانش بيوفا و دشمنانش بى امان با كدامين سركند، مشكل، دوتا دارد حسين
نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عيال، آموزهها و درسهاى متنوع تربيتى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى جريان عاشورا خصوصاً كلمات امام حسين(ع) همه و همه شكل خاص و ويژهاى به اين حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پيچيده و ژرف و عميق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقيق و پژوهش پيش روى محققان گذارد.() و اين حادثه بيشتر مطرح شود به همين جهت است كه رسول اكرم(ص)، اميرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسين(ع) تأكيد نمودهاند، و عملاً خود آن بزرگواران نيز ياد و نام حسين(ع) را گرامى ميداشتند و در مناسبتها از او ياد مىكردند و براى او عزادارى و سوگوارى مىنمودند.()
باز هم به جهت همين نكته است كه امام حسن مجتبى(ع) در آخرين لحظات عمر خويش كه برادرش حسين(ع) براى او گريه مىكرد، فرمود: «لايوم كيومك يا اباعبداللّه؛() روزى بسان روز تو اى حسين(سخت و دردناك) نيست.» و اين جمله از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.
از همه مهمتر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونهاى است كه ياد و نام همه امامان زنده مىشود، و در واقع مكتب اهلبيت زنده مىگردد.
لذا امام صادق(ع) فرمود :«فضيل آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهل بيت و آنچه بر آنان گذشته سخن به ميان ميآوريد؟ فضيل عرض كرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم «فاحيوا امرنا يا فضيل» پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد(اى) فضيل هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد خدا گناهانش را ميآمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.»()
اى نخل دين قوى شده از جان نثاريت قربان آن بصيرت و آن هوشياريت
سر سبز باغ دين، تو زخونت نمودهاى قربان باغبانى و آن آبياريست
تن زير بار ذلّت و پستى ندادهاى صد مرحبا به استقامت و آن پايداريت()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 155، حلية الاولياء، ج ،3 ص .183
. پرسش و پاسخهاى برگزيده، ويژه محرّم، شماره 13، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا كاشفى، نشر معارف، 1384، ص .165
. سوره يوسف، آيه .84
. سوره يوسف، آيه .85
. همان،آيه 86.
. زمخشرى تفسير كشاف،بيروت دارالكتاب العربى، ج 2، ص 497؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 18،ص .193
. همان، ،.2
. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، بيروت، داراحياء التراث، ج 2، ص 923 باب جواز البكاء على الميّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
. سوره حج، آيه 32.
. حجةالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص 69، الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيّه، صاحب جان هندى حنفى، ص 30.
. علّامه طباطبايى، تفسير الميزان، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 بقره.
. سوره نساء، آيه .148
. سوره شورى، آيه .23
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص 287 باب ثواب البكاء على مصيبة الحسين(ع).
. بحارالانوار، ج 45، ص 114 ـ 115.
. ر.ك:ترجمه لهوف، سيد بن طاووس، ص 176 ـ 178.
. سوره حشر، آيه .7
. سوره احزاب، آيه .21
. سيرة الحلبيّه، حلبى، ج 2، ص 60، منتخب كنزل العمال، ج 2، ص 40، المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 381، و ر.ك وسائل الشيعه، همان، ج 2، ص 924.
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 315 ـ 317.
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج 2، ص 27.
. الاستيعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج 1، ص 426؛ مسند، احمد حنبل، ج 2، ص 40.
. سيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 159.
. همان، ص .166
. همان، ص 167 ـ .173
. صحيح بخارى، ج 4، باب 789، فضائل اصحاب النبى فى غزوة التبوك، فتح البارى ج 8، ص 413.
. طبقات ابن سعد، باب تسمية النساء المسلمات المبايعات، ج 8، ص 282.
. جامع الاصول فى الاحاديث الرسول، محمد بن اثير جزرى، ج 11، ص 101 شماره 8573، صحيح بخارى، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض.
. صحيح بخارى، باب 828، ص 158، فتح البارى، ج 3، ص .135
. ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه وشق جيوب» جامع الاصول، همان ج 11، ص 105 شماره 8577، ترمذى گفته اين حسن و صحيح است.
. صحيح بخارى، ج 1، باب 817، كتاب الجنائز، ح 1201.
. مسند احمد حنبل، ج 2، ص 441.
. جامع الاصول، همان، ج 11، ص 95، شماره .8566
. مقتل، ابوالمؤيّد خوارزمى، ج 1، فصل ششم در فضائل حسنين، ص 88 ؛ ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 119، باب 9.
. مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 123، ح 34300؛ المنتظم، ج 5، ص 78، ج 6، ص .386
. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسين، ذخائر العقبى، باب ذكر رؤيا ام سلمه، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص .265
. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحاديث الوارده فى بعض اهل البيت، ص 192، اعلام النبوة، ماوردى، ص 83، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .159
. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، باب مناقب حسين بن على، ج 9، ص 188، كنزالعمّال، همان، ج 6، ص 223.
. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج 2، ص .167
. مقتل ابن جوزى، ج 1، ص 164.
. سوره شورى، آيه 42.
. اين بخش را در ذيل پرسش عزادارى در قرآن و آيه مودت توضيح داده شده.
. سوره احزاب،آيه 21.
. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص .381
. ر.ك: فرهنگ عاشورا، ص 268 ـ 271؛ پرسشها و پاسخها، ج 13، نشر معارف، ص 167 ـ .168
. رـ ك: پاسخها و پرسشها، ص 178 ـ 179؛ با حسين، نفس مطمئنه، ص 5 ـ 18.
. بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 245، ص 281، 282، 291، 293، و….
. شيخ صدوق، امالى، ص .77
. همان، ص 282 ـ 289.
. آية اللّه حاج آقا على صافى گلپايگانى، راز دل، ص 576.
نگاهى گذرا به سيره اخلاقى امام حسين (ع) در خانواده
اشاره
خداوند متعال، رسول خدا(ص) و اهلبيت(ع) او را براى اهل عالم، به ويژه پيروانشان، به عنوان الگو آفريده است. مسلمانان جهان وظيفه دارند در تمام شئونات زندگى اعم از فردى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى و غيره به آنان اقتدا نمايند.
يكى از نكات قابل توجّه در سيره پيشوايان معصوم(ع) نحوه رفتار آنان با خانواده است. در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مراجعه در منابع تاريخى به گوشههايى از سيره اخلاقى امام حسين(ع) در خانواده بپردازيم؛ هر چند به خاطر طبيعت موضوع و نيز شرايط اجتماعى، حجم شواهد و مواردِ بر جاى مانده در تاريخ، در اين خصوص فراوان نيست؛ همين اندك نيز بسيار ارزشمند و گوياست.
احترام به همسر
احترام به همسر از عواملى است كه در تربيت فرزندان، تأثير فراوانى دارد. مادرى كه در خانه، عزيز باشد و مورد تكريم شوهرش قرار گيرد، با روحى سرشار از عاطفه و آرامش و احساسِ شخصيت، فرزندان را تربيت خواهد نمود. به عكس اگر همسر در خانه مورد آزار و اذيت روحى و جسمى قرار گيرد و شخصيتش در خانه و پيش فرزندان تحقير شود، بديهى است كه از روان سالمى برخوردار نخواهد بود و در نتيجه، آرامش خود را از دست داده و اضطراب و نگرانىِ او در فرزندان نيز تأثير خواهد گذاشت. انسان در دوران زندگى با حوادث و مسائلى روبهرو مىشود كه او را نگران و متأثر مىسازد. فردى كه احساس كند از طرف ديگران مورد ستم واقع شده، اگر براى رسيدن به حقّ خود تلاش كند و نتواند به آن برسد، دچار نگرانى خواهد شد. حال اگر براى زن يا شوهر چنين مشكلى پيش آيد و با حالت تأثر وارد خانه شود، ممكن است گلايه كرده و از همسر انتظار داشته باشد كه در اين شرايط به او كمك كند و از او دفاع نمايد. و در نتيجه، هرگونه تصوّرِ كوتاهى را در اين رابطه دور از انتظار ميداند.
همسر در اين حالتهاى ويژه، بايد سعى كند با مهربانى، احترام و دلجويى چنان رفتار كند كه از اندوه و تأثر او بكاهد. در چنين شرايطى، سخنان منطقى و محترمانه همسر مىتواند اثبات نمايد كه: من در دفاع از حقّ تو كوتاهى نكردهام و آنچه مصلحت بوده و توان داشتم انجام دادهام.
حضرت زهرا(س) پس از رحلت رسول مكرّم اسلام(ص) وقتى “فدك” را به ناحق از او گرفتند، براى دفاع از حقّ خويش و بازگرداندن حقّش، نزد خليفه وقت رفت؛ امّا با ارائه استدلالهاى منطقى، موفّق نشد حقّ خود را بستاند، بنابراين با ناراحتى و تأثر شديد وارد منزل شد و اظهار ناراحتى نمود، شوهرش، على(ع) را مورد خطاب قرار داد و گفت: “… هيچ كس از من دفاع نكرد و از ظلم آنها جلوگيرى ننمود، خشمگين از خانه بيرون رفتم و پريشان و با شكست و افسردگى بازگشتم، و تو اينگونه پريشان نشستهاى! تو همان بودى كه گرگان عرب را صيد مىكردى و اكنون زمينگير شدهاى! يا على! نه گويندگان را مانع هستى و نه ياوهگويان را دافع! اختيار از كفم رفته،… از اين كه با تو اينگونه سخن مىگويم، نزد خدا عذر مىخواهم، خواه مرا يارى كنى، يا واگذارى! اى واى بر من در هر پگاه كه تكيهگاهم از كف بيرون رفت و بازويم بيرمق گشت.”
على(ع) با لحنى محترمانه همسر مهربانش را دلدارى داد و فرمود :
“ويل و واى بر تو مباد؛ بلكه واى بر دشمنان تو باد! اى دختر برگزيده خدا و يادگار نبوّت، از اندوه و غصّه دست بردار. به خدا سوگند! من در انجام وظيفه سستى نكردم و آنچه قدرت و توان داشتم، انجام دادم.”
حضرت على (ع) آنچنان با خونسردى، متانت، دلجويى و احترام در برابر ناراحتى و شكوِه حضرت زهرا(س) برخورد مىنمايد، كه حضرت فاطمه (س) آرام مىگيرد و مىفرمايد:
“خداوند مرا كفايت مىكند.” و بدينگونه كار آنها را به خدا وامىگذارد و ساكت مىشود.()
على(ع) همواره مواظب بود كه از حزن و اندوه زهرا(س) كه بعد از پدر بزرگوارش بسيار زياد شده بود، بكاهد. زهرا(س) به پدرش، پيامبر(ص) علاقه زيادى داشت. حضرت مىفرمود :”پيراهن پدرم را به من بدهيد.” و چون پيراهن را مىگرفت، آنقدر آن را مىبوييد تا بيهوش مىشد.
على(ع) مىفرمايد :”پيامبر(ص) را در پيراهنش غسل دادم و چون وضع زهرا(س) را مشاهده كردم كه با بوييدن آن پيراهن بيهوش مىشود، آن را پنهان نمودم.”()
حضرت على (ع) درباره چگونگى برخورد با همسرش مىفرمايد :
“به خدا سوگند! هرگز كارى نكردم كه فاطمه خشمگين شود و او را به هيچ كارى مجبور نكردم…، او نيز هرگز مرا خشمگين نكرد و برخلاف ميل باطنى من، قدمى برنداشت.”()
در تاريخ مىخوانيم: روز عاشورا هنگامى كه “هلال بن نافع” عازم ميدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدّت مىگريست. امام حسين(ع) متوجّه آن زوج جوان گرديده و به هلال فرمود :
“إنَّ أهلك لايطيبُ لَها فِراقُكَ، فَلَو رأيتَ أن تَختارَ سُرُورَها علَى البَراز”() همسرت جدايى تو را نمىپسندد، تو آزادى و مىتوانى خشنودى او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بدارى.
آن امام همام بالاترين حدّ تكريم را نسبت به فرزند و همسر داشت. حتى آنان را مورد عنايت خاصّ خود قرار داد و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز ميداشتند و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز ميداشتند.
مثلاً رباب علاقه وافرى به امام حسين(ع) داشت. او در سفر كربلا همراه امام بود و پس از شهادت آن حضرت نيز وفاداريش را به زبان شعر، و نيز در عمل، نشان داد.
دو مرثيه از رباب در دسترس، قرار دارد كه هر دو داراى معانى بسيار زيبا بوده و خلوص و ارادت رباب را نسبت به آن حضرت نشان ميدهد:
ترجمه آن چنين است :”آن پرتوى كه ديگران از درخشش آن بهره مىبردند، در كربلا كشته شده و غير مدفون رها شده است.
اى فرزند پيامبر(ص)! خدا از طرف ما تو را پاداش نيكو داده و در وقت “ميزان” تو را از هر زيانى به دور دارد.
تو آن چنان كوه محكمى بوده كه من بدان پناه مىبردم و تو با رحمت و از سر ديندارى با ما همنشينى داشتى.
ديگر چه كسى براى يتيمان و فقيران، مانده؟ و چه كسى است كه مسكينان بدو پناه برده و او بى نيازشان سازد؟
به خدا قسم! ديگر سايهاى بعد از تو بر سرم نخواهم پذيرفت تا در ميان خاك، پنهان شوم.”()
رباب در بخشى از اين اشعارش ارتباط عميق خود را با امام حسين(ع) تصوير مىكند؛ امام چون كوهى است كه پناهگاه آرامبخش رباب بوده و آن حضرت نيز با كمال ملاطفت و از سر ديندارى با وى برخورد داشته است.
توجّه به خواستِ همسر
امام حسين(ع) به خواست، علاقه و حسّ زيبايى دوستى همسرش، توجّه خاصّى مىنمود و برخى اوقات به همين خاطر با انتقادات اصحاب و دوستان خود روبهرو مىشد؛ ولى به خواستِ طبيعى و مشروع همسر خويش احترام مىگذاشت.
جابر از امام باقر (ع) نقل مىكند :
عدّهاى بر امام حسين(ع) وارد شدند؛ ناگاه فرشهاى گرانقيمت و پشتىهاى فاخر و زيبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسايل و چيزهايى مشاهده مىكنيم كه ناخوشايند ماست (وجود اين وسايل در منزل شما را، مناسب نميدانيم!.) حضرت فرمود: “إنّا نَتَزَوّجُ النِّساءَ فَنُعطيهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَيَشتَرينَ بِها ما شِئنَ، لَيسَ لَنا فيهِ شىءٌ”() از ازدواج، مهريه زنان را پرداخت مىكنيم و آنها هر چه دوست داشتند، براى خود خريدارى مىكنند. هيچيك از وسايلى كه مشاهده نموديد، از آنِ ما نيست.
در روايت ديگر نقل شده كه از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا خريد جواهرات
براى زينت بچّهها درست است؟ حضرت فرمود :”علىّ بن الحسين(ع) براى بچّهها و همسرانش زيورآلات از نوع طلا و نقره تهيه مىكرد و آنها را با آن زيورها ميآراست.”()
از اين روايات و نظاير آن، به خوبى استفاده مىشود كه امام حسين(ع) و سائر ائمه اطهار(ع) به حسّ زيبايى دوستى همسر خود احترام مىگذاشتند و امكانات لازم را در حدّ متعارف آن زمان، براى آنها فراهم مىنمودند.
غيرتورزى نسبت به خانواده
يكى ازخصلتهاى پسنديده، “غيرت” است. غيرت، به معناى آن است كه سرشت و طبيعت انسان از اين كه غير خودش در يك امر مورد علاقهاش با او مشاركت داشته باشد نفرت داشته باشد.()
غيرت در اصطلاح، آن است كه كسى نسبت به ناموس خود و همسر يا فرد مورد علاقهاش به حدّى اهتمام ورزد كه به ديگرى اجازه و تعرّض به حريم خويش ندهد. انسان غيور، نمىتواند تحمّل كند كه ديگران با نگاههاى ناپاك يا انگيزههاى فاسد، به همسر و بستگان او نزديك شوند و قصد سوء داشته باشند.
غيرت ورزيدن، خُلقى ارزشمند و پسنديده است. گاهى هم (غيرت دينى) سبب مىشود كه انسان از هر نوع سوءِ قصد و هجوم مخالفان به دين و ارزشهاى مقدّس و معتقدات دينى برآشوبد و عكسالعمل نشان دهد و در دفع تعرّض بكوشد. پيامبراكرم(ص) فرموده است: “اَلْغيرَةُ مِنَ الاِْيمانِ”() غيرت از ايمان است.
غيرت، نشانه ارزشمندى شخصيت يك انسان محسوب مىشود. حضرت على (ع) فرموده است :”ارزش انسان به قدر همّت اوست، صدق او به اندازه جوانمردى اوست، شجاعتش به اندازه پاكدامنى اوست و عفّت او به قدر غيرت اوست.”() خداوند نيز بندگان غيرتمند خويش را دوست ميدارد.()
بنىهاشم، غيرتمندان روزگار خويش بودند و براى عترت پيامبر(ص) حرمتى فوقالعاده قائل بودند. جوانان بنىهاشم نيز پيوسته اهلبيت امام حسين(ع) را در طول سفر به كربلا، محافظت مىكردند. شبها نيز
با حراست اين جوانان، به ويژه قمر بنىهاشم، زنان حرم آسوده و بى هراس مىخفتند.
غيرت در درياى پهناور وجود اباعبدالله(ع) موج ميزد و به همه آموخت كه نگهبانان دين و ناموس خود باشند و بيشترين حساسيت را در دفاع و صيانت از آنها داشته باشند. او تا آخرين نفس از عقيده اسلامى خود دفاع كرد و بر محو باطل پافشارى نمود. او كه سرآمد غيرتمندان عالم است در رجز حماسى خويش در روز عاشورا از جمله بر حمايت از ذرّيه پيامبر و خانواده پدرش تأكيد مىفرمود: “اَحْمى عِيالاتِ اَبى، اَمْضى عَلى دينِ النَّبى”() آن حضرت، روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصيه كرد كه پس از شهادتش، گريبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زارى و واويلا سر ندهند و پيش دشمنان صدايشان را به گريه بلند نكنند. در واپسين لحظات هم كه مجروح بر زمين افتاده بود، وقتى شنيد كه گروهى از سپاه دشمن قصد حمله به خيمهها و تعرّض به زنان و كودكان دارند، بر سرشان فرياد كشيد: “اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْرارآ فى دُنْياكُمْ…”() اى پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد، پس در دنيايتان آزاده باشيد و اگر عربيد، به اصل و تبار خويش برگرديد… .
شمر جلو آمد و گفت: اى پسر فاطمه چه مىگويى؟
امام(ع) فرمود: من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد، پس تجاوزگران و سركشان و جاهلان خود را تا وقتى من زندهام، از حرم من بازداريد.()
از غيرت آن امام همام بود كه در همان حال هم از كار ناجوانمردانه سپاه دشمن برآشفت و اعتراض كرد و تا زنده بود نتوانست تحمّل كند كه نامردان به حريم ناموس او نزديك شوند. غيرت دينى او و يارانش نيز زمينهساز آن حماسه بزرگ شد.
آن امام همام، كشته شدن را بر ننگ ذلّت و تسليم، ترجيح داد و اين از غيرت و حميّت او بود. ياران شهيدش هم شب عاشورا و در فرصتهاى ديگر تا پاى جان ابراز وفادارى كردند و غيرتشان اجازه نداد كه
امام و اهلبيت او را در صحرا و ميان انبوه دشمن رها كنند و خود، در پى زندگى و عافيت خويش روند. عباس، اماننامه دشمن را ردّ كرد، تيغها و شمشيرهاى دشمن را بر خوارى و مذلّت ترجيح داد.
امّا فرومايگان، براى كشتن او و به خاطر رضاى خاطر والى كوفه و يزيد طاغوت، همدست شدند و پس از كشتن عاشورائيان، خانواده آنان را به اسارت بردند.
اعتراض حضرت زينب (س) به يزيد در شام، كه اهلبيت پيامبر را در معرض ديد و تماشاى مردم كوچه و بازار قرار داده() ريشه در غيرت او داشت.
پيروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان “غيرت ناموسى” از كربلا ميآموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را به عنوان “غيرت دينى” از حماسهآفرينان كربلا الهام مىگيرند.
رفتار حضرت نسبت به خانواده و فرزندان در لحظه وداع
امام(ع) در واپسين لحظههاى زندگى خويش شرايط ناگوارى خانواده و فرزندان، غصّه يتيمى و از دست دادن نزديكترين عزيزان از يكطرف، طى مسير كربلا تا شام و از شام به مدينه، همراهى دشمنان سنگدل، از طرف ديگر را مجسّم كرد. در چنين شرايطى آن امام همام شيوه دعوت به صبر و بردبارى و توجّه دادن به نصرت الهى را برگزيد تا با دم حسينى خود روح خسته آنان را توان دوباره ببخشد و عزمشان را براى دستيابى به همه اهداف، تقويت نمايند. در مقاتل آمده است :
“هنگامى كه امام (ع) همه يارانش را ديد كه شهيد شدهاند، براى وداع به خيمهها آمد و ندا دادند: “اى سكينه، اى فاطمه، ايزينب، اى امكلثوم، آخرين درود و سلام من بر شما باد.”()
سكينه صدا زد: اى پدر آيا تن به مرگ دادهاى؟
فرمود: كسى كه ياور ندارد، چگونه تن به مرگ ندهد.
طبق نقل ديگر فرمود :”اى نور چشم من! كسى كه يار و ياورى ندارد، چگونه تسليم مرگ نشود، ولى (فرزندم) رحمت و نصرت خداوند در دنيا وآخرت به همراه شما است، دخترم بر قضاء
الهى، صبر پيشه كن و زبان به شكوه مگشاى، زيرا دنيا محلّ گذر است، ولى آخرت خانه هميشگى است.”
سكينه گفت: ما را به حرم جدّمان (مدينه) بازگردان.
امام فرمود: “لَو تُرِكَ القَطا لَغَفا و نامَ”؛ اگر پرنده قطا را بگذارند، در جايگاه خود آرام مىگيرد و استراحت مىكند.
سكينه گريه كرد، امام حسين (ع) دختر عزيزش را به سينه چسباند و اشكهايش را پاك نمود و اشعارى خواند كه ترجمهاش چنين است :
“اى سكينه جانم! بدان كه بعد از شهادتم، گريه تو بسيار خواهد شد، دل مرا با افسوس، به سرشك خود مسوزان تا جان در بدن دارم، پس وقتى كه كشته شدم تو بر هر كس نزديكتر به بدن من مىباشى كه كنارم بيائى و گريه كنى، اى برگزيده بانوان.”()
طبق نقل سوم آن حضرت به فرزندان و خواهران چنين توصيه نمود :”خودتان را براى گرفتارى آماده كنيد و بدانيد خداوند نگهدار و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نجات مىبخشد و عاقبت امرتان را به خير خواهد كرد، دشمنانتان را با انواع بلاها عذاب خواهد نمود و به شما، در برابر اين گرفتارى، انواع نعمت و كرامت عطاء خواهد كرد. پس زبان به شكوه مگشاييد و سخنى مگوييد كه از منزلت و ارزش شما بكاهد.”
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. احتجاج، طبرسى، ج 1، ص 181 و .282
. بحارالانوار، ج 43،ص 157، ح .6
. كشف الغمّه، ج 1، ص 363 ص.
. كلمات الامام الحسين (ع)، ص 447،فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، حديث .8
. اعيان الشيعه، ج ،6 ص 449 ؛اعلام النسا المومنات، ص ؛347 منتهى الامال، ج ،1 ص .335
. الكافى، ج ،6 ص .476
. كافى، ج 6، ص ،475 ح.1
. مجمع البحرين، ج 2، ص .246
. من لايحضره الفقيه، ج 3،ص .444
. “و عفته على قدر غيرته.” (نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت47).
. “اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الغَيُور.” (ميزان الحكمة، ج 7، ص 357.)
. بحارالانوار، ج 45،ص .49
. همان، ص .51
. “فَاْمنَعُوا عُتاتِكُم عَنِ التَّعرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَيّآ.” (بحارالانوار، ج 45، ص 51).
. حياة الامام الحسين، ج 3، ص .378
. معالى السبطين، ج 1،ص 22 و 23 تذكرة الشهداء، ص.307
. ترجمه نفس المهموم، ص 184؛ معالى السبطين، ج 2، ص .25
اعتمادمردم را حفظ كنيم
درآمد:
خلوص و سادهزيستى دكتر شيبانى امري است كه دوست و دشمن بر آن اتفاق نظر دارند. او كمتر سخن مىگويد و مرد ميدان مبارزه و عمل صالح است و اين گفتگو را نيز به دشوارى پذيرفت، با اين همه جملات كوتاه و موجز او برخاسته از صداقت و شفقتى مؤمنانه است كه چون هميشه به كلام او تأثير و اعتبارى خاص مىبخشد.
علايق سياسى شما از چه مقطعى بروز كرد؟
من از دوره نهضت ملى شدن نفت به سياست علاقمند شدم و مانند بسيارى از جوانان آن دوره، به رفع سلطه انگليس علاقمند بودم و اخبار و رويدادها را پيگيرى مىكردم. در آن زمان دانشجوى دانشكده فنى دانشگاه تهران بودم و بعدها به دانشكده پزشكى رفتم. ما در آن مقطع طرفدار دولت دكتر مصدق بوديم. البته جبهه ملى در دانشگاه فعاليت موثّرى نداشت و اكثر فعّالين دانشگاه تودهاى بودند و در راه ملى شدن نفت، بسيار سنگاندازى مىكردند.
مذهبيون از چه زمانى به شكل محسوس وارد فعّاليتهاى سياسى آن دوره شدند؟
من فكر مىكنم وقتى كه آيتالله كاشانى از تبعيد برگشتند و با آن استقبال گسترده روبرو شدند، فعاليتهاى سياسيون مذهبى دوباره به راه افتاد. پيشكسوت مبارزين مذهبى در آن مقطع بالطبع
مرحوم آيتالله كاشانى بودند كه با دكتر مصدق همكارى مىكردند و توانستند گروه زيادى از مردم متدين را بسيج كنند. البته نقش فدائيان اسلام و شخص شهيد نوّاب صفوى را به عنوان يك گروه مبارز اسلامى با هدف كاملا مشخص نمىتوان ناديده گرفت، اما اينها با فكر مسلط و مشترك بين رهبران نهضت، اختلافاتى داشتند. مرحوم كاشانى و دكتر مصدق در اولويت دادن به بيرون راندن انگليس، با هم توافق داشتند، حتى يكى از خويشاوندان ما نقل مىكرد كه با عدهاى از بانوان، خدمت آيت الله كاشانى رفتيم و گفتيم :«آقا! چرا حكومت اسلامى را پياده نمىكنيد؟» مرحوم كاشانى گفتند :«ما فعلا با انگليس در جنگ هستيم و هيچ كار ديگرى هم نمىكنيم.»، يعنى حتى مرحوم كاشانى هم معتقد بودند كه در آن برهه نمىشود حكومت اسلامى را تشكيل داد، ضمن اينكه درآن مقطع، فرهنگ دينى چندان قوياى هم وجود نداشت و شرايط مثل شرايط منتهى به پيروزى انقلاب نبود.
نقش فدائيان اسلام را در به ثمر رساندن نهضت ملى چقدر مؤثر ميدانيد؟
واقعيت اين است كه مجموعة حاميان نهضت ملى و بهطور طبيعى طرفداران و اطرافيان دكتر مصدق از فعاليتهاي فدائيان اسلام، بسيار بهره بردند و اگر آنها با رزمآرا برخورد نمىكردند، دكتر مصدق بههيچ وجه نخستوزير نمىشد. مرحوم نواب خدمات زيادى كرد و افرادى كه در اين سالها آنها را به خشونتطلبى و امثالهم متهم مىكنند، يا توجهى به ديكتاتورى شاه و نفوذ بيگانگان در شرايط آن روز جامعه ندارند و يا عمدآ تاريخ را تحريف مىكنند. شهيد نواب بيان بسيار نافذ و جذبه فوقالعادهاى داشت و بسيار هم سادهزيست بود. آقاى طالقانى بعدها براي ما نقل مىكرد كه وقتى نواب مىخواست براى شركت در مؤتمر اسلامى برود، نزد من آمد و گفت :«پسر عمو! من مىخواهم به مسافرت بروم و عبايم را به خشكشوئى دادهام. شما عبايت را به من قرض بده و بعد برو عباى مرا از خشكشوئى بگير.» زندگى بسيار ساده و در عين حال شخصيت بسيار مؤثرى داشت.
تحليل شما از زمينههاى وقوع 28 مرداد چيست؟
من فكر مىكنم اختلافى كه بين رهبران نهضت پيش آمد و ضعفى كه از اين ناحيه بر نهضت تحميل شد، موجب شد كه مردم واقعآ متحيّر شوند و مديريت مناسب و واحدى براى نهضت ملى نفت وجود نداشته باشد. بين 25 تا 28 مرداد تودهاىها در خيابان فردوسى راه ميافتادند و شعار جمهورى دموكراتيك سر ميدادند و مردم از ترس اينكه تودهاىها حاكم شوند، سكوت كرده بودند. واقعيت اين است كه مردم در روز 28 مرداد متحيّر بودند و اصلا نميدانستند چه بايد بكنند و طبعآ شاه و امريكائىها در چنين فضائى توانستند دو باره قدرت را قبضه كنند.
شما بعد از 28 مرداد در گروه نهضت مقاومت ملى فعال بوديد. بهطور مشخص در آنجا چه فعّاليتهائى را انجام ميداديد؟
من به عنوان دانشجوى طرفدار نهضت مقاومت فعاليت مىكردم و اعلاميه وجزوه ميداديم و نشريه راه مصدق را منتشر مىكرديم. در همان مقطع بود كه استادان دانشگاه و مرحوم فيروزآبادى، جزوهاى عليه كنسرسيوم منتشر كردند. البته نهضت مقاومت در ميان مردم موثر نبود و پايگاه مهمى هم نداشت، گهگاه اعلاميهها و شبنامههائى ميداد كه اينها با پول خودمان و در منزل من تكثير مىشدند. در ابتدا همة نيروهاى چپ و مذهبى به نهضت مقاومت آمدند- البته مقصودم از چپ، بيشتر سوسياليستها هستند- ولى بهتدريج چپىها و لائيكها و ناسيوناليستها و ليبرالهاى غيرمذهبى، همه كنار كشيدند و تنها مذهبىها باقى
ماندند؛ البته همان طور كه اشاره كردم در آن مقطع حرف ما چندان خريدار نداشت و نهضت مقاومت فقط يك عده مخاطب خاص داشت.
بعد از بىفروغ شدن چراغ نهضت ملى، شما نهضت آزادى را تشكيل داديد. علت اين امر چه بود و شما چه نقشى در تشكيل، توسعه و تداوم فعاليتهاى نهضت داشتيد؟
هدف اين بود كه مذهبىهاى باقيمانده از نهضت مقاومت ملى يك هويّت جديدى براى خود دست و پا كنند و يك تشكيلات قوىترى را راه بيندازند. من هم، عضو شوراى مركزى نهضت بودم و هم عضو هيئت مؤسّس و هم مسئول كميته دانشجوئى نهضت. موسسان اوليه سازمان مجاهدين كه با منافقين بعدى خيلى تفاوت داشتند، جزو همين كميته بودند. اينها وقتى با ما كار مىكردند، آدمهاى مذهبى و زحمتكشى بودند، معتقد به دين بودند، ولى اطلاعات عميق نداشتند. البته به اين نكته هم اشاره كنم كه هدف از تشكيل نهضت آزادى، انشعاب از جبهه ملى و اعتراض به آن نبود، بلكه مىخواستيم با وجهه مذهبىترى در داخل جبهه فعاليت كنيم، منتهى در عمل موفق به انجام چنين كارى نشديم. خود جبهه ملىها هم اعتقادشان اين بود كه شما برويد و گروهى را تشكيل بدهيد و علنآ بگوئيد چه كسانى هستيد تا ما بدانيم با چه فكرى روبرو هستيم. اين بود كه زمينة تشكيل نهضت آزادى فراهم شد.
ما امروز با چهرههائى مواجه هستيم كه داعيهدار نهضت آزادى هستند و از پيشينه ونام مؤسسين اوليه نهضت استفاده ابزارى مىكنند. اين افراد در مقطع تأسيس، چقدر در نضجگيرى اين حركت نقش داشتند؟
اين افراد در آن زمان در تشكيل نهضت دخيل نبودند. آقاى يزدى در آمريكا با نهضت همكارى مىكرد، ولى هيچ وقت عضو شوراى نهضت نبود. آقاى صبّاغيان هم با دكتر سامى همكارى مىكرد. آقاى معينفر هم نبود و با انجمن مهندسين همكارى مىكرد و در مسائل سياسى، فعال نبود. آقاى دكتر يداللّه سحابى، پدر آقاى مهندس سحابى، از مؤسسين بود، ولى خودش را يادم نيست كه از اعضاى مركزيت بوده باشد، اما جزو نهضت آزادى بود كه بعدآ جدا شد و جزو منتقدين مهندس بازرگان شد. به هر حال اغلب كسانى كه با عنوان نيروهاى ملى ـ مذهبى، يك چيزهائى را امضا مى كنند، در آن زمان، ناشناخته بودند و يا در رديف دو و سه بودند و در مبارزات هم خيلى جدى نبودند.
هماكنون در تبليغات نهضت آزادى به كرات از آيتاللّه طالقانى، نام برده مىشود. ايشان چه نقشى در نهضت داشت و در اين تشكل، چقدر فعال بود؟
بعد از تشكيل نهضت، مرحوم آقاى آسيد رضاى زنجانى و آقاى
طالقانى از ايجاد اين تشكيلات سياسى دينى براى مبارزه، حمايت كردند و اعلاميه دادند، اما آقاى طالقانى در مورد شاه و سلطنت، ديدگاه بسيار راديكالى داشت. او از نظر سياسى و مبارزه، بسيار تندتر و فعالتر از مهندس بازرگان بود. البته ايشان فعاليت تشكيلاتى نمىكرد و چندان هم در چهارچوب تشكيلات نهضت آزادى عمل نمىكرد. به قول امروزىها، ايشان فراتر از گروهها بود. مسجد ايشان، عملا پايگاه اغلب كسانى بود كه به وضع موجود، اعتراض داشتند و به مبارزه علاقمند بودند. يادم هست كه در مسجد ايشان عكس شاه نبود. بعد از مدتى ماموران رژيم آمدند و براى نصب عكس، فشار زيادى آوردند و نهايتآ عكس را كنار كفشدارى زدند! رژيم پس از مدتى متوجه شد كه چه خبطى كرده است.
نهضت آزادى پس از تشكيل تا چه حد توانست با جريانى كه از سال 40 شروع شد، همراهى كند؟
واقعيت اين است كه اگر فضاى باز سياسى وجود داشت و نهضت مىتوانست در حد يك اعلاميه سياسى و اظهارنظر كارى بكند، اين كار را مىكرد، اما به هيچوجه قدرت ايجاد انسجام و وحدت را در ميان مردم نداشت، چون چنين نفوذي نداشت. با ظهور امام و رويداد 15 خرداد، نهضت آزادى و گروههائى از اين دست، به حاشيه رفتند. با توجه به ايدههاى امام و نتايجى كه از حركتش ميديديم و ايمان وسيع و بى نظير مردم به ايشان و جامعيت و صداقت او را كه بزرگترين انقلاب مردمى را بوجود آورد مشاهده مىكرديم، براى من كه خودم در تأسيس نهضت آزادى دست داشتم مسجّل شد كه ديگر تاريخ مصرف نهضت آزادى تمام شده و نهضت از مردم عادى هم عقب مانده و دوران همه آن گروههاى سابق ملّى
و مذهبى و چپ و ليبرال منقضى شده است. رسيديم به اين كه همه گروهها و تلاشهاى قبلى ناقص و معيوب بوده و امام صحيح مىگويد. امام از جايگاه يك مرجع تقليد و فقيهى بزرگ، توانست نيروهاى پراكنده را به يك انقلاب بزرگ تبديل كند. در سالهاى بعد هم كه با مؤسسين نهضت، در زندان بوديم و طبيعتآ در زندان نمىشد فعاليت خاصى كرد.
بخشى از نقشآفرينى جنابعالى مربوط است به دادگاه سران نهضت آزادى در سال 42. چه شد كه اين دادگاه توانست درحد خود بر جريان مبارزات تاثير بگذارد و مورد توجه افرادى كه انگيزه مبارزاتى داشتند، قرار بگيرد؟
به نظر من، دستگاه ميدانست كه ما يك گروه مذهبى هستيم و حرف حسابى هم داريم و محكم هم سر حرفمان ايستادهايم. آنها نمىتوانستند منكر اعتقاد و شيوه و طرز فكر ما بشوند، بالطبع دفاعيات ما هم محكم بود. البته آن دادگاه هم محدوديتهاى خودش را داشت. اولا افراد زيادى نمىتوانستند در آن شركت كنند و حرفها درست منتقل نمىشد، اما با اين همه بهطور نسبى، دست كم مستمعينى كه ازاقشار علاقمند به مبارزه، در دادگاه شركت مىكردند حرفها را به بيرون منتقل مىنمودند.
البته در رفتارهاى رهبران نهضت در دادگاه، تفاوتهائى وجود داشت. مرحوم آقاى طالقانى مطلقآ دفاع نمىكردند، اما مهندس بازرگان دفاع و شخص شما گهگاه صحبت و اعتراض مىكرديد. دليل اين تفاوت چه بود؟
آقاى طالقانى دادگاه را براى محاكمه خودش، صالح نميدانست. به هر حال ايشان از علما بود و اعتقاد داشت كه اين دادگاه اساسآ صلاحيت ندارد كه او را محاكمه كند و لذا سكوت مىكرد، اما از اين نظر با ايشان تفاوت داشتيم و مىخواستيم حرفهاى خودمان را به صراحت بزنيم. جريان دادگاه را هم مصنوعى ميدانستيم و معتقد بوديم رأىها از قبل صادر شدهاند، از اين نظر به اين نتيجه رسيديم كه اين دادگاه براى بيان حرفها و اعتقاداتمان فرصت خوبى است.
شما مدتهاى مديد، چه قبل و چه بعد از سال 42 در زندان بوديد. برنامه شما در زندان چه بود؟
همان طور كه گفتيد من قبل از سال 42 در جريان نهضت مقاومت ملى سابقه دستگيرى و زندان داشتم. در دادگاه 42 به 6 سال و بعد از آن هم در دادگاه بعدى به پنج سال زندان محكوم شدم. زندان 6 ساله كه از سال 42 شروع شد، به مفهوم واقعى كلمه براى ما يك دانشگاه بود. ما را به زندان قصر برده بودند و تمام
افرادى كه آنجا بودند، به تناسب سوادشان تدريس مىكردند. فكر مىكنم جمع بسيار خوب و سازندهاى بود. خود من در آنجا فرانسه درس ميدادم و در عين حال در كلاسهائى كه ديگران تدريس مىكردند، شركت مىكردم. ما در آنجا بيشتر مطالعه مىكرديم، البته بخشى از كتاب حيات و هدفدارى، تأليف رووير را در آنجا ترجمه و بخشى از آن را هم تدريس مىكردم. اين كتاب نوشته يك پزشك مذهبى بود و مىخواست نشان بدهد كه علم با مذهب، هماهنگ هست. او در لابلاى تحقيقات پزشكى، شواهد مذهبى هم آورده بود و ما فكر كرديم كه موضوع اين كتاب با آنچه كه ما در صدد ترويج آن هستيم، كاملا هماهنگ است، لذا من آن را ترجمه كردم و شركت انتشار هم بعدها چاپ كرد. اين جمع بسيار جمع سازندهاى بود و به همين علت پس از مدتى، عدّهاى از ما را به برازجان تبعيد كردند؛ البته آقاى طالقانى را در همان زندان شماره 4 قصر نگه داشتند و براى اينكه ايشان را اذيت كنند، عدّهاى از زندانيان عمومى و عادى را هم كنار ايشان آورده بودند كه البته آنها پس از مدتى به جاى اينكه مزاحم ايشان بشوند، تحت تأثير اخلاق و رفتار ايشان قرار گرفته و خدمتكارشان شده بودند! بخشى از اين مسئله هم به روحية مذهبى زندانيان عادي برمىگشت. به هر حال آنها هم ريشهها و علائق مذهبى داشتند و طبيعى بود كه جذب كسى مثل آقاى طالقانى بشوند. در مجموع من وقتى از آن جمع صميمى زندان بيرون ميآمدم، ناراحت مىشدم، نه اينكه از زندانى بودن ناراحت باشم.
آيا در آن مقطع پيشبينى مىكرديد كه انقلاب موجب تأسيس چنين نظامى بشود و به اين پيروزىها برسد؟
مسلماً اين چيزى را كه اتفاق افتاد، هرگز پيشبينى نمىكرديم. حداكثر چيزى كه احتمال ميداديم ايجاد فضائى بود كه آدمهائى مثل ما بتوانند حرفشان را بزنند و چون صداقت داشتيم و فضا هم تا حدودى تغيير كرده بود، فكر مىكرديم شروع نهضت و اين جريانات موجب خواهد شد كه ديگر خيلى ما را اذيت نكنند. هيچ كس تصور نمىكرد كه نظامى بر پايه اسلام و با اين سرعت تأسيس شود.
چه خاطراتى از امام داريد؟
تا قبل از انقلاب و در دوران مبارزه كه با امام رابطه نزديكى نداشتم، چون اولا ايشان در تبعيد بودند و ما هم كه در زندان بوديم. البته مطالب ايشان طبعآ مورد قبول ما همه بود و در همه انگيزه ايجاد مىكرد. بعد از انقلاب، من وزير كشاورزى امام شدم، به اين ترتيب كه عضو شوراى انقلاب بودم و مرحوم شهيد بهشتى هم فهرستى از وزراى پيشنهادى را تهيه كرده و خدمت امام برده و نام
مرا هم به عنوان وزير كشاورزى ذكر كرده بود. امام به دليل اعتمادى كه به شهيد بهشتى داشتند، آن فهرست را تأييد كردند.
بعدها هم به تناسب مسئوليتهائى كه داشتيم، خدمت امام ميرسيديم. خاطره جالبى كه از ايشان دارم اين است كه يك بار در زمان رياست جمهورى آقاى بنىصدر قرار بود در شوراى امنيت، به پرونده ايران رسيدگى شود. در جلسهاى كه خدمت امام بوديم، بنىصدر اعلام كرد كه مايل است به شوراى امنيت برود و از ايران دفاع كند. امام مخالفت كردند و گفتند :«شما ميرويد به آنجا و به شما يك محكوميت رسمى ميدهند و برمىگرديد. رفتن به آنجا فايدهاى ندارد و فقط شكست ديگرى عايد ما مىشود.» بعد هم با جديت ادامه دادند: «اگر هواپيماى شما از اينجا بلند شود و برود، من خواهم گفت كه اين هواپيما از ما نيست».
يك مقدار هم به زندگى شخصى شما بپردازيم. شما يكى از نمادهاى سادهزيستى در ميان مسئولين هستيد و خوشبختانه بر خلاف برخى كه منش ديگرى را در پيش گرفتند، همچنان بر اين شيوه رفتار مىكنيد. چه شد كه توانستيد اين حالت را همچنان در خود حفظ كنيد؟
من هميشه زندگى سادهاى داشتهام و دنبال تغيير اين وضع هم نبودهام. با توجه به آنچه كه از بزرگان دين و مواعظ اخلاقى آنها نقل مىشود سعى كردم اين گونه زندگى كنم و خدا هم كمك كرد.
از مصاديق سادهزيستى شما تردد در سطح شهر و حضور در ميان مردم است. از واكنشهاى مردم چه خاطراتى داريد؟
بعضىها تعجب مىكنند كه من مثلا سوار مترو مىشوم و سر كار ميروم و يا تنها در خيابان تردد مىكنم. البته من خودم را كسى نميدانم كه رفتارم با مردم تفاوتى داشته باشد. گاهى مردم ميآيند و مشكلاتشان را بيان مىكنند و طبعآ چون امكانات زيادى ندارم، چندان كارى نمىتوانم برايشان انجام بدهم، ولى همين نفس سادهزيستى مسئولان مىتواند به مردم براى تحمّل مشكلات كمك كند.
شما در دو دوره اخير با رأى بالائى به عضويت در شوراى شهر تهران انتخاب شديد. در اين دو دوره، شورا با اتخاذ شيوههاى متفاوتى نسبت به دوره اول، توانست منشأ تحولات مهمى در سطح كشور بشود. به نظر شما، رمز موفقيت شورا در اين دو دوره چه بود؟
من البته كارى ندارم كه چرا شوراى اول، موفقيت يا موقعيتى پيدا نكرد، اما مسلمآ شوراى دوم، بيشتر مورد تأييد مردم قرار گرفت و برنامهها و حرفهاى آن را هم بيشتر پذيرفتند. افرادى در شوراى دوم بودند كه مردم به آنها اعتماد بيشترى داشتند و طبعآ بيشتر هم همكارى كردند. من معتقدم در اين سى سال به همان ميزانى كه توانستهايم اعتماد مردم را جلب كنيم، به همان ميزان هم موفقتر بودهايم. در تمام جاهائى كه نظام توانسته اعتماد مردم را جلب كند، موفق عمل كرده است و هر جا كه موفق نبودهايم، قطعآ در اين زمينه نقص داشتهايم و مسلمآ رمز ادامه موفقيتها و گسترش آنها هم همين است.
در سالهاى اخير بخشى از وقت شما صرف بنياد امام مهدى(عج) مىشود. چه شد كه اين بنياد را تأسيس كرديد و تا به حال چه فعاليتهائى داشتيد؟
طبيعى است كه ما شيعيان اعتقاد به مصلح داريم و بايد با فعاليتهاى فرهنگى و تلاشهاى برنامهريزى شده، زمينه فرهنگى ظهور را در ميان مردم تقويت كنيم. عدّهاى با اين انگيزه جمع شدند و اسم ما را هم در آن ليست گذاشتند و بنده هم به عنوان پادو در خدمتشان هستم. بحمداللّه بنياد فعاليتهاى زيادى را انجام داده است. بنا شد ما براى مراكزى كه بهنوعى منتسب به امام زمان(عج) هستند، كمكهائى داشته باشيم. در اطراف جمكران توانستيم يك زائرسرا در مساحتى بالغ بر 180 هزار متر زيربنا، براى 500 تن زن و مرد كه بتوانند به شكل جداگانه اسكان پيدا كنند، بسازيم و خوشبختانه حدود يك سال و نيم است كه آنجا فعّال شده و زائران مرتبآ به آنجا مراجعه مىكنند. نشريات و كتب خوبى داشتيم كه در حد خودش بازخوردهاى خوبى در جامعه داشته است. البته آنچه كه انجام شده در حد مقدورات مؤسسه بوده.
شما از فعالان عرصه پزشكى كشور بوده و از چند و چون پيشرفتهاى پزشكى هم اطلاعات خوبى داريد. بر اساس شواهد و قرائن، پزشكى ايران از جايگاه خوبى برخوردار بوده و بيش از پيش مورد اعتماد مردم قرار گرفته است. به نظر شما علت چيست؟
علت اين است كه ما از نظر دانش پزشكى، پزشكان بسيار توانمندى داريم كه اگر خود را بالاتر از اطباى خارجى ندانند، كمتر هم نمىبينند و حق هم دارند، در كارهاى خودشان خيلى موفق هستند و پيشرفت كردهاند؛ منتهى در زمينه تجهيزات پزشكى كاستىهائى داريم كه در سالهاى گذشته سعى شده برطرف شود و دستگاههاى لازم به ايران آورده شوند. البته من قبول دارم كه هنوز براى بعضى از بيمارىها هزينه درمان، خيلى بالاست، ولى در توان درمان كاستى نداريم، به ويژه با استعدادهائى كه در ميان پزشكان جوان وجود دارد، منتهى در ميان مردم ما ذهنيتى هست كه تصور مىكنند پزشكان خارجى توانمندتر از پزشكان ايرانى هستند كه به هيچوجه اين طور نيست و با يك آمار ساده از معالجه بيمارىهاى شايع، مىتوان متوجه واقعيت شد.
برنامه روزانه شما چيست؟
بعد از نماز صبح و صرف صبحانه، به محل هيئت امناى صرفهجوئى ارزى در معالجه بيماران ميروم كه نهاد تعريف شده و مصوبى است براي جلوگيرى از خروج بيمارانى كه در داخل كشور امكان معالجه مطلوب آنها فراهم است. البته ما در مورد عمده بيمارىهاى شايع، توان معالجه بيماران را داريم، منتهى ابزار معالجه برخى از بيمارىها هنوز گران است، مثلا كسانى كه مشكل شنوائى دارند، به وسيله دستگاه حلزونىشكلى، شنوائى خود را به دست ميآورند. ما اين دستگاه را وارد كردهايم، ولى هر كسى كه بخواهد آن را تهيه كند، بايد حدود 15 ميليون تومان هزينه كند. به هر حال جلسه ما از ساعت 6/5 تا 8 هست، بعد ميآيم بنياد امام مهدى(عج) و به فعاليتهاى اينجا مىپردازم. جلسات شوراى شهر هم كه يكشنبه و سهشنبه است و از اينجا ميروم و در آن شركت مىكنم.
ورزش هم مىكنيد؟
به معناى مصطلحش نه، اما پيادهروى زياد دارم و بخشى از مسافتهاى كارى را پياده طى مىكنم، البته ماشينى هست كه گاهى ميآيد و مرا مىبرد، ولى اگر نباشد، با اتوبوس و مترو ميروم. ورزش من منحصر به همين پيادهروى است.
از اينكه پذيراى اين گفتگو شديد، بسيار متشكريم.
دانستنيهايى از قرآن
“و ذروا ظاهر الاثم و باطنه إن الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون” ( سوره انعام، آيه )120
گناهان را چه آشكار باشند و چه پنهان، ترك كنيد، همانا آنان كه گناه مىكنند به سزاى اعمالى را كه مىكردهاند خواهند رسيد.
ذروا: دست بداريد و خوددارى كنيد. فعل امر است و ظهور در وجوب دارد يعنى بايد از گناهان آشكار و پنهان دست بداريد. اين امر، حتمى و لازم الاجرا است.
ظاهر الاثم و باطنه: ظاهر يعنى گناهى كه آشكار و پيدا است و باطن يعنى گناهى كه پنهان و ناپيداست.
حال بايد ديد مقصود از گناه آشكار و گناه پنهان چيست ؟ مفسرين اختلاف كردهاند؛ برخى گويند: گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا باشد ولى گناه باطن گناه قلبى است. و ظاهرا اين امر درست نيست، زيرا هرچند انسان بايد از فكر گناه نيز دورى جويد ولى به هر حال تنها فكر و خيال گناه موجب كيفر و عقاب نمى شود و در آيه، خداوند به هر دو گناه، هشدار ميدهد و نتيجه پيروى از گناه ظاهر و باطن را كيفر و عقاب دانسته، حال چه در دنيا باشد و چه در آخرت، زيرا برخى از گناهان ظاهر كه موجب غضب عمومى مى شود و عامه مردم (عُرف) آن را بد و منكر ميدانند، نه تنها موجب غضب خداوند و كيفر اخروى مىشود كه در دنيا نيز انسان را گرفتار مىسازد. پس بعيد است كه گناه با قلب يعنى فكر و خيال گناه كردن، مقصود باشد بلكه ظاهرا مقصود از گناه باطن،همان گناهى است كه در ظاهر نكوهيده و ناپسند است ولى انسان آن را در پنهانى انجام ميدهد. مثلا در زمان جاهليت زنا كردن(و العياذ باللّه) در ظاهر امرى منكر بود ولى در باطن و دور از ديد مردم، گناه شمرده نمى شد. از اين روى برخى از مفسرين، آيه را چنين تفسير كردهاند كه مقصود از گناه ظاهر، زناى آشكار است و گناه باطن، زناى دور از ديد مردم. و خداوند خواسته است اين عُرف غلط جاهلى را رد كند لذا فرموده است كه اين گناه، قبيح و زشت است چه در ظاهر باشد و چه در باطن. ولى از عموميت آيه استفاده مىشود كه منحصر به يك گناه خاصى نيست بلكه هر گناه و منكرى را در بر مىگيرد.
برخى بر اين عقيدهاند كه گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا مرتكب مىشود و عبارت است از افعال و اعمال ناپسندى كه از انسان سر ميزند ولى گناه باطن به معناى عقايد فاسد و باطل
است. وهر چند از ظاهر آيه چنانچه عرض شد بر ميآيد كه مقصود ، گناهانى است كه از انسان سر ميزند و فرقى ندارد كه اين گناه در ظاهر انجام گيرد يا در باطن، هرچند گناه خصوصا اگر كبيره باشد، ظاهر و باطنش از نظر كيفر و عقاب فرق كرده، يعنى اگر كسى در خانه و به دور از ديد مردم گناهى كند، بيشتر امكان عفو و بخشش دارد، چرا كه تظاهر به آن نكرده و اشاعه فحشا ننموده است و اما كسى كه بى پروا گناه مىكند و نافرمانى خدا مىكند و با ارتكاب گناه، ترويج از آن نيز مىنمايد و اشاعه فحشا در ميان جامعه مىكند به مراتب گناهش سنگين تر و كيفرش سخت تر است و اين امرى است بديهى.
و از اين تفسير اخير نتيجه مىگيريم كه گناه كردن منحصر نمى شود به ارتكاب كارهاى زشت و ناپسند، بلكه اگر كسى از ارتكاب گناه، پرهيز كند و ظاهرى خوب و صالح داشته باشد ولى عقيده اش فاسد باشد، او هر آن، مرتكب گناه است هرچند روز و شب را به عبادت به سربرد. و عقيده فاسد معنايش دورى از لُب و جوهر عبادت است كه همان ولايت مىباشد. پس اگر كسى ظاهر الصلاح باشد و هيچ گناهى نه بزرگ و نه كوچك از او سر نزند ولى در دل ولايت على عليه السلام و فرزندانش نداشته باشد، مطمئن باشيد كه اورا هيچ فايده اى در صلاح و خوش ظاهرى نيست، بلكه چنان كه از روايات متواتر استفاده مىشود، اگر شبها را تا به صبح در ميان ركن و مقام به عبادت و نماز سپرى كند و روزها را در تمام عمر روزه بدارد، ولى ولايت نداشته باشد، اعمالش را پشيزى ارزش نباشد و بى گمان خواسته يا ناخواسته مرتكب گناه دائمى شده است. از اين رو است كه ائمه ما سلام الله عليهم، پيوسته امر به ولايت كردهاند و آن را اصل و محور قبولى عبادات دانستهاند “و ما نودى بشيىء مثل ما نودى بالامامة”.
برگرديم به اصل مطلب كه چون در اين آيه، امر اكيد دارد كه بايد از هر نوع گناهى دورى جوئيم، معنايش اين است كه ترك گناه و دورى از معصيت، نه تنها موجب نجات از عقوبت و كيفر است كه چون امر واجبى است، موجب ثواب و پاداش نيز خواهد بود بلكه يكى از مهمترين عبادات است ولذا در خطبه استقبال از ماه رمضان رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: “افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله” بهترين و بالاترين اعمال در ماه رمضان دورى جستن از گناهان و محرمات الهى است.
و نتيجه سخن اين كه اين يك قاعده قرآنى است كه انسان بايد از هر گناهى چه ظاهر و چه باطن، چه آشكار و چه پنهان، دورى جويد زيرا اختلاف حالتها موجب بى رنگى كيفر نمى شود، هرچند گناه آشكار به علت پرده درى و بى بند و بارى، بارى سنگين تر به دوش انسان مىگذارد. و به هر حال هيچ گناهى از ديد خداى متعال به دور نيست و او ناظر و شاهد است بر وجود انسان و نزديك تر است به او از رگ گردنش، و راهى براى فرار نيست جز اين كه كيفر اعمالش را دير يا زود ببيند “فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره”. خداوندا ما را موفق بدار كه از گناه ظاهر و باطن به دور باشيم و گرفتار سخط و غضب ذات مقدست نشويم آمين رب العالمين
سخنان معصومين
«مَن رَضِىَ عن نَفسِه كَتُر اَلسّاخِطُونَ عَلَيه». (بحارالانوار، ج 72، ص )316
كسى كه از خود راضى باشد، ناراضيان او بسيار خواهند بود.
«لَولا مَن يَبقى بَعدَ غَيبة قائِمُكُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعين اِلَيهِ، وَالّدالِّينَ عَلَيهِ، وَالذّابيّنَ عَن دينِهِ بِحُجَجِ اللّهِ، و المُنقِذينَ لِلضُّعَفاءِ مِن عِبادِ اللّهِ مِن شِباكِ اِبليسَ و مَرَدَتِه، لَما بَقِىَ اَحَدُ اِلّا اِرتَدَّ عَن دينِ اللّهِ. وَ لكِنَّهُم يمسِكُونَ اَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفاءِ الشّيعةِ كَما يُمسِكُ صاحِب السَّفينَةِ سُكّانَها، اُولئِكَ هُمُ الاَفضَلُونَ عِندَ اللّهِ عَزَّ و جَلَّ.» (بحارالانوار، ج 51، ص )156
اگر نه اين بود كه پس از غيبت قائم آل محمّد(ص) برخى از علما وجود دارند كه به سوى او دعوت مىكنند و مردم را به حضرتش سوق ميدهند و از دينش با استدلالهاى الهى حمايت مىكنند و ضعيفان از بندگان خدا را از افتادن در دام ابليس و يارانش، رهايى مىبخشند پس به تحقيق هيچ كس نمىماند جز اين كه از دين خدا بر مىگشت.ولى آن عالمان زمام قلوب ضعفاى شيعه را مىگيرند همانگونه كه ناخداى كشتى، سكّان و فرمان كشتى را مىگيرد. پس آنها نزد خداى عزّ و جلّ از همه برترند.
«لَوسَلَكَ النّاسُ وادِياً وَ شُعَباً، لَسَلَكتُ وادِىَ رَجُلٍ عَبَدَاللّهَ وَحدَهُ خالِصاً مُخلِصاً.». (تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 329، )187
اگر مردم راهها و گردنههاى گوناگونى را بپيمايند، من راه كسى را دنبال مىكنم كه تنها خداوند را در حال پاكى و صداقت بپرستد.
«اِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنيا دارَ بَلوى وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى و جَعَلَ بَلوىَ الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً وَ ثَوابَ الآخِرةِ مِن بَلوى الدُّنيا عِوَضاً.» (بحارالانوار، ج 78، ص )365
خداوند دنيا را سراى امتحان قرار داد و آخرت را جاى مجازات، و بلاياى دنيا را موجب ثواب آخرت كرد و پاداش آخرت را عوض از سختىهاى دنيا.
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً.» (بحارالانوار، ج 74، ص )353
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هر چند كوتاه و اندك باشد.
«اِنَّ لِلّهِ بُقاعَاً يُحِبُّ اَن يُدعا فيها فَيَستَجيبُ لِمَن دَعاهُ، وَ الحَيرُ مِنها.» (تحف العقول، ص )510
خدا را بقعههايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و او به اجابت برساند، و حائر امام حسين عليه السلام يكى از آنهاست.
«مَنِ اتَقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَن اَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَن اَطاع الخالِقَ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقينَ، وَ مَن اَسَخَطَ الخالق فَليَيَقَن اَن يُحِلَّ بِه سَخَطُ المَخلُوقين.» (تحف العقول، ص )510
هر كه از خدا بپرهيزد از او بپرهيزند و هر كه خدا را اطاعت كند، اطاعت شود و هر كه مطيع خداست باك از خشم مخلوق ندارد و ان كس كه خدا را به خشم آورد يقين داشته باشد كه به خشم مخلوق دچار خواهد شد.
پرسش و پاسخ هايى درباره مهدويت
اساس و بنيان حركت و نهضت حضرت مهدى(عج) آيا بر پايه معجزه است يا روندى عادى و طبيعى مانند انقلابهاى ديگر جهان داد؟
نهضت جهانى امام مهدى(عج) را به دو گونه مىتوان تفسير كرد، الف: تفسيرى اعجازآميز و مافوق طبيعى ب: تفسيرى عادى و در چارچوب نواميس طبيعت كه از سوى خداوند، بر هستى حكم ميراند.
بر اساس تفسير نخست كه گاه از آن، با عنوان «نظريه حصولى بودن ظهور» ياد مىشود، نهضت امام مهدى (عج) پديدهاى است كه با اراده مستقيم الهى و به كمك عوامل غيبى آغاز مىشود و به انجام ميرسد و اقبال و ادبار مردم و نيز توجه و تلاش يا غفلت و سستى آنها، هيچ تأثيرى در تقديم يا تأخير اين حادثه بزرگ ندارد. اما طبق ديدگاه دوم كه با عنوان «نظريه تحصيلى بودن ظهور» شناخته مىشود، حركت جهانى آن حضرت، روالى عادى و طبيعى دارد و از
اين رو نيازمند فراهم شدن بسترها و شرايط، توسط توده مردم است. از ميان اين دو ديدگاه، ديدگاه دوم، به طريق صواب، نزديكتر است، چرا كه ديدگاه نخست، از اشكالات متعددى برخوردار است كه در ادامه، پارهاى از آنها را به اختصار خواهيم گفت:
.1 اعتقاد به اعجازآميز بودن نهضت امام مهدى(ع) اعتقادى بر خلاف اصل و روال طبيعى است. اصولاً در جهان هستى كه جهان اسباب و مسببات است، هيچ پديده عادى اى را نمىتوان نشان كرد كه بدون اسباب و علل عادى، تحقق يافته باشد، براى نمونه، براى سير شدن، بايد غذا ميل كرد و براى سيراب شدن بايد آب نوشيد. همچنان كه براى تحصيل يك گياه بايد دانهاش را كاشت و نهال آن را پرورش داد و آب و نور كافى را برايش فراهم كرد. اين توقع كه گرسنگى و تشنگى، بدون خوردن غذا و نوشيدن آب، بر طرف شود يا بدون فراهم كردن شرايط رشد يك نهال، آن نهال به بار نشيند، توقع بى جايى است، چرا كه به تعبير امام صادق(ع):
«أبى اللّه ان يجرى الاشياء الا بأسبابها؛() خداوند، ابا دارد از اين كه پديدهها را جز به واسطه اسباب، تحقق بخشد.»
بر اين اساس، طبيعتاً نهضت امام مهدى(عج) نيز مشمول همين قانون خواهد بود و اگر كسى مدعى باشد كه اين مهم، با دخالت عوامل فوق طبيعى و بدون فراهم شدن بسترهاى عادى، شكل خواهد گرفت، بايد بر مدعاى خود دليلى قاطع اقامه كند.
.2 اين ديدگاه با محتواى پارهاى از آيات قرآن كريم نيز ناسازگار است، براى نمونه آيه شريف: «انّ اللّه لايغيّر ما بقومٍ حتّى يغيّروا ما بانفسهم»() به روشنى تغيير سرنوشت جوامع را از رهگذر تحوّلاتى ميداند كه مىبايست در درون آن جوامع شكل گيرد. به تعبير ديگر، سنت الهى بر اين است كه سرنوشت جوامع، نه با دخالت عوامل غيبى و نامرئى،كه بر اساس شايستگى و لياقتهاى خود آنها رقم بخورد. تغييرى كه در آخر الزمان به دست امام مهدى(عج) در عالم انسانى تحقق خواهد يافت نيز مصداقى از آيه مورد اشاره است؛ از اين رو، براى ايجاد چنين تحوّلى كه از نظر وسعت و عمق، بىنظير است، نبايد منتظر دخالت عوامل فوق طبيعى نشست، بلكه مىبايست در توده مردم، زمينه چنين تحوّلى شكل بگيرد.
.3 سومين اشكالى كه به ديدگاه نخست وارد است اين است كه: اگر ما به اعجازى بودن حركت امام مهدى(عج) معتقد باشيم، براى اين سؤال اساسى كه چرا غيبت آن حضرت، صدها سال به طول انجاميده است، پاسخى نخواهيم داشت، چون اگر بنا است كار آن بزرگوار، به وسيله اعجاز به سامان برسد، بسيار منطقى است كه بپرسيم چرا اين اعجاز، صدها سال به تأخير افتاده است؟! حال كه
قرار نيست براى ساخته شدن دنيايى سرشار از خوبىها و تهى از رنجها و حرمانها، در مردم تحوّلى به وجود آيد و به رشد و بلوغ برسند و اين مهم، تنها به يك اشاره خداوند توانا و به امدادهاى غيبى، شدنى است، چرا اين اشاره خداوندى، قرنها به تأخير افتاده است و از همان نخست كارها به سامان نرسيد؟!
ديدگاه دوم به سادگى به اين سؤال پاسخ ميدهد كه اگر ظهور، فرايندى است عادى، براى تحققش نيز بايد مردم مهيا شوند و شرايط و زمينههاى آن را فراهم كنند و چون تاكنون چنين نكردهاند، ظهور نيز به تأخير افتاده است.
از آنچه گذشت، روشن شد كه ديدگاه درست، همان نظريه دوم است؛ البته تذكر اين نكته ضرورى است كه عادى دانستن نهضت امام مهدى(عج) به معناى نفى امدادهاى غيبى نيست، چرا كه بى گمان، آن حضرت از آغاز تا سرانجام حركت الهى خود، به وسيله امدادهاى ويژه الهى، تأييد و مساعدت خواهند شد و اين موضوع، از روايات متعددى به دست ميآيد.
همچنان كه نهضت پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز پديدهاى كاملاً عادى و طبيعى به شمار ميرود؛ با وجود آن كه دست غيبى خداوند، همواره ياريگر بود. در آيه 124 سوره آل عمران، آمده است: «…الن يكفيكم ان يمدّكم ربّكم بثلاثة آلافٍ من الملائكة منزلين؛ آيا اين شما را كفايت نمىكند كه خدا، سه هزار فرشته به يارى شما فرو فرستد؟»
لزوم تأييد حركتهاى الهى، توسط امدادهاى غيبى و عوامل فوق طبيعى خود، يكى از قوانين حاكم بر هستى است. خداوند، اراده كرده است افراد يا اجتماعاتى را كه با نياتى زلال در مسير كمال، گام بر ميدارند، در شرائط بحرانى با نيروهاى پيدا و پنهان خود يارى كند، از اين رو نمىتوان به استناد احاديثى كه از تأييد شدن امام مهدى به وسيله فرشتگان و ساير نيروهاى فوق طبيعى سخن مىگويند، غير عادى و معجزه آسا بودن نهضت آن حضرت را برداشت كرد؛ چرا كه اين احاديث، ناظر به موارد خاصى و جزئى اند. تفاوت، بسيار است ميان اين كه نهضت امام مهدى(عج) را از اساس معجزه گر تفسير كنيم يا اين كه معتقد باشيم جريان انقلاب جهانى آن حضرت از روال عادى و طبيعى برخوردار است و امدادهاى غيبى در موارد خاص، آن را تأييد مىكنند. (با همكارى واحد پرسش و پاسخ مركز تخصّصى مهدويت)
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شيخ كلينى، كافى، ج 1، ص .183
. سوره رعد، آيه .11
پنجرهاى به آسمان حجةالاسلام و المسلمين اصغر هادوى
كمك به ديگران
«الم يعلموا ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات ان اللّه هو التواب الرحيم.»(توبه، آيه )104
از اين آيه فهميده مىشود:
ـ1 خداوند صدقه را خودش مىگيرد.
ـ2 صدقه هم مانند توبه انسان را پاك مىكند.
ـ3 صدقه را خداوند قبل از فقير مىگيرد.
ـ4 بعضى معتقدند از آيه فهميده مىشود شرط قبولى صدقه() توبه است چون در آيه، توبه مقدّم شده است.()
در اصول كافى آمده است: خداوند فرموده من براى هر چيز وكيلى قرار دادهام جز صدقه كه خودم با دست خود مىگيرم حتى شخصى كه يك دانه خرما يا نصف خرما را صدقه ميدهد من آن را تربيت مىكنم، مانند كسى كه بچه خويش را تربيت مىكند، در نتيجه آن يك دانه و نصف دانه در روز قيامت ميآيد و به اندازه كوه احد يا بزرگتر از آن جلوه مىكند.()
در احوالات علّامه طباطبائى آمده است: هنگامى كه صدقه ميداد دست خود را پايين دست فقير مىگرفت و مىفرمود:چون خداوند صدقه را مىگيرد و دست او بالاى دست هاست. پس با احترام ويژهاى دست خود را پايين دست فقير قرار ميداد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نمونه، ج 8، ص .121
. تفسير بيان السعادة، ج 2، ص .278
. تفسير احسن الحديث، ج 4، ص 304.
نگاهی به رويدادها
اخبار جهان اسلام
گزارش رسمى ارتش آمريكا: حزب اللّه بسيار قوىتر از ارتشهاى عربى است. (16/7/)87
روزنامه يديعوت آحارونوت: لبنانىها همه نصراللّه، ايرانىها همه احمدى نژاد و فلسطينىها همه خالد مشعل هستند. (17/7/)87
در يك اقدام انتقامجويانه، مسلمانان پاكستان 70 نفر از نيروهاى طالبان را به هلاكت رساندند. (21/7/)87
آيت اللّه سيستانى خطاب به نورى مالكى: از آمريكا نترسيد، توافقنامه امنيتى را امضاء نكنيد.
درگيرى با صهيونيستها در سرزمينهاى اشغالى گسترش يافت. (22/7/)87
غرب و طالبان براى گسترش تروريسم در منطقه توافق كردند. (27/7/)87
در تظاهرات كم نظير عليه اشغالگران، مردم عراق: با شيطان هم پيمان نمىشويم. (28/7/)87
تجاوز هوايى آمريكا به سوريه 8 كشته و 15 مجروح بر جاى گذاشت. (7/8/)87
معاون طالبانى: براى امضاى توافقنامه، تسليم باج خواهىهاى واشنگتن نمىشويم.
آيت اللّه سيستانى از نقض حاكميت عراق در توافقنامه امنيتى آمريكا ابراز نگرانى كرد. (9/8/)87
حزب اللّه: آمريكا بلاى خاورميانه است، شيعيان و اهل سنت متحد شوند.
آيت اللّه سيستانى ادعاى موافقت با توافقنامه امنيتى را رد كرد. (11/8/)87
بغداد: جزئيات توافقنامه امنيتى را در اختيار همسايگان عراق مىگذاريم. (13/8/)87
در عراق اعلام شد آيت اللّه سيستانى براى موافقت با قرارداد امنيتى 4 شرط قرار داده است. شفاف بودن متن قرارداد، اجماع ملى در پذيرش آن، تصويب پارلمان و داشتن بندهايى براى تضمين استقلال عراق 4 شرط مورد نظر است. (14/8/)87 اخبار داخلى
احمدى نژاد در مراسم توديع و معارفه رئيس كل بانك مركزى: مظاهرى 6 بار استعفا داد بالأخره پذيرفتم.
برج ملى ميلاد افتتاح شد. (16/7/)87
با رهگيرى جنگدههاى ايران، هواپيماى حامل ژنرال آمريكايى مجبور به فرود شد.
لاريجانى در ديدار مشهدانى: سياست ايران حمايت از صلح و پيشرفت در عراق است. (17/7/)87
پورمحمدى رئيس سازمان بازرسى كشور: هيچ امكان نظارتى در كشور وجود ندارد. (18/7/)87
كشتى ايرانى ـ ديانت كه 31 شهريور ماه در آبهاى سومالى ربوده شده بود صبح ديروز آزاد شد.
اجراى قانون ماليات بر ارزش افزوده براى 2 ماه متوقف شد.
پاسخ لاريجانى به احمدى نژاد: ورود مجلس به موضوعات كشور دخالت در قوه مجريه نيست. طرح تحوّل اقتصادى تورم خيز است و مردم هم نگران تورم هستند. (20/7/)87
توصيه روزنامه صهيونيستى هاآرتص به سران غرب: دستور ندهيد، ايران زيربار نميرود.
لاريجانى: حافظ، معارف بلند را با زيباترين زبان هنرى بيان كرده است.
كارشناسان: بر خلاف جوّسازىها، ماليات بر ارزش افزوده به نفع مردم است.
قاليباف شهردار تهران: ترافيك شديد روزهاى اخير تهران نتيجه ناهمانگى دستگاههاى مختلف است. (21/7/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار كوفى عنان دبيركل سابق سازمان ملل: اشغالگران ناامنى را در منطقه افزايش دادهاند. (22/7/)87
رهبر انقلاب: حباب حاكميت پول در غرب شكسته شد. فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب به گوش ميرسد.
افزايش 50 % حقوق بازنشستگان كشورى واريز شد. (23/7/)87
رهبر انقلاب در ديدار چندتن از شخصيتهاى سياسى ـ مذهبى بين المللى: حرف و نصيحت كافى نيست، براى عدالت قيام كنيد. (24/7/)87
احمدى نژاد با تأكيد بر ضرورت تحوّل اقتصادى: مصرف روزانه انرژى بيش از ميزان توليد نفت كشور است.
پس از 30 سال نخستين هواپيماى مسافربرى ايران در بغداد به زمين نشست. (25/7/)87
دولت براى عمران و آبادانى گيلان 200 مصوبه داشت. (27/7/)87
نوجوانان ايران بر سكوى قهرمانى فوتبال آسيا ايستادند.
رهبر انقلاب از خدمات برجسته مرحوم آيت اللّه محمد حسن قديرى تجليل كرد. (28/7/)87
رهبر معظم انقلاب در دانشگاه افسرى ارتش: اقتدار امروز ايران در سراسر تاريخ بى نظير است.
لايحه پيشنهادى دولت به مجلس براى آزادسازى قيمت آب، برق، انرژى و سوخت تقديم شد. (29/7/)87
حزب اعتماد ملى: خاتمى نميآيد، بايد روى كروبى اجماع كرد.
احمدىنژاد در انتظار جشن برابرى صادرات و واردات هستيم. (30/7/)87
با توافق روسيه، ايران و قطر در تهران، تشكيل اوپك گازى كليد خورد.
بزرگترين پروژه گازى كشور با حضور رئيس جمهور در عسلويه به بهره بردارى رسيد. (1/8/)87
نوجوانان واليبال ايران قهرمان آسيا و جهانى شدند. (2/8/)87
طاهره صفارزاده، شاعر و مترجم قرآن كريم دارفانى را وداع گفت و براى هميشه قلم را زمين گذاشت. (5/8/)87
رهبر انقلاب در پيام به نشست اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا: اقتدار ايران در گرو جوانان انديشه ورز است. (6/8/)87
وزير نيرو: بهاى آب و برق امسال افزايش نمىيابد.
نمايندگان اصولگرا به كردان استعفا قبل از استيضاح را توصيه كردند.
اعتراف برنز پس از 27 سال مسؤوليت در وزارت خارجه آمريكا: به جاى ايران خود را منزوى كردهايم. (7/8/)87
قيمت آهن در بازار 50 درصد كاهش يافت. (8/8/)87
هشدار رهبر انقلاب به جريانهاى سياسى كشور: در زمين طراحى شده دشمن بازى نكنيد.
رهبر انقلاب: اختلاف ايران و آمريكا ريشهاى و فراتر از مسائل سياسى است. (9/8/)87
داوودى در قزاقستان پيشنهاد ايران در تشكيل كلوپ انرژى به سازمان شانگهاى را مطرح كرد. (11/8/)87
احمدى نژاد در پايان جلسه هيأت دولت: در جلسه استيضاح كردان شركت نمىكنم، استيضاح قانونى نيست.
فرزندان شاهد و ايثارگر حرم حضرت معصومه(س) را گلباران كردند.
عباسى مدير كل دفتر دولت در مجلس از مجلس و دولت اخراج شد. (13/8/)87
نمايندگان اصولگرا: استيضاح كردان، قانونى و كمك به دولت است.
قيمت سوخت CNG خودروها دو برابر شد.
ديروز سالروز تسخير لانه جاسوسى و روزجهانى مبارزه با استكبار، فرياد مرگ بر آمريكا در سراسر ايران اسلامى طنين انداز شد. (14/8/)87
نمايندگان مجلس به استيضاح كردان رأى مثبت دادند. وزارت كشور در انتظار وزير جديد. (15/8/)87 اخبار خارجى
اعتراف رايس: مشكلات آمريكا در عراق فراتر از تصورات ما بود. (17/7/)87
قطعنامه مقابله با دزدى دريايى در سومالى به تصويب شوراى امنيت رسيد. (18/7/)87
حامد كرزى به طالبان پيشنهاد تقسيم قدرت داد. (22/7/)87
سفارت سوريه در بغداد پس از 29 سال بازگشايى شد. (24/7/)87
اعتصاب سراسرى ايتاليا را فلج كرد.
سران اتحاديه اروپا در بروكسل: آمريكا بايد از رهبرى سيستم مالى جهان كنار گذاشته شود. (27/7/)87
ژاپن در يك انتخاب فرمايشى عضو غير دائم شوراى امنيت شد. (28/7/)87
مشاور نيكسون: امپرياليسم آمريكا هم مثل شوروى فرو مىپاشد. (29/7/)87
سفير روسيه در كابل: واشنگتن اشتباه ما را در افغانستان تكرار مىكند. (1/8/)87
كاخ سفيد با اوجگيرى بحران مالى: كلافه شدهايم.
پاكستان قبايل را عليه شبه نظاميان طالبان مسلح مىكند. (5/8/)87
تظاهرات 5/2 ميليون نفرى در خيابانهاى رم عليه سياستهاى دولت برلوسكنى انجام شد. (6/8/)87
با بروز بن بست در توافقنامه واشنگتن ـ بغداد، رايس امروز سراسيمه به عراق ميرود. (7/8/)87
باكو و ايروان براى حل بحران قره باغ در مسكو به توافق رسيدند. (14/8/)87
رئيس جمهور پاكستان به فرستادگان كاخ سفيد كارت زرد داد.
ترور نخست وزير تركيه نافرجام ماند. (15/8/)87
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
“شيعه” ضمن حفظ عقايد درخشان و مستدل خود درباره واقعه غدير، اجازه نخواهد داد اين اعتقاد در جهان اسلام مايه اختلاف و تفرقه شود.
مسئله بسيار مهم اعلام جانشينى اميرمؤمنان(ع) از جانب پيامبر اكرم(ص)، آن هم در اواخر عمر پر بركت نبى اسلام، در حقيقت نشان دهنده اهميت مسئله حكومت و وحدت دين و سياست در اسلام است و اين درس بزرگ، نياز امروز همه امت اسلامى است.
معرفى شخصيتى همچون حضرت على ابن ابيطالب(ع) به جانشينى پيامبر مكرم اسلام(ص) نشان ميدهد كه غدير فقط يك خاطره تاريخى مسلمانان نيست بلكه بيان كننده معيارهاى لازم براى اداره جوامع اسلامى و همه جوامع انسانى است.
واقعه غدير به امت اسلامى ميآموزد كه مديريت جوامع اسلامى بايد در دست كسانى باشد كه اميرمؤمنان را معيار و شاخص ميدانند و در راه نزديك شدن به اين قلّه عظيم، تلاش مىكنند و اين مهم، از جمله پيامهاى نو و پرطراوت اسلام و جمهورى اسلامى به بشر امروز است.
فقر بزرگ جامعه بشرى امروز، فقدان سياستمدارانى است كه اسلام در غديرخم، نمونه عالى آن را به تاريخ نشان داده است.
با وجود اين، شيعه و سنى در اصل وقوع حادثه غدير و عظمت شخصيت اميرمؤمنان، هم نظرند و آحاد ملت اسلامى، حضرت على بن ابى طالب(ع) را، نقطه عالى و قلّه دست نيافتنى علم و تقوا و شجاعت ميدانند.
اعتقاد عميق به امامت اميرمؤمنان(ع) بعد از نبى مكرم اسلام(ص)، پايه اصلى عقيده شيعى است و شيعيان، اين اعتقاد و ديگر معارف و علوم درخشان خود را با وجود همه ظلمها و دشمنىها حفظ كرده و خواهند كرد اما به هيچ وجه اجازه نميدهند كه اين اعتقاد، در جهان اسلام مايه اختلاف و دعوا قرار گيرد.
مستكبران جهان كه از وحدت نظر و توجه دلهاى ملتهاى مسلمان اعم از شيعه و سنى به انقلاب اسلامى، ضربه خوردهاند دامن زدن به تعصبات مذهبى را، بهترين روش براى ايجاد اختلاف و جدا كردن دلهاى مسلمانان از جمهورى اسلامى ميدانند كه بايد در مقابل اين توطئه خطرناك، كاملاً هوشيار و مراقب بود.
ما از گذشته تا حال اطلاع داريم كه پول برخى كتابهاى سراسر دشنام و تهمت را كه عليه شيعيان و اهل تسنن چاپ مىشود. يك مركز وابسته به استبكار ميدهد و آيا اين واقعيت خطرناك، هشدار دهنده و بيدار كننده نيست؟
همه بدانند كه اينگونه كتابها، هيچ شيعهاى را سنى نمىكند و دل هيچ يك از اهل تسنن را جذب عقايد شيعه نخواهد كرد.
انتشار كتابهاى حاوى استدلالهاى مستحكم و منطقى همچنانكه علماى شيعه در طول تاريخ انجام دادهاند و انجام خواهند داد هيچ مانعى ندارد اما اگر كسى تصوّر مىكند كه با بدگويى و تهمت به اهل تسنن مىتواند از شيعه دفاع كند بداند كه جز برانگيختن آتش دشمنى هيچ نتيجهاى نخواهد گرفت و اين كار در واقع دفاع از ولايت نيست بلكه دفاع از آمريكا و صهيونيستهاست.
اين، حداكثر كارى است كه دشمن مىتواند بكند ضمن اينكه آن دولتها هم ملاحظه كارىهاى خود را دارند و آماده نيستند در مسئله مقابله با ايران، خود را يكجا در اختيار آمريكا و صهيونيستها قرار دهند.
به هر حال استكبار هر توطئهاى انجام دهد اگر ملت ايران و ديگر ملتهاى مسلمان، هوشيار و بيدار باشند نخواهد توانست اهداف خصمانه خود را در تضعيف امت اسلامى محقق سازد. (30/9/)1387
امام خمينى ثابت و استوار مسأله كربلا بايد زنده بماند
محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است، فداكارى سيدالشهدا سلام اللّه عليه است كه اسلام را براى ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتى خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا با همان وضع سابق و از طرف تودههاى مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم، دستجات عزادارى به عنوان عزادارى راه ميافتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنتها را حفظ كنيد. البته اگر چنانچه يك چيزهاى ناروايى بوده است سابق و دست اشخاص بى اطلاع از مسائل اسلام بوده، آنها بايد يك قدرى تصفيه بشود….
اين خون سيدالشهداست كه خونهاى همه ملتهاى اسلامى را به جوش ميآورد و اين دستجات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان ميآورد و براى اسلام و براى حفظ مقاصد اسلامى مهيا مىكند. در اين امر سستى نبايد كرد. البته بايد مسائل روز گفته بشود. (4/8/)60
تكليف ما در آستانه شهر محرم الحرام چيست؟ تكليف علماى اعلام و خطباى معظم در اين شهر چيست؟ در اين شهر محرم، تكليف ساير قشرهاى ملت چى هست؟ سيد الشهدا و اصحاب او و اهل بيت او آموختند تكليف را، فداكارى در ميدان، تبليغ در خارج ميدان. همان مقدارى كه فداكارى حضرت، ارزش پيش خداى تبارك و تعالى دارد و در پيشبرد نهضت حسين سلام اللّه عليه كمك كرده است، خطبههاى حضرت سجاد و حضرت زينب هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تأثير داشته است. آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت جور نبايد زنها بترسند و نبايد مردها بترسند. در مقابل يزيد، حضرت زينب سلام اللّه عليها ايستاد و آن را همچو تحقير كرد كه بنى اميه در عمرشان همچو تحقيرى نشنيده بودند و صحبتهايى كه در بين راه و در كوفه و در شام و اينها كردند و منبرى كه حضرت سجاد سلام اللّه عليه رفت و واضح كرد به اينكه قضيه، قضيه مقابله غير حق با حق نيست، يعنى ما را بد معرفى كردهاند، سيد الشهدا را مىخواستند معرفى كنند كه يك آدمى است كه در مقابل حكومت وقت، خليفه رسول اللّه ايستاده است. حضرت سجاد اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد و حضرت زينب هم. (25/7/)61
شما آقايان كه بسيارى تان در منابر و بسيارى در پايين منابر مردم را ارشاد مىكنيد، بايد در اين دو ماه مبارك ارشادتان را قوى بكنيد و مسائل اسلامى را براى آنها بگوييد، مسائل سياسى را براى آنها بگوييد، در عين حالى كه مسأله كربلا كه خودش در رأس مسائل سياسى هست، بايد زنده بماند به همان فرمى كه بود، منتها الفاظ تغيير بكند. مصيبتها همان است، مصيبتها تغييرى ندارد، بايد آن بعد سياسى كربلا را براى مردم بيان كرد. سيد الشهدا به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما از آنوقتى كه از مدينه حركت كرد ميدانست كه چى دارد مىكند، ميدانست شهيد مىشود، قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روايات ما.وقتى كه آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگ بود كه در يك وقتى كه همه مردم دارند به مكّه ميروند، ايشان از مكّه خارج بشود. اين يك حركت سياسى بود، تمام حركاتش، حركات سياسى بود، اسلامى ـ سياسى و اين حركت اسلامى ـ سياسى بود كه بنى اميّه را از بين برد و اگر اين حركت نبود، اسلام پايمال شده بود.
آن روزى كه افراد ادراك مىكنند كه احتمال هم بدهند كه اسلام در خطر است، آن روز همان كارى كه امام حسين كرد بايد بكنند. آن روزى كه احتمال ما بدهيم كه اسلام در خطر است، بايد همهمان كارى بكنيم. (13/7/)62
امر به معروف و نهى از منكر در سيره، سخن و قيام امام حسين ع
تبلور ارزشهاى مقدّس
در سراسر تاريخ پر فراز و نشيب اسلام جنبشها و مبارزات و مقاومتهايى ديده مىشود كه هر كدام از آنها در تثبيت ارزشهاى دينى و نفى ستم و تجاوز مؤثر بودهاند اما هيچ كدام از اين خيزشها نتوانسته است همچون نهضت عظيم و مقدّس عاشورا مسير جامعه اسلامى را دچار تحوّل سازد و تأثيرى ژرف و با بركت در سدههاى پس از انقلاب عاشورا بگذارد.
اين حماسه جاويد هر زمان كه مىگذرد نه تنها خاموش نمىگردد بلكه پرتوهاى آن گستردهتر و انوارش درخشانتر مىشود و همواره الهام بخش بسيارى از حركتهاى حق طلبانه و عدالت خواهى بوده است. حتى مهاتما گاندى رهبر هند اعتراف مىنمايد:
«من براى مردم هند، چيز تازهاى نياوردهام، تنها نتيجهاى كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره زندگى قهرمان كربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم. اگر بخواهيم هند را نجات بدهيم بايد همان راهى را بپيمائيم كه حسين بن على(ع) پيمود.»()
رهبر اين حركت سترگ شخصيتى چون امام حسين(ع) است كه واسطه فيض الهى بوده و پيشرو قافله سالار انسانيت مىباشد، همان انسان وارستهاى كه به عنايت خداوند از تمامى نقصها و كاستىها منزّه بوده و از تمام افراد عصر خويش كاملتر و فاضلتر است و خود مفسّر اسلام و مصداق بارز قرآن ناطق مىباشد.
قيام آن حضرت در مقطعى روى داد كه تمامى جويبارهاى حقيقت دچار آلودگىهايى گرديده بودند و اين آب مسموم كه به سوى دشتهاى انسانى جارى بود، ارزشها و فضيلتهارا در معرض تهديد جدّى قرار داد. قيام عاشورايى اين روند را اصلاح كرد و به اسلامى كه ميرفت تا توسط ستمگران اموى به فراموشى سپرده شود، جانى تازه بخشيد. و اگر بگوئيم در محرم سال 61 هجرى ارزشهاى ناب و سنّت محمّدى و تعليمات علوى دوباره متولد گرديد، گزاف و اغراق نخواهد بود.
با تزريق معنويت عاشورا به جوامع اسلامى، مسير حق، عدالت و فضيلت در برابر نسلها
ترسيم گرديد و اين ويژگى احياگرانه عاشوراست كه آن را اسوهاى براى هرگونه جنبش و اصلاحى نموده است. به همين دليل امام خمينى سفارش كردهاند:
«كربلا و نام مبارك حضرت سيد الشهداء(ع) را زنده نگه داريد كه با زنده بودن او اسلام زنده نگاه داشته مىشود.»()
وقتى نهضت حسينى مىتواند خورشيد هدايت تمامى انسانها صرف نظر از شرايط جغرافيايى، تاريخى و اجتماعى گردد مىتوان چنين استنباط كرد كه تمامى ارزشهاى معنوى و الهى در اين حركت مقدّس تبلور دارد، دربردارنده تمامى مراحل كمال و سعادت انسانى بوده و نيازهاى فكرى و فرهنگى جامعه را پاسخگوست.
قيام جاودانه خامس آل عبا آيينه تمام نماى مكارم و كرامتهاى عالى است و در برابر هرگونه ادعا و ياوهاى كه برخى مكتبها، فرقهها و نحلهها ارائه مىنمايند؟، ارزشى جاويد، حيات بخش، رشد دهنده و پالاينده روح و روان را از هرگونه آلودگى عرضه مىنمايد.
با تداعى اين خروش خالصانه مفاهيم والايى چون ايثار، شهامت، شجاعت، صداقت، پاكى، درستى و راستى مصداق واقعى خود را در مىيابند و حالاتى چون حرّيت، استقامت، بردبارى، جوانمردى و صلابت كه در گردباد توطئهها، فراموش گشته بود، به طرز جالبى تفسير مىگردند و عينيت مىيابند. شهيد آيت اللّه مطهرى در اينباره نكات جالبى را مطرح نموده است:
«…گويى در حادثه كربلا بنا بوده است كه اسلام در همه ابعادش و همه جنبههايش تجلّى كند و به عبارت ديگر عملاً و واقعاً نه ظاهراً براى تماشا، تجسّم داده شود و به مرحله عمل درآيد. حادثه امام حسين(ع) گويى يك نمايش احساسى، پرخاشگرى و تراژدى و عقلى و عشق الهى و مساوات اسلامى و عواطف انسانى، همه در آخرين اوج به وسيله قهرمانانى مختلف از پير و جوان، زن و مرد، آزاده و برده و يا آزاد شده، بالغ و كودك بوجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان ميدهد…و اين است معناى جامع بودن قيام حسينى. اولاً از نظر هدف، مقصد و ايده و فكر حامل همه ايدههاى اصلى است نه يك جنبه خاص، ثانياً از نظر بازى كنندگان و متعهدان به نقش. چنانكه شعرا نيز بر همين اساس و با توجه به ابعاد مختلف آن شعر گفتهاند. شعر محتشم (كاشانى) جنبه تراژدى دارد و عمّان سامانى و صفى على شاه جنبه عرفانى را مدّ نظر قرار دادهاند، همچنان كه اقبال لاهورى بر جنبههاى اجتماعى آن تكيه زده است.»()
قلّه انقلابهاى دينى
هنگام وقوع حادثه كربلا مردم كشورهاى اسلامى به كار خود مشغول بودند، مساجد داير بود، خطبا بر فراز منبرها از ثواب و عقاب،بهشت و دوزخ سخن مىگفتند، تنها مبحثى كه در ميان نبود پرداختن به اين رويداد بود، البته اهل بيت امام با وجود اسارت و اختناق شديد امويان در شهرهاى مهم جهان اسلام خصوص مدينه، كوفه و شام و شهرهاى اين مسيرها حقايق را براى مردم بازگفتند ولى حاكمان وقت مىكوشيدند آن را يك حادثه كوچك و كم اهميّت جلوه دهند.
دستگاه ستم به دو منظور اين واقعه را با ديدگاه خاص خودش و آميخته به ابهام و تهمت و كذب به نواحى گوناگون گزارش داد. يكى آن كه مردم از فرجام مخالفان دستگاه حكومت آگاه شوند و از اين واقعه درس عبرت بگيرند و ديگر به خود اجازه ندهند به تصوّر آنان آشوب به پا كنند، ديگر آن كه عوامل حكومتى خود را در جريان عاشورا محقّ و بى گناه نشان دهند و
چنين القا كنند كه سران قيام دنبال ماجراجويى و فتنه انگيزى بودهاند؟!
تحت تأثير تبليغات مسموم امويان، كثيرى از مسلمانان در قلمرو آسيا و آفريقا چنين تصوّر مىنمودند مقصّر اين حادثه آنهايى هستند كه امنيت سرزمين اسلامى را بر هم زدند و بايد سركوب مىشدند و حال كه كشته شدهاند ديگر كسى از بازماندگان آنان ياراى مخالفت با يزيد را نخواهد داشت و دلهاى جريحه دار از شهادت امام و خاندان و يارانش پس از اندك زمانى بر اثر مرور ايام التيام خواهد يافت.
نه مردم و نه حاكمان متوجه نبودند كه در اين حركت، اخلاص و حقيقتى نهفته است كه با گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تأثيراتش افزوده مىشود. هنگام وقوع قيام، افراد معدودى از خاندان عترت و علاقهمندان به فرزندان پيامبراكرم(ص) بودند كه مىتوانستند خيزش نينوا را به درستى ارزيابى كنند و از آثارش كه بعدها در جوامع اسلامى آشكار مىگردد سخن بگويند. آنان كوشيدند مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتارند و غفلتى كه چون تارهاى عنكبوتى بر دل و ذهنشان چنگ انداخته بيرون آيند.
اين انوار، پرتوهايى از آن خورشيد تابناك را با خود در چندين قلمرو بردند و موفق شدند مسير فكرى مردم را عوض كنند و ساحت مقدّس شهيدان كربلا را از هرگونه انديشهاى جز حق و عدالت و معنويت، تبرئه كردند.
حال با اين وصفى كه اجمالاً بدان اشاره كرديم سؤال اين است كه چه شد اين ماجرا كانون و هسته اصلى تمامى حوادث تاريخى اسلام و قلّه تمام انقلابهاى مذهبى و شيعى گرديد و اين رُخداد طلايه دار تمام رويدادهاى صدر اسلام تلقى شد. در غزوه احد كه در شوال سال سوم هجرى ميان سپاهيان اسلام به رهبرى رسول اكرم(ص) و مشركان مكّه در حوالى مدينةالنبى روى داد و هفتصد نفر مسلمان در برابر سه هزار دشمن قرار گرفتند و در اولين فرصت پيروزى را بدست آوردند ولى چون عدّهاى از افراد مسلمان فرمان فرمانده را اطاعت نكردند، شكست خوردند و بيش از هشتاد نفر به شهادت رسيدند و حتى پيكر بعضى از اين عزيزان مُثله گرديد به نحوى كه حتى بستگان نزديك آنان چون خواهران و برادران از شناختن كشتههاى خود ناتوان بودند. در قيام فخ كه توسط يكى از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) در زمان هادى عباسى در نزديكى مكّه اتفاق افتاد عدّهاى از سادات و امامزادگان و از جمله رهبر قيام در خون خويش
غلطيدند، فاجعه به شهادت رسيدن عدّهاى از سادات حسنى توسط منصور دوانيقى و تخريب زندان بر سر آنان نيز بسيار ناراحت كننده است، حتى حمزه سيد الشهدا عموى پيامبر در جنگ احد به طرز فجيعى شهيد شد ولى هيچ كدام از اين حوادث نتوانستند به پاى قيام كربلا برسند.
قطع نظر از شخصيت رهبرى قيام كربلا كه از نظر زهد، تقوا، عصمت و شجاعت و مقام ولايت و امامت در اوج قرار دارد، يكى از مهمترين عواملى كه نهضت حسينى را برفرازين قلّه جهان اسلام قرار ميدهد اين است كه آن جاهليت خطرناك اموى را از بين برد و تيرگى هايى را كه اين خاندان پليد آورده بودند كنار زد و طلوع فجر صادق ايمان و معنويت را نويد داد.
عنصر اصيل در نهضت حسينى
در فلسفه قيام حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) نكات مختلفى را مطرح كردهاند و برخى گفتهاند عامل بوجود آمدن اين حركت، امتناع امام از بيعت با امويان بود، عدّهاى خاطرنشان نمودهاند دعوت كوفيان و اجابت تقاضاى آنان منجر به اين واقعه گشت، افرادى هم متذكر گرديدهاند امام ستم امويان را برنتابيد و خواست بساط يك نظام سياسى را در هم بپيچد و به جاى آن تشكيلاتى را بوجود آورد كه با مردم به عدل و انصاف رفتار كند و ارزشها را ترويج دهد. البته بر شمردن اين انگيزهها براى تصميم مهمى كه حضرت امام حسين(ع) گرفت از برخى جهات درست است ولى تمام اينها شاخ و برگ شجره طيبه عاشورا مىباشد.
از موضعگيرىهاى امام در مواقع مقتضى، مكاتبات، وصايا، سخنان، خطبهها و نيز بررسىهاى روايى و تاريخى و حتى متون زيارتى برميآيد كه مهمترين عامل در عاشوراى سال شصت و يكم هجرى موضوع اساسى و بنيانى امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و اصولاً همين ويژگى ارزش نهضت را ارتقاء داده و به موجب آن شايستگى پيدا كرده است.
اين عنصر، كيميايى است كه مس وجود انسانها را تبديل به زر خالص مىكند و او را براى احياى فضايل و اقامه فرايض مهيا مىسازد، عامل مذكور نه به دعوت كوفيان وابسته است و نه ارتباطى به تقاضاى بيعت دارد و نه آن كه موضوع درهم پيچيدن بساط سياسى را در رأس قرار ميدهد. شهيد آيت اللّه مطهرى ضمن اين كه امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان اصلى مهم در واقعه عاشورا، ميداند مىگويد:
«… حسين(ع) يك فرد معترض و منتقد است، مردى است انقلابى و قيام كننده، يك مرد مثبت است، ديگر انگيزه ديگرى (جز امر به معروف و نهى از منكر) لازم نيست. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا را حرام و حرام خدا حلال شده است. بيت المال مسلمين در اختيار افراد ناشايست قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مىشود و پيغمبر اكرم(ص) فرمود: هر كس چنين اوضاع و احوالى را ببيند و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد.() شايسته است (ثابت است در قانون الهى) كه خدا چنين كسى را به آن جاببرد كه ظالمان، جابران، ستمگران و تغيير دهندگان دين خدا ميروند و سرنوشت مشترك با آنها دارد!
به گفته جدّش استناد مىكند كه در چنين شرايطى كسى كه ميداند و مىفهمد و اعتراض نمىكند با جامعه گناهكار خود سرنوشت مشترك دارد… .»()
دلايل موجود در باب وجوب اين فريضه گرانقدر، مترادف، متواتر و قاطع است كه از قرآن كريم، سنت مطهر، عقل و اجماع اتخاذ مىشود. مسئله حتى بالاتر از حدّ وجوب تنهاست بلكه به عنوان يكى از ضرورتهاى دين مبين اسلام شناخته مىگردد كه هر كس آن را انكار كند و بداند كه انكار آن به انكار و رد اصلى از اصول دين منجر شده كافر است.()
امام خمينى(ره) دراينباره گفته است:
«…اين دو (امر به معروف و نهى از منكر) از بالاترين و گرانقدرترين فرايض اسلامى است و توسط اين هاست كه فرايض ديگر برپا داشته مىشود و دين مبين نظم مىيابد و زندگى در دنياى اسلام رونق مىگيرد. وجوب اين دو فريضه از ضرورتهاى دين است…»()
قرآن كريم افراد را به احياى اين اصل تحريض و تشويق مىنمايد:
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.؛() از شما بايد امّتى باشد كه به سوى خير و خوبى دعوت كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد و آنان رستگار شدگان هستند.»
هم چنين خداوند در كلام وحى مىفرمايد:
«كنتم خير امة اُخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه؛() شما بهترين امّتى بوديد كه در ميان مردم آشكار گرديد(زيرا) امر به معروف مىكنيد و نهى از منكر مىنمائيد و به خدا هم ايمان داريد.»
احاديثى از سنت شريف، آيات خداوند را به شيوهاى رسا توضيح دادهاند كه متواترند، بخشى
از آنها امّت مسلمان را هشدار ميدهند كه اين فريضه را ترك نكنند، در بعضى ديگر از روايات به هر فرد مسلمان تأكيد مىكند براى عملى ساختن اين عنصر، قيام كند اگرچه در صحنه تنها بماند، در پارهاى روايات امّت را از عقب ماندگى و انحطاطى كه با ترك اين فريضه رخ ميدهد بر حذر ميدارد و نيز مثال هايى از تاريخ تمدن و جوامع بشرى ذكر مىنمايد كه به دليل ترك اين اصل از ميان رفته و به خشم الهى دچار شدهاند.
رسول اكرم(ص) فرمودهاند :«تا هنگامى كه افراد امّت من امر به معروف و نهى از منكر كنند و در كارهاى نيك با هم، همكارى داشته باشند، در خير و خوبى خواهند بود. اگر اين گونه عمل نكنند، بركتهاى آنان از ميان ميرود و برخى بر عدّهاى ديگر مسلّط مىشوند و هيچ كس در زمين و آسمان آنها را يارى نخواهد كرد.»()
در حديث ديگرى كه منابع عامه و خاصه نقل كردهاند، پيامبر اكرم(ص) هشدار ميدهند:
«لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او يسلّطنّ اللّه عليكم شراركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم؛() بايد امر به معروف و نهى ازمنكر داشته باشيد، وگرنه خداوند بَدان را بر شما مسلّط مىسازد بعد از آن هرچه نيكان شما به درگاه خداوند مىنالند، دعايشان به اجابت نميرسد.
امّا حضرت امام حسين(ع) فرمودهاند: «خداوند متعال مىفرمايد: و مردان و زنان مؤمن دوستدار يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند».()
خداوند به عنوان فريضه از امر به معروف و نهى از منكر آغاز مىكند تا نشان دهد كه اگر اين اصل ادا گردد و استوار شود همه فريضهها، چه آسان و چه سخت، استوار خواهد گشت. از آن رو كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام، بازگردانيدن مظالم، مخالفت با ظلم، تقسيم غنايم جنگى و غير آن، گردآورى زكات از جايگاهش و دادن آن به مستحقان است.()
از نظر آن امام و ديگر ائمه هدى (عليهم السلام) والاترين و بنيادىترين فريضه اسلامى همه موارد را در بر مىگيرد و صلاح كارهاى دين و دنيا به اجراى آن و فساد اين دو، ناشى از ترك آن است، به باور آن ستارگان درخشان آسمان اين عنصر مهم در كنار ديگر فروعات دين قرار نمىگيردبلكه ريشه و اساس فرايض مىباشد و تحقق يك جامعه سالم اسلامى و پديدار گرديدن انسانهايى مؤمن و اهل حكمت و معرفت، از بين رفتن شكافهاى اقتصادى و اجتماعى و استقرار عدالت و حقيقت، در گرو
اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر است. همچنين اين عنصر در محدوده چند مسئله فردى و عبادى منحصر نمىگردد بلكه تمامى اعضاء و جوارح اجتماع را در بر مىگيرد و آمر و ناهى موظف و مكلّف است به تمامى مسائل جامعه از نظرى گسترده بنگرد و با توجه به اولويتها و شناخت ريشهها و جدا كردن آنها از شاخ و برگها به ستيز با مفاسد برود و زمينه سلامتى روحى، روانى و فكرى جامعه و رشد و شكوفايى مسلمانان را فراهم سازد.()
سدى در برابر سيلاب فساد
حضرت امام حسين در قيامش ثابت كرد كه به خاطر عملى ساختن و احياى اين اصل اسلامى مىتوان جان داد، عزيزان خود را تقديم كرد، از زندگى با خائنان و فاسدان صرف نظر كرد و شهادت را برگزيد.
قرائنى نشان ميدهد كه امام حسين(ع) از دوران كودكى به نهى از منكر توجه داشته است. چون نخستين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت و آماده ايراد خطبههاى جمعه شد، امام سوم وارد مسجد گرديد و به سوى خليفه شتافت و گفت: اين منبر جايگاه خطابه پدر من است، او گريست و گفت: راست گفتى اين جايگاه از آن اميرالمؤمنين(ع) است و پدر مرا منبرى نبوده است!
و چون دومين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت تا براى مردم سخنرانى كند، در ضمن گفتههايش اين جمله را بر زبان آورد: من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم، امام حسين(ع) كه در آن مسجد حضور داشت، از گوشه مجلس فرياد زد: اى دروغگو، از منبر جدم فرود آى اين منبر پدرت نمىباشد!
خليفه ثانى بيانات امام را تأييد كرد و گفت: آرى راست گفتى، آيا پدرت اين سخنان را به تو آموزش داده است؟ امام حسين(ع) در جوابش فرمود: اگرآن چه را پدرم بفرمايد فرمان برم، او هدايتگر و من هدايت شده خواهم بود. بيعت پدرم كه جبرئيل آن را از جانب خداى نازل فرمود در گردن اين مردمان است و آن را كسى انكار نمىكند مگر آن كه كتاب خداى را منكر گردد.
اين مردم با قلب هايشان آن را شناختهاند ولى به زبانها منكر گشتهاند. واى بر آنان كه حق ما اهل بيت را انكار كنند، چگونه رسول خدا(ص) با آنان روبرو خواهد شد؟ با خشمى پيوسته و عذابى شديد و دردناك.
خليفه گفت: اى حسين، لعنت خداوند بر كسى كه حق پدرت را انكار كند ولى مردم ما را به امارت
برگزيدند و ما هم پذيرفتيم. امام حسين(ع) در جوابش فرمود: كدامين مردم تو را به امارت برگزيدند (دراين باره) هيچ حجتى از جانب پيامبر در دست نداريد و اهل بيت او هم به اين كار رضايت ندادهاند.()
وقتى معاويه روى كارآمد در مسند خلافت اسلامى به خلافكارىهاى زيادى روى آورد، شراب خوارى، رباخوارى، ملحق نمودن زنا زاده به خود كه بر ضد دستور رسول خدا(ص) بود، ترك حدود الهى و وليعهدى يزيد از جمله برنامههاى فاسد و ضد دينى او بود.
معاويه نامهاى تهديدآميز براى امام حسين(ع) نوشت و در آن تأكيد نمود: اى حسين بترس از آن كه اختلافى ميان مسلمانان ايجاد كنى و آنها را دچار فتنه سازى؟!()
امام در نامهاى به معاويه، پاسخى كوبنده به وى داد و پارهاى مفاسد او را برشمرد و جنايت فرزند ابوسفيان را افشاء نمود و در فرازى از آن فرمود:
«خدا هيچ گاه تو را فراموش نخواهد كرد كه مردم را به محض گمان، دست گير مىكنى و اولياء خداوند را با تهمت مىكشى و از خانه هايشان به جاهاى دور دست تبعيد مىكنى و براى پسرت از مردم بيعت مىگيرى، پسر نورسى كه شراب مىخورد، با سگان بازى مىكند و تو را جز اين نمىبينم كه خود را به خسران افكنده و دين و آيين خود را نابود كرده و زيردستان حكومت خود را فريب دادهاى و به گفتار سفيه نادان گوش فراداده و انسان پارسا و با تقوايى را ترساندهاى…»() اين نامه امام مصداق بارزى از احياى عنصر امر به معروف و نهى از منكر است زيرا با صراحت و قاطعيت مخالفت خويش را با معاويه و پيروانش اعلام كرد و تمامى اعمال و رفتارش را زير سؤل برد و در چندين فراز نامه او را مردى قاتل، ستم پيشه و پيمان شكن كه مخالفان خود را با سوگندهاى سخت اطمينان داده نكشد و صدمهاى نرساند ولى به چنگ آورده و كشته است.
حضرت در اين مكتوب، فريبكارى معاويه را در تكيه زدن بر جاى رسول اكرم(ص) از يك سو و دستور قتل كسانى را كه پيرو سنت محمّدى هستند از سوى ديگر، آشكار ساخت و در يك جمله فرمود: گويا تو از اين امّت مسلمان نمىباشى و آنها نيز از تو نيستند.
به دنبال اين افشاگرىها، امام اقدام به تشكيل كنفرانس، سخنرانى و افشاگرىهاى عمومى و ضبط اموال حكومت معاويه و مصادره آنها نمود و رسماً او را به مبارزه دعوت كرد، كاروانى تجارى را از يمن براى معاويه به شام مىبردند، گذر اين كاروان به مدينه افتاد امام دستور داد اموال آن را گرفته و در ميان نيازمندان خاندان پيامبر و برخى محرومان شيعه تقسيم كنند. امام در نامهاى اين ماجرا را به اطلاع معاويه رسانيد.()
يك سال قبل از هلاكت معاويه امام حسين(ع) به همراه عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر عازم سفر حج گرديدند. امام در منى دستور داد آن دسته از صحابه و تابعين كه اهل صلاح بودند در خيمهاى اجتماع كنند، طبق اين دستور عدّهاى كه ويژگىهاى مورد اشاره را داشتند فرمان حضرت را اجابت نمودند و در منى جمع شدند، آنگاه پيشواى سوم از ميان ايشان
برخاست و پس از ستايش خداوند بياناتى ايراد فرمود.
در اين سخنرانى امام درباره خاندانش به آيات قرآن و روايات رسول اكرم(ص) استناد فرمود و حاضران اين موارد را در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر تأييد نمودند. در فرازى از اين فرمودهها آمده بود:
«…اى مردم از پندهاى خداوند نسبت به دوستان خود پند گيريد، آن جا كه از علماى يهود و نصارا(اَحبار) بدگوئى و مذمت كرده است، زيرا آنان از ستمگرانى كه نزد آنان بودند مُنكر و فساد را ميديدند ولى به دليل تمايل به آن چه از ظالمان به آنان ميرسيد و يا به دليل خوف از جفاكاران، نهى از منكر نمىكردند در حالى كه خداوند مىفرمايد: از ديگران هراس نداشته باشيد و از من بترسيد.
اى كسانى كه از خداوند خواهش هايى داريد، بيم دارم عذابى بر شما فرود آيد زيرا به سبب لطف و كرامت الهى به منزلتى دست يافتهايد كه بر ديگران برترى جستهايد اما آنان را كه به خدا پرستى معروفند گرامى نميداريد در حالى كه خودتان به واسطه عنايت الهى محترم شمرده مىشويد.
شما مشاهده مىكنيد كه پيمانهاى الهى شكسته شده است ولى فرياد بر نميآوريد، در حالى كه به خاطر پيمان پدرانتان داد ميزنند، پيمانهاى رسول خدا(ص) بياعتبار شمرده مىشود كوران، گنگها، ناتوانان (معلولين و از كارافتادگان) در شهرها رها شدهاند و كسى به آنها رحم نمىكند. نه خود شما اقدام مىكنيد و نه آنان را كه مسؤول اين كارهايند ملامت مىكنيد. به سبب سازشكارى با ستمگران نزد آنان آرامش و امان مىجوئيد».()
پيوستگى عاشورا با بعثت پيامبر اكرم(ص)
امام حسين(ع) در قيامى كه ترتيب داد و رهبرى آن را به عهده گرفت به همين اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسّك نمود، از زمان معاويه مشخص بود كه مفاسد برايش قابل
تحمّل نمىباشد و بايد هرچه زودتر جلو اين باتلاقهاى گناه و آلودگىهاى دستگاه فرمانروايى يزيد را بگيرد چرا كه اين وضع قانون خدا را عوض مىكند، حدود اسلامى را بر هم ميزند و بنابراين هر كس در اين شرايط ساكت بماند مانند آنهاست، او حتى در يك سخنى، خود را براى اجراى اين اصل شايسته دانست و فرمود: «و انا احقّ من غير؛ من از تمام افراد ديگر براى آن كه دستور جدم را عملى كنم لايق ترم.»
امام به هنگام حركت از مدينه به سوى مكه در وصيتنامهاى كه نگاشت و با مهر خويش ممهور ساخت و تحويل برادرش محمد حنفيّه داد اين نكته اساسى را مورد توجّه جدّى قرار داد: «و انّى لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى. اريد ان آمربالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب…؛() و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه بيرون ميآيم بلكه هدفم از اين مسافرت امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و مقصدم از اين حركت اصلاح مفاسد امّت و احياى سنت جدّم (رسول اكرم(ص)) و راه و روش پدرم على بن ابى طالب مىباشد.»
بر اساس اين وصيت نامه، امام اگر از او تقاضاى بيعت هم نكنند بازهم آرام نخواهد نشست زيرا مخالفتش با دستگاه اموى بر سر اين موضوع نيست كه با سكوت آنان در امر بيعت، او هم خاموش گردد بلكه وجود چنين حكومتى موجب پيدايش ستم، افزايش فساد و تغيير در احكام گرديده و بايد به پا خاست و ريشه اين نابسامانى را كه خاندان بنى اميّه هستند قلع و قمع نمايد. پس مشخص مىگردد امام حسين(ع) ارزش اصلى قيام خودش را از امر به معروف و نهى از منكر گرفته است، زيرا اين اصل ضامن بقاى اسلام است و اگر نباشد ديگر اسلامى وجود ندارد، يك نوع رسيدگى اصولى و
زيربنايى به وضع جامعه اسلامى مىباشد، پالايش اجتماع است، اگر اين بازرسى دركار نباشد، دنبالش تفرقه و متلاشى شدن است، عفونت خلاف و گناه،پيكر پاك جامعه را نابود مىسازد و جالب اين است كه بازماندگانش از بعد روز عاشورا به عنوان يك تشكّل امر به معروف و نهى از منكر درآمدند و تا پايان ماجرا هم هر كجا بودند براى چنين اصل حياتى تلاش كردند.
حضرت رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) فرمودهاند :«حسين منّى و انا من حسين، احبّ اللّه من احبّ حسيناً، حسين سبط من الاسباط؛() حسين از من است و من از او هستم، خداوند دوست بدارد هر كه حسين را دوست بدارد، حسين سبطى از سبطهاست.»
بخش اوّل اين عبارت روشن است زيرا بطور طبيعى هر كس دخترزاده خود را دوست ميدارد و انشعاب وجودى امام از وجود مبارك پيامبر را ميرساند. اما قسمت دوم آن بر حسب ظاهر كمى نياز به توضيح دارد زيرا شايد شگفتانگيز باشد كه خاتم رسولان بفرمايد من از حسينم چگونه امكان دارد پدر بزرگ كه تقدّم وجودى دارد از نواده خودش باشد و از او كسب بقاء كند!
ولى وقتى ارتباط اين دو شخصيت ترسيم گردد، اعجاب برانگيز نمىباشد. زيرا بقاى نام و نشان و آثار و مكتب انسان ساز رسول اللّه به بركت وجود حسين بود و اگر اين فداكارى عاشورايى صورت نمىگرفت بنياميّه كه دشمنان خانهزاد اسلام، قرآن و شخص رسول اللّه بودند، تمامى مظاهر دين و هرچه كه يادآور رسول اكرم و رسالت و مكتب او بود، از بين مىبردند.
جامعه اسلامى از سال يازدهم هجرى تا سال سى و پنجم به سوى جاهليت پيش ميرفت و در سالهاى آخر حكومت سومين خليفه با مشكلاتى چون گسترش ستم و فساد مالى و سياسى دستگاه حاكمه مواجه بود. از سال سى و پنجم هجرى تا سال چهل و يكم هجرى به مدت شش سال توسط على(ع) و فرزند برومندش امام حسن مجتبى(ع) جبهه مقاومى در مقابل حركت رو به رشد جاهليت تشكيل گرديد و اهتمامها و مجاهدتهاى فرسايندهاى
در اين راستا صورت گرفت ولى جفاكاران و جاه طلبان اجازه ندادند مشعل علوى و حسنى جامعه را روشن كند و از آلودگى و تيرگى برهاند.
امويان در سقوط جامعه و تثبيت افكار و سنتهاى جاهلى نقش اساسى بازى كردند، در اين نظام منحط به جاى توجه به تقوا، كرامتهاى انسانى پارسايى و فضيلتهاى معنوى كه در پرتو بعثت نبوى بر جامعه حاكم گرديده بود، ثروت چنان وضعى بدست آورد كه به راحتى مردم دست از مقدّسات دينى خود مىشستند تا به خيانت و جنايتى دست بزنند و مال و مكنتى را به خود اختصاص دهند. عبيد اللّه بن عباس كه دو تن از فرزندانش توسط بسربن ارطاه روبروى چشمش سر بريده شده بود، از خون عزيزان خود صرف نظر كرد و در حالى كه فرمانده سپاه امام حسن(ع) در جنگ با معاويه بود و متأسفانه از بنى هاشم هم به شمار ميآمد و قبلاً والى يمن در زمان فرمانروايى حضرت على(ع) بود، با يك ميليون درهم، خود را به معاويه فروخت و به سوى سپاه شام گريخت.()
جعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام حسن مجتبى با وعده يكصدهزار درهمى معاويه، سبط اكبر پيامبر و كسى را كه با او زندگى مشترك داشت به شهادت رسانيد. سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم، حاضر شد بگويد آيه:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه؛() درباره عبدالرحمن ابن ملجم مرادى (قاتل حضرت على(ع)) نازل شده است. از كوفه كه پايگاه شيعه بود ده نفر با گرفتن سى هزار درهم رشوه از مغيرة بن شعبه (والى كوفه) به شام سفر كردند و معاويه را تشويق نمودند يزيد فاسق و فاجر را روى كار آورد. يكى از شاعران به نام مسكين دارمى براى چند درهم صله معاويه، وليعهدى يزيد را چنين سفارش كرد:
اى پسران خلفا آرام گيريد كه خداى رحمان خلافت را هرجا بخواهد قرار ميدهد و هرگاه منبر خلافت شام از صاحب خويش خالى گردد اين يزيد است كه اميرمؤمنان خواهد بود.()
كار به جايى رسيد كه خود معاويه از اين كارها به شگفت درآمد و گفت: راستى چقدر دين براى مردم بى ارزش و ارزان گرديده است!()
عُبيد اللّه بن زياد با وعده افزايش حقوق مردم، آنان را به جدايى از مسلم بن عقيل (فرستاده ويژه امام حسين) واداشت.() عمر سعد براى رسيدن به فرماندارى رى و همدان حاضر گرديد حضرت امام حسين(ع) را به شهادت برساند.
تعصبهاى قبيلهاى، قومى و نژادى به همان شكلى كه قبل از اسلام وجود داشت در عصر سفيانيان و مروانيان به صورت نيرومندى در مناسبات اجتماعى اثر مىگذاشت. قبايل گوناگون براى كسب افتخارات قومى به حريم دين تجاوز كردند و با جعل احاديثى از نبى اكرم(ص) در شأن و منزلت قبيله خويش سعى در فضيلت تراشى نمودند.
غارتگرى به همان شيوه جاهلى در جامعه رايج شد. مردم شام به فرماندهى ضحاك بن قيس اموال مردم كوفه را غارت كردند و هر فرد باديهنشين و صحرا گرد را كه مىيافتند مىكشتند حتى به حجّاج خانه خدا رحم نكردند و در ثعلبيه قافله حاجيان را غارت كردند.()
فرهنگ جاهليت اموى آنقدر رشد سرطانى يافت كه در ميان جوامع اسلامى شرابخوارى، هرزگى جنسى و فساد و فحشاء متداول شد. جهالت و كوته فكرى و سطحى انديشى چنان بر مردم حاكم شد كه به راحتى بازيچه دست خيمه شب بازان سياسى قرار مىگرفتند، در اين ميان وجدانهاى آگاه كه بايد به جنايات و مفاسد اعتراض كنند، خفته بودند. طبيعى است چنين روندى، محصولى جز تحريف در ديانت و بدعت در سنتهاى مذهبى، حذف رهبران راستين و فراموش گرديدن احكام قرآن و شرع مقدّس را به همراه نداشت، قيام امام حسين(ع) حركت مقدّسى بود كه اين روال تأسف برانگيز را متوقف ساخت و اجازه نداد جاهليت اموى بر ارزشهاى دينى پيشىگيرد.
از محصولات مبارك اين قيام آن بود كه زمينههاى سلطهگرى امويان تضعيف شد و چهره اصيل اسلام براى مردم آن روزگار و اعصار بعد نمايان گرديد و با خون حماسه آفرينان كربلا امّت مسلمان از وضعى ناهنجار و نگران كننده رهايى يافت.
شيوههاى شايسته
يكى از راههاى امر به معروف و نهى از منكر اين است كه خود شخص آمر و ناهى، صالح و با تقوا باشد، تجسّمى باشد از كرامتهاى اخلاقى و فضيلتهاى قرآنى، انبياء و اولياى الهى صرفاً نظريهپرداز، نصحيت كننده و مبلّغ مذهب و ديانت نبودهاند، آنان اولّ رفتارهاى خوب و خصال نيكو را در خود عينيت بخشيده و روح و روان را با معنويت و معرفت صفا ميدهند آنگاه به سوى جوامع ميآيند تا آنان را هدايت كنند. حضرت على(ع) فرمودهاند:
«هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اين كه قبلاً خودم عمل كردهام و هرگز شما را از چيزى باز نميدارم مگر اين كه قبلاً خودم آن را ترك كرده باشم.»()
امام حسين(ع) نيز اين گونه بود، او كمتر خطابه خواند و بيشتر عمل كرد، وقتى كردار و رفتار عالى در جامعه تجسّم پيدا كند، زياد نياز به سخنرانى و موعظه نمىباشد، قال و قيل نمىخواهد. مولاى متقيان سخنى دارند كه نشان ميدهد حق در توصيفها گسترده است اما در عمل دچار تنگناهايى مىشود: «فالحق اوسع الاشياء فى التواصف واضيقها فى التناصف؛() در گفتهها از عدالت، خوبى و معارف و مكارم گفته مىشود اما وقتى جامعه ارزيابى مىگردد تا رسيدن به اين قلّهها فاصله زيادى وجود دارد.
امام حسين(ع) و هيچ كدام از ائمه و رهبران راستين انسانها، اين گونه نبودند كه زياد بگويند و كم عمل كنند، مولاى شهيدان و حماسه آفرين كربلا فرياد ميزند به هر كس آماده است
كه خونش را در راه ما ببخشد، هر فردى كه مشتاق لقاء حق است،() با ما كوچ كند، پس آنان كه هوسى ديگر دارند بايد برگردند. آن كه فداكار و از جان گذشته نمىباشد، با ما نيايد.
آن حضرت كارى كرد كه يك پاكباخته در راه خدا شود، يعنى عمل را به منتهاى اوج رسانيد، چيزى باقى نگذاشت كه در راه خدا نداده باشد، عزيزانش كه با وى همراه گرديدند، هيچ كدام به اكراه نيامده بودند، همه با ايمان و آرمان امام هم جهت بودند. اصولاً حضرت اجازه نميداد كسى كه كمترين نقطه ضعفى دارد و موريانههاى شك در ايمانش رسوخ كرده، جزو همراهانش باشد. چندينبار در راه، پالايشگاه پرهيزگارى برپا كرد. روز اولى كه از مكّه به سوى نينوا حركت نمود، اعلام كرد هر كس اهل جانبازى نيست نيايد، در بين راه امام خطبهاى خواند كه مفهومش اين بود: هر كس تصوّر مىنمايد ما به قدرتى يا مقامى ميرسيم، بداند كه اين خبرها نيست و بهتر است برگردد، آخرين تصفيه را در شب عاشورا كرد ولى در آن زمان حتى يك نفر هم امام را ترك نكرد و اين كه عدّهاى از مورخان از جمله مؤلف ناسخ التواريخ گفتهاند عدّهاى از تاريكى شب استفاده كردند و رفتند كاملاً اشتباه و نادرست است و منابع مستند روايى و تاريخى بر آن خط بطلان مىكشند.
عكس آن صادق بود و افرادى از صف مخالفان كه در امنيت به سر مىبردند، از لشكر دشمن جدا شدند و به امام پيوستند.
اين است كه حضرت در شب عاشورا فرمود:
امّا بعد من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد.()
يك نكته جالب ديگر در اين راستا برخورد مهربانانه و آزادمنشانه امام با يارانش در طول نهضت است، اين برنامه حاكى از تلاش گسترده حضرت در مسير آموزش و تربيت نسل عاشورايى قيام مقدّس كربلا بود.
ياران با وفاى سيد الشهداء در اوج صلابت و مقاومت عرصه را چنان بر سپاه تا دندان مسلّح اموى تنگ كردند كه عروة بن قيس فرمانده سواره نظام آنان خطاب به عمر سعد گفت: آيا نمىبينى اين سواران من امروز از دست اين افراد انگشت شمار چه مىكشند.()
امام در برخورد با افراد، روشى هدايتگرانه، دل سوزانه و خيرخواهانه داشت و بر اين اساس، اصلاح جامعه اسلامى را تنها راه نشر آموزشهاى دينى و تخريب فرهنگ مهاجم اموى ميديد و لذا در فراز و نشيب قيام مقدّسش از مدينه تا كربلا همواره به روش مشفقانهاى عمل مىكرد در حالى كه در مقابل سران فاسد و منحرف دستگاه ستم، روشى كاملاً ويرانگرانه داشت.
امام در منزل عذيب هجانات بر خلاف اكراه عبيداللّه بن حرّ جعفى از روبرو شدن با سالار شهيدان، نزد وى رفت و به او سلام كرد و عبيداللّه را به همراهى خود دعوت فرمود: ولى مؤثر نيفتاد و امام هم ديگر اصرار نفرمود. در منزل ذى حسم با وجود آن كه حرّ بن يزيد رياحى، راه را بر امام بست و به منظور جنگ آمده بود، حضرت كرامت انسانى خود را بروز داد و بر اثر فرمانش اطرافيانش به سپاه حرّ و حتى مركبهاى آنان آب دادند.()
حرّ وقتى اين صحنه باشكوه را ديد به خود آمد و از روش جنگى و نبرد با امام دست برداشت و تقاضاى توبه از آن برخورد مذموم كرد، امام با وسعت نظرى كه داشت توبه وى را قبول كرد.امام آن چنان قصد اصلاح داشت كه وقتى زهير بن قين به حضرت پيشنهاد داد با سپاه حر بجنگند آن را نپذيرفت و حتى در صبح روز عاشورا از پيش قدم گرديدن در جنگيدن با دشمنان اجتناب ورزيد.()
در قصر بنى مقاتل امام از عمروبن قيس المشرقى و پسر عمويش تقاضاى يارى كرد ولى هر دو عذرخواهى كردند و امام خطاب به آنان فرمود: آزاد هستيد كه هرجا مىخواهيد برويد. ضحاك بن عبداللّه مشرقى در روز عاشورا بر خلاف آن كه شجاعانه عدّهاى از سپاهيان دشمن را كشته بود مىخواست ميدان را ترك كند، امام هم به وى اجازه داد برود و اين شيوه آزاد منشانه از عظمت روحى سالار شهيدان حكايت دارد.()
امام حسين از يك سو شناخت عميق و دقيقى از تعاليم اسلامى داشت و از سوى دگر مقتضيات زمان را در نظر مىگرفت و با اين اشراف دوجانبه و بر حسب سنتهاى جوامع، به تبليغ و پيامرسانى پرداخت، گفتگوى رودررو با افراد، سخنرانى، نامه نگارى از جمله وسايل ارتباط جمعى حضرت در آن عصر به شمار ميرفت. امام مىكوشيد حتى در برخورد با مخالفان از روش خشمهاى افراطى و برخى نفرتهاى احساسى پرهيز كند و جاذبه را بر دافعه ترجيح داد، آن حضرت با تمام محدوديتهاى تبليغى از وظيفه مهم امر به معروف و نهى از منكر كه بالاتر از تبليغ بود، بازنايستاد. او ناصحى مخلص، فروتن، شجاع عادل و بردبار بود كه پيامش با رأفت و نرمش درهم آميخته بود.()
آفت زدايى از گلستان عاشورا
يكى از بزرگترين خدمتها به ساحت مقدّس سالار شهيدان و حماسه عاشورا، پاك و منزّه ساختن تاريخ اين نهضت از هرگونه دروغ و افسانه و مطالب بى اساس است، متأسفانه حاميان جاهل، دوستان تندرو و برخى مخالفان، مباحثى را جعل نموده و در متون تاريخى و تبليغى گنجانيدهاند كه با اهداف اين حركت عالى در تضاد آشكار مىباشد.
عدّهاى گمان مىكنند اشكالى ندارد براى معرفى حق و عدالت به دروغ، باطل، بى تقوايى و خيانت در امانت روى آوريم و لذا تحريف زدايى از اين قيام، خود يك امر به معروف و نهى از منكر به شمار ميرود.
يكى از آفتهاى خطرناك و سموم هلاك كننده براى شعائر و سنتهاى دينى آن است كه عدّهاى تصوّر مىكنند هركارى قيافهاى مذهبى پيدا كرد و آدميان را داخل خير و ثواب مىكند خوب است اگرچه صاحب آن آيين و آورنده دين از اين روشها بيزار و بى خبر باشد و چه گمان باطلى است كه برخى معتقدند هر تشريفاتى كه با نام امام حسين(ع) و به ياد فداكاران كربلا صورت گيرد سربلندى در دنيا و آخرت بوجود ميآورد هرچند روح مقدّس امام حسين از آن متنفّر باشد. دانشمندان مذهبى در عصر ائمه كه خود در مكتب اين بزرگان پرورش يافتهاند براى اين كه مبادا از مسير حق فاصله گرفته باشند عقايد و افكار خود را به امام زمان خود عرضه مىكردند تا اگر كارى بر خلاف دين انجام ميدهند اما رنگ مذهبى دارد، از انجام دادنش اجتناب نمايند. عبدالعظيم حسنى كه با چهار واسطه نسبش به امام حسن مجتبى (ع) ميرسد
و با امام جواد و امام هادى(ع) معاصر بود و خود از بزرگان حديث و كلام به شمار ميرود، خدمت امام دهم شرفياب شد تا عقايد خود را بر حضرت عرضه نمايد و در صورت درست بودن بر آنها استوار بماند و در غير اين صورت به اصلاح و پالايش آنها بپردازد.
عزادارىهاى ما براى ائمه هدى و خصوص فداكاران عاشورا بايد مسيرى درست و سازنده را طى كند، سيره اهل بيت در اين برنامهها كاملاً مشخص است و ما بايد به آنها تأسى كنيم نه آن چه دلمان مىخواهد وارد روضهها، شعرها و سوگنامهها كنيم تا مردم از آنها خوششان بيايد و بيشتر گريه كنند، در فرهنگ اهل بيت گريه هدف اصلى نمىباشد بلكه وسيلهاى است براى نزديك شدن فضيلت، با سوگوارى و ماتمدارى، ما با خوبان و پاكان همراهى عاطفى مىنمائيم، دلها را به حماسه پيوند ميزنيم، سيلى راه مياندازيم كه ستمگران و منافقان و دروغگويان را از بين ببرد رفتارهاى ما در اين برنامهها بايد با شؤونات امام حسين(ع) هماهنگى داشته باشد، دست اندركاران عزادارى نيز بايد چنان به خصال خوب آراسته باشند كه كار و تلاش آنان در اين راستا متناسب با فرهنگ عاشورا باشد.
فراموش نكنيم امام سوم در راه هدفى بسيار عالى، آسمانى و ملكوتى قيام كرد، حامى حق بود، در مقابل باطل قيام كرد، يارانش نيز اين گونه بودند آنها مىخواستند معارف احيا گردد و حقايق غبارزدايى شوند، آنان قيام نكردند كه گناهكاران آمرزيده شوند!
اين گونه نيست كه يك نفرى در بيت المال مسلمين تصرف سوء كند، اموال مردم را به ناحق بخورد، دروغ بگويد، آبروى مؤمنين را ببرد و در انواع آلودگىها غرق باشد و بگويد حالا من با يك كربلا رفتن و يا عزادارى كردن از هرگونه عذابى معاف مىگردم!؟
عوام و جاهلان تصوّر مىكنند اصحاب امام كه در تقوا و دين دارى برگزيدگان زمان خود بودند به مقام شهادت رسيدند تا سنگرى براى گناهكاران امّت باشند يعنى اگر قبل از حادثه عاشورا عدّهاى نگران خلافها و سيئات خود بودند بعد از شهادت امام و يارانش، خيالشان آسوده باشد كه روزنهاى براى نجات آنان باز شده است، اين تحريف معنوى كه متأسفانه به مرثيه سرايىها و تعزيه خوانىها راه يافته همان حرف غلطى است كه مسيحيان درباره حضرت عيسى(ع) گفتهاند كه آن پيامبر الهى به دارآويخته شد تا پيروانش آسوده باشند و به عواقب گناهان خود فكر نكنند؟
طرز فكر مزبور كه معمولاً مورد پسند
بسيارى افراد عادى مىباشد دقيقاً با هدف امام در تضاد و تباين است، زيرا امام قيام كرد تا بساط گناه و خلاف برچيده شود، منكرات از بين برود، مفاسد به پايان برسد، جلو معاصى گرفته شود و حدود و احكام الهى محترم شمرده شود، تقوا افزايش يابد، مردم، درستى، راستى و پاكى را پيشه كنند، به تعاليم قرآنى روى آورند. اين درست نيست كه ما با دورى از خداوند به امام نزديك مىشويم و با به خشم در آوردن پروردگار نعوذ باللّه ولىّ او را خشنود مىسازيم!
مردمى كه اين فكرهاى باطل را در ذهن مىپرورانند و به اين اباطيل ساخته توهمّات خود، دل خوش كردهاند نسبت به اسلام و روح نهضت كربلا خيانت كردهاند. امام در سختترين شرايط عاشورا وظايف دينى و شرعى و تكاليف اسلامى خود را در عالىترين حالت و معنوىترين وضع انجام داد و در ظهر روز عاشورا به رغم گرماى شديد هوا، تشنگى فراوان، خطر تيرها و يورشهاى بى امان امويان، بى شرمى دشمنان، اندوه شهادت ياران و بسيارى از تنگناهاى ديگر، اجازه نداد فريضه مقدّس نماز ترك گردد و حتى مصمّم گرديد در اول وقت اقامه گردد. آنقدر شرايط آشفته بود كه سعيدبن عبداللّه كه خود را سپر اباعبداللّه(ع) نموده بود، پس از پايان نماز ظهر عاشورا به تعبير برخى مقتل نويسان بدنى چون آبكش داشت، چرا كه تيرهاى فراوان به او اصابت كرد و اين مجاهد مخلص را به شهادت رسانيد و شاعرى چه نيك گفته است:
آن تابش بى غروب در پهنه دشت از معركه كرب و بلا باز نگشت
بگذشت زهرچه داشت حتى سر و جان اما زنماز خويش هرگز نگذشت
واى به حال شخصى كه نماز نخواند يا آن را سبك بشمارد، حقوق مردم را زيرپا بگذارد و پيرو خواهشهاى نفسانى باشد و آنگاه ادعا كند من عزادار امام حسين هستم. از اين فرد بايد پرسيد توچگونه به سوگوارى روى آوردهاى ولى صاحب اين مجالس و محافل ماتم دارى. از اعمال و رفتارت راضى نيست، بايد روح و قلب و دلت را با كربلا پيوند بزنى و جانى كه به عاشورا تعلق يابد به نماز و ساير واجبات اهميت ميدهد، كارهاى ناپسند نمىكند، اوقاتش را به بيهوده سپرى نمىسازد. امام حسين(ع) شب عاشورا را از دشمن مهلت گرفت تا لحظاتى را به نماز، عبادت و دعا بپردازد و تمام وجود آن حضرت سرشار از معنويت، فضيلت و انواع كمالات بود. او در راه رضايت الهى از هرچه داشت صرف نظر كرد و با چنين امامى نمىتوان جز با تزكيه درون و تقوا و آراستن روح به خوبىها، مأنوس گرديد.()
مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى كه از مورخان خوش فكر، روشن بين و دقيق مىباشد و تاريخ اسلام و مسلمانان را در آثار خويش با ژرف انديشى ويژه و تتبع و جامع نگرى تشريح كرده و شهيد آيت اللّه مطهرى پژوهشهاى تاريخى او را ستوده و مورد تأييد قرار داده است، مىگويد:
«بزرگى پيامبر و امام بر پايه بندگى خدا استوار است و جز از راه پروردگار نمىتوان از پيامبر و امام بهرهمند شد. امام حسين(ع) روز عاشورا با آن همه گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد جنگ را براى نماز خواندن چند دقيقهاى هم تعطيل كند، در همان گير و دار جنگ، نماز ظهر را به جماعت خواند و دو نفر از ياران خود يعنى زهير بن قين بجلى و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينه را سپر كنند وجلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند. اين امام چگونه راضى مىشود كه كسى به جاى نماز(خواندن) برايش عزادارى كند و يا به اطمينان شفاعت و طرفدارى او، واجبات را انجام ندهد و حرامها را مرتكب شود!
عزادارى امام بايد مردم را دين شناس كند، به خدا نزديك سازد، از گناه و معصيت بركنار دارد…مجالس عزاى اباعبداللّه تنها موقعى باعث خشنودى خدا و قبول و موجب اجر و ثواب اخروى است كه در حدود بندگى خداى متعال به انجام رسد و مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد، چه خدا را نمىتوان از راه گناه عبادت كرد و حرام را نمىتوان مقدّمه عبادت قرار داد.
زيرا خداى متعال عملى را قبول مىكند كه در حدود تقوى به انجام برسد و هر عملى كه اين طور باشد و مورد پذيرش پروردگار قرار گيرد در اصلاح نفس انسان اثر دارد. كارهاى خوب بايد انسان را تربيت و سير و سلوك دهد و بر صلاح و سلامت باطن انسان بيفزايد…»()
اين نوشتار را با فرازى از زيارت وارث خاتمه ميدهيم:
«اشهد انّك قد اقمت الصلوة و أتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر….»
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. حماسه خورشيد، محمد رضا حكيمى، ص .23
. صحيفه نور، ج 18، ص 216.
. حماسه حسينى، چاپ قديم(دوره سه جلدى)، ج سوم، ص ،343 و نيز بنگريد به چاپ جديد (دوره دو جلدى)، ص 383 ـ .382
. تاريخ طبرى، ج 4، ص 304.
. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، (طبع جديد)، ج ،2 ص 214 ـ213.
. امر به معروف و نهى از منكر، على كورانى، ص 17.
. همان مأخذ.
. سوره آل عمران، آيه 104.
. همان، آيه 109.
. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 395.
. فروع كافى، ج 4، ص 56، در ضمن اين حديث با اندك تفاوتى از حضرت على(ع) هم نقل گرديده است: نك نهج البلاغه، نامه 47.
. سوره توبه، بخشى از آيه 71.
. تحف العقول عن آل الرسول، ص 237.
. تفصيل اين بحث در كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر از تأليفات آية اللّه سيد على بن حسين العلوى و نيز كتاب امر به معروف و نهى از منكر به قلم سيد حسن اسلامى آمده است.
. موسوعة كلمات الامام الحسين، قم، پژوهشكده باقر العلوم، ص .110
. الغدير، علامه عبدالحسين امينى، ج 10، ص 340؛ حياة الامام الحسين، باقر شريف قرشى، ج 2، ص .224
. الامة و السياسة، ج 1، ص 284، رجال كشى، ص 32، الغدير، ج 10، ص .161
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص .327
. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص ،247 تحفالعقول، ص .269
. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، مقتل عوالم، ص .54
. كشف الغمه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 10، اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص .15
. ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 13، الغارات، ابن هلال ثقفى، ص .420
. سوره بقره، آيه .207
. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 2، ص .228
. الكامل، ابن اثير، ج 2، ص .508
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .591
. شرح نهج البلاغه، خطبه .175
. نك: نهج البلاغه، خطبه .175
. همان، خطبه .216
. اللهوف، سيد بن طاووس، ص .26
. متن كامل اين خطبه در منابع ذيل آمده است: تاريخ طبرى، ج ،7 ص 322 ـ 321، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .246
. خورشيد شهادت، پژوهشكده علوم انسانى دانشگاه امام حسين، دفتر سوم، ص .33
. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص .108
. تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 2989، ،2990 3027، .3051
. همان، ص 3015و نيز اجتيار معرفة الرجال، ص 113 و .114
. حماسه حسينى، ج 1، ص 196، ص 210، 254 و نيز خورشيد شهادت دفتر سوم، ص .34
. در اين زمينه بنگريد به حماسه حسينى، ج 1، ص 126 ـ ،118 بررسى تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتى، ص 46، 123 و 225؛ تعاليم اخلاقى و عرفانى امام حسين(مجموعه مقالات همايش امام حسين، مجمع جهانى اهل بيت، ج 10، ص 511 ـ 507، آبشارهاى عاشورايى، ص 25 و 24؛ از مرثيه تا تعزيه، ص 120 ـ .115
. بررسى تاريخ عاشورا، ص 127 ـ .126
سخنان معصومان
1.جهاد با نفس
“جِهادُ الرَّجُلِ نفسه عن معاصى اللهِ وهو مِن أعظم الجهاد” (تحف العقول، ص )175
مبارزه با هواهاى نفسانى لازم است، تا آنكه مايل به معصيت خدا نشود و اين مبارزه از مهمترين مجاهدتهاست.
2. مرگ با سعادت
“إنى لا أري الموت إلّا سعادةً ولا الحياةَ مع الظالمين إلا برمآ” (تحفالعقول، ص )276
به تحقيق من نمىبينم مرگ را، مگر سعادت و نمىبينم زندگى در كنار ستمگران را، مگر عار و ننگ
3. ديندارى و امتحان
“النّاس عبيد الدّنيا والدّين لعبٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت به معايشهم فإذا محصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون” (محجة البيضاء، ج 4، ص )328
مردم بنده دنيا هستند و مذهب بازيچه زبانشان شده است و براي امرار معاش خود دين را پذيرفتهاند، پس اگر بلائى (خطر
مقام، جان، مال، فرزند، …) به ايشان برسد، دينداران واقعى كمياب مىگردند.
4.اشتباه مؤمن و اشتباه منافق
“إنّ المؤمنَ لايُسىءُ ولا يعتذر، والمنافِقُ كل يوم يُسىءُ ويعتذر” (تحف العقول، ص )179
همانا مؤمن نه كار زشت انجام ميدهد و نه عذرخواهى مىنمايد، ولى منافق هر روز اشتباه و كار زشت انجام ميدهد و هميشه هم عذرخواهى مىكند.
5. بخل در سلام
“البَخيلُ مَن بخل بالسّلام” (تحف العقول، ص )179
بخيل آن كسى است كه از سلام كردن به ديگران بخل ورزد.
6. عظمت قرآن
“القرآن ظاهره أنيقٌ، وباطنه عَميقٌ” (بلاغة الحسين (ع)، ص )305
قرآن ظاهرش بسيار زيبا و باطن و درونش بسيار عميق مىباشد.
7. بهترين مال
“خَيرُ المالِ ما وَقى بِهِ العِرْضَ” (بلاغة الحسين، ص )227
بهترين مال و ثروت آن است كه ناموس و آبروى انسان را مصون و محفوظ دارد.
8. سرگرمى به دنيا
“عباد اللهِ لاتشتغلوا بالدُّنيا، فإنّ القبر بيتُ العمل، فاعملوا ولاتغفلوا” (الشهاده، ص 47.)
اى بندگان خدا خود را مشغول و سرگرم دنيا نكنيد كه همانا قبر خانهاى است كه عمل (صالح) مىخواهد، پس عمل و فعاليتى كنيد (كه در قبر مفيد و نجات بخش باشد) و از آن غافل نشويد.
9. حق عبادت
“مَن عَبدالله حَقَّ عِبادتِهِ اتاهُ الله فوق أمانيهِ وكفايتهِ” (بلاغة الحسين، ص 256.)
كسى كه خدا را روى حقيقت عبادت نمايد، خداوند بيش از آنچه آرزو داشته و بيش از حد كفايتش به او عطا خواهد نمود.
10. سخن درباره مؤمن
“لاتَقُولن فى أخيكَ المُؤمن إذا تواري عنك إلّا مِثلَ ما تُحب أن يقولَ فيكَ إذا تواريتَ عَنهُ” (بحارالانوار، ج 75، ص 262.)
زمانى كه برادر مؤمنت غائب است، درباره او سخنى مگو، مگر آن كه همان سخن را درباره خودت دوست داشته باشى.
11. پرهيز از ظلم به مظلوم
“إياكَ وظُلمَ مَن لايَجِد عليك ناصرآ إلّا اللهَ” (وسائل الشيعه، ج 11،ص )39
مواظب باش از ظلم و آزار كسى كه ناصر و ياوري غير از خدا ندارد.
12. دواى گناهان
“لكل داءٍ دواءٌ ودواءُ الذُنوب الاستغفار” (وسائل الشيعه، ج11، ص )354
براى بهبودى هر دردى دوائى است و براى جبران گناهان طلب مغفرت مىباشد.
13. آثار معصيت اللّهى
“من حاول أمرا بمعصية الله كان أفوت لما يرجو واسرع لمجيىء مايحذر”. (وسائل الشيعه، ج 11،ص )421
هر كس كارى را از روى معصيت و مخالفت خداوند انجام دهد، آنچه را آرزو دارد از دست ميدهد و از آنچه مىترسد برايش پيش ميآيد.
14. قرائت آيهاى از قرآن در نماز
“من قَرءَ آية من كتاب الله عزوجل فى صلاته قائمآ يكتب له بكل حرف مأة حسنة” (اصول كافى، ج 2،ص 611).
كسى كه آيهاى از قرآن را در نماز بخواند، نوشته مىشود برايش در مقابل هر حرفى صد حسنه.
امام حسين (ع) و قيامش در آينه انديشه ها
اشاره
شخصيت، سيره و نهضت زندگيآفرين سرور و سالار شهيدان امام حسين(ع) همواره از سوى انديشمندان مورد دقت و بررسى و نقادى قرار گرفته است. هزاران مقاله و صدها كتاب از طرف صاحبان انديشه و قلم و بيان از همه ملل و نحل به رشته تحرير درآمده است.
جاذبه شخصيت سيماى درخشان حسين بن على(ع) نظر بسيارى از اهل انديشه را به خود معطوف كرده است. در ميان متفكّران، كسانى به بلنداى شخصيت آن امام همام اشاره كردهاند كه حتّى كمترين سنخيّت با حضرت ندارند و برخى از آنان حتّى از مخالفان او به حساب ميآيند، امّا در عين حال او را ستودهاند.
در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را دراينباره مىخوانيد.
ابن ابى الحديد اين دانشمند نامدار اهلسنت، مىنويسد :
“سالار پرشكوه شكستناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى، حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخيرناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمىخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و
نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش اماننامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزادمنشان رهرو راهش از سوى “عبيد” و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.”()
علامه محمد اقبال لاهورى
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پرآوازه پاكستانى، و از مفاخر و انديشمندان اهلسنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهلسنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مىكند و سرانجام خود تصريح مىكند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم ز آتش او شعلهها افروختيم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان! اشك ما بر خاك پاك او رسان()
علامه اقبال لاهورى، درباره قيام امام حسين(ع) معتقد است كه اگر قصد آن حضرت رسيدن به حكومت بود، عشق را رها مىكرد و
اين چنين عاشقانه برنمىخاست، بلكه سپاهى فراهم ميآورد. قيام او، تنها براى اصلاح امّت و احياى دين و محو فاسدان بود كه اثرش تا به حال باقى است و تازگى ايمان ما نشأت گرفته از قيام آن حضرت است:
مدّعايش سلطنت بودى اگر خود نكردى با چنين سامان سفر
تيغ، بهر عزّت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس
ماسوى الله را مسلمان بنده نيست پيش فرعونى سرش افكنده نيست
خون او تفسير اين اسرار كرد ملّت خوابيده را بيدار كرد
تيغ “لا” چون از ميان بيرون كشيد از رگ ارباب باطل خون كشيد
نقشِ “الّا الله” بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت()
از ديدگاه اقبال، امام حسين (ع) حماسه ستيز عشق با عقل و هوس است:
آن شنيدستى كه هنگام نبرد عشق با عقل هوس پرور چه كرد
آن امام عاشقان، پور بتول سرو آزادى ز بُستان رسول
الله الله باى بسم الله، پدر معنى ذبح عظيم، آمد پسر
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت حريّت را زهر اندر كام ريخت
خون آن سر، جلوه خير الامم چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانهها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ايجاد كرد
بهر حق در خاك و خون گرديده است پس بناى “لا إلهَ” گرديده است()
امام شافعى
پيشواى يكى از مذاهب اربعه اهلسنت كه علاقه و ارادت بسيارى به اهلبيت(ع) دارد، درباره واقعه عاشورا، اشعار زيبايى سروده است كه ترجمه برخى از ابيات آن چنين است:
“اين حادثه از حوادثى است كه خواب مرا ربوده و موى مرا سپيد كرده است. دل و ديده مرا به خود مشغول ساخته و مرا اندوهگين كرده است و اشك چشم، جارى و خواب از آن پريده است.
دنيا از اين حادثه خاندان پيامبر (ص) متزلزل شده و قله كوهها نزديك به آب شدن گرديد.
آيا كسى هست كه از من به حسين پيامى برساند، اگر چه دلها آن را ناخوش دارند!؟
حسين كشتهاى است بدون جرم و گناه كه پيراهن او به خونش رنگين شده، عجب از ما مردم آن است كه از طرف، به آل پيامبر(ص) درود
مىفرستيم و از سوى ديگر، فرزندان او را به قتل مى رسانيم و اذيّت مىكنيم!
اگر گناه، دوستى اهلبيت پيامبر است، از اين گناه هرگز توبه نخواهم كرد.
اهلبيت پيامبر روز محشر، شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى كردهام.”()
امام شافعى، شهادت اباعبداللّه(ع) را نه حادثهاى معمولى، بلكه فاجعهاى بزرگ شمرده است، فاجعهاى كه دنيا را لرزاند و قله كوهها نزديك به آب شدن كرد.
اين لرزش دنيا و ريزش كوه را – كه امام شافعى مىگويد – آنگاه احساس مىكنيم كه به منابع تاريخى بنگريم. در اين منابع آمده است كه روز عاشورا قاتلان آن حضرت نيز قادر نبودند عواطف خود را پنهان كنند و بر مظلوميت امام حسين(ع) در هنگامه حوادث اشك نريزند. در روايت است كه حضرت زينب(س) هنگام شهادت برادر رو به عمر سعد كرده و فرمود :”اى پسر سعد! اباعبدالله را مىكشند و تو مىنگرى؟!”()
ناگاه عمر سعد چهره برمىگرداند؛ در حالى كه اشك نحسش بر صورتش جارى است.
چون كه او دنباله زاغان پَرَد زاغ او را سوى گورستان بَرَد
در منابع اهلسنت، اين سخن پيامبراكرم(ص) درباره امام حسين(ع) به صراحت نقل شده است كه فرمود:
“فرزند ريحانه است، و حسن و حسين دو ريحانه من در دنيايند،() پروردگارا! من آنها را دوست دارم، تو نيز آنها دوست بدار و هركس را كه آنها را دوست بدارد.”()
در روايتى ديگر، آن حضرت استمرار رسالت و نبوتش را در وجود با عظمت امام حسين(ع) دانسته و مى فرمايد: “حسينُ منّى و أنا مِن حسينٍ، أحَبَّ اللهُ مَن أحبَّ حسينآ”() حسين از من است و من از حسينم. خداوند دوست دارد كسى را كه او را دوست بدارد.
طبرى در تاريخ خود مىگويد كه چون خبر شهادت سيدالشهداء(ع) به عبدالله بن زبير رسيد، گفت :
“او مرگ با عزّت را بر زندگى ذلّت بار برگزيد. خداوند، حسين را رحمت كند و قاتلش را خوار بدارد. نفرين خدا بر كسى كه فرمان داد او را بكشند و بدين كار رضايت داد.”()
شيخ محمد عبده (مصلح مشهور مصرى) مىگويد:
“هنگامى كه در دنيا حكومت عادلى است كه هدفش اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن، حكومت جائر و ستمگرى است كه استقرار عدل را برنمىتابد، بر هر مسلمانى است كه حكومت عدل را يارى كند و از همين باب است قيام امام حسين(ع)
كه در برابر حكومت يزيد كه خداوند او را خوار كند.”()
ملّاعلى قارى حنفى در “شرح فقه اكبر” امام ابوحنيفه مىنويسد:
“اين كه بعضى مردم نادان و جاهل سخنان نادرستى برزبان ميآورند كه امام حسين(ع) ياغى بوده است، نزد اهلسنّت و جماعت گفتارى باطل است و احتمال قوى دارد كه از گزافهگويىها و ياوهسرايىهاى فرقه خوارج باشد و اين گروه در واقع، از حق روى برتافته و از راه راست بيرون آمدهاند.”()
شيخ عبدالحميد كُشك (روحانى مبارز مصرى) مىگويد:
“در تاريخ، روزهاى گرانقدرى است كه انسان احساس غرور و سربلندى مىكند. در تاريخ اسلام نيز نام برخى روزها با حروف نورانى بر لوحهاى طلايى نگاشته شده است و روز قيام امام حسين (عاشورا) يكى از اين روزها است. عاشورا روز نجات و جهاد است؛ زيرا خداوند حضرت موسى(ع) را همين روز از دست فرعونيان نجات داد. حضرت موسى (ع) به شكرانه رهايى، اين روز را روزه گرفت و پس از او بنياسرائيل نيز چنين كردند. حضرت محمد(ص) به بنياسرائيل فرمود: “من از موسى به شما نزديكترم.” و او نيز اين روز را روزه گرفت. اين است مفهوم روز نجات. امّا روز جهاد كدام است؟ اين روز پنجاه سال پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) است و پنجاه سال پس از اين كه محمد مصطفى(ص) به ديار باقى پيوست. روز عاشورا، جهاد حق به وقوع پيوست.
مردم! تاريخ را بخوانيد و درباره ايّام اللّه تأمّل كنيد. به درستى كه روز عاشورا يكى از ايّام الله است. روزى است كه ارواح فرزندان رسول خدا (ص) در كربلا به ملا اعلا عروج كردند. …”()
جرج جرداق (دانشمند و اديب مسيحى) مىگويد:
“آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام ميورزيد و در حمايت از همسر و خانواده و ديگران لحظهاى از مجاهدت بازنميايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حملهور هستند، دست پولادين خونين برآورد و ندا زد كه: “هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.”()
همچنين وى مىگويد :وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين(ع) و مأمور به خونريزى مىكرد، آنها مىگفتند: “چه مبلغ ميدهى؟”؛ امّا ياران حسين(ع) به او مىگفتند: “ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، بازمىخواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.”
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرنها به گوش ميرسد :”اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بيرحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش برآيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.”()
فردريك جمس :
“درس امام حسين (ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين ميرساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.”()
آنتوان بارا (مسيحى، نويسنده كتاب: “حسين در انديشه مسيحيّت”):()
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شدهام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: “انى لم اخرج اشرآ ولا بطرآ و لامفسدآ و لا ظالمآ انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى”؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكردهام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مىتواند كار معجزهآسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزّت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه، حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بُعد ديگر شخصيت امام حسين(ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمىتواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگىهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزّت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام به شمار ميرود.
حماسه حسين(ع) تنها مختص شيعه و سنّى و مسلمان نيست، بلكه متعلق به هر مؤمن است؛ چنان كه در حديث آمده “إنَّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدآ.” در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزادهاى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مىشود. ازاينرو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مىشوند شيفته آن مىگردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك
على بن ابىطالب(ع) شدهاند.
وى، تشيّع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مىكند و امام حسين (ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نميداند، بلكه متعلق به همه جهانيان ميداند و او را با عبارت “حسين گوهر اديان” معرفى مىكند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها ميرساند كه “حسين(ع) در قلب من است”.()
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى) :
زينب، خواهر حسين (ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنياميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى) مىنويسد:
“آثار كوبندهاى كه قيام امام حسين(ع) به جاى گذاشت و موجب نابودى طاغوتيان به دست آزادگان شد، بسيار است و حكومت ستمكار و گسترده امويان از نظر زمان و مكان، بر اثر قيام يك نفر، در يك روز به هم ريخت و نابود شد؛ زيرا شيعيان و آزادگان همواره خواهان هدف حسين بن على(ع) بودند و آن را دنبال كردند و در نتيجه خسارت ضايعات حقيقى دشمنان در روز عاشورا و در كربلا زيادتر از خسارت شكست ظاهرى حسينيان بود.”()
جنبش حسين(ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاى دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على(ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين(ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان) :
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اينگونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش ميدهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مىگردد.
عبدالرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى) :
حسين(ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين(ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى) :
حسين(ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مىسوخت. او زبان را درباره معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين(ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبدالمجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين (ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مىگذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مىنمود. امام حسين(ع) به اين كارها راضى نمىشد، گرچه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى) :
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكارى در راه خدا برميانگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار ميآورد، چنان كه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادرهاى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادره اند … حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم(ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستياش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، “سرور شهيدان” محسوب مىشود و در تاريخ ايام، “پيشواى اصلاح طلبان” به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى) :
آيا قلبى پيدا مىشود كه وقتى درباره كربلا سخن مىشنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمىتوانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.()
مسيو ماربين آلمانى (خاورشناس) مىگويد:
“در ظاهر يزيد، حسين و انصارش را كشت، اما در باطن حسين(ع) يزيد و همه بنى اميه را بدتر از هزار بار كشت. يزيد آنها را يك روز به شهادت رساند، امّا امام حسين(ع) او و طرفدارانش را تا ابد و هر روز كشت.”()
همچنين مىگويد :”حسين(ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت
خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهرآ عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.()
مىگويد :”مهمترين اثر اين نهضت اين بود كه رياست روحانى كه در عوالم سياست اهميت شايانى داشت، مجددآ به دست بنىهاشم افتاد، و به ويژه در بازماندگان حسين(ع) مسلّم گرديد، و چندى طول نكشيد كه (حكومت) ظلم و جور معاويه و جانشيان او منهدم شد و در كمتر از يك قرن قدرت از بنى اميّه سلب گرديد. منهدم شدن (قدرت) بنى اميه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نيست و اگر در متن كتب تاريخى نامى از اين قوم ذكر شده در تعقيب آن هزاران نفرين و ناسزا هم نوشته شده است، واين نيست مگر به واسطه قيام امام حسين(ع) و ياران با وفاى او.”()
چارلز ديكنز (نويسنده انگليسى) مىگويد:
“اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مىكند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.”()
جستيس آ. راسل (شاعر انگليسى) :
“… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مىكرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه (س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.”()
موريس دوكبرى (مورّخ اروپايى):
“اگر تاريخنويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مىكردند، اين عزادارى را غير عادى نمىپنداشتند. پيروان امام حسين (ع) به واسطه عزادارى براى امام ميدانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويىهاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى… .”()
بارتولومو :
وى به مسئلهاى تازه در تاريخ اشاره مىكند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين(ع) حكايت دارد و آن اينكه نماينده امام حسين(ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام “سلوجى” براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد :”… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيتالمال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مىتوانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شدهاند، در بلاد گدايى مىكنند و هيچكس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين(ع) مشاهده مىنمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ ازاين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.”()
ويل دورانت :
“شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثه غمانگيز قتل وى را نمايش ميدهند و عزادارى مىكنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين(ع) تجليل به عمل ميآورند.”()
توماس كارلايل (مورّخ و فيلسوف انگليسى) :
“بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مىگيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين(ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.”()
ل. م. بويد :
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشتهاند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين(ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى گويند شركت كردهام، هرچند كه 1300سال از تاريخ آن گذشته است.()
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى) :
براى امام حسين(ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نميداد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح
حسين(ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!()
توماس ماساريك :
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مىسازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين(ع) يافت مىشود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين(ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.()
گيبون (مورخ انگليسى) :
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندان كه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مىيابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين(ع) به گردن بنياميّه است.
سرپرسى سايكسْ (خاورشناس انگليسى) :
حقيقتآ آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجهاى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند) :
“من زندگى امام حسين(ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نمودهام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايد از سرمشق امام حسين (ع) پيروى كند.”()
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان) :
اين فداكارىهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونهاى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.()
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان) :
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديكترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين(ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار ميرفت. اين درس به ما ميآموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شرح ابن ابى الحديد، ج3، ص .249
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. نامه دانشوران ناصرى، ج 9، ص 298؛مرآة العقول، ج8، ص 496؛ بصائر، ش ،7 ص .25
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .334
. تاريخ طبرى، ج 3،ص 339؛ البداية و النهاية، ج ،8 ص .181
. شهسوار كربلا، ص .17
. البداية و النهاية، ج ،2 ص ؛36 الارشاد، ج ،2 ص .127
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .346
. تفسيرالمنار، ج 1،ص .367
. سرور شهيدان امام حسين (ع)، شهداد محمّد، ص 44 و ؛45 شرح فقه اكبر، ص .87
. خطبه نماز جمعه شهرستان زاهدان، محرّم الحرام 1406 ه.ق. (با اندكى تغييرات ويرايشى).
. صوت العدالة الاسلاميه، شماره ،4 ص .76
. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلالالدين فارسى، ص .236
. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
. آنتوان بارا سورى الاصل و ساكن كويت، نويسندهاى توانا واديبى با ذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مىباشد. وى همچنين روزنامه نگارى حرفهاى است كه اخيرآ چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتياش را آغاز كرده، او در مجلات و روزنامههاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
. روزنامه كيهان، 4/11/.1385
. ابوالشهدا، ص .181
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. امام حسين آفتاب تابان ولايت، ص .218
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص .439
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص .445
. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص .52
. همان، ص .53
. مقتل ابى مخنف، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 ـ .75
. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيحالله منصورى، ص 11 و .12
. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص .249
. مجله نور دانش، سال دوم، ش ،3 ص .96
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. قيام حسين و يارانش، ص .20
. فرهنگ عاشورا، ص 279.
. حسين بن على را بهتر بشناسيم، ص .223
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
گلچينى از سخنان نورانى امام حسين
. ثواب گوش دادن به قرآن
“… واستمع القرآن كتب الله له بكلّ حرفٍ حسنةٌ” (اصول كافى،ج 2،ص )611
و هر كس گوش به قرآن دهد، خداوند در مقابل هر حرفى كه شنيده است يك حسنه برايش ثبت مىكند.
. مخلوقات بدون پدر و مادر
“وسبعةُ اشياء لم تُخلق فى رحم فأولها آدم ثمّ حوّاءُ والغَرابُ وكبشُ إبراهيم (ع) و ناقةُ الله و عصا موسى (ع) والطير الذى خلقه عيسى بن مريم(ع)” (تحف العقول، ص)174
امام حسين (ع) ضمن جواب به سئوالهاى پادشاه روم فرمود: و اما هفت موجودى كه بدون خلقت در رحم مادر آفريده شدند حضرت آدم، حوّا، كلاغ، قوچ حضرت ابراهيم و ناقه حضرت صالح و عصاى حضرت موسى و پرندهاي كه عيسى بن مريم آن را درست كرد.
. ترس از خدا و شدائد آخرت
“لا يَأمَنُ مِن يوم القيامةِ إلّا مَن قَدْ خافَ اللهَ فِى الدُّنيا” (بلاغة الحسين، ص )285
كسى از اهوال و شدائد قيامت در أمان نمىباشد، مگر آن كه در دنيا ترس از خدا داشته باشد.
. مرگ با عزت
“مَوت فى عزّ خيردٌ من حياة فى ذلّ” (بلاغة الحسين، ص )282
مرگ با عزت بهتر از زندگى ننگين است.
. غيبت لقمه سگهاى جهنم
“ياهذا كفّ عن الغيبة فإنها أدام كلاب النّار” (تحف العقول، ص )177
امام حسين (ع) به شخصى كه غيبت ديگرى را مىكرد فرمود: خود را از غيبت باز دار، و همانا آن لقمه سگهاى آتش جهنم است.
. اقسام عبادت
“إنّ قومآ عبدوا الله رغبةً فتلك عبادة التّجار، و إن قومآ عبدوا الله رهبةً فتلك عبادة العبيد، وإن قومآ عبدوا الله شكرآ فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة” (تحفالعقول، ص )177
به تحقيق عدهاى خدا را جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مىكنند كه يك نوع معامله و تجارت است، و عدّهاى هم از روى ترس عبادت مىكنند كه عبادت عبد و نوكر باشد و طايفهاى هم به عنوان شكر و سپاس عبادت مىكنند كه اين عبادت آزادگان مىباشد و بهترين نوع عبادت است.
. اظهار حاجت به مردم
“لاترفع حاجتك إلّا إلى أحد ثلاثة: إلى ذى دين، او مروّة، او حسبٍ” (تحف العقول، ص )178
نياز و حاجت خود را به كسى اظهار مكن، مگر به يكى از سه نفر: يا ديندار، يا جوانمرد، يا با شرافت.
. سبقت در آشتى
“أيّما إثنين جرى بينهما كلامٌ فطلب أحدهما رضى الاخر كان سابقه إلى الجنّة” (محجة البيضاء، ج 4، ص )228
اگر در بين دو نفر اختلافى پيدا شود و يكى از آن دو نفر از ديگرى طلب رضايت نمايد، سبقت گيرنده اهل بهشت خواهد بود.
. عاقبت عمر سعد
“أما أنّه يقرّ بعينى إنّك لا تأكلُ بُرّ العراقِ بعدى الّا قليلا” (محجة البيضاء، ج 4،ص )230
امام حسين (ع) خطاب به عمر سعد فرمود:
در حقيقت مىبينم كه نمىخوري از گندم عراق بعد از من، مگر مقدار كمى (يعنى به آرزوى خود نميرسى كه به حمدالله توسط مختار بدرك فرستاده شد).
. حوائج مردم، نعمت اللهى
“واعلموا أنّ حوائج النّاس إليكم من نعم الله عليكم، فلا تميلوا النّعم فتحوّل نقمآ” (الشهاده، ص )38
بدانيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمتهاى الهى است، پس مواظب باشيد كه نعمتها حيف و ميل نگردد و بيهوده تلف نشود كه مبدّل به نقمت و بىچارگى خواهد شد.
. سخاوتمندترين و با گذشتترين مردم
“إنّ أجْوَدَ النّاس من أعطى مَن لايرجوهُ، وإنّ أعفى النّاس من عفى عن قدرةٍ، وَإنّ اَوصل النّاس من وصل من قطعه” (الشهاده، ص )39
همانا، سخاوتمندترين مردم كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته، و بخشندهترين افراد كسى خواهد بود كه از روى توان و قدرت گذشت نمايد، و بهترين كسى كه صله انجام دهد، آن فردى است كه با كسانى رفت و آمد مىكند كه با او قطع رابطه كردهاند.
. همنشينى با افراد پست و گناهكار
“مُجالسةُ أهلِ الدِّنائَةِ شر، و مجالسة اهل الفسق ريبة”. (الشهاده، ص )43
همنشينى با افراد پست و رذل موجب شرّ خواهد شد، و همنشينى با معصيتكاران موجب شكّ و ترديد در درون انسان مىگردد.
. ياد مرگ و حضور در قيامت
“يابن آدم اذكر مصرعك و مضجعك بين يدى الله تشهد جوارحك عليك يوم تزلّ فيه الاقدام”. (الشهاده، ص)59
اى فرزند آدم! بياد آور لحظات مرگ و جان دادن را، و سپس استراحتگاه خود را در قبر، و اين كه در پيشگاه خداوند قرار مىگيرى و اعضاء و جوارحت عليه تو شهادت ميدهند در آن روزى كه قدمها مىلرزد و سست مىشود.
. ياد فناى گذشتگان
“يابن آدم! اذكر مصارع ابائك وأبنائك كيف كانوا وحيث حلّوا و كأنّك عَن قليلٍ حللت محلّهم”. (الشهاده، ص)60
اى فرزند آدم! متذكر شو كه پدران و فرزندانتان چگونه با مرگ روبهرو شدند و چه شدند، و كجا رفتند، و بزودى تو هم به ايشان خواهى پيوست (پس خود را آماده ساز).
. على (ع) شهر هدايت
“سَمعتُ رسول الله (ص) يقول إنّ عليآ هو مدينة هدى، فمن دخلها نجى، و من تخلف عنها هلك”. (الشهاده، ص )72
شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود: همانا، على(ع) شهر هدايت است، كه هر كس داخل آن گردد (و ولايت او را معتقد باشد) نجات يافته و هر كس از آن تخلّف نمايد به هلاكت خواهد رسيد.
. دنيا و اهل دنيا
“إنّ الله خلق الدّنيا للبلاء، و خلق أهلها للفناء”. (الشهاده، ص )196
همانا، خداوند دنيا را محل آزمايش آفريده، و موجودات دنيا را براى فانى شدن و رفتن به عالم ديگرى.
. رضايت خدا در رضايت اهلبيت(ع)
“رضى الله رضانا أهل البيت”. (الشهاده، ص )229
رضايت و خشنودى خداوند در رضايت ما اهلبيت رسول الله (ص) خواهد بود.
. آثار اطاعت از پيامبر(ص) و على(ع)
“مَن عرف حقّ أبويه الافضلين محمدٍ و علىٍّ وَاَطاعهُما، قيل له تبحّج فى أىّ الجنان شئت” (الشهاده، ص 293).
هر كس حق والدينش: محمد(ص) و على (ع) را كه با فضيلتترين انسانها هستند، بشناسد و اطاعت شايسته كند، در قيامت به او گفته مىشود هر كجاي بهشت را مىخواهى انتخاب كن.
. اكمال عقل
“لا يكمل العقل إلّا باتّباع الحقّ”. (الشهاده، ص )356
عقل (و شعور و بينش) انسان تكميل نمىگردد، مگر با متابعت حقّ.
. موجب رضايت و سخط خداوند
“من طلب رضى الله بسخط النّاس كفاه الله اُمور النّاس، و من طلب رضى النّاس بسخط الله وكله الله إلى النّاس”. (الشهاده، ص )260
كسى كه رضايت خدا را مىطلبد، گرچه مردم از او رنجيده شوند، خداوند او را كفايت خواهد كرد، و هر كس رضايت مردم را بخواهد، گرچه به غضب خدا باشد، خدا هم او را به مردم رها مىكند.
. اصلاح امت، نه قدرت طلبى
“اللهم إنّك تعلم ما كان منا تنافسآ فى سلطان و لا التماسآ من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك”. (تحفالعقول، ص )243
در باره فلسفه قيامش فرمود: بار خدايا! تو ميدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نيست، بلكه هدف ما اين است كه نشانههاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيت يابند و به واجبات و سنتها و دستورهاى دينت عمل شود.
. بهداشت جسم و خودسازى
“اوصيكم بتقوى الله و احذركم ايامه… فبادروا بصحة الاجسام فى مدة الاعمار… فاياك ان تكون ممن يخاف على العباد من ذنوبهم…”. (تحف العقول، ص )243
اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و از (گناه كردن) در ايامش برحذر ميدارم… در مدت عمر به سلامت و تندرستى جسم پيشى گيريد… و از كسانى مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسوده خاطراند.
. نعمت ناخوش انجام
“الاستدراج من الله سبحانه لعبده ان يسبغ عليه النعم و يسلبه الشكر” (تحف العقول، ص )250
غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فروان دهد و توفيق شكرگزارى را از او بگيرد.
تباهى دنيا
“ان هذه الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها، فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المومن فى لقاء الله محقآ، فانى لا ارى الموت الا سعادة و لاالحياة مع الظالمين الا برما ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعقٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون”. (تحف العقول، ص 249 ـ )250
امام حسين (ع) در هنگام سفر به كربلا فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند و زندگياى پست، همچون چراگاه تباه، چيزى باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ در چنين وضعى، مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى باظالمان را جز هلاكت نمىبينم. به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه براى معيشت آنها باشد، پيرامون آناند، و وقتى به بلا آزموده شوند، دينداران اندكاند.
. روى آوردن به ديندارى، جوانمرد و اصيل
“لاترفع حاجتك الا الى احد ثلاثه: الى ذى دين، او مروه او حسب” (تحف العقول، ص )251
جز به يكى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروت، يا كسى كه اصالت خانوادگى داشته باشد.
. نشانههاى مقبول و نامقبول انسانها
“من دلائل علامات القبول: الجلوس الى اهل العقول. و من علامات اسباب الجهل المماراة لغير اهل الكفر. و من دلائل العالم انتقاده لحديثه و علمه بحقائق فنون النظر”. (تحف العقول، ص )252
از دلائل نشانههاى قبول، همنشينى با خردمندان است. و از نشانههاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان. و از نشانههاى دانا اين است كه سخن خود را نقّادى مىكند و به حقايق فنون نظر داناست.
. نشانههاى مؤمن
“ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته، فمرة ينظر فى نعت المؤمنين وتارة ينظر فى وصف المتجبرين، فهو منه فى لطائف و من نفسه فى تعارف و من فطنته فى يقين و من قدسه على تمكين”. (تحف العقول، ص )253
به راستى كه مومن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان مىنگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را مىشناسد واز هوش خود به مقام يقين ميرسد و به پاكى خود استوار است.
. نتيجه پيروى از گناهكار
“من حاول امرآ بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع لما يحذر”. (تحف العقول، ص )253
كسى كه با نافرمانى خدا گرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنىتر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
. احترام به ذريّه زهرا(س)
“و الله لا اعطى الدنيه من نفسى ابدا و لتلقين فاطمه اباها شاكيه ما لقيت ذريتها امته و لا يدخل الجنه احد اذاها فى ذريتها”. (لهوف سيد بن طاوس، ص)23
به خدا قسم من هرگز زير بار پستى و ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه از آزارى كه فرزندانش از امّت پيامبر(ص) ديدهاند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسى كه ذريه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.
دانستنیهايى از قرآن
” فمن يرد الله أن يهديه، يشرح صدره للاسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنما يصّعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون ” (سوره انعام،آيه)125
خداوند هركه را بخواهد هدايت كند، سينهاش را براى اسلام بگشايد و هركه را كه خواهد گمراه گرداند سينهاش را تنگ كند كه گوئى به آسمان بالا ميرود. و اين سان خداوند پليدى را بر كسانى كه ايمان نميآورند قرار دهد.
افعالى كه از انسان سر ميزند دو نسبت دارد، يكى نسبتش به خود شخص و ديگرى نسبتش به خداوند و اين در حقيقت، از مصاديق امر بين الامرين است كه امام صادق عليه السلام فرمود: ” لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الامرين”. و به عبارت روشن تر هر عملى كه از ما سر ميزند ضمن اينكه در انجام آن اختيار تام داريم ولى قطعا بايد به اذن خدا باشد، پس اگر خداوند اذن ندهد آن عمل انجام نمى شود. اين جمله معترضه را به عنوان مقدمه عرض كردم. حال ببينيم هدايت خداوند چه گونه است و چرا خداوند بعضى را هدايت مىكند يعنى اسباب و وسائل هدايت را براى او فراهم مىنمايد ولى برخى را گمراه مىسازد يعنى وسائل گمراهى را براى او مهيا و آماده مىكند. و اگر ما اختيار داريم پس چگونه خداوند برخى را هدايت مىكند و برخى را گمراه. وانگهى آن كس كه خداوند گمراهش كرده، چرا بايد پاسخ بديها و گمراهيش را بدهد؟ آنچه به صورت اجمالتوان گفت: اين است كه خداوند يك هدايت عام براى همه مردم دارد و آن هدايت فطرى است كه فطرتا خداوند هر انسانى را موحد قرار داده و او را به راه راست هدايت كرده است ” و هديناه النجدين ” هر دو راه بد و خوب را به او نشان داديم ولى اين انسان است كه بايد پس از هدايت اوليه خطا نكند و پا را در مسير انحرافى نگذارد تا به سوى هلاكت و فساد روانه نشود.
بنا بر اين اگر انسان هدايت خدا را پذيرفت و راه راست را بر راه كژ و انحرافى ترجيح داد، آنگاه خداوند او را هدايت بيشترى مىكند زيرا قابليت هدايت ثانويه خواهد داشت و بدينسان قلبش را براى پذيرش اسلام واقعى كه متضمن ولايت است آماده مىسازد و اين معناى آيه كريمهاى است كه مى فرمايد ” و زدناهم هدى ” و بر هدايتشان افزوديم ” يا مىفرمايد ” الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ” آنان كه در راه ما فداكارى مىكنند راهمان را به آنان مىنمايانيم.
شرح صدر چيست؟
شرح صدر يعنى گشودن سينه و اين كنايه است از پذيرش روح و روان انسان براى اسلام حقيقى و زيادى شناخت و توفيق اعمال نيك زيرا واژه اسلام شامل عقيده و عمل مىشود و منحصر به اعتقاد درونى نيست.
اما آنان كه راه هدايت را براى خود نپسنديدند و پيروى از شهوات نفس كردند و به سوى انحراف روانه شدند، كه غالبا يا به خاطر شهوت پرستى و يا هم از روى عناد و لجاجت انسان از صراط مستقيم فاصلهگيرد، خداوند قلبها و روح مجردشان را آنچنان تنگ و بسته قرار ميدهد كه ديگر توفيق كار خوب يا عقيده سالم را هم از آنان مىگيرد و بدينسان قلب آنان به قساوت و خشكى مىگرايد و پيوسته از اسلام و نور ايمان دور مىشود كه پندارى از شدت تنگى قلب به بالا مىخواهد پرواز كند شايد روزنه اميدى به دست آورد و هواى عليلى استشمام كند ولى هيهات كه ديگر توفيق از او سلب شده و راه بازگشت بر او بسته شده كه البته خود آن روزنه هاى اميد را بر روى خود بسته است و با عناد و لجاجتش خود از نور هدايت فاصله گرفته و به وادى ظلمات روانه شده است.
و چه جالب و زيبا توصيف مىكند خداوند حالت چنين گمرهانى را كه گوئى، دين چون بارى سنگين بر دوشش قرار گرفته تا آنجا كه نفسش تنگ ميآيد و در پى تهويه سالمى است كه مىخواهد به بالاى آسمانها برود.و يا اينكه به عكس، توانائى ماندن در روى زمين و استشمام هواى سالم را ندارد كه كنايه از هدايت است و به بالا ميرود كه در آنجا اكسيژن زيادى نيست و قلبش گرفته مىشود و نفسش به تنگ ميآيد و اين كنايه از تنگى قلب و گرفتگى روح در اثر پس زدن صراط مستقيم الهى است. آرى ! چه بسا ديده ايم گمراهان ساعتهاى متمادى در مجلس عيش و نوش مىنشينند و خوش مىگذرانند ولى اگر به آنان بگوئى دو ركعت نماز بخوانيد، گويا بارى سنگين بر آنان تحميل كرده اى كه از آن كمرشانشكند و دنبال فرار از اين بار سنگين اند. ولى مؤمنان وقت نماز كه مىشود با روئى خوش و قلبى گشاده آن را در آغوش مىگيرند زيرا وقت نماز، وقت ديدار با معشوق است. از اين روى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام نماز به بلال مىفرمود: “أرحنا يا بلال” اى بلال اذان بگو تا از مجالست دنيائيان راحت شويم و به ديدار معشوق با قلبى باز و روئى افروخته بشتابيم.
بنا بر اين شرح صدر از بزرگترين نعمتهاى الهى است كه نصيب مؤمنان مىگردد و پيش از همه نصيب رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد ” ألم نشرح لك صدرك ” – آيا سينهات را گشايش و وسعت نداديم؟ و از سوئى ديگر ضيق و تنگى سينه نيز بزرگترين عذاب الهى است كه در اثر لجاجت و عناد و پيروى از نفس اماره و شيطان درون، گمرهان مبتلايش مىگردند.
از رسول خدا پرسيدند: معناى شرح صدر چيست؟ فرمود: ” نور يقذفه الله فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح ” نورى است كه خداوند در قلب هر كه بخواهد ميافكند كه در اثر آن قلبش گشاد و وسعت مىيابد.
سپس پرسيدند: علامتش چيست؟ فرمود: در فكر خانه جاويدان بودن و از خانه غرور (دنيا) دورى جستن و آمادگى براى مرگ قبل از رسيدن، با ايمان و عمل صالح و تلاش و پيكار در راه خدا.
آرى! اين است صراط مستقيم الهى كه اميدواريم خداوند به خاطر ولايت، ما را شرح صدر عنايت كند و از ضيق صدر دور سازد. آمين رب العالمين.
جويبارهاى اشك در صحارى غم
اشاره
با بروز نبردهاى لشكر حق و باطل در تاريخ اسلام، انسانهاى با ايمان جان خويش را بر سر عهد و پيمان الهى نهاده و زندگى جاودانه يافتند امّا بازماندگان در غم از دست دادنشان به سوگ نشسته و اشك ماتم ميريختند. اشكى كه حكايت از علاقه درونى و عاطفه بشرى داشت.
پيامبر خدا(ص) در فقدان فرزندش ابراهيم كه از دنيا رفت بسيار متأثر شد و اشك ميريخت و مىفرمود :«اى ابراهيم دل مىسوزد و اشك ميريزد و ما به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى نمىگوئيم كه بر خلاف رضاى پروردگار متعال باشد.»() بنابراين گريستن در مصائب چنانچه با جزع و فزع و اعتراض به امر پروردگار همراه نشود نه تنها نكوهيده نيست بلكه امرى پسنديده و مورد قبول عقل است.
عزادارى در سنت و سيره رسول اكرم(ص)
در نبرد احد كه هفتاد نفر از سپاهيان اسلام شهيد شدند، زنان مدينه در غم شهادت آن مجاهدان جامه سيه به تن كرده و به گريه و زارى پرداختند. ابن اسحاق مىگويد:
روزى رسول خدا(ص) از كنار خانههاى انصار مىگذشت كه ناگهان صداى گريه و نال اهل منزل را در سوگ شهيدانشان شنيد. در اين هنگام اشك حضرت جارى شد و فرمود: «لكن حمزة لابواكى له» وليكن حمزه
عموى بزرگوار من گريه كن ندارد. با اين بيان، حضرت گريه بر شهيد را تأئيد كرد و هم سوز دل خويش را در شهادت مظلومانه حمزه ابراز داشت و همچنين ريشه فرهنگى گريه بر شهيد را از آنجا كه وى فردى با ارزش و اشك ريختن بر او احياء حماسه شهيد و ارزشهاى معنوى اوست اعلام داشت. بدنبال اين ماجرا، زنان از سخن پيامبر با خبر شدند، تصميم گرفتند در مجلسى اجتماعى كنند و همگى بر حمزه بگريند، رسول خدا كه از عمل آنان مطلع گرديد فرمود :«خدا شما را رحمت كند به خانههايتان برگرديد بدرستى كه شما عزاداران هستيد و خودتان را تعزيت دادهايد.»()
فاطمه زهرا(س) هر دو سه روزى يك باز كنار قبور شهداى احد ميآمد و گريه و انابه مىكرد، همچنين ام سلمه همسر پيامبر(ص) ماهى يك بار بر مزار به خون خفتگان آن غزوه ميآمد و بر آنها سلام ميداد. روزى با خدمتكارش بدانجا آمد، وى به آنها درودى نگفت، ام سلمه او را مورد خطاب قرار داد و گفت چرا به آنها درود نمىفرستى به خدا قسم هر كه به آنها درود فرستد تا روز رستاخيز جوابش را تكرار مىكنند و اين سنتى است كه رسول خدا آن را بوجود آورد.()
اسماء همسر جعفر بن ابيطالب مىگويد بعد از شهادت جعفر وقتى با رسول خدا(ص) روبر شدم، آن حضرت فرمود: اسماء فرزندان جعفر كجايند. آنها را به حضور پيامبر آوردم، آنها را به سينهاش چسبانيد و نوازش كرد و گريست. اسماء اضافه مىكند كه من هم ناله زده و گريستم طورى كه زنها اطرافم را گرفتند. رسول خدا(ص) فرمود: اى اسماء! نگو از دورى و فراق چه كنم به سينهات نزن. سپس رسول خدا از خانه خارج شد و بر دخترش زهرا وارد گرديد، فاطمه زهرا(س) فرمود :«واعماه» واى پسرعمويم را از دست دادم. و بيان كرد: «على مثل جعفر فليبك الباكيه» براى مثل جعفر سزاوار است گريه كننده بگريد. آنگاه فرمود: براى خانواده جعفر غذايى تهيه كرده برايشان ببرند زيرا آنها به سوگ جعفر مشغولند.()
حضرت على(ع) به رسول خدا(ص) عرض كرد: اى رسول خدا آيا شما عقيل را دوست داريد. فرمود: آرى به دو جهت، يكى به خاطر خود عقيل و ديگرى به خاطر علاقه به ابى طالب چونكه ابى طالب عقيل را دوست دارد من هم او را دوست دارم. بدان كه فرزند عقيل(مسلم) در محبت فرزندت حسين شهيد مىگردد. سپس رسول خدا چنان گريست كه اشكش به سينه ريخت و فرمود: به خدا شكايت مىكنم از آن مصائبى كه بعد از من به عترتم ميرسد.()
سوگوارى براى امام حسين(ع)
سوگوارى بر اهل بيت پيامبر بخصوص سرور و سالار شهيدان حسين بن على از بالاترين شعائر اسلامى است. اين عمل براى زنده نگه داشتن آيين حق و ارزشهاى دينى و مبارزه با ظالمان تاريخ از دستوراتى است كه بزرگان دين بر آن تأكيد داشتهاند. عزادارى در فرهنگ شيعه همواره آميخته با عواطف واحساسات مبتنى بر عقل و منطق بوده و روحيه ايثار، حقطلبى و حق خواهى را در وجود آدمى زنده نگه ميدارد. گريستن در مجالس عزا نه تنها يك احساس زودگذر و مقطعى نيست بلكه نوعى پيوستگى و ارتباط عمقى و پايدار با صاحب حماسه و مؤيّد همنوايى و سوختگى دل با حوادث پيش آمده است بشرط آنكه راه و روش امامان معصوم در بوجود آوردن فضا و مقدّمات گريستن بر اباعبداللّه(ع) فرا روى عزاداران و مشتاقان آن حضرت قرار گيرد. و در سوگوارى بر امام شهيدان از جهتگيرىهاى صحيح و درست در بيان وقايع استفاده برد.
در تاريخ آمده كه حضرت باقر(ع) هشتصد درهم به منى فرستاد تا زنان نوحه خوان در آن جا براى مصائب اهل بيت نوحه خوانده و ندبه كنند و مردم را متوجه مظلوميت آنها كنند.
چونكه در مكه و مدينه مردم در خانهها مراسم عزادارى داشتند و از اوضاع سياسى و اجتماعى آگاه نبودند.()
بهره جستن از اشعار و مراثى در عزاى سالار شهيدان رويه مرسوم در ايام محرم و مناسبتهاى ويژه است كه در ابتدا، پيشوايان دين بدان مبادرت ميورزيدند.
جعفربن عفان بر حضرت صادق(ع) وارد شد، آن حضرت فرمود: درباره امام حسين(ع) شعر خوبى گفتهاى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: بخوانيد. هنگامى كه جعفر اشعار را خواند، حضرت سخت گريه كرد و اشك از ديدگانش سرازير شد و به وى فرمود: فرشتگان مقرّب خدا گفتار تو را درباره حسين(ع) گواهى ميدهند، آنان نيز مانند ما گريستند. خداوند بهشت را بر تو واجب گرداند.()
پيشگامان در عزاى امام حسين(ع)
اسماء بنت عميس مىگويد: در روز ولادت امام حسين(ع) رسول خدا(ص) نزد من آمد وفرمود:اى اسماء فرزندم را بياور، حسين را در پارچهاى سفيد پيچيده و به دست رسول خدا(ص) دادم. حضرت در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواند آنگاه وى را بر دامان نهاد و گريست، عرض كردم پدر و مادرم به قربانت براى چه مىگرييد؟ فرمود: بر اين پسرم گريه مىكنم. گفتم: او كه اكنون متولد شده است. فرمود: اسماء وى را ستمگران مىكشند كه خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند.()
بنابر اقوال تاريخى پيامبر خدا(ص) در منزل همسرانش قضيه شهادت امام حسين را بيان نموده و بر اين واقعه گريستند. از جمله آنكه ام سلمه مىگويد: روزى رسول خدا تربتى به من داد و گفت نزد تو امانت باشد و آنگاه كه به صورت خون درآمد بدان حسينم شهيد شده است.
ام سلمه آن تربت را در شيشهاى ريخت و همه روزه به آن سر ميزد و مىگفت: اى خاك آن روز كه تو به صورت خون درآيى روز بزرگى است! اين رويداد وقتى بوقوع مىپيوندد كه روز عاشورا فرا رسيده و ام سلمه رسول خدا(ص) را در حالت رؤيا مشاهده مىكند در حالى كه گريان و ناراحت است وقتى علت ناراحتى آن حضرت را جويا مىشود مىفرمايد: فرزندم حسين كشته شده است آن زمان ام سلمه زنان هاشمى را فرا خوانده و مىگويد: اى فرزندان عبدالمطلب مرا در گريستن بر آقايمان حسين كه شهيد شده يارى دهيد.()
نه تنها رسول خدا(ص) به سوگ امام حسين خبر داد و گريست بلكه حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) از شهادت فرزندشان مطلع بودند و بر حوادثى كه قرار بود در آينده پيش آيد سوگوار شدند. ابن عباس مىگويد: در سفرى كه اميرالمؤمنين(ع) به سوى صفين ميرفت در سرزمين نينوا توقف نمود. آن حضرت فرمود: ابن عباس اين زمين را مىشناسى، گفتم:نمىشناسم فرمود: اگر مىشناختى تا نمىگريستى از آن نمىگذشتى ابن عباس مىگويد: حضرت چنان گريست كه محاسنشتر شد و اشك از چشمانش به سينه روان شده و مانيز با او گريستيم.()
زمانى كه كاروان امام حسين از مدينه بسوى مكه به راه افتاد، زنان بنى هاشم به نوحهگرى پرداختند و گريان و پريشان در بدرقه آن پاكان روزگار ضجه ميزدند. امام حسين فرمودند: چرا گريه مىكنيد. زنان گفتند، چرا در اشك ريختن پيشى نگيريم در حالى كه وقتى شهيد شويد آن روز برايمان چون رحلت جدتان رسول اللّه و شهادت على مرتضى(ع)، فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) است.
سوگند ميدهيم شما را كه مانع گريه ما نشويد خداوند ما را فداى شما گرداند و يكى از عمههاى حضرت در حالى كه گريه مىكرد گفت: گواهى ميدهم اى حسين كه شنيدم طايفه جن بر تو مىگريستند.()
ماتم دارى امام حسين و اهلبيت
بعد از شنيدن شهادت حضرت مسلم(ع) امام حسين بر اين حادثه گريست و دختر كم سن و سال مسلم را به سوى خويش فراخواند و با محبتى خاص او را نگريست و بر سرش دست نوازش كشيد، دخترك به امام گفت: تا كنون شما را چنين اندوهناك نديدم گمان مىبرم پدرم را كشتهاند؟ امام در حالى كه چشمانش پر از اشك بود فرمود: دخترم من پدر تو هستم و دخترانم خواهران تو، ناله دختر در فضا پيچيد و پسران مسلم عمامه از سر كشيدند و سخت گريستند.()
هنگامى كه حضرت على اكبر(ع) فرزند رشيد امام حسين(ع) در جنگ با دشمن زخم بسيار برداشته و لحظات پايانى عمر را مىگذراند، پدر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: پدرجان، جدم تو را سلام ميرساند و مىگويد: در آمدنت به سوى ما شتاب كن، آنگاه نالهاى زد و شهيد شد. در اين زمان صداى گريه امام بلند شد كه تا آن موقع كسى چنين گريهاى نديده بود، آنگاه سر على را به دامان گرفت و در حالى كه خون از لبهايش پاك مىكرد صورتش را غرق بوسه ساخت. در نقل آمده زينب(س) از خيمهها بيرون شد و فرياد ميزد، اى دلبندم اى فرزند برادرم و خود را روى كشته آن جوان انداخت، در اين هنگام امام بازوى خواهر را گرفت و او را به سوى حرم برگردانيد.()
غم بىكسى و بىياورى امام قلب اهلبيتش را ميآزرد و آنان را گريان مىنمود. يكبار كه امام مقابل لشكر اموى قرار گرفت و فرمود: اى مردم سخن مرا بشنويد و براى جنگ با من شتاب نكنيد تا آنچه شايسته شماست اندرز دهم و انگيزه خود را از آمدن به سوى شما بازگويم، اگر گفتار مرا بپذيريد و انصاف دهيد سعادتمند خواهيد شد و ديگر براى جنگ با من دليلى نداريد، اگر نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد شما با هم پيمانانتان همدل شويد و درباره من هرچه مىخواهيد انجام دهيد و به من مهلت ندهيد. سخنان دلسوزانه و هدايتگر امام در خيام حرم غوغايى برپا كرد، چنانچه زنال آل طه و دختران رسول خدا طاقتشان كم شد و با صداى بلند گريستند. صداى شيون آنها موجب شد امام سخن خويش را قطع كند و عباس و على اكبر(ع) را مأمور نمايد تا آنان را تسلّى دهند و آرام سازند. بانوان حرم صداى خود را در سينه حبس كرده و آرام آرام گريستند.()
در شب عاشورا امام مقابل خيمه نشسته بود در حالى كه به شمشيرش تكيه داده بود لحظهاى به خواب رفت.زينب با شنيدن هياهوى لشكر دشمن بسوى برادر آمد و گفت: صداى همهمه دشمن است؟ امام در حالى كه سر را بلند مىكرد فرمود: هم اكنون رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد. زينب با شنيدن اين سخن بر چهره زد و فرياد برآورد: اى واى بر من، امام او را دلدارى داد و فرمود: خدايت رحمت كند آرام گير تا دشمن ما را ملامت نكند، و چون بانوان حرم هنگام خداحافظى آن حضرت به شيون و زارى پرداختند امام آنها را به خويشتن دارى فراخواند و در حالى كه سكينه دخترش را به سينه چسبانده و اشك چشمانش را پاك مىكرد فرمود: سكينه جانم بدان گريههاى تو بعد از مرگ من طولانى خواهد بود دل مرا تا زمانى كه جان در بدن دارم با اشك حسرت مسوزان، آنگاه سكينه پرسيد: پدرجان آماده مرگ شدهاى، حضرت از بى ياورى سخن گفت و بانوان حرم با شنيدن كلام وى زار و زار گريستند.()
سوگوارى در مشهد كربلا
هنگامى كه امام حسين(ع) در كربلا به شهادت رسيد نخستين كسى كه بر او گريست و نوحه خواند خواهرش حضرت زينب(س) بود. قروة بن قيس حنظلى نقل مىكند:به خدا سوگند فراموش نمىكنم كه دختر على(ع)
براى برادرش سوگوارى مىكرد و با صوتى حزين و قلبى داغدار روضه مىخواند و مرثيه سرايى اين بانو دوست و دشمن را متأثر كرد. و چون بازماندگان امام با ديدن ذوالجناحى كه با يال خونين و زينى واژگون از گودال قتلگاه به سوى خيمهها آمد صدا به ناله بلند كردند و به سوى مقتل شتافتند دشمن براى غارت اموال به خيام حرم حمله ور شده و فرياد ميزد: «احرقوا بيوت الظالمين» زنان و كودكان با سوز و آه ندا ميدادند واغوثاه، وامحمدا، واعليا، واحسنا و واحسينا. حادثه حمله به خيمهها و فرار زنان و كودكان چنان جانسوز بود كه حضرت زين العابدين در تمام عمر از آن به تلخى ياد مىكرد و بر آن مىگريست.()
سپاه كفر، خاندان امام را با پاى برهنه و شيون كنان از خيمهها بيرون راندند تا به اسارت ببرند زنان و دختران آنها را از قتلگاه حسين بردند وقتى آنها را از كنار كشتگان عبور دادند صيحه زده و بر صورت ميزدند، راوى مىگويد: به خدا زينب دختر على از يادم نميرود كه با صداى غمناك و دلى پر درد بر حسين مىگرييد و ناله ميزد: اى محمد كه فرشتگان آسمان بر تو درود فرستادند، اين حسين توست كه بخون آغشته و اعضايش از هم جدا شده و اين دختران تو اند كه اسير گشتهاند و سپس سكينه بدن امام را در آغوش كشيد و گريست تا اينكه جمعى از حاضران او را از جسد پدر جدا كردند.() و دختر ديگر امام وقتى در قتلگاه كنار پدر قرار گرفت در حالى كه به شدت مىگريست شانه پدر را گرفت و انگشتان را بر ديده خود مىماليد و مىگفت: آيا نمىنگرى بر اوضاع ما و دلهاى غمگين ما و تازيانه خوردن عمهام. از مرثيه سرايى او چشمها گريان و اشكها روان گرديد.()
مصقله مىگويد از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: چون امام حسين(ع) شهيد شد همسرش ـ رباب ـ براى او مجلس ماتم به پا كرد. زنان نيز با او سوگوارى كرده چنان اشك ريختند كه اشك چشمانشان خشك گرديد در آن جمع كنيزى بود كه گفت: خوردن سويق اشك چشم را زياد مىكند همسر امام طعامى چنين خواست تا از خوردنش توانايى بيشترى بر عزادارى امام حسين بيابد.()
سيل اشك در كوفه
هنگامى كه اسيران كربلا را وارد كوفه كردند مردم جمع شده به تماشا پرداختند، ام كلثوم رو به آنها كرده و گفت: از خدا و رسولش شرم نمىكنيد به دختران و زنان پيغمبر نگاه مىكنيد، يكى از زنان اهل كوفه سر خود را از غرفهاى بيرون آورد و گفت: شما از كدام اسيران هستيد؟ گفتند: ما اسيران آل محمديم، در اين هنگام براى آنان نان و خرما آوردند ام كلثوم فرياد زد: اى كوفيان صدقه بر ما حرام است و لقمه را از دست بچهها مىگرفت. مردمى كه حاضر بودند از شدت تأثر اشك ميريختند و چون صداى گريه بالا گرفت. حضرت فرمود: مردان شما ما را مىكشند و زنانتان بر ما گريه مىكنند؟ در اين زمان دشمنان سر امام را بر نيزه كرده نزد اسرا آوردند، زينب(ص) از اين صحنه بسيار غمگين شد، سر بر محمل نهاد و ناله سر داد و گفت: اى هلال من كه به كمال رسيدى اما خسوف تو را فرا گرفت و غروب كردى، من هيچ گاه گمان نداشتم، اى پاره دلم كه چنين روزى در سرنوشت ما پيش آيد، برادر من با دختر كوچكت فاطمه سخن بگو كه نزديك است دلش از شدت مصيبت آب شود.()
مردمى كه سخنان دختر على(ع) را مىشنيدند حدود بيست و پنج سال پيش دوران 5 ساله حكومت على(ع) را تجربه كرده و بسيارى از زنان تماشاگر، شاگردان مدرسه زينب بودند. زينب(س) كه فضا را مناسب ديد به ايراد خطبه پرداخت و به آنها بانگ زد كه ساكت باشيد و پس از حمد پروردگار آنان را از عاقبت كارشان ترساند، طورى كه مردم حيرت زده كوفه دستانشان را به دندان گزيدند و در مقابل اين سؤال حضرت كه از آنها
پرسيد؟ اگر رسول خدا از شما بپرسد اين چه كارى بود كه انجام داديد به گريه افتادند، آنگاه امام سجاد(ع) به تسلّى عمه داغدارش آمد و فرمود: عمه جان آرام باشيد آنان كه ماندهاند بايد از رفتگان خود عبرت گيرند و خدا را سپاس كه تو عالمه غير معلمّهاى و نياموخته دانايى، گريه و زارى ما رفتگان را باز نمىگرداند. پس از خطبه زينب(س) سخنان كوبنده و حكيمانه همراه با تأثر فاطمه صغرى در جمع كوفيان سبب شد آنان بر داغ اهل بيت بلند بگريند. و در پايان سخن آن حضرت بگويند: اى دختر پاكان بس است دلهايمان را به آتش كشيدى، سينههاى ما را بر افروختى و درونمان را گداختى.() راوى مىگويد از گفتار و مرثيه سرايى آن عزيزان مردم چنان گريستند كه هيچگاه ديده نشد مرد و زن مثل آن روز بگريند.
زمانى كه اهلبيت را به مجلس ابن زياد در كوفه وارد نمودند وى به سر امام كه مقابلش نهاده بود مىخنديد و با چوب دستى بر دندانهاى حضرت ميزد، انس بن مالك و زيدبن ارقم كه از حاضرين جلسه بودند بدين كار اعتراض كردند. زيد از جا برخاست و گفت: شما پسر فاطمه را كشتيد و فرزند مرجانه را امير خود كردهايد به خدا، نيكان شما را خواهد كشت و بدان را بنده خود مىنمايد از رحمت الهى دورباد كسى كه به ذلّت و ننگ رضايت دهد. سپس ابن زياد سخنانى بر زبان آورد كه بخشى از آن چنين بود :«خداوند با كشتن حسين و سركشان و نافرمايان خاندان او، دل ما را شفا داد» حضرت زينب(س) گريست و فرمود: به جان خودم سوگند بزرگ فاميل مرا كشتى و شاخههاى مرا بريدى و ريشه هايم را بركندى اگر شفاى دل تو در اين است باشد. رباب همسر امام كه در مجلس حاضر بود سر مطهر امام را كه نزد ابن زياد بود برداشت و در آغوش گرفت و گريه سر داد و گفت: آه حسين جان، من فراموش نمىكنم حسين را و فراموش نمىكنم نيزههايى كه بر بدن او وارد ساختند و فراموش نمىكنم كه دشمنان جنازه پاره پاره حسين تشنه لب را روى خاك گرم كرب و بلا واگذاشتند. پس از اين قضايا ناله و نوحه اهل كوفه اعم از زن و مرد براى اسيران ادامه پيدا كرد تا كهام كلثوم به گريه گفت:اى اهل كوفه واى بر شما، چرا به برادرم حسين چنين جسارت كرديد، اموالش را غارت و خانوادهاش را اسير نموديد مرگ بر شما باد! و سپس اشعارى سوزناك خواند صداى ضجه زنان كه پريشان حال بودند مجلس را فرا گرفت.()
عبيداللّه بن زياد كه از برگزارى چنين مجلسى سرافكنده شده بود، فرمان داد اهلبيت را در خانهاى نزديك مسجد اعظم كوفه جاى دهند. حضرت زينب(س) كه قلبش از جفاى مردمى كه با شمشير بنى اميه امام به حق را ناحق كشتند، شكسته و پرملال بود فرمود: هيچ زنى از نژاد عرب به ديدارشان نيايد مگر كنيزان كه ايشان نيز مانند آنها اسيرى ديدهاند.()
در راه شام و بارگاه يزيد
از كوفه تا شام كاروان اسرا در بيست منزل فرود آمدند و حوادث تلخ و عبرتآموز زيادى اتفاق افتاد.
در برخى توقف گاهها نسبت به آنها جسارت و بى ادبى مىشد و دلهاشان را مىگداخت و در بعضى منازل با شناخت اسراء و شهدا اجازه نميدادند اهل بيت را در كوچه و بازار بگردانند و سر شهداء را بر نيزه كنند.
نقل شده با فرا رسيدن شب در سرزمين نخله ـ يكى از توقف گاهها ـ ماتم سرايى بود كه در عزاى حسين بن على(ع) سوگوارى مىكرد و در طول شب صداى گريه و نوحهگرى بلند بود و نغمهاى بسيار كه جان را مىگداخت. زنان دانستند كه جنيان بر ماتم و مصيبت حسين ندبه كرده و نوحه مىخوانند و از اين واقعه سياهپوش شده و اشك آنان به خاطر عزاى بازماندگان حسين است.() در منزل نصيبين، مردم، شهر را زينت داده و آماده ورود كاروان اسرا بودند، نيزه دارى كه سر امام را حمل مىكرد اسب
خود را به پيش راند كه ناگهان اسب ايستاد و سر امام از بالاى نيزه بر زمين افتاد، ابراهيم موصلى آن را برداشت و خوب نگاه كرد و شناخت آنگاه فرياد برآورد: مردم اين سر حسين بن على(ع) است كه اهل شام او را كشتند. در همان حال دختر اميرالمؤمنين ديدگان خود را به جمال نورانى حسين دوخته و به آرامى اشك ميريخت و مىفرمود: با ستم ما را شهره مردم مىكنيد در حالى كه خداوند بر پدر ما وحى مىفرستاد اى بدترين مردم از رحمت خداوند عرش بدور باشيد.()
با رسيدن به شهر شام مأموران در حالى كه اسيران آل محمّد را به رسيمانهايى بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند. زينب كبرى(س) با ديدن سر بريده برادر از شدت مصيبت نالهاى جانسوز از دل بركشيد و فرياد زد: اى حسين، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكه و منا، اى پسر فاطمه زهرا سرور زنان، اى پسر دختر مصطفى، راوى مىگويد به خدا قسم از اين سوز جانكاه هر كس در آن مجلس بود به گريه افتاد.()
مردى از اهالى شام مىگويد: وقتى يزيد ملعون با چوب خيزران بر لب و دندان امام حسين ميزد زنى را ديدم كه با دستهاى بسته و چشمانى گريان كه از سوز دل مىناليد و آهسته مىگفت: اى برادر كاش خواهرت زينب تو را به اين حال مشاهده نمىكرد.
وقتى دختران امام حسين اين وضع را مشاهده كردند، صدا به گريه بلند نموده و از شدّت تأثر به عمه خود پناهنده شدند و گفتند عمه جان: يزيد با چوبدستى دندانهاى پدر ما را ميزند؟ زينب(س) برخاست دست به گريبان برد و به زبان حال گفت: آيا چوب ميزنى! دستت شل باد، اين سر و صورت از چهرههايى است كه سالهاى طولانى براى خدا سجده كرده است.()
در اين هنگام حضرت خطبهاى خواند و در ضمن آن سوگوارانه گفت: چه كنم كه چشمها پراشك و سينهها سوزان است و مايه شگفتى است كه افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند كشته مىشوند و خون ما از سرپنجههاى شما ميريزد.
و آنگاه كه يزيد از اصل و نسب اسيرانى كه مقابلش ايستاده بودند پرسيد؟ دختر امام حسين(ع) فرمود: اى يزيد اينها دختران رسول خدا هستند كه اسير تو شدهاند و با بيان او، همه اهل مجلس به گريه افتادند و زنى از بنى هاشم براى امام حسين اينگونه ندبه و عزادارى كرد: اى حبيبا، اى سرور خاندان، اى فرزند محمد، اى پناه بيوه زنان و يتيمان، اى كسى كه توسط فرزند زناكارى كشته شدى، گويند هر كس صداى اين زن را شنيد ناله زد و گريست.
اولين مجلس سوگوارى امام حسين را بنابر قولى رباب همسر امام در شام به مدت 3 روز برپا كرد.
وقتى يزيد از بيدارگريهاى امام سجاد(ع) و ديگر بازماندگان امام حسين(ع) عرصه را بر خود تنگ ديد. بخصوص اينكه مردم از ماهيت و اصالت كاروان اسرا مطلع گرديدند اجازه داد خانواده امام براى گراميداشت آن حضرت و يارانش مجلس ماتم به پا كنند و حضرت زينب(س) و همراهان در “دارالحجاره” هفت روز عزادارى كردند و بسيارى از زنان اموى و قريشى در آن شركت كردند. سوگوارى اهلبيت در دمشق سبب شد، هيچ زن قريشى نماند مگر آنكه لباس سياه به تن كند.()
دختر عقيل بن ابى طالب براى حسين و همراهان شهيدش مرثيه مىخواند و مىگفت: اى چشم من با اشك و ناله بگرى و اگر ندبه كردى براى آل پيامبر زارى كن، شهيدانى كه شش نفرشان از نسل على و 5 نفرشان از صلب عقيل بودند.
ناله هايى در نينوا
وقتى كاروان اسرا را به درخواست خودشان آماده حركت به مدينه كردند. آن جمع عزادار به راهنماى مسير گرفتند ما را از كربلا عبور بده تا به زيارت درگذشتگان برويم. نوحه سرايان اهل بيت وقتى به كربلا رسيدند، سه روز در آنجا عزادارى كردند صداى نالهشان خاموش نمىشد و اشك چشمانشان بند نميآمد. حضرت زينب كه در اين زمان جاى خالى برادرش را احساس مىكرد با نالههاى جانكاه به سوگوارى پرداخت و دلهاى همه را جريحهدار كرده و مىفرمود: اى واى برادرم، حسين جان، محبوب دل پيامبر خدا، اى فرزند مكه و منى اى پسر فاطمه و پسر على مرتضى.
در تاريخ آمده رباب همسر امام حسين(ع) كه با كاروان اسرا همراه بود، شب و روز بر آن حضرت گريست و حتى زير سايه نميرفت و مىگفت: شوهرم را در برابر تابش خورشيد كشتند.()
بعضى مورخان مىگويند: وقتى كه اهل بيت به كربلا وارد شدند جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم نيز براى زيارت قبر امام حسين وارد آن سرزمين شدهاند. آنان پس از ملاقات يكديگر گريه و ناله سر داده و به عزادارى پرداختند، اهالى روستاهاى اطراف كربلا بخصوص زنان كه در آن نواحى بودند جمع شده و چندين روز بساط ماتمسرايى به پا كردند. ايام ورود جابر به سرزمين كربلا را چهل روز پس از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در سال 61 هجرى ميدانند از آن زمان تا حال شيعيان اربعين امام را در سراسر جهان به عزادارى پرداخته و براى تجديد پيمان بر مزار مشك بويش گرد آمده، خاك آن را توتياى چشم خويش كرده و بر غربتش مىگريند.
مدينه شهر پيغمبر
امام سجاد(ع) پس از سه روز اقامت در كربلا و نوحه خوانى و ماتمسرايى اهل بيت، مشاهده نمود زنان همواره از قبرى نزد قبرى ديگر رفته و اشك ميريزند. لذا تصميم گرفت قافله را به سوى مدينه حركت دهد نزديك مدينه كه رسيدند امام بشيربن جذلم را كه شاعرى توانا بود مأمور كرد خبر آمدن قافله را به مردم مدينه برساند و جريان شهادت امام حسين(ع) را اعلام كند.بشير مىگويد بر اسبم سوار شده تا به مدينه رسيدم، به مسجد پيامبر رفته و صدا به گريه بلند كردم و شعرى اين گونه سرودم:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرّجٌ و الرأس منه على القناة يدار
اى مردم مدينه، مدينه ديگر جاى ماندن نيست، از اين ديار رخت
بربنديد، زيرا حسين كشته شد از اين رو اشك از چشم من روان است كه جسم شريفش در كربلا ميان خاك و خون افتاد و سر مقدّسش بر نيزهها در شهرها گردانده شد.
وقتى اين خبر به مردم مدينه رسيد از كوچك و بزرگ، زن و مرد، از مدينه بيرون شده به استقبال اهل بيت آمدند. بشير مىگويد: هيچ زنى نماند جز آنكه از پشت پرده بيرون آمده و بر سر و صورت ميزد و از آن ميان زنى بر امام نوحه سرايى مىكرد و مىگفت: اى خبر دهنده شهادت حسين اندوه مرا نسبت به اباعبداللّه زنده كردى و زخمى در دلهاى ما پديد آوردى كه مداوا نمىشود و باز او مىگويد: من هيچ روزى را در تمام عمرم به ياد ندارم كه بيشتر از آن روز مسلمين گريه كنند و روزى تلختر از آن روز براى مسلمين سراغ ندارم.()
ام لقمان و دختر عقيل و خواهر حضرت مسلم به همراه خواهرانش ام هانى، اسماء رمله و زينب با خبر شهادت امام حسين(ع) از خانه بيرون آمده و براى كشته شدگان دشت كربلا گريه و زارى نمودند. ام سلمه همسر پيامبر اكرم، بر قاتلان سيد الشهدا لعنت كرد و چنان گريست كه بيهوش شد. ام لقمان در ابياتى اينگونه مرثيه سرايى مىكرد: چه پاسخ ميدهيد اگر پيامبر به شما بگويد پس از رفتن من با عترت و خاندانم چه كرديد، شما كه آخرين امّتها بوديد. با رفتن من عدّهاى را اسير و بعضى را به خون آغشته نموديد پاسخ نصيحتهاى من به شما اين نبود كه درباره نزديكانم چنين بدى كنيد.()
عزادارى اهل مدينه و خاندان رسول خدا(ص) روزها و شبهاى متوالى ادامه داشت و از تمامى منازل صداى گريه بلند بود طورى كه اشك عزاداران به پايان رسيد و چشمانشان در معرض خطر قرار گرفت و گلوى بانوان از شدت نوحه سرايى خشك گرديد.
در حديث حضرت صادق(ع) آمده است كه زنان هاشميات تا مدت پنج سال عطر و خضاب استعمال نكردند و روغن به سر و صورت نزدند تا آنكه مختار سر عبيداللّه را به مدينه فرستاد.()
رباب همسر امام حسين(ع) در مدينه مجلس ماتم به پا كرد و بر شهادت شوهر، فرزندان و ياران اباعبداللّه گريست، زمانى كه اشراف قريش از وى تقاضاى ازدواج كردند در جواب آنها گفت: من عروس پيامبرم و نمىخواهم عروس ديگرى باشم.
از سوگواران شهر مدينه، ام البنين همسر على و مادر عباس و سه برادرش در كربلا بود. وى هر روز در مدينه به بقيع ميرفت و بر شهداى كربلا با نالهاى سوزناك گريه مىكرد، به طورى كه مردم مدينه جمع شده و گريههايش را مىشنيدند و با او همراهى مىكردند. وى در اشعارى كه مىخواند چنين مىگفت: مرا ام البنين نخوانيد چون با اين نام ياد فرزندانم مىكنم. آن وقت پسرانى داشتم كه به اين اسم معروف شدم ولى حالا كه آنها را از دست دادهام ديگر مايل نيستم به اين نام خوانده شوم.
زينب(س) جهت عرض تسليت كنار مسجد پيامبر ميآمد و با گريهاى جانسوز چنين مىگفت: اى جد بزرگوار خبر وفات برادرم حسين را آوردهام و آنگاه كه چشمش به امام سجاد ميافتاد داغش تازهتر مىشد.()
امام سجاد(ع) در بيان سوگ خود مىفرمود: خود ديدم پدر و برادران و
خويشاوندانم را كشتند و بدن آنها را در بيابانها رها كردند. اكنون چگونه آن مصائب را فراموش كنم. من وقتى كه ميدان جنگ كرب و بلا و بدن متلاشى شده عزيزان فاطمه را از نظر مىگذرانم گريه گلويم را مىگيرد و آن هنگامى را كه خواهران و عمههاى من از اين خيمه به آن خيمه فرار مىكردند، هرگز فراموش نمىكنم.()
تأثيرپذيرى زنان از حماسه كربلا
زنان جامعه ايران با الهام از قوانين حيات بخش اسلام و تبعيت از راه و روش حماسه آفرينان نهضت حسينى در تمامى برهههاى تاريخى، بارزترين چهره زن مسلمان، فداكار و مبارز را به تصوير كشيده و ثابت نمودند با تأثيرپذيرى صحيح از الگوهاى مناسب مىتوان با حفظ ارزشهاى الهى به حقوق سياسى، اجتماعى و مذهبى خويش نائل آيند. به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامى، پيروزى ملت ايران در جنگ تحميلى و پيشرفت همه جانبه در عرصههاى داخلى و خارجى در ساليان اخير از حضور فعال و مستمر قشر زنان به عنوان مشوّق، راهنما و همفكر در كنار مردان حكايت دارد.
با مرورى در حوادث صد ساله اخير، دفاع زنان مسلمان و مبارز را در قضيه كشف حجاب رضاخانى شاهد هستيم، مردمانى كه با تأسى به پيشوايان دينى و خالقان حماسههاى بى نظير، چون كربلا، برگ زرّينى را در تاريخ كشور ما رقم زدند و از معنويت و فرهنگ اين كشور در مقابل هجمه استعمار كه سعى در مسخ ارزشهاى انسانى داشت پاسدارى نمودند.
كشف حجاب
كشف حجاب كه با نقشه استعمار و استبداد غرب و با هدف سست نمودن اصالتهاى دينى و ترويج فرهنگ بيگانه و با دست رضا شاه قلدر صورت پذيرفت از آنجا منشأ گرفت كه استعمارگران انگليسى در طى ساليانى كه در سرزمينهاى اسلامى بخصوص ايران به غارت هستى اين ملت مشغول بودند، دريافتند كه عفت و حجاب زن، همچون دژى محكم و نفوذناپذير در مقابل توفانهاى تيره و اسارت زاى غرب در زنان مصونيت ايجاد كرده و تا وقتى كه بانوان در سنگر چادر و حجاب هستند چنگال تجاوز و غارت استعمار به آنها نخواهد رسيد. بنابراين به فكر انهدام اين دژ افتادند تا بتوانند زن مسلمان را از سنگر حافظ ارزشها به گرداب اضمحلال و انحراف بكشانند.”مستر همفر” جاسوس انگليس در ممالك اسلامى در خاطرات خود نوشته است :«در مسأله بى حجابى زنان بايد كوشش فوق العادهاى به عمل آوريم تا زنان مسلمان به بى حجابى و رها كردن چادر مشتاق شوند…پس از آنكه حجاب زن را با تبليغات وسيعى از ميان رفت، وظيفه مأموران ما آن است كه جوانان را به عشق بازى و روابط نامشروع با زنان تشويق كنند و بدين وسيله فساد را در جوامع اسلامى گسترش دهند، لازم است زنان غير مسلمان كاملاً بدون حجاب ظاهر شوند تا زنان مسلم از آنان تقليد كنند.»()
عملى ساختن برنامه مذكور نياز به دو عامل داشت: يكى زمينه فرهنگى، اجتماعى براى تجدّدطلبى و گرايش به مظاهر غربى و مبارزه با حجاب به عنوان علت عقب ماندگى زنان از پيشرفت و تمدّن و دوم عاملى كه بتواند با زور به ارزشهاى معنوى پشت پا زد، سرسپرده انگليس باشد و رضاخان بهترين مهره براى انجام اين كار بود.
يورش عليه ارزشها
زمانى كه از طرف رضاشاه، و مأموران حكومتى كشف حجاب به اجرا
درآمد، دختران دانشآموز با حجاب از ورود به مدارس منع شدند و از سوار شدن زنان محجبه به اتوبوس جلوگيرى كردند و به محض مشاهده زنى با حجاب، او را تعقيب نموده و چادر و روسرى او را از سرش كشيده و پاره مىكردند و حتى زنان را تا داخل خانه دنبال كرده و صندوق لباسشان را مورد بازديد قرار ميدادند. اين آزار و اذيّتها نه تنها به زنهاى شهرى ميرسيد بلكه بانوان ساكن در روستاها و زنان عشاير كه با لباسهاى محلى و سنتى زندگى مىكردند را شامل مىشد، در بعضى شهرها از متصدّيان حمامهاى زنانه تعهّد گرفته بودند كه هيچ زنى بدون كلاه راه ندهند.() در تاريخ آمده است :«در شهر كوچك كاشمر، رئيس شهربانى وقت روى تپه مرتفعى در حاشيه شهر ميايستاد و با دوربين نگاه مىكرد اگر از دور زنى با چادر در حركت بود به پاسبانها فرمان ميداد با اسب بتازند و او را دستگير نموده و چادرش را پاره كنند و كم نبودند زنانى كه مأموران چادر آنها را برداشتند و آنها از شدت حزن و افسردگى اين عمل دق كردند و از دنيا رفتند و چه بسيار مادرانى كه از اضطراب سقط جنين كردند.»() امام خمينى در اين خصوص فرمودهاند:
«خدا ميداند كه به اين ملت چه گذشت، در اين كشف حجاب، حجاب انسانيت را پاره كردند…علما را وادار كردند كه با سرنيزه كه با زنهايشان در مجالس جشن، يك همچو جشنى كه با خون دل مردم، با گريه تمام مىشد ـ شركت كنند…در بعضى از جشنها آن قدر گريه كردند مردم كه اينها از آن جشن اگر حيايى داشتند پشيمان مىشدند.»()
مقاومتى دليرانه
زنان غيرتمند ايران با استعانت از درگاه الهى و بهرهگيرى از آموزههاى دينى و اقتدا به بزرگ بانوان حرم نبوى، چون حضرت زينب، ام كلثوم و ديگر زنان دشت كربلا ضمن مقاومت و ايستادگى در مقابل حاكمان جور كه به زور آنها را وادار به كشف حجاب مىنمودند و به مجالس جشن و بىحجابى مىبردند مىگريستند و چنين برنامههايى را به مجلس شام و اسارت زنان اهل بيت عصمت و طهارت تشبيه مىكردند. و در برابر موج بى دينى و بى حجابى كه دست نشاندگان استعمار برايشان پديد آورده بودند شكيبايى ميورزيدند. عدّهاى از آنها براى مدّت طولانى از منزل بيرون نميآمدند و با اينكه در منزل حمام نداشتند ا ز رفتن به كوچه و استفاده از حمامهاى عمومى خوددارى مىكردند و بوسيله آبى كه در خانه گرم مىكردند استحمام مىنمودند.() «بعضى از خانوادهها از رفتن دخترانشان به مدرسه چونكه بايد بى حجاب مىشدند، جلوگيرى بعمل آورده و نشستن در خانه را به بى حجابى و اختلاط زن و مرد ترجيح ميداند البته زنان مؤمن و متعهد به موضعى انفعالى بسنده نكردند و در قيامهاى گسترده از جمله تجمع در مسجد گوهر شاد مشهد اعتراض خود را به اين لجام گسيختگى كه دشمنان دين و قرآن برايشان تهيه ديده بودند ابراز داشتند، آنها با حضور در جلسه سخنرانى شخصيتهايى چون بهلول و نواب احتشام، گوش ميدادند و وقتى خدمه و پاسداران حرم دستور داده چادر و چارقد از سر آنان بكشند. زنان مسلمان در مقابل اين عمل مقاومت كرده و از جلو ديد مأموران متوارى مىشدند طورى كه بعضى از آنها پس از تعقيب عاملان رژيم شاهى دچار بيمارى شده و فوت نمودند.»()
در يكى از شهرستانها سرهنگى از همسر رئيس فرهنگ و مدير مدرسهاى خواسته بود در طرفين او قرار گرفته و در جشن كشف حجاب حضور يابند، زنان مذكور تقاضاى او را رد كرده و به حرفش گوش ندادند.() امام خمينى در پيامى به قيام مردم در اين حركت اشاره كرده و مىفرمايد:
«زنهاى ايران هم قيام كردند بر ضدّش و تو دهنى به او زدند كه ما نمىخواهيم اين طور چيزى(كشف حجاب) را و ما بايد آزاده باشيم و اين مردك مىگويد آزاديد، ليكن حتماً بدون چادر و بدون روسرى توى مدارس برويد. اين
آزادى است.»()
زنان متديّن و مبارز ايران نه تنها مورد تمجيد و تحسين علما و رهبران دينى قرار مىگرفتند بلكه مقاومت آنها در تمام زمينهها از ديد دشمن نيز دور نماند. مورگان شوستر در كتاب اختناق ايران مىگويد:
«درود و عزّت بى حد به زنان رو بسته ايران باد، وى به عزم سيصد زن شجاع اشاره مىكند كه با چادر سياه و نقاب سفيد در حالى كه بسيارى از آنان در زير لباس طپانچه داشتند به مجلس رفتند تا نمايندگان را از تسليم كشور به بيگانگان بر حذر دارند. آن بانوان شجاع به گفته اين نويسنده آمريكايى اعلام داشتند: اگر وكلاى مجلس در حفظ شرف و عزّت ايران بخواهند مسامحه به خرج دهند و يا ترديد نمايند هم آنان و هم شوهران و فرزندان خويش را خواهند كشت تا لااقل اجسادشان گواهى بر شرف ايرانى باشد.»()
و اين چنين حركتى زائيده بينش و طرز تفكر آن قشر از زنانى است كه به اصالت برنامههاى مذهبى پايبند بودند و حتى حاضر شدند جان خود را در اين مسير از دست بدهند. اعتقاد زنان ايرانى خصوصاً در بحبوه انقلاب اسلامى به حجاب به عنوان شعارى مقدّس چنان متداول گشت كه آنها با رعايت اين واجب الهى احساس سربلندى و عزّت نموده و در سنگر حجاب به پاسدارى از حريم خانواده، كشور و تعاليم دينى پرداخته و مىپردازند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 22، ص .157
. سيره نبويّه، ابن هشام، ج 3، ص .99
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 318 ـ .313
. بحارالانوار، ج 21، ص .63
. همان، ج 22، ص .228
. مقتل الحسين، مقرّم، ترجمه عزيزاللّه عطاردى، ص .109
. مقتل الحسين، ص .127
. ينابيع المودة، قندوزى، ص 318، باب .60
. بحارالانوار، ج 45، ص .230
. نفس المهموم، محدث قمى، ترجمه ابوالحسن شعرانى، ص .42
. بحارالانوار، ج 45، ص 89 ـ .88
. الدمعة الساكيه، ج 2، ص 247، معالى السبطين، سيد مرتضى عسگرى، ص .266
. لهوف، سيد بن طاووس، ص .114
. تاريخ طبرى، ج 5، ص 424، اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .599
. نفس المهموم، ص .270
. بحارالانوار، ج 45، ص .58
. لهوف، ص .133
. مقتل الحسين، ص .359
. اصول كافى، ج 1، ص .466
. بحارالانوار، ج 45، ص 115 ـ .114
. احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 29 و .104
. بحارالانوار، ج 45، ص 109 ـ .103
. الدمعة الساكيه، ج 5، ص .53
. همان، ص 64، مقتل ابومخنف، ص .113
. معالى السبطين، ج 2، ص 123 و .130
. همان، ص .155
. همان، ص .156
. بحارالانوار، ج 45، ص 139 ـ .137
. نفس المهموم، ص .274
. لهوف، ص 198 ـ .197
. ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص .129
. مقتل الحسين، ص .455
. نفس المهوم، ص .275
. مقتل الحسين، ص .36
. خاطرات همفر، ترجمه دكتر محسن مؤيدى، ص .84
.مجله پيام زن، سال ششم، شماره 11، ص .42
. فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، علامعلى حدادعادل، ص .48
. زن از ديدگاه امام خمينى، ص .139
. خاطرات سياسى، بهلول، ص .13
. قيام گوهرشاد، ص .152
. اروپائيان و لباس ايرانيان، سيد حسام الدين شريعت پناهى، ص .297
. صحيفه نور، ج 2، ص 30 و .66
. اختناق ايران، مورگان شوشتر، ترجمه اسماعيل رائين، ص.241
ويژگیهاى مبلغان و معيارهاى تبليغ در قرآن
از منظر دين مبين اسلام براى رسيدن به هدف، بهرهگيرى از تبليغات صحيح ضرورت دارد و اصلىترين وظيفه رسول اكرم(ص) و پيامبران الهى نيز همين بوده است كه خداوند فرمود: «و ما على الرسول الّا البلاغ المبين؛() و برعهده پيامبر خدا وظيفهاى به جز تبليغ آشكار نيست.»
بدون ترديد، براى مردم جهان و بويژه مسلمانان شناختن ابعاد و زواياى برنامههاى متعالى اسلام و آگاهى از اهداف و انگيزههاى آن ضرورتى انكارناپذير است تا بتوانند با معرفت كامل به انديشههاى آسمانى آن آگاه شده و دستوراتش را عمل نمايند.
البته در مرحله اول تبليغ دين و بهرهگيرى از روشهاى صحيح آن به عهده انبياء و امامان معصوم(ع) است امّا در مرحله بعدى اين وظيفه بردوش عالمان و متوليان فرهنگى و تبليغى جامعه قرار گرفته است. همچنانكه اگر در گذشته مبلّغان مخلص و فداكار، بار سنگين پيامرسانى و آگاه نمودن جامعه را عهده دار نمىشدند امروزه41جمعيت كره زمين مسلمان نبودند. بويژه عصرى كه در آن قرار گرفتهايم به عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات معروف شده است، اين وظيفه بر مبلّغان اسلامى از هر زمان ديگر بيشتر و عميقتر مطرح است و آنان طبق دستور قرآن بايد با دقّت لازم به تبليغ حقايق اسلامى بپردازند. خداوند با ابلاغ اين مسؤوليت به مبلّغان اسلامى مىفرمايد: «فلولانفرمن كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدّين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم؛() چرا از هر فرقهاى از اهل ايمان، دستهاى كوچ نمىكنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ـ وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند ـ باشد كه آنان از (كيفر الهى) بترسند.» با توجه به ضرورت تبليغ دين و اطلاع رسانى صحيح از منظر قرآن، مبلّغان اسلامى بايد اين رسالت خطير را به انجام رسانند. البته براى توفيق در اين راه اوصاف و ويژگى هايى را بايد در خود بوجود آورند تا رسالت تبليغ مثمرثمر باشد، در اينجا به برخى از ويژگىها و اوصاف ضرورى مبلّغان اسلامى از منظر كلام وحى اشاره مىكنيم.
و2ـ ايمان و آگاهى
مبلّغ موفق كسى است كه علم و آگاهى در مورد موضوع تبليغى خويش داشته و به راه خود ايمان و اعتقاد راسخ داشته باشد زيرا بدون اطلاعات صحيح و اعتقاد جازم چگونه مىتواند ديگران را هدايت كند. قرآن در اين زمينه به بصيرت و آگاهى كامل رسولخدا(ص) اولين مبلّغ و منادى اسلام اشاره كرده و مىفرمايد: «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرةٍ انا و من اتبعنى؛() اى رسول ما! بگو اين است راه من! كه با آگاهى و بصيرت كامل، خود و پيروانم را به سوى خدا دعوت مىكنم.» مبلغ اسلامى علاوه بر دارا بودن اطلاعات لازم
بايد همواره به علم و آگاهى خود بيفزايد و همانند رسول خدا(ص) دعا كند كه: «رب زدنى علماً؛() پروردگارا بر دانشم بيفزاى».
قرآن در مورد اعتقاد راسخ و يقين كامل مبلغان اسلامى مىفرمايد: «يؤمنون باللّه و اليوم الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين؛() آنان به خداو روز قيامت ايمان راسخ دارند و به كارهاى نيك دعوت كرده و از كارهاى ناپسند باز ميدارند و خود نيز عملاً به سوى نيكىها مىشتابند و آنان از انسانهاى صالح و شايستگانند.»
از آيات فوق استفاده مىشود كه علم و دانش و اعتقاد و يقين از ضرورىترين اوصاف يك مبلّغ است. همچنين عمل به گفتهها، شتاب در نيكىها و صالح و شايسته بودن در ميان مردم نيز از ديگر اوصاف مبلّغان مىباشد.
و4 و5 ـ صبر، قاطعيت و استوارى
از منظر قرآن اراده و صلابت و قاطعيت در اجراى فرمان الهى و صبر بر مشكلات و
گرفتاريها لازمه وجودى يك مبلّغ دينى است چرا كه نداشتن روحيه قوى كه ريشه در ايمان و اعتقادات او دارد موجب مىشود وى در مقابل موانع و مشكلات راه، به زانو درآمده و خسته و شكسته و دلسرد گردد. به همين جهت قرآن حضرت ابراهيم را به عنوان الگوى مبلّغان راه توحيد مطرح كرده و از زبان او مىفرمايد: «تاللّه لاكيدنّ اصنامكم؛() به خدا سوگند! حتماً طرح شكستن بتهايتان را خواهم ريخت (و آنان را نابود خواهم كرد).
مبلّغ متعهد در راه انجام وظيفه تبليغى خود نااميد و مأيوس نمىشود، او خود را در پناه قدرتى لايزال مىبيند كه به هر چيزى قادر و توانا، عليم و سميع است. به اين جهت با ارادهاى پولادين و گامهاى استوار در راه تبليغ دين حركت مىكند، سخن او، رفتار او، تصميمات و طرحهاى او همه و همه با اقتدار و عزّت كامل صورت مىگيرد زيرا او همواره خود را مخاطب اين آيه ميداند: «ولايحزنك قولهم انّ العزّة للّه جميعاً؛() سخنان آنان (مخالفين) تو را محزون و
غمگين نسازد زيرا عزّت و عظمت همه از آن خداست.»
يك مبلّغ اسلامى قاطعيت، اميدوارى و صبر و تحمّل را از رسول گرامى اسلام آموخته و به مرحله اجرا مىگذارد و اين آيه را نصب العين خود قرار ميدهد كه: «فاصبركما صبر اولواالعزم من الرسل؛() همان گونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كردهاند تو هم صبر كن!»
و 7 و 8 ـ دلسوزى، مهرورزى و حسن خلق
همچنانكه حافظ گفته: حسن خلق و اخلاق پسنديده از مطمئنترين راه كارهاى جذب و هدايت بشمار ميرود:
به حسن خلق توان كرد صيد اهل نظر به دام و دانه بگيرند مرغ دانا را
قرآن مهمترين راز توفيق پيامبر اسلام(ص) را در امر تبليغ دين، مهرورزى و حسن خلق آن حضرت ميداند و مىفرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك؛() به جهت رحمت خداوند با مردم مهربان و نرمخو شدى و اگر تند خو و سخت دل بودى قطعاً از اطراف تو پراكنده مىشدند.»
حسن خلق و نرمخويى پيامبر، يارانش را چنان شيفته خود كرده بود كه با تمام وجود به او عشق ميورزيدند و دشمنان قسم خوردهاش نيز در اثر اين خصلت والاى انسانى تبديل به دوستان فداكار مىشدند. در سوره توبه با اشاره به مهربانى، دلسوزى و مردمدارى پيامبراكرم(ص) مىفرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص علكيم بالمؤمنين رؤف رحيم؛() براى شما پيامبرى از جنس خودتان آمد كه بر او دشوار است كه شما در رنج و زحمت بيفتيد. به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»
آرى، مهربانى، شفقت و ابراز محبت در عرصه تبليغ در جذب دلها، اثرى ماندگار، عميق و ريشه دار دارد، مولوى مىگويد:
از محبت خارها گل مىشود از محبت سركهها مل مىشود
از محبت نار نورى مىشود از محبت ديو حورى مىشود
از محبت مرده زنده مىكنند از محبت شاه بنده مىكنند
و 10 ـ آمر به معروف و ناهى از منكر
خداوند متعال مبلّغان دينى را در رديف آمران به معروف و ناهيان از منكر قلمداد كرده و يكى از وظائف آنان را عمل به اين دو اصل حياتى اعلام مىكند چرا كه امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين ابعاد تبليغ دينى از منظر قرآن است.()
خداوند متعال اين وظيفه مبلّغان مسلمان را اينگونه يادآور مىشود: «ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم الفلحون؛() و بايد از ميان شما، گروهى (مردم را) به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند و آنان همان رستگارانند.»
البته در اجراى اين دو اصل توسط مبلّغان اسلامى ترديد نيست آنچه مسلّم است اخلاص و عامل بودن به گفتههاى خويش است.
براى توضيح اين سخن و درجه اثرگذارى امر تبليغ در وادى امر به معروف و نهى از منكر، به سخنى از استاد شهيد مطهرى اشاره مىكنيم، ايشان مىنويسد: از شرائط مفيد بودن امر به معروف و نهى از منكر اين است كه اصالت داشته باشد يعنى تابع هيچ جريان ديگر نباشد، بايد منبع جريانها باشد نه تابع از جريانها، نبايد تابع شخص يا صنف يا يك جريان خاص سياسى بوده باشد، نبايد تابع و در خدمت شخص باشد و لو يك شخصيت روحانى، نبايد در خدمت صنف و حزب باشد فرق است ميان اينكه روحانيون( و مبلّغان مذهبى) در خدمت دين باشند و يا دين و اصول مقدّس دين مثل امر به معروف در خدمت آنها باشد. هرگاه واقعاً روحانيون و مؤمنين در خدمت دين قرار گرفتند آن وقت سرافرازى دين است ولى هر وقت دين در خدمت عمّامه به سر و عرقچين به سر قرار گرفت آن وقت منتهاى بدبختى، ذلّت و بيچارگى دين است. پس بايد خود را براى دين خالص كرد و دين را هدف نهايى قرار
داد نه اينكه دين را براى هدف ديگر ولو به قصد قربت خواست.()
و 12ـ توجه به عقلانيت و فطرت انسان
از خطرناكترين آفات تبليغ دينى مقابل قرار دادن برنامههاى دين با فطرت و عقل و خواستههاى معقول افراد است. چرا كه دين اسلام بر اساس فطرت بشر و عقل سالم انسانهاست همانگونه كه قرآن با اشاره به اين نكته مىفرمايد: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم و لكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر طبق آن آفريده و دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نميدانند.»
اگر مبلّغان دينى به طور ناخودآگاه و از روى عدم اطلاع دستورات و برنامههاى دينى را در مقابل دستورات عقل و خواستههاى فطرى بشر قرار دهند و مخاطبين آنان چنين برداشت كنند كه دين و فطرت و معنويت و عقل با هم سازگارى ندارد به طور طبيعى از آن فاصله مىگيرند و نه تنها به سوى اهداف مبلّغ گرايش پيدا نمىكنند بلكه ممكن است براى هميشه از دين و مبلّغان دينى گريزان شوند.
استاد شهيد مطهرى مىنويسد: «يكى از مختصات دين اسلام اين است كه همه تمايلات فطرى انسان را در نظر گرفته، معنى فطرى بودن قوانين اسلامى هماهنگى آن قوانين و عدم ضديت آنهابا فطريات بشر است. يعنى اسلام گذشته از اينكه از نظر ايمان و پرستش خدا، پرورش دهنده يك احساس فطرى است، از نظر قوانين و مقررات نيز با فطرت و طبيعت و احتياجات واقعى بشر هماهنگ است. بعضى از مقدّس مآبان و مدعيان تبليغ دين به نام دين با همه چيز به جنگ بر مىخيزند، شعارشان اين است: اگر مىخواهى دين داشته باشى به همه چيز پشت پابزن، گرد مال و ثروت نگرد، ترك حِشمَت و مقام كن، زن و فرزند را رها كن، از علم بگريز كه حجاب اكبر است و مايه گمراهى است، شاد
مباش و شادى نكن، از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر، بنابراين اگر كسى بخواهد به غريزه دينى خود پاسخ مثبت دهد بايد با همه چيز در حال جنگ باشد. بديهى است وقتى كه مفهوم زهد، ترك وسائل معاش و ترك موقعيت اجتماعى و انزوا و اعراض از انسانهاى ديگر باشد، وقتى كه غريزه جنسى پليد شناخته شود و منزهترين افراد كسى باشد كه در همه عمرمجرد زيسته است، وقتى كه علم دشمن دين معرفى مىشود مسلماً مردم به دين بدبين خواهند شد.
بنابراين مبلّغان دينى وظيفه دارند موضوعات و برنامههاى دينى را با عقل و فطريات مردم هماهنگ سازند، در اصلاح محيط بكوشند و هرگز به نام دين با فطريات مردم مبارزه نكنند، در آن صورت تبليغات دينى مؤثر واقع شده و تمام اقشار جامعه به سوى دين خواهند آمد. توجه نكردن به اين آفت مهم تبليغ، امروز برخى از جوانان را دين گريز كرده است و پرسشهاى زيادير را در ذهن افراد به وجود آورده است. اميدواريم بزرگانى كه در رأس امور تبليغ دين قرار دارند و تصميمات آنان تأثير بسزايى در اعتقادات و باورها و عملكرد دينى مردم دارد بتوانند مردم مسلمان را طورى راهنمايى كنند كه آنان اين پيغام قرآنى را كه دين و فطرت و عقل با هم سازگارند، مكمّل همديگرند، دريابند و خرافات را از حقيقت و علم را از جهل تشخيص دهند.
در اينجا به عنوان حسن ختام خاطرهاى را در همين رابطه از مبلّغ موفق جهان اسلام حضرت حجةالاسلام و المسلمين آقاى فلسفى(ره) نقل مىكنيم:
اولين بار كه بلندگو به بازار آمد و به مسجد راه يافت افراد مقدّس مآب و خشكه مقدّس از آوردن آن به مسجد وحشت داشتند.آقاى فلسفى براى اولين بار در مسجد سيد عزيزاللّه در بازار تهران با بلندگو
سخنرانى كرد ولى برخى افراد كوتاه بين و تنگ نظر به شدت اعتراض كرده و آقاى فلسفى را به باد انتقاد گرفتند ايشان مىگويد: يك شب مجلس عروسى پسر يكى از محترمين بود، در آن مجلس علما، ائمه جماعات و متدينن و ساير اصناف مردم حضور داشتند، يكى از افراد مقدّس مآب از پايين مجلس با صداى بلند گفت:آقاى فلسفى خيلى حرفهاى خوبى ميزنيد امّا متأسفم كه اين مزمار (نوعى ابزار موسيقى) را به مسجد آورديد چرا با مزمار حرف ميزنيد، عيب شما اين است.
آن موقع بلندگو تازه به مسجد و محافل آمده بود و علما از ترس برخى افراد تنگ نظر نمىتوانستند از آن استفاده كنند من بعد از شنيدن سخن آن آقا به مسؤول پذيرايى گفتم: اين بشقاب گز را ببريد خدمت آن آقاى مقدّس مآب. تا قدرى ميل كند. آن آقاى مقدّس گفت:نه آقا من دندانم عاريه است گز لاى دندانم ميرود و اذيتم مىكند و نمىتوانم غذا بخورم. گفتم: چرا دندان عاريهاى گذاشتهاى؟ گفت: براى اينكه دندان ندارم مىخواهم راحت غذا بخورم. گفتم: چرا عينك زدهايد، گفت: بدون عينك نمىتوانم دور را ببينم! در اين موقع من تند شدم و گفتم: شما دندان نداشتى دندان عاريهاى گذاشتى كه بتوانى غذا بخورى نمىتونستى دور را ببينى عينك زدى تا دور را راحت ببينى اين كار شما حلال است اما من كه صدايم به آخر مجلس نميرسد و ميكروفن آوردهام كه صدايم راحت به مردم برسد كار حرام كردهام؟()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره عنكبوت، آيه .18
. سوره توبه، آيه .122
. سوره يوسف، آيه .108
. سوره آل عمران، آيه .114
. سوره طه، آيه .114
. سوره انبياء، آيه .57
. سوره يونس، آيه .65
. سوره احقاف، آيه .35
. سوره آل عمران، آيه .159
. سوره توبه، آيه .128
. سوره آل عمران، آيه .104
. دست نوشتهاى از استاد مطهرى، افق حوزه، ش 107، ص6.
. سوره روم، آيه .30
. امدادهاى غيبى، ص .50
. خاطرات و خطرات، على اكبر نيكزاد، سازمان تبليغات اسلامى، ص .40
غيرت حسينى
غيرت در فرهنگ انسانى و دينى كاربرد و قلمرو گستردهاى دارد. واژه شناسان در معناى اين واژه نوشتهاند:
«واكنشى طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست ميدارد از خود نشان ميدهد».()
غيرت از لوازم محبت است، چه هر كه محب است، به ناچار غيور بود.
«غيرتمند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد».()
در نظام آفرينش غيرت جايگاه ويژهاى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مىخورد و در تمامى انسانها اين حس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست ميدارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمىنشينند و با يورش گران درگير مىشوند و به دفاع از جان، مال و…خود برمىخيزند وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مىگيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواستههاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوى و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مىبازد و به جايى ميرسد كه
اين احساس در او مىميرد و بىتفاوت و بى غيرت مىگردد.
غيرت در فرهنگ دينى
اسلام دينى است هماهنگ با فطرت و عقل بشرى. آنچه در تكوين و آفرينش انسان به عنوان وسيله حراست و نگاهبانى گوهر انسانى او پيش بينى شده و در نهاد او به وديعت گذاشته شده؟، در تشريع و قانون گذارى شرع نيز مورد تأييد و حمايت قرار گرفته است.امام صادق(ع) ده چيز را به عنوان بزرگوارى اخلاق (مكارم اخلاق) نام برده كه “غيرت” از آن شمار است.
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد«:الغيرة من الايمان؛() غيرت جزئى از ايمان است.»
امام على(ع) فرمود: «ما زنى غيور قط؛() انسان غيرتمند هرگز آلوده دامن نمىشود.»
در برخى از احاديث مىخوانيم :«خداوند غيور است و حرامها را دوست نميدارد».()
از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «ما احد اغير من اللّه و من غيرته انه حرّم الفواحش وحد الحدود؛() هيچ كس از خدا با غيرتتر نيست. از اين روى، خداوند تمام
كارهاى زشت را حرام كرده و براى آنها مرزهايى معين كرده است.»
اين سخن اشاره است به آيه شريفه:
«قلّ انّما حرّم ربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛() (اى پيامبر،) بگو خداى من هرگونه كار زشت را چه در آشكار و چه در نهان منع فرموده است.»
در نگاه دين، غيرت ارزش است و پسنديده كه بالاترين و شريفترين مرحله آن از آنِ پروردگار عالم است و بندگان او نيز، هر يك به اندازه برخوردارى از اين ارزش اخلاقى و انسانى، به او نزديك مىشوند.
از چشم انداز عالمان دين، حساسيت مثبت و احساس مسؤوليت در برابر آنچه كه مورد علاقه و عشق آدمى است و يا ايده و مرامى است كه آن را برگزيده و حق مىشمارد و ميداند، نه تنها ناپسند نيست، بلكه نوعى تكليف و وظيفه به شمار ميرود.
مرحوم نراقى مىنويسد:
«دانستى كه حميّت و غيرت آن است كه آدمى نگاهبانى كند دين خود و اولاد و اموال خود را و از براى محافظت و نگاهبانى هر يك، طريقهاى است كه صاحب غيرت و حميّت از آن تجاوز نمىكند… بى غيرتى و آن كوتاهى و اهمال كردن در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است، از دين و عرض و اولاد و اموال.»()
براى ريشهيابى غيرت در فرهنگ دينى و روشن شدن مفهوم آن، به واژههاى هم افق آن نيز بايد نگريست:
غيرت و حميّت
واژه “حميّت” در اصل از ماده “حمى” به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن پديد ميآيد. به همين جهت به حالت تب “حمّى” گفته مىشود و به حالت خشم و تعصب و خشم آلود “حميّت” گويند.
پژوهشگران واژه شناس، مفهوم و گونههاى حميّت را اين گونه كالبد شكافى كردهاند:
«حميّت يعنى خشمگين شدن، هيجانى شدن و ناخوش داشتن، اسمى است كه جايگزين مصدر شده، مانند سكينه كه به معناى سكون است.»
حميّت دو گونه است :
الف. حميّت پسنديده: و آن در جايى به كار ميرود كه نگاهداشت آن بر او لازم است و آن عبارت است از: دين، خانواده و وطن. اين گونه پاسداشت و حميّت را “غيرت” مىنامند كه مثبت و سازنده است و در رديف مكارم اخلاقى به شمار ميرود.
ب. حميّت ناپسند: و آن در حالت روگردانى از حق و زورگويى و غارتگرى است كه از آن به “عصبيّت” و حميّت جاهلى ياد مىشود. ريشه اين خوى زشت، خشم و غضبى است كه همراه با خودبينى، خودشيفتگى و خود بزرگ بينى باشد.()
حميّت ناپسند و تعصّب كور، حالتى است كه بر اثر جهل و كوته بينى و سستى در انديشه و فرهنگ به وجود ميآيد. اين حالت بيشتر در ميان مردمانى رواج دارد كه از فرهنگ و تمدن بشرى بىبهرهاند و به جنگ و درگيرى و قتل و غارت خو كردهاند.
اين خوى، با اين ويژگى در هر فرد و جامعهاى پديد آيد، تباهى ميآفريند. بسيارى از سنّتهاى غلط، خرافى و انحرافى و پافشارى قومها و ملتهاى منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى، ريشه در همين حميّت جاهلى دارد:
«اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فأنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و ألزمهم كلمة التّقوى؛() آن گاه كه كافران در دلهاى خود تعصّب، (آن هم) تعصّبجاهليت ورزيدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنها ساخت.»
در اين آيه شريفه حميّت جاهلى و آرامش ايمانى در برابر هم قرار گرفته است.
فرهنگ جاهلى، همواره مردمان را به تعصّبو خشم كور و سوزان فرا مىخواند. مرز شكنى و حرمت نگه نداشتن و بى اعتنايى به قانونها و آيينهاى فردى و اجتماعى، از نشانههاى بارز آن است،اما فرهنگ دينى كه ريشه در سكينه و آرامش درونى برخاسته از
ايمان دارد، نمونههاى روشنى همچون رفتار همراه با بردبارى و وقار و متانت و تحمّل و بزرگوارى را در جامعه رواج ميدهد و مردمان را به آن سمت و سو فرا مىخواند.
به هر حال، حميّت مثبت و سازنده خاستگاه غيرت است.
امام على(ع) مىفرمايد:
«على قدر الحميّة تكون الغيرة.»()
و مىفرمايد:
«قدر الرجل على قدر همّته و عفّته على قدر غيرته؛() ارزش مرد همسان همت اوست و عفت او همتراز غيرت او.»
غيرت و عصبيّت
عصبيّت و تعصّب به معناى جانبدارى از شخص يا جريان، مرام و انديشهاى است كه آدمى به آن گرويده است. به آن جمعى كه داراى سازمان و تشكيلات گروهى باشند و دسته جمعى از يكديگر طرفدارى كنند “عصابه” گويند.
طريحى در مجمع البحرين مىنويسد:
«التعصّب من العصبيّة و هى الحاماة و المدافعة عمن يلزمك امره او تلزمه لغرض؛() واژه تعصّب، برگرفته از عصبيّت است، و آن به معناى جانبدارى و دفاع از كسى است كه فرمان او بر تو لازم است يا طرفدارى از كسى است كه او را به خاطر هدفى برگزيدهاى.»
عصبيّت، هم افق با “حميّت” است و مانند آن به دو گونه مثبت و منفى در خور تصوير است، زهرى مىگويد:از امام على بن الحسين(ع) معناى “عصبيّت” را پرسيدم، فرمود:
«العصبيّة التى يأثم عليها صاحبها ان يرى شرار قومه خيراً من خيار قوم آخرين و ليس من العصبيّة ان يحبّ الرجل قومه و لكن العصبيّة ان يعين قومه على الظلم؛() تعصّب ناپسندى كه دارنده آن گناهكار به شمار ميرود آن است كه: بدى خويشان خويش را نيك بيند و آن بدىها را بر نيكى ديگران ترجيح دهد، لكن دوست داشتن و طرفدارى از خويشان امرى است پسنديده، آنچه مصداق “عصبيّت” منفى
است آن است كه كسى قوم و قبيلهاش را بر ستم و ستمگرى يارى رساند.»
درد دين داشتن، در گسترش ارزشها كوشيدن، جبهه حق را قدرت بخشيدن، ستمديدگان را يارى رساندن، از حق و حقيقت حمايت كردن، مصداقهاى روشن و گويايى از “تعصّب” مثبت هستند كه در كلام امام على(ع) به آن اشارت شده است:
«ان كنتم لامحالة متعصّبين فتعصّبوا نصرة الحق؛()اگر قرار است از خود تعصّب نشان بدهيد، آن را در راستاى يارى حق، به كار گيرند.»
نيز مىفرمايد:
«تعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجار و الوفاء بالذمام و الطاعة لبرّ و المعصية للكبر و تحلّوا بمكارم الخلال؛() براى خوبىهاى ستوده تعصّب بورزيد كه عبارتند از: نگاهداشت حرمت همسايه، وفا كردن به پيمانها، گسترش نيكى و نيكوكارى و پرهيز از تكبر و خود را به اين خصلتهاى ارزنده بياراييد.»
پاىبندى به ارزشها
پاى بندى به اصول شريعت و نگاهداشت مرزهاى حلال و حرام، حرمت در مسير گسترش ارزشها و پيشگيرى از آلوده شدن فضاى جامعه به ناهنجارىها و رفتارهاى فسادانگيز و فتنه ساز، دفاع از دين، در افتادن با فتنهها و شايعهها و شبههها، تعصّب روا و پسنديده است كه با فرهنگ دين سازگارى دارد و عالمان دينى آن را مورد ستايش و سفارش قرار دادهاند.
ملا احمد نراقى مىنويسد:
عصبيّت و آن عبارت است از سعى نمودن در حمايت خود يا چيزى كه با خود نسبت دارد، از دين و مال و قبيله و عشيره و اهل شهر، يا اهل صنعت خود و امثال اينها، يا فعل و آن بر دو قسم است، زيرا آن را كه حمايت مىكند و سعى در دفع بدى از آن مىكند.
اگر چيزى است كه حفظ و حمايت آن لازم است و در حمايت كردن از حق تجاوز نمىكند و انصاف را از دست نميدهد، اين قسم ممدوح و پسنديده و از صفات فاضله است و آن را “غيرت” گويند.
و اگر چيزى را كه حمايت مىكند، چيزى است كه حمايت آن شرعاً خوب نيست، يا در حمايت از حق و انصاف تجاوز مىكند و به باطل داخل مىشود، اين قسم از عصبيّت مذموم است و از رذايل صفات متعلقه به قوه غضبيه است.()
در اين فراز چند نكته اساسى نهفته است:
.1 عصبيّت، قلمرو گستردهاى دارد: قومى و قبيلهاى، شهروندى، صنفى و دينى.
.2 عصبيّت مثبت گاهى در گفتار انسان نمود پيدا مىكند و گاهى در رفتار خود را نشان ميدهد.
.3 آنچه انسان نسبت به او تعصّب ميورزد، بايد ارزشمند و امرى مباح و روا باشد.
.4 دفاع از آنچه پشتيبانى از آن لازم است، بايد از چارچوب حق و انصاف خارج نشود.
.5 از چيزى بايد پشتيبانى كرد و نسبت به آن عصبيّت داشت كه عقل و شرع آن را پسنديده باشند.
.6 عصبيّت، بايد همراه با بصيرت باشد وگرنه مشكل ساز و خطرآفرين مىگردد.
بدينسان، روشن شد كه:حميّت، عصبيّت و غيرت اگر درست و بجا به كار رود پيامدهاى سازنده و سودمندى در جامعه دينى به دنبال خواهد داشت.
غيرت و ستم ناپذيرى
“اباء الضيم” در عربى، برابر است با ستم ناپذيرى، مفهوم اين واژه در محتوا هم افق است با مفهوم غيرت، “ضيم” به معناى ستمپذيرى و “اباء” به معناى سرباز زدن و زير بار ستم نرفتن است.
ستم بر دو گونه است:
.1 پارهاى ستمها در خور تحمّل و گذشتند، به گونهاى كه ناديده انگاشتن و چشم پوشى از آنها، خوارى و ننگى به دنبال ندارد. در اين گونه موارد خردمندانهترين راه كه شريعت نيز به آن سفارش كرده آن است كه انسان با بزرگوارى و بردبارى و فروبردن خشم خويش از آن بگذرد، تا در رديف نيكوكاران قرار گيرد:
«والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين».()
.2 ستم هايى كه اگر انسان در برابر آنها نايستد و استوارى و واكنش نشان ندهد گرفتار نوعى خوارى و پستى مىگردد. در برابر اين گونه ستمها، ايستادگى بايد كرد كه از آن به عنوان “اباء الضيم” نام برده مىشود. در فرهنگ دينى به نمونههاى گويا و روشنى بر مىخوريم كه اين ويژگى را به گونهاى زيبا و با شكوه نمايانده و پيام ذلت ناپذيرى و غيرتمندى به مسلمانان راستين داده است.
در جنگ صفين، سپاه معاويه، شريعه آب را بر سپاه على(ع) بست. امام در آغاز مىخواست اين جريان را به گونه غيرنظامى، حل كند. لكن هنگامى كه احساس كرد، دشمن از اين مسأله استفاده نادرست مىكند و مىخواهد سپاه را
ذليل و خوار سازد. در يك فرمان عزت مندانه، لشكريان را با اين جملهها بسيج كرد و روح غيرت و ستم ستيزى در كالبد آنان دميده و فرمود:
«قد استطعموا كم القتال فأقروا على مذلة و تأخير محله او روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين؛() از شما خواستند تا دست به جنگ بگشاييد. پس يا به خوارى برجاى بپاييد و از رتبهاى كه داريد، فروتر آييد، يا شمشيرها را از خونتر كنيد و آب را از كف آنان به در كنيد. خوارگشتن و زنده ماندنتان، مردن است و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.»
اين سخنان موجى از عزّت و غيرت آفريد و در نخستين هجوم و حمله، سرداران سپاه على(ع) شريعه از دست دشمن به در كرد و به آب دست يافتند.
در اين هنگام، شمارى از لشكريان به آن حضرت پيشنهاد دادند كه ما نيز، با دشمن همان كنيم كه با ما كرد. امام على(ع) به آنان اجازه نداد و فرمود:
«ما با ستم ستيز كردهايم، نبايد خود گرفتار ستم گرديم.»
امام حسين(ع) نماد كامل غيرت
فرزند رشيدش امام حسين(ع) نيز، جلوه و نماد كامل غيرت و ستم ناپذيرى است تا آن جا كه او را با عنوان سرور ستم ستيزان لقب دادهاند.
ابن ابى الحديد مىنويسد:
«سيد اهل الأباء الذى علم الناس الحميّة و الموت تحت ظلال السيوف اختياراً له على الدنيّة، ابو عبداللّه الحسين بن على بن ابى طالب، عرض عليه الامان و اصحابه، فانف من الذل و خاف من ابن زياد ان يناله بنوع من الهوان ان لم يقتله؟، فاختار الموت على ذلك…و من كلام الحسين(ع) يوم الطف…الا و انّ الدعى ابن الدعى قد خيّرنا بين اثنين: السلّة والذلة و هيهات منّا الذلة، يأبى اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت، و انوف حميّة و نفوس ابيّة؛() سيد و سالارى كه به مردم حميّت و مرگ زير سايه شمشير را آموخت و آن را بر پستى و زبونى برگزيد، ابوعبداللّه الحسين(ع) است كه بر او و يارانش امان عرضه شد ولى به خوارى تن در نداد و بيم آن داشت كه ابن زياد، بر فرض كه او را نكشد، به گونهاى او را خوار و زبون سازد. از اين رو مرگ را بر آن برگزيد… از گفتار آن حضرت است در روز عاشورا
كه گفت: همانا پسر خواندهاى كه پسر خوانده است “روسپى زاده، پسر روسپى زاده” ما را در ميان دو چيز مختار كرده است: كشيدن شمشير و پذيرش زبونى. و زبونى سخت از ما دور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنها و آغوشهاى پاك و پارسا و سرشتها و جانهاى غيرتمند، آن را براى ما نمىپذيرند.»
البته رسيدن به اين قله، كارى است كارستان، همت عالى مىطلبد و اراده قوى. آن كه بنده نام و نان است و در پى شهرت، توانايى پرواز در اين ميدان را ندارد. سرشت پاك مىخواهد و خانوادهاى شير دل و مسؤوليت شناس و دين باور، تا فرزندى غيرتمند و قوى دل بپروراند كه “سيد الاحرار”، ” سيد الابرار” و “سيد اهل الاباء” و در آخر هم “سيد الشهداء” گردد.
بزرگى نفس و بزرگوارى روح، ريشه غيرت و غيرت مندى است، سستى و زبونى نفس و روحيه پذيرش ذلت و ستم، پايه و مايه بى تفاوتى و بى غيرتى است.
غارتگران غيرت
غارتگران غيرت، همواره كوشيدهاند كه نمادهاى غيرت ورزى را از مسلمانان بگيرند، تا بتوانند آنان را ستمپذير و سلطهپذير سازند. اما دست پروردگان مكتب اهل بيت(ع) و جرعه نوشان كوثر زلال محمدى، علوى و حسينى، با الگوگيرى از اين راست قامتان، همواره شعار “هيهات منّا الذلّه ” را مشعل راه ساخته و بوستان شريعت را سرسبز نگاه داشتهاند:
حميّت دين را نشانى ديگر است كه از آن آتش جهانى اخضر است
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. لغت نامه دهخدا، واژه غيرت.
. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 19، ص .414
. مستدرك الرسائل،ج 14، ص 224.
. نهج البلاغه، حكمت .305
. جامع السعادات، نراقى، ج 1، ص .265
. بحارالانوار، ج 73، ص .361
. سوره اعراف، آيه .33
. معراج السعادة، ص .152
. رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين، سيد على خان مدنى، ج 2، ص .348
. سوره فتح، آيه .26
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .357
. نهج البلاغه، حكمت .47
. مجمع البحرين، واژه “عصب”.
. اصول كافى، ج 2، ص 308.
. غررالحكم، ج 3، ص .20
. نهج البلاغه، خطبه .192
. معراج السعادة، ص .215
. سوره آل عمران، آيه .134
. نهج البلاغه، خطبه .51
. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(بيست جلدى) ج 3 ـ 4، ص .249
آسيب شناسى دين از ديدگاه امام حسين
آغازين سخن
هر مكتبى براى سعادت و تكامل انسان برنامهاى از نظر عقيده، اخلاق و عمل ارائه ميدهد كه به مجموعه آن «دين» گفته مىشود. در اصطلاح قرآن كريم دين همان روش زندگى است كه در فطرت انسان به وديعه گذاشته شده است و انسان ذاتاً به آن گرايش دارد، بنابراين هدايت و نجات هر جامعهاى مرهون حفظ و به كارگيرى اين برنامههاى الهى است كه تمام ابعاد مادّى و معنوى زندگى بشر را تحت پوشش قرار ميدهد.
وقتى جامعهاى بر اساس آرمانهاى الهى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژىهاى مادّى و غير مذهبى اداره شود، بى ترديد ضربات و شكستهاى جبرانناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه به آنها عوامل آسيبزا در حوزه دين گفته مىشود. منظور از آسيبهاى دينى عوامل و متغيرّهايى است كه موجب مىشود دين از محتواى حقيقى خود فاصله بگيرد و دچار انحراف و بيراهه گردد و حاكميت حقيقى خود را از دست دهد. نگارنده سعى دارد در اين نوشتار با رويكرد جامعه شناختى به بيان مهمترين عوامل آسيبزا در حوزه دين اسلام از منظر حضرت امام حسين(ع) بپردازد اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه و عنايت پويندگان راه ولايت و سالكان كوى حسين(ع) قرار گيرد.
بدعت و تحريف
اسلام به عنوان كاملترين دين داراى برنامههاى متنوّع زندگى است و در احكام و دستورات خود تغييرات و دگرگونىهايى را پيش بينى كرده است. به همين جهت اهرمهايى را براى پويايى خود در نظر گرفته است، لذا اگر اين تغيير و تحوّلات بيرون از حوزه دين بر آن تحميل گردد، بدعت و تحريف شناخته مىشود. واژه “بدعت” به معناى نسبت دادن عقايد و ديدگاههاى جديد به دين است كه با مبانى قرآن و سنت معصومين(ع) سازگارى ندارد.() امام حسين(ع) ظهور بدعتها و رواج تحريفات را يكى از مهمترين عوامل آسيبزا در قلمرو امامت ميدانست و معتقد بود كه حكومت اموى موجب پديد آمدن بدعتهايى در دين شده است و با تقويت آنها جامعه مسلمين را به مخاطره انداخته است. زمانى كه پايه و اساس دين اسلام به دست نبىمكرم اسلام بنيان نهاده شد، بنى اميّه مخالفت با آن حضرت و دين نوپاى او را آغاز كردند، اما با مقاومت پيامبر(ص) و يارانش آنان تسليم شدند و به اسلام گرويدند، ولى منتظر فرصتى بودند تا دوباره به جايگاه خود برگردند. اين فرصت با به خلافت
رسيدن عثمان فراهم شد. بدعت در دين يكى از حركتهاى تبليغى امويان بود. از نيمه دوم دوران خلافت خليفه سوم تا پايان دوران حكومت معاويه به تدريج بسيارى از اصول و ارزشهاى اسلام تعطيل شد و بدعتهايى در دين پديدار گشت.
اينبدعتها آنقدر زياد و آشكار بود كه عايشه درباره آن گفت: «پيراهن رسول خدا هنوز نپوسيده ولى تو سنّت او را از بين بردهاى!»()
عثمان بسيارى از بنى اميه را به قدرت رسانيد و به معاويه كه از زمان خليفه دوم به حكومت شام رسيده بود، اختيارات بيشترى داد. معاويه در گام اول به تحريف و واژگون نشان دادن دين در نزد مردم كم اطّلاع اقدام نمود و در تحريفات تا آن جا پيش رفت كه وقتى با سپاه خود به صفّين ميرفت در بين راه روز چهارشنبه نماز جمعه خواند؛() به طورى كه حتّى يك نفر نپرسيد كه بين چهارشنبه و نماز جمعه چه ارتباطى وجود دارد؟!
حكومت معاويه آكنده از انواع انحرافات و خلافها در ابعاد مختلف بود. در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا(ص) را ترك كرد؛ وقتى علت را پرسيدند گفت: نام پيامبر(ص) را بر
زبان جارى نمىكنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند. هم چنين برخى احكام حج را عملاً تغيير داد و موقع احرام بر خود عطر زد.()
بيست و پنج سال پس از رحلت پيامبر(ص)، حضرت على(ع) فرمود: «آگاه باشيد كه شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت به خوى باديه نشينى خود بازگشتيد و پس از پيوند دوستى و برادرى، دسته دسته متفرّق شديد. بدانيد كه شما رشته پيوند با اسلام را گسستيد و حدود آنرا شكستيد و احكام آن را به كار نيستيد.»()
با وجود آن كه حضرت على(ع) در راه احياى حق و عدالت سختىهاى زيادى را تحمّل نموده بود، امّا معاويه هم چنان به فتنه گرى و آشوب خود ادامه داد. با شهادت حضرت امام على(ع) و آغاز امامت امام حسن مجتبى(ع) معاويه به مخالفت و كارشكنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيّت معنوى و اجتماعى آن حضرت واهمه داشت، چندين بار نقشه شهادت كريم اهل بيت(ع) را طرّاحى كرد و سرانجام سبط نبى اكرم(ص) را با زهر مسموم و به شهادت رساند.
در عصر امام حسين(ع) به خصوص در سالهاى آخر امامت ايشان، بيشتر صحابه پيامبر از دنيا رفته بودند و اكثر مسلمانان اين دوره به خصوص در شهرهاى تازه مسلمان، نه رسول خدا(ص) را ديده بودند و نه صحابه نيك انديش و درست كردار پيامبر(ص) را!
بدين روى هر آن چه از طرف خليفه حاكم و اطرافيان اعمال مىشد، به اسم اسلام و دين تجلّى پيدا مىكرد و ظهور بدعتها اصل و پايه دين و تعاليم اصيل آن را مسخ مىنمود.
امام حسين(ع) با اين واقعيّت تلخ روبه رو بود كه اسلام دگرگون شده و هرچه به نام اسلام مطرح و ترويج مىشود، كاملاً خلاف اسلام است. اسلام اموى مسلّط است و سلطنت معاويه و يزيد هرقدر مجال و قدرت بيشترى مىيابد. حقيقت اسلام را بيشتر تحريف مىنمايد و تحريف مكتب بدترين خطر براى آن است، لذا آن حضرت يكى از دلايل مهم قيام خود را مبارزه با بدعت و احياى سنّت نام برده و در نامهاى كه به برخى از بزرگان بصره نوشت، هدف خود را اين چنين بيان مىكند: «….و انا ادعوكم الى كتاب اللّه و سنّة نبيّه فانّ السّنّة قد اميتت و انّ البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدكم سبيل الرّشاد و السّلام عليكم و رحمة اللّه؛() من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت مىكنم، زيرا سنت نابود شده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و از من اطاعت كنيد، شما را به راه رشد و بالندگى هدايت مىكنم، درود خدا بر شما باد!»
در عصر سيد الشهدا(ع) وضع اسلام، مسلمانان و حكومت به حدى آشفته و غير قابل پذيرش شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود.
امام حسين(ع) در قيام پرشكوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعى آيين محمّدى و اسلام ناب را به جهانيان معرفى نمايد و پيام معنوى قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دينى آسيب زدايى كند.
فرقه گرايى
از جمله عواملى كه منجر به فروپاشى جامعه الهى ـ انسانى مىشود شكسته شدن وحدت و يكپارچگى دين داران در فضاى شبهه و ترديد است، از منظر امام حسين(ع) حفظ وحدت بهترين شيوه براى سرافرازى جامعه مسلمين و تبيين اسلام ناب محمّدى است. پس از رحلت پيامبراكرم(ص) چنان كه خود آن حضرت پيش بينى كرده بود، امت اسلام به لحاظ سياسى، فكرى و عقيدتى گرفتار تفرقه گرديدند و به فرقههاى گوناگون تقسيم شدند. هر يك از اين فرقهها مدّعى بودند كه تنها مسلك
آنان حق است. تاريخ اسلام سرشار از جنگ و جدالهاى طايفهاى و فرقهاى است و چه بلاها و آسيبهايى كه از اين رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نيامد!
گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و آسيب پذيرى جامعه آنان مىنويسد :«مسلمانان زمانى كه اسلام را قبول كردند، همگى تحت لواى توحيد جمع شدند، تمام قواى خود را متوجه بيگانگان نمودند و همين موضوع سبب عمده پيشرفت و كاميابى آنان گرديد و هنگامى هم كه دشمنى براى پيكار باقى نماند، عادت مذكور مجبورشان ساخت كه مانند ايام پيشين (دوره جاهليت) مشغول جنگ شوند و همان چيزى كه موجب ترقّى آنان بود، در اثر عدم رهبرى صحيح در عصرهاى بعد موجب انحطاط و زوال آنان گرديد.»()
و اين همان چيزى است كه سالار شهيدان حضرت ابا عبداللّه (ع) به لشكريان كوفه فرمود :«آگاه باشيد پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمىشود كه سوار مركب مراد خويش گرديد. مگر همان اندازه كه سواركار بر اسب خويش سوار است تا اين كه آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور سنگ آسيا مضطربتان گرداند.»()
از اين كلام گهربار حضرت سيدالشهدا(ع) چنين استنباط مىشود كه مخالفت با امامى كه مردم را به معروف فرا مىخواند و از منكر نهى مىكند و اراده اصلاح جامعه را دارد جز خوارى و ذلّت و آسيب پذيرى نتيجهاى نخواهد داشت.
شكستن حرمت احكام اسلام
از جمله آسيب هايى كه مىتواند فرهنگ يك جامعه را مورد تهاجم قرار دهد و شالوده آن را تخريب نمايد، شكسته شدن حريم هاست كه اين امر موجب بى اعتمادى و تزلزل در باورها مىشود. امويان پس از نفوذ در دستگاههاى اجرايى، اقتصادى و سياسى جهان اسلام، عمليات “استحاله” را آغاز كردند. يكى از مهمترين روشهاى استحاله آنان شكستن حرمت احكام اسلامى از طريق رواج فساد اخلاقى، اقتصادى، ادارى و تحريك احساسات مسلمانان بود. سرور عاشوراييان بر اين نكته تأكيد مىكند و مىفرمايد :«اين قوم بنى اميّه، طاعت و سرسپردگى شيطان را پذيرفتهاند و از طاعت خداى رحمان سربرتافتهاند، در زمين فساد كردهاند، حدود الهى را تعطيل نموده ميگسارى مىكنند و اموال فقيران و محرومان را به خود اختصاص ميدهند و من از هر كس ديگر به يارى دين و عزّت بخشيدن به شريعت خداو جهاد در راه او شايستهتر هستم. باشد كه سخن خداوند برترين سخنان است.»()
نفى انديشهها و ارزشها
انحرافات فرهنگى، سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پيامبر(ص) آغاز شد و روز به روز گسترش يافت. در عصر عثمان ارزشهاى اسلامى و معنوى يكى پس از ديگرى جاى خود را به معيارهاى مادّى و جاهلى داد و اين روند انحرافى در اواخر عمر معاويه به اوج خود رسيد. با حاكميّت يزيدبن معاويه، مبارزه با مبانى و ارزشهاى اسلامى شكل علنى به خود گرفت. امام حسين(ع) درپاسخ مروان كه از آن حضرت براى يزيد بيعت مىخواست، فرمود: «انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براعٍ مثل يزيد؛() وقتى امت گرفتار شخصى مانند يزيد شود، فاتحه اسلام خوانده شده است.»
شهيد مطهرى(ره) در اين زمينه مىگويد :«فرق است بين خليفهاى كه شخصاً ناصالح است ولى امور را درست مىچرخاند و بين خليفهاى كه وجودش عليه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسين(ع) مشكل عمده اين بود كه
مدار خلافت اسلامى تبديل به سلطنت جائرانه، ظالمانه، مترفانه و فاسقانه شده بود و اگر امام حسين(ع) قيام نمىكرد، خطر اين بود كه بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود.»()
از بين رفتن روحيه حقگرايى
سكوت در برابر انحرافات و مفاسد از مهمترين عوامل آسيب زا در پيشرفت معنوى يك جامعه است كه روحيه حق گرايى را به طور كلى از بين مىبرد. هنوز نيم قرن از ارتحال پيامبر عظيم الشأن نگذشته بود كه حوادث ووقايعى پيش آمد كه تصوّر آن هم استخوان سوز است.
ظهور و بروز جريان جعل حديث، سازمان دهى جريانهاى اعتقادى و انحرافى و احياى ارزشهاى قومى و قبيلهاى و بسنده كردن به آن چه كه از طرف بنى اميّه به اسم اسلام به خورد جامعه داده مىشد، از نمونههاى بارز از بين رفتن روحيه حق گرايى بود.
سكوت در برابر بى عدالتىها و كفر و شرك در حدّى بود كه يزيد بن معاويه به راحتى توانست افكار كفرآميز خود را كه حاكى از عدم ايمان و باور قلبى حتّى به رسالت حضرت ختمى مرتبت بود، بر زبان جارى سازد. او گستاخانه همه باورها و اعتقادات دينى را به بازى گرفت و كسى هم در برابرش دم بر نميآورد. امام حسين(ع) در مورد چنين عامل آسيب زا فرمود :«جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتىها آشكار گرديده و نيكىها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگى پست و ذلّت بارى به سر مىبرند و صحنه زندگى همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است! آيا نمىبينيد كه ديگر به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىشود؟! در چنين وضعى جا دارد كه شخص با ايمان، مشتاق ديدار پروردگار باشد. در اين محيط ذلّت بار و آلوده مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نميدانم.»()
ستم پذيرى
تن به ستم دادن آسيب مهمى براى دين دارى مردم است. ستم پذيرى موجب مىشود كه جبّاران و ستمگران بر جامعه حاكم شوند، امّا اگر انسانها با عزّت زندگى كنند، قطعاً خط سير جامعه سر از ستم و بىعدالتى در نميآورد.
سالار شهيدان مىفرمايد :«آن چه جبّاران را بر شما مسلّط نموده است اين است كه شما از مرگ گريزانيد و به اين زندگى ننگين ناپايدار دل خوش نمودهاند. مردم ضعيف را تسليم آنان كردهايد، جمعى برده وار بى اراده و مقهور هستند و گروهى گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملكت تصرّف مىكنند. شگفتا كه سرزمين اسلام قبضه كسانى است كه يا خائن و يا ستمكار هستند يا باجگيرند و نابكار و يا بى رحم و بى انصاف.»()
حضرت اباعبداللّه(ع) خطاب به حرّ بن يزيد رياحى فرمود :«اين خوارى و ذلّت براى تو بس است كه زنده بمانى و مورد ستم و تجاوز قرار بگيرى و نتوانى از حق خود دفاع كنى.»()
استفاده ابزارى از دين
يكى ديگر از آسيبهاى دين از منظر حضرت سيدالشهداء(ع) استفاده ابزارى از دين است. كسانى كه براى دست يافتن به مقاصد و منافع خويش به دين پناه مىبرند و آن را ابزارى جهت نيل به مقصود قرار ميدهند و اعمال درست و نادرست خود را با رنگ و آب به دين نسبت ميدهند، بستر دين را دچار آسيب و آفت مىكنند. سخن فرزدق (شاعر) به سالار شهيدان اين حقيقت را تأييد مىكند. وى مىگويد: از كوفه بازگشتم كه امام حسين(ع) مرا ديد. پرسيد: اى ابا فراس از مردم كوفه چه
خبر؟ گفتم: «قلوبهم معك و سيوفهم مع بنى اميّة؛() دلهاى مردم با توست، امّا شمشيرهايشان با بنى اميّه و عليه توست.»
امام حسين(ع) در جواب من فرمود :«آرى! اين سخن حقى است كه تو از روى صداقت و راستى مىگويى، زيرا مردم بردگان دنيا هستند و دين لقلقه زبان آن هاست! حمايت آنان از دين تا آن جاست كه زندگى ايشان همراه با رفاه و آسايش باشد و آن گاه كه در بوته امتحان قرار گيرند، دين داران كم هستند.»() در اين بيان حضرت ابا عبداللّه(ع) باصراحت، بحث استفاده ابزارى از دين و سپر قرار دادن دين را مطرح نموده و رد كرده است.
جاه طلبى
از منظر امام حسين(ع) جاهطلبى يكى از رذايل اخلاقى است كه اگر بذر آن در نهاد انسان جوانه بزند بشر ايمان و اعتقاد حقيقى خود را از دست ميدهد. حقيقت اين است كه اولين جرقههاى زمينه سازى ولايتعهدى و سپس خلافت يزيد كه اصلىترين محور شرارت آفرين بود از جاهطلبى و دلبستگى به رياست و مقام آغاز شد.
عمر بن سعد ابى وقاص يكى از اضلاع مثلث شوم حادثه كربلاست كه در كنار دو ضلع ديگر (يزيد و ابن زياد) به ايفاى نقش ناپسند خود پرداخت. گرچه او امتياز خاص رزمى و نظامى نداشت، ولى به جهت برخوردارى از وجهه اجتماعى و مذهبى به عنوان سفير لشكر در مقابل امام حسين(ع) انتخاب شد. او كسى نبود كه حضرت ابا عبداللّه(ع) را نشناسد، بلكه به خوبى آن حضرت را مىشناخت و در مرحله اول هم راضى به قبول اين مسؤوليت نبود، امّا آنچه او را بر خلاف خِرَدش به وادى جنگ با امام حسين(ع) كشاند، جاهطلبى و رياست خواهى بود.
سيدالشهدا(ع) در ملاقاتى كه با عمر بن سعد داشت، از او پرسيد: آيا قصد كشتن مرا دارى؟
عمر بن سعد در صدد توجيه كار خود برآمد و گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مىترسم خانهام را خراب كنند.
امام جواب داد: من براى تو خانه مىسازم! عمر بن سعد بهانه تراشى كرد و گفت: مىترسم املاكم را از من بگيرند! امام فرمود: بهتر از آن را به تو ميدهم. عمر سعد ابن بار نيز بهانه ديگرى آورد. امام حسين(ع) در پايان فرمود: مرا مىكشى و گمان مىكنى كه عبيداللّه بن زياد ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! گواراى تو نخواهد بود و اين عهدى است كه با من بسته شده است و تو هرگز به آرزوى ديرينه خودنخواهى رسيد. پس هركارى مىتوانى انجام بده، زيرا بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد و مىبينم كه سرتو را در كوفه بر سر نى مىگردانند و كودكان آن را هدف قرار داده و به سويش سنگ پرتاب مىكنند.()
دنيا طلبى
دنياطلبى افراد سبب مىشود كه دين حاكميت حقيقى خود را از دست بدهد و با آسيب روبه رو گردد. وقتى سايه مبارك پيامبر(ص) از سر مسلمانان كنار رفت، ارزشهاى اصيل جامعه اسلامى تغيير كرد و اكثر آنها به فراموشى سپرده شد.
با رحلت حضرت ختمى مرتبت عوامل بسيارى سبب شد تا بعضى از ياران آن حضرت متفرق شوند و يا نوميدانه به انزوا كشانده شوند، به طورى كه جامعه رنگ و بوى ارزشهاى مادى را گرفت و ديگر كمتر نشانى از ايثار و زهد در آن ديده مىشد. جريان طلحه و زبير در زمان خلافت حضرت على(ع) و نشستن شمارى از فرماندههان و سپاهيان امام حسن مجتبى(ع) همچون اشعث بن قيس و ديگران بر سر سفره رنگين
معاويه، نماد جريان تفوّق روحيه دنياطلبى بر روحيه ديندارى و نشان از آسيب پذيرى جامعه مسلمين بود. جلوههاى ويژه اين فرهنگ ماديّت را مىتوانيم در جريان شكلگيرى حادثه عاشورا ملموستر و عينىتر ببينيم.
و عمق اين فاجعه بزرگ را با شفّافيّت هرچه تمامتر احساس نماييم.
دنياطلبى سبب شده عدّهاى از مسلمانان سرشناس با اين كه حقانيّت امام حسين(ع) را قبول داشتند و در عين حال توانايى هم داشتند، امّا او را يارى نكردند. يكى از اين افراد “عبيداللّه بن حرّ جعفى” بود. وى با اين كه مىتوانست سالار شهيدان را يارى دهد، چنين كارى نكرد. وقتى امام حسين(ع) به منزلگاه “قصر مقاتل” رسيد، خيمهاى ديد، سؤال كرد كه اين خيمه كيست؟ اصحاب گفتند: خيمه عبيد اللّه بن حرّ جعفى است امام كسى را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند، اما او جواب منفى داد. پاسخ وى را به محضر امام رسانيدند و آن حضرت خودش نزد او رفت. و پس از سلام فرمود: عبيد اللّه تو در عمرت معصيتهاى زيادى كردهاى. آيا ميل دارى كه با من بيايى و با هم به پيروزى برسيم. عبيداللّه گفت: آقا! من از كوفه بيرون آمدم تا شما را نبينم، چون در غير اين صورت گرفتار مىشدم. من نه مىخواستم به روى شما شمشير بكشم و نه مىتوانستم با شما موافقت كنم، ولى حالا كه شما آمدهايد من اسبى دارم كه مركب عجيبى است و شايد در كوفه بى نظير باشد. آن را به شما تقديم مىكنم. شمشيرى هم دارم كه ارزش آن هزار دينار است، آن را نيز به حضورتان تقديم مىنمايم، ولى مرا معذور بداريد. امام فرمود: من با خود تو كار داشتم، با خود تو، حال كه نميآيى، ما را به شمشير و اسب شما احتياجى نيست، ولى به تو نصيحتى مىكنم و آن اين است: تا مىتوانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى، زيرا به خدا سوگند! اگر فرياد ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.()
عبيداللّه مىگويد: حضرت ابا عبداللّه(ع) به راه افتاد، من نيز به دنبالش بلند شدم و چون نگريستم ديدم بچههاى كوچك چهار ساله، پنج ساله، شش ساله و هفت ساله هم به دنبال ايشان آمدهاند. ديدم حضرت آرام آرام به هواى آنان راه ميرود، يعنى تند نميرود تا همه بچهها به ايشان برسند. ديدم كه وقتى بعضى بچهها زمين مىخورند، حضرت بر مىگشت آنان را بلند مىكرد و بغل مىكرد و بعد خيلى با آرامش حركت مىكرد.
در اين ماجرا عبيداللّه بن حر جعفى در قيافه حسين بن على(ع) چيزى ديده بود كه بعد از اين كه ختم داستان كربلا را شنيد، اختلال روانى پيدا كرد و به نوشته بعضى از تواريخ، خودش را در شطّ كوفه غرق كرد و خود كشى نمود.()
نمونه ديگر دنيازدگى خواصّ عمر بن سعد است وى با سپاهى سازمان يافته از طرف عبيداللّه بن زياد مأمور سركوب شورش ديلم شد و سپاه او براى حركت آماده بود، ولى فرمان مىيابد كه به كربلا برود و كار حسين(ع) را يكسره كند و سپس به رى عزيمت نمايد.
ترديد مانند خوره به جانش ميافتد، تصوّر جنگ با حسين بن على(ع) و درك عمق فاجعه او را تكان ميدهد و سرانجام به عبيدالله مىگويد: به جنگ حسين(ع) نميروم. عبيداللّه به وى پاسخ ميدهد كه حكومت رى ملغى و دست نيافتنى است. او كه دنياى خود را در خطر مىبيند، يك روز مهلت مىخواهد ودر عين حالى كه همه مشاورانش او را از اين كار نهى مىكنند، سرانجام دين خود را از دست داده و به گمان خود بهشت نقد دنيا را به دست ميآورد.
همين عمر در رؤياى لذّت چند روزه حكومت و رياست با تمام آگاهى كه نسبت به قضايا داشت، اولين تير را به سوى خيام حسين(ع) پرتاب
مىكند و به سپاهيانش مىگويد :«نزد امير گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى خيمههاى حسين بن على(ع) تيراندازى كردم.»()
بسيارى از رؤسا رشوههاى فراوان گرفتند و براى حضور در ميدان جنگ با حسين(ع) سرقيمت چانه ميزدند و شعار :«كم تهب؟ چه مبلغى ميدهى؟» را سر ميدادند.()
به همين دليل سالار شهيدان در سخنرانى روز عاشورا، وقتى آخرين نصيحت هايش را براى اتمام حجّت به گوش زنگار گرفته آنان مىخواند، روى همين عنصر دنياطلبى به عنوان يك عامل اصلى آسيبزدا در دين، دست مىگذارد. او اين مردم را خوب مىشناخت و عمق نفوذ فرهنگ شجره خبيثه را در جان آنان آزموده بود و بر همين اساس آنان را شيعه آل ابى سفيان خطاب كرده و به خوبى ميدانست كه رواج اين فرهنگ نه تنها دين آنان، بلكه عاطفه، جوانمردى و غيرتشان را بر باد داده است تا جايى كه به هيچ قاعده و قانون انسانى ـ اخلاقى پاى بند نيستند.()
همين دنياپرستان بودند كه وقتى او را به شهادت رساندند، براى گرفتن جايزه از ابن زياد، بر بدنش اسب تاختند و براى ربودن البسه و زيور آلات خاندان نبوّت و غارت اموالشان، به وحشيانهترين صورت روانه خيمهها شدند و پس از غارت آنها را آتش زدند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، ج 4، ص .298
. تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج 2، ص .146
. مروج الذّهب و معادن الجوهر، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص .36
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 1، ص .464
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص .397
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجمى، ص .54
. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص .790
. مقتل خوارزمى، تحقيق محمد السّماوى، ج 2، ص 8 ـ .7
. موسوعة الكلمات الامام الحسين، ص .361
. مأخذ قبل، ج 1، ص .185
. حماسه حسينى، مرتضى مطهرى، ج 2، ص .58
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ص 272 ـ .271
. لمعات الحسين، محمد حسين حسينى طهرانى، ص .40
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص .547
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، شيخ عباس قمى، ج 3، ص .673
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ج 4، ص .307
. امام حسين(ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، علّامه محمد تقى جعفرى (ره)، ص .201
. مقتل خوارزمى، ج 2، ص .8
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .257
. نگاهى فلسفى به جريان عاشورا، سجّاد چوبينه، ص .43
. همان، ص .43
فلسفه تولّى و تبرّى از نگاه قرآن و روايات
مقدمه
نظام آفرينش بر جذب و دفع بنا نهاده شده است، موجودات عالم هستى آن چه كه سازگار با آنان باشد، جذب و آن چه كه ناسازگار با آنان باشد دفع مىكنند. از اين رو يكى از قوانين حاكم بر عالم ماده و طبيعت، قانون جاذبه و دافعه است. آدميان نيز به گونهاى خلق شدهاند كه حقايق و امور و اشياء سازگار با خود را جذب و امور ناسازگار با خود را دفع مىكنند، خداى سبحان قوّه شهوت و غضب را به همين منظور در انسان نهاده است. تا وى با استفاده از آنها حفظ و بقاء خود را تأمين نمايد، قوّه شهوت را به انسان داده است تا با جذب چيزهايى كه مناسب و سازگار با اوست حيات و بقاء او را تضمين كند و قوّه غضب را به وى اعطاء كرده است تا با دفع چيزهايى كه ناسازگار با اوست و آسيب و گزندى بر او وارد مىكند، حيات و بقاء خود را تأمين گرداند و اگر آدمى از اين قوا برخوردار نباشد به طور طبيعى به
طرف امورى مانند غذا و آب نميرود و در برابر حيوانات درنده مقاومتى نمىكند كه نتيجه آن چيزى غير از نابود شدن نخواهد بود.
به لحاظ اجتماعى نيز انسان با توجه به بهرهمندى وى از قوّه شهوت و غضب با انسانهاى ديگر انس و الفت برقرار مىكند و در پرتو اين انس و الفت با آنان متحّد مىشود و از نتيجه تلاش آنان براى رفع نياز خود استفاده مىكند و خود نيز به رفع نياز ديگران مىپردازد و در پرتو همين اتحاد است كه اگر كسى يا كسانى يا چيزهايى بخواهند آنها را مورد تهاجم و حمله قرار دهند. به دفاع از خودشان مىپردازند.
دين اسلام نيز كه براى هدايت انسان در همه اعصار نازل شده و هماهنگ با فطرت و نظام تكوين است به اين اصل اساسى عامل بقاء و حيات انسان توجه كرده است از اين رو ايمان و دين را جز حبّ و بغض و دوستى و دشمنى ندانسته است كه با
دوستى حق و حقپرستان و دشمنى باطل و باطل پرستان آدمى مىتواند حيات حقيقى و انسانى خود را حفظ كند.
امام باقر(ع) به زياد حذّاء فرمود”:هل الدين الّا الحبّ الاترى الى قول اللّه ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم اولاترون قول اللّه لمحمد(ص) حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم قال يحبّون من هاجر اليهم و قال الدين هو الحبّ و الحبّ هو الدين؛() آيا دين چيزى جز محبّت است، آيا نمىبينى كه خداى سبحان در قرآن فرمود: اگر خدا را دوست داريد پيامبر را اطاعت و تبعيّت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهان شما را ببخشد، آيا مشاهده نمىكنيد كه خدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: خداى سبحان ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهاى شما زينت داده است، و فرمود خدا مهاجران را دوست دارد. پس از آيات، فرمود: دين محبت است و محبت دين.”
در روايتى از امام صادق(ع) سؤال شد كه آيا حبّ و بغض از ايمان است؟ حضرت در پاسخ فرمود”:هل الايمان الّا الحبّ و البغض؛() ايمان جز حبّ و بغض چيز ديگرى نيست.»
ناگفته نماند: اسلامى كه ايمان و دين را دوستى و دشمنى ميداند حب و بغضى است كه محور آن خدا و براى خدا باشد، در واقع اين نوع پيوند است كه در تعاليم دينى ارزشمند است.
و به عبارت ديگر: براساس آئين اسلام پيوستن و گسستن اگر در چارچوب آموزههاى اسلام و براى رضاى خدا و به ديگر سخن مكتبى باشد، پيوستن و گسستنى است كه انسانها را به يكديگر پيوند داده و آن چنان آنها را به يكديگر مربوط مىسازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است و گرنه پيوندهايى كه تحت تأثير خويشاوندى و منافع شخصى باشد دچار تزلزل مىگردد. از اين رو امام صادق(ع) فرمود: ايمان كامل برخاسته از دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و بخشيدن براى خدا است.
و درحديث ديگرى مىخوانيم: «من اوثق عرى الايمان ان تحبّ فى اللّه و
تبغض فى اللّه و تعطى فى اللّه و تمنع فى اللّه؛() از محكمترين دستگيرههاى ايمان آن است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى و براى خدا ببخشى و براى خدا منع كنى.»
بنابراين حبّ و بغض براى خدا اساس دين است كه آدمى بايد آن را تحصيل كند و بالاتر در آن بايد در زندگى خود در آن نشان دهد.
تولّى و تبرّى
يكى از تعاليم و حقايقى كه اسلام و قرآن ما را به آن فرا خوانده است آموزه تولّى و تبرّى است كه انسان مسلمان و مؤمن بايد آن را پذيرفته و زندگى دينى و ايمانى خود را بر آن اساس شكل دهد يعنى انسان مؤمن نه تنها بايد خدا و پيامبر و اولياء الهى را دوست داشته باشد بلكه بايد آنها را ولىّ خود قرار دهد و نه تنها بايد شيطان و اولياء شيطان و طاغوت را دشمن بدارد بلكه بايد از آنان جدا شود و بين خود و آنها گسست و فاصله ايجاد كند. ما در اين گفتار به مطالبى چند پيرامون اين دو اصل مىپردازيم كه اولاً حقيقت تولّى و تبرّى چيست؟ نسبت به چه كسانى بايد تولّى و تبرّى داشته باشيم؟ چرا بايد اهل تولّى و تبرّى باشيم و مسائلى مانند آن.
مفهوم و حقيقت تولّى و تبرّى
تولّى در لغت به معناى دوستى كردن، ولىّ قرار دادن و ولايت دادن، كارى را به عهده گرفتن، دوستى و محبّت() و تبرّى به معناى بيزارى جستن، بيزار شدن، بيزارى() واژه تولّى گاه بدون حرف (عَن) و گاه با آن استعمال مىشود، در صورتى كه بدون حرف (عن) استعمال شود به همان معناى در لغت و فرهنگ يعنى دوست دانستن كسى و پيروى كردن از او و ولىّ گرفتن وى و يارى رساندن به او ذكر شده و در صورتى كه با حرف (عَن) به كار رود به معناى روى گرداندن است.
در قرآن كريم در بيشتر موارد به معناى برگشتن و پشت كردن آمده است.() ولى در آياتى نيز به معناى اول به كار رفته است از باب مثال در آيه 51 سوره مائده مىفرمايد:
«يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، يهود و نصارى را دوست و تكيه گاه خود انتخاب نكنيد، آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از ما با آنان دوستى كند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را هدايت نمىكند.»
و در منابع شيعى تولّى به معناى دوست داشتن، تصديق و تبعيّت و پذيرش ولايت خدا و پيامبر و ائمه(ع) است. از جمله آياتى كه براى اين معنا، به آن استشهاد شده است آيه 55 و 56 سوره مائده است كه مىفرمايد: «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتول اللّه و رسوله و الّذين آمنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون؛ سرپرست و ولىّ شما فقط خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آوردهاند همان هايى كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند پيروزند زيرا حزب و جمعيت خدا پيروز است.» در تفاسير، مصداق مؤمنانى كه در نماز در حال ركوع زكات ميدهند، را على بن ابى طالب(ع) ميدانند و با استناد به اين آيه تنها ولىّ و سرپرست و رهبرى مادى و معنوى انسان و كسى كه در امور انسان تصرّف مىكند خدا و پيامبر و على ابن ابيطالب است و در آيه بعد مىگويد: كسى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر(ص) و افراد با ايمان (يعنى ائمه(ع)) را بپذيرد پيروز خواهد بود.
مودّت اهل بيت، مزد رسالت
به لحاظ اين كه تولّى از آموزههاى مهم در تعاليم اسلام است پيامبر اكرم آن را مزد رسالت قرار داده و به امر خدا فرموده است: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛() اى پيامبر بگو: من هيچ اجر و پاداشى بر موضوع رسالت از شما درخواست نمىكنم جز اين كه ذوى القربى مرا دوست بداريد.»
دوستى ذوى القرباى پيامبر در واقع همان تولّى و قبول ولايت و رهبرى ائمه
معصومين(ع) از دودمان پيامبر است كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر و ادامه ولايت الهى است.
ناگفته نماند: پذيرش محبّت و ذوى القربى و ائمه معصومين، در واقع به سود خود انسان است چنان كه در سوره سبأ،آيه 47 فرمود: «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الّا على اللّه؛ بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شماست، اجرو و پاداش من فقط بر خداوند است.» يعنى پيامبر در مقام انجام وظيفه رسالت جز از خدا پاداشى نمىخواهد و اگر محبت ائمه را پاداش رسالت خود قرار داده براى آن است كه تنها راه رسيدن به سعادت و راهيابى به قرب الهى، محبت به اهل بيت و اعتصام به حبل الهى و توسل به آن هاست چنان كه در سوره فرقان، آيه 57 فرمود: «قل ما اسئلكم عليه من اجر الّا من شاء ان يتخذ الى ربّه سبيلا؛ بگو من براى ابلاغ رسالت هيچگونه پاداشى از شما نمىخواهم مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند.» پس راه قرب الهى محبّت به اهل بيت است.
تبرّى نيز از آموزههاى اعتقادى و رفتارى بوده و به معناى دورى جستن از دشمنان خدا است. اين اصطلاح نيز مانند تولّى ريشه در قرآن كريم دارد و در آن داراى كاربردهاى فراوانى است و به معناى تبرّى جستن از امامان ضلالت از پيروان خود در قيامت و آرزوى پيروان ايشان براى بازگشت به دنيا براى تبرّى جستن از آن امامان است در سوره بقره آيه 166 و 167 مىفرمايد: «…اذ تبرءالّذين اتّبعوا من الّذين اتبعوا و رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب و قال الذين اتّبعوا لو انّ لناكرّة فنتبرّأ منهم كما تبرّوا منّا كذلك يريهم اللّه اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار؛ در آن هنگام رهبران گمراه و گمراه كننده از پيروان خود بيزارى مىجويند و كيفر خدا را مشاهده مىكنند و دستشان از همه جا كوتاه مىشود و در اين هنگام پيروان مىگويند كاش بار ديگر به دنيا باز مىگشتيم تا از آنها (پيشوايان گمراه كننده) بيزارى جوييم آن چنان كه آنان امروز از ما بيزارى جستند (آرى) خداوند اين چنين اعمال آنها را به
صورت حسرت زايى به آنان نشان ميدهد و هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد.»
تبرّى در اين آيه به معناى فاصله گرفتن انسان از چيزى است كه خوش ندارد با آن باشد و با وزن تفعّل به معناى قبول جدايى و فاصلهگيرى است و چون پيشوايان گمراه و پيروان آنها نسبت به يكديگر چنين حالتى دارند از هم فاصله مىگيرند و از هم جدا مىشوند.
در منابع دينى شيعى اين واژه به معناى بيزارى جستن و فاصله گرفتن از طاغوت، باطل، بتها، پيشوايان باطل و گمراه، شرك و بت پرستى، بيزارى از دشمنان اولياء الهى به كار ميرود.
چنان كه روشن است اصطلاح تبرّى ريشه در قرآن كريم دارد در قرآن كريم علاوه بر اين كه يك سوره با برائت خدا و پيامبرش از مشركان آغاز شده و از اين رو برائت نام گرفته است در 30 مورد اين واژه و مشتقات آن به كار رفته است از جمله آنها تبرّى جستن ابراهيم و پيروانش از قومش() و آزر() و از معبودهايشان و اظهار برائت پيامبراكرم(ص) از مخالفان خود() و گواهى گرفتن هود از خدا و قومش بر برائت از شرك() و برائت يوسف از شرك() و تبرّى لوط() و مانند آن است.
با توجه به تأكيد قرآن كريم به تبرّى، فرقهها و مذاهب اسلامى معتقد به تبرّى بوده و اختلافى در مفهوم كلّى قرآن و ضرورت و اهميّت آن ندارند ولى در خصوص مصداق دشمنى خدا و نيز معيار خروج از دين اختلافى پيدا كردهاند شيعيان اعتقاد دارند كه تبرّى از آموزههاى اساسى اين مذهب است آنها اعتقاد به امامت منصوص داشته و معتقدند كه امامت با قيد منصوص بودن دنباله رسالت و ضامن حفظ و بقاى اسلام و دوازده امام پس از پيامبر معصوم و منصوص از جانب خدايند.
برپايه اين اعتقاد، امامان نگهدارنده دين از تحريف و دگرگونى در عقايد و اعمالند، و دشمنان آنان كسانى اند كه مانع تحقّق امامت و در واقع مانع تحقق صورت ناب و حقيقى اسلام بودند و يا با اهل بيت پيامبر كينه توزى داشتهاند و اين دشمنان در واقع دشمنان خدايند و تبرّى از آنان واجب است.
امامان شيعه نيز به مناسبتهاى مختلف تبرّى را از لوازم اسلام و ايمان خوانده و آن را واجب دانستهاند و مصاديق مشمول اين حكم را كسانى ميدانند كه به عترت پيامبر ظلم كردهاند، حرمت ايشان را شكستند، سنّت رسول خدا را تغيير دادند، برگزيدگان اصحاب پيامبر را تبعيد نمودند، اموال فقرا را بين ثروتمندان تقسيم كردند. ناكثين و پيمان شكنان جنگ جمل و قاسطين و معاويه و پيروانش و مارقين كه با على(ع) به مخالفت برخاستند. تمام پيشوايان گمراهى و رهبران ستمگار قاتل حضرت على(ع) و قاتلان ائمه(ع) و اهل بيت(ع) از كسانى اند كه تبرّى از آنان لازم است. زيارتهايى كه از ائمه معصومين(ع) به جاى مانده كه شيعيان بايد آنها را هنگام زيارت آنان بخوانند سندى است كه شيعيان با خواندن آن، برائت خود را نسبت به ظالمان در حق ائمه اظهار ميدارند.
تبرّى از چه؟
در قرآن كريم در سورههاى مختلف مشخّص كرده است كه برائت از شرك و بت پرستى و رهبران شرك و گمراهى و معبودهاى آنان از مصاديق تبرّى است از جمله در سوره ممتحنه از تبرّى ابراهيم و همگامانش سخن به ميان ميآورد و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه، اذ قالوا لقومهم انا برأؤامنكم و ممّا تعبدون من دون اللّه كفرنابكم و بدابيننا و بينكم العداوة و البغضاء حتى تؤمنوا باللّه وحدة؛() براى شما تأسّى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او وجود داشت، هنگامى كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آن چه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم. ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد.»
با توجّه به اين كه در آغاز سوره از دوستى با دشمنان خدا به شدّت نهى كرده است در آيه به معرّفى الگو پرداخته كه مورد احترام است و آن حضرت ابراهيم است كه به قوم مشرك خود فرمود :«ما نه شما را قبول داريم و نه آئين و مذهبتان را و بالاتر، ما از شما و بت هايتان متنفريم و با نهايت قاطعيت و بدون هيچگونه پرده پوشى از شما بيزارى جسته و اعلام جدايى مىكنيم.»
در همين سوره در مرتبه دوم بر تأسى مسلمانان به ابراهيم و پيروانش و الگوگيرى از آن حضرت تكيه مىكند و مىفرمايد: «لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فانّ اللّه هو الغنى الحميد؛() براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند و هر كس سرپيچى كند و با دشمنان خدا طرح دوستى بريزد به خودش ضرر زده و خداوند نيازى به او ندارد زيرا كه خدا از همگان بىنياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.»
شرائط تحقق تولّى و تبرّى
با توجه به اين كه تولّى يعنى عقيده مندى به امامت و خلافت ائمه اطهار(ع) بعد از پيامبر اكرم(ص) و محبّت به آنان و پيروى از آنان و تبرّى يعنى دشمنى و بيزارى از دشمنان آنان از تكاليفى است كه متوجه هر مسلمانى است براى تحقق آن شرائطى لازم است و آن شرائط عبارتند از:
1ـ معرفت
تحقق تولّى و تبرّى به معرفت كامل اهل بيت پيامبر رو ائمه معصومين و شناخت صفات و احوال آنان و شناخت كافى نسبت به دشمنان و صفات رذيله و عقايد باطل و
اعمال ناپسند آنها بستگى دارد از اين رو بر مسلمان لازم است با شناخت فضائل و كمالات امامان و جايگاه آنان در نظام هستى و زندگى اجتماعى انسان نسبت به آنها تولّى پيدا كنند و با تحقق تولّى در آنها به فلاح و رستگارى نائل شوند و همچنين براى تحقّق تبرّى لازم است دشمنان اهل بيت را بشناسند و از ويژگىها و رذايل آنها آگاهى پيدا كنند كه نتيجه آنها انزجار و تنفر و بيزارى جستن از آن هاست.
در روايات معرفت ائمه و اولياء الهى و محبّت به آن حسنه شمرده شده و نشناختن آنها سيئه معرفى شده است. امام باقر(ع) فرمود:ابوعبداللّه به اميرالمؤمنين(ع) وارد شده امام خطاب به او گفت: حسنه معرفت ولايت و حبّ اهل بيت و سيئه انكار ولايت و بغض اهل البيت است سپس اين آيه را خواند: «من جاء بالحسنه فله خيرمنها و هم من فزع يومئذ آمنون و من جاء بالسئيه فكبّت وجوههم فى النّار هل تجزون الّا ما كنتم تعملون؛() و كسانى كه كار نيكى انجام دهند. پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت آن روز در امانند و آنها كه اعمال بدى انجام دهند به صورت در آتش افكنده مىشوند آيا جزايى جز آن چه عمل مىكردند خواهند داشت.»()
2ـ تلازم تولّى و تبرّى
بدون ترديد ولايت ائمه با دو شرط سبب نجات است يكى عقيدهمندى به امامت ائمه و اين كه آنها جانشينان پيامبر و واجب الاطاعة هستند و دوم مشروط است
به تبرّى و بيزارى از دشمنان و ستمگران به اهل بيت، بنابراين تولّى و تبرّى ملازم هم هستند يعنى تولّى و تبرّى بايد با هم باشند و به همين دليل تولّى و پذيرش و ولايت امام شرط دست يافتن به يقين در امر دين خواهد بود. چنان چه امام باقر(ع) تولاى ائمه و تبرّى از دشمنان آنان را از اركان معرفت خدا كه به عبادت حقيقى او منتهى مىشود، دانسته است.
ابى حمزه مىگويد: امام باقر(ع) به من فرمود: «انما يعبد اللّه من يعرف اللّه فامّا من لايعرف اللّه فانّما يعبده هكذا ضلالاً قلت جعلت فداك فى معرفة اللّه به قال تصديق اللّه عزّ و جلّ و تصديق رسوله(ص) و موالاة علىّ و الائتمام به وبائمة الهدى و البرائة الى اللّه عزّ و جلّ من عدوّهم هكذا يعرف اللّه عزّ و جلّ؛() كسى خدا را عبادت مىكند كه او را شناخته باشد و اگر كسى خدا را نشاسد او را گمراهانه عبادت مىكند. ابىحمزه مىگويد: از آن حضرت پرسيدم: شناخت و معرفت خدا چيست؟ فرمود: تصديق و باور به خدا و باور به رسول خدا و ولايت على(ع) را داشتن و امامت و پيشوايى او و پيشوايان هدايت را پذيرفتن و از دشمنان آنها در نزد خدا بيزارى جستن حقيقت معرفت خداست.
در روايت ديگرى ابوحمزه ثمالى از امام باقر(ع) نقل مىكند كه به او فرمود: اى ابوحمزه عبادت خدا را كسى مىكند كه خدا را بشناسد و اما كسى كه خدا را نشناخت مثل آن است كه او را در حال گمراهى عبادت مىكند، عرض كردم: معرفت خدا چيست؟ فرمود: خدا و رسولاللّه را تصديق كند، به حضرت امير(ع) و ائمه هدا بعد از آن حضرت اقتدا كند و از دشمنان آنها بيزارى جويد. اين است معرفت خدا، عرض كردم، اصلحك اللّه چه چيزى است كه آن را بدانم حقيقت ايمان را كامل كردهام؟ فرمودند: دوست داشتن اولياى خدا، دشمنى با دشمنان خدا و اين كه با صادقان باشى همچنان كه خدا به تو امر كرده، عرض كردم اولياء و دوستان خدا و دشمنان خدا كيانند؟ فرمود: دوستان خدا محمّد رسول اللّه(ص) و على و حسن و حسين(ع) و على ابن الحسين(ع) هستند سپس امر به ما رسيده سپس پسرم جعفر و
اشاره فرمودند به حضرت جعفر(ع) در حالى كه آن حضرت نشسته بودند سپس فرمودند: كسى كه با آنها دوستى كند پس به تحقيق با اولياء اللّه دوستى كرده و چنين شخصى با صادقان باشد آن سان كه خداى تعالى به وى امر كرده است.بنابراين بايد تولّى و تبرّى با هم در انسان تحقق پيدا كند تا نتيجه بخش باشد.
3ـ اقتداء عملى به اولياء الهى و انزجار عملى از دشمنان
در صورتى تولّى و تبرّى در كمال ايمان و معرفت الهى مؤثر است كه آدمى اولياء الهى و ائمه اهل بيت را الگو و اسوه خود قرار داده و به آنها اقتدا كند و فضائل و كمالات آنها را در خود ايجاد نمايد و رذايل دشمنان آنها را بشناسد و از آنها دورى جويد.
از اين رو علامت محبّت به اهل بيت عمل كردن بر اساس عمل آنان دانسته شده است. امام على(ع) فرمود: «من احبّنا فليعمل بعملنا و يتجلبب الورع؛() كسى كه ما را دوست بدارد به عمل ما عمل مىكند و لباس ورع و پرهيزكارى را بر خود مىپوشاند.»
امام صادق(ع) خطاب به شيعيانى كه بين قبر پيامبر(ص) و منبر آن حضرت بودند فرمود: «انّى واللّه احبّ رياحكم وارواحكم فاعينونى على ذلك بورع و اجتهاد؛()به خدا قسم من شما را و ارواح شما را دوست دارم و شما با ورع و تلاش مرا بر اين محبت كمك كنيد» و بدانيد كه ولايت ما به كسى ميرسد كه ما را با ورع و تلاش كمك كند و كسى كه به عبدى اقتدا كند بايد به عمل او اقتدا نمايد علاوه بر عمل و تلاش بايد به دوستان آنها محبت ورزيد و از دشمنان آنها تبرّى جست.
آثار محبت اهل بيت
1ـ اطمينان و آرامش قلب
امام على(ع) فرمود: هنگامى كه آيه «الابذكر اللّه تطمئن القلوب»() نازل شد پيامبر اكرم(ص) فرمود: اين مربوط به كسانى است كه خدا و رسولش را دوست داشته باشد. «و احبّ اهل بيتى صادقاً غير كاذب و احبّ المؤمنين شاهداً و غائباً الا بذكر اللّه
يتحابّون»() كسى كه اهل بيت مرا صادقانه و بدون دروغ دوست داشته باشد و مؤمنان را در حضور و غياب دوست داشته باشد. آگاه باشيد با ياد خدا همديگر را دوست دارند.
2ـ حكمت
امام صادق(ع) فرمود: «من احبّنا اهل البيت و حقّق حبّنا فى قلبه جرت ينابيع الحكمة على لسانه و جدّد الايمان فى قلبه؛() كسى كه اهل بيت ما را دوست داشته باشد و محبّت ما در قلب او تثبيت شود چشمههاى حكمت بر زبانش جارى مىشود و ايمان در قلبش تازه مىگردد.»
3ـ استكمال دين
پيامبر خدا(ص) فرمود: «حبّ اهل بيتى و ذريّتى استكمال الدين؛() محبّت به اهل بيت و ذريّه من سبب كامل شدن دين است.»
4ـ امنيت در قيامت
پيامبر خدا فرمود: «من احبّنا اهل البيت حشره الله تعالى آمناً يوم القيامة؛() كسى كه ما اهل بيت را دوست داشته باشد خداى سبحان او را در روز قيامت با امان محشور فرمايد.»
و بالآخره محبت اهل بيت آثار فراوانى چون خلاصى از گناهان، نور و روشنايى روز قيامت، ثبات و پايدارى بر صراط و نجات از جهنم و ورود به بهشت و محشور شدن با ائمه و خير دنيا و آخرت، به دنبال دارد. از اين جهت لازم است مؤمنان تلاش كنند تا محبت اهل بيت را در خود محقق ساخته و در عمل به آنها اقتدا كنند و آنها را الگوى خود قرار دهند و در كنار آن از دشمنان آنها تبرّى جويند و يكى از راههاى ابراز تولّى و تبرّى خواندن زيارتها و توجّه به متن آنها به ويژه زيارت جامعه كبيره است.
فلسفه تولّى و تبرّى
باتوجه به اين كه تولّى پذيرش ولايت و سرپرستى و امامت و رهبرى ائمه معصومين(ع) و اهل بيت پيامبر(ص) است و تبرّى بيزارى جستن از دشمنان آنها، و با توجه به اين كه تولّى و تبرّى بالاتر از شهوت و غضبى است كه در حيوان است و بالاتر از محبّت و عداوت و ارادت و كراهت است كه از ويژگىهاى اولياء حق و مؤمنان
است كه با آن دوستى و دشمنى را روح ميدهد و باطن محبت را به انسان مىچشاند روشن مىشود كه تولّى و تبرى داراى فلسفه و حكمت مهمى است و آنها عبارتند از:
1ـ تكامل معنوى
از آن جايى كه هر جنسى به جنس تمايل دارد و از غير جنس خود گريزان، انسانى كه تولّى اولياء الهى و تبرّى دشمنان آنها را با عمق جان بدست آورد خود را به ويژگىهاى مثبت اولياء الهى ميآرايد و از زشتى دشمنان آنها دورى مىكند و در قيامت نيز با اولياء الهى محشور مىشود از اين رو پيامبر فرمود: «المرء مع من احبّ»() انسان با محبوب خويش همراه است و با او محشور مىشود و اين همراهى در عمل به همراهى با آنها در رفتار منتهى خواهد شد.
2ـ انسجام اجتماعى و مصونيت از آسيب دشمنان
انسانى كه داراى تولّى و تبرّى است از سويى با انسان هايى كه داراى اين ويژگى هستند متحد شده و در پرتو اتحاد، انسجام اجتماعى ايجاد شده كه نتيجه آن پيروزى است و از سويى با تبرّى با دشمنان حق نزديك نشده و آنهارا به اسرار خود راه نميدهد و در نتيجه بيگانگى با دشمن را حفظ و به صورت بيگانه با او برخورد مىكند كه پى آمد آن مصونيت از آفات و آسيبهاى دشمنان است از اين رو قرآن كريم مىگويد: اولاً كفار را اولياء اتخاذ نكنيد و ثانياً آنها را بطانة و آگاه به اسرار خود قرار ندهيد و ثالثاً بدانيد كسى كه با آنها دوستى كند از آنها خواهد بود. پس دورى از آنها ضرورى است قرآن مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد يهود و نصارى را ولىّ و دوست و تكيهگاه خود انتخاب نكنيد آنها اولياء يكديگرند و كسانى كه از شما با آنها دوستى كنند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را دوست ندارد.»
و نيز فرمود: «يا ايّها الذين آمنوا لاتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالا
و دوّاماعنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم اكبر قد بيّنا لكم الآيات ان كنتم تعقلون؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد، محرم اسرار از غير خود انتخاب نكنيد، آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما كوتاهى نمىكنند، آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد، نشانههاى دشمنى آنان از دهان و كلامشان آشكار شده و آن چه در دلهايشان پنهان ميدارند از آن مهمتر است. ما آيات و راههاى پيشگيرى از شرّ آنها را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد.»
نتيجهگيرى
يكى از وظائف مؤمنان حقيقى تولّى و تبرّى است كه با معرفت اولياء الهى و دشمنان آنان حاصل مىشود و با پيروى از آنان در آدمى تثبيت مىشود و در نتيجه انسان به كمال رسيده و به نعمت الهى دست مىيابد و از نظر اجتماعى به اتّحاد و همبستگى رسيده و از خطرها و آفات آنها مصون مىماند وبه سوى ترقى و تكامل معنوى و مادى دست مىيابد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 44 ـ .83
. همان، ص .83
. اصول كافى، ج 2، ص .125
. فرهنگ معين، ص .1170
. فرهنگ معين، ص .1022
. راغب اصفهانى، مفردات راغب، ص .534
. سوره شورى، آيه .23
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره توبه، آيه .114
. سوره يونس، آيه .41
. سوره هود، آيه .54
. سوره يوسف، آيه 37 ـ .38
. سوره شعراء، آيه 168 ـ .169
. سوره ممتحنه، آيه .4
. همان، آيه .6
. سوره نمل، آيه 92 ـ .91
. اصول كافى، ج 2، ص .185
. همان، ج 1، ص .180
. غررالحكم، ص 83 ـ .84
. اصول كافى، ج 1، ص .212
. سوره رعد، آيه .28
. كنزالعمّال، ج 2، ص .442
. محاسن، ج 1، ص .141
. امالى صدوق، ج 1، ص .161
. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص .58
. بحارالانوار، ج 17، ص .13
. سوره مائده، آيه .50
. سوره آل عمران، آيه .118
سخنان معصومين
«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.» (بحارالانوار، ج 71، ص )143
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.» (امالى طوسى، ج 1، ص )77
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِىء.». (فقه الرضا، ص )6
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمىتواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بندهاى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص )124
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص )258
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمىشود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.» (كافى چاپ قديم، ص )442
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمىپرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مىگردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.». (كنزالعمّال، حديث )10681
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.» (علل الشرايع، ص )23
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه» (بحارالانوار، ج 78، ص )336
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.
--
دانستنيهايى از قرآن
«و إن تطع أكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون»” ( سوره انعام،آيه)116
اگر از اكثريتى كه در زمين هستند، پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه سازند زيرا اكثريت مردم پيروى از ظن و گمان مىكنند و جز به دروغ سخن نمى گويند.
يكى از مسائلى كه بسيار بحث در باره آن مىشود، رأى اكثريت است كه برخى آن را معيار صحت ميدانند و برخى ديگر به آن بى تفاوت هستند. و شايد نظام دموكراسى مبتنى بر احترام رأى اكثريت باشد بلكه خود اين مسأله به عنوان قانون تلقى مىشود. البته بحث در قانونگذارى و تصويب قوانين وضعى مثل قانون راهنمائى و رانندگى نيست، زيرا اين قوانين قابل تغيير است و همواره متكاملتر مىشود و هيچگاه نمى تواند قانون ثابت و لا يتغيرى باشد ولى قوانينى كه برگرفته و استنباط شده از قرآن و سنت است قوانينى است الهى كه به عنوان تشريع تلقى مىشود و هيچ كس حق تغيير و تبديل در آن را ندارد. اين مطلب را فقط براى تذكر عرض كردم و گرنه بحث ما راجع به نظر اكثريت در تصويب قوانين نيست ولى به طور كلى آيا رأى اكثريت مىتواند نظر درست و محكمى باشد يا اينكه نظر دانشمندان هر صنف در كار خود محترم است. قطعا نظر اكثريت در اين موارد ارزشمند نيست زيرا همواره قرآن اكثريت را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و اكثريت را نپذيرفته است.. بلكه در موارد زيادى تأكيد مىكند كه اكثر مردم نادان، نا فهم و بى ايمان هستند «أكثرهم لا يشعرون.. أكثرهم لا يعلمون.. و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين» بنا بر اين محك و معيار صحت هرگز نمى تواند نظر اكثريت قرار داد.
اگر امروز با دقت به اوضاع جهان بنگريم مىبينيم اكثر جنگ ها و نبردها و كشمكشها و ظلمها نتيجه رأى و نظر اكثريت بوده است بلكه اين اكثريت هستند كه دنيا را پر از فساد و فحشا كردهاند به گونه اى كه راه رسيدن به خوشبختى و زندگى بى درد سر را بر همه بستهاند. و اين رأى اكثريت است كه امروزه دنيا را به بن بست اقتصادى رسانده و مشكلات غير قابل حلى را بر مشكلات روزمرهمردم افزوده است. اين رأى اكثريت است كه جهانخواران را به حمله بى كران به مظلومان و محرومان واداشته زيرا آن را راه رسيدن به منافع شخصى خود مىپندارند. و اين نظر اكثريت است كه غرب و شرق را عليه يك كشور مظلوم شورانده و به ستيز واداشته كه چرا براى رسيدن به حق ضايع خود در اين جنگل بى رحم، به فكر چاره افتاده و مىخواهد بدون وابستگى به ددان و
خونخواران به حق مسلم خود چنگ بزند و مانند ديگران به حيات با كرامت و با عزت خود ادامه دهد. از آن گذشته خود شاهديم كه در تمام ادوار تاريخ بيشتر مردم كافر، گمراه و هواپرست بودهاند و هميشه حق خواهان اندك و لذا امير المؤمنين عليهالسلام به ما سفارش مىكند كه در راه هدايت و حق از اندك بودن حق خواهان نهراسيد «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله».
در اين آيه شريفه نيز همين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته و علتش هم بيان شده است. مىفرمايد: اگر بخواهى گوش به حرف اكثريت مردم بدهى تو را از راه خدا منحرف و دور مىسازند زيرا اكثريت مردم خردمند و فهميده نيستند و معمولا پيرو حدس و گمان مى باشند كه اين گمانهاى بى جا منجر به دروغ و فريب مىشود. در جاى ديگرى مىفرمايد :«إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لا يغنى من الحق شيئا» اينان دنبال گمان و حدس خود ميروند و همانا گمانها هرگز نمى تواند راه رسيدن به حق باشد.
البته مفهوم مخالف اين آيه مىتواند اين مطلب باشد: أقليت مردم كه دانشمندان و حكيمان هستند بيشتر با دليل و برهان مطالب خود را به كرسى مىنشانند و از هواپرستى و گمان پردازى به دورن و لذا سخن آنان بيشتر به واقع و حقيقت نزديك است. و قطعا شرط اول پذيرش سخنان آنان اين است كه با تقوا باشند و مطالب خود را از قرآن و سنت استخراج كرده باشند زيرا مطلبى قابل قبول است كه مهر و امضاى خدا و برگزيدگان خدا برآن خورده باشد و نتيجه هواخواهى و تخمين و گمان نباشد. در ادامه مطلب مىفرمايد :«إنّ ربّك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» و همانا پروردگارت بيش از همه دانا به حال منحرفان و گمراهان است، چنانكه او اعلم به حال هدايت شدگان نيز مىباشد. پس بايد پيروى از كسى كرد كه سخن خدا را تكرار مىكند زيرا تنها راه رسيدن به حق و حقيقت راه مستقيم الهى است. وانگهى انسان هر چند به بالاترين مقام علمى نائل شود باز هم فكر و ذهنش محدود است و نمى تواند همه جوانب امر را بررسى كند. خداوند مىفرمايد :«و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا» جز اندكى از دانش چيزى به شما نرسيده است. و اين خطاب به همه مردم است چه دانشمندان و چه ديگران.بنا براين اگر مىبينيم اكثريت آرا محترم شمرده مىشود نه از باب اين است كه اكثريت اشتباه نمى كنند بلكه از روى ناچارى است. تازه اگر بپذيريم كه نمايندگان مردم، آنها كه بيشتر مورد تأييد مردم اند حق قانونگذارى دارند، در صورتى قوانين آنان لازمالاجرا است كه با فيلتر علما و مراجع، تصحيح و تبيين شود و مخالف حكم شرع نباشد و نمايندگان خود نيز از دانش بيشترى بهرهمند باشند. و سر انجام اين قوانين وضعى است كه قابل تغيير و تبديل است.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه نمى توان از راه حدس و گمان به معارف الهى دست يافت بلكه بايد تكيه بر دانش و يقين كرد. و اصلا صريحا خداوند نهى كرده است كه پيروى از مطلبى كنيم كه بدون علم به دست آمده است «و لا تقف ما ليس لك به علم» در خاتمه اميدواريم خداوند ما را به راه حق جويان كه پيوسته اقليت بودهاند هدايت كند. --
غدیر و اکمال دین
غدير در يك نگاه
“غدير” در لغت به تالاب و آبگير گفته مىشود كه آب باران و سيل در آن جمع مىشود() و “غدير خم” آبگيرى است بين مكه و مدينه در ناحيه “جُحفه” واقع در دو ميلى جحفه كه چشمهاى در آن ميريخته و ماجراى ابلاغ ولايت على(ع) در آنجا واقع شده است.()
در آخرين سال عمر پيامبراكرم(ص) مراسم حجةالوداع با شكوه هرچه تمامتر با حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد. قلبها در هالهاى از نور و معنويت فرو رفته و لذّت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.
ياران پيامبر(ص) كه عدد آنها را 90 تا 124 هزار نوشتهاند، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ، در پوست نمىگنجيدند. اين مجموعه تنها از مردم مدينه نبود، بلكه مسلمانان نقاط مختلف جريره عربستان براى كسب اين افتخار تاريخى بزرگ، حضرت را همراهى مىكردند.
بعد از پايان مراسم، در روز پنج شنبه سال دهم هجرت كاروان به سرزمين جحفه و بيابان خشك و سوزان غدير خم رسيد. اين نقطه در واقع چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مىكند، راهى به سوى مدينه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش ميرود و در همين جا بود كه مىبايست آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد.
خورشيد از نصف النهار گذشت و مؤذّن پيامبراكرم(ص) با صداى اللّه اكبر، مردم را به نماز ظهر دعوت كرد و مردم به سرعت آماده نماز شدند، ولى داغى هوا به قدرى زياد بود كه عدّهاى مجبور شدند كه قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى خود بيفكنند.
بعد از پايان نماز، پيامبر اكرم(ص) بر فراز منبرى از جهاز شتر قرار گرفت تا پيام مهمّ و تازه الهى را به مردم برساند.
آن حضرت بعد از حمد و ثناى الهى و گرفتن اعتراف از مردم بر انجام امر رسالت و تبليغ آن و بيان حديث ثقلين و… غدير و اكمال دين
دست على(ع) را بالا برد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه؛هر كس من مولا(و رهبر) او هستم، على مولا (و رهبر) اوست.» و اين سخن را سه بار و به گفته برخى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن آيه «اكمال» نازل شد و مراسم بيعت با امير مؤمنان(ع) به عنوان ولى و جانشين پيامبر اكرم(ص) انجام گرفت.()
آيه اكمال
«اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً؛() امروز كافران از دين شما نااميد شدهاند. بنابراين، از آنها نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را براى شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام براى شما دين و آيين باشد.»
شرح واژههاى آيه
“يوم” در چهار معنا استعمال شده است:
.1 مدّت زمانى كه از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشيد ختم مىشود. بنابراين معناى يوم در مقابل ليل است مانند: «يوم سبتهم»() و «فعدّةٌ من أيّام اخر»().
.2 به معناى مجموع شبانه روز، مانند نماز يوميّه.
.3 به معناى عصر، روزگار و برههاى از زمان، همچون: «تلك الايّام نداولها بين النّاس».()
.4 به معناى مرحله، چنان كه درباره خلقت آسمان و زمان فرمود: «فى ستّة أيّام».()
الف و لام “اليوم” در آيه اكمال، براى عهد است و اشاره به روز معيّن و مشخّصى دارد كه نزد گوينده و شنونده معلوم است. بدين ترتيب، واژه “اليوم” به معناى امروز در مقابل ديروز و فردا مىباشد و “اليوم” دوم تأكيد و تكرار آن براى اهميت آن روز بزرگ است.
“تمام” شدن يك چيز بدين معنى است كه به جايى برسد كه تمام اجزاى آن بدان ملحق شود و احتياج به چيز ديگرى نداشته باشد، در حالى كه ناقص، به اشياى خارج از خودش احتياج دارد.()
“كمال” شىء به اين است كه به جايى برسد كه غرض از آن شىء حاصل شود.()
“دين” در لغت به معناى خضوع و انقياد در برابر برنامه و مقررات معين است() و در اينجا بر مجموعه احكام و معارفى اطلاق غدير و اكمال دين
شده كه از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان او باشد.
اسناد اكمال به دين نشان ميدهد كه چيزى به اين مجموعه اضافه شده است وليكن از سنخ ساير اضافات نيست، بلكه از امورى است كه تغيير اساسى در دين ايجاد كرده و آن را از جهت عمودى پيش برده است.
ذكر كلمه “لَكُم” براى اشاره به اين است كه در اكمال دين، منفعت و مصلحت مكلّف ملاحظه شده است.
نعمت مطلق و مشروط
نعمت بيانگر نوع خاصى از برخوردارى و خوشگوارى است كه گاهى مشروط است، مانند تمام موجودات هستى كه در خدمت انسان اند تا در مسير سعادت از آنها استفاده كند و چنانچه در اين مسير قرار گرفت، نعمت است و گرنه نقمت است، ولى ولايت الهى و ولايت اولياى او، نعمت مطلق است كه هميشه نعمت است و هرگز نقمت نخواهد شد؛ زيرا اگر اين نعمت براى كسى وجود داشته باشد، حتماً مايه تقرّب و بلكه عين تقرّب است.()
اضافه “نعمت” به ضمير متكلّم “ى” كه به خدا بر مىگردد، حكايت از شرافت اين نعمت
مىكند. “رضيت” از ماده “رضى” است و آن به معناى موافقت و تمايل داشتن نسبت به چيزى است و مفسّران آن را به معناى اختيار و برگزيدن دانستهاند.()
“اسلام” از ريشه “سلم” مقابل خصومت و به معناى موافقت شديد ظاهرى و باطنى است، به گونهاى كه هيچ اختلافى وجود نداشته باشد.()
اليوم” كدام روز است؟
آنچه از آيه استفاده مىشود، اين است كه در يكى از روزهاى صدر اسلام حادثهاى عظيم رخ داد كه قرآن كريم ويژگيهاى ذيل را براى آن ذكر مىكند:
.1 اميد تمام دشمنان را كه براى نابودى اسلام دندان طمع تيز كرده بودند، به يأس مبدّل كرد: «يئس الّذين كفروا».
.2 افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليت آنها را خنثى كرد كه ترس مسلمانان را از آنان بى جهت دانست: «فلاتخشوهم».
.3 امكان داشت كه مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، كفران نعمت كنند و زمينه غضب الهى و بازگشت سلطه كفار را فراهم و اميد تازهاى در آنان ايجاد كنند. از اين رو، براى پيشگيرى از اين مسئله فرمود: «واخشون».
.4 پيشرفتى كيفى (كمال) در دين الهى ايجاد كرد و مايه تكامل آن گرديد: «اكملت لكم دينكم».
.5 پيشرفت كمّى (تماميّت) در نعمت مطلق الهى (ولايت) ايجاد كرد و آن را به مراحل پايانى رساند: «اتممت عليكم نعمتى».
.6 در مرحله ابلاغ نيز خدا راضى شد تا اسلام دين ابدى مردم گردد: «رضيت لكم الاسلام ديناً».()
پس بايد روزى را در تاريخ اسلام پيدا كرد كه اين خصوصيات شش گانه را داشته باشد.
روزهاى برجستهاى كه در تاريخ اسلام وجود دارد و ممكن است همان روز معين باشد، عبارت است از:
.1 روز تولد پيغمبر اكرم(ص) كه هر چند سر فصل مهمى در تاريخ بشر بود و موجب حوادث مهمّى شد، ليكن هيچ يك از
خصوصيات اكمال دين، اتمام نعمت، يأس دشمنان و… در آن وجود نداشت و با تاريخ نزول آيه هم سازگارى ندارد.
.2 روز مبعث، چنان كه ممكن است مراد از «والعصر» عصر بعثت باشد. اين هم نمىتواند مراد باشد، زيرا بعثت حادثهاى بود كه فقط على(ع) و خديجه(س) از آن باخبر شدند و كافران از آن حادثه عظيم مطّلع نشدند تا نااميد شوند. افزون بر اين، در آن روز دين كامل نشده بود.
.3 «يوم الانذار» و روز اعلام عمومى دعوت از ناحيه پيامبراكرم(ص) در سال سوم هجرت. اين هم نمىتواند مقصود باشد، زيرا اعلان عمومى، نه تنها موجبات يأس سران شرك را فراهم نكرد، بلكه طمع آنان را به نابودى اسلام برانگيخت، گذشته از اين، بخش ناچيزى از دين تا آن روز ابلاغ شده بود و تا رسيدن به مرحله كمال فاصله فراوانى داشت.
.4 روز هجرت از مكه و نجات از آزار مشركان. اين روز نيز مدّ نظر نيست، چرا كه اوّلاً هجرت بر اثر هراس از آزار و اذيت مشركان مكه صورت گرفت. پس موجب نااميدى كافران نشده بود و ثانياً روز هجرت روز كمال دين نبود.
.5 روز ورود به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى. اين هم نمىتواند مقصود باشد، چرا كه اين روز مايه يأس مشركان نشد. نشانهاش جنگ بدر و احد و خندق است كه مشركان خودشان را به مدينه رساندند. افزون بر اين، بسيارى از آيات پس از آن روز نازل شده است.
.6 روز فتح مكه، اين هم نمىتواند مدّ نظر باشد، زيرا اوّلاً بسيارى از احكام و آيات پس از فتح ـ كه در سال هشتم هجرى اتفاق افتاد ـ نازل شد. پس دين در اين روز كامل نشده بود، ثانياً فتح مكه نيز مايه يأس كامل نشده بود؛ به دليل اينكه به پيمانهاى عدم تعرّض پايبند بودند و به سنت جاهلى خود نيز ـ مانند برهنه حج كردن زنها ـ عمل مىكردند. به قول اميرمؤمنان (ع) «اسلام نياوردهاند، بلكه (اظهار اسلام كردهاند و) اجباراً تسليم شده بودند و كفرشان را پنهان ميداشتند. پس آن گاه كه ياران(وعِدّه و عُدّه) فراهم شد، عليه اسلام آشكار كردند.()
و ثالثاً تاريخ نزول اين سوره مدّتها بعد از فتح مكّه بوده است.
.7 روز نزول آيات اوّل سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت.
اين هم نمىتواند مراد باشد؛ زيرا اگرچه اعلام برائت، مشركان مكه و حتى مشركان و بت پرستان حجاز را تحت فشار قرار داد، ولى در آيه مىفرمايد: همه كافران، يعنى مشركان مكه، يهوديها، نصرانيها، امپراطور قدرتمند ايران و روم و…مأيوس شدند.
همچنين دين نيز در آن روز به كمال خودش نرسيده بود. افزون بر آن سوره برائت مدّتها قبل از نزول اين سوره بوده است.
.8 روز عرفه، يعنى نهم ذى الحجة سال دهم هجرت كه اسلام به اوج شكوفايى خود رسيده بود و بسيارى از مسلمانان مراسم عبادى حج را همراه رسول خدا(ص) به جا آوردند. محور اصلى تفاسير عامّه در آيه اكمال، همين احتمال است و مدّعى هستند كه اين آيه در سرزمين عرفات نازل شده است ؛ ولى با دقت، روشن مىشود كه اين روز نيز منظور نيست، زيرا در اين روز حادثه قابل توجهى پيش نيامد تا موجب يأس كفار و تكميل دين باشد.يأس مشركان قريش در ماجراى فتح مكه حاصل شد و يأس مشركان حجاز هنگام نزول آيات برائت و اعلام آن توسط اميرمؤمنان(ع) در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، امّا بقيّه كفار اعم از يهود، نصارى، مجوس، و… در آن روز يعنى روز عرفه سال دهم هجرى هنوز اميدوار بودند.
علاوه بر اين، وقوع چنين حجّى با حضور پيامبر اكرم(ص) موجب كمال حج است و هرگز موجب كمال دين نمىشود، هر چند در روز عرفه هنوز اعمال حج هم تمام نشده بود.
همچنين پيغمبر اكرم(ص) حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجة الوداع در قيد حيات بود و برخى از احكام و آيات در اين مدّت نازل شد. بدين جهت، روز عرفه، دين به حدّ كمال خود نرسيده بود.()
احتمال معقول
شايان توجه است كه منافقان و مشركان لجوج همواره از طرق مختلف تلاش مىكردند جلوى تبليغات پيامبراكرم(ص) را
بگيرند. آنان از طريق تهمت و افترا، محاصره اقتصادى و اخراج از مكّه كارشكنى كردند و در مدينه نيز منافقان بارها در جنگهاى رسول خدا(ص) با مشركان سرپيچى كردند و با مشركان روابط مرموز سياسى ـ اطلاعاتى برقرار كردند و عقايد مردم را به بازى گرفتند، امّا هيچ يك به نتيجه نرسيد.
در كنار اين توطئهها، پيوسته به مرگ آن حضرت دل بسته بودند و مىگفتند :«او پادشاهى همانند ساير پادشاهان است كه با مرگ او تمام ادعاهايش فراموش خواهد شد؛ زيرا فرزند پسر ندارد تا بعد از او راهش را ادامه دهد. به همين علّت، او را «ابتر» و بلاعقب و بى دنباله مىناميدند.»() كه سوره كوثر در ردّ اين نسبت نازل شد.
زمخشرى با اشاره به اين ماجرا مىگويد: «كانوا يقولون انّ محمداً صنّورٌ اذا مات مات ذكره؛() آنان مىگفتند: به راستى محمد صنور(فرد ضعيف، ذليل، بدون اهل و دنباله و بى يار و ياور) است كه با مرگش ياد او مىميرد.»
شكى نيست كه نه تنها ملك و سلطنت با مرگ مَلِك و سلطان مىميرد، بلكه دين، آيين و قانون نيز هرچند كامل، عادلانه و حق باشد، با مرگ آورنده آن با تهديد مواجه مىشود، زيرا با مرور ايّام و حوادث، نيازهاى جديدى پيش ميآيد كه پاسخ گويى به آنها و تطبيق آن حوادث بر خطوط كلّى دين و اصول قانون از عهده هر كسى بر نميآيد.
اگر براى دين و قانون، متولّى مشخص و معين وجود داشته باشد، در كوران حوادث و بحران اجتماعى محفوظ مىماند؛ خواه آن فرد مشخص شده باشد يا اينكه به بيان شرايط و معيارهاى شايستگى وى اكتفا شده باشد، ولى اگر متولّى معين نشده باشد و دين بدون متولّى بماند، حتى از جانب هواداران در معرض تهديد است و با افزوده شدن دشمن بيگانه، خطر بسيار جدّىتر خواهد بود.
بنابراين، انتظار و تحليل دشمنان قسم خورده نسبت به نابودى و از هم پاشيدگى دين اسلام با مرگ پيامبر اكرم(ص) انتظارى طبيعى و تحليلى مطابق با سنّت اجتماعى بوده است.
بدين ترتيب، اگر با تعيين جانشينى براى
پيغمبر اكرم(ص) رهبرى دينى از فرد حقيقى با عنوان و حقيقت “عصمت” منتقل مىشد، نتايج زير به دست ميآمد:
.1 تمام نقشههاى دشمنان نقش بر آب مىشد و آخرين اميدشان به يأس مبدّل مىگشت.
.2 تغيير كيفى و پيشرفت عمودى در دين حاصل مىشد و سبب تكامل آن مىگرديد؛ زيرا دين، متولّى و مفسّر رسمى پيدا مىكرد و از تحريف محفوظ مانده، با دفاع جانانه از آن موجبات استقامت دين در مقابل بيگانه را فراهم مىكرد. از آنجا كه اين حكم، از سنخ ساير احكام نيست، نزول احكام و آيات ديگر در باقى مانده عمر پيغمبر اكرم(ص) منافاتى با اكمال دين پيدا نمىكرد.
.3 نعمت ولايت الهى كه در ولايت پيغمبر اكرم(ص) تبلور يافته بود، با جعل ولايت براى جانشينان آن حضرت به اتمام ميرسيد.
.4 در چنين شرايطى ترسيدن مسلمانان از دسيسههاى دشمنان بى جهت بود.
.5 اسلام با داشتن چنين متولّيانى مىتوانست دين برگزيده الهى براى جامعه بشرى براى هميشه تاريخ باشد.
.6 بايد از خدا ترسيد و در پذيرش يا ردّ چنين متولّيان و جانشينانى حبّ و بغضهاى شخصى را دخالت نداد.()
بنابراين، تمام خصوصيّتهاى شش گانهاى كه در آيه مطرح شده است، با تعيين جانشينى براى آن حضرت حاصل مىگرديد.
بدين ترتيب، اگر “اليوم” مصداقى در تاريخ اسلام داشته باشد. كه با توجه به اخبار، آيه كريمه، قطعاً چنين مصداقى وجود دارد…روزى جز هيجده ذى الحجه سال دهم هجرى كه در آن روز پيغمبر اكرم(ص) به دستور خداى سبحان على(ع) را به جانشينى خود نصب كرد، نخواهد بود.
اين همان احتمالى است كه تمام مفسّران شيعه در كتب خود آوردهاند و روايات متعددى از طريق فريقين آن را تأييد مىكند و با محتويات آيه كاملاً سازگار است.
آرى، روز غديرخم روزى است كه پيامبر اكرم(ص) امير مؤمنان على(ع) را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد و كفار در امواجى از يأس فرو رفتند، چرا كه مشاهده كردند مردى چون على(ع) كه از نظر علم و تقوا و قدرت و
عدالت بعد از پيامبر اكرم(ص) در ميان مسلمانان بى نظير بود، به عنوان جانشينى پيامبر خدا(ص) انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفته شد و يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت ؛ زيرا فهميدند با تعيين ولايت، اسلام آيينى ريشه دار و ماندگار گشت و با تعيين متولّى و مفسّرى چون على(ع) و فرزندان معصومش بعد از او، اسلام كامل شد و نعمت به نهايت رسيد.
روايات مؤيّده
روايات فراوانى از طرق معروف اهل سنّت و شيعه نقل شده است كه به صراحت بيان مىكنند كه آيه اكمال در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على(ع) نازل گرديد. در ادامه به نمونه هايى اشاره مىشود:
.1 حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب «ما نزل من القرآن فى علىٍ(ع)» از ابوسعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند كه آيه «اليوم اكملت لكم…»نازل شد. در اين هنگام، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و بالولاية لعلىّ (ع) من بعدى ثم قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه…؛() اللّه اكبر بر كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من. سپس فرمود: هر كس من مولاى اويم، على(ع) مولاى اوست. خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار! هر كس كه او را يارى كند، يارياش كن و هر كس دست از ياريش برداشت، دست از او بردار!»
.2 جلال الدين سيوطى اين گونه نقل كرده است: «لمّا نصب رسول اللّه(ص) عليّاً يوم غدير خمٍّ فنادى له بالولاية هبط جبرئيل عليه بهذه الآية (اليوم اكملت لكم دينكم؛() وقتى كه پيامبر خدا(ص) در روز غدير خم على بن ابى طالب(ع) را به جانشينى خود نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل با آيه «امروز دين شما را كامل كردم…» بر آن حضرت نازل شد.»
.3 امام باقر(ع) فرمود: «آخر فريضةٍ انزلها اللّه تعالى الولاية ثمّ لم ينزل بعدها فريضةً ثمّ نزّل (اليوم اكملت لكم دينكم) بكراع الغميم؛() آخرين فريضهاى كه خداى تعالى نازل كرد، ولايت بود كه پس از آن فريضهاى را نازل نكرد. آن گاه آيه (اليوم اكملت لكم دينكم) را در منطقه كراع الغميم (نام وادى بين مكه و مدينه كه در حوالى جحفه واقع شده و ماجراى غدير در آن اتفاق افتاده است.) نازل كرد.»
و به طور كلّى، در كتاب الغدير شانزده روايت در اين زمينه، ودر تفسير برهان و نور الثقلين ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره على(ع) و در روز غدير خم نازل گرديده است.()
مرحوم علامه سيد شرف الدين مىنويسد :«نزول اين آيه در روز غدير در روايات صحيحى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده و اهل سنّت، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر(ص) در اين زمينه نقل كردهاند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد.»()
بحث را با قسمتى از اشعار “غديريه” آقاى سازگار به پايان مىبريم:
پيام نور به لبهاى پيك وحى خداست
بخوان سرود ولايت كه عيد اهل ولاست
غدير، عيد خدا، عيد احمد، عيد على
غدير عيد نيايش غدير عيد دعاست
غدير سلسلهدار كمال دين تا حشر
غدير آينه دار على ولى اللّه است
غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر
غدير ميوه توحيد اولياء همه جاست
غدير هديه نور از خدا به پيغمبر(ص)
غدير نقش ولاى على به سينه ماست
غدير يك سند زنده يك حقيقت محض
غدير خاطرهاى جاودانه و زيباست
غدير صفحه تاريخ وال من والاه
غدير آيه توبيخ عاد من عاداست
هنوز لاله اكملت دينكم رويد
هنوز طوطى اتممت نعمتى گوياست
هنوز خواجه لولاك را نداست بلند
كه هر كه را كه پيمبر منم على مولاست
چنان كه من همگان را به نفس اولايم
على وصىّ من از نفس او به او اولاست()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فرهنگ معين، ج 2، ص .2393
. همان، ج 6، ص 1244؛ التحقيق، علامه مصطفوى، چاپ اعتماد، 1385، مركز نشر آثار علامه مصطفوى ج، ص .139
. ر.ك: ترجمه الغدير علامه امينى، احمد امينى، نجفى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ج 1، ص 29 ـ 34؛ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1370 ش، ج 5، ص 8 ـ .11
. سوره مائده، آيه .3
. سوره اعراف، آيه 163.
. سوره بقره، آيه :184«پس تعدادى از روزهاى ديگر.»
. سوره آل عمران، آيه 140، «و ما اين روزها را بين مردم مىگردانيم.»
. سوره اعراف، آيه 54،«در شش روز».
. المفردات راغب اصفهانى، دفتر نشر الكتاب، ص 75 ـ 76.
. همان، ص 441.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، محمد صفايى،نشر اسراء، 1380ش، ص .47
. همان، ص 52.
. الكشاف، محمود زمخشرى، بيروت، دارالكتاب، ج 1، ص 605.
. التحقيق، همان، ج 5، ص .228
. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، چهارم 1362 ج 5، ص 184 ـ 185.
. نهج البلاغه، نامه .16
. ر.ك: ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 63 ـ 77، تفسير نمونه، ج 4، ص 263 ـ 264؛ تفسير الميزان، همان، ص 183 ـ .185
. تفسير الميزان، همان، ص 185.
. الكشاف، ج 4، ص 808، ذيل آيه 1 سوره كوثر.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 84 ـ 87، با تلخيص؛ الميزان، همان، ج 5، ص 185 ـ 190.
. فرائد السمطين، محمد جوينى، بيروت، مؤسسة المحمودى، 1398 ق، ج 1، ص 78، ح 46 و 47؛ الغدير، علامه امينى، تهران، دارالكتب السلامية، ج 1، ص 230.
. درالمنثور، سيوطى، ج 3، ص 19؛ ر.ك: الغدير، ص 231 ـ 232.
. نورالثقلين، جوينى، ج 1، ص 588.
. الغدير، ص 230 237، تفسير برهان، ج 1،ذيل آيه 3 مائده، به نقل از: تفسير نمونه، ج 4، ص 267.
. المراجعات، سيد شرف الدين چاپ چهارم، ص .38
. نخل ميثم، غلامرضا سازگار(ميثم)، قم، نشر حق بين، 1376 ش، ص 67 ـ .68
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
در شرايطى كه مكتب ماركسيسم، فروپاشيده است و فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب نيز به گوش ميرسد، حركت اسلامى روز به روز در حال گسترش است و انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك اين مكتب فكرى بزرگ بايد عوامل پيشرفت و ايستادگى خود را بيش از پيش تقويت كند.
ملت ايران با تمام وجود بر سر بيعت خود ايستاد و نتيجه اين ايستادگى هم تحقق وعده الهى و استقرار حاكميت دينى در ايران بود.
استمرار ايستادگى و وفاى به اين بيعت قطعاً كمك الهى را همانند گذشته در پى خواهد داشت.
حركت اسلامى كه به بركت پيروزى انقلاب اسلامى و در آن شرايط سخت شروع شد، با وجود توطئهها و طوفانهاى گوناگون، به بركت ايستادگى و كمكهاى الهى روز به روز قدرتمندتر شد و اكنون ديگر نامى از مكتب ماركسيسم نمانده است و مكتب ليبرال دموكراسى نيز با همه هيمنه سياسى، اقتصادى و نظامى خود، در مقابل جهانيان به زمين خورده است.
انقلاب اسلامى دو مدعى بزرگ ايدئولوژيك داشت كه يكى از آنها ماركسيسم و ديگرى ليبرال دموكراسى غرب بود كه بر اساس انديشهها و افكار خود براى مسائل دنيا برنامهريزى مىكردند.
اين مكتب براى خود ادعاها و شعارهايى داشت كه باختند و در نهايت شكل و ظاهر باقيمانده از ماركسيسم مانند يك تار عنكبوت در فاصله زمانى كوتاهى از هم فروپاشيد و از بين رفت.
با فروپاشى ماركسيسم، مكتب ليبرال دموكراسى غرب دچار وسوسه سلطه تك قطبى بر جهان و پيشبرد سياستهاى خود بدون وجود رقيب شد و همه دنيا را در اختيار خود مىپنداشت.
ادعاهاى سياسى و شعارهاى دروغين حقوق بشر و دموكراسى اين مكتب در گوانتانامو، ابوغريب، حمله به عراق، حمله به افغانستان، و بمباران مناطق مختلف بر ملا شد و امروز نيز حباب كاذب حاكميت پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آنان به آسمان بلند شده است.
امروز حباب كاذب پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آن به آسمان بلند شده و خود آنها مىگويند دوران حاكميت مطلق آمريكا به پايان رسيده است.
در چنين شرايطى بايد عوامل اصلى پيدايش انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك حركت اسلامى و استمرار آن يعنى ايمان الهى، روحيه اميد به آينده و روحيه كار و تلاش را بيش از پيش تقويت كرد.
تقويت اميد به آينده در ميان مردم به ويژه جوانان يكى از نيازهاى اصلى در بخش فرهنگ عمومى است كه امامان جمعه در اين زمينه مىتوانند تأثيرگذارى بالايى داشته باشند.
برخى تلاش دارند تا به هر بهانهاى مردم را نااميد و ذهن آنان را از حركت اصلى غافل كنند.
انقلاب اسلامى با قدرت و قوت به پيش ميرود و ممكن است برخى از اشكالات هم وجود داشته باشد اما عدّهاى تلاش دارند تا بگويند اين قطارى كه پرقدرت در حال حركت است، از خط خارج شده و يا در حال عقبگرد است در حاليكه اين گونه القائات خلاف واقع است.
بايد فرهنگ صرفه جويى و قناعت، فرهنگ مسئوليت پذيرى، وجدان كارى، روحيه ايثار، روحيه سخت كوشى، فرهنگ تعاون و همكارى، انضباط فردى و اجتماعى، احترام به قانون، الگوى خانواده ايرانى اسلامى، سنت ازدواج ساده و آسان، ترويج ازدواج به هنگام، ترويج محافل دينى فرزندان به عنوان نمونههايى از فرهنگ غنى اسلامى در ميان مردم گسترش يابد.
حضور در مساجد و ارتباط با علما و همچنين اشراف و نظارت بر نزديكان نيز بايد مورد توجه ائمه جمعه باشد. (23/7/)87
امام خمينى ثابت و استوار حضرت رضا سلام اللّه عليه مهمان ما ايرانيها
اين عيد سعيد به همه ملتها خصوصاً ملت ايران و … انشاء اللّه مبارك باشد خداوند انشاءاللّه شما پيروان اسلام را حفظ كند كه در راه اسلام، در راه ملت خودتان كوشش كنيد انشاء اللّه…
ماو شما پيروان مكتبى هستيم كه اين مكتب، ائمه هدى عليه السلام جريان دهنده او بودند بعد از رسول خدا و حضرت رضا سلام اللّه عليه كه مهمان ما ايرانىها هست و ما مفتخريم به اين كه زير سايه ايشان هستيم، مجرى اين بودند. ماها پيروان آنها هستيم و پيروان آنها بايد لااقل يك پرتوى از آن چيزى كه آنها داشتند تحصيل كنند و دقت كنند و كوشش كنند كه تحصيل بكنند. آنها تمام عمرشان را صرف كردند براى اسلام، تاريخ، از پيغمبر اسلام آن طور نقل مىكند، از ائمه هدى هم نقل مىكند كه اينها دايماً مشغول مجاهده بودند، علاوه بر آن مجاهدات معنوى كه فوق طاقت ماهاست، مشغول مجاهده بودند براى تحكيم مبانى اسلام و كوتاه كردن دست كسانى كه به ملتها ظلم مىكنند، منتها هر كدام به آن مقدارى كه آن وقت قدرت داشتند. و مع الأسف نگذاشتند كه آن قدرتى كه بايد براى آنهاحاصل بشود تا ما طعم او را بچشيم و بتوانيم تبيعت كنيم. اما امروز ما در يك كشورى هستيم كه به حسب واقع و به حسب ادعاى همه ماها كشورى است كه اسلامى است و براى اسلام خدمت مىشود، اين يك وظايفى دارد كه ما بايد در آن وظايف كوشا باشيم، وظيفهاى كه از همه وظايف بالاتر است اين است كه اخلاص داشته باشيم براى كارهايى كه مىكنيم.شما گمان نكنيد كه اتكاء به ماوراى خدا براى ما بتواند يك كارگشايى بكند، اتكاء به خدا بكنيد. اگر ما يك روز اتكاء خودمان را از خدا برداشتيم و روى نفت گذاشتيم يا روى سلاح گذاشتيم، بدانيد كه آن روز، روزى است كه ما رو به شكست خواهيم رفت.شما امروز بحمداللّه موجب سرافرازى ملت ايران شديد و ملت ايران هم موجب سرافرازى اسلام. و اخلاص پيدا كنيد و در كارهاى خودتان، اتكاء خودتان را به خداى تبارك تعالى قوى كنيد كه نصر و نصرت بدون اتكاء او حاصل نمىشود.
شما ملاحظه مىكنيد الآن قدرتهاى بزرگى كه اتكاء دارند به آن سلاحهاى عجيب و غريب خودشان، خودشان در اضطراب دارند زندگى مىكنند، گمان نكنيد كه كاخ سفيد و…الآن آرام نشستهاند و با وضع آرام زندگى مىكنند و اين اضطراب براى اين است كه آنها تبع شيطان هستند و شيطان نمىگذارد كه طمأنينه پيدا بشود در قلب انسان.
و من به شما سفارش مىكنم كه بعد از اخلاص، اتحاد را، وحدت را، اگر اخلالى به اين وحدت شياطين پيدا بكنند و بتوانند اخلال بكنند به وحدت شما… بدانيد كه شما گرفتار آن “كيد” شيطانى شديد و شكست همراهش است.
حفظ جمهورى اسلامى يك فريضه است بر همه ما و ما اگر چنانچه اين فريضه را به درستى بخواهيم انجام بدهيم، بايد همه با هم همراه باشيم. (28/4/)65
غروب سپيده گشا
-افول يك ستاره
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
در سال 1356ش به دليل افزايش استبداد و گسترش اختناق در ايران، نارضايتىها و اعتراضات مردمى و مخالفتهاى گروهها و جمعيتها با دستگاه ستم فزونى گرفت، از سوى ديگر بيمارى سرطان خون شاه شدت گرفته و چون احتمال داده مىشد به هلاكت برسد تمهيداتى مقدماتى به عمل آمده بود كه تا زمان به قدرت رسيدن فرزندش رضا پهلوى، همسرش فرح ديبا نايب السلطنه گردد، رئيس جمهور آمريكا، جيمى كارتر، در ژانويه سال1977 ميلادى (دى 1356ش) به طور ضمنى گفت: كشورهايى كه در آنها اساساً حقوق بشر ناديده گرفته شود ممكن است از
كمكهاى اقتصادى و تسليحاتى آمريكا محروم گردند. اين مسائل موجب گشت كه شاه تصميم گرفت از روش ديكتاتورى قبلى دست بردارد و اصلاحاتى در نظام قضايى، اجرايى و ادارى انجام داد و به دليل فشار افكار عمومى خصوص سازمان عفو بينالملل و كميسيون بينالمللى قضات از شكنجههاى شديد مخالفين كاست.
روشنفكران و مبارزين سياسى به ارسال و تكثير نامههاى اعتراضآميزى پرداختند كه تا آن زمان امكان چاپ آنها وجود نداشت، مقارن اين انتقادها و افشاگرىها و نيز افزايش فشارهاى بين المللى نظير انجمن حقوقدانان و نيز گروههاى چريكى و مذهبى، مسايل و مشكلات اقتصادى و اجتماعى روز به روز حادتر مىگرديد، شاه در
برابر اين واقعيتها و جهت ارضاى افكار عمومى ژستهايى گرفت، در فروردين 1356 براى نخستين بار درهاى دادگاهى كه براى بررسى فعاليتهاى ضد رژيم تشكيل گرديده بود، به روى عموم باز شد، به سازمان صليب سرخ بين المللى اجازه دادند كه از برخى زندانهاى ايران بازديد كنند، شكنجه افراد تا حدود قابل توجهى كاهش يافت، قوانين جديدى كه وضع دادگاههاى نظامى را كه زندانيان سياسى را محاكمه مىكردند تا حدّى بهبود مىبخشيد اعلام گرديد، آثار دكتر على شريعتى كه اخيراً از ممنوعيّت و سانسور آزاد گرديده بود، اكنون در مقياس وسيعى به فروش ميرفت. در تير 1356 امير عباس هويدا از سمت نخست وزيرى عزل گرديد و جمشيد آموزگار به جاى او روى كار آمد.()
با وجود اين وضع و بهبود يافتن اوضاع سياسى، رژيم شاه به ضديت با ارزشهاى اسلامى و شعائر شيعه و علماى اسلامى ادامه داد و به شدت نگران آن بود كه نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در اين شرايط چون رودخانهاى خروشان گسترش يابد و سيلابهاى ناشى از اعتراضهاى مردمى و نيروهاى انقلابى با هدايت و نظارت امام خمينى بساط او را درهم بريزد، از اين جهت تصميم گرفت جنايت ديگرى را بر كارنامه سياه خود اضافه كند، از اين روى عوامل ساواك براى ضربه زدن به نيروى محركه انقلاب اسلامى در صدد به اجرا درآوردن نقشهاى مرموز و مشكوك برآمدند.
آنان به خوبى ميدانستند حاج سيد مصطفى خمينى در سفر و حضر همراه پدر و بازوى تواناى وى و برنامه ريز فعاليتهاى انقلابى نيروهاى پيرو امام بود و اگر چنين شخصيت علمى، تأثيرگذار، مقاوم، قاطع و سازشناپذير را از ميان بردارند به تصور باطل خويش به اهداف ذيل دست مىيابند:
ـ1 با از بين رفتن سيد مصطفى ضربه روانى شديد به پدرش وارد مىشود و در نتيجه از مشى قبلى و تقويت و تحريض مبارزان دست بر ميدارد.
ـ2 پيشگيرى از خطرهاى بعدى كه امكان دارد اين دانشمند سياستمدار جوان براى رژيم پديد آورد.
ـ3 جلوگيرى از سياسى شدن حوزه نجف كه با اقدامات حاج آقا مصطفى به كانونى براى مخالفت جدّى عليه رژيم پهلوى تبديل شده بود.
ـ4 ايجاد هراس در ميان مخالفان و مبارزان و اين كه از بيم كشته شدن به مخالفتهاى خود با نظام استبدادى پايان دهند يا حداقل كوششهاى سياسى خود را تقليل دهند.()
در صورتى كه نه تنها اين حركت عوامل ساواك بر پيكر انقلاب و قاطعيت امام ضربه و خللى وارد نكرد بلكه باعث سرعت بخشيدن و گسترش نهضت اسلامى شد و زمينههاى فتح و ظفر را فراهم آورد بنابراين با شدت گرفتن فعاليتهاى سياسى و مبارزاتى و تلاشهاى علمى و فرهنگى حاج آقا مصطفى رژيم پهلوى تشخيص داد وجود
اين شخصيت در خارج از كشور و در كنار امام خمينى مانع برنامههاى فاسد و ضد اسلامى اوست، به همين سبب كوشيد او را از ميان بردارد. دليل اين مدعا اظهاراتى است كه در زمان به هلاكت رسيدن تيمور بختيار در عراق از سوى مقامات ايران مطرح شد و طى آن راديو تهران اعلام كرد: دو نفر ايرانى به ايران اسلحه وارد مىكنند كه يكى از آنان سيد مصطفى خمينى است. از همين گفته روشن مىشود كه نظام استبدادى حاكم بر كشور ايران وجود ايشان را بزرگترين قدرت مخالف در بيرون از مرزهاى سياسى ميدانسته است.
پس از آن رژيم برنامه ترور اين عزيز را در دستور كار خود قرار داد. حتى گروهى از نيروهاى زبده و ورزيده امنيتى ساواك به بغداد اعزام شدند و مأموريت يافتند تا با حمايت و تحت پوشش سياسى سفارت ايران در بغداد دست به عمليات تروريستى بزنند و همچنين چند شخصيت مستقر در نجف اشرف جزو فهرست آنان بود، از آن كسان يكى هم شهيد سيد مصطفى خمينى بود كه البته دشمنان موفق نشدند نقشه خويش را عملى كنند و اين گروه از هم پاشيد.
شهيد سيد مصطفى خمينى چند ماهى قبل از شهادتش نقل كرده است: به يك شب وقتى از حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين باز مىگشتم در طول مسير به عيادت يكى از علماى نجف رفتم، در آن جا نشسته بودم كه درب به صدا درآمد، پسر آن عالم خبر داد دو نفر آمدهاند و با شما كار دارند، گفتم بگو بيايند بالا يكى جوان و ديگرى مسن بود، آن جوان سؤالاتى كرد و اخبارى از داخل ايران داد، از جمله اين كه دولت ايران تشخيص داده است كه شما از سرسختترين مخالفان رژيم ايران در خارج كشوريد لذا گروهى تشكيل دادهاند شما را در نجف ترور كنند. علاوه بر اين موارد عينى ديگرى در آن مقطع روشن مىكند كه مرگ حاجآقا مصطفى طبيعى نبوده و رژيم منفور ستم شاهى آن را طرح ريزى كرده بود.()
گويا يكى از اهل كشف و شهود هم اين ضايعه را پيش بينى كرده بود حجةالاسلام و المسلمين امام جمارانى نقل كرده است هم
حاج احمد آقا و هم حاج سيد محمد بجنوردى براى من گفتهاند، سال 1355 همراه حاج آقا مصطفى به لبنان رفتيم و از آن جا در شهر بعلبك كه از توابع اين سرزمين است گشت و گذارى داشتيم يك بار كه خسته شده و كنار خيابانى نشسته بوديم مردى در كسوت عربها خيلى خاكى و خودمانى و صميمى آمد پيش ما نشست، او با لهجهاى عربى خيلى جذّاب و گيرا صحبت مىكرد، آن مرد رو به حاج آقا مصطفى كرد و گفت شما دنبال يك سرى مسايل و اهدافى هستيد كه به زودى پيروزى نصيبتان مىشود و سپس افزود البته آن زمان شما در قيد حيات نمىباشيد و سال بعد در فقدانتان مردم سوگوار مىگردند، حاج آقا مصطفى خواست به آن مرد كمكى بكند ولى متوجه نشد او چطور از آن جمع فاصله گرفت و به كجا رفت.()
حاج آقا مصطفى بعد از مرگ دكتر على شريعتى گفته بود: ساواك فهرستى از پنجاه و شش نفر تهيه كرده كه مرموزانه كشته شوند، من و پدرم نيز جزو اين ليست مىباشيم.() و گويا آن علامه وارسته از طريق يك نوع فراست درونى يا كشفهاى باطنى شهادت خويش را پيشبينى كرده بود چرا كه حضرت امام را وصى خود قرار داد در حالى كه معمولاً پدر، پسر خود را وصى قرار ميدهد.()
سرانجام در روز اول آبان 1356، نهم ذيقعده سال 1397 به طرزى مرموز در منزل خود به شهادت رسيد. در حالى كه يك روز قبل از آن حاج آقا مصطفى خيلى شاداب، با نشاط و در نهايت سلامت به سر مىبرد و هيچ كسالتى در وضع مزاجى او مشاهده نمىگرديد، گفته شده كه افرادى با وى ديدار كرده و او را مسموم كردهاند.()
-نقشه مرموزانه ساواك
شهادت حاج آقا مصطفى بر حسب قرائن متعدد در محافل سياسى و انقلابى و رسانهاى به ساواك نسبت داده شد. در تاريخ كمبريج آمده است: در اواخر اكتبر سال 1977م فرزند ارشد امام خمينى يعنى حاج سيد مصطفى خمينى كه شخصيتى قابل و يار اصلى پدر بود ناگهان در نجف درگذشت،
مرگ او را عموماً به پليس امنيتى شاه نسبت ميدادند و در تهران و ساير شهرها تظاهراتى در محكوميت آن چه كه قتل ايشان تلقى مىشد برگزار شد.()
احمد حسين يعقوب در كتاب الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله نوشته است حاج آقا مصطفى كه رابط پدر و انقلابيون ايران و ديگر مناطق بود و نامهها و بيانيهها و اعلاميههاى امام را منتشر مىكرد و از ستونهاى مهم نهضت اسلامى به شمار ميآمد در اين ايام فداى توطئه ساواك قرار گرفت و مأموران امنيتى نسبت به قتل او اقدام كردند.() محمد حسنين هيكل نويسنده مصرى نيز در كتابش مىنويسد سيد مصطفى در سال 1977 م توسط ساواك به قتل رسيد.()
دكتر سيد جلال الدين مدنى نوشته است: سيد مصطفى شخصيتى جوان و سازشناپذير مذهبى سياسى به شمار ميآمد كه براى رژيم خطرى بالقوه محسوب مىگرديد، وى را بدون اين كه سابقه بيمارى داشته باشد در اتاق خواب درگذشته مىيابند و با توجه به موارد ديگر مرگهاى مشكوكى كه مردم دست ساواك را در آن وارد ميديدند، اين مورد نيز عنوان شهادت يافت و در ايران به تجليل زياد از او پرداختند، اين تجليل تا به آن جا رفت كه رژيم پهلوى را به عكس العمل وارد ساخت، دكتر مدنى در پاورقى كتابش خاطرنشان مىنمايد در دوران رژيم شاه به تعدادى مرگهاى مشكوك برمىخوريم كه آنها را مردم طبيعى ندانسته و هر كدام را جنايتى از ناحيه ساواك تلقى كردهاند، جلال آل احمد كه از مخالفين رژيم و فرهنگ مبتذل غربى بود و رژيم از انتشار برخى آثارش جلوگيرى مىكرد در سال 1345 در دهكده ييلاقى خود در شمال ايران به طرزى ناگهانى درگذشت و ساواك دستور دفن فورى او را داد. دكتر سيد باقر كاشانى فرزند آيت اللّه كاشانى از پزشكان متعهدى بود كه عليه رژيم مبارزهاى جدّى داشت و براى نيروهاى امنيتى شاه مانع مىتراشيد، او در سال 1350 در تصادف مشكوكى كشته شد، اين حادثه بر بسيارى باور نيامد و كار ساواك ناميده شد، بويژه زدو خوردى كه در مراسم تشييع جنازهاش
صورت گرفت نشانه توطئهاى از پيش به اجرا درآمده بود. غلامرضا تختى ورزشكار خوش فكر و مورد علاقه مردم كه قهرمان كشتى در ايران به شمار ميآمد در سال 1345 اعلام گرديد كه خودكشى كرده امّا چون قبلاً پليس شاه برايش محدوديت هايى انجام ميداد و او هم با يك نوع استقلال فكرى زير بار زور نميرفت، كسى انتحار او را باور نكرد و گفته شد دربار شاهنشاهى در كشتنش نقش داشته است.
دكتر حسن ارسنجانى وزير اسبق كشاورزى رژيم پهلوى كه در زمان اصلاحات اراضى وزير كشاورزى بود.() وى در تهيه مقدمات برنامه كودتاى سرلشكر ولى اللّه قرنى دست داشت و به همين مناسبت از طرف دادگاه نظامى ارتش مدتى بازداشت و زندانى گرديد ولى محكوميت نيافت، با اين حال پس از آزادى، جمعيت ازادى را كه او تشكيل داده بود شاه منحل كرد. وى در سال 1342 توسط محمد رضا پهلوى از وزارت عزل گرديد و مدتى سفير كبير ايران در ايتاليا بود، ارسنجانى در سال 1348 درگذشت و مرگ او به دليل سكته قلبى اعلام گشت امّا شهرت يافت به دليل انتقاد به رژيم شاه، به قتل رسيده است.() حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى در تاريخ 26/7/1359 بمناسبت فرا رسيدن سالروز شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى پيامى صادر كرد كه در فرازى از آن آمده بود: برادرم همچون يكى از شهداى قبل از پيروزى انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصيات بارز اين مرد خدا دشمنى پرو پا قرص با شاه و
رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى…بود.()
پزشكان با رؤيت جسد آن مرحوم احتمال قوى دادند ايشان در اثر مسموميت به شهادت رسيده باشد ولى امام خمينى با كالبد شكافى جسد مخالفت كرده آن روح قدسى در توجيه اين كار فرمود: كشف علمى شهادت سيد مصطفى موجب تحريك و خشم حزب بعث مىگردد و در نتيجه بسيارى از طلاب روانه زندان و دچار مشكل خواهند شد، لذا از انجام اين كار ممانعت كردم. هم چنين افراد و اتومبيلهاى مشكوك با شماره پلتيك (سياسى) در مراسم تشييع و تدفين سيد مصطفى شركت داشتند، گفته مىشود يكى از اين افراد سرهنگ اشرفى، از نزديكان شاه بوده است.()
از پارهاى گزارشهاى ساواك بر ميآيد كه رژيم پهلوى از تلاشهاى سياسى سيد مصطفى به شدت نگران بوده و تمامى ارتباطها و برنامههايش را با حساسيت پيگيرى مىكرده است. در گزارش 15/2/1352 آمده است: ضمن آن كه در حال حاضر عامل اصلى فعاليتهاى خمينى فرزند او مصطفى مىباشد و محتمل است با توجه به تمايلات افراطى قذافى در زمينه مسايل اسلامى خمينى و بعضى از افراد مخالف مقيم عراق، به آن كشور مسافرت كنند.() در خبر 12/11/1351 كه منابع امنيتى رژيم ايران تنظيم كردهاند مىخوانيم: در حال حاضر وضع خمينى در عراق به اين ترتيب است كه كليه كارها و فعاليتها در دست پسرش مصطفى افتاده و تمام طرفداران خمينى اطراف پسرش جمع شدهاند، نظريه: پسر خمينى عالم و اهل دين است متناسب سياسى وى نيز از طرف همكاران تأييد گرديده است لذا به اهميت خبر مىتوان اطمينان نمود.()
در يك سند خيلى محرمانه ساواك كه جزو اسناد طبقه بندى حفاظتى مىباشد اين گزارش ديده مىشود: در سفر حج سال جارى(بهمن 1353) پسر آيت اللّه خمينى در مكه و مدينه مشاهده شد، نامبرده با لباس روحانى در مكه، در مسجد الحرام ديده شد،
چند نفر از اشخاص ناشناس با وى در گفتگو بودند.()
بيشتر نگرانىهاى ساواك از بابت وى، نقش حاج آقا مصطفى در پيوند نيروهاى حوزوى و دانشگاهى مىباشد كه اين تلاش نقشه رژيم پهلوى را كه قصدش تشديد اختلاف بين اين دو قشر بود بر هم ميزد و بدين گونه مرگ او را رقم زدند.()
محمد حسن رجبى از مورّخان معاصر يادآور گرديده است: مرگ غير منتظره سيد مصطفى در حالى كه هيچ گونه بيمارى قلبى نداشت نمىتوانست با شروع فعاليتهاى سياسى جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام بدون ارتباط باشد، دليل آنان اين بود كه حاج آقا مصطفى از زمان شروع نهضت در سال 1341 ش در كنار امام قرار داشت و دست راست ايشان محسوب مىشد و يك چهره انقلابى بود كه با روحانيان، روشنفكران و دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت از اين رو ساواك با به شهادت رسانيدن وى كوشيد يك مخالف جدى را از سر راه رژيم پهلوى بردارد و امام را تنها بگذارد.()
-ضايعهاى اسفناك
آرى سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگىهايش فرا رسيد، شام آخرين روز مهرماه سال 1356 خانم معصومه حائرى، همسر حاج آقا مصطفى دل درد شديدى داشت كه برايش پزشك آوردند، حاج احمد آقا هم آن شب به منزل برادر آمده ولى شب نماند، از قرار معلوم سيد مصطفى اول شب به خانم خود مىگويد من امشب مهمان دارم و دير ميآيم، شما شام بخوريد و بخوابيد، من خودم بعد از رفتن انان همان بالا مىخوابم فرزندشان حسين آخر شب كه به منزل ميآيد مىبيند چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح كه مىخواهد برود حرم پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مىكند بعد خادم منزل براى ايشان خاكشير مىبرد و مىبيند آقا سر روى مهر نهاده و در حال سجده است و هرچه صدا مىكند بلند نمىشود، شانهاش را تكان ميدهد، مىبيند صورت حاج آقا مصطفى كبود گرديده است،
در حال فرياد زدن ميدود و معصومه خانم را صدا ميزند، او هم احمد آقا را خبر مىكند و آقا را مىبرند بيمارستان، كه پزشكان مىگويند فوت شده است، از آن جا كه تمام بدن حلقه حلقه كبود بود آن نشانههاى مسموميت را در وى ديدند، البته دولت بعثى از اعلام نظر پزشكان جلوگيرى كرد ولى دليل مرگ همان تأثير سمّ بر كبد تشخيص داده شد.()
خانم حائرى در اين باره گفته است: آقا مصطفى شبها مطالعه داشت، آن شب گفته بود اگر ميهمان آمد من درب را باز مىكنم شما بخوابيد، اما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كى رفتند و چه شد صبح زود وقتى براى ايشان صبحانه مىبرند مىبينند در حال نشسته، سرش به پايين خم گرديده است، فوراً رفتم بالا ديدم دستهاى آقا بنفش است و لكههاى بنفش روى سينهاش هم مشاهده مىشود كه بلافاصله او را به بيمارستان رسانديم، علت مرگ صد در صد مسموميت بود ولى پزشكان را تهديد كردند تا نظر خود را نگويند.()
حجةالاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى خاطره آن روز را چنين يادآور شده است: آن روز صبح براى تهيه نان بيرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود ديدم ننه صغرى فرياد مىكشد، پاى برهنه ميدود و بر سرش ميزند، از ديدن اين صحنه بسيار تكان خوردم،نان را به دست كسى دادم و گفتم به خانهام برساند و سراسيمه رفتم ديدم آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيدهاند، طلبهاى آن حوالى بود، به او گفتم
ميروى حاج احمد آقا را خبركنى و بگويى خيلى فورى به منزل اخوى سر بزند، او هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسى ايشان را به بيمارستان منتقل كنيم، پزشك كشيك بعد از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفتهاند، با علائمى كه روى پوست بدنش وجود داشت مشخص بود كه مرگ ناشى از مسموميّت بوده است. حاج احمد آقا وقتى از بيمارستان به منزل رفت متحيّر بود كه چگونه خبر را به امام برساند، او به طبقه بالاى منزل رفت و امام كه متوجه ورودش شده بود پرسيد از حاج آقا مصطفى چه خبر، احمد گفت چيزى نيست، امام دوباره كه پرسيد باز پسرشان جواب نداد، ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام حاج احمد نتوانست خوددارى كند و به گريه افتاد. امام فرمود: اگر مرده بگو، مرگ حق است، ادامه گريه احمد آقا موضوع را براى امام روشن كرد. كسانى كه در آن لحظات سعى مىكردند امام را تنها نگذارند مثل مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه اراكى و آقاى سيد عباس خاتم يزدى از افراد شايسته و اطرافيان رهبر بودند، كه ديدند امام چند لحظهاى به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن لاحول ولاقوّة الّا باللّه و انا لله و انا اليه راجعون فرمودند مصطفى اميد آينده اسلام بود، امانتى بود و از دست ما رفت، در آن زمان اين نگرانى وجود داشت كه چنين تحمّل فوق العاده امام خداى ناكرده باعث ناراحتى قلبى ايشان شود و به همين دليل تلاش مىكردند در مجالسى كه جمعيت براى عرض تسليت به حضورشان ميرسيدند، فردى ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت را بخواند چون امام نسبت به اين خاندان حساسيت داشتند و اشك ميريختند.()
در پى شهادت حاج آقا مصطفى امام در ياد داشتى چنين نگاشت: بسمه تعالى. انالله و انا اليه راجعون. در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعدة الحرام 1397 مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. اللهم ارحمه و اغفرله و اسكنه الجنة بحق اوليائك الطاهرين عليهم الصلوة و السلام.
با انتشار خبر شهادت آن عامل ربانى
حوزه نجف در هالهاى از سوگ و ماتم فرو رفت، درسهاى حوزه تعطيل شد و روحانيت به سوگ نشست. پيكر آن شهيد توسط ياران و شاگردانش به كربلا انتقال داده شد، در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند، بيش از هفتاد دستگاه ماشين حامل جنازه را به كربلا و بالعكس همراهى مىكردند. بدن سيد مصطفى را با آب رودخانه فرات غسل دادند ودر محل خيمه گاه امام حسين(ع) كفن پوش نمودند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع)، ساعت هفت بعد از ظهر همان روز اول آبان 1356 به نجف اشرف باگزدانيدند.
روز دوشنبه دوم آبان (دهم ذيقعده) جنازه آن شهيد در حدود ساعت نه صبح از مسجد بهبهانى كه در آن موقع بيرون دروازه نجف بود آماده تشيع گرديد، امام در اين مكان حضور يافت و پس از مكثى كوتاه و خواندن فاتحه در بخشى از مسير جنازه را همراهى كرد. اصولاً ايشان خيلى كم در مراسم تدفين، نماز ميّت يا تشييع افراد شركت مىكرد و اگر شخص متوفى از افراد برجسته و والا بود شكل شركتشان بدين گونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مىكردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده مىشد، مسافتى را در تشييع جنازه شركت مىكردند و خود را به كنارى كشيده و به منزل باز مىگشتند، آن روز در مراسم تشييع پيكر پاك فرزندشان عيناً همين شيوه را انجام دادند و هيچ گونه امتيازى قايل نشدند، در تمامى آن مراحل همه به رفتار امام خيره شده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحمّل و بدون ذرّهاى تزلزل چون كوهى استوار حركت مىكنند.
شب اول دفن پيكر حاج آقا مصطفى امام به منزل فرزندشان آمدند تا به عروس خود اين ضايعه را تسليت گويند، وقتى از درى وارد شدند كه هميشه حاج آقا مصطفى به پيشواز ميآمد، عروسشان جلو آمد و گفت چه كار كنم؟ مصطفى كجاست، اين صحنه خيلى ناراحت كننده و اندوهبار بود امّا امام با استقامت ويژه خود اشك نريختند و با حالتى قاطعانه خطاب به خانواده فرزندش فرمودند صبر كنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امام
خطاب به همسر خودشان نيز فرمودند: امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اينكه از ما گرفت، من صبر مىكنم شما هم صبر كنيد و صبرتان براى خدا باشد.
اين جريان اسفانگيز نه تنها در حالت روحى و فكرى امام اثرى نگذاشت بلكه نتوانست نظم و برنامه ريزى روز مرّه ايشان را برهم بزند.ايشان ساعتى از روز را براى مطالعه كتابهاى جديدى كه به دستشان ميرسيد اختصاص داده بود، در همان ايام كتاب طلوع انفجار حاج سيد جوادى را در دست مطالعه داشت حاج احمد آقا گفته است وقتى امام از تشييع جنازه بازگشت موقع خواندن كتابهاى مورد نظرش بود و همان كتاب طلوع انفجار را گشوده و به خواندنش مشغول گرديد.
تمام اين حالات بيانگر آن است كه امام آنقدر خالصانه در مسير راه درستى كه برگزيده بود گام بر ميداشت كه هيچ اتفاقى نمىتوانست دگرگونى منفى در وجودشان پديد آورد. در تمام آن مدت چند جمله كوتاه از امام درباره آن فرزند ارشد و دانشورش شنيده شد يكى همان جمله اول كه مصطفى اميد آينده اسلام بود و ديگرى در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسيار گذرا و كوتاه از كسانى كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده بودند تشكر كردند و در اين مورد كه بسيارى از الطاف الهى را ما متوجه نمىشويم، سخن به ميان آوردند و افزودند خداوند الطاف خفيهاى دارد و الطاف جليلهاى و چه بسا اين اتفاقها از مصداقهاى لطفهاى مخفى خداوند باشد كه ما در وضع كنونى متوجه نمىشويم. امام ثابت كرد مسايل مربوط به مرگ فرزند و دل بستگىهاى عاطفى به هيچ وجه نمىتواند در مسير ايشان مشكلى بوجود آورد، اين واكنش امام دشمن را ناكام كرد و شهادت حاج آقا مصطفى درخت انقلاب را آبيارى كرد و منشأ بركات و تحوّلات فراوانى گرديد.
-امواج خروشان
در هنگام تشييع جنازه پيكر آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، بازار نجف يكپارچه تعطيل گرديد، در صحن مطهر حضرت امام على(ع) آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى بر
پيكر آن شهيد نماز خواند و جنازه در كنار مرقد و بارگاه مقدّس حضرت مولا اميرمؤمنان(ع) به خاك سپرده شد.
شب هنگام امام پس از زيارت حرم مطهر مولاى پرهيزكاران به سراغ مزار فرزند عارف، عالم و فداكار خود رفت و با چهرهاى گشاده و آرام اعلام فاتحه كرد و در پايان از حاضران خواست براى مصطفايش طلب مغفرت كنند و در آن لحظه كه تمامى ديدگان گريان و اشك ريزان بود امام از سر قبر فرزند دل بندش برخاست و بدون كوچكترين آزردگى و گرفتگى از حاضران تشكر كرد و از آن جا بيرون رفت.()
در رسانههاى جمعى و مطبوعات جهان اين حادثه با تفاوتهايى گزارش گرديده بود، خبرگزارى فرانسه در دوم آبان 1356(24 اكتبر 1977 م) نوشت: جنبش آزادى در ايران طى يك بيانيه كه در پاريس انتشار يافت اعلام كرد مصطفى خمينى فرزند ارشد بزرگترين مرجع شيعيان جهان روز 23 اكتبر به طور اسرارآميزى درگذشته است. خبرگزارى فلسطينى وفا گزارش داد: سيد مصطفى خمينى پسر امام روح اللّه خمينى در نتيجه بدرفتارىهاى پليس مخفى ايران جان خود را از دست داد. روزنامه المجاهد چاپ الجزاير در هشتم دسامبر 1977 م نوشت: مصطفى خمينى فرزند امام روح اللّه خمينى مقام مذهبى مسلمانان شيعه در ايران، به دست ساواك به قتل رسيد. روزنامه ارشاد چاپ كراچى در نوشتارى به قلم سيد حسن عبقاتى در 16 ذيقعده 1397، هفتم آبان 1356 نوشت: مرگ ناگهانى فرزند سعيد و برومند حضرت آيت اللّه العظمى آقا روح اللّه خمينى مرموز و اسرارآميز و صدمهاى بس بزرگ براى حضرت آيت اللّه و خسارت جبران ناپذيرى براى دنياى علم و دين است.
در پى شهادت حاج آقا مصطفى از سوى مراجع، علما، مدرسين و طلّاب حوزه علميه قم تلگرام تسليتى صادر گرديد كه در آن آمده بود، ضايعه اسفناك فرزند برومند اسلام حاج آقا مصطفى خمينى موجب تأثر جامعه روحانيت و امت اسلام گرديد و اين مصيبت را به ساحت مقدس ولى عصر و امام خمينى تسليت گفته بود، علماى تهران هم تلگراف
تسليتى براى امام ارسال نمودند وضايعه مزبور را تسليت گفتند، روحانيون مبارز هم در اينباره اعلاميهاى صادر كردند.()
در پاسخ به پيامهاى هم دردى علما و مردم، امام خمينى در 21 آبان 1356ش پيام تشكرى صادر فرمود. امام در پاسخ به تلگراف تسليت ياسر عرفات به مناسبت شهادت فرزندشان، ضمن برشمردن مصائب و دشوارىهاى به وجود آمده در زمان طاغوت نوشتند اين مصيبتها در مقابل مصائبى كه بر امت اسلام و مسلمين وارد شده و مىشود ناچيز است، ايشان در پاسخ به تسليت نامه دانشجويان مسلمان خارج از كشور نوشتند: اين جانب از تمام حضرات آقايان كه در اين حادثه اظهار محبت كرده و تسليت دادهاند تشكر مىكنم.()
در همان روزهايى كه علما و افراد، اين حادثه را به امام تسليت مىگفتند، ايشان مراقب بود در مصائب ديگر با بازماندگان هم دردى كند، چنانچه در آن ايام پيكر ميرزا على آقا نائينى فرزند آيت اللّه ميرزا محمد حسن نائينى را از ايران به نجف آورده بودند، فرزند آن مرحوم گفته است پس از انجام مراسم تشييع و تدفين والدم به محضر امام رفتم تا شهادت فرزندشان را تسليت گويم ولى قبل از آن معظم له به من تسليت گفت.
بيت مرحوم آيت اللّه حكيم جهت عرض تسليت در منزل خدمت امام رسيدند، امام قبل از هر چيز با يك روح آرام و مطمئن احوال آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم (رئيس قبلى مجلس اعلاى عراق) را كه در آن ايام در زندان بعثىها به سر مىبرد از آقاى سيد محمد رضا حكيم جويا شد.()
امام جواب ملت ايران را با صدور پيامى سازنده و ارزنده عنايت فرمود كه در ضمن سپاسگزارى از همدردى مردم و عموم طبقات امت مسلمان ايران خاطر نشان ساخت: ما با گرفتارى عظيم و مصيبتهاى دل خراشى كه داريم نبايد از مصائب شخصى ذكرى به ميان آوريم، آن گاه امام در ادامه درباره نيرنگ اجانب و عمّال آنها و نيز گرفتارىهايى كه سلسله پهلوى براى مسلمانان ايرانى بوجود آوردهاند اعلام خطر كرد و از عموم مسلمانان و خصوص علما، روشنفكران و دانشگاهيان خواست بطور
جدّى از اسلام و احكام حيات بخش كه ضامن استقلال و آزادى است، دفاع كنند و حقايق را به گوش مجامع بين المللى و بشرى برسانند.()
دكتر مصطفى چمران در يك نطق راديويى گفت جمعى از طلّاب با ديدگانى گريان به محضر امام ميروند تا فقدان حاج آقا مصطفى را به معظم له تسليت گويند، پدر مصيبت ديده از آن زارىهاى طلّاب ناراحت مىشود و مىفرمايد: امانتى بود كه خدا به ما داد و از ما گرفت، اين كه گريه ندارد.()
خبرنگار روزنامه فرانسوى زبان لوموند هفت ماه پس از اين حادثه در 16 ارديبهشت 1357 در نجف اشرف از امام خمينى پرسيد: فكر مىكنيد فرزند شما به قتل رسيده است اگر چنين نيست چرا مرگش باعث انفجار و تظاهرات شده است. امام خمينى در جواب وى فرمود: من با قطع و يقين نمىتوانم بگويم چه اتفاقى افتاده است ولى ميدانم كه وى شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايى كه به من رسيده است اشخاص مشكوكى آن شب حادثه به خانه وى رفتهاند و فرداى آن شب فوت كرده است، چگونه؟ من نمىتوانم اظهار نظرى بكنم، نارضايى مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلماً مردم خدمتگزار خود را دوست ميدارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود ميدانند. به دنبال اين جريان هر كشتارى كه رژيم ترتيب داد تظاهرات تازهاى را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. امّا مطلب اصلى و
اساسى پسر من نيست، مسأله اساسى عصيان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانى است كه به آنها ستم مىكنند.() ادامه دارد
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ريشههاى انقلاب ايران، نيكى آركدى، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، ص 345 ـ .341
. مجموعه مقالات…، ص .115
. از ايران به ايران، ج 2، ص 31.
. گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيد احمد خمينى) تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1375، ص 167.
. ياد و ياد آوران، نگارش عليرضا خواجوئى، ص 55.
. پا به پاى آفتاب، ج اول، ص .158
. خاطرات آيت اللّه شيخ مرتضى بنى فضل، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 189، جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص .537
. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1375.
. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله، احمد حسين يعقوب، بيروت(لبنان) مؤسسه الغدير، چاپ اول 1420 (2000م)، ص 129.
. ايران روايتى كه ناگفته ماند، محمد حسنين هيكل، ترجمه حميد احمدى، ص .245
. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول 1361، ج دوم، ص 242 و 243.
. فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج اول، ابوالفضل شكورى، ص 239.
. مجموعه آثار يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اسفند 1384، ص 84 ـ 83.
. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، بخش تاريخ بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ج دوم، ص 742 ـ 741.
. راز توفان (ياد نامه آيت اللّه سيد مصطفى خمينى)، ص .175
. همان، ص .176
. همان، ص .177
. همان، ص 32 ـ .31
. زندگينامه سياسى امام خمينى.
. عطر سبز سحر، مجله پيام زن، ش 116، آبان 1380، ص 77.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، روزنامه كيهان، ش 15478، ص12.
. شاهد ياران، آبان 1385، ش 12، ص 44، و نيز بنگريد به پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 91 ـ 90.
. شاهد ياران، همان، ص 44، انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، ص 4، پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 158 و 159؛ صحيفه دل، ج 1، ص 83 و 84، مجله 15 خرداد، ش 15 و 16، ص 122.
. مجله پانزده خرداد، همان، ص 124، صحيفه دل، ص 106، پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 228.
. فصلنامه 15 خرداد، همان ص 128 ـ 127.
. در اين باره بنگريد به اسناد انقلاب اسلامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى چاپ اول 1374، ج دوم، ص 212 و 213 و 388 و 389 و نيز همان ج سوم، ص 232 ـ 229، همان، ج ،4 ص 381 ـ 365.
. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 744، .769
. صحيفه دل، ج اول، ص 84 ـ 83.
. اين پيام در 29 ذى قعده 1397 هـ.ق صادر گرديده و در كتاب نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 537 ـ 534 درج شده است.
. همان، ص .518
. حماسه نوزدهم دى قم (1356)، به كوشش على شيرخانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1377، ص 82 ـ .81
انتظار سازنده
-چكيده:
انتظار با چه تفسيرى مى تواند سازنده و تاثيرگذار در جامعه اسلامى باشد؟ در اين نوشتار نويسنده به اين پرسش پاسخ ميدهد و مفهوم انتظار را مرتبط با مجموعه كل دين مى داند و اين كه در عصر غيبت تكليف مسلمانان همانند عصر حضور بلكه سنگين تر است و متقابلا تفسيرهاى اشتباه از اين مفهوم به همه مفاهيم دينى آسيب مى رساند و عرصه را براى سوء استفاده ها فراهم مى آورد.
-مقدمه:
انتظار در فرهنگ تشيع جايگاه ويژهاى دارد. مى توان آن را به عنوان يكى از عوامل بنيادين در بالندگى تاريخ تشيع دانست. البته مسئله انتظار و مهدويت اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه همه فرقههاى اسلامى به گونهاى از آن سخن گفتهاند و در اديان آسمانى هم، ظهور منجى در رديف عقايد مهم آنان قرار دارد؛ اما به نظر مى رسد بهترين برداشت و تفسير از اين مسئله در بينش تشيع و كلام امامان معصوم(ع) قابل بررسى و تحليل مى باشد؛ زيرا نزديكترين ديدگاه بلكه مساوق با قرآن و سيره نبوى است.
آينده جهان در نگاه قرآن و وعدههاى آن، آيندهاى روشن، اميد دهنده و پيروزمند براى انسانهاى صالح ترسيم شده است. پارهاى از آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) اعظم نازل گرديده، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه چشم اندازى نويد بخش و رهايى آفرين فرا روى صالحان و بندگان شايسته خداوند به نظاره نشسته، بدون ذرّهاى تخلف در وعده آسمانى، از اين مقوله با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است از جمله: وراثت زمين از آن بندگان صالح (انبياء/ 105) پايانى نيكو و نشاط انگيز براى باتقوايان (اعراف/ 128) پيروزى و برترى دين خداوند على رغم مشركان و كافران (توبه/ 33) و (صف/ )9 امامت مستضعفان (قصص/ )5
-مسئله اصلى
مفهوم و پديده انتظار مرتبط با همين مسئلهاى است كه در فرهنگ قرآنى مطرح مى باشد و به زندگى مسلمانان معناى خاصى مى بخشد و اگر به خوبى از آن بهره بردارى گردد و معناى واقعى و غيرتحريف شدهاش براى عموم مردم تعريف بشود، بسيارى از مشكلاتى كه امروز دامن گير جوامع اسلامى است، برطرف خواهد
شد؛ البته به شرط پاى بندى حتمى و پيروى منطقى از لوازم آن كه مهمترين آن ها عبارتست از عمل نمودن به همه توصيه ها و سفارشاتى كه از معصومين(ع) براى عصر غيبت صادر شده است. اين مؤلفه، انتظار واقعى و درست را از انتظار ظاهرى و غير درست جدا مىكند.
پرسش مهم اين است كه چگونه مى توان در عصر غيبت به يك مفهومى منطقى كارآمد از انتظار دست پيدا كرد تا عامل پويايى در حيات اجتماعى مسلمانان باشد؟ در پاسخ به اين پرسش (كه در واقع فرضيه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد) مىتوان گفت: در صورتى كه انتظار در فرم صحيح خودش مديريت بشود، حتمآ مقولهاى سازنده و نشاط آفرين خواهد بود. مسؤوليت تبيين اين مسئله در مرحله اول با كسانى است كه عهدهدار هدايت و فرهنگسازى جامعه هستند به ويژه پژوهشگران دين.
چنانچه اين تعهد تاريخى و دينى درست انجام شود، جامعه اسلامى از بركات آن بهره مند مى شود؛ البته زمينه ها و عوامل مهم ديگر نيز مى بايست فراهم گردد و به يكسان سازى و بهسازى فرهنگ انتظار سازنده كمك نمايند؛ از فضاهاى آموزش رسمى گرفته تا مجامع عمومى از قبيل مساجد، جلسات مذهبى زنانه و مردانه، رسانه ها و عوامل مؤثر در اطلاع رسانى.اين انسجام دينى از گسست فرهنگى و تهاجم توليدات بيگانگان جلوگيرى مى كند. واقعيت آن است كه ما در ارائه چهره دين كارآمد و تامين كننده سعادت فردى و اجتماعى چندان موفق نبوده ايم و شايد كمى هم دير شده است؛ اما اگر باز هم سستى و سهل انگارى بكنيم، بايد در انتظار پيامدهاى ناگوار ديگر باشيم.
-انتظار واقع گرايانه
اهميت دادن اسلام به تعهد عملى مسلمانان نسبت به ايمان و اعتقاد آنان، تصويرى واقعگرا از دين ارائه كرده است. هر عاملى كه سبب كم رنگ شدن اين مؤلفه بشود، نوعى تحريف و ارتجاع تلقى مى گردد. اين آسيب ممكن است دامن هر يك از مفاهيم دينى را بگيرد و آن را از هويت اصلياش تهى كند. امام على(ع) در چهارده قرن و اندى پيش نگرانى خود را از اين مساله اظهار مى دارد كه روزگارى بر مردم خواهد گذشت كه از قرآن فقط رسم و نشان آن باقى مىماند و از اسلام هم تنها نام آن، مساجد در آن روزگار بنايى؛ شكوه خواهد داشت در حالى كه مايه هدايت نخواهد بود.()
با اين وصف، ما با دو مفهوم از انتظار رو به رو هستيم:
1ـ انتظار رسمى و اسمى
2ـ انتظار حقيقى و واقع گرايانه.
كدام يك از اين دو مفهوم با حقيقت دين سازگارى دارد؟ بهتر است پاسخ اين پرسش را از يك كارشناس و متخصص دين شناس دريافت كنيم. ايشان با تجربه فراوانى كه از شناخت جريانات دينى و فرهنگى دارد اين گونه اظهار مى دارد:
معناى انتظار از مسير اصلى انحراف پيدا كرده و به مجالس و ظواهر تبديل شده است.()
كم رنگ شدن انتظار در معناى منطقى خود، سبب رشد
ظاهرگرايى مى شود و در نتيجه بازار «مدعيان دروغين» مرتبط به امام زمان(عج) فرصت پيدا مى كنند تا با الغائات فريبنده، گروهى را گرد خود جمع نمايند و با اين عمل خود، هم به دين خيانت كنند و هم فرهنگ عمومى را با چالشهاى جدى مواجه سازند و در نتيجه وحدت ملى نيز آسيب پذير مى شود كه اين در روند توسعه همه جانبه كشور هم، مشكلاتى به وجود خواهد آورد.
-تصويرى از انتظار كارآمد
در انتظار واقعى عوامل تخديري و ظاهرگرايى دينى كه روح نااميدى را در دل انسان پرورش مى دهد، جايگاهى ندارد. جامعه منتظر، جامعه با نشاط، توانمند و پرحركت است. مىتوان اين گونه تعبير نمود كه در جامعه و فرهنگ انتظار، مردمانش همواره در حال برگزارى آزمون و تمرين چگونه زندگى كردن بر مبناى فهم درست از قرآن و دين هستند؛ يعنى همه افعال عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى مناسب اين فرهنگ است و قرار نيست معجزهاى رخ دهد و يا دستى از آسمان بيرون آيد تا مشكلات و ناهنجارىها و همه كژى را برطرف نمايد.
لذا در قرآن دو نشانه مهم و عمده براى پيروان دين محمد(ص) بيان مى كند و حتى بنيان سعادت بشرى را مبتنى بر تحقق آن دو مى داند و آن عبارت است از ايمان و عمل شايسته. ايمان در معناى عميق و گسترده اش يعنى دست يافتن به باور و اعتقادى كه فرد در سايه آن به حوزه امن الهى راه مى يابد (اشاره به سوره العصر) و عمل صالح يعنى آنچه با فطرت و نهاد دست نخورده آدمى در تلائم است و مايه تعالى انجام دهندهاش مى گردد. خداوند به زمان سوگند ياد مى كند كه: همه انسان ها در زيان و خسران قرار دارند مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل خوب انجام دادند (سوره العصر).
مرحوم علامه طباطبايى در بيان اين سوره و اهميت آن مىگويد: اين سوره به صورت خلاصه و اشاره كل معارف قرآنى را در بر دارد.()
به نظر مى رسد جايگاه عمل صالح در عينيت كمال ايمان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آن قدر اهميت دارد كه علامه از اين سوره چنين تصويرى ارائه مى دهد.
-انتظار و عمل
بنابراين در فرهنگ انتظار، پيروان آن اهل عمل هستند و در انتظار يك اتفاق به سر نمى برند بلكه همواره تلاش مى كنند تا ضمن درخواستهاى مكرر و دعا به درگاه خداوند، با انجام تكاليف و تعهدات دينى، خود را به وضعيت مطلوب برسانند و زمينه ظهور موعود را فراهم نمايند.
حديث انتظار فرج و بهترين عبادت، در كتاب هاى حديثى ما به وفور وارد شده است. پيامبر(ص) اين گونه فرموده است كه: «افضل اعمال امتى انتظار فرج الله؛() بهترين اعمال امت من انتظار فرج الهى است». اگر ما در اين روايت، انتظار مطلق را فرض بگيريم، بدون ترديد برترين مصداق آن، در انتظار نشستن مسلمانان براى ظهور مهدى موعود است.
-انتظار و سنت نبوى
موضوع انتظار فرج در سخنان ديگر معصومين(ع) نيز گزارش شده و به ارزش و جايگاه آن تأكيد فراوان گرديده است. حضرت امير(ع) در يكى از جلساتى كه با اصحاب خود داشتند، چهارصد نكته مربوط به دين و دنياى مسلمانان را در حوزههاى مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى، رفتاري، بهداشتى و… بر مى شمرند. از جمله در مورد انتظار فرج مى فرمايند: «انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فان احبّ الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.»()
منتظر فرج بمانيد و هرگز از رحمت الهى نااميد نگرديد چرا كه بهترين كارها در پيشگاه خداوند، انتظار فرج است.امام جواد(ع) نيز بهترين اعمال شيعيان را انتظار فرج مى داند. «افضل اعمال شيعتنا، انتظار الفرج.»()
دقت داشته باشيم مساله انتظار همزاد شريعت و دين نبوى است يعنى زمانى كه هنوز شخص پيامبر(ص) حضور داشته است، به عنوان اولين شخصيت اسلام به اين موضوع متذكر مى شود كه در فراروي امت اسلامى چه جريان مهم و حياتى وجود دارد. پيامبر(ص) با طرح موضوع انتظار در واقع تكليف امت را پس از خود معين كرده است. يعنى اين كه جامعه اسلامى تا آينده اي نامشخص (تنها براى خداوند ظهور موعود معلوم است).()
مىبايست عهده دار زنده نگاه داشتن دين باشند، آن هم با چنگ زدن به كتاب و عترت؛ البته با تدبير عالمان دينى كه داراي شرايط باشند و تعامل امت با آنان و مراجعه به دريافت هاي اجتهادي عالمان از سوي مردم در مسائل نوظهور، اين يعنى مشخص شدن تكليف دين داران در دوره غيبت و انتظار تا پديد آمدن ظهور حضرت حجت. از اين رو است كه در روايات معصومين(ع) از حاملان علم دين به امناء الرسول ياد شده است كه به زبان امروزى مى توان به عنوان كارشناس دين (مجتهد) تعبير نمود.
پيامبر(ص) فرمود: «الفقها، امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا».()
فقيهان امناى پيامبران هستند البته تا زمانى كه دنيايى نشده باشند. از ايشان مى پرسند كه نشانه آن چيست مى فرمايد: دنباله روى از سلطان و اقبال به دنيا پس اگر فقيهى اين چنين كرد نسبت به دين خودتان از او ترسناك و در انديشه باشيد و در روايت ديگرى آمده: «الفقها، امناء الرسل فاذا رايتم الفقهاء قدركنوا الى السلاطين فاتهموهم؛() فقها امناى پيامبرانند اما اگر احساس كرديد به سوى سلاطين گرايش داشتند، آنان را در مظان اتهام قرار دهيد.»
-انتظار، جريان مستمر
نتيجه منطقى بحث تا اين مرحله چنين خواهد بود كه مسئله انتظار يك جريان دنباله دار و مستمر است و يك منتظر واقعى و يك جامعه منتظر، روابط و مناسبات زندگى خود را به گونهاى تنظيم مى كند كه برآيند آن، بروز و ظهور خوبى ها و اجراى عدالت است. گر چه هيچ گاه انتظار تحقق جامعه آرمانى امام زمان(عج) نمى رود، ولى هدف و جهت تكاپوي فرهنگ و خرد جمعى، عينيت يافتن آن
جامعه خواهد بود. با اين وصف انتظار يك جريان ذهنى منفى و خالى از عمل و حركت نيست. انتظار آدمى را به نااميدى و مسدود شدن باب اراده و تحول آفرينى، دعوت نمى كند. انتظار مفهومى مخالف از زندگى و تعهد با آنچه كه در كليت انديشه دينى وجود دارد، ارائه نمى نمايد.
سوگمندانه بايد اعتراف كرد در تجربه تاريخى تشيع در بخشى از بدنه فكرى آن، برداشت ها و تحليلهاى ناصوابى صورت گرفته كه زمينه ساز بسيارى از مشكلات حتى بازماندگىهاى اجتماعى شده است. جامعه منتظر و فرد در حال انتظار همواره در حال بازسازى و آماده سازى توانمندىهاى خود براى ظهور در آن اتفاق بزرگ (ظهور موعود) است. براى آمدن حضرت ولى عصر(عج) پيش از آنكه دعا خواندن و استغاثه نمودن لازم باشد، انطباق ذهنى و رفتارى با خصوصيات جامعه مهدوى ضرورى است.اينكه امام صادق(ع) فرموده است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع؛() مردم را با غير زبان، در عمل؛ به اسلام فرا بخوانيد.» شايد در عصر انتظار و غيبت معصوم، اين حقيقت ضرورت و مصداقيت بيشترى داشته باشد.
اگر بين عمل و باور ذهنى ما فاصله باشد، هرگز نمى توان ادعا كرد ما يك منتظر واقعى هستيم، در قرآن از اين مقوله به شدت انتقاد شده است كه: «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/ 2) چرا چيزى را مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ ما اگر از انتظار مىگوييم، بايد ما را به سمت و سويى بكشاند كه لحظهاى از دغدغه اجراى احكام واقعى اسلام غافل نمانيم؛ از كوچكترين عمل اخلاقى گرفته تا بزرگترين عمل اجتماعى ـ سياسى؛ همه بايد بوى انتظار بدهد. طبيعى است اگر در عصر غيبت متعهد به عملى كردن تعهدات دينى نباشيم، در عصر حضور نيز؛ آمادگى اجراى منويات امام مهدى (عج) را نخواهيم داشت.
راستى هيچ گاه فكر كرده ايم اگر ظهور حضرت حجت رخ دهد، قرار است چه اتفاقات خاصى صورت گيرد؟ مگر نه اين است كه ايشان احيا كننده و اجرا كننده سيره حضرت محمد(ص) خواهد بود. همانگونه كه امام حسين(ع) در منشور حركت خود پيروى از سيره جد خويش را از انگيزه هاي اساسى، برشمرد.()
ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه از پيامبراكرم(ص) شنيدم فرمود: از امت من مردى قيام خواهد كرد كه بر طبق سنت من عمل مى كند. خداوند باران رحمت را بر او فرو مى فرستد و زمين بركاتش را براى او مى روياند. جهان به واسطه او پر از عدل و داد خواهد شد، بعد از آنكه ظلم و بى عدالتى عالم گير شده باشد.()
بنابراين عصر ظهور، يعنى عصر رسول الله(ص)، يعنى عصر اميرالمؤمنين(ع) و يعنى عصر ديگر معصومين(ع).
در فاصله عصر غيبت و عصر ظهور، تكليف و تعهد دينى به همان قوت صدر اسلام و بلكه بيشتر متوجه همه مسلمانان است. امام صادق(ع) در باب نشانههاى ياران قائم(عج)، عمل پاك و رفتارهاى نيكوى اخلاقى را در رديف مهمترين تكاليف قرار مى دهد. ايشان مى فرمايند: «من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر.»()
-انتظار اميد بخش و سازنده
پيش بينى كه امام سجاد(ع) نسبت به دوران غيبت دارد و از آينده آن خبر مى دهد، براى منتظران به ويژه جامعه ايرانى كه به عنوان يك كشور شيعه شناخته شده است، بسيار اميدوار كننده است. ايشان در برابر پرسشهاى كلامى يكى از اصحاب خود به نام ابوخالد كه وارد بر حضرت شد درباره حجت الهى و امام مطالبى را ايراد مى كند، از جمله در وصف اهل زمان غيبت و منتظرين حضرت مهدى(عج) مى فرمايد: اى اباخالد، كسانى كه در زمان غيبت به امامت دوازدهمين حجت خدا عقيده دارند و منتظر ظهور او هستند، بهترين همه زمان ها مى باشند. خداوند به آنان چنان بصيرت و معرفتى عطا مى كند كه عصر غيبت برايشان همچون دوران مشاهده و ظهور مى نمايد؛ آنان را همانند كسانى قرار مى دهد كه گويا در كنار پيامبر(ص) با شمشير مى جنگد آنان اخلاص حقيقى دارند و پيروان راستين ما هستند و در نهان و آشكار مردم را به دين خداوند مى خوانند.()
همچنانكه از اين سخن امام سجاد(ع) بر مى آيد، انسان منتظر كسى است كه بر اساس همان دستورات دينى صادره از سوى آورنده قرآن عمل كند. اگر امام مهدى(عج) را احيا كننده سنت نبوى مى دانيم، سهم ما به عنوان منتظران حكومت جهانى و تلاش جدى
براى بازتوليد اين سيره، بسيار است. شايد با اين حقيقت فاصله داشته باشيم و بيشتر به ظاهر مقولههاى دينى پرداختهايم كه البته به اندازه خود قابل ارزش است؛ اما مگر تنها راه نگهدارى از دين پرداختن به همين ظواهر است؟!
اگر دين يك زندگى سالم را براى پيروان خود به ارمغان ميآورد، حتمآ راه كارها و توصيههاى سازندهاى را هم بيان كرده است؛ يعنى قرار است يك انسان و يك جامعه مسلمان در دوران انتظار با همان سازو كارها هم به وظيفه خود عمل كند و هم دنيا و هم واپسين آن را آبادگرداند. از مجموعه مطالب پيرامون انتظار و منتظر، بر مى آيد اين دوران،دوران بلاتكليفى و سردرگمى مسلمانان نيست، بلكه فرصتى است براى تلاش تا رسيدن به وضعيتى مطلوب،همان گونه كه در فرهنگ روايات به فراوانى عدالت در روى زمين از آن ياد شده است. از اين رو وقتى پيامبر(ص) درباره بشارت ظهور مهدى(عج) خبر مى دهد، به مسئله عدالت و تقسيم اموال عمومى به صورت درست، اشاره مىكند. آن حضرت مى فرمايند :
شما را به مهدى(عج) مژده مى دهم آن گاه كه مردمان با هم اختلاف يابند و ناامنى ها و دل نگرانى ها آنان را در برگيرد،بپاخيزد و عدل و داد را در دنيايى كه آكنده از ظلم و ستم گشته، مى گستراند و اموال (دارايىها و امكانات اقتصادى) را بين همه به درستى تقسيم مى كند و اين چنين است كه اهل آسمان و ساكنان زمين از او خشنود مى شوند.()
-عدالت و انتظار
حقيقت آن است كه انسان تنها در جامعه عدل مى تواند هويت و منزلت خويش را پيدا كند و از همه توانمنديها براى رسيدن به كمال و سعادت استفاده كند. رسول اعظم(ص) درباره نقش عدل در جهان هستى اين گونه تعبير مى كند: «بالعدل قامت السموات و الارض».() استوارى و قوام آسمان ها و زمين با عدل موزون بودن، بنا شده است.
رازمندى اين همه مبارزات و قيامهاى گروههاى انسانى بر تحقق عدالت در طول حيات بشرى، همين بوده كه زيست سالم و واقعى فقط در محيط عدل امكان پذير خواهد بود.
اين حقيقت مورد اشاره كلام پيامبر(ص) قرار گرفته است، آنگونه كه از ايشان روايت شده (يا به عنوان سخن ايشان شهرت پيدا كرده است)() كه: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»() .حكومت ممكن است با كفر باقى بماند و دوام داشته باشد،اما ظلم و بيدادگرى آفت جدى آن است.
در تحليل و فهم متن اين عبارت اين گونه به ذهن مى رسد كه جريان كفر بيشتر به حوزه باور افراد مربوط مى شود و چه بسا انسانهايى با گرايشهاى مختلف اعتقادى در كنار هم به صورت مسالمت آميز زندگى كنند با فرض اينكه نسبت به حقوق و اخلاقيات انسانى وفادار باشند ؛ اما ظلم كه بيشتر به حوزه عمل و رفتار ارتباط پيدا مى كند، سلامت نظام زندگى را تهديد مى كند. افراد جامعه را پريشان خاطر مى سازد. عقدههاى روانى در ميان آنان توليد مى كند.
امام على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند كه ايشان بارها اين سخنان را براى مردم بيان مىفرمود: جامعهاى كه فرد ضعيف نتواند به آسانى به حقوق خود دست پيدا كند، جامعهاى غيرمقدس است.()
هدف اساسى همه پيامبران و مصلحان بزرگ تاريخ، فراهم نمودن جامعهاى با محور عدالت بوده در فرهنگ دين، انتظار براى غيبت يافتن چنين آرمانى به عنوان يك عبارت بزرگ شمرده شده؛ يعنى اگر انسانهايى در غوغاي ظلم و بى عدالتى جهان، همواره نگرانى و دغدغه عدالت داشته باشند، عبادتى بزرگ انجام مى دهند، البته اين يك تعارف و شعار نيست، بلكه مقولهاى است ارزشمند، گر چه ممكن است در عينيت بخشيدن به آن، همواره با چالشهاى جدى روبه رو بود. عمده آن است كه آهنگ و افق حركت انسان، به سوى عدالت باشد.
به نظر مى رسد اين تعبير كه امام زمان(عج) زمانى خواهد آمد كه دنيا پر از ظلم شده باشد، اشاره به اين حقيقت باشد كه گر چه دورههاى طولانى بر عمر بشر بگذرد، اما بالاخره روزگارى فراخواهد رسيد كه اكثريت آدمها مناسباتى را طلب كنند كه در آن، هيچگونه بى عدالتى وجود ندارد، يعنى جامعه انسانى از همه رنجها و نابرابرىها به ستوه مى آيد و گويا نهاد آن، حضور انسان و رهبرى را مى طلبد تا تيشه بر ريشه ظلم بكوبد و اندوه تاريخى جهان را زايل كند. به اين روايت دقت كنيد: قال رسول الله(ص): «يخرج فى امتى رجل يبعثه الله غياثآ للناس.» پيامبر(ص) وجود نازنين حضرت ولى عصر(عج) را فريادرسى براى مردمان ميدانند.()
اميد به تحقق چنين آرمانى در وعدههاى قرآنى و سنت نبوى بيش از هر مكتب و فرهنگ ديگر،پررنگ تر است. اين مؤلفه به صورت مساله انتظار نمود پيدا مى كند: پس انتظار دورانى است كه انسان ها ضمن تلاش و جديت براى انجام وظايف دينى و اخلاقى خود،هرگز گرفتار نااميدى و سرخوردگى نخواهند شد، بلكه همواره سرزنده و با نشاط به سوى آيندهاى روشن گام بر ميدارند.
-بعثت و انتظار
پشتوانه فكرى و اعتقادى اين مساله، باورى است كه قرآن در باب انگيزه و قوام بعثت پيامبران القا مى كند و آن عبارت است از برپايى و توسعه قسط. به اين آيه توجه كنيد: به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم، به انصاف برخيزند.() مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد: قسط (آنگونه كه در مفردات راغب آمده) عبارتست از: بهرهاى كه بر پايه عدالت به هر كس مى رسد؛ مانند تقسيم به نصف با اين برداشت از معناى قسط ،جامعهاى كه پيامبران و در راس آنان پيامبراكرم(ص) در جهت تحقق آن كوشيده اند، جامعه اي است كه اين مفهوم در تمام عرصه هاى آن معنى دار باشد.
پديدهاى كه در عصر ظهور، مورد وعده الهى در قرآن و روايات قرار گرفته است، بسيار قابل ملاحظه مى باشد كه چرا در جريان انتظار و ظهور موعود اهميت درجه اول به مسئله توزيع عدالت داده شده است.
استاد شهيد مطهرى پاسخ هوشمندانهاى به اين پرسش ميدهد كه: از مجموعه آيات و روايات استنباط مى شود، قيام مهدى موعود آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است.()
حضرت قائم(عج) به عنوان آخرين ولى، اجرا كننده مهمترين هدف آخرين نبى خواهد بود كه همان عينيت دادن به مفهوم عدالت در شريان جامعه انسانى است. اين به هم پيوستگى برخاسته از متن دين مى باشد كه در بردارنده مفهومى است فراگير براى همه اقوام و ملل تا روزى كه عمر اين جهان مادى به سرآيد.
-نتيجه
1ـ اين كه انتظار پديده اى جدا از مجموعه تعاليم، باورها و فرهنگ دينى جامعه ما نيست و معناى درست آن را بايد مرتبط با كليت دين، فهم كرد.
ـ2 ضرورى است كه حساسيت مسئله انتظار را بيش از پيش باور داشته باشيم و با مديريت مدبرانه،آن را از آسيبها و چالشهاى تزويرگرايانه، نگهدارى كنيم و بپذيريم كه در دوران انتظار، تعهدمان بسى سنگين تر از دوران حضور است.
ـ3 با فرض تحقق انتظار سازنده و كارآمد، هم تكليف دينى خود را انجام داده ايم و هم در رسالت تاريخى در برابر آيندگان، انسان هايى تكليف مند جلوه مى نماييم.
4ـ مديريت انتظار بر عهده كسانى است كه به پژوهش در عرصه دين مى پردازند و همچنين همه رسانه هايى كه به گونهاى در الغاء و مسائل و مفاهيم دينى تاثيرگذار هستند.
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى .426
. آيت اللّه ابراهيم امينى، روزنامه قدس، 26/6/84 ص .7
. علامه طباطبايى، الميزان،ج 20، ص .355
. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 39 و مسند زيد بن على ص .496
. بحارالانوار،ج 10، ص .90
. الصراط المستقيم،الى مستحق التقديم،ج 2،ص .231
. از جمله موضوعات در توقيع امام(ع): و اما ظهور الفرج، فانه الى الله و كذب الوقاتون، طبرسى،احتجاج،ص .469
. عوائد الايام،ص 187، كافى، ج 1، ص .46
. عوالى اللئالى، ج 4،ص .59
. الاصول السته عشر،ص .151
. شريف القريشى، ص .288
. مجمع الزوائد،ج 7،ص .318
. غيبت نعمانى،ص .200
. طبرسى،احتجاج، ج 2، ص .318
. انتظار در انديشه ها،ص 9، به نقل از تفسير الدرالمنثور، ج 6، .75
. عوال اللئالى،ج 4،ص .103
. امالى، شيخ مفيد، .310
. شرح اصول كافى، ج 9، ص .300
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،ج 7، ص .87
. الحاوى للفتاوى، ج 2، ص ،132جلال الدين سيوطى.
. سوره حديد، آيه 25؛ترجمه مهدى فولادوند.
. قيام و انقلاب مهدى(عج) .64
جوان در كلام امام صادقع
-اشاره:
در مكتب مترقى اهل بيت توجه ويژهاى به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به اين گروه اجتماعى پرداختهاند.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.
-هدايت جوانها
بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايى به او فرمود: «يا ابن اخى عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛() اى فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»
امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نمودهاند كه جوانها زودتر حرف حق را مىپذيرند و به سوى خير و نيكى مىشتابند و آمادگى بيشترى دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مىپرسيد: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندكاند و تلاشهايى كردهاند، امّا آن هم اندك است.
آنگاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛() بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكى و خيرى با شتاب ترند.»
تجربه پيروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنههاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبرى انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنههاى مختلف جنگ تحميلى، دوران سازندگى و پيشرفتهاى علمى، مهر تأييدى است بر مضامين احاديثى كه مطرح گشت.
-جوان و كسب دانش
فراگيرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهى مىكند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همين سبب است كه پيشوايان دينى سخت بر اين مسئله سفارش كردهاند كه در جوانى دنبال علم و دانش باشيد.
در كلام الهى نيز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا كه در قرآن كريم مىفرمايد: «و لمّا بلغ أشدّة و استوى
آتيناه حكماً و علماً؛() چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»
امام صادق(ع) در تفسير آن فرمودهاند: «اشدّه ثمانى عشرة سنةٌ و استوى التحى؛() اشدّ يعنى هجده سالگى و استوى يعنى ريش درآورد.»
امام صادق(ع) مىفرمايند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛() دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جوانى) چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»
به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافى ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.
-جوان و عبادت
بهترين دوران براى رشد معنوى و بالندگى روح انسان، دوران جوانى است. انبياى بزرگوار كه لياقت دريافت وحى و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاى دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار مىكند، در حالى كه مىفرمايد: بندهام را بنگريد! براى من خواستههاى نفس خود را كنار نهاده است.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الى اللّه تعالى شابٌّ حدث السّنّ فى صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فى طاعة اللّه تعالى ذاك الّذى يباهى اللّه تعالى به ملائكته فيقول عبدى حقّاً؛() به راستى كه دوست داشتنىترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايياش را در راه فرمانبرى از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وى نزد فرشتگان افتخار مىكند و مىفرمايد اين بنده حقيقى من است.»
امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل مىكرد، در جوانى اهل بيشترين عبادت بود. ايشان مىفرمايند: «اجتهدت فى العبادة و انا شابٌّ فقال لى أبى يا بنىّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضى عنه باليسير؛() در جوانى بسيار در عبادت مىكوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام ميدهى، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بندهاى را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود مىگردد.»
-آثار عبادت در جوانى
عبادت در هر سنّ و سالى، آثار گرانسنگى دارد، امّا در جوانى آثار و بركات ويژهاى به همراه خواهد داشت.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانى را در مسجد ديد كه از شدّت بىخوابى سر مىجنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وى فرمود: جوان! چگونه صبح كردى؟
گفت: اى پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اى پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزهدارى) تشنهام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مىنگرم كه براى رستاخيز برپا شده، و مردم براى حسابرسى از قبرها سر برآوردهاند و من در ميان آنانم.
پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بندهاى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه دارى نگهدار!
جوان گفت: اى رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!
پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگهاى پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»()
-همراهى با پدر
از امورى كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نمودهاند، اين است كه آنها نبايد همراهى پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراواناند كه بر ضرورت اين كار ميافزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.
حضرت صادق(ع) فرمودهاند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛() بگذار فرزندت هفت سال بازى كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»
-جوان و خوش اخلاقى
اخلاق نيك براى همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) مىفرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد فى الرّزق؛() خوش خلقى بخشى از دين است و روزى را افزون مىكند.»
اما اين امر براى جوان زيباتر، مفيدتر و لازمتر است. ايشان در جاى ديگرى چنين مىفرمايند كه هرگاه ورقة بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد مىشد، به وى چنين سفارش مىكرد: «اعلمى أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛() بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است…».
-جوان و ازدواج
از مهمترين دغدغههاى دوران جوانى، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبى و سادگى حل نموده، كمتر دچار انحرافات است. و هر جامعهاى كه نسبت به اين امر بىتفاوت بوده، ضربههاى سختى از ناحيه انحرافات جنسى جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاى مفيدى براى اين مسئله انديشيدهاند.
پيامبراكرم(ص) فرمودهاند: «هر جوانى كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر ميآورد كه «واى بر من! واى بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در
يك سوّم باقى مانده، تقواى الهى پيشه سازد.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه مىفرمايند: «جوانى از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندياش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وى فرمود:«ازدواج كن!»
جوان گفت: خجالت مىكشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالى چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردى از انصار به وى رسيد و گفت: دخترى زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگى او گشايشى ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اى جوانان! بر شما باد به ازدواج.»()
اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت مىكند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالى شرط نيست، بلكه حتى ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالى نيز شود.
-زمينهگاه در جوانى
راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشتهاند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسى در دوران جونى در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشى از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگى به گناهان بيشتر است.
امام صادق(ع) فرمودهاند: «وقتى يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وى گفت: چه چيزى تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردى) واداشت؟
گفت: سه خصلت: جوانى، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعنى پادشاه ناتوانى جنسى داشت)() اين حديث نشان ميدهد كه يكى از عوامل انحرافات جنسى، عدم ارضاء صحيح ميل جنسى در دوران جوانى است.
حضرت صادق(ع) در جاى ديگر فرمودهاند: «روز قيامت، زنى زيبا آورده مىشود كه به خاطر زيبايياش فريب خورده است. زن مىگويد: خدايا! مرا زيبا آفريدى و گرفتار شدم. مريم آورده مىشود و گفته مىشود تو زيباترى يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايى آورده شود كه به خاطر زيبايياش (در دوران جوانى) فريفته شده است و مىگويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده مىشود و به وى گفته مىشود: تو زيباترى يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»
-سفارش به جوانان
حضرت صادق(ع) براى اصلاح جوانان توصيههاى مهم و كارسازى دارند كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف. ايشان در حديثى مىفرمايند«:يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الى صدره؛() اى گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زمانى كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاى برجسته) را به جاى خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينهاش زد(يعنى به جاى ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»
در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نمودهاند:
1ـ تقوا و پاكى را پيشه سازيد.
2ـ به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.
3ـ شخصيت زده نشويد.
4ـ ما را در زندگى رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين مىكنيم.
ب. آن حضرت در جاى ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه مىفرمايد: «يا بنىّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤدة فى امورك و صبّر على مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛() فرزندم! بپرهيز از گرفتگى و بد خُلقى و ناشكيبايى، چرا كه با اين خصلتها، دوستى استوار نمىماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براى برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح .17
. همان، ج 8، ص 93، ح 66.
. سوره يوسف، آيه 22.
. معانى الاخبار، ابن بابويه قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.
. امالى، طوسى، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.
. ر.ك: كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج ،15 ص 776، ح .43057
. اعلام الدين، حسن ديلمى، قم مؤسسه آل البيت، ص .120
. اصول كافى، ج 2، ص 87، ح .5
. ر.ك: كافى، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و .401
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج ،3 ص 492، ح 4743.
. تحف العقول، على بن شعبه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق، ص 373.
. الامالى، شيخ طوسى، ص 302، ح 598.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.
. ر.ك:كافى، ج 5، ص 330، ح 3.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح .79
. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشى، ج 2، ص ،83 ح 32.
. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.
هشدارهاى اجتماعى 12
قال على(ع): “اِيّاكَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار؛()از شتاب كردن در كارها دورى كن، زيرا عجله و شتابكارى با لغزش همراه است.
در اين سخن نورانى علوى به هشدار ديگرى از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است كه معمولاً بيشتر انسانها در زندگى اجتماعى گرفتار آن هستند و آن «شتابكارى و شتابزدگى» است.
راغب اصفهانى در تبيين واژه عجله گويد:
«هر چيزى را كه آدمى پيش از وقت و فصل
خودش طلب كند بر آن (عجله) صدق مىكند و ريشه اين صفت نكوهيده در قوه شهويه انسانى است از اين رو غالباً مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.»()
مرحوم نراقى گويد:
«عجله و شتابكارى آن است كه آدمى به مجرد اين كه امرى به خاطر او خطور كند اقدام به آن نمايد، بدون آن كه اطراف آن را ملاحظه نمايد و در عاقبت آن تأمّل كند، و اين از كم دلى و ضعف نفس است. و از راه هاى بزرگ شيطان و ان لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت به هلاكت رسانيده.»()
-عوامل شتابزدگى
عشق و علاقه بيش از حد به يك موضوع، سطحى نگرى و بسته انديشيدن و نيز سيطره هوى و هوس بر انسان هر كدام به نوبه خود مىتوانند از عوامل عجله و شتابزدگى در كارها بشمار آيند.
مثلاً در خريد و فروش و معامله منزل و اتومبيل و يا در امر مهم ازدواج و يا در انتخاب شريك تجارى ممكن است انسان بر اثر شتاب و عجله گرفتار مشكلات فراوان و گاه خانمان سوز گردد. انسان در گزينش همكار، همراه و همسر نبايد بى گدار به آب زند بلكه بايد جوانب آن را به شايستگى بررسى نمايد تا به پى آمدهاى ناگوار آن گرفتار نشود.
از آن جا كه بررسىهاى سطحى و شتابان حقيقت را بر انسان آشكار نمىسازد، چه بسا با يك اقدام بى تأمّل و با شروع يك كار با دستپاچگى در دست اندازهايى بيفتد كه به آسانى نتواند از آن بيرون آيد.
از اين رو گفتهاند «به بين جا را بنه پارا» پيش از آن كه پروژهاى را در زندگى آغاز كنى پيرامون آن بيانديش، منافع و مضار، سود و زيان آن را چه مادى و چه معنوى بررسى كن، آن گاه دست به انجام و اقدام آن بزن. چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى، يك عمر در پشيمانى و ندامت زيستهاند و نتوانستهاند پيآمدهاى زيانبار اقدام عجولانه خود را جبران نمايند. تلخ كامىها، شكستها و مصيبتهاى فراوانى كه بر اثر شتابزدگى دامنگير انسانها شده است قابل شمارش نيست، بسيارى از ما انسانها در پرونده كارى خود از اين شتابكارىها داشته و به خسارتهاى آن واقفيم، چه خوب است كه آنها را مايه عبرت و سرمايه آينده خويش و فرزندانمان قرار دهيم و از عجله و شتابزدگى در زندگى فردى و اجتماعى بپرهيزيم.
نكوهش شتابزدگى در فرهنگ دينى
اسلام از هر چيزى كه آدمى را از رسيدن به كمال معنوى و نتيجه مطلوب در زندگى باز ميدارد به شدت جلوگيرى كرده و آن را مورد نكوهش قرار داده و نسبت به آن هشدار داده است تا انسان با توجه به آن
نكوهشها و هشدارها بىفكرى و بىتدبيرى نكند و با مطالعه و بصيرت همه سويه امور زندگى اجتماعى خود را سامان دهى نمايد. در رابطه با عجله و شتابكارى نيز همين نكوهشها و هشدارها را مشاهده مىكنيم:
امام على(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فيها عند زمانها؛() از شتاب كردن در كارها پيش از فرارسيدن زمان آنها، و كوتاهى كردن در آنها وقتى زمانشان فرا رسيد دورى كن.»
در اين حديث شريف عدم زمانشناسى ريشه شتابزدگى شمرده شده و ضرورت زمانشناسى براى انجام كارها از وظايف انسان مسلمان بشمار آمده است.
كسى كه فصل و زمان انجام كار را نشناسد دست به اقدام آن در غير زمان انجام آن ميزند و كار او ابتر و بىنتيجه مىگردد.
از سوى ديگر اگر فصل انجام كارى فرا رسيد و آن را انجام نداد فرصت را از دست داده و كوتاهى در انجام آن نموده است.
مانند كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند و يا ميوه رسيده را با تأخير از درخت جدا كند كه در هر دو صورت زيان كرده و كارى بىحاصل انجام داده است.
در بيان ديگرى آن حضرت شتابزدگى را با نابخردى همسو دانسته است:
«من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة؛() شتاب در كارى پيش از توانايى يافتن آن، و سستى و درنگ بعد از دست دادن فرصت، نشانه نابخردى است.»
از پى آمدهاى شتابزدگى اندوه و غصه بى پايان است، امام على(ع) فرمود:
«العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة؛() شتاب كردن پيش از توانايى يافتن بر كارى موجب اندوه است.»
لغزش و لغزندگى يكى ديگر از پيآمدها و آثار زيانبار عجله است كه در فرهنگ دينى نسبت به آن هشدار داده شده است:
امام على(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار؛() شتابكارى موجب لغزش است.»
«مع العجل يكثر الزلل؛() با شتابزدگى
لغزشها زياد مىشود.»
امام جواد (ع) سه چيز را مايه پشيمان نشدن در كارها بيان كرده است:
«ثلاثٌ من كنّ فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة و التّوكّل على اللّه عند العزيمه؛() سه صفت است كه در هر كه باشد در كارهاى زندگى دچار پشيمانى نگردد :1ـ شتاب نكردن 2ـ راى زنى نمودن ـ3 توكل بر خدا به هنگام انجام كار داشتن.»
-عجله ممدوح
آنچه درباره ناپسند بودن و زيانبار بودن شتابزدگى به قلم آورديم از يك نگاه كلان و كلى درست است، اما از اين نكته نبايد غافل شويم كه فرق است بين سرعت و شتاب در كار خير و بين شتابكارى و شتابزدگى در انجام كارها.
«عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت، صورت گيرد، و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميمگيرى لازم در اجرا درنگ نشود و لذا در روايات مىخوانيم كه در كار خير عجله كنيد. يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد، ديگر جاى مسامحه نيست.»()
آنچه در فرهنگ دينى به عنوان «عجله ناپسند» مورد نكوهش قرار گرفته آن مواردى است كه انسان چشم و گوش بسته بدون مطالعه و بدون بررسى كارشناسانه بخواهد دست به كارى كوچك يا بزرگ بزند كه نميداند خير است يا شر. به نفع است يا به ضرر، اما آن گاه كه كارى را با بصيرت مورد مطالعه قرار داد و تمام جوانب آن را با همه احتمالات آن بررسى كرد و معلوم شد كه انجام آن ضررى به دين و دنياى او نميزند، بلكه خير و بركت و عاقبت به خيرى را به دنبال دارد. مسامحه و تأخير در آن روا نيست، بلكه سرعت و شتاب مورد تأكيد و سفارش دين نيز مىباشد، آياتى از قبيل:
الف: «سارعوا الى مغفرة من ربكم.»()
ب :«فاستبقوا الخيرات.»()
گوياى اين واقعيت است كه در كار خير حاجت به استخاره نيست، اگر خير بودن آن برايت روشن شده و به اثبات رسيده است در انجام آن درنگ روا مدار.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَن هَمّ بِشَىءٍ مِنَ الخَيرِ فَليُعَجِّلُهُ فَاِنّ َكُلَّ شَىء فيه تَأخيرٌ فَأِنّ لِلشَّيطانِ فيه نَظرةٌ؛() كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت، بايد عجله كند، زيرا هر كارى را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيلهاى مىكند.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنَّ اللّه يُحبّ مِنَ الخَير ما يُعجّل؛() خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«كان ابى يقول: اذا هممت بخير فبادر، فأنّك لا تدرى ما يحدث؛() پدرم مىفرمود: هرگاه آهنگ كار خوبى كردى،بشتاب، زيرا نميدانى كه چه پيش خواهد آمد.»
در انجام كار خير رهزنان بسيارند چه شياطين داخلى و چه شيطنتهاى بيرونى، چه بسا انسان به قصد انجام كار خيرى مصمم مىشود ولى براثر تأخير و باخبر شدن دوستان، يا خويشان و فرزندان و يا افراد بى انگيزه در كار خير، در انجام آن دچار ترديد و دو دلى مىشود و در نتيجه به انجام آن كار موفق نمىگردد.
رسولخدا(ص) فرمود:
«درنگ كردن در هر كارى خوب است به جز در كار آخرت.»()
-وقار و درنگ
«ضد صفت عجله “وقار” است و آن عبارت است از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آن كه شروع در يكى از آنها كند، و هم بعد از آن تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تأمل نمودن پيش از شروع را “توقف” گويند، و تأمّل بعد از آن را “تأنّى” و “انائت” نامند، پس وقار شامل اين هر دو است و آن نتيجه قوت نفس و پر دلى است.»()
در بخش اول نوشتار گفته شد كه عجله هم مورد نكوهش است و هم مورد هشدار و بايد از آن دورى جست و پرهيز كرد، آنچه در اين فصل مورد بررسى و توجه است صفت مقابل آن يعنى درنگ كردن در كارها و
شتاب نكردن در انجام و شروع آنهاست.
در معارف و فرهنگ دينى به اين نكته نيز توجه شده و با عبارتهاى گوناگون از آن ستايش و مدح شده است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الأناة من اللّه و العجلة من الشّيطان؛() درنگ و تأنى در كارها از سوى خداى رحمان است و شتاب و عجله در آنها از سياستهاى شيطان.»
روشن است كه هدفهاى غريزه حيوانى ريشه شيطانى دارد و چون غريزه حيوانى انسان كفاف آن را نميدهد و كم ميآورد. جويندگان اهداف حيوانى همواره عجول و شتابزدهاند چون خطر از دست دادن آن مال و منال و مقام و مانند آن را ميدهند و ترس آن را دارند كه رقيبان آنها را از دست آنان بگيرند، از اين رو اين گونه كسان هميشه در دام صفت زشت عجله گرفتارند.
اما كسانى كه دنبال اهداف انسانى هستند، چون زير پوشش صفت رحمانى حق قرار دادند و اين رحمانيت آن اندازه گسترش دارد كه همه اشياء عالم را فرا گرفته است، از اين رو خطر از دست دادن و ربايش در آن وجود ندارد به همين جهت خواستاران آنها با تأمّل و درنگ به سوى آنها گام برمى دارند.
و نكته اين كه در دعا مىخوانيم خداوند شتابكار نيست همين است كه:
«انّما يعجّل من يخاف الفوت؛() همانا كسى شتاب مىكند كه ترس از دست دادن چيزى را داشته باشد.»
بنابراين آن كس كه نگرش رحمانى دارد وجودش درياى بى طوفان و آرامى را مانند است كه هيچگاه دچار امواج نمىگردد و طمأنينه و وقار و آرامش بر وجودش حاكم
است و اما كسى كه نگرش و نگاه شيطانى دارد، همواره در اضطراب و تلاطم است و هر آن احتمال از دست دادن داشته ها را ميدهد و از اين رو همواره شتابان و شتابزده عمل مىكند تا از رقباى دنياطلب و افزون خواه خويش عقب نيفتد.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَعَ التَّثَبّتِ تَكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَه تَكُون النَّدامَة؛() در درنگ كردن سلامت است و در عجله ندامت.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنّما اَهلَكَ النّاسَ العَجَلَةُ وَلَو اَنَّ الناسَ تَثَبَّتُوا لَم يهلك اَحدٌ؛() مردم را عجله نابود مىكند، اگر مردم با تأمّل كارها را انجام ميدادند، كسى هلاك نمىشد.»
-تدبير و تأنى در مديريت
يكى از آسيبهاى بزرگ مديريت و مديران در جريان حاكميت و حكومت دينى، بلاى شتابزدگى و اقدامهاى غير كارشناسانه و شتابزده است.
مدير مدبّر كسى است كه پشت صحنه هاى تصميمگيرى را شفاف ببيند و بشناسد و پيآمدهاى مصوبات و برنامه ها را مورد بررسى قرار دهد، از اظهار و اعلام برنامه ها و پروژه هاى خام به شدت پرهيز نمايد.
امام جواد(ع) مىفرمايد:
«اظهار الشّىء قبل ان يستحكم مفسدةٌ له؛() آشكار ساختن هر چيز (برنامه ها و سياستهاى آينده) پيش از آن كه جوانب آن مستحكم شده باشد فسادانگيز است.»
مدير آگاه و بصير از مطرح كردن طرحهاى ناپخته دورى مىكند تا دچار شتابزدگى نگردد. در روايات اسلامى آمده است كه:
«بِئس الظَّهيرُ اَلرَّأىُ القَصير؛() بد پشتوانهاى است فكر خام (و كارشناسى نشده حرفى زدن و طرحى را اعلام كردن)».
خطر شتابزدگى در مديران ارشد نظام به مراتب از مديران ميانى آسيب آفرينتر است از اين رو بايد در تصميم گيريهاى كلان اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى و هر گونه اظهار نظرى كه مربوط به زيرساختهاى فرهنگى و اجتماعى است، كمال احتياط و تأنى و تأمّل را داشته باشند و هيچگاه احساساتى و شتابزده دست به كارى نزنند و مردم هم دولتمردان را در انجام كارها و طرحها به شتابكارى نكشانند. مقام معظم رهبرى همواره به دولتمردان و مردم اين توصيه را داشتهاند كه با يادآورى آن تذكر پدرانه و توصيه پيامبرانه در حكم تنفيذ رئيس جمهور دولت نهم اين بخش از نوشتار را به پايان مىبريم:
«البته نبايد شتابزدگى كرد. من هم به رئيس جمهور محترم عرض مىكنم كه از شتابزدگى اجتناب شود، آرمانها با جدّيت تعقيب شود. اما هيچ گونه شتابزدگى به وجود نيايد هم به مردم عزيزمان توصيه مىكنم كه در درخواستها شتابزدگى را اعمال نكنند.»()
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. غررالحكم، ج 2.
. مفردات راغب واژه (عجل).
. معراج السعادة، ص 218، چاپ هجرت.
. ميزان الحكمه، ج 7، مترجم، ص 3488.
. همان.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3484.
. همان.
. بحارالانوار، ج 75، ص .81
. تفسير نمونه، ج 12، ص 60.
. سوره آل عمران، آيه .133
. مائده، آيه .48
. تفسير نمونه، ج 12، ص 45.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .3486
. همان.
. معراج السعادة، ص .221
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. مصباح المتهجد، ص .195
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. همان.
. تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص .826
. غررالحكم، واژه (رأى).
. سخنان مقام معظم رهبرى 12/5/.84
مقام علمى سياسى امام جواد عليه السلام
آغازين سخن
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار(ع) و توجه به تلاشهاى علمى و سياسى آنان نشان ميدهد كه آن بزرگواران چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى علوم الهى هستند كه چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مىكنند،به طورى كه در عرصه علم و دانش تاريكى را از بين برده و در حوزه سياست اميد حق ستيزان را نوميد مىسازند.
امام جواد(ع) همانند ديگر امامان معصوم(ع) داراى كمالات علمى و انديشههاى سياسى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در كودكى، امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين نقش شايستهاى در راه گسترش دانش و فرهنگ حيات بخش اسلام ايفا نمود.
مقالهاى كه از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد گامى است در بيان تلاشهاى علمى و سياسى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشهاى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت.
فضاى سياسى و اجتماعى
امام جواد(ع) در دورهاى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود،
صلاح نميديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف ميداشت، لذا به منظور دست يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا(ع) در قدرت سهيم كند. امام ولايتعهدى را قبول كرد، مشروط بر اين كه هرگز در كارى دخالت نكند و اين امر مشروع بودن حكومت خليفه را با سؤال روبه رو مىكرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف درصدد كسب مشروعيّت بود، ناكام گذاشت.
مسأله مخاطره آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مىكرد. آنان دستورات ومطالب دينى را به عقل خويش عرضه مىنمودند و آن چه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بينشان سازگار نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيدهاى را مطرح مىكردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان رقابت علمى و سياسى شكست دهند. امّا آن امام با پاسخهاى قاطع و استدلالهاى قوى از اين مناظرهها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد.
از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازىهاى دو خليفه ملعون عباسى(مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافقترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مىخواست براى هميشه ستاره تشيّع افول
كند و بزرگترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام محمد تقى(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحهها، توهينها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.() ايشان به رغم محدوديّتهاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مىكرد. در سراسر قلمرو حكومت مأمون و معتصم آن حضرت كارگزارانى را اعزام مىكرد و با فعاليّتهاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مىنمود.
از جمله: آن بزرگوار به وكلاى خود اجازه ميداد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.() در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مىنمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز ميداشت.
امام جواد(ع) در برابر فرقه هايى كه در دوران امامتش وجود داشت، شيعيان را راهنمايى مىكرد. يكى از اين فرقهها “اهل حديث” بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مىپنداشتند. امام درباره آنان به شيعيان مىفرمود:
كه اجازه ندارند پشت سر هر كسى كه خدا را جسم ميداند، نمازگزارده و به او زكات بپردازند.()
“واقفيّه” يكى ديگر از فرقههاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود؛ آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقّف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند.
“زيديه” نيز فرقهاى بود منشعب از شيعه كه طعن آنان بر امامان معصوم(ع)، سبب
موضعگيرى تند ائمه در برابر اين گروه شد، چنانكه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه: «وجوهٌ يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»() خوانده شدند و در رديف ناصبىها قرار گرفتند.()
منزلت علمى
با اين كه مناصب الهى وابسته به سن خاص نيست و خداوند مقام نبوّت را در كودكى به بعضى از پيامبران اعطا نموده، ولى با اين حال امامت پيشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد ترديد جدّى واقع شد، بلكه افراد عادّى از شيعيان و برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز در اين مسئله گفت و گو داشتند و در واقع اين قضيّه به صورت يك معضل اعتقادى درآمده بود.
“ابن رستم طبرى” از دانشمندان قرن چهارم مىنويسد :«زمانى كه سن امام جواد(ع) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش امام رضا(ع) را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحيّر شدند.»() به همين جهت شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن دريافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور كردند و آرامش يافتند.
با طرح پرسشهايى از امام جواد(ع) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شيعيان به اثبات رسيد، بلكه علماى مذاهب ديگر اين عظمت علمى را باور كردند. از جمله:
“ابن حجر هيثمى” مىنويسد :«مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود سن كم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»()
هم چنين دانشمندان ديگرى كه به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نمودهاند، عبارتند از: احمد بن خطيب بغدادى (متوفاى 463 ق) يحيى بن اكثم (متوفاى 242 ق)،
عزالدّين ابن اثير جوزى(متوفاى 630 ق)، ابن تيميه حرّانى دمشقى (متوفاى 758 ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى 1089 ق) و دانشمندان ديگر…
از زيباترين و جالبترين جلوههاى علم و فضل امام نهم “بازخوانى انديشهها” مىباشد. قاسم بن عبدالرحمان مىگويد: به مذهب زيديّه گرايش داشتم كه به شهر بغداد سفر كردم.
مدّتى در آنجا بودم. روزى در يكى از خيابانهاى آن شهر، مردم را ديدم كه با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى ميدوند و برخى سعى مىكنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.
بعضى نيز ايستاده و به نقطهاى خيره شدهاند، پرسيدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(ع) ميآيد.
من هم ايستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مركب به سوى ما ميآمد. همان طور كه به او نگاه مىكردم، با خودم گفتم:خداوند گروه اماميه را از رحمت خود دور كند.
آنان معتقدند كه پروردگار سبحان، اطاعت از اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است. همين كه اين به ذهنم خطور كرد، حضرت خطاب به من اين آيه را تلاوت كرد: «فقالوا ابشراً منّا واحدا نتّبعه انّا اذاً لفى ضلالٍ و سعر؛() قوم ثمود گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم، در گمراهى و جنون خواهيم بود. در اين هنگام با خود گفتم: مثل اين كه او ساحر است و از دل من خبر ميدهد. بار ديگر حضرت خطاب به من اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «أالقى الذّكر عليه من بيننا بل هو كذّاب اسرٌ؛() آيا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسيار دروغگو و خود پسند است.»
وقتى ديدم آن حضرت از انديشههاى قلبى من خبر ميدهد، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و از مذهب زيديه دست برداشتم و به امامت ايشان اقرار كردم و اعتراف نمودم كه او حجّت خدا بر مردم است.()
تربيت شاگردان
در دوره امام جواد(ع) تا زمان امام حسن
عسگرى(ع) به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليّتهاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليّتهاى علمى آن بزرگواران بسيار محدود بود، هر چند از علم وسيعى برخوردار بودند.
پيشواى نهم شيعيان با توجه به اين كه در سن جوانى به شهادت رسيد، در عمر كوتاه و با بركت خويش علاوه بر انجام وظايف سنگين رهبرى امّت، به تربيت شاگردانى كه بتوانند پيام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى(ع) را يك صدو ده نفر ذكر كردهاند.() بيست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشتهاند كه يكى از آنان «على بن مهزيار» است با تأليف سى و پنج اثر. ديگرى «محمد بن عبداللّه بن مهران» است كه داراى هفت اثر مىباشد و سومى «معاويه بن حكيم» با هفت اثر.()
يكى از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) است كه مقدار قابل توجهى حديث از امام نقل كرده است.()
از ديگر چهرههاى برجسته و درخشان از بين شاگردان و راويان آن حضرت مىتوان از «احمد بن محمد بن نصر بزنطى»، «زكريا بن آدم»، «حسين بن سعيد اهوازى» و «احمد بن محمد بن خالد برقى» كه هر كدام در صحنههاى علمى و فقهى وزنهاى خاص به شمار ميرفتند، نام برد. قابل ذكر است كه روايت كنندگان از امام جواد(ع) منحصر به راويان و محدّثان شيعه نمىباشند، بلكه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كردهاند، از جمله :«خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن بزرگوار نقل كرده است.() هم چنين «ابوبكر احمد بن ثابت» و «ابواسحاق ثعلبى» در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن امام نقل كردهاند.()
نكته قابل دقت در روايات رسيده از امام جواد(ع) تنوّع روايات در موضوعات مختلف و مورد نياز آن زمان بوده است كه به عنوان نمونه به اين موضوعات مىتوان اشاره كرد:
.1 توحيد و بسيارى از شبهاتى كه در اين زمينه در آن زمان مطرح بوده است.()
.2 تفسير قرآن، تأويل و بيان بطون آيات.
.3 روايات فقهى در باب نماز، زكات، حج و…
.4 بيان فلسفه و علل احكام.
مناظرههاى علمى
دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفتوگوى علمى تشكيل ميداد. البته با اين كار عباسيان نه تنها به مقصود خويش نميرسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خود مىشدند.
از آنجا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار مهم و مفيد بوده است.
راز برپايى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت آن امام به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود، از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از ايشان مىكردند. از طرف ديگر مكتب اعتزال و افراطى گرى در بهرهورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مىكردند تا به پندار خامشان حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است، با پاسخهاى قاطع هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از ايشان در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمىشود.
مناظره آن بزرگوار با «يحيى بن اكثرم» و «ابن ابى داود» و غلبه بر آن دو از اين نمونه مناظرات است.()
پاسدار حريم وحى
نهمين امام شيعيان بر اين باور بود كه آيات الهى بايد در سطح جامعه فراگير شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گيرند. به همين جهت سعى مىكرد كه در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آيات قرآن استفاده كند.
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابهجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيهاى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين بيان كرد. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چينين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّهاى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خليفه در مورد اين حادثه حساس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا مىفرمايد: «انّما جزاء الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض…؛() كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان بر عكس يكديگر قطع شود و يا اين كه از سرزمين خود تبعيد گردند.»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود
را چنين اعلام كرد: ايشان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقت بيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند؛ زيرا اين مسأله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد:
ـ1 اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كردهاند، و نه كسى را كشته و نه مالى را به غارت بردهاند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى الارض» است.
ـ2 اگر راه را نا امن كرده و افراد بىگناهى را كشتهاند، امّا به مال ديگران تجاوز نكردهاند، مجازات آنان اعدام است.
ـ3 اگر امنيّت را از راههاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بى گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت بردهاند، كيفر آنان بايد سختتر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مىكنند، سپس به دار مجازات آويخته مىشوند. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد كه طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.()
استدلال به قرآن
مسئله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود،لذا اين مسئله را از خود ان حضرت مىپرسند.
مرحوم كلينى مىنويسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرف ياب شد و گفت: يابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعيت امامت شما شبهه ايجاد مىكنند. حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى كرد كه فرزندش سليمان(ع) را جانشين خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود.
اين موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائيل نپذيرفتند و در اذهان مردم شك و شبهه ايجاد كردند، به همين جهت خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد كه عصا و چوب دستى اعتراض كنندگان و سليمان(ع) را بگير و هر كدام را با علامتى مشخص كن كه از چه كسى است؟ سپس آنها را شبانگاه در جايى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوب دستىها را
برداريد. چوب دستى هر كس سبز شده باشد، همان شخص جانشين و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سليمان(ع) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.()
«على بن اسباط» يكى از ياران امام محمد تقى(ع) مىگويد: روزى به محضر آن حضرت رسيدم در حالى كه در مورد امامت ايشان در خردسالى شك و ترديد داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود:خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى كه درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن كريم درباره حضرت يحيى(ع) مىفرمايد: «…و آتيناه الحكم صبيّاً؛() ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.» و درباره حضرت يوسف(ع) مىفرمايد: «و لمّا بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً…؛() هنگامى كه به حدّ رشد رسيد، به او حكم نبوّت و دانش داديم» بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت رادر دوران كودكى نيز عطا كند.()
احاديث و كلمات قصار
در منابع تشيّع و تسنّن از امام محمد تقى(ع) بيش از دويست و بيست حديث در زمينههاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسيده است. شايان ذكر است كه تعداد يك صد و بيست نفر، احاديث صادره از آن حضرت را روايت كردهاند.
از اين مقدار حديث كه از آن بزرگوار نقل شده مىتوان به عظمت علمى و احاطه ايشان بر مسائل فقهى، تفسيرى، عقيدتى و نيز دعا و مناجات پى برد، چنان كه در لابلاى كلمات قصار زيبايى كه از آن حضرت برجاى مانده، كمالات اخلاقى ايشان به خوبى نمايان است.
بخشى از كلمات قصار امام را «ابن صبّاغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمّه» آورده است. همين طور در كتاب «تحف العقول» و مصادر ديگر نيز اين نوع كلمات فراوان يافت
مىشود. هم چنين بخش عمده روايات فقهى امام را بايد در نامههايى كه در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستادهاند، جست و جو كرد.() حسن ختام اين نوشتار را با حديثى زيبا و با بركت از آن امام همام زينت ميدهيم كه فرمود: «ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّة؛الانصاف فى المعاشرة و المواساة فى الشدّة و الانطواع و الرّجوع على قلبٍ سليمٍ؛() با سه چيز مىتوان محبت ديگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با ديگران در سختىها و راحتىها و داشتن قلب سليم.» اميد است كه اين حديث و ساير احاديث نورانى آن حضرت مشعلهاى فروزانى باشد در دهكده ظلمانى جهان امروز و چراغ هايى در كوره راههاى دشوار زندگى.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص .74
. تاريخ غيبت، امام دوازدهم، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى، آيت اللّهى، ص 79 ـ .78
. التوحيد، شيخ صدوق، ص .101
. سوره غاشيه، آيات 3 ـ 2.
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 490.
. دلايل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 204.
. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص .205
. سوره قمر، آيه .24
. همان، آيه .25
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .51
. نك: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص 409 ـ .397
. نك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 278 ـ .266
. حيات فكرى و سياسى امامان شعيه(ع)، ص .491
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص .35
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 4، ص .384
. التوحيد، ص .82
. نك: حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 486 ـ .482
. سوره مائده، آيه .33
. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص .315
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .383
. سوره مريم، آيه .12
. سوره يوسف، آيه .22
. اصول كافى، ج 1، ص .384
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 490 ـ .489
. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج ،2 ص .349
سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى
-اشاره
تمدن اسلامى آخرين حلقه تمدن الهى است كه نهال درخت تنومندش با دستان پرتوان پيامبراكرم(ص) كاشته شد و ريشهاش با هجرت آن بزرگوار و ساير مسلمانان مستحكم گرديد و همچنين ميوهاش پس از گذشت چند قرن در زمينه علوم شرعى، عقلى، ادبى، تجربى، فرهنگ و هنر به بار نشست.
با ظهور اين تمدّن الهى ـ انسانى، خداوند اتمام نعمت را بر پيكر انسانيّت پوشانيد، بنابراين مسلمانان با الهام از آموزههاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) بيشترين نقش را در زمينه رشد و شكوفايى ايفا نمودند.
نگارنده سعى دارد كه در اين نوشتار نقش مسلمانان را در زمينه پيشرفت فرهنگ و علوم مورد بررسى قرار دهد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى گامى مؤثر در جهت اعتلاى تعليم و تربيت و شكوفايى برداريم.
-مسلمانان مشعل داران تمدّن
قرآن كريم در آموزههاى خود دعوت به فراگيرى دانش و تشويق انسانها به آبادانى و نوآورى را مورد تأكيد قرار داده است. با اين كه عدم تبعيض در ميان انسانها از اصول تغييرناپذير اين كتاب آسمانى است، امّا خداوند به صراحت مىفرمايد: «هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون؛() آيا كسانى كه ميدانند با كسانى كه نميدانند برابر هستند؟»
قرآن كريم با دميدن روح جديد بر پيكر نيمه مرده سرزمينهاى فتح شده، فضاى علمى و فرهنگى نوى را پديد آورد، بدين صورت كه ابتدا افكار مسلمانان را متوجه فلسفه آفرينش و فرجام هستى نمود و با يادآورى آثار قدرت الهى دريچهاى به سوى اسرار خلقت گشود و گامى را به سوى پيشرفت علمى فراهم ساخت.
با اين كه علوم مسلمانان در آغاز منحصر به علوم دينى بود، ولى در قرن دوم
هجرى آنان به سراغ اندوختههاى علمى ساير ملتها رفتند وطى دو قرن قسمت عمده علوم را از ملتها گرفتند سپس در پرتو منطق قرآنى و تجربه علمى دست به ابتكار زدند.
مفسر بزرگ علامه طباطبايى(ره) در مورد تأثير قرآن در پيشرفت فرهنگ و شكوفايى مىنويسد: «عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى به صورت نقل و ترجمه در ابتدا و به صورت ابتكار در پايان، همان انگيزه فرهنگى بود كه قرآن مجيد در نفوس مسلمانان فراهم كرده بود. و معلوم است كه مدنيّت اسلامى بعد از هجرت و رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد و بالأخره امروز در حدود شش صد ميليون نفر از جمعيّت كره زمين را به نام اسلام در بر مىگيرد و بديهى است كه چنين تحوّلى كه يكى از حلقههاى بارز سلسله حوادث جهان مىباشد، در حلقههاى بعدى تأثير بسزايى خواهد داشت و از اين رو يكى از علل و مقدّمات تحول امروزى و پيشرفت فرهنگ جهان قرآن مجيد خواهد بود.»()
با اين بيان معلوم مىشود كه قرآن از همان راهى كه فكر توحيد و يكتاپرستى را در بشر بيدار كرد، دقيقاً از همان راه بشر را در خط سير علمى و كشف حقايق جهان هستى كه پايه تمدّن است، قرار داد و احاديث نبوى جان تشنه مؤمنان را براى دريافت دانشهاى گوناگون با عزمى راسخ به حركت واداشت، لذا مىبينيم كه سدههاى نخستين تاريخ اسلام به ويژه قرن دوم تا پنجم هـ.ق «عصر طلايى» جهان اسلام است. مسلمانان با الهام از آيات قرآن كريم و تعاليم پيامبر اكرم(ص) و به كمك آموزههاى دينى به پيشرفتهاى علمى و فرهنگى چشمگيرى دست يافتند.
اين زمان مقارن با دوره قرون وسطى، يعنى دوران انحطاط تمدن در تاريخ اروپا بود. قرون وسطى تقريباً از سال 476 م شروع شد و تا سال 1450 م ؛ يعنى حدود 950 سال ادامه يافت. اين زمان در تاريخ اسلام مطابق بود با حدود 100 سال قبل از هجرت تا حدود 850 سال بعد از هجرت. اين دوران را براى اروپا و جهان مسيحيّت «عصر ظلمت» ناميدهاند.
زمانى كه اروپا ركود اين دوره تاريك را
سپرى مىكرد، در مشرق زمين دولتهاى اسلامى، تمدّنهاى قديمى بين النهرين، مصر، ايران، يونان و هند را بازشناسى كرده بودند، هم چنين شهرهاى مهم دنياى اسلام به صورت مراكز علمى و فرهنگى درآمده بودند و دانشمندان مسلمان ابتكارات خود را به دنيا عرضه مىكردند.
نوآورىهاى فراوان، تأليفات متعدد، مساجد، كتابخانهها، مدارس، شهرهاى با شكوه و پرجمعيت، روستاهاى آباد، ارتباطات وسيع، تجارت پررونق و ديگر عوامل مسلمانان را مشعل داران فرهنگ و تمدّن قرار داده بود. شاهكار مسلمانان در اين بود كه جنبش و تحوّلى در جهان پديد آوردند كه قرنها جامعه بشرى از فيض وجود آن بهرهمند بود. مسلمانان در طول چند قرن آن چنان در علوم، صنايع، اقتصاد، سياست و نظامات اجتماعى پيشرفت نمودند كه به اعتراف دانشمندان غربى از همه جلو افتادند و حتّى تمدن كنونى اروپا و غرب بيش از هر چيز ديگر از آن مايه گرفته است.()
دكتر حسين نصر در زمينه رشد و بالندگى تمدن اسلامى مىگويد: «تنها پس از آن كه وحى اسلامى توانست به تمدّن جديد رنگ مشخص اسلامى بدهد، علم، ادب و فلسفه به اوج كمال خود رسيد.»()
بنابراين تمدّن اسلامى با بهرهگيرى از آيات قرآن و اقدامات پيامبر اكرم(ص) در طى مراحل كمال و پختگى به درجهاى رسيد كه آدام متز (دانشمند سوئيسى) در كتاب خود قرن چهارم هجرى را «عصر نوزايى اسلامى» ناميده است.() در اين دوره دانشمندان مسلمان در علوم و فنون به قدرى از خود ابتكار نشان دادند كه طبق اعتراف گوستاولوبون تا قرن يازدهم ميلادى دانشمندان اروپا قولى را كه مأخوذ از مصنّفين مسلمان نبود، مستند نمىشمردند و تمام دانشكدهها و دانشگاههاى اروپا تا پانصد سال روى ترجمه كتابهاى دانشمندان اسلامى داير بود و مدار علوم مردم اروپا فقط دانش مسلمين بود.()
-دانشهاى نوين
رشد و شكوفايى مسلمانان فقط در زمينه فهم معارف و مباحث اعتقادى نبود،
بلكه علاوه بر ابداع علومى همچون: فقه و اصول و تفسير، دانش هايى همچون: علم كلام، فلسفه و اخلاق را مطابق مضامين آيات قرآن كريم مطرح نمودند و با شيوهاى نوين گسترش دادند و حتّى فراتر از اينها علوم طبيعى، رياضى، تاريخ، جغرافيا، دانشهاى تجربى و هنرهاى زيبا را به اوج كمال رساندند و از اين رهگذر ابتكارات، اختراعات و اكتشافات نوين را به جامعه بشرى عرضه نمودند.
در عصر مأمون محمد خوارزمى علم «جبر» را پايهگذارى كرد و كتاب او به نام «جبر و مقابله» مرجع دانشمندان اروپا قرار گرفت.()
در رياضيّات و هندسه ابوريحان بيرونى به كشفيّات تازهاى دست يافت و در هندسه مسطّحه خواجه نصير الدين طوسى به ابداعاتى نايل آمد. هم چنين تا قرن سيزدهم ميلادى عدد صفر مجهول بود تا اين كه خوارزمى آن را كشف كرد. او كسى بود كه علامات اعشارى را براى نخستين بار به كار برد.()
دانش جغرافيا در پرتو فرهنگ اسلامى رشد قابل ملاحظهاى پيدا كرد. بسيارى از كتب «مسالك و ممالك» با محور قرار دادن مكه و مدينه كه هر ساله ميزان زائران خانه خدا بود، به نگارش درآمدند و در اين دانش مسلمين پيش گام ديگر ملّتها شدند.
هم چنين «نقشه جهانى» را ابوعبداللّه ادريسى مؤلف كتاب «نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق» اختراع نمود و مدتها مرجع دانشمندان اروپا بود.()
در علم شيمى جابربن حيّان به كشفيّات نو و آفرينش آثار پر ارج و بىبديل دست يافت. در فيزيك ابن هيثم شهرت فراوانى پيدا نمود و كتاب وى «علم المناظر» به عنوان بهترين كتاب قرون وسطايى در نورشناسى شناخته شد.
در فلسفه تاريخ و علم جامعهشناسى ابن خلدون مطالب بى سابقهاى را عنوان كرد. در فلسفه سياسى فارابى با بهرهگيرى از كار پيشينيان نكات جديدى را عرضه نمود و در روان شناسى ابن سينا شيوهاى علمى پديد آورد.
در علم پزشكى محمد بن زكرياى رازى،
حنين ابن اسحاق و ابوعلى سينا آثار بى مانندى از خود به يادگار گذاشتند و پيشرفت مسلمانان در اين علم به نحو بى سابقه و گستردهاى رواج پيدا كرد. به همين جهت نوشتهاند كه مسلمانان در ايجاد بيمارستانهاى خوب و تهيه لوازم آن پيشاهنگ جهان بودهاند.
نخستين بيمارستانى كه در سرزمينهاى اسلامى تأسيس شد، بيمارستان صحرايى (در ميان چادر با برخى تجهيزات) بود كه در جنگ بدر به دستور پيامبر اكرم(ص) ساخته شد.() امّا بعدها اين پديده روبه رشد و كمال رفت و بيمارستانهاى بزرگ و مجهزّى تأسيس شد. هم چنين ابتكارات مسلمانان همچون: اختراع چاپ، قطب نما، كشف فرمول باروت، كشف گردش خون، صنعت كاغذ سازى و دهها ابتكار ديگر نشانه عشق و علاقه آنان به نوآورى و شكوفايى بود.()
-نهضت ترجمه
در پايان قرن اول هجرى مترجمان اسلامى كار ترجمه را شروع كردند. نخستين گام ترجمههاى اسلام در زمان منصور خليفه عباسى(158 ـ 136 هـ.ق) برداشته شد، ولى نهضت واقعى ترجمه از نيمه دوم قرن دوم هجرى رسميّت يافت. در قرن سوم هجرى(عصر كلاسيك اسلام) اين نهضت به اوج خود رسيد و تا پايان قرن پنجم ادامه يافت، بنابراين مسلمانان بيش از سه قرن سخت مشغول ترجمه آثار علمى، فلسفى، ادبى و مذهبى تمدنهاى كهن بودند و از ميراث انسانى بزرگى كه به زبانهاى مختلف آن زمان، يعنى عبرى، سريانى، فارسى، هندى، لاتينى و يونانى بود، بهرهمند شدند.()
به منظور جاى دادن مترجمان و حفظ آثار آنان مؤسسه علمى به نام «بيت الحكمه» در بغداد تأسيس شد. زمان تأسيس اين مركز به درستى مشخص نيست و عدّهاى بنيان آن را در سال 210 يا 211 هـ.ق ميدانند، عدّهاى هم تأسيس آن را در عصر هارون الرشيد دانستهاند. به هر صورت اين مركز در زمان مأمون به علت رواج روحيه علمى و عقلى از رونق فراوانى برخوردار گرديد.()
اين بيت الحكمه نوعى آكادمى و
دارالترجمه محسوب مىشد كه داراى كتابخانهاى مفصّل با يك رصدخانه بود و در نقل علوم يونانى نقش قابل ملاحظهاى را ايفا مىكرد. رصدخانهاى كه مأمون ضميمه بيت الحكمه كرد، مركزى شد براى مطالعه نجوم و رياضيات. در اين رصدخانه مسلمين محاسبات نجومى انجام ميدادند، چنان كه طول يك درجه از نصف النهار را با دقّتى نزديك به محاسبات امروز اندازه مىگرفتند. در زمان اين خليفه (مأمون) كه مسلمانان كتاب بطلميوس و اقليدس را ترجمه مىكردند، در تمام اروپا تنها يك رياضى دان مشهور وجود داشت كه نوشتههاى او در رياضيات از بعضى اصول مقدّماتى تجاوز نمىكرد، لذا در تمام قرون وسطى پيشرفت رياضيّات در واقع مديون نبوغ رياضى مسلمانان بود.()
مسأله مهمى كه در طول نهضت ترجمه كار مسلمانان را در ترجمه و جذب كتابهاى خارجى آسانتر مىكرد، استفاده از مترجمين هر قومى بود كه در سيطره اسلام به سر مىبردند.() نتيجه اين كه آنان قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف را به زبان عربى ترجمه كردند و بهترين معلومات هر ملّتى را آموختند، مثلاً در قسمت فلسفه، طب،هندسه،منطق و هيأت از يونانيان استفاده نمودند و از ايرانيان تاريخ، ستارهشناسى، ادبيات و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند، از هنديان حساب، نجوم، داستان و گياهشناسى را آموختند و از خود چيزهايى به آنها افزودند و از مجموع آنها علوم و صنايع را پديد آوردند.()
-مساجد
يكى از اقدامات مهم نبى مكرّم(ص) پس از هجرت، ساختن مسجد بود. استقبال عظيمى كه اكثريت مردم مدينه از پيامبر(ص) به عمل آوردند، آن حضرت را بر آن داشت كه پيش از هر كارى براى مسلمانان يك مركز عمومى به نام «مسجد» بسازد تا امور عبادى، آموزشى، پرورشى، سياسى و قضايى در آن انجام گيرد. پيامبر(ص) زمينى را كه شترش در آن زانو زد، براى ساختمان مسجد خريدارى نمود و تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن
وسايل ساختمانى شركت كردند.()
ساختن مسجد باعث ايجاد وحدت و هم دلى بين مسلمانان گرديد و تا آغاز قرن چهارم هجرى در غير اوقات نماز، مكانى براى تعليم و تربيت بود، به طورى كه بسيارى از علما و دانشمندان فارغ التحصيلان حلقههاى تدريس مساجد بودند.
از زمان خلافت خليفه دوم دامنه فتوحات مسلمانان گسترش يافت و تعداد افراد زيادى از ساير سرزمينها به آيين اسلام گرويدند، به طورى كه با زبان عربى آشنايى نداشتند، بنابراين آموزش زبان عربى براى درك معانى آيات قرآن و تعاليم اسلام توسط اصحاب پيامبر و تابعين در مساجد نو بنياد آغاز شد.
اين مساجد ابتدا در شهرهاى كوفه، بصره، حيره و مداين بنياد گرديد و به دستور خليفه دوم برخى از صحابه پيامبر(ص) مأمور اقامه نماز و آموزش قرآن و مسائل دين در آن مكانهاى مقدّس شدند.()
در عصر خلفاى راشدين و پس از آن در دروه حكومت امويان، مساجد بزرگ كه عنوان جامع داشت، در مراكز بلاد اسلامى ساخته شد و علاوه بر تعليم مسائل دينى به آموزش مسائل علمى نيز مىپرداختند. بسيارى از صحابه پيامبر(ص) و تابعين و نيز پيشوايان مذاهب در اين دانشگاههاى عمومى به تعليم مبانى دين و نشر مذهب خود مىپرداختند. مراكز مشهور آموزش اسلامى در اين دوره عبارت بود از: مسجد النبى در مدينه، مسجد الحرام در مكه، جامع بصر، جامع كوفه، جامع اصفهان، جامع فسطاط مصر، مسجد الاقصى و قبة الصخره در بيت المقدّس، جامع اموى دمشق،جامع زيتونه در تونس و جامع قيروان در مراكش. همزمان با نشر اسلام در خارج از جزيرة العرب، گروه عظيمى از ايرانيان آزموده و برخوردار از فرهنگ و ادب، خالصانه به آيين اسلام گرويدند. علاقه ايرانيان به دين مقدّس اسلام از همان آغاز شروع شد و از دل و جان در ترويج احكام و دستورات شريعت اسلام كوشش نمودند و حتّى در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبى اكرم(ص) جان فشانى نمودند. از اين زمان كوشش و زحمات ايرانيان مسلمان در
خدمت به فرهنگ و معارف اسلامى قرار گرفت و گامى جديد در تدوين و توسعه فرهنگ و تمدن اسلامى بود.()
-كتاب و كتابخانه
آموزههاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) انگيزهاى نيرومند براى دانش پژوهى در گستره جهان اسلام گرديد. به بركت همين روحيه و فرهنگ بود كه دانشمندان مسلمان توانستند در مدّت كوتاهى آثار نفيس و گران بهايى را به جامعه بشرى عرضه بدارند. عشق به مطالعه و تحقيق چنان فضايى را در جامعه اسلامى به وجود آورده بود كه تأسيس كتابخانه نياز مبرّم شناخته شد، لذا از اويل تأسيس بيت الحكمه تا سدههاى چهارم و پنجم هجرى كتابخانههاى بزرگى در گوشه و كنار جهان اسلام بنا شد.
تقريباً هر سلسهاى، از خلفاى بنى اميّه و بنى عباس گرفته تا فاطميان، آل بويه، سامانيان، غزنويان و مغولان كه هر كدام در مركز حكومت خود كتابخانههاى با شكوهى را تأسيس كردند اين علاقه به كتابخوانى و ارج نهادن به كتاب در سده چهارم در شكوفايى علمى و فكرى و پيدايش نهضت علمى اسلامى تأثيرى بس شگرف داشت.
در اواخر قرن چهارم فرمانروايان مهم اسلامى در بغداد، مصر و قرطبه داراى كتابخانههاى عظيمى بودند، به عنوان نمونه عزيزبن معزّ(خليفه فاطمى) در مصر كتابخانه بزرگى داشت كه تعداد كتابهاى آن را شش هزار جلد تخمين زدهاند.
در قرن نهم ميلادى كتابخانه كليساى شهر «كنستانز» فقط سى صد و پنجاه و شش جلد كتاب داشت، در حالى كه در كتابخانه قرطبه چهارصد هزار جلد كتاب وجود داشت و فهرست كتابهاى اين كتابخانه در چهل و چهار جلد تهيه شده بود.()
در غرناطه (گرانادا) در عصر امويان اندلس هفتاد كتابخانه عمومى وجود داشت در صورتى كه چهارصد سال پس از اين تاريخ شارل خردمند، امپراتور فرانسه، براى تأسيس كتابخانه دولتى پاريس به زحمت توانست نهصد جلد كتاب جمع آورى كند كه
ثلث آن نيز ادعيه و اوارد راهبان و كشيشان بود.()
در مورد كتاب فروشىهاى شهرهاى اسلامى گفته يعقوبى(مورخ) را مىتوان مطرح ساخت كه معتقد است در زمانش تنها در بغداد متجاوز از صد كتاب فروشى وجود داشته است. ضياء الدين سردار (نويسنده و مورّخ) در اين زمينه به كتاب فروشى ابن نديم اشاره مىكند. او معتقد است كه كتاب فروشى ابن نديم كه كتب موجود در فهرست مفصّل او (الفهرست) را شامل مىشد، چندين برابر بزرگتر از كتاب فروشى «فويل» لندن كه در آن زمان به عنوان بزرگترين كتابفروشى جهان توصيف مىشد، بوده است.()
علاوه بر اينها در غالب مساجد كتابخانهاى وجود داشت و در بيشتر شهرهاى اسلامى كتاب خانههاى عمومى بود كه تعداد زيادى كتاب در آنها گردآورى شده بود.
كتابخانه بصره به دانشورانى كه در آن جا مطالعه مىكردند، مقررّى ميداد. وقتى مغولان بغداد را ويران كردند، سى و شش كتابخانه عمومى در آن جا بود و اين غير از كتابخانههاى خصوصى بود. نقل مىشود كه وقتى امير بخارا، واقدى«مورّخ معروف» را دعوت كرد، وى نپذيرفت و فقط چهارصد شتر براى حمل كتابهاى خويش درخواست كرد.
پس از درگذشت واقدى شش صد صندوق پر از كتاب به جاى ماند كه براى برداشتن هر صندوق دو مرد لازم بود. بعضى از بزرگان همچون ساحب بن عبّاد به اندازه همه كتابخانههاى اروپا كتاب داشتند.()
-پيدايش مدارس
مكتب حيات بخش اسلام در آموزههاى خود بيشترين تأكيد را نسبت به تعليم و تربيت دارد. نبى مكرّم اسلام(ص) در سيره خود تعليمات را بر اساس اوضاع اجتماعى و با روشهاى خاص انجام ميداد. نخستين جلسات آموزشى آن حضرت با تعليم قرآن در مسجد مدينه شروع شد. بعد از رحلت آن بزرگوار ائمّه اطهار(ع) دنباله رو كارها و
خدمات ارزنده ايشان بودند و در زمينههاى مختلف نقش خويش را به بهترين وجه ايفا نمودند.
اهميّت مسأله تعليم و تربيت و تفكّر در آموزههاى دينى، زمينه توجه مسلمانان را نسبت به ايجاد مدارس فراهم نمود.
تا قرن سوم هجرى مركز تعليم علوم دينى و ادبيات مساجد بود. تعدّد مكتبهاى فلسفى و مذهبى و ضرورت تعليمات كلاسيك و بلند مدّت منجر به گسترش تعليم و تربيت و ازدياد طلّاب گرديد. ضرورت ايجاد فضاهاى خاص آموزشى بدين منظور كه بحث و جدل مزاحم عبادت كنندگان نشود و آمد و رفت عموم مردم باعث ايجاد اخلال در تدريس نگردد، سبب احداث مدرسه شد.
رقابت و مبارزه خلفا و امرا در تبليغات مذهبى و سياسى نه تنها به اين روند شدت بخشيد، بلكه به عنوان عامل اصلى و اساسى در پيدايش تعداد بسيارى از مدارس، مؤثّر بود.()
اكثر منابع تاريخى، شهر نيشابور را مهد نخستين مدارس دانستهاند. اولين مدرسه مستقل را «ناصر كبير» در اواخر قرن سوم هجرى در آمل برپا كرد و سالها در آن به تدريس پرداخت. شخصيت مشهور ديگرى كه در زمينه راه اندازى مدارس نقش قابل ملاحظهاى را ايفا نمود، خواجه نظام الملك طوسى بود. وى مدارس نظاميه را تأسيس كرد. خواجه در سال 457 هجرى به صدارت منصوب شد و حدود سى سال با توانايى و اقتدار زياد در عصر حاكميت آلب ارسلان و ملك شاه سلجوقى وزارت آنها را بر عهده داشت.
تأسيس مدارس نظاميه با دوران سلطنت آلب ارسلان سلجوقى (465 ـ 455 هـ.ق) دومين پادشاه بزرگ اين سلسله مقارن بود.()
شخصيّتهاى مشهور در اين نظاميهها مشغول به تدريس شدند كه از جمله آنان عبدالملك بن محمد جوينى بود. وى به شاگردانش در مجالس مناظره آزادى ميداد و اين مناظره قدرت و استعداد آنان را پرورش ميداد.() نظاميه بغداد از معروفترين نظاميهها بود و هميشه
مشهورترين دانشمندان عصر را براى تدريس در آن انتخاب مىكردند. خواجه نظام الملك توجه خاصّى به نظاميه بغداد داشت. با وجود اين كه نظاميّه نيشابور در آن زمان هنوز اعتبار خود را در دوره سلجوقى حفظ كرده بود و نيز نظاميه بصره كه از نظاميه بغداد بزرگتر و زيباتر بود، امّا هيچ گاه اعتبار هيچ كدام از نظاميّهها به پايه و منزلت نظاميه بغداد نميرسيد.
تأسيس مدارس نظاميه آغاز نهضتى چشمگير در گسترش دامنه مدارس اسلامى گرديد و بسيارى از بزرگان علمى و سياسى را بر آن داشت كه با پيروى از روش خواجه نظام الملك به تأسيس مراكزى از اين نوع مبادرت ورزند، چنان كه فاصله نيمه دوم قرن پنجم تا حمله مغول در نيمه دوم قرن هفتم در تاريخ علمى اسلام به وفور مدارس، ممتاز و مشهور گرديده است.()
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره زمر، آيه .9
. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص .98
. علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قربانى، ص .19
. سه حكيم مسلمان، سيد حسين نصر، ترجمه احمد آرام،ص.1
. تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آدام متز، ترجمه على رضا ذكاوتى قراگزلو، ص .9
. فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونكه، ترجمه مرتضى رهبانى، ج 2، ص .36
. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، حنّا الفاخورى، ج 2، ص .362
. مسلمانان و دانش جديد، عبدالرزّاق نوفل، ص .81
. دانش مسلمين، محمد رضا حكيمى، ص .156
. سيره ابن هشام، ج 1، ص .688
. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزّاقى و ديگران، ص .351
نهضت ترجمه در جهان اسلام، ترجمه اسماعيل سعادت، ص .6
. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، حسين سلطان زاده، ص .70
. كارنامه اسلام، دكتر عبدالحسين زرّين كوب، ص 66 ـ .65
. نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بيدارى غرب، ذكر اللّه محمدى، ص .61
. تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه على جواهر كلام، ص .581
. فروغ ابديت آية اللّه جعفر سبحانى، ج 1، ص .369
. تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى، عبدالرحيم غنيمه، ترجمه نور اللّه كسايى، ص .5
. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 10 ـ .90
. تمدن اسلام در قرن چهارم هجرى، ص .202
. نشريه سمينار كتاب و كتابدارى، دانشگاه مشهد، سال 1360، .74
. تمدّن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه محمد تقى فخرداعى گيلانى، ص .558
. ميراث اسلامى در گذشته و حال، ضياء الدين سردار، ترجمه على اصغر شيرى، ص .30
. نقش كتابخانههاى مساجد در فرهنگ و تمدن اسلامى، محمد مكى السباعى، ترجمه دكتر على شكوهى، ص .125
. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، ص.94
. مدارس نظاميه و تأثيرات علمى و اجتماعى آن، نوراللّه كسايى، ص .11
. فرار از مدرسه، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص .23
. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص .14