/

جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها5

جهان اسلام رويش‏ها و ريزش‏ها
قسمت پنجم‏
غلامرضا گلى زواره‏
تنگناهاى اقليت‏هاى مسلمان‏
مسلمانان در آغاز، اقليتى بسيار كوچك و اندك بودند كه پس از بعثت رسول اكرم(ص) شكل گرفتند. به رغم كارشكنى‏هاى مخالفان، زجرها و آزارهاى شديد مشركان و كفار، مقاومت و پايدارى و اخلاص پيامبراكرم(ص) سبب گرديد تا اين اقليت رشد يابد و در مدتى قريب بيست و پنج سال و قبل از رحلت حضرت محمد(ص) مبدّل به اكثريتى قابل توجه در عربستان گرديد. قرآن به اين موضوع اشاره دارد:
«واذكروا اذ انتم قليلٌ مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطّفكم النّاس فاويكم و ايّدكم بنصره و رزقكم من الطّيبات لعلكم تشكرون؛(1) و به ياد آوريد آن هنگام را كه اندك بوديد و در شما زبون شدگان اين سرزمين بيم آن داشتيد كه مردم شما را از ميان بردارند و خدا پناهتان داد و يارى كرد و پيروز گردانيد و از چيزهاى پاكيزه روزى داد باشد كه سپاس گوئيد.»
اين تعبير بسيار لطيف است و كمى نفرات مسلمانان را در آغاز آشكار مى‏سازد، آن چنان كه دشمن به آسانى مى‏توانست آنها را از بين ببرد ولى خداوند آنها را نجات داد.
البته در آيه ديگرى چگونگى پيروزى نيروى اندك بر سپاه فراوان، توضيح داده شده است:
«كم من فئة قليله غلبت فئة كثيرة باذن اللّه مع الصابرين؛(2) چه بسيار اتفاق افتاده كه به يارى خداوند گروهى اندك بر لشكرى بسيار غالب آمده و خدا يار و معين صابران است» اگر مردم از نيروى ايمان و صبر و استقامت فاصله گيرند به هيچ عنوان نصرت خداوند متعال شامل حالشان نخواهد شد.
مسلمانى كه در فشار اكثريت ديگر نمى‏تواند خداى يكتا را پرستش كند و حق بندگى را آن گونه كه خدايش مى‏خواهد، قادر نيست به جاى آورد، مى‏تواند به سرزمينى كه در آنجا بهتر مى‏تواند فرايض دينى را انجام دهد مهاجرت كند، مهاجرت رسول اكرم(ص) از مكه به مدينه و نيز هجرت اولين مسلمانان به حبشه مصداق برجسته از چنين حالتى مى‏باشد، آنقدر هجرت در اسلام حاوى ارزش است كه مهاجرت پيامبر از شهر مكه به يثرب، مبدأ تقويم مسلمين گشت.
همچنين مسلمان اگر احتمال شكست را مى‏دهد مى‏تواند اين راه را برگزيند، به انگيزه دانش اندوزى و تقويت بنيه علمى نيز مى‏توان مهاجرت مى‏كرد.
در اثر اسكان بازرگانان مسلمان در بنادر تجارتى كشورهاى غير مسلمان اولين اقليت‏هاى مسلمان در نواحى ديگر شكل گرفتند، آنان نخستين جوامع اسلامى را در سواحل هند، سريلانكا، آفريقاى شرقى، مجمع الجزاير فيليپين، تايلند و جزاير اقيانوس هند، پديد آوردند و رفته رفته بر اثر ازدواج و تكثير نسل و اسلام آوردن ديگر افراد، اقليتى ناچيز تبديل به اكثريتى قابل توجه شد، مسلمانان اندونزى و مالزى اين گونه شكل گرفتند.
نمونه عكس آن را هم داريم، سرزمين‏هاى اسلامى به دست افراد غير مسلمان افتاد و بدين گونه كثرت سكنه مسلمان به موضع ضعف رانده مى‏شود و مهاجرت افرادى كه مذاهب ديگرى دارند، نسبت پايين زاد و ولد در ميان مسلمانان و تبليغات مسيحى‏ها، مسلمانان را تبديل به اقليت مى‏كند در فلسطين اشغالى، تايلند، اتيوپى و…اين گونه اتفاق‏ها، به وقوع پيوستند. گاهى، مسلمانان به عنوان قدرت سياسى بر سرزمينى نفوذ مى‏يابند و به محض سقوط از موضع اقتدار، افراد مُسلم در كشور خويش خود را در وضع اقليت مشاهده مى‏كنند، نمونه آن هند و بالكان است.
مسلمانانى كه در كشورهاى غير اسلامى سكونت دارند با مشكلات گوناگونى روبرويند كه مى‏توان اين دشوارى‏ها را در موارد ذيل مورد بررسى قرار داد:
1- برخى اقليت‏هاى مسلمان در كشورهايى زندگى مى‏كنند كه فعاليت‏هاى روزافزون مبلغان مسيحى با بهره‏گيرى از امكانات مادى، ايجاد بيمارستان و مدارس، بسيار شديد است و دولت مركزى هم از ترويج مسيحيت حمايت مى‏كند و از اين رو مسلمانان در معرض تهديد و آزار قرار مى‏گيرند.در كشور آفريقايى ليبريا قبلاً 90% مسلمان زندگى مى‏كردند ولى وقتى سياهپوستان مسيحى از آمريكا به اين ناحيه مهاجرت كردند و زمام امور را بدست گرفتند و صاحب قدرت سياسى، اقتصادى و فرهنگى شدند، مسلمانان را كه صاحبان اصلى آن سرزمين بودند به صورت بيگانه هايى درآوردند و آنان را آزار و شكنجه كردند و حقوقشان را پايمال نمودند و تعدادى از قبايل مسلمان را با بكارگيرى وسايل تبشيرى وادار به قبول مسيحيت كردند چون قدرت واقعى ليبريا ديگر در اختيار مسيحى‏ها بود و بدين گونه نه تنها پيشرفت اسلام در آنجا متوقف گرديد بلكه افراد مسلمان در اقليت قرار گرفتند.(3)
مالزى كشورى اسلامى در آسياى جنوب شرقى است ولى 20% سكنه آن مسيحى هستند كه اقليت مسيحى از افراد ثروتمند به شمار مى‏آيند و در اين كشور كليساهاى متعددى وجود دارد كه محل انجام مراسم مذهبى مسيحيان است. روز كريسمس در مالزى تعطيل رسمى است و در زمان برگزارى مراسم عيد پاك ايالت سارواك كه اكثريت آن مسيحى‏اند، تعطيل مى‏گردد درگيرى‏هاى قومى و مذهبى كه ميراث استعمار است در اين كشور بين مسلمانان و افراد مسيحى وجود دارد و الفباى لاتين وارد زبان بومى و اسلامى مالايو شده است كه اين عوامل خطرزا احتمال مى‏رود در آينده اكثريت اسلامى مالزى را مورد تهديد جدى قرار دهد.
فيليپين را مى‏توان نمونه بارزى از به ثمر رسيدن كشوشش‏هاى استعمارى در خارج كردن اسلام از صحنه‏هاى قدرت در اين منطقه برشمرد. اسلام در روزگاران گذشته بر اين مجمع الجزاير حكومت مى‏راند و مسلمانان در اين سرزمين حيات سياسى فوق العاده‏اى داشتند.
در قرن نهم هجرى بخش اعظم از جزايرى كه فيليپين امروزى را تشكيل مى‏دهند در مرحله‏اى پيشرفته از اسلام گرايى قرار داشت و سه دولت اسلامى صولو، ماكوميندانائو و مانيلا در اين قلمرو حمرانى مى‏كردند، در نيمه قرن بيستم ميلادى دولت‏هاى مزبور منقرض و حكومتى مسيحى به پشنوانه آمريكا سلطه خود را بر سراسر فيليپين‏گسترش داد.
كليساى كاتوليك به صورتى بى‏رحمانه اسلام زدايى را در اين منطقه پيش گرفت و با تغيير نظام آموزش، دگرگون نمودن زبان و از بين بردن نهادهاى فرهنگى و سنت‏هاى مسلمانان و سپردن اهرم‏هاى قدرت به دست مسيحى‏ها، تلاش نمود تا مسلمانان مورو را به اقليتى مذهبى تبديل كند.اين برنامه‏ها با حمايت آمريكا استمرار يافت و در برخى شهرها تعداد كليساها بيش از تعداد مساجد گشت، كوچ حساب شده مسيحيان به نواحى مسلمان نشين و وادار كردن مسلمانان به ترك اجبارى مناطق بومى خود، بر مشكلات مسلمانان افزود، سرانجام جزاير ميندانائو كه تا قبل از نفوذ آمريكايى‏ها اكثريتى مسلمان داشت به دليل اسكان مهاجرين مسيحى به منطقه‏اى با اكثريت مسيحى تبديل شد.(4)
2- مشكلات اجتماعى‏
اقليت‏هاى مسلمان در بسيارى از كشورهاى جهان در معرض فشارهاى گروههاى اكثريت هستند، در اين نواحى با وجود آن كه آزادى عقيده و مذهب و توجه به حقوق انسان‏ها و گرايش‏هاى آنان وجود دارد ولى مسلمانان نمى‏توانند فعاليت‏هاى اسلامى خود را، آن گونه كه شايسته است، پى‏گيرند.
موضوع ديگر اين است كه در كشورهاى غيراسلامى قيد و بندهاى اخلاقى در روابط زن و مرد وجود ندارد و افكار منحرف در صدد آزادى‏هاى جنسى و بى‏بند و بارى هستند، در چنين جوامعى مسلمانى كه مى‏خواهد با انديشه‏اى سالم از ارزش‏هاى اسلامى صيانت كند و اين تفكّر و باور را به پسران و دختران خويش انتقال دهد با مشكلى بزرگ روبروست، چرا كه عملاً تفكيك ميان اقليت‏هاى مسلمانان و ساير افراد در عرصه‏هاى آموزشى، تجارى، ادارى، اجرايى و ساير امور، مقدور نمى‏باشد و از اين روى مسلمانان در كشورهايى كه اكثريت غير اسلامى دارند خصوص اروپا، براى رعايت ظواهر اسلامى خصوص حجاب مشكل دارند، اين موضوع موقعى به معضلى بزرگ تبديل مى‏شود كه در مهد دموكراسى و در كشورهايى چون فرانسه رعايت پوشش اسلامى در مدارس و دانشگاهها ممنوع مى‏شود، در اين مورد بايد مراقب بود بانوان هويت خود را در مقابل وسوسه‏هاى اكثريت حفظ كنند و مسايل ارزشى و مذهبى در طرز رفتار و فكر و سنت‏هاى آنان نمود يابد.
در پاره‏اى جوامع، اقليت‏هاى مسلمان از هرگونه فرصت در زمينه‏هاى اجتماعى و اقتصادى محروم بوده‏اند و با ديده حقارت، نفرت و تمسخر به آنان نگريسته‏اند و بارها از لحاظ محل سكونت از جامعه، معزول بوده‏اند، اين احساس بيگانگى و تبعيض در رفتار با مسلمانان، امكان دارد نوعى احساس كمبود و بيهودگى را در برخى افراد پديد آورد.
گاهى براى از بين بردن اقليت‏هاى مسلمان از سياست ترك سرزمين بومى بهره مى‏گيرند و آنان را ناگزير مى‏نمايند به نقاطى كه با فرهنگ و سنت آنان در تضاد است، مهاجرت كنند، در اين كشورها در عين حال كه عقيده دارند فرهنگ‏هاى گوناگون مى‏توانند در كنار هم زندگى كنند، وجود اقوام مسلمان را برنمى‏تابند و مى‏كوشند اقليت مسلمان را به استحاله و جذب شدن در اكثريت حاكم وادارند جدى‏ترين مسئله كه يك اقليت مسلمان با آن مواجه است همين استحاله اجتماعى در جامعه اكثريت است، اين روند به تدريج خصوصيات اسلامى اقليت را بى‏رنگ مى‏كند و سپس آن را محو مى‏نمايد، اگر مسلمانان از تشكّل خوبى برخوردار نباشند، روابط اجتماعى آنان ضعيف باشد و از مدارس اسلامى، مسجد، مراكز دينى و اجتماعى كافى محروم باشد چنين ضايعه‏اى سريع‏تر صورت مى‏گيرد. حذف نام‏هاى اسلامى كه ناشى از ازدواج‏هاى مختلط است از عواملى است كه به استحاله كمك مى‏كند، محروم گرديدن از نخبگانى معتقد و با ايمان و رهبرانى مدبّر و دل سوز چنين پديده‏اى را دامنه دار مى‏سازند.
مسلمانى كه در كشورى غير مسلمان زندگى مى‏كند بايد زبان و فرهنگ خويش را حفظ كند و جذب عادات اجتماعى اكثريت نشود، از عادات بى‏بند و بارى، بپرهيزد و در اين عقيده راسخ باشد كه اسلام تنها دينى است كه بنا به آيه قرآن، مورد پذيرش خداوند مى‏باشد، اعتقاد به اين كه همه اديان يكى هستند و پلوراليسم امرى طبيعى است اولين نشانه استحاله است.
مسلمانان بايد در مكان‏هاى جغرافيايى ويژه خود تمركز يابند و بين محل زندگى آنان و مساجد و مراكز دينى فاصله زيادى نباشد، ارتباطهاى اجتماعى مسلمين با يكديگر تداوم يابد و از موضع اقتدار و هويتى اصيل و آيينى پرافتخار با اكثريت غير مسلمان مناسبات اجتماعى و رفتارى برقرار نمايد.
3- دشوارى‏هاى فرهنگى، آموزشى و پرورشى
اسلام از مليت هايى با فرهنگ‏هاى متفاوت، امتى واحد بوجود آورد، رمز اين موفقيّت تكيه بر ايمان، پرهيزگارى و اخلاص بود، پس اين تجانس فرهنگى صرف نظر از جدايى‏هاى جغرافيايى بايد حفظ گردد، به علاوه اقليت‏هاى مسلمان كه در برخى كشورها زندگى مى‏كنند به لحاظ مسايل قومى و زبانى و سنت‏هاى محلى، با يكديگر ارزش‏هاى فرهنگى مشتركى دارند، مسلمانان آسياى ميانه، قفقاز، چين و هند اين ويژگى را دارند.
اقليت‏هاى مسلمان بايد بدانند كه اجداد آنان در پاره‏اى از كشورهاى مهم نقش ارزشمندى در اعتلاى فرهنگى و هنرى داشته‏اند، فقدان زبان واحد عربى كه لسان قرآن و سنت است از مشكلات مهم در ميان جوامع اسلامى است زيرا اختلاف‏هاى مسلمانان در فرهنگ گفتارى و نوشتارى، آنان را از يكديگر جدا مى‏كند و نيز وقتى اقليتى از زبان اسلام محروم است، در جستجوى منابع فرهنگى از متون اسلامى دچار مشكل مى‏گردد. به علاوه وقتى جامعه‏اى با ضعف فرهنگى در كشورى ديگر، مواجه گردد، امكان دارد جذب عقايد و افكارى شود كه با بينش مذهبى او مغايرت دارد. عامل مهم براى حفظ موجوديت اسلامى اقليت‏هاى مسلمان در سرزمين‏هاى غير اسلامى، گسترش آموزش زبان عربى است، زيرا در غياب چنين زبانى، افراد در معرض خطر شديد ذوب فرهنگى قرار مى‏گيرند و زمينه براى از دست دادن پشتوانه بيان و شناخت و ايمان آنان فراهم مى‏شود.
آموزش و پرورش در اسلام مى‏كوشد فرد مسلمان را مؤمن و مخلص تربيت كند تا بتواند بر اساس ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى مناسبات فردى و اجتماعى خود را سامان دهد. امّا در نظام‏هاى آموزشى كشورهاى غير مسلمان، هيچ‏گونه تعهدى نسبت به اصول انسانى و اسلامى ديده نمى‏شود، در حال حاضر مسلمين از بابت ضررهايى كه آموزش‏هاى غير مذهبى بر فرزندانشان وارد مى‏نمايد، نگران هستند، زيرا كودكانى در محيطى قرار مى‏گيرند كه از ايمان به خدا و رسول اكرم(ص) كاملاً دور است، به اطفال اجازه داده نمى‏شود كه طبق تعاليم اسلام عمل نمايند، آنان هرگز با معيارهاى اسلامى تربيت نمى‏شوند، البته مدارس اسلامى مجزّا مى‏توانند اين دشوارى‏هاى را تا حدودى برطرف كنند.
مشكل ديگر زيستن در جامعه‏اى است كه در رشد و شخصيت افراد تأثير بسزايى دارد، فرزندان در محيطى غير اسلامى با آداب و رسوم و رفتارهايى روبرو مى‏شوند كه ضد ارزش‏هاى اسلامى‏اند و نيز با آموزش‏هاى نهاد خانواده در تضاد است و اين دوگانگى براى آنان آسيب زاست و اين در حالى مى‏باشد كه آموزش دينى اقليت مسلمان به دليل كمبود امكانات بسيار عقب است و نقس مؤسسات دينى به مرور كاهش يافته است جوانان اقليت‏هاى مسلمان از طريق وسايل ارتباط جمعى، شبكه‏هاى ماهواره‏اى و اينترنت در معرض تلقين روش‏هاى غربى و ضد دينى قرار مى‏گيرند و بدين گونه از تربيت اسلامى دور مى‏شوند.
زمينه‏هاى بحران‏
بحران‏ها به اعتبار عواملى كه بوجود آورنده آن‏ها هستند مى‏توانند عرصه‏هاى گوناگونى را در برگيرند امّا چه زمينه‏هايى مى‏تواند براى جهان اسلام بحران ايجاد كند، در ذيل به اين عوامل اشاره مى‏نمائيم.
1- مهم‏ترين عاملى كه از گذشته كوشيده است، دنياى اسلام رادچار ناامنى و تشنج كند استعمار مى‏باشد كه در قالب حركات جاسوسى، هيأت‏هاى تبشيرى، تلاش‏هاى تحقيقى و اكتشافى، فراماسونرى و شرق‏شناسى اين هدف را پى گرفته است.
استعمارگران در هنگام اعطاى استقلال ظاهرى به كشورهاى مسلمان، ميراث‏هاى شومى برجاى نهاده‏اند، از موارد مهم در اين عرصه، دخالت در مرزهاى سياسى سرزمين‏هاى اسلامى است كه بسيارى از مناقشات كشورهاى همسايه از ترسيم حدود غيرواقعى توسط ابرقدرت‏ها ريشه مى‏گيرد، در آفريقا، تعيين مرزهاى سياسى براى كشورها با واقعيت‏هاى جغرافيايى، قومى، مذهبى و فرهنگى هيچ گونه تطابقى ندارد و گاهى منافع مشترك قبايلى توسط خطوط مرزى دچار تهديد شده است و هر از گاهى اين قبيله‏ها با يكديگر به نزاع برمى‏خيزند.
استعمار برنامه‏هاى ديگرى را هم براى تشتت در جهان اسلام به اجرا گذاشته است: فرقه سازى و فرقه گرايى، احياى ناسيوناليسم، باستان گرايى، ترويج زبان‏هاى غير اسلامى، تحريف حقايق تاريخ اسلام و ايجاد ترديد و شبهه در انديشه‏هاى جوانان، ترويج تصوف، گوشه‏گيرى و كناره‏گيرى از دنيا، تكيه بر جبرگرايى، هويت بخشى به مخالفان مسلمان و تحقير ارزشهاى فرهنگى مسلمانان.
2- توزيع ثروت، امكانات و درآمدها در جهان اسلام با اصول عدالت اسلامى كاملاً منافات دارد، برخى از شدّت سيرى و پرخورى به انواع بيمارى‏هاى قلبى، عروقى، سرطان‏ها و مانند آن‏ها مبتلا مى‏شوند و از بين مى‏روند و عدّه‏اى ديگر از شدّت گرسنگى و قحطى، خشكسالى‏هاى دوره‏اى منازعات قومى و مرزى از ميان مى‏روند، عدّه‏اى از كشورهاى مسلمان بر اثر صادرات محصولات خود، سرمايه‏هاى مسلمين را در بانك‏هاى كشورهاى بيگانه خوابانيده‏اند تا به توسعه اجانب كمك كنند. از طرف ديگر برخى سرزمين‏هاى اسلامى براى ادامه حيات اقتصادى و اجتماعى خود به بانك‏هاى كشورهاى غربى و نيز بانك‏هاى جهانى مراجعه مى‏كنند و با قبول شرايط ذلت آورى وام‏هايى اخذ مى‏كنند كه براى آنان يك دام سياسى و فرهنگى محسوب مى‏گردد.
كشورهاى مسلمان پس از آن كه دولت عثمانى تجزيه گرديد كمتر براى اتحاد و انسجام گام برداشته‏اند و امروزه امت اسلامى بيشتر از گذشته با خطر تجزيه، فروپاشى و تبديل شدن به تكه‏هاى نژادى، طايفه‏اى و مذهبى مواجه است در حالى كه قرآن بر توحيد تأكيد دارد كه سرچشمه فرهنگ وحدت است و يكتاپرستى صرفاً شهادت زبانى يا ايمان قلبى نمى‏باشد بلكه بايد در شخصيت انسان‏ها و حيات جوامع بازتاب يابد تا يگانگى ميان سخن، كردار و رفتار و وجدان تحقق بخشيده شود. در جامعه اسلامى نبايد به هيچ بهانه‏اى تفرقه و تخرب و تجزيه حكمفرما باشد و اگر در گوشه‏اى از جهان اسلام مشكلى پيدا شود بايد ديگر كشورها در از بين بردن آن تلاش كنند. شايسته نيست جهان اسلام انواع نيازهاى غذايى، دارويى، فنآورى، محصولات كارخانه‏اى و ارتباطى را از خارج تأمين كند در حالى كه توانايى‏هاى فوق العاده‏ايى دارد، وابستگى غذايى و اقتصادى خود، وابستگى‏هاى ديگرى را به همراه مى‏آورد. چرا بايد درآمد سرانه بالا، رفاه اجتماعى، توسعه پايدار، بهترين امكانات و تجهيزات مختص غربى‏ها باشد و جهان اسلام در پريشانى و آشفتگى بسر ببرد با وجود آن كه منابع و سرمايه‏هاى طبيعى فراوانى دارد.
چرا بايد آثار تمدن نو، دانش جديد و ارتباطات و بسيارى از مفاهيم رايج چون دولت، حقوق ملت، آزادى و نظاير آن متناسب با معيارهاى فكرى و ارزشى استكبار شكل گيرد و اين روند جوامع مسلمان را تحت تأثير قرار دهد.
در عرصه قدرت و سياست همه چيز بر اساس منافعى تعريف مى‏شود كه غالباً با مصالح مسلمانان سازگارى ندارد، در چنين اوضاع آشفته‏اى كه از انواع توطئه‏ها خالى نمى‏باشد جهان اسلام بايد براى استقرار نظامى عينى و متناسب با هويت تاريخى و فرهنگى و همگام با مقتضيات زمان تلاش دشوارى را انجام دهد.
3- ديدگاههاى غرب نسبت به مسلمانان‏
در آثار، افكار و انديشه‏هاى غربى شاهد تهاجمى شگفت‏انگيز نسبت به ديدگاههاى اسلامى هستيم، پژوهش‏هاى غربى وقتى بخواهند علمى هم برخورد كنند، اسلام را زاييده روح عربى قلمداد مى‏كنند و نيز در كتابهايى كه مى‏نويسند از تمدن عرب سخن مى‏گويند نه فرهنگ و تمدن مسلمانان، سلمان رشدى مرتد به خاتم پيامبران نسبت‏هاى ناروا مى‏دهد و در دشنام و ناسزا به چهره‏هاى مقدّس مسلمين قلم‏فرسايى مى‏كند، امّا محافل و رسانه‏هاى غربى استقبال شايان توجهى از وى به ميان مى‏آورند و بدون دليل خردپذير از او حمايت مى‏كنند و افراد مسلمان را به جبرگرايى، جمود فكرى، برخوردهاى خشن و رفتارهاى جاهلانه متهم مى‏نمايند، روزنامه‏هاى اروپايى به بهانه آزادى بيان و قلم با نگارش مقاله، گزارش و ترسيم كاريكاتور به شخصيت معصوم و خصوصى نبى اكرم(ص) اهانت روا مى‏دارند و چون مسلمانان جهان با تكيه بر غيرت دينى به مثابه آتشفشان مى‏خروشند و فرياد اعتراض سر مى‏دهند، غربى‏ها اين دفاع مقدّس و محكوم نمودن حركتى موهن و قبيح را مخالفت با دموكراسى مى‏دانند!
در تحقيقات اروپائيان تمدن اسلامى اقتباس تقليدى از يونان، مسيحيت و يهود قلمداد مى‏گردد و تا به آنجا پيش مى‏روند كه دانش و فرهنگ اسلامى را برگرفته از ميراث علمى يونانى‏ها و ساسانيان تلقى كرده‏اند و آن همه نقش مؤثّر و ارزنده مسلمانان را در شكوفايى فرهنگ و معرفت اروپايى و نجات دادن غربى‏ها از جاهليت قرون وسطى را انكار مى‏كنند، ناگفته نماند كه برخى از نويسندگان خوش فكر و بى غرض اروپايى همچون ويل دورانت، آلدوميه لى، برتولد اشپولر، زيگريد هونكه و… در اين خصوص به حقايقى اعتراف كرده‏اند و نكات مفيدى را يادآور گرديده‏اند.
اروپايى‏هاى غير منصف عقب ماندگى مسلمانان را به عنوان نقطه ضعفى مى‏دانند كه ناشى از فرهنگ و اعتقادات اسلامى مى‏باشد، آنان مسلمين را متهم مى‏كنند كه به دليل باور به جبرى بودن حيات بشرى، گوشه‏گيرى و تصوف، واگذار كردن امور به موهومات و خرافات، نقض حقوق بانوان، نظام‏هاى ديكتاتورى و ناديده گرفتن حق انسان‏ها در عرصه‏هاى اجتماعى و سياسى، دچار اين عقبگرد شده‏اند در حالى كه از سُلطه‏هاى استكبار و نقش امپرياليسم در غارت جهان اسلام و حرت‏هاى استعمارى آنان، سخنى به ميان نمى‏آورند و اشاره به اين حقيقت نمى‏كنند كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى به دليل ميراث شوم ابرقدرت‏هاى استثمارگر در فقر و رنج و عقب افتادگى بسر مى‏برند.
ريشه‏هاى اين ذهنيت منفى در ميان غربى‏ها نسبت به مسلمانان در ماجراى اندلس،فتح سيسيل و سارونى، نبرد پواتيه، جنگ‏هاى صليبى و استعمارگرى نهفته است و به علاوه غرب خود را بسيار خودمحور مى‏پندارد و جهانى را مى‏پذيرد كه طبق معيارهاى اروپايى و آمريكايى شكل گرفته باشد و هرگونه كوشش، جهش، درخشش و نوآورى علمى و فنآورى را كه از مدل غربى مأخوذ نباشد، بر نمى‏تابد و آن را توطئه‏اى بر عليه امنيت جهانى تلقى مى‏كند، برخورد دوگانه اروپا با تلاش‏هاى علمى ايرانيان مصداقى از اين ديكتاتورى فكرى و فنى غرب است.
غالب قدرت‏هاى جهانى براى اين كه به حركت‏هاى سلطه‏گرانه خود استمرار دهند اسلام ستيزى و اسلام هراسى را به عنوان ابزار راهبردى سياست‏هاى توسعه طلبانه خود، پيش گرفته‏اند و اگر در گوشه‏اى از جهان اسلام توسط عدّه‏اى كه اهل جمود و ركود هستند همچون طالبان و القاعده رفتارى خشن و مغاير با ارزش‏هاى دينى مشاهده گردد آن‏ها را براى تمام مسلمانان تعميم مى‏دهند و در فرهنگ خويش و نيز رسانه‏هاى خبرى اسلام را مساوى با تروريسم معنا كرده‏اند در حالى كه خود از تروريست‏ها حمايت مى‏كنند و از دولت غاصب اسرائيل كه به طور رسمى دست به ترور و خشونت مى‏زند، دفاع مى‏نمايند، محافل استكبارى خيزش‏هاى اسلامى، صدور انقلاب اسلامى و بيدارى مسلمامان را كه مقدّمه‏اى براى تجديد حيات و قدم نهادن به سوى شكوفايى علمى و فرهنگى است زمينه‏اى براى تروريسم مى‏دانند و خيزش‏هاى ضد ستم، تجاوز استكبار را توطئه مى‏نامند.
امّا از آن سوى مسلمانان و خصوص آنانى كه هويت اسلامى خود را كشف كرده‏اند و به ارزش‏هاى معنوى و مقدّس بازگشته‏اند و نسبت به موازين دينى متعهد و ملتزم مى‏باشند عقيده دارند:
الف: غربى‏ها از جهان غيب و ايمان فاصله گرفته‏اند و انسان و منافع او را جاى خداوند قرار داده‏اند.
ب: غرب به موازات توسعه صنعتى و ترقى علمى و دستآوردهاى تمدّنى، فرهنگ، تربيت و خانواده را فراموش كرده و زمينه‏هاى فروپاشى روابط اجتماعى و عاطفى آدميان را فراهم نموده و اخلاق و فضيلت‏هاى دينى را نفى كرده است.
ج: اگرچه ارمغان تمدن غرب رفاه و توسعه امكانات مادى و ايجاد زمينه براى آسايش انسان را تا حدودى تأمين كرده است امّا اولاً: توزيع اين تسهيلات و تجهيزات به هيچ عنوان عادلانه نمى‏باشد، ثانياً: براى بدست آوردن منابع اوليه اين امور، دنياى اسلام و جهان سوم را به بدبختى و عقب افتادگى واداشته و به منظور تأمين بازار مصرف، كوشيده مسلمانان را در حالتى از وابستگى علمى، فكرى و صنعتى نگه دارند.
د: غربى‏ها براى تهاجم عليه جهان اسلام از مفاهيمى چون حقوق بشر، دموكراسى، حقوق زنان، انتخابات، آزادى، مديريت سياسى و ادارى سوء استفاده مى‏كنند و اين عناوين را به عنوان ابزارى براى يورش به مسلمين قرار مى‏دهند و يا آن كه در اجراى آن‏ها برخوردى دوگانه دارندبه عنوان نمونه كشورهايى كه مورد حمايت غرب هستند اگر هم نقض حقوق بشر كنند و يا براى اعطاى آزادى با مردمان خود مشكل داشته باشند، مورد اعتراض قرار نمى‏گيرند و گاهى حمايت هم مى‏شوند اما در جهان اسلام اگر مجرمى مجازات شود و يا براى رعايت عفاف و ترويج فضيلت و از بين رفتن خلاف، قوانينى اعمال گردد، آن‏ها را مخالف با حقوق انسان‏ها تلقى مى‏كنند، به جاى اين كه سازمان‏هاى بين المللى وسيله‏اى باشند براى توسعه عدالت در جهان، گسترش امنيت و تأمين حقوق مردم، اين مراكز به ابزارى براى تهديد عليه كشورهاى اسلامى تبديل شده‏اند و قطعنامه‏هايى كه صادر مى‏كنند با واقعيت‏ها هيچ‏گونه سازگارى ندارد و اجراى مفاد آن‏ها در حقيقت مطامع و مقاصد استكبار را تأمين مى‏نمايد و ملل محروم را بيش از گذشته دچار مشكل مى‏سازد حتى اگر قطعنامه اسى به نفع مسلمين و براى محكوم كردن دشمنان آنان صادر گردد، توسط قدرت‏هاى غربى وتو مى‏گردد و يا در حد نوشته‏اى باقى مى‏ماند و جنبه كاربردى به خود نمى‏گيرد.
4- نظريه برخورد تمدن‏ها
پس از پايان يافتن ايّام جنگ سرد و بعد از فروپاشى شوروى، آمريكا در صدد برآمد جهان را از حالت دو قطبى كه سال ا سياست جهانى را بر اساس آن طراحى و برنامه‏ريزى شده بود، خارج و آن را به جهان يك قطبى با محوريّت خود تبديل كند.
از آن سوى آمريكا براى ايجاد تعادل در سياست جهانى به دنبال قدرتى ديگر بود كه بتواند در مقام رقيبى بالقوه در برابرش مطرح گردد يا حداقل قدرتى باشد كه بتوان آن را به عنوان قدرت درگير با منافع آمريكا معرفى كرد تا بر اساس چنين واقعيت يا تصوّرى، طرح‏هاى اين ابرقدرت براى تداوم يا گسترش حضورش و خارج از مرزهاى ايالات متحده آمريكا و بطور كلى استمرار سلطه‏اش بر جهان بتواند به اجرا درآيد، به عبارت ديگر جهان يك قطبى به قطب ديگرى نياز داشت تا بتوان با مطرح كردنش بى آن كه مانعى جدّى در برابر نقشه‏هاى آمريكا پديد آيد، تعادل جديدى در سياست جهان ايجاد گردد از اين جهت ديدگاه هانتينگتون(5) در خصوص ضرورت برخورد تمدّن‏ها مطرح گرديد، تبليغات گسترده‏اى كه در دهه‏هاى اخير براى توجيه اين انديشه صورت گرفته است اين گمان را تقويت مى‏كند كه آمريكايى‏ها در جهان يك قطبى مورد نظر خويش به دنبال زمينه سازى براى ايجاد قطب ديگرى هستند كه نيروى اصلى آن مادّى و تسليحاتى نمى‏باشد بلكه ريشه در انديشه و فرهنگ دارد. اسلام نه تنها به عنوان يك دين بلكه به مثابه شيوه زندگى و سياست حكومتى، به مخالفت جدى با فرهنگ جديدى بر مى‏خيزد كه آمريكا را ترسيم كرده است، افزايش شمار مسلمانان در جهان و بويژه در كشورهاى غربى و رَوَند مهاجرت مسلمانان به كشورهاى اروپايى و تجديد حيات معنوى در ميان افراد مسلمان، نگرانى‏هاى شديد طراحان سياست جهانى را شدّت بخشيده است و اسلام و مسلمانان را تنها خطرى شناخته‏اند كه با بهره‏بردارى از آن مى‏توان طرح تعادل سياست جهانى را در دو قطبى نماياندن جهان يا در واقع ادامه سلطه‏گرى قطب واحد به رهبرى آمريكا در جهان توجيه كرد.
امّا براى چنين وضعى مى‏بايست جريانى ايجاد شود كه بر اساس آن بتوان ضمن مقابله با قدرت اسلام و مسلمين، قدرت‏هاى اسلامى و با ابزارهاى فكرى و فرهنگى يك دشمن فرضى موهوم پديد آورد، حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م، فرصت مناسب را براى اين وضع مهيّا ساخت، رويدادى كه بيشترين ضربه را متوجّه جهان اسلام نمود و پس از چنى اتفاقى كه عمق فاجعه آن گريبانگير مسلمين شده تمامى كشورهايى كه با مسلمانان مشكل دارند و در رأس آنها آمريكا و دُوَل اروپايى به راحتى بدترين فشارها را بر مسلمين وارد مى‏نمايند بدون آن كه صداى مخالفى شنيده شود و مسلمانان مخالف اصلى حقوق بشر قلمداد مى‏گردند و افراد مسلمان كه در اروپا و آمريكا زندگى مى‏كنند زير فشارهاى گوناگون سياسى و اجتماعى قرار گرفته‏اند و به دليل ترس از برچسب تروريسم قادر به دفاع از حقوق طبيعى نمى‏باشند، در پوشش مبارزه با تروريسم نه تنها مردمان جهان را از مسلمانان و اسلام دور ساخته و نسبت به آنها بدبين كرده‏اند بلكه خود مسلمانان را از ورود به صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى به دليل ادعاى كاذبى مبنى بر شكرت آنان در حادثه 11 سپتامبر ترسانيده‏اند، روابط مسلمانان با افراد پيرو اديان ديگر دچار اختلال گرديده و در سطح بين الملل كشورهاى مسلمان تحت فشارهاى گوناگون قرار گرفته‏اند، مطرح كردن محور شرارت نيز نتيجه ديدگاه جديدى است كه آمريكا محور آن مى‏باشد، تقسيم جهان به موافق و مخالف تروريسم و در واقع موافق و مخالف آمريكا مفهوم مبارزه با حق را با مشكل مواجه كرده و دست جانيان جهانى را براى هرگونه كشتار و تشنجى باز گذاشته است، سكوت جهان در برابر اين ستم آشكار خطرناك‏تر از ايّام جنگ سرد است. ظهور شخصيتى تبليغاتى به نام بن لادن و جمع شدن قواى افراطى مسلمان از نقاط مختلف جهان در افغانستان و طرح مسايل خشونت اميز به شيوه‏اى منفى و مغاير با روح اسلام و سپس همراه شدن اين مسايل با عمليات روز يازدهم سپتامبر پديده جديدى را به عنوان دشمن ناخواسته تمدن جديد، قدرت‏هاى غربى و سرانجام انسان‏هاى غير مسلمان به شدت وارد فرهنگ اجتماعى جهان ساخته است و قبل از اين كه فرصتى براى هضم اين ساختار جديد براى جامعه جهانى به وجود آيد به عنوان دشمن باالفعل و گسترده در جهان شناخته شده است كه نه تنها براى آمريكا بلكه براى فرهنگ و تمدن نوع مدرن و توسعه يافته اروپايى و آمريكايى كه كوشيده است سلطه خود را بر دنيا تحميل كند، مى‏تواند خطرساز باشد.
بنابر اين قطب جديد ساختگى آمريكا را از رخوت سياسى بيرون مى‏آورد و به تحرك بين المللى وادار مى‏كند، با اين ساختار آمريكا تقسيم بندى نوينى را بر جهان تحميل مى‏كند كه بر اساس آن مفهوم تروريسم مخالف با آمريكاست و موافق آمريكا از تروريسم نفرت دارد و هرگونه مبارزه مسلمانان براى رهايى از استبداد، اشغال و زورگويى و نيز تحرّك‏هاى مسلمانان در مسير دانش و فرهنگ، مخالفت با جريان سازى و تقسيم بندى جهانى محسوب مى‏گردند و بايد سركوب شوند.(6)
اما در مورد حادثه يازدهم سپتامبر كه جهان اسلام را متهم ساخته است، برخى نكات تأمّل برانگيز وجود داد. آقاى «گرهارد ويسنوسكى» متفكّر علوم سياسى در آلمان خاطرنشان مى‏نمايد: اين حملات از داخل آمريكا طرّاحى و به مورد اجرا درآمده بود كه هدف اصلى، تغييرات اساسى در جهان بوده است، اين تغييرات كه در چارچوب هدف اصلى بودند عبارتند از: دستيابى به منافع نفت خاورميانه، ايفاى نقش جديد در جهان، جلوگيرى از فروپاشى ناتو، سر و سامان دادن به اقتصاد جنگ در آمريكا از طريق افزايش بودجه نظامى و بنابراين نقش آن نوزده نفر مرد عرب كاملاً منتفى است و هيچ مدركى براى اثبات اين ادّعا كه آنان در هواپيما بوده‏اند كه موجب انفجار شده وجود ندارد.
بين كميسيون تحقيق حوادث 11 سپتامبر و سرويس‏هاى امنيتى آمركيا هم رابطه وجود دارد و معرفى اين تشكيلات به عنوان يك كميسيون بى‏طرف يك نقشه تبليغاتى است و وظيفه اصلى آن آرام كردن خانواده‏هاى قربانيان بوده است.(7)
“تى پرى ميسانه” نويسنده و روزنامه نگار فرانسوى در كتابى تضادها و تناقض گويى‏هاى دولت آمريكا درباره 11 سپتامبر را بيان كرده است، نقطه اوج اين افشاگرى آن جايى است كه وى مى‏گويد: هيچ هواپيمايى در آن روز به آسمان وزارت دفاع آمريكا برخورد نكرده است، بلكه يك موشك از نقطه نامعلومى اين ساختمان را هدف قرار داده است.(8)
“موريل ميراك” خبرنگار مجلّه EIRآمريكا در مطلبى كه در دوازدهمين كنفراس بين المللى خليج فارس – آسيا در پرتو تحوّلات جهانى، در تهران، به صورت سخنرانى ارائه كرد مى‏گويد: اين كه كاخ سفيد حوادث مذكور را به گروههايى از مسلمانان نسبت داده است صحت ندارد و اصولاً اين رويداد يك حادثه تروريستى نبود بلكه كودتايى نظامى است كه توسط عناصر سازمان اطلاعاتى و نظامى آمريكا عليه آن كشور سازماندهى شده بود.
روزنامه فرا منطقه‏اى «الاشرق الاوسط» به نقل از گزارش مفصل ارتش آمريكا نوشته است نقش سازمان جاسوسى رژيم اشغالگر قدس يعنى موساد در عمليات 11 سپتامبر فاش گرديده است.(9)
به علاوه اسامه بن لادن كه يك شاهزاده سرمايه‏دار عربستانى است با حمايت رسمى سازمان سيا و براى قلع و قمع گروههاى جهادى طرفدار ايران و استقرار گروه متعصب و ضد شيعيان طالبانى، در افغانستان بوجود آمد. بن لادن كه افكار ضد شيعه داشت با كمك ” i.s.i” مأموريت جذب قواى پراكنده افغانى و آموزش و سازماندهى آنان را عهده دار شد بنابراين تروريست‏ها تربيت شده امپرياليسم هستند تيرى كه ابرقدرت‏ها بر عليه مسلمانان شليك كردند، به سوى خودشان كمانه كرده است.
پى‏نوشت‏ها:
1. فرهنگ جغرافيايى، ص 95 – 94؛ روزنامه ايران، شماره 2223 و 2226، گيتاشناسى نوين كشورها، شبكه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران، ساعت 18، 2 خرداد 1385.
2. سوره انفال، آيه 26.
3. سوره بقره، آيه 249.
4. اقليت‏هاى مسلمان در جهان، مجموعه مقالات، ترجمه ايرج كرمانى، ص 72.
5. گزيده مقالات دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، ص 312 – 310.
6. HUNTINGTON .
7. جهان پس از يازدهم سپتامبر، دكتر حسن بشير، روزنامه اطلاعات، شماره‏هاى 22870 – 22871 (23 و 24 شهريور 1383)، جهان اسلام و غرب، محمد على تسخيرى، روزنامه اطلاعات، شماره‏هاى 23190 – 23191 (چهارم و پنجم آبان 1383).
8. مصاحبه راديو آلمان با گرهارد ويسنوسكى، واحد برون مرزى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، روزنامه جام جم، 22 شهريور 1383، شماره 1243.
9. ناگفته‏هاى حادثه 20 شهريور از زبان يك روزنامه نگار فرانسوى، روزنامه جمهورى اسلامى، 22 مهر 1381، شماره 6753.
10. رزنامه قدس، 16 مهر 1380، شماره 3968.

/

سخنان معصومان روزه در كلام امام على عليه السلام

سخنان معصومين‏
روزه در كلام امام على عليه السلام‏
«كم من صائمٍ ليس له من صيامه الّا الجوع و الظّمأ، و كم من قائمٍ ليس له من قيامه الّا السّهر و العناء، حبّذا نوم الأكياس و افطارهم.» (نهج البلاغه، حكمت 145)
چه بسيار روزه دارى كه از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره‏اى نبرد و بسيار شب زنده دارى كه از شب زنده داريش بهره‏اى غير از بيدارى و رنج ندارد، چه خوب است خواب عارفان زيرك و افطارشان.
«لكلّ شى‏ءٍ زكاةٌ و زكاة البدن الصّيام.» (نهج البلاغه، حكمت 136)
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن روزه گرفتن است.
«فرض اللّه الصّيام ابتلاءً لاخلاص الخلق.». (نهج البلاغه، حكمت 252)
خداوند روزه را آزمايشى براى اخلاص بندگانش قرار داد.
«قال عليه السلام فى بعض الأعياد: انّما هو عيدٌ لمن قبل اللّه صيامه و شكر قيامه و كلّ يومٍ لايعصى اللّه فيه فهو عيدٌ.»
(نهج البلاغه، حكمت 428)
امام عليه السلام در يكى از اعياد فرمود: همانا امروز عيد است براى كسى كه روزه‏اش مورد قبول، و شب زنده داريش مشكور باشد، و هر روزى كه در آن معصيت خدا نشود، آن روز، عيد است.
«الصّوم عبادةٌ بين العبد و خالقه، لايطّلع عليها غيره، و كذلك لايجازى عنها غيره.» (ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
روزه، عبادتى است ميان بنده و آفريدگارش و كسى غير از او بر آن آگاه نمى‏گردد و همچنين كسى غير از او بدان پاداش نمى‏دهد.
«ليس الصّوم الامساك عن المأكل و المشرب الصّوم الامساك عن كلّ ما يكرهه اللّه سبحانه.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 259)
روزه، امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه، خوددارى از تمامى چيزهايى است كه خداوند سبحان آنها را بد مى‏داند.
«حبّب الىّ من دنياكم ثلاثةٌ:اكرام الضّيف، والصّوم فى الصّيف، و الضّرب فى سبيل اللّه بالسّيف.».
(مستدرك نهج البلاغه، ص 187)
سه چيز از دنياى شما برايم دوست داشتنى است: گرامى داشتن مهمان، روزه دارى در تابستان، و شمشير زدن در راه خدا.
«صيام الأيّام البيض من كلّ شهرٍ يرفع الدّرجات و يعظّم المثوبات.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،62)
روزه دارى در ايام البيض(سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم) از هر ماهى، درجات آدمى را بالا برده و پاداشش را بزرگ مى‏سازد.
«الصّيام أحد الصّحّتين.» (غررالحكم، ج 1، ص 84،1723)
روزه دارى يكى از دو تندرستى است.
«صوم الجسد الامساك عن الأغذية بارادةٍ و اختيارٍ خوفاً من العقاب و رغبةً فى الثواب و الأجر.»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،78)
روزه دارى بدن، خوددارى از غذاها با اراده و اختيار است در حالى كه انسان از عقوبت (خدا) بترسد و به ثواب و اجر الهى ميل و رغبت داشته باشد.
«صوم النفس امساك الخمس عن سائر المآثم و خلوّ القلب من جميع اسباب الشرّ»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،79)
روزه روح، خوددارى حواس پنجگانه از همه گناهان و پاك كردن دل از كليه اسباب شرّ و بدى است.
«صوم القلب خيرٌ من صيام اللّسان و صوم اللّسان خيرٌ من صيام البطن.» (غررالحكم، ج 1، ص 417،80)
روزه دل، بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شكم است.
«صيام القلب عن الفكر فى الآثام أفضل من صيام البطن عن الطعام.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،63)
روزه دل، از اين كه فكر در گناهان نكند برتر از روزه شكم از طعام است.
«صوم النفس عن لذّات الدّنيا أنفع الصيام.»
(غررالحكم، ج 1، ص 416،64)
خوددارى نفس از لذتهاى دنيا، سودمندترين روزه‏هاست.

/

دانستنيهايى از قرآن قرآن خير جامع

دانستنى‏هايى از قرآن‏
قرآن، خير جامع‏
«و قيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم قالوا خيرا. للذين أحسنوا فى هذه الدنيا حسنة، و لدار الآخرة خير، و لنعم دار المتقين»
(سوره نحل،آيه 30)
و هنگامى كه به اهل تقوى گويند: خداى شما چه فرستاده و چه چيزى نازل كرده؟ گويند: خير را. همانا براى كسانى كه كار نيك كردند، در اين دنيا پاداش نيك است و سراى آخرت بهتر و برتر است و منزلگاه تقواپيشگان چه نيكوست.
پيوسته در قرآن مقارنه و مقايسه دو طيف وجود دارد: خوبان وبدان.. مؤمنان و مشركان. در آيات قبل از اين آمده است كه وقتى از مشركان پرسيده مى‏شود كه خداوند چه نازل كرده، پاسخ مى‏دهند: چيزى جز خرافات پيشينيان نيست ولى اگر غريبه اى وارد مكه شود و از مؤمنان بپرسد: خداى شما چه چيزى را بر شما نازل كرده، جوابش مى‏دهند: آنچه نازل شده خير است. در قرآن اسامى زيادى براى قرآن آمده است از جمله: فرقان.. نور.. شفاى قلوب.. هدايت و غير ذلك كه همه دلالت بر عظمت و شموليت قرآن در فائده رساندن به جوامع بشرى دارد ولى در اينجا واژه “خير” در پاسخ مؤمنان ديده مى‏شود كه گويا شامل تمام آن صفات عاليه مى‏گردد يعنى: قرآن خير مطلق است كه متضمن سعادت، خوشبختى، رفاه، و پيشرفت مادى و معنوى انسان در تمام زمينه‏هاى زندگى است. خير شامل تمام فضائل و منشهاى والاى اخلاقى و وظايف دينى و اعمال نيكو مى‏شود كه قرآن همه اين مسائل را در بر دارد. و خير يك كلمه كوتاه است كه معانى بزرگى را از قبيل عقايد درونى و اعمال برونى و محورهاى صلاح و شعارهاى عبوديت و پارسائى در بر مى‏گيرد.
و بى گمان براى كسانى كه در پى اصلاح و خير جامعه باشند بايد از محور خير كه همان قرآن كريم است پيروى كنند و به دستورات اخلاقى و عملى آن متعهد و ملتزم باشند تا اينكه در دنيا و آخرت خير ببينند زيرا خير و شر هر امتى در گرو رفتار و كردار بزرگان و رهگشايان آن امت است، پس اگر مسئولان و راعيان به برنامه هاى قرآن متعهد باشند و احكام قرآن را عملا اجرا كنند و خود پيش از ديگران به آنها عمل كنند، جامعه رو به صلاح و خير مى‏رود و امت به احسان و نيكى مى‏پردازد و اگر پيش كسوتان و راهبران مردم ره كژ بروند و دنبال هواى نفس باشند و مردم را در انتخاب هدف گمره و سردرگم كنند و نسبت به احكام انسان ساز قرآن بى اهميت باشند و بى مبالات، قطعا جامعه به سوى انحطاط و بى هدفى‏پيش مى‏رود و احكام عاليه قرآن در نظر عامه مردم بى رنگ مى شود و جز شر و بدى نتيجه اى در بر نخواهد داشت.
وانگهى اصل و اساس زندگى جاى ديگرى است “وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان” سراى آخرت جايگاه زندگى است و اگر ما اين چند روز دنيا را با نيت نيك و با عمل نيك پشت سر بگذاريم، به زندگى جاويد و بى نهايت مى‏رسيم و سراى آخرت خير محض و سعادت خالص است كه در آنجا اثرى از ناگوارى‏ها و سختى‏ها و رنج ها و دردهاى دنيوى نيست ولى در صورتى اين جاودانگى با سعادت و خوشى مقرون است كه در دنيا عمل صالح انجام داده باشيم و تقوا را پيشه خود ساخته باشيم.
در كتاب امالى از أمير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: “عليكم بتقوى الله فإنها تجمع الخير و لا خير غيرها و يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها من خير الدنيا و الآخرة قال الله عزّ وجلّ وقيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم… و قرأ هذه الاية” هنگامى كه حضرت اين آيه را تلاوت مى‏كند،فرمايد: شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مى‏كنم زيرا تقوى جامع تمام خيرات است و هيچ خيرى جز آن نيست و همچنين با تقوى مى‏توان به خير و خيرات دنيا و آخرت دست يافت كه جز با تقوى چنين خيرى به دست نيايد. و لنعم دار المتقين: آرى… چه نيكو و چه با صفا است منزلگاه پرهيزكاران در روز جاويدان. درست است كه هرچه در آنجا حاصل آيد، نتيجه كِشت دنيا است كه گفته اند: “الدنيا مزرعة الآخرة” و اگر امروز بكاريم فردا در آن ديار درو خواهيم كرد و چه بيچاره اند كسانى كه اينجا را به بطالت و تنبلى گذراندند و در روز جاودانگى انگشت حسرت به دهان گيرند و چه سود !
بكوش امروز تا تخمى بپاشى‏
كه فردا برخورى، قادر نباشى‏
گر اينجا كِشت كردن را نورزى‏
در اين خرمن به نيم ارزن نيرزى‏
آرى، اگر انسان در اين سراى دنيا تقوى را پيشه خود قرار دهد بهترين استفاده را از آن بَرد كه دنيا وسيله رسيدن به مدارج عاليه آخرت است و در صورتى دنيا ناپسند و نكوهش شده باشد كه انسان در آن به دنبال هواها و هوسها و شهوتهاى خود باشد نه دنبال كسب رضاى پروردگار.
چيست دنيا از خدا غافل بُدن‏
نى قماش و نقره و فرزند و زن‏
مال را كز بهر دين باشى حمول‏
نعم مال صالح خواندش رسول‏
آب در كشتى هلاك كشتى است‏
آب اندر زير كشتى پشتى است‏
در ادامه آيه آمده است: “جنات عدن يدخلونها تجري من تحتها الانهار لهم فيها ما يشاؤون كذلك يجزى الله المتقين” چه كسى اينچنين مزد مى‏دهد جز خدا كه اگر با تقوا باشيد نه تنها در جنات عدن و آسايشگاه راستى و درستى جايت دهند بلكه در آنجا هر چه خواستى به تو مى‏دهند لهم فيها ما يشاؤون و اين بالاترين مزد است كه در مقابل چند سال كوتاه دنيوى حاصل مى‏گردد. ولى چه شده است ما را كه آن همه بشارتهاى خداوند را فراموش كرده‏ايم و به دنبال هوس‏ها و شهوتهاى بى حاصل خويش هستيم ؟! چه شده است كه آن همه تهديد و وعيد در قلب سياه ما اثر نمى گذارد و آن همه بشارت و پيك دلربا، دل ما را به خدا متوجه نمى‏سازد؟!
به خودآئيم و دراين ماه مبارك كه ماه خودسازى و ماه كِشت است براى روزگار جاودانه مان ذخيره كنيم. بيائيد دوستان باهم عهد و پيمان ببنديم كه به قرآن و به احكامش وفادار باشيم و آن را سرمشق زندگى چند روزه خود قرار دهيم تا به دار المتقين آخرت نائل شويم. هر چه زودتر دست به كار شويم و لحظات عمر را بى هوده و بى‏فايده نگذرانيم كه همانا راه رسيدن به بهشت از ميان دشواريها و سختى‏ها و تلخى‏ها مى‏گذرد و مزد آن برد جان برادر كه كار كرد. والسلام على عباد الله المتقين.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
چه اشكالى دارد؟
هنگامه عمليات كربلاى پنج بود. ديدم برادرى با لباس خاكى به ما نزديك مى‏شود. وقتى به ما رسيد، گفت: برادران، شما در معرض ديد دشمن هستيد. ان شاءاللّه بعد از طلوع آفتاب، جابه جا شويد.
اين راگفت و رفت.
من و هم سنگرم آرام از پى ايشان قدم مى‏زديم. پوتين‏هاى پاره‏اش از اصابت تركش خمپاره و زخمى شدن پاهايش حكايت مى‏كرد.
ديدم ميان اجساد عراقى‏ها رفت اين سو و آن سوى رفت تا پوتين براى خود پيدا كند. به او گفتم: برادر، يك جفت كفش هم براى من پيدا كن.
گفت: به چشم.
ناگهان هم سنگرم لباسم را كشيده، گفت: مگر اين شخص را نمى‏شناسى؟!
گفتم: نه.
گفت: بابا، اين حبيب شمايلى است!
با شگفتى پرسيدم: معاون لشگر؟
او كه حرف‏هاى ما را شنيده بود، گفت: اصلاً مهم نيست. چه اشكالى دارد يك جفت كفش براى شما پيدا كنم. نه اصلاً مهم نيست.
با خود گفتم: وقتى معاون فرمانده لشكر چنين باشد، چه گونه از جبهه دل بكنم.(1)
دارم شهيد مى‏شوم‏
يادم هست يكى از بچه‏ها به نام حسين كارگر، طلبه جوانى از بچه‏هاى يزد بود. او در قم درس مى‏خواند. بچه زرنگ، باهوش و تيزى بود. يك روز به محوطه بيمارستان پادگان ابوذر آمد. در آنجا او به نگهبانى مى‏پرداخت.
به من گفت: مى‏دونى؟ از اينجا خسته شدم.
گفتم: مى‏خواهى چه كار كنى؟
گفت: مى‏خواهم بروم جبهه.
گفتم: اينجا به وجود شما خيلى احتياج است.(بيابان برهوت بود و به وجود نگهبان احتياج بود.)
در حقيقت به وجود آنها عادت كرده بوديم. و با وجود آنها در بيمارستان احساس امنيت مى‏كرديم. گفتم: اين كار را نكن.
گفت: نه، اتفاقاً مى‏خواهم بروم.
گفتم: چه جورى مى‏خواهى بروى؟
گفت:فقط مى‏خواهم شما به قرآن تفألى بزنى.
گفتم: ببين كارگر، من اين كار را نمى‏توانم بكنم. برو پيش آيت اللّه صدوقى در ستاد فرماندهى همشهرى خودت هم هست. بگو برايت استخاره كند.
گفت: نه مى‏خواهم تو تفأل بزنى.
به هر حال يك كم چونه زدم. چون يك مقدار كم سن بود و من از نظر سنى تقريباً از همه بزرگتر بودم، تفألى به قرآن برايش زدم. آيه 111 سوره توبه آمد: خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنها در راه خدا جهاد مى‏كنند كه دشمنان را به قتل برسانند و يا خود كشته شوند. اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده…
بعد گفت: حالا كه اين آمد، پس مى‏روم.
بعد بلند شد و رفت. سه روز بعد جنازه‏اش را آوردند. بچه‏ها گفتند: نماز ظهرش را كه خواند، بلند شد كه نماز عصرش را بخواند. در آن حال يكى از دوستانش را صدا كرد كه هوشمند، هوشمند، شهيد شدم! يا مهدى و تمام.
گفت دارم شهيد مى‏شوم، يا مهدى و تمام.
يك تركش خيلى كوچك به قلبش خورده بود. وقتى كه جنازه‏اش را آوردند، من در حال كار بودم. بچه‏ها گفتند: جنازه كارگر را آورده‏اند.
من فكر مى‏كردم مجروح شده. البته آيه قرآن مى‏فرمود كه من ديگر او را نخواهم ديد. وقتى جنازه را مشاهده كردم، ديدم خواب خواب است. آن قدر زيبا خوابيده كه حد ندارد. همان موقع پزشك‏ها او را عمل كردند ولى فايده نداشت. قلبش پاره شده بود. همان موقع قرآن را كه باز كردم، همان آيه آمد.(2)
سفاكان عراقى‏
تعداد زيادى از رزمندگانى كه در والفجر مقدماتى به اسارت عراقى‏ها درآمدند و شمار قابل توجهى از مجروحين به وحشيانه‏ترين شيوه‏ها به شهادت رسيدند. مرتضى شادكام گويد: يكى از مواردى كه خيلى براى ما مهم و مشكوك بود، سيم‏هاى تلفن بود كه ديده مى‏شد. سرسيم را مى‏گرفتيم و به دنبال آن زمين را مى‏كاويديم. كم كم به شهدايى دست مى‏يافتيم كه دست و پاى شان را با سيم تلفن بسته و آنها را دفن كرده بودند. غالب شهدايى كه در اين وضعيت پيدا مى‏كرديم، مطمئن بوديم زنده به گور شده‏اند. اگر موقع اسارت مجروح بودند، نيازى به بستن دست و پاى شان نبود. شهيد هم كه وضعيتش مشخص است كه با تير يا تركش به شهادت رسيده. بستن دست و پا حاكى از اين است كه آنها را به اين حالت بسته‏اند تا نتوانند خود را از زير خاك يا هر چيز ديگرى نجات دهند.(3)
پروانه‏هاى سوخته‏
در خاطره‏اى از جعفر ربيعى در جريان عمليات والفجر مقدماتى يا والفجر يك آمده است: بعد از طى مسيرى حدود 25 كيلومتر در عمق خاك عراق، براحتى مى‏توانستيم تردد وسائل نقليه دشمن را روى جاده مشاهده كنيم. ساعت، 11 شب بود. در ادامه حركت به طرف مواضع عراقى‏ها، به سيم‏هاى ارتباطى تلفن برخورد كرديم. سيم‏ها را قطع و به راه خود ادامه داديم. بعد از طى چند متر، ناگهان يك مين منوّر در برخورد با پاى يكى از بچه‏ها روشن شد. همه روى زمين خوابيدند. لحظاتى بعد انفجارى شديد همه را متحير ساخت. در يك لحظه تعدادى از بچه‏ها بر اثر انفجار مين گوشت كوبى به خون غلتيدند. يكى با صداى بلند شهادتين مى‏گفت. ديگرى به پيشگاه امام حسين عرض ادب مى‏كرد. سه يا چهار نفر هم دردم با شهادت رسيدند. در آن شب تعدادى از رزمندگان براى جلوگيرى از نور افشانى مين‏هاى منور، خود را روى آنها انداختند و پروانه‏وار با سوختن خود، راه را براى ديگران هموار ساختند. آثار ناشى از سوختگى در اثر برخورد با مين‏هاى منور، روى استخوان‏هاى آن عزيزان، – كه در عمليات تفحص شناسايى شده بودند – آشكار بود.(4)
ايثارگر خاموش‏
زمانى كه از طرف وزارت مسكن، منازلى در سپيدار اهواز به جمعى از نيروها تقسيم شد، يك پلاك را هم به آقا حبيب(5) دادند. وى در حالى كه رنگ رخسارش از ناراحتى تغيير يافته بود، گفت: من خانه دارم.
البته او در شهر بهبهان فقط يك قطعه زمين داشت و فرصت و قدرت مالى ساخت آن را پيدا نكرده بود. او در موارد مشابه اين امتياز – مثل امتياز خودرو – هم اين گونه برخورد مى‏كرد و رزمندگان ديگر را به جاى خود معرفى مى‏نمود. امتياز خانه را به من واگذار كرده، من تا دو هفته از اين موضوع بى‏خبر بودم. و با آن كه مرتب با او بودم، چيزى از ايثارش نگفت تا آن كه اين خبر را از ديگران دريافت كردم.(6)
غم‏نامه گردان حنظله‏
يكى از حزن‏انگيز و در عين حال حماسى‏ترين قسمت‏هاى والفجر مقدماتى، ماجراى گردان حنظله است. 300 تن از رزمندگان اين گردان درون يكى از كانال‏ها به محاصره دشمن درآمدند. و چند روز صرفاً با تكيه بر ايمان سرشار خود به مبارزه پرداختند و به مرور توسط سفاكان عراقى يا عطش شديد شاهد شهادت را در آغوش گرفتند. دشمن پست مدام به وسيله بلندگو از آنها مى‏خواست تسليم شوند اما هر بار با فرياد تكبير بچه‏ها مواجه مى‏شد. محمودوند – از معدود بازماندگان اين گردان – گويد: مهمات كم داشتيم. بچه‏ها در خاك‏ها دنبال فشنگ كلاش مى‏گشتند. به علت پيش روى زياد ما، از آتش پشتيبانى توپ خانه و اين جور چيزها خبرى نبود. يك هفته مقاومت كرديم. مختصر آب و كمپوت‏هاى باقى مانده جيره بندى شده بود. تشنه گى و گرسنگى بيداد مى‏كرد. محاصره هم شده بوديم. در عين حال هر وقت صداى بلندگوى دشمن بلند مى‏شد، بچه‏ها همگى با آخرين توان خود، هم صدا مى‏شدند و تكبير مى‏گفتند. من تكبيرهايى كه از لب‏هاى قاچ قاچ شده و تفتيده بچه‏ها را تا زمانى كه زنده‏ام فراموش نمى‏كنم.
در دفترچه ياد داشت يكى از شهداى گردان حنظله آمده است: امروز، روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيره بندى كرده‏ايم. نان را جيره‏بندى كرده‏ايم. عطش، همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاى كانال خوابيده‏اند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداى لب تشنه‏ات پسر فاطمه.(7)
غيرت كاظمى‏
احمد كاظمى فردى بسيار غيور بود. براى ايشان بسيار سخت بود در عملياتى كه با فتح همراه نبود و ناچار مى‏شد به نيروهايش دستور عقب گرد دهد، عقب نشينى كند. در چنين مواقعى ما فرماندهان ديگر را مى‏فرستاديم تا او را برگردانند. در كربلاى 4 كه پس از دو ساعت درگيرى متوجه لو رفتن منطقه عملياتى از ناحيه دشمن شديم و در پى آن دستورهاى لازم براى عقب نشينى يگان‏ها صادر كرديم، لشكرها موظف شدند پيش از روشن شدن هوا به مقرهاى اصلى خود باز گردند. كاظمى اما زير بار نرفت. او حتى با تعدادى از يارانش به رودخانه زد و از آنجا عبور كرد و قصد داشت انفرادى با دشمن بجنگد و البته تا وسط اروند هم رفت، ولى براى جلوگيرى از «احساس تمرد» عقب گرد كرد.(8)
پى‏نوشت‏ها:
1. راوى احمد زمزم، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 123 – 121.
2. خاطره از خواهر «فاطمه،ر» ر.ك: فكه، ش 43، ص 27.
3. راوى: زهره فرح نژاد، ر.ك: ستاره‏هاى بى نشان، ج 1، ص 880 – 86.
4. فكه، ص 32 و 33.
5. ر.ك: فكه، ص 25 و 26.
6. فكه، ص 26.
7. اين شهيد در كربلاى چهار، به عنوان معاون فرماندهى لشكر ولى عصر(عج) فعاليت نمود.
8. راوى: محمد حسن ينسى، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 52 و 53.
9. فكه، ص 37 – 35.
10. راوى:برادر محسن رضايى، ر.ك: پرواز آخر، ص 96.

/

دانشور نوآور ابتكارات شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى

دانشور نوآور
(ابتكارات و ارزيابى‏هاى فكرى و شكوفايى علمى و فرهنگى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى )
آخرين قسمت‏
غلامرضا گلى زواره‏
ديدگاه‏هاى عارفانه‏
آيت اللّه مصطفى خمينى در عرفان نظرى و عملى به درجاتى عالى دست يافت، بحثهاى عرفانى وى هم در رساله هايى به طور مستقل و بصورت حواشى بر تأليفات حكما و عرفا قابل مشاهده است و نيز در مطالب تفسيرى او مى‏توان اين نگرش را ملاحظه كرد. او عقيده دارد تا زمانى كه انسان در عالم طبيعى زندگى مى‏كند از مالكيت الهى كه بر وى ظاهر مى‏گردد بهره‏اى ندارد ولى وقتى به عالم مثال ارتقا يافت احاطه‏اش به صور علمى و قواى نفس آشكار مى‏شود و چون به جهان آخرت رسيد كه قيامت عظمى و رجعت كبراست متوجه حالات قبلى خود مى‏گردد و براى او مشخص و روشن مى‏شود كه ذات الهى مالك همه چيز است و توحيد افعالى را بعد از فناى ذاتى درك مى‏كند.
در روشن كردن معناى وحدت وجود و اين كه با وحدت موجود بستگى ندارد مثالى را مى‏آورد: برحسب ظرفيت‏هاى گوناگون آب بر روى كره زمين فراوان است و اين تنوع و تكثر با نابودى ظرف‏ها چون درياها، اقيانوس‏ها، چشمه‏ها، رودخانه‏ها و خليج‏ها از بين مى‏رود، در واقع اين قالب‏ها و مرزها، محدوديت به وجود مى‏آورند و گرنه در حقيقت آب كمى و زيادى وجود ندارد، كسى هم كه وحدت ذاتى وجود را مى‏پذيرد عنوان‏هاى اسباب كثرت را اعتبارى مى‏داند و با تمسّك به ثنا و عبادت از اين قشرها، لباس‏هاى فرسوده و فناپذير و حصرها رها گردد، كثرت قابل مشاهده براى وجود، خارج از حقيقت آن هستند و حصول كثرت براى وجود به وسيله اعيانى كه عارض بر آن هستند ممكن نيست هر چند اين كثرت وهمى را نمى‏شود جدا كرد.
به نظر مصطفى خمينى سوره حمد از چهار سفر معنوى حكايت مى‏كند و ايشان اين برابر سازى اسفار اربعه با سوره حمد را از بخشندگى‏ها و مهربانى‏هاى الهى نسبت به خود مى‏داند سوره فاتحه چگونگى سلوك اصحاب ايمان و ايقان و ارباب انس و عرفان را بيان مى‏كند. در سفر به سوى خدا، حق در حجاب خلق ديده مى‏شود و در رجوع اين سفر، خلق در حجاب حق نمود پيدا مى‏كند و مى‏گويد اياك نعبد و ايّاك نستعين و چون در اين حال كه حال صحو بعد از محو است مى‏خواهد ثابت بماند مى‏گويد: اهدنا الصراط المستقيم و اين سير معنوى به بزرگان اصحاب ايمان و عرفان كه به حق از خلق در حجابند اختصاص دارد.
بنابراين صراط مستقيم حالت برزخى كبرا و متوسط بين محو مطلق و صحو كلّى تام است و اهدنا الصراط المستقيم اشاره دارد كه سعادت بشر به گونه كلّى در اختيار انسان نمى‏باشد، بر خلاف شقاوت آدمى كه در حوزه اختيار اوست، طلب هدايت به صراط مستقيم براى آن است كه تمامى شرايط سعادت فراهم گردد. سالك پس از سه سفر اوّلى، تحت اسماء الهى يعنى ربّ، رحمن الرحم و مالك يوم الدين اقدام به سفر چهارم روحانى خود مى‏كند.(1)
ايشان در پژوهش‏هاى تفسيرى و عرفانى خويش بر اين باور است كه: روز قيامت اكنون وجود دارد اگر روز قيامت اكنون نباشد نمى‏توان عالم قبر را برزخ دانست زيرا ميان نيستى و هستى حاجزى تصوّر نمى‏گردد، برزخ يعنى مانع و فاصله ميان دو چيزى كه وجود دارند، به اعتقاد وى قيامت درون حجاب‏هاى آسمان‏ها و زمين است، تا هنگامى كه انسان در اين حجاب‏ها قرار گرفته است، اين ويژگى از فهم او فاصله دارد ولى اگر آن موانع را فرو بگذارد و مقام عنداللهى بيابد،قيامت بر او آشكار مى‏گردد، او درباره دوزخ و جنّت هم چنين ديدگاهى دارد، آتش هم اكنون قلب و روح انسان مغرور و عاصى و غرق در گناه و خلاف را مى‏سوزاند ولى حجاب‏ها وى را از درك سوختن و احساس درد و سوزش محروم نموده است، با مرگ، اين حجاب‏ها برداشته شد واو آشكارا و از روى يقين مى‏داند دوزخ وجود دارد چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين».(2)
موعظه‏اى ملكوتى‏
اى برادر حقيقى ام و اى عزيزم، گول ژرف نگرى‏ها و مسايل دقيقى كه در اين كتاب‏هاست نخور و به درك كليّات و ظرايف علوم قانع مشو، چه با اين همه، حمّال معانى و مفاهيم و باركش لطايف و ظرايف گردى. از اخبار و آثار، به ظواهر آن‏ها كه خود حجاب و پوشش حقايق‏اند بسنده مكن، آن چه وظيفه توست، آن است كه در ربّ كه تو را بپروريد و از روى لطف و عنايت ناخوشايندى‏ها را از تو باز داشت و نعمت هايش را بر تو فرو ريخت، تدبّر كنى، دانش‏ها،فن‏ها، مسايل فكرى و برترى هايى از اين دست، مادامى كه قلب تو را متحوّل و نورانى نكنند و اخلاق شايسته را در تو پديد نياورند تاريكى و سياهى اند كه در مسير آينده تو(دنيا، برزخ، قيامت و…) مايه سنگينى و وبال تو خواهند بود.
تو هر آن براى نجات از شومى پيامدها و آثار اين دانش‏ها و دريافته‏ها و صور، به خدا پناه برى چرا كه علم هم بزرگ‏ترين حجاب است و هم نورى است كه خداوند آن را بر هر كه خواهد به بخشايد بنابراين برنامه كوتاه، در عوامل و اسباب پرورش و رشد خود بينديش، بنگر كه تو ذرّه‏اى از نطفه پست و پليدى بودى كه از پدر به رحم مادر منتقل شدى، چگونه آن نطفه خون بسته شد، سپس تبديل به علقه و گوشت سفت تا شده گرديد، بعد از آن، از همان تكه گوشت اعضاى گوناگون برآمد. استخوان‏هاى منظم، رباطها، ناخن‏ها، رگ‏ها، روده‏ها، و… را با نظم و هماهنگى ويژه و استوارى كه از هم نپاشد توليد شد.
بعد از آن در هر يك از اين اندام‏ها گونه هايى از نيروى بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى، و لامسه پديد آمد، سپس در سينه مادر، بهترين و مناسب‏ترين مايع به حال تو كه شيرى لذيذ، گوارا و خوشخور است، به وديعت نهاده شد. سپس خداوند مهرورز، دل مادر و پدر را به تو پر از محبت كرد و در زواياى جان و كنج دل آنان، دوستى، شيفتگى و عشقت را نهاد، تا از آن چه به تو روى آورد نگهبانى كرده و ناخوشايندى‏هايى كه به تو هجوم مى‏آورند و به ميليون‏ها شمار آنان مى‏رسد از تو دور كند، بنگر به آن چه براى رشد و بالندگى بُعد مادى و برطرف كردن نيازهاى جسمى است آفريده است از خوراكى‏ها، آشاميدنى‏هاى گوناگون، همگون و ناهمگون.
وقتى در اين ساحت نعمت‏هاى مادى، ساعتى انديشيدى و دقيقه‏اى به درنگ فرو رفتى به مسايل روحى، آداب اخلاقى و اعتقادات باطنى، درنگ كن كه خداوند تعالى كه آگاه به همه اسرار و عوالم است نيازهاى تو را در ديگر آفاق و زمان‏ها و ميدان‏ها نيز ديده و همه وسايل كه تو را از آفات و بلاهايى كه رنج‏ها و گرفتارى‏هاى دنيوى در برابر آن بسيار كم و آسان است، آماده ساخته است، پيامبران را فرستاد، كتاب‏ها فرستاد. پيامبران بزرگوار و گرامى رنج‏ها كشيدند بيرون از شما و اين نبود مگر براى نگهدارى تو، از مجازات پيامدهاى كارهايت در برزخ و قيامت چه آنان طبيب جان‏ها، كه براى هدايت و تربيت بشر و كمال رساندن او بر انگيخته شده‏اند وقتى تو اهل بصيرت و انديشه شدى و متوجه زوايا و گستردگى اين همه لطف و نعمت گشتى، آيا دوستى، شيفتگى و عشق اين وجود بزرگ و با عظمت، كريم و بخشنده مهربان و مهرور،در دلت پديد نمى‏آيد كه تو را شيفته او كند، با اين همه، اگر اين حال برايت پيش نيايد، مرگ براى تو بهتر از زندگى است چه نيكو گفته است گوينده بلند مرتبه: «بل هم اضلّ سبيلاً»(3)
ولى اگر شيفتگى و عشق در جانت پديد آمد، بر تو باد به فزونى آن تا در قلب تو غير او هيچ نماند آيا پسنديده است بر انسان آگاه، به همه سوى‏هاى قضايا كه خود را به غير از پروردگار عزيز و سربلندى بسپارد كه درباره او گفته شده است: «او را بندگانى ديگر جز تو هست ولى تو را ربّى جز او نيست».(4)
شگفتا! چگونه در خدمت به او و انجام وظايف عبادى و اطاعت او سهل انگارى مى‏كنى، گويا تو را جز او پرورش دهنده و پروردگارهايى است، در حالى كه چنان خداوند رحيم تو را مورد لطف قرار مى‏دهد و مى‏پرورد كه گويا بنده‏اى جز تو او را نيست، منزّه است او، چه همه مهر و رحمت او عظيم است و تربيت او كامل.
بنابر آن چه تقدير شد و به نگارش آمد و تا حدّ برهان و شهود ابلاغ شد و به تو رسيد، در اقدام به آن چه كه از تو مى‏خواهد، سستى مكن، از گردن كشان و سرپيچندگان از آن چه فرمان داده است يا بازداشته، مباش، بكوش كه همه وجودت در گرو خواسته او و مصروف مقاصد او گردد.
از مهم‏ترين خواسته‏هاى خداوند، اقدام و اهتمام به كارهاى مسلمانان و هدايت بشر به راه راست است، پس تو هم در گسيل مردم و توجه آنان به آخرت و كوچك كردن دنيا نزد آنان و بزرگ كردن ديندارى در دلشان، مظهر اسم ربّ باش كه خداوند يار و مددكار است.(5)
آشنايى با علوم غريبه‏
شهيد سيد مصطفى خمينى با علم حروف و اعداد آشنايى كافى داشت، او با اين دانش‏ها در يكى از سفرهاى خود به شهر ابهر(از توابع استان زنجان) نزد شيخ زين العابدين معروف به امام ابهرى متوفى:1389 ه.ق از بزرگان اين فن آشنا شد.(6)
آن شهيد دانشور، دانش حروف و اعداد را از علوم شريف مى‏داند كه عهده‏دار معارف غريبه است و از مبادى علمى و دقيق برخوردار است. اين علم در زمان‏هاى گذشته، توسط صاحب نظران تدوين يافته و علم جفر و رمل را هم در بر مى‏گيرد. از منابع او در علم حروف و اعداد كتاب‏هاى شمس المعارف الكبرى و لطايف العوارف امام احمد بن على بونى است. توجه به علم اعداد، حروف و اوقاف در تفسير قرآن از ويژگى‏هاى اين مفسّر است. بر اساس منابع عرفانى حضرت امام جعفر صادق(ع) نخستين كسى است كه علم جفر را با حروف صامت برابر كرد و كتاب خدا را در بردارنده چهار موضوع دانست: «عبارات، اشارات، لطايف و حقايق».(7)
دكتر محمد على لسانى فشاركى مى‏نويسد: نگرش جامع الاطراف مفسّر به همه دانش‏ها در كنار دانش تفسير قرآن كريم و تمامى آنها را در خدمت قرآن كريم و تفسير آن دانستن تا آن جا مؤثر افتاده است كه در بخشى از تفسير حتى علوم غريبه نيز با تفصيل نسبى مطرح شده‏اند، توجيه عمده مفسّر براى وارد كردن اين علوم در تفسير اين است كه هرچند بى خبران از اين علوم بغض و عنادى آشكار با اين علوم و صاحبان آن‏ها دارند، از آن سوى ديگر اين علوم نزد اهلشان شأنى راسخ و نزد صاحبانشان شرافتى خاص دارند و اين چنين اختلاف نظر امرى طبيعى است.(8)
مفسّر به مناسبت تفسير بسم اللّه الرحمن الرحيم به علم حروف، اعداد و اوفاق پرداخته و حدود پنج صفحه را به تبيين اين علوم در ارتباط با بسمله و ترسيم مربعات مربوطه و توضيح آن‏ها اختصاص داده است.(9)
سيد مصطفى عقيده دارد همه موجودات جلوه‏گاه تمامى اسماء و صفات الهى هستند، بر اساس تفسير اوفاقى و علوم غريبه از اين آفريده‏ها مى‏توان به «ب»،«الف»، «س» و «سيم» اشاره كرد، هر يك از اين اسم‏ها افزون بر جلوه فراگير وقتى گفته مى‏شود: «ب» يعنى بهجة اللّه يعنى اين ويژگى در آن ها چيرگى دارد، «الف» در ميان سه حرف ياد شده در بيرون آمدگى و برگرفتگى از اصل، پوشيدگى و در پرده قرار دارد و اين در پردگى به حق نزديك‏تر است.
الف به سبب استوارى، صفت فعل حق و اول عدد و حروف و ام الكتاب است، در همه حروف ركن بوده و مخرج آن به قلب از همه حروف نزديك‏تر است و قلب مبدأ اول در عالم انسان است و به باور وى «ب» در بسمله چون آيينه صاف است كه تنها الف را در خود باز مى‏تاباند و «س» ضمن نماياندن غير، ادراك را به خود فرا مى‏خواند و «م» مبدأ ظهور كثير است. سين به مناى سناء الحق و روشنايى حضرت حق است، «م» از دايره امكان حكايت دارد و برزخ مالك و مملوك است. ذات غيبى اسم و رسم ندارد و شمار صفت‏ها و اسماء از ذات در آن منتفى است و از آن تعبير به «الف» و حضرت احديث مى‏شود، مرتبه با تعين اسماء ذات كه حضرت و احديت و «ب» ناميده مى‏شود. اگر جلوه اسمايى نبود عالم در تاريكى مى‏ماند و از اين جلوه به فيض اقدس تعبير مى‏شود و «ب» واسطه تكوين و پيوند تعلق وجود از واجب به ممكن است. بنابراين الف وجود مطلق عام حقيقى واجبى و «ب» وجود اضافى اعتبارى امكانى وحدانى است و نقطه تحت «ب» عبارت است از صورت ممكن و تعيين آن پس «الف» ويژه مرتبه وجود مطلق «ب» ويژه مرتبه نبى مطلق (حضرت رسول اكرم(ص)) و نقطه ويژه ولى مطلق (خاتم الاولياء) است، چون همان گونه كه «ب» با نقطه برجستگى امتياز مى‏يابد، نبوت نيز، با ولايت برجستگى و امتياز مى‏يابد.
به تعبير ديگر، مرتبه ذات غيبى كه همان غيب الغيوب و در حجاب مطلق است و نمى‏توان به آن علم يافت و مقام الجمع و غماء ناميده مى‏شود و مرتبه ذات با تعيين اين كه در مرتبه فروتر قرار دارد، مقامات تفصيلى و غماء خوانده مى‏شود. آن علامه شهيد مى‏نويسد: بيم از به درازا كشيدن سخن و ناسازوارى آن سبب شده است كه بيش از اين به علم و اوفاق و طلسمات اشاه نشود و گرنه روشن مى‏كردم اين كه نقل شده امام على(ع) براى عبداللّه بن عباس از شب تا صبح در بقيع از «ب» سخن مى‏گفته، به چه معناست.
نگرش‏ها و نقدهاى اصولى‏
در عصر شيخ انصارى دانش اصول به شكوفايى و بالندگى رسيد و گسترش يافت، رفته رفته از محدوده خود پا را فراتر نهاد، بزرگانى چون آيت اللّه بروجردى و امام خمينى كوشيدند اين علم را از زوايد، اضافات و نكات غير ضرور پالايش كنند، سيد مصطفى كه از خرمن دانش، بينش و بصيرت اين دو فروغ فقاهت خوشه‏ها چيد و خود ستاره‏اى تابناگ گرديد از آيت اللّه بروجردى و والدش شيوه‏هايى را آموخت و مجموعه افكار اصولى خود را به حوزه‏ها ارائه داد ابتكارش در اين عرصه آن است كه علاوه بر پيگيرى روش استادان خود، دانش اصول را با تحرير نوين، پيراستن و آراستن ويژه مطرح ساخت و در اين وادى به نوآورى‏ها و ابداعاتى ناب دست يافت. وى تأكيد كرد اصول مقدمه‏اى بر فقه است و نمى‏توان مانند ديگر دانش‏هاى اعتبارى و حقيقى بر آن علم نهاد. مقدمه چينى‏هاى فراوان، ذكر دليل‏هاى گسترده و يادآورى‏هاى اضافى در پايان بحث‏ها بيان‏گر آن است كه اين دانش بى جهت و غير اصولى رشد يافته و كمتر در مسير تكاملى گام نهاده است، او مى‏افزايد به دليل همين تورّم غير ضرور علم اصول از هدف اصلى خود كه پرورش افكار و پيدايش نيروى استنباط مى‏باشد دور شده و دچار بخش بندى‏هاى گوناگون و احتمالات فراوانى در طرح مسايل شده كه هيچ گونه ضرورتى ندارد زيرا حوزه اصولى دو محور است: آفرينش مسئله‏اى جديد و قاعده‏اى نوين، گشايش مشكلاتى كه از گذشته وجود داشته است، از ديدگاه وى علم اصول جويندگان دانش را گرفتار بحث‏هاى دست و پاگير و گسترش استدلال در مسايل بديهى، روشن و معمولى كرده كه گاهى به مناقشات بيهوده، مسائل وهمى و تسويلات شيطانى منجر شده است.
علامه شهيد به شيوه آموزشى دانش اصولى انتقاداتى دارد و براى بر طرف كردن اضافات و مطالب بى ارتباط با آن، راه كارهايى را گوشزد مى‏كند، جدا كردن مسائل اصولى از نكات كلامى و فلسفى، توجه به سير تاريخى مسايل اصولى و بهره گرفتن از كارشناسان خبره و خردمند در مسايل حقوقى، اجتماعى، قضايى مى‏تواند دانش اصول را از مطالب كم فايده و حاشيه‏اى دور سازد و مسير اصلى آن را هموارتر و روشن‏تر نمايد و دانشمندان اين رسته را در شناخت موضوعات بدست آوردن حجت و دليل واضح براى استنباط دقيق و واقع بينانه مدد مى‏رساند.
آن شهيد مرز بندى بين خطاب شخصى و قانونى و جدا كردن آن دو در بحث‏هاى اصولى را، بسيار راه گشا و كارساز مى‏داند، كه اين نكته را در مكتب امام خمينى آموخت، به شايستگى از آن در گشودن دشوارى‏هاى اين علم بهره گرفت و با پردازش و پرورش نوينى آن را مطرح و در اصول كارآمد ساخت، او تأكيد مى‏كند طرح اين اصل از سوى بنيان گذارش يعنى امام خمينى بارقه‏اى ملكوتى و سفره‏اى الهى بوده است و به روشنى مى‏گويد چنين ابداعى ويژه والد مكرّم است و شرح و تفسيرش نزد ماست و از تمام ريزه كارى‏هاى آن آگاهى داريم.
اصل سهولت و آسان‏گيرى در بسيارى موارد به فقيه اصولى يارى مى‏رساند و او را از احتياطهاى دست و پاگير نجات مى‏دهد و افق روشنى را مى‏گشايد، سيد مصطفى مى‏گويد احتياط، نيروها و استعدادها را هدر مى‏دهد، اوقات را تباه مى‏سازد، از اين رو فقيه راستين آن است كه آيين اسلام را به عنوان مكتبى اسان و در خور فهم و عمل، براى همگان معرفى كند، آن گونه كه صاحب شريعت فرمود: من بر دين آسان برانگيخته شدم، چه بسا احتياط در برخى موارد، خلاف احتياط باشد نبايد شريعت را به گونه‏اى جلوه داد كه مردم از آن گريزان گردند و زمينه پذيرش دين در ميان انسان‏ها از بين برود. معيار آسانى و آسان‏گيرى گاهى در قانون‏هاى اصلى و دستورات خداوندى ديده مى‏شود به عنوان نمونه نماز شكسته و عدم روزه‏دارى براى مسافر واجب مى‏شود، قرآن مى‏فرمايد: «يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر»(10) و نيز در كلام وحى تأكيد گرديده است: «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(11) اصولى راستين با توجه به اين اصل‏هاى قرآنى تكليف را بر مكلّفان دشوار نسازد، آن شهيد مى‏نويسد:در مواقعى معيار و مصلحت آسان‏گيرى چنان قوت دارد كه موجب پيدايش اصل ترخيص مى‏شود و اين جنبه بر تكليف مقدّم مى‏گردد، البته شارع در تكليف‏ها به جلبه‏هاى خوب و بد آن‏ها كاملاً توجه دارد ولى سهولت را هم در نظر مى‏گيرد. او در جايى خاطرنشان مى‏نمايد: قانون گذار شرع مقدّس هدف عالى و برتر را در نظر دارد ولى از طرفى مردمانى را مى‏بيند كه به جهت توانايى‏ها و ظرفيت‏ها با هم يكى نمى‏باشند و براى آن كه رعايت اين تفاوت‏ها را بنمايد از آن هدف برتر دست بر مى‏دارد و به كم‏تر و حداقلّى آن قانع مى‏گردد، دانشورى كه مى‏خواهد به قواعد استنباط و ابزار استخراج احكام شرعى آگاهى يابد و آن را در فقه بكار گيرد بايد كارهاى كم دردسر را براى مردم بيابد.
آن دانشور وارسته در نقدهاى اصولى حرف‏هاى تازه‏اى دارد و او را بايد به حق قهرمان اين عرصه دانست گرچه در نهايت فروتنى مى‏زيست اما در مقابل آراى استادان مى‏ايستاد و اگرچه براى پدرش مقام فوق العاده علمى و فكرى قايل بود و وى را مجدّد اسلام مى‏شمرد و صاحب ابتكارات اصولى به حساب مى‏آورد امّا نظرات امام را نقد مى‏كرد. او با شجاعت فضاى انديشه زمان را به نقد مى‏كشيد و حصارهاى اطراف را مى‏شكافت و اين ويژگى از صلابت علمى، ذهن موشكاف و قدرت ابداعى و ابتكارى او حكايت دارد او تكيه بر دقت‏هاى عقلى را در بحث‏هاى اصولى نادرست دانست و نيز استفاده از مفاهيم و قواعد ديگر علوم را در موضوع اصول فقه امرى مخاطره‏آميز تلقى كرد و اين استفاده در مواقعى مضر به بحث‏هاى اصولى دانست، حتى تأكيد نمود بحث كردن از مفاهيم لغوى در صورتى كه در قرآن و سنت نيامده باشد در اين عرصه موضوع لغوى مى‏باشد و مباحث اصولى را متورّم مى‏سازد.(12)
شهيد سيد مصطفى خمينى براى مباحث اصول فقه چندان جايى در تفسير قرآن در نظر گرفته و بنابر ان نهاده كه نوع بحث‏هاى اصولى را به كتاب تحريرات الاصوليه خود ارجاع دهد، با وجود اين، در محدوده اعتدال آن را از علم تفسير جدا ندانسته است و تفكيك نمودن مباحث اين دانش را از موضوعات تفسيرى نپسنديده است، چنانچه درباره خطاب‏هاى قرآن خاطرنشان مى‏نمايد گاه شخصى و جزئى و موردى هستند و گاه عمومى، در خطاب‏هاى نوع اول خردمندانه نمى‏باشد كس ديگرى به كارى مكلّف گردد در حالى كه مشخص است تبعيت نمى‏كند اما در خطاب‏هاى قانونى، عرفى و شرعى حالات افراد در نظر گرفته نمى‏شود و بر مصالح كلّى تأكيد مى‏گردد، در اين مورد هم وقتى كثيرى از مردم در مقام پذيرش باشند كفايت مى‏كند، مولّف در برخى بحث‏هاى تفسيرى نكات اختلافى علم اصول را مطرح كرده است.
تأمّلات فقهى‏
شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى نگاشته‏هاى ارزشمندى در فقه داشته كه متأسفانه بخش مهمى از آن‏ها در هنگام يورش مأموران ساواك به منزل امام خمينى در 15 خرداد 1342 ش به تاراج رفته است، او در برخى حواشى و يادداشتها و تقريرات فقهى به اثر بزرگى در اين موضوع به نام كتابنا الكبير اشاره دارد و شرح مبسوطى از بحث‏هاى فقهى را به آن نوشته ارجاع مى‏دهد، او پژوهش‏هايى در مباحث نوين فقهى داشته كه اكنون در دسترس مشتاقان يافته‏هاى فقهى نمى‏باشد.
او برخى نگارش‏هاى فقيهان را به مناسبت، مورد نقد و ارزيابى قرار مى‏دهد و نظر نو و راه گشا در موضوع مورد بحث پيش روى خوانندگان مطرح مى‏كند، از جمله اين كه فقهاى شيعه هرگونه غنايى را جز در موارد نادر حرام دانسته‏اند بر نمى‏تابد و مى‏نوسيد: هيچ دليلى بر حرام بودن غنا به معناى گسترده‏اش وجود ندارد، آن چه نهى گرديده، نوعى از غناست و اين ديدگاه با نظر برخى علما تفاوت دارد و مى‏افزايد من نظر به حرام بودن غنا دارم هرچند حرام‏هاى ديگرى هم همراهش نباشد ولى بر اساس نظر آنان، آنگاه غنا حرام است كه مجلس لهوى باشد. به اعتقادى غنا در اعياد مذهبى و مجالس شادى اگر با حرامى توأم نگردد و محتواى آواز لغو و باطل نباشد اشكالى ندارد اما خواندن آواز در محافل گناه و در حضور پادشاهان و ستمگران حرام است هرچند با لهوى همراه نباشد.
سيد مصطفى با استناد به آيات و روايات چنين نتيجه مى‏گيرد كه غنا نه هميشه و همه جا و همه گونه آن حرام است و نه مدام و همه نوع و همه جا حلال بلكه غنا به دليل خاصيت لهو، لغو و باطل بودن ممنوع مى‏شود.
آن شهيد تصريح مى‏نمايد نظام اسلامى بعد از آن كه احساس كرد خمس، زكات و مانند آن‏ها براى اداره جامعه كافى نمى‏باشد مى‏تواند وجوه ديگرى را تحت عنوان ماليات و گمركات از مردم بگيرد و براى عملى گرديدن اين مقصد نهادهايى را پديد آورد، البته اگر شرايط اجتماعى براى دريافت پرداخت‏هاى شرعى مهيا باشد بدون شك شكاف‏هاى اقتصادى با خمس و زكات بر طرف مى‏شود و ديگر نيازى به اخذ ماليات و مانند آن نمى‏باشد.
ديدگاه مشهور فقهاى شيعه حرام بودن پيكر تراشى و تصويرگرى انسان و ديگر آفريده‏هاى جاندار است، شهيد مصطفى خمينى مى‏گويد بايد انگيزه حرام بودن اين مشاغل و آگاهى از شرايط زمانى صدور اين حكم مورد توجه قرار گيرد، سپس متذكر مى‏شود ممنوع بودن تصويرگرى و مجسمه سازى در روزگارى كه اين مصنوعات در برابر خداى سبحان به عنوان بت مورد استفاده قرار مى‏گرفت، روشن است و اصولاً در برهه‏اى از تاريخ و مقطعى از يك بستر فرهنگى جوامع اين كارها از روى جهالت، خرافات و پوچى صورت مى‏گرفت و مردم در برابر مجسمه‏ها و پيكرهاى مصنوعى به سجده مى‏افتادند و مشاغل مذكور جاهليت، بت پرستى، شرك و كفر را رواج مى‏داد اما نمى‏توان اين حكم را فراگير و بدون قيد و حصرى صادر كرد و اگر پيكر تراشى با انگيزه ذوقى، هنرى، ميراث فرهنگى و فعاليت‏هاى تفريحى صورت گيرد حكم جداگانه‏اى دارد، بطور يقين حرام بودن، جاهايى را در بر مى‏گيرد كه انگيزه‏هاى جاهلى و زنده نگاه داشتن شعائر بت پرستى در ميان باشد در اين صورت نه تنها پيكر تراشى و چهره نگارى حرام است بلكه از نگهدارى پيكرها و چهره‏هاى مصنوعى نهى گرديده است و اگر منظور از اين فعاليت جنبه‏هاى هنرى و مطالعات مردم‏شناسى باشد، گويا اشكالى ندارد.
دسته‏اى روايات وجود دارند كه يادآور شده‏اند در روز قيامت به پيكرتراشان فرمان مى‏رسد ساخته‏هاى خود را زنده كنيد و چون از احياى آن‏ها ناتوان مى‏گردند به مجازات الهى مبتلا مى‏شوند، شهيد سيد مصطفى خمينى اين دسته روايات را از نظر سند و دلالت ناقص مى‏داند و از ديدگاه او روايت بدون سند اگر چه راوى آن شناخته شده باشد فاقد اعتبار است، به علاوه عاقلانه نيست كه هر چهره‏پردازى با هر انگيزه‏اى كه داشته بايد به پيكرى كه تراشيده روح بدمد و اين ديدگاه براى ثابت كردن حرام بودن چهره‏نگارى و مجسمه سازى كافى نيست، افزون بر آن پذيرش اين گونه روايات، اعتقاد به محشور گرديدن آفريده‏هاى بى جان است و چنين چيزى در كلام اسلامى جايگاهى ندارد.(13)
آن شهيد بر خلاف عدّه‏اى از مفسّران كه پرداختن به مباحث فقهى را بيرون از حوزه كار تفسير تلقّى كرده‏اند، طرح و تبيين مسايل فقهى را در قلمرو تفسير نه تنها جايز بلكه لازم دانسته است البته افراط در فقهى ديدن و فقهى گردانيدن قرآن را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و گاه نيز از مفسّرانى انتقاد مى‏كند كه پاره‏اى مباحث فقهى را به آياتى نسبت مى‏دهند كه آن‏ها از اين گونه موضوعات دورند به باور او آياتى كه در مقام ستايش مؤمنان يا توصيف اهل ايمان است و جنبه‏هاى كلامى و اخلاقى را در نظر دارند در مقام تشريع نبوده و استدلال فقهى به اين دسته آيات بى ارتباط است، در عين حال خود سيد مصطفى با رعايت قواعد استنباط از ظاهر برخى آيه‏ها نكات فقهى استخراج مى‏كند(14) و احياناً مطالب فقهى را به گونه‏اى استدلالى مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد، به عنوان نمونه برخى مفسّران از آيه اياك نعبد و ايّاك نستعين چنين استفاده كرده‏اند كه نه تنها عبادت غير خدا باطل است، بلكه بندگى خدا براى تحصيل بهشت و فرار از دوزخ باطل است زيرا منظور از واجب عبادت خالص است، امّا وى اين برداشت نادرست را موجب تأسف دانسته است و مى‏افزايد در اين آيه حصرى وجود ندارد.(15)
شهيد سيد مصطفى خمينى در زمره محققان توان مندى است كه ضمن نشر انديشه‏هاى امام خمينى درباره اصل ولايت فقيه و حكومت اسلامى، به بحث و بررسى در اين باره پرداخت و رساله‏اى با عنوان اسلام و حكومت به نگارش درآورد و در ضمن ديگر مباحث فقهى استدلالى خويش به تناسب موضوعات اين مقوله را مورد توجه قرار داد. او حكومت را اصلى انفكاك‏ناپذير از دين دانست و در اين‏باره به سيره پيامبر اكرم(ص) در تشكيل نظام اسلامى، تعيين تكليف رهبرى آينده توسط خاتم پيامبران، موضوعات ضمانت اجرايى اين آيين و جامعيت و آميختى اسلام با ديانت استناد كرد.
وى تأكيد نمود: ائمه پيروان خود را به عدم پذيرش حكومت‏هاى ستمگر تشويق مى‏نمودند و در صدد بودند نظام ظالمانه را از بين برده و ملّت مسلمان را به تشكيل حكومت عادلانه و بر حق برانگيزند.
علامه سيد مصطفى براى اثبات اصل ولايت فقيه به دليل‏هاى عقلى و نقلى استناد جسته است او تبليغ، ارشاد اسلامى، گسترش فرهنگ اسلامى، تعزيرات، فتوا، قضاوت، دريافت اموال خراج، اوقاف عامه، جزيه، نذورات، صدقات، مال مجهول المالك، ارث كسى كه وارث ندارد، انفال، نصب واليان، ولايت بر وصايا و اوقافى كه وصى و متولى وقف ندارند، حفظ اموال افراد يتيم، غائب، ديوانه، سفيه و تصرف در آن‏ها بر حسب مصلحت، تشكيل و مجهز نمودن ارتش، اداره كارگزاران حكومتى، نظارت بر بازار، ضرب سكّه، اجراى حدود، اجبار محتكر به فروش كالا، قيمت گذارى‏ها، تعيين رؤيت هلال ماه، اصلاح راه‏ها و مسيرهاى ارتباطى، احداث مراكز و اماكن عمومى، خيريه، بهداشتى و درمانى، امر به معروف و نهى از منكر، دفاع از مرزها و مردم و آبرو و اموال امت مسلمان و حتى اقليت‏هاى دينى را جزو اختيارات و وظايف ولى فقيه بر شمرده است. آن شهيد ضمن تأكيد بر مطلق بودن اختيارات ولى فقيه، يادآور مى‏شود قيد مطلق مربوط به حوزه اختيارات است يعنى در اداره يك قلمرو و سرزمين مبسوط اليد است نه آن كه هرگونه بخواهد، مى‏تواند عمل كند.
حاكميت اسلامى در صورتى مشروعيت مى‏يابد كه به احكام الهى عمل شود، حقوق مردم صيانت گردد، دست اندركاران براى خود امتيازى ويژه قايل نباشند و براى تحقق عدالت بكوشند و اين اصل با خودمحورى، ضايع كردن حقوق مردم، تحميل نمودن شرايط آشفته اقتصادى و اجتماعى به مردم ناسازگارى دارد. شيوه حكومت ولى فقيه استمرار روش حكومتى پيامبر و حضرت على(ع) است كه ديگران تا زمانى كه قصد براندازى و درگيرى مسلحانه نداشتند مى‏توانستند اعتراض و انتقاد هم به برخى شيوه‏هاى اجرايى كارگزاران و واليان داشته باشند.
آن علّامه بزرگوار تصريح مى‏نمايد فقاهت صرفاً به شناخت احكام فرعى بسنده نمى‏گردد بلكه عقايد، اخلاق، مناسبات سياسى و روابط بين الملل را در بر مى‏گيرد، در واقع فقيه به تمامى زوايا، ابعاد و جوانب اسلام و مسلمانان اشراف دارد. در تزاحم شرايط مى‏گويد اگر مملكت در شرايط آرامش و امنيت بسر مى‏برد فقيه داناتر براى رهبرى شايسته‏تر است امّا در صورت آشفتگى‏هاى سياسى و به خطر افتادن مرزهاى مسلمين و شورش ياغيان و طمع متجاوزان، شخص شجاع‏تر براى بدست گرفتن نظام سياسى در اولويت قرار دارد البته شرط بر اين است كه در ولىّ فقيه ايمان، تقوا و عدالت وجود دارد.(16)
پى‏نوشت‏ها:
1. نك: تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، ج 1، ذيل تفسير سوره حمد، و نيز بنگريد به مقاله ملاصدرا از منظر شهيد مصطفى خمينى، محمد اسماعيل زاده، مجموعه مقالات جهانى حكيم ملاصدرا، ج 1(ملاصدرا و حكمت متعاليه)، تهران، خرداد 1378، ص 154 – 152.
2. سوره توبه، آيه 49.
3. سوره فرقان،آيه 44.
4. انّه تعالى يملك عباداً غيرك و انت ليس لك ربّ سواه.
5. اين دستورالعمل در مجله حوزه، شماره 82 – 81 درج گرديده است.
6. تفيسر القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، تصحيح و تحقيق سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ج 1، ص 119.
7. مجله حوزه، همان، ص 199 – 198.
8. تفسير روحانى، دكتر محمد على لسانى فشاركى، تهران، عروج، 1376، ص 183.
9. تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 203 – 197.
10. همان، ص 143 – 133 و ج 2، ص 49.
11. سوره بقره، آيه 185.
12. سوره حج، آيه 78.
13. نك: تحريرات فى الاصول، سه جلدى، شهيد مصطفى خمينى، تحقيق و تصحيح سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، مقاله رويكردهاى نوين استاد در دانش اصول، ابوالقاسم يعقوبى، مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 167 – 126، مجموعه مقالات، مقاله احمد مبلغى در اين باره.
14. بنگريد به تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 253 – 251، همان ص 386 – 385، ج 3، ص 461؛ ج 4، ص 275 و 339؛ تفسير روحانى، ص 203 – 199.
15. بنگريد به ديدگاههاى فقهى شهيد سيد مصطفى خمينى، اسماعيل اسماعيلى، حوزه، همان ص 38 – 34.
16. تفسير روحانى، ص 194 – 193.
17. برخى مباحث فقهى در تفسير آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، محمد رحمانى، مجله بينات، ش 15، پاييز 1376، ص 74.
18. بنگريد به كتاب الاسلام و الحكومة، سيد مصطفى خمينى.

/

حراست بيت المال از ديدگاه علوى

حراست بيت‏المال از ديدگاه علوى‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدّمه
روش زمامدارى در اسلام و روابط حكومت با جامعه، بر اساس مساوات و عدالت و احترام و رعايت حقوق همگان و توجّه به آحاد ملّت و حذف تشريفاتِ بيهوده است.
«حاكم» در اسلام، فردى است كه مسئوليّتش از افراد ديگر بيشتر و وظائفش از همگان خطيرتر است. حاكم مانند برادرى مهربان و خادمى دلسوز و امين، انجام وظيفه مى‏نمايد و حكومت را وسيله اشباع غرايز حيوانى، خودخواهى و نخوت قرار نمى‏دهد.
حاكم نمى‏تواند خود و كسانش را بر ديگران برگزيند و براى خود و وابستگانش دستگاه و تجمّلات فراهم كند و به روش كسرى و قيصر عمل نمايد، از مردم فاصله بگيرد و بيش از حقّ خود از «بيت‏المال» بردارد.
حكومت در اجتماع اسلامى، بايد درخشان‏ترين مظهر «عدالت اسلامى» باشد و از استبداد و استثمار، به هر نحوه، منزّه باشد و در تقسيم بيت‏المال بين افراد ملت هيچ‏گونه تبعيض روا ندارد….
حكومت امام على عليه‏السلام نشان دهنده تمام اين اصول و روشن‏ترين تجلّى حكومت انسانى و معرّفِ حقيقى روح عدالت و مساوات اسلام است.
در اين نوشتار مختصر، بمناسبت شهادت آن بزرگوار تنها به حفظ و حراست از بيت‏المال و بهره‏گيرى از آن در حكومت امام على عليه‏السلام مى‏پردازيم.
ستيز با ناهنجارى
در فرهنگ امام على عليه‏السلام بهره‏گيرى از بيت‏المال و حفظ و حراست از آن بر اساس قانون، از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است. يكى از امورى كه حضرت بر آن اصرار و پافشارى مى‏ورزيد، جلوگيرى از بخشش‏هاى نارواى بيت‏المال و تقسيم مساوى آن بين مسلمانان، اعم از عرب، عجم، مولى و عبد بود؛ چيزى كه بسيارى از اصحاب از آن رويگردان بوده، تاب و تحمل پذيرش آن را نداشتند. اين عده به همين جهت، يكى بعد از ديگرى به آن حضرت اعتراض نموده و پس از مدّتى كناره‏گيرى، عَلَم مخالفت و دشمنى برافراشتند.
از زمان خليفه دوم، بيت‏المال بر اساس سوابق و درجات اصحاب تقسيم مى‏شد. در زمان عثمان نيز همين سياست، با تساهل افزون‏ترى ادامه يافت؛ يعنى نه تنها طبق ديوان عمر، اموال بيت المال به طور نامساوى تقسيم مى‏شد؛ بلكه حاتم‏بخشى‏هاى بى‏حساب و كتابى از سوى خليفه سوم صورت مى‏گرفت. از اين رو ذائقه بسيارى از اصحاب به اخّاذىِ ناروا از بيت‏المال عادت كرده، مسئله تساهل در استفاده غير عادلانه از بيت‏المال رواج يافت. امام على عليه‏السلام پس از رسيدن به خلافت، در همان روزهاى نخست، فرمود:
«اَلا و اِنَّ كلّ قطعة اقطعها عثمان من مالِ اللّه مردودٌ على بَيتِ المال المسلمين…(1)و اللّه لو وجدتُهُ قد تزوّج به النّساء و ملك به الاماءُ، لرددتُه فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق(2) آگاه باشيد هر قطعه زمينى را كه عثمان از مال خدا به كسى هديه داده، به بيت‏المال مسلمانان عودت داده خواهد شد… قسم به خدا! اگر با آن اموال، زنانى كابين بسته و يا كنيزانى خريده باشند، آن را بازپس خواهم گرفت؛ زيرا «عدالت» مايه گشايش و رفاه است و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ظلم و ستم برايش گران‏تر خواهد بود.»
على عليه‏السلام سپس براى تمام كارگزارانش اين بخشنامه را صادر فرمود:
«لايسخروا المسلمين، من سألكُم غير الفريضة فقد اعتدى فلاتعطوه(3) هر كس بيش از سهم تعيين شده‏اش را طلبيد، زياده‏طلبى كرده است. از پرداخت زياده، خوددارى كنيد».
تقسيم مساوى بيت‏المال، موجب نارضايتى و اعتراض بسيارى از بيعت كنندگان و دوستان دور و نزديك آن حضرت شد؛ به طورى كه افرادى چون: طلحه، زبير و حتى نزديكان آن حضرت چون: برادرش عقيل (4)و خواهرش امّ هانى (5) بدان اعتراض كردند.
يحيى بن عروة بن زبير مى‏گويد: وقتى نزد پدرم سخن از على عليه‏السلام به ميان مى‏آمد، او از حضرت بد مى‏گفت، ولى يك بار به من گفت: «پسرم! قسم به خدا! مردم از على جدا نشدند مگر به خاطر دنيا».
اسامة بن زيد، پيكى نزد حضرت فرستاد و گفت:
«عطاى مرا بفرست، شما مى‏دانى كه اگر در دهان شير بروى، با شما مى‏آيم».
اميرمؤمنان عليه‏السلام در پاسخ نوشت:
«انّ هذا المال لمن جاهد عليه، و لكن لى مالاً بالمدينة فأصب منه ما شئت(6)اين مال براى كسى است كه در جهاد شركت كرده باشد؛ اما من در مدينه مالى دارم، هرچه مى‏خواهى از آن بگير.»
امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: يكى از دوستان اميرمؤمنان عليه‏السلام از ايشان مالى درخواست نمود، حضرت فرمود:
«يخرج عطائى فأُقاسِمُك هُو؛ آنگاه كه حقوق من رسيد، از آن به تو مى‏دهم»؛ ولى آن شخص به آن مقدار قانع نشد و گفت: برايم كافى نيست. به معاويه پيوست.(7)
قانون‏مدارى
در فرهنگ آن امام، بهره‏گيرى از بيت‏المال مسلمانان بر پايه قانون، از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است. يكى از توصيه‏هاى مهم و كاربردى على عليه‏السلام به كارگزارانش، بهره‏گيرى معقول و قانونى از بيت‏المال است. حضرت بارها كارگزارانش را از خطرها و آفت‏هاى قانون شكنى در مورد بيت‏المال، برحذر داشته است. سياست اقتصادى على عليه‏السلام در مورد بهره‏گيرى از بيت‏المال، يكى از اصولى‏ترين سياست‏هاى اقتصادى است كه براى كارگزاران همه دوره‏ها كاربرد دارد.
متأسّفانه يكى از امورى كه جوامع امروزه را رنج مى‏دهد، استفاده و بهره‏گيرى غير قانونى برخى از كارگزاران و نزديكان آنها از بيت‏المال است. سرگذشت برخى از اين دست كارگزاران، نشان مى‏دهد كه يكى از عوامل مهمّ ناهنجارى آنان مربوط به بهره‏گيرى ناروا از اموال عمومى بوده است. برخى از نزديكان كارگزاران و اطرافيان آنها از قدرت، سوء استفاده كرده، آن‏گونه از بيت‏المال بهره مى‏گيرند كه گويا تمام بيت‏المال، اموال شخصى آنان است. على عليه‏السلام در مورد استفاده غير قانونى عثمان بن عفّان و نزديكان او از بيت‏المال، مى‏فرمايد:
«و قام معه بنو أبيه يَخْضَمُونَ مالَ اللّه خِضْمَةَ الاِبلِ نِبتَةَ الرَّبيع(8) هنگامى كه عثمان به خلافت قيام كرد، خويشاوندانش با او ايستادند و بيت‏المال را مانند شترِ مهار بريده‏اى كه گياهان بهارى را بچرد، خوردند و بر باد دادند.»
بر اساس ضرورتِ رعايت قانون در بهره‏گيرى از بيت‏المال است كه على عليه‏السلام به مالك اشتر توصيه مى‏كند كه خود و نزديكان او در استفاده از اموال عمومى، حريم قانون را حفظ كنند:
«و ايّاكَ و الاِستئْثارَ بما النّاسُ فيه أسوةٌ(9) بپرهيز از اينكه چيزى را به خود مخصوص دارى كه بهره همه مردم در آن (بيت‏المال) يكسان است.»
همچنين مى‏فرمايد:
«والى، نزديكان و خويشاوندانى دارد كه خوى برترى جويى دارند و گردن فرازى… ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن درآور و به هيچ‏يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به بخشش وامگذار…»(10)
ثروت‏هاى بادآورده
حضرت در اموال كارگزاران به شدّت دقّت مى‏كرد؛ اگر كسى به طور غير منتظره صاحب ثروت يا خانه و زمينى مى‏شد، به سرعت منبع درآمد او را جست و جو مى‏كرد. اگر كارگزارى به ناحق از بيت‏المال سهم افزون‏ترى براى خود مى‏گرفت، با برخورد تند على عليه‏السلام مواجه مى‏شد. از اين رو، زياده‏خواهان از آن حضرت جدا شده، به معاويه مى‏پيوستند. كما اينكه يزيد بن حجيه فرماندار «رى» و دشتپى(11) مصقلة بن هبيرة (12) و نعمان بن عجلان (13) پس از خيانت در بيت‏المال، به سوى معاويه گريختند.
«شريح قاضى» در كوفه خانه‏اى به هشتاد دينار خريد(14) حضرت سريع «قنبر» را دنبال او فرستاد و به شدّت وى را مورد بازخواست قرار داد. شريح، خود ماجرا را چنين نقل مى‏كند:
وقتى نزد على عليه‏السلام رفتم، گفت: به من خبر رسيده خانه‏اى به هشتاد دينار خريده‏اى…؟ گفتم: بله اى اميرمؤمنان!
ايشان فرمود:
«اى شريح! از خدا بترس، همانا به زودى كسى به سراغت مى‏آيد كه به سند خانه‏ات نمى‏نگرد و به دلائل و توجيهات تو بر مالكيت اين خانه، نگاه نمى‏كند، تو را از خانه‏ات بيرون آورده، به قبر تسليم مى‏كند، در حالى كه نه مالى همراه دارى و نه خانه‏اى! قدرى درنگ كن! ببين اين خانه را از غير مالت نخريده باشى و يا از مال غيرِ حلال نپرداخته باشى، كه اگر چنين باشد، در دنيا و آخرت خسارت كرده و زيان نموده‏اى.»(15)
امام على عليه‏السلام در نامه‏اى به يكى از نمايندگانش مى‏فرمايد:
«… به من اطلاع داده‏اند كه تو زمين را برهنه كرده‏اى و محصول درختان و زراعت را براى خويشتن جمع كرده‏اى و چيزى به مردم نداده‏اى و همه اموال بيت‏المال را هم براى خويش اندوخته‏اى! بنابراين، گزارش كار خود و حسابِ دخل و خرجت را برايم بفرست. و به ياد داشته باش كه حسابرسى خداوند در رستاخيز، از حسابرسى و بررسى مردم، دقيق‏تر است؛ زيرا ممكن است در اينجا، كسى گزارشْ برخلاف واقع بنويسد، يا دروغى بگويد، اما در روز قيامت همه چيز روشن است و پرونده‏ها حقايق را نشان مى‏دهند.»(16)
برخورد امام على عليه‏السلام با برادرش عقيل كه سهم بيشترى از بيت‏المال مى‏خواست حاكى از دقّت بسيار و اهتمام آن امام همام در بهره‏گيرى از بيت‏المال و رعايت قانون است. عقيل به خاطر سختى معيشت، خدمت آن حضرت رسيد و گفت:
برادر! فرزندانم گرسنه هستند، زندگى‏ام به سختى مى‏گذرد، مقدارى سهم ما را از بيت‏المال زياد كن.
حضرت كه در بالاخانه‏اى مُشْرِف به سراى تجّار بود، فرمود:
برادر! برخيز، مقدارى از پول‏هايى كه در اين تجارتخانه است، بياور.
عقيل پاسخ داد:
آيا مرا به سرقت امر مى‏كنى؟
حضرت فرمود:
برادر! تو مرا به دزدى دعوت مى‏كنى؟ اين بيت‏المال مسلمانان است. من حق ندارم بيش از آنچه به ديگران مى‏دهم، به تو بدهم.
اين است سيره حكومتى على عليه‏السلام و آن هم مسئله خاموش كردن چراغش در نيمه شب و عدم استفاده از روغن چراغ بيت‏المال براى كار شخصى خود!(17)
على عليه‏السلام نهايت توجّه خود را در زمينه حفظ و حراست از بيت‏المال و بهره‏گيرى صحيح از آن به كار گرفته؛ تا آنجا كه به كارگزارانش دستور مى‏دهد كه حتّى در نوشتن نامه‏ها از اسراف بپرهيزند. مى‏فرمايد:
«أدقّوا اقلامكم و قاربوا بين سُطوركم و احذِفوا عن فُضولِكم و اقصدوا قَصْدَ الْمَعانى و ايّاكم و الْاِكْثار فانّ اموال المسلمين لاتحتمل الاضرار؛(18) قلم‏ها را نازك كنيد، فاصله سطرها را كم، مطالب اضافى را حذف كنيد و به معانى توجّه داشته باشيد. از پرنويسى، دورى شود، زيرا اموال مسلمانان تحمّل ضرر ندارد.»
نتيجه‏گيرى‏
از مطالبى كه گذشت، درمى‏يابيم كه «سيره حكومت علوى عليه‏السلام» روشن‏ترين تجلّى حكومت انسانى و مُعَرِّف حقيقى روح عدالت و مساوات اسلامى است.
بخشش‏هاى نارواى بيت‏المال و تقسيم غير عادلانه آن در «حكومت علوى» مردود و مطرود است. سياست على عليه‏السلام در مورد بهره‏گيرى از بيت‏المال و حفظ و حراست از اموال عمومى، فقط تئورى نيست كه آن را بنويسيم و در كنارى بگذاريم؛ بلكه دستورالعملى است براى كشوردارى كه بايد همه كارگزاران آن را ملاكِ عمل خود قرار دهند؛ چرا كه با رعايت اين قبيل دستورالعمل‏ها، افراد بى‏خانمان و نيازمند، سامان مى‏گيرند و عدالت اجتماعى، تحقّق مى‏يابد.
در نحوه رفتار على عليه‏السلام با كارگزارانش در مورد بيت‏المال، دو نكته مهم قابل توجّه است:
1. نظارت دقيق زمامدار جامعه اسلامى كه البته قبل از هر كس، خود زمامدار بايد تعدّى و تخطّى نكند بر اجراى صحيح قانون در اموال عمومى توسّط كارگزارانش.
2. برخورد قاطع زمامدار با كارگزارانى كه قانون‏شكنى مى‏كنند.
شايان ذكر است كه: كارگزاران و هر كسى كه به نحوى با بيت‏المال سر و كار دارد و متصدّى آن است، بايد توجّه و دقّت كامل داشته باشد كه استفاده غير قانونى از بيت‏المال، ظلم بزرگى است؛ به دليل اينكه اموال عمومى، مال همه يتيمان، پابرهنگان، فقيران، ضعيفان و قشر آسيب‏پذير جامعه است كه در صورت «سوء استفاده»، حقّ همه آنها ضايع مى‏شود و اين، ستمى نابخشودنى است و از لحاظ وجدانى، عقلى و نقلى، محكوم و مذموم است.
پى‏نوشت‏ها:
1. محمّدباقر محمودى، نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1،ص 98؛ دارالتعاريف، بيروت، 1396 ق.
2. نهج البلاغه، خطبه 15.
3. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4، ص 31.
4. همان، ج 1،ص 224.
5. همان، ص 224 و 225.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 4، ص 102.
7. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4،ص 146 و 147.
8. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه. در مورد سوء استفاده عثمان از بيت‏المال، ر.ك: مروج الذّهب، ج 2،ص 350؛ الغدير، ج 8، ص 275 – 287 و شرح نهج‏البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 167.
9. نهج‏البلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، ص 34.
10. همان، ص 338.
11. شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 4، ص 83 و 85 ؛قاموس الرّجال، محمّدتقى تسترى، جامعه مدرّسين، قم، ج 9، ص 438.
12. قاموس الرّجال، تسترى، نشر الكتاب، تهران، ج 9، ص 7.
13. همان، ص 220.
14. هر «دينار» معادل ده درهم بوده و اين مبلغ در آن روزگار براى خريد خانه‏هاى گلى كوفه مبلغ گزافى به شمار مى‏آمد.
15. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 602.
16. نهج البلاغه، ترجمه فيض‏الاسلام، نامه 40، ص 955.
17. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 224.
18. بحارالانوار، ج 41، ص 105 و ج 104،ص 275.

/

كجا مثل خديجه مى توان يافت

كجا مثل خديجه مى‏توان يافت‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
نيست زنى در سخا به پاى خديجه‏
چشم فلك خيره بر وفاى خديجه‏
بنت «خويلد» كه چرخ پير عقيم است‏
تا كه بزايد زنى به جاى خديجه‏
رفعت طبع و صفاى باطن وى را
كس نشناسد مگر خداى خديجه‏
يك زن و اين قدر جانفشانى و ايثار
چشم خِرَد مات بر عطاى خديجه(1)
در حدوده سه، يا فراتر از سه دهه پيش از اسلام، در دامن طبيعت و پاك و سالم حجاز، و در كرانه چاه جوشان زمزم، اين يادگار الهام‏بخش «هاجر» و «اسماعيل» دخترى ديده به جهان گشود كه در زندگى پر فراز و نشيب و تاريخ سازش نشان داد كه دلى به شفافى آينه صاف، انديشه‏اى به جوشانى زمزم، و فطرتى به زلالى آبشارهاى بلند و زيبا و پاك و دور از دسترس داشت.
خانواده او بر خلاف رسم سياه و منحط زمانه، مقدم او را گرامى داشتند و ضمن تبريك ولادت او به پدرش «خويلد» و مادرش «فاطمه» نام نوزاد خويش را «خديجه» به مفهوم برگزيده و گسسته و بيگانه‏اى از ناپسندى‏ها و نازيبايى‏ها و نارواها برگزيدند.(2)
اوصاف تبار خديجه‏
خديجه در خاندانى اصيل و برجسته و ممتاز ديده به جهان گشود كه به اين ويژگى و امتيازات آراسته بود.
1- فرهنگ دوستى و دانش خواهى.
2- معنويت جويى و دورى از پرستش‏هاى حقارتبار و بيداد و گناه.
3- ترقى خواهى و تحوّل‏طلبى و دورى از عقب ماندگى و محافظه كارى و تاريك‏انديشى.
4- حريت‏طلبى و ستم ستيزى و آزادگى.
5 – درايت و آينده نگرى و ژرف‏انديشى.
6- استقلال جويى و انتخابگرى و ذوق و ابتكار و پرهيز از واپسگرايى و دنباله روى.(3)
اين دختر از نظر ريشه و تبار هم از سوى پدر و هم از سوى مادر با پيامبر خويشاوندى داشت. در نياى چهارم از طريق پدر و نسل هشتم از سوى مادر عموزاده پيامبر به شمار مى‏رفت.(4)
پدر خديجه‏
پدر خديجه «خويلد» از چهره‏هاى برجسته و شجاع زمان خويش بود. تاريخ نگاران آورده‏اند وقتى پادشاه ستمگر «يمن» تصميم گرفت «حجرالاسود» را از ديوار كعبه جدا نموده براى رونق بخشيدن به معبد يمن انتقال دهد. براى مقابله چند كار انجام داد:
1- با پادشاه «يمن» ملاقات نموده و او را از اين كار به شدّت برحذر داشت و گفت: «و انّ ربّ البيت لن يتركه بل ستحلّ عليه اللعنة تؤدّى به الى التهلكة؛براستى صاحب خانه آن رها را نمى‏كند (و از آن دفاع خواهد كرد) بلكه (متجاوز را) به لعنت ابدى گرفتار نموده هلاك خواهد ساخت.
2- با دعوت سران قريش و چهره‏هاى با نفوذ، شوراى امنيّت ملّى تشكيل داد و با اين شعار آنان را به مقاومت دعوت نمود: «الموت احسن من ذلك؛ مرگ بهتر از اين (ذلّت) پذيرى است.»
3- در مرحله سوّم شمشير خود را بر گرفت: «و خرج و خرجت معه قريشٌ بسيوفهم؛و به ميدان دفاع قدم گذاشت و قريش نيز با شمشيرهايشان او را همراهى كردند.» و در نتيجه شاه يمن را از حمله باز داشتند.»(5)
مادر خديجه‏
او كه «فاطمه» نام داشت و در يكى از اصيل‏ترين خاندان عرب ديده به جهان گشود. از ويژگى‏هاى او اين بو دكه اسير ارزش‏هاى منفى و ذلّت بار خرافى نشد بلكه دل و دامان و انديشه و رفتار را پاك مى‏داشت و وجود خود را به ارزش‏هاى راستين آراسته نمود و به دين و آيين پدران توحيدگرا و عدالتخواه حضرت ابراهيم و اسماعيل ايمان داشت.(6)
برادرزاده خديجه‏
خديجه برادر زاده‏اى به نام «حكيم» داشت كه از سويى سرآمد ثروتمندان و نامداران عرب بود و ثروت خويش را در راه بخشش به محرومان و دستگيرى از افتادگان به كار مى‏برد و از سوى ديگر مرد خرد و خرد ورز و صاحب نظر و خود ساخته بود تا آنجا كه در سن پانزده سالگى به عضويت «دارالندوة» يا مجلس مشورتى قريش – كه از شرائط آن عمر و تجربه چهل ساله بود – در آمد. اين شخص در روش و منش و مديريت خديجه تأثير به سزايى داشته است.(7)
عموى توحيدگرا
ورقة بن نوفل عموى دانشمند و خداجوى خديجه بود. درباره او مى‏خوانيم: «از جمله اعضاى برجسته خاندان خديجه عمويش «ورقه» بود او مرد خردمند و خوشفكر و انديشورى بود كه در پى تحقيق و تفكّر در مورد آيين توحيد گرايانه ابراهيم بود، او كسى بود كه مشاور و مورد اعتماد خديجه بود از جمله در امر ازدواج با پيامبر(ص) و خبر از نزول وحى بر قلب مصفاى پيامبر(ص) بر گفته‏هاى او اعتماد كرد.
او دانشور و صاحب نظر در معارف و مفاهيم و مقررات كتابهاى آسمانى پيشين، و يك كشيش آگاه و حق طلب و آزادمنش و بى تعصب بود و بر ضد شرك و خرافات و بيداد فرياد مى‏زد. نمونه اشعار او در توحيد و يكتاپرستى و پيرامون جهان پس از مرگ نشاگر عظمت و درايت او مى‏باشد.(8)
ابن هشام مى‏گويد: از جمله كسانى كه عليه بت پرستى سخن گفت ورقه بود، او خطاب به قوم خود مكيان گفت: «جامعه و مردم ما از راه و رسم ابراهيم خليل انحراف جسته و در برابر بت‏ها و معبودهاى دروغين سجده مى‏كنند! اين سنگى كه آنان در برابرش سجده مى‏كنند نه قدرت شنيدن دارد و نه ديدن و نه مى‏تواند به كسى سود و زيانى برساند.(9)
توصيه‏هاى ورقه به خديجه‏
ورقه به برادر زاده‏اش چنين سفارش مى‏كرد: «دخترم! از همراهى و همنشينى با كم خرد بپرهيز! چرا كه او در حالى كه در انديشه سود رسانى و نيكى به توست، زيانت مى‏رساند.چنين كسى دور را در نظرت نزديك و نزديك را دور جلوه مى‏دهد اگر در زندگى امانتى به او بسپارى به آن خيانت مى‏ورزد و اگر امانتى به تو بسپارد، به تو جسارت و اهانت روا مى‏دارد.
دخت ارجمندم! انسان كم خرد اگر سخنى گويد، دروغ مى‏پردازد و اگر تو سخنى به او بگويى به تو و گفتارت بها نمى‏دهد. و تو را بسان سرابى مى‏پندارد و وصف مى‏كند كه تشنه آن را آب مى‏پندارد و هنگامى كه به آن مى‏رسد آبى نمى‏يابد.(10)
و در جاى ديگر اين گونه او را مورد مهر قرار مى‏داد «دخترم! نه با انسان‏هاى نادان و ناآگاه كشمكش و ستيزه نما و نه با عالمان و آگاهان، چرا كه گروه نخست، انديشه و منطق تو را نمى‏فهمند و آماج گستاخى و اهانت قرار مى‏دهند. و گروه دوم دانش شان تو را از چيرگى بر آنان در جدال باز مى‏دارد افزون بر اين، انسان سعادتمند و كمال جو كسى است كه از دانش و دانشمند راه درست بجويد و بپرسد.(11)
اين سخنان سخت در شكل‏گيرى شخصيت خديجه اثر بخش بود.
القاب خديجه‏
القاب هر شخص بر گرفته از اوصاف و رفتار اوست كه بخوبى مى‏تواند نشانگر و بيانگر شخصيت او باشد.
حضرت خديجه نيز از اين امر مستنثى نيست، القابى براى او ذكر شده است كه نشانگر عظمت و رفعت او است:
1- طاهره‏
زرقانى گويد: «…و كانت تدعى فى الجاهليّة بالطّاهرة لشدّة عفافها؛(12) خديجه در دوران (تيره) جاهليت بخاطر شدّت عفافش “طاهر” و پاكيزه خوانده مى‏شد.»
و يكى ديگر از نويسندگان اهل سنّت مى‏گويد: «و كانت فى الجاهليّة الطّاهرة؛(13) او (خديجه) در دوران جاهليت پاك و طاهر بود.»
علّامه مامقانى فقيه و رجال شناس نامدار معاصر نيز در وصف خديجه آورده است: «كانت تدعى فى الجاهليّة الطاهره»(14)
2- سيده زنان قريش‏
يكى از دانشمندان اهل سنّت مى‏نويسد: «و كانت تسمّى سيّدة نساء قريشٍ؛(15) خديجه سيده زنان قريش ناميده شده بود.»
در آخرين لحظات كه در بستر مرگ افتاده بود گريه مى‏كرد. اسما به او گفت: «اتبكين و انت سيّدة نساء العالمين و انت زوجة النّبىّ و مبشّرةٌ على لسانه بالجنّة؛(16) آيا گريه مى‏كنى؟ در حالى كه شما سرور زنان عالميان(زمان خود) و همسر پيامبر هستى، و بر زبان نبى بشارت بهشت داده شده‏اى.»
3- مباركه‏
مباركه كه به معناى بالندگى و نيك بختى و افزايش آمده است.و راغب اين چنين معنى مى‏كند: «اصل البرك صدر البعير – و البركة ثبوت الخير الالهى فى الشى‏ء».(17)
اين لقب پيش از ولادت آن بانو بر زبان خداوند متعال خطاب به مسيح آمده است آنجا كه نشانه‏هاى پيامبر خاتم را ترسيم مى‏كند، مى‏فرمايد: «نسله من مباركةٍ و هى ضرّة امّك فى الجنّة؛(18) نسل او (پيامبر خاتم) از (بانوى) مباركه است كه او همدم مادرت(مريم) در بهشت است.»
على (ع) نيز در اشعارى جانسوز كه در رثاى او فرموده، مى‏فرمايد:
…مهذّبةٌ قد طيّب اللّه خيمها
مباركةً و اللّه ساق لها الفضلا(19)
بانوى خود ساخته كه خداوند خيمه و گرداگردش را پاكيزه ساخته است بانوى پر بركتى كه خدا او را (به خاطر پاكى و..)به سوى فضيلت سوق داده است.»
و از عبداللّه بن سليمان – كه باتورات و انجيل و عالمان مسيحى و يهودى آشنا بود – نقل شده است كه: ما در نويدها و بشارت‏هاى انجيل درباره آخرين پيامبر خدا چنين خوانديم كه خدا خطاب به مسيح فرمود: آن حضرت در زندگى خويش همسرانى بر مى‏گزيند با اين حال نسل خيلى زياد نخواهد شد. نسل ماندگار او از زن با بركت و مباركه‏اى است كه در بهشت پر طراوت جاى دارد: «…انّما نسله من مباركة لها بيتٌ فى الجنة….»(20)
4- صدّيقه خديجه‏
صديق كه به معناى راستگويى و با راست بودن گفتار و عقيده است، از ديگر القاب آن بانوى با عظمت است. قرآن كريم مى‏فرمايد: «و الذين آمنوا باللّه و رسوله اولئك هم الصديقون؛(21) و كسانى كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده‏اند، آنان همان راستگويانند.»
اين آيه مى‏گويد: كسى كه ايمان واقعى به خدا و رسولش داشته باشد جزء صديقين است. يقيناً حضرت كه دوّمين مسلمانى است كه به پيامبر اكرم(ص) ايمان آورده است مصداق اين آيه شريفه مى‏باشد و همچنين مصداق آيه ذيل نيز مى‏باشد كه مى‏فرمايد: «و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن اولئك رفيقاً؛(22) و هر كه از خدا و پيامبرش فرمان برد همراه كسانى خواهد بود كه خدا به آنان نعمت ارزانى داشته است همچون پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان و اينان چه نيكو رفيقانند.»
حضرت خديجه هم خود از صدّيقان است و هم همراه صديقان (از جمله حضرت مريم(23)(ع)) در بهشت.
در فرازى از زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات، امّهات المؤمنين،خصوصاً الصّديقة الطاهرة…خديجة الكبرى امّ المؤمنين…؛(24) سلام بر همسران پاك نيكو كردارت كه مادران مؤمنين هستند به ويژه بر آن بانوى صديقه پاك (سرشت) خديجه كبرى مادر مؤمنين باد.»
در ذيل جملات فوق به صفت و لقب ديگرى از آن بانو اشاره شده است كه عبارت است از «خديجه كبرى» بانوى ارجمند كه او را بخاطر ژرف نگرى و درست انديشى و پاك منشى و آراستگى به ارزش‏هاى والاى انسانى به اين نام خوانده‏اند چرا كه او در شرايطى بود كه پيامبر در تدبير امور و ساماندهى شؤون و در همه ابعاد زندگى اجتماعى و سياسى او را به عنوان وزير و معاون و مشاور بزرگ خويش از جامعه زنان مى‏نگريست و از خرد بزرگ و درايت نيكو و مديريت تحسين برانگيز او بهره مى‏گرفت.(25)
و زينب(س) نيز به اين وصف و لقب در صحراى كربلا، در كنار اجساد شهدا، اشاره كرد آنجا كه فرياد برآورد «الى اللّه المشتكى و الى محمّدٍ المصطفى…و الى خديجة الكبرى؛(26) به سوى خدا و نزد پيامبر خدا محمد(ص) و خديجه كبرى شكايت مى‏برم.
5 – غرّاء(بلند جايگاه)
در دعاى ندبه آن بانو با عنوان “غراء” كه به مفهوم بلند جايگاه و پرفراز و پر معنويت آمده ياد شده آنجا كه مى‏خوانيم: «اين ابن النّبىّ المصطفى و ابن علىّ المرتضى و ابن خديجة الغرّاء و ابن فاطمة الكبرى؛كجا است پسر نبى برگزيده و پسر على مرتضى و خديجه غراء و بلند جايگاه و پسر فاطمه كبرى.»
جناب ابوطالب نيز در حين خواستگارى از خديجه به بلند مرتبگى آن بانو اشاره دارد آنجا كه مى‏گويد:
«انّ ابن اخينا خاطبٌ كريمتكم الموصوفة بالسّخاء و العفّة وهى فتاتكم المعروفة المذكورة فضلها الشّامخ خطبها…؛(27) اينك برادر زاده ما محمد(كه بى نياز از وصف و ستايش است) به خواستگارى دخت گرامى شما كه داراى وصف بخشندگى و عفت مى‏باشد، همان دختر شما كه شهره آفاق است و برتريش زبانزد همگان، و مقامش ارجمند (و بلند مرتبه) است.»
در جملات فوق علاوه بر بلند مرتبگى(الشّامخ خطبها) آن بانو به چند صفت قابل تمجيد آن بانو نيز اشاره شده است: 1- كريم و بزرگوار 2- سخاوتمند و بخشش گر 3- عفت و پاكدامنى 4- معروفه و شناخت شده در بين مردم و جامعه.
6- زكيّه‏
در مفردات راغب درباره زكيّه مى‏خوانيم: «اصل الزكاة النموّ الحاصل من بركة اللّه؛(28) اصل زكات به معناى بالندگى است كه از بركت خداوند بدست مى‏آيد.»
در قرآن كريم هم، ماده زكى به معناى پاكى و پاكيزگى(29) بى گناهى (30) و رشد و بالندگى (31) به كار رفته است.
حضرت خديجه نيز به تناسب پاكيزگى و رشد و بالندگى و آراستگى به ويژگى‏هاى اخلاقى و كارهاى شايسته، به لقب «زكيّه» خوانده شده است.
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات خصوصاً…الزّكية خديجة الكبرى؛(32) سلام بر همسران پاكت خصوصاً بانوى پاك سرشت خديجه كبرى باد.»
7- راضيّه، مرضيّه‏
راضيه كسى است و نفسى است كه از تدبير و تقدير حكيمانه خدا خشنود و راضى باشد، و مرضيّه به نفسى گفته مى‏شود كه مورد پسند الهى باشد و خداوند از رفتار و گفتار او اعلام رضايت كند. راغب مى‏گويد: در قرآن كريم مى‏خوانيم: «يا ايّتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضيّةً مرضية؛(33) اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
در واقع اين دو واژه بيانگر برترين و عظيم‏ترين مقامات روح ونفس انسانى است كه مى‏تواند به آن دست يابد، نتيجه راضيّه و مرضيّه بودن آن است كه روح به مرحله “مطمئنه” صعود كند لذا در روايات بر امام حسين(ع) تطبيق شده است. حضرت صادق(ع) فرمود: «سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره حسين بن على(ع) است…»(34)
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) اين دو لقب با عظمت به خديجه كبرى داده شده است:
«السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات…خصوصاً الصديّقة…الرّاضية المرضيّة خديجة الكبرى امّ المؤمنين؛(35) سلام بر همسران پاك و نيكو كردارت، خصوصاً بانوى صديقه و خشنود از خدا و مورد پسند الهى، خديجه كبرى مادر مؤمنان.»
آرى خديجه كبرى به گونه‏اى زندگى كرد و در راه اسلام فداكارى نمود كه مورد رضايت الهى قرار گرفت و «مرضيّه» لقب يافت و آن چنان در مقابل تقديرات الهى (از محاصره اقتصادى گرفته تا تنهايى و رنج‏ها و بيماريها و دادن ثروتها و…) تسليم و راضى بود كه به لقب «راضيه» ارتقاع درجه يافت.
در ضمن جملات زيارت نامه پيش گفته به شش لقب، از لقبهاى پر افتخار آن بانو اشاره شده است:
1- «صديقه» يا گواهى كننده و تصديق كننده حق، با رفتار و كردار شايسته خويش.
2- «طاهره» يا پاك سرشت و پاك‏روش.
3- «زكيّه» يعنى پاك و بالنده از نظر جسم و روح.
4- «راضيه» يعنى خشنود از تقديرات الهى.
5 – «مرضيه» يعنى انسانى كه خداوند از رفتار و كردار او خشنود است.
6- «خديجه كبرى» كه به معناى بانوى ارجمند و بلند مرتبه است.
پى‏نوشت‏ها:
1. شعر از حاج حسين فولادى قمى.
2. ر.ك:فروغ آسمان حجاز خديجه(ع) على كرمى فريدنى، قم دفتر فرهنگى نسيم انتظار، 1385، ص 31- 33.
3. همان، ص 82.
4. خديجه، دختر «خويلد» فرزند«اسد»، فرزند«عبدالعزى»فرزند«قصىّ» فرزند كلاب بود. و نسبت پيامبر(ص) نيز از اين طريق، عبداللّه، فرزند عبدالمطلب، فرزند هاشم فزرند عبدمناف، فرزند قصى، فرزند كلاب، به قصى مى‏رسد.
5.الانوار الساطعه، سيلاوى، ص 9 – 10، به نقل از فروغ آسمان حجاز، همان، ص 90 – 91.
6. فروغ آسمان حجاز، همان، ص 91.
7. همان، ص 92 – 94.
8. فاطمه زهرا(س) توفيق ابو علم، ص 32.
9. سيره ابن هشام، قاهره، مطبعة المصطفى البابى، ج 1، ص 222 – 223.
10. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، ج 74، ص 193.
11. يا نبت اخى لاتمارى جاهلاً و لا عالماً فانّك متى ماريت جاهلاً اذلّك و متى ما ريت عالماً منعك علمه و انّما يسعد بالعلماء من اطاعهم. همان، ج 2، ص 130 – 131، ح 16.
12. شرح المواهب، اللدنيّه، زرقانى، ج 1، ص 199.
13. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 218.
14. تنقيح المقال، مامقانى، ج 3، ص 77 و ر.ك: بهجة قلب المصطفى، ص 187.
15. شرح المواهب، همان، ج 1، ص 199.
16. الانوار الساطعة، همان، ص 351.
17. مفردات راغب اصفهانى، تهران نشر الكتاب، 1404، ص 44 و ر.ك: تاج العروس واژه “برك” و لسان العرب.
18. بحار، همان، 21، ص 352؛ كحل البصر، محدث قمى، چاپ بيروت، ص 70.
19. همان، ج 44، ص 193؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 70.
20. متن «قرأت فى الانجيل فى وصف النّبى نكاح النساء ذو النسل القليل انمّا نسله من مباركة لها بيت فى الجنة، بحار الانوار، همان، ج 43، ص 122.
21. سوره حديد، آيه 19.
22. سوره نساء، آيه 69.
23. و امّه صدّيقةٌ؛ و مادرش بسيار راستگو بود.سوره مائده، آيه 75.
24. بحارالانوار، ج 100، ص 189.
25. ر.ك: لغت نامه دهخدا،ج 21، ص 300؛ عمده ابن بطريق، ص 204؛ فروغ آسمانى حجاز، ص 62.
26. در رواق چشم‏هاى اشكبار، على كرمى فريدنى.و فروغ آسمان حجاز، ص 64.
27. بحارالانوار، ج 16، ص 69.
28. مفردات راغب، ص 213.
29. قد افلح من زكيها(شمس، آيه 9).
30. اقتلت نفساً زكيّةً(كهف، 74) .
31. ذلكم ازكى لكم و اطهر(بقره،232).
32. بحار، ج 100، ص 189.
33. والفجر، آيه 28 – 27.
34. مجمع البيان، طبرسى، بيروت، دارالمعرفه، ج 10، ص 481.
35. بحار، ج 97، ص 188.

/

ياد خدا

ياد خدا
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
هر انسانى در زندگى فردى و اجتماعى خود مطلوب و هدفى دارد كه براى تحقق بخشيدن به آن تلاش و كوشش مى‏كند. زمانى انسان در راه رسيدن به هدف و مطلوب تلاش مى‏كند كه از سويى از نيروى تحرّك بخش و انگيزاننده به سوى آن چه كه مطلوب اوست برخوردار باشد و از سويى از نيروى بازدارنده و نگاه دارنده از آن چه كه مانع رسيدن او به مطلوب يا موجب كندى پيشرفت او مى‏گردد بهره‏مند باشد، و به عبارت ديگر: انسان در تلاش‏هاى فردى و اجتماعى خود به انگيزه احتياج دارد تا در او تحرّك ايجاد كند و او را وادار سازد به سوى مطلوب و هدف حركت كند و به نيروى بازدارنده‏اى نيازمند است تا موانع رسيدن به مطلوب را كنار زند. از اين رو انسان هايى كه در زندگى هدف آن‏ها تأمين نيازهاى مادى است انگيزاننده او جلب منفعت و بازدارنده او دفع ضرر است يعنى هرچه كه سبب جلب منفعت بيشتر او گردد و سود بيشترى را متوجه او كند از آن استقبال مى‏كند و هرچه كه موجب ضرر شود از آن گريزان است.
انسان با ايمانى كه در جهت لقاء الهى و رستگارى و نجات خود در تلاش است نيازمند به دو نيروى توان بخش و حركت آفرين و نگاهدارنده است. آن چه كه در انسان تحرّك ايجاد مى‏كند ياد خدا و صفات جلال و جمال او و نعمت‏هاى بى پايانش است و آن چه كه بازدارنده از موانعى چون خود بينى‏ها و تجاوزها است همانا ياد خداست.
از اين رو قرآن كريم فرموده است: «يا ايها الّذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلاً؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد و او را به پاكى ياد كنيد.»
انسانى كه به ياد خدا باشد هم وظائف خود را براى رسيدن به لقاء اللّه به درستى انجام مى‏دهد و هم از معصيت و نافرمانى اجتناب مى‏كند. زيرا ياد خدا يعنى توجه به سرچشمه قدرت روحى و معنوى و عامل سعادت و كمال.
از آن جايى كه عوامل غفلت در زندگى‏هاى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شيطان از هر سو حيات واقعى انسان را نشانه مى‏گيرد، براى مبارزه با آن جز ياد خدا و با تمام وجود به ياد خدا بودن مؤثر نخواهد بود.
شايان توجه است كه قرآن فرمود:زياد و پيوسته به ياد خدا باشيد و اين به اين معناست كه ياد خدا بايد بر همه اعمال انسان پرتو افكن بوده و بر آن نور و روشنايى بيفكند و در همه صحنه‏هاى زندگى انگيزه مناسب الهى با ياد خدا براى عبادت و اطاعت بوجود خواهد آمد.
و به عبارت ديگر: هنگامى كه ياد خدا برده مى‏شود يك دنيا عظمت، قدرت، علم و حكمت در قلب انسان متجلى مى‏گردد. زيرا خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفات عليا و صاحب تمام كمالات و منزّه از هرگونه عيب و نقص است، توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكى‏ها و پاكى‏ها سوق مى‏دهد و از بدى‏ها و زشتى‏ها پيراسته مى‏دارد و در واقع اوصاف جمال الهى در آدمى تجلّى مى‏كند و آدمى كه اوصاف جمال الهى در او تجلّى كرد از گناه و فساد و آلودگى اجتناب مى‏نمايد.
در حقيقت ياد او، ياد مراقبت او، ياد حساب و جزاى او، ياددادگاه عدل او و بهشت و جهنم و دوزخ او است و اين ياد است كه جان را صفا و دل را نور و حيات مى‏بخشد.
راز كثرت ياد خدا
اين كه قرآن در آيه مورد بحث از مؤمنان خواسته تا زياد به ياد خدا بوده و در همه حالات و شؤون او را ياد كنند براى آن است كه:
اولاً: شيطان در حال غفلت به انسان حمله مى‏كند و اگر كسى به ياد خدا متذكر باشد به دام شيطان نمى‏افتد.
ثانياً: ياد خدا سنت حسنه‏اى براى تقويت روح فرشتگى در انسان ذاكر است. زيرا ملائكه دائماً به ياد خدا هستند و هرگز خسته و افسرده نمى‏شوند: «يسبّحون الليل و النهار لايفترون؛(2) تمام شبانه روز تسبيح خدا ميگويند و سست نمى‏شوند.» پس انسانى كه مى‏خواهد فرشته خو شود پيوسته به ياد خداست.
در كثرت ياد شده كميت و كيفيت هر دو بايد لحاظ شود زيرا خداى سبحان از ذكر بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان ذكر قليل و اندك ياد مى‏كند: «ولايذكرون اللّه الّا قليلا؛(3) منافقان كم به ياد خدا هستند.» زيرا ذكر آن‏ها بدون روح و زبانى است و در واقع ذكر كثير يعنى ذكر با روح و با خلوص است كه حافظ انسان است.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «انّ اللّه سبحانه وتعالى جعل الذكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقادبه بعد المعانده؛(4) خداى سبحان ياد خود را مايه جلاى قلب‏ها قرار داده كه بر اثر آن گوش، پس از سنگينى (بر اثر غفلت) شنوا شود و چشم پس از كم سويى بينا گردد و از لجاجت و عناد به اطاعت و انقياد باز گردد و رام شود.
هنگامى كه انسان نام خدا را به عظمت مى‏برد و اوصاف جمال و جلالش رااز علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانيّت و رحيميت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر مى‏شمارد و پرده‏هاى غفلت از مقابل چشم او كنار مى‏رود و حق را به خوبى مى‏بيند. غوغاى هوا و هوس‏ها فرو مى‏نشيند و نداى داعيان حق را شنيده و در برابر فرمان خداى متعال به انقياد كامل دست مى‏يابد.
معنا و حقيقت ذكر
ذكر در لغت به معناى مطلق ياد كردن و توجه داشتن است خواه به زبان باشد و خواه به قلب و دل و خواه به فعل و عمل، اما حقيقت ذكر: توجه قلبى و باطنى انسان به ساحت قدس پروردگار است در حقيقت ذكر خدا، عبارت است از يك حالت خدا بينى روحانى و توجه باطنى به خداى جهان به گونه‏اى كه آدمى خدا را حاضر و ناظر خويش در محضر پروردگار جهان بداند، كسى كه اين چنين به ياد خدا باشد به دستورات خدا عمل مى‏كند، واجبات را انجام مى‏دهد و محرّمات را ترك مى‏كند.
حضرت على(ع) فرمود: «لاتذكر اللّه سبحانه ساهياً و لاتنسه لاهيا واذكره ذكراً كاملاً يوافق فيه قلبك لسانك و يطابق اضمارك و اعلانك ولن تذكره حقيقة الذكر حتى تنسى نفسك فى ذكرك و تنفقدها فى امرك؛(5) خداى سبحان را از روى سهو و غفلت ذكر نگو و او را فراموش مكن، خداى را ذكر كامل بگو به طورى كه قلب و زبانت همراه و باطن و ظاهرت هماهنگ باشند، خدا را به حقيقت ذكر ياد نمى‏كنى جز در صورتى كه در حال ذكر، نفس خودت را فراموش كنى و در انجام كار، خودت را نيابى.»
عارفى گويد: ذكر روح عبادت عملى و نهايت ثمره آن است و آن را اولى است كه موجب دوستى و حب خداست و آخرى است كه موجب السن به خداوند است زيرا مريد او آغاز كار با تكلف و زحمت ذكر خدا مى‏كند تا بتواند دل و زبان خود را از وسواس منصرف كند، پس اگر موفق به مداومت بر ذكر گردد اُنس به خداوند پيدا مى‏كند و حبّ مذكور يعنى خدا در دلش كاشته مى‏شود.
جهت تنبيه و بيدارى از مثالى استفاده مى‏شود و آن اين كه، هرگاه در حضور يكى از ما از كسى ستايشى به عمل آيد و او را به داشتن صفات پسنديده ياد كنند، آن شخص به سبب شنيدن وصف او و كثرت ذكر خير او، وى را دوست داشته و به او عشق ورزد. سپس به جهت يادآورى فراوان از او ناچار به يك يادآورى بيشترى از او دچار مى‏گردد به حدى كه تاب نديدن او را ندارد، چرا كه هر كس چيزى را دوست بدارد فراوان از او ياد مى‏كند و هر كه فراوان از چيزى ياد كند، هرچند با تكلّف و زحمت هم باشد آن را دوست خواهد داشت.
همچنين ذكر خدا در آغاز كار با تكلّف صورت گيرد تا اين كه ميوه انس و دوستى او را به بار آورد و در آخر كار تاب آوردن بر عدم ديدار او ممكن نمى‏شود.(6)
بنابراين انسان گرچه به ذكر لفظى مى‏پردازد اما آن چه مهم است كه ذكر لفظى وسيله‏اى براى ذكر قلبى گردد به گونه‏اى كه آدمى پيوسته خود را در محضر او ديده و او را حاضر و ناظر برخود بداند.
مراتب ذكر
ذكر مقامى بسيار وسيع و داراى مراتب و درجاتى است كه اولين مرتبه‏اش ذكر لفظى و زبانى و نهايت آن انقطاع كامل است.
الف: ذكر زبانى‏
كسى كه به ذكر و ياد خدا است همينكه به خدا توجه كرد به قصد قربت اذكار مخصوص را بر زبان جارى سازد بدون آن كه به معانى آن‏ها توجه داشته باشد.
ب: ذكر معنوى‏
انسانى كه به قصد قربت ذكر مى‏گويد، در همان حال معناى آن را بر ذهن خود خطور دهد و به دل سرايت دهد تا دل از آن متأثر گردد.
ج: ذكر قلبى‏
در اين مرتبه زبان از قلب پيروى مى‏كند و ذكر مى‏گويد و در باطن ذات به مفاهيم ذكرها ايمان دارد كه زبان با پيروى از قلب به گفتن ذكر مشغول مى‏شود. اين ذكر است كه عميق‏ترين اثرات روحى و معنوى را براى انسان داراست.
د: ذكر در تمام حالات‏
انسانى كه دائم الحضور است و پيوسته خود را در حضور خدا مى‏بيند و با او انس دارد و اگر لحظه‏اى غفلت كند احساس گناه كرده و به درگاه خدا توبه مى‏كند.
البته اين مرحله ويژه بندگان خاص خدا است كه هميشه با ياد خدا پيوند برقرار كرده و هيچ نوع علاقه و تمايلى كه معارض با حبّ الهى و رضا و خوشنودى او باشد در او راه نمى‏يابد.
مواقف ذكر
در آيات و روايات از مؤمنان خواسته است كه پيوسته به ياد خدا باشند و ذكر و ياد خدا را عمل هميشگى خودشان بدانند و درباره اولواالالباب فرموده است: «الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم؛(7) آنان كه در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه به پهلو خوابيده‏اند به ياد خدا هستند.» يعنى خردمندان هميشه و در همه حالات به ياد خدا هستند.
در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود: «هر چيزى حد و اندازه‏اى دارد جز ذكر و ياد خدا كه هيچ حد و مرزى براى او نيست.»
«فرض اللّه عزّ و جلّ الفرائض فمن ادّا هنّ فهو حدّ هنّ و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حجّ فهو حدّه الّا الذكر فانّ اللّه عزّ و جلّ لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدّاً ينتهى اليه ثم تلاهذه الآيه «يا ايها الذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلا» و فقال لم يجعل اللّه عزّو جلّ له حداً ينتهى اليه؛(8) خداى سبحان فريضه‏ها را واجب كرده است هر كس آن را ادا كند حدّ آن را تأمين كرده است، هر كس در ماه رمضان روزه بگيرد، حدش انجام گرديده است و حج را هر كس بجا آورد همان حد آن است جز ياد خدا كه خداى سبحان به كم آن راضى نشده و براى كثير آن حدّى قائل نگرديده است سپس آيه را خواند كه‏اى مؤمنان زياد به ياد خدا باشيد و صبح و شام او را تسبيح كنيد يعنى خدا حدّ و مرزى براى ذكر قرار نداده است.» سپس امام صادق فرمود: پدر من امام باقر(ع) كثيرالذكر بود و بسيار ذكر مى‏گفت. هر وقت با او راه مى‏رفتم ذكر خدا مى‏گفت به هنگام غذا خوردن نيز به ياد خدا بود. حتى هنگامى كه با مردم سخن مى‏گفت از ذكر خدا غافل نمى‏شد. و مى‏فرمودند: كه در هر مجلسى به ياد خدا باشيد و اگر در مجلسى نيكان و بدان در آن حضور دارند، اگر بدون ياد خدا آن مجلس را ترك كنند در روز قيامت براى آن‏ها حسرت و افسوس خواهد بود.(9)
با همه تأكيدهايى كه در كثرت ذكر شده است اما در برخى مواقع تأكيد بر ذكر و ياد به عمل آمده است زيرا آن مواقع اگر انسان دچار غفلت شود احتمال لغزش او فراوان است و آن موارد عبارتند از:
الف: هنگام ملاقات با دشمن‏
آدمى وقتى در ميدان كارزار در برابر دشمن قرار گرفت به روحيه قوى نيازمند است تا دچار تزلزل نشود اين جاست كه او با ياد خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى‏كند و در ميدان جنگ احساس مى‏كند كه تنها نيست، تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر او مقاومت نمى‏كند.
افزون بر آن ياد خدا، ياد دنيا و تعلقات دنيا را از دل او بيرون مى‏كند و با آرامش و قوت و قدرت به فلاح و رستگارى و پيروزى نائل مى‏شود: «يا ايّها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا اللّه كثيراً لعلّكم تفلحون؛(10) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد.»
ب: هنگام خلوت و تنهايى‏
يكى از مواقعى كه انسان بايد بياد خدا باشد زمانى است كه تنهاست زيرا در حال تنهايى شيطان به انسان نزديك و او را وسوسه مى‏كند و با وسوسه كردن اوهام و افكار او را مشغول و زمينه‏هاى گناه را براى او فراهم مى‏كند از اين رو امام صادق(ع) فرمود: «شيعتنا اذا خلوا ذكروا اللّه كثيراً؛(11) شيعيان ما وقتى تنها شدند زياد خدا را ياد مى‏كنند.» و در روايت ديگرى امام باقر(ع) فرمود: «فى التورات مكتوب فيما ناجى اللّه به موسى بن عمران به يا موسى خفنى فى سرّ امرك احفظك من وراء عوراتك و اذكرنى فى خلواتك و عند سرور لذّاتك اذكرك عند غفلاتك؛(12) در تورات نوشته شده است كه هنگام مناجات موسى با خدا، خدا به او فرمود: اى موسى در پنهان از من بترس تا تو را حفظ كنم و در خلوت‏ها و هنگام خوشى‏هايى كه در اثر لذت حاصل مى‏شود مرا ياد كن تا در غفلت‏ها به ياد تو باشم.»
ج: هنگام ورود به بازار
يكى از چيزهايى كه انسان را از خدا غافل و در نتيجه زمينه خطا و گناه را فراهم مى‏كند توجه به دنيا و مظاهر دنياست، انسانى كه وارد بازار مى‏شود اگر بازارى نباشد كالاهاى دنيا در برابر او جلوه نمايى مى‏كند و او را به خود مشغول مى‏نمايد اگر امكان فراهم كردن آن را نداشته باشد دچار حسرت و افسوس مى‏شود و اگر امكان فراهم كردن آن را داشته باشد به خود آن مشغول مى‏گردد و اگر بازارى باشد هميشه در معرض انواع آفت هاست آفت هايى چون گران فروشى، كم فروشى، غشّ و تقلّب و خيانت در معاملات و امثال آن ها، اينجاست كه انسان اگر بخواهد از اين آفت‏ها خود را مصون بدارد نيازمند به نيروى باز دارنده بسيار قوى است كه از درون او را كنترل كند و اين نيروى بازدارنده قوى همانا ياد خداست. حضرت على(ع) فرمود: «اكثروا ذكر اللّه اذا دخلتم الاسواق و عند اشتغال الناس فانه كفّارة للذنوب و زيادة فى الحسنات و لاتكتبوا فى الغافلين؛(13) هنگامى كه وارد بازار مى‏شويد و هنگام اشتغال مردم، بسيار خدا را ياد كنيد كه ياد خدا كفّاره گناهان و افزايش حسنات است و انسانى كه به ياد خدا باشد در رديف اهل غفلت نوشته نمى‏شود.»
د: هنگام خشم و غضب‏
يكى از مواردى كه انسان دچار لغزش مى‏شود هنگامى است كه دچار حالت خشم و غضب شود. زيرا انسانى كه دچار حالت خشم شود زبانش در اختيارش نيست، و گاهى اعضا و جوارح او در اختيارش نيست از اين رو زبان به بدگويى مى‏گشايد و به ديگران فحش مى‏دهد و يا ممكن است فردى را مورد ضرب و شتم قرار دهد و به طور كلى به حركات و رفتار ناهنجار دست يازد و اگر آدمى در اين حال بخواهد بر خود مسلّط شده و برخود و اعضاء و جوارح خود مسلط باشد به عمل بازدارنده‏اى بسيار قوى نيازمند است و آن عامل قوى همان ياد خدا است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يقول اللّه عزّ و جلّ يا ابن آدم اذكرنى حين تغضب اذكرك حين اغضب فلا امحقك فيمن امحق؛(14) خداى سبحان مى‏فرمايد: اى فرزند آدم هنگام خشم و غضبت به ياد من باش تا من هنگام غضب به ياد تو باشم و در موردى كه كسى را هلاك و نابود مى‏كنم تو را نابود نسازم.»
ه: هنگام تصميم‏گيرى و…
آدمى هنگامى كه براى كارها تصميم‏گيرى مى‏كند بايد به ياد خدا باشد از اين رو پيامبر خدا(ص) فرمود: «اذكروا اللّه عند همّك و عند لسانك اذا حكمت و عند يدك اذا اقسمت؛(15) در سه زمان به ياد خدا باشيد: 1- هنگامى كه بر انجام كارى تصميم گرفتى 2- هنگام داورى و قضاوت در پيشگاه زبان 3- در موقع تقسيم وقتى دستت را مى‏گشايى».
در اين روايت از مؤمنان خواسته است هنگام تصميم‏گيرى و همت بر انجام كارها و در حالت قضاوت و داورى كه آدمى هميشه در معرض خطاست و در موقع تقسيم كردن كه به طور طبيعى امكان لغزش وجود دارد، به ياد خدا باشند تا در اين شرائط از لغزش مصون بمانند.
در حقيقت ذكر و ياد خدا براى آن است كه انسان در برابر لغزش‏ها مصونيت پيدا كند از اين رو در شرائطى كه امكان لغزش بيشتر است ياد خدا نمودن تأكيد شده است.
در روايتى پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من اطاع اللّه فقد ذكر اللّه و ان قلّت صلاته و صيامه و تلاوته و من عصى الله فقد نسى اللّه و ان كثرت صلاته و صيامه و تلاوته؛(16) هر كس خدا را اطاعت كند، در حقيقت خدا را ياد كرده است، گرچه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد و كسى كه خدا را معصيت كند، در حقيقت خدا را فراموش كرده است گرچه قرآن خواندن و نماز و روزه‏اش زياد باشد. در واقع اثر مهم ياد خدا به طاعت خدا و ترك معصيت اوست.
آثار ذكر
با توجه به اين، ذكر و ياد خدا يك مقام باطنى و استكمال حقيقى معنوى و روحانى است و انسانى كه به ياد خدا مى‏پردازد ودر قلب خود به ياد خداست آثار و علائمى دارد كه با آن آثار از انسان غافل از خدا امتياز داده مى‏شود و وجود آن كمال و حقيقت باطنى با آن آثار شناخته مى‏شود كه برخى از آن آثار عبارتند از:
1- پاى بندى به اطاعت خدا
انسانى كه پيوسته به ياد خداست در باطن ذات خود جمال الهى مشاهده مى‏كند و خود را در محضر او مى‏بيند و انسانى كه همواره خود را در محضر خدا ببيند از دستوراتش پيروى مى‏كند، فرمان‏هاى الهى را اجرا و از نواهى او اجتناب مى‏كند و اگر انسانى خواست بداند به ياد اوست مقدار تعهد خود را نسبت به اوامر و نواهى الهى مشاهده كند در صورت پاى بندى به آن در مقام ذكر خواهد بود.
امام صادق(ع) فرمود: «من كان ذاكر اللّه على الحقيقه فهو مطيع و من كان غافلاً فهو عاص؛(17) هر كس واقعاً، به ياد خدا باشد مطيع او خواهد بود و هر كه غافل باشد گناهكار است.»
2- بصيرت و بينش درونى‏
يكى از آثار ذكر خدا دست يافتن به روشن بينى و بصيرت درون است انسانى كه به اين حالت روشن بينى رسيد شيطان را ديده و او را دفع مى‏كند قرآن كريم در سوره اعراف آيه 203 فرمود: «انّ الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون؛ آنان كه از تقوا برخوردارند هنگامى كه دسته هايى از شيطان او را مسّ كنند، متذكر شده و به ياد خدا مى‏افتند و در اين حال آن‏ها ديده مى‏شوند.» يعنى افراد با تقوا هنگامى كه با وسوسه‏هاى شيطانى مواجه شوند با ياد خدا و نعمت‏هاى بى پايانش و با ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك آن، ابرهاى تيره و تار وسوسه‏هاى اطراف قلب آن‏ها كنار مى‏رود و راه حق را به روشنى مى‏بيند. براى توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: شيطان به هر موجود متمرّد و سركشى اطلاق مى‏شود كه در صدد آزار رساندن به انسان است و اين شيطان به صورت‏هاى گوناگون در برابر انسان ظاهر مى‏شود تا او را اغوا كرده و به انحراف و گناه بكشاند.
ب: از منظر قرآن، شيطان دشمن سرسخت انسان است و همواره با وسوه كردن او، موجبات ضلالت و گمراهى او را فراهم مى‏كند و باعث بدبختى او مى‏گردد بنابراين انسانى كه در معرض وسوسه و اغواء دشمن سر سختى قرار دارد كه قسم خورده تا او را منحرف سازد به ابزارى نيازمند است كه با آن بتواند شيطان را طرد و با او مقابله كند و ذكر و ياد خدا تنها وسيله سلامت از وسوسه‏هاى شيطان و طرد اوست. امام على(ع) فرمود: «ذكر اللّه رأس مال كلّ مؤمن و ربحه السلامة من الشيطان؛(18) ياد خدا سرمايه مؤمن است كه سودن سلامتى از وسوسه‏هاى شيطان است.»
و همان حضرت فرمود: «ذكر اللّه مطردة الشيطان؛(19) ياد خدا وسيله طرد و دفع شيطان است.»
در آيه مورد بحث نيز گروه شيطان را به مانند دشمنى معرفى كرده است كه در اطراف قلب انسان طواف مى‏كند تا راه نفوذى به قلب پيدا كند.
اين جاست كه آدمى نياز به ديدبانى است آگاه و هوشيار كه مراقبت و نگهبانى داده تا اين دشمن به حريم قلب او راه نيابد و ياد خدا آن وسيله‏اى است كه پرده‏هاى غفلت را كنار زده و اطراف قلب او را روشن و نورانى مى‏كند در اين صورت شيطان ديده شده و با ديده شدن دشمن به طور طبيعى آدمى آنرا دفع و طرد مى‏كند و به بيان ديگر: راه ورود شيطان در انسان دو چيز است:
الف: نارسايى و ناتوانى فكرى و عقلى كه موجب ايجاد انحراف فكرى و لغزيدن به سوى باطل مى‏شود. راه مقابله با نفوذ شيطان در اين رابطه تقويت نيروى عقل از طريق تعقّل و تفكر و تحصيل علوم و حقايق يا رسيدن به مرحله يقين مى‏باشد و انسانى كه به مقام يقين رسيد كه شيطان دشمن سرسخت اوست و مى‏خواهد نورانيت و روشنايى را از انسان بگيرد و او را دچار ظلمت‏ها و تاريكى‏ها سازد به طور طبيعى با او برخورد مى‏كند و اين همان تقواى علمى و معرفتى است كه جهل و ناتوانى فكرى را دفع مى‏كند.
ب: نارسايى‏هاى روحى و رذايل اخلاقى مانند هوس و تمايلات، حرص و حسد و كبر كه شيطان از اين طريق در انسان نفوذ كرده و او را به گناه وا مى‏دارد و انسانى كه از تقوا برخوردار است و از خدا پروا مى‏كند با هوس و رذايل مبارزه كرده و فقط خدا در قلب او حضور دارد و انسانى كه به ياد خداست و خدا در قلب او حضور دارد با اين امور نيز برخورد مى‏كند. بنابراين پروا پيشگان با ذكر و ياد خدا عامل نفوذ شيطان يعنى جهل، غفلت، نسيان و هوس‏ها را به قلب خود مى‏بندد.
3- آرامش قلبى و روحى‏
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاى انسان‏ها بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملاً محسوس است و در برابر آن آرامش از ارزش‏مندترين نعمت‏هاى الهى در زندگى انسان بوده و در سعادت انسان نقش مهمى ايفا مى‏كند، قرآن كريم با يك جمله كوتاه نزديك‏ترين راه براى كسب آرامش را به انسان معرفى كرده و فرموده: «الذين آمنوا و تطمئن القلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛(20) آن‏ها كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دل هايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دل‏ها آرامش مى‏يابد.»
براى اينكه روشن شود ذكر خدا چگونه موجب آرامش مى‏شود در آغاز بايد به عوامل اضطراب اشاره كرد:
به طور كلّى عوامل اضطراب و دل هره را مى‏توان در موارد زير خلاصه كرد:
اول: انواع مصيبت‏ها از قبيل بيمارى‏هاى خود و بستگان، مرگ خود و وابستگان، ظلم‏ها و تعديات و حق كشيهاى ديگران، ناسازگارى‏ها و مزاحمتها.
دوم: ناراحتى و حسرت در اثر فقدان امور دنيا كه به آن‏ها دسترسى ندارد.
سوم: ترس از اين كه آن را دارد از دست بدهد، مى‏ترسد اموالش از بين برود، ترس از اين كه فرزندش را از دست بدهد، ترس از اين كه بيمار شود يا بميرد. احتمال زوال نعمت‏ها و مانند آن آرامش را از انسان سلب مى‏كند.
چهارم: گاهى انسان به دليل احساس پوچى زندگى و بى معنا دانستن آن، دچار اضطراب و دلهره مى‏شود.
پنجم: گاهى انسان به دليل احساس تنهايى چه تنهايى فيزيكى به اين گونه كه در محيطى به تنهايى زندگى كند و چه تنهايى روانى و روحى به اين صورت كه احساس مى‏كند كسى به او توجه نمى‏كند و از زحمت او قدردانى نمى‏كند.
با توجه به اين عواملى كه براى اضطراب برشمرده شد، ياد خدا در صورتى كه آن ياد حقيقى و قلبى باشد در او حالت آرامش ايجاد مى‏كند زيرا انسانى كه هميشه خدا را با خود مى‏بيند و عظمت و جلال و جمال الهى براى او تجلّى مى‏كند و او را سرچشمه همه كمالات و خيرات به لحاظ اين كه خدا را دارد همه چيز را دارد و چون خدا را دارد به امور دنيا دلبستگى ندارد تا از فقدان آن‏ها در ترس و اندوه باشد و هنگام وقوع حوادث ناخوشايند او را مونس خود مى‏داند و در حال تنهايى همواره او را با خود مى‏يابد. از اين رو امام حسين(ع) در دعاى عرفه فرمود: «ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك؛(21) آن كه تو را يافت چه چيزى را از دست داده است و كسى كه تو را از دست داد چه چيزى يافته است.» در واقع انسان مؤمن با ياد خدا و وجدان و يافتن او همه چيز را يافته است زيرا خدايى را دارد كه همه چيز را دارد.
قرآن كريم فرمود: «من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا؛(22) اگر كسى از ياد خدا اعراض كند گرفتار معيشتى ضنك و زندگى تنگ خواهد شد.» زيرا كسى كه خدا را فراموش و با او قطع رابطه كند، چيزى غير از دنيا براى او نمى‏ماند كه به او دل ببندد. در نتيجه تمام تلاش‏هاى خود را منحصر در آن مى‏كند و فقط به اصلاح زندگى دنيا مى‏پردازد و روز به روز آن را توسعه مى‏دهد و اين زندگى او را آرام نمى‏كند. زيرا همواره عمر او ميان دو چيز خلاصه مى‏شود اولى تلاش براى بدست آوردن چيزهاى جديد و دوم ترس از جدا شدن از دارايى‏ها.
اصولاً تنگى زندگى به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است و آن كس كه به خدا ايمان دارد و دل به ذات او بسته، از همه نگرانى‏ها در امان است.
4- خدا به ياد انسان متذكر
يكى از آثار ذكر آن است كه اگر انسانى به ياد خدا باشد خدا نيز به ياد اوست: «فاذكرونى اذكركم؛(23) بياد من باشيد تا به ياد شما باشم.» خدا با ياد كردن مؤمن، گناه را از او باز مى‏دارد و او را از خطر معصيت مى‏رهاند چنان كه درباره حضرت يوسف(ع) فرمود: «ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان رآبرهان ربّه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين؛(24) آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نمى‏ديد قصد وى مى‏كرد اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»
مشاهده حضور حق و شهود قلبى خدا از كاملترين مصاديق ياد حق است پاداش و اثر چنين يادى آن است كه سوء و فحشا از انسان باز داشته شده و گناه و فحشاء به سراغ او نمى‏آيد. در واقع اين لطف ممتاز خدا نسبت به انسان متذكر است زشتى و گناه را از نزديك شدن به انسان سالك صالح و شاهد حق باز مى‏دارد.
5 – خوديابى
گاهى كار انسان غافل به آن جا مى‏رسد كه سر گرمى‏هاى مختلف، چنان او را به خود مشغول مى‏دارد كه او حتى خود را فراموش مى‏كند و از ياد مى‏برد كه او يك انسان است، آزاد آفريده شده است، حق زندگى دارد.
حق انتخاب راه دارد، حق دارد اين انتخاب را به خوبى انجام دهد، و فراموش مى‏كند كه او مى‏تواند جهان را بشناسد و در آن با اراده انسانى خود، سازندگى داشته باشد، قرآن مى‏گويد: انسانى كه خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش مى‏كند: «ولاتكونوا كالذين نسوا اللّه فانسيهم انفسهم، اولئك هم الفاسقون؛(25) مانند آنها كه خدا را از ياد برده‏اند نباشيد كه اين بى‏خبرى آنان موجب شد كه خدا آنان را از خودشان بى‏خبر گردانيد اين‏ها آن فاسقانند.» در اين آيه نتيجه و پى آمد فراموش كرد خدا را خود فراموشى مى‏داند روشن است كه در مقابل آن اگر انسانى خدا را ياد كند خود را به ياد مى‏آورد يعنى ياد خدا موجب خوديابى مى‏شود.
موانع ذكر
پس از آشنايى با حقيقت ذكر و ياد خدا و مراتب و آثار آن حال به موانع ذكر اشاره مى‏شود با توجه به اين كه خدا به انسان نزديك است و از رگ گردن انسان به او نزديك‏تر است چرا آدمى از ياد او غافل است از اين رو، در اين قسمت به موانع ذكر اشاره مى‏شود و سپس راه زدودن آن تبيين مى‏گردد و اما موانع ذكر
1- تعلقات و وابستگى‏هاى مادى و معنوى‏
انسانى كه وابسته به دنيا و داشته‏هاى خود باشد به گونه‏اى كه آن چه براى او ارزش دارد امور دنيوى باشد و همين امور او را به خود مشغول سازد به طورى كه با اشتغال به آن‏ها آدمى از ياد خدا غافل مى‏شود و او را فراموش مى‏كند.
2- حجاب اعمال‏
علاوه بر تعلقات و وابستگى‏ها انسان گاهى در حجاب اعمال خود قرار گرفته و از ياد خدا غافل مى‏شود به اين صورت كه آدمى با ملاحظه اعمال خوب خود، دچار غرور و عجب و خود فريبى شده و در نتيجه خدا را فراموش مى‏كند.
3- همنشينى با غافلان‏
گاهى انسان در اثر همنشينى با غافلان و بى‏خبران از خدا غافل مى‏شود همنشينانى كه خود اهل ذكر و ياد خدا نيستند و انسان را نيز از ياد خدا غافل مى‏كنند.
راه زدودن موانع حجاب‏
براى از بين بردن اين موانع و زدودن آنها آدمى بايد به تلاش و كوشش مداوم بپردازد و براى اين كار بايد اولاً به معرفت و شناخت كامل خدا رسيده و با معرفت او به سير و سلوك و به تلاش و كوشش خالصانه اقدام كند و صفحه دلش را از آن موانع پاك سازد و ثانياً به تخليه و تحليه و تجليه بپردازد، يعنى نفس خود را از كليه رذايل و آلودگى‏ها و قيود مادى پاكسازد و صفحه دل را به انجام واجبات و اطاعت پروردگار و آراستن به فضائل زينت بخشد و علاوه بر آن، آن را به ترك مكروهات و انجام مستحبات صيقلى دهد در اين صورت است كه انسان مى‏تواند اين موانع را از سر راه خود بردارد. و پيوسته به ياد خدا يعنى كمال و جمال مطلق باشد.
نتيجه گيرى‏
آن چه در اين مقال به عنوان يكى از برنامه‏هاى مؤمنان بررسى شد پرداختن به ذكر و ياد خدا است كه اولاً ياد خدا هم انگيزاننده انسان به سوى كمال و هم مانع از سقوط انسان و هلاكت اوست و ثانياً مراد از اين ذكر اعم از ذكر زبانى و قلبى است و ثالثاً با اين كه خوب است انسان در همه حالات به ياد خدا باشد اما در برخى مواقع تأكيد خاص شده تا به ياد او باشيم و رابعاً به آثار مهم ذكر يعنى پاى‏بندى به اطاعت خدا و بصيرت و بينش درونى و آرامش قلبى و روحى و خداى سبحان به ياد انسان بودن و خوديابى وپرداخته شده و در نهايت به موانع ذكر و راه‏هاى زدودن آن اشاره گرديد. اميد است كه مؤمنان راستين با توجه نمودن به برنامه الهى به انجام آن پرداخته و از آثار آن بهره‏مند شوند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره احزاب، آيه 42 – 41.
2. سوره انبياء، آيه 20.
3. سوره نساء، آيه 142.
4. نهج البلاغه، خطبه 222.
5. تصنيف غررالحكم، ص 189.
6. بحرالمعارف، ج 1، ص 184 – 183.
7. سوره آل عمران، آيه 191.
8. اصول كافى، ج 2، ص 499.
9. همان، ص 496.
10. سوره انفال، آيه 45.
11. اصول كافى، ج 2، ص 499.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 328.
13. همان، ج 73، ص 173.
14. همان، ج 90، ص 152.
15. همان، ج 74، ص 1.
16. همان، ج 90، ص 156.
17. همان، ج 93، ص 158.
18. غررالحكم، ص 404.
19. همان.
20. سوره رعد، آيه 28.
21. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
22. سوره طه، آيه 124.
23. سوره بقره، آيه 152.
24. سوره يوسف، آيه 24.
25. سوره حشر، آيه 19.

/

اختلاف و واگرايى هشدارهاى اجتماعى 10

هشدارهاى اجتماعى (10)
اختلاف و واگرايى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على(ع): “ايّاكم و الفرقه، فأنّ الشّاذ عن اهل الحق للشيطان كما انّ الشاذ من الغنم للذّئب؛(1)از واگرايى و تفرقه دورى كنيد، زيرا اگر گروه اندكى – ولو حق باشند – از امت اسلامى جدا گردد، طعمه شيطان مى‏شوند مانند گوسفندى كه اگر از گله دور افتد طعمه گرگ بيابان است.»
امام على(ع) در اين فراز نورانى، به چند نكته اساسى اشاره نموده‏اند:
1- هشدار نسبت به طرفداران تفرقه و اختلاف.
2- اختلاف مايه نابودى است گرچه در بين طرفداران حق باشد.
3- شياطين محور تفرقه و اختلافند و همواره از واگرايى سخن مى‏گويند.
4- گرگهاى اجتماعى دام گسترده‏اند تا هر عضوى از امت اسلام را كه از مجموعه جدا شود طعمه خود سازند.
با توجه به نكات مورد اشاره مى‏توان به خطر عميق و فراگير تفرقه و واگرايى پى برد و از ضرورت همگرايى و وحدت و اتحاد سخن گفت. در اين فصل از نوشتار اين موضوع را در چند محور بررسى خواهيم كرد.
باطن وحدت و تفرقه‏
اگر با نگاه ژرف و ريشه بين به موضوع وحدت و اختلاف بنگريم به اهميت وحدت و اتحاد از ديدگاه قرآن و عترت پى خواهيم برد و به زشتى و خطر و عاقبت تفرقه خواهيم رسيد.
ريشه وحدت و تفرقه، توحيد و شرك است. اگر كسى در عالم هستى با بينش توحيدى زندگى كند همواره تلاش مى‏ورزد كه همه دور افتادگان از محور حق را به اين محور نزديك و پراكندگى‏ها را به جمع و جماعت نزديك سازد.
جلوه توحيد در صحنه اجتماع آن است كه همگى به يك مقصد و مقصود بيانديشند و اختلاف سلايق و تنوع استعدادها را در جهت رسيدن به وحدت جهت دهى نمايند و از هرگونه دو دستگى و چند دسته‏اى بپرهيزند، از سوى ديگر اختلاف ريشه در شرك دارد. كسى كه مبدأ و مقصد واحد را باور نكرده است خود بين است و همه چيز را به سمت و سوى خود و منافع خويش مى‏كشد.
بزرگان نكردند در خود نگاه‏
خدابينى از خويشتن بين مخواه‏
آنان كه در لجنزار «منيّت» و خودخواهى گرفتار شده‏اند و از گلزار «عبوديّت» و بندگى دور افتاده‏اند، هرگز به وحدت و اتحاد نمى‏انديشند و همواره بر طبل تفرقه و اختلاف مى‏كوبند. از اين رو باطن وحدت به توحيد و رحمت مى‏رسدو ريشه تفرقه و اختلاف به شرك و نتيجه آن نقمت و عذاب است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الجماعة رحمة و الفرقة عذاب؛(2) جماعت و همگرايى رحمت است، تفرقه و واگرايى عذاب و نقمت.»
نكوهش تفرقه و فرهنگ دينى‏
در قرآن كريم توصيه و دستور اكيد به وحدت و اتحاد و نهى و نكوهش فراوان از تفرقه و اختلاف به چشم مى‏خورد كه به چند نمونه از آن اشاره مى‏كنيم:
1. «واعتصموا بحبل اللّه جميعاًو لاتفرقوا واذكروا نعمت اللّه علكيم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخواناً؛(3) و همگى به ريسمان الهى (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ زنيد، و پراكنده نشويد، و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد. و به بركت نعمت او، برادر شديد.»
امر و دستور صريح خداوند به اتحاد و همدلى و همگرايى و نهى از تفرقه و واگرايى نشان دهنده اهميت دادن به مقوله و موضوع اتحاد و پرهيز كردن از تفرقه و اختلاف است. تبديل «عداوت» به «اخوّت» يكى از دستاوردهاى نهضت رسول اكرم(ص) بود كه در اين آيه به آن اشاره شده است.
2. «و اطيعوا اللّه و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم؛(4) و از خدا و پيامبر فرمان ببريد و نزاع و اختلاف نداشته باشيد كه اگر چنين باشيد سست خواهيد شد و عظمت شما از دست خواهد رفت.»
واژه «ريح» را لغت نويسان و مفسران اينگونه معنى كرده‏اند:
صاحب مفردات گويد: «ريح» گاهى به مفهموم پيروزى و غلبه به كار مى‏رود. مجمع البيان گويد: «تذهب ريحكم»يعنى «تذهب صولتكم و قدرتكم»(5) ذهاب ريح به معناى از دست دادن صولت و قدرت است.
زمخشرى «ريح» را كنايه از «وقار» دانسته است.
بهر تقدير، باد سمبل حركت است، باد عامل حركت كشتى‏ها، عامل جدايى كاه از گندم، عامل تلقيح گياهان و درختان مى‏باشد و فوايد و منافع ديگرى نيز مانند «بشارت دهنده ياران» و عامل گردافشانى برخى گياهان و درختان در گرو وجود باد است اين كه قرآن مى‏گويد:نزاع و اختلاف مايه ذهاب ريح است يعنى آنچه جامعه دينى را به حركت و حيات و بارآورى و استوارى و عزتمندى و متانت و وقار مى‏رساند وحدت و همدلى است، اگر كشمكش و تفرقه در اين جامعه نفوذ كرد همه اين بركتها و آثار از بين خواهد رفت.
اگر سياق آيه شريفه را در نظر بگيريم مى‏بينيم كه خداوند متعال در مقام خطاب به مسلمانان در برابر كفار و مشركان، به آنان دستور مى‏دهد كه اگر دوست داريد در جبهه جنگ، عزتمند و فاتح و پيروز باشيد بر محوريت توحيد و رهبرى دينى حركت كنيد، نيرو و قدرت و توان خود را با نزاع و اختلاف هدر ندهيد، در برابر دشمن سرسخت و با صلابت و در بين خود با رأفت و وحدت باشيد.
تا صولت، قدرت و عظمت شما محفوظ بماند و علم و پرچم عزت شما همواره در اهتزاز باشد كه اين رمز پيروزى و استوارى شماست.
3. قرآن مجيد هنگامى كه چهره بهشتيان را ترسيم مى‏كند از آنها به عنوان «اخواناً على سرر متقابلين؛(6) ياد مى‏كند در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.» وهنگامى كه چهره دوزخيان را به تصوير مى‏كشد از آنان اين گونه ياد مى‏كند كه:
«ان ذالك الحقّ تخاصم اهل النار؛(7) اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان.»
معلوم مى‏شود در جامعه بهشت گونه روحيه اخوت و همدلى و برادرى و خرسندى و خوشحالى حاكميت دارد، و در جامعه جهنمى، خصومت و عداوت و كينه توزى رواج دارد و رو به افزايش است.
امام صادق(ع) فرمود: «ايّاكم و الخصومة فانّها تفسدالقلب و تورث النفاق؛(8) از خصومت بپرهيزيد كه قلب وجانتان راتباه مى‏سازد و نفاق را در جامعه به جا مى‏گذارد.»
على(ع) مى‏فرمايد: «الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة؛(9) به وحدت و اجتماع رو آوريد و از تفرقه و اختلاف دورى گزينيد.»
محور وحدت و روح اتحاد
براى رسيدن به همبستگى و اتحاد و انسجام ملى و دينى عوامل گوناگونى را مى‏توان بر شمرد و آن گاه به عامل اصلى و بنيادى آن دست يافت.
1. هدف مشترك‏
هدف مشترك جمعى از كوهنوردان آنان را به سمت و سوى قلّه به حركت مى‏آورد در يك صف قرار مى‏دهد، هدف مشترك گروهى از بازرگانان، آنان را در آماده سازى مقدّمات تجارت و كيفيت و چگونگى خريد و فروش در يك مسير واحد قرار مى‏دهد.
هدف مشترك چه از مقوله سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى باشد عامل وحدت و هم گرايى است.
2. دشمن مشترك‏
دشمن مشترك نيز عامل همدلى و انسجام و اتحاد يك ملت مى‏شود، بسيارى از جوامع بشرى با همه اختلافهاى داخلى كه داشته‏اند به هنگام هجوم دشمن به مرز و بوم خود دست به دست هم داده و مشت محكمى بر دهان دشمنان متجاوز كوبيده‏اند و آنها را به عقب رانده‏اند.
3. تبار مشترك‏
تعصب فاميلى، قومى و نژادى و ملى نيز يكى ديگر از ريشه‏هاى همدلى و وحدت است البته اين عامل در برخى از جوامع پر رنگ و اساسى است و در برخى به عنوان عامل درجه دوم بشمار مى‏رود.
4. عقيده و آرمان مشترك‏
از همه اتحادها و انسجام‏ها پايدارتر و ماندگارتر و در عين حال نتيجه بخش‏تر اتحادى است كه بر اساس آرمان و عقيده و ايمان يك ملت شكل مى‏گيرد. اين گونه اتحادها مايه فطرى و فرهنگى دارد و پايه‏هاى جامعه را استوار مى‏سازد و روحيه هم گرايى را نهادينه مى‏كند و ريشه‏هاى واگرايى و اختلاف را از بين مى‏برد.
استعمارگران و مستكبران دنيا همواره در صدد اختلاف و نزاع بين مسلمانان و جوامع اسلامى هستند زيرا مى‏دانند اگر امت اسلامى در سايه عقيده و باور توحيدى و با شعار «لا اله الّا اللّه» حركت كنند زمينه‏هاى سلطه و حاكميت غارتگران بين المللى را از آنان مى‏گيرند و شوكت و هيبت و هيمنه اسلامى سيل گونه همه خار و خاشاكهاى موجود در مسير راه را از مسير بر خواهد داشت و رودخانه خروشان امت اسلامى همه موانع را بر طرف خواهد ساخت.
جان فوران، محقق آمريكايى در رابطه با طرح اختلاف افكنى در بين ملت ايران از سوى ابرجنايتكاران جهانى مى‏نويسد:
«من كه تاريخ سياسى ايرانى‏ها را بررسى كردم متوجه شدم كه ايرانى‏ها صاحب خصلتى هستند كه وقتى در برابر دشمن قرار مى‏گيرند، همه با هم متحد مى‏شوند و ائتلاف گسترده و فراگير تشكيل مى‏دهند، اما وقتى دشمن را شكست دادند دچار اختلاف مى‏شوند، تاريخ ايران نشان مى‏دهد كه قدرتهاى استعمارى از اين اختلاف سوءاستفاده كرده و خود را به يك گروه نزديك نموده و ديگران را از صحنه خارج كرده و پيروزى را از آن خود نموده‏اند. به نظر من تنها راه آسيب زدن به ايرانى‏ها شكستن مقاومت آنهاست. راهش هم اين است كه تكه تكه شان كنيد، اگر اين كار را بتوانيد انجام بدهيد آن وقت يك قدرت خارجى وارد شده و مى‏تواند كار را يكسره كند.»(10)
عصاى سليمان و موريانه اختلاف‏
امروز به بركت رنج و تلاش امام راحل و هدايتهاى رهبرى و خون پاك شهيدان كشور ايران و نظام اسلامى آن بر فراز قلّه عزت، شرف، اقتدار و ابتكار قرار گرفته است، اين نظام را مى‏توان به عصاى سليمان مانند كرد كه ممكن است موريانه‏هاى اختلاف آن را از درون متلاشى و زمينه سلطه بيگانگان را فراهم آورد.
هشدار امام على(ع) در آغاز اين فصل بر اين كه «ايّاكم و الفرقة» بايد آويزه گوش يكايك مردم و مسؤولان نظام اسلامى باشد، دشمن براى شرارت و شيطنت هيچ حربه‏اى بهتر از اختلاف و نزاع در دست ندارد. بايد مانند دو دست باشيم كه هميار و همكار و همراه يكديگرند و بر اساس تعاون به پيش مى‏روند، نه مانند دو چشم كه يك عمر در كنار همند و از يكديگر بى خبر.
مقام معظم رهبرى در يك رهنمود پدرانه و در عين حال مدبرانه در زمينه گسترش اتحاد و وحدت و پرهيز از نزاع و اختلاف بويژه در بين مسؤولان فرمودند:
«هماهنگى مسؤولانى كه در قواى مختلف با رأى مردم انتخاب شده‏اند، زمينه حل مشكلات را فراهم مى‏آورند و به همين علت بايد در دولت، مجلس، قوه قضائيه و عرصه‏هاى گوناگون سياسى و مطبوعاتى از طرح هر مسأله‏اى كه اين فضاى همدلى و همكارى را تضعيف مى‏كند، خوددارى كرد و از كوتاهى هايى كه در اين مسير روى داده و مى‏دهد استغفار كرد.»(11)
پى‏نوشت‏ها:
1- غرر الحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. نهج الفصاحة، حديث 1194.
3. سوره آل عمران، آيه 103.
4. سوره انفال، آيه 46.
5. مجمع البيان طبرسى، ج 4 – 3، ص 548.
6. سوره ص، آيه 64.
7. سوره حجر، آيه 47.
8. بحارالانوار،مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 186.
9. غررالحكم، ج 2، ص 240.
10. مجله معرفت، شماره 94، ص 86.
11. كيهان مورخ، 9/8/84.

/

آسيب شناسى مديريت از منظر امام على عليه السلام

آسيب‏شناسى مديريت از منظر امام على(ع)
اسماعيل نساجى زواره‏
ضرورت بحث‏
توسعه و پيشرفت هر جامعه‏اى مرهون موفقيّت‏هاى به دست آمده از ناحيه مديريت مى‏باشد. در فرآيند مديريت اسلامى يكى از مهم‏ترين نكات در خور تأمّل انتخاب شايسته‏ترين افراد براى مسؤوليت‏هاى سالم در جامعه اسلامى است تا از يك سو اشتباهات و انحرافات احتمالى به حداقل برسد و از سوى ديگر جامعه در مسير رشد و شكوفايى قرار گيرد.
وقتى جامعه‏اى بر اساس آرمان‏هاى دينى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژى مادّى و غير مذهبى اداره مى‏شود، بى ترديد در بخش مديريت آسيب‏هاى جبران ناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه شناخت اين آسيب‏ها امرى ضرورى است.
اصطلاح آسيب‏شناسى مديريت، يعنى شناخت اشكالاتى كه در حوزه حكومت متوجه امور ادارى، سياسى و اجتماعى شود كه نگارنده سعى دارد در اين مقال به بيان اهمّ آن‏ها از منظر امام على(ع) بپردازد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه مسؤولين محترم نظام جمهورى اسلامى قرار گيرد تا سازمان‏ها و دواير گوناگون كمتر با چالش‏هاى اجرايى، ادارى و قانونى روبرو شوند.
تكبّر و خودخواهى‏
اولين عامل آسيب‏زا در حوزه مديريت و امور اجتماعى غرور و خودخواهى است كه معمولاً پس از رسيدن به مقام در برخى از مسؤولين و مديران مشاهده مى‏شود. در اثر غفلت از حقيقت، بشر ممكن است به محض رسيدن به رياست دچار تكبّر و خودپسندى شود كه اين رذيله اخلاقى بزرگ‏ترين آفت كارى اوست و مى‏تواند تمام آثار مثبت مسؤوليت وى را از بين ببرد. اينجاست كه حضرت على(ع) همواره كارگزاران و مديران نظام اسلامى را به دورى از تكبّر و خود بينى توصيه مى‏كند. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر چنين مى‏فرمايد:
«ايّاك و الاعجاب بنفسك و الثّقة بما يعجيك منها و حبّ الاطراء فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين؛(1) مبادا هرگز دچار خودپسندى شوى و به خوبى‏هاى خود اطمينان كنى و به پرهيز از اين كه دوست داشته باشى ديگران تو را ستايش كنند، زيرا حالت غرور و خودپسندى مناسب‏ترين فرصت براى شيطان است تا كردار نيك نيكوكاران را نابود كند.»
بر اساس انديشه سياسى امام على(ع) غرور و خودخواهى بزرگ‏ترين آفت مديريت است كه زمامداران و مديران را به سوى خودكامگى و سرانجام ذلّت و خوارى مى‏كشاند، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى نبايد در اثر اين صفت رذيله، گرفتار وسوسه‏هاى شيطانى شده و از راه حق خارج شوند، بلكه هميشه بايد مواظب باشند تا به غرور و خود بينى دچار نگردند.
عدم دسترسى مردم به مسؤولين‏
يكى ديگر از آسيب‏هايى كه مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مى‏سازد، جدايى ميان مسؤولين و مردم است. امام على(ع) در سيره خود همواره كارگزاران و مسؤولين حكومتى را نسبت به اين آسيب مهم هشدار مى‏داد و به آنان مى‏فرمود كه ميان خود و عموم مردم نبايد هيچ گونه فاصله و مانعى قرار دهيد. آن حضرت خطاب به مالك اشتر مى‏فرمايد:
«فلا تطوّلنّ احتجابك عن رعيّتك فانّ احتجاب الولاة عن الرّعيّة شعبة من الضّيق و قلّة علمٍ بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصّغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحقّ بالباطل؛(2) هيچ گاه خود را به مدّت طولانى از مردم پنهان مكن، زيرا دور بودن زمامداران از چشم عموم مردم خود موجب نوعى محدوديّت و بى‏اطلاعى نسبت به كارهاى مملكت است. پنهان شدن زمامداران آگاهى آنان را نسبت به بسيارى از مسائل از بين مى‏برد، در نتيجه بزرگ نزد آنان كوچك و كوچك نزد آنان بزرگ مى‏شود و نيز كار نيك زشت و كار زشت زيبا جلوه داده مى‏شود و حق با باطل آميخته مى‏گردد.»
از اين رو مديريت پسنديده در اداره امور بايد پاسخگوى نيازها و پرسش‏ها و جهت دهنده مسير توده‏هاى مردم باشد.
بى‏توجهى نسبت به طبقه محروم‏
از ديگر آسيب‏هاى رفتارى مسؤولان و مديران، كم توجهى يا بى توجهى به طبقه محروم و قشر آسيب‏پذير جامعه است.
مولاى پرهيزگاران در نهج البلاغه مديران و كارگزاران را به توجه بيش‏تر به قشر محروم جامعه و تأمين خواسته‏هاى آنان توصيه نموده است. آن حضرت به مالك اشتر چنين مى‏فرمايد: «مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به محرومان باز دارد كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسؤوليت‏هاى كوچك‏تر نخواهد بود. همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى بر مگردان. امور كسانى از فقرا را رسيدگى كن كه به ظاهر به چشم نمى‏آيند و ديگران اين قشر را كوچك مى‏شمارند و كم‏تر به تو دسترسى دارند.»(3)
حضرت على(ع) در ادامه به اين نكته اشاره مى‏كند كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «لن تقدّس امّة لايؤخذ للضّعيف فيها حقّه من القوىّ غير متتعتعٍ؛(4) ملّتى كه حق ناتوان را از زورمندان باز نستاند، رستگار نخواهد شد.»
پس مديران در جامعه اسلامى علاوه بر تأمين نيازهاى اوليه محرومان از بيت المال بايد براى استرداد حقوق از دست رفته آنان اقدام نمايند و وظيفه دارند كه علل و عوامل ثروت‏هاى بادآورده را شناسايى و ريشه كن كنند و اجازه ندهند كه عدّه‏اى با تجاوز به حقوق ديگران، به انباشت ثروت نامشروع بپردازند.(5)
انحصار طلبى‏
انحصارطلبى آن است كه مدير و كاگزار در حوزه قدرت و اختيارش همه چيز را به خود و خويشاوندانش اختصاص دهد، بدين معنا كه قدرت، امكانات و ديگر امتيازات اجتماعى را به اقوام و دوستان خود اختصاص دهد و ديگران را از آن‏ها محروم سازد. اميرالمؤمنين على(ع) در انديشه سياسى خود فرمانروايان و كارگزاران را به شدّت از اين مسئله برحذر داشته، به طورى كه به مالك اشتر مى‏فرمايد: «از امتياز خواهى بپرهيز و چيزى را كه همه مردم نسبت به آن يكسان هستند به خود اختصاص مده. هر كارگزار و مسؤولى نزديكان و خويشاوندانى دارد كه توقع برترى، امتيازخواهى و دخالت در قراردادها بدون رعايت انصاف را دارند، ولى تو چاره‏اى بينديش و به هيچ يك از اطرافيان و وابستگان چيزى از مال، زمين و…واگذار مكن و مبادا در تو طمع كنند تا قراردادى به سود آنان منعقد كنى، زيرا اين كار مايه ضرر ساير مردم مى‏گردد.»(6)
از فرمان‏هاى امام على(ع) به مسؤولين و مديران نظام اسلامى چنين بر مى‏آيد كه انحصارطلبى بزرگ‏ترين آفت دولت است.
تاريخ جهان دولت‏هاى فراوانى را سراغ دارد كه در اثر انحصارطلبى زمامداران و مديران به سرعت رو به ضعف رفته و زمينه زوالشان فراهم گرديده و نابود شده‏اند .امروزه نيز زمامداران و مسؤولين بسيارى از كشورهاى اسلامى و غير اسلامى گرفتار انحصارطلبى‏هاى گوناگون حزبى، نژادى، زبانى و مذهبى هستند كه همين عوامل موجب نابسامانى‏هاى حكومتى شده است، بسيارى از جنگ‏ها و تجاوزها در جهان معلول انحصارطلبى زمامداران است، از اين رو دست اندركاران امور حكومتى بايد تلاش نمايند تا با تربيت درست مديران و مسؤولين از بروز اين آفت جلوگيرى كنند.
روى كار آمدن افراد نالايق‏
ورود افراد نالايق به حوزه مديرت يك جامعه ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزش‏هاى آن جامعه مى‏زند.
حضرت على (ع) درباره انسان‏هاى بيمار و ناكارآمد مى‏فرمايد: «فانّ المتكاره مغيبه خيرٌ من مشهده و قعوده اغنى من نهوضه؛(7) سست عنصران ناراضى نبودشان بهتر از حضورشان و بى‏كارى آنان از اقدامشان مفيدتر است.» واگذارى امور به افراد نالايق و ناآگاه از آسيب‏هاى مديريتى است. با توجه به گستره دامنه دار مديريّت و مسؤوليت نبايد كارها به كسانى سپرده شود كه احساس وظيفه نكنند و نتوانند بار سنگين اين رسالت را تا پايان بر دوش بكشند.
داستان حضرت يوسف(ع) و اشاره آن حضرت به استعداد و قابليّت خويش در اداره امور اقتصادى مؤيّد مطالب مزبور است. قرآن كريم از زبان اين پيامبر(ع) مى‏فرمايد: «قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظٌ عليمٌ؛مرا سرپرست گنجينه‏هاى سرزمين مصر قرار بده، زيرا امانت دارى با وفا و آگاه هستم.»
مولاى پرهيزگاران(ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر درباره انتخاب مديران لايق اين گونه توصيه مى‏كند: «و اجعل لرأس كلّ امرٍ من امورك رأساً منم لايقهره كبيرها و لايتشتّت عليه كثيرها؛(8) براى هر يك از كارها رييس و مديرى انتخاب كن، مسؤولى كه كارهاى بزرگ او را مغلوب نسازد و زيادى كارها وى را پريشان و خسته نكند.»
بنابراين شايستگى، كاردانى و تعهد و در يك كلام شايسته سالارى برخاسته از دين يكى از لوازم اساسى در مديريت در عرصه فرهنگى، ادارى و اجتماعى است.
همكارى با صاحبان قدرت و ثروت‏
جدا شدن از عموم مردم و همراهى با قدرتمندان و صاحبان ثروت، از ديگر آسيب‏هاى بزرگ است كه استقلال مديريت صحيح را تهديد مى‏كند و روند آن را از رسيدن به اهداف آرمانى، همچون جامعه عدالت محور دور مى‏كند و به پرتگاه‏ها و چالش‏ها خواهد كشاند. در دين مبين اسلام آن چه از ابتدا مايه افتخار بوده است، دورى از صاحبان زور و ثروت و مقابله با آنان جهت اجراى عدالت.
نبى مكرّم اسلام از آغاز تا پايان رسالت خود تمامى تلاش‏هاى خويش را مبذول داشت تا از وادى منفعت پرستان و زراندوزان به دور باشد و بتواند رسالت الهى را خالى از هرگونه جانب دارى و مصالح به صورت ناب در اختيار تشنگان مكتب الهى قرار دهد.
امام على(ع) در خطابى به مسؤول جمع آورى زكات چنين سفارش مى‏كند: «فاذا قدمت على الحىّ فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم؛(9) هنگامى كه بر قبيله‏اى وارد شدى در منازل آنان مسكن نگزين و بر سر سفره كسى ننشين و بر لب آب چشمه يا قنات آنان كه عمومى است فرود آى.»
به راستى رمز پويندگى و بالندگى مديريت سالم دورى از وابستگى به قدرت‏هاست و اين امر مهم جز با ايجاد صفاتى همچون قناعت، شجاعت و بردبارى در مجموعه سازمان‏ها ممكن نيست.
جزئى نگرى و عدم اولويت بندى‏
يكى ديگر از عوامل آسيب زا در موفقيّت مديران، عدم شناخت اولويت‏ها و طبقه بندى كارهاست. پرداختن به كارهاى روزمره و ادارى بدون اولويت بندى زمينه سردرگمى را فراهم مى‏نمايد. هم چنين اقدام به امور جزئى و غير ضرورى پردازش كارهاى مهم را به تعويق مى‏اندازد.
امام على(ع) راز كاميابى در مديريت را دورى از امور كوچك و پرداختن به امور مهم مى‏داند و در اين زمينه مى‏فرمايد: «به دنبال كارهاى مهم برو و از پرداختن و دل مشغولى به كارهاى غيرضرورى بپرهيز، زيرا با ترك كارهاى غير مهم زمينه رسيدگى به امور اساسى فراهم مى‏آيد.»(10)
بى‏ترديد در مقوله پر ارزش و مهم مديريت هرگونه سستى و جزئى نگرى و نداشتن اولويت‏بندى، چيزى جزء انهدام و پاشيدگى به دنبال نخواهد آورد. آن حضرت باز در اين زمينه مى‏فرمايد: «من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الاهمّ؛(11) هر كس خود را به امور جزيى مشغول سازد، زمينه پاشيدگى و تضييع مسائل مهم‏تر را فراهم نموده است.»
بنابراين بر مديران و برنامه ريزان لازم است تا خود را از بند مسائل جزئى و امور غير مفيد برهانند و با اولويت‏شناسى زنجيره‏اى از زمينه‏هاى كارى سنجيده شده را به ترتيب اهميّت فراهم آورند تا با تمركز نيروها بر يك محور، كارها با سرعت و دقّت بيش‏تر به پيش روند. با توجه به مطالب ياد شده پرداختن به امور اساسى و اولويت‏شناسى و داشتن طرح و برنامه‏اى كلى مى‏توان مديريت سازمان‏ها و ادارات را با سرعتى مطمئن به سوى اهداف تعيين شده به پيش برد.
ناهماهنگى و سهل انگارى‏
سهل انگارى در مديريت و ناهماهنگى در سازمان دهى منابع انسانى و غير انسانى تلاش‏ها را در درون مجموعه خنثى مى‏كند و موجب دوباره كارى، تخريب نيروها و حتّى دور شدن از اهداف اصلى خواهد شد.
ساختن نظامى پيوسته، هماهنگ و متمركز بدون مديران هم دل و هم سو ممكن نيست، از اين رو انتخاب همراهانى دلسوز مى‏تواند به ساختارى فرهنگى، اجتماعى، نظام‏مند و پيشروى به سوى هدف مشترك منجر شود.
مولاى مؤمنان در اشاره به همين مسئله در توصيه‏اى به مالك اشتر بر ايجاد شبكه‏اى از مسؤولان همدل و فداكار تأكيد مى‏كند: «وليكن آثر رؤوس جندك عندك من واساهم فى معونته؛(12) فرماندهان تو بايد كسانى باشند كه از همه بيش‏تر به سربازان كمك رسانند و از امكانات مالى خود بيش‏تر در اختيارشان بگذارند.» بنابراين يكى از عوامل هدر رفتن و فرسايش نيروها در مجموعه يك سازمان، سهل انگارى و روى برتافتن از مديريت صحيح است.
خود رأيى‏
تحقيقات نشان داده است مديرانى كه در كارها و برنامه‏هاى خود با افراد نخبه و كارشناس مشورت مى‏كنند، در امور ادارى و اجتماعى كم‏تر گرفتار خطا و لغزش مى‏شوند و بيش‏تر امور آنان با موفقيت كامل تحقق مى‏پذيرد. بر عكس مديران و مسؤولانى كه مستبد هستند و خود را بى‏نياز از افراد، ديگران و تبادل نظر با آنان مى‏دانند هرچند از نظر موقعيّت و مقام جايگاه والايى دارند، ولى بيش‏تر به خطاهاى بزرگ دچار مى‏شوند و خود را به هلاكت مى‏اندازند.
حضرت على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «من استبدّ برأيه هلك و من شاور الرّجال شاركها فى عقولها؛(13) كسى كه خود رأى باشد، هلاك مى‏شود و كسى كه با افراد صاحب انديشه مشورت كند، در عقل آنان شريك مى‏شود.»
تلاش در عرصه مشاوره و نظارت بر عملكرد زير مجموعه يكى از مؤلّفه‏هاى مهم در مديريت صحيح و سالم است.
نبود نظارت و كنترل‏
نبود كنترل و نظارت بر عملكرد يك زير مجموعه، اصل مديريت و رياست را دچار مشكل مى‏كند. از آن جايى كه دين مبين اسلام دينى كامل و جامع است، در اين زمينه دستوراتى دارد و مسؤولين سازمان‏ها را به داشتن يك نظام دقيق و عادلانه نظارت و بررسى سفارش مى‏كند، زيرا كه سلامت و موفقيّت هر مجموعه و سازمانى وابسته به وجود نظارت و بازرسى دقيق در آن سازمان است.
امام على(ع) در عهدنامه معروف خود به مالك اشتر درباره نظارت چنين دستور مى‏دهد: «ثمّ تفقّد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصّدق و الوفاء عليهم فانّ تعاهدك فى السّر لامورهم حدوةٌ لهم على استعمال الامانة و الرّفق بالرّعية…؛(14) با فرستادن مأموران مخفى و راستگو و با وفا كارهاى كارگزاران را زير نظر بگير، زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى‏شود كه آنان به امانت دارى و مدارا با زير دستان ترغيب شوند.»
آن حضرت در دوران حكومت خود در زمينه نظارت و مراقبت بر كارگزاران و مسؤولين بسيار دقيق و هوشيارانه عمل مى‏كرد. نامه هايى كه براى كارگزاران و عمّال خود در شهر و استان‏هاى گوناگون مى‏نوشت و در آن‏ها نقاط قوّت و ضعف آنان را متذكّر مى‏شد گوياى اين مطلب است كه امام همواره بازرسان و ناظران مخفى بر كارگزاران و مسؤولان جامعه مى‏گماشت تا كليه رفتار و عملكردشان را به طور دقيق زير نظر بگيرند و نتيجه اين نظارت و بررسى را براى آن حضرت گزارش كنند.
فقدان عدالت اجتماعى‏
آخرين عامل آسيب زا در حوزه مديريت و امور اجتماعى كه در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، فقدان عدالت اجتماعى در متن جامعه است. نبود عدالت در حوزه مديريت ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزش‏هاى راستين جامعه مى‏زند و مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مى‏سازد.
امام على(ع) براى زدودن شرايط ناعادلانه زندگى و دست‏يابى به عدالت، آن هم با توجّه به بى عدالتى جامعه آن روز كه حكومت خليفه سوم به آن دامن زده بود، شعار عدالت اجتماعى را مطرح كرد و در راه تحققّ آن سياست هايى را در پيش گرفت.
سراسر زندگى امام نشان دهنده اعتدال و اجراى عدالت در جامعه است. ظلم ستيزى و مبارزه با ستم و بيدادگرى چه در دوران حكومت و چه پيش از آن از ويژگى‏هاى زندگى امام متقين است. آن حضرت به مالك اشتر در اين زمينه مى‏فرمايد: «برترين چيزى كه موجب چشم روشنى واليان مى‏شود، برقرارى عدالت در جامعه و آشكار شدن علاقه رعايا نسبت به آنان است.»(15)
على(ع) در اين فراز از گفتار خود به مالك او را به رفتار عادلانه با مردم و پرهيز از ظلم و ستم و دورى از تبعيض در بين آنان سفارش مى‏كند، يعنى مديران و مسؤولين نبايد خود و بستگان خويش را در مسائل شخصى و امتيازات اجتماعى بر ديگران مقدّم بدارند، زيرا در صورتى كه مسؤول يك سازمان عدالت را رعايت نكند، مرتكب ظلم شده است. چنين مسؤولى محبوبيّت مردمى خود را از دست مى‏دهد. طبيعى است كه با رفتار ناعادلانه و تبعيض‏آميز مسؤولين نارضايتى عمومى پديد مى‏آيد و در اثر آن پايه‏هاى قدرتشان به تدريج رو به ضعف مى‏رود. بر اين اساس يكى از ويژگى‏هاى مديران و كارگزاران طبق فرمان‏هاى حكومتى حضرت على بن ابى طالب(ع) عدالت خواهى است، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى بايد از چنين خصوصيّتى برخوردار باشند تا بتوانند حق و عدالت را در جامعه اجرا نمايند.
امروز بيش از هر زمان ديگر به خصوص در نظام جمهورى اسلامى ضرورت اين موضوع (عدالت خواهى) احساس مى‏شود، زيرا نظام مقدّس جمهورى اسلامى براى رسيدن به اهداف و آرمان‏هاى جديد خود نيازمند نيروهاى متخصص و كاردان است كه داراى ويژگى‏هاى تعهد و عدالت خواهى باشد كه اگر اين خلأ ايجاد شود، نظام اسلامى با چالش‏هاى اجرايى و قانونى روبرو مى‏شود.
پى‏نوشت‏ها:
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 588.
2. همان، ص 584.
3. همان، ص 582.
4. همان، ص 584.
5. اخلاق كارگزاران، آيت اللّه جوادى آملى، ص 134.
6. مأخذ قبل، ص 586.
7. همان، نامه 4، ص 484.
8. سوره يوسف، آيه 55.
9. مأخذ قبل، نامه 53، ص 580.
10. همان، نامه 25، ص 504.
11. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 8، ص 513.
12. همان، ج 5، ص 514.
13. نهج البلاغه، نامه 53، ص 574.
14. همان، حكمت، 161، ص 664.
15. همان، نامه 53، ص 587.
16. همان، ص 575.

/

شرح صدر و ده نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى ره

شرح صد و ده نكته اخلاقى از كلمات امام خمينى(سلام الله عليه)
ياسر جهانى‏پور
نكته 1: (تنبه ازغفلت)
ازخواب بيدار شو از غفلت تنبه پيدا كن،و دامن همت به كمر زن و تا وقت است فرصت را غنيمت بشمار وتا عمرباقى است و قواى تو در تحت تصرف توست و جوانى برقرار است واخلاق فاسده برتو غالب نشده وملكات رذيله برتو چيره نگرديده چاره‏اى كن ودوايى براى رفع اخلاق فاسده وقبيحه پيدا كن، راهى براى اطفاء نائره شهوت وغضب پيدانما.(1)
شرح: برطبق آنچه علماى اخلاق پيرامون شناخت نفس و ويژگى‏هاى آن گفته‏اند،نفس آدمى داراى قوا و نيروهاى بسيارى است كه از آن ميان چهار قوه به عنوان رييس قواى ديگر مى‏باشند؛به عبارت ديگرنفس منشأاعمال بسيارى است كه عامل اصلى اين اعمال چهار چيز است: اول:شهوت. دوم:غضب. سوم:وهم وخيال و چهارم:عقل. كار اين قوا آن است كه انسان را به سوى آنچه اقتضاى آن را دارند سوق دهند. در اين ميان انسان اگرتلاش كند و سعى در تعديل قوا نمايد، عقل تمام نيرو و تلاش خود رابه كار خواهد گرفت تا اين سه قوه را درحد ميانه و اعتدال نگه دارد.پس عقل آنچه رامطابق خواسته اسلام و خداوند است انجام مى دهد و وظيفه اصليش جلب منافع و دفع مضرات در حد نياز و كنترل خيال است.اين قوا دائم با يك ديگر در حال نزاع و درگيرى‏اند به اين ترتيب كه هر گاه انسان ميل به شهوات نمايد، قوه شهوت غالب شده، هرگاه غضب آلود گردد، قوه غضب غالب شده و به همين ترتيب قواى يكى بر ديگرى غالب مى شوند، در اين حال است كه مى‏گوييم: نفس لوّامه،امّاره يامطمئنه.پس اينكه خداوند در قرآن اين اصطلاحات را براى نفس به كار برده است نه به دليل تعدد نفس انسان، بلكه به لحاظ تعدد قواى آن و حفظ وحدت و ظهور كثرت در عين وحدت است.آنچه انسان را در تعديل قوا يارى مى‏نمايد، همت عالى و عزم جزم همراه با اطمينان است. بنابراين بهترين اوقات براى اطفاء نائره شهوت و غضب هنگام جوانى است كه نيرو و عزم و اراده درانسان قوى‏تر است.
يكى ازمهمترين نكاتى كه توجه بدان بسيار ضرورى است اين است كه نتيجه غالب گشتن قواى سه گانه شهوت وغضب و وهم و دچار افراط شدن انسان در توجه به آنها، اثرى جز غفلت از ياد خدا نخواهد داشت.مهمترين و بهترين نتيجه ارسال انبياء و اولياء و كتب الهى بيرون آوردن بشر از خواب غفلت بوده است. غفلت به تصريح آيات و روايات عامل سقوط انسان در ورطه هلاكت ونابودى و يكى از غليظترين حجابهايى است كه انسان را از رسيدن به مقصود و مطلوب باز مى‏دارد؛ زيرا تا غفلت باشد،بيدارى نيست و وقتى بيدارى نباشد هيچ سلوك و حركتى به سوى معبود صورت نخواهدگرفت. ما در نكات بعد در اين رابطه بيشتر توضيح خواهيم داد.(2)
نكته 2: (محاسبه نفس)
مراقبت و محاسبه نفس در تشخيص راه خودخواهى و خداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(3)
شرح: به لحاظ آنكه يكى از قوا و نيروهاى اصلى نفس انسان نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرار نگيرد انسان را از راه سعادت دور كرده و به وادى گمراهى مى‏كشاند.محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد موجب بدبختى وگمراهى انسان مى شود؛بنابراين يكى از وظايف مهم سالك در سلوك عنايت به مسئله مراقبه و محاسبه نفس بايد باشد. مراقبت همانطوركه ازاسمش معلوم است مواظبت از خود است در گناه نكردن هرطوركه مقدور و ميسور است.محاسبه نفس همانطوركه در روايات ائمه و كلمات بزرگان وارد شده زمانى از روز يا شب است كه در آن وقت سالك به حساب اعمال روز خود رسيدگى مى‏كند و فرموده‏اند: بهترين زمان آن آخر شب و موقع خواب است كه در آن وقت خيال سالك راحت‏تر و فارغ البالتر از امور دنيوى است. هر چند محاسبه به اين صورت شايد بيشتر از چند دقيقه طول نكشد ولى براى آن كسى كه عزم جزم نموده است براى سلوك، بسيار مفيد فايده و مؤثّر خواهد بود. اما بهترين حالت آن محاسبه دائمى اعمال خود است؛اگر محاسبه متوقف به زمان خاصى نباشد در پيشگيرى از ارتكاب به گناهان بسيار مفيد خواهد بود؛ در صورتى كه پس ازبيدارى از غفلت اطفاء نائره شهوت وغضب تا حدى شده باشد.
از كلام امام خمينى اين نكته معلوم مى شود كه مراقبت هريك ازسالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است. سالك چون دراوايل سلوك به فكر آن است كه از گناه دورى كند، بالطبع مراقبه‏اش متضمن همين مطلب بوده و فراترنمى‏رود؛چون از اين حد گذشت مراقبه دقيق‏تر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى از خداخواهى مى‏رسد كه اين مرحله ازمشكل‏ترين وسخت‏ترين مراحل سلوك است و گذر از آن نياز به رياضتى عظيم دارد. در اين مرحله بسيارى ازسالكان به لحاظ آنكه عزم الهى نداشته و از ابتدا به دنبال كرامات و شگفتيها و امور خارق العاده بوده‏اند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از حق شده‏اند.امام مى‏فرمايند:پس اى عزيز بيدارشو و غفلت و مستى را از خود دوركن و در ميزان عقل بسنج اعمال خود را قبل از آنكه در آن عالم ميزان كنند و حساب خود را بكش قبل از آنكه از او حساب كشند و آينه دل را از شرك و نفاق و دورويى پاك كن و مگذار زنگار شرك و كفر او را طورى بگيرد كه به آتش‏هاى آن عالم پاك نگردد نگذار نور فطرت مبدّل به ظلمات كفر شود.(4)
مرحوم ملااحمدنراقى در كتاب شريف معراج السعاده مى‏فرمايند:محاسبه آن است كه در هر شبانه روزى وقتى را معين نمايد كه درآن وقت به حساب نفس خود برسد و طاعات و معاصى خود را موازنه نمايد پس اگر آن رامقصر يافت درمقام عتاب و خطاب درآورد والا شكر پروردگار نمايد و مراقبه آن است كه:هميشه متوجه خود و مراقب ظاهر و باطن خود باشد كه معصيتى از او صادر نشود و واجبى راترك ننمايد.(5) خداوند در قرآن وائمه در روايات فراوان به مسئله محاسبه نفس اشاره كرده و گوشزد نموده‏اند كه پيش ازمحاسبه دار قيامت به حساب اعمال خود برسيد. ازآن جمله حق فرمود: ياايهاالذين آمنوااتقوالله ولتنظرنفس ماقدّمت لغد(6) و نيزپيغمبر(ص) فرمود: محاسبه اعمال خود را بكنيد پيش از آنكه حساب شما را بكنند واعمال خود را بسنجيد پيش از آنكه به ترازوى محشر آنها را بسنجند.(7)
نكته‏3: (حب دنيا)
پس استغراق دربحر لذائذ و مشتهيات قهراً حبّ به دنيا مى‏آورد و حبّ به دنيا قهراً تنفر از غير آن آورد و وجهه به ملك غفلت از ملكوت آورد…و پر واضح است كه تمام مفاسد روحانى و اخلاقى و اعمالى از حبّ به دنيا و غفلت از حقتعالى و آخرت است و حبّ به دنيا منشا هر خطيئه است.(8)
تحقيق درآيات و روايات و آثار بزرگان دين نشان مى دهد كه بزرگترين و مهمترين عامل دورى از ياد خدا حبّ دنيا و ماديات و به عبارت ديگر دنياپرستى است. دنيا در تعريف امام هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خودمشغول كند(9) حتى اگرجزو امور معنوى باشد.بايد دانست كه اگر نفوس يكسره متوجه به دنيا و تعمير آن باشد و منصرف از حق باشند گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند منكوس هستند و ميزان در انتكاس قلوب غفلت ازحق و توجه به دنيا و تعميرآن است.(10)
اين به آن خاطراست كه كسى كه يكسره متوجه به دنيا و ماديات باشد به طور حتم قلبش از محبت دنيا پرشده است زيراقلب به عنوان رييس بدن اعضاى ديگر را به دنبال خودمى كشاند پس چون چنين شد خانه را بدست غير صاحبخانه سپرده است، دنيا در آن تصرف كرده و شيطان به آن راه مى يابد.نتايجى كه اين امر به دنبال دارد عبارت است از:
اول: اينكه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است. منظور آن است،دلى كه بايد خدا در آن تجلّى نموده و ظهور يابد،محل ظهور شيطان و هواى نفس مى‏شود.و اين خود بزرگترين خسران و تباهى براى انسان است.حقتعالى در قرآن كريم به اين حقيقت اشاره فرموده است، در سوره احزاب آيه‏4 مى‏فرمايد: «ماجعل الله لرجل من قلبين فى جوفه». حضرت رسول اكرم(ص) مى‏فرمايند: «حبّ الدنيا وحبّ الله لايجتمعان فى قلب ابداً»(11) حبّ دنيا و حبّ خداوند در يك دل ابداً و هرگز جمع نمى‏شود. همچنين امام على(ع) فرمود:«كما انّ الشمس و الليل لايجتمعان كذلك حبّ الله وحبّ الدنيا لايجتمعان»(12) همانطور كه خورشيد و ماه هرگز با هم جمع نمى شوند دوستى خدا و دنيا يكجا جمع نمى‏شود.
دوم: آن است كه موقع مردن انسان دچار تزلزل خاطر و شك در ايمان خود مى‏شود و دو حالت بسيار عظيم به او دست مى‏دهد يا اينكه بابغض و كينه حقتعالى از دنيا مى‏رود به خاطرآنكه او را از اموالش جدامى‏كند و يا اينكه با فريب شيطان ازگفتن شهادتين با ز مى‏ماند و اينها همه از دوستى دنيا و محبت به آن است.امام مى‏فرمايند:آن كس كه مبتلا به حبّ نفس است و دنبال آن حبّ دنياست درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مأمور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مى‏كند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حبّ نفس و دنياست.(13) در جاى ديگر امام به عنوان مثال نسبت به اين قضيه مهم مى فرمايند: يكى از محترمين قزوين، ملّاهاى خيلى عابد قزوين ظاهراًگفت: كه ما رفتيم عيادت يك نفرآدم كه نزديكيهاى فوتش بود اين آدم گفت كه ظلمى را (نعوذبالله) آن ظلمى را كه خداوند به من كرده به هيچ كس نكرده من اين بچه‏هايم راچطور تربيت كردم چطور حالا مى‏خواهد مرا ببرد. آن مسئله‏اى كه كمر انسان را مى‏شكند اين است كه حبّ انسان به خودش وحبّ انسان به رياستش وحبّ انسان به همه چيزهايى كه موجب حبّ است انسان رابرساند به آن جايى كه اگر نبى اكرم هم از او بگيرند دشمن او مى‏شود و آن وقت هم كه مى‏فهمد خدا دارد مى‏گيرد دشمن اومى شود.(14)
سوم: آنكه بر طبق حديث شريف حبّ الدنيا راس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع به آن به طور حتم مرتكب انواع گناهان مى شود تاجايى كه از ارتكاب هيچ نوع گناهى باكى ندارد واين بزرگترين عامل در سياهى قلب و تيرگى نفس است.
امام خمينى مى فرمايند:اينكه درروايات ماهست كه حبّ الدنيا رأس كل خطيئه اين يك واقعيتى است واساس حبّ دنيا هم ريشه حبّ دنيا هم حب نفس است كه آن هم حبّ دنياست، تمام فسادهايى كه در بشريت پيدا شده است از اولى كه بشريت تحقق پيدا كرده است تا كنون و تا آخر منشأش همين حبّ نفس است.از حبّ نفس است كه حبّ به جاه، حبّ به سلطنت، حبّ به مقام حب به مال وحب به همه انگيزه‏هاى شهوانى پيدا مى‏شود و انبياء اساس كارشان اين بوده است كه اين حب نفس را تا آن مقدار كه ممكن است سركوب كنند ونفس‏ها را مهار كنند.(15)
نكته: بايد توجه داشت دنيايى كه به آن اشاره كرديم به عالمى كه در آن هستيم اطلاق نمى شود بلكه دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند يعنى هرچيزى كه انسان مستقلاً به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقه‏اى به آن پيدا كند واين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد، دنياست.
علّامه مجلسى(ره) مى‏فرمايد:بدان آنچه ازمجموع آيات و اخبار ظاهر مى‏شود به حسب فهم ما اين است كه دنياى مذمومه مركب است از يك امورى كه انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستى او و تحصيل آخرت.پس دنيا و آخرت با هم متقابلند هرچه باعث رضاى خداى سبحان و قرب او شود از آخرت است اگرچه به حسب ظاهر از دنيا باشد مثل تجارات و زراعات و صناعاتى كه مقصود از آنها معيشت عيال باشد براى اطاعت امر خدا و صرف كردن آنها در مصارف خيريه واعانت كردن بر محتاجان و صدقات و اينها همه از آخرت گرچه مردم آن را از دنيا دانند و رياضات مبتدعه و اعمال رياييه گرچه باتزهد و انواع مشقت باشد از دنياست زيرا كه باعث دورى خدامى‏شود و قرب به سوى او نياورد مثل اعمال كفار و منافقان.(16)
نكته: (4 توبه)
هرچه زودتر دامن همّت به كمر زن و عزم را محكم و اراده راقوى كن و از گناهان تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مى‏باشى توبه كن و مگذار فرصت خداداد از دستت برود و به تسويلات شيطانى ومكائد نفس امّاره اعتنا مكن.(17)
توبه به معنى بازگشت از گناه و در اصطلاح اهل علم پشيمانى برگناه است.پس از آنكه براى سالك بيدارى حاصل شد و عزم بر سلوك نمود اولين عملى كه بايد طبق دستور علماى اخلاق انجام بدهد،توبه است.يعنى آنكه در دل نيت كند از گناهانى كه در گذشته انجام داده به سوى درستى و نيكى و به سوى خدا بازگشت كند.اين بازگشت متضمن سه اصل است:
اول اينكه: ازگناهان خود حقيقتاً پشيمان شده و عزم بر عدم مراجعت به سمت آنها را نمايد.
دوم اينكه:تمام حقوق ضايع شده ازمردم را جبران كند.
سوم اينكه:حقوقى كه از خداوند ضايع نموده همه را جبران كند.
نكته:پيش از اين معلوم شد كه در جوانى به لحاظ آنكه همّت انسان عالى و قواى پليدآور رشد كامل نيافته‏اند، انسان مى‏تواند راحت‏تر و با سهولت بيشترى بر نيروهاى شيطانى غلبه كند.زيرا براى گناهان اثر سياهى است كه با تكرار در گناه، سياهى در دل بيشتر شده و توفيقات الهى كمتر مى‏شود بالتبع هرچه سن انسان بيشتر شده و بر عمر او افزوده شود گناهان بيشتر مرتكب شده و سياهى و تيرگى گناه بر او بيشتر افزوده مى‏شود بنابراين تا فرصت جوانى باقى است و گناهان انسان زيادتر نشده بهترين موقع براى توبه است.
مراتب توبه:براى توبه و بازگشت انسان به سوى خدا همانطور كه بزرگان اخلاق فرموده‏اند مراتبى است. هرچه در آنها بالاتر روند باز مرتبه بالاترى هست. براى توبه پنج مرتبه به شرح زير مى‏توان در نظر گرفت:
1. بازگشت از كفر به ايمان و از ايمان عادتى و تقليدى به ايمان معرفتى و از معتقدات موهوم و باطل به اعتقادات حق و اين پايين ترين مراتب توبه است.
2. بازگشت از معصيت چه صغيره وچه كبيره به سوى طاعت و عدم نافرمانى و از سركشى و تمرّد به بندگى و خودشكنى اعم از اينكه معصيت مربوط به ظاهر باشد مانند دروغ و نگاه به نامحرم و تهمت و تجاوز و يا مربوط به باطن باشد مانند حبّ مال، جاه،مقام، رياست،كبر،حسد،ريا و كينه و..و از اين همه توبه واجب است.
3. بازگشت از مكروهات و خواطر و افكار شيطانى و امور لغو و بيهوده مانند حرف زدن يا خوردن و خوابيدن زياد و يا خنديدن بسيار همراه با قهقهه و امثال آن هر چند عقوبت ندارد؛به خاطر عواقب و تأثيراتى كه ممكن است داشته باشند و نيز به سبب حصول نقصان درنفس و تنزل دادن انسان ازمقام معنوى.
4. بازگشت از قصور يا تقصير در معرفت حق و شكرگذارى و انجام وظايف بندگى آنچنان كه سزاوار و شايسته خداوند متعال است و بالأخره بازگشت ازغفلت به كثرت ذكر.
5. نهايت توبه توبه انبياء الهى و اولياء خاصه حق است از توجه به كثرات و تعينات و عنايت به مخلوقات.از آن جمله است كلام پيغمبراسلام كه فرمود:«انه ليغان على قلبى حتى استغفرالله فى اليوم سبعين مرّه»(18) فرمود: همانا هر روز غبارى برقلب من مى‏نشيند تا اينكه براى رفع آن هر روز هفتاد بار استغفار مى‏كنم.اين استغفار كه در كلام نبى وارد شده عبارت از همان توجهات به كثرات و مخلوقات است. هر چند پيغمبر به لحاظ پيغمبر بودنش بايد كه با مردم سر و كار داشته باشد ولى از اين صحبت و هم كلامى با خلايق اگر غبارى در دل نبى هم حاصل مى‏شده ازآن استغفار مى‏فرموده است.
اگربنده‏اى از همه معاصى حتى ترك اولى نيز منزّه باشد باز در هر مرتبه‏اى از مراتب كمال كه باشد نسبت به مرتبه بالاتر نقصانى در آن هست به طورى كه قناعت كردن بر آن نقصان عين غبن وخسران است.به تعبيرى حال و مقام فعلى نسبت به حال و مقام بالاتر از آن خود نوعى گناه است ولذا توبه از آن لازم است تا به كمك توبه و استغفار از مرتبه موجود به مرتبه بالاتر از آن راه يابد. و براى اين گفته‏اند: «حسنات الابرار سيئات المقرّبين» كمال پارسايان در حق بزرگان نقصان باشد كه از آن استغفار كنند..و بدين سبب است كه روز قيامت را روز تغابن خوانند كه هيچ كس از غبن خالى نباشد آنكه طاعت نكرد تا چرا نكرد و آنكه كرد تا چرا بيش نكرد».(19)
امام خمينى(ره) در بيان توبه مى فرمايند كه مهمترين اثر قبولى توبه بازشدن درهاى رحمت وغيب بر روى توبه كننده است.
«اى عزيز اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت نور فطرت را بكلى زايل نكرده و كدورتهاى معاصى صفاى باطنى قلب را بكلى نبرده و دستت از دار دنيا كه مزرعه آخرت است و انسان در آن مى‏تواند جبران هر نقصى و غفران هر ذنبى كند كوتاه نشده دامن همتى بر كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق از سر آشتى درآمدى وعذر ماسبق خواستى درهايى از سعادت به رويت باز شود و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاى طبيعت يك يك پاره شود و نور فطرت به ظلمتهاى مكتسبه غلبه كند و صفاى قلب و جلاى باطن ظهور كند و درهاى رحمت به رويت باز شود و جاذبه الهيه تو رابه عالم روحانيت جذب كند و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاى ديگر را بسوزاند و اگر خدايتعالى در تو صدق و اخلاص ديد تو را به سلوك حقيقى راهنمايى كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند»(20)
همچنين درجاى ديگر مى‏فرمايند: «شما كه اكنون جوانيد نيروى جوانى داريد،بر قواى خود مسلط مى‏باشيد و هنوز ضعف جسمى بر شما چيره نشده است اگر به فكر تزكيه و ساختن خويش نباشيد هنگام پيرى كه ضعف سستى رخوت وسردى بر جسم وجان شما چيره شد و نيروى اراده تصميم و مقاومت خود را از دست داديد و بار گناه و معصيت قلب را سياه‏تر ساخت چگونه مى‏توانيد خود را بسازيد و مهذب كنيد؟ به سن پيرى كه رسيديد ديگر مشكل است موفق به تهذيب نفس و كسب فضيلت شويد.پشيمانى و عزم برترك گناه براى كسانى كه پنجاه يا هفتاد سال غيبت و دروغ مرتكب شده ريش خود را با گناه ومعصيت سفيد كرده‏اند حاصل نمى‏شود چنين كسانى تاپايان عمر مبتلايند جوانان ننشينند كه گردپيرى سر و روى آنان را سفيد كند قلب جوان لطيف و ملكوتى است وانگيزه‏هاى فساد درآن ضعيف مى باشد وليكن هرچه سن بالا رود ريشه گناه درقلب قوى‏تر و محكمتر مى‏گردد تاجايى كه كندن آن از دل ممكن نيست.»(21)
نكته‏5: (علم واقعى)
بدان كه هر علم و عملى كه انسان را از هواهاى نفسانى و صفات ابليس دوركند و از سركشى‏هاى نفس بكاهد آن عمل نافع الهى و عمل صالح مطلوب است و به عكس هر علم و عملى كه در انسان عجب و سركشى ايجاد كند يا دست كم از صفات نفسانيه و رذائل شيطانيه انسان رامبرّا نكند آن علم و عمل از روى تصرف شيطان و نفس امّاره است وميزان در سير و سلوك حق وباطل قدم نفس وحق است وعلامت آن را از ثمراتش بايد دريافت.(22)
شرح: هر علمى هر چند الهى باشد در عين نورانيتى كه دارد اگر همراه با عمل نباشد جز ظلمت چيز ديگرى نيست. از اين رو به آن گفته مى شود ظلمت كه غور در اصطلاحات و مفاهيم بيش از حد آن جز باز داشتن از مقصد حاصل ديگرى نخواهد داشت.از مهمترين راههايى كه شيطان براى فريب طالبان علم خواهد برگزيد مى‏توان به سه مورد ذيل اشاره كرد:
1. غرور
عجب و خود بزرگ بينى نسبت به هم سن و سالان خود و فخر فروشى نسبت به آنها.امام مى‏فرمايند:”واى بر معارفى كه عاقبت امر صاحبش را وارث شيطان كند. كبر از اخلاق خاصه شيطان است. او به پدر تو آدم كبر كرد مطرود درگاه شد،تو كه به همه آدم وآدم زاده‏ها كبر مى‏كنى نيز مطرودى.تو كه به واسطه چند مفهوم و پاره‏اى اصطلاحات به خود مى‏بالى و به مردم كبر مى‏كنى معلوم شد از كم ظرفيتى و كوچكى حوصله است و كمى قابليت است. ولى بيچاره اين طالب مفاهيم و اصطلاحات گمان كرده حكمت اينهاست.(23)
2. ريا
كارى در مجامع علمى،پيش بزرگان و عالمان و يا درنزد كسانى كه علمشان كمترازاوست.
3. عصبيت ومجادله‏
جروبحث‏هاى بيجا در مباحث علميه. امام مى فرمايند: «يكى از عصبيتهاى جاهليت ايستادگى درمطالب علميه است حمايت كردن از حرفى است كه از خودش يا معلمش يا شيخش صادر شده نه براى اظهار حق و ابطال باطل. معلوم است اين عصبيت از جهاتى زشت‏تر و از حيثياتى نارواتر است از ساير عصبيتها يكى از جهت متعصب زيرا كه اهل علم كه بايد مربى بنى نوع بشرباشد اگر خداى نخواسته خود عصبيت جاهليت داشته باشد حجب بر او تمامتر و مورد مؤاخذه بيشتر واقع گردد.»(24)
آثار معنوى علم واقعى‏
پس از آنكه معلوم شد راههاى فريب عالمان توسط شيطان چيست، مى‏گوييم كه در آيات قرآن و روايات اسلامى براى علوم اصيل و معارف حقيقى و علم عالمان حقيقى يا كسانى كه علم الهى يا هر علم ديگرى را براى خدا و اهداف خدايى مى‏آموزند آثار معنوى چندى بيان كرده‏اند تا با توجه به آن آثار علم الهى حقيقى از نوع غير حقيقى متمايز گردد كه به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:
1. خوف از خداوند سبحان.
امام على فرمود: «غاية العلم الخوف من الله سبحانه ؛(25) غايت علم خوف از خداوند سبحان است».
2. اخلاص عمل.
امام على فرمود:«ثمرة العلم اخلاص العمل؛(26) ثمره علم اخلاص عمل است.»
3. نورانيت دل.
امام صادق فرمود: علم به تعلّم نيست بلكه آن نورى است كه خداوند متعال در قلب هر كه بخواهد هدايتش كند قرار مى‏دهد پس اگر خواستى علم بدست آورى در درجه اول حقيقت بندگى را در دل خود فراهم كن و علم را براى عمل به آن تحصيل كن و از خداوند مسئلت كن كه توفيق فهم آن را به تو بدهد.(27)
4. خشيت.
امام صادق فرمود: خشيت ميراث علم است و علم شعاع معرفت و قلب ايمان است و هر كه از خشيت محروم باشد عالم نيست هر چند در متشابهات علم به موشكافى بپردازد.(28)
نكته: يكى ازمسائلى كه در تعاليم اسلامى در زمينه علوم معنوى سخت مورد تأكيد قرار گرفته است پيوستگى كامل ميان علم و عمل است.اسلام عمل صاحب عملى را كه از روى علم و آگاهى نباشد سبب تباهى و خرابى بيان كرده است هم تباهى خود و هم ديگران. پيامبر اسلام مى‏فرمايد:آنكه بدون علم به عمل برخيزد بيش از آنكه اصلاح كند سبب تباهى مى شود.(29) از سوى ديگر علمى را كه با عمل توأم نباشد جز وبال براى صاحب آن نمى‏شناسد. پيامبر اكرم مى‏فرمايند: هر علمى وبال براى صاحب خويشتن است مگر علم كسى كه به علم خود عمل كند.(30) از اينجا باب مهمى در زمينه علم و عمل گشوده مى‏شود و آن اين است كه علم الهى از حالت بازيچه و سرگرمى ،يا از روى كنجكاوى آموختن يا براى تفنن ياد گرفتن خارج مى شود و همچنين عملى انجام دادن بدون آگاهى از نتايج آن يا قدم در راه سلوك نهادن بدون شيخ و مراد و كسى كه از اين راه آگاه باشد از عمل صاحب عملان حقيقى جدا مى‏شود.ازنظراسلام عالم بى‏عمل نه تنها از علم خود نتيجه خوبى نمى‏برد بلكه علم او سبب بدبختى و مايه هلاكت و خسران او در دنيا و آخرت است، امام خمينى مى‏فرمايند: «ميزان در علم حصول مفهومات كليه و اصطلاحات علميه نيست بلكه ميزان آن رفع حجب از چشم بصيرت نفس است و فتح باب معرفت اللّه است و علم حقيقى آن است كه چراغ هدايت ملكوت و صراط مستقيم تقرّب حق ودار كرامت او باشد»(31) پس ميزان در شناخت علم حقيقى از غير حقيقى آن است كه با علم حقيقى انسان راه را از چاه باز مى‏شناسد و بوسيله آن حجابها را كنار زده و خدا را از وراى حجب مى جويد بر عكس علوم مجازى و غير واقعى كه نه تنها انسان را به سر منزل مقصود نمى‏رساند بلكه مملو از آفات بوده و عواقب و نتايج تأسف بارى را بدنبال دارد كه نمونه‏هايى از آن ذكر شد. با اين حساب دانش چه الهى و عرفانى باشد و چه مادى و طبيعى اگر از آموختن آن مقصد خدايى در نظر گرفته شود آن علم براى صاحبش نورى بزرگ و عظيم است اما اگر انسان از آموختن آن به دنبال مقاصد دنيوى و اهداف غيرالهى باشد آن علم براى او، نه نورى است و نه در آخرت او را يارى مى‏دهد. امام مى فرمايند: “هان اى طالبان علوم و كمالات و معارف؛ از خواب برخيزيد و بدانيد كه حجت خداوند بر شما تمام‏تراست و خداى تعالى از شما بيشتر باز خواست فرمايد و ميزان اعمال و علوم شما با ميزان ساير بندگان خيلى فرق دارد و صراط شما باريكتر و دقيق‏تر است و مناقشه در حساب شما بيشتر شود.واى به حال طالب علمى كه در علوم قلبى او كدورت و ظلمت آورد چنانچه ما در خود مى‏بينيم كه اگر چند مفهومى ناقص وپاره‏اى اصطلاحات بى‏حاصل تحصيل نموديم از طريق حق باز مانديم و شيطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طريق انسانيت و هدايت منصرف كردند و حجاب ما همين مفاهيم بى سر و پا شده وچاره‏اى نيست جز پناه به ذات مقدّس حق تعالى(32) و نيز مى‏فرمايند:” اگر انسان خباثت را از نهادش بيرون نكند هر چه درس بخواند و تحصيل نمايد نه تنها فايده‏اى بر آن مترتب نمى شود بلكه ضررها دارد. علم وقتى در اين مركز خبيث وارد شد شاخ و برگ خبيث به بار مى‏آورد شجره خبيثه مى‏شود. هرچه اين مفاهيم در قلب سياه و غير مهذب انباشته گردد حجاب زيادتر مى‏شود، در نفسى كه مهذب نشده علم حجاب ظلمانى است «العلم هوالحجاب الاكبر» لذا شرّ عالم فاسد براى اسلام از همه شرور خطرناكتر و بيشتراست. علم نور است ولى در دل سياه و قلب فاسد دامنه ظلمت و سياهى را گسترده‏تر مى‏سازد، علمى كه انسان رابه خدا نزديك مى‏كند در نفس دنيا طلب باعث دورى بيشتر از درگاه ذى الجلال مى‏گردد.(33)
پى‏نوشت‏ها:
1. شرح چهل حديث ،امام خمينى ص 23.
2. براى توضيح بيشتر رجوع شود به مقاله ذكر در آثار امام خمينى ازنويسنده،مجله پاسدار اسلام ش 318.
3. صحيفه امام ج 16 ص 222.
4. شرح چهل حديث، ص 33.
5. معراج السعاده،ملااحمدنراقى،ص 678.
6. سوره حشر، آيه 18.
7.بحار الانوار،علامه محمدباقرمجلسى،ج 70، ص 64.
8. شرح چهل حديث،ص 207 و 208.
9. شرح حديث جنود عقل و جهل،امام خمينى،ص 300.
10. شرح چهل حديث ص 535.
11. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس،ص 362.
12. اخلاق اسلامى، محمدعلى سادات،ص 128.
13. صحيفه امام ج 16، ص 226.
14. صحيفه نور، ج 14، ص 20.
15. همان ج 16، ص 160.
16. بحارالانوار ج 70، ص 63 كتاب ايمان و كفر باب حب دنيا و ذمها.
17. شرح چهل حديث ص 233.
18. جامع احاديث شيعه،آيت الله بروجردى،ج 15، ص 497.
19. كيمياى سعادت،امام محمد غزالى، ج 2، ص 323.
20. شرح حديث جنود عقل و جهل،ص 85 و 86.
21. جهاد اكبر يا مبارزه با نفس،امام خمينى،ص 60.
22. شرح حديث جنود عقل و جهل،ص 339.
23. شرح چهل حديث،ص 78 و 79.
24. ر.ك چهل حديث، حديث هشتم.
25. غررالحكم،ص 234.
26. همان، ص 124.
27. بحارالانوار، ج‏1 ص 225.
28. همان، ج 2،ص 52.
29. تحف العقول،ص 39.
30. بحارالانوار،ج‏2، ص 38.
31. شرح چهل حديث،ص 373.
32. همان،ص 322 و 323.
33. جهاداكبر، ص 28 و 29.

/

سخنان معصومان منافقان را از خود برانيد

منافقان را از خود برانيد
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِىَ فىِ اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَ لَئنِ جَاءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَ‏ّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فىِ صُدُورِ الْعَالَمِينَ»
(سوره عنكبوت، آيه 10)
و از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند: ما به خدا ايمان آورده‏ايم و اگر در راه خدا اذيتى ببينند، آزار و اذيت مردم را مانند عذاب خدا پندارند، و اگر از جانب پروردگار تو يارى و نصرتى رسد، قطعا خواهند گفت: ما با شماو همراه شما بوديم! مگر خداوند به آنچه در دل‏هاى جهانيان است داناتر نيست؟
همواره خداوند در قرآن كريم مردم را به سه دسته تقسيم مى‏كند: مؤمنين و كفار و منافقين. و هشدارهاى قرآن نسبت به منافقين خيلى زيادتر است از هشدارهايش نسبت به كفار، زيرا كفار، مخالف مسلمانان اند و اين مخالفت را ابراز مى‏دارند، پس چندان خطرى از آنها به مسلمين نمى رسد ولى منافقين كه ظاهرى مسلمان دارند و باطنى كافر، خطرشان خيلى زياد است وانگهى در ميان مسلمانان‏اند و چهره‏اى حق به جانب دارند و با مسلمين داد و ستد مى‏كنند و در تمام مراحل خود را جزء مؤمنان قلمداد مى‏كنند، لذا تشخيص دادن آنان چندان آسان نيست. و اگر برخى از مؤمنان با هشيارى و فراست آنها را تشخيص دهند، بسيارى ديگر سردرگم مانده و منافقين را نمى توانند از مؤمنين جدا سازند. از اين روى است كه پيوسته منافقين، خصوصا آنان كه در پى رسيدن به منصب بودند و هرگز در باطن خود ايمان نياورده بودند، در مواضع گوناگون، خود را مشخص مى‏ساختند و دم از اسلام و ايمان مى‏زدند ولى در پيكارها و جنگ‏ها خود را نشان نمى دادند و از نشانه تير دشمنان فرار مى‏كردند. به هر حال جنگ بهترين مشخص كننده مؤمن از منافق بوده و هست. در دوران عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله، همين منافقانى كه گاهى پيشانيشان از سجود پينه بسته بود و ظاهرى حق به جانب داشتند، در هنگام كاروزار عقب نشينى مى‏كردند و هرگز در صف اول جنگ قرار نمى گرفتند. و اگر گاهى براى اتمام حجت، رسول خدا آنان را موظف به فرماندهى مى‏كرد سرباز مى‏زدند و تنها على عليه السلام بود كه پيشاپيش در صف اول قرا مى‏گرفت و همواره پرچم اسلام را بر دوش مى‏گرفت و به مصاف دشمن تا دندان مسلح مى‏رفت و پيكار مى‏نمود.
به هر حال آيه شريفه اين گروه را چنين توصيف مى‏كند كه پيوسته دم از اسلام و ايمان مى‏زنند و خود را جزء مسلمانان قلمداد مى كنند ولى اگر در راه خدا اذيت و آزارى از سوى دشمنان به آنها رسد ضجه و ناله مى‏كنند و آن را مانند عذاب الهى مى‏دانند، با اينكه اين اذيت‏هاى زودگذر مردم چيزى جز آزمايش الهى براى مشخص شدن منافق از مؤمن نيست و خداوند اين آزارها را با لفظ “اوذى” توصيف مى‏كند، يعنى اصلا قابل مقايسه با عذاب الهى نيست ولى منافقان كه تحمل كوچكترين آزارى را در راه خدا ندارند، آن اذيتهاى ناچيز را همچون عذاب جهنم مى‏پندارند و ناله و ضجه مى‏كنند و گاهى كفر را بر زبان خود جارى مى‏سازند، زيرا آنها نه به خاطر خدا اسلام را پذيرفته‏اند بلكه به خاطر رسيدن به آرزوها و اميال شيطانى به اسلام روى آورده‏اند كه براى خردمندان، اين امر، روشن شد ولى متأسفانه بيشتر مردم نتوانستند آنها را خوب بشناسند، و در گمراهى خود ماندند بلكه آنان را به عنوان سرپرست و راهبر خود قرار دادند.
اين منافقان از خدا بى خبر هنگامى كه نبرد پايان مى‏يافت و جنگ به آخر مى‏رسيد و مسلمين پيروز و سرافراز مى‏گشتند، فورا ظاهر مى‏شدند و مى‏گفتند ما با شما و همراه شمائيم. و هرگز خود را از مؤمنين جدا نمى كردند با اينكه در وقت جنگ دور از صحنه نبرد بودند و در لاكهاى ترس خود خزيده بودند. ظاهرا نه تنها به خاطر دست يابى به غنايم جنگى خود را نشان مى‏دادند بلكه پيش بينى آينده مى‏كردند و مى‏خواستند جايگاه خود را در آينده حكومت اسلامى، تثبيت و محكم كنند كه اين امر به مراتب مهمتر از غنايم زودگذر مادى است. خداوند در آيات بى شمارى اين چهره‏هاى منافق را روشن مى‏سازد و مردم را از خطر جدى آنان برحذر مى‏دارد ولى عجيب است كه مسلمين جز اندكى از پيروان امير المؤمنين عليه‏السلام از اين امر مهم غفلت كردند و سرنوشت خود و اسلام را به كسانى سپردند كه هرگز لياقت آن را نداشتند.
اين مشكل بزرگ هميشه در تمام زمان‏ها و مكان‏ها ديده مى‏شود ، و هرگز منحصر به دوران رسالت نيست، پس بايد بسيار هشيارانه نگريست. به عنوان مثال،افرادى كه در دوران ما قبل از انقلاب كه معمولا به مسائل بى تفاوت بودند، بلكه گاهى ريشخند مى زدند كه اين مردم چقدر نادان و احمق اند كه خود را جلوى گلوله دشمن مى‏اندازند و به امام امت قدّس سرّه طعنه مى‏زدند كه چرا مردم را به كشتن وا مى‏دارد و اصلا چه فايده دارد كه ما با شاه بجنگيم، برخى از اينان كه پس از انقلاب چهره عوض كردند و خود را همراه با مردم قلمداد نمودند، زيرا طمع در جاه و مقام داشتند، بايد شناخته شوند و لازم است كه مردم آنان را از صحنه مسئوليت دور سازند و به قول مرحوم امام، كارهاى كليدى را به آنان نسپارند كه هرگز چنين افرادى خيرخواه ملت نخواهند بود و تاريخ آنها را رسوا خواهد ساخت. به هر حال اگر هم ملت به ظاهر آنان نگريست و آنان را پذيرفت، خداوند قطعا از همه مردم بيشتر به درون آنان، خبير و آگاه است و از آنان نخواهد گذشت. از خداى بزرگ تقاضا داريم اين ملت مظلوم را در تمام مراحل يارى دهد و دست منافقان را از دامن جمهورى اسلامى قطع نمايد. آمين رب العالمين.

/

امام و مسئله حجاب

امام و مسئله حجاب‏
حضرت امام علاوه بر افشاى دردمندانه فرهنگ منحط و لذتگراى حيوانى غرب و در امتداد آن افشاى جناياتى كه رژيم پهلوى به تبعيت از جاهليت مدرن غربى در مورد زنان مرتكب شدند و علاوه بر حساسيتى كه در جنبه‏هاى مختلف نسبت به مسأله حجاب زنان و رعايت حريم محرم و نامحرم داشتند كه اين ويژگى همچون ساير مسائل برگرفته از اسلام ناب و قرآن و عترت بود در مقام فتاواى فقهى نيز چه در رساله‏هاى عمليه و چه در پاسخ به انبوه استفتاءاتى كه در اين زمينه از محضرشان مى‏شد، با صراحت به دقيق‏ترين ابعاد اين موضوع پاسخ داده‏اند كه نمونه‏هايى از استفتاءات و پاسخهاى امام را مرور مى‏كنيم:
آيا حجاب از ضروريات اسلام است و منكر آن و كسانى كه به اين دستور الهى مخصوصاً در جامعه اسلامى بى‏اعتنائى مى‏كنند چه حكمى دارد؟
بسمه تعالى – اصل حكم حجاب از ضروريات است و منكر آن حكم منكر ضرورى را دارد و منكر ضرورى محكوم به كفر است مگر اينكه معلوم باشد كه منكر خدا يا رسول نيست.
حد حجاب واجب براى بانوان چيست؟
بسمه تعالى – پوشاندن تمام بدن به جز وجه و كفين براى زن واجب است.
استثناء دست و قرص صورت در حجاب بانوان و جواز نگاه بدون ريبه و مفسده، با آرايش است يا ساده؟ و آيا زينتهائى مانند انگشترها جايز است اظهار شود و اگر صورت آرايش شده باشد پوشاندن واجب است يا خير؟
بسمه تعالى – اگر در صورت آرايش موجود باشد بايد پوشانده شود و بر مرد اجنبى نيز نگاه كردن جايز نيست و همچنين در كفين اگر داراى زينت ولو مثل انگشتر باشد.
آيا براى زن جايز است در برابر نامحرم صورت آرايش كرده خود را باز بگذارد؟
بسمه تعالى – جايز نيست.
در صورتى كه زن ابرو برداشته باشد واجب است صورت خود را بپوشاند؟
بسمه تعالى – بلى لازم است زينت را بپوشاند.
در صورتى كه زن بند انداخته باشد واجب است صورت خود را بپوشاند؟
بسمه تعالى – در حكم مسأله قبل است.
حدود حجاب اسلامى براى بانوان چيست و براى اين منظور پوشيدن لباس بلند آزاد و شلوار و روسرى كفايت مى‏كند و اصولاً چه كيفيتى در لباس و پوشش زن در برابر افراد نامحرم بايد رعايت شود؟
بسمه تعالى – واجب است تمام بدن زن به جز قرص صورت و دستها تا مچ، از نامحرم پوشيده شود و لباس مذكور اگر مقدار واجب را بپوشاند مانع ندارد ولى پوشيدن چادر بهتر است و از لباسهايى كه توجه نامحرم را جلب كند بايد اجتناب شود.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
دادستان لبنان حكم بازداشت قذافى و 11 مقام ليبيايى را صادر كرد. (19/5/87)
سوريه با سفر دوباره بازرسان آژانس انرژى اتمى به دمشق مخالفت كرد.
مجلس پاكستان امروز طرح استيضاح مشرف را بررسى مى‏كند. (20/5/87)
روابط پنهانى رياض و تل آويو براى سركوب جبهه مقاومت در خاورميانه فاش شد. (21/5/87)
دولت سينيوره سرانجام از پارلمان لبنان رأى اعتماد گرفت. (23/5/87)
آزمايش موشكى سوريه اسرائيل را نگران ساخت. (30/5/87)
هشدار سيد حسن نصراللّه: طوفان در راه است، گروه‏هاى لبنانى اختلاف را كنار بگذارند. (31/5/87)
مبارزان فلسطينى نحوه اسير كردن نظاميان اسرائيلى را تمرين كردند.
عمليات تروريستى در پاكستان 15 پليس را كشت. (3/6/87)
199 اسير فلسطين، آزاد و 110 فلسطينى آزاد، اسير شدند. (5/6/87)
هشدار آيت اللّه سيستانى در ديدار نخست وزير عراق: توافقنامه‏اى را امضا نكنيد كه ننگ ابدى باشد. (7/6/87)
مردم حلبچه: نمى‏گذاريم آمريكا در شهر ما فرودگاه نظامى بسازد. (11/6/87)
امام جمعه نجف: توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد بايد به همه پرسى گذاشته شود. (13/6/87)
اخبار داخلى
صبح ديروز رهبر انقلاب از نوآورى‏هاى دانشمندان ايرانى در حسينيه امام خمينى بازديد كردند.
از مجموع 271 نماينده حاضر در مجلس، حسينى با 217 رأى، بهبهانى با 181 رأى و كردان با 169 رأى موافق به ترتيب به عنوان وزراى اقتصاد، راه و كشور از مجلس رأى اعتماد گرفتند.
نرخ تورم به 5/21 درصد افزايش يافت. (16/5/87)
دفتر رهبر انقلاب درباره اظهارات احمدى نژاد در جلسه اخذ رأى اعتماد سه وزير و سرمقاله كيهان: نقل قول رئيس جمهور خلاف واقع نيست، مضمون آن “عدم مخالفت ” است.
مطابق ابلاغيه رئيس جمهور: پرداخت هرگونه كمك يا هديه به دستگاههاى اجرايى ممنوع شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى بر ضرورت احياء آثار اسلامى عربستان تأكيد كردند. (17/5/87)
رهبر انقلاب خطاب به قاريان خارجى: پيام دوستى ايران را به هموطنان خود برسانيد.
توزيع كالا برگ بدون “ايران كد” از اول آذرماه ممنوع شد.
رئيس جمهور در مراسم روز خبرنگار: يك موى خبرنگاران ايرانى را با غول‏هاى خبرى دنيا عوض نمى‏كنيم. (19/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان وزارت خارجه، سفراو خانواده شان: چالش ما با زورگويان بين المللى نشانه پيشروى است. (20/5/87)
لاريجانى: امروز سپاه بزرگترين قدرت موشكى منطقه است.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى: ارتش ايران از افتخارات نظام است.
مدير عامل بهشت زهرا(س):گورستان جديد تهران در سرخه حصار ساخته مى‏شود. (21/5/87)
رئيس جمهور در جمع رؤساى نمايندگى‏هاى ايران در خارج از كشور: به معاهدات پايبنديم ولى باج نمى‏دهيم.
فعالان سياسى: اصولگرايان روى احمدى نژاد اتفاق نظر دارند. (22/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور الجزاير: ايمان و ايستادگى كشورهاى اسلامى قفل مشكلات را باز مى‏كند.
كارفرمايان با استخدام نيروهاى جديد از پرداخت 20% حق بيمه معاف مى‏شوند. (23/5/87)
رهبر معظم انقلاب در ديدار سربازان گمنام امام زمان(ع): مجاهدت خاموش وزارت اطلاعات حافظ انقلاب است.
مردم ايران در دومين سالگرد پيروزى حزب‏اللّه به جشن و سرور پرداختند.
احمدى نژاد: نظر كارشناسى مجلس در طرح تحوّل اقتصادى ضرورى است.
200 نماينده مجلس اظهارات مشايى را محكوم كردند.
رهبر معظم انقلاب: وزارت اطلاعات بايد بدون توجه به امواج و تلاطم‏هاى سياسى مسير مستقيم خو را ادامه دهد. (24/5/87)
سيد حسن نصراللّه در جشن دومين سالرد پيروزى جنگ 33 روزه: اسرائيل در برابر ايران هيچ غلطى نمى‏تواند بكند. (26/5/87)
با پرتاب موفق ماهواره بر (سفير اميد)، غرب به گام بلند موشكى ايران اعتراف كرد. (29/5/87)
آسوشيتدپرس: جهان علاقه‏اى به فاصله گرفتن از ايران ندارد. تحريم‏هاى مبادلات تجارى را متوقف نمى‏كند.
بازتاب جهانى آزمايش موفقيت‏آميز سفير اميد: پيشرفت چشمگير فضايى ايران با بمباران مهار نمى‏شود.
اولين كارخانه فولاد بخش خصوصى به بهره‏بردارى رسيد.
وزير علوم: كردان مدرك خود را براى ارزشيابى ارائه كند. (30/5/87)
احمدى نژاد: هيچ حزبى كارآيى مسجد را ندارد.
پژوهشگران سازمان انرژى اتمى در ساخت دستگاه‏هاى توليد بلور هسته‏اى موفقيت بدست آوردند. (31/5/87)
هادى ساعى تنها مرد طلايى ايران در المپيك پكن شد. (2/6/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيئت دولت: گفتمان دولت نهم، گفتمان امام و انقلاب است.
سردار احمدى مقدم فرمانده نيروى انتظامى: اجراى طرح امنيت اجتماعى 38 درصد جرائم خشن را كاهش داده است.
رهبر انقلاب: دولت بايد با سعه صدر از انتقادهاى صحيح استقبال كند. (3/6/87)
بازتاب سخنان ولى امر مسلمين در ديار با هيأت دولت؛ فعالان سياسى: بيانات رهبرى فصل الخطاب است.
كروبى: خاتمى عزيز است ولى كانديداى ما نيست.
نايب رئيس مجلس: مشايى صلاحيت ندارد و بايد عزل شود. مجلس در مورد مشايى كوتاه نمى‏آيد. (4/6/87)
42 ايرانى در سقوط هواپيماى مسافربرى قرقيزستان جان باختند.
رهبر انقلاب: دست يافتن به آرزوى بزرگ نيازمند فكر روشن و اخلاص است.
خط توليد زير دريايى قائم به بهره‏بردارى رسيد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار سران عشاير بخش‏هاى مختلف عراق: ملت رشيد و ريشه دار عراق نياز به قيم ندارد. (5/6/87)
رهبر انقلاب در جمع 1000 نخبه كشور: توليد ثروت از راه دانش را جايگزين چاه نفت كنيد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: بيانات رهبر معظم انقلاب درباره دولت فضاى كشور را آرام كرد.
با اعلام رسمى حزب اعتماد ملى، كروبى نامزد رياست جمهورى شد. (6/6/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و اعضاى مجلس خبرگان: جريان نزديك‏تر به اصول انقلاب بايد حمايت شود.
طولانى‏ترين خط انتقال گاز ترش امروز در عسلويه به بهره‏بردارى مى‏رسد.
رهبر انقلاب: مجلس خبرگان بن بست شكن است. (9/6/87)
شانزدهيمن نمايشگاه بين المللى قرآن كريم در مصلاى تهران افتتاح شد.
حجت الاسلام و المسلمين ناطق نورى: اهداف سند چشم انداز با رويه موجود محقق نمى‏شود. (10/6/87)
رئيس مجلس شوراى اسلامى: كلام نافذ رهبر انقلاب پايان افراط و تفريط درباره دولت است.
امير سرتيپ شاه صفى فرمانده نيروى هوايى ارتش شد.
نژاد حسينيان: مسؤولان مذاكرات خط لوله صلح، تعهدات كمرشكنى براى مردم ايران ايجاد مى‏كند.
مدير عامل سازمان بهشت زهراى(س) تهران: 20 روز ديگر ظرفيت بهشت زهرا(س) تكميل مى‏شود. (11/6/87)
رهبر معظم انقلاب در ديدار رئيس جمهور بوليوى: بيدارى آمريكاى لاتين باعث اميد ملت‏ها و خشم قدرت‏هاست. (12/6/87)
4 هزار تاكسى، اتوبوس و مينى بوس وارد ناوگان حمل و نقل تهران شد.
سلطان شكر با وثيقه 150 ميليارد تومانى آزاد شد. (13/6/87)
لاريجانى در پاسخ به جوّ سازى‏هاى اخير: لايحه حمايت خانواده را از دستور خارج نكرده‏ايم.
رهبر انقلاب: جلساتى فقط براى شنيدن آيات قرآن تشكيل شود.
احمدى نژاد و مورالس با يتيمان افطار كردند. مورالس در اين ضيافت به هنگام قرائت سرودى درباره حضرت مهدى(عج) با بالا بردن مشت خود نسبت به آن ابراز احساسات كرد.
قيمت آهن 30 درصد و قيمت سيمان 50 درصد كاهش يافت. (14/6/87)
اخبار خارجى
روسيه و گرجستان بر سر منطقه اوستياى جنوبى وارد جنگ شدند. (19/5/87)
دخالت آمريكا در جنگ روسيه و گرجستان افشا شد.
جنگ اوستياى جنوبى تا كنون 2 هزار كشته بر جاى گذاشته است. (20/5/87)
روسيه 10 هزار سرباز تازه نفس به گرجستان اعزام كرد.
آتش جنگ از اوستيا به تفليس گسترش يافت. (21/5/87)
جنگ قفقاز وارد پنجمين روز خود شد. آمريكا روسيه را محكوم كرد.
بحران اوستياى جنوبى تشديد شد و آمريكا از گرجستان اعلام حمايت كرد. (22/5/87)
پايان جنگ در قفقاز اعلام شد. رئيس جمهور روسيه: به اهداف خود رسيديم.
وزير خارجه روسيه: رئيس جمهور گرجستان بايد از قدرت كنار برود. (23/5/87)
روسيه و گرجستان آتش بس را پذيرفتند. (24/5/87)
روسيه در واكنش به استقرار سامانه موشكى آمريكا، لهستان را به حمله اتمى تهديد كرد. (28/5/87)
مسكو براى مجازات اسرائيل، سوريه را به پايگاه موشكى مجهز مى‏كند.
با استعفاى ژنرال مشرف خداحافظى نظاميان با قدرت در پاكستان صورت گرفت. پرويز مشرف پس از 9 سال تكيه بر قدرت در پاكستان استعفاى خود را از طريق تلويزيون اعلام كرد كه در پى آن موجى از شادى سراسر اين كشور را فرا گرفت. (29/5/87)
در پى هلاكت 10 نظامى فرانسوى، ساركوزى از اشغالگران فرانسوى در كابل دلجويى كرد.
احزاب پاكستان براى تعيين جانشين مشرف به توافق نرسيدند. (31/5/87)
رژيم صهيونيستى از استقرار موشك‏هاى بالستيك روسى در سوريه ابراز نگرانى كرد. (2/6/87)
اعتراف رئيس جمهور گرجستان، اسرائيلى‏ها براى ما تصميم مى‏گيرند. (4/6/87)
2 مجلس روسيه به درخواست سران در منطقه خود مختار به استقلال اوستياى جنوى و آبخازيا رأى دادند. (5/6/87)
كره شمالى: فعاليت هسته‏اى را از سر مى‏گيريم، آمريكا به وعده‏هايش عمل نكرد. (6/6/87)
جشن استقلال در اوستياى جنوبى و آبخازيا برپا شد.
رئيس مجلس نمايندگان آمريكا: بوش اقتصاد و اعتبار ما را از بين برد. (7/6/87)
اختلاف در اتحاديه اروپا بر سر تحريم روسيه بالا گرفت. (10/6/87)
نخست وزير ژاپن در پى اعتراض مردم به گرايش آمريكايى دولت مجبور به استعفاء شد. (12/6/87)

/

درنگى در چگونگى آموزش ارزش هاى اجتماعى و فرهنگى به دانش آموزان

به آغاز سال تحصيلى و بازگشايى مدارس‏
درنگى در چگونگى آموزش ارزش‏هاى اجتماعى و فرهنگى به دانش آموزان‏
مقدمات محسوس و نتايج معلوم‏
دانش آموزانى كه به كلاس سوّم، چهارم و پنج ابتدايى گام نهاده‏اند، كنجكاويهايى جهت دار و هدف‏مند دارند و در مشاهدات خويش از مرحله چيستى به چگونگى و چرايى رسيده‏اند، اين فراگيران بر خلاف سنين قبل مى‏توانند در موقعيت‏هاى محسوس و ملموس از مقدّمات معلوم به نتايج منطقى برسند، به مزاياى زندگى جمعى پى برده‏اند و مى‏پذيرند كه ديگران هم نظراتى متفاوت دارند از اين روى خود مدارى را تعديل نموده و وجود ديگران را در حدّى درك مى‏كنند كه به رعايت حقوق آنان گردن مى‏نهند، پيوندهاى عاطفى خود را نيز معقول‏تر ساخته‏اند. اين عوامل موجب گرديده تا آنان براى يك زندگى اجتماعى با تمام واقعيت‏ها و محدوديت‏هاى منطقى آن مهيّا گردند.
از آنجا كه تعاليم اين دوره، اوّلين گامى است كه در جهت آموزش افراد براى زندگى فردى و اجتماعى برداشته مى‏شود بايد هدف آن آموزش دانش‏ها و مهارت‏هايى باشد كه يك نياز همگانى و عمومى به شمار مى‏آيد و سطح تفاهم افراد جامعه را ارتقاء مى‏دهد و به حسن روابط اجتماعى كمك مى‏كند. بديهى است فرا گرفتن چنين مطالبى نبايد از حدود توانايى اين دانش‏آموزان و يا معيارهاى روان شناختى و آموزشى – پرورشى بالاتر باشد و اگر نكته‏هاى آموختنى بر خصوصيات فكرى و ذهنى فراگيران منطبق نباشد، فعاليت‏هاى آموزشى از مسير اصلى منحرف گرديده و نيروهاى موجود صرف يادگرفتن مطالبى مى‏گردد كه مفيد نخواهد بود. كودك در اين دوره به كمك حافظه‏اى كه در حال گسترش است مى‏تواند هر مطلبى را به سهولت به خاطر بسپارد ولى اين ويژگى نبايد منجر به اين واقعيت شود كه آنان بدون توجه و تفكّر مطالب را به ذهن بسپارند گرچه در حد وسط تجربه محسوس و تصور كلّى قرار دارند ولى نبايد به ملموس‏هاى سطحى و محسوسات گذرا و بى خاصيت اكتفا كرد و لازم است برنامه ريزى‏ها به گونه‏اى باشد كه زمينه را براى رشد فكر و درك روابط علّت و معلولى آنان مهيّا بنمايد، قدرت استدلال كردن را در فرا گيران تقويت كند و ضمن بوجود آوردن موقعيت‏هاى عملى و كاربردى و ارائه نكاتى كه با محيط پيرامون دانش‏آموز مأنوس است چنان زمينه سازى شود كه مفاهيم پايه و اساس فكر منطقى در ذهنشان شكل گيرد و قوّه استدلال و برهان همگام با واقعيت‏هاى موجود محيطى و درونى پرورش يابد، به علاوه تعليمات اين ايّام بايد مفاهيمى را كه به صورت پراكنده و اتفاقى در ذهن دانش‏آموز جاى گرفته‏اند، سامان داده، اصلاح نمايد و يا جرح و تعديل كند و بين ارزش‏هاى مذهبى و فرهنگى تعادل ايجاد نمايد.
از حدود نه يا ده سالگى كودك، بر اثر مشاهدات و تجربه‏هاى خود به مفهوم علّيت به معناى علمى آن پى مى‏برد و تعليمات ابتدايى بايد زمينه را براى رشد صحيح اين ويژگى آماده كند و چنين جوانه‏اى را با مراقبت كامل شكوفا سازد، از سوى ديگر تربيت اجتماعى از وظايف مهم مربيّان در مدارس ابتدايى است و باآموزش‏هاى لازم بايد روح تعاون، ابتكار، حسّ هم بستگى و احساس مسؤوليت در دانش‏آموز پروريده شود و او را تا اندازه‏اى با سازمان و نهادهاى اجتماعى آشنا كند.
انتقال مفاهيم يا بكارگيرى آموخته‏ها
اگرچه انتقال معلومات و دانش و بارور كردن توانايى‏هاى ذهنى فراگيران اهميّت شايان توجهى دارد ولى بايد خاطرنشان ساخت كمك به جامعه پذيرى كمتر از آن نمى‏باشد. كودكان با حضور در مدرسه، به تدريج ياد مى‏گيرند كه در عرصه عمل چگونه اصول و مقررات را رعايت كنند و تابع نظم جمعى باشند و براى مراعات حقوق ديگران چه رفتارى را پيش گيرند كه مطلوب باشد امّا اين برنامه كفايت نمى‏كند و در مواد درسى بايد مباحثى مطرح شود كه بطور غير مستقيم سازگارى‏هاى اجتماعى را به دانش‏آموز، بياموزد، طرح مفاهيم و موضوعات اجتماعى و آشنا شدن با نهادهاى مختلف بدين منظور صورت مى‏گيرد اما به شرط آن كه متناسب با رشد فكرى فراگيران و درچهارچوب ارزش‏ها و هنجارهاى اجتماعى باشد و به نحوى نيازهاى فردى و اجتماعى كودك را تأمين كند. مطالب كتاب‏هاى تعليمات اجتماعى با چنين هدفى تدوين مى‏گردند و دانش‏آموز با آموختن محتواى اين دروس بايد قادر باشد به آن‏ها عمل كند نه آن كه صرفاً بتواند آنچه را خوانده و ياد گرفته بازگو نمايد، البته در اين راستا نبايد نقش تعيين كننده معلم را فراموش كرد امّا به اين بهانه نمى‏توان مطالبى در كتاب‏ها آورد كه از روال منطقى دورند و به لحاظ روابط علّت و معلولى يا پيوستگى‏هاى متداول دچار اشكال هستند. از آن گذشته چند نكته ديگر بايد ملاحظه شود:
1- آيا مباحث كتاب با باورهاى مذهبى هم خوانى دارند و هويت دينى و اعتقادات جمعى بر آنان صحّه مى‏گذارند.
2- آيا ارزش‏هاى فرهنگى، عرف مردم و آداب و رسوم مورد قبول عموم اين نكات را تأييد مى‏كنند؟
3- آيا آموخته‏هاى مندرج در دروس تعليمات اجتماعى با محتواى كتاب‏هاى دوره راهنمايى و دبيرستان هماهنگى دارد؟
4- آيا مطالب مطرح شده به لحاظ قوانين علمى، بنيان‏هاى فكرى و استدلالى درست مطرح شده‏اند؟
5 – آيا مضامين كتاب‏ها از نقطه نظر نگارش، ويرايش، سبك‏هاى ادبى و فضاسازى‏هاى فنى و هنرى، شيوايى و روائى متن و مانند آن‏ها داراى اعتبار لازم هستند يا خير؟
6- آيا دانش‏آموز با فراگرفتن اين مطالب مى‏تواند تقدّم و تأخّر مفاهيم و هنجارهاى اجتماعى را در ذهن خود تصوّر كند، و با طبقه بندى، وجوه تمايز را شناسايى كند و روند جامعه پذيرى و نحوه زندگى اجتماعى را با علاقه‏هاى درونى دنبال نمايد؟
7- آيا مفاهيم مورد نظر مى‏تواند قضاوت‏هاى قبلى و برخى تصوّرات دانش‏آموز را نسبت به قوانين اجتماعى و نهادهاى عمومى اصلاح كند، زيرا امكان دارد پاره‏اى بدبينى‏ها و نارضايتى‏ها از سوى والدين، خويشاوندان، همسايگان و اهل محل به فراگير منتقل شود و او با پيش فرضى نادرست و غير معقول بخواهد به عنوان نمونه با يكى از نهادهاى برخاسته از انقلاب اسلامى مأنوس گردد، بديهى است اين تصوّر منفى در فرايند يادگيرى او اثرى نادرست بر جاى مى‏گذارد. البته در اينجا معلم مى‏تواند به اصلاح چنين امورى بپردازد ولى كتاب هم بايد ظرافت‏هاى لازم را در نظر گيرد و نقش تخريب كننده فرصت طلبان، شايعه افكنان و عدّه‏اى از افرادى را كه نمونه‏هاى جزئى را در كل مسايل تعميم مى‏دهند، از نظر دور ندارد.
در علوم تجربى براى كمك به امر تفهيم مطالب از مواد كمك آموزشى يا آزمايشگاه، استفاده مى‏كنند اما در دانش اجتماعى، جامعه، روابط، هنجارها و نهادهاى موجود را مى‏توان محكى براى اين درس دانست امّا نكته‏اى كه مورد تأمل مى‏باشد اين است كه در كتاب‏هاى تعليمات اجتماعى مباحث به گونه‏اى مطرح شده‏اند كه با واقعيت‏هاى اجتماعى تطبيق كامل ندارد و گويى كه تمام مردم با يكديگر بدون استثنا روابط سالمى دارند، همه قانون را رعايت مى‏كنند، آحاد جامعه مقرّرات را قبول دارند، مناسبات خيلى ايده آل و آرمانى است امّا وقتى اين دانش‏آموزان از كلاس درس بيرون مى‏آيند و فاصله بين خانه تا مدرسه را طى مى‏كنند با تخلّفات گوناگونى كه افراد مرتكب مى‏شوند، روبرو مى‏گردند، اشخاصى را مشاهده مى‏كنند كه آيين نامه‏هاى راهنمايى و رانندگى را زير پا مى‏گذارند و بر اثر چنين خلافى براى خود و ديگران مشكل پديد آورده‏اند، در جلسات و محافل، از برخى ناگوارى‏ها برايشان مى‏گويند و بدين گونه احساس مى‏كنند بين آنچه در كتاب‏ها آمده و واقعيت‏هاى اجتماعى تضادها و تناقض‏هاى آشكارى وجود دارد سؤال اين است آيا بايد در كتاب‏ها صرفاً از ارزش‏ها و مناسبات سالم و بدون نقض جامعه سخن گفت و يا آن كه در كنار طرح مباحث مذكور به برخى نابسامانى‏ها هم اشاره كرد، شيوه قرآن كريم اين گونه است كه ضمن بررسى كارنامه نيكوكاران، صالحان، خوبان و پارسايان، از كردار منفى افراد شقى و ستمگر هم سخن مى‏گويد و بعد از طرح رفتار دو گروه مزبور نتايج اعمالشان را مقايسه كرده و نتايج مفيدى را پيش روى خواننده قرار مى‏دهد و او چنين مى‏آموزد كه راه اهل سعادت با گروه شقاوت پيشه جداست و بايد مسيرى را انتخاب كند كه به اهل ايمان و تقوا و انسان‏هاى صالح ملحق گردد، چرا اين روش شايسته در كتاب‏هاى تعليمات اجتماعى مورد استفاده قرار نگرفته است، اين سؤالى است كه بايد برنامه ريزان و مؤلّفان بدان پاسخ دهند. با تورّقى دقيق و عميق در اين منابع درسى چنين استنباط مى‏گردد كه آثار مورد اشاره علاوه بر مشكل مذكور به لحاظ محتوايى، نكات علمى، هويت ارزشى و فرهنگى و ظرافت‏هاى هنرى، ذوقى و ادبى كاستى‏هاى غيرقابل اغماضى دارند، بديهى است زحمات و كوشش‏هاى وافر مؤلفان كتاب‏هاى درسى را هم نمى‏توان ناديده گرفت و اين تذكرات براى بهتر عرضه شدن مطالب است.
گسستگى‏هاى آموزشى پرورشى‏
در كتاب تعليمات سوم دبستان مفاهيم آموزشى در عرصه‏هاى جغرافيايى، علوم اجتماعى، زيستى تاريخ و ميراث فرهنگى در قالب يك داستان به يكديگر تلفيق گرديده‏اند تا دانش‏آموز با شيوه اى مؤثر اين نكات را آموخته و در مسير زندگى بكار بندد. هدف كلى اين است تا فراگير بعد از شناخت جامعه و قوانين و روابط حاكم بر آن، بتواند با چنين اجتماعى رابطه‏اى سالم و مفيد برقرار كند و به عنوان عضوى سازنده و مؤثر وظيفه خود را نيكوتر و با آگاهى بهترى انجام دهد و به موازات آن، نيروهاى درونى خود را بر حسب امكانات جامعه ارزيابى نموده و آنها را در مسيرى درست و پُربازده،بكار گيرد.
تعليمات اجتماعى چهارم نيز در سه بخش جغرافيا، تاريخ و تعليمات مدنى تبويب گرديده است، دروس بخش اوّل جنبه‏هاى كليدى و مهارتى بيشترى دارند ومهارت‏هاى مشاهده دقيق را به دانش‏آموز ياد مى‏دهند، دروس بخش‏هاى دوم و سوم مهارت‏هاى بحث، گفتگو، استدلال كردن و در نهايت اعتماد به نفس را در كودكان شكوفا مى‏سازد، در تعليمات اجتماعى پنجم مفاهيم و مقولات اجتماعى نسبت به سال سوم و چهارم فنى‏تر و پيچيده‏تر عرضه گرديده است، در اين بحث‏ها اصل التزام به تفكر اسلامى در طرح و بيان مطالب اجتماعى، توجه به بينش اسلامى و سياست‏هاى اصولى و عمومى نظام جمهورى اسلامى ايران، مورد توجّه بوده است.
مفهوم فضا و مكان و نيز زمان، به طور منظم در ذهن دانش‏آموز پرورش يافته و شكل مى‏گيرند امّا بايد به اين نكته توجه داشت كه براى تبيين پديده‏ها، رابطه ضرورى و پايدار آنها به گونه‏اى طرح شوند كه دانش‏آموز به علّت علمى هم پى ببرد و بهتر از ادوار قبل رابطه‏هاى منطقى را بكار برد و مقدّمات فكر انتقادى در ذهنش آشكار گردد.
به علاوه بايد توجه داشت كه ضمن پرداختن به مفاهيم زمان و مكان، اين دو مفهوم در ساختن و پرداختن و معرفى كردن عالم خارج بطور توأم نقش‏هاى مشترك دارند، اگرچه مفهوم مكان براى كودكان محسوس‏تر مى‏باشد و جغرافيا به تنظيم و تدوين مطالب مربوط به آن كمك مى‏كند. دانش آموزشى كه به اندازه كافى درباره موقع يابى اشياء، اشخاص و اماكن، در ارتباط با نيازهايش تمرين كرده باشد براى بيان پديده‏هاى جغرافيايى مهيا مى‏گردد. بديهى است در دوره دبستان با ساده‏ترين عبارات و ملموس‏ترين نكات اين مهم عملى مى‏گردد ولى نبايد سادگى و روانى يا خلاصه گويى مانع از آن شود كه برخى مفاهيم جغرافيايى نارسا معرفى گردند يا پاره‏اى چشم اندازهاى جغرافيايى چنان تعريف شوند كه با واقعيت انطباق ندارند و نيز كتابهاى سطوح بالاتر آنها را تأييد نمى‏كنند. دانش‏آموز با فراگيرى مطالب جغرافيايى بايد بتواند تا حدى وقايع را توجيه كند، اعتماد به نفس را افزايش دهد و امنيّت خاطر در خود پديد آورد و با محيط پيرامون يك رابطه معقول و منطقى و به دور از هراس و اضطراب برقرار كند امّا اگر مفاهيم درست تبيين نگردند چنين هدفى بدست نخواهد آمد.
در ارائه مطالب تاريخى و تشريح مفهوم زمان و ذكر وقايعى كه در سنوات گذشته روى داده و شرح حوادث اقوام و مللى كه قديم زندگى مى‏كرده‏اند امكان دارد ذهن دچار تصورات متعدد شود و نيل به مفهوم واحدى از زمان، دشوار يا غيرممكن گردد و از سوى ديگر هنگام تشريح اين مفاهيم، در كنار مطالب جغرافيايى، دانش‏آموز دچار گسستگى فكرى و ذهنى گردد، تلفيق اين دو مضمون در كتاب‏هاى تعليمات اجتماعى بطور كامل رعايت نشده و مكمل يكديگر نبوده و گاه يكديگر را نقض مى‏كنند.
به همين دليل ارائه مطالب تاريخى در اين سنين كمتر به نتيجه مطلوب مى‏رسد. البته درس تاريخ علاوه بر كمك به تصريح مفهوم زمان، مى‏تواند آيينه تمام نماى حيات فرهنگى، سياسى، اجتماعى جوامع باشد و اگر با روشى علمى و رعايت توانايى‏ها و تصورات ذهنى دانش‏آموزان تدريس شود مى‏توان از اين رهگذر در مورد مسايل اخلاقى و اجتماعى پندها و عبرت‏هاى فراوانى گرفت امّا به شرط آن كه گسستگى فكرى در دانش‏آموزان پديد نياورد.
نارسائى‏هايى علمى و محتوايى مطالب جغرافيايى‏
در صفحه 5 تعليمات اجتماعى چهارم مى‏خوانيم: «دانش جغرافيا به ما كمك مى‏كند كه محيط زندگى خود و محيطهاى ديگر را بشناسيم و از چگونگى زندگى مردم در مكان‏هاى مختلف آگاه شويم.» اين تعريف يا توصيف از جغرافيا با تعاريفى كه در كتاب‏هاى راهنمايى و دبيرستان شده هماهنگى ندارد، به علاوه بايد اضافه مى‏شد اين دانش از اثر گذارى بر زندگى انسان‏ها و نيز تأثير مردم بر پديده‏هاى طبيعى هم سخن مى‏گويد.
در ص 45 تعليمات اجتماعى سوم آمده است: ابرهاى ناحيه خزرى از بخار شدن آب درياى مازندران بوجود مى‏آيد و موجب باران مى‏شود، بديهى است ريزش‏هاى جوّى شمال كشور به دليل جهت شرقى غربى كوههاى البرز و نيز ورود توده‏هاى هوا از اقيانوس اطلس و مديترانه هم مى‏باشد. درص 47 همين كتاب آمده است: در شمال ايران مردم به كار و كوشش مشغولند مگر در ديگر نقاط اين كشور از جمله نواحى كم باران و گرم مردم فعاليت نمى‏كنند؟!
در ص 25 تعليمات اجتماعى چهارم ادّعا شده زاگرس در مغرب و جنوب غربى ايران قرار دارد، اما در جغرافياى دبيرستان خاطرنشان شده زاگرس از شمال غربى تا جنوب شرقى كشيده شده است، در ص 42، تعليمات اجتماعى چهارم مى‏خوانيم در ناحيه گرم و خشك بيش‏تر بوته‏هاى خاردار ديده مى‏شود، واقعيت اين است كه يكى از انواع پوشش گياهى اين منطقه بوته‏هاى مزبور است، گياهان سوزنى برگ و درختانى كه ريشه‏هاى عميق دارند نيز از جلوه‏هاى ديگر مى‏باشد در ص 41 همين كتاب ادّعا شده در نواحى كوهستانى بيش‏تر ماههاى سال هوا سرد است. اولاً اين گونه نيست و هوا در اين نقاط حداقل در فصول بهار، تابستان و حتى بخشى از پاييز با نوعى اعتدال و خنكى توأم بوده و ثانياً اين نقاط به دليل جذب رطوبت هوا، توده‏هاى باران زا، در تعديل سرما مؤثرند و برودت هوا در چنين نقاط فرساينده نيست.
در ص 17 كتاب تعليمات اجتماعى سوم نوشته است: از بيابان نسيم خنكى مى‏وزيد، معمولاً در تمام كتاب‏هاى جغرافيايى و از جمله جغرافياى راهنمايى و دبيرستان از ويژگى‏هاى بيابان گرماى شديد، تبخير فراوان، خشكى هوا و كمى باران و فقدان يا اندك بودن پوشش گياهى صحبت شده است و صرفاً امكان دارد در برخى شب‏ها ندرتاً نسيمى در بيابان بوزد كه البته اين نسيم در فصول سرد محسوس‏تر بوده و به سوز سرماى خشك تبديل مى‏شود، بديهى است از مضمون كتاب بر مى‏آيد كه خانواده هاشمى پس از پايان امتحانات خرداد فرزندان خود به مسافرت رفته‏اند و در مسير، اين نسيم را احساس كرده‏اند كه نمى‏تواند واقعيت داشته باشد. در ص 33 تعليمات اجتماعى چهارم چنين مى‏خوانيم: هنگام صبح و شام هوا خنك‏تر و در هنگام ظهر هوا گرم‏تر است، اولاً اين پديده برحسب نواحى گرم و خشك و سرد و كوهستانى متفاوت است و ثانياً گرماى هوا در حدود ساعت 2 تا 4 بعدازظهر به حداكثر مى‏رسد و حتى اين گرما در غروب مناطق كويرى و بيابانى فرساينده‏تر است، در همين صفحه از ارتباط گرما با فصول صحبتى شده است كه بايد تذكر داده شود اين تنوع آب و هوايى و اختلاف فصول چهارگانه صرفاً براى نواحى معتدل كره زمين و از جمله ايران مطرح است و در قطبين و استوا موضوع فصل معنا ندارد.
در ص 28 تعليمات اجتماعى چهارم دشت اين گونه تعريف شده است: به زمين‏هاى هموار دشت مى‏گويند، اما در جغرافياى دوم دبيرستان ص 23 دشت اين گونه معرفى شده است: سرزمين هموار يا نسبتاً هموارى است كه حصارى كوهستانى آن را فراگرفته و ممكن است يك يا چند رود به آن وارد شود و در ادامه در تعريف جلگه مى‏خوانيم: سرزمين هموارى كه از يك طرف به كوه و از طرف ديگر به درياها و درياچه‏ها منتهى شوند، پس به هر زمين هموارى دشت نمى‏گويند، چگونگى واقع شدن بين ارتفاعات و منابع آب‏هاى سطحى نيز اهميت دارد و اين يك بررسى علمى، جغرافيايى و پذيرفته شده جهانى است.
در ص 46 تعليمات اجتماعى چهارم اولاً در متن مشخص نشده كه خليج فارس و درياى عمان در كجاى ايران قرار دارند و ثانياً اهميت اين منطقه به لحاظ صيد مرواريد مورد غفلت قرار گرفته است.
در ص 52 و 53 همين كتاب مطالبى درباره رودهاى ايران آمده است اما اين واقعيت كه چنين منابع آبى به دليل فاضلاب‏هاى خانگى، صنايع و مواد زايد به همراه زباله‏ها، دچار آلودگى شده‏اند از نظر مؤلف كتاب دور مانده است.
در ص 19 تعليمات اجتماعى سوم مى‏خوانيم:هر استان شامل چند شهر و تعدادى روستا است، همين مطلب در ص سوم تعليمات اجتماعى به شكل ديگرى آمده است: هر استان به چند شهرستان تقسيم شده است. در جغرافياى دوم دبيرستان نيز استان را متشكّل از چند شهرستان مى‏داند، بنابراين مطالب اين كتاب‏ها با يكديگر هم خوانى ندارند در ص 19 تعليمات اجتماعى سوم بزرگترين شهر استان به عنوان مركز آن معرفى گرديده است امّا مشخص نشده كه منظور از آن، بزرگ‏ترين به لحاظ مساحت است يا جمعيت يا اهميت اقتصادى و سياسى در نظر بوده است.
در ص 15 تعليمات اجتماعى سوّم نوشته است: شغل بيشتر مردم ده كشاورزى است و در ادامه آمده: جمعيت ده كمتر از شهر است در بيش‏تر جاهاى ايران گندم و در بعضى جاها برنج مى‏كارند. اولاً در ده فعاليت‏هاى زراعى، باغدارى، دامى، صنايع دستى و مانند آن بطور توأم صورت مى‏گيرد، ثانياً اگر منظور جمعيت روستاها در جهان و مقايسه كلى مى‏باشد، برخى روستاهاى كشور هند از بعضى شهرهاى اروپايى جمعيت افزون‏ترى دارند، ثالثاً به كار بردن تعبير “ده” در يك كتاب درسى كه برخى حساسيّت‏هاى توأم با اهانت و حقارت را بر مى‏انگيزد روا نمى‏باشد و همان لفظ روستا بهتر است رابعاً در آبادى‏هاى ايران، بدون استثنا همراه گندم، جو هم كاشته مى‏شود، چنانچه در ص 11 تعليمات اجتماعى پنجم آمده است: گندم و جو از مهم‏ترين محصولات كشاورزى كشورند.
در ص 16 تعليمات اجتماعى مى‏خوانيم: گله‏هاى گوسفند و بز… همراه با چوپانان به روستا بر مى‏گشتند.
معمولاً اين چوپانان هستند كه دام‏ها را به چرا مى‏برند و سپس به آبادى باز مى‏گردانند و تعبير بالا جالب نمى‏باشد در ص 13 همين كتاب آمده است: ايل به عدّه‏اى از مردم گفته مى‏شود كه در كنار هم زندگى مى‏كنند.
بديهى است اين تعريف نارسا است چون مردم شهرها و روستاها هم در كنار هم مى‏باشند بلكه بايد افزوده شود عشاير زندگى اجتماعى و قبيله‏اى دارند و اقتصادشان متكى بر دام است. در مورد خصال ايلات كشور ذكر صفاتى چون ميهمان نوازى، سخت كوشى و نيز كمك آنان به اقتصاد كشور در توليدات پروتئينى و لبنى، فراموش شده‏اند چه خوب بود اگر هم بستگى، عاطفه جمعى و همكارى ايلات و نيز بسيج عشايرى هم مورد توجه قرار مى‏گرفت.
همچنين در ايران سه نوع جامعه شامل شهرى، روستايى و عشايرى وجود دارد امّا در ص 3 تعليمات اجتماعى پنجم جامعه سوم حذف گرديده است.
در ص 23 تعليمات اجتماعى پنجم ذيل صنايع مصرفى، اتومبيل سازى جزو اين صنعت قرار گرفته است اما چند سطر بعد ماشين سازى در زمره صنايع مادر تلقى گرديده است. در ص 123 تعليمات اجتماعى چهارم ادّعا شده كه در شهر فعاليت‏هاى كشاورزى وجود ندارد در حالى كه كم نيستند شهرهايى از ايران كه مهم‏ترين ركن اقتصادى آنان توليدات كشاورزى، دامى و باغى مى‏باشد، در ص 127 همين كتاب مى‏خوانيم: شهرنشينان با كاركردن در كارخانه‏ها، كالاهاى مورد نياز روستائيان را توليد مى‏كنند، كه واقعيت‏هاى اجتماعى اقتصادى چنين نكته‏اى را تأييد نمى‏كند، درصد ناچيزى از مردم شهرها در امور توليدى فعاليت مى‏نمايند و بقيه به خدمات و حتى كارهاى كاذب و مشاغل مصرفى روى آورده‏اند كه حتى براى اقتصاد كشور و از جمله روستا ضرر دارد.
در ص 6 تعليمات اجتماعى پنجم دليل فزونى جمعيت، مهاجرت و تعداد متولدين ذكر شده است، در حالى كه امروزه بهبود وضع بهداشتى، درمانى و توسعه همه جانبه در كاهش مرگ و مير و افزايش سكنه كشورها دخالت مهم و نقش اساسى دارد. در ص 34، همين منبع، موقع جغرافيايى جمهورى خودمختار نخجوان مشخص نگرديده و در صفحه بعد به اين نكته اشاره نشده كه اكثريت مردم جمهورى آذربايجان شيعه‏اند و با مردم ايران اشتراكات فرهنگى مذهبى و تاريخى فراوانى دارند. در ص 38 چنين تصور شده كه كشور ارمنستان ميان دو بخش آذربايجان قرار دارد ولى ارمنستان داراى زايده‏اى است تحت عنوان ايالت ناگور نوقره باغ كه تا مرز ايران كشيده شده و بين دو بخش جمهورى آذربايجان جدايى افكنده و در بحران‏هاى بين دو كشور مزبور نيز دخالت داشته است.
در ص 52 همين كتاب علت عدم پيشرفت افغانستان در اقتصاد، جنگ داخلى طولانى ذكر شده است امّا به اين نكته توجه نشده كه از مهم‏ترين دلايل عقب افتادگى اين سرزمين اسلامى حكومت ديكتاتورها، كمونيست‏ها، تجاوز شوروى سابق به آن در سال 1357 و نيز اشغال نظامى آن توسط آمريكا به سال 1381 مى‏باشد. در ص 131 تعليمات اجتماعى چهارم، ميزان جمعيت مسلمانان جهان بيش از يك ميليارد نفر درج گرديده در حالى كه مسلمانان در وضع كنونى بالغ بر 5/1 ميليارد نفرند و مخالفان و مغرضان و برخى محافل غربى در صددند اين ميزان را كمتر از مقدار واقعى نشان بدهند.
كاستى‏هايى در مضامين تاريخى و تعليمات مدنى‏
منظور از تدريس تاريخ در مدارس آن است كه دانش‏آموزان با سنت‏هاى ملّى و مذهبى آشنا شوند و نيز تحوّلات سياسى جهان را بشناسند و در صورت امكان، مفهوم زمان را درك كنند و به مضامين تاريخى علاقه‏مند گردند، در مورد كودكان ابتدايى بايد ارائه مطالب تاريخى براى آنان ملموس‏تر و محسوس‏تر باشد و در آن‏ها به فرهنگ و اخلاق توجه شود امّا در سه كتاب تعليمات اجتماعى كمتر اين واقعيت مورد توجه بوده است و در ضمن برخى نكات تاريخى بدون ذكر علّت و روابط علّى و معلولى آمده‏اند.
در ص 86 تعليمات اجتماعى چهارم ادعا شده است آريايى‏ها چهار هزار سال قبل، از شمال درياى خزر به ايران آمده و در دشت‏ها و نواحى كوهستانى سرزمينى كه بعد ايران نام گرفت مستقر شده‏اند، اولاً اين قوم در سه هزار سال قبل به ايران آمده‏اند و آنان دامپرورانى بوده‏اند كه از آسياى مركزى و جنوب سيبرى حركت كرده و كم كم در فلات ايران ساكن شده‏اند، گروهى در دره‏ها و دشت‏هاى زاگرس و عدّه‏اى در نقاط مركزى اقامت گزيده‏اند كه اغلب آنان كشاورزى و تعدادى هم كوچ نشينى را برگزيده‏اند.
در ص 57 تعليمات اجتماعى سوم خاطر نشان گرديده كه مأمون امام رضا را شهيد كرده كه مشخص نيست او به خاندان عباسى تعلق داشته و مركز حكمرانيش هم معين نشده و زمينه‏هاى اين جنايت نيز روشن نمى‏باشد و به كلّى گويى‏هايى اكتفا گرديده است.
در ص 105 همين كتاب به يورش اعراب مسلمان به قلمرو ايران اشاره شده ولى دليل اين حمله مشخص نگرديده است در ص 40 تعليمات اجتماعى سوم گفته شده است در باغ سعد آباد هيجده كاخ وجود دارد كه بعضى از آنها مخصوص شاه بوده است؟، اين شاه آيا از كدام سلسله مى‏باشد، آيا كاخ‏ها مربوط به حاكمان قاجار است يا سلسه پهلوى آن‏ها را در اختيار داشته‏اند كه مشخص نمى‏باشد.
در ص 22 همين كتاب به مبارزات روحانيان و مردم قم بر عليه شاه با پيروى از امام در سال 1341 ش اشاره شده است، البته واضح است كه اين قيام در 15 خرداد 1342 و به رهبرى امام صورت گرفت، چنانچه در ص 125 تعليمات اجتماعى پنجم تاريخ اخير ذكر گرديده است، در اين مأخذ(ص 129) شدت گرفتن مبارزه مردم با شاه ايران از اوايل سال 1357 مى‏باشد اما قرائن متعدد تاريخى مبيّن آن است كه در آبان 1356 بعد از شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، فرزند ارشد امام خمينى، ستيز مردم با نظام ستم شكلى شديد و جديد يافت، در همين صفحه و نيز در ص 33 تعليمات اجتماعى سوم ادعا گرديده كه امام بعد از پانزده سال به وطن بازگشت در حالى كه امام در آبان 1343 ش بعد از مخالفت با حق قضاوت كنسولى كه شاه در دفاع از آمريكايى‏ها تصويب كرده بود، به تركيه تبعيد شد و از آن زمان تا 12 بهمن 1357 كه معظم له به ايران بازگشت 14 سال است نه پانزده سال. در ص 70 تعليمات اجتماعى سوم مى‏خوانيم كه آقاى هاشمى كتابى به نام صحيفه نور خريد و به نامه‏اى از آن اشاره شده است. از اين عبارت بر مى‏آيد كه اين كتاب در يك جلد نگاشته شده و گويا مؤلفان كتاب نمى‏دانسته‏اند اين اثر در يك مجموعه 22 جلدى و بعدها به صورت 11 جلدى به طبع رسيده و تازه اين كتاب از سال‏1378 تجديد طبع نشده و به جاى آن مجموعه صحيفه امام كه با دقت و ظرافت افزون‏ترى تنظيم شده، به بازار آمده و بارها به طبع رسيده است. بخش‏هايى از اين سه كتاب (تعليمات اجتماعى) به مسايل خانواده، رعايت مقررات جامعه و احترام گذاشتن به قانون اختصاص دارد امّا به نظر مى‏رسد اين هدف به طور كامل در آثار مزبور رعايت نگرديده است كه به نمونه‏هايى اشاه مى‏نمائيم: در ص 29 تعليمات اجتماعى سوم مى‏خوانيم: آن شب، بعد از خوردن شام، همه دور هم جمع شدند تا چاى بنوشند و ميوه بخورند! مگر نه اين كه افراد خانواده بر سر سفره يا ميز غذا با يكديگر غذا خورده‏اند، آيا آنان هر كدام بصورت انفرادى شام ميل نموده و بعد تصميم گرفته‏اند چاى و ميوه با هم بخورند!عبارت قابل تأمّلى است و بد آموزى هم دارد و مطابق آداب و رسوم ايرانى هم نيست.
يكى از اهداف اين كتاب‏ها آن است كه دانش‏آموزان با نظم و مديريت ادارى و شهرى آشنا شده و با تحقق اين منظور از حوادث ناگوار رانندگى، ترافيك شهرى، تخلّفات و هرج و مرج‏ها كاسته شود و اگرچه در اين باره نكات آموزنده‏اى مطرح گرديده ولى غفلت هايى هم صورت گرفته است:
در ص 19 تعليمات اجتماعى عبارتى اين گونه به چشم مى‏خورد: ساعتى بعد اتوبوس به شهر اصفهان رسيد، اتوبوس از روى يكى از پل‏هاى آن عبور كرد، بچه‏ها از ديدن رودخانه در وسط شهر تعجب كردند، آقاى هاشمى گفت: بسيارى از شهرهاى بزرگ دنيا در كنار روخانه‏ها قرار دارند.
اين عبارت نارسايى‏هاى فراوانى دارد زيرا اتوبوسى كه مى‏خواهد به صورت گذرى از شهرى عبور كند يا بايد از جاده كمربندى بگذرد يا آن كه در پايانه شهر توقف نمايد و مسافران با هماهنگى‏هاى قبلى از طريق اتوبوس‏هاى داخل شهر، از نقاط گوناگون شهر ديدن كنند، ضمناً عبور اتوبوس از مسيرهايى كه در مركز شهر قرار دارند ممنوع است و پليس اجازه نمى‏دهد رانندگان به چنين خلافى دست بزنند، مشخص نيست مسؤولين و برنامه‏ريزان كتب درسى كه اين قدر به رعايت قانون تأكيد دارند، اين مهم را ناديده گرفته و حتى خلاف آن عمل كرده‏اند!
چنين حركتى در مورد قم هم انجام گرفته و وقتى اين اتوبوس به تهران مى‏رسد مشخص نيست مسافران آن در كجا پياده شده‏اند و صرفاً نوشته‏اند: بعد از مدت كوتاهى اتوبوس به تهران رسيد. آن‏ها در ايستگاه تاكسى منتظر ماندند و پس از چند لحظه سوار تاكسى شده‏اند، آيا ماشين حامل خانواده هاشمى در خيابان اصلى تهران مسافران را پياده كرده، معلوم نمى‏باشد، چه خوب بود در كتاب به پايانه‏هاى شهرى اشاره‏اى مى‏گشت كه در ايجاد نظم و كنترل ترافيك و جلوگيرى از هرج و مرج مؤثرند.
نكته ديگر اين كه خانواده هاشمى كه از كازرون به نيشابور مى‏روند، در چندين شهر بين راه توقف‏هايى دارند ولى غالباً محل اقامت آنان معين نشده و گويا آنان دائماً در حال حركت و بازديد بوده‏اند و در اين ده شب استراحت نكرده‏اند و كمتر خوابيده‏اند.
در ص 31 تعليمات اجتماعى سوم آمده است: مأمور آتش نشانى با لباس و وسايل مخصوص آتشى را خاموش مى‏كنند دانش‏آموزان حداقل در اخبار استانى و خبرها و گزارش‏هاى كشورى از سيماى جمهورى اسلامى ايران شاهد حوادثى هستند كه در آن‏ها مأموران آتش نشانى فداكارى مى‏نمايند ولى اثرى از حريق و آتش سوزى وجود ندارد، آنان افرادى را كه زير خروارها خاك و آوار هستند نجات مى‏دهند، كارگران را كه به داخل چاه سقوط كرده‏اند بيرون مى‏آورند، حيوانات موزى را كه به معابر شهرى آمده‏اند صيد نموده و به بيابان يا باغ وحش مى‏برند، در برق گرفتگى‏ها و اختلال‏هاى آسانسورها هم به امداد افراد مى‏آيند و اين اكتفا كردن به آتش مطابق واقعيت نمى‏باشد و كم مهرى در مورد اين مأموران جان بر كف است.
تأمّلات ارزشى و فرهنگى‏
تعميق ارزشهاى مذهبى و توجه به اصالت فرهنگى از اهداف مهم تأليف كتاب‏هاى اجتماعى است امّا در عملى ساختن اين هدف، كاستى هايى قابل مشاهده است.
مدّت مسافرت خانواده هاشمى در تعليمات اجتماعى سوم، ده روز به درازا كشيده است اما چون آنان مدام در حال سفر بوده‏اند، نماز خود را
در طول مسير شكسته خوانده‏اند كه در اين برنامه ايرادى نيست امّا چرا مؤلّف رقم ده روز را برگزيده كه نوعى ترديد و دو دولى را در فراگيران بوجود آورد كه پس از ده روز يعنى چه، درست است كه معلم توضيحات كافى مى‏دهد ولى بهتر بود به رقمى كمتر از آن اشاره مى‏گشت تا شك بوجود نياورد. ضمناً اين خانواده نسبت به مسايل مذهبى مقيّدند امّا اولاً نماز خود را در ساعت ده شب (ص 16) مى‏خوانند و ثانياً در بين آنان، مادر بزرگ تقيّد برجسته‏ترى دارد، در راه، دعا مى‏خواند، و اقامه نماز را به ديگران يادآور مى‏شود و از زندگى شهرى گريزان است. در ص 20 تعليمات اجتماعى چهارم، مطالب، نمودارها و تصاويرى در باره جهت‏يابى در چهار جهت اصلى و فرعى آمده است امّا از جهت قبله براى يك خانواده مسلمان خبرى نيست.
در ص 10 تعليمات اجتماعى چهارم مى‏خوانيم: اين عَرَق‏ها براى درمان بعضى از بيمارى‏ها مفيد است، با توجه به اين كه واژه عَرَق چندين مفهوم مثبت و منفى را مى‏رساند، بهتر است به جاى آن از جوشانده، فشرده يا عُصاره استفاده شود.
شهر نيشابور به عنوان مقصد اصلى خانواده هاشمى معرفى شده است، امّا هيچ مطلبى درباره ورود حضرت امام رضا(ع) به اين شهر و يادبودهاى مرتبط نيامده است.
در ص 117 و 118 تعليمات اجتماعى چهارم مسجد به عنوان مركز عبادات، آموزش و مراسم مذهبى معرفى شده است. در حالى كه مسجد از عصر رسول اكرم(ص) تاكنون كانون مهمى براى شكل‏گيرى قيام‏ها و مبارزه عليه تهاجم‏هاى بيگانه و استبداد حاكمان بوده است.
در ص 8 تعليمات اجتماعى سوم چنين آمده است: بچه‏ها (در شيراز) كنار پنجره مهمان‏پذير نشستند تا خيابان را تماشا كنند، در ادامه هم به رفت و آمد مردم و حاضر شدن مغازه داران و كارگران بر سر كار خود، اشاره شده است اما شيراز با آن فضاى فرهنگى كه غالباً ريشه در باورهاى مردم دارد بايد به شكلى ارزشى‏تر معرفى مى‏شد مثلاً بچه‏ها مساجد، حسينيه‏ها، امامزاده‏ها و مانند آنها را مى‏ديدند. در مورد اصفهان هم با وجود اين همه آثار تاريخى، هنرى و فرهنگى مؤلف يادآور مى‏شود بچه‏ها به خيابان‏هاى شهر نگاه مى‏كردند، حتى ابوبوس حامل آنها از روى پلى كه بر روى زاينده رود، ساخته شده، عبور مى‏كند امّا بدين واقعيت‏ها اشاره نمى‏كند كه اصفهان حتى خيابانى به نام چهار باغ با تمام جلوه‏هاى فرهنگى، مهندسى و تاريخى دارد و از زمان صفويه دو پل بسيار مهم بر روى اين رودخانه باقى است كه ارزش تاريخى فوق العاده‏اى دارند، در ادامه يادآور شده است كه مردم ايران نخستين شهرها و روستاها را كنار رودخانه‏ها ساخته‏اند (همان كتاب، ص‏19) امّا ما شهرهاى بسيار بزرگى داريم كه از رودخانه و منابع آب جارى محروم بوده‏اند و مردمانى گمنام امّا با همت و اهل ابتكار از قرن‏ها قبل براى انتقال آب سفره‏هاى زيرزمين از دامنه كوهها به داخل اين مناطق اقدام كرده و به حفر قناب با نظام آبيارى حساب شده و مهندسى آن هم در اعماق زمين و در فضايى تاريك و بدون امكانات فنى جديد، پرداخته‏اند، پديده بسيار شگفتى كه محققان غربى را شگفت زده كرده و آنان با مشاهده اين نهرهاى زيرزمين با دقت‏ها و ظرافت‏هاى ويژه، حفّاران را تحسين نموده‏اند، آيا بهتر نبود براى بازگشت به هويت اصيل اين شيوه آب رسانى به مناطق گرم و خشك معرفى مى‏شد و به دانش‏آموز تفهيم مى‏گرديد كه بر خلاف معمول بسيارى از شهرها و روستاهاى ايران نه بر كنار رودخانه و چشمه بلكه كيلومترها با ذخائر آبى فاصله داشته‏اند و مناطقى چون يزد، كرمان، كاشان، سيرجان، نائين، زواره با حفر قنات بوجود آمده و يا از اين منبع دست ساخته بشر براى آبيارى اراضى و آب آشاميدنى مردم، استفاده كرده‏اند. ضمناً شهرها صرفاً به آب وابسته نيستند بلكه هواى مناسب، خاك حاصل خيز و رسوبى، شرايط امنيتى و مصون بودن از گزند حوادث طبيعى و غير آن، براى بوجود آمدن شهرها، لازم مى‏باشند، و در گذشته چنين ويژگى‏هايى نقش حياتى در شكل‏گيرى فضاهاى شهرى و
روستايى داشته‏اند.
در ص 21 همين كتاب، توقف حامل اتوبوس خانواده هاشمى و زيارت حضرت معصومه(ع) مطرح گرديده است اولاً نام اصلى اين بانو فاطمه مى‏باشد و نه تنها خواهر امام رضا(ع) بلكه دختر حضرت موسى بن جعفر(ع) هم هست و ثانياً پس از ذكر نامش علامت(س) مى‏گذارند نه (ع)، ثالثاً مگر شهر قم صرفاً همين سيماى زيارتى و مذهبى را دارد، پس مسجد جمكران كه يادآور نام و ياد حضرت مهدى موعود(عج) است و نيز 444 امامزاده اين شهر و توابع آن و اماكن فرهنگى مذهبى چون مسجد امام حسن عسكرى(ع)، مسجد جامع، مزار برخى اصحاب امامان، ونيز مرقد كاروانى از دانشوران و مشاهير شيعه، چه مى‏شود، شايسته بود به طور گذرا به اين بناهاى ارزشمند اشاره مى‏گرديد.
درص 124 تعليمات اجتماعى چهارم، وجود چندين خيابان، بازار، مغازه، ادارات، كارخانجات، بيمارستان‏ها و ساير مراكز خدماتى، سيماى شهر را تشكيل مى‏دهند، امّا واقعيّت غير از اين را به اثبات مى‏رساند. در ايران و بسيارى از كشورهاى مسلمان، فضاهاى شهرى به گونه‏اى شكل گرفته‏اند كه در آن‏ها سيماى غالب و برجسته و تعيين كننده، گنبد و گلدسته مساجد، امامزاده‏ها، حسينيه‏ها، مقابر علما و ساير اماكن مذهبى مى‏باشد حتى محلات شهرها هويت و موجوديت فرهنگى و ارزشى خود را از يك مركز معتبر دينى و مقدّس وام گرفته‏اند و معمولاً مردم هنوز هم شاهد چنين جلوه‏هايى در شهرهاى تاريخى و قديمى ايران، خاورميانه، آسياى مركزى و آسياى جنوب شرقى، آفريقاى شمالى و شرقى مى‏باشند اگرچه گسترش بى رويه جمعيت و توسعه غير اصولى زندگى شهرى و احداث معابر و خيابان‏هاى جديد، خطرى جدى براى اين هويت مذهبى و فرهنگى به شمار مى‏آيند.
در ص 57 تعليمات اجتماعى سوم، به سرزمين فلسطين و قدس اشاره گرديده امّا مشخص نيست كه چرا اين كشور اشغال و غصب گرديده، چه كسانى بر آن ظالمانه سلطه يافته‏اند و چه اقشارى را آواره و بى خانمان نموده‏اند، اين سرزمين در كجا قرار دارد و براى مسلمانان جهان چه اهميتى دارد، به روز قدس هم اگر اشاره‏اى مى‏گرديد و حكمت نامگذارى آن از سوى امام خمينى تبيين مى‏گشت، بسيار جالب بود.

/

شيوه هاى اصلاحات از ديدگاه امير مومنان على عليه السلام

شيوه‏هاى اصلاحات از ديدگاه اميرمؤمنان على عليه السلام‏
فاطمه وثوقى‏
در هر جامعه پايه‏هاى حكومت بواسطه عدالت اجتماعى مستحكم مى‏گردد. در اين راستا رهبرى مدبّرانه در اجراى عدالت نقش بسزايى دارد. بنابراين نخستين گام براى ايجاد و گسترش عدالت اجتماعى در زمان رسولخدا(ص) پايه گذارى شد تا اينكه زمينه هدايت همگان فراهم گردد، اما به جهت رخ دادهاى بعد از رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام، جامعه اسلامى دچار دگرگونيهاى فرهنگى، اجتماعى و سياسى گرديده و اجراى عدالت نيز دستخوش سياستهاى گوناگون گرديد و آنچه در حال حيات پيامبر اسلام پايه ريزى شده بود از مسير اصلى منحرف شده و به سوى سياستهاى قبيله گرائى، قوميت و….سوق داده شد.
هر چند اميرمؤمنان على (ع) در مواقع حساس مانع بروز برخى از حوادث ناگوار مى‏شد اما به جهت تكرار سياستهاى نسنجيده و غير اسلامى، جهان اسلام دچار فساد، تبعيض، تشتت و انحراف گرديد. و ضربه مهلكى بر پيكر عدالت وارد شد.
مردم كه از بى عدالتى به ستوه آمده بودند پس از به قتل رساندن خليفه سوم به سوى على بن ابى طالب(ع) روى آوردند و با اصرار از ايشان خواستند كه زمام امور مسلمين را به عهده بگيرند. آن حضرت با توجه به نابه سامانى‏هاى موجود، ابتدا از پذيرش اين مسؤوليت بزرگ امتناع مى‏كردند و معتقد بودند كه اگر مانند فردى از اعضا و امت اسلامى باشند بهتر است، تا اينكه امير اين قافله از هم گسيخته و حيران باشند. اما بر اثر ازدحام و اصرار مردم ايشان با شرط، اصلاحات زير بنايى، خلافت را قبول كردند:
«سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد. سخت آزمايش مى‏شويد، چون دانه هايى كه در غربال مى‏ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند! بهم خواهيد ريخت و زير و رو خواهيد شد تا آنكه پايين به بالا و بالا به پايين رود؛ آنان كه در اسلام سابقه‏اى داشتند، و تا كنون منزوى بودند، بر سر كار مى‏آيند، و آنها كه به ناحق پيشى گرفتند عقب زده خواهند شد».(1)
از ديدگاه آ ن امام همام يكى از زمينه‏هاى هدايت و بازگشت به سوى خدا ايجاد عدالت بين تمام اقشار مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان بود. بنابراين ايشان با شيوه‏هاى منحصر به فرد و خداپسندانه خود به همراه كارگزاران لايق و پرهيزكار، نظام نوپاى اسلام را كه رو به انحطاط و فساد پيش مى‏رفت، دوباره سر و سامان داده و حيات دوباره بخشيدند.
براى ايجاد يك جامعه اسلامى مقتدر و نمونه، علاوه بر مديريت شايسته و ايثارگرانه، برنامه ريزى منسجم و منظم همراه با مجريان سخت كوش و متعهد از ضروريات اصلاحات بشمار مى‏رود. با توجه به دوران ويژه خلافت مولاى متقيان كه يك دگرگونى فاحش معنوى، فرهنگى و… در جريان بود، و از طرفى زمينه سازى براى هدايت و بازگشت و تقويت اركان هدايت، انتخاب افراد لايق و متعهّد را ضرورت مى‏بخشيد بنابراين اميرمؤمنان اولين گام اصلاحات را با انتخاب افراد صالح و صادق براى اجراى عدالت اجتماعى برداشتند. غالب اين افراد تربيت شده مكتب علوى بودند، اين كارگزاران شايسته با اراده آهنين خود ابتكار عمل را بدست گرفتند. و با خلّاقيّت و صداقت در كردار و رفتار، مردم را به حكومت دينى خوشبين و اميدوار كردند.
كارگزاران مجريان عدالت‏
مولاى متقيان بخوبى مى‏دانستند كه هرگاه در رأس امور افراد صالح قرار بگيرند به طبع آنان، زيردستان نيز انسانهاى متعهدى خواهند بود، كه لازمه يك جامعه دينى است.
افرادى كه امام به عنوان والى يا حاكم به مناطق مختلف سرزمين اسلامى مى‏فرستادند تخصص كافى و علم و آگاهى لازم را داشتند و با اختيارات كافى كه در اختيار داشتند توانستند در مدت نسبتاً كوتاهى جامعه را به سوى صلاح و فلاح سوق دهند و با رهنمودهاى الهى مولاى متقيان مشكلات را پشت سر مى‏گذاشتند. در اين راستا رهنمودهاى روشنگرانه امام، مدام قوت قلب و چراغ راه كارگزاران بود و پيوسته موقعيت و مقام آنها را به ايشان يادآور مى‏شد. تا مبادا كوتاهى رخ بدهد.
از جمله توصيه‏هاى حكيمانه اميرمؤمنان كه جامعيت ويژه‏اى در ميان خطابه‏ها و نامه‏هاى آن حضرت دارد نامه معروف خطاب به مالك اشتر مى‏باشد كه در آن نامه آن حضرت همه ابعاد و زواياى ابزار و عوامل عدالت اجتماعى را لحاظ كرده‏اند. در فرازى از اين نامه چنين آمده است: «پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولتهاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند. پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيار گير و از آنچه حلال نيست خويشتن دارى كن…» «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز چنان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته‏اند، دسته‏اى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى‏باشند. اگر گناهى از آنان سر زد يا علت هايى بر آنان عارض شود….آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير آن گونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد و بر تو آسان گيرد.»(2)
با توجه به فرازهاى نامه مالك اشتر مى‏توان به اين مطلب توجه داشت كه براى اداره امور علاوه بر تدبير و كاردانى با اقتدار مى‏بايست به ابزارهاى عاطفى و انسانى نيز تمسك جست.
در نامه‏اى ديگر امام على (ع) خطاب به كارگزار خود مى‏فرمايند: «به ريسمان قرآن چنگ بزن و از آن نصيحت‏پذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار….مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به ياد آور…از كارى كه ترا خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشايند است بپرهيز…خشم خود را فرو نشان و به هنگام قدرت ببخش و به هنگام خشم فروتن باش و در حكومت مدارا كن تا آينده خوبى داشته باشى.»(3)
رهنمودهاى امام عليه السلام نشانگر تأثير ايمان و اعتقاد صحيح در هدايت و اصلاح جامعه دارد كه ايشان توجه كارگزاران را به آن سمت و سو جلب مى‏كردند. در فراز ديگرى از نامه مالك اشتر فرمودند: «به مردم نگو به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى‏دهم، پس بايد اطاعت شود، اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد مى‏كند و دين را پژمرده و موجب زوال نعمت هاست.»
«دوست داشتنى‏ترين چيزها در نزد تو، در حق، ميانه‏ترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گسترده‏ترين باشد، هرگز نيكوكار و بد كار در نظرت يكسان نباشد. زيرا نيكوكاران در نيكوكارى بى رغبت و بدكاران در بدكارى تشويق مى‏گردند، پس هر كدام از آنان را بر اساس كردارشان پاداش ده.»
«بدان اى مالك! هيچ وسيله‏اى براى جلب اعتماد والى به رعيت بهتر از نيكوكارى به مردم و تخفيف ماليات و عدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نمى‏باشد.» امير مؤمنان در اين نامه به حقوق تمام اقشار مردم اعم از نظامى، تاجر، اديب، كارگر و….دستور العمل‏هايى داده و رهنمودهاى لازم را مبذول داشته و يادآور شدند كه با رعايت حقوق هر يك از اقشار، جامعه منجر به شكوفايى عدالت در جامعه اسلامى مى‏گردد. كه حاكم دين نبايد از آن‏ها غفلت نمايد.
مولاى متقيان در نامه‏اى ديگر خطاب به والى خود چنين مى‏فرمايند: «در بامداد و شامگاه در يك مجلس عمومى به امر اطلاع رسانى و آموزش (كه از ابزارهاى اصلاح يك جامعه است) با مردم بنشين، آنهايى كه پرسش‏هاى دينى دارند با فتواها آشنا گردان و ناآگاه را آموزش ده و با دانشمندان به گفتگو بپرداز، جز زبانت چيز ديگرى پيام رسانت با مردم، جز چهره ات دربانى وجود نداشته باشد.»(4)
در يك رهنمود ديگر امام عليه السلام خطاب به «عبداللّه بن عباس» فرماندار بصره چنين فرمودند: «با مردم به هنگام ديدار در مجالس رسمى و در مقام داورى، گشاده رو باش و ازخشم بپرهيز كه سبك مغزى، به تحريك شيطان است.»(5)
رهبر فرزانه اسلام با توجه به روان شناختى جامعه اسلامى، كه در آن مردم غير مسلمان نيز زندگى مى‏كنند و حق و حقوقى دارند، علاوه بر توصيه‏هاى دينى، رفتار انسانى را به حاكمان خود توصيه مى‏كردند، و در برخى موارد آنها را مورد عتاب قرار مى‏دادند و حقوق غير مسلمان‏ها را يادآورى مى‏كردند. در نامه خطاب به حاكم فارس چنين فرمودند: «پس از نام خدا و درود، همانا دهقانان مركز فرمانداريت از خشونت و قضاوت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند، من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و سنگدلى و بدرفتارى هستند زيرا با ما هم پيمانند. پس در رفتار با آنان، نرمى و درشتى را به هم‏آميز، رفتار توأم با شدت و نرمش داشته باش، اعتدال ميانه روى را در نزديك يا دور كردن رعايت كن.»(6)
بدين گونه بود كه حكومت عدل علوى در جامعه اسلامى از چشمه زلال سعادت ابدى كام مسلمانان را شيرين نمود و آنها را به حكومت دينى اميدوار ساخت.
اصلاحات اقتصادى‏
از آنجا كه لازمه هر جامعه با ثبات و مقتدر حفظ و داشتن يك سيستم منظم و كارآمد اقتصادى است و به منزله رگهاى حياتى عمل مى‏كند. مى‏بايست اميرمؤمنان از اين بُعد نيز به اصلاح جامعه مى‏پرداختند. آن حضرت مى‏فرمودند: «با فقر در هر جبهه از هر سو مى‏جنگم تا بر او پيروز شوم.»
اصلاح امر معيشت اثر بسزائى در اصلاح مردم و آبادانى جامعه دارد و به عنوان يكى از زمينه‏هاى هدايت نمود پيدا مى‏كند. اميرمؤمنان براى جلوگيرى از فساد اقتصادى و اجراى عدالت اجتماعى همواره در تقسيم رفاه و اموال بيت المال دقت ويژه‏اى داشتند و در اين رابطه به جزئيات نيز توجه مى‏كردند به عنوان مثال در يك مورد هنگامى كه اموال بيت المال را بين نمايندگان قبائل تقسيم مى‏كردند – تكه نانى باقى ماند آن حضرت همان نان را هم به نسبت مساوى بين نمايندگان قبائل تقسيم كردند.»(7)
رهبر عدالت گستر اسلام براى جلوگيرى از حيف و ميل اموال عمومى، كه در دوران خليفه سوم به اوج خود رسيده بود و موجب خشم و نفرت مردم قرار گرفته بود، روز دوم خلافت خود چنين فرمودند: «به خدا سوگند بيت المال تاراج شده را هر كجا يابم به صاحبان اصلى آن باز مى‏گردانم، گرچه با آن ازدواج كرده يا كنيزانى خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براى عموم (مردم) است و آن كسى كه عدالت بر او گران آيد تحمّل ستم بر او سخت‏تر است.»(8)
مولاى متقيان در مورد امور اقتصادى علاوه بر رعايت تقسيم اموال عمومى به مردم و كارگزاران توصيه مى‏كردند كه از اسراف بپرهيزند چرا كه اسراف يكى از عوامل ركود اقتصادى و عمران و آبادانى است در نامه جانشين فرماندار بصره چنين آمده است: «اى زياد از اسراف بپرهيز و ميانه روى را برگزين از امروز به فكر فردا باش و از اموال دنيا به اندازه كفايت خويش نگهدار…»(9)
از آنجا كه از ديدگاه امام على عليه السلام اقتصاد شريان حيات زندگى دنيايى است و اصلاح آن موجب آرامش خاطر مردم شده و زمينه درستى و صداقت را نيز فراهم مى‏نمايد. ايشان ضمن دريافت ماليات(زكات و غيره) توصيه‏هاى اخلاقى و سازنده را نيز مد نظر داشتند و خطاب به ماليات بگيران مى‏فرمودند: «در سر راه هيچ مسلمان را نترسان و يا بازور از زمين او (ماليات دهنده) نگذر افزونتر از حقوق الهى از او مگير، هرگاه به آبادى رسيدى در كنار آب فرود آى، و وارد خانه كسى مشو، سپس با آرامش و وقار به سوى آنان حركت كن تا در ميانشان قرارگيرى، به آنها سلام كن و در سلام و تعاريف و مهربانى كوتاهى نكن، سپس مى‏گويى:اى بندگان خدا مرا ولىّ خدا و جانشين او به سوى شما فرستاده، تا حق خدا را كه در اموال شماست تحويل بگيرم، آيا در اموال شما حقى است كه به نماينده او بپردازيد؟ اگر كسى گفت:نه، ديگر به او مراجعه مكن و اگر كسى پاسخ داد: آرى، همراهش برو، بدون آنكه او را بترسانى، يا تهديد كنى يا به كار مشكل وادار سازى، هرچه از طلا و نقره به تو رساند، بردار و اگر گوسفند و شتر بود. بدون اجازه‏اش داخل مشو، كه اكثر اموال از آن اوست…پس از انتخاب اعتراض نكن….و صاحبش را اجازه ده كه خود انتخاب كند و بر انتخاب او خرده مگير.»(10)
على(ع) در نامه‏اى ديگر خطاب به مأموران ماليات فرمودند: «به او سفارش مى‏كنم كه با مردم تندخو نباشد و به آنها دروغ نگويد…بدان! براى تو در اين زكاتى كه جمع مى‏كنى، سهمى معين و حقى روشن است و شريكانى از ضعيفان و مستمندان دارى، همانگونه كه ما حق ترا مى‏دهيم، تو هم نسبت به حقوق آنان وفادار باش…»(11)
اميرمؤمنان معتقد بودند كه اخذ ماليات به جهت عمران، آبادانى و رفاه مردم است بنابراين مى‏بايد رضايت خاطر مردم نيز جلب شود. تا اينكه مردم با رغبت با حكومت همكارى داشته باشند و لذا مى‏فرمودند: «براى گرفتن ماليات لباسهاى تابستانى يا زمستانى، مركب سوارى و برده كارى او را نفروشيد و براى گرفتن درهمى، كسى را تازيانه نزنيد و به مال كسى دست اندازى نكنيد.»(12)
رهبر عدالت گستر اسلام ضمن توصيه‏هاى جزئى و كلى در زمينه اصلاح اقتصادى، خود بهترين الگو براى مردم بودند و در نهايت فقر و سادگى زندگى مى‏كردند. در حاليكه مى‏توانستند زندگى بهتر از آنرا بدست بياورند.
اصلاح فرهنگ بيمار
از جمله اقدامات اساسى در حكومت علوى توجه به احياء فرهنگ دينى و سنت نبوى بود. همانگونه كه خود حضرت در خطبه معروف شقشقيه به رسالت علماى دينى اشاره كرده‏اند كه آنها در برابر عهد و پيمان الهى مسؤول هستند، آن حضرت نيز احياء فرهنگ دينى را از دغدغه‏هاى مهم جامعه اسلامى بر مى‏شمردند و در جهت اصلاح و احياء آن از هرگونه امكانات، زمانى، مكانى و انسانى استفاده نمودند.
فرهنگ هر جامعه بسان اسكلت بندى آن جامعه است كه هرگاه محكم و درست بنا نشده باشد نمى‏تواند سختى‏هاى ناشى از پيش آمدها را تحمّل نمايد و پا بر جا بماند، بعد از رحلت رسول مكرم اسلام حوادثى كه پيش آمد فرهنگ دينى و سنّت نبوى اندك اندك دستخوش تحريف و بدعت قرار گرفت و مسلمانان به فرقه‏هاى مختلف تقسيم شده و از حول محور اسلام ناب دور گشتند. بطوريكه خود آنان اظهار مى‏داشتند: اگر امروز رسولخدا در ميان ما بود مى‏ديد كه تنها نماز و قبله (اذان) مشترك داريم.
به عنوان نمونه «كعب الاحبار» يك فرد عالم يهودى بود كه تازه مسلمان شده بود و از جهان اسلام آگاهى كافى نداشت با اين وجود در زمان خلافت خليفه دوم از سوى وى مأمور پاسخ‏گويى به مسائل دينى مردم بود. او با تحريف حقايق اسلام از منابع تحريف شده يهود بنام كتاب خدا براى مردم آموزش مى‏داد و تا آنجا پيش رفت كه در مسائل اسلامى صاحب نظر شد و شاگردانى چون عمرو عاص و معاويه تربيت كرد. بدين گونه احاديث جعل و اسرائيليات وارد جهان حديثى اسلام شد و احاديث ناب و سنت نبوى را تحت تأثير قرار داد.
مولاى متقيان در اين راستا مى‏فرمايند: «هيچ بدعتى در دين ايجاد نمى‏شود مگر آن كه سنتى ترك گردد، پس از بدعت‏ها بپرهيزيد.»(13)
با كمال تأسف در اثر تساهل و تسامح عدّه‏اى از زمام داران و مردم، سخنان و روش امثال كعب الاحبارها و تيم دارى‏ها نه تنها مورد پذيرش قرار گرفت بلكه جنبه قانونى و دينى، نيز پيدا كرد. بطوريكه در يك مورد ابن عباس با معاويه بر سر معناى قرآن يا تفسير آن با هم اختلاف پيدا كردند و معاويه به ابن عباس گفت: اگر سخن مرا قبول ندارى به عمروعاص يا كعب الاحبار مراجعه كن.»(14)
رهبر فرزانه همواره در فرصتهاى مناسب با رفتار و كردار و سخنان الهى خود مردم را به مبدأ هستى توجه مى‏دادند و آنان را به بازگشت به سوى خدا ترغيب مى‏كردند. و نقش آنها را در احياء فرهنگ دين يادآور مى‏شدند. «اى مردم! چرا غ دل را از نور گفتار گوينده با عمل روشن سازيد و ظرف‏هاى جان را از آب زلال چشمه هايى كه از آلودگى‏ها پاك است پر نماييد…همانا بر امام واجب نيست جز آنچه را كه خدا امر مى‏فرمايد، و آن كوتاهى نكردن در پند و نصيحت، تلاش در خيرخواهى، زنده نگهداشتن سنت پيامبر(ص) جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، رساندن سهم‏هاى بيت المال به طبقات مردم است. پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آنكه درختش بخشكد تلاش كنيد، و پيش از آنكه به خود مشغول گرديد از معدن علوم اهل بيت دانش استخراج كنيد….»(15)
از سخنان شكوِه مانند مولاى متقيان مى‏توان به عمق فاجعه فرهنگى پى برد كه چگونه مسلمين در آستانه سقوط قرار گرفته بودند: «با آن همه بزرگوارى و كرامت، هم اكنون مى‏نگريد كه قوانين و پيمان الهى شكسته شده، اما خشم نمى‏گيريد، در حاليكه اگر پيمان پدرانتان نقض شده بود. ناراحت مى‏شديد، شما مردمى بوديد كه دستورات الهى ابتدا به دست شما مى‏رسيد و از شما به ديگران ابلاغ مى‏شد و آثار آن، باز به شما بر مى‏گشت. اما امروز جايگاه خود را به ستمگران واگذاشتيد و زمام امور خود را به دست بيگانگان سپرديد و امور الهى را به آنان تسليم كرديد!»(16)
«از راه و رسم پيامبرتان پيروى كنيد كه بهترين راهنماى هدايت است، رفتارتان را با روش پيامبر تطبيق دهيد كه هدايت كننده‏ترين روش‏هاست.»(17)
از سخنان اميرمؤمنان به وضوح مشاهده مى‏شود كه مردم آشكار و با اهمال تسليم فضاى موجود شده بودند آنجا كه فرمودند: «به هوش باشى اى شنونده! و از خواب غفلت بيدار شو، از شتاب خود كم كن، و در آنچه از زبان پيامبر(ص) به تو رسيده‏اند انديشه كن، كه ناچار به انجام آن مى‏باشى و راه فرارى وجود ندارد…»(18)
در مورد ديگر امام فرمودند: «گروهى در درياى فتنه‏ها فرو رفته، بدعت را پذيرفتند و سنت‏هاى پسنديده را ترك كردند، مؤمنان كناره‏گيرى كرده و گمراهان و دروغ گويان به سخن آمدند. مردم! ما اهل بيت پيامبر چون پيراهن تن او، ياران راستين او…و درهاى ورود به معارف آن مى‏باشيم كه جز از در هيچ كس به خانه‏ها وارد نخواهد شد و هركس غير از در وارد شود، دزد ناميده مى‏شود.»(19)
«فتنه‏ها با تلخى خواسته‏ها وارد مى‏شود، خون‏هاى تازه را مى‏دوشد، نشانه‏هاى دين را خراب و يقين را از بين مى‏برد….پس سعى كنيد كه شما پرچم فتنه‏ها و نشانه‏هاى بدعت نباشيد و آنچه را كه پيوند امت اسلامى بدان استوار، و پايه‏هاى طاعت بر آن پايدار است بر خود لازم بشماريد.»(20) هرچند اميرمؤمنان نهايت سعى و تلاش خود را كردند اما مدت كوتاه خلافت اين مجال را به ايشان نداد كه اصلاحات فرهنگ دينى خود را بنماياند.
اصلاحات قضايى‏
يكى ديگر از دغدغه‏هاى اميرمؤمنان در دوران خلافت‏شان اصلاح امور قضايى و رعايت حقوق فردى، اجتماعى امت مسلمان بود. كه در زمان‏هاى گذشته با چشم پوشى‏هاى قومى، قبيله‏اى و سياسى ناديده گرفته مى‏شد. واى بسا مظلوم به جاى ظالم مجازات نيز مى‏شد. آن حضرت در مورد مقابله با ظلم و ستم چنان با قاطعيت و شهامت وارد عرصه شدند كه هيچ ظالمى نمى‏توانست از چنگال عدالت بگريزد. چنان با انصاف و عدل از حق دفاع مى‏كردند كه‏اى بسا خود مجرمان به قضاوت خشنود مى‏شدند. مى‏فرمودند: «افراد خوار و ستمديده در نزد من بسيار قوى و عزيز هستند تا اينكه حق آنانرا به آنها بازگردانم و افراد قوى و ستمگر در نزد من بسيار ناتوان و ضعيف هستند تا اينكه حق را از آنان باز پس بگيرم.»(21)
در امر قضاوت و احقاق حق، اميرمؤمنان چنان جدى و مصمم عمل مى‏كردند كه حتى از داغ نهادن بر دست برادر خويش واهمه‏اى نداشتند تا اينكه برادر حرارت آتش را بر جسم خود احساس كند و تقاضاى سهم بدون نوبت از بيت المال مسلمين ننمايد.
«سوگند به خدا برادرم عقيل را ديدم كه به شدت تهيدست شده و از من درخواست داشت تا يك من از گندمهاى بيت المال را به او ببخشم….پى در پى مرا مى‏ديد و درخواست خود را تكرار مى‏كرد. چون به گفته‏هاى او گوش دادم، پنداشت كه دين خود را به او واگذار مى‏كنم و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست بر مى‏دارم روزى آهن را در آتش گداخته و به جسمش نزديك كردم تا او را بيازمايم پس چون بيمار از درد فرياد زد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد به او گفتم اى عقيل، گريه كنان بر تو بگريند، از حرارت آهنى مى‏نالى، كه انسانى به بازيچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخى مى‏خوانى كه خداى جبارش با خشم خود آنرا گداخته است؟…..»(22)
امام و رهبر عدل گستر جهان اسلام خود نيز در محضر قاضى بدون شاهد نتوانست حق فردى خود را تصاحب كند چنانچه معروف است آن حضرت با مردى از يهود بر سر زرهى نزاع داشتند هنگاميكه نزد قاضى وقت «شريح قاضى» براى دادخواست روانه شدند. قاضى به احترام اميرمؤمنان از جاى خود برخاسته و امام را به جاى خود نشاند آن حضرت ضمن اعتراض به عمل يك جانبه قاضى، كه چرا تنها از وى احترام كرده و طرف ديگر نزاع را احترام نكرده است، سخنان رسولخدا را درباره قاضى به وى يادآور شدند و سپس از شريح خواستند كه به قضاوت بپردازد و چون امام براى ادعاى خود، كه زره از آن ايشان است شاهدى نداشت از حق مسلم خود محروم شدند و چون مرد نصرانى قضاوت اسلام را در مورد ولىّ مسلمين اميرمؤمنان مشاهده كرد به خلاف خود اعتراف كرده و شهادتين را بر زبان جارى ساخت.(23)
رهبر عدالت گستر اسلام بقدرى در مورد حقوق فردى حساس و دقيق بودند كه حتى حقوق شهروندى غير مسلمانان را نيز جدى مى‏گرفتند: «…بمن خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بود وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره‏هاى آنها را به غارت برده در حالى كه هيچ وسيله‏اى براى دفاع جز گريه و التماس نداشته‏اند…اگر بر اين حادثه تلخ مسلمانى از روى تأسف بميرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.»(24)
هنگاميكه عدّه‏اى به امام يادآورى كردند، كه معاويه با هدايا و پول‏هاى فراوان، عدّه‏اى را جذب كرده، شما هم از اموال عمومى به اشراف عرب و بزرگان قريش ببخشيد و از تقسيم مساوى بيت المال دست برداريد، تا به شما گرايش پيدا كنند، امام فرمودند: «آيا به من دستور مى‏دهيد براى پيروزى خود، از جور و ستم درباره امت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم، استفاده كنم؟ بخدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است…هرگز چنين كارى نخواهم كرد. اگر اين اموال از خودم بود به گونه‏اى مساوى در ميان مردم تقسيم مى‏كردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست! آگاه باشيد، بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زياده روى و اسراف است….»(25)
از آنجا كه رعايت حقوق فردى آثار مثبتش به جامعه باز مى‏گردد و زمينه فضاى سالم را براى رسيدن به كمال فراهم مى‏نمايد امام بزرگوار خطاب به مالك اشتر چنين فرمودند: «از ميان مردم برترين فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن، كسانى كه مراجعه فراوان، آنها را به ستوه نياورد. در اشتباهاتش پافشارى نكند و بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوت‏هاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او بر طرف گردد و به مردم نيازمند نباشد.»(26) قضاوت درست ضمن اينكه امنيت را به جامعه باز مى‏گرداند موجب نشاط روانى و انگيزش بسيار براى فعاليت و سازندگى در جامعه مى‏باشد، اما اجراى عدالت چنان براى عدّه‏اى سخت و طاقت فرسا بود كه تحمّل امام براى آنها دشوار بود و سرانجام مسير زندگى آنها را عوض كرد. اما در مقابل اين عدّه ضعفا در آرامش زندگى كردند.
پى‏نوشت‏ها:
1. نهج البلاغه، ترجمه مرحوم دشتى، خ 16.
2. نهج البلاغه، نامه 53.
3. نهج البلاغه، نامه 69.
4. نهج البلاغه، نامه 60.
5. نهج البلاغه، نامه 76.
6. نهج البلاغه، نامه 19.
7. عدالت اجتماعى، محسن قرائتى، ص 160.
8. نهج البلاغه، خطبه، 15.
9. نهج البلاغه، نامه 21.
10. نهج البلاغه،ترجمه و شرح فشرده محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتيانى، نامه 25.
11. نهج البلاغه، نامه 26.
12. نهج البلاغه، نامه 51.
13. نهج البلاغه، خطبه، 145.
14. طالبين به سرى كتابهاى علامه عسگرى مراجعه نمايند (نقش ائمه در احياء دين).
15. نهج البلاغه، خطبه 105.
16. نهج البلاغه، خطبه 106.
17. نهج البلاغه، خطبه 110.
18. نهج البلاغه، نامه 153.
19. نهج البلاغه، نامه 154.
20. نهج البلاغه، نامه 151.
21. مقاله حكومت پنج ساله و اصلاحات، نگارنده، به نقل از صوت العداله الانسانيه، جرج جرداق، ج 1، ص 63.
22. نهج البلاغه، خطبه 224.
23. فضائل الخمسه من الصحاح السّتة، تأليف علّامه السيد مرتضى الحسين الفيروز آبادى، ج 3، ص 27.
24. نهج البلاغه، خطبه 27.
25. همان، خطبه 127.
26. همان، خطبه 53.

/

فلسطين ؛ قلمرو مسلمين

فلسطين قلمرو مسلمين
غلامرضا گلى زواره‏
قلمرو مقدّس‏
سخن از سرزمينى است كه سفيران نور و رسولان الهى را در بستر پاك خويش پرورش داده و خطى روشن از خاك تا افلاك كشيده است. قله‏هاى رفيع، تپه‏هاى سر سبز و درّه‏هاى با طراوت آن جاى پاى پيامبران است.
شهرى كه بنيان گذار و معمارش انبياء بوده‏اند و در اين قلمرو جلوه‏هاى حق را ترسيم كرده‏اند حضرت سليمان و داوود در اين مكان جاه و جلالى داشته و زكريا در اينجا به يحيى بشارت داده است، ابراهيم(ع) به فلسطين هجرت نمود و موسى(ع) تجلّى خداوند را در ارض مقدّس ناظر بود و با خداى خويش تكلّم نمود.
حضرت عيسى آن پيام‏آور پاكى و صفا و وارستگى در اين ديار ديده به جهان گشود و پس از آن در گهواره‏اش براى دفاع از صداقت مادرش مريم، لب به سخن گشود و از اين مكان به سوى آسمان عروج كرد و ميهمان قدسيان گشت.
زاده بلدامين، برگزيده پيامبران و خاتم رسولان به قدس سير داده شد و معراجش به جانب آسمان از اين مكان آغاز گرديد زيرا در اينجا پايه‏هاى نردبان عروج به ملكوت را نهاده‏اند. جبرئيل در همين پايگاه پاك به آن حضرت گفت: محل حشر و نشر، حساب و روز جزا و صراط در فلسطين برپا خواهد شد.(1) آن روح قدسى در اين بيت مبارك با اشاره فرشته الهى جلو رفت تا به امامتش پيامبران سلف نماز گزارند.(2)
بيت المقدس برگزيده خداوند است و قرآن آن را بقعه مبارك ناميده و طور سينين را چون درّى ثمين بر جبينش نهاده و نخستين پيشواى شيعيان آن را قصرى از قصرهاى بهشت مى‏داند، رسول اكرم(ص) پيروان خويش را توصيه كرده براى اين مسجد، مسجد الحرام و مسجد خود(مسجد النبى) بار سفر ببندند.(3)
پيرو سه آيين بزرگ آسمانى آن را قبله گاه خود دانسته و احترام فوق العاده‏اى براى مسجد الاقصى قائلند بيت المقدس قبله‏گاه اوّليه مسلمانان تا سال دوم هجرت بود و سپس پيامبر اكرم(ص) به فرمان الهى قبله مسلمين را از آن جا به مسجد الحرام در مكه تغيير داد.(4)
موقعيت جغرافيايى‏
كشور فلسطين با 27000 كيلومتر مربع (صد و شصت و سومين كشور جهان) و حدود چهار و نيم ميليون نفر جمعيت در انتهاى جنوب شرقى درياى مديترانه و در جنوب غربى قاره آسيا (در منطقه خاورميانه) واقع شده كه اين قاره را به آفريقا پيوند مى‏دهد.(5)
از شمال به لبنان، از شمال شرقى به سوريه، از شرق به اردن، از جنوب به خليج عقبه و درياى سرخ، از جنوب شرقى به مصر محدود مى‏باشد، اين سرزمين را از ديدگاه سيماى عمومى و ناهموارى‏ها به چهار دسته تقسيم مى‏كنند:
1- جلگه‏ها و دشت‏هاى ساحلى كه از حاصل خيزترين نواحى فلسطين به شمار مى‏آيد و براى كشت مركبات مناسب است، جبل كرمل اين منطقه را به دو بخش تقسيم كرده كه دشت عكا در شمال و نوار ساحلى فلسطين در جنوب آن واقع مى‏باشد.
2- كوهها و تپه‏ها كه اگرچه سنگلاخى است ولى برخى مناطقش براى كاشت زيتون، بادام، سيب و گلابى مناسب مى‏باشد. نواحى الجليل، كرمل، نابلس، هبرون(الخليل) در اين قلمرو قرار مى‏گيرند. و در دشت‏هاى بين آن‏ها غلات، حبوبات و سبزيجات مى‏كارند.
3- دره رود اردن كه از سطح دريا پايين‏تر است و با وجود خاك خوب از منابع آب كافى برخوردار نمى‏باشد، در شرق آن رود اردن كه درياچه طبريه را به بحرالميّت متصل مى‏كند جريان دارد.
4- صحراى جنوبى يا بيابان نقب كه نيمى از سرزمين فلسطين را در بر مى‏گيرد و مناطق شمالى آن‏ها قابل كشت است ولى هرچه به طرف جنوب برويم حالت كويرى و بيايانى مى‏يابد.(6)
آب و هواى فلسطين در تابستان‏ها گرم و در زمستان‏ها معتدل و بارانى است رود مهمّى در آن جريان ندارد و صرفاً نهر اردن مرز مشترك فلسطين، اردن و سوريه را بوجود مى‏آورد.
در حال حاضر از حدود 27000 كيلومتر مربع، 20700 كيلومتر مربع در اشغال رژيم صهيونيستى است و صرفاً نوار غزه با 363 كيلومتر مربع وسعت و كرانه باخترى با 5900 كيلومتر مربع مساحت در اختيار فلسطينى‏ها قرار دارد كه اين مناطق هم عملاً در تصرف اشغالگران است و ساكنين آن از هرگونه آرامش و امنيتى محرومند.
حدود سه ميليون نفر فلسطينى از سرزمين خود رانده و آواره شده و در نواحى گوناگون خاورميانه و اروپا و آمريكا پراكنده‏اند، آنان غالباً در كشورهاى لبنان، اردن، مصر و سوريه و برخى كشورهاى عربى به سر مى‏برند.(7)
در گذر تاريخ‏
سرزمين فلسطين از قديمى‏ترين مناطق مسكونى جهان به شمار مى‏آيد و مهاجران سامى نژاد به نام كنعانيان در 3500 سال قبل از ميلاد به اين ناحيه مهاجرت كردند و در آن سكنى گزيدند در هزار سال قبل از ميلاد قومى به نام «فيلسطين» جاى آن‏ها را گرفتند كه نام فلسطين هم از همين قوم گرفته شده است.
در 539 قبل از ميلاد كورش با تأسيس نخستين امپراتورى ايرانى بابل و فلسطين را به تصرف خود درآورد، با انقراض هخامنشيان در 330 قبل از ميلاد فلسطين به دست جانشينان اسكندر مقدونى افتاد و يونانيان تا 198 سال پيش از ميلاد آن را تحت كنترل داشتند.
در سال 63 قبل از ميلاد فلسطين به تصرف روميان درآمد و با تجزيه اين امپراتورى به دو بخش غربى و شرقى به عنوان يكى از مهم‏ترين ايالات روم شرقى تحت كنترل دولت بيزانس كه مركز آن در قسطنطنيه (استانبول تركيه) قرار داشت در آمد. با رسميت يافتن آيين مسيح در ميان روميان، اين آيين در فلسطين رواج يافت.
در سال 611 ميلادى اين ناحيه بار ديگر به تصرف ايرانيان درآمد كه هراكليوس امپراتور روم فلسطين را از ايرانى‏ها بازپس گرفت.
در همين اوان با ظهور دين اسلام در شبه جزيره عربستان و بعثت نبى اكرم در شهر مكّه، قدرت معنوى، مذهبى و سياسى جديدى در جهان ظاهر گرديد. در سال 634 م سرزمين فلسطين به همراه شام به تصرف رزمندگان مسلمان درآمد و اين نواحى جزو قلمرو جهان اسلام شد.
مركز خلافت اسلامى در آن روزگاران دمشق در نزديك فلسطين بود و به فرمان خلفاى وقت مسجد الاقصى و قبة الصخره در بيت المقدس با اسلوب معمارى اسلامى ساخته شد.
از آن جا كه اين شهر براى يهوديان و مسيحيان قداست ويژه‏اى داشت و قبله نخستين مسلمين هم به شمار مى‏آمد، در اين دوران پيروان آيين‏هاى توحيدى مذكور در اجراى مراسم ويژه مذهبى خود از آزادى كامل برخوردار بودند و آزادانه مراسم و شعائر مذهبى خود را انجام مى‏دادند.
به همين دليل آدام متز اعتراف مى‏كند: آن چه كه ممالك اسلامى را از اروپاى مسيحى تفكيك مى‏كند وجود اقليت‏هاى مذهبى غير مسلمان است كه در اين نواحى آزادانه به سر مى‏بردند در صورتى كه در اروپاى مسيحى يك چنين چيزى هرگز ديده نمى‏شد، اين آزادى را يهوديان و مسيحيان بر اثر يك سلسله پيمان‏ها و قوانينى كسب كرده بودند، او مى‏افزايد بين پيروان سه دين بزرگ در قلمرو مسلمين چنان هم زيستى و رفتار مسالمت‏آميز قرار داشت كه گويى يهود و مسيح از قلمرو حكومت مسلمين بيرون هستند و اين وضع براى اروپاى قرون وسطى هرگز قابل درك نبود.(8)
رشد و توسعه روزافزون دين اسلام در فلسطين موجب شد كه زبان عربى در آن گسترش يابد و حتى مسيحيان به زبان عربى سخن گويند.
در جنگ‏هاى صليبى كه از سال‏1096 تا 1099 ميلادى طول كشيد سرانجام بيت المقدس به تصرف مسيحيان درآمد و مملكت لاتينى اورشليم شكل گرفت، فاتحان مزبور در برخورد با مسلمين قساوت‏هايى بروز داده و جناياتى مرتكب شده‏اند كه روى مغولان وحشى را سفيد نموده‏اند.
پرفسور جان ديون پورت مى‏نويسد:قواى مهاجم هيچ ملتى در هيچ عصر و زمانى در هرزگى، شرارت و بى شرمى، شهوترانى،فسق و فجور بيشتر از اين دست كه بنام جنگ مقدّس رفته بودند، نبوده است.
جنگ جويان صليبى عنيف‏ترين و شديدترين نمونه‏هاى تعصب را تشويق و ترويج نمودند، جنگ يك وظيفه مقدّس تلقى گرديد و به جاى دعا و احسان و كارهاى نيك قتل مسلمين كفاره گناهان در معاصى شناخته مى‏شد.(9)
گوستاولوبون نوشته است: اينان پايه قساوت و خونخوارى را به جايى رسانيدند كه نظيرش را در ميان هيچ مذهبى نمى‏توان يافت.(10) ويل دورانت نيز گزارش وحشتناك و فجيعى از اين كشتارها و جنايات ارائه كرده است.(11)
مملكت لاتينى در سرزمين فلسطين تا سال 1187 م دوام داشت كه در اين سال سلحشور مسلمان و دلاور كُرد، صلاح الدين ايوبى، بيت المقدس را فتح كرد و سلسله مماليك مصر به تدريج صليبى‏ها را از اين ناحيه بيرون راندند كه تا اوايل قرن شانزدهم بر فلسطين حكمرانى مى‏نمودند از سال 1517 م فلسطين يكى از ايالات پر اهميّت عثمانى به شمار مى‏آمد.(12)
تير توطئه‏
با شروع دوران زوال امپراتورى عثمانى در اواخر قرن نوزدهم و هم زمان با اوج‏گيرى سياست‏هاى ضد يهودى در مناطقى از اروپا، تحركى از يهوديان پراكنده شكل گرفت كه به صهيونيزم معروف شد آنان خواهان ايجاد يك وطن ملّى و استقرار تمامى يهوديان در اين سرزمين بودند، به موازات آن جنبش اعراب ملى گرا كه در قلمرو امپراتورى عثمانى بود پا گرفت كه خواهان خروج از استيلاى اين ابرقدرت مسلمان بودند، از سوى ديگر انگلستان كه خواهان از هم پاشيدگى اين دولت مقتدر بود وعده همكارى به اعراب داد و در راستاى اين برنامه در سال 1915م به شريف مكه وعده استقلال داد. اگرچه طبق توافق طرفين تمامى سرزمين‏هاى عربى در محدوده كشورهاى كنونى عراق، سوريه، لبنان، فلسطين، عربستان و اردن جزو مناطق شريف حسين‏بن على(شريف مكه) قرار مى‏گرفت امّا عملاً انگلستان پس از استقرار قيموميت بر فلسطين مدعى شد كه اين سرزمين جزو قلمرو مورد نظر نبوده است.
در سال 1917 م لرد بالفور، وزير امور خارجه وقت انگلستان به صهيونيست‏ها وعده داد كه در استقرار يك ميهن ملّى براى آنان در سرزمين فلسطين اقدام خواهد كرد و دولت بريتانيا در سال 1922 م از سوى جامعه ملل قيموميت اين كشور اسلامى را بدست آورد و جمعيت مهاجر يهود از پنجاه هزار نفر در اوايل قرن بيستم به سيصدهزار نفر در شروع جنگ دوم جهانى رسيد.
اين رفتار تبعيض‏آميز دولت انگلستان عليه مسلمانان فلسطين و حمايت يكجانبه از يهوديان مورد اعتراض فلسطينى‏ها قرار گرفت و آنان در سال 1936 م اعتصابات گسترده‏اى را سامان دادند در پاسخ دولت انگلستان فلسطين را به صورت سه كشور مجزا پيشنهاد داد، دولت يهودى در شمال، دولت عرب در جنوب و يك كشور ميانگير در محدوده بيت المقدس و تل‏آويو – يافا و تحت نظر دولت انگلستان تشكيل مى‏شد كه فلسطينى‏ها اين نيرنگ را نپذيرفتند.
سرانجام تروريست‏هاى صهيونيست براى بيرون راندن فلسطينى‏ها به عمليات رعب‏انگيز و ايذايى دست زدند و صرفاً در يك مورد در دهكده ديرياسين 254 نفر مسلمان را كشتند. با عقب نشينى نيروهاى انگليسى دولت غاصب اسرائيل در سال 1948 م اعلام موجوديت كرد.
مردم فلسطين مبارزات پراكنده‏اى را عليه متجاوزان مزبور ادامه دادند و در سال‏1959 م جنبش آزادى بخش ملى فلسطين (فتح) را پايه گذارى كردند كه نخستين جريان ملّى فراگير با هويت فلسطينى بود. در سال 1964م و در اجلاس سران عرب پيشنهاد تشكيل سازمان آزادى بخش فلسطين (ساف) مطرح گرديد كه در همان سال جلسه شوراى ملى فلسطين در شهر بيت المقدس به تصويب رسيد.
در سال 1967م جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل صورت گرفت كه طى آن كرانه غربى رود اردن(از كشور اردن)، نوار غزّه متعلق به مصر و نيز صحراى سيناى مصر و بخش‏هايى از خاك سوريه در بلندى‏هاى جولان توسط صهيونيست‏ها اشغال شد.(13)
خطا و خيانت و جنايت‏
حمايت گسترده فلسطينيان ساكن كشور اردن از جنبش‏هاى خودجوش فلسطينى، پادشاه وقت اردن، ملك حسين، را در موجى از هراس قرار داد و در نتيجه فلسطينى‏ها با يكى از مصايب خونين و تلخ تاريخ خود مواجه شدند زيرا نيروهاى اردن در يك سركوبى گسترده فاجعه سپتامبر سياه را بوجود آوردند. در سال 1974م سازمان آزادى بخش فلسطين به عنوان تنها نماينده قانونى مردم فلسطين از سوى سران اجلاس عرب به رسميّت شناخته شد و در همان سال به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل متحد پذيرفته شد.
اما نه اين جنبش و نه اعراب مسلمان و نه سازمان‏هاى بين المللى، موفق شدند از دردها و آلام و رنج‏هاى مردم فلسطين بكاهند بلكه اين زخم خون چكان جهان اسلام همچنان كهنه‏تر و عفونى‏تر شد. به عنوان مثال در سال 1980م نخست وزير وقت اسرائيل و انور سادات رئيس جمهور مصر در كمپ ديويد آمريكا قرارداد صلح و سازش را با ميانجى گرى آمريكا به امضاء رساندند اين خطاى خطرناك، اسرائيل را براى ادامه جنايات و تجاوزات گستاخ‏تر ساخت و كمى بعد شروع به گسترش خود نمود و در اولين گام بيت المقدس را به عنوان پايتخت اسرائيل اعلام كرد و به گسترش شهرك‏هاى يهودى نشين در كرانه باخترى رود اردن اقدام نمود.
دو سال بعد ارتش رژيم اشغالگرقدس تهاجم گسترده‏اى را به كشور مظلوم لبنان آغاز كرد، به اين بهانه كه هسته‏هاى اصلى جنبش مقاومت فلسطين را درهم بكوبد، قتل عام فلسطينى‏ها در اردوگاه‏هاى صبرا و شتيلا صفحه‏اى تاريك از اين يورش خونين است كه سازمان‏هاى بين المللى در برابرش سكوت كردند. اسرائيلى‏ها كه لبنان را از زمين و هوا و دريا مورد حمله قرار دادند شهرهاى طاير، صيدون، نبطيه و طرابلس را ويران كردند و تا حوالى بيروت پيشروى نمودند عمليات وحشيانه مزبور هزاران تن كشته داد، در ضمن بسيارى از پل‏ها، لوله‏هاى نفت و گاز، فرودگاهها، بيمارستان‏ها، مدارس و دانشگاهها، ساختمان‏هاى مهم، خانه و كارخانه‏ها و موزه‏ها به كلّى تخريب و اثرى از اغلب آنان بر جاى نماند، گرچه در سال بعد اسرائيل تعهد داد هرچه زودتر لبنان را تخليه كند و به روابط خصمانه با اين كشور پايان دهد ولى تهاجمات خود را عليه لبنانى‏ها بويژه شيعيان ادامه داد و در نواحى جنوبى ضمن آواره نمودن و كشتار افراد شيعه خرابى‏هاى فراوانى را به بار آورد، برخى از شخصيت‏هاى برجسته از جمله سيد عباس موسوى رهبر حزب اللّه را به شهادت رسانيد و متعاقب آن دره بقاع را كه محل استقرار شيعيان است مورد حمله قرار داد، هنوز هم اسرائيل مناطقى از جنوب لبنان را كه در منطقه شبعا واقع شده تحت اشغال خود قرار داده است.(14)
سازش با رژيم صهيونيستى به رغم اين همه عوارض خونين همچنان ادامه يافت كه نمونه آن كنفرانس صلح مادريد است كه در سال 1993 صورت گرفت، در سپتامبر همين سال توافق نامه اسلو كه ميان رژيم صهيونيستى و ساف منعقد گرديد نوعى خودگردانى با اختيارات محدود در منطقه غزه و اريحا كه 5/1% از مساحت كل فلسطين را تشكيل مى‏دهد به سازمان آزادى بخش فلسطين داده شد اما رژيم صهيونيستى كه قبل از اين قراداد بر 50% از اراضى كرانه باخترى اردن دست اندازى كرده بود بر 73% مساحت آن مستولى گرديد.
در سال 1998 م قرارداد واى ريور(مريلند) ميان رژيم صهيونيستى و عرفات باعث تغيير معامله سياسى از زمين در مقابل صلح به امنيت در مقابل صلح و گسترش مجدد حضور رژيم صهيونيستى در كرانه باخترى شد.(15)
غزّه زندان يك ميليون نفرى‏
نوار غزه با 45 كيلومتر طول 6 تا 11 كيلومتر عرض و مساحت 365 كيلومتر مربع از يك سو به فلسطين اشغالى و از سوى ديگر به مصر محدود است. در اين ناحيه شهرهاى باستانى رفح، غزه، ديرالبلج، خان يونس و تعدادى روستا و اردوگاه وجود دارد.
غزه از شمال غربى به درياى مديترانه و از جنوب شرقى به ارتفاعات مى‏رسد، زمين‏هاى شيب دار بين اين دو بخش قابل كشت بوده و محصولاتى چون زيتون، انگور، انجير و بادام در آن بدست مى‏آيد، كار در كارگاههاى نسّاجى، بافندگى، صنايع فلزى و ساختمانى هم شغل ديگر ساكنان غزّه است. با اين حال ميزان بيكارى در آن زياد است. رژيم صهيونيستى ساحل آن را تحت كنترل شديد دارد و به همين دليل امكان رفت و آمد فلسطينى‏ها از مسيرهاى آبى وجود ندارد. چند گذرگاه غزه را به فلسطين اشغالى و يك گذرگاه به نام رفح آن را به مصر وصل مى‏كند، گرچه غزه كه تا پانزده سال قبل يكى از استان‏هاى فلسطين بود بر اثر مذاكره عرفات با اشغالگران مقرر گرديد در آن كشور فلسطين بوجود آيد با اين حال تا تأسيس اين سرزمين با استقلال كامل راه زيادى در پيش است.
صهيونيست‏ها شهرك‏هاى زيادى را كه در غزه ساخته بودند مدتى قبل تخليه كردند و ظاهراً منطقه را به فلسطينى‏ها تحويل دادند اما در واقع غزه به جاى يك منطقه آزاد و مستقل به يك زندان خيلى بزرگ شباهت دارد. برق آن از نيروگاه مناطق اشغالى تأمين مى‏شود كه هر لحظه اسرائيلى‏ها مى‏توانند آن را قطع كنند، امكانات درمانى و بهداشتى در غزه خيلى ناچيز است و بيماران براى درمان بايد از منطقه خارج شوند، مدرسه‏ها هم منظم باز نمى‏باشند و به دليل نارسايى آموزشى و تسهيلات اندك و امكانات ناچيز ميزان بيسوادى در غزه زياد است.
بيشتر نيازهاى جمعيت يك ميليون نفرى غزه را سازمان‏هاى خيريه و بين المللى و برخى كشورهاى اسلامى تأمين مى‏كنند. غزه ارتش ندارد و نيروهاى نظامى مختلفى امنيت آن را عهده دارند، نوار غزه هم اكنون تحت كنترل جنبش حماس قرار دارد و سازمان فتح در كرانه باخترى استقرار يافته است.
سازمان فتح با اشغالگران و حاميان آن‏ها رابطه دارد ولى حماس مبارزه با صهيونيست را كنار نگذاشته است، رژيم اسرائيل ادعا مى‏كند براى دفع حملات موشكى از نوار غزه به منطقه آن‏ها اين قلمرو را آزاد نمى‏گذارد و به همين دليل هر چند وقت يك بار به غزه حمله مى‏كند و اغلب در اين تجاوزها غيرنظامى‏ها و جوانان به شهادت مى‏رسند.(16)
صلابت و مقاومت‏
بدون شك اشغال سرزمين مسلمانان فلسطين ناشى از توطئه‏هاى سازمان‏هاى بين المللى به سركردگى آمريكا و انگليس، بى توجهى دولت‏هاى عربى در جلوگيرى از تشكيل اين غده سرطانى است، مردم اين سرزمين مسؤوليت شكست سال 1948م و پس از آن سال 1967م را متوجه رژيم‏هاى مرتجع منطقه مى‏دانند كه هويت مستقل فلسطين را قربانى منافع سياسى خود كردند. به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى از سوى ساف گام مهمى در عقب نشينى اين سازمان نسبت به حقوق از دست رفته مردم فلسطين و كسب امتيازى بزرگ براى اين رژيم به شمار مى‏رود.
بر اساس توافق نامه اسلو، سازمان ساف بندهايى از منشور فلسطين را كه بر ادامه مبارزات مسلحانه و ضرورت نابودى اسرائيل تأكيد داشت حذف كرد كه اين اقدام خشم مسلمانان را برانگيخت. اكنون با وجود 15 سال كه از امضاى اين موافقت نامه مى‏گذرد مردم فلسطين به اندك حقوق قانونى خود نرسيده‏اند و مذاكرات سياسى با اشغالگران نتجه‏اى بجز گسترش جنايت صهيونيست‏ها و كشتار مردم بى دفاع فلسطين به همراه نداشته است.(17)
اين روند اسف‏انگيز و توأم با خطا و خيانت موجب گرديد تا از درون جوشش‏هاى مردمى جنبش جهاد اسلامى شكل گيرد.
گروهى از جوانان فلسطينى كه مشغول تحصيلات دانشگاهى در مصر بودند و در رأس آنان شهيد دكتر فتحى شقاقى قرار داشت اين خيزش را راهبرى كردند.
جنبش جهاد اسلامى كه در سال 1979م بنيان نهاده شد پاسخى اسلامى و انقلابى به اين پرسش فلسطينى بوده است كه مى‏توان با تأثير پذيرى از انديشه دينى و نيز فرهنگ و هويت اسلامى و بومى طرحى را براى مشكلات سياسى و اجتماعى پايه گذارى كرد.
اين جنبش شعارهاى اسلام را به عنوان خاستگاه و جهاد ودفاع را به عنوان وسيله مطرح ساخت تا از اين رهگذر به نبرد با اشغالگران برخيزد و پاسخى به سازشكاران و مرتجعين بدهد. شقاقى به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى كتابى درباره امام خمينى به نگارش درآورد و در سال‏1981م از مصر به فلسطين بازگشت و اين جنبش را رهبرى كرد، در سال‏1983 م دستگير و يازده ماه در غزه زندانى شد، چندين بار ديگر نيز راهى زندان و يا تبعيدگاه گرديد و سرانجام سازمان جاسوسى موساد وى را در مسير بازگشت از ليبى به دمشق در سال 1995 م ترور كرد، بعد از شهادت وى دكتر رمضان عبداللّه جانشين شقاقى شد.
در دوره 1984 م تا 1990 م جنبش جهاد اسلامى در حدود 196 عمليات نظامى را برنامه ريز كرد و به اجرا درآورد كه طى آن‏ها ضربات سختى به اشغالگران وارد شد و تعدادى از صهيونيست‏ها كه جزو نيروهاى نظامى بلند پايه و مهم اسرائيل بودند به هلاكت رسيدند.(18)
قيام انتفاضه‏
انتفاضه همان قيام سراسرى و عمومى مردم فلسطين عليه رژيم اشغالگر است كه در دسامبر 1987 م شروع شد، اين عنوان به معناى جنبش و لرزش است كه همراه با نيرو و سرعت مى‏باشد و برگرفته از حركت پرندگان است كه هنگاميكه قطرات باران بر روى بال و پرشان قرار دارد مى‏كوشند با حركتى برق آسا خود را خلاصى بخشيده و رهايى يابند.
از نظر سياسى و اجتماعى انتفاضه رفتار و عملكرد معترضانه و شجاعانه مستمر مردم غير مسلّح فلسطين در قبال رژيم صهيونيستى است و عامل تعيين كننده آن متكى به حضور آگاهانه و مؤثر مردم است و با حذف نقش مردمى اين قيام مفهومى ندارد. چون فلسطينى‏هاى معترض و خشمگين نسبت به اشغالگران نفرت خود را با پرتاب سنگ بروز مى‏دهند از آن به انقلاب سنگ هم ياد كرده‏اند.
در تاريخ معاصر فلسطين از آغاز اشغالگرى تا كنون چهار انتفاضه رخ داده كه عمر سه تاى آن كوتاه بود. در واقع سه انتفاضه اول در همان مقطع اول تاريخ معاصر اين سرزمين به وقوع پيوست. در دسامبر 1987 م در پى يك جريان حادثه رانندگى در فلسطين اشغالى و كشته شدن چند نفر از فلسطينى‏ها توسط رانندگان اسرائيلى انتفاضه بزرگ يا اول آغاز شد.
ورود آريل شارون معروف به قصاب صبرا و شتيلا به مسجد الاقصى در مهرماه 1379 موج خشم فلسطينى‏ها را برانگيخت كه انتفاضه دوم را رقم زد كه به آن انتفاضه مسجدالاقصى هم مى‏گويند.
علاوه بر رويارويى با سربازان اشغالگر حركت تدريجى به سمت نافرمانى مدنى در بيشتر بخش‏هاى كرانه باخترى و نوار غزّه شكل گرفت. كميته‏هاى مردمى رژيم را به چالش كشيدند و مدارس زيرزمينى را بعد از تعطيلى مدارس صهيونيستى به وجود آوردند، كالاهاى اسرائيلى تحريم شد، مردم كارت‏هاى هويت نظامى صادر شده را كنار گذاشتند و از پرداخت ماليات امتناع كردند، همه اين‏ها بدان علت بود كه در روش‏هاى گوناگون و به منظور آشفته كردن ارتش دشمن انجام مى‏شد، سريع‏ترين دست آورد انتفاضه در سال 1987م بود كه به صورت جدّى تداوم اشغالگرى را به چالش مى‏طلبيد و به دنبال جايگزين براى آن بود.
انتفاضه مسجدالاقصى اعتبار استراتژى مقاومت مردمى را عليه اشغالگران بازگردانيد و غبار از چهره اين خيزش‏هاى عمومى كه عمليات سازشكارانه آن را پوشانيده بود، زدود اگرچه انتفاضه سال 2000 ميلادى(دوم) طى پنج سال حدود چهار هزار شهيد و بيش از 700 مجروح بر جاى گذاشت اما چنان بنيادهاى محورى رژيم صهيونيستى را دچار تزلزل نمود كه تا كنون اين حوادث و تهديدات را به خود نديده بود، اسرائيل براى سركوب اين آتشفشان خشم خسارت‏هاى كلانى را متحمل گرديده است و يكى از علل كسرى بودجه در اين رژيم اختصاص بودجه‏هاى زياد به وزارت دفاع و امنيت داخلى مى‏باشد. بطورى كه در سال 1380 حدود يك ميليارد دلار فقط به اين وزارت خانه اختصاص يافت و با اين وجود موفق نشد آن را متوقف كند.
بنابه گزارش‏هاى روزنامه‏هاى وابسته به رژيم اشغالگر قدس خسارات وارده به اين دولت نامشروع بيش‏تر از تلفات و زيان هايى است كه صهيونيست‏ها در طول جنگ‏هاى خود با كشورهاى عربى متحمل گرديده‏اند، زيان‏هاى اقتصادى، فروپاشى درآمدهاى بخش گردشگرى، مهاجرت معكوس، تخليه شهرك‏هاى صهيونيستى، تخريب وجهه بين المللى رژيم اسرائيل و پايان پذيرفتن افسانه شكست ناپذيرى ارتش صهيونيستى از ثمرات انتفاضه بوده است.(19)
توان‏ها و دستاوردهاى خيزش خودجوش‏
1- خستگى ناپذيرى مبارزين فلسطينى براى دست يابى به آزادى كه البته نسبت به نسل قبلى مذهبى ترند و در تعميق ارزشهاى معنوى مى‏كوشند.
2- ظهور انديشه‏هاى نوين مبارزاتى با راهكارهاى جديد در سطح منطقه و جهان.
3- جوشش افكار عمومى مسلمانان در سطح منطقه و جهان، كه عليه كشتارهاى فلسطينيان در برابر نهادهاى بين المللى بروز كرد.
4- تحريك افكار عمومى حتى در اروپا و آمريكا عليه رفتار جنايتكارانه صهيونيست‏ها.
5 – استفاده از عمليات استشهادى در مبارزه و مقابله با اشغالگران.
6- تداوم حمايت معنوى و سياسى جمهورى اسلامى ايران از انتفاضه و قيام بر حق مردم.
7- اتحاد و انسجام گروههاى مبارز و سياسى فلسطين.
8 – افشاء رفتار جانبدارانه آمريكا نسبت به رژيم اشغالگر قدس، ايالات متحده گرچه بر حسب ظاهر به عنوان ميانجى بى طرف در گفتگوهاى صلح بين صهيونيست‏ها و فلسطينى‏ها مشاركت كرد امّا همواره كوشيده است منافع و مصالح اين رژيم را در منطقه حفظ كند، به همين جهت آمريكا تلاش مى‏نمايد تا انتفاضه هرچه زودتر متوقف گردد.
9- خواسته مهم فلسطينى‏ها اين است كه آوارگان اين ملت كه در كشورهاى گوناگون پراكنده‏اند و تعداد آن‏ها به حدود چهارميليون نفر مى‏رسد به سرزمين خود بازگردند، استمرار انتفاضه مى‏تواند مجامع بين المللى را وادار سازد تا رژيم صهيونيستى را مجبور كند به اين تقاضاى بر حق مردم فلسطين تن دهند.
10- رژيم اشغالگر قدس با هدف يهودى سازى مناطق فلسطينى به ويژه بيت المقدس، جدايى مناطق فلسطينى از يكديگر، قطع راههاى مهم ارتباطى فلسطين و دستيابى به منابع آبى تا كنون حدود يكصد و پنجاه شهرك ساخته است، صهيونيست‏ها كه با اين حركت مى‏خواهند نقشه دموگرافيك فلسطين را به نفع خود تغيير دهند و زمينه انتقال ديگر يهوديان مناطق جهان را به اين سرزمين فراهم سازند در دهه‏هاى اخير به شهرك سازى سرعت بخشيده بود كه وقوع انتفاضه تا حدودى توانسته است مانع از شهرك سازى گردد، عمليات شهادت طلبانه آن چنان بر روحيه صهيونيست‏ها اثر گذاشته كه بر اثر نظر سنجى برخى رسانه‏هاى وابسته به رژيم اشغالگر قدس 64 % از شركت كنندگان در اين نظرخواهى به لحاظ فكرى و روحى ناراحتند و 38% به فكر ترك اسرائيل هستند.
برخى آمارها هم نشان مى‏دهد شهرك‏هاى مزبور از سكنه خالى شده و مناطق خالى آن‏ها تا حدود 40% وسعت اين مناطق مى‏رسد، اين پديده در شهرك‏هاى شمالى غزه مشهودتر است.(20)
11- حضور زنان فلسطينى در انتفاضه، عمليات شهادت طلبانه مهم‏ترين آرزوى دختران فلسطينى است، ابوعشيه از شهر نابلس اولين كسى بود كه در انتفاضه مسجد الاقصى دست به عمليات استشهادى زد،يكى از اين بانوان با انفجار كمربند حاوى مواد منفجره خود، بيست و يك صهيونيست را به هلاكت رسانيد و حدود صد نفر را زخمى كرد، بيش از يكصد تن از زنان و دخترانى كه قصد اين عمليات را داشته‏اند و قبل از اجراى آن‏ها دستگير شده‏اند، در زندان رژيم اشغالگر قدس به سر مى‏برند.(21)
جنبش حماس‏
جنبش حماس كه ريشه در گردان‏هاى شبه نظامى از قبيل عقاب‏هاى سرخ، پلنگ‏هاى سياه، گردان‏هاى قسام‏و شاخه نظامى خودجوش ديگر دارد، در سرعت بخشيدن به خروش‏هاى عمومى و فراگير انتفاضه دخالت داشت.اين جنبش نه تنها در انتخابات شهرى كه در انتخابات قانون گذارى هم حضور يافت.
حمزه در غزه، در روزهاى نخستين اولين انتفاضه تولد يافت و در كرانه غربى رود اردن پيروزى را نصيب خود كرد و ضمن آن كه ساختارهاى مخفيانه را حفظ نمود، برخى اعضايش مقام‏هاى رسمى را اشغال نمودند و در حالى كه خالد مشعل دفتر سياسى آن را اداره مى‏كند اسماعيل هنيه قدرت را در رأس دولت خودگردان فلسطين به عنوان نخست وزير در دست گرفت. اين دولت گرچه از آغاز تشكيل با مشكلات گوناگونى روبرو بوده، نمى‏خواهد شرايط ظالمانه آمريكا و اتحاديه اروپا را بپذيرد و از به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى امتناع مى‏كند.
زيرا فلسطينى‏ها بدان جهت به حماس رأى داده‏اند كه در مقاومت عليه اشغالگران كارنامه‏اى درخشان دارد، از خاستگاه اجتماعى نيرومندى برخوردار است و در مديريت شهرى هم نيرومند است، رهبرانش همچون افراد عادى ساده و بدون آلايش زندگى مى‏كنند.
از زمانى كه محمود عباس (ابومازن) در سال‏2004 م اداره تشكيلات خودگردان را به دست گرفت رژيم اشغالگر قدس به بهانه عدم وجود شريك فلسطينى او را ناديده تلقى كرد و هيچ امتيازى به وى نداد از سوى ديگر ناتوانى وى در امور سياسى و اجتماعى و بين المللى و شكست كابينه‏اش از عواملى بود كه فلسطينى‏ها را نااميد كرد و همين امر در افزايش حمايت عمومى از حماس مؤثر واقع شد به اين اميد كه جنبش جديد جايگزين فتح گردد
اما وقتى حماس روى كار آمد ابومازن در محاسبات رژيم صهيونيستى و جهانى به شخصيت محورى تبديل شد و كسى كه در ماههاى گذشته كاملاً مطرود بود به نمادى مهم و فردى مورد توجه مبدّل گشت و تنها رهبر فلسطينى لقب گرفت كه اسرائيلى‏ها و غربى‏ها حاضرند با او تعامل داشته باشند، به موازات آن ساف كه ناديده انگاشته مى‏شد پس از انتخابات حماس به صورت نمادى مهم و مرجع از سوى آمريكا و اروپا و محافل سازشكار منطقه معرفى گرديد كه بايد به نقش آن توجه و مشروعيت آن براى همه فلسطينى‏ها پذيرفته شود.
اما از سوى ديگر دولت فلسطين به رهبرى حماس براى تشكيل دولت وحدت ملّى براى مشاركت همه احزاب و گروههاى فلسطينى كوشيده است ولى براى شكل‏گيرى با دشوراى‏هايى مواجه مى‏باشد.
زيرا با جنبش فتح و دولت ابومازن اختلاف اصولى دارد، با محدوديت منابع مالى روبروست و برخى اعضاى كابينه‏اش از جمله هشت وزير و 37 نماينده شوراى قانون گذارى، توسط دولت اشغالگر صهيونيستى دستگير شده‏اند.
دولت‏هاى غربى در صورتى كمك به دولت فلسطين را ادامه مى‏دهند كه مقاومت‏هاى مردمى و انتفاضه كه به تصور آنان يك نوع خشونت است كنار نهاده شود. به حالت تعليق درآمدن برخى پروژه‏ها، بلوكه شدن درآمدهاى مالياتى، مشكلات معيشتى و عدم پرداخت به موقع حقوق كارمندان و معلمان، قطع آب و برق مراكز درمانى و گسترش ناامنى‏ها، كشتارها و دستگيرى‏ها از سوى صهيونيست‏ها از ديگر گرفتارى‏هاى حماس است.
حماس با مشاهده فجايعى اسف‏انگيز با نگرش‏هاى جديد مى‏كوشد قدرت را با ديگران تقسيم كند چرا كه تداوم اين دشوارى‏ها مقاومت را دچار شكست مى‏كند و اگر دولت وحدت ملى با حضور تمام گروههاى مبارز شكل گيرد مى‏تواند از اين مشكلات تا حدودى بكاهد.(22)
حماس با چالش‏هاى زير روبروست:
1- سازماندهى مجدّد وضع داخلى فلسطين بر اساس وحدت ملّى و انسجام عمومى و تداوم آن.
2- ايجاد اصلاحات فراگير و از بين بردن پايه‏هاى فساد ادارى و مالى.
3- خنثى كردن تبليغات مسموم و افزايش اعتماد عمومى براى ادامه حيات سياسى و اجتماعى.
4- حماس بايد توانايى اجرايى و ادارى خود را چنان به نمايش بگذارد كه اولاً از اصول و آرمان‏هاى خود دست بر ندارد و اجازه ندهد برخى مرتجعين و سازشكاران اهداف منفى قبلى را كه به ضرر ملت فلسطين است تحميل كنند.
5 – حماس بايد مراقب باشد هنگامى كه در رأس هرم قدرت قرار مى‏گيرد، ابرقدرت‏ها روى در روى آن خواهند ايستاد و به مقابله با آن برخواهند خاست چنانچه اين گونه اوضاع را ناظر هستيم و آنها در صدد بر اندازى كابينه و حتى جنبش حماس هستند بنابراين رابطه خود را با حركت‏هاى خودجوش قطع نكند و نيز براى رفع نيازهاى مردم بايد اهتمام لازم را به كار ببرد تا صلابت خود را افزايش دهد.(23)
حزب اللّه لبنان و اشغالگران قدس‏
اولين هسته‏هاى مقاومت اسلامى در لبنان، در برابر اشغالگران قدس در سال 1982 م بوجود آمد، همان زمانى كه غاصبان صهيونيستى يورش گسترده‏اى را عليه اين سرزمين آغاز كردند.
از اين روى گروههاى شيعه كه غالباً در بعلبك استقرار داشتند موفق شدند تشكيلات واحدى بوجود آورند، اين مقاومت منسجم در نهايت بستر لازم را براى توليد حزب اللّه لبنان فراهم كرد. جوانانى كه خود را پيرو امام خمينى مى‏دانستند و پيروزى انقلاب اسلامى در تقويت روحيه آنان تأثير فراوانى داشت اساس اين تشكّل را فراهم ساختند، آنان حول محورى گرد آمدند كه مختصات ذيل را داشت: حضور شخصيت‏هاى شيعى در رأس هسته مقاومت، كوشش براى رفع محروميت اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى از لبنان، برخوردارى از حمايت‏هاى مرجعيت شيعه بخصوص حضرت امام خمينى، تأثيرپذيرى از سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ايران، مخالفت با اشغالگرى و كسب استقلال كامل سياسى لبنان، مبارزه با بى عدالتى سياسى و اجتماعى و نظام طايفه‏گرى در لبنان.
اين تشكّل اگرچه به دليل ملاحظات امنيتى به صورت غير علنى فعاليت مى‏كرد اما وقتى سازماندهى حزب اللّه استوار يافت و شاخه نظامى آن، استحكام لازم را بدست آورد، اين تشكّل احساس نمود گرچه كتمان اين مسئله مقاومت را از ضربه پذيرى و نابودى زود هنگام حفظ مى‏كند امّا از نظر دستاوردهاى سياسى، حزب اللّه را در حاشيه گروههاى سياسى ديگر قرار مى‏داد.
از اين جهت در ششم ژانويه سال 1984 م مقاومت اسلامى در لبنان با صدور اولين بيانيه نظامى اعلام موجوديت كرد، در اين ايام تشكّل مزبور سعى در گسترش و همه گير نمودن مقاومت داشت و پس از مدتى موفق شد بعد از بعلبك در بيروت و نواحى جنوبى حضورى فعال يابد. اين امر موجب شد حزب اللّه بدون واهمه لو رفتن، حجم عمليات نظامى عليه ارتش اسرائيل در جنوب لبنان را افزايش دهد.
اين حركت خود جوش عمليات شهادت طلبانه را در 11 نوامبر 1982 م عليه مقرّ فرماندهى ارتش اسرائيل در شهر احمد قيصر انجام داد كه منجر به هلاكت 76 افسر و سرباز صيهونيستى شد.
بر اثر فشارهاى نظامى حزب اللّه طى سال‏هاى 1983 و 1984 م رژيم اشغالگر قدس در 14 ژانويه 1985 م تصميم به عقب نشينى از لبنان نمود و نخستين شكست رسمى خود را تجربه كرد كه البته هنوز نواحى جنوبى را در اختيار داشت.
امّا مقاومت قهرمانانه مردم مسلمان و خصوص شيعيان لبنان كه در حزب اللّه تبلور يافت بار ديگر برگ زرينى را بر تاريخ لبنان مظلوم افزود. تخليه اراضى اشغالى جنوب لبنان از طرف اين رژيم به اعتراف دوست و دشمن يك شكست آشكار نظامى بود كه اين پيروزى عظيم در ماه مه سال 2000 م مطابق خرداد 1379 ش به دست آمد و رژيم غاصب بعد از بيست و دو ماه به مرزهاى بين المللى باز گشت.(24)
در تيرماه سال 1385 / 2006 ميلادى ارتش اسرائيل به بهانه آزادسازى اسراى خود و نيز تضعيف توانمندى‏هاى حزب اللّه،منزوى كردن و در نهايت نابودى اين تشكّل شيعى تهاجم گسترده و خونينى را عليه لبنان آغاز كرد. اين بار نه تنها حزب اللّه خلع سلاح نگرديد بلكه در مقابل ارتشى قدرتمند كه مورد حمايت استكبار جهانى است، دليرانه مقاومت كرد و حماسه‏اى شكوهمند و سرور آفرين و اميدوار كننده را رقم زد.
حزب اللّه در اين نبرد كه سى و سه روز طول كشيد جايگاه خود را به عنوان نيروى دفاعى و بازدارنده در كشورش به اثبات رسانيد و پايدارى‏هاى مقاومت اسلامى با تكيه بر ايمان و اتحاد لبنانى‏ها، ابر قدرت‏ها و اشغالگران را وادار به عقب نشينى نمود و پس از مناقشات طولانى و گسترده قطعنامه آتش بس ميان لبنان و رژيم صهونيستى به تصويب شوراى امنيت رسيد هرچند اين برنامه آن نهاد بين المللى نسبت به حوادث خونبار و جنايتكارانه متجاوزان تناسبى نداشت ولى روند مذكور پيروزى حزب اللّه و شكست متجاوزان غاصب را رقم زد.
اين فتح نويد دهنده ثمرات ارزشمندى را به ارمغان آورد:
1- محبوبيت حزب اللّه از مرزهاى لبنان گذشته و پايگاه گسترده‏اى در جهان اسلام به دست آورد و بسيارى از مسلمانان به اين واقعيت رسيدند كه اين تشكل نماد قدرت، عظمت و شرف آنان و مدافع راستين هويت اسلامى است. سيد حسن نصراللّه دبير كل حزب اللّه نيز به چهره‏اى محبوب، با صلابت و مدافع ارزش‏ها و تنديس پايدارى در ميان مسلمين تبديل گرديد.
2- خنثى گرديدن اتهامات تروريستى عليه حزب اللّه و اين نهاد به عنوان الگوى مقاومت و پايدارى و مبارزات ضد صهيونيستى در جهان مطرح گرديد.
3- بهم ريختن تصور خيالى استكبار از توان همه جانبه حزب اللّه.
4- بى اعتبار گرديدن سازمان‏هاى بين المللى كه بطور يك جانبه از اشغالگران قدس حمايت مى‏كردند.
5 – افزايش نفرت و انزجار مسلمانان از آمريكا و ساير زورگويان جهانى.
6- بيدارى جهان اسلام و تلاش مسلمين براى حفظ انسجام و عزت اسلامى.
7- نابودى طرح خاورميانه بزرگ و كاهش سلطه‏گرى اروپا و آمريكا در خاورميانه.
8 – فروپاشى افسانه شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى.
9- تنفّر جهانى از اشغالگران قدس.
10- تشديد مهاجرت معكوس از سرزمين‏هاى اشغالى توسط يهوديان به سوى كشورهاى مورد علاقه.
11- اميدوارى مبارزان فلسطين براى تداوم مبارزه.
ايران مدافع راستين ملّت فلسطين‏
علماى شيعه و بخصوص دانشمندان و علماى مبارز ايران به موازات تلاش‏هاى فكرى و علمى و ستيز با استبداد در جبهه‏هاى فرهنگى و سياسى، در دفاع از مردم فلسطين و محكوم نمودن تجاوزات رژيم صهيونيستى اهتمام ورزيده‏اند.
آية اللّه كاشانى كه به تازگى از تبعيدگاه خود به تهران آمده بود با صدور اعلاميه‏اى خطاب به تمام مسلمين جهان در خصوص تشكيل دولت غاصب اسرائيل اعلام خطر كرد و در بخشى از آن خاطر نشان ساخت: تشكيل دولت صهيونيستى در آتيه كانون مفاسد بزرگ براى مسلمين خاورميانه و بلكه تمام دنيا خواهد بود و زيان آن تنها متوجه اعراب فلسطين نمى‏گردد، بر تمام مسلمين عالم است از هر طريقى كه مى‏شود از اين ظلم فاحش جلوگيرى نموده و رفع اين مزاحمت را از مسلمين فلسطين بنمايند. او به صدور اين اعلاميه اكتفا نكرد و بر خلاف اختناق رژيم پهلوى مردم را به تظاهرات عليه تشكيل دولت غاصب اسرائيل فرا خواند و خود در جمع آنان نطقى ايراد كرد كه در بخشى از آن آمده بود: حكومت اسلام از قديم بر فلسطين حقى ثابت است و مسلمين تمام دنيا بخصوص مسلمانان ايران چنين اجازه‏اى را نمى‏دهند كه آنان به اين حق ثابت دست تعدّى دراز نموده و با چنگال‏هاى آلوده به فساد و ظالمانه برادران ما را درهم ريخته و خون آنان را بى رحمانه بريزيد.(25)
مرحوم آيت اللّه سيد محسن حكيم، مرجع عاليقدر وقت جهان تشيع، هيأتى را به كنفرانس اسلامى منعقد در لبنان (دى 1346 ش) اعزام داشت و پيامى به اين كنفرانس فرستاد كه در فرازى از آن آمده بود: زمامداران جهان اسلام بايد بدانند كه آزادى بيت المقدس و سرزمين‏هاى اشغال شده اسلامى و پاك ساختن آن‏ها از وجود عناصر آلوده و دشمنان ديرينه فقط يك راه دارد و آن اين كه روش واحد و قاطعى را در بيرون راندن نيروهاى غاصب پيش گيرند و هرگز تسليم شرايط موجود كه موجب اتلاف وقت و راه‏حل‏هايى كه موجب از دست رفتن بيت المقدس گردد نشوند، مسئله فلسطين يك مسئله اسلامى است هر چند گروهى مى‏كوشند آن را در يك چهارچوب كوچكى محدود سازند.(26)
امام خمينى در سخنان افشاگرانه خود به موازات مبارزه با رژيم پهلوى، خطر نفوذ عوامل صهيونيستى را مطرح مى‏نمودند و در پيام به حوزه‏هاى علميه در هشتم محرم 1387 ه.ق خطاب به استبداد شاهنشاهى فرياد زد: با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين و آواره كننده بيش از يك ميليون (نفر) مسلم بى پناه پيمان برادرى ببنديد و عواطف مسلمين را جريحه دار نكنيد(27)، امام برگزارى جشن‏هاى مفتضح دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى را حركتى از سوى كارشناسان اسرائيلى تلقى فرمود.(28)
در جمادى الاول 1384 ه.ق در مسجد اعظم قم در حالى كه تحت كنترل سر نيزه‏هاى دژخيمان رژيم پهلوى بود، فرمود: من به دول اسلامى مى‏گويم آقايان فلسطين مغصوب است، اسرائيل را بيرون كنيد از فلسطين.(29)
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، امام خمينى كه بارها خطر مبارزه با رژيم اشغالگر قدس را گوشزد كرده بود به منظور افشاگرى بيشتر عليه جنايات صهيونيست‏ها و بيدار نمودن مسلمانان و احياى آرمان مقدّس فلسطين روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان را به عنوان روز جهانى قدس اعلام كردند تا مردم مسلمان در ايران و جهان طى راهپيمايى‏ها و تظاهرات باشكوه اين حقيقت را زنده نگه دارند و حمايت خويش را از حقوق مردم فلسطين اعلام كرده و با آنان هم دردى كنند.(30)
از سخنان و پيام‏هاى امام بر مى‏آيد كه روز قدس، روز اسلام، روز تجديد حيات اسلامى، روز اهتزاز بيرق اسلامى، افشاى خائنين و بسيج عمومى و هشدار به ابرقدرتها مى‏باشد.(31)
جانشين بر حق امام و تداوم بخش راه آن روح قدسى مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى نيز مهم‏ترين مسئله جهان اسلام را ضايعه اشغال فلسطين بدست صهيونيست‏ها دانسته و فرموده‏اند:
«مسئله فلسطين، مسئله اول بين الملل اسلامى است. امروز كه مبارزات ملّت فلسطين در زير پرچم اسلام خواب از چشم دولت غاصب صهيونيستى و حاميانش ربوده است، بزرگترين وظيفه ملت و دولت ما و همه ملت‏ها و دولت‏هاى مسلمان حمايت از اين مبارزه است.»(32)
پى‏نوشت‏ها:
1. بحارالانوار، علامه مجلسى، طبع جديد، ج 18، ص 317.
2. احاديث قدسى، ج اول، ص 136.
3. سيماى قدس مصلاى پيامبران، از نگارنده، ص 16.
4. طبقات، ابن سعد، ج 1، ص 242 – 241؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 606.
5. اطلس جامع گيتاشناسى (ويرايش سال 1387)، ص 90.
6. گيتاشناسى نوين كشورها(ويرايش سال 1384)، ص 311.
7. جغرافياى كشورهاى مسلمان، عبدالرضا فرجى، ص 61، همان، ص 312.
8. پاسداران صلح و هم‏زيستى، عباسعلى عميد زنجانى، ص 199 – 198.
9. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 139 – 138.
10. تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمه سيد هاشم حسينى، ص 422.
11. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15.
12. گيتاشناسى نوين كشورها، ص 313، سيماى قدس، ص 105 – 104.
13. تاريخ نوين فلسطين، ص 280 – 279، ريشه‏هاى ما هنوز زنده‏اند، ج 2، ص 33، و سيماى قدس، ص 144 تا 157.
14. جنگ براى لبنان، رابينويچ، ترجمه جواد صفايى و غلامعلى رجبى يزدى، فصل پنجم.
15. فلسطين سرزمين تاريخ و مقاومت، دفتر جنبش جهاد اسلامى، ص 30 – 29.
16. همشهرى، 11 بهمن 1386، ش 4479، مقاله محمد سرابى.
17. روزنامه اطلاعات، 5/3/1380، ش 22203.
18. فلسطين سرزمين تاريخ و مقاومت، ص 44 – 43.
19. فى ذكرى الانتفاضه، دارالجزيره للنشر لندن، طبع اول 1405، ص 12 – 7؛ انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دكتر فتحى شقاقى، ص 25 – 13، گلبانگ مسجد، ش 139، ص 12، بازتاب انديشه، ش 70، ص 109؛ رواق انديشه، ش 35، ص 29.
20. نشريه الاهرام، 5 ژوئن 2001 م، فصلنامه مطالعات فلسطين، سال اول، ش سوم، بهار 1379، ص 64، روزنامه اطلاعات، 13/9/1382، ش 22936، ص 12.
21. روزنامه جمهورى اسلامى 18/9/1383، ش 7342، ص 7، ماهنامه نداى قدس، 1/4/1383.
22. امت مسلمان ديروز امروز، از نگارنده، ص 124، 118.
23. روزنامه اطلاعات، 23/1/1385، ش 23600، همان، 13/12/1384، ش 23578.
24. گفتگو با دبير كل جنبش حزب اللّه لبنان، مجله شرق الاوسط، ش 435.
25. روزنامه اطلاعات، دوشنبه سوم خرداد، 1327.
26. مسئله فلسطين، سيد هادى خسروشاهى، ص 72.
27. آواى انقلاب، ص 66.
28. خمينى و جنبش، ص 60.
29. مسجد اقصى و بيت المقدس، ص 145.
30. متن پيام امام در صحيفه نور، ج 8، ص 229 آمده است.
31. سيماى قدس مصلاى پيامبران، ص 229.
32. مكتب جبهه، ش 35، ص 12.

/

سيماى درخشان امام على عليه السلام از منظر ديگران

سيماى درخشان امام على(ع) از منظر ديگران‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدّمه
جهان، على(ع) را مى‏ستايد. به دانش و بينش و ايمانش. با احترام آميخته به شگفتى به او مى‏نگرد. براستى اميرالمؤمنين، على(ع)، انسانى استثنايى بود. ازاين رو، شناخت شخصيت عظيم آن امام همام بسادگى براى همگان ميسّر نيست.
على(ع) معماى خلقت است. يكتا گوهرى كه جهان آفرينش، بعد از وجود مقدّس پيامبر اسلام(ص) شخصيتى چون او (امام على (ع)) را در خود نديده و نخواهد ديد و آنچه گفته شود و بگوييم و بگويند و بنويسند، تنها قطره‏اى از آقيانوس بيكران فضايل و عظمت مولى‏الموحدين على(ع) است. براين اساس، پرداختن به زندگى سراسر ايمان و تقواى آن امام همام محدوديتى ندارد. تاكنون درباره آن ابرمرد اسلام سخن‏ها و شعرها گفته شده، كتابهاى فراوانى نوشته شده است، نه فقط از شيعه، بلكه از جانب غير شيعه و حتى از غير مسلمان و ماديگراها كتابها و شعرها و … نوشته شده است. شگفت اينجاست كه همه كتابها و بررسيها يك نتيجه را به دست داده است: على(ع) انسانى برگزيده و برجسته بوده كه همه افعال و اعمال زندگى آن امام همام بر اصول شرافت و صداقت استوار گرديده و ملهم از تعاليم ربّانى بوده است.
سخن گفتن درباره على(ع) كارى بسيار مشكل است؛ چنان‏كه آن دانشمند اهل‏سنت گفته است: “سخن گفتن درباره على(ع) ممكن نيست. اگر قرار است حق على ادا شود گويند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره على(ع) ظلم است.”
در مقابل عظمت دريا، كيست كه سر تعظيم فرود نياورد، چه كسى توان دارد كوه‏هاى سترگ را به عظمت ياد نكند؟ چه كسى جرأت انكار انوار درخشان خورشيد تابان را دارد؟ كدام پرنده مى‏تواند در ساحت قدسىِ اين عَنقاى تيزپرواز خودنمايى كند؟
بى‏گمان، هيچ كس توان تماشاى اقيانوس موّاج مناقب و فضايل اميرالمؤمنين، على(ع) را ندارد، چه رسد به آن كه بتواند مقامات آن حضرت را بيان كند. بدون هيچ تعارفى، درباره على(ع) سخن گفتن و اوصاف او را بيان نمودن، كارى است بس مشكل. براين اساس، خليفه دوم از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل نمود كه آن حضرت فرمود: “لو ان الرياض اقلام والبحر مداد والجن حساب والانس كتاب ما احصوا فضائل على بن ابى‏طالب”(1) اگر همه درختان باغها قلم شوند، و تمام درياها مركب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نويسنده گردند، نمى‏توانند فضايل على (ع) را شماره كنند.
ازاين رو بايد گفت:
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست‏
كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم
از منابع مهمى كه در شناخت وجود ملكوتى آن امام همام موجود است، كلمات و مرويّات خلفاى سه‏گانه مى‏باشد. دانستن اين مطالب از چند جهت مورد توجّه و اهميّت است:
اولاً: مقام رفيع اميرالمؤمنين، على (ع) را از زبان كسانى كه به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا (ص) مطرح بودند، و سخنان آن حضرت را شنيدند، مى‏شناسيم.
ثانياً: به طور قطع، ميزان شناخت پيروان مذاهب مختلف عامّه با مطالعه اين مطالب، نسبت به آن حضرت بيشتر و كاملتر خواهد شد. و تحولّى نو در آنان پديد خواهد آمد.
ثالثاً: از اين طريق، ماهيّت كسانى كه بعد از پيامبر اكرم(ص)، سفارشها و وصاياى آن حضرت را در مورد خلافت و ولايت على(ع) ناديده گرفته و با ايجاد شوراى انحصارى، اقدام به تعيين خليفه براى مسلمانان كردند، كاملاً روشن مى‏شود. در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، دلايل و شواهد تاريخى و سخنان و اعترافات ديگران (غير شيعه اثنى عشريه): سخنان و مرويّات خلفاى سه‏گانه و عايشه (امّ المؤمنين) و انديشمندان بزرگ اهل‏سنت و انديشمندان بزرگ غير مسلمان و حتّى سخنان و اعترافات دشمنان قسم خورد امام على (ع) را كه درباره عظمت آن معماى خلقت بيان شده، مورد بررسى قرار مى‏دهيم. در اين راستا از خداوند منّان و وجود پر بركت حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابى‏طالب (ع)، عاجزانه استعانت مى‏جوييم.
امام على (ع) از ديدگاه خلفاى سه‏گانه‏
خليفه اوّل (ابوبكر بن ابى قحافه)
شعبى مى‏گويد: خليفه اول (ابوبكر) در محلّى نشسته بود كه ناگاه (وجود مبارك) امام على(ع) از دور نمايان شد، چون ابوبكر او را ديد گفت: “من سره ان ينظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله عليه(و آله) و سلم، فلينظر الى هذا الطالع”(2) هر كس دوست دارد به بزرگترينِ مردم در مقام و منزلت، نزديكترين مردم به پيامبر (ص)، برترين مردم در نام و نشان، بزرگترين مردم در بى نيازى از مردم، كه از جهت رسول الله به دست آورده بنگرد، به اين شخصى كه از دور نمايان است “امام على (ع) نگاه كند.
از زيد بن على بن الحسين(ع) روايت شده كه گفت: از پدرم على بن الحسين(ع)، شنيدم كه مى‏فرمود: “سمعت أبى الحسين بن على يقول: قلت لابى بكر، يا ابابكر، من خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؟ فقال لى: ابوك…”(3) از پدرم حسين بن على (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: به ابوبكر گفتم، اى ابوبكر، بهترين مردم بعد از رسول خدا(ص) چه كسى است؟ به من گفت: پدر تو… .
ابن مغازلى در مناقب مى‏گويد: “…فقال ابوبكر: صدق الله و رسوله، قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ليلة الهجرة، و نحن خارجان من الغار نريد المدينة: كفىّ و كفّ علىّ فى العدل سواء…”(4) ابو بكر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا (ص) در شب هجرت در حالى كه بيرون از غار بوديم و اراده (رفتن) به مدينه را داشتيم به من فرمود: دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
عايشه مى‏گويد: ابوبكر (پدرم) را ديدم كه بسيار به چهره على بن ابى‏طالب (ع) نگاه مى‏كند؛ پس گفتم: اى پدر! همانا تو زياد به چهره على نگاه مى‏كنى. (علت چيست؟)” فقال لى: يا بنية سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: النظر الى وجه علىّ عبادة”(5) پدرم گفت: دخترم از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: نظر كردن بر چهره على عبادت است.
از ابن عمر روايت شد كه ابو بكر گفته است: “ارقبوا محمدا صلى الله عليه و آله و سلم فى أهل بيته، اى احفظوه فيهم فلا تؤذوهم”(6) رعايت كنيد محمد(ص) را در (مورد) اهل‏بيت او. يعنى حفظ كنيد (حرمت) او را در ميان اهلبيتش، پس اهلبيت آن حضرت را اذيت نكنيد.
از حارث ابن اعور روايت شده كه روزى پيامبر اكرم(ص) در ميان جمعى از ياران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان مى‏دهم آدم(ع) را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهيم را از جنبه حكمتش؛ پس چيزى نگذشت كه على(ع) آمد. ابوبكر عرضه داشت: يا رسول الله(ص)!”اقتست رجلاً بثلاثة من الرسل، بخ بخ لهذا الرجل، من هو يا رسول الله؟ قال النبى (ص): أولا تعرفه يا ابابكر؟ قال:الله و رسوله اعلم. قال (ص): هو ابوالحسن على بن ابى طالب (ع)؛ فقال ابوبكر: بخ بخ لك يا اباالحسن و اين مثلك يا اباالحسن”(7) ابوبكر عرضه داشت: يا رسول الله(ص)! مردى را با سه نفر از پيامبران برابر كردى، به به به اين مرد، او كيست، اى رسول خدا؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود: آيا او را نمى‏شناسى اى ابابكر؟ ابوبكر عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. حضرت فرمود: او ابوالحسن على بن ابى طالب(ع) است. پس ابوبكر گفت: به به به تو اى ابوالحسن، مثل تو كجا خواهد بود اى ابوالحسن.
از قيس بن حازم روايت شده كه: ابوبكر با على(ع) ملاقات كرد، پس ابوبكر به چهره آن حضرت نگاه كرده و تبسم مى‏نمود، على(ع) به او فرمود: چرا تبسم مى‏كنى؟ گفت : شنيدم پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمود: هيچ كس بر صراط نمى‏گذرد، مگر كسى كه على برايش گذرنامه صادر كرده باشد.(8)
در روايتى از “انس بن مالك” آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت پيامبر(ص) وارد مدينه شد، و چون از “وصىّ” پيامبر(ص) سؤال كرد، او را به حضور “ابوبكر” آوردند.
يهودى گفت: من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصىّ او كسى ديگر نمى‏تواند آنها را پاسخ دهد: “ابوبكر” گفت: هر چه مى‏خواهى سؤال كن.
يهودى: مرا خبر ده از چيزى كه براى خدانيست، و از آنچه در نزد او نيست، و آنچه را كه خدا آن را نمى‏داند؟!!
ابوبكر چون پاسخ وى را نمى‏دانست، او را متهم كرده و گفت: اينها سؤالات افراد بى دين است و آن‏گاه قصد كرد كه آن يهودى را تنبيه نمايد!!
“ابن عباس” خطاب به ابوبكر گفت: با مردى يهودى انصاف نكرديد، يا جوابش را بگوئيد، و يا به حضور اميرالمؤمنين على(ع) رويد، زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد…
ابوبكر و يهودى و همراهان به خانه على(ع) آمده و سؤال يهودى را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود: امّا آنچه را كه خدا نمى‏داند عقيده شما يهوديهاست كه مى‏گوئيد: “عُزَير فرزند خداست” در حالى كه او براى خويش فرزندى قايل نيست.
در مورد سؤال دومتان “ظلم و ستم” است، كه نزد خداوند اينها وجود ندارد.
امّا اين كه در سؤال سوّم پرسيده‏ايد آن چيست كه براى خدا نيست؟ آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم از آن مبرّا است.
هنگامى كه يهودى اين جواب‏هاى درست را شنيد، زبان به اظهار “شهادت” گشود و گفت: “اشهد أن لا اله الاّ الله، و اشهد أنّ محمداً رسولُ الله، و اشهد أنّك وصىُّ رسولِ الله” در حالى كه ابوبكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مى‏كردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسين امام على(ع) گشوده و به اتفاق گفتند: “يا مفرِّج الكُرَبِ”؛ اى على! اى مرد بزرگوارى كه غم‏ها و غصه‏ها را از ما برطرف كردى!(9)
ابوبكر در موارد متعدد، بالاى منبر و در حضور بسيارى از مسلمانان گفت: “اقيلونى، اقيلونى و لست بخير منكم و علىّ فيكم”(10) مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست.
خليفه دوّم (عمر بن خطّاب)
از ابن عباس روايت شده كه (گفت): من و عمر بن خطاب در يكى از كوچه‏هاى مدينه مى‏رفتيم پس عمر گفت: “… يا ابن عباس…و الله لسمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول لعلى بن ابى‏طالب: من احبّك احبّنى و من احبّنى احبّ اللّه، و من احبّ اللّه ادخله الجنة مدلاً”(11) اى فرزند عباس… به خدا سوگند همانا شنيدم از رسول خدا(ص) كه به على بن ابى‏طالب مى‏فرمود: كسى كه تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مى‏كند.
همچنين وي مى‏گويد: از عمر بن خطاب شنيدم مى‏گفت: “كفوا عن ذكر على بن ابى طالب عليه السلام فلقد رأيت من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فيه خصالا لان تكون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احبّ الىّ مما طلعت عليه الشمس”(12) از بدگويى على‏بن ابى طالب(ع) خوددارى كنيد كه من از رسول اكرم (ص) درباره فضيلت او خصلت‏هايى ديدم كه اگر يكى از آن خصلتها در خاندان خطاب مى‏بود در نزد من از هر جا و هر چه كه خورشيد بر آن مى‏تابد محبوبتر مى‏بود.
عمر بن خطاب گفت: “لقد أعطى على ثلاث خصال لان تكون لى خصلة منها احبّ الىّ من أن أعطى حمر النعم، فسئل و ما هى؟ قال: تزويج النبى صلى الله عليه و آله و سلم ابنته و سكناه المسجد لا يحل لاحد فيه ما يحل لعلىّ و الراية يوم خيبر”(13) به على سه خصلت كرامت شده كه اگر يك خصلت از آن به من داده مى‏شد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (كه داراى قيمت بسيار هستند) بود، پرسيده شد آن خصائل كدام است؟ گفت: به ازدواج در آوردن پيامبر دخترش را براى على(ع) و جاى گرفتن او در مسجد كه حلال نبود بر هيچ كس در مسجد آنچه كه براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خيبر.
عمّار دهنى، از سالم بن ابى جعد روايت كرد كه گفت: “به عمر (بن خطاب) گفته شد كه همانا تو به گونه‏اى با على رفتار (نيكو و شايسته) دارى كه با كسى از اصحاب پيامبر چنين رفتارى را ندارى؟ عمر گفت: به درستى كه على مولاى من است.”(14)
همچنين عمّار دهنى در روايتى ديگر از “ابى فاخته” نقل كرد كه گفت: على(ع) آمد در حالى كه عمر در جايگاه خود نشسته بود؛ چون عمر آن حضرت را ديد لرزيد و تواضع كرد و براى نشستن على(ع) جائى باز كرد، وقتى كه على(ع) برخاست: شخصى به عمر گفت: اى امير، تو با على(ع) روشى به كار بردى كه با هيچ يك از اصحاب رسول خدا(ص) آن رفتار را انجام نداده‏اى! عمر گفت: “ما يمنعنى، و الله انه مولاى و مولى كل مؤمن”(15) چه چيزى مرا از اين رفتار باز مى‏دارد؟ قسم به خدا كه او مولاى من و مولاى همه مؤمنان است.
از عمر بن خطاب روايت شد كه گفت: رسول خدا(ص)، على را مهتر و بزرگ (مسلمانان) قرار داد، پس فرمود: “من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهيدى عليهم؛ هر كس من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست، پروردگارا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را، و ذليل نما كسى را كه او را ذليل مى‏كند و يارى فرما كسى را كه ياور اوست. خدايا! تو گواه من بر آنان مى‏باشى.”
عمر گفت: در كنار من جوان خوش سيما و خوش بويى بود، پس گفت: “يا عمر، لقد عقد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عقداً لا يحله الا منافق فاحذر أن تحله؛ اى عمر به درستى كه رسول خدا پيمان و بيعتى انجام داد كه جز منافق آن را نقض نمى‏كند پس بر حذر باش كه مبادا آن را نقض كنى.”
عمر گفت ،همان زمان، عرض كردم يا رسول الله! وقتى كه شما در مورد على(ع) سخن مى‏گفتى، در كنار من جوان خوش سيما و خوش‏بويى بود كه به من چنين و چنان مى‏گفت.
حضرت فرمود: “نعم يا عمر! انه ليس من ولد آدم، لكنّه جبرئيل اراد ان يؤكد عليكم ما قلته فى علىّ”(16) بله اى عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلكه جبرئيل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه كه من در مورد على گفتم تأكيد كند.
ابوهريره از عمر بن خطاب نقل نموده كه گفت: “رسول خدا(ص) فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه؛ كسى كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.”(17)
در تاريخ آمده است كه خليفه دوم در روز غدير خم، بعد از آن كه پيامبر اكرم(ص) على را به ولايت منصوب فرمود، خطاب به على (ع) گفت:”هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة؛(18) گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب كه مولا و صاحب اختيار همه مردان و زنان مؤمن شدى.”
همچنين عمر بن خطاب گفت: “اشهد على رسول الله صلى الله عليه “و آله و سلم لسمعته و هو يقول: لو أنّ السماوات السبع وضعت فى كفة و وضع ايمان علىّ فى كفة لرجح ايمان علىّ؛(19) شهادت مى‏دهم كه از رسول خدا(ص) شنيدم مى‏فرمود: اگر هفت آسمان را در يك كفه (ترازو) بگذارند و ايمان على را در كفه ديگر، ايمان على رجحان و برترى خواهد داشت.”
از خليفه دوّم روايت شده كه گفت: من و ابوبكر و ابوعبيدة و عده‏اى ديگر بوديم وقتى كه پيامبر اكرم(ص) بر كتف على زد، پس فرمود:” يا على انت اول المؤمنين ايماناً و أولهم اسلاماً و انت منى بمنزلة هارون من موسى (ع)؛(20) اى على تو اولين مؤمن از نظر ايمان و اولين آنها از جهت اسلام آوردن مى‏باشى. تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى (ع) هستى.”
سويد بن غفله گفت: عمر، مردى را ديد كه نسبت به على (ع) دشمنى مى‏ورزد. عمر گفت: گمان مى‏برم كه از منافقين باشى. از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود: “علىٌّ منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبىّ بعدى؛(21) على نسبت به من، به منزله هارون به موسى است؛ جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست.”
در زمان خليفه دوم، مردى نزد وى آمده و از على (ع) شكايت كرد، خليفه دوم ضمن ناراحتى با اشاره به قبر پيامبر (ص) گفت: “لا تذكُر علياً إلاّ بخيرٍ فَإنَّك اِن آذيتَهُ آذيَتَ هذا فى قبره؛(22) از على جز خوبى سخن ديگرى مگو، زيرا اگر او را اذيّت كنى، رسول خدا را در قبرش ناراحت مى‏سازى!”
حافظ بخاري، محدث بزرگ اهل‏سنت در “صحيح بخارى” از خليفه دوم نقل مى‏كند كه گفت: “رسول خدا (ص) از دنيا رفت در حالى كه از على (ع) راضى و خشنود بود.”(23)
به هر حال، خليفه ثانى همانند خليفه اول در موارد متعددى به فضايل و مناقب اختصاصى امام على (ع) اعتراف مى‏نمود.(24) چنان‏كه به نقل شيعه و سنىّ، خليفه دوم در موارد متعددى گفته است: “لَولا عَلىٌّ لَهَلَكَ عُمَر”(25) اگر على نبود عمر هلاك مى شد.”
عبدالله بن عباس و ديگران با ذكر سند نقل كرده‏اند: مردى از على(ع) به عمر شكايت كرد و چون حضرت در آن مجلس حاضر بود، عمر گفت: يا اباالحسن! برخيز و كنار شاكى بنشين. على(ع) برخاست و در كنار آن مرد نشست، پس از گفتگو و بيان قضيه، عمر متوجه شد كه چهره على(ع) متغيّر و دگرگون است. از اين رو گفت: يا اباالحسن از چه جهت چهره‏ات را متغيّر مى‏بينم، مگر از آن چه گذشت ناخشنودى؟ اميرالمؤمنين(ع) فرمود: آرى؛ عمر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: به خاطر آن كه مرا در برابر مدعى به “كنيه” صدا زدى. چرا نگفتى يا على برخيز و در كنار مدعى بنشين؟ خليفه دوم، امام على(ع) را در آغوش گرفت و چشمان مباركش را بوسيد و گفت: “پدر و مادرم فداى شما باد. به وسيله شما خداوند ما را از تيرگى و تاريكى (كفر و شرك) به نور اسلام مشرّف ساخت.”(26)
در تاريخ آمده كه “خليفه ثانى” هنگام مرگش در مورد على(ع) گفت: “قد كنتُ اَجمعتُ بعد مقالتى لكم أن اُوَلّى امركم رجلاً هو اَحراكم أن يحملَكم على الحقِّ و اَشار بيدِهِ إلى علىٍّ (ع) … .”(27) من مى‏خواستم بعد از سخنانم براي شما، (در جريان شورا) آزادمردى را برايتان خليفه نمايم كه جوانمردترين شماست؛ ز يرا او با رهبرى خود جامعه مسلمانان را به سوى حق سوق مى‏دهد؛ آن‏گاه با دستش به طرف على (ع) اشاره كرد… .
همچنين در سخنى ديگر از او آمده است كه گفت: اگر على را خليفه كنند، او مردم را به راه راست هدايت مى‏كند(28) و بالأخره در فرازى ديگر از سخنانش آمده است: “اَجرَؤهم والله اِن وَلِيَها اَن يحملهم على كتاب الله و سنّ نبيّهم لصاحِبُك، اَما اِن وُلِّىَ اَمرهم حَمَلَهم على المُحجِّ البيضاءِ و الصراط المستقيم” (29) اى “ابن عباس”! با جرئت‏ترين اين افراد (اهل شورا) كه بتواند مردم را مطابق كتاب خدا و سنّت پيامبر رهبرى كند، صاحب تو على(ع) است، چنانچه او متصدّى امور مردم گردد و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحيح و مستقيم رهنمون مى‏سازد!!(30)
خليفه سوّم (عثمان بن عفان)
در تاريخ آمده است: “…عثمان به سوى على (ع) بازگشت و از آن حضرت درخواست كرد كه به سوى او برگردد. حضرت به طرف او آمد. پس (در اين وقت) عثمان شروع كرد به نگاه كردن (و تماشاى) آن حضرت. على (ع) فرمود: تو را چه شده است اى عثمان؟ چه شده تو را كه اين گونه به من خيره شده و نگاهم مى‏كنى؟ عثمان گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود: نگاه كردن به على عبادت است.”(31)
درباره خليفه سوم آمده است كه وى سه مرتبه از على(ع) دعوت كرد كه با وى همكارى نمايد، مرتبه اول در سال‏22 هجرت، يعنى در همان سالى كه بر مسند خلافت نشست آن دعوت به عمل آمد، و مرتبه ديگر در سال 27 هجرى، و سومين مرتبه در سال 32 بعد از هجرت؛ امّا على(ع) هيچ يك از آن دعوتها را براى همكارى سياسى نپذيرفت. ولى هر بار كه خليفه سوم (عثمان) از على بن ابى‏طالب(ع) دعوت به همكارى مى‏كرد، حضرت مى‏فرمود: يكى از كارهاى واجب كه بايد صورت بگيرد جمع‏آورى آيات قرآن و تدوين آن به شكل يك كتاب است و من حاضرم كه براى اين كار واجب با تو همكارى كنم… .”(32)
به هر حال عثمان نيز در زمان خلافتش در مواردى كه براى حل مشكلات علمى و قضائى احتياج پيدا مى‏كرد دست بدامن امام على(ع) زده و از آن حضرت استمداد مى‏كرد و به طور كلى على(ع) در تمام مشكلات علمى و سياسى و معضلات فقهى و قضائى راهنماى خلفاى ثلاثه بود.
نكته شايان توجّه اين كه: همكارى آن امام همام با خلفاى سه‏گانه نبايد به معناى تأييد اصل خلافت و روى كارآمدن آنها تلقّى شود، بلكه امام على (ع) براى مصلحت اسلام و مسلمانان آنها را هدايت مى‏كرد و به منظور حفظ تشكيلات ظاهرى اسلام با كمال صبر و بردبارى سكوت كرده و نمى‏خواست ميان امّت تفرقه و پراكندگى حاصل شود و از اعمال خلاف آنها، به ويژه از روش عثمان جلوگيرى كرده و آنها را از عواقب وخيم آن برحذر مى‏داشت.
بارها عثمان را نصيحت و دلالت نمود؛ ولى او توجّهى به نصايح آن امام همام ننمود و عاقبت به دست مسلمانان ناراضى، گرفتار شد و به قتل رسيد.
خليفه سوم در ايّامى كه به كشته شدن نزديك مى‏شد، اين بيت را به تمثيل به على(ع) نوشت:
فان كنت مأكولا فكن انت آكل‏
و الا فادركنى و لما امزق‏
ترجمه آن: اگر مرا همى بايد كشت، پس تو بكش كه على بن ابى‏طالبى، و اگر نمى‏بايد كشت، مگذار كه طلحه مرا بكشد و پاره پاره كند.(33)
ناگفته نماند كه اين شعر را زمانى عثمان بيان كرد كه طلحة بن عبيدالله با جماعتى از بنى تميم از بام سراى عثمان به قصد كشتن او بالا رفت.
عثمان در فرازى از سخنانش خطاب به على (ع)، چنين گفت: “…به خدا اگر بميرى، دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم، زيرا جانشينى پس از تو نمى‏بينم. اگر باقى بمانى هيچ سركشى را نمى‏بينم كه تو را به عنوان نردبان و وسيله ياورى انتخاب كرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد. نسبت من به تو مانند فرزندى است كه از طرف پدرش عاق شده… .”(34)
فضايل على(ع) از زبان عايشه‏
عايشه دختر خليفه اوّل، يكى از همسران پيامبر اكرم (ص) است بر اساس تواريخ معتبر، وى با على (ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ارجمند آنان ميانه خوبى نداشت. اين كينه و خصومت او با برپايى جنگ جمل كاملاً ظاهر شد. او همه سفارشهايى را كه پيامبر(ص) در مورد لزوم پيروى و اطاعت از على(ع) بيان فرموده بود، ناديده گرفت و آشكارا در مقابل آن حضرت به مبارزه برخاست.
اما مطلب شايان توجه اين است كه حقيقتاً فضيلت و كمال بى‏منتهاى امام على (ع) و خاندان مطهّر آن حضرت به اندازه‏اى درخشندگى و نور افشانى دارد، كه بسان خورشيد تابان، هيچ كس و هيچ چيز قادر به جلوگيرى از پرتو افكنى آن نيست. به طورى كه حتّى عايشه با چنين تفكرى، هرگز نتوانست فضائل و كمالات آنان را كتمان كند. به عنوان نمونه، به ذكر برخى از سخنان و مرويّات او بسنده مى‏كنيم:
1- شخصى به نام “عطا پسر ابى رباح” مى‏گويد: از عايشه درباره على(ع) سؤال كردم، او گفت: “ذاك خير البشر لا يشك فيه الّا كافر”(35) او بهترين انسان است، و در اين مطلب شك و ترديد نمى‏كند، مگر كافر.
همچنين وى از عايشه روايت كرده كه گفت: “على بن ابى‏طالب اعلمكم بالسنة”(36) داناترين شما به سنّت پيامبر (ص)، على بن ابى‏طالب است.
عطا مى‏گويد عايشه گفت: “على اعلم اصحاب محمد (ص) و سلم”(37) داناترين اصحاب محمد “ص”، على (ع) است.
2- از عايشه روايت است كه گفت، رسول خدا (ص) به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود: “ادعوا لى حبيبى (قالت) فدعوت له ابوبكر فنظر اليه ثم وضع رأسه ثم قال: ادعوا لى حبيبى. فدعوا له عمر، فلما نظر اليه وضع رأسه، ثم قال: ادعوا لى حبيبى، فقلت: ويلكم ادعوا له على بن ابى‏طالب، فوالله ما يريد غيره (فدعوا عليا فأتاه) فلما أتاه أفرد الثوب الذى كان عليه ثم أدخله فيه فلم يزل يحتضنه حتى قبض و يده عليه”(38) حبيب مرا نزد من فراخوانيد؛ پس ابوبكر را فراخوانديم، حضرت نگاهى به او كرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود: حبيب مرا نزد من فراخوانيد، پس عمر را فراخوانديم، وقتى حضرت به او نگاه كرد سر خود را برگرداند و فرمود: حبيب مرا نزد من فراخوانيد، پس من گفتم: واى بر شما، على بن ابى‏طالب را براى او فراخوانيد، به خدا سوگند غير از على را اراده نفرموده است، پس على را فراخواندند وقتى آن حضرت آمد، رسول خدا (ص) پارچه‏اى را كه روى خود داشت،كنار زد، پس على (ع) را داخل آن پارچه نمود، و او را از خود جدا نكرد تا رحلت نمود، در حالى كه دست پيامبر بر بدن على (ع) بود.
3- جميع بن عمير مى‏گويد از عايشه پرسيدم: “من كان احبّ الناس الى رسول الله (ص)، قالت: أما من الرجال فعَلِّى، و أما من النساء ففاطمة؛(39) محبوبترين مردم نزد پيامبر اكرم(ص) چه كسى بود؟ عايشه گفت: از مردان، على و از زنان فاطمه(س) نزد پيامبر محبوبتر از همه بودند.”
4- هشام بن عروه از پدرش، از عايشه روايت مى‏كند كه گفت: “قال رسول الله (ص): ذكر على عبادة”(40) رسول خدا (ص) فرمود: يادكردن على عبادت است.
5 – از عايشه روايت شده كه: “ان رسول الله (ص) خرج و عليه مرط مرجل من شعر أسود، فجاء الحسن فأدخله، ثم جاء الحسين فأدخله، ثم فاطمة، ثم على، ثم قال: “انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت”(41) رسول خدا (ص) بيرون آمد در حالى كه عباى منقوش را كه از موى سياه بود، بر تن خود داشت. پس حسن (ع) آمد و پيامبر (ص) او را داخل آن‏كساء كرد. سپس حسين (ع) آمد و آن حضرت حسين (ع) را نيز داخل كساء نمود، آن‏گاه فاطمه(س) و بعد على(ع) آمدند و داخل كساء شدند. سپس رسول خدا(ص) (اين جملات قرآن‏كريم را بيان) فرمود:”انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت”.
6- از عايشه روايت شده كه گفت: “رحم الله عليّاً لقد كان على الحق… “(42) عايشه گفت: خدا على را رحمت كند كه حقيقتاً بر حق بود… .
7- شريح بن هانى از پدرش روايت مى‏كند كه عايشه گفت: “ما خلق الله خلقاً كان احبّ الى رسول الله (ص) من على”(43) خداوند آفريده‏اى را خلق نكرد كه نزد رسول اكرم(ص)، از على(ع) محبوبتر باشد.
8 – عايشه گفت: پيامبر اكرم (ص) را ديدم ملتزم و همراه على(ع) بود و او را بوسيد و مى‏فرمود: “بابى الوحيد الشهيد، بأبى الوحيد الشهيد”(44) پدرم فداى شهيد تنها، پدرم فداى شهيد تنها.
پى‏نوشت‏ها:
1. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع الموده، ص 249- 250 ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق.
2. چرا شيعه شدم؟ تأليف جناب محمد رازى، ص 332 نشر فراهانى، تهران.
3. متقى هندى، كنزالعمال، ج‏12،ص 489 مؤسسة الرسالة بيروت، چاپ پنجم.
4. مناقب ابن مغازلى، ص 129، ح 170، تحقيق: محمدباقر بهبودي، مكتبة الاسلامية، تهران، 1394 ق؛ ابى القاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعى المعروف به ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع) من تاريخ دمشق، ج 2، ص 438 ،اواخر ح 95، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي، چاپ دوم، مؤسسة المحمودي للطباعة و النشر، بيروت، 1398 ق؛ كنزالعمال،ج 12،ص 489.
5. اسماعيل بن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 358، داراحياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول، 1408 ق؛ جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 172، دارالفكر بيروت؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 210، حديث 252، چاپ اول.
6. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع الموده، باب 54، صص 194 و 356 ،ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق؛ كنزالعمال، ج 13، ص 638.
7. الموفق بن احمد بن محمد المكى الخوارزمى، المناقب، فصل 7، ص 45، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1411ق.
8. ابن حجر عسقلانى، صواعق المحرقه، ص 126، هيأت شباب التبليغ بكربلا و المطبعة العامرة الشرقيه؛ ابن مغازلى شافعى، مناقب على (ع)، ص 119.
9. شيخ عبدالحسين علامه امينى، الغدير، ج 7،ص 178، دارالكتب العربى، بيروت، 1379 ق؛ على بن شهر آشوب، مناقب على آل ابيطالب، ج 2، ص 257، چاپ حيدريه، نجف اشرف، 1376 ق.
10. ابن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 2،ص 405 و 460، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1403 ق؛ كنزالعمال، ج 5، ص 631، ش 14112 و ص 607،ش 14073، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 155 و 156 و ج 6،ص 20 چرا شيعه شدم؟ تأليف جناب محمد رازى، ص 332 به نقلش از: فخر رازى در نهاية العقول. حق اليقين، ج 1،ص 180.
11. پاورقى كتاب ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2،ص 388 (شرح محمودى).
12. كنزالعمال، ج 6،ص 393.
13. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة، فصل سوم، ص 343 نورالدين على بن ابى بكر، الهيثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 120،دارالكتب العلميه، بيروت، 1408 ق؛ ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 1،ص 219، حديث 282 (شرح محمودى).
14. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 82،حديث 584 (شرح محمودى).
15. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 82، حديث 585، (شرح محمودى).
16. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة (باب مودة الخامسة)، 297 ترجمة الامام على بن ابيطالب(ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 80.
17. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 79، ح 581 ابن مغازلى، المناقب، ص 22.
18. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2،ص 48 تا 51(شرح محمودى)؛ ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 350، كفاية الطالب، باب اول، ص 62، (تبريك ابوبكر و عمر به على عليه السلام).
19. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 365، حديث 872 (شرح محمودى)؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 289، شماره 330.
20. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة ،ص 239.
21. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 1،ص 330.
22. كنزالعمال، ج 13، ص 123،ش 36، 394، بحارالانوار، ج 40، ص 117، ح 1.
23. محمد بن اسماعيل البخارى، صحيح بخارى، ج 1، ص 181، دارالفكر بيروت.
24. دراين باره مرحوم علامه مجلسى باب مخصوصى را در كتاب گرانسنگ “بحارالانوار” آورده است، كه: اعترافات دشمنان مولاي متقيان در فضائل و مناقب آن حضرت است. …(بحارالانوار، ج 40، ص 127 – 117).
25. مناقب، خوارزمى، ص 80، ح 65 احمد بن عبدالله محب الدين طبرى، الرياض‏النضرة، ج 3، ص 173، بيروت، دارالمعرفه، 1418 ق، چاپ اول؛ ينابيع المودة، قندوزى، ج 3، ص 147.
26. مناقب خوارزمى، ص 98 – 97.
27. تاريخ طبرى، ج 4، ص 227 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 190.
28. كامل ابن اثير، ج 3، ص 399 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 108.
29. شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 6، ص 327، و ج 12، ص 52.
30. قضاوت با شماى خواننده عزيز و هوشيار است.
31. رجع عثمان الى على فسأله المصير اليه، فصار اليه فجعل يحد النظر اليه، فقال له على: مالك يا عثمان؟ مالك تحد النظر الى؟ قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: النظر الى على عبادة. (البداية و النهاية، ج 7،ص 358، باب فضائل على عليه السلام)؛ سيوطى در تاريخ الخلفاء، ص 172.
32. فؤاد فاروقى، بيست و پنج سال سكوت على (ع) به نقل از رودلف ژايگر در كتاب “خداوند علم و شمشير”.
33. ابو محمد احمد بن على اعثم كوفى كندى، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفى هروى، ص 328، بيروت، دارالاضواء، 1411 ق، اول.
34. عبد الفتاح عبد المقصود، امام على بن ابى طالب (ع) (روزگار عثمان)، ص 202.
35. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 448، ح 972.
36. سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 171 ؛ ينابيع المودة، فصل سوم، ص 343 ؛ابن عبد البر، استيعاب، اواسط شرح حال على (ع)، ج 3،ص 1104، روايت 1855 ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 3،ح 1079، ص 48 ؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 124، ح 86، چاپ اول، بيروت.
37. حسكانى، شواهد التنزيل، ج 1، ص 47.
38. ابن كثير در البداية و النهاية، ج 7، ص 360، ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 3، ص 14، ح 1027، محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 482، شماره 4530، مناقب خوارزمى، ج 1، ص 38،فصل 4.
39. المستدرك، ج 3، ص 154و 157 ينابيع المودة باب 55،ص 202 و 241.
40. ابن مغازلى، مناقب، ص 206، ح 243 ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2،ص 408، ح 914 شرح محمودى؛ ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 358 كنز العمال، ج 11، ص 601 سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 172 ينابيع المودة، باب مناقب السبعون، ص 281، ح 46 و نيز ص 312.
41. زمخشرى، تفسير كشاف، ج 1، ص 369، ذيل آيه 61 از سوره آل عمران، فمن حاجك….
42. ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 305، ح 14.
43. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 162، ح 648، شرح محمودى.
44. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 138 ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 3، ص 285، ح 1376 ينابيع المودة، باب 59، ص 339، كنزالعمال، ج 11، ص 617.

/

توبه؛ انقلابى در برابر خويشتن

توبه، انقلابى در برابر خويشتن‏
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
آدمى موجودى است كه كارهاى خود را به ميزان درجه شعور و آگاهى كه از زندگى و اصالت‏هاى آن دارد، انتخاب مى‏كند و وقتى آگاهى‏ها و تجربه‏هاى در زندگى بيشتر گردد و از ديد وسيع‏ترى بهره‏مند شود حالت بازبينى و بازسنجى نسبت به كارهاى گذشته‏اش پيدا مى‏كند در اين بازبينى نسبت به گذشته گاهى دچار حالت پشيمانى مى‏شود و كارهايى را كه در گذشته انجام داده، ترك كرده و ديگر آن كار را انجام نمى‏دهد، بلكه درصدد جبران گذشته بر مى‏آيد. البته گاهى نيز در اثر آلودگى زياد و وابستگى به اعمال گذشته و عادت به آنها با همان اعمال خود را سرگرم مى‏سازد و از گذشته خود پيشمان نمى‏شود.
آن انسانى كه با بازبينى گذشته در پرتو آگاهى‏ها دچار حالت ندامت و پشيمانى مى‏شود. احساس مى‏كند بايد تغيير مسير دهد و مسير گذشته را طى نكند بلكه مسير جديد براى خود انتخاب نمايد اين حالت ندامت و پشيمانى از گذشته و تغيير دادن مسير را توبه مى‏گويند. در واقع توبه آن است كه انسان با ادراكات و آگاهى‏هاى زمان حاضر، اعمال و افكار گذشته‏اش را زيبنده انسانيت خود نمى‏بيند و در آن‏ها نوعى كوتاهى و تقصير مى‏بيند و مى‏خواهد آن تقصير و كوتاهى را جبران نمايد.
يكى از امتيازات انسان‏
يكى از مشخصات انسان نسبت به حيوانات و يكى از استعدادهاى عالى در انسان مسئله توبه است، توبه يعنى انقلابى درونى عليه خويشتن، نوعى قيام از ناحيه خود انسان در برابر خود، از ويژگى‏هاى انسان است، به گفته برخى بزرگان، توبه عبارت است از عكس العمل داشتن مقامات عالى و مقدّس روح انسان عليه مقامات دانى و پست و حيوانى انسان، توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدّس قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و شيطان صفت انسان، يعنى انسانى كه انسانيت او بيدار شود عليه قواى بهيمنى و شيطانى و خوى درندگى به پا مى‏خيزد و آن صفات را از خود دور مى‏كند.
توبه يكى از بايستگى‏هاى مؤمنان‏
يكى از برنامه‏هاى مؤمنان آن است كه او هميشه در يك حالت توبه از كوتاهى‏هاى گذشته است. براى همين جهت قرآن كريم خطاب به مؤمنان فرمود: «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحاً عسى ربّكم ان يكفّر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لايخزى اللّه النّبى و الذّين آمنوا معه، نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انّك على كلّ شى‏ء قدير؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از كارهاى ناروا و نامناسبى كه داشته‏ايد به سوى خدا بازگشت نمائيد، بازگشتى خالصانه(صادقانه و جدى و صيميمانه) اميد است با اين كار پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ‏هايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند. در آن روزى كه خداى سبحان پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آورده‏اند، خوار نمى‏كند، اين در حالى است كه نور آن‏ها از پيشاپيش آنها و از سوى راستشان در حركت است و مى‏گويند: پروردگارا نور ما را كامل كن و ما را ببخش كه تو بر هر كارى قادر و توانايى.»
البته در سوره نور نيز خطاب به مؤمنان فرمود: «وتوبوا الى اللّه جميعاً ايّها المؤمنون لعلّكم تفلحون؛(2)اى مؤمنان همه شما به سوى خدا توبه كنيد شايد رستگار شويد.»
براى توضيح آيه مطالبى با عناوين ذيل مطرح و بررسى مى‏شود.
1- پيشگيرى مقدّم بر درمان‏
همان طورى كه آدمى براى حفظ سلامت جسمى اول بايد به سراغ بهداشت رفته و با رعايت امور بهداشتى خود را از ابتلاء به بيمارى حفظ كند و اگر در صورت عدم رعايت بهداشت و مسئله پيشگيرى به بيمارى مبتلا شد براى درمان بيمارى اقدام كند و همانطورى كه پيشگيرى راحت‏تر از درمان است، براى انسانى كه مى‏خواهد به تهذيب نفس بپردازد پيشگيرى و ترك گناه بهترين و راحت‏ترين راه است، نفسى كه اصلاً آلوده به گناه نشود و با همان صفا و پاكى ذاتى باقى بماند يقيناً از گناه كارى كه بعداً توبه كند افضل مى‏باشد، انسانى كه هنوز مزه گناه را نچشيده و به آن عادت نكرده بهتر و آسان‏تر مى‏تواند از گناه چشم بپوشد تا آدمى كه به گناه آلوده شد و مى‏خواهد آن را ترك كند از اين رو حضرت على(ع) فرمود: «ترك الذنب اهون من طلب التوبه؛(3) ترك گناه آسان‏تر از طلب توبه است.» اما در عين حال اگر انسانى گرفتار گناه شد نبايد از رحمت خدا مأيوس شده و آن آلودگى را ادامه دهد بلكه بايد بداند كه راه سير معنوى و تكامل روحى و اصلاح نفس هيچگاه بسته نمى‏شود، بلكه خداى سبحان راه توبه را به سوى انسان باز نموده و از آنان خواسته به سويش بازگردند و با آب توبه لوح نفس را از آلودگى‏ها و پليدى گناهان شستشو دهند. زيرا خدا فرمود: «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذنوب جميعاً انّه هو الغفور الرحيم؛(4) به بندگان من كه بر خود ستم كرده‏اند، بگو: از رحمت خدا مأيوس نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد و او بخشنده و مهربان است.»
2- ضرورت توبه‏
الف: براى انسان مؤمنى كه به خدا و قيامت و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و حساب و كتاب روز قيامت اعتقاد دارد و مى‏داند كه انسان با مردن از بين نمى‏رود، بلكه حيات او پس از مرگ همچنان ادامه پيدا مى‏كند، و انسانى كه مى‏داند سعادت واقعى در عالم ابديت بايد تأمين شود، توبه از گناهانى كه باعث گرفتارى به عذاب جهنم و شقاوت او در عالم ابديت مى‏گردد از ضروريات است تا با آن سعادت و رستگارى را براى خود فراهم نمايد.
و خدا از در رحمت و لطفش راه توبه را براى بندگانش باز گذاشته تا با ورود به آن به آن سعادت دست يابند.
درست مانند انسانى كه مسموم است و به سلامت خود مى‏انديشد هيچگاه در معالجه و اخراج سموم از بدن خود ترديد و تأخير روا نمى‏دارد از اين رو به سرعت براى معالجه خود اقدام مى‏كند. انسان گناهكار نيز بايد بداند گناهان سمومى هستند كه حيات ابدى آدمى را در معرض خطر قرار مى‏دهد و او را از خدا و فيض و قرب و لقاء پروردگار محروم مى‏سازد. به توبه مى‏پردازد و به فكر جبران گذشته بر مى‏آيد. از اين رو قرآن فرمود: اولاً توبه خالص و جدى و صادقانه داشته باشيد و ثانياً بدانيد كه اين توبه خالص وسيله رستگارى اخروى و سعادت و حيات معنوى خواهد بود.
ب: با توجه به اين كه توبه بعد از گناه و نافرمانى و معصيت است و گناه آدمى را از مقام انسانيت ساقط مى‏كند و او را در رديف چارپايان و بلكه پايين‏تر قرار مى‏دهد «اولئك كالانعام بل هم اضلّ؛ آنان مانند چارپايان بلكه گمراه‏ترند.» توبه موجب مى‏شود كه آدمى به انسانيت خود باز گردد بنابراين بر آدمى لازم است انسانيت خود را از طريق توبه باز يابد تا در قيامت به صورت انسان محشور گردد. زيرا توبه انسان را شستو مى‏دهد از اين رو پيامبر گرامى اسلام فرمود: «التائب من الذنب كمن لاذنب له؛(5) كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه اصلاً گناه نكرده باشد.»
3- حقيقت توبه‏
توبه تنها ندامت و پشيمانى از گذشته نيست بلكه حقيقت توبه با سه علامت مشخص مى‏شود:
الف: بيزارى قلبى از گناهان گذشته و تنفر و انزجار از آن و پشيمانى واقعى از آن.
ب: تصميم جدى داشته باشد كه در آينده مرتكب گناه نشود.
ج: تلافى و جبران اعمالى كه در گذشته انجام داده و قابل جبران نيز باشد از باب مثال نماز نخوانده و روزه نگرفته، حال بايد آنها را قضا نمايد.
براى همين در آيه مورد بحث فرمود: «اى مؤمنان توبه خالص كنيد توبه‏اى كه از هر جهت خالص باشد، توبه‏اى كه براى هميشه انسان را از معصيت جدا كند و لذا اركان را به اين ترتيب مى‏توان ذكر كرد ترك گناه، ندامت، تصميم بر ترك در آينده، جبران گذشته، استغفار.»
از پيامبر اسلام سؤال كردند: توبه نصوح چيست؟ آن حضرت فرمود: «ان يتوب التائب ثم لايرجع فى ذنب كما لايعود اللبن الى الضرع؛(6) توبه نصوح آن است كه شخص توبه كننده به هيچ وجه بازگشت به گناه نكند آن چنان كه شير هرگز به پستان بر نمى‏گردد.»
شرائط پذيرش توبه‏
توبه در صورتى موجب فلاح و رستگارى انسان مى‏شود كه شرائط آن تحقق پيدا كند قرآن كريم در سوره نساء فرمود: «انما التوبة على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليماً حكيما، وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انّى تبت الآن و لاالذين يموتون و هم كفّار اولئك اعتدنا لهم عذاباً اليما؛(7) پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى آنانى است كه گناهى را از روى جهالت انجام دهند، سپس زود توبه كنند، خداوند توبه چنين اشخاصى را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است، براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى‏دهند و هنگامى كه مرگ يكى از آن‏ها فرا مى‏رسد مى‏گويد: الآن توبه كردم توبه نيست و نه براى كسانى كه در حال كفر از دنيا مى‏روند، اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم كرده‏ايم.»
از اين آيات استفاده مى‏شود كه در صورتى توبه مقبول واقع مى‏شود كه داراى شرايط زير باشد.
الف: توبه از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام داده باشد يعنى انسانى كه بر اثر طغيان اميال و شهوات و تسلط هوى و هوس و غلبه آن‏ها بر عقل و ايمان گناهانى را مرتكب شود در اين صورت اگر توبه كند، توبه او مقبول واقع مى‏شود.
ب: بعد از انجام گناه به زودى توبه كند يعنى انسانى كه گناهى مرتكب شده نبايد توبه را به تأخير بيندازد بلكه وقتى متوجه شود كه گناهى انجام داده بلافاصله به توبه اقدام كند زيرا اگر توبه نكند. اين گناه در دل انسان ريشه مى‏دواند و به صورت عادت در مى‏آيد كه در اين صورت چون آثار گناه در روايات قلب و روح انسانى باقى است. آن اثرى كه بايد توبه داشته باشد نخواهد داشت.
ج: توبه در زمانى كه آثار مرگ ظاهر شده و حالت احتضار رخ داده نباشد. زيرا در حال احتضار و در آستانه مرگ پرده‏ها از برابر چشم انسان كنار مى‏رود و آدمى نتيجه اعمالى را كه انجام داده مى‏بيند. از اين رو هر گناهكارى از اعمال بد خود پشيمان مى‏شود و اين پشيمانى به لحاظ اين كه نمى‏تواند با تكاليف و عمل همراه باشد سودى نخواهد داشت.
د: كسانى كه در حالت كفر از دنيا مى‏روند توبه آن‏ها نيز پذيرفته نمى‏شود بنابراين شرط قبولى توبه آن است كه اولاً انسان قبل از مشاهده نشانه‏هاى مرگ توبه كند و ثانياً با ايمان از دنيا برود.
توبه از چه؟
آدمى كه بايد از گناه توبه كند آن گناه چيست كه بايد از آن توبه كرد. گناهان را از چند جهت تقسيم كرده‏اند از يك جهت گفته‏اند: گناهان يا مربوط به حق خداست يا مربوط به حق مردم.
على(ع) فرمود: «الذنوب ثلاثة فذنب مغفور و ذنب غير مغفور و ذنب نرجو لصاحبه و نخاف عليه قيل يا اميرالمؤمنين فبيّنها لنا قال نعم؛گناهان سه دسته‏اند گناهانى كه خداى سبحان آن را مى‏بخشد و گناهانى كه خداى سبحان آن را نمى‏بخشد و گناهانى كه انجام دهنده آن بين خوف و رجاء است.»
«اما الذنب المغفور فعبد عاقبه اللّه على ذنبه فى الدّنيا و اللّه تعالى احلم و اكرم من ان يعاقب عبده مرّتين»، گناهى كه خدا آن را مى‏بخشد، گناهى است كه انجام دهنده آن در دنيا كيفر گناهش را تحمّل كرده است (از باب مثال زنا كرده و حد بر او جارى شده دزدى كرده و حد سرقت بر او جريان پيدا كرد) در اين صورت به لحاظ اين كه خدا دوبار انسانى را عقاب نمى‏كند و كيفر نمى‏دهد، در قيامت او را عذاب نخواهد كرد.
اما گناهى كه خداى سبحان او را نمى‏بخشد گناهى است كه انسان‏ها نسبت به همديگر اعمال كرده‏اند كه در اين صورت اين انسان در قيامت كيفر مى‏بيند.
اما گناهى كه صاحب آن در بين خوف و رجاء است گناهى است كه خدا آن را بر خلق پوشانده و توبه را روزى فاعل آن قرار داده است و اين انسان از سويى از گناهش مى‏ترسد و از سوى ديگر به رحمت خدا اميدوار است.(8)
و از جهت گناهان را به صغيره و كبيره تقسيم كرده‏اند و گفته‏اند گناهان صغيره در صورتى كه از گناهان كبيره اجتناب شود، مورد مغفرت و آمرزش قرار مى‏گيرد. اما بايد توجه داشت اگرچه برخى گناهان بالنسبه صغيره هستند اما در واقع چون تخلف از خداى بزرگ و عظيم است خود آن صغيره نيز در رابطه با خدا عظيم خواهد بود.
از جهتى مى‏توان گفت هرچه كه مانع سير و سلوك انسان و قرب او به خداى متعال باشد گناه است و بايد از آن اجتناب كرد خواه اخلاق رذيله و صفات پليد نفسانى باشد و خواه گناهان عملى باشد كه به حق و حقوق مردم مربوط مى‏شود، رذايل اخلاقى مانند رياء، نفاق، حسد، بخل، سخن چينى، عيبجويى، دروغ، خلف وعده، حب دنيا، تبذير و اسراف و صفات زشت ديگر و گناهان عملى مانند دزدى، آدم كشى، زنا، ربا دادن و ربا گرفتن، غصب اموال مردم، خيانت در امانت، استفاده از مسكرات، قمار بازى، ترك نمازهاى واجب، ترك روزه واجب و مانند آن.
ياد سپارى اسباب كبيره شدن صغاير
با توجه به اين كه از جهتى گناهان به صغيره و كبيره تقسيم شدند بايد توجه داشت كه گناهان صغيره با اسبابى به گناهان كبيره تبديل مى‏شود و آن اسباب عبارتند از:
1- اصرار بر صغاير يعنى انسان گناه صغيره‏اى انجام دهد و از آن توبه ننمايد و آن را ادامه دهد.
2- شاد شدن از انجام گناهان.
3- ناديده گرفتن پوشيدن خدا و مهلت دادن به او و كيفر ندادن وى.
4- اظهار گناه بعد از انجام آن يا در حضور ديگر به گناه پرداختن.
5 – كوچك شمردن گناهان.
6- عالمانى كه مورد توجه مردمند اقدام به انجام گناه كنند.
آثار توبه‏
توبه واقعى و صادقانه آثارى دارد كه به آن مى‏پردازيم:
1- بخشيدن گناهان، و در نتيجه مانند انسانى شدن كه اصلاً گناه نكرده است.
2- وارد شدن به بهشتى كه نهرها از زير درختان آن جارى است، بهشتى كه پر از نعمت‏هاى جسمانى و روحى است.
3- محفوظ ماندن از خوارى و رسوايى روز قيامت و روزى كه خدا پيامبر و مؤمنان به او را خوار نمى‏سازد.
4- روشن شدن عرصه محشر در قيامت با نور آن‏ها، نورى كه از پيش و از سوى راستشان در حركت است.
5 – توجه بيشتر به خدا و تقاضاى تكميل نور و آمرزش گناه خويش از خداى سبحان.
6- رستگارى و فلاح در قيامت.
7- محبوب خدا واقع شدن، چنان كه خداى سبحان فرمود: «انّ اللّه يحب التوابين و يحبّ المتطهرين؛(9) خدا توبه كنندگان و پاكان را دوست دارد.»
در روايتى نيز آماده است: «اذا تاب العبد توبة نصوحاً احبّه اللّه فستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت: و كيف يستر عليه؟ قال ينسى ملكيه ماكتبا عليه من الذنوب، ثم يوحى الى جوارحه: اكتمى عليه ذنوبه و يوحى الى بقاع الارض، اكتمى عليه ما كان يعمل عليك من الذنوب، فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شى‏ء يشهد عليه لشى‏ء من الذنوب.»(10)
امام صادق(ع) فرمود: وقتى كه بنده‏اى توبه خالص كند، خداى سبحان او را دوست بدارد و او را در دنيا و آخرت بپوشاند، پرسشگر پرسيد چگونه او را بپوشاند؟ امام فرمود: دو فرشته‏اى كه گناهان او را نوشته‏اند به فراموشى سپرند؟، به اعضاء و جوارح او وحى مى‏كند، گناهان او را كتمان كنند و به بقعه‏هاى زمينى وحى مى‏كند گناهانى كه انجام داده است بپوشانند و زمانى كه خدا را ملاقات مى‏كند در حالى است كه چيزى نيست تا به گناهان او شهادت دهند.
بر اساس اين روايت اگر انسانى توبه حقيقى كند و در توبه شرايط آن را رعايت كند محبوب خدا مى‏شود و با محبوب خدا شدن تمام گناهان او از نامه اعمال او محو مى‏گردد.
نتيجه‏گيرى‏
با توجه به اين كه انسان موجودى است كه از سويى با اختيار و عقل آفريده شده و از سوى ديگر تمايلاتى در او نهاده شده كه گاه اين تمايلات انسان را به آلودگى و گناهان سوق مى‏دهد و حتى گاهى عقل آدمى را مغلوب مى‏سازد، وقتى كه به خود مى‏آيد و به بازبينى اعمال گذشته مى‏پردازد. گاهى در اين بازبينى واقع بينانه پرونده گذشته خود را سياه مى‏بيند و احساس مى‏كند از مقام انسانيت سقوط كرده و از خداى جهان آفرين دور گرديده و فاصله گرفته است، قرآن اين درس اميد را به انسان مى‏دهد كه مى‏توانى از گذشته تاريك و سياه خود فاصله‏بگيرى و آن اين است كه تغيير مسير بدهى و بر عليه خودت انقلاب كنى و انسانيت را بر خود حاكم كنى و با توبه اين تحوّل روانى در خود ايجاد نمايى و خود را اصلاح كنى. كارهايى را كه از روى جهل يا هوس‏هاى آنى انجام دادى در نظر بگيرى و آثار آن را در زندگى خود بررسى نمايى و واقعاً و صادقانه و صميمانه تصميم‏بگيرى كارهاى گذشته را ترك و آن چه قابل جبران است جبران كنى، و هيچگاه يأس و نااميدى به خود راه ندهى زيرا خداى سبحان همه گناهان را مى‏بخشد و نه تنها همه گناهان را مى‏بخشد بلكه به رستگارى و فلاحى مى‏رسى و به بهشت خدا وارد مى‏شوى و از نعمت بيكران الهى بهره‏مند و از نعمت‏هاى فراوان آن برخوردار خواهى شد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره تحريم، آيه 8.
2. سوره نور، آيه 31.
3. بحارالانوار، ج 73، ص 364.
4. سوره زمر، آيه 53.
5. اصول كافى، ج 2، ص 316.
6. مجمع البيان، ج 10، ص 318.
7. سوره نساء، آيه 17 – 18.
8. الحقايق فيض كاشانى، ص 292 – 293.
9. سوره بقره، آيه 222.
10. اصول كافى، ج 2، ص 430.

/

يادداشتها و خاطراتى از امام خمينى ره

يادداشتها و خاطراتى از امام خمينى قدّس سرّه
حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان‏
اشاره:
در زمان حيات و بعد از رحلت حضرت امام(قدّس سرّه) مجموعه خاطرات و مشاهدات نويسنده از حضرت امام كه در مجله پاسدار اسلام چاپ شده بود يكجا در كتابى تحت عنوان «در سايه آفتاب» منتشر گرديد و بعد از آن، خاطرات نويسنده از نهضت و ناگفته‏هاى ديگر از حضرت امام بعد از چاپ در مجله پاسدار اسلام تحت عنوان «حديث رويش» توسط مركز اسناد انقلاب انتشار يافت.
اينك به مناسبت چاپ دهم كتاب در سايه آفتاب پيشنهاد شد نكات ديگرى كه در آن زمان به دلائلى بازگو نشده بود بر آن افزوده شود لذا مقرر گرديد قبل از چاپ مطالب مزبور در كتاب، طبق معمول گذشته اولويت نشر آن به مجله پاسدار اسلام اختصاص يافته و طى چند شماره به محضر علاقمندان و امت پاسدار اسلام تقديم گردد:
بگذاريد مردم عادت كنند!
هر بار كه چند روزى بين ملاقاتهاى خبرى حضرت امام فاصله مى‏افتاد، بلندگوها و راديوهاى بيگانه، موجى از شايعات را درباره سلامت و گاهى هم رحلت امام، به راه مى‏انداختند و با توجه به حسّاسيّت و علاقه فوق العاده ملّت ايران و ديگر مسلمانان جهان، اين شايعات باعث نگرانى مردم مى‏شد و اگر اين وضعيت ادامه مى‏يافت، بر تشديد و تأثير شايعات و نگرانى مردم مى‏افزود. چندى قبل از رحلت امام، با اين كه ايشان برنامه‏هاى متعارف خودشان را داشتند اما به دليل عدم ملاقاتهاى خبرى طى يكى دو هفته، شايعه پراكنى، دشمن به اوج رسيد و شيفتگان امام در داخل و خارج به شدت نگران و پيوسته از طريق تلفنهاى دفتر جوياى احوال امام بودند.
همانطور كه اشاره شد برنامه‏هاى كارى امام طبق معمول برقرار بود و ما هم هر روز صبح براى انجام وظائف محوّله خدمت امام مى‏رسيديم. موضوع شايعات و نگرانى مردم به عرض امام رسيد و پيشنهاد شد ملاقاتى ترتيب يابد تا با انعكاس خبرى آن، شايعات خنثى گردد.حضرت امام فرمودند: «بگذاريد مردم عادت كنند.»
در آن شرائط فكر كرديم منظور امام فقط اين است كه بگذاريد مردم به دروغگوئى بلندگوهاى دشمن عادت كنند و به طور طبيعى هرچه بيشتر در افكار عومى رسوا و بى اعتبار شوند اما آنگاه كه چندى بعد ناباورانه با رحلت ملكوتى حضرت امام مواجه شديم معناى عميق ديگرى هم براى آن جمله كوتاه متصور شد. امام كه از شدت دلبستگى و وابستگى ملت اسلام نسبت به شخص خود آگاه بودند گوئى مى‏خواست مردم با شرائط فقدان خود به طور ناگهانى مواجه نشوند مردمى كه دعا و شعار «خدايا خدايا تا انقلاب مهدى، خمينى را نگهدار» را همواره از اعماق وجودشان فرياد مى‏كردند و هرگز تصور انقلاب و نظام جمهورى اسلامى منهاى امام حتى به دريچه ذهن شان راه نمى‏يافت اما گوئى امام خود باور ديگرى داشت كه: «انّك ميتٌ و انّهم ميّتون»(1) و مى‏خواست اشارتى داشته باشند به اين كه مردم بايد آرام آرام براى شرائط بعد از امام و ادامه انقلاب و حفظ نظام آماده شوند.
من نمى‏دانم چگونه…
يكى از چهره‏هاى معروف و شناخته شده براى امام در مورد تصرف و پرداخت وجوه شرعيه براى امورى ويژه از امام درخواست اجازه كرده بود ولى حضرت امام با تعبير: «من نمى‏دانم ايشان چگونه… .» جواب منفى دادند اين در حالى بود كه حضرت امام هم نسبت به آن شخص علاقه‏اى ديرين داشتند – بخاطر سوابق انقلابى‏اش – و هم موردى كه براى مصرف مطرح كرده بود مشروع و مطلوب امام بود ليكن چون به اطلاع امام رسيده بود كه شخص مزبور در پرداختهايش كم دقتى و گشاده دستى دارد با تعبير فوق كه همراه با لحنى تند بود جواب منفى دادند.
سكته امام و ناآگاهى دشمن‏
جالب بود كه در تمام مواردى كه دشمن پيرامون بيمارى حضرت امام شايعه پراكنى مى‏كرد دروغ محض بود ليكن در يك مورد كه امام دچار سكته قلبى سنگينى شد و حدود يك ماه در بيمارستان بسترى بودند، دشمنان بوئى از اين حادثه بزرگ نبردند و به لطف خدا، با توجه به شرائط فوق العاده حساس آن ايام هيچگونه اطلاعى به بيرون از بيت امام درز نكرد!
ايام نوروز سال 65 بود و رزمندگان سپاه اسلام در يكى از حساس‏ترين شرائط دفاع مقدّس قرار داشتند و جبهه فاو زير سخت‏ترين فشارهاى ناشى از كاربرد سلاحهاى شيميائى دشمن در وضعيتى ويژه و دشوار بود و انعكاس اين خبر مى‏توانست آثار منفى و زيانبارى را در جبهه‏ها پديد آورد اما با امداد و لطف الهى اولاً همانگونه كه اشاره شد اصل اين حادثه تلخ كاملاً پنهان ماند و جز افرادى كه مباشرة با امام مرتبط بودند از اين قضيه مطلع نشدند و به طور نمونه در طول اين مدت حتى خانواده اينجانب عليرغم اين كه منزل ما از نزديك‏ترين خانه‏ها به منزل امام بود هيچگونه اطلاعى از بيمارى امام و بسترى بودن ايشان در بيمارستان پيدا نكردند.
ثانياً معجزه عمر دوباره امام بود كه مشيّت خدا بر اين بود امام زنده بماند و گامهاى نهائى و نهضت اش را بردارد و با پيمامهاى سرنوشت ساز در چند سال بعد از آن، حجت را بر همگان به اتمام رساند و بعد از آن، بنده شايسته‏اش را به لقاء خويش فراخواند.
در هنگام ايست قلبى امام نوبت آقاى دكتر پورمقدّس بود كه هفته‏اى يك شبانه روز براى مراقبت پزشكى امام از اصفهان به جماران مى‏آمد و محل استقرار پزشكان در آن زمان اتاقى بود كه در طبقه دوم بالاى در حسينيه قرار داشت، از لحظه ايست كامل قلب امام و رساندن اطلاع به دكتر و تا رسيدن دكتر بالاى سر امام و انجام تنفس دهان به دهان و… و برگشتن نبض امام حدود 6 دقيقه طول كشيده بود. از نظر پزشكان برگشت حيات بعد از توقف كامل قلب و نرسيدن خون به مغز به مدت 6 دقيقه يك امر غيرطبيعى به حساب مى‏آيد و آنچه در مورد امام اتفاق افتاد شبيه يك معجزه بود. بهرحال بعد از بازگشت علائم حياتى فوراً حضرت امام به درمانگاه جماران منتقل و آنگاه كه به هوش مى‏آيند به تصور اين كه در بيمارستان قلب (شهيد رجائى) هستند از اين كه براى مردم و ساير بيماران ممكن است محدوديتى ايجاد شده باشد اظهار نگرانى مى‏كنند و با توضيح مرحوم حاج احمد آقا مبنى بر اين كه در درمانگاه جماران مستقر هستند نگرانى امام برطرف مى‏شود.
البته درمانگاه جماران در حد چند اطاق در آن زمان بدون اطلاع امام ساخته شده بود و همواره اين نگرانى وجود داشت كه اگر امام از احداث درمانگاه اطلاع يابند ناراحت شوند اما با آنچه پيش آمد كه اولاً مشكل قلبى امام باعث محدوديت براى مردم نشد ثانياً موضوع با توجه به حساسيت جبهه‏ها كاملاً پنهان ماند، گوئى اين دو نكته، نگرانى از نگرانى امام را برطرف كرد و ثالثاً مجاورت درمانگاه مزبور با خانه امام در قياس با بيمارستان قلب كه چند كيلومتر فاصله داشت، نقش سرنوشت سازى در كنترل سريع وضعيت امام داشت، لازم به ذكر است اين درمانگاه بعد از رحلت امام توسعه يافت و در خدمت عموم قرار گرفت.
در مدتى كه حضرت امام بسترى بودند جز چند روز اول كه با تعطيلات نوروز هم مصادف بود، كارهاى دفتر طبق معمول انجام مى‏گرفت و ما با اندكى تغيير در زمانبندى صبحها به خدمت امام مى‏رسيديم حضرت امام بعد از بهبود و استقرار وضعيت سلامت‏شان به خانه منتقل شدند و همه چيز عالت عادى به خود گرفت اما اتاق پزشكان از اين به بعد تغيير يافت. محل زندگى امام در ساختمانى نسبتاً قديمى و كوچك دو طبقه بود كه اتاق طبقه فوقانى به محل استقرار پزشكان اختصاص يافت و به طور مستمر قلب حضرت امام به وسيله دستگاهى كه روى سينه‏شان قرار داشت و از طريق بى سيم نوسانات نبض را به روى مونيتور منعكس مى‏كرد تحت كنترل بود.
تعجب شهيد فتحى شقاقى‏
دكتر فتحى شقاقى دبيركل جهاد اسلامى فلسطين در يكى از سفرهايش به ايران قبل از ملاقات با امام با قائم مقام رهبرى در آن زمان در قم ملاقات كرده بود و سپس به جماران آمد و به ملاقات با امام تشرف يافت. بعد از اين دو ملاقات در حالى كه بسيار شگفت زده بود از نگاه متفاوت و حتى متضاد مقام و قائم مقام برايم صحبت كرد، او مى‏گفت در ملاقات با قائم مقام توصيه بر اين بود كه محدوده درگيريها بايد محدود به نيروهاى نظامى، امنيتى و امثال اينها در رژيم صهيونيستى باشد ولى مردم عادى يهود…
اما در ملاقات با امام در حالى كه حضرت امام هيچگونه اطلاعى از صحبتهاى در قم نداشت و از ناحيه دكتر فتحى شقاقى هم سؤالى در اين زمينه مطرح نشده بود حضرت امام در ضمن صحبتهاى‏شان با قاطعيت تمام فرمودند – نقل به مضمون – يهود مهاجر به فلسطين با يهود در ساير كشورها فرق دارد. يهود در فلسطين با هر خصوصيتى اعم از مسلح و غير مسلح و دولتى و غير دولتى همگى غاصب و دشمن محسوب مى‏شوند.
طبيعى است كه با قيد توصيه اول تقريباً زمينه هر نوع عمليات جهادى منتفى مى‏شد در حالى كه دشمن غاصب و اشغالگر از ارتكاب هرگونه جنايت و كشتارى نسبت به صاحبان خانه دريغ نداشته و ندارد.
اما در نگاه روشن و الهى امام كه اسراييل را غدّه سرطانى مى‏داند و با قاطيعت برنابودى اين غده تأكيد دارد طبيعى است كه تمام سلولهاى تشكيل دهنده اين غدّه بايد نابود شوند. يهودى كه بر اساس عقيده باطل خود يا فريب صهيونيستها به سرزمين غصبى فلسطينيها مهاجرت كرده بهرحال عامل شكل‏گيرى دولت غاصبى شده كه بدون اين يهوديان امكان شكل‏گيرى نداشته و ندارد و بنابراين هيچ عنصرى كه موجب قوام و دوام چنين دولت مجعول و غاصبى در داخل فلسطين وجود داشته باشد نبايد از امنيت برخوردار باشد و …
در مورد بهائى‏ها
كميته امداد سؤال كرده بودند كه در يكى از مناطق بسيار محروم جنوب كه در سالهاى اول انقلاب در اوج فقر بودند در برخى از روستاها خانواده‏هائى بهائى هستند كه به نان شب محتاجند آيا مى‏توانيم از محل بودجه كميته امداد و صدقات به خانواده‏هاى بهائى كمك كنيم؟ حضرت امام با قاطعيت جواب منفى دادند اين در حالى بود كه حضرت امام در مورد اقليتهاى مذهبى كمال عنايت را در چهارچوب اصول اخلاقى و فقهى داشتند.جان و مال و ناموس آنان را همچون يك شهروند مسلمان محترم مى‏شمردند و از جهت حقوق شهروندى و سياسى نظام اسلامى را به گونه‏اى سامان دادند كه يك يهودى يا مسيحى يا زرتشتى از همان حق رأى برخوردار است كه رهبرى انقلاب و نظام. اما در مورد بهائيت برمبناى فقهى نسبت به مرتدين از دين نه فقط كمك به آنها را جايز نمى‏دانست كه حتى خريد هر چيز از آنها و فروش هر چيز به آنها و هر نوع تعامل آنها را حرام مى‏دانست.
پى‏نوشت:
1 – سوره زمر، آيه 30.

/

نفاق و دورويى

هشدارهاى اجتماعى (11)
نفاق و دورويى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على(ع): “ايّاك و النّفاق فأن ذاالوجهين لايكون وجيهاً عند اللّه؛ (1)از نفاق و دورويى دورى كن، چرا كه انسان دورو، پيش خداوند آبرومند نيست.»
يكى از آفتها و خطرهاى اجتماعى كه ممكن است جامعه را به ويرانى و تباهى بكشد و پايه‏هاى وحدت اجتماعى را متزلزل سازد، آفت و آسيب بزرگى است به نام «نفاق و منافق» كه در قرآن و روايات نسبت به اين پديده شوم اجتماعى هشدارهاى جدّى و پى‏گيرى داده شده است.»
قرآن با لحن تند مؤمنان را از خطرهاى منافقان برحذر مى‏دارد و مى‏فرمايد:
«هم العدّو فاحذرهم؛(2) (منافقان) دشمنان (اصلى) شمايند از آنان برحذر باشيد.»
در خطرناك بودن اين گروه از مردم همين بس كه قرآن مجيد در چندين سوره به گونه تفصيلى و ريز اوصاف و شگردهاى منافقان را مطرح كرده و آنها را به مؤمنان شناسانده است تا در دام و تورهاى آشكار و پنهان آنها گرفتار نشوند.
در آغاز سوره (بقره) حدود بيست آيه در ترسيم چهره مؤمنان و كافران و منافقان مطرح شده كه 13 آيه از آن مربوط به جريان نفاق و منافقان است اين نكته خود گواه بر اين است كه: شناخت اين گونه دشمنان داخلى كه قرآن از آنان به عنوان «ستون پنجم»(3) ياد كرده است براى جامعه ايمانى يك ضرورت و تكليف مهم است. افزون بر اين، هوشيارى نسبت به تاكتيك‏ها و موضع گيريهاى گوناگون سياسى اجتماعى آنان يك وظيفه عمومى و همگانى است.
جريان نفاق نه تنها خود جريانى آلوده و كج راهه است، بلكه ديگران را نيز به آلودگى و بى راهه و بيمارى مى‏كشاند، از اين رو امام على(ع) در يك هشدار به جامعه دينى مى‏فرمايد:
«احذروا اهل النفاق فأنهم الضالون المضلّون، الزّالون المزّلون، قلوبهم دوية و سحافهم نقيّه؛(4) از منافقان برحذر باشيد، چه اين كه آنان هم گمراهند و هم گمراهگر، هم خود لغزيده‏اند و هم لغزاننده ديگرانند درونشان بيمار است و برونشان بى‏عيب و سالم مى‏نمايد.»
اكنون كه خطر نفاق و منافق روشن شد و معلوم گرديد كه يكى از هشدارهاى مهم اجتماعى در فرهنگ دينى هشدار نسبت به جريان نفاق است لازم است پيرامون اين مقوله و پديده اجتماعى در چند محور مطالبى را ارائه دهيم تا خوانندگان عزيز نسبت به اين آسيب بزرگ اجتماعى بصيرت و آگاهى بيشترى پيدا كنند و با شناخت چهره‏هاى رنگارنگ منافقان در دام‏هاى گسترده آنان كه غالباً همراه با دانه است گرفتار نگردند.
واژه نفاق‏
«نفاق» در لغت راه زيرزمينى و پنهانى است به همين جهت در زبان عرب به “تونل”، “نَفَق” مى‏گويند، يعنى راهى كه پنهان است و ورودى و خروجى دارد.
از اين رو به “يربوع” موش صحرايى كه در زير زمين كانال مى‏زند و از يك در وارد مى‏شود و چنانچه خطرى او را تهديد كرد از در ديگر كه معمولاً نامرئى است فرار مى‏كند “نافقاء” مى‏گويند.(5)
منافق از آن جهت كه به نام اسلام وارد امت اسلامى مى‏شود و در مواقع لزوم خود را از اسلام و مسلمانان بيگانه مى‏سازد و از اسلام خارج مى‏شود به اين نام ناميده شده است.
و اين كه قرآن «منافق» را “فاسق” ناميده است با عنايت به همين نكته‏اى است كه به آن اشارت شد.
تعبير قرآن اين است كه:
«انّ المنافقين هم الفاسقون؛(6) به درستى كه منافقان همان فاسقان هستند.»
“فسق” در لغت به معناى خروج رُطَب از پوست است، كسى كه از چهارچوب آداب شريعت خارج شود گرچه اعتقاد به آن هم داشته باشد در فرهنگ قرآن به عنوان “فاسق” شناخته مى‏شود بنابراين “منافق” و “فاسق” در يك چيز مشتركند و آن خارج شدن از پوسته دين و آداب شريعت است.
البته فرق آن دو نيز در اين است كه در يك تصوير كلّى در رابطه با دين چهارگونه چهره را مى‏توان ترسيم كرد:
1- “مؤمن” آن كه اعتقاد به دين دارد و باور او بارور به عمل است.
2- “كافر” آن كه از آغاز با دين و ديندارى مى‏ستيزد و حقيقت را مى‏پوشاند.
3- “منافق” كسيكه در ظاهر به دين و ديندارى جلوه مى‏كند ولى در باطن اعتقادى به دين و دستورات آن ندارد.
4- “فاسق” و آن كسى است كه از لحاظ اعتقادى عقايد دين را باور دارد وليكن در مرحله عمل، پايبندى شايسته‏اى به دستورات دينى از خود نشان نمى‏دهد و در عمل خارج از دين حركت مى‏كند.
نفاق ويژگى انسان‏
شهيد مطهرى در اين‏باره مى‏نويسد كه:
«نفاق از مختصات بشر است، معمولاً در حيوانات اثرى از نفاق يعنى دوچهرگى و دورويى ديده نمى‏شود، شايد خيلى به ندرت در بعضى از حيوانات زيرك چنين چيزى ديده شود، يعنى حيوان به حالتى بر ضد حالتى كه داراست تظاهر كند، حيوان اگر خشم بگيرد آثار خشم در صدايش و حنجره‏اش ظاهر مى‏شود، اگر خوشحال شود فوراً جُست و خيز مى‏كند، اگر دردش بيايد ناله مى‏كند، هر صدايى از حيوان يك نشانه واقعى است از حالتى كه دارد و ميان حالتش و آن صدا يا علامتى كه از خود بروز مى‏دهد اختلاف نيست.
اين انسان است كه اين قدرت را دارد كه ممكن است با يك نفر در نهايت درجه دشمن باشد و در دلش حقد و كينه او را داشته باشد ولى وقتى با او بنشيند تظاهر به دوستى كند و با چهره باز برخورد كند. و اظهار خوشحالى و خوشوقتى نمايد.
اكثر تعارفاتى كه در ميان مردم معمول است نوعى نفاق است براى اين كه دروغ است، كسى به خانه مى‏آيد و صاحبخانه مى‏گويد قدم روى چشم ما گذاشتيد…اما همين كه مهمان مى‏رود، خلافش را مى‏گويد و باطنش را ظاهر مى‏كند. بشر به دليل اينكه هوشش بيشتر و عقلش زيادتر است مى‏تواند منافق گرى و دورويى كند.
هرچه انسانها بدوى‏تر هستند صريح‏ترند، يعنى فاصله ميان درون و بيرونشان كمتر است، هرچه انسانها به طرف تمدن آمدند، بر نفاقشان افزوده شد، يعنى فاصله ميان اين دو چهره‏شان زياد شد….به گونه‏اى كه بايد گفت: «دنياى نفاق».(7)
گواه بر اين واقعيت را مى‏توان تبليغات رنگارنگ و خلاف واقعى رسانه‏هاى استكبارى گرفت كه گاه از كاه كوه مى‏سازند و آنچنان رنگ و لعاب به يك مسأله كوچك مى‏دهند كه آن را فاجعه قرن مى‏نامند و گاه مسائل حياتى و انسانى را آنگونه پيش پا افتاده جلوه مى‏دهند كه گويى هيچ اتفاقى در دنيا صورت نگرفته است مانند كشتار بى رحمانه كودكان و مظلومان فلسطينى و مانند آن، باطن تمدن بشرى در جهان امروز از لايه‏هاى تودرتو تشكيل شده است كه بهترين نام را به گفته شهيد مطهرى مى‏توان بر آن «دنياى نفاق» نهاد.
زرنگى يا نفاق‏
اين كه گفتيم حالت دورويى و نفاق يكى از مختصات انسان است و بشر مى‏تواند با تصنع و ظاهر سازى بر خلاف آن چه در درون دارد تظاهر كند، به اين معنا نيست كه پس اين خود كمالى است براى انسان كه بتواند بين درونش و برونش دوگانگى ايجاد كند، بلى اصل قدرت بر استتار و رازدارى در ذات خود كمال بشر است، اما به كارگيرى آن در موارد ناپسند نوعى سوء استفاده بشمار مى‏رود. يكى از رذايل اخلاقى اين است كه آدمى از اين قدرت خدادادى استفاده نامناسب داشته باشد و آن را در راه فريب دادن و گول زدن مردم به كار گيرد.
سوگمندانه بسيارى از مردم اين كار را نوعى امتياز براى خود مى‏دانند و با نام “زرنگى” حالت نفاق به خود مى‏گيرند و مردم را از حقيقت و واقعيت دور مى‏سازند.
برخى از مردم هم صداقت و صراحت و يك رويى را نوعى سادگى و عقب افتادگى مى‏شمارند و بر اين گمانند كه با مكر و خدعه و نفاق و دورويى بهتر مى‏توان زندگى كرد و پيش رفت، غافل از آن كه اساس عالم هستى بر حقيقت استوار است نه بر مَجاز و نمى‏توان نظام راستين جهان را به بازى گرفت:
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده رهروى كه عمل بر مَجاز كرد
بازى چرخ بشكندش بيضه در كلاه‏
زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
صنعت مكن كه هر كه محبت نه راست يافت‏
عشقش به روى دل در معنى فراز كرد
كتمان پسنديده‏
ياد آورى اين نكته نيز لازم است كه هرگونه كتمان و تو دارى را نمى‏توان “نفاق ” ناميد. بشر بر اثر توانايى طبيعى كه دارد چه بسا اسرارى را در درون خود پنهان كرده و سالها مهر سكوت بر دهان زده و به كسى اظهار نمى‏دارد و چه بسا ظاهرش بر خلاف آنچه به آن رسيده است جلوه كند اما نام اين نفاق نيست. اين نوعى كتمان ممدوح است “نفاق” يعنى باطن بد و نيت بد را به قصد خدعه و فريب مردم، مخفى كردن، جو فروختن و گندم نمايى كردن.
اما كتمان ممدوح آن است كه: انسان به كمالاتى از لحاظ معنوى برسد كه اگر مردم بر آن آگاهى پيدا كنند. ممكن است دست و پايش را ببوسند و او را فوق العاده احترام كنند و به زحمت بياندازند ولى صاحب آن كمالات آنها را از نگاه مردم پنهان مى‏دارد و بين خود و خدايش از آنها بهره مى‏گيرد، اين كجا و آن نفاق كجا؟ آرى:
آنكه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
زمينه‏هاى نفاق‏
از لابلاى متون دينى و از مطالعه آموزه‏هاى اسلامى چنين فهميده مى‏شود كه بسيارى از رفتارها و گفتارهايى كه در زندگى مؤمنان وجود دارد.زمينه ساز نفاق است و به تدريج در صورت تكرار آنان را به سمت و سوى اين حالت منفى سوق مى‏دهد و مى‏كشاند.
از آن جمله مى‏توان به عناوين زير اشارت كرد:
خيانت در امانت‏
دروغگويى در گفتار
پيمان شكنى در رفتار
خروج از حق در مقام ستيزه جويى‏
ناهماهنگى باطن و ظاهر
چربيدن خشوع بدن بر خشوع دل‏
ناديدن رفتار منفى خويش و خردگيرى از ديگران‏
چاپلوسى و تعريف و تعارف بى‏جا
سبكسرى در رزق و روزيهاى الهى‏
نهى كردن ديگران و نهى ناپذيرى خويش‏
افسوس خوردن بر انجام ندادن كار بد
رفت و آمد به مساجدشان با اكراه‏
تأخير نماز از وقت‏
و……….(8)
نشانه‏هاى نفاق‏
امام على(ع) كه امامى است كه هم از جهات علمى و نظرى نگاه كارشناسانه و تيپ‏هاى اجتماعى و انواع شخصيت‏هاى اجتماعى دارد، و هم در عمل سالهاى سال گرفتار جريان شوم نفاق در زندگى فردى و اجتماعى خود بوده است، او با تمام وجود تار و پود نفاق و منافقان را درك كرده و به هويت اصلى آنان پى برده است. دانش و تجربه آن حضرت در اين زمينه كلام فصل و سخن نهايى است كه با ذكر نشانه‏هاى نفاق از زبان آن حضرت اين بخش از هشدارها را با هشدار آن امام همام نسبت به نفاق و منافق به پايان مى‏بريم:
«شما را از منافقان برحذر مى‏دارم، زيرا كه آنان مردمانى گمراه و گمراه كننده‏اند. خود لغزيده‏اند و ديگران را مى‏لغزانند، به رنگ‏هاى گوناگون و حالات مختلف در مى‏آيند، با هر وسيله و از هر طريقى قصد (فريب و گمراهى) شما را دارند و در هر كمينگاهى به كمين شما مى‏نشينند.
دل‏هايشان بيمار است و ظاهرشان آراسته و تميز، مخفيانه عمل مى‏كنند و چون خزنده‏اى زهرناك آهسته مى‏خزند و بى‏خبر زهر خود را مى‏ريزند، شرح و بيانشان دارو و گفتارشان شفاست، اما كردارشان درد بى درمان است، به رفاه و آسايش مردم حسادت مى‏ورزند و به آتش بلا و گرفتارى دامن مى‏زنند و توصيه مى‏كنند، در هر راهى به خاك هلاكت افكنده‏اى، و براى نفوذ در هر دلى وسيله‏اى و براى هر غم و اندوهى اشك‏هاى(دروغين) دارند. مدح و ستايش به هم قرض مى‏دهند و از يكديگر انتظار پاداش دارند اگر چيزى بخواهند پافشارى مى‏كنند و اگر سرزنش كنند پرده درى مى‏نمايند. و اگر حكم كنند زياده‏روى مى‏ورزند، در مقابل هر حقى باطلى در چنته دارند و در برابر هر راستى كژى و براى هر زنده‏اى قاتلى و براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى (آماده دارند).
چشم نداشتن و بى‏نيازى راه دستآويز طمع قرار مى‏دهند تا از اين راه بازار خود را داغ كنند و كالاهايشان را رونق بخشند، مى‏گويند و ايجاد شبهه مى‏كنند، وصف مى‏كنند و حقيقت را وارونه جلوه مى‏دهند.
راه (ورود به مسير باطل) را آسان كنند و تنگه (آن را) كج و دشوار مى‏سازند(تا افراد به راحتى قدم به راه باطل گذارند و در پيچ و خمهاى آن سرگردان شوند و بيرون شدن از آن برايشان ناممكن يا دشوار شود).
اينان دار و دسته شيطانند و زبانه‏هاى انبوه آتش.
«آنان حزب شيطانند و بدانيد كه حزب شيطان همان زيانكارانند.»(9)
پى‏نوشت‏ها:
1- غرر الحكم، ج 2، ص 304.
2. سوره منافقون، آيه 4.
3. سوره آل عمران، آيه 102.
4. غررالحكم، ج 2، ص 285.
5. مفردات راغب، واژه “نفق”.
6. سوره توبه، آيه 67.
7. آشنايى با قرآن، ج 7، ص 108.
8. ميزان الحكمه، ج 13، صفحات ،ص 344، 345، 346، 347.
9. نهج البلاغه، خطبه 194، ميزان الحكمه، ج 12، ص 348 و349.

/

نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى 2 سلام الله عليه

قسمت دوم
نكته :8 توجه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديت
استاد الهى ما فرمايد: توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يكى از منازل مهمّه سالك است كه قوّت سلوك هركس به مقدار قوّت اين نظر است بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امراست.()
شرح: اين منزل يكى از منازل مهم سلوك به شمار مي‌رود زيرا توجه به ذلّ عبوديت باعث تقويت خضوع و فروتنى در برابر خالق مىشود و اين خود باعث تقويت ملكه رضا و تسليم مىگردد كه نهايت آن حال محو و نابودى سالك در ذات احديت است. انسان وقتى خود را مملوك خدا مىبيند و همه شئون خود را از خدا مىبيند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مىكند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مىيابد و خدا را مالك مطلق و حقيقى خويش مىبيند در اين صورت است كه وى به وظيفه بندگى قيام مىكند و در مسير عبوديت الهى گام بر مي‌دارد. روح عبادت چيزى نيست جز اينكه انسان خود را به مملوكيت خدا در آورد و در تمام اعمال اختيارى تبعيت از خواست و رضاى مولاى خويش كند. بنابراين عبادت خدا و بندگى او جز اين نيست كه انسان خود را در پيشگاه الهى چيزى به حساب نياورد و خويشتن را به تمام معنى در مملوكيت خدا در آورد.از اين رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.
هر اندازه انسان بيشتر به وابستگى و مملوكيت و بنده بودن خود التفات و توجه پيدا كند و هرچه بيشتر به وظيفه بندگى كه همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قيام كند به همان اندازه در مسير نزديكى به خدا به پيشرفتهاى بيشترى نائل مي‌آيد. بنابراين مهمترين اثرى كه از اين توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منيّت و انانيت و خودبينى است كه بزرگترين و مهمترين عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است. به همين خاطر است كه حضرت امام مىفرمايند :هرچه نظر انيّت و انانيّت در انسان غالب باشد از كمال انسانيت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است و حجاب خودبينى از جميع حجب ضخيمتر و ظلمانىتر است و خرق اين حجاب ازتمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است،() اين توجه به خود شامل دو امر است يا اينكه انسان عملى كه انجام مي‌دهد آن را از خود ببيند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و يا اين است كه دائم توجه و وجهه باطنش به تهذيب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانيات بوده باشد. حضرت اميرالمؤمنين كه از قهرمانان وادى عبوديت حقتعالى است در بيانى گوهربار مىفرمايند :«الهى كفى بى عزآ ان تكون لك عبدآ و كفى بى فخرآان اكون لى ربآ»() پروردگارا اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو رب ومالك من باشى.امام خمينى مىفرمايند: باز تذكر مي‌دهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باشد كه غير از حقتعالى از كسى كارى بر نمي‌آيد و از خود حق تعالى با تضرّع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه ان شاءاللّه غالب آيى.()
نتيجه عبوديت حقيقى
«قال الصادق(ع): العبودية جوهرة كنهها الرّبوبيّه».() وقتى انسان به وظيفه بندگى عمل كند و به تمام معنى خود را در مملوكيت خدا در آورد و دل را تسليم حق كند در اين صورت خداوند نيز او را به بندگى مىپذيرد و به اين مقام مفتخر مىكند؛پس از وصول سالك به مقام فنا كه عبارت از عبوديت كامل است، خداوند به مرتبه ولايت خود در چنين بنده‌اى تصرّف مىكند و در نتيجه بنده‌اى كه به فنا رسيده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولايت خدا در عالم تصرّف كرده و به ربوبيّت حق در عالم ربوبيّت دارد.به همين خاطراست كه حقتعالى در قرآن كريم هدف خلقت جن وانس را، عبادت بيان كرده است. «و ما خلقت الجنّ والانس الّا ليعبدون»() زيرا كه تنها با عبادت حقيقى است كه مىتوان به جوار قرب و رحمت خداوند رسيد.
امام مى فرمايند :كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلت بندگى را در ناصيه خود گذارد وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند.() در هر حال عبوديت و عبادت حقيقى زمانى براى سالك دست مي‌دهد كه هيچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و يا رسيدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمىشود. زيرا كه در مسلك عرفا اينگونه عبادت نيز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولياء الله اين نوع عبادت نوعى شرك محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتيجه‌اى نخواهد داشت. كما اين كه امام خمينى(ره) مىفرمايند :تا رسوم عبوديت و غيريت و انانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين در كار است شوب به غيريّت و انانيّت است و اين شرك است پيش ارباب معرفت.()
نكته :9 توجه به حضور خداوند
مؤمن آن كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد.()
در باب حقيقت ايمان و شرايط آن از دير باز گفت و گوهاى دامنه دارى در ميان پيروان مكاتب الهى به ويژه متكلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن كريم و روايات كه دو منبع اصلى اخلاق اسلامي‌اند در بيان اهميّت و جايگاه ايمان گفتههاى فراوانى وجود دارد. در بيان منزلت و جايگاه رفيع ايمان همين بس كه پيامبر در نصايح خود به ابوذر غفارى مىفرمايد: اى ابوذر، هيچ چيز در نزد خداوند محبوبتر از ايمان به او و خوددارى از آنچه نهى مىكند نيست.() و نيز امام صادق(ع) در توصيف منزلت و جايگاه مؤمن مىفرمايد: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل ميان خداوند و بنده مؤمن او نظر كنند، هر آينه گردنهاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ايشان برايشان نرم و لطيف خواهد شد.()
نكته: مراتب ايمان
بايد دانست كه حقيقت ايمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وكاهش است.پس از آنكه فرد اسلام آورده و شهادتين را به
زبان جارى كرد چون حقيقت شهادتين رابه قلب خود برساند داخل در ايمان اصغر كه پايينترين مراتب ايمان است شده است. همچنان كه حقتعالى در وصف گروهى كه از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ايمان نرسيده‌اند مىفرمايد :«قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا»() چون بنده از حد ايمان قلبى خارج شده و به ايمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ايمان اكبر، و چون ايمان را به روح و جان خود رسانيد به ايمان كبرى رسيده است. بنابراين به همه اين افراد مؤمن مىگويند منتهى با احتساب درجات بطورى كه از روايات و آيات معلوم مى شود، عوامل بسيارى در كاهش يا افزايش ايمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آيه 2 مىفرمايد: مؤمنان آن كسانى هستند كه چون ياد خدا شود، دلهايشان بلرزد و چون آيات او بر ايشان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل كنند.
امام صادق به يكى از پيروان خود فرمود: اى عبدالعزيز به راستى ايمان ده درجه است به مانند نردبان كه بايست پله پله از آن بالا رفت.پس كسى كه داراى دو درجه از ايمان است به آنكه داراى يك درجه از ايمان است نبايد بگويد تو را ايمانى نيست و همينطور تا به دهمى برسد و آن را كه در درجه پايينتر از توست نبايد ساقط از ايمانش پندارى كه اگر چنين باشد آنكه در درجه بالاتر از توست مىبايست تو را ساقط از ايمان پندارد.()
انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسيد و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى ديد، خدا را همه جا مشاهده كرده و احاطه و قدرت و علم و ساير اسماء و صفات او را در همه جاى اين عالم به عينه مشاهده خواهد كرد. نتيجه اين شهود كه همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق اليقين است همان است كه نه تنها از اين بنده گناهى سر نمي‌زند، كه حتى فكر گناه هم نخواهد كرد زيرا چنين كسى از آنهايى است كه دائم (چه ايستاده، چه نشسته، چه خوابيده) به ياد خدابوده و هر لحظه بر ايمانشان افزوده مى شود، بنابراين مؤمن واقعى كسى است كه احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس كرده و در نتيجه هيچگاه نافرمانى مولاى خود را نكند.
آثار و فوايد ايمان
از مهمترين فوايد و آثار ايمان كه خداوند براى مؤمنان بيان كرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
ـ1 آرامش روحى :«هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم».()
ـ2 روشن بينى وتشخيص حق ازباطل :«يا ايّها الذين آمنوا ان تتقوالله يجعل لكم فرقانآ».()
ـ3 بركات دنيوى :«ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض.»()
ـ4 محبوبيت دربين مردم :«انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودآ.»()
5 ـ فلاح و رستگارى اخروى :«يا ايّها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و
تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم وانفسكم ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون»()
امام مىفرمايند: ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست وچه..،نه ايمان يك مسئله‌اى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش، بايد با مجاهدت به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را.خيلى چيزهاست كه انسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طورنيست لكن چون ايمان نيامده است تأثير نمىكند مثلا نوع مردم اين طور هستند كه در يك شب تاريكى اگر يك مرده‌اى در محلى باشد پيش او مىترسند بخوابند و همه عقيدهشان هم اين است كه مرده هيچ اثرى ندارد هيچ كارى از او نمي‌آيد عقلشان مىگويد كه اين مرده است. لكن اين مطلب به قلب نرسيده اين فرق مابين ادراك عقلى و ايمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد آن مسأله عقلى تأثيرش كم است.ايمان عبارت ازاين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراك كرده‌ايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بيايد، اين محتاج به يك مجاهده‌اى است تا به قلب، شما بفهميد.()
نكته :10 تعريف دنيا
مقصود از دنيا هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند.()
با توجه به كلمات بزرگان دنيا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور كلى اعمال خود را يا براى دنيا انجام مي‌دهد و يا براى آخرت و به عبارت ديگر انسان در قلب خود يا محبت دنيا دارد و يا محبت آخرت. همچنان كه پيغمبر فرمود :«حبّ الدنيا و حب اللّه لا يجتمعان فى قلب ابدآ.»()
بايد توجه داشت كه دنيا به زمين و آسمان و درخت و خوراك و پوشاك و امثال آن اطلاق نمى شود. اين همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند، يعنى هر چيزى كه انسان مستقلا به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقه‌اى به آن پيدا كند و اين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد؛ حال اين توجه يا از امور دنيوى است و يا حتى مىتواند از امور اخروى باشد كه با اهداف دنيا طلبانه انجام مىگيرد. اگر توجه نفس به امور دنيوى رو به فزونى گيرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مىشود تا آنجا كه ديگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.
نكته:11 توكّل
عامه موحدين حقتعالى را خالق مبادى امور و كليّات جواهر و عناصر اشياء مي‌دانند و تصرّف او را محدود مي‌دانند و احاطه ربوبيّت را قائل نيستند، اينها به حسب لقله لسان گاهى ميگويند مقدّر امور حق است…ولى صاحب اين مقام نيستند، نه علماً و نه ايماناً و نه شهوداً و وجداناً. اين دسته از مردم در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق نكنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات كونيه به چيز ديگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق كنند و از او مقصدى طلبند يا از روى تقليد است يا از روى احتياط…طايفه
دوم اشخاصى هستند كه يا با برهان يا با نقل معتقد شدند و تصديق كردند كه حقتعالى مقدر امور است و مسبب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نيست اينها در مقام عقل توكّل به حق دارند…از اين جهت خود را متوكّل دانند و دليل بر لزوم توكّل نيز اقامه كنند… . يكى آنكه حقتعالى عالم به احتياج عباد است يكى آنكه قدرت دارد به رفع احتياجات يكى آنكه بخل در ذات مقدّسش نيست يكى آنكه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توكّل كردن بر عالم قادر غير بخيل رحيم بر بندگان…اين طايفه به مرتبه ايمان نرسيده و از اين جهت در امور متزلزلند…طايفه سوم آنان‌اند كه تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ايمان آورده به اينكه مقدّر امور حقتعالى و سلطان و مالك اشياء اوست و با قلم عقل در الواح دلها اركان توكّل را رسانده‌اند اينها صاحب مقام توكّل هستند ولى اين طايفه هم در مراتب ايمان و درجات آن بسيار مختلفند تا به درجه اطمينان و كمال برسد كه آن وقت درجه كامله توكّل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى اسباب پيدا نكنند.()
«قال اللّه تعالى: الّذين صبروا و على ربّهم يتوكّلون»()
صاحب منازل السائرين مىفرمايد: توكّل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وكالت اوست و بعضى گفته‌اند: «التوكّل على اللّه انقطاع العبد فى جميع مايأمله من المخلوقين؛ () يعنى توكّل بر خدا، بريدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پيوستن به حق است از آنها.»
به بيانى ديگر توكّل، اعتماد و اطمينان قلبى انسان به خداوند در همه امور خويش و بيزارى از هر قدرتى غير از او و نتيجه كارها را به او واگذار كردن است. تحقق اين حالت در انسان متوقف است. بر تحقق چند حالت: اول: ايمان به اينكه خداوند بر سختىها و مصائب و دشواريهاى بنده آگاه است و به همه آنها علم دارد. دوم: ايمان به اينكه خداوند در برآوردن حاجات بنده قادر بوده و محتاج به غير خود نيست. سوم: ايمان به اينكه، هيچ قدرت و قوّتى جدا از قدرت خداوند در كار عالم و آدم اثر گذار نيست و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهي‌اند و تحت اراده او عمل مىكنند كه خود در واقع مرتبه‌اى از مراتب توحيد است و بالأخره اعتقاد به اينكه خداوند هر وقت خود صلاح بداند، در رفع مشكل و برآوردن حاجت بنده اراده خواهد فرمود پس اساس و ريشه توكّل، توحيد است و جز با حصول توحيد شكل نمىگيرد. با احتساب اين امور انسان متوكّل و مؤمن هرگاه قصد انجام كارى را نمود و اسباب و ابزار عادى آن را نيز فراهم كرد، مي‌داند كه تنها سبب مستقل در تدبير امور خداوند است و هيچگونه اصالت و استقلالى براى خود و اسباب و عللى كه به كار مىگيرد قائل نيست. پس بر خداوند توكّل مىكند. بنابراين توكّل در اين مقام عبارت است از نفى انتساب امور به انسان يا اسباب و علل طبيعى و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.()
درجات توكل
برخى انسانها توكّل را از حد زبان نگذرانده و در مقام قلب قدرت خدا را محدود مي‌دانند. برخى در حد عقل و به مقام برهان ادراك
كرده‌اند كه خالق و مبدأ امور خداوند است و توكلشان در همين حدّ است. به فرموده امام توكّل براى اين دو گروه ثابت نمىشود. اما آنانكه برهان عقلى را با معارف شهودى آميخته و به عالم قلب و روح رسانده‌اند داراى مراتب متفاوت توكّل هستند. اولين درجه توكّل اين گروه به خداوند، همانند اعتماد انسان است به وكيلى كه براى انجام كارهايش بر مي‌انگيزد. اين مرتبه توكّل براى كسانى است كه در مرحله اول از سلوك الى اللّه هستند. در اين حالت بيشتر توجه سالك معطوف است به اين نكته كه اصل توكل را درست و صواب در خود داشته باشد و در واقع التفات بيشتر فرد به عنوان وكالت است، يعنى نه خود را مىبيند و نه وكيل خود را. هنگاميكه سالك سفر اول را تمام كرده و داخل در سفر دوم شد و به مقام فنا رسيد، از اصل توكّل غافل شده و در خود وكيل يعنى حقتعالى فانى و مستهلك است. اما عالىترين درجه توكل براى كسانى است كه به مقام بقا رسيده و حالتشان ملكه صحو بعد محو و تمكين است، اين گروه كه جماعت اندكى از سلّاك الى اللّه را شامل است هم التفات به اصل توكّل دارند، هم وكيل و هم به خود.
يكى از نكات مهم اين است كه توكّل يكى از منازل ارفع و بلند سالكان الى اللّه است. پيش از اين گفتيم كه كسى مىتواند متوكّل باشد كه چهار مرحله ايمان را قبل از آن، گذرانده باشد آنگاه مىتواند خود را اهل توكّل بنامد. به اين لحاظ مىگوييم توكّل داراى جايگاه بلندى است كه خداوند متوكلين را چنين معرفى كرده است.
.1 توكل را يكى از صفات مؤمنان معرفى كرده و متوكّل را مؤمن مىنامد. از آن جمله در موارد اشاره مىفرمايد :«و على اللّه فليتوكّل المؤمنون.»()
.2 حقتعالى متوكّل را دوست داشته و به او عشق مي‌ورزد و به عبارت ديگر متوكّل محبوب خداست. «ان اللّه يحب المتوكّلين.»()
.3 بر طبق نص قرآن، شيطان بر كسانى كه بر خدا توكّل كرده و به او ايمان دارند هيچ تسلطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد. اين به آن خاطر است كه متوكّل به لحاظ آنكه در هر كارى به حقتعالى اميد دارد پس در همه حال به ياد خداست و بر كسى كه دائم الذكر است شيطان راه نفوذى ندارد. «انّه ليس له سلطان على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكّلون.»()
.4 بر طبق فرمايش حق در قرآن (البته در گفتار خداوند هيچ كذب و دروغ و خلف وعده‌اى نيست) هر كس در هر كارى بر خدا توكّل كند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را كفايت مىفرمايد: «و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره.»()
چند حديث: پيامبر فرمود :«هر كس مايل است پرهيزگارترين و نيرومندترين مردم باشد بايد بر خدا توكّل كند» () و نيز فرمود :«كسى كه به خدا تمسّك جويد خدا او را نجات دهد و هيچ شيطانى به او ضرر نرساند.»()
امام على(ع) فرمود :«هر كه بر خدا توكّل كند سختىها بر او آسان شود.»()
حضرت على بن الحسين(ع) فرمود: روزى بيرون شدم تا به ديوارى رسيدم و بر آن تكيه دادم. ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و در رويم نگريست. پس گفت: اى على بن
الحسين چه شده است كه تو را اندوهگين مىبينم؟ آيا اندوهت براى دنياست كه روزى خدا براى نيكوكار و بدكار آماده است. گفتم: براى دنيا اندوهگين نيستم زيرا آنچه تو ميگويى درست است. گفت: پس براى آخرت است؟ كه وعده‌اى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حكم مىفرمايد.گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زيرا چنان است كه ميگويى. گفت: اندوهت پس براى چيست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبير و وضعى كه مردم دارند مىترسم. او خنديد و گفت: اى على بن الحسين آيا ديده‌اى كسى به درگاه خدا دعا كند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديده‌اى كسى بر خدا توكّل كند و خدا كارگزاريش نكند؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديده‌اى كسى از خدا چيزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غايب شد.()
حسن به جهم از امام رضا(ع) سؤال كرد:فداى تو شوم حد توكّل چيست؟ فرمود: از احدى غير از خدا نترسى. و پيغمبر فرمود: كسى كه دوست دارد با تقواترين مردم نزد خدا باشد پس توكّل بر خدا كند.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. پرواز در ملكوت، ج 1، ص .45
. همان.
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 77، ص .40
. چهل حديث، ص .12
. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص .5
. سوره ذاريات، آيه .56
. آداب الصلاة، ص .8
. چهل حديث، ص .329
. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص .92
. امالى، شيخ طوسى، ص 531، ح .1162
. كافى، ج 8، ص 365، ح .556
. سوره حجرات، آيه .14
. خصال، شيخ صدوق، ص 447، ح .48
. سوره فتح، آيه .4
. سوره انفال، آيه .29
. سوره اعراف، آيه .96
. سوره مريم، ص .96
. سوره صف، آيات 10 و .11
. صحيفه نور، ج 11، ص 81 و .82
. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص .300
. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص .362
. چهل حديث امام خمينى، ص 215 و 216.
. سوره نحل،آيه .42
. چهل حديث، ص .214
. ر.ك الميزان علامه طباطبايى، ج 11، ص 216 و .217
. سوره آل عمران، آيه .122
. همان، آيه .159
. سوره نحل، آيه .99
. سوره طلاق، آيه .3
. مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج 2، ص .288
. همان.
. غررالحكم، ص .253
. اصول كافى، مرحوم كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، انتشارات اسلاميه، ج 2،باب توكل.
. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، انتشارات رضى، ج 2، ص .425

/

تاملی در ريزشها و رويشهاى انقلاب اسلامى

پاى صحبتهاى حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيمان يكى از ياران امام خمينى(ره) بزرگ رهبر انقلاب اسلامى
يكى از نزديكان و ياران امام خمينى(ره) با بيان اينكه ياران حضرت امام را نبايد فقط در افرادى كه از جهت مكان و زمان به آن حضرت نزديك بودند، منحصر كنيم، گفت: ريزشهاى نزديكان امام(ره) مخصوص بعد از رحلت ايشان نيست.
در خيابان آيت الله طالقانى شايد تنها ساختمانى كه هنوز سبك و سياقش را به شكل سال هاى ابتدايى انقلاب حفظ ظاهر كرده، ساختمان 11 طبقه‌اى است كه بر بلنداى آن به بزرگى دلهاى شهدا، عبارت «السلام عليك يا ابا عبدالله» نقش بسته است.
طبقه دهم ساختمان بنياد شهيد انقلاب اسلامى، جايى است كه به ملاقات حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان، از مسئولان دفتر امام(ره) و نماينده ولى فقيه در بنياد شهيد و امور ايثار گران مى رويم.
«رحيميان» اما نامى آشنا براى اهل فرهنگ است.
از تاسيس و اداره اولين نشريه انقلاب با نام «پاسدار اسلام» و طراحى آثار هنرى انقلاب در زمان رژيم سفاك پهلوى تا تدوين و تأليف كتب «اخلاق و تربيت اسلامى» مورد استفاده در دانشگاه ها، ايشان را از زمره شخصيتهاى مؤثّر در عرصه فرهنگ كشور قرار داده است.
ملاقات و هم صحبت شدن با حاج آقا رحيميان، در اتاق ساده و خودمانى دفتر نمايندگى ولى فقيه در بنياد شهيد، فرصت مغتنمى است كه ضمن آشنايى بيشتر با ديدگاههاى ايشان، سؤالاتمان را نيز از اين همراه امام (ره) بپرسيم.
شبكه خبر دانشجو: باتوجه به اينكه شما از نزديكترين اشخاص به حضرت امام بوده‌ايد، مى خواهيم نظر شما را درباره توصيف ياران و نزديكان حضرت امام(ره) و دلايل ريزشهايى كه در اين مجموعه اتفاق افتاده است، بدانيم.
رحيميان: ياران حضرت امام را نبايد فقط در افرادى كه از جهت مكان و زمان به آن حضرت نزديك بودند، منحصر كنيم.؛ در زمان حيات حضرت امام ميليونها زن و مرد در ايران و خارج ايران، ياران پاكباخته امام بودند كه چه بسا حتى براى يك بار هم امام را از نزديك نديده بودند و هزاران نفر از همين افراد در راه آرمانهاى امام به شهادت رسيدند و با خون خود طومار بلند عشق به امام را امضاء كردند و اينان يقينآ خالص ترين ياران و نزديكترين افراد به
حضرت امام بودند و اينان بودند كه نقش اصلى را در پيشبرد اهداف امام ايفا كردند و بيشترين علاقه و عشق متقابل را حضرت امام به همين افراد داشت.
اگر حقير و امثال من به بوسيدن دست امام افتخار مىكنيم، ولى حضرت امام به بوسه زدن بر دست و بازوى كسانى افتخار مىكرد كه بسيارى از آنها از نظر مكانى صدها فرسنگ با امام فاصله داشتند.
سند مكتوب اين مطلب موجود است؛ امام اهل مجامله و تعارف غيرواقعى نبود، به مناسبت يكى از اعياد به درخواست يكى از برادران جبهه، تصويرى از امام را براى امضاء به محضر امام بردم و عرض كردم مى خواهند اين عكس را تكثير و به رزمندگان هديه
كنند و در حالى كه چيزى بيشتر از امضاء مورد انتظار نبود، حضرت امام عكس را گرفتند و در كنار آن نوشتند :…اينجانب دست و بازوى شما را مى بوسم.
نكته مهم ديگر اينكه ياران پاكباخته حضرت امام فراتر از زمان و بعد از حيات ايشان هم رويش داشته و ميليونها جوان و نوجوان از نسل بعد از امام و ميليون ها مردمى كه در سراسر جهان همچون مردم لبنان و فلسطين و … در طول 20 سال گذشته در زمره عاشقان امام درآمدند نشان رويش مداوم ياران و پيروان راه امام است.
وقتى كه اين واقعيت را مدنظر قرار دهيم و آن را با صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) كه عموم جامعه دچار انحراف شده و در راهى كه آن حضرت طى 23 سال ترسيم كرده بود، عقب گرد كردند و فقط تعدادى كمتر از انگشتان دست در راه حق پايدار ماندند، مقايسه كنيم به اين فرموده امام كه مردم عصر حاضر را از مردم صدر اسلام برتر دانستند، پى مى بريم و متوجه مى شويم كه درست در عصر حاضر بر عكس صدر اسلام آنهايى كه دچار انحراف و ارتداد شدند به نسبت جمعيت امروز بسيار اندك هستند؛ امروز شاهد هستيم كه جامعه اسلامى به راه امام و ميراث اصلى آن حضرت يعنى ولايت فقيه و نظام جمهورى اسلامى وفادار و استوار مانده‌اند.
شبكه خبر دانشجو: آنچه را بيان كرديد كاملا واقعيت دارد و مورد قبول است، اما به هرحال هر چند اندك همانطور كه شما هم اذعان كرديد ريزشهايى را هم بعد از رحلت امام شاهد بوديم؛ دليل اين ريزش ها به نظر شما چيست؟
رحيميان :اولا ريزشها مخصوص بعد از رحلت امام نيست و بعد از پيروزى انقلاب و در زمان خود امام هم ريزشهايى داشتيم؛ نمونه‌اش شيخ على تهرانى كه از نزديكترين و شيفتهترين ياران و شاگردان امام بود؛ وى كارش به آنجا كشيد كه در راديوى بغداد زشتترين و فجيعترين دشنامها و هتاكىها را نسبت به حضرت امام مرتكب شد كه هرگز بعد از رحلت امام چنين نمونه‌اى را با اين خصوصيات نداشتيم.
ثانيآ با ملاحظه ويژگىهاى بشر، گويى درصدى از ريزش يك واقعيت غيرقابل انكار است؛ تكرار داستان انحراف همسر حضرت لوط و همسر و فرزند حضرت نوح كه پيامبر معصوم و اولواالعزم بود و بازگو كردن فرجام سياه و ننگين بلعم باعورا، سامرى و قارون كه از قوم حضرت موسى(ع) بودند، در قرآن و داستان ارتداد غم انگيز طلحه و زبير كه از چهرههاى درخشان در ميان اصحاب رسول الله(ص) محسوب مى شدند و ماجراى عبرت آموز شمر بن ذى الجوشن كه از سربازى در ركاب اميرالمؤمنين(ع) به بريدن سر امام حسين(ع) در كربلا سقوط كرد و هزاران نمونه ديگر در تاريخ اسلام مى تواند روند ريزش ها را در عصر ما هم ترسيم كند.
شبكه خبر دانشجو: به هرحال دليل يا دلايل اين ريزش ها به نظر شما چيست؟
رحيميان: بنده ترجيح مى دهم دليل اين ريزشها را در قرآن و سخن خدا كه آفريدگار انسان است و آگاه به اعماق و لايههاى
درونى و پشت پرده وجود انسان است، جستجو كنم.
قرآن مجيد در قالب داستان بلعم باعورا، سامرى و قارون كه هركدام نماد يكى از طيفهاى نخبه جامعه بودند، ريشه انحطاط و سقوط آنها را بيان فرموده است.
بلعم باعورا نماد عالمان بلندپايه دينى است كه در پايان راه تمام شئون معنوى را از دست مى دهد و لباس روحانيت از او كنده مى شود و سرانجام چهره باطنى او را قرآن به سگ تشبيه مىكند!
سامرى نيز هنرمندى تيزهوش است كه هم با چشمان تيزبين خود در قرابت با رسول حق به پاره‌اى از اسرار پى مىبرد و هم با ابزار هنر راه تزوير را پيش گرفته و با استفاده از رسوبات جاهليت جامعه و در مدتى كوتاه افكار عمومى را به خود جلب مىكند و به كودتاى فرهنگى اعتقادى دست مىيازد و بنابراين حضرت موسى(ع) سخت ترين برخورد را با سامرى به كار مى گيرد و گوساله زرين او را آتش مى زند و خاكستر آن را به دريا مي‌ريزد و داستان ثروت اندوزى و سرمايه دارى قارون نيز با فرو رفتن قارون و ثروتش در زمين به فرمان خداوند پايان مى پذيرد.
به هر حال در اينجا درصدد بازگو كردن فرجام اين سه نماد نيستيم؛ آنچه در اين مناسبت بايد مورد توجه قرار دهيم اين است كه اولا داستان بلعم باعورا و سامرى و قارون داستانى تكرار پذير براى انسانها، بخصوص در امت پيامبر آخرالزمان است؛ چرا كه منظور قرآن از ذكر اين داستان ها صرفآ بيان يك داستان تاريخ گذشته نيست، بلكه داستان قابل تكرار در زندگى بشر است، ثانيآ مهم آن است كه بايد در آيات قرآن تدبر كنيم تا ريشه اين انحراف ها و سقوطها را بشناسيم تا خود را از گرفتار شدن در اين راههاى بدفرجام صيانت كنيم.
اگر در آيات 175 و 176 سوره اعراف تأمّل كنيم، مىبينيم كه بلعم باعورا به مقامى بسيار بلند صعود كرده بود، در تفاسير آمده است كه به اسم اعظم دست يافته و مستجاب الدعوه بود و همچنان مى توانست به مقامى رفيعتر برسد، اما دو عامل باعث مى شود تا به عمق درّه هلاكت سقوط كند؛ اول چسبيدن به دنيا و فرو رفتن در ماديات و دوم پيروى از هواى نفس!
تأثير ريشه‌اى اين دو عامل در ايجاد انواع گناهان و انحرافات و اينكه براى انسان ها حتى در بالاترين مراتب مجاهدت و روحانيت امكان گرفتار شدن در دام دنيا طلبى و هواى نفس وجود دارد، مطلب مهمى است كه همه ما بايد با تأمّل و تدبر در آيات و روايات معصومين(ع) به طور عميق آگاه شويم و با بهرهگيرى از شيوههايى كه معصومين(ع) بيان كرده‌اند خود را از اين دو دام مهلك مصون داريم.
ضمنآ بايد توجه داشت كه چسبيدن به دنيا فقط مال دنيا نيست، بلكه جاه طلبى، مقام پرستى، خودبينى و هر نوع دلبستگى و وابستگى كه در عرض و معارض با خداپرستى باشد را شامل مىشود.
در اينجا براى اينكه مطلب روشنتر شود، لازم است آيات 25 تا 31 سوره محمد(ص) را مورد دقت قرار دهيم.
در اين آيات سخن از ارتداد و عقبگرد است آن هم بعد از
روشن شدن هدايت الهى؛ ارتداد و عقبگرد مى تواند مراتبى داشته باشد؛ ارتداد از اعتقاد به خدا، ارتداد از نبوت حضرت رسول(ص)، ارتداد از امامت و ولايت ائمه اطهار(ع).
در شرايط حاضر نيز ممكن است كسى در دوره‌اى از زندگى خود به امام و درستى راه و خط امام رسيده باشد و روزگارى ديگر عقبگرد كند و دچار ارتداد از خط امام و انقلاب شود؛ يك روز در خط مقدم جبهه جنگيده باشد و روز ديگر ضد جبهه و دفاع مقدس و رزمندگان شود، يك روزى از ديوار سفارت آمريكا بالا رود و روزگارى ديگر، كار آن روز را تخطئه كند و خواستار معذرت از آمريكا گردد و قس عليهذا… به هرحال در آيه 25 علّت اين عقبگرد را تسويلات و فريب هاى شيطان معرفى مىكند؛ توضيح آن كه تسويلات و فريب هاى شيطان، دامى است كه شيطان براى همه مى گستراند، حال بايد ديد كه چه كسانى در اين دام مي‌افتند و چه كسانى مى رهند؟! اگر تسويلات و فريبهاى شيطان را به چنگكى تشبيه كنيم وقتى كه اين چنگك به جان انسان مى افتد، آن كسانى كه دل آنها با ايمان به خدا و پيوند با ولايت حق و عبادت خدا صيقل يافته باشد، شيطان نمىتواند بر دل صاف و صيقلى گير بدهد و آن را به چنگ آورد، ولى آن كس كه بر صفحه دل او صخرههايى از هواى نفس نشسته باشد و گرفتار گرههايى از دنياطلبى و ماديگرايى باشد، آن چنگك به راحتى بر آن دل گير مىكند و آن را به چنگ تسويلات شيطان مى اندازد.
بنابراين در آيه بعد يعنى آيه 26 از لايه دوم ماجراى ارتداد پرده برمي‌دارد و مى فرمايد ماجرا از اين قرار است كه اينان با عبور از مرز تولّى حق و تبرّى از اهل باطل با كسانى ارتباط برقرار مىكنند كه دين و احكام الهى براى آنان ناخوشايند است :«ذلك بانّهم قالوا للّذين كرهوُا ما انزلَ اللهُ» اين همنشينى و گفتمان كم كم به همدلى و تمايل به آنان مى انجامد تا جائى كه براى جلب نظر و عنايت آنان به طرف خود اعلام مي‌دارند در پاره‌اى از امور از شما اطاعت خواهيم كرد :«سَنُطيعكم فى بعض الامرِ» و روشن است كه سرسپردگى در پاره‌اى از امور نقطه آغاز عبور از مرز حق و باطل است كه تدريجآ به سرسپردگى كامل به آن سوى مرزها مي‌انجامد، در آيات بعد خداوندى كه بر اسرار همگان آگاه است از مجازات سخت آنان و حبط و نابودى اعمال صالح گذشته شان و رسوايى آنان در همين دنيا سخن مىگويد.
البته بايد توجه داشت كه شيطان منحصر در ابليس و شياطين جن نيست، شياطين انس و انسان نماهائى كه نقش ابليس را ايفاء مىكنند كم نيستند.
خدا رحمت كند شهيد محمد منتظرى را كه شياطين را به ميكروب تشبيه مىكرد و مىگفت: ميكروبها با چغندر و شلغم كمتر كار دارند، اما با تجمع و تمركز روى گوشت لخم، آن را خيلى زود فاسد و گنديده مىكنند.
وى مىگفت: دستگاههاى جاسوسى دشمن به جاى اين كه روى تك تك افراد عادى جامعه كار كنند كه هزينه بالا و بازدهى كم دارد، كانونها، پايگاهها و اشخاصى كه شعاع تأثيرگذارى گسترده‌اى در جامعه دارند، نظير احزاب، بيوت و دفاتر شخصيت هاى دينى، اجتماعى و سياسى را مورد هدف قرار مي‌دهند و سعى مىكنند در لايههاى پيرامونى آنها نفوذ
كنند.
حضرت امام هم درباره بيوت و اطرافيان، سفارشهاى حساسى داشتند و نسبت به بعضى از شخصيتهاى مطرح هم راه نجات او را در تصفيه بيت و دفتر او و قطع رابطه با ليبرالها مورد تأكيد قرار دادند و امروز هم شاهد هستيم عمده كسانى كه 180 درجه تغيير جهت داده‌اند و از تندترين مواضع و شعارهاى دهه اول انقلاب در جهت معكوس قرار گرفته‌اند و از بالا رفتن ديوار لانه جاسوسى آمريكا به معذرتخواهى از آمريكا سقوط كرده‌اند، يكى از مشخصههاى آنان همين رابطه با ليبرالها و پيوند تدريجى با غرب زدهها است.
از ميان آيات فراوان قرآن در ريشهيابى همين موضوع، بخصوص نقش هم نشين آيات 27 و 28 و 29 سوره فرقان را بايد با دقت تدبّر كرد و در اين مجال فقط ترجمه آن را مرور مى كنيم: «روزى كه ظالم دو دست خويش را از شدت حسرت و پشيمانى گاز مى گيرد و مى گويد اى كاش با پيامبر راهى پيش مىگرفتم، اى واى بر من كاش فلانى! را دوست خود گرفتم، حقيقتآ كه مرا از ياد خدا، قرآن پس از آن كه برايم آمده بود، دور ساخت و شيطان همواره خواركننده انسان است.»
سخن درباره كسى نيست كه از پشت كوه آمده و از همه چيز بىخبر است، بلكه درباره كسى است كه حجت بر او تمام شده و اسلام ناب در دسترس او قرار گرفته، اما همنشين، او را گمراه كرده و به بيراهه كشانده است و اين همنشين در نقش شيطان او را به درّه خذلان ساقط كرده است و اين يعنى معادله همنشين شيطان صفت كه نتيجه آن دورى از ذكر و پيامد اين، گمراهى است.
حال دو آيه ديگر را در كنار اين آيات مورد تأمّل قرار مى دهيم: آيات 36 و 37 سوره زخرف :«و هركس از ياد خداوند رحمان، رويگردان شود شيطانى را بر او مى گماريم كه همدم او شود و قطعآ آن شيطان ها، ايشان را از راه خدا باز مى دارند، ولى آنها مىپندارند كه هدايت يافتگانند!»
خلاصه آن كه مهمترين عوامل ارتداد و عقبگرد عبارتند از دلبستگى به دنيا با همه مظاهرش كه :«حبُّ الدنيا رأس كلّ خطيئه»، پيروى از هواى نفس و همنشين شيطان صفتى كه با القائات و تسويلات خود انسان را از ياد خدا و اسلام ناب دور مىكند و… هر يك از اين سه عامل مى تواند انسان را از راه خدا منحرف كند تا چه رسد به افرادى كه هم دلبستگى به دنيا از قبيل مال، منال، شهرت، مقام، جاه و … دارند و هم اسير هواهاى نفسانى هستند و هم همنشين با اهل ضلالت از قبيل يهود و نصارى و دلبستگان و وابستگان به آنها.
بررسى مطلوب اين مبحث از منظر قرآن مجيد و روايات معصومين(ع) در يك مصاحبه و يك مقال نمى گنجد، اميد كه اهل فضل اين موضوع را به تفصيل به جامعه اسلامى ارائه دهند. انشاءالله.
(اين مصاحبه توسط شبكه خبر دانشجو انجام شده كه براى استفاده بهتر از آن به چاپ آن مبادرت نموديم)


/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

انحراف عميقى كه تنها حدود 50 سال پس از رحلت نبى اكرم(ص) با روى كار آمدن يزيد فاسق و فاجر روى داد، از چشم مردم و خواص آن دوران پنهان ماند اما امام حسين(ع)، با قيام پرشكوه، بيدار كننده و تكان دهنده خود و ارائه نسخه‌اى عملى، به بشريت آموخت كه درك و فهم توطئههاى پنهان، “عكس العمل به موقع، شجاعانه و فداكارانه در مقابل آنها” و پرداختن بهاى لازم براى شكستن آن توطئهها، وظيفه سنگين و تاريخى ملتهاى بيدار و هوشيار است كه درس امروز ما و امت اسلامى از عاشورا نيز همين است.
باطن و هدف اصلى دستگاه استكبار از جنايات اسرائيل در غزه، نابودى كامل عنصر مقاومت در منطقه و سيطره بر خاورميانه “لبريز ثروت و منافع گوناگون ” است كه ملتها و دولتهاى مسلمان بايد اين هدف پنهان را درك كنند و در مقابل آن، عكس العمل مناسب انجام دهند.
آن خواب آشفته تعبير نشد و شجاعت، بيدارى و فداكارى جوانان مؤمن لبنان، تو دهنى محكمى به آمريكا و اسرائيل و همه حاميان و پيروان آنان زد.
همانگونه كه آنان اذعان مىكنند ايران اسلامى، به بركت بيدارى و هوشيارى مردم، در چشم ملتهاى منطقه به پيكره‌اى عظيم، پرشكوه و اميد بخش، براى مقاومت و پيروزى تبديل شده است و سلطه طلبان اكنون براى نابود كردن اين مقاومت، دولت مظلوم، مردمى و منتخب حماس را بعنوان هدف تجاوزات خود انتخاب كرده‌اند.
اگر دشمنان اسلام در اين مرحله موفق شوند، مطمئناً دست از سرخاورميانه بر نمي‌دارند و كشورهاى اسلامى حول و حوش آن منطقه كه از كمك به فلسطين خوددارى مىكنند بايد تبعات خطرناك اشتباه امروز خود را درك كنند.
در مسئله غزه به ويژه از جوانان مؤمن و پرشورى كه با حضور در فرودگاهها و مناطق ديگر، خواهان رفتن به غزه شدند تشكر مىكنم اما بايد توجه كرد در اين عرصه دست ما بسته است.
بهرحال همه بدانند جمهورى اسلامى همانگونه كه تا كنون از هيچ كمكى به مردم مظلوم فلسطين دريغ نكرده از اين پس نيز هر كارى لازم باشد در اين زمينه انجام خواهد داد.
بايد با ادامه فشارهاى سياسى و مردمى، دشمن را وادار به عقب نشينى كرد.
كودكان بىپناه و زنان مظلوم غزه هر روز مثل برگ خزان روى زمين مي‌ريزند اما هيچ صدايى از سازمان ملل، ديگر سازمانهاى مدعى حقوق بشر و دولتهاى غربى از جمله دولتهاى اروپايى بلند نمىشود و اين واقعيت تلخ، نشان دهنده دروغگويى، ريا و فريب كارى سازمانها و دولتهاى مدعى دفاع از حقوق بشر است.
اين افراد حتماً در پيشگاه خدا، پاسخگوى همراهى با جنايتكاران خواهند بود امّا خوشبختانه در ايران اسلامى، همراهى قاطع ملت و دولت به حمايت تحسين برانگيز از مظلومان فلسطينى منجر شده است.
حتى اگر دشمن، خداى ناكرده يكايك مبارزان حماس و مجاهدان فلسطينى را كه با عزم و اراده قاطعانه در حال مقاومت هستند از پاى درآورد، مسئله فلسطين با اين فاجعه آفرينىها از بين نمي‌رود و بدون شك فلسطين با تكيه بر تجربيات، بسيار بسيار قوىتر از گذشته، در مقابل دشمن قامت برمي‌افرازد و سرانجام بر آن پيروز خواهد شد.
پايدارى اين ملت بزرگ، بر مواضع ظلم ستيزانه خود رضايت الهى و خرسندى امام و شهدا را در بر دارد و انشاء اللّه در پرتو پشتيبانى ملتها و ادامه مجاهدتها، همه ملتهاى مسلمان پيروزى را در آينده‌اى نه چندان دور جشن خواهند گرفت. (21/10/)1387
امام خمينى ثابت و استوار فلسطين مظلوم
من در طى ساليان دراز، خطر اسرائيل غاصب را گوشزد مسلمين نمودم كه اكنون اين روزها به حملات وحشيانه خود به برادران و خواهران فلسطينى شدت بخشيده است…. و به قصد نابودى مبارزان فلسطينى پياپى خانه و كاشانهشان را بمباران مىكند. من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاى اسلامى مىخواهم كه براى كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن به هم بپيوندند. (16/5/)1358
كشورهاى اسلامى بايد در مقابل اسرائيل اشغالگر كه اكثر گرفتاريهاى كشورهاى اسلامى به دست آن است موضع خصمانه داشته باشند و با تمام نيرو از آرمان فلسطينى و لبنان عزيز دفاع كنند. كشورهاى اسلامى بايد از سازمانهاى آزاديبخش سراسر جهان دفاع كنند ما توطئه مصر و آمريكا و اسرائيل را براى درهم كوبيدن نهضت بزرگ مردم مبارز فلسطين شديداً محكوم مىكنيم.
اين مسلمينى كه بايد همه دولت هايشان و ملت هايشان دست به دست هم بدهند و مهاجمين به اسلام را، صهيونيسم را كه مهاجم به اسلام است و دشمن سرسخت اسلام است و در صدد اين است كه يكى بعد از ديگرى كشورهايى را از شماها بگيرد، به جاى اينكه همه با هم متحد بشويد و اين جرثومه فساد و سرطان را از بلاد مسلمين بيرون كنيد و پاك كنيد، باهم مىنشينيد يا صحبت مىكنيد، يا صحبتى مىكنيد كه به نفع آنهاست…
چه داعى داريد كه شما كه از اسرائيل اينطور توهين مىبينيد، اينطور اهانت مىكند، اينطور حيثيت شما را پايمال مىكند…
يك همچو جرثومه فسادى را شما بايد با اتفاق خودتان از بين برداريد اگر از بين بر نداريد، اين يك ماده سرطانى است كه سرايت مىكند به جاهاى ديگر، اكتفا به جولان نمىكند، رأى آنها اين است كه اسرائيل از همه نژادها بالاتر است و از فرات تا نيل هم مال اوست و همه اين جاها بايد برگردد به اسرائيل و شما نشستيد سر يك امور جزئى… دعوا مىكنيد.
گرفتارى با دست همه مسلمين بايد حل بشود و تا اتحاد بين همه مسلمين نشود، اين گرفتارىها هست. اين يك گرفتارى عمومى است براى همه مسلمين، يك گرفتارى هم گرفتارى براى همه جهان است، همه مستضعفان جهان،اين گرفتارى به اضافه همه گرفتارىها زير سر آمريكا و…است. اگر آمريكا پشتيبانى از اسرائيل نمىكرد، اسرائيل مىتوانست فلسطين را غصب كند؟ مىتوانست ادعا كند كه جولان مال ماست و آن را براى خودشان ثبت كند؟ اگر آمريكا نبود و اين قدرت شيطانى نبود، اينهمه فساد در بلاد مسلمين حاصل مىشد؟ اينهمه خونريزىهايى كه در بلاد مسلمين مىشود با تحريكات آمريكاست. (2/11/)1360
اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامى موازين بين المللى غاصب و متجاوز است، و ما كمترين اهمال و سستى را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمي‌دانيم.
كسانى كه از اسرائيل حمايت مىكنند بايد بدانند كه افعى گزنده را در حمايت خود قوى مىكنند.
از اسرائيل اين دشمن اسلام و عرب جانبدارى نكنيد، كه اين افعى افسرده اگر دستش برسد بر صغير و كبير شما رحم نمىكند.
بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انسانى اسرائيل را محكوم نمايند.
من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هرجا هستند اعلام مىكنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمّال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايى كه با اسرائيل سازش مىكنند متنفّر و منزجرند.
اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامى، با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشههاى فسادش هر روز ممالك اسلامى را تهديد مىكند، بايد با همت ممالك اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود. (كلمات قصار)

/

رويدادها

نيروهاى امنيتى مصر 60 عضو اخوان‌المسلمين را بازداشت كردند.
شهرك نشينان صهيونيست با حمايت نظاميان اشغالگر به فلسطينىهاى بى دفاع وحشيانه يورش بردند. (16/9/)87
تظاهر كنندگان عراقى: اعتراضهاى ما همه پرسى عليه قراداد امنيتى است. (17/9/)87
پرتاب كفشهاى خبرنگار عراقى، تيتر يك رسانههاى جهان شد. سيلى مردم عراق بر گوش بوش آدمكش فرود آمد.
هنيه:محاصره غزه محبوبيت حماس را افزايش داد. (26/9/)87
تظاهرات ضد آمريكايى در حمايت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى يافت.
اعتراف دانشكده جنگ آمريكا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر كشور عربى با اسرائيل جنگيد.
با تعطيل شدن نانوايىها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهديد مىكند. (30/9/)87
ورود خبرنگاران با كفش ممنوع!
طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به كرزاى داد.
منتظرالزيدى: از پرتاب كفشهايم به شيطان بزرگ پشيمان نيستم. (1/10/)87
حمايت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت. (2/10/)87
كرزاى: ناتو از آدمكشها براى كشتار غيرنظاميان استفاده مىكنند.
هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در اين كشور را محكوم كردند.
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سيگار شكنجه كردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمىكنم. (3/10/)87
تظاهرات ميليونى در بغداد به حمايت از خبرنگار عراقى صورت گرفت. (4/10/)87
واكنش جهانى و منطقه‌اى به احتمال مذاكرات مستقيم سوريه و اسراييل ابراز شد.
جهاد اسلامى:اميدواريم اين اقدام سوريه موجب نقض منافع ملت فلسطين نشود.
حزب اللّه لبنان فاش كرد: برخى رژيمهاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند. (5/10/)87
شرط اسد براى مذاكره با تل‌آويو پايان اشغال جولان و نظارت آمريكا اعلام شد.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: غزه را ويران مىكنيم. (7/10/)87
حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسين(ع) آموخته‌ايم.
جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مرده‌اند؟!
تروريستها 76 نفر را در كاظمين به خاك و خون كشيدند. (8/10/)87
همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهيونيستها را بكشيد. (9/10/)87
سيد حسن نصراللّه خواستار قيام ملت مصر در برابر رژيم قاهره شد.
در اعتراض به همدستى قاهره با صهيونيستها در فاجعه غزه، “مبارك سرنگون باد” فرياد سراسر مردم مصر بود. (10/10/)87
روزنامه صهيونيستى جروزالم پست: خطاى جنگ 2006 را تكرار كرديم، شكست در غزه حتمى است.
وزير خارجه رژيم صهيونيستى:ما در غزه فقط به نظاميان حمله مىكنيم! (11/10/)87
لوس آنجلس تايمز: پيروز جنگ غزه حماس و ايران است.
انزجار جهانى از صهيونيستها و سران سازشكار عرب اعلام شد. وحشت مبارك از كودتا و تصفيه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت. (12/10/)87
نيروهاى عراقى كنترل امنيتى منطقه سبز و فرودگاههاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.
اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.
سيد حسن نصراللّه: نتيجه جنگ در غزه شكست اسراييل خواهد بود. (14/10/)87
سيد حسن نصراللّه: غزه شكست نمىخورد، حتى با خيانت سران عرب.
حملات موشكى حماس به 7 شهر اسرائيل و اعتراف آمريكا و آلمان به استيصال رژيم صهيونيستى اعلام شد. (15/10/)87 اخبار داخلى
مصوبه، ره آورد دومين سفر هيئت دولت به آذربايجان شرقى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: خانه نشين كردن نيروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است. (16/9/)87
وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداريم.
احمدى نژاد در ديدار رئيس جمهور اكوادور: روابط ايران و اكوادور نوپا ولى در حال گسترش مىباشد. (17/9/)87
رهبر انقلاب در پيام به كنگره عظيم حج: افق پيش روى امت اسلامى از هميشه روشنتر است. (18/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز عيد قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.
رويانيان، ميزان سهميه بندى بنزين هيچ تغييرى نمىكند. (20/9/)87
ايران به تجهيزات منحرف كننده موشكهاى ضد تانك دست يافت. (21/9/)87
بازگشت حجاج به كشور از امروز آغاز شد. (23/9/)87
در نامه خزاعى به دبير كل سازمان ملل مطرح شد؛ ايران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگيرى از جنايات رژيم صهيونيستى در غزه شد. (24/9/)87
رهبر انقلاب: كار مملكت با آمدن شاه سلطان حسينها تمام است.
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجويان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجويى بايد عدالتخواه و ضد استكبارى باشد. (25/9/)87
رهبر انقلاب: تفرقه افكنى عليه شيعه و سنى در يك مركز واحد سازماندهى مىشود. (30/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وارد كردن اعراب به موضوع هسته ايران توطئه‌اى جديد است.
رئيس مجلس در همايش ملى 30 سال انقلاب اسلامى: زمانه‌اى نيست كه با آزمون و خطا جلو برويم.
نمايشگاه دستاوردهاى 30 ساله وزارت علوم در تهران گشايش يافت.
عضو شوراى مركزى حزب مشاركت: برخى اصلاح طلبان ميرحسين موسوى را به خاتمى ترجيح مي‌دهند. (2/10/)87
نخست وزير مالزى در ايران: سرمايه گذارى در ايران را افزايش مي‌دهيم.
وزارت نفت موظف به دوگانه سوز كردن 300 هزار دستگاه خودرو شد. (3/10/)87
رئيس جمهور در اجلاس پايانى ارائه كرد. 6 پيشنهاد ايران روى ميز وزيران اكو درتهران قرار گرفت. (4/10/)87
دانشجويان بسيجى در حمايت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمك بوش را كفش باران كردند.
پرداخت نقدى يارانهها منتفى شد. (5/10/)87
احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ايران ثمره عاشوراست.
مشكل اصلى آمريكا از زبان جان بولتون: ايرانىها مثل ما دنيا طلب نيستند، بازدارندگى بى معنى است.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بايد اصلاح شود. (7/10/)87
موسوى خويينىها: اصلاح طلبان ديدگاههاى مير حسين را قبول ندارند.
وزير نيرو: ايران نيروگاه خورشيدى ساخت.
رسيدگى به 84 پرونده ميلياردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد. (8/10/)87
حكم تاريخى رهبر انقلاب براى مقابله با كافران حربى: هر كس در دفاع از مردم غزه كشته شود شهيد است.
روحانى مجاهد، آيت اللّه جمى به لقاء اللّه پيوست. (9/10/)87
رئيس جمهور، لايحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقديم مىكند. (10/10/)87
مجلس يك فوريت لايحه هدفمند كردن يارانهها را تصويب كرد.
دانشجويان: براى شهادت آماده‌ايم ما را به غزه اعزام كنيد. (11/10/)87
خروش سراسرى ملت ايران در دفاع از مردم غزه سرداده شد. (14/10/)87
ادامه تحصن دانشجويان در فرودگاهها براى اعزام به غزه برقرار است.
اخبار خارجى
جزئيات جلسه محرمانه ملك عبداللّه و
شيمون پرز در نيويورك فاش شد. جلسه موسوم به كنفرانس اديان كه چند هفته قبل در نيويورك برگزار شد در حقيقت چيزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه ميان مقامات سعودى و رژيم غاصب صهيونيستى نبوده است. (17/9/)87
شوراى امنيت براى بررسى فاجعه بمبئى تشكيل جلسه داد.
شورشهاى خيابانى عليه عملكرد پليس، سراسر يونان را فرا گرفت. (20/9/)87
تازهترين اعتراف كاخ سفيد، رايس: اشغال عراق خطاى استراتژيك بوش بود.
اكثر مردم آلمان هولوكاست را ساختگى مي‌دانند. (21/9/)87
تايمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمين مىكند.
بحران مالى، غرب را آماده انفجار كرد. آشوبهاى خيابانى، آمريكا و 20 كشور اروپايى را فرا گرفت. (23/9/)87
ليبى پس از 40 سال صاحب قانون اساسى شد. (24/9/)87
كارتر: اسرائيل به روند صلح در منطقه پايبند نيست. (25/9/)87
تحقير بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزيره: لنگه كفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثير قرار داد. (26/9/)87رايس: تنها راه تغيير رژيم ايران حمايت از
جامعه مدنى و نيروهاى دموكراسى خواه است. (1/10/)87
رژيم صهيونيستى از فروش سيستم موشكى اس ـ 300 روسيه به ايران ابراز نگرانى شديد كرد.
تشديد جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه 700 ميليون دلارى آمريكا براى كودتاى رسانه‌اى در كشورهاى مستقل ارائه شد. (3/10/)87
نظاميان پاكستان و هند به حال آماده باش كامل درآمدند.
بشار اسد احتمال مذاكره مستقيم با تل آويو را بعيد ندانست. (4/10/)87
لس آنجلس تايمز: محاكمه بوش كافى نيست، ساختار بايد عوض شد. (5/10/)87
تحليلگر روسى: سال 2009 شاهد جنگ داخلى در آمريكا خواهيم بود. (11/10/)87

/

پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‌اى مدظلّه العالى

بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه الراجعون
جنايت هولناك رژيم صهيونيستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و كودك مظلوم، بار ديگر چهره خونخوار گرگهاى صهيونيست را از پشت پرده تزوير سالهاى اخير بيرون آورد و خطر حضور اين كافر حربى را در قلب سرزمينهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه كاران گوشزد كرد مصيبت اين حادثه هولناك براى هر مسلمان بلكه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و كوبنده است، ولى مصيبت بزرگتر سكوت تشويق‌آميز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصيبتى از اين بالاتر كه دولتهاى مسلمان كه بايد در برابر تجاوز رژيم غاصب و كافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمايت مىكردند، رفتارى پيشه كنند كه مقامات جنايتكار صهيونيست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با اين فاجعه آفرينى بزرگ معرفى كنند؟
سران اين كشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملتهاى خود كه يقيناً عزادار اين فاجعه‌اند خواهند داد؟ به يقين امروز دل مردم مصر و اردن و ساير كشورهاى اسلامى از اين كشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.
دولت جنايتكار بوش در واپسين روزهاى حكمرانى ننگين خود با همدستى در اين جنايت بزرگ، رژيم آمريكا را بيش از پيش روسياه كرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنايتكار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپايى با بى تفاوتى و شايد همراهى خود در اين فاجعه بزرگ، يكبار ديگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت كردند و شركت خود در جبهه ضديت با اسلام و مسلمين را نشان دادند. اكنون سؤال من از علماء و روحانيون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر اين است كه آيا هنگام آن نرسيده است كه براى اسلام و مسلمين احساس خطر كنيد؟ آيا هنگام آن نرسيده است كه به واجب نهى از منكر و كلمه حق عند امام جائر عمل كنيد؟
آيا عرصه ديگرى براى عريانتر از آنچه در غزه و فلسطين در جريان است در همدستى كفار حربى با منافقان امت براى سركوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تكليف كنيد؟
سؤال من از رسانهها و روشنفكران جهان اسلام و بويژه جهان عرب آن است كه تا چه هنگام به مسؤوليت رسانه‌اى و روشنفكرى خود بىتفاوت خواهيد ماند؟ آيا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنيت سازمان ملل بيش از اين هم ممكن است رسوا شوند؟
همه مجاهدان فلسطين و همه مؤمنان دنياى اسلام به هر نحو ممكن موظف به دفاع از زنان و كودكان و مردم بى دفاع غزه‌اند و هر كس در اين دفاع مشروع و مقدّس كشته شود شهيد است و اميد آن خواهد داشت كه در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محشور شود.
سازمان كنفرانس اسلامى بايد در اين شرايط حساس به وظيفه تاريخى خود عمل كند و جبهه يكپارچه‌اى به دور از ملاحظه كارى و انفعال، در برابر رژيم صيهونيستى تشكيل دهد. بايد رژيم صهيونيستى به وسيله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژيم غاصب بايد به جرم اين جنايت و نيز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاكمه و مجازات شوند.
ملتهاى مسلمان ميتوانند با عزم راسخ خود اين مطالبات را تحقق بخشند و وظيفه سياستمداران و علما و روشنفكران در اين برهه بسى سنگينتر از ديگران است.
اينجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مىكنم و مسؤولان كشور را به اداى وظائف خود در اين حادثه غم‌انگيز فرا مىخوانم.
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون. سيد على خامنه‌اى 8/10/1387
29/ ذى الحجه الحرام/1429

/

پرسش و پاسخ هايى

1ـ آيا دين يهود و يهوديان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟
در كتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زيادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است كه به قسمتى از آن اشاره مىشود:
الف: بشارت ظهور در زبور داوود
در بيش از 35 بخش از مزامير صد و پنجاه گانه، نويد ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:
زيرا كه شريران منقطع مىشوند؛ امّا متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند بود، چون كه بازوهاى شريران شكسته مىشود و خداوند، صديقان را تكيه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را مي‌داند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود. صديقان، وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد، امّا عاصيان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شريران، منقطع خواهند شد.()
از دريا تا دريا و از نهر تا به اقصا زمين، سلطنت خواهد كرد.
تمامى ملوك، با او كرنش خواهند كرد و تمامى امم او را بندگى خواهند كرد، زيرا، فقير را وقتى كه فرياد مىكند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذليل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد.()
قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد.()
ب: بشارت ظهور در كتاب اشعياى نبى
در بخشى از كتاب، خداوند، قريب الوقوع بودن تحقّق عدالت خويش را وعده مي‌دهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مىخواند و مىگويد: انصاف را نگاه بداريد، عدالت را جارى كنيد، زيرا كه آمدن نجات من و منكشف شدن عدالت من، نزديك است.()
آن گاه، انصاف، در بيابان، ساكن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسكن، سلامتى و در مساكن مطمئن و در
منزلهاى آرامى، ساكن خواهند شد.()
ج: بشارت ظهور در كتاب زكرياى نبى
در آن روز، يهوه(خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود و در آن روز، يهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.()
د: بشارت ظهور در كتاب دانيال نبى
امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب ياد شود، رستگار خواهد شد و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيده‌اند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان، مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مىكنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر، مهر كن. بسيارى به سرعت تردد خواهند كرد و علم افزوده خواهد گرديد خوشا به حال آن كه انتظار كشد!()
ه: بشارت ظهور در كتاب حبقوق نبى
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند.()
2. ديدگاه انجيل و مسيحيان درباره موعود چيست؟
نام كتاب مقدّس مسيحيان، انجيل است كه به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل كنونى مشتمل بر چهار انجيل متّى، مرقس، لوقا و يوحنا است. اينك، متن برخى از آن بشارتها را كه در انجيل آمده است، مي‌آوريم:
الف: متى
و فوراً بعد از مصيبت آن ايام، آفتاب، تاريك گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوتهاى افلاك، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند و
پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظيمى مي‌آيد.()
ب: انجيل مرقس
عيسى، خطاب به حواريون گفت :«زنهار كسى شما را گمراه نكند، زيرا كه بسيارى به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد، امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد، زيرا وقوع اين حوادث، ضرورى است، ليكن انتها، هنوز نيست، زيرا امتى بر امتى و مملكتى بر مملكتى خواهند برخاست و زلزلهها در جاىها، حادث خواهد شد و اغتشاشها پديد مي‌آيد و اينها، ابتداى دردها مىباشد، ليكن شما از براى خود احتياط كنيد.
ولى از آن روز و ساعت، غير از پدر، هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بيدار شده و دعا كنيد، زيرا نمي‌دانيد آن وقت كى مىشود در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد.»()
ج: انجيل لوقا
و كمرهاى خود را ببنديد، چراغهاى خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمىبريد، پسر انسان مي‌آيد.()
د. انجيل يوحنا
و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند، زيرا پسر انسان است. از اين تعجب نكنيد، زيرا، ساعتى مي‌آيد كه در آن، جمع كسانى كه در قبورند، آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد.()
لازم ذكر است در انجيل و ملحقات آن، هشتاد بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه فقط سى مورد آن، با حضرت عيسى مسيح قابل تطبيق است امّا پنجاه مورد ديگر، از نجات دهنده‌اى سخن مىگويد كه در آخرالزمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 9 ـ .38
. همان، مزمور، .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل 2، بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكايى، قاموس كتاب مقدّس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسداللّه هاشمى شهيدى.

/

شناخت صلابت و اقتدار اسلام به بركت انقلاب اسلامى

در گستره پژوهشگران و نظريه پردازان
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران موجب گسترش بحثهاى جدّىتر در مطالعات اسلامشناسى و شيعه پژوهى در غرب گرديده است. فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا در سال 1366 ش طرحى گسترده را در اين زمينه موضوع بررسىها و تحقيقات خود قرار داد كه سه هزار نفر از مليّتهاى گوناگون با آن همكارى مىكنند، پژوهشگران برجسته‌اى از دانشگاههاى هاروارد،برينستون و كلمبيا در زمره آنان مىباشند، هدف از اين طرح كه تاكنون مجلداتى از آن منتشر شده است، كمك به ارتقاى سطح آگاهى سياستمداران آمريكايى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى كه در اين طرح عنوان گرديده برخى موضوعات ذيل مىباشد:
ـ1 وجوه اشتراك و افتراق انقلاب اسلامى با ساير انقلابهايى كه در جهان صورت گرفته چه مىباشد.
ـ2 بررسىهاى تكنيكى درباره اين تحوّل همچون نحوه بسيج تودهها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابى و نيز نحوه برخورد رژيم استبدادى با اين امور.
ـ3 تأثير انقلاب اسلامى بر روى بحث
هايى كه تحت عنوان فاندامنتاليزم (اصالت گرايى و بازگشت به ريشهها = ) مطرح است. بحث درباره اين كه اصول گرايى شيعه چه ويژگى هايى دارد، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، سنتى است يا رو به آينده دارد و اصولاً انقلاب هايى كه از باورهاى دينى سرچشمه مىگيرند چه مشخصاتى دارند.
ـ4 تأثير انقلاب اسلامى بر جامعهشناسى دين، قبلاً اميل دوركيم و ماكس‌وبر گفته بودند جوامع در سير عقلانى شدن عناصر اسطوره‌اى و رمز آلود را به حاشيه مي‌رانند و تدريجاً آنها را حذف مىكنند با وقوع انقلاب در ايران چنين ديدگاهى متزلزل گرديد زيرا اين پديده ثابت كرد جوامع نه تنها در مسير سكولار شدن گام نمىنهند بلكه آنها كه در ابتدا سكولار بوده‌اند به امر قدسى باز مىگردند.
در بحثهاى مربوط به جامعهشناسى غربىها مكرّر از انقلاب اسلامى به عنوان يك شاخص و سمبل حركتى در بازگشت به معنويت و مذهب ياد كردند.()
نويسندگان غربى كه به تحليل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداخته‌اند گرچه در مجموع نكات جالبى را در اين ارتباط گوشزد نموده‌اند ولى به دليل انديشههاى سكولاريستى
و انسان محورىهاى خود و عدم شناخت جامعه ايران و نيز جوامع اسلامى در بخش هايى از آثار خويش، حقايق را به گونه‌اى مطرح كرده‌اند كه با واقعيتهاى تاريخى و سياسى انقلاب اسلامى تطبيق نمىكند. آنان از تك ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بوده‌اند و به همين دليل ملاك سنجش صحت يا نادرستى يك جريانى را مسايل معيشتى و اقتصادى تلقى كرده‌اند، آنان دانستههاى خود را درباره روحانيّت مسيحى به عنوان پيش فرض در پژوهشهاى خويش دخالت داده و تصوّر كرده‌اند علما و روحانيت شيعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد ديگرى كه اين تحقيقات را مورد تأمّل قرار مي‌دهد اين است كه برخى مطالب را بدون ذكر مأخذ معتبر و مستند درج نموده‌اند يا آن كه به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نيز احتمال دخالت ديدگاههاى سياسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشتههاى آنان، در نظر نگرفته‌اند، در برخى از نوشتههاى غربيان كه به انقلاب اسلامى ايران اختصاص يافته است، مطالب مضحك و خنده دارى هم ديده مىشود”بورس مورليش” در مقاله‌اى تحت عنوان :«خمينى مخفى» در بيان عواملى كه تأثير عميقى بر شخصيت رهبر كبير انقلاب گذاشته است يادآور مىشود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحيه امام خمينى تا بدانجا اثر نهاده است كه عنوان مسموم سازى بسامدى بالايى در سخنرانىها و نوشتههاى ايشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأكيد مىكرد فرهنگ غربى افكار ملتهاى جهان سوم را مسموم مىكند و موسيقى غربى اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مىسازد، هم چنين آمريكا را جرثومه‌اى زهرآلود مي‌دانستند.()
كريستيان برومبرژه ايران شناس فرانسوى در مقاله‌اى با عنوان اسلام و انقلاب در ايران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزيه و تحليل آن دارد، كه البته رهيافت او فرهنگى است و سعى دارد تشيع و نمادهاى شيعى را محورهاى اصلى تحليلهاى خود قرار دهد، او مىگويد پنج خصوصيت اين مذهب را انقلابى جلوه مي‌دهد و باعث مىشود در حركتهاى سياسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ايران اثر گذار باشد: استقلال
مالى علماى شيعه، استقلال سياسى آنان، توان تشكيلاتى و سازماندهى حوزههاى علميّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن كربلا و نمادهاى جاودانه آن كه مورد اخيرش از همه در پيروزى انقلاب ايران اثر گذارتر بوده است.
ژان پى يردگارد در مقاله «قم شناسان در نزد آيت اللّهها» سه نكته برجسته را در انقلاب ايران مورد تحليل قرار مي‌دهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادتطلبى و موضوع كشتارها و ترورهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، وى يادآور مىشود جامعه ايران در آستانه انقلاب به اقليّت غرب گرا و اكثريت مسلمان و معتقد به فرهنگ دينى تقسيم مىگرديد. اين جمع كثير نه تنها تحت سلطه گروهى اندك بودند بلكه توسط آنان تحقير هم مىشدند، براى بيرون آمدن از اين وضع نامطلوب غالب مردم امام خمينى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب كردند كه خود امام از ميان اين اكثريت برخاسته بود و به زبانى سخن مىگفت كه قاطبه مردم آن را درك مىكردند، زبان نمادها و حماسههاى كربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشكيل مي‌داد.
«اليويه روا» در مقام يك ايران شناس فرانسوى در مقاله تشيع و انقلاب ثابت مىكند كه چگونه تشيع به عامل اصلى انقلاب در ايران تبديل گرديد.()
ميشل فوكوى فرانسوى در سالهاى قبل از انقلاب در كنار ژان پل سارتر نامهها و اعلاميههاى تندى عليه رژيم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ايران صادر مىكرد كه در پاى اكثر آنها امضاى فوكو به چشم مىخورد. او كه عمرى را به بد بينى نسبت به جنبشهاى آزادى بخش و انقلابهاى جهانى گذرانيده بود در پاييز سال 1357 به عنوان روزنامه نگار به ايران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال كرد.
دو چيز در حركت انقلابى مردم ايران فوكو را شديداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسىهاى غربى پيرامون انقلاب اسلامى فوكو روش واقع گرايانه و بدون پيش فرضهاى غربى دارد. از منظر او، اين انقلاب نخستين قيام فرامدرن عصر حاضر و
اولين خيزش بزرگ عليه نظامهاى زمينى بود. فوكو سريعاً به اين نتيجه رسيد كه با پديده‌اى غير معمولى و خارق العاده روبرو گرديده است كه پى آمدش فراى مرزهاى ايران، به سطح جهانى مي‌رسد، به اعتقاد او اين اولين جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوكو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشكال قدرت نظير ساير انقلابهاى جهان بلكه نفى راديكال گذشته در جهت آينده‌اى دور است. اين انقلاب مىخواهد به اسلام دوران پيامبر برگردد و به پيش برود. رمز موفقيت انقلاب در اراده جمعى عليه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند ميليونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زيبايى مىبخشد تعاملى است ميان كل مردم و دولت تهديد كننده آنها.()
يورگن هابرماس فيلسوف مشهور آلمانى كه به ايران هم آمده بود مىگويد: اين انقلاب با جنبشهايى كه حول روابط توليد و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زيرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانيت يك بعدى و استحاله حيات است و طى آن كوشش مىگردد كه چگونه مىتوان از اشكال تهديد شده زندگى دفاع نمود و به تجديد حيات پرداخت، او مي‌افزايد در انقلاب ايران جوانب مثبت دينى و شعور مذهبى و نقش روانكاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثير اين عوامل بر تحوّلات سياسى، بوروكراتيك و سرمايه دارى قابل مشاهده مىباشد.()
رابرت كالسون، نويسنده برجسته كانادايى كه خود را فردى غربى و غير مسلمان ناميده است از انقلاب ايران به عنوان يك معجزه ياد كرده و گفته است: اين شگفت‌انگيز مىباشد كه يك انقلاب مكتبى و الهى بتواند در جهان امروز، اين گونه تحقق يابد و در جهت استقرار عدالت پيش رود. اصالت و اخلاص ناشى از اين تحوّل در سطح وسيع در ميان مردم به چشم مىخورد. از آن جا كه اين قيام يك بارقه الهى است از درك تمام ابعادش ناتوان مىباشم ولى محتوايش را درك كرده‌ام و مىكوشم درباره‌اش بيشتر تحقيق كنم و آن را در جهان منعكس نمايم تا قدرتها دريابند كه چه بخواهند و چه نخواهند اين انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مىگيريم.()
جان فوران جامعه شناس آمريكايى آثارى
چند درباره تحوّلات خاورميانه، ايران و انقلاب دارد كه مهمترين آنها كتاب «مقاومت شكننده» مىباشد، او در بررسىهاى خود پيش فرضهاى غربى را نمايان ساخته و مىگويد تصوّر يك اسلام همگن به عنوان تنها علّت رويدادهاى انقلاب ايران تصوّر نادرستى است زيرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سياسى بر حوادث آن سايه افكنده است.()
پرواند آبراهاميان فصل واپسين كتاب «ايران بين دو انقلاب» خود را به بررسىهايى درباره انقلاب اسلامى ايران اختصاص مي‌دهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع كتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا يك سونگرى ايشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گرديدن بخش هايى از مطالب كتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطايى گرديده كه به تحريفى آشكار انجاميده است با اين حال اعتراف مىكند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاريخ جهان امروز از اين نظر بىهمتاست كه نه يك گروه اجتماعى جديد مجهز به احزاب سياسى و ايدئولوژىهاى غير مذهبى بلكه روحانيتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنيوى به قدرت رسانيد.()
پروفسور حامد الگار در سال 1980 م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ايراد كرده بود كه در همين كانون به صورت كتابى، انتشار يافت و در همان ايام به فارسى هم ترجمه شد، اين كتاب متضمّن پيش گفتارى است كوتاه و در عوض مقدمه‌اى مبسوط از دكتر كليم صديقى مدير مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحله‌اى جديد در نهضت اسلامى كه طى آن ضمن توضيحى پيرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و اين كه تا آن زمان اين جامعه راهبر و طلايه دارى نداشته است، از اين انقلاب به عنوان تجديد مطلع وحدت جهانى امّت اسلام ياد و تجليل مىكند. وى مي‌افزايد انقلاب مزبور يك حادثه نيست بلكه زنجيره‌اى از جريانى پويا و مداوم است و نمىتواند دفعتاً و سريعاً پايان يابد. زمانى طولانى و شايد يك نسل يا بيشتر لازم است تا اين قيام به صورت معيار درآيد.()
حامد الگار كه سنّى مذهب است علاوه بر
شناخت و درك عميقى كه از انقلاب اسلامى ايران دارد هم دلى محسوس و احياناً ژرفى با اين حركت دينى، از خود بروز مي‌دهد، قبلاً از او كتابى تحت عنوان نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مىگويد: هرچند بنابر يك سنت ديرينه انقلاب به طور كلّى توسط علماى شيعه و در رأس آنان امام خمينى رهبرى گرديده است، مع هذا نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه انديشه و آثار (بعضى روشنفكران) بود كه بخش وسيعى از اقشار جوان و تحصيل كرده ايران را آماده ساخت تا رهبرى آيت اللّه خمينى را پذيرا شده و با خلوص و شهامت از آن پيروى كنند.() او خاطر نشان مىنمايد بدون هيچ شك و شبهه‌اى بايد گفت آن چه در ايران رخ داده است غير مترقبهترين و در عين حال مسرّت بخشترين پيروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.()
گى روشه در كتاب خود “تغييرات اجتماعى” مىنويسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود كه در انقلابهاى اين جهان نوين، انقلابى آفريد. به گفته گى روشه انقلابهاى رايج نوين هرگز نمىتواند در چهارچوب مفاهيم مذهبى بگنجد. ايدئولوژى انقلابى جديد مفاهيمى را كه مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبيعى به كار برده‌اند، تغيير داده و آنها را به جهان مادى منتقل ساخته است.()
جان ال اسپوزيتو درباره اين حركت سترگ شيعى ايران گفته است: ايران نخستين انقلاب سياسى اسلامى موفق را به جهان عرضه كرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن كه همانا اوج گرفتن مفهوم هويت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى كه تحت سلطه ابرقدرتهاست محظوظ شدند، ايران آماده بود تا اصول خود را در كشور خويش و جهان خارج از آن تبليغ كند.()
كتاب “انقلاب ايران ايدئولوژى و نمادپردازى”() توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظيم شده است، وى تحليلهاى خاص در مورد اين تحوّل را در سه محور پى مىگيرد:
الف: انقلاب ايران سنتى بوده و در اين رويكرد مباحث ضد مدرن تعريف و بازكاوى مىشود.
ب :اين حركت سنتى گذار براى رسيدن به گفتمان مدرن مىباشد.
ج: تحوّلات انقلاب را مىتوان در چهارچوب تفكّرات مدرن هم ارزيابى نمود، در نهايت به گونه‌اى انقلاب را تحليل مىكند كه با
مبانى شكلگيرى جريان نوخواهى در ايران هم سو باشد: براى تحليل صحيح انقلاب بايد آن را نوگرا و برخاسته از آموزههاى نوگرايى بدانيم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.
چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مىتوان رد كتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، اين كتاب در واقع دو فصل از كتاب جنبشهاى انقلابى اثر جيمز دفرترو مىباشد كه توسط خانم مشيرزاده ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال 1379 آن را به چاپ رسانيده است، اين متفكّر كوشش دارد در تحليلهاى خود مسايل انقلاب را به گونه‌اى بررسى نمايد كه راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنيسم غربى بداند، او رشد فزاينده درآمدهاى نفتى، افزايش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سريع نوسازى كه با جديت از سوى شاه دنبال مىشد و در جامعه آن روز ايران ظرفيت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصيت كاريزماتيك رهبرى، انگيزههاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذكر مىكند و در مجموع جنبههاى مادى و معنوى مؤثِّ در اين حركت را يكسان معرفى مىنمايد.
كتاب معروف خانم اسكاچپول با نام “دولتها و انقلاب اجتماعى”() نام دارد كه در سال 1972 م انتشار يافت، وى نماينده مشهور تئورى ساخت گرايى در تبيين انقلابهاى جهان است. او در اين اثر با تأكيد بر سه ويژگى مهم رئوس انديشه خود را ترسيم مىنمايد. اسكاچپول به نيكى در مىيابد كه پتانسيل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ايران از حماسه حسينى سرچشمه مىگيرد. آن چه براى اين محقق حائز اهميّت جلوه مىكند توان ايدئولوژى اسلام خصوص تشيع در متّحد كردن تمام ايرانيان حتى در خارج از مرزها مىباشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذير موفق گرديد يك كانال بومى براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه شاه بوجود آورد به گونه‌اى كه حتى ايرانيان غير مذهبى مىتوانستند تحت چنين لوايى گرد آيند زيرا همه آنان مىتوانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداكارى براى مبارزه با اختناق و ستم بيابند.()
خانم سربرنى محمدى كتابى نوشته است تحت عنوان «انقلاب بزرگ و رسانههاى كوچك» در اين اثر استفاده نيروهاى انقلابى از امكانات ناچيز همچون نوار كاست، اعلاميهها و شعارهاى ديوار در مقابل رژيمى كه تمام ابزارها و وسايل تبليغاتى و ارتباطى را در دست دارد
مورد بحث قرار گرفته است.()
خانم نيكى آر كدى استاد دانشگاه و محقق آمريكايى كتابى تحت عنوان «ريشههاى انقلاب ايران»() در يك مقدمه و نه فصل به رشته تحرير درآورده است، وى قبلاً كتابى تحت عنوان تحريم تنباكو در ايران نگاشته كه توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانيده است، ناگفته نماند كه علاوه بر كتاب «ريشههاى انقلاب اسلامى» وى دو اثر ديگر درباره اين پديده شگفت به رشته تحرير درآورده است :«مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در نشريه متين، سال اول، شماره اول، سال 1377 ش و نيز «چرايى انقلابى شدن ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال 1378ش.
نيكى.آر.كدى در آخرين نوشته خود درباره انقلاب ايران اساساً حركتها و جنبشهاى ايرانيان را مبارزه‌اى تحت سيطره و هژمونى غرب و تحت مركزيت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپرياليسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ويژه بعد از دوم خرداد 1376 اين مبارزه در قالب نوخواهى و رسيدن به دولت مُدرن ادامه يافت و اكنون اين مقاومت استمرار دارد امّا اين تحليل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ايران كاملاً نادرست است چرا كه ستيز مردم با كانون غرب و در جهت مركز زدايى از غرب مُدرن بود و با پيروزى خود به اين هدف بزرگ رسيد و توانست بنيادهاى فكرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بكشاند. بررسى تحليلى كدى درباره اين انقلاب نشان مي‌دهد حاكميت روشها و پيش فرضهاى غربى باعث شده است كه وى چنين حركتى را كه مسير تاريخ و بشريت را تغيير داد از سطح يك انقلاب الهى به سطح يك انقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقيقت پيام اصلى آن را كه نفى حاكميت مادى و تثبيت حاكميت خداوند بود ناديده بگيرد و يا از درك آن عاجز بماند. با اين حال اعتراف مىنمايد: در خارج از ايران هيچ حكومتى وجود ندارد كه بر پايه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسيده باشد و بسيارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشيده باشد.()
كلربرير و پيربلانشه كتابى تحت عنوان «ايران: انقلابى به نام خدا» نوشته‌اند اگرچه در اين نوشتار اشتباهات تاريخى و خطاهاى تحليلى به چشم مىخورد اما مؤلّفان به واقعيت هايى جالب اشاره كرده‌اند. كلربرير مىگويد: موج اعتراض مذهبى براى آن كه استقرار بيابد و شاه را مورد
اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهيم اسلامى كه به قرنها قبل برمىگردد در عين حال مطالبه عدالت اجتماعى را كه به نظر مي‌آيد در جهت فكر يا اقدام ترقّى باشد پيش مىكشد پىير بلانشه هم يادآور مىشود: آن چه مرا حيرت زده كرده، سر برداشتن تمامى يك ملّت است كه همه فرياد مي‌زدند مرگ بر شاه، در اين تظاهرات بين مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطه‌اى ديده مىشد. مشكلات اقتصادى ايران در آن هنگام آن چنان نبود كه بر اثر آن ميليونها نفر به خيابانها بريزند و سينه برهنه با مسلسلها مواجه گردند.()
تحقير استكبار
پيروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعيت و استراتژى آمريكا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط يك متحد، بر اثر اين خيزش اسلامى، آمريكا ايستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الكترونيك خود را از دست داد. با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكى آمريكا در بهشهر و كنگان موقعيت اين كشور در كنترل فعاليتهاى اتمى شوروى سابق و تحركات نظامى آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد و اين امر حتى در تصويب قرارداد تجديد سلاحهاى استراتژيك با شوروى(سالت 2) از طرف سناى آمريكا مشكلاتى پديد آورد.()
وظيفه عمده كميته ضد براندازى سنتو تنظيم و توزيع اطلاعات در مورد فعاليتهاى شوروى در منطقه و تهيه برنامه هايى براى نبردهاى چريكى در صورت تجاوز اين كشور بود. با خروج ايران از پيمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاكستان، اين سازمان نظامى سياسى به طور كامل فرو ريخت و از اين رو سقوط شاه و پيروزى انقلاب ضربه‌اى قاطع بر سياست سدّ نفوذ نظامى آمريكا عليه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حياتى ايالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.()
دكترين نيكسون در سال 1969 م در جزيره گوام اعلام گرديد، بر اساس اين ديدگاه آمريكا براى حفاظت از منافع خويش به قدرتهاى منطقه‌اى كمك مىكرد و منطقه خليج فارس مناسبترين مكان براى به اجرا درآوردن اين نظريه بود و ايران مهمترين پايگاه استراتژيك به شمار مي‌رفت با سقوط ديكتاتورى حاكم بر ايران كه جانشين طبيعى قدرت رو به زوال انگلستان در خليج فارس محسوب مىگرديد بر استراتژى آمريكا در اين ناحيه سوق الجيشى اثر
منفى گذاشت، يكى از مقامات آمريكا اعتراف كرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ريختگى بناى استراتژى ما در خليج فارس گرديد، استراتژى كه ما آن را بر قدرت اقتصادى و سياسى عربستان و نيروى نظامى و سياسى ايران پايه‌ريزى كرده بوديم، با محو ركن ايران نمىتوانست ايفاى نفش كند.()
پيروزى انقلاب به اعتبار آمريكا در منطقه لطماتى شديد وارد ساخت، اشغال سفارت آمريكا در تهران و دستگيرى عوامل اين لانه جاسوسى در حقيقت افول اراده سياسى اين ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شكست و اين وضع چنان بحران زا شد كه حتى رژيمهاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمريكا را امرى منفى و سست كننده پايههاى حكومت خود تلقى كردند.()
به دنبال آن حكّام منطقه احساس خطر كردند و نگران عوارض خطرناكتر اين انقلاب و وقوع جنبش هايى در قلمرو خود گرديدند، از اين رو به منظور مقابله با خطراتى كه منافع ابرقدرتها و وابستگان آنان را در منطقه تهديد مىكرد تئورى هلال بحران تدوين گرديد و با اتخاذ سياست جديد نيروهاى واكنش سريع شكل گرفت تا نيازهاى مهم آمريكا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگيرى از گسترش نفوذ شوروى، حمايت از دوستان ايالات متحده آمريكا را تأمين نمايد. علاوه بر اين، پايگاههاى نظامى آمريكا در كشورهاى خاورميانه گسترش يافت و شوراى همكارى خليج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ايران در سال 1981 م مطرح گرديد و سرانجام به گفته ويليام ليمن، مفسّر برنامه فرونت لاين، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداختند.
تسخير لانه جاسوسى، شكست توطئه كودتاى نظامى در طبس، فاش گرديدن كودتاى نوژه، جهانى گرديدن شعار مرگ بر آمريكا، خنثى سازى محاصرههاى اقتصادى، ايستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمريكا در خليج فارس و حمله موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در خليج فارس ابهت پوشالى آمريكا را درهم شكست و به قول امام خمينى ابرقدرتها بر اثر اين انقلاب الهى به خاك مذلّت كشانيده شدند، در واكنش به اين تحقيرها، آمريكا كوشيد با تهديد و هراس افكنى مردم مبارز ايران را نگران نمايد امّا امام در 17 آبان 1358 فرمود: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، نترسيد، آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامى كند.»()
انقلاب اسلامى از چهره كريه استكبار به سركردگى آمريكا پرده برداشت، آمريكا خود را به دروغ مدعى دموكراسى و دفاع از حقوق بشر بود كه انقلاب اين تزوير و نفاق را افشا كرد و سيطره مطبوعات و رسانههاى تبليغى نتوانست مانع اين روند گردد، كشتار جوانان انقلابى ايران توسط رژيم شاه با حمايت و تأييد آمريكا، حمايت از تروريستها و گروهكهاى محارب با نظام اسلامى ايران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحميلى عراق عليه ايران با برخودارى از پشتيبانى سياسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمريكا و كشورهاى غربى و موشك باران شهرها و روستاهاى ايران، استفاده از بمبهاى شيميايى و ديگر حوادث كه مجال پرداختن به آنها نمىباشد نمونههايى بارز از سيماى ضد بشرى آمريكا و غربىها بود.
بنابراين با وقوع انقلاب اسلامى در يكى از حساسترين نقاط جهان همچون زلزله‌اى ارودگاه آرام استكبار را به تزلزل واداشت و براى اولين بار يك كشور اسلامى با اكثريت شيعه به طور شگفت انگيزى ابرقدرتها را به مبارزه طلبيد و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد كرد و خواب تحليل گران و نظريه پردازان آنان را آشفته ساخت زيرا آنان كه معيارهاى تجربى و مادى را اساس بررسىهاى خود قرار داده بودند از پيش بينى اين حادثه، شناخت ماهيت و شيوههاى موفقيت آن عاجز ماندند و به تعبير امام خمينى از اراده الهى بىخبر بودند. سازمان  (سيا) پس از ارزيابىهاى لازم در مرداد 1357 ش اعلام كرد ايران در وضع انقلابى يا حتى آستانه يك خيزش قرار ندارد و تشكيلات اطلاعاتى  در تحليلهاى خود در ششم مهر 1357 اظهار اميدوارى كرد:انتظار مي‌رود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعّال زمام قدرت را
در دست داشته باشد.()
بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقامهاى اطلاعاتى و سياسى آمريكا عقيده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود كرد و نيروهايمان را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى ما را به هيچ و پوچ مبدّل ساخت.()
كشيش انگليسى به نام پال هنت كه در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مىبرد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمىكرديم ايران در آستانه يك انقلاب قرار گرفته است.()
برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب يكى از عوامل كينه توزىهاى استكبار عليه اين نهضت دينى و مردمى مىباشد. يكى از نويسندگان آمريكايى كه مدتى رياست مركز اطلاعات خاورميانه‌اى كاخ سفيد را عهده‌دار بود در مقاله‌اى نوشته است: زمانى اين خطر بزرگ براى غربىها از جنبههاى تهديد نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان يك حركت فرهنگى زير بناى فكرى و عقيدتى دنياى غرب را تهديد مىكند.()
انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشههاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحرانهاى درونى و درهم شكستن توطئههاى خارجى به كانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبديل گرديده است و اين كه امواج معنوى انقلاب كانون ترويج الحاد و كفر را نشانه گرفته استكبار را در بهت و حيرت فرو برده است چرا كه سبب گرديده در اعماق تاريكىهاى غرب ارزشهاى دينى و آرمانهاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرينى بپردازند. دكتر غياث الدين صديقى رئيس پارلمان مسلمانان انگليس مىگويد: غرب نگران اين مسئله است كه صف گسترده طالبين رسميّت دين در اروپا و آمريكا به تدريج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.() افزايش جاذبه انقلاب اسلامى در ميان جوامع غربى، مسيحى و يهودى نيز هراس استكبار را روز افزون ساخته است. يكى از شهروندان آمريكايى با نوشتن نامه‌اى به نماينده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بيان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ايران پرداخته و يادآور گرديده است:در ميان ما آمريكايىها افراد بسيارى هستند كه نحوه مديريت جمهورى اسلامى ايران را كه در كنترل آزادىهاى به حد و حصر فردى، كه منشأ فساد در ايالات متحده است، مورد ستايش قرار مي‌دهند.()
يكى از اسقفها طى سخنانى درگوادالپ (در آمريكاى لاتين) گفت: در غرب ايمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندركاران جمهورى اسلامى ايمان واقعى دارند و موفق شده‌اند ايمان را با سياست و كشوردارى توأم كنند، از اين طريق مىتوان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پيش گرفت.()
تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كشور ايران در سطح جهان و بين الملل نقش تعيين كننده‌اى نداشت و در معادلات سياسى جهانى به آن اعتنايى نمىگرديد ولى به بركت پيروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگيرى دست يافت و از كشورى ضعيف و بىتأثير به قدرتى تأثيرگذار در تصميمگيرىهاى جهانى مبدّل گشت، نقش ايران در پرتحرّك گرديدن خيزشهاى جهانى، مخالفت ايران با سازشهاى خيانت‌آميز به حقوق مردم فلسطين، به زانو درآوردن ابرقدرتها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژيمى استبدادى كه از طرف ابرقدرتها در تمامى عرصهها حمايت مىگرديد و سربلند بيرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى كاذب مناديان حقوق بشر و مروّجان دروغين دموكراسى، موجب شده است كه ابرقدرتها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و اين حقيقت را پذيرفته‌اند كه ايران در سطح جهانى بسيار با نفوذ بوده و نقشى تأثير گذار و تعيين كننده دارد و اين ويژه را نمىتوان انكار كرد.
برخى مشاوران سياسى نظام حاكم بر آمريكا لب به اعتراف گشوده‌اند و گفته‌اند: انقلاب اسلامى يك حقيقت تاريخى است و بايد يك ايران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از اين جهت و به دليل پيمودن قلّههاى عظمت است كه امام خمينى فرموده‌اند: «من با اطمينان مىگويم، اسلام ابرقدرتها را به خاك مذّلت مىنشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى بر طرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.»()
و در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشته‌اند:
«كدام افتخارى بالاتر و والاتر از اين كه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاى جنگيش و آن همه دولتهاى سرسپرده‌اش و به دست داشتن ثروتهاى بى پايان ملّتهاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانههاى گروهى در مقابل ملّت غيور ايران و كشور حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده كه نمي‌داند
به كه متوسل شود و رو به هر كس مىكند جواب رد مىشنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى….كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود…»

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 67 ـ .65
. امام خمينى در پژوهشهاى غربى، مجلّه حضور، ش 18، ص .175
. روزنامه اطلاعات، 16/8/1379، ش 22053، ص .7
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 46 ـ 45، روزنامه اطلاعات، سه شنبه 7/3/1381، ش 22492، عصر انديشه (ويژه نامه نشريه پرتو)، خرداد 1385، ص .14
. روزنامه اطلاعات ش .22492
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص 59 ـ .58
. بنگريد به كتاب “مقاومت شكننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدين.
. ايران بين دو انقلاب، يروند ابراهاميان، ترجمه كاظم فيروزمند و ديگران، ص .489
. انقلاب اسلامى در ايران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، ص .12
. همان، ص .97
. همان، ص .151
. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص .236
. انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزيتو، ص.49
. اين كتاب توسط سياوش مريدى ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران آن را چاپ كرده است.
. اين كتاب با ترجمه سيد مجيد روئين تن در سال 1376 توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
. حكومت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده، ص 205 ـ 204 مندرج در كتاب رهيافتهاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، .1379
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص .62
. اين كتاب با ترجمه عبدالرحيم گواهى توسط انتشارات قلم در سال 1369 ش به طبع رسيده است.
. احياى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأكيد بر ايران، ص.45
. ايران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص 253، ،255 257، .258
. توطئه در ايران، سايروس ونس و برژينسكى، ترجمه محمود مشرقى، ص .56
. نك: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل اللّه نيك آئين.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 187 ـ ،186 رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 160 ـ .158
. توطئه در ايران، ص .57
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص .455
. كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، بابك آدين و ناصر ايرانى، ص .37
. اسناد لانه جاسوسى، ج 3، ص .94
. كشيشهاى انگليسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابيان، ص .23
. ماهنامه اميد انقلاب، ش .222
. فصلنامه حضور، ش 17، پاييز 1375، ص 19 ـ .18
. ماهنامه صبح، ش 70، خرداد .1376
. عصر امام خمينى، ص 370 ـ .369
. فرياد برائت (پيام به حجاج بيت اللّه الحرام)، ص .13

/

پارسايى و پايدارى بانوان

تكريم پسنديده
پروردگار متعال براى رسيدن انسانها به مقاصد عالى و سعادت ابدى قوانين استوار و متقنى مطابق با نيازهاى درونى و شرايط فطرى آنها توسط برگزيدگان خويش ابلاغ كرد و مسير هدايت را براى تمامى انسانها هموار نمود، ولى تعداد بسيارى به جاى روى آوردن به چشمه پاكى و حقيقت و حظّ از نسيم فرحناك معنوى در گردابهاى نفسانى و هيجانات شهوانى گرفتار شده و ظلم و تعدّى به حقوق ديگر انسانها كه بنابر كرامت ذاتى مورد احترام خالق هستى بودند را سر لوحه عمل خويش قرار دادند.
نمونه بارز جامعه‌اى كه آتش جهل و خرافه در آن زبانه مىكشيد و نشاط فكرى و روحى از آن رخت بر بسته بود و سايه ظلم و اختناق در جاى جاى آن به چشم مىخورد و مردم از ابتدايىترين حقوق خويش محروم بودند، عصر
بعثت بود. در اين بين زنان بيش از مردان مورد اذيت و آزار قرار مىگرفتند و حقشان تضييع مىشد.
با تابش آذرخش حيات پاك نبوى و طلوع پرفروغ اسلام در ظلمتكده زر و زور و تزوير، انسانها به كرامت حقيقى خود واقف شده و هويت انسانى زن نيز همچون مردان گرامى داشته شد و بر يكسان بودن جوهره وجودى زن و مرد و بهرهگيرى از حقوق واقعى تأكيد گرديد. پيام آسمانى «انا خلقناكم من ذكرٍ و انثى»() خلقت اين دو موجود را يكسان دانست و زن را بر خلاف تصوّر جامعه مرده جاهلى داراى سرشتى ملكوتى، نفخه الهى و فطرتى پاك معرفى نمود. و به او حق حيات اجتماعى، مالكيت مشاركت در فعاليتهاى متناسب با مقتضيات زيستى و عاطفى داد. و زن و مرد را در زمينه ساز بودن تكامل يكديگر به مثابه لباسى
دانست كه به حفظ آبرو، حيثيت و پوشيدگى از ناروائى و زشتىها مي‌انجامد.
در آئين احمدى ارج نهادن به مقام زن چنان گسترده و عميق است كه در كلام وحى از او به عنوان اسوه برتر ياد شده است :«ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون»() و قابل توجه اينكه در رسيدن به مقامات عالى انسانى چون ايمان، صبر، يقين و حيات طيب، زنان را همانند مردان دانسته و تفاوتى بين آنها قائل نگرديده و پاداش عمل صالح و زندگى برتر را برايشان نويد داده است: «من عمل صالحاً من ذكر اوانثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبه»() در كنار اين مقامات، زن در نقش همسرى و مادرى والاترين و شريفترين مسؤوليتها را هماهنگ با آفرينش خود عهده دار مىباشد و موجودى منحصر به فرد است كه توان تربيت شخصيتهاى برجسته‌اى را دارد كه در پرتو خصائل و رفتار نيكشان جوامع بسيارى، راه سعادت مىيابند و به ترقى، عدالت اجتماعى و كمال واقعى مي‌رسند.
اسوههاى شايسته
بدون شك وجود مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) پسنديدهترين چهره زن در تاريخ اسلام و بشريت است، رسول خدا(ص) او را سرور زنان عالم ناميد، كه با اعمال و رفتارش حقيقت و ماهيت يك زن متعالى و رشد يافته در بستر ايمان و فراخناى تعاليم الهى را متبلور مىسازد. امام خمينى مىفرمايد :«به منظور حفظ اعتبار عظيم زنان، همه بايد به آن گوهر يكتا و بى همتاى زنان، حضرت فاطمه زهرا(س) اقتدا كنند.»()
و دليل اين اقتدا و رهيابى را چنين بازگو مىنمايند كه :«معنويات و جلوههاى الهى جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملكى و ناب سوتى همه در اين موجود (يعنى حضرت فاطمه زهرا(س)) مجتمع است.»()
افتخارى از اين بالاتر نيست كه استمرار ذرّيه پيامبر اكرم(ص) از وجود يك زن سرچشمه مىگيرد و بر نگرش و تفكر جاهلانى كه زن را كالايى بى ارزش جهت بهرهكشى و بيكارى و يا وسيله‌اى براى منافع خويش مي‌دانستند مهر باطل مي‌زند. در سنت و سيره محمّدى(ص) كه برگرفته از تعاليم قرآنى و هدايت گستر الهى است نه تنها براى حضرت زهرا(س) با ويژگىهاى يك زن نمونه، بلكه براى تمامى بانوانى كه با پاكى، درستى، عفت و حجاب و شعار و شعور ديندارى زندگى مىكنند. منزلتى والا و احترامى ويژه قائل مىشود. شخصيت
هايى چون حضرت مريم(س) خديجه، آسيه همسر فرعون و هاجر آن بانوى موحد، از اين تبارند. در اجراى بخشى از مناسك حج كه مطابق با سنت پيامبر برگزار مىگردد، نه تنها بانوان، بلكه مردان به اين الگوى استقامت، بندگى و اخلاص اقتدا مىكنند و همانند او هفت بار سعى بين صفا و مروه را مىپيمايند و در تواضع به آستان حق صفاى ايمان را مىچشند.طواف بر گرد خانه خدا بدون دور زدن حجر اسماعيل بنابر نظر اكثريت علماء باطل است و آن محلى است كه هاجر و فرزندش در آن زندگى و سپس دفن شده‌اند.
حضور دليرانه و صبورانه حضرت زينب(س) در حادثه كربلا، جلوه يك زن در مقام ايمان، مقاومت و دفاع از حقوق مظلومان را به نمايش مىگذارد، وى پس از شهادت امام حسين(ع) نه تنها منزوى و منفعل نشد بلكه رسالت آن حضرت را به عالىترين شكل به انجام رساند و با بيانات و حركات كوبنده، دشمن را مفتضح و رسوا نمود و پتكى محكم بر پيكر بى رمق و مرده آن نابخردان سست ايمان فرود آورد تا جايى كه امام سجاد(ع) او را «عالمه غير معلمه؛ داناى نياموخته» ناميد.()
شجاعت و شكيبايى حضرت زينب(س) سبب گرديد زنان همراهش در صحنه نبرد بهترين نقشها را آفريدند و در راه همدلى و همسويى با پيام و رسالت آن بانو لحظه‌اى تمرد، كوتاهى و نقصى را بوجود نياوردند.
مادر وهب از جمله حماسه سازان آن دوران است، وقتى فرزندش رودرروى لشكر ستم مي‌ايستد او را به مبارزه تشويق مىكند و مىگويد: تا در مقابل امام حسين(ع) كشته نگردى از تو راضى نمىشوم و در پايان جنگ كه دشمن سر او را از بدن جدا كرده بسوى خيمه پرتاب مىكند مادر سر را برداشته مىبوسد و به ميدان مي‌اندازد و بيان مي‌دارد: آنچه در راه خدا دادم پس نمىگيرم.()
بعد از آنكه قاصد امام حسين(ع) زهيربن قين را كه نزديكى چادر آن حضرت مستقر شده بود فراخواند، وى از رفتن امتناع كرد، همسرش كه شاهد ماجرا بود او را ندا داد كه: فرزند رسول خدا(ص) تو را دعوت كرده اجابتش نمىكنى؟ تأثير كلام اين زن سبب شد زهير از جا برخاسته و به محضر امام شرفياب شود و جزء ياران آن حضرت درآمده و به فيض شهادت نائل گردد.
امام خمينى با دلالت بر اين شواهد مىفرمايد :«زن يكتا موجودى است كه مىتواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعهها به استقامت و
ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند.»(). سرّ اين نكته آن است كه عواطف بانوان با جاذبههاى به موقع در قوى نمودن روحيه مردان و تشجيع آنها براى حضور در صحنههاى اجتماعى، سياسى و حماسى بسيار مؤثّر است و با رأفت زنان كه جلوه‌اى از رحمت الهى مىباشد چه بسيار خشونتهاى نابجا در خانواده و جامعه تعديل گشته و از بروز عواقب ناخوشايند، ركود و كندى در كار جلوگيرى مىشود. امام خمينى رهبر نهضت اسلامى ايران، زنان را عناصرى فعّال كه توانايى انجام كارهاى بزرگ دارند معرفى كرده و نقش رهبرى، هدايتگرى و پيروزى را در حوزه تلاش آنان مي‌داند :«بانوان ايران و بانوان قم و ساير بلاد، در اين پيروزى(انقلاب اسلامى) پيشقدم هستند، آنها مردان را تشجيع كردند. مردان ما مرهون شجاعتهاى زنهاى شير دل هستند.»()
استقامت بىنظير
زن در ايران اگرچه در تمامى صحنهها پابه پاى مردان حضور نداشت، امّا به گواه تاريخ بر خلاف زنان غربى از نعمت مالكيت، ارث و بسيارى از حقوق ديگر بهرهمند بود و از اركان مهم نظام خانواده به حساب مي‌آمد. زنان مسلمان ايرانى به صورت پيدا و نهان در هر زمانى كه احساس كردند اصلاحات اجتماعى به آنها نياز دارد و يا حضورشان گره‌اى از مشكلات جامعه را مىگشايد، جسورانه پا به ميدان گذاشتند و در پيروى از نداى حقطلبى رهبران دينى از هيچ كوششى دريغ نورزيدند. حضور اجتماعى زنان مسلمان قبل از انقلاب مشروطه، در نهضت تنباكو از نقاط برجسته مشاركت آنان در عكس العملهاى ملى و مذهبى بود. در پى مخالفت علماء و مردم نسبت به قرارداد ننگين تنباكو در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وقتى خبر رسيد كه ميرزاى آشتيانى از معترضين به قرارداد فوق و حمايت كنندگان از فتواى ميرزاى شيرازى تحت فشار واقع شده و شاه از او خواسته است كه يا در ملأ عام قليان بكشد و يا از ايران خارج شود و به عتبات برود، زنان همگام با مردان بر ضد حكومت تظاهرات مىكنند و جمعى از آنان در سنگلج، محل استقرار ميرزاى آشتيانى جمع مىشوند و با اعلام حمايت از تداوم مبارزه حتى بدون حمايت مردان اقدام به بستن بازار مىكنند و در تبريز نيز زنان در مخالفت با قرارداد شاه همراه مردان به پا مىخيزند و بازار شهر به علامت اعتراض بسته مىشود و بيش از بيست هزار نفر مسلح به شاه تلگراف مي‌زنند كه زير بار قرار داد نخواهند
رفت. پس از چند روز كه از بسته شدن بازار مىگذرد مأموران دولتى به زور و تهديد و وعده و پاداش بازاريان را مجبور به بازكردن مغارههاى خود مىكنند. اما چند ساعت پس از اين اتفاق دسته‌اى از زنان به زور اسلحه بازار را مىبندند. و از صحنه دور مىشوند تا از تعرض مأموران در امان باشند.
زنان پادشاه در پى فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى دست به اقدام زده و با شكستن قليانها از شاه خواستند به تقاضاى علما پاسخ مثبت دهد و بيش از اين استقلال كشور و آبروى دولت را به خطر نيندازد.()
با ورود جدى فرهنگ غرب خصوصاً در آستانه انقلاب مشروطه وضعيت زنان نيز تحت تأثير قرار گرفت. اول از نقطه نظر حضور فعّال و مؤثر آنها در اجتماعات و دوم مشاركتهاى نيمه سرّى قشرى از زنان متعهد و انقلابى كه سبب تعجّب مخالفان و بيدارى بيشتر مردان شد كه عزم آنها در مبارزه كمتر از بانوان بود. به عنوان مثال: وقتى كه ستارخان سردار ملى در آذربايجان عليه ظلم و ستم قاجارها و نفوذ بيگانگان قيام كرد، در ميان افرادى كه به حمايت از وى كشته شده بودند پيكر بيست زن مشروطه خواه بدست آمد كه با پوشش مردانه در مبارزات شركت نموده بودند.()
بعد از واقعه تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگليس زنان معترض، اجتماعات متعددى را در خيابانهاى تهران ترتيب دادند و در اعتراض به كشته شدن نخستين شهيد مشروطه كه طلبه‌اى به نام سيد عبدالحميد بود هيجانات خود را بروز داده و با حضور به موقع در معابر و خيابانها انقلابيون را عليه حكومت تشويق كردند.()
جالب اينكه زنان با شنيدن خبر تبعيد علماى طرفدار مشروطه و مخالف شاه، اطراف كالسكه مظفرالدين شاه كه از يك مهمانى مي‌آمد جمع شدند و با فرياد و گريه و زارى گفتند :«ما رهبران دين را مىخواهيم، ما مسلمان هستيم، حكم مجتهدان را واجب الاطاعه مي‌دانيم. تمام امور ما به دست آقايون بوده و هست. چطور راضى شويم علما را نفى بلد و تبعيد نمايند. اى شاه مسلمان بفرما:رؤساى مسلمانان را احترام كنند. اى حاكم مسلمان براى اهل اسلام ذلّت نخواهيد، اى پادشاه اهل اسلام، وقتى روس و انگليس با تو از در جنگ درآيند ملت ايران به حكم آقايان با اين متجاوزان جهاد مىكنند.»()
تلاشها و خدمات ارزنده جمعى از زنان ايرانى در جهت تحقق انقلاب مشروطه در قالب انجمنهاى نيمه سرى، ستايش بعضى خارجيان
از جمله اقتصاددان معروف “مورگان شوستر” كه مدتى را در ايران زندگى كرده بود را برانگيخت زيرا زنان به ناتوانى عناصر سازش كار و محافظه كار اگرچه از حاميان مجلس بودند اذعان داشتند و همچنين در حمايت از كالاهاى بومى و عدم خريد منسوجات اروپايى و تأسيس بانك ملى مشاركت كردند. آنها ضمن تحريم اجناس بيگانه از مردم خواستند لباسهاى قبلى خود را بپوشند و به توليد پارچه و لباس داخلى اميدوار باشند. علاوه بر موارد ياد شده وقتى مظفرالدين شاه فرمان مشروطيت را امضاء كرد، مجلس تقاضاى زنى را منتشر كرد كه خواستار حمايت رسمى از آموزش زنان و مشاركت اجتماعى ايشان شده بود و از دولت تقاضاى دقت و توجه بيشترى به مدارس دخترانه را داشتند و در نهايت به شيوه‌اى خلاقانه به تأسيس و اداره مدارس زنانه، مراكز بهداشتى و درمانى و كانونهايى براى نگهدارى و تربيت كودكان بى سرپرست بدون انتظار پاسخ شنيدن از كارگزاران وقت اقدام كردند.()
در دوران اختناق رضاخانى، وى با حربه كشف حجاب سعى در محو ارزشهاى ملى و هويت دينى مردم داشت لذا فرمان داد زنها چادر را ترك كنند و در مجامع عمومى و خارج از منزل بدون حجاب ظاهر شوند. و اگر آنها با لباسهاى بلند و روسرى به سر، به كوچه و خيابان بيايند با زور روسرى را از سرشان برداشته و آن را پاره كنند. زنان در مقابل اين اعمال پايدارى نموده و حتى ماندن در خانه را به بى حجابى در انظار نامحرمان ترجيح دادند. يكى از ناظران در اين باره مىگويد: پاسبانان همچون لشكر مغول متعرض زنان مىشدند و چادر از سرشان برمي‌داشتند و يا آن را پاره مىكردند.
بسيارى از زنان آبستن از خوف چنين وحشى گرىها بچههاى خود را سقط مىكردند و عدّه‌اى هم سكته نموده بودند.() مقاومت مردم، علماء و مردان و زنان با غيرت در رويداد ننگين كشف حجاب در تمام نقاط ايران سبب رسوايى رژيم رضاخان شد و به فرموده امام خمينى: «آنچنان بانوان پايدارى كردند كه مشت به دهان آنها زدند، در تهران و ساير شهرستانها هم اكثريت زنها با آن مخالفت كردند و تو دهنى زدند.»()
د رمشهد مردم و روحانيان در مسجد گوهرشاد اجتماع كردند و عليه اين يورش فرهنگى معترض گرديدند، مقاومت و دفاع زنان از آرمانهاى مذهبى در اين قيام منجر به شهادت دهها نفر از آنان توسط نيروهاى مسلح سرلشكر ايرج مطبوعى بود كه غريبانه و شبانه در بيابانهاى اطراف مشهد دفن شدند.() سراب آزادى
در طول ساليان متمادى، همان گونه كه بسيارى از توصيهها و دستورات الهى توسط حاكمان ظالم به بوته فراموشى سپرده شد، احكام مربوط به احياى ارزش زن و كرامتها و استعدادهاى ذاتى او در معرض غفلت و گاه تحريف واقع گرديد. و در سدههاى اخير به اسف انگيزترين وضع خود رسيد. مكاتب و جوامع گوناگون به حقوق راستين و جايگاه واقعى زنان توجهى نكردند و با نقشهها و برنامههاى حساب شده عزّت كريمانه و توانمندىهاى گرانمايه به همراه لياقتهاى درونى را از زنان سلب كردند. گرچه در مواردى آتش انقلاب و اعتراض عليه چنين افكارى از زير خاكستر مظلوميت آنها شعله كشيد اما به نتايج موفقيت‌آميزى دست نيافت. زيرا دعوتهاى فريبنده و اغوا كننده غرب در جوامع اسلامى نشر پيدا كرد و شعار تساوى حقوق زن و مرد و اعلام رفع تبعيض از زنان همه جا را پر كرد. و متأسفانه با همكارى سرسپردگان داخلى و پيروى جمعى كه اين نواها را عامل رهايى از تحقير و عقب ماندگى مي‌دانستند نقشههاى بيگانگان تا حدى به ثمر نشست. ولى در عمل ثابت شد كه اين حركتها چيزى جز محو ارزشهاى والا و به تحليل بردن گوهر عفاف و حجاب و خودباختگى و وابستگى فرهنگى و اخلاقى حاصلى بدنبال نداشت.
شعار آزادى دروغين و ويران ساز، در سرزمينهايى كه اكثريت آنان مسلمان بودند چنان گسترشى يافت كه برخى زنهاى مسلمان نيز به دام اين نيرنگ افتادند و غبار ابتذال بر هويت اصيل و راستين آنها نشست و جايگاه مادرى، تربيت اولاد و نقش آفرينى در كنار مردان بر عليه ظلم و ستم، آنان را از اوج عزّت به حضيض ذلّت كشاند و اندك، اندك رسومات اجتماعى اقوام مختلف با شريعت درآميخت و زنان را به انزوا كشاند و يا تعدادى به مراكزى كه متناسب با خصوصيات روحى و اخلاقى آنان
نبود روى آوردند. در اين راستا روابط عاطفى برخاسته از طبيعت انسانى و آسايش بخش اين قشر از جامعه تحت الشعاع تبليغات كاذب قرار گرفت و مناسباتشان با ديگر اعضاى خانواده دچار تنش شد و به اقرار گردانندگان برنامههاى آزادى زنان در غرب، پيامدهاى تيره‌اى را به همراه داشت.
“جرير گريز” از رهبران گرايشهاى ضد تبعيض زنان در غرب مىگويد: به گفته‌اى، آزادى زن و به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگى نسبت به همسر و فرزندان به ويژه در تأمين هزينههاى خانواده منجر شده است. مرد امروز، زندگى بدون مسؤوليت مىطلبد و زنان را با مشكلات اقتصادى تنها گذاشته است. «به گونه‌اى كه امروز تأنيث فقر در جهان غرب به مسئله بحث برانگيز تبديل شده است. زندگى مشترك بدون ازدواج به مردان اين فرصت را مي‌دهد كه با رها كردن زندگى، زن را با مشكلات ناشى از حضانت طفل كه به موجب قانون به زن واگذار شده است تنها رها سازد.»()
متأسفانه با تلاشهاى مثبت گروهى بيداردل در جوامع مسلمان جهت مبارزه و شكوفايى استعدادهاى ملى و مذهبى باز گروهى در پى تحولاتى از نوع غربى بودند، زيرا تنها راه سعادت را الگو بردارى از جهان به اصطلاح متجدد فرنگى و رهايى از مظاهر سنتى مي‌دانستند. به همين دليل در اواخر سلطنت قاجار، جنبشهايى توسط تعدادى از زنها بوجود آمد كه با هدايت فرزندان و همسران تحصيل كرده در غرب تأثير پذيرى آنها را از فرهنگ غرب دوچندان كرد و پيروى بعضى از زنان روشنفكر ايرانى از زنان متجدّد غرب در ابتدا به تشكيل كلاسهاى دخترانه به سبك جديد، انتشار مجلات و بعضاً تشكيل انجمنهاى زنان محدود مىشد. تا اينكه با به قدرت رسيدن
خاندان پهلوى فصل تازه‌اى در تاريخ زنان ايران گشوده شد و بى هويتى حاكمان بر سرنوشت اين كشور چهره پنهان خود را آشكار نمود و تا مدتها سبب عقب ماندگى و گسيختگى فرهنگ و عزّت و اقتدار ملّت، خصوصاً قشر زنان شد. كشف حجاب در سال 1317 كه به بهانه آزاد كردن نيمى از نيروهاى انسانى جامعه تحقق يافت. نقطه آغازى بود كه تأثير بسزائى در شكلگيرى برداشتهاى منفى در ذهنيت جامعه مسلمان ايرانى گذاشت و بدنبال آن با طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در دوره محمد رضاشاه حق زنان را مانند مردان در رأى دادن و رأىگيرى مساوى دانسته و بهانه‌اى براى حضور مفسده‌انگيز و مبتذل زنان بوجود آوردند. علماء و خصوصاً حضرت امام خمينى(ره) در آن زمان به مخالفت با لايحه مذكوربرخاست و بيان داشت، نقشههاى پشت پرده رژيم به منظور فساد زنان و مردان كشيده شده و هدف آزادى زنان نيست.
احياى هويت
امام خمينى آن وارث راستين اجداد طاهرينش به احياى كرامت و شخصيت زن مسلمان همّت گماشت. امام نيك مي‌دانست پيرايههاى بى اساس بسته شده به اسلام و حقوق زن از يك طرف و بى اطلاعى بانوان از ديگر سو، سبب تحميل افكار نادرست و القاء تبليغات منحرف بر اين قشر شده است. در سخنرانىها و مصاحبهها و حتى نامهها سعى در نشان دادن چهره واقعى زن و بيدار شدن شخصيّت گم شده وى نمود و ايشان تأكيد داشتند كه «در نظام اسلامى زن همان حقوقى را دارد كه مرد دارد، حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأى دادن، حق رأى گرفتن، در تمامى جهاتى كه مرد حق دارد زن هم حق دارد… اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انسانيشان محفوظ باشد. اسلام خواسته است كه زن ملعبه دست مرد نباشد».()
در همان زمان ايشان بيان داشتند كه :«زنان از نظر اسلام، نقس حسّاسى در بناى جامعه اسلامى
دارند و اسلام زن را تا حدّى ارتقاء مي‌دهد كه او بتواند مقام انسانى خود را در جامعه بازيابد و از حد شىء بودن بيرون بيايد و متناسب با چنين رشدى است كه مىتواند در ساختمان حكومت اسلامى مسؤوليتهايى را به عهده بگيرد».()
نظر امام خمينى به عنوان رهبر و مقتداى جامعه دينى برگرفته از عمق معارف الهى و عنايت همه جانبه مكتب اسلام نسبت به زن بود. وجه بارزى كه مكاتب غربى و بعضاً انسانهاى مسخ شده از تبليغات گمراه كننده آنان براى زنان قائل مىشدند. حالت مصرف گرائى، استفاده تبليغاتى و برداشت دون از شأن آنها بود. امام نقش زن را فراتر از يك انسان دنيا زده با ويژگىهاى سطحى مادى مي‌دانست به اين سبب مىفرمود :«نقش بانوان در عالم از ويژگىهاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مىگيرد. زن نقش بزرگى در اجتماع دارد، زن مظهر تحقق آمال بشر است.»()
امام در صدد بود بر اساس سنت رسول اكرم(ص) به زن نگريسته شود يعنى علاوه بر پذيرش مسئوليت مادرى و همسرى از ديگر توانائيهايش بهره ببرد. تأكيد ايشان بر اين بود كه زنان هم، بايد همانند مردان به اسلام خدمت كنند و به اندازه وسعشان در صحنه باشند. خانم مرضيه حديدهچى(دباغ) مىگويد: وقتى در نجف خدمت امام رسيدم از تكليف خود سؤال كردم فرمودند :«بمانيد تا انقلاب پيروز شود. همه با هم بر مىگرديم. چون سؤال كردم كه آيا اجازه مي‌دهيد در كنار خواهران و برادران فلسطينى با غاصبان بجنگم؟ فرمودند: هركجا ببينيد براى اسلام مفيد است و مىتوانيد خدمت بكنيد تكليف است.»()
در انديشه امام خمينى، زن صاحب رأى مستقل است و حق تعيين سرنوشت و دخالت در عرصه زندگى را دارد و از اينكه مجبور به اطاعت محض و تبعيت بىچون و چراى ديگران باشد نهى شده است. امام مىفرمايد :«ما مىخواهيم زن به مقام والاى انسانيت برسد. زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.»() و در جاى ديگر ضمن يادآورى مسؤوليت پذيرى آنها گوشزد مىنمايد :«اگر زنهاى انسان ساز از ملّتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط مبدّل خواهند شد.»()
در اين ميان زنانى كه طالب تغيير شرايط حاكم بر سرنوشتشان و رهايى از قيد بندگى و رسيدن به جايگاه واقعى خويش هستند بايد، اولاً: در جهت كسب ديدگاههاى صحيح درباره سرشت و خلقت الهى زن بكوشند و ثانياً: مسؤوليت حقيقى زن در كانون خانواده و اجتماع
را بپذيرند و در نقش يك بانوى مسلمان و آگاه به تعاليم دينى انجام وظيفه كنند. و ضمن دورى از تعلقات مادى و كم ارزش، موجب اقتخار خود و جامعه گردند و مصداق كلام امام گردند كه فرمود :«ما مفتخريم كه بانوان… با آزادى شجاعانه خود بر مبناى ايمان از محروميت هايى كه توطئه دشمنان و با آشنايى دوستان نسبت به احكام اسلام و مقاصد قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان….به وجود آمده بودند خارج نموده‌اند.»()
حضور در عرصههاى سياسى اجتماعى
افق روشن انقلاب اسلامى كه با رشادتهاى مردان و زنان مسلمان و رهبرى بى نظير امام خمينى(ره) از پس ابرهاى تيره و تار ظالمانه طاغوت متجلّى گرديد. از پشتوانه محكم اعتقادى ملتى برخوردار بود كه در شريانهاى حياتشان عشق به اسلام و شور مكتب موج مي‌زد. اگرچه در دوره هايى از تاريخ استعمارگران براى مسخ ارزشهاى والاى انسانى و غفلت از هويت ملى و مذهبى جامعه ايرانى با انواع ترفندها و نقشهها و صرف هزينههاى بسيار كوشيدند تا اعتقادات مردم خصوصاً زنان را سست نمايند. امّا به تلاش و همّت باغبان دلسوز انقلاب برنامههاشان بىثمر ماند و حداقل در سرزمين ايران به مقصود نهايى خود نائل نگشتند.
مبارزه فعالانه زنان در جنبش انقلابى سال 57 كه با تأثير از آموزههاى دينى، قيام عاشورايى و رهبرى الهى صورت پذيرفت را بايد پديده‌اى چشمگير در تاريخ معاصر ايران دانست. آنها با حضور در ميدان مبارزه عليه طاغوت هاجر وار، اسماعيلهاى خود را به مذبح آوردند و بدون هيچ گونه دلبستگى و ترسى آنها را فداى مكتب و رهبر نمودند.
در شب دوازدهم محرم 1383 مطابق با 15 خرداد 42 دژخيمان به منزل امام خمينى حملهبردند و ايشان را دستگير كردند. هنوز صبح نشده بود كه خبر دستگيرى رهبر، همه مردم را نگران و هيجان زده كرد و عدّه‌اى از علماء و مردم به منظور اعتراض به اين عمل راهى صحن مطهر حضرت معصومه(س) شدند. براى نخستين بار در نهضت امام خمينى زنان با ايمان در كنار مردان در حالى كه بسيارى از آنان كودكان خردسال خود را به بغل گرفته بودند به جمع تظاهر كنندگان پيوستند. جمعيت از زن و مرد به خيابانها ريختند و با شعار حمايت از امام
خمينى عليه رژيم طاغوت لعن و نفرين فرستادند. هنوز تظاهر كنندگان بيش از دويست متر از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با يورش عوامل خونخوار روبرو گشتند و هدف گلوله واقع شدند. امّا آنان بدون اعتنا به آتشى كه بر سر آنها مىباريد، قهرمانانه به پيش رفتند و دليرانه از سينه فرياد خشم برآوردند. اين مقاومت ظلم ستيز با بجا گذاشتن كشتهها و زخمىها، بعد از حدود ده ساعت درهم شكسته شد و شهر قم به صورت ماتمكده‌اى كه با يورش دشمن ويران گرديده در تاريكى وحشت زايى فرو رفت، زنان زيادى در اين حادثه در خون خود غلطيدند و گروهى بى سرپرست شده، برادر و فرزندشان به شهادت رسيد، گويى عاشورا دوباره برپا گرديده است.()
اين شهامت و پايدارى را در مقاطع ديگر نهضت اسلامى به طور گسترده شاهد و ناظريم.
برخى از افراد از تهران و قم براى امام در نجف پيام دادند خواهرانى كه در تظاهرات شركت مىكنند ممكن است دستگير شوند و هتك حرمت گردند و شكنجه ببينند و با اين دلايل انتظار داشتند امام زنها را از حضور در صحنه معاف كند، در حالى كه ايشان از اين طرز فكر عصبانى شده بودند بر مشاركت همه جانبه زنان در نهضت تأكيد كرده و حركت سياسى بدون حضور آنها را توأم با نقص و كاستى دانسته و فرمودند :«خانمها دوش به دوش مردان و در كنار آقايان در تمامى مراحل شركت داشته باشند و هيچ كس حق ندارد كه تفوهى نسبت به مسأله جدا كردن خانمها از حركتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى داشته باشد.»()
حضور سياسى، اجتماعى زنان در صحنههاى انقلاب كه بدنبال احياء هويت آنان از سوى رهبر نهضت به وقوع پيوست چنان بود كه نويسندگان و تحليل گران خارجى نيز نتوانستند آن را پنهان كنند و بى تفاوت از كنارش بگذرند. خانم “فانى اوچوآ، ُجوا” مىگويد: به طور يقين زنان ايران اولين كسانى بودند كه عليه مرد سابق سلطنت يعنى “شاه” جلو آمدند. اولين كسانى بودند كه دريافتند اگر آنها ابتدا و قبل از مردان اقدام نكنند همه چيز از دست مي‌رود. آنها با سرعتى فوق العاده ملاحظه كردند. اگر سلسله پهلوى را نابود نمىكردند، خانواده، ميهن، و سنتهاى هزار سالهشان نابود مىشد. به همين دليل همين زنان ايرانى بودند كه نه تنها شوهران و فرزندان خود را براى رفتن به خيابانها جهت اعتراض عليه رژيم سلطنتى برانگيختند، بلكه آنها در حالى كه فرياد مي‌زدند: «اللّه اكبر» به خيابانها و ميادين بزرگ و كوچك
شهرهاى اين كشور رفتند. و خيلى زودتر از آنكه مردان آگاه شوند كه مىبايست “روح حسين” را مجسّم كنند، زن ايرانى اولين كسى بود كه دريافت هر يك از آنها روح “زينب” است در جنگ عليه معاويه ستمكار و گناهكار از خاندان اميه.()
پشتوانه ارزشمند
امام بر اين باور بود، زنان در حركتهاى سياسى و اجتماعى كه منجر به سقوط رژيم ستمشاهى گرديد و استكبار جهانى را به هراس انداخت نقش بسيار ارزنده‌اى داشتند «شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مىشوند. شما ملت شريف ديديد كه زنهاى محترم ايران پيش از مردان به ميدان رفته و سد عظيم شاهنشاهى را درهم شكستند. و ما همه مرهون قيام و اقدام آنها هستيم.»()
امام در مصاحبه با نماينده مجله عربى “القومى العربى” از نقش زنان در مبارزات اين گونه ياد مىكنند :«در تظاهرات خيابان، زنان ما بچههاى خردسال خود را به سينه فشرده، بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان مبارزه آمده‌اند. جلسات سياسى اى كه زنان در شهرهاى مختلف برپا مىكنند كم نيست. آنان نقش بسيار ارزنده‌اى در مبارزات ما ايفا كرده‌اند. مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازى و رشادت زنان قهرمان را در طول تاريخ زنده كرده‌اند. درچه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشور.»()
و در سخنرانى ايشان كه در مدرسه فيضيه كه به سال 1357 هـ.ش صورت گرفته است اين حقايق درباره زنان مطرح شده است. «شما خواهران عزيز و شجاع دوشادوش مردان، پيروزى را براى اسلام بيمه كرديد… شما زنان دلير در اين پيروزى پيشقدم بوديد و هستيد. شما مردان را تشجيع كرديد، ما همگى مرهون شجاعتهاى شما زنان شيردل هستيم…عنايتى كه اسلام به زنان دارد بيشتر از عنايتى است كه به مردان دارد. در اين نهضت زنان حق بيشترى از مردان دارند.»
همسر امام ـ بانو خديجه ثقفى ـ در گفتگويى چنين گفته‌اند: نقشى كه زنان در اين انقلاب عهده دار گشتند و اجرا كردند به قدرى درخشان و احترام‌انگيز بود كه بدون اغراق بايد بگويم براى من باور كردنى نبود. نظم و ترتيبشان در صفوف فشرده و انضباطى كه از يك روح بزرگ و مؤمن به انقلاب سرچشمه
مىگرفت به قدرى پر عظمت و شگفت‌انگيز بود كه اصلاً به تصوّر درنمي‌آيد. من به خودم اجازه نمي‌دهم نسبت به اين بانوان عزيز و با شرفى كه با شركت فعّال خود در انقلاب در عين اينكه دين خود را به كشور و مردم آن ادا كردند موجب سربلندى و سرافرازى نسوان در جنبشهاى انقلابى و رهايى بخش نيز شدند، دلسوزى كنم يا براى آينده آنان نگران باشم، بانوان در اين انقلاب آن چنان شخصيتى كه از خود نشان دادند…كه ما را تا ابد نسبت به سرنوشت مردم اين كشور مطمئن ساخته‌اند.()
در انقلاب ايران زنان با تشويق امام به صحنه مبارزه آمدند. نه تنها در عصر انقلاب بلكه در دوره بازسازى، به طور كلّى در همه عرصه هايى كه جامعه براى ترقى، پيشرفت، عدالت و ثبات اجتماعى تلاش مىكند دخالت مستقيم زنان را مشاهده مىكنيم. چنانچه با تعمق در فرمايشات بنيانگذار جمهورى اسلامى بنگريم درمى يابيم ايشان مكرّر بر نقش و حضور زن در صحنه تأكيد داشتند و اين موضعگيرى نه بر سر اتفاق و نه تاكتيك براى پيروزى انقلاب بود، بلكه عقيده مسلّم ايشان و حكايت از آن داشت كه نقش زنان در انقلاب برتر از مردان است و اين قشر را پيشرو نهضت اسلامى مي‌دانست و مىفرمود :«اين پيروزى را قبل از آنكه از مردان داشته باشيم از بانوان داريم.»
تأثير تابناك
درخشش پرفروغ انقلاب اسلامى بسيارى از مردمان جهان و خصوصاً بانوان را به خود جلب نموده و امروز در نقاط پيشرفته و به اصطلاح متمدّن جهان، زنان حسرت آزادى و آزادگى را به دل دارند كه اسلام به آنها عطا نموده است و از امتيازات دروغين روى گردان هستند.
در انگلستان و فرانسه تأثير انقلاب اسلامى را در برگزارى مراسم راهپيمايى به مناسبت ايام اللّه و اعتراض به سياست جهانى استكبار و نيز انتشار كتب، جزوات مذهبى و مانند آن مىبينيم كه حداقل نيمى از اين تلاشها مربوط به خواهران است. تعداد زيادى از بانوان بعد از انقلاب از آمريكا به ايران آمده و جذب آرمانهاى اسلامى شده‌اند. عشق به انقلاب اسلامى در برخى بانوان آمريكايى چنان است كه در سال 1366 هـ.ش، شصت و شش نفر از آنان كه بعد از انقلاب اسلامى مسلمان شده‌اند به ايران آمدند و از وزير آموزش و پرورش وقت خواستند كه اجازه دهد بچههاى آنان در مدارس ايران درس بخوانند زيرا بدآموزىهاى منحط فرهنگ غرب را به روشنى مشاهده كرده بودند.()
خانم فانى اچوآ اهل كشور كلمبيا در مقاله‌اى كه در كنگره بين المللى نقش زنان از ديدگاه امام خمينى در سال 1378 ارائه داده چنين مىنگارد: به عنوان يك زن و يك خبرنگار، انقلابات پيچيده جهان را مطالعه نمودم انقلاب ايران يك شگفتى عجيب بود. نيمكره غربى ما تنها از انقلاب فرانسه و انقلاب آمريكا به عنوان اوج سمبل انقلابى ايده آل مدح و ستايش كرده است. گرچه در اين انقلابها منكر عظمت پيشرفت سياسى و اجتماعى نيستم، اما زنان نقش آفرين در اين انقلابها ميادين را پر مىكردند و آشوبگران بزرگى بودند تا حركت را به نام خود رقم بزنند. مثلاً در انقلاب فرانسه تمام دنيا از “شارلوت دلاكوردياره” به عنوان بزرگترين زن فعّال در كانون اتحاد كشور نام مىبرند و يا در كشور خودم كلمبيا كه به افتخار “آنتونيا سانتوس”و “پوليكارپاسالاباريتا” چهرههاى برجسته از استقلال ملى ما در جنگ عليه اسپانيول در قرن هيجده و نوزده مجسمه هايى برپا كردند. امّا با اين همه هيچ يك از زنان غربى به مجامع انقلابى راه نيافتند، نه كرسى، نه سخنى و نه حتى حق رأى، در آنجا مردان حضور داشتند و زنها فقط فرياد مي‌زدند و اغتشاش مىكردند، امّا قدرت و نقش زن ايرانى كمّى و كيفى است. كمّى از آن جهت كه بعد از بيست سال از انقلاب، زنان به چند كرسى دست يافته و حتى به معاونت رئيس جمهور انتخاب مىشوند و نقش كيفى آنان، اينكه زن كسى است كه اخلاق عمومى و خصوصى اين جامعه را اداره مىنمايد، روح و معنوياتش تمامى رشتههاى روزانه زندگى اين جامعه را پيش مىبرد.()
وى كه قدرت انقلابى زنان ايران را حقيقتى بزرگ و پنهان براى غرب دانسته مىگويد: «در مقابل چشمان حيرت زده دنياى غرب، جامعه ايرانى يك خانواده مردسالار و سرباز متعلّق به دوران قبايل عرب بيابان نشين و افسانه‌اى سنتى از نسل سام نيست، اين جامعه يك خانواده زن سالار واقعى است. كسانى كه در “چادر” عنصر پيروى و تبعيت زنان ايرانى را ديده‌اند اشتباه مىكنند. بر عكس از اين چادر است كه با فرهنگ خود بر دنيا تسلّط مىيابند. زنان، كسانى هستند كه تمام حركتهاى زندگى خانوادگى را كنترل مىنمايند و موتور واقعى انقلاب بوده و هستند.»()
اين نويسنده با برداشت از كلام امام خمينى كه فرمود: اين پيروزى را بيش از مردان از بانوان كسب كرديم، نوشته است يكى از عناصر مهمى كه امام خمينى را براى كسب پيروزى به حركت درآورد نيروى حركت و جنبش عجيب و فوق العاده‌اى بود كه بر جامعه ايرانى تسلّط داشت و دارد، نيروى فوق العاده‌اى كه امروزه نه خارجيان و نه خود ايرانيان آن را در نمىيابند يعنى نيروى روحى، روانى و جامعهشناسى كه زن ايرانى دارا مىباشد.()
امام خمينى كه دائماً از فعاليتها و جنبشهاى انقلابى زنان تجليل مىنمايد تأثير موقعيت آنان را از اسلام مي‌داند و بيان مي‌دارد: «اسلام زن را به جايگاهى ارتقا مي‌دهد كه مىتواند دوباره موقعيت انسانى خود را در جامعه انتقال بدهد. بنابراين او بايد از اينكه تنها يك شىء باشد رهايى پيدا كند و براى ارتقاء به چنين پايگاهى، زنان مىتوانند مسؤوليتها را در چهارچوب حكومت اسلامى انجام دهند».()
خانم اشراقى، دختر امام نيز از پيشرفت حضور زنان بعد از انقلاب اسلامى چنين مىگويد :«با ظهور انقلاب تغييرات عمده‌اى در مورد زنان اتفاق افتاد. زن به ارزش و موقعيت والاى خود به عنوان يك زن دست يافت و دوباره شخصيّت خالص و با ارزش خود را به عنوان يك مسلمان پيدا كرد. بعد از انقلاب، زن رسماً نه به حساب زن بودن، بلكه به حساب يك بشر شناخته شد… امروزه
مىبينيم كه تعداد قابل ملاحظه‌اى از انديشمندان را زنان جامعه تشكيل مي‌دهند. آنها كاملاً با عقايد و اصول اسلام آشنا شده و همزمان از نيازهاى عصر ما و ملزومات جامعه شان آگاه هستند، آنها از دانش مذهبى و نيز علوم جديد برخوردارند.»()
و در نهايت از تأثيرات انقلاب بر وضعيت زنان مسلمان ايران دفاع دليرانه و پشتيبانى شرافتمندانه آنان در طول 8 سال جنگ تحميلى از مكتب و رهبر بود و به گفته يكى از تحليل گران خارجى: يكى از صفحات بسيار حيرت‌انگيز، تاريخ زن در تمام اعصار است، زيرا مادران، همسران و خواهران بودند كه مردان را به دفاع از ملّت و اسلام، بيشتر برانگيختند.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .13
. سوره تحريم، آيه .11
. سوره نحل، آيه .97
. صحيفه نور، ج 19، ص .279
. همان، ج 6، ص .185
. نفس المهموم، ص .217
. نقش زنان در تاريخ عاشورا، على قائمى، ص .62
. صحيفه نور، ج 16، ص .192
. همان، ج 6، ص .299
. گلشن ابرار، ج 8، ص .140
. مشاركت سياسى زنان در ايران، نسرين مصفا، ص .109
. همان.
. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص .300
. انجمنهاى نيمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد يوسفى، ص 17 ـ .10
. تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا كرباسچى، ص .257
. در جستجوى راه از كلام امام خمينى دفتر سوم (زن)، ص 45.
. زن و حضور تاريخى، ص .15
. يزدانى عباس و جندقى، بهروز(مترجم) فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، ص 138.
. مجله 15 خرداد، خرداد و تير 70، ش 2، ص 34 ـ 33.
. همان.
. صحيفه نور، ج 7، ص 341.
. پابه پاى آفتاب، امير رضا ستوده، ج 1، ص 204 و 203.
. صحيفه نور، ج 6، ص .186
. همان، ص 182.
. صحيفه نور، ج 21، ص 398.
. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 109 ـ .108
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 156.
. مجموعه مقالات كنگره بين المللى جايگاه و نقش زن از ديدگاه امام خمينى، ج 2، مهر 78، ص 180.
. مجله پيام انقلاب، ص 16.
. مجله راه زينب، شماره 38، ص 6.
. همان، ص 14.
. روزنامه رسالت، ش 3979، 18/7/78.
. مجموعه مقالات كنگره…ص 182 و 176.
. همان، ص .179
. همان.
. الگوى زن اصيل و آزاد در عصر انقلاب، محمد تقى حشمت الواعظين، ص 223.
. زن روز، ش 1643، ص 44 ـ .42
. همان.

/

هشدارهاى اجتماعى13

1 ـ كبر و خودبينى حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسول اللّه(ص): “اِيّاكم والكبر فانّ ابليس حمله الكبر على ان لا يسجد لآدم و ايّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة و ايّاكم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل كلّ خطيئة؛()رسولخدا(ص) فرمود: از تكبر دورى گزينيد چه اين كه كبر شيطان را وادار كرد كه بر آدم سجده نكند(وحال آن كه دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى كنيد زيرا همين صفت باعث شد كه آدم از ميوه درخت (ممنوعه) بهره گيرد. و از حسد بپرهيزيد كه علت كشتن يكى از فرزندان آدم ديگرى را حسد بود. و (بدانيد) كه اين سه ريشه و اساس هر خطا و گناهى است.
پيامبر اكرم(ص) در اين حديث نورانى امت خويش را از سه چيز نهى كرده و به آنان نسبت به اين سه هشدار داده است:
1ـ كبر
2ـ حرص
3ـ حسد
جالب آن است كه نمونههاى عينى و واقعى كه گرفتار اين سه صفت ناپسند شدند نيز در اين سخن ترسيم شده است.
شايد بتوان از اين حديث يك نكته تربيتى را پيش از تشريح و توضيح آن دريافت كرد و آن اين است كه: بهترين روش تربيت و مؤثرترين روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نيك و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.
يك مربى تربيتى اگر در لابلاى آموزش فضيلتها و نهى از رذيلتها به نمونههاى عينى آن نيز اشاره كند هم در نفوس متربى زودتر تأثير مىگذارد و هم ماندگارتر و ماندنىتر خواهد بود.
زيرا بشر بسيارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست مي‌آورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نيز همين است كه انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوههاى نيك و حسنه، راه كمال را پيش گيرند و پيش روند و با درسگيرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزيده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگيرند.
در اين كلام نورانى مربى و معلم بشريت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسيب بزرگ و بنيادى هشدار مي‌دهد و از آنان مىخواهد كه با توجه به نمونههاى عينى و
عملى ياد شده يعنى سرنوشت ابليس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نيز فرزندان آدم با آن جايگاه و موقعيت، عبرت بگيرند و از اين صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهيز كنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت كبر و تاريكى حرص و آتش حسد پاك نگهدارند.
كبر و استكبار
بزرگان اخلاق در تعريف تكبّر و فرق آن با عجب گفته‌اند:
«و آن عبارت است از حالتى كه خود را بالاتر از ديگرى بيند و اعتقاد برترى خود را بر غير داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است كه آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه
پاى كسى در ميان نباشد، ولى در كبر بايد پاى غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببيند.»()
به ديگر سخن تكبّر از سه عنصر تشكيل مىشود:
«نخست آن كه براى خود جايگاهى مىبيند و مقامى قائل است.
دوم آن كه براى ديگرى نيز مقامى ترسيم مىكند و در نظر مىگيرد.
در مرحله سوم مقام خود را به رخ ديگران مىكشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مىبيند و بر اين كار خوشنود و خوشحال مىگردد.»()
در حقيقت سرزمين وجود انسان متكبر مانند ميدان پر از مين است، اين مينها عبارت از همان “منيّت” اوست، مين “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بينى، برترى جويى، فخر فروشى، و مانند آن.
اگر آدمى در مكتب الهى و در مدرسه پيامبران درس “عبوديّت” نگيرد و آن را در صفحه جان و جامعه‌اش جارى نسازد، گرفتار مينهاى منيّت مىگردد كه هر آن احتمال انفجار آن هست.
فلسفه اين كه اگر همه پيامبران در يك زمان زندگى مىكردند با هم اختلافى نداشتند همين است كه آنان به مقام عبديّت و عبوديّت راه يافته‌اند، در آن مقام منيّتها و منىها رخت بر مىبندد و همه خود را بنده خدايى مىبينند كه شايسته كبريايى و بزرگى است و غير او چيزى و كسى نيست.
همه هرچه هستند از او كمترند كه با هستي‌اش نام هستى برند
و علت اين كه جبهه استكبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مي‌اندازد و هياهو مىكند و جولان مي‌دهد، همين است كه روح انسان مستكبر شكل گرفته از اين است كه همواره خود را بزرگ مىشمارد و ديگران را كوچك مىبيند و حاضر نيست حقيقت را بپذيرد و زير بار واقعيتهاى زندگى برود.
انگيزههاى تكبّر
اسباب و عواملى كه باعث مىشود انسان روحيه تكبّر و استكبار داشته باشد چند چيز است:
1ـ علم و دانش
2ـ عمل و كاركرد نيك
3ـ نسب و خانواده
4ـ زيبايى جسمى
5 ـ قوت بدنى
6ـ مال و ثروت
7ـ فزونى ياران و ياوران
.1 چه بسا دانشمندانى كه علم آنها “حجاب اكبر” مىشود. به جاى آن كه علم آنها نردبان كمال و معرفت گردد وسيله غرور و فخر آنها بر ديگران مىشود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مىكشاند، پيامبر اكرم(ص) فرمود :«آفة العلم النّسيان؛() آفت علم فراموشى است.»
يك لحظه بينديش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگيرد چه خواهى كرد؟ پس به اندوختههاى علمى خود مغرور مباش.
.2 برخى بر اثر انجام يك عمل نيك و انجام عبادت چنين احساسى در آنها به وجود مي‌آيد كه گويى خود را يك سرو گردن از ديگران بالاتر مىپندارند و بايد ديگران آنان را احترام ويژه كنند و از آنها تعريف و تمجيد نمايند. به ديگر سخن كارهاى خوب خود را به رخ ديگران مىكشند و عبادت خود را منّتى بر ديگران به شمار مي‌آورند و ديگران را بشمار نمي‌آورند، رسولخدا(ص) درباره اين گونه افراد فرمود :«كفى بالمرء شرّاً ان يحقّر اخاه المسلم؛() براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و ضعيف سازد.»
.3 برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مىنازند، اين كه در يك خانواده شريف
و معروف به دنيا آمده‌اند، از اين كه در بيت علم و تقوا مي‌زيند آن را براى خود امتيازى مىبينند و به رخ ديگران مىكشند، در حالى كه از ديدگاه دين و آموزههاى دينى حسب و نسب معيار و ملاك برترى نيست و هيچكس بر ديگرى جز به تقوا و انسانيت برترى ندارد. رسولخدا(ص) اين گونه نگاه را آسيب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود :«آفة الحسب الفخر؛() آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.»
.4 چهارمين چيزى كه ممكن است اسباب تكبّر و تفاخر گردد “جمال و زيبايى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها كه از قد و قامت رعنا و زيبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن كه از خالق و آفريننده خويش ياد كنند و شكرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مىفروشند و ديگران را كه فاقد چنين نعمتى هستند و از درجه زيبايى كمترى برخوردارند مورد سرزنش و نكوهش قرار مي‌دهند و اين آفتى است كه پيامبر(ص) نسبت به آن هشدار داده‌اند :«آفة الجمال الخيلاء؛() آفت زيبايى تكبّر است.»
البته اين روحيه در بين زنان شدت و شهرت بيشترى دارد. چه اين كه به تعبير مولاى مؤمنان على(ع) :«انّ النّساء همّهنّ زينة الحياة الدّنيا؛() به درستى كه زنان همّتشان آرايش زندگى دنياست.»
ولى همه بايد بدانند كه زينت و زيبايى پايدار نيست، ممكن است يك حادثه كوچك باعث شود كه چهره زيبا و اندام موزون تبديل به قيافه‌اى وحشتناك و غير قابل تحمّل گردد.
.5 پنجمين سبب از اسباب تكبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمايه دارانى كه از سرمايه انسانى بىبهره‌اند به پول و مال و منال خود مىبالند و ديگران را به اين وسيله به چيزى نمي‌انگارند، خانههاى مجلّل و مركبهاى مدرن خود را وسيله تفاخر و تكبّر قرار مي‌دهند و گاه مؤمنان فقير را با تعبيرهايى از قبيل اين كه خرج يك روزه من به اندازه تمام دارايى توست، تحقير مىكنند اين گونه كسان غافلند از اين كه اگر مال و ثروت مايه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارونها به
عنوان يك مظهر فزون خواهى و تكاثر مورد ملامت قرار نمىگرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.
قرآن عاقبت قارون را كه به فرمان خدا زمين او را در كام خويش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است كه :«الهكم التّكاثر؛() افزونطلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).»
.6 عامل ششم در پيدايش تكبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نيروى جسمانى با موقعيت سياسى و اجتماعى است. كسانى كه به هر دليل به قدرت دست يافته‌اند و برو بيايى براى خود دارند، در اين گيرو دار خود را گم كرده و به اين ظواهر فريبنده دل مىبندند گاهى تبختر و خود بزرگ بينى در آنان به حدّى مي‌رسد كه خودشان را خدا و يا سايه خدا مىپندارند(انا ربّكم الأعلى ـ السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سايه خدا را درك مىكردند از اين حالت منفى و تنفرآميز خود بر مىگشتند، زيرا سايه همواره تابع صاحب سايه است، وقتى شاخههاى درخت به حركت در مي‌آيد سايه هم متحرّك ديده مىشود، هنگامى كه درخت و شاخه هايش ثابت و آرام است سايه هم ثابت به نظر مي‌رسد.
كسى كه مىگويد من سايه خدايم بايد مطيع و فرمانبردار او باشد و تابع حركات و سكنات صاحب سايه باشد.
و گرنه ادّعاى او ادّعايى پوچ و بى اساس و برخاسته از يك خود فريبى و مردم فريبى است.
.7 هفتمين و آخرين عاملى كه ممكن است آدمى را به درد بى درمان و نابود كننده تكبّر گرفتار سازد، فزونى ياران و مددكاران و كثرت پيروان و مريدان و اطرافيان است.
ممكن است عالمى به كثرث شاگردان و شيخ قبيله‌اى به وسيله زيادى اقوام و پادشاهى به وسيله لشكريان انبوه، و مُرادى به وسيله زيادى مريدان گرفتار اين حالت زشت و ناپسند تكبّر قرار گيرند.
لكن اگر ديده بصيرت باشد و به جاى خود بينى، خدابينى بر وجود آدمى پرتو
افكند همه اين وسايل غرور و كبر تبديل به وسيله كمال و سعادت مىگردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملك به ملكوت به پرواز در مي‌آورد:
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه
فروتنى و تواضع
نقطه مقابل تكبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح كردن بحث تكبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از اين رو اشاره‌اى كوتاه به اين صفت زيباى اخلاقى كه آثار اجتماعى فراوان دارد نيز خواهيم داشت.
در روايات دينى و آيات قرآنى هم اين دو در مقابل هم مطرح شده‌اند :«اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين؛() ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مىفرمايد :«ضادو الكبر بالتواضع؛()به وسيله تواضع با تكبّر مقابله كنيد»
در جاى ديگر قرآن يكى از ويژگيهاى “بندگان شايسته خدا را” تواضع بر شمرده و مىفرمايد :«و عبادالرّحمن الّذين يمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مي‌روند و هرگاه كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مىگويند(و با بزرگوارى و كرامت از كنار آنان مىگذرند).»
در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتايج فراوانى دارد، زيرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمره‌اى است كه در دسترس همگان قرار مىگيرد.
سر فرو مي‌آورد هر شاخه از بارآورى مىكند افتادگى انسان اگر دانا شود
درختهاى انار، هلو و مركبات آن چنان فروتنند كه بچههاى كم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان ميوه دار و يا بى ثمر كه به آسانى نمىتوان به شاخ و برگهاى آنها دست يافت.
مؤمن بايد آنچنان زندگى كند كه به درد همه برسد، امكان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته
باشد، از اين رو در روايات اسلامى مىخوانيم:
«بخفض الجناح تنتظم الأمور؛() با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مىيابد.»
بويژه مديران و مسؤلان بايد از اين ويژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گرهگشايى كنند.
كسيكه در برج عاج زندگى مىكند و از متن جامعه گريزان است نمىتواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفكرانى كه اُتو كشيده و پرستيژى زندگى مىكنند در جامعه دينى جايگاهى ندارند. زيرا در جامعه دينى (خفض جناح) يكى از نشانههاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنكه از اين نعمت بىبهره است شايستگى اداره امور مردم و پذيرفتن مديريت و مسؤليت را ندارد كوتاه سخن آن كه: يكى از هشدارهاى اجتماعى جدى كه آيات و روايات نسبت به آن با شدّت و كثرت اشاره كرده‌اند و مردم را از آن بازداشته‌اند رواج روحيه تكبّر و خودخواهى در جامعه دينى است و در برابر يكى از خصلتهايى كه بر گسترش آن تأكيد شده است، روحيه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با ديگران است.
حديثى كه در اول اين فصل از پيامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان كرديم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود كه به بخش اول آن اشارت كرديم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهيم كرد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة، شماره .931
. معراج السعادة، نراقى، ص .268
. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص .43
. ميزان الحكمه، ج 1، مترجم، ص 178.
. نهج الفصاحه، شماره .2166
. ميزان الحكمة، ج 1، ص .178
. همان.
. نهج البلاغه، خطبه .153
. سوره تكاثر، آيه .1
. سوره مائده، آيه .53
. تصنيف غررالحكم، حديث .5148
. سوره فرقان، آيه .63
. غررالحكم، حديث .4302

/

تجلّى تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا

آفرينش انسان بر فطرت
ـ1 خداى سبحان انسان را با ويژگى فطرت آفريده است، فطرتى كه اساس آن عشق به كمال مطلق و خير و سعادت و تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است، ويژگى كه همگانى و تغييرناپذير است. يعنى اصل اين فطرت در همه انسانها وجود دارد. گرچه ممكن است در تشخيص مصداق كمال مطلق يا نقص گرفتار خطا و اشتباه شوند. به همين منظور خداى سبحان دين را كه همگام و هماهنگ با فطرت است در اختيار آدمى قرار داده و از او خواسته است تا تمام توجهش را متوجّه دين هماهنگ با فطرت كند و با استفاده از آن در علم و عمل خود را به كمال مطلق نائل و از نقص مصون بدارد «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداى سبحان انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمي‌دانند.»
 خدا كمال مطلق و طاغوت نقص و شر
ـ2 براى اين كه انسانها در مسير فطرت گام بردارند و از خطا در تشخيص مصداق كمال مطلق و نقص و شقاوت مصونيّت پيدا كنند خداى سبحان در ميان هر امّتى پيامبر برانگيخته تا حجت بر آنها تمام شود و مصداق واقعى كمال مطلق را شناخته و راه رسيدن به آن را بيابند و همچنين مصداق نقص را شناخته و راه مصونيت از آن را بيابند.
«ولقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدواللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين؛() ما در هر امّتى رسول فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداى متعال گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامنشان را گرفت، پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود.»
اساس دعوت همه انبياء دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و دورى از طاغوت و مبارزه با اوست. زيرا اگر پايههاى توحيد محكم نشود و
طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردد هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده شدن نخواهد بود. اگر آدميان بدانند كمال مطلق خداست و راه رسيدن به كمال مطلق عبادت و سر سپردگى و تسليم شدن در برابر خداست و نقص، طاغوت است و راه مصونيت از آن اجتناب از طاغوت و مبارزه با اوست و با اين آگاهى اين رهنمود انبياء را انتخاب كنند به طور طبيعى عشق به كمال در او شكوفا مىشود ولى اگر از اين نعمت استفاده نكنند دچار گمراهى مىگردد. زيرا دسته اول از مقدّمات هدايت را كه همانا عبارت از عقل و فطرت و فرستادن انبياء و ارائه آيات تكوينى و تشريعى خداست تا تصميمگيرى آزادانه، پذيرفته و به سر مقصود رسيده‌اند و دسته دوم با لجاجت و خيره سرى و استكبار و غرور از پذيرش مقدّمات هدايت سرباز زده و خود را به طاغوت و باطل نزديك كرده و در نتيجه گرفتار ضلالت و گمراهى شده و از مقصود دورمانده‌اند.
در پايان آيه نيز براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر كرده كه در روى زمين سير كنند
و آثار گذشتگان را كه بر روى زمين و در دل خاك نهفته است بررسى كنند و بيابند، سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيده است.
انسانى كه به منظور آموختن درس و عبرتگيرى از گذشتگان در زمين سير مىكند هم با ظالمان و ستمگران و اهل باطل و آثار آنها روبرو مىشود و هم با پاكان و نيكان و اهل توحيد و آثار آنان مواجه مىگردد به طور طبيعى انسان بيدار با مشاهده نتايج اعمال ظالمان و اهل باطل، از باطل و ستم و انحراف اجتناب مىكند و با ديدار آثار نيكان و پاكان، خود را به نيكى و پاكى مي‌آرايد.
نكوداشت نيكان به مقتضاى فطرت
ـ3 گرامى داشت انسانهاى شايسته و فرهيخته و تأثير گذار و نقش آفرين و مصلحان تاريخ و زنده نگهداشتن نام و ياد آنان در تمام جوامع بشرى رواج دارد. جوامع با تعظيم صاحبان كمال و علم و دانش و بزرگداشت مقام آنان از آنها تجليل به عمل مي‌آورند. بايد توجه داشت كه تجليل و تعظيم بزرگان و صاحبان كمال ريشه در كمال دوستى انسان و گرايش فطرى او به كمال دارد و چون هر كسى با سائقه فطرى الهى به مال عشق مي‌ورزد در برابر انسانهاى كامل و صالح ستايش كرده و در ساحت او كرنش مىكند و اين ستايش و كرنش در برابر انسانهاى كامل چه زنده و مرده تفاوتى نمىكند.
چنان چه آدميان در برابر فرهيختگان و صاحبان كمال ستايش و كرنش مىكنند نسبت به انسانهاى طالح و آلوده و ستمگر حالت نكوهش داشته و او را مذمّت كرده و طرد مىكنند.
زيارت مصداقى از بزرگداشت افتخار آفرينان
ـ4 زيارت پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت آن حضرت كه در روايات فراوانى تأكيد شده است علاوه بر پيوند وثيق بين زائر و مزور نكوداشت عظمت و مقام آنها و به انگيزه عشق به كمال و كمال خواهى است كه در اين جا به بيان دو روايت اكتفا مىشود.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: من به پيامبر خدا عرض كردم پاداش كسى كه به زيارت تو اقدام كند چه خواهد بود؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود«:من زارنى او زاراباك اوزارك اوزار اخاك كان حقاً علىّ ان ازوره يوم القيامة حتّى اخلّصه من ذنوبه؛() كسى كه مرا يا پدرت
را يا تو را يا برادرت را زيارت كند بر من لازم است كه در روز قيامت با او ديدار كرده و او را از گناهانش رها سازم.»
امام حسين(ع) نيز خطاب به پيامبر عرض مىكند، كسى كه به زيارت ما مىپردازد چه پاداشى براى اوست؟ فرمود«:يابنىّ من زارنى حيّا او ميتاً و من زار اباك حيّاً او ميتاً و من زار اخاك حيّاً و ميتاً و من زارك حيّا و ميتاً كان علىّ ان ازوره يوم القيامه و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنّه؛() فرزندم، كسى كه در حال حيات و زندگى يا مرگ مرا و پدرت و برادرت و خودت را زيارت كند بر من است كه او را در روز قيامت زيارت كنم و او را از گناهان نجاتش دهم و وارد بهشتش سازم.»
5 ـ يكى از امامانى كه به زيارت او تأكيد شده زيارت امام حسين(ع) است كه در برخى روايات گفته شده اگر كسى قبر حسين(ع) را در كنار فرات زيارت كند مانند كسى است كه خدا را فوق عرشش زيارت كرده باشد و يا اگر كسى آن حضرت را با معرفت و شناخت حقش زيارت كند خداى سبحان او را در اعلى عليين قرار دهد و اگر كسى قبر حسين(ع) را در حالى كه به حقش معرفت دارد زيارت كند خداى سبحان گناهان گذشته و آينده‌اش را مىبخشد.()
و يكى از زياراتى كه بر خواندن آن و مداومت بر آن تأكيد شده زيارت روز عاشوراى امام حسين(ع) است.
امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در روز عاشورا از نزديك امام حسين را با چشم گريان زيارت كند خداى سبحان به او پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دوهزار شركت در جهاد كه در ركاب پيامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) باشد اعطا مىكند. از آن حضرت سؤال شد اگر كسى امكان حضور در كربلا و حرم مطهر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و از راه دور بخواهد آن حضرت را زيارت كند تكليف چيست؟ حضرت فرمود: پيش از ظهر در جاى بلندى بايست و پس از اشاره به سوى مرقد آن حضرت بر او سلام كن و بر ستمگران و كشندگان او لعن و نفرين بفرست، آنگاه دو ركعت نماز زيارت بخوان و هرچه مىتوانى بر مصيبت او گريه كن و خاندانت را نيز بر اين عمل وادار ساز، و در خانه مصيبت آن حضرت را اقامه كن سپس فرمود: هر كه اين كار را انجام دهد من ضمانت مىكنم كه خداى سبحان پاداش ياد شده را به او بدهد. پس از بيان مطالب به بيان اصل زيارت مىپردازد.()
اين زيارت با سلام و درود بر امام حسين(ع)
به عنوان فرزند پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و سرور اوصياء و فاطمه زهراء سرور زنان عالم و سلام و درود بر او به عنوان خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار و سلام بر كسانى كه در آستانه او عاشقانه ايثار و فداكارى كردند آغاز مىشود. و با بيان مصائب او و عظمت آن مصائب مطالب ادامه پيدا مىكند پس از آن به لعن و نفرين ظالمان مىپردازد و مطالب فراوانى در آن بيان مىكند.
ظهور تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
از تأكيد بر زيارت امام حسين به گونه كلّى و زيارت آن حضرت در روز عاشورا و خواندن زيارت عاشورا در همه ايام استفاده مىشود كه يكى از نكات مورد توجه تجلّى و ظهور تولّى و تبرّى در زندگى شيعيان و پيروان اهل بيت رسول اللّه(ص) است، در زيارت عاشورا تولّى و اظهار ولايت و پذيرش آن به خوبى آشكار است و همچنين تبرّى و اظهار برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و كسانى كه آنها را به شهادت رساندند.
حال به فرازهايى از اين زيارت اشاره مىشود.
فرازهايى كه گوياى تولّى است در چند بند بيان مىشود
الف: در فراز اول كه با سلام و درود بر آن حضرت آغاز مىشود و زائر مىگويد:سلام برتو اى اباعبداللّه، سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند اميرالمؤمنين و سرور اوصياء، سلام بر تو اى فرزند فاطمه سرور زنان جهان، سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار، سلام بر تو و جانهاى پاكى كه در آستانه تو فرود آمدند، سلام الهى بر همه شما در هميشه زمان، تا هنگامى كه من زنده‌ام و روز و شب پايدار باقى است.
اى اباعبداللّه، بى ترديد مصيبت تو بسيار سخت و تحمّل آن بر همه انسانهاى مسلمان بسى دشوار است نه تنها بر موجودات زمينى بلكه ديدن آن صحنههاى دلخراش و جانكاه براى ساكنان آسمانها نيز سنگين بود.
ب: يا ابا عبداللّه انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة؛ اى حسين، اى ابا عبداللّه، بى شك تا روز رستاخيز بر اين عقيده استوار مىمانم كه در كنار ياران شما بوده و در جبهه همرزمان شما باشم.
ج: بابى انت و امى، لقد عظم مصابى بك فاسئل اللّه الّذى اكرم مقامك و اكرمنى
بك، ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد(ص) اللهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين (ع) فى الدّنيا و الآخرة.
پدر و مادرم فداى تو باد، تحمّل مصيبت تو بسيار سخت است، از خدايى كه منزلت كريمانه‌اى به تو بخشيد و مرا در سايه آشنايى با تو گرامى داشت مشتاقانه خواستارم در ركاب پيشواى پيروزى از خاندان نبوى(ص) كه به هدف خونخواهى تو برمىخيزد، توفيق حضور داشته باشم.
بار خدايا مرا در پرتو الطاف سالار شهيدان در دنيا و آخرت جزو رو سفيدان و آبرومندان درگاهت قرار ده.
در فراز بعدى زائر راه تقرّب به خدا و پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ولايت و محبت امام حسين(ع) و بيزارى از دشمنان آنها مي‌داند.
فرازهايى كه به بيان تبرّى مىپردازد
الف: در مجموع اين زيارت تبرّى به صورت لعن و نفرين نسبت به كسانى كه اساس ظلم و ستم را بنيان نهادند بيان مىشود. از جمله مىفرمايد :فلعن اللّه امّة اسّست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن اللّه امّة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها و لعن اللّه امّة قتلكتم و لعن اللّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، برئت الى اللّه واليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم.
لعنت خداوند بر كسانى كه اساس ظلم بر شما خاندان نبوى را بنيان نهادند، لعنت خدا بر نامسلمانانى كه منزلت خدادادى شما را ناديده گرفتند و شما را از جايگاه امامت بيرون راندند و خلافت الهى شما را به يغما بردند.
لعنت خدا بر كسانى كه بر اثر ترس و جهالت و سفاهت به طاغوت زمان پيوستند و زمينه كشتار شما را فراهم ساختند، از همه اين افراد و كسانى كه سبب شيوع و گسترش تفكر اموى شدند و گروهى كه به جاى پذيرش ولايت الهى ولايت طاغوت را پذيرفتند و افرادى كه طوق بندگى و پيروى بى چون و چراى آنان را به گردن آويختند از همگى آنان گسسته، به خدا و خاندان پاك شما مىپيوندم.
در فراز بعدى مصاديق ظالمان را متذكر شده و از افرادى چون آل زياد و آل مروان و همه فرزندان اميه و ابن مرجانه (ابن زياد) و عمر بن سعد و شمر ياد مىكند كه ملعون هستند و در پايان اين فراز مىگويد: نه تنها اين افراد مورد لعن و نفرين خدايند بلكه كسانى كه مقدّمات پيكار با حسين(ع) را فراهم ساختند مورد لعن قرار داده و فرمود:و لعن اللّه امّة اسرجت و الجمت و تنقّبت لقتالك يعنى لعنت خدا بر سپاهيانى كه با آماده سازى مقدمات و ساخت زين و لگام براى اسبهاى جنگى و پوشيدن نقاب زمينه كشتار شما را فراهم كردند.
ب: در يك فراز اظهار برائت و انزجار مىكند از كسانى كه پايه گذار ستم بر اهل بيت و شيعيان آنها بودند و از خدا مىخواهد كه اين اظهار برائت را روزى آنان قرار دهد و در شعار ويژه‌اى كه گفته شد صد بار آن را بگوييد، به صورت كلى مىگويد :اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك اللّهم العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جميعاً؛ خدايا نخستين ستمگر بر اهل بيت پيامبر و همه پيروانش را لعنت كن گروهى كه به جنگ با امام حسين(ع) برخاستند و آنان كه سپاهيان جهالت و سفاهت را بدرقه كردند و كسانى كه به اين جنايت هولناك رضايت دادند، افكار آنان را پسنديدند و به كردار آنان شادمان شدند، خدايا همگى آنان را لعنت كن از مجموعه اين زيارت چند مطلب استفاده مىشود.
اول: تقرّب به خدا از راه دوستى و ولاء امام حسين(ع) و اهل بيت به طور كلّى و دوستى و موالات دوستان آنها و برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و پيروان و دوستان و زمينه سازان گسترش تفكّر ستم و ستمگرى حاصل مىشود.
بنابراين كسانى كه تنها با ابراز محبّت و دوستى و پيوند با آنها به خواهند به مقامات معنوى نائل شوند پندارى بيش نيست بلكه اين ولايت و دوستى بايد ملازم با برائت و انزجار از ظالمان و دوستان آنها نيز باشد.
دوم: برائت تنها به اين نيست كه آدمى از ظالمان و ستمگران اعراض كند بلكه بايد با اظهار تبرّى از آن و هر كسى كه به گونه‌اى با ظلم و ستم همراه است نيز ملازم باشد از اين رو كسانى كه مستقيماً به اهل بيت ستم كرده‌اند يا ستمگران را يارى نمودند و يا به ستم بر آنان راضى باشند هر سه گروه در ستم سهيم اند و تبرّى و انزجار از آنها نيز لازم است.
سوم از زيارت عاشورا استفاده مىشود كه برائت از ظالمان و ستمگران به اين است كه آنها را مورد لعن قرار دهند. در واقع اين گروه از رحمت و مغفرت خدا محرومند چنان كه ملاحظه مىشود كه در قرآن گروه هايى چون ظالمان()،دروغ گويان،() كافران،() و كسانى كه حق را كتمان كرده‌اند.() مورد لعن خداى سبحان قرار گرفتند و بلكه برخى علاوه بر لعن خدا، مورد لعن لعن كنندگان نيز قرار گرفتند، خواه فرشتگان باشند يا مؤمنان يا هر كسى، بنابراين اگر در زيارت عاشورا كسانى كه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت ستم كرده‌اند، مورد لعن قرار گرفتند بايد توجه داشت كه اين مطلب ريشه قرآنى دارد.
چهارم: زائرى كه زيارت عاشورا را قرائت مىكند خواستههايى دارد كه از جمله آن خواستهها اين است كه خداى سبحان حياتش و مماتش و زندگى و مرگش را زندگى و مرگ پيامبر و اهل بيت آن حضرت قرار دهد و مىگويد :اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة، اللّهم اجعل محياى محيا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد؛ خدايا مرا در اين جايگاهى كه هستم از كسانى قرار ده كه از درود و تحيّت، لطف و رحمت و عفو و مغفرت تو بهرهمند باشد. خدايا زندگى و مرگ مرا با حيات و ممات پيامبر و اهل بيتش همگون قرار ده، در اين فراز زائر مىگويد: زندگى پيامبر و اهل بيت آن حضرت زندگى همراه با انس با خدا و عزّت و طهارت و در واقع زندگى پاكيزه وحيات طيّب
بوده است به من نيز همان زندگى را اعطاء كن و مرگى ده كه در آن عزّت و با عشق به لقاى الهى باشد. چنان كه مرگ آنها نيز مرگ با عزّت و همراه با عشق به لقاء الهى بوده است.
زيرا معيار حيات پاكيزه و زندگى سعادتمندانه چيزى جز همراهى و هماهنگى با آن بزرگواران نيست آنها هستند كه اسوه و الگوى آدميان هستند، بنابراين انسانى كه مىخواهد زندگى و مرگ سعادتمندانه داشته باشد بايد الگوهاى زندگى و مرگ سعادتمندانه را كه معصومين عليهم السلام هستند بشناسد و با ابعاد زندگى آنها آشنايى پيدا و در عمل نيز در همه ابعاد زندگى از آنها پيروى نمايد. در اين صورت است كه مرگ او و حيات او مرگ و حيات سعادتمندانه خواهد شد.
چگونگى دريافت درود و رحمت الهى
در قسمت آغاز اين فراز زائر از خدا مىخواهد كه در جايگاهى كه قرار دارد از كسانى قرار دهد كه به او درود و رحمت و مغفرت اعطاء مىگردد. قرآن كريم راه آن را به ما توجّه داده از جمله در سوره بقره فرمود«:و بشّر الصابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.»()
و بشارت ده به صبر پيشگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مي‌رسد مىگويند: ما از خدائيم و به سوى او باز مىگرديم اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند چنان چه پيامبر و ائمه معصومين(ع) از ويژگى صبر و استقامت برخوردارند و به همين دليل مشمول درود و رحمت خدا قرار گرفتند. انسان مسلمان نيز بايد با صبر و ايستادگى در برابر گناهان ونسبت به اطاعت الهى و در برابر مصائب و رويدادهاى تلخ از درود خاص الهى و رحمت حق بهرهمند شوند.
اسباب مغفرت الهى
و اگر بخواهند از مغفرت الهى برخوردار باشند بايد از راههاى گوناگون از جمله تحصيل تقواى الهى و پروا پيشگى به مغفرت الهى نائل شوند«:يا ايها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً و يكفّر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از مخالفت خدا پرهيز كنيد براى شما وسيله‌اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‌دهد و گناهانتان را مىپوشاند و شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار مي‌دهد.»
از جمله امورى كه سبب برخوردارى از مغفرت الهى مىشود، دوستى خدا همراه با پيروى از پيامبر است:« قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم؛() بگو اگر خدا را دوست مي‌داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.»
يكى از امورى كه باعث مغفرت الهى مىشود، گفتن سخن حق و درست و منطقى است: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد تا خدا كارشما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد.»
نتيجه گيرى
آن چه كه در اين مقاله تحت عنوان ظهور و تجلّى و تبرّى در زيارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفته است روشن مىشود كه:
اولاً: آدمى بر فطرت الهى آفريده شده است كه به مقتضاى آن فطرت الهى به كمال عشق مي‌ورزد و از نقص و شرّ گريزان است.
ثانياً :به مقتضاى اين گرايش فطرى انسان به خداى سبحان كه كمال مطلق است عشق مي‌ورزد و به تبع آن به هرچه كه وجهه الهى داشته باشد از جمله به اولياء الهى و انسانهاى كامل نيز عشق مي‌ورزد و چون به آنها عشق مي‌ورزد به ديدار آنها مي‌رود و به زيارت آنها مىپردازد تا از اين راه، هم عشق و محبّت خود را به آنها نشان دهد و هم از راه باطل و انحراف فاصله بگيرد.
ثالثاً: يكى از زيارت هايى كه محبّان اهل بيت به آن ترغيب شدند زيارت عاشورا است كه خطاب به سيد الشهداء حسين بن على(ع) خوانده مىشود كه محتواى اين زيارت از سويى تجلّى و ظهور تولّى و اظهار محبت نسبت به اولياء حق و پيامبر و اهل بيت پيامبر است كه با درود با امام حسين(ع) آغاز مىشود و از سوى
ديگر تبلور تبرّى و اظهار انزجار نسبت به ظالمان و ستمگران و همراهان آنان و كسانى كه به آن تمسّك مىكنند و به ظلم آنها راضيند نيز مىباشد كه با توجه به تأكيد بر مداومت بر آن انسان اين درس را از مكتب فكرى امام دريافت مىكند كه بايد با ستم و ستمگران مبارزه كند.
رابعاً: انسان زائر با اظهار تولّى و تبرّى با توجه به معرفتى كه نسبت به حق امام حسين(ع) پيدا مىكند در مقام دعا از خداى سبحان درخواست مىكند كه زندگى او زندگى پيامبر و اهل بيت او و مرگ او مرگ پيامبر و اهل بيت او باشد يعنى زندگى كه در آن توحيد و اخلاق و ارزشهاى انسانى و عشق به خدا جلوه كند و مرگ او نيز با عشق به لقاء الهى و توأم با عزّت و ارجمندى بوده و با مغفرت و آمرزش الهى در درگاه حق حضور يابد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .3
. سوره نحل، آيه .35
. ثواب الاعمال، صدوق، ص .107
. همان، ص 108.
. همان، ص 110 به بعد.
. بحارالانوار، ج 98، ص 290 ـ 291.
. سوره اعراف، آيه .44
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره بقره، آيه .89
. سوره بقره، آيه .159
. همان، آيات 155 ـ .157
. سوره انفال، آيه .29
. سوره آل عمران، آيه .31
. سوره احزاب، آيه .71

/

تمدن غرب در سراشيبى سقوط 2

در مقاله پيشين گفتيم تمدّن غرب به دلائلى در سراشيبى سقوط قرار گرفته و آثار و نشانههاى اين افول را كما بيش مشاهده مىكنيم. البته اين مايه شگفتى نيست كه اين تمدن كه شاخصه اصلي‌اش ارتقاى علمى و جهش فناورى و رشد چشمگير تكنولوژى است، رو به افول و سقوط باشد و يا اين نگاه را ساده انديشى بناميم كه چگونه اين تمدّن بزرگ و غول آسا رو به سقوط برود؟! تاريخ بشر در بستر خود شاهد سقوط تمدّنهاى بزرگى بوده كه در روزگاران گذشته پرچمدار بوده و اكنون آثارشان در ويرانهها دفن شده و بيش و كم از زير خاك سر بيرون مي‌آورد. آشوريها، كلدانيها ،اشكانيان، ساسانيان، سلجوقيان و… و تبارها و نژادها و رژيمهاى حاكم در گذشته به نسبت شرائط زمانشان كم قدرتتر از رژيمهاى قدرتمند كنونى نبوده‌اند، اما امروز از آنان جز افسانه‌اى درهم شكسته باقى نمانده و سنگهاى حجّارى شده و كاسه و كوزههاى شكسته تفسيرى است بر كاخهاى جبروت آن كاخ نشينان كه تأمّل در تاريخ زندگى آنان و عبرت گرفتن از آن مىتواند چراغ راه آينده انسانها باشد. از اينرو قرآن كريم بخشى از آيات خود را به ترسيم سرگذشت پيشينيان اختصاص داده، با اين هدف كه انسانها به وضع موجود مطمئن نباشند و خط مشى خود را بگونه‌اى انتخاب كنند كه بدفرجامى حاصل آن نباشد.
علل و عوامل سقوط تمدنها
نكته مهم در اين مقال بررسى علل و عواملى است كه سقوط تمدّنها را در پى دارد و نيز عواملى كه موجب ثبات و بقاى آن مىگردد. هر چند تفصيل بيان اين عوامل از حوصله اين مقال بيرون است اما به اختصار مىتوان گفت: اگر يك تمدّن و فرهنگ با فطرت آدميان كه فطرت خدائى است همسوئى داشت، اگر ايمان و عقل و منطق را كه شالوده فكر آدميان است اساس تمدّن و فرهنگ ساخت، اگر عطوفت و مهر را مبناى عمل با آحاد تحت حاكميت قرار داد، اگر تمام اركان قدرت را عاريتى و امانتى دانست كه آفريدگار جهان به آنان سپرده است، بى ترديد شانس ماندگارى براى چنين تمدّنى به واقعيت نزديكتر خواهد بود چرا كه به نص صريح قرآن آنچه براى خير بشريت نقش دارد در زمين مىماند «و اما ما ينفع النّاس فيمكث فى الارض»(سوره رعد آيه 17) قرآن كريم باطل را به كفهاى روى آب و حق را به آب و جواهرات تشبيه مىكند كه يكى در معرض فنا قرار دارد و ديگرى داراى خصلت ماندگارى است، چرا كه حق براى انسانها سودمند و مايه خير بشريت است.
ناگفته پيداست كه اين ماندگارى فرهنگ و تمدن براى پويندگان حق به معناى بقاى تخت و تاج و ابنيه و آثار نيست، چرا كه عناصر مادى در آزمايشگاه طبيعت فرسوده و متلاشى مىگردد و به فرض ماندن تمدّن و فرهنگ،
چيزى فراتر از اينهاست. بلكه معناى ماندگارى فرهنگ حق و تمدّن منطبق با فطرت آدميان، ماندن فكر و انديشه، معنويت و مفاهيم و جريان انسان ساز و فضيلت پرور است همانگونه كه انبياء بزرگ و رهبران آسمانى و ايده و آرمان الهىشان در قالب دين و آيين ماندگار شده است.
در حاليكه از نمرود و فرعون و قيصر و كسرى جز بدنامى و بدفرجامى اثرى نيست. نام ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلوات اللّه عليهم) بر تارك تمدّنها مي‌درخشد و تا از فرهنگ و معنويت اثرى هست نام و ياد اين طلايه داران توحيد تداعى مىشود. اينها قافله سالاران فرهنگ آسمانى بودند كه موهبت و مائده آسمانى را به زمين آورده و جهان مرده را روح و حيات بخشيده‌اند. اين است معناى ماندگارى حق…و اگر در تاريخ پرماجراى اسلام جز بدنامى از معاويه و يزيد و مروان و هارون و مأمون و منصور باقى نمانده براى اينست كه اينها بنام اسلام و آيين حق، پرچمدار باطل وگمراهى و ستم و استبداد بوده و فرهنگ قيصر و كسرى را پاسدارى مىكردند. اگر از اينها كاخهاى سبز و سرخ و هزار و يك شب بغداد مانده باشد اين تمدّن و فرهنگ اسلام نيست، حقيقت فرهنگ و تمدّن اسلامى را در مكتب عدل و امامت اميرمؤمنان على عليه السلام و وارثان ولايت و پرچمداران فرهنگ و انقلاب و ستم ستيزى چون مكتب امام صادق(ع) و قيام عاشوراى حسينى(ع) و ادامه اين فرهنگ را در تداوم رهبرى دينى بايد جستجو كرد.
خلاصه آنكه جلوههاى تمدن و فرهنگ را به جاى آنكه در ابنيه و آثار و حجارى و تذهيب جستجو كنيم ـ هر چند اينها نيز آثار هنرى هنرمندان تاريخ است ـ بيش از آن فرهنگ و تمدّن را در انديشه و دانش و عملگرايى اخلاقى و حق جويى و نوع دوستى و خيررسانى بايد كاويد.
 دموكراسى غربى يا تروريسم دولتى!
نكته ديگر درباره تمدّن غربى نوع دموكراسى و تفسيرى است كه از اين واژه مىكند. هرگاه غربىها قصد تصرّف كشورى را به منظور اجراى سياستهاى سركوب و سلطه گرانه خود مىكنند، پرچم دموكراسى را بر مي‌دارند! و با اين عنوان به دخالت سياسى،
نظامى و قتل و غارت و شكنجههاى قرون وسطائى دست مي‌زنند. نمونه اين سياست را در اشغال عراق و افغانستان ديديم و ديگر موارد كه مردم جنايات صدام سفّاك و ديكتاتور را از ياد برده و آرزو مىكنند صدام مانده بود و آمريكا نمي‌آمد! با اينهمه بوش در آخرين روزهاى ننگين رياست تروريستى خود در عراق از دموكراسى دم زد كه پاسخ خود را از مردم عراق و آن خبرنگار قهرمان دريافت كرد. نمونه ديگر آن قتل عام مردم مظلوم غزه و ددمنشى رژيم اشغالگر است و زشتترين چهره‌اش كه با طراحى آمريكا و حمايت دولتهاى غربى و عربى بدنام صورت گرفت و بىشرمانهترين سخن اظهارات بوش بود كه حماس را مقصّر اعلام كرد و وزير خارجه‌اش با وقاحت تمام گفت: جنگ ما جنگ ارزشهاست! آرى، ارزش و حقوق بشر و دموكراسى در تفسير غربى و آمريكايى آن، يعنى يك ملت را از حقوق اوليه و آب و غذا و دارو و اظهار عقيده و انتخاب سرنوشت محروم كردن و اهريمن درنده‌اى چون اسراييل را در جنايت هايش سلاح و تجهيزات دادن و اين حوادث هرچند بسيار تلخ است اما درسهاى آموزنده‌اى به ملتها مي‌دهد يعنى بيش از پيش نظام ارزشى غرب و وابستگان به آمريكا و دولتهاى خود فروخته عربى را شناساند.
گذشته و آينده سلطه غربىها
بر اين اساس است كه مىگوييم تمدّن غربى رو به افول است. چرا كه در اين تمدّن نه تنها از ارزشهاى فرهنگى و اخلاق و معنويت و مفاهيم آسمانى خبر و اثر نيست بلكه اين تمدّن به محو ارزشهاى متعالى و حقوق انسانى كمربسته و غرور علمى و روح استكبار اهريمن اين تمدّن را در نورديده است. از آن تاريخ كه فناورى و تكنولوژى و دانش مادى، غربىها را در جهان مطرح كرد (كه البته نبايد فراموش بكنيم كه اين انقلاب علمى و صنعتى چنانكه در مقاله پيشين اشاره كرديم از علوم و دانشمندان اسلامى مايه گرفته است) متعاقب آن غرور و سركشى غرب آغاز شد و سلطه استكبارى بر كشورها كليد خورد و دراين سو و آن سوى جهان به گشت و گذار پرداختند تا منابع ثروت را در جاى جاى جهان كشف كنند و به غارت و چپاول آن بپردازند و مقدمه اين چپاول سلطه سياسى و يا سلطه نظامى و مزدور گمارى در رأس
حاكميت كشورهاى تحت سلطه بود كه تاريخ پرماجراى اين سلطه را با رنجنامه ملتهاى كشورهاى تحت ستم در مجالى ديگر بايد به گفتگو نهاد.
در همين شرائطى كه اين قلم در دست نگارش است جنايات غربىها به سردمدارى آمريكا در كشورها از جمله كشورهاى اسلامى همچون عراق، افغانستان، فلسطين اشغالى و غزه قهرمان و مظلوم و زخم خورده به جائى رسيده كه مردم جهان جنايات آيشمين و هيتلر را فراموش كرده‌اند. همه اينها جلوههاى تمدّن غربى و حقوق بشر آمريكايى است، هرچند همانگونه كه قبلاً گفتيم جايگاه تمدّن غربى به موجب عملكرد سردمداران استكبار جهانى امروزه به نازلترين مرتبه رسيده و روز به روز تنفر و انزجار جهانى از عملكرد اين دولتها و بيش از همه دولت خودكامه و متجاوز آمريكا به چشم مىخورد.
بوسه وداع و انتفاضه كفش!!
نمونه اين را در برخورد ملتها در تظاهرات عليه سياستهاى رئيس جمهور در حال احتضار آمريكاـ بوش مىبينيم. كار به جايى رسيده كه خبرنگار عراقى الزيدى خبرنگار تلويزيون عراق اين عنصر جنايتكار و سفّاك تاريخ را در يك جلسه مطبوعاتى در عراق با لنگه كفشهاى خود هدف مىگيرد و هنگامى كه اين سفّاك از دموكراسى در عراق حرف مي‌زند، به نيابت ملّت عراق كفشهاى خود را از پاى درآورده و به دهان بوش پرتاب مىكند و مىگويد :«اين بوسه وداع ايست اى سگ!» كه اين پاسخ تاريخى براى اين خبرنگار آزاد به عنوان يك سند ثبت مىگردد و بدون ترديد اگر مراقبتهاى امنيتى و حفاظت و ترس نبود ميليونها انسان ديگر دهان بوش را با لنگه كفش مىكوبيدند. اينست پاسخ تحقيرآميز براى سران خودكامه و سلطهگر غرب چه آمريكا، چه انگليس و يا هر متجاوز ديگر كه در شرائطى كه بدترين جنايات ضد بشرى و قرون وسطايى در غزه و عراق و افغانستان و زندانها و شكنجهگاههاى ابوغريب و گوانتانامو بدست اين تبهكاران اتفاق مي‌افتد بازهم اين بى شرمها از حقوق بشر و دموكراسى سخن مىگويند؟! و البته بيدارى ملتها و تودهها از عراق و افغانستان و لبنان فراتر رفته و طشت رسوايى استعمارگران از بام فلك افتاده است.
تصوير حقارت‌آميز رئيس جمهور محتضر آمريكا و بازتاب جهانى آن در حافظهها مىماند و جا دارد كه رژيم جديد آمريكا از اين ماجرا درس بگيرد و تغييرى در استراتژى سياسى خود در تعامل با كشورها بدهد. زيرا دوره سلطه گرى و سلطه پذيرى به پايان رسيده است. هر چند بعيد بنظر مي‌رسد جريان استكبارى شيطان بزرگ و لابى صهيونيستى چنين مجالى را به كسى بدهد و بديهى است كه ايران اسلامى در اين تغيير و تحوّلات چشم به راه هيچگونه تغييرى نيست، چرا كه گذشته عملكرد دموكراتها را فراموش نمىكند.
بارى چالشهاى تمدن غربى تنها در مبانى سياسى و عملكرد استكبارى نيست و بُعد انسانى و اخلاقى و خانوادگى و اقتصادى غرب در بدترين شرايط قرار دارد كه در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت و اين مطلبى است كه نويسندگان و ارباب قلم بايد بدان بپردازند و تمدّن غرب را به چالش بكشند.
 اصول خدشه ناپذيرى نظام اسلامى
اصولاً خط مشى سياسى و زيربناى ايدئولوژيكى جمهورى اسلامى ايران اين نيست كه به يك قدرت خارجى متكى باشد و هر جريان سياسى يا جناحى كه دست به سوى بيگانه دراز كند و پيام آن نوعى اميدوارى به بيگانه باشد از نظر ملت ما مطرود و منفور است. البته ايران اسلامى با رسالت هدايتگرى كه براى مردم ديگر جهان دارد، امكان ندارد پيام صلح جويانه و منشور هدايتگرى براى اقطاب قدرت داشته باشد كه اين هرگز به معناى اتكا و اميدوارى به بيگانه نيست و اين متفاوت با جريانهاى سياسى است كه از هم اكنون در آستانه انتخابات رياست جمهورى كشورمان نوعى داد و ستند به بيگانه دارند و سردمداران كاخ سفيد مستقيم و غير مستقيم از آنها حمايت مىكنند. جريانهاى سياسى داخل كشور به خوبى مي‌دانند كه ملت كوچكترين گذشتى درباره كسانى كه لبخند به بيگانه بزنند و يا چشم به راه حمايت آنان باشند (ندارد و) اين از اصول سياستهاى خدشهناپذير نظام اسلامى است كه احدى حق ندارد از اين خط قرمز عبور كند. ملّت بزرگ ما با همه مشكلاتى كه طى سالها پيش روى داشته حاضر است هرگونه فشار و محروميتى را تحمّل كند و چون سالار شهيدان
فرياد بزند: «هيهات منّا الذلّه» و اين روزها كه حماسه عاشوراى حسينى(ع) در خاطرهها تجديد مىشود خط مشى سالار شهيدان و استقامت آن بزرگ امام مجاهد در برابر دشمنان مىبايست الگو و سرمشق همه باشد كه آزمايش امروز ما در برابر يزيديان زمان مقاومت در برابر شيطان بزرگ و فشارهاى استكبارى و زياده خواهان جهانى است.
اعم از تحريم اقتصادى يا تهديد نظامى كه البته نخ نما شده و براى مردم ما جز مسخره مفهومى ندارد و در اين خصوص توصيه اينست كه انديشههاى امام راحل و معمار انقلاب اسلامى خمينى كبير ـ سلام اللّه عليه ـ بار ديگر بازنگرى شود كه كدام جريان در راستاى انديشههاى آن بزرگ گام برمي‌دارد و كدام جريان روى برتافته است؟!
جشن سى سالگى نظام و چشم‌انداز آن
در بهمن ماه سال جارى انقلاب اسلامى ايران سى ساله مىشود. نظام اسلامى به دليل مبانى و اصول پايدار خود كه نفى سلطه بيگانه از شاخصههاى بارز آن است، طى اين سالها زير رگبار تبليغات و تهديدات و جنگ و تحريم و توطئههاى فرهنگى و اقتصادى امواج سهمگين را از سر گذرانده و اينك مىتوان گفت اين درخت تناور ريشه دوانده و به ثمر بخشى رسيده هرچند مشكلات پيش روى كم نبوده است. هر اندازه فشار افزايش يافته، ريشه نظام اسلامى استوارتر شده است درست مانند ميخى كه هر اندازه بر آن بكوبند استوارتر مىگردد. از چهار سوى جهان نگاه مردم عالم به سوى انقلاب اسلامى دوخته و در حال الگوگيرى از آن مىباشند. يكى از بركات اين نهضت عظيم، به چالش كشيده شدن نظام سلطه جهانى و تابوى ايالات متحده و شكست اسطوره شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى و فروپاشى اقتدار زورمدارانه آمريكا است كه داعيه دار كدخدائى دهكده جهان و بازيگر عرصه سياسى بين المللى است.
در اين روزها كه قدرت در آمريكا جابجا مىشود به نوشته واشنگتن پست :«بوش با پذيرش شكست از ايران، كاخ سفيد را ترك مىكند» اعترافات از اين دست را فراوان مىبينيم و به يكى دو مورد محدود نمىشود. اينها براى يك
ملت از بند رهيده، دست آورد كمى نيست، اگر قدر اين عطيّه الهى و موهبت آسمانى را بدانيم و در پاسدارى از آن لحظه‌اى كوتاهى نكنيم.
افزون بر اين سپاس اين نعمت اينست كه چهره زيبا از اين انقلاب در عمل نشان دهيم چه در عملكرد داخلى و تعامل با مردم فداكار و صبورمان در سيستم مديريتها و تكريم آحاد ملت كه به فرموده حضرت امام ولى نعمت ما هستند و چه در تعامل با زياده خواهىهاى خارجى و پايدارى در برابر فشارها، درست همانگونه كه قرآن مي‌آموزد :«اشداء على الكفار رحماء بينهم؛ در برابر كفار سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان »
 خطر استحاله انقلاب را جدى بگيريم
هر انقلابى علاوه بر تهاجمات بيرونى از درون نيز با يك خطر جدى روبرو است و آن خطر استحاله است. فراموش نكرديم كه پس از رحلت نبى اكرم(ص) آيين نوپاى اسلام دستخوش چه تحوّلاتى شد و امامت حق با دسيسه سياست بازان چگونه منزوى گرديد و عدل امامت بالأخره سر از بيدادگرى خلافت و سلطه باقى ماندههاى كفر و نفاق چون امويان و عباسيان سردرآورد و چه خسارتهاى عظيمى بر بشريت تاريخ از اين جريانهاى انحرافى وارد آمد و اگر نبود مكتب راستين امامت و ولايت كه در ميان انبوه تاريكىها و بدعتها و تحريفها و زورمداريها، از خانه اهلبيت پيامبر درخشيد و حق و باطل را تفكيك كرد معلوم نيست چه بر سر اسلام مي‌آمد و اگر قرار بود مردم اسلام را در قصرهاى شام و بغداد و حكومت يزيديان جستجو كنند، بايد فاتحه اسلام خوانده مىشد، چنانكه حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود :«و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» اين ماجرا در هر زمان قابل تكرار شدن است. انقلاب اسلامى نيز كه برآمده از نهضت حسينى(ع) و مكتب علوى(ع) و فرهنگ جعفرى(ع) است امروزه با اين خطر روبرو است كه آنرا بايد جدى گرفت و با تمام وجود در پاسدارى از فرهنگ انقلاب استقامت ورزيد و بهاى آن را بايد پرداخت، زيرا دشمنان بيرونى و ستون پنجم داخلى همان توطئه را دنبال مىكنند كه به تدريج انقلاب را از مسيرش منحرف سازد و البته با چراغ خاموش و به نام انقلاب به استحاله آن بپردازند چنانكه با
مشروطيت چنين كردند…
عناصر بنيادين نظام بويژه حاكميت و تك تك آنان كه دل در گرو ارزشها و دست آوردن خون شهداء دارند بايد مراقب باشند انقلاب استحاله نشود و نامحرمان زمان امور را بدست نگيرند.
مطلب ديگر: نوع عملكردها است كه بايد بر اساس منطق و مصلحت و بدور از خطا و اشتباه و غفلت و بى خيالى باشد. حفظ نظام كه امام راحل آن را اهم واجبات برشمارند به عملكرد درست و جبران كاستىها و اصلاح نابسامانيها و پرهيز از اختلافات و دنياگرايى و خودستائيها و تعصّبات جناحى و خطى و تمسّك به ريسمان خدا و عمل خالص و نصيحت پذيرى و اهتمام به حل مشكلات جامعه و جلب اعتماد و امنيّت افكار عمومى و سوژه ندادن به بدخواهان است و در اين فرآيند مسؤولان امر در صف مقدم تكليف اند. مع الأسف مواردى به چشم مىخورد كه برخى مسؤولان فراموش كرده‌اند در چه شرائطى قرار دارند، اوضاع جهان و توطئه دشمنان را ناديده گرفته و با پاره‌اى از اشتباهات دست مىيازند و به اصل مشورت و تفاهم چندان پايبند نيستند كه هرچند اينها گناه كبيره نيست ولى بازتاب آن بيش از گناه كبيره است.
هر عملى و اقدامى كه به تضعيف نظام و سست كردن پايههاى اعتماد مردم مي‌انجامد نه تنها در پيشگاه ملت منفور است، در محكمه عدل الهى نابخشودنى است. نظام اسلامى پس از چهارده قرن كه بر تاريخ اسلام گذشته و امروز در عرصه جهان درخشيده برآمده از قرنها مجاهده و درد و رنج ميليونها انسان پاك باخته‌اى كه چوبههاى دار و زندانهاى مخوف و زنده به گور شدن را پذيرفتند تا فرهنگ متعالى ولايت را به نسلهاى بعدى بسپارند و امروزه ما وارثان اين فرهنگ و ميراث طلايه داران ايمان و ايثار و شهادت هستيم كه در قالب يك حكومت مستقل اسلامى براى ما فراهم آمده است، لذا حق نداريم كوچكترين اشتباه و سهل انگارى و كج انديشى و انحراف از حق را مرتكب شويم با توجه به اين مسؤوليت خطير شايستگى رسالت اسلامى و امامت ديگر ملّتها را خواهيم داشت. از خداوند بزرگ در اين مسير دشوار و آزمايش سخت كمك مىطلبيم.


/

حج ابراهيمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى

ابراهيم در ميان انبياء و رسولان جايگاه ويژه و خاصى دارد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم 69 بار نام او را در 25 سوره بيان و منعكس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذكر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنين معرّفى نموده است.
چرا حج ابراهيمى؟
عنوان مقاله و شهرت اين عنوان بر سر زبانها و بنانها اين پرسش را به ذهن مي‌آورد كه چرا بايد گفت “حج ابراهيمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عيسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با اين كه حج قبل از حضرت آدم انجام مىگرفت و انبياء
به حج مشرف شده‌اند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «چون آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.»()
و همچنين در جواب زراره فرمود :«آيا انتظار دارى درباره خانه‌اى كه دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احكامش گفته شود؟() ولى در زمين اوّلين انسان و نخستين پيامبرى كه حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روايتى حضرت آدم هزار بار به طواف كعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داده است.»()
و همچنين ديگر پيامبران نيز به حج خانه
خدا رفته‌اند: زراره از امام باقر(ع) درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مىپرسد، حضرت مىفرمايد: «مردم پيشتر هم حج مىگذاردند و ما به شما خبر مي‌دهيم كه آدم،نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى كه «لبّيك لبّيك» مىگفت.»()
ابن عباس، صحابى پيامبر خدا(ص) مىگويد:با پيامبر(ص) از جايى عبور كرديم از حضرت پرسيدم: اين كدام وادى است، ايشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود :«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود. بر اين وادى گذشتند در حالى كه لبّيك مىگفتند حج بيت
العتيق مىكردند.»()
خضر كه آب حيات نوشيده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مىيابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمين مىگويد.() و كشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار يافت.()
در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند، در ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفته‌اند. همراه با موسى(ع) هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبّيك گفتند، در يك كلام تمام انبياء به اين سفر عاشقانه رفته‌اند، و پايان بخش همه، ختم انبياء رسول خاتم است كه «لبّيك ذاالمعارج» گفت و معراج خود را تكميل نمود و در پايان عمر حجةالوداع را به جاى آورد.() امام خمينى(ره) مىگويد: «و از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكّه معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ انبياء و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است، جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل و يادآور رنجها و مصيبتهاى چندين ساله است…»() امّا با همه اين برنامهها حج، بنام حج ابراهيمى شهرت يافته، چرا و راز اين مطلب چيست؟
اوصاف ابراهيم(ع)
در جواب بايد گفت شايد راز اين قضيّه اين باشد كه ابراهيم(ع) بانى و تعمير كننده كعبه است و از اوصافى برخوردار است كه كمتر پيامبرى اين اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهيم اشاره شده است كه به اهمّ آنها اشاره مىشود:
1ـ ابراهيم يك امّت بود «انّ ابراهيم كان امّةً».()
2ـ ابراهيم اوّل مسلمان بود. «انا اوّل المسلمين ؛ من نخستين مسلمانم.»()
3ـ ابراهيم باريافته به مقام امامت بود: «انى جاعلك للناس اماما».()
4ـ پيروز شده در امتحان الهى «واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتّمهن؛() هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده اين آزمايشها برآمد.»
5 ـ ابراهيم خادم خانه خدا «ان طهّرا بيتى للطائفين؛خانه‌ام را براى طواف كنندگان پاك كنيد.»()
و هم فرمود: «وطهر بيتى للطائفين و القائمين؛() خانه‌ام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك كن.»
6ـ ابراهيم بنيان گزار و معمار كعبه «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت؛() هنگامى كه ابراهيم ستونهاى خانه خدا را بالا برد.»
7ـ ابراهيم تسليم محض فرمان الهى: «قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين؛() در آن زمان كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.»
8 ـ ابراهيم محبوب خدا است «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً؛() خدا!ابراهيم را دوست خود قرار داد.»
9ـ ابراهيم حليم و بردبار بود «انّ ابراهيم لحليمٌ اوّاه منيب؛() به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود.
10ـ ابراهيم بت شكن بود «و تاللّه لاكيدنّ اصنامكم… فجعلهم جذاذاً الّا كبيراً لهم؛() به خدا سوگند در غياب شما نقشه‌اى براى نابودى بت هايتان مىكشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد.»
11ـ نخستين مجرى برائت از مشركين: «انّنى برىءٌ ممّا تشركون؛() به راستى كه من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم.»
12ـ سرد شدن آتش در برابر ابراهيم به فرمان الهى: «قلنا يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم؛() گفتيم اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش.»
13ـ قربانى كردن فرزند: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين؛() پس هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند و او را به پيشانى (جهت قربانى) بيفكند.»
14ـ دريافت كننده سلام ويژه الهى «سلامٌ على ابراهيم؛() سلام بر ابراهيم.»
15ـ هجرت براى خدا «و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه؛() و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىگيرم.»
16ـ مهمان نواز و با سخاوت «هل اتاك حديث ضعيف ابراهيم المكرمين؛() آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است.»
17ـ رهيافته به ملكوت آسمانها و زمين «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الارض و ليكون من الموقنين؛() و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.»
18 ـ شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكراً لانعمه؛() شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود.»
19ـ صادق و راستگو بود «واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقاً نبيّاً؛() در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.»
20ـ وفا كننده به پيمانهاى الهى «و ابراهيم الّذى وفى؛() همان كسى كه وظيفه خود را به طور كلّى وفا و ادا كرد.
21ـ حنيف و مسلم يا مقام ويژه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً؛() ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود.»
22ـ توكل و اعتماد بر خدا «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شوم سير و چون تشنه شوم سيرابم مىگرداند و چون بيمار شوم، شفايم مىبخشد، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.»()
23ـ كليم اللّه بودن «و اذ قال ابراهيم ربّ…قال و من كفر؛() هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد.»
24ـ مطيع فرمان خدا «قانتاً للّه؛() ابراهيم مطيع فرمان خدا بود.»
25 ـ الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهيم را الگوى مؤمنان دانسته و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنةً فى ابراهيم؛() براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت» مجموع اوصاف پيش گفته و غير آن مىتواند عاملى باشد براى اينكه حج كامل، بنام حج ابراهيمى معروف گردد.
زنده نگهداشتن حج ابراهيمى در فرهنگ دينى
علاوه بر بيان اوصاف ابراهيم در منابع دينى تلاش شده به هر نحوى ياد و نام ابراهيم زنده بماند و تك تك رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و يا سنّت، ماندگار شده است. و از سادهترين قرار دادها گرفته تا مهمترين آن، در موقع حج، به نام حج، تنظيم شده است به نمونههايى در اين باره توجّه شود.
1ـ حج مبناى اجاره
در جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب در قرآن كريم مىخوانيم: «على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛() هشت حج، اجير من هستى» هشت سال را به صورت هشت “حج” ياد كرده‌اند. نفرمود: تو اجير من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلكه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى يك بار گزارده مىشود و هر حجّى نشانه يك سال است. اين سادهترين قراردادى است كه با نام “حج”() يادگار حضرت ابراهيم همراه است.
2ـ قرارداد خدا با موسى در ايّام حج: وقتى موساى كليم به مقام والاى نبوت بار يافت خداوند سبحان مىخواست بهترين و مهمترين قرارها را با پيامبر خود تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متكلّم است نه بر عهده كليم خدا. ذات اقدس الهى به موساى كليم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مىباشى، امّا در مراسم
حج «و واعدنا موسى ثلاثين ليلةً و اتممناها بعشرٍ فتم ميقات ربّه اربعين ليلةً؛() ما به موسى وعده سى شبه داديم (كه تا سى شب ميهمان ما باشد) سپس اين سى شب را با ده شب ديگر تكميل نموديم (و وعده داديم كه ده شب گذشته از آن سى شب ميهمان ما باشد.) پس ميقات و موساى (كليم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.»
اين قرار اربعين از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذيحجّه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّهگيرى همين چهل روز مىباشد.()
3ـ براى نورانى شدن مردم ايّام حج را يادآورى كنيد.
درباره موساى كليم در نورانى كردن مردم در قرآن كريم مىخوانيم: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات الى النّور و ذكّرهم بايّام اللّه؛() براستى ما موسى را با آيات خود فرستاديم(و به او گفتيم) قومت را از تاريكى به نور خارج كن و ايّام اللّه (يعنى ايام حج) را به ياد آنها بياور.»
4ـ مكه مسكن ابراهيم
قرآن كريم اين مسئله را يادآور مىشود كه مكّه محل سكونت ابراهيم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مىكند كه «ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة…؛() اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون كشت و زراعت نزديك خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.» هدف ابراهيم از اقامه در مكه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذكر قرآن اين جريان را به اين جهت است كه مردم در جاى جاى مكّه به ياد ابراهيم و رفتارهاى او و بنيانگذارى او باشند.
5 ـ مقام ابراهيم از آيات بيّنات
«فيه آياتٌ بيّناتٌ مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً؛() در آن آيات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهيم و كسى كه داخل آن شود در امنيّت است.»
از امام صادق(ع) سؤال شد؟ «ما هذه الآيات البيّنات؟» فرمود«:مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثرت فيه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعيل؛() اين آيات و نشانهها چيست؟ فرمود:مقام ابراهيم زمانى كه بر سنگ ايستاد (براى بالا بردن ديوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (ديگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعيل است.»
قرآن اين آيات را متذكر مىشود تا همچنان ياد ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
6ـ نماز در مقام ابراهيم
از آنجا كه ابراهيم “امام ناس”() است و الگوى حسنه مؤمنان() است لذا تك تك اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و يا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهيمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهيم مىفرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى…؛() و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.»
لذا از نظر اسلامى خواندن دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم(ع) واجب شمرده شده تا ياد و خاطره ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
7ـ سعى ابراهيم
همين طور سعى ابراهيم(ع) سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاريخ به اين سنّت عمل و تأسّى به سيره ابراهيم كرده‌اند، ابراهيم(ع) سنّت گزار است، زيرا خود تمامى سنن الهى را پذيرفته و بر اساس آن عمل كرده است، پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم(ع) ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهيم(ع) مسيرى به سوى روشنايى است، آينه‌اى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مىبيند، سعى ابراهيم(ع) خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزه‌اى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.()
چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم
زمروه تا صفا چندى دويدم
در اوج تشنگى از ماده رستم
كنار زمزم و صفا رسيدم
و در روايات نيز سخت بر عظمت ايام حج تكيه شده است و تلاش شده كه حج ابراهيمى هميشه زنده بماند.
ـ1 پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من ايّام ازكى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خيرٍ فى عشر الاضحى؛() هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذيحجه و ازكى از آن نمىباشد.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من ايّامٍ العمل الصّالح فيها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ايّام العشر؛() هيچ زمانى عمل
محبوبتر در نزد خداوند از ايام ده روز (ذى حجّه) نيست.» لذا تأكيد شده است كه هيچگاه حج تعطيل نشود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «اگر مردم حج را تعطيل كردند بر امام و پيشوا لازم است كه آن ها را مجبور بر انجام حج نمايند، زيرا «فانّ هذا البيت انّما وضع للحج» اين خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقير بودند از بيت المال به آنها جهت انجام حج كمك شود.()
نشانههاى حج ابراهيمى
مقام معظم رهبرى در پيام خود مىگويد: «پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما! و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام “حج ابراهيمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.»()
آية اللّه جوادى آملى مىگويد: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كارى را كه ابراهيم خليل انجام داد، احيا كرده است. ما در چهره زيارت نامه بسيارى از اولياى الهى مىخوانيم كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة؛ من شهادت مي‌دهم كه تو نماز و زكات را بپا داشته و زنده كردى.»
حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اينكه بخشهاى عبادى را اقامه كرد “حج” را نيز اقامه كرد. “اقامه حج” غير از “حج كردن” است، چه اينكه اقامه نماز غير از نماز خواندن است. لذا مىتوان در حرم حضرت امام راحل (قده) صريحاً گفت كه: «اشهد انّك قد اقمت الحج؛() من شهادت مي‌دهم كه تو حج را بپا داشتى و كارى را كه خليل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده كردى.»
حال بايد ديد حج ابراهيمى چه نشانه هايى دارد كه در كلام امام و رهبرى بر آن تأكيد شده و چگونه اين حج در اين دوران اقامه شده است.
1ـ برائت و تبرّى از مشركين
حضرت ابراهيم خود از شرك مبرّا بود لذا قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «و لم يك من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود.» و در آيه ديگر مىخوانيم «و ما كان من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود» لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشركان تبرّى جست و بتها را درهم شكست «به خدا سوگند در غياب شما نقشه‌اى براى نابودى بتهايتان مىكشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه كرد.»() امام راحل (قدّه) مىگويد: «كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و مي‌دهند.»()
و آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد، و خانه خدا را بنا و تعمير نمود مأمور شد كه اوّلاً خانه را تطهير نمايند چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين والرّكع السّجود؛() و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» «اين بتهايى كه در اين جا هست يا مىخواهند نصب كنند، برداريد. اينجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نيست، اين خانه بايد تطهير شود و در اين محدوده شرك و مشرك راه پيدا نكند».() و در آيه ديگر مىخوانيم: «واذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود؛() (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه “كعبه” را براى ابراهيم آماده ساختيم تا خانه را بنا كنند و به او گفتيم: چيزى را همتاى من قرار مده، و خانه‌ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك ساز» تطهير چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اكبر، طهارت از خبث طهارت بنيانى، يعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهير ذكر نشده است، دلالت بر شمول همه اين امور را دارد() بارزترين مصداق پاكى و تطهير مىتواند، تطهير از شرك باشد.
امام راحل مىگويد: «و طهر بيتى للطّائفين…؛() اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است.»
مقام معظم رهبرى مىگويد: «حج مظهر توحيد و كعبه خانه توحيد است اين كه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكر اللّه سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائر اللّه حج هر يك به نحوى نمايش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.»()
بعد از اين كه حضرت ابراهيم(ع) خانه را تطهير مىكند مأمور مىشود كه مردم را به حج دعوت كند «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق؛() و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.» اين ندا همان است كه در
اسلام هم مطرح شده است كه هر كس مستطيع است بايد مكه برود «و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً؛() و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.»
گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرك آلوده نمود، تا آن زمان كه حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهيم خليل مأمور شد كه اعلان كند تا خانه خدا از شرك و آلودگى پاك شود و برائت از مشركين اعلان گردد. «براءةٌ من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الكافرين؛() (اين اعلان) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته‌ايد! با اين حا ل، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد و بدانيد شما نمىتوانيد خدا را ناتوان سازيد، خداوند خوار كننده كافران است.»
در اين آيات با دو تعبير از مشركان اعلام برائت شده است «براءة من اللّه» و «انّ اللّه برىء من المشركين» مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است.چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت مي‌داد، چنان كه مىفرمايد: «ولايشرك فى حكمه احداً»() امّا در جايى كه حكم به معناى ولايت، سياست و داورى باشد به پيامبر(ص) نسبت داده مىشود. و قضا در اينجا به معناى رفع امان از مشركانى است كه پيشتر با آنها عهد بسته بود.()
به عبارت ديگر تشريك پيامبر(ص) در اين برنامه براى اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست بلكه سياست كاربردى و عملى است و بايد مجرى اصلى حكومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گرديد. محدثان، مفسّران و مورخان شيعه() و سنّى() نقل كرده‌اند كه پيامبر(ص) ابتدا ابوبكر را براى ابلاغ پيام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پيام را از وى گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل(ع) بر پيامبر نازل شد و گفت: اين برنامه را خود يا يك كسى كه مانند تو مىباشد اعلام كند. و على(ع) طبق آيه مباهله به منزله جان نبىّ است «انفسنا و انفسكم».()
حسكانى با نقل چهل روايت مىنويسد: پيام
رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالك نقل مىكند كه «انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءة مع ابى بكرٍ الى اهل مكّة، فلمّا بلغ ذاالحليفة بعث اليه فردّه و قال لايذهب به الّا رجلٌ من اهل بيتى، فبوث علياً؛() به راستى رسول خدا ابوبكر را با (آيات) برائت به سوى اهل مكّه فرستاد سپس هنگامى كه به ذوالحليفه رسيد او را برگرداند و فرمود: نبايد اين (آيات) را ببرد مگر مردى از اهلبيتم پس على(ع) را فرستاد.»
علاوه بر آيات برائت موادى در بيانيه برائت گنجانده شده بود از جمله:
1ـ لغو پيمان مشركان.
2ـ عدم حق شركت در مراسم حج در سال آينده.
3ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4ـ ممنوع بودن طواف به صورت عريان.()
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج مي‌رفتند، تا زمان على(ع) «در زمان حكومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شايد سر اينكه در زيارت نامه معصومين(ع) همواره «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» آمده نه بيش از آن، اين است كه در دست آنان قدرت حكومتى نبوده، تا حج را «اقامه» كنند.
حضرت امام مجتبى(ع) بيش از بيست بار پياده به مكّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه كند، چه اينكه ساير ائمه معصومين(ع) پياده يا سواره حج مىكردند ولى حج را اقامه نكردند. امّا ابن عباس كه شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد كه حج را اقامه كند.() آنگاه كه حضرت على(ع) عهده دار حكومت شد، نامه‌اى براى قثم ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه نوشت «يابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ايّام اللّه” متذكر كن.»() ادامه دارد

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فروع كافى، كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، تحقيق على اكبر غفارى، ج 4، ص .194
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى، ج 2، ص 306.
. همان، ج 2، ص .147
. تفسير عياشى، تحقيق، رسول محلاتى، تهران المكتبة للعلميّه، 1380 هـ.ق، ج 1، ص 186، ح .96
. فروع كافى، همان، ج 4، ص 205، روايت .4
. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، 1386، اول، ص 212.
. فروع كافى، ج 4، ص 212.
. حج در كلام امام خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1372، ص .13
. ر.ك اسرار عرفانى حج، ص 212 ـ .211
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره انعام، آيه 162 و .163
. سوره بقره، آيه .124
. همان.
. سوره بقره، آيه .125
. سوره حج، آيه .26
. سوره بقره، آيه .127
. همان، آيه .131
. سوره نساء، آيه .125
. سوره هود، آيه .75
. سوره انبياء، آيه 57 ـ .58
. سوره انعام، آيه .78
. سوره انبياء، آيه .6
. سوره صافات، آيه .109
. همان.
. سوره مريم، آيه .48
. سوره ذاريات، آيه .24
. سوره انعام، آيه .75
. سوره نحل، آيه .121
. سوره مريم، آيه .41
. سوره نجم، آيه .37
. سوره آل عمران، آيه .67
. سوره شعرا، آيه 78 ـ .82
. سوره بقره، آيه 126.
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره ممتحنه، آيه 4.
. قصص، آيه 27.
. ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، 1375، ص 262.
. سوره اعراف، آيه 142.
. بنيان مرصوص، همان، ص 263.
. سوره ابراهيم، آيه 5.
. همان، 37.
. سوره آل عمران، آيه .97
. نورالثقلين حويزى، قم، المطبعة العلميّه، ج 1، ص 366.
. سوره بقره، آيه .
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره بقره، آيه 125.
. ر.ك اسرار عرفانى حج، همان، ص 329.
. وسائل الشيعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج 10، 221.
. همان.
. نهج البلاغه، فيص الاسلام، نامه 67، ص 1063.
. پيام مقام معظم رهبرى، 26/3/1370 به نقل از حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص .3
. بنيان مرصوص، جوادى آملى، ص 271 ـ 272.
. سوره نحل، آيه 120.
. همان، آيه 123.
. سوره انبياء، آيه 57 ـ 58.
. سوره حج در پيام و كلام امام خمينى، ص 14.
. سوره بقره، آيه 125.
. بنيان مرصوص امام خمينى، جوادى آملى، همان، ص 272.
. سوره حج، آيه 26.
. درسنامه تفسير آيات حج، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج، درالحديث 1386، ص 259.
. حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص 14.
. پيام مقام معظم رهبرى به حجاج، 26/3/،1370 http://www.shareh.com.
. سوره حج، آيه 27.
. سوره آل عمران، آيه 97.
. سوره توبه، آيه 1 و .2
. سوره كهف، آيه 26.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسين، ج 9، ص 147.
. تبيان، طوسى، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3.فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 371، كنزالدقائق، مشهدى، ج 5، ص 391؛ برهان بحرانى، ج 2، ص 101.
. ر.ك: سنن نسائى، ج 5، ص 374، قندوزى ينابيع المودّة، ص 218؛ الجامع الاحكام، قرطبى، ج 8، ص 67، رشيد رضا، تفسير منار، ج 10، ص 159.
. سوره آل عمران، آيه .61
. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، 1411، ج 2، ص 305.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، ج 9، ص 196و تفسير آيات حج، ص .240
. بنيان مرصوص امام خمينى (قدر)، ص .270
. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67، ص .1067

/

پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى

درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گرندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است نغمه‌اى مىباشد از لعل درربار حسين
حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهيدان حسين بن على(ع) و ياران با وفاى او در سال 61 هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مكتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشيّع بروز و ظهور نمايد، و قلبها و سرزمينها را در نوردد، و همچنان در قلب تاريخ و جان و دل ملّتها به پيش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشريت ايجاد نمايد، و صَفِ حق جويان و حقيقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقويت نموده سرپا نگهدارد.
به موازات پيشرفت اين مكتب و فرهنگ در طول تاريخ، شبهاتى پيرامون عزادارى بر اهلبيت(ع) يا از طرف دشمنان و يا از سوى مذاهب مختلف و يا از سوى اذهان حقيقت جو و حقيقت ياب مطرح بوده و هست كه حَلِّ اين شبهات و اشكالات در هر عصرى مىتواند به نوعى به رشد و بالندگى اين مكتب كمك و يارى رساند.
آنچه پيش رو داريد پاسخ به اهمّ شبهاتى است كه در اين عصر و زمان مطرح است. اميد كه روح بلند سرور شهيدان ما را در ارائه صحيح و محكم پاسخها يارى رساند. انشاء اللّه.
پرسش 1ـ آيا پرسش و مطرح كردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟
هم سؤال از علم خيزد هم جواب همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
در پاسخ بايد گفت پيشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسشهاى حقيقت جويانه و پاسخهاى عاقلانه و عميق آن است به همين جهت پيشوايان دينى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأكيد و پافشارى نموده‌اند.
از جمله امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده است كه فرموده است: «العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا يرحمكم اللّه فانّه يؤجر فيه اربعة السّائل و المعلّم و المستمع و المجيب لهم؛() علم گنيجنه هايى است و كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زيرا پرسش باعث مىشود، چهار كس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و كسى كه جواب مي‌دهد.»
لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نبايد ترسيد چرا كه شبهات و پاسخ آن «بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد، زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. از اين رو اگر
توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پايههاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.»()
پرسش 2ـ آيا عزادارى ريشه قرآنى دارد؟ و يا فقط در فرهنگ تشيّع ريشه دارد؟
در پاسخ اين شبهه بايد گفت عزادارى ريشه قرآنى نيز دارد و آيات عديده‌اى بر اين امر دلالت دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف: سوگوارى يعقوب در فراق يوسف
با اين كه يوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، يعقوب، پيامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گريه كرد كه نابينا شد. چنان كه در قرآن كريم مىخوانيم «و قال يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيمٌ؛() و گفت: اى اندوه (بر فراق) يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد امّا خشم خود را فرو مىبرد.»
آن قدر گريه كرد كه برادران يوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: «تاللّه تفتؤا تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً او تكون من الهالكين؛() به خدا قسم تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ
قرارگيرى يا هلاك گردى.» او در جواب گفت: «انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛() من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.»
اين آيات بخوبى گريه طولانى حضرت يعقوب را منعكس مىكند و زمخشرى نيز روايت كرده است كه حضرت يوسف از جبرئيل مدت اندوه و گريه پدر را جويا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجاميد و درباره پاداش گريه او سؤال كرد: پاسخ داد: گريه او پاداش برابر هفتاد شهيد را داشت.()
طبرى از حسن بصرى نقل نموده كه «از هنگامى كه حضرت يوسف از نزد پدر بيرون رفت تا زمانى كه مراجعه كرد هشتاد سال طول كشيد و در اين مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گريه مىكرد تا بينايى خود را از دست داد،» و حسن بصرى گفته است :«در آن روزگار در روى زمين خليفه‌اى بزرگوارتر از حضرت يعقوب در پيشگاه خداوند متعال وجود نداشت.»()
از آيه فوق و روايات نقل شده بخوبى استفاده مىشود: گريه و اندوه در سوگ عزيزان، ساليان درازى هم طول بكشد مانعى ندارد. به اين جهت است كه حضرت سجاد(ع) در پاسخ كسانى كه به گريههاى شديد و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مىكردند، فرمود: «مگر شما از گريه و عزادارى يعقوب اطلاع نداريد؟ او ساليان طولانى در فراق يوسف گريست تا بينايى خود را از دست داد، در صورتى كه فرزندش حيات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپديد شده بود. امّا من با چشمان خود ديدم كه پدرم و 17 تن از اهل بيت پيامبر(ص) را شهيد كردند و سرشان را از تن جدا نمودند.»()
ب: تعظيم شعائر الهى
قرآن كريم مىفرمايد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛() و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست.»
يكى از علماى اهل سنّت مىنويسد :«شعائر جمع شعير( يا شعيره) به معناى علامت است و هرچه كه از ديدن آن خدا به ياد آيد، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.» چنانكه از دهلوى نقل شده است كه «…محبّت شعاير اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پيامبر و كعبه، بلكه هر چيز
كه به خدا منتسب باشد حتى اولياى خدا.»()
مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد :«شعاير عبارت است از نشانه هايى كه انسان را به سوى خدا راهنمايى مىكند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمىشود بنابراين هر نشانه‌اى اكه انسان را به ياد خدا بيندازد تعظيم آن موجب تقواى الهى مىگردد و تمام نشانهها را در بر مىگيرد.»()
و عزاداريها بهترين مصداق شعائر الهى است چرا كه در آنجا قرآن خوانده مىشود و مسائل دينى مطرح مىگردد، مردم به ياد خدا و قيامت مي‌افتند و در هجران و شهادت اولياء خدا گريه مىكنند.
ج: عزادارى فرياد مظلومان و ستمديدگان
«لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛() خداوند متعال فرياد زدن به بدگويى را دوست ندارد جز براى كسانى كه مورد ستم قرار گرفته‌اند.»
راستى چه كسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شيعه و شهداى كربلا سراغ داريد، گريه بر شهداى كربلا، و مظلوميّت امامان فرياد عليه همه ستمگران است حتى ستمگران اين زمان.
د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بيت(ع)
در قرآن كريم مىخوانيم: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى؛() بگو اجرى بر رسالتم از شما نمىخواهم مگر دوستى بستگانم را». دوستى نشانه هايى دارد يكى از آنها اين است كه در شادى اهل بيت شاد و در ماتم آنها اندوهناك باشد.
و امام رضا(ع) نيز فرمود: «اى پسر شبيب ان سرّك ان تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه يوم القيامة؛() اگر دوست مي‌دارى كه همنشين ما در بهشت برين باشى، در غم و اندوه ما اندوهناك و در شادى ما شادمان باش و ولايت ما را بپذير، چه آن كه اگر كسى سنگى را دوست بدارد روز قيامت با آن محشور مىگردد.»
بر اساس همين اصل بود كه در كوفه و شام برخى از آنانى كه به اهلبيت و اسرا بَد مىگفتند وقتى متوجّه شدند كه اينها اقرباى پيامبر(ص) مىباشند گريه و زارى مىكردند و از اين راه مودّت خويش را اظهار مىنمودند. چنان كه در گزارش جانسوز مسلم گچكار از كوفه اين معنى بخوبى منعكس شده است.() و همچنين در داستان آن پيرمرد شامى كه در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را بر شما پيروز گردانيد.»
آنگاه كه امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود :«بخدا سوگند بدون شك ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستيم و بحق جدّمان سوگند كه ما همان خاندان مىباشيم.» پيرمرد پس از شناخت آنها گريه كرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمين انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت :«خدايا ما در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد بيزارى مىجوئيم….»()
پرسش 3ـ آيا در گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) جايى ديده شده كه در سوگ عزيزان خود و يا ديگران عزادارى نموده باشد؟!
اين شبهه را بيشتر وهابيّون و سلفىها و هم مسلكان آنها دامن مي‌زنند براى روشن شدن حقيقت امر ما نمونههايى را از منابع اهل سنّت ارائه مىكنيم كه رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نموده‌اند.
در ابتدا به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوه؛() آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده دورى كنيد.» آوردن رسول شامل آيات قرآنى، گفتار، رفتار و تقرير آن حضرت مىشود چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة؛() به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نيكويى است.»
نمونههايى از سخنان و سيره رسول خدا(ص)
الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمويش حمزه:
ابن مسعود مىگويد: «ما راينا رسول اللّه(ص) باكياً اشدّ من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق يقول: يا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! يا حمزة! يا فاعل الخيرات يا حمزة! يا كاشف الكربات يا ذاب، يا مانع عن وجه رسول اللّه!؛() رسول خدا در شهادت حمزه به گونه‌اى به شدّت گريست كه مانند آن را از آن حضرت نديده بوديم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ايستاد و با صداى بلند گريه سر داد تا اين كه بيهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و شير رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده كار خير، اى حمزه، اى برطرف كننده سختيها از پيامبر، اى كسيكه دشمن را از برابر رسول خدا دور كرده، وجود او را نگهدارى نمودى.»
واقدى مىگويد: وقتى صفيه خواهر حمزه كنار جنازه او آمد. نزد پيامبر نشست هرگاه صفيه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند، هرگاه با صداى بلند گريه مىكرد آن حضرت نيز با صداى بلند مىگريستند و هرگاه حضرت فاطمه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند.»()
محمد طبرى مىنويسد :«پيامبر از كنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند كه بر شهيدان احد گريه و عزادارى مىكردند، چشمان مباركش پر از اشك شد و آنگاه فرمود«:لكن حمزة لابواكى له؛ حمزه گريه كننده ندارد.» سعد بن معاذ و سيد بن خضير كه از ياران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانه‌اى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گريه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پيامبر گريه و عزادارى كنند.»()
ابن عبدالبر مىگويد :«سخن پيامبر ـ لكن حمزة لابواكى له ـ به گونه‌اى تأثير گذاشت كه از آن پس هيچ خانمى بر مرده خود گريه نمىكرد جز آنكه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزيز خود گريه مىكرد.»()
اين روايات و گزارشها نشان مي‌دهد كه گريه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعيّت دارد، و بايد ياد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مىنويسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهيدان بويژه سالار شهيدان حمزه مرثيه سرودند، مانند حسّان بن ثابت() كعب بن مالك،() عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفيه خواهر حمزه.()
ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر
انس بن مالك مىگويد :«پيش از آنكه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوك نشر يابد پيامبر اكرم(ص) فرمود: زيد، جعفر و عبداللّه رواحه شهيد شده‌اند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زيدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ايشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسيد، آنگاه عبداللّه امير سپاه شد وى نيز شهيد شد. پس از آن چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست».()
اسما همسر جعفر مىگويد: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر كجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در
آغوش كشيد و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارك آن حضرت پر از اشك شد و گريه كرد. عرض كردم گويا از جعفر خبرى به شما رسيده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسيد.()
ج: سعد بن عباده
سعد بن عباده رييس قبيله خزرج در حال بىهوشى بود، حضرت فرمودند: تمام كرده است آنگاه پيامبر گريست و همراهان حضرت نيز گريه كردند، برخى به آن حضرت اعتراض كردند، حضرت فرمودند :«آيا نمي‌دانيد كه خداوند كسى را به خاطر اشك چشم و اندوه قلبى عذاب نمىكند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره كردند و فرمودند: تنها زبان انسان است كه باعث عذاب مىگردد (بخاطر كفرگويى) مگر آن كه خدا بنده‌اش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نكند.»()
دـ گريه در مرگ فرزندش ابراهيم
انس بن مالك مىگويد: بر پيامبر وارد شديم در حالى كه ابراهيم (فرزندش) در حال جان دادن بود ديدم كه پيامبر(ص) اشك مي‌ريخت و گريه مىكرد: عبدالرحمان گفت: يا رسول اللّه شما چرا گريه مىكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اين گريه رحمت است و اضافه كردند چشم مىگريد و قلب از شدّت اندوه مىسوزد، ولى سخنى كه بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمىگويم. سپس فرمود: «و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون؛() اى ابراهيم ما در فراق تو محزون و اندوهگين هستيم.»
در نقل جابر آمده كه عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض كرد شما از گريه نهى فرموده‌ايد چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: من از گريه جلوگيرى نكردم، بلكه از دو گونه فرياد منع كردم كه معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر مي‌دهند، يكى از فرياد و صدا در هنگام مصيبت همراه با خراشيدن صورت و پاره كردن گريبان و ديگرى از صدايى (كه در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شيطان (بلند مىشود).»()
هـ. گريه در فراق دخترش
انس مىگويد :«يكى از دختران پيامبر(ص) در مدينه از دنيا رفت در مراسم تشييع و دفن او حضور داشتيم، ديديم كه چشمان مبارك رسول خدا(ص) در كنار قبر دخترش پر از اشك بود و گريه كرد.»()
وـ گريه كنار قبر مادرش آمنه
بعد از فراگير شدن رسالت، حضرت كنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گريه كردند كه همراهان نيز به گريه افتادند. ابوهريره نقل كرده است كه «زار النبى قبر امّه فبكى و بكى من حوله؛() نبى قبر مادرش را زيارت كرد پس گريه كرد و اطرافيان نيز گريه كردند.»
ز: گريه در مرگ عثمان بن مظعون
يكى از ياران بسيار خوب پيامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنيا رفت پيامبر در سوگ او گريست. عايشه مىگويد: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى كه فوت كرده بود بوسيد و گريه كرد و در تعبير ديگر آمده كه اشك از چشمان مباركش جارى بود.»()
پرسش 4ـ آيا درست است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براى او گريه و عزادارى نموده است؟
در جواب اين پرسش نيز سعى مىكنيم از منابع اهل سنّت استفاده
بريم كه آن حضرت قبل از شهادت امام حسين(ع) به حال او گريه كرده‌اند، تا به امّت اسلام تعليم دهد كه بر اين فرزندش سوگوارى و عزادارى نمايند.
الف: هنگام ولادت
بيهقى نقل نموده كه اسما بنت عميس به على بن الحسين(ع) گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جده‌ات فاطمه(س) بودم وقتى حسين به دنيا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بياور، حسين را در پارچه سفيدى قنداق كرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگريستند! عرض كردم پدر و مادرم فدايت، چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء اين مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.»() با اينكه در مراسم ولادت رسم بر اين است كه شادى مىكنند ولى براى اوّلين بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.
ب: خواب ام الفضل و گريه حضرت
ام الفضل مىگويد :«به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض كردم ديشب خواب ناراحت كننده‌اى ديدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض كردم: خواب ديدم گويا قطعه‌اى از بدن مبارك شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب ديده‌اى، از فاطمه(س) فرزندى به دنيا مي‌آيد و در دامن تو رشد مىكند چندى بعد فاطمه حسين را به دنيا آورد و همان گونه كه رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).
روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسين را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشك شده و گريست. عرض كردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود :اتانى جبرئيل عليه الصلوة والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربة من تربته حمراءٌ؛ جبرئيل نزدم آمد و خبر داد كه امّتم فرزندم حسين را به قتل مي‌رسانند گفتم: اين فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاك را به من دادند و اين خاك همان خاكى بود كه ساليان بعد حسين بر روى آن به شهادت رسيد.»()
ج: سوگوارى در منزل ام سلمه
ام سلمه مىگويد :«حسن و حسين(ع) در جلو پيامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرييل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند كرد آنگاه رسول خدا(ص) گريست، سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسباند و فرمود: «وديعةٌ عندك هذه التربة و قال رسول اللّه(ص) يا ام سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛() اين تربت در نزد تو امانت باشد خاك را بوسيدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان كه فرزندم حسين به شهادت رسيده است.»
و: گريه رسول خدا در منزل عايشه
عايشه مىگويد :«روزى جبرييل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مي‌رفت و بازى مىكرد. جبرييل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت، آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مىشود، نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه
خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرييل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»()
هـ. سوگوارى در منزل زينب
حافظ ابويعلى از زينب دختر جحش روايت مىكند «در يكى از روزهايى كه رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسين كه تازه راه مي‌رفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهايش كن او را رها كردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به ركوع مي‌رفتند او را بر زمين مىنهادند. پس از نماز نشستند و گريستند. عرض كردم: يا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده كردم كه تا كنون مثل آن را نديده بودم، فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد كه امّتم اين كودك را مىكشند، به جبرييل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرييل خاك سرخ رنگى برايم آورد.»()
وـ سوگوارى در منزل على(ع)
ابوالحسن عبيدى عقيقى از امام على(ع) نقل نمود كه «رسول خدا براى ديدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود كشيدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشكبار سه بار خود را به زمين انداختند. نتوانستم سبب را جويا شوم در اين ميان حسين از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گريستند، حسين گفت: پدرجان از شما حركتى ديدم كه نظير آن را تاكنون نديده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از ديدار شما مسرّتى يافتم كه تاكنون اين طور خوشحال نشده بودم امّا جبرييل حبيبم بر من نازل و مرا از كشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراكنده خواهد بود. اين خبر مرا بسيار اندوهگين ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خير و خوبى شدم.»()
زـ سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)
در روايت آمده است كه امام حسين(ع) كودكى دوساله بود. پيامبر(ص)
براى سفرى آماده گرديدند در همان گامهاى نخستين ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اكنون جبرييل مرا از سرزمينى آگاه نمود كه در كنار شط فرات قرار دارد و نامش كربلا است، حسين فرزند فاطمه در آن سرزمين به شهادت مي‌رسد. از قاتل او جويا شدند؟ فرمود: مردى است كه نامش يزيد مىباشد كه فرزندم را به قتل مي‌رساند و هم اكنون محل كشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مىنگرم. آنگاه پيامبر(ص) با حالت غمگينى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پايان يافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پيامبر توست و اين دو، پاكان اهل بيت و برگزيدگان ذريّه من و اصل و ريشه من هستند اين دو را در ميان امّتم به جانشينى خود مىگذارم «اللّهم فبارك له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدايا شهادت را براى حسين مبارك گردان و او را سرور شهيدان قرار ده، خدايا براى قاتل و خواركننده‌اش بركتى قرار مده.»
زمانى كه سخنان حضرت به اينجا رسيد صداى مردم حاضر در مسجد به گريه بلند شد، حضرت فرمود:اتبكون ولاتنصرونه؟ آيا براى او گريه مىكنيد و او را يارى نمىكنيد؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى كه رنگشان متغيّر و چهرهشان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گريان فرمود :«اى مردم دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم كه آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم مىباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بيتم از شما چيزى جز دوستى آنان نمىخواهم و اين چيزى است كه پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشيد كه در روز قيامت در كنار كوثر شما را ملاقات نكنم در حالى كه با اهل بيتم دشمنى نموده و بر آنان ستم كرده باشيد.»()
نزول مكرر جبرييل بر پيامبراكرم(ص) نشان دهنده اهميّت عزادارى بر امام حسين(ع) است و اين كه اين مسئله را هم متوجّه شوند.
پرسش 5 ـ فلسفه عزادارى بر اهل بيت خصوصاً امام و فوايد آن چيست؟
1ـ اظهار مودّت و دوستى اهل بيت(ع)
قرآن كريم() و روايات، دوستى خاندان رسالت و اهل بيت را واجب شمرده است و يكى از مهمترين لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.()
2ـ انسان سازى
عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش اين است كه فضائل و مناقب و آرمانهاى فردى كه براى او عزادارى مىشود به عزاداران منتقل مىگردد و در واقع آن فرد يا افراد به عنوان الگويى كامل در بين جامعه مطرح مىشود. و الگوگيرى باعث سهولت پيمودن راه هدايت و رسيدن به قلّه سعادت مىشود: قرآن كريم در مورد اقتدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ؛() براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نيكويى است.»
بعد از رسول اكرم(ص) اسوههاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهايى كه در راه دين خدا مسموم شدند و يا به شهادت رسيدند مىباشند، و يكى از آن اسوهها سرور شهيدان حسين بن على(ع) است.
خود آن بزرگوار در نامه‌اى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب و…نوشت: «فلكم فى ّ اسوةٌ؛() براى شما در رفتار من الگو است.»
و در عزاداريهاست كه اوصاف سازنده الگو تبيين و ترويج مىشود.
3ـ جامعه سازى
هنگامى كه مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغييرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و جامعه را نيز مىسازد و آرمان و اهداف والاى اهل بيت بر جامعه حكم فرما مىشود، به عنوان نمونه اگر به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت كنيم بخوبى مىتوان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:
عبادت و بندگى، ايثار و فداكارى، شجاعت، توكّل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت بيعت با افرادى چون يزيد، شهادتطلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذيرى و…مىتوان نام برد.()
4ـ نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان. به همين جهت در جريان انقلاب در شبهاى عاشورا يك مرتبه عزادارى تبديل به شعار عليه نظام طاغوت شد كه:
شب عاشوراست امشب پهلوى رسوا است امشب
5 ـ عامل تقويت حسّ عدالت خواهى و انتقام جويى از ستمگران
اين درسى است كه بخوبى امامان خصوصاً حسين بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شيعيان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاريخ اسلام هميشه فرد يا افرادى از شيعيان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خويش قيام نمودند، كه نمونه آن را مىتوان قيام توابين و شيعيان كوفه، قيام مختار، قيام زيد بن على، شهداى فخ و ديگر انقلابهاى شيعه دانست.
6ـ زمينه ساز اجتماع و ارتباط شيعيان با همديگر در مسير دفاع از حق
به همين جهت در طول تاريخ، عزادارىها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش كرده‌اند كه جلو عزاداريها را بگيرند. و حتى در اين زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه كه از عزاداريها ترس دارند از مسائل ديگر بيم ندارند.
پرسش 6ـ چرا عزادارى ساير امامان مانند عزادارى امام حسين(ع) نيست؟
اين به دليل گستره كمى و كيفى واقعه عاشورا است. وضعيّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاكمان مسلمان و ظلمهاى فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادى و تحقير امت اسلامى، سلب امنيّت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشى آموزههاى دينى همچون امر به معروف و نهى از منكر، شيوع بدعتها و ورود آنها در حوزه دين، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از يك سو و موقعيّت ويژه اباعبداللّه از جهت مظلوميّت و تنهايى، كيفيّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،
دوستانش بيوفا و دشمنانش بى امان با كدامين سركند، مشكل، دوتا دارد حسين
نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عيال، آموزهها و درسهاى متنوع تربيتى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى جريان عاشورا خصوصاً كلمات امام حسين(ع) همه و همه شكل خاص و ويژه‌اى به اين حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پيچيده و ژرف و عميق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقيق و پژوهش پيش روى محققان گذارد.() و اين حادثه بيشتر مطرح شود به همين جهت است كه رسول اكرم(ص)، اميرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسين(ع) تأكيد نموده‌اند، و عملاً خود آن بزرگواران نيز ياد و نام حسين(ع) را گرامى مي‌داشتند و در مناسبتها از او ياد مىكردند و براى او عزادارى و سوگوارى مىنمودند.()
باز هم به جهت همين نكته است كه امام حسن مجتبى(ع) در آخرين لحظات عمر خويش كه برادرش حسين(ع) براى او گريه مىكرد، فرمود: «لايوم كيومك يا اباعبداللّه؛() روزى بسان روز تو اى حسين(سخت و دردناك) نيست.» و اين جمله از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.
از همه مهمتر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونه‌اى است كه ياد و نام همه امامان زنده مىشود، و در واقع مكتب اهلبيت زنده مىگردد.
لذا امام صادق(ع) فرمود :«فضيل آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهل بيت و آنچه بر آنان گذشته سخن به ميان مي‌آوريد؟ فضيل عرض كرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم «فاحيوا امرنا يا فضيل» پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد(اى) فضيل هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد خدا گناهانش را مي‌آمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.»()
اى نخل دين قوى شده از جان نثاريت قربان آن بصيرت و آن هوشياريت
سر سبز باغ دين، تو زخونت نموده‌اى قربان باغبانى و آن آبياريست
تن زير بار ذلّت و پستى نداده‌اى صد مرحبا به استقامت و آن پايداريت()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 155، حلية الاولياء، ج ،3 ص .183
. پرسش و پاسخهاى برگزيده، ويژه محرّم، شماره 13، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا كاشفى، نشر معارف، 1384، ص .165
. سوره يوسف، آيه .84
. سوره يوسف، آيه .85
. همان،آيه 86.
. زمخشرى تفسير كشاف،بيروت دارالكتاب العربى، ج 2، ص 497؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 18،ص .193
. همان، ،.2
. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، بيروت، داراحياء التراث، ج 2، ص 923 باب جواز البكاء على الميّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
. سوره حج، آيه 32.
. حجةالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص 69، الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيّه، صاحب جان هندى حنفى، ص 30.
. علّامه طباطبايى، تفسير الميزان، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 بقره.
. سوره نساء، آيه .148
. سوره شورى، آيه .23
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص 287 باب ثواب البكاء على مصيبة الحسين(ع).
. بحارالانوار، ج 45، ص 114 ـ 115.
. ر.ك:ترجمه لهوف، سيد بن طاووس، ص 176 ـ 178.
. سوره حشر، آيه .7
. سوره احزاب، آيه .21
. سيرة الحلبيّه، حلبى، ج 2، ص 60، منتخب كنزل العمال، ج 2، ص 40، المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 381، و ر.ك وسائل الشيعه، همان، ج 2، ص 924.
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 315 ـ 317.
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج 2، ص 27.
. الاستيعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج 1، ص 426؛ مسند، احمد حنبل، ج 2، ص 40.
. سيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 159.
. همان، ص .166
. همان، ص 167 ـ .173
. صحيح بخارى، ج 4، باب 789، فضائل اصحاب النبى فى غزوة التبوك، فتح البارى ج 8، ص 413.
. طبقات ابن سعد، باب تسمية النساء المسلمات المبايعات، ج 8، ص 282.
. جامع الاصول فى الاحاديث الرسول، محمد بن اثير جزرى، ج 11، ص 101 شماره 8573، صحيح بخارى، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض.
. صحيح بخارى، باب 828، ص 158، فتح البارى، ج 3، ص .135
. ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه وشق جيوب» جامع الاصول، همان ج 11، ص 105 شماره 8577، ترمذى گفته اين حسن و صحيح است.
. صحيح بخارى، ج 1، باب 817، كتاب الجنائز، ح 1201.
. مسند احمد حنبل، ج 2، ص 441.
. جامع الاصول، همان، ج 11، ص 95، شماره .8566
. مقتل، ابوالمؤيّد خوارزمى، ج 1، فصل ششم در فضائل حسنين، ص 88 ؛ ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 119، باب 9.
. مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 123، ح 34300؛ المنتظم، ج 5، ص 78، ج 6، ص .386
. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسين، ذخائر العقبى، باب ذكر رؤيا ام سلمه، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص .265
. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحاديث الوارده فى بعض اهل البيت، ص 192، اعلام النبوة، ماوردى، ص 83، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .159
. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، باب مناقب حسين بن على، ج 9، ص 188، كنزالعمّال، همان، ج 6، ص 223.
. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج 2، ص .167
. مقتل ابن جوزى، ج 1، ص 164.
. سوره شورى، آيه 42.
. اين بخش را در ذيل پرسش عزادارى در قرآن و آيه مودت توضيح داده شده.
. سوره احزاب،آيه 21.
. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص .381
. ر.ك: فرهنگ عاشورا، ص 268 ـ 271؛ پرسشها و پاسخها، ج 13، نشر معارف، ص 167 ـ .168
. رـ ك: پاسخها و پرسشها، ص 178 ـ 179؛ با حسين، نفس مطمئنه، ص 5 ـ 18.
. بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 245، ص 281، 282، 291، 293، و….
. شيخ صدوق، امالى، ص .77
. همان، ص 282 ـ 289.
. آية اللّه حاج آقا على صافى گلپايگانى، راز دل، ص 576.

/

نگاهى گذرا به سيره اخلاقى امام حسين (ع) در خانواده

اشاره
خداوند متعال، رسول خدا(ص) و اهلبيت(ع) او را براى اهل عالم، به ويژه پيروانشان، به عنوان الگو آفريده است. مسلمانان جهان وظيفه دارند در تمام شئونات زندگى اعم از فردى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى و غيره به آنان اقتدا نمايند.
يكى از نكات قابل توجّه در سيره پيشوايان معصوم(ع) نحوه رفتار آنان با خانواده است. در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مراجعه در منابع تاريخى به گوشههايى از سيره اخلاقى امام حسين(ع) در خانواده بپردازيم؛ هر چند به خاطر طبيعت موضوع و نيز شرايط اجتماعى، حجم شواهد و مواردِ بر جاى مانده در تاريخ، در اين خصوص فراوان نيست؛ همين اندك نيز بسيار ارزشمند و گوياست.
احترام به همسر
احترام به همسر از عواملى است كه در تربيت فرزندان، تأثير فراوانى دارد. مادرى كه در خانه، عزيز باشد و مورد تكريم شوهرش قرار گيرد، با روحى سرشار از عاطفه و آرامش و احساسِ شخصيت، فرزندان را تربيت خواهد نمود. به عكس اگر همسر در خانه مورد آزار و اذيت روحى و جسمى قرار گيرد و شخصيتش در خانه و پيش فرزندان تحقير شود، بديهى است كه از روان سالمى برخوردار نخواهد بود و در نتيجه، آرامش خود را از دست داده و اضطراب و نگرانىِ او در فرزندان نيز تأثير خواهد گذاشت. انسان در دوران زندگى با حوادث و مسائلى روبه‌رو مىشود كه او را نگران و متأثر مىسازد. فردى كه احساس كند از طرف ديگران مورد ستم واقع شده، اگر براى رسيدن به حقّ خود تلاش كند و نتواند به آن برسد، دچار نگرانى خواهد شد. حال اگر براى زن يا شوهر چنين مشكلى پيش آيد و با حالت تأثر وارد خانه شود، ممكن است گلايه كرده و از همسر انتظار داشته باشد كه در اين شرايط به او كمك كند و از او دفاع نمايد. و در نتيجه، هرگونه تصوّرِ كوتاهى را در اين رابطه دور از انتظار مي‌داند.
همسر در اين حالتهاى ويژه، بايد سعى كند با مهربانى، احترام و دلجويى چنان رفتار كند كه از اندوه و تأثر او بكاهد. در چنين شرايطى، سخنان منطقى و محترمانه همسر مىتواند اثبات نمايد كه: من در دفاع از حقّ تو كوتاهى نكرده‌ام و آنچه مصلحت بوده و توان داشتم انجام داده‌ام.
حضرت زهرا(س) پس از رحلت رسول مكرّم اسلام(ص) وقتى “فدك” را به ناحق از او گرفتند، براى دفاع از حقّ خويش و بازگرداندن حقّش، نزد خليفه وقت رفت؛ امّا با ارائه استدلالهاى منطقى، موفّق نشد حقّ خود را بستاند، بنابراين با ناراحتى و تأثر شديد وارد منزل شد و اظهار ناراحتى نمود، شوهرش، على(ع) را مورد خطاب قرار داد و گفت: “… هيچ كس از من دفاع نكرد و از ظلم آنها جلوگيرى ننمود، خشمگين از خانه بيرون رفتم و پريشان و با شكست و افسردگى بازگشتم، و تو اينگونه پريشان نشسته‌اى! تو همان بودى كه گرگان عرب را صيد مىكردى و اكنون زمينگير شده‌اى! يا على! نه گويندگان را مانع هستى و نه ياوهگويان را دافع! اختيار از كفم رفته،… از اين كه با تو اينگونه سخن مىگويم، نزد خدا عذر مىخواهم، خواه مرا يارى كنى، يا واگذارى! اى واى بر من در هر پگاه كه تكيهگاهم از كف بيرون رفت و بازويم بي‌رمق گشت.”
على(ع) با لحنى محترمانه همسر مهربانش را دلدارى داد و فرمود :
“ويل و واى بر تو مباد؛ بلكه واى بر دشمنان تو باد! اى دختر برگزيده خدا و يادگار نبوّت، از اندوه و غصّه دست بردار. به خدا سوگند! من در انجام وظيفه سستى نكردم و آنچه قدرت و توان داشتم، انجام دادم.”
حضرت على (ع) آنچنان با خونسردى، متانت، دلجويى و احترام در برابر ناراحتى و شكوِه حضرت زهرا(س) برخورد مىنمايد، كه حضرت فاطمه (س) آرام مىگيرد و مىفرمايد:
“خداوند مرا كفايت مىكند.” و بدينگونه كار آنها را به خدا وامىگذارد و ساكت مىشود.()
على(ع) همواره مواظب بود كه از حزن و اندوه زهرا(س) كه بعد از پدر بزرگوارش بسيار زياد شده بود، بكاهد. زهرا(س) به پدرش، پيامبر(ص) علاقه زيادى داشت. حضرت مىفرمود :”پيراهن پدرم را به من بدهيد.” و چون پيراهن را مىگرفت، آنقدر آن را مىبوييد تا بيهوش مىشد.
على(ع) مىفرمايد :”پيامبر(ص) را در پيراهنش غسل دادم و چون وضع زهرا(س) را مشاهده كردم كه با بوييدن آن پيراهن بيهوش مىشود، آن را پنهان نمودم.”()
حضرت على (ع) درباره چگونگى برخورد با همسرش مىفرمايد :
“به خدا سوگند! هرگز كارى نكردم كه فاطمه خشمگين شود و او را به هيچ كارى مجبور نكردم…، او نيز هرگز مرا خشمگين نكرد و برخلاف ميل باطنى من، قدمى برنداشت.”()
در تاريخ مىخوانيم: روز عاشورا هنگامى كه “هلال بن نافع” عازم ميدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدّت مىگريست. امام حسين(ع) متوجّه آن زوج جوان گرديده و به هلال فرمود :
“إنَّ أهلك لايطيبُ لَها فِراقُكَ، فَلَو رأيتَ أن تَختارَ سُرُورَها علَى البَراز”() همسرت جدايى تو را نمىپسندد، تو آزادى و مىتوانى خشنودى او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بدارى.
آن امام همام بالاترين حدّ تكريم را نسبت به فرزند و همسر داشت. حتى آنان را مورد عنايت خاصّ خود قرار داد و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز مي‌داشتند و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز مي‌داشتند.
مثلاً رباب علاقه وافرى به امام حسين(ع) داشت. او در سفر كربلا همراه امام بود و پس از شهادت آن حضرت نيز وفاداريش را به زبان شعر، و نيز در عمل، نشان داد.
دو مرثيه از رباب در دسترس، قرار دارد كه هر دو داراى معانى بسيار زيبا بوده و خلوص و ارادت رباب را نسبت به آن حضرت نشان مي‌دهد:
ترجمه آن چنين است :”آن پرتوى كه ديگران از درخشش آن بهره مىبردند، در كربلا كشته شده و غير مدفون رها شده است.
اى فرزند پيامبر(ص)! خدا از طرف ما تو را پاداش نيكو داده و در وقت “ميزان” تو را از هر زيانى به دور دارد.
تو آن چنان كوه محكمى بوده كه من بدان پناه مىبردم و تو با رحمت و از سر ديندارى با ما همنشينى داشتى.
ديگر چه كسى براى يتيمان و فقيران، مانده؟ و چه كسى است كه مسكينان بدو پناه برده و او بى نيازشان سازد؟
به خدا قسم! ديگر سايه‌اى بعد از تو بر سرم نخواهم پذيرفت تا در ميان خاك، پنهان شوم.”()
رباب در بخشى از اين اشعارش ارتباط عميق خود را با امام حسين(ع) تصوير مىكند؛ امام چون كوهى است كه پناهگاه آرامبخش رباب بوده و آن حضرت نيز با كمال ملاطفت و از سر ديندارى با وى برخورد داشته است.
توجّه به خواستِ همسر
امام حسين(ع) به خواست، علاقه و حسّ زيبايى دوستى همسرش، توجّه خاصّى مىنمود و برخى اوقات به همين خاطر با انتقادات اصحاب و دوستان خود روبه‌رو مىشد؛ ولى به خواستِ طبيعى و مشروع همسر خويش احترام مىگذاشت.
جابر از امام باقر (ع) نقل مىكند :
عدّه‌اى بر امام حسين(ع) وارد شدند؛ ناگاه فرشهاى گرانقيمت و پشتىهاى فاخر و زيبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسايل و چيزهايى مشاهده مىكنيم كه ناخوشايند ماست (وجود اين وسايل در منزل شما را، مناسب نمي‌دانيم!.) حضرت فرمود: “إنّا نَتَزَوّجُ النِّساءَ فَنُعطيهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَيَشتَرينَ بِها ما شِئنَ، لَيسَ لَنا فيهِ شىءٌ”() از ازدواج، مهريه زنان را پرداخت مىكنيم و آنها هر چه دوست داشتند، براى خود خريدارى مىكنند. هيچيك از وسايلى كه مشاهده نموديد، از آنِ ما نيست.
در روايت ديگر نقل شده كه از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا خريد جواهرات
براى زينت بچّهها درست است؟ حضرت فرمود :”علىّ بن الحسين(ع) براى بچّهها و همسرانش زيورآلات از نوع طلا و نقره تهيه مىكرد و آنها را با آن زيورها مي‌آراست.”()
از اين روايات و نظاير آن، به خوبى استفاده مىشود كه امام حسين(ع) و سائر ائمه اطهار(ع) به حسّ زيبايى دوستى همسر خود احترام مىگذاشتند و امكانات لازم را در حدّ متعارف آن زمان، براى آنها فراهم مىنمودند.
غيرت‌ورزى نسبت به خانواده
يكى ازخصلتهاى پسنديده، “غيرت” است. غيرت، به معناى آن است كه سرشت و طبيعت انسان از اين كه غير خودش در يك امر مورد علاقه‌اش با او مشاركت داشته باشد نفرت داشته باشد.()
غيرت در اصطلاح، آن است كه كسى نسبت به ناموس خود و همسر يا فرد مورد علاقه‌اش به حدّى اهتمام ورزد كه به ديگرى اجازه و تعرّض به حريم خويش ندهد. انسان غيور، نمىتواند تحمّل كند كه ديگران با نگاههاى ناپاك يا انگيزههاى فاسد، به همسر و بستگان او نزديك شوند و قصد سوء داشته باشند.
غيرت ورزيدن، خُلقى ارزشمند و پسنديده است. گاهى هم (غيرت دينى) سبب مىشود كه انسان از هر نوع سوءِ قصد و هجوم مخالفان به دين و ارزشهاى مقدّس و معتقدات دينى برآشوبد و عكس‌العمل نشان دهد و در دفع تعرّض بكوشد. پيامبراكرم(ص) فرموده است: “اَلْغيرَةُ مِنَ الاِْيمانِ”() غيرت از ايمان است.
غيرت، نشانه ارزشمندى شخصيت يك انسان محسوب مىشود. حضرت على (ع) فرموده است :”ارزش انسان به قدر همّت اوست، صدق او به اندازه جوانمردى اوست، شجاعتش به اندازه پاكدامنى اوست و عفّت او به قدر غيرت اوست.”() خداوند نيز بندگان غيرتمند خويش را دوست مي‌دارد.()
بنىهاشم، غيرتمندان روزگار خويش بودند و براى عترت پيامبر(ص) حرمتى فوق‌العاده قائل بودند. جوانان بنىهاشم نيز پيوسته اهلبيت امام حسين(ع) را در طول سفر به كربلا، محافظت مىكردند. شبها نيز
با حراست اين جوانان، به ويژه قمر بنىهاشم، زنان حرم آسوده و بى هراس مىخفتند.
غيرت در درياى پهناور وجود اباعبدالله(ع) موج مي‌زد و به همه آموخت كه نگهبانان دين و ناموس خود باشند و بيشترين حساسيت را در دفاع و صيانت از آنها داشته باشند. او تا آخرين نفس از عقيده اسلامى خود دفاع كرد و بر محو باطل پافشارى نمود. او كه سرآمد غيرتمندان عالم است در رجز حماسى خويش در روز عاشورا از جمله بر حمايت از ذرّيه پيامبر و خانواده پدرش تأكيد مىفرمود: “اَحْمى عِيالاتِ اَبى، اَمْضى عَلى دينِ النَّبى”() آن حضرت، روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصيه كرد كه پس از شهادتش، گريبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زارى و واويلا سر ندهند و پيش دشمنان صدايشان را به گريه بلند نكنند. در واپسين لحظات هم كه مجروح بر زمين افتاده بود، وقتى شنيد كه گروهى از سپاه دشمن قصد حمله به خيمهها و تعرّض به زنان و كودكان دارند، بر سرشان فرياد كشيد: “اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْرارآ فى دُنْياكُمْ…”() اى پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد، پس در دنيايتان آزاده باشيد و اگر عربيد، به اصل و تبار خويش برگرديد… .
شمر جلو آمد و گفت: اى پسر فاطمه چه مىگويى؟
امام(ع) فرمود: من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد، پس تجاوزگران و سركشان و جاهلان خود را تا وقتى من زنده‌ام، از حرم من بازداريد.()
از غيرت آن امام همام بود كه در همان حال هم از كار ناجوانمردانه سپاه دشمن برآشفت و اعتراض كرد و تا زنده بود نتوانست تحمّل كند كه نامردان به حريم ناموس او نزديك شوند. غيرت دينى او و يارانش نيز زمينهساز آن حماسه بزرگ شد.
آن امام همام، كشته شدن را بر ننگ ذلّت و تسليم، ترجيح داد و اين از غيرت و حميّت او بود. ياران شهيدش هم شب عاشورا و در فرصتهاى ديگر تا پاى جان ابراز وفادارى كردند و غيرتشان اجازه نداد كه
امام و اهلبيت او را در صحرا و ميان انبوه دشمن رها كنند و خود، در پى زندگى و عافيت خويش روند. عباس، اماننامه دشمن را ردّ كرد، تيغها و شمشيرهاى دشمن را بر خوارى و مذلّت ترجيح داد.
امّا فرومايگان، براى كشتن او و به خاطر رضاى خاطر والى كوفه و يزيد طاغوت، همدست شدند و پس از كشتن عاشورائيان، خانواده آنان را به اسارت بردند.
اعتراض حضرت زينب (س) به يزيد در شام، كه اهلبيت پيامبر را در معرض ديد و تماشاى مردم كوچه و بازار قرار داده() ريشه در غيرت او داشت.
پيروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان “غيرت ناموسى” از كربلا مي‌آموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را به عنوان “غيرت دينى” از حماسه‌آفرينان كربلا الهام مىگيرند.
رفتار حضرت نسبت به خانواده و فرزندان در لحظه وداع
امام(ع) در واپسين لحظههاى زندگى خويش شرايط ناگوارى خانواده و فرزندان، غصّه يتيمى و از دست دادن نزديكترين عزيزان از يكطرف، طى مسير كربلا تا شام و از شام به مدينه، همراهى دشمنان سنگدل، از طرف ديگر را مجسّم كرد. در چنين شرايطى آن امام همام شيوه دعوت به صبر و بردبارى و توجّه دادن به نصرت الهى را برگزيد تا با دم حسينى خود روح خسته آنان را توان دوباره ببخشد و عزمشان را براى دستيابى به همه اهداف، تقويت نمايند. در مقاتل آمده است :
“هنگامى كه امام (ع) همه يارانش را ديد كه شهيد شده‌اند، براى وداع به خيمهها آمد و ندا دادند: “اى سكينه، اى فاطمه، اي‌زينب، اى امكلثوم، آخرين درود و سلام من بر شما باد.”()
سكينه صدا زد: اى پدر آيا تن به مرگ داده‌اى؟
فرمود: كسى كه ياور ندارد، چگونه تن به مرگ ندهد.
طبق نقل ديگر فرمود :”اى نور چشم من! كسى كه يار و ياورى ندارد، چگونه تسليم مرگ نشود، ولى (فرزندم) رحمت و نصرت خداوند در دنيا وآخرت به همراه شما است، دخترم بر قضاء
الهى، صبر پيشه كن و زبان به شكوه مگشاى، زيرا دنيا محلّ گذر است، ولى آخرت خانه هميشگى است.”
سكينه گفت: ما را به حرم جدّمان (مدينه) بازگردان.
امام فرمود: “لَو تُرِكَ القَطا لَغَفا و نامَ”؛ اگر پرنده قطا را بگذارند، در جايگاه خود آرام مىگيرد و استراحت مىكند.
سكينه گريه كرد، امام حسين (ع) دختر عزيزش را به سينه چسباند و اشكهايش را پاك نمود و اشعارى خواند كه ترجمه‌اش چنين است :
“اى سكينه جانم! بدان كه بعد از شهادتم، گريه تو بسيار خواهد شد، دل مرا با افسوس، به سرشك خود مسوزان تا جان در بدن دارم، پس وقتى كه كشته شدم تو بر هر كس نزديكتر به بدن من مىباشى كه كنارم بيائى و گريه كنى، اى برگزيده بانوان.”()
طبق نقل سوم آن حضرت به فرزندان و خواهران چنين توصيه نمود :”خودتان را براى گرفتارى آماده كنيد و بدانيد خداوند نگهدار و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نجات مىبخشد و عاقبت امرتان را به خير خواهد كرد، دشمنانتان را با انواع بلاها عذاب خواهد نمود و به شما، در برابر اين گرفتارى، انواع نعمت و كرامت عطاء خواهد كرد. پس زبان به شكوه مگشاييد و سخنى مگوييد كه از منزلت و ارزش شما بكاهد.”

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. احتجاج، طبرسى، ج 1، ص 181 و .282
. بحارالانوار، ج 43،ص 157، ح .6
. كشف الغمّه، ج 1، ص 363 ص.
. كلمات الامام الحسين (ع)، ص 447،فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، حديث .8
. اعيان الشيعه، ج ،6 ص 449 ؛اعلام النسا المومنات، ص ؛347 منتهى الامال، ج ،1 ص .335
. الكافى، ج ،6 ص .476
. كافى، ج 6، ص ،475 ح.1
. مجمع البحرين، ج 2، ص .246
. من لايحضره الفقيه، ج 3،ص .444
. “و عفته على قدر غيرته.” (نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت47).
. “اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الغَيُور.” (ميزان الحكمة، ج 7، ص 357.)
. بحارالانوار، ج 45،ص .49
. همان، ص .51
. “فَاْمنَعُوا عُتاتِكُم عَنِ التَّعرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَيّآ.” (بحارالانوار، ج 45، ص 51).
. حياة الامام الحسين، ج 3، ص .378
. معالى السبطين، ج 1،ص 22 و 23 تذكرة الشهداء، ص.307
. ترجمه نفس المهموم، ص 184؛ معالى السبطين، ج 2، ص .25

/

اعتمادمردم را حفظ كنيم

درآمد:
خلوص و ساده‌زيستى دكتر شيبانى امري است كه دوست و دشمن بر آن اتفاق نظر دارند. او كمتر سخن مىگويد و مرد ميدان مبارزه و عمل صالح است و اين گفتگو را نيز به دشوارى پذيرفت، با اين همه جملات كوتاه و موجز او برخاسته از صداقت و شفقتى مؤمنانه است كه چون هميشه به كلام او تأثير و اعتبارى خاص مىبخشد.
علايق سياسى شما از چه مقطعى بروز كرد؟
من از دوره نهضت ملى شدن نفت به سياست علاقمند شدم و مانند بسيارى از جوانان آن دوره، به رفع سلطه انگليس علاقمند بودم و اخبار و رويدادها را پيگيرى مىكردم. در آن زمان دانشجوى دانشكده فنى دانشگاه تهران بودم و بعدها به دانشكده پزشكى رفتم. ما در آن مقطع طرفدار دولت دكتر مصدق بوديم. البته جبهه ملى در دانشگاه فعاليت موثّرى نداشت و اكثر فعّالين دانشگاه توده‌اى بودند و در راه ملى شدن نفت، بسيار سنگ‌اندازى مىكردند.
مذهبيون از چه زمانى به شكل محسوس وارد فعّاليتهاى سياسى آن دوره شدند؟
من فكر مىكنم وقتى كه آيت‌الله كاشانى از تبعيد برگشتند و با آن استقبال گسترده روبرو شدند، فعاليتهاى سياسيون مذهبى دوباره به راه افتاد. پيشكسوت مبارزين مذهبى در آن مقطع بالطبع
مرحوم آيت‌الله كاشانى بودند كه با دكتر مصدق همكارى مىكردند و توانستند گروه زيادى از مردم متدين را بسيج كنند. البته نقش فدائيان اسلام و شخص شهيد نوّاب صفوى را به عنوان يك گروه مبارز اسلامى با هدف كاملا مشخص نمىتوان ناديده گرفت، اما اينها با فكر مسلط و مشترك بين رهبران نهضت، اختلافاتى داشتند. مرحوم كاشانى و دكتر مصدق در اولويت دادن به بيرون راندن انگليس، با هم توافق داشتند، حتى يكى از خويشاوندان ما نقل مىكرد كه با عده‌اى از بانوان، خدمت آيت الله كاشانى رفتيم و گفتيم :«آقا! چرا حكومت اسلامى را پياده نمىكنيد؟» مرحوم كاشانى گفتند :«ما فعلا با انگليس در جنگ هستيم و هيچ كار ديگرى هم نمىكنيم.»، يعنى حتى مرحوم كاشانى هم معتقد بودند كه در آن برهه نمىشود حكومت اسلامى را تشكيل داد، ضمن اينكه درآن مقطع، فرهنگ دينى چندان قوي‌اى هم وجود نداشت و شرايط مثل شرايط منتهى به پيروزى انقلاب نبود.
نقش فدائيان اسلام را در به ثمر رساندن نهضت ملى چقدر مؤثر مي‌دانيد؟
واقعيت اين است كه مجموعة حاميان نهضت ملى و بهطور طبيعى طرفداران و اطرافيان دكتر مصدق از فعاليتهاي فدائيان اسلام، بسيار بهره بردند و اگر آنها با رزم‌آرا برخورد نمىكردند، دكتر مصدق بههيچ وجه نخست‌وزير نمىشد. مرحوم نواب خدمات زيادى كرد و افرادى كه در اين سالها آنها را به خشونتطلبى و امثالهم متهم مىكنند، يا توجهى به ديكتاتورى شاه و نفوذ بيگانگان در شرايط آن روز جامعه ندارند و يا عمدآ تاريخ را تحريف مىكنند. شهيد نواب بيان بسيار نافذ و جذبه فوق‌العاده‌اى داشت و بسيار هم ساده‌زيست بود. آقاى طالقانى بعدها براي ما نقل مىكرد كه وقتى نواب مىخواست براى شركت در مؤتمر اسلامى برود، نزد من آمد و گفت :«پسر عمو! من مىخواهم به مسافرت بروم و عبايم را به خشكشوئى داده‌ام. شما عبايت را به من قرض بده و بعد برو عباى مرا از خشكشوئى بگير.» زندگى بسيار ساده و در عين حال شخصيت بسيار مؤثرى داشت.
تحليل شما از زمينههاى وقوع 28 مرداد چيست؟
من فكر مىكنم اختلافى كه بين رهبران نهضت پيش آمد و ضعفى كه از اين ناحيه بر نهضت تحميل شد، موجب شد كه مردم واقعآ متحيّر شوند و مديريت مناسب و واحدى براى نهضت ملى نفت وجود نداشته باشد. بين 25 تا 28 مرداد توده‌اىها در خيابان فردوسى راه مي‌افتادند و شعار جمهورى دموكراتيك سر مي‌دادند و مردم از ترس اينكه توده‌اىها حاكم شوند، سكوت كرده بودند. واقعيت اين است كه مردم در روز 28 مرداد متحيّر بودند و اصلا نمي‌دانستند چه بايد بكنند و طبعآ شاه و امريكائىها در چنين فضائى توانستند دو باره قدرت را قبضه كنند.
شما بعد از 28 مرداد در گروه نهضت مقاومت ملى فعال بوديد. بهطور مشخص در آنجا چه فعّاليتهائى را انجام مي‌داديد؟
من به عنوان دانشجوى طرفدار نهضت مقاومت فعاليت مىكردم و اعلاميه وجزوه مي‌داديم و نشريه راه مصدق را منتشر مىكرديم. در همان مقطع بود كه استادان دانشگاه و مرحوم فيروزآبادى، جزوه‌اى عليه كنسرسيوم منتشر كردند. البته نهضت مقاومت در ميان مردم موثر نبود و پايگاه مهمى هم نداشت، گهگاه اعلاميهها و شبنامههائى مي‌داد كه اينها با پول خودمان و در منزل من تكثير مىشدند. در ابتدا همة نيروهاى چپ و مذهبى به نهضت مقاومت آمدند- البته مقصودم از چپ، بيشتر سوسياليستها هستند- ولى بهتدريج چپىها و لائيكها و ناسيوناليستها و ليبرالهاى غيرمذهبى، همه كنار كشيدند و تنها مذهبىها باقى
ماندند؛ البته همان طور كه اشاره كردم در آن مقطع حرف ما چندان خريدار نداشت و نهضت مقاومت فقط يك عده مخاطب خاص داشت.
بعد از بىفروغ شدن چراغ نهضت ملى، شما نهضت آزادى را تشكيل داديد. علت اين امر چه بود و شما چه نقشى در تشكيل، توسعه و تداوم فعاليتهاى نهضت داشتيد؟
هدف اين بود كه مذهبىهاى باقيمانده از نهضت مقاومت ملى يك هويّت جديدى براى خود دست و پا كنند و يك تشكيلات قوىترى را راه بيندازند. من هم، عضو شوراى مركزى نهضت بودم و هم عضو هيئت مؤسّس و هم مسئول كميته دانشجوئى نهضت. موسسان اوليه سازمان مجاهدين كه با منافقين بعدى خيلى تفاوت داشتند، جزو همين كميته بودند. اينها وقتى با ما كار مىكردند، آدمهاى مذهبى و زحمتكشى بودند، معتقد به دين بودند، ولى اطلاعات عميق نداشتند. البته به اين نكته هم اشاره كنم كه هدف از تشكيل نهضت آزادى، انشعاب از جبهه ملى و اعتراض به آن نبود، بلكه مىخواستيم با وجهه مذهبىترى در داخل جبهه فعاليت كنيم، منتهى در عمل موفق به انجام چنين كارى نشديم. خود جبهه ملىها هم اعتقادشان اين بود كه شما برويد و گروهى را تشكيل بدهيد و علنآ بگوئيد چه كسانى هستيد تا ما بدانيم با چه فكرى روبرو هستيم. اين بود كه زمينة تشكيل نهضت آزادى فراهم شد.
 ما امروز با چهرههائى مواجه هستيم كه داعيه‌دار نهضت آزادى هستند و از پيشينه ونام مؤسسين اوليه نهضت استفاده ابزارى مىكنند. اين افراد در مقطع تأسيس، چقدر در نضجگيرى اين حركت نقش داشتند؟
اين افراد در آن زمان در تشكيل نهضت دخيل نبودند. آقاى يزدى در آمريكا با نهضت همكارى مىكرد، ولى هيچ وقت عضو شوراى نهضت نبود. آقاى صبّاغيان هم با دكتر سامى همكارى مىكرد. آقاى معينفر هم نبود و با انجمن مهندسين همكارى مىكرد و در مسائل سياسى، فعال نبود. آقاى دكتر يداللّه سحابى، پدر آقاى مهندس سحابى، از مؤسسين بود، ولى خودش را يادم نيست كه از اعضاى مركزيت بوده باشد، اما جزو نهضت آزادى بود كه بعدآ جدا شد و جزو منتقدين مهندس بازرگان شد. به هر حال اغلب كسانى كه با عنوان نيروهاى ملى ـ مذهبى، يك چيزهائى را امضا مى كنند، در آن زمان، ناشناخته بودند و يا در رديف دو و سه بودند و در مبارزات هم خيلى جدى نبودند.
هم‌اكنون در تبليغات نهضت آزادى به كرات از آيت‌اللّه طالقانى، نام برده مىشود. ايشان چه نقشى در نهضت داشت و در اين تشكل، چقدر فعال بود؟
بعد از تشكيل نهضت، مرحوم آقاى آسيد رضاى زنجانى و آقاى
طالقانى از ايجاد اين تشكيلات سياسى دينى براى مبارزه، حمايت كردند و اعلاميه دادند، اما آقاى طالقانى در مورد شاه و سلطنت، ديدگاه بسيار راديكالى داشت. او از نظر سياسى و مبارزه، بسيار تندتر و فعالتر از مهندس بازرگان بود. البته ايشان فعاليت تشكيلاتى نمىكرد و چندان هم در چهارچوب تشكيلات نهضت آزادى عمل نمىكرد. به قول امروزىها، ايشان فراتر از گروهها بود. مسجد ايشان، عملا پايگاه اغلب كسانى بود كه به وضع موجود، اعتراض داشتند و به مبارزه علاقمند بودند. يادم هست كه در مسجد ايشان عكس شاه نبود. بعد از مدتى ماموران رژيم آمدند و براى نصب عكس، فشار زيادى آوردند و نهايتآ عكس را كنار كفشدارى زدند! رژيم پس از مدتى متوجه شد كه چه خبطى كرده است.
نهضت آزادى پس از تشكيل تا چه حد توانست با جريانى كه از سال 40 شروع شد، همراهى كند؟
واقعيت اين است كه اگر فضاى باز سياسى وجود داشت و نهضت مىتوانست در حد يك اعلاميه سياسى و اظهارنظر كارى بكند، اين كار را مىكرد، اما به هيچ‌وجه قدرت ايجاد انسجام و وحدت را در ميان مردم نداشت، چون چنين نفوذي نداشت. با ظهور امام و رويداد 15 خرداد، نهضت آزادى و گروههائى از اين دست، به حاشيه رفتند. با توجه به ايدههاى امام و نتايجى كه از حركتش مي‌ديديم و ايمان وسيع و بى نظير مردم به ايشان و جامعيت و صداقت او را كه بزرگترين انقلاب مردمى را بوجود آورد مشاهده مىكرديم، براى من كه خودم در تأسيس نهضت آزادى دست داشتم مسجّل شد كه ديگر تاريخ مصرف نهضت آزادى تمام شده و نهضت از مردم عادى هم عقب مانده و دوران همه آن گروههاى سابق ملّى
و مذهبى و چپ و ليبرال منقضى شده است. رسيديم به اين كه همه گروهها و تلاشهاى قبلى ناقص و معيوب بوده و امام صحيح مىگويد. امام از جايگاه يك مرجع تقليد و فقيهى بزرگ، توانست نيروهاى پراكنده را به يك انقلاب بزرگ تبديل كند. در سالهاى بعد هم كه با مؤسسين نهضت، در زندان بوديم و طبيعتآ در زندان نمىشد فعاليت خاصى كرد.
بخشى از نقش‌آفرينى جنابعالى مربوط است به دادگاه سران نهضت آزادى در سال 42. چه شد كه اين دادگاه توانست درحد خود بر جريان مبارزات تاثير بگذارد و مورد توجه افرادى كه انگيزه مبارزاتى داشتند، قرار بگيرد؟
به نظر من، دستگاه مي‌دانست كه ما يك گروه مذهبى هستيم و حرف حسابى هم داريم و محكم هم سر حرفمان ايستاده‌ايم. آنها نمىتوانستند منكر اعتقاد و شيوه و طرز فكر ما بشوند، بالطبع دفاعيات ما هم محكم بود. البته آن دادگاه هم محدوديتهاى خودش را داشت. اولا افراد زيادى نمىتوانستند در آن شركت كنند و حرفها درست منتقل نمىشد، اما با اين همه بهطور نسبى، دست كم مستمعينى كه ازاقشار علاقمند به مبارزه، در دادگاه شركت مىكردند حرفها را به بيرون منتقل مىنمودند.
البته در رفتارهاى رهبران نهضت در دادگاه، تفاوتهائى وجود داشت. مرحوم آقاى طالقانى مطلقآ دفاع نمىكردند، اما مهندس بازرگان دفاع و شخص شما گهگاه صحبت و اعتراض مىكرديد. دليل اين تفاوت چه بود؟
آقاى طالقانى دادگاه را براى محاكمه خودش، صالح نمي‌دانست. به هر حال ايشان از علما بود و اعتقاد داشت كه اين دادگاه اساسآ صلاحيت ندارد كه او را محاكمه كند و لذا سكوت مىكرد، اما از اين نظر با ايشان تفاوت داشتيم و مىخواستيم حرفهاى خودمان را به صراحت بزنيم. جريان دادگاه را هم مصنوعى مي‌دانستيم و معتقد بوديم رأىها از قبل صادر شده‌اند، از اين نظر به اين نتيجه رسيديم كه اين دادگاه براى بيان حرفها و اعتقاداتمان فرصت خوبى است.
شما مدتهاى مديد، چه قبل و چه بعد از سال 42 در زندان بوديد. برنامه شما در زندان چه بود؟
همان طور كه گفتيد من قبل از سال 42 در جريان نهضت مقاومت ملى سابقه دستگيرى و زندان داشتم. در دادگاه 42 به 6 سال و بعد از آن هم در دادگاه بعدى به پنج سال زندان محكوم شدم. زندان 6 ساله كه از سال 42 شروع شد، به مفهوم واقعى كلمه براى ما يك دانشگاه بود. ما را به زندان قصر برده بودند و تمام
افرادى كه آنجا بودند، به تناسب سوادشان تدريس مىكردند. فكر مىكنم جمع بسيار خوب و سازنده‌اى بود. خود من در آنجا فرانسه درس مي‌دادم و در عين حال در كلاسهائى كه ديگران تدريس مىكردند، شركت مىكردم. ما در آنجا بيشتر مطالعه مىكرديم، البته بخشى از كتاب حيات و هدفدارى، تأليف رووير را در آنجا ترجمه و بخشى از آن را هم تدريس مىكردم. اين كتاب نوشته يك پزشك مذهبى بود و مىخواست نشان بدهد كه علم با مذهب، هماهنگ هست. او در لابلاى تحقيقات پزشكى، شواهد مذهبى هم آورده بود و ما فكر كرديم كه موضوع اين كتاب با آنچه كه ما در صدد ترويج آن هستيم، كاملا هماهنگ است، لذا من آن را ترجمه كردم و شركت انتشار هم بعدها چاپ كرد. اين جمع بسيار جمع سازنده‌اى بود و به همين علت پس از مدتى، عدّه‌اى از ما را به برازجان تبعيد كردند؛ البته آقاى طالقانى را در همان زندان شماره 4 قصر نگه داشتند و براى اينكه ايشان را اذيت كنند، عدّه‌اى از زندانيان عمومى و عادى را هم كنار ايشان آورده بودند كه البته آنها پس از مدتى به جاى اينكه مزاحم ايشان بشوند، تحت تأثير اخلاق و رفتار ايشان قرار گرفته و خدمتكارشان شده بودند! بخشى از اين مسئله هم به روحية مذهبى زندانيان عادي برمىگشت. به هر حال آنها هم ريشهها و علائق مذهبى داشتند و طبيعى بود كه جذب كسى مثل آقاى طالقانى بشوند. در مجموع من وقتى از آن جمع صميمى زندان بيرون مي‌آمدم، ناراحت مىشدم، نه اينكه از زندانى بودن ناراحت باشم.
آيا در آن مقطع پيشبينى مىكرديد كه انقلاب موجب تأسيس چنين نظامى بشود و به اين پيروزىها برسد؟
مسلماً اين چيزى را كه اتفاق افتاد، هرگز پيشبينى نمىكرديم. حداكثر چيزى كه احتمال مي‌داديم ايجاد فضائى بود كه آدمهائى مثل ما بتوانند حرفشان را بزنند و چون صداقت داشتيم و فضا هم تا حدودى تغيير كرده بود، فكر مىكرديم شروع نهضت و اين جريانات موجب خواهد شد كه ديگر خيلى ما را اذيت نكنند. هيچ كس تصور نمىكرد كه نظامى بر پايه اسلام و با اين سرعت تأسيس شود.
چه خاطراتى از امام داريد؟
تا قبل از انقلاب و در دوران مبارزه كه با امام رابطه نزديكى نداشتم، چون اولا ايشان در تبعيد بودند و ما هم كه در زندان بوديم. البته مطالب ايشان طبعآ مورد قبول ما همه بود و در همه انگيزه ايجاد مىكرد. بعد از انقلاب، من وزير كشاورزى امام شدم، به اين ترتيب كه عضو شوراى انقلاب بودم و مرحوم شهيد بهشتى هم فهرستى از وزراى پيشنهادى را تهيه كرده و خدمت امام برده و نام
مرا هم به عنوان وزير كشاورزى ذكر كرده بود. امام به دليل اعتمادى كه به شهيد بهشتى داشتند، آن فهرست را تأييد كردند.
بعدها هم به تناسب مسئوليتهائى كه داشتيم، خدمت امام مي‌رسيديم. خاطره جالبى كه از ايشان دارم اين است كه يك بار در زمان رياست جمهورى آقاى بنىصدر قرار بود در شوراى امنيت، به پرونده ايران رسيدگى شود. در جلسه‌اى كه خدمت امام بوديم، بنىصدر اعلام كرد كه مايل است به شوراى امنيت برود و از ايران دفاع كند. امام مخالفت كردند و گفتند :«شما مي‌رويد به آنجا و به شما يك محكوميت رسمى مي‌دهند و برمىگرديد. رفتن به آنجا فايده‌اى ندارد و فقط شكست ديگرى عايد ما مىشود.» بعد هم با جديت ادامه دادند: «اگر هواپيماى شما از اينجا بلند شود و برود، من خواهم گفت كه اين هواپيما از ما نيست».
يك مقدار هم به زندگى شخصى شما بپردازيم. شما يكى از نمادهاى ساده‌زيستى در ميان مسئولين هستيد و خوشبختانه بر خلاف برخى كه منش ديگرى را در پيش گرفتند، همچنان بر اين شيوه رفتار مىكنيد. چه شد كه توانستيد اين حالت را همچنان در خود حفظ كنيد؟
من هميشه زندگى ساده‌اى داشته‌ام و دنبال تغيير اين وضع هم نبوده‌ام. با توجه به آنچه كه از بزرگان دين و مواعظ اخلاقى آنها نقل مىشود سعى كردم اين گونه زندگى كنم و خدا هم كمك كرد.
از مصاديق ساده‌زيستى شما تردد در سطح شهر و حضور در ميان مردم است. از واكنشهاى مردم چه خاطراتى داريد؟
بعضىها تعجب مىكنند كه من مثلا سوار مترو مىشوم و سر كار مي‌روم و يا تنها در خيابان تردد مىكنم. البته من خودم را كسى نمي‌دانم كه رفتارم با مردم تفاوتى داشته باشد. گاهى مردم مي‌آيند و مشكلاتشان را بيان مىكنند و طبعآ چون امكانات زيادى ندارم، چندان كارى نمىتوانم برايشان انجام بدهم، ولى همين نفس ساده‌زيستى مسئولان مىتواند به مردم براى تحمّل مشكلات كمك كند.
شما در دو دوره اخير با رأى بالائى به عضويت در شوراى شهر تهران انتخاب شديد. در اين دو دوره، شورا با اتخاذ شيوههاى متفاوتى نسبت به دوره اول، توانست منشأ تحولات مهمى در سطح كشور بشود. به نظر شما، رمز موفقيت شورا در اين دو دوره چه بود؟
من البته كارى ندارم كه چرا شوراى اول، موفقيت يا موقعيتى پيدا نكرد، اما مسلمآ شوراى دوم، بيشتر مورد تأييد مردم قرار گرفت و برنامهها و حرفهاى آن را هم بيشتر پذيرفتند. افرادى در شوراى دوم بودند كه مردم به آنها اعتماد بيشترى داشتند و طبعآ بيشتر هم همكارى كردند. من معتقدم در اين سى سال به همان ميزانى كه توانسته‌ايم اعتماد مردم را جلب كنيم، به همان ميزان هم موفقتر بوده‌ايم. در تمام جاهائى كه نظام توانسته اعتماد مردم را جلب كند، موفق عمل كرده است و هر جا كه موفق نبوده‌ايم، قطعآ در اين زمينه نقص داشته‌ايم و مسلمآ رمز ادامه موفقيتها و گسترش آنها هم همين است.
در سالهاى اخير بخشى از وقت شما صرف بنياد امام مهدى(عج) مىشود. چه شد كه اين بنياد را تأسيس كرديد و تا به حال چه فعاليتهائى داشتيد؟
طبيعى است كه ما شيعيان اعتقاد به مصلح داريم و بايد با فعاليتهاى فرهنگى و تلاشهاى برنامه‌ريزى شده، زمينه فرهنگى ظهور را در ميان مردم تقويت كنيم. عدّه‌اى با اين انگيزه جمع شدند و اسم ما را هم در آن ليست گذاشتند و بنده هم به عنوان پادو در خدمتشان هستم. بحمداللّه بنياد فعاليتهاى زيادى را انجام داده است. بنا شد ما براى مراكزى كه بهنوعى منتسب به امام زمان(عج) هستند، كمكهائى داشته باشيم. در اطراف جمكران توانستيم يك زائرسرا در مساحتى بالغ بر 180 هزار متر زيربنا، براى 500 تن زن و مرد كه بتوانند به شكل جداگانه اسكان پيدا كنند، بسازيم و خوشبختانه حدود يك سال و نيم است كه آنجا فعّال شده و زائران مرتبآ به آنجا مراجعه مىكنند. نشريات و كتب خوبى داشتيم كه در حد خودش بازخوردهاى خوبى در جامعه داشته است. البته آنچه كه انجام شده در حد مقدورات مؤسسه بوده.
شما از فعالان عرصه پزشكى كشور بوده و از چند و چون پيشرفتهاى پزشكى هم اطلاعات خوبى داريد. بر اساس شواهد و قرائن، پزشكى ايران از جايگاه خوبى برخوردار بوده و بيش از پيش مورد اعتماد مردم قرار گرفته است. به نظر شما علت چيست؟
علت اين است كه ما از نظر دانش پزشكى، پزشكان بسيار توانمندى داريم كه اگر خود را بالاتر از اطباى خارجى ندانند، كمتر هم نمىبينند و حق هم دارند، در كارهاى خودشان خيلى موفق هستند و پيشرفت كرده‌اند؛ منتهى در زمينه تجهيزات پزشكى كاستىهائى داريم كه در سالهاى گذشته سعى شده برطرف شود و دستگاههاى لازم به ايران آورده شوند. البته من قبول دارم كه هنوز براى بعضى از بيمارىها هزينه درمان، خيلى بالاست، ولى در توان درمان كاستى نداريم، به ويژه با استعدادهائى كه در ميان پزشكان جوان وجود دارد، منتهى در ميان مردم ما ذهنيتى هست كه تصور مىكنند پزشكان خارجى توانمندتر از پزشكان ايرانى هستند كه به هيچ‌وجه اين طور نيست و با يك آمار ساده از معالجه بيمارىهاى شايع، مىتوان متوجه واقعيت شد.
برنامه روزانه شما چيست؟
بعد از نماز صبح و صرف صبحانه، به محل هيئت امناى صرفهجوئى ارزى در معالجه بيماران مي‌روم كه نهاد تعريف شده و مصوبى است براي جلوگيرى از خروج بيمارانى كه در داخل كشور امكان معالجه مطلوب آنها فراهم است. البته ما در مورد عمده بيمارىهاى شايع، توان معالجه بيماران را داريم، منتهى ابزار معالجه برخى از بيمارىها هنوز گران است، مثلا كسانى كه مشكل شنوائى دارند، به وسيله دستگاه حلزونىشكلى، شنوائى خود را به دست مي‌آورند. ما اين دستگاه را وارد كرده‌ايم، ولى هر كسى كه بخواهد آن را تهيه كند، بايد حدود 15 ميليون تومان هزينه كند. به هر حال جلسه ما از ساعت 6/5 تا 8 هست، بعد مي‌آيم بنياد امام مهدى(عج) و به فعاليتهاى اينجا مىپردازم. جلسات شوراى شهر هم كه يكشنبه و سهشنبه است و از اينجا مي‌روم و در آن شركت مىكنم.
ورزش هم مىكنيد؟
به معناى مصطلحش نه، اما پياده‌روى زياد دارم و بخشى از مسافتهاى كارى را پياده طى مىكنم، البته ماشينى هست كه گاهى مي‌آيد و مرا مىبرد، ولى اگر نباشد، با اتوبوس و مترو مي‌روم. ورزش من منحصر به همين پياده‌روى است.
از اينكه پذيراى اين گفتگو شديد، بسيار متشكريم.


/

دانستنيهايى از قرآن

“و ذروا ظاهر الاثم و باطنه إن الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون” ( سوره انعام، آيه )120
گناهان را چه آشكار باشند و چه پنهان، ترك كنيد، همانا آنان كه گناه مىكنند به سزاى اعمالى را كه مىكرده‌اند خواهند رسيد.
ذروا: دست بداريد و خوددارى كنيد. فعل امر است و ظهور در وجوب دارد يعنى بايد از گناهان آشكار و پنهان دست بداريد. اين امر، حتمى و لازم الاجرا است.
ظاهر الاثم و باطنه: ظاهر يعنى گناهى كه آشكار و پيدا است و باطن يعنى گناهى كه پنهان و ناپيداست.
حال بايد ديد مقصود از گناه آشكار و گناه پنهان چيست ؟ مفسرين اختلاف كرده‌اند؛ برخى گويند: گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا باشد ولى گناه باطن گناه قلبى است. و ظاهرا اين امر درست نيست، زيرا هرچند انسان بايد از فكر گناه نيز دورى جويد ولى به هر حال تنها فكر و خيال گناه موجب كيفر و عقاب نمى شود و در آيه، خداوند به هر دو گناه، هشدار مي‌دهد و نتيجه پيروى از گناه ظاهر و باطن را كيفر و عقاب دانسته، حال چه در دنيا باشد و چه در آخرت، زيرا برخى از گناهان ظاهر كه موجب غضب عمومى مى شود و عامه مردم (عُرف) آن را بد و منكر مي‌دانند، نه تنها موجب غضب خداوند و كيفر اخروى مىشود كه در دنيا نيز انسان را گرفتار مىسازد. پس بعيد است كه گناه با قلب يعنى فكر و خيال گناه كردن، مقصود باشد بلكه ظاهرا مقصود از گناه باطن،همان گناهى است كه در ظاهر نكوهيده و ناپسند است ولى انسان آن را در پنهانى انجام مي‌دهد. مثلا در زمان جاهليت زنا كردن(و العياذ باللّه) در ظاهر امرى منكر بود ولى در باطن و دور از ديد مردم، گناه شمرده نمى شد. از اين روى برخى از مفسرين، آيه را چنين تفسير كرده‌اند كه مقصود از گناه ظاهر، زناى آشكار است و گناه باطن، زناى دور از ديد مردم. و خداوند خواسته است اين عُرف غلط جاهلى را رد كند لذا فرموده است كه اين گناه، قبيح و زشت است چه در ظاهر باشد و چه در باطن. ولى از عموميت آيه استفاده مىشود كه منحصر به يك گناه خاصى نيست بلكه هر گناه و منكرى را در بر مىگيرد.
برخى بر اين عقيده‌اند كه گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا مرتكب مىشود و عبارت است از افعال و اعمال ناپسندى كه از انسان سر مي‌زند ولى گناه باطن به معناى عقايد فاسد و باطل
است. وهر چند از ظاهر آيه چنانچه عرض شد بر مي‌آيد كه مقصود ، گناهانى است كه از انسان سر مي‌زند و فرقى ندارد كه اين گناه در ظاهر انجام گيرد يا در باطن، هرچند گناه خصوصا اگر كبيره باشد، ظاهر و باطنش از نظر كيفر و عقاب فرق كرده، يعنى اگر كسى در خانه و به دور از ديد مردم گناهى كند، بيشتر امكان عفو و بخشش دارد، چرا كه تظاهر به آن نكرده و اشاعه فحشا ننموده است و اما كسى كه بى پروا گناه مىكند و نافرمانى خدا مىكند و با ارتكاب گناه، ترويج از آن نيز مىنمايد و اشاعه فحشا در ميان جامعه مىكند به مراتب گناهش سنگين تر و كيفرش سخت تر است و اين امرى است بديهى.
و از اين تفسير اخير نتيجه مىگيريم كه گناه كردن منحصر نمى شود به ارتكاب كارهاى زشت و ناپسند، بلكه اگر كسى از ارتكاب گناه، پرهيز كند و ظاهرى خوب و صالح داشته باشد ولى عقيده اش فاسد باشد، او هر آن، مرتكب گناه است هرچند روز و شب را به عبادت به سربرد. و عقيده فاسد معنايش دورى از لُب و جوهر عبادت است كه همان ولايت مىباشد. پس اگر كسى ظاهر الصلاح باشد و هيچ گناهى نه بزرگ و نه كوچك از او سر نزند ولى در دل ولايت على عليه السلام و فرزندانش نداشته باشد، مطمئن باشيد كه اورا هيچ فايده اى در صلاح و خوش ظاهرى نيست، بلكه چنان كه از روايات متواتر استفاده مىشود، اگر شبها را تا به صبح در ميان ركن و مقام به عبادت و نماز سپرى كند و روزها را در تمام عمر روزه بدارد، ولى ولايت نداشته باشد، اعمالش را پشيزى ارزش نباشد و بى گمان خواسته يا ناخواسته مرتكب گناه دائمى شده است. از اين رو است كه ائمه ما سلام الله عليهم، پيوسته امر به ولايت كرده‌اند و آن را اصل و محور قبولى عبادات دانسته‌اند “و ما نودى بشيىء مثل ما نودى بالامامة”.
برگرديم به اصل مطلب كه چون در اين آيه، امر اكيد دارد كه بايد از هر نوع گناهى دورى جوئيم، معنايش اين است كه ترك گناه و دورى از معصيت، نه تنها موجب نجات از عقوبت و كيفر است كه چون امر واجبى است، موجب ثواب و پاداش نيز خواهد بود بلكه يكى از مهمترين عبادات است ولذا در خطبه استقبال از ماه رمضان رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: “افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله” بهترين و بالاترين اعمال در ماه رمضان دورى جستن از گناهان و محرمات الهى است.
و نتيجه سخن اين كه اين يك قاعده قرآنى است كه انسان بايد از هر گناهى چه ظاهر و چه باطن، چه آشكار و چه پنهان، دورى جويد زيرا اختلاف حالتها موجب بى رنگى كيفر نمى شود، هرچند گناه آشكار به علت پرده درى و بى بند و بارى، بارى سنگين تر به دوش انسان مىگذارد. و به هر حال هيچ گناهى از ديد خداى متعال به دور نيست و او ناظر و شاهد است بر وجود انسان و نزديك تر است به او از رگ گردنش، و راهى براى فرار نيست جز اين كه كيفر اعمالش را دير يا زود ببيند “فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره”. خداوندا ما را موفق بدار كه از گناه ظاهر و باطن به دور باشيم و گرفتار سخط و غضب ذات مقدست نشويم آمين رب العالمين 

/

سخنان معصومين

«مَن رَضِىَ عن نَفسِه كَتُر اَلسّاخِطُونَ عَلَيه». (بحارالانوار، ج 72، ص )316
كسى كه از خود راضى باشد، ناراضيان او بسيار خواهند بود.
«لَولا مَن يَبقى بَعدَ غَيبة قائِمُكُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعين اِلَيهِ، وَالّدالِّينَ عَلَيهِ، وَالذّابيّنَ عَن دينِهِ بِحُجَجِ اللّهِ، و المُنقِذينَ لِلضُّعَفاءِ مِن عِبادِ اللّهِ مِن شِباكِ اِبليسَ و مَرَدَتِه، لَما بَقِىَ اَحَدُ اِلّا اِرتَدَّ عَن دينِ اللّهِ. وَ لكِنَّهُم يمسِكُونَ اَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفاءِ الشّيعةِ كَما يُمسِكُ صاحِب السَّفينَةِ سُكّانَها، اُولئِكَ هُمُ الاَفضَلُونَ عِندَ اللّهِ عَزَّ و جَلَّ.» (بحارالانوار، ج 51، ص )156
اگر نه اين بود كه پس از غيبت قائم آل محمّد(ص) برخى از علما وجود دارند كه به سوى او دعوت مىكنند و مردم را به حضرتش سوق مي‌دهند و از دينش با استدلالهاى الهى حمايت مىكنند و ضعيفان از بندگان خدا را از افتادن در دام ابليس و يارانش، رهايى مىبخشند پس به تحقيق هيچ كس نمىماند جز اين كه از دين خدا بر مىگشت.ولى آن عالمان زمام قلوب ضعفاى شيعه را مىگيرند همانگونه كه ناخداى كشتى، سكّان و فرمان كشتى را مىگيرد. پس آنها نزد خداى عزّ و جلّ از همه برترند.
«لَوسَلَكَ النّاسُ وادِياً وَ شُعَباً، لَسَلَكتُ وادِىَ رَجُلٍ عَبَدَاللّهَ وَحدَهُ خالِصاً مُخلِصاً.». (تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 329، )187
اگر مردم راهها و گردنههاى گوناگونى را بپيمايند، من راه كسى را دنبال مىكنم كه تنها خداوند را در حال پاكى و صداقت بپرستد.
«اِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنيا دارَ بَلوى وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى و جَعَلَ بَلوىَ الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً وَ ثَوابَ الآخِرةِ مِن بَلوى الدُّنيا عِوَضاً.» (بحارالانوار، ج 78، ص )365
خداوند دنيا را سراى امتحان قرار داد و آخرت را جاى مجازات، و بلاياى دنيا را موجب ثواب آخرت كرد و پاداش آخرت را عوض از سختىهاى دنيا.
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً.» (بحارالانوار، ج 74، ص )353
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هر چند كوتاه و اندك باشد.
«اِنَّ لِلّهِ بُقاعَاً يُحِبُّ اَن يُدعا فيها فَيَستَجيبُ لِمَن دَعاهُ، وَ الحَيرُ مِنها.» (تحف العقول، ص )510
خدا را بقعههايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و او به اجابت برساند، و حائر امام حسين عليه السلام يكى از آنهاست.
«مَنِ اتَقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَن اَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَن اَطاع الخالِقَ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقينَ، وَ مَن اَسَخَطَ الخالق فَليَيَقَن اَن يُحِلَّ بِه سَخَطُ المَخلُوقين.» (تحف العقول، ص )510
هر كه از خدا بپرهيزد از او بپرهيزند و هر كه خدا را اطاعت كند، اطاعت شود و هر كه مطيع خداست باك از خشم مخلوق ندارد و ان كس كه خدا را به خشم آورد يقين داشته باشد كه به خشم مخلوق دچار خواهد شد.


/

پرسش و پاسخ هايى درباره مهدويت

اساس و بنيان حركت و نهضت حضرت مهدى(عج) آيا بر پايه معجزه است يا روندى عادى و طبيعى مانند انقلابهاى ديگر جهان داد؟
نهضت جهانى امام مهدى(عج) را به دو گونه مىتوان تفسير كرد، الف: تفسيرى اعجازآميز و مافوق طبيعى ب: تفسيرى عادى و در چارچوب نواميس طبيعت كه از سوى خداوند، بر هستى حكم مي‌راند.
بر اساس تفسير نخست كه گاه از آن، با عنوان «نظريه حصولى بودن ظهور» ياد مىشود، نهضت امام مهدى (عج) پديده‌اى است كه با اراده مستقيم الهى و به كمك عوامل غيبى آغاز مىشود و به انجام مي‌رسد و اقبال و ادبار مردم و نيز توجه و تلاش يا غفلت و سستى آنها، هيچ تأثيرى در تقديم يا تأخير اين حادثه بزرگ ندارد. اما طبق ديدگاه دوم كه با عنوان «نظريه تحصيلى بودن ظهور» شناخته مىشود، حركت جهانى آن حضرت، روالى عادى و طبيعى دارد و از
اين رو نيازمند فراهم شدن بسترها و شرايط، توسط توده مردم است. از ميان اين دو ديدگاه، ديدگاه دوم، به طريق صواب، نزديكتر است، چرا كه ديدگاه نخست، از اشكالات متعددى برخوردار است كه در ادامه، پاره‌اى از آنها را به اختصار خواهيم گفت:
.1 اعتقاد به اعجازآميز بودن نهضت امام مهدى(ع) اعتقادى بر خلاف اصل و روال طبيعى است. اصولاً در جهان هستى كه جهان اسباب و مسببات است، هيچ پديده عادى اى را نمىتوان نشان كرد كه بدون اسباب و علل عادى، تحقق يافته باشد، براى نمونه، براى سير شدن، بايد غذا ميل كرد و براى سيراب شدن بايد آب نوشيد. همچنان كه براى تحصيل يك گياه بايد دانه‌اش را كاشت و نهال آن را پرورش داد و آب و نور كافى را برايش فراهم كرد. اين توقع كه گرسنگى و تشنگى، بدون خوردن غذا و نوشيدن آب، بر طرف شود يا بدون فراهم كردن شرايط رشد يك نهال، آن نهال به بار نشيند، توقع بى جايى است، چرا كه به تعبير امام صادق(ع):
«أبى اللّه ان يجرى الاشياء الا بأسبابها؛() خداوند، ابا دارد از اين كه پديدهها را جز به واسطه اسباب، تحقق بخشد.»
بر اين اساس، طبيعتاً نهضت امام مهدى(عج) نيز مشمول همين قانون خواهد بود و اگر كسى مدعى باشد كه اين مهم، با دخالت عوامل فوق طبيعى و بدون فراهم شدن بسترهاى عادى، شكل خواهد گرفت، بايد بر مدعاى خود دليلى قاطع اقامه كند.
.2 اين ديدگاه با محتواى پاره‌اى از آيات قرآن كريم نيز ناسازگار است، براى نمونه آيه شريف: «انّ اللّه لايغيّر ما بقومٍ حتّى يغيّروا ما بانفسهم»() به روشنى تغيير سرنوشت جوامع را از رهگذر تحوّلاتى مي‌داند كه مىبايست در درون آن جوامع شكل گيرد. به تعبير ديگر، سنت الهى بر اين است كه سرنوشت جوامع، نه با دخالت عوامل غيبى و نامرئى،كه بر اساس شايستگى و لياقتهاى خود آنها رقم بخورد. تغييرى كه در آخر الزمان به دست امام مهدى(عج) در عالم انسانى تحقق خواهد يافت نيز مصداقى از آيه مورد اشاره است؛ از اين رو، براى ايجاد چنين تحوّلى كه از نظر وسعت و عمق، بىنظير است، نبايد منتظر دخالت عوامل فوق طبيعى نشست، بلكه مىبايست در توده مردم، زمينه چنين تحوّلى شكل بگيرد.
.3 سومين اشكالى كه به ديدگاه نخست وارد است اين است كه: اگر ما به اعجازى بودن حركت امام مهدى(عج) معتقد باشيم، براى اين سؤال اساسى كه چرا غيبت آن حضرت، صدها سال به طول انجاميده است، پاسخى نخواهيم داشت، چون اگر بنا است كار آن بزرگوار، به وسيله اعجاز به سامان برسد، بسيار منطقى است كه بپرسيم چرا اين اعجاز، صدها سال به تأخير افتاده است؟! حال كه
قرار نيست براى ساخته شدن دنيايى سرشار از خوبىها و تهى از رنجها و حرمانها، در مردم تحوّلى به وجود آيد و به رشد و بلوغ برسند و اين مهم، تنها به يك اشاره خداوند توانا و به امدادهاى غيبى، شدنى است، چرا اين اشاره خداوندى، قرنها به تأخير افتاده است و از همان نخست كارها به سامان نرسيد؟!
ديدگاه دوم به سادگى به اين سؤال پاسخ مي‌دهد كه اگر ظهور، فرايندى است عادى، براى تحققش نيز بايد مردم مهيا شوند و شرايط و زمينههاى آن را فراهم كنند و چون تاكنون چنين نكرده‌اند، ظهور نيز به تأخير افتاده است.
از آنچه گذشت، روشن شد كه ديدگاه درست، همان نظريه دوم است؛ البته تذكر اين نكته ضرورى است كه عادى دانستن نهضت امام مهدى(عج) به معناى نفى امدادهاى غيبى نيست، چرا كه بى گمان، آن حضرت از آغاز تا سرانجام حركت الهى خود، به وسيله امدادهاى ويژه الهى، تأييد و مساعدت خواهند شد و اين موضوع، از روايات متعددى به دست مي‌آيد.
همچنان كه نهضت پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز پديده‌اى كاملاً عادى و طبيعى به شمار مي‌رود؛ با وجود آن كه دست غيبى خداوند، همواره ياريگر بود. در آيه 124 سوره آل عمران، آمده است: «…الن يكفيكم ان يمدّكم ربّكم بثلاثة آلافٍ من الملائكة منزلين؛ آيا اين شما را كفايت نمىكند كه خدا، سه هزار فرشته به يارى شما فرو فرستد؟»
لزوم تأييد حركتهاى الهى، توسط امدادهاى غيبى و عوامل فوق طبيعى خود، يكى از قوانين حاكم بر هستى است. خداوند، اراده كرده است افراد يا اجتماعاتى را كه با نياتى زلال در مسير كمال، گام بر مي‌دارند، در شرائط بحرانى با نيروهاى پيدا و پنهان خود يارى كند، از اين رو نمىتوان به استناد احاديثى كه از تأييد شدن امام مهدى به وسيله فرشتگان و ساير نيروهاى فوق طبيعى سخن مىگويند، غير عادى و معجزه آسا بودن نهضت آن حضرت را برداشت كرد؛ چرا كه اين احاديث، ناظر به موارد خاصى و جزئى اند. تفاوت، بسيار است ميان اين كه نهضت امام مهدى(عج) را از اساس معجزه گر تفسير كنيم يا اين كه معتقد باشيم جريان انقلاب جهانى آن حضرت از روال عادى و طبيعى برخوردار است و امدادهاى غيبى در موارد خاص، آن را تأييد مىكنند. (با همكارى واحد پرسش و پاسخ مركز تخصّصى مهدويت)

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شيخ كلينى، كافى، ج 1، ص .183
. سوره رعد، آيه .11
پنجره‌اى به آسمان حجةالاسلام و المسلمين اصغر هادوى
كمك به ديگران
«الم يعلموا ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات ان اللّه هو التواب الرحيم.»(توبه، آيه )104
از اين آيه فهميده مىشود:
ـ1 خداوند صدقه را خودش مىگيرد.
ـ2 صدقه هم مانند توبه انسان را پاك مىكند.
ـ3 صدقه را خداوند قبل از فقير مىگيرد.
ـ4 بعضى معتقدند از آيه فهميده مىشود شرط قبولى صدقه() توبه است چون در آيه، توبه مقدّم شده است.()
در اصول كافى آمده است: خداوند فرموده من براى هر چيز وكيلى قرار داده‌ام جز صدقه كه خودم با دست خود مىگيرم حتى شخصى كه يك دانه خرما يا نصف خرما را صدقه مي‌دهد من آن را تربيت مىكنم، مانند كسى كه بچه خويش را تربيت مىكند، در نتيجه آن يك دانه و نصف دانه در روز قيامت مي‌آيد و به اندازه كوه احد يا بزرگتر از آن جلوه مىكند.()
در احوالات علّامه طباطبائى آمده است: هنگامى كه صدقه مي‌داد دست خود را پايين دست فقير مىگرفت و مىفرمود:چون خداوند صدقه را مىگيرد و دست او بالاى دست هاست. پس با احترام ويژه‌اى دست خود را پايين دست فقير قرار مي‌داد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نمونه، ج 8، ص .121
. تفسير بيان السعادة، ج 2، ص .278
. تفسير احسن الحديث، ج 4، ص 304.

/

نگاهی به رويدادها

اخبار جهان اسلام
گزارش رسمى ارتش آمريكا: حزب اللّه بسيار قوىتر از ارتشهاى عربى است. (16/7/)87
روزنامه يديعوت آحارونوت: لبنانىها همه نصراللّه، ايرانىها همه احمدى نژاد و فلسطينىها همه خالد مشعل هستند. (17/7/)87
در يك اقدام انتقامجويانه، مسلمانان پاكستان 70 نفر از نيروهاى طالبان را به هلاكت رساندند. (21/7/)87
آيت اللّه سيستانى خطاب به نورى مالكى: از آمريكا نترسيد، توافقنامه امنيتى را امضاء نكنيد.
درگيرى با صهيونيستها در سرزمينهاى اشغالى گسترش يافت. (22/7/)87
غرب و طالبان براى گسترش تروريسم در منطقه توافق كردند. (27/7/)87
در تظاهرات كم نظير عليه اشغالگران، مردم عراق: با شيطان هم پيمان نمىشويم. (28/7/)87
تجاوز هوايى آمريكا به سوريه 8 كشته و 15 مجروح بر جاى گذاشت. (7/8/)87
معاون طالبانى: براى امضاى توافقنامه، تسليم باج خواهىهاى واشنگتن نمىشويم.
آيت اللّه سيستانى از نقض حاكميت عراق در توافقنامه امنيتى آمريكا ابراز نگرانى كرد. (9/8/)87
حزب اللّه: آمريكا بلاى خاورميانه است، شيعيان و اهل سنت متحد شوند.
آيت اللّه سيستانى ادعاى موافقت با توافقنامه امنيتى را رد كرد. (11/8/)87
بغداد: جزئيات توافقنامه امنيتى را در اختيار همسايگان عراق مىگذاريم. (13/8/)87
در عراق اعلام شد آيت اللّه سيستانى براى موافقت با قرارداد امنيتى 4 شرط قرار داده است. شفاف بودن متن قرارداد، اجماع ملى در پذيرش آن، تصويب پارلمان و داشتن بندهايى براى تضمين استقلال عراق 4 شرط مورد نظر است. (14/8/)87 اخبار داخلى
احمدى نژاد در مراسم توديع و معارفه رئيس كل بانك مركزى: مظاهرى 6 بار استعفا داد بالأخره پذيرفتم.
برج ملى ميلاد افتتاح شد. (16/7/)87
با رهگيرى جنگدههاى ايران، هواپيماى حامل ژنرال آمريكايى مجبور به فرود شد.
لاريجانى در ديدار مشهدانى: سياست ايران حمايت از صلح و پيشرفت در عراق است. (17/7/)87
پورمحمدى رئيس سازمان بازرسى كشور: هيچ امكان نظارتى در كشور وجود ندارد. (18/7/)87
كشتى ايرانى ـ ديانت كه 31 شهريور ماه در آبهاى سومالى ربوده شده بود صبح ديروز آزاد شد.
اجراى قانون ماليات بر ارزش افزوده براى 2 ماه متوقف شد.
پاسخ لاريجانى به احمدى نژاد: ورود مجلس به موضوعات كشور دخالت در قوه مجريه نيست. طرح تحوّل اقتصادى تورم خيز است و مردم هم نگران تورم هستند. (20/7/)87
توصيه روزنامه صهيونيستى هاآرتص به سران غرب: دستور ندهيد، ايران زيربار نمي‌رود.
لاريجانى: حافظ، معارف بلند را با زيباترين زبان هنرى بيان كرده است.
كارشناسان: بر خلاف جوّسازىها، ماليات بر ارزش افزوده به نفع مردم است.
قاليباف شهردار تهران: ترافيك شديد روزهاى اخير تهران نتيجه ناهمانگى دستگاههاى مختلف است. (21/7/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار كوفى عنان دبيركل سابق سازمان ملل: اشغالگران ناامنى را در منطقه افزايش داده‌اند. (22/7/)87
رهبر انقلاب: حباب حاكميت پول در غرب شكسته شد. فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب به گوش مي‌رسد.
افزايش 50 % حقوق بازنشستگان كشورى واريز شد. (23/7/)87
رهبر انقلاب در ديدار چندتن از شخصيتهاى سياسى ـ مذهبى بين المللى: حرف و نصيحت كافى نيست، براى عدالت قيام كنيد. (24/7/)87
احمدى نژاد با تأكيد بر ضرورت تحوّل اقتصادى: مصرف روزانه انرژى بيش از ميزان توليد نفت كشور است.
پس از 30 سال نخستين هواپيماى مسافربرى ايران در بغداد به زمين نشست. (25/7/)87
دولت براى عمران و آبادانى گيلان 200 مصوبه داشت. (27/7/)87
نوجوانان ايران بر سكوى قهرمانى فوتبال آسيا ايستادند.
رهبر انقلاب از خدمات برجسته مرحوم آيت اللّه محمد حسن قديرى تجليل كرد. (28/7/)87
رهبر معظم انقلاب در دانشگاه افسرى ارتش: اقتدار امروز ايران در سراسر تاريخ بى نظير است.
لايحه پيشنهادى دولت به مجلس براى آزادسازى قيمت آب، برق، انرژى و سوخت تقديم شد. (29/7/)87
حزب اعتماد ملى: خاتمى نمي‌آيد، بايد روى كروبى اجماع كرد.
احمدىنژاد در انتظار جشن برابرى صادرات و واردات هستيم. (30/7/)87
با توافق روسيه، ايران و قطر در تهران، تشكيل اوپك گازى كليد خورد.
بزرگترين پروژه گازى كشور با حضور رئيس جمهور در عسلويه به بهره بردارى رسيد. (1/8/)87
نوجوانان واليبال ايران قهرمان آسيا و جهانى شدند. (2/8/)87
طاهره صفارزاده، شاعر و مترجم قرآن كريم دارفانى را وداع گفت و براى هميشه قلم را زمين گذاشت. (5/8/)87
رهبر انقلاب در پيام به نشست اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا: اقتدار ايران در گرو جوانان انديشه ورز است. (6/8/)87
وزير نيرو: بهاى آب و برق امسال افزايش نمىيابد.
نمايندگان اصولگرا به كردان استعفا قبل از استيضاح را توصيه كردند.
اعتراف برنز پس از 27 سال مسؤوليت در وزارت خارجه آمريكا: به جاى ايران خود را منزوى كرده‌ايم. (7/8/)87
قيمت آهن در بازار 50 درصد كاهش يافت. (8/8/)87
هشدار رهبر انقلاب به جريانهاى سياسى كشور: در زمين طراحى شده دشمن بازى نكنيد.
رهبر انقلاب: اختلاف ايران و آمريكا ريشه‌اى و فراتر از مسائل سياسى است. (9/8/)87
داوودى در قزاقستان پيشنهاد ايران در تشكيل كلوپ انرژى به سازمان شانگهاى را مطرح كرد. (11/8/)87
احمدى نژاد در پايان جلسه هيأت دولت: در جلسه استيضاح كردان شركت نمىكنم، استيضاح قانونى نيست.
فرزندان شاهد و ايثارگر حرم حضرت معصومه(س) را گلباران كردند.
عباسى مدير كل دفتر دولت در مجلس از مجلس و دولت اخراج شد. (13/8/)87
نمايندگان اصولگرا: استيضاح كردان، قانونى و كمك به دولت است.
قيمت سوخت CNG خودروها دو برابر شد.
ديروز سالروز تسخير لانه جاسوسى و روزجهانى مبارزه با استكبار، فرياد مرگ بر آمريكا در سراسر ايران اسلامى طنين انداز شد. (14/8/)87
نمايندگان مجلس به استيضاح كردان رأى مثبت دادند. وزارت كشور در انتظار وزير جديد. (15/8/)87 اخبار خارجى
اعتراف رايس: مشكلات آمريكا در عراق فراتر از تصورات ما بود. (17/7/)87
قطعنامه مقابله با دزدى دريايى در سومالى به تصويب شوراى امنيت رسيد. (18/7/)87
حامد كرزى به طالبان پيشنهاد تقسيم قدرت داد. (22/7/)87
سفارت سوريه در بغداد پس از 29 سال بازگشايى شد. (24/7/)87
اعتصاب سراسرى ايتاليا را فلج كرد.
سران اتحاديه اروپا در بروكسل: آمريكا بايد از رهبرى سيستم مالى جهان كنار گذاشته شود. (27/7/)87
ژاپن در يك انتخاب فرمايشى عضو غير دائم شوراى امنيت شد. (28/7/)87
مشاور نيكسون: امپرياليسم آمريكا هم مثل شوروى فرو مىپاشد. (29/7/)87
سفير روسيه در كابل: واشنگتن اشتباه ما را در افغانستان تكرار مىكند. (1/8/)87
كاخ سفيد با اوجگيرى بحران مالى: كلافه شده‌ايم.
پاكستان قبايل را عليه شبه نظاميان طالبان مسلح مىكند. (5/8/)87
تظاهرات 5/2 ميليون نفرى در خيابانهاى رم عليه سياستهاى دولت برلوسكنى انجام شد. (6/8/)87
با بروز بن بست در توافقنامه واشنگتن ـ بغداد، رايس امروز سراسيمه به عراق مي‌رود. (7/8/)87
باكو و ايروان براى حل بحران قره باغ در مسكو به توافق رسيدند. (14/8/)87
رئيس جمهور پاكستان به فرستادگان كاخ سفيد كارت زرد داد.
ترور نخست وزير تركيه نافرجام ماند. (15/8/)87


/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

“شيعه” ضمن حفظ عقايد درخشان و مستدل خود درباره واقعه غدير، اجازه نخواهد داد اين اعتقاد در جهان اسلام مايه اختلاف و تفرقه شود.
مسئله بسيار مهم اعلام جانشينى اميرمؤمنان(ع) از جانب پيامبر اكرم(ص)، آن هم در اواخر عمر پر بركت نبى اسلام، در حقيقت نشان دهنده اهميت مسئله حكومت و وحدت دين و سياست در اسلام است و اين درس بزرگ، نياز امروز همه امت اسلامى است.
معرفى شخصيتى همچون حضرت على ابن ابيطالب(ع) به جانشينى پيامبر مكرم اسلام(ص) نشان مي‌دهد كه غدير فقط يك خاطره تاريخى مسلمانان نيست بلكه بيان كننده معيارهاى لازم براى اداره جوامع اسلامى و همه جوامع انسانى است.
واقعه غدير به امت اسلامى مي‌آموزد كه مديريت جوامع اسلامى بايد در دست كسانى باشد كه اميرمؤمنان را معيار و شاخص مي‌دانند و در راه نزديك شدن به اين قلّه عظيم، تلاش مىكنند و اين مهم، از جمله پيامهاى نو و پرطراوت اسلام و جمهورى اسلامى به بشر امروز است.
فقر بزرگ جامعه بشرى امروز، فقدان سياستمدارانى است كه اسلام در غديرخم، نمونه عالى آن را به تاريخ نشان داده است.
با وجود اين، شيعه و سنى در اصل وقوع حادثه غدير و عظمت شخصيت اميرمؤمنان، هم نظرند و آحاد ملت اسلامى، حضرت على بن ابى طالب(ع) را، نقطه عالى و قلّه دست نيافتنى علم و تقوا و شجاعت مي‌دانند.
اعتقاد عميق به امامت اميرمؤمنان(ع) بعد از نبى مكرم اسلام(ص)، پايه اصلى عقيده شيعى است و شيعيان، اين اعتقاد و ديگر معارف و علوم درخشان خود را با وجود همه ظلمها و دشمنىها حفظ كرده و خواهند كرد اما به هيچ وجه اجازه نمي‌دهند كه اين اعتقاد، در جهان اسلام مايه اختلاف و دعوا قرار گيرد.
مستكبران جهان كه از وحدت نظر و توجه دلهاى ملتهاى مسلمان اعم از شيعه و سنى به انقلاب اسلامى، ضربه خورده‌اند دامن زدن به تعصبات مذهبى را، بهترين روش براى ايجاد اختلاف و جدا كردن دلهاى مسلمانان از جمهورى اسلامى مي‌دانند كه بايد در مقابل اين توطئه خطرناك، كاملاً هوشيار و مراقب بود.
ما از گذشته تا حال اطلاع داريم كه پول برخى كتابهاى سراسر دشنام و تهمت را كه عليه شيعيان و اهل تسنن چاپ مىشود. يك مركز وابسته به استبكار مي‌دهد و آيا اين واقعيت خطرناك، هشدار دهنده و بيدار كننده نيست؟
همه بدانند كه اينگونه كتابها، هيچ شيعه‌اى را سنى نمىكند و دل هيچ يك از اهل تسنن را جذب عقايد شيعه نخواهد كرد.
انتشار كتابهاى حاوى استدلالهاى مستحكم و منطقى همچنانكه علماى شيعه در طول تاريخ انجام داده‌اند و انجام خواهند داد هيچ مانعى ندارد اما اگر كسى تصوّر مىكند كه با بدگويى و تهمت به اهل تسنن مىتواند از شيعه دفاع كند بداند كه جز برانگيختن آتش دشمنى هيچ نتيجه‌اى نخواهد گرفت و اين كار در واقع دفاع از ولايت نيست بلكه دفاع از آمريكا و صهيونيستهاست.
اين، حداكثر كارى است كه دشمن مىتواند بكند ضمن اينكه آن دولتها هم ملاحظه كارىهاى خود را دارند و آماده نيستند در مسئله مقابله با ايران، خود را يكجا در اختيار آمريكا و صهيونيستها قرار دهند.
به هر حال استكبار هر توطئه‌اى انجام دهد اگر ملت ايران و ديگر ملتهاى مسلمان، هوشيار و بيدار باشند نخواهد توانست اهداف خصمانه خود را در تضعيف امت اسلامى محقق سازد. (30/9/)1387
امام خمينى ثابت و استوار مسأله كربلا بايد زنده بماند
محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است، فداكارى سيدالشهدا سلام اللّه عليه است كه اسلام را براى ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتى خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا با همان وضع سابق و از طرف تودههاى مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم، دستجات عزادارى به عنوان عزادارى راه مي‌افتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنتها را حفظ كنيد. البته اگر چنانچه يك چيزهاى ناروايى بوده است سابق و دست اشخاص بى اطلاع از مسائل اسلام بوده، آنها بايد يك قدرى تصفيه بشود….
اين خون سيدالشهداست كه خونهاى همه ملتهاى اسلامى را به جوش مي‌آورد و اين دستجات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان مي‌آورد و براى اسلام و براى حفظ مقاصد اسلامى مهيا مىكند. در اين امر سستى نبايد كرد. البته بايد مسائل روز گفته بشود. (4/8/)60
تكليف ما در آستانه شهر محرم الحرام چيست؟ تكليف علماى اعلام و خطباى معظم در اين شهر چيست؟ در اين شهر محرم، تكليف ساير قشرهاى ملت چى هست؟ سيد الشهدا و اصحاب او و اهل بيت او آموختند تكليف را، فداكارى در ميدان، تبليغ در خارج ميدان. همان مقدارى كه فداكارى حضرت، ارزش پيش خداى تبارك و تعالى دارد و در پيشبرد نهضت حسين سلام اللّه عليه كمك كرده است، خطبههاى حضرت سجاد و حضرت زينب هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تأثير داشته است. آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت جور نبايد زنها بترسند و نبايد مردها بترسند. در مقابل يزيد، حضرت زينب سلام اللّه عليها ايستاد و آن را همچو تحقير كرد كه بنى اميه در عمرشان همچو تحقيرى نشنيده بودند و صحبتهايى كه در بين راه و در كوفه و در شام و اينها كردند و منبرى كه حضرت سجاد سلام اللّه عليه رفت و واضح كرد به اينكه قضيه، قضيه مقابله غير حق با حق نيست، يعنى ما را بد معرفى كرده‌اند، سيد الشهدا را مىخواستند معرفى كنند كه يك آدمى است كه در مقابل حكومت وقت، خليفه رسول اللّه ايستاده است. حضرت سجاد اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد و حضرت زينب هم. (25/7/)61
شما آقايان كه بسيارى تان در منابر و بسيارى در پايين منابر مردم را ارشاد مىكنيد، بايد در اين دو ماه مبارك ارشادتان را قوى بكنيد و مسائل اسلامى را براى آنها بگوييد، مسائل سياسى را براى آنها بگوييد، در عين حالى كه مسأله كربلا كه خودش در رأس مسائل سياسى هست، بايد زنده بماند به همان فرمى كه بود، منتها الفاظ تغيير بكند. مصيبتها همان است، مصيبتها تغييرى ندارد، بايد آن بعد سياسى كربلا را براى مردم بيان كرد. سيد الشهدا به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما از آنوقتى كه از مدينه حركت كرد مي‌دانست كه چى دارد مىكند، مي‌دانست شهيد مىشود، قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روايات ما.وقتى كه آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگ بود كه در يك وقتى كه همه مردم دارند به مكّه مي‌روند، ايشان از مكّه خارج بشود. اين يك حركت سياسى بود، تمام حركاتش، حركات سياسى بود، اسلامى ـ سياسى و اين حركت اسلامى ـ سياسى بود كه بنى اميّه را از بين برد و اگر اين حركت نبود، اسلام پايمال شده بود.
آن روزى كه افراد ادراك مىكنند كه احتمال هم بدهند كه اسلام در خطر است، آن روز همان كارى كه امام حسين كرد بايد بكنند. آن روزى كه احتمال ما بدهيم كه اسلام در خطر است، بايد همهمان كارى بكنيم. (13/7/)62

/

امر به معروف و نهى از منكر در سيره، سخن و قيام امام حسين ع

تبلور ارزشهاى مقدّس
در سراسر تاريخ پر فراز و نشيب اسلام جنبشها و مبارزات و مقاومتهايى ديده مىشود كه هر كدام از آنها در تثبيت ارزشهاى دينى و نفى ستم و تجاوز مؤثر بوده‌اند اما هيچ كدام از اين خيزشها نتوانسته است همچون نهضت عظيم و مقدّس عاشورا مسير جامعه اسلامى را دچار تحوّل سازد و تأثيرى ژرف و با بركت در سدههاى پس از انقلاب عاشورا بگذارد.
اين حماسه جاويد هر زمان كه مىگذرد نه تنها خاموش نمىگردد بلكه پرتوهاى آن گستردهتر و انوارش درخشانتر مىشود و همواره الهام بخش بسيارى از حركتهاى حق طلبانه و عدالت خواهى بوده است. حتى مهاتما گاندى رهبر هند اعتراف مىنمايد:
«من براى مردم هند، چيز تازه‌اى نياورده‌ام، تنها نتيجه‌اى كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره زندگى قهرمان كربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم. اگر بخواهيم هند را نجات بدهيم بايد همان راهى را بپيمائيم كه حسين بن على(ع) پيمود.»()
رهبر اين حركت سترگ شخصيتى چون امام حسين(ع) است كه واسطه فيض الهى بوده و پيشرو قافله سالار انسانيت مىباشد، همان انسان وارسته‌اى كه به عنايت خداوند از تمامى نقصها و كاستىها منزّه بوده و از تمام افراد عصر خويش كاملتر و فاضلتر است و خود مفسّر اسلام و مصداق بارز قرآن ناطق مىباشد.
قيام آن حضرت در مقطعى روى داد كه تمامى جويبارهاى حقيقت دچار آلودگىهايى گرديده بودند و اين آب مسموم كه به سوى دشتهاى انسانى جارى بود، ارزشها و فضيلتهارا در معرض تهديد جدّى قرار داد. قيام عاشورايى اين روند را اصلاح كرد و به اسلامى كه مي‌رفت تا توسط ستمگران اموى به فراموشى سپرده شود، جانى تازه بخشيد. و اگر بگوئيم در محرم سال 61 هجرى ارزشهاى ناب و سنّت محمّدى و تعليمات علوى دوباره متولد گرديد، گزاف و اغراق نخواهد بود.
با تزريق معنويت عاشورا به جوامع اسلامى، مسير حق، عدالت و فضيلت در برابر نسلها
ترسيم گرديد و اين ويژگى احياگرانه عاشوراست كه آن را اسوه‌اى براى هرگونه جنبش و اصلاحى نموده است. به همين دليل امام خمينى سفارش كرده‌اند:
«كربلا و نام مبارك حضرت سيد الشهداء(ع) را زنده نگه داريد كه با زنده بودن او اسلام زنده نگاه داشته مىشود.»()
وقتى نهضت حسينى مىتواند خورشيد هدايت تمامى انسانها صرف نظر از شرايط جغرافيايى، تاريخى و اجتماعى گردد مىتوان چنين استنباط كرد كه تمامى ارزشهاى معنوى و الهى در اين حركت مقدّس تبلور دارد، دربردارنده تمامى مراحل كمال و سعادت انسانى بوده و نيازهاى فكرى و فرهنگى جامعه را پاسخگوست.
قيام جاودانه خامس آل عبا آيينه تمام نماى مكارم و كرامتهاى عالى است و در برابر هرگونه ادعا و ياوه‌اى كه برخى مكتبها، فرقهها و نحلهها ارائه مىنمايند؟، ارزشى جاويد، حيات بخش، رشد دهنده و پالاينده روح و روان را از هرگونه آلودگى عرضه مىنمايد.
با تداعى اين خروش خالصانه مفاهيم والايى چون ايثار، شهامت، شجاعت، صداقت، پاكى، درستى و راستى مصداق واقعى خود را در مىيابند و حالاتى چون حرّيت، استقامت، بردبارى، جوانمردى و صلابت كه در گردباد توطئهها، فراموش گشته بود، به طرز جالبى تفسير مىگردند و عينيت مىيابند. شهيد آيت اللّه مطهرى در اينباره نكات جالبى را مطرح نموده است:
«…گويى در حادثه كربلا بنا بوده است كه اسلام در همه ابعادش و همه جنبههايش تجلّى كند و به عبارت ديگر عملاً و واقعاً نه ظاهراً براى تماشا، تجسّم داده شود و به مرحله عمل درآيد. حادثه امام حسين(ع) گويى يك نمايش احساسى، پرخاشگرى و تراژدى و عقلى و عشق الهى و مساوات اسلامى و عواطف انسانى، همه در آخرين اوج به وسيله قهرمانانى مختلف از پير و جوان، زن و مرد، آزاده و برده و يا آزاد شده، بالغ و كودك بوجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان مي‌دهد…و اين است معناى جامع بودن قيام حسينى. اولاً از نظر هدف، مقصد و ايده و فكر حامل همه ايدههاى اصلى است نه يك جنبه خاص، ثانياً از نظر بازى كنندگان و متعهدان به نقش. چنانكه شعرا نيز بر همين اساس و با توجه به ابعاد مختلف آن شعر گفته‌اند. شعر محتشم (كاشانى) جنبه تراژدى دارد و عمّان سامانى و صفى على شاه جنبه عرفانى را مدّ نظر قرار داده‌اند، همچنان كه اقبال لاهورى بر جنبههاى اجتماعى آن تكيه زده است.»()
قلّه انقلابهاى دينى
هنگام وقوع حادثه كربلا مردم كشورهاى اسلامى به كار خود مشغول بودند، مساجد داير بود، خطبا بر فراز منبرها از ثواب و عقاب،بهشت و دوزخ سخن مىگفتند، تنها مبحثى كه در ميان نبود پرداختن به اين رويداد بود، البته اهل بيت امام با وجود اسارت و اختناق شديد امويان در شهرهاى مهم جهان اسلام خصوص مدينه، كوفه و شام و شهرهاى اين مسيرها حقايق را براى مردم بازگفتند ولى حاكمان وقت مىكوشيدند آن را يك حادثه كوچك و كم اهميّت جلوه دهند.
دستگاه ستم به دو منظور اين واقعه را با ديدگاه خاص خودش و آميخته به ابهام و تهمت و كذب به نواحى گوناگون گزارش داد. يكى آن كه مردم از فرجام مخالفان دستگاه حكومت آگاه شوند و از اين واقعه درس عبرت بگيرند و ديگر به خود اجازه ندهند به تصوّر آنان آشوب به پا كنند، ديگر آن كه عوامل حكومتى خود را در جريان عاشورا محقّ و بى گناه نشان دهند و
چنين القا كنند كه سران قيام دنبال ماجراجويى و فتنه انگيزى بوده‌اند؟!
تحت تأثير تبليغات مسموم امويان، كثيرى از مسلمانان در قلمرو آسيا و آفريقا چنين تصوّر مىنمودند مقصّر اين حادثه آنهايى هستند كه امنيت سرزمين اسلامى را بر هم زدند و بايد سركوب مىشدند و حال كه كشته شده‌اند ديگر كسى از بازماندگان آنان ياراى مخالفت با يزيد را نخواهد داشت و دلهاى جريحه دار از شهادت امام و خاندان و يارانش پس از اندك زمانى بر اثر مرور ايام التيام خواهد يافت.
نه مردم و نه حاكمان متوجه نبودند كه در اين حركت، اخلاص و حقيقتى نهفته است كه با گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تأثيراتش افزوده مىشود. هنگام وقوع قيام، افراد معدودى از خاندان عترت و علاقهمندان به فرزندان پيامبراكرم(ص) بودند كه مىتوانستند خيزش نينوا را به درستى ارزيابى كنند و از آثارش كه بعدها در جوامع اسلامى آشكار مىگردد سخن بگويند. آنان كوشيدند مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتارند و غفلتى كه چون تارهاى عنكبوتى بر دل و ذهنشان چنگ انداخته بيرون آيند.
اين انوار، پرتوهايى از آن خورشيد تابناك را با خود در چندين قلمرو بردند و موفق شدند مسير فكرى مردم را عوض كنند و ساحت مقدّس شهيدان كربلا را از هرگونه انديشه‌اى جز حق و عدالت و معنويت، تبرئه كردند.
حال با اين وصفى كه اجمالاً بدان اشاره كرديم سؤال اين است كه چه شد اين ماجرا كانون و هسته اصلى تمامى حوادث تاريخى اسلام و قلّه تمام انقلابهاى مذهبى و شيعى گرديد و اين رُخداد طلايه دار تمام رويدادهاى صدر اسلام تلقى شد. در غزوه احد كه در شوال سال سوم هجرى ميان سپاهيان اسلام به رهبرى رسول اكرم(ص) و مشركان مكّه در حوالى مدينةالنبى روى داد و هفتصد نفر مسلمان در برابر سه هزار دشمن قرار گرفتند و در اولين فرصت پيروزى را بدست آوردند ولى چون عدّه‌اى از افراد مسلمان فرمان فرمانده را اطاعت نكردند، شكست خوردند و بيش از هشتاد نفر به شهادت رسيدند و حتى پيكر بعضى از اين عزيزان مُثله گرديد به نحوى كه حتى بستگان نزديك آنان چون خواهران و برادران از شناختن كشتههاى خود ناتوان بودند. در قيام فخ كه توسط يكى از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) در زمان هادى عباسى در نزديكى مكّه اتفاق افتاد عدّه‌اى از سادات و امامزادگان و از جمله رهبر قيام در خون خويش
غلطيدند، فاجعه به شهادت رسيدن عدّه‌اى از سادات حسنى توسط منصور دوانيقى و تخريب زندان بر سر آنان نيز بسيار ناراحت كننده است، حتى حمزه سيد الشهدا عموى پيامبر در جنگ احد به طرز فجيعى شهيد شد ولى هيچ كدام از اين حوادث نتوانستند به پاى قيام كربلا برسند.
قطع نظر از شخصيت رهبرى قيام كربلا كه از نظر زهد، تقوا، عصمت و شجاعت و مقام ولايت و امامت در اوج قرار دارد، يكى از مهمترين عواملى كه نهضت حسينى را برفرازين قلّه جهان اسلام قرار مي‌دهد اين است كه آن جاهليت خطرناك اموى را از بين برد و تيرگى هايى را كه اين خاندان پليد آورده بودند كنار زد و طلوع فجر صادق ايمان و معنويت را نويد داد.
عنصر اصيل در نهضت حسينى
در فلسفه قيام حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) نكات مختلفى را مطرح كرده‌اند و برخى گفته‌اند عامل بوجود آمدن اين حركت، امتناع امام از بيعت با امويان بود، عدّه‌اى خاطرنشان نموده‌اند دعوت كوفيان و اجابت تقاضاى آنان منجر به اين واقعه گشت، افرادى هم متذكر گرديده‌اند امام ستم امويان را برنتابيد و خواست بساط يك نظام سياسى را در هم بپيچد و به جاى آن تشكيلاتى را بوجود آورد كه با مردم به عدل و انصاف رفتار كند و ارزشها را ترويج دهد. البته بر شمردن اين انگيزهها براى تصميم مهمى كه حضرت امام حسين(ع) گرفت از برخى جهات درست است ولى تمام اينها شاخ و برگ شجره طيبه عاشورا مىباشد.
از موضعگيرىهاى امام در مواقع مقتضى، مكاتبات، وصايا، سخنان، خطبهها و نيز بررسىهاى روايى و تاريخى و حتى متون زيارتى برمي‌آيد كه مهمترين عامل در عاشوراى سال شصت و يكم هجرى موضوع اساسى و بنيانى امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و اصولاً همين ويژگى ارزش نهضت را ارتقاء داده و به موجب آن شايستگى پيدا كرده است.
اين عنصر، كيميايى است كه مس وجود انسانها را تبديل به زر خالص مىكند و او را براى احياى فضايل و اقامه فرايض مهيا مىسازد، عامل مذكور نه به دعوت كوفيان وابسته است و نه ارتباطى به تقاضاى بيعت دارد و نه آن كه موضوع درهم پيچيدن بساط سياسى را در رأس قرار مي‌دهد. شهيد آيت اللّه مطهرى ضمن اين كه امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان اصلى مهم در واقعه عاشورا، مي‌داند مىگويد:
«… حسين(ع) يك فرد معترض و منتقد است، مردى است انقلابى و قيام كننده، يك مرد مثبت است، ديگر انگيزه ديگرى (جز امر به معروف و نهى از منكر) لازم نيست. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا را حرام و حرام خدا حلال شده است. بيت المال مسلمين در اختيار افراد ناشايست قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مىشود و پيغمبر اكرم(ص) فرمود: هر كس چنين اوضاع و احوالى را ببيند و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد.() شايسته است (ثابت است در قانون الهى) كه خدا چنين كسى را به آن جاببرد كه ظالمان، جابران، ستمگران و تغيير دهندگان دين خدا مي‌روند و سرنوشت مشترك با آنها دارد!
به گفته جدّش استناد مىكند كه در چنين شرايطى كسى كه مي‌داند و مىفهمد و اعتراض نمىكند با جامعه گناهكار خود سرنوشت مشترك دارد… .»()
دلايل موجود در باب وجوب اين فريضه گرانقدر، مترادف، متواتر و قاطع است كه از قرآن كريم، سنت مطهر، عقل و اجماع اتخاذ مىشود. مسئله حتى بالاتر از حدّ وجوب تنهاست بلكه به عنوان يكى از ضرورتهاى دين مبين اسلام شناخته مىگردد كه هر كس آن را انكار كند و بداند كه انكار آن به انكار و رد اصلى از اصول دين منجر شده كافر است.()
امام خمينى(ره) دراينباره گفته است:
«…اين دو (امر به معروف و نهى از منكر) از بالاترين و گرانقدرترين فرايض اسلامى است و توسط اين هاست كه فرايض ديگر برپا داشته مىشود و دين مبين نظم مىيابد و زندگى در دنياى اسلام رونق مىگيرد. وجوب اين دو فريضه از ضرورتهاى دين است…»()
قرآن كريم افراد را به احياى اين اصل تحريض و تشويق مىنمايد:
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.؛() از شما بايد امّتى باشد كه به سوى خير و خوبى دعوت كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد و آنان رستگار شدگان هستند.»
هم چنين خداوند در كلام وحى مىفرمايد:
«كنتم خير امة اُخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه؛() شما بهترين امّتى بوديد كه در ميان مردم آشكار گرديد(زيرا) امر به معروف مىكنيد و نهى از منكر مىنمائيد و به خدا هم ايمان داريد.»
احاديثى از سنت شريف، آيات خداوند را به شيوه‌اى رسا توضيح داده‌اند كه متواترند، بخشى
از آنها امّت مسلمان را هشدار مي‌دهند كه اين فريضه را ترك نكنند، در بعضى ديگر از روايات به هر فرد مسلمان تأكيد مىكند براى عملى ساختن اين عنصر، قيام كند اگرچه در صحنه تنها بماند، در پاره‌اى روايات امّت را از عقب ماندگى و انحطاطى كه با ترك اين فريضه رخ مي‌دهد بر حذر مي‌دارد و نيز مثال هايى از تاريخ تمدن و جوامع بشرى ذكر مىنمايد كه به دليل ترك اين اصل از ميان رفته و به خشم الهى دچار شده‌اند.
رسول اكرم(ص) فرموده‌اند :«تا هنگامى كه افراد امّت من امر به معروف و نهى از منكر كنند و در كارهاى نيك با هم، همكارى داشته باشند، در خير و خوبى خواهند بود. اگر اين گونه عمل نكنند، بركتهاى آنان از ميان مي‌رود و برخى بر عدّه‌اى ديگر مسلّط مىشوند و هيچ كس در زمين و آسمان آنها را يارى نخواهد كرد.»()
در حديث ديگرى كه منابع عامه و خاصه نقل كرده‌اند، پيامبر اكرم(ص) هشدار مي‌دهند:
«لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او يسلّطنّ اللّه عليكم شراركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم؛() بايد امر به معروف و نهى ازمنكر داشته باشيد، وگرنه خداوند بَدان را بر شما مسلّط مىسازد بعد از آن هرچه نيكان شما به درگاه خداوند مىنالند، دعايشان به اجابت نمي‌رسد.
امّا حضرت امام حسين(ع) فرموده‌اند: «خداوند متعال مىفرمايد: و مردان و زنان مؤمن دوستدار يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند».()
خداوند به عنوان فريضه از امر به معروف و نهى از منكر آغاز مىكند تا نشان دهد كه اگر اين اصل ادا گردد و استوار شود همه فريضهها، چه آسان و چه سخت، استوار خواهد گشت. از آن رو كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام، بازگردانيدن مظالم، مخالفت با ظلم، تقسيم غنايم جنگى و غير آن، گردآورى زكات از جايگاهش و دادن آن به مستحقان است.()
از نظر آن امام و ديگر ائمه هدى (عليهم السلام) والاترين و بنيادىترين فريضه اسلامى همه موارد را در بر مىگيرد و صلاح كارهاى دين و دنيا به اجراى آن و فساد اين دو، ناشى از ترك آن است، به باور آن ستارگان درخشان آسمان اين عنصر مهم در كنار ديگر فروعات دين قرار نمىگيردبلكه ريشه و اساس فرايض مىباشد و تحقق يك جامعه سالم اسلامى و پديدار گرديدن انسانهايى مؤمن و اهل حكمت و معرفت، از بين رفتن شكافهاى اقتصادى و اجتماعى و استقرار عدالت و حقيقت، در گرو
اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر است. همچنين اين عنصر در محدوده چند مسئله فردى و عبادى منحصر نمىگردد بلكه تمامى اعضاء و جوارح اجتماع را در بر مىگيرد و آمر و ناهى موظف و مكلّف است به تمامى مسائل جامعه از نظرى گسترده بنگرد و با توجه به اولويتها و شناخت ريشهها و جدا كردن آنها از شاخ و برگها به ستيز با مفاسد برود و زمينه سلامتى روحى، روانى و فكرى جامعه و رشد و شكوفايى مسلمانان را فراهم سازد.()
سدى در برابر سيلاب فساد
حضرت امام حسين در قيامش ثابت كرد كه به خاطر عملى ساختن و احياى اين اصل اسلامى مىتوان جان داد، عزيزان خود را تقديم كرد، از زندگى با خائنان و فاسدان صرف نظر كرد و شهادت را برگزيد.
قرائنى نشان مي‌دهد كه امام حسين(ع) از دوران كودكى به نهى از منكر توجه داشته است. چون نخستين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت و آماده ايراد خطبههاى جمعه شد، امام سوم وارد مسجد گرديد و به سوى خليفه شتافت و گفت: اين منبر جايگاه خطابه پدر من است، او گريست و گفت: راست گفتى اين جايگاه از آن اميرالمؤمنين(ع) است و پدر مرا منبرى نبوده است!
و چون دومين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت تا براى مردم سخنرانى كند، در ضمن گفتههايش اين جمله را بر زبان آورد: من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم، امام حسين(ع) كه در آن مسجد حضور داشت، از گوشه مجلس فرياد زد: اى دروغگو، از منبر جدم فرود آى اين منبر پدرت نمىباشد!
خليفه ثانى بيانات امام را تأييد كرد و گفت: آرى راست گفتى، آيا پدرت اين سخنان را به تو آموزش داده است؟ امام حسين(ع) در جوابش فرمود: اگرآن چه را پدرم بفرمايد فرمان برم، او هدايتگر و من هدايت شده خواهم بود. بيعت پدرم كه جبرئيل آن را از جانب خداى نازل فرمود در گردن اين مردمان است و آن را كسى انكار نمىكند مگر آن كه كتاب خداى را منكر گردد.
اين مردم با قلب هايشان آن را شناخته‌اند ولى به زبانها منكر گشته‌اند. واى بر آنان كه حق ما اهل بيت را انكار كنند، چگونه رسول خدا(ص) با آنان روبرو خواهد شد؟ با خشمى پيوسته و عذابى شديد و دردناك.
خليفه گفت: اى حسين، لعنت خداوند بر كسى كه حق پدرت را انكار كند ولى مردم ما را به امارت
برگزيدند و ما هم پذيرفتيم. امام حسين(ع) در جوابش فرمود: كدامين مردم تو را به امارت برگزيدند (دراين باره) هيچ حجتى از جانب پيامبر در دست نداريد و اهل بيت او هم به اين كار رضايت نداده‌اند.()
وقتى معاويه روى كارآمد در مسند خلافت اسلامى به خلافكارىهاى زيادى روى آورد، شراب خوارى، رباخوارى، ملحق نمودن زنا زاده به خود كه بر ضد دستور رسول خدا(ص) بود، ترك حدود الهى و وليعهدى يزيد از جمله برنامههاى فاسد و ضد دينى او بود.
معاويه نامه‌اى تهديدآميز براى امام حسين(ع) نوشت و در آن تأكيد نمود: اى حسين بترس از آن كه اختلافى ميان مسلمانان ايجاد كنى و آنها را دچار فتنه سازى؟!()
امام در نامه‌اى به معاويه، پاسخى كوبنده به وى داد و پاره‌اى مفاسد او را برشمرد و جنايت فرزند ابوسفيان را افشاء نمود و در فرازى از آن فرمود:
«خدا هيچ گاه تو را فراموش نخواهد كرد كه مردم را به محض گمان، دست گير مىكنى و اولياء خداوند را با تهمت مىكشى و از خانه هايشان به جاهاى دور دست تبعيد مىكنى و براى پسرت از مردم بيعت مىگيرى، پسر نورسى كه شراب مىخورد، با سگان بازى مىكند و تو را جز اين نمىبينم كه خود را به خسران افكنده و دين و آيين خود را نابود كرده و زيردستان حكومت خود را فريب داده‌اى و به گفتار سفيه نادان گوش فراداده و انسان پارسا و با تقوايى را ترسانده‌اى…»() اين نامه امام مصداق بارزى از احياى عنصر امر به معروف و نهى از منكر است زيرا با صراحت و قاطعيت مخالفت خويش را با معاويه و پيروانش اعلام كرد و تمامى اعمال و رفتارش را زير سؤل برد و در چندين فراز نامه او را مردى قاتل، ستم پيشه و پيمان شكن كه مخالفان خود را با سوگندهاى سخت اطمينان داده نكشد و صدمه‌اى نرساند ولى به چنگ آورده و كشته است.
حضرت در اين مكتوب، فريبكارى معاويه را در تكيه زدن بر جاى رسول اكرم(ص) از يك سو و دستور قتل كسانى را كه پيرو سنت محمّدى هستند از سوى ديگر، آشكار ساخت و در يك جمله فرمود: گويا تو از اين امّت مسلمان نمىباشى و آنها نيز از تو نيستند.
به دنبال اين افشاگرىها، امام اقدام به تشكيل كنفرانس، سخنرانى و افشاگرىهاى عمومى و ضبط اموال حكومت معاويه و مصادره آنها نمود و رسماً او را به مبارزه دعوت كرد، كاروانى تجارى را از يمن براى معاويه به شام مىبردند، گذر اين كاروان به مدينه افتاد امام دستور داد اموال آن را گرفته و در ميان نيازمندان خاندان پيامبر و برخى محرومان شيعه تقسيم كنند. امام در نامه‌اى اين ماجرا را به اطلاع معاويه رسانيد.()
يك سال قبل از هلاكت معاويه امام حسين(ع) به همراه عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر عازم سفر حج گرديدند. امام در منى دستور داد آن دسته از صحابه و تابعين كه اهل صلاح بودند در خيمه‌اى اجتماع كنند، طبق اين دستور عدّه‌اى كه ويژگىهاى مورد اشاره را داشتند فرمان حضرت را اجابت نمودند و در منى جمع شدند، آنگاه پيشواى سوم از ميان ايشان
برخاست و پس از ستايش خداوند بياناتى ايراد فرمود.
در اين سخنرانى امام درباره خاندانش به آيات قرآن و روايات رسول اكرم(ص) استناد فرمود و حاضران اين موارد را در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر تأييد نمودند. در فرازى از اين فرمودهها آمده بود:
«…اى مردم از پندهاى خداوند نسبت به دوستان خود پند گيريد، آن جا كه از علماى يهود و نصارا(اَحبار) بدگوئى و مذمت كرده است، زيرا آنان از ستمگرانى كه نزد آنان بودند مُنكر و فساد را مي‌ديدند ولى به دليل تمايل به آن چه از ظالمان به آنان مي‌رسيد و يا به دليل خوف از جفاكاران، نهى از منكر نمىكردند در حالى كه خداوند مىفرمايد: از ديگران هراس نداشته باشيد و از من بترسيد.
اى كسانى كه از خداوند خواهش هايى داريد، بيم دارم عذابى بر شما فرود آيد زيرا به سبب لطف و كرامت الهى به منزلتى دست يافته‌ايد كه بر ديگران برترى جسته‌ايد اما آنان را كه به خدا پرستى معروفند گرامى نمي‌داريد در حالى كه خودتان به واسطه عنايت الهى محترم شمرده مىشويد.
شما مشاهده مىكنيد كه پيمانهاى الهى شكسته شده است ولى فرياد بر نمي‌آوريد، در حالى كه به خاطر پيمان پدرانتان داد مي‌زنند، پيمانهاى رسول خدا(ص) بي‌اعتبار شمرده مىشود كوران، گنگها، ناتوانان (معلولين و از كارافتادگان) در شهرها رها شده‌اند و كسى به آنها رحم نمىكند. نه خود شما اقدام مىكنيد و نه آنان را كه مسؤول اين كارهايند ملامت مىكنيد. به سبب سازشكارى با ستمگران نزد آنان آرامش و امان مىجوئيد».()
پيوستگى عاشورا با بعثت پيامبر اكرم(ص)
امام حسين(ع) در قيامى كه ترتيب داد و رهبرى آن را به عهده گرفت به همين اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسّك نمود، از زمان معاويه مشخص بود كه مفاسد برايش قابل
تحمّل نمىباشد و بايد هرچه زودتر جلو اين باتلاقهاى گناه و آلودگىهاى دستگاه فرمانروايى يزيد را بگيرد چرا كه اين وضع قانون خدا را عوض مىكند، حدود اسلامى را بر هم مي‌زند و بنابراين هر كس در اين شرايط ساكت بماند مانند آنهاست، او حتى در يك سخنى، خود را براى اجراى اين اصل شايسته دانست و فرمود: «و انا احقّ من غير؛ من از تمام افراد ديگر براى آن كه دستور جدم را عملى كنم لايق ترم.»
امام به هنگام حركت از مدينه به سوى مكه در وصيتنامه‌اى كه نگاشت و با مهر خويش ممهور ساخت و تحويل برادرش محمد حنفيّه داد اين نكته اساسى را مورد توجّه جدّى قرار داد: «و انّى لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى. اريد ان آمربالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب…؛() و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه بيرون مي‌آيم بلكه هدفم از اين مسافرت امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و مقصدم از اين حركت اصلاح مفاسد امّت و احياى سنت جدّم (رسول اكرم(ص)) و راه و روش پدرم على بن ابى طالب مىباشد.»
بر اساس اين وصيت نامه، امام اگر از او تقاضاى بيعت هم نكنند بازهم آرام نخواهد نشست زيرا مخالفتش با دستگاه اموى بر سر اين موضوع نيست كه با سكوت آنان در امر بيعت، او هم خاموش گردد بلكه وجود چنين حكومتى موجب پيدايش ستم، افزايش فساد و تغيير در احكام گرديده و بايد به پا خاست و ريشه اين نابسامانى را كه خاندان بنى اميّه هستند قلع و قمع نمايد. پس مشخص مىگردد امام حسين(ع) ارزش اصلى قيام خودش را از امر به معروف و نهى از منكر گرفته است، زيرا اين اصل ضامن بقاى اسلام است و اگر نباشد ديگر اسلامى وجود ندارد، يك نوع رسيدگى اصولى و
زيربنايى به وضع جامعه اسلامى مىباشد، پالايش اجتماع است، اگر اين بازرسى دركار نباشد، دنبالش تفرقه و متلاشى شدن است، عفونت خلاف و گناه،پيكر پاك جامعه را نابود مىسازد و جالب اين است كه بازماندگانش از بعد روز عاشورا به عنوان يك تشكّل امر به معروف و نهى از منكر درآمدند و تا پايان ماجرا هم هر كجا بودند براى چنين اصل حياتى تلاش كردند.
حضرت رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) فرموده‌اند :«حسين منّى و انا من حسين، احبّ اللّه من احبّ حسيناً، حسين سبط من الاسباط؛() حسين از من است و من از او هستم، خداوند دوست بدارد هر كه حسين را دوست بدارد، حسين سبطى از سبطهاست.»
بخش اوّل اين عبارت روشن است زيرا بطور طبيعى هر كس دخترزاده خود را دوست مي‌دارد و انشعاب وجودى امام از وجود مبارك پيامبر را مي‌رساند. اما قسمت دوم آن بر حسب ظاهر كمى نياز به توضيح دارد زيرا شايد شگفت‌انگيز باشد كه خاتم رسولان بفرمايد من از حسينم چگونه امكان دارد پدر بزرگ كه تقدّم وجودى دارد از نواده خودش باشد و از او كسب بقاء كند!
ولى وقتى ارتباط اين دو شخصيت ترسيم گردد، اعجاب برانگيز نمىباشد. زيرا بقاى نام و نشان و آثار و مكتب انسان ساز رسول اللّه به بركت وجود حسين بود و اگر اين فداكارى عاشورايى صورت نمىگرفت بني‌اميّه كه دشمنان خانه‌زاد اسلام، قرآن و شخص رسول اللّه بودند، تمامى مظاهر دين و هرچه كه يادآور رسول اكرم و رسالت و مكتب او بود، از بين مىبردند.
جامعه اسلامى از سال يازدهم هجرى تا سال سى و پنجم به سوى جاهليت پيش مي‌رفت و در سالهاى آخر حكومت سومين خليفه با مشكلاتى چون گسترش ستم و فساد مالى و سياسى دستگاه حاكمه مواجه بود. از سال سى و پنجم هجرى تا سال چهل و يكم هجرى به مدت شش سال توسط على(ع) و فرزند برومندش امام حسن مجتبى(ع) جبهه مقاومى در مقابل حركت رو به رشد جاهليت تشكيل گرديد و اهتمامها و مجاهدتهاى فرساينده‌اى
در اين راستا صورت گرفت ولى جفاكاران و جاه طلبان اجازه ندادند مشعل علوى و حسنى جامعه را روشن كند و از آلودگى و تيرگى برهاند.
امويان در سقوط جامعه و تثبيت افكار و سنتهاى جاهلى نقش اساسى بازى كردند، در اين نظام منحط به جاى توجه به تقوا، كرامتهاى انسانى پارسايى و فضيلتهاى معنوى كه در پرتو بعثت نبوى بر جامعه حاكم گرديده بود، ثروت چنان وضعى بدست آورد كه به راحتى مردم دست از مقدّسات دينى خود مىشستند تا به خيانت و جنايتى دست بزنند و مال و مكنتى را به خود اختصاص دهند. عبيد اللّه بن عباس كه دو تن از فرزندانش توسط بسربن ارطاه روبروى چشمش سر بريده شده بود، از خون عزيزان خود صرف نظر كرد و در حالى كه فرمانده سپاه امام حسن(ع) در جنگ با معاويه بود و متأسفانه از بنى هاشم هم به شمار مي‌آمد و قبلاً والى يمن در زمان فرمانروايى حضرت على(ع) بود، با يك ميليون درهم، خود را به معاويه فروخت و به سوى سپاه شام گريخت.()
جعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام حسن مجتبى با وعده يكصدهزار درهمى معاويه، سبط اكبر پيامبر و كسى را كه با او زندگى مشترك داشت به شهادت رسانيد. سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم، حاضر شد بگويد آيه:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه؛() درباره عبدالرحمن ابن ملجم مرادى (قاتل حضرت على(ع)) نازل شده است. از كوفه كه پايگاه شيعه بود ده نفر با گرفتن سى هزار درهم رشوه از مغيرة بن شعبه (والى كوفه) به شام سفر كردند و معاويه را تشويق نمودند يزيد فاسق و فاجر را روى كار آورد. يكى از شاعران به نام مسكين دارمى براى چند درهم صله معاويه، وليعهدى يزيد را چنين سفارش كرد:
اى پسران خلفا آرام گيريد كه خداى رحمان خلافت را هرجا بخواهد قرار مي‌دهد و هرگاه منبر خلافت شام از صاحب خويش خالى گردد اين يزيد است كه اميرمؤمنان خواهد بود.()
كار به جايى رسيد كه خود معاويه از اين كارها به شگفت درآمد و گفت: راستى چقدر دين براى مردم بى ارزش و ارزان گرديده است!()
عُبيد اللّه بن زياد با وعده افزايش حقوق مردم، آنان را به جدايى از مسلم بن عقيل (فرستاده ويژه امام حسين) واداشت.() عمر سعد براى رسيدن به فرماندارى رى و همدان حاضر گرديد حضرت امام حسين(ع) را به شهادت برساند.
تعصبهاى قبيله‌اى، قومى و نژادى به همان شكلى كه قبل از اسلام وجود داشت در عصر سفيانيان و مروانيان به صورت نيرومندى در مناسبات اجتماعى اثر مىگذاشت. قبايل گوناگون براى كسب افتخارات قومى به حريم دين تجاوز كردند و با جعل احاديثى از نبى اكرم(ص) در شأن و منزلت قبيله خويش سعى در فضيلت تراشى نمودند.
غارتگرى به همان شيوه جاهلى در جامعه رايج شد. مردم شام به فرماندهى ضحاك بن قيس اموال مردم كوفه را غارت كردند و هر فرد باديهنشين و صحرا گرد را كه مىيافتند مىكشتند حتى به حجّاج خانه خدا رحم نكردند و در ثعلبيه قافله حاجيان را غارت كردند.()
فرهنگ جاهليت اموى آنقدر رشد سرطانى يافت كه در ميان جوامع اسلامى شرابخوارى، هرزگى جنسى و فساد و فحشاء متداول شد. جهالت و كوته فكرى و سطحى انديشى چنان بر مردم حاكم شد كه به راحتى بازيچه دست خيمه شب بازان سياسى قرار مىگرفتند، در اين ميان وجدانهاى آگاه كه بايد به جنايات و مفاسد اعتراض كنند، خفته بودند. طبيعى است چنين روندى، محصولى جز تحريف در ديانت و بدعت در سنتهاى مذهبى، حذف رهبران راستين و فراموش گرديدن احكام قرآن و شرع مقدّس را به همراه نداشت، قيام امام حسين(ع) حركت مقدّسى بود كه اين روال تأسف برانگيز را متوقف ساخت و اجازه نداد جاهليت اموى بر ارزشهاى دينى پيشىگيرد.
از محصولات مبارك اين قيام آن بود كه زمينههاى سلطهگرى امويان تضعيف شد و چهره اصيل اسلام براى مردم آن روزگار و اعصار بعد نمايان گرديد و با خون حماسه آفرينان كربلا امّت مسلمان از وضعى ناهنجار و نگران كننده رهايى يافت.
شيوههاى شايسته
يكى از راههاى امر به معروف و نهى از منكر اين است كه خود شخص آمر و ناهى، صالح و با تقوا باشد، تجسّمى باشد از كرامتهاى اخلاقى و فضيلتهاى قرآنى، انبياء و اولياى الهى صرفاً نظريهپرداز، نصحيت كننده و مبلّغ مذهب و ديانت نبوده‌اند، آنان اولّ رفتارهاى خوب و خصال نيكو را در خود عينيت بخشيده و روح و روان را با معنويت و معرفت صفا مي‌دهند آنگاه به سوى جوامع مي‌آيند تا آنان را هدايت كنند. حضرت على(ع) فرموده‌اند:
«هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اين كه قبلاً خودم عمل كرده‌ام و هرگز شما را از چيزى باز نمي‌دارم مگر اين كه قبلاً خودم آن را ترك كرده باشم.»()
امام حسين(ع) نيز اين گونه بود، او كمتر خطابه خواند و بيشتر عمل كرد، وقتى كردار و رفتار عالى در جامعه تجسّم پيدا كند، زياد نياز به سخنرانى و موعظه نمىباشد، قال و قيل نمىخواهد. مولاى متقيان سخنى دارند كه نشان مي‌دهد حق در توصيفها گسترده است اما در عمل دچار تنگناهايى مىشود: «فالحق اوسع الاشياء فى التواصف واضيقها فى التناصف؛() در گفتهها از عدالت، خوبى و معارف و مكارم گفته مىشود اما وقتى جامعه ارزيابى مىگردد تا رسيدن به اين قلّهها فاصله زيادى وجود دارد.
امام حسين(ع) و هيچ كدام از ائمه و رهبران راستين انسانها، اين گونه نبودند كه زياد بگويند و كم عمل كنند، مولاى شهيدان و حماسه آفرين كربلا فرياد مي‌زند به هر كس آماده است
كه خونش را در راه ما ببخشد، هر فردى كه مشتاق لقاء حق است،() با ما كوچ كند، پس آنان كه هوسى ديگر دارند بايد برگردند. آن كه فداكار و از جان گذشته نمىباشد، با ما نيايد.
آن حضرت كارى كرد كه يك پاكباخته در راه خدا شود، يعنى عمل را به منتهاى اوج رسانيد، چيزى باقى نگذاشت كه در راه خدا نداده باشد، عزيزانش كه با وى همراه گرديدند، هيچ كدام به اكراه نيامده بودند، همه با ايمان و آرمان امام هم جهت بودند. اصولاً حضرت اجازه نمي‌داد كسى كه كمترين نقطه ضعفى دارد و موريانههاى شك در ايمانش رسوخ كرده، جزو همراهانش باشد. چندينبار در راه، پالايشگاه پرهيزگارى برپا كرد. روز اولى كه از مكّه به سوى نينوا حركت نمود، اعلام كرد هر كس اهل جانبازى نيست نيايد، در بين راه امام خطبه‌اى خواند كه مفهومش اين بود: هر كس تصوّر مىنمايد ما به قدرتى يا مقامى مي‌رسيم، بداند كه اين خبرها نيست و بهتر است برگردد، آخرين تصفيه را در شب عاشورا كرد ولى در آن زمان حتى يك نفر هم امام را ترك نكرد و اين كه عدّه‌اى از مورخان از جمله مؤلف ناسخ التواريخ گفته‌اند عدّه‌اى از تاريكى شب استفاده كردند و رفتند كاملاً اشتباه و نادرست است و منابع مستند روايى و تاريخى بر آن خط بطلان مىكشند.
عكس آن صادق بود و افرادى از صف مخالفان كه در امنيت به سر مىبردند، از لشكر دشمن جدا شدند و به امام پيوستند.
اين است كه حضرت در شب عاشورا فرمود:
امّا بعد من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده‌ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد.()
يك نكته جالب ديگر در اين راستا برخورد مهربانانه و آزادمنشانه امام با يارانش در طول نهضت است، اين برنامه حاكى از تلاش گسترده حضرت در مسير آموزش و تربيت نسل عاشورايى قيام مقدّس كربلا بود.
ياران با وفاى سيد الشهداء در اوج صلابت و مقاومت عرصه را چنان بر سپاه تا دندان مسلّح اموى تنگ كردند كه عروة بن قيس فرمانده سواره نظام آنان خطاب به عمر سعد گفت: آيا نمىبينى اين سواران من امروز از دست اين افراد انگشت شمار چه مىكشند.()
امام در برخورد با افراد، روشى هدايتگرانه، دل سوزانه و خيرخواهانه داشت و بر اين اساس، اصلاح جامعه اسلامى را تنها راه نشر آموزشهاى دينى و تخريب فرهنگ مهاجم اموى مي‌ديد و لذا در فراز و نشيب قيام مقدّسش از مدينه تا كربلا همواره به روش مشفقانه‌اى عمل مىكرد در حالى كه در مقابل سران فاسد و منحرف دستگاه ستم، روشى كاملاً ويرانگرانه داشت.
امام در منزل عذيب هجانات بر خلاف اكراه عبيداللّه بن حرّ جعفى از روبرو شدن با سالار شهيدان، نزد وى رفت و به او سلام كرد و عبيداللّه را به همراهى خود دعوت فرمود: ولى مؤثر نيفتاد و امام هم ديگر اصرار نفرمود. در منزل ذى حسم با وجود آن كه حرّ بن يزيد رياحى، راه را بر امام بست و به منظور جنگ آمده بود، حضرت كرامت انسانى خود را بروز داد و بر اثر فرمانش اطرافيانش به سپاه حرّ و حتى مركبهاى آنان آب دادند.()
حرّ وقتى اين صحنه باشكوه را ديد به خود آمد و از روش جنگى و نبرد با امام دست برداشت و تقاضاى توبه از آن برخورد مذموم كرد، امام با وسعت نظرى كه داشت توبه وى را قبول كرد.امام آن چنان قصد اصلاح داشت كه وقتى زهير بن قين به حضرت پيشنهاد داد با سپاه حر بجنگند آن را نپذيرفت و حتى در صبح روز عاشورا از پيش قدم گرديدن در جنگيدن با دشمنان اجتناب ورزيد.()
در قصر بنى مقاتل امام از عمروبن قيس المشرقى و پسر عمويش تقاضاى يارى كرد ولى هر دو عذرخواهى كردند و امام خطاب به آنان فرمود: آزاد هستيد كه هرجا مىخواهيد برويد. ضحاك بن عبداللّه مشرقى در روز عاشورا بر خلاف آن كه شجاعانه عدّه‌اى از سپاهيان دشمن را كشته بود مىخواست ميدان را ترك كند، امام هم به وى اجازه داد برود و اين شيوه آزاد منشانه از عظمت روحى سالار شهيدان حكايت دارد.()
امام حسين از يك سو شناخت عميق و دقيقى از تعاليم اسلامى داشت و از سوى دگر مقتضيات زمان را در نظر مىگرفت و با اين اشراف دوجانبه و بر حسب سنتهاى جوامع، به تبليغ و پيام‌رسانى پرداخت، گفتگوى رودررو با افراد، سخنرانى، نامه نگارى از جمله وسايل ارتباط جمعى حضرت در آن عصر به شمار مي‌رفت. امام مىكوشيد حتى در برخورد با مخالفان از روش خشمهاى افراطى و برخى نفرتهاى احساسى پرهيز كند و جاذبه را بر دافعه ترجيح داد، آن حضرت با تمام محدوديتهاى تبليغى از وظيفه مهم امر به معروف و نهى از منكر كه بالاتر از تبليغ بود، بازنايستاد. او ناصحى مخلص، فروتن، شجاع عادل و بردبار بود كه پيامش با رأفت و نرمش درهم آميخته بود.()
آفت زدايى از گلستان عاشورا
يكى از بزرگترين خدمتها به ساحت مقدّس سالار شهيدان و حماسه عاشورا، پاك و منزّه ساختن تاريخ اين نهضت از هرگونه دروغ و افسانه و مطالب بى اساس است، متأسفانه حاميان جاهل، دوستان تندرو و برخى مخالفان، مباحثى را جعل نموده و در متون تاريخى و تبليغى گنجانيده‌اند كه با اهداف اين حركت عالى در تضاد آشكار مىباشد.
عدّه‌اى گمان مىكنند اشكالى ندارد براى معرفى حق و عدالت به دروغ، باطل، بى تقوايى و خيانت در امانت روى آوريم و لذا تحريف زدايى از اين قيام، خود يك امر به معروف و نهى از منكر به شمار مي‌رود.
يكى از آفتهاى خطرناك و سموم هلاك كننده براى شعائر و سنتهاى دينى آن است كه عدّه‌اى تصوّر مىكنند هركارى قيافه‌اى مذهبى پيدا كرد و آدميان را داخل خير و ثواب مىكند خوب است اگرچه صاحب آن آيين و آورنده دين از اين روشها بيزار و بى خبر باشد و چه گمان باطلى است كه برخى معتقدند هر تشريفاتى كه با نام امام حسين(ع) و به ياد فداكاران كربلا صورت گيرد سربلندى در دنيا و آخرت بوجود مي‌آورد هرچند روح مقدّس امام حسين از آن متنفّر باشد. دانشمندان مذهبى در عصر ائمه كه خود در مكتب اين بزرگان پرورش يافته‌اند براى اين كه مبادا از مسير حق فاصله گرفته باشند عقايد و افكار خود را به امام زمان خود عرضه مىكردند تا اگر كارى بر خلاف دين انجام مي‌دهند اما رنگ مذهبى دارد، از انجام دادنش اجتناب نمايند. عبدالعظيم حسنى كه با چهار واسطه نسبش به امام حسن مجتبى (ع) مي‌رسد
و با امام جواد و امام هادى(ع) معاصر بود و خود از بزرگان حديث و كلام به شمار مي‌رود، خدمت امام دهم شرفياب شد تا عقايد خود را بر حضرت عرضه نمايد و در صورت درست بودن بر آنها استوار بماند و در غير اين صورت به اصلاح و پالايش آنها بپردازد.
عزادارىهاى ما براى ائمه هدى و خصوص فداكاران عاشورا بايد مسيرى درست و سازنده را طى كند، سيره اهل بيت در اين برنامهها كاملاً مشخص است و ما بايد به آنها تأسى كنيم نه آن چه دلمان مىخواهد وارد روضهها، شعرها و سوگنامهها كنيم تا مردم از آنها خوششان بيايد و بيشتر گريه كنند، در فرهنگ اهل بيت گريه هدف اصلى نمىباشد بلكه وسيله‌اى است براى نزديك شدن فضيلت، با سوگوارى و ماتمدارى، ما با خوبان و پاكان همراهى عاطفى مىنمائيم، دلها را به حماسه پيوند مي‌زنيم، سيلى راه مي‌اندازيم كه ستمگران و منافقان و دروغگويان را از بين ببرد رفتارهاى ما در اين برنامهها بايد با شؤونات امام حسين(ع) هماهنگى داشته باشد، دست اندركاران عزادارى نيز بايد چنان به خصال خوب آراسته باشند كه كار و تلاش آنان در اين راستا متناسب با فرهنگ عاشورا باشد.
فراموش نكنيم امام سوم در راه هدفى بسيار عالى، آسمانى و ملكوتى قيام كرد، حامى حق بود، در مقابل باطل قيام كرد، يارانش نيز اين گونه بودند آنها مىخواستند معارف احيا گردد و حقايق غبارزدايى شوند، آنان قيام نكردند كه گناهكاران آمرزيده شوند!
اين گونه نيست كه يك نفرى در بيت المال مسلمين تصرف سوء كند، اموال مردم را به ناحق بخورد، دروغ بگويد، آبروى مؤمنين را ببرد و در انواع آلودگىها غرق باشد و بگويد حالا من با يك كربلا رفتن و يا عزادارى كردن از هرگونه عذابى معاف مىگردم!؟
عوام و جاهلان تصوّر مىكنند اصحاب امام كه در تقوا و دين دارى برگزيدگان زمان خود بودند به مقام شهادت رسيدند تا سنگرى براى گناهكاران امّت باشند يعنى اگر قبل از حادثه عاشورا عدّه‌اى نگران خلافها و سيئات خود بودند بعد از شهادت امام و يارانش، خيالشان آسوده باشد كه روزنه‌اى براى نجات آنان باز شده است، اين تحريف معنوى كه متأسفانه به مرثيه سرايىها و تعزيه خوانىها راه يافته همان حرف غلطى است كه مسيحيان درباره حضرت عيسى(ع) گفته‌اند كه آن پيامبر الهى به دارآويخته شد تا پيروانش آسوده باشند و به عواقب گناهان خود فكر نكنند؟
طرز فكر مزبور كه معمولاً مورد پسند
بسيارى افراد عادى مىباشد دقيقاً با هدف امام در تضاد و تباين است، زيرا امام قيام كرد تا بساط گناه و خلاف برچيده شود، منكرات از بين برود، مفاسد به پايان برسد، جلو معاصى گرفته شود و حدود و احكام الهى محترم شمرده شود، تقوا افزايش يابد، مردم، درستى، راستى و پاكى را پيشه كنند، به تعاليم قرآنى روى آورند. اين درست نيست كه ما با دورى از خداوند به امام نزديك مىشويم و با به خشم در آوردن پروردگار نعوذ باللّه ولىّ او را خشنود مىسازيم!
مردمى كه اين فكرهاى باطل را در ذهن مىپرورانند و به اين اباطيل ساخته توهمّات خود، دل خوش كرده‌اند نسبت به اسلام و روح نهضت كربلا خيانت كرده‌اند. امام در سختترين شرايط عاشورا وظايف دينى و شرعى و تكاليف اسلامى خود را در عالىترين حالت و معنوىترين وضع انجام داد و در ظهر روز عاشورا به رغم گرماى شديد هوا، تشنگى فراوان، خطر تيرها و يورشهاى بى امان امويان، بى شرمى دشمنان، اندوه شهادت ياران و بسيارى از تنگناهاى ديگر، اجازه نداد فريضه مقدّس نماز ترك گردد و حتى مصمّم گرديد در اول وقت اقامه گردد. آنقدر شرايط آشفته بود كه سعيدبن عبداللّه كه خود را سپر اباعبداللّه(ع) نموده بود، پس از پايان نماز ظهر عاشورا به تعبير برخى مقتل نويسان بدنى چون آبكش داشت، چرا كه تيرهاى فراوان به او اصابت كرد و اين مجاهد مخلص را به شهادت رسانيد و شاعرى چه نيك گفته است:
آن تابش بى غروب در پهنه دشت از معركه كرب و بلا باز نگشت
بگذشت زهرچه داشت حتى سر و جان اما زنماز خويش هرگز نگذشت
واى به حال شخصى كه نماز نخواند يا آن را سبك بشمارد، حقوق مردم را زيرپا بگذارد و پيرو خواهشهاى نفسانى باشد و آنگاه ادعا كند من عزادار امام حسين هستم. از اين فرد بايد پرسيد توچگونه به سوگوارى روى آورده‌اى ولى صاحب اين مجالس و محافل ماتم دارى. از اعمال و رفتارت راضى نيست، بايد روح و قلب و دلت را با كربلا پيوند بزنى و جانى كه به عاشورا تعلق يابد به نماز و ساير واجبات اهميت مي‌دهد، كارهاى ناپسند نمىكند، اوقاتش را به بيهوده سپرى نمىسازد. امام حسين(ع) شب عاشورا را از دشمن مهلت گرفت تا لحظاتى را به نماز، عبادت و دعا بپردازد و تمام وجود آن حضرت سرشار از معنويت، فضيلت و انواع كمالات بود. او در راه رضايت الهى از هرچه داشت صرف نظر كرد و با چنين امامى نمىتوان جز با تزكيه درون و تقوا و آراستن روح به خوبىها، مأنوس گرديد.()
مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى كه از مورخان خوش فكر، روشن بين و دقيق مىباشد و تاريخ اسلام و مسلمانان را در آثار خويش با ژرف انديشى ويژه و تتبع و جامع نگرى تشريح كرده و شهيد آيت اللّه مطهرى پژوهشهاى تاريخى او را ستوده و مورد تأييد قرار داده است، مىگويد:
«بزرگى پيامبر و امام بر پايه بندگى خدا استوار است و جز از راه پروردگار نمىتوان از پيامبر و امام بهرهمند شد. امام حسين(ع) روز عاشورا با آن همه گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد جنگ را براى نماز خواندن چند دقيقه‌اى هم تعطيل كند، در همان گير و دار جنگ، نماز ظهر را به جماعت خواند و دو نفر از ياران خود يعنى زهير بن قين بجلى و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينه را سپر كنند وجلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند. اين امام چگونه راضى مىشود كه كسى به جاى نماز(خواندن) برايش عزادارى كند و يا به اطمينان شفاعت و طرفدارى او، واجبات را انجام ندهد و حرامها را مرتكب شود!
عزادارى امام بايد مردم را دين شناس كند، به خدا نزديك سازد، از گناه و معصيت بركنار دارد…مجالس عزاى اباعبداللّه تنها موقعى باعث خشنودى خدا و قبول و موجب اجر و ثواب اخروى است كه در حدود بندگى خداى متعال به انجام رسد و مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد، چه خدا را نمىتوان از راه گناه عبادت كرد و حرام را نمىتوان مقدّمه عبادت قرار داد.
زيرا خداى متعال عملى را قبول مىكند كه در حدود تقوى به انجام برسد و هر عملى كه اين طور باشد و مورد پذيرش پروردگار قرار گيرد در اصلاح نفس انسان اثر دارد. كارهاى خوب بايد انسان را تربيت و سير و سلوك دهد و بر صلاح و سلامت باطن انسان بيفزايد…»()
اين نوشتار را با فرازى از زيارت وارث خاتمه مي‌دهيم:
«اشهد انّك قد اقمت الصلوة و أتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر….»

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. حماسه خورشيد، محمد رضا حكيمى، ص .23
. صحيفه نور، ج 18، ص 216.
. حماسه حسينى، چاپ قديم(دوره سه جلدى)، ج سوم، ص ،343 و نيز بنگريد به چاپ جديد (دوره دو جلدى)، ص 383 ـ .382
. تاريخ طبرى، ج 4، ص 304.
. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، (طبع جديد)، ج ،2 ص 214 ـ213.
. امر به معروف و نهى از منكر، على كورانى، ص 17.
. همان مأخذ.
. سوره آل عمران، آيه 104.
. همان، آيه 109.
. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 395.
. فروع كافى، ج 4، ص 56، در ضمن اين حديث با اندك تفاوتى از حضرت على(ع) هم نقل گرديده است: نك نهج البلاغه، نامه 47.
. سوره توبه، بخشى از آيه 71.
. تحف العقول عن آل الرسول، ص 237.
. تفصيل اين بحث در كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر از تأليفات آية اللّه سيد على بن حسين العلوى و نيز كتاب امر به معروف و نهى از منكر به قلم سيد حسن اسلامى آمده است.
. موسوعة كلمات الامام الحسين، قم، پژوهشكده باقر العلوم، ص .110
. الغدير، علامه عبدالحسين امينى، ج 10، ص 340؛ حياة الامام الحسين، باقر شريف قرشى، ج 2، ص .224
. الامة و السياسة، ج 1، ص 284، رجال كشى، ص 32، الغدير، ج 10، ص .161
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص .327
. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص ،247 تحف‌العقول، ص .269
. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، مقتل عوالم، ص .54
. كشف الغمه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 10، اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص .15
. ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 13، الغارات، ابن هلال ثقفى، ص .420
. سوره بقره، آيه .207
. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 2، ص .228
. الكامل، ابن اثير، ج 2، ص .508
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .591
. شرح نهج البلاغه، خطبه .175
. نك: نهج البلاغه، خطبه .175
. همان، خطبه .216
. اللهوف، سيد بن طاووس، ص .26
. متن كامل اين خطبه در منابع ذيل آمده است: تاريخ طبرى، ج ،7 ص 322 ـ 321، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .246
. خورشيد شهادت، پژوهشكده علوم انسانى دانشگاه امام حسين، دفتر سوم، ص .33
. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص .108
. تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 2989، ،2990 3027، .3051
. همان، ص 3015و نيز اجتيار معرفة الرجال، ص 113 و .114
. حماسه حسينى، ج 1، ص 196، ص 210، 254 و نيز خورشيد شهادت دفتر سوم، ص .34
. در اين زمينه بنگريد به حماسه حسينى، ج 1، ص 126 ـ ،118 بررسى تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتى، ص 46، 123 و 225؛ تعاليم اخلاقى و عرفانى امام حسين(مجموعه مقالات همايش امام حسين، مجمع جهانى اهل بيت، ج 10، ص 511 ـ 507، آبشارهاى عاشورايى، ص 25 و 24؛ از مرثيه تا تعزيه، ص 120 ـ .115
. بررسى تاريخ عاشورا، ص 127 ـ .126

/

سخنان معصومان

1.جهاد با نفس
“جِهادُ الرَّجُلِ نفسه عن معاصى اللهِ وهو مِن أعظم الجهاد” (تحف العقول، ص )175
مبارزه با هواهاى نفسانى لازم است، تا آنكه مايل به معصيت خدا نشود و اين مبارزه از مهمترين مجاهدتهاست.
2. مرگ با سعادت
“إنى لا أري الموت إلّا سعادةً ولا الحياةَ مع الظالمين إلا برمآ” (تحف‌العقول، ص )276
به تحقيق من نمىبينم مرگ را، مگر سعادت و نمىبينم زندگى در كنار ستمگران را، مگر عار و ننگ
3. ديندارى و امتحان
“النّاس عبيد الدّنيا والدّين لعبٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت به معايشهم فإذا محصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون” (محجة البيضاء، ج 4، ص )328
مردم بنده دنيا هستند و مذهب بازيچه زبانشان شده است و براي امرار معاش خود دين را پذيرفته‌اند، پس اگر بلائى (خطر
مقام، جان، مال، فرزند، …) به ايشان برسد، دينداران واقعى كمياب مىگردند.
4.اشتباه مؤمن و اشتباه منافق
“إنّ المؤمنَ لايُسىءُ ولا يعتذر، والمنافِقُ كل يوم يُسىءُ ويعتذر” (تحف العقول، ص )179
همانا مؤمن نه كار زشت انجام مي‌دهد و نه عذرخواهى مىنمايد، ولى منافق هر روز اشتباه و كار زشت انجام مي‌دهد و هميشه هم عذرخواهى مىكند.
5. بخل در سلام
“البَخيلُ مَن بخل بالسّلام” (تحف العقول، ص )179
بخيل آن كسى است كه از سلام كردن به ديگران بخل ورزد.
6. عظمت قرآن
“القرآن ظاهره أنيقٌ، وباطنه عَميقٌ” (بلاغة الحسين (ع)، ص )305
قرآن ظاهرش بسيار زيبا و باطن و درونش بسيار عميق مىباشد.
7. بهترين مال
“خَيرُ المالِ ما وَقى بِهِ العِرْضَ” (بلاغة الحسين، ص )227
بهترين مال و ثروت آن است كه ناموس و آبروى انسان را مصون و محفوظ دارد.
8. سرگرمى به دنيا
“عباد اللهِ لاتشتغلوا بالدُّنيا، فإنّ القبر بيتُ العمل، فاعملوا ولاتغفلوا” (الشهاده، ص 47.)
اى بندگان خدا خود را مشغول و سرگرم دنيا نكنيد كه همانا قبر خانه‌اى است كه عمل (صالح) مىخواهد، پس عمل و فعاليتى كنيد (كه در قبر مفيد و نجات بخش باشد) و از آن غافل نشويد.
9. حق عبادت
“مَن عَبدالله حَقَّ عِبادتِهِ اتاهُ الله فوق أمانيهِ وكفايتهِ” (بلاغة الحسين، ص 256.)
كسى كه خدا را روى حقيقت عبادت نمايد، خداوند بيش از آنچه آرزو داشته و بيش از حد كفايتش به او عطا خواهد نمود.
10. سخن درباره مؤمن
“لاتَقُولن فى أخيكَ المُؤمن إذا تواري عنك إلّا مِثلَ ما تُحب أن يقولَ فيكَ إذا تواريتَ عَنهُ” (بحارالانوار، ج 75، ص 262.)
زمانى كه برادر مؤمنت غائب است، درباره او سخنى مگو، مگر آن كه همان سخن را درباره خودت دوست داشته باشى.
11. پرهيز از ظلم به مظلوم
“إياكَ وظُلمَ مَن لايَجِد عليك ناصرآ إلّا اللهَ” (وسائل الشيعه، ج 11،ص )39
مواظب باش از ظلم و آزار كسى كه ناصر و ياوري غير از خدا ندارد.
12. دواى گناهان
“لكل داءٍ دواءٌ ودواءُ الذُنوب الاستغفار” (وسائل الشيعه، ج11، ص )354
براى بهبودى هر دردى دوائى است و براى جبران گناهان طلب مغفرت مىباشد.
13. آثار معصيت اللّهى
“من حاول أمرا بمعصية الله كان أفوت لما يرجو واسرع لمجيىء مايحذر”. (وسائل الشيعه، ج 11،ص )421
هر كس كارى را از روى معصيت و مخالفت خداوند انجام دهد، آنچه را آرزو دارد از دست مي‌دهد و از آنچه مىترسد برايش پيش مي‌آيد.
14. قرائت آيه‌اى از قرآن در نماز
“من قَرءَ آية من كتاب الله عزوجل فى صلاته قائمآ يكتب له بكل حرف مأة حسنة” (اصول كافى، ج 2،ص 611).
كسى كه آيه‌اى از قرآن را در نماز بخواند، نوشته مىشود برايش در مقابل هر حرفى صد حسنه.


/

امام حسين (ع) و قيامش در آينه انديشه ها

اشاره
شخصيت، سيره و نهضت زندگي‌آفرين سرور و سالار شهيدان امام حسين(ع) همواره از سوى انديشمندان مورد دقت و بررسى و نقادى قرار گرفته است. هزاران مقاله و صدها كتاب از طرف صاحبان انديشه و قلم و بيان از همه ملل و نحل به رشته تحرير درآمده است.
جاذبه شخصيت سيماى درخشان حسين بن على(ع) نظر بسيارى از اهل انديشه را به خود معطوف كرده است. در ميان متفكّران، كسانى به بلنداى شخصيت آن امام همام اشاره كرده‌اند كه حتّى كمترين سنخيّت با حضرت ندارند و برخى از آنان حتّى از مخالفان او به حساب مي‌آيند، امّا در عين حال او را ستوده‌اند.
در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را دراينباره مىخوانيد.
ابن ابى الحديد اين دانشمند نامدار اهلسنت، مىنويسد :
“سالار پرشكوه شكستناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى، حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخيرناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمىخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و
نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش اماننامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزادمنشان رهرو راهش از سوى “عبيد” و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.”()
علامه محمد اقبال لاهورى
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پرآوازه پاكستانى، و از مفاخر و انديشمندان اهلسنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهلسنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مىكند و سرانجام خود تصريح مىكند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم ز آتش او شعلهها افروختيم
تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان! اشك ما بر خاك پاك او رسان()
علامه اقبال لاهورى، درباره قيام امام حسين(ع) معتقد است كه اگر قصد آن حضرت رسيدن به حكومت بود، عشق را رها مىكرد و
اين چنين عاشقانه برنمىخاست، بلكه سپاهى فراهم مي‌آورد. قيام او، تنها براى اصلاح امّت و احياى دين و محو فاسدان بود كه اثرش تا به حال باقى است و تازگى ايمان ما نشأت گرفته از قيام آن حضرت است:
مدّعايش سلطنت بودى اگر خود نكردى با چنين سامان سفر
تيغ، بهر عزّت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس
ماسوى الله را مسلمان بنده نيست پيش فرعونى سرش افكنده نيست
خون او تفسير اين اسرار كرد ملّت خوابيده را بيدار كرد
تيغ “لا” چون از ميان بيرون كشيد از رگ ارباب باطل خون كشيد
نقشِ “الّا الله” بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت()
از ديدگاه اقبال، امام حسين (ع) حماسه ستيز عشق با عقل و هوس است:
آن شنيدستى كه هنگام نبرد عشق با عقل هوس پرور چه كرد
آن امام عاشقان، پور بتول سرو آزادى ز بُستان رسول
الله الله باى بسم الله، پدر معنى ذبح عظيم، آمد پسر
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت حريّت را زهر اندر كام ريخت
خون آن سر، جلوه خير الامم چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانهها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ايجاد كرد
بهر حق در خاك و خون گرديده است پس بناى “لا إلهَ” گرديده است()
امام شافعى
پيشواى يكى از مذاهب اربعه اهلسنت كه علاقه و ارادت بسيارى به اهلبيت(ع) دارد، درباره واقعه عاشورا، اشعار زيبايى سروده است كه ترجمه برخى از ابيات آن چنين است:
“اين حادثه از حوادثى است كه خواب مرا ربوده و موى مرا سپيد كرده است. دل و ديده مرا به خود مشغول ساخته و مرا اندوهگين كرده است و اشك چشم، جارى و خواب از آن پريده است.
دنيا از اين حادثه خاندان پيامبر (ص) متزلزل شده و قله كوهها نزديك به آب شدن گرديد.
آيا كسى هست كه از من به حسين پيامى برساند، اگر چه دلها آن را ناخوش دارند!؟
حسين كشته‌اى است بدون جرم و گناه كه پيراهن او به خونش رنگين شده، عجب از ما مردم آن است كه از طرف، به آل پيامبر(ص) درود
مىفرستيم و از سوى ديگر، فرزندان او را به قتل مى رسانيم و اذيّت مىكنيم!
اگر گناه، دوستى اهلبيت پيامبر است، از اين گناه هرگز توبه نخواهم كرد.
اهلبيت پيامبر روز محشر، شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى كرده‌ام.”()
امام شافعى، شهادت اباعبداللّه(ع) را نه حادثه‌اى معمولى، بلكه فاجعه‌اى بزرگ شمرده است، فاجعه‌اى كه دنيا را لرزاند و قله كوهها نزديك به آب شدن كرد.
اين لرزش دنيا و ريزش كوه را – كه امام شافعى مىگويد – آنگاه احساس مىكنيم كه به منابع تاريخى بنگريم. در اين منابع آمده است كه روز عاشورا قاتلان آن حضرت نيز قادر نبودند عواطف خود را پنهان كنند و بر مظلوميت امام حسين(ع) در هنگامه حوادث اشك نريزند. در روايت است كه حضرت زينب(س) هنگام شهادت برادر رو به عمر سعد كرده و فرمود :”اى پسر سعد! اباعبدالله را مىكشند و تو مىنگرى؟!”()
ناگاه عمر سعد چهره برمىگرداند؛ در حالى كه اشك نحسش بر صورتش جارى است.
چون كه او دنباله زاغان پَرَد زاغ او را سوى گورستان بَرَد
در منابع اهلسنت، اين سخن پيامبراكرم(ص) درباره امام حسين(ع) به صراحت نقل شده است كه فرمود:
“فرزند ريحانه است، و حسن و حسين دو ريحانه من در دنيايند،() پروردگارا! من آنها را دوست دارم، تو نيز آنها دوست بدار و هركس را كه آنها را دوست بدارد.”()
در روايتى ديگر، آن حضرت استمرار رسالت و نبوتش را در وجود با عظمت امام حسين(ع) دانسته و مى فرمايد: “حسينُ منّى و أنا مِن حسينٍ، أحَبَّ اللهُ مَن أحبَّ حسينآ”() حسين از من است و من از حسينم. خداوند دوست دارد كسى را كه او را دوست بدارد.
طبرى در تاريخ خود مىگويد كه چون خبر شهادت سيدالشهداء(ع) به عبدالله بن زبير رسيد، گفت :
“او مرگ با عزّت را بر زندگى ذلّت بار برگزيد. خداوند، حسين را رحمت كند و قاتلش را خوار بدارد. نفرين خدا بر كسى كه فرمان داد او را بكشند و بدين كار رضايت داد.”()
شيخ محمد عبده (مصلح مشهور مصرى) مىگويد:
“هنگامى كه در دنيا حكومت عادلى است كه هدفش اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن، حكومت جائر و ستمگرى است كه استقرار عدل را برنمىتابد، بر هر مسلمانى است كه حكومت عدل را يارى كند و از همين باب است قيام امام حسين(ع)
كه در برابر حكومت يزيد كه خداوند او را خوار كند.”()
ملّاعلى قارى حنفى در “شرح فقه اكبر” امام ابوحنيفه مىنويسد:
“اين كه بعضى مردم نادان و جاهل سخنان نادرستى برزبان مي‌آورند كه امام حسين(ع) ياغى بوده است، نزد اهلسنّت و جماعت گفتارى باطل است و احتمال قوى دارد كه از گزافهگويىها و ياوهسرايىهاى فرقه خوارج باشد و اين گروه در واقع، از حق روى برتافته و از راه راست بيرون آمده‌اند.”()
شيخ عبدالحميد كُشك (روحانى مبارز مصرى) مىگويد:
“در تاريخ، روزهاى گرانقدرى است كه انسان احساس غرور و سربلندى مىكند. در تاريخ اسلام نيز نام برخى روزها با حروف نورانى بر لوحهاى طلايى نگاشته شده است و روز قيام امام حسين (عاشورا) يكى از اين روزها است. عاشورا روز نجات و جهاد است؛ زيرا خداوند حضرت موسى(ع) را همين روز از دست فرعونيان نجات داد. حضرت موسى (ع) به شكرانه رهايى، اين روز را روزه گرفت و پس از او بني‌اسرائيل نيز چنين كردند. حضرت محمد(ص) به بني‌اسرائيل فرمود: “من از موسى به شما نزديكترم.” و او نيز اين روز را روزه گرفت. اين است مفهوم روز نجات. امّا روز جهاد كدام است؟ اين روز پنجاه سال پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) است و پنجاه سال پس از اين كه محمد مصطفى(ص) به ديار باقى پيوست. روز عاشورا، جهاد حق به وقوع پيوست.
مردم! تاريخ را بخوانيد و درباره ايّام اللّه تأمّل كنيد. به درستى كه روز عاشورا يكى از ايّام الله است. روزى است كه ارواح فرزندان رسول خدا (ص) در كربلا به ملا اعلا عروج كردند. …”()
جرج جرداق (دانشمند و اديب مسيحى) مىگويد:
“آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مي‌ورزيد و در حمايت از همسر و خانواده و ديگران لحظه‌اى از مجاهدت بازنمي‌ايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حمله‌ور هستند، دست پولادين خونين برآورد و ندا زد كه: “هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.”()
همچنين وى مىگويد :وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين(ع) و مأمور به خونريزى مىكرد، آنها مىگفتند: “چه مبلغ مي‌دهى؟”؛ امّا ياران حسين(ع) به او مىگفتند: “ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، بازمىخواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.”
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرنها به گوش مي‌رسد :”اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بي‌رحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش برآيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.”()
فردريك جمس :
“درس امام حسين (ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مي‌رساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.”()
آنتوان بارا (مسيحى، نويسنده كتاب: “حسين در انديشه مسيحيّت”):()
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده‌ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: “انى لم اخرج اشرآ ولا بطرآ و لامفسدآ و لا ظالمآ انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى”؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكرده‌ام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مىتواند كار معجزه‌آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزّت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه، حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بُعد ديگر شخصيت امام حسين(ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمىتواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگىهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزّت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام به شمار مي‌رود.
حماسه حسين(ع) تنها مختص شيعه و سنّى و مسلمان نيست، بلكه متعلق به هر مؤمن است؛ چنان كه در حديث آمده “إنَّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدآ.” در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزاده‌اى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مىشود. ازاين‌رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مىشوند شيفته آن مىگردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك
على بن ابىطالب(ع) شده‌اند.
وى، تشيّع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مىكند و امام حسين (ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمي‌داند، بلكه متعلق به همه جهانيان مي‌داند و او را با عبارت “حسين گوهر اديان” معرفى مىكند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مي‌رساند كه “حسين(ع) در قلب من است”.()
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى) :
زينب، خواهر حسين (ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بني‌اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى) مىنويسد:
“آثار كوبنده‌اى كه قيام امام حسين(ع) به جاى گذاشت و موجب نابودى طاغوتيان به دست آزادگان شد، بسيار است و حكومت ستمكار و گسترده امويان از نظر زمان و مكان، بر اثر قيام يك نفر، در يك روز به هم ريخت و نابود شد؛ زيرا شيعيان و آزادگان همواره خواهان هدف حسين بن على(ع) بودند و آن را دنبال كردند و در نتيجه خسارت ضايعات حقيقى دشمنان در روز عاشورا و در كربلا زيادتر از خسارت شكست ظاهرى حسينيان بود.”()
جنبش حسين(ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاى دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على(ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين(ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان) :
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اينگونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مي‌دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مىگردد.
عبدالرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى) :
حسين(ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين(ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى) :
حسين(ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مىسوخت. او زبان را درباره معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين(ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبدالمجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين (ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مىگذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مىنمود. امام حسين(ع) به اين كارها راضى نمىشد، گرچه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى) :
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكارى در راه خدا برمي‌انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مي‌آورد، چنان كه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره‌اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادره اند … حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم(ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستي‌اش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، “سرور شهيدان” محسوب مىشود و در تاريخ ايام، “پيشواى اصلاح طلبان” به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى) :
آيا قلبى پيدا مىشود كه وقتى درباره كربلا سخن مىشنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمىتوانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.()
مسيو ماربين آلمانى (خاورشناس) مىگويد:
“در ظاهر يزيد، حسين و انصارش را كشت، اما در باطن حسين(ع) يزيد و همه بنى اميه را بدتر از هزار بار كشت. يزيد آنها را يك روز به شهادت رساند، امّا امام حسين(ع) او و طرفدارانش را تا ابد و هر روز كشت.”()
همچنين مىگويد :”حسين(ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت
خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهرآ عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.()
مىگويد :”مهمترين اثر اين نهضت اين بود كه رياست روحانى كه در عوالم سياست اهميت شايانى داشت، مجددآ به دست بنىهاشم افتاد، و به ويژه در بازماندگان حسين(ع) مسلّم گرديد، و چندى طول نكشيد كه (حكومت) ظلم و جور معاويه و جانشيان او منهدم شد و در كمتر از يك قرن قدرت از بنى اميّه سلب گرديد. منهدم شدن (قدرت) بنى اميه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نيست و اگر در متن كتب تاريخى نامى از اين قوم ذكر شده در تعقيب آن هزاران نفرين و ناسزا هم نوشته شده است، واين نيست مگر به واسطه قيام امام حسين(ع) و ياران با وفاى او.”()
چارلز ديكنز (نويسنده انگليسى) مىگويد:
“اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مىكند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.”()
جستيس آ. راسل (شاعر انگليسى) :
“… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مىكرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه (س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.”()
موريس دوكبرى (مورّخ اروپايى):
“اگر تاريخنويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مىكردند، اين عزادارى را غير عادى نمىپنداشتند. پيروان امام حسين (ع) به واسطه عزادارى براى امام مي‌دانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويىهاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى… .”()
بارتولومو :
وى به مسئله‌اى تازه در تاريخ اشاره مىكند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين(ع) حكايت دارد و آن اينكه نماينده امام حسين(ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام “سلوجى” براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد :”… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيت‌المال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مىتوانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده‌اند، در بلاد گدايى مىكنند و هيچكس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين(ع) مشاهده مىنمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ ازاين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.”()
ويل دورانت :
“شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساخته‌اند و هنوز هم هر ساله حادثه غم‌انگيز قتل وى را نمايش مي‌دهند و عزادارى مىكنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين(ع) تجليل به عمل مي‌آورند.”()
توماس كارلايل (مورّخ و فيلسوف انگليسى) :
“بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مىگيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين(ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.”()
ل. م. بويد :
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته‌اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين(ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى گويند شركت كرده‌ام، هرچند كه 1300سال از تاريخ آن گذشته است.()
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى) :
براى امام حسين(ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمي‌داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح
حسين(ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!()
توماس ماساريك :
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مىسازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين(ع) يافت مىشود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين(ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.()
گيبون (مورخ انگليسى) :
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندان كه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مىيابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين(ع) به گردن بني‌اميّه است.
سرپرسى سايكسْ (خاورشناس انگليسى) :
حقيقتآ آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجه‌اى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند) :
“من زندگى امام حسين(ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده‌ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايد از سرمشق امام حسين (ع) پيروى كند.”()
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان) :
اين فداكارىهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونه‌اى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.()
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان) :
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديكترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين(ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مي‌رفت. اين درس به ما مي‌آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شرح ابن ابى الحديد، ج3، ص .249
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. نامه دانشوران ناصرى، ج 9، ص 298؛مرآة العقول، ج8، ص 496؛ بصائر، ش ،7 ص .25
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .334
. تاريخ طبرى، ج 3،ص 339؛ البداية و النهاية، ج ،8 ص .181
. شهسوار كربلا، ص .17
. البداية و النهاية، ج ،2 ص ؛36 الارشاد، ج ،2 ص .127
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .346
. تفسيرالمنار، ج 1،ص .367
. سرور شهيدان امام حسين (ع)، شهداد محمّد، ص 44 و ؛45 شرح فقه اكبر، ص .87
. خطبه نماز جمعه شهرستان زاهدان، محرّم الحرام 1406 ه.ق. (با اندكى تغييرات ويرايشى).
. صوت العدالة الاسلاميه، شماره ،4 ص .76
. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلال‌الدين فارسى، ص .236
. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
. آنتوان بارا سورى الاصل و ساكن كويت، نويسنده‌اى توانا واديبى با ذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مىباشد. وى همچنين روزنامه نگارى حرفه‌اى است كه اخيرآ چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتي‌اش را آغاز كرده، او در مجلات و روزنامههاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
. روزنامه كيهان، 4/11/.1385
. ابوالشهدا، ص .181
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. امام حسين آفتاب تابان ولايت، ص .218
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص .439
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص .445
. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص .52
. همان، ص .53
. مقتل ابى مخنف، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 ـ .75
. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيح‌الله منصورى، ص 11 و .12
. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص .249
. مجله نور دانش، سال دوم، ش ،3 ص .96
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. قيام حسين و يارانش، ص .20
. فرهنگ عاشورا، ص 279.
. حسين بن على را بهتر بشناسيم، ص .223
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.

/

گلچينى از سخنان نورانى امام حسين

. ثواب گوش دادن به قرآن
“… واستمع القرآن كتب الله له بكلّ حرفٍ حسنةٌ” (اصول كافى،ج 2،ص )611
و هر كس گوش به قرآن دهد، خداوند در مقابل هر حرفى كه شنيده است يك حسنه برايش ثبت مىكند.
. مخلوقات بدون پدر و مادر
“وسبعةُ اشياء لم تُخلق فى رحم فأولها آدم ثمّ حوّاءُ والغَرابُ وكبشُ إبراهيم (ع) و ناقةُ الله و عصا موسى (ع) والطير الذى خلقه عيسى بن مريم(ع)” (تحف العقول، ص)174
امام حسين (ع) ضمن جواب به سئوالهاى پادشاه روم فرمود: و اما هفت موجودى كه بدون خلقت در رحم مادر آفريده شدند حضرت آدم، حوّا، كلاغ، قوچ حضرت ابراهيم و ناقه حضرت صالح و عصاى حضرت موسى و پرنده‌اي كه عيسى بن مريم آن را درست كرد.
. ترس از خدا و شدائد آخرت
“لا يَأمَنُ مِن يوم القيامةِ إلّا مَن قَدْ خافَ اللهَ فِى الدُّنيا” (بلاغة الحسين، ص )285
كسى از اهوال و شدائد قيامت در أمان نمىباشد، مگر آن كه در دنيا ترس از خدا داشته باشد.
. مرگ با عزت
“مَوت فى عزّ خيردٌ من حياة فى ذلّ” (بلاغة الحسين، ص )282
مرگ با عزت بهتر از زندگى ننگين است.
. غيبت لقمه سگهاى جهنم
“ياهذا كفّ عن الغيبة فإنها أدام كلاب النّار” (تحف العقول، ص )177
امام حسين (ع) به شخصى كه غيبت ديگرى را مىكرد فرمود: خود را از غيبت باز دار، و همانا آن لقمه سگهاى آتش جهنم است.
. اقسام عبادت
“إنّ قومآ عبدوا الله رغبةً فتلك عبادة التّجار، و إن قومآ عبدوا الله رهبةً فتلك عبادة العبيد، وإن قومآ عبدوا الله شكرآ فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة” (تحف‌العقول، ص )177
به تحقيق عده‌اى خدا را جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مىكنند كه يك نوع معامله و تجارت است، و عدّه‌اى هم از روى ترس عبادت مىكنند كه عبادت عبد و نوكر باشد و طايفه‌اى هم به عنوان شكر و سپاس عبادت مىكنند كه اين عبادت آزادگان مىباشد و بهترين نوع عبادت است.
. اظهار حاجت به مردم
“لاترفع حاجتك إلّا إلى أحد ثلاثة: إلى ذى دين، او مروّة، او حسبٍ” (تحف العقول، ص )178
نياز و حاجت خود را به كسى اظهار مكن، مگر به يكى از سه نفر: يا ديندار، يا جوانمرد، يا با شرافت.
. سبقت در آشتى
“أيّما إثنين جرى بينهما كلامٌ فطلب أحدهما رضى الاخر كان سابقه إلى الجنّة” (محجة البيضاء، ج 4، ص )228
اگر در بين دو نفر اختلافى پيدا شود و يكى از آن دو نفر از ديگرى طلب رضايت نمايد، سبقت گيرنده اهل بهشت خواهد بود.
. عاقبت عمر سعد
“أما أنّه يقرّ بعينى إنّك لا تأكلُ بُرّ العراقِ بعدى الّا قليلا” (محجة البيضاء، ج 4،ص )230
امام حسين (ع) خطاب به عمر سعد فرمود:
در حقيقت مىبينم كه نمىخوري از گندم عراق بعد از من، مگر مقدار كمى (يعنى به آرزوى خود نمي‌رسى كه به حمدالله توسط مختار بدرك فرستاده شد).
. حوائج مردم، نعمت اللهى
“واعلموا أنّ حوائج النّاس إليكم من نعم الله عليكم، فلا تميلوا النّعم فتحوّل نقمآ” (الشهاده، ص )38
بدانيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمتهاى الهى است، پس مواظب باشيد كه نعمتها حيف و ميل نگردد و بيهوده تلف نشود كه مبدّل به نقمت و بىچارگى خواهد شد.
. سخاوتمندترين و با گذشتترين مردم
“إنّ أجْوَدَ النّاس من أعطى مَن لايرجوهُ، وإنّ أعفى النّاس من عفى عن قدرةٍ، وَإنّ اَوصل النّاس من وصل من قطعه” (الشهاده، ص )39
همانا، سخاوتمندترين مردم كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته، و بخشندهترين افراد كسى خواهد بود كه از روى توان و قدرت گذشت نمايد، و بهترين كسى كه صله انجام دهد، آن فردى است كه با كسانى رفت و آمد مىكند كه با او قطع رابطه كرده‌اند.
. همنشينى با افراد پست و گناهكار
“مُجالسةُ أهلِ الدِّنائَةِ شر، و مجالسة اهل الفسق ريبة”. (الشهاده، ص )43
همنشينى با افراد پست و رذل موجب شرّ خواهد شد، و همنشينى با معصيتكاران موجب شكّ و ترديد در درون انسان مىگردد.
. ياد مرگ و حضور در قيامت
“يابن آدم اذكر مصرعك و مضجعك بين يدى الله تشهد جوارحك عليك يوم تزلّ فيه الاقدام”. (الشهاده، ص)59
اى فرزند آدم! بياد آور لحظات مرگ و جان دادن را، و سپس استراحتگاه خود را در قبر، و اين كه در پيشگاه خداوند قرار مىگيرى و اعضاء و جوارحت عليه تو شهادت مي‌دهند در آن روزى كه قدمها مىلرزد و سست مىشود.
. ياد فناى گذشتگان
“يابن آدم! اذكر مصارع ابائك وأبنائك كيف كانوا وحيث حلّوا و كأنّك عَن قليلٍ حللت محلّهم”. (الشهاده، ص)60
اى فرزند آدم! متذكر شو كه پدران و فرزندانتان چگونه با مرگ روبه‌رو شدند و چه شدند، و كجا رفتند، و بزودى تو هم به ايشان خواهى پيوست (پس خود را آماده ساز).
. على (ع) شهر هدايت
“سَمعتُ رسول الله (ص) يقول إنّ عليآ هو مدينة هدى، فمن دخلها نجى، و من تخلف عنها هلك”. (الشهاده، ص )72
شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود: همانا، على(ع) شهر هدايت است، كه هر كس داخل آن گردد (و ولايت او را معتقد باشد) نجات يافته و هر كس از آن تخلّف نمايد به هلاكت خواهد رسيد.
. دنيا و اهل دنيا
“إنّ الله خلق الدّنيا للبلاء، و خلق أهلها للفناء”. (الشهاده، ص )196
همانا، خداوند دنيا را محل آزمايش آفريده، و موجودات دنيا را براى فانى شدن و رفتن به عالم ديگرى.
. رضايت خدا در رضايت اهلبيت(ع)
“رضى الله رضانا أهل البيت”. (الشهاده، ص )229
رضايت و خشنودى خداوند در رضايت ما اهلبيت رسول الله (ص) خواهد بود.
. آثار اطاعت از پيامبر(ص) و على(ع)
“مَن عرف حقّ أبويه الافضلين محمدٍ و علىٍّ وَاَطاعهُما، قيل له تبحّج فى أىّ الجنان شئت” (الشهاده، ص 293).
هر كس حق والدينش: محمد(ص) و على (ع) را كه با فضيلتترين انسانها هستند، بشناسد و اطاعت شايسته كند، در قيامت به او گفته مىشود هر كجاي بهشت را مىخواهى انتخاب كن.
. اكمال عقل
“لا يكمل العقل إلّا باتّباع الحقّ”. (الشهاده، ص )356
عقل (و شعور و بينش) انسان تكميل نمىگردد، مگر با متابعت حقّ.
. موجب رضايت و سخط خداوند
“من طلب رضى الله بسخط النّاس كفاه الله اُمور النّاس، و من طلب رضى النّاس بسخط الله وكله الله إلى النّاس”. (الشهاده، ص )260
كسى كه رضايت خدا را مىطلبد، گرچه مردم از او رنجيده شوند، خداوند او را كفايت خواهد كرد، و هر كس رضايت مردم را بخواهد، گرچه به غضب خدا باشد، خدا هم او را به مردم رها مىكند.
. اصلاح امت، نه قدرت طلبى
“اللهم إنّك تعلم ما كان منا تنافسآ فى سلطان و لا التماسآ من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك”. (تحف‌العقول، ص )243
در باره فلسفه قيامش فرمود: بار خدايا! تو مي‌دانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نيست، بلكه هدف ما اين است كه نشانههاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيت يابند و به واجبات و سنتها و دستورهاى دينت عمل شود.
. بهداشت جسم و خودسازى
“اوصيكم بتقوى الله و احذركم ايامه… فبادروا بصحة الاجسام فى مدة الاعمار… فاياك ان تكون ممن يخاف على العباد من ذنوبهم…”. (تحف العقول، ص )243
اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و از (گناه كردن) در ايامش برحذر مي‌دارم… در مدت عمر به سلامت و تندرستى جسم پيشى گيريد… و از كسانى مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسوده خاطراند.
. نعمت ناخوش انجام
“الاستدراج من الله سبحانه لعبده ان يسبغ عليه النعم و يسلبه الشكر” (تحف العقول، ص )250
غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فروان دهد و توفيق شكرگزارى را از او بگيرد.

تباهى دنيا
“ان هذه الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها، فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المومن فى لقاء الله محقآ، فانى لا ارى الموت الا سعادة و لاالحياة مع الظالمين الا برما ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعقٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون”. (تحف العقول، ص 249 ـ )250
امام حسين (ع) در هنگام سفر به كربلا فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند و زندگي‌اى پست، همچون چراگاه تباه، چيزى باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ در چنين وضعى، مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى باظالمان را جز هلاكت نمىبينم. به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه براى معيشت آنها باشد، پيرامون آن‌اند، و وقتى به بلا آزموده شوند، دينداران اندك‌اند.
. روى آوردن به ديندارى، جوانمرد و اصيل
“لاترفع حاجتك الا الى احد ثلاثه: الى ذى دين، او مروه او حسب” (تحف العقول، ص )251
جز به يكى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروت، يا كسى كه اصالت خانوادگى داشته باشد.
. نشانههاى مقبول و نامقبول انسانها
“من دلائل علامات القبول: الجلوس الى اهل العقول. و من علامات اسباب الجهل المماراة لغير اهل الكفر. و من دلائل العالم انتقاده لحديثه و علمه بحقائق فنون النظر”. (تحف العقول، ص )252
از دلائل نشانههاى قبول، همنشينى با خردمندان است. و از نشانههاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان. و از نشانههاى دانا اين است كه سخن خود را نقّادى مىكند و به حقايق فنون نظر داناست.
. نشانههاى مؤمن
“ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته، فمرة ينظر فى نعت المؤمنين وتارة ينظر فى وصف المتجبرين، فهو منه فى لطائف و من نفسه فى تعارف و من فطنته فى يقين و من قدسه على تمكين”. (تحف العقول، ص )253
به راستى كه مومن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان مىنگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را مىشناسد واز هوش خود به مقام يقين مي‌رسد و به پاكى خود استوار است.
. نتيجه پيروى از گناهكار
“من حاول امرآ بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع لما يحذر”. (تحف العقول، ص )253
كسى كه با نافرمانى خدا گرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنىتر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
. احترام به ذريّه زهرا(س)
“و الله لا اعطى الدنيه من نفسى ابدا و لتلقين فاطمه اباها شاكيه ما لقيت ذريتها امته و لا يدخل الجنه احد اذاها فى ذريتها”. (لهوف سيد بن طاوس، ص)23
به خدا قسم من هرگز زير بار پستى و ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه از آزارى كه فرزندانش از امّت پيامبر(ص) ديده‌اند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسى كه ذريه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.

/

دانستنیهايى از قرآن

” فمن يرد الله أن يهديه، يشرح صدره للاسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنما يصّعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون ” (سوره انعام،آيه)125
خداوند هركه را بخواهد هدايت كند، سينه‌اش را براى اسلام بگشايد و هركه را كه خواهد گمراه گرداند سينه‌اش را تنگ كند كه گوئى به آسمان بالا مي‌رود. و اين سان خداوند پليدى را بر كسانى كه ايمان نمي‌آورند قرار دهد.
افعالى كه از انسان سر مي‌زند دو نسبت دارد، يكى نسبتش به خود شخص و ديگرى نسبتش به خداوند و اين در حقيقت، از مصاديق امر بين الامرين است كه امام صادق عليه السلام فرمود: ” لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الامرين”. و به عبارت روشن تر هر عملى كه از ما سر مي‌زند ضمن اينكه در انجام آن اختيار تام داريم ولى قطعا بايد به اذن خدا باشد، پس اگر خداوند اذن ندهد آن عمل انجام نمى شود. اين جمله معترضه را به عنوان مقدمه عرض كردم. حال ببينيم هدايت خداوند چه گونه است و چرا خداوند بعضى را هدايت مىكند يعنى اسباب و وسائل هدايت را براى او فراهم مىنمايد ولى برخى را گمراه مىسازد يعنى وسائل گمراهى را براى او مهيا و آماده مىكند. و اگر ما اختيار داريم پس چگونه خداوند برخى را هدايت مىكند و برخى را گمراه. وانگهى آن كس كه خداوند گمراهش كرده، چرا بايد پاسخ بديها و گمراهيش را بدهد؟ آنچه به صورت اجمالتوان گفت: اين است كه خداوند يك هدايت عام براى همه مردم دارد و آن هدايت فطرى است كه فطرتا خداوند هر انسانى را موحد قرار داده و او را به راه راست هدايت كرده است ” و هديناه النجدين ” هر دو راه بد و خوب را به او نشان داديم ولى اين انسان است كه بايد پس از هدايت اوليه خطا نكند و پا را در مسير انحرافى نگذارد تا به سوى هلاكت و فساد روانه نشود.
بنا بر اين اگر انسان هدايت خدا را پذيرفت و راه راست را بر راه كژ و انحرافى ترجيح داد، آنگاه خداوند او را هدايت بيشترى مىكند زيرا قابليت هدايت ثانويه خواهد داشت و بدينسان قلبش را براى پذيرش اسلام واقعى كه متضمن ولايت است آماده مىسازد و اين معناى آيه كريمه‌اى است كه مى فرمايد ” و زدناهم هدى ” و بر هدايتشان افزوديم ” يا مىفرمايد ” الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ” آنان كه در راه ما فداكارى مىكنند راهمان را به آنان مىنمايانيم.
شرح صدر چيست؟
شرح صدر يعنى گشودن سينه و اين كنايه است از پذيرش روح و روان انسان براى اسلام حقيقى و زيادى شناخت و توفيق اعمال نيك زيرا واژه اسلام شامل عقيده و عمل مىشود و منحصر به اعتقاد درونى نيست.
اما آنان كه راه هدايت را براى خود نپسنديدند و پيروى از شهوات نفس كردند و به سوى انحراف روانه شدند، كه غالبا يا به خاطر شهوت پرستى و يا هم از روى عناد و لجاجت انسان از صراط مستقيم فاصلهگيرد، خداوند قلبها و روح مجردشان را آنچنان تنگ و بسته قرار مي‌دهد كه ديگر توفيق كار خوب يا عقيده سالم را هم از آنان مىگيرد و بدينسان قلب آنان به قساوت و خشكى مىگرايد و پيوسته از اسلام و نور ايمان دور مىشود كه پندارى از شدت تنگى قلب به بالا مىخواهد پرواز كند شايد روزنه اميدى به دست آورد و هواى عليلى استشمام كند ولى هيهات كه ديگر توفيق از او سلب شده و راه بازگشت بر او بسته شده كه البته خود آن روزنه هاى اميد را بر روى خود بسته است و با عناد و لجاجتش خود از نور هدايت فاصله گرفته و به وادى ظلمات روانه شده است.
و چه جالب و زيبا توصيف مىكند خداوند حالت چنين گمرهانى را كه گوئى، دين چون بارى سنگين بر دوشش قرار گرفته تا آنجا كه نفسش تنگ مي‌آيد و در پى تهويه سالمى است كه مىخواهد به بالاى آسمانها برود.و يا اينكه به عكس، توانائى ماندن در روى زمين و استشمام هواى سالم را ندارد كه كنايه از هدايت است و به بالا مي‌رود كه در آنجا اكسيژن زيادى نيست و قلبش گرفته مىشود و نفسش به تنگ مي‌آيد و اين كنايه از تنگى قلب و گرفتگى روح در اثر پس زدن صراط مستقيم الهى است. آرى ! چه بسا ديده ايم گمراهان ساعتهاى متمادى در مجلس عيش و نوش مىنشينند و خوش مىگذرانند ولى اگر به آنان بگوئى دو ركعت نماز بخوانيد، گويا بارى سنگين بر آنان تحميل كرده اى كه از آن كمرشانشكند و دنبال فرار از اين بار سنگين اند. ولى مؤمنان وقت نماز كه مىشود با روئى خوش و قلبى گشاده آن را در آغوش مىگيرند زيرا وقت نماز، وقت ديدار با معشوق است. از اين روى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام نماز به بلال مىفرمود: “أرحنا يا بلال” اى بلال اذان بگو تا از مجالست دنيائيان راحت شويم و به ديدار معشوق با قلبى باز و روئى افروخته بشتابيم.
بنا بر اين شرح صدر از بزرگترين نعمتهاى الهى است كه نصيب مؤمنان مىگردد و پيش از همه نصيب رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد ” ألم نشرح لك صدرك ” – آيا سينه‌ات را گشايش و وسعت نداديم؟ و از سوئى ديگر ضيق و تنگى سينه نيز بزرگترين عذاب الهى است كه در اثر لجاجت و عناد و پيروى از نفس اماره و شيطان درون، گمرهان مبتلايش مىگردند.
از رسول خدا پرسيدند: معناى شرح صدر چيست؟ فرمود: ” نور يقذفه الله فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح ” نورى است كه خداوند در قلب هر كه بخواهد مي‌افكند كه در اثر آن قلبش گشاد و وسعت مىيابد.
سپس پرسيدند: علامتش چيست؟ فرمود: در فكر خانه جاويدان بودن و از خانه غرور (دنيا) دورى جستن و آمادگى براى مرگ قبل از رسيدن، با ايمان و عمل صالح و تلاش و پيكار در راه خدا.
آرى! اين است صراط مستقيم الهى كه اميدواريم خداوند به خاطر ولايت، ما را شرح صدر عنايت كند و از ضيق صدر دور سازد. آمين رب العالمين. 

/

جويبارهاى اشك در صحارى غم

اشاره
با بروز نبردهاى لشكر حق و باطل در تاريخ اسلام، انسانهاى با ايمان جان خويش را بر سر عهد و پيمان الهى نهاده و زندگى جاودانه يافتند امّا بازماندگان در غم از دست دادنشان به سوگ نشسته و اشك ماتم مي‌ريختند. اشكى كه حكايت از علاقه درونى و عاطفه بشرى داشت.
پيامبر خدا(ص) در فقدان فرزندش ابراهيم كه از دنيا رفت بسيار متأثر شد و اشك مي‌ريخت و مىفرمود :«اى ابراهيم دل مىسوزد و اشك مي‌ريزد و ما به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى نمىگوئيم كه بر خلاف رضاى پروردگار متعال باشد.»() بنابراين گريستن در مصائب چنانچه با جزع و فزع و اعتراض به امر پروردگار همراه نشود نه تنها نكوهيده نيست بلكه امرى پسنديده و مورد قبول عقل است.
عزادارى در سنت و سيره رسول اكرم(ص)
در نبرد احد كه هفتاد نفر از سپاهيان اسلام شهيد شدند، زنان مدينه در غم شهادت آن مجاهدان جامه سيه به تن كرده و به گريه و زارى پرداختند. ابن اسحاق مىگويد:
روزى رسول خدا(ص) از كنار خانههاى انصار مىگذشت كه ناگهان صداى گريه و نال اهل منزل را در سوگ شهيدانشان شنيد. در اين هنگام اشك حضرت جارى شد و فرمود: «لكن حمزة لابواكى له» وليكن حمزه
عموى بزرگوار من گريه كن ندارد. با اين بيان، حضرت گريه بر شهيد را تأئيد كرد و هم سوز دل خويش را در شهادت مظلومانه حمزه ابراز داشت و همچنين ريشه فرهنگى گريه بر شهيد را از آنجا كه وى فردى با ارزش و اشك ريختن بر او احياء حماسه شهيد و ارزشهاى معنوى اوست اعلام داشت. بدنبال اين ماجرا، زنان از سخن پيامبر با خبر شدند، تصميم گرفتند در مجلسى اجتماعى كنند و همگى بر حمزه بگريند، رسول خدا كه از عمل آنان مطلع گرديد فرمود :«خدا شما را رحمت كند به خانههايتان برگرديد بدرستى كه شما عزاداران هستيد و خودتان را تعزيت داده‌ايد.»()
فاطمه زهرا(س) هر دو سه روزى يك باز كنار قبور شهداى احد مي‌آمد و گريه و انابه مىكرد، همچنين ام سلمه همسر پيامبر(ص) ماهى يك بار بر مزار به خون خفتگان آن غزوه مي‌آمد و بر آنها سلام مي‌داد. روزى با خدمتكارش بدانجا آمد، وى به آنها درودى نگفت، ام سلمه او را مورد خطاب قرار داد و گفت چرا به آنها درود نمىفرستى به خدا قسم هر كه به آنها درود فرستد تا روز رستاخيز جوابش را تكرار مىكنند و اين سنتى است كه رسول خدا آن را بوجود آورد.()
اسماء همسر جعفر بن ابيطالب مىگويد بعد از شهادت جعفر وقتى با رسول خدا(ص) روبر شدم، آن حضرت فرمود: اسماء فرزندان جعفر كجايند. آنها را به حضور پيامبر آوردم، آنها را به سينه‌اش چسبانيد و نوازش كرد و گريست. اسماء اضافه مىكند كه من هم ناله زده و گريستم طورى كه زنها اطرافم را گرفتند. رسول خدا(ص) فرمود: اى اسماء! نگو از دورى و فراق چه كنم به سينه‌ات نزن. سپس رسول خدا از خانه خارج شد و بر دخترش زهرا وارد گرديد، فاطمه زهرا(س) فرمود :«واعماه» واى پسرعمويم را از دست دادم. و بيان كرد: «على مثل جعفر فليبك الباكيه» براى مثل جعفر سزاوار است گريه كننده بگريد. آنگاه فرمود: براى خانواده جعفر غذايى تهيه كرده برايشان ببرند زيرا آنها به سوگ جعفر مشغولند.()
حضرت على(ع) به رسول خدا(ص) عرض كرد: اى رسول خدا آيا شما عقيل را دوست داريد. فرمود: آرى به دو جهت، يكى به خاطر خود عقيل و ديگرى به خاطر علاقه به ابى طالب چونكه ابى طالب عقيل را دوست دارد من هم او را دوست دارم. بدان كه فرزند عقيل(مسلم) در محبت فرزندت حسين شهيد مىگردد. سپس رسول خدا چنان گريست كه اشكش به سينه ريخت و فرمود: به خدا شكايت مىكنم از آن مصائبى كه بعد از من به عترتم مي‌رسد.()
سوگوارى براى امام حسين(ع)
سوگوارى بر اهل بيت پيامبر بخصوص سرور و سالار شهيدان حسين بن على از بالاترين شعائر اسلامى است. اين عمل براى زنده نگه داشتن آيين حق و ارزشهاى دينى و مبارزه با ظالمان تاريخ از دستوراتى است كه بزرگان دين بر آن تأكيد داشته‌اند. عزادارى در فرهنگ شيعه همواره آميخته با عواطف واحساسات مبتنى بر عقل و منطق بوده و روحيه ايثار، حقطلبى و حق خواهى را در وجود آدمى زنده نگه مي‌دارد. گريستن در مجالس عزا نه تنها يك احساس زودگذر و مقطعى نيست بلكه نوعى پيوستگى و ارتباط عمقى و پايدار با صاحب حماسه و مؤيّد همنوايى و سوختگى دل با حوادث پيش آمده است بشرط آنكه راه و روش امامان معصوم در بوجود آوردن فضا و مقدّمات گريستن بر اباعبداللّه(ع) فرا روى عزاداران و مشتاقان آن حضرت قرار گيرد. و در سوگوارى بر امام شهيدان از جهتگيرىهاى صحيح و درست در بيان وقايع استفاده برد.
در تاريخ آمده كه حضرت باقر(ع) هشتصد درهم به منى فرستاد تا زنان نوحه خوان در آن جا براى مصائب اهل بيت نوحه خوانده و ندبه كنند و مردم را متوجه مظلوميت آنها كنند.
چونكه در مكه و مدينه مردم در خانهها مراسم عزادارى داشتند و از اوضاع سياسى و اجتماعى آگاه نبودند.()
بهره جستن از اشعار و مراثى در عزاى سالار شهيدان رويه مرسوم در ايام محرم و مناسبتهاى ويژه است كه در ابتدا، پيشوايان دين بدان مبادرت مي‌ورزيدند.
جعفربن عفان بر حضرت صادق(ع) وارد شد، آن حضرت فرمود: درباره امام حسين(ع) شعر خوبى گفته‌اى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: بخوانيد. هنگامى كه جعفر اشعار را خواند، حضرت سخت گريه كرد و اشك از ديدگانش سرازير شد و به وى فرمود: فرشتگان مقرّب خدا گفتار تو را درباره حسين(ع) گواهى مي‌دهند، آنان نيز مانند ما گريستند. خداوند بهشت را بر تو واجب گرداند.()
پيشگامان در عزاى امام حسين(ع)
اسماء بنت عميس مىگويد: در روز ولادت امام حسين(ع) رسول خدا(ص) نزد من آمد وفرمود:اى اسماء فرزندم را بياور، حسين را در پارچه‌اى سفيد پيچيده و به دست رسول خدا(ص) دادم. حضرت در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواند آنگاه وى را بر دامان نهاد و گريست، عرض كردم پدر و مادرم به قربانت براى چه مىگرييد؟ فرمود: بر اين پسرم گريه مىكنم. گفتم: او كه اكنون متولد شده است. فرمود: اسماء وى را ستمگران مىكشند كه خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند.()
بنابر اقوال تاريخى پيامبر خدا(ص) در منزل همسرانش قضيه شهادت امام حسين را بيان نموده و بر اين واقعه گريستند. از جمله آنكه ام سلمه مىگويد: روزى رسول خدا تربتى به من داد و گفت نزد تو امانت باشد و آنگاه كه به صورت خون درآمد بدان حسينم شهيد شده است.
ام سلمه آن تربت را در شيشه‌اى ريخت و همه روزه به آن سر مي‌زد و مىگفت: اى خاك آن روز كه تو به صورت خون درآيى روز بزرگى است! اين رويداد وقتى بوقوع مىپيوندد كه روز عاشورا فرا رسيده و ام سلمه رسول خدا(ص) را در حالت رؤيا مشاهده مىكند در حالى كه گريان و ناراحت است وقتى علت ناراحتى آن حضرت را جويا مىشود مىفرمايد: فرزندم حسين كشته شده است آن زمان ام سلمه زنان هاشمى را فرا خوانده و مىگويد: اى فرزندان عبدالمطلب مرا در گريستن بر آقايمان حسين كه شهيد شده يارى دهيد.()
نه تنها رسول خدا(ص) به سوگ امام حسين خبر داد و گريست بلكه حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) از شهادت فرزندشان مطلع بودند و بر حوادثى كه قرار بود در آينده پيش آيد سوگوار شدند. ابن عباس مىگويد: در سفرى كه اميرالمؤمنين(ع) به سوى صفين مي‌رفت در سرزمين نينوا توقف نمود. آن حضرت فرمود: ابن عباس اين زمين را مىشناسى، گفتم:نمىشناسم فرمود: اگر مىشناختى تا نمىگريستى از آن نمىگذشتى ابن عباس مىگويد: حضرت چنان گريست كه محاسنشتر شد و اشك از چشمانش به سينه روان شده و مانيز با او گريستيم.()
زمانى كه كاروان امام حسين از مدينه بسوى مكه به راه افتاد، زنان بنى هاشم به نوحهگرى پرداختند و گريان و پريشان در بدرقه آن پاكان روزگار ضجه مي‌زدند. امام حسين فرمودند: چرا گريه مىكنيد. زنان گفتند، چرا در اشك ريختن پيشى نگيريم در حالى كه وقتى شهيد شويد آن روز برايمان چون رحلت جدتان رسول اللّه و شهادت على مرتضى(ع)، فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) است.
سوگند ميدهيم شما را كه مانع گريه ما نشويد خداوند ما را فداى شما گرداند و يكى از عمههاى حضرت در حالى كه گريه مىكرد گفت: گواهى مي‌دهم اى حسين كه شنيدم طايفه جن بر تو مىگريستند.()
ماتم دارى امام حسين و اهلبيت
بعد از شنيدن شهادت حضرت مسلم(ع) امام حسين بر اين حادثه گريست و دختر كم سن و سال مسلم را به سوى خويش فراخواند و با محبتى خاص او را نگريست و بر سرش دست نوازش كشيد، دخترك به امام گفت: تا كنون شما را چنين اندوهناك نديدم گمان مىبرم پدرم را كشته‌اند؟ امام در حالى كه چشمانش پر از اشك بود فرمود: دخترم من پدر تو هستم و دخترانم خواهران تو، ناله دختر در فضا پيچيد و پسران مسلم عمامه از سر كشيدند و سخت گريستند.()
هنگامى كه حضرت على اكبر(ع) فرزند رشيد امام حسين(ع) در جنگ با دشمن زخم بسيار برداشته و لحظات پايانى عمر را مىگذراند، پدر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: پدرجان، جدم تو را سلام مي‌رساند و مىگويد: در آمدنت به سوى ما شتاب كن، آنگاه ناله‌اى زد و شهيد شد. در اين زمان صداى گريه امام بلند شد كه تا آن موقع كسى چنين گريه‌اى نديده بود، آنگاه سر على را به دامان گرفت و در حالى كه خون از لبهايش پاك مىكرد صورتش را غرق بوسه ساخت. در نقل آمده زينب(س) از خيمهها بيرون شد و فرياد مي‌زد، اى دلبندم اى فرزند برادرم و خود را روى كشته آن جوان انداخت، در اين هنگام امام بازوى خواهر را گرفت و او را به سوى حرم برگردانيد.()
غم بىكسى و بىياورى امام قلب اهلبيتش را مي‌آزرد و آنان را گريان مىنمود. يكبار كه امام مقابل لشكر اموى قرار گرفت و فرمود: اى مردم سخن مرا بشنويد و براى جنگ با من شتاب نكنيد تا آنچه شايسته شماست اندرز دهم و انگيزه خود را از آمدن به سوى شما بازگويم، اگر گفتار مرا بپذيريد و انصاف دهيد سعادتمند خواهيد شد و ديگر براى جنگ با من دليلى نداريد، اگر نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد شما با هم پيمانانتان همدل شويد و درباره من هرچه مىخواهيد انجام دهيد و به من مهلت ندهيد. سخنان دلسوزانه و هدايتگر امام در خيام حرم غوغايى برپا كرد، چنانچه زنال آل طه و دختران رسول خدا طاقتشان كم شد و با صداى بلند گريستند. صداى شيون آنها موجب شد امام سخن خويش را قطع كند و عباس و على اكبر(ع) را مأمور نمايد تا آنان را تسلّى دهند و آرام سازند. بانوان حرم صداى خود را در سينه حبس كرده و آرام آرام گريستند.()
در شب عاشورا امام مقابل خيمه نشسته بود در حالى كه به شمشيرش تكيه داده بود لحظه‌اى به خواب رفت.زينب با شنيدن هياهوى لشكر دشمن بسوى برادر آمد و گفت: صداى همهمه دشمن است؟ امام در حالى كه سر را بلند مىكرد فرمود: هم اكنون رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد. زينب با شنيدن اين سخن بر چهره زد و فرياد برآورد: اى واى بر من، امام او را دلدارى داد و فرمود: خدايت رحمت كند آرام گير تا دشمن ما را ملامت نكند، و چون بانوان حرم هنگام خداحافظى آن حضرت به شيون و زارى پرداختند امام آنها را به خويشتن دارى فراخواند و در حالى كه سكينه دخترش را به سينه چسبانده و اشك چشمانش را پاك مىكرد فرمود: سكينه جانم بدان گريههاى تو بعد از مرگ من طولانى خواهد بود دل مرا تا زمانى كه جان در بدن دارم با اشك حسرت مسوزان، آنگاه سكينه پرسيد: پدرجان آماده مرگ شده‌اى، حضرت از بى ياورى سخن گفت و بانوان حرم با شنيدن كلام وى زار و زار گريستند.()
سوگوارى در مشهد كربلا
هنگامى كه امام حسين(ع) در كربلا به شهادت رسيد نخستين كسى كه بر او گريست و نوحه خواند خواهرش حضرت زينب(س) بود. قروة بن قيس حنظلى نقل مىكند:به خدا سوگند فراموش نمىكنم كه دختر على(ع)
براى برادرش سوگوارى مىكرد و با صوتى حزين و قلبى داغدار روضه مىخواند و مرثيه سرايى اين بانو دوست و دشمن را متأثر كرد. و چون بازماندگان امام با ديدن ذوالجناحى كه با يال خونين و زينى واژگون از گودال قتلگاه به سوى خيمهها آمد صدا به ناله بلند كردند و به سوى مقتل شتافتند دشمن براى غارت اموال به خيام حرم حمله ور شده و فرياد مي‌زد: «احرقوا بيوت الظالمين» زنان و كودكان با سوز و آه ندا مي‌دادند واغوثاه، وامحمدا، واعليا، واحسنا و واحسينا. حادثه حمله به خيمهها و فرار زنان و كودكان چنان جانسوز بود كه حضرت زين العابدين در تمام عمر از آن به تلخى ياد مىكرد و بر آن مىگريست.()
سپاه كفر، خاندان امام را با پاى برهنه و شيون كنان از خيمهها بيرون راندند تا به اسارت ببرند زنان و دختران آنها را از قتلگاه حسين بردند وقتى آنها را از كنار كشتگان عبور دادند صيحه زده و بر صورت مي‌زدند، راوى مىگويد: به خدا زينب دختر على از يادم نمي‌رود كه با صداى غمناك و دلى پر درد بر حسين مىگرييد و ناله مي‌زد: اى محمد كه فرشتگان آسمان بر تو درود فرستادند، اين حسين توست كه بخون آغشته و اعضايش از هم جدا شده و اين دختران تو اند كه اسير گشته‌اند و سپس سكينه بدن امام را در آغوش كشيد و گريست تا اينكه جمعى از حاضران او را از جسد پدر جدا كردند.() و دختر ديگر امام وقتى در قتلگاه كنار پدر قرار گرفت در حالى كه به شدت مىگريست شانه پدر را گرفت و انگشتان را بر ديده خود مىماليد و مىگفت: آيا نمىنگرى بر اوضاع ما و دلهاى غمگين ما و تازيانه خوردن عمه‌ام. از مرثيه سرايى او چشمها گريان و اشكها روان گرديد.()
مصقله مىگويد از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: چون امام حسين(ع) شهيد شد همسرش ـ رباب ـ براى او مجلس ماتم به پا كرد. زنان نيز با او سوگوارى كرده چنان اشك ريختند كه اشك چشمانشان خشك گرديد در آن جمع كنيزى بود كه گفت: خوردن سويق اشك چشم را زياد مىكند همسر امام طعامى چنين خواست تا از خوردنش توانايى بيشترى بر عزادارى امام حسين بيابد.()
سيل اشك در كوفه
هنگامى كه اسيران كربلا را وارد كوفه كردند مردم جمع شده به تماشا پرداختند، ام كلثوم رو به آنها كرده و گفت: از خدا و رسولش شرم نمىكنيد به دختران و زنان پيغمبر نگاه مىكنيد، يكى از زنان اهل كوفه سر خود را از غرفه‌اى بيرون آورد و گفت: شما از كدام اسيران هستيد؟ گفتند: ما اسيران آل محمديم، در اين هنگام براى آنان نان و خرما آوردند ام كلثوم فرياد زد: اى كوفيان صدقه بر ما حرام است و لقمه را از دست بچهها مىگرفت. مردمى كه حاضر بودند از شدت تأثر اشك مي‌ريختند و چون صداى گريه بالا گرفت. حضرت فرمود: مردان شما ما را مىكشند و زنانتان بر ما گريه مىكنند؟ در اين زمان دشمنان سر امام را بر نيزه كرده نزد اسرا آوردند، زينب(ص) از اين صحنه بسيار غمگين شد، سر بر محمل نهاد و ناله سر داد و گفت: اى هلال من كه به كمال رسيدى اما خسوف تو را فرا گرفت و غروب كردى، من هيچ گاه گمان نداشتم، اى پاره دلم كه چنين روزى در سرنوشت ما پيش آيد، برادر من با دختر كوچكت فاطمه سخن بگو كه نزديك است دلش از شدت مصيبت آب شود.()
مردمى كه سخنان دختر على(ع) را مىشنيدند حدود بيست و پنج سال پيش دوران 5 ساله حكومت على(ع) را تجربه كرده و بسيارى از زنان تماشاگر، شاگردان مدرسه زينب بودند. زينب(س) كه فضا را مناسب ديد به ايراد خطبه پرداخت و به آنها بانگ زد كه ساكت باشيد و پس از حمد پروردگار آنان را از عاقبت كارشان ترساند، طورى كه مردم حيرت زده كوفه دستانشان را به دندان گزيدند و در مقابل اين سؤال حضرت كه از آنها
پرسيد؟ اگر رسول خدا از شما بپرسد اين چه كارى بود كه انجام داديد به گريه افتادند، آنگاه امام سجاد(ع) به تسلّى عمه داغدارش آمد و فرمود: عمه جان آرام باشيد آنان كه مانده‌اند بايد از رفتگان خود عبرت گيرند و خدا را سپاس كه تو عالمه غير معلمّه‌اى و نياموخته دانايى، گريه و زارى ما رفتگان را باز نمىگرداند. پس از خطبه زينب(س) سخنان كوبنده و حكيمانه همراه با تأثر فاطمه صغرى در جمع كوفيان سبب شد آنان بر داغ اهل بيت بلند بگريند. و در پايان سخن آن حضرت بگويند: اى دختر پاكان بس است دلهايمان را به آتش كشيدى، سينههاى ما را بر افروختى و درونمان را گداختى.() راوى مىگويد از گفتار و مرثيه سرايى آن عزيزان مردم چنان گريستند كه هيچگاه ديده نشد مرد و زن مثل آن روز بگريند.
زمانى كه اهلبيت را به مجلس ابن زياد در كوفه وارد نمودند وى به سر امام كه مقابلش نهاده بود مىخنديد و با چوب دستى بر دندانهاى حضرت مي‌زد، انس بن مالك و زيدبن ارقم كه از حاضرين جلسه بودند بدين كار اعتراض كردند. زيد از جا برخاست و گفت: شما پسر فاطمه را كشتيد و فرزند مرجانه را امير خود كرده‌ايد به خدا، نيكان شما را خواهد كشت و بدان را بنده خود مىنمايد از رحمت الهى دورباد كسى كه به ذلّت و ننگ رضايت دهد. سپس ابن زياد سخنانى بر زبان آورد كه بخشى از آن چنين بود :«خداوند با كشتن حسين و سركشان و نافرمايان خاندان او، دل ما را شفا داد» حضرت زينب(س) گريست و فرمود: به جان خودم سوگند بزرگ فاميل مرا كشتى و شاخههاى مرا بريدى و ريشه هايم را بركندى اگر شفاى دل تو در اين است باشد. رباب همسر امام كه در مجلس حاضر بود سر مطهر امام را كه نزد ابن زياد بود برداشت و در آغوش گرفت و گريه سر داد و گفت: آه حسين جان، من فراموش نمىكنم حسين را و فراموش نمىكنم نيزههايى كه بر بدن او وارد ساختند و فراموش نمىكنم كه دشمنان جنازه پاره پاره حسين تشنه لب را روى خاك گرم كرب و بلا واگذاشتند. پس از اين قضايا ناله و نوحه اهل كوفه اعم از زن و مرد براى اسيران ادامه پيدا كرد تا كه‌ام كلثوم به گريه گفت:اى اهل كوفه واى بر شما، چرا به برادرم حسين چنين جسارت كرديد، اموالش را غارت و خانواده‌اش را اسير نموديد مرگ بر شما باد! و سپس اشعارى سوزناك خواند صداى ضجه زنان كه پريشان حال بودند مجلس را فرا گرفت.()
عبيداللّه بن زياد كه از برگزارى چنين مجلسى سرافكنده شده بود، فرمان داد اهلبيت را در خانه‌اى نزديك مسجد اعظم كوفه جاى دهند. حضرت زينب(س) كه قلبش از جفاى مردمى كه با شمشير بنى اميه امام به حق را ناحق كشتند، شكسته و پرملال بود فرمود: هيچ زنى از نژاد عرب به ديدارشان نيايد مگر كنيزان كه ايشان نيز مانند آنها اسيرى ديده‌اند.()
در راه شام و بارگاه يزيد
از كوفه تا شام كاروان اسرا در بيست منزل فرود آمدند و حوادث تلخ و عبرت‌آموز زيادى اتفاق افتاد.
در برخى توقف گاهها نسبت به آنها جسارت و بى ادبى مىشد و دلهاشان را مىگداخت و در بعضى منازل با شناخت اسراء و شهدا اجازه نمي‌دادند اهل بيت را در كوچه و بازار بگردانند و سر شهداء را بر نيزه كنند.
نقل شده با فرا رسيدن شب در سرزمين نخله ـ يكى از توقف گاهها ـ ماتم سرايى بود كه در عزاى حسين بن على(ع) سوگوارى مىكرد و در طول شب صداى گريه و نوحهگرى بلند بود و نغمه‌اى بسيار كه جان را مىگداخت. زنان دانستند كه جنيان بر ماتم و مصيبت حسين ندبه كرده و نوحه مىخوانند و از اين واقعه سياهپوش شده و اشك آنان به خاطر عزاى بازماندگان حسين است.() در منزل نصيبين، مردم، شهر را زينت داده و آماده ورود كاروان اسرا بودند، نيزه دارى كه سر امام را حمل مىكرد اسب
خود را به پيش راند كه ناگهان اسب ايستاد و سر امام از بالاى نيزه بر زمين افتاد، ابراهيم موصلى آن را برداشت و خوب نگاه كرد و شناخت آنگاه فرياد برآورد: مردم اين سر حسين بن على(ع) است كه اهل شام او را كشتند. در همان حال دختر اميرالمؤمنين ديدگان خود را به جمال نورانى حسين دوخته و به آرامى اشك مي‌ريخت و مىفرمود: با ستم ما را شهره مردم مىكنيد در حالى كه خداوند بر پدر ما وحى مىفرستاد اى بدترين مردم از رحمت خداوند عرش بدور باشيد.()
با رسيدن به شهر شام مأموران در حالى كه اسيران آل محمّد را به رسيمانهايى بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند. زينب كبرى(س) با ديدن سر بريده برادر از شدت مصيبت ناله‌اى جانسوز از دل بركشيد و فرياد زد: اى حسين، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكه و منا، اى پسر فاطمه زهرا سرور زنان، اى پسر دختر مصطفى، راوى مىگويد به خدا قسم از اين سوز جانكاه هر كس در آن مجلس بود به گريه افتاد.()
مردى از اهالى شام مىگويد: وقتى يزيد ملعون با چوب خيزران بر لب و دندان امام حسين مي‌زد زنى را ديدم كه با دستهاى بسته و چشمانى گريان كه از سوز دل مىناليد و آهسته مىگفت: اى برادر كاش خواهرت زينب تو را به اين حال مشاهده نمىكرد.
وقتى دختران امام حسين اين وضع را مشاهده كردند، صدا به گريه بلند نموده و از شدّت تأثر به عمه خود پناهنده شدند و گفتند عمه جان: يزيد با چوبدستى دندانهاى پدر ما را مي‌زند؟ زينب(س) برخاست دست به گريبان برد و به زبان حال گفت: آيا چوب مي‌زنى! دستت شل باد، اين سر و صورت از چهرههايى است كه سالهاى طولانى براى خدا سجده كرده است.()
در اين هنگام حضرت خطبه‌اى خواند و در ضمن آن سوگوارانه گفت: چه كنم كه چشمها پراشك و سينهها سوزان است و مايه شگفتى است كه افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند كشته مىشوند و خون ما از سرپنجههاى شما مي‌ريزد.
و آنگاه كه يزيد از اصل و نسب اسيرانى كه مقابلش ايستاده بودند پرسيد؟ دختر امام حسين(ع) فرمود: اى يزيد اينها دختران رسول خدا هستند كه اسير تو شده‌اند و با بيان او، همه اهل مجلس به گريه افتادند و زنى از بنى هاشم براى امام حسين اينگونه ندبه و عزادارى كرد: اى حبيبا، اى سرور خاندان، اى فرزند محمد، اى پناه بيوه زنان و يتيمان، اى كسى كه توسط فرزند زناكارى كشته شدى، گويند هر كس صداى اين زن را شنيد ناله زد و گريست.
اولين مجلس سوگوارى امام حسين را بنابر قولى رباب همسر امام در شام به مدت 3 روز برپا كرد.
وقتى يزيد از بيدارگريهاى امام سجاد(ع) و ديگر بازماندگان امام حسين(ع) عرصه را بر خود تنگ ديد. بخصوص اينكه مردم از ماهيت و اصالت كاروان اسرا مطلع گرديدند اجازه داد خانواده امام براى گراميداشت آن حضرت و يارانش مجلس ماتم به پا كنند و حضرت زينب(س) و همراهان در “دارالحجاره” هفت روز عزادارى كردند و بسيارى از زنان اموى و قريشى در آن شركت كردند. سوگوارى اهلبيت در دمشق سبب شد، هيچ زن قريشى نماند مگر آنكه لباس سياه به تن كند.()
دختر عقيل بن ابى طالب براى حسين و همراهان شهيدش مرثيه مىخواند و مىگفت: اى چشم من با اشك و ناله بگرى و اگر ندبه كردى براى آل پيامبر زارى كن، شهيدانى كه شش نفرشان از نسل على و 5 نفرشان از صلب عقيل بودند.
ناله هايى در نينوا
وقتى كاروان اسرا را به درخواست خودشان آماده حركت به مدينه كردند. آن جمع عزادار به راهنماى مسير گرفتند ما را از كربلا عبور بده تا به زيارت درگذشتگان برويم. نوحه سرايان اهل بيت وقتى به كربلا رسيدند، سه روز در آنجا عزادارى كردند صداى نالهشان خاموش نمىشد و اشك چشمانشان بند نمي‌آمد. حضرت زينب كه در اين زمان جاى خالى برادرش را احساس مىكرد با نالههاى جانكاه به سوگوارى پرداخت و دلهاى همه را جريحه‌دار كرده و مىفرمود: اى واى برادرم، حسين جان، محبوب دل پيامبر خدا، اى فرزند مكه و منى اى پسر فاطمه و پسر على مرتضى.
در تاريخ آمده رباب همسر امام حسين(ع) كه با كاروان اسرا همراه بود، شب و روز بر آن حضرت گريست و حتى زير سايه نمي‌رفت و مىگفت: شوهرم را در برابر تابش خورشيد كشتند.()
بعضى مورخان مىگويند: وقتى كه اهل بيت به كربلا وارد شدند جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم نيز براى زيارت قبر امام حسين وارد آن سرزمين شده‌اند. آنان پس از ملاقات يكديگر گريه و ناله سر داده و به عزادارى پرداختند، اهالى روستاهاى اطراف كربلا بخصوص زنان كه در آن نواحى بودند جمع شده و چندين روز بساط ماتمسرايى به پا كردند. ايام ورود جابر به سرزمين كربلا را چهل روز پس از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در سال 61 هجرى مي‌دانند از آن زمان تا حال شيعيان اربعين امام را در سراسر جهان به عزادارى پرداخته و براى تجديد پيمان بر مزار مشك بويش گرد آمده، خاك آن را توتياى چشم خويش كرده و بر غربتش مىگريند.
مدينه شهر پيغمبر
امام سجاد(ع) پس از سه روز اقامت در كربلا و نوحه خوانى و ماتمسرايى اهل بيت، مشاهده نمود زنان همواره از قبرى نزد قبرى ديگر رفته و اشك مي‌ريزند. لذا تصميم گرفت قافله را به سوى مدينه حركت دهد نزديك مدينه كه رسيدند امام بشيربن جذلم را كه شاعرى توانا بود مأمور كرد خبر آمدن قافله را به مردم مدينه برساند و جريان شهادت امام حسين(ع) را اعلام كند.بشير مىگويد بر اسبم سوار شده تا به مدينه رسيدم، به مسجد پيامبر رفته و صدا به گريه بلند كردم و شعرى اين گونه سرودم:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرّجٌ و الرأس منه على القناة يدار
اى مردم مدينه، مدينه ديگر جاى ماندن نيست، از اين ديار رخت
بربنديد، زيرا حسين كشته شد از اين رو اشك از چشم من روان است كه جسم شريفش در كربلا ميان خاك و خون افتاد و سر مقدّسش بر نيزهها در شهرها گردانده شد.
وقتى اين خبر به مردم مدينه رسيد از كوچك و بزرگ، زن و مرد، از مدينه بيرون شده به استقبال اهل بيت آمدند. بشير مىگويد: هيچ زنى نماند جز آنكه از پشت پرده بيرون آمده و بر سر و صورت مي‌زد و از آن ميان زنى بر امام نوحه سرايى مىكرد و مىگفت: اى خبر دهنده شهادت حسين اندوه مرا نسبت به اباعبداللّه زنده كردى و زخمى در دلهاى ما پديد آوردى كه مداوا نمىشود و باز او مىگويد: من هيچ روزى را در تمام عمرم به ياد ندارم كه بيشتر از آن روز مسلمين گريه كنند و روزى تلختر از آن روز براى مسلمين سراغ ندارم.()
ام لقمان و دختر عقيل و خواهر حضرت مسلم به همراه خواهرانش ام هانى، اسماء رمله و زينب با خبر شهادت امام حسين(ع) از خانه بيرون آمده و براى كشته شدگان دشت كربلا گريه و زارى نمودند. ام سلمه همسر پيامبر اكرم، بر قاتلان سيد الشهدا لعنت كرد و چنان گريست كه بيهوش شد. ام لقمان در ابياتى اينگونه مرثيه سرايى مىكرد: چه پاسخ مي‌دهيد اگر پيامبر به شما بگويد پس از رفتن من با عترت و خاندانم چه كرديد، شما كه آخرين امّتها بوديد. با رفتن من عدّه‌اى را اسير و بعضى را به خون آغشته نموديد پاسخ نصيحتهاى من به شما اين نبود كه درباره نزديكانم چنين بدى كنيد.()
عزادارى اهل مدينه و خاندان رسول خدا(ص) روزها و شبهاى متوالى ادامه داشت و از تمامى منازل صداى گريه بلند بود طورى كه اشك عزاداران به پايان رسيد و چشمانشان در معرض خطر قرار گرفت و گلوى بانوان از شدت نوحه سرايى خشك گرديد.
در حديث حضرت صادق(ع) آمده است كه زنان هاشميات تا مدت پنج سال عطر و خضاب استعمال نكردند و روغن به سر و صورت نزدند تا آنكه مختار سر عبيداللّه را به مدينه فرستاد.()
رباب همسر امام حسين(ع) در مدينه مجلس ماتم به پا كرد و بر شهادت شوهر، فرزندان و ياران اباعبداللّه گريست، زمانى كه اشراف قريش از وى تقاضاى ازدواج كردند در جواب آنها گفت: من عروس پيامبرم و نمىخواهم عروس ديگرى باشم.
از سوگواران شهر مدينه، ام البنين همسر على و مادر عباس و سه برادرش در كربلا بود. وى هر روز در مدينه به بقيع مي‌رفت و بر شهداى كربلا با ناله‌اى سوزناك گريه مىكرد، به طورى كه مردم مدينه جمع شده و گريههايش را مىشنيدند و با او همراهى مىكردند. وى در اشعارى كه مىخواند چنين مىگفت: مرا ام البنين نخوانيد چون با اين نام ياد فرزندانم مىكنم. آن وقت پسرانى داشتم كه به اين اسم معروف شدم ولى حالا كه آنها را از دست داده‌ام ديگر مايل نيستم به اين نام خوانده شوم.
زينب(س) جهت عرض تسليت كنار مسجد پيامبر مي‌آمد و با گريه‌اى جانسوز چنين مىگفت: اى جد بزرگوار خبر وفات برادرم حسين را آورده‌ام و آنگاه كه چشمش به امام سجاد مي‌افتاد داغش تازهتر مىشد.()
امام سجاد(ع) در بيان سوگ خود مىفرمود: خود ديدم پدر و برادران و
خويشاوندانم را كشتند و بدن آنها را در بيابانها رها كردند. اكنون چگونه آن مصائب را فراموش كنم. من وقتى كه ميدان جنگ كرب و بلا و بدن متلاشى شده عزيزان فاطمه را از نظر مىگذرانم گريه گلويم را مىگيرد و آن هنگامى را كه خواهران و عمههاى من از اين خيمه به آن خيمه فرار مىكردند، هرگز فراموش نمىكنم.()
تأثيرپذيرى زنان از حماسه كربلا
زنان جامعه ايران با الهام از قوانين حيات بخش اسلام و تبعيت از راه و روش حماسه آفرينان نهضت حسينى در تمامى برهههاى تاريخى، بارزترين چهره زن مسلمان، فداكار و مبارز را به تصوير كشيده و ثابت نمودند با تأثيرپذيرى صحيح از الگوهاى مناسب مىتوان با حفظ ارزشهاى الهى به حقوق سياسى، اجتماعى و مذهبى خويش نائل آيند. به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامى، پيروزى ملت ايران در جنگ تحميلى و پيشرفت همه جانبه در عرصههاى داخلى و خارجى در ساليان اخير از حضور فعال و مستمر قشر زنان به عنوان مشوّق، راهنما و همفكر در كنار مردان حكايت دارد.
با مرورى در حوادث صد ساله اخير، دفاع زنان مسلمان و مبارز را در قضيه كشف حجاب رضاخانى شاهد هستيم، مردمانى كه با تأسى به پيشوايان دينى و خالقان حماسههاى بى نظير، چون كربلا، برگ زرّينى را در تاريخ كشور ما رقم زدند و از معنويت و فرهنگ اين كشور در مقابل هجمه استعمار كه سعى در مسخ ارزشهاى انسانى داشت پاسدارى نمودند.
كشف حجاب
كشف حجاب كه با نقشه استعمار و استبداد غرب و با هدف سست نمودن اصالتهاى دينى و ترويج فرهنگ بيگانه و با دست رضا شاه قلدر صورت پذيرفت از آنجا منشأ گرفت كه استعمارگران انگليسى در طى ساليانى كه در سرزمينهاى اسلامى بخصوص ايران به غارت هستى اين ملت مشغول بودند، دريافتند كه عفت و حجاب زن، همچون دژى محكم و نفوذناپذير در مقابل توفانهاى تيره و اسارت زاى غرب در زنان مصونيت ايجاد كرده و تا وقتى كه بانوان در سنگر چادر و حجاب هستند چنگال تجاوز و غارت استعمار به آنها نخواهد رسيد. بنابراين به فكر انهدام اين دژ افتادند تا بتوانند زن مسلمان را از سنگر حافظ ارزشها به گرداب اضمحلال و انحراف بكشانند.”مستر همفر” جاسوس انگليس در ممالك اسلامى در خاطرات خود نوشته است :«در مسأله بى حجابى زنان بايد كوشش فوق العاده‌اى به عمل آوريم تا زنان مسلمان به بى حجابى و رها كردن چادر مشتاق شوند…پس از آنكه حجاب زن را با تبليغات وسيعى از ميان رفت، وظيفه مأموران ما آن است كه جوانان را به عشق بازى و روابط نامشروع با زنان تشويق كنند و بدين وسيله فساد را در جوامع اسلامى گسترش دهند، لازم است زنان غير مسلمان كاملاً بدون حجاب ظاهر شوند تا زنان مسلم از آنان تقليد كنند.»()
عملى ساختن برنامه مذكور نياز به دو عامل داشت: يكى زمينه فرهنگى، اجتماعى براى تجدّدطلبى و گرايش به مظاهر غربى و مبارزه با حجاب به عنوان علت عقب ماندگى زنان از پيشرفت و تمدّن و دوم عاملى كه بتواند با زور به ارزشهاى معنوى پشت پا زد، سرسپرده انگليس باشد و رضاخان بهترين مهره براى انجام اين كار بود.
يورش عليه ارزشها
زمانى كه از طرف رضاشاه، و مأموران حكومتى كشف حجاب به اجرا
درآمد، دختران دانش‌آموز با حجاب از ورود به مدارس منع شدند و از سوار شدن زنان محجبه به اتوبوس جلوگيرى كردند و به محض مشاهده زنى با حجاب، او را تعقيب نموده و چادر و روسرى او را از سرش كشيده و پاره مىكردند و حتى زنان را تا داخل خانه دنبال كرده و صندوق لباسشان را مورد بازديد قرار مي‌دادند. اين آزار و اذيّتها نه تنها به زنهاى شهرى مي‌رسيد بلكه بانوان ساكن در روستاها و زنان عشاير كه با لباسهاى محلى و سنتى زندگى مىكردند را شامل مىشد، در بعضى شهرها از متصدّيان حمامهاى زنانه تعهّد گرفته بودند كه هيچ زنى بدون كلاه راه ندهند.() در تاريخ آمده است :«در شهر كوچك كاشمر، رئيس شهربانى وقت روى تپه مرتفعى در حاشيه شهر مي‌ايستاد و با دوربين نگاه مىكرد اگر از دور زنى با چادر در حركت بود به پاسبانها فرمان مي‌داد با اسب بتازند و او را دستگير نموده و چادرش را پاره كنند و كم نبودند زنانى كه مأموران چادر آنها را برداشتند و آنها از شدت حزن و افسردگى اين عمل دق كردند و از دنيا رفتند و چه بسيار مادرانى كه از اضطراب سقط جنين كردند.»() امام خمينى در اين خصوص فرموده‌اند:
«خدا مي‌داند كه به اين ملت چه گذشت، در اين كشف حجاب، حجاب انسانيت را پاره كردند…علما را وادار كردند كه با سرنيزه كه با زنهايشان در مجالس جشن، يك همچو جشنى كه با خون دل مردم، با گريه تمام مىشد ـ شركت كنند…در بعضى از جشنها آن قدر گريه كردند مردم كه اينها از آن جشن اگر حيايى داشتند پشيمان مىشدند.»()
مقاومتى دليرانه
زنان غيرتمند ايران با استعانت از درگاه الهى و بهرهگيرى از آموزههاى دينى و اقتدا به بزرگ بانوان حرم نبوى، چون حضرت زينب، ام كلثوم و ديگر زنان دشت كربلا ضمن مقاومت و ايستادگى در مقابل حاكمان جور كه به زور آنها را وادار به كشف حجاب مىنمودند و به مجالس جشن و بىحجابى مىبردند مىگريستند و چنين برنامههايى را به مجلس شام و اسارت زنان اهل بيت عصمت و طهارت تشبيه مىكردند. و در برابر موج بى دينى و بى حجابى كه دست نشاندگان استعمار برايشان پديد آورده بودند شكيبايى مي‌ورزيدند. عدّه‌اى از آنها براى مدّت طولانى از منزل بيرون نمي‌آمدند و با اينكه در منزل حمام نداشتند ا ز رفتن به كوچه و استفاده از حمامهاى عمومى خوددارى مىكردند و بوسيله آبى كه در خانه گرم مىكردند استحمام مىنمودند.() «بعضى از خانوادهها از رفتن دخترانشان به مدرسه چونكه بايد بى حجاب مىشدند، جلوگيرى بعمل آورده و نشستن در خانه را به بى حجابى و اختلاط زن و مرد ترجيح مي‌داند البته زنان مؤمن و متعهد به موضعى انفعالى بسنده نكردند و در قيامهاى گسترده از جمله تجمع در مسجد گوهر شاد مشهد اعتراض خود را به اين لجام گسيختگى كه دشمنان دين و قرآن برايشان تهيه ديده بودند ابراز داشتند، آنها با حضور در جلسه سخنرانى شخصيتهايى چون بهلول و نواب احتشام، گوش مي‌دادند و وقتى خدمه و پاسداران حرم دستور داده چادر و چارقد از سر آنان بكشند. زنان مسلمان در مقابل اين عمل مقاومت كرده و از جلو ديد مأموران متوارى مىشدند طورى كه بعضى از آنها پس از تعقيب عاملان رژيم شاهى دچار بيمارى شده و فوت نمودند.»()
در يكى از شهرستانها سرهنگى از همسر رئيس فرهنگ و مدير مدرسه‌اى خواسته بود در طرفين او قرار گرفته و در جشن كشف حجاب حضور يابند، زنان مذكور تقاضاى او را رد كرده و به حرفش گوش ندادند.() امام خمينى در پيامى به قيام مردم در اين حركت اشاره كرده و مىفرمايد:
«زنهاى ايران هم قيام كردند بر ضدّش و تو دهنى به او زدند كه ما نمىخواهيم اين طور چيزى(كشف حجاب) را و ما بايد آزاده باشيم و اين مردك مىگويد آزاديد، ليكن حتماً بدون چادر و بدون روسرى توى مدارس برويد. اين
آزادى است.»()
زنان متديّن و مبارز ايران نه تنها مورد تمجيد و تحسين علما و رهبران دينى قرار مىگرفتند بلكه مقاومت آنها در تمام زمينهها از ديد دشمن نيز دور نماند. مورگان شوستر در كتاب اختناق ايران مىگويد:
«درود و عزّت بى حد به زنان رو بسته ايران باد، وى به عزم سيصد زن شجاع اشاره مىكند كه با چادر سياه و نقاب سفيد در حالى كه بسيارى از آنان در زير لباس طپانچه داشتند به مجلس رفتند تا نمايندگان را از تسليم كشور به بيگانگان بر حذر دارند. آن بانوان شجاع به گفته اين نويسنده آمريكايى اعلام داشتند: اگر وكلاى مجلس در حفظ شرف و عزّت ايران بخواهند مسامحه به خرج دهند و يا ترديد نمايند هم آنان و هم شوهران و فرزندان خويش را خواهند كشت تا لااقل اجسادشان گواهى بر شرف ايرانى باشد.»()
و اين چنين حركتى زائيده بينش و طرز تفكر آن قشر از زنانى است كه به اصالت برنامههاى مذهبى پايبند بودند و حتى حاضر شدند جان خود را در اين مسير از دست بدهند. اعتقاد زنان ايرانى خصوصاً در بحبوه انقلاب اسلامى به حجاب به عنوان شعارى مقدّس چنان متداول گشت كه آنها با رعايت اين واجب الهى احساس سربلندى و عزّت نموده و در سنگر حجاب به پاسدارى از حريم خانواده، كشور و تعاليم دينى پرداخته و مىپردازند.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 22، ص .157
. سيره نبويّه، ابن هشام، ج 3، ص .99
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 318 ـ .313
. بحارالانوار، ج 21، ص .63
. همان، ج 22، ص .228
. مقتل الحسين، مقرّم، ترجمه عزيزاللّه عطاردى، ص .109
. مقتل الحسين، ص .127
. ينابيع المودة، قندوزى، ص 318، باب .60
. بحارالانوار، ج 45، ص .230
. نفس المهموم، محدث قمى، ترجمه ابوالحسن شعرانى، ص .42
. بحارالانوار، ج 45، ص 89 ـ .88
. الدمعة الساكيه، ج 2، ص 247، معالى السبطين، سيد مرتضى عسگرى، ص .266
. لهوف، سيد بن طاووس، ص .114
. تاريخ طبرى، ج 5، ص 424، اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .599
. نفس المهموم، ص .270
. بحارالانوار، ج 45، ص .58
. لهوف، ص .133
. مقتل الحسين، ص .359
. اصول كافى، ج 1، ص .466
. بحارالانوار، ج 45، ص 115 ـ .114
. احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 29 و .104
. بحارالانوار، ج 45، ص 109 ـ .103
. الدمعة الساكيه، ج 5، ص .53
. همان، ص 64، مقتل ابومخنف، ص .113
. معالى السبطين، ج 2، ص 123 و .130
. همان، ص .155
. همان، ص .156
. بحارالانوار، ج 45، ص 139 ـ .137
. نفس المهموم، ص .274
. لهوف، ص 198 ـ .197
. ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص .129
. مقتل الحسين، ص .455
. نفس المهوم، ص .275
. مقتل الحسين، ص .36
. خاطرات همفر، ترجمه دكتر محسن مؤيدى، ص .84
.مجله پيام زن، سال ششم، شماره 11، ص .42
. فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، علامعلى حدادعادل، ص .48
. زن از ديدگاه امام خمينى، ص .139
. خاطرات سياسى، بهلول، ص .13
. قيام گوهرشاد، ص .152
. اروپائيان و لباس ايرانيان، سيد حسام الدين شريعت پناهى، ص .297
. صحيفه نور، ج 2، ص 30 و .66
. اختناق ايران، مورگان شوشتر، ترجمه اسماعيل رائين، ص.241

/

ويژگیهاى مبلغان و معيارهاى تبليغ در قرآن

از منظر دين مبين اسلام براى رسيدن به هدف، بهرهگيرى از تبليغات صحيح ضرورت دارد و اصلىترين وظيفه رسول اكرم(ص) و پيامبران الهى نيز همين بوده است كه خداوند فرمود: «و ما على الرسول الّا البلاغ المبين؛() و برعهده پيامبر خدا وظيفه‌اى به جز تبليغ آشكار نيست.»
بدون ترديد، براى مردم جهان و بويژه مسلمانان شناختن ابعاد و زواياى برنامههاى متعالى اسلام و آگاهى از اهداف و انگيزههاى آن ضرورتى انكارناپذير است تا بتوانند با معرفت كامل به انديشههاى آسمانى آن آگاه شده و دستوراتش را عمل نمايند.
البته در مرحله اول تبليغ دين و بهرهگيرى از روشهاى صحيح آن به عهده انبياء و امامان معصوم(ع) است امّا در مرحله بعدى اين وظيفه بردوش عالمان و متوليان فرهنگى و تبليغى جامعه قرار گرفته است. همچنانكه اگر در گذشته مبلّغان مخلص و فداكار، بار سنگين پيام‌رسانى و آگاه نمودن جامعه را عهده دار نمىشدند امروزه41جمعيت كره زمين مسلمان نبودند. بويژه عصرى كه در آن قرار گرفته‌ايم به عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات معروف شده است، اين وظيفه بر مبلّغان اسلامى از هر زمان ديگر بيشتر و عميقتر مطرح است و آنان طبق دستور قرآن بايد با دقّت لازم به تبليغ حقايق اسلامى بپردازند. خداوند با ابلاغ اين مسؤوليت به مبلّغان اسلامى مىفرمايد: «فلولانفرمن كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدّين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم؛() چرا از هر فرقه‌اى از اهل ايمان، دسته‌اى كوچ نمىكنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ـ وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند ـ باشد كه آنان از (كيفر الهى) بترسند.» با توجه به ضرورت تبليغ دين و اطلاع رسانى صحيح از منظر قرآن، مبلّغان اسلامى بايد اين رسالت خطير را به انجام رسانند. البته براى توفيق در اين راه اوصاف و ويژگى هايى را بايد در خود بوجود آورند تا رسالت تبليغ مثمرثمر باشد، در اينجا به برخى از ويژگىها و اوصاف ضرورى مبلّغان اسلامى از منظر كلام وحى اشاره مىكنيم.
و2ـ ايمان و آگاهى
مبلّغ موفق كسى است كه علم و آگاهى در مورد موضوع تبليغى خويش داشته و به راه خود ايمان و اعتقاد راسخ داشته باشد زيرا بدون اطلاعات صحيح و اعتقاد جازم چگونه مىتواند ديگران را هدايت كند. قرآن در اين زمينه به بصيرت و آگاهى كامل رسولخدا(ص) اولين مبلّغ و منادى اسلام اشاره كرده و مىفرمايد: «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرةٍ انا و من اتبعنى؛() اى رسول ما! بگو اين است راه من! كه با آگاهى و بصيرت كامل، خود و پيروانم را به سوى خدا دعوت مىكنم.» مبلغ اسلامى علاوه بر دارا بودن اطلاعات لازم
بايد همواره به علم و آگاهى خود بيفزايد و همانند رسول خدا(ص) دعا كند كه: «رب زدنى علماً؛() پروردگارا بر دانشم بيفزاى».
قرآن در مورد اعتقاد راسخ و يقين كامل مبلغان اسلامى مىفرمايد: «يؤمنون باللّه و اليوم الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين؛() آنان به خداو روز قيامت ايمان راسخ دارند و به كارهاى نيك دعوت كرده و از كارهاى ناپسند باز مي‌دارند و خود نيز عملاً به سوى نيكىها مىشتابند و آنان از انسانهاى صالح و شايستگانند.»
از آيات فوق استفاده مىشود كه علم و دانش و اعتقاد و يقين از ضرورىترين اوصاف يك مبلّغ است. همچنين عمل به گفتهها، شتاب در نيكىها و صالح و شايسته بودن در ميان مردم نيز از ديگر اوصاف مبلّغان مىباشد.
و4 و5 ـ صبر، قاطعيت و استوارى
از منظر قرآن اراده و صلابت و قاطعيت در اجراى فرمان الهى و صبر بر مشكلات و
گرفتاريها لازمه وجودى يك مبلّغ دينى است چرا كه نداشتن روحيه قوى كه ريشه در ايمان و اعتقادات او دارد موجب مىشود وى در مقابل موانع و مشكلات راه، به زانو درآمده و خسته و شكسته و دلسرد گردد. به همين جهت قرآن حضرت ابراهيم را به عنوان الگوى مبلّغان راه توحيد مطرح كرده و از زبان او مىفرمايد: «تاللّه لاكيدنّ اصنامكم؛() به خدا سوگند! حتماً طرح شكستن بتهايتان را خواهم ريخت (و آنان را نابود خواهم كرد).
مبلّغ متعهد در راه انجام وظيفه تبليغى خود نااميد و مأيوس نمىشود، او خود را در پناه قدرتى لايزال مىبيند كه به هر چيزى قادر و توانا، عليم و سميع است. به اين جهت با اراده‌اى پولادين و گامهاى استوار در راه تبليغ دين حركت مىكند، سخن او، رفتار او، تصميمات و طرحهاى او همه و همه با اقتدار و عزّت كامل صورت مىگيرد زيرا او همواره خود را مخاطب اين آيه مي‌داند: «ولايحزنك قولهم انّ العزّة للّه جميعاً؛() سخنان آنان (مخالفين) تو را محزون و
غمگين نسازد زيرا عزّت و عظمت همه از آن خداست.»
يك مبلّغ اسلامى قاطعيت، اميدوارى و صبر و تحمّل را از رسول گرامى اسلام آموخته و به مرحله اجرا مىگذارد و اين آيه را نصب العين خود قرار مي‌دهد كه: «فاصبركما صبر اولواالعزم من الرسل؛() همان گونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كرده‌اند تو هم صبر كن!»
و 7 و 8 ـ دلسوزى، مهرورزى و حسن خلق
همچنانكه حافظ گفته: حسن خلق و اخلاق پسنديده از مطمئنترين راه كارهاى جذب و هدايت بشمار مي‌رود:
به حسن خلق توان كرد صيد اهل نظر به دام و دانه بگيرند مرغ دانا را
قرآن مهمترين راز توفيق پيامبر اسلام(ص) را در امر تبليغ دين، مهرورزى و حسن خلق آن حضرت مي‌داند و مىفرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك؛() به جهت رحمت خداوند با مردم مهربان و نرمخو شدى و اگر تند خو و سخت دل بودى قطعاً از اطراف تو پراكنده مىشدند.»
حسن خلق و نرمخويى پيامبر، يارانش را چنان شيفته خود كرده بود كه با تمام وجود به او عشق مي‌ورزيدند و دشمنان قسم خورده‌اش نيز در اثر اين خصلت والاى انسانى تبديل به دوستان فداكار مىشدند. در سوره توبه با اشاره به مهربانى، دلسوزى و مردمدارى پيامبراكرم(ص) مىفرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص علكيم بالمؤمنين رؤف رحيم؛() براى شما پيامبرى از جنس خودتان آمد كه بر او دشوار است كه شما در رنج و زحمت بيفتيد. به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»
آرى، مهربانى، شفقت و ابراز محبت در عرصه تبليغ در جذب دلها، اثرى ماندگار، عميق و ريشه دار دارد، مولوى مىگويد:
از محبت خارها گل مىشود از محبت سركهها مل مىشود
از محبت نار نورى مىشود از محبت ديو حورى مىشود
از محبت مرده زنده مىكنند از محبت شاه بنده مىكنند
و 10 ـ آمر به معروف و ناهى از منكر
خداوند متعال مبلّغان دينى را در رديف آمران به معروف و ناهيان از منكر قلمداد كرده و يكى از وظائف آنان را عمل به اين دو اصل حياتى اعلام مىكند چرا كه امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين ابعاد تبليغ دينى از منظر قرآن است.()
خداوند متعال اين وظيفه مبلّغان مسلمان را اينگونه يادآور مىشود: «ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم الفلحون؛() و بايد از ميان شما، گروهى (مردم را) به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند و آنان همان رستگارانند.»
البته در اجراى اين دو اصل توسط مبلّغان اسلامى ترديد نيست آنچه مسلّم است اخلاص و عامل بودن به گفتههاى خويش است.
براى توضيح اين سخن و درجه اثرگذارى امر تبليغ در وادى امر به معروف و نهى از منكر، به سخنى از استاد شهيد مطهرى اشاره مىكنيم، ايشان مىنويسد: از شرائط مفيد بودن امر به معروف و نهى از منكر اين است كه اصالت داشته باشد يعنى تابع هيچ جريان ديگر نباشد، بايد منبع جريانها باشد نه تابع از جريانها، نبايد تابع شخص يا صنف يا يك جريان خاص سياسى بوده باشد، نبايد تابع و در خدمت شخص باشد و لو يك شخصيت روحانى، نبايد در خدمت صنف و حزب باشد فرق است ميان اينكه روحانيون( و مبلّغان مذهبى) در خدمت دين باشند و يا دين و اصول مقدّس دين مثل امر به معروف در خدمت آنها باشد. هرگاه واقعاً روحانيون و مؤمنين در خدمت دين قرار گرفتند آن وقت سرافرازى دين است ولى هر وقت دين در خدمت عمّامه به سر و عرقچين به سر قرار گرفت آن وقت منتهاى بدبختى، ذلّت و بيچارگى دين است. پس بايد خود را براى دين خالص كرد و دين را هدف نهايى قرار
داد نه اينكه دين را براى هدف ديگر ولو به قصد قربت خواست.()
و 12ـ توجه به عقلانيت و فطرت انسان
از خطرناكترين آفات تبليغ دينى مقابل قرار دادن برنامههاى دين با فطرت و عقل و خواستههاى معقول افراد است. چرا كه دين اسلام بر اساس فطرت بشر و عقل سالم انسانهاست همانگونه كه قرآن با اشاره به اين نكته مىفرمايد: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم و لكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر طبق آن آفريده و دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمي‌دانند.»
اگر مبلّغان دينى به طور ناخودآگاه و از روى عدم اطلاع دستورات و برنامههاى دينى را در مقابل دستورات عقل و خواستههاى فطرى بشر قرار دهند و مخاطبين آنان چنين برداشت كنند كه دين و فطرت و معنويت و عقل با هم سازگارى ندارد به طور طبيعى از آن فاصله مىگيرند و نه تنها به سوى اهداف مبلّغ گرايش پيدا نمىكنند بلكه ممكن است براى هميشه از دين و مبلّغان دينى گريزان شوند.
استاد شهيد مطهرى مىنويسد: «يكى از مختصات دين اسلام اين است كه همه تمايلات فطرى انسان را در نظر گرفته، معنى فطرى بودن قوانين اسلامى هماهنگى آن قوانين و عدم ضديت آنهابا فطريات بشر است. يعنى اسلام گذشته از اينكه از نظر ايمان و پرستش خدا، پرورش دهنده يك احساس فطرى است، از نظر قوانين و مقررات نيز با فطرت و طبيعت و احتياجات واقعى بشر هماهنگ است. بعضى از مقدّس مآبان و مدعيان تبليغ دين به نام دين با همه چيز به جنگ بر مىخيزند، شعارشان اين است: اگر مىخواهى دين داشته باشى به همه چيز پشت پابزن، گرد مال و ثروت نگرد، ترك حِشمَت و مقام كن، زن و فرزند را رها كن، از علم بگريز كه حجاب اكبر است و مايه گمراهى است، شاد
مباش و شادى نكن، از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر، بنابراين اگر كسى بخواهد به غريزه دينى خود پاسخ مثبت دهد بايد با همه چيز در حال جنگ باشد. بديهى است وقتى كه مفهوم زهد، ترك وسائل معاش و ترك موقعيت اجتماعى و انزوا و اعراض از انسانهاى ديگر باشد، وقتى كه غريزه جنسى پليد شناخته شود و منزهترين افراد كسى باشد كه در همه عمرمجرد زيسته است، وقتى كه علم دشمن دين معرفى مىشود مسلماً مردم به دين بدبين خواهند شد.
بنابراين مبلّغان دينى وظيفه دارند موضوعات و برنامههاى دينى را با عقل و فطريات مردم هماهنگ سازند، در اصلاح محيط بكوشند و هرگز به نام دين با فطريات مردم مبارزه نكنند، در آن صورت تبليغات دينى مؤثر واقع شده و تمام اقشار جامعه به سوى دين خواهند آمد. توجه نكردن به اين آفت مهم تبليغ، امروز برخى از جوانان را دين گريز كرده است و پرسشهاى زيادير را در ذهن افراد به وجود آورده است. اميدواريم بزرگانى كه در رأس امور تبليغ دين قرار دارند و تصميمات آنان تأثير بسزايى در اعتقادات و باورها و عملكرد دينى مردم دارد بتوانند مردم مسلمان را طورى راهنمايى كنند كه آنان اين پيغام قرآنى را كه دين و فطرت و عقل با هم سازگارند، مكمّل همديگرند، دريابند و خرافات را از حقيقت و علم را از جهل تشخيص دهند.
در اينجا به عنوان حسن ختام خاطره‌اى را در همين رابطه از مبلّغ موفق جهان اسلام حضرت حجةالاسلام و المسلمين آقاى فلسفى(ره) نقل مىكنيم:
اولين بار كه بلندگو به بازار آمد و به مسجد راه يافت افراد مقدّس مآب و خشكه مقدّس از آوردن آن به مسجد وحشت داشتند.آقاى فلسفى براى اولين بار در مسجد سيد عزيزاللّه در بازار تهران با بلندگو
سخنرانى كرد ولى برخى افراد كوتاه بين و تنگ نظر به شدت اعتراض كرده و آقاى فلسفى را به باد انتقاد گرفتند ايشان مىگويد: يك شب مجلس عروسى پسر يكى از محترمين بود، در آن مجلس علما، ائمه جماعات و متدينن و ساير اصناف مردم حضور داشتند، يكى از افراد مقدّس مآب از پايين مجلس با صداى بلند گفت:آقاى فلسفى خيلى حرفهاى خوبى مي‌زنيد امّا متأسفم كه اين مزمار (نوعى ابزار موسيقى) را به مسجد آورديد چرا با مزمار حرف مي‌زنيد، عيب شما اين است.
آن موقع بلندگو تازه به مسجد و محافل آمده بود و علما از ترس برخى افراد تنگ نظر نمىتوانستند از آن استفاده كنند من بعد از شنيدن سخن آن آقا به مسؤول پذيرايى گفتم: اين بشقاب گز را ببريد خدمت آن آقاى مقدّس مآب. تا قدرى ميل كند. آن آقاى مقدّس گفت:نه آقا من دندانم عاريه است گز لاى دندانم مي‌رود و اذيتم مىكند و نمىتوانم غذا بخورم. گفتم: چرا دندان عاريه‌اى گذاشته‌اى؟ گفت: براى اينكه دندان ندارم مىخواهم راحت غذا بخورم. گفتم: چرا عينك زده‌ايد، گفت: بدون عينك نمىتوانم دور را ببينم! در اين موقع من تند شدم و گفتم: شما دندان نداشتى دندان عاريه‌اى گذاشتى كه بتوانى غذا بخورى نمىتونستى دور را ببينى عينك زدى تا دور را راحت ببينى اين كار شما حلال است اما من كه صدايم به آخر مجلس نمي‌رسد و ميكروفن آورده‌ام كه صدايم راحت به مردم برسد كار حرام كرده‌ام؟()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره عنكبوت، آيه .18
. سوره توبه، آيه .122
. سوره يوسف، آيه .108
. سوره آل عمران، آيه .114
. سوره طه، آيه .114
. سوره انبياء، آيه .57
. سوره يونس، آيه .65
. سوره احقاف، آيه .35
. سوره آل عمران، آيه .159
. سوره توبه، آيه .128
. سوره آل عمران، آيه .104
. دست نوشته‌اى از استاد مطهرى، افق حوزه، ش 107، ص6.
. سوره روم، آيه .30
. امدادهاى غيبى، ص .50
. خاطرات و خطرات، على اكبر نيكزاد، سازمان تبليغات اسلامى، ص .40

/

غيرت حسينى

غيرت در فرهنگ انسانى و دينى كاربرد و قلمرو گسترده‌اى دارد. واژه شناسان در معناى اين واژه نوشته‌اند:
«واكنشى طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست مي‌دارد از خود نشان مي‌دهد».()
غيرت از لوازم محبت است، چه هر كه محب است، به ناچار غيور بود.
«غيرتمند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد».()
در نظام آفرينش غيرت جايگاه ويژه‌اى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مىخورد و در تمامى انسانها اين حس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست مي‌دارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمىنشينند و با يورش گران درگير مىشوند و به دفاع از جان، مال و…خود برمىخيزند وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مىگيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواستههاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوى و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مىبازد و به جايى مي‌رسد كه
اين احساس در او مىميرد و بىتفاوت و بى غيرت مىگردد.
غيرت در فرهنگ دينى
اسلام دينى است هماهنگ با فطرت و عقل بشرى. آنچه در تكوين و آفرينش انسان به عنوان وسيله حراست و نگاهبانى گوهر انسانى او پيش بينى شده و در نهاد او به وديعت گذاشته شده؟، در تشريع و قانون گذارى شرع نيز مورد تأييد و حمايت قرار گرفته است.امام صادق(ع) ده چيز را به عنوان بزرگوارى اخلاق (مكارم اخلاق) نام برده كه “غيرت” از آن شمار است.
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد«:الغيرة من الايمان؛() غيرت جزئى از ايمان است.»
امام على(ع) فرمود: «ما زنى غيور قط؛() انسان غيرتمند هرگز آلوده دامن نمىشود.»
در برخى از احاديث مىخوانيم :«خداوند غيور است و حرامها را دوست نمي‌دارد».()
از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «ما احد اغير من اللّه و من غيرته انه حرّم الفواحش وحد الحدود؛() هيچ كس از خدا با غيرتتر نيست. از اين روى، خداوند تمام
كارهاى زشت را حرام كرده و براى آنها مرزهايى معين كرده است.»
اين سخن اشاره است به آيه شريفه:
«قلّ انّما حرّم ربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛() (اى پيامبر،) بگو خداى من هرگونه كار زشت را چه در آشكار و چه در نهان منع فرموده است.»
در نگاه دين، غيرت ارزش است و پسنديده كه بالاترين و شريفترين مرحله آن از آنِ پروردگار عالم است و بندگان او نيز، هر يك به اندازه برخوردارى از اين ارزش اخلاقى و انسانى، به او نزديك مىشوند.
از چشم انداز عالمان دين، حساسيت مثبت و احساس مسؤوليت در برابر آنچه كه مورد علاقه و عشق آدمى است و يا ايده و مرامى است كه آن را برگزيده و حق مىشمارد و مي‌داند، نه تنها ناپسند نيست، بلكه نوعى تكليف و وظيفه به شمار مي‌رود.
مرحوم نراقى مىنويسد:
«دانستى كه حميّت و غيرت آن است كه آدمى نگاهبانى كند دين خود و اولاد و اموال خود را و از براى محافظت و نگاهبانى هر يك، طريقه‌اى است كه صاحب غيرت و حميّت از آن تجاوز نمىكند… بى غيرتى و آن كوتاهى و اهمال كردن در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است، از دين و عرض و اولاد و اموال.»()
براى ريشهيابى غيرت در فرهنگ دينى و روشن شدن مفهوم آن، به واژههاى هم افق آن نيز بايد نگريست:
غيرت و حميّت
واژه “حميّت” در اصل از ماده “حمى” به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن پديد مي‌آيد. به همين جهت به حالت تب “حمّى” گفته مىشود و به حالت خشم و تعصب و خشم آلود “حميّت” گويند.
پژوهشگران واژه شناس، مفهوم و گونههاى حميّت را اين گونه كالبد شكافى كرده‌اند:
«حميّت يعنى خشمگين شدن، هيجانى شدن و ناخوش داشتن، اسمى است كه جايگزين مصدر شده، مانند سكينه كه به معناى سكون است.»
حميّت دو گونه است :
الف. حميّت پسنديده: و آن در جايى به كار مي‌رود كه نگاهداشت آن بر او لازم است و آن عبارت است از: دين، خانواده و وطن. اين گونه پاسداشت و حميّت را “غيرت” مىنامند كه مثبت و سازنده است و در رديف مكارم اخلاقى به شمار مي‌رود.
ب. حميّت ناپسند: و آن در حالت روگردانى از حق و زورگويى و غارتگرى است كه از آن به “عصبيّت” و حميّت جاهلى ياد مىشود. ريشه اين خوى زشت، خشم و غضبى است كه همراه با خودبينى، خودشيفتگى و خود بزرگ بينى باشد.()
حميّت ناپسند و تعصّب كور، حالتى است كه بر اثر جهل و كوته بينى و سستى در انديشه و فرهنگ به وجود مي‌آيد. اين حالت بيشتر در ميان مردمانى رواج دارد كه از فرهنگ و تمدن بشرى بىبهره‌اند و به جنگ و درگيرى و قتل و غارت خو كرده‌اند.
اين خوى، با اين ويژگى در هر فرد و جامعه‌اى پديد آيد، تباهى مي‌آفريند. بسيارى از سنّتهاى غلط، خرافى و انحرافى و پافشارى قومها و ملتهاى منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى، ريشه در همين حميّت جاهلى دارد:
«اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فأنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و ألزمهم كلمة التّقوى؛() آن گاه كه كافران در دلهاى خود تعصّب، (آن هم) تعصّبجاهليت ورزيدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنها ساخت.»
در اين آيه شريفه حميّت جاهلى و آرامش ايمانى در برابر هم قرار گرفته است.
فرهنگ جاهلى، همواره مردمان را به تعصّب‌و خشم كور و سوزان فرا مىخواند. مرز شكنى و حرمت نگه نداشتن و بى اعتنايى به قانونها و آيينهاى فردى و اجتماعى، از نشانههاى بارز آن است،اما فرهنگ دينى كه ريشه در سكينه و آرامش درونى برخاسته از
ايمان دارد، نمونههاى روشنى همچون رفتار همراه با بردبارى و وقار و متانت و تحمّل و بزرگوارى را در جامعه رواج مي‌دهد و مردمان را به آن سمت و سو فرا مىخواند.
به هر حال، حميّت مثبت و سازنده خاستگاه غيرت است.
امام على(ع) مىفرمايد:
«على قدر الحميّة تكون الغيرة.»()
و مىفرمايد:
«قدر الرجل على قدر همّته و عفّته على قدر غيرته؛() ارزش مرد همسان همت اوست و عفت او همتراز غيرت او.»
غيرت و عصبيّت
عصبيّت و تعصّب به معناى جانبدارى از شخص يا جريان، مرام و انديشه‌اى است كه آدمى به آن گرويده است. به آن جمعى كه داراى سازمان و تشكيلات گروهى باشند و دسته جمعى از يكديگر طرفدارى كنند “عصابه” گويند.
طريحى در مجمع البحرين مىنويسد:
«التعصّب من العصبيّة و هى الحاماة و المدافعة عمن يلزمك امره او تلزمه لغرض؛() واژه تعصّب، برگرفته از عصبيّت است، و آن به معناى جانبدارى و دفاع از كسى است كه فرمان او بر تو لازم است يا طرفدارى از كسى است كه او را به خاطر هدفى برگزيده‌اى.»
عصبيّت، هم افق با “حميّت” است و مانند آن به دو گونه مثبت و منفى در خور تصوير است، زهرى مىگويد:از امام على بن الحسين(ع) معناى “عصبيّت” را پرسيدم، فرمود:
«العصبيّة التى يأثم عليها صاحبها ان يرى شرار قومه خيراً من خيار قوم آخرين و ليس من العصبيّة ان يحبّ الرجل قومه و لكن العصبيّة ان يعين قومه على الظلم؛() تعصّب ناپسندى كه دارنده آن گناهكار به شمار مي‌رود آن است كه: بدى خويشان خويش را نيك بيند و آن بدىها را بر نيكى ديگران ترجيح دهد، لكن دوست داشتن و طرفدارى از خويشان امرى است پسنديده، آنچه مصداق “عصبيّت” منفى
است آن است كه كسى قوم و قبيله‌اش را بر ستم و ستمگرى يارى رساند.»
درد دين داشتن، در گسترش ارزشها كوشيدن، جبهه حق را قدرت بخشيدن، ستمديدگان را يارى رساندن، از حق و حقيقت حمايت كردن، مصداقهاى روشن و گويايى از “تعصّب” مثبت هستند كه در كلام امام على(ع) به آن اشارت شده است:
«ان كنتم لامحالة متعصّبين فتعصّبوا نصرة الحق؛()اگر قرار است از خود تعصّب نشان بدهيد، آن را در راستاى يارى حق، به كار گيرند.»
نيز مىفرمايد:
«تعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجار و الوفاء بالذمام و الطاعة لبرّ و المعصية للكبر و تحلّوا بمكارم الخلال؛() براى خوبىهاى ستوده تعصّب بورزيد كه عبارتند از: نگاهداشت حرمت همسايه، وفا كردن به پيمانها، گسترش نيكى و نيكوكارى و پرهيز از تكبر و خود را به اين خصلتهاى ارزنده بياراييد.»
پاىبندى به ارزشها
پاى بندى به اصول شريعت و نگاهداشت مرزهاى حلال و حرام، حرمت در مسير گسترش ارزشها و پيشگيرى از آلوده شدن فضاى جامعه به ناهنجارىها و رفتارهاى فسادانگيز و فتنه ساز، دفاع از دين، در افتادن با فتنهها و شايعهها و شبههها، تعصّب روا و پسنديده است كه با فرهنگ دين سازگارى دارد و عالمان دينى آن را مورد ستايش و سفارش قرار داده‌اند.
ملا احمد نراقى مىنويسد:
عصبيّت و آن عبارت است از سعى نمودن در حمايت خود يا چيزى كه با خود نسبت دارد، از دين و مال و قبيله و عشيره و اهل شهر، يا اهل صنعت خود و امثال اينها، يا فعل و آن بر دو قسم است، زيرا آن را كه حمايت مىكند و سعى در دفع بدى از آن مىكند.
اگر چيزى است كه حفظ و حمايت آن لازم است و در حمايت كردن از حق تجاوز نمىكند و انصاف را از دست نمي‌دهد، اين قسم ممدوح و پسنديده و از صفات فاضله است و آن را “غيرت” گويند.
و اگر چيزى را كه حمايت مىكند، چيزى است كه حمايت آن شرعاً خوب نيست، يا در حمايت از حق و انصاف تجاوز مىكند و به باطل داخل مىشود، اين قسم از عصبيّت مذموم است و از رذايل صفات متعلقه به قوه غضبيه است.()
در اين فراز چند نكته اساسى نهفته است:
.1 عصبيّت، قلمرو گسترده‌اى دارد: قومى و قبيله‌اى، شهروندى، صنفى و دينى.
.2 عصبيّت مثبت گاهى در گفتار انسان نمود پيدا مىكند و گاهى در رفتار خود را نشان مي‌دهد.
.3 آنچه انسان نسبت به او تعصّب مي‌ورزد، بايد ارزشمند و امرى مباح و روا باشد.
.4 دفاع از آنچه پشتيبانى از آن لازم است، بايد از چارچوب حق و انصاف خارج نشود.
.5 از چيزى بايد پشتيبانى كرد و نسبت به آن عصبيّت داشت كه عقل و شرع آن را پسنديده باشند.
.6 عصبيّت، بايد همراه با بصيرت باشد وگرنه مشكل ساز و خطرآفرين مىگردد.
بدينسان، روشن شد كه:حميّت، عصبيّت و غيرت اگر درست و بجا به كار رود پيامدهاى سازنده و سودمندى در جامعه دينى به دنبال خواهد داشت.
غيرت و ستم ناپذيرى
“اباء الضيم” در عربى، برابر است با ستم ناپذيرى، مفهوم اين واژه در محتوا هم افق است با مفهوم غيرت، “ضيم” به معناى ستمپذيرى و “اباء” به معناى سرباز زدن و زير بار ستم نرفتن است.
ستم بر دو گونه است:
.1 پاره‌اى ستمها در خور تحمّل و گذشتند، به گونه‌اى كه ناديده انگاشتن و چشم پوشى از آنها، خوارى و ننگى به دنبال ندارد. در اين گونه موارد خردمندانهترين راه كه شريعت نيز به آن سفارش كرده آن است كه انسان با بزرگوارى و بردبارى و فروبردن خشم خويش از آن بگذرد، تا در رديف نيكوكاران قرار گيرد:
«والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين».()
.2 ستم هايى كه اگر انسان در برابر آنها نايستد و استوارى و واكنش نشان ندهد گرفتار نوعى خوارى و پستى مىگردد. در برابر اين گونه ستمها، ايستادگى بايد كرد كه از آن به عنوان “اباء الضيم” نام برده مىشود. در فرهنگ دينى به نمونههاى گويا و روشنى بر مىخوريم كه اين ويژگى را به گونه‌اى زيبا و با شكوه نمايانده و پيام ذلت ناپذيرى و غيرتمندى به مسلمانان راستين داده است.
در جنگ صفين، سپاه معاويه، شريعه آب را بر سپاه على(ع) بست. امام در آغاز مىخواست اين جريان را به گونه غيرنظامى، حل كند. لكن هنگامى كه احساس كرد، دشمن از اين مسأله استفاده نادرست مىكند و مىخواهد سپاه را
ذليل و خوار سازد. در يك فرمان عزت مندانه، لشكريان را با اين جملهها بسيج كرد و روح غيرت و ستم ستيزى در كالبد آنان دميده و فرمود:
«قد استطعموا كم القتال فأقروا على مذلة و تأخير محله او روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين؛() از شما خواستند تا دست به جنگ بگشاييد. پس يا به خوارى برجاى بپاييد و از رتبه‌اى كه داريد، فروتر آييد، يا شمشيرها را از خونتر كنيد و آب را از كف آنان به در كنيد. خوارگشتن و زنده ماندنتان، مردن است و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.»
اين سخنان موجى از عزّت و غيرت آفريد و در نخستين هجوم و حمله، سرداران سپاه على(ع) شريعه از دست دشمن به در كرد و به آب دست يافتند.
در اين هنگام، شمارى از لشكريان به آن حضرت پيشنهاد دادند كه ما نيز، با دشمن همان كنيم كه با ما كرد. امام على(ع) به آنان اجازه نداد و فرمود:
«ما با ستم ستيز كرده‌ايم، نبايد خود گرفتار ستم گرديم.»
امام حسين(ع) نماد كامل غيرت
فرزند رشيدش امام حسين(ع) نيز، جلوه و نماد كامل غيرت و ستم ناپذيرى است تا آن جا كه او را با عنوان سرور ستم ستيزان لقب داده‌اند.
ابن ابى الحديد مىنويسد:
«سيد اهل الأباء الذى علم الناس الحميّة و الموت تحت ظلال السيوف اختياراً له على الدنيّة، ابو عبداللّه الحسين بن على بن ابى طالب، عرض عليه الامان و اصحابه، فانف من الذل و خاف من ابن زياد ان يناله بنوع من الهوان ان لم يقتله؟، فاختار الموت على ذلك…و من كلام الحسين(ع) يوم الطف…الا و انّ الدعى ابن الدعى قد خيّرنا بين اثنين: السلّة والذلة و هيهات منّا الذلة، يأبى اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت، و انوف حميّة و نفوس ابيّة؛() سيد و سالارى كه به مردم حميّت و مرگ زير سايه شمشير را آموخت و آن را بر پستى و زبونى برگزيد، ابوعبداللّه الحسين(ع) است كه بر او و يارانش امان عرضه شد ولى به خوارى تن در نداد و بيم آن داشت كه ابن زياد، بر فرض كه او را نكشد، به گونه‌اى او را خوار و زبون سازد. از اين رو مرگ را بر آن برگزيد… از گفتار آن حضرت است در روز عاشورا
كه گفت: همانا پسر خوانده‌اى كه پسر خوانده است “روسپى زاده، پسر روسپى زاده” ما را در ميان دو چيز مختار كرده است: كشيدن شمشير و پذيرش زبونى. و زبونى سخت از ما دور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنها و آغوشهاى پاك و پارسا و سرشتها و جانهاى غيرتمند، آن را براى ما نمىپذيرند.»
البته رسيدن به اين قله، كارى است كارستان، همت عالى مىطلبد و اراده قوى. آن كه بنده نام و نان است و در پى شهرت، توانايى پرواز در اين ميدان را ندارد. سرشت پاك مىخواهد و خانواده‌اى شير دل و مسؤوليت شناس و دين باور، تا فرزندى غيرتمند و قوى دل بپروراند كه “سيد الاحرار”، ” سيد الابرار” و “سيد اهل الاباء” و در آخر هم “سيد الشهداء” گردد.
بزرگى نفس و بزرگوارى روح، ريشه غيرت و غيرت مندى است، سستى و زبونى نفس و روحيه پذيرش ذلت و ستم، پايه و مايه بى تفاوتى و بى غيرتى است.
غارتگران غيرت
غارتگران غيرت، همواره كوشيده‌اند كه نمادهاى غيرت ورزى را از مسلمانان بگيرند، تا بتوانند آنان را ستمپذير و سلطهپذير سازند. اما دست پروردگان مكتب اهل بيت(ع) و جرعه نوشان كوثر زلال محمدى، علوى و حسينى، با الگوگيرى از اين راست قامتان، همواره شعار “هيهات منّا الذلّه ” را مشعل راه ساخته و بوستان شريعت را سرسبز نگاه داشته‌اند:
حميّت دين را نشانى ديگر است كه از آن آتش جهانى اخضر است

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. لغت نامه دهخدا، واژه غيرت.
. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 19، ص .414
. مستدرك الرسائل،ج 14، ص 224.
. نهج البلاغه، حكمت .305
. جامع السعادات، نراقى، ج 1، ص .265
. بحارالانوار، ج 73، ص .361
. سوره اعراف، آيه .33
. معراج السعادة، ص .152
. رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين، سيد على خان مدنى، ج 2، ص .348
. سوره فتح، آيه .26
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .357
. نهج البلاغه، حكمت .47
. مجمع البحرين، واژه “عصب”.
. اصول كافى، ج 2، ص 308.
. غررالحكم، ج 3، ص .20
. نهج البلاغه، خطبه .192
. معراج السعادة، ص .215
. سوره آل عمران، آيه .134
. نهج البلاغه، خطبه .51
. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(بيست جلدى) ج 3 ـ 4، ص .249

/

آسيب شناسى دين از ديدگاه امام حسين

آغازين سخن
هر مكتبى براى سعادت و تكامل انسان برنامه‌اى از نظر عقيده، اخلاق و عمل ارائه مي‌دهد كه به مجموعه آن «دين» گفته مىشود. در اصطلاح قرآن كريم دين همان روش زندگى است كه در فطرت انسان به وديعه گذاشته شده است و انسان ذاتاً به آن گرايش دارد، بنابراين هدايت و نجات هر جامعه‌اى مرهون حفظ و به كارگيرى اين برنامههاى الهى است كه تمام ابعاد مادّى و معنوى زندگى بشر را تحت پوشش قرار مي‌دهد.
وقتى جامعه‌اى بر اساس آرمانهاى الهى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژىهاى مادّى و غير مذهبى اداره شود، بى ترديد ضربات و شكستهاى جبرانناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه به آنها عوامل آسيب‌زا در حوزه دين گفته مىشود. منظور از آسيبهاى دينى عوامل و متغيرّهايى است كه موجب مىشود دين از محتواى حقيقى خود فاصله بگيرد و دچار انحراف و بي‌راهه گردد و حاكميت حقيقى خود را از دست دهد. نگارنده سعى دارد در اين نوشتار با رويكرد جامعه شناختى به بيان مهمترين عوامل آسيب‌زا در حوزه دين اسلام از منظر حضرت امام حسين(ع) بپردازد اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه و عنايت پويندگان راه ولايت و سالكان كوى حسين(ع) قرار گيرد.
بدعت و تحريف
اسلام به عنوان كاملترين دين داراى برنامههاى متنوّع زندگى است و در احكام و دستورات خود تغييرات و دگرگونىهايى را پيش بينى كرده است. به همين جهت اهرمهايى را براى پويايى خود در نظر گرفته است، لذا اگر اين تغيير و تحوّلات بيرون از حوزه دين بر آن تحميل گردد، بدعت و تحريف شناخته مىشود. واژه “بدعت” به معناى نسبت دادن عقايد و ديدگاههاى جديد به دين است كه با مبانى قرآن و سنت معصومين(ع) سازگارى ندارد.() امام حسين(ع) ظهور بدعتها و رواج تحريفات را يكى از مهمترين عوامل آسيب‌زا در قلمرو امامت مي‌دانست و معتقد بود كه حكومت اموى موجب پديد آمدن بدعتهايى در دين شده است و با تقويت آنها جامعه مسلمين را به مخاطره انداخته است. زمانى كه پايه و اساس دين اسلام به دست نبىمكرم اسلام بنيان نهاده شد، بنى اميّه مخالفت با آن حضرت و دين نوپاى او را آغاز كردند، اما با مقاومت پيامبر(ص) و يارانش آنان تسليم شدند و به اسلام گرويدند، ولى منتظر فرصتى بودند تا دوباره به جايگاه خود برگردند. اين فرصت با به خلافت
رسيدن عثمان فراهم شد. بدعت در دين يكى از حركتهاى تبليغى امويان بود. از نيمه دوم دوران خلافت خليفه سوم تا پايان دوران حكومت معاويه به تدريج بسيارى از اصول و ارزشهاى اسلام تعطيل شد و بدعتهايى در دين پديدار گشت.
اينبدعتها آنقدر زياد و آشكار بود كه عايشه درباره آن گفت: «پيراهن رسول خدا هنوز نپوسيده ولى تو سنّت او را از بين برده‌اى!»()
عثمان بسيارى از بنى اميه را به قدرت رسانيد و به معاويه كه از زمان خليفه دوم به حكومت شام رسيده بود، اختيارات بيشترى داد. معاويه در گام اول به تحريف و واژگون نشان دادن دين در نزد مردم كم اطّلاع اقدام نمود و در تحريفات تا آن جا پيش رفت كه وقتى با سپاه خود به صفّين مي‌رفت در بين راه روز چهارشنبه نماز جمعه خواند؛() به طورى كه حتّى يك نفر نپرسيد كه بين چهارشنبه و نماز جمعه چه ارتباطى وجود دارد؟!
حكومت معاويه آكنده از انواع انحرافات و خلافها در ابعاد مختلف بود. در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا(ص) را ترك كرد؛ وقتى علت را پرسيدند گفت: نام پيامبر(ص) را بر
زبان جارى نمىكنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند. هم چنين برخى احكام حج را عملاً تغيير داد و موقع احرام بر خود عطر زد.()
بيست و پنج سال پس از رحلت پيامبر(ص)، حضرت على(ع) فرمود: «آگاه باشيد كه شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت به خوى باديه نشينى خود بازگشتيد و پس از پيوند دوستى و برادرى، دسته دسته متفرّق شديد. بدانيد كه شما رشته پيوند با اسلام را گسستيد و حدود آنرا شكستيد و احكام آن را به كار نيستيد.»()
با وجود آن كه حضرت على(ع) در راه احياى حق و عدالت سختىهاى زيادى را تحمّل نموده بود، امّا معاويه هم چنان به فتنه گرى و آشوب خود ادامه داد. با شهادت حضرت امام على(ع) و آغاز امامت امام حسن مجتبى(ع) معاويه به مخالفت و كارشكنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيّت معنوى و اجتماعى آن حضرت واهمه داشت، چندين بار نقشه شهادت كريم اهل بيت(ع) را طرّاحى كرد و سرانجام سبط نبى اكرم(ص) را با زهر مسموم و به شهادت رساند.
در عصر امام حسين(ع) به خصوص در سالهاى آخر امامت ايشان، بيشتر صحابه پيامبر از دنيا رفته بودند و اكثر مسلمانان اين دوره به خصوص در شهرهاى تازه مسلمان، نه رسول خدا(ص) را ديده بودند و نه صحابه نيك انديش و درست كردار پيامبر(ص) را!
بدين روى هر آن چه از طرف خليفه حاكم و اطرافيان اعمال مىشد، به اسم اسلام و دين تجلّى پيدا مىكرد و ظهور بدعتها اصل و پايه دين و تعاليم اصيل آن را مسخ مىنمود.
امام حسين(ع) با اين واقعيّت تلخ روبه رو بود كه اسلام دگرگون شده و هرچه به نام اسلام مطرح و ترويج مىشود، كاملاً خلاف اسلام است. اسلام اموى مسلّط است و سلطنت معاويه و يزيد هرقدر مجال و قدرت بيشترى مىيابد. حقيقت اسلام را بيشتر تحريف مىنمايد و تحريف مكتب بدترين خطر براى آن است، لذا آن حضرت يكى از دلايل مهم قيام خود را مبارزه با بدعت و احياى سنّت نام برده و در نامه‌اى كه به برخى از بزرگان بصره نوشت، هدف خود را اين چنين بيان مىكند: «….و انا ادعوكم الى كتاب اللّه و سنّة نبيّه فانّ السّنّة قد اميتت و انّ البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدكم سبيل الرّشاد و السّلام عليكم و رحمة اللّه؛() من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت مىكنم، زيرا سنت نابود شده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و از من اطاعت كنيد، شما را به راه رشد و بالندگى هدايت مىكنم، درود خدا بر شما باد!»
در عصر سيد الشهدا(ع) وضع اسلام، مسلمانان و حكومت به حدى آشفته و غير قابل پذيرش شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود.
امام حسين(ع) در قيام پرشكوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعى آيين محمّدى و اسلام ناب را به جهانيان معرفى نمايد و پيام معنوى قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دينى آسيب زدايى كند.
فرقه گرايى
از جمله عواملى كه منجر به فروپاشى جامعه الهى ـ انسانى مىشود شكسته شدن وحدت و يكپارچگى دين داران در فضاى شبهه و ترديد است، از منظر امام حسين(ع) حفظ وحدت بهترين شيوه براى سرافرازى جامعه مسلمين و تبيين اسلام ناب محمّدى است. پس از رحلت پيامبراكرم(ص) چنان كه خود آن حضرت پيش بينى كرده بود، امت اسلام به لحاظ سياسى، فكرى و عقيدتى گرفتار تفرقه گرديدند و به فرقههاى گوناگون تقسيم شدند. هر يك از اين فرقهها مدّعى بودند كه تنها مسلك
آنان حق است. تاريخ اسلام سرشار از جنگ و جدالهاى طايفه‌اى و فرقه‌اى است و چه بلاها و آسيبهايى كه از اين رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نيامد!
گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و آسيب پذيرى جامعه آنان مىنويسد :«مسلمانان زمانى كه اسلام را قبول كردند، همگى تحت لواى توحيد جمع شدند، تمام قواى خود را متوجه بيگانگان نمودند و همين موضوع سبب عمده پيشرفت و كاميابى آنان گرديد و هنگامى هم كه دشمنى براى پيكار باقى نماند، عادت مذكور مجبورشان ساخت كه مانند ايام پيشين (دوره جاهليت) مشغول جنگ شوند و همان چيزى كه موجب ترقّى آنان بود، در اثر عدم رهبرى صحيح در عصرهاى بعد موجب انحطاط و زوال آنان گرديد.»()
و اين همان چيزى است كه سالار شهيدان حضرت ابا عبداللّه (ع) به لشكريان كوفه فرمود :«آگاه باشيد پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمىشود كه سوار مركب مراد خويش گرديد. مگر همان اندازه كه سواركار بر اسب خويش سوار است تا اين كه آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور سنگ آسيا مضطربتان گرداند.»()
از اين كلام گهربار حضرت سيدالشهدا(ع) چنين استنباط مىشود كه مخالفت با امامى كه مردم را به معروف فرا مىخواند و از منكر نهى مىكند و اراده اصلاح جامعه را دارد جز خوارى و ذلّت و آسيب پذيرى نتيجه‌اى نخواهد داشت.
شكستن حرمت احكام اسلام
از جمله آسيب هايى كه مىتواند فرهنگ يك جامعه را مورد تهاجم قرار دهد و شالوده آن را تخريب نمايد، شكسته شدن حريم هاست كه اين امر موجب بى اعتمادى و تزلزل در باورها مىشود. امويان پس از نفوذ در دستگاههاى اجرايى، اقتصادى و سياسى جهان اسلام، عمليات “استحاله” را آغاز كردند. يكى از مهمترين روشهاى استحاله آنان شكستن حرمت احكام اسلامى از طريق رواج فساد اخلاقى، اقتصادى، ادارى و تحريك احساسات مسلمانان بود. سرور عاشوراييان بر اين نكته تأكيد مىكند و مىفرمايد :«اين قوم بنى اميّه، طاعت و سرسپردگى شيطان را پذيرفته‌اند و از طاعت خداى رحمان سربرتافته‌اند، در زمين فساد كرده‌اند، حدود الهى را تعطيل نموده ميگسارى مىكنند و اموال فقيران و محرومان را به خود اختصاص مي‌دهند و من از هر كس ديگر به يارى دين و عزّت بخشيدن به شريعت خداو جهاد در راه او شايستهتر هستم. باشد كه سخن خداوند برترين سخنان است.»()
نفى انديشهها و ارزشها
انحرافات فرهنگى، سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پيامبر(ص) آغاز شد و روز به روز گسترش يافت. در عصر عثمان ارزشهاى اسلامى و معنوى يكى پس از ديگرى جاى خود را به معيارهاى مادّى و جاهلى داد و اين روند انحرافى در اواخر عمر معاويه به اوج خود رسيد. با حاكميّت يزيدبن معاويه، مبارزه با مبانى و ارزشهاى اسلامى شكل علنى به خود گرفت. امام حسين(ع) درپاسخ مروان كه از آن حضرت براى يزيد بيعت مىخواست، فرمود: «انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براعٍ مثل يزيد؛() وقتى امت گرفتار شخصى مانند يزيد شود، فاتحه اسلام خوانده شده است.»
شهيد مطهرى(ره) در اين زمينه مىگويد :«فرق است بين خليفه‌اى كه شخصاً ناصالح است ولى امور را درست مىچرخاند و بين خليفه‌اى كه وجودش عليه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسين(ع) مشكل عمده اين بود كه
مدار خلافت اسلامى تبديل به سلطنت جائرانه، ظالمانه، مترفانه و فاسقانه شده بود و اگر امام حسين(ع) قيام نمىكرد، خطر اين بود كه بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود.»()
از بين رفتن روحيه حقگرايى
سكوت در برابر انحرافات و مفاسد از مهمترين عوامل آسيب زا در پيشرفت معنوى يك جامعه است كه روحيه حق گرايى را به طور كلى از بين مىبرد. هنوز نيم قرن از ارتحال پيامبر عظيم الشأن نگذشته بود كه حوادث ووقايعى پيش آمد كه تصوّر آن هم استخوان سوز است.
ظهور و بروز جريان جعل حديث، سازمان دهى جريانهاى اعتقادى و انحرافى و احياى ارزشهاى قومى و قبيله‌اى و بسنده كردن به آن چه كه از طرف بنى اميّه به اسم اسلام به خورد جامعه داده مىشد، از نمونههاى بارز از بين رفتن روحيه حق گرايى بود.
سكوت در برابر بى عدالتىها و كفر و شرك در حدّى بود كه يزيد بن معاويه به راحتى توانست افكار كفرآميز خود را كه حاكى از عدم ايمان و باور قلبى حتّى به رسالت حضرت ختمى مرتبت بود، بر زبان جارى سازد. او گستاخانه همه باورها و اعتقادات دينى را به بازى گرفت و كسى هم در برابرش دم بر نمي‌آورد. امام حسين(ع) در مورد چنين عامل آسيب زا فرمود :«جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتىها آشكار گرديده و نيكىها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگى پست و ذلّت بارى به سر مىبرند و صحنه زندگى همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است! آيا نمىبينيد كه ديگر به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىشود؟! در چنين وضعى جا دارد كه شخص با ايمان، مشتاق ديدار پروردگار باشد. در اين محيط ذلّت بار و آلوده مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمي‌دانم.»()
ستم پذيرى
تن به ستم دادن آسيب مهمى براى دين دارى مردم است. ستم پذيرى موجب مىشود كه جبّاران و ستمگران بر جامعه حاكم شوند، امّا اگر انسانها با عزّت زندگى كنند، قطعاً خط سير جامعه سر از ستم و بىعدالتى در نمي‌آورد.
سالار شهيدان مىفرمايد :«آن چه جبّاران را بر شما مسلّط نموده است اين است كه شما از مرگ گريزانيد و به اين زندگى ننگين ناپايدار دل خوش نموده‌اند. مردم ضعيف را تسليم آنان كرده‌ايد، جمعى برده وار بى اراده و مقهور هستند و گروهى گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملكت تصرّف مىكنند. شگفتا كه سرزمين اسلام قبضه كسانى است كه يا خائن و يا ستمكار هستند يا باجگيرند و نابكار و يا بى رحم و بى انصاف.»()
حضرت اباعبداللّه(ع) خطاب به حرّ بن يزيد رياحى فرمود :«اين خوارى و ذلّت براى تو بس است كه زنده بمانى و مورد ستم و تجاوز قرار بگيرى و نتوانى از حق خود دفاع كنى.»()
استفاده ابزارى از دين
يكى ديگر از آسيبهاى دين از منظر حضرت سيدالشهداء(ع) استفاده ابزارى از دين است. كسانى كه براى دست يافتن به مقاصد و منافع خويش به دين پناه مىبرند و آن را ابزارى جهت نيل به مقصود قرار مي‌دهند و اعمال درست و نادرست خود را با رنگ و آب به دين نسبت مي‌دهند، بستر دين را دچار آسيب و آفت مىكنند. سخن فرزدق (شاعر) به سالار شهيدان اين حقيقت را تأييد مىكند. وى مىگويد: از كوفه بازگشتم كه امام حسين(ع) مرا ديد. پرسيد: اى ابا فراس از مردم كوفه چه
خبر؟ گفتم: «قلوبهم معك و سيوفهم مع بنى اميّة؛() دلهاى مردم با توست، امّا شمشيرهايشان با بنى اميّه و عليه توست.»
امام حسين(ع) در جواب من فرمود :«آرى! اين سخن حقى است كه تو از روى صداقت و راستى مىگويى، زيرا مردم بردگان دنيا هستند و دين لقلقه زبان آن هاست! حمايت آنان از دين تا آن جاست كه زندگى ايشان همراه با رفاه و آسايش باشد و آن گاه كه در بوته امتحان قرار گيرند، دين داران كم هستند.»() در اين بيان حضرت ابا عبداللّه(ع) باصراحت، بحث استفاده ابزارى از دين و سپر قرار دادن دين را مطرح نموده و رد كرده است.
جاه طلبى
از منظر امام حسين(ع) جاهطلبى يكى از رذايل اخلاقى است كه اگر بذر آن در نهاد انسان جوانه بزند بشر ايمان و اعتقاد حقيقى خود را از دست مي‌دهد. حقيقت اين است كه اولين جرقههاى زمينه سازى ولايتعهدى و سپس خلافت يزيد كه اصلىترين محور شرارت آفرين بود از جاهطلبى و دلبستگى به رياست و مقام آغاز شد.
عمر بن سعد ابى وقاص يكى از اضلاع مثلث شوم حادثه كربلاست كه در كنار دو ضلع ديگر (يزيد و ابن زياد) به ايفاى نقش ناپسند خود پرداخت. گرچه او امتياز خاص رزمى و نظامى نداشت، ولى به جهت برخوردارى از وجهه اجتماعى و مذهبى به عنوان سفير لشكر در مقابل امام حسين(ع) انتخاب شد. او كسى نبود كه حضرت ابا عبداللّه(ع) را نشناسد، بلكه به خوبى آن حضرت را مىشناخت و در مرحله اول هم راضى به قبول اين مسؤوليت نبود، امّا آنچه او را بر خلاف خِرَدش به وادى جنگ با امام حسين(ع) كشاند، جاهطلبى و رياست خواهى بود.
سيدالشهدا(ع) در ملاقاتى كه با عمر بن سعد داشت، از او پرسيد: آيا قصد كشتن مرا دارى؟
عمر بن سعد در صدد توجيه كار خود برآمد و گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مىترسم خانه‌ام را خراب كنند.
امام جواب داد: من براى تو خانه مىسازم! عمر بن سعد بهانه تراشى كرد و گفت: مىترسم املاكم را از من بگيرند! امام فرمود: بهتر از آن را به تو مي‌دهم. عمر سعد ابن بار نيز بهانه ديگرى آورد. امام حسين(ع) در پايان فرمود: مرا مىكشى و گمان مىكنى كه عبيداللّه بن زياد ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! گواراى تو نخواهد بود و اين عهدى است كه با من بسته شده است و تو هرگز به آرزوى ديرينه خودنخواهى رسيد. پس هركارى مىتوانى انجام بده، زيرا بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد و مىبينم كه سرتو را در كوفه بر سر نى مىگردانند و كودكان آن را هدف قرار داده و به سويش سنگ پرتاب مىكنند.()
دنيا طلبى
دنياطلبى افراد سبب مىشود كه دين حاكميت حقيقى خود را از دست بدهد و با آسيب روبه رو گردد. وقتى سايه مبارك پيامبر(ص) از سر مسلمانان كنار رفت، ارزشهاى اصيل جامعه اسلامى تغيير كرد و اكثر آنها به فراموشى سپرده شد.
با رحلت حضرت ختمى مرتبت عوامل بسيارى سبب شد تا بعضى از ياران آن حضرت متفرق شوند و يا نوميدانه به انزوا كشانده شوند، به طورى كه جامعه رنگ و بوى ارزشهاى مادى را گرفت و ديگر كمتر نشانى از ايثار و زهد در آن ديده مىشد. جريان طلحه و زبير در زمان خلافت حضرت على(ع) و نشستن شمارى از فرماندههان و سپاهيان امام حسن مجتبى(ع) همچون اشعث بن قيس و ديگران بر سر سفره رنگين
معاويه، نماد جريان تفوّق روحيه دنياطلبى بر روحيه ديندارى و نشان از آسيب پذيرى جامعه مسلمين بود. جلوههاى ويژه اين فرهنگ ماديّت را مىتوانيم در جريان شكلگيرى حادثه عاشورا ملموستر و عينىتر ببينيم.
و عمق اين فاجعه بزرگ را با شفّافيّت هرچه تمامتر احساس نماييم.
دنياطلبى سبب شده عدّه‌اى از مسلمانان سرشناس با اين كه حقانيّت امام حسين(ع) را قبول داشتند و در عين حال توانايى هم داشتند، امّا او را يارى نكردند. يكى از اين افراد “عبيداللّه بن حرّ جعفى” بود. وى با اين كه مىتوانست سالار شهيدان را يارى دهد، چنين كارى نكرد. وقتى امام حسين(ع) به منزلگاه “قصر مقاتل” رسيد، خيمه‌اى ديد، سؤال كرد كه اين خيمه كيست؟ اصحاب گفتند: خيمه عبيد اللّه بن حرّ جعفى است امام كسى را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند، اما او جواب منفى داد. پاسخ وى را به محضر امام رسانيدند و آن حضرت خودش نزد او رفت. و پس از سلام فرمود: عبيد اللّه تو در عمرت معصيتهاى زيادى كرده‌اى. آيا ميل دارى كه با من بيايى و با هم به پيروزى برسيم. عبيداللّه گفت: آقا! من از كوفه بيرون آمدم تا شما را نبينم، چون در غير اين صورت گرفتار مىشدم. من نه مىخواستم به روى شما شمشير بكشم و نه مىتوانستم با شما موافقت كنم، ولى حالا كه شما آمده‌ايد من اسبى دارم كه مركب عجيبى است و شايد در كوفه بى نظير باشد. آن را به شما تقديم مىكنم. شمشيرى هم دارم كه ارزش آن هزار دينار است، آن را نيز به حضورتان تقديم مىنمايم، ولى مرا معذور بداريد. امام فرمود: من با خود تو كار داشتم، با خود تو، حال كه نمي‌آيى، ما را به شمشير و اسب شما احتياجى نيست، ولى به تو نصيحتى مىكنم و آن اين است: تا مىتوانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى، زيرا به خدا سوگند! اگر فرياد ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.()
عبيداللّه مىگويد: حضرت ابا عبداللّه(ع) به راه افتاد، من نيز به دنبالش بلند شدم و چون نگريستم ديدم بچههاى كوچك چهار ساله، پنج ساله، شش ساله و هفت ساله هم به دنبال ايشان آمده‌اند. ديدم حضرت آرام آرام به هواى آنان راه مي‌رود، يعنى تند نمي‌رود تا همه بچهها به ايشان برسند. ديدم كه وقتى بعضى بچهها زمين مىخورند، حضرت بر مىگشت آنان را بلند مىكرد و بغل مىكرد و بعد خيلى با آرامش حركت مىكرد.
در اين ماجرا عبيداللّه بن حر جعفى در قيافه حسين بن على(ع) چيزى ديده بود كه بعد از اين كه ختم داستان كربلا را شنيد، اختلال روانى پيدا كرد و به نوشته بعضى از تواريخ، خودش را در شطّ كوفه غرق كرد و خود كشى نمود.()
نمونه ديگر دنيازدگى خواصّ عمر بن سعد است وى با سپاهى سازمان يافته از طرف عبيداللّه بن زياد مأمور سركوب شورش ديلم شد و سپاه او براى حركت آماده بود، ولى فرمان مىيابد كه به كربلا برود و كار حسين(ع) را يكسره كند و سپس به رى عزيمت نمايد.
ترديد مانند خوره به جانش مي‌افتد، تصوّر جنگ با حسين بن على(ع) و درك عمق فاجعه او را تكان مي‌دهد و سرانجام به عبيدالله مىگويد: به جنگ حسين(ع) نمي‌روم. عبيداللّه به وى پاسخ مي‌دهد كه حكومت رى ملغى و دست نيافتنى است. او كه دنياى خود را در خطر مىبيند، يك روز مهلت مىخواهد ودر عين حالى كه همه مشاورانش او را از اين كار نهى مىكنند، سرانجام دين خود را از دست داده و به گمان خود بهشت نقد دنيا را به دست مي‌آورد.
همين عمر در رؤياى لذّت چند روزه حكومت و رياست با تمام آگاهى كه نسبت به قضايا داشت، اولين تير را به سوى خيام حسين(ع) پرتاب
مىكند و به سپاهيانش مىگويد :«نزد امير گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى خيمههاى حسين بن على(ع) تيراندازى كردم.»()
بسيارى از رؤسا رشوههاى فراوان گرفتند و براى حضور در ميدان جنگ با حسين(ع) سرقيمت چانه مي‌زدند و شعار :«كم تهب؟ چه مبلغى مي‌دهى؟» را سر مي‌دادند.()
به همين دليل سالار شهيدان در سخنرانى روز عاشورا، وقتى آخرين نصيحت هايش را براى اتمام حجّت به گوش زنگار گرفته آنان مىخواند، روى همين عنصر دنياطلبى به عنوان يك عامل اصلى آسيب‌زدا در دين، دست مىگذارد. او اين مردم را خوب مىشناخت و عمق نفوذ فرهنگ شجره خبيثه را در جان آنان آزموده بود و بر همين اساس آنان را شيعه آل ابى سفيان خطاب كرده و به خوبى مي‌دانست كه رواج اين فرهنگ نه تنها دين آنان، بلكه عاطفه، جوانمردى و غيرتشان را بر باد داده است تا جايى كه به هيچ قاعده و قانون انسانى ـ اخلاقى پاى بند نيستند.()
همين دنياپرستان بودند كه وقتى او را به شهادت رساندند، براى گرفتن جايزه از ابن زياد، بر بدنش اسب تاختند و براى ربودن البسه و زيور آلات خاندان نبوّت و غارت اموالشان، به وحشيانهترين صورت روانه خيمهها شدند و پس از غارت آنها را آتش زدند.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، ج 4، ص .298
. تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج 2، ص .146
. مروج الذّهب و معادن الجوهر، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص .36
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 1، ص .464
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص .397
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجمى، ص .54
. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص .790
. مقتل خوارزمى، تحقيق محمد السّماوى، ج 2، ص 8 ـ .7
. موسوعة الكلمات الامام الحسين، ص .361
. مأخذ قبل، ج 1، ص .185
. حماسه حسينى، مرتضى مطهرى، ج 2، ص .58
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ص 272 ـ .271
. لمعات الحسين، محمد حسين حسينى طهرانى، ص .40
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص .547
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، شيخ عباس قمى، ج 3، ص .673
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ج 4، ص .307
. امام حسين(ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، علّامه محمد تقى جعفرى (ره)، ص .201
. مقتل خوارزمى، ج 2، ص .8
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .257
. نگاهى فلسفى به جريان عاشورا، سجّاد چوبينه، ص .43
. همان، ص .43

/

فلسفه تولّى و تبرّى از نگاه قرآن و روايات

مقدمه
نظام آفرينش بر جذب و دفع بنا نهاده شده است، موجودات عالم هستى آن چه كه سازگار با آنان باشد، جذب و آن چه كه ناسازگار با آنان باشد دفع مىكنند. از اين رو يكى از قوانين حاكم بر عالم ماده و طبيعت، قانون جاذبه و دافعه است. آدميان نيز به گونه‌اى خلق شده‌اند كه حقايق و امور و اشياء سازگار با خود را جذب و امور ناسازگار با خود را دفع مىكنند، خداى سبحان قوّه شهوت و غضب را به همين منظور در انسان نهاده است. تا وى با استفاده از آنها حفظ و بقاء خود را تأمين نمايد، قوّه شهوت را به انسان داده است تا با جذب چيزهايى كه مناسب و سازگار با اوست حيات و بقاء او را تضمين كند و قوّه غضب را به وى اعطاء كرده است تا با دفع چيزهايى كه ناسازگار با اوست و آسيب و گزندى بر او وارد مىكند، حيات و بقاء خود را تأمين گرداند و اگر آدمى از اين قوا برخوردار نباشد به طور طبيعى به
طرف امورى مانند غذا و آب نمي‌رود و در برابر حيوانات درنده مقاومتى نمىكند كه نتيجه آن چيزى غير از نابود شدن نخواهد بود.
به لحاظ اجتماعى نيز انسان با توجه به بهرهمندى وى از قوّه شهوت و غضب با انسانهاى ديگر انس و الفت برقرار مىكند و در پرتو اين انس و الفت با آنان متحّد مىشود و از نتيجه تلاش آنان براى رفع نياز خود استفاده مىكند و خود نيز به رفع نياز ديگران مىپردازد و در پرتو همين اتحاد است كه اگر كسى يا كسانى يا چيزهايى بخواهند آنها را مورد تهاجم و حمله قرار دهند. به دفاع از خودشان مىپردازند.
دين اسلام نيز كه براى هدايت انسان در همه اعصار نازل شده و هماهنگ با فطرت و نظام تكوين است به اين اصل اساسى عامل بقاء و حيات انسان توجه كرده است از اين رو ايمان و دين را جز حبّ و بغض و دوستى و دشمنى ندانسته است كه با
دوستى حق و حقپرستان و دشمنى باطل و باطل پرستان آدمى مىتواند حيات حقيقى و انسانى خود را حفظ كند.
امام باقر(ع) به زياد حذّاء فرمود”:هل الدين الّا الحبّ الاترى الى قول اللّه ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم اولاترون قول اللّه لمحمد(ص) حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم قال يحبّون من هاجر اليهم و قال الدين هو الحبّ و الحبّ هو الدين؛() آيا دين چيزى جز محبّت است، آيا نمىبينى كه خداى سبحان در قرآن فرمود: اگر خدا را دوست داريد پيامبر را اطاعت و تبعيّت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهان شما را ببخشد، آيا مشاهده نمىكنيد كه خدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: خداى سبحان ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهاى شما زينت داده است، و فرمود خدا مهاجران را دوست دارد. پس از آيات، فرمود: دين محبت است و محبت دين.”
در روايتى از امام صادق(ع) سؤال شد كه آيا حبّ و بغض از ايمان است؟ حضرت در پاسخ فرمود”:هل الايمان الّا الحبّ و البغض؛() ايمان جز حبّ و بغض چيز ديگرى نيست.»
ناگفته نماند: اسلامى كه ايمان و دين را دوستى و دشمنى مي‌داند حب و بغضى است كه محور آن خدا و براى خدا باشد، در واقع اين نوع پيوند است كه در تعاليم دينى ارزشمند است.
و به عبارت ديگر: براساس آئين اسلام پيوستن و گسستن اگر در چارچوب آموزههاى اسلام و براى رضاى خدا و به ديگر سخن مكتبى باشد، پيوستن و گسستنى است كه انسانها را به يكديگر پيوند داده و آن چنان آنها را به يكديگر مربوط مىسازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است و گرنه پيوندهايى كه تحت تأثير خويشاوندى و منافع شخصى باشد دچار تزلزل مىگردد. از اين رو امام صادق(ع) فرمود: ايمان كامل برخاسته از دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و بخشيدن براى خدا است.
و درحديث ديگرى مىخوانيم: «من اوثق عرى الايمان ان تحبّ فى اللّه و
تبغض فى اللّه و تعطى فى اللّه و تمنع فى اللّه؛() از محكمترين دستگيرههاى ايمان آن است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى و براى خدا ببخشى و براى خدا منع كنى.»
بنابراين حبّ و بغض براى خدا اساس دين است كه آدمى بايد آن را تحصيل كند و بالاتر در آن بايد در زندگى خود در آن نشان دهد.
تولّى و تبرّى
يكى از تعاليم و حقايقى كه اسلام و قرآن ما را به آن فرا خوانده است آموزه تولّى و تبرّى است كه انسان مسلمان و مؤمن بايد آن را پذيرفته و زندگى دينى و ايمانى خود را بر آن اساس شكل دهد يعنى انسان مؤمن نه تنها بايد خدا و پيامبر و اولياء الهى را دوست داشته باشد بلكه بايد آنها را ولىّ خود قرار دهد و نه تنها بايد شيطان و اولياء شيطان و طاغوت را دشمن بدارد بلكه بايد از آنان جدا شود و بين خود و آنها گسست و فاصله ايجاد كند. ما در اين گفتار به مطالبى چند پيرامون اين دو اصل مىپردازيم كه اولاً حقيقت تولّى و تبرّى چيست؟ نسبت به چه كسانى بايد تولّى و تبرّى داشته باشيم؟ چرا بايد اهل تولّى و تبرّى باشيم و مسائلى مانند آن.
مفهوم و حقيقت تولّى و تبرّى
تولّى در لغت به معناى دوستى كردن، ولىّ قرار دادن و ولايت دادن، كارى را به عهده گرفتن، دوستى و محبّت() و تبرّى به معناى بيزارى جستن، بيزار شدن، بيزارى() واژه تولّى گاه بدون حرف (عَن) و گاه با آن استعمال مىشود، در صورتى كه بدون حرف (عن) استعمال شود به همان معناى در لغت و فرهنگ يعنى دوست دانستن كسى و پيروى كردن از او و ولىّ گرفتن وى و يارى رساندن به او ذكر شده و در صورتى كه با حرف (عَن) به كار رود به معناى روى گرداندن است.
در قرآن كريم در بيشتر موارد به معناى برگشتن و پشت كردن آمده است.() ولى در آياتى نيز به معناى اول به كار رفته است از باب مثال در آيه 51 سوره مائده مىفرمايد:
«يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، يهود و نصارى را دوست و تكيه گاه خود انتخاب نكنيد، آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از ما با آنان دوستى كند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را هدايت نمىكند.»
و در منابع شيعى تولّى به معناى دوست داشتن، تصديق و تبعيّت و پذيرش ولايت خدا و پيامبر و ائمه(ع) است. از جمله آياتى كه براى اين معنا، به آن استشهاد شده است آيه 55 و 56 سوره مائده است كه مىفرمايد: «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتول اللّه و رسوله و الّذين آمنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون؛ سرپرست و ولىّ شما فقط خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده‌اند همان هايى كه نماز را بر پا مي‌دارند و در حال ركوع زكات مي‌دهند و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند پيروزند زيرا حزب و جمعيت خدا پيروز است.» در تفاسير، مصداق مؤمنانى كه در نماز در حال ركوع زكات مي‌دهند، را على بن ابى طالب(ع) مي‌دانند و با استناد به اين آيه تنها ولىّ و سرپرست و رهبرى مادى و معنوى انسان و كسى كه در امور انسان تصرّف مىكند خدا و پيامبر و على ابن ابيطالب است و در آيه بعد مىگويد: كسى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر(ص) و افراد با ايمان (يعنى ائمه(ع)) را بپذيرد پيروز خواهد بود.
مودّت اهل بيت، مزد رسالت
به لحاظ اين كه تولّى از آموزههاى مهم در تعاليم اسلام است پيامبر اكرم آن را مزد رسالت قرار داده و به امر خدا فرموده است: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛() اى پيامبر بگو: من هيچ اجر و پاداشى بر موضوع رسالت از شما درخواست نمىكنم جز اين كه ذوى القربى مرا دوست بداريد.»
دوستى ذوى القرباى پيامبر در واقع همان تولّى و قبول ولايت و رهبرى ائمه
معصومين(ع) از دودمان پيامبر است كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر و ادامه ولايت الهى است.
ناگفته نماند: پذيرش محبّت و ذوى القربى و ائمه معصومين، در واقع به سود خود انسان است چنان كه در سوره سبأ،آيه 47 فرمود: «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الّا على اللّه؛ بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شماست، اجرو و پاداش من فقط بر خداوند است.» يعنى پيامبر در مقام انجام وظيفه رسالت جز از خدا پاداشى نمىخواهد و اگر محبت ائمه را پاداش رسالت خود قرار داده براى آن است كه تنها راه رسيدن به سعادت و راهيابى به قرب الهى، محبت به اهل بيت و اعتصام به حبل الهى و توسل به آن هاست چنان كه در سوره فرقان، آيه 57 فرمود: «قل ما اسئلكم عليه من اجر الّا من شاء ان يتخذ الى ربّه سبيلا؛ بگو من براى ابلاغ رسالت هيچگونه پاداشى از شما نمىخواهم مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند.» پس راه قرب الهى محبّت به اهل بيت است.
تبرّى نيز از آموزههاى اعتقادى و رفتارى بوده و به معناى دورى جستن از دشمنان خدا است. اين اصطلاح نيز مانند تولّى ريشه در قرآن كريم دارد و در آن داراى كاربردهاى فراوانى است و به معناى تبرّى جستن از امامان ضلالت از پيروان خود در قيامت و آرزوى پيروان ايشان براى بازگشت به دنيا براى تبرّى جستن از آن امامان است در سوره بقره آيه 166 و 167 مىفرمايد: «…اذ تبرءالّذين اتّبعوا من الّذين اتبعوا و رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب و قال الذين اتّبعوا لو انّ لناكرّة فنتبرّأ منهم كما تبرّوا منّا كذلك يريهم اللّه اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار؛ در آن هنگام رهبران گمراه و گمراه كننده از پيروان خود بيزارى مىجويند و كيفر خدا را مشاهده مىكنند و دستشان از همه جا كوتاه مىشود و در اين هنگام پيروان مىگويند كاش بار ديگر به دنيا باز مىگشتيم تا از آنها (پيشوايان گمراه كننده) بيزارى جوييم آن چنان كه آنان امروز از ما بيزارى جستند (آرى) خداوند اين چنين اعمال آنها را به
صورت حسرت زايى به آنان نشان مي‌دهد و هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد.»
تبرّى در اين آيه به معناى فاصله گرفتن انسان از چيزى است كه خوش ندارد با آن باشد و با وزن تفعّل به معناى قبول جدايى و فاصلهگيرى است و چون پيشوايان گمراه و پيروان آنها نسبت به يكديگر چنين حالتى دارند از هم فاصله مىگيرند و از هم جدا مىشوند.
در منابع دينى شيعى اين واژه به معناى بيزارى جستن و فاصله گرفتن از طاغوت، باطل، بتها، پيشوايان باطل و گمراه، شرك و بت پرستى، بيزارى از دشمنان اولياء الهى به كار مي‌رود.
چنان كه روشن است اصطلاح تبرّى ريشه در قرآن كريم دارد در قرآن كريم علاوه بر اين كه يك سوره با برائت خدا و پيامبرش از مشركان آغاز شده و از اين رو برائت نام گرفته است در 30 مورد اين واژه و مشتقات آن به كار رفته است از جمله آنها تبرّى جستن ابراهيم و پيروانش از قومش() و آزر() و از معبودهايشان و اظهار برائت پيامبراكرم(ص) از مخالفان خود() و گواهى گرفتن هود از خدا و قومش بر برائت از شرك() و برائت يوسف از شرك() و تبرّى لوط() و مانند آن است.
با توجه به تأكيد قرآن كريم به تبرّى، فرقهها و مذاهب اسلامى معتقد به تبرّى بوده و اختلافى در مفهوم كلّى قرآن و ضرورت و اهميّت آن ندارند ولى در خصوص مصداق دشمنى خدا و نيز معيار خروج از دين اختلافى پيدا كرده‌اند شيعيان اعتقاد دارند كه تبرّى از آموزههاى اساسى اين مذهب است آنها اعتقاد به امامت منصوص داشته و معتقدند كه امامت با قيد منصوص بودن دنباله رسالت و ضامن حفظ و بقاى اسلام و دوازده امام پس از پيامبر معصوم و منصوص از جانب خدايند.
برپايه اين اعتقاد، امامان نگهدارنده دين از تحريف و دگرگونى در عقايد و اعمالند، و دشمنان آنان كسانى اند كه مانع تحقّق امامت و در واقع مانع تحقق صورت ناب و حقيقى اسلام بودند و يا با اهل بيت پيامبر كينه توزى داشته‌اند و اين دشمنان در واقع دشمنان خدايند و تبرّى از آنان واجب است.
امامان شيعه نيز به مناسبتهاى مختلف تبرّى را از لوازم اسلام و ايمان خوانده و آن را واجب دانسته‌اند و مصاديق مشمول اين حكم را كسانى مي‌دانند كه به عترت پيامبر ظلم كرده‌اند، حرمت ايشان را شكستند، سنّت رسول خدا را تغيير دادند، برگزيدگان اصحاب پيامبر را تبعيد نمودند، اموال فقرا را بين ثروتمندان تقسيم كردند. ناكثين و پيمان شكنان جنگ جمل و قاسطين و معاويه و پيروانش و مارقين كه با على(ع) به مخالفت برخاستند. تمام پيشوايان گمراهى و رهبران ستمگار قاتل حضرت على(ع) و قاتلان ائمه(ع) و اهل بيت(ع) از كسانى اند كه تبرّى از آنان لازم است. زيارتهايى كه از ائمه معصومين(ع) به جاى مانده كه شيعيان بايد آنها را هنگام زيارت آنان بخوانند سندى است كه شيعيان با خواندن آن، برائت خود را نسبت به ظالمان در حق ائمه اظهار مي‌دارند.
تبرّى از چه؟
در قرآن كريم در سورههاى مختلف مشخّص كرده است كه برائت از شرك و بت پرستى و رهبران شرك و گمراهى و معبودهاى آنان از مصاديق تبرّى است از جمله در سوره ممتحنه از تبرّى ابراهيم و همگامانش سخن به ميان مي‌آورد و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه، اذ قالوا لقومهم انا برأؤامنكم و ممّا تعبدون من دون اللّه كفرنابكم و بدابيننا و بينكم العداوة و البغضاء حتى تؤمنوا باللّه وحدة؛() براى شما تأسّى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او وجود داشت، هنگامى كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آن چه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم. ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد.»
با توجّه به اين كه در آغاز سوره از دوستى با دشمنان خدا به شدّت نهى كرده است در آيه به معرّفى الگو پرداخته كه مورد احترام است و آن حضرت ابراهيم است كه به قوم مشرك خود فرمود :«ما نه شما را قبول داريم و نه آئين و مذهبتان را و بالاتر، ما از شما و بت هايتان متنفريم و با نهايت قاطعيت و بدون هيچگونه پرده پوشى از شما بيزارى جسته و اعلام جدايى مىكنيم.»
در همين سوره در مرتبه دوم بر تأسى مسلمانان به ابراهيم و پيروانش و الگوگيرى از آن حضرت تكيه مىكند و مىفرمايد: «لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فانّ اللّه هو الغنى الحميد؛() براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند و هر كس سرپيچى كند و با دشمنان خدا طرح دوستى بريزد به خودش ضرر زده و خداوند نيازى به او ندارد زيرا كه خدا از همگان بىنياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.»
شرائط تحقق تولّى و تبرّى
با توجه به اين كه تولّى يعنى عقيده مندى به امامت و خلافت ائمه اطهار(ع) بعد از پيامبر اكرم(ص) و محبّت به آنان و پيروى از آنان و تبرّى يعنى دشمنى و بيزارى از دشمنان آنان از تكاليفى است كه متوجه هر مسلمانى است براى تحقق آن شرائطى لازم است و آن شرائط عبارتند از:
1ـ معرفت
تحقق تولّى و تبرّى به معرفت كامل اهل بيت پيامبر رو ائمه معصومين و شناخت صفات و احوال آنان و شناخت كافى نسبت به دشمنان و صفات رذيله و عقايد باطل و
اعمال ناپسند آنها بستگى دارد از اين رو بر مسلمان لازم است با شناخت فضائل و كمالات امامان و جايگاه آنان در نظام هستى و زندگى اجتماعى انسان نسبت به آنها تولّى پيدا كنند و با تحقق تولّى در آنها به فلاح و رستگارى نائل شوند و همچنين براى تحقّق تبرّى لازم است دشمنان اهل بيت را بشناسند و از ويژگىها و رذايل آنها آگاهى پيدا كنند كه نتيجه آنها انزجار و تنفر و بيزارى جستن از آن هاست.
در روايات معرفت ائمه و اولياء الهى و محبّت به آن حسنه شمرده شده و نشناختن آنها سيئه معرفى شده است. امام باقر(ع) فرمود:ابوعبداللّه به اميرالمؤمنين(ع) وارد شده امام خطاب به او گفت: حسنه معرفت ولايت و حبّ اهل بيت و سيئه انكار ولايت و بغض اهل البيت است سپس اين آيه را خواند: «من جاء بالحسنه فله خيرمنها و هم من فزع يومئذ آمنون و من جاء بالسئيه فكبّت وجوههم فى النّار هل تجزون الّا ما كنتم تعملون؛() و كسانى كه كار نيكى انجام دهند. پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت آن روز در امانند و آنها كه اعمال بدى انجام دهند به صورت در آتش افكنده مىشوند آيا جزايى جز آن چه عمل مىكردند خواهند داشت.»()
2ـ تلازم تولّى و تبرّى
بدون ترديد ولايت ائمه با دو شرط سبب نجات است يكى عقيدهمندى به امامت ائمه و اين كه آنها جانشينان پيامبر و واجب الاطاعة هستند و دوم مشروط است
به تبرّى و بيزارى از دشمنان و ستمگران به اهل بيت، بنابراين تولّى و تبرّى ملازم هم هستند يعنى تولّى و تبرّى بايد با هم باشند و به همين دليل تولّى و پذيرش و ولايت امام شرط دست يافتن به يقين در امر دين خواهد بود. چنان چه امام باقر(ع) تولاى ائمه و تبرّى از دشمنان آنان را از اركان معرفت خدا كه به عبادت حقيقى او منتهى مىشود، دانسته است.
ابى حمزه مىگويد: امام باقر(ع) به من فرمود: «انما يعبد اللّه من يعرف اللّه فامّا من لايعرف اللّه فانّما يعبده هكذا ضلالاً قلت جعلت فداك فى معرفة اللّه به قال تصديق اللّه عزّ و جلّ و تصديق رسوله(ص) و موالاة علىّ و الائتمام به وبائمة الهدى و البرائة الى اللّه عزّ و جلّ من عدوّهم هكذا يعرف اللّه عزّ و جلّ؛() كسى خدا را عبادت مىكند كه او را شناخته باشد و اگر كسى خدا را نشاسد او را گمراهانه عبادت مىكند. ابىحمزه مىگويد: از آن حضرت پرسيدم: شناخت و معرفت خدا چيست؟ فرمود: تصديق و باور به خدا و باور به رسول خدا و ولايت على(ع) را داشتن و امامت و پيشوايى او و پيشوايان هدايت را پذيرفتن و از دشمنان آنها در نزد خدا بيزارى جستن حقيقت معرفت خداست.
در روايت ديگرى ابوحمزه ثمالى از امام باقر(ع) نقل مىكند كه به او فرمود: اى ابوحمزه عبادت خدا را كسى مىكند كه خدا را بشناسد و اما كسى كه خدا را نشناخت مثل آن است كه او را در حال گمراهى عبادت مىكند، عرض كردم: معرفت خدا چيست؟ فرمود: خدا و رسول‌اللّه را تصديق كند، به حضرت امير(ع) و ائمه هدا بعد از آن حضرت اقتدا كند و از دشمنان آنها بيزارى جويد. اين است معرفت خدا، عرض كردم، اصلحك اللّه چه چيزى است كه آن را بدانم حقيقت ايمان را كامل كرده‌ام؟ فرمودند: دوست داشتن اولياى خدا، دشمنى با دشمنان خدا و اين كه با صادقان باشى همچنان كه خدا به تو امر كرده، عرض كردم اولياء و دوستان خدا و دشمنان خدا كيانند؟ فرمود: دوستان خدا محمّد رسول اللّه(ص) و على و حسن و حسين(ع) و على ابن الحسين(ع) هستند سپس امر به ما رسيده سپس پسرم جعفر و
اشاره فرمودند به حضرت جعفر(ع) در حالى كه آن حضرت نشسته بودند سپس فرمودند: كسى كه با آنها دوستى كند پس به تحقيق با اولياء اللّه دوستى كرده و چنين شخصى با صادقان باشد آن سان كه خداى تعالى به وى امر كرده است.بنابراين بايد تولّى و تبرّى با هم در انسان تحقق پيدا كند تا نتيجه بخش باشد.
3ـ اقتداء عملى به اولياء الهى و انزجار عملى از دشمنان
در صورتى تولّى و تبرّى در كمال ايمان و معرفت الهى مؤثر است كه آدمى اولياء الهى و ائمه اهل بيت را الگو و اسوه خود قرار داده و به آنها اقتدا كند و فضائل و كمالات آنها را در خود ايجاد نمايد و رذايل دشمنان آنها را بشناسد و از آنها دورى جويد.
از اين رو علامت محبّت به اهل بيت عمل كردن بر اساس عمل آنان دانسته شده است. امام على(ع) فرمود: «من احبّنا فليعمل بعملنا و يتجلبب الورع؛() كسى كه ما را دوست بدارد به عمل ما عمل مىكند و لباس ورع و پرهيزكارى را بر خود مىپوشاند.»
امام صادق(ع) خطاب به شيعيانى كه بين قبر پيامبر(ص) و منبر آن حضرت بودند فرمود: «انّى واللّه احبّ رياحكم وارواحكم فاعينونى على ذلك بورع و اجتهاد؛()به خدا قسم من شما را و ارواح شما را دوست دارم و شما با ورع و تلاش مرا بر اين محبت كمك كنيد» و بدانيد كه ولايت ما به كسى مي‌رسد كه ما را با ورع و تلاش كمك كند و كسى كه به عبدى اقتدا كند بايد به عمل او اقتدا نمايد علاوه بر عمل و تلاش بايد به دوستان آنها محبت ورزيد و از دشمنان آنها تبرّى جست.
آثار محبت اهل بيت
1ـ اطمينان و آرامش قلب
امام على(ع) فرمود: هنگامى كه آيه «الابذكر اللّه تطمئن القلوب»() نازل شد پيامبر اكرم(ص) فرمود: اين مربوط به كسانى است كه خدا و رسولش را دوست داشته باشد. «و احبّ اهل بيتى صادقاً غير كاذب و احبّ المؤمنين شاهداً و غائباً الا بذكر اللّه
يتحابّون»() كسى كه اهل بيت مرا صادقانه و بدون دروغ دوست داشته باشد و مؤمنان را در حضور و غياب دوست داشته باشد. آگاه باشيد با ياد خدا همديگر را دوست دارند.
2ـ حكمت
امام صادق(ع) فرمود: «من احبّنا اهل البيت و حقّق حبّنا فى قلبه جرت ينابيع الحكمة على لسانه و جدّد الايمان فى قلبه؛() كسى كه اهل بيت ما را دوست داشته باشد و محبّت ما در قلب او تثبيت شود چشمههاى حكمت بر زبانش جارى مىشود و ايمان در قلبش تازه مىگردد.»
3ـ استكمال دين
پيامبر خدا(ص) فرمود: «حبّ اهل بيتى و ذريّتى استكمال الدين؛() محبّت به اهل بيت و ذريّه من سبب كامل شدن دين است.»
4ـ امنيت در قيامت
پيامبر خدا فرمود: «من احبّنا اهل البيت حشره الله تعالى آمناً يوم القيامة؛() كسى كه ما اهل بيت را دوست داشته باشد خداى سبحان او را در روز قيامت با امان محشور فرمايد.»
و بالآخره محبت اهل بيت آثار فراوانى چون خلاصى از گناهان، نور و روشنايى روز قيامت، ثبات و پايدارى بر صراط و نجات از جهنم و ورود به بهشت و محشور شدن با ائمه و خير دنيا و آخرت، به دنبال دارد. از اين جهت لازم است مؤمنان تلاش كنند تا محبت اهل بيت را در خود محقق ساخته و در عمل به آنها اقتدا كنند و آنها را الگوى خود قرار دهند و در كنار آن از دشمنان آنها تبرّى جويند و يكى از راههاى ابراز تولّى و تبرّى خواندن زيارتها و توجّه به متن آنها به ويژه زيارت جامعه كبيره است.
فلسفه تولّى و تبرّى
باتوجه به اين كه تولّى پذيرش ولايت و سرپرستى و امامت و رهبرى ائمه معصومين(ع) و اهل بيت پيامبر(ص) است و تبرّى بيزارى جستن از دشمنان آنها، و با توجه به اين كه تولّى و تبرّى بالاتر از شهوت و غضبى است كه در حيوان است و بالاتر از محبّت و عداوت و ارادت و كراهت است كه از ويژگىهاى اولياء حق و مؤمنان
است كه با آن دوستى و دشمنى را روح مي‌دهد و باطن محبت را به انسان مىچشاند روشن مىشود كه تولّى و تبرى داراى فلسفه و حكمت مهمى است و آنها عبارتند از:
1ـ تكامل معنوى
از آن جايى كه هر جنسى به جنس تمايل دارد و از غير جنس خود گريزان، انسانى كه تولّى اولياء الهى و تبرّى دشمنان آنها را با عمق جان بدست آورد خود را به ويژگىهاى مثبت اولياء الهى مي‌آرايد و از زشتى دشمنان آنها دورى مىكند و در قيامت نيز با اولياء الهى محشور مىشود از اين رو پيامبر فرمود: «المرء مع من احبّ»() انسان با محبوب خويش همراه است و با او محشور مىشود و اين همراهى در عمل به همراهى با آنها در رفتار منتهى خواهد شد.
2ـ انسجام اجتماعى و مصونيت از آسيب دشمنان
انسانى كه داراى تولّى و تبرّى است از سويى با انسان هايى كه داراى اين ويژگى هستند متحد شده و در پرتو اتحاد، انسجام اجتماعى ايجاد شده كه نتيجه آن پيروزى است و از سويى با تبرّى با دشمنان حق نزديك نشده و آنهارا به اسرار خود راه نمي‌دهد و در نتيجه بيگانگى با دشمن را حفظ و به صورت بيگانه با او برخورد مىكند كه پى آمد آن مصونيت از آفات و آسيبهاى دشمنان است از اين رو قرآن كريم مىگويد: اولاً كفار را اولياء اتخاذ نكنيد و ثانياً آنها را بطانة و آگاه به اسرار خود قرار ندهيد و ثالثاً بدانيد كسى كه با آنها دوستى كند از آنها خواهد بود. پس دورى از آنها ضرورى است قرآن مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد يهود و نصارى را ولىّ و دوست و تكيهگاه خود انتخاب نكنيد آنها اولياء يكديگرند و كسانى كه از شما با آنها دوستى كنند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را دوست ندارد.»
و نيز فرمود: «يا ايّها الذين آمنوا لاتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالا
و دوّاماعنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم اكبر قد بيّنا لكم الآيات ان كنتم تعقلون؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، محرم اسرار از غير خود انتخاب نكنيد، آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما كوتاهى نمىكنند، آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد، نشانههاى دشمنى آنان از دهان و كلامشان آشكار شده و آن چه در دلهايشان پنهان مي‌دارند از آن مهمتر است. ما آيات و راههاى پيشگيرى از شرّ آنها را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد.»
نتيجهگيرى
يكى از وظائف مؤمنان حقيقى تولّى و تبرّى است كه با معرفت اولياء الهى و دشمنان آنان حاصل مىشود و با پيروى از آنان در آدمى تثبيت مىشود و در نتيجه انسان به كمال رسيده و به نعمت الهى دست مىيابد و از نظر اجتماعى به اتّحاد و همبستگى رسيده و از خطرها و آفات آنها مصون مىماند وبه سوى ترقى و تكامل معنوى و مادى دست مىيابد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 44 ـ .83
. همان، ص .83
. اصول كافى، ج 2، ص .125
. فرهنگ معين، ص .1170
. فرهنگ معين، ص .1022
. راغب اصفهانى، مفردات راغب، ص .534
. سوره شورى، آيه .23
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره توبه، آيه .114
. سوره يونس، آيه .41
. سوره هود، آيه .54
. سوره يوسف، آيه 37 ـ .38
. سوره شعراء، آيه 168 ـ .169
. سوره ممتحنه، آيه .4
. همان، آيه .6
. سوره نمل، آيه 92 ـ .91
. اصول كافى، ج 2، ص .185
. همان، ج 1، ص .180
. غررالحكم، ص 83 ـ .84
. اصول كافى، ج 1، ص .212
. سوره رعد، آيه .28
. كنزالعمّال، ج 2، ص .442
. محاسن، ج 1، ص .141
. امالى صدوق، ج 1، ص .161
. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص .58
. بحارالانوار، ج 17، ص .13
. سوره مائده، آيه .50
. سوره آل عمران، آيه .118

/

سخنان معصومين

«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.» (بحارالانوار، ج 71، ص )143
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.» (امالى طوسى، ج 1، ص )77
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِىء.». (فقه الرضا، ص )6
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمىتواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بنده‌اى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص )124
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص )258
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمىشود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.» (كافى چاپ قديم، ص )442
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمىپرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مىگردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.». (كنزالعمّال، حديث )10681
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.» (علل الشرايع، ص )23
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه» (بحارالانوار، ج 78، ص )336
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.
--

/

دانستنيهايى از قرآن

«و إن تطع أكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون»” ( سوره انعام،آيه)116
اگر از اكثريتى كه در زمين هستند، پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه سازند زيرا اكثريت مردم پيروى از ظن و گمان مىكنند و جز به دروغ سخن نمى گويند.
يكى از مسائلى كه بسيار بحث در باره آن مىشود، رأى اكثريت است كه برخى آن را معيار صحت مي‌دانند و برخى ديگر به آن بى تفاوت هستند. و شايد نظام دموكراسى مبتنى بر احترام رأى اكثريت باشد بلكه خود اين مسأله به عنوان قانون تلقى مىشود. البته بحث در قانونگذارى و تصويب قوانين وضعى مثل قانون راهنمائى و رانندگى نيست، زيرا اين قوانين قابل تغيير است و همواره متكاملتر مىشود و هيچگاه نمى تواند قانون ثابت و لا يتغيرى باشد ولى قوانينى كه برگرفته و استنباط شده از قرآن و سنت است قوانينى است الهى كه به عنوان تشريع تلقى مىشود و هيچ كس حق تغيير و تبديل در آن را ندارد. اين مطلب را فقط براى تذكر عرض كردم و گرنه بحث ما راجع به نظر اكثريت در تصويب قوانين نيست ولى به طور كلى آيا رأى اكثريت مىتواند نظر درست و محكمى باشد يا اينكه نظر دانشمندان هر صنف در كار خود محترم است. قطعا نظر اكثريت در اين موارد ارزشمند نيست زيرا همواره قرآن اكثريت را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و اكثريت را نپذيرفته است.. بلكه در موارد زيادى تأكيد مىكند كه اكثر مردم نادان، نا فهم و بى ايمان هستند «أكثرهم لا يشعرون.. أكثرهم لا يعلمون.. و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين» بنا بر اين محك و معيار صحت هرگز نمى تواند نظر اكثريت قرار داد.
اگر امروز با دقت به اوضاع جهان بنگريم مىبينيم اكثر جنگ ها و نبردها و كشمكشها و ظلمها نتيجه رأى و نظر اكثريت بوده است بلكه اين اكثريت هستند كه دنيا را پر از فساد و فحشا كرده‌اند به گونه اى كه راه رسيدن به خوشبختى و زندگى بى درد سر را بر همه بسته‌اند. و اين رأى اكثريت است كه امروزه دنيا را به بن بست اقتصادى رسانده و مشكلات غير قابل حلى را بر مشكلات روزمرهمردم افزوده است. اين رأى اكثريت است كه جهانخواران را به حمله بى كران به مظلومان و محرومان واداشته زيرا آن را راه رسيدن به منافع شخصى خود مىپندارند. و اين نظر اكثريت است كه غرب و شرق را عليه يك كشور مظلوم شورانده و به ستيز واداشته كه چرا براى رسيدن به حق ضايع خود در اين جنگل بى رحم، به فكر چاره افتاده و مىخواهد بدون وابستگى به ددان و
خونخواران به حق مسلم خود چنگ بزند و مانند ديگران به حيات با كرامت و با عزت خود ادامه دهد. از آن گذشته خود شاهديم كه در تمام ادوار تاريخ بيشتر مردم كافر، گمراه و هواپرست بوده‌اند و هميشه حق خواهان اندك و لذا امير المؤمنين عليه‌السلام به ما سفارش مىكند كه در راه هدايت و حق از اندك بودن حق خواهان نهراسيد «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله».
در اين آيه شريفه نيز همين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته و علتش هم بيان شده است. مىفرمايد: اگر بخواهى گوش به حرف اكثريت مردم بدهى تو را از راه خدا منحرف و دور مىسازند زيرا اكثريت مردم خردمند و فهميده نيستند و معمولا پيرو حدس و گمان مى باشند كه اين گمانهاى بى جا منجر به دروغ و فريب مىشود. در جاى ديگرى مىفرمايد :«إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لا يغنى من الحق شيئا» اينان دنبال گمان و حدس خود مي‌روند و همانا گمانها هرگز نمى تواند راه رسيدن به حق باشد.
البته مفهوم مخالف اين آيه مىتواند اين مطلب باشد: أقليت مردم كه دانشمندان و حكيمان هستند بيشتر با دليل و برهان مطالب خود را به كرسى مىنشانند و از هواپرستى و گمان پردازى به دورن و لذا سخن آنان بيشتر به واقع و حقيقت نزديك است. و قطعا شرط اول پذيرش سخنان آنان اين است كه با تقوا باشند و مطالب خود را از قرآن و سنت استخراج كرده باشند زيرا مطلبى قابل قبول است كه مهر و امضاى خدا و برگزيدگان خدا برآن خورده باشد و نتيجه هواخواهى و تخمين و گمان نباشد. در ادامه مطلب مىفرمايد :«إنّ ربّك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» و همانا پروردگارت بيش از همه دانا به حال منحرفان و گمراهان است، چنانكه او اعلم به حال هدايت شدگان نيز مىباشد. پس بايد پيروى از كسى كرد كه سخن خدا را تكرار مىكند زيرا تنها راه رسيدن به حق و حقيقت راه مستقيم الهى است. وانگهى انسان هر چند به بالاترين مقام علمى نائل شود باز هم فكر و ذهنش محدود است و نمى تواند همه جوانب امر را بررسى كند. خداوند مىفرمايد :«و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا» جز اندكى از دانش چيزى به شما نرسيده است. و اين خطاب به همه مردم است چه دانشمندان و چه ديگران.بنا براين اگر مىبينيم اكثريت آرا محترم شمرده مىشود نه از باب اين است كه اكثريت اشتباه نمى كنند بلكه از روى ناچارى است. تازه اگر بپذيريم كه نمايندگان مردم، آنها كه بيشتر مورد تأييد مردم اند حق قانونگذارى دارند، در صورتى قوانين آنان لازم‌الاجرا است كه با فيلتر علما و مراجع، تصحيح و تبيين شود و مخالف حكم شرع نباشد و نمايندگان خود نيز از دانش بيشترى بهرهمند باشند. و سر انجام اين قوانين وضعى است كه قابل تغيير و تبديل است.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه نمى توان از راه حدس و گمان به معارف الهى دست يافت بلكه بايد تكيه بر دانش و يقين كرد. و اصلا صريحا خداوند نهى كرده است كه پيروى از مطلبى كنيم كه بدون علم به دست آمده است «و لا تقف ما ليس لك به علم» در خاتمه اميدواريم خداوند ما را به راه حق جويان كه پيوسته اقليت بوده‌اند هدايت كند. --

/

غدیر و اکمال دین

غدير در يك نگاه
“غدير” در لغت به تالاب و آبگير گفته مىشود كه آب باران و سيل در آن جمع مىشود() و “غدير خم” آبگيرى است بين مكه و مدينه در ناحيه “جُحفه” واقع در دو ميلى جحفه كه چشمه‌اى در آن مي‌ريخته و ماجراى ابلاغ ولايت على(ع) در آنجا واقع شده است.()
در آخرين سال عمر پيامبراكرم(ص) مراسم حجةالوداع با شكوه هرچه تمامتر با حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد. قلبها در هاله‌اى از نور و معنويت فرو رفته و لذّت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.
ياران پيامبر(ص) كه عدد آنها را 90 تا 124 هزار نوشته‌اند، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ، در پوست نمىگنجيدند. اين مجموعه تنها از مردم مدينه نبود، بلكه مسلمانان نقاط مختلف جريره عربستان براى كسب اين افتخار تاريخى بزرگ، حضرت را همراهى مىكردند.
بعد از پايان مراسم، در روز پنج شنبه سال دهم هجرت كاروان به سرزمين جحفه و بيابان خشك و سوزان غدير خم رسيد. اين نقطه در واقع چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مىكند، راهى به سوى مدينه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مي‌رود و در همين جا بود كه مىبايست آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد.
خورشيد از نصف النهار گذشت و مؤذّن پيامبراكرم(ص) با صداى اللّه اكبر، مردم را به نماز ظهر دعوت كرد و مردم به سرعت آماده نماز شدند، ولى داغى هوا به قدرى زياد بود كه عدّه‌اى مجبور شدند كه قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى خود بيفكنند.
بعد از پايان نماز، پيامبر اكرم(ص) بر فراز منبرى از جهاز شتر قرار گرفت تا پيام مهمّ و تازه الهى را به مردم برساند.
آن حضرت بعد از حمد و ثناى الهى و گرفتن اعتراف از مردم بر انجام امر رسالت و تبليغ آن و بيان حديث ثقلين و… غدير و اكمال دين
دست على(ع) را بالا برد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه؛هر كس من مولا(و رهبر) او هستم، على مولا (و رهبر) اوست.» و اين سخن را سه بار و به گفته برخى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن آيه «اكمال» نازل شد و مراسم بيعت با امير مؤمنان(ع) به عنوان ولى و جانشين پيامبر اكرم(ص) انجام گرفت.()
آيه اكمال
«اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً؛() امروز كافران از دين شما نااميد شده‌اند. بنابراين، از آنها نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را براى شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام براى شما دين و آيين باشد.»
شرح واژههاى آيه
“يوم” در چهار معنا استعمال شده است:
.1 مدّت زمانى كه از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشيد ختم مىشود. بنابراين معناى يوم در مقابل ليل است مانند: «يوم سبتهم»() و «فعدّةٌ من أيّام اخر»().
.2 به معناى مجموع شبانه روز، مانند نماز يوميّه.
.3 به معناى عصر، روزگار و برهه‌اى از زمان، همچون: «تلك الايّام نداولها بين النّاس».()
.4 به معناى مرحله، چنان كه درباره خلقت آسمان و زمان فرمود: «فى ستّة أيّام».()
الف و لام “اليوم” در آيه اكمال، براى عهد است و اشاره به روز معيّن و مشخّصى دارد كه نزد گوينده و شنونده معلوم است. بدين ترتيب، واژه “اليوم” به معناى امروز در مقابل ديروز و فردا مىباشد و “اليوم” دوم تأكيد و تكرار آن براى اهميت آن روز بزرگ است.
“تمام” شدن يك چيز بدين معنى است كه به جايى برسد كه تمام اجزاى آن بدان ملحق شود و احتياج به چيز ديگرى نداشته باشد، در حالى كه ناقص، به اشياى خارج از خودش احتياج دارد.()
“كمال” شىء به اين است كه به جايى برسد كه غرض از آن شىء حاصل شود.()
“دين” در لغت به معناى خضوع و انقياد در برابر برنامه و مقررات معين است() و در اينجا بر مجموعه احكام و معارفى اطلاق غدير و اكمال دين
شده كه از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان او باشد.
اسناد اكمال به دين نشان مي‌دهد كه چيزى به اين مجموعه اضافه شده است وليكن از سنخ ساير اضافات نيست، بلكه از امورى است كه تغيير اساسى در دين ايجاد كرده و آن را از جهت عمودى پيش برده است.
ذكر كلمه “لَكُم” براى اشاره به اين است كه در اكمال دين، منفعت و مصلحت مكلّف ملاحظه شده است.
نعمت مطلق و مشروط
نعمت بيانگر نوع خاصى از برخوردارى و خوشگوارى است كه گاهى مشروط است، مانند تمام موجودات هستى كه در خدمت انسان اند تا در مسير سعادت از آنها استفاده كند و چنانچه در اين مسير قرار گرفت، نعمت است و گرنه نقمت است، ولى ولايت الهى و ولايت اولياى او، نعمت مطلق است كه هميشه نعمت است و هرگز نقمت نخواهد شد؛ زيرا اگر اين نعمت براى كسى وجود داشته باشد، حتماً مايه تقرّب و بلكه عين تقرّب است.()
اضافه “نعمت” به ضمير متكلّم “ى” كه به خدا بر مىگردد، حكايت از شرافت اين نعمت
مىكند. “رضيت” از ماده “رضى” است و آن به معناى موافقت و تمايل داشتن نسبت به چيزى است و مفسّران آن را به معناى اختيار و برگزيدن دانسته‌اند.()
“اسلام” از ريشه “سلم” مقابل خصومت و به معناى موافقت شديد ظاهرى و باطنى است، به گونه‌اى كه هيچ اختلافى وجود نداشته باشد.()
اليوم” كدام روز است؟
آنچه از آيه استفاده مىشود، اين است كه در يكى از روزهاى صدر اسلام حادثه‌اى عظيم رخ داد كه قرآن كريم ويژگيهاى ذيل را براى آن ذكر مىكند:
.1 اميد تمام دشمنان را كه براى نابودى اسلام دندان طمع تيز كرده بودند، به يأس مبدّل كرد: «يئس الّذين كفروا».
.2 افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليت آنها را خنثى كرد كه ترس مسلمانان را از آنان بى جهت دانست: «فلاتخشوهم».
.3 امكان داشت كه مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، كفران نعمت كنند و زمينه غضب الهى و بازگشت سلطه كفار را فراهم و اميد تازه‌اى در آنان ايجاد كنند. از اين رو، براى پيشگيرى از اين مسئله فرمود: «واخشون».
.4 پيشرفتى كيفى (كمال) در دين الهى ايجاد كرد و مايه تكامل آن گرديد: «اكملت لكم دينكم».
.5 پيشرفت كمّى (تماميّت) در نعمت مطلق الهى (ولايت) ايجاد كرد و آن را به مراحل پايانى رساند: «اتممت عليكم نعمتى».
.6 در مرحله ابلاغ نيز خدا راضى شد تا اسلام دين ابدى مردم گردد: «رضيت لكم الاسلام ديناً».()
پس بايد روزى را در تاريخ اسلام پيدا كرد كه اين خصوصيات شش گانه را داشته باشد.
روزهاى برجسته‌اى كه در تاريخ اسلام وجود دارد و ممكن است همان روز معين باشد، عبارت است از:
.1 روز تولد پيغمبر اكرم(ص) كه هر چند سر فصل مهمى در تاريخ بشر بود و موجب حوادث مهمّى شد، ليكن هيچ يك از
خصوصيات اكمال دين، اتمام نعمت، يأس دشمنان و… در آن وجود نداشت و با تاريخ نزول آيه هم سازگارى ندارد.
.2 روز مبعث، چنان كه ممكن است مراد از «والعصر» عصر بعثت باشد. اين هم نمىتواند مراد باشد، زيرا بعثت حادثه‌اى بود كه فقط على(ع) و خديجه(س) از آن باخبر شدند و كافران از آن حادثه عظيم مطّلع نشدند تا نااميد شوند. افزون بر اين، در آن روز دين كامل نشده بود.
.3 «يوم الانذار» و روز اعلام عمومى دعوت از ناحيه پيامبراكرم(ص) در سال سوم هجرت. اين هم نمىتواند مقصود باشد، زيرا اعلان عمومى، نه تنها موجبات يأس سران شرك را فراهم نكرد، بلكه طمع آنان را به نابودى اسلام برانگيخت، گذشته از اين، بخش ناچيزى از دين تا آن روز ابلاغ شده بود و تا رسيدن به مرحله كمال فاصله فراوانى داشت.
.4 روز هجرت از مكه و نجات از آزار مشركان. اين روز نيز مدّ نظر نيست، چرا كه اوّلاً هجرت بر اثر هراس از آزار و اذيت مشركان مكه صورت گرفت. پس موجب نااميدى كافران نشده بود و ثانياً روز هجرت روز كمال دين نبود.
.5 روز ورود به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى. اين هم نمىتواند مقصود باشد، چرا كه اين روز مايه يأس مشركان نشد. نشانه‌اش جنگ بدر و احد و خندق است كه مشركان خودشان را به مدينه رساندند. افزون بر اين، بسيارى از آيات پس از آن روز نازل شده است.
.6 روز فتح مكه، اين هم نمىتواند مدّ نظر باشد، زيرا اوّلاً بسيارى از احكام و آيات پس از فتح ـ كه در سال هشتم هجرى اتفاق افتاد ـ نازل شد. پس دين در اين روز كامل نشده بود، ثانياً فتح مكه نيز مايه يأس كامل نشده بود؛ به دليل اينكه به پيمانهاى عدم تعرّض پايبند بودند و به سنت جاهلى خود نيز ـ مانند برهنه حج كردن زنها ـ عمل مىكردند. به قول اميرمؤمنان (ع) «اسلام نياورده‌اند، بلكه (اظهار اسلام كرده‌اند و) اجباراً تسليم شده بودند و كفرشان را پنهان مي‌داشتند. پس آن گاه كه ياران(وعِدّه و عُدّه) فراهم شد، عليه اسلام آشكار كردند.()
و ثالثاً تاريخ نزول اين سوره مدّتها بعد از فتح مكّه بوده است.
.7 روز نزول آيات اوّل سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت.
اين هم نمىتواند مراد باشد؛ زيرا اگرچه اعلام برائت، مشركان مكه و حتى مشركان و بت پرستان حجاز را تحت فشار قرار داد، ولى در آيه مىفرمايد: همه كافران، يعنى مشركان مكه، يهوديها، نصرانيها، امپراطور قدرتمند ايران و روم و…مأيوس شدند.
همچنين دين نيز در آن روز به كمال خودش نرسيده بود. افزون بر آن سوره برائت مدّتها قبل از نزول اين سوره بوده است.
.8 روز عرفه، يعنى نهم ذى الحجة سال دهم هجرت كه اسلام به اوج شكوفايى خود رسيده بود و بسيارى از مسلمانان مراسم عبادى حج را همراه رسول خدا(ص) به جا آوردند. محور اصلى تفاسير عامّه در آيه اكمال، همين احتمال است و مدّعى هستند كه اين آيه در سرزمين عرفات نازل شده است ؛ ولى با دقت، روشن مىشود كه اين روز نيز منظور نيست، زيرا در اين روز حادثه قابل توجهى پيش نيامد تا موجب يأس كفار و تكميل دين باشد.يأس مشركان قريش در ماجراى فتح مكه حاصل شد و يأس مشركان حجاز هنگام نزول آيات برائت و اعلام آن توسط اميرمؤمنان(ع) در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، امّا بقيّه كفار اعم از يهود، نصارى، مجوس، و… در آن روز يعنى روز عرفه سال دهم هجرى هنوز اميدوار بودند.
علاوه بر اين، وقوع چنين حجّى با حضور پيامبر اكرم(ص) موجب كمال حج است و هرگز موجب كمال دين نمىشود، هر چند در روز عرفه هنوز اعمال حج هم تمام نشده بود.
همچنين پيغمبر اكرم(ص) حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجة الوداع در قيد حيات بود و برخى از احكام و آيات در اين مدّت نازل شد. بدين جهت، روز عرفه، دين به حدّ كمال خود نرسيده بود.()
احتمال معقول
شايان توجه است كه منافقان و مشركان لجوج همواره از طرق مختلف تلاش مىكردند جلوى تبليغات پيامبراكرم(ص) را
بگيرند. آنان از طريق تهمت و افترا، محاصره اقتصادى و اخراج از مكّه كارشكنى كردند و در مدينه نيز منافقان بارها در جنگهاى رسول خدا(ص) با مشركان سرپيچى كردند و با مشركان روابط مرموز سياسى ـ اطلاعاتى برقرار كردند و عقايد مردم را به بازى گرفتند، امّا هيچ يك به نتيجه نرسيد.
در كنار اين توطئهها، پيوسته به مرگ آن حضرت دل بسته بودند و مىگفتند :«او پادشاهى همانند ساير پادشاهان است كه با مرگ او تمام ادعاهايش فراموش خواهد شد؛ زيرا فرزند پسر ندارد تا بعد از او راهش را ادامه دهد. به همين علّت، او را «ابتر» و بلاعقب و بى دنباله مىناميدند.»() كه سوره كوثر در ردّ اين نسبت نازل شد.
زمخشرى با اشاره به اين ماجرا مىگويد: «كانوا يقولون انّ محمداً صنّورٌ اذا مات مات ذكره؛() آنان مىگفتند: به راستى محمد صنور(فرد ضعيف، ذليل، بدون اهل و دنباله و بى يار و ياور) است كه با مرگش ياد او مىميرد.»
شكى نيست كه نه تنها ملك و سلطنت با مرگ مَلِك و سلطان مىميرد، بلكه دين، آيين و قانون نيز هرچند كامل، عادلانه و حق باشد، با مرگ آورنده آن با تهديد مواجه مىشود، زيرا با مرور ايّام و حوادث، نيازهاى جديدى پيش مي‌آيد كه پاسخ گويى به آنها و تطبيق آن حوادث بر خطوط كلّى دين و اصول قانون از عهده هر كسى بر نمي‌آيد.
اگر براى دين و قانون، متولّى مشخص و معين وجود داشته باشد، در كوران حوادث و بحران اجتماعى محفوظ مىماند؛ خواه آن فرد مشخص شده باشد يا اينكه به بيان شرايط و معيارهاى شايستگى وى اكتفا شده باشد، ولى اگر متولّى معين نشده باشد و دين بدون متولّى بماند، حتى از جانب هواداران در معرض تهديد است و با افزوده شدن دشمن بيگانه، خطر بسيار جدّىتر خواهد بود.
بنابراين، انتظار و تحليل دشمنان قسم خورده نسبت به نابودى و از هم پاشيدگى دين اسلام با مرگ پيامبر اكرم(ص) انتظارى طبيعى و تحليلى مطابق با سنّت اجتماعى بوده است.
بدين ترتيب، اگر با تعيين جانشينى براى
پيغمبر اكرم(ص) رهبرى دينى از فرد حقيقى با عنوان و حقيقت “عصمت” منتقل مىشد، نتايج زير به دست مي‌آمد:
.1 تمام نقشههاى دشمنان نقش بر آب مىشد و آخرين اميدشان به يأس مبدّل مىگشت.
.2 تغيير كيفى و پيشرفت عمودى در دين حاصل مىشد و سبب تكامل آن مىگرديد؛ زيرا دين، متولّى و مفسّر رسمى پيدا مىكرد و از تحريف محفوظ مانده، با دفاع جانانه از آن موجبات استقامت دين در مقابل بيگانه را فراهم مىكرد. از آنجا كه اين حكم، از سنخ ساير احكام نيست، نزول احكام و آيات ديگر در باقى مانده عمر پيغمبر اكرم(ص) منافاتى با اكمال دين پيدا نمىكرد.
.3 نعمت ولايت الهى كه در ولايت پيغمبر اكرم(ص) تبلور يافته بود، با جعل ولايت براى جانشينان آن حضرت به اتمام مي‌رسيد.
.4 در چنين شرايطى ترسيدن مسلمانان از دسيسههاى دشمنان بى جهت بود.
.5 اسلام با داشتن چنين متولّيانى مىتوانست دين برگزيده الهى براى جامعه بشرى براى هميشه تاريخ باشد.
.6 بايد از خدا ترسيد و در پذيرش يا ردّ چنين متولّيان و جانشينانى حبّ و بغضهاى شخصى را دخالت نداد.()
بنابراين، تمام خصوصيّتهاى شش گانه‌اى كه در آيه مطرح شده است، با تعيين جانشينى براى آن حضرت حاصل مىگرديد.
بدين ترتيب، اگر “اليوم” مصداقى در تاريخ اسلام داشته باشد. كه با توجه به اخبار، آيه كريمه، قطعاً چنين مصداقى وجود دارد…روزى جز هيجده ذى الحجه سال دهم هجرى كه در آن روز پيغمبر اكرم(ص) به دستور خداى سبحان على(ع) را به جانشينى خود نصب كرد، نخواهد بود.
اين همان احتمالى است كه تمام مفسّران شيعه در كتب خود آورده‌اند و روايات متعددى از طريق فريقين آن را تأييد مىكند و با محتويات آيه كاملاً سازگار است.
آرى، روز غديرخم روزى است كه پيامبر اكرم(ص) امير مؤمنان على(ع) را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد و كفار در امواجى از يأس فرو رفتند، چرا كه مشاهده كردند مردى چون على(ع) كه از نظر علم و تقوا و قدرت و
عدالت بعد از پيامبر اكرم(ص) در ميان مسلمانان بى نظير بود، به عنوان جانشينى پيامبر خدا(ص) انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفته شد و يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت ؛ زيرا فهميدند با تعيين ولايت، اسلام آيينى ريشه دار و ماندگار گشت و با تعيين متولّى و مفسّرى چون على(ع) و فرزندان معصومش بعد از او، اسلام كامل شد و نعمت به نهايت رسيد.
روايات مؤيّده
روايات فراوانى از طرق معروف اهل سنّت و شيعه نقل شده است كه به صراحت بيان مىكنند كه آيه اكمال در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على(ع) نازل گرديد. در ادامه به نمونه هايى اشاره مىشود:
.1 حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب «ما نزل من القرآن فى علىٍ(ع)» از ابوسعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند كه آيه «اليوم اكملت لكم…»نازل شد. در اين هنگام، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و بالولاية لعلىّ (ع) من بعدى ثم قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه…؛() اللّه اكبر بر كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من. سپس فرمود: هر كس من مولاى اويم، على(ع) مولاى اوست. خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار! هر كس كه او را يارى كند، ياري‌اش كن و هر كس دست از ياريش برداشت، دست از او بردار!»
.2 جلال الدين سيوطى اين گونه نقل كرده است: «لمّا نصب رسول اللّه(ص) عليّاً يوم غدير خمٍّ فنادى له بالولاية هبط جبرئيل عليه بهذه الآية (اليوم اكملت لكم دينكم؛() وقتى كه پيامبر خدا(ص) در روز غدير خم على بن ابى طالب(ع) را به جانشينى خود نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل با آيه «امروز دين شما را كامل كردم…» بر آن حضرت نازل شد.»
.3 امام باقر(ع) فرمود: «آخر فريضةٍ انزلها اللّه تعالى الولاية ثمّ لم ينزل بعدها فريضةً ثمّ نزّل (اليوم اكملت لكم دينكم) بكراع الغميم؛() آخرين فريضه‌اى كه خداى تعالى نازل كرد، ولايت بود كه پس از آن فريضه‌اى را نازل نكرد. آن گاه آيه (اليوم اكملت لكم دينكم) را در منطقه كراع الغميم (نام وادى بين مكه و مدينه كه در حوالى جحفه واقع شده و ماجراى غدير در آن اتفاق افتاده است.) نازل كرد.»
و به طور كلّى، در كتاب الغدير شانزده روايت در اين زمينه، ودر تفسير برهان و نور الثقلين ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره على(ع) و در روز غدير خم نازل گرديده است.()
مرحوم علامه سيد شرف الدين مىنويسد :«نزول اين آيه در روز غدير در روايات صحيحى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده و اهل سنّت، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر(ص) در اين زمينه نقل كرده‌اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد.»()
بحث را با قسمتى از اشعار “غديريه” آقاى سازگار به پايان مىبريم:
پيام نور به لبهاى پيك وحى خداست
بخوان سرود ولايت كه عيد اهل ولاست
غدير، عيد خدا، عيد احمد، عيد على
غدير عيد نيايش غدير عيد دعاست
غدير سلسله‌دار كمال دين تا حشر
غدير آينه دار على ولى اللّه است
غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر
غدير ميوه توحيد اولياء همه جاست
غدير هديه نور از خدا به پيغمبر(ص)
غدير نقش ولاى على به سينه ماست
غدير يك سند زنده يك حقيقت محض
غدير خاطره‌اى جاودانه و زيباست
غدير صفحه تاريخ وال من والاه
غدير آيه توبيخ عاد من عاداست
هنوز لاله اكملت دينكم رويد
هنوز طوطى اتممت نعمتى گوياست
هنوز خواجه لولاك را نداست بلند
كه هر كه را كه پيمبر منم على مولاست
چنان كه من همگان را به نفس اولايم
على وصىّ من از نفس او به او اولاست()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فرهنگ معين، ج 2، ص .2393
. همان، ج 6، ص 1244؛ التحقيق، علامه مصطفوى، چاپ اعتماد، 1385، مركز نشر آثار علامه مصطفوى ج، ص .139
. ر.ك: ترجمه الغدير علامه امينى، احمد امينى، نجفى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ج 1، ص 29 ـ 34؛ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1370 ش، ج 5، ص 8 ـ .11
. سوره مائده، آيه .3
. سوره اعراف، آيه 163.
. سوره بقره، آيه :184«پس تعدادى از روزهاى ديگر.»
. سوره آل عمران، آيه 140، «و ما اين روزها را بين مردم مىگردانيم.»
. سوره اعراف، آيه 54،«در شش روز».
. المفردات راغب اصفهانى، دفتر نشر الكتاب، ص 75 ـ 76.
. همان، ص 441.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، محمد صفايى،نشر اسراء، 1380ش، ص .47
. همان، ص 52.
. الكشاف، محمود زمخشرى، بيروت، دارالكتاب، ج 1، ص 605.
. التحقيق، همان، ج 5، ص .228
. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، چهارم 1362 ج 5، ص 184 ـ 185.
. نهج البلاغه، نامه .16
. ر.ك: ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 63 ـ 77، تفسير نمونه، ج 4، ص 263 ـ 264؛ تفسير الميزان، همان، ص 183 ـ .185
. تفسير الميزان، همان، ص 185.
. الكشاف، ج 4، ص 808، ذيل آيه 1 سوره كوثر.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 84 ـ 87، با تلخيص؛ الميزان، همان، ج 5، ص 185 ـ 190.
. فرائد السمطين، محمد جوينى، بيروت، مؤسسة المحمودى، 1398 ق، ج 1، ص 78، ح 46 و 47؛ الغدير، علامه امينى، تهران، دارالكتب السلامية، ج 1، ص 230.
. درالمنثور، سيوطى، ج 3، ص 19؛ ر.ك: الغدير، ص 231 ـ 232.
. نورالثقلين، جوينى، ج 1، ص 588.
. الغدير، ص 230 237، تفسير برهان، ج 1،ذيل آيه 3 مائده، به نقل از: تفسير نمونه، ج 4، ص 267.
. المراجعات، سيد شرف الدين چاپ چهارم، ص .38
. نخل ميثم، غلامرضا سازگار(ميثم)، قم، نشر حق بين، 1376 ش، ص 67 ـ .68

/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

در شرايطى كه مكتب ماركسيسم، فروپاشيده است و فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب نيز به گوش مي‌رسد، حركت اسلامى روز به روز در حال گسترش است و انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك اين مكتب فكرى بزرگ بايد عوامل پيشرفت و ايستادگى خود را بيش از پيش تقويت كند.
ملت ايران با تمام وجود بر سر بيعت خود ايستاد و نتيجه اين ايستادگى هم تحقق وعده الهى و استقرار حاكميت دينى در ايران بود.
استمرار ايستادگى و وفاى به اين بيعت قطعاً كمك الهى را همانند گذشته در پى خواهد داشت.
حركت اسلامى كه به بركت پيروزى انقلاب اسلامى و در آن شرايط سخت شروع شد، با وجود توطئهها و طوفانهاى گوناگون، به بركت ايستادگى و كمكهاى الهى روز به روز قدرتمندتر شد و اكنون ديگر نامى از مكتب ماركسيسم نمانده است و مكتب ليبرال دموكراسى نيز با همه هيمنه سياسى، اقتصادى و نظامى خود، در مقابل جهانيان به زمين خورده است.
انقلاب اسلامى دو مدعى بزرگ ايدئولوژيك داشت كه يكى از آنها ماركسيسم و ديگرى ليبرال دموكراسى غرب بود كه بر اساس انديشهها و افكار خود براى مسائل دنيا برنامه‌ريزى مىكردند.
اين مكتب براى خود ادعاها و شعارهايى داشت كه باختند و در نهايت شكل و ظاهر باقيمانده از ماركسيسم مانند يك تار عنكبوت در فاصله زمانى كوتاهى از هم فروپاشيد و از بين رفت.
با فروپاشى ماركسيسم، مكتب ليبرال دموكراسى غرب دچار وسوسه سلطه تك قطبى بر جهان و پيشبرد سياستهاى خود بدون وجود رقيب شد و همه دنيا را در اختيار خود مىپنداشت.
ادعاهاى سياسى و شعارهاى دروغين حقوق بشر و دموكراسى اين مكتب در گوانتانامو، ابوغريب، حمله به عراق، حمله به افغانستان، و بمباران مناطق مختلف بر ملا شد و امروز نيز حباب كاذب حاكميت پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آنان به آسمان بلند شده است.
امروز حباب كاذب پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آن به آسمان بلند شده و خود آنها مىگويند دوران حاكميت مطلق آمريكا به پايان رسيده است.
در چنين شرايطى بايد عوامل اصلى پيدايش انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك حركت اسلامى و استمرار آن يعنى ايمان الهى، روحيه اميد به آينده و روحيه كار و تلاش را بيش از پيش تقويت كرد.
تقويت اميد به آينده در ميان مردم به ويژه جوانان يكى از نيازهاى اصلى در بخش فرهنگ عمومى است كه امامان جمعه در اين زمينه مىتوانند تأثيرگذارى بالايى داشته باشند.
برخى تلاش دارند تا به هر بهانه‌اى مردم را نااميد و ذهن آنان را از حركت اصلى غافل كنند.
انقلاب اسلامى با قدرت و قوت به پيش مي‌رود و ممكن است برخى از اشكالات هم وجود داشته باشد اما عدّه‌اى تلاش دارند تا بگويند اين قطارى كه پرقدرت در حال حركت است، از خط خارج شده و يا در حال عقبگرد است در حاليكه اين گونه القائات خلاف واقع است.
بايد فرهنگ صرفه جويى و قناعت، فرهنگ مسئوليت پذيرى، وجدان كارى، روحيه ايثار، روحيه سخت كوشى، فرهنگ تعاون و همكارى، انضباط فردى و اجتماعى، احترام به قانون، الگوى خانواده ايرانى اسلامى، سنت ازدواج ساده و آسان، ترويج ازدواج به هنگام، ترويج محافل دينى فرزندان به عنوان نمونههايى از فرهنگ غنى اسلامى در ميان مردم گسترش يابد.
حضور در مساجد و ارتباط با علما و همچنين اشراف و نظارت بر نزديكان نيز بايد مورد توجه ائمه جمعه باشد. (23/7/)87
امام خمينى ثابت و استوار حضرت رضا سلام اللّه عليه مهمان ما ايرانيها
اين عيد سعيد به همه ملتها خصوصاً ملت ايران و … انشاء اللّه مبارك باشد خداوند انشاءاللّه شما پيروان اسلام را حفظ كند كه در راه اسلام، در راه ملت خودتان كوشش كنيد انشاء اللّه…
ماو شما پيروان مكتبى هستيم كه اين مكتب، ائمه هدى عليه السلام جريان دهنده او بودند بعد از رسول خدا و حضرت رضا سلام اللّه عليه كه مهمان ما ايرانىها هست و ما مفتخريم به اين كه زير سايه ايشان هستيم، مجرى اين بودند. ماها پيروان آنها هستيم و پيروان آنها بايد لااقل يك پرتوى از آن چيزى كه آنها داشتند تحصيل كنند و دقت كنند و كوشش كنند كه تحصيل بكنند. آنها تمام عمرشان را صرف كردند براى اسلام، تاريخ، از پيغمبر اسلام آن طور نقل مىكند، از ائمه هدى هم نقل مىكند كه اينها دايماً مشغول مجاهده بودند، علاوه بر آن مجاهدات معنوى كه فوق طاقت ماهاست، مشغول مجاهده بودند براى تحكيم مبانى اسلام و كوتاه كردن دست كسانى كه به ملتها ظلم مىكنند، منتها هر كدام به آن مقدارى كه آن وقت قدرت داشتند. و مع الأسف نگذاشتند كه آن قدرتى كه بايد براى آنهاحاصل بشود تا ما طعم او را بچشيم و بتوانيم تبيعت كنيم. اما امروز ما در يك كشورى هستيم كه به حسب واقع و به حسب ادعاى همه ماها كشورى است كه اسلامى است و براى اسلام خدمت مىشود، اين يك وظايفى دارد كه ما بايد در آن وظايف كوشا باشيم، وظيفه‌اى كه از همه وظايف بالاتر است اين است كه اخلاص داشته باشيم براى كارهايى كه مىكنيم.شما گمان نكنيد كه اتكاء به ماوراى خدا براى ما بتواند يك كارگشايى بكند، اتكاء به خدا بكنيد. اگر ما يك روز اتكاء خودمان را از خدا برداشتيم و روى نفت گذاشتيم يا روى سلاح گذاشتيم، بدانيد كه آن روز، روزى است كه ما رو به شكست خواهيم رفت.شما امروز بحمداللّه موجب سرافرازى ملت ايران شديد و ملت ايران هم موجب سرافرازى اسلام. و اخلاص پيدا كنيد و در كارهاى خودتان، اتكاء خودتان را به خداى تبارك تعالى قوى كنيد كه نصر و نصرت بدون اتكاء او حاصل نمىشود.
شما ملاحظه مىكنيد الآن قدرتهاى بزرگى كه اتكاء دارند به آن سلاحهاى عجيب و غريب خودشان، خودشان در اضطراب دارند زندگى مىكنند، گمان نكنيد كه كاخ سفيد و…الآن آرام نشسته‌اند و با وضع آرام زندگى مىكنند و اين اضطراب براى اين است كه آنها تبع شيطان هستند و شيطان نمىگذارد كه طمأنينه پيدا بشود در قلب انسان.
و من به شما سفارش مىكنم كه بعد از اخلاص، اتحاد را، وحدت را، اگر اخلالى به اين وحدت شياطين پيدا بكنند و بتوانند اخلال بكنند به وحدت شما… بدانيد كه شما گرفتار آن “كيد” شيطانى شديد و شكست همراهش است.
حفظ جمهورى اسلامى يك فريضه است بر همه ما و ما اگر چنانچه اين فريضه را به درستى بخواهيم انجام بدهيم، بايد همه با هم همراه باشيم. (28/4/)65

/

غروب سپيده گشا

-افول يك ستاره
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
در سال 1356ش به دليل افزايش استبداد و گسترش اختناق در ايران، نارضايتىها و اعتراضات مردمى و مخالفتهاى گروهها و جمعيتها با دستگاه ستم فزونى گرفت، از سوى ديگر بيمارى سرطان خون شاه شدت گرفته و چون احتمال داده مىشد به هلاكت برسد تمهيداتى مقدماتى به عمل آمده بود كه تا زمان به قدرت رسيدن فرزندش رضا پهلوى، همسرش فرح ديبا نايب السلطنه گردد، رئيس جمهور آمريكا، جيمى كارتر، در ژانويه سال1977 ميلادى (دى 1356ش) به طور ضمنى گفت: كشورهايى كه در آنها اساساً حقوق بشر ناديده گرفته شود ممكن است از
كمكهاى اقتصادى و تسليحاتى آمريكا محروم گردند. اين مسائل موجب گشت كه شاه تصميم گرفت از روش ديكتاتورى قبلى دست بردارد و اصلاحاتى در نظام قضايى، اجرايى و ادارى انجام داد و به دليل فشار افكار عمومى خصوص سازمان عفو بين‌الملل و كميسيون بين‌المللى قضات از شكنجههاى شديد مخالفين كاست.
روشنفكران و مبارزين سياسى به ارسال و تكثير نامههاى اعتراض‌آميزى پرداختند كه تا آن زمان امكان چاپ آنها وجود نداشت، مقارن اين انتقادها و افشاگرىها و نيز افزايش فشارهاى بين المللى نظير انجمن حقوقدانان و نيز گروههاى چريكى و مذهبى، مسايل و مشكلات اقتصادى و اجتماعى روز به روز حادتر مىگرديد، شاه در
برابر اين واقعيتها و جهت ارضاى افكار عمومى ژستهايى گرفت، در فروردين 1356 براى نخستين بار درهاى دادگاهى كه براى بررسى فعاليتهاى ضد رژيم تشكيل گرديده بود، به روى عموم باز شد، به سازمان صليب سرخ بين المللى اجازه دادند كه از برخى زندانهاى ايران بازديد كنند، شكنجه افراد تا حدود قابل توجهى كاهش يافت، قوانين جديدى كه وضع دادگاههاى نظامى را كه زندانيان سياسى را محاكمه مىكردند تا حدّى بهبود مىبخشيد اعلام گرديد، آثار دكتر على شريعتى كه اخيراً از ممنوعيّت و سانسور آزاد گرديده بود، اكنون در مقياس وسيعى به فروش مي‌رفت. در تير 1356 امير عباس هويدا از سمت نخست وزيرى عزل گرديد و جمشيد آموزگار به جاى او روى كار آمد.()
با وجود اين وضع و بهبود يافتن اوضاع سياسى، رژيم شاه به ضديت با ارزشهاى اسلامى و شعائر شيعه و علماى اسلامى ادامه داد و به شدت نگران آن بود كه نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در اين شرايط چون رودخانه‌اى خروشان گسترش يابد و سيلابهاى ناشى از اعتراضهاى مردمى و نيروهاى انقلابى با هدايت و نظارت امام خمينى بساط او را درهم بريزد، از اين جهت تصميم گرفت جنايت ديگرى را بر كارنامه سياه خود اضافه كند، از اين روى عوامل ساواك براى ضربه زدن به نيروى محركه انقلاب اسلامى در صدد به اجرا درآوردن نقشه‌اى مرموز و مشكوك برآمدند.
آنان به خوبى مي‌دانستند حاج سيد مصطفى خمينى در سفر و حضر همراه پدر و بازوى تواناى وى و برنامه ريز فعاليتهاى انقلابى نيروهاى پيرو امام بود و اگر چنين شخصيت علمى، تأثيرگذار، مقاوم، قاطع و سازشناپذير را از ميان بردارند به تصور باطل خويش به اهداف ذيل دست مىيابند:
ـ1 با از بين رفتن سيد مصطفى ضربه روانى شديد به پدرش وارد مىشود و در نتيجه از مشى قبلى و تقويت و تحريض مبارزان دست بر مي‌دارد.
ـ2 پيشگيرى از خطرهاى بعدى كه امكان دارد اين دانشمند سياستمدار جوان براى رژيم پديد آورد.
ـ3 جلوگيرى از سياسى شدن حوزه نجف كه با اقدامات حاج آقا مصطفى به كانونى براى مخالفت جدّى عليه رژيم پهلوى تبديل شده بود.
ـ4 ايجاد هراس در ميان مخالفان و مبارزان و اين كه از بيم كشته شدن به مخالفتهاى خود با نظام استبدادى پايان دهند يا حداقل كوششهاى سياسى خود را تقليل دهند.()
در صورتى كه نه تنها اين حركت عوامل ساواك بر پيكر انقلاب و قاطعيت امام ضربه و خللى وارد نكرد بلكه باعث سرعت بخشيدن و گسترش نهضت اسلامى شد و زمينههاى فتح و ظفر را فراهم آورد بنابراين با شدت گرفتن فعاليتهاى سياسى و مبارزاتى و تلاشهاى علمى و فرهنگى حاج آقا مصطفى رژيم پهلوى تشخيص داد وجود
اين شخصيت در خارج از كشور و در كنار امام خمينى مانع برنامههاى فاسد و ضد اسلامى اوست، به همين سبب كوشيد او را از ميان بردارد. دليل اين مدعا اظهاراتى است كه در زمان به هلاكت رسيدن تيمور بختيار در عراق از سوى مقامات ايران مطرح شد و طى آن راديو تهران اعلام كرد: دو نفر ايرانى به ايران اسلحه وارد مىكنند كه يكى از آنان سيد مصطفى خمينى است. از همين گفته روشن مىشود كه نظام استبدادى حاكم بر كشور ايران وجود ايشان را بزرگترين قدرت مخالف در بيرون از مرزهاى سياسى مي‌دانسته است.
پس از آن رژيم برنامه ترور اين عزيز را در دستور كار خود قرار داد. حتى گروهى از نيروهاى زبده و ورزيده امنيتى ساواك به بغداد اعزام شدند و مأموريت يافتند تا با حمايت و تحت پوشش سياسى سفارت ايران در بغداد دست به عمليات تروريستى بزنند و همچنين چند شخصيت مستقر در نجف اشرف جزو فهرست آنان بود، از آن كسان يكى هم شهيد سيد مصطفى خمينى بود كه البته دشمنان موفق نشدند نقشه خويش را عملى كنند و اين گروه از هم پاشيد.
شهيد سيد مصطفى خمينى چند ماهى قبل از شهادتش نقل كرده است: به يك شب وقتى از حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين باز مىگشتم در طول مسير به عيادت يكى از علماى نجف رفتم، در آن جا نشسته بودم كه درب به صدا درآمد، پسر آن عالم خبر داد دو نفر آمده‌اند و با شما كار دارند، گفتم بگو بيايند بالا يكى جوان و ديگرى مسن بود، آن جوان سؤالاتى كرد و اخبارى از داخل ايران داد، از جمله اين كه دولت ايران تشخيص داده است كه شما از سرسختترين مخالفان رژيم ايران در خارج كشوريد لذا گروهى تشكيل داده‌اند شما را در نجف ترور كنند. علاوه بر اين موارد عينى ديگرى در آن مقطع روشن مىكند كه مرگ حاج‌آقا مصطفى طبيعى نبوده و رژيم منفور ستم شاهى آن را طرح ريزى كرده بود.()
گويا يكى از اهل كشف و شهود هم اين ضايعه را پيش بينى كرده بود حجةالاسلام و المسلمين امام جمارانى نقل كرده است هم
حاج احمد آقا و هم حاج سيد محمد بجنوردى براى من گفته‌اند، سال 1355 همراه حاج آقا مصطفى به لبنان رفتيم و از آن جا در شهر بعلبك كه از توابع اين سرزمين است گشت و گذارى داشتيم يك بار كه خسته شده و كنار خيابانى نشسته بوديم مردى در كسوت عربها خيلى خاكى و خودمانى و صميمى آمد پيش ما نشست، او با لهجه‌اى عربى خيلى جذّاب و گيرا صحبت مىكرد، آن مرد رو به حاج آقا مصطفى كرد و گفت شما دنبال يك سرى مسايل و اهدافى هستيد كه به زودى پيروزى نصيبتان مىشود و سپس افزود البته آن زمان شما در قيد حيات نمىباشيد و سال بعد در فقدانتان مردم سوگوار مىگردند، حاج آقا مصطفى خواست به آن مرد كمكى بكند ولى متوجه نشد او چطور از آن جمع فاصله گرفت و به كجا رفت.()
حاج آقا مصطفى بعد از مرگ دكتر على شريعتى گفته بود: ساواك فهرستى از پنجاه و شش نفر تهيه كرده كه مرموزانه كشته شوند، من و پدرم نيز جزو اين ليست مىباشيم.() و گويا آن علامه وارسته از طريق يك نوع فراست درونى يا كشفهاى باطنى شهادت خويش را پيشبينى كرده بود چرا كه حضرت امام را وصى خود قرار داد در حالى كه معمولاً پدر، پسر خود را وصى قرار مي‌دهد.()
سرانجام در روز اول آبان 1356، نهم ذيقعده سال 1397 به طرزى مرموز در منزل خود به شهادت رسيد. در حالى كه يك روز قبل از آن حاج آقا مصطفى خيلى شاداب، با نشاط و در نهايت سلامت به سر مىبرد و هيچ كسالتى در وضع مزاجى او مشاهده نمىگرديد، گفته شده كه افرادى با وى ديدار كرده و او را مسموم كرده‌اند.()
-نقشه مرموزانه ساواك
شهادت حاج آقا مصطفى بر حسب قرائن متعدد در محافل سياسى و انقلابى و رسانه‌اى به ساواك نسبت داده شد. در تاريخ كمبريج آمده است: در اواخر اكتبر سال 1977م فرزند ارشد امام خمينى يعنى حاج سيد مصطفى خمينى كه شخصيتى قابل و يار اصلى پدر بود ناگهان در نجف درگذشت،
مرگ او را عموماً به پليس امنيتى شاه نسبت مي‌دادند و در تهران و ساير شهرها تظاهراتى در محكوميت آن چه كه قتل ايشان تلقى مىشد برگزار شد.()
احمد حسين يعقوب در كتاب الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله نوشته است حاج آقا مصطفى كه رابط پدر و انقلابيون ايران و ديگر مناطق بود و نامهها و بيانيهها و اعلاميههاى امام را منتشر مىكرد و از ستونهاى مهم نهضت اسلامى به شمار مي‌آمد در اين ايام فداى توطئه ساواك قرار گرفت و مأموران امنيتى نسبت به قتل او اقدام كردند.() محمد حسنين هيكل نويسنده مصرى نيز در كتابش مىنويسد سيد مصطفى در سال 1977 م توسط ساواك به قتل رسيد.()
دكتر سيد جلال الدين مدنى نوشته است: سيد مصطفى شخصيتى جوان و سازشناپذير مذهبى سياسى به شمار مي‌آمد كه براى رژيم خطرى بالقوه محسوب مىگرديد، وى را بدون اين كه سابقه بيمارى داشته باشد در اتاق خواب درگذشته مىيابند و با توجه به موارد ديگر مرگهاى مشكوكى كه مردم دست ساواك را در آن وارد مي‌ديدند، اين مورد نيز عنوان شهادت يافت و در ايران به تجليل زياد از او پرداختند، اين تجليل تا به آن جا رفت كه رژيم پهلوى را به عكس العمل وارد ساخت، دكتر مدنى در پاورقى كتابش خاطرنشان مىنمايد در دوران رژيم شاه به تعدادى مرگهاى مشكوك برمىخوريم كه آنها را مردم طبيعى ندانسته و هر كدام را جنايتى از ناحيه ساواك تلقى كرده‌اند، جلال آل احمد كه از مخالفين رژيم و فرهنگ مبتذل غربى بود و رژيم از انتشار برخى آثارش جلوگيرى مىكرد در سال 1345 در دهكده ييلاقى خود در شمال ايران به طرزى ناگهانى درگذشت و ساواك دستور دفن فورى او را داد. دكتر سيد باقر كاشانى فرزند آيت اللّه كاشانى از پزشكان متعهدى بود كه عليه رژيم مبارزه‌اى جدّى داشت و براى نيروهاى امنيتى شاه مانع مىتراشيد، او در سال 1350 در تصادف مشكوكى كشته شد، اين حادثه بر بسيارى باور نيامد و كار ساواك ناميده شد، بويژه زدو خوردى كه در مراسم تشييع جنازه‌اش
صورت گرفت نشانه توطئه‌اى از پيش به اجرا درآمده بود. غلامرضا تختى ورزشكار خوش فكر و مورد علاقه مردم كه قهرمان كشتى در ايران به شمار مي‌آمد در سال 1345 اعلام گرديد كه خودكشى كرده امّا چون قبلاً پليس شاه برايش محدوديت هايى انجام مي‌داد و او هم با يك نوع استقلال فكرى زير بار زور نمي‌رفت، كسى انتحار او را باور نكرد و گفته شد دربار شاهنشاهى در كشتنش نقش داشته است.
دكتر حسن ارسنجانى وزير اسبق كشاورزى رژيم پهلوى كه در زمان اصلاحات اراضى وزير كشاورزى بود.() وى در تهيه مقدمات برنامه كودتاى سرلشكر ولى اللّه قرنى دست داشت و به همين مناسبت از طرف دادگاه نظامى ارتش مدتى بازداشت و زندانى گرديد ولى محكوميت نيافت، با اين حال پس از آزادى، جمعيت ازادى را كه او تشكيل داده بود شاه منحل كرد. وى در سال 1342 توسط محمد رضا پهلوى از وزارت عزل گرديد و مدتى سفير كبير ايران در ايتاليا بود، ارسنجانى در سال 1348 درگذشت و مرگ او به دليل سكته قلبى اعلام گشت امّا شهرت يافت به دليل انتقاد به رژيم شاه، به قتل رسيده است.() حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى در تاريخ 26/7/1359 بمناسبت فرا رسيدن سالروز شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى پيامى صادر كرد كه در فرازى از آن آمده بود: برادرم همچون يكى از شهداى قبل از پيروزى انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصيات بارز اين مرد خدا دشمنى پرو پا قرص با شاه و
رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى…بود.()
پزشكان با رؤيت جسد آن مرحوم احتمال قوى دادند ايشان در اثر مسموميت به شهادت رسيده باشد ولى امام خمينى با كالبد شكافى جسد مخالفت كرده آن روح قدسى در توجيه اين كار فرمود: كشف علمى شهادت سيد مصطفى موجب تحريك و خشم حزب بعث مىگردد و در نتيجه بسيارى از طلاب روانه زندان و دچار مشكل خواهند شد، لذا از انجام اين كار ممانعت كردم. هم چنين افراد و اتومبيلهاى مشكوك با شماره پلتيك (سياسى) در مراسم تشييع و تدفين سيد مصطفى شركت داشتند، گفته مىشود يكى از اين افراد سرهنگ اشرفى، از نزديكان شاه بوده است.()
از پاره‌اى گزارشهاى ساواك بر مي‌آيد كه رژيم پهلوى از تلاشهاى سياسى سيد مصطفى به شدت نگران بوده و تمامى ارتباطها و برنامههايش را با حساسيت پيگيرى مىكرده است. در گزارش 15/2/1352 آمده است: ضمن آن كه در حال حاضر عامل اصلى فعاليتهاى خمينى فرزند او مصطفى مىباشد و محتمل است با توجه به تمايلات افراطى قذافى در زمينه مسايل اسلامى خمينى و بعضى از افراد مخالف مقيم عراق، به آن كشور مسافرت كنند.() در خبر 12/11/1351 كه منابع امنيتى رژيم ايران تنظيم كرده‌اند مىخوانيم: در حال حاضر وضع خمينى در عراق به اين ترتيب است كه كليه كارها و فعاليتها در دست پسرش مصطفى افتاده و تمام طرفداران خمينى اطراف پسرش جمع شده‌اند، نظريه: پسر خمينى عالم و اهل دين است متناسب سياسى وى نيز از طرف همكاران تأييد گرديده است لذا به اهميت خبر مىتوان اطمينان نمود.()
در يك سند خيلى محرمانه ساواك كه جزو اسناد طبقه بندى حفاظتى مىباشد اين گزارش ديده مىشود: در سفر حج سال جارى(بهمن 1353) پسر آيت اللّه خمينى در مكه و مدينه مشاهده شد، نامبرده با لباس روحانى در مكه، در مسجد الحرام ديده شد،
چند نفر از اشخاص ناشناس با وى در گفتگو بودند.()
بيشتر نگرانىهاى ساواك از بابت وى، نقش حاج آقا مصطفى در پيوند نيروهاى حوزوى و دانشگاهى مىباشد كه اين تلاش نقشه رژيم پهلوى را كه قصدش تشديد اختلاف بين اين دو قشر بود بر هم مي‌زد و بدين گونه مرگ او را رقم زدند.()
محمد حسن رجبى از مورّخان معاصر يادآور گرديده است: مرگ غير منتظره سيد مصطفى در حالى كه هيچ گونه بيمارى قلبى نداشت نمىتوانست با شروع فعاليتهاى سياسى جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام بدون ارتباط باشد، دليل آنان اين بود كه حاج آقا مصطفى از زمان شروع نهضت در سال 1341 ش در كنار امام قرار داشت و دست راست ايشان محسوب مىشد و يك چهره انقلابى بود كه با روحانيان، روشنفكران و دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت از اين رو ساواك با به شهادت رسانيدن وى كوشيد يك مخالف جدى را از سر راه رژيم پهلوى بردارد و امام را تنها بگذارد.()
-ضايعه‌اى اسفناك
آرى سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگىهايش فرا رسيد، شام آخرين روز مهرماه سال 1356 خانم معصومه حائرى، همسر حاج آقا مصطفى دل درد شديدى داشت كه برايش پزشك آوردند، حاج احمد آقا هم آن شب به منزل برادر آمده ولى شب نماند، از قرار معلوم سيد مصطفى اول شب به خانم خود مىگويد من امشب مهمان دارم و دير مي‌آيم، شما شام بخوريد و بخوابيد، من خودم بعد از رفتن انان همان بالا مىخوابم فرزندشان حسين آخر شب كه به منزل مي‌آيد مىبيند چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح كه مىخواهد برود حرم پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مىكند بعد خادم منزل براى ايشان خاكشير مىبرد و مىبيند آقا سر روى مهر نهاده و در حال سجده است و هرچه صدا مىكند بلند نمىشود، شانه‌اش را تكان مي‌دهد، مىبيند صورت حاج آقا مصطفى كبود گرديده است،
در حال فرياد زدن مي‌دود و معصومه خانم را صدا مي‌زند، او هم احمد آقا را خبر مىكند و آقا را مىبرند بيمارستان، كه پزشكان مىگويند فوت شده است، از آن جا كه تمام بدن حلقه حلقه كبود بود آن نشانههاى مسموميت را در وى ديدند، البته دولت بعثى از اعلام نظر پزشكان جلوگيرى كرد ولى دليل مرگ همان تأثير سمّ بر كبد تشخيص داده شد.()
خانم حائرى در اين باره گفته است: آقا مصطفى شبها مطالعه داشت، آن شب گفته بود اگر ميهمان آمد من درب را باز مىكنم شما بخوابيد، اما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كى رفتند و چه شد صبح زود وقتى براى ايشان صبحانه مىبرند مىبينند در حال نشسته، سرش به پايين خم گرديده است، فوراً رفتم بالا ديدم دستهاى آقا بنفش است و لكههاى بنفش روى سينه‌اش هم مشاهده مىشود كه بلافاصله او را به بيمارستان رسانديم، علت مرگ صد در صد مسموميت بود ولى پزشكان را تهديد كردند تا نظر خود را نگويند.()
حجةالاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى خاطره آن روز را چنين يادآور شده است: آن روز صبح براى تهيه نان بيرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود ديدم ننه صغرى فرياد مىكشد، پاى برهنه مي‌دود و بر سرش مي‌زند، از ديدن اين صحنه بسيار تكان خوردم،نان را به دست كسى دادم و گفتم به خانه‌ام برساند و سراسيمه رفتم ديدم آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيده‌اند، طلبه‌اى آن حوالى بود، به او گفتم
مي‌روى حاج احمد آقا را خبركنى و بگويى خيلى فورى به منزل اخوى سر بزند، او هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسى ايشان را به بيمارستان منتقل كنيم، پزشك كشيك بعد از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفته‌اند، با علائمى كه روى پوست بدنش وجود داشت مشخص بود كه مرگ ناشى از مسموميّت بوده است. حاج احمد آقا وقتى از بيمارستان به منزل رفت متحيّر بود كه چگونه خبر را به امام برساند، او به طبقه بالاى منزل رفت و امام كه متوجه ورودش شده بود پرسيد از حاج آقا مصطفى چه خبر، احمد گفت چيزى نيست، امام دوباره كه پرسيد باز پسرشان جواب نداد، ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام حاج احمد نتوانست خوددارى كند و به گريه افتاد. امام فرمود: اگر مرده بگو، مرگ حق است، ادامه گريه احمد آقا موضوع را براى امام روشن كرد. كسانى كه در آن لحظات سعى مىكردند امام را تنها نگذارند مثل مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه اراكى و آقاى سيد عباس خاتم يزدى از افراد شايسته و اطرافيان رهبر بودند، كه ديدند امام چند لحظه‌اى به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن لاحول ولاقوّة الّا باللّه و انا لله و انا اليه راجعون فرمودند مصطفى اميد آينده اسلام بود، امانتى بود و از دست ما رفت، در آن زمان اين نگرانى وجود داشت كه چنين تحمّل فوق العاده امام خداى ناكرده باعث ناراحتى قلبى ايشان شود و به همين دليل تلاش مىكردند در مجالسى كه جمعيت براى عرض تسليت به حضورشان مي‌رسيدند، فردى ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت را بخواند چون امام نسبت به اين خاندان حساسيت داشتند و اشك مي‌ريختند.()
در پى شهادت حاج آقا مصطفى امام در ياد داشتى چنين نگاشت: بسمه تعالى. انالله و انا اليه راجعون. در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعدة الحرام 1397 مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. اللهم ارحمه و اغفرله و اسكنه الجنة بحق اوليائك الطاهرين عليهم الصلوة و السلام.
با انتشار خبر شهادت آن عامل ربانى
حوزه نجف در هاله‌اى از سوگ و ماتم فرو رفت، درسهاى حوزه تعطيل شد و روحانيت به سوگ نشست. پيكر آن شهيد توسط ياران و شاگردانش به كربلا انتقال داده شد، در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند، بيش از هفتاد دستگاه ماشين حامل جنازه را به كربلا و بالعكس همراهى مىكردند. بدن سيد مصطفى را با آب رودخانه فرات غسل دادند ودر محل خيمه گاه امام حسين(ع) كفن پوش نمودند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع)، ساعت هفت بعد از ظهر همان روز اول آبان 1356 به نجف اشرف باگزدانيدند.
روز دوشنبه دوم آبان (دهم ذيقعده) جنازه آن شهيد در حدود ساعت نه صبح از مسجد بهبهانى كه در آن موقع بيرون دروازه نجف بود آماده تشيع گرديد، امام در اين مكان حضور يافت و پس از مكثى كوتاه و خواندن فاتحه در بخشى از مسير جنازه را همراهى كرد. اصولاً ايشان خيلى كم در مراسم تدفين، نماز ميّت يا تشييع افراد شركت مىكرد و اگر شخص متوفى از افراد برجسته و والا بود شكل شركتشان بدين گونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مىكردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده مىشد، مسافتى را در تشييع جنازه شركت مىكردند و خود را به كنارى كشيده و به منزل باز مىگشتند، آن روز در مراسم تشييع پيكر پاك فرزندشان عيناً همين شيوه را انجام دادند و هيچ گونه امتيازى قايل نشدند، در تمامى آن مراحل همه به رفتار امام خيره شده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحمّل و بدون ذرّه‌اى تزلزل چون كوهى استوار حركت مىكنند.
شب اول دفن پيكر حاج آقا مصطفى امام به منزل فرزندشان آمدند تا به عروس خود اين ضايعه را تسليت گويند، وقتى از درى وارد شدند كه هميشه حاج آقا مصطفى به پيشواز مي‌آمد، عروسشان جلو آمد و گفت چه كار كنم؟ مصطفى كجاست، اين صحنه خيلى ناراحت كننده و اندوهبار بود امّا امام با استقامت ويژه خود اشك نريختند و با حالتى قاطعانه خطاب به خانواده فرزندش فرمودند صبر كنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امام
خطاب به همسر خودشان نيز فرمودند: امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اينكه از ما گرفت، من صبر مىكنم شما هم صبر كنيد و صبرتان براى خدا باشد.
اين جريان اسف‌انگيز نه تنها در حالت روحى و فكرى امام اثرى نگذاشت بلكه نتوانست نظم و برنامه ريزى روز مرّه ايشان را برهم بزند.ايشان ساعتى از روز را براى مطالعه كتابهاى جديدى كه به دستشان مي‌رسيد اختصاص داده بود، در همان ايام كتاب طلوع انفجار حاج سيد جوادى را در دست مطالعه داشت حاج احمد آقا گفته است وقتى امام از تشييع جنازه بازگشت موقع خواندن كتابهاى مورد نظرش بود و همان كتاب طلوع انفجار را گشوده و به خواندنش مشغول گرديد.
تمام اين حالات بيانگر آن است كه امام آنقدر خالصانه در مسير راه درستى كه برگزيده بود گام بر مي‌داشت كه هيچ اتفاقى نمىتوانست دگرگونى منفى در وجودشان پديد آورد. در تمام آن مدت چند جمله كوتاه از امام درباره آن فرزند ارشد و دانشورش شنيده شد يكى همان جمله اول كه مصطفى اميد آينده اسلام بود و ديگرى در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسيار گذرا و كوتاه از كسانى كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده بودند تشكر كردند و در اين مورد كه بسيارى از الطاف الهى را ما متوجه نمىشويم، سخن به ميان آوردند و افزودند خداوند الطاف خفيه‌اى دارد و الطاف جليله‌اى و چه بسا اين اتفاقها از مصداقهاى لطفهاى مخفى خداوند باشد كه ما در وضع كنونى متوجه نمىشويم. امام ثابت كرد مسايل مربوط به مرگ فرزند و دل بستگىهاى عاطفى به هيچ وجه نمىتواند در مسير ايشان مشكلى بوجود آورد، اين واكنش امام دشمن را ناكام كرد و شهادت حاج آقا مصطفى درخت انقلاب را آبيارى كرد و منشأ بركات و تحوّلات فراوانى گرديد.
-امواج خروشان
در هنگام تشييع جنازه پيكر آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، بازار نجف يكپارچه تعطيل گرديد، در صحن مطهر حضرت امام على(ع) آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى بر
پيكر آن شهيد نماز خواند و جنازه در كنار مرقد و بارگاه مقدّس حضرت مولا اميرمؤمنان(ع) به خاك سپرده شد.
شب هنگام امام پس از زيارت حرم مطهر مولاى پرهيزكاران به سراغ مزار فرزند عارف، عالم و فداكار خود رفت و با چهره‌اى گشاده و آرام اعلام فاتحه كرد و در پايان از حاضران خواست براى مصطفايش طلب مغفرت كنند و در آن لحظه كه تمامى ديدگان گريان و اشك ريزان بود امام از سر قبر فرزند دل بندش برخاست و بدون كوچكترين آزردگى و گرفتگى از حاضران تشكر كرد و از آن جا بيرون رفت.()
در رسانههاى جمعى و مطبوعات جهان اين حادثه با تفاوتهايى گزارش گرديده بود، خبرگزارى فرانسه در دوم آبان 1356(24 اكتبر 1977 م) نوشت: جنبش آزادى در ايران طى يك بيانيه كه در پاريس انتشار يافت اعلام كرد مصطفى خمينى فرزند ارشد بزرگترين مرجع شيعيان جهان روز 23 اكتبر به طور اسرارآميزى درگذشته است. خبرگزارى فلسطينى وفا گزارش داد: سيد مصطفى خمينى پسر امام روح اللّه خمينى در نتيجه بدرفتارىهاى پليس مخفى ايران جان خود را از دست داد. روزنامه المجاهد چاپ الجزاير در هشتم دسامبر 1977 م نوشت: مصطفى خمينى فرزند امام روح اللّه خمينى مقام مذهبى مسلمانان شيعه در ايران، به دست ساواك به قتل رسيد. روزنامه ارشاد چاپ كراچى در نوشتارى به قلم سيد حسن عبقاتى در 16 ذيقعده 1397، هفتم آبان 1356 نوشت: مرگ ناگهانى فرزند سعيد و برومند حضرت آيت اللّه العظمى آقا روح اللّه خمينى مرموز و اسرارآميز و صدمه‌اى بس بزرگ براى حضرت آيت اللّه و خسارت جبران ناپذيرى براى دنياى علم و دين است.
در پى شهادت حاج آقا مصطفى از سوى مراجع، علما، مدرسين و طلّاب حوزه علميه قم تلگرام تسليتى صادر گرديد كه در آن آمده بود، ضايعه اسفناك فرزند برومند اسلام حاج آقا مصطفى خمينى موجب تأثر جامعه روحانيت و امت اسلام گرديد و اين مصيبت را به ساحت مقدس ولى عصر و امام خمينى تسليت گفته بود، علماى تهران هم تلگراف
تسليتى براى امام ارسال نمودند وضايعه مزبور را تسليت گفتند، روحانيون مبارز هم در اينباره اعلاميه‌اى صادر كردند.()
در پاسخ به پيامهاى هم دردى علما و مردم، امام خمينى در 21 آبان 1356ش پيام تشكرى صادر فرمود. امام در پاسخ به تلگراف تسليت ياسر عرفات به مناسبت شهادت فرزندشان، ضمن برشمردن مصائب و دشوارىهاى به وجود آمده در زمان طاغوت نوشتند اين مصيبتها در مقابل مصائبى كه بر امت اسلام و مسلمين وارد شده و مىشود ناچيز است، ايشان در پاسخ به تسليت نامه دانشجويان مسلمان خارج از كشور نوشتند: اين جانب از تمام حضرات آقايان كه در اين حادثه اظهار محبت كرده و تسليت داده‌اند تشكر مىكنم.()
در همان روزهايى كه علما و افراد، اين حادثه را به امام تسليت مىگفتند، ايشان مراقب بود در مصائب ديگر با بازماندگان هم دردى كند، چنانچه در آن ايام پيكر ميرزا على آقا نائينى فرزند آيت اللّه ميرزا محمد حسن نائينى را از ايران به نجف آورده بودند، فرزند آن مرحوم گفته است پس از انجام مراسم تشييع و تدفين والدم به محضر امام رفتم تا شهادت فرزندشان را تسليت گويم ولى قبل از آن معظم له به من تسليت گفت.
بيت مرحوم آيت اللّه حكيم جهت عرض تسليت در منزل خدمت امام رسيدند، امام قبل از هر چيز با يك روح آرام و مطمئن احوال آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم (رئيس قبلى مجلس اعلاى عراق) را كه در آن ايام در زندان بعثىها به سر مىبرد از آقاى سيد محمد رضا حكيم جويا شد.()
امام جواب ملت ايران را با صدور پيامى سازنده و ارزنده عنايت فرمود كه در ضمن سپاسگزارى از هم‌دردى مردم و عموم طبقات امت مسلمان ايران خاطر نشان ساخت: ما با گرفتارى عظيم و مصيبتهاى دل خراشى كه داريم نبايد از مصائب شخصى ذكرى به ميان آوريم، آن گاه امام در ادامه درباره نيرنگ اجانب و عمّال آنها و نيز گرفتارىهايى كه سلسله پهلوى براى مسلمانان ايرانى بوجود آورده‌اند اعلام خطر كرد و از عموم مسلمانان و خصوص علما، روشنفكران و دانشگاهيان خواست بطور
جدّى از اسلام و احكام حيات بخش كه ضامن استقلال و آزادى است، دفاع كنند و حقايق را به گوش مجامع بين المللى و بشرى برسانند.()
دكتر مصطفى چمران در يك نطق راديويى گفت جمعى از طلّاب با ديدگانى گريان به محضر امام مي‌روند تا فقدان حاج آقا مصطفى را به معظم له تسليت گويند، پدر مصيبت ديده از آن زارىهاى طلّاب ناراحت مىشود و مىفرمايد: امانتى بود كه خدا به ما داد و از ما گرفت، اين كه گريه ندارد.()
خبرنگار روزنامه فرانسوى زبان لوموند هفت ماه پس از اين حادثه در 16 ارديبهشت 1357 در نجف اشرف از امام خمينى پرسيد: فكر مىكنيد فرزند شما به قتل رسيده است اگر چنين نيست چرا مرگش باعث انفجار و تظاهرات شده است. امام خمينى در جواب وى فرمود: من با قطع و يقين نمىتوانم بگويم چه اتفاقى افتاده است ولى مي‌دانم كه وى شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايى كه به من رسيده است اشخاص مشكوكى آن شب حادثه به خانه وى رفته‌اند و فرداى آن شب فوت كرده است، چگونه؟ من نمىتوانم اظهار نظرى بكنم، نارضايى مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلماً مردم خدمتگزار خود را دوست مي‌دارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مي‌دانند. به دنبال اين جريان هر كشتارى كه رژيم ترتيب داد تظاهرات تازه‌اى را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. امّا مطلب اصلى و
اساسى پسر من نيست، مسأله اساسى عصيان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانى است كه به آنها ستم مىكنند.() ادامه دارد
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ريشههاى انقلاب ايران، نيكى آركدى، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، ص 345 ـ .341
. مجموعه مقالات…، ص .115
. از ايران به ايران، ج 2، ص 31.
. گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيد احمد خمينى) تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1375، ص 167.
. ياد و ياد آوران، نگارش عليرضا خواجوئى، ص 55.
. پا به پاى آفتاب، ج اول، ص .158
. خاطرات آيت اللّه شيخ مرتضى بنى فضل، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 189، جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص .537
. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1375.
. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله، احمد حسين يعقوب، بيروت(لبنان) مؤسسه الغدير، چاپ اول 1420 (2000م)، ص 129.
. ايران روايتى كه ناگفته ماند، محمد حسنين هيكل، ترجمه حميد احمدى، ص .245
. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول 1361، ج دوم، ص 242 و 243.
. فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج اول، ابوالفضل شكورى، ص 239.
. مجموعه آثار يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اسفند 1384، ص 84 ـ 83.
. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، بخش تاريخ بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ج دوم، ص 742 ـ 741.
. راز توفان (ياد نامه آيت اللّه سيد مصطفى خمينى)، ص .175
. همان، ص .176
. همان، ص .177
. همان، ص 32 ـ .31
. زندگينامه سياسى امام خمينى.
. عطر سبز سحر، مجله پيام زن، ش 116، آبان 1380، ص 77.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، روزنامه كيهان، ش 15478، ص12.
. شاهد ياران، آبان 1385، ش 12، ص 44، و نيز بنگريد به پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 91 ـ 90.
. شاهد ياران، همان، ص 44، انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، ص 4، پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 158 و 159؛ صحيفه دل، ج 1، ص 83 و 84، مجله 15 خرداد، ش 15 و 16، ص 122.
. مجله پانزده خرداد، همان، ص 124، صحيفه دل، ص 106، پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 228.
. فصلنامه 15 خرداد، همان ص 128 ـ 127.
. در اين باره بنگريد به اسناد انقلاب اسلامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى چاپ اول 1374، ج دوم، ص 212 و 213 و 388 و 389 و نيز همان ج سوم، ص 232 ـ 229، همان، ج ،4 ص 381 ـ 365.
. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 744، .769
. صحيفه دل، ج اول، ص 84 ـ 83.
. اين پيام در 29 ذى قعده 1397 هـ.ق صادر گرديده و در كتاب نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 537 ـ 534 درج شده است.
. همان، ص .518
. حماسه نوزدهم دى قم (1356)، به كوشش على شيرخانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1377، ص 82 ـ .81

/

انتظار سازنده

-چكيده:
انتظار با چه تفسيرى مى تواند سازنده و تاثيرگذار در جامعه اسلامى باشد؟ در اين نوشتار نويسنده به اين پرسش پاسخ مي‌دهد و مفهوم انتظار را مرتبط با مجموعه كل دين مى داند و اين كه در عصر غيبت تكليف مسلمانان همانند عصر حضور بلكه سنگين تر است و متقابلا تفسيرهاى اشتباه از اين مفهوم به همه مفاهيم دينى آسيب مى رساند و عرصه را براى سوء استفاده ها فراهم مى آورد.
-مقدمه:
انتظار در فرهنگ تشيع جايگاه ويژه‌اى دارد. مى توان آن را به عنوان يكى از عوامل بنيادين در بالندگى تاريخ تشيع دانست. البته مسئله انتظار و مهدويت اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه همه فرقههاى اسلامى به گونه‌اى از آن سخن گفته‌اند و در اديان آسمانى هم، ظهور منجى در رديف عقايد مهم آنان قرار دارد؛ اما به نظر مى رسد بهترين برداشت و تفسير از اين مسئله در بينش تشيع و كلام امامان معصوم(ع) قابل بررسى و تحليل مى باشد؛ زيرا نزديكترين ديدگاه بلكه مساوق با قرآن و سيره نبوى است.
آينده جهان در نگاه قرآن و وعدههاى آن، آينده‌اى روشن، اميد دهنده و پيروزمند براى انسانهاى صالح ترسيم شده است. پاره‌اى از آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) اعظم نازل گرديده، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه چشم اندازى نويد بخش و رهايى آفرين فرا روى صالحان و بندگان شايسته خداوند به نظاره نشسته، بدون ذرّه‌اى تخلف در وعده آسمانى، از اين مقوله با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است از جمله: وراثت زمين از آن بندگان صالح (انبياء/ 105) پايانى نيكو و نشاط انگيز براى باتقوايان (اعراف/ 128) پيروزى و برترى دين خداوند على رغم مشركان و كافران (توبه/ 33) و (صف/ )9 امامت مستضعفان (قصص/ )5
-مسئله اصلى
مفهوم و پديده انتظار مرتبط با همين مسئله‌اى است كه در فرهنگ قرآنى مطرح مى باشد و به زندگى مسلمانان معناى خاصى مى بخشد و اگر به خوبى از آن بهره بردارى گردد و معناى واقعى و غيرتحريف شده‌اش براى عموم مردم تعريف بشود، بسيارى از مشكلاتى كه امروز دامن گير جوامع اسلامى است، برطرف خواهد
شد؛ البته به شرط پاى بندى حتمى و پيروى منطقى از لوازم آن كه مهمترين آن ها عبارتست از عمل نمودن به همه توصيه ها و سفارشاتى كه از معصومين(ع) براى عصر غيبت صادر شده است. اين مؤلفه، انتظار واقعى و درست را از انتظار ظاهرى و غير درست جدا مىكند.
پرسش مهم اين است كه چگونه مى توان در عصر غيبت به يك مفهومى منطقى كارآمد از انتظار دست پيدا كرد تا عامل پويايى در حيات اجتماعى مسلمانان باشد؟ در پاسخ به اين پرسش (كه در واقع فرضيه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد) مىتوان گفت: در صورتى كه انتظار در فرم صحيح خودش مديريت بشود، حتمآ مقوله‌اى سازنده و نشاط آفرين خواهد بود. مسؤوليت تبيين اين مسئله در مرحله اول با كسانى است كه عهده‌دار هدايت و فرهنگسازى جامعه هستند به ويژه پژوهشگران دين.
چنانچه اين تعهد تاريخى و دينى درست انجام شود، جامعه اسلامى از بركات آن بهره مند مى شود؛ البته زمينه ها و عوامل مهم ديگر نيز مى بايست فراهم گردد و به يكسان سازى و بهسازى فرهنگ انتظار سازنده كمك نمايند؛ از فضاهاى آموزش رسمى گرفته تا مجامع عمومى از قبيل مساجد، جلسات مذهبى زنانه و مردانه، رسانه ها و عوامل مؤثر در اطلاع رسانى.اين انسجام دينى از گسست فرهنگى و تهاجم توليدات بيگانگان جلوگيرى مى كند. واقعيت آن است كه ما در ارائه چهره دين كارآمد و تامين كننده سعادت فردى و اجتماعى چندان موفق نبوده ايم و شايد كمى هم دير شده است؛ اما اگر باز هم سستى و سهل انگارى بكنيم، بايد در انتظار پيامدهاى ناگوار ديگر باشيم.
-انتظار واقع گرايانه
اهميت دادن اسلام به تعهد عملى مسلمانان نسبت به ايمان و اعتقاد آنان، تصويرى واقعگرا از دين ارائه كرده است. هر عاملى كه سبب كم رنگ شدن اين مؤلفه بشود، نوعى تحريف و ارتجاع تلقى مى گردد. اين آسيب ممكن است دامن هر يك از مفاهيم دينى را بگيرد و آن را از هويت اصلي‌اش تهى كند. امام على(ع) در چهارده قرن و اندى پيش نگرانى خود را از اين مساله اظهار مى دارد كه روزگارى بر مردم خواهد گذشت كه از قرآن فقط رسم و نشان آن باقى مىماند و از اسلام هم تنها نام آن، مساجد در آن روزگار بنايى؛ شكوه خواهد داشت در حالى كه مايه هدايت نخواهد بود.()
با اين وصف، ما با دو مفهوم از انتظار رو به رو هستيم:
1ـ انتظار رسمى و اسمى
2ـ انتظار حقيقى و واقع گرايانه.
كدام يك از اين دو مفهوم با حقيقت دين سازگارى دارد؟ بهتر است پاسخ اين پرسش را از يك كارشناس و متخصص دين شناس دريافت كنيم. ايشان با تجربه فراوانى كه از شناخت جريانات دينى و فرهنگى دارد اين گونه اظهار مى دارد:
معناى انتظار از مسير اصلى انحراف پيدا كرده و به مجالس و ظواهر تبديل شده است.()
كم رنگ شدن انتظار در معناى منطقى خود، سبب رشد
ظاهرگرايى مى شود و در نتيجه بازار «مدعيان دروغين» مرتبط به امام زمان(عج) فرصت پيدا مى كنند تا با الغائات فريبنده، گروهى را گرد خود جمع نمايند و با اين عمل خود، هم به دين خيانت كنند و هم فرهنگ عمومى را با چالشهاى جدى مواجه سازند و در نتيجه وحدت ملى نيز آسيب پذير مى شود كه اين در روند توسعه همه جانبه كشور هم، مشكلاتى به وجود خواهد آورد.
-تصويرى از انتظار كارآمد
در انتظار واقعى عوامل تخديري و ظاهرگرايى دينى كه روح نااميدى را در دل انسان پرورش مى دهد، جايگاهى ندارد. جامعه منتظر، جامعه با نشاط، توانمند و پرحركت است. مىتوان اين گونه تعبير نمود كه در جامعه و فرهنگ انتظار، مردمانش همواره در حال برگزارى آزمون و تمرين چگونه زندگى كردن بر مبناى فهم درست از قرآن و دين هستند؛ يعنى همه افعال عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى مناسب اين فرهنگ است و قرار نيست معجزه‌اى رخ دهد و يا دستى از آسمان بيرون آيد تا مشكلات و ناهنجارىها و همه كژى را برطرف نمايد.
لذا در قرآن دو نشانه مهم و عمده براى پيروان دين محمد(ص) بيان مى كند و حتى بنيان سعادت بشرى را مبتنى بر تحقق آن دو مى داند و آن عبارت است از ايمان و عمل شايسته. ايمان در معناى عميق و گسترده اش يعنى دست يافتن به باور و اعتقادى كه فرد در سايه آن به حوزه امن الهى راه مى يابد (اشاره به سوره العصر) و عمل صالح يعنى آنچه با فطرت و نهاد دست نخورده آدمى در تلائم است و مايه تعالى انجام دهنده‌اش مى گردد. خداوند به زمان سوگند ياد مى كند كه: همه انسان ها در زيان و خسران قرار دارند مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل خوب انجام دادند (سوره العصر).
مرحوم علامه طباطبايى در بيان اين سوره و اهميت آن مىگويد: اين سوره به صورت خلاصه و اشاره كل معارف قرآنى را در بر دارد.()
به نظر مى رسد جايگاه عمل صالح در عينيت كمال ايمان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آن قدر اهميت دارد كه علامه از اين سوره چنين تصويرى ارائه مى دهد.
-انتظار و عمل
بنابراين در فرهنگ انتظار، پيروان آن اهل عمل هستند و در انتظار يك اتفاق به سر نمى برند بلكه همواره تلاش مى كنند تا ضمن درخواستهاى مكرر و دعا به درگاه خداوند، با انجام تكاليف و تعهدات دينى، خود را به وضعيت مطلوب برسانند و زمينه ظهور موعود را فراهم نمايند.
حديث انتظار فرج و بهترين عبادت، در كتاب هاى حديثى ما به وفور وارد شده است. پيامبر(ص) اين گونه فرموده است كه: «افضل اعمال امتى انتظار فرج الله؛() بهترين اعمال امت من انتظار فرج الهى است». اگر ما در اين روايت، انتظار مطلق را فرض بگيريم، بدون ترديد برترين مصداق آن، در انتظار نشستن مسلمانان براى ظهور مهدى موعود است.
-انتظار و سنت نبوى
موضوع انتظار فرج در سخنان ديگر معصومين(ع) نيز گزارش شده و به ارزش و جايگاه آن تأكيد فراوان گرديده است. حضرت امير(ع) در يكى از جلساتى كه با اصحاب خود داشتند، چهارصد نكته مربوط به دين و دنياى مسلمانان را در حوزههاى مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى، رفتاري، بهداشتى و… بر مى شمرند. از جمله در مورد انتظار فرج مى فرمايند: «انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فان احبّ الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.»()
منتظر فرج بمانيد و هرگز از رحمت الهى نااميد نگرديد چرا كه بهترين كارها در پيشگاه خداوند، انتظار فرج است.امام جواد(ع) نيز بهترين اعمال شيعيان را انتظار فرج مى داند. «افضل اعمال شيعتنا، انتظار الفرج.»()
دقت داشته باشيم مساله انتظار همزاد شريعت و دين نبوى است يعنى زمانى كه هنوز شخص پيامبر(ص) حضور داشته است، به عنوان اولين شخصيت اسلام به اين موضوع متذكر مى شود كه در فراروي امت اسلامى چه جريان مهم و حياتى وجود دارد. پيامبر(ص) با طرح موضوع انتظار در واقع تكليف امت را پس از خود معين كرده است. يعنى اين كه جامعه اسلامى تا آينده اي نامشخص (تنها براى خداوند ظهور موعود معلوم است).()
مىبايست عهده دار زنده نگاه داشتن دين باشند، آن هم با چنگ زدن به كتاب و عترت؛ البته با تدبير عالمان دينى كه داراي شرايط باشند و تعامل امت با آنان و مراجعه به دريافت هاي اجتهادي عالمان از سوي مردم در مسائل نوظهور، اين يعنى مشخص شدن تكليف دين داران در دوره غيبت و انتظار تا پديد آمدن ظهور حضرت حجت. از اين رو است كه در روايات معصومين(ع) از حاملان علم دين به امناء الرسول ياد شده است كه به زبان امروزى مى توان به عنوان كارشناس دين (مجتهد) تعبير نمود.
پيامبر(ص) فرمود: «الفقها، امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا».()
فقيهان امناى پيامبران هستند البته تا زمانى كه دنيايى نشده باشند. از ايشان مى پرسند كه نشانه آن چيست مى فرمايد: دنباله روى از سلطان و اقبال به دنيا پس اگر فقيهى اين چنين كرد نسبت به دين خودتان از او ترسناك و در انديشه باشيد و در روايت ديگرى آمده: «الفقها، امناء الرسل فاذا رايتم الفقهاء قدركنوا الى السلاطين فاتهموهم؛() فقها امناى پيامبرانند اما اگر احساس كرديد به سوى سلاطين گرايش داشتند، آنان را در مظان اتهام قرار دهيد.»
-انتظار، جريان مستمر
نتيجه منطقى بحث تا اين مرحله چنين خواهد بود كه مسئله انتظار يك جريان دنباله دار و مستمر است و يك منتظر واقعى و يك جامعه منتظر، روابط و مناسبات زندگى خود را به گونه‌اى تنظيم مى كند كه برآيند آن، بروز و ظهور خوبى ها و اجراى عدالت است. گر چه هيچ گاه انتظار تحقق جامعه آرمانى امام زمان(عج) نمى رود، ولى هدف و جهت تكاپوي فرهنگ و خرد جمعى، عينيت يافتن آن
جامعه خواهد بود. با اين وصف انتظار يك جريان ذهنى منفى و خالى از عمل و حركت نيست. انتظار آدمى را به نااميدى و مسدود شدن باب اراده و تحول آفرينى، دعوت نمى كند. انتظار مفهومى مخالف از زندگى و تعهد با آنچه كه در كليت انديشه دينى وجود دارد، ارائه نمى نمايد.
سوگمندانه بايد اعتراف كرد در تجربه تاريخى تشيع در بخشى از بدنه فكرى آن، برداشت ها و تحليلهاى ناصوابى صورت گرفته كه زمينه ساز بسيارى از مشكلات حتى بازماندگىهاى اجتماعى شده است. جامعه منتظر و فرد در حال انتظار همواره در حال بازسازى و آماده سازى توانمندىهاى خود براى ظهور در آن اتفاق بزرگ (ظهور موعود) است. براى آمدن حضرت ولى عصر(عج) پيش از آنكه دعا خواندن و استغاثه نمودن لازم باشد، انطباق ذهنى و رفتارى با خصوصيات جامعه مهدوى ضرورى است.اينكه امام صادق(ع) فرموده است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع؛() مردم را با غير زبان، در عمل؛ به اسلام فرا بخوانيد.» شايد در عصر انتظار و غيبت معصوم، اين حقيقت ضرورت و مصداقيت بيشترى داشته باشد.
اگر بين عمل و باور ذهنى ما فاصله باشد، هرگز نمى توان ادعا كرد ما يك منتظر واقعى هستيم، در قرآن از اين مقوله به شدت انتقاد شده است كه: «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/ 2) چرا چيزى را مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ ما اگر از انتظار مىگوييم، بايد ما را به سمت و سويى بكشاند كه لحظه‌اى از دغدغه اجراى احكام واقعى اسلام غافل نمانيم؛ از كوچكترين عمل اخلاقى گرفته تا بزرگترين عمل اجتماعى ـ سياسى؛ همه بايد بوى انتظار بدهد. طبيعى است اگر در عصر غيبت متعهد به عملى كردن تعهدات دينى نباشيم، در عصر حضور نيز؛ آمادگى اجراى منويات امام مهدى (عج) را نخواهيم داشت.
راستى هيچ گاه فكر كرده ايم اگر ظهور حضرت حجت رخ دهد، قرار است چه اتفاقات خاصى صورت گيرد؟ مگر نه اين است كه ايشان احيا كننده و اجرا كننده سيره حضرت محمد(ص) خواهد بود. همانگونه كه امام حسين(ع) در منشور حركت خود پيروى از سيره جد خويش را از انگيزه هاي اساسى، برشمرد.()
ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه از پيامبراكرم(ص) شنيدم فرمود: از امت من مردى قيام خواهد كرد كه بر طبق سنت من عمل مى كند. خداوند باران رحمت را بر او فرو مى فرستد و زمين بركاتش را براى او مى روياند. جهان به واسطه او پر از عدل و داد خواهد شد، بعد از آنكه ظلم و بى عدالتى عالم گير شده باشد.()
بنابراين عصر ظهور، يعنى عصر رسول الله(ص)، يعنى عصر اميرالمؤمنين(ع) و يعنى عصر ديگر معصومين(ع).
در فاصله عصر غيبت و عصر ظهور، تكليف و تعهد دينى به همان قوت صدر اسلام و بلكه بيشتر متوجه همه مسلمانان است. امام صادق(ع) در باب نشانههاى ياران قائم(عج)، عمل پاك و رفتارهاى نيكوى اخلاقى را در رديف مهمترين تكاليف قرار مى دهد. ايشان مى فرمايند: «من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر.»()
-انتظار اميد بخش و سازنده
پيش بينى كه امام سجاد(ع) نسبت به دوران غيبت دارد و از آينده آن خبر مى دهد، براى منتظران به ويژه جامعه ايرانى كه به عنوان يك كشور شيعه شناخته شده است، بسيار اميدوار كننده است. ايشان در برابر پرسشهاى كلامى يكى از اصحاب خود به نام ابوخالد كه وارد بر حضرت شد درباره حجت الهى و امام مطالبى را ايراد مى كند، از جمله در وصف اهل زمان غيبت و منتظرين حضرت مهدى(عج) مى فرمايد: اى اباخالد، كسانى كه در زمان غيبت به امامت دوازدهمين حجت خدا عقيده دارند و منتظر ظهور او هستند، بهترين همه زمان ها مى باشند. خداوند به آنان چنان بصيرت و معرفتى عطا مى كند كه عصر غيبت برايشان همچون دوران مشاهده و ظهور مى نمايد؛ آنان را همانند كسانى قرار مى دهد كه گويا در كنار پيامبر(ص) با شمشير مى جنگد آنان اخلاص حقيقى دارند و پيروان راستين ما هستند و در نهان و آشكار مردم را به دين خداوند مى خوانند.()
همچنانكه از اين سخن امام سجاد(ع) بر مى آيد، انسان منتظر كسى است كه بر اساس همان دستورات دينى صادره از سوى آورنده قرآن عمل كند. اگر امام مهدى(عج) را احيا كننده سنت نبوى مى دانيم، سهم ما به عنوان منتظران حكومت جهانى و تلاش جدى
براى بازتوليد اين سيره، بسيار است. شايد با اين حقيقت فاصله داشته باشيم و بيشتر به ظاهر مقولههاى دينى پرداخته‌ايم كه البته به اندازه خود قابل ارزش است؛ اما مگر تنها راه نگهدارى از دين پرداختن به همين ظواهر است؟!
اگر دين يك زندگى سالم را براى پيروان خود به ارمغان مي‌آورد، حتمآ راه كارها و توصيههاى سازنده‌اى را هم بيان كرده است؛ يعنى قرار است يك انسان و يك جامعه مسلمان در دوران انتظار با همان سازو كارها هم به وظيفه خود عمل كند و هم دنيا و هم واپسين آن را آبادگرداند. از مجموعه مطالب پيرامون انتظار و منتظر، بر مى آيد اين دوران،دوران بلاتكليفى و سردرگمى مسلمانان نيست، بلكه فرصتى است براى تلاش تا رسيدن به وضعيتى مطلوب،همان گونه كه در فرهنگ روايات به فراوانى عدالت در روى زمين از آن ياد شده است. از اين رو وقتى پيامبر(ص) درباره بشارت ظهور مهدى(عج) خبر مى دهد، به مسئله عدالت و تقسيم اموال عمومى به صورت درست، اشاره مىكند. آن حضرت مى فرمايند :
شما را به مهدى(عج) مژده مى دهم آن گاه كه مردمان با هم اختلاف يابند و ناامنى ها و دل نگرانى ها آنان را در برگيرد،بپاخيزد و عدل و داد را در دنيايى كه آكنده از ظلم و ستم گشته، مى گستراند و اموال (دارايىها و امكانات اقتصادى) را بين همه به درستى تقسيم مى كند و اين چنين است كه اهل آسمان و ساكنان زمين از او خشنود مى شوند.()
-عدالت و انتظار
حقيقت آن است كه انسان تنها در جامعه عدل مى تواند هويت و منزلت خويش را پيدا كند و از همه توانمنديها براى رسيدن به كمال و سعادت استفاده كند. رسول اعظم(ص) درباره نقش عدل در جهان هستى اين گونه تعبير مى كند: «بالعدل قامت السموات و الارض».() استوارى و قوام آسمان ها و زمين با عدل موزون بودن، بنا شده است.
رازمندى اين همه مبارزات و قيامهاى گروههاى انسانى بر تحقق عدالت در طول حيات بشرى، همين بوده كه زيست سالم و واقعى فقط در محيط عدل امكان پذير خواهد بود.
اين حقيقت مورد اشاره كلام پيامبر(ص) قرار گرفته است، آنگونه كه از ايشان روايت شده (يا به عنوان سخن ايشان شهرت پيدا كرده است)() كه: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»() .حكومت ممكن است با كفر باقى بماند و دوام داشته باشد،اما ظلم و بيدادگرى آفت جدى آن است.
در تحليل و فهم متن اين عبارت اين گونه به ذهن مى رسد كه جريان كفر بيشتر به حوزه باور افراد مربوط مى شود و چه بسا انسانهايى با گرايشهاى مختلف اعتقادى در كنار هم به صورت مسالمت آميز زندگى كنند با فرض اينكه نسبت به حقوق و اخلاقيات انسانى وفادار باشند ؛ اما ظلم كه بيشتر به حوزه عمل و رفتار ارتباط پيدا مى كند، سلامت نظام زندگى را تهديد مى كند. افراد جامعه را پريشان خاطر مى سازد. عقدههاى روانى در ميان آنان توليد مى كند.
امام على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند كه ايشان بارها اين سخنان را براى مردم بيان مىفرمود: جامعه‌اى كه فرد ضعيف نتواند به آسانى به حقوق خود دست پيدا كند، جامعه‌اى غيرمقدس است.()
هدف اساسى همه پيامبران و مصلحان بزرگ تاريخ، فراهم نمودن جامعه‌اى با محور عدالت بوده در فرهنگ دين، انتظار براى غيبت يافتن چنين آرمانى به عنوان يك عبارت بزرگ شمرده شده؛ يعنى اگر انسانهايى در غوغاي ظلم و بى عدالتى جهان، همواره نگرانى و دغدغه عدالت داشته باشند، عبادتى بزرگ انجام مى دهند، البته اين يك تعارف و شعار نيست، بلكه مقوله‌اى است ارزشمند، گر چه ممكن است در عينيت بخشيدن به آن، همواره با چالشهاى جدى روبه رو بود. عمده آن است كه آهنگ و افق حركت انسان، به سوى عدالت باشد.
به نظر مى رسد اين تعبير كه امام زمان(عج) زمانى خواهد آمد كه دنيا پر از ظلم شده باشد، اشاره به اين حقيقت باشد كه گر چه دورههاى طولانى بر عمر بشر بگذرد، اما بالاخره روزگارى فراخواهد رسيد كه اكثريت آدمها مناسباتى را طلب كنند كه در آن، هيچگونه بى عدالتى وجود ندارد، يعنى جامعه انسانى از همه رنجها و نابرابرىها به ستوه مى آيد و گويا نهاد آن، حضور انسان و رهبرى را مى طلبد تا تيشه بر ريشه ظلم بكوبد و اندوه تاريخى جهان را زايل كند. به اين روايت دقت كنيد: قال رسول الله(ص): «يخرج فى امتى رجل يبعثه الله غياثآ للناس.» پيامبر(ص) وجود نازنين حضرت ولى عصر(عج) را فريادرسى براى مردمان مي‌دانند.()
اميد به تحقق چنين آرمانى در وعدههاى قرآنى و سنت نبوى بيش از هر مكتب و فرهنگ ديگر،پررنگ تر است. اين مؤلفه به صورت مساله انتظار نمود پيدا مى كند: پس انتظار دورانى است كه انسان ها ضمن تلاش و جديت براى انجام وظايف دينى و اخلاقى خود،هرگز گرفتار نااميدى و سرخوردگى نخواهند شد، بلكه همواره سرزنده و با نشاط به سوى آينده‌اى روشن گام بر مي‌دارند.
-بعثت و انتظار
پشتوانه فكرى و اعتقادى اين مساله، باورى است كه قرآن در باب انگيزه و قوام بعثت پيامبران القا مى كند و آن عبارت است از برپايى و توسعه قسط. به اين آيه توجه كنيد: به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم، به انصاف برخيزند.() مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد: قسط (آنگونه كه در مفردات راغب آمده) عبارتست از: بهره‌اى كه بر پايه عدالت به هر كس مى رسد؛ مانند تقسيم به نصف با اين برداشت از معناى قسط ،جامعه‌اى كه پيامبران و در راس آنان پيامبراكرم(ص) در جهت تحقق آن كوشيده اند، جامعه اي است كه اين مفهوم در تمام عرصه هاى آن معنى دار باشد.
پديده‌اى كه در عصر ظهور، مورد وعده الهى در قرآن و روايات قرار گرفته است، بسيار قابل ملاحظه مى باشد كه چرا در جريان انتظار و ظهور موعود اهميت درجه اول به مسئله توزيع عدالت داده شده است.
استاد شهيد مطهرى پاسخ هوشمندانه‌اى به اين پرسش مي‌دهد كه: از مجموعه آيات و روايات استنباط مى شود، قيام مهدى موعود آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است.()
حضرت قائم(عج) به عنوان آخرين ولى، اجرا كننده مهمترين هدف آخرين نبى خواهد بود كه همان عينيت دادن به مفهوم عدالت در شريان جامعه انسانى است. اين به هم پيوستگى برخاسته از متن دين مى باشد كه در بردارنده مفهومى است فراگير براى همه اقوام و ملل تا روزى كه عمر اين جهان مادى به سرآيد.
-نتيجه
1ـ اين كه انتظار پديده اى جدا از مجموعه تعاليم، باورها و فرهنگ دينى جامعه ما نيست و معناى درست آن را بايد مرتبط با كليت دين، فهم كرد.
ـ2 ضرورى است كه حساسيت مسئله انتظار را بيش از پيش باور داشته باشيم و با مديريت مدبرانه،آن را از آسيبها و چالشهاى تزويرگرايانه، نگه‌دارى كنيم و بپذيريم كه در دوران انتظار، تعهدمان بسى سنگين تر از دوران حضور است.
ـ3 با فرض تحقق انتظار سازنده و كارآمد، هم تكليف دينى خود را انجام داده ايم و هم در رسالت تاريخى در برابر آيندگان، انسان هايى تكليف مند جلوه مى نماييم.
4ـ مديريت انتظار بر عهده كسانى است كه به پژوهش در عرصه دين مى پردازند و همچنين همه رسانه هايى كه به گونه‌اى در الغاء و مسائل و مفاهيم دينى تاثيرگذار هستند.
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى .426
. آيت اللّه ابراهيم امينى، روزنامه قدس، 26/6/84 ص .7
. علامه طباطبايى، الميزان،ج 20، ص .355
. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 39 و مسند زيد بن على ص .496
. بحارالانوار،ج 10، ص .90
. الصراط المستقيم،الى مستحق التقديم،ج 2،ص .231
. از جمله موضوعات در توقيع امام(ع): و اما ظهور الفرج، فانه الى الله و كذب الوقاتون، طبرسى،احتجاج،ص .469
. عوائد الايام،ص 187، كافى، ج 1، ص .46
. عوالى اللئالى، ج 4،ص .59
. الاصول السته عشر،ص .151
. شريف القريشى، ص .288
. مجمع الزوائد،ج 7،ص .318
. غيبت نعمانى،ص .200
. طبرسى،احتجاج، ج 2، ص .318
. انتظار در انديشه ها،ص 9، به نقل از تفسير الدرالمنثور، ج 6، .75
. عوال اللئالى،ج 4،ص .103
. امالى، شيخ مفيد، .310
. شرح اصول كافى، ج 9، ص .300
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،ج 7، ص .87
. الحاوى للفتاوى، ج 2، ص ،132جلال الدين سيوطى.
. سوره حديد، آيه 25؛ترجمه مهدى فولادوند.
. قيام و انقلاب مهدى(عج) .64

/

جوان در كلام امام صادقع

-اشاره:
در مكتب مترقى اهل بيت توجه ويژه‌اى به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به اين گروه اجتماعى پرداخته‌اند.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.
-هدايت جوانها
بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايى به او فرمود: «يا ابن اخى عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛() اى فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»
امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نموده‌اند كه جوانها زودتر حرف حق را مىپذيرند و به سوى خير و نيكى مىشتابند و آمادگى بيشترى دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مىپرسيد: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندك‌اند و تلاشهايى كرده‌اند، امّا آن هم اندك است.
آنگاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛() بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكى و خيرى با شتاب ترند.»
تجربه پيروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنههاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبرى انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنههاى مختلف جنگ تحميلى، دوران سازندگى و پيشرفتهاى علمى، مهر تأييدى است بر مضامين احاديثى كه مطرح گشت.
-جوان و كسب دانش
فراگيرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهى مىكند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همين سبب است كه پيشوايان دينى سخت بر اين مسئله سفارش كرده‌اند كه در جوانى دنبال علم و دانش باشيد.
در كلام الهى نيز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا كه در قرآن كريم مىفرمايد: «و لمّا بلغ أشدّة و استوى
آتيناه حكماً و علماً؛() چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»
امام صادق(ع) در تفسير آن فرموده‌اند: «اشدّه ثمانى عشرة سنةٌ و استوى التحى؛() اشدّ يعنى هجده سالگى و استوى يعنى ريش درآورد.»
امام صادق(ع) مىفرمايند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛() دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جوانى) چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»
به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافى ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.
-جوان و عبادت
بهترين دوران براى رشد معنوى و بالندگى روح انسان، دوران جوانى است. انبياى بزرگوار كه لياقت دريافت وحى و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاى دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرموده‌اند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار مىكند، در حالى كه مىفرمايد: بنده‌ام را بنگريد! براى من خواستههاى نفس خود را كنار نهاده است.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الى اللّه تعالى شابٌّ حدث السّنّ فى صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فى طاعة اللّه تعالى ذاك الّذى يباهى اللّه تعالى به ملائكته فيقول عبدى حقّاً؛() به راستى كه دوست داشتنىترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايي‌اش را در راه فرمانبرى از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وى نزد فرشتگان افتخار مىكند و مىفرمايد اين بنده حقيقى من است.»
امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل مىكرد، در جوانى اهل بيشترين عبادت بود. ايشان مىفرمايند: «اجتهدت فى العبادة و انا شابٌّ فقال لى أبى يا بنىّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضى عنه باليسير؛() در جوانى بسيار در عبادت مىكوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام مي‌دهى، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بنده‌اى را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود مىگردد.»
-آثار عبادت در جوانى
عبادت در هر سنّ و سالى، آثار گرانسنگى دارد، امّا در جوانى آثار و بركات ويژه‌اى به همراه خواهد داشت.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانى را در مسجد ديد كه از شدّت بىخوابى سر مىجنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وى فرمود: جوان! چگونه صبح كردى؟
گفت: اى پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اى پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزه‌دارى) تشنه‌ام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مىنگرم كه براى رستاخيز برپا شده، و مردم براى حسابرسى از قبرها سر برآورده‌اند و من در ميان آنانم.
پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بنده‌اى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه دارى نگهدار!
جوان گفت: اى رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!
پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگهاى پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»()
-همراهى با پدر
از امورى كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نموده‌اند، اين است كه آنها نبايد همراهى پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراوان‌اند كه بر ضرورت اين كار مي‌افزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.
حضرت صادق(ع) فرموده‌اند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛() بگذار فرزندت هفت سال بازى كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»
-جوان و خوش اخلاقى
اخلاق نيك براى همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) مىفرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد فى الرّزق؛() خوش خلقى بخشى از دين است و روزى را افزون مىكند.»
اما اين امر براى جوان زيباتر، مفيدتر و لازمتر است. ايشان در جاى ديگرى چنين مىفرمايند كه هرگاه ورقة بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد مىشد، به وى چنين سفارش مىكرد: «اعلمى أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛() بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است…».
-جوان و ازدواج
از مهمترين دغدغههاى دوران جوانى، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبى و سادگى حل نموده، كمتر دچار انحرافات است. و هر جامعه‌اى كه نسبت به اين امر بىتفاوت بوده، ضربههاى سختى از ناحيه انحرافات جنسى جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاى مفيدى براى اين مسئله انديشيده‌اند.
پيامبراكرم(ص) فرموده‌اند: «هر جوانى كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر مي‌آورد كه «واى بر من! واى بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در
يك سوّم باقى مانده، تقواى الهى پيشه سازد.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه مىفرمايند: «جوانى از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندي‌اش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وى فرمود:«ازدواج كن!»
جوان گفت: خجالت مىكشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالى چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردى از انصار به وى رسيد و گفت: دخترى زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگى او گشايشى ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اى جوانان! بر شما باد به ازدواج.»()
اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت مىكند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالى شرط نيست، بلكه حتى ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالى نيز شود.
-زمينهگاه در جوانى
راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشته‌اند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسى در دوران جونى در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشى از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگى به گناهان بيشتر است.
امام صادق(ع) فرموده‌اند: «وقتى يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وى گفت: چه چيزى تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردى) واداشت؟
گفت: سه خصلت: جوانى، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعنى پادشاه ناتوانى جنسى داشت)() اين حديث نشان مي‌دهد كه يكى از عوامل انحرافات جنسى، عدم ارضاء صحيح ميل جنسى در دوران جوانى است.
حضرت صادق(ع) در جاى ديگر فرموده‌اند: «روز قيامت، زنى زيبا آورده مىشود كه به خاطر زيبايي‌اش فريب خورده است. زن مىگويد: خدايا! مرا زيبا آفريدى و گرفتار شدم. مريم آورده مىشود و گفته مىشود تو زيباترى يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايى آورده شود كه به خاطر زيبايي‌اش (در دوران جوانى) فريفته شده است و مىگويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده مىشود و به وى گفته مىشود: تو زيباترى يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»
-سفارش به جوانان
حضرت صادق(ع) براى اصلاح جوانان توصيههاى مهم و كارسازى دارند كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف. ايشان در حديثى مىفرمايند«:يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الى صدره؛() اى گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زمانى كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاى برجسته) را به جاى خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينه‌اش زد(يعنى به جاى ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»
در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نموده‌اند:
1ـ تقوا و پاكى را پيشه سازيد.
2ـ به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.
3ـ شخصيت زده نشويد.
4ـ ما را در زندگى رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين مىكنيم.
ب. آن حضرت در جاى ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه مىفرمايد: «يا بنىّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤدة فى امورك و صبّر على مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛() فرزندم! بپرهيز از گرفتگى و بد خُلقى و ناشكيبايى، چرا كه با اين خصلتها، دوستى استوار نمىماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براى برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح .17
. همان، ج 8، ص 93، ح 66.
. سوره يوسف، آيه 22.
. معانى الاخبار، ابن بابويه قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.
. امالى، طوسى، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.
. ر.ك: كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج ،15 ص 776، ح .43057
. اعلام الدين، حسن ديلمى، قم مؤسسه آل البيت، ص .120
. اصول كافى، ج 2، ص 87، ح .5
. ر.ك: كافى، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و .401
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج ،3 ص 492، ح 4743.
. تحف العقول، على بن شعبه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق، ص 373.
. الامالى، شيخ طوسى، ص 302، ح 598.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.
. ر.ك:كافى، ج 5، ص 330، ح 3.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح .79
. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشى، ج 2، ص ،83 ح 32.
. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.

/

هشدارهاى اجتماعى 12

قال على(ع): “اِيّاكَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار؛()از شتاب كردن در كارها دورى كن، زيرا عجله و شتابكارى با لغزش همراه است.
در اين سخن نورانى علوى به هشدار ديگرى از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است كه معمولاً بيشتر انسانها در زندگى اجتماعى گرفتار آن هستند و آن «شتابكارى و شتابزدگى» است.
راغب اصفهانى در تبيين واژه عجله گويد:
«هر چيزى را كه آدمى پيش از وقت و فصل
خودش طلب كند بر آن (عجله) صدق مىكند و ريشه اين صفت نكوهيده در قوه شهويه انسانى است از اين رو غالباً مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.»()
مرحوم نراقى گويد:
«عجله و شتابكارى آن است كه آدمى به مجرد اين كه امرى به خاطر او خطور كند اقدام به آن نمايد، بدون آن كه اطراف آن را ملاحظه نمايد و در عاقبت آن تأمّل كند، و اين از كم دلى و ضعف نفس است. و از راه هاى بزرگ شيطان و ان لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت به هلاكت رسانيده.»()
-عوامل شتابزدگى
عشق و علاقه بيش از حد به يك موضوع، سطحى نگرى و بسته انديشيدن و نيز سيطره هوى و هوس بر انسان هر كدام به نوبه خود مىتوانند از عوامل عجله و شتابزدگى در كارها بشمار آيند.
مثلاً در خريد و فروش و معامله منزل و اتومبيل و يا در امر مهم ازدواج و يا در انتخاب شريك تجارى ممكن است انسان بر اثر شتاب و عجله گرفتار مشكلات فراوان و گاه خانمان سوز گردد. انسان در گزينش همكار، همراه و همسر نبايد بى گدار به آب زند بلكه بايد جوانب آن را به شايستگى بررسى نمايد تا به پى آمدهاى ناگوار آن گرفتار نشود.
از آن جا كه بررسىهاى سطحى و شتابان حقيقت را بر انسان آشكار نمىسازد، چه بسا با يك اقدام بى تأمّل و با شروع يك كار با دستپاچگى در دست اندازهايى بيفتد كه به آسانى نتواند از آن بيرون آيد.
از اين رو گفته‌اند «به بين جا را بنه پارا» پيش از آن كه پروژه‌اى را در زندگى آغاز كنى پيرامون آن بيانديش، منافع و مضار، سود و زيان آن را چه مادى و چه معنوى بررسى كن، آن گاه دست به انجام و اقدام آن بزن. چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى، يك عمر در پشيمانى و ندامت زيسته‌اند و نتوانسته‌اند پي‌آمدهاى زيانبار اقدام عجولانه خود را جبران نمايند. تلخ كامىها، شكستها و مصيبتهاى فراوانى كه بر اثر شتابزدگى دامنگير انسانها شده است قابل شمارش نيست، بسيارى از ما انسانها در پرونده كارى خود از اين شتابكارىها داشته و به خسارتهاى آن واقفيم، چه خوب است كه آنها را مايه عبرت و سرمايه آينده خويش و فرزندانمان قرار دهيم و از عجله و شتابزدگى در زندگى فردى و اجتماعى بپرهيزيم.
 نكوهش شتابزدگى در فرهنگ دينى
اسلام از هر چيزى كه آدمى را از رسيدن به كمال معنوى و نتيجه مطلوب در زندگى باز مي‌دارد به شدت جلوگيرى كرده و آن را مورد نكوهش قرار داده و نسبت به آن هشدار داده است تا انسان با توجه به آن
نكوهشها و هشدارها بىفكرى و بىتدبيرى نكند و با مطالعه و بصيرت همه سويه امور زندگى اجتماعى خود را سامان دهى نمايد. در رابطه با عجله و شتابكارى نيز همين نكوهشها و هشدارها را مشاهده مىكنيم:
امام على(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فيها عند زمانها؛() از شتاب كردن در كارها پيش از فرارسيدن زمان آنها، و كوتاهى كردن در آنها وقتى زمانشان فرا رسيد دورى كن.»
در اين حديث شريف عدم زمانشناسى ريشه شتابزدگى شمرده شده و ضرورت زمانشناسى براى انجام كارها از وظايف انسان مسلمان بشمار آمده است.
كسى كه فصل و زمان انجام كار را نشناسد دست به اقدام آن در غير زمان انجام آن مي‌زند و كار او ابتر و بىنتيجه مىگردد.
از سوى ديگر اگر فصل انجام كارى فرا رسيد و آن را انجام نداد فرصت را از دست داده و كوتاهى در انجام آن نموده است.
مانند كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند و يا ميوه رسيده را با تأخير از درخت جدا كند كه در هر دو صورت زيان كرده و كارى بىحاصل انجام داده است.
در بيان ديگرى آن حضرت شتابزدگى را با نابخردى همسو دانسته است:
«من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة؛() شتاب در كارى پيش از توانايى يافتن آن، و سستى و درنگ بعد از دست دادن فرصت، نشانه نابخردى است.»
از پى آمدهاى شتابزدگى اندوه و غصه بى پايان است، امام على(ع) فرمود:
«العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة؛() شتاب كردن پيش از توانايى يافتن بر كارى موجب اندوه است.»
لغزش و لغزندگى يكى ديگر از پي‌آمدها و آثار زيانبار عجله است كه در فرهنگ دينى نسبت به آن هشدار داده شده است:
امام على(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار؛() شتابكارى موجب لغزش است.»
«مع العجل يكثر الزلل؛() با شتابزدگى
لغزشها زياد مىشود.»
امام جواد (ع) سه چيز را مايه پشيمان نشدن در كارها بيان كرده است:
«ثلاثٌ من كنّ فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة و التّوكّل على اللّه عند العزيمه؛() سه صفت است كه در هر كه باشد در كارهاى زندگى دچار پشيمانى نگردد :1ـ شتاب نكردن 2ـ راى زنى نمودن ـ3 توكل بر خدا به هنگام انجام كار داشتن.»
-عجله ممدوح
آنچه درباره ناپسند بودن و زيانبار بودن شتابزدگى به قلم آورديم از يك نگاه كلان و كلى درست است، اما از اين نكته نبايد غافل شويم كه فرق است بين سرعت و شتاب در كار خير و بين شتابكارى و شتابزدگى در انجام كارها.
«عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت، صورت گيرد، و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميمگيرى لازم در اجرا درنگ نشود و لذا در روايات مىخوانيم كه در كار خير عجله كنيد. يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد، ديگر جاى مسامحه نيست.»()
آنچه در فرهنگ دينى به عنوان «عجله ناپسند» مورد نكوهش قرار گرفته آن مواردى است كه انسان چشم و گوش بسته بدون مطالعه و بدون بررسى كارشناسانه بخواهد دست به كارى كوچك يا بزرگ بزند كه نمي‌داند خير است يا شر. به نفع است يا به ضرر، اما آن گاه كه كارى را با بصيرت مورد مطالعه قرار داد و تمام جوانب آن را با همه احتمالات آن بررسى كرد و معلوم شد كه انجام آن ضررى به دين و دنياى او نمي‌زند، بلكه خير و بركت و عاقبت به خيرى را به دنبال دارد. مسامحه و تأخير در آن روا نيست، بلكه سرعت و شتاب مورد تأكيد و سفارش دين نيز مىباشد، آياتى از قبيل:
الف: «سارعوا الى مغفرة من ربكم.»()
ب :«فاستبقوا الخيرات.»()
گوياى اين واقعيت است كه در كار خير حاجت به استخاره نيست، اگر خير بودن آن برايت روشن شده و به اثبات رسيده است در انجام آن درنگ روا مدار.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَن هَمّ بِشَىءٍ مِنَ الخَيرِ فَليُعَجِّلُهُ فَاِنّ َكُلَّ شَىء فيه تَأخيرٌ فَأِنّ لِلشَّيطانِ فيه نَظرةٌ؛() كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت، بايد عجله كند، زيرا هر كارى را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيله‌اى مىكند.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنَّ اللّه يُحبّ مِنَ الخَير ما يُعجّل؛() خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«كان ابى يقول: اذا هممت بخير فبادر، فأنّك لا تدرى ما يحدث؛() پدرم مىفرمود: هرگاه آهنگ كار خوبى كردى،بشتاب، زيرا نمي‌دانى كه چه پيش خواهد آمد.»
در انجام كار خير رهزنان بسيارند چه شياطين داخلى و چه شيطنتهاى بيرونى، چه بسا انسان به قصد انجام كار خيرى مصمم مىشود ولى براثر تأخير و باخبر شدن دوستان، يا خويشان و فرزندان و يا افراد بى انگيزه در كار خير، در انجام آن دچار ترديد و دو دلى مىشود و در نتيجه به انجام آن كار موفق نمىگردد.
رسولخدا(ص) فرمود:
«درنگ كردن در هر كارى خوب است به جز در كار آخرت.»()
-وقار و درنگ
«ضد صفت عجله “وقار” است و آن عبارت است از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آن كه شروع در يكى از آنها كند، و هم بعد از آن تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تأمل نمودن پيش از شروع را “توقف” گويند، و تأمّل بعد از آن را “تأنّى” و “انائت” نامند، پس وقار شامل اين هر دو است و آن نتيجه قوت نفس و پر دلى است.»()
در بخش اول نوشتار گفته شد كه عجله هم مورد نكوهش است و هم مورد هشدار و بايد از آن دورى جست و پرهيز كرد، آنچه در اين فصل مورد بررسى و توجه است صفت مقابل آن يعنى درنگ كردن در كارها و
شتاب نكردن در انجام و شروع آنهاست.
در معارف و فرهنگ دينى به اين نكته نيز توجه شده و با عبارتهاى گوناگون از آن ستايش و مدح شده است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الأناة من اللّه و العجلة من الشّيطان؛() درنگ و تأنى در كارها از سوى خداى رحمان است و شتاب و عجله در آنها از سياستهاى شيطان.»
روشن است كه هدفهاى غريزه حيوانى ريشه شيطانى دارد و چون غريزه حيوانى انسان كفاف آن را نمي‌دهد و كم مي‌آورد. جويندگان اهداف حيوانى همواره عجول و شتابزده‌اند چون خطر از دست دادن آن مال و منال و مقام و مانند آن را مي‌دهند و ترس آن را دارند كه رقيبان آنها را از دست آنان بگيرند، از اين رو اين گونه كسان هميشه در دام صفت زشت عجله گرفتارند.
اما كسانى كه دنبال اهداف انسانى هستند، چون زير پوشش صفت رحمانى حق قرار دادند و اين رحمانيت آن اندازه گسترش دارد كه همه اشياء عالم را فرا گرفته است، از اين رو خطر از دست دادن و ربايش در آن وجود ندارد به همين جهت خواستاران آنها با تأمّل و درنگ به سوى آنها گام برمى دارند.
و نكته اين كه در دعا مىخوانيم خداوند شتابكار نيست همين است كه:
«انّما يعجّل من يخاف الفوت؛() همانا كسى شتاب مىكند كه ترس از دست دادن چيزى را داشته باشد.»
بنابراين آن كس كه نگرش رحمانى دارد وجودش درياى بى طوفان و آرامى را مانند است كه هيچگاه دچار امواج نمىگردد و طمأنينه و وقار و آرامش بر وجودش حاكم
است و اما كسى كه نگرش و نگاه شيطانى دارد، همواره در اضطراب و تلاطم است و هر آن احتمال از دست دادن داشته ها را مي‌دهد و از اين رو همواره شتابان و شتابزده عمل مىكند تا از رقباى دنياطلب و افزون خواه خويش عقب نيفتد.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَعَ التَّثَبّتِ تَكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَه تَكُون النَّدامَة؛() در درنگ كردن سلامت است و در عجله ندامت.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنّما اَهلَكَ النّاسَ العَجَلَةُ وَلَو اَنَّ الناسَ تَثَبَّتُوا لَم يهلك اَحدٌ؛() مردم را عجله نابود مىكند، اگر مردم با تأمّل كارها را انجام مي‌دادند، كسى هلاك نمىشد.»
-تدبير و تأنى در مديريت
يكى از آسيبهاى بزرگ مديريت و مديران در جريان حاكميت و حكومت دينى، بلاى شتابزدگى و اقدامهاى غير كارشناسانه و شتابزده است.
مدير مدبّر كسى است كه پشت صحنه هاى تصميمگيرى را شفاف ببيند و بشناسد و پي‌آمدهاى مصوبات و برنامه ها را مورد بررسى قرار دهد، از اظهار و اعلام برنامه ها و پروژه هاى خام به شدت پرهيز نمايد.
امام جواد(ع) مىفرمايد:
«اظهار الشّىء قبل ان يستحكم مفسدةٌ له؛() آشكار ساختن هر چيز (برنامه ها و سياستهاى آينده) پيش از آن كه جوانب آن مستحكم شده باشد فسادانگيز است.»
مدير آگاه و بصير از مطرح كردن طرحهاى ناپخته دورى مىكند تا دچار شتابزدگى نگردد. در روايات اسلامى آمده است كه:
«بِئس الظَّهيرُ اَلرَّأىُ القَصير؛() بد پشتوانه‌اى است فكر خام (و كارشناسى نشده حرفى زدن و طرحى را اعلام كردن)».
خطر شتابزدگى در مديران ارشد نظام به مراتب از مديران ميانى آسيب آفرينتر است از اين رو بايد در تصميم گيريهاى كلان اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى و هر گونه اظهار نظرى كه مربوط به زيرساختهاى فرهنگى و اجتماعى است، كمال احتياط و تأنى و تأمّل را داشته باشند و هيچگاه احساساتى و شتابزده دست به كارى نزنند و مردم هم دولتمردان را در انجام كارها و طرحها به شتابكارى نكشانند. مقام معظم رهبرى همواره به دولتمردان و مردم اين توصيه را داشته‌اند كه با يادآورى آن تذكر پدرانه و توصيه پيامبرانه در حكم تنفيذ رئيس جمهور دولت نهم اين بخش از نوشتار را به پايان مىبريم:
«البته نبايد شتابزدگى كرد. من هم به رئيس جمهور محترم عرض مىكنم كه از شتابزدگى اجتناب شود، آرمانها با جدّيت تعقيب شود. اما هيچ گونه شتابزدگى به وجود نيايد هم به مردم عزيزمان توصيه مىكنم كه در درخواستها شتابزدگى را اعمال نكنند.»()
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. غررالحكم، ج 2.
. مفردات راغب واژه (عجل).
. معراج السعادة، ص 218، چاپ هجرت.
. ميزان الحكمه، ج 7، مترجم، ص 3488.
. همان.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3484.
. همان.
. بحارالانوار، ج 75، ص .81
. تفسير نمونه، ج 12، ص 60.
. سوره آل عمران، آيه .133
. مائده، آيه .48
. تفسير نمونه، ج 12، ص 45.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .3486
. همان.
. معراج السعادة، ص .221
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. مصباح المتهجد، ص .195
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. همان.
. تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص .826
. غررالحكم، واژه (رأى).
. سخنان مقام معظم رهبرى 12/5/.84

/

مقام علمى سياسى امام جواد عليه السلام

آغازين سخن
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار(ع) و توجه به تلاشهاى علمى و سياسى آنان نشان مي‌دهد كه آن بزرگواران چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى علوم الهى هستند كه چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مىكنند،به طورى كه در عرصه علم و دانش تاريكى را از بين برده و در حوزه سياست اميد حق ستيزان را نوميد مىسازند.
امام جواد(ع) همانند ديگر امامان معصوم(ع) داراى كمالات علمى و انديشههاى سياسى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در كودكى، امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين نقش شايسته‌اى در راه گسترش دانش و فرهنگ حيات بخش اسلام ايفا نمود.
مقاله‌اى كه از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد گامى است در بيان تلاشهاى علمى و سياسى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشه‌اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت.
فضاى سياسى و اجتماعى
امام جواد(ع) در دوره‌اى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود،
صلاح نمي‌ديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مي‌داشت، لذا به منظور دست يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا(ع) در قدرت سهيم كند. امام ولايتعهدى را قبول كرد، مشروط بر اين كه هرگز در كارى دخالت نكند و اين امر مشروع بودن حكومت خليفه را با سؤال روبه رو مىكرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف درصدد كسب مشروعيّت بود، ناكام گذاشت.
مسأله مخاطره آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مىكرد. آنان دستورات ومطالب دينى را به عقل خويش عرضه مىنمودند و آن چه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بينشان سازگار نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيده‌اى را مطرح مىكردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان رقابت علمى و سياسى شكست دهند. امّا آن امام با پاسخهاى قاطع و استدلالهاى قوى از اين مناظرهها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد.
از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازىهاى دو خليفه ملعون عباسى(مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافقترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مىخواست براى هميشه ستاره تشيّع افول
كند و بزرگترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام محمد تقى(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحهها، توهينها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.() ايشان به رغم محدوديّتهاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مىكرد. در سراسر قلمرو حكومت مأمون و معتصم آن حضرت كارگزارانى را اعزام مىكرد و با فعاليّتهاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مىنمود.
از جمله: آن بزرگوار به وكلاى خود اجازه مي‌داد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.() در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مىنمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مي‌داشت.
امام جواد(ع) در برابر فرقه هايى كه در دوران امامتش وجود داشت، شيعيان را راهنمايى مىكرد. يكى از اين فرقهها “اهل حديث” بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مىپنداشتند. امام درباره آنان به شيعيان مىفرمود:
كه اجازه ندارند پشت سر هر كسى كه خدا را جسم مي‌داند، نمازگزارده و به او زكات بپردازند.()
“واقفيّه” يكى ديگر از فرقههاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود؛ آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقّف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند.
“زيديه” نيز فرقه‌اى بود منشعب از شيعه كه طعن آنان بر امامان معصوم(ع)، سبب
موضعگيرى تند ائمه در برابر اين گروه شد، چنانكه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه: «وجوهٌ يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»() خوانده شدند و در رديف ناصبىها قرار گرفتند.()
منزلت علمى
با اين كه مناصب الهى وابسته به سن خاص نيست و خداوند مقام نبوّت را در كودكى به بعضى از پيامبران اعطا نموده، ولى با اين حال امامت پيشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد ترديد جدّى واقع شد، بلكه افراد عادّى از شيعيان و برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز در اين مسئله گفت و گو داشتند و در واقع اين قضيّه به صورت يك معضل اعتقادى درآمده بود.
“ابن رستم طبرى” از دانشمندان قرن چهارم مىنويسد :«زمانى كه سن امام جواد(ع) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش امام رضا(ع) را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحيّر شدند.»() به همين جهت شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن دريافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور كردند و آرامش يافتند.
با طرح پرسشهايى از امام جواد(ع) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شيعيان به اثبات رسيد، بلكه علماى مذاهب ديگر اين عظمت علمى را باور كردند. از جمله:
“ابن حجر هيثمى” مىنويسد :«مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود سن كم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»()
هم چنين دانشمندان ديگرى كه به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نموده‌اند، عبارتند از: احمد بن خطيب بغدادى (متوفاى 463 ق) يحيى بن اكثم (متوفاى 242 ق)،
عزالدّين ابن اثير جوزى(متوفاى 630 ق)، ابن تيميه حرّانى دمشقى (متوفاى 758 ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى 1089 ق) و دانشمندان ديگر…
از زيباترين و جالبترين جلوههاى علم و فضل امام نهم “بازخوانى انديشهها” مىباشد. قاسم بن عبدالرحمان مىگويد: به مذهب زيديّه گرايش داشتم كه به شهر بغداد سفر كردم.
مدّتى در آنجا بودم. روزى در يكى از خيابانهاى آن شهر، مردم را ديدم كه با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى مي‌دوند و برخى سعى مىكنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.
بعضى نيز ايستاده و به نقطه‌اى خيره شده‌اند، پرسيدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(ع) مي‌آيد.
من هم ايستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مركب به سوى ما مي‌آمد. همان طور كه به او نگاه مىكردم، با خودم گفتم:خداوند گروه اماميه را از رحمت خود دور كند.
آنان معتقدند كه پروردگار سبحان، اطاعت از اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است. همين كه اين به ذهنم خطور كرد، حضرت خطاب به من اين آيه را تلاوت كرد: «فقالوا ابشراً منّا واحدا نتّبعه انّا اذاً لفى ضلالٍ و سعر؛() قوم ثمود گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم، در گمراهى و جنون خواهيم بود. در اين هنگام با خود گفتم: مثل اين كه او ساحر است و از دل من خبر مي‌دهد. بار ديگر حضرت خطاب به من اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «أالقى الذّكر عليه من بيننا بل هو كذّاب اسرٌ؛() آيا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسيار دروغگو و خود پسند است.»
وقتى ديدم آن حضرت از انديشههاى قلبى من خبر مي‌دهد، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و از مذهب زيديه دست برداشتم و به امامت ايشان اقرار كردم و اعتراف نمودم كه او حجّت خدا بر مردم است.()
تربيت شاگردان
در دوره امام جواد(ع) تا زمان امام حسن
عسگرى(ع) به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليّتهاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليّتهاى علمى آن بزرگواران بسيار محدود بود، هر چند از علم وسيعى برخوردار بودند.
پيشواى نهم شيعيان با توجه به اين كه در سن جوانى به شهادت رسيد، در عمر كوتاه و با بركت خويش علاوه بر انجام وظايف سنگين رهبرى امّت، به تربيت شاگردانى كه بتوانند پيام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى(ع) را يك صدو ده نفر ذكر كرده‌اند.() بيست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشته‌اند كه يكى از آنان «على بن مهزيار» است با تأليف سى و پنج اثر. ديگرى «محمد بن عبداللّه بن مهران» است كه داراى هفت اثر مىباشد و سومى «معاويه بن حكيم» با هفت اثر.()
يكى از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) است كه مقدار قابل توجهى حديث از امام نقل كرده است.()
از ديگر چهرههاى برجسته و درخشان از بين شاگردان و راويان آن حضرت مىتوان از «احمد بن محمد بن نصر بزنطى»، «زكريا بن آدم»، «حسين بن سعيد اهوازى» و «احمد بن محمد بن خالد برقى» كه هر كدام در صحنههاى علمى و فقهى وزنه‌اى خاص به شمار مي‌رفتند، نام برد. قابل ذكر است كه روايت كنندگان از امام جواد(ع) منحصر به راويان و محدّثان شيعه نمىباشند، بلكه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده‌اند، از جمله :«خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن بزرگوار نقل كرده است.() هم چنين «ابوبكر احمد بن ثابت» و «ابواسحاق ثعلبى» در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن امام نقل كرده‌اند.()
نكته قابل دقت در روايات رسيده از امام جواد(ع) تنوّع روايات در موضوعات مختلف و مورد نياز آن زمان بوده است كه به عنوان نمونه به اين موضوعات مىتوان اشاره كرد:
.1 توحيد و بسيارى از شبهاتى كه در اين زمينه در آن زمان مطرح بوده است.()
.2 تفسير قرآن، تأويل و بيان بطون آيات.
.3 روايات فقهى در باب نماز، زكات، حج و…
.4 بيان فلسفه و علل احكام.
مناظرههاى علمى
دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت‌وگوى علمى تشكيل مي‌داد. البته با اين كار عباسيان نه تنها به مقصود خويش نمي‌رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خود مىشدند.
از آنجا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار مهم و مفيد بوده است.
راز برپايى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت آن امام به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود، از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از ايشان مىكردند. از طرف ديگر مكتب اعتزال و افراطى گرى در بهره‌ورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مىكردند تا به پندار خامشان حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است، با پاسخهاى قاطع هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از ايشان در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمىشود.
مناظره آن بزرگوار با «يحيى بن اكثرم» و «ابن ابى داود» و غلبه بر آن دو از اين نمونه مناظرات است.()
پاسدار حريم وحى
نهمين امام شيعيان بر اين باور بود كه آيات الهى بايد در سطح جامعه فراگير شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گيرند. به همين جهت سعى مىكرد كه در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آيات قرآن استفاده كند.
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابهجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيه‌اى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين بيان كرد. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چينين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّه‌اى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خليفه در مورد اين حادثه حساس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا مىفرمايد: «انّما جزاء الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض…؛() كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان بر عكس يكديگر قطع شود و يا اين كه از سرزمين خود تبعيد گردند.»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود
را چنين اعلام كرد: ايشان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقت بيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند؛ زيرا اين مسأله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد:
ـ1 اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كرده‌اند، و نه كسى را كشته و نه مالى را به غارت برده‌اند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى الارض» است.
ـ2 اگر راه را نا امن كرده و افراد بىگناهى را كشته‌اند، امّا به مال ديگران تجاوز نكرده‌اند، مجازات آنان اعدام است.
ـ3 اگر امنيّت را از راههاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بى گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت برده‌اند، كيفر آنان بايد سختتر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مىكنند، سپس به دار مجازات آويخته مىشوند. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد كه طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.()
استدلال به قرآن
مسئله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود،لذا اين مسئله را از خود ان حضرت مىپرسند.
مرحوم كلينى مىنويسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرف ياب شد و گفت: يابن رسول اللّه! عدّه‌اى از مردم نسبت به موقعيت امامت شما شبهه ايجاد مىكنند. حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى كرد كه فرزندش سليمان(ع) را جانشين خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود.
اين موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائيل نپذيرفتند و در اذهان مردم شك و شبهه ايجاد كردند، به همين جهت خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد كه عصا و چوب دستى اعتراض كنندگان و سليمان(ع) را بگير و هر كدام را با علامتى مشخص كن كه از چه كسى است؟ سپس آنها را شبانگاه در جايى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوب دستىها را
برداريد. چوب دستى هر كس سبز شده باشد، همان شخص جانشين و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سليمان(ع) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.()
«على بن اسباط» يكى از ياران امام محمد تقى(ع) مىگويد: روزى به محضر آن حضرت رسيدم در حالى كه در مورد امامت ايشان در خردسالى شك و ترديد داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود:خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى كه درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن كريم درباره حضرت يحيى(ع) مىفرمايد: «…و آتيناه الحكم صبيّاً؛() ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.» و درباره حضرت يوسف(ع) مىفرمايد: «و لمّا بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً…؛() هنگامى كه به حدّ رشد رسيد، به او حكم نبوّت و دانش داديم» بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت رادر دوران كودكى نيز عطا كند.()
احاديث و كلمات قصار
در منابع تشيّع و تسنّن از امام محمد تقى(ع) بيش از دويست و بيست حديث در زمينههاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسيده است. شايان ذكر است كه تعداد يك صد و بيست نفر، احاديث صادره از آن حضرت را روايت كرده‌اند.
از اين مقدار حديث كه از آن بزرگوار نقل شده مىتوان به عظمت علمى و احاطه ايشان بر مسائل فقهى، تفسيرى، عقيدتى و نيز دعا و مناجات پى برد، چنان كه در لابلاى كلمات قصار زيبايى كه از آن حضرت برجاى مانده، كمالات اخلاقى ايشان به خوبى نمايان است.
بخشى از كلمات قصار امام را «ابن صبّاغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمّه» آورده است. همين طور در كتاب «تحف العقول» و مصادر ديگر نيز اين نوع كلمات فراوان يافت
مىشود. هم چنين بخش عمده روايات فقهى امام را بايد در نامههايى كه در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستاده‌اند، جست و جو كرد.() حسن ختام اين نوشتار را با حديثى زيبا و با بركت از آن امام همام زينت مي‌دهيم كه فرمود: «ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّة؛الانصاف فى المعاشرة و المواساة فى الشدّة و الانطواع و الرّجوع على قلبٍ سليمٍ؛() با سه چيز مىتوان محبت ديگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با ديگران در سختىها و راحتىها و داشتن قلب سليم.» اميد است كه اين حديث و ساير احاديث نورانى آن حضرت مشعلهاى فروزانى باشد در دهكده ظلمانى جهان امروز و چراغ هايى در كوره راههاى دشوار زندگى.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص .74
. تاريخ غيبت، امام دوازدهم، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى، آيت اللّهى، ص 79 ـ .78
. التوحيد، شيخ صدوق، ص .101
. سوره غاشيه، آيات 3 ـ 2.
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 490.
. دلايل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 204.
. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص .205
. سوره قمر، آيه .24
. همان، آيه .25
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .51
. نك: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص 409 ـ .397
. نك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 278 ـ .266
. حيات فكرى و سياسى امامان شعيه(ع)، ص .491
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص .35
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 4، ص .384
. التوحيد، ص .82
. نك: حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 486 ـ .482
. سوره مائده، آيه .33
. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص .315
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .383
. سوره مريم، آيه .12
. سوره يوسف، آيه .22
. اصول كافى، ج 1، ص .384
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 490 ـ .489
. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج ،2 ص .349

/

سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى

-اشاره
تمدن اسلامى آخرين حلقه تمدن الهى است كه نهال درخت تنومندش با دستان پرتوان پيامبراكرم(ص) كاشته شد و ريشه‌اش با هجرت آن بزرگوار و ساير مسلمانان مستحكم گرديد و همچنين ميوه‌اش پس از گذشت چند قرن در زمينه علوم شرعى، عقلى، ادبى، تجربى، فرهنگ و هنر به بار نشست.
با ظهور اين تمدّن الهى ـ انسانى، خداوند اتمام نعمت را بر پيكر انسانيّت پوشانيد، بنابراين مسلمانان با الهام از آموزههاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) بيشترين نقش را در زمينه رشد و شكوفايى ايفا نمودند.
نگارنده سعى دارد كه در اين نوشتار نقش مسلمانان را در زمينه پيشرفت فرهنگ و علوم مورد بررسى قرار دهد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى گامى مؤثر در جهت اعتلاى تعليم و تربيت و شكوفايى برداريم.
-مسلمانان مشعل داران تمدّن
قرآن كريم در آموزههاى خود دعوت به فراگيرى دانش و تشويق انسانها به آبادانى و نوآورى را مورد تأكيد قرار داده است. با اين كه عدم تبعيض در ميان انسانها از اصول تغييرناپذير اين كتاب آسمانى است، امّا خداوند به صراحت مىفرمايد: «هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون؛() آيا كسانى كه مي‌دانند با كسانى كه نمي‌دانند برابر هستند؟»
قرآن كريم با دميدن روح جديد بر پيكر نيمه مرده سرزمينهاى فتح شده، فضاى علمى و فرهنگى نوى را پديد آورد، بدين صورت كه ابتدا افكار مسلمانان را متوجه فلسفه آفرينش و فرجام هستى نمود و با يادآورى آثار قدرت الهى دريچه‌اى به سوى اسرار خلقت گشود و گامى را به سوى پيشرفت علمى فراهم ساخت.
با اين كه علوم مسلمانان در آغاز منحصر به علوم دينى بود، ولى در قرن دوم
هجرى آنان به سراغ اندوختههاى علمى ساير ملتها رفتند وطى دو قرن قسمت عمده علوم را از ملتها گرفتند سپس در پرتو منطق قرآنى و تجربه علمى دست به ابتكار زدند.
مفسر بزرگ علامه طباطبايى(ره) در مورد تأثير قرآن در پيشرفت فرهنگ و شكوفايى مىنويسد: «عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى به صورت نقل و ترجمه در ابتدا و به صورت ابتكار در پايان، همان انگيزه فرهنگى بود كه قرآن مجيد در نفوس مسلمانان فراهم كرده بود. و معلوم است كه مدنيّت اسلامى بعد از هجرت و رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد و بالأخره امروز در حدود شش صد ميليون نفر از جمعيّت كره زمين را به نام اسلام در بر مىگيرد و بديهى است كه چنين تحوّلى كه يكى از حلقههاى بارز سلسله حوادث جهان مىباشد، در حلقههاى بعدى تأثير بسزايى خواهد داشت و از اين رو يكى از علل و مقدّمات تحول امروزى و پيشرفت فرهنگ جهان قرآن مجيد خواهد بود.»()
با اين بيان معلوم مىشود كه قرآن از همان راهى كه فكر توحيد و يكتاپرستى را در بشر بيدار كرد، دقيقاً از همان راه بشر را در خط سير علمى و كشف حقايق جهان هستى كه پايه تمدّن است، قرار داد و احاديث نبوى جان تشنه مؤمنان را براى دريافت دانشهاى گوناگون با عزمى راسخ به حركت واداشت، لذا مىبينيم كه سدههاى نخستين تاريخ اسلام به ويژه قرن دوم تا پنجم هـ.ق «عصر طلايى» جهان اسلام است. مسلمانان با الهام از آيات قرآن كريم و تعاليم پيامبر اكرم(ص) و به كمك آموزههاى دينى به پيشرفتهاى علمى و فرهنگى چشمگيرى دست يافتند.
اين زمان مقارن با دوره قرون وسطى، يعنى دوران انحطاط تمدن در تاريخ اروپا بود. قرون وسطى تقريباً از سال 476 م شروع شد و تا سال 1450 م ؛ يعنى حدود 950 سال ادامه يافت. اين زمان در تاريخ اسلام مطابق بود با حدود 100 سال قبل از هجرت تا حدود 850 سال بعد از هجرت. اين دوران را براى اروپا و جهان مسيحيّت «عصر ظلمت» ناميده‌اند.
زمانى كه اروپا ركود اين دوره تاريك را
سپرى مىكرد، در مشرق زمين دولتهاى اسلامى، تمدّنهاى قديمى بين النهرين، مصر، ايران، يونان و هند را بازشناسى كرده بودند، هم چنين شهرهاى مهم دنياى اسلام به صورت مراكز علمى و فرهنگى درآمده بودند و دانشمندان مسلمان ابتكارات خود را به دنيا عرضه مىكردند.
نوآورىهاى فراوان، تأليفات متعدد، مساجد، كتابخانهها، مدارس، شهرهاى با شكوه و پرجمعيت، روستاهاى آباد، ارتباطات وسيع، تجارت پررونق و ديگر عوامل مسلمانان را مشعل داران فرهنگ و تمدّن قرار داده بود. شاهكار مسلمانان در اين بود كه جنبش و تحوّلى در جهان پديد آوردند كه قرنها جامعه بشرى از فيض وجود آن بهرهمند بود. مسلمانان در طول چند قرن آن چنان در علوم، صنايع، اقتصاد، سياست و نظامات اجتماعى پيشرفت نمودند كه به اعتراف دانشمندان غربى از همه جلو افتادند و حتّى تمدن كنونى اروپا و غرب بيش از هر چيز ديگر از آن مايه گرفته است.()
دكتر حسين نصر در زمينه رشد و بالندگى تمدن اسلامى مىگويد: «تنها پس از آن كه وحى اسلامى توانست به تمدّن جديد رنگ مشخص اسلامى بدهد، علم، ادب و فلسفه به اوج كمال خود رسيد.»()
بنابراين تمدّن اسلامى با بهرهگيرى از آيات قرآن و اقدامات پيامبر اكرم(ص) در طى مراحل كمال و پختگى به درجه‌اى رسيد كه آدام متز (دانشمند سوئيسى) در كتاب خود قرن چهارم هجرى را «عصر نوزايى اسلامى» ناميده است.() در اين دوره دانشمندان مسلمان در علوم و فنون به قدرى از خود ابتكار نشان دادند كه طبق اعتراف گوستاولوبون تا قرن يازدهم ميلادى دانشمندان اروپا قولى را كه مأخوذ از مصنّفين مسلمان نبود، مستند نمىشمردند و تمام دانشكدهها و دانشگاههاى اروپا تا پانصد سال روى ترجمه كتابهاى دانشمندان اسلامى داير بود و مدار علوم مردم اروپا فقط دانش مسلمين بود.()
-دانشهاى نوين
رشد و شكوفايى مسلمانان فقط در زمينه فهم معارف و مباحث اعتقادى نبود،
بلكه علاوه بر ابداع علومى همچون: فقه و اصول و تفسير، دانش هايى همچون: علم كلام، فلسفه و اخلاق را مطابق مضامين آيات قرآن كريم مطرح نمودند و با شيوه‌اى نوين گسترش دادند و حتّى فراتر از اينها علوم طبيعى، رياضى، تاريخ، جغرافيا، دانشهاى تجربى و هنرهاى زيبا را به اوج كمال رساندند و از اين رهگذر ابتكارات، اختراعات و اكتشافات نوين را به جامعه بشرى عرضه نمودند.
در عصر مأمون محمد خوارزمى علم «جبر» را پايهگذارى كرد و كتاب او به نام «جبر و مقابله» مرجع دانشمندان اروپا قرار گرفت.()
در رياضيّات و هندسه ابوريحان بيرونى به كشفيّات تازه‌اى دست يافت و در هندسه مسطّحه خواجه نصير الدين طوسى به ابداعاتى نايل آمد. هم چنين تا قرن سيزدهم ميلادى عدد صفر مجهول بود تا اين كه خوارزمى آن را كشف كرد. او كسى بود كه علامات اعشارى را براى نخستين بار به كار برد.()
دانش جغرافيا در پرتو فرهنگ اسلامى رشد قابل ملاحظه‌اى پيدا كرد. بسيارى از كتب «مسالك و ممالك» با محور قرار دادن مكه و مدينه كه هر ساله ميزان زائران خانه خدا بود، به نگارش درآمدند و در اين دانش مسلمين پيش گام ديگر ملّتها شدند.
هم چنين «نقشه جهانى» را ابوعبداللّه ادريسى مؤلف كتاب «نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق» اختراع نمود و مدتها مرجع دانشمندان اروپا بود.()
در علم شيمى جابربن حيّان به كشفيّات نو و آفرينش آثار پر ارج و بىبديل دست يافت. در فيزيك ابن هيثم شهرت فراوانى پيدا نمود و كتاب وى «علم المناظر» به عنوان بهترين كتاب قرون وسطايى در نورشناسى شناخته شد.
در فلسفه تاريخ و علم جامعهشناسى ابن خلدون مطالب بى سابقه‌اى را عنوان كرد. در فلسفه سياسى فارابى با بهرهگيرى از كار پيشينيان نكات جديدى را عرضه نمود و در روان شناسى ابن سينا شيوه‌اى علمى پديد آورد.
در علم پزشكى محمد بن زكرياى رازى،
حنين ابن اسحاق و ابوعلى سينا آثار بى مانندى از خود به يادگار گذاشتند و پيشرفت مسلمانان در اين علم به نحو بى سابقه و گسترده‌اى رواج پيدا كرد. به همين جهت نوشته‌اند كه مسلمانان در ايجاد بيمارستانهاى خوب و تهيه لوازم آن پيشاهنگ جهان بوده‌اند.
نخستين بيمارستانى كه در سرزمينهاى اسلامى تأسيس شد، بيمارستان صحرايى (در ميان چادر با برخى تجهيزات) بود كه در جنگ بدر به دستور پيامبر اكرم(ص) ساخته شد.() امّا بعدها اين پديده روبه رشد و كمال رفت و بيمارستانهاى بزرگ و مجهزّى تأسيس شد. هم چنين ابتكارات مسلمانان همچون: اختراع چاپ، قطب نما، كشف فرمول باروت، كشف گردش خون، صنعت كاغذ سازى و دهها ابتكار ديگر نشانه عشق و علاقه آنان به نوآورى و شكوفايى بود.()
-نهضت ترجمه
در پايان قرن اول هجرى مترجمان اسلامى كار ترجمه را شروع كردند. نخستين گام ترجمههاى اسلام در زمان منصور خليفه عباسى(158 ـ 136 هـ.ق) برداشته شد، ولى نهضت واقعى ترجمه از نيمه دوم قرن دوم هجرى رسميّت يافت. در قرن سوم هجرى(عصر كلاسيك اسلام) اين نهضت به اوج خود رسيد و تا پايان قرن پنجم ادامه يافت، بنابراين مسلمانان بيش از سه قرن سخت مشغول ترجمه آثار علمى، فلسفى، ادبى و مذهبى تمدنهاى كهن بودند و از ميراث انسانى بزرگى كه به زبانهاى مختلف آن زمان، يعنى عبرى، سريانى، فارسى، هندى، لاتينى و يونانى بود، بهرهمند شدند.()
به منظور جاى دادن مترجمان و حفظ آثار آنان مؤسسه علمى به نام «بيت الحكمه» در بغداد تأسيس شد. زمان تأسيس اين مركز به درستى مشخص نيست و عدّه‌اى بنيان آن را در سال 210 يا 211 هـ.ق مي‌دانند، عدّه‌اى هم تأسيس آن را در عصر هارون الرشيد دانسته‌اند. به هر صورت اين مركز در زمان مأمون به علت رواج روحيه علمى و عقلى از رونق فراوانى برخوردار گرديد.()
اين بيت الحكمه نوعى آكادمى و
دارالترجمه محسوب مىشد كه داراى كتابخانه‌اى مفصّل با يك رصدخانه بود و در نقل علوم يونانى نقش قابل ملاحظه‌اى را ايفا مىكرد. رصدخانه‌اى كه مأمون ضميمه بيت الحكمه كرد، مركزى شد براى مطالعه نجوم و رياضيات. در اين رصدخانه مسلمين محاسبات نجومى انجام مي‌دادند، چنان كه طول يك درجه از نصف النهار را با دقّتى نزديك به محاسبات امروز اندازه مىگرفتند. در زمان اين خليفه (مأمون) كه مسلمانان كتاب بطلميوس و اقليدس را ترجمه مىكردند، در تمام اروپا تنها يك رياضى دان مشهور وجود داشت كه نوشتههاى او در رياضيات از بعضى اصول مقدّماتى تجاوز نمىكرد، لذا در تمام قرون وسطى پيشرفت رياضيّات در واقع مديون نبوغ رياضى مسلمانان بود.()
مسأله مهمى كه در طول نهضت ترجمه كار مسلمانان را در ترجمه و جذب كتابهاى خارجى آسانتر مىكرد، استفاده از مترجمين هر قومى بود كه در سيطره اسلام به سر مىبردند.() نتيجه اين كه آنان قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف را به زبان عربى ترجمه كردند و بهترين معلومات هر ملّتى را آموختند، مثلاً در قسمت فلسفه، طب،هندسه،منطق و هيأت از يونانيان استفاده نمودند و از ايرانيان تاريخ، ستارهشناسى، ادبيات و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند، از هنديان حساب، نجوم، داستان و گياهشناسى را آموختند و از خود چيزهايى به آنها افزودند و از مجموع آنها علوم و صنايع را پديد آوردند.()
-مساجد
يكى از اقدامات مهم نبى مكرّم(ص) پس از هجرت، ساختن مسجد بود. استقبال عظيمى كه اكثريت مردم مدينه از پيامبر(ص) به عمل آوردند، آن حضرت را بر آن داشت كه پيش از هر كارى براى مسلمانان يك مركز عمومى به نام «مسجد» بسازد تا امور عبادى، آموزشى، پرورشى، سياسى و قضايى در آن انجام گيرد. پيامبر(ص) زمينى را كه شترش در آن زانو زد، براى ساختمان مسجد خريدارى نمود و تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن
وسايل ساختمانى شركت كردند.()
ساختن مسجد باعث ايجاد وحدت و هم دلى بين مسلمانان گرديد و تا آغاز قرن چهارم هجرى در غير اوقات نماز، مكانى براى تعليم و تربيت بود، به طورى كه بسيارى از علما و دانشمندان فارغ التحصيلان حلقههاى تدريس مساجد بودند.
از زمان خلافت خليفه دوم دامنه فتوحات مسلمانان گسترش يافت و تعداد افراد زيادى از ساير سرزمينها به آيين اسلام گرويدند، به طورى كه با زبان عربى آشنايى نداشتند، بنابراين آموزش زبان عربى براى درك معانى آيات قرآن و تعاليم اسلام توسط اصحاب پيامبر و تابعين در مساجد نو بنياد آغاز شد.
اين مساجد ابتدا در شهرهاى كوفه، بصره، حيره و مداين بنياد گرديد و به دستور خليفه دوم برخى از صحابه پيامبر(ص) مأمور اقامه نماز و آموزش قرآن و مسائل دين در آن مكانهاى مقدّس شدند.()
در عصر خلفاى راشدين و پس از آن در دروه حكومت امويان، مساجد بزرگ كه عنوان جامع داشت، در مراكز بلاد اسلامى ساخته شد و علاوه بر تعليم مسائل دينى به آموزش مسائل علمى نيز مىپرداختند. بسيارى از صحابه پيامبر(ص) و تابعين و نيز پيشوايان مذاهب در اين دانشگاههاى عمومى به تعليم مبانى دين و نشر مذهب خود مىپرداختند. مراكز مشهور آموزش اسلامى در اين دوره عبارت بود از: مسجد النبى در مدينه، مسجد الحرام در مكه، جامع بصر، جامع كوفه، جامع اصفهان، جامع فسطاط مصر، مسجد الاقصى و قبة الصخره در بيت المقدّس، جامع اموى دمشق،جامع زيتونه در تونس و جامع قيروان در مراكش. همزمان با نشر اسلام در خارج از جزيرة العرب، گروه عظيمى از ايرانيان آزموده و برخوردار از فرهنگ و ادب، خالصانه به آيين اسلام گرويدند. علاقه ايرانيان به دين مقدّس اسلام از همان آغاز شروع شد و از دل و جان در ترويج احكام و دستورات شريعت اسلام كوشش نمودند و حتّى در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبى اكرم(ص) جان فشانى نمودند. از اين زمان كوشش و زحمات ايرانيان مسلمان در
خدمت به فرهنگ و معارف اسلامى قرار گرفت و گامى جديد در تدوين و توسعه فرهنگ و تمدن اسلامى بود.()
-كتاب و كتابخانه
آموزههاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) انگيزه‌اى نيرومند براى دانش پژوهى در گستره جهان اسلام گرديد. به بركت همين روحيه و فرهنگ بود كه دانشمندان مسلمان توانستند در مدّت كوتاهى آثار نفيس و گران بهايى را به جامعه بشرى عرضه بدارند. عشق به مطالعه و تحقيق چنان فضايى را در جامعه اسلامى به وجود آورده بود كه تأسيس كتابخانه نياز مبرّم شناخته شد، لذا از اويل تأسيس بيت الحكمه تا سدههاى چهارم و پنجم هجرى كتابخانههاى بزرگى در گوشه و كنار جهان اسلام بنا شد.
تقريباً هر سلسه‌اى، از خلفاى بنى اميّه و بنى عباس گرفته تا فاطميان، آل بويه، سامانيان، غزنويان و مغولان كه هر كدام در مركز حكومت خود كتابخانههاى با شكوهى را تأسيس كردند اين علاقه به كتابخوانى و ارج نهادن به كتاب در سده چهارم در شكوفايى علمى و فكرى و پيدايش نهضت علمى اسلامى تأثيرى بس شگرف داشت.
در اواخر قرن چهارم فرمانروايان مهم اسلامى در بغداد، مصر و قرطبه داراى كتابخانههاى عظيمى بودند، به عنوان نمونه عزيزبن معزّ(خليفه فاطمى) در مصر كتابخانه بزرگى داشت كه تعداد كتابهاى آن را شش هزار جلد تخمين زده‌اند.
در قرن نهم ميلادى كتابخانه كليساى شهر «كنستانز» فقط سى صد و پنجاه و شش جلد كتاب داشت، در حالى كه در كتابخانه قرطبه چهارصد هزار جلد كتاب وجود داشت و فهرست كتابهاى اين كتابخانه در چهل و چهار جلد تهيه شده بود.()
در غرناطه (گرانادا) در عصر امويان اندلس هفتاد كتابخانه عمومى وجود داشت در صورتى كه چهارصد سال پس از اين تاريخ شارل خردمند، امپراتور فرانسه، براى تأسيس كتابخانه دولتى پاريس به زحمت توانست نهصد جلد كتاب جمع آورى كند كه
ثلث آن نيز ادعيه و اوارد راهبان و كشيشان بود.()
در مورد كتاب فروشىهاى شهرهاى اسلامى گفته يعقوبى(مورخ) را مىتوان مطرح ساخت كه معتقد است در زمانش تنها در بغداد متجاوز از صد كتاب فروشى وجود داشته است. ضياء الدين سردار (نويسنده و مورّخ) در اين زمينه به كتاب فروشى ابن نديم اشاره مىكند. او معتقد است كه كتاب فروشى ابن نديم كه كتب موجود در فهرست مفصّل او (الفهرست) را شامل مىشد، چندين برابر بزرگتر از كتاب فروشى «فويل» لندن كه در آن زمان به عنوان بزرگترين كتابفروشى جهان توصيف مىشد، بوده است.()
علاوه بر اينها در غالب مساجد كتابخانه‌اى وجود داشت و در بيشتر شهرهاى اسلامى كتاب خانههاى عمومى بود كه تعداد زيادى كتاب در آنها گردآورى شده بود.
كتابخانه بصره به دانشورانى كه در آن جا مطالعه مىكردند، مقررّى مي‌داد. وقتى مغولان بغداد را ويران كردند، سى و شش كتابخانه عمومى در آن جا بود و اين غير از كتابخانههاى خصوصى بود. نقل مىشود كه وقتى امير بخارا، واقدى«مورّخ معروف» را دعوت كرد، وى نپذيرفت و فقط چهارصد شتر براى حمل كتابهاى خويش درخواست كرد.
پس از درگذشت واقدى شش صد صندوق پر از كتاب به جاى ماند كه براى برداشتن هر صندوق دو مرد لازم بود. بعضى از بزرگان همچون ساحب بن عبّاد به اندازه همه كتابخانههاى اروپا كتاب داشتند.()
-پيدايش مدارس
مكتب حيات بخش اسلام در آموزههاى خود بيشترين تأكيد را نسبت به تعليم و تربيت دارد. نبى مكرّم اسلام(ص) در سيره خود تعليمات را بر اساس اوضاع اجتماعى و با روشهاى خاص انجام مي‌داد. نخستين جلسات آموزشى آن حضرت با تعليم قرآن در مسجد مدينه شروع شد. بعد از رحلت آن بزرگوار ائمّه اطهار(ع) دنباله رو كارها و
خدمات ارزنده ايشان بودند و در زمينههاى مختلف نقش خويش را به بهترين وجه ايفا نمودند.
اهميّت مسأله تعليم و تربيت و تفكّر در آموزههاى دينى، زمينه توجه مسلمانان را نسبت به ايجاد مدارس فراهم نمود.
تا قرن سوم هجرى مركز تعليم علوم دينى و ادبيات مساجد بود. تعدّد مكتبهاى فلسفى و مذهبى و ضرورت تعليمات كلاسيك و بلند مدّت منجر به گسترش تعليم و تربيت و ازدياد طلّاب گرديد. ضرورت ايجاد فضاهاى خاص آموزشى بدين منظور كه بحث و جدل مزاحم عبادت كنندگان نشود و آمد و رفت عموم مردم باعث ايجاد اخلال در تدريس نگردد، سبب احداث مدرسه شد.
رقابت و مبارزه خلفا و امرا در تبليغات مذهبى و سياسى نه تنها به اين روند شدت بخشيد، بلكه به عنوان عامل اصلى و اساسى در پيدايش تعداد بسيارى از مدارس، مؤثّر بود.()
اكثر منابع تاريخى، شهر نيشابور را مهد نخستين مدارس دانسته‌اند. اولين مدرسه مستقل را «ناصر كبير» در اواخر قرن سوم هجرى در آمل برپا كرد و سالها در آن به تدريس پرداخت. شخصيت مشهور ديگرى كه در زمينه راه اندازى مدارس نقش قابل ملاحظه‌اى را ايفا نمود، خواجه نظام الملك طوسى بود. وى مدارس نظاميه را تأسيس كرد. خواجه در سال 457 هجرى به صدارت منصوب شد و حدود سى سال با توانايى و اقتدار زياد در عصر حاكميت آلب ارسلان و ملك شاه سلجوقى وزارت آنها را بر عهده داشت.
تأسيس مدارس نظاميه با دوران سلطنت آلب ارسلان سلجوقى (465 ـ 455 هـ.ق) دومين پادشاه بزرگ اين سلسله مقارن بود.()
شخصيّتهاى مشهور در اين نظاميهها مشغول به تدريس شدند كه از جمله آنان عبدالملك بن محمد جوينى بود. وى به شاگردانش در مجالس مناظره آزادى مي‌داد و اين مناظره قدرت و استعداد آنان را پرورش مي‌داد.() نظاميه بغداد از معروفترين نظاميهها بود و هميشه
مشهورترين دانشمندان عصر را براى تدريس در آن انتخاب مىكردند. خواجه نظام الملك توجه خاصّى به نظاميه بغداد داشت. با وجود اين كه نظاميّه نيشابور در آن زمان هنوز اعتبار خود را در دوره سلجوقى حفظ كرده بود و نيز نظاميه بصره كه از نظاميه بغداد بزرگتر و زيباتر بود، امّا هيچ گاه اعتبار هيچ كدام از نظاميّهها به پايه و منزلت نظاميه بغداد نمي‌رسيد.
تأسيس مدارس نظاميه آغاز نهضتى چشمگير در گسترش دامنه مدارس اسلامى گرديد و بسيارى از بزرگان علمى و سياسى را بر آن داشت كه با پيروى از روش خواجه نظام الملك به تأسيس مراكزى از اين نوع مبادرت ورزند، چنان كه فاصله نيمه دوم قرن پنجم تا حمله مغول در نيمه دوم قرن هفتم در تاريخ علمى اسلام به وفور مدارس، ممتاز و مشهور گرديده است.()
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره زمر، آيه .9
. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص .98
. علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قربانى، ص .19
. سه حكيم مسلمان، سيد حسين نصر، ترجمه احمد آرام،ص.1
. تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آدام متز، ترجمه على رضا ذكاوتى قراگزلو، ص .9
. فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونكه، ترجمه مرتضى رهبانى، ج 2، ص .36
. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، حنّا الفاخورى، ج 2، ص .362
. مسلمانان و دانش جديد، عبدالرزّاق نوفل، ص .81
. دانش مسلمين، محمد رضا حكيمى، ص .156
. سيره ابن هشام، ج 1، ص .688
. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزّاقى و ديگران، ص .351
نهضت ترجمه در جهان اسلام، ترجمه اسماعيل سعادت، ص .6
. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، حسين سلطان زاده، ص .70
. كارنامه اسلام، دكتر عبدالحسين زرّين كوب، ص 66 ـ .65
. نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بيدارى غرب، ذكر اللّه محمدى، ص .61
. تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه على جواهر كلام، ص .581
. فروغ ابديت آية اللّه جعفر سبحانى، ج 1، ص .369
. تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى، عبدالرحيم غنيمه، ترجمه نور اللّه كسايى، ص .5
. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 10 ـ .90
. تمدن اسلام در قرن چهارم هجرى، ص .202
. نشريه سمينار كتاب و كتابدارى، دانشگاه مشهد، سال 1360، .74
. تمدّن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه محمد تقى فخرداعى گيلانى، ص .558
. ميراث اسلامى در گذشته و حال، ضياء الدين سردار، ترجمه على اصغر شيرى، ص .30
. نقش كتابخانههاى مساجد در فرهنگ و تمدن اسلامى، محمد مكى السباعى، ترجمه دكتر على شكوهى، ص .125
. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، ص.94
. مدارس نظاميه و تأثيرات علمى و اجتماعى آن، نوراللّه كسايى، ص .11
. فرار از مدرسه، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص .23
. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص .14