نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
سيد حسن نصراللّه: اكنون از هر زمان قوىتر هستيم. (19/10/86)
مردم فلسطين به بوش: قاتل كودكان: به خانهات برگرد. (20/10/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به آمريكا: بوش فرعون است، دشمنى با او افتخار است.
بوش: وارد جنگ ايدئولوژيك با اسلام شدهايم. (25/10/86)
تظاهرات گسترده مردم مصر عليه سفر بوش انجام شد. (26/10/86)
در نبرد خيابانى در جنوب عراق 70، تروريست به هلاكت رسيدند.
نوار غزه در محاصره كامل نظاميان اسرائيلى قرار گرفت.
90 شبه نظامى در ناآرامىهاى شمال غرب پاكستان كشته شدند. (30/10/86)
نورى مالكى مراسم عاشوراى امسال را نتيجه بازگشت ثبات به عراق دانست. (1/11/86)
غزه بدون آب، برق، گاز و دارو است.
سكوت جهانى در قبال مرگ تدريجى 5/1 ميليون فلسطينى در غزه شرمآور است. (2/11/86)
محاصره غزه محصول همدستى دولت مصر با رژيم صهيونيستى است. (3/11/86)
پس از تركيه، دانمارك به دومين كشور مسلمان اروپا تبديل مىشود.
اين وحشيگرىهاى مدرن صهيونيستها در قبال مردم مظلوم فلسطين را ببينيد.
رژيم صهيونيستى نيمى از جمعيت 5/1 ميليونى غزه را در نقاط مرزى مصر آواره كرد. (6/11/86)
محاصره غزه به نفع حماس تمام شد. (8/11/86)
ارتش لبنان تظاهرات مخالفان سينيوره را به خاك و خون كشيد. (9/11/86)
ضرب الاجل 3 روزه حزب اللّه به دولت سينيوره اعلام شد. (10/11/86)
دولت اسرائيل قربانى شكست ارتش در جنگ 33 روزه با حزب اللّه شد. (11/11/86)
اعتراف كميته صهيونيستى وينوگراد به پيروزى حزب اللّه، جنگ 33 روزه اسطوره ارتش اسرائيل را شكست. (13/11/86)
مردم بحرين به دستگيرى مخالفان سياسى اعتراض كردند.
در جريان عمليات شهادت طلبانه در شهر ديمونا واقع در جنوب سرزمينهاى اشغالى چهار صهيونيست كشته و بيش از 16 تن ديگر زخمى شدند، شهر ديمونا به دليل وجود نيروگاه هستهاى تحت شديدترين مراقبتهاى امنيتى از سوى نيروهاى امنيتى اسراييل قرار دارد. (16/11/86)
يك روز پس از عمليات شهادت طلبانه در شهر اتمى ديمونا، حمله موشكى به اسرائيل باعث انهدام دو كارخانه شد.
80 درصد مردم تركيه از لغو ممنوعيت حجاب حمايت كردند. (17/11/86)
موشك حماس در فاصله 50 مترى شيمون پرز اصابت كرد. (18/11/86)
لايحه حجاب در پارلمان تركيه با اكثريت قاطع به تصويب رسيد. (20/11/86)
شبكه تلويزيونى رژيم صهيونيستى: حماس در مبارزه با اسرائيل، مثل حزب اللّه عمل مىكند. (21/11/86)
از سوى منابع اسرائيلى فاش شد، همكارى موساد و سينيوره در ترور رفيق حريرى. (23/11/86)
دولتهاى عربستان و امارات به گروه تروريستى “اليمانى” حداقل 100 ميلون دلار كمك مالى كردهاند.
موساد: تل آويو در تيررس موشكهاى جديد حزب اللّه است. (24/11/86)
عماد مغنيه فرمانده ارشد حزب اللّه لبنان شهيد شد. پاداش 30 سال جهاد
عمليات گروه تروريستى “اليمانى” براى كشتار روز اربعين در عراق كشف شد. (25/11/86)
سيد حسن نصراللّه در مراسم تشييع پيكر شهيد عماد مغنيه: جنگ با اسرائيل را به خارج از لبنان مىكشانيم.
سيد حسن نصراللّه: اين سخن را با مسؤوليت من در تاريخ بنويسيد، عليه صهيونيستها در سراسر جهان مىجنگيم. سقوط اسرائيل آغاز شده است.
مادر شهيد مغنيه: كاش فرزند بيشترى براى فدا كردن در راه مقاومت داشتم. (27/11/86)
وحشت از انتقام سراسر اسرائيل را فرا گرفت. (28/11/86)
اسرائيل به دنبال تهديدهاى دبيركل حزب اللّه تدابير گسترده نظامى – امنيتى انديشيد. (30/11/86)
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه:به صهيونيستها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كردهايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
اخبار داخلى
برف و سرما در ايران ركورد 50 ساله را شكست.
عيدى امسال كاركنان دولت 200 هزار تومان تعيين شد. (19/10/86)
رهبر معظم انقلاب: گروهها،هوشيار باشند، حمايت آمريكا ننگ است.
تايم: ايران نشان داد اينجا خليج فارس است. ايرانىها در ماجراى تنگه هرمز بدون شليك يك گلوله به آمريكايىها يادآور شدند كه شير نفت جهان در دست ايران است.
واردات آلمان از ايران 50 درصد افزايش يافت.
رهبر انقلاب: مبادا خرافه و كارهاى غيرمعقول موجب ضايع شدن عزادارى محرم شود. (20/10/86)
با گسترش تأسيسات نفتى در عسلويه، ايران مىتواند از صدور گاز مايع، سالانه 100 ميليارد دلار درآمد داشته باشد.
آيت اللّه مجتهدى تهرانى و استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به لقاء اللّه پيوستند. (24/10/86)
ملت و رهبر از فقيه وارسته و معلم بزرگ اخلاق “آيت اللّه مجتهدى تهرانى” تجليل كردند. (25/10/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عاشورا موجى در اقيانوس بشريت ايجاد كرد كه جاودانه است. (27/10/86)
غزه در آتش و خون است، ايران خواستار اجلاس اضطرارى شد.
وزير كشور:عدّهاى ثبت نام كردهاند كه رد صلاحيت شوند. (1/11/86)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه حداد عادل: مصوبات مجلس براى همه قوا لازم الاجرا است. (2/11/86)
با تأكيد بر شكست روند صدور قطعنامه، جليلى: موضوع هستهاى ايران بايد به آژانس برگردد.
فاز دوم تصفيه خانه بزرگ اصفهان به بهرهبردارى رسيد.
با تصويب دولت جريمه ديركرد بازپرداخت تسهيلات بانكى ممنوع شد.
فرياد اعتراض مردم ايران عليه جنايات صهيونيستها و سكوت مجامع جهانى بلند شد. (6/11/86)
فرمانده كل سپاه در مصاحبه با الجزيره: بوش سرافكنده به منطقه آمد، دست خالى بازگشت. (8/11/86)
وزيرخارجه: گزارش آتى آژانس، نگرانى غرب و اطمينان ايران را به دنبال خواهد داشت.
مجلس انتقال صندوقهاى آراء را قبل از شمارش ممنوع كرد. (9/11/86)
پيش بينى وزير كشور، 35 ميليون نفر در انتخابات شركت مىكنند.
متهمان پرونده ارتشاء در گمرگ فرودگاه مهرآباد به اعدام محكوم شدند. (10/11/86)
طرح ممنوعيت چاپ پوستر انتخاباتى در شوراى نگهبان رد شد.
فجر انقلاب، طلوع بىغروب پيروزى مبارك باد. 29 ساله شديم.
رئيس جمهور در اجتماع مردم بوشهر:ملت ايران در حال رسيدن به قله فناورى هستهاى است. (11/11/86)
رهبر انقلاب در گراميداشت سالروز تاريخى ورود امام (ره) در مرقد مطهر بنيانگذار جمهورى اسلامى حضور يافت.
بيش از 1000 ميليارد تومان اعتبار براى تسريع در آبادانى استان بوشهر تصويب شد. (13/11/86)
قائم مقام حزب اعتماد ملى: فقط خارجىها از تحصن مجلس ششم استقبال كردند.
بهره بردارى از 718 طرح آب، برق و مخابرات در دهه فجر آغاز شد.
رئيس جمهور و هيأت وزيران با امام راحل تجديد پيمان كردند. (14/11/86)
در اجلاس وزارى خارجه كشورهاى اسلامى، ايران خواستار تحريم رژيم صهيونيستى شد.
متخصصان ايرانى براى اولين بار در جهان داروى زخم ديابت ساختند. (15/11/86)
با حضور رئيس جمهور و پرتاب موشك كاوشگر يك، اولين سفير ايران به فضا رفت.
براى اولين بار در كشور، توليد گندم از مرز 15 ميليون تن گذشت.
فهرست جبهه متحد اصولگرايان براى تهران نهايى شد.
با ساخت ماهواره اميد و پرتاب موشك كاوشگر به فضا جمهورى اسلامى يازدهمين كشور فضايى جهان شد. (16/11/86)
برگزيدگان جشنواره بين المللى خوارزمى معرفى شدند. (17/11/86)
شوراى نگهبان لايحه مبارزه با پولشويى را تأييد كرد.
البرادعى: ايران راه حل بسيارى از ابهامات هستهاى را ارائه كرده است. (18/11/86)
رهبر معظم انقلاب: دولتهاى اسلامى بايد محاصره غزه را بشكنند.
رهبر انقلاب در ديدار فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى ارتش: مردم ايران در راهپيمايى 22 بهمن حضور خود را به بيگانگان نشان خواهندداد. (20/11/86)
سخنگوى شوراى نگهبان: علت عمده عدم احراز صلاحيتها، فقدان مدرك تحصيلى است. (21/11/86)
رسانهها و محافل بين المللى شگفت زده شدهاند از اين همه شور، انقلاب جوانتر از هميشه.
واگذارى سهام عدالت به 120 هزار زن سرپرست خانوار از امروز آغاز شد. (23/11/86)
لوموند: البرادعى درگزارش خود پرونده ايران را مختومه اعلام مىكند. (24/11/86)
كروبى: ديدارم با آيت اللّه جنتى بسيار صميمى بود.
كليات لايحه بودجه 87 در مجلس تصويب شد.
آژانس: غرب نمىخواهد پرونده هستهاى ايران بسته شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در همايش بين المللى بزرگداشت “علامه بلاغى” در قم، در برابر تفرقه افكنىهاى دشمن بايد ايستاد. (25/11/86)
رهبر انقلاب: خون مطهر شهيد مغنيه صدها مثل او مىآفريند.
فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: سپاه از اصولگرايى به عنوان يك تفكر حمايت مىكند نه يك جناح سياسى. (27/11/86)
120 ميليارد تومان تسهيلات براى شهريه دانشجويان اختصاص يافت.
رهبر معظم انقلاب به مناسبت درگذشت آيت اللّه توسلى پيام تسليت فرستاد. (28/11/86)
رهبر انقلاب: مردم در انتخابات مراقب افراد دو رو باشيد.
بررسى بودجه 293 هزار ميليارد تومانى در مجلس پايان يافت.
با حضور وزراى نفت و اقتصاد، بورس نفت راه اندازى شد.
رهبر معظم انقلاب: خانواده انقلاب بايد همگرايى خود را روز به روز مستحكمتر كنند. (29/11/86)
البرادعى ماجراى تهديد به ترور از سوى اسرائيل را فاش كرد.
آمريكا: نظر ما تأمين نشود، گزارش آژانس بى ارزش است.
البرادعى: با فشارهاى زيادى روبرو هستم ولى تهديد آمريكا نمىتواند بر گزارش من تأثير بگذارد.
بنزين با قيمت آزاد براى ايام نوروز عرضه مىشود. (30/11/86)
بهرهبردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندر عباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص مصلحت به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هستهاى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نا اميد كرد.
پيروزى هستهاى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمىكنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هستهاى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هستهاى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد.
اخبار خارجى
2 جنگنده آمريكايى در خليج فارس سقوط كردند. (19/10/86)
هاآرتص: 2007 سال افكندگى اسرائيل بود. (20/10/86)
اينديپندنت با اشاره به ناكامى سفر اخير بوش: اردك لنگ دست خالى از خاورميانه بازگشت.
فرانسه با موافقت امارات در مجاورت تنگه هرمز پايگاه نظامى احداث مىكند. (27/10/86)
وزير كشور انگليس: جرأت نمىكنم شبها در خيابانهاى لندن قدم بزنم. (1/11/86)
طرح براندازى دولت اردوغان توسط مسؤولان امنيتى تركيه لو رفت. (7/11/86)
سوهارتو ديكتاتور سابق اندونزى درگذشت. (8/11/86)
شوراى امنيت با تسليم در برابر آمريكا، قطعنامه محكوميت اسراييل را بايگانى كرد. (11/11/86)
اوپك با خواست آمريكا براى افزايش توليد نفت مخالفت كرد.
سازمان ديده بان حقوق بشر: آمريكا و اروپا حق ندارند رعايت حقوق بشر را از ديگران بخواهند. (13/11/86)
فرمانده صهيونيست: اسرائيل در تيررس موشكهاى دوربرد است. (15/11/86)
ديدار وزير خارجه قطر با وزير جنگ رژيم صهيونيستى افشاء شد. (16/11/86)
جان بولتون ساعتى پيش از احضار مك كانل به سنا: گزارش اطلاعاتى آمريكا را گويا ايرانىها نوشتهاند.
3 ژنرال پاكستانى در سقوط هلىكوپتر كشته شدند.
رئيس “سيا” به استفاده از شكنجه اعتراف كرد. (18/11/86)
وزير دفاع آمريكا: ملزم به دفاع از عراق نيستيم. (20/11/86)
فرمانده ارتش پاكستان نظاميان را از ديدار با مشرف منع كرد. (24/11/86)
مصوبه سنا: استراق سمع در آمريكا نياز به مجوز دادگاه ندارد.
پوتين غرب را به عمليات متقابل موشكى تهديد كرد. (25/11/86)
در صورت پيوستن به پيمان ناتو، پوتين كشورهاى اروپاى شرقى سابق را با موشك تهديد كرد. (27/11/86)
در كاخ سفيد، بوش و سعودالفيصل پشت درهاى بسته مذاكره كردند. (28/11/86)
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مىدهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)
امير قافله عشق
امير قافله عشق
مرورى كوتاه بر زندگى سردار سرلشكر شهيد حاج ابراهيم همت
فرمانده لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص)
هر سال 17 اسفند ماه، ياد و خاطره سردار بزرگ اسلام شهيد حاج ابراهيم همت در ذهن رزمندگان لشكر 27 حضرت رسول(ص) زنده مىشود و در ذهن دوستداران خود غم و اندوه و فراق را زنده مىكند.
حاجى در سال 1343 در شهرضاى اصفهان متولد شد. در سال 1354 از دانشراى تربيت معلم اصفهان فارغ التحصيل گرديد و سپس در سال 1356 براى گذراندن خدمت نظام وظيفه اقدام كرد و مدتى در مدارس راهنمايى شهرضا به تدريس تاريخ پرداخت.
در ذيل اشاره مختصرى به فعاليتهاى حاج همت مىاندازيم.
عضويت در كميته دفاع شهرى و مبارزه با عناصر مسلح خوانين طاغوتى و ضد انقلاب و تشكيل سپاه شهرضاو تصدى امور فرهنگى تبليغاتى اين نهاد، سفرى كوتاه به سيستان و بلوچستان جهت كارهاى فرهنگى و تبليغى و عمرانى در اين استان از بهمن 57 تا ارديبهشت 59 مأموريت به مناطق كردنشين غرب كشور و ورود به شهرستان پاوه، مشاركت فعال در امور تبليغى و فرهنگى سپاه و سرپرستى روابط عمومى سپاه پاوه و انتصاب به سمت فرماندهى سپاه پاوه از بهار 59 تا آذر 1359، فرماندهى كل جبهه اورامانات و پاوه از آذر 59 تا دى ماه 1360،عزيمت به سفر حج به همراه احمد متوسليان و محمود شهبازى در سال 1360، طراحى و فرماندهى عمليات محمد رسول اللّه(ص) در محورهاى پاوه و مريوان به اتفاق حاج احمد متوسليان، عزيمت به منطقه جنوب و مشاركت در تشكيل تيپ 27 حضرت رسول اللّه(ص)، انتصاب به سمت مسؤول ستاد پشتيبانى تيپ 27 و هدايت بخشى از گردانهاى تيپ طى چهار مرحله عمليات فتح المبين و مراحل اول و دوم عمليات الى بيت المقدس، انتصاب به سمت قائم مقام تيپ 27 تا پايان مرحله چهارم نبرد الى بيت المقدس و آزادى خرمشهر از 12 دى 1360 تا 4 فروردين 1361، عزيمت به سوريه با سمت جانشين فرماندهى قواى محمد رسول اللّه(ص) و حضور فعال به همراه احمد متوسليان و بازگشت نيروها به ايران از تاريخ 21 خرداد تا 15 تير 1361، فرماندهى تيپ 27 محمد رسول اللّه(ص) از مرحله سوم عمليات رمضان تا عمليات مسلم بن عقيل، تشكيل سپاه 11 قدر و فرماندهى اين سپاه متشكل از پنج لشكر نيروى زمينى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در نبرد زين العابدين(ع) والفجر مقدمانى و والفجر يك، فرماندهى لشكر 27 در نبردهاى والفجر چهار و عمليات ويژه خيبر و بالأخره نوشيدن شربت شهادت در غروب روز هفده اسفند 1362 در محل تقاطع جادههاى جزاير مجنون شمالى و جنوبى – از وى دو فرزند به نامهاى آقا مهدى و آقا مصطفى برجاى مانده است. در اينجا به جا است كه مرورى اجمالى به زندگى شهيد همت از نگاه خانوادهاش (پدر و مادر، برادر و همسرش داشته باشيم.)
از نگاه پدر
حاج آقا على اكبر، پدر بزرگوار شهيد حاج همت از فعاليتهاى حاج همت در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى چنين مىگويد كه در آن روز كه ابراهيم بالاى جيپ لندرور رفت و قطعنامه را خواند، عوامل شاه وى را شناسايى كرده بودند خود ابراهيم مىدانست ديگر شهرضا جاى ماندن نيست. با يكى از همكارانش شهر را ترك كردند دو ساعت بعد نيروهاى نظامى به خانه ما ريختند اما از پسرم اثرى نيافتند ما هم از ايشان بى خبر بوديم تا اين كه ده روز بعد ابراهيم از “كازرون” يا “سميرم” با منزل خواهرش تماس گرفت. بين ما رمزى بود، پرسيد: آسمان ابرى است؟ گفتم: نه صاف صاف است. دو روز بعد ابراهيم خود را به شهرضا رساند. و باز روز از نو روزى از نو، مدام در جنگ و گريز با نيروهاى نظامى بود تا اين كه يك روز سراسيمه وارد خانه شد.
هراسان بود نفس نفس مىزد روى پلههاى جلوى در كوچه نشست و بنا كرد به گريه كردن، پرسيدم: هان ابراهيم، چى شده؟ جواب داد يكى از دوستانم تير خورده است در حال تظاهرات بوديم كه مأمورها تيراندازى كردند. غضنفرى كنار من بود يكدفعه پريد جلو و تير به او اصابت كرد، اين تير مىبايست به من مىخورد ولى…
از نگاه مادر
هنگامى كه حاج همت با خانم و بچههايش از اسلام آباد غرب به شهرضا برگشته بودند و بعد از كمى استراحت وقتى سر حرف باز شد، مادرش رو به او كرد و گفت: «ننه، ابراهيم! بيا اين جا، يه خونه بگير و زن و بچه ات را از آوارگى نجات بده تا كى اين طرف و آن طرف، يك روز انديمشك، يك روز اهواز، يك روز دزفول، يك روز كرمانشاه، حالا هم اسلام آباد…!»
لبخندى زد و جواب داد: فعلاً كه جنگ است تا ببينيم بعد چى مىشه.
مادرش گفت: خوب جنگ باشه، تو هم زن دارى، بچه دارى بيا و مثل همه يك زندگى آسوده داشته باش، باز هم خنديد و گفت: ما خونه داريم، اين طورى هم نيس!.
– پس كو، كجاست؟
– همين جا، توى ماشين بلند شو بيا بهت نشون بدم.
مادرش را كنار ماشين برد. در صندوق عقب را باز كرد، داخل صندوق مقدارى ظرف، دو سه تا پتوى سربازى، چند تكه لباس و كمى ماست چكيده و نان خشك محلى گذاشته بود.سپس رو به مادرش كرد و گفت: «اينهم خونه و زندگى ما.»
مادرش سرى تكان داد و پرسيد: «ننه! جنگ كى تموم ميشه؟»
در حالى كه در صندوق عقب ماشين را مىبست،آهى كشيد و گفت: «نترس ننه، ما زودتر از جنگ تموم مىشيم.» مادرش حرفى نزد و او حرفش را ادامه داد: «ما دنيا را به دنيادارها واگذار كرديم و تا موقعى كه جنگ هست، همين جورى زندگى مىكنيم، زن و بچه هام كه راضى هستن، الآن وقت آن نيست كه به فكر دنيا و آسوده زندگى كردن باشيم.»
از نگاه برادر
در يكى از شبهاى عمليات مسلمبن عقيل، همراه حاج همت رفتم تا سرى به منطقه آزاد شده بزنيم همچنان جلو مىرفتيم، من راننده بودم، يك بار احساس كردم به نقطهاى رسيدهايم كه امكان جلو رفتن نيست، حاجى پياده شد من هم پياده شدم تازه متوجه شديم وارد يك معبر مين شدهايم كه تنها به اندازه عبور يك ماشين پاكسازى شده است.باز در همين عمليات حاج همت بالاى ارتفاعات گيسكه رفته بود. داخل يك سنگر در كنار او بودم. خيلى به دشمن نزديك شده بوديم و حاجى با دوربين، ارتفاعاتى را كه در شهر مندلى عراق در دامنه آن واقع شده بود نگاه مىكرد، آمده بود تا براى ادامه عمليات، منطقه را ديده بانى و شناسايى كند. همان موقع دشمن متوجه حضور ما شد و اولين گلوله خمپاره را شليك كرد، گلوله در پنجاه شصت مترى سنگر فرود آمد. دومى به سى، چهل مترى رسيد و سومى نزديكتر افتاد حاجى با خونسردى دستى به پشت من زد و گفت: بلند شو برويم كه بعدى داخل سنگر است، سريع بلند شديم و كمتر از صد متر از سنگر فاصله نگرفته بوديم كه خمپاره بعدى سنگر ما را ويران كرد.»
از نگاه همسر
با شناخت هرچه بيشتر ابعاد شخصيتى حاجى وابستگى و علاقمندىام نسبت به او بيشتر مىشد، اما فراتر از آنچه گفته شده دلسوزى و حس مسؤوليت وى نسبت به نيروهاى بسيجى و يا – به قول خودش دريادلان – حاضر در جنگ بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و متأثر مىشد. علت را جويا شدم و او در حالى كه بغضى گلويش را مىگرفت و اشك در چشمانش حلقه مىزد، پاسخ مىداد: ما بسيجىاى داريم كه بيشتر از يازده ماه است كه در جبهه جنگ مىجنگد و به خانوادهاش سر نزده، آن وقت ما…»
خاطره دوم: مادامى كه اطمينان نداشت غذاى مناسب به نيروهاى خط مقدم جبهه رسيده باشد لب به غذا نمىزد و در خانه هم كه بود اجازه نمىداد دو جور غذا سر سفره بگذارم، حتى اگر عزيزترين ميهمانان به خانه مان آمده بود.
خاطره سوم: از اوقاتى كه نسبت به حاجى حسادت مىكردم لحظات به جاى آوردن عبادت شخصى او بود. اذان را كه مىشنيد آرام و بى صدا مىرفت و مشغول نماز مىشد گاه نيمههاى شب كه براى شيردادن بچهها از خواب برمىخاستم حاجى را نمىديدم دقت كه مىكردم، از سوز صدا و نالهاش پىمىبردم در اتاق ديگر مشغول عبادت است.
به ندرت نمازى را از حاجى مىديدم كه در آن اشك نريزد و ذكر دعاها و نوحههايى كه گاه گاه در خلوت با خود زمزمه مىكرد خبر از سوز درون و آرزوهاى ناگفته وى مىداد.
خاطره چهارم: تنها تقاضاى من از حاجى، اين بود كه عقد ما را امام(ره) جارى كنند، حاجى، مدتى اين دست و آن دست كرد و گفت: «من مىتوانم يك خواهشى از شما داشته باشم؟ فكر مىكنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد…اجازه بدهيد كه براى عقد پيش امام نرويم! گفتم چرا؟ گفت: من روز قيامت نمىتوانم جوابگو باشم.
مردى كه بايد وقتش را صرف يك ميليارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنيا كند بخشى از آن وقت را به عقد خود اختصاص دهم.
من فكر مىكنم اگر اين كار را بكنيم يك گناه نابخشودنى است.»
خاطره پنجم: بعد از شهادت حاجى هم، حضور او را به عينه در زندگى حس مىكنم، يادم مىآيد يك بار يكى از فرزندان حاجى، پس از گذشت روز سختى در اوج تب مىسوخت، نيمه شب بود. همه توصيه مىكردند كه بچه را به دكتر برسانيم. اما من به دلايلى موافق اين كار نبودم، نزديك نماز صبح گريهام گرفت و خطاب به حاجى گفتم: «بى معرفت! دو دقيقه بيا اين بچه را نگهدار؟» نزديك صبح براى لحظهاى نمىگويم خوابم برد، يقين دارم كه خوابم نبرد، حاجى براى لحظهاى آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او كشيد…وقتى كه من به خود آمدم ديدم تب بچه قطع شده است، به خود گفتم: اين حالت شايد نشانههاى قبل از مرگ بچه باشد، آفتاب كه زد با حالت بىقرارى و اشك و آه بچه را به دكتر رساندم دكتر گفت: اين بچه كه ناراحتى ندارد…
همه لب به اعتراف مى گشايند
همه لب به اعتراف مىگشايند
اشاره
رود خونى كه از شهيدان كربلاى معلى بر صحراى طفّ جارى شد، فرات حقيقتى گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگى را از هر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگى سيراب كرد. در اين مسير هر انديشمندى كه صداى كربلا بعد از قرنها به گوشش مىرسد، از عظمت آن لب به اعتراف مىگشايد و از عظمت روح امام حسين(ع) مىنويسد. در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را در اين باره مىخوانيد.
ابن ابى الحديد
اين دانشمند نامدار اهل سنت، مىنويسد: «سالار پرشكوه شكست ناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخير ناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمىخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش امان نامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.»
علامه محمد اقبال لاهورى
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پر آوازه پاكستانى، بحق از مفاخر و انديشمندان اهل سنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهل سنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مى كند و سرانجام خود تصريح مى كند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم
ز آتش او شعله ها افروختيم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان!
اشك ما بر خاك پاك او رسان(1)
چارلز ديكنز نويسنده انگليسى مىگويد:
«اگر منظور امام حسين (ع) جنگ در راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مىكند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.»(2)
جستيس آ. راسل، شاعر انگليسى: «… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مىكرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه(س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.»(3)
موريس دوكبرى، مورّخ اروپايى:
«اگر تاريخنويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مىكردند، اين عزادارى را غير عادى نمىپنداشتند. پيروان امام حسين(ع) به واسطه عزادارى براى امام مىدانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويىهاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى…».(4)
بارتولومو:
وى به مسئلهاى تازه در تاريخ اشاره مىكند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين (ع) حكايت دارد و آن اينكه نماينده امام حسين (ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام «سلوجى» براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد: «… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيتالمال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مىتوانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شدهاند، در بلاد گدايى مىكنند و هيچكس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين (ع) مشاهده مىنمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ از اين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.»(5)
ويل دورانت:
«شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثه غمانگيز قتل وى را نمايش مىدهند و عزادارى مىكنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين (ع) تجليل به عمل مىآورند.»(6)
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرنها به گوش مىرسد: «اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بىرحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش بر آيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.»(7)
توماس كارلايل، مورّخ و فيلسوف انگليسى:
«بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مىگيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين (ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.»(8)
جرج جرداق، دانشمند و اديب مسيحى:
«آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مىورزيد و در حمايت از همسر و خانواده ديگران دمى از مجاهدت باز نمىايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حملهور هستند، دست پولادين خونين بر آورد و ندا زد كه: «هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.»(9)
همچنين وى مىگويد: وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين (ع) و مأمور به خونريزى مى كرد آنها مى گفتند: «چه مبلغ مىدهى؟»؛ امّا ياران حسين (ع) به او مى گفتند: «ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، باز مىخواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.»
فردريك جمس:
«درس امام حسين(ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مىرساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.»(10)
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند):
من زندگى امام حسين (ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نمودهام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(ع) پيروى كند.(11)
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونهاى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين (ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.(12)
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان):
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديك ترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين (ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مى رفت. اين درس به ما مى آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.(13)
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى):
آيا قلبى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.(14)
ل. م. بويد:
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين (ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مىگويند شركت كردهام، هرچند كه 1300 سال از تاريخ آن گذشته است.(15)
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى):
براى امام حسين (ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح حسين (ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!(16)
توماس ماساريك:
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مى سازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين (ع) يافت مى شود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين (ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.(17)
ماربين آلمانى (خاورشناس):
حسين (ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهراً عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.(18)
آنتوان بارا (مسيحى، كتاب: حسين در انديشه مسيحيت):(19)
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: «انى لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى»؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكردهام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مى تواند كار معجزه آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بعد ديگر شخصيت امام حسين (ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمى تواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگيهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام بشمار مىرود.
حماسه حسين (ع) تنها مختص سنى و شيعه و مسلمان نيست بلكه متعلق به هر مومن است؛ چنان كه در حديث آمده «انّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا».
در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزادهاى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مى شود. از اين رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مى شوند شيفته آن مى گردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك على ابن ابى طالب(ع) شدهاند.
وى، تشيع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مى كند و امام حسين(ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمىداند بلكه متعلق به همه جهانيان مى داند و او را با عبارت «حسين گوهر اديان» معرفى مى كند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مىرساند كه «حسين عليه السلام در قلب من است».(20)
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى):
زينب، خواهر حسين(ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنى اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى):
جنبش حسين (ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاي دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على (ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين (ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان):
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اين گونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مى دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مى گردد.
عبد الرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى):
حسين (ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين (ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى):
حسين (ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مى سوخت. او زبان را دربارهء معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين (ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبد المجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين(ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مى گذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مى نمود. امام حسين (ع) به اين كارها راضى نمى شد، گر چه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى):
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكاري در راه خدا برمى انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مى آورد، چنانكه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادرهاند… حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم (ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستىاش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، «سرور شهيدان» محسوب مى شود و در تاريخ ايام، «پيشواى اصلاح طلبان» به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
گيبون (مورخ انگليسى):
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندانكه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مى يابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين (ع) به گردن بنى اميّه است.
سر پرسى سايكسْ(خاورشناس انگليسى):
حقيقتاً آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجهاى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان):
اين فداكاريهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
تذكر: علاوه بر منابع ياد شده، در تهيه اين مقاله در برخى موارد از سايتهاى اينترنتى كه در ذيل مىآيد استفاده شده است:
شيعه نيوز http:// www. Shia- news. Com
حوزه http:// www. Hawzah. Net
مجله خانواده سبز http:// www. Ksabz. net
پىنوشتها: –
1. كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، ص 74 و 75.
2. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 52.
3. همان، ص 53.
4. ابن مخنف، مقتل الحسين، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 – 75.
5. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيحالله منصورى، ص 11 و12.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص 249.
7. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلالالدين فارسى، ص 236.
8. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3، ص 96.
9. صوت العدالة الاسلاميه، شماره 4، ص 76.
10. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان.
16. همان.
17. قيام حسين و يارانش، ص 20.
18. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص 439.
19. آنتوان بارا كه سورى الاصل و ساكن كويت است خود نويسندهاى توانا واديبى باذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مى باشد. وى همچنين روزنامه نگارى است حرفهاى كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتىاش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامههاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
20. روزنامه كيهان، 4/11/1385.
عماد؛ آيينه اخلاص و جهاد
عماد، آيينه اخلاص و جهاد
تا ديروز اندكى نام او را شنيده و آنهايى هم كه او را ديده بودند اندكى او را شناخته بودند. شايد بهترين تعبير در مورد وى همانا سخن مولايش و رهبرش “سيد مقاومت” باشد كه گفت: «رضوان در آسمانها شناختهتر از زمين بود» از زمينيان تنها او بود كه “مالكش” را مىشناخت و عمق ايمان، اخلاص، درايت، تيزهوشى و وفادارى او را مىدانست. گرچه رضوان مايه آرامش و رضاى او بود اما او همه رضوانها را هم در راه رضا و رضوان مولايش دوست مىداشت پس از تقديم گلى ديگر از رضوان خود به رضوان الهى چه باك.
مىگفت كه من هميشه نگران ربودن رضوان بودم و خود او هميشه نگران مرگ در بستر، پس شهادت قضايى است كه هم من راضيم، هم رضوان و هم خداى رضوان.
اما دشمن هم عماد را مىشناخت. او عماد را با تپشهاى لرزان قلب خود و رنگ پريده رخسار خود مىشناخت. نام عماد براى دشمن كابوس مرگ و نابودى بود. دشمن همه وجود خود و قدرت خود را در مقابل يك انسان تنها، ناتوان مىيافت. ترس دشمن از عماد نشانى بود از زبونى او و هم نشانى براى عظمت يك انسان كه بندگى خدا را براى خود انتخاب كرده بود.
وه كه چه زود اندوه ياران و شادى دشمنان پايان يافت. اگر تا ديروز نام رضوان تنها آشناى شبها، سنگرها و گلولهها بود. امروز جاى او در قلبهاست، قلب هزاران هزار پير و جوان و زن و مرد. امروز او تنها غريب نيست بلكه دوست داشتنىترين آشناى همه انسانهاى آزاده و سرافراز است. اگر در حياتش غيرمستقيم از درياى وجود او بهره مىبردند، امروز با شهادتش همه آزادگان را فرصت نوشيدن جرعهاى از كمال وجودش فراهم آمده است. مزارش به ميعادگاه عاشقان تبديل گشته و هر روز هزاران پروانه عاشق همچون شمعى مزارش را در آغوش مىگيرند و از روح بلند او يارى و مددجسته و پيمان خويش را براى استوارى و ادامه راه او تجديد مىنمايند. اگر تا ديروز رضوان يك رهرو بود امروز او يك راه است، ستارهاى است در آسمان هدايت و خورشيدى در مسير حيات.
شادى دشمنانش نيز ديرى نپاييد. خندههاى مستانهاش در كوتاه زمانى بر لبانش خشك گرديده و سايه ندامت بر چهره ظلمانىاش نشست. آن زمانى كه درياى انسانها را در بدرقه او به چشم ديد.
آن زمانى كه ملتهاى آزاده سرتاسر جهان را درهم پيمانى او حاضر و كمربسته يافت و آن زمانى كه تولد هزاران هزار عماد را از خون و شهادت وى باور نمود. دشمن خيلى زود دانست كه ديگر با يك عماد روبرو نيست بلكه با خيلى از رضوانهايى كه ديگر هرگز آنها را نخواهد شناخت رودر رو خواهد بود. مجاهدانى كه بر خشم ديروز خود، وظيفه پاسدارى از خون رضوان را هم افزودهاند و با خوارى و نابودى دشمنانش آن را احياء خواهند نمود.
و اما خانواده رضوان كه در وجود آنها بار ديگر اعجازى از اعجازهاى كربلا و عاشورا را مىتوان متجسّم يافت. پدر و مادرش در كنار جسم پاك او اشكهاى خود را در سينه محبوس مىدارند كه مبادا عرق شرم بر پيشانى رهبرشان بنشيند. مادرش شير زن مجاهدى است كه پس از تقديم سه قربانى از اينكه فرزند ديگرى براى تقديم ندارد شرمسار است و به جاى اندوه و پرسش از جهاد و فؤاد و عمادش از سيدشان كه “نصراللّه” است مىپرسد و بر بقاى او دعا مىنمايد.
همسرش به تعبير مادر رضوان كوه استوارى است كه در همه حال يار و ياور همسر بوده و تنها آرزويش همچون همسر “وهب” رضاى الهى، شهادت در راه او و پيوستن به رضوان در رضوان الهى است. فرزندانش از اينكه خون بزرگ مردى همچون عماد را در رگهاى خود جارى دارند بر خود مىبالند و نه مانند يتيمان كه همچون شيران بيشه براى پاسدارى از راه پدر به پا خاسته و لباس رزم او بر تن نمودهاند. امروز آنها خود منادى جهاد و مقاومت گشته و نيك مىدانند كه همچون زينب(س) بايد حافظ خون شهيد خود و همه شهيدان ديگر باشند و عالمى را با حضور و دفاع خود الهام بخش بوده و حسين فاطمه(س) و فرزند حسينى خود را يار و ياور گردند. آنها نيك مىدانند كه جانهاى تشنه بسيارى مشتاق شنيدن از رضوانشان بوده و از اينرو است كه آغوش به روى همه مشتاقان گشوده و مهياى سخن گفتن از دوست گشتهاند و شايد پيام زيباى آنها در بزرگداشت شهيد عزيز را بتوان پاسخى به اين اشتياق دانست كه چنين بر زبان شيرين و استوار فرزندش “جهاد” جارى گشت و روح جان انسانها را مصفّا و لبريز از عشق و تحسين نمود و اينك ترجمه متن پيام “جهاد” فرزند شهيد عماد را كه در مراسم هفتمين روز شهادت پدر كه با حضور صدها هزار نفر در حومه جنوبى بيروت ايراد كرد مىخوانيم:
«سلام و درود بر آقا و مولايم دبير كل محترم حزب اللّه جنابآقاى سيد حسن نصراللّه و سلام بر….خداوند متعال در كتاب مقدّس خود مىفرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم: من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.
حضار محترم، اين اولين بارى است كه اينجانب در مقابل شما ايستاده و نام خود را به طور آشكار و با افتخار و عزّت اعلام مىنمايم. من جهاد عماد مغنيه هستم. فرزند فرمانده مجاهد بزرگى كه خود و همرزمانش نام وى را نه از روى خوف و ترس بلكه براى حفظ سلامتى او و راه مقدسش پنهان داشتند.
از روزى كه چشمانم بر تفنگش گشوده و در دامان او پرورش يافته و در ميان بازوانش از سنگرى به سنگر ديگر منتقل شدم و كودكى خود را با سختيها و خطرات او همراه نمودم، او را پدرى يافتم كه براى فرزندان خود مظهر مهربانى و عطوفت بوده و عليرغم همه گرفتارىهاى كارى با رأفتى پدرانه آنها را مورد تفقّد قرار مىداد.
براى اولين بار در مقابل شما ايستادهام تا انتساب خود را به خانوادهاى اعلام نمايم كه از زمانهاى دور در زمره خانوادههاى شهداء قرار گرفته، يعنى از زمانى كه دو عموى شهيد خود “جهاد” و “فؤاد” را تقديم نموده و امروز نيز پدرم به رداى بلند و والاى شهادت مفتخر گرديده است.
مانند تويى يا حاج عماد هرگز مرگ را جز با شهادت ملاقات نمىكند چرا كه هيچگاه خداوند او را از برآورده كردن آرزويش يعنى شهادت مأيوس نخواهد كرد.
دوست دارم در ميان شما ايستاده و از طريق قلبهاى شما كه مالامال از عشق به شهيدى است كه هرگز او را نشناخته بوديد و اندوهگين از سفر رهبرى كه هرگز او را نديده بوديد پدرم را مخاطب قرار دهم و بگويم كهاى پدر ميوه جهاد طولانىات در دنيا پيروزى و در آخرت رضوان الهى بود و آن قلب آكنده از عشق تو به اين مردم قهرمان و مقاومى كه از شادى آنها شاد و از غم آنها غمگين مىشدى و خون مقدّس خود را براى آن فدا نمودى امروز “عشق و خشم” را ميوه داده است.
آنها ما را در ميان حلقه محبّت خود مىگيرند در حالى كه فقط نام تو و تاريخ جهاد تو را مىدانند و از ما نيز فقط انتساب به تو را. پدر عزيزم علاقه و اشتياقم به تو هرگز خاموش نگرديده و هميشه در انتظارت خواهم ماند. ما پيوسته مشتاق آن تبسّمى خواهيم ماند كه شادى را در وجود ما آكنده مىكرد، همانگونه كه استوارى را در قلبهايمان. ما پيوسته مشتاق آن برق چشمانى خواهيم ماند كه با روشن كردن افقهاى دوردست، امنيّت را براى ما به ارمغان آورده و در پيمودن راهى كه با اراده خود انتخاب نمودهايم هدايتمان مىنمود. همان راهى كه راه تو نيز بود. اى پدر همانگونه كه در زمان حياتت وجودت را اطمينان و اميد فرا گرفته بود امروز نيز آرام بخواب چرا كه در شهادتت نيز همانند حياتت آنچه را كه تكليف تو بود به سرمنزل مقصود رساندى.
و اما ما فرزندانت و آنكه تو را شناخت و آنكه در مدرسه تو درس آموخت راهت را به پايان خواهيم رساند.
تو پدر و همراهى بودى كه هيچگاه سكون نداشت. مجاهدتهاى شبانه تو در ميادين جهاد، روشنگر راه، استوار كننده ارادهها و بازوها بوده و خونت هزاران هزار مبارز و عماد را بارور خواهد نمود. در يادواره تو با تو مىگويم كه مريدان و همرزمانت همه در عهدها و قسمهاى خود پايدار بوده و ما به عهدى كه بستهايم و به راهى كه عمر و جانت را فدا نمودى وفادار خواهيم ماند. باتو عهد مىبنديم كه حامل پيام روح مقدست باشيم و آن را به آنكه و آنچه دوست داشتى برسانيم. پس اى ارزشمندترين انسانها با دلى آرام و مطمئن به سوى خدا برو و در بهشت سكنى گزين.
اى رهبر بزرگ مقاومت ما هم چون حسينيانى كه هميشه آماده جانبازى با حسين خود هستند در همه حال آماده فداكارى در ركاب تو مىباشيم. يا “اباهادى” همانگونه كه شهيد مجاهد، رضوان عزيز با تو بود ما نيز تا وقتى كه بر مرگ وارد شويم يا مرگ بر ما وارد شود با تو خواهيم بود. و تو اى پدر مطمئن باش كه اين پيروان راستين و وفادار و فرمانبردار، امروز با الهام از خون مقدّس تو، با قوّت و قدرت بيشترى آماده فداكارى و جانبازى خواهند بود. اى پدر به نام خونت، به نام زخمهايت، به نام تبسّمت، به نام جهاد خستگى ناپذيرت از طرف تويى كه زندهاى و نزد خدايت متنعّم و از طرف مادر،برادران و خواهرانم و همه خانواده، نهايت سپاس و امتنان خود را از اين همه لطف و محبّت و همدردى و مشاركت در تبريك شهادت رهبر بزرگ حاج عماد تقديم مىدارم و يقيناً اين همدردى عهدى و پيوندى است دوباره با راه مقاومت خالصانه و شريف.
به نام تو اى پدر، خطاب مىكنم پدر شهداء دبير كل محترم حزب اللّه را كه ما با تو خواهيم ماند. ما فرزندان رضوان فرزند شماييم همانگونه كه فرزندان همه شهداء فرزندان شمايند. در همه حال تحت امر تو خواهيم بود و هرگز اين راه و ميدانهاى جهاد را ترك نخواهيم نمود و هرگز سلاح بر زمين نخواهيم گذاشت و همچون هميشه اين ندا را سر خواهيم داد كه: «لبيك يا نصراللّه».
يادش و راهش پر رهرو باد
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
يادى از يادگار امام به مناسبت سالگرد رحلت حجة الاسلام حاج سيد احمد خميني
يادى از يادگار امام
بمناسبت سالگرد رحلت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى(ره)
چهره محبوب و آشناى مردم
پيام رهبر معظم انقلاب در سوگ يادگار امام
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
سرانجام پس از هفتهاى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى، بار سنگين مصيبت فرود آمد و امت وفادار، دستخوش طوفان غم و محنت شد.
يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او، دنياى فانى را وداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل، و انديشهاى روشن و چشمى تيزبين در خدمت نظام اسلامى، كشور و ملت و دوستان و دوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد.
در دوران پر حادثه انقلاب، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب، فرزندى مهربان و در عين حال، مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود.
امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديكترينها، گواهى صادق آنچنان پدرى را در حق پسر يگانهاش، از آن زبان پرهيزكار شنيده بودند.
در طول سالهاى انقلاب چه بسيار گرهها كه بدست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر، نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى، آرامش خاطر امام بزرگوار بود.
بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشأن در دوران پرمخاطره ده ساله با كهولت سنى و بيمارى قلبى، در ميان عوامل و اسباب عادى، از همه بيشتر به ابتكار و و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان دلبسته بود.
ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است.
تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمىشود. نقش ايشان در دوران مبارزه ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است و هرچه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديكتر مىشود، اين نقش و سهم صاحب آن، بزرگتر و روشنتر مىگردد. و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعهآميز مرحوم آيت اللّه حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبر كبير انقلاب به كشور مىرسد نقش مرحوم حاج سيد احمد آقا در قضاياى انقلاب، وضعى استثنايى و منحصر به فرد مىيابد.
بى شك در آخرين ماههاى دوران نهضت، هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و مؤثر از خود بروز نداده است. تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان امام عزيز – رضوان اللّه عليه – بسى بركات را منشأ گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است.
اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود مهموم و مغموم به جا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقية اللّه الأعظم مىبريم و از او دعا براى صبر و تسلى مىطلبيم و در عين حال، نخستين تسليت را هم به او مىگوييم.
تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيدهاى است كه بار سنگين مصائب بزرگ در دل او سنگينى مىكند و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل بويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجةالاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا پسنديده و ديگر خاندانهاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مىگويم.
خداوند روح آن مرحوم را مشحون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليائش محشور فرمايد. آمين رب العالمين.
جمعه بيست و شش اسفند 73
سيد على خامنهاى
نظرات و ديدگاهها
امام، يكى از خصوصياتش خودسازى بود. يعنى، وقتى ايشان بحمداللّه در انقلاب پيروز شد و رهبرى اين نظام را به عهده گرفتند، قريب به شصت سال روى خودشان كار كرده بودند. امام اولين تأليفشان يك كتاب عرفانى – اخلاقى بود.
دومين تأليفشان هم همچنين، سومين تأليفشان هم همچنين.
يعنى سالها روى مسائل عرفانى و خودسازى كار كرده بودند و بحمداللّه موفق شدند و جزاى اين كار بزرگشان را از خدا گرفتند. جزاى خوبى هم گرفتند آن اين بود كه مىدانيم در آن دنيا جاى امام بسيار خوب است، و در اين دنيا هم به مناسبت آن پاكيها به صورتى درآمدند كه وقتى جملهاى مىگفتند مردم به خيابانها مىريختند.
به نظر من، اين به خاطر مرجعيت امام نبود. اين نفوذ كلمه مال اين نبود كه امام يك رهبر سياسى قوى بود. براى اينكه رهبران سياسى قوى در دنيا زياد مىبينيم. ما مرجع و فقيه زياد ديديم. اما اين چيزى كه در امام به صورت يك مسأله واقعاً مافوق حالت معمول بود آن خلوص و پاكى امام بود. آن چيزى بود كه در موقع صحبت كردن، كليه شنوندگانش و كليه كسانى كه چه مستقيم صحبت ايشان را مىشنيدند و چه از طريق راديو و تلويزيون مىشنيدند در فكر، ذهن و قلبشان جا مىگرفت و طبق دستور امام عمل مىكردند.
اينكه مردم دنبال كلام امام را مىگرفتند و به خيابانها مىآمدند و آن تعدادى كه شهيد شدند، مجروح شدند، زندان رفتند، شكنجه ديدند، درست است كه همه اين مبارزات و اوضاع اجتماعى چنين حالتى را به وجود آورده بود، اما اينكه از غير خدا نترسيدن در مردم ايران پيدا شده بود مسلم، نتيجه خلوص كلام امام بود.
اگر همه دست به دست هم بدهيم، همه نيروهاى مردمى ايران، مسؤولان عزيز نظام، هر كسى در هر نقطهاى كه هست، اگر كارش را خوب انجام دهد و براى مردم كار كند و خوب كار كردن را ملاك خدمت به مردم قرار دهد، و ايمان داشته باشد كه خدمت به مردم خدمت به خداست مطمئناً بسيارى از اين معضلات حل مىشود.
اگر ما بخواهيم براى مردم كار كنيم، و اگر بخواهيم نظاممان پابرجا باشد، و بخواهيم خدمت كنيم تا اين نظام – كه نظام اسلامى و خدايى است و از خون هزاران نفر به وجود آمده و از زحمات بسيار زياد امام و ساير مسؤولان به وجود آمده است – پابرجا و الگو باشد، ناچار بايد قضاياى اقتصادى را حل كنيم.
اگر بخواهيم قضاياى اقتصادى را حل كنيم، بايد قضاياى سياسى را حل كنيم. اگر بخواهيم قضاياى سياسيمان را حل كنيم بايد محاسبه داشته باشيم، مبادله داشته باشيم، ببينيم اگر قدمى كه بر مىداريم براى خداست، اين اعتراضى را كه داريم براى خداست. يا نه اين براى اين است كه مىخواستم مطرح باشم، چون من مطرح نيستم حالا نبايد اين باشد، اين بعد سياسى دارد! اگر ما توانستيم در خودمان چنين حالتى را به وجود آوريم كه واقعاً براى خدا كار كنيم مىبينيم كه صدى نود و نه اين قضايا تمام مىشود. و اگر صدى نود و نه قضاياى واقعى مسؤولان ما حل شود به همانگونه مسائل نظام حل مىشود.
ما هرچه در مقابل ابرقدرتها خصوصاً آمريكا نرمش به خرج دهيم، وضعمان در تمام زمينهها بدتر خواهد شد و اين تحليل كه اگر ما مسائلمان را در تمام زمينهها با كشورهاى غربى و قدرتهاى شرقى حل كنيم، مسأله ديگرى نداريم، اشتباه است.
ما در زمينه جنگ نيز معتقديم كه اگر در مقابل خواستهاى ناحق آمريكا كوتاه بياييم آنها فكر مىكنند كه ما ضعيف هستيم و تا سقوط كامل ما را زير فشار مىگذارند.
ما از هر چه بگذريم، نمىتوانيم از آرمانهاى انقلاب و امام بگذريم و دشمن به چيزى غير از اين راضى نمىشود.
استحكام در سياست خارجى موجب مىشود ما راهمان را با قوت ادامه دهيم، ولى ركود و يا عقبگرد از سياستهاى تدوين شده كه از آن ضعفى احساس شود، انقلاب را دچار سستى مىكند و نظام لحظهاى نمىتواند مقاومت كند.
آرمانهاى انقلاب، آمريكا و شوروى را در مقابل ما خاضع كرده بود، اگر ما ترس از ابرقدرتها داشته باشيم، كار به اينجا كشيده مىشود كه گويى ما دنبال آمريكا افتادهايم و التماس مىكنيم.
امام هنر منهاى جهت را قبول نداشتند. حضرت امام در پيامشان به هنرمندان تأكيد فرمودند كه هنرى مورد قبول است كه ترسيم كننده مرز بين فقر و غنا باشد. اسلام زمانى هنر را ارج مىنهد كه در جهت مردم و خدا باشد. اگر هنرمند توانست ترسيم كننده چهره كريه استكبار و ظلم باشد كارى مورد قبول كرده است. اگر هنرمند با خلق اثر خود چه با سرودن شعر، چه با خلق يك نقاشى، مجسمه يا نظاير آن توانست ترسيم كننده ظلم بى حد و حصر استكبار باشد، كارى كرده است. و در صورتى كه هنرمند هنر را براى هنر بخواهد مسلماً از ديدگاه اسلام و امام تلاشش بىارزش است.
هنرمندان زمانى مىتوانند كوله بار مسؤوليتشان را زمين بگذارند كه ديگر ظلمى در جهان نباشد. هنرمند متعهد مسلمان همواره در روند تاريخ مبارزات حق طلبانه مسؤوليت دارد كه به بهترين وجه ترسيم كننده حماسههاى جاودانه پيروان اسلام ناب محمّدى باشد. هنر متعهد، هنرى است كه مردم را آگاه كند نه اينكه آنها را دچار خمودگى نمايد. اگر هنر توانست نقشى روشنگرانه داشته باشد مطمئناً حركت مردم را به سوى نقطه اوج كه همان حركت به سوى خداست هدايت خواهد كرد.
شما عزيزان از هر كسى بهتر مىدانيد كه حضرت امام(س) چه مقدار به بسيجيان علاقه داشتند. انقلاب ما به واسطه شور و شوق اسلامى مردم و انقلابيهاى عاليقدر انقلاب اسلامى پيروز شد. بايد مردم هم اين پيروزى را تا سر حد رسيدن به اهداف و مقاصد عالى بنيانگذار جمهورى اسلامى دنبال كنند.
ماهيت انقلاب ما اسلامى و مردمى است. اسلامى است براى اينكه نظام ما بر پايه معيارها و دستورات الهى و اسلامى تنظيم شده است، نظام ما بر پايه دين اسلام و بر پايه احكام عالى اسلام شكل گرفته است. مسؤولان با تمام وجود تلاش مىكنند تا محتواى اين نظام از هر حيث اسلامى شود…شما مىدانيد حضرت امام فرمودند: «اى كاش من يك پاسدار بودم.» مىدانيد كه حضرت امام فرمودند: «از خداوند مىخواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند.» امام نزديك به 80 سال رياضت كشيدند تا انقلاب پيروز شد و ده سال بعد از انقلاب با تمام دسيسهها دست و پنجه نرم كردند از خدا خواستند تا يك سپاهى و در آخرت چون يك بسيجى محشور شوند. چه تعريفى بهتر و گوياتر از اين مىتوان براى نشان دادن علاقه حضرت امام به شما بسيجيان عزيز پيدا كرد؟ پس از پيروزى انقلاب امام با ديد وسيع و تيزى كه داشتند تشكيل بسيج را اعلام كردند. در يكى از سخنرانيهايشان فرمودند: «ما براى دفاع از انقلابمان بايد بيست ميليون سرباز و نظامى داشته باشيم.» به دنبال اين صحبت، بسيج مردمى و زيباى كليه نيروهاى اسلامى در سراسر جهان اسلام تشكيل شد.
اتحاد پايدار مردم ما محركه اصلى و مهم نظام و انقلاب در شرايط دشوار به شمار مىرود، و اگر اتحاد بين نيروهاى مؤمن به انقلاب نبود تنها يكى از حركتهاى دشمنان براى نابودى نظام اسلامى ما كافى بود. در برابر تمامى حوادث و ضرباتى كه انقلاب را مورد هجوم قرار داد عامل اتحاد موجب استوارى نظام شد و دشمنان را يكى بعد از ديگرى مأيوس كرد.
شما عزيزان انجمنهاى اسلامى براى اينكه خطوط اساسى و اصولى اسلام ناب محمدى را تبيين كنيد چارهاى نداريد جز اينكه با حوزه ارتباط برقرار كنيد و با محافل دانشگاهى در تماس باشيد. اگر در برقرارى اين ارتباطها موفق شويد كار بزرگى كردهايد و مىتوانيد قدمهاى بعدى را با اطمينان خاطر برداريد.
امروز برخورد آراء و انديشهها موجب رشد جامعه اسلامى مىشود. در برخورد آراء و انديشهها نبايد علايق و سليقههاى شخصى را ملاك و معيار اسلامى دانست. اگر امروز ما شاهد دو جريان سياسى در داخل نظام هستيم اين به خاطر اعمال سليقههاى شخصى است. ما اگر بخواهيم به اسلام امام خمينى برسيم بايد علايق فردى را كنار بگذاريم و به روايات ائمه هدى(ع) متكى باشيم. البته اختلاف در سليقه خود به خود اشكالى ندارد، اما وقتى كه مصالح نظام در كار است بايد ساير مصالح را فداى آن كرد.
انجمنهاى اسلامى بايد سعى كنند نسبت به اعضاى خود شناخت كامل داشته باشند. كسانى را كه به اسلام امام خمينى(س) معتقدند در مجموعه خود جذب كنند و كسانى كه به قاطعيت اسلامى و انقلابى اعتقاد ندارند و براى كسب منافع شخصى وارد انجمنهاى اسلامى مىشوند، طرد كنند. در عرصه مبارزات عقيدتى بايستى لبه تيز حملات خودمان را متوجه استكبار جهانى به سركردگى آمريكا كنيم. اگر ما در اين عرصه حملات خودمان را به طرف دست نشاندگان آمريكا هدايت كنيم در واقع مبارزهمان را به سمت درگيرى با معلول هدايت كردهايم و از علت غافل شدهايم. من بارها گفتهام آمريكا مىخواهد هويت اسلامى و حيثيت انقلابى شما را از بين ببرد.
بايد مردم فلسطين خود فلسطينيها در ابتدا دست به كار شوند، پس به عنوان پيشقراولان جنگ، به عنوان اولين خاكريز جنگ با اسرائيل چارهاى نيست جز اينكه مردم فلسطين براى دفاع از ميهن اسلاميشان وارد مبارزه عملى بشوند. همان كارى كه شما براى انديشيدن درباره آن جمع شدهايد بايد عمل كنيم، يعنى بايد ببينيم دولت ايران براى شما چكار مىكند، بايد ببينيم دولتهاى مبارز و انقلابى براى شما چكار مىكند. راه عملى رسيدن به اهداف انقلابى شما چيست؟ امام مىگويند: اولين خاكريز را بايد خود شماها بزنيد، مردم فلسطين بايد اولين خاكريز را داشته باشند. اما، حالا مردم فلسطين كه تعدادى اندك هستند و اين همه دشمن دارند، امام مىفرمايند:
«اين ماده فساد كه در قلب كشورهاى اسلامى كه با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشههاى فسادش هر روز كشورهاى اسلامى را تهديد مىكند بايد با همت كشورهاى اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.»
قدم بعد براى نجات فلسطين مسلمانهاى كشورهاى اسلامى هستند. آنها بايد دست در دست برادران مبارز فلسطين كمك كنند تا بتوانند اين ماده فساد را از اين منطقه بكنند.
قدم بعدى را امام تحريم اقتصادى مىدانند. شما ببينيد اگر سران كشورهاى اسلامى به اندازه بال مگسى دلشان براى مردم فلسطين مىسوخت لااقل اين بود كه بيايند صدور نفت را تحريم كنند، روابط اقتصادى را تحريم كنند. نه با اسرائيل، بلكه با آمريكا. ما مىدانيم مبارزه با اسرائيل يعنى مبارزه با آمريكا.آمريكا از اسرائيل جدا نيست. امام به اين معنا اصرار دارند. مبارزه با اسرائيل چيزى جداى از مبارزه با آمريكا يا انگليس نيست. چيزى جداى از مبازره با شوروى نيست. حال آنها كه ادعاى مبارزه دارند و نمىخواهند بجنگند لااقل تحريم اقتصادى كنند. امام در قدم سوم مىفرمايند:
«اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاى اسلامى نموده است. بر دول و ملل اسلام قلع و قمع آن لازم است.»
اين فتوا است، يعنى امام فتوا دادند كه «بر دول و ملل اسلامى قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالفت با اسلام است، رابطه با اسرائيل و عمال آن چه رابطه تجارى و چه رابطه سياسى، حرام و مخالفت با اسلام است.»
امام فتوا دادند كه ارتباط سياسى و اقتصادى با اسرائيل و كسانى كه به اسرائيل كمك مىكنند و در جاهاى ديگر است، اين حرام است.
پس سه مرحله شد: خاكريز اول مردم انقلابى فلسطين، خاكريز دوم ملل مسلمان كشورهاى اسلامى، خاكريز سوم اعمال تحريم اقتصادى و سياسى نسبت به اسرائيل و كشورهاى حامى او مانند آمريكا.
اما از همه اينها مهمتر چيست؟ امام مىگويند، براى مبارزه با اسرائيل از همه اينها مهمتر برگشت به خويشتن خويش است. از همه اينها مهمتر مبارزه براى احياى فرهنگ اسلامى است. اگر ما براى فرهنگ اسلامى مبارزه كرديم، مروج فرهنگ اسلامى بوديم، قهرى با فرهنگ غرب و شرق معارضيم و اگر مبارزه با فرهنگ غرب و شرق كرديم ما به نيروى خودمان متكى مىشويم. اگر ما طبق معيارهاى اسلامى حركت كنيم به چيزى غير از مبارزه با اسرائيل و اخراج اسرائيل از سرزمينهاى اسلامى راضى نمىشويم. پس زيربناى تمام آنها مبارزه فرهنگى است كه امام مىفرمايند:
«ما تا به اسلام رسول اللّه(ص) برنگرديم، مشكلاتمان سرجاى خودش هست.»
در فرهنگ پيغمبر(ص) آنچه حلّال مشكلات است فرهنگ اصيل اسلامى است. خضوع در مقابل غرب و شرق از نظر اسلام محكوم است.
پس آن عده از انقلابيهاى ديروزى كه امروز مرتب يك پايشان توى فرانسه است، يك پايشان توى انگلستان و يك پايشان توى آمريكا است، يك پايشان پيش نوكران اينها در كشورهاى اسلامى است، اينها چون معتقد به فرهنگ اسلامى نيستند چيزى غير از شكست عايدشان نمىشود…
حضرت امام در باب مبارزه فرهنگى و رجوع به خويشتن خويش و مبارزه با اسرائيل جملهاى دارند، ايشان مىفرمايند:
«پس از گردن نهادن به احكام اسلام هيچ امرى را بر مسلمانان واجبتر از اين نمىدانم كه با جان و مال خويش در راه گرامى داشتن اسلام به دفاع بپردازند.»
همه بايد از صميم قلب براى اسلام تلاش كنيم. هنگامى كه مىبينيد خونهاى برادران و خواهران بيگناه شما در سرزمينهاى مقدس جارى است و هنگامى كه مشاهده مىكنيم دلاوران و مجاهدان سرزمينهاى ما به دست صهيونيزم تبهكار و سران آن كشته مىشوند در اين شرايط هيچ راهى جز ادامه جهاد نمىماند و بر همه مسلمانان واجب است كه كمكهاى مادى و معنوى خود را در اين جهاد مقدّس صرف كنند. (برگرفته از كتاب مجموعه آثار يادگار امام)
سخنان معصومان جرعه اى از چشمه سار نبوى
سخنان معصومين (ع)
جرعهاى از چشمه سار نبوى
«حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.»
(بحارالانوار، ج 70، ص 73)
به حساب نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد (با معيار حق) پيش از آن كه شما را بسنجند.
«اَكيَسُ الكيِّسَينِ مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعد المَوتِ وَ اَحمَقُ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلَى اللّه الاَمانى.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 40)
زيركترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند، و نادانترين افراد كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابجا داشته باشد.
«اِذا كانَ يَومَ القيامة أَنبَتَ اللّهُ لِطائفَةٍ مِن اُمَّتى أَجنِحَة فَيَطيرُونَ مِن قُبُورِهِم اِلَى الجَنانِ يَسرَحُونَ فيها و يَتَنَعَّمُونَ كَيفَ شاؤُوا. فَتَقُولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ (هَل رَأَيتُم حِساباً؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا حِساباً فَيَقُولُونَ: هَل جُزتُم عَلَى الصراطِ؟ يَقُولُون: ما رَأَينا صِراطاً. فَيَقُولُونَ: هَل رَأَيتُم جَهَنَّمَ؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا شَيئَاً. فَتَقُولُ المَلائكَةُ: مِن اُمَّةِ مَن أَنتُم؟ فَيَقُولُونَ: مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلى اللّه عَليه وَ آله. فَيَقُولُونَ: نَشَدتُمُ اللّهَ حَدِّثُونا ما كانَت أعمالُكُم فِى الدُنيا؟ فَيَقُولُونَ: خِصلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَغَنا اللّهُ هذهِ المَنزِلَة بِفَضلِ رَحمَتِهِ فَيَقُولُونَ: وَ ما هُما؟ فَيَقُولُونَ: كانَتا كُنّا اِذا خَلَونا نَستَحيى أَن نُعصِيَهُ وَ نَرضى بِاليَسير مَمّا قُسِّم لَنا. فَتَقُولُ المَلائِكَةُ يَحِقُّ لَكُم هذا».
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 418؛ به نقل از: تنبيه الخواطر، ج 1، ص 230)
چون روز رستاخيز فرا رسد، خداوند براى دستهاى از امّت من بالهايى پديد آورد و آنان از گورهاى خود به سوى بهشت پرواز كنند و در آن جا آسوده و از نعمتها، هرگونه كه خواستند، برخوردار مىشوند. آن گاه فرشتگان به آنان مىگويند: آيا مورد محاسبه قرار گرفتيد؟ مىگويند: ما محاسبهاى نديديم. فرشتگان مىگويند: آيا از پل صراط عبور كرديد؟ مىگويند: ما صراطى نديديم. فرشتگان مىگويند: آيا دوزخ را مشاهده كرديد؟ مىگويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان مىگويند: شما از امت كدام پيامبر هستيد؟ مىگويند: از امت محمد(ص). فرشتگان مىگويند: شما را به خدا سوگند مىدهيم كه بگوييد در دنيا چه اعمالى داشتهايد؟ مىگويند: در ما دو خصلت وجود داشته كه خداوند به فضل رحمت خود، ما را به اين موقعيت رسانده است. فرشتگان مىگويند: آن دو خصلت كدامند؟ مىگويند: ما هرگاه در خلوت بوديم، از خدا شرم داشتيم كه نافرمانىاش كنيم و از آنچه روزى ما بود به اندكى راضى و خرسند بوديم. فرشتگان مىگويند: اين مقام و منزلت براى شما شايسته و حقّ شماست.
«جاهِدُوا اَنفُسَكُم بِقلَِّةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ تُطلّكم و المَلائِكَةُ وَ يَفِرُّ عَنكُمُ الشَيطان.»
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 143)
با نفسهاى خود جهاد كنيد با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.
«ما مِن عَبدٍ يُخلِصُ العَمَلَ لِلّهِ تَعالى اَربَعينَ يَوماً اِلّا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه عَلى لِسانِه»
(بحارالانوار، ج 70، ص 242)
هيچ بندهاى نيست كه چهل روز اعمالش را براى خدا انجام دهد مگر آن كه چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
«طُوبى لِمَن اَخلَصَ لِلّه العِبادَة و الدُّعاء…»
(همان، ص 229)
خوشا به حال بندهاى كه عبادت و دعا را خالصانه براى خدا انجام دهد.
«اِنَّ الرَّجُلُ يُدرِكُ بِحُسنِ خُلقِه دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِم».
(ميزان الحكمة، ج 3، ص 140)
گاهى انسان در سايه خوشخويى، به مقام و رتبه روزهداران شب زندهدار مىرسد.
«مَثَلُ الجَليسِ الصّالِحِ مَثَلُ العَطّارِ اِن لَم يُعطِكَ مِن عِطرِه اَصابَكَ مِن ريحِه وَ مَثَلُ الجَليسِ السُّوءِ مَثَلُ القَين اِن لَم يُحرِق ثوَبَكَ اَصابَكَ مِن ريحِه»
(ميزان الحكمه، ج 9، ص 50)
مَثَل همنشين شايسته و خوب، مثل عطّار است كه اگر از عطر خودش هم به تو ندهد ولى بوى خوش او به تو مىرسد و مَثَلِ همنشين بد همچون كورهپز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم (جرقههاى آتش كوره نسوزاند) ولى بوى كوره به تو مىرسد.
دانستنيهايى از قرآن حسودى دشمنان نسبت به آل محمدص
دانستنىهايى از قرآن
حسودى دشمنان نسبت به آل محمد(ص)
«أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما»
( سوره نساء، آيه 54)
آيا رشك مىورزند نسبت به آن مردمى كه خداوند به آنها از فضل خود عنايت فرمود حال آنكه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و سلطنتى عظيم داديم.
حسد يكى از بدترين و قبيحترين صفات اخلاقى انسانها است كه اگر از ذهنيت تجاوز كند و به فعليت رسد خانمان سوز خواهد بود و چه بسيار بلاها و مصيبتها به خاطر حسد بر سر مردم فرود مىآيد. حسد از بدترين خصلتها است كه دارندهاش را آنچنان زجر مىدهد تا آنكه ايمان خود را به خاطر حسدش بكلى از دست دهد و نعمتى را كه خداوند به ديگرى عطا كرد خواهان نابود شدن و زوال آن باشد. و مىتوان گفت كه بيشتر ظلمها و ستمهائى كه در جهان رخ مىدهد، منشأش حسد است.
و گويا نخستين پديدهاى است كه در جهان خلقت پيدا شد و ابليس گرفتارش شد كه بر حضرت آدم حسد ورزيد و تا ابد از رحمت الهى مطرود و منفور گرديد. و همين رشك بود كه پسر آدم را توسط برادرش به قتل رساند. و همين حسد بود كه باعث شد بنى أميه و قبل از آنها ديگران با اهل بيت پيامبر چنان رفتارى كنند كه حتى حاضر به سوزاندن خانه زهرا گردند و پسر رسول خدا را به قتل برسانند و فجايع بىشمارى مرتكب شوند كه تاريخ آنها را با اشك به ثبت رسانده است و هرچه از دست آنان برنيامد بنى عباس به عهده گرفتند و جنايتهاى پيشينيان را ادامه دادند و همچنان اين ظلم ها تا امروز و تا فردا به وقوع پيوسته و خواهد پيوست تا آن روز كه قائم آل محمد روحى فداه قيام كند و انتقام خونهاى پاك نياكان و ديگر خوبان را از دشمنان بازستاند.
در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: “الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب” حسد، حسنات و نيكى ها را مىزدايد و از بينبرد، چنانكه زبانه آتش هيزم را در بر گيرد و به خاكستر مبدل سازد.
به هر حال اين آيه مباركه اشاره دارد به حسد و كينهاى كه دشمنان با أميرالمؤمنين و ساير اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام داشتند كه در حقيقت دشمنى و كينه آنان با شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود و نمى توانستند ببينند خداوند آن همه مقام و فضيلت به اينان داده است و آنان را مورد لطف خاص خود قرار داده و در ميان تمام خلايق، برگزيده است.
مقصود از ناس كيست؟
از قرينه آل ابراهيم معلوم مىشود مقصود از ” ناس ” در آيه كريمه پيامبر و خاندان گراميش مىباشد زيرا در برابر اين حسد مردم خداوند مثل به ابراهيم و آل ابراهيم مىزند كه به آنها نيز كتاب و حكمت داد و آنان را بر مردم تفضيل فرمود، پس چه جاى تعجب دارد اگر در زمان معاصر (دوران رسالت رسولاكرم)خداوند گروهى را از ميان شما مردم برگزيند و از هر رجس و پليدى پاك و مطهر گرداند و آنان را هم كتاب و هم حكمت دهد كه گويا كتاب دليل نبوت است و حكمت دليل امامت.
در حديثى از امام محمد باقر عليهالسلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: “جعل منهم الرسل و الانبياء و الائمة فكيف يقرّون فى آل ابراهيم و ينكرونه فى آل محمد” خداوند از آنان پيامبران و رسولان و امامان قرار داد ؛ پس چگونه درباره آلابراهيم اقرار دارند و نسبت به آل محمد انكار مىكنند؟!
و در روايت ديگرى از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه راوى مىپرسد، آنانكه مورد حسد قرار گرفتهاند، چه كسانى مىباشند؟ حضرت مىفرمايد : نحن المحسودون.
و در امالى نيز از جابر نقل شده كه امام باقر عليهالسلام تأكيد فرمود كه مقصود از واژه “ناس” در اين آيه رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام مىباشند.
حكمت: چنانكه اشاره شد كنايه از ولايت و امامت است همانگونه كه “كتاب” كنايه از رسالت و نبوت است. تفسيرهاى مختلفى براى حكمت آمده مثل آنكه گويند حكمت به معناى شناختن حقايق اشياء است همانگونه كه هست يا حكمت به معناى علم به خوبىها و أعمال صالحه است يا آنكه عبارت است از انجام كارى كه سرانجام خوب و پسنديده است يا آنكه عبارت است از تشبه به خداوند در علم و عمل به اندازه طاقت و توانى كه در انسان وجود دارد و همه اينها در ولايت به معناى اعم خلاصه مىشود پس ولايت از نتايج حكمت است.
و أما ملك عظيم يعنى رسالت و جانشينى رسالت كه هيچ مُلكى بزرگتر و عظيم تر از آن نيست. اين مُلكهاى ظاهرى كه سلاطين و قدرتمندان دارند، مُلك نيست بلكه ملك همان وزنه بزرگ و سهمگين رسالت و امامت است چه به صورت ظاهر پديدار گردد مانند خلافت ظاهرى كه چند صباحى أمير المؤمنين داشت و يا خلافت واقعى كه آن حضرت و فرزندانش از آن برخوردار بودند و منصبى الهى بود هرچند به صورت ظاهر خانه نشين بودند يا در گوشه زندان به سر مىبردند. و ما بر اين باوريم كه دشمنى امروز استكبار جهانى با ايران اسلامى منشأش همان حسدى است كه پيشينيان نسبت به خاندان رسالت داشتند زيرا ما پيروان واقعى آن بزرگوارانيم و از اين روى تعجبى ندارد كه سفيانيان و دجالان امروز با ما همچون نياكانشان دشمنى كنند به اين اميد كه ما به خود آئيم و با وحدت و همبستگى جلوى توطئههاى دشمنان را بگيريم.
خاطرات سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
آيينه فداكارى
عمليات والفجر 2 بود. دشمن در يكى از محورها، همراه با آتش سنگين توپخانه اقدام به پاتك كرد. تلفات ما زياد بود و دستور عقب نشينى صادر شد. در آن منطقه تخليه مجروحين و شهدا غير ممكن و بسيار مشكل بود. براى همين هر كس فقط مسؤوليت جان خود را به عهده داشت. بيشتر بچهها عقب نشينى كردند. برخى چون ستار جزو آخرين نفرات بودند. من مجروح بودم و ناله مىكردم. وقتى ستار نالهام را شنيد، به كمك شتافت به او اصرار كردم كه سعى كند خودش را نجات دهد… اما ستار مصمم و استوار در زير جهنم آتش دشمن، گفت: يا هرد و مىرويم و يا هر دو شهيد مىشويم.
در حالى كه تيربار داشت كار مىكرد، بدن مجروح من را هم با خود حمل كرد تا به واحد سيار بهدارى برساند. من جانم را مديون فداكارى و ايثار او مىدانم و هيچ گاه شجاعت و مردانگىاش را از ياد نخواهم برد.(1)
اخلاص محمد حسين
محمد حسين از سالهاى نخست جنگ در جبهه بود ولى خيلى گمنام بود و كمتر كسى مىدانست ليسانسش كامپيوتر است و در وزارت خارجه، مسؤوليتى دارد.
محمد حسين در اوقات فراغت خود به آسايشگاه جان بازان مىرفت و بدون هيچ چشم داشتى به آنها انگليسى ياد مىداد. تا زمان شهادتش كسى نمىدانست چشم راستش مصنوعى است و در اثر شليك ضد انقلاب، بينايىاش را از داست داده.(2)
دو بار محكم به او زدم
در اواخر سال 64 وارد گردان مالك اشتر از لشكر كربلا شدم.
بعداز ظهر يك روز با بچهها مشغول بازى فوتبال شديم. ضمن بازى متوجه فردى شدم كه بند پوتينش باز بود. او را نمىشناختم. به خاطر اين كه به او بفهمانم بازى را جدى بگيرد، عمدى چندبار به پايش پيچيدم تا زمين بخورد. حتى دوبار محكم به پاهايش لگد زدم اما او متواضعانه به من لبخند زد.
بعد از بازى اعلام شد نيروهاى گردان جمع شوند تا فرمانده گردان با آنها صحبت كند. يكى از نيروها ما را به خط كرد و از فرمانده دعوت كرد به جايگاه برود. ناگهان ديدم فرمانده گردان همان فردى است كه در بازى پاپيچ او شده بودم.(3)
به خاطر يك عكس
او مىخواست بيدارش كند ولى من نمىگذاشتم. به طرف گفتم: مگر نمىدانى چه قدر كم مىخوابند؟
با جرّ و بحث ما محمود از خواب بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟
به آن شخص گفتم: آخر كار خودت را كردى.
سپس به محمود گفتم: يك بسيجى مىخواهد با شما صحبت كند.(4)
محمود به او گفت: در خدمتم
بسيجى گفت: مىخواستم با شما عكس بگيرم.
محمود دم پايى پوشيد و در محوطه با او يك عكس گرفت، البته چهار پنج بار اين طرف و آن طرف رفت تا بسيجى راضى شود.
محمد كه برگشت، سراغ بسيجى رفته، گفتم: آيا ارزش داشت به خاطر يك عكس فرمانده تيب را از خواب بيدار كنى و اين طرف و آن طرف بكشانى؟!
سرش را پايين انداخت و گفت: شنيده بودم آدم فروتنى است ولى دوست داشتم اين را از نزديك ببينم.(5)
حتى به من نگفت كه…
قرار بود چند روز بعد به نيك شهر برود. دلم شور مىزد، مىدانستم نيك شهر شاه راه رفت و آمد سوداگران مرگ است و نيروهاى زيادى در آنجا به شهادت رسيدهاند. يك روز صبح برايم زنگ زد و گفت: شايد نتوانم براى عيد برگردم. به هر حال اگر نيامدم، سر سفره هفت سين فراموشم نكنيد.
با خود گفتم: خدايا، نكند آخرين بار باشد كه صداى فرزندم را مىشنوم!
بار قبل از نيك شهر زياد صحبت كرد. مىگفت: مردم آنجا خيلى محروماند. نه حمام دارند، نه مسجد و نه راه درست و حسابى. اگر مىبينى كمتر به مرخصى مىآيم، آنجا مشغول ساختمان سازى براى مستمندان هستم.
نزديك عيد شد، از نيك شهر برايم زنگ زدند و گفتند: پسرتان شهيد شده است!
حسابى جا خوردم، اشك در چشمانم حلقه زد…
يكى از همرزمانش گفت: براى سم پاشى خشخاش رفته بوديم كه با سوداگران مرگ روبه رو شديم. آنها بالاى كوه بودند و به شدت بر ما گلوله مىريختند. ناگهان عيسى تيرخورد و در حالى كه خود را به جاى امنى مىرساند گفت: شما برويد و كمك بياوريد.
و لحظاتى بعد رداى سبز شهادت به تن كرد.
من از اين كه روح بلند او را در نيافته بودم، خود را سرزنش مىكردم. عيسى آن قدر متواضع بود كه حتى به من نگفت سرهنگ است. يك شب او را به خواب ديدم. بغلش كرده و گريستم. دستمالى درآورد و اشك هايم را پاك كرد و گفت: مادرجان، چرا ناراحتى؟… گفتم: تو هدف بزرگى داشتى و به آن رسيدى. من با فرزندانت چه كنم؟ هر روز سراغ تو را مىگيرند؟ گريهاش گرفت و گفت، مادر جان آنها را اول به خدا و بعد به شما مىسپارم.(6)
مردان بى ادعا
من در اين روستا نه ملك دارم، نه آب و روزها براى اهالى روستا(7) آبيارى مىكنم و در قبال آن مزد مىگيرم. اينجا چند خانواده شهيد ديگر هم هستند. آنها هم به من مىگويند برو و از بنياد شهيد حقوق بگير و آن را براى شهيد خودتان خرج كن. اما من مىگويم پول چيز نامردى است. معلوم نيست وقتى به دستم رسيد، آن را در راه شهيد خرج كنم. خداوند از زمان تولد تا امروز روزى ما را داده است. اگر روزى نداد، به بنياد شهيد مراجعه خواهم كرد.(پدر شهيد حسين عظيمى زاده).
مادر شهيد در دنباله مىگويد: من هنوز چهره فرزندم را در آخرين لحظات خداحافظى به ياد دارم. او مىگفت: «مادرم، مبادا بعد از شهادتم به طرف بنياد شهيد برويد و از آنها تقاضاى چيزى بكنيد!»(8)
نپذيرفتن مسؤوليت فرماندهى در عين شايستگى
سردار شهيد مهندس ناصر فولادى مدافع ولايت فقيه و ازجمله مبارزان دوره انقلاب و نمونه بارز يك مؤمن و خدمتگزار واقعى بود و در افق بالايى از معرفت دينى و عرفان قرار داشت. اين دلاور مرد سخت كوش، بعد از فعاليتهاى فراوانى كه در راستاى پيشبرد اهداف انقلاب در زمينههاى مختلف اجتماعى و سياسى داشت، در مرحله سوم عمليات بيت المقدس رداى سبز شهادت به تن كرد و آسمانى شد. برادر اسماعيل زاده درباره شايستگى ايشان براى فرماندهى و علت آن مىگويد: من در كامياران با شهيد فولادى آشنا شدم. ايشان از فاتحان لانه جاسوسى آمريكا بود. به خاطرم هست كه در عملياتى در سومار، وقتى به خط مقدم رسيديم، تصميم گرفتيم از بين خودمان فرماندهاى برگزينيم. رأىگيرى شد و همه بر اين نظر متفق القول شدند كه ناصر فولادى فرمانده شود، زيرا او درس خوانده و محبوبيت خاصى در بين گروه داشت. اما ايشان نپذيرفت و اين مسؤوليت را به شهيد على ماهانى واگذار كرد.(9)
بهار بهروز
بهروز لطفى در عملياتهاى گوناگون، با شجاعت و شهامت عليه عراقىهاى متجاوز مىجنگيد. لياقت و شايستگى و كارآيى و رزمآورى سيد بود كه او را به عنوان يك جهادگر پيكارگر لايق معرفى نمود. در خيبر لياقت و شجاعت خود را در گستره بيشترى ظاهر ساخت و بعد از يازده ماه رزم و جنگ در ميادين شرافت و حيثيت، فرماندهى گردان انصارالمجاهدين را به او واگذار كردند. و زمانى كه پشت جبهه برگشت، مسؤول ستاد پشتيبانى جنگ اهر شد. البته بهروز نمىتوانست در پشت جبهه زندگى خوشى داشته باشد. او در اوايل 64 رهسپار كوى عشق شده، در والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان حضرت اباعبداللّه(ع) در كنار ياران خود خطوط پدافندى خصم زبون را در هم شكست
بهروز لطفى سرانجام در بهار 68 در پى مصدوميت گازهاى شيميايى در عمليات نصر 7، رداى سبز شهادت به تن كرد و يارانش را در غمى جانكاه گذاشت.(10)
طلوع خورشيد
در روزهاى نخست جنگ، خط پدافندى ما در جبهه «دبّ حردان» اهواز بود، يك روز صبح زود كه از خواب بيدار شدم، فردى را ديدم كه در حال سركشى از خط بود. فكر كردم يكى از برادران ارتشى است. مشغول كار خود شدم، آن فرد همراه دو تن ديگر وارد سنگر ما شدند. ناگهان ديدم آيت اللّه خامنهاى هستند. با يونيفورم نظامى و كلتى به كمر به ديدار ما در خطرناكترين نقطه – كه فقط يك كيلومتر با دشمن فاصله داشت – آمده بودند.(11)
معامله با خداوند
وقتى براى مداواى مريض خود به تهران مىرفتيم، يكى از دوستان حاجى از ايشان پول قرض خواست. حاجى مبلغى به او داد. به بيمارستان كه رسيديم، پزشك گفت: بايستى بسترى شوى. براى همين هزينه درمان را طلب كردند، اما حاجى فقط نصف آن را داشت. با ناراحتى به او گفتم: اگر به دوست خود پول قرض نمىدادى، حالا تمام هزينه درمان را داشتيم.
ايشان بدون آن كه پشيمان شده باشد گفت: او قرض خواست، من هم در راه خدا به او دادم. بعد هم پس مىگيرم. خدا كريم است.
يك ساعت از آن گفت و گو گذشت. نمىدانستم چه كار كنم تا اين كه در راه روى بيمارستان يكى از دوستان ايشان را ديديم و ماوقع را براى او بازگو كرديم، ايشان هزينه درمان را پرداخت كرد و من فهميدم كه كسى كه در راه خدا قرض مىدهد، نه تنها خدا او را معطل نمىكند بلكه چندين برابر آن را پاداش مىدهد.(12)
راهنمايى آن حيوان
در جريان محاصره سوسنگرد با چهارتن از برادران شناسايى مواضع عراقىها رفته بوديم. در بازگشت در مسير ناشناختهاى قرار گرفتيم و نمىدانستيم چه كار كنيم. ناگهان يك رأس از گاوهايى كه در منطقه پراكنده بود، درست در راستاى مسيرى كه ما تصميم داشتيم از آن عبور كنيم، حركت كرد و چون روى مين رفت، تكه تكه شد. آنجا بود كه فهميديم در مسير ما ميدان مين قرار دارد و با اين نصرت الهى مسير خود را تغيير داديم.(13)
پىنوشتها:
1. راوى همرزم شهيد ستار تركمان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 118 و 119.
2. راويان:خانواده شهيد محمد حسين بدخشان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 104.
3. راوى: همرزم شهيد(حميد رضا)، ر.ك: فرهنگنامه جاودانه تاريخ، ج 5،(استان مازندران)، ص 440.
4. يعنى سردار شهيد محمود كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا.
5. ر.ك: مسافران ملك اعظم، ص 47.
6. راوى: آمنه روحى آهنگرى، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص 16 – 14.
7. منظور روستاى كرمجگان در حومه قم است.
8. راوى: محمود ملاحسينى از برادران ايثارگران تيپ 2، ر.ك: معبر، ش 6، ص 18.
9. ر.ك: هميشه بمان بويژه ص 123 و 143(ديوان بيگى، بازنويس، كرم شاهى، وديعت، كرمان، اول 85).
10. ر.ك: گلهاى عاشورايى، ج 2، ص 175 – 173.
11. راوى: حجت الاسلام و المسلمين عاملى، ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 20.
12. راوى: پدر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 53 و 54.
13. راوى: همسر شهيد ابوالقاسم ناصرى؛ ر.ك: سروهاى سرخ، ص 131، (رجايى، صرير، تهران، اول 85).
انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه
انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه
آخرين قسمت
فاطمه وثوقى
ه – اشرافى گرى مانع رشد اقتصادى
همدردى عملى با مستمندان و شريك غم آنها بودن در رأس امور اصلاحى اميرمؤمنان قرار داشت چنانچه آن حضرت در پايينترين سطح زندگى آن زمان، زندگى مىكردند بطوريكه مشهور است، خانواده حضرتش سه روز بدون افطار روزه گرفتند و غذاى افطارى خود را به نيازمندان بخشيدند.
امام، هنگامى كه چهرههاى درهم كشيده فقرا را نظاره مىكردند و از عقب ماندگى آنها دلشان بدرد مىآمد. در نابودكردن پيكر فقر كه در زمان عثمان به اوج خود رسيده مصممتر مىگشتند. بقول “جرج جرداق” نويسنده مسيحى لبنانى: على(ع) به خوبى مىدانست كه فقر به هرگونه فضيلتى غالب مىآيد تا فرد را بسوى كفر و الحاد سوق دهد. از آن پس على در هر ميدانى با فقر مىجنگيد و راه را بر آن مىبست.(1) در فقرزدائى از جامعه امام اقدامات اساسى به عمل آوردند كه از جمله آنها مبارزه با اشرافى گرى و زيادهطلبى عدّهاى قليل از سرشناسان جامعه بود.
«آن حضرت تهديد كرده بودند كه هر آنچه به غير استحقاق ملك كسى باشد خواهد گرفت ولو كابين همسران آنها باشد.» خود آن حضرت مىفرمايند: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.»(2) اين چنين بود كه حضرتش لباسهاى ساده و كهنه خود را وصله مىزد. و از نان خشك و خالى تغذيه مىنمود تا اينكه التيام زخمهاى فقرا باشد. از طرف ديگر با حفر چاه و قنوات و وقف نمودن آنها براى فقرا با فقر مىجنگيد و به ياران و كارگزاران خود نيز توصيه مىكردند كه با ساده زيستى و قناعت الگوى عملى امت باشند. امام در عين حال كه در نهايت قناعت و ساده زيستى زندگى مىكردند، آنرا به عموم جامعه تعميم نمىدادند و مىفرمودند: «امام شما از دنياى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى كنيد.»(3)
در نامهاى خطاب به كارگزار خود فرمودند: «گزارشى از تو به مندادهاند كه اگر چنان كرده باشى خداى را به خشم آوردهاى و امام خويش را نافرمانى كردهاى. خبر رسيده كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزهها و اسبهاشان گردآورده و با ريخته شدن خونهايشان بدست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و ترا برگزيدند، مىبخشى…اگر اين گزارش درست باشد در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك گرديده است.»(4) گرايش به دنياپرستى و تجمل گرايى فاصله طبقاتى را در جامعه افزايش داده و موجب عقب ماندگى هر جامعه از سازندگى و بالندگى مىگردد بنابراين همت امام بر اين بود كه ثروت و رفاه در جامعه به صورت اعتدال درآمده و موجب غرور عدّهاى و اندوه عدّهاى ديگر نباشد كه هر دو صفت از عوامل بازدارنده پرستش حقيقى به شمار مىآيد. بنابر نقل تاريخ نگاران افرادى كه در عصر عثمان به اشرافىگرى معروف بودند همانها در حكومت علوى تحمّل اجراى عدالت را نداشته و لذا سر به شورش برداشته و رودرروى رهبر خود قرار گرفتند. عثمان به قدرى دست اطرافيان خود را در حيف و ميل بيت المال بازگذاشته بود كه نهايتاً موجب خشم مسلمانها گرديد و زبان اعتراض بر وى گشوده شد. اين حيف و ميلها سبب فقر هرچه بيشتر فقرا گرديد و آنان را در جامعه منزوى ساخته بود. پايه گذارى اين تبعيض و بىعدالتى از زمان خليفه دوم بنا نهاده شد و به قدرى در ميان مردم ايجاد تنش كرد تا اينكه خليفه گفته بود: اگر امسال را زنده بمانم. مساوات را بين همه قبائل (عرب و عجم، سياه و سفيد) رعايت خواهم كرد. آنگونه مىكنم كه رسولخدا و ابوبكر انجام مىدادند.(5)
بنابر نقل مسعودى در مروج الذهب: «زبير در بصره خانهاى ساخته كه تجار و ثروتمندان بحرين و غير آن امروز هم در آنجا اطراق مىكردند و در كوفه و مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت و نيز بعد از مرگ وى پنج هزار دينار و هزار اسب، هزار عبد و كنيز باقى ماند، و طلحه صحابى نامدار ديگر خانهاى در كوفه ساخت كه معروف به «دار الطلحتين» در كناسه مىباشد.»(6)
عبدالرحمن عوف (از نزديكان عثمان) هزار شتر(7)و سه هزار گوسفند و 200 اسب و…داشت.(8) آنقدر طلا بر جاى گذاشته بود كه با تبر تكه تكه مىكردند كه دستان تبر زنان تاول زد و براى هر زن هشتاد هزار دينار طلا رسيد.(9)
عثمان به يكى از فرزندان مروان بن حكم كه داماد خودش بود. اموال نواحى آفريقا را كه پانصدهزار دينار طلا بود در يك نوبت به او داد.(10)
نمونه هايى از اين قبيل در تاريخ خلفا قبل از اميرمؤمنان به چشم مىخورد كه موجب گرايش آنها به دنياطلبى و فساد و تباهى گرديد. بنابر نقل جرج زيدان:مسلمين قبل از آن به عظمت و پيشرفت اسلام توجه داشتند اما تجمّل گرايى مسير زندگى آنها را تغيير داد.
2- اصلاحات صحيح و عادلانه زمينه ساز هدايت
همان گونه كه اشاره شد. رسيدن به اهداف بلند و عالى اسلامى جز با رفع موانع موجود و زمينه سازى براى رسيدن به قلههاى سعادت، امكانپذير نبود. شاخصهاى بارز در راستاى ايجاد زمينههاى مساعد براى پيشرفت مسلمانان، از ديدگاه اميرمؤمنان چيزهايى بودند كه بيشترين انگيزش و اثرگذارى را در ميان مردم به همراه داشت در اين بخش به گوشه هايى از اين شاخصهاى هدايت اشاره مىگردد.
الف: كارگزاران مسؤول و متعهد
براى ايجاد فضاى سالم براى رشد و تربيت، اسباب و ابزارهاى گوناگون به كار گرفته مىشود تا در فضاى امن و آرام خلّاقيتها و توانمندىها به منصه ظهور گذاشته شود. از جمله امكانات زمينه ساز در اصلاحات علوى، وجود و انتخاب افراد متعهد و مسؤول و كاردان و متخصص در امور مورد نظر بود. تاريخ اثبات كرده است در هر جامعهاى عامل مؤثر در حركت و تلاش، ترقى و حتى وقوع انقلابها بر عليه ظلم و استبداد، نقش و شيوه رهبرى و مديريتى مردان مسؤول و متعهد اثر گزار، بوده است. به طوريكه شيوههاى مدبرانه آنها عامل راه گشايى براى رفع مشكلات فردى و اجتماعى بوده است و هم چنين سپرى در مقابل تهاجم غير انسانى و غيراخلاقى بنابر اين اميرمؤمنان افراد مورد اطمينان و مسؤوليتپذير و… را براى خدمت به مردم انتخاب نمود تا بدين گونه با اجراى صحيح قوانين الهى از هرج و مرج جلوگيرى نموده و جامعه را به سوى هدف معين شده پيش ببرند. و در سايه هدايت حكيمانه آنها و عملكرد مثبت اخلاقى و رفتارى آنها، مردم الگوپذيرى نيز داشته باشند، خود آن حضرت ضمن اينكه دنيا را سه طلاقه كرده بودند مىفرمودند: «هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مىكند و از نور دانشش روشنى مىگيرد. آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است …» و خواستار تقوا و پاكدامنى كارگزاران شده و بدانها توصيه مىنمودند كه ممكن است براى خود رفاهى فراهم آورند اما شايسته يك رهبر دل سوز نيست كه خود در رفاه باشد، اما مردمان تحت نفوذ او از اقل زندگى بىبهره باشند بنابراين مىفرمودند: «اگر من مىخواستم مىتوانستم از عسل پاك يا از مغز گندم و بافتههاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد،… در حاليكه در “حجاز” و “يمامه” كسى باشد كه به قرص نانى نرسد. يا هرگز شكمى سير نخورد.»(11) امام با اين تفكّر و انديشه بلند، اقدام به اصلاحات نمودند تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مىفرمود: «در مناطق تحت نفوذ من همه مردم از يك نان مطلوب استفاده مىكنند.»
در همين راستا، در انتخاب كارگزاران خود دقت بيشتر به خرج داده و همواره عملكرد آنها را زير نظر داشتند و با اندك اعتراض مردم، آنان را مورد مؤاخذه قرار مىدادند. از جمله توصيههاى امام به كارگزاران اين بود كه در هر حال حقوق انسانى مردم را رعايت نموده و با نرمش و مهربانى با آنها برخورد نمايند. و عدالت را يكسان در حق آنها به اجرا بگذارند. در نامه معروف به مالك اشتر چنين توصيه فرمودند: «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار بده و با همه مهربان باش، مبادا هرگز چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دستهاند، دستهاى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مىباشند. اگر گناهى از آنان سر زد…آنان را ببخشاى و بر آنان آسانگير، آنگونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد…انصاف را رعايت كن اگر چنين نكنى، ستم روا داشتى،…دوست داشتنىترين چيزها در نزد تو، در حق ميانهترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گستردهترين باشد. هنگام نماز با طولانى كردن نماز، مردم را پراكنده نكن، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راههايى وجود دارد. مبادا دچار خودپسندى گردى و به خوبىهاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى، كه همه اينها از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به توست. «مبادا با خدمتهايى كه انجام دادى بر مردم منت گزارى»(12) تمام هرآنچه كه يك كارگزار و رهبر براى اداره كشور بدان نياز دارد امام در نامه معروف به مالك اشتر بدانها اشاره فرمودهاند.
ب: بازسازى سيستم اقتصادى
يكى از عوامل رشد و بالندگى در هرجامعه بنيه اقتصادى آن جامعه است از آنجا كه چرخهاى اقتصادى با چرخش به موقع و به جاى خود امكان شكوفايى خلاقيتها و استعدادها را مهيا مىنمايد. بنابراين اصلاح ساختار تقسيم و مصرف بيت المال يكى از دغدغههاى اصلى امام على(ع) بود، آن حضرت علاوه بر تقسيم عادلانه اموال عمومى بدست خود، نظارت دقيق بر عملكرد عمّال خود داشتند كه مبادا از اموال عمومى دينارى در جهت تضييع حقوق مسلمانها مصرف گردد.
اگر امام در تقسيم اموال عمومى سختگيرى مىكردند بخاطر رعايت حال عموم مردم بود كه اغنياء با اندوختن ثروت به تباهى كشيده نشوند و فقرا از شدت اندوه ندارى از قافله كمال عقب نمانند و هر روز فقيرتر نگردند و انگيزه عبادت و طاعت از آنها گرفته نشود. امام در عين سختگيرى در برابر اموال خدا و مردم در مورد شخص خويشتن بسيار سهل گير و بخشنده بود. بطوريكه معاويه گفت: «اگر على(ع) دو اتاق پر از طلا و كاه داشته باشد هر دو را مىبخشد (اول طلا را مىبخشد).»(13)
آن حضرت با رعايت كردن حال فقرا مايه اميد و انگيزش آنها براى زندگى و تلاش مىشدند و در برابر كسانى كه به اين عملكرد چشمگير و بى نظير امام اعتراض مىكردند كه چرا عرب و عجم را در تقسيم اموال به يك چشم مىنگرى؟ مىفرمودند: «من در كتاب خدا نديدم كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحق برترى داشته باشند.» تقسيم عادلانه بيت المال مولاى متقيان زبان زد خاص و عام بود. آن حضرت پس از تقسيم اموال خزانه مسلمين را جارو كرده و نماز (شكر) مىگزاردند. «در يك مورد امام پس از تقسيم اموال بين نمايندگان هفت قبيله، يك عدد نان بر جاى مانده را دوباره به هفت قسمت تقسيم نموده و بين نمايندگان قبائل پخش كردند.»(14)
مىفرمودند: «اگر مال از آن من بود همگان را برابر مىدانستم، چه رسد كه مال مال خداست بدانيد كه بخشيدن به كسى كه مستحق آن نيست با تبذير، اسراف يكى است.»(15)
مراقبت دقيق و شديد از حيف و ميل شدن اموال عمومى مسلمانان با اين انگيزه الهى صورت مىگرفت كه بنابر تعبير خود آن حضرت: «وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم آنها را دگرگون مىسازد.» خود آن حضرت با قرار گرفتن در كنار زندگى فقرا و محرومان و…بار سنگين درد و آلام تهيدستى را از دوش مردمان سبك مىگردانند و آنها را به زندگى ساده و بىآلايش اميدوار مىساختند. امام در خطبه متقين مىفرمايد: «متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايشند.» و نيز مىفرمود: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.» از منظر امام سيستم اقتصادى و قضايى به عبارت ديگر، امنيت اقتصادى و اجتماعى در اولويت برنامه اصلاحى حكومت دينى قرار دارد. زيرا نقش انگيزش اين دو سيستم در تسريع رشد و شكوفايى حائز اهميت است. اقتصاد هر جامعه بسان استخوان بندى آن جامعه مىباشد. به ويژه در حكومت دينى، موجب آرامش روحى و فكرى بوده و موجب افزايش آرامش فردى و اجتماعى نيز مىگردد بدين معنا كه هرگاه شكمى گرسنه باشد خداپرستى گسترش نخواهد
يافت، چرا كه انسان گرسنه از بىعدالتى دينداران مىنالد كه در رسيدگى به وضع معيشتى هم نوع خود كوتاهى نمودهاند، بنابراين انگيزه دين گريزى در او بيش از ساير افراد مهياست.گرچه امام بزرگوار در راه پياده كردن، اين طرح (فراگيرى عدالت اجتماعى) با مشكلات عديدهاى روبرو شد. مسلمانان مرفه و بى درد نه تنها امام و رهبر خود را يارى نكردند بلكه رو در روى رهبر خود قرار گرفتند. اما علىرغم همه مشكلات و كارشكنىها توانستند يك سيستم اقتصادى نمونهاى را به جهان اسلام عرضه كنند كه در همه اعصار قابليت كاربردى دارد.
ت: باز سازى حصار امنيت
زمانىكه مولاى متقيان به خلافت رسيدند، وضع اجتماعى و…چنان آشفته بود كه امام مايل بودند نظير افراد عادى جامعه در خدمت مردم باشند تا اينكه امير و رهبر آنها باشند. در آن روزهاى بحرانى كه عثمان به قتل رسيد و هجوم مردم به طرف امام بيش از حد انتظار بود، امام حكومت را قبول نمىكردند و با صراحت مىفرمودند: اوضاع خيلى آشفته است من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم، امام آينده را پيش بينى مىكردند كه اين مردم بعد از رسولخدا(ص) با سه خليفهاى روبرو بودند كه هر كدام از آنها به نوعى مردم را از اسلام اصيل دور كرده بودند، بنابراين بازگشت به صراط مستقيم با وضع تعريف شده مشكل به نظر مىرسيد. در اين رابطه فرمودند: «الا انّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى اميّه فانّها فتنة عمياء مظلمة..»(16) و اسلام را به بيراهه مىبردند مخصوصاً از ناحيه معاويه ضربات عليه اسلام بسيار سنگين و شكننده بود. در چنين موقعيتى آن حضرت مىبايست در چندين جبهه مهم به رويارويى با دشمنان مختلف فرهنگى، عقيدتى، امنيتى و… به نبرد و مقابله بپردازد تا اينكه بتواند امنيت نسبى را دوباره به جامعه اسلامى بازگرداند از جمله سنگرهاى مبارزاتى آن حضرت سنگر قضاوت و دادرسى بود كه مىبايست سالم سازى شود تا مردم ستم ديده طعم گواراى عدالت را بچشند در اين راستا آن حضرت فرمودند: «اتأمرونى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه… مرا فرمان مىدهيد تا پيروزى را بجويم به ستم كردن درباره آن كه (افراد تحت نفوذ) والى اويم؟! بخدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد.»(17) آيا چنين كارى از عهده اميرمؤمنان بر مىآيد. آنجا كه خطاب به فرزند خويش مىفرمايد: «مواظب باش هرچه امروز قضاوت مىكنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى.» اين توجه دادن در مورد داورى دو خط نوشته شده است كه توسط دو كودك نگاشته شده، كسى كه در مورد يك نوشته حساسيت نشان مىدهد چگونه مىتواند به هنگام ربوده شدن خلخال از پاى يك زن غيرمسلمان تحت نفوذش بىتفاوت باشد؟ و اقدامى به عمل نياورد. از توصيههاى مؤكّد امام به اطرافيان خود به ويژه، فرزندانشان اين بود كه: هنگام قضاوت نفس خود را در مورد اتهام قرار دهيد به اين معنا كه خود را در جايگاه خاطى و شاكى قرار بدهيد و سپس قضاوت بنمائيد. و نيز توصيه مىكردند كه همواره ياور مظلوم باشند «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا».
يكى ديگر از اركان امنيتى حفظ و تقويت سپاهيان و رجال سياسى(اعم از كارگزاران و قاضيان) در حكومت دينى است كه امام در اين زمينه نيز اقدامات چشمگير و قابل توجهى داشتند. و خطاب به كارگزاران توجه به تمام اقشار ملت از جمله رسيدگى به امور سپاهيان را از اصلاحات كليدى برمىشمردند. و در مورد پايدارى و سلامت جسمى و روانى و معنوى آنها توصيههاى ويژه داشتند. از جمله: «جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خوارى بر او مىپوشاند.»(18)
در نامه بلند و معروف خطاب به مالك اشتر ضمن برشمردن تمام حقوق و وظايف اقشار مختلف جامعه، آن حضرت در مورد سپاهيان به فرماندهان نيز توصيههايى پدرانه مىنمايند: «…پس در كارهاى آنها بگونهاى بينديش كه پدرى مهربان درباره فرزندش مىانديشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نيرومند مىكنى در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارى تو نسبت به آنان – هر چند اندك باشد – خوام پندار، زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو خواند و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند. و رسيدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار زيرا از نيكى اندك تو سود مىبرند و به نيكىهاى بزرگ تو بى نياز نيستند.» «برگزيدهترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازهاى كه خانوادههايشان در پشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.» «پس آرزوهاى سپاهيان را برآور و همواره از آنان ستايش كن و كارهاى مهمى كه انجام دادهاند برشمار، زيرا يادآورى كارهاى ارزشمند آنان شجاعان را برمىانگيزد، و ترسوها را به تلاش وا مىدارد…»(19)
رهبر متقين ضمن اينكه سپاهيان زير دست فرماندهان را به آنها سفارش مىكردند. بر جهت نظم و انضباط نظامى و جلوگيرى از هرج و مرج به سربازان توصيه مىكردند كه در اطاعت فرماندهان خود كوشا باشند. «من (مالك اشتر) را بر شما و سپاهيانى كه تحت امر شما هستند فرماندهى دادم گفته او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد.او را چنان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك نه سستى به خرج داده و نه دچار لغزش مىشود.»(20)
بدين گونه در اركان نظامى اتحاد و اطمينان و اعتماد به نفس جان دوباره گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه در سايه اجراى عدالت سربازان پاىبرهنه تا پاى شهادت ايستادگى كردند و حصار امنيت را بر دور تا دور سرزمينهاى اسلامى با خون مطهر خود كشيدند.
د: احياء شخصيت و هويت دينى و انسانى
برقرارى ارتباط عاطفى همواره كليد ورود به قلوب انسانهاست. انسان از روزى كه آفريده شده تا روزى كه از پا افتاده باشد. نياز به محبت و ابراز علاقه دارد، امام متقين مىفرمايد: «قلوب انسانها به مانند حيوان وحشى است هر كس بقدر توان خود آنها را رام مىكند.»(21) خود حضرتش از درياى محبت خود تمام كسانى كه تشنه محبت بودند و حتى دشمنان شخصى خود را سيراب مىكردند و محبتهاى ايشان در قالبهاى گوناگون بر دل و جان نيازمندان، حيات دوباره مىبخشيد. گاهى در كنار فقيرى بر سر سفره بىنانش زانو مىزند، گاهى فرماندارى را مورد تفقد قرار مىدادند، گاهى به درد دل پيرزنى گوش مىدادند، گاهى در كنار خرما فروش در كنار طبق خرمايش ايستاده و به جاى او كارش را انجام مىدادند و فراوان موارد ديگر، كه همواره جزئى از زندگى آن رهبر فرزانه بود. اينگونه بود كه اقشار مختلف مردم دوستدار و خواهان ايشان بودند. حتى خود معاويه با آن همه دشمنى و سرسختى كه با امام داشت در خلوت از اطرافيان مىخواست كه از على(ع) برايش بگويند.
امام بر مبناى عهد الهى كه به عنوان خليفة اللّه و پدر امت با خداى مهربان داشت تمام سعى و تلاش خود را به كار گرفته تا اينكه اسباب و ابزارهاى گوناگون دل مردم را به سوى خداوند مهربان سوق بدهند، بنابراين همه همت و كوشش ايشان در جهت زمينه سازى اين هدف مقدّس انجام مىگرفت. مهربان، اعطاى شخصيت، فراهم نمودن لوازم زندگى و…همه و همه در اتحاد امت و يكپارچگى آنها و مقاومت در برابر بىعدالتىها و تجاوز آثار بسيار مهم و سرنوشت ساز به همراه داشت. هرچند جنگهاى داخلى و سياستهاى شيطانى عدّهاى منافق پيشه، مانع روند رشد و گسترش عدالت علوى شدند. اما در عين حال امام توانستند يك آرامش نسبى براى عموم سرزمينهاى تحت نفوذ خود فراهم نمايند و زمينه عبادت و طاعت را در ميان مردم مهيا نمايند.
اقشار آسيبپذير جامعه از منظر امام كسانى بودند كه جز رهبران جامعه اعم از حاكمان، واليان محل و غيره اميد و پناهگاهى نداشتند بر همين اساس امام به كارگزاران خود توصيه أكيد داشتند كه مراقب وضع محرومان، ستمديدگان باشند. حتى در مورد اخذ ماليات رعايت حال آنها را توصيه مىكردند: «بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد… پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمهها يا كمى باران…در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد.» «ثم اللّه اللّه فى الطّبقة السّفلى…» سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چارهاى ندارند…بخشى از بيت المال و بخشى از غلههاى زمينهاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص بده، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديكترين آنها سهمى مساوى وجود دارد و تو مسؤول رعايت آن مىباشى.»
«همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى برمگردان به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمىآيند و ديگران آنان را كوچك مىشمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(22)
همانگونه كه ذكر شد رعايت حال عموم مردم اعم از مسلمانان و غير مسلمان سرلوحه حكومت علوى بود. آنجا كه امام در نامه معروف خود به مالك اشتر از همه اقشار جامعه ياد كرده و توصيه به رعايت حال و موفقيت آنها را مىنمايد. چرا كه رهبر دلسوز به خوبى آگاه است كه آحاد مردم بمانند حلقههاى زنجير درهم تنيده و به شكل ريسمان محكم درآمده و اركان حاكميت را مراقبت و پاسدارى مىنمايند. چه آنكه در مزارع به كشت و كار پرداخته و چه آن كه در شهر به سازندگى و بافندگى همت گماشته است. «مهربانى تو نسبت به سربازان دلهايشان را به تو مىكشاند. همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به رهبر است، كه محبت دلهاى رعيت جز با پاكى قلبها پديد نمىآيد.» (به عبارت ديگر خدمات متقابل رهبر و مردم مهربان و اطاعت مردم در مقابل ايثار و فداكارى رهبر) در مورد استحكام بنيه روانى و شخصيتى قاضى اينگونه توصيه كردند: «سپس از ميان مردم برترين فرد را براى قضاوت انتخاب كن…خسته نشود، زود خشمناك نگردد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوتهاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند.»(23) امام به درايت حكيمانه مىدانستند هرگاه كسانى كه در رأس امور اجرايى قرار مىگيرند نياز به گراميداشت و دلجويى…دارند بنابراين از حقوق شخصيتى و معنوى آنها غافل نبودند.
«پس در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش به كارشان بگمار…كارگزاران دولتى را از ميان مردم با تجربه و با حياء از خاندانهاى پاكيزه و با تقوا كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن… سپس روزى فراوان بر آنان ارزان دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مىكوشند.»«سپس در امور نويسندگان و منشيان به درستى بينديش و كارهايت را به بهترين آنها واگذار…به كاتبان و نويسندگان اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته و به امانتدارى از همه مشهورترند»«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير…(آنها) پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش زندگى از نقاط دوردست و دشوار مىباشند از بيابانها، درياها، صحراها جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمىكنند يا براى رفتن به آنجا شجاعت ندارند.»(24) كسانى كه در قرون گذشته و يا در عصر حاضر ادعا مىكردند كه اسلام دين زور و شمشير است، شاهد و سندى بر ادعاى خود ندارند(زمانى كه فلسطين اشغالى بدست صهيونيستها افتاد مسيحيان فلسطين خواهان زندگى در كنار مسلمانها شدند) مردم ساير اديان كم و بيش با شيوههاى حكومت و مردمدارى مسلمانان آشنا شده بودند براى همين سبب ساليان متوالى در سرزمينهاى اسلامى به زندگى بىدغدغه مشغول بودند.
«روزى اميرمؤمنان از كوچه و بازار عبور مىكردند مرد نابينايى را مشاهده كردند كه در حال گدايى از مردم است امام از اطرافيان در مورد آن مرد سؤال كردند. مردم گفتند: يا اميرالمؤمنين او مردى يهودى است، امام از جواب مرد مسلمان چنان برآشفت كه زبان به مذمت آنها گشودند و فرمودند: در جوانى از او كار كشيدهايد (يعنى به جامعه خدمت كرده) حالا كه پير و نابينا شده او را به حال خود، رها مىكنيد؟ و سپس دستور دادند از بيت المال مسلمين سهمى براى او پرداخته شود.»(25)
امام به اطرافيان خود نيز گوشزد مىكردند كه رعايت برخوردهاى اجتماعى را داشته باشند و از موقعيت خود سوء استفاده ننمايند «چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را برقرار كن، اگر روى بر گرداند تو مهربانى كن و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، به هنگام گناهش عذر او را بپذير، چنان كه گويا بنده او مىباشى و او صاحب نعمت تو مىباشد…، با دشمن خود با بخشش رفتار كن زيرا سرانجام شيرين و پيروزى است(انتقام يا بخشيدن) اگر خواستى از برادرت جدا گردى جايى براى دوستى باقى گذار تا اگر روزى خواست به سوى تو بازگردد بتواند.»(26) بيشترين افرادى كه دور شمع وجود آن حضرت جمع مىشدند كسانى بودند كه در اثر فتوحات برون مرزى به اسارت درآمده بودند كه اصطلاحاً به آنها (موالى) مىگفتند و اكثر موالى ايرانى بودند كه دور اميرمؤمنان جمع شده بودند. هرگاه به امام انتقاد مىكردند كه چرا اين همه غير عرب را به دور خود جمع كردهاى؟ مىفرمودند: «مىگوييد مردمان شكم گنده را دور خود جمع كنم، كه مراد حضرت ثروتمندان بى درد جامعه بود. امام كسى نبود كه موالى را با اسم و رسم و نسب بشناسد، با آنها مىنشست با آنها درد دل مىكردند، با آنها بر سر يك سفره مىنشستند كه شايد غم غربت و تنهايى از چهره غمبار آنان كاسته شود. رهبر مهربان حتى در مورد قضاوت و داورى نيز از عنصر محبت غفلت نمىكردند جايى كه مىبايد حدود الهى جارى شود، انگشتان دزد را قطع مىكنند اما سپس فرزند خود را در پى او روانه مىكنند: پسرم برو عمويت را برگردان!! با دعا و نيايش به سوى خداى بزرگ شفاى انگشتان قطع شده را مىنمايند و آنها را بر سر جاى خود مىگذارند.»
در مورد ديگرى دست نوازشگرشان به همراه هدايا به سوى مردمى كه بر اثر اشتباه سربازان لشكر با حمله خود، زنان منطقه را ترساندهاند و در مورد سرقت خلخال پاى زنى اندوهگين مىگردد. اين است حكومت عدل علوى كه عدالت را در همه جاى جاى حكومتش مىتوان به وضوح مشاهده كرد، اين جاست كه يادآورى سخن «جرج جرداق مسيحى، نويسنده لبنانى دلها را به آتش مىكشد: اى روزگار چه مىشد تمام توان و قدرت خود را بكار مىگرفتى و موجودى مثل على را بار ديگر به جهان مىآوردى.»
در هيچ جاى گيتى پهناور رهبرى اين چنين مشاهده نشده است كه در عين اقتدار و توان و قدرت، در نهايت مهربانى و بردبارى و اظهار همدردى با مردم جامعه خويش زندگى نمايد: «آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين مىخوانند و در تلخىهاى روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختىهاى زندگى الگوى آنان نگردم؟ اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد.(در حالى سير بخوابم كه) پيرامونم شكمهاى گرسنه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.»(27) آن نويسنده مسيحى بهتر از ديگران امام على(ع) را شناخته بود و براى همين اظهار تأسف كرده و مىگويد: «اگر به على 30 سال مهلت داده بودند. تمام زمينههاى سعادت و هدايت و… براى مردم مهيا كرده بود، راه را به همه نشان داده بود.»
پىنوشتها:
1. صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ج 1، ص 166.
2. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 228.
3. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
4. همان، نامه 43.
5. هاشمى نژاد، ص 12.
6. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 123.
7. الغدير، علامه امينى(ره)(عربى)، ج 8، ص 284.
8. مسعودى، ج 2، ص 133.
9. الغدير،علامه امينى(ره)، ج 8، ص 284.
10. هاشمى نژاد، ص 30.
11. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
12. همان،نامه 53.
13. استاد قرائتى، ص 167.
14. همان.
15. نهج البلاغه دكتر شهيدى، خطبه 126.
16. همان، خطبه 93.
17. همان، خطبه 126.
18. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 27.
19. همان، خطبه 53.
20. همان، خطبه 13.
21. ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، جعفر امامى – محمد رضا آشتيانى، كلمات قصار.
22. نهج البلاغه، دشتى، نامه 53.
23. همان.
24. همان.
25. سخنرانى علامه محمد تقى جعفرى (ره).
26. نهج البلاغه، دشتى، نامه 31.
27. همان، نامه 45.
مديريت از ديدگاه امام رضا عليه السلام
مديريت از ديدگاه امام رضا(ع)
غلامرضا گلى زواره
تعاليم حيات بخش
حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احياء كند، يكى از اصحاب سؤال كرد چگونه امر شما زنده مىگردد؟ فرمود: دانش ما را مىآموزد و به مردمان تعليم مىدهد به درستى اگر دانستههاى زيباى ما را دريابند از ما پيروى مىكنند.(1) (نه از كس ديگرى) يعنى به سوى مسير صحيح هدايت مىشوند و به سعادت هر دو جهان مىرسند.
در روايت ديگرى آن حضرت مىفرمايند: خدا بيامرزد كسى را كه ما را در نظر مردم محبوب سازد نه آن كه بغض بوجود آورد، سوگند به خداوند اگر سخنان و آموزشهاى نيكوى ما براى مردمان بيان گردد، آنان به عزّت و سربلندى دست مىيابند و هيچ كس قادر نخواهد بود كوچكترين خردهاى بر آنان بگيرد.(2)
راستى ايجاد حبّ واقعى و ژرف در نسل جوان و ساير اقشار مردم نسبت به اهل بيت پيامبر صرفاً با شعارهاى سطحى و برنامههاى تقويمى و زودگذر به مناسبتهاى خاص عملى مىگردد يا آن كه شايسته است در عرصههاى گوناگون علمى، اجتماعى و فرهنگى آموزشهاى گرانبهاى ائمه هدى را تبيين كنيم، اگر معارف مكتب علوى، حسينى و رضوى براى مردم معرفى شود و در جنبههاى گوناگون برنامه ريزى و اجرا گردد، سربلندى، عزت و كرامت جامعه تأمين خواهد شد و مردمان در قلمرو انديشه، رفتار و مناسبات انسانى به نور و رستگارى مىرسند و خود را از مكتبها و مسلكهاى وارداتى، افكار و انديشههاى ناپايدار و دروغين بىنياز مىبينند راستى چرا در يك جامعه شيعه و بين انسان هايى كه به خاندان خاتم رسولان ارادت ويژهاى دارند بايد در زمينه مديريت و امور اجرايى و نظام سياسى انديشههاى عدّهاى متفكر غربى را در نظر گرفته و آنها را اساس كار قرار دهيم و اين جواهرات معنوى و مرواريدهاى معرفت را به بوته فراموشى بسپاريم، بدون شك يكى از علل مهم تحميل پارهاى ناگوارىها و آشفتگىها به جامعه به دليل همين فاصله گرفتن از سرچشمههاى نور و حكمت مىباشد. ضرورت دارد ما همگام با ارادت قلبى و عاطفى و ايمانى به اهل بيت، معارف و انديشههاى كاربردى آن بزرگواران را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنيم.
در نوشتار حاضر جنبههايى از برنامهها، وظايف و آفات مديريت را با تكيه بر سخنان گُهربار و سيره ارزشمند هشتمين فروغ امامت مورد توجه قرار دادهايم.
الف: ضرورت مديريت
مطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مىرساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مىباشد و هركجا افرادى جمع شدهاند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامههاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركتها و تلاشهاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مىگويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقهاى را نمىيابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.
آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرمودهاند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمىدانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.
امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مىداند ولى تأكيد مىنمايد اين باور كفايت نمىكند و بايد مدير براى حلّ دشوارىها تلاش كند:
من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارىها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.
مشروعيّت مدير
در بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مىگردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مىكند، شاخههاى سرسبز، نشاط آور و فرحانگيز خود را بر جامعه بشرى مىافكند و مديريت يكى از شاخههاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.
مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مىگردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساس اسلام حيات بخش مىداند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركتها و خواص خود را از دست مىدهد.
حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرمودهاند:
«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مىگردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مىباشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)
حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرمودهاند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)
از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناخت اندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مىآيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مىكند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرمودهاند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)
امير مؤمنان عدل را پايهاى دانستهاند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كردهاند(14) پس عدل محور ضابطه تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مىگردد و اين خود مىتواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كردهاند.(15)
آن حضرت فرمودهاند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة…؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمتهاست.
مدير و ميزان
حضرت امام رضا(ع) مىفرمايند: از جمله (دليلهاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقهها و ملتها ديده نمىشوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند، باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.
كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مىجنگند و غنائم را تقسيم مىكنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مىدارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مىكند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافتهاند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمىشود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيهاى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)
آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مىكند تا ستم و بيدادى رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.
در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخشهاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مىكنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مىگردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مىبخشد و سعادت همگان را فراهم مىسازد.
چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه را به مردم مىآموزد و آنها را در متن جامعه عملى مىسازد، مردمان را در جامعهاى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مىآورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مىدارد.(18)
روابط ظالمانهاى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزىها، تضادها و رقابتهاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مىشود به همين دليل امام رضا(ع) مىفرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مىكنيم و حقوقشان را از ستمگران مىستانيم.(19)
پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مىكند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مىكند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.
حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مىگويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مىشود تا گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مىباشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمىباشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مىدهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مىپردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)
مدير و كاركنان و نيروى انسانى
مدير غالب طرحها و برنامههاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مىكند و در واقع تمام افرادى كه در سازمانها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مىباشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشههاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مىباشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامتهاى انسانى انديشهها و طرحهاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مىسپارد و از آنان مىخواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آنها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدتهاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)
حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفتهاند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگىهاى زشت گناهان بشويند.(22)
آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آنها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلافها را از آنان دور كند.
در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامهها و اهداف اسلامى نقش ارزندهاى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدانهاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همانها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)
امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مىگويد هيچگاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمهاى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مىرفت و سفره غذاى خويش را مىگسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مىنشانيد و حتى دربانان و مهتران را بسيار احسان مىكرد و صدقات فراوان مىداد و اين كار را غالباً در شبهاى تاريك انجام مىداد.(24)
آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مىكند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مىگردد:ياسر مىگويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مىتواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مىبريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)
اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامههاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.
همزيستى و همگامى با محرومان و رنج ديدگان
محصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مىگويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفرهاى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اينها سفرهاى جداگانه ترتيب مىداديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)
امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مىآموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگىهاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.
امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دستيابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)
معمر بن خلّاد مىگويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مىخوردند، سينى مىآوردند و نزديك سفره مىگذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه برايش مىآوردند مىنگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مىنهادند، سپس دستور مىدادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمىتواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخوردهاند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسانها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرمودهاند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.
حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مىكند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مىسازد، يارى رساندن به مردم و گرهگشايى از كار آنان است، حسين انبارى مىگويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامهات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مىدانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مىكنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مىدهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مىگردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمىباشد.(29)
امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مىنمايد:
آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كردهاى و كار را به دست كسانى سپردهاى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مىكنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كردهاى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مىرود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمىدارند و روزگار بر مظلومان به سختى مىگذرد و آنان براى زندگى به هزينهاى دسترس ندارند و كسى را نمىيابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)
ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامهاى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمينهاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارىهاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)
امام از سويى تصريح مىنمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مىكنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:
«…لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)
يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.
كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مىنمايد:
«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمىآيد.
امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمىدارد و با صراحت افزونترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مىفرمايند:
اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى سادهتر و كم ارزشترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباسهاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرمودهاند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباسهايم، همچون ناتوانترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)
حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع مسلمانان را مورد تأكيد قرار مىدهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)
در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مىكند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواهترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)
اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مىكند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديدهاى كه هرگاه كسى جامهاى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مىفرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اينها برادر يكديگر نمىباشند.(38)
توجّه به كرامتهاى انسانى
از ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمىگردد و آنان بايد براى تمامى انسانهاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.
اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمىدهد يك فرد ذمّى كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادىاش به جرم اين كه گرسنه است و مجاز نمىداند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.
زكريا فرزند آدم مىگويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمينهاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمىشود اين كار شايسته تو نمىباشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)
نقل كردهاند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيدهايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمىدهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)
منطق آن حضرت در نامهاى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مىكردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مىگيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرمودهاند: سه چيز است كه تمام مردم بدانها نياز دارند(و بايد همه از آنها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)
حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كردهاند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مىكند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)
آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نمودهاند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايستهاند و آنان كه اين گونه نمىباشند(اگر به انسان) خوب و شايستهاى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست يازيدن به كار خير) هستى.(46)
اباصلت مىگويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرمودهايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچگاه چنين سخنى نگفتهام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيدهام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)
امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مىگردد و در برابر دشمنان قوى مىشويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و دربارهاش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمىباشم.(48)
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مىدهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مىگردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مىسازد.
ياسر مىگويد: نامهاى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائىاش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مىفرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمىدهند (امّا) نامهاى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از مالياتهاى مسلمانان بردارد و به بينوايان مجوسى بدهد.(49)
ريّان فرزند شبيب مىگويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مىخواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)
مدير مذموم
حضرت امام رضا(ع) مىفرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشىءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهرهاى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مىآورد و به فردى دردسر ساز و مشكل آفرين تبديل مىگردد و سطح نارضايتىهاى عمومى را افزايش مىدهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مىزند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيلهاى براى ارضاى خودخواهىهاى خويش مىدانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياستطلبى را بر خدمت ترجيح مىدهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:
چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مىآورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگهايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعهاى بزرگ در عرصه مديريت پديد مىآيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مىگردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مىآيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نمودهاند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمىكند كه مىداند بر آنها ستم كرده و گمراهشان مىنمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمىباشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مىباشد فرض است كه از پيرامون چنين مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيهها، بخشنامههاى باطل و بيهوده و ظالمانهاش متابعت كنند.(55)
در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كردهاند:
لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كردهاى، بسيارى از عقب ماندگىها و نارسايىها از مديريتهاى ظاهرساز اما خائن و نقشههاى خائنانه آنان ريشه مىگيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مىآورد.
خائنهاى خادم نما بر حسب ظاهر طرحها و نقشه هايى ارائه مىدهند كه مىتواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با اجراى آنها زيان بارى و عوارض سوء آنها آشكار مىگردد.
بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّتهاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.
از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرحها و برنامههاى مترقى و سازنده را با نيرنگهايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مىكنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مىسازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليتهاى صنعتى باز است و مىتوانند به كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مىگردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مىكنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مىكنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشههاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مىكنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفتها و غدّههاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايههاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مىكنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مىآورند و در نتيجه بخشهاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مىكشانند بخشهاى قدرتمند و سرمايههاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مىافشاند بى رقيب مىسازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمىانديشند.(57)
و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مىآيد و قاضى مىخواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مىگويند ما قصد اصلاح داشتهايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مىشود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مىگويند ما اهل صلاح هستيم.
حضرت امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مىشود.
تباه كارى و ندانم كارى
حضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرمودهاند:
انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مىدارد.
در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مىدهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجههاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايىها، مهارتها و تخصّص مىتواند چنين فاجعهاى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مىدهند و در اين گونه مسايل به گونهاى زياده روى مىكنند كه از واقعيتهاى مسلّم اجتماعى، نارسايىهاى اقتصادى غافل مىگردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيتها، استعدادها و سرمايههاى ملى و عمومى را ضايع مىكنند.
شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نمودهاند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّهاى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)
عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مىگفت آدمى كه مىخواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايىهاى بدنى هم داشته باشد، نمىتوان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مىرسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مىشود بالاتر از همه اين سخنها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مىفرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مىتوانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.
اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينههاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبانهاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)
در فرهنگ رضوى مدير كم خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:
البرائة ممّن نفى الاخيار…و آوى الطّرداء للعناء…واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بىزارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيدهاى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كردهاند.
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانىهاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مىدهد كه يكى از آنها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مىدهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايىهاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرمودهاند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرمودهاند: چون آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كردهاند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعهاى را تدبير بد دانستهاند.(67)
آن حضرت فرمودهاند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)
امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانستهاند. (69)
يكى از راويان حديث متذكر گرديدهاند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كردهام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كردهاند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مىنمايد.(71)
گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مىكند، نيت خير هم دارد ولى اينها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روشهاى علمى و درست و استفاده از تجربههاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهىهاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مىآورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مىكند كه ما به آنها ارادت مىورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتنابناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامهريزىهاى ريشهاى و اساسى و جهت دهنده دور مىكند و اين روند مثل آن مىماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.
در مواقعى به دليل ضعف كارشناسىها و مهارتها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مىگردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مىكند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آنها اقدام مىكند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندامهاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه رانندهاى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيتهاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعهاى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.
نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيتها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مىكند.
تكاثرطلبى و فزون خواهى
حضرت امام رضا(ع) در نامهاى كه براى مأمون نگاشتهاند فرمودهاند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مىكنند.(72)
در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مىيابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايههاى قدرتطلبى، بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليتشناسى.(73)
حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كردهاند:
لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.
از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخشهاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزونطلبى اوج گيرد.
چه اگر چنين نمىبود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمىگذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)
امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرمودهاند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايههاى اصلى را در اختيار گرفتهاند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كردهاند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاى مردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص دادهاند.(76)
وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومتهاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آنها تكليف اسلامى است مىتوان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه دادن به فزون خواهان به هر روش و شيوهاى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.
هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولتها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مىگردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.
امام هشتم فرمودهاند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانههاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مىكند كه فرمودهاند:
پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوهاى آنان را لعنت كردهايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيهاى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)
امام رضا(ع) هشدار دادهاند كه كالاها و مواد حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويرانگر و نابود كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)
دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مىگردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مىكند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مىگيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مىشود كه اين وضع نتيجهاى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.
پىنوشتها:
1. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.
2. بحارالانوار، ج 78، ص 348.
3. همان، ج 23، ص 32.
4. همان، ج 49، ص 165.
5. همان، ج 78، ص 356.
6. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.
7. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 12.
9. سوره الرحمن، آيه 7.
10. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.
11. از جمله سوره حديد، آيه 25.
12. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى،
ج 9، ص 198.
13. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.
14. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.
15. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.
16. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.
17. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.
18. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.
19. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.
20. الحياة، ج 2، ص 489.
21. نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 121.
22. بحارالانوار، ج 14، ص 273.
23. سوره توبه، آيه 100.
24. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 184.
25. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.
26. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.
27. بحارالانوار، ج 49، ص 100.
28. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.
29. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.
30. بحارالانوار، ج 49، ص 165.
31. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.
32. الحياة، ج 5، ص 232.
33. نهج البلاغه، ص 1019.
34. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.
35. كافى، ج 1، ص 410.
36. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.
37. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.
38. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.
39. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.
40. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.
41. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.
42. تحف العقول، ص 174.
43. همان، ص 236.
44. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.
45. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.
46. همان، ج 1، ص 292.
47. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
48. همان، ج 1، ص 435.
49. همان، ج 2، ص 115.
50. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.
51. صحيفة الرضا، ص 383.
52. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.
53. همان مأخذ.
54. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع الشريعه، ص 421.
55. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.
56. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
57. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.
58. سوره بقره، آيه 11.
59. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.
60. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.
61. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.
62. الحياة، ج 3، ص 226.
63. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.
64. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.
65. سوره نساء، آيه 5.
66. مكارم الاخلاق، ص 538.
67. غررالحكم، ص 191 و 190.
68. نهج البلاغه، ص 1050.
69. الحياة، ج 4، ص 351.
70. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.
71. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.
72. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.
73. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 – 388.
74. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.
75. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.
76. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.
77. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.
78. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.
79. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.
جهان اسلام؛ رويش ها و ريزش ها 3
جهان اسلام رويشها و ريزشها
قسمت سوم
غلامرضا گلى زواره
آيين حيات بخش
اسلام مكتب كامل و جامع، هماهنگ و منسجم است كه برنامههاى حيات بخش آن بشريت را به سوى سعادت دنيوى و اخروى رهنمون مىنمايد، اين آيين به تمامى ابعاد و نيازهاى بشر از قبيل عواطف، انديشه و خرد، جامعه، معنويت و بعد بدنى توجه كامل دارد و در اين ابعاد مطابق مقتضيات هر زمان و مكان برنامههاى رشد دهنده و خوبى را ارائه مىدهد ملاكهاى اين جامعيت عبارتند از اين كه تمام دستورات آن از سوى خداوندى كه به سوى رسولش وحى گرديده، كه تمام خصوصيات آدمى در لوح محفوظ اوست و خدايى كه خالق انسان است بيش از همه به وجود او احاطه دارد، دين اسلام با سرشت آدمى و فطرت بشريت مطابق است، قوانين آن براى بشر مشقّت آور نمىباشد و او را براى فضايل و مكارم پرورش مىدهد، بين اجزاى گوناگون و سطوح تعليمات اسلام هيچ گونه تناقضى وجود ندارد و عوامل جغرافيايى و اقليمى، زبان و نژاد و هر گونه عامل اجتماعى و سياسى در اساس اين دين دگرگونى ايجاد نمىكند و در گستره ى تاريخ و پهنهى جغرافيايى، دچار تحوّل نمىشود، با خرد سالم و عقل ملكوتى كاملاً تطبيق مىكند.
قرآن كه برهان رسالت و معجزه ى نبى اكرم (ص) مىباشد و كتاب هدايت انسان هاست، تعاليم و دستوراتى دارد كه به طبقه، گروه، جامعه و نژاد خاصى اختصاصى ندارد و خطاب آيات همه ى آدميان را در هر منطقهاى و در هر عصر و هر شغل و مقامى در بر مىگيرد. «تبيان لكلّ شىء».(1)
«هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون».(2) «و ما هو ذكر للعالمين».(3) رسول اكرم(ص) نيز در قرآن رحمةللعالمين (4) «انّى رسول اللّه اليكم جميعاً»،(5) معرفى گرديده است. مسلمانان صدر اسلام نيز با تحول معنوى و معرفتى كه اسلام در روح و فكر و دل آنان بوجود آورد، پا در ميدان نهضت علمى و فرهنگى نهادند و پايههاى تمدنى عالى و انسان ساز را بوجود آوردند. مسلمين با پذيرش اسلام كه روح تازهاى به كالبد آنان دميده بود، در سراسر كره ى زمين با تكاپو و تلاش خستگىناپذير معارف و مكارم را به همه جا گسترش دادند. از آنجا كه آنان هدفى پاك و خالض داشتند و نيز تعاليم اسلام منطبق با عقل و فطرت بود و از سويى جامعه ى آن زمان از ستم حكّام و سلاطين و نيز جاهليت فكرى و فرهنگى منحط رنج مىبرد، مردمان جهان، اسلام را به عنوان آيينى پويا و پرتلاش پذيرفتند. نيروى رهبرى فكرى كه مسلمانان در پرتو باورهاى دينى بدست آوردند موجب گرديد كه در طول دوازده قرن از لحاظ تمدن و فرهنگ بر ديگر جوامع برترى يابند.
از سوى ديگر جهان اسلام با جمعيتى قابل توجه كه يك چهارم سكنه جهان را تشكيل مىدهد، موقعيت حساس جغرافيايى و استراتژيكى و برخوردار بودن از منابع مهم انرژى، آب و معدن و محصولات مهم كشاورزى و دامى و نقش ارزشمند در شكوفايى اقتصاد و مبادلات بازرگانى جهان، امتيازات ويژهاى را بدست آورده است. حال سؤال اين است چرا مسلمانان با اين همه توان و برتريهاى گوناگون عقيدتى، علمى، مادى و مانند آن در مسير عقب افتادگى و ضعف و خمود و جمود گام نهادهاند و از گرهگشايى مشكلات خود ناتوان هستند و در برابر سياستهاى جهانى و نقشههاى ابرقدرتها موضعى منفعل بخود گرفته است، علّت چيست.
وضع كنونى جهان به مسلمانان اجازه نمىدهد كه از توسعه و ترقى باز مانند و نشاط و پويايى خود را از دست بدهند، اين در حالى است كه هجرت و جهاد، تحرك و تعالى از ارزشهاى مسلّم اسلام است و پيكار در راه حقيقت، حمايت از محرومان و از بين بردن تضادهاى طبقاتى در اين آيين كارى صواب است كه ثواب اخروى هم دارد، اسلام آمده است تا زنجيرهايى را كه بر پشت و دست و پاى مردم است بردارد: «يضع عنهم اصرهم و الا غلال الّتى كانت عليهم».(6) و مردم خود قيام به قسط كنند؛ ليقوم النّاس بالقسط »(7) پس چرا پيروان اين دين دچار سكون، ركود و بى تحركى شدهاند و به وضع موجود تن در دادهاند و در برابر حوادث جهان كه برايشان آفت زا و زيان بار است كمتر عكس العمل نشان مىدهند، ماركيستها كه شناختى از تأثير شگرف و شگفت دين ندارند خواستهاند اين گونه تلقى كنند كه اديان افيون تودههاست يعنى پيوستگى آنان به دين موجب تخدير، راكد شدن و فلج گرديدن آنان گرديده است در حالى كه اين ادّعاى سراسر كذب و به دور از واقعيت با اسلام وفق نمىدهد چرا كه اين آيين محرك و برانگيزاننده مسلمين عليه ظلم، دفاع از مظلوم و محروم و كوشش براى استقرار عدالت و آزادى راستين است، اصل امر به معروف و نهى از منكر و نيز احساس مسؤوليت هر مسلمان در برابر جامعه و مردم از مسايلى است كه اسلام برآنها تأكيد دارد تا جامعه از حركت و جنبش در مسيرى درست و مقصدى عالى غافل نباشد.(8)
با بررسىهاى گوناگون مىتوان علل زير را براى اين وضع اسف بار ذكر نمود:
1- مهجوريت منابع اعتقادى و فكرى مسلمانان
يعنى قرآن و سنت كه اين ضايعه خود ريشه در عواملى دارد از جمله كشيدن حجاب بر معانى قرآن و اظهار عدم فهم آن توسط مردم، توجه به امور ظاهرى از قبيل خواندن آن به قصد ثواب و نيز استفاده از آيات آن در مجالس سوگوارى، سوگندها و عروسىها، دور افتادن از مفسّران اصلى قرآن يعنى اهل بيت رسول اكرم(ص)، تفسير به رأى و علم زدگى.
2- تصور نادرست و غير منطقى از ارزشهاى الهى و اخلاقى انسانساز
از قبيل قضا و قدر، توكل، زهد. شهيد مطهرى در اين باره مىنويسد: «در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى، كشورهاى اسلامى عقب ماندهترين كشورها هستند. چرا؟ بايد بگوئيم اسلامى كه در مغز و روح اين ملت هاست… ملتها را عقب مىبرد و يا بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام در مغز و روح ما موجود نيست بلكه اين فكر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است.»(9)
3- ايجاد و تحريف در عقايد و اخلاق
ترويج خرافات و باورهاى موهوم و رواج سنتهاى غلط اجتماعى كه نه تنها با دستورات اسلامى موافق است بلكه با نصّ قرآن و حديث در تضاد مىباشد برخى بدعتها و خرافات را خلفاى اموى و عباسى در جهان اسلام رواج دادند و پارهاى از آداب و رسوم منحط توسط عدّهاى از اقوام و قبايل به جامعه اسلامى رسوخ پيدا كرد مراكز تبشيرى مسيحى و يهوديان نيز در تحريفات و بدعتها، نقش داشتهاند.
اين امور ارزشهاى دينى را از محتواى اصيل و هويتى معنوى خالى كرده نيروى اراده، قدرت اختيار و توانايى فكرى را از مسلمين سلب كرد.
4- فاصله گرفتن از فضيلتهاى اخلاقى و انسانى و روى آوردن به رذالت هايى كه انحطاط اجتماعى را بوجود مىآورد
همانگونه كه باورهاى عميق و ايمانى خالص مىتوانند در رفتارها و اعمال مردم اثرى مفيد برجاى گذارند و در اصلاح كردار و مناسبات فردى و اجتماعى مردم نقش مهمى ايفا كنند خصلتهاى منفى و خلق و خوى مغاير با اعتقادات، مسلمين را از ايمان و معنويت جدا ساخت و نيروى معرفتى و توان روحانى آنان را به تحليل برد.
5 – روى آوردن به مداهنه و سازشكارى به جاى رفق و مدارا
قرآن مىفرمايد: «فلا تطع المكذّبين و دّولو تدهن فيدهنون»(10) يعنى از منكران پيروى مكن (زيرا) دوست دارند با آنان سازش كنى تا با تو سازش كنند. سازش نمودن با كافران، مشركان، منافقان، دشمنان و افرادى كه تفكرى باطل و سياستى مستكبرانه را پى مىگيرند يعنى دست برداشتن از ارزشها، مدارا يعنى نرمى و ملايمت با مردم و مداهنه يعنى كوتاه آمدن از حقيقت و موافقت با دشمنان اسلام.(11)
رسول اكرم(ص) مىفرمايد: «امرت بمداراة النّاس كما امرت بتبليغ الرّسالة»(12) يعنى به مدارا به مردم مأمور شدهام چنانكه به تبليغ رسالت.
رسول گرامى اسلام در دورانى از نبوتش يارانى اندك داشت ولى در همين ايام هم مداهنه نكرد و پيشنهادهاى مخالفان را براى سازش رد كرد، دشمنان با شكنجه و محاصرهاى اقتصادى و تهديد و تطميع در پى خاموش كردن فرياد فرحزاى توحيد بودند كه نبى اكرم(ص) براى آن مىكوشيد اما آن حضرت هرگز سكوت و سازش ننمود، در عوض پيامبر هنگامى كه به اقتدار سياسى و اجتماعى دست يافت با مردم مدارا نمود، در هنگام فتح مكه در برخورد با آنانى كه مسلمانان را كشته بودند و بذر كينه و خصومت كاشته بودند از در رحمت و نرمى وارد گرديد و مخالفان را آزاد نمود،(13) حضرت على (ع) و ائمه هدى هم چنين روشى را پى گرفتند.
6- ملىگرايى و تعصبات قومى و نژادى:
از عواملى كه ديانت و نقش ارزشهاى اسلامى را از متن جامعه به حاشيه كشانيد حس تعصّب قومى و نژادى بود، در واقع استكبار براى درهم شكستن اتحاد جهان اسلام اين تفكر را ميان مناطق اسلامى ترويج كرد، زيرا دول استعمارى اين اتّحاد و وفاق مسلمانان را براى منافع سياسى و اقتصادى خويش مضر مىدانستند. آنان با شگردى تازه كه سوگمندانه مؤثر هم واقع شد احساسات ملى و قومى را در ميان اعراب و تركها تقويت نمودند تا موفق شوند امپراتورى عثمانى را از درون متلاشى نمايند. اوج رواج اين انديشه در قرن نوزدهم ميلادى مىباشد و اولين كشورهايى كه چنين تفكرى در آنها رخنه نمود مصر و تركيه هستند.
ناپلئون شخصاً براى بارور نمودن اين حس و برانگيختن تعصّب و تفاخر مصريان نسبت به گذشته باستانى مؤسسهاى به نام بنياد مصر تأسيس كرد كه به ظاهر انجمن علمى و پژوهشى در تاريخ و فرهنگ مصر باستان بود ولى هدف اصلى آن تقويت مصر گرايى در برابر وحدت اسلامى و فاصله گرفتن از دولت اسلامى بود. روشنفكران غرب زده نيز پرچمدار قوميت مصرى بودند.
ارمينوس وامبرى كه يكى از روحانيان يهودى مجارستانى بود و از خاورشناسان معروف مىباشد درباره لزوم احياى مليت ترك آثار زيادى منتشر نمود كه آثارش مورد استقبال روشنفكران غرب زده ترك واقع شد. از اهداف عمده يهوديان از برانگخيتن ملّى گرايى زمينه سازى براى اشغال فلسطين بوده است. در نتيجه اين دسيسهها نهضت ناسيوناليس تركان جوان را ايجاد كردند كه سلطان عبدالحميد را عزل كرده و سياست برترى نژاد ترك و حركت ضد عرب را آغاز نمودند.
قيام شريف حسين در ژوئن 1916 كه تحقق ناسيوناليزم عرب به شمار مىآمد محصول زمينه چينىها و دخالت مستقيم دولت انگليس بود.(14)
در حالى كه بعثت رسول اكرم(ص) فكر تشكيلات قومى و قبيلهاى را بر انداخت و آن خاتم رسولان جامعه بى طبقه و جهانى اسلام را تأسيس كرد و مليّتهاى گوناگون را در جامعه اسلامى مجتمع ساخت و رنگها و گرايشهاى نژادى را از آنان گرفت.
7- از خود بيگانگى و خود باختگى در برابر غرب:
از مشكلات كشورهاى اسلامى اين است كه با نقشههاى استعمارى از هويت اصيل خويش فاصله گرفتند و با كنار گذاشتن ارزشهاى خود به تجدّد، تقليد از فرهنگ و رفتار غربى روى آوردند، بديهى است جامعهاى كه خصوصيات خويش را فراموش كند و به آداب و رسوم ملل بيگانه توجه كند ديگر نمىتواند در طريق استقلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى گام بردارد و در ضمن زمينهها را براى سلطه ى مهاجمين فراهم مىسازد، فرهنگ وابسته اجازه نمىدهد در جوامع اسلامى ترقى و تعالى بوجود آيد.
امام خمينى در جمع نمايندگان سازمانهاى آزادى بخش جهان در 20ديماه 1358 چنين رهنمود داده است: «تا ملت شرق خود اين معنا را كه خودش هم يك موجودى است، خودش هم يك ملتى است و شرق هم يك جايى است درك نكند نمىتواند استقلال خود را بدست بياورد شرق خود را در مقابل غرب باخته و گم كرده، مكتبش را گم كرده، مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است را گم كرده است. شما هم مكتب داريد و هم ذخاير داريد و آنها از دست شما همه چيز را گرفتهاند و از همه بالاتر اين كه در ملتها انحراف پيش آوردهاند و جوانها را منحرف كردهاند. جوانهاى ما را از آن خاصيتى كه بايد نيروى جوانى داشته باشند تهى كردهاند تا بعد از اين كه اين نيروها گرفته شد خزائن و ذخاير ما را ببرند و جوانها بى تفاوت باشند.»(15)
امام در جاى ديگر فرموده است «… بايد به فكر باشيم كه خودمان شخصيت پيدا بكنيم، توجه بكنيم به تاريخ اسلام ببينيم اسلام در دنيا چه كرده و چه كارهايى اسلام كرده است كه اينها مىگويند از اسلام كارى نمىآيد… محتوا را غربىها كشيدند و به جاى آن تزريق غربيّت كردند و لهذا همه چيز را مىگويند از آنجا بياور.»(16)
البته اين عارضه ريشه در عوامل گوناگونى دارد و ملتى به خود باختگى و غرب زدگى روى مىآورد كه فرهنگ دينى و هويت مذهبى را فراموش كند، به رفاهطلبى و تجمّل گرايى رويكرد نشان دهد، از علم و صنعت باز بماند، برنامه ريزى هيأت حاكمه هم به اين ضايعه كمك مىنمايد.
8 – تهاجم فرهنگى:
دشمنان براى آن كه به مقاصد پليد خود برسند و از بيدارى و خيزش ملل مسلمان جلوگيرى كنند و نيز از آنجا كه اسلام را مانعى بزرگ براى قدرتطلبى و غارت خود تلقى مىنمايند، از راههاى زير به فرهنگ و ارزشهاى مسلمانان يورش مىآورند، به مخدوش نمودن تاريخ اسلام و اهانت به پيامبران و ائمه، اشاعه ى شهوات و بى بند و بارى، استفاده از تجهيزات تبليغاتى پيشرفته براى ترويج مطالب غير واقع و بدبين نمودن جهانيان نسبت به اسلام و مسلمين، منزوى كردن مسلمانان و اسلام در عرصههاى سياسى و اجتماعى در فرهنگ مهاجم و بيگانه انسان محورى در مقابل خداباورى وجود دارد، علوم تجربى و كشفهاى دانشمندان كه برخى در سطح فرضيه هايى باقى ماندهاند جاى تعاليم آسمانى را مىگيرد، به جاى توجه به سعادت اخروى به ماده و دنيا اصالت داده مىشود، آرامش در بى كرانگى توحيد فراموش مىگردد و لذت جويىهايى كوتاه و فناپذير و توام بانگرانىها و افسردگىهاى فراوان ترويج مىشود، به جاى آن كه انسان را از قيد پليدىها و رذالتها و قيود منفور نجات دهند، از آزادى توام با هرج و مرج صحبت مىكنند كه فساد، فحشاء، پوچ گرايى، مصرف گرايى، لاابالى گرى، سستى بنيان خانواده و مانند آن، همراهش مىباشد، مهاجمان فرهنگى از ميان اقشار گوناگون جوانان و بانوان را انتخاب مىكنند و از ابزارهاى هنرى، ورزشى و مدگرايى بهره مىجويند و به ميدان مبارزه با فرهنگ ارزش مىآيند تا باورها را ضعيف كنند، تحريفهاى معنوى پديد آورند، هويت اصيل را نفى كنند، مسلمانان را از تاريخ افتخار آفرين خويش جدا نمايند، اسوههاى خودى را طرد كرده به ترور شخصيتهاى شايسته بكوشند و از روشنفكران بيمار و وابسته، نخبگان خود باخته و مانند آنها دفاع كنند، جريانهاى انحرافى مطرح كرده و تفرقههاى قومى و نژادى را ايجاد كنند.(17)
9- تفرقه و پراكندگى:
يكى از علل اصلى كه مسلمانان را در مخاطره قرار داده است، اختلافات قومى، مذهبى و جعرافيايى مىباشد و با وجود آن كه قرآن مسلمانان را برادر هم خوانده: «انما المؤمنون اخوة»(18) در آتش تفرقه و جدايىهاى مذهبى و قبيلهاى، برخرمن اقتدار جهان اسلام حريق افكنده است. غالب اختلافات مسلمين ناشى از سوء تفاهم بى مورد و ناآگاهى نسبت به آراء و نظريات يكديگر مىباشد. بر خلاف نظر رسول اكرم (ص) كه مىفرمايد: «ليس منا من دعا الى العصبيه» (از ما نيست كسى كه مردم را به سوى تعصبها فرا مىخواند) ولى نوعى عصبيّت قومى، نژادى، مليتى و مذهبى در رگ و خون مسلمانان نفوذ كرده است. دشمنان نيز مىكوشند بذرهاى تفرقه را در ميان جوامع اسلامى منتشر كنند. امام خمينى يادآور شده است: «…در دول اسلامى بين طوايف مسلمين به اسم اسلام و به اسم مذهب چيزهايى پخش مىكنند، تبليغات مىكنند كه طوايف مسلمين به جان هم بيفتند و باهم اختلاف شيعه سنّى پيدا بكنند و آنها (ابر قدرتها) به ذخايرى كه مسلمين دارند دسترسى پيدا بكنند و نتوانند مسلمين كارى انجام دهند.»(19)
امام نقشه اختلاف بين مذاهب اسلامى را جنايت استكبار مىداند: طرح اختلاف بين مذاهب اسلامى از جناياتى است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود مىبرند و عمال از خدا بى خبر آنان… ريخته شده و هر روز بر آن دامن مىزنند و گريبان چاك مىكنند و در هر مقطعى به اميد آن كه اساس وحدت مسلمين را از پايه ويران نمايند، طرحى براى ايجاد اختلاف عرضه مىدارند.»(20)
يوسف قرضاوى مىنويسد: «حقيقت آن است كه اختلاف به خودى خود نمىتواند خطرساز باشد آنچه خطر آفرين است، تفرقه و كينه توزى است كه خداوند و رسول اكرم(ص) پيوسته از آن نهى كردهاند.»(21)
10- استبداد و اختناق سياسى:
يكى از مشكلاتى كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى قابل مشاهده است، فشارهاى سياسى و اختناق شديد از طرف حاكمانى است كه بايد با برنامه ريزى و آينده نگرى زمينههاى ترقى و توسعه، رفاه، امنيت و رشد مادى و معنوى مردمان را فراهم سازند. آنان متأسفانه در امور مشترك انسانها تصرف مىكنند و غالباً تأمين كننده ى منافع ابرقدرتها و نيز پيروى كننده از هوى و هوسها و اميال بيهوده هستند. گذشته از آن تفكر استبدادى جامعه را از نظر اهل علم و خرد و دانشوران محروم مىنمايد اسلام مخالف استبداد و احيا گر عدل، مساوات و سفارش كننده به مشورت است و حضرت على(ع) تأكيد مىفرمودهاند هر كس استبداد پيشه كند هلاك مىشود فرد مستبد ارزشهاى الهى و انسانى را مسخ مىكند و با سلطه فكرى و سياسى افراد جامعه را دچار مرگ تدريجى مىكند. فرد ستم گر ثروتهاى ملى و منابع حياتى كشور را در راه باطل و نا صحيح بكار مىگيرد و اجازه نمىدهد مردم به شيوهاى عادلانه از اين ذخائر خدادادى بهرهمند شوند. در واقع استبداد، فاجعهاى است از وبا سختتر، هولناكتر از آتش و مخربتر از سيل كه سبب ضعف و سقوط اخلاق و كرامتهاى انسانى مىشود، فضيلتهاى دينى را به زوال مىبرد و افكار انسانى را دچار ركود مىنمايد. اسلام نابى كه رسول اكرم(ص) براى آن رسالتى پر رنج را تحمل كرد و زجرها كشيد هيچ گاه با استبداد كنار نيامده است و هميشه از حق، عدالت، آزادگى و محرومين صالح دفاع كرده است.
حكام پارهاى از كشورهاى اسلام، بويژه در يك قرن اخير، غافل از مقاصد ديانت اسلام هستند و از حقايق اسلامى آگاهى اندكى دارند، به همين دليل نيرنگهاى متعدد استكبار آنها را اغفال مىكند اهمّ گرفتاريهاى مسلمين از همين دولى است كه نه به مصالح اسلام توجه دارند و نه به امور مسلمين فكر مىكنند، بلكه ناخواسته به دشمنان كمك مىكنند. امام خمينى خاطر نشان فرمودهاند: «دورى دول اسلامى از قرآن كريم، ملت اسلام را به اين وضع سياه نكبت بار مواجه ساخته و سرنوشت ملتهاى مسلمان و كشورهاى اسلامى را دستخوش سياست سازشكارانه استعمار قرار داده است…»(22)
امام به نكتهاى جالب توجه دارند: «يكى از مشكلاتى كه مسلمانان عموماً به آن مبتلا هستند مشكل دولتها و ملتهاست، دولتها آن قدرى كه ما اطلاع داريم شما هم مطلع هستيد، دولت هايى هستند كه با ملتشان تفاهم ندارند. معامله دولتها با ملتها هم معامله دشمن با دشمن است »(23)
رسول اكرم (ص) كه از نظر علم، عصمت، فضايل معنوى و پاكى در سطحى بالاتر از مردم بود اما با تهيدستان همنشين و با بينوايان هم غذا مىشد.(24) رأفت و رحمت در رفتار و سيرهاش تجلى داشت، در معاشرت با مسلمانان از خود بزرگوارى نشان مىداد، برجفاها و تندىها صبر مىكرد، تكلّف در زندگى آن حضرت مشاهده نمىگرديد و به مشكلات مردم رسيدگى مىكرد. حكام كشورهاى مسلمان بايد در شيوههاى حكومتى و مديريت كلان سرزمينهاى مسلمان، اخلاق و رفتار نبى اكرم(ص) را الگوى خويش قرار دهند و خود را تافته ى جدا بافتهاى از مردم ندانند.
11- سكولاريزم:
اين واژه جدايى دين از سياست را مىرساند، در نظام سكولار مبناى دولت ناسيوناليسم قانون گذارى طبق خواست بشر و تأكيد بر حاكميت علوم بشرى به جاى دانش الهى مطرح است، در اين نظام، دين در دستگاه سياسى، ادارى، نظام اجرايى و مناسبات مردم با حكومت مركزى جايگاهى ندارد و رسالت مذهب صرفاً به ايجاد رابطه فرد با خدا منحصر مىگردد! نغمه ى جدايى دين از سياست، به اندكى پس از رحلت رسول اكرم(ص) باز مىگردد، زيرا در همان زمان مسير خلافت از جايگاه اصلى خود منحرف گرديد، انحطاط از آنجا آغاز شد كه قرآن و عترت از هم جدا شدند در حالى كه خاتم پيامبران در واپسين روزهاى حيات دنيوى خويش فرمودند: انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداًو انّهما لن يفترقاً.(25) يعنى من در ميا نشما دو امانت گرانبها باقى مىگذارم يكى كتاب خدا قرآن، ديگرى عترت و اهل بيتم را، مادام كه به اين دو تمسّك يابيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار هيچ گاه از هم جدا نمىشوند.
وقتى دو اصل اساسى را از هم دور نمودند خلافت از محتواى اصيل خود خارج شد و زاويه انحراف به تدريج روبه افزايش رفت و در دوره اموى آداب جاهلى به عنوان فرهنگ ترويج مىگرديد و كسانى رهبرى جامعه اسلامى را عهده دار بودند كه با روح و معنويت اسلام بيگانه بودند و تنها به تشريفات ظاهرى اكتفا كردند.
بنابراين سنگ بناى سكولاريزم در سقيفه بنى ساعده بوجود آمد.
در اروپا سكولاريزم بازتاب طبيعى حوادثى بود كه قبل از رنسانس و در قرون وسطى رخ داد، زيرا در اين ايام كليساى كاتوليك عمداً به صورت قدرت امپراتورى در آمده و نمونه تمام عيار يك دين كامل بود، در چنين عصر تاريكى علم شجره ممنوعه تلقى گرديد و ميان دانش و دين تعارض پديد آمد و با هر گونه نوآورى و ابتكار و خلاقيت مقابله مىشد تا آن كه نهضت اصلاح دينى رفوريسم پديد آمد كه از نفوذ اين مذهب در زندگى بكاهد كه مارتين لوتر از پيشگامان آن بود، رفته رفته آنان كه مىخواستند در روند انحرافى اربابان كليسا اصلاحات پديد آورند، خود دچار انحطاط شدند و دين را از صحنههاى سياسى و اجتماعى حذف كردند و با انديشه سكولاريزم، اومانيسم، عقل مدارى، علم زدگى، اصالت ماده، ليبراليسم، اباحى گرى و تساهل را در غرب و حتى كشورهاى غير اروپايى از جمله سرزمينهاى اسلامى رواج دادند.
گرفتارىها و مشكلات
مسلمانان در دهههاى اخير با دشوارىها و ناگوارىهاى نگران كنندهاى روبرويند كه بدآنها اشاره خواهد شد:
1- شاخص غمانگيز و اندوه آلود جهان اسلام فقر است، تعدادى از سرزمينهاى مسلمان نشين با وجود ذخائر معدنى و آبى و انرژى، جزو مناطق عقب افتاده دنيا بوده و صرفاً معدودى از كشورهاى اسلامى در آمد سرانه بالايى دارند. پايين بودن درآمد سرانه كه از اقتصاد نابسامان و متزلزل ناشى مىگردد امكان هرگونه تحرك عملى جهت ارتقاى سطح زندگى، توسعه علمى، فنى و صنعتى، امور خدماتى و رفاهى را از كشورهاى فقير گرفته و آنها را به سوى اقتصاد و تك محصولى سوق داده است در اين صورت نبض حيات اقتصادى آنان در دست قدرتهاى بزرگ قرار مىگيرد و ابرقدرتها هر موقعى كه نياز بدانند با نقشههاى سياسى، كشورهاى تك محصولى را دچار بى ثباتى نموده، اقتصاد آنان را به ورطه سقوط مىكشانند كه اين روند اوضاع سياسى، امنيتى، اجتماعى آنان را تهديد مىنمايد.
نكته ديگر اين كه بين كشورهاى مسلمان در زمينه منابع انرژى و معدنى، توليدات و خدمات فاصله زيادى وجود دارد و حتى شكاف عميق اقتصادى را مىتوان در داخل برخى سرزمينهاى مسلمان از شهرى به شهر ديگر و روستاها و مانند آنها مشاهده كرد، اگر چه تعدادى از كشورهاى جهان اسلام در زمينه توليد انرژى هيدروكربور و صادرات آن در رتبه بالايى قرار دارند ولى پارهاى از سرزمينهاى مسلمان نشين از كمترين ذخيره انرژى محروماند. در صورتى كه مبادلاتى عادلانه و مناسبات تجارى عادلانه بين كشورهاى مسلمان صورت گيرد بسيارى از مشكلات اقتصادى مورد اشاره حل مىشود و جهان اسلام از اين رهگذر مىتواند به سوى توسعه و تعالى گام بردارد.
2- مسئله فلسطين، در رأس مسايل غمبار و اسفناك جهان اسلام قرار دارد. در سال 1917 م با صدور اعلاميه بالفور، دولت انگليس رسماً از تشكيل دولت يهود در فلسطين حمايت كرد. در سال 1947 م طرح تقسيم فلسطين در سازمان ملل متحد تصويب و يك سال بعد به اجرا درآمد. در 1967م ارتش رژيم اشغالگر قدس با بهرهگيرى از اصل غافلگيرى به فرماندهى موشه دايان با بمباران هوايى سوريه و مصر و هم زمان حمله زمينى سريع نيروهاى مكانيزه تحت پوشش هوايى، جنگ شش روزهاى را به راه انداخت و موفق گرديد مساحت قابل توجهى از كشورهاى مصر، اردن و سوريه را اشغال كند. در سال 1982م رژيم صهيونيستى با هدف انهدام تشكيلات سازمان آزادى بخش فلسطين در لبنان، وارد اين كشور شد كه در سال 1998م در اثر مقاومت شيعيان لبنان، وادار به عقب نشينى گرديد. پس از آن كشورهاى عربى به صلح با اسرائيل روى آوردند، برخى گروههاى فلسطينى هم بر اثر برخى تحولات بين المللى به صلح گرايش يافتهاند تا بتوانند در سرزمينهاى باقى مانده در دست فلسطينىها درباريكه غزه و كرانه غربى رود اردن حكومت خود گردان پديد آورند.
اما آنچه كه به مردم فلسطين شور و نشاط بخشيده و آنان را به آيندهاى درخشان اميدوار كرده است نهضت خود جوش انتفاضه مىباشد، ناكام ماندن رژيم اشغالگر قدس از نابود نمودن ملت فلسطين و عاجز گشتن از سلب هويتش از يك سو و شكست و ناكامى اعراب در آزاد سازى فلسطين و نرم شدن برخى از فلسطينىها در برابر شعارهاى مطرح شده از سوى حكومتهاى عربى از عوامل پيدايش قيام مردمى اهالى اين سرزمين اشغال شده است.(26)
علاوه بر جنبش جهاد اسلامى حركت ديگرى كه از نظر حجم بزرگتر از آن است، جنبش حماس مىباشد. در انتخابات ژانويه 2006 م مطابق ذى الحجه 1426 و بهمن 1384 كه با حضور هزار ناظر خارجى و داخلى برگزار شد حماس توانست از 132 كرسى پارلمان 76 كرسى را به خود اختصاص دهد كه اين پيروزى شگفتانگيز، اسرائيل، غرب و آمريكا را غافلگير نمود. دولت برخاسته از اين انتخابات موفق، در اولين روزها با كارشكنىهاى استكبار روبرو شد و عملاً دولت حماس را با تنگناها و معضلاتى فرساينده مواجه ساخت و اين در حالى است كه دولت مذكور از طريق اخذ رأى و از ميان مردم برخاسته است ولى چون نمىخواهد با اشغالگران سازش نمايد و در صدد است به احقاق حقوق فلسطينى بپردازد، بدون آن كه آمريكا و اسرائيل را خشنود سازد به چنين وضعى بايد دچار گردد.
3- افغانستان: مردم افغانستان تا سال 1972م(1352ه.ش) زير سلطه ى پادشاهان بودهاند. محمد داود هم با كودتا روى كار آمد. از سال 1978م(1357ه.ش) دولت كمونيستى با حمايت مستقيم شوروى در افغانستان زمام امور را بدست گرفت.
بعد از كودتاى ماركسيستى حدود يكصد هزار سرباز شوروى در افغانستان متمركز شد و با خشونت تمام و مجهز بودن به پيشرفتهترين سلاحها در صدد گرديد مقاومت مسلمانان اين كشور را در هم شكند كه موفق نگرديد و ناگزير شد با رسوايى تمام از اين سرزمين بيرون برود.
مردم افغانستان پس از اين پيروزى نفس راحتى كشيدند و براى باز سازى و عمران كشور خويش مهيا گرديدند اما به دليل اختلافات مجاهدين افغان و خيانت برخى فرماندهان نظامى و حمايت دولت پاكستان، گروه منجمد و عقب افتادهاى به نام طالبان در اين سرزمين محروم و مظلوم شكل گرفت و در شرايطى كه مردم افغانستان در بحران اقتصادى و اجتماعى و فقر عمومى بسر مىبردند اين تشكّل منحرف و انحصار طلب بر گُرده ى مردم سوار گشت.
پس از حادثه سپتامبر سال 2001 م (شهريور1380) آمريكا به بهانه سركوب تروريستها و درهم كوبيدن قواى طالبان به افغانستان حمله برد، در هنگام اين يورش خويش، آمريكايىها از طريق اوراق تبليغى كه از فراز هواپيماها به نواحى گوناگون اين كشور مىريختند و نيز از راديوهاى فارسى زبان خود، قول دادند كه پس از سقوط طالبان، به سرعت اين سرزمين را باز سازى مىكنند اما هنوز اين كشور با بحرانهاى گوناگونى روبروست و حامد كرزاى كه رياست دولت افغانستان را عهده دار است همچنان وارث ستمهاى گوناگونى است كه ابرقدرتهاى شرق و غرب به اين كشور كردهاند، سرزمينى كه از عقب ماندهترين كشورهاى جهان است و مردمش پس از دهها سال جنگ و گرسنگى و رنج استحقاق شرايط پايدارى را براى زندگى بهتر دارند و بايد از رفاه و امنيت برخوردار شوند اما كى اين امور عملى شود مشخص نيست؟
4- عراق مركز خلافت حضرت على(ع) و محل بروز قيام امام حسين (ع) مىباشد و مشهد تنى چند از ائمه هدى، اصحاب امامان و برخى از فداكاران صدر اسلام در اين سرزمين زيارتگاه شيعيان است، خلفاى مستبد عباسى نيز اين كشور را كانون قدرت و زمامدارى خويش تعيين كردند و سالها بغداد مركز حكمرانى آنان بود. عراق تا اواخر جنگ جهانى اول جزو قلمرو دولت عثمانى بود و سپس زير سلطه انگلستان قرار گرفت كه بر اثر مبارزات مردم مسلمان عراق به رهبرى علماى شيعه دولت بريتانيا ناگزير گرديد در سال 1312 ه.ش (1933م) استقلال اين كشور را به رسميت بشناسد. پس از استقلال، عراق ابتدا رژيم سلطنتى داشت و در سال 1337 ه.ش (1958م) پس از كودتايى رژيم جمهورى روى كار آمد از اين تاريخ كودتاهاى خونينى در عراق روى داد و در سال 1347ه.ش(1968م) حزب بعث پس از يكبار تجربه شكست با كودتايى بر سر كار آمد، اين حزب با تصفيههاى خونين و خفقانى كه بوجود آورد توانست حكومت جابرانه و خونخوار خويش را تحت شعارهاى مردم فريب ناسيوناليستى مترقى حفظ كند.
سرانجام در اواخر سال 1381 امريكا به اين كشور يورش برد و پس ار سرنگون نمودن تشكيلات حزب بعث و درهم كوبيدن قدرت صدام حسين كه زمانى خود، وى را تقويت كرده بود، عراق را همراه انگلستان به اشغال خويش در آورد. اگر چه مردم اين سامان از نابودى رژيم ديكتاتورى اظهار شادمانى كردند اما حضور بيگانگان در كشورشان براى آنان درد سرهاى خونينى را فراهم كرده است مردم تامين مالى و جانى ندارند و هر لحظه تروريستها عدهاى را به خاك و خود مىكشند. گويى با تداوم اشغالگرى، تهديد تروريسم قوىتر شده است. بدين گونه كشورى كه در جهان اسلام اهميت فرهنگى توام با قداست دارد و دومين ذخاير بزرگ نفت خاورميانه را در اختيار دارد به صورت موضوعى براى تحريك قدرتهاى بزرگ باقى مانده و امريكا مىكوشد تا گامهاى امپرياليستى بريتانيا را دنبال كند و به نظر مىرسد رنج و مشقت طولانى مدت مردم عراق تداوم يابد اگر چه مردم ساختار سياسى عراق را احيا كرده و با تشكيل پارلمان و روى كار آمدن دولت جديد، قدرى از سختىها ى مردم اين مرز و بوم كم مىگردد ولى توطئههاى استكبارى همچنان در عراق فاجعه و جنايت بوجود مىآورد.
پىنوشتها:
1. سوره نحل، آيه 89.
2. سوره يوسف، آيه 111.
3. سوره قلم، آيه 52.
4. سوره انبياء،آيه107.
5. سوره اعراف، آيه 158.
6. سوره اعراف، آيه 175.
7. سوره حديد، آيه 25.
8. در اين زمينه بنگريد به كتاب خمود و جمود، محمد اسفنديارى.
9. ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 144.
10. سوره قلم، آيه 9.
11. همه ما برادريم، محمد اسفنديارى، ص 138-140.
12. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ،ص48.
13. مغازى، واقدى، ج 2، ص822؛سيره ابن هشام، ج 1،ص 285.
14. اسلام و ملىگرايى، على محمد تقوى، ص36و42.
15. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 137.
16. همان، ص121.
17. نك: گزيده مقالات فارسى دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، گردآورى سيد جلال مير آقايى، مقاله ى حسن عاشورى لنگرودى.
18. سوره حجرات، آيه 10.
19. صحيفه نور، ج اول، ص87.
20. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 126.
21. بيدارى اسلامى، دكتر يوسف قرضاوى، ترجمه عبدالرسول گلدانى، ص 14(چاپ تهران، نشر احسان).
22. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 62.
23. همان ،ص67.
24. بحارالانوار، ج 16، ص 228.
25. دانشمند بزرگ شيعه مير حامد حسين (متوفى 1306ه.ق) اين حديث را از 200 نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است و مجموعه پژوهشهاى وى در مورد اين روايت و سند و دلالت آن در كتاب 6جلدى عبقات الانوار به طبع رسيده است.
26. انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دكتر فتحى ابراهيم شقاقى، ص 85.
فلسفه رجعت در نظام شيعه
فلسفه رجعت در نظام شيعه
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدمه
يكى از آرزوهاى ديرينه بشر گسترش عدالت در سراسر گيتى و ريشه سوزى بيداد از همه آباديهاى زمين است؛ و اين اميد و آرزو به شكل نوعى اعتقاد در اديان الهى تجلى نموده است. در طول تاريخ، كسانى كه مدعى تحقق اين ايده شدند، طرحها ريختند و چارهها انديشيدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را اميدى بخشند.
آرى؛ انديشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است كه مىتواند تاريكىها و غبار خستگى را از انسان دور كند.
روزى كه او مىآيد و حكومت واحد جهانى تشكيل مىدهد، انحراف و بىعدالتيها را محو مىسازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را كنار مىزند تا بشر لذت و زيبايى زندگى واقعى را در سايه حكومت اهلبيت(ع) و پياده شدن همه احكام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس كند.
در آستانه اين ظهور نورانى آن منجى بشريت، حوادث شگفتانگيزى اتفاق مىافتد كه از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درك و تماشاى عظمت و شوكت جهانى اسلام و حكومت دولت كريمه خواهد بود؛ البته عدهاى از كافران بد طينت نيز در اين ميان پيش از بر پائى رستاخيز به دنيا برمىگردند تا به سزاى پارهاى از اعمال ننگين خويش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و كافران ستمگر به اين جهان پيش از قيامت، «رجعت» ناميده مىشود.
رجعت، يكى از مسائل مورد اختلاف ميان مذاهب اسلامى است كه از عقايد مسلم شيعه به شمار مىآيد و مورد تأييد اهلبيت (ع) نيز قرار گرفته است.(1) بر ايناساس، گروهى از مؤمنان راستين و عدهاى از كافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى (عج) به اين دنيا بازگردانده مىشوند تا مؤمنان به ثواب يارى آن حضرت در تشكيل حكومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درك و تماشاى عظمت و شوكت دولت كريمه اسلام، لذت ببرند(2) و كافران به سزاى پارهاى از اعمال ننگينشان برسند.
برخى از خردهگيران بر شيعه، امكان رجعت را مورد ترديد قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانستهاند؛ بدان حد كه گفتهاند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهليت بوده است كه برخى از فرق اسلامى (شيعه) بدان گرويدهاند.»(3)
ترديد و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از يك سو و پيچيدگى مسئله از سوى ديگر، پرسشها و شبهاتى را برانگيخته كه از آن جمله است: منظور از رجعت چيست؟ آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و كافران) به دنياست و يا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آيا رجعت به معناى نخست، ممكن است؟ آيا همانگونه كه رجعت در امتهاى پيشين واقع شده است، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مىشود؟ چه كسانى مشمول رجعت مىشوند؟ آيا رجعت همگانى است يا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چيست؟
اين پرسشها و نظاير آنها، موجب شده است كه انديشمندان اسلامى كتب و مقالات گرانمايهاى در تبيين اين موضوع بنگارند و يا در كتب كلامى، بابى را به اين موضوع مهم اختصاص دهند. در اين نوشتار با كمال بىطرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، اين موضوع مهم مورد بررسى قرار گيرد و نگارنده در اين راه براى صيانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مىجويد.
مفهومشناسى «رجعت»
1. معناى لغوى
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغتشناسان در توضيح واژه «رجعت» گفتهاند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى يكبار بازگشتن يا بازگردانيدن است.»(4)
و نيز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف … هو يؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنيا بعدالموت»(5) يعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ايمان دارد، يعنى او به رجوع به دنيا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «يكبار بازگشت يا بازگردانيدن» است. ناگفته نماند كه اصل «رجوع» كه به معناى بازگشتن و بازگردانيدن (لازم و متعدى) به كار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعك الله الى طائفة منهم…» (7) كه واژه «رجع» در آيه شريفه نخست، لازم است، چنانكه گفته مىشود: «رجع الرجل» و در آيه شريفه دوم، متعدى مىباشد. ازاينرو، واژه «رجعت» كه مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى يكبار بازگشتن و يا بازگردانيدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بيان اين اصل اعتقادى در قرآنكريم و روايات اسلامى به كار رفته است، مانند: رجعت، اياب، كره، رد، حشر، كه همه در معناى بازگشت مشتركند، ولى در ميان همه اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسيارى از واژهها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به كار رفته، و با توجه به اين معانى است كه مىتوانيم تصوير و شناخت صحيحى از معناى مورد بحث داشته باشيم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، كه به اختصار اشاره مىشود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگرديدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هيئت، عبارتست از حركتى غير از حركت كوكب متحيره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عكس نيز مىنامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و كال و نكال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، يا متكلم گفتارى سخيف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعهشناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعهشناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاريخ ، بر اين باورند كه قوانين تطوّرات تاريخى در همه جوامع مشترك است و تاريخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مىكند و هميشه اين ادوار تكرار مىشوند و آنان اين حركت تاريخ را «أدوار و اكوار» و «رجعت» گويند.(9)
روشن است كه هيچكدام از معانى چهارگانه مذكور مورد بحث ما نيست و آنچه در اين تحقيق مورد توجه است اصطلاح كلامى است.
ه) اصطلاح كلامى: رجعت در اصطلاح كلامى (متكلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنيا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قيامت.
مرحوم «سيد مرتضى» كه از بزرگان شيعه است، چنين مىفرمايد: «رجعت، عبارت است از اين كه خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شيعيان را كه قبلاً از دنيا رفتهاند، دوباره زنده مىكند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت (كريمه) او را مشاهده كنند و نيز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مىكند تا از آنان انتقام بگيرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعريف رجعت مىگويد: «معناى رجعت اين است كه خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دستهاى از دوستان و پيروان وى را كه قبلاً وفات نمودهاند، دوباره زنده مىكند تا به ثواب يارى و اطاعت آن حضرت و نيز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آيند.»(11)
شيخ مفيد (ره)، در تبيين معناى اصطلاحى (كلامى) رجعت چنين مىفرمايد: «ان الله يرد قوماً من الاموات الى الدنيا فى صورهم التى كانوا عليها فيعز فريقاً و يذل فريقاً و المحقين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلك عند قيام مهدى آل محمد (عليهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى كه در گذشته بودند، به دنيا برمىگرداند، و گروهى را عزيز و گروهى ديگر را ذليل مىكند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومين را بر ظالمين و ستمگران غلبه مىدهد، اين واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شيعى، علامه مظفر دراينباره مىگويد: «عقيده شيعه در رجعت، بر اساس پيروى از اهلبيت(ع) چنين است: خداوند عدهاى از كسانى را كه در گذشته از دنيا رفتهاند، به همان اندام و صورتى كه داشتهاند، زنده كرده و به دنيا برمىگرداند. به برخى از آنان عزت مىدهد و پارهاى را ذليل و خوار خواهد كرد و حقوق حقپرستان را از باطلپرستان مىگيرد و داد ستمديدگان را از ستمگران مىستاند و اين جريان يكى از رويدادهايى است كه پس از قيام مهدى آل محمد به وجود مىآيد. كسانى كه پس از مردن به اين جهان بازمىگردند يا از ايمان بالا برخوردارند يا افرادى در نهايت درجه فساد و آنگاه دوباره مىميرند»(13).
در يك جمع بندى بين تعريفهاى فراوان رجعت، مىتوان گفت كه رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنيا، و كافران محض پس از مردن و قبل از قيامت، در حكومت حضرت مهدى (عج) و روشن است كه انبياء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بين رجعت كنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و ديدگاههاى مختلف
در ميان انديشمندان اسلامى اختلاف است كه آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنيا، در اين امت نيز واقع خواهد شد يا خير؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى ديگر، پاسخ منفى دادهاند؛ البته ناگفته نماند كه اين اختلاف در دو سطح كاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى اين اختلاف، بيرونمذهبى است و زمانى هم درونمذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهلسنت از يك سو و انديشمندان شيعه از سوى ديگر تشكيل مىدهند. اهلسنت به سبب اختلاف مبنايى كه با شيعه دارند، مسئله رجعت را كه از جمله مشهورات نزد شيعه اماميه است، انكار كرده «و اعتقاد بدان را قبيح مىشمردند و راويان احاديث مربوط به رجعت را بدنام كرده و احاديث آنها را مردود و بيان احاديث مربوط به رجعت را به منزله كفر و شرك، بلكه زشتتر به حساب مىآورند و اگر در كتابهايشان از رجعت بحث شده، براى بيان آراء شيعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اينجا خطاب به برادران اهلسنت مىگوئيم: «ممكن است از دو جهت به رجعت ايراد وارد شود:
1- از اين جهت كه وقوعش محال است.
2- احاديث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال كه اين دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به اين درجه از زشتى نيست كه شما مىپنداريد؛ چه بسا گروههائى از مسلمانان، به امور محال يا اموري كه نصّ آشكار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جايز بودن گناه يا اشتباه براى پيامبر (ص)، يا اعتقاد به اين كه به قول بعضىها، پيامبر (ص) جانشين بعد از خود را انتخاب نكرد)؛ ولى با اين اعتقادات، نسبت كفر و خروج از اسلام را به آنها نمىدهيم كه برادران اهلسنت چنين نسبتهائى را به ما دادهاند!!»(16)
بسى جاى تعجب است كه در روايات برادران اهلسنت ديده شده كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كردهاند؛ «از جمله در روايات آنها اشاره به اين است كه مولى امير المؤمنين (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد كوفه به دست اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنين دوباره به دنيا برمىگردد؛ همچنين در كتابهاى آنها ديده شده كه جماعتى از مردم عادى را نام بردهاند كه آنها بعد از مرگ، و پيش از دفن و بعد از دفن به دنيا برگشتند و سخن گفتند و چيزها نقل كردند و سپس مردند!
حال كه برادران اهلسنت، خود اينگونه موضوعات را نقل كرده و در كتابهاى خود نوشتهاند، چرا حاضر نيستند قبول كنند كه اهلبيت(ع) دوباره به دنيا بازگردند و چرا از روايات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مىكنند؟!!! رجعتى كه علماى ما و اهلبيت پيامبر اعظم اسلام عليهم السلام و شيعيان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پيامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهلسنت با انكار رجعت بايد از موسى و عيسى و دانيال پيامبر كمتر باشد؟!! زيرا مىدانيم كه خداوند متعال به دست آنها مردگان بسيارى را زنده گردانيد وتمام علماى اهلسنت نيز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شيعيان تشكيل مىدهند؛ زيرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق كامل دارند، اما در تفسير و حقيقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
ديدگاه اول: گروهى از اماميه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آلمحمد (ص) تفسير كردهاند، نه رجوع اشخاص.
ديدگاه دوم: كه صحيحترين ديدگاه است و در بين امت اسلامى، شيعه اماميه بر آن باور است، اين است كه: عقيده به رجعت، درست و صحيح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شيعيان آن حضرت را كه قبلاً از دنيا رفتند، به دنيا بازگردانده مىشوند تا به ثواب ياري و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنين گروهى از دشمنان آن حضرت نيز به دنيا بازگردانده مىشوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراين، دو رويكرد عمده در ميان شيعيان در مسئله رجعت پديد آمد كه در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص
همانگونه كه اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندكى از شيعيان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعيان و اشخاص امامان (ع). با اين توضيح كه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى كه امامان پيشين، هماره در صدد تحقق بخشيدن آن بودهاند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنين قدرت و دولتى مورد خواست و تمناي همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مىتوان آن را دولت همه اهلبيت ناميد. بدينترتيب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سيطره اهلبيت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعيان ائمه (ع).(18)
2- رجعت يا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنيا
رويكرد رايج در مسئله رجعت كه اكثر شيعيان بدان باورند، رجعت به معناي بازگشت اعيان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پيروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) يا پس از آن به دنياست. براساس اين ديدگاه، ائمه معصوم شيعه بازمىگردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، ساليان سال، حكومت مىكنند و نيز برخى از دشمنان بدكردار آنها به دنيا برگردانده مىشوند تا به كيفر پارهاى از اعمال ننگين خويش در اين دنيا برسند.
كسانى كه با آثار و افكار انديشمندان شيعه در گذشته و حال، اندك آشنايى دارند، به خوبى مىدانند كه رجعت به معناى يادشده، در طول تاريخ، از عقايد مسلّم اكثر شيعيان بوده و جز گروهى اندك، كسى با آن مخالفت نكرده است.
جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و ترديدناپذير شيعه است؛ تا بدانجا كه پيروى مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يكديگر بوده و برخى از ياران و پرورش يافتگان مكتب «اهل بيت» با همين صفت معرفى شدهاند، و خردهگيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نكوهش و مخالفت خويش قرار دادهاند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهميت آن با بيانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روايات روز رجعت را يكى از روزهاى الهى كه عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمردهاند. امام باقر (ع) مىفرمايد: «ايام الله عزو جل ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى كه قائم (عج) قيام مىكند و روز رجعت و روز قيامت.
منظور از «ايام الله؛ روزهاى خدا چيست؟»
علامه طباطبائى دراينباره مىفرمايد: «اينكه ايام خاصى به خدا نسبت داده مىشود با اين كه همه روزها متعلق به خداست، نكتهاش اين است كه در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مىيابد كه براى هيچ كس ديگرى اين ظهور پيدا نمىشود. مثل مرگ در آن موقعى كه تمام اسباب دنيوى از تاثيرگذارى مىافتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مىكند. ايشان در ادامه احتمال ديگرى را در تفسير «ايامالله» بيان مىكند كه ممكن است مقصود اين باشد كه نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مىيابند، كه آن ظهور براى غير او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش.
پس منظور از «ايامالله» روزهايى است كه امر الهى اعم ازنعمت يا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مىيابد.»(20)
در حديثى از امام صادق (ع)، عدم ايمان به رجعت، همسنگ و هموزن انكار ايشان قرار داده شده و كسانى را كه به اين موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دايره «امامت و ولايت» معرفى فرمودهاند: «ليس منا من لم يؤمن بكرتنا و لم يستحل متعتنا؛ از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت نداشته باشد….»(21)
آن حضرت در حديث ديگرى، يكى از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مىفرمايند: «من اقرّ بسبعة اشياء، فهو مؤمن و ذكر منها الايمان بالرجعة»(22) هر كس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذكر فرمودند. لازمه چنين سخنى آن است كه ايمان كامل زمانى حاصل مىشود كه علاوه بر اعتقاد به توحيد و…، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعهاى اين اعتقاد ضرورى است، از سوى ديگر اين اميد را در دل خويش زنده نگه مىدارد كه اگر پيش از ظهور منجى عالم بشريت از دنيا برود خداوند وى را براى نصرت دين خويش و درك لقاى آن حضرت ، به دنيا برمىگرداند.
حال پرسشى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه: آيا اعتقاد به رجعت از منظر تشيّع، از اصول دين است يا اصول مذهب، و يا هيچكدام، بلكه از ضروريات مذهب شيعه به شمار مىرود؟
برخى از محققان و نويسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشيّع(23) و عدهاى از ضروريات آن (اصول دين) مىدانند(24) و عدهاى نيز بر اين باورند كه اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروريات آن، بلكه از امورى است كه نزد اكثر شيعيان، پذيرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به اين پرسش، ضرورى مىنمايد كه ابتداء مفهوم و تصوير روشنى از دو واژه «اصول دين» و «اصول مذهب» به دست آوريم تا بهتر بتوانيم به پاسخ سؤال يادشده بپردازيم.
همانطور كه مىدانيم، دين در يك تقسيمبندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مىشود و منظور از اصول دين، در اين تقسيم، هرگونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مىشود، و فروع دين، همان احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مىكند. به عبارت ديگر منظور از اصول دين، اساسىترين و زيربنايىترين امور اعتقادى است، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحيد ، نبوت و معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند كه اين اصول در حقيقت پاسخى به روشنترين سؤالات فكرى انسانند. و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل، موجب خروج از دين و اثبات كفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب كه در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند، كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مىشود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب با حفظ اصول و وجوه اشتراك را اصول مذهب مىگويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمىشود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مىشود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است. از اينرو، مىبينيم مذاهب مختلفى پديد آمده، همچون شيعه و سنّى كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نيست، بلكه از اصول مذهب اماميه است؛ به طورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران، به دنيا پيش از قيامت، ضرورى است. هر چند كه باور داشتن جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مىافتد لازم و ضرورى نيست.
در سخنان بسيارى از انديشمندان كلامى، رجعت به عنوان يك امر اعتقادى مطرح شده، به طورى كه اعتقاد به آن را ضرورى شمردهاند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مىفرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است… هر چند كه تفاصيل آن موكول به ائمه اهل البيت مىشود.»(26)
نكته شايان توجّه اين است كه مطالب يادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نيست كه از ديدگاه عقايد شيعى، اصل رجعت در شمار اصول دين بوده و همپايه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مىباشد؛ بلكه بسان بسيارى از ضروريات دينى يا رويدادهاى تاريخى انكارناپذير، از مسلمات قطعى محسوب مىگردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند كه جنگ بدر، نخستين غزوهاى بود كه بين مسلمانان و مشركان مكّه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست… اما قطعيّت چنين حادثهاى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامى به شمار نمىآيد. و با اين همه، كسى ازمسلمانان را نيز ياراى انكار آن نيست.
بنابراين، «شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت (ع) گرفته است، منكران رجعت را كافر نمىشمرد، زيرا رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام؛ ازاينرو، رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمىگسلد، ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مىدهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شيعه، مىتوان گفت كه بدون ترديد همانگونه كه انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايى در پويايى و تحرك جامعه ايفا مىكند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نيز مىتواند نقش مهم و به سزايى در نشاط دينى و اميد در حكومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روايات آمده است كه يك گروه از رجعت كنندگان، كسانى هستند كه داراى ايمان محض هستند؛ از اين جهت شخص علاقهمند به درك محضر آن امام آخرين و حجت الهى، نهايت تلاش خود را به كار خواهد برد تا به درجات بالاى ايمان برسد تا در زمره رجعت كنندگان باشد. از اينرو، اهميت اعتقاد به رجعت، كمتر از اعتقاد به مهدويت و انتظار فرج نيست.
دلائل اثبات رجعت
بزرگان علماى شيعه براى اثبات اين اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جستهاند كه در اين نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- دلائل عقلى
پيش ار آن كه به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازيم، قبلاً امكان چنين پديدهاى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مىكنيم و آنگاه به سراغ سائر ادلّه مىرويم.
نخست بايد دانست كه مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حيات مجدد در روز رستاخيز كاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند، با اين تفاوت كه رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مىپيوندد؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مىكنند. بنابراين، كسانى كه امكان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفتهاند، بايد رجعت را كه زندگى دوباره در اين جهان است، ممكن بدانند؛ و از آنجا كه روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مىدانند، بناچار بايد امكان رجعت را نيز بپذيرند.
معاد از نظر يك فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، يعنى روح آدمى به همين بدن مادي عود مىكند. حال اگر چنين بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشكال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشكال نخواهد بود؛ زيرا امر محال در هيچ زمانى انجامپذير نيست.
براى آنكه كمى گستردهتر سخن بگوئيم، يادآور مىشويم كه انسان تنها از چند عنصر مادي تركيب نيافته، بلكه حقيقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشكيل مىدهد كه حيات وى به وجود همين روح بستگى داشته و همان است كه بعد از مرگ زنده مىماند و در روز رستاخيز به بدن بازمىگردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است كه مورد پذيرش همه فلاسفه الهى و پيروان شرايع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دريافتهاى فطري، قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مىگويد. براهين اثبات وجود روح بيش از آن است كه در اينجا منعكس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذكر يك دليل وجدانى بسنده مىكنيم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و كارهاى خود را به خويش نسبت مىدهد و مىگويد: گفتم، شنيدم، ديدم و … حرف «ميم» كه در آخر اين كلمات قرار گرفته، همان واقعيت انسان است كه در زبان فارسى از آن به «من» تعبير مىكنند. آيا اين «من» همان بدن انسان است و انسان واقعيتى جز بدن ندارد، و حقيقت زندگى جز آثار مادي بدن و واكنشهاى فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيز ديگرى نيست؟
به تعبير ديگر: آيا روح و روان جز بدن انسانى و انعكاس ماده و خواص آن چيز ديگرى نيست؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يكديگر، روح و روان انسان نيز باطل شده و حقيقتى از انسان جز يك مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمىماند؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مىگيرند؛ در اين مكتب انسان به ماشينى مىماند كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروى تفكر و درك در او پديد آورده و با پراكندگى اجزاء، آثار تفكر و حيات به كلى نابود مىشود.
در برابر اين نظر، نظر ديگري است كه فلاسفه بزرگ جهان، به ويژه حكماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت كرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصيل كه واقعيت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است، معتقد گرديدهاند و بر وجود اين جوهر كه مبدأ حركت و احساس در حيوان و تدّبر و انديشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نمودهاند. در ميان آن همه دلائل، دليل روشنى دارند كه چون جنبه همگانى دارد، نقل مىشود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من» نسبت مىدهد و مىگويد: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. يك چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاكى از آن است كه هر فردي خود را به واقعيت ديگرى به نام «من» وابسته مىداند كه در پشت پرده، شخصيت ظاهرى و مادي او قرار گرفته است و همه كارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مىدهد.(28)
خداوند هنگامى كه چگونگى آفرينش انسان را بازگو مىكند، از دميدن روح در وى ياد كرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادى، آن را به خود نسبت مىدهد و مىفرمايد: «الذى احسن كل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين…»(29) «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن كسى كه هرچه را آفريد، نيكو قرار داد و آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد…، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وى دميد، و برا ي شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انكارناپذير است و نيازى به ذكر دليل و برهان ندارد. ازاينرو، بر هيچكس مخفى نيست كه آدمى با فرارسيدن پيك أجل از ميان نمىرود؛ بلكه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حيات مادى از كالبد او رخت برمىبندد. روح هرگز نمىميرد و مرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدن چيز ديگرى نيست، و اين گسستگى تا روز رستاخيز ادامه دارد و در آن هنگام كه خداى قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مىفرمايد، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بىجان حيات دوباره مىيابد. بنابراين، با توجه به آنكه بين رجعت و معاد شباهت كامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مىباشند؛ امكان رجعت اثبات مىگردد، زيرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذيرفته شده.
از مطالب يادشد درمىيابيم كه عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ايفاى نقش مىكند كه در اثبات معاد نقش دارد، پس مىتوان گفت: بازگشت به دنيا از نظر عقل، هيچگونه مانعى نداشته و عقل هيچگونه مخالفتى با آن ندارد؛ زيرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چيز ممكن تعلق مىگيرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى
يكى از دلايل چهارگانه، قرآن است. از نظر شيعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آيات متعددى به صورت مفصل بيان كرده است.
يكى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امتهاى گذشته است كه قرآنكريم در ضمن بيان وقايع و رخدادهايى كه در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بيان فرموده است.
با امعان نظر در اين آيات شريفه درمىيابيم كه بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممكن و قابل قبول كه با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است كه هدف از آوردن اين آيات، جز اثبات امكان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد كه در منابع روايى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبير ديگر: آياتى كه بيانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنيا است، گوياى آن است كه رجعت محال نيست و به صورت كمرنگ، در امتهاى پيشين وجود داشته است. ازاينرو، قائلين به رجعت سخنى محال و عجيب و غريبى نگفتهاند.
به طور كلى آياتى را كه درباره رجعت وارد شده را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: دستهاى كه بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دستهاى كه بر وقوع آن در آينده دلالت مىكند.
الف) دلايل ثبوتى و وقوعى رجعت
استدلال به آياتى را كه حكايت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مىتوان در قالب يك قياس منطقى به صورت زير بيان كرد:
رجعت، امرى است كه بارها در امتهاى پيشين رخ داده است و هر امرى كه در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در اين امت (امت پيامبر اسلام) نيز واقع خواهد شد، پس نتيجه مىگيريم كه رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.(31)
نكته شايان توجه اين كه همان گونه كه ملاحظه مىشود، استدلال مزبور به صورت شكل اول از اشكال چهارگانه استدلال منطقى است كه در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتيجه آن نمىتوان ترديد كرد.
اكنون بايد ديد آيا مقدمات آن تمام است يا خير؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آيات زير كه همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسك شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان: قرآنكريم مىفرمايد: «المتر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم انّ الله لذو فضل على الناس و لكنّ اكثر الناس لايشكرون»(32) آيا نديدى گروهى را از ترس مرگ از خانههاى خود بيرون رفتند، در حالى كه هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بميريد»، پس خداوند آنها را زنده كرد، كه خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بيشتر مردمان سپاسگزارى نمىكنند.
اين آيه شريفه بيانگر اين است كه آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در اين امت( امت پيامبر اسلام) نيز رخ خواهد داد و يكى از آن وقايع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است كه در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد.(33)
در تفسير اين آيه شريفه، مفسران سخنان فراوانى بيان كردهاند كه آيا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و يا70 هزار نفر بوده؟ و آيا اهل شام بودند و يا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و اين كه آيا از ترس طاعون فرار كردند، يا از وبا و يا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند كه آنها هزاران نفر بودهاند كه از ترس مرگ، از خانه و كاشانه خود گريختند و به فرمان خداوند در يك لحظه از دنيا رفتند و به قدرت پروردگار يك بار ديگر به اين جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بيان كردهاند(36) ولى برخى ديگر تصريح كردهاند كه كاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهايشان پوسيده بود.(37)
امام صادق (ع) از اين فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبير(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بيان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روايت شده كه آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانههاى خود مسكن گزيدند، با همسران خود زندگى كردند، آنگاه با أجل طبيعى از دنيا رفتند.(40) و معناى رجعت چيزى جز اين نيست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: كَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْماً اوْ بَعْضَ يَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدير»(41)يا همانند كسى كه از كنار دهكدهاى گذشت، كه ديوارها بر روى سقفهاى آن فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اينها را پس از مرگشان زنده مىكند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او فرمود: چقدر درنگ كردهاى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى. به غذا و نوشيدنىات بنگر كه هيچگونه تغيير نيافتهاند، ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده) براى اين كه تو را نشانهاى براى مردمان قرار دهيم. اينك به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته به يكديگر پيوند داده، گوشت بر آنها مىپوشانيم. هنگامى كه (اين حقيقت) بر او آشكار شد، گفت: مىدانم كه خدا بر هر چيزى تواناست.
بيشتر مفسران معتقدند كه يكى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور كرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبهرو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالىكه قدرت كامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه كس حيات دوباره مىبخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مركبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى كه همراه داشت هيچگونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها يك نيمروز خوابيده است؛ زيرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت؛ اما چون به مركب پوسيده خود نگريست، دريافت كه مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى كه اين مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور كرد كه خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مىنمايد.(42)
اين آيه شريفه صراحت دارد كه شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حيات مجدد يافته است، و اين نمونهاى روشن بر امكان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مىباشد. همچنان كه خداوند قاهر نيز در پايان آيه مىفرمايد: «ولنجعلك آية للناس، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً، فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شىء قدير»(43) و براى آن كه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر كه چگونه آنها را به يكديگر پيوند داده سپس بر آن گوشت مىپوشانيم؛ پس چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: باور دارم كه خدا بر هر كارى تواناست.
مشهور اين است كه اين شخص «عُزَير» نام داشت، اما برخى مفسّران، اين داستان را مربوط به «ارميا» دانستهاند و در مورد اين كه آيا اين شخص مؤمن بود يا نه، در ميان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، اين است كه به نصّ قرآنكريم شخصى را خداوند منّان يكصد سال تمام ميرانده، سپس او را زنده كرده و مركبش را نيز در برابر ديدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى كه عُزَير به شهر آمد و به كسان خود گفت كه من عُزَير هستم، باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آنگاه باور كردند؛ زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روايت شده كه هنگامى كه عُزَير از خانه بيرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَير پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
اين داستان، يكى از روشنترين ادلّه رجعت است كه امام على (ع) در برابر «ابن كوّا» كه از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) ديگر امامان معصوم (ع) نيز به آن استدلال كردهاند و دانشمندان شيعه نيز در طول قرون و اعصار، در كتابهاى تفسيرى و عقيدتى خود به آن استناد نمودهاند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائيل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزيدگان قوم خود را به كوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ايشان با خدا و دريافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى كه به كوه طور رسيدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده كردند، گفتند: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم، مگر اين كه خدا را آشكارا به ما بنمايانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى كه مىنگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد.
اين آيات شريفه به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى (ع) اشاره مىنمايد كه خواستار ديدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزيدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد. ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند كه اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنىاسرائيل نازل شده است، همانان كه براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند: «و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلكتهم من قبل و اياى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مىخواستى من و ايشان را پيش از اين هلاك مىكردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر اين گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اينان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هيچ اختلافى بين امّت اسلامى نيست و قرآنكريم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(51) آنگاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم، تا شايد سپاسگزار باشيد.
قرآنكريم به روشنى تأكيد مىكند كه آنها به وسيله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چيزى جز زنده شدن پس از مرگ نيست.
همه مفسّران در تفسير آيه شريفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصريح كردهاند.
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مىنويسد: «مقيد كردن كلمه «بعث» به كلمه «موت» از آنروست كه گاهى انسان بعد از بىهوشى يا خواب برانگيخته مىشود (كه آن را نيز بعث مىگويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنين در «كشاف» آمده است: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يك شبانه روز به طول انجاميد.»(53)
طبرى در «جامع البيان» مىنويسد: «صاعقه آنان را هلاك كرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند.»(54)
سيوطى در تفسير «درالمنثور» و تفسير «الجلالين» و ابن كثير دمشقى و فخررازى، نيز بر همين معنى تأكيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده كردن»، تعبير مىكنند.(55)
مفسران شيعه، مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيدهاند، و به طور كلى تتبع در كتب تفسير بيانگر آن است كه همه نويسندگان كتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن، مانند: قتاده، عكرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند كه هفتاد تن از افراد قوم بنىاسرائيل در اثر صاعقهاى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد اين هفتاد نفر فرمود: «اين هفتاد نفر برگزيدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانههاى خود رفتند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسيدن اجلشان از دنيا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنىاسرائيل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون»(57) و (ياد آوريد) آن هنگام را كه انسانى را كشتيد و درباره قاتل او اختلاف كرديد، حال آن كه خدا ظاهركننده آن چيزي است كه شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنيد. اين چنين خداى يكتا مردگان را زنده مىكند و نشانههاى خود را به شما مىنماياند، شايد خرد خويش را بكار گيريد.
داستان پيرمردى است كه ثروتى سرشار و نعمتى بىشمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مىشد، ولى عموزادگانش كه تهىدست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى (ع) كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند. آنگاه خدا به حضرت موسى وحى كرد كه به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو مادهاى را ذبح نموده و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى كند.
هر گاو مادهاى را كه ذبح مىكردند كفايت مىكرد، ولى آنان با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانههايى(58) گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است، نه آنها كه به قتل متّهم شدهاند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمويش را قصاص كردند.(59)
از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده كه: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد، خداى تبارك و تعالى هفتاد سال ديگر به او عمر داد و يكصد و سى سال عمر كرد، و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مىفرمايد: «و خدا اينگونه مردگان را زنده مىكند» بدين معنى كه رويداد مذكور نشانى از قدرت خللناپذير الهى بر زنده كردن مردگان بوده و هيچكس را نرسد كه به انكار اين و اقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچگونه اختلافى درباره اين شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به كلمه «بعض» مربوط مىشود، و به طور دقيق معلوم نيست كدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البيان»، ابن كثير در تفسير خود نقل مىكنند كه در اثر اين كار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مىنويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشركانى كه رستاخيز را دروغ مىشمردند، بدين شرح كه، اى تكذيتكنندگان حيات پس از مرگ! از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد؛ زيرا همانگونه كه من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى معقتدند كه در كلام خدا جملههايى پنهان است و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم كه قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اين كار را انجام دادند و مقتول زنده شد» كه جمله بعدى بر وجود اين جمله پنهان دلالت مىكند.(63)
در ميان مفسران شيعه نيز كسى جز اين نگفته و همگى داستان ياد شده را كار خارقالعادهاى مىدانند كه بازگو كننده قدرت انكارناپذير خداوندى است.
از ديگر موارد رجعت كه در امتهاى گذشته رخ داده است، مىتوان به رجعت اصحاب كهف (64) و برگشت اهل ايوب(65) و رجعت ذىالقرنين(66) و… اشاره كرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآنكريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رفته است، كه در پايان همين مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدينترتيب، ترديدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پيشين) باقى نمىماند؛ اما آيا هر چيزى كه در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد؟ (كبرى).
براى اثبات اين مقدمه (كبرى) به حديث نبوى مورد قبول شيعه و اهلسنت تمسك شده است. مضمون اين حديث كه با تعابير مختلف روايت شده، چنين است كه پيامبر اعظم (ص) مىفرمايد: «هر چيزى كه در امتهاى پيشين رخ داده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد.»(67)
و نيز فرمود: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون اندكى (ذرهاى) كم و زياد در اين امت هم رخ مىدهد.
همچنين در كلامى ديگر مىفرمايد: «به آن خدايى كه جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى كه در امتهاى گذشته جريان داشته روبهرو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت، به طورى كه نه شما از آن سنتها منحرف مىشويد و نه آن سنتها كه در بنى اسرائيل بود، شما را ناديده مىگيرد».(69)
كثرت نقل احاديثى به اين مضمون در مجامع حديثى سنى و شيعى، ترديد در صحت آن بر جاى نمىگذارد و به يقين پيامآور بزرگ اسلام براى امت خود چنين مطلبى را فرمودهاند؛ بنابراين امت اسلامى با تمام رويدادهاى امم پيشين روبهرو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون كم وكاست در ميان اين امت به وقوع خواهد پيوست. بدينسان مقدمه دوم قياس كه برگرفته از احاديث نبوى است نيز اثبات مىگردد، در نتيجه آن نيز نبايد ترديد كرد، پس رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.
موارد يادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به اين جهان در ميان پيشينيان مىباشد كه در قرآنكريم بيان شده است. اگر بخواهيم در اين نوشتار، تحقيق را در مجموع سورههاى قرآنكريم ادامه دهيم، به دهها نمونه ديگر برخواهيم خورد، ازاينرو، به جهت اختصار از آنها صرفرنظر نموده، به ذكر همين چند مورد بسنده مىكنيم.
پىنوشتها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بيروت، دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرمايد: «از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، ج1،ص 125 تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهيدى، كتاب العين، ج 1، ص 225، بيروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قريب القرآن، ص 188 بيروت، دارالمعرفه؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بيروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فيروزآبادى، القاموس المحيط، ص 648، بيروت، دارالفكر؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوي، چاپ سوم.
5. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آيه 86.
7. سوره توبه، آيه 83.
8. على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ك: مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، ص 14، چاپ سازمان تبليغات اسلامى.
10. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسين، چاپ اول.
12. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مكتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقايد الاماميه، ترجمه: عليرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ك: شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سيدمرتضى، جوابات المسائل التبانيات، ج1، ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقايدالاماميه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدي موعود، ترجمة جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1234 – 1235.
18. سيدمرتضى،رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 – 35.
19. شيخ صدوق، الخصايص، مكتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12،ص 18 – 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضميرى، رجعت يا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق اليقين، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشيدى؛ سيد عبدالحسين طيّب، كلم الطيب، ص 586، تهران، كتابفروشى اسلاميه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لااماميه، ص 84، ميرزاجواد تبريزي، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزيده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسير نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 – 24.
29. سوره سجده، آيه 7.
30. همان، آيه 9.
31. شيخ حرعاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آيه 243.
33. علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، ص 161.
34. ياقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البيان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 231؛ سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حويزى، تفسير نور الثّقلين،ج 1،ص 241.
40. عيّاشى، تفسير، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 347 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آيه 259.
42. تفسيركشاف، ج 1،ص 295؛ تفسير درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آيه 259.
44. طبرى، جامع البيان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص307؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 289؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 370؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 370؛ شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. كه از جمله آنان مى توان از شيخ طوسى در تفسير تبيان، شيخ مفيد در اجوبه مسائل عكبريّه، شيخ صدوق در اعتقادات، شيخ طبرسى در احتجاج، شيخ حرّ عاملى در ايقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آيه 56 – 55.
50. سوره اعراف، آيه 153.
51. سوره بقره، آيه 56.
52. بيضاوى، تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه 56 بقره.
53. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البيان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسير الجلالين، ج 1،ص 8؛ تفسيرالقرآن العظيم، ج 1،ص 93 ؛مفاتيح الغيب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فيضركاشانى، تفسيرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آيات 73 – 72.
58. ر.ك: سوره بقره، آيه 12 – 67.
59. تفسير برهان، ج 1،ص 112 – 108؛تفسير صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسير صافى، ج 1، ص 129؛تفسير برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البيان، ج 1، ص 285؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص112.
62. جامع البيان، ج 1،ص 285.
63. مفاتيح الغيب، ج 3،ص 125؛ كشاف، ج 1،ص 222؛ تفسير بيضاوى ذيل آيه.
64. سوره كهف، آيه 45.
65. سوره انبياء، آيه 83.
66. طبرسى، مجمع البيان، ج 6،ص 756.
67. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سيدبن طاووس حسنى، اليقين، ص 339؛ ابن كثير دمشقى، تفسيرالقرآن العظيم، ج 2، ص 364؛ علاء الدين متقى هندى، كنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 7،ص 405.
68. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.
نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين
نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين
عبداللّه دانيالى
مقدمه
جايگاه و نقش اهل بيت عليهم السلام در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى همزمان با نقش تأثيرگذار رسولخدا(ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران قدرى از صحابه، از حضرت على(ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاهترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مىشود. على بن ابى طالب(ع) به عنوان يك شاگرد ويژه، كه تمام مسائل وحى و شريعت را از رسول خدا(ص) آموخته بود، خود به تربيت مفسران پرداخت و به گونهاى در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ يك از صحابه داراى هر دانش و منصبى كه بودند، خود را بىنياز از وى نمىديدند. بزرگترين مفسران صحابه پس از حضرت على(ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابى بن كعب، به علم بىنظير آن حضرت اعتراف نمودهاند، بلكه در بسيارى از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مىدانند. ابن عباس مىگويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از على بن ابى طالب(ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوى و رابطه فكرى با على (ع)، آموزههاى خود را متأثر از دانش و معلومات او مىداند و مىگويد: «من تفسير را از على(ع) بر گرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بى شك على(ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهلبيت عليهم السلام ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دورانهاى بعد نيز اين تلاشها ادامه مىيابند و پيشوايان از اهل بيت عليهم السلام به افاضه علوم و گسترش فرهنگ قرآنى مىپردازند. خانواده على بن ابى طالب نيز اين كار را انجام مىدادند و حتى حضرت زينب عليها السلام به بانوان قرآن مىآموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير ائمه عليهم السلام ادامه دهنده اين راه بودهاند.
اين نوشتار به نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين مىپردازد. منظور از “تابعى” كسى است كه صحابى را ملاقات كرده و ايمان به پيامبر آورده و در حال اسلام از دنيا رفته باشد(3) و منظور از «اهل بيت عليهم السلام» همانگونه كه در آيه «تطهير» (احزاب،33) مطرح شده است و روايات فراوانى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مىكند،(4) پيامبر (ص)، على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است. اما در مفهوم گستردهترى، مطابق روايات، شامل چهارده معصوم عليهم السلام مىشود كه در روايات نام تك تك آنها آمده است.(5)
اما از آن رو كه بيشتر روايات تفسيرى تابعين و مطالب رسيده از آنها در تفسير(6) همزمان با امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام مىباشد، بدين جهت در اين نوشتار نقش اين سه امام در تفسير تابعانى كه هم عصر بودهاند، مورد بررسى قرار مىگيرد:
افراد زيادى از تابعان كه به تفسير قرآن معروفند، دانش تفسير خود را وامدار اين امامان مىدانند. از جمله آنها مىتوان به سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عطيه سعد عوفى، جابر بن يزيد جعفى، محمد بن سائب كلبى، سدى كبير، قتاده، زيد بن اسلم و دهها شخصيت ديگر اشاره كرد.
پيش از هر چيز، به برخى از مهمترين مبانى و اصولى كه اين امامان به شاگردان خود ارائه نمودهاند، اشاره مىشود.
مبانى اهل بيت در تفسير تابعين
اهل بيت عليهم السلام داراى مبانى بسيار روشن و گويايى در تفسير هستند. اين مبانى در آموزه هايى كه به شاگردان مكتب تفسيريشان ارائه دادهاند، نقش تعيين كننده و اثرگذار در فهم و برداشتهاى قرآنى دارند كه مهمترين آنها عبارتند از:
1- تفسير با امور علمى و قطعى
شرح و توضيح كلام خداوند با امور ظنى و احتمالى منجر به تفسير به رأى مىشود و از مصاديق سخن گفتن بدون علم درباره قرآن است كه منجر به شبهه «افتراء على اللّه» خواهد شد. امام باقر عليه السلام در مكتب تفسيرى خود از تفسير به اين شيوه نهى نموده است: از جمله در سفارش به قتادة بن دعامه (117 ه.ق) از تابعين مدرسه عراق (كه روايات فراوانى در تفسير دارد) اين مطلب را بيان داشته است. زيد شحّام گويد:قتادة بن دعامه نزد ابوجعفر امام باقر(ع) آمد. امام فرمود: اى قتاده، تو فقيه اهل بصره هستى؟ گفت: چنين مىپندارند، ابوجعفر فرمود: به من خبر رسيده است كه تو قرآن را تفسير مىكنى؟ قتاده گفت: آرى. امام به وى فرمود: با علم آن را تفسير مىكنى يا با جهل؟ گفت: با علم.
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اگر با علم آن را تفسير مىكنى، پس تو، تو هستى(كه در همان رتبهاى هستى كه گمان مىكنى). حال من از تو مىپرسم.
قتاده گفت:بپرس. امام عليه السلام از معناى آيهاى سؤال نمود و او پاسخ ناصحيح داد و امام او را متوجه اشتباهش نمود و فرمود: واى برتو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود(و با رأى و ديدگاه شخصى خود) تفسير مىكنى پس به حقيقت، هم خود هلاك شدهاى و هم ديگران را هلاك كردهاى.(7)
از اين روايت استفاده مىشود كه تفسير بايد بر اساس علم باشد و در غير اين صورت، اگر بر اساس رأى و ديدگاه شخصى باشد، موجب هلاكت خود مفسر و ديگران خواهد شد.
2- توجه به مسائل اعتقادى(بُعدِ توحيدى) آيات
در برخى مواقع، ائمه عليهم السلام مخاطبان خود را به بُعدِ توحيدى آيات توجه مىدادند:
در روايت است كه عمروبن عبيد(8) از امام باقر عليه السلام معناى غضب خداوند در آيه «و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه، آيه 81) را پرسيد. حضرت فرمود: «هو العقاب يا عمرو، انه من زعم ان اللّه – عزّ و جلّ – زال من شىء الى شىء فقد وصفه صفة مخلوق…»(9)
در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه گمان ببرد، چيزى مىتواند خداوند را تغيير دهد، كافر است».(10)
امام باقر عليه السلام توحيد حقيقى را بيان نموده و بعد توحيدى در آيات را مورد توجه قرار داده است.
3- توجه به بعد ولايى آيات
جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه.ق) كه از تابعان مدرسه عراق است، گويد: از امام باقرعليه السلام درباره آيه شريفه «لئن قتلتم فى سبيل اللّه اومتم»(11) پرسيدم.
امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، آيا مىدانى منظور از «سبيل اللّه» در آيه چيست؟ پاسخ دادم: نه، نمىدانم، مگر اين كه از تو بشنوم.حضرت فرمود: “سبيل اللّه” على عليه السلام و فرزندانش مىباشد و آيه مىفرمايد:كسى كه در راه ولايت اينان كشته شود، كشته شده راه خداست و كسى كه در ولايت (و با ولايت) اينان بميرد، در راه خدا مرده است.(12)
توجه به بُعدِ ولايى آيات نه تنها در اين روايات، بلكه در بسيارى از سخنان ائمه اطهار عليهم السلام يك اصل حاكم بر تفسير و فهم قرآن مىباشد. در روايتى، امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «ان اللّه جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب، عليهايستدير محكم القرآن.»(13)
4- جاودانه بودن قرآن
قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى براى هدايت بشر است، از اين رو، بايد قوانين آن به گونهاى باشند كه تا روز قيامت بتوانند نقش هدايتگرى براى فرد و جامعه ايفا نمايند. لازمه اين مبنا برخوردار بودن قرآن كريم از احكام جاودانه و انطباق با زمانهاى حال و آينده و نيز برخوردارى از باطنى عميق است.
بدين روى، امام باقر عليه السلام در روايتى مىفرمايد: «اگر اين طور باشد كه وقتى آيهاى درباره قومى نازل شد، پس از آن كه آن قوم مردند، آيه نيز بميرد، چيزى از قرآن باقى نمىماند. ولى قرآن كريم تا آسمان و زمين هست، جارى است.»(14)
همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است: «قرآن تأويلى دارد كه بسان روز و شب و مه و مهر در جريان است.»(15)
امام سجاد عليه السلام و تفسير قرآن
على بن الحسين عليه السلام صاحب صحيفه كامله سجاديه، زبور آل محمد صلى اللّه عليه و آله، پس از واقعه كربلا ملجأ و پيشواى دينى و فكرى و معنوى شيعه در عصر خود بود. از لابه لاى تفاسير شيعه و اهل سنت روايات تفسيرى فراوانى از ايشان به چشم مىخورد كه مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب الامام زين العابدين 21 مورد آن را نقل كرده است.(16) همچنين تفسير معروف و مفصلى از «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در تفسير البرهان (ج 1، ص 45 و نيز ص 49) وجود دارد كه امام عليه السلام تمام كلمات اين جمله را به صورت بسيار زيبا و كامل تفسير كرده است.
در تفسير نورالثقلين (ج 2، ص 272 و ج 5، ص 664) نيز مذاكرات تفسيرى بين امام سجاد عليه السلام و عباد بصرى نقل شده است.
در ضمن روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام نقل شده است:منظور از “قريه” در آيه شريفه «و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة» (انبياء، آيه 11) اهل قريه است. دليل آن جمله بعد در همين آيه است: «و انشأنا بعدها قوما آخرين.» در اين جمله تعبير به “قوما” شده و اين قرينهاى است بر اين كه اهل قريهاى نابود مىشود و قومى ديگر جاى آنها مىآيد.(17) امام سجاد عليه السلام شاگردان بسيارى را در تفسير تربيت نمود كه برخى از شاگردان مكتب تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. سعيد بن جبير(م 95 ه.ق)
روايات فراوانى در كتابهاى تفسيرى شيعه و اهل سنت از وى نقل شده است. وى در سال 95 ه.ق در سن 49 سالگى به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شهادت رسيد.(18) مناظره او با حجاج معروف است.(19) از روايات استفاده مىشود كه وى شيعه و از محبان اهل بيت عليهم السلام بوده و علت قتل وى را نيز همين دانستهاند. او پيرو امام زين العابدين عليه السلام بود و آن حضرت نيز وى را مىستود.(20)
سعيد بن جبير اعلم تابعان و مفسران زمان خود بود و وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعه مىباشد.(21)
قتاده، كه خود از مفسران به نام تابعان است، مىگويد: چهار تن در موضوعات و مسائل گوناگون اعلم مردم زمان خود بودند: عطاء بن ابى رياح در احكام و آيين دينى، سعيد بن جبير در تفسير، عكرمه در تاريخ و سيره و حسن بصرى در حلال و حرام.(22)
2. سعيد بن مسيب(م 94 ه.ق)
ابومحمد سعيد بن مسيب از مفسران معروف تابعان است. در كتابهاى رجال از شخصيت او تمجيد شده و وى را از محبان اهل بيت عليهم السلام شمردهاند. كشى در رجال خود، در ضمن روايتى از امام كاظم عليه السلام او را حوارى امام على بن الحسين عليه السلام به شمار آورده است.(23) دانشمندان اهل سنت نيز او را ستودهاند. ابن خلكان او را “سيد تابعان” و يكى از فقهاى سبعه مدينه مىداند.(24)
در روايتى نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: «سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابوخالد كابلى از ثقات على بن الحسين عليه السلام بودند.»(25)
در هر صورت، شيخ طوسى او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مىداند و فرموده: «از آن حضرت شنيده و روايت كرده است.»(26) محدث قمى نيز وى را حوارى امام سجاد عليهالسلام به شمار آورده است(27) و در نتيجه، مىتوان گفت: بعيد نيست كه او عمده علوم خود را از آن حضرت فرا گرفته باشد.
بنابراين، رواياتى كه درباره مذمت او وارد شده همه ضعيف و مردودند.(28)
3. طاووس بن كيسان(م 106 ه.ق)
ابوعبدالرحمن طاووس بن كيسان همدانى از ايرانيان و يكى از مفسران معروف تابعان است.(29) رواياتى در فضايل و تقواى او بيان و ابن شهرآشوب،(30) شيخ طوسى و صاحب روضات الجنات او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام معرفى نمودهاند.(31)
4. سدى كبير(م 127 ه.ق)
اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى معروف به “سدى كبير” از مفسران تابعى و در ميان تابعان، از جمله افرادى است كه بيشترين روايات تفسيرى را نقل كرده.(32) سدى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده است.(33)
5. زيد بن اسلم عدوى(م 136 ه.ق)
ابواسامه زيد بن اسلم عدوى اهل مدينه و از مفسران تابعى است (34) و در كتابهاى تفسيرى شيعه و سنى رواياتى از او نقل شده. نام او در سند روايات اهل سنت آمده و او را از راويان صحاح سته برشمردهاند.(35) نام او همچنين در سند روايات شيعه، از جمله در فروع كافى (ج 6، ص 415) و بحارالانوار (ج2، ص 299 و ج 3، ص 8 حديث 19) آمده است.
ابن نديم كتابى تفسيرى براى وى نقل كرده است.(36) در هر صورت، اهل سنت وى را از كبار تابعين و ثقه در روايات معرفى كردهاند.(37) علماى شيعه از جمله شيخ طوسى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام برشمردهاند. تعبير شيخنشان مىدهد كه او با امام سجاد عليه السلام همنشين بوده است.(38)
آية اللّه خوئى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مىداند و مىنويسد: «و عدّه البرقى ايضا فى اصحاب السجاد و الصادق عليهما السلام.»(39)
6. ابوحمزه ثمالى(م 148 ه.ق)
ابوحمزه ثمالى ثابت بن دينار كوفى از محبان اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان خاص امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است. وى صاحب تفسيرى مستقل بوده كه با تأسف اين تفسير از بين رفته است.(40)
امام رضا عليه السلام او را سلمان زمان خود معرفى كرده است.(41)(در برخى نسخهها، او لقمان معرفى شده است).(42)
ابن نديم در الفهرست(43) و آقا بزرگ تهرانى در الذريعه(44) و داوودى در طبقات المفسرين(45) وى را صاحب تفسير معرفى كردهاند.
وى روايت كننده «رساله حقوق» و «دعاى سحر ماه رمضان» معروف به «دعاى ابوحمزه ثمالى» از امام سجاد عليه السلام است.
7. عطاء بن سائب
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفى كوفى از پيشوايان حديث است كه روايات زيادى در كتب تفسيرى شيعه و اهل سنت دارد.
آية اللّه خويى روايت او را از امام على بن الحسين عليه السلام در مسأله «قضا» آورده، سپس فرموده است: «اين روايت دلالت بر شيعه گرى او دارد.» سپس مىگويد: «توثيقاتى كه از او درباره احاديث پيشين او رسيده و پس از آن(از نظر فكرى) تغيير كرده است، شايد از آن جهت باشد كه ابتدا از عامه بوده و سپس مكتب اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته است.»(46)
8. ضحاك بن مزاحم(م 105 ه.ق)
ضحاك بن ابراهيم هلالى، از مفسران تابعين، آراء تفسيرى فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت دارد، از جمله مجمع البيان طبرسى و تفسير القرآن العظيم ابن كثير روايات وى را نقل كردهاند: وى داراى تفسيرى بزرگ است كه مرجع تفسير طبرى و طبرسى قرار گرفته است. ضحاك از اصحاب امام زين العابدين عليه السلام شمرده مىشود.(47)
امام باقر عليه السلام و تفسير قرآن
ابن نديم در كتاب خود، الفهرست از كتاب تفسير امام باقر عليه السلام نام مىبرد: كتاب الباقر محمد بن على عليه السلام(57 – 114) اين كتاب را ابوالجارود زياد بن منذر، رئيس فرقه جاروديه زيديه، از آن حضرت روايت مىكند.(48)
نجاشى و شيخ طوسى نيز از وجود تفسيرى براى ابوالجارود كه آن را از امام باقر عليه السلام روايت مىكند، خبر دادهاند و اين نقل داراى سند نيز مىباشد.(49)
بسيارى از روايات ابوالجارود از امام باقر عليه السلام هم اكنون در تفسير على بن ابراهيم قمى وجود دارند. شيخ آقا بزرگ تهرانى مىنويسد: «ابوالجارود، نامش زياد بن منذر(م 150 ه.ق)، وى از آغاز ولادت نابينا بوده و طايفه زيديه جاروديه منسوب به اوست. سه امام(امام زين العابدين، امام محمد باقر، و امام صادق عليهم السلام) را درك كرده است، اما در اين تفسيرش از خصوص امام باقر عليه السلام روايت مىكند و اين در زمانى بوده كه از نظر مذهب، مشكل نداشته است. و احتمال اين است كه ابوالجارود تفسير را با املاى امام باقر عليه السلام نوشته باشد.»(50)
در هر صورت، چه ابوالجارود را موثق بدانيم يا ندانيم، اشكال اين تفسير اين است كه راوى آن مجهول است و اتصال سند و واسطههاى آن از على بن ابراهيم قمى، كه اوايل قرن چهارم بوده تا ابوالجارود كه فوت او 150 هجرى مىباشد، روشن نيست.
امام باقر عليه السلام در عصر خود به توسعه علوم دينى از جمله تفسير پرداخت و شاگردان فراوانى را تربيت نمود كه برخى از شاگردان تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. عطيه بن سعيد عوفى(م 111 ه.ق)
او از اصحاب امام باقر عليه السلام است كه تفسيرى بزرگ در پنج جلد به او نسبت داده شده.(51) اگر اين نسبت صحيح باشد، در آن زمان چنين تفسيرى با اين حجم كم نظير، بلكه بى نظير بوده است.
2. عطاء بن ابى رياح(م 114 ه.ق)
وى از فقهاى نامدار مكه و فرزندان او (عبدالملك و عبداللّه و عريف) همه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بودهاند.(52) او همان كسى است كه حديث “ولايت” را در آخرين بيمارى ابن عباس از وى نقل كرده است.(53)
امام باقر عليه السلام در روايتى او را ستوده و ابونعيم او را در شمار تابعانى آورده كه از امام باقر عليه السلام روايت كردهاند.(54)
3.ابان بن تغلب(م 141 ه.ق)
ابوسعيد بكرى كوفى، شيخ طوسى درباره او مىگويد: «ثقه و جليل القدر و داراى منزلتى بزرگ است. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده و از ايشان روايت كرده و نزد ايشان از جايگاه خاصى برخوردار است.»(55)
هرگاه به مدينه مىآمد، حلقههاى درس ديگران به خاطر او تعطيل مىشد و «سارية النبى» (ستونى در مسجد النبى) پيامبر صلى اللّه عليه و آله كنار آن مىنشست به وى واگذار مىشد.(56) البته اين كار به فرمان امام باقر عليه السلام انجام مىگرفت. حضرت به او فرمودند: «در مسجد بنشين و فتوا بده، زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم مثل تو را ببينم.»(57)
4. جابربن يزيد جعفى(م 128 ه.ق)
جابر از مفسران تابعى و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود. شيخ طوسى او را از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام شمرده است.(58)
سيد حسن صدر مىنويسد:جابر بن يزيد جعفى از پيشوايان حديث و تفسير است و آنها را از محضر امام باقر عليه السلام آموخته.(59)
نجاشى مىگويد: جابر بن يزيد جعفى عربى اصيل بود و به ديدار امام باقر و امام صادق عليهما السلام نايل آمد و در زمان امام صادق عليه السلام در سال 128 ه.ق درگذشت. او چند كتاب دارد كه از جمله آنها تفسير است.(60) از روايات استفاده مىشود كه او از اصحاب سِرّ اهل بيت عليه السلام بوده است.(61) كشى از جابر نقل كرده است كه گفت: امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث براى من روايت فرمود كه آنها را براى احدى نقل نكرده و نخواهم كرد.(62)
آراء تفسيرى جابر(مباحث كلامى و اعتقادى، دفاع از ولايت و بيان ناسخ و منسوخ) به نقل از امام باقر عليه السلام در تفسير عياشى(از جمله ج 1، ص 227، ح 61 و ص 330، و ح 148 و ص 59) آمده است. در تفاسير ديگر نيز (از جمله البرهان سيد هاشم بحرانى و نورالثقلين حويزى) روايات تفسيرى فراوانى از جابر نقل شده است.
5. شهر بن حوشب اشعرى(م 111 ه.ق)
وى از مفسران تابعى، از امام ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه برخى از رواياتش از طريق ابوحمزه ثمالى است. كلينى در ابواب گوناگون كافى از جمله «الاشارة و النص على الحسن بن على» از وى روايت كرده است.
آية اللّه معرفت مىنويسد: طبرسى و على بن ابراهيم قمى بيشتر از طريق ابوحمزه به واسطه شهر بن حوشب از امام باقر عليه السلام روايت مىكنند.(63)
6. ابونضر محمد بن سائب كلبى (م146 ه.ق)
وى از مفسران عالى قدر و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده است.(64)
امام صادق عليه السلام و تفسير
مكتب شيعه وامدار تحوّل فرهنگى است كه امام صادق عليه السلام ايجاد نمود. افزون بر روايات فراوان در مسائل گوناگون اعتقادى، فقهى، اخلاقى و تفسيرى و پر بودن كتابهاى تفسيرى شيعه مانند تفسير عياشى، نورالثقلين، البرهان، تفسير قمى و نيز مجمع البيان و تفسير صافى از گفتارهاى ارزشمند اين امام بزرگ، دو كتاب به نامهاى مصباح الشريعه و تفسير جعفر الصادق در كتاب حقايق التفسير القرآن به ايشان منسوبند. مصباح الشريعه تاكنون چندبار به چاپ رسيده است (در ايران توسط حسن مصطفوى و در بيروت با تحقيق على زيعور و توسط مؤسسه عزالدين للطباعة و النشر چاپ شده) ولى مانند بيشتر كتابهاى حديثى به صورت سندى و نقل قولى به امام صادق عليه السلام منتسب شده است و ظاهر كلماتى كه در آغاز هر باب با مدح و اعظام حضرت آمده، نشان مىدهند كه اين كتاب دست كم توسط حضرت صادق عليهالسلام نگارش نيافته است. بيشتر كتاب حاوى مضامين اخلاقى و نكات اعتقادى است، اما كلمات آن حضرت در كتاب حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلمى(325 – 412) و ديگر كتابهاى منسوب به ايشان كه بخش مشخصى از آن مباحث تفسيرى و تأويلى است به خوبى آشكار است و مطالب تفسيرى به نوعى عرفانى و بكر است و گرايش باطنى و رمزى دارد.(65)
امام صادق عليه السلام شاگردان فراوانى تربيت كردند، به گونهاى كه شاگردان آن حضرت را تا چهار هزار تن گفتهاند. اما شاگردان ايشان در تفسير افزون بر افرادى مانند ابوحمزه ثمالى، جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابى رياح و حتى ابوالجارود – كه پيش از اين نام آنها ذكر شد و اصحاب دو يا سه امام بودهاند – شخصيتهاى ديگرى نيز در تفسير ذكر گرديده است كه برخى از آنها عبارتند از:
1.يحيى بن كثير(م 105 ه.ق)
ابونضر يحيى بن كثير (م 105 ه.ق) كه ابن حجر وى را از جمله راويان امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام مىشمارد و از برخى نقل كرده است كه وى «به پيروى مذهب تشيع شهرت دارد»(66) در تفاسير، نام او آمده است، از جمله در تفسير مجمع البيان ذيل آيه 25 سوره بقره كه آيه شريفه «واتوا به متشابها» را تفسير نموده است.(67)
2. شعبة بن حجاج (م 106 ه.ق)
او از نخستين افرادى است كه به تدوين مجموعههاى حديثى پرداختند. شافعى گفته است: اگر شعبه نبود، روايت و حديث در عراق شناخته نمىشد.(68) شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(69)
3. سفيان بن عيينه(م 198 ه.ق)
ابو محمد سفيان بن عيينه هلالى كوفى در سال 163 در مكه رحل اقامت افكند و همان جا ماند تا اين كه در سال 198 درگذشت. او از بزرگان سلف، از جمله امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت كرده و بسيارى از بزرگان حديث نيز از او روايت كردهاند.
نجاشى مىگويد: «او نوشتهاى دارد كه از گفتار جعفر بن محمد فراهم آورده است.» آن گاه سند خود را نسبت به آن نوشته، از وى بيان مىكند.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمردهاند.
مرحوم كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب و على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از او روايت كردهاند.(70)
4. عبدالرحمن بن زيد(م 182)
عبدالرحمن بن زيد بن اسلم عدوى، پدرش زيد بن اسلم پيش از اين از جمله اصحاب امام سجاد عليه السلام ذكر شد، اگرچه برقى، وى (پدر) را نيز از اصحاب امام صادق عليه السلام برشمرده است.
اما مرحوم شيخ طوسى تنها عبدالرحمن بن زيد را در شمار اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(71)
مرحوم كلينى در كتاب كافى در ابواب گوناگون از او روايت كرده است.
افرادى همچون محمد بن فضيل بن كثير ازدى از وى روايت كردهاند. شيخ مفيد در رساله عدديه درباره او مىگويد: او از فقيهان و سرآمد بزرگان است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از ايشان اخذ مىشود و راه طعنه بر آنان بسته است.(72)
بحث تحول فرهنگى كه امام صادق عليه السلام پديد آورد، خود جايگاه خاصى مىطلبد و نياز به كتابها دارد. همچنين بررسى شاگردان ايشان تنها به موارد مزبور خلاصه نمىشود، بلكه افرادى همانند ابوبصير يحيى بن ابوالقاسم اسدى (م 150 ه.ق) از اصحاب اجماع و ابان بن تغلب و محمد بن سائب كلبى و افراد فراوان ديگر را نيز مىتوان نام برد: حتى افرادى كه مقدارى مسألهدار بودهاند: همانند قتاده و واصل بن عطاء نيز به نوعى از شاگردان آن حضرت به حساب مىآيند. برخى از افراد ديگر نيز، كه از تابعان تابعين مىباشند، از جمله شاگردان امام صادق عليه السلام ذكر شدهاند كه در مجموع، به همين مقدار اكتفا مىشود.
نكات لازم در مكتب تفسيرى امام صادق عليه السلام: با بررسى روايات تفسيرى در منابع تفسيرى شيعه، مىتوان نكاتى را در اين زمينه مطالعه كرد:
1. حجم روايات تفسيرى وارد شده از امام صادق عليه السلام قريب 12 روايت را تشكيل مىدهد.
2. بررسى زندگى راويان و وثاقت آنها با استفاده از كتب تاريخ و رجالى بحثى قابل توجه در كار تحقيق است.
3. امام صادق عليه السلام در تفسير روشهاى گوناگونى داشتهاند.
4. مبانى تفسيرى ارائه شده از جانب آن حضرت بحثى قابل بررسى است.
پىنوشتها: –
1. ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 96.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 105.
3. شهيد ثانى، الدراية فى مصطلح الحديث، ص 120 و 122.
4. جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 3، ص 603؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 331؛ طبرى، تفسير جامع البيان، ج 10، ص296.
5. صافى گلپايگانى، منتخب الأثر، ص 47 و 48.
6. برخى از محققان از جمله مرحوم مامقانى در مقياس الهداية فى علم الدراية، ج 3، ص 312 و 313 عصر تابعان را از سال سى تا سال 180 ه.ق مىداند اما بيشترين روايات تفسيرى ما بين نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم مطرح بودهاند.
7. محمد بن يعقوب كلينى، روضه كافى، ص 142، ح 485.
8. عمروبن عبيد بصرى از ياران و شاگردان حسن بصرى است كه معتقد بود: مرتكب كبيره فاسق است. وى در سن 64 سالگى در سال 144 ه.ق فوت كرد. وى مناظراتى با برخى از افراد داشته، از جمله پرسشهايى از آيات قرآن از امام باقر عليه السلام نموده است. (ر.ك: محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 265، ماده “عمرو”.)
9. حويزى، نورالثقلين، ج 3، ص 386.
10. محدث قمى، پيشين، ج 2، ص 265.
11. سوره آل عمران، آيه 157.
12. عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 202.
13. تفسير عياشى، ج 1، ص 5.
14. همان، ص 11.
15. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 23، ص 79.
16. سيد عبدالرزاق موسوى مقرم، الامام زين العابدين، ص 289 و نيز ر.ك: عقيقى بخشايشى، طبقات مفسران شيعه، ج 1، ص 264.
17. حويزى، ج 3، ص 414.
18. محدث قمى، ج 1، ص 622.
19. كشى رجال كشى، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 335 و چاپ نجف، ص 110.
20. همان.
21. ر.ك: سيد محمد باقر حجتى، سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 45.
22. جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 204.
23. كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 43.
24. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 375.
25. محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 393، باب «مولد الصادق عليه السلام» حديث 10.
26. رجال طوسى، ص 90.
27. محدث قمى، ج 1،ص 623.
28. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال حديث، ج 8، ص 135.
29. محمد هادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 343.
30. ر.ك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 5، ص 8 – 10.
31. مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 177.
32. محدث قمى، ج 2، ص 94.
33. ر.ك:خضيرى، تفسير التابعين، ج 1، ص 302.
34. صدر، تأسيس الشيعه، ص 326.
35. ذهبى، ج 1، ص 126.
36. ابن حجر، ج 3، ص 342.
37. ابن نديم، الفهرست، ص 366.
38. ذهبى.
39. طوسى، رجال، ص 114. اگرچه شيخ طوسى در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام نيز نام وى را ذكر كرده است.
40. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 17، ص 335.
41. اگرچه اخيراً تفسيرى به نام ايشان با عنوان «تفسير ابوحمزه ثمالى» منتشر شده كه حاصل روايات منقول از ايشان است.(انتشارات دليل، 1378).
42. نجاشى، رجال، ص 15 و 16.
43. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 21، ص 136.
44. الفهرست، ج 36.
45. آقا بزرگ طهرانى، الذريعه، ج 4، ص 252.
46. داودى، طبقات المفسرين، ج 1، ص 126.
47. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 11، ص 145 (ش 7688).
48. ر.ك:محمد هادى معرفت، ج 1، ص 460.
49. ابن نديم، پيشين، ص 37.
50. نجاشى، ص 170، رقم 448؛ شيخ طوسى، الفهرست، ص 72، رقم 293.
51. آقا بزرگ طهرانى، ج 4، ص 251.
52. همان، ج 4، ص 282.
53. ر.ك:كشى، ص 188(چاپ نجف) و نيز ر.ك: محدث قمى، ج 2، ص 216.
54. محمد باقر مجلسى، ج 36، ص 287.
55. ابونعيم، حلية الاولياء، ص 188 و 311.
56. شيخ طوسى، ص 5 و 6.
57. نجاشى، ص 8.
58. همان، ص 7.
59. شيخ طوسى، ص 111 و 163.
60. صدر، ص 326.
61. اختيار معرفة الرجال، ص 192(چاپ مشهد)، ش 337.
62. ر.ك: ذهبى، ج 1، ص 465.
63. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 4، ص 21 – 17.
64. محمد هادى معرفت، پيشين، ج 1، ص 465.
65. مؤدب، روشهاى تفسيرى، ص 135.
66. ر.ك: سيد محمد على ايازى، سير تطور تفاسير شيعه، ص 39 و 40.
67. ابن حجر، ج 11، ص 267، ش 538.
68. طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 65.
69. ابن حجر، ج 4، ص 338.
70. شيخ طوسى، رجال، ص 218.
71. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، ج 8، ص 157، ش 5236.
72. شيخ طوسى، رجال،ص 232، ش 138.
73. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 9، ص 328 و ج 17، ص 147، فصلنامه معرفت شماره 71.
سوالاتى پيرامون زيارت عاشورا
سؤالاتى پيرامون زيارت عاشورا
عبداللّه امينى پور
در زيارت عاشورا فرازهاى گوناگونى قرار گرفته كه با توجه به معانى آن جملات سؤالاتى به ذهن مىرسد كه نياز به پاسخ دارد.
در اين مقاله به پارهاى از سؤالات، پاسخ داده شده كه توجه خوانندگان عزيز را به آن جلب مىكنيم
1- «و لعن اللّه بنى امية قاطبة» چرا دعا مىكنيم خدا همه بنى اميه را (تك تك شان را) از رحمتش دور كند؟ خوبان بنى اميه چه گناهى دارند كه بايد مورد لعن قرار گيرند؟
پاسخ:
1- لعن هيچ مؤمن و مسلمانى هرچند گناهكار باشد، جايز نيست و فقط بايد كافران معاند و ستيزندگان با حق و اولياى حق را لعن كرد. اين از آموزههاى مهم قرآن و عترت است و امامان معصوم(ع) هيچ گاه جز دشمنان سرسخت حق را لعن و نفرين نكردند.
2- نسبت افراد از نظر قرآن به نسب ظاهرى نيست بلكه آنچه افراد را به هم منسوب مىكند، ارتباطهاى ايمانى و روحى است كه پايدار بوده و در دنيا و آخرت پايدار است. اين مطلب در قرآن بارها مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله خداوند به حضرت نوح وعده مىدهد كه اهل و خانواده او را از عذاب نجات خواهد داد و وقتى عذاب فرا مىرسد فرزند او غرق مىگردد. حضرت نوح به خداوند عرض مىكند: «انّ ابنى من أهلى؛ فرزند از اهل من است» و خداوند فرمود: «انّه ليس من أهلك؛(1) او از اهل تو نيست.»
در آيه ديگر از زبان حضرت ابراهيم(ع) به عنوان يك اصل كلى مىفرمايد: «فمن تبعنى فانّه منّى؛(2) هر كس مرا پيروى كند از من است».
و باز به عنوان يك اصل كلى، حق تعالى مىفرمايد:
«و من يتولّهم فانّه منهم؛(3) هر كس اهل كتاب را دوست بدارد و ولايت آنان را بپذيرد، به درستى كه از آنان است.»
بنابر اين آيات آنچه نسب شخص را به واقع معلوم مىكند، نه نسب ولادتى ظاهرى و جسمى است بلكه نسب ايمانى و روحى و معنوى است و بنى اميه همه كسانى هستند كه پيرو راه معاويه و يزيد هستند و بر آن راضى بوده و بر تداوم آن راه اصرار دارند و هر كس محب اهل بيت و خدا و ايمان و عمل صالح بوده از بنى اميه نيست و از بنى هاشم است هرچند فرزند بلافصل معاويه يا يزيد باشد.
3- گاهى قومى آن چنان در درياى كفر و شرك و ظلم غوطهور مىشوند كه از آن هيچ جوانه پاكى نخواهد روئيد. خداوند در مورد قوم نوح به آن حضرت چنين وحى مىكند:
«انّه لن يؤمن من قومك الّا من قد آمن؛(4) از قوم تو جز آنان كه ايمان آوردهاند، كسى ديگر به ايمان نخواهد گراييد.»
و حضرت نوح نيز اين گونه قوم را نفرين مىكند:
«ربّ لاتذر على الأرض من الكافرين دياراً انّك إن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا إلّا فاجراً كفّاراً؛(5) خدايا احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، زيرا اگر آنان را واگذارى بندگانت را گمراه ساخته و جز بدكار كافر نزايند.»
و علم به اين وضعيت را فقط خدا و بندگان خاص او به اذن او مىدانند.
زيارت عاشورا در كتب معروف دعا ثبت شده از جمله: مصباح المتهجد شيخ طوسى، مصباح كفعمى، بحارالانوار و كتب حديثى ديگر و بنابر نقل شيخ طوسى اين دعا را خداوند به جبرئيل(ع) و او به رسول خدا(ص) و آن حضرت به امامان تعليم داده و آنان به شيعيان خود ياد دادهاند و خداوند وقتى قومى را به تمامى لعن مىكند، با لعن خود خبر مىدهد كه از اين قوم مؤمنى بر نخواهد خاست.
بنابراين لعن يك قوم از جانب خدا و اولياى الهى دلالت دارد كه آن قوم همگى – گذشتگان و آيندگان آنان – گمراه و ظالماند و اين لعن بدين جهت به همه آنان تعلق گرفته است. در عين حال اگر از آن قوم مؤمنى هم برخيزد با ايمان آوردن، نسبتش با آنان قطع مىشود و ديگر از آن قوم حساب نمىشود تا لعنت آن قوم به او هم شامل گردد.
2- «اللّهم انّ هذا يوم تبركت به بنو اميّة و ابن آكلة الاكباد اللّعين ابن اللّعين على لسانك و لسان نبيّك صلّى اللّه عليه و آله فى كلّ موطن و موقفٍ وقف فيه نبيّك صلّى اللّه عليه و آله؛ آيا پسر هند جگرخوار(معاويه) (و پسرش يزيد) و پدرش(ابوسفيان) را پيامبر در هر منزل و مسكن كه توقف داشت(هر جا و مكانى كه توقف مىكرد) لساناً لعن مىنمود؟ ضمناً لسان خدا يعنى چه؟
پاسخ:
آرى، خداوند و پيامبر، ابوسفيان، معاويه و يزيد را لعن كردهاند و پيامبر بارها و بارها در مواقف فراوان اين برائت را اظهار كرد هم چنان كه در مواقف بسيار به امام حسين(ع) ابراز محبت كرد و براى او اقامه عزا نموده، اظهار مودّت نسبت به بندگان برگزيده و اظهار برائت از سردمداران كفر و گمراهى يك وظيفه الهى براى همه مؤمنان و ازجمله براى رسول خداست و اين هم جزو رسالتها و وظايف آن حضرت بوده است. اين اظهار برائتها و بيزارىها نصب تابلو براى آيندگان است تا بدانند اين گروه گمراه و گمراه كنندهاند و از آنان دورى جويند و حريم بگيرند تا در امان بمانند. لعنهاى پيامبر نسبت به ابوسفيان، معاويه و يزيد در كتب روايى و تاريخى فراوان ثبت شده است.
«لسان خدا» عبارت محاورهاى است و گرنه خداوند تعالى داراى اعضاء و جوارح نيست تا زبان داشته باشد. همين كه خدا اين لعن را به سمع و گوش بندگان خود رسانده و در قرآن خود كه كلام او مىباشد، ثبت كرده است، در محاوره و گفتگو به «جارى شدن بر زبان او» تعبير مىشود همچنان كه «يداللّه» به معناى دست خدا نيست زيرا حق تعالى دست ظاهرى ندارد و جسم ندارد بلكه قدرت خدا و يارى دهى خدا به «دست خدا» تعبير شده است و لفظ ديگرى رساتر از اين لفظ براى اين معنا وجود ندارد تا بدان معنا رسانده گردد.
آكلة الاكباد هند همسر ابوسفيان است و معاويه فرزند اوست هم چنان كه يزيد هم نوه و فرزند او است و يزيد (يعنى فرزند هند) و بنى اميه، همگى روز عاشورا را بعد از شهادت امام حسين(ع) به عنوان روز پيروزى عيد و جشن گرفتند.
3- «السّلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين». على بن الحسين كيست؟ على اكبر يا على اوسط(امام سجاد)؟ لطفاً دليل خود را بگوييد، يعنى ذكر شود كه آيا قرائنى وجود دارد كه نشان دهد منظور كيست؟
پاسخ:
زيارت عاشورا زيارت امام حسين(ع) و كسانى است كه با آن حضرت شهيد شده و در كربلا دفن شدهاند. وقتى زيارت مىخوانيم بايد متوجه زيارت شونده باشيم و خود او يا مقبره او مد نظر ما باشد. در اين زيارت مىگوييم:
«سلام بر حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان ديگر حسين و بر اصحاب حسين».
معلوم است كه منظور از فرزندان و اصحاب در اين عبارت آن فرزندان و اصحابى هستند كه با امام در كربلا بوده و همراه ايشان شهيد شده و در كنار ايشان دفن شدهاند و چون همه آنان در يك محدوده كوچك (حائر حسينى يعنى موضع قبر امام و ديگر يارانش) هستند، پس همگى مىتوانند در يك لحظه مورد توجه ما باشند و اما فرزندان ديگر امام حسين(ع) و اصحاب ديگر آن حضرت اگر چه بلند مرتبه و شايسته درود فرستادن هستند و باشند، ولى در اين مقام مورد توجه ما نيستند تا سلام ما شامل آنان شود. امام سجاد(ع) دفن شده در كنار امام حسين(ع) نيست تا وقتى ما امام و شهداى كربلا را زيارت مىكنيم و سلام مىدهيم، او را هم ياد كنيم ولى حضرت على اكبر در زمره آنان است و اگر در اين زيارت آن بزرگوار جداگانه ذكر شده، نشان از عظمت و جلال ايشان دارد از اين رو آن حضرت جداگانه ذكر شده با اين كه او نيز از جمله اولاد امام حسين(ع) است.
و اما امام سجاد(ع) گرچه در كربلا حضور داشت، ولى آنجا به شهادت نرسيد و دفن نشد و زيارتى براى ايشان در كربلا وارد نشده است.
4 – «والعن عبيداللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة و عمر بن سعدٍ و شمرا و آل ابى سفيان و آل زيادٍ و آل مروان الى يوم القيمة». اصولاً كسى كه مرده و دستش از دنيا كوتاه است، آيا از بدخواهى نيست كه بخواهيم او از رحمت حق دور شود؟ آيا اين از «رحمة للعالمين» بودن دور نيست؟ ما معتقديم ائمه دشمنانشان را هم دوست داشتند، حتى كسى را كه با او مىجنگيدند، به سرنوشتشان علاقهمند بودند، و هميشه پيش از شروع جنگ آنها را به راه حق و صحيح راهنمايى مىكردهاند. يعنى مىخواستند مردم را به رحمت حق نزديك سازند. ما از انسانها متنفر نيستيم، بلكه از اعمالشان متنفريم(لو علم المدبرين كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا» پس چرا كسى كه مرده او را لعن مىكنيم، آن هم لعنى هميشگى.
پاسخ:
محبت به مخلوقات خداوند و سعى و تلاش در آشنا كردن آنان با حق تعالى و برگرداندن آنان به سوى خدا خصيصه ذاتى اولياء است. آنان چشمه جوشان محبت هستند و محبت را به همه بندگان نثار مىكنند، جفاى مخلوقات را فراموش مىكنند و از ستم ظالمان چشم مىپوشند و اين آموزه مكتب آنان به پيروانشان نيز هست.
اما نسبت به دشمنان حق و انسانيت و پيشوايان گمراهى امر غير از اين است. خداى تعالى كه رحمن و رحيم و ارحم الراحمين و…است، خودش نسبت به دشمنان حق و پيشوايان گمراهى قهر و غضب دارد و لعن ابدى خود را نثار آنان كرده است. توجه كنيد:
«انّ الّذين يكتمون ما أنزلناه من البيّنات و الهدى من بعد ما بيّناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون».(6)
آنان كه آيات روشن و هدايتگر را بعد از بيان آنها براى مردم در كتاب خدا، كتمان مىكنند، آنان را خداوند لعن مىكند و لعنكنندگان.
«كيف يهدى اللّه قوماً كفروا بعد إيمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البيّنات و اللّه لايهدى القوم الظالمين اولئك جزاؤهم أنّ عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس أجمعين».(7)
چگونه هدايت كند خدا قومى را كه بعد از ايمان و شهادت به حقانيت رسالت، كفر مىورزند با اينكه آيات روشن بر آنان نازل شده و خداوند ستمكاران را هدايت نمىكند. كيفر اينان لعنت خدا، ملائكه و همه مردم است.
كسى كه با حق به ستيز برخاسته و منشأ گمراهى شده، ميكروبى است كه آثار وخيم او حتى پس از مرگش هم ادامه دارد و مستحق لعن ابدى است و ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان. اينان بنيانگذاران و قوام دهندگان سنّت گمراهى و ستمگرى هستند و سزاوار لعن و نفرين ابدى و ترحم بر چنين موجودات ستم پيشه نه نشان از رحمت و رحمانيت بلكه نشان از جهالت دارد. جهالت به آثار وخيم وجودى آنان كه هم چنان تداوم دارد.
5 – «السّلام عليك يا ثاراللّه وابن ثاره و الوتر الموتور» لطفاً معنا كنيد، و ضمناً بفرماييد كه آيا خون خواهى عملى از روى كينه نيست؟ و مگر مؤمن ازعقده و كينه خالى نيست؟
پاسخ:
«ثار» را “خون” و “خونخواهى و انتقام” معنا كردهاند. خونخواهى عملى است كه از نظر حق تعالى و انسانهاى سليم النفس جايز شمرده شده است. قرآن مىفرمايد:
«من قُتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً»(8)
آن كس كه مظلومانه كشته شود، ولىّ او سلطه (و حق قصاص و خونخواهى) دارد.
امام حسين(ع) بنده خاص خدا و دعوت كننده به صراط حق بود و به خاطر همين دعوتگرى و مخالفت با گمراه كنندگان از راه حق، مورد قهر و غضب ستمگران قرار گرفت و كشته شد، از اين رو “ولىّ” او خود حق تعالى گرديد و حق تعالى خونخواهش شد، از اين رو به “ثار اللّه” يعنى كسى كه خدا خونخواهش مىباشد، نام گرفت.
عبارت وارد شده در يكى از زيارات اين معنا را بيان مىكند. در آن زيارت آمده: «و انّك ثار اللّه فى الأرض و الدم الذى لايدرك ثاره أحد من اهل الأرض ولايدركه الّا اللّه وحده»(9) شهادت مىدهم تو خون خدايى در زمين، خونى كه كسى جز خدا خونخواه او نيست.
گروهى نيز «ثار» را به معناى “خون” گرفتهاند يعنى خون خدا يعنى همچنان كه خون جارى در رگها حياتبخش كيان وجود است، امام حسين(ع) هم همچون خون حياتبخش دين خدا است همچنان كه پدر گرامىاش “اسد اللّه” و “يد اللّه” و “ثار اللّه” بود. بنابر اين معناى عبارت اين گونه است:
سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و اى تنهاى تنها شده.
و اما كيفر بعد از مرگ، تجسّم عمل است و نامگذارى آن به خونخواهى و… براى تقريب به ذهن مىباشد. كسى كه گناهى مرتكب مىشود، با ارتكاب خود، قيامتش را مىسازد و آن را خود ساخته يا در جهنمى كه خود افروخته.
و وجه ديگر نام گذارى خونخواهى، رعايت حقوق مظلوم است. وقتى كسى مظلوم واقع مىشود بايد دادگاهى باشد تا حق او را از ظالم بستاند، كسى كه ناحق كشته شده، در دنيا ديگر براى او احقاق حقى نيست و بايد در دادگاه آخرت احقاق حق صورت بگيرد و حاكم دادگاه گاهى خودش شاكى مىشود از جمله در مورد امام حسين(ع) خود حق تعالى خصم قاتلانش مىباشد و به اين وجه او خونخواه امام مىباشد.
6- لطفاً معنا كنيد: «السّلام عليك يا ابا عبداللّه و على الارواح الّتى حلّت بفنائك» در ترجمه نوشته «كسانى كه به آستانت فرود آمدند». يعنى كسانى كه به زيارت امام مىآيند؟ يا كسانى كه در كربلا كنار قبر ايشان خاك شدهاند؟ يا كسانى كه در وجود حسين فانى شدند، و جانشان را در راه او دادند(ياران حسين(ع))؟
پاسخ:
منظور كسانى است كه در ركاب حضرت شهيد شدند و در كنار ايشان دفن گرديدند – نه ديگر مدفونان در كربلا – اينان كسانى هستند كه به آستان حضرت آمده و در آنجا بار انداخته و ملازم شدهاند. «فناء» يعنى فضاى باز جلو منزل، كسانى كه حوارى و فدايى امام شدند و در راه ايشان به شهادت رسيدند. اين زيارت امام حسين(ع) و ياران آن حضرت است كه در ركاب ايشان شهيد شدهاند، نه زيارت زائران كربلا يا مدفونان كربلا.
7 – «والعن عبيد اللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة» مگر ابن مرجانه همان عبيداللّه بن زياد نيست؟ پس چرا بينشان «واو» آمده؟
پاسخ:
ابن مرجانه همان عبيداللّه است و تكرار دوباره آن با “واو” عطف تفسيرى معمول است. عبيداللّه بن زياد فرد شناخته شدهاى بود و ظلم و ستم بى حد او نسبت به شيعيان على بن ابى طالب او را مشهور ساخته بود ولى در اين زيارت و در خطابههاى اهل بيت و اسراى كربلا، ابن زياد به مردم بيشتر معرفى شده و با معرفى مادر وى، اوج خباثت، ناپاكى و رذالت او به شنوندگان منتقل شده است. مرجانه مادر عبيداللّه بن زياد از زنان بدكار مشهور و معروف بود(10) و معرفى ابن زياد در اين زيارت و در خطابههاى ديگر به “ابن مرجانه” يادآورى خباثت اصل و طينت و ريشه اوست.
8 – «و لعن اللّه امّةً دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها» مگر امامان از رتبه امامت و مقام ولايت دفع و ازاله شدند؟ اين مقامات قابل منع نيست از طرف مردم.
پاسخ:
مقام امامان چند چيز است:
1- وساطت بين پيامبر و مردم در بيان و تفسير دين و رفع اختلاف.
2- مقام هدايت و راهبرى و دستگيرى طالبان هدايت.
3- مقام حكومت و قضاوت و تصدى رياست امور دين و دنياى مردم.
نصب امامان به اين مقامات از طرف خداوند صورت گرفته و به جهت شايستگى ذاتى آنان است. آنان به اوج بندگى رسيده و خداوند آنان را صالح براى تصدى اين مقامات روحانى و معنوى يافته و به اين مقامات نصب كرده است.
اين مقامات از طرف مردم قابل دفع و زوال نيستند اما تحقق بالفعل اين مقامات با مراجعه مردم صورت مىپذيرد. وقتى مردم در مقام حلّ اختلاف يا فهم دين به امام مراجعه نكنند يا دست خود را به دست او ندهند تا آنان را به راه حق ببرد و يا از ايشان نخواهند كه زمام امور مادى و معنوى آنان را به دست گيرد، امام در مقام عمل واسطه و هدايتگر و حاكم نخواهد بود. حالا كسانى كه اجازه نمىدهند مردم به امامان رجوع كنند و بيان دين را از آنان بگيرند و خود را به آنان بسپارند و زمام امورشان را به دست بگيرند اين كسان در حقيقت امامان را از اين مقامات كنار زده و دفع كردهاند.
وقتى مردم به خواست خود يا به قهر و جبر منع كنندهاى، به امام مراجعه نكنند، ديگر امام مبيّن دين و هدايتگر و حاكم مردم نخواهد بود و آن مانع امام را از تصدّى اين مقامات منع كرده، و اين مقامات را از امام سلب كرده و به ديگرى سپرده است. آنان امام را از مقام بيان دين كنار زدند و ديگران مانند كعب الاحبار و ابوهريره را بر آن مقام گمارد. حكومت را از امامان گرفتند و خود حاكم شدند.
9- «اللّهم لك الحمد حمد الشّاكرين لك على مصابهم، الحمد للّه على عظيم رزيتى» چرا خدا را بر مصيبتى كه به آنها رسيده حمد و شكر مىگوييم؟ يعنى «خدا را شكر كه اين بلا به سر حسين آمد!» و چرا خدا را بر مصيبت زدگى خود حمد مىگوييم؟
پاسخ:
قسمت اول سؤال شما، ناشى از برداشت اشتباه شماست «مُصاب» يعنى مصيبت ديده «مصابهم» يعنى كسانى كه به مصيبت امام و يارانش دردمند و مصيبت زده شدهاند و اين جاى شكر فراوان دارد. بسيارى از مسلمانان به مصيبت امام و يارانش مصيبت زده نشدهاند و آن فاجعه عظيم دل آنان را به درد نياورده و از نظر آنان اهميتى نداشته است. اينان مصيبت زدگان به اهل بيت نيستند چون حبّ اهل بيت را نداشتهاند ولى من و شما چون دوستدار اهل بيت هستيم با آمدن محرم عزادار مىشويم و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره عزاداران و مصيبت زدگان كربلا هستيم. ما از اينكه امام خانواده گرامىاش به اين مصيبت عظمى گرفتار شدند، غم زدهايم و دردمنديم نه اينكه شاكر خوشحال از اينكه مصيبت زده شدهاند. ما شاكريم كه در زمره مصيبت زدگان هستيم نه در زمره بىتفاوتها يا در زمره شادى رسيدگان. حزب اموى و طرفداران بنى اميه اين روز ذوق زده و شادى زدهاند. اين روز عيد آنان است ولى روز عزاى ماست و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره حزب اموى نيستيم و در زمره حزب نبوى و علوى هستيم. و مصيبت ما هم در اين روز عظيم است، عظيمتر از مصيبت مرگ پدر و مادر و فرزندمان. مصيبت ما در اين روز بزرگترين مصيبت است و اين نشان از حبّ فوق العاده ما به خانواده رسول خدا(ص) دارد و نعمتى عظيم است و سپاس فراوان مىطلبد.
پىنوشتها:
1. سوره هود، آيه 46.
2. سوره ابراهيم،آيه 36.
3. سوره مائده، آيه 51.
4. سوره هود، آيه 36.
5. سوره نوح، آيه 26 – 27.
6. سوره بقره، آيه 159.
7. سوره آل عمران، آيه 86 – 87.
8. سوره اسراء،آيه 33.
9. ترجمه كامل الزيارات، ص 683 زيارت 16.
10. تراجم اعلام النساء، محمد حسين اعلمى حائرى، ج 2، ص 399.
ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث
ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث
ذبيح الله اسماعيلى
در اين مقال ابتدا نمونه هايى از آيات قرآن را در خصوصِ ضرورت نبوت مورد بحث قرار مىدهيم و سپس رواياتى چند را بررسى خواهيم كرد.
قرآن از جنبههاى گوناگون به فلسفه بعثت و نبوت پرداخته است: گاهى انگيزه بعثت را تعليم و تربيت بشر مىداند1 در بعضى آيات اتمام حجت بر بندگان (در اعمال خير و خلاف آنان) به عنوان دليل نبوت ذكر گرديده است2 چنان چه در برخى ديگر از آيات اجراى عدالت و قسط،3 نجات از ظلمتها و جهالتها4، تثبيت و تكميل توحيد5، تذكر و يادآورى6 و امثال آن7 به عنوان غرضهاىِ نبوت اشاره شده است.
نكته مهم در باب ضرورت نبوت از نظر قرآن اين است كه قرآن بر نياز بشر تكيه مىكند؛ مثلاً عدالت و تزكيه و تعليم را يكى از محورهاى اساسى بعثت پيامبران معرفى مىكند. اين خود نشان آن است كه عدالت و يا تعليم وتربيت نياز محورى انسان است و گرنه دليلى بر تاكيد قرآن نبود، زيرا در صورتى كه بشر به عدالت نيازى نداشته باشد و يا اين احتياج بدون رهبرى انبيا (از راه عقل و دانش بشرى مثلاً) برآورده شود، اصرار قرآن لغو و بيهوده مىنمود.
تحليل بحث اين است كه انسان همان طورى كه براى بقاى خود نيازمند تغذيه و آب و هوا است و بدون آن حيات ندارد، عدالت و يا تعليم وتربيت هم يك ركن اصلى زندگى بشر به شمار مىرود كه بىآن هرگز براى افراد بشر زندگى مطلوب به دست نمىآيد؛ به عبارت بهتر، انسان همه تلاش خود را بر اين اساس پايه گذارى مىكند تا به زعم خويش به زندگى سعادت بخش دنيوى يا اخروى برسد. گرچه ممكن است در اين مسير مصاديق كاذبى را به عنوان سلامت و سعادت زندگى بپندارد؛ مثل اين كه تصور مىكند پول پرستى و ثروت خواهى و مانند آن يك كمال واقعى يا پايدار است. اما در هر حال به دنبال زيست بهتر و كمال برتر است و به يقين هر نوع زندگى را نمىخواهد. قرآن هم بر اين اساس از زندگى مطلوب به حيات طيبه تعبير فرموده است.8 و بدون شكّ از نشانههاى حيات طيّبه عدالت و يا تعليم و تربيت به شمار مىآيد، چرا كه آن گاه حيات طيّبه به وجود مىآيد كه عدالت و تعليم و تربيت صحيح در جامعه پديدار گردد. نقش پيامبران الهى از اين جا روشن مىشود كه از هدفهاى اساسى آنان تحقق قسط و عدالت به دست خود مردم در جامعه است 9 پرسشى كه در اين جا مطرح است اين كه چگونه عدالت يكى از نيازهاى اساسى آدميان است؟ پاسخ به اين سؤال با چند مقدمه روشن مىشود:
1- اين است كه بشر به حكم تركيب وجودى داراى اميال و غرايز گوناگون است.
2- از طرف ديگر تمام اين اميال و غرايز به تنهايى قابل بهرهورى نيست يعنى احتياج به همكارى همگانى افراد دارد.
3- عموم افراد انسانى همواره – به دليل حس خودخواهى – درصدد بهره بردارى بيشتر و برتر از جوانب مختلف و منافع گوناگون است و چه بسا اين حبّ ذات سبب نفوذ به حريم حقوق ديگران شود و آن هنگام است كه هرج ومرج در جامعه رخ مىدهد و راه امنيت و آسايش كه اصلىترين وسيله تأمين حيات است در معرض فنا قرار مىگيرد. آن چيزى كه مىتواند عهده دار برخوردارى همگانى براساس معيارهاى درست زندگى گردد و از بروز نابرابرى جلوگيرى نمايد، «عدالت» است ؛ نيازِ انسان به «عدالت» از همين جا روشن مىشود، زيرا تجربه طولانى زندگى بشر نشان داده است كه هر گاه «عدالت» معيار زندگى و پيشرفت عمومى و تكامل فردى، بود زمينه رشد و تعالى افراد بشر فراهم آمد و «حيات طيّبه» پىريزى شد و آن هنگام كه عدالت از صحنه زندگى انسان كنار رفت چهره قتل و غارت و فقر و فاقت رخ نموده است.10
تا اين جا روشن شد كه «عدالت» نياز ضرورى بشر است.
سؤال ديگرى كه به نظر مىرسد اين است كه : آيا انسان مىتواند خود به تنهايى و بدون رهبرى پيامبران «عدالت» را در جامعه بشرى برپا دارد؟ پاسخ اين است كه تحقق «عدالت» در همه شئون زندگى منوط به چند چيز است كه نخست بايد عدالت از ظلم به درستى بازشناسى شود؛ به عبارت ديگر، مصاديق مختلف هر يك مشخص گردد.11 مرحله دوم: قانون عدل بتواند جامع حقوق همه افراد در تمام زمينهها باشد. شرط ديگر آن اين است كه داراى مجرى عادل و دادگرى سالم باشد كه هرگز به سمت و سوى تمايلات نفسانى و خواستههاى شخصى گرايش نداشته باشد.12 وقتى اين شرايط را در نظر مىگيريم تنها در سايه مكتب انبيا و رهبرى آنان است – كه به دليل برخوردارى از وحى الهى و به دور بودن از لغزشهاى علمى و عملى – مىتوان به عدالتى جامع دست يافت.
تعليم وتربيت
انسان از بعد تعليم و تربيت – هم كه يك نياز اصلى و محور تكامل است – محتاج برنامه و نيازمند به هدايت الهى است، زيرا دانش محدود و عقل ناچيز او نمىتواند جامع همه راههاى پيشرفت باشد؛ به ويژه كه دست خوش لغزش و خطا هم مىگردد، چرا كه هم فكر و دانش شخصى و هم جمعى انسان در حال دگرگونى و اختلاف است .13 بشر براى رسيدن به كمال ،نخست بايد داراى برنامهاى روشن باشد كه بر معيارهاى جامع علمى و معرفتى استوار است كه هيچ نقطه ابهامى ندارد. به طور قطع تنها علومى كه از ناحيه پيامبران در اختيار آدميان گذاشته شده است داراى چنين خصوصيت است كه هم رشد فردى و هم تعالى اجتماعى را بىكم وكاست ارزانى مىنمايد. چنان كه از بعد تربيت روحى و معنوى هم – كه در واقع زيربناى زندگى است – نياز به الگويى مناسب و نمونهاى عينى و عملى دارد، زيرا تهذيب نفس و اخلاق بدون داشتن نمونه كامل عينى به دست نمىآيد. اين الگوى مناسب جز فرستادگان الهى نيستند، زيرا تربيت بر خلاف علم پيش از آن كه جنبه صورى و ذهنى داشته باشد خاصيت عينى و درونى دارد14و تا نفوذ در اعماق وجود انسان پيدا نكند هرگز نمىتواند ابعاد رفتار آدمى را دگرگون ساخته و به شكل صحيح درآورد. و به همين جهت است كه سيره عملى پيامبران به ويژه پيغمبر اسلام بيشترين تأثير و نفوذ تربيتى را بر پيروان خود برجاى گذاشته است. در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص) آمده است كه ايشان به قدرى بر قلوب يارانش تسلط معنوى داشتهاند كه آبِ دست او را براى تبرّك و شفا مىبردهاند 15 روان شناسان تربيتى امروز هم عقيده دارند كه داشتن الگوى رفتارى مناسب از عوامل مهم رشد و تكامل شخصيت اخلاقى و تربيتى به شمار مىآيد.16 تاريخ به غير از مكتب و زندگى پيامبران، برنامهاى را سراغ ندارد كه بتواند تا اين اندازه در حيات معنوى و اخلاقى بشر تأثير گذاشته باشد. اين تأثير فوق العاده ايشان به دليل ارتباط با عالم الوهيت و برخوردارى از فضايل و كمالات غيبى است كه توانست هم چنان نقش و نفوذ خود را – على رغم گذشت قرنهاى زياد – در عرصه زندگى آدميان تا به امروز حفظ نمايد.17 و برهمين اساس است كه قرآن سرلوحه برنامههاى انبيا را تربيت و تعليم بشرى و شكوفايى كمالات نفسانى مىداند و مىفرمايد: سرّ رسالت پيغمبران، بشارت و انذار است كه در سايه آن ايمان و عمل صالح (همان صفات برجسته انسانى) بروز مىكند و ناامنى و نگرانى كه عامل اصلى سقوط هر جامعه است رخت مىبندد.18 در آيه ديگر سرمشق گرفتن از پيامبر را در راه حفظ تعالى و نيل به سعادت ابدى يادآورى مىفرمايد19 چنان كه در مقامى ديگر از تزكيه و تعليم به عنوان منّت خداوند متعال بر بندگان خود اشارت كرده است. 20
نبوت از نظر روايات دينى
از آن جا كه روايات اسلامى هم سوى قرآن و در راستاى تفسير آن است نظير قرآن به فلسفه رسالت انبيا پرداخته است كه به ذكر نمونه هايى از آن مبادرت مىشود:
از امام صادق – عليه السلام – روايت است كه ايشان در پاسخ به سؤال يكى از زنادقه (منكران دين) پيرامون بعثت فرمود: از آن جا كه خداوند عالم خالق هستى و برتر موجودات است و از سوى ديگر رابطه بندگان با خدا… بدون واسطه – ممكن نيست، بايد سفيرانى در ميان مردم باشند تا اوامر و نواهى الهى را به ايشان برسانند و انسانها را به مصالح و مفاسد امورشان آگاهى بخشند و عوامل تباهى و فنا را بشناسانند؛ اينان همان پيامبران هستند كه با برخوردارى از علم و حكمت و اخلاق و تربيت الهى، برگزيده شدهاند… 21 در روايت ديگرى، على (ع) تأييد و تقويت عقل و احياى فطرت و جلوگيرى از غفلت و يادآورى نعمت خداوند را به عنوان عوامل بعثت انبيا اشارت فرمود22. چنان كه در كلامى ديگر رهايى انسانها از بت پرستى و يا بندگى شيطان و گرايش به سوى طاعت الهى را سبب رسالت پيغمبران ذكر نموده است.23 در توحيد صدوق، به نقل از رسول گرامى اسلام، آمده است كه پيامبران براى اين برگزيده شدهاند تا بشر علاوه بر راهنمايى به سوى توحيد و دورماندن از انحراف به غير او؛ در برابر اعمالى كه انجام مىدهد مسئول است و عذرى بر انجام خلاف و خطا يا ترك خير و خوبى نداشته باشد.24 و هم از آن بزرگوار روايت است كه فرمود: براى تكميل مكارم اخلاقى و فضايل انسانى برگزيده شدهام.25
نتيجه بحث
نكات برجستهاى كه در اين جمع بندى استفاده مىشود اين است كه گرچه هم در قرآن و هم در احاديث دينى به جنبههاى گوناگون علل بعثت انبيا اشارت رفته است ؛ مهمترين اصول تعاليم پيامبران از نظر قرآن و حديث چند چيز است :
الف) احياى فطرت توحيدى انسان و گرايش او به سوى خداوند تعالى كه محور اصلى كمال ابدى بشر است ؛ همان چيزى كه هدف اصلى آفرينش انسان هاست.26
ب) تعالى روحى و معنوى يا تربيت نفسانى، بر اساس ايمان و عمل صالح كه از اركان مهم پيشرفت افراد بشر است.27
ج) برپايى عدل و قسط در ميان مردم و آزادى بشر از قيود بندگى بت و شيطان به سوى پرستش خداوند هستى كه در تكامل جامعه انسانى سهم به سزا دارد.28
پىنوشتها:
1 ) «هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة…» جمعه /2 – آل عمران /164.
2 ) «رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزاً حكيماً» نساء/165.
3 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/25 .
4 ) «الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور…»ابراهيم /1.
5 ) «و لقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت…» نحل /36 ونظير آن در سوره انبيا / 25.
6 ) «و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر» قمر/17و22و25و32و40 «فذكر انما انت مذكر» غاشيه / 21.
7 ) الذين يتبعون الرسول الامى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل…و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 157.
8 ) «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبه و لنجزينّهم، اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» نحل / 97.
9 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25.
10 ) بارها در خبرهاى رسانههاى جهانى آمده است كه قريب دو ميليارد از جمعيّت جهان زير خط فقر زندگى مىكنند و در بعضى جوامع در هر دقيقه يك تجاوز، قتل و جنايت رخ مىدهد.
11 ) گفتنى است كه «عقل» در اين زمينه فقط اظهار نظر كلى مىكند واز بيان مصاديق گوناگون عاجز است.
12 ) قوانين بشرى، به دليل آن كه محصول فكر محدود و دانش ناچيز انسان است نمىتواند راه روشنى ارائه دهد.از اين رو يا بر اساس منافع اكثريت شكل مىگيرد نه همه افراد و يا جامع تمام ابعاد زندگى نيست و به همين دليل همواره در حالِ دگرگونى و تحول است.
13 ) اختلاف در برنامه ريزىها و تغيير قوانين به خصوص قوانين حقوقى نشان مىدهد كه دانش بشر كافى نيست، از اين رو مىبينيم علوم بشرى على رغم اين همه پيشرفتى كه دارد هنوز نتوانسته است معيار روشنى همگانى را براى زندگى ارائه كند.
14 ) و به همين دليل است كه قرآن خطاب به پيامبر اكرم مىفرمايد: «و انّك لعلى خلق عظيم» قلم / 4.
15 ) منتهى الآمال، بخش وقايع سال ششم هجرى ،ص 75، چاپ اسلاميه، تاريخ چاپ 38 شمسى.
16 ) رجوع شود به كتب روانشناسى از جمله كتاب روانشناسى تربيتى ص 187، تأليف دكتر على شريعتمدارى.
17 ) لازم به ياد آورى است كه آن چه تا امروز بشر از زندگى اخلاقى و تربيتى دارد و هر جا كه سخن از حقوق انسانى و ارزشهاى اخلاقى مطرح است ريشه در تعاليم پيامبران دارد(ر. ك و استاد مطهرى، حكمتها و اندرزها، ص 12)
18 ) «و ما نرسل المرسلين الا مبشّرين و منذرين فمن آمن واصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48.
19 ) «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر و ذكرالله كثيراً» احزاب / 21.
20 ) «لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين» آل عمران / 164.
21 ) اصول كافى ج / 1 باب الاضطرار الى الحجة حديث / 1 و علل الشرايع ص120چاپ بيروت.
22 ) «… فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكر و هم منسىّ نعمته…» نهج البلاغه خطبه 1.
23 ) «فبعث الله محمداً(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادةالاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته…» نهج البلاغه خطبه/147.
24 ) «… و بعث اليهم الرسل لتكون له الحجةالبالغة على خلقه… وابتعث فيهم النبيين مبشّرين و منذرين ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة و ليعقل العباد عن ربّهم ماجهلوه فيعرفوه بربوبيّته بعد ما انكروا و يوحدوه بعد ماعضدوا (او عندوا)، توحيد صدوق، باب التوحيد، حديث 4 / 45، چاپ جامعه مدرسين و نظير آن در نهج البلاغه خطبه 144و 147.
25 ) «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» كنزالعمال ج 11 / 31969ص 420؛ الميزان، ج 6، ص 308 (متن عربى) به نقل از تهذيب شيخ طوسى.
26 ) «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» ذاريات / 56 ونظير آن در سوره نحل / 36، انبيا/ 25.
27 ) «و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48 «قد افلح من زكيّها» شمس/9.
28 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25، «الذين يتبعون الرسول الامّى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 57 «و لقد بعثنا فى كلّ امّة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبواالطاغوت…» نحل / 36.
كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم
كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
«مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه متعهد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسؤوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو و در يك كلمه اسلام ناب محمّدى(ص) باشند. و افرادى را كه طرفدار اسلام سرمايه دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بىدرد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه اسلام آمريكايى هستند، طرد نموده و به مردم معرفى نمايند.» (امام خمينى، سلام الله عليه)
«بايد مراقب بود كه انتخابات ملعبه دست بيگانگان نشود و گروهها و افراد سياسى بايد مرزهاى خود را با دشمن مشخص كنند. زيرا اگر اين مرزها كم رنگ و يا پاك شود احتمال عبور دشمن از اين مرزها و يا افتادن برخى افراد خودى در دامن دشمن وجود دارد.» (مقام معظم رهبرى، آيت اللّه خامنهاى)
در مقاله پيشين از مسؤوليت نمايندگى و شرائط مسؤوليت پذيرى در نظام اسلامى سخن گفتيم و در اينجا نگاهى گذرا به عملكرد مجلس هفتم خواهيم داشت كه طى چهار سال چه كرد و كدام خطوطى را ترسيم نمود و مصوبات آن با چه رويكردى شكل گرفت و در تحولات اجتماعى، فرهنگى و سياسى و سياست خارجى چه تأثيراتى برجاى گذاشت.
هر چند بيان تفصيلى كارنامه چهار ساله مجلس از حوصله اين مقال بيرون است اما با توجه به دو نكته اساسى به اجمال آن بايد پرداخت.
نكته اول اينكه: مجلس هفتم با شعار اصولگرايى به ميدان آمد و اكثريت قاطع آن را با رأى ملت، اصولگرايان تشكيل دادهاند، يعنى كسانيكه به نظام اسلامى و خط امام و ولايت امر و ارزشهاى اسلامى و گرايش توده ملت فكر مىكنند. شعار اصولگرايى انتظاراتى را در مردم بوجود مىآورد كه اين انتظارات بحق است و نمايندگان بايد از عهده آن برآيند.
نكته دوم اينكه: گروههايى از جريانهاى هدايت شده سياسى داخلى و جريانهايى از خارج سعى بر اين دارند كه دولت و مجلس را ناكارآمد جلوه دهند و كارشكنىهاى جدى در روند امور را در دستور كار خود دارند كه جريان اصولگرايى را در سياستهايش با شكست روبرو كنند و چرخهاى نظام اسلامى را يا فلج كرده و از كار بيندازند تا مردم را دلسرد كنند و اميدها و آرمانهاى اصيل انقلاب را در دلها بميرانند و زمينه تسليم پذيرى در برابر دشمنان و سياستهاى استكبارى را فراهم سازند و بازگشت حاكميت استعمارى را همچون گذشته تاريخ قبل از انقلاب به نحو خزنده ميسر سازند.
بىجهت نيست كه جريان اصولگرايى دولت و مجلس همواره مورد خشم و هجوم تبليغاتى و فشارهاى سياسى و اقتصادى دشمنان اين مرز و بوم بوده و از آغاز تشكيل مجلس هفتم سردمداران كاخ سفيد اعلام كردند كه ما اين مجلس را به رسميت نمىشناسيم! كه البته اين سند افتخارى است براى مجلس و دولت كه مورد خشم ابرجنايتكاران عصر باشند. مشكل نظام هنگامى است كه آمريكاييها و ديگر سلطه گران از آن حمايت كنند كه هر جريانى در اين راستا قرار گرفته بايد حساب كار خود را بكند و ملت آنها را بشناسند. به فرموده مقام معظم رهبرى:
«هم مردم و هم آن دستهاى كه رئيس جمهور آمريكا از آن اعلام حمايت كرده است بايد فكر كنند كه چرا آمريكا مىخواهد از آن دسته حمايت كند و آن دسته چه نقصى داشته كه آمريكا را به فكر حمايت از آن انداخته است؟!»
اينكه دشمن روى برخى مشكلات مثلاً گرانىها انگشت مىگذارد تا نوميدى و دلسردى بيافريند و يا تهديدهاى ديگر را مطرح مىكند ريشه در همين فضا سازى و ايجاد يأس و نوميدى در دلهاى مردم دارد. در حاليكه مردم هوشيار و انقلابى ما مىدانند نظام اسلامى چه خدمات ارزشمندى در اين سىسال داشته و پيشرفتهاى علمى و رشد فرهنگى و صنعتى را در كشور شاهدند كه چشم جهانيان را خيره كرده است و اينهمه خصومتهاى شيطان بزرگ و جبهه استكبارى براى اينست كه كشور ايران افراشته قامت نباشد.
اما به رغم شيطنتهاى دشمنان ايران اسلامى، ترقى و تعالى پيش روى ملت ايران است و مكر و نيرنگ بدخواهان به جايى نخواهد رسيد (و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين) و البته مسؤولان نظام نيز به فكر چارهجويى مشكلات اقتصادى و تورم و گرانى بايد باشند كه اين حق ملت بويژه اقشار آسيبپذير است.
بارى، سخن از عملكرد جريان اصولگرايى در مجلس و دولت است كه موضعگيرىهاى قاطع آن اميد دشمنان را به يأس مىكشد. شاهد اين ماجرا اظهارات اخير سردمداران آمريكا است كه چشم اميد به جبهه اصلاحات دوخته و مكرر بر زبان آوردهاند. بوش در سخنرانى راديويى چندى پيش خود با بيان اين مطلب كه اصلاح طلبان دمكراتيك و تندروها با يك لحظه سرنوشت ساز مواجه است، گفته: «ما از دمكراتها و اصلاح طلبان از بيروت و بغداد گرفته تا دمشق و تهران حمايت مىكنيم و در كنار همه آنهايى كه براى ساختن آيندهاى همراه با آزادى، عدالت و صلح تلاش مىكنند خواهيم ايستاد!!
البته عدالت و صلح و آزادى نظير آنچه آمريكاييها و متحدانش در عراق و افغانستان و غزه فلسطين به اجرا درآوردهاند!
واقعاً مايه ننگ است براى جريانى سياسى در ايران كه بوش از آنها حمايت كند و اين جريانها بايد به ملت ايران پاسخ دهند به چه دليل شيطان بزرگ و سفاكانى كه خون ملتهاى مظلوم از ناخنهايشان مىچكد از آنها حمايت مىكنند؟ و چرا برخى از اين جريانها موضع خود را در برابر اين حمايتهاى ننگ آور براى مردم روشن نمىكنند، و از حمايتهاى كاخ سفيد تبرّى نمىجويند؟
ذكر اين نكته از آنرو لازم است كه مردم هوشيار و آگاه ايران بدانند در انتخابات مجلس هشتم به كدامين جريان رأى دهند! كه قطعاً ملت بزرگ راه خود را يافته و مىداند به نام چه كسانى رأى به صندوق بريزد. حضور مردم در پاى صندوقهاى رأى و انتخاب درست پاسخ دندانشكن به سردمداران كفر جهانى بويژه سردمداران كاخ سفيد و شخص بوش و همكارانش خواهد بود كه در صحنه سياسى كشور خودشان نيز منزوى شدهاند و از چرخه سياست خارج خواهند شد. و همين سرنوشت براى جريانهاى وابستهاى است كه به حمايتهاى بيگانه چشم دوختهاند.
برگرديم به اصل مطلب، عملكرد مجلس هفتم در يك فهرستكوتاه با اشاره به پارهاى موارد و مصوبات كليدى.
نگاهى به كارنامه مجلس هفتم
مجلس هفتم يكى از موفقترين مجالس بعد از انقلاب بوده است. پرهيز از موضعگيرىهاى تند سياسى و تنشهاى جناحى، اتخاذ مواضع اصولى در مسائل داخلى و خارجى، همراهى با دولت خدمتگزار در عين حال با موضع نقادانه و مستقل، تصويب قوانين در جهت مصالح كشور و خدمترسانى به مردم به ويژه اقشار آسيبپذير و كشاورزان، نظارت بر عملكرد دستگاههاى اجرايى و تذكر و سؤال، موضعگيرى قاطع در رد تحميلهاى خارجى و لغو تعليق غنى سازى، و لغو قرارداد ترك سل كه دست بيگانه و صهيونيسم را در شبكه تلفن همراه باز مىگذاشت.
كاهش دادن سود بانكى، تصويب و اصرار شجاعانه در اجرايى شدن تبصره 13 و سهميه بندى بنزين و جلوگيرى از قاچاق اين سرمايه ملى به خارج، تصويب لايحه اصل 44 قانون اساسى و مشاركت دادن بخش خصوصى و تصويب لايحه سرنوشت ساز مسكن كه طى چند سال ميلونها واحد مسكونى ارزان قيمت در اختيار افراد بىخانمان قرار خواهد داد، تصويب قانون در رابطه با بسيج سازندگى و حمايت از اين نهاد مردمى و موارد ديگر.
بخشى از قوانين مصوب در مجلس هفتم
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى جهت اجرايى شدن نظام هماهنگ پرداخت به كاركنان دولت كه به تصويب شوراى نگهبان رسيد و دولت موظف به اجراى آن با ساز و كار مناسب مىباشد و در سال 87 شروع به اقدام عملى آن خواهد شد.
– قانون تضمين خريد محصولات كشاورزى و تأمين ضرر و زيان دير كرد بوسيله دولت و خريد سلف محصولات.
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى نظام هماهنگ پرداخت مستمرى بازنشستگان.
– قانون الزام دولت به اخذ مجوز رسمى شوراى اسلامى در دو قرارداد 124 و 130 برنامه توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى معروف به ايران سل و فرودگاه امام خمينى معروف به “تاو”.
– قانون تأمين منابع مالى براى جبران خسارت ناشى از خشكسالى و يا سرمازدگى و بخشودگى آب بها و حق النظاره آبهاى كشاورزى.
– قانون تأسيس صندوق ضمانت سرمايهگذارى صنايع كوچك و زودبازده.
– قانون افزايش حقوق بازنشستگى مستخدمين شهيد و جانباز از كار افتاده و مفقودالاثر تا 60 درصد.
– قانون تثبيت قيمتهاى فرآوردههاى نفتى، گاز، برق، آب، تلفن، پست و… حق اشتراك و عوارض…
– قانون بيمه محصولات كشاورزى.
– قانون حمايت از ايجاد نواحى صنعتى روستايى.
– قانون دسترسى آزاد به شبكه حمل و نقل ريلى و توسعه راههاى كشور.
– قانون برابر بودن دفترچه بيمه درمان روستاها با شهرها.
– قانون الزام دولت به تعليق اقدامات داوطلبانه غنى سازى در صورت ارجاع پرونده هستهاى به شوراى امنيت.
– قانون مربوط به برقى بودن چاههاى كشاورزى.
– قانون اصلاح و افزايش مستمرى والدين شهدا.
– قانون مقاوم سازى مدارس بدون استحكام با سه ميليارد و 954 ميليارد دولار از ذخيره ارزى طى برنامه چهارم سالهاى 85 تا 88.
– قانون منطقى كردن سود تسهيلات بانكى متناسب با نرخ بازدهى در بخشهاى مختلف اقتصادى.
– قانون احياى معاونت پرورشى و تربيت بدنى در وزارت آموزش و پرورش.
– قانون جامع كنترل و مبارزه ملى با دخانيات.
– قانون تسهيل ازدواج جوانان و ابلاغ آن به دولت جهت اجرا.
– قانون ساماندهى مد و لباس و ابلاغ آن به دولت و مسؤوليت چند وزارتخانه در اجرايى شدن آن.
– قانون تخصيص 2% از درآمد حاصل نفت و گاز به استانهاى نفت خيز و شهرستانها و بخشهاى محروم.
– قانون دستيابى به فن آورى هستهاى صلحآميز و تأمين چرخه سوخت 20هزار مگاوات برق.
– قانون حمايت از حقوق و مسؤوليتهاى زنان در عرصههاى داخلى و بين المللى بر اساس منشور مصوب شوراى عالى انقلاب فرهنگى بر اساس قوانين اسلامى در امر خانواده و جامعه.
– قانون لايحه اصل 44 قانون اساسى كه گامى در جهت جذب سرمايههاى بخش خصوصى و كوچك كردن دولت است.
و تصويب دهها موافقت نامه بين المللى تجارى، اقتصادى، فرهنگى با كشورهاى خارجى.
بديهى است كه براى هر يك از مصوبات قانونى دهها و گاه صدها ساعت كار مطالعاتى و كارشناسى مركز پژوهشهاى مجلس وديگر كارشناسان و بحث و مذاكره در كميسيونها و كميتههاى تخصصى لازم است تا يك طرح يا لايحه به تصويب كميسيون برسد و به صحن علنى بيايد و مورد گفتگو قرار گيرد و مخالف و موافق ديدگاههاى خود را مطرح كنند و رأىگيرى شود و به شوراى نگهبان برود تا اگر اصلاحاتى لازم است دوباره به كميسيون و مجلس برگردد و اصلاحات انجام پذيرد و بصورت قانون به قوه مجريه (دولت) تسليم گردد. طى اين مراحل نياز به وقت و بحث و گفتگو و توجه و اهتمام دارد تا يك قانون براى اجرا آماده گردد…
نظارت بر دستگاههاى اجرايى
علاوه بر اين، كار نماينده منحصر به قانون گذارى نيست، بلكه نظارت بر دستگاههاى اجرايى نيز از وظايف مجلس است. اين نظارت از تذكر رسمى در مجلس و سؤال در كميسيون آغاز مىشود و گاه به صحن علنى مىآيد كه وزير مربوطه جهت پاسخگويى حاضر مىشود و گاه به استيضاح مىرسد. گاه مسؤولين سازمانها به كميسيونها فرا خوانده مىشوند.
از قانونگذارى و نظارت كه بگذريم، نماينده در حوزه نمايندگى خود مراجعات بيشمارى دارد. اين مراجعات به تمام حوزههاى ادارى و اجتماعى و فردى و مسائل خانوادگى و سازمانها و نهادها و ادارات مختلف مربوط مىشود كه نماينده اين مراجعات را بدون پاسخ نمىگذارد و براى پيگيرى هر يك اقدام مناسب لازم است. در دفتر نمايندگى انواع خواستهها و توقعات از موكلين و مراجعين مطرح و عرضه مىشود كه هزينه مادى و معنوى و وقت گذارى بسيارى را طلب مىكند. نماينده دلسوز آن است كه حداكثر وقت خود را جهت حل مشكلات مردم و پاسخ به درخواستها اختصاص دهد. از عملكرد كليه دستگاههاى شهر يا استان آگاه باشد در هر مورد موضع مناسب بگيرد از مسائل فرهنگى و اجتماعى و ادارى و استخدامى گرفته تا دستگاههاى قضايى و اجرايى و انتظامى و غيره. اينست كه انبوه مشكلات و مسؤوليتها پيش روى نماينده قرار دارد كه اگر در انجام آنها بكوشد تأثيرات سرنوشت سازى بر جامعه خواهد داشت. مردم راضى و خداوند بزرگ كه اين مسؤوليت را به نماينده داده راضى خواهند شد. و مردم گواهى مىدهند كه نمايندگان اصولگرا در اين عرصه خدمتگزارى به مردم فرو گذار نكردهاند.
مجلس هفتم از ديدگاه رهبرى نظام
مقام معظم رهبرى كه نگاه و قضاوتشان از براى همه حجت و سند است بارها از مجلس هفتم تقدير فرموده و عملكرد نمايندگان اين دوره را ستودهاند. معظم له مجلس هفتم را به درختى تشبيه كردند كه در سنگلاخ روئيد و استوار و ماندگار خواهد بود، و نيز فرمودند: «اين مجلس در موضع رفيع قانونگذارى ايستاد و در همه فراز و نشيبها موضع ضد استكبارى را علناً با صراحت و وضوح و منطق بيان كرد. از امتيازات اين مجلس اين بود كه منشأ تشنجات سياسى و بگو مگوهاى اختلاف افكن در بيرون نشد: و نيز خطاب به نمايندگان فرمودند: موضع قاطع شما در قضيه هستهاى هم يكى از نقاط برجسته است. خيلى خوب عمل كرديد، كار درست همين بود كه دولت را الزام كنيد به ايستادگى، دولت هم علاقمند به اين كار و پيشرو در اين كار است. هماهنگى مجلس و دولت هم از بركات اين دوره است، دشمنانى هم داشته و دارد كسانى هستند كه با هماهنگى دولت و مجلس مخالفند. مجلس نشان داد كه به طبقات ضعيف در جامعه اهتمام مىورزد، به سياستهاى اصل 44 پاسخ خوبى داد… خسته نباشيد! انشاء اللّه، خداوند كمكتان كند تا بتوانيد همين صراط مستقيم را با پرهيز از مزلّات ادامه بدهيد». اينها بخشى از اظهارات مقام معظم رهبرى درباره مجلس هفتم است.
به طور خلاصه مصوبات و اقدامات و موضعگيرىهاى مجلس هفتم در همه زمينههاى: فرهنگى، سياسى، اقتصادى و عمرانى ستودنى است هرچند اجرايى شدن همه مصوبات و تصميمات شرائط اجرايى و ساز و كار عملى خود را مىطلبد كه هماهنگى مجلس و دولت و همدلى همه دستگاهها مىتواند اين مصوبات قانونى را عملى ساخته و ميوه شيرين آن را ملت لمس كند.
مجلس هشتم و اولويتهاى آن
انتخابات آينده نيز از لحاظ اهميت فوق العاده است، همانگونه كه اشاره كرديم دشمنان اين ملت از خارج و برخى جريانهاى معلوم الحال از داخل به آينده انتخابات و مجلس هشتم چشم دوخته كه اگر مسير آن را منحرف كنند و يا مردم را از حضور در اين وظيفه مهمدلسرد نمايند جاده را براى نفوذ خود و اجراى سياستهاى شيطانى و متزلزل كردن اركان حاكميت و دولت اينده هموار ساختهاند كه بطور قطع آگاهى و هوشيارى و تعهدشناسى ملت بزرگ ما همچون هميشه چنان مجالى را به دشمنان سوگند خورده خود نخواهد داد. وقتى مردم ايمان به جريان اصولگرا دارند و نظام را دلسوز و خدمتگزار ميهن و ملت و دين مىدانند به وسوسههاى خناسان گوش نخواهند داد. مردم از مشكلات زمان و فشارهاى دشمنان و تحريمها و كارشكنىهاى سازمان داده شده خبر دارند و بخشى از مشكلات را به اين عوامل ارتباط مىدهند و البته اين بدان معنى نيست كه مسؤولان تمام توان و تلاش خود را براى حل مشكلات بكار نگيرند. مهم اينست كه مسؤولان نظام به مشكلات و فشارهاى اجتماعى و معيشتى بىتوجه نبوده و راه كار خروج از اين مشكلات را بررسى كنند و به اقتضاى زمان و شرائط موجود چتر حمايتى خود را بر مردم بگسترانند. كه قطعاً چنين است و به يارى خداوند سياستهاى نظام دولت و مجلس و همه دستاندركاران به نتيجه مطلوب خواهد رسيد و حضور مردم در انتخابات پاسخى دندان شكن به دشمنان قسم خورده خواهد بود.
و اما اولويتهاى مجلس هشتم
– پيگيرى سند چشم انداز بيست ساله و طرح و تصويب لايحههاى علمى و عملى در رابطه با تحقق اهداف اين سند اعلام شده از سوى مقام معظم رهبرى.
– پيگيرى مصوبات اصل 44 و قانون ساماندهى مسكن كه راه برون رفت از بحران كنونى مسكن است.
– پافشارى بر اصل صرفجويى در هزينهها و صرف بودجهها در راستاى سياستهاى اعلام شده مجلس هفتم و دولت نهم و برنامه پنج ساله اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى.
– پيگيرى مصوبات كليدى مجلس هفتم در خدمت رسانى به قشرهاى ضعيف و كمدرآمد، كارگران، كارمندان، فرهنگيان، بازنشسته گان، كشاورزان، روستائيان و عشائرو…
– تلاش در جهت عملى شدن نظام هماهنگ پرداخت كه از آغاز مجلس هفتم تا پايان همواره مورد توجه نماينگان بوده و مصوبه آن به دولت جهت اجرا داده شده است و گامهاى اوليه آن برداشته شده است.
– اصلاح و تصويب قانون كار با هدف امنيت شغلى كارگران شركتها و احقاق حقوق آنها.
– مبارزه با تورم و گرانىها كه معضل بزرگ جامعه است.
– مبارزه با ناهنجاريهاى اجتماعى و اخلاقى و تهاجم فرهنگى هدايت شده از سوى دشمنان و استبكار جهانى.
– پافشارى بر اصول و ارزشهاى اسلامى و استكبار ستيزى و هوشيارى در برابر توطئهها
– پيگيرى طرح اشتغال و مبارزه با بيكارى و حل مشكلات جوانان و فارغ التحصيلان با همكارى دولت.
– تقويت بخش سلامت و خدمات درمانى به همه اقشار بويژه محرومان و بيمه همگانى.
– پاسدارى از اقتدار نظام اسلامى در عرصههاى علمى سياسى، اقتصادى و استقلال و رشد و شكوفايى و اهداف ديگر ازاين قبيل…
بديهى است اين خواستهها تنها با مصوبات مجلس و قانونگذارى تأمين شدنى نيست، بلكه همكارى و همبستگى و مشاركت همه جانبه كليه دستگاههاى اجرايى و تعامل مجلس و دولت و همكارى نهادهاى ذى ربط را طلب مىكند كه امدادهاى خداوندى يار و مددكار خواهد بود و توشه اين راه ايمان و اخلاص و علم و عمل و جهاد و استمداد از توجهات حضرت بقية اللّه اعظم(عج) خواهد بود. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم»
امام عسكرى عليه السلام و استفاده وسيع از علم غيبى
امام عسكرى(ع) و استفاده وسيع از علم غيبى
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
مىدرخشد زهره زهرا امام عسكرى
مىكند روشن دو عالم را امام عسكرى
مىدهد نور جنان از چهره تابان او
همچو پيغمبر بود زيبا امام عسكرى
امام حسن عسكرى(ع) در ماه ربيع الثانى (هشتم، دهم، و يا چهاردهم) 232 ه.ق در مدينه منوّره بدنيا آمد، و بانور خويش خانواده و شهر مدينه و قلوب شيعيان را نورانى نمودو در هشتم ربيع الاول بوسيله معتمد عباسى مسموم و به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش حضرت هادى(ع) و مادر مكرمهاش «حديثه» كه بنام «سوسن» نيز ياد شده است در عظمت او گفته شده است: «و كانت من العارفات الصّالحات و كفى فى فضلها انّها كانت مفزع الشيعة بعد وفاة ابى محمّدٍ؛(1) او از زنان عارفه و آشنا به مسائل و صالحه (و نيكوكار) بود، در فضيلت او همين بس كه بعد از شهادت ابى محمد(حسن عسكرى(ع)) پناهگاه (و نقطه اتكاى) شيعيان بود.»
آن حضرت در سن 22 سالگى پدر را از دست داد، و بعد از 6 سال امامت، در سال 260 ه.ق در سن 28 سالگى به شهادت رسيد و در خانه خود سامرّا در كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد(2) خلفاى ستمگر دوران آن حضرت عبارتند از:
1- المعز باللّه (252 – 255)
2- المهتدى باللّه(255 – 256)
3- المعتمد باللّه(256 – 279).
آنچه پيش رو داريد (به مناسبت شهادت حضرت عسكرى(ع)) نگاهى است به استفاده وسيع حضرت از علم غيبى و آگاهى خدادادى كه ما با ذكر اسباب و علل اين عمل نمونههايى از پيشگوييهاى غيبى آن حضرت ارائه مىدهيم به اميد آن كه باعث آگاهى بيشتر و محبّت افزونتر به مقام و منزلت آن امام همام شود.
قرآن و علم غيبى معصومان(ع)
در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص خداوند متعال مىدانند مانند: «و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الّا هو؛(3) در نزد او كليدهاى غيب است جز او كسى كليدهاى غيب را نمىداند.» و امثال آن(4) ولى استثنايى كه در اين آيه آمده «عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الّا من ارتضى من رسول؛(5) داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمىسازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده…»
نشان مىدهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معنى است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (و بالذّات) كسى جز خداى متعال نمىداند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده و مرضىّ حق به تعليم الهى و خدايى از غيب آگاه شوند و امكان دارد پسنديدگان ديگر همچون امامان معصوم(ع) نيز به تعليم خاص پيامبر اكرم(ص) و امامان قبلى از علوم غيبى و پنهانى برخوردار شوند،(6) چنان كه آيات ديگر و روايات فراوان و دليل عقلى اين مسئله را تأييد مىكند.
از قرآن كريم به دو آيه بسنده مىكنيم:
1- «…ليكون الرّسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على النّاس؛(7) در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى شما را “مسلمان” ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم.»يقيناً مراد از “تكونوا” همه مردم نيست چون اولاً اتحاد شاهد و مشهور عليه لازم مىآيد.ثانياً همه مردم از اعمال يكديگر اطلاع ندارند تا در قيامت گواهى دهند، معلوم مىشود ” شهداء” افراد خاصى هستند كه در آيه مشخص شدهاند.
امام باقر(ع) در توضيح اين آيه فرمود: «فرسول اللّه(ص) الشّهيد علينا بما بلغنا عن اللّه تبارك و تعالى نحن الشّهداء على النّاس يوم القيامة…؛(8) پس رسول خدا(ص) گواه است بر ما نسبت به آنچه به ما رسيده است از خداى بلند مرتبه و ما گواه بر مردم هستيم در روز قيامت.»
و از خود پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «عنى بذلك ثلاثة عشر رجلاً خاصّةً دون هذه الامّة ثمّ قال أنا و اخى و احد عشر من ولدى؛(9) مقصود از اين آيه فقط سيزده مرد است، نه تمام امّت (اسلامى) سپس فرمود: «آن سيزده نفر) من و برادرم(على(ع)) و يازده نفر از فرزندانم (از نسل على و حسين(ع))».
در روايت ديگر مىخوانيم كه پيامبر(ص) گواه بر آل محمد(ص) و آل محمد(ص) گواه بر مردم است.(10)
توجه داريم كه گواهى بر اعمال مردم در روز قيامت لازمه ضرورى و حتمى آن اين است كه بر تمامى اعمال مردم، از ريز و درشت، از ظاهر و پنهان آگاهى و نظارت دقيق داشته باشند لازمه قطعى اين آيه علم غيب داشتن امامان معصوم(ع) است.
2- «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون…؛(11) بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مىبيند، و بزودى به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مىشويد، و شما را به آنچه كرديد خبر مىدهد.»
از امام صادق(ع) از اين آيه پرسش شد، فرمود: «والمؤمنون هم الائمّة؛(12) (مراد) از مؤمنان امامان(معصوم) هستند.» و امام باقر فرمود: «ما من مؤمنٍ يموت او كافرٍ يوضع فى قبره حتى يعرض عمله على رسول اللّه(ص) و على اميرالمؤمنين عليه السلام و هلمّ جرّاً الى آخر من فرض اللّه طاعته على العباد فذلك قوله «قل اعملوا…؛(13) هيچ مؤمنى از دنيا نمىرود، و هيچ كافرى در قبر نهاده نمىشود مگر اين كه اعمالش بر رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) عرضه مىشود و همين طور ادامه مىيابد تا آخرين كسى كه خداوند طاعت و پيروى او را واجب نموده است.»
روايات فراوانى داريم كه مىرساند امامان از امور غيبى اطلاعات دارند كه در ضمن برخى از آنها بيان شد، در اين قسمت فقط به بخشى از يك روايت بسنده مىكنيم.
امام هشتم فرمود: «فان محمّداً كان امين اللّه فى خلقه فلمّا قبض كنّا اهل البيت ورثته، فنحن امناء اللّه فى ارضه، عندنا علم البلايا و المنايا…؛(14) محمد(ص) امين خدا در ميان خلقش بود، هنگامى كه قبض روح شد ما اهل بيت وارث او شديم. پس ما (نيز) امينان خدا در زمينش هستيم، در نزد ما علوم بلايا و اخبار مردم است (و ما از اوضاع مردم آگاهى داريم)».
و از نظر عقلى نيز امام بحسب مقام نورانى خود، كاملترين انسان زمان خود و مظهر تمام اسماء و صفات خدايى هستند و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشنا مىباشند و بحسب وجود عنصرى و خاكى خود هرگاه بخواهند به چيزى توجه كنند حقايق غيبى براى او روشن و آشكار مىگردد.(15)
استفاده وسيع از علم غيبى
از شخص پيامبر اكرم(ص) گرفته تا امامان معصومان(ع) درموارد متعددى از علم غيبى و پيشگويىهاى غيبى و پنهانى در موارد لازم و ضرورى استفاده نمودهاند، در مواردى كه اساس حقانيت اسلام با مصالح عالى امت (همچون مشروعيت امامت آنان) در معرض خطر قرار مىگرفت از اين آگاهى به صورت “ابزار” هدايت استفاده مىكردند تا آنجا كه مىتوان گفت پيشگوييها و گزارشهاى غيبى امامان، بخش مهمّى از زندگينامه آنان را تشكيل مىدهد، ولى با يك نگاه گذرا به زندگانى امام حسن عسكرى(ع) در مىيابيم كه آن حضرت بيش از امامان ديگر آگاهى غيبى خود را آشكار نموده و از آن بهره برده است.(16)
شاهد مدّعا
شاهد مدّعا تحقيق يكى از نويسندگان معاصر در اين زمينه است، وى در گزارشى از كرامات و خبرهاى غيبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى(ع) مىنويسد: “قطب راوندى” در “خرائج” جمعاً چهل مورد، و “سيد بحرانى” در “مدينة المعاجز” صد و سى و چهار مورد را يادآور شده است.
راز استفاده وسيع از علم غيبى
در اين قسمت، اين موضوع را مورد بررسى قرار مىدهيم كه چرا حضرت عسكرى(ع) به صورت گسترده از علم غيبى استفاده و بهره برده است.
1- شرائط نامساعد
اوّلين عاملى كه مىتوان به آن اشاره نمود شرائط نامساعد و جوّ اختناقى است كه براى حضرت عسكرى و پدر بزرگوارش پيش آمد. از زمانى كه امام هادى(ع) به صورت اجبارى به سامرا منتقل گرديد، به شدّت تحت كنترل بود، از اين جهت امكان معرّفى فرزندش “حسن” به عنوان جانشين و امام بعدى براى شيعيان وجود نداشت، و كوچكترين گامى در اين مسير مىتوانست جان فرزندش را به شدّت به خطر اندازد. به همين دليل كار معرّفى امامت، حضرت عسكرى(ع) به شيعيان و گواه گرفتن در اين باب در ماههاى پايانى عمر امام هادى(ع) صورت گرفت.(17) به گونهاى كه هنگام رحلت حضرت هادى هنوز بسيارى از شيعيان از امامت امام حسن عسكرى آگاهى و اطلاع نداشتند. به اين جهت مجبور بود حضرت جهت معرّفى خويش از علوم غيبى و پيشگوييهاى پنهانى استفاده كند، اين نكته را در داستان اول (مرد همدانى و علوى) داستان پنجم(ناصبى) داستان ششم (نوه ابوذر غفارى) و داستان ابوالاديان به خوبى مىتوان مشاهده كرد.
2- مطرح شدن امامت محمد!
عامل ديگر در اين زمينه اعتقاد گروهى از شيعيان به امامت “محمد بن على” برادر حضرت عسكرى(ع) در زمان حيات حضرت هادى بود، هر چند حضرت با آن مبارزه مىكرد ولى با اين حال عدّهاى تلاش داشتند مسئله را تبليغ و تثبيت نمايند. پس از شهادت امام هادى(ع) گروهى از نادانان و خيانت كاران همچون “ابن ماهويه” اين پندار را دستاويز قرار داده به انحراف و گمراه ساختن افكار شيعيان از امامت حضرت عسكرى(ع) پرداختند.(18)
3- اختناق شديدتر
هر چند امام جواد(ع) و حضرت هادى(ع) در اختناق به سر مىبردند، ولى اختناق دوران عسكرى(ع) به شدّت بيشتر از آن دو بزرگوار بود، اوّلاً حضرت را در محلّه “عسكر” و پادگان نظامى سكونت اجبارى دادند، ثانياً حضرت را ناگزير كرده بودند كه هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود و ثالثاً حضرت را زندانى نمودند و در زندان نيز توسط برخى جاسوسان تحت كنترل و نظر بود.(19) لذا به هيچ وجه نمىتوانست حضرت آنچنان كه بايد خود را معرّفى كند.
مجموع اين عوامل باعث شده بود كه گروهى نسبت به امامت آن حضرت تشكيك روا دارند، و حضرت را مورد امتحان و آزمايش قرار دهند.(20) و يا در اين زمينه مكاتبه نمايند.(21) كه از داستانهاى آتى بخوبى اين مسئله را مىتوان متوجّه شد. تا آنجا حضرت مورد شك و ترديد قرار گرفته بود كه در پاسخ گروهى از شيعيان در اين زمينه دردمندانه فرمود: «ما مُنِىَ احدٌ من آبائى بمثل مامُنيتُ به من شكّ هذه العصابة فىّ فان كان هذا الامر امراً اعتقد تموه و دِنتُم به الى وقتٍ ثمّ ينقطع فللشّك موضعٌ و ان كان متّصلاً ما اتّصلت امور اللّه فى معنى هذا الشكّ؟؛(22) هيچ يك از پدرانم، آن گونه كه من گرفتار ترديد (گروهى از) شيعيان شدم مورد ترديد واقع نشدند، اگر اين موضوع (امامت) كه شما به آن معتقد و پاى بنديد موقت و منقطع بود، جاى شك و ترديد داشت و اگر امامت امرى است پيوسته و مستمر كه (چنين است) تا امور الهى جريان دارد پابرجاست، ديگر اين شك و ترديد چه معنا دارد؟»
حضرت عسكرى براى زدودن زنگار اين شك و ترديدها و براى حفظ ياران و دلگرمى آنها، و يا هدايت گمراهان ناگزير بود از علوم غيبى استفاده كند، و اين راه بهترين راه براى هدايت و جلب مخالفان و تقويت ايمان و زدودن شك و ترديد، از دل شيعيان بود.
شيخ حرّ عاملى در “اثبات الهداة” صد و سى و شش مورد، و علّامه مجلسى در “بحارالانوار” هشتاد و يك مورد را ثبت كردهاند و اين آمار به خوبى نشان از آن دارد كه گزارشهاى غيبى از ناحيه آن حضرت و استفاده از اين علم خدادادى وسيع بوده است.
نمونههايى از خبرهاى غيبى حضرت
1- خبر از تصميم دو نفر
ابوالقاسم كاتب راشد نقل مىكند: كه مردى از سادات علوى براى كار و كوشش، و تحصيل روزى از خانه خود در سامراء خارج شد و در خارج شهر به مردى از اهل همدان برخورد نمود كه آمده بود و مىخواست امام حسن عسكرى(ع) را زيارت كند. مرد همدانى پرسيد: اى مرد! از كجا مىآيى و اهل كدام شهرى؟ مرد علوى جواب داد اهل سامرّا و در پى تحصيل روزى از خانهام خارج شدهام، او گفت: آيا حاضرى مرا به خانه امام حسن عسكرى(ع) راهنمايى كنى و در عوض پنجاه دينار از من بگيرى؟ مرد علوى جواب داد مانعى ندارد و هر دو به سمت خانه حضرت عسكرى آمدند… وقتى رسيدند اذن ورود خواستند، حضرت عسكرى به آن دو اجازه ورود داد در حالى كه در صحن منزل نشسته بود، وقتى نگاهش به مرد همدانى(جبلّى) افتاد فرمود: تو فلانى فرزند فلانى هستى؟ عرض كرد:بله، فرمود: بله پدرت درباره ما به تو وصيت كرده است آمدهاى آن وصيّت را ادا كنى، «و معك اربعة الف دينارٍ هاتها» و با تو چهار هزار دينار است كه آن را تحويل بده، «فقال الرّجل نعم» آن مرد گفت: بله (همين طور است) و آن را به حضرت تقديم كرد. آنگاه به علوى نگاه كرد و فرمود: «خرجت الى الجبل تطلب الفضل فاعطاك هذا الرّجل خمسين ديناراً فرجعت معه؛ تو براى تحصيل فضل (الهى و روزى) به سوى جبل خارج شدى، اين مرد (همدانى) به تو پنجاه دينار داد، و تو هم با او برگشتى و الآن هم، پنجاه دينار به تو عطا مىكنيم.»(23)
در اين روايت چند خبر غيبى از حضرت نقل شده است: 1- اسم و رسم مرد همدانى(جبلى) ر اگفتن بدون آشنايى قبلى. 2- خبر از وصيّت پدر آن مرد. 3- خبر از مبلغ دقيق مالى كه وصيّت شده بود كه به امام پرداخت شود. 4- خبر از قرار داد علوى با مرد همدانى.
2- تو دويست دينار دارى
اسماعيل بن محمّد كه از فرزندان عبداللّه بن عباس است مىگويد: مبلغ دويست دينار پول داشتم كه آنها را در زمين دفن كرده بودم، و بر سر راه امام عسكرى(ع) قرار گرفته و به او عرض كردم: يابن رسول اللّه من درآمدى ندارم تا براى شب و روزم نانى تهيه كنم و در وضع اسفناكى بسر مىبرم، تا جايى كه حتى يك دينار پول ندارم، و جاى تعجب اين بود كه اسماعيل در حضور امام به دروغ سوگند ياد كرد. حضرت از شنيدن سخنان اسماعيل ناراحت شد و فرمود: چرا به دروغ قسم ياد مىكنى، و من مىدانم كه تو دويست دينار دفن كردهاى ولى «…انّك تحرم الدّنانير التى كنت دفنتها…» اين را بدان كه روزى شديداً به آن پول محتاج مىشوى و لكن از آن استفاده نمىبرى؟ و امام اضافه كرد كه من اين سخنان را براى اين نمىگويم كه تو را از احسان خود محروم سازم، آنگاه به غلام خويش دستور داد كه هرچه دارى به او بپرداز، و غلام موجودى حضرتش را كه صددينار بود، به وى داد: از اين جريان مدّتى گذشت تا زمانى كه اسماعيل شديداً به آن دويست دينار دفن شده نياز پيدا كرد با اين كه جاى دفن دينارها را تغيير داده بود وقتى سراغ آن رفت متوجّه شد كه پسرش دينارها را خرج كرده و حتى يك درهم باقى نگذاشته است.(24)
در اين روايت نيز حضرت چند خبر غيبى داد: 1- ناحق قسم ياد كردن اسماعيل 2- مبلغ دقيق دينارهاى دفن شده را گفتن 3- از همه جالبتر اين كه خبر داد از آن دينارها بهره نمىبرى.
3- خبر از دل پرسشگر
مردى از امام پرسيد: چرا سهم الارث مرد دو برابر سهم الارث زن است؟ مگر زن بىچاره چه گناهى دارد؟ حضرت در جواب فرمودند: براى اين كه: نفقه مرد از زن بيشتر است. مرد در جهاد و جبهه شركت مىكند، و هزينه زندگى خانوادهاش را تأمين مىكند، در “ديه عاقله” – كه بر اثر قتل خطائى پيش مىآيد – كه بر مردان فاميل واجب است شركت دارد. ولى زن در تمامى آنچه گفته شد معاف است.
پرسشگر چون جواب حضرت را شنيد، در دل با خود گفت: اين سؤال را “ابن ابى العوجاء” از امام صادق(ع) سؤال كرده بود، آن حضرت به همين صورت جواب داده بود.
حضرت عسكرى(ع) (درجا) از قلب او خبر داد و فرمود: اى ابا محمد(كنيه پرسشگر) صحيح است. اين سؤال، سؤال ابن ابى العوجاء است، اگر معنى پرسش شما يكى باشد، جواب ما اهل بيت نيز يكى است. ما اوّل و آخرمان با هم تفاوتى ندارند، و همه در علم يكسان هستيم، و همگى نور واحد، و از شجر واحدى مىباشيم، (منتهى) پيامبر خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) فضيلت بيشترى دارند.(25)
4- خبر از دل خادم
ابى حمزه نصير خادم مىگويد: از امام عسكرى(ع) بارها شنيدم كه با غلامانش كه ترك زبان، رومى و..بودند با زبان آنها صحبت مىكرد، من از اين مسئله تعجب كردم، و در دل با خودم گفتم: “آخر” اين (امام) در مدينه به دنيا آمده (چگونه تركى و رومى و… صحبت مىكند)…اين را با خود گفتم، پس حضرت عسكرى رو كرد به من فرمود: «ان اللّه جلّ اسمه ابان حجّته من سائر خلقه و اعطاه معرفة كلّ شىءٍ و هو يعرف اللّغات و الاسباب و الحوادث، و لولا ذلك لم يكن بين الحجّة و المحجوج فرقاً؛(26) براستى خداوندى كه نامش بلند است، حجّتش را از ديگر مخلوقاتش ممتاز نموده(به اين صورت كه) به او شناخت همه چيز را عطا فرموده، و او (حجّت خدا) به زبانهاى مختلف اسباب و علل كارها و حوادث(گوناگون كه پيش مىآيد) آگاهى و شناخت دارد، اگر اين نبود، بين حجّت (و امام) و مردم فرقى نبود.(27)
5 – جواب ناصبى
محمد بن عياش مىگويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى(ع) گفتگو مىكرديم، فردى ناصبى(دشمن اهل بيت) گفت: من نوشتهاى بدون مركب براى او مىنويسم، اگر آن را پاسخ داد مىپذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم، ناصبى نيز بدون مركّب روى برگهاى مطلب خود را نوشت و آن را با نامهها به خدمت امام فرستاديم، حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى(كه گويا از امام خواسته بود، اسم او و پدرش را بگويد) اسم او اسم پدرش را نوشت!
ناصبى چون آن (نامه) را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت.(28) در اين روايت نيز حضرت با علم غيبى خط بى مركب را خواند و باعث هدايت ناصبى شد.
6- تو غفارى هستى؟
شخصى به نام (حلبى) مىگويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج(امام عسكرى(ع)) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينم. در اين هنگام نامهاى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مىكنى؟ گفت: درباره امامت “ابومحمد” اختلافى پيش آمده است، آمدهام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانهاى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غفارى»(29) هستم، در اين هنگام امام حسن (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت “حمدويه” چه مىكند؟ جوان: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير، گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود.(30)
7- سه نشانه
“ابوالاديان” مىگويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى عليه السلام بودم و نامههاى آن حضرت را به شهرها مىبردم. در بيمارى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامههايى نوشت و فرمود: اينها را به مدائن مىبرى. پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند. گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود: هر كس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمربند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟ من نامههاى آن حضرت را به “مدائن” بردم و جواب آنهارا گرفته و روز پانزدهم وارد سامراء شدم. ديدم همانطور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش “جعفر” (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مىگويند!! من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام شده باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مىخورد و قمار بازى مىكند و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم ولى از من چيزى نپرسيد! در اين هنگام “عقيد” خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد، جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند “سمّان”(31) و “حسن بن على” معروف به سلمه پيشاپيش آنها قرار داشتند. وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه امام عسكرى عليه السلام را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند، جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو كنار برو، من بايد بر جنازه پدرم نماز بخوانم. جعفر در حالى كه قيافهاش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود كنار قبر پدرش امام هادى(ع) دفن كردند. بعد همان كودك روبه من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامهها را كه همراه توست بده! جواب نامهها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه(نماز بر جنازه، خواستن جواب نامهها) حالا فقط هميان مانده، آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز و شاء» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كه بود؟! او مىخواست با اين سؤال جعفر را (كه بى خود ادعاى امامت كرده بود) محكوم كند. جعفر گفت: واللّه تا به حال او را نديدهام و نمىشناسم! در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل قم “قم” آمدند و از امام حسن عليه السلام پرسيدند؟ و چون دانستند امام رحلت فرمودهاند، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامهها و پولهايى آوردهايم. بفرماييد:نامهها را چه كسانى نوشتهاند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال برآشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامههاى خود را پاك مىكرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از ميان خانه بيرون آمد و گفت: نامهها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا دادهاند. نمايندگان مردم قم نامهها و هميان را تحويل او داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است.(32)
در نتيجه بايد گفت كه امامان معصوم(ع) طبق آيات قرآنى و روايات وارده برخوردار از علم غيبى هستند و در موارد لازم و ضرورى جهت هدايت انسانها از آن استفاده مىكنند امّا حضرت عسكرى(ع) بخاطر شك و ترديدهايى كه درباره امامت آن حضرت به وجود آمده بود مجبور شد، به صورت وسيع و گسترده، براى شك زدايى، تقويت ايمان شيعيان، و هدايت گمراهان و اقناع مخالفان از علوم غيبى استفاده نمايند.
پىنوشتها:
1. شيخ عباس قمى، الانوار البهيّه، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 151 ؛ مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان مؤسسه امام صادق(ع)، ص 615.
2. الارشاد، شيخ مفيد، مكتبه بصيرتى، ص 245 و سيره پيشوايان، همان، ص 616.
3. سوره انعام، آيه 59.
4. سوره يونس، آيه 20؛ سوره هود، آيه 123، نحل، آيه 77.
5. سوره جن، آيه 26.
6. ر.ك معنويت تشيّع، علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، انتشارات تشيّع بى تا، ص 214.
7. سوره حج، آيه 78.
8. تفسير الصافى، فيض كاشانى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 3، ص 392.
9. همان.
10. همان.
11. سوره توبه، آيه 105.
12. تفسير الصّافى، ج 2، ص 374.
13. همان.
14. بصائر الدرجات، ص 119، ح 3.
15. ر ك معنويت تشيّع، ص 214.
16. ر ك سيره پيشوايان، ص 644.
17. حياة الامام العسكرى، محمد جواد طبسى، دفتر تبليغات اسلامى قم، ص 121، سيره پيشوايان، ص 644.
18. اثبات الوصيه، مسعودى، نجف، المطبعة الحيدريه، 1374، ص 234، سيره پيشوايان همان، ص 645.
19. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 251، 311، 313؛ فصول المهمه ابن صبّاغ،، ص 304.
20. اثبات الوصية، ص 246.
21. همان، ص 238.
22. تحف العقول، على بن شعبه حرّانى، ترجمه حسن زاده، انتشارات آل على(ع) 1382، ص 888، ح 7.
23. محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 4، ص 330.
24. اصول كافى، ج 1، ص 509، ح 14 ؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 413 ؛ فصول المهمّه، ص 268، مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 437؛ تجليات ولايت، ص 494؛ محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
25. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 437 ؛ حر عاملى اثبات الهداة، ج 4، ص 407 شماره 32 تجليات ولايت، على اكبر بابازاده، ص 496.
26. ارشاد شيخ مفيد، ص 322، كشف الغمّة، ص 305؛ به نقل از محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
27. همان.
28. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 440، به نقل از سيره پيشوايان، ص 628.
29. غفار نام قبيله اباذر بود.
30. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 269؛ سيره پيشوايان، ص 649.
31. روغن فروش، مقصود عثمان بن سعيد عمرى از ياران نزديك امام عسكرى(ع) است.
32. كمال الدين، صدوق قم، جامعه مدرسين، 1405 ه.ق، ص 475 به نقل از سيره پيشوايان، ص 660 – 659.
بخل و فشرده دستى هشدارهاى اجتماعى 6
هشدارهاى اجتماعى(6)
بُخل و فشرده دستى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على (عليه السلام):
«اياكم و البخل، فانّ البخل يمقته الغريب و ينفرمنه القريب؛از خصلت بخل دورى كنيد، چه اين كه انسان بخيل را بيگانگان دشمن دارند و خويشان از او گريزان و متنفرند.»(1)
يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه در قرآن و حديث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسيس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از يك نگاه كلى و كلان انسانها را مىتوان به چهاردسته تقسيم كرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت
2. انسان بخيل و با خساست
3. انسان كريم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئيم و پست
در ميان اين چهار دسته، انسان خوب داريم و خوبتر، و بد داريم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا كرده هم خود بهره مىبرد، هم ديگران را بهره مىرساند و كمك مىكند. به تعبير روايت (يَأكُلُ وَ يُعطى).
«كريم» خوبتر است، زيرا آن اندازه بزرگوار است كه از آنچه خود دوست مىدارد مىگذرد تا ديگران استفاده كنند، ايثارگر است (لايأكل و يعطى).
«بخيل» بد است و آن كسى است كه خود و خانوادهاش به اندازهاى كه از ضعف و سستى نميرند مىخورند و مصرف مىكنند، اما هيچ كس كنار سفره آنان را نديده و از داشتهها و دارايىهاى آنان سودى و استفادهاى نمىبرد(يأكل و لايعطى).
«لئيم» بدتر است، زيرا نه خود خورد و نه كس دهد گنده كند مگس دهد. انسان لئيم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته كه به خود و خانوادهاش ستم مىكند، تنگ مىگيرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مىدهد كه دريغش مىآيد غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفريح و لذت سالم بهرهمند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لايأكل و لايعطى).
موضوع اين فصل از نوشتار انسانهاى «بخيل» هستند، در اين رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است كه به چند محور آن اشاره مىكنيم:
بُخل و شُحّ
در فرهنگ قرآنى و روايات دينى دو واژه «بُخل» و «شُح» به كار رفته است كه گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحيه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مىروند، اما بين آن دو تفاوت اندكى نيز وجود دارد. در حديثى مىخوانيم كه امام صادق(ع) به يكى از ياران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحيح» آيا مىدانى «شحيح» كيست؟
او در جواب عرض كرد: «هُوَ البَخيل» منظور بخيل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخيلَ يَبخَلُ بِما فى يَدِهِ و الشَّحيحُ يَشُحُّ بِما فى اَيدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى يَدِهِ حَتّى لايَرى فى اَيدِى النّاسِ شَيئاً اِلّاتَمُنُّ اَن يَكُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لايَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شديدتر است، بخيل كسى است كه به آنچه خود دارد بخل مىورزد، اما (شحيح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مىورزد.
تا جايى كه هرچه دست مردم مىبيند آرزو مىكند كه، به حلال يا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مىشود و نه سود مىبرد.
از اين حديث نورانى استفاده مىشود كه صفت زشت بخل گاهى دائرهاش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مىگيرد و تيره و تار مىسازد، و گاهى اين صفت بخل با حرص و سيرى ناپذيرى توأم مىگردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مىشكند و نه تنها خود كار نيك و خوب نمىكند، بلكه از كار خوب ديگران و بخشش و عطاى آنها نيز رنج مىبرد و در عذاب است.
اين گونه انسانها در زندانى كه با دست خويش ساختهاند اسيرند و هيچگاه لذت زندگى و آسايش و آرامش آن را درك و لمس نمىكنند قرآن راه رستگارى و رهايى و فلاح را در دورى گزيدن از اين آلودگى مىداند و مىفرمايد:
«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسيده شد معناى (شُح) چيست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بينى مايه شرف پندارى و آنچه را انفاق كنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دينى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حديث آغازين نوشتار در رابطه با رذيلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِيّاكَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسكَنَةِ وَ زَمام يقادُ بِهِ اِلى كُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهيز، زيرا اين صفت آدمى را به خوارى و ذلت مىكشاند و افسارى است كه انسان را به سوى تمام بديها و پستى سوق مىدهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آيات و روايات استفاده مىشود كه انسان بخيل مشكل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از انديشه و باور اوست.
على(ع) مىفرمايد:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزيدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
يعنى آن كه دارد و دل و جرأت خرج كردن و كار خير نمودن و دست ديگران گرفتن را ندارد گويى چنين مىپندارد كه آنچه از مالش جدا مىشود جايگزين ندارد و خزائن خداوند را خالى مىبيند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن كار نيك از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجيد مىفرمايد:
«اَلّذينَ يَبخَلُونَ وَ يَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ يَكتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيناً؛(7) آنان كه بخل مىورزند و مردم را به بخل فرمان مىدهند و آنچه را كه خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشيده نگه مىدارند و ما براى كافران عذابى خوار كننده را فراهم آوردهايم.
از پايان آيه شريفه استفاده مىشود كه بخيل در رديف كافران است و گويى خدا باور نيست.
نكوهش بخل و ستايش سخاوت
در منابع دينى شديدترين هشدارها و كوبندهترين تعبيرها نسبت به بخيل به كار رفته است و در برابر از صفت زيبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستايش و تعريف شده به گونهاى كه در مقايسه بين اين دو مىتوان به زشتى بخل و زيبايى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم كيشان و در ارتباط با جامعه اين گونه روايت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخيل؛(9) آدم بخيل كمتر از همه مردم در آسايش است.»
«اَلبُخلُ يُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مىدهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نكوهيدهترين خوى است.
و شايد هم از همه اينها روشنتر اين حديث امام على(ع) است كه فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخيلِ يُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخيل سنگدلى مىآورد!!
در برابر از سخاوت به بهترين عبارتها تمجيد و ستايش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى ميوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ يَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مىافشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در يك مقايسه و ريشهيابى سخاوت و بخل را اين گونه ترسيم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درختهاى بهشت است كه شاخهاى آن در دنيا آويخته است و هركه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را سوى بهشت مىبرد.
و بخل درختى است كه شاخهاى آن در دنيا آويخته است و هر كه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مىكشاند.
از اين بيان ملكوتى استفاده مىشود كه سخاوت ريشه در بهشت دارد و از صفات بهشتيان به شمار مىرود، و بخل از جهنم ريشه مىگيرد و آدم بخيل و حريص درونش جهنم سوزانى است كه هم خود او را مىسوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مىگيرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش كوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حياتبخش، مبارك است و بركت آفرين، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخيل سوزنده است و ويرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مىكشاند واز كار خير باز مىدارد.
عصاره سخن آن كه انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ويژهاى يافته به گونهاى كه معنويت از وجودش سرشار است و تراوش مىكند و به ديگران مىرسد.
ولى آدم بخيل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند كرم ابريشم به دور خود مىتند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مىشود و راه برون رفت را بر خود مىبندد.
قرآن چه زيبا ترسيم كرده است داستان اين دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِّرَه لِليُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ كَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنكس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك الهى را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مىدهيم، اما كسى كه بخل ورزد(از اين راه) بىنيازى طلبد و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مىدهيم.
داستان مرد بخيل و مرد بخشنده
در شأن نزول اين آيات در تفاسير چنين آوردهاند كه:
«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى كه بالاى درخت مىرفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مىافتاد و كودكانش آنها را بر مىداشتند، آن مرد از نخل فرود مىآمد و خرما را از دستشان مىگرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه اگر خرما را در دهان يكى از آنها مىديد، انگشتش را در داخل دهان او مىكرد تا خرما را بيرون آورد. مرد فقير، به پيامبر(ص) شكايت آورد، پيغمبر(ص) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم، سپس صاحب نخل را ملاقات كرده فرمود: اين درختى كه شاخههايش بالاى خانه فلان كس است،به من مىدهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معاملهاى نيستم).
كسى از ياران پيامبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى كنم و واگذار نمايم، شما همان چيزى را كه به او مىداديد به من عطا خواهى كرد؟
فرمود: آرى
آن مرد رفت، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت: آيا مىدانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين درخت به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين درخت بسيار لذت مىبرم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست؟
خريدار گفت: آيا مىخواهى آن را بفروشى يا نه؟
گفت نمىفروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمىكنم كسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خريدار تعجب كرده گفت: عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مىكنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندكى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مىدهم.
فروشنده (طمعكار) گفت: اگر راست مىگويى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مىگذشتند، آنها را صدا زد و بر اين معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پيامبر(ص) آمد. عرض كرد: اى رسول خدا!! اين نخل به ملك من درآمد و تقديم شما مىكنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اين جا بود كه آيات فوق نازل شد (و گفتنىها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت).(18)
اين بود ماجراى دو انسانى كه يكى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد كه به آسانى چنين معاملهاى پيش نمىآيد طرف معامله پيامبر(ص) نتيجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبيعت زفت و گرفته آن مردى كه چسبيده به دنيا بود و از توفيق معامله با پيامبر خدا محروم گشت و دنياى پست را جايگزين آخرت و بهشت برين ساخت.
آرى نتيجه رذيله بخل اين است كه آدمى را از تابش انوار وحى و سفير الهى محروم مىسازد و از قافله معنويت و نور او را به وادى ظلمت و نار مىكشاند.
مصداقهاى بخل
آنچه از مصداق بخل بيشتر تبادر به ذهن مىكند، بخل در امور مالى است به كسيكه روحيه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زكات مالش را پرداخت نمىكند، در پرداخت حقوق مالى واجبش كوتاهى مىكند و با توجيه و راه فرار درست كردن از زير آن شانه خالى مىنمايد، به اين نمونه افراد «بخيل» مىگويند لكن از جستجو در منابع دينى به دست مىآيد كه بخل مصاديق مثبت و منفى ديگرى هم دارد كه اشاره به آن در پايان اين بخش از نوشتار خالى از فايده نيست.
سلام نكردن
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» كردن را قرار داده كه با اجراى آن فضاى جامعه دينى، فضاى خيرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزيستى مسالمتآميز است.
در فرهنگ دينى براى سلام كننده اجر و پاداش فراوان پيش بينى شده(19) و يكى از نشانههاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشكارا گفتن آن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است در برابر از كسانى كه روحيه گريز از سلام كردن را دارند (بخيل) اطلاق شده است.
امام حسين(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخيلترين افراد كسى است كه از سلام كردن شانه خالى مىكند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجيبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِكَ اَحداً حَتّى يُسَلِّم».(21)
هر كه پيش از سلام گفتن، آغاز به سخن كند، جوابش را ندهيد و فرمود: هيچ كس را به غذايت تعارف مكن، تا وقتى كه سلام كند.
بخل مثبت
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستايش است كه از آن جمله است، بُخل در دين، يعنى مايه نگذاشتن از دين و هزينه نكردن از شريعت. برخى از انسانهاى مسلمان دين فروشى مىكنند، به كمترين چيز مادى عقيده و مرام و اعتقاداتشان را مىفروشند به گفته شاعر:
در كوى ما شكسته دلى مىخرند و بس
بازار دين فروش از آن سوى ديگر است
امام على(ع) مىفرمايد:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدينهِ جَلّ».(22)
هركه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر كه در دين خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسين(ع) مىتوانست با يزيد بيعت كند و از دين مايه بگذارد و سالم زندگى كند اما چنين نكرد و كشته شدن با شمشيرها را بر ذلت پذيرى و دين فروشى ترجيح داد از اين رو عزيز عالم و آدم شد و با سخاوتى كه از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گرديد.
ميدان ندادن به نفس
يكى ديگر از موارد بخل مثبت آن است كه انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حيوانى ميدان ندهد، خواهشهاى او را بىپاسخ بگذارد و از اجراى آن امساك ورزد اگر به اژدها ميدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مىبلعد او امّاره به بديهاست اگر ملامت نشود و زير نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگيرد، انسان را به وادى مىبرد كه خاطرخواه اوست.
از اين رو در فرهنگ دينى به اين نكته اشاره شده است كه:
«فَأَملِك هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فيما احبت اَو كَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گير، و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روادار، زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است كه راه انصاف را در آنچه محبوب و مكروه تو است پيشگيرى.
اين موضوع از نوشتار را با كلامى ديگر از امام على(ع) درباره اين خوى زشت اجتماعى و اين هشدار به پايان مىبريم:
«اِيّاكَ وَ الأمساكَ فَأِنَّ ما اَمسَكتَهُ فَوقَ قُوتِ يَومِكَ كُنتَ فيه خازِنا لِغَيرَك».
از بخل و امساك خوددارى كن، زيرا آنچه را كه نسبت به آن بخل مىورزى و از قوت روزانهات پس انداز مىكنى به دست ديگران خواهد افتاد.(و در روز واپسين كه روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى كشيد.)
پىنوشتها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. ميزان الحكمه، باب (بخل) و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آيه 10.
4. تحف العقول، بيروت، ص 158.
5. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. ميزان الحكمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آيه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. ميزان الحكمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. ميزان الحكمة (عربى)، ج 4، ص 420 – 419.
16. نهج الفصاحه، حديث 1760.
17. سوره الليل، آيات 10 – 4.
18. تفسير نمونه، ج 27، ص 87 – 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. ميزان الحكمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.
نگاهى به شخصيت علمى – فرهنگى شهيد مطهرى
نگاهى به شخصيت علمى – فرهنگى شهيد مطهرى
تاريخ درخشان و پرافتخار حوزههاى عليمه شيعه همواره شاهد ظهور و بروز عالمان بزرگ و دانشمندان تلاشگرى بوده كه با همتى بلند و عزمى راسخ، مراتب علم و تقوى و معنويت را يكى پس از ديگرى طى نموده و به درجات بالا نائل و به چراغ فروزانى تبديل شده و انسانهاى بسيارى را به سوى نور و هدايت و رستگارى رهنمون گرديدهاند.
شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى يكى از شخصيتهاى برجسته و كمنظير در تاريخ اسلام و يكى از دانشمندان اسلام شناس و محققان توانا به شمار مىرود كه با تلاش و مجاهدت فراوان توانست در تمامى رشتههاى معارف اسلامى، صاحبنظرى ژرف انديش و محققى دقيق و در پارهاى حوزهها همچون فلسفه، فقه و اصول در قله اجتهاد قرار گيرد. وى با افكار و انديشههاى ناب و اصيل خود، آثار و نتايج بزرگى را در زمينههاى گوناگون علمى، فرهنگى، اجتماعى و سياسى در ميان حوزويان و دانشگاهيان بر جاى گذارد. با مجهز ساختن خويش به علوم روز و نيز تحقيق درباره اسلام و تعاليم حيات بخش آن و فهم دقيق آن، در برابر انبوه تهاجمات و شبهات مختلف ايستادگى كرد و با منطق و استدلال به مبارزه با افكار الحادى، التقاطى و متحجرانه پرداخت و اسلام را بدور از هرگونه تحريف و بدعت و كژانديشى معرفى كرد و بدينوسيله از خود نامى جاودانه و ماندگار در تاريخ باقى گذاشت.
به منظور آشنايى با شخصيت علمى و خدمات فرهنگى استاد مطهرى، مراحل تحصيل، تدريس و فعاليتهاى علمى و فرهنگى ايشان را در چند محور مورد توجه قرار مىدهيم.
استعداد و نبوغ
يكى از ويژگيهاى استاد مطهرى كه نقش مهمى در برجستگى و شخصيت علمى كم نظير وى دارد، برخوردارى از استعداد و نبوغ فوق العاده و قدرت فراگيرى زياد مطالب علمى است. وى درباره اين ويژگى خود مىگويد: «افراد از نظر استعداد و ياد گرفتن و فراگيرى مطالب علمى بر دو گونهاند برخى در سنين جوانى از قدرت فوق العادهاى برخوردارند و تا چند سال مىتوانند به شدّت بياموزند ولى وقتى به اصطلاح پابه سن مىگذارند، ديگر گويى استعداد آنها خشك مىشود و فقط به هر آنچه كه تا آن موقع آموختهاند اكتفا مىكنند و به اصطلاح از كيسه مىخورند. عموم افراد و دانشمندان از اين سنخاند اما در مورد برخى مطلب طور ديگرى است يعنى هميشه داراى قدرت فراگيرىاند. من از اين دستهام. من امروز بيشتر از گذشته در خودم آمادگى براى آموختن احساس مىكنم من امروز دلم مىخواهد كه دائماً مطالعه كنم و بياموزم و تدريس كنم و بياموزانم. يكى از تفضلات الهى اين است كه در حالى كه بسيارى از دانشمندان اهل نظر هر چند سال يكبار درنظريات خود تجديد نظر مىكنند و به اصطلاح تغيير رأى مىدهند و گاه تا آخر عمر به چندين عقيده متناوب و متضاد گرايش پيدا مىكنند، من از ابتداى جوانى تا حال، حتى يك سطر هم ننوشتهام كه بعداً ببينم غلط بوده است. بحمداللّه هرچه از همان روزهاى اول تا حالا نوشتهام و انديشيدهام، هنوز بر همان عقيدهام.»(1)
استاد بزرگ او علامه طباطبايى اين ويژگى را مورد تأكيد قرار داده است: «مرحوم مغفور مطهرى دانشمندى بود متفكر و محقق، داراى هوش سرشار و فكرى روشن و ذهنى واقع بين.»(2)
حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى نيز پس از بيان عوامل مؤثر در تكوين شخصيت آيت اللّه مطهرى مىافزايد «آن چيزى كه همه اين استفادهها را براى آقاى مطهرى ممكن مىكرد استعداد قوى اين مرد بود. اين مرد داراى استعداد فكرى بسيار زيادى بود، يكى مغز بزرگ بود.»(3)
تحصيلات
استاد مطهرى اولين گامهاى علمى خود را با حضور در مكتب خانه نزد فردى به نام شيخ على قلى آغاز كرد، به واسطه شور و اشتياق فراوان به درس، صبح نخستين روز، در حالى كه كتابى زير بغل داشت قبل از ساير شاگردان به مكتب خانه رفت و منتظر ماند و در همين حال بر روى كتاب خود به خواب رفت. وى در مكتب خانه به يادگيرى قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت. در سن ده سالگى تحصيلات قديم را شروع كرد و در محضر پدر خويش مقدمات را آغاز نمود و در سال 1313 ش در سن پانزده سالگى براى ادامه تحصيل به مشهد مقدس رفت و در مدرسه ابدال خان مقدمات علوم اسلامى را دنبال نمود.
به دنبال بسته شدن مدارس علميه به دستور رضاخان و نيز در پى تخريب منزل پدريش در فريمان توسط عمال رضاخانى، مجبور به ترك حوزه علميه مشهد و بازگشت به فريمان شد. در طول مدت اقامت دو ساله خود در فريمان، ايام خود را با مطالعه آثار تاريخى سپرى مىكرد كه آثار فراوانى را در زندگى ايشان بر جاى گذارد، «من هرچه مايه مطالعات تاريخى دارم، مربوط به همان دو سالى است كه از مشهد به فريمان برگشتم.»(4)
استاد در سال 1315 به منظور تكميل تحصيلات و بهره مندى از اساتيد حوزه علميه قم و نيز حضور در جوار حرم حضرت معصومه(ع) به قم عزيمت كرد و در مدرسه فيضيه اقامت گزيد و با شركت در دروس اساتيد بزرگوار قم، به كسب علم و معنويت پرداخت.
وى در قم، كتاب مطول را نزد شهيد آيت اللّه شيخ محمد صدوقى و شرح لمعه را نيز در محضر مرحوم آيت اللّه حاج آقا شهاب الدين نجفى مرعشى و كفايه را نيز نزد آيتاللّه محقق داماد تلمذ كرد و درس خارج فقه را با حضور در دروس حضرات آيات عظام حجت، صدر و خوانسارى آغاز و سالها در درس خارج آقاى حجت شركت كرده و به دليل تلاش و فعاليتهاى علمى از ايشان جايزه دريافت نمود.
يكى از اساتيدى كه شهيد مطهرى بهرههاى علمى، روحى و معنوى بسيارى از او برد، امام خمينى(رض) بود ايشان به مدت 12 سال در درس امام شركت كرد و يك دوره كامل درس خارج اصول را نزد ايشان فرا گرفت. اين درس به درخواست خود استاد و يكى از دوستانش گفته شد و اولين دوره خارج اصول امام بود كه به غير از آن دو، حدود ده تن ديگر از فضلا در آن شركت مىكردند.
امام خمينى شخصيتى الهى و روحانى بود كه شهيد مطهرى گمشده خود را در وجود او يافت، «بعد از مهاجربت به قم، گمشده خويش را در شخصيتى ديگر يافتم.»(5)
استاد همچنين در درس منظومه و عرفان امام شركت مىكرد و اسفار ملاصدرا را به همراه چند تن از فضلا به طور خصوصى از محضر امام آموخت.
مطهرى از حضور خود در درس حكمت الهى در محضر امام خمينى چنين ياد كرده است. «آن ايام، تازه با حكمت الهى اسلامى آشنا شده بودم و آن را نزد استادى كه…الهيات اسلامى را واقعاً چشيده و عميقترين انديشههاى آن را دريافته بود و با شيرينترين بيان آنها را بازگو مىكرد، مىآموختم. لذت آن روزها و مخصوصاً بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطرههاى فراموش ناشدنى عمر من است.»(6)
علاوه بر دروس فوق، درس اخلاق امام از جمله درسهايى بود كه شهيد مطهرى را به شدت شيفته خود ساخته بود و با عشق و علاقه فراوان در آن شركت مىكرد و به كسب معنويت و ايمان مىپرداخت.
استاد مطهرى همچنين به مدت ده سال از محضر آيت اللّه بروجردى در درس خارج فقه و اصول بهره برد و به عنوان يكى از شاگردان مبرز و ممتاز ايشان به شمار مىرفت. شهيد مطهرى مىگفت: «به روش فقاهت ايشان ايمان دارم و معتقدم كه بايد تعقيب و تكميل شود.»(7)
وى يكى از شاگردان مقيّد و دائمى درس آيت اللّه بروجردى و مورد توجه خاص ايشان بود به گونهاى كه اگر روزى او در درس حاضر نمىشد استاد در ميان خيل شاگردان غيبت او را حس مىكرد. نقل است كه روزى آيت اللّه بروجردى از گذر معروف «خان» براى تدريس به طرف صحن مطهر حضرت معصومه(س) مىرفت، از دور ملاحظه كرد كه آقاى مطهرى به طرف ديگرى مىرود، از اطرافيان سؤال كرد آقاى مطهرى كجا مىرود الآن وقت درس است.(8)
يكى از اساتيد برجسته شهيد مطهرى در زمينه فلسفه و علوم عقلى، مرحوم علامه طباطبايى است.
وى از سال 1323 يعنى در حالى كه 25 سال از عمر خود را سپرى كرده بود، به آموزش فلسفه روى آورد و اين در حالى است كه علاقه به علوم عقلى و اساتيد اين فن از سالهاى قبل در او بوجود آمده بود و همواره به دنبال مطالعه و آشنايى با اينگونه آثار بود. وى مىگويد: «تحصيل رسمى علوم عقلى را از سال 23 شمسى آغاز كردم. اين ميل را هميشه در خود احساس مىكردم كه با منطق و انديشه ماديين از نزديك آشنا گردم، آرا و عقايد آنها را در كتب خودشان بخوانم، دقيقاً يادم نيست. شايد در سال 25 بود كه با برخى كتب ماديين كه از طرف حزب توده ايران به زبان فارسى منتشر مىشد و يا به زبان عربى در مصر مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. كتابهاى دكتر تقى ارانى را هرچه مىيافتم به دقت مىخواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفى جديد، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مكرر مىخواندم و يادداشت بر مىداشتم و به كتب مختلف مراجعه مىكردم، بعضى از كتابهاى ارانى را آن قدر مكرر خوانده بودم كه جملهها در ذهنم نقش بسته بود…»(9)
آيت اللّه مطهرى در سال 1329 در درس علامه طباطبايى حضور يافت و به فراگيرى الهيات شفا پرداخت. در همان سالها، به اتفاق گروهى از فضلا در جلسات هفتگى شبهاى پنجشنبه مرحوم علامه شركت مىكرد. اين درس بعدها به صورت كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» درآمد و با مقدمه و پاورقى و توضيحات مفصل و ارزنده استاد مطهرى انتشار يافت. در اين جلسات روش كار بدين صورت بود كه استاد مطهرى، مقالات را از قبل آماده مىكرد و در جلسه مىخواند و توضيح مىداد و به سؤالات پاسخ داده مىشد و گاهى متن را تغيير داده و پرسشها و پاسخها را بر آن مىافزود.
حضور استاد مطهرى در درس علامه طباطبايى، حضور عالمانه، محققانه و بسيار مفيد و سازنده بود علامه درباره هوش و فهم دقيق شهيد مطهرى چنين مىگويد: «مخصوصاً مرحوم مطهرى يك هوش فوق العاده داشت و حرف از او ضايع نمىشد، حرفى كه مىگفتيم مىگرفت و به مغزش مىرسيد.علاوه بر مسأله تقوى و انسانيت و جهات ديگر اخلاقى كه انصافاً داشت، يك هوش فراوانى هم داشت وهرچه مىگفتيم، هدر نمىرفت، مطمئن بودم كه هدر نمىرود. بنده وقتى كه ايشان به درسم مىآمدند، حالت رقص پيدا مىكردم از شوق و شعف، به جهت اينكه انسان مىداند هرچه مىگويد، هدر نمىرود و محفوظ است.»(10)
پس از مدت پنج سال كه از اقامت آيت اللّه مطهرى در قم مىگذشت، تقدير روزگار بر اين شد تا در تابستان 1320 به بهانه فرار از گرماى قم به اصفهان عزيمت نمايد. اين سفر، زمينهاى براى آشنايى با استاد يا عالم بزرگ ميرزا على آقا شيرازى و بهره مندى از منش و روش آن بزرگوار را فراهم نمود و بدينوسيله او را با عالم پهناور نهج البلاغه اميرالمؤمنين آشنا ساخت.
«تا آنكه در تابستان سال 1320، پس از پنج سال كه در قم اقامت داشتم براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم، تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد. او دست مرا گرفت و اندكى وارد دنياى نهج البلاغه كرد. آن وقت بود كه عميقاً احساس كردم اين كتاب را نمىشناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كهاى كاش كسى پيدا شود و مرا با دنياى قرآن نيز آشنا سازد. از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد مورد علاقهام قرار گرفت و محبوبم شد گويى كتاب ديگرى است غير آن كتابى كه از دوران كودكى آن را مىشناختم، احساس كردم كه دنياى جديدى را كشف كردهام.»(11)
تدريس در حوزه
سنت حوزههاى علميه همواره بر اين اساس بود كه معمولاً طلاب و روحانيون در كنار تحصيل، به تدريس نيز اشتغال داشتند.
استاد مطهرى نيز در دوران اقامت، در قم، در كنار تحصيل، به تدريس نيز مشغول شد. ابتدا تدريس ادبيات را عهده دار شد و پس از آن كتابهاى: شرح مطالع در علم منطق، شرح تجريد در علم كلام، شرح منظومه در فلسفه، رسائل، مكاسب و كفايه را تدريس نمود.
استاد كه دروس طلبگى خود را به شايستگى خوانده و فهميده بود و از روحانيون ممتاز در حوزه به شمار مىرفت و مراتب علمى بالايى بدست آورده بود. به زودى در شمار اساتيد بنام حوزه قرار گرفت و حوزه درسش، زبانزد اهل علم شد.
وى پس از عزيمت به تهران نيز ارتباط خود را با طلاب و روحانيون حوزه علميه قم قطع ننمود و با برگزارى كلاس درس، به تعليم و تربيت آنها ادامه داد. و از سال 1351 تا 1357 هفتهاى سه روز به قم مىرفتند و دروس مهمى مانند فلسفه هگل، معارف قرآن، منظومه و اسفار را تدريس مىكرد.
ايشان همچنين پس از اقامت در تهران، در مدرسه علميه مروى به تدريس شرح منظومه، دانشنامه علايى و شفاى ابن سينا پرداخت و حدود 20 سال در اين مدرسه، به آموزش و تربيت طلاب و محققين علوم و فرهنگ اسلامى توفيق يافت.
استاد مطهرى پشتكار عجيبى در تدريس داشت. يكى از شاگردان وى نقل مىكند: «تنها استادى كه در مدرسه مروى سراغ داشتم كه قبل از اذان صبح به مدرسه مىآمد و نماز صبح را در مدرسه مىخواند، استاد مطهرى بود. با وجود آنكه در خيابان آبشار منزل داشت از آنجا قبل از اذان صبح حركت مىكرد و مىآمد و يك استكان چاى مىخورد و نماز صبح را ادا مىكرد و مىنشست، درسش را شروع مىكرد و اين درس همينطور شايد تا ساعت 8 يا 9 ادامه داشت.»(12)
آيت اللّه مطهرى علاوه بر تدريس علوم رايج در حوزههاى علميه، از نظر فكرى نيز تأثيرات فراوانى در ميان روحانيون و حوزههاى علميه از خود بر جاى گذارد، حضرت آيت اللّهالعظمى خامنهاى درباره نقش شهيد مطهرى در حوزههاى علميه چنين مىگويند: «من آقاى مطهرى را به وجود آورنده يك جريان روشنفكرانه روحانى در حوزههاى علميه مىدانم. شما در حوزههاى علميه، طلاب جوانى كه شاگردان آقاى مطهرى بودند( چه با واسطه و چه بىواسطه) و بعدها هر كدام توانستند منشأ آثار فراوانى بشوند، زياد مىبينيد. من بايد مطلبى را كه در مورد خودم به آقاى مطهرى گفتم در اينجا بيان كنم.
…به ايشان گفتم: من شاگرد شما هستم، تعجب كرد و گفت: شما پيش بنده درس نخواندهايد، حقيقتاً بنده پيش استاد مطهرى درس نخواندهام اما يكى از عناصرى كه بنيه اصلى فكرى اسلامى من را پايه گذارى كرده است. سخنرانيهاى بيست سال پيش آقاى مطهرى است.»(13)
مهاجرت به تهران
آيت اللّه مطهرى با آنكه علاقه زيادى به حوزه علميه قم داشت. اما در سال 1331 به تهران مهاجرت كرد كه نقطه عطفى در زندگى ايشان به شمار مىرود.
حضور استاد در دانشگاه را نبايد محدود به تدريس چند واحد درسى نمود، بلكه داراى آثار و بركات بسيار ديگرى بود همچون: تحقيق و پژوهش، ارائه كنفرانسهاى علمى، مسافرتهاى علمى، شركت در سمينارها، گفت و گو با اساتيد و شخصيتهاى علمى، ايراد سخنرانى در جمع اساتيد، دانشگاهيان، معلمان و…، شناخت نيازهاى فكرى دانشجويان و اساتيد و جهتدهى به پايان نامهها.
استاد با حضور در دانشگاه ضمن آشنايى نزديك با عينيتها و نيازهاى جامعه مصمم شد تا براى نيازهاى زمان و مشكلات فرهنگى و اجتماعى پاسخى مناسب بيابد و به انبوه سؤالاتى كه نسل جوان با آن روبرو بود پاسخ دهد و قشر تحصيل كرده دانشگاهى را از انحرافات، شبهات دور كند تا مبادا در دام افكار الحادى و منحرف گرفتار شوند.
نحوه اشتغال استاد مطهرى در دانشگاه بدين صورت است كه در سال 1333، دانشكده الهيات آگهى استخدام يك نفر دانشيار را در رشته علوم معقول و منقول در روزنامهها منتشر كرد، در پى انتشار اين آگهى،آقاى مطهرى داوطلب استخدام شد و تقاضايى را براى دانشكده الهيات فرستاد.
وى پس از آن در امتحان كتبى شركت كرد و با موفقيت آنرا پشت سرگذارد. آقاى محمد تقى مطهرى برادر استاد مىگويد: «در روز امتحان شفاهى، ميرزا احمدخان سعيدى، رئيس هيئت ممتحنه گفت: «مطهرى امتحان كتبى را به اين خوبى داده است، حال ببينيم آزمون شفاهى را چه مىكند؟» مرحوم راشد، مدير گروه فلسفه و حكمت اسلامى به استاد گفت: «آقاى مطهرى! ما ديگران را با بحثهاى خودمان امتحان مىكنيم ولى شما را با يك بحث تفألى امتحان مىكنيم.» كتاب امتحانى، منظومه ملاهادى سبزوارى بود. تفألى كتاب را باز مىكنند.
استاد مطلب را شروع مىكند. بحث را از منظومه به اشارات مىبرد و از اشارات به اسفار. دراين هنگام راشد رو به استاد مىكند و مىگويد: «صبر كن! ما از بيست بالاتر نداريم، اين نمره بيست. حال، مطلب را دامه بده تا ما استفاده كنيم.» جلسه تعطيل مىشود.استاد مىشود شاگرد و شاگرد مىشود استاد.استاد مطهرى يك ساعت و نيم صحبت مىكند و مطلب را به پايان مىرساند. راشد مىگويد: «واقعاً بهره بردم» اين جمله را دوباره تأكيد مىكند.
ايام عيد بود كه استاد با من تماس گرفت و گفت: «بيا با هم به منزل راشد برويم» اتفاقاً، يك دانشجوى دانشكده حقوق هم آنجا بود. وى، از آقاى راشد سؤالى كرد: آقاى راشد، بى درنگ گفت: «استاد نشستهاند. ديگر جاى من نيست.»استاد مطهرى خودش را جمع كرد و گفت: «آقاى راشد! من كجا و شما كجا؟» آقاى راشد گفت: «بى تعارف مىگويم: تو از من با سوادترى. مىنمىدانستم اين قدر باسوادى.»(14)
بدين ترتيب استاد مطهرى از ابتداى حضور در دانشگاه نبوغ خود را نشان داد و خوش درخشيد.
در تاريخ 2/7/34 صلاحيت علمى استاد در دانشگاه مورد تصويب قرار گرفت و ايشان از روز بيستم آبان تدريس در دانشكده الهيات را آغاز كرد.و در مدت حضور خود در دانشگاه، در دورههاى ليسانس و دكتراى دانشكده الهيات و معارف اسلامى، به تدريس دروس كليات علوم اسلامى شامل منطق، فلسفه، كلام، عرفان، اصول فقه، حكمت عملى، فلسفه مشتمل بر شرح منظومه و الهيات شفا، مقاصد الفلاسفه غزالى و نيز تاريخ فلسفه، سير فلسفه اسلامى، تاريخ مجادلات اسلامى و روابط فلسفه و عرفان پرداخت.
استاد در تاريخ 12/9/50 به عنوان مدير گروه فلسفه و حكمت اسلامى انتخاب شد. ودر تاريخ 1/4/53 حكم استادى به ايشان ابلاغ شد، ايشان پس از سالها تلاش و فعاليت مستمر علمى و خدمات ارزنده خالصانه در محيط دانشگاه در تاريخ 19/6/56 بازنشسته شد.
حضور 23 ساله استاد مطهرى در دانشگاه را بايد يكى از درخشانترين دوران زندگى سراسر تلاش و خدمت وى دانست كه با همتى بلند و عزمى راسخ توانست آثار،بركات و خدمات چشمگيرى را در مجامع علمى و در ميان دانشگاهيان از خود بر جاى گذارد.
اگراستاد فرصتى را كه براى تدريس و تحقيق در دانشكده الهيات صرف كرد، در حوزه علميه قم به تحقيق و تدريس علوم اسلامى مىپرداخت. بدون ترديد در رديف يكى از مراجع بزرگ و بنام تقليد قرار مىگرفت و شايد مىتوانست تغييراتى و اصلاحاتى را نيز در سيستم آموزشى، تحقيقى و علمى حوزه به وجود آورد كه همواره دغدغه او بود. امام خمينى در نامهاى كه از نجف براى ايشان فرستادند نگرانى خود را از دور بودن استاد از حوزه علميه قم ابراز داشتند.(15) و در چند نوبت از نجف به آقاى پسنديده يا به آقاى اشراقى دامادشان نامه نوشتند كه «آقاى مطهرى را به قم بياوريد و نگهداريد، در قم بماند و به تدريس مشغول باشد.»
تأليفات و آثار
علامه مطهرى از جمله محققان و متفكران اسلامى است كه با تمام توان و با جديت و پشتكار به دفاع از مبانى اسلام پرداخت و با درك دقيق شرايط و شناخت نيازهاى زمان و آگاهى از شبهات، ابهامات و سؤالات نسل جوان، اقدام به پاسخگويى نمود. ايشان مىگويد: «اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته مقاله يا كتاب نوشتهام، تنها چيزى كه در همه نوشته هايم آن را هدف قرار دادهام، حل مشكلات و پاسخگويى به سؤالاتى است كه در زمينه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است. نوشتههاى اين بنده برخى فلسفى، برخى اجتماعى، برخى اخلاقى، برخى فقهى، برخى تاريخى است. با اين حال موضوعات اين نوشتهها كاملاً با يكديگر مغاير است. هدف كلى از همه اينها يك چيز بوده و بس: «دين مقدّس اسلام يك دين ناشناخته است. حقايق اين دين تدريجاً درنظر مردم، واژگونه شده است، و علت اساسى گريز گروهى از مردم تعليمات غلطى است كه به اين نام داده مىشود… بدين سبب اين بنده وظيفه خود ديده است كه در حدود توانايى در اين ميدان انجام وظيفه نمايد.»(16) استاد هدف فوق را سرلوحه تأليفات و آثار خويش قرار داد و بدين منظور در هر زمينهاى كه احساس نياز كرد كه بايد دست به قلم برد، وارد شد و كتابى را به نگارش درآورد. تنوع آثار آن متفكر بزرگ در فقه، اصول، فلسفه، كلام، تايخ، قرآن، حقوق، اخلاق، و امور اجتماعى و ساير رشتهها كه همگى از اتقان، انسجام، استحكام و جاذبيت برخوردار است، نشانه عمق و گستره درياى دانش و عظمت و والايى انديشه و تفكر ايشان است.
همين افتخار او را بس است كه شخصيتى همچون امام خمينى كه اسلامشناسى متفكر و عالم و مجتهدى بزرگ است، تمامى آثار او را مفيد، خوب و انسان ساز بداند.(17) از اينرو بايد استاد مطهرى را يكى از موفقترين نويسندگان و محققانى دانست كه موفق شد با نسل امروز و جوانان ارتباط برقرار كند واسلام ناب و راستين را به دور از هرگونه التقاط و انحراف و تحجر و كژانديشى براى اين نسل معرفى نمايد و آنها را با اسلام آشنا و مأنوس كند.
بررسى مجموعه آثار و تأليفات آيت اللّه مطهرى كه قريب يكصد جلد مىباشد، در اين نوشتار مقدور نيست ولى به اجمال بايد گفت كه اولين مقاله استاد در سال 1332 در نشريه حكمت قم انتشار يافت.
اولين اثر استاد هم مقدمه و پاورقى بر جلد اول اصول فلسفه و روش رئاليسم است كه در اسفند 1332 منتشر شد. متن كتاب نوشته مرحوم علامه طباطبايى است ولى با توجه به اختصار و دشوارى فهم آن، از علامه تقاضاى نوشتن شرحى بر آن شد، علامه اين كار را بر عهده شهيد مطهرى واگذار كرد كه خوشبختانه استاد به خوبى و شايستگى تمام آن را به انجام رساند و منتشر كرد. اين كتاب نقش بسيار مؤثرى در اثبات بىپايگى فلسفه مادى داشته است و از عميقترين و تحقيقىترين آثار استاد مطهرى به حساب مىآيد.
آثار فلسفى علامه مطهرى متجاوز از 25 جلد مىباشد
استاد مطهرى علاوه بر تأليف و انتشار دهها جلد كتاب ارزشمند در موضوعات مختلف هرگاه مطلب غير واقعى و مخالف مبانى اسلام در نشريهاى منتشر مىشد در صورت امكان اقدام به پاسخگويى و رفع شبهه مىنمود از جمله در سال 1345 ابراهيم مهدوى در مجله زن روز، مطالبى در مورد حجاب و زن نوشت استاد مطهرى در سلسله مقالاتى در 33 قسمت به تبيين و تشريح حقوق زن در اسلام پرداخت كه بعدها با عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر شد.
فعاليتهاى فرهنگى ديگر
آيت اللّه مطهرى به موازات تدريس و تأليف، با حضور در مجامع علمى و فرهنگى و ايراد سخنرانى، خدمات بزرگى را به اسلام و فرهنگ اسلامى نمود. گرچه سخنرانيهاى استاد پس از ورود به تهران اولين سخنرانيهاى ايشان به حساب نمىآيد، ولى مىتوان آنرا سر فصل جديدى در زندگى وى دانست.
سال 1334 اولين سالى بود كه از استاد براى سخنرانى در انجمنهاى اسلامى دانشجويان دعوت به عمل آمد. در سالهاى 1337 و 1338 كه انجمن اسلامى پزشكان تشكيل شد، استاد از سخنرانان اصلى انجمن بود. به طورى كه در سالهاى 1340 تا 1350 آن بزرگوار تنها سخنران انجمن بود. وى در اين جلسه مسايل فلسفى، فقهى و ايدئولوژيكى اسلام را در زمينههاى اصول پنجگانه توحيد،عدل، نوبت، امامت، معاد، مسأله زن از ديدگاه قرآن، مباحث اقتصاد اسلامى، بيمه و بانكدارى در اسلام و مسأله بردگى را مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار داد كه بعدها در قالب كتاب منتشر شدند.
استاد چند سخنرانى در سلسله كنفرانسهاى علمى درباره عرفان و حكمت حافظ در دانشكده الهيات و معارف اسلامى ايراد كرد كه با عنوان عرفان حافظ به چاپ رسيده است.
به مرور سخنرانيهاى استاد اوج گرفت و بيشتر دانشگاهها و مراكز علمى سراسر كشور را زير پوشش خود قرار داد و استاد به عنوان خطيبى بلندآوازه، فيلسوفى صاحب نظر، اسلامشناسى متبحر و عالمى جامع در علوم منقول و معقول ظاهر شد و به تبليغ دين و دفاع از اصول اسلام و هدايت جوانان پرداخت.
استاد مطهرى همچنان كه در تأليف و آثار خود دقتهاى لازم و وقت كافى مىگذاشت و مطالبى منسجم، متقن و محكم ارائه مىداد، براى مطالعه سخنرانىهاى خود نيز وقت كافى در نظر مىگرفت و با مطالعات جامع و لازم به مباحث خويش عمق و غنا مىبخشيد و مطالبى نو و بديع ارائه مىنمود. يكى از دوستان استاد مطهرى نقل مىكند كه يك بار استاد مطهرى را براى سخنرانى دعوت كردند و او با تواضع و صراحت تمام گفت: «آمادگى لازم جهت اين سخنرانى نيافتهام، من براى هر سخنرانى، حداقل 20 ساعت مطالعه دارم.»(18)
اين چنين بود كه سخنرانىهاى شهيد مطهرى مورد استقبال گسترده مجامع علمى و فرهنگى شهرهاى مختلف قرار گرفت و روز به روز بر دعوت از ايشان براى ايراد سخنرانى افزوده مىشد.
بالأخره رژيم پهلوى، روشنگرىها و هدايتهاى آيت اللّه مطهرى را تحمّل نكرد و ساواك در سال 1354 ايشان را ممنوع المنبر نمود. ساواك در يكى از اسناد خود چنين آورده است: «نامبرده بالا يكى از روحانيون ناراحت و افراطى است كه اكثراً در بالاى منبر مبادرت به اظهارات خلافى مىنمايد خواهشمند است دستور فرمائيد مشاراليه را ممنوع المنبر نموده و از نتيجه اين سازمان را آگاه سازند.»
ممنوع المنبر بودن ايشان تا آستانه پيروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت.
همچنين استاد مطهرى همزمان با تحصيل، در ايام تبليغى به همراه ساير همراهان، اقدام به سفرهاى تبليغى مىنمود و راهى مناطق مختلف مىشد سفر به اراك، همدان، اصفهان و نجف آباد از آن جمله بود.
تأسيس حسينيه ارشاد
استاد مطهرى در راستاى فعاليتهاى فرهنگى خود، از سالها پيش در فكر تأسيس يك مركز دينى، علمى، فرهنگى و تحقيقى براى آموزش معارف اسلامى و انتقال تعاليم دينى به نسل جوان و عموم مردم بود. اين ايده تا حد زيادى با تأسيس حسينيه ارشاد در سال 1346 محقق شد.
استاد كه خود در تأسيس حسينيه ارشاد نقش مهمى داشت و از اعضاى هيأت مديره آن بود، اميدوار بود كه اين مركز بتواند در شناساندن اسلام و ايدئولوژى اسلام و تعاليم دينى، توفيق مطلوبى به دست آورد، از اين رو با عشق و علاقه زياد، قسمتى از وقت خود را صرف اداره آن نمود، ايشان در شرائطى «حسينيه ارشاد» را مركز نشر و ترويج دين، عقايد اسلامى و معارف دينى در طول سال نمود كه «حسينيهها» تداعى گر روضه خوانى و عزادارى سالار شهيدان، آنهم به صورت ناقص در ماههاى محرم و صفر بود. وى علاوه بر برگزارى مجالس عزادارى سالار شهيدان به شكل صحيح و منطقى، حسينيه را مركز تفكر و خردمندى كرد و بنيان فكرى و فرهنگى جامعه را در راستاى اهداف شهادت امام حسين(ع) قرار داد و با فعاليتهاى خود در اين مركز ثابت كرد كه حسينيه نه تنها مكان عزادارى، بلكه پايگاه بزرگ انديشه اسلامى است.
استاد مطهرى در زمينه دعوت دانشمندان اسلامى براى همكارى علمى با حسينيه نقش بسيار مؤثرى داشت، خود نيز سخنرانىهاى متعددى در آنجا ايراد مىنمود كه سه عنوان از آنها عبارت است از: تحريفات در واقعه تاريخى عاشورا، حماسه حسينى، جاذبه و دافعه على(ع).
متأسفانه عليرغم تلاشها و فعاليتهايى كه استاد مطهرى در حسينيّه ارشاد انجام داد و سعى نمود، اين مركز را از افراط و تفريط دور نگهدارد ولى به دليل كارشكنيها و خود سرىهاى مدير داخلى حسينيه ارشاد و بى اعتنايى به استاد مطهرى در انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر، استاد مطهرى، به ناچار در سال 1349 از فعاليت در حسينيه كنارهگيرى كرد.
وى در بيان علت كنارهگيرى خود چنين مىگويد: «خوب نمىشود كه ما يك مؤسسه را به وجود آوردهايم، مردم اينجا را متعلق به ما مىدانند، ما ندانيم اينجا كى سخنرانى مىكند يا مثلاً چه موقع كتابش مىخواهد چاپ بشود يا چه مطالبى گفته مىشود.»
يكى ديگر از فعاليتهاى تبليغى آيتاللّه مطهرى، در مسجدالجواد تهران بود كه در سالهاى 1349، 1350 و 1351 عهده دار مسؤوليت آن بود و در بيشتر موارد سخنران اصلى مسجد بود و موضوعات آن بيشتر جنبه قرآنى داشت.
مطالبى كه در اين نوشتار درباره شخصيت علمى و فرهنگى آيت اللّه مطهرى بيان شد، همه نشانگر عشق و علاقه فراوان به امور علمى، فرهنگى، تبليغى و تأليف كتاب است. تداوم اين برنامه آرزويى بود كه استاد پس از پيروزى انقلاب داشت.
شهيد آيت اللّه مفتح نقل مىكند: در سال گذشته در اوج مبارزات به من مىفرمود: «به خدا اگر امام و رهبر ما پيروز بشود، هيچ پستى من نمىخواهم، هيچ مقامى نمىخواهم، براى همين زندگى كه الآن دارم، كتابخانهام براى من بهترين لذت است، من همين را مىخواهم كه بنشينم و كتاب بنويسم، بنشينم و تحقيق كنم، بنشينم از اسلام عزيز دفاع كنم، اين هدف من است.»(19)
پىنوشتها:
1. پارهاى از خورشيد، ص 359 – 360 به نقل از دكتر حسين غفارى.
2. مصلح بيدار، ج 2، ص 408.
3. همان، ج 1، ص 275.
4. پارهاى از خورشيد، ص 51.
5. خدمات متقابل ايران و اسلام، ص 614.
6. عدل الهى، ص 111 – 113.
7. همان، ص 250.
8. ويژه نامه استاد مطهرى، حزب جمهورى اسلامى، به نقل از حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى، ص 203.
9. علل گرايش به ماديگرى، ص 11 – 12.
10. مصلح بيدار، ج 2، ص 277 – 278.
11. سيرى در نهج البلاغه، مقدمه كتاب.
12. مصلح بيدار، ج 1، ص 54 – 55، مصاحبه با سيد محمد باقر حجتى به نقل از مجله جهاد، 18/2/1361.
13. روزنامه اطلاعات، 12/2/1360.
14. پاره از خورشيد، ص 86 – 87.
15. نامهها و ناگفتهها، ص 17.
16. عدل الهى، مقدمه كتاب.
17. صحيفه امام، ج 16، ص 242.
18. يادنامه اولين كنگره بررسى شناخت ابعاد فرهنگى، علمى استاد شهيد مطهرى، ص 19.
19. روزنامه جمهورى اسلامى، 2/1359.
به نقل از ويژه نامه جمهورى اسلامى مورخه 12 ارديبهشت 83.
سخنان معصومان اندوخته اى براى فردا
سخنانى از امام على عليه السلام
اندوختهاى براى فردا
«انّ المالَ و البَنينَ حَرثُ الدُّنيا، و العمل الصالح حَرثُ الآخرة.»
(نهج البلاغه، خطبه 23)
ثروت و فرزندان، كِشتههاى اين جهانند و عمل صالح، كِشت آخرت است.
«اعمَلوا فى غَيرِ رِياءٍ ولاسُمعَةٍ، فانّه مَن يَعمَلُ لِغَيرِ اللّه يَكِلهُ اللّهُ لمن عَمِلَ له.»
(نهج البلاغه، خطبه 23)
در كارها ريا و خودنمايى بخرج ندهيد چون هر كس كه كارى را براى غير خدا انجام دهد، خداوند او را به همان كس وامىگذارد.
«ألا و إنَّكُم فى أَيّام أمَلٍ مِن وَرائِهِ أجَلٌ، فَمَن عَمِلَ فى أيّام أمَلِهِ قَبلَ حُضُورِ أجَلِهِ فَقد نَفَعَهُ عَمَلُهُ، وَ لَم يَضرُرهُ أَجلُهُ، و مَن قَصَّرَ فى ايام أمَلهِ قبلَ حضورِ أَجَلِهِ فَقَد خَسِرَ عَمَلُه و ضرّهُ أجَلُه.».
(نهج البلاغه، خطبه 28)
آگاه باشيد همه در دوران آرزويى به سر مىبرند كه اجل در پى آن است، بنابراين هر كس پيش از رسيدن اجلش در همان دوران آرزوها به عمل پردازد، اعمالش به او سود مىبخشد و فرا رسيدن مرگش به او زيانى نمىرساند، و كسى كه در اين ايام آرزو و پيش از رسيدن مرگ در عمل كوتاهى كند گرفتار خسران شده و فرا رسيدن مرگش براى او زيان خواهد داشت.
«فليعمل العامل منكم فى أيّام مَهَلِهِ قَبلَ إرهاق أجَلِه و فى فَراغِه قَبلَ أوان شُغُلِه، و فى مُتَنَفَّسِهِ قَبلَ أن يُؤخَذَ بِكَظَمِه لِيُمَهِّد لِنَفسِهِ و قَدَمِه، وَ ليَتَزَوَّد من دارِ ظَعنِهِ لِدار اقامَتِه.»
(نهج البلاغه، خطبه 86)
آنان كه اهل علمند، پيش از آن كه اجلشان فرا رسد در ايام مهلت بايد به عمل بپردازند و در ايام فراقت پيش از آن كه گرفتار شوند تلاش كنند و قبل از آن كه راه گلو بسته شود نفس بكشند! و براى خود و جايى كه مىروند آماده كنند، و از اين سرا كه سرانجام بايد كوچ كرد براى منزلگاه ابدى تدارك ببينند.
«إعمَلُوا ليومٍ تُذخَرُ له الذَّخائِرُ و تُبلى فيه السَّرائر»
(نهج البلاغه، خطبه 120)
براى آن روزى كه اندوختهها را پس انداز مىكنند و اسرار فاش مىگردد، عمل كنيد.
«إعمَلُوا لِلجنّةِ عَمَلَها، فانّ الدّنيا لم تُخلَق لكم دارَ مُقامٍ، بل خُلِقَت لَكُم مَجازاً لِتَزَوَّدُوا مِنها الأعمالَ الى دارِ القَرار.»
(همان، خطبه 132)
براى رسيدن به بهشت عمل شايسته آن را انجام دهيد، زيرا دنيا براى سكونت دائمى شما خلق نشده، بلكه آن را در گذرگاه شما ساختهاند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه براى سراى دائمى فراهم سازيد.
«العامِلُ بِالعِلم كالسائِرِ عَلَى الطريقِ الوَاضِحِ، فَليَنظُر ناظِرٌ أسائِرٌ هو أم راجِعٌ.».
(همان، خطبه 154)
آن كه از روى آگاهى و علم عمل مىكند مانند رهروى است كه در جاده روشن قدم برمىدارد پس بايد بنگرد كه به پيش مىرود يا عقب بر مىگردد.
«إعلم أنّ لكُلِّ عَمَلٍ نَباتاً، و كُلُّ نباتٍ لاغنى بِهِ عَن الماءِ، و المِياهُ مُختَلِفةٌ، فما طابَ سَقيُهُ طابَ غَرسُه وَ حَلَت ثَمَرتُهُ، و ما خَبُثَ سَقيُهُ خَبُثَ غَرسُهُ، وَ أَمَرَّت ثَمَرَتُه.»
(همان)
بدان براى هر عملى نبات و رويشى است و هر نبات و رويشى بى نياز از آب نيست، و آنها مختلفاند، آنچه آبيارش خوب باشد، درختش نيكو و ميوهاش شيرين است و آنچه آبياريش بد و ناپاك، درختش پليد و ميوهاش تلخ خواهد بود.
«طُوبى لِمَن ذَكَر المَعَادَ و عَمِلَ لِلحِساب.»
(نهج البلاغه، حكمت 44، عقد الفريد، ج 3، ص 238)
خوشا به حال كسى كه معاد را به ياد آورد و براى روز حساب (قيامت) كار كند.
«شَتّانَ ما بينَ عَمَلَينِ: عَمَلٍ تَذهَبُ لَذَّتُه وَ تَبقى تَبِعَتُه، وَ عَمَلٍ تَذهَبُ مَؤونَتُه وَ يَبقى أجرُه.»
(نهج البلاغه، حكمت 95، بحارالانوار، ج 71، ص 317)
چه بسيار دور است فاصله ميان دو كردار: كردارى كه لذتش مىرود و گناهش مىماند و كردارى كه رنجش مىگذرد و پاداشش مىماند.
دانستنيهايى از قرآن مواظب خويشتن باشيد
مواظب خويشتن باشيد
«يا أيها الذين آمنوا عليكم أنفسكم، لا يضركم من ضل إذا اهتديتم، إلى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون»
( سوره مائده،آيه 105)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، بر شما لازم است كه مواظب خويشتن باشيد.. حال كه شما هدايت شدهايد، زيان كسى كه گمراه شده است، به شما نمى رسد.. بازگشت همه شما به سوى خدا است تا شما را به آنچه عمل مىكرديد، آگاه سازد.
هرچند آيه تصريح مىكند كه اگر شما مواظب خود باشيد و از راه راست منحرف نشويد، ضرر گمراهان به شما نخواهد رسيد ولى از آن استفاده دورى جستن از امر به معروف و نهى از منكر نمى شود چه اينكه برخى مردم نا أبالى و بى قيد و بند و راحت طلبخواهند از اين آيه استفاده غلط بكنند و بگويند كه آيه صراحت دارد بر اينكه زيان گمراهان به ما نمى رسد و ما بايد فقط مواظب خودمان باشيم و كارى به كار ديگران نداشته باشيم، و با اين استدلال غلط شانه از زير بار مسئوليت خالى مىكنند و نه تنها امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند بلكه اگر كسى خواست امر به معروف كند يا از فسادى جلوگيرى نمايد، او را منع مىكنند و به آيه استدلال مىكنند. و روشن است كه اين استفاده نامشروع از چنين آيه مباركى است زيرا اين آيه نيامده است كه آيات بسيار امر به معروف و نهى از منكر را نسخ كند بلكه مطلب ديگرى را گوشزد مىكند.
در كوتاه سخن مىخواهد بگويد اگر شما اعمال خود را انجام داديد و امر به معروف و نهى از منكر را كنار نگذاشتيد و به تكليف خود عمل كرديد، ديگر ناراحت نباشيد كه بيشتر مردم گمراهند و راه راست را كنار گذاشته و به سوى خطهاى كژ و انحرافى روىآورند، زيرا در آن صورا زيان گمراهى آنان به شما نخواهد رسيد. و درست اين مطلب به عكس تصور واهى آن خوشگذرانان است، زيرا مىخواهد تأكيد كند كه شما تكليف خود را انجام دهيد، آنگاه نترسيد كه خداوند شما را به گناه قومتان مؤاخذه كند.
عليكم أنفسكم، معنايش اين نيست كه تنها گليم خودرا از آب بيرون بكشيم، و نگاهى به ديگران كه در منجلاب فساد و گناه غرق شدهاند نياندازيم زيرا امر شدهاست كه نه تنها خودرا بلكه على الاقل خويشان خود را نجات دهيم “قو أنفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة” خود و خويشان خود را از آتشى دور نگه داريد كه هيزمش مردم و سنگهاست.
و اصلا در روايتى ديدم كه رسول خدا در تفسير آيه فرمود: “آمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما أصابك حتى اذا رأيت شحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب كل ذى رأى برأيه، فعليك بنفسك و دع عنك أمر العامة “(تفسير عياشى ج1 ص 348) در اين آيه مىبينيم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله تأكيد بر امر به معروف و نهى از منكر مىكنند تا سوء استفاده از آيه نشود و تا آنجا بر آن امر تأكيد دارد كه از طرف مقابل مىخواهد كه در اين راستا پيش برو و هر چه بر سرت آمد براى خدا تحمل كن و در صورتى كه نتوانستى عامه مردم را نجات دهى و آنان به راى و نظر خود بسنده كردند و نظر تو را نپذيرفتند، و به كار زشت خويش شادمان بودند، و بخل و هواى نفس بر آنان حكومت مىكرد، آنها را رها كن و به خودت برس وعوام را به كار خود واگذار. پس اصل امر به معروف است و اصل بر حذر داشتن ديگران از خطر فساد و انحراف است و در صورتى كه كار به جائى نرسد خود را درياب و مواظب باش كه مانند آنان به انحراف كشيده نشوى و مطمئن باش كه در روز رستاخيز، آنگاه كه همه شما به سوى خداى خود بازگشتيد ، هر كس به جزاى كار خويش مىرسد و در محكمه عدل الهى، ظالمان و فاسدان كيفر خواهند شد و شما مؤمنان هدايت يافته پاداش خوبى خواهيد داشت.
آرى ! اگر شما خودتان را نگه داشتيد و به سوى انحراف و خطهاى ضد خدائى كشيده نشديد، تمام دنيا اگر كافر شوند به شما آسيبى نخواهد رسيد زيرا هر كسى در گرو كار خويشتن است: “كل نفس بما كسبت رهينة” ولى همانطور كه بيان شد ضمن اين كه بايد مواظب اعمال و رفتار خود باشيم نبايد هرگز در بازداشتن ديگران از كارهاى بد و گناه كوتاهى كنيم زيرا رسول خدا پيوسته فرموده است كه هر كس منكرى را ببيند و بتواند آن را تغيير دهد واجب است كه تغيير دهد، آغاز با دست و اگر نتواند با زبان و در صورتى كه نتواند لا زبان ديگران را از كار بد نهى كند واجب است كه با قلبش اظهار ناراحتى كند “من رأى منكرا واستطاع أن يغيره فليغيره بيده و ان لم يستطع فبلسانه و ان لم يستطع فبقلبه” و با قلب خويش معنايش آن نيست كه فقط در درون خود ناراحت باشد بلكه به نحوى اين ناراحتى را ابراز كند تا طرف مقابل متوجه بدى و زشتى كارش شود.
به هر حال چنانكه گفته شد از خود كلمه “عليكم أنفسكم” شود استنباط كرد كه براى نجات خويش بايد به فكر چاره براى ديگران نيز بود، پس جائى براى شانه خالى كردن در نظام محمدى نيست ولى در صورتى كه وظيفهات را به خوبى و چنانكه مأموريت دارى، انجام دادى ولى نتوانستى به نتيجه مثبتى برسى، بر تو تكليفى نيست و تمرد و عصيان آنان تورا آسيبى نخواهد رساند، آنها را رها كن و از آنان جدا شو و به راه خودت كه پيروى از حق است ادامه بده و مطمئن باش كه در روز ديدار با خدا، تو پاداش خوبيهايت را خواهى ديد و آنان كيفر گناهانشان را زيرا نه تنها تو بلكه حتى رسول خدا نيز نمى تواند آنان را كه خداوند بر قلبهايشان مهر زده است، هدايت كند. مگر نه خود به رسولش مىفرمايد: “انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء”. به اين اميد كه ما جزو هدايت شدگان باشيم آمين رب العالمين.
سلام؛ چراغ سبز آشنايى
سلام، چراغ سبز آشنايى
اشاره
در ميان هر ملت و جمعيتى در هنگام برخورد با يكديگر الفاظ و آدابى براى اظهار محبت و دوستى وجود دارد. در شريعت اسلام كه كاملترين دين الهى است نيز براى جلب محبت و ايجاد رابطه دوستى و برادرى در جامعه اسلامى دستورات مفيد و مؤثري داده است و از آن جمله «سلام» كردن است. در اين شريعت انسانساز مستحب كه در برخورد دو فرد مسلمان، يكى به ديگرى سلام كند، يعنى بگويد: «سلام عليكم»، سلامتى و امنيت بر شما، طرف مقابل در پاسخ اين ابراز محبت بگويد: «سلام عليكم» البته بهتر آن است كه در جواب اضافه نموده و رحمت و بركات خداوندى را براى سلام كننده خواستار گردد. چنان كه قرانكريم بر اين شيوه تأكيد نموده است(1) در اين كتاب آسمانى كه كاملترين كتاب تربيتى و اخلاقى است و جامع هدفها و روشهاى تربيتى در ابعاد فردى و اجتماعى را دربردارد، درباره اين خصلت پسنديده دستورالعملهاى اخلاقى بسيار ارزندهاى دارد. ازاينرو، دراين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در آيات روح بخش قرآن كريم و روايات اسلامى، جايگاه و اهميت اين سنت پسنديده اسلامى را مورد بررسى قرار دهيم.
مفهوم سلام
«سلام» در لغت به معانى گوناگونى آمده است: به معناى تحيت، سلامت، صلح و آشتى، تعظيم و تكريم، و به معناى درود گفتن و تهنيت به زبان آوردن هم به كار رفته است(2) چنان كه در آيه شريفه: «وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتّبَعَ الهُدى»(3) به معناى تحيت است.
سلام، اطمينان دادن به فرد مقابل است كه: هم سلامتى و تندرستى تو را خواستارم، هم از جانب من آسوده باش و مطمئن، كه گزندى به تو نخواهد رسيد. من خيرخواه تو هستم، نه بدخواه و كينهورز و دشمن. نيز نوعى درود و تحيّت اسلامى است كه دو مسلمان به هم مىگويند.
معنى «سلام عليكم» در اصل «سلام الله عليكم» است، يعنى درود پروردگار بر تو باد، ياد خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان باشى؛ به همين جهت سلام كردن يك نوع اعلام دوستى و صلح و ترك دشمنى و جنگ محسوب مىشود. اين معناى شعار اسلامى سلام است.
كلمه «سلام» از مقدسترين كلمات است. از پيامبر اسلام(ص) نقل شده است كه: «السلام اسم من اسماء الله وضعه الله فى الارض، فأفشوه بينكم»(4) سلام نامى از نامهاى خداست، آن را در زمين به امانت نهاده است، پس سلام را در ميان خودتان فاش كنيد.
پيشينه سلام
سلام و تحيت، از اموري نيستند كه پس از ظهور اسلام حادث شده باشد، بلكه مصاديق مختلف آن در ميان اقوام و ملل پيش از اسلام نيز سابقه دارد؛ در آيات مختلف قرآنكريم تعبيراتى وجود دارد كه نشانگر وجود اين سنّت در ملل گذشته دارد، از جمله آنها: در سوره «ذاريات» در داستان حضرت ابراهيم(ع) آمده است: «هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين» آيا خبر مهمانهاى بزرگوار (فرشتگان مأمور مجازات قوم لوط) ابراهيم به تو رسيده است؟! «اذ دخلوا عليه، فقالُوا سَلاماً، قال سلامٌ قومٌ منكرون» در آن زمان بر او وارد شدند و گفتند: «سلام بر تو!» او گفت: «سلام بر شما كه جمعيت ناشناختهايد!»
و «السَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ اُبْعَثُ حيَّا»(5) و سلام خدا بر من، در آن روز كه متولد شدم، و در آن روز كه مىميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد.
اين آيات نشانگر آن است كه در زمان حضرت ابراهيم و حضرت عيسى(ع) تحيت و سلام وجود داشته است. از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است.(6) همچنين حكايت شده:
«روزى يكى از اعراب جاهلى جهت شنيدن آيات قرآنكريم به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيد و در ابتداى سخن براى تحيت چنين گفت: «انعم صباحاً» كه حضرت در جواب فرمود: خداى من تحيت بهتر از اين فرستاده و آن اين است كه بگوييم «سلام عليكم».(7)
و نيز در تاريخ، آداب و رسوم مختلفى از ملل پيشين نقل شده است كه شريعت اسلام در بسيارى از موارد برخى از آن عادات و رسوم را نيك و پسنديده بود، امضاء نموده است كه نمونههايى از آن مانند حج و …را مورد پذيرش قرار داده است و سپس برخى اصلاحات و تغييرات در آن سنن و آداب انجام داده است و مواردى كه كاستيهايى در آنها وجود داشته است را جبران نموده است. سنت پسنديده «سلام و تحيت» هنگام ديدار، ورود به خانه و آغاز به سخن گفتن، نيز از مواردى است كه شريعت مقدس اسلام آن را تأييد نموده و دستورات خاصى نيز براي آن وضع نموده است.
جايگاه سلام در آيات و روايات
واژه «سلام» بيش از 40 بار در قرآنكريم بكار رفته است؛ گاهى خداوند خود، بر بندگان برگزيدهاش، يعنى انبياء(ع) سلام مىفرستد «سَلامٌ عَلىَ المُرْسَلِينَ».(8) و «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ…»(9) و «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ»(10) سلام خود پاداشى براى بندگان صالح است. از رشديافتگان و راهيان بهشت با «سلام و تحيت» استقبال مىشود.
«و عبادالرحمن… اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحيّةً و سلاماً»(11) آنها (عبادالرحمن) كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيبائيشان به آنان پاداش داده مىشود. و در آن با تحيت و سلام روبهرو مىشوند.
و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مىگويد، چنانكه در آيه 58 سوره «يس» مىفرمايد: «سلام قولاً من رب رحيم» براى آنها سلامى است از سوى پروردگار رحيم و در آيه 23 و 24 سوره «يونس» مىفرمايد: «و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم» فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مىشوند و به آنها مىگويند، سلام بر شما.
در اين كه معناى «تحيت» و «سلام» در اينجا يكسان است يا تفاوت دارد؟ در ميان مفسران اختلاف است،، ولى با توجه به اين كه تحيت در اصل به معنى دعا براى زندگى و حيات ديگرى است، و سلام از ماده سلامت است، و به معنى دعا براى كسى است، بنابراين چنين نتيجه مىگيريم كه واژه «تحيت» به عنوان درخواست حيات است و واژه «سلام» براى توأم بودن اين حيات با سلامت است، هر چند گاهى ممكن است اين دو كلمه به يك معنى بيايد. البته تحيت در عرف معنى وسيعترى پيدا كرده و آن هرگونه سخنى است كه در آغاز ورود به كسى مىگويند و مايه خوشحالى و احترام و اظهار محبت نسبت به او مىباشد.
فرشتگان هنگام دخول اهل بهشت آنها را با سلام و تحيت داخل مىنمايند: «اُدْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الخُلُود»(12) و «اِنَّ المُتَّقِينَ فِى جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ. اُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ.»(13)
همچنين تحيت اهل بهشت نيز سلام است و شكر الهى «دَعْويهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخَرُ دَعْويهُمْ أَنِ الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِين.َ»(14)
همچنين يكى از نامهاى بهشت نيز دارالسلام است «وَاللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِالسَّلام…»(15)
افزون بر آيات فراوانى كه درباره تحيت و سلام وجود دارد، در منابع روايى اصيل اسلام نيز احاديث فراوانى وارد شده است كه به ذكر چند روايت بسنده خواهيم كرد.
دين اسلام يك دين اجتماعى است، ضمن اين كه دستورهاى فردى زيادى نيز قرار داده است؛ نماز جماعت، حج، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و… دستورهاى اجتماعى اسلام هستند. جعل اينگونه قوانين توسط شارع در قبال اجتماع بيانگر اهميت او به اجتماع و تشويق توده مردم به حضور در جامعه اسلامى است.
سلام كردن و برخورد خوب، يكى از درهاى مهم در برقرارى روابط اجتماعى سالم است كه اين همه مورد تأكيد دين مبين اسلام قرار گرفته است.
سلام در ايجاد رابطه دوستى و محبت و تقويت روح تعاون و همكارى و همدلى بين مسلمانان نقش قابل توجهى دارد. اسلام تأكيد زيادى بر روى حب و بغض دارد و از صفات مؤمنين، حبّ به مؤمن و بغض نسبت به دشمنان اسلام است.(16)
سلام، خود هديه و صدقه نيكى است، پيامبر اسلام(ص) درباره فرمود: «من الصدقة أن تسلّم على الناس و انت طلق الوجه»(17) از جمله صدقه، اين است كه به مردم سلام كنى و همواره گشادهرو باشى.
هرگز شايسته نيست از سلامكردن كه خود بذرافشانى مهر و محبت و دوستى است مضايقه كنيم. به فرموده امام صادق(ع): «البخيلُ مَن يبخِلَ بِالسّلام»(18) بخيل، كسى است كه از سلام دادن به ديگرى بخل ورزد.
آرى، براستى سلام دادن به ديگرى نه تنها چيزى از قدر و جايگاه انسان نمىكاهد و هيچ ضرر و زيان مادى، آبرويى و…ندارد، بلكه محبتآور و صفابخش است و خداپسند و سيره رسول خدا(ص) و روش و منش اولياء الهى است. به علاوه، نشانهاى از تواضع و فروتنى و نداشتن كبر است. انسانهاى متواضع، نه تنها زيان نمىبينند، بلكه عزّت و محبوبيّت هم پيدا مىكنند.
امام صادق(ع) در روايت ديگرى فرمود: «مِنَ التّواضُعِ اَنْ تُسلِّمَ عَلى مَنْ لَقيتَ»(19) از نشانههاى فروتنى اين است كه به هر كس برخوردى، سلام دهى.
سلام روزنه رحمت و مغفرت خداوند است: «ان من موجبات المغفرة بذل السلام و حسن الكلام» بشارتى است از رسول حق(ص) كه از موجبات رحمت و آمرزش الهى، اداى سلام و نيكى كلام است.
از دلائل اهميت سلام كردن، جواز ردّ سلام در نماز، بلكه با شرائطى وجوب آن است؛ تكلم نمودن در نماز و لو اين كه كلام دو حرف باشد، موجب بطلان نماز است، و لى در مورد جواب سلام استثناء شده است. در كتاب شريف «عروة الوثقى»، وجوب ردّ سلام در نماز را لازم مىدانند و آن را از واجبات كفائى مىشمرند.
ادب و آداب سلام
الف) ابتداء به سلام
آغاز كردن به سلام در برخورد با برادران ايمانى، يكى از عوامل نيرومند جلب محبت است. در روايات اسلامى تأكيد فراوان بر شيوه پسنديده (ابتداء به سلام) شده، تا آنجا كه در منابع روايى وارد شده كه: اگر كسى پيش از سلام، شروع به سخن كرد، جواب ندهيد؛ چنان كه امام صادق(ع) از پيامبر(ص) نقل مىكند كه فرمود: «مَنْ بَدَءَ بالكلام، قبلَ السّلامِ فَلا تُجيبوهُ»(20)
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر از پيامبر اكرم (ص) نقل مىكند كه آن حضرت(ص) فرمود: «اولىَ الناس باللّه و رسوله من بدأَ بالسلام»(21) نزديكترين و مقرّبترين مردم به خدا و رسولش كسى است كه ابتداء به سلام نمايد.
امام سجاد (ع) فرمود: «از اخلاق مؤمن، انفاق به قدر قدرت، و سعت در معيشت به اندازه توانايى مالى، به عدالت رفتار كردن با مردم و ابتداء به سلام است.»(22)
در روايات آمده كه «سواره» بر «پياده»، و آنها كه مركب گرانقيمتترى دارند، به كسانى كه مركب ارزانتر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و موقعيتهاى خاص مادى است، در حالى كه در اين عصر فراصنعتى مىبينيم كه تحيت و سلام را وظيفه افراد پائينتر مىدانند و شكلى از استعمار و استعباد و بتپرستى به آن مىدهند. و اين بيانگر دور شدن از اخلاق اسلامى است.
از رفتارهاى بسيار درخور توجه پيامبراكرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) تقدم در سلام (ابتداء به سلام) بود؛ آن بزرگواران به همه، حتى به كودكان و نوجوانان سلام مىكردند. البته ناگفته نماند، اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتر از نظر سن، بر بزرگتر سلام كنند ندارد؛ زيرا اين يك نوع ادب و تواضع انسانى است و ارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و موقعيتهاى مادى ندارد.
تقدم در سلام كردن نه تنها به عنوان يك رفتار نيكو مورد توجه بوده، نشان دهنده رشد شخصيت، فروتنى و نفى كبر و غرور و منش جاهلانه است، بلكه خود سرمشق خوبى براى تمرين مهارتهاي كلامى و اخلاقى است. روشن است توقع «سلام» از ديگران هرگز نمىتواند از اخلاق پسنديده اجتماعى باشد. بنابراين، به جاى آن كه از ديگران انتظار سلام داشته باشيم، شايستهتر اين است كه خود با تأسى از اولياى معصوم الهى هميشه با چهرهاي گشاده و متبسم، در سلامكردن از ديگران پيشى بگيريم و اين سبقت در خيرات است.
ب) كيفيت سلام
در شريعت مقدس اسلام به برخورد صحيح و نيكو بسيار تأكيد شده است و يك نوع تحيت خاص كه همان استفاده از كلمه «سلام» است، مورد تأكيد و سفارش قرار گرفته است. در ميان جوامع مختلف از الفاظ يا رفتارهاى مختلفى براى اين منظور استفاده مىشود، اما شارع مقدس كلمه سلام را به عنوان تنها كلمهاى كه احكام خاصى را به دنبال خود دارد، قرار داده است. گويا بدين وسيله قصد داشته است كه مسلمانان در برخوردهاى خود نيز داراى وحدت و نشانه باشند تا از غير مسلمانان شناخته شوند. و ازاينرو، اگر به لفظى غير از سلام براى تحيت استفاده شود، مثلاً گفته شود: «صبّحك اللّه بالخير» يا «مسّاك اللّه بالخير» جواب آن واجب نيست، و فقط در صورتى واجب است كه به لفظ «سلام» باشد.(23)
و همچنين فقهاى عظام «سلام» را در نماز واجب مىدانند، اما در هرگونه تحيتى غير از سلام را واجب ندانسته، بلكه آن را مبطل نماز مىشمارند.(24)
ج) جواب سلام
سلام را بايد آشكارا، بلند و با صداى رسا ادا كرد. احاديث فراوانى با عنوانِ «الجهرُ بالسّلام» و «افشاء سلام» آمده كه سفارش اكيد دارد كه سلامها، رسا و بلند باشد، نه زير لب و آهسته و نامفهوم و ناقص. جواب سلام نيز بايد همين گونه باشد، يعنى بلند و واضح، تا گوينده بشنود.
اگر در برخورد با ديگران يا ورود به جلسه و جمعى، يا رسيدن به خانه و محل كار، سلام بگوييم، ولى آهسته، شايد سلاممان را نشنوند. با اين كه ما سلام دادهايم، ولى به دليل سر و صدا يا عدم تمركزحواس يا هر عامل ديگر، سلاممان را نشنوند، احياناً در اينصورت ما را بىادب و بىاعتنا خواهند شمرد و متكبّر خواهند پنداشت. يا اگر سلام فردى را جواب دهيم، اما آهسته و زير لب، به گونهاى كه نفهمد و نشنود، ممكن است فكر كند مسئلهاى، خصومتى و … رخ داده، يا ما سرسنگين و متكبّر شدهايم كه حتى جواب سلامش را هم نمىدهيم يا با دشوارى و بىعلاقگى جواب مىدهيم. راه جلوگيرى از اين سوءتفاهمها و بدگمانىها، رعايت همان دستور دينى در معاشرتها است، يعنى آشكارا سلام كردن.
امام صادق(ع) مىفرمايد: هرگاه يكى از شما سلام مىدهد، سلامش را آشكارا بگويد. نگويد كه «سلام دادم، ولى جوابم ندادند»، شايد سلام داده ولى آنان نشنيده باشند! و هرگاه يكى از شما جواب سلام مىدهد، جواب را آشكارا و بلند بگويد، تا آن مسلمان ديگر نگويد كه «سلام كردم، ولى جوابم را ندادند!»(25)
اگر سلام مستحب است، جوابش واجب است. چنان كه در روايت آمده است: «السلام تطوع و الرد فريضه»(26) سلام مستحب است، ولى جواب آن واجب است. البته بيشترين ثواب نيز از آنِ كسى است كه شروع به سلام كند.
همانگونه كه گذشت، سلام نوعى تحيت و هديه از سوى يك مؤمن است و هديه را بايد با پاسخى بهتر ارائه داد، تا نشان قدرشناسى باشد. چنان كه قرآنكريم در اينباره مىفرمايد:
«وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسنَ مِنهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كلِّ شىءٍ حَسِيباً»(27) هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد، پاسخ آن را به طور بهتر دهيد يا (حداقل) به همان گونه (مساوى) پاسخ گوئيد، خداوند حساب همه چيز را دارد.
واژه «تحيت» در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا به صورت «سلام عليك»، خداوند تو را به سلامت دارد و يا «حياك الله»، خداوند تو را زنده بدارد و يا مانند آن باشد، ولى معمولاً از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد به وسيله سخن، با يكديگر مىكنند شامل مىشود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع «سلام كردن» است. اما، از برخى از روايات، همچنين تفاسير، استفاده مىشود كه اظهار محبتهاى عملى نيز در مفهوم «تحيت» داخل است، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق(ع) چنين نقل شده كه: «المراد بالتحية فى الآيه، السلام و غيره من البر» منظور از تحيت در آيه، سلام و هرگونه نيكى كردن است. و نيز در روايتى در كتاب «مناقب» چنين آمده است: «كنيزى يك شاخه گل خدمت امام حسن (ع) هديه كرد، حضرت در مقابل آن وى را آزاد ساخت، و هنگامى كه از علت اين كار سوال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا كه مىفرمايد: «و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها» و سپس اضافه فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن او است! و به اين ترتيب اين آيه يك حكم كلى درباره پاسخ گوئى به هر نوع اظهار محبتى اعم از لفظى و عملى مىباشد».(28)
در روايات اسلامى دراين باره (جواب سلام) آمده است كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را بايد با عبارات ديگرى مانند و «رحمةالله» و مانند و «رحمةالله و بركاته» پاسخ داد.
در تفسير «درالمنثور» آمده است: شخصى به پيغمبر اكرم(ص) عرض كرد: «السلام عليك پيامبر (ص) فرمود:«السلام عليك و رحمةالله»، ديگرى عرض كرد:«السلام عليك و رحمةالله»، پيامبر(ص) فرمود:«و عليكالسلام و رحمةالله و بركاته»، شخص ديگرى گفت: «السلام عليك و رحمةالله و بركاته» پيامبر (ص) فرمود: «و عليك». هنگامى كه سؤال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد؟ فرمود: قرآن مىگويد: تحيت را به طرز نيكوترى پاسخ گوئيد، اما تو چيزى باقى نگذاشتى! در حقيقت پيامبر (ص) در مورد شخص اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت، اما در مورد شخص سوم به مساوى؛ زيرا جمله «عليك» مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى، بر تو نيز باشد.(29)
د) افشاء سلام
در روايات، آداب فراوانى درباره سلام كردن وارد شده است از جمله اين كه: سلام تنها مخصوص افرادي نيست كه انسان با آنها آشنايى خاصى دارد، چنان كه روايت شده كه از پيامبراكرم(ص) سؤال شد: اى العمل خير؟، كدام عمل بهتر است؟ حضرت فرمود: «اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مىشناسى و نمىشناسى بنما.»(30)
همچنين فرمود: «افشوا السلام بينكم تحابّوا»؛ سلام را در ميان خود آشكار كنيد، تا رشته محبت و دوستى استوار شود.
و نيز امام باقر(ع) فرمود: «ان الله يحب افشاء السلام»(31) به درستى كه خداوند آشكار كردن سلام را دوست دارد. منظور از افشاى سلام، سلام كردن به افراد مختلف است.
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «ملكى به مردى برخورد كرد در خانهاى ايستاده است. از وى پرسيد: چرا اينجا ايستادهاى؟ گفت: برادر دينىام در اين خانه است كه مىخواهم به سلام كنم. ملك گفت: آيا بين تو با او خويشاوندى است، يا كارى دارى؟ گفت: نه؛ نه قرابتى با او دارم و نه حاجتى به او دارم و جز برادرى اسلامى و رعايت احترام حقوق برادرى، چيز ديگرى نيست. من به او سلام مىكنم و براى خدا با وى تجديد عهد مىنمايم.»(32)
آداب فقهى سلام كردن
«جايز نيست ابتدا به سلام براى شخص نمازگزار و همچنين جايز نيست ابتدا به ساير تحيات مثل صبّحك اللّه بالخير يا مسّاكاللّه بالخير و غير اينها.»(33)
«واجب است سلام در اثناء نماز به تقديم كلمه سلام بر ظرف عليكم، عليك و… اگرچه شخص سلام دهنده ظرف (جار و مجرور) را بر كلمه سلام مقدم نمايد؛ و احتياط مستحب اين است كه در تعريف و نكره آوردن شخص نمازگزار مراعات مماثله را بنمايد و همانند شخص سلام دهنده جواب دهد و همچنين در جمع و مفرد آوردن.»(34)
ردّ سلام واجب كفايى است، پس اگر به جماعتى سلام كنند و يكى از آنها جواب دهد، كافى است. اما بر بقيه مستحب است جواب دهند.(35)
اگر يك نفر از جماعت جواب دهد، و آن شخص كودك باشد، كفايت نمىنمايد.(36)
اگر شخص نمازگزار در بين جماعتى باشد كه بر آنها سلام كنند و شخص نمازگزار شك كند كه او نيز قصد شده است يا نه، جواب دادن او جايز نيست.(37)
واجب است جواب را به گونهاى دهند كه شخص سلامكننده بشنود خواه در نماز باشد يا غير آن، به اين صورت كه صداى خود را به اندازه متعارف بلند نمايد؛ به گونهاى كه اگر مانعى نباشد، صداى او شنيده شود و اگر شخص سلامدهنده خيلى دور باشد كه امكان شنيدن صدا را نداشته باشد، جواب واجب نيست.(38)
جواب سلام واجب است فوراً به طور عرفى داده شود و تأخير آن جايز نيست، و اگر به تأخير انداخت وجوب ساقط مىشود.(39)
جايز است سلام مرد نامحرم به زن نامحرم و بالعكس مشروط بر اين كه با ريبه يا خوف فتنه نباشد.(40)
از امام على (ع) روايت شده است: «كه آن حضرت بر زنان سلام مىكرد، ولى كراهت داشت كه بر زنان جوان سلام نمايد، و مىفرمود: نگران هستم از اين كه از صداى آنها تعجب نمايم و اين كار ضررش براى من بيش از ثواب آن باشد.»(41)
كراهت دارد كه مسلمان بر شخص كافر سلام نمايد، اما اگر كافر ذمى بر مسلمان سلام نمايد، احتياط واجب، رد سلام است به لفظ «عليك يا سلام» بدون «عليك».(42)
در روايتى امام صادق(ع) از پدران بزگوارش نقل مىكند كه به شش گروه نبايد سلام كرد: «ستّة لايسلّم عليهم: اليهودي و المجوسى و النصرانى و الرجل على غائطه و على موائد الخمر و على الشاعر الذى يقذف المحصنات و على المتفكهين بسبّ الاُمّهات»(43) به شش گروه نبايد سلام كرد: جهود، گبر، تسا، مردى كه مشغول تخليه است يا بر سفره شراب نشسته و بر شاعرى كه به زنان پاكدامن نسبت ناسزا مىدهد و به كسانى كه به دشنام دادن بر مادر يكديگر خوشى مىكنند.
البته اينگونه روايات در مقام مبارزه با فساد است، مگر اين كه سلام كردن به افراد رباخوار، فاسق، منحرف و …، وسيلهاى باشد براي آشنايى و دعوت به ترك منكر باشد كه نه تنها جايز است، بلكه مطلوب شريعت اسلام است. البته آداب فقهى سلام كردن بسيار زياد است كه بايد به كتب مفصّل فقهى و روايى مراجعه نمود.
سخن آخر
سيره رفتارى اولياى الهى بر مداومت بر اين سنت پسنديده (سلام و تقدم در سلامكردن) است، چنان كه پيامبراكرم(ص) به هر كه مىرسيد حتى كودكان و نوجوانان ابتدا به او سلام مىكرد، به ويژه در مورد سلام كردن به كودكان مىفرمود: «پنج صفت است كه تا زندهام، آنها را رها نخواهم كرد، يكى هم سلام دادن به كودكان است، تا پس از من «سنت» گردد.»(44) اين خصلت خجسته، از اخلاق حسنه و روحيه پاك و تواضع حضرت سرچشمه مىگرفت. اينها درست؛ ولى ادب اقتضا مىكند كه كوچكترها به بزرگترها سلام كنند. در روايت آمده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: كوچك به بزرگ سلام كند، يك نفر به دو نفر، و جمعيت كم به جمعيت فراوان، و سواره بر پياده، و رهگذر، بر كسى كه ايستاده است، و ايستاده بر كسى كه نشسته است(45) البته اگر جز اين باشد، نشانِ تواضع نخواهد بود! در اهميت سلامكردن همين بس كه كمال دين و زينت ايمان، «سلام» است.
پيامبراكرم (ص) فرمود: «تاسه صفت در بندهاى جمع نباشد، ايمان او كامل نشود: صدقه دادن به هنگام تنگدستى، رعايت انصاف و لو خويشتن، و سلام بسيار كردن.»(46)
هميشه سلامكردن و تقدم در سلام، صدقه جاريه و طلب هميشگى نعمت و رحمت است. آنگاه كه در عصر جاهليت، بعضى افراد دربرخورد با يكديگر شمشير از نيام بركشيده، از كنار هم مىگذشتند، پيامبراكرم، رسول رحمت(ص) «سلام كردنها» را جانشين شمشيرها ساختند و آنقدر در اين امر تأكيد داشته، خود پيشقدم بودند كه بر رهروان راستينش سلام كردن را يك فريضه الهى مىدانستند. پس دريغ است كه ما به عنوان پيروان پيامبري كه مهر و محبت و دوستى را جايگزين شمشيرها كرد، در برخى موارد با يكديگر با شمشيرهاى مخرب و آزاردهندهترى همچون، اخم و نخوت، بدخلقى و سوءظن و احياناً حتى به طرف نگاه هم نمىكنيم، برخورد نماييم.
سلام، تكيه كلام مسلمان و پيام رحمت مؤمنين است. پيامبر رحمت فرمود: «سلام، درود ملت ما و حافظ ذمه ماست؛ السلام تحية لملتنا و امان لذمتنا.»(47)
سلام، رحمت حق و پاداش صالحان، صلوات و تحيت خدا و فرشتگان و مؤمنين بر پيامبراكرم، نبى رحمت(ص) و ختم اداى هر نمازى است.
«السلام عليك ايها النبىُّ و رحمة الله و بركاته. السلام علينا و على عبادالله الصالحين. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته؛ سلام و رحمت خدا بر نبى حق (ص) باد. سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا. سلام و رحمت و بركات خدا بر شما.»
«ان الله و ملائكته يصلون على النبى، يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليماً.»
پىنوشتها:
1. سوره نساء، آيه 86.
2. محمد معين، فرهنگ معين.
3. سوره طه، آيه 47.
4. نهج الفصاحه.
5. سوره مريم، آيه 33.
6. تفسير نمونه، ج 4 ص 44.
7. ر.ك: جعفر سبحانى، فرازهايى از تاريخ اسلام.
8. سوره صافات،آيه 181.
9. سوره هود، آيه 48.
10. سوره صافات، آيه 120.
11. سوره فرقان، آيه 75.
12. سوره ق، آيه 34.
13. سوره حجر، آيه 46.
14. سوره يونس، آيه 10.
15. سوره يونس، آيه 25.
16. سوره فتح، آيه 29.
17. نهج الفصاحه.
18. اصول كافى، ج 2، باب تسليم، ص 645،چاپ بيروت.
19. اصول كافى، ج 2 باب تسليم، ص 646، چاپ بيروت؛ خصال صدوق، ص 11.
20. اصول كافى، ج 2 باب تسليم، ص 644، چاپ بيروت؛ سفينةالبحار، محدث قمى، ج 1،ص 645.
21. اصول كافى، ج 2،باب تسليم، ص 644، چاپ بيروت.
22. وسائل الشيعه، ج 8، ص 436.
23. سيد محمد كاظم طباطبائى، عروة الوثقى.
24. امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 1.
25. اصول كافى، ج 2، ص 645،بيروت؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 443.
26. وسائل الشيعه، ج 8، ص 438.
27. سوره نساء، آيه 86.
28. تفسيرنمونه، ج 4، ص 42.
29. تفسير درالمنثور، ج 2،ص 8؛ ميزان الحكمة، ج 2،ص 1350، دارالديث.
30. تفسير فى ظلال، ذيل آيه 86؛ سوره نساء.
31. اصول كافى، ج 2،باب تسليم، ص 645، چ بيروت.
32. وسائل الشيعه، ج 8،ص 436.
33. عروة الوثقى.
34. تحريرالوسيله.
35. عروة الوثقى.
36. همان.
37. همان.
38. تحريرالوسيله.
39. همان.
40. عروة الوثقى.
41. اصول كافى، ج 2،ص 648، چ بيروت.
42. عروة الوثقى.
43. ترجمه خصال شيخ صدوق، ج 1،ص 265، انتشارات جاويدان.
44. بحارالانوار، ج 73،ص 10، بيروت.
45. ميزان الحكمه،ج 4، ص 538.
46. نهج الفصاحه.
47. همان.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه: به صهيونيستها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كردهايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
ارتش اسرائيل: در غزه هولوكاست به راه مىاندازيم. (12/12/86)
هاآرتص: مردم را در غزه مىكشيم، امّا ارتش اسرائيل سرانجام زمينگير مىشود.
6 كشتى جنگى آمريكا با هزاران تفنگدار در سواحل لبنان مستقر شدند.
جهاد اسلامى فلسطين: اسرائيل را به جهنمى سوزان براى صهيونيستها تبديل مىكنيم. (13/12/86)
اسرائيل با عقب نشينى از شمال غزه: توان مقابله با موشكهاى حماس را نداريم.
واشنگتن پست فاش كرد: تفنگداران آمريكايى با هماهنگى عربستان به لبنان اعزام شدهاند.
دولت كويت، شركت كنندگان در مراسم يادبود «عماد مغنيه» را از اين كشور اخراج مىكند.
رژيم صهيونيستى به شكست در عمليات غزه اعتراف كرد. (14/12/86)
نظاميان اسرائيلى يك شيرخوار فلسطينى را شهيد كردند. (16/12/86)
ترور رجب طيب اردوغان نافرجام ماند. سه تروريست دستگير شدند. (23/12/86)
اردوغان درخواست دادستان تركيه مبنى بر انحلال حزب عدالت و توسعه را شرم آور خواند. (27/12/86)
اعتراف وزير راه اسرائيل، موفاز: شليك روزانه 50 موشك زندگى ما را فلج كرده است. (28/12/86)
اخبار داخلى
بهره بردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندرعباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هستهاى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نااميد كرد.
پيروزى هستهاى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمىكنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هستهاى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هستهاى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد. (7/12/86)
مؤسسه مطالعات سياسى مديترانه: كليد حل بحران خاورميانه در دست ايران است.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور سنگال: آمريكا به معنى واقعى كلمه در خاورميانه زمين گير شده است.
بزرگترين اربعين تاريخ در كربلا با حضور 10 ميليون زائر در جوار بارگاه ملكوتى حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام بدون هيچ گونه حادثه تروريستى برگزار شد.
مدير امور بين الملل شركت نفت: درآمد نفتى 11 ماهه كشور به 70 ميليارد دلار رسيد. (11/12/86)
مراجع معظم تقليد: مسؤولان و مردم در برابر توهين به ساحت مقدّس پيامبراكرم(ص) ساكت ننشينند. (12/12/86)
دشمنان صدام و دوستان عراق در كاخهاى بغداد ديدار كردند.
محافل غربى: نفوذ ايران نه فقط در ميان حاكمان، بلكه در ميان مردم عراق بيش از آمريكاست.
جهرمى: لايحه اصلاح قانون كار تقديم دولت و مجلس شد.
احمدى نژاد در بغداد: ديدار از عراق بدون ديكتاتور بسيار مسرت بخش است.
رئيس مجلس: كشورهاى توهين كننده به اسلام بايد تحريم شوند. (13/12/86)
پيام رهبر معظم انقلاب به مناسبت كشتار مردم غزه: دست دولت آمريكا به خون ملت فلسطين آغشته است.
در پايان سفر دو روزه رئيس جمهور به عراق 7 سند همكارى بين ايران و عراق امضا شد.
خبرگزارى فرانسه با اشاره به سفر رئيس جمهور به عراق: احمدى نژاد انگشت خود را در چشم عموسام فرو كرد.
در يك تظاهرات خودجوش، دانشجويان تهرانى جنايات رژيم صهيونيستى و سكوت مجامع جهانى را محكوم كردند. (14/12/86)
ايران به قطعنامه مغرضانه 1803 شوراى امنيت واكنش نشان داد. (15/12/86)
رقابت در آرايش انتخاباتى گروهها داغ شد. (19/12/86)
ريسك پذيرى اقتصادى ايران 7 پله بهبود يافت.
خانواده شهداى جنگ 33 روزه لبنان با رئيس جمهور ديدار كردند.
كروبى با انتقاد از مدعيان اصلاحات: تندروها دستگاه جوشكارى مرا از كار انداختند.
ايران: صدور قطعنامه سوم (1803) باعث توقف فعاليتهاى هستهاى نخواهد شد. (20/12/86)
رهبر انقلاب از انتشار تمبر شهيد عماد مغنيه قدردانى كردند.
ضرر يك روز تعطيلى كشور 4500 ميليارد ريال است. (21/12/86)
نتيجه انتخابات تا پيش از تعطيلات نوروز اعلام مىشود.
سيم كارت دائمى 138 هزارتومان ارزان مىشود و به 150 هزار تومان مىرسد.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور اندونزى: دنياى اسلام با اتحاد و گسترش همكاريها مىتواند به يك قدرت جهانى تبديل شود. (22/12/86)
رهبر انقلاب: نمايندگانى را انتخاب كنيد كه راه دولت خدمتگزار را هموار كنند. (23/12/86)
رأى ملت پشت دشمن را شكست.
حداقل دستمزد كارگران 20 درصد افزايش يافت.
مجلس هشتم با حضور پرشكوه مردم در انتخابات ديروز شكل گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: مذاكره بدون پيش شرط تنها راه حل پرونده هستهاى ايران. (25/12/86)
با حضور گسترده و رأى 71 درصدى، مردم بار ديگر مجلس را به اصولگرايان سپردند.
بى بى سى: پيروزى اصولگرايان كار غرب را مشكل كرد. (26/12/86)
گاردين: آمريكا بايد دست نياز به سوى ايران دراز كند.
از ساعت 24 امشب بنزين آزاد 400 تومان عرضه مىشود.
قرارداد گازى 10 ميليارد يورويى ميان ايران و سوئيس امضا شد. (28/12/86)
سال 87 از سوى مقام معظم رهبرى سال نوآورى و شكوفايى نام گرفت.
سهميه كافى بود، بنزين آزاد بى مشترى ماند. مردم از عرضه بنزين آزاد استقبال نكردند.
با بيش از 50 ميليون سفر در نوروز ركورد گردشگرى در تاريخ ايران شكست. (14/1/86)
نتيجه معكوس اهانت به مقدسات اسلامى: قرآن در هلند ناياب شد.
رئيس جمهور: دولت بايد دست به ابتكارات اقتصادى بزند. (15/1/86)
اخبار خارجى
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مىدهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)
افشاگرى سفير سابق آلمان در سازمان ملل: انگليس با اسناد جعلى آمريكا را به باتلاق عراق انداخت. (12/12/86)
مدودف در انتخابات رياست جمهورى روسيه به پيروزى رسيد. (14/12/86)
ديدار طرفداران سينيوره با جاسوسان غربى لو رفت. (15/12/86)
بلاروس دستور اخراج سفير آمريكا را صادر كرد. (19/12/86)
به رغم تصويب در كنگره: بوش طرح ممنوعيت شكنجه را وتو كرد. (20/12/86)
عمرالبشير: بحران دارفور وقتى شروع شد كه غرب فهميد ما نفت و اورانيوم داريم. (26/12/86)
برژينسكى: جنگ عراق فاجعهاى براى آمريكاست. (14/1/86)
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
تشنه لب ولى طاهر
براى نماز جماعت حاضر مىشديم كه نوجوانى نزدم آمد و در حالى كه به قمقمهاش اشاره مىكرد، گفت: آيا مىتوانم از آب قمقمه براى وضو استفاده كنم؟
با توجه به كمبود آب در خط و احتمال درگيرى به او گفتم: اين آب براى نوشيدن لازم است و در اينجا بايد تيمم كنى.
بعد از مدتى متوجه شدم او كنار سنگرى رفته و با آب قمقمه مشغول وضو گرفتن است. با ناراحتى و با حالتى تند اعتراض كردم كه مگر نگفته بودم بايد تيمم كنى و آب را براى نوشيدن نگه دارى!
آن نوجوان بسيجى به طرفم برگشته، با صدايى دلنشين و با آرامى گفت: حاج آقا، اكنون كه مىخواهم به نزد پروردگار پرواز كنم، ترجيح مىدهم لب تشنه ولى با وضو باشم و پاك و طاهر نزد او بروم.
هنوز به خود نيامده بودم كه انفجار خمپارهاى افكارم را پاره كرد. بعد از فرونشستن گردو خاك، متوجه شدم تنها كسى كه در جمع رزمندگان حاضر در آنجا دعوت حق را لبيك گفته، همان نوجوان عاشق بود كه با وضوى عشق به محضر حضرت حق راه يافت.(1)
ترس براى محمود كاوه مفهومى نداشت
آن شب، پنج، شش تيم آماده شناسايى شدند. موقع حركت، محمود كاوه – فرمانده لشكر ويژه شهدا گفت:منم تا ديدگاه با شما مىآم. و آمد.
مىدانستم چه قصدى دارد. ديدگاه را بهانه كرده بود. هميشه همين طور بود. مىبايست خودش مىآمد و از نزديك راهكار را مىديد. به اين قانع نمىشد كه ما برايش گزارش ببريم. مىگفت: من شخصاً بايد بدونم شب عمليات، نيروها از چه جاهايى به دشمن مىزنند. و بايد بدونم كه شما چه راهكارى را انتخاب كردهايد.
نقطه رهايى ارتفاعات بلفت بود كه هم دور بود و هم خيلى مهم و حياتى. محمود داخل همان تيمى شد كه بايد به آن سمت مىرفت. 200، 300 متر مانده به پايگاه عراقىها،ايستاديم. بچههاى اطلاعات عمليات گفتند: شبهاى قبل تا اينجا فقط جلو آمديم. چون مىترسيديم راهكار لو برود.
يكى از بچههاى اطلاعات گفت: مهدى زاده، همينجا روى مين رفت حتماً عراقىها حساس شدهاند.
به هر حال تا زير پاى سنگر كمين عراقىها رفتيم و همانجا پشت يك تخته سنگ بزرگ نشستيم. آن قدر به دشمن نزديك بوديم كه بخوبى صداى گفت و گوى عراقىها را مىشنيديم در چنين وضعيتى محمود گفت: بايد جلوتر برين. از بين سنگرهاشون رد بشين و بريد آن پشت، ببينيد چه خبره!
همه تعجب كرديم، ريسك خطرناكى بود. با فاصلهاى كه ما با عراقىها داشتيم، كوچكترين حركتمان را مىديدند. چه رسد به آن كه بخواهيم از بين سنگرهايشان رد بشويم. با اين حال جاى بحث نبود. هميشه از خدا مىخواستيم محمود دستورى بدهد و ما انجام دهيم. تازه اگر كمى اين پا و آن پا مىكرديم، خودش مىرفت. سالار زاده و يكى، دو نفر بدون اسلحه به صورت چهار دست و پا از سنگرهاى كمين رد شدند. من با تمام وجودم آيه «وجعلنا» را به نيت آنها خواندم… هوا كم كم رو به روشنايى مىگذاشت اما از سالار زاده و بقيه خبرى نبود. دهانم را به گوش محمود نزديك كردم كه بگويم اگر بچهها نيامدند، چه كار كنم، كه ديدم خوابيده است. انگار نه انگار كه چند قدمى دشمن هستيم. هيچ موقع ترس براى محمود مفهومى نداشت. در حساسترين صحنههاى نبرد، مرگ را به بازى مىگرفت…(2)
ارزش سردار محمود كاوه
بايد روى ارتفاعات شمالى عراق عمليات مىكرديم. براى اين كار علاوه بر نيروهاى ارتش، سه لشكر از سپاه هم توى عمليات شركت داشتند. لشكر ويژه شهدا يكى از آنها بود.
كار بدجور گره خورده بود و هر چه مىكرديم مقاومت دشمن شكسته شود، امكانپذير نبود. حتى طورى شد كه ديگر نمىتوانستيم قدم از قدم برداريم. در چنين شرايطى بود كه خبر دادند محمود كاوه فرمانده لشكر ويژه شهدا – يك گردان نيرو آماده كرده و مىخواهد به قلب دشمن بزند. در آن شرايط گرچه لازم بود يكى فداكارى كند تا كفه ترازو به نفع ما پايين بيايد، ولى اين كه خود كاوه داوطلب اين كار شود، برايم سخت بود. زيرا احتمال داشت حتى شهيد بشود. و چنين ضررى جبرانناپذير بود. براى آن كه مانع رفتنش بشوم، او را به قرارگاه دعوت كردم. گفتم: تو نمىخواهد بروى خطرش خيلى زياد است. خودش را به من نزديك كرد و با التماس گفت: چرا؟ بالاخره كه يكى بايد اين كار را بكند. بگذار بروم. بچهها آماده هستند.
گفتم نه، نمىخواهد بروى!
ناراحت شد و كلى اصرار كرد تا شايد بتواند مرا راضى كند، ولى راه به جايى نبرد. معلوم بود فكرهايش را كرده بود. هر بار كه كلمه «نه» مىشنيد، از در ديگرى وارد مىشد ديگر عصبانى شده بودم. مىدانستم اگر جدى برخورد نكنم، كار خودش را انجام مىدهد. با تحكّم گفتم:حواست باشد اينجا من فرماندهام! تا من كار تو را تأييد نكنم، حق ندارى انجامش بدهى!
به ياد ندارم تا آن روز آن گونه با او برخورد كرده باشم. او از آن بابت دلخور شد اما پذيرفت و حرفى نزد. عادت داشت روى دستور مافوقش حرف نزند. مطمئن بودم اگر آن روز جلويش را نمىگرفتم، در عمليات شكست نمىخورديم اما نمىتوانستم كاوه را فداى عمليات كنم.(3)
خاك بازى با نيروها
بعضى وقتها شهيد اردشير رحمانى براى اين كه نيروهايش روحيه تازه بگيرند، در اوقات فراغت با آنها همبازى مىشد. يك روز گودالى كند و به بچهها گفت: وقتى من داخل اين گودال شدم، رويم خاك بريزيد. آقاى شمخانى كه با خودرو از آن طرف رد مىشد، چشمش به اين منظره افتاد. از ماشين پياده شد و از بچهها پرسيد: مگر اينجا جبهه نيست كه شما داريد بازى مىكنيد؟! فرمانده تان كجاست؟(اردشير رحمانى فرمانده گردان بود) گفتند:همان كه داخل گودال است، فرمانده ماست…
آقاى شمخانى شهيد رحمانى را به كنارى برده به او گفت: شما كه اين كار را مىكنيد، ديگر بچهها از شما حساب نمىبرند. شهيد رحمانى با آرامش هميشگى خود گفت: من اين كارها را مىكنم تا بچهها بيشتر جذب جبهه شوند و كمتر خلأ خانواده شان را احساس كنند.(4)
ترور نافرجام
هر وقت ضد انقلاب حمله مىكرد يا كمينى مىگذاشت، بلافاصله گروهان ضربت محمود كاوه وارد عمل مىشد و به تدريج دست ضد انقلاب از سقز كوتاه شد. بعد دامنه عمليات سپاه به كوههاى اطراف شهر هم كشيده شد. محمود آنها را يك لحظه به حال خودشان نمىگذاشت. براى همين به فكر ترور او افتادند. يك روز كه از عمليات اسكورت برگشته بوديم، شديداً گرسنه بوديم. توى سپاه غذايى نبود. براى همين به غذا خورى پرشنگ كه تا ديروقت غذا داشت و خدمتكاران خوب و مؤدبى در آن كار مىكردند رفتيم و كنار يخچال نشستيم. اين طورى هم ماشينهايمان را مىديديم و هم رفت و آمد افراد را زير نظر داشتيم. تو حال خودم بودم كه ديدم يك ماشين جلوى رستوران نگه داشت از داخل آن چند نفر پياده شدند و آمدند كمى آن طرفتر از ما نشستند. احساس كردم محمود زير چشمى مراقب آن چند نفر است. از طرز نگاهش فهميدم وضعيت غير عادى است. در همان حال محمود و يكى از بچهها بلند شدند و دويدند طرف ميز آنها و درگير شدند. ما هم رفتيم كمك آنها. مهلت نداديم كوچكترين حركتى بكنند. همه را دستبند زديم. وقتى لباس هايشان را گشتيم، ديديم چند كلت و چند نارنجك دارند. زمانى كه از آنها در حفاظت اطلاعات بازجويى كردند، مشخص شد مىخواستند محمود كاوه فرمانده لشكر ويژه شهدا را ترور كنند.(5)
سپاسگزارى عارفانه
خدايا، تو را شكر مىكنم كه غم و دردهاى شخصى مرا كه كثيف و كشنده بود، از من گرفتى و غم و دردهاى خدايى دادى كه زيبا و متعالى است. خدايا، تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتى. تو مرا به آتش عشق در كوره غم گداختى، در توفان حوادث ساختى و پرداختى. تو مرا در درياى مصيبت و بلاغرق كردى و در كوير فقر و حرمان و تنهايى سوزاندى. خدايا تو را شكر مىكنم كه… به من قدرت تحمل دادى كه اين همه درد و فشار را كه در تصورم نمىگنجيد، بر قلب و روحم حمل كنم. از مجالس جشن و شادى بگريزم و به مراكز خطر و بلا و رنج پناه برم. خدايا، تو را شكر مىكنم كه غم آفريدى و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختى و مرا به اين نعمت بزرگ توانگر كردى.(6)
انقلاب درونى سرباز عراقى
ما رادر سالنى واقع در بصره حبس كرده بودند. پس از خواندن نماز مغرب، برق قطع شد. در آن فضاى تاريك و حزنانگيز، دل هايمان عجيب گرفت و غم سنگينى را احساس كرديم. يكى از برادران شروع كرد به خواندن دعاى توسل. و در پى آن زار زار گريستيم.
جوّ روحانى عجيبى كه بر سالن حاكم شده بود، باعث شد يكى از نگهبانان عراقى – كه سخت تحت تأثير واقع شده بود در حالى كه گريه مىكرد، با عصبانيت تمام عكس صدام را از ديوار بكند و آن را ريز ريز و داخل سطل آشغال نمايد.(7)
تأثير اذان جمعى
هر وقت برادران رزمنده احساس مىكردند روحيه اشان ضعيف شده و آتش دشمن فراوان گشته، همه با هم روى خاكريز مىرفتند و اذان مىگفتند. حسابش را بكنيد اگر 300 نفر با هم اذان بگويند، چه مىشود. وقتى بچهها اين كار را مىكردند، چنان ضعفى در روحيه دشمن به وجود مىآمد كه به سنگرها پناه مىبردند و ديگر خبرى از آتش نبود.(8)
حتى جسدم
هنگام عزيمت به جبهه، اطرافيان آرزو كردند به زودى و به سلامتى به خانه بازگردد. او گفت: حقيقت اين است كه به همسرم گفتهام ديگر بر نمىگردم، حتى جسدم نيز به دست شما نخواهد رسيد. چون دود مىشوم و به هوا مىروم! او درست گفته بود زيرا از جسد او چيزى باز نگشت.(9)
نزد مولايم مىروم
تازه از مرخصى برگشته بود. چون مدتى بود پسرم را نديده بودم، به استقبالش شتافتم، خيلى خوشحال بودم كه او را سالم مىبينم و خدا را سپاس مىگفتم. يك باره جملهاى گفت كه سخت نگران شدم. گفت: مادر ان شاءالله شهيد خواهم شد و نزد مولايم حسين(ع) مىروم. به گفته خويش ايمان دارم و يقين دارم خدا اين مقام را نصيبم مىكند.
محمد رضا شيخ جعفرى رفت و ديگر باز نگشت. او در سال 63 در شهر مهاباد توسط مزدوران داخلى ترور شد.(10)
گرفتن مزد در كربلاى 5
حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمى در آخرين روزهاى زندگى دنيايى اش در قرارگاه امام على(ع) از شهادت صحبت مىكرد. وقتى عمليات كربلاى پنج شروع شد، حاج آقا حال عجيبى پيدا كرد. او به بچهها مىگفت: «ما در اين عمليات مزد خودمان را مىگيريم.»
همانطور هم شد. در كربلاى پنج تركشى به سر ايشان خورده بعد از سه روز يعنى روز 12 بهمن سال 65 مطابق با دوم جمادى الثانى كه مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(ع) – بود، به شهادت رسيد، در شب شهادت بانويى كه او بسيار زياد به ايشان احترام مىگذاشت و علاقمند بود.(11)
عروج در حال سجده
چند روز تا عمليات صاحب الزمان (عج) باقى مانده بود. همگى در سنگر حضور داشتيم و هر كسى حرفى مىزد محمدرضا اصيلى از اعضاى لشكر انصار الحسين (ع) گفت: «خوشا به حال آنان كه لحظه شهادت سجده شكر به جا مىآورند.»
منظورش را نفهميدم اما آن را به خاطر سپردم. صبح روز عمليات، جنازه مطهر و خونينش را در كانال كه به حالت سجده افتاده بود.
ديدم در آن زمان به راز كلامش پى بردم.
آن كه جانان طلبد
قطعه شعرى كه سردار شهيد مرتضى بهارى(12) در تاريخ 17/10/64 به برادر حسن عبداللهيان تقديم كرد:
آن كه جانان طلبد بهر چه خواهد جان را؟
ترك جان گوى اگر مىطلبى جانان را
قرب جانان، هوس هر دل و جان نيست ولى
دل كسى داد به جانان كه نخواهد جان را
دعوى عشق و محبت نه به حرف است حكيم!
بايد از خون گلو زد رقم اين عنوان را(13)
روحش در ملكوت اعلا.
پىنوشتها: –
1. ر.ك: فصلنامه ظهور، زمستان 82، ص 16.
2. راوى: سردار شهيد ناصر ظريف ،ر.ك: سردار آفتاب 1، ص 34 و 35 (با اندكى شرف).
3. راوى: سپهبد شهيد صياد شيرازى، ر.ك: سردار آفتاب 1، ص 20 (با اندكى تصرف).
4. ر.ك ستارگان درخشان، سال دوم، ش 15و16، ص 3.
5. راوى: سيد مجيد ايافت، ر.ك: سردار آفتاب 1، ص 37(با اندكى تصرف) گفتنى اين كه سيد مجيد ايافت مسؤول اطلاعات عمليات لشكر ويژه شهدا بود.
6. بخشى از مناجات شهيد چمران، ر.ك: دست نوشتهها، به نقل از عاشقان بى ادعا، اسماعيل منصورى لاريجانى، ص69.
7. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 97.
8. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 85و86.
9. راوى: خانواده شهيد محمد پارسا، ر.ك: روايت عشق (خاطراتى از شهداى خراسان) دفتر سوم، ص 14(وهاب زاده، بازنگر:عباسى،شاهد. تهران، اول :82).
10. ر.ك: عاشوراييان، ص 118و119. حسين حاجيان. شاهد. تهران، اول :82.
11. ر.ك: يك پله بالاتر، حسين فتاحى، ص 86و87.
12. خاطره برادر جبارى، ر.ك: يك جرعه آفتاب، ص 6.
13. وى به هنگام شهادت مسؤول دسته تخريب بود. پرواز بهارى در جزيره مجنون رقم خورد.
كربلاى من اينجاست
در آن روز سرد زمستان سعيد به تنهايى در سنگرى كوچك نشسته بود و در اعماق وجودش سير مىكرد. سكوت غمانگيزى در منطقه حاكم بود و من دوست داشتم به هر طريقى آن سكوت را بشكنم. روبه او كردم و گفتم: سعيد جان، چقدر مانده تا به كربلا برسيم؟
با چشمان نافذش نگاهى به من كرد و با لبخند گفت: «كربلاى من همينجاست».
در حالى كه به جوابش فكر مىكردم، از او جدا شدم. هنوز از آنجا فاصله زيادى نگرفته بودم كه صداى انفجار مهيبى مرا به خود آورد. برگشتم، از آن سنگر جز ويرانهاى مخروبه و از سعيد ملكى جز جسمى تكه تكه و خونين نيافتم.(14)
شجاعت مادر شهيد
برادر «دوستى» در اواخر سال 65 در عمليات حاج عمران شهيد شد. تركشى كه به او اصابت كرده بود به كلى صورتش را از بين برد. براى همين همه مراقب بودند مادرش هنگام خاك سپارى صورتش را نبيند. ولى او شجاعانه جلو آمده، گفت:مىخواهم فرزندم را ببينم.
وقتى جنازه را باز كردند، فرزندش را بوسيد و او را در آغوش گرفت. آنگاه پلاكش را برداشت و به فرزند ديگرش داد تا ادامه دهنده راه برادرش باشد. سپس طى سخنرانى كوتاهى از خداوند توفيق راه امام خمينى را مسألت نمود.(15)
فرجام دعاى پدر
سردار حاج هوشنگ ورمقانى تا بدان پايه از تهذيب نفس و تأديب آن رسيده بود كه يكى از فرماندهان وقت سپاه پس از چندى نشست و برخاست با ايشان از ادب سرشار وى تعجب كرده، گفت: اگر ذرهاى از ادب حاجى را به تمام دنيا تقسيم نمايم، بدون شك كسى را به عنوان بى ادب نخواهيم داشت. يكى از هم رزمان آن شهيد بزرگوار گويد: او در هر بحثى، به نوعى از مرگ سخن به ميان مىآورد و لحظاتى كه بى كار بود، براى خود قبر درست مىكرد و سنگ قبر مىنوشت. نمونهاى از سنگ قبرهايى كه ايشان در زمان حيات خويش نگاشته، هنوز باقى است. حاجى بسيار ساده زيست بود و تكبّر نداشت براى همين بيشتر اوقات با نيروهاى تحت امر خود غذا مىخورد. وقتى علت اين رفتار را از او سؤال كردند گفت: مبادا آنها فكر كنند ما براى خود ارزشى قائل هستيم.
سردار ورمقانى در محضر شهدا احساس شرمندگى مىكرد. هرگاه در گلزار شهيدان حاضر مىشد، درجه پرسنلى خود را برمى داشت. او به خود اجازه نمىداد در برابر كسانى كه به بالاترين درجه معنوى نايل شدهاند، با درجه دنيايى خود حاضر گردد.
آن بزرگوار هميشه آرزوى شهادت داشت و از اين كه به جمع سوختگان عشق نپيوسته بود، احساس ناراحتى مىكرد. او دست پدر و مادرش را مىبوسيد. مىخواست با اين رفتار خود آنان را متقاعد سازد تا براى شهادتش دعا كنند. وقتى پدر آن شهيد خواست به زيارت خانه خدا مشرف شود، شهيد ورمقانى پاكتى را كه حاوى نوشتهاى بود، به او داد و از پدر خواست نامه را كنار ضريح مطهر نبى مكرم اسلام(ص) باز كند و به آنچه در نامه نوشته شده، عمل نمايد.
وقتى پدر شهيد نامه را در آن مكان مقدس گشود، اين عبارت را در نامه فرزندش مشاهده كرد: «بسمه تعالى، پدر عزيزم، دعا كنيد كه خداوند سال 75 را سال شهادت من قرار دهد. اگر دعا نكنيد، مديون هستيد. التماس دعا. امام و رهبر عزيز و شهدا را فراموش نكنيد».
و بدين ترتيب آن عزيز دل سوخته در همان سال به آرزوى هميشگى خود يعنى ديدار حضرت حق نايل شد. ايشان در غروب يك روز جمعه مصادف با نخستين روز از تير ماه سال 75 در محور قهرآباد سقز در كمين نيروهاى ضد انقلاب قرار گرفت و بعد از 45 دقيقه مبارزه شجاعانه در كنار همرزم دلاور خود عبدالرحمان مهربانى به فيض شهادت نايل شد.(16)
مىرفت تا پشت سنگرها
هنگام ظهر حمام صحرايى رفتم. شامپو را تازه به سرم ماليده بودم كه آب قطع شد نكوهش كردم كه آدم حسابى، حالا چه وقت حمام كردن است، لااقل نگاهى به تانكر آب مىكردى…
سوز سرما هم داخل حمام آمد. با خود گفتم لباس هايم را بپوشم و براى پر كردن تانكر دست به كار شوم. هنوز حركتى نكرده بودم كه صداى آشنايى از دور به گوش رسيد. «مؤمن!» و دوباره تكرار شد.سرخ شدم آقامهدى باكرى فرمانده لشكر 31 عاشورابود. نمىدانستم چه كار كنم. اگر جواب مىدادم و ايشان متوجه خالى بودن تانكر مىشد. براى پركردن آب اقدام مىكرد و اين براى من قابل تحمل نبود.
از طرف ديگر تا شب هم نمىتوانستم آنجا بمانم. بالأخره گفتم: بله.
پرسيد آب هست من هم يك دوش بگيرم؟
اين طور وانمود كردم كه ايشان را نمىشناسم، گفتم: خير برادر، آب تانكر تمام شده و من هم توى حمام ماندهام.
گفت: ناراحت نباش، بگو چه طورى تانكر را پر كنم. گفتم: آخه براى شما زحمت مىشود برادر!
گفت: تو بگو بقيهاش با من.
گفتم: اول شيلنگ…
آقا مهدى به طرف دستشويىها رفت و بعد از مدتى آب از دوش سرازير شد. مانده بودم بعد از استحمام چه گونه بيرون بيايم. چون آقا مهدى همانجا منتظر بود. سرم را براى چندين بار مىشستم تا شايد ايشان از آنجا دور شود. بيش از آن نمىتوانستم طولش بدهم. براى همين شير آب را بستم. صداى آب كه قطع شد، آقا مهدى متوجه شد من مىخواهم از حمام خارج شوم. سرش پايين بود شروع كرد به قدم زدن و از كنار حمام دور شد تا من خارج شوم و خجالت نكشم.(17)
چرا براى من باز كردى؟
در يكى از روزهاى داغ جنوب آقا مهدى نزديك ظهر از خاكريز به طرف سنگر بچهها آمد و با آب داغ تانكر گرد و خاك راه را از صورتش زدود و بعد از گرفتن وضو داخل سنگر شد. وقتى رحيم آقا مهدى را ديد سراغ يخدان كاچويى رفت و يك كمپود گيلاس باز كرد و به آقا مهدى داد. آقا مهدى قوطى را نزديك دهانش برد اما ناگهان چهرهاش دگرگون شد. از رحيم پرسيد: امروز به همه بچهها كمپود دادهاند؟ رحيم گفت: نه آقا مهدى، جزو جيره نبوده است.
آقا مهدى با ناراحتى گفت: پس چرا اين را براى من باز كردى؟
رحيم گفت:چون شما حسابى خسته شدهايد، گرمازده شدهايد، كى از شما بهتر؟ آقا مهدى گفت: كى از من بهتر؟ از من بهتر بچه بسيجىها هستند كه بى هيچ چشم داشتى مىجنگند و جان مىدهند.(18)
پىنوشتها: –
1. سروقاتان، ص50.
2. روايت همرزم شهيد، ر.ك: يك جرعه آفتاب، ص 49.
3 راوى: حمزه على شكوهى، ر.ك: سفر عشق، ص 95و96.
4. ر.ك: اسوههاى استقامت، ص 96تا98.
5. راوى: حسين ابوالقاسم زاده، ر.ك: خداحافظ سردار، ص52 – 49.
جهان اسلام؛ رويش ها و ريزش ها 4
جهان اسلام رويشها و ريزشها
قسمت چهارم
غلامرضا گلى زواره
4- جامو و كشمير
بعد از ورود استعمار انگليس به هند و فروپاشى مغولان كبير، منطقه كشمير ابتدا به دست افغانان و سپس به دست سيكها افتاد، در دهه 1940 م كه موضوع استقلال پاكستان از هند مطرح بود، يك مهاراجه هندى بر كشمير حكمرانى مىكرد، در حالى كه 78% مردمش مسلمان بودند. در اين زمان ميان جواهرلعل نهرو و محمد على جناح و هم چنين احزاب كشميرى بر سر استقلال يا پيوستن كشمير به پاكستان اختلاف نظر بود.
بعد از استقلال پاكستان در سال 1947 م مهاراجه كشمير مايل به امضاى قراردادى در زمينه توقف دخالت در امور كشمير با هند و پاكستان بود، پاكستان اين امر را پذيرفت اما هند نه رد كرد و نه مورد پذيرش قرار داد. درگيرىهايى هم ميان مردم كشمير با نيروهاى مهاراجه روى داد. برخى از مردم سر حد شمال غربى پاكستان با ادامه درگيرىها به كمك مردم كشمير آمدند، در همين زمان مهاراجه كشمير قرار داد الحاق به هند را امضا كرد و خواستار كمك نظامى هند شد، هندوستان نيز نيروهاى خود را به سوى اين سرزمين اعزام نمود. از اين پس درگيرىهاى مرزى بين دو كشور رفته رفته تشديد گرديد و پيشنهاد همه پرسى توسط سازمان ملل متحد كه در قطع نامههاى گوناگون مطرح شده بود مورد قبول طرفين قرار نگرفت.
از آنجا كه كشمير از شمال با چين، روسيه و افغانستان هم مرز است، اين پديده امنيت اين منطقه را براى هند حياتى نموده است، از سوى ديگر اشغال كشمير توسط هند تهديد مستقيم براى پاكستان به حساب مىآيد زيرا دو راه مواصلاتى مهم و شبكه راه آهن در سرحد و شمال شرقى پنجاب از كنار كشمير مىگذرد و سرچشمههاى سه رودخانه عمده پاكستان در كشمير قرار دارد.
ريشه بحران كشمير به اوت سال 1947 م بر مىگردد كه انگلستان در طرح تقسيم، تكليف آن را روشن نكرد و در هالهاى از ابهام باقى گذاشت و زمينه را براى شكلگيرى نزاع مستمر بين هند و پاكستان فراهم كرد. به طورى كه تاكنون اين دو كشور براى سه بار در سالهاى 1947م، 1965 و 1971 و چهارمين بار در سال 1999م با يكديگر درگيرى نظامى پيدا كرده و در طول اين مدت بارها نيروهاى مرزى در منطقه كشمير درگيرى داشتهاند، اين بحران به رقابت تسليحاتى گسترده ميان اين دو قدرت كمك كرده و نوعى تكامل هستهاى را موجب گشته است كه اين رقابتهاى خطرناك، آزمايشهاى موشكى و اتمى نگرانى هايى را براى آسياى جنوبى و حتى جهان بوجود آورد. شوراى امنيت طى قطعنامههايى كه تصويب كرده است، پيشنهاد داده كه نيروهاى نظامى از كشمير عقب نشينى كنند، سرنوشت مردم به خودشان واگذار شود كه همه پرسى آن را مشخص مىكند و نيز يك حكومت انتقالى تشكيل گردد تا به اوضاع داخلى اين قلمرو رسيدگى كند.
هند و پاكستان هم پس از جنگ 1971 م در سال 1972 م موافقت نامه معروف سيملا را امضاء كردهاند امّا همچنان كشمير در بحرانهاى شديد سياسى و اجتماعى به سر مىبرد و به دليل همين تشنجها علاوه بر آن كه مردمان اين سرزمين بر خلاف منابع فراوان معدنى، آبى و زراعى، در فقر و محروميت بسر مىبرند در درگيرىهاى خونين هزاران كشته دادهاند.
در دهههاى اخير احزابى مانند «كنفرانس مسلمانان جامو و كشمير» و «جبهه آزادى بخش جامو و كشمير» در اين ايالت فعاليت هايى كردهاند و چند انتخابات از جمله در ارديبهشت و شهريور سال 1375 ه.ش در اين ناحيه برگزار شد، با اين حال درگيرىهاى نظامى همچنان ادامه دارد.(1)
5 – چچن اينگوش
چچن اينگوش در پنجم دسامبر 1936 م از ادغام منطقه خودمختار چچن، كه در سال 1921 م تأسيس شده بود و ناحيه خودمختار اينگوش(بوجود آمده در سال 1924م) پديد آمد، كه با 19300 كيلومتر مربع مساحت از جنوب شرقى به داغستان، از جنوب غربى به گرجستان و از شمال به روسيه محدود مىباشد. با فروپاشى شوروى و ايجاد فضاى باز سياسى بخش عمدهاى از اين منطقه در سال 1991 به جمهورى چچن تبديل گرديد، پس از اعلام استقلال، شوروى (روسيه كنونى) تلاش نمود بارديگر آن را به تصرف درآورد ولى موفق نشد، چون روسها از روش مبارزه مستقيم با اقوام چچن اينگوش مأيوس گرديدند از طريق شكنجههاى شديد مبارزين و اجيركردن افراد و نظارت بر فعاليتهاى تبليغى و مذهبى و ايجاد اختلاف بين مسلمانان اين منطقه به مقاصد شوم خود ادامه دادند.
بحران دردناك و تأثرآور چچن اينگوش از موقعى آغاز مىگردد كه ارتش روسيه تهاجم خونينى را بر عليه مردمان اين ناحيه آغاز كرد و با تقويت نيروهاى نظامى و انباشت ذخيره تسليحاتى خود و حمله به افراد بىدفاع موجب آوارگى بيش از دويست هزار نفر و كشته و زخمى شدن صدها نفر شده است هجوم انسانهاى مظلوم و بى دفاع چچن به مرزهاى اينگوش، داغستان و گرجستان براى رهايى از آتش جنگ قلب مسلمانان جهان را به درد و اندوه واداشت.
پس از آن كه جوهر دادايف (كه در انتخابات نوامبر 1991 م به رياست جمهورى چچن رسيد) در يك حمله موشكى روسيه كشته شد، اوضاع تا حدودى آرام گشت و مبارزان چچنى به شهر و خانههاى خود بازگشتند و شهر گروزنى (مركز چچن) را كه نيمى از آن ويران شده بود در اختيار گرفتند و به دنبال آن قرارداد ترك مخاصمه بين قواى روسى و مبارزان چچنى به امضاء رسيد و در ژانويه سال 1997 م اسلان ماسخادوف به رياست جمهورى انتخاب گرديد. در سال 1999 م پس از آن كه داغستانىها اعلام استقلال كردند، استقلال طلبان چچن دوباره استقلال سرزمين خود و جدايى از فدراسيون روسيه را خواستار شدند كه اين بار هم با واكنش شديد روسيه روبرو شدند و ارتش روسيه از هوا و زمين بر چچن تاخت و آنجا را تصرف كرد.(2)
6- قبرس
كشور قبرس جزيرهاى است در آسياى جنوب غربى، در آبهاى خاورى درياى مديترانه و در حدود 75 كيلومترى سواحل جنوبى تركيه و در 16 اوت 1960 م استقلال قبرس رسماً اعلام گرديد. اختلافات ميان يونانىها و تركهاى اين كشور كه سابقهاى طولانى دارد در سال 1963 م آغاز شد و تا مرز جنگ داخلى و دخالت نيروهاى حافظ صلح سازمان ملل متحد پيش رفت. در سال 1974 م تركيه براى حمايت از تركهاى قبرس، به اين كشور نيرو اعزام داشت و اين سرزمين به دو ناحيه ترك نشين و يونانى نشين تقسيم گرديد.
در سال 1983 م جامعه ترك قبرس، جمهورى قبرس شمالى را اعلام داشت كه جز تركيه هيچ كشورى آن را به رسميت نشناخت. با وجود قطع نامههاى گوناگون سازمان ملل و مذاكرات طرفين هنوز اتحاد دو بخش قبرس به وقوع نپيوسته و مانعى بزرگ بر سر ورود تركيه به اتحاديه اروپا شده است.
تلاشهاى قبرس براى عضويت در سازمان ملل متحد بىنتيجه مانده و اين سازمان عضويت قبرس را منوط به اتحاد ميان دو قسمت و تشكيل يك كشور واحد دانسته است.
در پى قطعى شدن عضويت قبرس در اتحاديه اروپا براى سال 2004 م، عدهاى از اهالى ترك نشين قبرس در اواخر سال 2002 م با برپايى تظاهراتى خواهان وحدت دو بخش اين كشور شدند.
در هر حال بحران قبرس براى يكى از مهمترين كشورهاى اسلامى يعنى تركيه مشكلات زيادى را به وجود آورده است.(3)
7 – جمهورى عربى صحرا
كشور صحرا در شمال غربى قاره آفريقا و در ساحل شرقى اقيانوس اطلس واقع است و از شمال به مغرب(مراكش)، از شمال خاورى به الجزاير و از شرق و جنوب به موريتانى محدود است، 284000 كيلومتر مربع مساحت دارد ولى حدود سيصدهزار نفر سكنه آن مىباشد.
صحرا مدتها تحت سلطه فرانسه و اسپانيا بوده است و اين كشورها از منابع نيترات و فسفات آن بهره بردارى فراوان كردهاند.
پس از آن كه در سال 1966م سازمان ملل متحد به اسپانيا توصيه كرد كه ميزان علاقهمندى ساكنان صحرا را نسبت به حقوق خود طى يك همه پرسى مورد ارزيابى قرار دهد، تظاهرات وسيعى در اين منطقه به وقوع پيوست و در دهم مى 1973 م جبهه پوليساريو موجوديت خود را در اين منطقه اعلام كرد و دولت اسپانيا را ناگزير به برگزارى همه پرسى براى اعطاى خودمختارى به صحرا نمود دولتهاى مغرب و موريتانى از اين فرصت بهره بردارى نمودند و ادعا كردند چون صحرا وابستگىهاى قومى و فرهنگى به اين كشورها دارد، لذا اداره امور صحرا به مراكش و موريتانى واگذار شد جبهه پوليساريو كه خود را تنها نماينده مردم محروم و مظلوم صحرا مىداند با اين وضع مخالفت كرد و بخشهاى مهمى از صحرا مورد تهاجم ارتش مراكش قرار گرفت و شمار زيادى از مردم كشته شدند و غالب شهرهاى شمالى خالى از سكنه گرديدند و مردم بى خانمان و آواره گشتند و گروههاى كثيرى به الجزاير پناه بردند.
در فوريه 1976 م اسپانيايىها صحرا را ترك كردند و به دنبال آن پوليساريو استقلال و موجوديت جمهورى دموكراتيك عربى صحرا را اعلام داشت و اگرچه بسيارى از كشورها اين موضوع را به رسميت شناختند ولى از سوى مغرب و موريتانى اين استقلال رد گرديد و جبهه مورد اشاره رودر روى اين كشورها قرار گرفت، كودتاى سال 1978 م موريتانى به بهبود روابط پوليساريو و موريتانى منجر شد و اين كشور نيروهاى خود را از صحرا فرا خواند و استقلال كشور مزبور را به رسميت شناخت.
دولت مراكش اجازه نداد همه پرسى ژانويه سال 1992م برگزار گردد و در سال 1998 م نيز برقرارى صلح و آرامش و همه پرسى در صحرا به دليل پافشارىهاى دولت مغرب، با اختلال روبرو شده و روند كند و غيرقابل قبولى داشت و علاوه بر اين كه اين همه پرسى برگزار نشد، رفراندوم ديگرى كه براى سال 2000 م در نظر گرفته شد، به تأخير افتاد. بدين گونه كشور صحرا همچنان با مشكلات سياسى – اجتماعى زيادى روبرو است و بحران آن همچنان ادامه دارد.(4)
8 – سودان
سودان به عنوان وسيعترين كشور آفريقايى و بزرگترين سرزمين در جهان اسلام، در شمال غربى آفريقا واقع است.از معضلات بزرگ اين كشور جنگ داخلى و موضوع شورشيان جنوب به رهبرى جان گارانگ بود. اختلافات ناراضيان جنوب ريشه در مسايل مذهبى، سياسى و اقتصادى دارد زيرا آنان حاكميت دولت مركزى را برنمىتابند چرا كه مسيحى هستند و دولت مركزى در دست مسلمانان است. منابع نفتى اين كشور اسلامى در نواحى جنوبى است و شورشيان بخشى از منابع رودخانه نيل را كه ازجنوب سودان به سوى شمال جارى است در اختيار گرفته بودند و در صورت اعطاى خودمختارى به معترضين جنوب، چنين انفكاك و تجزيهاى به دولت سودان ضربههاى سنگينى وارد مىنمود. سرانجام در سال 2005 م(1384 ه.ش) پس از سالها درگيرى و نزاع داخلى، دولت مركزى با شورشيان جنوب موافقت نامه صلح امضاء كرد و جان گارانگ به عنوان معاون رئيس جمهورى سودان برگزيده و اين كشور صاحب قانون اساسى جديد شد، امّا با كشته شدن گارانگ در يك سانحه هوايى اين آرامش از سودان رخت بر بست و خشونتهاى خونين ناراضيان جنوب سبب كشته شدن عدّهاى از مسلمانان گرديد. گرچه رئيس جمهور وقت سودان سرهنگ عمر البشير، سالواكاير، معاون گارانگ، را به عنوان جانشين خود انتخاب كرد ولى هنوز ناآرامى هايى در نقاط گوناگون سودان ادامه دارد كه فرهنگ، امنيت و اقتصاد اين سرزمين را مورد تهديد جدّى قرار داده است.
مشكل ديگر در سودان بحران دارفور است كه فاجعه نسل كشى آن در حال گسترش مىباشد دارفور در غرب سودان قرار دارد و با ليبى، چاد و آفريقاى مركزى همسايه است و حدود نيم ميليون كيلومتر مربع مساحت دارد. دولت سودان براى اداره بهتر آن، دارفور را به سه بخش يا منطقه تقسيم نمود. امّا تحريكات قدرتهاى استكبارى، موقع جغرافيايى، گستردگى منطقه و برخى مسايل قومى و فرهنگى موجب گشته تا تأمين امنيت اين ناحيه با دشوارى مواجه گردد.
در اثر درگيرىهاى شديد شورشيان دارفور با نيروهاى دولت مركزى هزاران نفر كشته و قريب يك ميليون نفر آواره گشتهاند. دو جنبش آزادى بخش يكى به نام سودان و ديگر جنبش عدالت و برابرى كه رهبرى شورشهاى دارفور را عهده دارند خواستار توسعه اقتصادى و اجتماعى اين منطقه و توزيع بهتر منابع آن هستند. دارفور از فوريه سال 2003 م تاكنون دستخوش درگيرىهاى مسلّحانه و خونين بر عليه دولت مركزى مىباشد.(5)
9- سومالى
كشور سومالى در منطقه استراتژيك شاخ آفريقا قرار دارد، اغلب سكنه ده ميليونى آن مسلمان هستند. اين سرزمين با بحرانهاى اقتصادى – اجتماعى گستردهاى روبروست كه ريشه آن را بايد در نظامى گرى، ملّى گرايى، اختلافات مرزى با كشورهاى همسايه، كشمكشهاى منطقهاى، رقابت ميان وابستگان به قبايل براى كسب قدرت، جستجو نمود.
يكى از مشكلاتى كه پس از استقلال همواره پيش روى دولتهاى سومالى قرار داشته است، علاوه بر قحطى و خشك سالى موضوع استان اوگادن مىباشد كه در تصرف اتيوپى بود، و از همان آغاز مورد نزاع اين دو سرزمين قرار گرفته است. زدوخوردهاى مرزى ميان سومالى و اتيوپى كه در سالهاى 1970 تا 1978 م روى داد منجر به كشته و مجروح شدن و آوارگى 000/300/1 نفر سوماليايى گرديد و قيامهايى را عليه حكومت ژنرال زيادباره (كه در سال 1969 م از طريق كودتا روى كارآمد) پىريزى كرده است.
در سال 1991م مخالفان، زيادباره را از مقام خود عزل كردند و على مهدى محمد را به جاى او به رياست جمهورى منصوب كردند، اين برنامه جنگ داخلى را در سومالى بوجود آورد و ژنرال محمد عيديد فرمانده نظاميان انقلابى، كنترل موگاديشو(مركز سومالى) را در دست گرفت، طى اين اختلافات كه جنگ داخلى را برافروخت سيصدهزار كودك سوماليايى جان باختند و حدود 25% سكنه كشور، وطن خويش را ترك نمودند و به نواحى ديگر پناه بردند.
در سال 1994 م سومالى به دو قسمت تقسيم گرديد، جمهورى نوبنياد سومالى لند كه شامل 30% سرزمين سومالى را به خود اختصاص مىداد، اعلام موجوديت كرد و بندر بربره واقع در ساحل خليج عدن را به پايتختى برگزيد و به دنبال آن حدود يك ميليون نفر سوماليايى را از جنوب به سوى شمال كوچانيد، چهار سال بعد رؤساى قبايل در شهر گوواره اجتماع نمودند و سرزمين ادارى جديدى تحت عنوان پونتلند را به عنوان ناحيهاى مستقل به مركزيت گوواره اعلام كردند، در حال حاضر هيچ كدام از بخشهاى جدا شده از سومالى، از شناسايى بين المللى برخوردار نشدهاند و اين در حالى است كه دولت مركزى از اداره موگاديشو هم ناتوان است.
نيروهاى سازمان ملل هم كه مدّتى در اين كشور مستقر بودند، در برپايى آرامش و پايان دادن به بحرانهاى مرگبار سومالى عاجز شدند و مذاكرات صلح بين رهبران شورشى كه در نايروبى مركز كنيا برگزار گرديد ناكام ماند. در وضع كنونى بر اثر دخالت ابرقدرتها دو گروه به نامهاى «محاكم» و «اتحاد براى صلح» با يكديگر درگيرند و از هفدهم ارديبهشت سال 1385، نزاع بين آنان سختتر گرديد و منجر به كشته و آواره شدن مسلمانان زيادى شده است. گروه «اتحاد براى صلح» تحت حمايت آمريكاست و اين ابرقدرت مىگويد به دليل مبارزه با شبكه القاعده و جلوگيرى از نفوذ آن در سومالى، در مسايل داخلى سومالى دخالت مىكند و لى رئيس جمهور وقت يوسف احمد آمريكا را متهم به آشوبگرى و ايجاد ناامنى در موگاديشو و ديگر شهرهاى سومالى نموده است. شوراى امنيت خواستار آتش بس و خاتمه درگيرىها مىباشد و تحريمهايى را هم به مرحله اجرا گذاشته است ولى براى ايجاد صلح و آرامش موفق نبوده است. سازمان وحدت آفريقا و برخى مجامع آفريقايى نيز در اين راستا، موفق نگرديدهاند.(6)
پىنوشتها: –
1. دانشنامه جهان اسلام، ج 9، ص 402 – 401، مبانى مطالعات سياسى – اجتماعى، محمدرضا حافظ نيا، ج 2، ص 322 – 302، بحران كشمير آيندهاى مبهم، محمدرضا حافظ نيا پاسدار اسلام، ش 211، تير 1378، ص 39 – 37.
2. گيتاشناسى نوين كشورها، ص 239، اقوام مسلمان اتحاد شوروى، شيرين اكينر، ص 221؛ قلمرو مسلمانان مقاوم، مقاله نگارنده، مجله مكتب اسلام، سال 39، اسفند 1378.
3. تركيه، صابر قاسمى، وزارت امور خارجه، ص 200 – 201؛ گيتاشناسى نوين كشورها، ص 323، رواق انديشه، شماره 48، ص 38.
4. ديپلماسى بحران،احمد شرورى، تهران، وزارت امور خارجه، سال 1375، ج 1، ص 305، گيتاشناسى نوين كشورها.
5. روزنامه اطلاعات، شماره 23336 و 23386، روزنامه ايران، شماره 3189، نامه جامعه، سال اول، شماره 9، خرداد 1384، ص 54 – 53.
6. فرهنگ جغرافيايى جهان، ص 95 – 94 ؛ روزنامه ايران، شماره 2223 و 2226، گيتاشناسى نوين كشورها، شبكه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران، ساعت 18، 2 خرداد 1385.
زيارت ؛ ديدارى با بركت 1
زيارت، ديدارى با بركت
قسمت اول
غلامرضا گلى زواره
معناى زيارت
زيارت در لغت ديدار كردن با قصد را گويند كه در ريشه اين واژه مفهوم ميل و گرايش نهفته است، گويى زائر از ديگران روى گردانيده و به سوى زيارت شونده قصد كرده است.(1) در عرف عموم مردم، قصد زيارت كننده يك نوع اكرام و تعظيم مىباشد.(2) همچنين زائر با يك نوع اميدوارى به سوى زيارت شونده مىرود و در صدد است بر اثر ارتباطى معنوى يا از بار خطاهاى خود كم كند يا آن كه با اين حضور روحانى از گرفتارىهاى خويش بكاهد. در هر حال زائر در اين برنامه با بركت و معنوى يك نوع ترقى و تعالى را طالب است و مىخواهد ظرفيتهاى خويش را به سوى خوبىها و خصلتهاى ارزنده ارتقاء دهد.(3)
زيارت معصومين در حال حيات يا شهادت تفاوتى ندارد چنان چه قرآن مىفرمايد: «ولاتحسبنّ الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون؛(4) و كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى مىخورند.»
اقسام زيارت
مقصود اصلى زيارت اين است كه انسان مسلمان و معتقد به مشاهد متبرك و بقاع مقدّس برود و با تكيه بر متون مأثور و مستند كه از اهل بيت رسيده است با مقام معصومين يا اولاد آنان ارتباط قلبى و معنوى برقرار كند، امّا گاهى از راه دور اين اتصال روحانى برقرار مىگردد، در اعمال عبادى سياسى حج نيز خانه خدا طى اعمال خاصى توسط حاجيان زيارت مىشود.
علاوه بر اين، زيارت قبور مؤمنين و مؤمنات نيز در اين مقوله مىگنجد كه استحباب آن در منابع روايى مورد تأكيد قرار گرفته است و فوايد اخلاقى و مزاياى عبرت انگيزى دارد، نوع ديگر، ديدار مؤمنان در حال زنده بودنشان، هنگام سلامتى يا بيمارى است كه از جمله آداب مهم دينى و اجتماعى است و در احاديث معتبر به آن تأكيد شده و پاداشهاى فراوانى براى اين عمل خير بيان گرديده است،
زيارت برادران دينى نيز آدابى دارد و بايد براى ميزبان تكلّف و زحمت بوجود نياورد، ميزبان بايد به استقبال زيارت كننده بيايد و در تكريم او بكوشد و در حد توان از وى پذيرايى كند.(5)
گاهى ديدار با مشاهير و علما و شخصيتهاى برجسته دينى نيز مفهوم زيارت را در ذهن متبادر مىكند.(6)
متون زيارتى
متن هايى كه به كمك آنها يكى از ائمه يا اولادشان را مىتوان زيارت كرد از متون معتبر و مستند هستند كه امام معصوم نقل نموده و يا توسط ائمه هدى بر خواندن آنها تأكيد گرديده است. عبارت هايى فصيح، جمله بندىهاى ظريف، معانى دقيق، محتواى سازنده و رشد دهنده مضامينى كه عقايد شيعه را مطرح مىكند، جبههگيرى در برابر ستمگران و دفاع از مظلومان و محرومان، همراهى با حماسه آفرينان و تقاضاى همگامى با نوريان و پاكان و نفرت از اهل شرارت از ويژگىهاى مهم متون زيارتى مىباشد.
شيوايى كلام، والايى مضمون و معارف و كمالاتى كه در زيارت نامههاى مستند موج مىزند خود گوياى اصالت و معرّف دانش ارجمند و الهى گوينده آن است.
زيارت جامعه كبيره از متون بسيار معتبرى است كه هر يك از ائمه هدى را مىتوان با آن زيارت كرد، اين زيارت به سندهاى موثق از امام هادى(ع) روايت شده و جمع بسيارى از علما و مؤمنين به خواندن آن مداومت داشتهاند. سند آن به موسى بن عبداللّه نخعى مىرسد كه امام هادى(ع) وى را به اين متن بليغ و كامل براى زيارت هر كدام از امامان تعليم فرموده است.(7) زيارت آل يس، زيارت رجبيه و زيارت عاشورا نيز شهرت فراوانى دارند. در كتاب هايى چون كامل الزيارات ابن قولويه، مصباح المتهجد شيخ طوسى، مصباح الزائر سيد بن طاووس، اقبال الاعمال ابن طاووس، المزار الكبير شيخ محمد بن جعفر مشهدى، مهج الدعوات ابن طاووس، مصباح كفعمى، مفتاح الفلاح شيخ بهايى، تحفةالزائر علامه مجلسى و نيز مصباح المنير و مفاتيح الجنان، متون زيارتى متعددى درج گرديده است.(8)
زيارت در قرآن
در قرآن مىخوانيم: قال الّذين غلبوا على امرهم لنتخذنّ عليهم مسجداً؛(9) ولى آنان كه از رازشان آگهى يافتند و ماجراى اصحاب كهف را دليلى بر بروز رستاخيز ديدند گفتند ما در كنار (مدفن)آنها مسجدى بنا مىكنيم(تا ياد و خاطره آنان فراموش نگردد). اين موضوع نشان مىدهد كه ساختن عبادت گاه به احترام مرقد و بارگاه بزرگان دين نه تنها خلاف نمىباشد و آن چنان كه فرقه منحرف وهابى حرام مىپندارند نيست، بلكه كار خوب و شايستهاى خواهد بود. اصولاً بناهاى يادبود كه خاطره افراد برجسته را احياء مىكند يك نوع قدردانى از تلاش آنان و نيز تشويقى براى آيندگان است. علامه طباطبايى(ره) ذيل آيه فوق حديثى را نقل كرده است كه ترجمه آن چنين مىباشد: ملك گفت سزاوار است اين جا مسجدى ساخته شود تا آن را زيارت كنيم از اين آيه و نيز روايت استفاده مىشود كه محل دفن افراد مؤمن و موحّد و مجاهدان در راه اعتلاى توحيد را مىتوان زيارت كرد و حتى بر مزارشان مسجدى بنا كرد كه در آن ذكر پروردگار گفته شودو سازندگان مسجد نيز خداپرست و عابد بودهاند.(10)
در آيه ديگرى آمده است:
«ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توّاباً رحيماً؛(11) هنگامى كه به خود ستم مىكردند(اى پيامبر) نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىكردند و پيامبر هم برايشان استغفار مىكرد(پس) خدا را توبهپذير و مهربان مىيافتند.»
اين آيه با صراحت مىگويد پيامبر را مىتوان به درگاه خدا شفيع قرار داد و توسط او رحمت و مغفرت الهى را جلب كرد. همچنين از اين كلام وحى بر مىآيد كه توسّل جستن به پيامبر و امام نه تنها شرك نمىباشد و رواست و در زيارتها مؤمنين از مقام معصوم مىخواهند براى قبول توبه آنان در پيشگاه خداوند واسطه باشند و نيز از منزلت معنوى ائمه براى مغفرت و بخشش خطاهاى خود استفاده مىكنند و نورالدين فرزند سمهورى از سبكى نقل مىكند اين آيه علاوه بر اين كه به طلب استغفار نزد پيامبر تأكيد دارد مبيّن آن است كه چنين حالتى با رحلت آن حضرت قطع نمىگردد و اضافه مىكند: با اين وصف مىتوان بر كنار مرقد آن حضرت از پيشگاه حق تعالى طلب استغفار كرد.(12)
قرآن مىفرمايد: «ذلك و من يعظّم حرمات اللّه فهو خيرله…؛(13) و هر كس برنامههاى الهى را بزرگ دارد برايش نزد پروردگار بهتر است»، روشن است كه منظور از حرمات در اين آيه اشاره به اعمال و مناسك حج است اما در منابع تفسيرى و تاريخى اهل سنت و شيعه مراعات احترام و تكريم مقام نبى اكرم(ص) جزو حرمات الهى است و هرگونه تعدى به اين حريم مقدّس در ايمان و تقواى آدمى خلل ايجاد مىكند چرا كه آيه ديگرى مىفرمايد: «ذلك و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب».(14) و نيز قرآن تأكيد مىفرمايد: «انّ الذين يؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الآخرة».(15) و نيز خداوند فرموده است: «و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انّ اللّه برىٌ من المشركين و رسوله»(16) و طبيعى است وقتى چنين حرمتى براى رسول اكرم(ص) اثبات گرديد، تكريم شئونات اهل بيت او نيز ملازم و مقرون با آن است چرا كه قرآن مىفرمايد: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً؛(17)و نيز آيه مودّت دليلى براى چنين ادعايى است: «قل لا اسألكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى».(18) و مگر نه اين است كه طبق قول پروردگار: خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مىفرستند و از مؤمنان خواسته شده است چنين كنند: «ان اللّه و ملائكته يصلون على النبى يا ايهاالذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما».(19)
در منابع مستند روايى آمده است كه خداوند به پيامبر اكرم(ص) مقام و فضلى داده كه اين ويژگى به ديگر پيامبران اختصاص داده نشده است از جمله آن كه خداوند در قرآن بر نوح، ابراهيم، موسى و هارون(عليهم السلام) درود مىفرستد: «سلام على نوح فى العالمين»(20) «سلام على ابراهيم»،(21) «سلام على موسى و هارون»(22) در اين آيات هيچ گاه به خاندان نوح، ابراهيم، موسى و هارون درود فرستاده نمىشود،امّا در روايت معتبرى آمده است منظور از يس، رسول اكرم(ص) است «و سلام على آل ياسين»(23) يعنى درود بر خاندان پيامبر اكرم(ص) اين حديث را حضرت امام رضا(ع) در يك اجتماعى بزرگ كه مأمون و عدّهاى از دانشمندان عراق و خراسان حضور داشتند نقل كردهاند.(24)
سيوطى در تفسير خويش ذيل آيه: «فى بيوت اذن اللّه ان ترفع ويذكر فيها اسمه(25)» گفته است وقتى اين آيه را پيامبر تلاوت فرمود، مردى از جاى برخاست و پرسيد منظور كدام خانههاست، رسول اكرم(ص) فرمود:بيوت انبياء و چون آن مرد پرسيد آيا مصداق آن بيت، خانه حضرت على(ع) و فاطمه (س) است، پيامبر فرمود:آرى، از افضل آنهاست و برحرمت آن تأكيد فرمود و افزود رعايت احترام آن همان است كه خداوند به آن امر كرده است.(26) و نيز ابوسعيد خدرى گفته است رسول اكرم فرمودهاند: حُرُمات الهى سه تاست، حرمت اسلام، حرمت من و حرمت عترت من.(27)
در سيره و سخن حضرت محمد(ص)
در منابع روايى و كتب حديث معتبر آمده است رسول اكرم(ص) به زيارت قبر مادرش آمنه بنت وهب مىرفت و مىگريست و مسلمين از گريه آن حضرت، مىگريستند.(28) نقل نمودهاند هنگام بازگشت از نبرد بدر اولين كس از مهاجرين كه در مدينه فوت كرد، عثمان بن مظعون بود كه پيامبر به زيارت قبرش رفت،(29) همچنين آن حضرت بر سر مزار شهداى اُحُد حاضر مىگرديد و اين آيه را تلاوت مىفرمود: «سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار»(30) و چون آن حضرت به زيارت قبور بقيع مىرفت مىفرمود: السلام عليكم دار قوم مؤمنين و اتاكم ماتوعدون غداً مؤجّلون، و انّا ان شاء اللّه بكم لاحقون، اللهم اغفر لاهل البقيع الغرقد.(31) عايشه نقل مىكند پيامبر فرمود: جبرئيل نزدم آمد و گفت: پروردگارت به تو امر مىكند در قبرستان بقيع حاضر گردى و براى آنان طلب آمرزش كنى.(32)
انس بن مالك از پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: هر كس بعد از وفاتم مرا زيارت كند چنان است كه در حال حيات مرا زيارت كرده باشد و هر كس قبرم را زيارت كند روز رستاخيز شفاعتم بر او واجب مىگردد.(33)
آن حضرت فرمودهاند: هر كس توانايى مالى داشته باشد و به زيارت من نيايد، به من جفا كرده است و نيز تأكيد نمودهاند: هر كس به زيارت من آيد و هيچ قصدى غير از آن نداشته باشد بر خداى سبحان سزاوار است كه من شفيع او در روز قيامت باشم، غزالى كه اين روايتها را در كتابش آورده است در آن هنگام از بزرگان اهل سنت بود ولى بعد به مذهب اهل بيت مشرف گرديده است، او در همان زمان و قبل از شيعه شدن در اثر معروفش نوشته است يكى از آداب حج اين است كه به مدينه بروى و مرقد پيامبر را زيارت كنى و اين زيارت نامه را بخوانى و متن زيارتى را آورده است وى افزوده است مستحب مىباشد كه به قبرستان بقيع رفته و قبر چهار امام را زيارت كنى.(34)
امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل فرموده است: كسى كه به زيارت خانه خدا به حج برود و مرا در مدينه زيارت نكند در روز قيامت به او بى اعتنايى مىكنم(او را مشمول شفاعت خود قرار نمىدهم).(35)
رسول اكرم(ص) خطاب به حضرت على(ع) مىفرمايند: آنان كه قبور شما را زيارت كنند مانند كسانى هستند كه بعد از حج واجب، هفتاد حج به جاى آورده باشند و به هنگام بازگشت از زيارت شما همانند روزى هستند كه از مادر متولد شدهاند، از گناهان پاك مىگردند. اى على دوستانت را بشارت باد به نعمت هايى كه چشمى نديده، گوشى نشنيده و بر قلب بشرى خطور نكرده است ولى افراد فرومايه زائران قبر شما را نكوهش مىكنند گويى به گناه ناشايستى دست يازيدهاند، آنها بدترين امّت من هستند، شفاعت من به آنها نمىرسد و بر حوض كوثر بر من وارد نمىگردند.(36)
رسول اكرم(ص) تأكيد نمودهاند زيارت اهل قبور عموماً تذكرى براى آخرت و موجب زهد ورزى در دنياست، قلب را رقت مىدهد و اشكها را جارى مىسازد، آن حضرت فرمودهاند قبور مردگان خود را زيارت كنيد و بر آنان سلام بفرستيد كه ياد آنها مايه پند شماست و نيز فرمودند: هر كس هر جمعه قبر پدر و مادر خود يا يكى از آنان را زيارت كند خداوند او را مورد آمرزش قرار مىدهد و در شمار كسانى خواهد بود كه درباره والدين خود نيكى و وظيفه فرزندى را ادا كرده باشد.(37)
در سيره و سخن معصومين(ع)
حضرت فاطمه زهرا(س) هر روز به زيارت مرقد پدرش مىرفت و مىگريست و مىفرمود: پدرم بر من مصائبى نازل شد كه اگر بر روزها وارد مىشد، به شب تبديل مىگرديدند.(38)
حضرت على(ع) براى همسرش حضرت زهرا(س) مكانى به نام بيت الاحزان ساخت كه در آن به گريه و زارى مىپرداخت و نيز در بسيارى اوقات آن بانوى دو سرا به قبرستان بقيع مىرفت حضرت زهرا(س) هر دو سه روز يك بار قبر حمزه سيدالشهداء را زيارت مىكرد، آن بانو مرقد شهداى اُحُد را نيز مورد زيارت قرار مىداد و در آن جا مىگريست.(39)
حضرت على(ع) نيز قبر رسول اكرم(ص) و فاطمه(س) را زيارت مىنمود، او بر سر مزار پيامبر مىگفت: گريستن جز بر فقدان آن حضرت روا نمىباشد، آنگاه صورت خويش را بر خاك مىنهاد و مىگريست و ناله مىكرد. حضرت امام حسين(ع) هنگام غروب هر جمعه قبر برادرش امام حسن مجتبى(ع) را در بقيع زيارت مىنمود. ساير ائمه نيز مرقد رسول اكرم(ص)، حضرت على(ع) و امام حسين(ع) را زيارت مىكرده و اصحاب و ياران و ساير مؤمنين را بر اين امر توصيه مىنمودهاند.(40)
روش دانشمندان شيعه
امام خمينى در تمام ايّام اقامت در نجف جز موارد استثنايى برنامه زيارت هر شب خود را ترك نكرد و در اغلب ايّام زيارتى در كنار بارگاه امام حسين(ع) در كربلا بسر مىبرد و هر روز زيارت عاشوراى معروفه را با صد مرتبه سلام و سد مرتبه لعن مىخواند و مىتوان گفت از رمزهاى موفقيت امام همين ارتباط معنوى با ائمه و توجه، اشتياق و توسّل به آن وجودهاى مبارك مىباشد.(41)
وحيد بهبهانى زمانى كه براى زيارت به حرم سيد الشهداء مشرف مىشد، اوّل آستان كفش كن آن جناب را مىبوسيد و روى و محاسن خويش را بدان مىماليد، پس از آن با خضوع و خشوع و رقت قلب به اندرون حرم مشرف مىشد و زيارت مىكرد.(42)
شهيد قدوسى مىگفت: علامه طباطبايى در ايام محرم و صفر زيارت عاشوراى خود را ترك نمىكرد و به زيارت جامعه هم اهتمام داشت و معتقد بود از نسخهاى معتمد استفاده كند.(43)
شهيد قدوسى نيز به اين امور تقيّد زيادى داشت. شهيد مصطفى خمينى هر سال به مناسبتهايى از جمله در نيمه شعبان، عرفه، اربعين، اول و نيمه رجب كه مردم از نجف به كربلا مىرفتند با پاى پياده به اين مكان مقدس مىرفت و گاهى مىشد كه بر پايش تاولهايى مىزد كه از آنها خونابه راه مىافتاد و كاملاً مجروح مىشد ولى بازهم براى زيارت با پاى پياده مصمّم بود.(44) مرحوم ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك الوسايل هم اين گونه بود و اصولاً پياده روى از نجف به كربلا در دوران شيخ انصارى متداول بود ولى پس از چندى ترك شد.
مرحوم نورى چون وضع را بدين منوال ديد بدين شيوه شايسته همت گماشت و به آن ملتزم گرديد و در عيد اضحى براى حمل اثاث و بار سفر حيوان كرايه مىكرد ولى خود و يارانش پياده راه مىرفتند و چون دچار ضعف مزاج گرديد اين مسير را سه شب طى مىكرد.(45)
ملاصدرا در هنگامى كه به حالت تبعيد در كهك(حوالى قم) بسر مىبرد و مشغول بررسى مسايل عرفانى و فلسفى بود، گاه از اين ديار به قم مىآمد و ضمن زيارت بارگاه حضرت فاطمه معصومه، از روح مقدّس آن بانو براى رفع معضلات علمى و اجتماعى استمداد مىجست.(46)
و از اين نمونهها در سيره علما بسيار زياد است و ما به همين مقدار بسنده مىكنيم.
حكمت زيارت
محبوبترين بندگان نزد خداوند همان برگزيدگانى هستند كه قلّههاى بلند تقوا و فضيلت را بوجود آوردهاند، چهارده نور مقدسى كه به انسان و فرشتگان پرستش ذات بارى تعالى را آموختند، معصومانى كه خداوند ايشان را از هر لغزش، اشتباه، خطا، نادرستى و… پاك و دور نگاه داشته شدهاند، محبت ورزيدن به اين وجودهاى مبارك يك دستور الهى است و نيز كسى كه آنها را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و دشمنان آنان در رديف دشمنان خداوند هستند.(47)
خداوند خطاب به حضرت آدم مىفرمايد: اهل بيت پيامبر بهترين مخلوقات من مىباشند كه به سبب وجود آنان به بندگان ثواب و عقاب داده مىشود و بايد در درگاه من به آنان توسّل جُست و هرگاه به تو ابتلائات دست دهد اين وجودها را نزدم شفيع قرار ده به وسيله آنان طلب حاجتنما و من سوگند ياد كردهام هر كس ايشان را در درگاه من شفيع خود قرار دهد و به وسيله آنان نياز خود را مطرح كند درخواستش را اجابت كرده و شفاعت آنان را بپذيرم.(48)
رسيدن به مقامات معنوى و كمالات ملكوتى بدون دوستى اولياء الهى امكانپذير نمىباشد و پذيرش اعمال هر مسلمان در گرو محبت و ولايت اهل بيت خواهد بود پس به قول مولوى:
هر كه خواهد همنشينى با خدا
او نشيند در كنار اولياء
و به قول شاعرى ديگر:
ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامى چند
زيارت از بهترين طريقههاى ارتباط با پيشوايان معصوم است كه موجب جلب معنويت خواهد شد. زيارت حضور عارفانه در ديار معشوق، ديدار عاشقانه زائر از سراى زيارت شونده، اظهار ارادت نسبت به محبوب و دل دادن صميمانه در كوى دل دار است.
زائر در برنامه زيارت در برابر پارسايان برگزيده فروتنى مىنمايد، وفادارى صادقانه مريد نسبت به مراد در زيارت آشكار مىگردد، زائر خود را فراموش مىكند تا مبادا ديانت و ارزشها فراموش گردند و يا به حاشيه رانده شوند. از راههاى تكريم مفاخر و صاحبان كمال، زيارت آنان است كه در حقيقت موجب استمرار راه و مسير معنوى آنان خواهد شد.
حرمهاى شريف و مشاهد متبرك محل تردد فرشتگان، ارواح انبياء و اولياء و محل حضور روح زيارت شونده است به همين دليل در اين فضاى معنوى زائر يك نوع پالايش و پاكى را در خود احساس مىكند و دعايش در مظان استجابت قرار مىگيرد، وجود انبوه زائران در اين گونه مكانها موجب ترويج فرهنگ يكتاپرستى، گسترش فرهنگ اهل بيت، افزايش مودّت و رحمت بين مؤمنين و ايجاد اتحاد و انسجام بين مسلمانان خواهد شد و افراد با آگاهى از برخى دشوارىهاى يكديگر اولاً از بار مشكلات خود مىكاهند و كمتر دچار فشار روحى مىشوند و ثانياً براى برداشتن بارى از دوش ديگران مصممتر مىگردند و اين روند كارنامه اعمال آنان را درخشان مىنمايد، به علاوه حرمهاى شريف امامان در طول تاريخ از مراكز مهم گسترش و نشر علم، تبليغ و ترويج دين، مبدأ قيامها و نهضتها و محل رويش و شكلگيرى انقلابهاى رهايى بخش و جنبشهاى ضد ستم و استكبار بوده است.
زائر در برنامه مذكور احساس مىكند در فضايى قرار گرفته كه مىتواند با زيارت شونده يك نوع ارتباط قلبى برقرار كند و از اين رهگذر در يك حالت آرام بخش و نويد دهنده مىتواند با امام يا امامزاده درد دل كند، گرفتارىها و نابسامانىهاى خود را نزد او مطرح نمايد و با زبان سر و دل با او به گفتگو بنشيند و با زمزمه كردن با او به زيباترين گويش عاطفى سخن مىگويد و به دليل آن معرفتى كه در اين مكانها احساس مىگردد و بر آن فضاى روحانى حاكم است زائران به قدر ظرفيتها كه دارند مىتوانند از سرچشمه زلال معارف ناب خاندان عترت بهرهمند شوند.
مكانهاى زيارتى، پناهگاه امنى براى بندگانى هستند كه مىخواهند به درگاه حق تعالى استغفار كنند، تضرع نمايند و ميثاق خويش را با خداى خود تجديد كنند، قلب زائر همچون لامپى با يك منبع توليد كننده انرژى چنان ارتباط برقرار مىكند كه نوعى انس معنوى با بوستان ملكوتى در خود احساس كرده و بدين گونه از تاريكىهاى خلاف و گناه فاصله مىگيرد و صفحه دل را براى تابش نور حق مهيّا مىكند، در اخلاق و رفتار خود تجديد نظر كرده، محاسباتى در زندگى خود انجام داده و موازين شرع مقدّس را بيش از گذشته در نظر مىگيرد. راستى كجا بهتر از اين فضاها است كه در آنها آدمى متوجه آخرت مىگردد، به خود مىآيد، پوستههاى غفلت و نسيان را دور مىريزد و خود را براى اعمال صالح و تقويت ايمان و پارسايى آمادهتر مىبيند:
در بارگهت به صد اُميد آمدهام
با موى سيه رفته سپيد آمدهام
نقش تربيتى زيارت
زايرين در كنار مراقد مقدّس به خواندن متونى روى مىآورند كه محتوايى عميق و سازنده دارند و از باورهاى دينى، كمالات معصومين، اولياء، صالحين و فرزندان اهل بيت حكايت دارند. در اين زيارت نامهها آن چنان مضامين بكر و عبارتهاى جاويدان و بارقههاى معنوى ديده مىشود كه با وجود آن كه زائر بارها اين متون معتبر و موثق را مىخواند خسته نمىشود بلكه چشمههاى شوق، صفا و معرفت در اعماق روح و ذهنش به جوشش در مىآيد و هر لحظه كه در اين نوشتههاى نورانى دقت مىنمايد معانى و نكات لطيفترى را بدست مىآورد گويى در اقيانوسى از حكمت و فضيلت غواصى مىكند و مشغول بدست آوردن مرواريدها و گوهرهاى گرانبها مىباشد.
نقش پرورشى و هدايتى اين گونه متنهاى مقدّس براى شخص زائر بسيار قابل توجه و درخور تعمّق و بررسى است چرا كه در زيارات معتبر مباحث اعتقادى، امامت و ولايت و ارتباط آن با توحيد به شيوهاى محكم و متين مطرح مىشود كه اولين ثمرات آن اين است كه زندگى انسان را هدف دار و جهت دار مىنمايد و در قلب و روح او نوعى اطمينان، آرامش و اميدوارى ايجاد مىكند. اين كه زائر در چنين مكانهاى منوّرى به درگاه خداوند التماس مىكند تا به اذن الهى آن وجودهاى مقدّس برايش شفاعت كنند و يا از خداوند مىخواهند كه شفاعت اين پاكان را شامل حال او كنند، او به رحمت الهى اميدوار مىگردد و اين ويژگى مسلمين و مؤمنين زائر را از غمهاى جانكاه، نگرانىهاى فرساينده و آشفتگىهاى روانى مىرهاند. زيارت هم به عنوان توسّل به درگاه معصومين است و تقاضاى شفاعت اين پاكان نزد پروردگار و هم نوعى دعا و سخن گفتن با معبود است اما بطور غير مستقيم و باواسطه و از اين روى مىتواند درهاى رحمت الهى را به سوى زائر بگشايد. در هنگام زيارت افراد احساس مىكنند در فضايى ملكوتى اوج گرفتهاند و فيوضات ربّانى از هر سو به طرف آنان جارى است. نسبت مسافرت براى زيارت و نيز برنامههاى گوناگون زيارتى از چنان غناى فكرى و فرهنگى و بركات فراوان معنوى و حتى مادى برخوردار است كه در طول زمان نه تنها كهنه و فرسوده نشده بلكه با كنار رفتن حجابهاى جهل، غفلت و خرافات مفاهيم آنها روز به روز روشنتر، رساتر و كاملتر شده است و اعتقاد به اين مسئله اختصاص به شيعه نداشته و در گذشته در انجام اين اعمال مستحبى تفاوتى بين شيعيان و اهل سنت نبوده است زيرا همه مسلمانان به زيارت مرقد معصومين و افرادى از خاندان آنان مىشتافتهاند اما متأسفانه از زمان پيدايش فرقه گمراه كننده وهابيت عليه اين سنت نيكو و مصداق بارز شعائر الهى تبليغات منفى گستردهاى راه اندازى شد و برخى افراد كم بهره از خرد و منطق فريب شايعات اين گروه منحط را خورده و تصور كردهاند زيارت از مسايل مختص شيعه است و نادانسته و گاهى هم مغرضانه آن را مورد هجوم تبليغات مسموم خود قرار دادهاند و مسلمانان را از مزاياى فراوان يك برنامه تربيتى و رشد دهنده محروم كردهاند چرا كه به قول ابن سينا وقتى به زيارت اهل قبور مىرويم چون روح زيارت شونده فارق از دنيا و ماده است مىتواند بر زائر اثرات زيادى بگذارد و خيرات و بركات زي
ادى را براى وى به ارمغان آورد و مزاجش را به سوى خوبىها و فضايل راغبتر سازد.(49)
شيخ شهاب الدين سهروردى هم تأكيد مىنمايد وقتى اهل سلوك معنوى با خلوص نيت و نوعى استقامت و بردبارى درب بيوت نورانى را مىكوبند فرشتگان با هداياى آسمانى از آنان پذيرايى مىكنند و بديهى است نفوس كاملى كه در مراتب معرفتى ترقى كردهاند با انوار و اشراقهاى خود نفسهاى ناقص را به فيض مىرسانند.(50)
فخرالدين رازى مىگويد: وقتى انسان در كنار قبرى حاضر مىگردد، روح زائر با آن تربت ارتباط برقرار مىكند و چون روح فرد در گذشته با آن خاك در اتصال است در اين هنگام اين دو روح، هم را ملاقات كرده و مثل دو اينه در برابر هم قرار مىگيرند و تابش هر كدام به ديگرى سرايت مىكند و معارف و مكارم هر كدام به آن فرد مىرسد.(51)
عرفا، عالمان و اهل حكمت معتقدند هيچ چيزى براى دلهاى غافل مفيدتر از زيارت اهل قبور نمىباشد، دل هايى كه به زنگار دنيا آلوده شدهاند و از مكارم معنوى فاصله گرفتهاند با حضور در اين مكانها موعظه مىشوند، عبرت مىگيرند و با مشاهده امور درگذشتگان از بسيارى امراض اخلاقى چون حسد، طمع،
حرص، آرزوهاى دراز، معالجه مىگردند، آدمى با زيارت اهل قبور از خواب غفلت بيدار مىشود، فريب دنيا را نمىخورد و متوجه مىشود از امكانات اين سراى فانى بايد سرمايهاى براى آخرت خود تدارك ببيند، ياد مرگ در اين مواقع در دل انسان زنده مىشود و اين پديده آرزوهاى غير الهى را كوتاه مىكند، قساوت دل بر اثر اين برنامه برطرف مىگردد.
حضرت على(ع) پس از تلاوت آيه: «الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر»(52) فرمودند: شگفتا! چه مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان بى خبرى و چه كار دشوار و مرگبارى.(53)
وقتى انسان قبرى را مشاهده مىكند به ياد احوال در گذشته مىافتد و متوجه مىشود او هم مدتى در اين دنيا زيسته و اكنون بدنش اسير خاك شده و روحش در عالم برزخ است اين تفكر توأم با يك بيدارى بوده و مانع دنيا زدگى و عافيتطلبى او مىشود، همچنين وقتى آدمى مشاهده مىكند مردم نسبت به مرقد يك انسان برجسته، پاك و پارسا اقبال فراوانى نشان مىدهند و مقام او را تكريم كرده و به او توسل جسته و نذر و نياز برايش اختصاص مىدهند و بر عكس براى مردگان دنيا طلب و دور از معنويت هيچ رغبتى نشان نمىدهند، مىفهمد خوب زيستن و درست زندگى كردن حتى در زندگى دنيايى اثر دارد چه رسد به سراى جاويد به همين دليل در ديندارى و پرواپيشگى اهتمام مىورزد و از تشريفات دنيايى روى گردان مىشود و اين روند در خودسازى و رهايى وى از خسران آشكار بسيار مؤثر است.(54)
پىنوشتها:
1. معجم مقابيس اللغعة، ج 3،ص 36.
2. مجمع البحرين، ج 2، ص 305، المصباح المنير، ص354.
3. كشف الاريتاب، سيد محسن امين، ص 459، دائرة المعارف الاسلاميه الشيعه، سيد حسن امين، الجزء 12، ص 67.
4. سوره آل عمران، آيه 169.
5. دائرة المعارف تشيع، ج 8، ص 566.
6. لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 13054.
7. اين زيارت در «من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 3، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 277؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 95 و ديگر منابع روايى نقل شده است.
8. موسوعه زيارات المعصومين كه توسط مؤسسه امام هادى تدوين گرديده در برابر سند و مدارك اين متون پژوهشهاى جالبى دارد.
9. سوره كهف، آيه 21.
10. تفسير الميزان، ج 13، ص 300 و 385؛ تفسير نمونه، ج 12، ص 388.
11. سوره نساء، آيه 64.
12. وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، ج 4، ص 1360 و 1364.
13. سوره حج، آيه 31.
14. همان، آيه 32.
15. سوره احزاب، آيه 57.
16. سوره توبه، آيه 3.
17. سوره احزاب، آيه 33.
18. سوره شورى، آيه 23.
19. سوره احزاب، آيه 56.
20. سوره صافات، آيه 79.
21. همان، آيه 109.
22. همان، آيه 120.
23. همان، آيه 130.
24. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 323.
25. سوره نور، آيه 36.
26. الدرالمنثور، جلال الدين سيوطى، ج 5، ص 50.
27. خصال، شيخ صدوق، ص 146، بحار الانوار، ج 24، ص 185.
28. طبقات كبرى، ابن سعد، ج 1، ص 78.
29. موسوعه زيارات المعصومين، مقدمه، ص 96.
30. سوره رعد، آيه 24.
31. موسوعه زيارات المعصومين، همان، ص 97.
32. الغدير، علامه امينى، ج 5، ص 148.
33. همان، ص 170، احياء علوم الدين، غزالى، ج 1، ص 81.
34. احياء علوم الدين، ج 1، ص 83 – 82.
35. التهذيب، ج 6، ص 4، ح 5.
36. بحارالانوار، ج 100، ص 121؛ سفينة البحار، محدث قمى، ج 3، ص 516.
37. بحار الانوار، ج 102 (كتاب المزار) باب زيارة المؤمنين و آدابها.
38. تاريخ الخمسين، ج 2، ص 173.
39. مقدمه موسوعة زيارت المعصومين، ص 99.
40. درباره اهتمام ائمه هدى به زيارت مشاهد معصومين بنگريد به مأخذ قبل، ص 102 – 100.
41. فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 158 – 157.
42. قصص العلماء، تنكابنى، ص 202.
43. جرعههاى جان بخش، از نگارنده، ص 265.
44. سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 190.
45. همان، ص 193.
46. فوائد الرضويه، محدث قمى، ص 380.
47. فرازى از زيارت جامعه كبيره.
48. تفسير جامع، ج 1، ص 148.
49. رسايل ابن سينا، ج 1، ص 338.
50. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 245 – 244.
51. نك: المطالب العالية من العلم الالهى، ج 7، ص 277 – 275.
52. سوره تكاثر، آيه 1.
53. تفصيل كلام حضرت در خطبه 221 نهج البلاغه آمده است.
54. ترجمه و شرح رساله زيارة القبور فخر رازى (فلسفه زيارت)، تأليف و تحقيق، احمد عابدى، ص 30 – 29.
فلسفه رجعت در نظام شيعه 2
فلسفه رجعت در نظام شيعه
قسمت دوم
عسكرى اسلامپوركريمى
ب) وقوع رجعت در آينده
چنان كه اشاره شد، دستهاى از آيات قرآن كريم بر وقوع رجعت در آينده و قبل از قيامت دلالت مىكند. اين دسته از آيات، هرچند به تنهايى صريح در رجعت نيست، اما به كمك رواياتى از پيشوايان معصوم(ع) در ذيل تفسير آنها وارد شده است، به روشنى مىتوان دريافت كه اين آيات، بيانگر رجعت به همان معنايى است كه شيعيان بدان قائلند. اين دسته آيات نيز فراوان است، ولى به اختصار به ذكر يك آيه بسنده مىشود:
از جمله آياتى كه بيش ديگر آيات قرآنى براى اثبات رجعت بدان تمسك شده است، آيه «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُبآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُون؛(1)روزى كه از هر امتى، گروهى از آنها كه آيات ما را تكذيب مىكنند محشور مىكنيم.»
گفته مىشود كه واژه «مِن» در اين آيه شريفه، براى بيان تبعيض است؛ بنابراين، طبق اين آيه، روزى فراخواهد رسيد كه خداوند از هر امتى، گروهى را محشور مىگرداند و از آنجا كه خداوند در وصف قيامت مىفرمايد: در آن روز، همه را محشور مىكنيم و احدى را فروگذار نخواهيم كرد «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ احداً»(2)معلوم مى شود كه اين روز، غير از روز قيامت است.(3) و آن همان روزى است كه شيعيان از آن به روز رجعت تعبير مىكنند.
استدلال به اين آيه شريفه براى اثبات رجعت، بدان گونه كه گذشت، مورد توجه و تأييد پيشوايان معصوم(ع) نيز بوده است؛ زيرا براساس روايات زيادى ائمه معصومين(ع) نيز براى اثبات رجعت، به اين آيه شريفه استدلال مىكردهاند؛ مثلاً:
امام على (ع) در اينباره مىفرمايد: «امّا پاسخ كسانى كه رجعت را انكار كنند، اين آيه شريفه است كه مىفرمايد: «و يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّة فَوْجاً»كه مربوط به اين دنياست، امّا در مورد برانگيخته شدن آخرت، آيه «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ احداً»(4)مىباشد.(5)
از امام صادق (ع) روايات متعددى در تأويل اين آيه شريفه در مورد رجعت رسيده است. از جمله اين روايت است كه:
ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: «انّ العامة تزعم انّ قوله تعالى: و يوم نحشر من كل امة فوجاً، عنى فى يوم القيامة. فقال ابو عبدالله (ع): فيحشرالله يوم القيامة من كل امة فوجاً و يدع الباقين؟ لا و لكنّه فى الرجعة. و اما آية القيامة: «و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً»(6) اهلسنت در مورد سخن خداوند (متعال) كه مىفرمايد: «روزى كه از هر امتى گروهى را محشور مىكنيم»، مىپندارند كه منظور، روز قيامت است.
حضرت فرمود: «آيا خداوند در روز قيامت گروهى را برمىانگيزد و گروه ديگرى را وا مىگذارد؟ چنين نيست؛ بلكه منظور آيه از حشر گروهى از هر امتى، در روز رجعت است و آيه قيامت آن است كه حق تعالى مىفرمايد: همه را محشور مىكنيم و از كسى چشمپوشى نمىكنيم.»
آن حضرت در تفسير اين آيه شريفه فرمود: «إنما يرجع إلى الدنيا عند قيام القائم(ع) مَن محضّ الايمان محضاً، أو محض الكفر محضاً، فأما ما سوى هذين، فلا رجوع لهم إلى يوم المآب»(7) همانا كسانى كه مؤمن خالص و يا كافر مطلق باشند، هنگام ظهور قائم (عج) به دنيا برمىگردند، ولى غير از اين افراد تا روز قيامت كسى به دنيا برنمىگردد.
همچنين در كتاب «مهدى موعود» آمده است كه تفسير آيه 54 از سوره مؤمن را انا لننصر رسلنا والذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد؛ ما فرستادگان خود و كسانى را كه ايمان آوردهاند، در دنيا و روزى كه شهيدان برمىخيزند، يارى مىكنيم.»
از امام صادق (ع) پرسيدند، فرمود: به خدا قسم، اين در رجعت است. نمىدانى كه بسيارى از پيامبران در دنيا يارى نشدند و كشته شدند و ائمه هم كشته شدند وكسى آنها را يارى نكرد؟ تأويل اين آيه در رجعت است.»(8)
استدلال دانشمندان شيعه به آيه (83،نمل) عده زيادى از بزرگان و صاحبنظران شيعه نيز به پيروى از امامان معصوم(ع) براى اثبات رجعت، به آيه يادشده استدلال كردهاند؛ براى مثال:
مرحوم شيخ مفيد مىگويد: خداوند متعال گروهى از امت محمد(ص) را بعد از مرگ و قبل از قيامت، زنده مىكند و اين مذهبى است كه به آل محمد(ص) اختصاص دارد و خداوند از حشر اكبر (قيامت) خبر داده است كه «همه را محشور مىكنيم و از كسى چشمپوشى نمىكنيم.»(9)
و درباره حشر رجعت فرموده است: «و يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّة فَوْجاً …» پس خداوند از دو حشر خبر داده است: يكى حشر خاص و ديگرى حشر عام.(10)
از ديگر انديشمندان شيعه كه به اين آيه براى اثبات رجعت استدلال كردهاند، مىتوان على بن ابراهيم قمى،(11)ملامحسن فيض كاشانى،(12)قاضى ابن برّاج،(13)امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى،(14)حسن بن سليمان حلى،(15)شيخ حرعاملى، (16)سيد هاشم بحرانى (17) را نام برد؛ البته مفسران معاصر نيز اين آيه شريفه را بيانگر رجعت در آخر الزمان دانستهاند؛ چنان كه مفسر گرانقدر شيعه، علامه طباطبايى (ره)، درباره اين آيه شريفه مىفرمايد: «از ظاهر آيه برمىآيد كه حشر در آن، حشر در غير روز قيامت است؛ زيرا حشر در قيامت، اختصاص به يك گروه از هر امت ندارد؛ بلكه تمامى امتها در آن محشور مىشوند و حتّى به حكم آيه «و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً»، از يك نفر هم چشمپوشى نمىشود، و اما در اين آيه مىفرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مىكنيم….»
وى سپس در تأييد اين كه نظر قرآن حشرى غير از قيامت است، مىنويسد: «و باز مؤيد گفتار ما كه منظور حشر در قيامت نيست، اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش، بعد از داستان بيرون شدن دابّة از زمين واقع شدهاند كه خود يكى از علائمى است كه قبل از قيامت واقع مىشود؛ قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مىفرمايد: «و نفخ فى الصور» و تا چند آيه بعد، اوصاف وقايع آن روز را بيان مىكند و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكركند؛ چون ترتيب وقوعى اقتضا كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد، آن را بعد از مسئله نفخ صور ذكر فرمايد؛ ولى اين طور ذكر نكرد؛ بلكه قبل از نفخ صور، مسئله حشر فوج از هر امتى را آورده، پس معلوم مىشود اين حشر، جزو وقايع قيامت نيست.»(18) همچنين فقيه و مفسر متأله، حضرت آيت اللّه مكارم شيرازى، در «تفسير نمونه» مىنويسد:
«حشر»، به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرّشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است.
«فوج» چنان كه راغب در «مفردات» مىگويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مىكنند.
«يوزعون»، به معنى نگهداشتن جمعيت است؛ به طورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولاً در مورد جمعيتهاى زياد گفته مىشود. بنابراين، مستفاد از مجموع اين آيه شريفه اين است: كه روزى فراخواهد رسيد كه از هر قوم و جمعيتى، خداوند گروهى را محشور مىكند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مىسازد.
بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مسئله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مىدانند، در حالى كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد، تعبير به «من كل امة فوجاً»؛ از هر جمعيتى گروهى، صحيح نيست؛ زيرا در قيامت، همه محشور مىشوند؛ چنانكه آيه 47 سوره كهف مىفرمايد: «و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً؛ ما آنها را محشور مىكنيم و احدى را ترك نخواهيم گفت.»
شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانههاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مىرسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز، هماهنگى آيات ايجاب مىكند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت (رجعت) باشد.
امّا مفسران اهلسنت معمولاً اين آيه را ناظر به قيامت مىدانند، و ذكر كلمه «فوج» را اشاره به رؤساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مىشمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير برمىخيزد، گفتهاند: آيات در حكم تأخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد! ولى مىدانيم هم تفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تأخير.
سرانجام اين گروه را به پاى محاسبه مىآورند و خداوند به آنها مىفرمايد: «حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُون»(19)تا زمانى كه (به پاى حساب) مىآيند به آنها مىفرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد، شما چه اعمالى انجام مىداديد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤ ال مىشود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان، و ديگر از اعمالى كه انجام مىدادند.
اگر آيه مزبور درباره قيامت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مسئله رجعت باشد چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مىكند اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مىدهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مىكند، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان، حد شرعى در اين جهان مىخورند و در صورت عدم توبه، در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است.(20)
به هر صورت، اين آيه شريفه (83،نمل) يكى از روشنترين آيات رجعت است، چون در روز قيامت همه مردم بدون استثناء برانگيخته مىشوند، ولى در اين آيه از روزى گفتگو شده كه در آن فقط شمارى از هر قوم برانگيخته خواهند شد.
بنابراين، اين آيه شريفه مربوط به قيامت نيست؛ چون در قيامت همه محشور مىشوند، نه از هر گروهى فوجى؛ پس اين آيه شريفه، دليل محكمى بر و قوع رجعت در دوران حكومت حضرت مهدى (عج) است.
از مطالب يادشده به خوبى نتيجه مىگيريم كه:
1- رجعت در امتهاى پيشين واقع شده است.
2- آنچه در امتهاى پيشين واقع شود، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد.
3- دهها آيه از قرآنكريم از وقوع رجعت در امت اسلامى خبر داده است…. چند مورد در امت اسلامى واقع شده و هزاران مورد ديگر پس از قيام قائم (عج) واقع خواهد شد. بنابراين، هركس به قرآن و آورنده آن ايمان داشته باشد، راهى ندارد جز اين كه لزوم وقوع رجعت را نيز باوركند.
رجعت در كتب مقدس پيامبران قبل از اسلام
همان طور كه اشاره شد، اعتقاد به رجعت در امتهاى گذشته، تنها اختصاص به قرآنكريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رجعت شده است. ازاينرو بايد گفت: اعتقاد به رجعت و بازگشت گروهى از مردگان پيش از رستاخيز همگانى، پيشينهاى بس طولانى دارد كه در همه اديان آسمانى به نمونههايى از آن برمىخوريم، اينك به سه نمونه از سه آيين معروف: «يهود»، «نصارى»، «مجوس» اشاره مىگردد.
رجعت در عهد عتيق و جديد (تورات)
از جمله حكاياتى كه در كتب مقدس عهد عتيق آمده، داستان «اليسع» نبى است كه در كتاب او پادشاهان ذكر شده است و او يكى از پيامبران بنىاسرائيل است كه كرامات و معجزات فراوانى از او نقل شده و در دعاى «ام داود» و مناظرات امام رضا(ع) با علماى يهود و مسيح از آن استدلال شده است.
در عهد عتيق داستان زنده شدن طفلى به دست «اليسع» كه در قرآن از او به عنوان «السع» ياد شده است، چنين نقل شده است: پس اليسع به خانه داخل شد ديد كه طفل مرده و بر بستر او خوابيده است، چون داخل شد در را بر هر دو بست و نزد خداوند دعا نمود و برآمده بر طفل دراز شد و دهان خود را بر دهان وى و چشم خود را بر چشم او، دست خود را بر دست او گذاشته و بر او خم شد، گوشت سر گرم شد و طفل هفت مرتبه عطسه كرد پس چشمان خود باز كرد.(21)
امام رضا در مناظره خود با يكى از علماى مسيحى كه زنده كردن مردگان و شفاى بيماران را نشانه خدايى عيسى(ع) مىدانست، فرمود: اليسع هم از اين كارها مىكرد، روى آب راه مىرفت، مرده زنده مىكرد، كور مادرزاد و پيسى را شفا مىداد، امّا امتّش وى را خدا نخواندند و هيچكس او را نپرستيد.(22)
اين داستان كه به زنده شدن پسرى به دست ايليا اشاره دارد: پسر آن زن كه صاحب خانه بود بيمار شد و مرض او چنان سخت شد كه نفس در او باقى نماند مرد و به ايليا گفت: اى مرد خدا مرا با تو چه كار است؟ آيا نزد من آمدى تا گناه مرا به ياد آورى و پسر مرا بكشى؟ او وى را گفت: پسرت را به من بده پس او را از آغوش وى گرفته بالاى خانه كه در آن ساكن بود برد و او را بر بستر خود خوابانيد و نزد خداوند استغاثه نمود گفت: اي يهوه خداى من! مسألت اين كه جان اين پسر به وى برگردد و خداوند آواز ايليا را اجابت نمود و جان پسر وى برگشت كه زنده شد.(23)
در كتاب «دانيال نبى» باب دوازدهم نيز آمده است:
«بسيارى از آنانركه در خاك زمين خوابيدهاند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت زندگى جاودانى، و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى».
در ادامه همان مبحث آمده است: «امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر مُهر كن.»(24)
و در پايان اين فصل آمده است: «خوشا به حال آن كه انتظار كشيد.»(25)
پدر «آنتونيو دوژزو» از كشور پرتغال، رئيس قبلى دير آگوستينهاى اصفهان، كه در نيمه اوّل قرن دوازدهم، در اصفهان مقيم بود و پس از تشرّف به اسلام، به عنوان «على قلى جديدالاسلام» مشهور شد، در كتاب ارزشمندى كه به عنوان شرح و نقد سِفر پيدايش تورات نوشته، فراز بالا را از دلائل روشن رجعت بيان كرده است.(26)
در كتاب «مكاشفه يوحنّاى رسول» آمده است: «آنان كه وحش و صورتش را پرستش نكردند و نشان او را بر پيشانى و دست خود نپذيرفتند، زنده شدند و با مسيح هزار سال سلطنت كردند. ساير مردگان زنده نشدند تا هزار سال به اتمام رسيد. اين است قيامت اوّل. خوشحال و مقدّس است كسى كه از قيامت اوّل قسمتى دارد. بر اينها موت ثانى تسلّط ندارد. بلكه كاهنان خدا و مسيح خواهند بود و هزار سال با او سلطنت خواهند كرد.»(27)
پدر «آنتونيو دوژزو» در مورد اين فراز نيز به تفصيل بحث كرده و دلالت آن را بر اثبات رجعت توضيح داده است.(28)
رجعت در انجيل
در عهد جديد انجيل حكايتى درباره زنده شدن دخترى به دست حضرت عيسى(ع) نقل شده است: سرپرست عبادتگاه آن محل رسيد و او (عيسى) را پرستش كرد و گفت: دخترم همين الآن فوت كرد، ولى استدعا دارم بياييد و دستتان را روى او بگذاريد تا زنده شود پس عيسى و شاگردان به طرف خانه او راه افتادند… وقتى عيسى به خانه سرپرست كنيسه رسيد و با گروه نوحه خوانها و مردم مضطرب روبهرو شد، فرمود: همهتان بيرون برويد اين دختر نمرده، خوابيده است.
سرانجام وقتى همه بيرون رفتند، عيسى در داخل اطاق رفت دست دختر را گرفت و دختر صحيح و سالم از جا بلند شد.(29)
يا داستان زنده شدن فرزند آن بيوه زن كه دهى از فوت او در عزا و ماتم شد و حضرت عيسى(ع) كه دلش براى داغ ديده سوخته بود به امر پروردگار پسر را زنده كرد.(30) و يا داستان زنده كردن «ايلعازر» كه چهار روز از مرگش گذشته بود و او را به خاك سپرده بودند و حضرتعيسى (ع) به خواهش «مرتا» خواهر «ايلعارز»، او را به دنيا بازگرداند.(31)
رجعت در آيين زرتشت
در بخش «يشتها» از كتاب «اَوِستا» در ضمن فرازهاى مربوط به ظهور «سوشيانت» آخرين رهايىبخش جهان آمده است: «بدان هنگام كه مردگان دگرباره برخيزند و زندگى جاودانه آغاز گردد، «سوشيانت» به درآيد و جهان را به آرزوى خويش دگرگون سازد.»(32)
از فرازهاى بعدى به روشنى معلوم مىشود كه مراد از اين زندگى جاويد، رستاخيز نيست؛ بلكه هنگام ظهور رهايىبخش آخرين است، چنانكه مىگويد: «اينانند كه خواستار نو ساختن گيتى هستند، گيتى پير نشدنى، نمردنى، نگنديدنى، نپوسيدنى، جاودان زنده، جاودان بالنده و كامروا؛ بدان هنگام كه مردگان دگرباره برخيزند و زندگانى جاودانه آغاز گردد، سوشيانت به درآيد و جهان را به آرزوى خويش دگرگون سازد.»(33) با توجه به فرازهاى ياد شده روشن مىشود كه اعتقاد به رجعت پيشينهاى طولانى داشته و به آيين مقدّس اسلام اختصاص ندارد.
3- دلائل روايى
از ديگر دلائلى كه حكماء و متكلمين شيعه براى اثبات صحت رجعت بدان تمسك كردهاند، اخبار و روايات اسلامى است. براساس اخبار و روايات فراوانى كه از پيشوايان معصوم(ع) درباره رجعت وارد شده است، رجعت در امت اسلامى نيز به طور قطع واقع خواهد شد. اين روايات، هرچند از جهت لفظ متواتر نيست، امّا از لحاظ معنى به حدى است كه نمىتوان تواتر معنوى آنها را انكار كرد؛ در اين باره اظهار نظر برخى كارشناسان احاديث را مرور مىكنيم:
1- علامه مجلسى كه در حديثشناسى سرآمد همه بزرگان و محدثان است و تتبع و پشتكار وى در گردآورى مجموعه گرانسنگ بحارالانوار و شرح اصول كافى به وضوح ديده مىشود، درباره روايات رجعت مىنويسد: «كسى كه حقانيت ائمه اطهار(ع) را باور كرده است، چگونه مىتواند درباره مسئله متواترى كه از آنان نقل شده و نزديك به دويست روايت صريح در اين زمينه رسيده و بيش از چهل تن از ثقات و عالمان شيعه آنها را در كتب خود آوردهاند، شك داشته و اين عقيده را با ديده ترديد بنگرد؟… راستى اگرمسئلهاي از اين قبيل را نتوان از متواترات دانست، پس در كدامين موضوع مىتوان ادعاى تواتر(34)كرد.»(35)
2- شيخ حر عاملى(ره) نيز كه از بزرگترين محدثان قرن دهم هجرى بوده در كتاب «الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه» بيش از پانصد حديث را كه همه صريح در رجعتند، از هفتاد كتاب از آثار بزرگان و انديشمندان شيعه استخراج كرده است. وى مىگويد: صدور احاديث رجعت از ائمه(ع) ثابت است؛ زيرا اين احاديث در كتب چهارگانه و ديگر كتابهاى معتبر وجود دارد و قراين فراوان قطعى نيز بر صحت اعتقاد به رجعت و صحت روايات آن دلالت مىكند؛ به گونهاى كه هريك از اين احاديث با قراينى كه اشاره شد، مفيد علم است و مجالى براى ترديد باقى نمىگذارد، چه رسد به اين كه همه اين احاديث مجتمع شود.
افزون برآن، صحت روايات رجعت نيازى به قرينه ندارد؛ زيرا اين اخبار به حد تواتر معنوى رسيده و حتّى از آن هم فراتر رفته است؛ چون اخبار يادشده براى كسانى كه قلب خود را از هرگونه شبهه و تقليد پاك كنند، موجب يقين مىشود.(36)
3- محدث جزايرى(ره) در شرح «تهذيب» ادعا كرده كه 620 حديث درباره رجعت ديده است.(37)
بنابراين، قاطعانه مىتوان گفت كه اصل رجعت از ديدگاه عالمان بزرگ شيعه، امرى مسلم و قطعى بوده و با توجه به روايات بسيارى كه از پيشوايان معصوم(ع) رسيده است، ترديدى در تحقق رجعت بر جاى نمىماند.
دستهبندى روايات
روايات رجعت در يك تقسيمبندى به پنج دسته تقسيم مىشوند:
1- گروهى از روايات بيانگر اين است كه اولين كسى كه به دنيا رجعت مىكند، حسين بن على(ع) است.
زيد شحام از امام صادق(ع)، نقل مىكند كه فرمود: «اوّل من يرجع الى الدنيا، الحسين بن على (ع)، فيملك فى الارض حتى يقسط حاجباه على عينيه من الكبر…»(38) اولين شخصى كه به دنيا رجعت خواهد كرد، امام حسين(ع) است. آن حضرت آنقدر در زمين حكومت و رهبرى خواهد كرد كه از پيرى موهاى ابروهاى او بر روى ديدهاش آويخته شود.
2- رواياتى است كه مضمونشان رجعت پيامبر اكرم(ص) و امام على(ع) همه امامان(ع) است.
ابى خالد كابلى از امام سجاد(ع) نقل كرده كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه «ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد»(39) آن كه قرآن را بر تو فرض نمود، تو را به معاد و بازگشتگاه بر مىگرداند، فرمودند: «يرجع اليكم نبيكم و اميرالمؤمنين و الائمه (ع)»(40)؛پيامبر و على و همه امامان(ع) به سوى شما باز مىگردند.
ناگفته روشن است كه مطابق اين روايت، منظور از معاد (زمان موعود)، روز رجعت است كه در آن زمان پيامبر على و همه امامان(ع) به دنيا رجعت مىكنند. روشن است كه منظور از «يرجع اليكم نبيكم»، اين نيست كه مردم در قيامت و سراى ديگر پيامبر (ص) و على و همه امامان(ع) را ملاقات مىكنند؛ زيرا در اين صورت مىبايست اينگونه تعبير مىشد كه «ترجعون الى نبيكم…» علاوه بر اين، امام(ع) از آن واقعه، به رجوع تعبير كرده است و با توجه به اين كه پيامبر(ص) از دنيا رحلت كردهاند، معناى رجوع در مورد ايشان، بازگشت به دنيا پس از مرگ خواهد بود.
3- رواياتى كه در مورد رجعت پيامبران گذشته وارد شده است. براى مثال، امام صادق(ع) مىفرمايد: «خداوند هيچ پيامبرى را بر نينگيخت، جز آن كه همه آنان را بار ديگر به دنيا برمىگرداند تا رسول خدا (ص) و اميرالمومنين (ع) را يارى دهند.»(41)
4- احاديثى كه بيان مىكند، يكى از چيزهايى كه قبل از قيامت از زمين بيرون مىآيد «دابة الارض» است و احاديثى داريم كه بيان مىكند اين دابة الارض، اميرالمؤمنين، على(ع) است.
ابوطفيل مىگويد: مطالبى را در مورد رجعت از سلمان و مقداد و ابى بن كعب شنيده بودم، در كوفه به خدمت امام على(ع) نقل كردم، حضرت همه را تصديق فرمود: آنگاه يقين من به رجعت، در سطح يقينم به قيامت شد.
از مطالبى كه محضر حضرت پرسيدم در مورد «دابة الارض» بود، فرمود: از اين پرسش در گذر.
عرض كردم مرا آگاه ساز، فرمود: دابة الارض، جنبندهاى است كه غذا مىخورد، در بازار راه مىرود، ازدواج مىكند، پرسيدم: او كيست؟ فرمود: او كسى است كه استقرار و آرامش زمين به وسيله اوست، گفتم: كيست؟ فرمود: او كسى است كه استقرار و آرامش زمين به وسيله اوست، گفتم: او چه كسى است؟ فرمود: او صاحب زمين است.
گفتم: كيست؟ فرمود: او صديق امت است.
فاروق امّت است، ذوالفقار امّت است.
گفتم: او چه كسى است؟ فرمود: او كسى است كه علمالكتاب نزد اوست، او كسى است كه آنچه از طرف خدا آمده تصديق نموده روزى كه جز من و محمّد به آن كافر بودند كه به خدا سوگند منم، گفتم: نامش را بفرماييد.
فرمود: گفتم.(42)
خروج «دابة الارض» در روايات اهلسنت به عنوان يكى از علائم قيامت از آن ياد شده است و ويژگىهايى براى آن بر شمردهاند كه بر امام على (ع) تطبيق مىكند، ولى تصريحى به نام حضرت ننمودهاند، به عنوان نمونه:
1- براى دابة الارض سه خروج است.
2- اولين نشانه، طلوع خورشيد از مغرب است و خروج دابة الارض.
3- خروج دابة الارض از مسجد الحرام است.
4- انگشتر حضرت سليمان (ع)، و عصاى حضرت موسى (ع) در دست اوست.
5 – دابة الارض مؤمن و كافر را نشان مىگذارد كه براى همه شناخته مىشود و نشانههاى ديگر…
6- رواياتى كه به تحقق رجعت در امتهاى گذشته اشاره كرده است كه عمدتاً در ذيل آيات مربوط به رجعت ذكر شدهاند.
همچنين رواياتى كه در تفسير آيات: آيه 83 سوره نمل، آيه 1 سوره مدثر، آيه 14 سوره اعراف، آيه 36 سوره حجر و آيه 79 سوره ص، آيه 13 سوره ذاريات، آيه 12 سوره نازعات، آيه 20 سوره مائده، آيه 39 سوره يونس، آيه 124 سوره طه، آيه 95 سوره نمل، آيه 5 و 6سوره قصص، آيه 11 سوره غافر، آيه 44 سوره ق، و آيات بسيار ديگرى كه در احاديث اهلبيت (ع) به رجعت تفسير شده است.
علاوه بر تواتر روايات رجعت، در ادعيه و زيارات نيز به رجعت اشاره شده است: از جمله در زيارت جامعه «مؤمن بايابكم، مصدق برجعتكم…»، زيارت آل ياسين «و ان رجعتكم حق لا ريب فيها»، زيارت وارث «انى بكم مؤمن و بايابكم موقن»، زيارت عاشورا «ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهلبيت محمد (ص)» و دعاى عهد «اللهم ان حال بينى و بينه الموت… فاخرجنى من قبرى.»
4- اجماع شيعه
عمدهترين دليل قائلان به «رجعت»، اجماع اماميّه است؛ ازاين رو، علاوه بر ادله نقلى (آيات و روايات) و حكم عقل، علماى شيعه به اجماع و اتفاق نظر علما و بزرگان نيز استدلال كردهاند. در موارد فراوانى گفته شد كه دانشمندان شيعه در اين موضوع هم نظر هستند و حتى برخى دليل اصلى بر رجعت را اجماع علماى شيعه دانستهاند.
شيخ صدوق در كتاب «اعتقادات»، مسئله رجعت را يك مسئله اجماعى دانسته و مىگويد: «اعتقاد ما (اماميّه) در رجعت، اين است كه آن، حق است.»(43)
شيخ مفيد نيز به اجماعى بودن مسئله رجعت تصريح كرده، مىگويد: «شيعيان به بازگشت بعضى از اموات، قبل از قيامت اتفاق نظر دارند.»(44)
سيد مرتضى در آثارش، چندين بار به اجماعى بودن مسئله رجعت اشاره كرده است؛ از جمله در رساله «دمشقيات» مىگويد: شيعيان اجماع دارند كه خداوند، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) گروهى از دوستان آن حضرت را براى يارى او و جمعى از دشمنانشان را براى عذاب، به دنيا بازمى گرداند….(45) همچنين وى در پاسخ پرسشهايى كه اهل رى از ايشان كردند، مىگويد: راه اثبات رجعت، اجماع اماميه است؛ زيرا چنين اجماعى مشتمل بر قول معصوم(ع) است، پس وقوع رجعت، امرى قطعى است.(46)
امينالاسلام طبرسى در «مجمعالبيان» در پاسخ كسانى كه مىگويند: رجعت به معناى بازگشت دولت است، نه اعيان اشخاص، مىگويد: رجعت با ظواهر اخبار كه درباره آن وارد شده است، اثبات نشده تا تأويل در آن راه داشته باشد، بلكه مستند رجعت، اجماع اماميّه است؛ هرچند اخبار نيز مؤيّد آن است.(47)
برخى از انديشمندان متأخر اماميّه نيز به اجماعى بودن رجعت اشاره كردهاند؛ چنانكه علامه مجلسى دراينباره مىگويد: اعتقاد به رجعت در تمام دورهها مورد اجماع فرقه شيعه بوده و چون خورشيد بر تارك آسمان مىدرخشد و كسى را ياراي انكار آن نيست.(48)
شيخ حر عاملى مىنويسد: «فزونى نويسندگانى كه روايات مربوط به رجعت را در كتب مستقل يا غير مستقل گردآوردهاند و تعداد آنها از هفتاد كتاب تجاوز مىكند دليل بر قطعى بودن اعتقاد به رجعت از ديدگاه شيعه است».(49) و همچنين محمدرضا مظفر در «عقائدالاماميه»(50) بر همين عقيده است.
بنابراين، يكى دلائل اثبات رجعت، اجماع شيعه اماميه و اتفاق آراء آنان بر اين مسئله است. البته اتفاق آراء شيعه حكايت از رأى معصوم (ع) دارد كه هر آينه حق و صواب است.
پىنوشتها: –
1. سوره نمل، آيه 83.
2. سوره كهف، آيه 47.
3. شيخ طوسى، التبيان، ج 8، ص 120.
4. سوره كهف، آيه 47.
5. سيد مرتضى علم الهدى، رساله المحكم و المتشابه، ص 3، شيخ حرّ عاملى، الايقاظ، ص 377؛ بحار الانوار، ج 53، ص 118، و ج 93، ص 86.
6. على بن ابراهيم، تفسير القمى، ج 1، ص 24؛ فيض، تفسير صافى، ج 4، ص 76 ؛ بحارالانوار، ج 53، ص 53.
7. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 215، اثبات الهداة، ج 3، ص 577، باب 32، ف 53، ح 736، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 254.
8. على دوانى، مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1202.
9. سوره كهف، آيه 47.
10. شيخ مفيد، مسائل سروية، ص 33، الفصول المختارة، ص 94.
11. على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 1، ص 24.
12. فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 4،ص 75.
13. ابن براج، جواهر الفقه، ص 25.
14. طبرسى، مجمع البيان، ج 7، ص 405.
15. حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات، ص 25.
16. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 73.
17. سيد هاشم بحرانى، مدينة المعاجز، ج 3، ص 91.
18. تفسير الميزان، ج 15، ص 570.
19. سوره نمل، آيه 84.
20. ر.ك: تفسير نمونه، ج 15، ص 548 – 550.
21. عهد عتيق، كتاب دوم، پادشاهان، ص 580 – 581، آيات 32 – 38.
22. شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 114.
23. عهد عتيق، كتاب دوم، پادشاهان، ص 560.
24. كتاب مقدّس، عهد قديم، كتاب دانيال نبى، باب دوازدهم، فراز دوّم – چهارم.
25. همان، فراز دوازدهم.
26. آنتونيودوژزو، ترجمه، شرح و نقد سفر پيدايش، ص 298.
27. كتاب مقدس، عهد جديد، مكاشفه يوحناى رسول، باب بيستم، فرازهاى 5 و 6.
28. آنتونيودوژزو، ترجمه، شرح و نقد سفر پيدايش، ص 299.
29. انجيل عيسى مسيح(ع)، ص 84.
30. همان، ص 81 – 80.
31. همان، ص 130 – 131.
32. زامياديشت، كتاب اوستا، بخش يشتها، كرده يكم، فراز يازدهم.
33. همان، كرده دوم، فراز نوزدهم.
34. حديث «متواتر» حديثى را گويند كه شمار راويان آن به حدى باشد كه علم قطعى به صدور آن از پيامبر(ص) يا امام پيدا كنيم، به عبارت ديگر: احتمال آن كه گروهى از افراد آن را از پيش خود ساخته باشند، نرود. هرگاه لفظ حديث در نقلهاى مختلف آن يكسان باشد، آن را متواتر لفظى گويند، و اگر مفهوم آن با عبارات گوناگون نقل شود، متواتر معنوى است.
35. بحارالانوار، ج 53، ص 122 و 123.
36. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 26.
37. مجتبى قزوينى خراسانى، بيان الفرقان، ج 5، ص 288، مشهد، طوس.
38. بحارالانوار، ج 53، ص 46.
39. سوره قصص، آيه 85.
40. بحارالانوار، ج 53، ص 56.
41. همان، ص 41.
42. سليم بن قيس، اسرار آل محمد(ص) ص 68، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 366.
43. شيخ صدوق، اعتقادات صدوق، ص 60.
44. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 46.
45. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 3، ص 136.
46. همان، ج 1، ص 125.
47. طبرسى، مجمع البيان، ج 7، ص 367.
48. بحارالانوار، ج 53، ص 122 – 144.
49. الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، باب 2، ص 33.
50. محمد رضا مظفر، عقائد الاماميه، ص 81.
غيبت و زشت يادى هشدارهاى اجتماعى 7
هشدارهاى اجتماعى(7)
غيبت و زشت يادى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على (عليه السلام):
«اياك و الغيبة فأنها تمقتك الى اللّه و الناس و تُحبط اجرك؛از غيبت و (پشت سرگويى و زشت يادى) ديگران دورى كن، چه اين كه (با اين رفتار) خدا و مردم را دشمن خود كردهاى و پاداش (كارهاى نيكت) از بين خواهد رفت».(1)
يكى ديگر از بيماريهاى اجتماعى كه شيوع فراوان دارد و آسيبهاى جبران ناپذيرى به جوامع بشرى و جامعه دينى وارد مىسازد، غيبت كردن و ياد كرد زشت و ناروا پشت سر ديگران است؟ اسلام نسبت به اين رذيلت اخلاقى در رابطه با اجتماع و صدماتى كه به آن وارد مىشود و پيكره جامعه را از اعتدال خارج مىسازد، هشدارهاى جدى داده و نكوهشهاى شديدى نموده است از آن جمله است حديث نورانى كه در آغاز آورديم، در اين كلام نورانى سه پيامد منفى بزرگ براى غيبت بيان شده است:
1. مبغوض شدن انسان در پيش گاه خدا
2. منفور شدن او پيش مردم
3. حبط و از بين رفتن پاداش اعمال نيك
زشتى و پلشتى اين گناه به اندازهاى است كه خداى رئوف و رحيم نسبت به بندهاى كه اهل غيبت است دشمن مىشود و غيبت كننده از چشم و نگاه خدا مىافتد و كسيكه چنين شد سزاوار عذاب و كيفر الهى خواهد شد.
افزون بر اين، غيبت كننده پايگاه و جايگاه اجتماعى خويش را از دست مىدهد و مردم نسبت به او بى اعتماد مىشوند، و با خود چنين مىگويند: اين شخص كه به آسانى پيش ما از ديگران به زشتى ياد مىكند و مطالبى را بر زبان جارى مىسازد كه آبرو و حيثيت اجتماعى فرد يا افراد را به خطر مىاندازد، از كجا معلوم كه پشت سرما و پيش ديگران چنين نكند؟
آن كه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بى گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد
ديگر آن كه غيبت، حسنات و كارهاى نيكى كه انسان به زحمت به دست آورده و در پرونده او به ثبت رسيده است آنها را ضايع مىسازد، و گاهى هم آنها را به پرونده كسى كه از او غيبت شده منتقل و جابجا مىكند و اين خسران بزرگ و كيفر عظيمى است كه چه بسا اگر انسان دقت كند دست از اين عمل زشت و گناه آلود خود برخواهد داشت.
غيبت چيست؟
راغب اصفهانى مىگويد: «غيبت، ياد كرد عيب ديگران است بدون آن كه نيازى به آن باشد.»(2)
فقها در تعريف غيبت مىگويند: «الغيبة ذكر الانسان بمايكرهه»(3)
آن چه كه پشت سر كسى گفته شود كه از آن خرسند نيست و آن را خوش نمىدارد.»
توضيح مطلب بالا اين است كه ياد كرد از انسانها و اوصاف آنها سه گونه است:
1. ياد كردى از كمالات و كارهاى مثبت آنان مثل اين كه بگويد فلانى زاهد و عالم و نماز خوان است.
2. ياد كردن از اوصاف و كارهاى عادى كسى مانند اين كه فلانى مىخوابد، راه مىرود و….
3. ياد كردن عيوب و نقطههاى ضعف و كارهاى زشتى كه بر ديگران پوشيده است.
بدون ترديد غيبت، بند اول و دوم را شامل نمىشود، و آنچه كه گناه است و از مصاديق غيبت بشمار مىرود بند سوم است و آن اين كه آدمى با زبان و يا رفتار و كردارش عيب و نقص كسى را آشكار و افشاء كند كه خداوند آن را بر او پوشانده است.
انگيزههاى غيبت
ريشهيابى اين موضوع كه بدانيم چرا انسانها از يكديگر غيبت مىكنند؟ پرسشى است كه پاسخ آن راهگشا خواهد بود؟
گاهى ريشه غيبت آن است كه كسى با تخريب ديگران مىخواهد خود را رفعت و بلندى ببخشد. نقص ديگران را مىشمارد تا كمال خود را به اثبات برساند اين نوع از غيبت در بين اهل علم و دانش بيشتر رواج دارد. آنها گاهى محترمانه به غيبت يكديگر مىپردازند، مثلاً مىگويد فلانى اين مطلب را نفهميده است، و يا آنچه او در اين بحث گفته است بطلان آن روشن است و مانند آن، گاهى از گرفتارى شخصى غمگين است و غم و اندوه خود را آشكار مىكند اگر از او پرسيده شود چرا در غم فرو رفتهاى؟ مىگويد به خاطر اين كه فلانى برايش گرفتارى پيش آمده و يكى يكى آنها را بيان مىكند و اين شيوه برخى از اهل نفاق است كه به اين وسيله آبروى افراد را مىريزند و علامت سؤال فراوان در ذهن مخاطبان خود ايجاد مىكنند؟ و بالآخره على(ع) در يك كلام گويا و روشن فرمود:
«الغيبة جهد العاجز؛(4) غيبت تلاش انسانهاى ناتوان است».
اين كه انسان پشت سر كسى ميدان بگيرد و نقطه ضعفها و عيبهاى او را برشمارد اين شهامت و شجاعت و مردانگى نيست، اين نشاندهنده نوعى عقده حقارت و يا برون افكنى آن روحيه پست و همت كوتاه او بشمار مىرود. به جنگ كسى رفتن كه قدرت دفاع از خود را ندارد هنر نيست، مانند مشت زنى كه به ديوار مشت بزند و خود را قهرمان و پيروز ميدان به حساب آورد.
از اين رو امام على(ع) در اين باره مىفرمايد:
«لادين لمرتاب و لامروة لمغتاب؛(5) آدمى كه (در همه چيز شك مىكند) دين ندارد و كسيكه غيبت مىكند ناجوانمرد است.
برخى از آن جهت به غيبت آلوده مىشوند كه با عينك بدبينى همه كس را مىبينند، نگاهشان به افراد نگاه نادرستى است، داستان همان مورچه است كه آب در خانه او افتاد و گفت دنيا را آب برد.
بعضى با كوچكترين ضرر و يا حادثهاى به تمام عالم و آدم بد و بيراه مىگويند، همه مسؤولان را زير سؤال مىبرند، همه خوبىها و اقدامهاى مثبت را ناديده مىگيرند و مگس گونه روى نقطههاى آلوده مىنشينند. اين گونه كسان اگر با ديده انصاف بنگرند بسيارى از انتقادهاى انتقام گونه آنها وارد نيست و جز مسموميت فكرى و اجتماعى اثر و نتيجه ديگرى ندارد.
قرآن و غيبت
سوره «حجرات» كه سوره ادب و اخلاق است همه مسلمانان و مؤمنان را برادر ناميده است طرح (اخوّت) و برادرى در جامعه دينى زمينه ساز همدلى، مهربانى، دوستى، آبرودارى، يارى كردن، خيرخواهى، كمك مالى، دفاع از حيثيت اجتماعى و… مىباشد، اگر روحيه برادرى در جامعه اسلامى حاكم باشد همه به يكديگر احترام مىگذارند و حدود و حقوق را رعايت مىكنند و در نتيجه زمينه نزول رحمت پروردگار را فراهم مىسازند از اين رو قرآن مجيد مىفرمايد:
«انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوااللّه لعلكم ترحمون»(6)
مؤمنان برادر يكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.
در اين آيه شريفه چند نكته قابل توجه است:
1. اخوت و برادرى دينى
2. اهميت صلح و آشتى و مهربانى
3. تقوا و خداباورى در كارها
4. زمينه سازى جلب رحمت حق
اگر مؤمنان به راستى برادر يكديگر باشند در جهت گسترش مهر و دوستى و صلح و آشتى تلاش مىورزند و اين كار را فقط براى خدا انجام مىدهند، خداوند هم بر چنين مردمانى رحمت و رأفت خود را فرو خواهد فرستاد.
آسيبشناسى اخوت دينى
در ادامه آيه اخوت، قرآن مجيد به شش گناه اجتماعى پرداخته كه هر كدام به نوبه خود مىتوانند پايههاى جامعه دينى را سست و دلهاى مؤمنان را از هم بگسلند و تار و پود جامعه اسلامى را گرفتار آفت و آسيب سازند.
اين گفتار و رفتار شش گانه به ترتيب عبارتند از:
* استهزاء و مورد سخريه قرار دادن يكديگر چه زن و چه مرد
* عيبجويى و طعن را رواج دادن
* يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد كردن
* گمان بد و سوءظن نسبت به يكديگر داشتن
* تجسس و جستجوگرى در كار ديگران نمودن
* غيبت و زشت يادى از برادر دينى انجام دادن(7)
از آن جا كه اسلام امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى را مورد نظر دارد و بر اين باور است كه: مال، جان، ناموس و آبروى مسلمانان به عنوان چهار سرمايه اصلى بايد از هرگونه تعرّض مصون بماند. اين دستور شش گانه را براى تأمين امنيت فراگير صادر نموده است.
اين شش صفت اگر در جامعه رواج يابد مانند خوره اندام جامعه دينى را خواهد خورد و شكوه و شوكت جامعه اسلامى را درهم فرو خواهد ريخت از اين رو به شدت از اين رفتارهاى ششگانه نهى شده كه آخرين آن غيبت است.
“غيبت” معلول دو علت پيشين در اين آيه است يعنى بدگمانى و تجسس، زيرا گمان بد سرچشمه تجسس است و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مىشود كه اسلام از معلول و علت همزمان نهى كرده است.
آن گاه براى اين كه زشتى عمل «غيبت» را گوشزد كند، آن را در ضمن يك مثال روشن و گويا و همه كس فهم ترسيم مىكند و مىگويد:
«ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه؛(8) آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ قطعاً از اين امر كراهت دارد».
آبرو وحيثيت اجتماعى برادر مؤمن مانند گوشت تن و جان اوست زير سؤال بردن آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى مانند خوردن گوشت تن اوست.
تعبير به «مرده و مردار» به اين جهت است كه كسى را كه غيبت مىكنيد قادر بر دفاع از خود نيست و يا به خاطر اين است كه گناه غيبت مسموميت اجتماعى ايجاد مىكند، دلهاى پاك و خوشبين را به يكديگر بدبين و چركين مىسازد.
غيبت در روايات
پيامبر اكرم(ص) با صداى بلند و از عمق وجودش به مسلمانان در اين زمينه هشدار داده است:
«يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لاتغتابوا المسلمين ولاتتبعوا عوراتهم، فأنه من تتبع عورة اخيه تتبع اللّه عورته و من تتبع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته؛(9) اى گروهى كه به زبان ايمان آوردهايد و نه با قلب، غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننماييد. زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مىسازد و در دل خانهاش او را رسوا مىسازد.»
در بيان ديگر معصومين نيز اين هشدارها به چشم مىخورد:
امام على(ع) مىفرمايد:
«اياك ان تجعل مركبك لسانك فى غيبة اخيك او تقول ما يصير عليك حجة و فى الأسائة اليك علّة؛(10) دورى گزين از اين كه زبانت را مركب قرار بدهى در غيبت كردن برادر دينىات، يا چيزى درباره او بگويى كه عليه خودت حجت درست كنى، و يا بدين وسيله زمينه جسارت و بدى نسبت به خودت را فراهم سازى.»
امام حسين(ع) به مردى كه در حضور ايشان از ديگرى غيبت كرد فرمود: «يا هذا كفّ عن الغيبه فأنها ادام كلاب النار؛(11) اى مرد! دست از غيبت بردار،زيرا غيبت نواله سگهاى دوزخ است.»
كيفر غيبت
بىترديد يكى از گناهان بزرگ غيبت است كه در فرهنگ و معارف دينى، در كنار هشدار از انجام آن به كيفرهاى غيبت كنندگان و نيز غيبت شنوندگان اشارات شگفتى شده است كه بدن هر خواننده و شنوندهاى را مىلرزاند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«در شب معراج، مردمى را ديدم كه چهرههاى خود را با ناخنهايشان مىخراشند، پرسيدم: اى جبرئيل اينها كيانند؟
گفت: اينها كسانى هستند كه از مردم غيبت مىكنند و آبرويشان را مىبرند.»
و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:
«روز قيامت فردى را مىآورند و او را در پيشگاه خدا نگه مىدارند و كارنامهاش را به او مىدهند، اما حسنات خود را در آن نمىبيند عرض مىكند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمىبينم، به او گفته مىشود: پروردگار نه خطا مىكند و نه فراموش، عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت، سپس مرد ديگرى را مىآورند و كارنامهاش را به او مىدهند، در آن طاعات بسيارى را مشاهده مىكند. عرض مىكند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را به جا نياوردهام! گفته مىشود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.»
موارد استثناء
قانون غيبت مانند هر قانون ديگرى داراى تبصره و موارد استثناء مىباشد. بنابراين در مقام مشورت براى انتخاب همسر يا رفيق و شريك در محل كار و مواردى از اين قبيل غيبت حرام نيست، زيرا اين كار جلو يك خطر و گاهى خطرها را مىگيرد و چه بسا اگر درست مشاوره انجام نگيرد يك عمر مفيد به يك عمر زيانبار تبديل گردد و دو نفر كه سوهان روح يكديگرند با اجبار و بىميل و رغبت با هم زندگى كنند يا در مواردى مانند احقاق حق و تظلم و صداى مظلوم و افشاگرى او در برابر ظالم و يا درباره كسى كه آشكارا به فسق و فجور آلوده است، اين موارد از موضوع غيبت خارج است.
فقها در كتابهاى مبسوط فقهى عناوين زير را جزء مستثنيات غيبت شمردهاند:
المتجاهر بالفسق: انجام دهنده كار فاسقانه آشكارا
جواز تظلم المظلوم: تظلم مظلوم اگر مستلزم غيبت باشد جايز است.
نصح المستشير:در مقام خيرخواهى و مشورت براى امور مهم و غرض اهمّ.
فى مواضع الاستفتاء: فتوا خواستن از مجتهد و اسم بردن از ظالم.
جواز الأغتياب لحم مادة الفساد:غيبت در جايى كه ريشه فساد كنده مىشود جايز است.
جواز الغيبة لرفع الضرر:غيبت كسى براى رفع ضرر از او جايز است.
جواز الغيبه بذكر الأوصاف الظاهرة: جواز غيبت درباره اوصاف ظاهرى مانند قد بلند و قد كوتاه و….(12)
توجيه شيطانى
ذكر اين موارد به اين معنا نيست كه در هر زمانى كه اراده كنيم از كسى غيبت كنيم در قالب يكى از اين موارد و يا موارد ديگر از گناه و غيبت فرار كنيم و يا خودمان را گول بزنيم و توجيه كنيم.
سوگمندانه در فرهنگ مردم ما كم و بيش در اين رابطه اشتباهاتى رخ داده است كه به برخى از موارد آن اشاره مىكنيم، مثلاً:
مىگويند «غيبتش نباشد صفتش باشد» آيا با اين عبارت كه اين نباشد و آن باشد واقعيتها دگرگون مىشود. مگر تغيير اين چيزها بدست ماست كه تا اراده كرديم (كن فيكون) بشود و حقيقت غيبت تبديل به صفت شود؟!وانگهى اگر صفت كسى را كه راضى نيست فاش شود و منفى است كسى بر زبان جارى كند حكم غيبت او را دارد و فرقى نمىكند با غيبت.
مىگويد من اين حرف را جلوى روى فلانى هم مىگويم! آيا اين مفرّ درستى است، خوب اگر شما شهامت دارى كه روبرويش بگويى تا عيبش را اصلاح كند چه لزومى دارد كه به ديگرى بگويى تا دلش نسبت به غيبت شونده چركين شود؟! و نسبت به تو بى اعتماد گردد.
برخى هم به بهانه «تحليل» و اين كه بايد مسائل سياسى را روشن كرد و حلاجى كرد به آسانى از رقيب خود به عنوان يك چهره منفور و ملعون ياد مىكنند و مانند آب خوردن اين گناه را حلال مىدانند.
بايد از اين گونه توجيهات غير وجيه و شيطانى به خدا پناه ببريم و به وسيله غيبت دينمان را غارت نكنيم و بدانيم كه لذّت زودگذر غيبت عذاب ماندگار دوزخ را به دنبال دارد.
پىنوشتها: –
1. غررالحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 287.
2. مفردات راغب، واژه «غيب».
3. مصباح الفقاهه، آية اللّه خويى، ج 1، ص 325.
4. نهج البلاغه، حكمت، 461.
5. تحف العقول، ص 33.
6. سوره حجرات، آيه 10.
7. سوره حجرات، آيات 12 – 11.
8. همان.
9. اصول كافى، ج 2، ص 252.
10. غررالحكم، ج 2، ص 315.
11. ميزان الحكمة، واژه (غيبت) ص 335.
12. مصباح الفقاهه، مرحوم خويى، ج 1، ص 355 – 336.
پيامبر اسلام الگوى مديريت موفق
پيامبر اسلام الگوى مديريت موفّق
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
مقدمه
مديريت از اصول مهم زندگى فردى و اجتماعى آدميان است، به گونهاى كه اگر مديريت صحيح بر زندگى انسان حاكم نباشد سرمايه هايى كه وجود دارد تباه خواهد شد و استعدادها شكوفا نخواهد گرديد و با از بين رفتن سرمايهها و شكوفا نشدن استعدادها فرد و جامعه دچار انحطاط مىشود در حالى كه اگر مديريت صحيح و كارآمد بر جامعه حاكم باشد استعدادها شكوفا و سرمايههاى مادى و معنوى و انسانى در جهت رشد و تكامل و توسعه همه جانبه به جريان خواهد افتاد و در نتيجه به ابداع و ابتكار و نوآورى دست خواهد يافت.
كسى مىتواند مديرى كارآمد و خلّاق و شكوفا كننده استعدادها باشد كه داراى سه ويژگى تعهد و تخصص و تجربه باشد و اگر مديرى فاقد هر يك از اين ويژگىها باشد مدير موفقى نخواهد بود.
در تعاليم اسلامى نيز به شرائط مدير توجه خاص مبذول داشته و هم الگوهايى را معرفى كرده تا كسانى كه مىخواهند مديريت جامعه را برعهده بگيرند ضمن برخوردارى از آن شرائط از الگوهاى الهى پيروى نمايند.
الگو هايى كه اسلام به ما معرفى مىكند تربيت شده الهى هستند تا به بهترين شكل ممكن به هدايت جامعه بپردازند.
ما در اين مقاله به معرفى پيامبر اسلام به عنوان الگوى مديريت موفق مىپردازيم. انسانى كه با ظهور در جامعهاى كه شاخصه آن جاهليت و نادانى بوده است، توانست تحوّل و دگرگونى ايجاد كند كه تمام امكانات خود را در جهت پايه گزارى تمدن و پيشرفت جامعه به كارگيرد و به گفته امير المؤمنين علىبن ابيطالب(ع) مردم كه در آن زمان بدترين دين و آيين را داشته و در بدترين سرزمين ها زندگى مىكردند در ميان سنگهاى خشن و مارهايى كه فاقد شنوايى بودند، آبهاى آلوده را مىنوشيدند و غذاهاى ناگوار مىخوردند و خون يكديگر را مىريختند و پيوند خويشاوندى را قطع مىنمودند و بتها در ميان آنها برپا بوده و گناهان سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود.(1)اما با بعثت پيامبر در بين آنان، آنها را «فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهالة»(2) هدايت كرده و از گمراهى نجاتشان داده و با موقعيت خود آنان را از جهالت نجات بخشيد. اين مطلب را در پنج بخش پىگيرى مىكنيم.
1- امتياز يك مكتب فكرى
هر مكتب فكرى و دينى براى نفوذ در ميان پيروان و هواداران خود و برخوردارى از اعتبارى محكم و خدشهناپذير بايد داراى دو امتياز باشد.
اول: برخوردارى از تعاليم صحيح و غير قابل ترديد و عقايد متقن و عقلانى و اصولى كه هيچ نقصى بر آنها وارد نشود به گونهاى كه در برابر مكاتب و انديشههاى ديگر، قدرت هماوردى و در نتيجه برترى داشته باشد، و به عبارت ديگر اين مكتب فكرى و دينى بايد اولا داراى عقايد و اصول جهان بينى باشد كه بتوان از آن با منطق و عقل حمايت و دفاع كرد و ثانيا مجموعه برنامهها و دستورات آن با فطرت هماهنگ و با استعدادها و نيازهاى افراد جامعه موافق باشد.
دوم: داراى نمونههاى عينى باشد كه تبلور و تجسم خارجى آن اصول و ارزشها بوده باشد به گونهاى كه هر فرد بتواند مكتب را در چهره و رفتار و شخصيت هر يك در آنها بيايد، انسان هايى كه هر بعد از شخصيت آنان و هر ويژگىهاى آنان در پرتو آموزههاى آن مكتب پرورش يافته باشد.
در واقع اين گروه اسوههاى يك مكتب اند كه با حضور و زندگى خويش محكمترين دليل حقانيت و صحت تعاليم آن مكتب به شمار مىروند، انسان هايى كه اين گونه افراد را ملاحظه مىكنند كه در حيات خويش در پرتو معارف دين به رشد و كمال شايستهاى دست يافتهاند، به درستى و سودمندى اعتقادات و تعاليم آن پى مىبرند و نسبت به پذيرفتن آن مكتب تمايل و رغبت پيدا مىكنند.
2- شخصيت انبياء نمونهها و الگوهاى مفيدى براى سالكان راه حقيقتند و دليل اثبات حقانيت و درستى تعاليم اعتقادى و رفتارى و پيامهاى آسمانى كه ره آورد نبوت است مىباشند خداى براى اتمام حجت در زمينه هدايت انسانها، رسولانى را برانگيخته است كه علاوه بر ابلاغ پيامهاى الهى، خود نيز حجت و الگو و گواه مردمان باشند و بر تعاليم مكتب خود در عمل صحّه بگذارند.
قرآن مىفرمايد: «رسلا مبشّرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجّة بعد الرسل »(3) فرستادگانى كه براى ابلاغ رسالت و اتمام حجت بر مردم فرو فرستاده شدهاند و مردم با رسالت آنها ديگر در برابر خدا حجتى نخواهند داشت، زيرا آن رسولان نمونههاى كامل و به مقصد رسيده آن مكتب مىباشند.
خداوند در ميان انسانها پيامبران را به عنوان اسوه و تجسم عينى دين انتخاب مىكند كه از مهمترين ويژگى آنان بشر بودن آنان است كه سنخيت و هماهنگى با ديگر انسانها داشته و در تمايلات و ويژگىهاى انسانى برخوردار باشند تا بين پيامبر و پيروان او پيوستگى عميقى برقرار شود. از اين رو پيامبران مىگفتند ما بشرى مانند شما هستيم «قالت رسلهم ان نحن الّابشر مثلكم»(4) رسولان به آنها گفتند ما جز بشرى مانند شما نيستيم. پيامبر اسلام نيز به فرمان خدا خطاب به مردم فرمود: «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىّ»(5) اى پيامبر بگو همانا من انسانى همچون شما هستم كه وحى براى من نازل مىشود و از اين جهت است كه خداى متعال فرمود «لكم فى رسول الله اسوة حسنة»(6) براى شما در فرستاده شدن رسول خدا اسوه و الگوى خوبى است.
از آن جايى كه اسلام دينى جامع بوده و به تمام ابعاد زندگى – معنوى، مادى – فردى اجتماعى، جسمى، روحى، دنيوى، اخروى، عقلى، عاطفى و احساسى – انسان توجه كامل نموده است، الگوهايى كه معرفى مىكند بايد از جامعيت برخوردار باشد و در رفتار، بينش، منش، عقيده، برخورد، تمام حركات و سكنات، از جنبه فردى و اجتماعى و ديگر جنبهها داراى امتياز و كمال باشد تا بتواند انسانهاى طالب كمال را جذب و هدايت كند.
3- ضرورت اسوه و الگو
اسوه و الگو براى مقاصد و اهدافى در زندگى انسان ضرورى است و دلايل آن عبارتند از:
اول: هدايت و راهيابى به حقيقت از طريق اسوهها
نخستين مرحله در رشد و تكامل انسان، شناخت مسير تكامل و راه هايى به آن است كه به قله تربيت و اوج كمال منتهى گردد.
وجود الگوهاى برتر و كاملتر در اختيار تربيت يافتگان مكتبهاى دينى يكى از اساسىترين عواملى است كه در امر هدايت و تربيت بشر نقش اول را به عهده دارد.
زيرا اين الگوها موجوداتى هستند كه مسير كمال را تا حدودى شايستگى الگو بودن را دارد، پيموده و مراحلى از كمال را پشت سر نهاده و برازنده صفاتى نيكو شدهاند و سالك لاجرم به لحاظ انگيزههاى درونى و برونى بايد پاى در مسير او گذارد و همچون او به سوى كمال رهسپار گردد.
هدايت گرى انبياء و راهبرى آنها عمدتاً از جنبه الگويى و به لحاظ اسوه بودن آنها تحقق يافته است به دين معنا كه پيامبران به عنايت الهى و سير و سلوكى عاشقانه، از خويشتن، انسانى خداگونه و متخلّق به صفات نيكو و فضايل اخلاقى ساختهاند. آن گاه است كه انسانهاى ديگر از تمام ابعاد زندگى و رفتارشان سرمشق مىگيرند و به دنبال آنها حركت مىكنند.
دوم: ميزان و ترازوى سنجش رفتار
براى پرورش صحيح، وجود معيارهاى رشد و تربيت ضرورى است اين معيارها كه به منزله ميزان و وسيله سنجش رفتار نيز هستند، گاه عينى و گاه ذهنى هستند، الگوها در مقام آموزش اصول عقيدتى و اخلاقى الگوهاى ذهنى را ارائه مىدهند و عمل خود الگوى عينى را در معرض نمايش قرار مىدهند.
الگوهاى انسانى ميزان سنجش صفات پاك و پليد انسان هستند كه انسانها با عرضه خود به آنها عملكرد مثبت و منفى و اخلاق خوب و فضايل و رذايل را اندازهگيرى و ارزيابى مىكنند.
سوم: عامل تحرك انسانها
وجود و حضور اسوه در جامعه مايه اميدى بر انسانهاى ديگر و ضعيفان در راه مانده است. هنگامى كه انسان غافل از همه توانايىها و استعدادها و انرژىهاى موّاج درون خويش به گوشهاى خزيده و از هر گونه تحرك و تلاش بازمانده است، نمايش الگوها يكى از عالىترين عوامل براى ايجاد حركت و جنبش است.
برخى گفتهاند: وجود رهبر است كه به پيرو اعتماد به نفس، اعتلاجويى، نيرو، فرجام انديشى و اشتياق مىدهد.(7)
قرآن كريم و منابع اسلامى نيز به تحرك و جنبش آفرينى اسوهها توجه كردهاند و از راههاى گوناگون مردم را به پيروى اسوهها فراخواندهاند و وجود اسوهها را در جامعه باعث تمايل مردم به امور خير و اقتدار آنان مىدانند «ولكم فى رسول اله اسوة حسنة لمن كان يرجواالله و اليوم الآخره و ذكر الله كثيراً»(8)
مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آنها كه اميد به رجعت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
چهارم: عامل پيشگيرى از انحرافات
نمايش الگوها و اسوههاى انسانى صالح در پيشگيرى از جرائم انحرافات بسيار مؤثر و از مرجعيت مفيد و سودمند مىباشد زيرا انسان در يك اجتماع و فرهنگ و تاريخ خود، شاهد زبونى و ذلت و زشتى عناصر پليد و عزت و محبوبيت عناصر پاك است، لا جرم عشق پاكان را به دل مىگيرد و آنها را به عنوان الگوى رفتار مىپذيرد و در نتيجه موفق به انديشهاى پاك و رفتار صالح مىشود و از پليدى و پليدان متنفر شده و انزجار پيدا مىكند و به عبارت ديگر: نمايش الگوهاى صالح و مدلهاى انسان كامل با افزايش جهتها و راستىها و امانتها و پاكىهاى اخلاقى و منش انسانى، زمينه مبارزه با انحرافات و ناپاكىها را فراهم مىكند.
4- ويژگىهاى روحى و عملى الگوها
الگوهايى كه در جامعه نفوذ مىكنند از شرايط و ويژگىهايى برخوردارند كه با آن مىتوانند آثار فراوانى داشته و به آن نفوذ دست يابند آن شرائط و ويژگىها را مىتوان بدو گروه تقسيم كرد.
يكم:شرائط درونى
ويژگى هايى كه به انديشه و دل و درون اسوه مربوط مىشد شرائط علمى و روحى است و آنها عبارتند از :
اول: آگاهى و بصيرت
از مهمترين ويژگىها و شرائط درونى اسوهها داشتن آگاهى و بصيرت لازم است. از اين رو خدا به پيامبر اسلام فرمود: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى»(9) اى پيامبر بگو اين راه من و پيروان من است كه براساس بصيرت و آگاهى به سوى خدا فرا مىخوانم و پيروان من نيز چنين اند.»
دوم: ايمان
يكى از مهمترين شرائط درونى اسوهها داشتن ايمان قوى به خدا و قيامت و پاى بندى به اهداف الهى است زيرا اسوهها ارشاد كننده آدميان به نيكىها و فضائل و راهنمايى آن به سمت هدايت است و تمام هدف او اين است كه مردم خدايشان را بشناسند تا به سعادت و رستگارى دنيا و آخرت دست يابند پس بر او لازم است كه با يقين رابطهاش را با خدا محكم نمايد و ايمانش همراه با دلسپردگى كمال و ارتباط مطلق با خدا باشد و تنها بر او توكل نمايد قرآن فرمود: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربّه»(10) پيامبر به آن چه از سوى پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد.»
سوم: اخلاص
اسوه و الگوى دين در صورتى در كارها موفق مىشود كه در عقيده و عمل از اخلاص بهرهمند باشد و عملش را تنها به منظور جلب رضاى حق و اداى وظيفه و عارى از هر نوع تصنّع و ريا كارى انجام دهد، زيرا اخلاص روح دين و اساس عبادت و پايه دعوت هر داعى الى الله است.
چهارم: حميّت و دلسوزى
يكى از شرائط مهم اسوه حميّت و دلسوزى نسبت به مردم است و كسانى كه به هدايت انسانها عشق بورزند. قرآن با بيانى شيوا دلسوزى و حميت پيامبر را به مؤمنان اعلام مىكند و مىفرمايد «لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(11)
براستى پيامبرى از ميان شما براى هدايت آمد كه از شدت محبت پريشانى و فقر و جهل شما براى او سخت و گران است و بر آسايش و نجات و هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان بسيار مهربان و بخشنده مىباشد.از اين جهت خدا پيامبرش را رحمت براى جهانيان دانست و او را رحمة للعالمين معرفى كرده است.
پنجم: خوش بينى
يكى از صفاتى كه اسوههاى الهى از آن برخوردارند خوش بينى و حسن ظن نسبت به تمام افراد است به گونهاى كه از هدايت هيچكس قطع اميد نمىكنند هر چند در طغيان و عصيان در رديف فرعونها و قارونها باشند اساس اين خوش بينى آن است كه آنها مىدانند خداوند انسان را با فطرت الهى آفريده است و اگر چه گرفتار طغيان و عصيان باشد باز امكان راه يافتن آنها به حقيقت وجود دارد از اين رو خداى متعال به موساى كليم فرمود: «اذهب الى فرعون انّه طغى فقل هل لك الى ان تزكّى و اهديك الى ربّك فتخشى»(12) اى موسى به سوى فرعون بشتاب كه او طغيان كرده است، پس بگو آيا مىخواهى پاك شوى و به سوى پروردگارت هدايت كنم تا خشيت پيدا كنى.
دوم: شرائط اخلاقى و عملى
علاوه بر شرائط علمى و روحى، اسوهها بايد از ويژگيهاى اخلاقى و عملى نيز برخوردار باشند.كه مهمترين آن شرائط عبارتند از :
1) مطابقت گفتار و عمل و هماهنگى رفتار و برخوردها با پيامها و تعاليمش.
2) عموميت صدق در گفتار و كردار به گونهاى كه همه گفتارها و كردارهايش همديگر را تصديق كنند.
3) شرح صدر و تحمل همه ناملايمات با روحى بلند و استقبال از سختيها با افق فكرى وسيع و حوصلهاى سرشار.
4) صبر و استقامت و پايدارى و شكيبايى در برابر موانع و همچنين حلم و بردبارى.
5) متانت و نرمى:اسوه بايد وقار لازم را داشته و در برابر مخاطبان آرام و آسانگير و نرم خو باشد از اين رو پيامبر اكرم نيز از اين ويژگى برخوردار بودند.
6) عفو و گذشت نسبت به كسانى كه به رنجاندن پيامبر و اسوهها اقدام مىكنند.
7) شجاعت در برخوردها و در اظهار انديشه و ايمان و عمل و از هيچكس جز خدا نترسيدن.
8) تواضع و فروتنى و پرهيز از تكبّر و خود برتربينى.
9) نخواستن پاداش: زيرا رسالت وظيفهاى است كه پيامبر بايد آن را انجام دهد نه شغلى براى درآمد تا در پرتو اين بخواهد درآمد مادى را به سوى خود جذب كند.
5 – پيامبر اسلام اسوه جامع و همه جانبه در زندگى انسان پيامبر اسلام به عنوان اسوه حسنه معرفى شده است كه بر انسانها لازم است به طور مطلق و در تمام ابعاد زندگى از او پيروى نمايند.
پيامبر هم در بُعدِ فردى اسوه و الگو است هم در بُعدِ اجتماعى، هم در بعد عقلى و هم در بعد عاطفى و احساسى، هم در بعد معنوى، هم در بعد مادى از جمله ابعادى كه شايسته توجه است بعد مديريتى آن حضرت است كه آن حضرت در طول 23سال رسالت و نبوت خود، بالاترين موفقيت را در بعد مديريتى احراز كرده است كه به برخى اصولى كه آن حضرت برخوردار بوده و همان عامل موفقيت آن حضرت بوده است اشاره مىشود.
1- اصل رحمت و محبت
يكى از عوامل موفقيت مدير اصل دلسوزى و محبت به كسانى است كه در قلمرو مديريت او زندگى مىكنند.
2- شرح صدر به عنوان مهمترين ابزار مديريت است چنان كه حضرت امير فرمود:آلة الرياسة سعة الصدر»(13) ابزار رياست داشتن شرح صدر و سعه صدر است و خدا به پيمبر نيز شرح صدر عطا فرموده «الم نشرح لك صدرك».(14)
3- رعايت اهليت در واگذارى مسئوليتها.
پيامبر اكرم (ص) مديريت و كارها را به افرادى كه شايستگى لازم را داشتهاند واگذار مىكرد بدون اين كه بين سياه و سفيد و پيرو جوان و قريش و غير قريش فرقى در اين رابطه قائل شود.
4- پاى بندى به عهد و پيمان
پيامبر به عهد و پيمان خود پاى بند بوده خلف وعده در حوزه مديريت آن حضرت راه پيدا نمىكرد.
5 – مدارا با مردم
يكى از اصول مديريت پيامبر مدارا در معاشرتهاى سازنده اجتماعى بود. خود آن حضرت فرمود. «ان الله تعالى امرنى بمداراة الناس كما امرنى باقامة الفرائض»(15) خداى سبحان همان طور كه مرا به برپايى واجبات امر نموده به مدارا با مردم فرمان داده است» از اين جهت در وصف آن حضرت سيره نويسان نوشتهاند «كان رسول الله (ص) دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظّ و لا غليظا»(16) پيامبر(ص) دائماً خوشرو و خوشخوى و نرم بود، خشن و درشتخوى نبوده است.
6- اصل حفظ كرامت انسانها
پيامبر اسلام چون خود كريم بود بيشترين تكريم را در رفتارش نسبت به خلق خدا داشت. از اين رو فرمودند: پيامبر در مجلسش بهره هر كس را عطا مىكرد هيچكس بى بهره از مجلس رسول خدا نمىماند و چنان با كرامت با مردم برخورد مىكرد كه هيچكس گمان نمىكرد از او گرامىتر هم كسى باشد، مجلس او مجلس گذشت، حيا، راستى و امانت بود.»(17)
7- مشاوره با مردم
يكى از امورى كه پيامبر اكرم مامور به اجراى آن بوده مشورت بوده است كه خداى سبحان به او فرمود «وشاورهم فى الامر»(18) در كارها با مردم مشورت كن، عمل به شورا از اصول مسلّم سيره پيامبر اكرم (ص) بوده است «انّ رسول الله كان يستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد»(19) رسول خدا با اصحاب خود مشورت مىكرد، سپس بر آن چه مىخواست تصميم مىگرفت.
8- مساوات و برابرى
رفتار پيامبر اسلام سراسر نشان از رعايت مساوات است حتى در نگاه كردن به اصحاب آن را پاس مىداشت «كان رسول الله(ص) يقسّم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذاو ينظر الى ذا بالسويه»(20) مجلس وى آنچنان بود كه هيچ تفاوتى ميان او و اصحابش ديده نمىشد و نگاهش را بين اصحابش تقسيم مىكرد و به همه يكسان نگاه مىكرد.
9- انضباط و جدّيت
يكى از ويژگىهاى پيامبر انضباط و نظم و جديت در كارها بوده است به گونهاى كه در زندگى فردى و اجتماعى بويژه در رابطه با مسائل اجتماعى هر كارى در زمان خود و در جاى خود انجام مىگرفت.
10- اقامه حق و عدالت
عدالت اجتماعى و اقامه آن در زندگى پيامبر اكرم (ص) از جايگاه بلندى برخوردار است.
چرا كه مثل همه انبياء مأمور به اقامه قسط و عدالت بوده است و عدالت نگهدارنده ملت است «العدل قوام الرعيه»(21) و پيامبر اكرم فرموده است «عدل ساعة خير من عبادة سبعين قيام ليلها و صيام نهار»(22) ساعتى عدالت از هفتاد سال عبادتى كه شبهايش به نماز و روزهايش به روزه بگذرد برتر و بهتر است» و خود حضرت مأمور به برپايى عدل شده است «فلذلك فادع و استقم كما امرت و لا تتبع اهوائهم و قل آمنت بما انزل الله من كتاب و امرت لا عدل بينكم»(23) پس بايد به آن شيوه از پرستش دعوت كنى و روى راست چنان دارى كه فرمان يافتى و از خواهشهاى آنان پيروى مكن و بگو به ان كتابها كه خدا فرو فرستاد ايمان آوردم و دستور يافتم كه در ميان شما عدالت كنم.
تا اين جا برخى از ويژگىهاى مديريت پيامبر (ص) بر شمرده شده است البته ويژگىهاى فراوانى است كه توضيح و تعيين آنها نياز به تدوين كتاب مستقلى است.
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، خطبه26.
2. همان، خطبه1.
3. سوره نساء، آيه 165.
4. سوره ابراهيم، آيه 11.
5. سوره كهف،آيه 110.
6. سوره احزاب،آيه 20.
7. ديباچهاى بر رهبر،ناصرالدين صاحب الزمان، ص44.
8. سوره احزاب، آيه 20.
9. سوره يوسف،آيه 101.
10. سوره بقره، آيه 285.
11. سوره توبه، آيه 128.
12. سوره نازعات، آيه 17-19.
13. بحارالانوار، ج 75، ص 357.
14. سوره انشراح، آيه 1.
15. كافى، ج2، 117.
16. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 424 .
17. همان.
18. سوره آل عمران،آيه 159.
19. وسائل الشيعه، ج 8، ص228.
20. كافى، ج 8، ص 368.
21. غرر الحكم، ج 1، ص25.
22. جامع الاخبار، ص 180.
23. سوره شورى، آيه 151.
اهميت و جايگاه عاقبت به خيرى در اسلام
اهمّيت و جايگاه عاقبت بخيرى در اسلام
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
انسانها به چهار دسته تقسيم مىشوند:
1- كسانى كه از اوّل تا آخر عمر خوب و در مسير صحيح بودهاند، اين گونه افراد كمند و بارزترين مصداق آنها انبياء، امامان و اولياء الهى هستند.
اين گروه يقيناً عاقبت بخير هستند و هيچگونه جاى بحث ندارد هر چند خود اين گروه نسبت به آينده خويش نگران و ترسان هستند.
2- كسانى كه از اوّل عمر تا پايان بَدو شرّ بودهاند، و لحظهاى در مقابل فرامين الهى سر تعظيم فرود نياوردند.اين گروه در عاقبت به شرّشان شكّى نيست و اين گروه نيز مورد بحث نيست.
3- گروه سوّم انسانهايى هستند كه در اوائل زندگى اهل خير و نيكى و در مسير هدايت هستند ولى بر اثر عدم تسلّط هواهاى نفسانى و پاكيزه شدن از صفات رذيله، كم كم به انحراف كشيده شده و سرانجام عارى از ايمان و در حال ارتداد و كفر از دنيا رفته، اين گونه افراد را مىگوييم افرادى كه عاقبت به شر شدهاند. اين گروه به عنوان درس عبرت محل بحث و اشاره خواهد بود و در قرآن آيات فراوانى داريم به اين مضمون كه «آمنوا ثم كفروا».
4- گروهى در اوائل زندگى بر اثر غفلت و نادانى دچار گناه و انحرافات هستند ولى با گذشت زمان و رشد عقلى آرام، آرام در مسير صحيح قرار گرفته و سرانجام باايمان كامل و كوله بارى از اعمال صالح و توبه قبول شده از دنيا مىروند، اين گروه را عاقبت بخير مىناميم و بحث اصلى اين مقال نيز درباره همين گروه خواهد بود.
مقصود از عاقبت به خيرى
عمر انسان مجموع لحظات است و يكى از آن لحظات همان لحظه آخر و پايانى عمر انسان است. انسان بايد تلاش كند كه در آن لحظه در حالى باشد كه داراى ايمان كامل و توبه مقبوله باشد و اگر ذرّهاى كوتاهى و بى مبالاتى كند امكان دارد در همان لحظه شيطان ايمان را از انسان بگيرد و خداى ناكرده دلبسته به غير خدا باشد.
اهمّيت عاقبت به خيرى
الف: قرآن
آيات متعددى از قرآن بر اين امر تأكيد دارد كه مردم تلاش كنيد مسلمان و عاقبت به خير از دنيا برويد كه به نمونههايى اشاره مىشود.
1- وصيّت خداوند
خداوند متعال مؤمنان را اين گونه توصيه مىكند: «يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه حقّ تقاته و لاتموتنّ الّا و انتم مسلمون؛(1) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است تقواى الهى داشته باشيد، و از دنيا نرويد، مگر اين كه مسلمان باشيد (تلاش كنيد تا پايان عمر گوهر ايمان را حفظ كنيد.)»
2- وصيّت ابراهيم به فرزندان
«و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ انّ اللّه اصطفى لكم الدّين فلا تموتنّ الّا و انتم مسلمون؛(2) و ابراهيم و يعقوب(در واپسين لحظات عمر) فرزندان خود را به اين آيين، وصيّت كردند(و هر كدام به فرزندان خود گفتند) فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده، و شما جز به آيين اسلام (تسليم در برابر فرمان خدا) از دنيا نرويد.(تسليم الهى بودن همان عاقبت به خيرى است.)»
تسليم امر الهى بودن در هر زمانى متدين به دين الهى آن زمان بودن است و در اين زمان عاقبت به خيرى به اين است كه انسان واقعاً مسلمان و در حال داشتن دين اسلام و ايمان عميق به اصول و اركان آن از دنيا برود.
3- درخواست راسخان در علم عاقبت بهخيرى
«الرّاسخون فى العلم آمنّا به…ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمةً انّك انت الوهّاب؛(3) راسخان در علم مىگويند: «ما به آن (قرآن) ايمان آورديم…پروردگارا! دلهايمان را، بعد از آنكه ما را هدايت كردى (از راه حق) منحرف مگردان و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، زيرا تو بخشندهاى».
آيه فوق نكات مهمى در رابطه با عاقبت به خيرى دارد:
1- راسخان علم با آن عظمت مواظب روح و دل خود هستند (رّبنا لاتزغ قلوبنا).
2- در خط قرار گرفتن و هدايت شدن مهم است ولى مهمتر آن است كه انسان از خط خارج نشود و تا آخر خط بماند.
3- از خطر سوء عاقبت روح و دل نبايد غافل شد و هميشه در اين زمينه از خداوند بايد استمداد جُست.
4- وقتى راسخان در علم از عاقبت به خيرى ترس داشته باشند تكليف ديگران مشخص است كه چه قدر بايد براى عاقبت به خيرى تلاش نمايند.
4 – «…ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار؛(4) و بعضى مىگويند: پروردگارا! به ما در دنيا «نيكى» عطا كن، و در آخرت نيز «نيكى» مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگهدار». در روايات آمده كه رضايت الهى، بهشت، حورالعين حسنات آخرتند و حسنات دنيا علم و عبادت، اخلاق و توسعه در معاش و همسر نيك مىباشند.(5)
از جمله امام صادق (ع) در تفسير آيه فوق فرمود: «رضوان اللّه و الجّنة فى الآخرة و السّعة فى المعاش و حسن الخلق فى الدّنيا؛(6) خشنودى خدا و بهشت در آخرت (حسنه است) و توسعه در معاش و خوش خلقى در دنيا (حسنه) مىباشد.»
ب: روايات
روايات فراونى دلالت بر اهمّيت عاقبت به خيرى دارند كه ما فقط به چند نمونه بسنده مىكنيم.
1- از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه فرمود: «انّ العبد ليعمل عمل اهل النّار و انّه من اهل الجنّة و انّه ليعمل عمل اهل الجنّة و انّه من اهل النّار، و انما الاعمال بالخواتيم؛(7) براستى بنده عمل جهنميان را انجام مىدهد در حالى كه خود اهل بهشت است و براستى بنده عمل بهشتيان را انجام مىدهد در حالى كه خود اهل آتش است (سرّ اين مطلب اين است) كه ميزان در اعمال فقط به پايان آن است (كه در آخرين روزها چگونه رفتار مىكند).»
نمونه جالب مصداق اين حديث، هارون است. مورخان نوشتهاند: روزى هارون به ديدار «فضيل بن عياض» يكى از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز، رفت، فضيل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال نارواى او پرداخت و وى را از عذاب الهى كه در انتظار ستمگران است بيم داد هارون وقتى اين نصايح را شنيد به قدرى گريست كه از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضيل خواست دوباره او را موعظه نمايد. چندين بار نصايح فضيل و به دنبال آن بيهوشى هارون تكرار گرديد،سپس هارون هزار دينار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نمايد.»(8)
اين عمل بارزترين مصداق عمل بهشتى است ولى خود هارون بر اثر ظلم بى شمار و به شهادت رساندن امام هفتم موسى بن جعفر(ع) مستحق جهنّم است.
مىو مستورى و مستى همه بر عاقبت است
كس ندانست كه آخر به چه حالت برود
گِرَوى آخر عمر از مى معشوق بگير
حيف ايّام كه يك سر به بطالت برود
2- غصّه على(ع) عاقبت به خيرى است
پيامبراعظم(ص) بعد از ايراد خطبه شعبانيه در پايان آن شروع كرد به گريه، على(ع) عرض كرد: اى رسول خدا(ص) چرا گريه مىكنى؟ فرمود: يا على! گريهام براى آن چيزى است كه در اين ماه (ماه رمضان) بر تو وارد مىشود گويا مىبينم كه براى پروردگارت نماز مىخوانى در حالى كه شقىترين انسان و شقىتر از پى كننده ناقه ثمود، برانگيخته مىشود پس ضربتى بر پيشانى تو وارد مىسازد كه بر اثر آن محاسنت (با خون) خضاب مىشود، قال اميرالمؤمنين: فقلت يا رسول اللّه و ذلك فى سلامةٍ من دينى؟ فقال: فى سلامةٍ من دينك؛ اميرمؤمنان مىگويد، گفتم: اى رسول خدا اين (شهادت) در حال سالم بودن دينم(و مسلمان بودنم) است، فرمود: (بلى) در حال سلامت دينت خواهد بود.»(9)
توجّه داريم در كار معصومى همچون على(ع) تعارف وجود ندارد، آن حضرت نپرسيد، چگونه، در كجا و در چه زمانى به شهادت مىرسم، بلكه غصّه اصلى حضرت اين بود كه مسلمان از دنيا مىرود يا نه؟ از اين مىفهميم كه تا آخر مسلمان باقى ماندن و دين و ايمان را حفظ نمودن كارى است كارستان، و عملى است بسيار دشوار.
در ذيل نامه به مالك اشتر على(ع) مىفرمايد: «و ان يختم لى ولك بالسّعادة و الشّهادة؛(10) و اينكه پايان عمر من و تو را به شهادت و سعادت ختم فرمايد.»
3- خير انسان در عاقبت به خيرى است
پيامبراكرم(ص) فرمود: «اذا اراد اللّه بعبدٍ خيراً طهّره قبل موته قيل ما طهوره العبد؟ قال: عملٌ صالح يلهمه ايّاه حتّى يقبضه عليه؛(11) هرگاه خداوند نسبت به بندهاى اراده خير كند او را پيش از مرگ پاك و پاكيزه مىكند. گفته شد چگونه بنده را پاك مىكند؟ فرمود: عمل صالحى به او الهام مىكند (كه او بر آن مداومت كند) تا زمانى كه از دنيا برود.»
در تعبير ديگر آمده است كه حضرت فرمود: «اذا اراد اللّه بعبدٍ خيراً عمله قيل ما عمله؟ قال يفتح له عملاً صالحاً قبل موته ثمّ يقبضه عليه؛(12) هرگاه خداوند به بندهاى اراده خير كند عمل صالح به او الهام مىكند قبل از مرگش سپس بر همان عمل قبض روحش مىكند.»
ج: دعاها
در اين زمينه دعاى معصومين(ع) غوغا مىكند، به گونهاى كه كمتر دعايى مىيابيم كه در آن از عاقبت به خيرى سخن به ميان نيامده باشد، و گاه تمام يك دعا درباره عاقبت به خيرى مىباشد، كه به نمونه هايى در اين مورد اشاره مىشود.
1- زيارت عاشورا
اين زيارت كه از زيارات قدسى و معروفى است به ما تلقين مىكند كه يكى از دعاهاى شما عاقبت به خيرى باشد به اين صورت كه «اللّهم اجعل محياى محيا محمّدٍ و آل محمّد و مماتى ممات محمّدٍ و آل محمّد؛ بار خدايا زندگى من را (همچون) زندگى محمّد و آل محمّد، و مرگ مرا (همچون) مرگ محمّد و آل محمّد (كه با عاقبت به خيرى از دنيا رفتند) قرار بده.»
2- صحيفه سجّاديه
حضرت سجّاد(ع) در اين زمينه گوى سبقت را از همه ربوده ،در زبور آل محمد، صحيفه سجّاديّه، دعاى مخصوصى دارد درباره عاقبت به خيرى. بعد از اين كه ياد خدا را شرف و شكر او را فوز دانسته و درخواست مىكند كه هميشه به ياد او باشد. مىفرمايد: «و اذا نقضت ايّام حياتنا، و تصرّمت مدد اعمارنا، و استحضرتنا دعوتك الّتى لابدّ منها و من اجابتها؛ و آن زمان كه ايام حيات ما سپرى شد و رشته عمرهايمان قطع شد، و دعوت تو(يعنى مرگ) كه از آن و اجابت آن گريزى نيست، حاضر گشت، فصلّ على محمّدٍ و آله، و اجعل ختام ماتحصى علينا كتبة اعمالنا توبةً مقبولةً لاتوقفنا بعدها على ذنبٍ اجترحناه، ولامعصيةٍ اقترفناها؛پس بر محمّد و آل او درود فرست و پايان (كار ما و) آنچه را كه نويسندگان اعمال ما ثبت كرده اند توبه مقبوله قرار بده، توبهاى كه پس از آن ما را بر گناهى كه مرتكب شدهايم و معصيتى كه انجام دادهايم، سرزنش و توبيخ نفرمايى.»(13)
3- دعاى ابوحمزه ثمالى
دعاى ابوحمزه سراسر عاقبت به خيرى است در بخشى از آن مىخوانيم: «و توفّنى فى سبيلك و على ملّة رسولك…اللهم انّى اسئلك ايماناً لااجل له دون لقائك؛(14) خدايا! مرا به راه خدا و بر دين رسولت بميران… خدايا از تو ايمان مىخواهم كه پايانى جز ملاقات تو نداشته باشد.»
4- دعاى جوشن كبير
دعاى جوشن كه توسط جبرئيل به پيغمبر(ص) تعليم داده شده است و مشتمل بر اسم اعظم الهى است و اثر خواندن آن درك شب قدر، نجات از آتش جهنّم، و رفتن به بهشت است، صد بند دارد، در هر بندى دو اسم خداوند ذكر شده است، بعد از هر بندى جمله تكرار مىشود كه مضمون آن همان عاقبت به خيرى است و آن اين است: «سبحانك يا لا اله الّا انت، الغوث الغوث، خلّصنا من النّار يا ربّ؛(15) منزهى تو اى خداى كه جز تو خدايى نيست، به فرياد(م) برس، به فرياد(م) برس (و) رهايمان كن از آتش اى پروردگار.»
5 – دعاى مجير
اين دعا كه از تعليمات جبرئيل به پيغمبر اكرم(ص) و اثر گناه زدايى فوق العاده دارد، حدود نود بار بعد از سبحانك و تعاليت دو اسم مبارك الهى آمده، و بعد از آن اين جمله آمده است: «اجرنا من النّار يا مجير؛(16) پناه ده ما را از آتش اى پناه دهنده.»
6- دعاى هر روز ماه رجب
در بخشى از اين دعا مىخوانيم: «و اختم لى بالسّعادة فيمن ختمت و احينى ما احييتنى موفوراً و امتنى مسروراً و مغفوراً و تولّ انت نجاتى من مسألة البرزخ…و اجعل لى الى رضوانك و جنانك مصيراً؛(17) و به پايان بر براى من به سعادت و خوشبختى در زمره كسانى كه (عمر آنان را) به پايان بردى، و زنده بدار مرا تا زمانى كه زنده مىدارى با پيروزى (و وفور نعمت) و بميران مرا در حالى كه خوشحال و بخشيده شده هستم، و عهده دار باش نجات مرا از سؤالات (عالم) برزخ،… و قرار بده براى من به سوى خشنوديت و بهشتت راه».
7- دعاى عديله
در پايان دعاى عديله مىخوانيم: «اللّهم انّى اعوذ بك من العديلة عند الموت؛(18) خدايا پناه مىبرم به تو از عدول كردن (از دين و ايمان) در لحظه مردن.»
8 – دعاى عاليةالمضامين
«و تجعل عاقبة امرى محمودة حسنةً سليمةً؛(19) و (خدايا) عاقبت كارم را پسنديده، خوب و سالم قرار ده.»
اهمّيت عاقبت به خيرى در رفتار بزرگان
1- گريه سلمان
سلمان محمّدى كه به مدال «سلمان منّا اهل البيت» دست يافت و به ده درجه كامل ايمان رسيده بود و علم اوّلين و آخرين را درك كرد، با اين حال در لحظات آخر اشك مىريخت كه مبادا بر سنّت پيغمبر نباشد.(20)
2- گريه مرحوم بروجردى
از مرحوم آية اللّه بروجردى نقل شده است، كه در لحظات آخر چون ابر بهار گريه مىكرد و مىگفت رفتيم ولى براى آخرت خود كارى نكرديم و عملى انجام نداديم…شخصى به او مىگويد: آقا شما ديگر چرا؟ ما بيچارهها اين حرفها را بايد بزنيم شما چرا؟ بحمد اللّه شما اين همه آثار خير از خود باقى گذاشتهايد مسجد به اين عظمت ساختهايد…آقا مىفرمايد: عمل را بايد خالص كرد، نقاد آگاه آگاهى آنجا هست….(21)
3- امام راحل و غصّه عاقبت به خيرى
از مرحوم اشراقى داماد امام راحل(ره) نقل شده است كه بنده محضر امام بودم و او از من پرسيد اگر خداوند يك دعاى از شما مستجاب كند چه از خدا مىخواهى؟ عرض كردم: علم زياد همراه با عمل من از امام پرسيدم شما اگر باشيد از خداوند چه مىخواهيد؟ فرمود: عاقبت به خيرى.
4- دعاى سه عالم
آقاى محسن قرائتى در يكى از جلسات درس قرآن خود گفت: شخصى سه عالم بزرگوار را همزمان در حرم امام هشتم(ع) در سه گوشه مىبيند و از هر كدام بدون اطلاع ديگرى مىپرسد اگر خداوند بفرمايد يك دعاى مقبوله در اين مكان داريد، چه از خداوند مىخواهيد؟ تك تك آنها فرمودند: عاقبت به خيرى .
5 – خاطرهاى از آقاى فاطمى نيا
ايشان در يكى از سخنرانيهاى خود گفت: استادم اكيداً سفارش مىكرد كه در مجالس عروسى آهسته ذكر خدا را بگوييد تا رابطه قطع نشود، و مبادا در آن حال عزرائيل سراغ انسان آيد.(22)
نمونه عاقبت به خيرها
1- زهير عثمانى، حسينى مىشود
زهير در ابتدا عثمانى بود و علاقهاى به اهل بيت(ع) نداشت در سال شصت هجرى همراه خانوادهاش به حج مشرف شد در بازگشت از حج با قافله امام حسين(ع) همراه شد، در يكى از منزلها امام حسين(ع) قاصدى دنبال او فرستاد، او بعد از ملاقات با امام حسين(ع) كاملاً عوض شد، عثمانى بود، حسينى شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسين(ع) گفت: «به خدا قسم دوست دارم كشته شوم، بعد زنده شوم باز كشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدينوسيله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد.»(23)
2- حرّبن يزيد به حسين مىپيوندد
حرّ اوّلين كسى بود كه با چهارهزار نفر سر راه بر امام حسين(ع) گرفت ولى همين شخص روز عاشورا توبه كرد و آمد خدمت امام حسين(ع) عرض كرد: «آمدم توبه كنم و در مقابل شما جانم را فدا كنم، آيا توبه من پذيرفته است. حضرت فرمود: آرى، خداوند متعال توبه تو را مىپذيرد و گذشته تو را مىبخشد» و سرانجام در راه امام حسين(ع) به شهادت رسيد.(24) و عاقبت به خير شد.
3- حضرت نفيسه خاتون با زبان روزه در حال قرآن خواندن از دنيا مىرود
نفيسه خاتون همسر اسحاق بن جعفر الصادق(ع) دختر حسن بن زيدبن الحسن المجتبى(ع) كه در مصر دفن است، قبل از مرگش قبرى براى خود حفر كرده بود و داخل آن قرآن مىخواند، در سال 208 هجرى از دنيا رفت، وقت احتضار روزهدار بود به او گفتند روزه خود را افطار كن، گفت: هرگز چنين كارى نمىكنم، چرا كه سى سال است كه از خداوند خواستهام كه با زبان و دهان روزه او را ملاقات كنم. آنگاه شروع كرد به خواندن سوره انعام رسيد به اين آيه «و لهم دارالسّلام عند ربّهم» روحش به سوى ملكوت پرواز نمود.(25)
4- مردى در جنگ اُحُد مسلمان شد
مردى در جنگ اُحد از كفّار بود ولى در حين جنگ تحوّلاتى در او پيش آمد كه اسلام اختيار كرد و بلافاصله از پيامبر اجازه جهاد و جنگ گرفت، حضرت نيز اجازه داد، بعد از اين كه مقدارى جنگيد به شهادت رسيد، و از اسلام جز شهادتين و جهاد در راه خدا كارى انجام نداده بود. همين دو عامل وسيله عاقبت بخيرى او شد.(26)
5 – مرد اعرابى
جابربن عبداللّه مىگويد: مردى اعرابى نزد رسول خدا(ص) آمد آن حضرت اسلام را بر او عرضه كرد و او پذيرفت، در آن هنگام ناگهان شترى كه بر آن سوار بود لغزيد و او به زمين افتاد رسول خدا(ص) فرمود: او را دريابيد، عمار و حذيفه شتابان به سوى او رفتند امّا آن اعرابى از دنيا رفته بود. رسول خدا(ص) فرمود: «او از جمله كسانى است كه تعب و سختى كمى را تحمّل كرد و به نعمت طولانى دست يافت او از جمله كسانى است كه بر ايمان خود لباس ظلم نپوشانيد.(27)او را غسل دهيد، سپس فرمود: من همسر او را در بهشت ديدم كه به او از ميوههاى بهشتى مىدهد».(28)
جوان خوش عاقبت
جوانى از يهوديان بسيار نزد پيامبراكرم(ص) مىآمد و كمكم با آن حضرت انسى گرفته بود. رسول خدا(ص) نيز او را به حضور مىپذيرفت، گاهى هم او را دنبال كارى مىفرستاد، يا نامهاى به دستش مىداد تا به يكى ازخويشاوندانش بدهد.
چند روزى گذشت و پيامبر او را نديد. جوياى حال وى گشت. گفتند: بيمار شده و نزديك به مردن است. حضرت با چند تن از ياران خويش به عيادت آن جوان يهودى رفت و آن بزرگوار را بركتى بود كه با هر كس سخن مىگفت، پاسخش را مىداد، اگرچه در آخرين لحظات حيات بود.
پيامبر بر بالين بيمار محتضر نشست و صدا زد:فلانى! جوان چشم گشود و عرض كرد: «لبيك يا اباالقاسم» فرمود:بگو «اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّى رسول اللّه» به يگانگى خدا و رسالت من گواهى بده.
جوان يهودى وقتى اين سخن را شنيد، نگاهى به چهره پدر خويش انداخت و چيزى نگفت گويا از پدر خود شرم داشت و يا مىترسيد، براى بار دوم حضرت او را صدا زد و به گفتن شهادتين هدايتش نمود. جوان باز نگاهى به چهره پدر انداخت و سخنى نگفت. در مرتبه سوم نيز كه پيغمبر او را صدا زد، چشمش را باز كرد و به چهره پدرش نگاه مىكرد.
در اين هنگام رسول خدا(ص) فرمود: «اختيار با توست». اگر مىخواهى گواهى بده و در صورتى كه مايل نيستى لب فروبند!
در آخرين لحظات كه فروغ عمر جوان رو به خاموشى بود او تصميم گرفت سعادت خود را با دو جمله بخرد و بدون درنگ گفت: «اشهد أن لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه»، و سپس ديده از جهان فرو بست. پيامبر اكرم(ص) به پدرش فرمود: ما را با اين جوان تنها بگذار، اكنون او به ما تعلق گرفت. آنگاه به ياران خويش فرود: او را غسل دهيد و كفن كنيد و بياوريد تا بر او نماز بگزارم و بعد حضرت از منزل بيرون رفت، در حالى كه مىگفت: «الحمد للّه الّذى انجى بى اليوم نسمة من النار؛(29)خداى را سپاس گزارم كه به وسيله من، امروز يك نفر را از آتش جهنّم نجات داد.»
نمونههايى از عاقبت به شرها
1- ثعلبة بن حاطب
در قرآن مىخوانيم «و منهم من عاهد اللّه لئن أتينا من فضله لنصّدّقن ولنكوننّ من الصّالحين…؛ از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بستهاند كه اگر خداوند ما را از فَضل خود روزى دهد صدقه خواهيم داد و از شاكران خواهيم بود. امّا هنگامى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيد بخل ورزيدند، و سر پيچى كردند، و روى گردان شدند اين عمل (روح) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند برقرار ساخت اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و دروغ گفتند. آيا نمىدانستند كه خداوند اسرار و سخنان در گوش آنها را مىداند و خداوند از همه عيوب(و پنهانيها) آگاه است.»(30)
مفسران گفتهاند: كه اين آيات درباره يكى از انصار به نام «ثعلبه بن حاطب» است. او كه مرد فقيرى بود سه وقت پشت سر پيامبر نماز جماعت مىخواند، بعد از نماز با اصرار مىخواست كه پيامبر(ص) در حق او دعا كند كه مال فراوانى پيدا كند. حضرت فرمود: «قليلٌ تؤدّى شكره خيرٌ من كثيرٍلاتطيقه؛ مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى و شكرش را انجام دهى از مقدار فراوانى كه توانايى (اداى حقش را) نداشته باشى بهتر است.» ولى ثعلبه از اصرار دست برنداشت: حضرت در حق او دعا كرد، چيزى نگذشت كه ثروت كلانى از پسر عمويش به او، به ارث رسيد و يا بر اثر گلّه دارى وضع مالى خوبى پيدا كرد به نحوى كه ناچار شد بيرون از مدينه زندگى كند و به نماز جماعت نمىرسيد و حتى نماز جمعه هم شركت نمىكرد.بعد از مدتى مأموران زكات نزد او آمدند، او نه تنها زكات نداد كه اصل تشريع آن را زير سؤال برد. وقتى پيامبر(ص) متوجه شد فرمود: «ياويح ثعلبة يا ويح ثعلبة؛واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه، و سرانجام مرتد از دنيا رفت.»(31)
2- چشم چرانى و عاقبت به شرّى
در تفسير روح البيان نقل شده است كه سه برادر، دو نفرشان مدتى مؤذن مسجد بودند، برادر اوّلى ده سال مؤذن بود و در بالاى مناره مسجد اذان مىگفت. پس از فوت او برادر دوم اين منصب را عهدهدار شد و او هم حدود ده سال به آن كار مشغول بود تا اين كه برادر دوم هم فوت كرد. پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گويى بپردازد امّا وى از پذيرفتن اجتناب كرد. وقتى اصرار كردند و به او پيشنهاد نمودند كه پول زيادى به وى خواهند داد باز او از پذيرفتن اجتناب نمود. وقتى با اصرار مردم روبه رو شد به آنان گفت: من اذان گفتن را بَد نمىدانم. ولى اگر صد برابر پولى را كه پيشنهاد مىكنيد به من بدهيد باز هم نخواهم پذيرفت زيرا اين مأذنههايى است كه دو برادر مرا بىايمان از دنيا برد. وقتى لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسيد خواستم بر بالينش سوره يس تلاوت كنم كه با نهايت اعتراض و فرياد نهيب او مواجه شدم او مىگفت قرآن چيست؟ چرا برايم قرآن مىخوانى؟ برادر دوم هم به اين صورت در هنگام مرگش به من اعتراض كرد از خداوند كمك خواستم كه علّت اين امر را برايم روشن گرداند زيرا آنان مؤذن و اين كار از آنان انتظار نمىرفت.
يك شب خداوند بر من منّت نهاد و در عالم رؤيا، برادر بزرگترم را در حال عذاب ديدم، به طرفش رفتم و گفتم تو را رها نمىكنم تا به من بگويى چرا بى ايمان از دنيا رفتى؟ خداوند براى آن كه ماجرا را به من بفهماند، زبان او را گويا نمود. او گفت: ما هرگاه كه بالاى مأذنه مىرفتيم به خانههاى مردم نگاه مىكرديم و به محارم مردم چشم مىدوختيم و خلاصه چشم چرانى باعث عذاب ما در آخرت شد.(32)
3- طلحه و زبير
اين دو نفر آن همه در راه اسلام جنگيدند و در جنگ احد جزء هشت نفرى بودند كه پيمان بستند تا پاى جان از پيامبر دفاع كنند و دفاع كردند.(33) ولى سرانجام حرص و طمع باعث شد كه عليه امام زمان خويش على(ع) قيام كنند و جنگ جمل را، راه اندازند. على(ع) بعد از مرگ زبير توسط عمروبنجرموز شمشير او را برداشت و فرمود: «اين شمشير چه سختى هايى را كه از پيامبر دور كرد»(34) و طلحه خود در آخرين لحظه به بدعاقبتى خود اعتراف كرد، در لحظه جان دادن گفت: «به خدا سوگند من كشته شدن مرد پيرى را نديدهام كه مانند من ضايع شود.»(35)
4- شمر
شمر سرباز جانباز على(ع) در جنگ صفين بود ولى سرانجام قاتل فرزند على(ع) شد و آن عاقبت شوم را براى خود رقم زد و در روز تاسوعا پيغام جنگ با امام حسين(ع) را به عمر سعد رساند، و او را بر اين كار تشويق كرد و آب را بر روى اهل بيت(ع) بست و سرانجام بدترين جنايت را مرتكب شد و خورشيد را بر نيزه كرد و به دست مختار به درك واصل شد.(36)
5 – اسامة بن زيد
اسامه كسى بود كه پيامبر او را محبوبترين فرد نزد خود معرّفى كرد و در روزهاى آخر عمر خويش دستور داد كه همه به جيش اسامه ملحق شوند و كسى از آن تخلّف نكند. و مدّتى نيز در مقابل ابوبكر و غصب خلافت او مقاومت كرد، ولى سرانجام تسليم شد، و آمد نزد ابوبكر گفت: «السّلام عليك يا خليفة المسلمين؛ سلام بر تو اى خليفه مسلمين» ابوبكر هم در جواب او گفت: «السّلام عليك ايّها الامير؛ سلام بر تو اى امير.»(37)
در جريان انقلاب نيز چنين افرادى وجود داشتهاند، قطب زاده همراه امام راحل از پاريس برگشت ولى بر اثر توطئه عليه امام اعدام شد. و همين طور جريان بنىصدر درس عبرتى است براى همه.
و همين طور كسانى را سراغ داريم كه با همه تلاشها در راه انقلاب برخى سرانجام با مرگ موش از دنيا رفتند و برخى نيز بر اثر عصبانيّت گرفتار قتل ناحق شدند.
عامل عاقبت به شرّى
نقطه ضعفهاى اخلاقى باعث بيچارگى و عاقبت به شرّى انسان مىشود، و شياطين نيز از همين نقطه ضعفها نفوذ مىكنند. آرى آب از سوراخ و شكستگى داخل كشتى مىشده و باعث غرق شدن آن مىشود و لباس از درز پاره مىشود. لاستيك از محلى كه صاف شده مىپوكد، و كاه گل كه ريگ و سنگ دارد ترك بر مىدارد و نخ از جاى باريك پاره مىشود.
انسان هم چنين است نقطه ضعفها او را از پا در مىآورد خلفا را مقام خواهى عاقبت به شرّ كرد و عايشه را حسادت بيچاره كرد و طلحه و زبير را مال دوستى و خوارج را خشكه مقدّسى و شيطان را تكبر و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من ذكرنى و لم يصلّ علىّ فقد شقى، و من ادرك رمضان فلم تصبه الرّحمة فقد شقى و من ادرك ابويه احدٌ هما فلم يبرّ فقد شقى؛(38) (سه گروه شقى و عاقبت به شرند) كسى كه نام مرا ياد كند و صلوات بر من نفرستد شقاوت ورزيده و كسى كه ماه رمضان را درك كند ولى رحمت الهى به او نرسد پس شقاوت ورزيده و كسى كه يكى از والدين خود را درك كند و به او نيكى نكند شقى خواهد بود.» به دو داستان توجه كنيد.
1- شاگرد فضيل
فضيل بن عياض كه از عرفاى دوران هارون الرشيد (قرن دوم هجرى) بود او شاگردانى داشت كه آنها را تربيت مىكرد. روزى به او خبر دادند يكى از شاگردانت در حال جان دادن است. فضيل كنار بستر شاگرد آمد و شروع كرد به خواندن سوره يس، ناگهان به استاد برگشت و گفت: قرآن نخوان، من از قرآن نفرت دارم!! يا للعجب من او را در دامن قرآن تربيت كردم چرا اين حالت را پيدا كرده؟ بهرحال شاگرد از دنيا رفت، فضيل او را در خواب ديد و راز عاقبت به خير نشدن او را پرسيد، گفت: سه خصلت باعث اين امر شد: 1- حسودى 2- سخن چينى و نمامى 3- بيمارى داشتم كه در سال يك بار براى درمان آن شراب مىخوردم.(39)
2- مؤذن بد چشم
مؤذنى سالها پشت بام مسجدى اذان مىگفت و به خانههاى اطراف نگاه نمىكرد. روزى بعد از اذان نگاهش به منزل همسايه افتاد و جمال دختر زيبايى او را به خود جذب كرد بعد از اذان به جاى نماز در خانه همسايه به عنوان خاستگارى رفت، پدر دختر گفت: ما يهودى هستيم و شما مسلمان ما دختر به مسلمان نمىدهيم، مگر دين يهوديت را انتخاب كنى، مؤذن نيز قبول كرد كه يهودى شود هنگام مراسم جشن عقد، از راه پلّهاى افتاد و در جا جان داد، آرى نگاه به خانه همسايه رفت و به دنبال آن دل و دين رفت و سرانجام مرتد و عاقبت به شرّ از دنيا رفت.(40)
آنچه عامل عاقبت به خيرى مىشود
بزرگترين عامل عاقبت به خيرى اين است كه انسان ضعفهاى خود را جبران كند و جلو گناهان را در زندگى خويش بگيرد چرا كه اصلىترين عامل بدبختى و عاقبت به شرّى گناهان است. قرآن كريم مىفرمايد: «ثمّ كان عاقبة الّذين اسائوا السؤاى ان كذبوا بآيات اللّه؛(41) سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند (و آن را مسخره گرفتند).»
به اين جهت در قرآن كريم اصلىترين عامل عاقبت به خيرى را تقوا مىداند.
1- تقوا
«و العاقبة للتقوى؛(42) عاقبت(نيك) از آن (اهل) تقواست» «و العاقبة للمتقين؛(43) عاقبت و پايان كار از آن پروا پيشگان است.»
2- تحكيم و تثبيت عقايد
تلقين و تكرار عقايد و پايبندى به آن مىتواند در عاقبت به خيرى نقش تعيين كننده داشته باشد، به اين جهت در زمان غيبت امام زمان(عج) سفارش شده كه اين دعاها را كه مجموعه عقائد در آن آمده جهت عاقبت به خيرى بخوانيد.
1- امام صادق(ع) به زراره(44) فرمود: در عصر غيبت كه عصر امتحان شيعيان و دوران سختى است براى محافظت دين، پيوسته اين دعا خوانده شود:
«اللّهم عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيّك اللّهم عرّفنى رسولك فانّك ان لم تعرّفنى رسولك لم اعرف حجتك اللّهم عرّفنى حجّتك فانّك ان لم تعرّفنى حجتك ظللت عن دينى، اللّهم لاتمتنى ميتة جاهليّةً و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى؛(45) خدايا خود را به من بشناسان، پس براستى اگر خود را نشناساندى رسولت را نشناختهام، خدايا رسولت را به من بشناسان، زيرا اگر رسولت را معرّفى نكردى، حجتت را نخواهم شناخت. خدايا حجّتت را به من بشناسان زيرا اگر حجّتت را نشناسانى از دينم گمراه شدهام، خدايا به مرگ جاهليّت ما را مميران و دلم را بعد از هدايت گمراه مكن» اين دعا هم درخواست عاقبت به خيرى و هم در عاقبت به خيرى مؤثر است.
2- سفارش شده اين دعا را هر صبح و شام بخوانيد: «اللهمّ مقلّب القلوب و الابصار، ثبّت قلبى على دينك ولاتزغ قلبى بعد اذ هديتنى وهب لى من لدنك رحمة…؛(46) اى خدايى كه دلها و ديدهها را زير و رو مىكنى، قلب مرا بر دينت ثابت و استوار بدار و دلم را بعد از هدايت منحرف مگردان.
3- دعاى «رضيت باللّه ربّا و بالاسلام دينا و بمحمّدٍ صلّى اللّه عليه و آله نبيّا و بعلىٍّ اماماً و بالحسن و الحسين… و الخلف الصالح عليهم السّلام ائمّةً و سادةً و قادةً…؛(47) رضايت دادم كه خداوند پروردگار من است و اسلام به عنوان دين من، و محمد نبى من، و على و حسن و حسين (ونه فرزندش) از جمله خلف صالح امام من، سلام بر آنها باد به عنوان پيشوايان و بزرگان و رهبران.»
به جهت همين تثبيت عقايد است كه در دعاها مرتب اقرار به وحدانيّت خدا، و رسالت و امامت و معاد تكرار مىشود از اين جا مىتوان به يك قائده بسيار مهمّى از دعا پى برد، و آن اين است كه دعاها اگر مستجاب هم نشود، علاوه بر ثواب و ياد خدا و آرامش يافتن، در تثبيت عقائد و تلقين و تحكيم آن نقش تعيين كنندهاى دارد.
4- مداومت بر تسبيحات فاطمه زهرا(س) به عنوان مهمترين ذكر الهى.
5 – شيخ عباس قمى از امام صادق(ع) نقل نموده كه آن حضرت نوشت براى فردى كه اگر خواسته باشى كه عاقبت به خير شوى و قبض روح گردى در حالى كه در حال انجام برترين عمل باشى:(به چند چيز توجه كن)
1- حق خدا را بزرگ شمارى از اين كه نعمتهاى او را در معصيت او صرف كنى و يا به حلم او مغرور شوى.
2- گرامى دار كسانى را كه ما (اهل بيت(ع)) را ياد مىكنند و يا ادّعاى دوستى و محبت ما را دارند، باز آنان را گرامى دار خواه راست بگويند يا دروغ زيرا نيّت (خير) تو به تو سود مىرساند، و دروغ آنان باعث زيان آنهامى شود…»(48)
و هم چنين، مداومت بر دعاى يازدهم صحيفه سجاديّه كامله «يا من ذكره شرف للذّاكرين…» خواندن آيه «ربّنا لاتزع قلوبنا..» تا آخر، سوره قد افلح المؤمنون را در هر جمعه خواندن، و خواندن هفت مرتبه «بسم اللّه الرحمن الرحيم لاحول ولاقوّة الّا باللّه العظيم.» عامل عاقبت به خيرى مىشود البته به يقين مراد صرف خواندن نيست بلكه توجه به مضامين و عمل نمودن به معانى آن عامل عاقبت به خيرى مىشود.
6- خدمت به ديگران مخصوصاً والدين
شخصى نزد خاتم الانبياء آمد و عرض كرد من گناه بزرگى را مرتكب شدهام و آن اين بود كه دخترم را زنده به گور كردم. از شما مىخواهم عملى را يادم بدهيد تا خداى متعال گناه مرا ببخشد(و عاقبت به خير شوم) پيامبر فرمود:مادر دارى؟ عرض كرد: مادر ندارم فرمود: خاله دارى؟ گفت: آرى. فرمود برو به خالهات نيكى كن. بعد فرمود: اگر مادرش بود بهتر بود چون نيكى به مادر اثرش در پاك شدن از چنين گناهى يقيناً بيشتر است.(49)
2- اى كاش مادر داشت
از امام سجاد(ع) نقل شده است كه مردى نزد رسول خدا(ص) آمد، عرض كرد: عمل زشتى نيست كه انجام نداده باشم آيا راه توبه براى من باز است؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فهل من والديك احدٌ حىٌّ قال: ابى قال: فاذهب فبرّه قال: فلمّا ولّى قال رسول اللّه(ص) لو كانت امّه:(50) آيا از والدينت كسى زنده است؟ عرض كرد: پدرم (زنده است) فرمود: برو به پدرت نيكى كن (تا خداوند تو را ببخشد و عاقبت به خير گردى) راوى مىگويد، وقتى آن مرد رفت، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اى كاش مادر داشت».(51)
حسن ختام بحث را دو داستانى قرار مىدهيم كه مىرساند خدمت به والدين سعادت دنيا و آخرت را به دنبال داشته و عاقبت به خيرى را به ارمغان مىآورد.
1- بوسيدن پاى پدر سبب سعادت دنيا و آخرت
مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى مىگويد: زمانى كه در نجف بوديم، روزى هنگام ظهر، مادرم به من گفت: برو پدرت را صدا بزن تا براى صرف نهار بيايد، من به طبقه بالا رفتم و ديدم پدر در حال مطالعه خوابش برده است. نمىدانستم چه كنم؟ از طرفى بايد امر مادر را اطاعت مىكردم و از طرفى مىترسيدم با بيدار كردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم. خم شدم و لبهايم را كف پاى پدر گذاشتم و چندين بوسه بر آن زدم، تا اين كه بر اثر قلقلك پا، پدرم از خواب بيدار شد و ديد من هستم، وقتى اين ادب و احترام را از من ديد، گفت: شهاب الدين تو هستى؟ عرض كردم: بلى آقا، دو دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «پسرم خداوند عزّتت را بالا ببرد و تو را از خادمين اهل بيت(ع) قرار دهد» و من هرچه دارم از بركت همان دعاى پدرم است كه در حق من نمود و به مرحله اجابت رسيد.(52)
2- خير و بركت بر اثر خدمت به والدين
استاد مرتضى مطهرى مىگويد: «گهگاه كه به اسرار وجودى خود و كارهايم مىانديشم، احساس مىكنم، يكى از مسائلى كه باعث خير و بركت در زندگىام شده و همواره عنايت و لطف الهى را شامل حال من كرده است، احترام و نيكى فراوانى بوده است كه به والدين خود به ويژه در دوران پيرى و هنگام بيمارى كردهام. علاوه بر توجّه معنوى و عاطفى، تا آنجا كه توانايىام اجازه داد…از نظر هزينه زندگى به آنان كمك و مساعدت كردهام…»(53)
پىنوشتها: –
1. سوره آل عمران، آيه 102.
2. سوره بقره، آيه 132.
3. سوره آل عمران، آيه 8.
4. سوره بقره، آيه 201.
5. تفسير الصافى، فيض كاشانى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت، ج 1، ص 237.
6. همان.
7. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، مؤسسه امير كبير، 1336 ه، ج 5، ص 162 ؛ سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، ص 437.
8. كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 1، ص 125، ح590 مفتاح الفلاح، شيخ بهايى، ص 527.
9. امالى شيخ صدوق، ص 94، اخبارالرضا، ج 1، ص 230، بحارالانوار، ج 96، ص 356؛ اربعين شيخ بهايى، ص 84.
10. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 53، ص 590.
11. كنزالعمّال، ص 3067.
12. همان، ص 3076، منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دارالحديث، 1382، ص 177، ح 2051.
13. صحيفه كامله سجّاديّه، ترجمه سيد على رضا جعفرى، انتشارات نبوغ، سوم، 1384، ص 86.
14. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
15. همان، ص 176.
16. همان.
17. همان، ص 274 در برخى چاپها 278.
18. همان، ص 174، در برخى چاپها، 178.
19. مفاتيح الجنان، دعاى عالية المضامين، بعد از زيارت جامعه اميرالمؤمنين ص 1060.
20. د ك منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، علميّه اسلاميه، ص 83 – 84.
21. داستانهاى استاد، عليرضا مرتضوى،كانون فرهنگ اسلامى، 1362، ج 1، ص 162، تعليم و تربيت اسلامى، مرتضى مطهرى، ص 234، باتلخيص.
22. سخنرانى نامبرده، 25 رمضان، 1412، مسجد حاج شريف قديم (مسجد جمعه فعلى) رفسنجان.
23. نامهها و ملاقاتهاى امام حسين(ع) نظرى منفرد، عالمى دامغانى، قم بنياد معارف اسلامى، ص 207.
24. همان، ص 279 – 280 ؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 612.
25. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 604.
26. به نقل از محسن قرائتى.
27. اشاره به آيه قرآن كه مىفرمايد: «و الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ اولئك لهم الامن».
28. طبرى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 34، ارتباط با برزخ، على نظرى منفرد، ص 146.
29. بحارالانوار،مؤسسة الوفاء، بيروت، سوم، 1403، ج 6، ص 26، روايت 27 .
30. سوره توبه، آيه 75 – 78.
31. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه، ج 8، ص 48 با تلخيص.
32. چشم، نگاه، و…ص 206 به نقل از ره توشه راهيان نور، دفتر تبليغات اسلامى قم، شماره 72، ص 75 – 76.
33. حبيب السير، ج 1، ص 345، المغازى، ج 1، ص 240؛ قصه هجرت، ص 320 .
34. تاريخ طبرى، ج 4، ص 534؛ قصّه كوفه، على نظرى منفرد، قم، انتشارات سرور، ص 176.
35. قصه كوفه، همان، ص 178؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 36 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 244.
36. مختار ثقفى رايت امير،سيد محمود مدنى، نورالسجاد، قم، ص 128.
37. احتجاج طبرسى، قم انتشارات اسوه، 1413 ه، اولّ ج 1، ص 225؛ سيد بن طاووس، اليقين فى امرة اميرالمؤمنين، باب 116، ص 95، بحار قديم، ج 8، ص 88.
38. جامع الاخبار، ص 154.
39. منازل الآخرة، شيخ عباس قمى، كتابفروشى اسلاميه، ص 12 با تلخيص.
40. چشم و نگاه، ص 206.
41. سوره روم، آيه 10؛ سوره قصص، آيه 83.
42. سوره طه، آيه 132.
43. سوره هود، آيه 49.
44. شيخ عباس قمى، اين دعا را از نائب اول امام زمان شيخ ابوعمر نقل نموده است.
45. مفاتيح الجنان، بخش ابتدايى دعا در غيبت امام زمان(ع)، ص 1066.
46. همان، دعاهاى وقت طلوع و غروب آفتاب، ص 43.
47. همان، تعقيبات مشتركه، ص 31، و همين دعا قبل از دعاى جوشن آمده و سفارش شده كه بعد از هر نماز خوانده شود ودر عدم زوال ايمان و پايدارى آن مؤثر است.
48. منازل الآخرة، همان، ص 10 – 12.
49. همان، ص 11 – 12.
50. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسه الوفا، ج 71، ص 58، ح 18.
51. همان، ص 82، ح 88.
52. رمز موفقيت بزرگان، ص 116 به نقل از چهل مجلس، احمد دهقان، صبح پيروزى 1381، ص 116.
53. همان.
نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى (ره) 2
نكتههايى اخلاقى از كلمات امام خمينى 2 (سلام الله عليه)
ياسر جهانى پور
نكته 6: (ذكر خدا)
اى عزيز قلب رابه آداب عبوديت مأنوس كن وبه ذائقه روح حلاوت ذكر خدا را بچشان و اين لطيفه الهيه در ابتداء امر به شدت تذكر و انس با ذكر حق حاصل مىشود ولى در ذكر قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود و چون با تذكر قلب را مأنوس نمودى كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد.(1)
شرح: كلمه ذكر كه در آيات و روايات از آن بسيار ياد شده است در يكى از معانى زير به كار مىرود:
1- به معناى مطلق ياد
2- در مقابل غفلت مانند آيه «و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا.»(2)
3- ذكر در مقابل نسيان و نسيان عبارت است ازاين كه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شود و ذكر بر خلاف نسيان، عبارت است از اين كه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و حق در آيه:«واذكر ربك اذا نسيت.»(3)
غفلت به تصريح آيات و روايات عامل سقوط انسان در ورطه هلاكت و نابودى و يكى از غليظترين حجابهايى است كه انسان را از رسيدن به مقصود باز مىدارد زيرا تا غفلت است بيدارى نخواهد بود و وقتى بيدارى نباشد هيچ سير و سلوكى انجام نخواهد گرفت.از اثراتى كه بر غفلت و دورى از ذكر و فراموشى ياد خدا مترتب است و خداوند در قرآن آنها را بيان كرده مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
الف: فروپاشى انسانيت:” ولاتكونوا كالذين نسوااللّه فانسيهم انفسهم”.(4)
ب: دورى از خدا:”فاذكرونى اذكركم.”(5)
ج: قرارگرفتن در حزب شيطان:”استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكرالله اولئك حزب الشيطان.”(6)
د: همدم شيطان گشتن: “ومن يعش عن ذكرالرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين.”(7)
ه: تنگى معيشت: “و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا.”(8)
و: نابينايى درقيامت:”ونحشره يوم القيامه اعمى.”(9)
ز: عذاب روزقيامت:”ومن يعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذابا صعدا.”(10)
پس از آن كه معلوم شد غفلت داراى مضرات بسيار و عامل همه گناهان است بزرگان راههاى زير را براى دورى از غفلت و حصول بيدارى پيشنهاد مىكنند كه تكرار و ممارست در اين امور همواره سفارش شده است:
اول: تفكر در افعال و آثار الهى و مخلوقات خداوندى كه درقرآن بارها و بارها به طرق مختلف و با الفاظ گوناگون به آن اشاره شده و بندگان به اين قسم تفكر دعوت شدهاند از آن جمله مىفرمايد:”وفى الارض آيات للموقنين وفى انفسكم افلا تبصرون”(11) نتيجه اين تفكر طلوع انوار الهى و اشراقات ربانى و تابش فيوضات حقانى بر قلب سالك و سپس عشق او به ذات پاك حقتعالى است.
دوم: تدبر و تأمل در آيات قرآن. به لحاظ آنكه قرآن نور است با تكرار و تأمّل در قرائت دل انسان انوارى از قرآن را گرفته و راه سعادتش را از آن خواهد جست. زيرا كه حقتعالى خود مىفرمايد:”انّ هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم.”(12)
سوم: تفكّر و تأمّل در سيره انبياء و اولياء و بزرگان و علماء تا با تأسى به شيوه ايشان والگو قراردادنشان دل انسان تكانى خورده شايد بيدارى براى او حاصل شود.
چهارم: تفكر در احوال اموات و مردگان و گذر در گورستانها و دانستن اينكه انسان روزى سرانجامى اينچنينى خواهد داشت.امام خمينى مىفرمايند: از جمله اعمالى كه باعث دلسردى از لذائذ دنيا و ضعف علاقه به آن و احياناً موجب قطع رشته دوستى با دنياست به زيارت اهل قبور رفتن است و اين از آن جهت است كه رفتن به گورستان در تذكر مرگ اثرى عميق دارد و در دستورات دينى آمده است كه هر وقت خيلى خوشحال و فرحناك بودى و يا خيلى افسرده و غمگين شدى به زيارت اهل قبور برو.(13)
مراتب ذكر:
در يك تقسيم بندى ذكر به دو مرتبه زبانى و قلبى تقسيم مىشود. علماء اخلاق به اين نكته اشاره كردهاند كه قلب زمانى ذاكر خواهد بود كه زبان همچون معلمى كه كودكى را تربيت مىكند، قلب رابه ذكر تعليم دهد.پس از مداومت بر ذكر زبانى لسان قلب گشوده شده و دل بى آنكه زبان چيزى بگويد ذاكر خواهد بود. به لحاظ آنكه قلب رئيس بدن است و در هر حالى كه باشد ديگر اعضا را بدنبال خود خواهد كشانيد اگر ذاكر شود بى شك زبان به تبع دل ذكر مىگويد.امام مىفرمايند: شيخ عارف كامل ما جناب شاه آبادى روحى فداه مىفرمودند:شخص ذاكر بايد در ذكر مثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان باز نكرده مىخواهد تعليم كلمه كند تكرار مىكند تا اينكه او به زبان مىآيد و كلمه را ادا مىكند پس از اين كه او اداى كلمه را كرد، معلم از طفل تبعيت مىكند و خستگى آن تكرار بر طرف مىشود و گويى از طفل به او مددى مىرسد، همينطور كسى كه ذكر مىگويد بايد به قلب خود كه زبان ذكر باز نكرده تعليم ذكر كند و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت مىكند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شود و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعيت كرده و به مدد آن يا مدد غيبى متذكر شود.(14) در جاى ديگر امام مىفرمايند: مثلاً ذكر شريف لااله الاالله را كه بزرگترين اذكار و شريفترين اوراد است در اين وقت فراغت قلب با اقبال تام به قلب بخواند به قصد آنكه قلب را تعليم كند و تكرار كند اين ذكر شريف را و به قلب به طور طمأنينه و تفكر بخواند و قلب را با اين ذكر شريف بيدار كند تا آنجا كه قلب را حالت تذكر و رقت پيدا شود پس بواسطه مدد غيبى قلب به ذكر شريف غيبى گويا شود و زبان تابع قلب شود.(15)
چند نكته در كلام امام:
1- مقصود امام در عبارت فوق ذكر زبانى همراه با توجه قلبى است.
2- شرايط اداى ذكر از نظر امام خمينى(ره) سه چيزاست.
اول: شدت ذكر وتكرار و ممارست بر آن.
دوم:انس باحضرت حق كه به معناى توجه قلبى درهنگام ذكر گفتن است.
سوم: دل در هنگام ذكر گفتن زنده باشد.براى زنده شدن واحياى دل امام مى فرمايند: بالجمله براى زنده نمودن دل، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ياحىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است. و از بعض اهل معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن: “لااله الّاانت سبحانك انّى كنت من الظالمين” براى ترقيات روحى خوب است.(16)
3 – نتيجه ذكرحقيقى، بازشدن درهاى ملكوت بر قلب انسان است كه بر اين امر فوايد بسيارى مترتب مىباشد.امام در مورد ذكر حقيقى مىفرمايند: با ذكر حقيقى حجابهاى بين عبد و حق خرق مىشود و موانع حضور مرتفع مىگردد و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و با مردگان انس نگيرد.(17) حضرت امام در مورد اثر ذكر حقيقى مى فرمايند: اى عزيز تذكر محبوب و به ياد معبود به سر بردن نتيجههاى بسيارى براى عموم طبقات دارد.اما براى كمّل و اولياء و عرفا كه خود آن غايت آمال آنهاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند. هنيئاً لهم و اما براى عامه و متوسطين بهترين اصلاح كننده اخلاقى واعمالى و باطنى است.انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حقتعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند البته از امورى كه خلاف رضاى او است خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند.اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم غفلت از ياد حق وعقاب اوست.غفلت از حق كدورت قلب را زياد كند ونفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و يادآورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد. و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت، نفس را براند.
نكته: ذكر در قرآن و روايات
خداوند در قرآن به سه نكته مهم پيرامون ذكر اشاره فرموده است .
نكته اول: حقتعالى در بعضى آيات بندگان را به ذكر بسيار ترغيب فرموده ونتيجه آن رااحتمال رستگارى قرار داده است.از آن جمله مى فرمايد: ياايهاالذين آمنوا اذكروا اللّه كثيراً و سبحوه بكره واصيلاً (18) و اذكروا اللّه كثيراًلعلكم تفلحون(19)
نكته دوم: خداوند ذكر را مايه آرامش و اطمينان دل قرار داده است و اين زمانى است كه نقش ذكر بر لوح دل حك شده و مرتبه ذكر قلبى حاصل شده باشد. ذكر قلبى هم زمانى بدست خواهد آمد كه طبق فرمايش حضرت امام وتوضيحاتى كه داده شد،دل ازحالت مرده بودن خارج شده باشد. “الذين آمنواوتطمئن قلوبهم بذكرالله الابذكرالله تطمئن القلوب”(20) به تصريح و نص آيه فوق زمانى كه انسان ذكر مىگويد دلش به آن آرام مى گيرد پس اگر ذكر گفتى و دلت به ياد حق آرام نگرفت بدان ذكر تو از روى حقيقت و با قلب زنده نبوده ،بلكه جز لقلقه زبان برايت حاصلى نداشته است.
نكته سوم: حقتعالى ذكر را نشانه صاحبان خرد و در بعضى موارد ديگر نشانه مؤمنان معرفى كرده است.بنابراين مؤمنان صاحب خرد واقعىاند اگر صاحب مقام ذكر باشند” ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم “(21) “انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم”(22)
اماذكر در روايات كه به آن بسيارتصريح شده از آن جمله امام صادق فرمود: “مامن مجلس يجتمع فيه الابرار و الفجار فيقومون على غير ذكر الله تعالى الّا كان حسرة عليهم يوم القيامه.”(23)هيچ مجلسى نيست كه در آن نيكان و بدان جمع باشند و بر غير ياد خدا از آن مجلس برخيزند جز اين كه روز قيامت اين مجلس برآنان مايه حسرتى باشد.
“وعن ابى عبدالله(ع) قال:قال الله تعالى من ذكرنى فى ملأمن النّاس ذكرته فى ملأ من الملائكه”(24) امام صادق فرمود:خداوند مىفرمايد هر كه مرا در جمعى از مردم ياد كند من او را در جمعى ازملائكه ياد مىكنم.
“وايضاً قال:قال الله تعالى من ذكرنى سرّاً ذكرته علانيه”(25) امام صادق فرمود:حق مىفرمايد هر كه مرا در نهان ياد كند من او را در آشكار ياد كنم.
نكته 7: ازخداخواستن
تو اگر عار ندارى از طلب دنيا،لا اقل از مخلوق ضعيف كه مثل خود تو است طلب مكن.بفهم كه مخلوق را قدرتى نيست براى تعمير دنياى تو.(26)
شرح: درخواست مقاصد دنيوى اگرچه براى اهل ايمان مذموم بوده و نكوهش شده،امااگرهم مؤمن خواست دنيوى دارد جايز نيست كه ازغيرحقتعالى بخواهدزيراتوجه به غيرحقتعالى خيانت به حق است و حب به غيرذات مقدس وخاصان او، كه حبّ اوست در مشرب عرفان و اولياء الهى جز خيانت به حق چيز ديگرى نيست. مؤمن در سير وسلوك به جايى مىرسد كه براى هيچ موجودى جز حقتعالى استقلالى قائل نيست.از اين مقام تعبير به توحيد افعالى مىشود. توحيد افعالى يعنى همه كارهايى كه در عالم انجام مىگيرد از سوى خداى واحد و جز به اراده و خواست او نيست و به عبارت ديگر تنها فاعل مستقل در عالم كه فاعليتش وابسته به هيچ موجود ديگرى نيست خداوند است و فاعليت ساير موجودات جلوهاى از فاعليت او است كه بدون اذن و اراده او محقق نمىگردد. بنابراين هرچه در پهنه هستى رخ مىدهد، فعل خداوند و در حيطه اراده و خواست او است.كسى كه به توحيد افعالى رسيده باشد اراده و مشيت خدا را در همه جا ثابت و حاضر مىبيند و در وراى هر پديده و حادثهاى اثرى از فاعليت او مىبيند؛اثر اين نوع تفكر و جهانبينى آن است كه هيچگاه بندگان را براى رفع حاجات و بر آوردن اهداف و نيّات و آمال و آرزوهاى خود، مفيد و داراى اثر نمىبيند،بنابراين تنها رو به سوى درگاه پروردگار متعال نموده و حاجات خود را از او خواسته و استجابت دعاهايش را از او مىطلبد. رسيدن به اين مرتبه مستلزم در نظرگرفتن و اعتقاد و يقين داشتن به چند امراست:
1- اعتقاد به اينكه خداوند خالق و آفريننده تمام عوالم وجود و جهان آفرينش است.” ذلكم الله ربّكم لا اله الاهو خالق كل شىء فاعبدوه و هو على كل شىء وكيل”(27)
2- اعتقاد به اين كه بر انجام هر كارى قادر و تواناست. “و هو القاهر فوق عباده وهوالحكيم الخبير.”(28)
3- اعتقاد به اين كه به حاجات بندگان و خواستههاى آنان علم و آگاهى دارد.”و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو و يعلم ما فى البر و البحر و ماتسقط من ورقة الايعلمها.”(29)
4- و اعتقاد به اين كه خداوند اگر صلاح بداند در رفع حاجت بندگان اراده خواهد فرمود.” و قال ربّكم ادعونى استجب لكم.”(30) با اعتقاد به اين امور سالك به يقين در خواهد يافت كه جز حقتعالى كسى به حقيقت نخواهد توانست حاجات او را رفع و مشكلات او را بر طرف كند. يكى از مواردى كه به عنوان مانع براى استجابت دعا ذكر شده ،همين توجه به مخلوقات و استقلال قائل شدن براى آنها و اميد بر آوردن حاجت بدست آنهاست.امام خمينى بارها و بارهادر كلام و آثار خود بندگان را از توجهات بيجا به مخلوقات بر حذر داشته و گوشزد فرمودهاند كه اگر حجاب ظلمانى را پاره كنى ظهور حق را در همه اشياء و احاطهاش رابه آنان خواهى ديد.از آن جمله مىفرمايند: قلب خود را از اشتغال به غير كه تو را از مشاهده جمال جميل على الاطلاق محجوب مىكند خالى كن كه اين اشتغال به غير قذارت و شرك است وحقتعالى نمىپذيرد مگر دلى را كه هرچه بيشتر پاكيزهتر و خالصتر باشد.(31) باز درجاى ديگر مىفرمايند: اى مدعى ايمان و خضوع قلب، در بارگاه ذوالجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارى و قلبت يكى پرست و يكى طلب است و الوهيت را جز براى ذات مقدّس حقتعالى ثابت ندانى اگر قلبت موافق با ظاهرت است و باطنت موافق با دعويت است چه شده است كه براى اهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است؟ چرا پرستش آنها را مىكنى؟(32)
نكته 8: توجه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديت
استاد الهى ما فرمايد:توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يكى از منازل مهمّه سالك است كه قوّت سلوك هركس به مقدار قوّت اين نظر است بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امراست.(33)
شرح: اين منزل يكى از منازل مهم سلوك به شمار مىرود زيرا توجه به ذلّ عبوديت باعث تقويت خضوع و فروتنى در برابر خالق مىشود و اين خود باعث تقويت ملكه رضا و تسليم مىگردد كه نهايت آن حال محو و نابودى سالك در ذات احديت است. انسان وقتى خود را مملوك خدا مىبيند و همه شئون خود را از خدا مىبيند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مىكند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مىيابد و خدا را مالك مطلق و حقيقى خويش مىبيند در اين صورت است كه وى به وظيفه بندگى قيام مىكند و در مسير عبوديت الهى گام بر مىدارد. روح عبادت چيزى نيست جز اينكه انسان خود را به مملوكيت خدا در آورد و در تمام اعمال اختيارى تبعيت از خواست و رضاى مولاى خويش كند. بنابراين عبادت خدا و بندگى او جز اين نيست كه انسان خود را در پيشگاه الهى چيزى به حساب نياورد و خويشتن را به تمام معنى در مملوكيت خدا در آورد.از اين رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.
هر اندازه انسان بيشتر به وابستگى و مملوكيت و بنده بودن خود التفات و توجه پيدا كند و هرچه بيشتر به وظيفه بندگى كه همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قيام كند به همان اندازه در مسير نزديكى به خدا به پيشرفتهاى بيشترى نائل مىآيد. بنابراين مهمترين اثرى كه از اين توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منيّت و انانيت و خودبينى است كه بزرگترين و مهمترين عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است .به همين خاطر است كه حضرت امام مىفرمايند: هر چه نظر انيّت و انانيّت در انسان غالب باشد از كمال انسانيت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است و حجاب خودبينى از جميع حجب ضخيمتر و ظلمانىتر است و خرق اين حجاب از تمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است،(34) اين توجه به خود شامل دو امر است يا اينكه انسان عملى كه انجام مىدهد آن را از خود ببيند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و يا اين است كه دائم توجه و وجهه باطنش به تهذيب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانيات بوده باشد. حضرت اميرالمؤمنين كه از قهرمانان وادى عبوديت حقتعالى است در بيانى گوهربار مىفرمايند:”الهى كفى بى عزاً ان تكون لك عبداً و كفى بى فخراًان اكون لى رباً”(35) پروردگارا اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو رب ومالك من باشى.امام خمينى مىفرمايند: باز تذكر مىدهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باشد كه غير از حقتعالى از كسى كارى بر نمىآيد و از خود حق تعالى با تضرّع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه ان شاءاللّه غالب آيى.(36)
نتيجه عبوديت حقيقى:
“قال الصادق(ع):العبودية جوهرة كنهها الرّبوبيّه”.(37) وقتى انسان به وظيفه بندگى عمل كند و به تمام معنى خود را در مملوكيت خدا در آورد و دل را تسليم حق كند در اين صورت خداوند نيز او را به بندگى مىپذيرد و به اين مقام مفتخر مىكند؛پس از وصول سالك به مقام فنا كه عبارت از عبوديت كامل است، خداوند به مرتبه ولايت خود در چنين بندهاى تصرّف مىكند و در نتيجه بندهاى كه به فنا رسيده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولايت خدا در عالم تصرّف كرده و به ربوبيّت حق در عالم ربوبيّت دارد.به همين خاطراست كه حقتعالى در قرآن كريم هدف خلقت جن وانس را،عبادت بيان كرده است.” و ما خلقت الجنّ والانس الّا ليعبدون”(38) زيرا كه تنها با عبادت حقيقى است كه مىتوان به جوار قرب و رحمت خداوند رسيد.
امام مى فرمايند: كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلت بندگى را در ناصيه خود گذارد وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند.(39) در هر حال عبوديت و عبادت حقيقى زمانى براى سالك دست مىدهد كه هيچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و يا رسيدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمىشود. زيرا كه در مسلك عرفا اينگونه عبادت نيز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولياء الله اين نوع عبادت نوعى شرك محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتيجهاى نخواهد داشت. كما اين كه امام خمينى(ره) مىفرمايند: تا رسوم عبوديت و غيريت و انانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين در كار است شوب به غيريّت و انانيّت است و اين شرك است پيش ارباب معرفت.(40)
نكته 9: توجه به حضور خداوند
مؤمن آن كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد.(41)
در باب حقيقت ايمان و شرايط آن از دير باز گفت و گوهاى دامنه دارى در ميان پيروان مكاتب الهى به ويژه متكلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن كريم و روايات كه دو منبع اصلى اخلاق اسلامىاند در بيان اهميّت و جايگاه ايمان گفتههاى فراوانى وجود دارد. در بيان منزلت و جايگاه رفيع ايمان همين بس كه پيامبر در نصايح خود به ابوذر غفارى مىفرمايد: اى ابوذر، هيچ چيز در نزد خداوند محبوبتر از ايمان به او و خوددارى از آنچه نهى مىكند نيست.(42) و نيز امام صادق(ع) در توصيف منزلت و جايگاه مؤمن مىفرمايد: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل ميان خداوند و بنده مؤمن او نظر كنند، هر آينه گردنهاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ايشان برايشان نرم و لطيف خواهد شد.(43)
نكته: مراتب ايمان
بايد دانست كه حقيقت ايمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وكاهش است.پس از آنكه فرد اسلام آورده و شهادتين را به زبان جارى كرد چون حقيقت شهادتين رابه قلب خود برساند داخل در ايمان اصغر كه پايينترين مراتب ايمان است شده است. همچنان كه حقتعالى در وصف گروهى كه از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ايمان نرسيدهاند مىفرمايد: “قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا”(44) چون بنده از حد ايمان قلبى خارج شده و به ايمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ايمان اكبر، و چون ايمان را به روح و جان خود رسانيد به ايمان كبرى رسيده است. بنابراين به همه اين افراد مؤمن مىگويند منتهى با احتساب درجات بطورى كه از روايات و آيات معلوم مى شود، عوامل بسيارى در كاهش يا افزايش ايمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آيه 2 مىفرمايد: مؤمنان آن كسانى هستند كه چون ياد خدا شود، دلهايشان بلرزد و چون آيات او بر ايشان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل كنند.
امام صادق به يكى از پيروان خود فرمود: اى عبدالعزيز به راستى ايمان ده درجه است به مانند نردبان كه بايست پله پله از آن بالا رفت. پس كسى كه داراى دو درجه از ايمان است به آنكه داراى يك درجه از ايمان است نبايد بگويد تو را ايمانى نيست و همينطور تا به دهمى برسد و آن را كه در درجه پايينتر از توست نبايد ساقط از ايمانش پندارى كه اگر چنين باشد آنكه در درجه بالاتر از توست مىبايست تو را ساقط از ايمان پندارد.(45)
انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسيد و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى ديد، خدا را همه جا مشاهده كرده و احاطه و قدرت و علم و ساير اسماء و صفات او را در همه جاى اين عالم به عينه مشاهده خواهد كرد. نتيجه اين شهود كه همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق اليقين است همان است كه نه تنها از اين بنده گناهى سر نمىزند، كه حتى فكر گناه هم نخواهد كرد زيرا چنين كسى از آنهايى است كه دائم (چه ايستاده،چه نشسته،چه خوابيده) به ياد خدابوده و هر لحظه بر ايمانشان افزوده مى شود، بنابراين مؤمن واقعى كسى است كه احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس كرده و در نتيجه هيچگاه نافرمانى مولاى خود را نكند.
آثار و فوايد ايمان
از مهمترين فوايد و آثار ايمان كه خداوند براى مؤمنان بيان كرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
1- آرامش روحى: “هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم.”(46)
2- روشن بينى وتشخيص حق ازباطل:” يا ايّها الذين آمنوا ان تتقوالله يجعل لكم فرقاناً”.(47)
3- بركات دنيوى:”ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض.”(48)
4- محبوبيت دربين مردم:”انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن وداً.”(49)
5- فلاح و رستگارى اخروى:”يا ايّها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم وانفسكم ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون”(50)
امام مىفرمايند:ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست وچه..،نه ايمان يك مسئلهاى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش، بايد با مجاهدت به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را.خيلى چيزهاست كه انسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طورنيست لكن چون ايمان نيامده است تأثير نمىكند مثلاً نوع مردم اين طور هستند كه در يك شب تاريكى اگر يك مردهاى در محلى باشد پيش او مىترسند بخوابند و همه عقيدهشان هم اين است كه مرده هيچ اثرى ندارد هيچ كارى از او نمىآيد عقلشان مىگويد كه اين مرده است. لكن اين مطلب به قلب نرسيده اين فرق مابين ادراك عقلى و ايمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد آن مسأله عقلى تأثيرش كم است.ايمان عبارت ازاين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراك كردهايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بيايد، اين محتاج به يك مجاهدهاى است تا به قلب، شما بفهميد.(51)
نكته 10: تعريف دنيا
مقصود از دنيا هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند.(52)
با توجه به كلمات بزرگان دنيا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور كلى اعمال خود را يا براى دنيا انجام مىدهد و يا براى آخرت و به عبارت ديگر انسان در قلب خود يا محبت دنيا دارد و يا محبت آخرت. همچنان كه پيغمبر فرمود:”حبّ الدنيا و حب اللّه لا يجتمعان فى قلب ابداً.”(53)
بايد توجه داشت كه دنيا به زمين و آسمان و درخت و خوراك و پوشاك و امثال آن اطلاق نمى شود. اين همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند، يعنى هر چيزى كه انسان مستقلاً به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقهاى به آن پيدا كند و اين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد؛ حال اين توجه يا از امور دنيوى است و يا حتى مىتواند از امور اخروى باشد كه با اهداف دنيا طلبانه انجام مىگيرد. اگر توجه نفس به امور دنيوى رو به فزونى گيرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مىشود تا آنجا كه ديگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.
پىنوشتها:
1. آداب الصلاة،امام خمينى،ص 220.
2. سوره كهف، آيه 28.
3. همان، آيه 24.
4. سوره حشر،آيه 19.
5. سوره بقره، آيه 152.
6. سوره مجادله، آيه 19.
7. سوره زخرف، آيه 36.
8. سوره طه، آيه 124.
9. همان.
10. سوره جن، آيه 17.
11. سوره ذاريات، آيات 21 و 22.
12. سوره اسراء، آيه 9.
13. پرواز در ملكوت، امام خمينى، ج 1، ص 199.
14. شرح چهل حديث، ص 292 و 293.
15. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خمينى، ص 204.
16. آداب الصلاة، ص 373.
17. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 124.
18. سوره احزاب، آيه 40 و 41.
19. سوره انفال، آيه 45.
20. سوره رعد، آيه 28.
21. سوره آل عمران، آيات 190 و 191.
22. سوره انفال، آيه 2.
23. اصول الستة عشر، عده محدثين، ص 66.
24. كافى، شيخ كلينى، ج 2، ص 501.
25. همان، ص 498.
26. چهل حديث، ص 160.
27. سوره انعام، آيه 102.
28. همان، آيه 18.
29. همان، آيه 59.
30. سوره غافر، آيه 60.
31. پرواز در ملكوت، ج 1، ص274.
32. چهل حديث، ص 161.
33. پرواز در ملكوت، ج 1، ص 45.
34. همان.
35. بحارالأنوار، علامه مجلسى، ج 77، ص 40.
36. چهل حديث، ص 12.
37. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص 5.
38. سوره ذاريات، آيه 56.
39. آداب الصلاة، ص 8.
40. چهل حديث، ص 329.
41. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 92.
42. امالى، شيخ طوسى، ص 531، ح 1162.
43. كافى، ج 8، ص 365، ح 556.
44. سوره حجرات، آيه 14.
45. خصال، شيخ صدوق، ص 447، ح 48.
46. سوره فتح، آيه 4.
47. سوره انفال، آيه 29.
48. سوره اعراف، آيه 96.
49. سوره مريم، ص 96.
50. سوره صف، آيات 10 و 11.
51. صحيفه نور، ج 11، ص 81 و 82.
52. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 300.
53. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص 362.
سخنان معصومان رشحاتى از كلمات حضرت رضا عليه السلام
سخنان معصومين
رشحاتى از كلمات امام على بن موسى الرضا عليه السلام
«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.»
(بحارالانوار، ج 71، ص 143)
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.»
(امالى طوسى، ج 1، ص 77)
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِىء.».
(فقه الرضا، ص 6)
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمىتواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بندهاى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.»
(عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 124)
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.»
(عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 258)
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمىشود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.»
(كافى چاپ قديم، ص 442)
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمىپرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مىگردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.».
(كنزالعمّال، حديث 10681)
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.»
(علل الشرايع، ص 23)
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه»
(بحارالانوار، ج 78، ص 336)
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.
دانستنيهايى از قرآن قرآن و راى اكثريت
دانستنيهايى از قرآن
قرآن و رأى اكثريت
«و إن تطع أكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون»” ( سوره انعام،آيه116)
اگر از اكثريتى كه در زمين هستند، پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه سازند زيرا اكثريت مردم پيروى از ظن و گمان مىكنند و جز به دروغ سخن نمى گويند.
يكى از مسائلى كه بسيار بحث در باره آن مىشود، رأى اكثريت است كه برخى آن را معيار صحت مىدانند و برخى ديگر به آن بى تفاوت هستند. و شايد نظام دموكراسى مبتنى بر احترام رأى اكثريت باشد بلكه خود اين مسأله به عنوان قانون تلقى مىشود. البته بحث در قانونگذارى و تصويب قوانين وضعى مثل قانون راهنمائى و رانندگى نيست، زيرا اين قوانين قابل تغيير است و همواره متكاملتر مىشود و هيچگاه نمى تواند قانون ثابت و لا يتغيرى باشد ولى قوانينى كه برگرفته و استنباط شده از قرآن و سنت است قوانينى است الهى كه به عنوان تشريع تلقى مىشود و هيچ كس حق تغيير و تبديل در آن را ندارد. اين مطلب را فقط براى تذكر عرض كردم و گرنه بحث ما راجع به نظر اكثريت در تصويب قوانين نيست ولى به طور كلى آيا رأى اكثريت مىتواند نظر درست و محكمى باشد يا اينكه نظر دانشمندان هر صنف در كار خود محترم است. قطعا نظر اكثريت در اين موارد ارزشمند نيست زيرا همواره قرآن اكثريت را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و اكثريت را نپذيرفته است.. بلكه در موارد زيادى تأكيد مىكند كه اكثر مردم نادان، نا فهم و بى ايمان هستند «أكثرهم لا يشعرون.. أكثرهم لا يعلمون.. و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين» بنا بر اين محك و معيار صحت هرگز نمى تواند نظر اكثريت قرار داد.
اگر امروز با دقت به اوضاع جهان بنگريم مىبينيم اكثر جنگ ها و نبردها و كشمكشها و ظلمها نتيجه رأى و نظر اكثريت بوده است بلكه اين اكثريت هستند كه دنيا را پر از فساد و فحشا كردهاند به گونه اى كه راه رسيدن به خوشبختى و زندگى بى درد سر را بر همه بستهاند. و اين رأى اكثريت است كه امروزه دنيا را به بن بست اقتصادى رسانده و مشكلات غير قابل حلى را بر مشكلات روزمرهمردم افزوده است. اين رأى اكثريت است كه جهانخواران را به حمله بى كران به مظلومان و محرومان واداشته زيرا آن را راه رسيدن به منافع شخصى خود مىپندارند. و اين نظر اكثريت است كه غرب و شرق را عليه يك كشور مظلوم شورانده و به ستيز واداشته كه چرا براى رسيدن به حق ضايع خود در اين جنگل بى رحم، به فكر چاره افتاده و مىخواهد بدون وابستگى به ددان و خونخواران به حق مسلم خود چنگ بزند و مانند ديگران به حيات با كرامت و با عزت خود ادامه دهد. از آن گذشته خود شاهديم كه در تمام ادوار تاريخ بيشتر مردم كافر، گمراه و هواپرست بودهاند و هميشه حق خواهان اندك و لذا امير المؤمنين عليهالسلام به ما سفارش مىكند كه در راه هدايت و حق از اندك بودن حق خواهان نهراسيد «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله».
در اين آيه شريفه نيز همين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته و علتش هم بيان شده است. مىفرمايد: اگر بخواهى گوش به حرف اكثريت مردم بدهى تو را از راه خدا منحرف و دور مىسازند زيرا اكثريت مردم خردمند و فهميده نيستند و معمولا پيرو حدس و گمان مى باشند كه اين گمانهاى بى جا منجر به دروغ و فريب مىشود. در جاى ديگرى مىفرمايد: «إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لا يغنى من الحق شيئا» اينان دنبال گمان و حدس خود مىروند و همانا گمانها هرگز نمى تواند راه رسيدن به حق باشد.
البته مفهوم مخالف اين آيه مىتواند اين مطلب باشد: أقليت مردم كه دانشمندان و حكيمان هستند بيشتر با دليل و برهان مطالب خود را به كرسى مىنشانند و از هواپرستى و گمان پردازى به دورن و لذا سخن آنان بيشتر به واقع و حقيقت نزديك است. و قطعا شرط اول پذيرش سخنان آنان اين است كه با تقوا باشند و مطالب خود را از قرآن و سنت استخراج كرده باشند زيرا مطلبى قابل قبول است كه مهر و امضاى خدا و برگزيدگان خدا برآن خورده باشد و نتيجه هواخواهى و تخمين و گمان نباشد.
در ادامه مطلب مىفرمايد: «إنّ ربّك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» و همانا پروردگارت بيش از همه دانا به حال منحرفان و گمراهان است، چنانكه او اعلم به حال هدايت شدگان نيز مىباشد. پس بايد پيروى از كسى كرد كه سخن خدا را تكرار مىكند زيرا تنها راه رسيدن به حق و حقيقت راه مستقيم الهى است. وانگهى انسان هر چند به بالاترين مقام علمى نائل شود باز هم فكر و ذهنش محدود است و نمى تواند همه جوانب امر را بررسى كند. خداوند مىفرمايد : «و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا» جز اندكى از دانش چيزى به شما نرسيده است. و اين خطاب به همه مردم است چه دانشمندان و چه ديگران.بنا براين اگر مىبينيم اكثريت آرا محترم شمرده مىشود نه از باب اين است كه اكثريت اشتباه نمى كنند بلكه از روى ناچارى است. تازه اگر بپذيريم كه نمايندگان مردم، آنها كه بيشتر مورد تأييد مردم اند حق قانونگذارى دارند، در صورتى قوانين آنان لازمالاجرا است كه با فيلتر علما و مراجع، تصحيح و تبيين شود و مخالف حكم شرع نباشد و نمايندگان خود نيز از دانش بيشترى بهرهمند باشند. و سر انجام اين قوانين وضعى است كه قابل تغيير و تبديل است.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه نمى توان از راه حدس و گمان به معارف الهى دست يافت بلكه بايد تكيه بر دانش و يقين كرد. و اصلا صريحا خداوند نهى كرده است كه پيروى از مطلبى كنيم كه بدون علم به دست آمده است «و لا تقف ما ليس لك به علم» در خاتمه اميدواريم خداوند ما را به راه حق جويان كه پيوسته اقليت بودهاند هدايت كند.
امام خمينى و خروش عليه سلطه بيگانه
امام خمينى و خروش عليه سلطه بيگانه
به مناسبت سالروز تبعيد امام خمينى(ره) از ايران
سيزدهم آبان سال 1343 امام خمينى توسط رژيم ستم شاهى از ايران به تركيه تبعيد شدند.
اجمال ماجرا از اين قرار بود كه امام با اطلاع و شناختى كه از حضور مستشاران نظامى و امنيتى آمريكايى و اسرائيلى و عملكرد زيانبار و توهينآميز آنها در كشورمان داشتند پس از تصويب قانون كاپيتولاسيون براى نظاميان آمريكايى در مهرماه 43، تصميم گرفتند تا اين توطئه بزرگ را كه رژيم دست نشانده شاه عليه اسلام و استقلال كشور تدارك ديده بود افشا نمايند.
درست در حاليكه رژيم مىكوشيد تا با برگزارى جشن چهارم آبان!(روز تولد شاه) اين فاجعه بزرگ را به دست فراموشى بسپارد امام تاريخ سخنرانى خود را در روز 4 آبان 43 – كه مصادف با ميلاد حضرت فاطمه(ع) بود – اعلام كردند و در همه جا اين خبر منتشر شد.
شاه كه از تصميم امام آگاه شد پيكى را نزد ايشان فرستاد، ولى امام حاضر به پذيرفتن وى نشد و او ناچار با شهيد حاج آقا مصطفى، فرزند بزرگ امام، ملاقات كرد و پيغام شاه را رساند. او از قول شاه، امام را از حمله به آمريكا برحذر داشت و آنرا كارى خطرناك و حتى مهمتر از حمله به شخص اول مملكت (شاه) دانست. امام كوچكترين اعتنايى به اين تهديد ننمود ودر روز مقرر در ساعت هشت و سى دقيقه صبح در حاليكه ناراحت و برافروخته به نظر مىرسيدند سخنرانى تاريخى خود را در جمع هزاران نفر از مردم مؤمن و انقلابى و علاقمند به ايشان كه از دور و نزديك گرد آمده بودند ايراد كردند.
در اينجا بخشهايى از اين سخنرانى مهم را از نظر مىگذرانيم:
«عزت ما پايكوب شد، عظمت ايران از بين رفت (گريه حضار) عظمت ارتش ايران را پايكوب كردند.
قانونى به مجلس بردند كه در آن، اولاً ما را ملحق كردند به «پيمان وين» و ثانياً الحاق كردند به آن كه تمام مستشاران نظامى آمريكايى، با خانواده هايشان با كارمندان فنىشان، با كارمندان ادارىشان، با خدمه شان و با هر كس كه به آنها بستگى دارد از هر جنايتى كه در ايران بكند مصون هستند.
اگر يك خادم آمريكايى، يا يك آشپز آمريكايى مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زيرپاى خود منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلو او را بگيرد! دادگاههاى ايران حق محاكمه ندارد! بايد پرونده به آمريكا برود! و در آنجا اربابها! تكليف را معين كنند!
دولت سابق اين طرح را تصويب كرده بود و بكسى نگفت، دولت حاضر اين تصويبنامه را چندى پيش به مجلس سنا برد و با يك قيام و قعود مطلب را تمام كرد و باز نفسشان درنيامد، چند روز پيش اين تصويبنامه را به مجلس شورا بردند، در آنجا صحبتهائى شد، بعضى از وكلا مخالفتهايى كردند، ليكن مطلب را گذراندند، با كمال وقاحت گذراندند دولت با كمال وقاحت از اين امر ننگين طرفدارى كرد، ملت ايران را از سگهاى آمريكايى پستتر كردند!
اگر كسى يك سگ آمريكائى را با اتومبيل زير بگيرد، او را بازخواست مىكنند. حتى اگر شاه ايران يك سگ آمريكايى را زير بگيرد، مورد بازخواست قرار مىگيرد ولى چنانچه يك آشپز آمريكايى شاه ايران را زير بگيرد، بزرگترين مقام را زير بگيرد، كسى حق تعرض ندارد.
آقايان! من اعلام خطر مىكنم.
اى ارتش ايران! من اعلام خطر مىكنم.
اى سياسيون ايران! من اعلام خطر مىكنم.
اى بازرگانان ايران! من اعلام خطر مىكنم.
اى علماى ايران! اى مراجع اسلام! من اعلام خطر مىكنم.
اى فضلا! اى طلاب! اى حوزههاى علميه! اى نجف! اى قم! اى مشهد! اى تهران! اى شيراز! من اعلام خطر مىكنم.
و آن آقايانى كه مىگويند بايد خفه شد و دم در نياورد آيا در اين مورد هم مىگويند بايد خفه شد؟ در اينجا هم ساكت باشيم و دم در نياوريم؟! ما را بفروشند و ما ساكت باشيم؟ استقلال ما را بفروشند و ما ساكت باشيم؟!
واللّه گناهكار است كسى كه داد نزند، واللّه مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نزند.
اى سران اسلام! بداد اسلام برسيد.
اى علماى نجف! بداد اسلام برسيد.
اى علماى قم! بداد اسلام برسيد. رفت اسلام، اى ملل اسلام! اى سران ملل اسلام! اى رؤساى جمهور ملل اسلامى! اى سلاطين ملل اسلام! بداد ما برسيد، اى شاه ايران! بداد خودت برس!…
امروز تمام گرفتارى ما از آمريكاست، تمام گرفتارى ما از اسرائيل است، اسرائيل هم از آمريكاست، اين وكلا هم از آمريكا هستند، اين وزراء هم از آمريكا هستند همه دست نشانده آمريكا هستند، اگر نيستند چرا در مقابل آن نمىايستند داد بزنند؟!
به حسب نص قانون، طبق اصل دوم متمم قانون اساسى تا مجتهدين در مجلس نظارت نداشته باشند قانون هيچ اعتبارى ندارد از اول مشروطه تا بحال، كدام مجتهد نظارت داشته است؟ اگر پنج نفر مجتهد در اين مجلس بود، حتى اگر يك روحانى در اين مجلس بود تو دهن اينها مىزد، نمىگذاشت اين كار انجام شود، و مجلس را بهم مىزد.
من به آن وكلائى كه بظاهر مخالفت كردند اين اعتراض را دارم كه اگر واقعاً مخالف بوديد، چرا خاك بر سرتان نريختيد؟ چرا بلند نشديد يقه آن مردك را بگيريد؟ آيا معناى مخالفت اينستكه بگوئيد ما مخالفيم و سرجاى خود بنشينيد؟ و آنهمه تملق بگوئيد؟ بايد هياهو كنيد بايد بريزيد وسط مجلس، نگذاريد چنين مجلسى وجود پيدا كند و اين طرح را از مجلس بيرون ببريد، به صرف اينكه من مخالفم كار درست مىشود؟ ديديد كه مىگذرد.
ما اين قانون را كه باصطلاح خودشان گذرانيدهاند قانون نمىدانيم اينها خائنند، خائن به كشورند.
خداوندا امور مسلمين را اصلاح كن.
خداوندا ديانت مقدسه اسلام را عظمت عنايت فرما.
خداوندا افرادى كه به اين آب و خاك خيانت مىكنند، به قرآن خيانت مىكنند نابود كن.»
علاوه بر اين سخنرانى، امام اعلاميهاى منتشر و خيانت ننگين و اسارتبار دولت و مجلس را پيرامون تصويب لايحه كاپيتولاسيون افشا نمودند امام اين قانون را «سند بردگى ملت ايران» و «اقرار به مستعمره بودن ايران» و «ننگينترين و موهنترين تصويب نامه غلط دولتهاى بى حيثيت» ناميده و نوشتند:
«اكنون من اعلام مىكنم كه اين رأى ننگين مجلسين مخالف اسلام و قرآن است و قانونيت ندارد، مخالف رأى ملت مسلمان است. وكلاى مجلسين وكيل ملت نيستند وكلاى سرنيزه هستند، رأى آنها در برابر ملت و اسلام و قرآن هيچ ارزشى ندارد و اگر اجنبىها بخواهند از اين رأى كثيف سوء استفاده كنند تكليف ملت تعيين خواهد شد.دنيا بداند كه هر گرفتارى كه ملت ايران و ملل مسلمين دارند از اجانب است، از آمريكاست، ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمريكا خصوصاً متنفر است…»
امام آمريكا را عامل اصلى همه گرفتارىهاى مردم معرفى نمودند: «آمريكاست كه از اسرائيل و هواداران آن پشتيبانى مىكند، آمريكاست كه به اسرائيل قدرت مىدهد كه اعراب مسلم را آواره كند، آمريكاست كه وكلاء را يا بى واسطه و يا با واسطه بر ملت ايران تحميل مىكند، آمريكاست كه اسلام و قرآن مجيد را به حال خود مضر مىداند و مىخواهد آنها را از جلو خود بردارد، آمريكاست كه روحانيون را خار راه استعمار مىداند و بايد آنها را به حبس و زجر و اهانت بكشد، آمريكاست كه به مجلس و دولت ايران فشار وارد مىآورد كه چنين تصويبنامه مفتضحى را كه تمام مفاخر اسلامى و ملى را پايمال مىكند تصويب و اجرا كنند، آمريكاست كه با ملت اسلام معامله وحشىگرى و بدتر از آن مىنمايد… امروز اقتصاد ايران بدست آمريكا و اسرائيل است و بازار ايران از دست ايرانى و مسلم خارج شده است و غبار ورشكستگى و فقر به رخسار بازرگان و زارع نشسته است و اصلاحات آقايان بازار سياه براى آمريكا و اسرائيل درست كرده است و كسى نيست كه به داد ملت ايران برسد.»
سپس به مردم توصيه و تأكيد كردند: «….بر ملت ايران است كه اين زنجيرها را پاره كنند، و بر ارتش ايران است كه اجازه ندهند چنين كارهاى ننگينى در ايران واقع شود… اين دولت را ساقط كنند، وكلايى كه به اين امر مفتضح رأى دادند از مجلس بيرون كنند. بر فضلا و مدرسين حوزههاى علميه است كه از علماء اعلام بخواهند كه اين سكوت را بشكنند… بر جوانان دانشگاهى است كه با حرارت با اين طرح مفتضح مخالفت كنند… بر دانشجويان ممالك خارجه است كه در اين امر حياتى كه آبروى مذهب و ملت را در خطر انداخته ساكت ننشينند.»
سخنرانى امام و بدنبال آن اين اعلاميه، در سراسر كشور بازتاب وسيعى داشت. مردم بيش از پيش از رژيم شاه به خاطر بيگانه پرستيش متنفر شده بودند. از اينرو شاه پس از چند روز فكر و تأمّل براى مقابله با افشاگرى امام تصميم نهايى را گرفت. نخست وزير پاسخ كودكانه و مفتضحانهاى به سخنان امام داد و 9 روز بعد، يعنى در شب 13 آبان 43 صدها كماندو خانه امام را در قم محاصره كرده و بدور از چشم مردم سراسيمه به منزل امام وارد شدند و ايشان را دستگير نمودند. امام را با عجله به فرودگاه تهران آوردند و با هواپيمايى كه از قبل فراهم شده بود، ايشان را به همراه دو مأمور امنيتى به تبعيدگاهشان تركيه، فرستادند. روز بعد راديو و مطبوعات كشور خبر دستگيرى و تبعيد امام را در يك جمله به اطلاع مردم ايران رساندند: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلايل كافى چون رويه آقاى خمينى و تحريكات مشاراليه برعليه منافع ملت و امنيت و استقلال و تماميت ارضى كشور تشخيص داده شد لذا در تاريخ 13 آبان ماه 1343 از ايران تبعيد گرديد.»
13 آبان 1357 ه.ش
اين روز كه مصادف با سالگرد تبعيد امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه به تركيه بود، دانشجويان و دانشآموزان اجتماع بسيار بزرگى را در دانشگاه تهران ترتيب دادند تا بيعت خود را با رهبر انقلاب اسلامى در جهت سرنگونى رژيم شاه تجديد نمايند.
در جريان اين اجتماع مأمورين نظامى رژيم پهلوى به جمعيت دهها هزار نفرى دانشجويان و دانشآموزان يورش برده و پس از وحشيگرىهاى فراوان، تعدادى از دانشآموزان و دانشجويان شهيد و صدها نفر مجروح و مصدوم گرديدند.
بخاطر بزرگداشت ياد شهداى اين فاجعه، پس از پيروزى انقلاب اسلامى، 13 آبان به عنوان روز دانشآموز نام گذارى شد و هر ساله مراسمى به اين منظور از سوى دانشآموزان برگزار مىشود.
13 آبان 1358 ه.ش
در روز 13 آبان 1358 جاسوسخانه شيطان بزرگ توسط گروهى از دانشجويان مسلمان تسخير گرديد و با اشغال لانه جاسوسى آمريكا بود كه انقلاب دومى جهت مبارزه با استكبار و مزدورانش آغاز شد. يك روز پس از اين واقعه دولت موقت به نخست وزيرى مهدى بازرگان كه نتوانسته بود پاسخگوى انتظارات مردم مسلمان و انقلابى در جهت مبارزه با ظلم و استكبار باشد با استعفاى بازرگان ساقط شد و از طرف امام خمينى اداره امور كشور به شوراى انقلاب واگذار گرديد.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
اسد در اجلاس 4 جانبه دمشق خطاببه ساركوزى: ايران به غرب اعتماد ندارد. (16/6/87)
سيد حسن نصراللّه: در صورت تعرض به سرزمينهاى اسلامى، مبارزه با متجاوزان اسرائيلى بر همه مسلمانان واجب است. (19/6/87)
بيانيه مشترك حماس و جهاد اسلامى: هرگونه سازش با اسرائيل بى اعتبار است. (21/6/87)
حماس: نمىگذاريم محمود عباس حق آوارگان فلسطينى را ناديده بگيرد. (25/6/87)
با خودرو بمب گذارى شده به سفارت آمريكا در صنعا حمله شد.
نمايندگان مجلس عراق: آمريكا با شكست در امضاى توافقنامه امنيتى مىخواهد عراق را نا امن كند.
بشار اسد: سوريه در همه مسائل استراتژيك در كنار ايران خواهد بود. (28/6/87)
نورى مالكى: من توافقنامه امنيتى را امضاء نمىكنم. (30/6/87)
جزئيات تازه از انفجار مهيب اسلام آباد فاش شد. قرار بود رئيس جمهور، نخست وزير و فرماندهان ارشد ارتش پاكستان در ضيافت افطار هتل ماريوت شركت كنند ولى چند لحظه قبل از انفجار برنامه عوض شد. (2/7/87)
در آستانه روز جهانى قدس، عمليات شهادت طلبانه در بيت المقدس صورت گرفت. وحشت سراسر اسرائيل را فرا گرفت.
رسانههاى پاكستان، ردپاى سيا و موساد را در انفجار اسلام آباد فاش كردند. (3/7/87)
رهبر برجسته مقاومت فلسطين: انتخاب روز جهانى قدس به تنهايى ملت فلسطين پايان داد.
“مرگ بر اسرائيل” فردا در جهان اسلام طنين انداز مىشود. (4/7/87)
هنيه: منتظر نماز رهايى در قدس به امامت آيت اللّه خامنهاى هستيم. (6/7/87)
سيد حسن نصراللّه: مقاومت تنها راه آزادى بيت المقدس است. (7/7/87)
صهيونيستها يك چوپان فلسطينى را با 20 گلوله به شهادت رساندند. (8/7/87)
پيشنهاد بحرين براى همكارى با اسرائيل خشم نمايندگان پارلمان را برانگيخت.
آمريكا،عراق را به مصادره نفت و اموال عراق در صورت عدم امضاى پيمان امنيتى تهديد كرد. (13/7/87)
حزب اللّه فلسطين اعلام موجوديت كرد (15/7/87)
اخبار داخلى
رئيس جمهور در برابر تحريمها مقابله به مثل مىكنيم.
مهدى كروبى: اصلاح طلبان مىخواهند بازى 4 سال قبل را بر سر من درآورند. (16/6/87)
مذاكرات رؤساى جمهور ايران در چين در حاشيه بازىهاى پارالمپيك انجام شد.
پرز: برنامه هستهاى ايران راه حل نظامى ندارد.
سران كشورهاى عضو پيمان امنيت جمعى در نشست مسكو بر حق هستهاى ايران تأكيد كردند. (17/6/87)
كرباسچى: آزموده را آزمودن خطاست. كروبى نامزد ماست. اگر خاتمى و كروبى با هم در انتخابات شركت كنند قطعاً از كروبى حمايت مىكنم.
لاريجانى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بدون نظر مجلس قابل اجرا نيست. (18/6/87)
رهبر انقلاب در جمع رؤساى سه قوه، مسؤولان و مديران نظام: ما آمدهايم فرعونيت را براندازيم.
كليات لايحه حمايت خانواده در مجلس به تصويب رسيد. (20/6/87)
رئيس جمهور در جمع اعضاى كارگروه طرح تحوّل اقتصادى: 70 درصد يارانهها را اقشار مرفه مصرف مىكنند. (23/6/87)
سفره افطار امام رضا عليه السلام در انتظار ميهمانان خدا است. (24/6/87)
كردان وزير كشور: قرارداد كرسنت قطعاً به نفع ايران نيست.
با ابلاغ دولت پرداخت وام مسكن 30 ميليون تومانى آغاز شد. (25/6/87)
رزمايش بزرگ پدافند هوايى در 30 استان كشور از ديروز آغاز شد.
تيم واليبال نشسته ايران قهرمان پارالمپيك شد. (26/6/87)
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از شاعران: با زبان هنر مىتوان اخلاق ملى را گسترش داد.
يك فوريت طرح اصلاح قانون انتخابات رياست جمهورى تصويب شد.
سردار صفوى: مسؤوليت دفاع از خليج فارس به سپاه پاسداران واگذار شد. (27/6/87)
رهبر انقلاب در خطبههاى نماز جمعه: حرف غلط دوستى با مردم اسرائيل را دنبال نكنيد. ملت ايران با يهوديان،مسيحيان و اصحاب اديان هيچ مشكلى ندارد.اما اينكه گفته شده ما با مردم اسرائيل مانند بقيّه مردم جهان دوست هستيم حرف غلطى است. چرا كه در غصب زمين و اموال و موجودى ملت فلسطين شريك و عامل دست مقامات صهيونيست و غاصبان فلسطين هستند و اين موضع مستحكم، موضع رسمى نظام نيز به شمار مىرود.
مظاهرى رئيس كل بانك مركزى: تغيير واحد پولى كشور نيازمند تصويب مجلس است. (30/6/87)
بيش از 160 نماينده مجلس با امضاء طومارى خطاب به رئيس جمهور از برپايى شانزدهمين نمايشگاه بين المللى قرآن كريم توسط وزير ارشاد تقدير و تشكر كردند. (31/6/87)
توانمندىهاى نظامى ايران در هفته دفاع مقدس به نمايش درآمد.
سلطانيه در آغاز نشست شوراى حكام در وين: آمريكا آژانس را از كار انداخته است.
رئيس جمهور امروز در سازمان ملل سخنرانى مىكند.
مظاهرى (رئيس كل بانك مركزى) هم رفتنى شد. عزلهاى شبانه دولت نهم ادامه دارد. (2/7/87)
احمدىنژاد در ديدار با دبير كل سازمان ملل: تكيه آژانس به ادعاهاى آمريكا غير قانونى است.
طى حكمى از سوى رئيس جمهور، محمود بهمنى رئيس كل بانك مركزى شد.
در نيويورك، ابراز علاقه احمدى نژاد به برقرارى روابط با آمريكا بر اساس عدالت و احترام اعلام شد. (3/7/87)
رئيس جمهور در سازمان ملل اعلام كرد: شوراى امنيت حامى صهونيستهاى آدمكش است.
دكتر بهمنى: تسهيلات بانكى را از اول آبان پرداخت مىكنيم. (4/7/87)
رهبر انقلاب: پيشرفت علمى به توليد بومى، خودباورى و حركت جهادى نياز دارد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در مراسم نماز جمعه و روز جهانى قدس: فلسطين همچنان محورىترين مسأله دنيا و جهان اسلام است.
لاريجانى رئيس مجلس: موضوع هستهاى ايران با سخنرانى و گفتگوى تريبونى حل نمىشود. حل و فصل موضوع هسته ايران به كار فنى و حرفهاى پشت صحنه نياز دارد. (6/7/87)
دبير شوراى عالى امنيت ملى: اختلاف 1 + 5 جدى است. تحريم تازهاى در كار نيست.
بازديد 2 ساعته رهبر انقلاب از نمايشگاه قرآن صورت گرفت.
مهدى كروبى: برنامههاى انتخاباتىام را به زودى اعلام مىكنم. (7/7/87)
رهبر انقلاب: تشكيل گروههاى كارى براى تبيين انديشه امام(ره) ضرورى است. (8/7/87)
رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز عيد فطر: نسل كنونى فلسطين، شكست قطعى اسرائيل را خواهد ديد.
وزير نفت: با متخلفان قرارداد كرسنت برخورد مىشود. (13/7/87)
پاسخ ايران به قطعنامه 1835 و شوراى روابط خارجى آمريكا، متكى: تا خودكفايى كامل به فعاليت هستهاى ادامه مىدهيم. (14/7/87)
رهبر معظم انقلاب از دكتر حبيبى عيادت كردند.
سال تحصيلى در حوزههاى علميه آغاز شد.
اصولگرايان مجلس امروز در مورد بركنارى كردان تصميمگيرى مىكنند. (15/7/87)
اخبار خارجى
جانشين مشرف امروز در پارلمان پاكستان مشخص مىشود. (16/6/87)
آصف على زردارى (همسر بى نظير بوتو) رئيس جمهور پاكستان شد. (17/6/87)
سقوط صخرهها در مصر يك شهر را ويران كرد. (18/6/87)
حداكثر تا 5 ماه آينده 8000 تفنگدار آمريكايى از عراق به افغانستان مىرود. (19/6/87)
رئيس جمهور روسيه: غرب بداند استقلال اوستيا و آبخازيا برگشتناپذير است. (20/6/87)
مردم خاورميانه:11 سپتامبر، كار سيا و موساد بود.
نخستين پرتو پروتونى در تونل شتابگر عظيم”سرن” شليك شد. قدرتمندترين شتاب دهنده ذرّات جهان كه با هدف كشف اسرار كائنات طراحى شده، روز چهارشنبه (ديروز) با گسيل نخستين پرتو پروتونى در تونل عظيم LHC راه اندازى شد. (21/6/87)
همكارى عربستان با سيا و موساد عليه مسكو با ديدار محرمانه شاهزاده سعودى با مرد شماره 2 القاعده افشاء شد.
معاون مك كين: وقوع جنگ ميان آمريكا و روسيه دور از انتظار نيست. (23/6/87)
اولمرت: رؤياى اسرائيل بزرگ پايان يافته است. (26/6/87)
دولت نارنجى در اوكراين سقوط كرد. (27/6/87)
وزراى خارجه و دفاع آمريكا، روسيه را تهديد نظامى كردند. (30/6/87)
رئيس جمهور روسيه: تسليم فشارهاى غرب نمىشويم.
بحران گرجستان 1 + 5 را به بن بست كشاند.
كره شمالى فعاليتهاى هستهاى خود را از سر گرفت. (31/6/87)
با لغو نشست 1 + 5 درباره ايران، روسيه: مگر جايى آتش گرفته كه تشكيل جلسه بدهيم. (4/7/87)
تظاهرات ضد دولتى سراسر ايتاليا را فرا گرفت. (8/7/87)
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
حماسه محمد رضا
در عمليات انهدام كارخانه پتروشيمى عراق – كه اواخر بهمن 64 رخ داد – محمد رضا ارند با كولهاى پر از گلولههاى آرپى جى به سوى دشمن دويد و شروع به شليك كرد. آتش حساب شده كه هر لحظه جايش را عوض مىكرد، سنگرها و تانكهاى دشمن را از هم پراكنده كرد. محمد رضا يك تنه آتشى افروخت كه عراقىها فكر كردند با گروهى از آرپى جى زنها روبه رو شدهاند. وقتى او آخرين گلوله را رها كرد، تانكهاى صدام در حال فرار بودند. محمد رضا ضامن نارنجكى را كشيد و دوان دوان به سوى نزديكترين تانك دشمن تاخت و لحظهاى بعد او همراه تانك در انفجارى هراسانگيز از نظر ناپديد شد. بعد از فرو نشستن غبار حادثه، پيكر مطهرش صد پاره شد.(1)
فقط براى خدا
سرتيپ پاسدار حبيب اللّه شمايلى به سال 1332 در بهبهان به دنيا آمد و در سال 67 در پى شليك توپ يا خمپاره بعثيان كافر به كروبيان پيوست و شاهد شهادت را در آغوش كشيد.
روزى به او گفتم: چرا تلويزيون يك بار هم شما را نشان نمىدهد؟
گفت: ما براى مطرح شدن خود به جبهه نمىرويم. رفتن ما فقط براى خداست…
گفتم: دوست دارم وقتى كه دلم برايت تنگ شد، ببينمت.
گفت: وقتى مىآيند با ما مصاحبه كنند، خود را از دوربين فيلم بردارى پنهان مىكنيم و نمىخواهيم كه مطرح باشيم.(2)
ياد داشت سبز شهيد
شهيد مرتضى صنعتى اسفيوخى در جايى از دفتر خاطرات خود نوشت:
در پست امداد در تيپ امام جواد(ع)، نزديك شمال پنجوين مستقر بوديم، ساعت 9 شب حمله دشمن آغاز شد. يكى، دو ساعت بعد، مجروحان را از خط – كه تا محل ما 4 ساعت فاصله داشت – آوردند. هيچ يك از برادران زخمى ناله نمىكرد. همه يا مهدى و يا اللّه مىگفتند. پيرمردى در وسط سنگر ايستاده بود او يك مجروح را كه از پشت تير خورده بود – به دوش داشت. مجروح به طور مدام مىگفت: جانم فداى رهبر.
به پيرمرد گفتم: پدرجان، مجروح را روى زمين بگذار.
گفت: تا زمانى كه پانسمان نشود، او را روى پشت خود نگاه مىدارم.
او آن قدر منتظر ماند تا ما به مجروح رسيدگى كرديم.
اواسط صبح برادران اطلاعات به خط رفتند و مجروحى را كه دستش قطع شده بود، آوردند، مجروح مىگفت: حدود سه كيلومتر زير آتش دشمن سينه خيز آمدهام…(3)
كاخ فرمانده لشكر 31
شهيد يوسف ولى نژاد – فرمانده عمليات سپاه اشنويه – قبل از شهادت گفت: يكى از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش به شهادت رسيد، تعريف كرد: در خواب ديدم در بهشت يك كاخ رفيع و سفيد رنگ مىسازند؛ مجلل و با صفا. پرسيدم: اين را براى كى داريد آماده مىكنيد؟ گفتند: به تازگى قرار است يكى بياد به بهشت اين كاخ را براى او مىسازيم.
پرسيدم: اون شخص كى است؟
مىگويند: قرار است مهدى باكرى به اين زودىها بياد اينجا. ما اين را براى آمدنش آماده مىكنيم…(4)
ديوانه خدا
احمد چهارمحالى در خيبر از ناحيه پا با تركش مجروح شد و دو انگشت خود را تقديم حضرت حق كرد. آخرين بار كه او را ديدم، با اخلاص حيرت انگيزى گفت: برادر جان، اين بار كه مىروم، شهيد مىشوم، اين وداع آخر است. خواهش مىكنم مرا حلال كن.(5)
چند روز بعد در كربلاى پنج با تركش خمپاره دريچهاى به خورشيد گشود و كربلايى شد.
عشق به اللّه را در وصيت نامه احمد بايد جستجو كرد:
خداوندا، دوست دارم گل وجودم را پر پركنى تا مزه شيرينى آغوشت را لمس كنم. و آمدنم به سوى تو آسان شود. خدايا، عاشقم، عاشق تو، ديوانهام، ديوانه تو. حدايا، خود به سوى نور هدايتم كن.(6)
تو كه آن بالا نشستى
در عمليات خيبر، آتش دشمن بى سابقه بود. عراق هرچه در توان داشت، به كار گرفته بود تا جزيرهها را پس بگيرد. خبرگزاريها گفتند كه عراق يك ميليون و خردهاى بمب در منطقه خيبر ريخت به طورى كه هيچ موجود زندهاى باقى نماند. در يكى از پاتكهاى دشمن، پاى آقا مهدى تركش خورد، از آن تركشهاى درشت كه هر كس را زمينگير مىكند. ولى آقا مهدى چون وضع را بحرانى ديد صلاح نمىدانست بچهها را تنها بگذارد، خصوصاً با توجه به فشار غير قابل تحمّلى كه روى آنها وارد مىشد، سوار موتورش شد و بعد از يك ساعت برگشت. نمىدانستيم براى چه كارى عقب رفته بود. بعداً فهميديم رفته بود زخمش را باند پيچى كند و شلوار خونيش را عوض نمايد.(7)
با قرآن تا واپسين لحظات
در روايت برادر زارعى آمده است: شب اول عمليات (كربلاى 8) من بى سيم چى فرمانده گردان بودم. ساعت حدود 2 و 15 دقيقه بود كه عمليات شروع شد. بچهها با ذكر اللّه اكبر به خط زدند…در حال تماس با نيروها و گردآنهادر خط بوديم كه زمزمه ملايم قرآن توجهم را جلب كرد. سرم را برگرداندم. ديدم برادر مجروحى در چند قدمى ما زير نور منورهاى دشمن قرآن مىخواند. چيزى نگذشت كه ديگر صداى او را نشنيدم. نزديكش رفتم در حالى كه به شنى تانك تكيه كرده و قرآن در دستش بود، به مقصد و مقصود خود رسيده بود.(8)
زيبايى شهادت
طلبه مجاهد على اكبر لاهيجانى در 26 اسفند سال 59 با گروهى از جان گذشتگان بسيج به قلب دشمن حمله برد و در جدالى بنيان كن به شهادت رسيد. او در بخشى از وصيتنامه خويش گويد: «احساس مىكنم در اين سرزمين(خوزستان) مانند جنگهاى بدر و خندق در كنار پيامبرم و هر لحظه جلوى چشمانم امام زمان(عج) را مىبينم. چقدر شهادت در راه خدا زيباست.(9)
فرار عراقيها با يك كلوخ
در خاطره برادر شيشه گر مىخوانيم: در مرحله دوم عمليات خيبر در منطقه طلائيه قرار شد واحد تخريب، معبر روى دژ را باز كند…باز كردن معبر در آن شب بسيار حساس بود. آنقدر به عراقيها نزديك شده بوديم كه صداى آنها را مىشنيديم. برادر فرهادى (مسؤول معبر) در حال باز كردن معبر به عراقيها مىرسد و چون اسلحه همراهش نبوده، يك كلوخ به طرف عراقيها پرتاپ مىكند و آنها به خيال اينكه نارنجك است، پا به فرار مىگذارند. سپس نيروهاى گردان به طرف دشمن حمله مىكنند و خط را مىشكنند.(10)
وفادار تا پاى جان
در روايت برادر يداللّه جعفرى آمده است: سال 64 از طرف پشتيبانى جنگ و جهاد سازندگى كرمانشاه رفتيم فاو. من راننده آمبولانس بودم. پيغام دادند كه يك نفر از برادران (از رانندگان بولدوزر) در خط زخمى شده. رفتيم او را بياوريم از ناحيه ران صدمه ديده بود. قسم خورد كه تا خاكريز را تمام نكنم عقب نمىآيم. بولدوزر در تيررس دشمن بود و دوباره تير خورد. اين بار هم آمديم و هرچه اصرار كرديم، سر زير بار نبرد، براى بار سوم تير خورد: ديگر براى مداوا دير شده بود ولى او به قول خودش عمل كرد و خاكريز را به پايان رساند.(11)
سرانجام آن بسيجى تخريبچى
يكى بسيجى تخريب چى در عمليات والفجر يك در فكه، براى آن كه عمليات لو نرود و دشمن از وجود نيروهاى اسلام با خبر نگردد، خود را به روى مين منورى كه كنار سپاه اسلام مشتعل شده بود، انداخت، خود سوخت و دم بر نياورد، وقتى گروه تفحص با پيكر مطهر وى مواجه شدند، جر مشتى استخوان سوخته چيزى از او پيدا نكردند.(12)
پىنوشتها:
1. ر.ك: شميم معطر دوست، ص 5 و 6.
2. راوى: مادر شهيد، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 17 – 15 و 43.
3. دستهاى آسمانى، ص 141 – 140.
4. راوى: سردار مصطفى ايزدى، ر.ك: خداحافظ سردار، ص 18 و 19.
5. در تاريخ 3/11/65 احمد در 20/1/45 پا به خاك نهاد.
6. راوى: برادر شهيد، ر.ك: آينههاى بى غبار، ص 28 و 29 (حبيب پور، قيام، قم، اول: 83).
7. ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 78 و 81 و 82.
8. فرهنگ جبهه (مشاهدات)، ج 7، ص 130.
9. ر.ك: شهداى روحانيت در جبهه، ج 2، ص 127 – 125.
10. معبر، ص 84.
11. فرهنگ جبهه، شاهدات،ج 3، ص 82.
12. ر.ك: كيهان، سه شنبه 13 بهمن 83، ص 9.
شجاعت آن پيرمرد
هنگامى كه در اسارت بوديم، روزى خبرنگارى از بغداد براى مصاحبه با اسرا به اردوگاه ما، كنار آسايشگاه آمده بود. خبرنگار هدفش تخريب روحيه رزمندگان اسلام بود. مىخواست جوابهايى از رزمندگان اسير دريافت كند كه عليه جمهورى اسلامى ايران باشد. از جمله افرادى كه براى مصاحبه برده شدند، پيرمردى به نام حاج يحيى بود. او كه هيكلى قوى داشت، بسيار معتقد و در مسايل شرعى، فردى آگاه و دانا بود. فرمانده اردوگاه – سرگرد محمودى – بعد از اين كه حاج يحيى را در حضور جمع، مورد آزار قرار داد و به او ناسزا گفت، اظهار داشت: اى پيرمرد، تو مقلّد چه كسى هستى؟ حاج يحيى با كمال شهامت و صدايى رسا گفت: من مقلّد آيت اللّه خمينى هستم! اين پاسخ، سرگرد محمودى را ديوانه و اسرا را دلشاد كرد. بلافاصله افسر عراقى با چوب دستى خود محكم به صورت حاج يحيى زد كه باعث شد چند دندان پيرمرد شكسته شود. سپس دستور داد او را به حمام ببرند و زير دوش، ضربههاى كابل به بدنش فرود آورند. آن گاه او را به سلولى بسيار كوچك انداختند و تا چند روز از آب و غذا محروم ساختند.(13)
حماسه دختر هويزاوى و سرباز شيعه
در سوم مهر 59، نيروهاى عراقى، روستاهاى اطراف هويزه را اشغال كردند. آنها پس از استقرار در مناطق روستايى و به اسارت درآوردن جمع زيادى از مردم، عدّهاى را براى بازجويى نزد فرمانده خود كه يك ستوان به نام “عطوان” بود، بردند. از جمله افراد دستگير شده، دختر جوانى همراه مادرش بود. بعد از نيم ساعت بازجويى، ناگهان مشاهده شد كه دختر جوان از سنگر فرمانده خارج شد و در حالى كه دستهايش خونى بود، پا به فرار نهاد. در پى او چند سرباز عراقى دويدند و او را مجدداً بازداشت كردند. ترس و اضطراب دختر را فراگرفته بود. وقتى عراقىها به مقر فرمانده خود رفتند، متوجه شدند او كشته و سرش بريده شده است. مشخص شد كه عطوان در حين بازجويى با او درگير شده بود و دختر شجاع هويزهاى در فرصت مناسب، سرنيزهاى را كه كنارش بوده، به قلب آن فرمانده فرو كرده بود و سپس سرش را از بدنش جدا ساخته بود. قتل افسر عراقى موجى از وحشت در ميان دشمن افكند. بلافاصله نيروهاى اطلاعاتى دشمن به مقر فرمانده تيپ، سرهنگ احمد رفته، گزارش قتل عطوان را به او ابلاغ كردند. سرهنگ احمد دستور داد همه اسرا و كشاورزان را در يك ميدان گرد آوردند. سپس دستور داد روى آن دختر بنزين ريخته، بدنش را به آتش بكشند. در پى آن يك سرباز عراقى كه شيعه مذهب بود، ناگهان به سوى سربازانى كه دختر هويزاوى را به آتش كشيده بودند، رگبار بست و آن گاه داخل سنگر سرهنگ احمد رفته، او و دو تن از نيروهاى اطلاعاتى عراق را هدف گلوله قرار داد. باز به سوى ديگر سربازان دشمن حمله ور گرديد. چون مقاوتى از سوى ديگر افراد نديد، به سوى جبهه ايران گريخت.(14)
حماسه رسولى
وقتى عراقىها، سنگر به سنگر شهرك الصخره در منطقه هويزه را مىكوبيدند و جلو مىآمدند. شهيد رسولى تعدادى نارنجك به خود بست و منتظر سربازان دشمن شد. هنگامى كه هشت تن از مزدوران دشمن به او نزديك شدند، خود را ميان آنها انداخت و با انفجار نارنجكها همه را به هوا پرتاب كرد و خود نيز به فيض عظيم شهادت نايل گرديد. او نوزده ساله و اهل آبادان بود.(15)
حماسه افسر زابلى
هنگامى كه عراقىها براى گرفتن بستان، آن جا را با توپخانه سنگين مورد آتش گسترده خود قرار دادند، گروهبان محمدى رئيس پاسگاه سابله و معاونش، حيدرى به روستاى ما – كه در شرق بستان قرار داشت – آمدند. آنها نيروى كافى نداشتند تا بتوانند با هجوم گسترده دشمن مقابله كنند. پاسگاه سابله تعداد اندكى نيروى مردمى داشت كه براى حفاظت بود و نه رزم و نبرد. اما ديرى نگذشت كه يك افسر بلند قامت زابلى با تنفگ 106 نزد ما آمد. از من پرسيد: عراقىها كجا هستند؟ گفتم: آن سوى رودخانه و در حال زدن پل براى عبور مىباشند. از او پرسيدم: چه گونه به مصاف با دشمن مىرود؟ اجازه دهد مردم به ياريش بشتابند. شجاعت و قدرت آن افسر زابلى در حركات و گفتارش نمايان بود و ارادهاى پولادين داشت. گفت: با تفنگ 106 مىجنگيم. شما اسلحه سنگين نداريد. وقتى آنجا بياييد؟ كشته مىشويد. بگذاريد من آنجا بروم و با گلولههايم تانك هايشان را منفجر سازم.
من فرزندم محمد را همراهش فرستادم در كنار سد ساحلى رودخانه به ارزيابى تانكهاى دشمن پرداخت. قبل از آن كه برود، به او گفتم: آيا نيروهايى كه در مقابل خود قرا دارد را مىبينى؟ آيا بهتر نيست از جنگ با اين همه تانك دست بردارى و خودت را به كشتن ندهى؟ گفت: من براى شهادت آمدهام. تسليم در برابر دشمن، مرگبارتر از خود مرگ است.
در سالت 15:11 دقيقه روز سوم مهرماه رزم آسمانى اين افسر رشيد با تانكهاى تيپ ابن الوليد عراق آغاز شد. حدود سه تانك يا بيشتر منفجر كرد. فرمانده تانك عراقى به فرمانده تيپ گزارش داد كه از سوى روستا به طرف ما شليك مىشود و تلفاتى متحمّل شدهايم. فرمانده تيپ گفت: از سه نوع امكانات خود استفاده كنيد و محل شليك را به آتش بكشيد. افسر زابلى بعد از تيراندازى، تغيير محل مىداد تا مورد شناسايى واقع نشود. گويى او يك لشكر مجهز بود. جنگ نابرابر افسر زابلى با تيپ اين الوليد 45 دقيقه طول كشيد تا اين كه در ساعت 12 ظهر موشكى به سوى جيپ او شليك شد و آن دلاور مرد به سوى آسمانها بال گشود.(16)
خلوص سادات
چون منطقه عملياتى والفجر 4 كوهستانى بود، به نيروى جوان نياز داشتيم براى همين افراد سيگارى و پير را از نيروهاى ديگر متمايز ساختيم. همين كار باعث رنجش بعضى از افراد شد. يكى از آنها پيرمردى به نام «سادات بزگوشى» بود. او روزى پيش من آمد و با حالتى افسرده و گريان گفت: من چهل سال است كه سيگار مىكشم و 60 سال از عمرم سپرى شده است. با خدا و امام حسين(ع) پيمان شهادت بستهام و براى رسيدن به هدفم در مقابل شما هم مىايستم.
خانواده و مشكلات زندگى نتوانسته مرا از هدف خود باز دارد. حالا شما به بهانه سيگارى بودن مىخواهيد جلوى مرا بگيريد!
اين پيرمرد از رزمندگان مخلص و از عشاير با صفا بود. از درآمد چند رأس گوسفندى كه داشت، براى رزمندگان، برنج، خرما و روغن تهيه مىكرد.
وقتى پيرمرد، آن جملات را گفت: نتوانستم با احساسات پاك و شهادت طلبانهاش مقابله كنم. او را در عمليات شركت دادم و در همان عمليات به لقاء اللّه رسيد.(17)
18. راوى: رافعى، ر.ك: رنج و تبسم، ص 84 – 82 (رحمانيان، پيام آزادگان، تهران، اول: 86).
19. ر.ك: هويزه و هشت سال دفاع مقدّس، ص 166 و 167.
20. راوى: جلال جابرى، .ر.ك: تاريخ هويزه، ص 366.
21. راوى: محسن بن شايع، ر.ك: شدت آزادگان، ص 231 و 232.
22. راوى: برادر جواد صبور، ر.ك: اذان نابهنگام، ص 81 و 82 (وطن دوست كردگارى، اردبيل، اول: 86.)
غروب سپيده گشا تاثير شهادت حاج آقا مصطفى خمينى در گسترش
غروب سپيده گشا
(تأثير شهادت حاج آقا مصطفى خمينى در گسترش نهضت اسلامى ايران)
غلامرضا گلى زواره
افول يك ستاره
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست
جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
در سال 1356ش به دليل افزايش استبداد و گسترش اختناق در ايران، نارضايتىها و اعتراضات مردمى و مخالفتهاى گروهها و جمعيتها با دستگاه ستم فزونى گرفت، از سوى ديگر بيمارى سرطان خون شاه شدت گرفته و چون احتمال داده مىشد به هلاكت برسد تمهيداتى مقدماتى به عمل آمده بود كه تا زمان به قدرت رسيدن فرزندش رضا پهلوى، همسرش فرح ديبا نايب السلطنه گردد، رئيس جمهور آمريكا، جيمى كارتر، در ژانويه سال1977 ميلادى (دى 1356ش) به طور ضمنى گفت: كشورهايى كه در آنها اساساً حقوق بشر ناديده گرفته شود ممكن است از كمكهاى اقتصادى و تسليحاتى آمريكا محروم گردند. اين مسائل موجب گشت كه شاه تصميم گرفت از روش ديكتاتورى قبلى دست بردارد و اصلاحاتى در نظام قضايى، اجرايى و ادارى انجام داد و به دليل فشار افكار عمومى خصوص سازمان عفو بينالملل و كميسيون بينالمللى قضات از شكنجههاى شديد مخالفين كاست.
روشنفكران و مبارزين سياسى به ارسال و تكثير نامههاى اعتراضآميزى پرداختند كه تا آن زمان امكان چاپ آنها وجود نداشت، مقارن اين انتقادها و افشاگرىها و نيز افزايش فشارهاى بين المللى نظير انجمن حقوقدانان و نيز گروههاى چريكى و مذهبى، مسايل و مشكلات اقتصادى و اجتماعى روز به روز حادتر مىگرديد، شاه در برابر اين واقعيتها و جهت ارضاى افكار عمومى ژستهايى گرفت، در فروردين 1356 براى نخستين بار درهاى دادگاهى كه براى بررسى فعاليتهاى ضد رژيم تشكيل گرديده بود، به روى عموم باز شد، به سازمان صليب سرخ بين المللى اجازه دادند كه از برخى زندانهاى ايران بازديد كنند، شكنجه افراد تا حدود قابل توجهى كاهش يافت، قوانين جديدى كه وضع دادگاههاى نظامى را كه زندانيان سياسى را محاكمه مىكردند تا حدّى بهبود مىبخشيد اعلام گرديد، آثار دكتر على شريعتى كه اخيراً از ممنوعيّت و سانسور آزاد گرديده بود، اكنون در مقياس وسيعى به فروش مىرفت. در تير 1356 امير عباس هويدا از سمت نخست وزيرى عزل گرديد و جمشيد آموزگار به جاى او روى كار آمد.(1)
با وجود اين وضع و بهبود يافتن اوضاع سياسى، رژيم شاه به ضديت با ارزشهاى اسلامى و شعائر شيعه و علماى اسلامى ادامه داد و به شدت نگران آن بود كه نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در اين شرايط چون رودخانهاى خروشان گسترش يابد و سيلابهاى ناشى از اعتراضهاى مردمى و نيروهاى انقلابى با هدايت و نظارت امام خمينى بساط او را درهم بريزد، از اين جهت تصميم گرفت جنايت ديگرى را بر كارنامه سياه خود اضافه كند، از اين روى عوامل ساواك براى ضربه زدن به نيروى محركه انقلاب اسلامى در صدد به اجرا درآوردن نقشهاى مرموز و مشكوك برآمدند.
آنان به خوبى مىدانستند حاج سيد مصطفى خمينى در سفر و حضر همراه پدر و بازوى تواناى وى و برنامه ريز فعاليتهاى انقلابى نيروهاى پيرو امام بود و اگر چنين شخصيت علمى، تأثيرگذار، مقاوم، قاطع و سازشناپذير را از ميان بردارند به تصور باطل خويش به اهداف ذيل دست مىيابند:
1- با از بين رفتن سيد مصطفى ضربه روانى شديد به پدرش وارد مىشود و در نتيجه از مشى قبلى و تقويت و تحريض مبارزان دست بر مىدارد.
2- پيشگيرى از خطرهاى بعدى كه امكان دارد اين دانشمند سياستمدار جوان براى رژيم پديد آورد.
3- جلوگيرى از سياسى شدن حوزه نجف كه با اقدامات حاج آقا مصطفى به كانونى براى مخالفت جدّى عليه رژيم پهلوى تبديل شده بود.
4- ايجاد هراس در ميان مخالفان و مبارزان و اين كه از بيم كشته شدن به مخالفتهاى خود با نظام استبدادى پايان دهند يا حداقل كوششهاى سياسى خود را تقليل دهند.(2)
در صورتى كه نه تنها اين حركت عوامل ساواك بر پيكر انقلاب و قاطعيت امام ضربه و خللى وارد نكرد بلكه باعث سرعت بخشيدن و گسترش نهضت اسلامى شد و زمينههاى فتح و ظفر را فراهم آورد بنابراين با شدت گرفتن فعاليتهاى سياسى و مبارزاتى و تلاشهاى علمى و فرهنگى حاج آقا مصطفى رژيم پهلوى تشخيص داد وجود اين شخصيت در خارج از كشور و در كنار امام خمينى مانع برنامههاى فاسد و ضد اسلامى اوست، به همين سبب كوشيد او را از ميان بردارد. دليل اين مدعا اظهاراتى است كه در زمان به هلاكت رسيدن تيمور بختيار در عراق از سوى مقامات ايران مطرح شد و طى آن راديو تهران اعلام كرد: دو نفر ايرانى به ايران اسلحه وارد مىكنند كه يكى از آنان سيد مصطفى خمينى است. از همين گفته روشن مىشود كه نظام استبدادى حاكم بر كشور ايران وجود ايشان را بزرگترين قدرت مخالف در بيرون از مرزهاى سياسى مىدانسته است.
پس از آن رژيم برنامه ترور اين عزيز را در دستور كار خود قرار داد. حتى گروهى از نيروهاى زبده و ورزيده امنيتى ساواك به بغداد اعزام شدند و مأموريت يافتند تا با حمايت و تحت پوشش سياسى سفارت ايران در بغداد دست به عمليات تروريستى بزنند و همچنين چند شخصيت مستقر در نجف اشرف جزو فهرست آنان بود، از آن كسان يكى هم شهيد سيد مصطفى خمينى بود كه البته دشمنان موفق نشدند نقشه خويش را عملى كنند و اين گروه از هم پاشيد.
شهيد سيد مصطفى خمينى چند ماهى قبل از شهادتش نقل كرده است: به يك شب وقتى از حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين باز مىگشتم در طول مسير به عيادت يكى از علماى نجف رفتم، در آن جا نشسته بودم كه درب به صدا درآمد، پسر آن عالم خبر داد دو نفر آمدهاند و با شما كار دارند، گفتم بگو بيايند بالا يكى جوان و ديگرى مسن بود، آن جوان سؤالاتى كرد و اخبارى از داخل ايران داد، از جمله اين كه دولت ايران تشخيص داده است كه شما از سرسختترين مخالفان رژيم ايران در خارج كشوريد لذا گروهى تشكيل دادهاند شما را در نجف ترور كنند. علاوه بر اين موارد عينى ديگرى در آن مقطع روشن مىكند كه مرگ حاجآقا مصطفى طبيعى نبوده و رژيم منفور ستم شاهى آن را طرح ريزى كرده بود.(3)
گويا يكى از اهل كشف و شهود هم اين ضايعه را پيش بينى كرده بود حجةالاسلام و المسلمين امام جمارانى نقل كرده است هم حاج احمد آقا و هم حاج سيد محمد بجنوردى براى من گفتهاند، سال 1355 همراه حاج آقا مصطفى به لبنان رفتيم و از آن جا در شهر بعلبك كه از توابع اين سرزمين است گشت و گذارى داشتيم يك بار كه خسته شده و كنار خيابانى نشسته بوديم مردى در كسوت عربها خيلى خاكى و خودمانى و صميمى آمد پيش ما نشست، او با لهجهاى عربى خيلى جذّاب و گيرا صحبت مىكرد، آن مرد رو به حاج آقا مصطفى كرد و گفت شما دنبال يك سرى مسايل و اهدافى هستيد كه به زودى پيروزى نصيبتان مىشود و سپس افزود البته آن زمان شما در قيد حيات نمىباشيد و سال بعد در فقدانتان مردم سوگوار مىگردند، حاج آقا مصطفى خواست به آن مرد كمكى بكند ولى متوجه نشد او چطور از آن جمع فاصله گرفت و به كجا رفت.(4)
حاج آقا مصطفى بعد از مرگ دكتر على شريعتى گفته بود: ساواك فهرستى از پنجاه و شش نفر تهيه كرده كه مرموزانه كشته شوند، من و پدرم نيز جزو اين ليست مىباشيم.(5) و گويا آن علامه وارسته از طريق يك نوع فراست درونى يا كشفهاى باطنى شهادت خويش را پيشبينى كرده بود چرا كه حضرت امام را وصى خود قرار داد در حالى كه معمولاً پدر، پسر خود را وصى قرار مىدهد.(6)
سرانجام در روز اول آبان 1356، نهم ذيقعده سال 1397 به طرزى مرموز در منزل خود به شهادت رسيد. در حالى كه يك روز قبل از آن حاج آقا مصطفى خيلى شاداب، با نشاط و در نهايت سلامت به سر مىبرد و هيچ كسالتى در وضع مزاجى او مشاهده نمىگرديد، گفته شده كه افرادى با وى ديدار كرده و او را مسموم كردهاند.(7)
نقشه مرموزانه ساواك
شهادت حاج آقا مصطفى بر حسب قرائن متعدد در محافل سياسى و انقلابى و رسانهاى به ساواك نسبت داده شد. در تاريخ كمبريج آمده است: در اواخر اكتبر سال 1977م فرزند ارشد امام خمينى يعنى حاج سيد مصطفى خمينى كه شخصيتى قابل و يار اصلى پدر بود ناگهان در نجف درگذشت، مرگ او را عموماً به پليس امنيتى شاه نسبت مىدادند و در تهران و ساير شهرها تظاهراتى در محكوميت آن چه كه قتل ايشان تلقى مىشد برگزار شد.(8)
احمد حسين يعقوب در كتاب الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله نوشته است حاج آقا مصطفى كه رابط پدر و انقلابيون ايران و ديگر مناطق بود و نامهها و بيانيهها و اعلاميههاى امام را منتشر مىكرد و از ستونهاى مهم نهضت اسلامى به شمار مىآمد در اين ايام فداى توطئه ساواك قرار گرفت و مأموران امنيتى نسبت به قتل او اقدام كردند.(9) محمد حسنين هيكل نويسنده مصرى نيز در كتابش مىنويسد سيد مصطفى در سال 1977 م توسط ساواك به قتل رسيد.(10)
دكتر سيد جلال الدين مدنى نوشته است: سيد مصطفى شخصيتى جوان و سازشناپذير مذهبى سياسى به شمار مىآمد كه براى رژيم خطرى بالقوه محسوب مىگرديد، وى را بدون اين كه سابقه بيمارى داشته باشد در اتاق خواب درگذشته مىيابند و با توجه به موارد ديگر مرگهاى مشكوكى كه مردم دست ساواك را در آن وارد مىديدند، اين مورد نيز عنوان شهادت يافت و در ايران به تجليل زياد از او پرداختند، اين تجليل تا به آن جا رفت كه رژيم پهلوى را به عكس العمل وارد ساخت، دكتر مدنى در پاورقى كتابش خاطرنشان مىنمايد در دوران رژيم شاه به تعدادى مرگهاى مشكوك برمىخوريم كه آنها را مردم طبيعى ندانسته و هر كدام را جنايتى از ناحيه ساواك تلقى كردهاند، جلال آل احمد كه از مخالفين رژيم و فرهنگ مبتذل غربى بود و رژيم از انتشار برخى آثارش جلوگيرى مىكرد در سال 1345 در دهكده ييلاقى خود در شمال ايران به طرزى ناگهانى درگذشت و ساواك دستور دفن فورى او را داد. دكتر سيد باقر كاشانى فرزند آيت اللّه كاشانى از پزشكان متعهدى بود كه عليه رژيم مبارزهاى جدّى داشت و براى نيروهاى امنيتى شاه مانع مىتراشيد، او در سال 1350 در تصادف مشكوكى كشته شد، اين حادثه بر بسيارى باور نيامد و كار ساواك ناميده شد، بويژه زدو خوردى كه در مراسم تشييع جنازهاش صورت گرفت نشانه توطئهاى از پيش به اجرا درآمده بود. غلامرضا تختى ورزشكار خوش فكر و مورد علاقه مردم كه قهرمان كشتى در ايران به شمار مىآمد در سال 1345 اعلام گرديد كه خودكشى كرده امّا چون قبلاً پليس شاه برايش محدوديت هايى انجام مىداد و او هم با يك نوع استقلال فكرى زير بار زور نمىرفت، كسى انتحار او را باور نكرد و گفته شد دربار شاهنشاهى در كشتنش نقش داشته است.
دكتر حسن ارسنجانى وزير اسبق كشاورزى رژيم پهلوى كه در زمان اصلاحات اراضى وزير كشاورزى بود.(11) وى در تهيه مقدمات برنامه كودتاى سرلشكر ولى اللّه قرنى دست داشت و به همين مناسبت از طرف دادگاه نظامى ارتش مدتى بازداشت و زندانى گرديد ولى محكوميت نيافت، با اين حال پس از آزادى، جمعيت ازادى را كه او تشكيل داده بود شاه منحل كرد. وى در سال 1342 توسط محمد رضا پهلوى از وزارت عزل گرديد و مدتى سفير كبير ايران در ايتاليا بود، ارسنجانى در سال 1348 درگذشت و مرگ او به دليل سكته قلبى اعلام گشت امّا شهرت يافت به دليل انتقاد به رژيم شاه، به قتل رسيده است.(12) حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى در تاريخ 26/7/1359 بمناسبت فرا رسيدن سالروز شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى پيامى صادر كرد كه در فرازى از آن آمده بود: برادرم همچون يكى از شهداى قبل از پيروزى انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصيات بارز اين مرد خدا دشمنى پرو پا قرص با شاه و رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى…بود.(13)
پزشكان با رؤيت جسد آن مرحوم احتمال قوى دادند ايشان در اثر مسموميت به شهادت رسيده باشد ولى امام خمينى با كالبد شكافى جسد مخالفت كرده آن روح قدسى در توجيه اين كار فرمود: كشف علمى شهادت سيد مصطفى موجب تحريك و خشم حزب بعث مىگردد و در نتيجه بسيارى از طلاب روانه زندان و دچار مشكل خواهند شد، لذا از انجام اين كار ممانعت كردم. هم چنين افراد و اتومبيلهاى مشكوك با شماره پلتيك (سياسى) در مراسم تشييع و تدفين سيد مصطفى شركت داشتند، گفته مىشود يكى از اين افراد سرهنگ اشرفى، از نزديكان شاه بوده است.(14)
از پارهاى گزارشهاى ساواك بر مىآيد كه رژيم پهلوى از تلاشهاى سياسى سيد مصطفى به شدت نگران بوده و تمامى ارتباطها و برنامههايش را با حساسيت پيگيرى مىكرده است. در گزارش 15/2/1352 آمده است: ضمن آن كه در حال حاضر عامل اصلى فعاليتهاى خمينى فرزند او مصطفى مىباشد و محتمل است با توجه به تمايلات افراطى قذافى در زمينه مسايل اسلامى خمينى و بعضى از افراد مخالف مقيم عراق، به آن كشور مسافرت كنند.(15) در خبر 12/11/1351 كه منابع امنيتى رژيم ايران تنظيم كردهاند مىخوانيم: در حال حاضر وضع خمينى در عراق به اين ترتيب است كه كليه كارها و فعاليتها در دست پسرش مصطفى افتاده و تمام طرفداران خمينى اطراف پسرش جمع شدهاند، نظريه: پسر خمينى عالم و اهل دين است متناسب سياسى وى نيز از طرف همكاران تأييد گرديده است لذا به اهميت خبر مىتوان اطمينان نمود.(16)
در يك سند خيلى محرمانه ساواك كه جزو اسناد طبقه بندى حفاظتى مىباشد اين گزارش ديده مىشود: در سفر حج سال جارى(بهمن 1353) پسر آيت اللّه خمينى در مكه و مدينه مشاهده شد، نامبرده با لباس روحانى در مكه، در مسجد الحرام ديده شد، چند نفر از اشخاص ناشناس با وى در گفتگو بودند.(17)
بيشتر نگرانىهاى ساواك از بابت وى، نقش حاج آقا مصطفى در پيوند نيروهاى حوزوى و دانشگاهى مىباشد كه اين تلاش نقشه رژيم پهلوى را كه قصدش تشديد اختلاف بين اين دو قشر بود بر هم مىزد و بدين گونه مرگ او را رقم زدند.(18)
محمد حسن رجبى از مورّخان معاصر يادآور گرديده است: مرگ غير منتظره سيد مصطفى در حالى كه هيچ گونه بيمارى قلبى نداشت نمىتوانست با شروع فعاليتهاى سياسى جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام بدون ارتباط باشد، دليل آنان اين بود كه حاج آقا مصطفى از زمان شروع نهضت در سال 1341 ش در كنار امام قرار داشت و دست راست ايشان محسوب مىشد و يك چهره انقلابى بود كه با روحانيان، روشنفكران و دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت از اين رو ساواك با به شهادت رسانيدن وى كوشيد يك مخالف جدى را از سر راه رژيم پهلوى بردارد و امام را تنها بگذارد.(19)
ضايعهاى اسفناك
آرى سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگىهايش فرا رسيد، شام آخرين روز مهرماه سال 1356 خانم معصومه حائرى، همسر حاج آقا مصطفى دل درد شديدى داشت كه برايش پزشك آوردند، حاج احمد آقا هم آن شب به منزل برادر آمده ولى شب نماند، از قرار معلوم سيد مصطفى اول شب به خانم خود مىگويد من امشب مهمان دارم و دير مىآيم، شما شام بخوريد و بخوابيد، من خودم بعد از رفتن انان همان بالا مىخوابم فرزندشان حسين آخر شب كه به منزل مىآيد مىبيند چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح كه مىخواهد برود حرم پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مىكند بعد خادم منزل براى ايشان خاكشير مىبرد و مىبيند آقا سر روى مهر نهاده و در حال سجده است و هرچه صدا مىكند بلند نمىشود، شانهاش را تكان مىدهد، مىبيند صورت حاج آقا مصطفى كبود گرديده است،
در حال فرياد زدن مىدود و معصومه خانم را صدا مىزند، او هم احمد آقا را خبر مىكند و آقا را مىبرند بيمارستان، كه پزشكان مىگويند فوت شده است، از آن جا كه تمام بدن حلقه حلقه كبود بود آن نشانههاى مسموميت را در وى ديدند، البته دولت بعثى از اعلام نظر پزشكان جلوگيرى كرد ولى دليل مرگ همان تأثير سمّ بر كبد تشخيص داده شد.(20)
خانم حائرى در اين باره گفته است: آقا مصطفى شبها مطالعه داشت، آن شب گفته بود اگر ميهمان آمد من درب را باز مىكنم شما بخوابيد، اما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كى رفتند و چه شد صبح زود وقتى براى ايشان صبحانه مىبرند مىبينند در حال نشسته، سرش به پايين خم گرديده است، فوراً رفتم بالا ديدم دستهاى آقا بنفش است و لكههاى بنفش روى سينهاش هم مشاهده مىشود كه بلافاصله او را به بيمارستان رسانديم، علت مرگ صد در صد مسموميت بود ولى پزشكان را تهديد كردند تا نظر خود را نگويند.(21)
حجةالاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى خاطره آن روز را چنين يادآور شده است: آن روز صبح براى تهيه نان بيرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود ديدم ننه صغرى فرياد مىكشد، پاى برهنه مىدود و بر سرش مىزند، از ديدن اين صحنه بسيار تكان خوردم،نان را به دست كسى دادم و گفتم به خانهام برساند و سراسيمه رفتم ديدم آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيدهاند، طلبهاى آن حوالى بود، به او گفتم مىروى حاج احمد آقا را خبركنى و بگويى خيلى فورى به منزل اخوى سر بزند، او هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسى ايشان را به بيمارستان منتقل كنيم، پزشك كشيك بعد از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفتهاند، با علائمى كه روى پوست بدنش وجود داشت مشخص بود كه مرگ ناشى از مسموميّت بوده است. حاج احمد آقا وقتى از بيمارستان به منزل رفت متحيّر بود كه چگونه خبر را به امام برساند، او به طبقه بالاى منزل رفت و امام كه متوجه ورودش شده بود پرسيد از حاج آقا مصطفى چه خبر، احمد گفت چيزى نيست، امام دوباره كه پرسيد باز پسرشان جواب نداد، ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام حاج احمد نتوانست خوددارى كند و به گريه افتاد. امام فرمود: اگر مرده بگو، مرگ حق است، ادامه گريه احمد آقا موضوع را براى امام روشن كرد. كسانى كه در آن لحظات سعى مىكردند امام را تنها نگذارند مثل مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه اراكى و آقاى سيد عباس خاتم يزدى از افراد شايسته و اطرافيان رهبر بودند، كه ديدند امام چند لحظهاى به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن لاحول ولاقوّة الّا باللّه و انا لله و انا اليه راجعون فرمودند مصطفى اميد آينده اسلام بود، امانتى بود و از دست ما رفت، در آن زمان اين نگرانى وجود داشت كه چنين تحمّل فوق العاده امام خداى ناكرده باعث ناراحتى قلبى ايشان شود و به همين دليل تلاش مىكردند در مجالسى كه جمعيت براى عرض تسليت به حضورشان مىرسيدند، فردى ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت را بخواند چون امام نسبت به اين خاندان حساسيت داشتند و اشك مىريختند.(22)
در پى شهادت حاج آقا مصطفى امام در ياد داشتى چنين نگاشت: بسمه تعالى. انالله و انا اليه راجعون. در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعدة الحرام 1397 مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. اللهم ارحمه و اغفرله و اسكنه الجنة بحق اوليائك الطاهرين عليهم الصلوة و السلام.
با انتشار خبر شهادت آن عامل ربانى حوزه نجف در هالهاى از سوگ و ماتم فرو رفت، درسهاى حوزه تعطيل شد و روحانيت به سوگ نشست. پيكر آن شهيد توسط ياران و شاگردانش به كربلا انتقال داده شد، در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند، بيش از هفتاد دستگاه ماشين حامل جنازه را به كربلا و بالعكس همراهى مىكردند. بدن سيد مصطفى را با آب رودخانه فرات غسل دادند ودر محل خيمه گاه امام حسين(ع) كفن پوش نمودند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع)، ساعت هفت بعد از ظهر همان روز اول آبان 1356 به نجف اشرف باگزدانيدند.
روز دوشنبه دوم آبان (دهم ذيقعده) جنازه آن شهيد در حدود ساعت نه صبح از مسجد بهبهانى كه در آن موقع بيرون دروازه نجف بود آماده تشيع گرديد، امام در اين مكان حضور يافت و پس از مكثى كوتاه و خواندن فاتحه در بخشى از مسير جنازه را همراهى كرد. اصولاً ايشان خيلى كم در مراسم تدفين، نماز ميّت يا تشييع افراد شركت مىكرد و اگر شخص متوفى از افراد برجسته و والا بود شكل شركتشان بدين گونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مىكردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده مىشد، مسافتى را در تشييع جنازه شركت مىكردند و خود را به كنارى كشيده و به منزل باز مىگشتند، آن روز در مراسم تشييع پيكر پاك فرزندشان عيناً همين شيوه را انجام دادند و هيچ گونه امتيازى قايل نشدند، در تمامى آن مراحل همه به رفتار امام خيره شده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحمّل و بدون ذرّهاى تزلزل چون كوهى استوار حركت مىكنند.
شب اول دفن پيكر حاج آقا مصطفى امام به منزل فرزندشان آمدند تا به عروس خود اين ضايعه را تسليت گويند، وقتى از درى وارد شدند كه هميشه حاج آقا مصطفى به پيشواز مىآمد، عروسشان جلو آمد و گفت چه كار كنم؟ مصطفى كجاست، اين صحنه خيلى ناراحت كننده و اندوهبار بود امّا امام با استقامت ويژه خود اشك نريختند و با حالتى قاطعانه خطاب به خانواده فرزندش فرمودند صبر كنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امام خطاب به همسر خودشان نيز فرمودند: امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اينكه از ما گرفت، من صبر مىكنم شما هم صبر كنيد و صبرتان براى خدا باشد.
اين جريان اسفانگيز نه تنها در حالت روحى و فكرى امام اثرى نگذاشت بلكه نتوانست نظم و برنامه ريزى روز مرّه ايشان را برهم بزند.ايشان ساعتى از روز را براى مطالعه كتابهاى جديدى كه به دستشان مىرسيد اختصاص داده بود، در همان ايام كتاب طلوع انفجار حاج سيد جوادى را در دست مطالعه داشت حاج احمد آقا گفته است وقتى امام از تشييع جنازه بازگشت موقع خواندن كتابهاى مورد نظرش بود و همان كتاب طلوع انفجار را گشوده و به خواندنش مشغول گرديد.
تمام اين حالات بيانگر آن است كه امام آنقدر خالصانه در مسير راه درستى كه برگزيده بود گام بر مىداشت كه هيچ اتفاقى نمىتوانست دگرگونى منفى در وجودشان پديد آورد. در تمام آن مدت چند جمله كوتاه از امام درباره آن فرزند ارشد و دانشورش شنيده شد يكى همان جمله اول كه مصطفى اميد آينده اسلام بود و ديگرى در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسيار گذرا و كوتاه از كسانى كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده بودند تشكر كردند و در اين مورد كه بسيارى از الطاف الهى را ما متوجه نمىشويم، سخن به ميان آوردند و افزودند خداوند الطاف خفيهاى دارد و الطاف جليلهاى و چه بسا اين اتفاقها از مصداقهاى لطفهاى مخفى خداوند باشد كه ما در وضع كنونى متوجه نمىشويم. امام ثابت كرد مسايل مربوط به مرگ فرزند و دل بستگىهاى عاطفى به هيچ وجه نمىتواند در مسير ايشان مشكلى بوجود آورد، اين واكنش امام دشمن را ناكام كرد و شهادت حاج آقا مصطفى درخت انقلاب را آبيارى كرد و منشأ بركات و تحوّلات فراوانى گرديد.
امواج خروشان
در هنگام تشييع جنازه پيكر آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، بازار نجف يكپارچه تعطيل گرديد، در صحن مطهر حضرت امام على(ع) آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى بر پيكر آن شهيد نماز خواند و جنازه در كنار مرقد و بارگاه مقدّس حضرت مولا اميرمؤمنان(ع) به خاك سپرده شد.
شب هنگام امام پس از زيارت حرم مطهر مولاى پرهيزكاران به سراغ مزار فرزند عارف، عالم و فداكار خود رفت و با چهرهاى گشاده و آرام اعلام فاتحه كرد و در پايان از حاضران خواست براى مصطفايش طلب مغفرت كنند و در آن لحظه كه تمامى ديدگان گريان و اشك ريزان بود امام از سر قبر فرزند دل بندش برخاست و بدون كوچكترين آزردگى و گرفتگى از حاضران تشكر كرد و از آن جا بيرون رفت.(23)
در رسانههاى جمعى و مطبوعات جهان اين حادثه با تفاوتهايى گزارش گرديده بود، خبرگزارى فرانسه در دوم آبان 1356(24 اكتبر 1977 م) نوشت: جنبش آزادى در ايران طى يك بيانيه كه در پاريس انتشار يافت اعلام كرد مصطفى خمينى فرزند ارشد بزرگترين مرجع شيعيان جهان روز 23 اكتبر به طور اسرارآميزى درگذشته است. خبرگزارى فلسطينى وفا گزارش داد: سيد مصطفى خمينى پسر امام روح اللّه خمينى در نتيجه بدرفتارىهاى پليس مخفى ايران جان خود را از دست داد. روزنامه المجاهد چاپ الجزاير در هشتم دسامبر 1977 م نوشت: مصطفى خمينى فرزند امام روح اللّه خمينى مقام مذهبى مسلمانان شيعه در ايران، به دست ساواك به قتل رسيد. روزنامه ارشاد چاپ كراچى در نوشتارى به قلم سيد حسن عبقاتى در 16 ذيقعده 1397، هفتم آبان 1356 نوشت: مرگ ناگهانى فرزند سعيد و برومند حضرت آيت اللّه العظمى آقا روح اللّه خمينى مرموز و اسرارآميز و صدمهاى بس بزرگ براى حضرت آيت اللّه و خسارت جبران ناپذيرى براى دنياى علم و دين است.
در پى شهادت حاج آقا مصطفى از سوى مراجع، علما، مدرسين و طلّاب حوزه علميه قم تلگرام تسليتى صادر گرديد كه در آن آمده بود، ضايعه اسفناك فرزند برومند اسلام حاج آقا مصطفى خمينى موجب تأثر جامعه روحانيت و امت اسلام گرديد و اين مصيبت را به ساحت مقدس ولى عصر و امام خمينى تسليت گفته بود، علماى تهران هم تلگراف تسليتى براى امام ارسال نمودند وضايعه مزبور را تسليت گفتند، روحانيون مبارز هم در اينباره اعلاميهاى صادر كردند.(24)
در پاسخ به پيامهاى هم دردى علما و مردم، امام خمينى در 21 آبان 1356ش پيام تشكرى صادر فرمود. امام در پاسخ به تلگراف تسليت ياسر عرفات به مناسبت شهادت فرزندشان، ضمن برشمردن مصائب و دشوارىهاى به وجود آمده در زمان طاغوت نوشتند اين مصيبتها در مقابل مصائبى كه بر امت اسلام و مسلمين وارد شده و مىشود ناچيز است، ايشان در پاسخ به تسليت نامه دانشجويان مسلمان خارج از كشور نوشتند: اين جانب از تمام حضرات آقايان كه در اين حادثه اظهار محبت كرده و تسليت دادهاند تشكر مىكنم.(25)
در همان روزهايى كه علما و افراد، اين حادثه را به امام تسليت مىگفتند، ايشان مراقب بود در مصائب ديگر با بازماندگان هم دردى كند، چنانچه در آن ايام پيكر ميرزا على آقا نائينى فرزند آيت اللّه ميرزا محمد حسن نائينى را از ايران به نجف آورده بودند، فرزند آن مرحوم گفته است پس از انجام مراسم تشييع و تدفين والدم به محضر امام رفتم تا شهادت فرزندشان را تسليت گويم ولى قبل از آن معظم له به من تسليت گفت.
بيت مرحوم آيت اللّه حكيم جهت عرض تسليت در منزل خدمت امام رسيدند، امام قبل از هر چيز با يك روح آرام و مطمئن احوال آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم (رئيس قبلى مجلس اعلاى عراق) را كه در آن ايام در زندان بعثىها به سر مىبرد از آقاى سيد محمد رضا حكيم جويا شد.(26)
امام جواب ملت ايران را با صدور پيامى سازنده و ارزنده عنايت فرمود كه در ضمن سپاسگزارى از همدردى مردم و عموم طبقات امت مسلمان ايران خاطر نشان ساخت: ما با گرفتارى عظيم و مصيبتهاى دل خراشى كه داريم نبايد از مصائب شخصى ذكرى به ميان آوريم، آن گاه امام در ادامه درباره نيرنگ اجانب و عمّال آنها و نيز گرفتارىهايى كه سلسله پهلوى براى مسلمانان ايرانى بوجود آوردهاند اعلام خطر كرد و از عموم مسلمانان و خصوص علما، روشنفكران و دانشگاهيان خواست بطور جدّى از اسلام و احكام حيات بخش كه ضامن استقلال و آزادى است، دفاع كنند و حقايق را به گوش مجامع بين المللى و بشرى برسانند.(27)
دكتر مصطفى چمران در يك نطق راديويى گفت جمعى از طلّاب با ديدگانى گريان به محضر امام مىروند تا فقدان حاج آقا مصطفى را به معظم له تسليت گويند، پدر مصيبت ديده از آن زارىهاى طلّاب ناراحت مىشود و مىفرمايد: امانتى بود كه خدا به ما داد و از ما گرفت، اين كه گريه ندارد.(28)
خبرنگار روزنامه فرانسوى زبان لوموند هفت ماه پس از اين حادثه در 16 ارديبهشت 1357 در نجف اشرف از امام خمينى پرسيد: فكر مىكنيد فرزند شما به قتل رسيده است اگر چنين نيست چرا مرگش باعث انفجار و تظاهرات شده است. امام خمينى در جواب وى فرمود: من با قطع و يقين نمىتوانم بگويم چه اتفاقى افتاده است ولى مىدانم كه وى شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايى كه به من رسيده است اشخاص مشكوكى آن شب حادثه به خانه وى رفتهاند و فرداى آن شب فوت كرده است، چگونه؟ من نمىتوانم اظهار نظرى بكنم، نارضايى مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلماً مردم خدمتگزار خود را دوست مىدارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مىدانند. به دنبال اين جريان هر كشتارى كه رژيم ترتيب داد تظاهرات تازهاى را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. امّا مطلب اصلى و اساسى پسر من نيست، مسأله اساسى عصيان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانى است كه به آنها ستم مىكنند.(29)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1. ريشههاى انقلاب ايران، نيكى آركدى، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، ص 345 – 341.
2. مجموعه مقالات…، ص 115.
3. از ايران به ايران، ج 2، ص 31.
4. گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيد احمد خمينى) تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1375، ص 167.
5. ياد و ياد آوران، نگارش عليرضا خواجوئى، ص 55.
6. پا به پاى آفتاب، ج اول، ص 158.
7. خاطرات آيت اللّه شيخ مرتضى بنى فضل، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 189، جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص 537.
8. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1375.
9. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله، احمد حسين يعقوب، بيروت(لبنان) مؤسسه الغدير، چاپ اول 1420 (2000م)، ص 129.
10. ايران روايتى كه ناگفته ماند، محمد حسنين هيكل، ترجمه حميد احمدى، ص 245.
11. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول 1361، ج دوم، ص 242 و 243.
12. فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج اول، ابوالفضل شكورى، ص 239.
13. مجموعه آثار يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اسفند 1384، ص 84 – 83.
14. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، بخش تاريخ بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ج دوم، ص 742 – 741.
15. راز توفان (ياد نامه آيت اللّه سيد مصطفى خمينى)، ص 175.
16. همان، ص 176.
17. همان، ص 177.
18. همان، ص 32 – 31.
19. زندگينامه سياسى امام خمينى.
20. عطر سبز سحر، مجله پيام زن، ش 116، آبان 1380، ص 77.
21. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، روزنامه كيهان، ش 15478، ص12.
22. شاهد ياران، آبان 1385، ش 12، ص 44، و نيز بنگريد به پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 91 – 90.
23. شاهد ياران، همان، ص 44، انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، ص 4، پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 158 و 159؛ صحيفه دل، ج 1، ص 83 و 84، مجله 15 خرداد، ش 15 و 16، ص 122.
24. مجله پانزده خرداد، همان، ص 124، صحيفه دل، ص 106، پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 228.
25. فصلنامه 15 خرداد، همان ص 128 – 127.
26. در اين باره بنگريد به اسناد انقلاب اسلامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى چاپ اول 1374، ج دوم، ص 212 و 213 و 388 و 389 و نيز همان ج سوم، ص 232 – 229، همان، ج 4، ص 381 – 365.
27. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 744، 769.
28. صحيفه دل، ج اول، ص 84 – 83.
29. اين پيام در 29 ذى قعده 1397 ه.ق صادر گرديده و در كتاب نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 537 – 534 درج شده است.
30. همان، ص 518.
31. حماسه نوزدهم دى قم (1356)، به كوشش على شيرخانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1377، ص 82 – 81.
سيماى درخشان امام على عليه السلام از منظر ديگران 2
سيماى درخشان امام على(ع) از منظر ديگران
قسمت دوم
عسكرى اسلامپوركريمى
امام على(ع) از ديدگاه دانشمندان اهلسنت
احمد بن حنبل (پيشواى مذهب حنبلى)
آن همه فضيلتها كه براى على بن ابىطالب بوده و نقل شده براي هيچ يك از اصحاب رسول خدا نبوده است.(1)
همچنين وى از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده كه به فاطمه(س) فرمود: “آيا راضى نمىشوى كه من تو را به كسى تزويج كنم كه اوّلين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حكمش از همه عظيمتر است”.(2)
محمد بن ادريس (پيشواى مذهب شافعى)
درباره على(ع) سرودهاى دارد كه چنين است:
لَو اَنَّ المرتضى أبدى محلّه
لَصار الناسُ طُراً سُجَّداً له
و ماتَ الشّافعى و ليسَ يدرى
علىّ ربُّهُ اَم ربُّهُ اللّه
“هرگاه على جايگاه و حقيقت خويش را براى مردم آشكار كند، هر آينه مردم دسته دسته در برابر او به سجده خواهند افتاد، شافعى مُرد و عاقبت نفهميد على(ع) پروردگار است، يا اللّه پروردگار اوست.”(3)
همچنين از سرودههاى اوست:
علىٌّ حُبَّهُ جُنُّة
امامُ الناس والجنَّة
وصىُّ المصطفى حقّاً
قسيم النّار و الجنَّة(4)
“دوستى على سپر آتش دوزخ است؛ او امام انسانها و پريان است؛ او در حقيقت جانشين مصطفى؛ و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است.”
همچنين امام شافعى مىگويد: به من گفتهاند رافضى شدى(از حق روگرداندى)؛ گفتم: هرگز دين و اعتقادم رفض نيست؛ ولى دوست مىدارم بدون شك بهترين امام و بهترين هادى را. اگر معنى رفض، دوستى وصى پيامبر (على بن ابيطالب) است، به درستى كه من رافضىتر از همه مردم هستم.(5)
ابن صبّاغ مالكى (انديشمند مالكى مذهب)
وى درباه فضايل امام على(ع) مىگويد: “حكمت از گفتارش چيده مىشد، و دانشهاى آشكار و نهانى به قلبش بسته بود، هميشه از سينهاش درياهاى علوم، جوشان، و امواجشان خروشان بود، تا آنجا كه رسول خدا(ص) فرمود: “انا مدينة العلم و علىٌّ بابها؛ من شهر علمم و على (ع) باب (در) آن است.”(6)
ابن ابىالحديد (شارح نهج البلاغه و دانشمند معتزلى مذهب)
“و ما اقولُ فى رجل اَقرَّ لهُ اعداؤهُ و خُصومُهُ بالفضل و لم يمكنهم جَحْدُ مناقبه و لا كتمان فضائله…!!”؛ چه بگويم درباره مردى كه دشمنانش به فضايل و مناقب وى اعتراف مىكنند! و هرگز براى آنان مقدور نشد كه مناقبش را انكار نموده، و فضايلش را بپوشانند!”
آنگاه مىافزايد: تو خود مىدانى كه بنىاميه، زمامدارى اسلام را در شرق و غرب روى زمين به دست آوردند و با هر نوع حيلهگرى در خاموش ساختن نور او كوشيدند و هرگونه لعن و افترا را بر على(ع) بر منابر ترويج نمودند، هركس كه او را مدح و توصيف مىكرد، مورد تهديد قرار مىگرفت. هر روايتى كه فضيلت على (ع) را بازگو مىكرد، ممنوع ساختند. حتى از نامگذارى به نام على جلوگيرى كردند. همه اين اقدامات و تلاشها جز ظهور عظمت و جلالت شخصيت على(ع) نتيجهاى در پى نداشت… در حقيقت اين همه نابكاريهاى بنىاميّه مانند پوشانيدن آفتاب با كف دست بود… .
من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلتها به او منتهى مىشود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مىنمايد.
آرى اوست رئيس همه فضيلتها….(7)
من چه بگويم درباره مردى كه اهل همه مذاهب غيراسلامى كه در جوامع اسلامى زندگى مىكنند، به او محبّت مى ورزند و حتى فلاسفهاى كه از ملت اسلامى نيستند، او را تعظيم مىنمايند….(8)
همچنين مىنويسد: “چه بگويم در حق كسى كه پيشى گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالى كه تمام مردم سنگ را مىپرستيدند… .”(9)
“او در عبادت، عابدتر ين مردم شمرده مىشد؛ نماز و روزهاش از همگان بيشتر بود و مردم نماز شب و ملازمت بر اذكار و مستحبّات را از آن حضرت آموختند.”(10)
“مبادى جميع علوم به او بازمىگردد. او كسى است كه قواعد دين را مرتّب و احكام شريعت را تبيين كرده است. او كسى است كه مباحث عقلى و نقلى را تقرير نموده است.”(11) آنگاه كيفيت رجوع هر يك از علوم را به امام على (ع) توضيح مىدهد.
عبدالله بن عباس
وى كه از جمله مفسران بزرگ مسلمان، به ويژه اهلسنت محسوب مىشود، علم خود و صحابه را در برابر علم على(ع) چونان قطرهاى از دريا مىداند، و در مورد آن حضرت مىگويد: “آيهاى در قرآن نيست، مگر آن كه على، مصداق بارز آن است، خداوند ياران پيامبر را در جاهاى بسيارى مورد سرزنش قرار داده است، ولى درباره على(ع) جز خير و نيكى ياد نكرده است.”(12)
فخر رازى (دانشمند و مفسر معروف اهلسنت)
“هركس در دين خود، على بن ابىطالب را پيشواى خود قرار دهد، همانا رستگار شده است، زيرا پيامبر(ص) فرمود: “اللّهُمَّ أدر الحقَّ مع علىٍّ حيث دار؛ خداوندا! على هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان.”(13)
خوارزمى (اديب و خطيب مشهور اهلسنت)
آيا چون ابوتراب، جوانمردى هست؟ آيا چون او پيشواى پاك سرشتى روى زمين وجود دارد؟ چشم مرا هر گاه درد فراگيرد، توتيايش خاكى است كه پاى او بدان رسيده باشد. على همان است كه شبانگاه در محراب از دل مىخروشيد و مىگريست و روز با چهرهاى خندان در گرد و غبار ميدان جنگ فرو مىرفت.
او از زرد و سرخ بيتالمال مسلمين بهرهاى نمىگرفت. او همان شكننده بتها بود؛ هنگامى كه بر دوش پيامبر پا نهاد. گويا همه مردم بسان پوستند، و مغز، مولاى ما على است … .”(14)
زمخشرى (اديب و دانشمند اهلسنت)
وى درباره شخصيت امام على(ع) مىگويد: من چه بگويم درباره مردى كه فضايل او را دشمنانش از راه كينهجويى و حسد انكار كردند و دوستانش از بيم جان، باز از اين ميان آنقدر فضيلتهاى وى انتشار يافته كه شرق و غرب عالم را فراگرفته است.(15)
همچنين اين انديشمند اهلسنت ضمن نقل حديث قدسى: “من اَحَبَّ علياً اُدخِلُهُ الجنةَ وَ اِن عصانى، و مَن ابغض علياً اُدخِلُهُ النارَ و اِن اطاعَنى؛ يعنى خداوند فرمود: هر كس على را دوست بدارد، او را وارد بهشت مىكنم، هر چند مرا نافرمانى كند، و هر كس على را دشمن بدارد، او را به آتش جهنم درآورم، و لو اين كه مرا اطاعت كرده باشد.”(16)
نكته شايان توجه اين كه دوستى و ولايت آن امام همام سبب كمال ايمان است و با كمال ايمان، معصيت در فرعى از فروع، زيانبخش نيست؛ ولى با فقدان ولايت و محبّت آن حضرت ايمان ناقص است؛ از اينرو فاقد آن، مستحقّ آتش جهنم خواهد بود.
جاحظ (اديب، سخندان و سخنشناس معروف)
وى مىگويد: “على بن ابيطالب كرم اللّه وجهه، پس از رسول خدا از همگان فصيحتر، و دانشمندتر، و زاهدتر و در رابطه با حق سختگير و پس از پيامبر(ص)، امام خطباى عرب به طور مطلق به شمار مىرود.”(17)
اين انديشمند اهلسنت مىگويد: “سخن گفتن درباره على (ع) ممكن نيست. اگر قرار است حق على ادا شود گويند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره على (ع) ظلم است.”(18)
بيهقى (از دانشمندان نامى اهلسنت)
وى درباره فضايل امام على (ع) چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:
“من احب ان ينظر الى آدم(ع) فى علمه و الى نوح(ع) فى تقواه و ابراهيم(ع) فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابىطالب(ع)؛ هر كس كه دوست دارد به علم و دانش آدم (ع) بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح(ع) را (مشاهده نمايد) و بردبارى حضرت ابراهيم (ع) را (نظاره كند) و به عبادت موسى(ع) (پى ببرد) بايد به على بن ابىطالب(ع) نظر بيندازد.”(19)
اين روايتبيانگر اين حقيقت است كه على عليه السلام جامع صفات پيغمبران اولواالعزم است. ازاينرو، در روايت طولانى ديگرى از “صعصعة بن صوحان” آمده است كه خود حضرت نيز به اين حقيقت اشاره نموده است:
“اگرچه تمجيد و تجليل از خويشتن زشت است، ولى از باب اظهار نعمت الهى مىگويم كه من بر موسى و عيسى و ابراهيم و آدم و نوح و سليمان و … برترى دارم.”(20)
شيخ محمد عبده(21)
وى مىگويد: در هنگام مطالعه نهج البلاغه، گاهى يك عقل نورانى را مى ديدم كه شباهتى به مخلوق جسمانى نداشت، اين عقل نورانى از گروه ارواح و مجردات جدا شده و به روح انسانى پيوسته و آن روح انسانى را از لباسهاى طبيعت تجريد نموده و تا ملكوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و ديدار روشنترين انوار نائل ساخته است و با اين وصف شگفتانگيز، پس از رهايى از عوارض طبيعت در عالم قدس آرميده است.
لحظات ديگرى صداى گوينده حكمت را مىشنيدم كه واقعيات صحيح را به پيشوايان و زمامداران گوشزد مىكرد و موقعيتهاى ترديدآميز را به آنان نشان مىداد و از لغزشهاى اضطرابآور برحذرشان مى داشت و آنان را به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايى مى كرد و به مقام واقعى رياست آشنا مىساخت و به عظمت تدبير و سرنوشت شايسته بالا مىبرد.(22)
وى در مقدمه شرح نهجالبلاغه مىنويسد: “در همه مردم عربزبان، يك نفر نيست مگر اين كه معتقد است سخن على(ع) بعد از قرآن و كلام نبوى، شريفترين، و بليغترين، و پرمعنىترين، و جامعترين سخنان است.”(23)
عبدالفتاح عبدالمقصود (نويسنده و دانشمند مشهور مصرى)
مىنويسد: من همواره اخلاق و موهبتهاى الهى و آنچه را كه تشكيلدهنده شخصيت است، مقياس شناخت عظمت انسانى قرار مىدهم؛ ازاينرو بعد از پيامبر(ص) كسى را نديدهام كه شايسته باشد پس از او قرار گيرد يا بتواند در رديفش بيايد جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيامبر؛ يعنى “على بن ابىطالب”، و من در اين سخن به طرفدارى از تشيع وارد نشدهام، بلكه اين رأيى است كه حقايق تاريخ گوياى آن است.
امام، برترين مردى است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد، و اوست كه هرگاه هدايت طلبان به جستجوى اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبرى براى آنان شعاعى مىدرخشد. آرى او مجسمهاى از كمال است كه در قالب بشريّت ريخته شده است.(24)
محمد فريد وجدى (دانشمند مصرى)
صفاتى در وجود على(ع) گرد آمده بود كه در ديگر خلفا نبود: دانشى فراوان و شجاعتى عالى و فصاحتى درخشان. اين صفات با نيكويىهاى اخلاقى و شرافتهاى ذاتى آميخته بود؛ بدان سان كه جز در افراد كامل پيدا نمىشود.(25)
عباس محمود عقّاد (دانشمند مصرى)
“در هر قسمتى از روان انسان برخوردگاهى است به زندگى على بن ابىطالب؛ زيرا از بين تمام بزرگان و دلاوران، تنها زندگى اوست كه جهان انسانيت را در همه جا با گفتار بليغ، مخاطب قرار مىدهد و نيرومندترين انواع محبتها و عوامل پنديابى و انديشه كه سراسر تاريخ بشر ممكن است در روح انسان برانگيزد، در صفحات تاريخ اوست. زندگى پسر ابوطالب هميشه با عواطفى شعلهور و احساساتى نگر، به جانب مهرورزى و بزرگداشت روبه روست؛ او شهيد و پدر شهيدان است و تاريخ على و فرزندانش را سلسلهاى طولانى از ميدانهاى شهادت و پيروزي تشكيل مىدهد كه براى جوينده يكى پس از ديگرى نمايان مىشوند.”(26)
وى درباره شجاعت امام در ميدانها نبرد مىنويسد: “مشهور است كه آن حضرت با كسى تن به تن نشد، مگر آن كه او را به زمين زد، و با كسى مبارزه نكرد، مگر آن كه او را به قتل رسانيد.”(27)
“على(ع) در خانهاى تربيت يافت كه از آنجا دعوت اسلامى به سر تا سر عالم گسترش يافت… .”(28)
“مشهور آن است كه حضرت على (ع) در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق… هرگاه بر عمر بن خطاب مسئله دشوارى پيش مىآمد، مىگفت: اين قضيهاى است كه خدا كند براى حلّ آن ابالحسن به فرياد ما برسد.”(29)
درباره زهد مولى مىنويسد: “در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از على(ع) نبوده است… .”(30)
محمد امين نواوى (دانشمند معروف اهلسنت)
وى مىگويد: “على(ع) همه قرآن را حفظ كرد و فراگرفت، بر اسرارش آگاه بود و گوشت و خونش با قرآن درآميخت؛ چنان كه اين مطالب را بررسى كننده نهجالبلاغه، در نهجالبلاغه مىبيند و مىيابد.”(31)
امام محمد غزّالى
“حقيقت روشن بود و مسلمانان بر حديث غدير خم كه پيامبر(ص) فرمود: “مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ” اتفاق نظر داشتند و برخى از كسانى كه بعدها به خلافت رسيدند به آن حضرت براى آن منصب تبريك گفتند، ولى بعدها براى مقام پرستى و دلبستگى به دنيا و مشاهده آن اجتماع و احترامها، به مخالفت برخاستند و آن حقيقت را با بهايى اندك معامله كردند.”(32)
محمد ابوالفضل ابراهيم (محقق بزرگ معاصر)
وى كه شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد را مورد تحقيق عالمانه قرار داده است، درباره عظمتهاى روحى امام على(ع) مىنويسد: “در شخصيت امام على بن ابىطالب(ع) آنقدر كمالات، و عناصر پسنديده، و عظمتهاى روحى، و نورانيت تكاملى، و شرافت عالى توأم با فطرت پاك و نفس و محبوب خداوندي جمع شده است كه در هيچيك از انسانهاي بزرگ ديده نمىشود.”(33)
دكتر طه حسين (اديب، نويسنده و ناقد معاصر اهلسنت)
وى در كتاب “على و بنوه” مىنويسد: على از خود خشنود نبود، مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد؛ نماز را براى مردم به پا داشته و با رفتار و گفتار آنان را تعليم داده و شبانگاه شام فقيران را داده باشد و نيازمندان را از سؤال بىنياز ساخته باشد. پس از تكاليف، شب هنگام با خداى خويش به خلوت مىپرداخت، نماز مىخواند و عبادت مىكرد. پس از اندكى خواب، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مىشد و مردم را به نماز دعوت مىكرد.
على براى يك لحظه هم در همه شبانه روز خدا را فراموش نمىكرد… على مردم را با سيره رفتار موعظه مىكرد. آرى، او امام مردم بود و معلم آنها.(34)
همچنين وى در كتاب “على و بنوه” داستان مردى را نقل مىكند، كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مىشود، با خود مىگويد: “مگر ممكن است شخصيتهايى چون طلحه و زبير بر خطا باشند؟ درد دل خود را با على در ميان مىگذارد، و از على(ع) مىپرسد؟ مگر ممكن است شخصيتهايى عظيم و با سابقهاى بر خطا روند؟”
على (ع) به او مىفرمايد: “انَّك لَملبوس عليك، إنَّ الحقَّ و الباطل لايعرفان بأقدار الرجال، إعرف الحقَّ تَعرف أهله و اعرف الباطل تعرِف اهله؛ يعنى تو سخت در اشتباهى! تو كار واژگونه كردهاى، تو به جاى آن كه حق و باطل را مقياس شناخت شخصيتها قرار دهى، شخصيتها را كه قبلاً با پندار خود فرض كردهاى، مقياس حق و باطل قرار دادهاى! تو مىخواهى حق را با مقياس افراد بشناسى! بر عكس رفتار كن! اول خود حق را بشناس، سپس اهل حق را خواهى شناخت؛ باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت. آنگاه ديگر اهميت نمىدهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و ترديد نخواهى بود.”
طه حسين در ادامه سخن خود مىگويد: “من پس از وحى و سخن خدا، جوابى پر جلالتر و شيواتر از اين جواب نديدهام و نمىشناسم.
من بعد از كلام خدا، كلامى به اين زيبايى در جهان نديدهام و نمىشناسم.”(35)
فؤاد فاروقى (اديب و نويسنده لبنانى)
اين انديشمند اهلسنت مىگويد: “وقتى كه بزرگان و انديشمندان در حلّ مشكلى به بنبست مىرسيدند، مىدانستند بايد به “على (ع)” مراجعه كنند، به خدمت دوست بروند و از او يارى بخواهند. همان دوستى كه پيامبر (ص) همواره، صحّت داورىهايش را تأييد مىفرمود.
على(ع) در تمام زندگىاش، براى خدمت به اسلام و مسلمانان، انواع مشقّات را بر خود هموار ساخت چه آن زمان كه در ركاب پيامبر(ص) براى گسترش اسلام، شمشير مىزد، چه در زمان خلفا و چه در زمان خودش. اما به گواه تاريخ، على(ع) در زمان خلافت و امامت خويش، بيشتر از هر زمانى رنج كشيد؛ زيرا او نمونه عدل بود، و سختگيريهايى كه براى هدايت مسلمانان معمول مىداشت، صد چندان بر خود تحميل مىكرد، صد چندان بر خود و خانوادهاش سخت مىگرفت. تا در تقدّس او كمترين خللى وارد نيايد و اين چنين است كه امروز پس از گذشت قرنها، هنوز مىبينيم، اين “مهر على” است كه بر دلها حكم مىراند؛ متبرك باد نامش.”(36)
همچنين مىگويد: “جانم به فدايت (على) كه شجاعت و رقّت در دل، زورمندى در بازو، و جهانى تأثر در چشم دارى… و در سوگ كسى اشك مىريزى كه جهان دو تن را بيش از همه دوست داشت: يكى دخترش فاطمه(س) و ديگرى همسر او.”
“… اين بزرگ مرد عالم اسلام “على (ع)” بر دلها حكومت مىكرد و نه تنها آن زمان، بلكه قرنها بعد نيز در حكومت او خللى پديد نيامده است.”
وى در فرازى ديگر در فضايل مولى على(ع) چنين مىگويد: “على را بر ديگر مسلمانان مزايايى است؛ على زاده كعبه است؛ ازاينرو بسيارى از مورّخان و پژوهندگان او را “فرزند كعبه” خواندهاند؛ زيرا مادرش او را در كعبه، اين مكان مقدس مسلمانان، زاده است… على (ع) نخستين مردى است كه به اسلام گرويده است.”(37)
اين نويسنده روشنفكر لبنانى مىگويد: “هرگاه دشوارىهاى زندگى به من رو مىآورد و از رنج روزگار آزرده مىشوم، از اندوه خويش به آستان على(ع) پناه مىبرم؛ زيرا او پناهگاه هر درماندهاى است. او بر ستمكاران همچون رعد و بر شكست خوردگان، يارى دلسوز و مشفق بود.”(38)
شكيب ارسلان (ملقّب به اميرالبيان)
شكيب ارسلان، از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضّار در مقام بزرگداشت او پشت ميز خطابه چنين گفت:
“دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند “امير سخن” ناميده شوند، يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب.”
شكيب ارسلان با ناراحتى برخاست و پشت تريبون قرار گرفت و از دوستش كه چنين مقايسهاى به عمل آورده بود، گله كرد و گفت: “من كجا و على بن ابيطالب كجا! من بند كفش على هم به حساب نمىآيم.”(39)
به خليل بن احمد گفتند: چرا على(ع) را مدح نمىكنى؟ فرمود: چه بگويم در حقّ كسى كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيرى كردند، در حالى كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است.(40)
همچنين از وى پرسيدند: “على(ع) شجاعتر است يا “عنبسه و بسطام”؟ گفت: “عنبسه و بسطام” را با افراد بشر بايد مقايسه كرد، على(ع) مافوق افراد بشر است.”(41)
امام على (ع) از ديدگاه انديشمندان غير مسلمان
جرج جرداق
آيا انسان بزرگى مانند على(ع) را مىشناسى كه حقيقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا سازد؛ آن حقيقت انسانى كه سرگذشتى چون ازل و آينده باقى چون ابديت و ژرفايى بس عميق دارد كه هر يك از صاحبان خرد و نفوس بزرگ، مطابق روش و طبع خود، آن را درك مىكند و ديگر انسانهاى عادى بدون اين كه خود بدانند در سايه آنان زندگى مىكنند… آن حقيقت كه اساس همه فلسفههاى مثبت است در مقابل فلسفههاى منفى. مقصودم از آن فلسفههاى كاوش از “مطلق” است كه عامل اساسى ثبات و پايدارى انسانيت در وجود انسان است. كاوش از “مطلق” اگر تا اعماق مطلق ادامه يابد، به يكى از چهرههاى حقيقت خواهد رسيد. در اين بحث و پيگيرى، انديشه و خرد و خيال و ساير فعاليتهاى ناشى از آنها دست به دست هم مىدهند، سپس به موقعيتها و عوامل و عموم تمايلات با داشتن معانى مختلف تطبيق مى گردند.
امام على (ع) اين “مطلق” را به طور مخصوص دريافته، سپس با عقل و قلبش درك كرده است كه بالاترين قدرتها از پايدارى و مقاومت روى آن مطلق ناشى مىگردد. على(ع) بدينسان تجسميافته آن قدرت شگفتانگيز است كه او را در پيروزيها و شكستها يكسان نشان مى دهد؛ زيرا ملاك او در پيروزىها و شكستها همان قدرت است كه در ميدان جنگ چه با چهره پيروزى بيرون آيد و چه با شكست روبهرو شود و همچنين در ميدان سياست هر ميدان ديگر كه براى تكاپوى زندگى تصور شود، يكسان است.
تاريخ و حقيقت گواهى مىدهند كه او وجدان بيدار و قهّار، شهيد نامى، پدر و بزرگ شهيدان، فرياد عدالت انسان و شخصيت جاويدان شرق على بن ابىطالب است.
اى روزگار چه مىشد كه اگر هر چه قدرت و قوّهاى دارى به كار مىبردى و در هر زمان يك على با عقلش، با قلبش، با آن زبانش، و با آن ذوالفقارش، به عالم مىبخشيدى؟!(42)
جرجى زيدان
آيا على پسر عموى پيامبر و جانشين و داماد او نبود؟! آيا او آن دانشمند پرهيزگار و دادگر نبود؟! آيا او آن مرد با اخلاص و غيور نبود كه در پرتو مردانگى و غيرتش، اسلام و مسلمانان عزّت يافتند؟!(43)
همچنين مىگويد: “معاويه و دوستانش براى پيشرفت و مقاصد فردى خود از هيچ جنايتى دريغ نداشتند، امام على(ع) و همراهان او، هيچ گاه از راه راست، و دفاع از حق و شرافت، تخطى و تجاوز نمىكردند… .”(44)
جبران خليل جبران (فيلسوف و شاعر بزرگ مسيحى)
من معتقدم كه فرزند ابىطالب نخستين عرب بود كه با روح كلى رابطه برقرار نمود. او نخستين شخصيت از عرب بود كه لبانش نغمه روح كلى را در گوش مردمى طنين انداز نمود كه پيش از او نشنيده بودند…. او از اين دنيا رخت بربست در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانيده بود. او چشم از اين دنيا پوشيد؛ مانند پيامبرانى كه در جوامعى مبعوث مىشدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مىشدند كه شايسته آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مىكردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار، حكمتى است كه خود داناتر است.(45)
شبلى شميّل
شبلى شميّل مادى مسلك مىگويد: “الامام على بن ابىطالب عظيم العظماء نسخة مفردة لم ير لها الشرق و لاالغرب صورة طبق الاصل لاقديما ولاحديثا؛ امام على بن ابىطالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخهاى است كه شرق و غرب، نسخهاى مطابق او در گذشته و حال نديده است.”(46)
ميخائيل نعيمه
“قدرت نمايى و قهرمانى امام على(ع) تنها در حدود ميدانهاى جنگ نبود، قهرمانى بود در صفاى بصيرت، و طهارت وجدان، و سحر بيان، و حرارت ايمان، و عمق روح انسانيت، و بلندى همّت، و نرمى طبيعت، و يارى محروم و رهايى مظلوم از چنگال متجاوز و ظالم، و فروتنى براى حق به هر صورت و مظهرى كه حق برايش تجلى نمايد، اين نيروى قهرمانى هميشه محرّك و انگيزنده است گرچه روزگارها از آن بگذرد… .”(47)
هيچ مورخ و نويسندهاى هر اندازه هم كه از نبوغ و رادمردى ممتاز برخوردار بوده باشد، نمىتواند ترسيم كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على(ع) را در مجموعهاى كه حتى داراى هزار صفحه باشد، ارائه دهد و دورانى پر از رويداهاى بزرگ، مانند دوران او را توضيح دهد.
تفكرات و انديشههاى آن ابرمرد عربى و گفتار و كردارى را كه ميان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است. تفكرات، ايدهها و گفتار و كردار او خيلى بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده و در تاريخ ثبت شده است.(48)
دكتر بولس سلامه(49)
بولس سلامه مىگويد: “شبهايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مىگذراندم، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته مىكشاند. شهيد بزرگ، امام على(ع) و سپس امام حسين(ع) به ياد من مىآمدند. يك بار براي مدتى طولانى گريستم و سپس شعر”على و حسين” را نوشتم… .”(50)
وى مىگويد: آرى، من يك مسيحى هستم، ولى ديدهاى باز دارم و تنگ بين نيستم. من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مىكنم كه مسلمانان درباره او مىگويند: خدا از او راضى است….
على در قضاوت خود استثنايى قايل نمىشد و به طور مساوى آنچه را كه شايسته بود حكم مىكرد، و تفاوتى ميان ارباب و بنده نمىگذاشت.(51)
همچنين مىگويد: “على(ع) به مقامى رسيده است كه يك دانشمند، او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب مىبيند، و يك نويسنده برجسته، از شيوه نگارش او پيروى مىكند، و يك فقيه، هميشه بر تحقيقات و ابتكارات او تكيه دارد… . “(52)
بولس سلامه مىگويد: “دلائل عظمت اميرمؤمنان (ع) بلكه امير عرب، بيش از آن است كه به شمار آيد، و اگر كسى بخواهد آنها را به شمارد، مانند كسى است كه بخواهد ذرات اشعه آفتاب را در مشت بگيرد.”(53)
اين مسيحى روشنفكر در ضمن ادبياتى، حادثه ولادت اميرمؤمنان، حضرت على (ع)، را در خانه كعبه چنين بيان مىكند:
“فاطمه شيرزنى كه از درد (زايمان) به ناگزيرى، به سراپرده كعبه عتيق و استوار پناهنده شد. فاطمه به حطيم كعبه نزديك شد و همانند خوشه انگور به پرده كعبه آويخت. مسجدالحرام از شادى تبسم كرد و بانگ سرودِ حجرالاسود به فلك رسيد. آن روز دو صبحدم يك جا رسيد، يكى طلوع فجر بود و ديگرى فروغ مولود. زمانه پير مىشود، ولى او همانند صبحدم پايدار مىماند، و هر روز با درخشش تازهاى طالع مىگردد.”(54)
سليمان كتّانى
اين دانشمند و اديب مسيحى، خطاب به امام على (ع) مىگويد: تو زيبايى؛ ولى نه به خاطر چشمان سياهت، بلكه به خاطر بينش شعلهورت. تو زيبايى؛ نه به خاطر جمال سيمايت، بلكه به خاطر صفاي سرشتت. تو زيبايى؛ نه به خاطر گلوبندي رخشان بر گردن بلورينت، بلكه به خاطر جبروت خصلتها و خوى شكوهمندت، تو قهرمانى؛ ولى نه به خاطر پيچيدگى مچهايت. تو قهرمانى؛ نه به خاطر پهناى شانهات، بلكه به خاطر چشمه فيضى كه نخست بر قلب و زبانت و سپس در گفتار و رفتارت سرازير شده است.(55)
ابوالفرج اهرون مشهور به ابن العبرى (مورّخ و دانشمند مسيحى)
وى درباره فضائل امام على(ع) چنين مىگويد: “على(ع) بود كه در عصر خلفا، خلأ ناشى از فقدان حضرت رسول اكرم(ص) را جبران نمود. او مبارزات عقيدتى را، پس از پيامبر(ص) بر عهده داشت. احتجاجات و مناظرات آن حضرت، در تاريخ گواه بر اين مطلب است. وجود مقدس حضرتش، در كنار خلفا، خلأيى را كه از فقدان مقام والاى نبوى حاصل شده بود، پر مىكرد و كتابهاى شيعه و سنّى، سرشار است از اين گونه مسائل، و نمونه بارزش سخن عمر: “لو لا علىٌّ لهلك عمر” است؛ كه حد اقل هفتاد بار آن، در تاريخ ضبط گرديده است.”(56)
پىنوشتها:
1. سيد عبدالحسين شرف الدين، المراجعات، ص 218، چاپ سوّم.
2. مسند احمد، ج 5،ص 26؛ مجمع الزوائد،ج 5، ص 101.
3. والعاديات، فضايل حضرت على(ع) ، ص 17، چاپ دارالحديث، قم.
4. ديوان شافعى، ص 32، چاپ مصر.
5. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص 287، تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376ش.
6. اكبر اسد عليزاده، امام على (ع) از نگاه انديشمندان غير شيعه، ص 50، چاپ اول، مؤسسه امام صادق (ع)، قم، 1381 ش.
7. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 16.
8. همان، ص 28 و 29.
9. همان، ج 3،ص 260.
10. همان، ج 1،ص 27.
11. همان، ج 1،ص 17.
12. محمد جواد مغنيه، امامت على در آينه عقل و قرآن، ص 125 جمعى از نويسندگان، على (ع) از نگاه ديگران، ص 104، دفتر نشر و پخش معارف با همكارى انتشارات امام باقر (ع)، مشهد، 1380 ش.
13. محمد بن عمر فخر الرازي، تفسيرالكبير، ج 1، ص 111، چاپ مصر، قاهره، 1357 ق.
14. الغدير، ج 4،ص 397.
15. جمعى از دبيران، داستان غدير، ص 284، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم،1362 ش.
16. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص 270، تهران، مؤسسه انتشارات نبوي، چاپ اول، 1376 ش.
17. عبدالرحمن رضايى، در آستانه آفتاب، ص 16،دانشگاهعلوم رضوى، مشهد، 1380 ش.
18. آيت اللّه حسين مظاهرى، چهارده معصوم (ع)، ص 41.
19. شيخ طوسى، امالى، ص 416، مجلس 14، قم، دارالثقافة، 1416، ر . ك: ديلمى، ارشاد القلوب، ج 2،ص 363 ،انتشارات شريف رضى، 1412 ق.
20. سيد نعمت الله جزائرى، انوار النعمانية، ج 1،ص 27، شركت چاپ تبريز.
21. وى از بزرگترين روحانيان دانشمند اهلسنت و مفتى اسبق مصر، مصلح بزرگ و معاصر سيدجمال الدين اسدآبادى بود.
22. شيخ محمد عبده، شرح نهج البلاغه، مقدمه، ص 7و 10.
23. استاد مرتضى مطهري، سيرى در نهج البلاغه ، ص 18 – 17، چاپ دهم، انتشارات صدرا، تهران، 1373 ش.
24. عذرا انصارى، جلوه ولايت، ص 304، چاپ اول، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376 ش.
25. دايرة المعارف فريد وجدى، ج 6، ص 659، ماده “عَلوَ”، چاپ سوم، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بيروت، 1971 م.
26. عباس محمود عقّاد، عبقرية الامام على (ع)، ص 3، چاپ دارالكتب العربى، بيروت.
27. همان، ص 15.
28. همان، ص 43.
29. همان، ص 195.
30. همان، ص 29.
31. عبدالزهراء خطيب حسينى، مصادر نهجالبلاغه و اسانيده، ص 92، چاپ سوم، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق.
32. الغدير، ج 11، ص 248.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، مقدمه به قلم محمد ابوالفضل ابراهيم، داراحياء الكتب العربيه، مصر، قاهره، چاپ اول، 1959 م ؛ محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه ج 1، ص 189 چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1357 ش.
34. دكتر طه حسين، علىٌّ و بَنُوهُ، ص 158،دارالمعارف، چاپ مصر.
35. استاد مرتضى مطهري، سيرى در نهج البلاغه ، ص 19 – 18.
36. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص 280 – 279.
37. همان، ص 278.
38. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 18،قم، نشر دانش حوزه، چاپ اول، 1383 ش.
39. استاد مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغه ، ص19،چاپ دهم، انتشارات صدرا، تهران، 1373 ش.
40. احقاق الحقّ، ج 4،ص 2.
41. شهيد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، ص 16.
42. جرج جرداق مسيحى لبنانى، صوت العدالة الانسانية، ج 1،ص 23 و 24.
43. جمعى از دبيران، داستان غدير، ص 293 مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362 ش.
44. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص 325 تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376 ش.
45. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب (ع)، ترجمه: سيد محمد مهدي جعفري، چاپ اوّل، ص 19.
46. صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 19 الغدير، ج 6،ص 308 .
47. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب، ج 1، مقدمه، ترجمه: سيد محمد مهدى جعفرى، ص 17، چاپ سوم، چاپخانه حيدرى، تهران، 1353 ش.
48. صوت العدالة الانسانية، ج 1،ص 7.
49. بولس سلامه، اديب و حقوقدان بزرگ مسيحى لبنانى است. وى 3500 بيت شعر در فضيلت امام على و حسنين – عليهم السلام – سروده و همچنين يك كتاب 300 صفحهاى با عنوان “عيدالغدير” به رشته تحرير درآورده است.
50. عذرا انصارى، جلوه ولايت، ص 304، چاپ اول، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376 ش.
51. داستان غدير، ص 301.
52. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 20، قم، نشر دانش حوزه، چاپ اول، 1383 ش.
53. همان، ص 45 – 44.
54. همان، 51 – 50.
55. درسهايى از ائمه معصومين (ع)،ص 12.
56. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 33.
انتظار سازنده
انتظار سازنده
حسين طاهرى وحدتى
چكيده:
انتظار با چه تفسيرى مى تواند سازنده و تاثيرگذار در جامعه اسلامى باشد؟ در اين نوشتار نويسنده به اين پرسش پاسخ مىدهد و مفهوم انتظار را مرتبط با مجموعه كل دين مى داند و اين كه در عصر غيبت تكليف مسلمانان همانند عصر حضور بلكه سنگين تر است و متقابلاً تفسيرهاى اشتباه از اين مفهوم به همه مفاهيم دينى آسيب مى رساند و عرصه را براى سوء استفاده ها فراهم مى آورد.
مقدمه:
انتظار در فرهنگ تشيع جايگاه ويژهاى دارد. مى توان آن را به عنوان يكى از عوامل بنيادين در بالندگى تاريخ تشيع دانست. البته مسئله انتظار و مهدويت اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه همه فرقههاى اسلامى به گونهاى از آن سخن گفتهاند و در اديان آسمانى هم، ظهور منجى در رديف عقايد مهم آنان قرار دارد؛ اما به نظر مى رسد بهترين برداشت و تفسير از اين مسئله در بينش تشيع و كلام امامان معصوم(ع) قابل بررسى و تحليل مى باشد؛ زيرا نزديكترين ديدگاه بلكه مساوق با قرآن و سيره نبوى است.
آينده جهان در نگاه قرآن و وعدههاى آن، آيندهاى روشن، اميد دهنده و پيروزمند براى انسانهاى صالح ترسيم شده است. پارهاى از آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) اعظم نازل گرديده، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه چشم اندازى نويد بخش و رهايى آفرين فرا روى صالحان و بندگان شايسته خداوند به نظاره نشسته، بدون ذرّهاى تخلف در وعده آسمانى، از اين مقوله با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است از جمله: وراثت زمين از آن بندگان صالح (انبياء/ 105) پايانى نيكو و نشاط انگيز براى باتقوايان (اعراف/ 128) پيروزى و برترى دين خداوند على رغم مشركان و كافران (توبه/ 33) و (صف/ 9) امامت مستضعفان (قصص/ 5)
مسئله اصلى
مفهوم و پديده انتظار مرتبط با همين مسئلهاى است كه در فرهنگ قرآنى مطرح مى باشد و به زندگى مسلمانان معناى خاصى مى بخشد و اگر به خوبى از آن بهره بردارى گردد و معناى واقعى و غيرتحريف شدهاش براى عموم مردم تعريف بشود، بسيارى از مشكلاتى كه امروز دامن گير جوامع اسلامى است، برطرف خواهد شد؛ البته به شرط پاى بندى حتمى و پيروى منطقى از لوازم آن كه مهمترين آن ها عبارتست از عمل نمودن به همه توصيه ها و سفارشاتى كه از معصومين(ع) براى عصر غيبت صادر شده است. اين مؤلفه، انتظار واقعى و درست را از انتظار ظاهرى و غير درست جدا مىكند.
پرسش مهم اين است كه چگونه مى توان در عصر غيبت به يك مفهومى منطقى كارآمد از انتظار دست پيدا كرد تا عامل پويايى در حيات اجتماعى مسلمانان باشد؟ در پاسخ به اين پرسش (كه در واقع فرضيه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد) مىتوان گفت: در صورتى كه انتظار در فرم صحيح خودش مديريت بشود، حتماً مقولهاى سازنده و نشاط آفرين خواهد بود. مسؤوليت تبيين اين مسئله در مرحله اول با كسانى است كه عهدهدار هدايت و فرهنگسازى جامعه هستند به ويژه پژوهشگران دين.
چنانچه اين تعهد تاريخى و دينى درست انجام شود، جامعه اسلامى از بركات آن بهره مند مى شود؛ البته زمينه ها و عوامل مهم ديگر نيز مى بايست فراهم گردد و به يكسان سازى و بهسازى فرهنگ انتظار سازنده كمك نمايند؛ از فضاهاى آموزش رسمى گرفته تا مجامع عمومى از قبيل مساجد، جلسات مذهبى زنانه و مردانه، رسانه ها و عوامل مؤثر در اطلاع رسانى.اين انسجام دينى از گسست فرهنگى و تهاجم توليدات بيگانگان جلوگيرى مى كند. واقعيت آن است كه ما در ارائه چهره دين كارآمد و تامين كننده سعادت فردى و اجتماعى چندان موفق نبوده ايم و شايد كمى هم دير شده است؛ اما اگر باز هم سستى و سهل انگارى بكنيم، بايد در انتظار پيامدهاى ناگوار ديگر باشيم.
انتظار واقع گرايانه
اهميت دادن اسلام به تعهد عملى مسلمانان نسبت به ايمان و اعتقاد آنان، تصويرى واقعگرا از دين ارائه كرده است. هر عاملى كه سبب كم رنگ شدن اين مؤلفه بشود، نوعى تحريف و ارتجاع تلقى مى گردد. اين آسيب ممكن است دامن هر يك از مفاهيم دينى را بگيرد و آن را از هويت اصلىاش تهى كند. امام على(ع) در چهارده قرن و اندى پيش نگرانى خود را از اين مساله اظهار مى دارد كه روزگارى بر مردم خواهد گذشت كه از قرآن فقط رسم و نشان آن باقى مىماند و از اسلام هم تنها نام آن، مساجد در آن روزگار بنايى؛ شكوه خواهد داشت در حالى كه مايه هدايت نخواهد بود.(1)
با اين وصف، ما با دو مفهوم از انتظار رو به رو هستيم:
1- انتظار رسمى و اسمى
2- انتظار حقيقى و واقع گرايانه.
كدام يك از اين دو مفهوم با حقيقت دين سازگارى دارد؟ بهتر است پاسخ اين پرسش را از يك كارشناس و متخصص دين شناس دريافت كنيم. ايشان با تجربه فراوانى كه از شناخت جريانات دينى و فرهنگى دارد اين گونه اظهار مى دارد:
معناى انتظار از مسير اصلى انحراف پيدا كرده و به مجالس و ظواهر تبديل شده است.(2)
كم رنگ شدن انتظار در معناى منطقى خود، سبب رشد ظاهرگرايى مى شود و در نتيجه بازار «مدعيان دروغين» مرتبط به امام زمان(عج) فرصت پيدا مى كنند تا با الغائات فريبنده، گروهى را گرد خود جمع نمايند و با اين عمل خود، هم به دين خيانت كنند و هم فرهنگ عمومى را با چالشهاى جدى مواجه سازند و در نتيجه وحدت ملى نيز آسيب پذير مى شود كه اين در روند توسعه همه جانبه كشور هم، مشكلاتى به وجود خواهد آورد.
تصويرى از انتظار كارآمد
در انتظار واقعى عوامل تخديري و ظاهرگرايى دينى كه روح نااميدى را در دل انسان پرورش مى دهد، جايگاهى ندارد. جامعه منتظر، جامعه با نشاط، توانمند و پرحركت است. مىتوان اين گونه تعبير نمود كه در جامعه و فرهنگ انتظار، مردمانش همواره در حال برگزارى آزمون و تمرين چگونه زندگى كردن بر مبناى فهم درست از قرآن و دين هستند؛ يعنى همه افعال عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى مناسب اين فرهنگ است و قرار نيست معجزهاى رخ دهد و يا دستى از آسمان بيرون آيد تا مشكلات و ناهنجارىها و همه كژى را برطرف نمايد.
لذا در قرآن دو نشانه مهم و عمده براى پيروان دين محمد(ص) بيان مى كند و حتى بنيان سعادت بشرى را مبتنى بر تحقق آن دو مى داند و آن عبارت است از ايمان و عمل شايسته. ايمان در معناى عميق و گسترده اش يعنى دست يافتن به باور و اعتقادى كه فرد در سايه آن به حوزه امن الهى راه مى يابد (اشاره به سوره العصر) و عمل صالح يعنى آنچه با فطرت و نهاد دست نخورده آدمى در تلائم است و مايه تعالى انجام دهندهاش مى گردد. خداوند به زمان سوگند ياد مى كند كه: همه انسان ها در زيان و خسران قرار دارند مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل خوب انجام دادند (سوره العصر).
مرحوم علامه طباطبايى در بيان اين سوره و اهميت آن مىگويد: اين سوره به صورت خلاصه و اشاره كل معارف قرآنى را در بر دارد.(3)
به نظر مى رسد جايگاه عمل صالح در عينيت كمال ايمان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آن قدر اهميت دارد كه علامه از اين سوره چنين تصويرى ارائه مى دهد.
انتظار و عمل
بنابراين در فرهنگ انتظار، پيروان آن اهل عمل هستند و در انتظار يك اتفاق به سر نمى برند بلكه همواره تلاش مى كنند تا ضمن درخواستهاى مكرر و دعا به درگاه خداوند، با انجام تكاليف و تعهدات دينى، خود را به وضعيت مطلوب برسانند و زمينه ظهور موعود را فراهم نمايند.
حديث انتظار فرج و بهترين عبادت، در كتاب هاى حديثى ما به وفور وارد شده است. پيامبر(ص) اين گونه فرموده است كه: «افضل اعمال امتى انتظار فرج الله؛(4) بهترين اعمال امت من انتظار فرج الهى است». اگر ما در اين روايت، انتظار مطلق را فرض بگيريم، بدون ترديد برترين مصداق آن، در انتظار نشستن مسلمانان براى ظهور مهدى موعود است.
انتظار و سنت نبوى
موضوع انتظار فرج در سخنان ديگر معصومين(ع) نيز گزارش شده و به ارزش و جايگاه آن تأكيد فراوان گرديده است. حضرت امير(ع) در يكى از جلساتى كه با اصحاب خود داشتند، چهارصد نكته مربوط به دين و دنياى مسلمانان را در حوزههاى مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى، رفتاري، بهداشتى و… بر مى شمرند. از جمله در مورد انتظار فرج مى فرمايند: «انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فان احبّ الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.»(5)
منتظر فرج بمانيد و هرگز از رحمت الهى نااميد نگرديد چرا كه بهترين كارها در پيشگاه خداوند، انتظار فرج است.امام جواد(ع) نيز بهترين اعمال شيعيان را انتظار فرج مى داند. «افضل اعمال شيعتنا، انتظار الفرج.»(6)
دقت داشته باشيم مساله انتظار همزاد شريعت و دين نبوى است يعنى زمانى كه هنوز شخص پيامبر(ص) حضور داشته است، به عنوان اولين شخصيت اسلام به اين موضوع متذكر مى شود كه در فراروي امت اسلامى چه جريان مهم و حياتى وجود دارد. پيامبر(ص) با طرح موضوع انتظار در واقع تكليف امت را پس از خود معين كرده است. يعنى اين كه جامعه اسلامى تا آينده اي نامشخص (تنها براى خداوند ظهور موعود معلوم است).(7)
مىبايست عهده دار زنده نگاه داشتن دين باشند، آن هم با چنگ زدن به كتاب و عترت؛ البته با تدبير عالمان دينى كه داراي شرايط باشند و تعامل امت با آنان و مراجعه به دريافت هاي اجتهادي عالمان از سوي مردم در مسائل نوظهور، اين يعنى مشخص شدن تكليف دين داران در دوره غيبت و انتظار تا پديد آمدن ظهور حضرت حجت. از اين رو است كه در روايات معصومين(ع) از حاملان علم دين به امناء الرسول ياد شده است كه به زبان امروزى مى توان به عنوان كارشناس دين (مجتهد) تعبير نمود.
پيامبر(ص) فرمود: «الفقها، امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا».(8)
فقيهان امناى پيامبران هستند البته تا زمانى كه دنيايى نشده باشند. از ايشان مى پرسند كه نشانه آن چيست مى فرمايد: دنباله روى از سلطان و اقبال به دنيا پس اگر فقيهى اين چنين كرد نسبت به دين خودتان از او ترسناك و در انديشه باشيد و در روايت ديگرى آمده: «الفقها، امناء الرسل فاذا رايتم الفقهاء قدركنوا الى السلاطين فاتهموهم؛(9) فقها امناى پيامبرانند اما اگر احساس كرديد به سوى سلاطين گرايش داشتند، آنان را در مظان اتهام قرار دهيد.»
انتظار، جريان مستمر
نتيجه منطقى بحث تا اين مرحله چنين خواهد بود كه مسئله انتظار يك جريان دنباله دار و مستمر است و يك منتظر واقعى و يك جامعه منتظر، روابط و مناسبات زندگى خود را به گونهاى تنظيم مى كند كه برآيند آن، بروز و ظهور خوبى ها و اجراى عدالت است. گر چه هيچ گاه انتظار تحقق جامعه آرمانى امام زمان(عج) نمى رود، ولى هدف و جهت تكاپوي فرهنگ و خرد جمعى، عينيت يافتن آن جامعه خواهد بود. با اين وصف انتظار يك جريان ذهنى منفى و خالى از عمل و حركت نيست. انتظار آدمى را به نااميدى و مسدود شدن باب اراده و تحول آفرينى، دعوت نمى كند. انتظار مفهومى مخالف از زندگى و تعهد با آنچه كه در كليت انديشه دينى وجود دارد، ارائه نمى نمايد.
سوگمندانه بايد اعتراف كرد در تجربه تاريخى تشيع در بخشى از بدنه فكرى آن، برداشت ها و تحليلهاى ناصوابى صورت گرفته كه زمينه ساز بسيارى از مشكلات حتى بازماندگىهاى اجتماعى شده است. جامعه منتظر و فرد در حال انتظار همواره در حال بازسازى و آماده سازى توانمندىهاى خود براى ظهور در آن اتفاق بزرگ (ظهور موعود) است. براى آمدن حضرت ولى عصر(عج) پيش از آنكه دعا خواندن و استغاثه نمودن لازم باشد، انطباق ذهنى و رفتارى با خصوصيات جامعه مهدوى ضرورى است.اينكه امام صادق(ع) فرموده است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع؛(10) مردم را با غير زبان، در عمل؛ به اسلام فرا بخوانيد.» شايد در عصر انتظار و غيبت معصوم، اين حقيقت ضرورت و مصداقيت بيشترى داشته باشد.
اگر بين عمل و باور ذهنى ما فاصله باشد، هرگز نمى توان ادعا كرد ما يك منتظر واقعى هستيم، در قرآن از اين مقوله به شدت انتقاد شده است كه: «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/ 2) چرا چيزى را مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ ما اگر از انتظار مىگوييم، بايد ما را به سمت و سويى بكشاند كه لحظهاى از دغدغه اجراى احكام واقعى اسلام غافل نمانيم؛ از كوچكترين عمل اخلاقى گرفته تا بزرگترين عمل اجتماعى – سياسى؛ همه بايد بوى انتظار بدهد. طبيعى است اگر در عصر غيبت متعهد به عملى كردن تعهدات دينى نباشيم، در عصر حضور نيز؛ آمادگى اجراى منويات امام مهدى (عج) را نخواهيم داشت.
راستى هيچ گاه فكر كرده ايم اگر ظهور حضرت حجت رخ دهد، قرار است چه اتفاقات خاصى صورت گيرد؟ مگر نه اين است كه ايشان احيا كننده و اجرا كننده سيره حضرت محمد(ص) خواهد بود. همانگونه كه امام حسين(ع) در منشور حركت خود پيروى از سيره جد خويش را از انگيزه هاي اساسى، برشمرد.(11)
ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه از پيامبراكرم(ص) شنيدم فرمود: از امت من مردى قيام خواهد كرد كه بر طبق سنت من عمل مى كند. خداوند باران رحمت را بر او فرو مى فرستد و زمين بركاتش را براى او مى روياند. جهان به واسطه او پر از عدل و داد خواهد شد، بعد از آنكه ظلم و بى عدالتى عالم گير شده باشد.(12)
بنابراين عصر ظهور، يعنى عصر رسول الله(ص)، يعنى عصر اميرالمؤمنين(ع) و يعنى عصر ديگر معصومين(ع).
در فاصله عصر غيبت و عصر ظهور، تكليف و تعهد دينى به همان قوت صدر اسلام و بلكه بيشتر متوجه همه مسلمانان است. امام صادق(ع) در باب نشانههاى ياران قائم(عج)، عمل پاك و رفتارهاى نيكوى اخلاقى را در رديف مهمترين تكاليف قرار مى دهد. ايشان مى فرمايند: «من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر.»(13)
انتظار اميد بخش و سازنده
پيش بينى كه امام سجاد(ع) نسبت به دوران غيبت دارد و از آينده آن خبر مى دهد، براى منتظران به ويژه جامعه ايرانى كه به عنوان يك كشور شيعه شناخته شده است، بسيار اميدوار كننده است. ايشان در برابر پرسشهاى كلامى يكى از اصحاب خود به نام ابوخالد كه وارد بر حضرت شد درباره حجت الهى و امام مطالبى را ايراد مى كند، از جمله در وصف اهل زمان غيبت و منتظرين حضرت مهدى(عج) مى فرمايد: اى اباخالد، كسانى كه در زمان غيبت به امامت دوازدهمين حجت خدا عقيده دارند و منتظر ظهور او هستند، بهترين همه زمان ها مى باشند. خداوند به آنان چنان بصيرت و معرفتى عطا مى كند كه عصر غيبت برايشان همچون دوران مشاهده و ظهور مى نمايد؛ آنان را همانند كسانى قرار مى دهد كه گويا در كنار پيامبر(ص) با شمشير مى جنگد آنان اخلاص حقيقى دارند و پيروان راستين ما هستند و در نهان و آشكار مردم را به دين خداوند مى خوانند.(14)
همچنانكه از اين سخن امام سجاد(ع) بر مى آيد، انسان منتظر كسى است كه بر اساس همان دستورات دينى صادره از سوى آورنده قرآن عمل كند. اگر امام مهدى(عج) را احيا كننده سنت نبوى مى دانيم، سهم ما به عنوان منتظران حكومت جهانى و تلاش جدى براى بازتوليد اين سيره، بسيار است. شايد با اين حقيقت فاصله داشته باشيم و بيشتر به ظاهر مقولههاى دينى پرداختهايم كه البته به اندازه خود قابل ارزش است؛ اما مگر تنها راه نگهدارى از دين پرداختن به همين ظواهر است؟!
اگر دين يك زندگى سالم را براى پيروان خود به ارمغان مىآورد، حتماً راه كارها و توصيههاى سازندهاى را هم بيان كرده است؛ يعنى قرار است يك انسان و يك جامعه مسلمان در دوران انتظار با همان سازو كارها هم به وظيفه خود عمل كند و هم دنيا و هم واپسين آن را آبادگرداند. از مجموعه مطالب پيرامون انتظار و منتظر، بر مى آيد اين دوران،دوران بلاتكليفى و سردرگمى مسلمانان نيست، بلكه فرصتى است براى تلاش تا رسيدن به وضعيتى مطلوب،همان گونه كه در فرهنگ روايات به فراوانى عدالت در روى زمين از آن ياد شده است. از اين رو وقتى پيامبر(ص) درباره بشارت ظهور مهدى(عج) خبر مى دهد، به مسئله عدالت و تقسيم اموال عمومى به صورت درست، اشاره مىكند. آن حضرت مى فرمايند:
شما را به مهدى(عج) مژده مى دهم آن گاه كه مردمان با هم اختلاف يابند و ناامنى ها و دل نگرانى ها آنان را در برگيرد،بپاخيزد و عدل و داد را در دنيايى كه آكنده از ظلم و ستم گشته، مى گستراند و اموال (دارايىها و امكانات اقتصادى) را بين همه به درستى تقسيم مى كند و اين چنين است كه اهل آسمان و ساكنان زمين از او خشنود مى شوند.(15)
عدالت و انتظار
حقيقت آن است كه انسان تنها در جامعه عدل مى تواند هويت و منزلت خويش را پيدا كند و از همه توانمنديها براى رسيدن به كمال و سعادت استفاده كند. رسول اعظم(ص) درباره نقش عدل در جهان هستى اين گونه تعبير مى كند: «بالعدل قامت السموات و الارض».(16) استوارى و قوام آسمان ها و زمين با عدل موزون بودن، بنا شده است.
رازمندى اين همه مبارزات و قيامهاى گروههاى انسانى بر تحقق عدالت در طول حيات بشرى، همين بوده كه زيست سالم و واقعى فقط در محيط عدل امكان پذير خواهد بود.
اين حقيقت مورد اشاره كلام پيامبر(ص) قرار گرفته است، آنگونه كه از ايشان روايت شده (يا به عنوان سخن ايشان شهرت پيدا كرده است)(17) كه: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»(18) . حكومت ممكن است با كفر باقى بماند و دوام داشته باشد،اما ظلم و بيدادگرى آفت جدى آن است.
در تحليل و فهم متن اين عبارت اين گونه به ذهن مى رسد كه جريان كفر بيشتر به حوزه باور افراد مربوط مى شود و چه بسا انسانهايى با گرايشهاى مختلف اعتقادى در كنار هم به صورت مسالمت آميز زندگى كنند با فرض اينكه نسبت به حقوق و اخلاقيات انسانى وفادار باشند ؛ اما ظلم كه بيشتر به حوزه عمل و رفتار ارتباط پيدا مى كند، سلامت نظام زندگى را تهديد مى كند. افراد جامعه را پريشان خاطر مى سازد. عقدههاى روانى در ميان آنان توليد مى كند.
امام على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند كه ايشان بارها اين سخنان را براى مردم بيان مىفرمود: جامعهاى كه فرد ضعيف نتواند به آسانى به حقوق خود دست پيدا كند، جامعهاى غيرمقدس است.(19)
هدف اساسى همه پيامبران و مصلحان بزرگ تاريخ، فراهم نمودن جامعهاى با محور عدالت بوده در فرهنگ دين، انتظار براى غيبت يافتن چنين آرمانى به عنوان يك عبارت بزرگ شمرده شده؛ يعنى اگر انسانهايى در غوغاي ظلم و بى عدالتى جهان، همواره نگرانى و دغدغه عدالت داشته باشند، عبادتى بزرگ انجام مى دهند، البته اين يك تعارف و شعار نيست، بلكه مقولهاى است ارزشمند، گر چه ممكن است در عينيت بخشيدن به آن، همواره با چالشهاى جدى روبه رو بود. عمده آن است كه آهنگ و افق حركت انسان، به سوى عدالت باشد.
به نظر مى رسد اين تعبير كه امام زمان(عج) زمانى خواهد آمد كه دنيا پر از ظلم شده باشد، اشاره به اين حقيقت باشد كه گر چه دورههاى طولانى بر عمر بشر بگذرد، اما بالاخره روزگارى فراخواهد رسيد كه اكثريت آدمها مناسباتى را طلب كنند كه در آن، هيچگونه بى عدالتى وجود ندارد، يعنى جامعه انسانى از همه رنجها و نابرابرىها به ستوه مى آيد و گويا نهاد آن، حضور انسان و رهبرى را مى طلبد تا تيشه بر ريشه ظلم بكوبد و اندوه تاريخى جهان را زايل كند. به اين روايت دقت كنيد: قال رسول الله(ص): «يخرج فى امتى رجل يبعثه الله غياثاً للناس.» پيامبر(ص) وجود نازنين حضرت ولى عصر(عج) را فريادرسى براى مردمان مىدانند.(20)
اميد به تحقق چنين آرمانى در وعدههاى قرآنى و سنت نبوى بيش از هر مكتب و فرهنگ ديگر،پررنگ تر است. اين مؤلفه به صورت مساله انتظار نمود پيدا مى كند: پس انتظار دورانى است كه انسان ها ضمن تلاش و جديت براى انجام وظايف دينى و اخلاقى خود،هرگز گرفتار نااميدى و سرخوردگى نخواهند شد، بلكه همواره سرزنده و با نشاط به سوى آيندهاى روشن گام بر مىدارند.
بعثت و انتظار
پشتوانه فكرى و اعتقادى اين مساله، باورى است كه قرآن در باب انگيزه و قوام بعثت پيامبران القا مى كند و آن عبارت است از برپايى و توسعه قسط. به اين آيه توجه كنيد: به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم، به انصاف برخيزند.(21) مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد: قسط (آنگونه كه در مفردات راغب آمده) عبارتست از: بهرهاى كه بر پايه عدالت به هر كس مى رسد؛ مانند تقسيم به نصف با اين برداشت از معناى قسط ،جامعهاى كه پيامبران و در راس آنان پيامبراكرم(ص) در جهت تحقق آن كوشيده اند، جامعه اي است كه اين مفهوم در تمام عرصه هاى آن معنى دار باشد.
پديدهاى كه در عصر ظهور، مورد وعده الهى در قرآن و روايات قرار گرفته است، بسيار قابل ملاحظه مى باشد كه چرا در جريان انتظار و ظهور موعود اهميت درجه اول به مسئله توزيع عدالت داده شده است.
استاد شهيد مطهرى پاسخ هوشمندانهاى به اين پرسش مىدهد كه: از مجموعه آيات و روايات استنباط مى شود، قيام مهدى موعود آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است.(22)
حضرت قائم(عج) به عنوان آخرين ولى، اجرا كننده مهمترين هدف آخرين نبى خواهد بود كه همان عينيت دادن به مفهوم عدالت در شريان جامعه انسانى است. اين به هم پيوستگى برخاسته از متن دين مى باشد كه در بردارنده مفهومى است فراگير براى همه اقوام و ملل تا روزى كه عمر اين جهان مادى به سرآيد.
نتيجه
1- اين كه انتظار پديده اى جدا از مجموعه تعاليم، باورها و فرهنگ دينى جامعه ما نيست و معناى درست آن را بايد مرتبط با كليت دين، فهم كرد.
2- ضرورى است كه حساسيت مسئله انتظار را بيش از پيش باور داشته باشيم و با مديريت مدبرانه،آن را از آسيبها و چالشهاى تزويرگرايانه، نگهدارى كنيم و بپذيريم كه در دوران انتظار، تعهدمان بسى سنگين تر از دوران حضور است.
3- با فرض تحقق انتظار سازنده و كارآمد، هم تكليف دينى خود را انجام داده ايم و هم در رسالت تاريخى در برابر آيندگان، انسان هايى تكليف مند جلوه مى نماييم.
4- مديريت انتظار بر عهده كسانى است كه به پژوهش در عرصه دين مى پردازند و همچنين همه رسانه هايى كه به گونهاى در الغاء و مسائل و مفاهيم دينى تاثيرگذار هستند.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى 426.
2. آيت اللّه ابراهيم امينى، روزنامه قدس، 26/6/84 ص 7.
3. علامه طباطبايى، الميزان،ج 20، ص 355.
4. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 39 و مسند زيد بن على ص 496.
5. بحارالانوار،ج 10، ص 90.
6. الصراط المستقيم،الى مستحق التقديم،ج 2،ص 231.
7. از جمله موضوعات در توقيع امام(ع): و اما ظهور الفرج، فانه الى الله و كذب الوقاتون، طبرسى،احتجاج،ص 469.
8. عوائد الايام،ص 187، كافى، ج 1، ص 46.
9. عوالى اللئالى، ج 4،ص 59.
10. الاصول السته عشر،ص 151.
11. شريف القريشى، ص 288.
12. مجمع الزوائد،ج 7،ص 318.
13. غيبت نعمانى،ص 200.
14. طبرسى،احتجاج، ج 2، ص 318.
15. انتظار در انديشه ها،ص 9، به نقل از تفسير الدرالمنثور، ج 6، 75.
16. عوال اللئالى،ج 4،ص 103.
17. امالى، شيخ مفيد، 310.
18. شرح اصول كافى، ج 9، ص 300.
19. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،ج 7، ص 87.
20. الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 132، جلال الدين سيوطى.
21. سوره حديد، آيه 25؛ترجمه مهدى فولادوند.
22. قيام و انقلاب مهدى(عج) 64.
يادداشتها و خاطراتى از امام خمينى ره
ياد داشتها و خاطراتى از امام خمينى قدّس سرّه
حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان
چرا با ما قهر كرده است؟!
هرگاه يكى از افرادى كه برنامه ثابت در محضر امام داشتند بدون اطلاع قبلى حضور نمىيافت حضرت امام بلافاصله سراغ او را مىگرفتند. روزى يكى از همين افراد هنگام عبور از سه راهى كوچه جماران به طرف حسينيه با پاسدارى كه اولين روز كار او در سه راهى بيت بود و اعضاء دفتر را نمىشناخت مواجه و بدليل عدم رعايت شأن او ناراحت شده و برگشته بود، به محض ورود به محضر امام، حضرت امام سراغ او را گرفتند و آنگاه كه ماجرا را بازگو كرديم. حضرت امام با لحن حزن آلودى فرمودند: «آقاى…اگر از آنها ناراحت شد چرا با ما قهر كرده است؟!» كه با ابلاغ گلايه محبتآميز حضرت امام آن شخص متأثر شد و به كار خود بازگشت.
مراقبت و تفقد از مراجع و علماى معمّر
صحبت از همراهى و هماهنگى مراجع و علماى بزرگ با امام و نهضت امام بود گفتم فضيلت و تقواى بزرگان جاى انكار نيست اما اگر از بزرگواريهاى مدبرانه حضرت امام آگاه بوديد در مىيافتيد اين همراهيها عمدتاً محصول مديريت و راهبرى امام بود، حضرت امام علاوه بر رعايت شأن و حفظ حرمت مراجع و علماء معمّر، همواره مراقب احوال شخصيه آنان بود و به طور نمونه اگر بيمار مىشدند شخص يا اشخاصى را براى عيادت و تفقد از آنان گسيل مىداشتند كه در مواردى اينجانب نيز اين مأموريت را يافتم و چنانچه نياز به معالجه و اعزام پزشك يا انتقال آنان به بيمارستان بود به دستور حضرت امام به بهترين وجه ممكن اقدامات انجام مىگرفت.
تلگراف آيت اللّه گلپايگانى به امام
بعد از فوت آقاى شريعتمدارى و دفن بدون مراسم ايشان، آيت اللّه گلپايگانى تلگرافى براى امام فرستاد كه آيه كريمه: «ولاتجعل فى قلوبنا غلّاً للّذين آمنوا…»(1) در آن ذكر شده بود و از مجموع متن و ذكر اين آيه، نوعى تعريض نسبت به امام برداشت مىشد. اين در حالى بود كه حضرت امام در همان ايام به خاطر عارضه قلبى در بيمارستان بسترى بودند و به دليل دستور مؤكّد پزشكان در استراحت مطلق بودند و هيچ اطلاعى از اصل فوت آقاى شريعتمدارى نداشتند تا چه رسد به كيفيت دفن او، طبعاً تلگراف آقاى گلپايگانى نيز به اطلاع امام نرسيده بود. اما بعد از چيزى نامه آقاى زيارتى (سيد حميد روحانى) در پاسخ به تلگراف آقاى گلپايگانى كه در يكى از بولتنها آمده بود به دست امام رسيد و بدين ترتيب حضرت امام از اين ماجرا مطلع شدند. ما كه از تلگراف آقاى گلپايگانى مطلع شده بوديم با توجه به صورت اصل مسأله به شدت از داورى نابجاى آقاى گلپايگانى ناراحت و عصبانى بوديم و نظر ما صد در صد نسبت به آقاى گلپايگانى منفى شده بود كه نمونه آن همان نامه آقاى سيد حميد روحانى بود.
و امّا برخورد امام:
حضرت امام در آن سالها براى اعلام اول شوّال و عيد فطر، دستور مىدادند موضوع از آقاى گلپايگانى استعلام شود و هرگاه رؤيت هلال براى ايشان اثبات مىشد، بر آن اساس عيد فطر اعلام مىگرديد، در اين سال امام از تلگراف آقاى گلپايگانى در اثناء ماه رمضان مطلع شدند و ما كه بر مبناى قياس و ذهنيت خود كه خط قرمز دور آقاى گلپايگانى كشيده بوديم گمان مىكرديم امسال حضرت امام طور ديگرى عمل خواهند كرد اما با كمال تعجب و بر خلاف انتظار شاهد بوديم كه حضرت امام در پايان ماه همچون سالهاى پيش و با همان تعبير دستور دادند موضوع اثبات هلال از آقاى گلپايگانى استعلام شود و مطلب طبق روال گذشته اعلام گرديد و بدين گونه پرتوى ديگر از خورشيد روح خدا از وراى قلّههاى مكارم اخلاقى امام درخشيد و با سيره الهى خويش برگ نورانى ديگرى بر كتاب حيات بخش زندگى خود افزود…و بار ديگر دريافتيم كه امام كجا و ما كجا؟! روح كوچك ما كجا و روح ملكوتى روح خدا كجا؟ مورچهاى كه با برخورد با صخرهاى كوچك گرفتار پيچ و خمها و فراز و نشيبها مىشود كجا؟ و عنقاى بلند پروازى كجا؟ كه عميقترين درّهها و بلندترين قلّهها، كويرها و جنگلها و درياها و اقيانوسها كمترين تأثيرى را در پيمودن راهى كه در پيش دارد نمىگذارد!
واجب نيست!
با خانم دكتر زهرا مصطفوى دختر حضرت امام درباره سيره عملى حضرت امام نسبت به رعايت حريمهاى محرم و نامحرم در داخل منزلشان صحبت بود. ايشان نقل كرد حدوداً سيزده ساله بودم و تازه خواهرم با مرحوم آقاى اشراقى ازدواج كرده بود. آقاى اشراقى در يك روز تعطيل ما را به مهمانى در باغشان دعوت كرد. وقتى به همراه امام وارد باغ شديم در حالى كه آقاى اشراقى به استقبال ما مىآمد، از امام پرسيدم من بايد به آقاى اشراقى سلام كنم؟ امام فرمودند: «واجب نيست!» گفتم: من خجالت مىكشم سلام نكنم امام با اشاره به طرف درختها به من فهماندند دويدن در ميان شاخ و برگ درختان را جايگزين رو در رو شدن با دامادمان كنم و به اين ترتيب از محذور سلام نكردن خلاص شوم. و من همين كار را انجام دادم.
خانم مصطفوى بر اين روش كلى امام نيز تأكيد داشت كه همواره در داخل منزل امام اصل بر عدم اختلاط بين محرمها و نامحرمها بود و آنگاه كه در بين اعضاء خانواده زن و مرد نامحرمى از قبيل دامادها و نوهها بود سفره مردها و زنها جداگانه انداخته مىشد.
توليد مثل!
درس فقه حضرت امام در نجف اشرف به موضوع حكومت اسلامى رسيده بود و فضاى درس جذابيت و طراوت بىمانندى داشت. در محيطى كه بسيارى از مباحث دوره عالى حوزه و درسهاى خارج فقه حول محور موضوعات و مسائلى بود كه اصلاً در عصر حاضر موضوع خارجى نداشت يا كمتر مورد نياز بود حضرت امام با طرح استدلالى حكومت اسلامى و ضرورت قيام براى تحقق آن، زلزلهاى در افكار حوزويان پديد آورد و يكى از مهمترين و اساسىترين مسائل فقه اسلامى و شيعى را كه در غبار ناباورى نسبت به تحقق آن، مورد غفلت قرار گرفته بود در مرحله نظرى به روشنى روز اثبات كرد و در مقام عمل نيز آنچه را در طول قرنها براى مؤمنان يك آرزوى دست نايافتنى بود محقق ساخت و آنچه را در تصوّر نمىگنجيد به تصديق آورد.
در يكى از روزهاى درس كه استدلالهاى مستحكم حضرت امام به اوج خود رسيده بود و اصحاب درس به شدت تحت تأثير قرار گرفته و همگان را هيجان زده كرده بود يكى از شاگردان گوئى به اين احساس رسيده بود كه همين الآن بايد به هر نحوى سلاحى به دست آورد و به ايران برگردد و كار را آغاز كند لذا با آهنگى شتابزده و آميخته با هيجان در ميان اوج سخنان امام با صداى بلند گفت: ما الآن بايد چه كار…؟ اما هنوز جمله او تمام نشده بود كه امام با همان لحن قاطع و سريع خود فرمود: «فعلاً بايد توليد مثل كنيد!»
معلوم بود كه امام فرزانه هر سخن را در جاى خود و هر كارى را در فرصت مناسب خود مىديد و در آن شرائط آنچه ضرورت داشت زمينه سازى براى اين امر مهم بود و اساسىترين كار در اين راستا كادرسازى بود يعنى همان «توليد مثل» در عين حال با شنيدن تعبير توليد مثل نگاهها متوجه حاج آقا مصطفى شد و خندهاى آرام بر لبها نشست! كه او مصداق توليد مثل به هر دو معنى بود.
دستخط پيامهاى امام
بخش عمدهاى از پيامهاى منتشره امام به خط شخص امام است اما تعدادى از پيامهاى امام كه با امضاء امام انتشار يافته با خط ديگران است، در مورد اين بخش از پيامها لازم است توضيحى ارائه شود تا هرگونه ابهامى در انتساب اين نامهها به حضرت امام برطرف شود. احكام و پيامهائى كه با خط ديگران و با امضاى امام است چند نوع است يكى اجازات امور حسبيه و احكام وكالت نمايندگى كه تا اوائل دهه 40 بخشى به خط امام و تعدادى هم به خطر افراد ديگر بود و بعد از پيروزى انقلاب عمدتاً به خط آقاى رسولى محلاتى بود.
نوع ديگر، پيامها حضرت امام به سران كشورهاى مختلف جهان بود كه اين نوع پيامهاى عمدتاً در پاسخ به پيامهاى تبريك سران ديگر كشورها بود كه بيشتر از كشورهاى بلوك شرق و كشورهاى اسلامى و جهان سوم بودند.
اين دو نوع تقريباً با مضمون و قالب يكسانى بودند و فقط در بعضى موارد حضرت امام تذكر مىدادند نكاتى در آن گنجانده شود پيام به سران كشورها را بعد از اين كه آقاى رسولى محلاتى و گاهى اينجانب با سبك و سياق مورد نظر امام مىنوشتيم و گاهى هم مجدداً امام كم و زياد مىكردند و دوباره نوشته مىشد، حضرت امام امضاء مىكردند و ارسال مىشد و اجازات امور حسبيه را بعد از خواندن معمولاً فقط مهر مىكردند.
نوع سوم پيامهاى مفصل بود كه معمولاً حضرت امام در طى يكى دو هفته يا كمتر و بيشتر تدريجاً مىنوشتند برخى از اين پيامها در اوراق پراكنده و گاهى در اندازههاى متفاوت با اندكى قلم خوردگى و اضافاتى كه به حاشيه صفحه كشيده مىشد شكل مىگرفت. بنابراين تعدادى از پيامها به خط خود امام است و بعضى ديگر كه بايد در صفحات و اندازه يكسان پاك نويس مىشد عمدتاً توسط آقاى رسولى محلاتى و در مواردى هم به خط اينجانب دقيقاً از روى دستخط امام بازنويسى مىشد و حضرت امام بعد از آن كه مجدداً متن را مىخواندند آن را امضاء مىكردند. و باز هم تأكيد مىشود كه هيچ مرقومهاى اعم از پاسخ استفتاءات، اجازات امور حسبيه، احكام نمايندگى، پيامهاى كوتاه و بلند و هر مطلب ديگرى كه مهر و مهمتر از آن امضاى امام زير آن قرار گرفته اعم از آن كه متن آنها به خط امام يا به خطر ديگران باشد با توجه به اين كه متن پيامها اولاً با دقت و وسواس از روى خط امام استنساخ مىشد و ثانياً امام مجدداً مىخواندند قطعاً حرف به حرف و كلمه به كلمه و جمله به جمله آن، متعلق به شخص امام است.
ادامه دارد
پىنوشت:
1. سوره حشر، آيه 10.
جوان در كلام امام صادق عليه السلام
جوان در كلام امام صادق(ع)
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
اشاره:
در مكتب مترقى اهل بيت توجه ويژهاى به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به اين گروه اجتماعى پرداختهاند.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.
هدايت جوانها
بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايى به او فرمود: «يا ابن اخى عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛(1) اى فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»
امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نمودهاند كه جوانها زودتر حرف حق را مىپذيرند و به سوى خير و نيكى مىشتابند و آمادگى بيشترى دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مىپرسيد: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندكاند و تلاشهايى كردهاند، امّا آن هم اندك است.
آنگاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(2) بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكى و خيرى با شتاب ترند.»
تجربه پيروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنههاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبرى انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنههاى مختلف جنگ تحميلى، دوران سازندگى و پيشرفتهاى علمى، مهر تأييدى است بر مضامين احاديثى كه مطرح گشت.
جوان و كسب دانش
فراگيرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهى مىكند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همين سبب است كه پيشوايان دينى سخت بر اين مسئله سفارش كردهاند كه در جوانى دنبال علم و دانش باشيد.
در كلام الهى نيز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا كه در قرآن كريم مىفرمايد: «و لمّا بلغ أشدّة و استوى آتيناه حكماً و علماً؛(3) چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»
امام صادق(ع) در تفسير آن فرمودهاند: «اشدّه ثمانى عشرة سنةٌ و استوى التحى؛(4) اشدّ يعنى هجده سالگى و استوى يعنى ريش درآورد.»
امام صادق(ع) مىفرمايند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛(5) دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جوانى) چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»
به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافى ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.
جوان و عبادت
بهترين دوران براى رشد معنوى و بالندگى روح انسان، دوران جوانى است. انبياى بزرگوار كه لياقت دريافت وحى و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاى دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار مىكند، در حالى كه مىفرمايد: بندهام را بنگريد! براى من خواستههاى نفس خود را كنار نهاده است.»(6)
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الى اللّه تعالى شابٌّ حدث السّنّ فى صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فى طاعة اللّه تعالى ذاك الّذى يباهى اللّه تعالى به ملائكته فيقول عبدى حقّاً؛(7) به راستى كه دوست داشتنىترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايىاش را در راه فرمانبرى از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وى نزد فرشتگان افتخار مىكند و مىفرمايد اين بنده حقيقى من است.»
امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل مىكرد، در جوانى اهل بيشترين عبادت بود. ايشان مىفرمايند: «اجتهدت فى العبادة و انا شابٌّ فقال لى أبى يا بنىّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضى عنه باليسير؛(8) در جوانى بسيار در عبادت مىكوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام مىدهى، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بندهاى را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود مىگردد.»
آثار عبادت در جوانى
عبادت در هر سنّ و سالى، آثار گرانسنگى دارد، امّا در جوانى آثار و بركات ويژهاى به همراه خواهد داشت.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانى را در مسجد ديد كه از شدّت بىخوابى سر مىجنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وى فرمود: جوان! چگونه صبح كردى؟
گفت: اى پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اى پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزهدارى) تشنهام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مىنگرم كه براى رستاخيز برپا شده، و مردم براى حسابرسى از قبرها سر برآوردهاند و من در ميان آنانم.
پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بندهاى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه دارى نگهدار!
جوان گفت: اى رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!
پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگهاى پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»(9)
همراهى با پدر
از امورى كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نمودهاند، اين است كه آنها نبايد همراهى پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراواناند كه بر ضرورت اين كار مىافزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.
حضرت صادق(ع) فرمودهاند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛(10) بگذار فرزندت هفت سال بازى كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»
جوان و خوش اخلاقى
اخلاق نيك براى همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) مىفرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد فى الرّزق؛(11) خوش خلقى بخشى از دين است و روزى را افزون مىكند.»
اما اين امر براى جوان زيباتر، مفيدتر و لازمتر است. ايشان در جاى ديگرى چنين مىفرمايند كه هرگاه ورقة بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد مىشد، به وى چنين سفارش مىكرد: «اعلمى أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛(12) بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است…».
جوان و ازدواج
از مهمترين دغدغههاى دوران جوانى، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبى و سادگى حل نموده، كمتر دچار انحرافات است. و هر جامعهاى كه نسبت به اين امر بىتفاوت بوده، ضربههاى سختى از ناحيه انحرافات جنسى جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاى مفيدى براى اين مسئله انديشيدهاند.
پيامبراكرم(ص) فرمودهاند: «هر جوانى كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر مىآورد كه «واى بر من! واى بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در يك سوّم باقى مانده، تقواى الهى پيشه سازد.»(13)
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه مىفرمايند: «جوانى از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندىاش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وى فرمود:«ازدواج كن!»
جوان گفت: خجالت مىكشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالى چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردى از انصار به وى رسيد و گفت: دخترى زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگى او گشايشى ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اى جوانان! بر شما باد به ازدواج.»(14)
اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت مىكند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالى شرط نيست، بلكه حتى ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالى نيز شود.
زمينهگاه در جوانى
راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشتهاند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسى در دوران جونى در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشى از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگى به گناهان بيشتر است.
امام صادق(ع) فرمودهاند: «وقتى يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وى گفت: چه چيزى تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردى) واداشت؟
گفت: سه خصلت: جوانى، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعنى پادشاه ناتوانى جنسى داشت)(15) اين حديث نشان مىدهد كه يكى از عوامل انحرافات جنسى، عدم ارضاء صحيح ميل جنسى در دوران جوانى است.
حضرت صادق(ع) در جاى ديگر فرمودهاند: «روز قيامت، زنى زيبا آورده مىشود كه به خاطر زيبايىاش فريب خورده است. زن مىگويد: خدايا! مرا زيبا آفريدى و گرفتار شدم. مريم آورده مىشود و گفته مىشود تو زيباترى يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايى آورده شود كه به خاطر زيبايىاش (در دوران جوانى) فريفته شده است و مىگويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده مىشود و به وى گفته مىشود: تو زيباترى يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»
سفارش به جوانان
حضرت صادق(ع) براى اصلاح جوانان توصيههاى مهم و كارسازى دارند كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف. ايشان در حديثى مىفرمايند:«يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الى صدره؛(16) اى گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زمانى كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاى برجسته) را به جاى خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينهاش زد(يعنى به جاى ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»
در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نمودهاند:
1- تقوا و پاكى را پيشه سازيد.
2- به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.
3- شخصيت زده نشويد.
4- ما را در زندگى رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين مىكنيم.
ب. آن حضرت در جاى ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه مىفرمايد: «يا بنىّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤدة فى امورك و صبّر على مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛(17) فرزندم! بپرهيز از گرفتگى و بد خُلقى و ناشكيبايى، چرا كه با اين خصلتها، دوستى استوار نمىماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براى برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»
پىنوشتها:
1. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح 17.
2. همان، ج 8، ص 93، ح 66.
3. سوره يوسف، آيه 22.
4. معانى الاخبار، ابن بابويه قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.
5. امالى، طوسى، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.
6. ر.ك: كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج 15، ص 776، ح 43057.
7. اعلام الدين، حسن ديلمى، قم مؤسسه آل البيت، ص 120.
8. اصول كافى، ج 2، ص 87، ح 5.
9. ر.ك: كافى، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و 401.
10. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 3، ص 492، ح 4743.
11. تحف العقول، على بن شعبه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق، ص 373.
12. الامالى، شيخ طوسى، ص 302، ح 598.
13. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.
14. ر.ك:كافى، ج 5، ص 330، ح 3.
15. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح 79.
16. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشى، ج 2، ص 83، ح 32.
17. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.
عجله و شتابزدگى
هشدارهاى اجتماعى (12)
عجله و شتابزدگى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على(ع): “اِيّاكَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار؛(1)از شتاب كردن در كارها دورى كن، زيرا عجله و شتابكارى با لغزش همراه است.
در اين سخن نورانى علوى به هشدار ديگرى از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است كه معمولاً بيشتر انسانها در زندگى اجتماعى گرفتار آن هستند و آن «شتابكارى و شتابزدگى» است.
راغب اصفهانى در تبيين واژه عجله گويد:
«هر چيزى را كه آدمى پيش از وقت و فصل خودش طلب كند بر آن (عجله) صدق مىكند و ريشه اين صفت نكوهيده در قوه شهويه انسانى است از اين رو غالباً مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.»(2)
مرحوم نراقى گويد:
«عجله و شتابكارى آن است كه آدمى به مجرد اين كه امرى به خاطر او خطور كند اقدام به آن نمايد، بدون آن كه اطراف آن را ملاحظه نمايد و در عاقبت آن تأمّل كند، و اين از كم دلى و ضعف نفس است. و از راههاى بزرگ شيطان و ان لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت به هلاكت رسانيده.»(3)
عوامل شتابزدگى
عشق و علاقه بيش از حد به يك موضوع، سطحى نگرى و بسته انديشيدن و نيز سيطره هوى و هوس بر انسان هر كدام به نوبه خود مىتوانند از عوامل عجله و شتابزدگى در كارها بشمار آيند.
مثلاً در خريد و فروش و معامله منزل و اتومبيل و يا در امر مهم ازدواج و يا در انتخاب شريك تجارى ممكن است انسان بر اثر شتاب و عجله گرفتار مشكلات فراوان و گاه خانمان سوز گردد. انسان در گزينش همكار، همراه و همسر نبايد بى گدار به آب زند بلكه بايد جوانب آن را به شايستگى بررسى نمايد تا به پى آمدهاى ناگوار آن گرفتار نشود.
از آن جا كه بررسىهاى سطحى و شتابان حقيقت را بر انسان آشكار نمىسازد، چه بسا با يك اقدام بى تأمّل و با شروع يك كار با دستپاچگى در دست اندازهايى بيفتد كه به آسانى نتواند از آن بيرون آيد.
از اين رو گفتهاند «به بين جا را بنه پارا» پيش از آن كه پروژهاى را در زندگى آغاز كنى پيرامون آن بيانديش، منافع و مضار، سود و زيان آن را چه مادى و چه معنوى بررسى كن، آن گاه دست به انجام و اقدام آن بزن. چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى، يك عمر در پشيمانى و ندامت زيستهاند و نتوانستهاند پىآمدهاى زيانبار اقدام عجولانه خود را جبران نمايند. تلخ كامىها، شكستها و مصيبتهاى فراوانى كه بر اثر شتابزدگى دامنگير انسانها شده است قابل شمارش نيست، بسيارى از ما انسانها در پرونده كارى خود از اين شتابكارىها داشته و به خسارتهاى آن واقفيم، چه خوب است كه آنها را مايه عبرت و سرمايه آينده خويش و فرزندانمان قرار دهيم و از عجله و شتابزدگى در زندگى فردى و اجتماعى بپرهيزيم.
نكوهش شتابزدگى در فرهنگ دينى
اسلام از هر چيزى كه آدمى را از رسيدن به كمال معنوى و نتيجه مطلوب در زندگى باز مىدارد به شدت جلوگيرى كرده و آن را مورد نكوهش قرار داده و نسبت به آن هشدار داده است تا انسان با توجه به آن نكوهشها و هشدارها بىفكرى و بىتدبيرى نكند و با مطالعه و بصيرت همه سويه امور زندگى اجتماعى خود را سامان دهى نمايد. در رابطه با عجله و شتابكارى نيز همين نكوهشها و هشدارها را مشاهده مىكنيم:
امام على(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فيها عند زمانها؛(4) از شتاب كردن در كارها پيش از فرارسيدن زمان آنها، و كوتاهى كردن در آنها وقتى زمانشان فرا رسيد دورى كن.»
در اين حديث شريف عدم زمانشناسى ريشه شتابزدگى شمرده شده و ضرورت زمانشناسى براى انجام كارها از وظايف انسان مسلمان بشمار آمده است.
كسى كه فصل و زمان انجام كار را نشناسد دست به اقدام آن در غير زمان انجام آن مىزند و كار او ابتر و بىنتيجه مىگردد.
از سوى ديگر اگر فصل انجام كارى فرا رسيد و آن را انجام نداد فرصت را از دست داده و كوتاهى در انجام آن نموده است.
مانند كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند و يا ميوه رسيده را با تأخير از درخت جدا كند كه در هر دو صورت زيان كرده و كارى بىحاصل انجام داده است.
در بيان ديگرى آن حضرت شتابزدگى را با نابخردى همسو دانسته است:
«من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة؛(5) شتاب در كارى پيش از توانايى يافتن آن، و سستى و درنگ بعد از دست دادن فرصت، نشانه نابخردى است.»
از پى آمدهاى شتابزدگى اندوه و غصه بى پايان است، امام على(ع) فرمود:
«العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة؛(6) شتاب كردن پيش از توانايى يافتن بر كارى موجب اندوه است.»
لغزش و لغزندگى يكى ديگر از پىآمدها و آثار زيانبار عجله است كه در فرهنگ دينى نسبت به آن هشدار داده شده است:
امام على(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار؛(7) شتابكارى موجب لغزش است.»
«مع العجل يكثر الزلل؛(8) با شتابزدگى لغزشها زياد مىشود.»
امام جواد (ع) سه چيز را مايه پشيمان نشدن در كارها بيان كرده است:
«ثلاثٌ من كنّ فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة و التّوكّل على اللّه عند العزيمه؛(9) سه صفت است كه در هر كه باشد در كارهاى زندگى دچار پشيمانى نگردد: 1- شتاب نكردن 2- راى زنى نمودن 3- توكل بر خدا به هنگام انجام كار داشتن.»
عجله ممدوح
آنچه درباره ناپسند بودن و زيانبار بودن شتابزدگى به قلم آورديم از يك نگاه كلان و كلى درست است، اما از اين نكته نبايد غافل شويم كه فرق است بين سرعت و شتاب در كار خير و بين شتابكارى و شتابزدگى در انجام كارها.
«عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت، صورت گيرد، و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميمگيرى لازم در اجرا درنگ نشود و لذا در روايات مىخوانيم كه در كار خير عجله كنيد. يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد، ديگر جاى مسامحه نيست.»(10)
آنچه در فرهنگ دينى به عنوان «عجله ناپسند» مورد نكوهش قرار گرفته آن مواردى است كه انسان چشم و گوش بسته بدون مطالعه و بدون بررسى كارشناسانه بخواهد دست به كارى كوچك يا بزرگ بزند كه نمىداند خير است يا شر. به نفع است يا به ضرر، اما آن گاه كه كارى را با بصيرت مورد مطالعه قرار داد و تمام جوانب آن را با همه احتمالات آن بررسى كرد و معلوم شد كه انجام آن ضررى به دين و دنياى او نمىزند، بلكه خير و بركت و عاقبت به خيرى را به دنبال دارد. مسامحه و تأخير در آن روا نيست، بلكه سرعت و شتاب مورد تأكيد و سفارش دين نيز مىباشد، آياتى از قبيل:
الف: «سارعوا الى مغفرة من ربكم.»(11)
ب: «فاستبقوا الخيرات.»(12)
گوياى اين واقعيت است كه در كار خير حاجت به استخاره نيست، اگر خير بودن آن برايت روشن شده و به اثبات رسيده است در انجام آن درنگ روا مدار.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَن هَمّ بِشَىءٍ مِنَ الخَيرِ فَليُعَجِّلُهُ فَاِنّ َكُلَّ شَىء فيه تَأخيرٌ فَأِنّ لِلشَّيطانِ فيه نَظرةٌ؛(13) كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت، بايد عجله كند، زيرا هر كارى را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيلهاى مىكند.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنَّ اللّه يُحبّ مِنَ الخَير ما يُعجّل؛(14) خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«كان ابى يقول: اذا هممت بخير فبادر، فأنّك لا تدرى ما يحدث؛(15) پدرم مىفرمود: هرگاه آهنگ كار خوبى كردى،بشتاب، زيرا نمىدانى كه چه پيش خواهد آمد.»
در انجام كار خير رهزنان بسيارند چه شياطين داخلى و چه شيطنتهاى بيرونى، چه بسا انسان به قصد انجام كار خيرى مصمم مىشود ولى براثر تأخير و باخبر شدن دوستان، يا خويشان و فرزندان و يا افراد بى انگيزه در كار خير، در انجام آن دچار ترديد و دو دلى مىشود و در نتيجه به انجام آن كار موفق نمىگردد.
رسولخدا(ص) فرمود:
«درنگ كردن در هر كارى خوب است به جز در كار آخرت.»(16)
وقار و درنگ
«ضد صفت عجله “وقار” است و آن عبارت است از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آن كه شروع در يكى از آنها كند، و هم بعد از آن تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تأمل نمودن پيش از شروع را “توقف” گويند، و تأمّل بعد از آن را “تأنّى” و “انائت” نامند، پس وقار شامل اين هر دو است و آن نتيجه قوت نفس و پر دلى است.»(17)
در بخش اول نوشتار گفته شد كه عجله هم مورد نكوهش است و هم مورد هشدار و بايد از آن دورى جست و پرهيز كرد، آنچه در اين فصل مورد بررسى و توجه است صفت مقابل آن يعنى درنگ كردن در كارها و شتاب نكردن در انجام و شروع آنهاست.
در معارف و فرهنگ دينى به اين نكته نيز توجه شده و با عبارتهاى گوناگون از آن ستايش و مدح شده است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الأناة من اللّه و العجلة من الشّيطان؛(18) درنگ و تأنى در كارها از سوى خداى رحمان است و شتاب و عجله در آنها از سياستهاى شيطان.»
روشن است كه هدفهاى غريزه حيوانى ريشه شيطانى دارد و چون غريزه حيوانى انسان كفاف آن را نمىدهد و كم مىآورد. جويندگان اهداف حيوانى همواره عجول و شتابزدهاند چون خطر از دست دادن آن مال و منال و مقام و مانند آن را مىدهند و ترس آن را دارند كه رقيبان آنها را از دست آنان بگيرند، از اين رو اين گونه كسان هميشه در دام صفت زشت عجله گرفتارند.
اما كسانى كه دنبال اهداف انسانى هستند، چون زير پوشش صفت رحمانى حق قرار دادند و اين رحمانيت آن اندازه گسترش دارد كه همه اشياء عالم را فرا گرفته است، از اين رو خطر از دست دادن و ربايش در آن وجود ندارد به همين جهت خواستاران آنها با تأمّل و درنگ به سوى آنها گام برمى دارند.
و نكته اين كه در دعا مىخوانيم خداوند شتابكار نيست همين است كه:
«انّما يعجّل من يخاف الفوت؛(19) همانا كسى شتاب مىكند كه ترس از دست دادن چيزى را داشته باشد.»
بنابراين آن كس كه نگرش رحمانى دارد وجودش درياى بى طوفان و آرامى را مانند است كه هيچگاه دچار امواج نمىگردد و طمأنينه و وقار و آرامش بر وجودش حاكم
است و اما كسى كه نگرش و نگاه شيطانى دارد، همواره در اضطراب و تلاطم است و هر آن احتمال از دست دادن داشتهها را مىدهد و از اين رو همواره شتابان و شتابزده عمل مىكند تا از رقباى دنياطلب و افزون خواه خويش عقب نيفتد.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَعَ التَّثَبّتِ تَكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَه تَكُون النَّدامَة؛(20) در درنگ كردن سلامت است و در عجله ندامت.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنّما اَهلَكَ النّاسَ العَجَلَةُ وَلَو اَنَّ الناسَ تَثَبَّتُوا لَم يهلك اَحدٌ؛(21) مردم را عجله نابود مىكند، اگر مردم با تأمّل كارها را انجام مىدادند، كسى هلاك نمىشد.»
تدبير و تأنى در مديريت
يكى از آسيبهاى بزرگ مديريت و مديران در جريان حاكميت و حكومت دينى، بلاى شتابزدگى و اقدامهاى غير كارشناسانه و شتابزده است.
مدير مدبّر كسى است كه پشت صحنههاى تصميمگيرى را شفاف ببيند و بشناسد و پىآمدهاى مصوبات و برنامهها را مورد بررسى قرار دهد، از اظهار و اعلام برنامهها و پروژههاى خام به شدت پرهيز نمايد.
امام جواد(ع) مىفرمايد:
«اظهار الشّىء قبل ان يستحكم مفسدةٌ له؛(22) آشكار ساختن هر چيز (برنامهها و سياستهاى آينده) پيش از آن كه جوانب آن مستحكم شده باشد فسادانگيز است.»
مدير آگاه و بصير از مطرح كردن طرحهاى ناپخته دورى مىكند تا دچار شتابزدگى نگردد. در روايات اسلامى آمده است كه:
«بِئس الظَّهيرُ اَلرَّأىُ القَصير؛(23) بد پشتوانهاى است فكر خام (و كارشناسى نشده حرفى زدن و طرحى را اعلام كردن)».
خطر شتابزدگى در مديران ارشد نظام به مراتب از مديران ميانى آسيب آفرينتر است از اين رو بايد در تصميم گيريهاى كلان اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى و هر گونه اظهار نظرى كه مربوط به زيرساختهاى فرهنگى و اجتماعى است، كمال احتياط و تأنى و تأمّل را داشته باشند و هيچگاه احساساتى و شتابزده دست به كارى نزنند و مردم هم دولتمردان را در انجام كارها و طرحها به شتابكارى نكشانند. مقام معظم رهبرى همواره به دولتمردان و مردم اين توصيه را داشتهاند كه با يادآورى آن تذكر پدرانه و توصيه پيامبرانه در حكم تنفيذ رئيس جمهور دولت نهم اين بخش از نوشتار را به پايان مىبريم:
«البته نبايد شتابزدگى كرد. من هم به رئيس جمهور محترم عرض مىكنم كه از شتابزدگى اجتناب شود، آرمانها با جدّيت تعقيب شود. اما هيچ گونه شتابزدگى به وجود نيايد هم به مردم عزيزمان توصيه مىكنم كه در درخواستها شتابزدگى را اعمال نكنند.»(24)
پىنوشتها:
1. غررالحكم، ج 2.
2. مفردات راغب واژه (عجل).
3. معراج السعادة، ص 218، چاپ هجرت.
4. ميزان الحكمه، ج 7، مترجم، ص 3488.
5. همان.
6. همان.
7. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3484.
8. همان.
9. بحارالانوار، ج 75، ص 81.
10. تفسير نمونه، ج 12، ص 60.
11. سوره آل عمران، آيه 133.
12. مائده، آيه 48.
13. تفسير نمونه، ج 12، ص 45.
14. همان.
15. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3486.
16. همان.
17. معراج السعادة، ص 221.
18. ميزان الحكمة، ج 7، ص 3484.
19. مصباح المتهجد، ص 195.
20. ميزان الحكمة، ج 7، ص 3484.
21. همان.
22. تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص 826.
23. غررالحكم، واژه (رأى).
24. سخنان مقام معظم رهبرى 12/5/84.
سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى
سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى
اسماعيل نساجى زواره
اشاره
تمدن اسلامى آخرين حلقه تمدن الهى است كه نهال درخت تنومندش با دستان پرتوان پيامبراكرم(ص) كاشته شد و ريشهاش با هجرت آن بزرگوار و ساير مسلمانان مستحكم گرديد و همچنين ميوهاش پس از گذشت چند قرن در زمينه علوم شرعى، عقلى، ادبى، تجربى، فرهنگ و هنر به بار نشست.
با ظهور اين تمدّن الهى – انسانى، خداوند اتمام نعمت را بر پيكر انسانيّت پوشانيد، بنابراين مسلمانان با الهام از آموزههاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) بيشترين نقش را در زمينه رشد و شكوفايى ايفا نمودند.
نگارنده سعى دارد كه در اين نوشتار نقش مسلمانان را در زمينه پيشرفت فرهنگ و علوم مورد بررسى قرار دهد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى گامى مؤثر در جهت اعتلاى تعليم و تربيت و شكوفايى برداريم.
مسلمانان مشعل داران تمدّن
قرآن كريم در آموزههاى خود دعوت به فراگيرى دانش و تشويق انسانها به آبادانى و نوآورى را مورد تأكيد قرار داده است. با اين كه عدم تبعيض در ميان انسانها از اصول تغييرناپذير اين كتاب آسمانى است، امّا خداوند به صراحت مىفرمايد: «هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون؛(1) آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند برابر هستند؟»
قرآن كريم با دميدن روح جديد بر پيكر نيمه مرده سرزمينهاى فتح شده، فضاى علمى و فرهنگى نوى را پديد آورد، بدين صورت كه ابتدا افكار مسلمانان را متوجه فلسفه آفرينش و فرجام هستى نمود و با يادآورى آثار قدرت الهى دريچهاى به سوى اسرار خلقت گشود و گامى را به سوى پيشرفت علمى فراهم ساخت.
با اين كه علوم مسلمانان در آغاز منحصر به علوم دينى بود، ولى در قرن دوم هجرى آنان به سراغ اندوختههاى علمى ساير ملتها رفتند وطى دو قرن قسمت عمده علوم را از ملتها گرفتند سپس در پرتو منطق قرآنى و تجربه علمى دست به ابتكار زدند.
مفسر بزرگ علامه طباطبايى(ره) در مورد تأثير قرآن در پيشرفت فرهنگ و شكوفايى مىنويسد: «عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى به صورت نقل و ترجمه در ابتدا و به صورت ابتكار در پايان، همان انگيزه فرهنگى بود كه قرآن مجيد در نفوس مسلمانان فراهم كرده بود. و معلوم است كه مدنيّت اسلامى بعد از هجرت و رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد و بالأخره امروز در حدود شش صد ميليون نفر از جمعيّت كره زمين را به نام اسلام در بر مىگيرد و بديهى است كه چنين تحوّلى كه يكى از حلقههاى بارز سلسله حوادث جهان مىباشد، در حلقههاى بعدى تأثير بسزايى خواهد داشت و از اين رو يكى از علل و مقدّمات تحول امروزى و پيشرفت فرهنگ جهان قرآن مجيد خواهد بود.»(2)
با اين بيان معلوم مىشود كه قرآن از همان راهى كه فكر توحيد و يكتاپرستى را در بشر بيدار كرد، دقيقاً از همان راه بشر را در خط سير علمى و كشف حقايق جهان هستى كه پايه تمدّن است، قرار داد و احاديث نبوى جان تشنه مؤمنان را براى دريافت دانشهاى گوناگون با عزمى راسخ به حركت واداشت، لذا مىبينيم كه سدههاى نخستين تاريخ اسلام به ويژه قرن دوم تا پنجم ه.ق «عصر طلايى» جهان اسلام است. مسلمانان با الهام از آيات قرآن كريم و تعاليم پيامبر اكرم(ص) و به كمك آموزههاى دينى به پيشرفتهاى علمى و فرهنگى چشمگيرى دست يافتند.
اين زمان مقارن با دوره قرون وسطى، يعنى دوران انحطاط تمدن در تاريخ اروپا بود. قرون وسطى تقريباً از سال 476 م شروع شد و تا سال 1450 م ؛ يعنى حدود 950 سال ادامه يافت. اين زمان در تاريخ اسلام مطابق بود با حدود 100 سال قبل از هجرت تا حدود 850 سال بعد از هجرت. اين دوران را براى اروپا و جهان مسيحيّت «عصر ظلمت» ناميدهاند.
زمانى كه اروپا ركود اين دوره تاريك را سپرى مىكرد، در مشرق زمين دولتهاى اسلامى، تمدّنهاى قديمى بين النهرين، مصر، ايران، يونان و هند را بازشناسى كرده بودند، هم چنين شهرهاى مهم دنياى اسلام به صورت مراكز علمى و فرهنگى درآمده بودند و دانشمندان مسلمان ابتكارات خود را به دنيا عرضه مىكردند.
نوآورىهاى فراوان، تأليفات متعدد، مساجد، كتابخانهها، مدارس، شهرهاى با شكوه و پرجمعيت، روستاهاى آباد، ارتباطات وسيع، تجارت پررونق و ديگر عوامل مسلمانان را مشعل داران فرهنگ و تمدّن قرار داده بود. شاهكار مسلمانان در اين بود كه جنبش و تحوّلى در جهان پديد آوردند كه قرنها جامعه بشرى از فيض وجود آن بهرهمند بود. مسلمانان در طول چند قرن آن چنان در علوم، صنايع، اقتصاد، سياست و نظامات اجتماعى پيشرفت نمودند كه به اعتراف دانشمندان غربى از همه جلو افتادند و حتّى تمدن كنونى اروپا و غرب بيش از هر چيز ديگر از آن مايه گرفته است.(3)
دكتر حسين نصر در زمينه رشد و بالندگى تمدن اسلامى مىگويد: «تنها پس از آن كه وحى اسلامى توانست به تمدّن جديد رنگ مشخص اسلامى بدهد، علم، ادب و فلسفه به اوج كمال خود رسيد.»(4)
بنابراين تمدّن اسلامى با بهرهگيرى از آيات قرآن و اقدامات پيامبر اكرم(ص) در طى مراحل كمال و پختگى به درجهاى رسيد كه آدام متز (دانشمند سوئيسى) در كتاب خود قرن چهارم هجرى را «عصر نوزايى اسلامى» ناميده است.(5) در اين دوره دانشمندان مسلمان در علوم و فنون به قدرى از خود ابتكار نشان دادند كه طبق اعتراف گوستاولوبون تا قرن يازدهم ميلادى دانشمندان اروپا قولى را كه مأخوذ از مصنّفين مسلمان نبود، مستند نمىشمردند و تمام دانشكدهها و دانشگاههاى اروپا تا پانصد سال روى ترجمه كتابهاى دانشمندان اسلامى داير بود و مدار علوم مردم اروپا فقط دانش مسلمين بود.(6)
دانشهاى نوين
رشد و شكوفايى مسلمانان فقط در زمينه فهم معارف و مباحث اعتقادى نبود، بلكه علاوه بر ابداع علومى همچون: فقه و اصول و تفسير، دانش هايى همچون: علم كلام، فلسفه و اخلاق را مطابق مضامين آيات قرآن كريم مطرح نمودند و با شيوهاى نوين گسترش دادند و حتّى فراتر از اينها علوم طبيعى، رياضى، تاريخ، جغرافيا، دانشهاى تجربى و هنرهاى زيبا را به اوج كمال رساندند و از اين رهگذر ابتكارات، اختراعات و اكتشافات نوين را به جامعه بشرى عرضه نمودند.
در عصر مأمون محمد خوارزمى علم «جبر» را پايهگذارى كرد و كتاب او به نام «جبر و مقابله» مرجع دانشمندان اروپا قرار گرفت.(7)
در رياضيّات و هندسه ابوريحان بيرونى به كشفيّات تازهاى دست يافت و در هندسه مسطّحه خواجه نصير الدين طوسى به ابداعاتى نايل آمد. هم چنين تا قرن سيزدهم ميلادى عدد صفر مجهول بود تا اين كه خوارزمى آن را كشف كرد. او كسى بود كه علامات اعشارى را براى نخستين بار به كار برد.(8)
دانش جغرافيا در پرتو فرهنگ اسلامى رشد قابل ملاحظهاى پيدا كرد. بسيارى از كتب «مسالك و ممالك» با محور قرار دادن مكه و مدينه كه هر ساله ميزان زائران خانه خدا بود، به نگارش درآمدند و در اين دانش مسلمين پيش گام ديگر ملّتها شدند.
هم چنين «نقشه جهانى» را ابوعبداللّه ادريسى مؤلف كتاب «نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق» اختراع نمود و مدتها مرجع دانشمندان اروپا بود.(9)
در علم شيمى جابربن حيّان به كشفيّات نو و آفرينش آثار پر ارج و بىبديل دست يافت. در فيزيك ابن هيثم شهرت فراوانى پيدا نمود و كتاب وى «علم المناظر» به عنوان بهترين كتاب قرون وسطايى در نورشناسى شناخته شد.
در فلسفه تاريخ و علم جامعهشناسى ابن خلدون مطالب بى سابقهاى را عنوان كرد. در فلسفه سياسى فارابى با بهرهگيرى از كار پيشينيان نكات جديدى را عرضه نمود و در روان شناسى ابن سينا شيوهاى علمى پديد آورد.
در علم پزشكى محمد بن زكرياى رازى، حنين ابن اسحاق و ابوعلى سينا آثار بى مانندى از خود به يادگار گذاشتند و پيشرفت مسلمانان در اين علم به نحو بى سابقه و گستردهاى رواج پيدا كرد. به همين جهت نوشتهاند كه مسلمانان در ايجاد بيمارستانهاى خوب و تهيه لوازم آن پيشاهنگ جهان بودهاند.
نخستين بيمارستانى كه در سرزمينهاى اسلامى تأسيس شد، بيمارستان صحرايى (در ميان چادر با برخى تجهيزات) بود كه در جنگ بدر به دستور پيامبر اكرم(ص) ساخته شد.(10) امّا بعدها اين پديده روبه رشد و كمال رفت و بيمارستانهاى بزرگ و مجهزّى تأسيس شد. هم چنين ابتكارات مسلمانان همچون: اختراع چاپ، قطب نما، كشف فرمول باروت، كشف گردش خون، صنعت كاغذ سازى و دهها ابتكار ديگر نشانه عشق و علاقه آنان به نوآورى و شكوفايى بود.(11)
نهضت ترجمه
در پايان قرن اول هجرى مترجمان اسلامى كار ترجمه را شروع كردند. نخستين گام ترجمههاى اسلام در زمان منصور خليفه عباسى(158 – 136 ه.ق) برداشته شد، ولى نهضت واقعى ترجمه از نيمه دوم قرن دوم هجرى رسميّت يافت. در قرن سوم هجرى(عصر كلاسيك اسلام) اين نهضت به اوج خود رسيد و تا پايان قرن پنجم ادامه يافت، بنابراين مسلمانان بيش از سه قرن سخت مشغول ترجمه آثار علمى، فلسفى، ادبى و مذهبى تمدنهاى كهن بودند و از ميراث انسانى بزرگى كه به زبانهاى مختلف آن زمان، يعنى عبرى، سريانى، فارسى، هندى، لاتينى و يونانى بود، بهرهمند شدند.(12)
به منظور جاى دادن مترجمان و حفظ آثار آنان مؤسسه علمى به نام «بيت الحكمه» در بغداد تأسيس شد. زمان تأسيس اين مركز به درستى مشخص نيست و عدّهاى بنيان آن را در سال 210 يا 211 ه.ق مىدانند، عدّهاى هم تأسيس آن را در عصر هارون الرشيد دانستهاند. به هر صورت اين مركز در زمان مأمون به علت رواج روحيه علمى و عقلى از رونق فراوانى برخوردار گرديد.(13)
اين بيت الحكمه نوعى آكادمى و دارالترجمه محسوب مىشد كه داراى كتابخانهاى مفصّل با يك رصدخانه بود و در نقل علوم يونانى نقش قابل ملاحظهاى را ايفا مىكرد. رصدخانهاى كه مأمون ضميمه بيت الحكمه كرد، مركزى شد براى مطالعه نجوم و رياضيات. در اين رصدخانه مسلمين محاسبات نجومى انجام مىدادند، چنان كه طول يك درجه از نصف النهار را با دقّتى نزديك به محاسبات امروز اندازه مىگرفتند. در زمان اين خليفه (مأمون) كه مسلمانان كتاب بطلميوس و اقليدس را ترجمه مىكردند، در تمام اروپا تنها يك رياضى دان مشهور وجود داشت كه نوشتههاى او در رياضيات از بعضى اصول مقدّماتى تجاوز نمىكرد، لذا در تمام قرون وسطى پيشرفت رياضيّات در واقع مديون نبوغ رياضى مسلمانان بود.(14)
مسأله مهمى كه در طول نهضت ترجمه كار مسلمانان را در ترجمه و جذب كتابهاى خارجى آسانتر مىكرد، استفاده از مترجمين هر قومى بود كه در سيطره اسلام به سر مىبردند.(15) نتيجه اين كه آنان قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف را به زبان عربى ترجمه كردند و بهترين معلومات هر ملّتى را آموختند، مثلاً در قسمت فلسفه، طب،هندسه،منطق و هيأت از يونانيان استفاده نمودند و از ايرانيان تاريخ، ستارهشناسى، ادبيات و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند، از هنديان حساب، نجوم، داستان و گياهشناسى را آموختند و از خود چيزهايى به آنها افزودند و از مجموع آنها علوم و صنايع را پديد آوردند.(16)
مساجد
يكى از اقدامات مهم نبى مكرّم(ص) پس از هجرت، ساختن مسجد بود. استقبال عظيمى كه اكثريت مردم مدينه از پيامبر(ص) به عمل آوردند، آن حضرت را بر آن داشت كه پيش از هر كارى براى مسلمانان يك مركز عمومى به نام «مسجد» بسازد تا امور عبادى، آموزشى، پرورشى، سياسى و قضايى در آن انجام گيرد. پيامبر(ص) زمينى را كه شترش در آن زانو زد، براى ساختمان مسجد خريدارى نمود و تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن وسايل ساختمانى شركت كردند.(17)
ساختن مسجد باعث ايجاد وحدت و هم دلى بين مسلمانان گرديد و تا آغاز قرن چهارم هجرى در غير اوقات نماز، مكانى براى تعليم و تربيت بود، به طورى كه بسيارى از علما و دانشمندان فارغ التحصيلان حلقههاى تدريس مساجد بودند.
از زمان خلافت خليفه دوم دامنه فتوحات مسلمانان گسترش يافت و تعداد افراد زيادى از ساير سرزمينها به آيين اسلام گرويدند، به طورى كه با زبان عربى آشنايى نداشتند، بنابراين آموزش زبان عربى براى درك معانى آيات قرآن و تعاليم اسلام توسط اصحاب پيامبر و تابعين در مساجد نو بنياد آغاز شد.
اين مساجد ابتدا در شهرهاى كوفه، بصره، حيره و مداين بنياد گرديد و به دستور خليفه دوم برخى از صحابه پيامبر(ص) مأمور اقامه نماز و آموزش قرآن و مسائل دين در آن مكانهاى مقدّس شدند.(18)
در عصر خلفاى راشدين و پس از آن در دروه حكومت امويان، مساجد بزرگ كه عنوان جامع داشت، در مراكز بلاد اسلامى ساخته شد و علاوه بر تعليم مسائل دينى به آموزش مسائل علمى نيز مىپرداختند. بسيارى از صحابه پيامبر(ص) و تابعين و نيز پيشوايان مذاهب در اين دانشگاههاى عمومى به تعليم مبانى دين و نشر مذهب خود مىپرداختند. مراكز مشهور آموزش اسلامى در اين دوره عبارت بود از: مسجد النبى در مدينه، مسجد الحرام در مكه، جامع بصر، جامع كوفه، جامع اصفهان، جامع فسطاط مصر، مسجد الاقصى و قبة الصخره در بيت المقدّس، جامع اموى دمشق،
جامع زيتونه در تونس و جامع قيروان در مراكش. همزمان با نشر اسلام در خارج از جزيرة العرب، گروه عظيمى از ايرانيان آزموده و برخوردار از فرهنگ و ادب، خالصانه به آيين اسلام گرويدند. علاقه ايرانيان به دين مقدّس اسلام از همان آغاز شروع شد و از دل و جان در ترويج احكام و دستورات شريعت اسلام كوشش نمودند و حتّى در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبى اكرم(ص) جان فشانى نمودند. از اين زمان كوشش و زحمات ايرانيان مسلمان در خدمت به فرهنگ و معارف اسلامى قرار گرفت و گامى جديد در تدوين و توسعه فرهنگ و تمدن اسلامى بود.(19)
كتاب و كتابخانه
آموزههاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) انگيزهاى نيرومند براى دانش پژوهى در گستره جهان اسلام گرديد. به بركت همين روحيه و فرهنگ بود كه دانشمندان مسلمان توانستند در مدّت كوتاهى آثار نفيس و گران بهايى را به جامعه بشرى عرضه بدارند. عشق به مطالعه و تحقيق چنان فضايى را در جامعه اسلامى به وجود آورده بود كه تأسيس كتابخانه نياز مبرّم شناخته شد، لذا از اويل تأسيس بيت الحكمه تا سدههاى چهارم و پنجم هجرى كتابخانههاى بزرگى در گوشه و كنار جهان اسلام بنا شد.
تقريباً هر سلسهاى، از خلفاى بنى اميّه و بنى عباس گرفته تا فاطميان، آل بويه، سامانيان، غزنويان و مغولان كه هر كدام در مركز حكومت خود كتابخانههاى با شكوهى را تأسيس كردند اين علاقه به كتابخوانى و ارج نهادن به كتاب در سده چهارم در شكوفايى علمى و فكرى و پيدايش نهضت علمى اسلامى تأثيرى بس شگرف داشت.
در اواخر قرن چهارم فرمانروايان مهم اسلامى در بغداد، مصر و قرطبه داراى كتابخانههاى عظيمى بودند، به عنوان نمونه عزيزبن معزّ(خليفه فاطمى) در مصر كتابخانه بزرگى داشت كه تعداد كتابهاى آن را شش هزار جلد تخمين زدهاند.
در قرن نهم ميلادى كتابخانه كليساى شهر «كنستانز» فقط سى صد و پنجاه و شش جلد كتاب داشت، در حالى كه در كتابخانه قرطبه چهارصد هزار جلد كتاب وجود داشت و فهرست كتابهاى اين كتابخانه در چهل و چهار جلد تهيه شده بود.(20)
در غرناطه (گرانادا) در عصر امويان اندلس هفتاد كتابخانه عمومى وجود داشت در صورتى كه چهارصد سال پس از اين تاريخ شارل خردمند، امپراتور فرانسه، براى تأسيس كتابخانه دولتى پاريس به زحمت توانست نهصد جلد كتاب جمع آورى كند كه ثلث آن نيز ادعيه و اوارد راهبان و كشيشان بود.(21)
در مورد كتاب فروشىهاى شهرهاى اسلامى گفته يعقوبى(مورخ) را مىتوان مطرح ساخت كه معتقد است در زمانش تنها در بغداد متجاوز از صد كتاب فروشى وجود داشته است. ضياء الدين سردار (نويسنده و مورّخ) در اين زمينه به كتاب فروشى ابن نديم اشاره مىكند. او معتقد است كه كتاب فروشى ابن نديم كه كتب موجود در فهرست مفصّل او (الفهرست) را شامل مىشد، چندين برابر بزرگتر از كتاب فروشى «فويل» لندن كه در آن زمان به عنوان بزرگترين كتابفروشى جهان توصيف مىشد، بوده است.(22)
علاوه بر اينها در غالب مساجد كتابخانهاى وجود داشت و در بيشتر شهرهاى اسلامى كتاب خانههاى عمومى بود كه تعداد زيادى كتاب در آنها گردآورى شده بود.
كتابخانه بصره به دانشورانى كه در آن جا مطالعه مىكردند، مقررّى مىداد. وقتى مغولان بغداد را ويران كردند، سى و شش كتابخانه عمومى در آن جا بود و اين غير از كتابخانههاى خصوصى بود. نقل مىشود كه وقتى امير بخارا، واقدى«مورّخ معروف» را دعوت كرد، وى نپذيرفت و فقط چهارصد شتر براى حمل كتابهاى خويش درخواست كرد.
پس از درگذشت واقدى شش صد صندوق پر از كتاب به جاى ماند كه براى برداشتن هر صندوق دو مرد لازم بود. بعضى از بزرگان همچون ساحب بن عبّاد به اندازه همه كتابخانههاى اروپا كتاب داشتند.(23)
پيدايش مدارس
مكتب حيات بخش اسلام در آموزههاى خود بيشترين تأكيد را نسبت به تعليم و تربيت دارد. نبى مكرّم اسلام(ص) در سيره خود تعليمات را بر اساس اوضاع اجتماعى و با روشهاى خاص انجام مىداد. نخستين جلسات آموزشى آن حضرت با تعليم قرآن در مسجد مدينه شروع شد. بعد از رحلت آن بزرگوار ائمّه اطهار(ع) دنباله رو كارها و خدمات ارزنده ايشان بودند و در زمينههاى مختلف نقش خويش را به بهترين وجه ايفا نمودند.
اهميّت مسأله تعليم و تربيت و تفكّر در آموزههاى دينى، زمينه توجه مسلمانان را نسبت به ايجاد مدارس فراهم نمود.
تا قرن سوم هجرى مركز تعليم علوم دينى و ادبيات مساجد بود. تعدّد مكتبهاى فلسفى و مذهبى و ضرورت تعليمات كلاسيك و بلند مدّت منجر به گسترش تعليم و تربيت و ازدياد طلّاب گرديد. ضرورت ايجاد فضاهاى خاص آموزشى بدين منظور كه بحث و جدل مزاحم عبادت كنندگان نشود و آمد و رفت عموم مردم باعث ايجاد اخلال در تدريس نگردد، سبب احداث مدرسه شد.
رقابت و مبارزه خلفا و امرا در تبليغات مذهبى و سياسى نه تنها به اين روند شدت بخشيد، بلكه به عنوان عامل اصلى و اساسى در پيدايش تعداد بسيارى از مدارس، مؤثّر بود.(24)
اكثر منابع تاريخى، شهر نيشابور را مهد نخستين مدارس دانستهاند. اولين مدرسه مستقل را «ناصر كبير» در اواخر قرن سوم هجرى در آمل برپا كرد و سالها در آن به تدريس پرداخت. شخصيت مشهور ديگرى كه در زمينه راه اندازى مدارس نقش قابل ملاحظهاى را ايفا نمود، خواجه نظام الملك طوسى بود. وى مدارس نظاميه را تأسيس كرد. خواجه در سال 457 هجرى به صدارت منصوب شد و حدود سى سال با توانايى و اقتدار زياد در عصر حاكميت آلب ارسلان و ملك شاه سلجوقى وزارت آنها را بر عهده داشت.
تأسيس مدارس نظاميه با دوران سلطنت آلب ارسلان سلجوقى (465 – 455 ه.ق) دومين پادشاه بزرگ اين سلسله مقارن بود.(25)
شخصيّتهاى مشهور در اين نظاميهها مشغول به تدريس شدند كه از جمله آنان عبدالملك بن محمد جوينى بود. وى به شاگردانش در مجالس مناظره آزادى مىداد و اين مناظره قدرت و استعداد آنان را پرورش مىداد.(26) نظاميه بغداد از معروفترين نظاميهها بود و هميشه مشهورترين دانشمندان عصر را براى تدريس در آن انتخاب مىكردند. خواجه نظام الملك توجه خاصّى به نظاميه بغداد داشت. با وجود اين كه نظاميّه نيشابور در آن زمان هنوز اعتبار خود را در دوره سلجوقى حفظ كرده بود و نيز نظاميه بصره كه از نظاميه بغداد بزرگتر و زيباتر بود، امّا هيچ گاه اعتبار هيچ كدام از نظاميّهها به پايه و منزلت نظاميه بغداد نمىرسيد.
تأسيس مدارس نظاميه آغاز نهضتى چشمگير در گسترش دامنه مدارس اسلامى گرديد و بسيارى از بزرگان علمى و سياسى را بر آن داشت كه با پيروى از روش خواجه نظام الملك به تأسيس مراكزى از اين نوع مبادرت ورزند، چنان كه فاصله نيمه دوم قرن پنجم تا حمله مغول در نيمه دوم قرن هفتم در تاريخ علمى اسلام به وفور مدارس، ممتاز و مشهور گرديده است.(27)
پىنوشتها:
1. سوره زمر، آيه 9.
2. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 98.
3. علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قربانى، ص 19.
4. سه حكيم مسلمان، سيد حسين نصر، ترجمه احمد آرام،ص1.
5. تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آدام متز، ترجمه على رضا ذكاوتى قراگزلو، ص 9.
6. فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونكه، ترجمه مرتضى رهبانى، ج 2، ص 36.
7. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، حنّا الفاخورى، ج 2، ص 362.
8. مسلمانان و دانش جديد، عبدالرزّاق نوفل، ص 81.
9. دانش مسلمين، محمد رضا حكيمى، ص 156.
10. سيره ابن هشام، ج 1، ص 688.
11. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزّاقى و ديگران، ص 351.
نهضت ترجمه در جهان اسلام، ترجمه اسماعيل سعادت، ص 6.
12. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، حسين سلطان زاده، ص 70.
13. كارنامه اسلام، دكتر عبدالحسين زرّين كوب، ص 66 – 65.
14. نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بيدارى غرب، ذكر اللّه محمدى، ص 61.
15. تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه على جواهر كلام، ص 581.
16. فروغ ابديت آية اللّه جعفر سبحانى، ج 1، ص 369.
17. تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى، عبدالرحيم غنيمه، ترجمه نور اللّه كسايى، ص 5.
18. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 10 – 90.
19. تمدن اسلام در قرن چهارم هجرى، ص 202.
20. نشريه سمينار كتاب و كتابدارى، دانشگاه مشهد، سال 1360، 74.
21. تمدّن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه محمد تقى فخرداعى گيلانى، ص 558.
22. ميراث اسلامى در گذشته و حال، ضياء الدين سردار، ترجمه على اصغر شيرى، ص 30.
23. نقش كتابخانههاى مساجد در فرهنگ و تمدن اسلامى، محمد مكى السباعى، ترجمه دكتر على شكوهى، ص 125.
24. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، ص94.
25. مدارس نظاميه و تأثيرات علمى و اجتماعى آن، نوراللّه كسايى، ص 11.
26. فرار از مدرسه، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص 23.
27. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 14.
جستجوى وسيله براى تقرب به خدا
جستجوى وسيله براى تقرّب به خدا
آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
هر كس براى رسيدن به هر هدف و مطلوبى چه مادى باشد و چه معنوى در آغاز به آثار و نتايج آن مطلوب مىانديشد و سپس به نيروى در راه تحقق آن توجه مىكند و در صدد تقويت آن نيرو اقدام مىنمايد. پس از آن حالت با عزم و تصميم به تلاش در جهت رسيدن به آن مىپردازد. از جمله چيزهايى كه در راه تحقق و حصول آن هدف طبيعى است، دقت لازم در تهيّه اسباب و لوازم كافى براى رسيدن به آن است و با انتخاب هدف و تهيه اسباب و لوازم كافى به كوشش و مجاهده مىپردازد تا به آن هدف نائل شود.
از باب مثال اگر انسان به هدف تحصيل علم و دانش يا كسب مال تلاش و كوشش مىكند بايد از استعداد لازم برخوردار باشد و استعدادش را در راه رسيدن به مطلوب به كار گيرد و آن را بيهوده مصرف نكند و تصميم جدى بر تحصيل دانش داشته باشد و اسباب لازم يعنى ابزار تحصيل را فراهم كند و سپس با جديّت به تحصيل علم و كسب دانش يا ثروت اقدام كند.
انسانى كه به خدا ايمان آورده است بايد توجه داشته باشد كه مهمترين هدف و مطلوب او، وصول به قرب الهى از طريق شناسايى خداى سبحان و ارتباط صميمانه با اوست. زيرا جز او چيزى صلاحيت و ارزش آن را ندارد كه هدف و مطلوب انسان قرار گيرد و شايستگى آن را داشته باشد كه انسان به عنوان انسان در راه او تلاش و فداكارى نمايد از اين رو لازم است پس از بيدارى و لزوم حركت در جهت آن هدف و مطلوب، عزم و تصميم خود را به كارگيرد و با فراهم كردن اسباب و وسايل مناسب با آن هدف، تلاشها و مجاهدات خود را به گونهاى تنظيم كند كه آنها وى را به مطلوب برساند و تحقق هدف از آفرينش او را هموار سازد.
قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلّكم تفلحون؛(1) اى ايمان آوردهها تقواى الهى را رعايت كرده و از او پروا كنيد (و با توجه به اين كه او ناظر بر شماست و شما در محضر او هستيد از مخالفت با او پرهيز كنيد و دستورهاى او را اجرا كنيد.) و براى تقرّب به او وسيلهاى بجوئيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد».
در اين آيه از مؤمنان خواسته شد تا براى رسيدن به رستگارى و فلاح سه كار را انجام دهد:
1- تقواى الهى را پيشه خود سازد.
2- براى تقرّب به خدا وسيلهاى انتخاب كند.
3- در راه خدا جهاد و تلاش كند.
يعنى در مرحله اول بايد وقايه و سپرى داشته باشد كه نگذارد نافرمانى خدا به او برسد، گويا گناه تيرى است كه از سوى شيطان متوجه انسان مىشود و آدمى با سپر تقوا مانع از اصابت آن تير به خود مىشود. زيرا شيطان در كمين است و به تعبير قرآن (انّه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم)(2) او و همراهان او شما را مىبينند از آن جهت كه شما نمىبينيد، او مىبيند و ما او را نمىبينيم، بايد سپر لازم را در دست داشته باشيم تا از خطر او در امان باشيم.
ابتغاء وسيله
آن چه كه در اين آيه مهم است و بايد مورد توجه قرار گيرد. موضوع انتخاب وسيله است كه مؤمنان بعد از تحصيل تقوا بايد به آن توجه كنند.
وسيله در اصل به معناى تقرّب جستن و يا چيزى است كه باعث تقرّب به ديگرى از روى رغبت و ميل باشد، راغب مىگويد: كلمه وسيله به معناى دنبال كردن چيزى با ميل است و حقيقت وسيله به سوى خدا، مراعات راه خدا با علم و عبادت و دنبال كردن دستورهاى پسنديده شرع است.(3)
مصاديق وسيله
اگر وسيله هر چيزى است كه انسان را به خدا نزديك مىكند و مؤمن بايد در طلب آن باشد، در روايات مصاديق فراوانى براى آن ذكر شده است كه به نمونههايى از آن اشاره مىشود:
1- اطاعت خدا و اجراى فرمانهاى الهى
الف: على عليه السلام در نهج البلاغه در خطبه 110 فرمود: «انّ افضل ما توسّل به المتوسلون الى اللّه سبحانه الايمان به و برسوله» يعنى بهترين چيزى كه به وسيله آن مىتوان به خدا نزديك شد ايمان به خدا و پيامبر اوست. زيرا ريشه اصلى حركتهاى سازنده و مثبت، ايمان است و به تعبير ديگر: اساس و پايه تمام نيكىها ايمان است و بدون آن هيچ گونه حركتى به سوى فرايض الهى و واجبات دينى وجود نخواهد داشت، ايمان به خدا انسان را به واجبات الهى وا مىدارد و ايمان به معاد انسان را از انجام محرمات الهى باز مىدارد.
ب: جهاد در راه خدا
دومين وسيله، جهاد در راه خدا است: «و الجهاد فى سبيله فانه ذروة الاسلام؛جهاد در راه خدا وسيله تقرّب به خداست»زيرا جهاد قلّه رفيع اسلام است. ناگفته نماند جهاد در اينجا معناى وسيعى دارد كه علاوه بر جهاد نظامى ،شامل جهاد علمى و تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد با نفس و هرگونه تلاش و كوشش مفيد و سازنده براى پيشبرد اهداف اسلامى است و با بيان فلسفه جهاد به عنوان قلّه رفيع اسلام، استفاده مىشود جهاد در راه خدا باعث بقاء اسلام و رشد و بالندگى آن و وسيله عزّت و سر بلندى جامعه اسلامى است و بدون جهاد، حيات مكتب اسلام تضمين نخواهد شد.
ج: اخلاص
يكى از وسايل تقرّب به خدا كلمه اخلاص و شهادت به يگانگى خداست «و كلمة الاخلاص فانّها الفطرة» و كلمه اخلاص كه هماهنگ با فطرت انسانى است يعنى عبوديت و الوهيت مخصوص ذات پروردگار است و آدم مؤمن بايد هرگونه شرك و بتپرستى را نفى نمايد و همه كارها را فقط براى او انجام دهد زيرا انسانى كه به سراغ گناهان مىرود و يا در برابر غير خدا سر تسليم فرود مىآورد، چنين انسانى يا تسليم شيطان شده و يا تسليم هواى نفس خويشتن گشته است و تسليم شدن در برابر شيطان يا هواى نفس يا بت، خلاف فطرت انسان است زيرا غير خدا ارزش آن را ندارد كه معبود انسان قرار گيرد.
د: برپادارى نماز
يكى از وسايل قرب به خدا نماز است كه حضرت فرمود: «و اقام الصلوة فانها الملة» برپا داشتن نماز كه حقيقت دين است زيرا نماز پايه اصلى دين و ستون خيمه آن است.
ه: زكات
يكى از وسايل تقرّب خدا زكات است «و ايتاء الزكاة فانّها فريضة واجبة» و اداى زكات كه فريضهاى واجب است يعنى انسانى كه بخشى از مال خود را براى هدف الهى جدا كند و آن را در اختياز نيازمندان جامعه قرار دهد در واقع تعلقش را از آن مال بريده و از اين طريق خود را به خدا نزديك ساخته است.
و: روزه
يكى از وسايل تقرّب به خدا روزه ماه رمضان است «وصوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب» روزه ماه رمضان كه سپرى در برابر عقاب و كيفر است، از اين كه روزه را به عنوان سپر عقاب معرفى كرده است براى آن است كه سرچشمه اصلى گناهان وسوسههاى شيطان و از ابزار شيطان، هواى نفس است. هنگامى كه به وسيله روزه، شهوت در كنترل عقل در آيد انسان با اين وسيله دفاعى از حملات شيطان محفوظ مىماند. در واقع روزه انسان را از جهان بهايم خارج و به سوى فرشتگان مىبرد و او را به خدا نزديك مىكند.
ز: حج و عمره
حج و عمره نيز از وسيلههاى تقرّب به خدا هستند «و حج البيت و اعتماره فانّهما ينفيان الفقر و يرحضان الذنب» و حج و عمره خانه خدا كه نابود كننده فقر و شستشو دهنده گناه است.
در كنار مراسم حج و عمره بازارهايى را جهت مبادلات اقتصادى به وجود آورند و از اين طريق بنيه اقتصادى كشورهاى اسلامى را تقويت كنند و فقر را از كشورهاى اسلامى بزدايند.
و اما تأثير آن از جهت زدودن گناه براى آن است كه حج و عمره تحوّلى در روح و جان انسان ايجاد مىكنند كه آدمى به بازنگرى اعمال پيشين خود پرداخته و از گناهان خود توبه كند و به گونهاى شود كه گويا از مادر متولد شده است چنان چه فرمودند: «يخرج من ذنوبه كهيئة يوم ولدته»(4) انسان حاجى از گناهان خود پاك و خارج مىشود مانند روزى كه از مادر متولد شده است.
ح: صله رحم
صله رحم از اسباب تقرّب به خدا است «و صلة الرحم فانّها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل» صله رحم كه سبب فزونى مال و تأخير اجل و سبب طول عمر است. تأثير صله رحم در فزونى مال به خاطر تأثير برقرارى پيوندهاى خانوادگى در همكارى اقتصادى است و سبب طول عمر بودن آن به اين دليل است كه اولاً با صله رحم روابط خانوادگى برقرار و در مشكلات به همديگر يارى مىرسانند و ثانياً نسبت به هم دعا مىكنند و خود دعا سبب طول عمر مىشود و ثالثاً با صله رحم، نشاط و شادابى بر خانواده حاكم شده و غم و اندوه را كم مىكند و همه اينها از اسباب طول عمر است.
ط: صدقه پنهانى و آشكار
يكى از اسباب تقرّب به خدا صدقه پنهانى است «و صدقة السرّ فانها تكفّر الخطيئة و صدقة العلانية فانّها تدفع ميتة السوء» و صدقه پنهانى كه كفّاره گناهان است و صدقه آشكار كه از مرگهاى بد پيشگيرى مىكند.
يعنى انسانى كه به افراد نيازمند و آبرومند خالصانه و با حفظ آبروى افراد نيازمند به صورت پنهانى صدقه مىدهد موجب مىشود گناهان او پوشيده شود و انسانى به صورت آشكار به منظور تشويق ديگران به كارهاى خير صدقه مىدهد باعث مىشود مرگ ناگهانى دفع گردد.
ى: هر كار خوب
يكى از اسباب تقرّب به خدا انجام هر كار خوب به خلق و خدمت به خلق است «و صنايع المعروف فانّها تقى مصارع الهوان» و كارهاى خوب كه از لغزشها و شكستهاى خفت بار جلوگيرى مىكند.يعنى انسانى كه اقدام به هرگونه كارهاى خير مىكند و به اطاعت پرداخته و به خلق خدا خدمت مىكند اين عمل انسان را هم از شكست در از دست دادن امكانات و هم از شكست در ناحيه آبرو و حيثيت حفظ مىكند يعنى كارهاى خير و خدمت رسانى به مردم و نيازمندان خواه خدمات فردى باشد و خواه خدمات اجتماعى، سبب پيشيگرى از اين نوع شكستها مىشود.
2- قرآن
يكى از وسايلى كه انسان را به خدا نزديك مىكند و سبب شرافت و كرامت و منزلت در پيشگاه خدا مىگردد قرآن كريم است امام سجاد(ع) در دعاى 42 صحيفه سجاديه كه به عنوان دعاى ختم قرآن خوانده مىشود فرمودند: «واجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة و سلّماً نعرج فيه الى محلّ السلامة و سبباً نجزى به النجاة فى عرصة القيامة و ذريعة نقدم بها على نعيم دارالمقامة» خدايا قرآن را براى ما وسيلهاى براى رسيدن به شريفترين منزلهاى كرامت قرار ده و نردبانى كه با آن به محل سلامت صعود و عروج كنم و سببى كه با آن در عرصه قيامت نجات پيدا كنم و وسيلهاى قرار ده تا با آن بر نعمت خانه اقامه يعنى قيامت قدم بگذارم.
در اين فراز از دعا امام سجاد(ع) ضمن دعا در واقع اشاره مىكند به قرآن به عنوان وسيلهاى كه آدمى با استفاده از آن و عمل به محتواى آن بتواند به قرب الهى نائل شده و به مقام واقعى انسانى صعود كند.
3- امامان معصوم و اهلبيت عليهمالسلام
برخى روايات مصاديق و سيله را امام معصوم(ع) مىداند چنان كه پيامبر خدا(ص) فرمود: «الائمة من ولد الحسين(ع) من اطاعهم فقد اطاع اللّه و من عصاهم فقد عصى اللّه هم العروة الوثقى و هم الوسيلة الى اللّه تعالى»(5) امامان، از فرزندان امام حسين(ع) هستند، كسانى كه آنها را اطاعت كنند خدا را اطاعت كردهاند. كسانى كه آنها را معصيت كنند خدا را نافرمانى كردهاند، آنان دستگيره مطمئن هستند و همانان وسيلهاى براى تقرّب به خدا هستند.
در تفسير على بن ابراهيم نيز در تفسير آيه آمده است: «تقرّبوا اليه بالامام؛(6) با امام به خدا تقرّب بجوئيد.»
از اين روايات استفاده مىشود كه توسل به امامان و وسيله قرار دادن آنها براى تقرّب به خدا امرى مشروع است. حال بحث است كه مقصود از اين توسّل چيست؟
به نظر مىرسد پيروى از پيامبر و امام و گام نهادن در جاى گام آنها باعث تقرّب به خدا مىشود و به عبارت ديگر: توسّل به ائمه معصومين و وسيله قرار دادن آنها براى نيل به مقاصد دنيوى و اخروى از طريق كتاب و سنت ثابت است و ثانياً براى وسيله قرار دادن آنها هيچگونه اصالت و استقلالى قائل نشده بلكه تأثير آنها را متوقف بر اذن و مشيت الهى بدانيم چنان كه شفاعت شفيعان در درگاه الهى به اذن و مشيت الهى صورت مىگيرد «من ذاالذى يشفع عنده الّا باذنه»(7) كيست كه در برابر او جز به اجازه و اذن او شفاعت كند، تأثيرگذارى افرادى كه آدمى به آنها متوسّل مىشود. نيز به اذن الهى انجام مىگيرد.
در قرآن كريم، توسّل به اسماء الهى و صفات او در مقام دعا توصيه شده است «و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها»(8) اسماء حسنا ويژه خداوند است پس خداوند را به وسيله آنها به خوانيد توسّل به دعاى صالحان كه برترين نوع آن توسّل به ساحت پيامبران و اولياى خاص او است تا براى انسان به درگاه الهى دعا كنند، در قرآن مىفرمايد: «و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا اللّه و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً»(9) كسانى كه بر خويشتن ستم كردهاند به سراغ پيامبر مىروند و در آن جا هم خود طلب مغفرت و آمرزش كنند و هم پيامبر براى آنان طلب آمرزش كند در اين موقع خدا را توبهپذير و مهربان خواهند يافت.
سؤال و جواب
ممكن است گفته شود: توسّل به دعاى صالحان، در صورتى با توحيد سازگار است كه كسى كه به او توسّل مىجوييم از حيات و زندگى برخوردار باشد ولى انبياء و اوليائى كه از جهان رخت بربستهاند چگونه مىشود به آنان توسّل جست؟
در جواب مىگوييم: مؤثر بودن توسّل متوقف بر وجود دو شرط مىباشد اول آن كه انسانى كه به او توسّل مىجوييم داراى علم و قدرت باشد و دوم آن كه متوسّلان با او ارتباط برقرار كنند و در توسّل به ائمه و اولياء الهى هر دو شرط وجود دارد. زيرا حيات برزخى اصول مسلّم قرآن است و قرآن شهداى راه حق را داراى حيات و زندگى معرفى مىكند و مىفرمايد: «ولاتحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون»(10) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنان زندگانند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. با توجه به اين آيه وقتى شهدا از حيات برزخى برخوردار باشند، مسلّماً پيامبران و اولياى خاص الهى كه بسيارى از آنان نيز شهيد شدهاند از حيات برخوردارند. با عنايت به برخوردارى آنها از حيات و زندگى به طور طبيعى داراى شعور و قدرت نيز هستند، پس مىتوان به آن توسّل پيدا كرد تا آنها در درگاه الهى واسطه قرار گيرند و از خدا بخواهند تا دعاى مؤمنان را اجايت كند.
4- دوست داشتن پيامبر(ص) و ائمه(ع)
مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و اهل بيت آن حضرت كه قرآن و سنت بر آن تأكيد دارد. قرآن كريم در اين باره فرمود: «قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة اتخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتى اللّه بامره و اللّه لايهدى القوم الفاسقين»(11) بگو: اى پيامبر اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى كه بدست آوردهايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مسكنهاى مورد علاقه شما در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداى سبحان عذابش را بر شما نازل كند و خداى متعال قوم فاسق را هدايت نمىكند. و در ارتباط با خاندان رسالت نيز مىبينيم خداى سبحان اجر رسالت پيامبر را محبت اهل بيت قرار داده است و فرمود: «قل لااسألكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى»(12) بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداش نمىطلبم جز محبت ورزيدن به بستگان و نزديكانم.
اثر محبت پيامبر و اهل بيت(ع)
اثر محبت به پيامبر و اهل بيت آن است كه محبّت به انسان با كمال و با فضيلت، خود نردبان صعود به سوى كمال است، هرگاه انسان فردى را از صميم قلب دوست بدارد. كوشش مىكند خود را با او همگون سازد و آن چه كه مايه خرسندى اوست انجام داده و آن چه او را آزار مىدهد ترك كند و همين روحيه در آدمى موجب تحوّل شده و پيوسته او را وا مىدارد تا راه اطاعت را در پيش گيرد و از گناه پرهيز كند و اگر كسى با زبان اظهار محبت كند ولى عملاً با او مخالفت نمايد فاقد محبت واقعى است در شعرى كه به امام صادق نسبت داده شده آمده است:
تعصى الاله و انت تظهر حبّه
هذا لعمرى فى الفعال بديع
لو كان حبّك صادقا لاطعته
انّ المحبّ لمن يحبّ مطيع(13)
خدا را نافرمانى مىكنى و اظهار دوستى مىكنى، به جانم سوگند اين كار شگفتى است، اگر در ادعاى خود راستگو بودى، او را اطاعت مىكردى زيرا دوست و محبّ مطيع محبوب خود مىباشد.
نتيجهگيرى
آن چه از مباحث مطرح شده در آيه مورد بحث استنتاج مىشود آن است كه اولاً مؤمنان با توجه به هدف آفرينش خود كه همانا تقرّب به خدا و رسيدن به مقام لقاء الهى است بايد بدانند رسيدن به اين مقام به تدريج براى انسان حاصل مىشود و ثانياً بايد بهترين زاد و توشه كه تقواى الهى است فراهم نمايند و ثالثاً وسايل كافى و لازم را شناخته و در اختيار گيرند و در اين رابطه از راهنمايىهاى پيشوايان تقوا بهرهمند شده و از آنها در راه رسيدن به مطلوب استفاده نمايند از ايمان الهى برخوردار شده و اعمال صالح و شايسته انجام دهند. از آموزههاى قرآن براى كسب شرافت و رسيدن به نجات استفاده كنند و در نهايت با توسّل به ائمه معصومين و اولياء الهى در مقام عمل از آنها تأسى نموده و محبت آنها را در خود تقويت نمايند و از طريق وسيله قرار دادن آنها در دنيا و دعايش به درگاه خدا مستجاب و با شفاعت آنها در قيامت از عذاب الهى مصون بمانند و آنها را نيز به اذن و مشيت الهى اين وسيله بودن را اعمال مىكنند و با محبت آنها، آنان را الگوى خود قرار داده و آن چه كه محبوب آنهاست انجام دهند و از گناهان پرهيز كنند كه در واقع همه آن با جهاد و تلاش بدست مىآيد كه نتيجه نهايى آن رستگارى در دنيا و آخرت است.
پىنوشتها:
1. سوره مائده، آيه 35.
2. سوره اعراف، آيه 27.
3. مفردات، ص 561.
4. بحار، ج 96، ص 26.
5. نورالثقلين، ج 1، ص 624.
6. همان،ص 627.
7. سوره بقره، آيه 255.
8. سوره اعراف، آيه 18.
9. سوره نساء،آيه 64.
10. سوره آل عمران، آيه 169.
11. سوره توبه، آيه 24.
12. سوره شورى، آيه 23.
13. سفينة البحار، ج 1، ص 199.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
رسانههاى اسرائيلى: تبادل اسيران پيروزى ديگرى براى سيد حسن نصراللّه است.
روزنامه الرزى: دولت قاهره از گسترش تفكر شيعه در مصر جلوگيرى مىكند.
تعداد ديگرى از نظاميان تركيه به اتهام شركت در كودتاى خزنده عليه اسلامگرايان دستگير شدند. (15/4/87)
هواپيماهاى آمريكايى در افغانستان مجلس عروسى را به خاك و خون كشيدند. (17/4/87)
تروريستهاى طالبان مردم كراچى را به خاك و خون كشيدند.
كاخ سفيد با پيشنهاد مالكى براى خروج اشغالگران مخالفت كرد. (19/4/87)
آيت اللّه سيستانى: توافقنامه امنيتى غير شرعى است اشغالگران بايد عراق را ترك كنند. (20/4/87)
ميشل سليمان، رئيس جمهور لبنان: حزب اللّه تروريست نيست، خالق مقاومت ملى است.
زنان عراقى: از مخالفت مرجعيت با توافقنامه امنيتى حمايت مىكنيم.
تشكيل دولت ملى لبنان دستاورد تازه حزب اللّه است.
يك فعال آمريكايى صلح: آمريكا مىخواهد با توافقنامه امنيتى، عراق را مستعمره خود كند. (24/4/87)
در روزى خونين براى اشغالگران آمريكايى در افغانستان 9 تفنگدار كشته و 21 نفر مجروح شدند.
سخنگوى دولت عراق: موافقت نامه امنيتى با آمريكا از دستور كار دولت عراق خارج شد. (25/4/87)
مبادله اسيران، جشن در لبنان، عزا در اسرائيل بود. (27/4/87)
در بازتاب جهانى پيروزى حزب اللّه در مبادله اسيران، شيمون پرز: اسرائيل خون گريه مىكند.
روسيه صاحب كرسى دائم در سازمان كنفرانس اسلامى شد.
بازتاب پيروزى حزب اللّه لبنان در رسانههاى جهان: حزب اللّه ثابت كرد كه نماينده جهان عرب است. (29/4/87)
القدس العربى: ابتكار حزب اللّه در آزادى اسيران بايد براى جهان عرب الگو باشد.
بر اساس آخرين نظر سنجىها سيد حسن نصراللّه محبوبترين رهبر جهان عرب اعلام شد. (30/4/87)
مردم تركيه به حمايت از دولت اسلامگراى اردوغان تظاهرات كردند.
شيخ نبيل قاووق: پيروزى بعدى حزب اللّه بر افراشتن پرچم مقاومت در مزارع شبعاست. (31/4/87)
سمير قنطار: همه بايد در حمايت از سيد حسن نصراللّه لباس رزم بپوشند.
شليك به فلسطينى چشم بسته تازهترين جنايت نظاميان صهيونيست است. نظاميان رژيم صهيونيستى در تازهترين جنايت خود به سوى يك جوان اسير فلسطينى در حالى كه دستها و چشمهايش را بسته بودند تيراندازى كردند. يك دختر 14 ساله فلسطينى از پنجره منزل خود از اين صحنه فيلمبردارى كرد و آن را در اختيار يك مؤسسه دفاع از حقوق بشر گذاشت. (1/5/87)
كارادزيچ، جلاد صرب و قاتل مسلمانان بوسنى دستگير شد.
اخبار داخلى
جليلى و سولانا بر مذاكره بدون پيش شرط تعليق تا 15 روز ديگر توافق كردند.
وزير نفت: توليد نفت بالاتر از نياز بازار است. آمريكا نفت مازاد را ذخيره مىكند. (15/4/87)
معاون قضايى دادستان كل كشور از مجازات اعدام براى دارندگان 30 گرم هروئين خبر داد.
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: اگر منافع ايران به خطر بيفتد، تنگه هرمز را مىبنديم. (16/4/87)
نشست مشورتى رئيس جمهور با 100 اقتصاددان با هدف ارزيابى طرح تحوّل اقتصادى صورت گرفت. (17/4/87)
رئيس جمهور در مالزى آمادگى ايران براى تأمين عادلانه انرژى كشورهاى عضو گروه «دى 8» را اعلام كرد. (18/4/87)
هشدار روزنامه صهيونيستى معاريو:پذيرش ايران هستهاى بهتر از نابودى اسرائيل است.
جشن فارغ التحصيلى دانشجويان خارجى دانشگاههاى ايران برگزار شد.
رئيس جمهور در اجلاس دى 8: ظرفيت گروه دى 8 بايد در اختيار كشورهاى اسلامى قرار گيرد. (19/4/87)
در پى شليك موشك با برد 2000 كيلومتر در مانور موشكى سپاه، اسرائيل: با ايران جنگ نداريم. (20/4/87)
آيت اللّه جوادى آملى پركارترين مؤلف ايران شناخته شد. (23/4/87)
سردار رادان خطاب به مردم ايران: به قاچاقچيان و اراذل رحم نمىكنيم.
رئيس جمهور: نيروهاى مسلح ايران دست هر متجاوزى را قطع مىكنند.
يك ميدان جديد نفتى با ظرفيت بيش از يك ميليارد بشكه در انديشمك كشف شد. (24/4/87)
به رغم تهديدهاى 1 + 5 گازپروم روسى به جاى توتال فرانسوى قراداد انتقال نفت درياى خزر به درياى عمان را امضاء كرد. (25/4/87)
رهبر معظم انقلاب خطاب به جنگ طلبان در آمريكا و اسرائيل: حماقت كنيد، پاسخ ما دندان شكن خواهد بود.حمله كننده به ايران حتى پس از ترك مسؤوليت هم مجازات خواهد شد.
آمريكا در يك عقب نشينى: در مذاكرات ژنو شركت مىكنيم.ويليام برنز، معاون وزير امورخارجه آمريكا در مذاكرات دبير شوراى عالى امنيت ملى ايران با نمايندگان 1 + 5 و سولانا حضور خواهد يافت. (27/4/87)
تازهترين توجيه براى عقب نشينى آمريكا، هاآرتص: برنز به ژنو مىرود تا مواظب سولانا باشد. (29/4/87)
جليلى در كنفرانس خبرى مشترك با سولانا: غرب انتخاب كند، 1 + 6 يا 1 – 7.
مذاكرات هستهاى ژنو قيمت نفت و طلا را كاهش داد. (30/4/87)
بازتاب جهانى مذاكرات ژنو، آمريكا نشان داد به كمتر از تعليق هم راضى است. (31/4/87)
با موافقت رهبر معظم انقلاب سرپرستى صمصامى به وزارت اقتصاد تمديد شد.
دولت و بخش خصوصى در يك نشست 4 ساعته با حضور رئيس جمهور درباره طرح تحول اقتصادى تبادل نظر كردند. (1/5/87)
هفته نامه تام: اعزام برنز به ژنو تسليم آمريكا در برابر ايران بود. (2/5/87)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم ياسوج: غرب درباره مذاكرات ژنو دروغ مىگويد. (3/5/87)
روسيه خطاب به آمريكا:ايران را تحريك نكنيد.
بزرگترين توافقنامه توليد خودرو ميان ايران و مالزى صورت گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى: راه حل مسائل هستهاى مذاكره است. اولتيماتوم بى معناست.
30 نفر از اراذل و اوباش و قاچاقچيان فردا در تهران اعدام مىشوند. (5/5/87)
پانزدهمين نشست وزيران خارجه “نم” در تهران آغاز به كار كرد، تهران كانون رايزنى 118 كشور عضو عدم تعهد شد.
مانور ملى مقابله با آلودگى نفتى در درياى خزر صورت گرفت.
با حضور رئيس جمهور خط توليد خودرو در مشهد با ظرفيت 25 دستگاه در ساعت افتتاح شد. (7/5/87)
جزئيات طرح جمع آورى اطلاعات اقتصادى خانوارها توسط رئيس مركز آمار ايران تشريح شد.
متكى خواستار عضويت ايران در شوراى امنيت سازمان ملل شد.
سردار رادان در گفت و گو با كيهان:از قول من بنويسيد مزاحمان مردم را آرام نمىگذاريم. (8/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان نظام تأكيد كردند: يك قدم هم عقب نمىنشينيم.
در بيانيه پايانى اجلاس جنبش غيرمتعهدها 118 كشور جهان از برنامه هستهاى ايران حمايت كردند. (12/5/87)
با ورود رئيس جمهور سوريه مذاكرات حساس بشار اسد در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور به بانك مركزى براى پرداخت تسهيلات به مردم مهلت يك ماهه داد. (13/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار بشار اسد با ايشان بر استحكام روابط تهران – دمشق تأكيد كردند. (14/5/87)
فرمانده كل سپاه در كنفرانس خبرى به مناسبت روز پاسدار:اراده كنيم تنگه هرمز را مىبنديم. (15/5/87)
اخبار خارجى
مردم فيليپين:تفنگداران آمريكايى را از كشورمان اخراج كنيد. (15/4/87)
يك ميليون كرهاى در سئول فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند.
در مراسم روز استقلال آمريكا مخالفان جنگ، بوش را “هو” كردند.
سوريه مذاكره مستقيم با اسرائيل را نپذيرفت. (16/4/87)
147 ميليون نسخه ضد افسردگى براى سربازان آمريكايى در عراق نوشته شده است. (18/4/87)
دبيركل سازمان ملل خواستار افزايش اعضاى شوراى امنيت شد.
در اعتراض به امضاى قرارداد سپر موشكى واشنگتن – پراگ، روسيه، آمريكا را تهديد به برخورد نظامى كرد.
حمله افراد مسلح به كنسولگرى آمريكا در تركيه 16 كشته و زخمى بر جاى گذاشت. (20/4/87)
پليس مجروح تركيه دسته گل اهدايى كنسولگرى آمريكا را نپذيرفت. (22/4/87)
دادستان اسرائيل: اولمرت تا گلو در فساد فرو رفته است. (24/4/87)
در پى ارزانى قيمت هنداونه، كشاورزان خشمگين مجارستانى صدها تن محصول هندوانه خود را در خيابانها متلاشى كردند. عكس صحنهاى از اين ماجراست در برابر يك سوپر ماركت زنجيرهاى در بوداپست. (29/4/87)
يك پايگاه خبرى آمريكا:دولت بوش در مورد ايران به مردم خود دروغ مىگويد. (31/4/87)
دادگاه پاكستان دهان عبدالقديرخان را بست. دادگاه اسلام آباد از پدر هستهاى پاكستان خواسته است كه با هيچ كس درباره برنامههاى هستهاى حرفى نزد. (2/5/87)
سناتور آمريكايى: بوش بايد در دادگاه لاهه محاكمه شود. (7/5/87)
تظاهرات ضد بوش در 80 شهر آمريكا برگزار شد. تظاهر كنندگان خواستار خروج سربازان آمريكايى از عراق و افغانستان شدند. همچنين شعار مىدادند:«جرج بوش و ديك چنى را استيضاح كنيد»، «دست آمريكا و اسرائيل از ايران كوتاه». (14/5/87)
فلسفه رجعت در نظام شيعه آخرين قسمت
فلسفه رجعت در نظام شيعه
آخرين قسمت
عسكرى اسلامپوركريمى
شبهات رجعت
با وجود اين كه انديشمندان شيعه ماهيّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و…بيان داشتهاند، شبهاتى از سوى برادران اهلسنت درباره حقانيت رجعت عنوان شده است. علاوه براين، برخى از نويسندگان مسلمان نيز در گذشته و حال در كتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پيرامون آن وارد كردهاند، و چه بسا اظهار داشتهاند كه اين عقيده ريشه اسلامى ندارد و از انديشهها و عقايد مكاتب و مذاهب ديگر به اسلام سرايت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى كه پاسداران مرزهاى عقيده و ايمان هستند، هرگز اينگونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلكه با بيان و قلم، رايت مقدس دفاع از آرمانهاى اصيل اعتقادى را بردوش كشيدهاند. بنابراين، ملاحظه مىكنيم كه كتب بسيارى در بررسى عقيده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منكران لبه حمله خويش را تيزتر كردهاند، اين مدافعين شريعت محمدى(ص) نيز بر شمار نوشتههاى علمى خود افزوده و چون مشعلهايى فروزان به روشنگرى و هدايت پويندگان راه حق و جويندگان چشمههاى زلال معرفت پرداختهاند.
در اينجا به منظور روشن ساختن اذهان با كمال بىطرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقية الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهيم داد.
1- عقيده به رجعت از ساختههاى «عبدالله بن سباء» است:
مهمترين شبههاى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كردهاند، اين است كه مىگويند: انديشه رجعت، از تراوشات فكرى «عبدالله بن سباء» يهودى بوده كه با حيلهگرى خاصى اين تفكر را در ميان شيعيان رواج داده است وگرنه دليل معتبرى بر صحت چنين انديشهاى وجود ندارد، براين اساس، شيعه متأثر از يهود شده است.
توضيح بيشتر اين كه: در زمان خليفه سوم(عثمان)، مردى يهودى از اهل صنعاى يمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنهانگيزى در سرزمين پهناور اسلامى و ايجاد اختلاف ميان مسلمانان، از يمن به شهرهاى بزرگ مسلماننشين مانند كوفه، شام، بصره و مصر سفر كرده در مجامع مسلمين حضور يافت. او در بين مردم عقايد خاصى را تبليغ مىنمود. از آن جمله مىگفت كه: «پيغمبر اسلام (ص) نيز مانند عيسى بن مريم به دنيا بازمىگردد» با گذشت زمان، اين سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پيدايش اعتقاد به رجعت شد.
يكى از مفسران بنام اهلسنت دراينباره مىنويسد: اولين كسى كه معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پيامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت اميرالمؤمنين(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود كه مذهب اماميه اثناعشريه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنيا) را تثبيت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معين كرده و بر آن به روايات اهلبيت استدلال نمود….(1)
احمد امين مصرى نيز پس از آن كه مبدأ پيدايش تفكر شيعى (عقيده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعاليم و آموزشهاى او را اينگونه بيان مىكند: مشهورترين آموزشهاى «ابن سباء»، ولايت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت اينگونه آغاز مىشود كه حضرت محمد (ص) به دنيا رجوع مىكند.
و از جمله سخنان «ابنسباء» اين بود كه: تعجب است كه كسى تصديق به رجعت حضرت عيسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتكذيب كند. آنگاه اين تفكر متحوّل شده (علت اين تحول مشخص نيست) به اين كه حضرت على(ع) نيز رجوع خواهد كرد «ابن حزم» مىگويد: ابنسبا، هنگامى كه على به شهادت رسيد گفت: اگر هزار بار او را برايم بياوريد، كشته شدن او را باور نخواهم كرد و على نخواهد مرد، تا اين كه زمين را آنگاه كه پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد كند. انديشه رجعت را از ابن سباء از يهود گرفته است و نزد آنان چنين بوده كه: الياس به سوى آسمان رفته و بزودى برمىگردد و دين و قانون را اقامه مىكند و اين تفكر در زمانهاى پيشين در مسيحيت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امين مصرى كه گويا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، اين است: «يك چنين نسبت»؟!! و آن هم بدون هيچ دليل و مدرك، از روش تحقيق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، بايد گفتار خود را به طور مستند مطرح نمايد. آيا با وجود دلائل عديدهاى كه انديشمندان شيعه آن را از مصادرى كه همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مىكنند، باز هم جا دارد كه عقيده رجعت را ساخته و پرداخته فكر يك يهودى مجهول الهويه (افسانهاى) بدانيم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنين شبههاى داده شده است كه بهترين آنها پاسخى است كه علامه كه محقق مرتضى عسكرى در اثر تحقيقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطير آخرى» به صورت تفصيلى و جامع بيان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مىكنيم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آوردهاند، چنين است: او مردى يهودى از اهل صنعاى يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مكر و تفرقه ميان مسلمانان بود، وى براى تبليغ به شهرهاى مختلف سفر مىكرد و از جمله به كوفه وشام و بصره رفته و در ميان مسلمانان اعتقاداتى را از پيش خود رواج مىداد كه تا آن روز سابقه نداشت و مىگفت: همانطور كه حضرت عيسى بن مريم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نيز چنين خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترويج افكارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مىفرستاد و دستور داده بود كه به بهانه امر به معروف و نهى ازمنكر، فرمانداران وقت را بكوبند تا بدين شكل بسيارى از مسلمانان به آنان پيوستند؛ همين افراد بودند كه به خانه خليفه سوم (عثمان) ريخته و او را كشتند و همان پيروان ابن سباء بودند كه جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راويان اين داستان
راويان اين داستان از آغاز تا كنون بيست و دو نفر بودهاند و همگى آنان اين داستان را از «سيف بن عمرو» نقل كردهاند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بكر و ذهبى، بدون واسطه از سيف نقل كرده اما بقيه مورخين اين داستان رااز چهار نفر فرق روايت كردهاند.(4)
وجود چنين مرد افسانهاى از طريق فردى به نام «سيف بن عمرو تميمى» در ميان مورخان و راويان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسيارى را ساخته و به دست راويان اخبار سپرده است و آنان نيز در اثر عدم توجه و دقت كافى، به نقل اين گونه روايات بىاساس پرداختهاند. طبرى در كتاب تاريخ معروف خود، هفتصد و يك روايت مىآورد كه سند همه آنها به همين شخص منتهى مىگردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مىگيرد و شگفتآور آن كه در كتاب تاريخ ياد شده تنها يك روايت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سيف نقل شده است. گويى تمام آگاهىهاى تاريخى او منحصر به همين چند سال پر ماجرا بوده و از ساير زمانها كمترين اطلاعى نداشته است.»(5)
سيف بن عمرو كيست؟
سيف بن عمرو تميمى (م: بعد از 170ق) كه راوى اصلى ماجراى عبدالله بنسباء است، در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديثساز و حتى متهم به كفر و زندقه كردهاند؛ ازاينرو، گزارش تاريخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنين گفتهاند:
الف) يحيى بن معين (م: 323 ق) مىگويد: حديث تو ضعيف و سست است.
ب) سنايى (م: 303 ق) گفته است كه: او ضعيف است، حديثش را ترك كردهاند، نه مورد اعتماد است و نه امين.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مىنويسد: او بىارزش بوده و بسيار دروغگو است.
د) ابنحبان (م: 354 ق): حديثهايى را كه خود جعل مىكرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل كرده است و نيز مىگويد:
سيف متهم به زندقه (كفر) است و گفتهاند او حديث جعل كرده است؛ البته علماى ديگر اهلسنت همچون حاكم نيشابورى و فيروزآبادى و ابن حجر و سيوطى و دارقطنى و صفىالدين نيز او را تضعيف و حديث وى را متروك مىدانند.(6)
ازاين بررسى، به خوبى آشكار مىشود كه مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امين رواياتى است كه از سيف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حديث اهلسنت، سيف بن عمرو صلاحيت لازم را براى نقل حديث نداشته و روايات او فاقد هرگونه ارزش تاريخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسكرى مىگويد: ما كه دهها سال است در مدارك و مصادر اسلامى تحقيق و پژوهش مىكنيم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء كوچكترين مطلبى نيافتهايم.(7)
اما از برخى تحقيقات چنين به دست مىآيد كه عبدالله بنسباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنانكه بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصريح مىكند كه او «عبدالله بن وهب» است و نيز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنين گفته است.(8)
حال كه مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشردهاى از شرح حال او بيان شود كه او هيچگاه اعتقاد به رجعت و وصايت را در ميان شيعيان ترويج نكرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود كه در اثر كثرت سجود كف دستها و زانوهاى او پينه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در ركاب او بود. هنگامى كه در جريان جنگ صفين مسئله حكميت پيش آمد و عدّهاى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نيز به آنان پيوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت كه حضرت را منكر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مىكردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مىكرد و پس از انسجام يافتن، ياران او به روستاها و كوههاى اطراف مىرفتند. برخى او را به عنوان خليفه پيامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب كردند و به تدريج از كوفه خارج شدند. امام على(ع) كه اوضاع را چنان ديد، با لشكريانش به تعقيب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاكت رساند… .(9)
از مطالب ياد شده درمىيابيم كه قضاياى تاريخى كه بر اساس آن شيعه را متأثر از «عبدالله بن سباى يهودى» معرفى مىكنند ريشهاش به سيف بن عمرو تميمى برمىگردد و او نيز از نظر بزرگان رجالى اهلسنت مورد اعتماد نيست.
اما خود عبدالله بنسبا هم كه وجود خارجى نداشت و آنچه واقعيت تاريخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود كه او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او كه به خواهد تفكر وصايت يا رجعت را در ميان شيعيان رواج دهد.
بنابراين، «عبدالله بن سبا» از افسانههاى ساخته و پرداخته سيف بن عمرو تميمى، همان شخصى كه در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديثساز و حتى متهم به كفر و زندقه كردهاند مىباشد؛ بدين جهت است كه پروهشگرى منصف همچون، دكتر طه حسين در اينباره مىنويسد: «ابن السوداء، يعنى: عبدالله بن سباء، يك چهره افسانهاى و موهوم بوده كه دشمنان شيعه او را براى شيعه ذخيره نمودهاند.»(10)
2 – رجعت باطل است، زيرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن ديگر) مىباشد.
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كردهاند، اين است كه رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ اين شبهه را چنين بيان مىكنند كه: نظريه «تناسخ» براساس انكار رستاخيز پىريزى شده و پيروان اين مكتب، پاداش و كيفر اعمال و رفتار را منحصر به دنيا مىدانند. چكيده اين اعتقاد آن است كه: «جهان آفرينش پيوسته در گردش است و هر دورهاى تكرار دوره پيشين بوده و اين گردش و تكرار پايان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار ديگر به دنيا باز مىگردد، و اين بازگشت مبتنى بر كردار و رفتار پيشين اوست. اگر در روزگار گذشته كردارى نيك و شايسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مىنمايد، و اگر مرتكب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مىگردد».
البته ناگفته نماند قائلين به تناسخ به چهار گروه تقسيم مىشوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مىگويند، گروهى به تناسخ در كالبد حيوانات معتقدند، و جمعى نيز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مىسازند، كه در كتابهاى فلسفى، كلامى و روائى، نادرستى اين عقايد ثابت گرديده است.(11)
از اين مطالب به روشنى درمىيابيم كه تناسخ هيچگونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منكر قيامت نيستند، بلكه يقين به وقوع اين رستاخيز بزرگ همگانى دارند. آنان هيچگاه از تكرار بىنهايت دورههاى آفرينش سخن نمىگويند، بلكه آنان به پيروى از قرآنكريم، معتقدند كه براى جهان پايان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براين، بنابر عقيده قائلان به رجعت، هرگز روح هيچ انسانى به جسم شخص ديگر منتقل نمىشود، بلكه روح شخص رجعتكننده به جسم خود او (بدن نخستين) تعلق مىيابد و به آن بازمىگردد.
به تعبير ديگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به اين جهان به عنوان معاد تلقى كرده و اين بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراين، بازگشت به سراى ديگر و حيات در عالم آخرت را به طوركلى انكار مىنمايند؛ در حالى كه معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به اين جهان را، براى يك سلسله مصالح تجويز مىكنند كه پس از آن بار ديگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز ميعاد همراه ديگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آيات قرآنى
مفسران اهلسنت، رجعت را با برخى از آيات قرآنكريم ناسازگار دانستهاند؛ چنانكه زمخشري در تفسير «كشّاف» معتقد است كه رجعت با آيه شريفه: «ألم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون أنّهم اليهم لايرجعون»(12) بر اهالى سرزمينى كه نابودشان كرديم، بازگشت نيست، منافات دارد. وى مىگويد: اين آيه از جمله آياتى است كه قول به رجعت را نفى مىكند. سپس او براى تأييد مدعايش روايتى از ابن عباس نقل مىنمايد؛ بدين مضمون كه شخصى به ابنعباس گفت: چه بدگمان مىكنند كسانى كه مىگويند على (ع) قبل از قيامت به دنيا بازمىگردد. ابنعباس گفت: چه بدگمان كردهاند، ما زنان آن حضرت را نكاح و ميراث او را تقسيم كردهايم.(13)
قبل از پاسخ اشكال، يادآورى چند نكته ضرورى به نظر مىرسد:
نخست آن كه در اين آيه شريفه بازگشت همه كفّار ممنوع شمرده نشده، بلكه تنها از گروهى سخن گفته شده كه به عذاب الهى گرفتار و نابود شدهاند. بنابراين با اين آيه نمىتوان بر ممنوع بودن بازگشت همه كافران و گناهكاران هر چند به أجل طبيعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشتكنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز اين آيه مانع از بازگشت آنان نيست.
نكته دوم اين كه بايد ديد هدف از رجعت كافرانى كه نابود شدهاند، چيست و چرا قرآنكريم آن را ممنوع اعلام مىدارد؟ هدف از رجعت اين افراد آن است كه به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سياه خويش را جبران كنند. قرآنكريم يك چنين بازگشتى را ممنوع اعلام مىكند و ممنوعيت اين رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شكل ديگر كه در آن امكان عمل صالح و ميدان براى كار نيست، دلالت ندارد. بنابراين، آيه شريفه بازگشت كسانى را نفى مىكند كه عمرى را با كفر و عصيان گذراندهاند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گناهانشان را دارند كه ممنوع شمرده است.
گواه بر اين كه هدف آيه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آيه پيش از آن مىباشد، آنجا كه مىفرمايد: «فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انّاله كاتبون»(14) هركس عمل صالح انجام دهد در حالىكه به يگانگى خدا ايمان دارد، تلاش او بىپاداش نمىماند و ما كارهاى او را مىنويسيم.
به تعبير ديگر: در آيه نخست، از مؤمنان نيكوكار سخن به ميان آمده كه پاداش اخروى اينان از بين نخواهد رفت و تلاشهايشان در پيشگاه خداوند ثبت و ضبط مىشود؛ سپس در آيه بعد از كفارى ياد مىكند كه بر اثر گناه و نافرمانى هلاك شدهاند. آنگاه اعلام مىدارد كه بازگشت اين گروه به دنيا ممكن نيست. روشن است كه مفهوم جمله اين است كه كافران و بدكاران در عالم آخرت بهرهاى ندارند و به پاداش دست نمىيابند، و نيز نمىتوانند براى جبران كارنامه سياه خويش بار ديگر به دنيا برگردند.
نكته آخر اين كه آيه ياد شده فقط ازكفار سخن مىگويد، و درباره رجعت ديگر انسانها سكوت كرده است.
با توجه به نكات ياد شده معلوم مىشود كه استدلال به اين آيه شريفه بر ممنوعيت رجعت شگفتآور است؛ زيرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته كافران و تبهكاران نيست. بلكه آنان بدين جهت به دنيا بازگردانده مىشوند كه شكوه و عظمت مؤمنان را مشاهده كنند و سرافكنده شوند و بر گذشته تاريك خود افسوس خورند، يا از عظمت و شوكت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آيند.
ملاصدراى شيرازى نيز در پاسخ مىگويد: رجعت نكردن برخى از كفار كه به صورت ابدى هلاك شدهاند، بر عدم رجعت انسانهاى كاملى كه داراي زندگى علمى و عرفانى بودهاند، دلالت نمىكند. بنابراين، هيچ مانعى نيست كه برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنيا نازل شوند تا ديگران را كه در بند قيود و تعلّقات دنيوي زندانى شدهاند، آزاد سازند. سپس وى در رد روايتى كه زمخشري براي تأييد مدعايش آورده، مىگويد: اولاً اين روايت، صرف نقل داستانى است كه معلوم نيست صحيح باشد و بر فرض كه صحيح باشد، مضمون آن قابل پذيرش نيست؛ زيرا آنچه در امور اعتقادي معتبر است، يا برهان است و يا نقل صحيح قطعى كه از اهلبيت عصمت و ولايت رسيده باشد. در حالى كه روايات فراوانى به طريق صحيح از اهلبيت نبوت (ع) درباره حقانيت رجعت وارد شده است و عقل نيز آن را منع نمىكند؛ زيرا نظير آن در امتهاي گذشته زياد واقع شده است.(15) بنابراين، درمىيابيم كه رجعت، هيچگونه ناسازگاري با آيه شريفه ندارد.
همچنين آلوسى از ديگر مفسر معروف اهلسنت معتقد است كه آيه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام كه مرگ گريبانگير يكى از آنان (مشركين) شود، مىگويد خداوندا! بار ديگر مرا به دنيا بازگردان تا اعمال شايستهاى را كه ترك كردهام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مىرسد كه) هرگز، اين سخنى است كه فقط بر زبان جارى مىكنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز كه مبعوث شوند. ازاينرو، با توجه به اين آيه و آيات مشابه ديگر كه رجعت به دنيا را پيش از قيامت نفى مىكنند، عقيده به رجعت مخالف قرآنكريم است و هيچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
اين مفسر اهلسنت مىنويسد: «چگونه مىتوان مسئله رجعت را از اين آيات شريفه استفاده كرد، در حالى كه از آن منع مىكند. چنان كه مىفرمايد: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فيما تركت…» كه ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از اين كه زنده كردن بعد از مردن و برگرداندن به دنيا از امورى است كه مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نيست؛ جز آن كه بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ اين مفسر مىگوييم: اين اشكال ناشى از عدم درك شما به عقيده صحيح شيعه نسبت به رجعت است، رجعتى كه شيعه بدان عقيده دارد اين است كه گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و كافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنكشان تاريخ به دنيا بازمىگردند، چنين رجوعى به دنيا مورد نفى آيه شريفه نيست، آيه شريفه رجوع برخى مشركان به جهت اصلاح اعمال ننگين گذشته خود را مورد انكار شديد قرار داده است، بنابراين رجعتى كه در آيه مورد نفى و انكار واقع شده نوع خاصى از رجعت است كه هيچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شيعه ندارد. از سوى ديگر آيه هيچگونه عموميتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طريق عمومش رجعت اصطلاحى شيعه را شامل شود در نتيجه رجعتى كه در آيه شريفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شيعه ندارد.
4- آيا رجعت مستلزم خروج از فعليت به ماده است؟
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كردهاند، اين است كه مىگويند: از سنتهاى الهى در جهان آفرينش اين است كه هر انسانى كه تولد يافت و پس از گذراندن چندين سال در اين دنيا، چشم از جهان فرو مىبندد، يك رشته قوهها، و توانها در او فعليت يافته و به صورت كمال بروز مىنمايد. مثلاً روزى كه به دنيا قدم مىنهد، امكان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى اين امكان جامه فعليت به خود مىپوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمىآيد. همچنين است ديگر قوهها و توانهائى كه در سرشت انسان به وديعت نهاده شده و با گذشت زمان فعليت مىيابد و او را به موجودى كامل تبديل مىكند. بنابراين، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بينائى، قوه خواندن و نوشتن و ساير قوهها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه اين قوهها را در چهارچوب فعليت، واجد مىشوند. ازاينروست كه گويند: هر انسانى در لحظه مرگ با يك رشته فعليتها و انقلاب «امكانها» به «شدن»ها جهان را ترك مىكند.
حال اگر عقيده به رجعت درست باشد، يعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنيا بازگردد، لازمه آن اين است كه بعد از رسيدن به مرحله فعليت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و اين محال است(18) و با حكمت حق تعالى سازگار نيست و به يك معنى كارى لغو به شمار مىرود.
پاسخ: علامه طباطبايى(ره) مىفرمايد: در صحت اين مطلب كه هرگاه چيزي به فعليّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شكى نيست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نيست؛ زيرا انسان وقتى از قوا خارج مىشود و به فعليت مىرسد كه واجد هر كمالى كه برايش ممكن است، بشود و جدايى روح از بدن، به مرگ طبيعى باشد،؛ يعنى روح انسانى دوره تكامل خود را پيموده و نهايت استفادهاش را از بدن كرده باشد؛ به گونهاى كه استعداد هيچ كمالى برايش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى كه مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضهاى مانند بيمارى يا قتل و جز آن است، بازگشت به دنيا هيچ محذوري ندارد؛ زيرا ممكن است انسان، استعداد كمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بميرد و مجدداً در زمان ثانى، براى كمال ديگرى مستعد شود و براى استيفاى آن زنده شود. يا اين كه استعداد كمالى را (مشروط به اين كه بعد از زندگى در برزخى باشد)، پيدا كند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنيا بازگردد تا آن كمال را به دست آورد كه در هر يك از اين دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنيا جايز است و مستلزم محذور محال نيست.(19)
بنابراين: محال بودن رجوع فعليت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نيست و كمترين خدشهاى بر اين عقيده وارد نمىآورد.
به علاوه آنكه: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى اين اشكال است؛ زيرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نبايد واقع شود. بنابراين اگر كسى بگويد كه ما اصل رجعت را انكار مىكنيم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعليت به قوه مىدانيم؛ اما تحقق رجعت در امتهاي گذشته را به دليل تصريح قرآن كريم مىپذيريم؛ سخنى ناروا گفته و مرتكب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن كريم هرگز بر خلاف مسلّميّات عقلى و علمى سخن نمىگويد و هيچگاه از وقوع امور محال خبر نمىدهد. به ديگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع اين امر محال گزارش نمىدهد، و چون در اين كتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به ميان آمده، خود نشانه امكان وجود اين امر و نفى اشكال ياد شده است.
5 – آيا رجعت مستلزم تشويق به گناه نيست؟
ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مىگويند اعلام رجعت صحيح نيست، زيرا كسانى را وادار مىكند كه توبه از گناهان خود را موكول به آينده زمان رجعت كنند.
پاسخ اين شبهه چنين است كه: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نيست و تنها عدهاى از مردم رجعت مىكنند و ثانياً: احدى نمىداند كه آيا او جزء رجعتكنندگان است يا خير، و همين كه نمىداند بازمىگردد يا خير؟ در بازداشتن وى از گناهان كفايت مىكند.
در فهرست نجاشى، حكايتى از «مؤمن الطاق» آورده كه يكى از مخالفان به او گفت: آيا به رجعت عقيده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مىگويد: پانصد دينار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مىگويد: ضامنى بياور تا ضمانت كند. آن وقت تو بسان يك انسان بازگشت مىكنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از كجا معلوم كه بوزينه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت كنندگان توبه كنند؟
يكى ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مىگويند: بدون ترديد افراد رجعتكننده از دو گروه تشكيل مىشوند. گروه اول آنانكه دوران حيات خود را همراه با ايمان و تقوا سپرى كردهاند و گروه دوم كسانى كه جز ناپاكى و پليدى كار ديگرى از ايشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم كه جريانها را در برزخ از نزديك مشاهد كرده و حقايق بر آنها آشكار شده است، پس از بازگشت به اين جهان راه توبه را پيش خواهند گرفت. حال بايد ديد كه آيا توبه چنين افرادى پذيرفته مىشود يا خير؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حكمت الهى است، زيرا دوران زندگى دنيائى ايشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعيين شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر اين افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذيرش توبه گنهكاران تحقق نيافته است.
اين اشكال را به دو گونه مىتوان پاسخ داد:
نخست اين كه: توبه اينگونه افراد پذيرفته نمىشود، زيرا توبهاى در پيشگاه خدا ارزش دارد كه از روى اختيار و آزادى صورت پذيرد، نه دليل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناك.
توضيح بيشتر اين كه: براساس آيات قرآنكريم، مرتكبين گناه، يا از اعتقاد به آئين حق سرباز مىزنند؛ هرگاه از كرده خود پشيمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ايشان پذيرفته است. اما اگر در آخرين لحظات زندگى (هنگام آشكار شدن حقايق و نشانههاى مرگ و عذاب)، انسان گناهكار و يا كافر به درگاه خدا توبه كند، توبه او پذيرفته نخواهد شد.
قرآنكريم مىفرمايد: «انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيماً. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذين يموتون و هم كفار، اولئك اعتدنالهم عذاباً اليماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به كسانى اختصاص دارد كه از روى نادانى مرتكب كار زشت مىشوند و فورى نيز توبه مىكنند اينان هستند كه خداوند توبه ايشان را مىپذيرد، و خداوند دانا و حكيم است. اما توبه براى كسانى نيست كه در منجلاب گناهان غوطهور بوده و هنگام فرا رسيدن مرگ نداى توبه سر مىدهند، و يا آنان كه در لحظه مرگ با حالت كفر مىميرند. ما براى اينگونه افراد عذابى دردناك آماده كردهايم.
با دقت در آموزههاى دينى درمىيابيم كه توبه ارزشمند، توبهاى است كه از دل برخيزد و از روى اختيار انجام گيرد. اما كسى كه با ديدن نشانههاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مىكند يا ايمان مىآورد، به هيچ روى شايسته تقدير و تشويق نيست؛ زيرا چنين فردي راهى جز اين نداشته و اضطرار و اجبار او را به اين كار واداشته است. به همين جهت است كه قرآنكريم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ايمان آوردن وى در آخرين لحظات زندگى ياد كرده و به صراحت اعلام مىدارد كه اين ايمان هيچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذيرفته درگاه الهى نيست.
بنابراين، انسانى كه سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و كفر سپرى كرده و حتى براى لحظهاى انديشه ايمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده كيفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و كژى به دنيا بازگردد و توبه كند، اين توبه هيچ ارزشى ندارد و در پيشگاه خدا پذيرفته نيست.
پاسخ دوم: چنين افرادى كه قلوبى مسخ شده و تاريك دارند، پس از بازگشت نيز توبه نمىكنند.
توضيح اينكه: ديدن حقايق و آشكار شدن واقعيتها موجب عبرت بسيارى از انسانها مىشود و افراد زيادى را از ادامه كفر و گناه بازمىدارد. اما در برابر اينگونه افراد خداجو و حقپذير كسانى نيز يافت مىشوند كه با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب كفر و گناه غوطه مىخورند. به طور كلى كسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند كه سراسر روح و روان آنان را سياهى و بدانديشى فرانگرفته و نقطه سفيدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه كه در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و كژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده كردهاند كه كمترين نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعيتها توبه نمىكنند.
قرآنكريم در بيان اين حقيقت شگفتانگيز مىفرمايد: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»(23) اى كاش مىديدى آن لحظهاى را كه (مجرمان) بر كنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى كاش ما (به دنيا) باز گرديم و از اين پس نشانههاى پروردگارمان را تكذيب نكرده در شمار مؤمنان قرار گيريم. بلكه براى آنان آنچه كه از قبل پنهان مىداشتند، آشكار شده و هرگاه به دنيا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به كارهاى ناروا دست مىيازند. و اينان دروغگويند.
بنابراين نمىتوان گفت: هر كس بميرد و در عالم برزخ با حقايق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنيا حتماً توبه خواهد كرد و از گناه دورى خواهد گزيد. اين سخن درباره سران و پيشتازان كفر هرگز درست نيست و در قلب آنان جائى براى پذيرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن كه رجعت كفار منحصر به كسانى است كه وجودشان با كفر و ستم آميخته شده، قاطعانه مىتوان گفت كه اينگونه افراد، بعد از بازگشت نيز همان روش را پيش مىگيرند و همان عقيده باطل را ادامه مىدهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله ربالعالمين.
پىنوشتها:
1. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
2. احمد امين، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969 م.
3. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 35 – 37، بيروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امينى،الغدير، ج 8، ص 327 – 328.
6. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 76 – 78، بيروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دكتر طه حسين، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ك:صدرالمتألهين، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، كه در مورد ابطال تناسخ مىفرمايد: «…فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند كونه جنيناً او غير ذلك، يلزم كون احدهما بالقوه، و كون الشىء بما هو بالفعل و ذلك ممتنع، لأن التركيب بينهما طبيعى اتحادى، و التركيب الطبيعى تسجيل بين امرين احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 – 322.
12. سوره انبياء، آيه 95.
13. زمخشرى، تفسير كشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبياء، آيه 94.
15. صدرالمتألهين شيرازى، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.
17. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
18. شريعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندكى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آيه 18.
22. سوره يونس، آيه 90 – 91.
23. سوره انعام، آيه 27 – 28.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
كدام سوره هفت حرف را ندارد؟
مرحوم آيت اللّه بروجردى از كربلايى كاظم ساروقى سؤالات متعددى از قرآن مىپرسد كه همه را پاسخ مىدهد. آن گاه كربلايى كاظم به آقا مىگويد: شما اين همه از من پرسيديد، من پاسخ دادم. حالا من مىخواهم يك كلام از شما بپرسم، آقا تبسمى كرد و حضّار از اين درخواست به خنده افتادند. مرحوم آيت اللّه بروجردى فرمودند: بپرس. پس مىپرسد: كدام سوره است كه هفت حرف را ندارد؟
آقا قدرى فكر كرد و فرمود: به خاطر ندارم، شما خودت بگو. او مىگويد: آن سوره «فاتحة الكتاب» است كه هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم را ندارد. آن را از فاتحة الكتاب كه سوره رحمت است برداشتند و آن هفت حرف اين است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف». بعد كربلايى كاظم آياتى را مىخواند كه اين حروف در آنها آمده است و اين حروف در كلمات «ثبور»، جهنّم»، «خسران»،«زقّوم»، «لظّى»، «فزع» آمده است.
آن گاه آيت اللّه بروجردى قلم و كاغذ خواسته، دستور دادند كه اين موارد را ياد داشت كنند، بعد هم صد تومان به كربلايى كاظم انعام مىدهد.
(ستارگان حرم، گروهى از نويسندگان فرهنگ كوثر، زائر، چاپ اول، 1382، ص 135 و 136)
احترام استاد
از آيت اللّه حائرى يزدى (ره) نقل شده است كه فرمودند: «توفيقاتى كه در زندگى نصيب من شده، همه مرهون خدماتى است كه نسبت به استادم، مرحوم سيّد محمد فشاركى(ره) انجام دادهام. زمانى ايشان به شدّت بيمار شدند، تا جايى كه من مدّت شش ماه براى قضاى حاجت ايشان طشت مهيّا مىكردم و به اين كار افتخار مىنمودم.»
(مجله، خشت اول، شماره 8، 1386، ص 53)
بايد كار كرد، كار كار!
وقتى از علّامه محمد تقى جعفرى (ره) درباره علت موفقيتش سؤال كردند، گفت: «…دو علّت دارد: يكى اختيارى و يكى غير اختيارى. عنصر غير اختيارى در واقع همان ذوق و عشقى است كه خداوند نسبت به دانش در من قرار داد. البته، من پسر خاله خدا نيستم، بلكه اين عنصر در افراد ديگرى هم هست. در هر زمينهاى كه من مطالعه مىكردم، مىديدم علاقه دارم.دليل علمى مسئله هم اين است كه هر يك از علوم، بعدى از حقيقت را نشان مىدهند و انسان هم جوياى كشف حقيقت است.
عنصر ديگر (و اختيارى) پشتكار است. استعداد و نبوغ اگر چه مهم است، ولى نبايد به آنها اعتماد كرد. سالها پيش كه در نجف بوديم، فرق ما و طلبههاى عرب اين بود كه آنها پشتكار عجيبى داشتند و ما استعداد فراوان. خلاصه بايد كارى كرد، كار، كار! به استعداد نمىتوان زياد تكيه كرد.»
(فروغ انديشه، گذرى بر زندگانى علّامه محمد تقى جعفرى)
بسم اللّه و روح اللّه
حضرت امام خمينى (ره) در دوران تحصيل هميشه منظم بود و به موقع در جلسات درس حاضر مىشد. مرحوم آية اللّه شاه آبادى(استاد امام) مىگفت: «روح اللّه، واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم ايشان بعد از «بسم اللّه»در درس حاضر باشد. هميشه پيش از آنكه بسم اللّه درس را بگويم در درس حاضر بود.»
(مجله خشت اول، شماره 7، 1385، ص 19)
من خود را مسؤول مىدانم
آيت اللّه فشاركى (ره) استاد آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) بعد از درس از منبر پايين آمد و شاگردان اطراف ايشان را مىگرفتند و ايشان با صبر و حوصله، گاهى تا يك ساعت به پرسشهاى شاگردانش پاسخ مىداد.
روزى يكى از شاگردانش گفت:
«آقا شما خسته شديد، يك درس روى منبر گفتند، يك درس هم پايين منبر!» ايشان در پاسخ فرموند: «من خودم را مسؤول و موظّف عند اللّه مىدانم كه وقتى كسى چيزى را نفهميده، تفهيم كنم و مطمئن شوم چيزى را كه سؤال كرده، فهميده است لذا براى من مسئلهاى نيست، من خستگيها و سختيها را تحمّل مىكنم.»
(مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين نظرى منفرد، پايگاه حوزه، ش 16، ص 11)
پينه بر سينه
مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى(ره) از فرزند مير حامد حسين، صاحب عبقات الانوار چنين نقل كردهاند: «پدرم در اواخر عمر قدرت نشستن نداشتند، ولى با اين حال، باز هم به مطالعات خود ادامه دادند، ايشان كتاب را بر روى سينه خود نهاده، مىخواندند و به قدرى اين كار را ادامه دادند كه بعد از وفات، ديديم سينه آن بزرگوار بر اثر فشار لبه كتاب پينه بسته و زخمى شده است.»
(مجله خشت اول، شماره 8، 1386، ص 37)
اگر پيامبر را مىديدى چه مىكردى؟
امام صادق(ع) فرمود: «زليخا از يوسف اجازه (ى ملاقات) خواست. به وى گفته شد: اى زليخا! به خاطر رفتارت با يوسف، خوش نداريم تو را نزد او ببريم.
زليخا گفت: من از كسى كه از خدا مىترسد، نمىترسم. وقتى بر يوسف(ع) وارد شد، يوسف(ع) به وى گفت:زليخا! چه شد كه تو را رنگ پريده مىبينم؟ زليخا گفت: سپاس خداى را كه پادشاهان را بر اثر معصيت، برده گردانيده و بردگان را به خاطر اطاعت (خدا) پادشاه گردانيد.
يوسف به وى گفت: چه چيزى تو را بدان رفتار واداشت؟ گفت: زيبايى چهرهات اى يوسف! يوسف(ع) گفت: چه مىكردى كه اگر پيامبرى را به نام محمد(ص) مىديدى كه در آخر زمان خواهد بود و او از من زيبا روتر، خوش خلقتر و دست و دل بازتر است؟
زليخا گفت: راست مىگويى، يوسف(ع) گفت: چگونه دانستى كه من راست مىگويم؟
زليخا گفت:زيرا هنگامى كه از او ياد كردى، مهرش در دلم افتاد.
آن گاه خداوند به يوسف(ع) وحى كرد كه «زليخا راست مىگويد و من هم او را دوست مىدارم، چون محمد(ص) را دوست دارد.» پس از آن خداوند – تبارك و تعالى – به يوسف(ع) دستور داد با زليخاازدواج كند.»
(ر.ك: الامالى، شيخ طوسى، مؤسسة البعثه، دارالثقافه، قم، چ اول، 1414 ق، ص 456، ح 1020).
مرا به خاطر خدا دوست بداريد!
نوجوانى كه به سنّ بلوغ نرسيده بود، بر پيامبر(ص) سلام كرد و از شادمانى به پيامبر(ص) لبخند زد.
پيامبر(ص) به وى فرمود: «اتحبّنى يافتى؛ اى جوان!آيا مرا دوست دارى؟»
گفت: بلى، به خدا سوگند اى پيامبر خدا! پيامبر(ص) فرمود: «مثل عينيك؛ مانند چشمانت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل ابيك؛مانند پدرت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل امّك؛مانند مادرت؟»
گفت بيشتر.
فرمود: «مثل نفسك؛ به اندازه خودت؟»
گفت: به خدا سوگند بيشتر اى پيامبر خدا!
فرمود: «امثل ربّك؛ آيا مانند پروردگارت، گفت: خدا، خدا، خدا! اى پيامبر! اين دوستى از آن تو يا هيچ كس ديگر نيست. همانا تو را به خاطر دوستى خداوند دوست مىدارم.
پيامبر(ص) به اطرافيانش رو كرد و فرمود: «هكذا كونوا أحبّوا اللّه لاحسانه اليكم و انعامه عليكم و احبّونى لحبّ اللّه؛ اينچنين خداوند را به خاطر احسان و نعمت هايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خداوند.»
(ارشاد القلوب، حسن ديلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ص 161)
جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها5
جهان اسلام رويشها و ريزشها
قسمت پنجم
غلامرضا گلى زواره
تنگناهاى اقليتهاى مسلمان
مسلمانان در آغاز، اقليتى بسيار كوچك و اندك بودند كه پس از بعثت رسول اكرم(ص) شكل گرفتند. به رغم كارشكنىهاى مخالفان، زجرها و آزارهاى شديد مشركان و كفار، مقاومت و پايدارى و اخلاص پيامبراكرم(ص) سبب گرديد تا اين اقليت رشد يابد و در مدتى قريب بيست و پنج سال و قبل از رحلت حضرت محمد(ص) مبدّل به اكثريتى قابل توجه در عربستان گرديد. قرآن به اين موضوع اشاره دارد:
«واذكروا اذ انتم قليلٌ مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطّفكم النّاس فاويكم و ايّدكم بنصره و رزقكم من الطّيبات لعلكم تشكرون؛(1) و به ياد آوريد آن هنگام را كه اندك بوديد و در شما زبون شدگان اين سرزمين بيم آن داشتيد كه مردم شما را از ميان بردارند و خدا پناهتان داد و يارى كرد و پيروز گردانيد و از چيزهاى پاكيزه روزى داد باشد كه سپاس گوئيد.»
اين تعبير بسيار لطيف است و كمى نفرات مسلمانان را در آغاز آشكار مىسازد، آن چنان كه دشمن به آسانى مىتوانست آنها را از بين ببرد ولى خداوند آنها را نجات داد.
البته در آيه ديگرى چگونگى پيروزى نيروى اندك بر سپاه فراوان، توضيح داده شده است:
«كم من فئة قليله غلبت فئة كثيرة باذن اللّه مع الصابرين؛(2) چه بسيار اتفاق افتاده كه به يارى خداوند گروهى اندك بر لشكرى بسيار غالب آمده و خدا يار و معين صابران است» اگر مردم از نيروى ايمان و صبر و استقامت فاصله گيرند به هيچ عنوان نصرت خداوند متعال شامل حالشان نخواهد شد.
مسلمانى كه در فشار اكثريت ديگر نمىتواند خداى يكتا را پرستش كند و حق بندگى را آن گونه كه خدايش مىخواهد، قادر نيست به جاى آورد، مىتواند به سرزمينى كه در آنجا بهتر مىتواند فرايض دينى را انجام دهد مهاجرت كند، مهاجرت رسول اكرم(ص) از مكه به مدينه و نيز هجرت اولين مسلمانان به حبشه مصداق برجسته از چنين حالتى مىباشد، آنقدر هجرت در اسلام حاوى ارزش است كه مهاجرت پيامبر از شهر مكه به يثرب، مبدأ تقويم مسلمين گشت.
همچنين مسلمان اگر احتمال شكست را مىدهد مىتواند اين راه را برگزيند، به انگيزه دانش اندوزى و تقويت بنيه علمى نيز مىتوان مهاجرت مىكرد.
در اثر اسكان بازرگانان مسلمان در بنادر تجارتى كشورهاى غير مسلمان اولين اقليتهاى مسلمان در نواحى ديگر شكل گرفتند، آنان نخستين جوامع اسلامى را در سواحل هند، سريلانكا، آفريقاى شرقى، مجمع الجزاير فيليپين، تايلند و جزاير اقيانوس هند، پديد آوردند و رفته رفته بر اثر ازدواج و تكثير نسل و اسلام آوردن ديگر افراد، اقليتى ناچيز تبديل به اكثريتى قابل توجه شد، مسلمانان اندونزى و مالزى اين گونه شكل گرفتند.
نمونه عكس آن را هم داريم، سرزمينهاى اسلامى به دست افراد غير مسلمان افتاد و بدين گونه كثرت سكنه مسلمان به موضع ضعف رانده مىشود و مهاجرت افرادى كه مذاهب ديگرى دارند، نسبت پايين زاد و ولد در ميان مسلمانان و تبليغات مسيحىها، مسلمانان را تبديل به اقليت مىكند در فلسطين اشغالى، تايلند، اتيوپى و…اين گونه اتفاقها، به وقوع پيوستند. گاهى، مسلمانان به عنوان قدرت سياسى بر سرزمينى نفوذ مىيابند و به محض سقوط از موضع اقتدار، افراد مُسلم در كشور خويش خود را در وضع اقليت مشاهده مىكنند، نمونه آن هند و بالكان است.
مسلمانانى كه در كشورهاى غير اسلامى سكونت دارند با مشكلات گوناگونى روبرويند كه مىتوان اين دشوارىها را در موارد ذيل مورد بررسى قرار داد:
1- برخى اقليتهاى مسلمان در كشورهايى زندگى مىكنند كه فعاليتهاى روزافزون مبلغان مسيحى با بهرهگيرى از امكانات مادى، ايجاد بيمارستان و مدارس، بسيار شديد است و دولت مركزى هم از ترويج مسيحيت حمايت مىكند و از اين رو مسلمانان در معرض تهديد و آزار قرار مىگيرند.در كشور آفريقايى ليبريا قبلاً 90% مسلمان زندگى مىكردند ولى وقتى سياهپوستان مسيحى از آمريكا به اين ناحيه مهاجرت كردند و زمام امور را بدست گرفتند و صاحب قدرت سياسى، اقتصادى و فرهنگى شدند، مسلمانان را كه صاحبان اصلى آن سرزمين بودند به صورت بيگانه هايى درآوردند و آنان را آزار و شكنجه كردند و حقوقشان را پايمال نمودند و تعدادى از قبايل مسلمان را با بكارگيرى وسايل تبشيرى وادار به قبول مسيحيت كردند چون قدرت واقعى ليبريا ديگر در اختيار مسيحىها بود و بدين گونه نه تنها پيشرفت اسلام در آنجا متوقف گرديد بلكه افراد مسلمان در اقليت قرار گرفتند.(3)
مالزى كشورى اسلامى در آسياى جنوب شرقى است ولى 20% سكنه آن مسيحى هستند كه اقليت مسيحى از افراد ثروتمند به شمار مىآيند و در اين كشور كليساهاى متعددى وجود دارد كه محل انجام مراسم مذهبى مسيحيان است. روز كريسمس در مالزى تعطيل رسمى است و در زمان برگزارى مراسم عيد پاك ايالت سارواك كه اكثريت آن مسيحىاند، تعطيل مىگردد درگيرىهاى قومى و مذهبى كه ميراث استعمار است در اين كشور بين مسلمانان و افراد مسيحى وجود دارد و الفباى لاتين وارد زبان بومى و اسلامى مالايو شده است كه اين عوامل خطرزا احتمال مىرود در آينده اكثريت اسلامى مالزى را مورد تهديد جدى قرار دهد.
فيليپين را مىتوان نمونه بارزى از به ثمر رسيدن كشوششهاى استعمارى در خارج كردن اسلام از صحنههاى قدرت در اين منطقه برشمرد. اسلام در روزگاران گذشته بر اين مجمع الجزاير حكومت مىراند و مسلمانان در اين سرزمين حيات سياسى فوق العادهاى داشتند.
در قرن نهم هجرى بخش اعظم از جزايرى كه فيليپين امروزى را تشكيل مىدهند در مرحلهاى پيشرفته از اسلام گرايى قرار داشت و سه دولت اسلامى صولو، ماكوميندانائو و مانيلا در اين قلمرو حمرانى مىكردند، در نيمه قرن بيستم ميلادى دولتهاى مزبور منقرض و حكومتى مسيحى به پشنوانه آمريكا سلطه خود را بر سراسر فيليپينگسترش داد.
كليساى كاتوليك به صورتى بىرحمانه اسلام زدايى را در اين منطقه پيش گرفت و با تغيير نظام آموزش، دگرگون نمودن زبان و از بين بردن نهادهاى فرهنگى و سنتهاى مسلمانان و سپردن اهرمهاى قدرت به دست مسيحىها، تلاش نمود تا مسلمانان مورو را به اقليتى مذهبى تبديل كند.اين برنامهها با حمايت آمريكا استمرار يافت و در برخى شهرها تعداد كليساها بيش از تعداد مساجد گشت، كوچ حساب شده مسيحيان به نواحى مسلمان نشين و وادار كردن مسلمانان به ترك اجبارى مناطق بومى خود، بر مشكلات مسلمانان افزود، سرانجام جزاير ميندانائو كه تا قبل از نفوذ آمريكايىها اكثريتى مسلمان داشت به دليل اسكان مهاجرين مسيحى به منطقهاى با اكثريت مسيحى تبديل شد.(4)
2- مشكلات اجتماعى
اقليتهاى مسلمان در بسيارى از كشورهاى جهان در معرض فشارهاى گروههاى اكثريت هستند، در اين نواحى با وجود آن كه آزادى عقيده و مذهب و توجه به حقوق انسانها و گرايشهاى آنان وجود دارد ولى مسلمانان نمىتوانند فعاليتهاى اسلامى خود را، آن گونه كه شايسته است، پىگيرند.
موضوع ديگر اين است كه در كشورهاى غيراسلامى قيد و بندهاى اخلاقى در روابط زن و مرد وجود ندارد و افكار منحرف در صدد آزادىهاى جنسى و بىبند و بارى هستند، در چنين جوامعى مسلمانى كه مىخواهد با انديشهاى سالم از ارزشهاى اسلامى صيانت كند و اين تفكّر و باور را به پسران و دختران خويش انتقال دهد با مشكلى بزرگ روبروست، چرا كه عملاً تفكيك ميان اقليتهاى مسلمانان و ساير افراد در عرصههاى آموزشى، تجارى، ادارى، اجرايى و ساير امور، مقدور نمىباشد و از اين روى مسلمانان در كشورهايى كه اكثريت غير اسلامى دارند خصوص اروپا، براى رعايت ظواهر اسلامى خصوص حجاب مشكل دارند، اين موضوع موقعى به معضلى بزرگ تبديل مىشود كه در مهد دموكراسى و در كشورهايى چون فرانسه رعايت پوشش اسلامى در مدارس و دانشگاهها ممنوع مىشود، در اين مورد بايد مراقب بود بانوان هويت خود را در مقابل وسوسههاى اكثريت حفظ كنند و مسايل ارزشى و مذهبى در طرز رفتار و فكر و سنتهاى آنان نمود يابد.
در پارهاى جوامع، اقليتهاى مسلمان از هرگونه فرصت در زمينههاى اجتماعى و اقتصادى محروم بودهاند و با ديده حقارت، نفرت و تمسخر به آنان نگريستهاند و بارها از لحاظ محل سكونت از جامعه، معزول بودهاند، اين احساس بيگانگى و تبعيض در رفتار با مسلمانان، امكان دارد نوعى احساس كمبود و بيهودگى را در برخى افراد پديد آورد.
گاهى براى از بين بردن اقليتهاى مسلمان از سياست ترك سرزمين بومى بهره مىگيرند و آنان را ناگزير مىنمايند به نقاطى كه با فرهنگ و سنت آنان در تضاد است، مهاجرت كنند، در اين كشورها در عين حال كه عقيده دارند فرهنگهاى گوناگون مىتوانند در كنار هم زندگى كنند، وجود اقوام مسلمان را برنمىتابند و مىكوشند اقليت مسلمان را به استحاله و جذب شدن در اكثريت حاكم وادارند جدىترين مسئله كه يك اقليت مسلمان با آن مواجه است همين استحاله اجتماعى در جامعه اكثريت است، اين روند به تدريج خصوصيات اسلامى اقليت را بىرنگ مىكند و سپس آن را محو مىنمايد، اگر مسلمانان از تشكّل خوبى برخوردار نباشند، روابط اجتماعى آنان ضعيف باشد و از مدارس اسلامى، مسجد، مراكز دينى و اجتماعى كافى محروم باشد چنين ضايعهاى سريعتر صورت مىگيرد. حذف نامهاى اسلامى كه ناشى از ازدواجهاى مختلط است از عواملى است كه به استحاله كمك مىكند، محروم گرديدن از نخبگانى معتقد و با ايمان و رهبرانى مدبّر و دل سوز چنين پديدهاى را دامنه دار مىسازند.
مسلمانى كه در كشورى غير مسلمان زندگى مىكند بايد زبان و فرهنگ خويش را حفظ كند و جذب عادات اجتماعى اكثريت نشود، از عادات بىبند و بارى، بپرهيزد و در اين عقيده راسخ باشد كه اسلام تنها دينى است كه بنا به آيه قرآن، مورد پذيرش خداوند مىباشد، اعتقاد به اين كه همه اديان يكى هستند و پلوراليسم امرى طبيعى است اولين نشانه استحاله است.
مسلمانان بايد در مكانهاى جغرافيايى ويژه خود تمركز يابند و بين محل زندگى آنان و مساجد و مراكز دينى فاصله زيادى نباشد، ارتباطهاى اجتماعى مسلمين با يكديگر تداوم يابد و از موضع اقتدار و هويتى اصيل و آيينى پرافتخار با اكثريت غير مسلمان مناسبات اجتماعى و رفتارى برقرار نمايد.
3- دشوارىهاى فرهنگى، آموزشى و پرورشى
اسلام از مليت هايى با فرهنگهاى متفاوت، امتى واحد بوجود آورد، رمز اين موفقيّت تكيه بر ايمان، پرهيزگارى و اخلاص بود، پس اين تجانس فرهنگى صرف نظر از جدايىهاى جغرافيايى بايد حفظ گردد، به علاوه اقليتهاى مسلمان كه در برخى كشورها زندگى مىكنند به لحاظ مسايل قومى و زبانى و سنتهاى محلى، با يكديگر ارزشهاى فرهنگى مشتركى دارند، مسلمانان آسياى ميانه، قفقاز، چين و هند اين ويژگى را دارند.
اقليتهاى مسلمان بايد بدانند كه اجداد آنان در پارهاى از كشورهاى مهم نقش ارزشمندى در اعتلاى فرهنگى و هنرى داشتهاند، فقدان زبان واحد عربى كه لسان قرآن و سنت است از مشكلات مهم در ميان جوامع اسلامى است زيرا اختلافهاى مسلمانان در فرهنگ گفتارى و نوشتارى، آنان را از يكديگر جدا مىكند و نيز وقتى اقليتى از زبان اسلام محروم است، در جستجوى منابع فرهنگى از متون اسلامى دچار مشكل مىگردد. به علاوه وقتى جامعهاى با ضعف فرهنگى در كشورى ديگر، مواجه گردد، امكان دارد جذب عقايد و افكارى شود كه با بينش مذهبى او مغايرت دارد. عامل مهم براى حفظ موجوديت اسلامى اقليتهاى مسلمان در سرزمينهاى غير اسلامى، گسترش آموزش زبان عربى است، زيرا در غياب چنين زبانى، افراد در معرض خطر شديد ذوب فرهنگى قرار مىگيرند و زمينه براى از دست دادن پشتوانه بيان و شناخت و ايمان آنان فراهم مىشود.
آموزش و پرورش در اسلام مىكوشد فرد مسلمان را مؤمن و مخلص تربيت كند تا بتواند بر اساس ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى مناسبات فردى و اجتماعى خود را سامان دهد. امّا در نظامهاى آموزشى كشورهاى غير مسلمان، هيچگونه تعهدى نسبت به اصول انسانى و اسلامى ديده نمىشود، در حال حاضر مسلمين از بابت ضررهايى كه آموزشهاى غير مذهبى بر فرزندانشان وارد مىنمايد، نگران هستند، زيرا كودكانى در محيطى قرار مىگيرند كه از ايمان به خدا و رسول اكرم(ص) كاملاً دور است، به اطفال اجازه داده نمىشود كه طبق تعاليم اسلام عمل نمايند، آنان هرگز با معيارهاى اسلامى تربيت نمىشوند، البته مدارس اسلامى مجزّا مىتوانند اين دشوارىهاى را تا حدودى برطرف كنند.
مشكل ديگر زيستن در جامعهاى است كه در رشد و شخصيت افراد تأثير بسزايى دارد، فرزندان در محيطى غير اسلامى با آداب و رسوم و رفتارهايى روبرو مىشوند كه ضد ارزشهاى اسلامىاند و نيز با آموزشهاى نهاد خانواده در تضاد است و اين دوگانگى براى آنان آسيب زاست و اين در حالى مىباشد كه آموزش دينى اقليت مسلمان به دليل كمبود امكانات بسيار عقب است و نقس مؤسسات دينى به مرور كاهش يافته است جوانان اقليتهاى مسلمان از طريق وسايل ارتباط جمعى، شبكههاى ماهوارهاى و اينترنت در معرض تلقين روشهاى غربى و ضد دينى قرار مىگيرند و بدين گونه از تربيت اسلامى دور مىشوند.
زمينههاى بحران
بحرانها به اعتبار عواملى كه بوجود آورنده آنها هستند مىتوانند عرصههاى گوناگونى را در برگيرند امّا چه زمينههايى مىتواند براى جهان اسلام بحران ايجاد كند، در ذيل به اين عوامل اشاره مىنمائيم.
1- مهمترين عاملى كه از گذشته كوشيده است، دنياى اسلام رادچار ناامنى و تشنج كند استعمار مىباشد كه در قالب حركات جاسوسى، هيأتهاى تبشيرى، تلاشهاى تحقيقى و اكتشافى، فراماسونرى و شرقشناسى اين هدف را پى گرفته است.
استعمارگران در هنگام اعطاى استقلال ظاهرى به كشورهاى مسلمان، ميراثهاى شومى برجاى نهادهاند، از موارد مهم در اين عرصه، دخالت در مرزهاى سياسى سرزمينهاى اسلامى است كه بسيارى از مناقشات كشورهاى همسايه از ترسيم حدود غيرواقعى توسط ابرقدرتها ريشه مىگيرد، در آفريقا، تعيين مرزهاى سياسى براى كشورها با واقعيتهاى جغرافيايى، قومى، مذهبى و فرهنگى هيچ گونه تطابقى ندارد و گاهى منافع مشترك قبايلى توسط خطوط مرزى دچار تهديد شده است و هر از گاهى اين قبيلهها با يكديگر به نزاع برمىخيزند.
استعمار برنامههاى ديگرى را هم براى تشتت در جهان اسلام به اجرا گذاشته است: فرقه سازى و فرقه گرايى، احياى ناسيوناليسم، باستان گرايى، ترويج زبانهاى غير اسلامى، تحريف حقايق تاريخ اسلام و ايجاد ترديد و شبهه در انديشههاى جوانان، ترويج تصوف، گوشهگيرى و كنارهگيرى از دنيا، تكيه بر جبرگرايى، هويت بخشى به مخالفان مسلمان و تحقير ارزشهاى فرهنگى مسلمانان.
2- توزيع ثروت، امكانات و درآمدها در جهان اسلام با اصول عدالت اسلامى كاملاً منافات دارد، برخى از شدّت سيرى و پرخورى به انواع بيمارىهاى قلبى، عروقى، سرطانها و مانند آنها مبتلا مىشوند و از بين مىروند و عدّهاى ديگر از شدّت گرسنگى و قحطى، خشكسالىهاى دورهاى منازعات قومى و مرزى از ميان مىروند، عدّهاى از كشورهاى مسلمان بر اثر صادرات محصولات خود، سرمايههاى مسلمين را در بانكهاى كشورهاى بيگانه خوابانيدهاند تا به توسعه اجانب كمك كنند. از طرف ديگر برخى سرزمينهاى اسلامى براى ادامه حيات اقتصادى و اجتماعى خود به بانكهاى كشورهاى غربى و نيز بانكهاى جهانى مراجعه مىكنند و با قبول شرايط ذلت آورى وامهايى اخذ مىكنند كه براى آنان يك دام سياسى و فرهنگى محسوب مىگردد.
كشورهاى مسلمان پس از آن كه دولت عثمانى تجزيه گرديد كمتر براى اتحاد و انسجام گام برداشتهاند و امروزه امت اسلامى بيشتر از گذشته با خطر تجزيه، فروپاشى و تبديل شدن به تكههاى نژادى، طايفهاى و مذهبى مواجه است در حالى كه قرآن بر توحيد تأكيد دارد كه سرچشمه فرهنگ وحدت است و يكتاپرستى صرفاً شهادت زبانى يا ايمان قلبى نمىباشد بلكه بايد در شخصيت انسانها و حيات جوامع بازتاب يابد تا يگانگى ميان سخن، كردار و رفتار و وجدان تحقق بخشيده شود. در جامعه اسلامى نبايد به هيچ بهانهاى تفرقه و تخرب و تجزيه حكمفرما باشد و اگر در گوشهاى از جهان اسلام مشكلى پيدا شود بايد ديگر كشورها در از بين بردن آن تلاش كنند. شايسته نيست جهان اسلام انواع نيازهاى غذايى، دارويى، فنآورى، محصولات كارخانهاى و ارتباطى را از خارج تأمين كند در حالى كه توانايىهاى فوق العادهايى دارد، وابستگى غذايى و اقتصادى خود، وابستگىهاى ديگرى را به همراه مىآورد. چرا بايد درآمد سرانه بالا، رفاه اجتماعى، توسعه پايدار، بهترين امكانات و تجهيزات مختص غربىها باشد و جهان اسلام در پريشانى و آشفتگى بسر ببرد با وجود آن كه منابع و سرمايههاى طبيعى فراوانى دارد.
چرا بايد آثار تمدن نو، دانش جديد و ارتباطات و بسيارى از مفاهيم رايج چون دولت، حقوق ملت، آزادى و نظاير آن متناسب با معيارهاى فكرى و ارزشى استكبار شكل گيرد و اين روند جوامع مسلمان را تحت تأثير قرار دهد.
در عرصه قدرت و سياست همه چيز بر اساس منافعى تعريف مىشود كه غالباً با مصالح مسلمانان سازگارى ندارد، در چنين اوضاع آشفتهاى كه از انواع توطئهها خالى نمىباشد جهان اسلام بايد براى استقرار نظامى عينى و متناسب با هويت تاريخى و فرهنگى و همگام با مقتضيات زمان تلاش دشوارى را انجام دهد.
3- ديدگاههاى غرب نسبت به مسلمانان
در آثار، افكار و انديشههاى غربى شاهد تهاجمى شگفتانگيز نسبت به ديدگاههاى اسلامى هستيم، پژوهشهاى غربى وقتى بخواهند علمى هم برخورد كنند، اسلام را زاييده روح عربى قلمداد مىكنند و نيز در كتابهايى كه مىنويسند از تمدن عرب سخن مىگويند نه فرهنگ و تمدن مسلمانان، سلمان رشدى مرتد به خاتم پيامبران نسبتهاى ناروا مىدهد و در دشنام و ناسزا به چهرههاى مقدّس مسلمين قلمفرسايى مىكند، امّا محافل و رسانههاى غربى استقبال شايان توجهى از وى به ميان مىآورند و بدون دليل خردپذير از او حمايت مىكنند و افراد مسلمان را به جبرگرايى، جمود فكرى، برخوردهاى خشن و رفتارهاى جاهلانه متهم مىنمايند، روزنامههاى اروپايى به بهانه آزادى بيان و قلم با نگارش مقاله، گزارش و ترسيم كاريكاتور به شخصيت معصوم و خصوصى نبى اكرم(ص) اهانت روا مىدارند و چون مسلمانان جهان با تكيه بر غيرت دينى به مثابه آتشفشان مىخروشند و فرياد اعتراض سر مىدهند، غربىها اين دفاع مقدّس و محكوم نمودن حركتى موهن و قبيح را مخالفت با دموكراسى مىدانند!
در تحقيقات اروپائيان تمدن اسلامى اقتباس تقليدى از يونان، مسيحيت و يهود قلمداد مىگردد و تا به آنجا پيش مىروند كه دانش و فرهنگ اسلامى را برگرفته از ميراث علمى يونانىها و ساسانيان تلقى كردهاند و آن همه نقش مؤثّر و ارزنده مسلمانان را در شكوفايى فرهنگ و معرفت اروپايى و نجات دادن غربىها از جاهليت قرون وسطى را انكار مىكنند، ناگفته نماند كه برخى از نويسندگان خوش فكر و بى غرض اروپايى همچون ويل دورانت، آلدوميه لى، برتولد اشپولر، زيگريد هونكه و… در اين خصوص به حقايقى اعتراف كردهاند و نكات مفيدى را يادآور گرديدهاند.
اروپايىهاى غير منصف عقب ماندگى مسلمانان را به عنوان نقطه ضعفى مىدانند كه ناشى از فرهنگ و اعتقادات اسلامى مىباشد، آنان مسلمين را متهم مىكنند كه به دليل باور به جبرى بودن حيات بشرى، گوشهگيرى و تصوف، واگذار كردن امور به موهومات و خرافات، نقض حقوق بانوان، نظامهاى ديكتاتورى و ناديده گرفتن حق انسانها در عرصههاى اجتماعى و سياسى، دچار اين عقبگرد شدهاند در حالى كه از سُلطههاى استكبار و نقش امپرياليسم در غارت جهان اسلام و حرتهاى استعمارى آنان، سخنى به ميان نمىآورند و اشاره به اين حقيقت نمىكنند كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى به دليل ميراث شوم ابرقدرتهاى استثمارگر در فقر و رنج و عقب افتادگى بسر مىبرند.
ريشههاى اين ذهنيت منفى در ميان غربىها نسبت به مسلمانان در ماجراى اندلس،فتح سيسيل و سارونى، نبرد پواتيه، جنگهاى صليبى و استعمارگرى نهفته است و به علاوه غرب خود را بسيار خودمحور مىپندارد و جهانى را مىپذيرد كه طبق معيارهاى اروپايى و آمريكايى شكل گرفته باشد و هرگونه كوشش، جهش، درخشش و نوآورى علمى و فنآورى را كه از مدل غربى مأخوذ نباشد، بر نمىتابد و آن را توطئهاى بر عليه امنيت جهانى تلقى مىكند، برخورد دوگانه اروپا با تلاشهاى علمى ايرانيان مصداقى از اين ديكتاتورى فكرى و فنى غرب است.
غالب قدرتهاى جهانى براى اين كه به حركتهاى سلطهگرانه خود استمرار دهند اسلام ستيزى و اسلام هراسى را به عنوان ابزار راهبردى سياستهاى توسعه طلبانه خود، پيش گرفتهاند و اگر در گوشهاى از جهان اسلام توسط عدّهاى كه اهل جمود و ركود هستند همچون طالبان و القاعده رفتارى خشن و مغاير با ارزشهاى دينى مشاهده گردد آنها را براى تمام مسلمانان تعميم مىدهند و در فرهنگ خويش و نيز رسانههاى خبرى اسلام را مساوى با تروريسم معنا كردهاند در حالى كه خود از تروريستها حمايت مىكنند و از دولت غاصب اسرائيل كه به طور رسمى دست به ترور و خشونت مىزند، دفاع مىنمايند، محافل استكبارى خيزشهاى اسلامى، صدور انقلاب اسلامى و بيدارى مسلمامان را كه مقدّمهاى براى تجديد حيات و قدم نهادن به سوى شكوفايى علمى و فرهنگى است زمينهاى براى تروريسم مىدانند و خيزشهاى ضد ستم، تجاوز استكبار را توطئه مىنامند.
امّا از آن سوى مسلمانان و خصوص آنانى كه هويت اسلامى خود را كشف كردهاند و به ارزشهاى معنوى و مقدّس بازگشتهاند و نسبت به موازين دينى متعهد و ملتزم مىباشند عقيده دارند:
الف: غربىها از جهان غيب و ايمان فاصله گرفتهاند و انسان و منافع او را جاى خداوند قرار دادهاند.
ب: غرب به موازات توسعه صنعتى و ترقى علمى و دستآوردهاى تمدّنى، فرهنگ، تربيت و خانواده را فراموش كرده و زمينههاى فروپاشى روابط اجتماعى و عاطفى آدميان را فراهم نموده و اخلاق و فضيلتهاى دينى را نفى كرده است.
ج: اگرچه ارمغان تمدن غرب رفاه و توسعه امكانات مادى و ايجاد زمينه براى آسايش انسان را تا حدودى تأمين كرده است امّا اولاً: توزيع اين تسهيلات و تجهيزات به هيچ عنوان عادلانه نمىباشد، ثانياً: براى بدست آوردن منابع اوليه اين امور، دنياى اسلام و جهان سوم را به بدبختى و عقب افتادگى واداشته و به منظور تأمين بازار مصرف، كوشيده مسلمانان را در حالتى از وابستگى علمى، فكرى و صنعتى نگه دارند.
د: غربىها براى تهاجم عليه جهان اسلام از مفاهيمى چون حقوق بشر، دموكراسى، حقوق زنان، انتخابات، آزادى، مديريت سياسى و ادارى سوء استفاده مىكنند و اين عناوين را به عنوان ابزارى براى يورش به مسلمين قرار مىدهند و يا آن كه در اجراى آنها برخوردى دوگانه دارندبه عنوان نمونه كشورهايى كه مورد حمايت غرب هستند اگر هم نقض حقوق بشر كنند و يا براى اعطاى آزادى با مردمان خود مشكل داشته باشند، مورد اعتراض قرار نمىگيرند و گاهى حمايت هم مىشوند اما در جهان اسلام اگر مجرمى مجازات شود و يا براى رعايت عفاف و ترويج فضيلت و از بين رفتن خلاف، قوانينى اعمال گردد، آنها را مخالف با حقوق انسانها تلقى مىكنند، به جاى اين كه سازمانهاى بين المللى وسيلهاى باشند براى توسعه عدالت در جهان، گسترش امنيت و تأمين حقوق مردم، اين مراكز به ابزارى براى تهديد عليه كشورهاى اسلامى تبديل شدهاند و قطعنامههايى كه صادر مىكنند با واقعيتها هيچگونه سازگارى ندارد و اجراى مفاد آنها در حقيقت مطامع و مقاصد استكبار را تأمين مىنمايد و ملل محروم را بيش از گذشته دچار مشكل مىسازد حتى اگر قطعنامه اسى به نفع مسلمين و براى محكوم كردن دشمنان آنان صادر گردد، توسط قدرتهاى غربى وتو مىگردد و يا در حد نوشتهاى باقى مىماند و جنبه كاربردى به خود نمىگيرد.
4- نظريه برخورد تمدنها
پس از پايان يافتن ايّام جنگ سرد و بعد از فروپاشى شوروى، آمريكا در صدد برآمد جهان را از حالت دو قطبى كه سال ا سياست جهانى را بر اساس آن طراحى و برنامهريزى شده بود، خارج و آن را به جهان يك قطبى با محوريّت خود تبديل كند.
از آن سوى آمريكا براى ايجاد تعادل در سياست جهانى به دنبال قدرتى ديگر بود كه بتواند در مقام رقيبى بالقوه در برابرش مطرح گردد يا حداقل قدرتى باشد كه بتوان آن را به عنوان قدرت درگير با منافع آمريكا معرفى كرد تا بر اساس چنين واقعيت يا تصوّرى، طرحهاى اين ابرقدرت براى تداوم يا گسترش حضورش و خارج از مرزهاى ايالات متحده آمريكا و بطور كلى استمرار سلطهاش بر جهان بتواند به اجرا درآيد، به عبارت ديگر جهان يك قطبى به قطب ديگرى نياز داشت تا بتوان با مطرح كردنش بى آن كه مانعى جدّى در برابر نقشههاى آمريكا پديد آيد، تعادل جديدى در سياست جهان ايجاد گردد از اين جهت ديدگاه هانتينگتون(5) در خصوص ضرورت برخورد تمدّنها مطرح گرديد، تبليغات گستردهاى كه در دهههاى اخير براى توجيه اين انديشه صورت گرفته است اين گمان را تقويت مىكند كه آمريكايىها در جهان يك قطبى مورد نظر خويش به دنبال زمينه سازى براى ايجاد قطب ديگرى هستند كه نيروى اصلى آن مادّى و تسليحاتى نمىباشد بلكه ريشه در انديشه و فرهنگ دارد. اسلام نه تنها به عنوان يك دين بلكه به مثابه شيوه زندگى و سياست حكومتى، به مخالفت جدى با فرهنگ جديدى بر مىخيزد كه آمريكا را ترسيم كرده است، افزايش شمار مسلمانان در جهان و بويژه در كشورهاى غربى و رَوَند مهاجرت مسلمانان به كشورهاى اروپايى و تجديد حيات معنوى در ميان افراد مسلمان، نگرانىهاى شديد طراحان سياست جهانى را شدّت بخشيده است و اسلام و مسلمانان را تنها خطرى شناختهاند كه با بهرهبردارى از آن مىتوان طرح تعادل سياست جهانى را در دو قطبى نماياندن جهان يا در واقع ادامه سلطهگرى قطب واحد به رهبرى آمريكا در جهان توجيه كرد.
امّا براى چنين وضعى مىبايست جريانى ايجاد شود كه بر اساس آن بتوان ضمن مقابله با قدرت اسلام و مسلمين، قدرتهاى اسلامى و با ابزارهاى فكرى و فرهنگى يك دشمن فرضى موهوم پديد آورد، حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م، فرصت مناسب را براى اين وضع مهيّا ساخت، رويدادى كه بيشترين ضربه را متوجّه جهان اسلام نمود و پس از چنى اتفاقى كه عمق فاجعه آن گريبانگير مسلمين شده تمامى كشورهايى كه با مسلمانان مشكل دارند و در رأس آنها آمريكا و دُوَل اروپايى به راحتى بدترين فشارها را بر مسلمين وارد مىنمايند بدون آن كه صداى مخالفى شنيده شود و مسلمانان مخالف اصلى حقوق بشر قلمداد مىگردند و افراد مسلمان كه در اروپا و آمريكا زندگى مىكنند زير فشارهاى گوناگون سياسى و اجتماعى قرار گرفتهاند و به دليل ترس از برچسب تروريسم قادر به دفاع از حقوق طبيعى نمىباشند، در پوشش مبارزه با تروريسم نه تنها مردمان جهان را از مسلمانان و اسلام دور ساخته و نسبت به آنها بدبين كردهاند بلكه خود مسلمانان را از ورود به صحنههاى سياسى و اجتماعى به دليل ادعاى كاذبى مبنى بر شكرت آنان در حادثه 11 سپتامبر ترسانيدهاند، روابط مسلمانان با افراد پيرو اديان ديگر دچار اختلال گرديده و در سطح بين الملل كشورهاى مسلمان تحت فشارهاى گوناگون قرار گرفتهاند، مطرح كردن محور شرارت نيز نتيجه ديدگاه جديدى است كه آمريكا محور آن مىباشد، تقسيم جهان به موافق و مخالف تروريسم و در واقع موافق و مخالف آمريكا مفهوم مبارزه با حق را با مشكل مواجه كرده و دست جانيان جهانى را براى هرگونه كشتار و تشنجى باز گذاشته است، سكوت جهان در برابر اين ستم آشكار خطرناكتر از ايّام جنگ سرد است. ظهور شخصيتى تبليغاتى به نام بن لادن و جمع شدن قواى افراطى مسلمان از نقاط مختلف جهان در افغانستان و طرح مسايل خشونت اميز به شيوهاى منفى و مغاير با روح اسلام و سپس همراه شدن اين مسايل با عمليات روز يازدهم سپتامبر پديده جديدى را به عنوان دشمن ناخواسته تمدن جديد، قدرتهاى غربى و سرانجام انسانهاى غير مسلمان به شدت وارد فرهنگ اجتماعى جهان ساخته است و قبل از اين كه فرصتى براى هضم اين ساختار جديد براى جامعه جهانى به وجود آيد به عنوان دشمن باالفعل و گسترده در جهان شناخته شده است كه نه تنها براى آمريكا بلكه براى فرهنگ و تمدن نوع مدرن و توسعه يافته اروپايى و آمريكايى كه كوشيده است سلطه خود را بر دنيا تحميل كند، مىتواند خطرساز باشد.
بنابر اين قطب جديد ساختگى آمريكا را از رخوت سياسى بيرون مىآورد و به تحرك بين المللى وادار مىكند، با اين ساختار آمريكا تقسيم بندى نوينى را بر جهان تحميل مىكند كه بر اساس آن مفهوم تروريسم مخالف با آمريكاست و موافق آمريكا از تروريسم نفرت دارد و هرگونه مبارزه مسلمانان براى رهايى از استبداد، اشغال و زورگويى و نيز تحرّكهاى مسلمانان در مسير دانش و فرهنگ، مخالفت با جريان سازى و تقسيم بندى جهانى محسوب مىگردند و بايد سركوب شوند.(6)
اما در مورد حادثه يازدهم سپتامبر كه جهان اسلام را متهم ساخته است، برخى نكات تأمّل برانگيز وجود داد. آقاى «گرهارد ويسنوسكى» متفكّر علوم سياسى در آلمان خاطرنشان مىنمايد: اين حملات از داخل آمريكا طرّاحى و به مورد اجرا درآمده بود كه هدف اصلى، تغييرات اساسى در جهان بوده است، اين تغييرات كه در چارچوب هدف اصلى بودند عبارتند از: دستيابى به منافع نفت خاورميانه، ايفاى نقش جديد در جهان، جلوگيرى از فروپاشى ناتو، سر و سامان دادن به اقتصاد جنگ در آمريكا از طريق افزايش بودجه نظامى و بنابراين نقش آن نوزده نفر مرد عرب كاملاً منتفى است و هيچ مدركى براى اثبات اين ادّعا كه آنان در هواپيما بودهاند كه موجب انفجار شده وجود ندارد.
بين كميسيون تحقيق حوادث 11 سپتامبر و سرويسهاى امنيتى آمركيا هم رابطه وجود دارد و معرفى اين تشكيلات به عنوان يك كميسيون بىطرف يك نقشه تبليغاتى است و وظيفه اصلى آن آرام كردن خانوادههاى قربانيان بوده است.(7)
“تى پرى ميسانه” نويسنده و روزنامه نگار فرانسوى در كتابى تضادها و تناقض گويىهاى دولت آمريكا درباره 11 سپتامبر را بيان كرده است، نقطه اوج اين افشاگرى آن جايى است كه وى مىگويد: هيچ هواپيمايى در آن روز به آسمان وزارت دفاع آمريكا برخورد نكرده است، بلكه يك موشك از نقطه نامعلومى اين ساختمان را هدف قرار داده است.(8)
“موريل ميراك” خبرنگار مجلّه EIRآمريكا در مطلبى كه در دوازدهمين كنفراس بين المللى خليج فارس – آسيا در پرتو تحوّلات جهانى، در تهران، به صورت سخنرانى ارائه كرد مىگويد: اين كه كاخ سفيد حوادث مذكور را به گروههايى از مسلمانان نسبت داده است صحت ندارد و اصولاً اين رويداد يك حادثه تروريستى نبود بلكه كودتايى نظامى است كه توسط عناصر سازمان اطلاعاتى و نظامى آمريكا عليه آن كشور سازماندهى شده بود.
روزنامه فرا منطقهاى «الاشرق الاوسط» به نقل از گزارش مفصل ارتش آمريكا نوشته است نقش سازمان جاسوسى رژيم اشغالگر قدس يعنى موساد در عمليات 11 سپتامبر فاش گرديده است.(9)
به علاوه اسامه بن لادن كه يك شاهزاده سرمايهدار عربستانى است با حمايت رسمى سازمان سيا و براى قلع و قمع گروههاى جهادى طرفدار ايران و استقرار گروه متعصب و ضد شيعيان طالبانى، در افغانستان بوجود آمد. بن لادن كه افكار ضد شيعه داشت با كمك ” i.s.i” مأموريت جذب قواى پراكنده افغانى و آموزش و سازماندهى آنان را عهده دار شد بنابراين تروريستها تربيت شده امپرياليسم هستند تيرى كه ابرقدرتها بر عليه مسلمانان شليك كردند، به سوى خودشان كمانه كرده است.
پىنوشتها:
1. فرهنگ جغرافيايى، ص 95 – 94؛ روزنامه ايران، شماره 2223 و 2226، گيتاشناسى نوين كشورها، شبكه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران، ساعت 18، 2 خرداد 1385.
2. سوره انفال، آيه 26.
3. سوره بقره، آيه 249.
4. اقليتهاى مسلمان در جهان، مجموعه مقالات، ترجمه ايرج كرمانى، ص 72.
5. گزيده مقالات دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، ص 312 – 310.
6. HUNTINGTON .
7. جهان پس از يازدهم سپتامبر، دكتر حسن بشير، روزنامه اطلاعات، شمارههاى 22870 – 22871 (23 و 24 شهريور 1383)، جهان اسلام و غرب، محمد على تسخيرى، روزنامه اطلاعات، شمارههاى 23190 – 23191 (چهارم و پنجم آبان 1383).
8. مصاحبه راديو آلمان با گرهارد ويسنوسكى، واحد برون مرزى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، روزنامه جام جم، 22 شهريور 1383، شماره 1243.
9. ناگفتههاى حادثه 20 شهريور از زبان يك روزنامه نگار فرانسوى، روزنامه جمهورى اسلامى، 22 مهر 1381، شماره 6753.
10. رزنامه قدس، 16 مهر 1380، شماره 3968.
سخنان معصومان روزه در كلام امام على عليه السلام
سخنان معصومين
روزه در كلام امام على عليه السلام
«كم من صائمٍ ليس له من صيامه الّا الجوع و الظّمأ، و كم من قائمٍ ليس له من قيامه الّا السّهر و العناء، حبّذا نوم الأكياس و افطارهم.» (نهج البلاغه، حكمت 145)
چه بسيار روزه دارى كه از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهرهاى نبرد و بسيار شب زنده دارى كه از شب زنده داريش بهرهاى غير از بيدارى و رنج ندارد، چه خوب است خواب عارفان زيرك و افطارشان.
«لكلّ شىءٍ زكاةٌ و زكاة البدن الصّيام.» (نهج البلاغه، حكمت 136)
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن روزه گرفتن است.
«فرض اللّه الصّيام ابتلاءً لاخلاص الخلق.». (نهج البلاغه، حكمت 252)
خداوند روزه را آزمايشى براى اخلاص بندگانش قرار داد.
«قال عليه السلام فى بعض الأعياد: انّما هو عيدٌ لمن قبل اللّه صيامه و شكر قيامه و كلّ يومٍ لايعصى اللّه فيه فهو عيدٌ.»
(نهج البلاغه، حكمت 428)
امام عليه السلام در يكى از اعياد فرمود: همانا امروز عيد است براى كسى كه روزهاش مورد قبول، و شب زنده داريش مشكور باشد، و هر روزى كه در آن معصيت خدا نشود، آن روز، عيد است.
«الصّوم عبادةٌ بين العبد و خالقه، لايطّلع عليها غيره، و كذلك لايجازى عنها غيره.» (ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
روزه، عبادتى است ميان بنده و آفريدگارش و كسى غير از او بر آن آگاه نمىگردد و همچنين كسى غير از او بدان پاداش نمىدهد.
«ليس الصّوم الامساك عن المأكل و المشرب الصّوم الامساك عن كلّ ما يكرهه اللّه سبحانه.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 259)
روزه، امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه، خوددارى از تمامى چيزهايى است كه خداوند سبحان آنها را بد مىداند.
«حبّب الىّ من دنياكم ثلاثةٌ:اكرام الضّيف، والصّوم فى الصّيف، و الضّرب فى سبيل اللّه بالسّيف.».
(مستدرك نهج البلاغه، ص 187)
سه چيز از دنياى شما برايم دوست داشتنى است: گرامى داشتن مهمان، روزه دارى در تابستان، و شمشير زدن در راه خدا.
«صيام الأيّام البيض من كلّ شهرٍ يرفع الدّرجات و يعظّم المثوبات.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،62)
روزه دارى در ايام البيض(سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم) از هر ماهى، درجات آدمى را بالا برده و پاداشش را بزرگ مىسازد.
«الصّيام أحد الصّحّتين.» (غررالحكم، ج 1، ص 84،1723)
روزه دارى يكى از دو تندرستى است.
«صوم الجسد الامساك عن الأغذية بارادةٍ و اختيارٍ خوفاً من العقاب و رغبةً فى الثواب و الأجر.»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،78)
روزه دارى بدن، خوددارى از غذاها با اراده و اختيار است در حالى كه انسان از عقوبت (خدا) بترسد و به ثواب و اجر الهى ميل و رغبت داشته باشد.
«صوم النفس امساك الخمس عن سائر المآثم و خلوّ القلب من جميع اسباب الشرّ»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،79)
روزه روح، خوددارى حواس پنجگانه از همه گناهان و پاك كردن دل از كليه اسباب شرّ و بدى است.
«صوم القلب خيرٌ من صيام اللّسان و صوم اللّسان خيرٌ من صيام البطن.» (غررالحكم، ج 1، ص 417،80)
روزه دل، بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شكم است.
«صيام القلب عن الفكر فى الآثام أفضل من صيام البطن عن الطعام.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،63)
روزه دل، از اين كه فكر در گناهان نكند برتر از روزه شكم از طعام است.
«صوم النفس عن لذّات الدّنيا أنفع الصيام.»
(غررالحكم، ج 1، ص 416،64)
خوددارى نفس از لذتهاى دنيا، سودمندترين روزههاست.
دانستنيهايى از قرآن قرآن خير جامع
دانستنىهايى از قرآن
قرآن، خير جامع
«و قيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم قالوا خيرا. للذين أحسنوا فى هذه الدنيا حسنة، و لدار الآخرة خير، و لنعم دار المتقين»
(سوره نحل،آيه 30)
و هنگامى كه به اهل تقوى گويند: خداى شما چه فرستاده و چه چيزى نازل كرده؟ گويند: خير را. همانا براى كسانى كه كار نيك كردند، در اين دنيا پاداش نيك است و سراى آخرت بهتر و برتر است و منزلگاه تقواپيشگان چه نيكوست.
پيوسته در قرآن مقارنه و مقايسه دو طيف وجود دارد: خوبان وبدان.. مؤمنان و مشركان. در آيات قبل از اين آمده است كه وقتى از مشركان پرسيده مىشود كه خداوند چه نازل كرده، پاسخ مىدهند: چيزى جز خرافات پيشينيان نيست ولى اگر غريبه اى وارد مكه شود و از مؤمنان بپرسد: خداى شما چه چيزى را بر شما نازل كرده، جوابش مىدهند: آنچه نازل شده خير است. در قرآن اسامى زيادى براى قرآن آمده است از جمله: فرقان.. نور.. شفاى قلوب.. هدايت و غير ذلك كه همه دلالت بر عظمت و شموليت قرآن در فائده رساندن به جوامع بشرى دارد ولى در اينجا واژه “خير” در پاسخ مؤمنان ديده مىشود كه گويا شامل تمام آن صفات عاليه مىگردد يعنى: قرآن خير مطلق است كه متضمن سعادت، خوشبختى، رفاه، و پيشرفت مادى و معنوى انسان در تمام زمينههاى زندگى است. خير شامل تمام فضائل و منشهاى والاى اخلاقى و وظايف دينى و اعمال نيكو مىشود كه قرآن همه اين مسائل را در بر دارد. و خير يك كلمه كوتاه است كه معانى بزرگى را از قبيل عقايد درونى و اعمال برونى و محورهاى صلاح و شعارهاى عبوديت و پارسائى در بر مىگيرد.
و بى گمان براى كسانى كه در پى اصلاح و خير جامعه باشند بايد از محور خير كه همان قرآن كريم است پيروى كنند و به دستورات اخلاقى و عملى آن متعهد و ملتزم باشند تا اينكه در دنيا و آخرت خير ببينند زيرا خير و شر هر امتى در گرو رفتار و كردار بزرگان و رهگشايان آن امت است، پس اگر مسئولان و راعيان به برنامه هاى قرآن متعهد باشند و احكام قرآن را عملا اجرا كنند و خود پيش از ديگران به آنها عمل كنند، جامعه رو به صلاح و خير مىرود و امت به احسان و نيكى مىپردازد و اگر پيش كسوتان و راهبران مردم ره كژ بروند و دنبال هواى نفس باشند و مردم را در انتخاب هدف گمره و سردرگم كنند و نسبت به احكام انسان ساز قرآن بى اهميت باشند و بى مبالات، قطعا جامعه به سوى انحطاط و بى هدفىپيش مىرود و احكام عاليه قرآن در نظر عامه مردم بى رنگ مى شود و جز شر و بدى نتيجه اى در بر نخواهد داشت.
وانگهى اصل و اساس زندگى جاى ديگرى است “وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان” سراى آخرت جايگاه زندگى است و اگر ما اين چند روز دنيا را با نيت نيك و با عمل نيك پشت سر بگذاريم، به زندگى جاويد و بى نهايت مىرسيم و سراى آخرت خير محض و سعادت خالص است كه در آنجا اثرى از ناگوارىها و سختىها و رنج ها و دردهاى دنيوى نيست ولى در صورتى اين جاودانگى با سعادت و خوشى مقرون است كه در دنيا عمل صالح انجام داده باشيم و تقوا را پيشه خود ساخته باشيم.
در كتاب امالى از أمير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: “عليكم بتقوى الله فإنها تجمع الخير و لا خير غيرها و يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها من خير الدنيا و الآخرة قال الله عزّ وجلّ وقيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم… و قرأ هذه الاية” هنگامى كه حضرت اين آيه را تلاوت مىكند،فرمايد: شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مىكنم زيرا تقوى جامع تمام خيرات است و هيچ خيرى جز آن نيست و همچنين با تقوى مىتوان به خير و خيرات دنيا و آخرت دست يافت كه جز با تقوى چنين خيرى به دست نيايد. و لنعم دار المتقين: آرى… چه نيكو و چه با صفا است منزلگاه پرهيزكاران در روز جاويدان. درست است كه هرچه در آنجا حاصل آيد، نتيجه كِشت دنيا است كه گفته اند: “الدنيا مزرعة الآخرة” و اگر امروز بكاريم فردا در آن ديار درو خواهيم كرد و چه بيچاره اند كسانى كه اينجا را به بطالت و تنبلى گذراندند و در روز جاودانگى انگشت حسرت به دهان گيرند و چه سود !
بكوش امروز تا تخمى بپاشى
كه فردا برخورى، قادر نباشى
گر اينجا كِشت كردن را نورزى
در اين خرمن به نيم ارزن نيرزى
آرى، اگر انسان در اين سراى دنيا تقوى را پيشه خود قرار دهد بهترين استفاده را از آن بَرد كه دنيا وسيله رسيدن به مدارج عاليه آخرت است و در صورتى دنيا ناپسند و نكوهش شده باشد كه انسان در آن به دنبال هواها و هوسها و شهوتهاى خود باشد نه دنبال كسب رضاى پروردگار.
چيست دنيا از خدا غافل بُدن
نى قماش و نقره و فرزند و زن
مال را كز بهر دين باشى حمول
نعم مال صالح خواندش رسول
آب در كشتى هلاك كشتى است
آب اندر زير كشتى پشتى است
در ادامه آيه آمده است: “جنات عدن يدخلونها تجري من تحتها الانهار لهم فيها ما يشاؤون كذلك يجزى الله المتقين” چه كسى اينچنين مزد مىدهد جز خدا كه اگر با تقوا باشيد نه تنها در جنات عدن و آسايشگاه راستى و درستى جايت دهند بلكه در آنجا هر چه خواستى به تو مىدهند لهم فيها ما يشاؤون و اين بالاترين مزد است كه در مقابل چند سال كوتاه دنيوى حاصل مىگردد. ولى چه شده است ما را كه آن همه بشارتهاى خداوند را فراموش كردهايم و به دنبال هوسها و شهوتهاى بى حاصل خويش هستيم ؟! چه شده است كه آن همه تهديد و وعيد در قلب سياه ما اثر نمى گذارد و آن همه بشارت و پيك دلربا، دل ما را به خدا متوجه نمىسازد؟!
به خودآئيم و دراين ماه مبارك كه ماه خودسازى و ماه كِشت است براى روزگار جاودانه مان ذخيره كنيم. بيائيد دوستان باهم عهد و پيمان ببنديم كه به قرآن و به احكامش وفادار باشيم و آن را سرمشق زندگى چند روزه خود قرار دهيم تا به دار المتقين آخرت نائل شويم. هر چه زودتر دست به كار شويم و لحظات عمر را بى هوده و بىفايده نگذرانيم كه همانا راه رسيدن به بهشت از ميان دشواريها و سختىها و تلخىها مىگذرد و مزد آن برد جان برادر كه كار كرد. والسلام على عباد الله المتقين.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
چه اشكالى دارد؟
هنگامه عمليات كربلاى پنج بود. ديدم برادرى با لباس خاكى به ما نزديك مىشود. وقتى به ما رسيد، گفت: برادران، شما در معرض ديد دشمن هستيد. ان شاءاللّه بعد از طلوع آفتاب، جابه جا شويد.
اين راگفت و رفت.
من و هم سنگرم آرام از پى ايشان قدم مىزديم. پوتينهاى پارهاش از اصابت تركش خمپاره و زخمى شدن پاهايش حكايت مىكرد.
ديدم ميان اجساد عراقىها رفت اين سو و آن سوى رفت تا پوتين براى خود پيدا كند. به او گفتم: برادر، يك جفت كفش هم براى من پيدا كن.
گفت: به چشم.
ناگهان هم سنگرم لباسم را كشيده، گفت: مگر اين شخص را نمىشناسى؟!
گفتم: نه.
گفت: بابا، اين حبيب شمايلى است!
با شگفتى پرسيدم: معاون لشگر؟
او كه حرفهاى ما را شنيده بود، گفت: اصلاً مهم نيست. چه اشكالى دارد يك جفت كفش براى شما پيدا كنم. نه اصلاً مهم نيست.
با خود گفتم: وقتى معاون فرمانده لشكر چنين باشد، چه گونه از جبهه دل بكنم.(1)
دارم شهيد مىشوم
يادم هست يكى از بچهها به نام حسين كارگر، طلبه جوانى از بچههاى يزد بود. او در قم درس مىخواند. بچه زرنگ، باهوش و تيزى بود. يك روز به محوطه بيمارستان پادگان ابوذر آمد. در آنجا او به نگهبانى مىپرداخت.
به من گفت: مىدونى؟ از اينجا خسته شدم.
گفتم: مىخواهى چه كار كنى؟
گفت: مىخواهم بروم جبهه.
گفتم: اينجا به وجود شما خيلى احتياج است.(بيابان برهوت بود و به وجود نگهبان احتياج بود.)
در حقيقت به وجود آنها عادت كرده بوديم. و با وجود آنها در بيمارستان احساس امنيت مىكرديم. گفتم: اين كار را نكن.
گفت: نه، اتفاقاً مىخواهم بروم.
گفتم: چه جورى مىخواهى بروى؟
گفت:فقط مىخواهم شما به قرآن تفألى بزنى.
گفتم: ببين كارگر، من اين كار را نمىتوانم بكنم. برو پيش آيت اللّه صدوقى در ستاد فرماندهى همشهرى خودت هم هست. بگو برايت استخاره كند.
گفت: نه مىخواهم تو تفأل بزنى.
به هر حال يك كم چونه زدم. چون يك مقدار كم سن بود و من از نظر سنى تقريباً از همه بزرگتر بودم، تفألى به قرآن برايش زدم. آيه 111 سوره توبه آمد: خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنها در راه خدا جهاد مىكنند كه دشمنان را به قتل برسانند و يا خود كشته شوند. اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده…
بعد گفت: حالا كه اين آمد، پس مىروم.
بعد بلند شد و رفت. سه روز بعد جنازهاش را آوردند. بچهها گفتند: نماز ظهرش را كه خواند، بلند شد كه نماز عصرش را بخواند. در آن حال يكى از دوستانش را صدا كرد كه هوشمند، هوشمند، شهيد شدم! يا مهدى و تمام.
گفت دارم شهيد مىشوم، يا مهدى و تمام.
يك تركش خيلى كوچك به قلبش خورده بود. وقتى كه جنازهاش را آوردند، من در حال كار بودم. بچهها گفتند: جنازه كارگر را آوردهاند.
من فكر مىكردم مجروح شده. البته آيه قرآن مىفرمود كه من ديگر او را نخواهم ديد. وقتى جنازه را مشاهده كردم، ديدم خواب خواب است. آن قدر زيبا خوابيده كه حد ندارد. همان موقع پزشكها او را عمل كردند ولى فايده نداشت. قلبش پاره شده بود. همان موقع قرآن را كه باز كردم، همان آيه آمد.(2)
سفاكان عراقى
تعداد زيادى از رزمندگانى كه در والفجر مقدماتى به اسارت عراقىها درآمدند و شمار قابل توجهى از مجروحين به وحشيانهترين شيوهها به شهادت رسيدند. مرتضى شادكام گويد: يكى از مواردى كه خيلى براى ما مهم و مشكوك بود، سيمهاى تلفن بود كه ديده مىشد. سرسيم را مىگرفتيم و به دنبال آن زمين را مىكاويديم. كم كم به شهدايى دست مىيافتيم كه دست و پاى شان را با سيم تلفن بسته و آنها را دفن كرده بودند. غالب شهدايى كه در اين وضعيت پيدا مىكرديم، مطمئن بوديم زنده به گور شدهاند. اگر موقع اسارت مجروح بودند، نيازى به بستن دست و پاى شان نبود. شهيد هم كه وضعيتش مشخص است كه با تير يا تركش به شهادت رسيده. بستن دست و پا حاكى از اين است كه آنها را به اين حالت بستهاند تا نتوانند خود را از زير خاك يا هر چيز ديگرى نجات دهند.(3)
پروانههاى سوخته
در خاطرهاى از جعفر ربيعى در جريان عمليات والفجر مقدماتى يا والفجر يك آمده است: بعد از طى مسيرى حدود 25 كيلومتر در عمق خاك عراق، براحتى مىتوانستيم تردد وسائل نقليه دشمن را روى جاده مشاهده كنيم. ساعت، 11 شب بود. در ادامه حركت به طرف مواضع عراقىها، به سيمهاى ارتباطى تلفن برخورد كرديم. سيمها را قطع و به راه خود ادامه داديم. بعد از طى چند متر، ناگهان يك مين منوّر در برخورد با پاى يكى از بچهها روشن شد. همه روى زمين خوابيدند. لحظاتى بعد انفجارى شديد همه را متحير ساخت. در يك لحظه تعدادى از بچهها بر اثر انفجار مين گوشت كوبى به خون غلتيدند. يكى با صداى بلند شهادتين مىگفت. ديگرى به پيشگاه امام حسين عرض ادب مىكرد. سه يا چهار نفر هم دردم با شهادت رسيدند. در آن شب تعدادى از رزمندگان براى جلوگيرى از نور افشانى مينهاى منور، خود را روى آنها انداختند و پروانهوار با سوختن خود، راه را براى ديگران هموار ساختند. آثار ناشى از سوختگى در اثر برخورد با مينهاى منور، روى استخوانهاى آن عزيزان، – كه در عمليات تفحص شناسايى شده بودند – آشكار بود.(4)
ايثارگر خاموش
زمانى كه از طرف وزارت مسكن، منازلى در سپيدار اهواز به جمعى از نيروها تقسيم شد، يك پلاك را هم به آقا حبيب(5) دادند. وى در حالى كه رنگ رخسارش از ناراحتى تغيير يافته بود، گفت: من خانه دارم.
البته او در شهر بهبهان فقط يك قطعه زمين داشت و فرصت و قدرت مالى ساخت آن را پيدا نكرده بود. او در موارد مشابه اين امتياز – مثل امتياز خودرو – هم اين گونه برخورد مىكرد و رزمندگان ديگر را به جاى خود معرفى مىنمود. امتياز خانه را به من واگذار كرده، من تا دو هفته از اين موضوع بىخبر بودم. و با آن كه مرتب با او بودم، چيزى از ايثارش نگفت تا آن كه اين خبر را از ديگران دريافت كردم.(6)
غمنامه گردان حنظله
يكى از حزنانگيز و در عين حال حماسىترين قسمتهاى والفجر مقدماتى، ماجراى گردان حنظله است. 300 تن از رزمندگان اين گردان درون يكى از كانالها به محاصره دشمن درآمدند. و چند روز صرفاً با تكيه بر ايمان سرشار خود به مبارزه پرداختند و به مرور توسط سفاكان عراقى يا عطش شديد شاهد شهادت را در آغوش گرفتند. دشمن پست مدام به وسيله بلندگو از آنها مىخواست تسليم شوند اما هر بار با فرياد تكبير بچهها مواجه مىشد. محمودوند – از معدود بازماندگان اين گردان – گويد: مهمات كم داشتيم. بچهها در خاكها دنبال فشنگ كلاش مىگشتند. به علت پيش روى زياد ما، از آتش پشتيبانى توپ خانه و اين جور چيزها خبرى نبود. يك هفته مقاومت كرديم. مختصر آب و كمپوتهاى باقى مانده جيره بندى شده بود. تشنه گى و گرسنگى بيداد مىكرد. محاصره هم شده بوديم. در عين حال هر وقت صداى بلندگوى دشمن بلند مىشد، بچهها همگى با آخرين توان خود، هم صدا مىشدند و تكبير مىگفتند. من تكبيرهايى كه از لبهاى قاچ قاچ شده و تفتيده بچهها را تا زمانى كه زندهام فراموش نمىكنم.
در دفترچه ياد داشت يكى از شهداى گردان حنظله آمده است: امروز، روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيره بندى كردهايم. نان را جيرهبندى كردهايم. عطش، همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاى كانال خوابيدهاند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداى لب تشنهات پسر فاطمه.(7)
غيرت كاظمى
احمد كاظمى فردى بسيار غيور بود. براى ايشان بسيار سخت بود در عملياتى كه با فتح همراه نبود و ناچار مىشد به نيروهايش دستور عقب گرد دهد، عقب نشينى كند. در چنين مواقعى ما فرماندهان ديگر را مىفرستاديم تا او را برگردانند. در كربلاى 4 كه پس از دو ساعت درگيرى متوجه لو رفتن منطقه عملياتى از ناحيه دشمن شديم و در پى آن دستورهاى لازم براى عقب نشينى يگانها صادر كرديم، لشكرها موظف شدند پيش از روشن شدن هوا به مقرهاى اصلى خود باز گردند. كاظمى اما زير بار نرفت. او حتى با تعدادى از يارانش به رودخانه زد و از آنجا عبور كرد و قصد داشت انفرادى با دشمن بجنگد و البته تا وسط اروند هم رفت، ولى براى جلوگيرى از «احساس تمرد» عقب گرد كرد.(8)
پىنوشتها:
1. راوى احمد زمزم، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 123 – 121.
2. خاطره از خواهر «فاطمه،ر» ر.ك: فكه، ش 43، ص 27.
3. راوى: زهره فرح نژاد، ر.ك: ستارههاى بى نشان، ج 1، ص 880 – 86.
4. فكه، ص 32 و 33.
5. ر.ك: فكه، ص 25 و 26.
6. فكه، ص 26.
7. اين شهيد در كربلاى چهار، به عنوان معاون فرماندهى لشكر ولى عصر(عج) فعاليت نمود.
8. راوى: محمد حسن ينسى، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 52 و 53.
9. فكه، ص 37 – 35.
10. راوى:برادر محسن رضايى، ر.ك: پرواز آخر، ص 96.
دانشور نوآور ابتكارات شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى
دانشور نوآور
(ابتكارات و ارزيابىهاى فكرى و شكوفايى علمى و فرهنگى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى )
آخرين قسمت
غلامرضا گلى زواره
ديدگاههاى عارفانه
آيت اللّه مصطفى خمينى در عرفان نظرى و عملى به درجاتى عالى دست يافت، بحثهاى عرفانى وى هم در رساله هايى به طور مستقل و بصورت حواشى بر تأليفات حكما و عرفا قابل مشاهده است و نيز در مطالب تفسيرى او مىتوان اين نگرش را ملاحظه كرد. او عقيده دارد تا زمانى كه انسان در عالم طبيعى زندگى مىكند از مالكيت الهى كه بر وى ظاهر مىگردد بهرهاى ندارد ولى وقتى به عالم مثال ارتقا يافت احاطهاش به صور علمى و قواى نفس آشكار مىشود و چون به جهان آخرت رسيد كه قيامت عظمى و رجعت كبراست متوجه حالات قبلى خود مىگردد و براى او مشخص و روشن مىشود كه ذات الهى مالك همه چيز است و توحيد افعالى را بعد از فناى ذاتى درك مىكند.
در روشن كردن معناى وحدت وجود و اين كه با وحدت موجود بستگى ندارد مثالى را مىآورد: برحسب ظرفيتهاى گوناگون آب بر روى كره زمين فراوان است و اين تنوع و تكثر با نابودى ظرفها چون درياها، اقيانوسها، چشمهها، رودخانهها و خليجها از بين مىرود، در واقع اين قالبها و مرزها، محدوديت به وجود مىآورند و گرنه در حقيقت آب كمى و زيادى وجود ندارد، كسى هم كه وحدت ذاتى وجود را مىپذيرد عنوانهاى اسباب كثرت را اعتبارى مىداند و با تمسّك به ثنا و عبادت از اين قشرها، لباسهاى فرسوده و فناپذير و حصرها رها گردد، كثرت قابل مشاهده براى وجود، خارج از حقيقت آن هستند و حصول كثرت براى وجود به وسيله اعيانى كه عارض بر آن هستند ممكن نيست هر چند اين كثرت وهمى را نمىشود جدا كرد.
به نظر مصطفى خمينى سوره حمد از چهار سفر معنوى حكايت مىكند و ايشان اين برابر سازى اسفار اربعه با سوره حمد را از بخشندگىها و مهربانىهاى الهى نسبت به خود مىداند سوره فاتحه چگونگى سلوك اصحاب ايمان و ايقان و ارباب انس و عرفان را بيان مىكند. در سفر به سوى خدا، حق در حجاب خلق ديده مىشود و در رجوع اين سفر، خلق در حجاب حق نمود پيدا مىكند و مىگويد اياك نعبد و ايّاك نستعين و چون در اين حال كه حال صحو بعد از محو است مىخواهد ثابت بماند مىگويد: اهدنا الصراط المستقيم و اين سير معنوى به بزرگان اصحاب ايمان و عرفان كه به حق از خلق در حجابند اختصاص دارد.
بنابراين صراط مستقيم حالت برزخى كبرا و متوسط بين محو مطلق و صحو كلّى تام است و اهدنا الصراط المستقيم اشاره دارد كه سعادت بشر به گونه كلّى در اختيار انسان نمىباشد، بر خلاف شقاوت آدمى كه در حوزه اختيار اوست، طلب هدايت به صراط مستقيم براى آن است كه تمامى شرايط سعادت فراهم گردد. سالك پس از سه سفر اوّلى، تحت اسماء الهى يعنى ربّ، رحمن الرحم و مالك يوم الدين اقدام به سفر چهارم روحانى خود مىكند.(1)
ايشان در پژوهشهاى تفسيرى و عرفانى خويش بر اين باور است كه: روز قيامت اكنون وجود دارد اگر روز قيامت اكنون نباشد نمىتوان عالم قبر را برزخ دانست زيرا ميان نيستى و هستى حاجزى تصوّر نمىگردد، برزخ يعنى مانع و فاصله ميان دو چيزى كه وجود دارند، به اعتقاد وى قيامت درون حجابهاى آسمانها و زمين است، تا هنگامى كه انسان در اين حجابها قرار گرفته است، اين ويژگى از فهم او فاصله دارد ولى اگر آن موانع را فرو بگذارد و مقام عنداللهى بيابد،قيامت بر او آشكار مىگردد، او درباره دوزخ و جنّت هم چنين ديدگاهى دارد، آتش هم اكنون قلب و روح انسان مغرور و عاصى و غرق در گناه و خلاف را مىسوزاند ولى حجابها وى را از درك سوختن و احساس درد و سوزش محروم نموده است، با مرگ، اين حجابها برداشته شد واو آشكارا و از روى يقين مىداند دوزخ وجود دارد چنان كه خداوند مىفرمايد: «و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين».(2)
موعظهاى ملكوتى
اى برادر حقيقى ام و اى عزيزم، گول ژرف نگرىها و مسايل دقيقى كه در اين كتابهاست نخور و به درك كليّات و ظرايف علوم قانع مشو، چه با اين همه، حمّال معانى و مفاهيم و باركش لطايف و ظرايف گردى. از اخبار و آثار، به ظواهر آنها كه خود حجاب و پوشش حقايقاند بسنده مكن، آن چه وظيفه توست، آن است كه در ربّ كه تو را بپروريد و از روى لطف و عنايت ناخوشايندىها را از تو باز داشت و نعمت هايش را بر تو فرو ريخت، تدبّر كنى، دانشها،فنها، مسايل فكرى و برترى هايى از اين دست، مادامى كه قلب تو را متحوّل و نورانى نكنند و اخلاق شايسته را در تو پديد نياورند تاريكى و سياهى اند كه در مسير آينده تو(دنيا، برزخ، قيامت و…) مايه سنگينى و وبال تو خواهند بود.
تو هر آن براى نجات از شومى پيامدها و آثار اين دانشها و دريافتهها و صور، به خدا پناه برى چرا كه علم هم بزرگترين حجاب است و هم نورى است كه خداوند آن را بر هر كه خواهد به بخشايد بنابراين برنامه كوتاه، در عوامل و اسباب پرورش و رشد خود بينديش، بنگر كه تو ذرّهاى از نطفه پست و پليدى بودى كه از پدر به رحم مادر منتقل شدى، چگونه آن نطفه خون بسته شد، سپس تبديل به علقه و گوشت سفت تا شده گرديد، بعد از آن، از همان تكه گوشت اعضاى گوناگون برآمد. استخوانهاى منظم، رباطها، ناخنها، رگها، رودهها، و… را با نظم و هماهنگى ويژه و استوارى كه از هم نپاشد توليد شد.
بعد از آن در هر يك از اين اندامها گونه هايى از نيروى بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى، و لامسه پديد آمد، سپس در سينه مادر، بهترين و مناسبترين مايع به حال تو كه شيرى لذيذ، گوارا و خوشخور است، به وديعت نهاده شد. سپس خداوند مهرورز، دل مادر و پدر را به تو پر از محبت كرد و در زواياى جان و كنج دل آنان، دوستى، شيفتگى و عشقت را نهاد، تا از آن چه به تو روى آورد نگهبانى كرده و ناخوشايندىهايى كه به تو هجوم مىآورند و به ميليونها شمار آنان مىرسد از تو دور كند، بنگر به آن چه براى رشد و بالندگى بُعد مادى و برطرف كردن نيازهاى جسمى است آفريده است از خوراكىها، آشاميدنىهاى گوناگون، همگون و ناهمگون.
وقتى در اين ساحت نعمتهاى مادى، ساعتى انديشيدى و دقيقهاى به درنگ فرو رفتى به مسايل روحى، آداب اخلاقى و اعتقادات باطنى، درنگ كن كه خداوند تعالى كه آگاه به همه اسرار و عوالم است نيازهاى تو را در ديگر آفاق و زمانها و ميدانها نيز ديده و همه وسايل كه تو را از آفات و بلاهايى كه رنجها و گرفتارىهاى دنيوى در برابر آن بسيار كم و آسان است، آماده ساخته است، پيامبران را فرستاد، كتابها فرستاد. پيامبران بزرگوار و گرامى رنجها كشيدند بيرون از شما و اين نبود مگر براى نگهدارى تو، از مجازات پيامدهاى كارهايت در برزخ و قيامت چه آنان طبيب جانها، كه براى هدايت و تربيت بشر و كمال رساندن او بر انگيخته شدهاند وقتى تو اهل بصيرت و انديشه شدى و متوجه زوايا و گستردگى اين همه لطف و نعمت گشتى، آيا دوستى، شيفتگى و عشق اين وجود بزرگ و با عظمت، كريم و بخشنده مهربان و مهرور،در دلت پديد نمىآيد كه تو را شيفته او كند، با اين همه، اگر اين حال برايت پيش نيايد، مرگ براى تو بهتر از زندگى است چه نيكو گفته است گوينده بلند مرتبه: «بل هم اضلّ سبيلاً»(3)
ولى اگر شيفتگى و عشق در جانت پديد آمد، بر تو باد به فزونى آن تا در قلب تو غير او هيچ نماند آيا پسنديده است بر انسان آگاه، به همه سوىهاى قضايا كه خود را به غير از پروردگار عزيز و سربلندى بسپارد كه درباره او گفته شده است: «او را بندگانى ديگر جز تو هست ولى تو را ربّى جز او نيست».(4)
شگفتا! چگونه در خدمت به او و انجام وظايف عبادى و اطاعت او سهل انگارى مىكنى، گويا تو را جز او پرورش دهنده و پروردگارهايى است، در حالى كه چنان خداوند رحيم تو را مورد لطف قرار مىدهد و مىپرورد كه گويا بندهاى جز تو او را نيست، منزّه است او، چه همه مهر و رحمت او عظيم است و تربيت او كامل.
بنابر آن چه تقدير شد و به نگارش آمد و تا حدّ برهان و شهود ابلاغ شد و به تو رسيد، در اقدام به آن چه كه از تو مىخواهد، سستى مكن، از گردن كشان و سرپيچندگان از آن چه فرمان داده است يا بازداشته، مباش، بكوش كه همه وجودت در گرو خواسته او و مصروف مقاصد او گردد.
از مهمترين خواستههاى خداوند، اقدام و اهتمام به كارهاى مسلمانان و هدايت بشر به راه راست است، پس تو هم در گسيل مردم و توجه آنان به آخرت و كوچك كردن دنيا نزد آنان و بزرگ كردن ديندارى در دلشان، مظهر اسم ربّ باش كه خداوند يار و مددكار است.(5)
آشنايى با علوم غريبه
شهيد سيد مصطفى خمينى با علم حروف و اعداد آشنايى كافى داشت، او با اين دانشها در يكى از سفرهاى خود به شهر ابهر(از توابع استان زنجان) نزد شيخ زين العابدين معروف به امام ابهرى متوفى:1389 ه.ق از بزرگان اين فن آشنا شد.(6)
آن شهيد دانشور، دانش حروف و اعداد را از علوم شريف مىداند كه عهدهدار معارف غريبه است و از مبادى علمى و دقيق برخوردار است. اين علم در زمانهاى گذشته، توسط صاحب نظران تدوين يافته و علم جفر و رمل را هم در بر مىگيرد. از منابع او در علم حروف و اعداد كتابهاى شمس المعارف الكبرى و لطايف العوارف امام احمد بن على بونى است. توجه به علم اعداد، حروف و اوقاف در تفسير قرآن از ويژگىهاى اين مفسّر است. بر اساس منابع عرفانى حضرت امام جعفر صادق(ع) نخستين كسى است كه علم جفر را با حروف صامت برابر كرد و كتاب خدا را در بردارنده چهار موضوع دانست: «عبارات، اشارات، لطايف و حقايق».(7)
دكتر محمد على لسانى فشاركى مىنويسد: نگرش جامع الاطراف مفسّر به همه دانشها در كنار دانش تفسير قرآن كريم و تمامى آنها را در خدمت قرآن كريم و تفسير آن دانستن تا آن جا مؤثر افتاده است كه در بخشى از تفسير حتى علوم غريبه نيز با تفصيل نسبى مطرح شدهاند، توجيه عمده مفسّر براى وارد كردن اين علوم در تفسير اين است كه هرچند بى خبران از اين علوم بغض و عنادى آشكار با اين علوم و صاحبان آنها دارند، از آن سوى ديگر اين علوم نزد اهلشان شأنى راسخ و نزد صاحبانشان شرافتى خاص دارند و اين چنين اختلاف نظر امرى طبيعى است.(8)
مفسّر به مناسبت تفسير بسم اللّه الرحمن الرحيم به علم حروف، اعداد و اوفاق پرداخته و حدود پنج صفحه را به تبيين اين علوم در ارتباط با بسمله و ترسيم مربعات مربوطه و توضيح آنها اختصاص داده است.(9)
سيد مصطفى عقيده دارد همه موجودات جلوهگاه تمامى اسماء و صفات الهى هستند، بر اساس تفسير اوفاقى و علوم غريبه از اين آفريدهها مىتوان به «ب»،«الف»، «س» و «سيم» اشاره كرد، هر يك از اين اسمها افزون بر جلوه فراگير وقتى گفته مىشود: «ب» يعنى بهجة اللّه يعنى اين ويژگى در آن ها چيرگى دارد، «الف» در ميان سه حرف ياد شده در بيرون آمدگى و برگرفتگى از اصل، پوشيدگى و در پرده قرار دارد و اين در پردگى به حق نزديكتر است.
الف به سبب استوارى، صفت فعل حق و اول عدد و حروف و ام الكتاب است، در همه حروف ركن بوده و مخرج آن به قلب از همه حروف نزديكتر است و قلب مبدأ اول در عالم انسان است و به باور وى «ب» در بسمله چون آيينه صاف است كه تنها الف را در خود باز مىتاباند و «س» ضمن نماياندن غير، ادراك را به خود فرا مىخواند و «م» مبدأ ظهور كثير است. سين به مناى سناء الحق و روشنايى حضرت حق است، «م» از دايره امكان حكايت دارد و برزخ مالك و مملوك است. ذات غيبى اسم و رسم ندارد و شمار صفتها و اسماء از ذات در آن منتفى است و از آن تعبير به «الف» و حضرت احديث مىشود، مرتبه با تعين اسماء ذات كه حضرت و احديت و «ب» ناميده مىشود. اگر جلوه اسمايى نبود عالم در تاريكى مىماند و از اين جلوه به فيض اقدس تعبير مىشود و «ب» واسطه تكوين و پيوند تعلق وجود از واجب به ممكن است. بنابراين الف وجود مطلق عام حقيقى واجبى و «ب» وجود اضافى اعتبارى امكانى وحدانى است و نقطه تحت «ب» عبارت است از صورت ممكن و تعيين آن پس «الف» ويژه مرتبه وجود مطلق «ب» ويژه مرتبه نبى مطلق (حضرت رسول اكرم(ص)) و نقطه ويژه ولى مطلق (خاتم الاولياء) است، چون همان گونه كه «ب» با نقطه برجستگى امتياز مىيابد، نبوت نيز، با ولايت برجستگى و امتياز مىيابد.
به تعبير ديگر، مرتبه ذات غيبى كه همان غيب الغيوب و در حجاب مطلق است و نمىتوان به آن علم يافت و مقام الجمع و غماء ناميده مىشود و مرتبه ذات با تعيين اين كه در مرتبه فروتر قرار دارد، مقامات تفصيلى و غماء خوانده مىشود. آن علامه شهيد مىنويسد: بيم از به درازا كشيدن سخن و ناسازوارى آن سبب شده است كه بيش از اين به علم و اوفاق و طلسمات اشاه نشود و گرنه روشن مىكردم اين كه نقل شده امام على(ع) براى عبداللّه بن عباس از شب تا صبح در بقيع از «ب» سخن مىگفته، به چه معناست.
نگرشها و نقدهاى اصولى
در عصر شيخ انصارى دانش اصول به شكوفايى و بالندگى رسيد و گسترش يافت، رفته رفته از محدوده خود پا را فراتر نهاد، بزرگانى چون آيت اللّه بروجردى و امام خمينى كوشيدند اين علم را از زوايد، اضافات و نكات غير ضرور پالايش كنند، سيد مصطفى كه از خرمن دانش، بينش و بصيرت اين دو فروغ فقاهت خوشهها چيد و خود ستارهاى تابناگ گرديد از آيت اللّه بروجردى و والدش شيوههايى را آموخت و مجموعه افكار اصولى خود را به حوزهها ارائه داد ابتكارش در اين عرصه آن است كه علاوه بر پيگيرى روش استادان خود، دانش اصول را با تحرير نوين، پيراستن و آراستن ويژه مطرح ساخت و در اين وادى به نوآورىها و ابداعاتى ناب دست يافت. وى تأكيد كرد اصول مقدمهاى بر فقه است و نمىتوان مانند ديگر دانشهاى اعتبارى و حقيقى بر آن علم نهاد. مقدمه چينىهاى فراوان، ذكر دليلهاى گسترده و يادآورىهاى اضافى در پايان بحثها بيانگر آن است كه اين دانش بى جهت و غير اصولى رشد يافته و كمتر در مسير تكاملى گام نهاده است، او مىافزايد به دليل همين تورّم غير ضرور علم اصول از هدف اصلى خود كه پرورش افكار و پيدايش نيروى استنباط مىباشد دور شده و دچار بخش بندىهاى گوناگون و احتمالات فراوانى در طرح مسايل شده كه هيچ گونه ضرورتى ندارد زيرا حوزه اصولى دو محور است: آفرينش مسئلهاى جديد و قاعدهاى نوين، گشايش مشكلاتى كه از گذشته وجود داشته است، از ديدگاه وى علم اصول جويندگان دانش را گرفتار بحثهاى دست و پاگير و گسترش استدلال در مسايل بديهى، روشن و معمولى كرده كه گاهى به مناقشات بيهوده، مسائل وهمى و تسويلات شيطانى منجر شده است.
علامه شهيد به شيوه آموزشى دانش اصولى انتقاداتى دارد و براى بر طرف كردن اضافات و مطالب بى ارتباط با آن، راه كارهايى را گوشزد مىكند، جدا كردن مسائل اصولى از نكات كلامى و فلسفى، توجه به سير تاريخى مسايل اصولى و بهره گرفتن از كارشناسان خبره و خردمند در مسايل حقوقى، اجتماعى، قضايى مىتواند دانش اصول را از مطالب كم فايده و حاشيهاى دور سازد و مسير اصلى آن را هموارتر و روشنتر نمايد و دانشمندان اين رسته را در شناخت موضوعات بدست آوردن حجت و دليل واضح براى استنباط دقيق و واقع بينانه مدد مىرساند.
آن شهيد مرز بندى بين خطاب شخصى و قانونى و جدا كردن آن دو در بحثهاى اصولى را، بسيار راه گشا و كارساز مىداند، كه اين نكته را در مكتب امام خمينى آموخت، به شايستگى از آن در گشودن دشوارىهاى اين علم بهره گرفت و با پردازش و پرورش نوينى آن را مطرح و در اصول كارآمد ساخت، او تأكيد مىكند طرح اين اصل از سوى بنيان گذارش يعنى امام خمينى بارقهاى ملكوتى و سفرهاى الهى بوده است و به روشنى مىگويد چنين ابداعى ويژه والد مكرّم است و شرح و تفسيرش نزد ماست و از تمام ريزه كارىهاى آن آگاهى داريم.
اصل سهولت و آسانگيرى در بسيارى موارد به فقيه اصولى يارى مىرساند و او را از احتياطهاى دست و پاگير نجات مىدهد و افق روشنى را مىگشايد، سيد مصطفى مىگويد احتياط، نيروها و استعدادها را هدر مىدهد، اوقات را تباه مىسازد، از اين رو فقيه راستين آن است كه آيين اسلام را به عنوان مكتبى اسان و در خور فهم و عمل، براى همگان معرفى كند، آن گونه كه صاحب شريعت فرمود: من بر دين آسان برانگيخته شدم، چه بسا احتياط در برخى موارد، خلاف احتياط باشد نبايد شريعت را به گونهاى جلوه داد كه مردم از آن گريزان گردند و زمينه پذيرش دين در ميان انسانها از بين برود. معيار آسانى و آسانگيرى گاهى در قانونهاى اصلى و دستورات خداوندى ديده مىشود به عنوان نمونه نماز شكسته و عدم روزهدارى براى مسافر واجب مىشود، قرآن مىفرمايد: «يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر»(10) و نيز در كلام وحى تأكيد گرديده است: «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(11) اصولى راستين با توجه به اين اصلهاى قرآنى تكليف را بر مكلّفان دشوار نسازد، آن شهيد مىنويسد:در مواقعى معيار و مصلحت آسانگيرى چنان قوت دارد كه موجب پيدايش اصل ترخيص مىشود و اين جنبه بر تكليف مقدّم مىگردد، البته شارع در تكليفها به جلبههاى خوب و بد آنها كاملاً توجه دارد ولى سهولت را هم در نظر مىگيرد. او در جايى خاطرنشان مىنمايد: قانون گذار شرع مقدّس هدف عالى و برتر را در نظر دارد ولى از طرفى مردمانى را مىبيند كه به جهت توانايىها و ظرفيتها با هم يكى نمىباشند و براى آن كه رعايت اين تفاوتها را بنمايد از آن هدف برتر دست بر مىدارد و به كمتر و حداقلّى آن قانع مىگردد، دانشورى كه مىخواهد به قواعد استنباط و ابزار استخراج احكام شرعى آگاهى يابد و آن را در فقه بكار گيرد بايد كارهاى كم دردسر را براى مردم بيابد.
آن دانشور وارسته در نقدهاى اصولى حرفهاى تازهاى دارد و او را بايد به حق قهرمان اين عرصه دانست گرچه در نهايت فروتنى مىزيست اما در مقابل آراى استادان مىايستاد و اگرچه براى پدرش مقام فوق العاده علمى و فكرى قايل بود و وى را مجدّد اسلام مىشمرد و صاحب ابتكارات اصولى به حساب مىآورد امّا نظرات امام را نقد مىكرد. او با شجاعت فضاى انديشه زمان را به نقد مىكشيد و حصارهاى اطراف را مىشكافت و اين ويژگى از صلابت علمى، ذهن موشكاف و قدرت ابداعى و ابتكارى او حكايت دارد او تكيه بر دقتهاى عقلى را در بحثهاى اصولى نادرست دانست و نيز استفاده از مفاهيم و قواعد ديگر علوم را در موضوع اصول فقه امرى مخاطرهآميز تلقى كرد و اين استفاده در مواقعى مضر به بحثهاى اصولى دانست، حتى تأكيد نمود بحث كردن از مفاهيم لغوى در صورتى كه در قرآن و سنت نيامده باشد در اين عرصه موضوع لغوى مىباشد و مباحث اصولى را متورّم مىسازد.(12)
شهيد سيد مصطفى خمينى براى مباحث اصول فقه چندان جايى در تفسير قرآن در نظر گرفته و بنابر ان نهاده كه نوع بحثهاى اصولى را به كتاب تحريرات الاصوليه خود ارجاع دهد، با وجود اين، در محدوده اعتدال آن را از علم تفسير جدا ندانسته است و تفكيك نمودن مباحث اين دانش را از موضوعات تفسيرى نپسنديده است، چنانچه درباره خطابهاى قرآن خاطرنشان مىنمايد گاه شخصى و جزئى و موردى هستند و گاه عمومى، در خطابهاى نوع اول خردمندانه نمىباشد كس ديگرى به كارى مكلّف گردد در حالى كه مشخص است تبعيت نمىكند اما در خطابهاى قانونى، عرفى و شرعى حالات افراد در نظر گرفته نمىشود و بر مصالح كلّى تأكيد مىگردد، در اين مورد هم وقتى كثيرى از مردم در مقام پذيرش باشند كفايت مىكند، مولّف در برخى بحثهاى تفسيرى نكات اختلافى علم اصول را مطرح كرده است.
تأمّلات فقهى
شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى نگاشتههاى ارزشمندى در فقه داشته كه متأسفانه بخش مهمى از آنها در هنگام يورش مأموران ساواك به منزل امام خمينى در 15 خرداد 1342 ش به تاراج رفته است، او در برخى حواشى و يادداشتها و تقريرات فقهى به اثر بزرگى در اين موضوع به نام كتابنا الكبير اشاره دارد و شرح مبسوطى از بحثهاى فقهى را به آن نوشته ارجاع مىدهد، او پژوهشهايى در مباحث نوين فقهى داشته كه اكنون در دسترس مشتاقان يافتههاى فقهى نمىباشد.
او برخى نگارشهاى فقيهان را به مناسبت، مورد نقد و ارزيابى قرار مىدهد و نظر نو و راه گشا در موضوع مورد بحث پيش روى خوانندگان مطرح مىكند، از جمله اين كه فقهاى شيعه هرگونه غنايى را جز در موارد نادر حرام دانستهاند بر نمىتابد و مىنوسيد: هيچ دليلى بر حرام بودن غنا به معناى گستردهاش وجود ندارد، آن چه نهى گرديده، نوعى از غناست و اين ديدگاه با نظر برخى علما تفاوت دارد و مىافزايد من نظر به حرام بودن غنا دارم هرچند حرامهاى ديگرى هم همراهش نباشد ولى بر اساس نظر آنان، آنگاه غنا حرام است كه مجلس لهوى باشد. به اعتقادى غنا در اعياد مذهبى و مجالس شادى اگر با حرامى توأم نگردد و محتواى آواز لغو و باطل نباشد اشكالى ندارد اما خواندن آواز در محافل گناه و در حضور پادشاهان و ستمگران حرام است هرچند با لهوى همراه نباشد.
سيد مصطفى با استناد به آيات و روايات چنين نتيجه مىگيرد كه غنا نه هميشه و همه جا و همه گونه آن حرام است و نه مدام و همه نوع و همه جا حلال بلكه غنا به دليل خاصيت لهو، لغو و باطل بودن ممنوع مىشود.
آن شهيد تصريح مىنمايد نظام اسلامى بعد از آن كه احساس كرد خمس، زكات و مانند آنها براى اداره جامعه كافى نمىباشد مىتواند وجوه ديگرى را تحت عنوان ماليات و گمركات از مردم بگيرد و براى عملى گرديدن اين مقصد نهادهايى را پديد آورد، البته اگر شرايط اجتماعى براى دريافت پرداختهاى شرعى مهيا باشد بدون شك شكافهاى اقتصادى با خمس و زكات بر طرف مىشود و ديگر نيازى به اخذ ماليات و مانند آن نمىباشد.
ديدگاه مشهور فقهاى شيعه حرام بودن پيكر تراشى و تصويرگرى انسان و ديگر آفريدههاى جاندار است، شهيد مصطفى خمينى مىگويد بايد انگيزه حرام بودن اين مشاغل و آگاهى از شرايط زمانى صدور اين حكم مورد توجه قرار گيرد، سپس متذكر مىشود ممنوع بودن تصويرگرى و مجسمه سازى در روزگارى كه اين مصنوعات در برابر خداى سبحان به عنوان بت مورد استفاده قرار مىگرفت، روشن است و اصولاً در برههاى از تاريخ و مقطعى از يك بستر فرهنگى جوامع اين كارها از روى جهالت، خرافات و پوچى صورت مىگرفت و مردم در برابر مجسمهها و پيكرهاى مصنوعى به سجده مىافتادند و مشاغل مذكور جاهليت، بت پرستى، شرك و كفر را رواج مىداد اما نمىتوان اين حكم را فراگير و بدون قيد و حصرى صادر كرد و اگر پيكر تراشى با انگيزه ذوقى، هنرى، ميراث فرهنگى و فعاليتهاى تفريحى صورت گيرد حكم جداگانهاى دارد، بطور يقين حرام بودن، جاهايى را در بر مىگيرد كه انگيزههاى جاهلى و زنده نگاه داشتن شعائر بت پرستى در ميان باشد در اين صورت نه تنها پيكر تراشى و چهره نگارى حرام است بلكه از نگهدارى پيكرها و چهرههاى مصنوعى نهى گرديده است و اگر منظور از اين فعاليت جنبههاى هنرى و مطالعات مردمشناسى باشد، گويا اشكالى ندارد.
دستهاى روايات وجود دارند كه يادآور شدهاند در روز قيامت به پيكرتراشان فرمان مىرسد ساختههاى خود را زنده كنيد و چون از احياى آنها ناتوان مىگردند به مجازات الهى مبتلا مىشوند، شهيد سيد مصطفى خمينى اين دسته روايات را از نظر سند و دلالت ناقص مىداند و از ديدگاه او روايت بدون سند اگر چه راوى آن شناخته شده باشد فاقد اعتبار است، به علاوه عاقلانه نيست كه هر چهرهپردازى با هر انگيزهاى كه داشته بايد به پيكرى كه تراشيده روح بدمد و اين ديدگاه براى ثابت كردن حرام بودن چهرهنگارى و مجسمه سازى كافى نيست، افزون بر آن پذيرش اين گونه روايات، اعتقاد به محشور گرديدن آفريدههاى بى جان است و چنين چيزى در كلام اسلامى جايگاهى ندارد.(13)
آن شهيد بر خلاف عدّهاى از مفسّران كه پرداختن به مباحث فقهى را بيرون از حوزه كار تفسير تلقّى كردهاند، طرح و تبيين مسايل فقهى را در قلمرو تفسير نه تنها جايز بلكه لازم دانسته است البته افراط در فقهى ديدن و فقهى گردانيدن قرآن را مورد انتقاد قرار مىدهد و گاه نيز از مفسّرانى انتقاد مىكند كه پارهاى مباحث فقهى را به آياتى نسبت مىدهند كه آنها از اين گونه موضوعات دورند به باور او آياتى كه در مقام ستايش مؤمنان يا توصيف اهل ايمان است و جنبههاى كلامى و اخلاقى را در نظر دارند در مقام تشريع نبوده و استدلال فقهى به اين دسته آيات بى ارتباط است، در عين حال خود سيد مصطفى با رعايت قواعد استنباط از ظاهر برخى آيهها نكات فقهى استخراج مىكند(14) و احياناً مطالب فقهى را به گونهاى استدلالى مورد نقد و بررسى قرار مىدهد، به عنوان نمونه برخى مفسّران از آيه اياك نعبد و ايّاك نستعين چنين استفاده كردهاند كه نه تنها عبادت غير خدا باطل است، بلكه بندگى خدا براى تحصيل بهشت و فرار از دوزخ باطل است زيرا منظور از واجب عبادت خالص است، امّا وى اين برداشت نادرست را موجب تأسف دانسته است و مىافزايد در اين آيه حصرى وجود ندارد.(15)
شهيد سيد مصطفى خمينى در زمره محققان توان مندى است كه ضمن نشر انديشههاى امام خمينى درباره اصل ولايت فقيه و حكومت اسلامى، به بحث و بررسى در اين باره پرداخت و رسالهاى با عنوان اسلام و حكومت به نگارش درآورد و در ضمن ديگر مباحث فقهى استدلالى خويش به تناسب موضوعات اين مقوله را مورد توجه قرار داد. او حكومت را اصلى انفكاكناپذير از دين دانست و در اينباره به سيره پيامبر اكرم(ص) در تشكيل نظام اسلامى، تعيين تكليف رهبرى آينده توسط خاتم پيامبران، موضوعات ضمانت اجرايى اين آيين و جامعيت و آميختى اسلام با ديانت استناد كرد.
وى تأكيد نمود: ائمه پيروان خود را به عدم پذيرش حكومتهاى ستمگر تشويق مىنمودند و در صدد بودند نظام ظالمانه را از بين برده و ملّت مسلمان را به تشكيل حكومت عادلانه و بر حق برانگيزند.
علامه سيد مصطفى براى اثبات اصل ولايت فقيه به دليلهاى عقلى و نقلى استناد جسته است او تبليغ، ارشاد اسلامى، گسترش فرهنگ اسلامى، تعزيرات، فتوا، قضاوت، دريافت اموال خراج، اوقاف عامه، جزيه، نذورات، صدقات، مال مجهول المالك، ارث كسى كه وارث ندارد، انفال، نصب واليان، ولايت بر وصايا و اوقافى كه وصى و متولى وقف ندارند، حفظ اموال افراد يتيم، غائب، ديوانه، سفيه و تصرف در آنها بر حسب مصلحت، تشكيل و مجهز نمودن ارتش، اداره كارگزاران حكومتى، نظارت بر بازار، ضرب سكّه، اجراى حدود، اجبار محتكر به فروش كالا، قيمت گذارىها، تعيين رؤيت هلال ماه، اصلاح راهها و مسيرهاى ارتباطى، احداث مراكز و اماكن عمومى، خيريه، بهداشتى و درمانى، امر به معروف و نهى از منكر، دفاع از مرزها و مردم و آبرو و اموال امت مسلمان و حتى اقليتهاى دينى را جزو اختيارات و وظايف ولى فقيه بر شمرده است. آن شهيد ضمن تأكيد بر مطلق بودن اختيارات ولى فقيه، يادآور مىشود قيد مطلق مربوط به حوزه اختيارات است يعنى در اداره يك قلمرو و سرزمين مبسوط اليد است نه آن كه هرگونه بخواهد، مىتواند عمل كند.
حاكميت اسلامى در صورتى مشروعيت مىيابد كه به احكام الهى عمل شود، حقوق مردم صيانت گردد، دست اندركاران براى خود امتيازى ويژه قايل نباشند و براى تحقق عدالت بكوشند و اين اصل با خودمحورى، ضايع كردن حقوق مردم، تحميل نمودن شرايط آشفته اقتصادى و اجتماعى به مردم ناسازگارى دارد. شيوه حكومت ولى فقيه استمرار روش حكومتى پيامبر و حضرت على(ع) است كه ديگران تا زمانى كه قصد براندازى و درگيرى مسلحانه نداشتند مىتوانستند اعتراض و انتقاد هم به برخى شيوههاى اجرايى كارگزاران و واليان داشته باشند.
آن علّامه بزرگوار تصريح مىنمايد فقاهت صرفاً به شناخت احكام فرعى بسنده نمىگردد بلكه عقايد، اخلاق، مناسبات سياسى و روابط بين الملل را در بر مىگيرد، در واقع فقيه به تمامى زوايا، ابعاد و جوانب اسلام و مسلمانان اشراف دارد. در تزاحم شرايط مىگويد اگر مملكت در شرايط آرامش و امنيت بسر مىبرد فقيه داناتر براى رهبرى شايستهتر است امّا در صورت آشفتگىهاى سياسى و به خطر افتادن مرزهاى مسلمين و شورش ياغيان و طمع متجاوزان، شخص شجاعتر براى بدست گرفتن نظام سياسى در اولويت قرار دارد البته شرط بر اين است كه در ولىّ فقيه ايمان، تقوا و عدالت وجود دارد.(16)
پىنوشتها:
1. نك: تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، ج 1، ذيل تفسير سوره حمد، و نيز بنگريد به مقاله ملاصدرا از منظر شهيد مصطفى خمينى، محمد اسماعيل زاده، مجموعه مقالات جهانى حكيم ملاصدرا، ج 1(ملاصدرا و حكمت متعاليه)، تهران، خرداد 1378، ص 154 – 152.
2. سوره توبه، آيه 49.
3. سوره فرقان،آيه 44.
4. انّه تعالى يملك عباداً غيرك و انت ليس لك ربّ سواه.
5. اين دستورالعمل در مجله حوزه، شماره 82 – 81 درج گرديده است.
6. تفيسر القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، تصحيح و تحقيق سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ج 1، ص 119.
7. مجله حوزه، همان، ص 199 – 198.
8. تفسير روحانى، دكتر محمد على لسانى فشاركى، تهران، عروج، 1376، ص 183.
9. تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 203 – 197.
10. همان، ص 143 – 133 و ج 2، ص 49.
11. سوره بقره، آيه 185.
12. سوره حج، آيه 78.
13. نك: تحريرات فى الاصول، سه جلدى، شهيد مصطفى خمينى، تحقيق و تصحيح سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، مقاله رويكردهاى نوين استاد در دانش اصول، ابوالقاسم يعقوبى، مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 167 – 126، مجموعه مقالات، مقاله احمد مبلغى در اين باره.
14. بنگريد به تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 253 – 251، همان ص 386 – 385، ج 3، ص 461؛ ج 4، ص 275 و 339؛ تفسير روحانى، ص 203 – 199.
15. بنگريد به ديدگاههاى فقهى شهيد سيد مصطفى خمينى، اسماعيل اسماعيلى، حوزه، همان ص 38 – 34.
16. تفسير روحانى، ص 194 – 193.
17. برخى مباحث فقهى در تفسير آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، محمد رحمانى، مجله بينات، ش 15، پاييز 1376، ص 74.
18. بنگريد به كتاب الاسلام و الحكومة، سيد مصطفى خمينى.
حراست بيت المال از ديدگاه علوى
حراست بيتالمال از ديدگاه علوى
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدّمه
روش زمامدارى در اسلام و روابط حكومت با جامعه، بر اساس مساوات و عدالت و احترام و رعايت حقوق همگان و توجّه به آحاد ملّت و حذف تشريفاتِ بيهوده است.
«حاكم» در اسلام، فردى است كه مسئوليّتش از افراد ديگر بيشتر و وظائفش از همگان خطيرتر است. حاكم مانند برادرى مهربان و خادمى دلسوز و امين، انجام وظيفه مىنمايد و حكومت را وسيله اشباع غرايز حيوانى، خودخواهى و نخوت قرار نمىدهد.
حاكم نمىتواند خود و كسانش را بر ديگران برگزيند و براى خود و وابستگانش دستگاه و تجمّلات فراهم كند و به روش كسرى و قيصر عمل نمايد، از مردم فاصله بگيرد و بيش از حقّ خود از «بيتالمال» بردارد.
حكومت در اجتماع اسلامى، بايد درخشانترين مظهر «عدالت اسلامى» باشد و از استبداد و استثمار، به هر نحوه، منزّه باشد و در تقسيم بيتالمال بين افراد ملت هيچگونه تبعيض روا ندارد….
حكومت امام على عليهالسلام نشان دهنده تمام اين اصول و روشنترين تجلّى حكومت انسانى و معرّفِ حقيقى روح عدالت و مساوات اسلام است.
در اين نوشتار مختصر، بمناسبت شهادت آن بزرگوار تنها به حفظ و حراست از بيتالمال و بهرهگيرى از آن در حكومت امام على عليهالسلام مىپردازيم.
ستيز با ناهنجارى
در فرهنگ امام على عليهالسلام بهرهگيرى از بيتالمال و حفظ و حراست از آن بر اساس قانون، از اهميّت ويژهاى برخوردار است. يكى از امورى كه حضرت بر آن اصرار و پافشارى مىورزيد، جلوگيرى از بخششهاى نارواى بيتالمال و تقسيم مساوى آن بين مسلمانان، اعم از عرب، عجم، مولى و عبد بود؛ چيزى كه بسيارى از اصحاب از آن رويگردان بوده، تاب و تحمل پذيرش آن را نداشتند. اين عده به همين جهت، يكى بعد از ديگرى به آن حضرت اعتراض نموده و پس از مدّتى كنارهگيرى، عَلَم مخالفت و دشمنى برافراشتند.
از زمان خليفه دوم، بيتالمال بر اساس سوابق و درجات اصحاب تقسيم مىشد. در زمان عثمان نيز همين سياست، با تساهل افزونترى ادامه يافت؛ يعنى نه تنها طبق ديوان عمر، اموال بيت المال به طور نامساوى تقسيم مىشد؛ بلكه حاتمبخشىهاى بىحساب و كتابى از سوى خليفه سوم صورت مىگرفت. از اين رو ذائقه بسيارى از اصحاب به اخّاذىِ ناروا از بيتالمال عادت كرده، مسئله تساهل در استفاده غير عادلانه از بيتالمال رواج يافت. امام على عليهالسلام پس از رسيدن به خلافت، در همان روزهاى نخست، فرمود:
«اَلا و اِنَّ كلّ قطعة اقطعها عثمان من مالِ اللّه مردودٌ على بَيتِ المال المسلمين…(1)و اللّه لو وجدتُهُ قد تزوّج به النّساء و ملك به الاماءُ، لرددتُه فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق(2) آگاه باشيد هر قطعه زمينى را كه عثمان از مال خدا به كسى هديه داده، به بيتالمال مسلمانان عودت داده خواهد شد… قسم به خدا! اگر با آن اموال، زنانى كابين بسته و يا كنيزانى خريده باشند، آن را بازپس خواهم گرفت؛ زيرا «عدالت» مايه گشايش و رفاه است و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ظلم و ستم برايش گرانتر خواهد بود.»
على عليهالسلام سپس براى تمام كارگزارانش اين بخشنامه را صادر فرمود:
«لايسخروا المسلمين، من سألكُم غير الفريضة فقد اعتدى فلاتعطوه(3) هر كس بيش از سهم تعيين شدهاش را طلبيد، زيادهطلبى كرده است. از پرداخت زياده، خوددارى كنيد».
تقسيم مساوى بيتالمال، موجب نارضايتى و اعتراض بسيارى از بيعت كنندگان و دوستان دور و نزديك آن حضرت شد؛ به طورى كه افرادى چون: طلحه، زبير و حتى نزديكان آن حضرت چون: برادرش عقيل (4)و خواهرش امّ هانى (5) بدان اعتراض كردند.
يحيى بن عروة بن زبير مىگويد: وقتى نزد پدرم سخن از على عليهالسلام به ميان مىآمد، او از حضرت بد مىگفت، ولى يك بار به من گفت: «پسرم! قسم به خدا! مردم از على جدا نشدند مگر به خاطر دنيا».
اسامة بن زيد، پيكى نزد حضرت فرستاد و گفت:
«عطاى مرا بفرست، شما مىدانى كه اگر در دهان شير بروى، با شما مىآيم».
اميرمؤمنان عليهالسلام در پاسخ نوشت:
«انّ هذا المال لمن جاهد عليه، و لكن لى مالاً بالمدينة فأصب منه ما شئت(6)اين مال براى كسى است كه در جهاد شركت كرده باشد؛ اما من در مدينه مالى دارم، هرچه مىخواهى از آن بگير.»
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: يكى از دوستان اميرمؤمنان عليهالسلام از ايشان مالى درخواست نمود، حضرت فرمود:
«يخرج عطائى فأُقاسِمُك هُو؛ آنگاه كه حقوق من رسيد، از آن به تو مىدهم»؛ ولى آن شخص به آن مقدار قانع نشد و گفت: برايم كافى نيست. به معاويه پيوست.(7)
قانونمدارى
در فرهنگ آن امام، بهرهگيرى از بيتالمال مسلمانان بر پايه قانون، از اهميّت ويژهاى برخوردار است. يكى از توصيههاى مهم و كاربردى على عليهالسلام به كارگزارانش، بهرهگيرى معقول و قانونى از بيتالمال است. حضرت بارها كارگزارانش را از خطرها و آفتهاى قانون شكنى در مورد بيتالمال، برحذر داشته است. سياست اقتصادى على عليهالسلام در مورد بهرهگيرى از بيتالمال، يكى از اصولىترين سياستهاى اقتصادى است كه براى كارگزاران همه دورهها كاربرد دارد.
متأسّفانه يكى از امورى كه جوامع امروزه را رنج مىدهد، استفاده و بهرهگيرى غير قانونى برخى از كارگزاران و نزديكان آنها از بيتالمال است. سرگذشت برخى از اين دست كارگزاران، نشان مىدهد كه يكى از عوامل مهمّ ناهنجارى آنان مربوط به بهرهگيرى ناروا از اموال عمومى بوده است. برخى از نزديكان كارگزاران و اطرافيان آنها از قدرت، سوء استفاده كرده، آنگونه از بيتالمال بهره مىگيرند كه گويا تمام بيتالمال، اموال شخصى آنان است. على عليهالسلام در مورد استفاده غير قانونى عثمان بن عفّان و نزديكان او از بيتالمال، مىفرمايد:
«و قام معه بنو أبيه يَخْضَمُونَ مالَ اللّه خِضْمَةَ الاِبلِ نِبتَةَ الرَّبيع(8) هنگامى كه عثمان به خلافت قيام كرد، خويشاوندانش با او ايستادند و بيتالمال را مانند شترِ مهار بريدهاى كه گياهان بهارى را بچرد، خوردند و بر باد دادند.»
بر اساس ضرورتِ رعايت قانون در بهرهگيرى از بيتالمال است كه على عليهالسلام به مالك اشتر توصيه مىكند كه خود و نزديكان او در استفاده از اموال عمومى، حريم قانون را حفظ كنند:
«و ايّاكَ و الاِستئْثارَ بما النّاسُ فيه أسوةٌ(9) بپرهيز از اينكه چيزى را به خود مخصوص دارى كه بهره همه مردم در آن (بيتالمال) يكسان است.»
همچنين مىفرمايد:
«والى، نزديكان و خويشاوندانى دارد كه خوى برترى جويى دارند و گردن فرازى… ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن درآور و به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به بخشش وامگذار…»(10)
ثروتهاى بادآورده
حضرت در اموال كارگزاران به شدّت دقّت مىكرد؛ اگر كسى به طور غير منتظره صاحب ثروت يا خانه و زمينى مىشد، به سرعت منبع درآمد او را جست و جو مىكرد. اگر كارگزارى به ناحق از بيتالمال سهم افزونترى براى خود مىگرفت، با برخورد تند على عليهالسلام مواجه مىشد. از اين رو، زيادهخواهان از آن حضرت جدا شده، به معاويه مىپيوستند. كما اينكه يزيد بن حجيه فرماندار «رى» و دشتپى(11) مصقلة بن هبيرة (12) و نعمان بن عجلان (13) پس از خيانت در بيتالمال، به سوى معاويه گريختند.
«شريح قاضى» در كوفه خانهاى به هشتاد دينار خريد(14) حضرت سريع «قنبر» را دنبال او فرستاد و به شدّت وى را مورد بازخواست قرار داد. شريح، خود ماجرا را چنين نقل مىكند:
وقتى نزد على عليهالسلام رفتم، گفت: به من خبر رسيده خانهاى به هشتاد دينار خريدهاى…؟ گفتم: بله اى اميرمؤمنان!
ايشان فرمود:
«اى شريح! از خدا بترس، همانا به زودى كسى به سراغت مىآيد كه به سند خانهات نمىنگرد و به دلائل و توجيهات تو بر مالكيت اين خانه، نگاه نمىكند، تو را از خانهات بيرون آورده، به قبر تسليم مىكند، در حالى كه نه مالى همراه دارى و نه خانهاى! قدرى درنگ كن! ببين اين خانه را از غير مالت نخريده باشى و يا از مال غيرِ حلال نپرداخته باشى، كه اگر چنين باشد، در دنيا و آخرت خسارت كرده و زيان نمودهاى.»(15)
امام على عليهالسلام در نامهاى به يكى از نمايندگانش مىفرمايد:
«… به من اطلاع دادهاند كه تو زمين را برهنه كردهاى و محصول درختان و زراعت را براى خويشتن جمع كردهاى و چيزى به مردم ندادهاى و همه اموال بيتالمال را هم براى خويش اندوختهاى! بنابراين، گزارش كار خود و حسابِ دخل و خرجت را برايم بفرست. و به ياد داشته باش كه حسابرسى خداوند در رستاخيز، از حسابرسى و بررسى مردم، دقيقتر است؛ زيرا ممكن است در اينجا، كسى گزارشْ برخلاف واقع بنويسد، يا دروغى بگويد، اما در روز قيامت همه چيز روشن است و پروندهها حقايق را نشان مىدهند.»(16)
برخورد امام على عليهالسلام با برادرش عقيل كه سهم بيشترى از بيتالمال مىخواست حاكى از دقّت بسيار و اهتمام آن امام همام در بهرهگيرى از بيتالمال و رعايت قانون است. عقيل به خاطر سختى معيشت، خدمت آن حضرت رسيد و گفت:
برادر! فرزندانم گرسنه هستند، زندگىام به سختى مىگذرد، مقدارى سهم ما را از بيتالمال زياد كن.
حضرت كه در بالاخانهاى مُشْرِف به سراى تجّار بود، فرمود:
برادر! برخيز، مقدارى از پولهايى كه در اين تجارتخانه است، بياور.
عقيل پاسخ داد:
آيا مرا به سرقت امر مىكنى؟
حضرت فرمود:
برادر! تو مرا به دزدى دعوت مىكنى؟ اين بيتالمال مسلمانان است. من حق ندارم بيش از آنچه به ديگران مىدهم، به تو بدهم.
اين است سيره حكومتى على عليهالسلام و آن هم مسئله خاموش كردن چراغش در نيمه شب و عدم استفاده از روغن چراغ بيتالمال براى كار شخصى خود!(17)
على عليهالسلام نهايت توجّه خود را در زمينه حفظ و حراست از بيتالمال و بهرهگيرى صحيح از آن به كار گرفته؛ تا آنجا كه به كارگزارانش دستور مىدهد كه حتّى در نوشتن نامهها از اسراف بپرهيزند. مىفرمايد:
«أدقّوا اقلامكم و قاربوا بين سُطوركم و احذِفوا عن فُضولِكم و اقصدوا قَصْدَ الْمَعانى و ايّاكم و الْاِكْثار فانّ اموال المسلمين لاتحتمل الاضرار؛(18) قلمها را نازك كنيد، فاصله سطرها را كم، مطالب اضافى را حذف كنيد و به معانى توجّه داشته باشيد. از پرنويسى، دورى شود، زيرا اموال مسلمانان تحمّل ضرر ندارد.»
نتيجهگيرى
از مطالبى كه گذشت، درمىيابيم كه «سيره حكومت علوى عليهالسلام» روشنترين تجلّى حكومت انسانى و مُعَرِّف حقيقى روح عدالت و مساوات اسلامى است.
بخششهاى نارواى بيتالمال و تقسيم غير عادلانه آن در «حكومت علوى» مردود و مطرود است. سياست على عليهالسلام در مورد بهرهگيرى از بيتالمال و حفظ و حراست از اموال عمومى، فقط تئورى نيست كه آن را بنويسيم و در كنارى بگذاريم؛ بلكه دستورالعملى است براى كشوردارى كه بايد همه كارگزاران آن را ملاكِ عمل خود قرار دهند؛ چرا كه با رعايت اين قبيل دستورالعملها، افراد بىخانمان و نيازمند، سامان مىگيرند و عدالت اجتماعى، تحقّق مىيابد.
در نحوه رفتار على عليهالسلام با كارگزارانش در مورد بيتالمال، دو نكته مهم قابل توجّه است:
1. نظارت دقيق زمامدار جامعه اسلامى كه البته قبل از هر كس، خود زمامدار بايد تعدّى و تخطّى نكند بر اجراى صحيح قانون در اموال عمومى توسّط كارگزارانش.
2. برخورد قاطع زمامدار با كارگزارانى كه قانونشكنى مىكنند.
شايان ذكر است كه: كارگزاران و هر كسى كه به نحوى با بيتالمال سر و كار دارد و متصدّى آن است، بايد توجّه و دقّت كامل داشته باشد كه استفاده غير قانونى از بيتالمال، ظلم بزرگى است؛ به دليل اينكه اموال عمومى، مال همه يتيمان، پابرهنگان، فقيران، ضعيفان و قشر آسيبپذير جامعه است كه در صورت «سوء استفاده»، حقّ همه آنها ضايع مىشود و اين، ستمى نابخشودنى است و از لحاظ وجدانى، عقلى و نقلى، محكوم و مذموم است.
پىنوشتها:
1. محمّدباقر محمودى، نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1،ص 98؛ دارالتعاريف، بيروت، 1396 ق.
2. نهج البلاغه، خطبه 15.
3. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4، ص 31.
4. همان، ج 1،ص 224.
5. همان، ص 224 و 225.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص 102.
7. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4،ص 146 و 147.
8. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه. در مورد سوء استفاده عثمان از بيتالمال، ر.ك: مروج الذّهب، ج 2،ص 350؛ الغدير، ج 8، ص 275 – 287 و شرح نهجالبلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 167.
9. نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، ص 34.
10. همان، ص 338.
11. شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص 83 و 85 ؛قاموس الرّجال، محمّدتقى تسترى، جامعه مدرّسين، قم، ج 9، ص 438.
12. قاموس الرّجال، تسترى، نشر الكتاب، تهران، ج 9، ص 7.
13. همان، ص 220.
14. هر «دينار» معادل ده درهم بوده و اين مبلغ در آن روزگار براى خريد خانههاى گلى كوفه مبلغ گزافى به شمار مىآمد.
15. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 602.
16. نهج البلاغه، ترجمه فيضالاسلام، نامه 40، ص 955.
17. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 224.
18. بحارالانوار، ج 41، ص 105 و ج 104،ص 275.
كجا مثل خديجه مى توان يافت
كجا مثل خديجه مىتوان يافت
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
نيست زنى در سخا به پاى خديجه
چشم فلك خيره بر وفاى خديجه
بنت «خويلد» كه چرخ پير عقيم است
تا كه بزايد زنى به جاى خديجه
رفعت طبع و صفاى باطن وى را
كس نشناسد مگر خداى خديجه
يك زن و اين قدر جانفشانى و ايثار
چشم خِرَد مات بر عطاى خديجه(1)
در حدوده سه، يا فراتر از سه دهه پيش از اسلام، در دامن طبيعت و پاك و سالم حجاز، و در كرانه چاه جوشان زمزم، اين يادگار الهامبخش «هاجر» و «اسماعيل» دخترى ديده به جهان گشود كه در زندگى پر فراز و نشيب و تاريخ سازش نشان داد كه دلى به شفافى آينه صاف، انديشهاى به جوشانى زمزم، و فطرتى به زلالى آبشارهاى بلند و زيبا و پاك و دور از دسترس داشت.
خانواده او بر خلاف رسم سياه و منحط زمانه، مقدم او را گرامى داشتند و ضمن تبريك ولادت او به پدرش «خويلد» و مادرش «فاطمه» نام نوزاد خويش را «خديجه» به مفهوم برگزيده و گسسته و بيگانهاى از ناپسندىها و نازيبايىها و نارواها برگزيدند.(2)
اوصاف تبار خديجه
خديجه در خاندانى اصيل و برجسته و ممتاز ديده به جهان گشود كه به اين ويژگى و امتيازات آراسته بود.
1- فرهنگ دوستى و دانش خواهى.
2- معنويت جويى و دورى از پرستشهاى حقارتبار و بيداد و گناه.
3- ترقى خواهى و تحوّلطلبى و دورى از عقب ماندگى و محافظه كارى و تاريكانديشى.
4- حريتطلبى و ستم ستيزى و آزادگى.
5 – درايت و آينده نگرى و ژرفانديشى.
6- استقلال جويى و انتخابگرى و ذوق و ابتكار و پرهيز از واپسگرايى و دنباله روى.(3)
اين دختر از نظر ريشه و تبار هم از سوى پدر و هم از سوى مادر با پيامبر خويشاوندى داشت. در نياى چهارم از طريق پدر و نسل هشتم از سوى مادر عموزاده پيامبر به شمار مىرفت.(4)
پدر خديجه
پدر خديجه «خويلد» از چهرههاى برجسته و شجاع زمان خويش بود. تاريخ نگاران آوردهاند وقتى پادشاه ستمگر «يمن» تصميم گرفت «حجرالاسود» را از ديوار كعبه جدا نموده براى رونق بخشيدن به معبد يمن انتقال دهد. براى مقابله چند كار انجام داد:
1- با پادشاه «يمن» ملاقات نموده و او را از اين كار به شدّت برحذر داشت و گفت: «و انّ ربّ البيت لن يتركه بل ستحلّ عليه اللعنة تؤدّى به الى التهلكة؛براستى صاحب خانه آن رها را نمىكند (و از آن دفاع خواهد كرد) بلكه (متجاوز را) به لعنت ابدى گرفتار نموده هلاك خواهد ساخت.
2- با دعوت سران قريش و چهرههاى با نفوذ، شوراى امنيّت ملّى تشكيل داد و با اين شعار آنان را به مقاومت دعوت نمود: «الموت احسن من ذلك؛ مرگ بهتر از اين (ذلّت) پذيرى است.»
3- در مرحله سوّم شمشير خود را بر گرفت: «و خرج و خرجت معه قريشٌ بسيوفهم؛و به ميدان دفاع قدم گذاشت و قريش نيز با شمشيرهايشان او را همراهى كردند.» و در نتيجه شاه يمن را از حمله باز داشتند.»(5)
مادر خديجه
او كه «فاطمه» نام داشت و در يكى از اصيلترين خاندان عرب ديده به جهان گشود. از ويژگىهاى او اين بو دكه اسير ارزشهاى منفى و ذلّت بار خرافى نشد بلكه دل و دامان و انديشه و رفتار را پاك مىداشت و وجود خود را به ارزشهاى راستين آراسته نمود و به دين و آيين پدران توحيدگرا و عدالتخواه حضرت ابراهيم و اسماعيل ايمان داشت.(6)
برادرزاده خديجه
خديجه برادر زادهاى به نام «حكيم» داشت كه از سويى سرآمد ثروتمندان و نامداران عرب بود و ثروت خويش را در راه بخشش به محرومان و دستگيرى از افتادگان به كار مىبرد و از سوى ديگر مرد خرد و خرد ورز و صاحب نظر و خود ساخته بود تا آنجا كه در سن پانزده سالگى به عضويت «دارالندوة» يا مجلس مشورتى قريش – كه از شرائط آن عمر و تجربه چهل ساله بود – در آمد. اين شخص در روش و منش و مديريت خديجه تأثير به سزايى داشته است.(7)
عموى توحيدگرا
ورقة بن نوفل عموى دانشمند و خداجوى خديجه بود. درباره او مىخوانيم: «از جمله اعضاى برجسته خاندان خديجه عمويش «ورقه» بود او مرد خردمند و خوشفكر و انديشورى بود كه در پى تحقيق و تفكّر در مورد آيين توحيد گرايانه ابراهيم بود، او كسى بود كه مشاور و مورد اعتماد خديجه بود از جمله در امر ازدواج با پيامبر(ص) و خبر از نزول وحى بر قلب مصفاى پيامبر(ص) بر گفتههاى او اعتماد كرد.
او دانشور و صاحب نظر در معارف و مفاهيم و مقررات كتابهاى آسمانى پيشين، و يك كشيش آگاه و حق طلب و آزادمنش و بى تعصب بود و بر ضد شرك و خرافات و بيداد فرياد مىزد. نمونه اشعار او در توحيد و يكتاپرستى و پيرامون جهان پس از مرگ نشاگر عظمت و درايت او مىباشد.(8)
ابن هشام مىگويد: از جمله كسانى كه عليه بت پرستى سخن گفت ورقه بود، او خطاب به قوم خود مكيان گفت: «جامعه و مردم ما از راه و رسم ابراهيم خليل انحراف جسته و در برابر بتها و معبودهاى دروغين سجده مىكنند! اين سنگى كه آنان در برابرش سجده مىكنند نه قدرت شنيدن دارد و نه ديدن و نه مىتواند به كسى سود و زيانى برساند.(9)
توصيههاى ورقه به خديجه
ورقه به برادر زادهاش چنين سفارش مىكرد: «دخترم! از همراهى و همنشينى با كم خرد بپرهيز! چرا كه او در حالى كه در انديشه سود رسانى و نيكى به توست، زيانت مىرساند.چنين كسى دور را در نظرت نزديك و نزديك را دور جلوه مىدهد اگر در زندگى امانتى به او بسپارى به آن خيانت مىورزد و اگر امانتى به تو بسپارد، به تو جسارت و اهانت روا مىدارد.
دخت ارجمندم! انسان كم خرد اگر سخنى گويد، دروغ مىپردازد و اگر تو سخنى به او بگويى به تو و گفتارت بها نمىدهد. و تو را بسان سرابى مىپندارد و وصف مىكند كه تشنه آن را آب مىپندارد و هنگامى كه به آن مىرسد آبى نمىيابد.(10)
و در جاى ديگر اين گونه او را مورد مهر قرار مىداد «دخترم! نه با انسانهاى نادان و ناآگاه كشمكش و ستيزه نما و نه با عالمان و آگاهان، چرا كه گروه نخست، انديشه و منطق تو را نمىفهمند و آماج گستاخى و اهانت قرار مىدهند. و گروه دوم دانش شان تو را از چيرگى بر آنان در جدال باز مىدارد افزون بر اين، انسان سعادتمند و كمال جو كسى است كه از دانش و دانشمند راه درست بجويد و بپرسد.(11)
اين سخنان سخت در شكلگيرى شخصيت خديجه اثر بخش بود.
القاب خديجه
القاب هر شخص بر گرفته از اوصاف و رفتار اوست كه بخوبى مىتواند نشانگر و بيانگر شخصيت او باشد.
حضرت خديجه نيز از اين امر مستنثى نيست، القابى براى او ذكر شده است كه نشانگر عظمت و رفعت او است:
1- طاهره
زرقانى گويد: «…و كانت تدعى فى الجاهليّة بالطّاهرة لشدّة عفافها؛(12) خديجه در دوران (تيره) جاهليت بخاطر شدّت عفافش “طاهر” و پاكيزه خوانده مىشد.»
و يكى ديگر از نويسندگان اهل سنّت مىگويد: «و كانت فى الجاهليّة الطّاهرة؛(13) او (خديجه) در دوران جاهليت پاك و طاهر بود.»
علّامه مامقانى فقيه و رجال شناس نامدار معاصر نيز در وصف خديجه آورده است: «كانت تدعى فى الجاهليّة الطاهره»(14)
2- سيده زنان قريش
يكى از دانشمندان اهل سنّت مىنويسد: «و كانت تسمّى سيّدة نساء قريشٍ؛(15) خديجه سيده زنان قريش ناميده شده بود.»
در آخرين لحظات كه در بستر مرگ افتاده بود گريه مىكرد. اسما به او گفت: «اتبكين و انت سيّدة نساء العالمين و انت زوجة النّبىّ و مبشّرةٌ على لسانه بالجنّة؛(16) آيا گريه مىكنى؟ در حالى كه شما سرور زنان عالميان(زمان خود) و همسر پيامبر هستى، و بر زبان نبى بشارت بهشت داده شدهاى.»
3- مباركه
مباركه كه به معناى بالندگى و نيك بختى و افزايش آمده است.و راغب اين چنين معنى مىكند: «اصل البرك صدر البعير – و البركة ثبوت الخير الالهى فى الشىء».(17)
اين لقب پيش از ولادت آن بانو بر زبان خداوند متعال خطاب به مسيح آمده است آنجا كه نشانههاى پيامبر خاتم را ترسيم مىكند، مىفرمايد: «نسله من مباركةٍ و هى ضرّة امّك فى الجنّة؛(18) نسل او (پيامبر خاتم) از (بانوى) مباركه است كه او همدم مادرت(مريم) در بهشت است.»
على (ع) نيز در اشعارى جانسوز كه در رثاى او فرموده، مىفرمايد:
…مهذّبةٌ قد طيّب اللّه خيمها
مباركةً و اللّه ساق لها الفضلا(19)
بانوى خود ساخته كه خداوند خيمه و گرداگردش را پاكيزه ساخته است بانوى پر بركتى كه خدا او را (به خاطر پاكى و..)به سوى فضيلت سوق داده است.»
و از عبداللّه بن سليمان – كه باتورات و انجيل و عالمان مسيحى و يهودى آشنا بود – نقل شده است كه: ما در نويدها و بشارتهاى انجيل درباره آخرين پيامبر خدا چنين خوانديم كه خدا خطاب به مسيح فرمود: آن حضرت در زندگى خويش همسرانى بر مىگزيند با اين حال نسل خيلى زياد نخواهد شد. نسل ماندگار او از زن با بركت و مباركهاى است كه در بهشت پر طراوت جاى دارد: «…انّما نسله من مباركة لها بيتٌ فى الجنة….»(20)
4- صدّيقه خديجه
صديق كه به معناى راستگويى و با راست بودن گفتار و عقيده است، از ديگر القاب آن بانوى با عظمت است. قرآن كريم مىفرمايد: «و الذين آمنوا باللّه و رسوله اولئك هم الصديقون؛(21) و كسانى كه به خدا و پيامبر او ايمان آوردهاند، آنان همان راستگويانند.»
اين آيه مىگويد: كسى كه ايمان واقعى به خدا و رسولش داشته باشد جزء صديقين است. يقيناً حضرت كه دوّمين مسلمانى است كه به پيامبر اكرم(ص) ايمان آورده است مصداق اين آيه شريفه مىباشد و همچنين مصداق آيه ذيل نيز مىباشد كه مىفرمايد: «و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن اولئك رفيقاً؛(22) و هر كه از خدا و پيامبرش فرمان برد همراه كسانى خواهد بود كه خدا به آنان نعمت ارزانى داشته است همچون پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان و اينان چه نيكو رفيقانند.»
حضرت خديجه هم خود از صدّيقان است و هم همراه صديقان (از جمله حضرت مريم(23)(ع)) در بهشت.
در فرازى از زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات، امّهات المؤمنين،خصوصاً الصّديقة الطاهرة…خديجة الكبرى امّ المؤمنين…؛(24) سلام بر همسران پاك نيكو كردارت كه مادران مؤمنين هستند به ويژه بر آن بانوى صديقه پاك (سرشت) خديجه كبرى مادر مؤمنين باد.»
در ذيل جملات فوق به صفت و لقب ديگرى از آن بانو اشاره شده است كه عبارت است از «خديجه كبرى» بانوى ارجمند كه او را بخاطر ژرف نگرى و درست انديشى و پاك منشى و آراستگى به ارزشهاى والاى انسانى به اين نام خواندهاند چرا كه او در شرايطى بود كه پيامبر در تدبير امور و ساماندهى شؤون و در همه ابعاد زندگى اجتماعى و سياسى او را به عنوان وزير و معاون و مشاور بزرگ خويش از جامعه زنان مىنگريست و از خرد بزرگ و درايت نيكو و مديريت تحسين برانگيز او بهره مىگرفت.(25)
و زينب(س) نيز به اين وصف و لقب در صحراى كربلا، در كنار اجساد شهدا، اشاره كرد آنجا كه فرياد برآورد «الى اللّه المشتكى و الى محمّدٍ المصطفى…و الى خديجة الكبرى؛(26) به سوى خدا و نزد پيامبر خدا محمد(ص) و خديجه كبرى شكايت مىبرم.
5 – غرّاء(بلند جايگاه)
در دعاى ندبه آن بانو با عنوان “غراء” كه به مفهوم بلند جايگاه و پرفراز و پر معنويت آمده ياد شده آنجا كه مىخوانيم: «اين ابن النّبىّ المصطفى و ابن علىّ المرتضى و ابن خديجة الغرّاء و ابن فاطمة الكبرى؛كجا است پسر نبى برگزيده و پسر على مرتضى و خديجه غراء و بلند جايگاه و پسر فاطمه كبرى.»
جناب ابوطالب نيز در حين خواستگارى از خديجه به بلند مرتبگى آن بانو اشاره دارد آنجا كه مىگويد:
«انّ ابن اخينا خاطبٌ كريمتكم الموصوفة بالسّخاء و العفّة وهى فتاتكم المعروفة المذكورة فضلها الشّامخ خطبها…؛(27) اينك برادر زاده ما محمد(كه بى نياز از وصف و ستايش است) به خواستگارى دخت گرامى شما كه داراى وصف بخشندگى و عفت مىباشد، همان دختر شما كه شهره آفاق است و برتريش زبانزد همگان، و مقامش ارجمند (و بلند مرتبه) است.»
در جملات فوق علاوه بر بلند مرتبگى(الشّامخ خطبها) آن بانو به چند صفت قابل تمجيد آن بانو نيز اشاره شده است: 1- كريم و بزرگوار 2- سخاوتمند و بخشش گر 3- عفت و پاكدامنى 4- معروفه و شناخت شده در بين مردم و جامعه.
6- زكيّه
در مفردات راغب درباره زكيّه مىخوانيم: «اصل الزكاة النموّ الحاصل من بركة اللّه؛(28) اصل زكات به معناى بالندگى است كه از بركت خداوند بدست مىآيد.»
در قرآن كريم هم، ماده زكى به معناى پاكى و پاكيزگى(29) بى گناهى (30) و رشد و بالندگى (31) به كار رفته است.
حضرت خديجه نيز به تناسب پاكيزگى و رشد و بالندگى و آراستگى به ويژگىهاى اخلاقى و كارهاى شايسته، به لقب «زكيّه» خوانده شده است.
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات خصوصاً…الزّكية خديجة الكبرى؛(32) سلام بر همسران پاكت خصوصاً بانوى پاك سرشت خديجه كبرى باد.»
7- راضيّه، مرضيّه
راضيه كسى است و نفسى است كه از تدبير و تقدير حكيمانه خدا خشنود و راضى باشد، و مرضيّه به نفسى گفته مىشود كه مورد پسند الهى باشد و خداوند از رفتار و گفتار او اعلام رضايت كند. راغب مىگويد: در قرآن كريم مىخوانيم: «يا ايّتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضيّةً مرضية؛(33) اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
در واقع اين دو واژه بيانگر برترين و عظيمترين مقامات روح ونفس انسانى است كه مىتواند به آن دست يابد، نتيجه راضيّه و مرضيّه بودن آن است كه روح به مرحله “مطمئنه” صعود كند لذا در روايات بر امام حسين(ع) تطبيق شده است. حضرت صادق(ع) فرمود: «سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره حسين بن على(ع) است…»(34)
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) اين دو لقب با عظمت به خديجه كبرى داده شده است:
«السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات…خصوصاً الصديّقة…الرّاضية المرضيّة خديجة الكبرى امّ المؤمنين؛(35) سلام بر همسران پاك و نيكو كردارت، خصوصاً بانوى صديقه و خشنود از خدا و مورد پسند الهى، خديجه كبرى مادر مؤمنان.»
آرى خديجه كبرى به گونهاى زندگى كرد و در راه اسلام فداكارى نمود كه مورد رضايت الهى قرار گرفت و «مرضيّه» لقب يافت و آن چنان در مقابل تقديرات الهى (از محاصره اقتصادى گرفته تا تنهايى و رنجها و بيماريها و دادن ثروتها و…) تسليم و راضى بود كه به لقب «راضيه» ارتقاع درجه يافت.
در ضمن جملات زيارت نامه پيش گفته به شش لقب، از لقبهاى پر افتخار آن بانو اشاره شده است:
1- «صديقه» يا گواهى كننده و تصديق كننده حق، با رفتار و كردار شايسته خويش.
2- «طاهره» يا پاك سرشت و پاكروش.
3- «زكيّه» يعنى پاك و بالنده از نظر جسم و روح.
4- «راضيه» يعنى خشنود از تقديرات الهى.
5 – «مرضيه» يعنى انسانى كه خداوند از رفتار و كردار او خشنود است.
6- «خديجه كبرى» كه به معناى بانوى ارجمند و بلند مرتبه است.
پىنوشتها:
1. شعر از حاج حسين فولادى قمى.
2. ر.ك:فروغ آسمان حجاز خديجه(ع) على كرمى فريدنى، قم دفتر فرهنگى نسيم انتظار، 1385، ص 31- 33.
3. همان، ص 82.
4. خديجه، دختر «خويلد» فرزند«اسد»، فرزند«عبدالعزى»فرزند«قصىّ» فرزند كلاب بود. و نسبت پيامبر(ص) نيز از اين طريق، عبداللّه، فرزند عبدالمطلب، فرزند هاشم فزرند عبدمناف، فرزند قصى، فرزند كلاب، به قصى مىرسد.
5.الانوار الساطعه، سيلاوى، ص 9 – 10، به نقل از فروغ آسمان حجاز، همان، ص 90 – 91.
6. فروغ آسمان حجاز، همان، ص 91.
7. همان، ص 92 – 94.
8. فاطمه زهرا(س) توفيق ابو علم، ص 32.
9. سيره ابن هشام، قاهره، مطبعة المصطفى البابى، ج 1، ص 222 – 223.
10. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، ج 74، ص 193.
11. يا نبت اخى لاتمارى جاهلاً و لا عالماً فانّك متى ماريت جاهلاً اذلّك و متى ما ريت عالماً منعك علمه و انّما يسعد بالعلماء من اطاعهم. همان، ج 2، ص 130 – 131، ح 16.
12. شرح المواهب، اللدنيّه، زرقانى، ج 1، ص 199.
13. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 218.
14. تنقيح المقال، مامقانى، ج 3، ص 77 و ر.ك: بهجة قلب المصطفى، ص 187.
15. شرح المواهب، همان، ج 1، ص 199.
16. الانوار الساطعة، همان، ص 351.
17. مفردات راغب اصفهانى، تهران نشر الكتاب، 1404، ص 44 و ر.ك: تاج العروس واژه “برك” و لسان العرب.
18. بحار، همان، 21، ص 352؛ كحل البصر، محدث قمى، چاپ بيروت، ص 70.
19. همان، ج 44، ص 193؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 70.
20. متن «قرأت فى الانجيل فى وصف النّبى نكاح النساء ذو النسل القليل انمّا نسله من مباركة لها بيت فى الجنة، بحار الانوار، همان، ج 43، ص 122.
21. سوره حديد، آيه 19.
22. سوره نساء، آيه 69.
23. و امّه صدّيقةٌ؛ و مادرش بسيار راستگو بود.سوره مائده، آيه 75.
24. بحارالانوار، ج 100، ص 189.
25. ر.ك: لغت نامه دهخدا،ج 21، ص 300؛ عمده ابن بطريق، ص 204؛ فروغ آسمانى حجاز، ص 62.
26. در رواق چشمهاى اشكبار، على كرمى فريدنى.و فروغ آسمان حجاز، ص 64.
27. بحارالانوار، ج 16، ص 69.
28. مفردات راغب، ص 213.
29. قد افلح من زكيها(شمس، آيه 9).
30. اقتلت نفساً زكيّةً(كهف، 74) .
31. ذلكم ازكى لكم و اطهر(بقره،232).
32. بحار، ج 100، ص 189.
33. والفجر، آيه 28 – 27.
34. مجمع البيان، طبرسى، بيروت، دارالمعرفه، ج 10، ص 481.
35. بحار، ج 97، ص 188.
ياد خدا
ياد خدا
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
هر انسانى در زندگى فردى و اجتماعى خود مطلوب و هدفى دارد كه براى تحقق بخشيدن به آن تلاش و كوشش مىكند. زمانى انسان در راه رسيدن به هدف و مطلوب تلاش مىكند كه از سويى از نيروى تحرّك بخش و انگيزاننده به سوى آن چه كه مطلوب اوست برخوردار باشد و از سويى از نيروى بازدارنده و نگاه دارنده از آن چه كه مانع رسيدن او به مطلوب يا موجب كندى پيشرفت او مىگردد بهرهمند باشد، و به عبارت ديگر: انسان در تلاشهاى فردى و اجتماعى خود به انگيزه احتياج دارد تا در او تحرّك ايجاد كند و او را وادار سازد به سوى مطلوب و هدف حركت كند و به نيروى بازدارندهاى نيازمند است تا موانع رسيدن به مطلوب را كنار زند. از اين رو انسان هايى كه در زندگى هدف آنها تأمين نيازهاى مادى است انگيزاننده او جلب منفعت و بازدارنده او دفع ضرر است يعنى هرچه كه سبب جلب منفعت بيشتر او گردد و سود بيشترى را متوجه او كند از آن استقبال مىكند و هرچه كه موجب ضرر شود از آن گريزان است.
انسان با ايمانى كه در جهت لقاء الهى و رستگارى و نجات خود در تلاش است نيازمند به دو نيروى توان بخش و حركت آفرين و نگاهدارنده است. آن چه كه در انسان تحرّك ايجاد مىكند ياد خدا و صفات جلال و جمال او و نعمتهاى بى پايانش است و آن چه كه بازدارنده از موانعى چون خود بينىها و تجاوزها است همانا ياد خداست.
از اين رو قرآن كريم فرموده است: «يا ايها الّذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلاً؛(1) اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد و او را به پاكى ياد كنيد.»
انسانى كه به ياد خدا باشد هم وظائف خود را براى رسيدن به لقاء اللّه به درستى انجام مىدهد و هم از معصيت و نافرمانى اجتناب مىكند. زيرا ياد خدا يعنى توجه به سرچشمه قدرت روحى و معنوى و عامل سعادت و كمال.
از آن جايى كه عوامل غفلت در زندگىهاى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شيطان از هر سو حيات واقعى انسان را نشانه مىگيرد، براى مبارزه با آن جز ياد خدا و با تمام وجود به ياد خدا بودن مؤثر نخواهد بود.
شايان توجه است كه قرآن فرمود:زياد و پيوسته به ياد خدا باشيد و اين به اين معناست كه ياد خدا بايد بر همه اعمال انسان پرتو افكن بوده و بر آن نور و روشنايى بيفكند و در همه صحنههاى زندگى انگيزه مناسب الهى با ياد خدا براى عبادت و اطاعت بوجود خواهد آمد.
و به عبارت ديگر: هنگامى كه ياد خدا برده مىشود يك دنيا عظمت، قدرت، علم و حكمت در قلب انسان متجلى مىگردد. زيرا خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفات عليا و صاحب تمام كمالات و منزّه از هرگونه عيب و نقص است، توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكىها و پاكىها سوق مىدهد و از بدىها و زشتىها پيراسته مىدارد و در واقع اوصاف جمال الهى در آدمى تجلّى مىكند و آدمى كه اوصاف جمال الهى در او تجلّى كرد از گناه و فساد و آلودگى اجتناب مىنمايد.
در حقيقت ياد او، ياد مراقبت او، ياد حساب و جزاى او، ياددادگاه عدل او و بهشت و جهنم و دوزخ او است و اين ياد است كه جان را صفا و دل را نور و حيات مىبخشد.
راز كثرت ياد خدا
اين كه قرآن در آيه مورد بحث از مؤمنان خواسته تا زياد به ياد خدا بوده و در همه حالات و شؤون او را ياد كنند براى آن است كه:
اولاً: شيطان در حال غفلت به انسان حمله مىكند و اگر كسى به ياد خدا متذكر باشد به دام شيطان نمىافتد.
ثانياً: ياد خدا سنت حسنهاى براى تقويت روح فرشتگى در انسان ذاكر است. زيرا ملائكه دائماً به ياد خدا هستند و هرگز خسته و افسرده نمىشوند: «يسبّحون الليل و النهار لايفترون؛(2) تمام شبانه روز تسبيح خدا ميگويند و سست نمىشوند.» پس انسانى كه مىخواهد فرشته خو شود پيوسته به ياد خداست.
در كثرت ياد شده كميت و كيفيت هر دو بايد لحاظ شود زيرا خداى سبحان از ذكر بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان ذكر قليل و اندك ياد مىكند: «ولايذكرون اللّه الّا قليلا؛(3) منافقان كم به ياد خدا هستند.» زيرا ذكر آنها بدون روح و زبانى است و در واقع ذكر كثير يعنى ذكر با روح و با خلوص است كه حافظ انسان است.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «انّ اللّه سبحانه وتعالى جعل الذكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقادبه بعد المعانده؛(4) خداى سبحان ياد خود را مايه جلاى قلبها قرار داده كه بر اثر آن گوش، پس از سنگينى (بر اثر غفلت) شنوا شود و چشم پس از كم سويى بينا گردد و از لجاجت و عناد به اطاعت و انقياد باز گردد و رام شود.
هنگامى كه انسان نام خدا را به عظمت مىبرد و اوصاف جمال و جلالش رااز علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانيّت و رحيميت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر مىشمارد و پردههاى غفلت از مقابل چشم او كنار مىرود و حق را به خوبى مىبيند. غوغاى هوا و هوسها فرو مىنشيند و نداى داعيان حق را شنيده و در برابر فرمان خداى متعال به انقياد كامل دست مىيابد.
معنا و حقيقت ذكر
ذكر در لغت به معناى مطلق ياد كردن و توجه داشتن است خواه به زبان باشد و خواه به قلب و دل و خواه به فعل و عمل، اما حقيقت ذكر: توجه قلبى و باطنى انسان به ساحت قدس پروردگار است در حقيقت ذكر خدا، عبارت است از يك حالت خدا بينى روحانى و توجه باطنى به خداى جهان به گونهاى كه آدمى خدا را حاضر و ناظر خويش در محضر پروردگار جهان بداند، كسى كه اين چنين به ياد خدا باشد به دستورات خدا عمل مىكند، واجبات را انجام مىدهد و محرّمات را ترك مىكند.
حضرت على(ع) فرمود: «لاتذكر اللّه سبحانه ساهياً و لاتنسه لاهيا واذكره ذكراً كاملاً يوافق فيه قلبك لسانك و يطابق اضمارك و اعلانك ولن تذكره حقيقة الذكر حتى تنسى نفسك فى ذكرك و تنفقدها فى امرك؛(5) خداى سبحان را از روى سهو و غفلت ذكر نگو و او را فراموش مكن، خداى را ذكر كامل بگو به طورى كه قلب و زبانت همراه و باطن و ظاهرت هماهنگ باشند، خدا را به حقيقت ذكر ياد نمىكنى جز در صورتى كه در حال ذكر، نفس خودت را فراموش كنى و در انجام كار، خودت را نيابى.»
عارفى گويد: ذكر روح عبادت عملى و نهايت ثمره آن است و آن را اولى است كه موجب دوستى و حب خداست و آخرى است كه موجب السن به خداوند است زيرا مريد او آغاز كار با تكلف و زحمت ذكر خدا مىكند تا بتواند دل و زبان خود را از وسواس منصرف كند، پس اگر موفق به مداومت بر ذكر گردد اُنس به خداوند پيدا مىكند و حبّ مذكور يعنى خدا در دلش كاشته مىشود.
جهت تنبيه و بيدارى از مثالى استفاده مىشود و آن اين كه، هرگاه در حضور يكى از ما از كسى ستايشى به عمل آيد و او را به داشتن صفات پسنديده ياد كنند، آن شخص به سبب شنيدن وصف او و كثرت ذكر خير او، وى را دوست داشته و به او عشق ورزد. سپس به جهت يادآورى فراوان از او ناچار به يك يادآورى بيشترى از او دچار مىگردد به حدى كه تاب نديدن او را ندارد، چرا كه هر كس چيزى را دوست بدارد فراوان از او ياد مىكند و هر كه فراوان از چيزى ياد كند، هرچند با تكلّف و زحمت هم باشد آن را دوست خواهد داشت.
همچنين ذكر خدا در آغاز كار با تكلّف صورت گيرد تا اين كه ميوه انس و دوستى او را به بار آورد و در آخر كار تاب آوردن بر عدم ديدار او ممكن نمىشود.(6)
بنابراين انسان گرچه به ذكر لفظى مىپردازد اما آن چه مهم است كه ذكر لفظى وسيلهاى براى ذكر قلبى گردد به گونهاى كه آدمى پيوسته خود را در محضر او ديده و او را حاضر و ناظر برخود بداند.
مراتب ذكر
ذكر مقامى بسيار وسيع و داراى مراتب و درجاتى است كه اولين مرتبهاش ذكر لفظى و زبانى و نهايت آن انقطاع كامل است.
الف: ذكر زبانى
كسى كه به ذكر و ياد خدا است همينكه به خدا توجه كرد به قصد قربت اذكار مخصوص را بر زبان جارى سازد بدون آن كه به معانى آنها توجه داشته باشد.
ب: ذكر معنوى
انسانى كه به قصد قربت ذكر مىگويد، در همان حال معناى آن را بر ذهن خود خطور دهد و به دل سرايت دهد تا دل از آن متأثر گردد.
ج: ذكر قلبى
در اين مرتبه زبان از قلب پيروى مىكند و ذكر مىگويد و در باطن ذات به مفاهيم ذكرها ايمان دارد كه زبان با پيروى از قلب به گفتن ذكر مشغول مىشود. اين ذكر است كه عميقترين اثرات روحى و معنوى را براى انسان داراست.
د: ذكر در تمام حالات
انسانى كه دائم الحضور است و پيوسته خود را در حضور خدا مىبيند و با او انس دارد و اگر لحظهاى غفلت كند احساس گناه كرده و به درگاه خدا توبه مىكند.
البته اين مرحله ويژه بندگان خاص خدا است كه هميشه با ياد خدا پيوند برقرار كرده و هيچ نوع علاقه و تمايلى كه معارض با حبّ الهى و رضا و خوشنودى او باشد در او راه نمىيابد.
مواقف ذكر
در آيات و روايات از مؤمنان خواسته است كه پيوسته به ياد خدا باشند و ذكر و ياد خدا را عمل هميشگى خودشان بدانند و درباره اولواالالباب فرموده است: «الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم؛(7) آنان كه در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه به پهلو خوابيدهاند به ياد خدا هستند.» يعنى خردمندان هميشه و در همه حالات به ياد خدا هستند.
در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود: «هر چيزى حد و اندازهاى دارد جز ذكر و ياد خدا كه هيچ حد و مرزى براى او نيست.»
«فرض اللّه عزّ و جلّ الفرائض فمن ادّا هنّ فهو حدّ هنّ و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حجّ فهو حدّه الّا الذكر فانّ اللّه عزّ و جلّ لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدّاً ينتهى اليه ثم تلاهذه الآيه «يا ايها الذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلا» و فقال لم يجعل اللّه عزّو جلّ له حداً ينتهى اليه؛(8) خداى سبحان فريضهها را واجب كرده است هر كس آن را ادا كند حدّ آن را تأمين كرده است، هر كس در ماه رمضان روزه بگيرد، حدش انجام گرديده است و حج را هر كس بجا آورد همان حد آن است جز ياد خدا كه خداى سبحان به كم آن راضى نشده و براى كثير آن حدّى قائل نگرديده است سپس آيه را خواند كهاى مؤمنان زياد به ياد خدا باشيد و صبح و شام او را تسبيح كنيد يعنى خدا حدّ و مرزى براى ذكر قرار نداده است.» سپس امام صادق فرمود: پدر من امام باقر(ع) كثيرالذكر بود و بسيار ذكر مىگفت. هر وقت با او راه مىرفتم ذكر خدا مىگفت به هنگام غذا خوردن نيز به ياد خدا بود. حتى هنگامى كه با مردم سخن مىگفت از ذكر خدا غافل نمىشد. و مىفرمودند: كه در هر مجلسى به ياد خدا باشيد و اگر در مجلسى نيكان و بدان در آن حضور دارند، اگر بدون ياد خدا آن مجلس را ترك كنند در روز قيامت براى آنها حسرت و افسوس خواهد بود.(9)
با همه تأكيدهايى كه در كثرت ذكر شده است اما در برخى مواقع تأكيد بر ذكر و ياد به عمل آمده است زيرا آن مواقع اگر انسان دچار غفلت شود احتمال لغزش او فراوان است و آن موارد عبارتند از:
الف: هنگام ملاقات با دشمن
آدمى وقتى در ميدان كارزار در برابر دشمن قرار گرفت به روحيه قوى نيازمند است تا دچار تزلزل نشود اين جاست كه او با ياد خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مىكند و در ميدان جنگ احساس مىكند كه تنها نيست، تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر او مقاومت نمىكند.
افزون بر آن ياد خدا، ياد دنيا و تعلقات دنيا را از دل او بيرون مىكند و با آرامش و قوت و قدرت به فلاح و رستگارى و پيروزى نائل مىشود: «يا ايّها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا اللّه كثيراً لعلّكم تفلحون؛(10) اى كسانى كه ايمان آوردهايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد.»
ب: هنگام خلوت و تنهايى
يكى از مواقعى كه انسان بايد بياد خدا باشد زمانى است كه تنهاست زيرا در حال تنهايى شيطان به انسان نزديك و او را وسوسه مىكند و با وسوسه كردن اوهام و افكار او را مشغول و زمينههاى گناه را براى او فراهم مىكند از اين رو امام صادق(ع) فرمود: «شيعتنا اذا خلوا ذكروا اللّه كثيراً؛(11) شيعيان ما وقتى تنها شدند زياد خدا را ياد مىكنند.» و در روايت ديگرى امام باقر(ع) فرمود: «فى التورات مكتوب فيما ناجى اللّه به موسى بن عمران به يا موسى خفنى فى سرّ امرك احفظك من وراء عوراتك و اذكرنى فى خلواتك و عند سرور لذّاتك اذكرك عند غفلاتك؛(12) در تورات نوشته شده است كه هنگام مناجات موسى با خدا، خدا به او فرمود: اى موسى در پنهان از من بترس تا تو را حفظ كنم و در خلوتها و هنگام خوشىهايى كه در اثر لذت حاصل مىشود مرا ياد كن تا در غفلتها به ياد تو باشم.»
ج: هنگام ورود به بازار
يكى از چيزهايى كه انسان را از خدا غافل و در نتيجه زمينه خطا و گناه را فراهم مىكند توجه به دنيا و مظاهر دنياست، انسانى كه وارد بازار مىشود اگر بازارى نباشد كالاهاى دنيا در برابر او جلوه نمايى مىكند و او را به خود مشغول مىنمايد اگر امكان فراهم كردن آن را نداشته باشد دچار حسرت و افسوس مىشود و اگر امكان فراهم كردن آن را داشته باشد به خود آن مشغول مىگردد و اگر بازارى باشد هميشه در معرض انواع آفت هاست آفت هايى چون گران فروشى، كم فروشى، غشّ و تقلّب و خيانت در معاملات و امثال آن ها، اينجاست كه انسان اگر بخواهد از اين آفتها خود را مصون بدارد نيازمند به نيروى باز دارنده بسيار قوى است كه از درون او را كنترل كند و اين نيروى بازدارنده قوى همانا ياد خداست. حضرت على(ع) فرمود: «اكثروا ذكر اللّه اذا دخلتم الاسواق و عند اشتغال الناس فانه كفّارة للذنوب و زيادة فى الحسنات و لاتكتبوا فى الغافلين؛(13) هنگامى كه وارد بازار مىشويد و هنگام اشتغال مردم، بسيار خدا را ياد كنيد كه ياد خدا كفّاره گناهان و افزايش حسنات است و انسانى كه به ياد خدا باشد در رديف اهل غفلت نوشته نمىشود.»
د: هنگام خشم و غضب
يكى از مواردى كه انسان دچار لغزش مىشود هنگامى است كه دچار حالت خشم و غضب شود. زيرا انسانى كه دچار حالت خشم شود زبانش در اختيارش نيست، و گاهى اعضا و جوارح او در اختيارش نيست از اين رو زبان به بدگويى مىگشايد و به ديگران فحش مىدهد و يا ممكن است فردى را مورد ضرب و شتم قرار دهد و به طور كلى به حركات و رفتار ناهنجار دست يازد و اگر آدمى در اين حال بخواهد بر خود مسلّط شده و برخود و اعضاء و جوارح خود مسلط باشد به عمل بازدارندهاى بسيار قوى نيازمند است و آن عامل قوى همان ياد خدا است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يقول اللّه عزّ و جلّ يا ابن آدم اذكرنى حين تغضب اذكرك حين اغضب فلا امحقك فيمن امحق؛(14) خداى سبحان مىفرمايد: اى فرزند آدم هنگام خشم و غضبت به ياد من باش تا من هنگام غضب به ياد تو باشم و در موردى كه كسى را هلاك و نابود مىكنم تو را نابود نسازم.»
ه: هنگام تصميمگيرى و…
آدمى هنگامى كه براى كارها تصميمگيرى مىكند بايد به ياد خدا باشد از اين رو پيامبر خدا(ص) فرمود: «اذكروا اللّه عند همّك و عند لسانك اذا حكمت و عند يدك اذا اقسمت؛(15) در سه زمان به ياد خدا باشيد: 1- هنگامى كه بر انجام كارى تصميم گرفتى 2- هنگام داورى و قضاوت در پيشگاه زبان 3- در موقع تقسيم وقتى دستت را مىگشايى».
در اين روايت از مؤمنان خواسته است هنگام تصميمگيرى و همت بر انجام كارها و در حالت قضاوت و داورى كه آدمى هميشه در معرض خطاست و در موقع تقسيم كردن كه به طور طبيعى امكان لغزش وجود دارد، به ياد خدا باشند تا در اين شرائط از لغزش مصون بمانند.
در حقيقت ذكر و ياد خدا براى آن است كه انسان در برابر لغزشها مصونيت پيدا كند از اين رو در شرائطى كه امكان لغزش بيشتر است ياد خدا نمودن تأكيد شده است.
در روايتى پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من اطاع اللّه فقد ذكر اللّه و ان قلّت صلاته و صيامه و تلاوته و من عصى الله فقد نسى اللّه و ان كثرت صلاته و صيامه و تلاوته؛(16) هر كس خدا را اطاعت كند، در حقيقت خدا را ياد كرده است، گرچه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد و كسى كه خدا را معصيت كند، در حقيقت خدا را فراموش كرده است گرچه قرآن خواندن و نماز و روزهاش زياد باشد. در واقع اثر مهم ياد خدا به طاعت خدا و ترك معصيت اوست.
آثار ذكر
با توجه به اين، ذكر و ياد خدا يك مقام باطنى و استكمال حقيقى معنوى و روحانى است و انسانى كه به ياد خدا مىپردازد ودر قلب خود به ياد خداست آثار و علائمى دارد كه با آن آثار از انسان غافل از خدا امتياز داده مىشود و وجود آن كمال و حقيقت باطنى با آن آثار شناخته مىشود كه برخى از آن آثار عبارتند از:
1- پاى بندى به اطاعت خدا
انسانى كه پيوسته به ياد خداست در باطن ذات خود جمال الهى مشاهده مىكند و خود را در محضر او مىبيند و انسانى كه همواره خود را در محضر خدا ببيند از دستوراتش پيروى مىكند، فرمانهاى الهى را اجرا و از نواهى او اجتناب مىكند و اگر انسانى خواست بداند به ياد اوست مقدار تعهد خود را نسبت به اوامر و نواهى الهى مشاهده كند در صورت پاى بندى به آن در مقام ذكر خواهد بود.
امام صادق(ع) فرمود: «من كان ذاكر اللّه على الحقيقه فهو مطيع و من كان غافلاً فهو عاص؛(17) هر كس واقعاً، به ياد خدا باشد مطيع او خواهد بود و هر كه غافل باشد گناهكار است.»
2- بصيرت و بينش درونى
يكى از آثار ذكر خدا دست يافتن به روشن بينى و بصيرت درون است انسانى كه به اين حالت روشن بينى رسيد شيطان را ديده و او را دفع مىكند قرآن كريم در سوره اعراف آيه 203 فرمود: «انّ الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون؛ آنان كه از تقوا برخوردارند هنگامى كه دسته هايى از شيطان او را مسّ كنند، متذكر شده و به ياد خدا مىافتند و در اين حال آنها ديده مىشوند.» يعنى افراد با تقوا هنگامى كه با وسوسههاى شيطانى مواجه شوند با ياد خدا و نعمتهاى بى پايانش و با ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك آن، ابرهاى تيره و تار وسوسههاى اطراف قلب آنها كنار مىرود و راه حق را به روشنى مىبيند. براى توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: شيطان به هر موجود متمرّد و سركشى اطلاق مىشود كه در صدد آزار رساندن به انسان است و اين شيطان به صورتهاى گوناگون در برابر انسان ظاهر مىشود تا او را اغوا كرده و به انحراف و گناه بكشاند.
ب: از منظر قرآن، شيطان دشمن سرسخت انسان است و همواره با وسوه كردن او، موجبات ضلالت و گمراهى او را فراهم مىكند و باعث بدبختى او مىگردد بنابراين انسانى كه در معرض وسوسه و اغواء دشمن سر سختى قرار دارد كه قسم خورده تا او را منحرف سازد به ابزارى نيازمند است كه با آن بتواند شيطان را طرد و با او مقابله كند و ذكر و ياد خدا تنها وسيله سلامت از وسوسههاى شيطان و طرد اوست. امام على(ع) فرمود: «ذكر اللّه رأس مال كلّ مؤمن و ربحه السلامة من الشيطان؛(18) ياد خدا سرمايه مؤمن است كه سودن سلامتى از وسوسههاى شيطان است.»
و همان حضرت فرمود: «ذكر اللّه مطردة الشيطان؛(19) ياد خدا وسيله طرد و دفع شيطان است.»
در آيه مورد بحث نيز گروه شيطان را به مانند دشمنى معرفى كرده است كه در اطراف قلب انسان طواف مىكند تا راه نفوذى به قلب پيدا كند.
اين جاست كه آدمى نياز به ديدبانى است آگاه و هوشيار كه مراقبت و نگهبانى داده تا اين دشمن به حريم قلب او راه نيابد و ياد خدا آن وسيلهاى است كه پردههاى غفلت را كنار زده و اطراف قلب او را روشن و نورانى مىكند در اين صورت شيطان ديده شده و با ديده شدن دشمن به طور طبيعى آدمى آنرا دفع و طرد مىكند و به بيان ديگر: راه ورود شيطان در انسان دو چيز است:
الف: نارسايى و ناتوانى فكرى و عقلى كه موجب ايجاد انحراف فكرى و لغزيدن به سوى باطل مىشود. راه مقابله با نفوذ شيطان در اين رابطه تقويت نيروى عقل از طريق تعقّل و تفكر و تحصيل علوم و حقايق يا رسيدن به مرحله يقين مىباشد و انسانى كه به مقام يقين رسيد كه شيطان دشمن سرسخت اوست و مىخواهد نورانيت و روشنايى را از انسان بگيرد و او را دچار ظلمتها و تاريكىها سازد به طور طبيعى با او برخورد مىكند و اين همان تقواى علمى و معرفتى است كه جهل و ناتوانى فكرى را دفع مىكند.
ب: نارسايىهاى روحى و رذايل اخلاقى مانند هوس و تمايلات، حرص و حسد و كبر كه شيطان از اين طريق در انسان نفوذ كرده و او را به گناه وا مىدارد و انسانى كه از تقوا برخوردار است و از خدا پروا مىكند با هوس و رذايل مبارزه كرده و فقط خدا در قلب او حضور دارد و انسانى كه به ياد خداست و خدا در قلب او حضور دارد با اين امور نيز برخورد مىكند. بنابراين پروا پيشگان با ذكر و ياد خدا عامل نفوذ شيطان يعنى جهل، غفلت، نسيان و هوسها را به قلب خود مىبندد.
3- آرامش قلبى و روحى
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاى انسانها بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملاً محسوس است و در برابر آن آرامش از ارزشمندترين نعمتهاى الهى در زندگى انسان بوده و در سعادت انسان نقش مهمى ايفا مىكند، قرآن كريم با يك جمله كوتاه نزديكترين راه براى كسب آرامش را به انسان معرفى كرده و فرموده: «الذين آمنوا و تطمئن القلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛(20) آنها كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و دل هايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.»
براى اينكه روشن شود ذكر خدا چگونه موجب آرامش مىشود در آغاز بايد به عوامل اضطراب اشاره كرد:
به طور كلّى عوامل اضطراب و دل هره را مىتوان در موارد زير خلاصه كرد:
اول: انواع مصيبتها از قبيل بيمارىهاى خود و بستگان، مرگ خود و وابستگان، ظلمها و تعديات و حق كشيهاى ديگران، ناسازگارىها و مزاحمتها.
دوم: ناراحتى و حسرت در اثر فقدان امور دنيا كه به آنها دسترسى ندارد.
سوم: ترس از اين كه آن را دارد از دست بدهد، مىترسد اموالش از بين برود، ترس از اين كه فرزندش را از دست بدهد، ترس از اين كه بيمار شود يا بميرد. احتمال زوال نعمتها و مانند آن آرامش را از انسان سلب مىكند.
چهارم: گاهى انسان به دليل احساس پوچى زندگى و بى معنا دانستن آن، دچار اضطراب و دلهره مىشود.
پنجم: گاهى انسان به دليل احساس تنهايى چه تنهايى فيزيكى به اين گونه كه در محيطى به تنهايى زندگى كند و چه تنهايى روانى و روحى به اين صورت كه احساس مىكند كسى به او توجه نمىكند و از زحمت او قدردانى نمىكند.
با توجه به اين عواملى كه براى اضطراب برشمرده شد، ياد خدا در صورتى كه آن ياد حقيقى و قلبى باشد در او حالت آرامش ايجاد مىكند زيرا انسانى كه هميشه خدا را با خود مىبيند و عظمت و جلال و جمال الهى براى او تجلّى مىكند و او را سرچشمه همه كمالات و خيرات به لحاظ اين كه خدا را دارد همه چيز را دارد و چون خدا را دارد به امور دنيا دلبستگى ندارد تا از فقدان آنها در ترس و اندوه باشد و هنگام وقوع حوادث ناخوشايند او را مونس خود مىداند و در حال تنهايى همواره او را با خود مىيابد. از اين رو امام حسين(ع) در دعاى عرفه فرمود: «ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك؛(21) آن كه تو را يافت چه چيزى را از دست داده است و كسى كه تو را از دست داد چه چيزى يافته است.» در واقع انسان مؤمن با ياد خدا و وجدان و يافتن او همه چيز را يافته است زيرا خدايى را دارد كه همه چيز را دارد.
قرآن كريم فرمود: «من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا؛(22) اگر كسى از ياد خدا اعراض كند گرفتار معيشتى ضنك و زندگى تنگ خواهد شد.» زيرا كسى كه خدا را فراموش و با او قطع رابطه كند، چيزى غير از دنيا براى او نمىماند كه به او دل ببندد. در نتيجه تمام تلاشهاى خود را منحصر در آن مىكند و فقط به اصلاح زندگى دنيا مىپردازد و روز به روز آن را توسعه مىدهد و اين زندگى او را آرام نمىكند. زيرا همواره عمر او ميان دو چيز خلاصه مىشود اولى تلاش براى بدست آوردن چيزهاى جديد و دوم ترس از جدا شدن از دارايىها.
اصولاً تنگى زندگى به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است و آن كس كه به خدا ايمان دارد و دل به ذات او بسته، از همه نگرانىها در امان است.
4- خدا به ياد انسان متذكر
يكى از آثار ذكر آن است كه اگر انسانى به ياد خدا باشد خدا نيز به ياد اوست: «فاذكرونى اذكركم؛(23) بياد من باشيد تا به ياد شما باشم.» خدا با ياد كردن مؤمن، گناه را از او باز مىدارد و او را از خطر معصيت مىرهاند چنان كه درباره حضرت يوسف(ع) فرمود: «ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان رآبرهان ربّه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين؛(24) آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نمىديد قصد وى مىكرد اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»
مشاهده حضور حق و شهود قلبى خدا از كاملترين مصاديق ياد حق است پاداش و اثر چنين يادى آن است كه سوء و فحشا از انسان باز داشته شده و گناه و فحشاء به سراغ او نمىآيد. در واقع اين لطف ممتاز خدا نسبت به انسان متذكر است زشتى و گناه را از نزديك شدن به انسان سالك صالح و شاهد حق باز مىدارد.
5 – خوديابى
گاهى كار انسان غافل به آن جا مىرسد كه سر گرمىهاى مختلف، چنان او را به خود مشغول مىدارد كه او حتى خود را فراموش مىكند و از ياد مىبرد كه او يك انسان است، آزاد آفريده شده است، حق زندگى دارد.
حق انتخاب راه دارد، حق دارد اين انتخاب را به خوبى انجام دهد، و فراموش مىكند كه او مىتواند جهان را بشناسد و در آن با اراده انسانى خود، سازندگى داشته باشد، قرآن مىگويد: انسانى كه خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش مىكند: «ولاتكونوا كالذين نسوا اللّه فانسيهم انفسهم، اولئك هم الفاسقون؛(25) مانند آنها كه خدا را از ياد بردهاند نباشيد كه اين بىخبرى آنان موجب شد كه خدا آنان را از خودشان بىخبر گردانيد اينها آن فاسقانند.» در اين آيه نتيجه و پى آمد فراموش كرد خدا را خود فراموشى مىداند روشن است كه در مقابل آن اگر انسانى خدا را ياد كند خود را به ياد مىآورد يعنى ياد خدا موجب خوديابى مىشود.
موانع ذكر
پس از آشنايى با حقيقت ذكر و ياد خدا و مراتب و آثار آن حال به موانع ذكر اشاره مىشود با توجه به اين كه خدا به انسان نزديك است و از رگ گردن انسان به او نزديكتر است چرا آدمى از ياد او غافل است از اين رو، در اين قسمت به موانع ذكر اشاره مىشود و سپس راه زدودن آن تبيين مىگردد و اما موانع ذكر
1- تعلقات و وابستگىهاى مادى و معنوى
انسانى كه وابسته به دنيا و داشتههاى خود باشد به گونهاى كه آن چه براى او ارزش دارد امور دنيوى باشد و همين امور او را به خود مشغول سازد به طورى كه با اشتغال به آنها آدمى از ياد خدا غافل مىشود و او را فراموش مىكند.
2- حجاب اعمال
علاوه بر تعلقات و وابستگىها انسان گاهى در حجاب اعمال خود قرار گرفته و از ياد خدا غافل مىشود به اين صورت كه آدمى با ملاحظه اعمال خوب خود، دچار غرور و عجب و خود فريبى شده و در نتيجه خدا را فراموش مىكند.
3- همنشينى با غافلان
گاهى انسان در اثر همنشينى با غافلان و بىخبران از خدا غافل مىشود همنشينانى كه خود اهل ذكر و ياد خدا نيستند و انسان را نيز از ياد خدا غافل مىكنند.
راه زدودن موانع حجاب
براى از بين بردن اين موانع و زدودن آنها آدمى بايد به تلاش و كوشش مداوم بپردازد و براى اين كار بايد اولاً به معرفت و شناخت كامل خدا رسيده و با معرفت او به سير و سلوك و به تلاش و كوشش خالصانه اقدام كند و صفحه دلش را از آن موانع پاك سازد و ثانياً به تخليه و تحليه و تجليه بپردازد، يعنى نفس خود را از كليه رذايل و آلودگىها و قيود مادى پاكسازد و صفحه دل را به انجام واجبات و اطاعت پروردگار و آراستن به فضائل زينت بخشد و علاوه بر آن، آن را به ترك مكروهات و انجام مستحبات صيقلى دهد در اين صورت است كه انسان مىتواند اين موانع را از سر راه خود بردارد. و پيوسته به ياد خدا يعنى كمال و جمال مطلق باشد.
نتيجه گيرى
آن چه در اين مقال به عنوان يكى از برنامههاى مؤمنان بررسى شد پرداختن به ذكر و ياد خدا است كه اولاً ياد خدا هم انگيزاننده انسان به سوى كمال و هم مانع از سقوط انسان و هلاكت اوست و ثانياً مراد از اين ذكر اعم از ذكر زبانى و قلبى است و ثالثاً با اين كه خوب است انسان در همه حالات به ياد خدا باشد اما در برخى مواقع تأكيد خاص شده تا به ياد او باشيم و رابعاً به آثار مهم ذكر يعنى پاىبندى به اطاعت خدا و بصيرت و بينش درونى و آرامش قلبى و روحى و خداى سبحان به ياد انسان بودن و خوديابى وپرداخته شده و در نهايت به موانع ذكر و راههاى زدودن آن اشاره گرديد. اميد است كه مؤمنان راستين با توجه نمودن به برنامه الهى به انجام آن پرداخته و از آثار آن بهرهمند شوند.
پىنوشتها: –
1. سوره احزاب، آيه 42 – 41.
2. سوره انبياء، آيه 20.
3. سوره نساء، آيه 142.
4. نهج البلاغه، خطبه 222.
5. تصنيف غررالحكم، ص 189.
6. بحرالمعارف، ج 1، ص 184 – 183.
7. سوره آل عمران، آيه 191.
8. اصول كافى، ج 2، ص 499.
9. همان، ص 496.
10. سوره انفال، آيه 45.
11. اصول كافى، ج 2، ص 499.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 328.
13. همان، ج 73، ص 173.
14. همان، ج 90، ص 152.
15. همان، ج 74، ص 1.
16. همان، ج 90، ص 156.
17. همان، ج 93، ص 158.
18. غررالحكم، ص 404.
19. همان.
20. سوره رعد، آيه 28.
21. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
22. سوره طه، آيه 124.
23. سوره بقره، آيه 152.
24. سوره يوسف، آيه 24.
25. سوره حشر، آيه 19.
اختلاف و واگرايى هشدارهاى اجتماعى 10
هشدارهاى اجتماعى (10)
اختلاف و واگرايى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على(ع): “ايّاكم و الفرقه، فأنّ الشّاذ عن اهل الحق للشيطان كما انّ الشاذ من الغنم للذّئب؛(1)از واگرايى و تفرقه دورى كنيد، زيرا اگر گروه اندكى – ولو حق باشند – از امت اسلامى جدا گردد، طعمه شيطان مىشوند مانند گوسفندى كه اگر از گله دور افتد طعمه گرگ بيابان است.»
امام على(ع) در اين فراز نورانى، به چند نكته اساسى اشاره نمودهاند:
1- هشدار نسبت به طرفداران تفرقه و اختلاف.
2- اختلاف مايه نابودى است گرچه در بين طرفداران حق باشد.
3- شياطين محور تفرقه و اختلافند و همواره از واگرايى سخن مىگويند.
4- گرگهاى اجتماعى دام گستردهاند تا هر عضوى از امت اسلام را كه از مجموعه جدا شود طعمه خود سازند.
با توجه به نكات مورد اشاره مىتوان به خطر عميق و فراگير تفرقه و واگرايى پى برد و از ضرورت همگرايى و وحدت و اتحاد سخن گفت. در اين فصل از نوشتار اين موضوع را در چند محور بررسى خواهيم كرد.
باطن وحدت و تفرقه
اگر با نگاه ژرف و ريشه بين به موضوع وحدت و اختلاف بنگريم به اهميت وحدت و اتحاد از ديدگاه قرآن و عترت پى خواهيم برد و به زشتى و خطر و عاقبت تفرقه خواهيم رسيد.
ريشه وحدت و تفرقه، توحيد و شرك است. اگر كسى در عالم هستى با بينش توحيدى زندگى كند همواره تلاش مىورزد كه همه دور افتادگان از محور حق را به اين محور نزديك و پراكندگىها را به جمع و جماعت نزديك سازد.
جلوه توحيد در صحنه اجتماع آن است كه همگى به يك مقصد و مقصود بيانديشند و اختلاف سلايق و تنوع استعدادها را در جهت رسيدن به وحدت جهت دهى نمايند و از هرگونه دو دستگى و چند دستهاى بپرهيزند، از سوى ديگر اختلاف ريشه در شرك دارد. كسى كه مبدأ و مقصد واحد را باور نكرده است خود بين است و همه چيز را به سمت و سوى خود و منافع خويش مىكشد.
بزرگان نكردند در خود نگاه
خدابينى از خويشتن بين مخواه
آنان كه در لجنزار «منيّت» و خودخواهى گرفتار شدهاند و از گلزار «عبوديّت» و بندگى دور افتادهاند، هرگز به وحدت و اتحاد نمىانديشند و همواره بر طبل تفرقه و اختلاف مىكوبند. از اين رو باطن وحدت به توحيد و رحمت مىرسدو ريشه تفرقه و اختلاف به شرك و نتيجه آن نقمت و عذاب است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الجماعة رحمة و الفرقة عذاب؛(2) جماعت و همگرايى رحمت است، تفرقه و واگرايى عذاب و نقمت.»
نكوهش تفرقه و فرهنگ دينى
در قرآن كريم توصيه و دستور اكيد به وحدت و اتحاد و نهى و نكوهش فراوان از تفرقه و اختلاف به چشم مىخورد كه به چند نمونه از آن اشاره مىكنيم:
1. «واعتصموا بحبل اللّه جميعاًو لاتفرقوا واذكروا نعمت اللّه علكيم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخواناً؛(3) و همگى به ريسمان الهى (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ زنيد، و پراكنده نشويد، و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد. و به بركت نعمت او، برادر شديد.»
امر و دستور صريح خداوند به اتحاد و همدلى و همگرايى و نهى از تفرقه و واگرايى نشان دهنده اهميت دادن به مقوله و موضوع اتحاد و پرهيز كردن از تفرقه و اختلاف است. تبديل «عداوت» به «اخوّت» يكى از دستاوردهاى نهضت رسول اكرم(ص) بود كه در اين آيه به آن اشاره شده است.
2. «و اطيعوا اللّه و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم؛(4) و از خدا و پيامبر فرمان ببريد و نزاع و اختلاف نداشته باشيد كه اگر چنين باشيد سست خواهيد شد و عظمت شما از دست خواهد رفت.»
واژه «ريح» را لغت نويسان و مفسران اينگونه معنى كردهاند:
صاحب مفردات گويد: «ريح» گاهى به مفهموم پيروزى و غلبه به كار مىرود. مجمع البيان گويد: «تذهب ريحكم»يعنى «تذهب صولتكم و قدرتكم»(5) ذهاب ريح به معناى از دست دادن صولت و قدرت است.
زمخشرى «ريح» را كنايه از «وقار» دانسته است.
بهر تقدير، باد سمبل حركت است، باد عامل حركت كشتىها، عامل جدايى كاه از گندم، عامل تلقيح گياهان و درختان مىباشد و فوايد و منافع ديگرى نيز مانند «بشارت دهنده ياران» و عامل گردافشانى برخى گياهان و درختان در گرو وجود باد است اين كه قرآن مىگويد:نزاع و اختلاف مايه ذهاب ريح است يعنى آنچه جامعه دينى را به حركت و حيات و بارآورى و استوارى و عزتمندى و متانت و وقار مىرساند وحدت و همدلى است، اگر كشمكش و تفرقه در اين جامعه نفوذ كرد همه اين بركتها و آثار از بين خواهد رفت.
اگر سياق آيه شريفه را در نظر بگيريم مىبينيم كه خداوند متعال در مقام خطاب به مسلمانان در برابر كفار و مشركان، به آنان دستور مىدهد كه اگر دوست داريد در جبهه جنگ، عزتمند و فاتح و پيروز باشيد بر محوريت توحيد و رهبرى دينى حركت كنيد، نيرو و قدرت و توان خود را با نزاع و اختلاف هدر ندهيد، در برابر دشمن سرسخت و با صلابت و در بين خود با رأفت و وحدت باشيد.
تا صولت، قدرت و عظمت شما محفوظ بماند و علم و پرچم عزت شما همواره در اهتزاز باشد كه اين رمز پيروزى و استوارى شماست.
3. قرآن مجيد هنگامى كه چهره بهشتيان را ترسيم مىكند از آنها به عنوان «اخواناً على سرر متقابلين؛(6) ياد مىكند در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.» وهنگامى كه چهره دوزخيان را به تصوير مىكشد از آنان اين گونه ياد مىكند كه:
«ان ذالك الحقّ تخاصم اهل النار؛(7) اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان.»
معلوم مىشود در جامعه بهشت گونه روحيه اخوت و همدلى و برادرى و خرسندى و خوشحالى حاكميت دارد، و در جامعه جهنمى، خصومت و عداوت و كينه توزى رواج دارد و رو به افزايش است.
امام صادق(ع) فرمود: «ايّاكم و الخصومة فانّها تفسدالقلب و تورث النفاق؛(8) از خصومت بپرهيزيد كه قلب وجانتان راتباه مىسازد و نفاق را در جامعه به جا مىگذارد.»
على(ع) مىفرمايد: «الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة؛(9) به وحدت و اجتماع رو آوريد و از تفرقه و اختلاف دورى گزينيد.»
محور وحدت و روح اتحاد
براى رسيدن به همبستگى و اتحاد و انسجام ملى و دينى عوامل گوناگونى را مىتوان بر شمرد و آن گاه به عامل اصلى و بنيادى آن دست يافت.
1. هدف مشترك
هدف مشترك جمعى از كوهنوردان آنان را به سمت و سوى قلّه به حركت مىآورد در يك صف قرار مىدهد، هدف مشترك گروهى از بازرگانان، آنان را در آماده سازى مقدّمات تجارت و كيفيت و چگونگى خريد و فروش در يك مسير واحد قرار مىدهد.
هدف مشترك چه از مقوله سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى باشد عامل وحدت و هم گرايى است.
2. دشمن مشترك
دشمن مشترك نيز عامل همدلى و انسجام و اتحاد يك ملت مىشود، بسيارى از جوامع بشرى با همه اختلافهاى داخلى كه داشتهاند به هنگام هجوم دشمن به مرز و بوم خود دست به دست هم داده و مشت محكمى بر دهان دشمنان متجاوز كوبيدهاند و آنها را به عقب راندهاند.
3. تبار مشترك
تعصب فاميلى، قومى و نژادى و ملى نيز يكى ديگر از ريشههاى همدلى و وحدت است البته اين عامل در برخى از جوامع پر رنگ و اساسى است و در برخى به عنوان عامل درجه دوم بشمار مىرود.
4. عقيده و آرمان مشترك
از همه اتحادها و انسجامها پايدارتر و ماندگارتر و در عين حال نتيجه بخشتر اتحادى است كه بر اساس آرمان و عقيده و ايمان يك ملت شكل مىگيرد. اين گونه اتحادها مايه فطرى و فرهنگى دارد و پايههاى جامعه را استوار مىسازد و روحيه هم گرايى را نهادينه مىكند و ريشههاى واگرايى و اختلاف را از بين مىبرد.
استعمارگران و مستكبران دنيا همواره در صدد اختلاف و نزاع بين مسلمانان و جوامع اسلامى هستند زيرا مىدانند اگر امت اسلامى در سايه عقيده و باور توحيدى و با شعار «لا اله الّا اللّه» حركت كنند زمينههاى سلطه و حاكميت غارتگران بين المللى را از آنان مىگيرند و شوكت و هيبت و هيمنه اسلامى سيل گونه همه خار و خاشاكهاى موجود در مسير راه را از مسير بر خواهد داشت و رودخانه خروشان امت اسلامى همه موانع را بر طرف خواهد ساخت.
جان فوران، محقق آمريكايى در رابطه با طرح اختلاف افكنى در بين ملت ايران از سوى ابرجنايتكاران جهانى مىنويسد:
«من كه تاريخ سياسى ايرانىها را بررسى كردم متوجه شدم كه ايرانىها صاحب خصلتى هستند كه وقتى در برابر دشمن قرار مىگيرند، همه با هم متحد مىشوند و ائتلاف گسترده و فراگير تشكيل مىدهند، اما وقتى دشمن را شكست دادند دچار اختلاف مىشوند، تاريخ ايران نشان مىدهد كه قدرتهاى استعمارى از اين اختلاف سوءاستفاده كرده و خود را به يك گروه نزديك نموده و ديگران را از صحنه خارج كرده و پيروزى را از آن خود نمودهاند. به نظر من تنها راه آسيب زدن به ايرانىها شكستن مقاومت آنهاست. راهش هم اين است كه تكه تكه شان كنيد، اگر اين كار را بتوانيد انجام بدهيد آن وقت يك قدرت خارجى وارد شده و مىتواند كار را يكسره كند.»(10)
عصاى سليمان و موريانه اختلاف
امروز به بركت رنج و تلاش امام راحل و هدايتهاى رهبرى و خون پاك شهيدان كشور ايران و نظام اسلامى آن بر فراز قلّه عزت، شرف، اقتدار و ابتكار قرار گرفته است، اين نظام را مىتوان به عصاى سليمان مانند كرد كه ممكن است موريانههاى اختلاف آن را از درون متلاشى و زمينه سلطه بيگانگان را فراهم آورد.
هشدار امام على(ع) در آغاز اين فصل بر اين كه «ايّاكم و الفرقة» بايد آويزه گوش يكايك مردم و مسؤولان نظام اسلامى باشد، دشمن براى شرارت و شيطنت هيچ حربهاى بهتر از اختلاف و نزاع در دست ندارد. بايد مانند دو دست باشيم كه هميار و همكار و همراه يكديگرند و بر اساس تعاون به پيش مىروند، نه مانند دو چشم كه يك عمر در كنار همند و از يكديگر بى خبر.
مقام معظم رهبرى در يك رهنمود پدرانه و در عين حال مدبرانه در زمينه گسترش اتحاد و وحدت و پرهيز از نزاع و اختلاف بويژه در بين مسؤولان فرمودند:
«هماهنگى مسؤولانى كه در قواى مختلف با رأى مردم انتخاب شدهاند، زمينه حل مشكلات را فراهم مىآورند و به همين علت بايد در دولت، مجلس، قوه قضائيه و عرصههاى گوناگون سياسى و مطبوعاتى از طرح هر مسألهاى كه اين فضاى همدلى و همكارى را تضعيف مىكند، خوددارى كرد و از كوتاهى هايى كه در اين مسير روى داده و مىدهد استغفار كرد.»(11)
پىنوشتها:
1- غرر الحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. نهج الفصاحة، حديث 1194.
3. سوره آل عمران، آيه 103.
4. سوره انفال، آيه 46.
5. مجمع البيان طبرسى، ج 4 – 3، ص 548.
6. سوره ص، آيه 64.
7. سوره حجر، آيه 47.
8. بحارالانوار،مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 186.
9. غررالحكم، ج 2، ص 240.
10. مجله معرفت، شماره 94، ص 86.
11. كيهان مورخ، 9/8/84.
آسيب شناسى مديريت از منظر امام على عليه السلام
آسيبشناسى مديريت از منظر امام على(ع)
اسماعيل نساجى زواره
ضرورت بحث
توسعه و پيشرفت هر جامعهاى مرهون موفقيّتهاى به دست آمده از ناحيه مديريت مىباشد. در فرآيند مديريت اسلامى يكى از مهمترين نكات در خور تأمّل انتخاب شايستهترين افراد براى مسؤوليتهاى سالم در جامعه اسلامى است تا از يك سو اشتباهات و انحرافات احتمالى به حداقل برسد و از سوى ديگر جامعه در مسير رشد و شكوفايى قرار گيرد.
وقتى جامعهاى بر اساس آرمانهاى دينى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژى مادّى و غير مذهبى اداره مىشود، بى ترديد در بخش مديريت آسيبهاى جبران ناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه شناخت اين آسيبها امرى ضرورى است.
اصطلاح آسيبشناسى مديريت، يعنى شناخت اشكالاتى كه در حوزه حكومت متوجه امور ادارى، سياسى و اجتماعى شود كه نگارنده سعى دارد در اين مقال به بيان اهمّ آنها از منظر امام على(ع) بپردازد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه مسؤولين محترم نظام جمهورى اسلامى قرار گيرد تا سازمانها و دواير گوناگون كمتر با چالشهاى اجرايى، ادارى و قانونى روبرو شوند.
تكبّر و خودخواهى
اولين عامل آسيبزا در حوزه مديريت و امور اجتماعى غرور و خودخواهى است كه معمولاً پس از رسيدن به مقام در برخى از مسؤولين و مديران مشاهده مىشود. در اثر غفلت از حقيقت، بشر ممكن است به محض رسيدن به رياست دچار تكبّر و خودپسندى شود كه اين رذيله اخلاقى بزرگترين آفت كارى اوست و مىتواند تمام آثار مثبت مسؤوليت وى را از بين ببرد. اينجاست كه حضرت على(ع) همواره كارگزاران و مديران نظام اسلامى را به دورى از تكبّر و خود بينى توصيه مىكند. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر چنين مىفرمايد:
«ايّاك و الاعجاب بنفسك و الثّقة بما يعجيك منها و حبّ الاطراء فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين؛(1) مبادا هرگز دچار خودپسندى شوى و به خوبىهاى خود اطمينان كنى و به پرهيز از اين كه دوست داشته باشى ديگران تو را ستايش كنند، زيرا حالت غرور و خودپسندى مناسبترين فرصت براى شيطان است تا كردار نيك نيكوكاران را نابود كند.»
بر اساس انديشه سياسى امام على(ع) غرور و خودخواهى بزرگترين آفت مديريت است كه زمامداران و مديران را به سوى خودكامگى و سرانجام ذلّت و خوارى مىكشاند، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى نبايد در اثر اين صفت رذيله، گرفتار وسوسههاى شيطانى شده و از راه حق خارج شوند، بلكه هميشه بايد مواظب باشند تا به غرور و خود بينى دچار نگردند.
عدم دسترسى مردم به مسؤولين
يكى ديگر از آسيبهايى كه مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مىسازد، جدايى ميان مسؤولين و مردم است. امام على(ع) در سيره خود همواره كارگزاران و مسؤولين حكومتى را نسبت به اين آسيب مهم هشدار مىداد و به آنان مىفرمود كه ميان خود و عموم مردم نبايد هيچ گونه فاصله و مانعى قرار دهيد. آن حضرت خطاب به مالك اشتر مىفرمايد:
«فلا تطوّلنّ احتجابك عن رعيّتك فانّ احتجاب الولاة عن الرّعيّة شعبة من الضّيق و قلّة علمٍ بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصّغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحقّ بالباطل؛(2) هيچ گاه خود را به مدّت طولانى از مردم پنهان مكن، زيرا دور بودن زمامداران از چشم عموم مردم خود موجب نوعى محدوديّت و بىاطلاعى نسبت به كارهاى مملكت است. پنهان شدن زمامداران آگاهى آنان را نسبت به بسيارى از مسائل از بين مىبرد، در نتيجه بزرگ نزد آنان كوچك و كوچك نزد آنان بزرگ مىشود و نيز كار نيك زشت و كار زشت زيبا جلوه داده مىشود و حق با باطل آميخته مىگردد.»
از اين رو مديريت پسنديده در اداره امور بايد پاسخگوى نيازها و پرسشها و جهت دهنده مسير تودههاى مردم باشد.
بىتوجهى نسبت به طبقه محروم
از ديگر آسيبهاى رفتارى مسؤولان و مديران، كم توجهى يا بى توجهى به طبقه محروم و قشر آسيبپذير جامعه است.
مولاى پرهيزگاران در نهج البلاغه مديران و كارگزاران را به توجه بيشتر به قشر محروم جامعه و تأمين خواستههاى آنان توصيه نموده است. آن حضرت به مالك اشتر چنين مىفرمايد: «مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به محرومان باز دارد كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسؤوليتهاى كوچكتر نخواهد بود. همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى بر مگردان. امور كسانى از فقرا را رسيدگى كن كه به ظاهر به چشم نمىآيند و ديگران اين قشر را كوچك مىشمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(3)
حضرت على(ع) در ادامه به اين نكته اشاره مىكند كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «لن تقدّس امّة لايؤخذ للضّعيف فيها حقّه من القوىّ غير متتعتعٍ؛(4) ملّتى كه حق ناتوان را از زورمندان باز نستاند، رستگار نخواهد شد.»
پس مديران در جامعه اسلامى علاوه بر تأمين نيازهاى اوليه محرومان از بيت المال بايد براى استرداد حقوق از دست رفته آنان اقدام نمايند و وظيفه دارند كه علل و عوامل ثروتهاى بادآورده را شناسايى و ريشه كن كنند و اجازه ندهند كه عدّهاى با تجاوز به حقوق ديگران، به انباشت ثروت نامشروع بپردازند.(5)
انحصار طلبى
انحصارطلبى آن است كه مدير و كاگزار در حوزه قدرت و اختيارش همه چيز را به خود و خويشاوندانش اختصاص دهد، بدين معنا كه قدرت، امكانات و ديگر امتيازات اجتماعى را به اقوام و دوستان خود اختصاص دهد و ديگران را از آنها محروم سازد. اميرالمؤمنين على(ع) در انديشه سياسى خود فرمانروايان و كارگزاران را به شدّت از اين مسئله برحذر داشته، به طورى كه به مالك اشتر مىفرمايد: «از امتياز خواهى بپرهيز و چيزى را كه همه مردم نسبت به آن يكسان هستند به خود اختصاص مده. هر كارگزار و مسؤولى نزديكان و خويشاوندانى دارد كه توقع برترى، امتيازخواهى و دخالت در قراردادها بدون رعايت انصاف را دارند، ولى تو چارهاى بينديش و به هيچ يك از اطرافيان و وابستگان چيزى از مال، زمين و…واگذار مكن و مبادا در تو طمع كنند تا قراردادى به سود آنان منعقد كنى، زيرا اين كار مايه ضرر ساير مردم مىگردد.»(6)
از فرمانهاى امام على(ع) به مسؤولين و مديران نظام اسلامى چنين بر مىآيد كه انحصارطلبى بزرگترين آفت دولت است.
تاريخ جهان دولتهاى فراوانى را سراغ دارد كه در اثر انحصارطلبى زمامداران و مديران به سرعت رو به ضعف رفته و زمينه زوالشان فراهم گرديده و نابود شدهاند .امروزه نيز زمامداران و مسؤولين بسيارى از كشورهاى اسلامى و غير اسلامى گرفتار انحصارطلبىهاى گوناگون حزبى، نژادى، زبانى و مذهبى هستند كه همين عوامل موجب نابسامانىهاى حكومتى شده است، بسيارى از جنگها و تجاوزها در جهان معلول انحصارطلبى زمامداران است، از اين رو دست اندركاران امور حكومتى بايد تلاش نمايند تا با تربيت درست مديران و مسؤولين از بروز اين آفت جلوگيرى كنند.
روى كار آمدن افراد نالايق
ورود افراد نالايق به حوزه مديرت يك جامعه ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزشهاى آن جامعه مىزند.
حضرت على (ع) درباره انسانهاى بيمار و ناكارآمد مىفرمايد: «فانّ المتكاره مغيبه خيرٌ من مشهده و قعوده اغنى من نهوضه؛(7) سست عنصران ناراضى نبودشان بهتر از حضورشان و بىكارى آنان از اقدامشان مفيدتر است.» واگذارى امور به افراد نالايق و ناآگاه از آسيبهاى مديريتى است. با توجه به گستره دامنه دار مديريّت و مسؤوليت نبايد كارها به كسانى سپرده شود كه احساس وظيفه نكنند و نتوانند بار سنگين اين رسالت را تا پايان بر دوش بكشند.
داستان حضرت يوسف(ع) و اشاره آن حضرت به استعداد و قابليّت خويش در اداره امور اقتصادى مؤيّد مطالب مزبور است. قرآن كريم از زبان اين پيامبر(ع) مىفرمايد: «قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظٌ عليمٌ؛مرا سرپرست گنجينههاى سرزمين مصر قرار بده، زيرا امانت دارى با وفا و آگاه هستم.»
مولاى پرهيزگاران(ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر درباره انتخاب مديران لايق اين گونه توصيه مىكند: «و اجعل لرأس كلّ امرٍ من امورك رأساً منم لايقهره كبيرها و لايتشتّت عليه كثيرها؛(8) براى هر يك از كارها رييس و مديرى انتخاب كن، مسؤولى كه كارهاى بزرگ او را مغلوب نسازد و زيادى كارها وى را پريشان و خسته نكند.»
بنابراين شايستگى، كاردانى و تعهد و در يك كلام شايسته سالارى برخاسته از دين يكى از لوازم اساسى در مديريت در عرصه فرهنگى، ادارى و اجتماعى است.
همكارى با صاحبان قدرت و ثروت
جدا شدن از عموم مردم و همراهى با قدرتمندان و صاحبان ثروت، از ديگر آسيبهاى بزرگ است كه استقلال مديريت صحيح را تهديد مىكند و روند آن را از رسيدن به اهداف آرمانى، همچون جامعه عدالت محور دور مىكند و به پرتگاهها و چالشها خواهد كشاند. در دين مبين اسلام آن چه از ابتدا مايه افتخار بوده است، دورى از صاحبان زور و ثروت و مقابله با آنان جهت اجراى عدالت.
نبى مكرّم اسلام از آغاز تا پايان رسالت خود تمامى تلاشهاى خويش را مبذول داشت تا از وادى منفعت پرستان و زراندوزان به دور باشد و بتواند رسالت الهى را خالى از هرگونه جانب دارى و مصالح به صورت ناب در اختيار تشنگان مكتب الهى قرار دهد.
امام على(ع) در خطابى به مسؤول جمع آورى زكات چنين سفارش مىكند: «فاذا قدمت على الحىّ فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم؛(9) هنگامى كه بر قبيلهاى وارد شدى در منازل آنان مسكن نگزين و بر سر سفره كسى ننشين و بر لب آب چشمه يا قنات آنان كه عمومى است فرود آى.»
به راستى رمز پويندگى و بالندگى مديريت سالم دورى از وابستگى به قدرتهاست و اين امر مهم جز با ايجاد صفاتى همچون قناعت، شجاعت و بردبارى در مجموعه سازمانها ممكن نيست.
جزئى نگرى و عدم اولويت بندى
يكى ديگر از عوامل آسيب زا در موفقيّت مديران، عدم شناخت اولويتها و طبقه بندى كارهاست. پرداختن به كارهاى روزمره و ادارى بدون اولويت بندى زمينه سردرگمى را فراهم مىنمايد. هم چنين اقدام به امور جزئى و غير ضرورى پردازش كارهاى مهم را به تعويق مىاندازد.
امام على(ع) راز كاميابى در مديريت را دورى از امور كوچك و پرداختن به امور مهم مىداند و در اين زمينه مىفرمايد: «به دنبال كارهاى مهم برو و از پرداختن و دل مشغولى به كارهاى غيرضرورى بپرهيز، زيرا با ترك كارهاى غير مهم زمينه رسيدگى به امور اساسى فراهم مىآيد.»(10)
بىترديد در مقوله پر ارزش و مهم مديريت هرگونه سستى و جزئى نگرى و نداشتن اولويتبندى، چيزى جزء انهدام و پاشيدگى به دنبال نخواهد آورد. آن حضرت باز در اين زمينه مىفرمايد: «من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الاهمّ؛(11) هر كس خود را به امور جزيى مشغول سازد، زمينه پاشيدگى و تضييع مسائل مهمتر را فراهم نموده است.»
بنابراين بر مديران و برنامه ريزان لازم است تا خود را از بند مسائل جزئى و امور غير مفيد برهانند و با اولويتشناسى زنجيرهاى از زمينههاى كارى سنجيده شده را به ترتيب اهميّت فراهم آورند تا با تمركز نيروها بر يك محور، كارها با سرعت و دقّت بيشتر به پيش روند. با توجه به مطالب ياد شده پرداختن به امور اساسى و اولويتشناسى و داشتن طرح و برنامهاى كلى مىتوان مديريت سازمانها و ادارات را با سرعتى مطمئن به سوى اهداف تعيين شده به پيش برد.
ناهماهنگى و سهل انگارى
سهل انگارى در مديريت و ناهماهنگى در سازمان دهى منابع انسانى و غير انسانى تلاشها را در درون مجموعه خنثى مىكند و موجب دوباره كارى، تخريب نيروها و حتّى دور شدن از اهداف اصلى خواهد شد.
ساختن نظامى پيوسته، هماهنگ و متمركز بدون مديران هم دل و هم سو ممكن نيست، از اين رو انتخاب همراهانى دلسوز مىتواند به ساختارى فرهنگى، اجتماعى، نظاممند و پيشروى به سوى هدف مشترك منجر شود.
مولاى مؤمنان در اشاره به همين مسئله در توصيهاى به مالك اشتر بر ايجاد شبكهاى از مسؤولان همدل و فداكار تأكيد مىكند: «وليكن آثر رؤوس جندك عندك من واساهم فى معونته؛(12) فرماندهان تو بايد كسانى باشند كه از همه بيشتر به سربازان كمك رسانند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان بگذارند.» بنابراين يكى از عوامل هدر رفتن و فرسايش نيروها در مجموعه يك سازمان، سهل انگارى و روى برتافتن از مديريت صحيح است.
خود رأيى
تحقيقات نشان داده است مديرانى كه در كارها و برنامههاى خود با افراد نخبه و كارشناس مشورت مىكنند، در امور ادارى و اجتماعى كمتر گرفتار خطا و لغزش مىشوند و بيشتر امور آنان با موفقيت كامل تحقق مىپذيرد. بر عكس مديران و مسؤولانى كه مستبد هستند و خود را بىنياز از افراد، ديگران و تبادل نظر با آنان مىدانند هرچند از نظر موقعيّت و مقام جايگاه والايى دارند، ولى بيشتر به خطاهاى بزرگ دچار مىشوند و خود را به هلاكت مىاندازند.
حضرت على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «من استبدّ برأيه هلك و من شاور الرّجال شاركها فى عقولها؛(13) كسى كه خود رأى باشد، هلاك مىشود و كسى كه با افراد صاحب انديشه مشورت كند، در عقل آنان شريك مىشود.»
تلاش در عرصه مشاوره و نظارت بر عملكرد زير مجموعه يكى از مؤلّفههاى مهم در مديريت صحيح و سالم است.
نبود نظارت و كنترل
نبود كنترل و نظارت بر عملكرد يك زير مجموعه، اصل مديريت و رياست را دچار مشكل مىكند. از آن جايى كه دين مبين اسلام دينى كامل و جامع است، در اين زمينه دستوراتى دارد و مسؤولين سازمانها را به داشتن يك نظام دقيق و عادلانه نظارت و بررسى سفارش مىكند، زيرا كه سلامت و موفقيّت هر مجموعه و سازمانى وابسته به وجود نظارت و بازرسى دقيق در آن سازمان است.
امام على(ع) در عهدنامه معروف خود به مالك اشتر درباره نظارت چنين دستور مىدهد: «ثمّ تفقّد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصّدق و الوفاء عليهم فانّ تعاهدك فى السّر لامورهم حدوةٌ لهم على استعمال الامانة و الرّفق بالرّعية…؛(14) با فرستادن مأموران مخفى و راستگو و با وفا كارهاى كارگزاران را زير نظر بگير، زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مىشود كه آنان به امانت دارى و مدارا با زير دستان ترغيب شوند.»
آن حضرت در دوران حكومت خود در زمينه نظارت و مراقبت بر كارگزاران و مسؤولين بسيار دقيق و هوشيارانه عمل مىكرد. نامه هايى كه براى كارگزاران و عمّال خود در شهر و استانهاى گوناگون مىنوشت و در آنها نقاط قوّت و ضعف آنان را متذكّر مىشد گوياى اين مطلب است كه امام همواره بازرسان و ناظران مخفى بر كارگزاران و مسؤولان جامعه مىگماشت تا كليه رفتار و عملكردشان را به طور دقيق زير نظر بگيرند و نتيجه اين نظارت و بررسى را براى آن حضرت گزارش كنند.
فقدان عدالت اجتماعى
آخرين عامل آسيب زا در حوزه مديريت و امور اجتماعى كه در اين نوشتار بدان اشاره مىشود، فقدان عدالت اجتماعى در متن جامعه است. نبود عدالت در حوزه مديريت ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزشهاى راستين جامعه مىزند و مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مىسازد.
امام على(ع) براى زدودن شرايط ناعادلانه زندگى و دستيابى به عدالت، آن هم با توجّه به بى عدالتى جامعه آن روز كه حكومت خليفه سوم به آن دامن زده بود، شعار عدالت اجتماعى را مطرح كرد و در راه تحققّ آن سياست هايى را در پيش گرفت.
سراسر زندگى امام نشان دهنده اعتدال و اجراى عدالت در جامعه است. ظلم ستيزى و مبارزه با ستم و بيدادگرى چه در دوران حكومت و چه پيش از آن از ويژگىهاى زندگى امام متقين است. آن حضرت به مالك اشتر در اين زمينه مىفرمايد: «برترين چيزى كه موجب چشم روشنى واليان مىشود، برقرارى عدالت در جامعه و آشكار شدن علاقه رعايا نسبت به آنان است.»(15)
على(ع) در اين فراز از گفتار خود به مالك او را به رفتار عادلانه با مردم و پرهيز از ظلم و ستم و دورى از تبعيض در بين آنان سفارش مىكند، يعنى مديران و مسؤولين نبايد خود و بستگان خويش را در مسائل شخصى و امتيازات اجتماعى بر ديگران مقدّم بدارند، زيرا در صورتى كه مسؤول يك سازمان عدالت را رعايت نكند، مرتكب ظلم شده است. چنين مسؤولى محبوبيّت مردمى خود را از دست مىدهد. طبيعى است كه با رفتار ناعادلانه و تبعيضآميز مسؤولين نارضايتى عمومى پديد مىآيد و در اثر آن پايههاى قدرتشان به تدريج رو به ضعف مىرود. بر اين اساس يكى از ويژگىهاى مديران و كارگزاران طبق فرمانهاى حكومتى حضرت على بن ابى طالب(ع) عدالت خواهى است، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى بايد از چنين خصوصيّتى برخوردار باشند تا بتوانند حق و عدالت را در جامعه اجرا نمايند.
امروز بيش از هر زمان ديگر به خصوص در نظام جمهورى اسلامى ضرورت اين موضوع (عدالت خواهى) احساس مىشود، زيرا نظام مقدّس جمهورى اسلامى براى رسيدن به اهداف و آرمانهاى جديد خود نيازمند نيروهاى متخصص و كاردان است كه داراى ويژگىهاى تعهد و عدالت خواهى باشد كه اگر اين خلأ ايجاد شود، نظام اسلامى با چالشهاى اجرايى و قانونى روبرو مىشود.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 588.
2. همان، ص 584.
3. همان، ص 582.
4. همان، ص 584.
5. اخلاق كارگزاران، آيت اللّه جوادى آملى، ص 134.
6. مأخذ قبل، ص 586.
7. همان، نامه 4، ص 484.
8. سوره يوسف، آيه 55.
9. مأخذ قبل، نامه 53، ص 580.
10. همان، نامه 25، ص 504.
11. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 8، ص 513.
12. همان، ج 5، ص 514.
13. نهج البلاغه، نامه 53، ص 574.
14. همان، حكمت، 161، ص 664.
15. همان، نامه 53، ص 587.
16. همان، ص 575.
شرح صدر و ده نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى ره
شرح صد و ده نكته اخلاقى از كلمات امام خمينى(سلام الله عليه)
ياسر جهانىپور
نكته 1: (تنبه ازغفلت)
ازخواب بيدار شو از غفلت تنبه پيدا كن،و دامن همت به كمر زن و تا وقت است فرصت را غنيمت بشمار وتا عمرباقى است و قواى تو در تحت تصرف توست و جوانى برقرار است واخلاق فاسده برتو غالب نشده وملكات رذيله برتو چيره نگرديده چارهاى كن ودوايى براى رفع اخلاق فاسده وقبيحه پيدا كن، راهى براى اطفاء نائره شهوت وغضب پيدانما.(1)
شرح: برطبق آنچه علماى اخلاق پيرامون شناخت نفس و ويژگىهاى آن گفتهاند،نفس آدمى داراى قوا و نيروهاى بسيارى است كه از آن ميان چهار قوه به عنوان رييس قواى ديگر مىباشند؛به عبارت ديگرنفس منشأاعمال بسيارى است كه عامل اصلى اين اعمال چهار چيز است: اول:شهوت. دوم:غضب. سوم:وهم وخيال و چهارم:عقل. كار اين قوا آن است كه انسان را به سوى آنچه اقتضاى آن را دارند سوق دهند. در اين ميان انسان اگرتلاش كند و سعى در تعديل قوا نمايد، عقل تمام نيرو و تلاش خود رابه كار خواهد گرفت تا اين سه قوه را درحد ميانه و اعتدال نگه دارد.پس عقل آنچه رامطابق خواسته اسلام و خداوند است انجام مى دهد و وظيفه اصليش جلب منافع و دفع مضرات در حد نياز و كنترل خيال است.اين قوا دائم با يك ديگر در حال نزاع و درگيرىاند به اين ترتيب كه هر گاه انسان ميل به شهوات نمايد، قوه شهوت غالب شده، هرگاه غضب آلود گردد، قوه غضب غالب شده و به همين ترتيب قواى يكى بر ديگرى غالب مى شوند، در اين حال است كه مىگوييم: نفس لوّامه،امّاره يامطمئنه.پس اينكه خداوند در قرآن اين اصطلاحات را براى نفس به كار برده است نه به دليل تعدد نفس انسان، بلكه به لحاظ تعدد قواى آن و حفظ وحدت و ظهور كثرت در عين وحدت است.آنچه انسان را در تعديل قوا يارى مىنمايد، همت عالى و عزم جزم همراه با اطمينان است. بنابراين بهترين اوقات براى اطفاء نائره شهوت و غضب هنگام جوانى است كه نيرو و عزم و اراده درانسان قوىتر است.
يكى ازمهمترين نكاتى كه توجه بدان بسيار ضرورى است اين است كه نتيجه غالب گشتن قواى سه گانه شهوت وغضب و وهم و دچار افراط شدن انسان در توجه به آنها، اثرى جز غفلت از ياد خدا نخواهد داشت.مهمترين و بهترين نتيجه ارسال انبياء و اولياء و كتب الهى بيرون آوردن بشر از خواب غفلت بوده است. غفلت به تصريح آيات و روايات عامل سقوط انسان در ورطه هلاكت ونابودى و يكى از غليظترين حجابهايى است كه انسان را از رسيدن به مقصود و مطلوب باز مىدارد؛ زيرا تا غفلت باشد،بيدارى نيست و وقتى بيدارى نباشد هيچ سلوك و حركتى به سوى معبود صورت نخواهدگرفت. ما در نكات بعد در اين رابطه بيشتر توضيح خواهيم داد.(2)
نكته 2: (محاسبه نفس)
مراقبت و محاسبه نفس در تشخيص راه خودخواهى و خداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(3)
شرح: به لحاظ آنكه يكى از قوا و نيروهاى اصلى نفس انسان نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرار نگيرد انسان را از راه سعادت دور كرده و به وادى گمراهى مىكشاند.محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد موجب بدبختى وگمراهى انسان مى شود؛بنابراين يكى از وظايف مهم سالك در سلوك عنايت به مسئله مراقبه و محاسبه نفس بايد باشد. مراقبت همانطوركه ازاسمش معلوم است مواظبت از خود است در گناه نكردن هرطوركه مقدور و ميسور است.محاسبه نفس همانطوركه در روايات ائمه و كلمات بزرگان وارد شده زمانى از روز يا شب است كه در آن وقت سالك به حساب اعمال روز خود رسيدگى مىكند و فرمودهاند: بهترين زمان آن آخر شب و موقع خواب است كه در آن وقت خيال سالك راحتتر و فارغ البالتر از امور دنيوى است. هر چند محاسبه به اين صورت شايد بيشتر از چند دقيقه طول نكشد ولى براى آن كسى كه عزم جزم نموده است براى سلوك، بسيار مفيد فايده و مؤثّر خواهد بود. اما بهترين حالت آن محاسبه دائمى اعمال خود است؛اگر محاسبه متوقف به زمان خاصى نباشد در پيشگيرى از ارتكاب به گناهان بسيار مفيد خواهد بود؛ در صورتى كه پس ازبيدارى از غفلت اطفاء نائره شهوت وغضب تا حدى شده باشد.
از كلام امام خمينى اين نكته معلوم مى شود كه مراقبت هريك ازسالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است. سالك چون دراوايل سلوك به فكر آن است كه از گناه دورى كند، بالطبع مراقبهاش متضمن همين مطلب بوده و فراترنمىرود؛چون از اين حد گذشت مراقبه دقيقتر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى از خداخواهى مىرسد كه اين مرحله ازمشكلترين وسختترين مراحل سلوك است و گذر از آن نياز به رياضتى عظيم دارد. در اين مرحله بسيارى ازسالكان به لحاظ آنكه عزم الهى نداشته و از ابتدا به دنبال كرامات و شگفتيها و امور خارق العاده بودهاند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از حق شدهاند.امام مىفرمايند:پس اى عزيز بيدارشو و غفلت و مستى را از خود دوركن و در ميزان عقل بسنج اعمال خود را قبل از آنكه در آن عالم ميزان كنند و حساب خود را بكش قبل از آنكه از او حساب كشند و آينه دل را از شرك و نفاق و دورويى پاك كن و مگذار زنگار شرك و كفر او را طورى بگيرد كه به آتشهاى آن عالم پاك نگردد نگذار نور فطرت مبدّل به ظلمات كفر شود.(4)
مرحوم ملااحمدنراقى در كتاب شريف معراج السعاده مىفرمايند:محاسبه آن است كه در هر شبانه روزى وقتى را معين نمايد كه درآن وقت به حساب نفس خود برسد و طاعات و معاصى خود را موازنه نمايد پس اگر آن رامقصر يافت درمقام عتاب و خطاب درآورد والا شكر پروردگار نمايد و مراقبه آن است كه:هميشه متوجه خود و مراقب ظاهر و باطن خود باشد كه معصيتى از او صادر نشود و واجبى راترك ننمايد.(5) خداوند در قرآن وائمه در روايات فراوان به مسئله محاسبه نفس اشاره كرده و گوشزد نمودهاند كه پيش ازمحاسبه دار قيامت به حساب اعمال خود برسيد. ازآن جمله حق فرمود: ياايهاالذين آمنوااتقوالله ولتنظرنفس ماقدّمت لغد(6) و نيزپيغمبر(ص) فرمود: محاسبه اعمال خود را بكنيد پيش از آنكه حساب شما را بكنند واعمال خود را بسنجيد پيش از آنكه به ترازوى محشر آنها را بسنجند.(7)
نكته3: (حب دنيا)
پس استغراق دربحر لذائذ و مشتهيات قهراً حبّ به دنيا مىآورد و حبّ به دنيا قهراً تنفر از غير آن آورد و وجهه به ملك غفلت از ملكوت آورد…و پر واضح است كه تمام مفاسد روحانى و اخلاقى و اعمالى از حبّ به دنيا و غفلت از حقتعالى و آخرت است و حبّ به دنيا منشا هر خطيئه است.(8)
تحقيق درآيات و روايات و آثار بزرگان دين نشان مى دهد كه بزرگترين و مهمترين عامل دورى از ياد خدا حبّ دنيا و ماديات و به عبارت ديگر دنياپرستى است. دنيا در تعريف امام هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خودمشغول كند(9) حتى اگرجزو امور معنوى باشد.بايد دانست كه اگر نفوس يكسره متوجه به دنيا و تعمير آن باشد و منصرف از حق باشند گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند منكوس هستند و ميزان در انتكاس قلوب غفلت ازحق و توجه به دنيا و تعميرآن است.(10)
اين به آن خاطراست كه كسى كه يكسره متوجه به دنيا و ماديات باشد به طور حتم قلبش از محبت دنيا پرشده است زيراقلب به عنوان رييس بدن اعضاى ديگر را به دنبال خودمى كشاند پس چون چنين شد خانه را بدست غير صاحبخانه سپرده است، دنيا در آن تصرف كرده و شيطان به آن راه مى يابد.نتايجى كه اين امر به دنبال دارد عبارت است از:
اول: اينكه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است. منظور آن است،دلى كه بايد خدا در آن تجلّى نموده و ظهور يابد،محل ظهور شيطان و هواى نفس مىشود.و اين خود بزرگترين خسران و تباهى براى انسان است.حقتعالى در قرآن كريم به اين حقيقت اشاره فرموده است، در سوره احزاب آيه4 مىفرمايد: «ماجعل الله لرجل من قلبين فى جوفه». حضرت رسول اكرم(ص) مىفرمايند: «حبّ الدنيا وحبّ الله لايجتمعان فى قلب ابداً»(11) حبّ دنيا و حبّ خداوند در يك دل ابداً و هرگز جمع نمىشود. همچنين امام على(ع) فرمود:«كما انّ الشمس و الليل لايجتمعان كذلك حبّ الله وحبّ الدنيا لايجتمعان»(12) همانطور كه خورشيد و ماه هرگز با هم جمع نمى شوند دوستى خدا و دنيا يكجا جمع نمىشود.
دوم: آن است كه موقع مردن انسان دچار تزلزل خاطر و شك در ايمان خود مىشود و دو حالت بسيار عظيم به او دست مىدهد يا اينكه بابغض و كينه حقتعالى از دنيا مىرود به خاطرآنكه او را از اموالش جدامىكند و يا اينكه با فريب شيطان ازگفتن شهادتين با ز مىماند و اينها همه از دوستى دنيا و محبت به آن است.امام مىفرمايند:آن كس كه مبتلا به حبّ نفس است و دنبال آن حبّ دنياست درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مأمور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مىكند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حبّ نفس و دنياست.(13) در جاى ديگر امام به عنوان مثال نسبت به اين قضيه مهم مى فرمايند: يكى از محترمين قزوين، ملّاهاى خيلى عابد قزوين ظاهراًگفت: كه ما رفتيم عيادت يك نفرآدم كه نزديكيهاى فوتش بود اين آدم گفت كه ظلمى را (نعوذبالله) آن ظلمى را كه خداوند به من كرده به هيچ كس نكرده من اين بچههايم راچطور تربيت كردم چطور حالا مىخواهد مرا ببرد. آن مسئلهاى كه كمر انسان را مىشكند اين است كه حبّ انسان به خودش وحبّ انسان به رياستش وحبّ انسان به همه چيزهايى كه موجب حبّ است انسان رابرساند به آن جايى كه اگر نبى اكرم هم از او بگيرند دشمن او مىشود و آن وقت هم كه مىفهمد خدا دارد مىگيرد دشمن اومى شود.(14)
سوم: آنكه بر طبق حديث شريف حبّ الدنيا راس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع به آن به طور حتم مرتكب انواع گناهان مى شود تاجايى كه از ارتكاب هيچ نوع گناهى باكى ندارد واين بزرگترين عامل در سياهى قلب و تيرگى نفس است.
امام خمينى مى فرمايند:اينكه درروايات ماهست كه حبّ الدنيا رأس كل خطيئه اين يك واقعيتى است واساس حبّ دنيا هم ريشه حبّ دنيا هم حب نفس است كه آن هم حبّ دنياست، تمام فسادهايى كه در بشريت پيدا شده است از اولى كه بشريت تحقق پيدا كرده است تا كنون و تا آخر منشأش همين حبّ نفس است.از حبّ نفس است كه حبّ به جاه، حبّ به سلطنت، حبّ به مقام حب به مال وحب به همه انگيزههاى شهوانى پيدا مىشود و انبياء اساس كارشان اين بوده است كه اين حب نفس را تا آن مقدار كه ممكن است سركوب كنند ونفسها را مهار كنند.(15)
نكته: بايد توجه داشت دنيايى كه به آن اشاره كرديم به عالمى كه در آن هستيم اطلاق نمى شود بلكه دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند يعنى هرچيزى كه انسان مستقلاً به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقهاى به آن پيدا كند واين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد، دنياست.
علّامه مجلسى(ره) مىفرمايد:بدان آنچه ازمجموع آيات و اخبار ظاهر مىشود به حسب فهم ما اين است كه دنياى مذمومه مركب است از يك امورى كه انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستى او و تحصيل آخرت.پس دنيا و آخرت با هم متقابلند هرچه باعث رضاى خداى سبحان و قرب او شود از آخرت است اگرچه به حسب ظاهر از دنيا باشد مثل تجارات و زراعات و صناعاتى كه مقصود از آنها معيشت عيال باشد براى اطاعت امر خدا و صرف كردن آنها در مصارف خيريه واعانت كردن بر محتاجان و صدقات و اينها همه از آخرت گرچه مردم آن را از دنيا دانند و رياضات مبتدعه و اعمال رياييه گرچه باتزهد و انواع مشقت باشد از دنياست زيرا كه باعث دورى خدامىشود و قرب به سوى او نياورد مثل اعمال كفار و منافقان.(16)
نكته: (4 توبه)
هرچه زودتر دامن همّت به كمر زن و عزم را محكم و اراده راقوى كن و از گناهان تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مىباشى توبه كن و مگذار فرصت خداداد از دستت برود و به تسويلات شيطانى ومكائد نفس امّاره اعتنا مكن.(17)
توبه به معنى بازگشت از گناه و در اصطلاح اهل علم پشيمانى برگناه است.پس از آنكه براى سالك بيدارى حاصل شد و عزم بر سلوك نمود اولين عملى كه بايد طبق دستور علماى اخلاق انجام بدهد،توبه است.يعنى آنكه در دل نيت كند از گناهانى كه در گذشته انجام داده به سوى درستى و نيكى و به سوى خدا بازگشت كند.اين بازگشت متضمن سه اصل است:
اول اينكه: ازگناهان خود حقيقتاً پشيمان شده و عزم بر عدم مراجعت به سمت آنها را نمايد.
دوم اينكه:تمام حقوق ضايع شده ازمردم را جبران كند.
سوم اينكه:حقوقى كه از خداوند ضايع نموده همه را جبران كند.
نكته:پيش از اين معلوم شد كه در جوانى به لحاظ آنكه همّت انسان عالى و قواى پليدآور رشد كامل نيافتهاند، انسان مىتواند راحتتر و با سهولت بيشترى بر نيروهاى شيطانى غلبه كند.زيرا براى گناهان اثر سياهى است كه با تكرار در گناه، سياهى در دل بيشتر شده و توفيقات الهى كمتر مىشود بالتبع هرچه سن انسان بيشتر شده و بر عمر او افزوده شود گناهان بيشتر مرتكب شده و سياهى و تيرگى گناه بر او بيشتر افزوده مىشود بنابراين تا فرصت جوانى باقى است و گناهان انسان زيادتر نشده بهترين موقع براى توبه است.
مراتب توبه:براى توبه و بازگشت انسان به سوى خدا همانطور كه بزرگان اخلاق فرمودهاند مراتبى است. هرچه در آنها بالاتر روند باز مرتبه بالاترى هست. براى توبه پنج مرتبه به شرح زير مىتوان در نظر گرفت:
1. بازگشت از كفر به ايمان و از ايمان عادتى و تقليدى به ايمان معرفتى و از معتقدات موهوم و باطل به اعتقادات حق و اين پايين ترين مراتب توبه است.
2. بازگشت از معصيت چه صغيره وچه كبيره به سوى طاعت و عدم نافرمانى و از سركشى و تمرّد به بندگى و خودشكنى اعم از اينكه معصيت مربوط به ظاهر باشد مانند دروغ و نگاه به نامحرم و تهمت و تجاوز و يا مربوط به باطن باشد مانند حبّ مال، جاه،مقام، رياست،كبر،حسد،ريا و كينه و..و از اين همه توبه واجب است.
3. بازگشت از مكروهات و خواطر و افكار شيطانى و امور لغو و بيهوده مانند حرف زدن يا خوردن و خوابيدن زياد و يا خنديدن بسيار همراه با قهقهه و امثال آن هر چند عقوبت ندارد؛به خاطر عواقب و تأثيراتى كه ممكن است داشته باشند و نيز به سبب حصول نقصان درنفس و تنزل دادن انسان ازمقام معنوى.
4. بازگشت از قصور يا تقصير در معرفت حق و شكرگذارى و انجام وظايف بندگى آنچنان كه سزاوار و شايسته خداوند متعال است و بالأخره بازگشت ازغفلت به كثرت ذكر.
5. نهايت توبه توبه انبياء الهى و اولياء خاصه حق است از توجه به كثرات و تعينات و عنايت به مخلوقات.از آن جمله است كلام پيغمبراسلام كه فرمود:«انه ليغان على قلبى حتى استغفرالله فى اليوم سبعين مرّه»(18) فرمود: همانا هر روز غبارى برقلب من مىنشيند تا اينكه براى رفع آن هر روز هفتاد بار استغفار مىكنم.اين استغفار كه در كلام نبى وارد شده عبارت از همان توجهات به كثرات و مخلوقات است. هر چند پيغمبر به لحاظ پيغمبر بودنش بايد كه با مردم سر و كار داشته باشد ولى از اين صحبت و هم كلامى با خلايق اگر غبارى در دل نبى هم حاصل مىشده ازآن استغفار مىفرموده است.
اگربندهاى از همه معاصى حتى ترك اولى نيز منزّه باشد باز در هر مرتبهاى از مراتب كمال كه باشد نسبت به مرتبه بالاتر نقصانى در آن هست به طورى كه قناعت كردن بر آن نقصان عين غبن وخسران است.به تعبيرى حال و مقام فعلى نسبت به حال و مقام بالاتر از آن خود نوعى گناه است ولذا توبه از آن لازم است تا به كمك توبه و استغفار از مرتبه موجود به مرتبه بالاتر از آن راه يابد. و براى اين گفتهاند: «حسنات الابرار سيئات المقرّبين» كمال پارسايان در حق بزرگان نقصان باشد كه از آن استغفار كنند..و بدين سبب است كه روز قيامت را روز تغابن خوانند كه هيچ كس از غبن خالى نباشد آنكه طاعت نكرد تا چرا نكرد و آنكه كرد تا چرا بيش نكرد».(19)
امام خمينى(ره) در بيان توبه مى فرمايند كه مهمترين اثر قبولى توبه بازشدن درهاى رحمت وغيب بر روى توبه كننده است.
«اى عزيز اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت نور فطرت را بكلى زايل نكرده و كدورتهاى معاصى صفاى باطنى قلب را بكلى نبرده و دستت از دار دنيا كه مزرعه آخرت است و انسان در آن مىتواند جبران هر نقصى و غفران هر ذنبى كند كوتاه نشده دامن همتى بر كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق از سر آشتى درآمدى وعذر ماسبق خواستى درهايى از سعادت به رويت باز شود و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاى طبيعت يك يك پاره شود و نور فطرت به ظلمتهاى مكتسبه غلبه كند و صفاى قلب و جلاى باطن ظهور كند و درهاى رحمت به رويت باز شود و جاذبه الهيه تو رابه عالم روحانيت جذب كند و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاى ديگر را بسوزاند و اگر خدايتعالى در تو صدق و اخلاص ديد تو را به سلوك حقيقى راهنمايى كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند»(20)
همچنين درجاى ديگر مىفرمايند: «شما كه اكنون جوانيد نيروى جوانى داريد،بر قواى خود مسلط مىباشيد و هنوز ضعف جسمى بر شما چيره نشده است اگر به فكر تزكيه و ساختن خويش نباشيد هنگام پيرى كه ضعف سستى رخوت وسردى بر جسم وجان شما چيره شد و نيروى اراده تصميم و مقاومت خود را از دست داديد و بار گناه و معصيت قلب را سياهتر ساخت چگونه مىتوانيد خود را بسازيد و مهذب كنيد؟ به سن پيرى كه رسيديد ديگر مشكل است موفق به تهذيب نفس و كسب فضيلت شويد.پشيمانى و عزم برترك گناه براى كسانى كه پنجاه يا هفتاد سال غيبت و دروغ مرتكب شده ريش خود را با گناه ومعصيت سفيد كردهاند حاصل نمىشود چنين كسانى تاپايان عمر مبتلايند جوانان ننشينند كه گردپيرى سر و روى آنان را سفيد كند قلب جوان لطيف و ملكوتى است وانگيزههاى فساد درآن ضعيف مى باشد وليكن هرچه سن بالا رود ريشه گناه درقلب قوىتر و محكمتر مىگردد تاجايى كه كندن آن از دل ممكن نيست.»(21)
نكته5: (علم واقعى)
بدان كه هر علم و عملى كه انسان را از هواهاى نفسانى و صفات ابليس دوركند و از سركشىهاى نفس بكاهد آن عمل نافع الهى و عمل صالح مطلوب است و به عكس هر علم و عملى كه در انسان عجب و سركشى ايجاد كند يا دست كم از صفات نفسانيه و رذائل شيطانيه انسان رامبرّا نكند آن علم و عمل از روى تصرف شيطان و نفس امّاره است وميزان در سير و سلوك حق وباطل قدم نفس وحق است وعلامت آن را از ثمراتش بايد دريافت.(22)
شرح: هر علمى هر چند الهى باشد در عين نورانيتى كه دارد اگر همراه با عمل نباشد جز ظلمت چيز ديگرى نيست. از اين رو به آن گفته مى شود ظلمت كه غور در اصطلاحات و مفاهيم بيش از حد آن جز باز داشتن از مقصد حاصل ديگرى نخواهد داشت.از مهمترين راههايى كه شيطان براى فريب طالبان علم خواهد برگزيد مىتوان به سه مورد ذيل اشاره كرد:
1. غرور
عجب و خود بزرگ بينى نسبت به هم سن و سالان خود و فخر فروشى نسبت به آنها.امام مىفرمايند:”واى بر معارفى كه عاقبت امر صاحبش را وارث شيطان كند. كبر از اخلاق خاصه شيطان است. او به پدر تو آدم كبر كرد مطرود درگاه شد،تو كه به همه آدم وآدم زادهها كبر مىكنى نيز مطرودى.تو كه به واسطه چند مفهوم و پارهاى اصطلاحات به خود مىبالى و به مردم كبر مىكنى معلوم شد از كم ظرفيتى و كوچكى حوصله است و كمى قابليت است. ولى بيچاره اين طالب مفاهيم و اصطلاحات گمان كرده حكمت اينهاست.(23)
2. ريا
كارى در مجامع علمى،پيش بزرگان و عالمان و يا درنزد كسانى كه علمشان كمترازاوست.
3. عصبيت ومجادله
جروبحثهاى بيجا در مباحث علميه. امام مى فرمايند: «يكى از عصبيتهاى جاهليت ايستادگى درمطالب علميه است حمايت كردن از حرفى است كه از خودش يا معلمش يا شيخش صادر شده نه براى اظهار حق و ابطال باطل. معلوم است اين عصبيت از جهاتى زشتتر و از حيثياتى نارواتر است از ساير عصبيتها يكى از جهت متعصب زيرا كه اهل علم كه بايد مربى بنى نوع بشرباشد اگر خداى نخواسته خود عصبيت جاهليت داشته باشد حجب بر او تمامتر و مورد مؤاخذه بيشتر واقع گردد.»(24)
آثار معنوى علم واقعى
پس از آنكه معلوم شد راههاى فريب عالمان توسط شيطان چيست، مىگوييم كه در آيات قرآن و روايات اسلامى براى علوم اصيل و معارف حقيقى و علم عالمان حقيقى يا كسانى كه علم الهى يا هر علم ديگرى را براى خدا و اهداف خدايى مىآموزند آثار معنوى چندى بيان كردهاند تا با توجه به آن آثار علم الهى حقيقى از نوع غير حقيقى متمايز گردد كه به بعضى از آنها اشاره مىشود:
1. خوف از خداوند سبحان.
امام على فرمود: «غاية العلم الخوف من الله سبحانه ؛(25) غايت علم خوف از خداوند سبحان است».
2. اخلاص عمل.
امام على فرمود:«ثمرة العلم اخلاص العمل؛(26) ثمره علم اخلاص عمل است.»
3. نورانيت دل.
امام صادق فرمود: علم به تعلّم نيست بلكه آن نورى است كه خداوند متعال در قلب هر كه بخواهد هدايتش كند قرار مىدهد پس اگر خواستى علم بدست آورى در درجه اول حقيقت بندگى را در دل خود فراهم كن و علم را براى عمل به آن تحصيل كن و از خداوند مسئلت كن كه توفيق فهم آن را به تو بدهد.(27)
4. خشيت.
امام صادق فرمود: خشيت ميراث علم است و علم شعاع معرفت و قلب ايمان است و هر كه از خشيت محروم باشد عالم نيست هر چند در متشابهات علم به موشكافى بپردازد.(28)
نكته: يكى ازمسائلى كه در تعاليم اسلامى در زمينه علوم معنوى سخت مورد تأكيد قرار گرفته است پيوستگى كامل ميان علم و عمل است.اسلام عمل صاحب عملى را كه از روى علم و آگاهى نباشد سبب تباهى و خرابى بيان كرده است هم تباهى خود و هم ديگران. پيامبر اسلام مىفرمايد:آنكه بدون علم به عمل برخيزد بيش از آنكه اصلاح كند سبب تباهى مى شود.(29) از سوى ديگر علمى را كه با عمل توأم نباشد جز وبال براى صاحب آن نمىشناسد. پيامبر اكرم مىفرمايند: هر علمى وبال براى صاحب خويشتن است مگر علم كسى كه به علم خود عمل كند.(30) از اينجا باب مهمى در زمينه علم و عمل گشوده مىشود و آن اين است كه علم الهى از حالت بازيچه و سرگرمى ،يا از روى كنجكاوى آموختن يا براى تفنن ياد گرفتن خارج مى شود و همچنين عملى انجام دادن بدون آگاهى از نتايج آن يا قدم در راه سلوك نهادن بدون شيخ و مراد و كسى كه از اين راه آگاه باشد از عمل صاحب عملان حقيقى جدا مىشود.ازنظراسلام عالم بىعمل نه تنها از علم خود نتيجه خوبى نمىبرد بلكه علم او سبب بدبختى و مايه هلاكت و خسران او در دنيا و آخرت است، امام خمينى مىفرمايند: «ميزان در علم حصول مفهومات كليه و اصطلاحات علميه نيست بلكه ميزان آن رفع حجب از چشم بصيرت نفس است و فتح باب معرفت اللّه است و علم حقيقى آن است كه چراغ هدايت ملكوت و صراط مستقيم تقرّب حق ودار كرامت او باشد»(31) پس ميزان در شناخت علم حقيقى از غير حقيقى آن است كه با علم حقيقى انسان راه را از چاه باز مىشناسد و بوسيله آن حجابها را كنار زده و خدا را از وراى حجب مى جويد بر عكس علوم مجازى و غير واقعى كه نه تنها انسان را به سر منزل مقصود نمىرساند بلكه مملو از آفات بوده و عواقب و نتايج تأسف بارى را بدنبال دارد كه نمونههايى از آن ذكر شد. با اين حساب دانش چه الهى و عرفانى باشد و چه مادى و طبيعى اگر از آموختن آن مقصد خدايى در نظر گرفته شود آن علم براى صاحبش نورى بزرگ و عظيم است اما اگر انسان از آموختن آن به دنبال مقاصد دنيوى و اهداف غيرالهى باشد آن علم براى او، نه نورى است و نه در آخرت او را يارى مىدهد. امام مى فرمايند: “هان اى طالبان علوم و كمالات و معارف؛ از خواب برخيزيد و بدانيد كه حجت خداوند بر شما تمامتراست و خداى تعالى از شما بيشتر باز خواست فرمايد و ميزان اعمال و علوم شما با ميزان ساير بندگان خيلى فرق دارد و صراط شما باريكتر و دقيقتر است و مناقشه در حساب شما بيشتر شود.واى به حال طالب علمى كه در علوم قلبى او كدورت و ظلمت آورد چنانچه ما در خود مىبينيم كه اگر چند مفهومى ناقص وپارهاى اصطلاحات بىحاصل تحصيل نموديم از طريق حق باز مانديم و شيطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طريق انسانيت و هدايت منصرف كردند و حجاب ما همين مفاهيم بى سر و پا شده وچارهاى نيست جز پناه به ذات مقدّس حق تعالى(32) و نيز مىفرمايند:” اگر انسان خباثت را از نهادش بيرون نكند هر چه درس بخواند و تحصيل نمايد نه تنها فايدهاى بر آن مترتب نمى شود بلكه ضررها دارد. علم وقتى در اين مركز خبيث وارد شد شاخ و برگ خبيث به بار مىآورد شجره خبيثه مىشود. هرچه اين مفاهيم در قلب سياه و غير مهذب انباشته گردد حجاب زيادتر مىشود، در نفسى كه مهذب نشده علم حجاب ظلمانى است «العلم هوالحجاب الاكبر» لذا شرّ عالم فاسد براى اسلام از همه شرور خطرناكتر و بيشتراست. علم نور است ولى در دل سياه و قلب فاسد دامنه ظلمت و سياهى را گستردهتر مىسازد، علمى كه انسان رابه خدا نزديك مىكند در نفس دنيا طلب باعث دورى بيشتر از درگاه ذى الجلال مىگردد.(33)
پىنوشتها:
1. شرح چهل حديث ،امام خمينى ص 23.
2. براى توضيح بيشتر رجوع شود به مقاله ذكر در آثار امام خمينى ازنويسنده،مجله پاسدار اسلام ش 318.
3. صحيفه امام ج 16 ص 222.
4. شرح چهل حديث، ص 33.
5. معراج السعاده،ملااحمدنراقى،ص 678.
6. سوره حشر، آيه 18.
7.بحار الانوار،علامه محمدباقرمجلسى،ج 70، ص 64.
8. شرح چهل حديث،ص 207 و 208.
9. شرح حديث جنود عقل و جهل،امام خمينى،ص 300.
10. شرح چهل حديث ص 535.
11. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس،ص 362.
12. اخلاق اسلامى، محمدعلى سادات،ص 128.
13. صحيفه امام ج 16، ص 226.
14. صحيفه نور، ج 14، ص 20.
15. همان ج 16، ص 160.
16. بحارالانوار ج 70، ص 63 كتاب ايمان و كفر باب حب دنيا و ذمها.
17. شرح چهل حديث ص 233.
18. جامع احاديث شيعه،آيت الله بروجردى،ج 15، ص 497.
19. كيمياى سعادت،امام محمد غزالى، ج 2، ص 323.
20. شرح حديث جنود عقل و جهل،ص 85 و 86.
21. جهاد اكبر يا مبارزه با نفس،امام خمينى،ص 60.
22. شرح حديث جنود عقل و جهل،ص 339.
23. شرح چهل حديث،ص 78 و 79.
24. ر.ك چهل حديث، حديث هشتم.
25. غررالحكم،ص 234.
26. همان، ص 124.
27. بحارالانوار، ج1 ص 225.
28. همان، ج 2،ص 52.
29. تحف العقول،ص 39.
30. بحارالانوار،ج2، ص 38.
31. شرح چهل حديث،ص 373.
32. همان،ص 322 و 323.
33. جهاداكبر، ص 28 و 29.
سخنان معصومان منافقان را از خود برانيد
منافقان را از خود برانيد
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِىَ فىِ اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَ لَئنِ جَاءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فىِ صُدُورِ الْعَالَمِينَ»
(سوره عنكبوت، آيه 10)
و از مردم كسانى هستند كه مىگويند: ما به خدا ايمان آوردهايم و اگر در راه خدا اذيتى ببينند، آزار و اذيت مردم را مانند عذاب خدا پندارند، و اگر از جانب پروردگار تو يارى و نصرتى رسد، قطعا خواهند گفت: ما با شماو همراه شما بوديم! مگر خداوند به آنچه در دلهاى جهانيان است داناتر نيست؟
همواره خداوند در قرآن كريم مردم را به سه دسته تقسيم مىكند: مؤمنين و كفار و منافقين. و هشدارهاى قرآن نسبت به منافقين خيلى زيادتر است از هشدارهايش نسبت به كفار، زيرا كفار، مخالف مسلمانان اند و اين مخالفت را ابراز مىدارند، پس چندان خطرى از آنها به مسلمين نمى رسد ولى منافقين كه ظاهرى مسلمان دارند و باطنى كافر، خطرشان خيلى زياد است وانگهى در ميان مسلماناناند و چهرهاى حق به جانب دارند و با مسلمين داد و ستد مىكنند و در تمام مراحل خود را جزء مؤمنان قلمداد مىكنند، لذا تشخيص دادن آنان چندان آسان نيست. و اگر برخى از مؤمنان با هشيارى و فراست آنها را تشخيص دهند، بسيارى ديگر سردرگم مانده و منافقين را نمى توانند از مؤمنين جدا سازند. از اين روى است كه پيوسته منافقين، خصوصا آنان كه در پى رسيدن به منصب بودند و هرگز در باطن خود ايمان نياورده بودند، در مواضع گوناگون، خود را مشخص مىساختند و دم از اسلام و ايمان مىزدند ولى در پيكارها و جنگها خود را نشان نمى دادند و از نشانه تير دشمنان فرار مىكردند. به هر حال جنگ بهترين مشخص كننده مؤمن از منافق بوده و هست. در دوران عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله، همين منافقانى كه گاهى پيشانيشان از سجود پينه بسته بود و ظاهرى حق به جانب داشتند، در هنگام كاروزار عقب نشينى مىكردند و هرگز در صف اول جنگ قرار نمى گرفتند. و اگر گاهى براى اتمام حجت، رسول خدا آنان را موظف به فرماندهى مىكرد سرباز مىزدند و تنها على عليه السلام بود كه پيشاپيش در صف اول قرا مىگرفت و همواره پرچم اسلام را بر دوش مىگرفت و به مصاف دشمن تا دندان مسلح مىرفت و پيكار مىنمود.
به هر حال آيه شريفه اين گروه را چنين توصيف مىكند كه پيوسته دم از اسلام و ايمان مىزنند و خود را جزء مسلمانان قلمداد مى كنند ولى اگر در راه خدا اذيت و آزارى از سوى دشمنان به آنها رسد ضجه و ناله مىكنند و آن را مانند عذاب الهى مىدانند، با اينكه اين اذيتهاى زودگذر مردم چيزى جز آزمايش الهى براى مشخص شدن منافق از مؤمن نيست و خداوند اين آزارها را با لفظ “اوذى” توصيف مىكند، يعنى اصلا قابل مقايسه با عذاب الهى نيست ولى منافقان كه تحمل كوچكترين آزارى را در راه خدا ندارند، آن اذيتهاى ناچيز را همچون عذاب جهنم مىپندارند و ناله و ضجه مىكنند و گاهى كفر را بر زبان خود جارى مىسازند، زيرا آنها نه به خاطر خدا اسلام را پذيرفتهاند بلكه به خاطر رسيدن به آرزوها و اميال شيطانى به اسلام روى آوردهاند كه براى خردمندان، اين امر، روشن شد ولى متأسفانه بيشتر مردم نتوانستند آنها را خوب بشناسند، و در گمراهى خود ماندند بلكه آنان را به عنوان سرپرست و راهبر خود قرار دادند.
اين منافقان از خدا بى خبر هنگامى كه نبرد پايان مىيافت و جنگ به آخر مىرسيد و مسلمين پيروز و سرافراز مىگشتند، فورا ظاهر مىشدند و مىگفتند ما با شما و همراه شمائيم. و هرگز خود را از مؤمنين جدا نمى كردند با اينكه در وقت جنگ دور از صحنه نبرد بودند و در لاكهاى ترس خود خزيده بودند. ظاهرا نه تنها به خاطر دست يابى به غنايم جنگى خود را نشان مىدادند بلكه پيش بينى آينده مىكردند و مىخواستند جايگاه خود را در آينده حكومت اسلامى، تثبيت و محكم كنند كه اين امر به مراتب مهمتر از غنايم زودگذر مادى است. خداوند در آيات بى شمارى اين چهرههاى منافق را روشن مىسازد و مردم را از خطر جدى آنان برحذر مىدارد ولى عجيب است كه مسلمين جز اندكى از پيروان امير المؤمنين عليهالسلام از اين امر مهم غفلت كردند و سرنوشت خود و اسلام را به كسانى سپردند كه هرگز لياقت آن را نداشتند.
اين مشكل بزرگ هميشه در تمام زمانها و مكانها ديده مىشود ، و هرگز منحصر به دوران رسالت نيست، پس بايد بسيار هشيارانه نگريست. به عنوان مثال،افرادى كه در دوران ما قبل از انقلاب كه معمولا به مسائل بى تفاوت بودند، بلكه گاهى ريشخند مى زدند كه اين مردم چقدر نادان و احمق اند كه خود را جلوى گلوله دشمن مىاندازند و به امام امت قدّس سرّه طعنه مىزدند كه چرا مردم را به كشتن وا مىدارد و اصلا چه فايده دارد كه ما با شاه بجنگيم، برخى از اينان كه پس از انقلاب چهره عوض كردند و خود را همراه با مردم قلمداد نمودند، زيرا طمع در جاه و مقام داشتند، بايد شناخته شوند و لازم است كه مردم آنان را از صحنه مسئوليت دور سازند و به قول مرحوم امام، كارهاى كليدى را به آنان نسپارند كه هرگز چنين افرادى خيرخواه ملت نخواهند بود و تاريخ آنها را رسوا خواهد ساخت. به هر حال اگر هم ملت به ظاهر آنان نگريست و آنان را پذيرفت، خداوند قطعا از همه مردم بيشتر به درون آنان، خبير و آگاه است و از آنان نخواهد گذشت. از خداى بزرگ تقاضا داريم اين ملت مظلوم را در تمام مراحل يارى دهد و دست منافقان را از دامن جمهورى اسلامى قطع نمايد. آمين رب العالمين.
امام و مسئله حجاب
امام و مسئله حجاب
حضرت امام علاوه بر افشاى دردمندانه فرهنگ منحط و لذتگراى حيوانى غرب و در امتداد آن افشاى جناياتى كه رژيم پهلوى به تبعيت از جاهليت مدرن غربى در مورد زنان مرتكب شدند و علاوه بر حساسيتى كه در جنبههاى مختلف نسبت به مسأله حجاب زنان و رعايت حريم محرم و نامحرم داشتند كه اين ويژگى همچون ساير مسائل برگرفته از اسلام ناب و قرآن و عترت بود در مقام فتاواى فقهى نيز چه در رسالههاى عمليه و چه در پاسخ به انبوه استفتاءاتى كه در اين زمينه از محضرشان مىشد، با صراحت به دقيقترين ابعاد اين موضوع پاسخ دادهاند كه نمونههايى از استفتاءات و پاسخهاى امام را مرور مىكنيم:
آيا حجاب از ضروريات اسلام است و منكر آن و كسانى كه به اين دستور الهى مخصوصاً در جامعه اسلامى بىاعتنائى مىكنند چه حكمى دارد؟
بسمه تعالى – اصل حكم حجاب از ضروريات است و منكر آن حكم منكر ضرورى را دارد و منكر ضرورى محكوم به كفر است مگر اينكه معلوم باشد كه منكر خدا يا رسول نيست.
حد حجاب واجب براى بانوان چيست؟
بسمه تعالى – پوشاندن تمام بدن به جز وجه و كفين براى زن واجب است.
استثناء دست و قرص صورت در حجاب بانوان و جواز نگاه بدون ريبه و مفسده، با آرايش است يا ساده؟ و آيا زينتهائى مانند انگشترها جايز است اظهار شود و اگر صورت آرايش شده باشد پوشاندن واجب است يا خير؟
بسمه تعالى – اگر در صورت آرايش موجود باشد بايد پوشانده شود و بر مرد اجنبى نيز نگاه كردن جايز نيست و همچنين در كفين اگر داراى زينت ولو مثل انگشتر باشد.
آيا براى زن جايز است در برابر نامحرم صورت آرايش كرده خود را باز بگذارد؟
بسمه تعالى – جايز نيست.
در صورتى كه زن ابرو برداشته باشد واجب است صورت خود را بپوشاند؟
بسمه تعالى – بلى لازم است زينت را بپوشاند.
در صورتى كه زن بند انداخته باشد واجب است صورت خود را بپوشاند؟
بسمه تعالى – در حكم مسأله قبل است.
حدود حجاب اسلامى براى بانوان چيست و براى اين منظور پوشيدن لباس بلند آزاد و شلوار و روسرى كفايت مىكند و اصولاً چه كيفيتى در لباس و پوشش زن در برابر افراد نامحرم بايد رعايت شود؟
بسمه تعالى – واجب است تمام بدن زن به جز قرص صورت و دستها تا مچ، از نامحرم پوشيده شود و لباس مذكور اگر مقدار واجب را بپوشاند مانع ندارد ولى پوشيدن چادر بهتر است و از لباسهايى كه توجه نامحرم را جلب كند بايد اجتناب شود.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
دادستان لبنان حكم بازداشت قذافى و 11 مقام ليبيايى را صادر كرد. (19/5/87)
سوريه با سفر دوباره بازرسان آژانس انرژى اتمى به دمشق مخالفت كرد.
مجلس پاكستان امروز طرح استيضاح مشرف را بررسى مىكند. (20/5/87)
روابط پنهانى رياض و تل آويو براى سركوب جبهه مقاومت در خاورميانه فاش شد. (21/5/87)
دولت سينيوره سرانجام از پارلمان لبنان رأى اعتماد گرفت. (23/5/87)
آزمايش موشكى سوريه اسرائيل را نگران ساخت. (30/5/87)
هشدار سيد حسن نصراللّه: طوفان در راه است، گروههاى لبنانى اختلاف را كنار بگذارند. (31/5/87)
مبارزان فلسطينى نحوه اسير كردن نظاميان اسرائيلى را تمرين كردند.
عمليات تروريستى در پاكستان 15 پليس را كشت. (3/6/87)
199 اسير فلسطين، آزاد و 110 فلسطينى آزاد، اسير شدند. (5/6/87)
هشدار آيت اللّه سيستانى در ديدار نخست وزير عراق: توافقنامهاى را امضا نكنيد كه ننگ ابدى باشد. (7/6/87)
مردم حلبچه: نمىگذاريم آمريكا در شهر ما فرودگاه نظامى بسازد. (11/6/87)
امام جمعه نجف: توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد بايد به همه پرسى گذاشته شود. (13/6/87)
اخبار داخلى
صبح ديروز رهبر انقلاب از نوآورىهاى دانشمندان ايرانى در حسينيه امام خمينى بازديد كردند.
از مجموع 271 نماينده حاضر در مجلس، حسينى با 217 رأى، بهبهانى با 181 رأى و كردان با 169 رأى موافق به ترتيب به عنوان وزراى اقتصاد، راه و كشور از مجلس رأى اعتماد گرفتند.
نرخ تورم به 5/21 درصد افزايش يافت. (16/5/87)
دفتر رهبر انقلاب درباره اظهارات احمدى نژاد در جلسه اخذ رأى اعتماد سه وزير و سرمقاله كيهان: نقل قول رئيس جمهور خلاف واقع نيست، مضمون آن “عدم مخالفت ” است.
مطابق ابلاغيه رئيس جمهور: پرداخت هرگونه كمك يا هديه به دستگاههاى اجرايى ممنوع شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى بر ضرورت احياء آثار اسلامى عربستان تأكيد كردند. (17/5/87)
رهبر انقلاب خطاب به قاريان خارجى: پيام دوستى ايران را به هموطنان خود برسانيد.
توزيع كالا برگ بدون “ايران كد” از اول آذرماه ممنوع شد.
رئيس جمهور در مراسم روز خبرنگار: يك موى خبرنگاران ايرانى را با غولهاى خبرى دنيا عوض نمىكنيم. (19/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان وزارت خارجه، سفراو خانواده شان: چالش ما با زورگويان بين المللى نشانه پيشروى است. (20/5/87)
لاريجانى: امروز سپاه بزرگترين قدرت موشكى منطقه است.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى: ارتش ايران از افتخارات نظام است.
مدير عامل بهشت زهرا(س):گورستان جديد تهران در سرخه حصار ساخته مىشود. (21/5/87)
رئيس جمهور در جمع رؤساى نمايندگىهاى ايران در خارج از كشور: به معاهدات پايبنديم ولى باج نمىدهيم.
فعالان سياسى: اصولگرايان روى احمدى نژاد اتفاق نظر دارند. (22/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور الجزاير: ايمان و ايستادگى كشورهاى اسلامى قفل مشكلات را باز مىكند.
كارفرمايان با استخدام نيروهاى جديد از پرداخت 20% حق بيمه معاف مىشوند. (23/5/87)
رهبر معظم انقلاب در ديدار سربازان گمنام امام زمان(ع): مجاهدت خاموش وزارت اطلاعات حافظ انقلاب است.
مردم ايران در دومين سالگرد پيروزى حزباللّه به جشن و سرور پرداختند.
احمدى نژاد: نظر كارشناسى مجلس در طرح تحوّل اقتصادى ضرورى است.
200 نماينده مجلس اظهارات مشايى را محكوم كردند.
رهبر معظم انقلاب: وزارت اطلاعات بايد بدون توجه به امواج و تلاطمهاى سياسى مسير مستقيم خو را ادامه دهد. (24/5/87)
سيد حسن نصراللّه در جشن دومين سالرد پيروزى جنگ 33 روزه: اسرائيل در برابر ايران هيچ غلطى نمىتواند بكند. (26/5/87)
با پرتاب موفق ماهواره بر (سفير اميد)، غرب به گام بلند موشكى ايران اعتراف كرد. (29/5/87)
آسوشيتدپرس: جهان علاقهاى به فاصله گرفتن از ايران ندارد. تحريمهاى مبادلات تجارى را متوقف نمىكند.
بازتاب جهانى آزمايش موفقيتآميز سفير اميد: پيشرفت چشمگير فضايى ايران با بمباران مهار نمىشود.
اولين كارخانه فولاد بخش خصوصى به بهرهبردارى رسيد.
وزير علوم: كردان مدرك خود را براى ارزشيابى ارائه كند. (30/5/87)
احمدى نژاد: هيچ حزبى كارآيى مسجد را ندارد.
پژوهشگران سازمان انرژى اتمى در ساخت دستگاههاى توليد بلور هستهاى موفقيت بدست آوردند. (31/5/87)
هادى ساعى تنها مرد طلايى ايران در المپيك پكن شد. (2/6/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيئت دولت: گفتمان دولت نهم، گفتمان امام و انقلاب است.
سردار احمدى مقدم فرمانده نيروى انتظامى: اجراى طرح امنيت اجتماعى 38 درصد جرائم خشن را كاهش داده است.
رهبر انقلاب: دولت بايد با سعه صدر از انتقادهاى صحيح استقبال كند. (3/6/87)
بازتاب سخنان ولى امر مسلمين در ديار با هيأت دولت؛ فعالان سياسى: بيانات رهبرى فصل الخطاب است.
كروبى: خاتمى عزيز است ولى كانديداى ما نيست.
نايب رئيس مجلس: مشايى صلاحيت ندارد و بايد عزل شود. مجلس در مورد مشايى كوتاه نمىآيد. (4/6/87)
42 ايرانى در سقوط هواپيماى مسافربرى قرقيزستان جان باختند.
رهبر انقلاب: دست يافتن به آرزوى بزرگ نيازمند فكر روشن و اخلاص است.
خط توليد زير دريايى قائم به بهرهبردارى رسيد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار سران عشاير بخشهاى مختلف عراق: ملت رشيد و ريشه دار عراق نياز به قيم ندارد. (5/6/87)
رهبر انقلاب در جمع 1000 نخبه كشور: توليد ثروت از راه دانش را جايگزين چاه نفت كنيد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: بيانات رهبر معظم انقلاب درباره دولت فضاى كشور را آرام كرد.
با اعلام رسمى حزب اعتماد ملى، كروبى نامزد رياست جمهورى شد. (6/6/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و اعضاى مجلس خبرگان: جريان نزديكتر به اصول انقلاب بايد حمايت شود.
طولانىترين خط انتقال گاز ترش امروز در عسلويه به بهرهبردارى مىرسد.
رهبر انقلاب: مجلس خبرگان بن بست شكن است. (9/6/87)
شانزدهيمن نمايشگاه بين المللى قرآن كريم در مصلاى تهران افتتاح شد.
حجت الاسلام و المسلمين ناطق نورى: اهداف سند چشم انداز با رويه موجود محقق نمىشود. (10/6/87)
رئيس مجلس شوراى اسلامى: كلام نافذ رهبر انقلاب پايان افراط و تفريط درباره دولت است.
امير سرتيپ شاه صفى فرمانده نيروى هوايى ارتش شد.
نژاد حسينيان: مسؤولان مذاكرات خط لوله صلح، تعهدات كمرشكنى براى مردم ايران ايجاد مىكند.
مدير عامل سازمان بهشت زهراى(س) تهران: 20 روز ديگر ظرفيت بهشت زهرا(س) تكميل مىشود. (11/6/87)
رهبر معظم انقلاب در ديدار رئيس جمهور بوليوى: بيدارى آمريكاى لاتين باعث اميد ملتها و خشم قدرتهاست. (12/6/87)
4 هزار تاكسى، اتوبوس و مينى بوس وارد ناوگان حمل و نقل تهران شد.
سلطان شكر با وثيقه 150 ميليارد تومانى آزاد شد. (13/6/87)
لاريجانى در پاسخ به جوّ سازىهاى اخير: لايحه حمايت خانواده را از دستور خارج نكردهايم.
رهبر انقلاب: جلساتى فقط براى شنيدن آيات قرآن تشكيل شود.
احمدى نژاد و مورالس با يتيمان افطار كردند. مورالس در اين ضيافت به هنگام قرائت سرودى درباره حضرت مهدى(عج) با بالا بردن مشت خود نسبت به آن ابراز احساسات كرد.
قيمت آهن 30 درصد و قيمت سيمان 50 درصد كاهش يافت. (14/6/87)
اخبار خارجى
روسيه و گرجستان بر سر منطقه اوستياى جنوبى وارد جنگ شدند. (19/5/87)
دخالت آمريكا در جنگ روسيه و گرجستان افشا شد.
جنگ اوستياى جنوبى تا كنون 2 هزار كشته بر جاى گذاشته است. (20/5/87)
روسيه 10 هزار سرباز تازه نفس به گرجستان اعزام كرد.
آتش جنگ از اوستيا به تفليس گسترش يافت. (21/5/87)
جنگ قفقاز وارد پنجمين روز خود شد. آمريكا روسيه را محكوم كرد.
بحران اوستياى جنوبى تشديد شد و آمريكا از گرجستان اعلام حمايت كرد. (22/5/87)
پايان جنگ در قفقاز اعلام شد. رئيس جمهور روسيه: به اهداف خود رسيديم.
وزير خارجه روسيه: رئيس جمهور گرجستان بايد از قدرت كنار برود. (23/5/87)
روسيه و گرجستان آتش بس را پذيرفتند. (24/5/87)
روسيه در واكنش به استقرار سامانه موشكى آمريكا، لهستان را به حمله اتمى تهديد كرد. (28/5/87)
مسكو براى مجازات اسرائيل، سوريه را به پايگاه موشكى مجهز مىكند.
با استعفاى ژنرال مشرف خداحافظى نظاميان با قدرت در پاكستان صورت گرفت. پرويز مشرف پس از 9 سال تكيه بر قدرت در پاكستان استعفاى خود را از طريق تلويزيون اعلام كرد كه در پى آن موجى از شادى سراسر اين كشور را فرا گرفت. (29/5/87)
در پى هلاكت 10 نظامى فرانسوى، ساركوزى از اشغالگران فرانسوى در كابل دلجويى كرد.
احزاب پاكستان براى تعيين جانشين مشرف به توافق نرسيدند. (31/5/87)
رژيم صهيونيستى از استقرار موشكهاى بالستيك روسى در سوريه ابراز نگرانى كرد. (2/6/87)
اعتراف رئيس جمهور گرجستان، اسرائيلىها براى ما تصميم مىگيرند. (4/6/87)
2 مجلس روسيه به درخواست سران در منطقه خود مختار به استقلال اوستياى جنوى و آبخازيا رأى دادند. (5/6/87)
كره شمالى: فعاليت هستهاى را از سر مىگيريم، آمريكا به وعدههايش عمل نكرد. (6/6/87)
جشن استقلال در اوستياى جنوبى و آبخازيا برپا شد.
رئيس مجلس نمايندگان آمريكا: بوش اقتصاد و اعتبار ما را از بين برد. (7/6/87)
اختلاف در اتحاديه اروپا بر سر تحريم روسيه بالا گرفت. (10/6/87)
نخست وزير ژاپن در پى اعتراض مردم به گرايش آمريكايى دولت مجبور به استعفاء شد. (12/6/87)
درنگى در چگونگى آموزش ارزش هاى اجتماعى و فرهنگى به دانش آموزان
به آغاز سال تحصيلى و بازگشايى مدارس
درنگى در چگونگى آموزش ارزشهاى اجتماعى و فرهنگى به دانش آموزان
مقدمات محسوس و نتايج معلوم
دانش آموزانى كه به كلاس سوّم، چهارم و پنج ابتدايى گام نهادهاند، كنجكاويهايى جهت دار و هدفمند دارند و در مشاهدات خويش از مرحله چيستى به چگونگى و چرايى رسيدهاند، اين فراگيران بر خلاف سنين قبل مىتوانند در موقعيتهاى محسوس و ملموس از مقدّمات معلوم به نتايج منطقى برسند، به مزاياى زندگى جمعى پى بردهاند و مىپذيرند كه ديگران هم نظراتى متفاوت دارند از اين روى خود مدارى را تعديل نموده و وجود ديگران را در حدّى درك مىكنند كه به رعايت حقوق آنان گردن مىنهند، پيوندهاى عاطفى خود را نيز معقولتر ساختهاند. اين عوامل موجب گرديده تا آنان براى يك زندگى اجتماعى با تمام واقعيتها و محدوديتهاى منطقى آن مهيّا گردند.
از آنجا كه تعاليم اين دوره، اوّلين گامى است كه در جهت آموزش افراد براى زندگى فردى و اجتماعى برداشته مىشود بايد هدف آن آموزش دانشها و مهارتهايى باشد كه يك نياز همگانى و عمومى به شمار مىآيد و سطح تفاهم افراد جامعه را ارتقاء مىدهد و به حسن روابط اجتماعى كمك مىكند. بديهى است فرا گرفتن چنين مطالبى نبايد از حدود توانايى اين دانشآموزان و يا معيارهاى روان شناختى و آموزشى – پرورشى بالاتر باشد و اگر نكتههاى آموختنى بر خصوصيات فكرى و ذهنى فراگيران منطبق نباشد، فعاليتهاى آموزشى از مسير اصلى منحرف گرديده و نيروهاى موجود صرف يادگرفتن مطالبى مىگردد كه مفيد نخواهد بود. كودك در اين دوره به كمك حافظهاى كه در حال گسترش است مىتواند هر مطلبى را به سهولت به خاطر بسپارد ولى اين ويژگى نبايد منجر به اين واقعيت شود كه آنان بدون توجه و تفكّر مطالب را به ذهن بسپارند گرچه در حد وسط تجربه محسوس و تصور كلّى قرار دارند ولى نبايد به ملموسهاى سطحى و محسوسات گذرا و بى خاصيت اكتفا كرد و لازم است برنامه ريزىها به گونهاى باشد كه زمينه را براى رشد فكر و درك روابط علّت و معلولى آنان مهيّا بنمايد، قدرت استدلال كردن را در فرا گيران تقويت كند و ضمن بوجود آوردن موقعيتهاى عملى و كاربردى و ارائه نكاتى كه با محيط پيرامون دانشآموز مأنوس است چنان زمينه سازى شود كه مفاهيم پايه و اساس فكر منطقى در ذهنشان شكل گيرد و قوّه استدلال و برهان همگام با واقعيتهاى موجود محيطى و درونى پرورش يابد، به علاوه تعليمات اين ايّام بايد مفاهيمى را كه به صورت پراكنده و اتفاقى در ذهن دانشآموز جاى گرفتهاند، سامان داده، اصلاح نمايد و يا جرح و تعديل كند و بين ارزشهاى مذهبى و فرهنگى تعادل ايجاد نمايد.
از حدود نه يا ده سالگى كودك، بر اثر مشاهدات و تجربههاى خود به مفهوم علّيت به معناى علمى آن پى مىبرد و تعليمات ابتدايى بايد زمينه را براى رشد صحيح اين ويژگى آماده كند و چنين جوانهاى را با مراقبت كامل شكوفا سازد، از سوى ديگر تربيت اجتماعى از وظايف مهم مربيّان در مدارس ابتدايى است و باآموزشهاى لازم بايد روح تعاون، ابتكار، حسّ هم بستگى و احساس مسؤوليت در دانشآموز پروريده شود و او را تا اندازهاى با سازمان و نهادهاى اجتماعى آشنا كند.
انتقال مفاهيم يا بكارگيرى آموختهها
اگرچه انتقال معلومات و دانش و بارور كردن توانايىهاى ذهنى فراگيران اهميّت شايان توجهى دارد ولى بايد خاطرنشان ساخت كمك به جامعه پذيرى كمتر از آن نمىباشد. كودكان با حضور در مدرسه، به تدريج ياد مىگيرند كه در عرصه عمل چگونه اصول و مقررات را رعايت كنند و تابع نظم جمعى باشند و براى مراعات حقوق ديگران چه رفتارى را پيش گيرند كه مطلوب باشد امّا اين برنامه كفايت نمىكند و در مواد درسى بايد مباحثى مطرح شود كه بطور غير مستقيم سازگارىهاى اجتماعى را به دانشآموز، بياموزد، طرح مفاهيم و موضوعات اجتماعى و آشنا شدن با نهادهاى مختلف بدين منظور صورت مىگيرد اما به شرط آن كه متناسب با رشد فكرى فراگيران و درچهارچوب ارزشها و هنجارهاى اجتماعى باشد و به نحوى نيازهاى فردى و اجتماعى كودك را تأمين كند. مطالب كتابهاى تعليمات اجتماعى با چنين هدفى تدوين مىگردند و دانشآموز با آموختن محتواى اين دروس بايد قادر باشد به آنها عمل كند نه آن كه صرفاً بتواند آنچه را خوانده و ياد گرفته بازگو نمايد، البته در اين راستا نبايد نقش تعيين كننده معلم را فراموش كرد امّا به اين بهانه نمىتوان مطالبى در كتابها آورد كه از روال منطقى دورند و به لحاظ روابط علّت و معلولى يا پيوستگىهاى متداول دچار اشكال هستند. از آن گذشته چند نكته ديگر بايد ملاحظه شود:
1- آيا مباحث كتاب با باورهاى مذهبى هم خوانى دارند و هويت دينى و اعتقادات جمعى بر آنان صحّه مىگذارند.
2- آيا ارزشهاى فرهنگى، عرف مردم و آداب و رسوم مورد قبول عموم اين نكات را تأييد مىكنند؟
3- آيا آموختههاى مندرج در دروس تعليمات اجتماعى با محتواى كتابهاى دوره راهنمايى و دبيرستان هماهنگى دارد؟
4- آيا مطالب مطرح شده به لحاظ قوانين علمى، بنيانهاى فكرى و استدلالى درست مطرح شدهاند؟
5 – آيا مضامين كتابها از نقطه نظر نگارش، ويرايش، سبكهاى ادبى و فضاسازىهاى فنى و هنرى، شيوايى و روائى متن و مانند آنها داراى اعتبار لازم هستند يا خير؟
6- آيا دانشآموز با فراگرفتن اين مطالب مىتواند تقدّم و تأخّر مفاهيم و هنجارهاى اجتماعى را در ذهن خود تصوّر كند، و با طبقه بندى، وجوه تمايز را شناسايى كند و روند جامعه پذيرى و نحوه زندگى اجتماعى را با علاقههاى درونى دنبال نمايد؟
7- آيا مفاهيم مورد نظر مىتواند قضاوتهاى قبلى و برخى تصوّرات دانشآموز را نسبت به قوانين اجتماعى و نهادهاى عمومى اصلاح كند، زيرا امكان دارد پارهاى بدبينىها و نارضايتىها از سوى والدين، خويشاوندان، همسايگان و اهل محل به فراگير منتقل شود و او با پيش فرضى نادرست و غير معقول بخواهد به عنوان نمونه با يكى از نهادهاى برخاسته از انقلاب اسلامى مأنوس گردد، بديهى است اين تصوّر منفى در فرايند يادگيرى او اثرى نادرست بر جاى مىگذارد. البته در اينجا معلم مىتواند به اصلاح چنين امورى بپردازد ولى كتاب هم بايد ظرافتهاى لازم را در نظر گيرد و نقش تخريب كننده فرصت طلبان، شايعه افكنان و عدّهاى از افرادى را كه نمونههاى جزئى را در كل مسايل تعميم مىدهند، از نظر دور ندارد.
در علوم تجربى براى كمك به امر تفهيم مطالب از مواد كمك آموزشى يا آزمايشگاه، استفاده مىكنند اما در دانش اجتماعى، جامعه، روابط، هنجارها و نهادهاى موجود را مىتوان محكى براى اين درس دانست امّا نكتهاى كه مورد تأمل مىباشد اين است كه در كتابهاى تعليمات اجتماعى مباحث به گونهاى مطرح شدهاند كه با واقعيتهاى اجتماعى تطبيق كامل ندارد و گويى كه تمام مردم با يكديگر بدون استثنا روابط سالمى دارند، همه قانون را رعايت مىكنند، آحاد جامعه مقرّرات را قبول دارند، مناسبات خيلى ايده آل و آرمانى است امّا وقتى اين دانشآموزان از كلاس درس بيرون مىآيند و فاصله بين خانه تا مدرسه را طى مىكنند با تخلّفات گوناگونى كه افراد مرتكب مىشوند، روبرو مىگردند، اشخاصى را مشاهده مىكنند كه آيين نامههاى راهنمايى و رانندگى را زير پا مىگذارند و بر اثر چنين خلافى براى خود و ديگران مشكل پديد آوردهاند، در جلسات و محافل، از برخى ناگوارىها برايشان مىگويند و بدين گونه احساس مىكنند بين آنچه در كتابها آمده و واقعيتهاى اجتماعى تضادها و تناقضهاى آشكارى وجود دارد سؤال اين است آيا بايد در كتابها صرفاً از ارزشها و مناسبات سالم و بدون نقض جامعه سخن گفت و يا آن كه در كنار طرح مباحث مذكور به برخى نابسامانىها هم اشاره كرد، شيوه قرآن كريم اين گونه است كه ضمن بررسى كارنامه نيكوكاران، صالحان، خوبان و پارسايان، از كردار منفى افراد شقى و ستمگر هم سخن مىگويد و بعد از طرح رفتار دو گروه مزبور نتايج اعمالشان را مقايسه كرده و نتايج مفيدى را پيش روى خواننده قرار مىدهد و او چنين مىآموزد كه راه اهل سعادت با گروه شقاوت پيشه جداست و بايد مسيرى را انتخاب كند كه به اهل ايمان و تقوا و انسانهاى صالح ملحق گردد، چرا اين روش شايسته در كتابهاى تعليمات اجتماعى مورد استفاده قرار نگرفته است، اين سؤالى است كه بايد برنامه ريزان و مؤلّفان بدان پاسخ دهند. با تورّقى دقيق و عميق در اين منابع درسى چنين استنباط مىگردد كه آثار مورد اشاره علاوه بر مشكل مذكور به لحاظ محتوايى، نكات علمى، هويت ارزشى و فرهنگى و ظرافتهاى هنرى، ذوقى و ادبى كاستىهاى غيرقابل اغماضى دارند، بديهى است زحمات و كوششهاى وافر مؤلفان كتابهاى درسى را هم نمىتوان ناديده گرفت و اين تذكرات براى بهتر عرضه شدن مطالب است.
گسستگىهاى آموزشى پرورشى
در كتاب تعليمات سوم دبستان مفاهيم آموزشى در عرصههاى جغرافيايى، علوم اجتماعى، زيستى تاريخ و ميراث فرهنگى در قالب يك داستان به يكديگر تلفيق گرديدهاند تا دانشآموز با شيوه اى مؤثر اين نكات را آموخته و در مسير زندگى بكار بندد. هدف كلى اين است تا فراگير بعد از شناخت جامعه و قوانين و روابط حاكم بر آن، بتواند با چنين اجتماعى رابطهاى سالم و مفيد برقرار كند و به عنوان عضوى سازنده و مؤثر وظيفه خود را نيكوتر و با آگاهى بهترى انجام دهد و به موازات آن، نيروهاى درونى خود را بر حسب امكانات جامعه ارزيابى نموده و آنها را در مسيرى درست و پُربازده،بكار گيرد.
تعليمات اجتماعى چهارم نيز در سه بخش جغرافيا، تاريخ و تعليمات مدنى تبويب گرديده است، دروس بخش اوّل جنبههاى كليدى و مهارتى بيشترى دارند ومهارتهاى مشاهده دقيق را به دانشآموز ياد مىدهند، دروس بخشهاى دوم و سوم مهارتهاى بحث، گفتگو، استدلال كردن و در نهايت اعتماد به نفس را در كودكان شكوفا مىسازد، در تعليمات اجتماعى پنجم مفاهيم و مقولات اجتماعى نسبت به سال سوم و چهارم فنىتر و پيچيدهتر عرضه گرديده است، در اين بحثها اصل التزام به تفكر اسلامى در طرح و بيان مطالب اجتماعى، توجه به بينش اسلامى و سياستهاى اصولى و عمومى نظام جمهورى اسلامى ايران، مورد توجّه بوده است.
مفهوم فضا و مكان و نيز زمان، به طور منظم در ذهن دانشآموز پرورش يافته و شكل مىگيرند امّا بايد به اين نكته توجه داشت كه براى تبيين پديدهها، رابطه ضرورى و پايدار آنها به گونهاى طرح شوند كه دانشآموز به علّت علمى هم پى ببرد و بهتر از ادوار قبل رابطههاى منطقى را بكار برد و مقدّمات فكر انتقادى در ذهنش آشكار گردد.
به علاوه بايد توجه داشت كه ضمن پرداختن به مفاهيم زمان و مكان، اين دو مفهوم در ساختن و پرداختن و معرفى كردن عالم خارج بطور توأم نقشهاى مشترك دارند، اگرچه مفهوم مكان براى كودكان محسوستر مىباشد و جغرافيا به تنظيم و تدوين مطالب مربوط به آن كمك مىكند. دانش آموزشى كه به اندازه كافى درباره موقع يابى اشياء، اشخاص و اماكن، در ارتباط با نيازهايش تمرين كرده باشد براى بيان پديدههاى جغرافيايى مهيا مىگردد. بديهى است در دوره دبستان با سادهترين عبارات و ملموسترين نكات اين مهم عملى مىگردد ولى نبايد سادگى و روانى يا خلاصه گويى مانع از آن شود كه برخى مفاهيم جغرافيايى نارسا معرفى گردند يا پارهاى چشم اندازهاى جغرافيايى چنان تعريف شوند كه با واقعيت انطباق ندارند و نيز كتابهاى سطوح بالاتر آنها را تأييد نمىكنند. دانشآموز با فراگيرى مطالب جغرافيايى بايد بتواند تا حدى وقايع را توجيه كند، اعتماد به نفس را افزايش دهد و امنيّت خاطر در خود پديد آورد و با محيط پيرامون يك رابطه معقول و منطقى و به دور از هراس و اضطراب برقرار كند امّا اگر مفاهيم درست تبيين نگردند چنين هدفى بدست نخواهد آمد.
در ارائه مطالب تاريخى و تشريح مفهوم زمان و ذكر وقايعى كه در سنوات گذشته روى داده و شرح حوادث اقوام و مللى كه قديم زندگى مىكردهاند امكان دارد ذهن دچار تصورات متعدد شود و نيل به مفهوم واحدى از زمان، دشوار يا غيرممكن گردد و از سوى ديگر هنگام تشريح اين مفاهيم، در كنار مطالب جغرافيايى، دانشآموز دچار گسستگى فكرى و ذهنى گردد، تلفيق اين دو مضمون در كتابهاى تعليمات اجتماعى بطور كامل رعايت نشده و مكمل يكديگر نبوده و گاه يكديگر را نقض مىكنند.
به همين دليل ارائه مطالب تاريخى در اين سنين كمتر به نتيجه مطلوب مىرسد. البته درس تاريخ علاوه بر كمك به تصريح مفهوم زمان، مىتواند آيينه تمام نماى حيات فرهنگى، سياسى، اجتماعى جوامع باشد و اگر با روشى علمى و رعايت توانايىها و تصورات ذهنى دانشآموزان تدريس شود مىتوان از اين رهگذر در مورد مسايل اخلاقى و اجتماعى پندها و عبرتهاى فراوانى گرفت امّا به شرط آن كه گسستگى فكرى در دانشآموزان پديد نياورد.
نارسائىهايى علمى و محتوايى مطالب جغرافيايى
در صفحه 5 تعليمات اجتماعى چهارم مىخوانيم: «دانش جغرافيا به ما كمك مىكند كه محيط زندگى خود و محيطهاى ديگر را بشناسيم و از چگونگى زندگى مردم در مكانهاى مختلف آگاه شويم.» اين تعريف يا توصيف از جغرافيا با تعاريفى كه در كتابهاى راهنمايى و دبيرستان شده هماهنگى ندارد، به علاوه بايد اضافه مىشد اين دانش از اثر گذارى بر زندگى انسانها و نيز تأثير مردم بر پديدههاى طبيعى هم سخن مىگويد.
در ص 45 تعليمات اجتماعى سوم آمده است: ابرهاى ناحيه خزرى از بخار شدن آب درياى مازندران بوجود مىآيد و موجب باران مىشود، بديهى است ريزشهاى جوّى شمال كشور به دليل جهت شرقى غربى كوههاى البرز و نيز ورود تودههاى هوا از اقيانوس اطلس و مديترانه هم مىباشد. درص 47 همين كتاب آمده است: در شمال ايران مردم به كار و كوشش مشغولند مگر در ديگر نقاط اين كشور از جمله نواحى كم باران و گرم مردم فعاليت نمىكنند؟!
در ص 25 تعليمات اجتماعى چهارم ادّعا شده زاگرس در مغرب و جنوب غربى ايران قرار دارد، اما در جغرافياى دبيرستان خاطرنشان شده زاگرس از شمال غربى تا جنوب شرقى كشيده شده است، در ص 42، تعليمات اجتماعى چهارم مىخوانيم در ناحيه گرم و خشك بيشتر بوتههاى خاردار ديده مىشود، واقعيت اين است كه يكى از انواع پوشش گياهى اين منطقه بوتههاى مزبور است، گياهان سوزنى برگ و درختانى كه ريشههاى عميق دارند نيز از جلوههاى ديگر مىباشد در ص 41 همين كتاب ادّعا شده در نواحى كوهستانى بيشتر ماههاى سال هوا سرد است. اولاً اين گونه نيست و هوا در اين نقاط حداقل در فصول بهار، تابستان و حتى بخشى از پاييز با نوعى اعتدال و خنكى توأم بوده و ثانياً اين نقاط به دليل جذب رطوبت هوا، تودههاى باران زا، در تعديل سرما مؤثرند و برودت هوا در چنين نقاط فرساينده نيست.
در ص 17 كتاب تعليمات اجتماعى سوم نوشته است: از بيابان نسيم خنكى مىوزيد، معمولاً در تمام كتابهاى جغرافيايى و از جمله جغرافياى راهنمايى و دبيرستان از ويژگىهاى بيابان گرماى شديد، تبخير فراوان، خشكى هوا و كمى باران و فقدان يا اندك بودن پوشش گياهى صحبت شده است و صرفاً امكان دارد در برخى شبها ندرتاً نسيمى در بيابان بوزد كه البته اين نسيم در فصول سرد محسوستر بوده و به سوز سرماى خشك تبديل مىشود، بديهى است از مضمون كتاب بر مىآيد كه خانواده هاشمى پس از پايان امتحانات خرداد فرزندان خود به مسافرت رفتهاند و در مسير، اين نسيم را احساس كردهاند كه نمىتواند واقعيت داشته باشد. در ص 33 تعليمات اجتماعى چهارم چنين مىخوانيم: هنگام صبح و شام هوا خنكتر و در هنگام ظهر هوا گرمتر است، اولاً اين پديده برحسب نواحى گرم و خشك و سرد و كوهستانى متفاوت است و ثانياً گرماى هوا در حدود ساعت 2 تا 4 بعدازظهر به حداكثر مىرسد و حتى اين گرما در غروب مناطق كويرى و بيابانى فرسايندهتر است، در همين صفحه از ارتباط گرما با فصول صحبتى شده است كه بايد تذكر داده شود اين تنوع آب و هوايى و اختلاف فصول چهارگانه صرفاً براى نواحى معتدل كره زمين و از جمله ايران مطرح است و در قطبين و استوا موضوع فصل معنا ندارد.
در ص 28 تعليمات اجتماعى چهارم دشت اين گونه تعريف شده است: به زمينهاى هموار دشت مىگويند، اما در جغرافياى دوم دبيرستان ص 23 دشت اين گونه معرفى شده است: سرزمين هموار يا نسبتاً هموارى است كه حصارى كوهستانى آن را فراگرفته و ممكن است يك يا چند رود به آن وارد شود و در ادامه در تعريف جلگه مىخوانيم: سرزمين هموارى كه از يك طرف به كوه و از طرف ديگر به درياها و درياچهها منتهى شوند، پس به هر زمين هموارى دشت نمىگويند، چگونگى واقع شدن بين ارتفاعات و منابع آبهاى سطحى نيز اهميت دارد و اين يك بررسى علمى، جغرافيايى و پذيرفته شده جهانى است.
در ص 46 تعليمات اجتماعى چهارم اولاً در متن مشخص نشده كه خليج فارس و درياى عمان در كجاى ايران قرار دارند و ثانياً اهميت اين منطقه به لحاظ صيد مرواريد مورد غفلت قرار گرفته است.
در ص 52 و 53 همين كتاب مطالبى درباره رودهاى ايران آمده است اما اين واقعيت كه چنين منابع آبى به دليل فاضلابهاى خانگى، صنايع و مواد زايد به همراه زبالهها، دچار آلودگى شدهاند از نظر مؤلف كتاب دور مانده است.
در ص 19 تعليمات اجتماعى سوم مىخوانيم:هر استان شامل چند شهر و تعدادى روستا است، همين مطلب در ص سوم تعليمات اجتماعى به شكل ديگرى آمده است: هر استان به چند شهرستان تقسيم شده است. در جغرافياى دوم دبيرستان نيز استان را متشكّل از چند شهرستان مىداند، بنابراين مطالب اين كتابها با يكديگر هم خوانى ندارند در ص 19 تعليمات اجتماعى سوم بزرگترين شهر استان به عنوان مركز آن معرفى گرديده است امّا مشخص نشده كه منظور از آن، بزرگترين به لحاظ مساحت است يا جمعيت يا اهميت اقتصادى و سياسى در نظر بوده است.
در ص 15 تعليمات اجتماعى سوّم نوشته است: شغل بيشتر مردم ده كشاورزى است و در ادامه آمده: جمعيت ده كمتر از شهر است در بيشتر جاهاى ايران گندم و در بعضى جاها برنج مىكارند. اولاً در ده فعاليتهاى زراعى، باغدارى، دامى، صنايع دستى و مانند آن بطور توأم صورت مىگيرد، ثانياً اگر منظور جمعيت روستاها در جهان و مقايسه كلى مىباشد، برخى روستاهاى كشور هند از بعضى شهرهاى اروپايى جمعيت افزونترى دارند، ثالثاً به كار بردن تعبير “ده” در يك كتاب درسى كه برخى حساسيّتهاى توأم با اهانت و حقارت را بر مىانگيزد روا نمىباشد و همان لفظ روستا بهتر است رابعاً در آبادىهاى ايران، بدون استثنا همراه گندم، جو هم كاشته مىشود، چنانچه در ص 11 تعليمات اجتماعى پنجم آمده است: گندم و جو از مهمترين محصولات كشاورزى كشورند.
در ص 16 تعليمات اجتماعى مىخوانيم: گلههاى گوسفند و بز… همراه با چوپانان به روستا بر مىگشتند.
معمولاً اين چوپانان هستند كه دامها را به چرا مىبرند و سپس به آبادى باز مىگردانند و تعبير بالا جالب نمىباشد در ص 13 همين كتاب آمده است: ايل به عدّهاى از مردم گفته مىشود كه در كنار هم زندگى مىكنند.
بديهى است اين تعريف نارسا است چون مردم شهرها و روستاها هم در كنار هم مىباشند بلكه بايد افزوده شود عشاير زندگى اجتماعى و قبيلهاى دارند و اقتصادشان متكى بر دام است. در مورد خصال ايلات كشور ذكر صفاتى چون ميهمان نوازى، سخت كوشى و نيز كمك آنان به اقتصاد كشور در توليدات پروتئينى و لبنى، فراموش شدهاند چه خوب بود اگر هم بستگى، عاطفه جمعى و همكارى ايلات و نيز بسيج عشايرى هم مورد توجه قرار مىگرفت.
همچنين در ايران سه نوع جامعه شامل شهرى، روستايى و عشايرى وجود دارد امّا در ص 3 تعليمات اجتماعى پنجم جامعه سوم حذف گرديده است.
در ص 23 تعليمات اجتماعى پنجم ذيل صنايع مصرفى، اتومبيل سازى جزو اين صنعت قرار گرفته است اما چند سطر بعد ماشين سازى در زمره صنايع مادر تلقى گرديده است. در ص 123 تعليمات اجتماعى چهارم ادّعا شده كه در شهر فعاليتهاى كشاورزى وجود ندارد در حالى كه كم نيستند شهرهايى از ايران كه مهمترين ركن اقتصادى آنان توليدات كشاورزى، دامى و باغى مىباشد، در ص 127 همين كتاب مىخوانيم: شهرنشينان با كاركردن در كارخانهها، كالاهاى مورد نياز روستائيان را توليد مىكنند، كه واقعيتهاى اجتماعى اقتصادى چنين نكتهاى را تأييد نمىكند، درصد ناچيزى از مردم شهرها در امور توليدى فعاليت مىنمايند و بقيه به خدمات و حتى كارهاى كاذب و مشاغل مصرفى روى آوردهاند كه حتى براى اقتصاد كشور و از جمله روستا ضرر دارد.
در ص 6 تعليمات اجتماعى پنجم دليل فزونى جمعيت، مهاجرت و تعداد متولدين ذكر شده است، در حالى كه امروزه بهبود وضع بهداشتى، درمانى و توسعه همه جانبه در كاهش مرگ و مير و افزايش سكنه كشورها دخالت مهم و نقش اساسى دارد. در ص 34، همين منبع، موقع جغرافيايى جمهورى خودمختار نخجوان مشخص نگرديده و در صفحه بعد به اين نكته اشاره نشده كه اكثريت مردم جمهورى آذربايجان شيعهاند و با مردم ايران اشتراكات فرهنگى مذهبى و تاريخى فراوانى دارند. در ص 38 چنين تصور شده كه كشور ارمنستان ميان دو بخش آذربايجان قرار دارد ولى ارمنستان داراى زايدهاى است تحت عنوان ايالت ناگور نوقره باغ كه تا مرز ايران كشيده شده و بين دو بخش جمهورى آذربايجان جدايى افكنده و در بحرانهاى بين دو كشور مزبور نيز دخالت داشته است.
در ص 52 همين كتاب علت عدم پيشرفت افغانستان در اقتصاد، جنگ داخلى طولانى ذكر شده است امّا به اين نكته توجه نشده كه از مهمترين دلايل عقب افتادگى اين سرزمين اسلامى حكومت ديكتاتورها، كمونيستها، تجاوز شوروى سابق به آن در سال 1357 و نيز اشغال نظامى آن توسط آمريكا به سال 1381 مىباشد. در ص 131 تعليمات اجتماعى چهارم، ميزان جمعيت مسلمانان جهان بيش از يك ميليارد نفر درج گرديده در حالى كه مسلمانان در وضع كنونى بالغ بر 5/1 ميليارد نفرند و مخالفان و مغرضان و برخى محافل غربى در صددند اين ميزان را كمتر از مقدار واقعى نشان بدهند.
كاستىهايى در مضامين تاريخى و تعليمات مدنى
منظور از تدريس تاريخ در مدارس آن است كه دانشآموزان با سنتهاى ملّى و مذهبى آشنا شوند و نيز تحوّلات سياسى جهان را بشناسند و در صورت امكان، مفهوم زمان را درك كنند و به مضامين تاريخى علاقهمند گردند، در مورد كودكان ابتدايى بايد ارائه مطالب تاريخى براى آنان ملموستر و محسوستر باشد و در آنها به فرهنگ و اخلاق توجه شود امّا در سه كتاب تعليمات اجتماعى كمتر اين واقعيت مورد توجه بوده است و در ضمن برخى نكات تاريخى بدون ذكر علّت و روابط علّى و معلولى آمدهاند.
در ص 86 تعليمات اجتماعى چهارم ادعا شده است آريايىها چهار هزار سال قبل، از شمال درياى خزر به ايران آمده و در دشتها و نواحى كوهستانى سرزمينى كه بعد ايران نام گرفت مستقر شدهاند، اولاً اين قوم در سه هزار سال قبل به ايران آمدهاند و آنان دامپرورانى بودهاند كه از آسياى مركزى و جنوب سيبرى حركت كرده و كم كم در فلات ايران ساكن شدهاند، گروهى در درهها و دشتهاى زاگرس و عدّهاى در نقاط مركزى اقامت گزيدهاند كه اغلب آنان كشاورزى و تعدادى هم كوچ نشينى را برگزيدهاند.
در ص 57 تعليمات اجتماعى سوم خاطر نشان گرديده كه مأمون امام رضا را شهيد كرده كه مشخص نيست او به خاندان عباسى تعلق داشته و مركز حكمرانيش هم معين نشده و زمينههاى اين جنايت نيز روشن نمىباشد و به كلّى گويىهايى اكتفا گرديده است.
در ص 105 همين كتاب به يورش اعراب مسلمان به قلمرو ايران اشاره شده ولى دليل اين حمله مشخص نگرديده است در ص 40 تعليمات اجتماعى سوم گفته شده است در باغ سعد آباد هيجده كاخ وجود دارد كه بعضى از آنها مخصوص شاه بوده است؟، اين شاه آيا از كدام سلسله مىباشد، آيا كاخها مربوط به حاكمان قاجار است يا سلسه پهلوى آنها را در اختيار داشتهاند كه مشخص نمىباشد.
در ص 22 همين كتاب به مبارزات روحانيان و مردم قم بر عليه شاه با پيروى از امام در سال 1341 ش اشاره شده است، البته واضح است كه اين قيام در 15 خرداد 1342 و به رهبرى امام صورت گرفت، چنانچه در ص 125 تعليمات اجتماعى پنجم تاريخ اخير ذكر گرديده است، در اين مأخذ(ص 129) شدت گرفتن مبارزه مردم با شاه ايران از اوايل سال 1357 مىباشد اما قرائن متعدد تاريخى مبيّن آن است كه در آبان 1356 بعد از شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، فرزند ارشد امام خمينى، ستيز مردم با نظام ستم شكلى شديد و جديد يافت، در همين صفحه و نيز در ص 33 تعليمات اجتماعى سوم ادعا گرديده كه امام بعد از پانزده سال به وطن بازگشت در حالى كه امام در آبان 1343 ش بعد از مخالفت با حق قضاوت كنسولى كه شاه در دفاع از آمريكايىها تصويب كرده بود، به تركيه تبعيد شد و از آن زمان تا 12 بهمن 1357 كه معظم له به ايران بازگشت 14 سال است نه پانزده سال. در ص 70 تعليمات اجتماعى سوم مىخوانيم كه آقاى هاشمى كتابى به نام صحيفه نور خريد و به نامهاى از آن اشاره شده است. از اين عبارت بر مىآيد كه اين كتاب در يك جلد نگاشته شده و گويا مؤلفان كتاب نمىدانستهاند اين اثر در يك مجموعه 22 جلدى و بعدها به صورت 11 جلدى به طبع رسيده و تازه اين كتاب از سال1378 تجديد طبع نشده و به جاى آن مجموعه صحيفه امام كه با دقت و ظرافت افزونترى تنظيم شده، به بازار آمده و بارها به طبع رسيده است. بخشهايى از اين سه كتاب (تعليمات اجتماعى) به مسايل خانواده، رعايت مقررات جامعه و احترام گذاشتن به قانون اختصاص دارد امّا به نظر مىرسد اين هدف به طور كامل در آثار مزبور رعايت نگرديده است كه به نمونههايى اشاه مىنمائيم: در ص 29 تعليمات اجتماعى سوم مىخوانيم: آن شب، بعد از خوردن شام، همه دور هم جمع شدند تا چاى بنوشند و ميوه بخورند! مگر نه اين كه افراد خانواده بر سر سفره يا ميز غذا با يكديگر غذا خوردهاند، آيا آنان هر كدام بصورت انفرادى شام ميل نموده و بعد تصميم گرفتهاند چاى و ميوه با هم بخورند!عبارت قابل تأمّلى است و بد آموزى هم دارد و مطابق آداب و رسوم ايرانى هم نيست.
يكى از اهداف اين كتابها آن است كه دانشآموزان با نظم و مديريت ادارى و شهرى آشنا شده و با تحقق اين منظور از حوادث ناگوار رانندگى، ترافيك شهرى، تخلّفات و هرج و مرجها كاسته شود و اگرچه در اين باره نكات آموزندهاى مطرح گرديده ولى غفلت هايى هم صورت گرفته است:
در ص 19 تعليمات اجتماعى عبارتى اين گونه به چشم مىخورد: ساعتى بعد اتوبوس به شهر اصفهان رسيد، اتوبوس از روى يكى از پلهاى آن عبور كرد، بچهها از ديدن رودخانه در وسط شهر تعجب كردند، آقاى هاشمى گفت: بسيارى از شهرهاى بزرگ دنيا در كنار روخانهها قرار دارند.
اين عبارت نارسايىهاى فراوانى دارد زيرا اتوبوسى كه مىخواهد به صورت گذرى از شهرى عبور كند يا بايد از جاده كمربندى بگذرد يا آن كه در پايانه شهر توقف نمايد و مسافران با هماهنگىهاى قبلى از طريق اتوبوسهاى داخل شهر، از نقاط گوناگون شهر ديدن كنند، ضمناً عبور اتوبوس از مسيرهايى كه در مركز شهر قرار دارند ممنوع است و پليس اجازه نمىدهد رانندگان به چنين خلافى دست بزنند، مشخص نيست مسؤولين و برنامهريزان كتب درسى كه اين قدر به رعايت قانون تأكيد دارند، اين مهم را ناديده گرفته و حتى خلاف آن عمل كردهاند!
چنين حركتى در مورد قم هم انجام گرفته و وقتى اين اتوبوس به تهران مىرسد مشخص نيست مسافران آن در كجا پياده شدهاند و صرفاً نوشتهاند: بعد از مدت كوتاهى اتوبوس به تهران رسيد. آنها در ايستگاه تاكسى منتظر ماندند و پس از چند لحظه سوار تاكسى شدهاند، آيا ماشين حامل خانواده هاشمى در خيابان اصلى تهران مسافران را پياده كرده، معلوم نمىباشد، چه خوب بود در كتاب به پايانههاى شهرى اشارهاى مىگشت كه در ايجاد نظم و كنترل ترافيك و جلوگيرى از هرج و مرج مؤثرند.
نكته ديگر اين كه خانواده هاشمى كه از كازرون به نيشابور مىروند، در چندين شهر بين راه توقفهايى دارند ولى غالباً محل اقامت آنان معين نشده و گويا آنان دائماً در حال حركت و بازديد بودهاند و در اين ده شب استراحت نكردهاند و كمتر خوابيدهاند.
در ص 31 تعليمات اجتماعى سوم آمده است: مأمور آتش نشانى با لباس و وسايل مخصوص آتشى را خاموش مىكنند دانشآموزان حداقل در اخبار استانى و خبرها و گزارشهاى كشورى از سيماى جمهورى اسلامى ايران شاهد حوادثى هستند كه در آنها مأموران آتش نشانى فداكارى مىنمايند ولى اثرى از حريق و آتش سوزى وجود ندارد، آنان افرادى را كه زير خروارها خاك و آوار هستند نجات مىدهند، كارگران را كه به داخل چاه سقوط كردهاند بيرون مىآورند، حيوانات موزى را كه به معابر شهرى آمدهاند صيد نموده و به بيابان يا باغ وحش مىبرند، در برق گرفتگىها و اختلالهاى آسانسورها هم به امداد افراد مىآيند و اين اكتفا كردن به آتش مطابق واقعيت نمىباشد و كم مهرى در مورد اين مأموران جان بر كف است.
تأمّلات ارزشى و فرهنگى
تعميق ارزشهاى مذهبى و توجه به اصالت فرهنگى از اهداف مهم تأليف كتابهاى اجتماعى است امّا در عملى ساختن اين هدف، كاستى هايى قابل مشاهده است.
مدّت مسافرت خانواده هاشمى در تعليمات اجتماعى سوم، ده روز به درازا كشيده است اما چون آنان مدام در حال سفر بودهاند، نماز خود را
در طول مسير شكسته خواندهاند كه در اين برنامه ايرادى نيست امّا چرا مؤلّف رقم ده روز را برگزيده كه نوعى ترديد و دو دولى را در فراگيران بوجود آورد كه پس از ده روز يعنى چه، درست است كه معلم توضيحات كافى مىدهد ولى بهتر بود به رقمى كمتر از آن اشاره مىگشت تا شك بوجود نياورد. ضمناً اين خانواده نسبت به مسايل مذهبى مقيّدند امّا اولاً نماز خود را در ساعت ده شب (ص 16) مىخوانند و ثانياً در بين آنان، مادر بزرگ تقيّد برجستهترى دارد، در راه، دعا مىخواند، و اقامه نماز را به ديگران يادآور مىشود و از زندگى شهرى گريزان است. در ص 20 تعليمات اجتماعى چهارم، مطالب، نمودارها و تصاويرى در باره جهتيابى در چهار جهت اصلى و فرعى آمده است امّا از جهت قبله براى يك خانواده مسلمان خبرى نيست.
در ص 10 تعليمات اجتماعى چهارم مىخوانيم: اين عَرَقها براى درمان بعضى از بيمارىها مفيد است، با توجه به اين كه واژه عَرَق چندين مفهوم مثبت و منفى را مىرساند، بهتر است به جاى آن از جوشانده، فشرده يا عُصاره استفاده شود.
شهر نيشابور به عنوان مقصد اصلى خانواده هاشمى معرفى شده است، امّا هيچ مطلبى درباره ورود حضرت امام رضا(ع) به اين شهر و يادبودهاى مرتبط نيامده است.
در ص 117 و 118 تعليمات اجتماعى چهارم مسجد به عنوان مركز عبادات، آموزش و مراسم مذهبى معرفى شده است. در حالى كه مسجد از عصر رسول اكرم(ص) تاكنون كانون مهمى براى شكلگيرى قيامها و مبارزه عليه تهاجمهاى بيگانه و استبداد حاكمان بوده است.
در ص 8 تعليمات اجتماعى سوم چنين آمده است: بچهها (در شيراز) كنار پنجره مهمانپذير نشستند تا خيابان را تماشا كنند، در ادامه هم به رفت و آمد مردم و حاضر شدن مغازه داران و كارگران بر سر كار خود، اشاره شده است اما شيراز با آن فضاى فرهنگى كه غالباً ريشه در باورهاى مردم دارد بايد به شكلى ارزشىتر معرفى مىشد مثلاً بچهها مساجد، حسينيهها، امامزادهها و مانند آنها را مىديدند. در مورد اصفهان هم با وجود اين همه آثار تاريخى، هنرى و فرهنگى مؤلف يادآور مىشود بچهها به خيابانهاى شهر نگاه مىكردند، حتى ابوبوس حامل آنها از روى پلى كه بر روى زاينده رود، ساخته شده، عبور مىكند امّا بدين واقعيتها اشاره نمىكند كه اصفهان حتى خيابانى به نام چهار باغ با تمام جلوههاى فرهنگى، مهندسى و تاريخى دارد و از زمان صفويه دو پل بسيار مهم بر روى اين رودخانه باقى است كه ارزش تاريخى فوق العادهاى دارند، در ادامه يادآور شده است كه مردم ايران نخستين شهرها و روستاها را كنار رودخانهها ساختهاند (همان كتاب، ص19) امّا ما شهرهاى بسيار بزرگى داريم كه از رودخانه و منابع آب جارى محروم بودهاند و مردمانى گمنام امّا با همت و اهل ابتكار از قرنها قبل براى انتقال آب سفرههاى زيرزمين از دامنه كوهها به داخل اين مناطق اقدام كرده و به حفر قناب با نظام آبيارى حساب شده و مهندسى آن هم در اعماق زمين و در فضايى تاريك و بدون امكانات فنى جديد، پرداختهاند، پديده بسيار شگفتى كه محققان غربى را شگفت زده كرده و آنان با مشاهده اين نهرهاى زيرزمين با دقتها و ظرافتهاى ويژه، حفّاران را تحسين نمودهاند، آيا بهتر نبود براى بازگشت به هويت اصيل اين شيوه آب رسانى به مناطق گرم و خشك معرفى مىشد و به دانشآموز تفهيم مىگرديد كه بر خلاف معمول بسيارى از شهرها و روستاهاى ايران نه بر كنار رودخانه و چشمه بلكه كيلومترها با ذخائر آبى فاصله داشتهاند و مناطقى چون يزد، كرمان، كاشان، سيرجان، نائين، زواره با حفر قنات بوجود آمده و يا از اين منبع دست ساخته بشر براى آبيارى اراضى و آب آشاميدنى مردم، استفاده كردهاند. ضمناً شهرها صرفاً به آب وابسته نيستند بلكه هواى مناسب، خاك حاصل خيز و رسوبى، شرايط امنيتى و مصون بودن از گزند حوادث طبيعى و غير آن، براى بوجود آمدن شهرها، لازم مىباشند، و در گذشته چنين ويژگىهايى نقش حياتى در شكلگيرى فضاهاى شهرى و
روستايى داشتهاند.
در ص 21 همين كتاب، توقف حامل اتوبوس خانواده هاشمى و زيارت حضرت معصومه(ع) مطرح گرديده است اولاً نام اصلى اين بانو فاطمه مىباشد و نه تنها خواهر امام رضا(ع) بلكه دختر حضرت موسى بن جعفر(ع) هم هست و ثانياً پس از ذكر نامش علامت(س) مىگذارند نه (ع)، ثالثاً مگر شهر قم صرفاً همين سيماى زيارتى و مذهبى را دارد، پس مسجد جمكران كه يادآور نام و ياد حضرت مهدى موعود(عج) است و نيز 444 امامزاده اين شهر و توابع آن و اماكن فرهنگى مذهبى چون مسجد امام حسن عسكرى(ع)، مسجد جامع، مزار برخى اصحاب امامان، ونيز مرقد كاروانى از دانشوران و مشاهير شيعه، چه مىشود، شايسته بود به طور گذرا به اين بناهاى ارزشمند اشاره مىگرديد.
درص 124 تعليمات اجتماعى چهارم، وجود چندين خيابان، بازار، مغازه، ادارات، كارخانجات، بيمارستانها و ساير مراكز خدماتى، سيماى شهر را تشكيل مىدهند، امّا واقعيّت غير از اين را به اثبات مىرساند. در ايران و بسيارى از كشورهاى مسلمان، فضاهاى شهرى به گونهاى شكل گرفتهاند كه در آنها سيماى غالب و برجسته و تعيين كننده، گنبد و گلدسته مساجد، امامزادهها، حسينيهها، مقابر علما و ساير اماكن مذهبى مىباشد حتى محلات شهرها هويت و موجوديت فرهنگى و ارزشى خود را از يك مركز معتبر دينى و مقدّس وام گرفتهاند و معمولاً مردم هنوز هم شاهد چنين جلوههايى در شهرهاى تاريخى و قديمى ايران، خاورميانه، آسياى مركزى و آسياى جنوب شرقى، آفريقاى شمالى و شرقى مىباشند اگرچه گسترش بى رويه جمعيت و توسعه غير اصولى زندگى شهرى و احداث معابر و خيابانهاى جديد، خطرى جدى براى اين هويت مذهبى و فرهنگى به شمار مىآيند.
در ص 57 تعليمات اجتماعى سوم، به سرزمين فلسطين و قدس اشاره گرديده امّا مشخص نيست كه چرا اين كشور اشغال و غصب گرديده، چه كسانى بر آن ظالمانه سلطه يافتهاند و چه اقشارى را آواره و بى خانمان نمودهاند، اين سرزمين در كجا قرار دارد و براى مسلمانان جهان چه اهميتى دارد، به روز قدس هم اگر اشارهاى مىگرديد و حكمت نامگذارى آن از سوى امام خمينى تبيين مىگشت، بسيار جالب بود.
شيوه هاى اصلاحات از ديدگاه امير مومنان على عليه السلام
شيوههاى اصلاحات از ديدگاه اميرمؤمنان على عليه السلام
فاطمه وثوقى
در هر جامعه پايههاى حكومت بواسطه عدالت اجتماعى مستحكم مىگردد. در اين راستا رهبرى مدبّرانه در اجراى عدالت نقش بسزايى دارد. بنابراين نخستين گام براى ايجاد و گسترش عدالت اجتماعى در زمان رسولخدا(ص) پايه گذارى شد تا اينكه زمينه هدايت همگان فراهم گردد، اما به جهت رخ دادهاى بعد از رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام، جامعه اسلامى دچار دگرگونيهاى فرهنگى، اجتماعى و سياسى گرديده و اجراى عدالت نيز دستخوش سياستهاى گوناگون گرديد و آنچه در حال حيات پيامبر اسلام پايه ريزى شده بود از مسير اصلى منحرف شده و به سوى سياستهاى قبيله گرائى، قوميت و….سوق داده شد.
هر چند اميرمؤمنان على (ع) در مواقع حساس مانع بروز برخى از حوادث ناگوار مىشد اما به جهت تكرار سياستهاى نسنجيده و غير اسلامى، جهان اسلام دچار فساد، تبعيض، تشتت و انحراف گرديد. و ضربه مهلكى بر پيكر عدالت وارد شد.
مردم كه از بى عدالتى به ستوه آمده بودند پس از به قتل رساندن خليفه سوم به سوى على بن ابى طالب(ع) روى آوردند و با اصرار از ايشان خواستند كه زمام امور مسلمين را به عهده بگيرند. آن حضرت با توجه به نابه سامانىهاى موجود، ابتدا از پذيرش اين مسؤوليت بزرگ امتناع مىكردند و معتقد بودند كه اگر مانند فردى از اعضا و امت اسلامى باشند بهتر است، تا اينكه امير اين قافله از هم گسيخته و حيران باشند. اما بر اثر ازدحام و اصرار مردم ايشان با شرط، اصلاحات زير بنايى، خلافت را قبول كردند:
«سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد. سخت آزمايش مىشويد، چون دانه هايى كه در غربال مىريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند! بهم خواهيد ريخت و زير و رو خواهيد شد تا آنكه پايين به بالا و بالا به پايين رود؛ آنان كه در اسلام سابقهاى داشتند، و تا كنون منزوى بودند، بر سر كار مىآيند، و آنها كه به ناحق پيشى گرفتند عقب زده خواهند شد».(1)
از ديدگاه آ ن امام همام يكى از زمينههاى هدايت و بازگشت به سوى خدا ايجاد عدالت بين تمام اقشار مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان بود. بنابراين ايشان با شيوههاى منحصر به فرد و خداپسندانه خود به همراه كارگزاران لايق و پرهيزكار، نظام نوپاى اسلام را كه رو به انحطاط و فساد پيش مىرفت، دوباره سر و سامان داده و حيات دوباره بخشيدند.
براى ايجاد يك جامعه اسلامى مقتدر و نمونه، علاوه بر مديريت شايسته و ايثارگرانه، برنامه ريزى منسجم و منظم همراه با مجريان سخت كوش و متعهد از ضروريات اصلاحات بشمار مىرود. با توجه به دوران ويژه خلافت مولاى متقيان كه يك دگرگونى فاحش معنوى، فرهنگى و… در جريان بود، و از طرفى زمينه سازى براى هدايت و بازگشت و تقويت اركان هدايت، انتخاب افراد لايق و متعهّد را ضرورت مىبخشيد بنابراين اميرمؤمنان اولين گام اصلاحات را با انتخاب افراد صالح و صادق براى اجراى عدالت اجتماعى برداشتند. غالب اين افراد تربيت شده مكتب علوى بودند، اين كارگزاران شايسته با اراده آهنين خود ابتكار عمل را بدست گرفتند. و با خلّاقيّت و صداقت در كردار و رفتار، مردم را به حكومت دينى خوشبين و اميدوار كردند.
كارگزاران مجريان عدالت
مولاى متقيان بخوبى مىدانستند كه هرگاه در رأس امور افراد صالح قرار بگيرند به طبع آنان، زيردستان نيز انسانهاى متعهدى خواهند بود، كه لازمه يك جامعه دينى است.
افرادى كه امام به عنوان والى يا حاكم به مناطق مختلف سرزمين اسلامى مىفرستادند تخصص كافى و علم و آگاهى لازم را داشتند و با اختيارات كافى كه در اختيار داشتند توانستند در مدت نسبتاً كوتاهى جامعه را به سوى صلاح و فلاح سوق دهند و با رهنمودهاى الهى مولاى متقيان مشكلات را پشت سر مىگذاشتند. در اين راستا رهنمودهاى روشنگرانه امام، مدام قوت قلب و چراغ راه كارگزاران بود و پيوسته موقعيت و مقام آنها را به ايشان يادآور مىشد. تا مبادا كوتاهى رخ بدهد.
از جمله توصيههاى حكيمانه اميرمؤمنان كه جامعيت ويژهاى در ميان خطابهها و نامههاى آن حضرت دارد نامه معروف خطاب به مالك اشتر مىباشد كه در آن نامه آن حضرت همه ابعاد و زواياى ابزار و عوامل عدالت اجتماعى را لحاظ كردهاند. در فرازى از اين نامه چنين آمده است: «پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولتهاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند. پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيار گير و از آنچه حلال نيست خويشتن دارى كن…» «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز چنان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دستهاند، دستهاى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مىباشند. اگر گناهى از آنان سر زد يا علت هايى بر آنان عارض شود….آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير آن گونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد و بر تو آسان گيرد.»(2)
با توجه به فرازهاى نامه مالك اشتر مىتوان به اين مطلب توجه داشت كه براى اداره امور علاوه بر تدبير و كاردانى با اقتدار مىبايست به ابزارهاى عاطفى و انسانى نيز تمسك جست.
در نامهاى ديگر امام على (ع) خطاب به كارگزار خود مىفرمايند: «به ريسمان قرآن چنگ بزن و از آن نصيحتپذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار….مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به ياد آور…از كارى كه ترا خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشايند است بپرهيز…خشم خود را فرو نشان و به هنگام قدرت ببخش و به هنگام خشم فروتن باش و در حكومت مدارا كن تا آينده خوبى داشته باشى.»(3)
رهنمودهاى امام عليه السلام نشانگر تأثير ايمان و اعتقاد صحيح در هدايت و اصلاح جامعه دارد كه ايشان توجه كارگزاران را به آن سمت و سو جلب مىكردند. در فراز ديگرى از نامه مالك اشتر فرمودند: «به مردم نگو به من فرمان دادند و من نيز فرمان مىدهم، پس بايد اطاعت شود، اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد مىكند و دين را پژمرده و موجب زوال نعمت هاست.»
«دوست داشتنىترين چيزها در نزد تو، در حق، ميانهترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گستردهترين باشد، هرگز نيكوكار و بد كار در نظرت يكسان نباشد. زيرا نيكوكاران در نيكوكارى بى رغبت و بدكاران در بدكارى تشويق مىگردند، پس هر كدام از آنان را بر اساس كردارشان پاداش ده.»
«بدان اى مالك! هيچ وسيلهاى براى جلب اعتماد والى به رعيت بهتر از نيكوكارى به مردم و تخفيف ماليات و عدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نمىباشد.» امير مؤمنان در اين نامه به حقوق تمام اقشار مردم اعم از نظامى، تاجر، اديب، كارگر و….دستور العملهايى داده و رهنمودهاى لازم را مبذول داشته و يادآور شدند كه با رعايت حقوق هر يك از اقشار، جامعه منجر به شكوفايى عدالت در جامعه اسلامى مىگردد. كه حاكم دين نبايد از آنها غفلت نمايد.
مولاى متقيان در نامهاى ديگر خطاب به والى خود چنين مىفرمايند: «در بامداد و شامگاه در يك مجلس عمومى به امر اطلاع رسانى و آموزش (كه از ابزارهاى اصلاح يك جامعه است) با مردم بنشين، آنهايى كه پرسشهاى دينى دارند با فتواها آشنا گردان و ناآگاه را آموزش ده و با دانشمندان به گفتگو بپرداز، جز زبانت چيز ديگرى پيام رسانت با مردم، جز چهره ات دربانى وجود نداشته باشد.»(4)
در يك رهنمود ديگر امام عليه السلام خطاب به «عبداللّه بن عباس» فرماندار بصره چنين فرمودند: «با مردم به هنگام ديدار در مجالس رسمى و در مقام داورى، گشاده رو باش و ازخشم بپرهيز كه سبك مغزى، به تحريك شيطان است.»(5)
رهبر فرزانه اسلام با توجه به روان شناختى جامعه اسلامى، كه در آن مردم غير مسلمان نيز زندگى مىكنند و حق و حقوقى دارند، علاوه بر توصيههاى دينى، رفتار انسانى را به حاكمان خود توصيه مىكردند، و در برخى موارد آنها را مورد عتاب قرار مىدادند و حقوق غير مسلمانها را يادآورى مىكردند. در نامه خطاب به حاكم فارس چنين فرمودند: «پس از نام خدا و درود، همانا دهقانان مركز فرمانداريت از خشونت و قضاوت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند، من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و سنگدلى و بدرفتارى هستند زيرا با ما هم پيمانند. پس در رفتار با آنان، نرمى و درشتى را به همآميز، رفتار توأم با شدت و نرمش داشته باش، اعتدال ميانه روى را در نزديك يا دور كردن رعايت كن.»(6)
بدين گونه بود كه حكومت عدل علوى در جامعه اسلامى از چشمه زلال سعادت ابدى كام مسلمانان را شيرين نمود و آنها را به حكومت دينى اميدوار ساخت.
اصلاحات اقتصادى
از آنجا كه لازمه هر جامعه با ثبات و مقتدر حفظ و داشتن يك سيستم منظم و كارآمد اقتصادى است و به منزله رگهاى حياتى عمل مىكند. مىبايست اميرمؤمنان از اين بُعد نيز به اصلاح جامعه مىپرداختند. آن حضرت مىفرمودند: «با فقر در هر جبهه از هر سو مىجنگم تا بر او پيروز شوم.»
اصلاح امر معيشت اثر بسزائى در اصلاح مردم و آبادانى جامعه دارد و به عنوان يكى از زمينههاى هدايت نمود پيدا مىكند. اميرمؤمنان براى جلوگيرى از فساد اقتصادى و اجراى عدالت اجتماعى همواره در تقسيم رفاه و اموال بيت المال دقت ويژهاى داشتند و در اين رابطه به جزئيات نيز توجه مىكردند به عنوان مثال در يك مورد هنگامى كه اموال بيت المال را بين نمايندگان قبائل تقسيم مىكردند – تكه نانى باقى ماند آن حضرت همان نان را هم به نسبت مساوى بين نمايندگان قبائل تقسيم كردند.»(7)
رهبر عدالت گستر اسلام براى جلوگيرى از حيف و ميل اموال عمومى، كه در دوران خليفه سوم به اوج خود رسيده بود و موجب خشم و نفرت مردم قرار گرفته بود، روز دوم خلافت خود چنين فرمودند: «به خدا سوگند بيت المال تاراج شده را هر كجا يابم به صاحبان اصلى آن باز مىگردانم، گرچه با آن ازدواج كرده يا كنيزانى خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براى عموم (مردم) است و آن كسى كه عدالت بر او گران آيد تحمّل ستم بر او سختتر است.»(8)
مولاى متقيان در مورد امور اقتصادى علاوه بر رعايت تقسيم اموال عمومى به مردم و كارگزاران توصيه مىكردند كه از اسراف بپرهيزند چرا كه اسراف يكى از عوامل ركود اقتصادى و عمران و آبادانى است در نامه جانشين فرماندار بصره چنين آمده است: «اى زياد از اسراف بپرهيز و ميانه روى را برگزين از امروز به فكر فردا باش و از اموال دنيا به اندازه كفايت خويش نگهدار…»(9)
از آنجا كه از ديدگاه امام على عليه السلام اقتصاد شريان حيات زندگى دنيايى است و اصلاح آن موجب آرامش خاطر مردم شده و زمينه درستى و صداقت را نيز فراهم مىنمايد. ايشان ضمن دريافت ماليات(زكات و غيره) توصيههاى اخلاقى و سازنده را نيز مد نظر داشتند و خطاب به ماليات بگيران مىفرمودند: «در سر راه هيچ مسلمان را نترسان و يا بازور از زمين او (ماليات دهنده) نگذر افزونتر از حقوق الهى از او مگير، هرگاه به آبادى رسيدى در كنار آب فرود آى، و وارد خانه كسى مشو، سپس با آرامش و وقار به سوى آنان حركت كن تا در ميانشان قرارگيرى، به آنها سلام كن و در سلام و تعاريف و مهربانى كوتاهى نكن، سپس مىگويى:اى بندگان خدا مرا ولىّ خدا و جانشين او به سوى شما فرستاده، تا حق خدا را كه در اموال شماست تحويل بگيرم، آيا در اموال شما حقى است كه به نماينده او بپردازيد؟ اگر كسى گفت:نه، ديگر به او مراجعه مكن و اگر كسى پاسخ داد: آرى، همراهش برو، بدون آنكه او را بترسانى، يا تهديد كنى يا به كار مشكل وادار سازى، هرچه از طلا و نقره به تو رساند، بردار و اگر گوسفند و شتر بود. بدون اجازهاش داخل مشو، كه اكثر اموال از آن اوست…پس از انتخاب اعتراض نكن….و صاحبش را اجازه ده كه خود انتخاب كند و بر انتخاب او خرده مگير.»(10)
على(ع) در نامهاى ديگر خطاب به مأموران ماليات فرمودند: «به او سفارش مىكنم كه با مردم تندخو نباشد و به آنها دروغ نگويد…بدان! براى تو در اين زكاتى كه جمع مىكنى، سهمى معين و حقى روشن است و شريكانى از ضعيفان و مستمندان دارى، همانگونه كه ما حق ترا مىدهيم، تو هم نسبت به حقوق آنان وفادار باش…»(11)
اميرمؤمنان معتقد بودند كه اخذ ماليات به جهت عمران، آبادانى و رفاه مردم است بنابراين مىبايد رضايت خاطر مردم نيز جلب شود. تا اينكه مردم با رغبت با حكومت همكارى داشته باشند و لذا مىفرمودند: «براى گرفتن ماليات لباسهاى تابستانى يا زمستانى، مركب سوارى و برده كارى او را نفروشيد و براى گرفتن درهمى، كسى را تازيانه نزنيد و به مال كسى دست اندازى نكنيد.»(12)
رهبر عدالت گستر اسلام ضمن توصيههاى جزئى و كلى در زمينه اصلاح اقتصادى، خود بهترين الگو براى مردم بودند و در نهايت فقر و سادگى زندگى مىكردند. در حاليكه مىتوانستند زندگى بهتر از آنرا بدست بياورند.
اصلاح فرهنگ بيمار
از جمله اقدامات اساسى در حكومت علوى توجه به احياء فرهنگ دينى و سنت نبوى بود. همانگونه كه خود حضرت در خطبه معروف شقشقيه به رسالت علماى دينى اشاره كردهاند كه آنها در برابر عهد و پيمان الهى مسؤول هستند، آن حضرت نيز احياء فرهنگ دينى را از دغدغههاى مهم جامعه اسلامى بر مىشمردند و در جهت اصلاح و احياء آن از هرگونه امكانات، زمانى، مكانى و انسانى استفاده نمودند.
فرهنگ هر جامعه بسان اسكلت بندى آن جامعه است كه هرگاه محكم و درست بنا نشده باشد نمىتواند سختىهاى ناشى از پيش آمدها را تحمّل نمايد و پا بر جا بماند، بعد از رحلت رسول مكرم اسلام حوادثى كه پيش آمد فرهنگ دينى و سنّت نبوى اندك اندك دستخوش تحريف و بدعت قرار گرفت و مسلمانان به فرقههاى مختلف تقسيم شده و از حول محور اسلام ناب دور گشتند. بطوريكه خود آنان اظهار مىداشتند: اگر امروز رسولخدا در ميان ما بود مىديد كه تنها نماز و قبله (اذان) مشترك داريم.
به عنوان نمونه «كعب الاحبار» يك فرد عالم يهودى بود كه تازه مسلمان شده بود و از جهان اسلام آگاهى كافى نداشت با اين وجود در زمان خلافت خليفه دوم از سوى وى مأمور پاسخگويى به مسائل دينى مردم بود. او با تحريف حقايق اسلام از منابع تحريف شده يهود بنام كتاب خدا براى مردم آموزش مىداد و تا آنجا پيش رفت كه در مسائل اسلامى صاحب نظر شد و شاگردانى چون عمرو عاص و معاويه تربيت كرد. بدين گونه احاديث جعل و اسرائيليات وارد جهان حديثى اسلام شد و احاديث ناب و سنت نبوى را تحت تأثير قرار داد.
مولاى متقيان در اين راستا مىفرمايند: «هيچ بدعتى در دين ايجاد نمىشود مگر آن كه سنتى ترك گردد، پس از بدعتها بپرهيزيد.»(13)
با كمال تأسف در اثر تساهل و تسامح عدّهاى از زمام داران و مردم، سخنان و روش امثال كعب الاحبارها و تيم دارىها نه تنها مورد پذيرش قرار گرفت بلكه جنبه قانونى و دينى، نيز پيدا كرد. بطوريكه در يك مورد ابن عباس با معاويه بر سر معناى قرآن يا تفسير آن با هم اختلاف پيدا كردند و معاويه به ابن عباس گفت: اگر سخن مرا قبول ندارى به عمروعاص يا كعب الاحبار مراجعه كن.»(14)
رهبر فرزانه همواره در فرصتهاى مناسب با رفتار و كردار و سخنان الهى خود مردم را به مبدأ هستى توجه مىدادند و آنان را به بازگشت به سوى خدا ترغيب مىكردند. و نقش آنها را در احياء فرهنگ دين يادآور مىشدند. «اى مردم! چرا غ دل را از نور گفتار گوينده با عمل روشن سازيد و ظرفهاى جان را از آب زلال چشمه هايى كه از آلودگىها پاك است پر نماييد…همانا بر امام واجب نيست جز آنچه را كه خدا امر مىفرمايد، و آن كوتاهى نكردن در پند و نصيحت، تلاش در خيرخواهى، زنده نگهداشتن سنت پيامبر(ص) جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، رساندن سهمهاى بيت المال به طبقات مردم است. پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آنكه درختش بخشكد تلاش كنيد، و پيش از آنكه به خود مشغول گرديد از معدن علوم اهل بيت دانش استخراج كنيد….»(15)
از سخنان شكوِه مانند مولاى متقيان مىتوان به عمق فاجعه فرهنگى پى برد كه چگونه مسلمين در آستانه سقوط قرار گرفته بودند: «با آن همه بزرگوارى و كرامت، هم اكنون مىنگريد كه قوانين و پيمان الهى شكسته شده، اما خشم نمىگيريد، در حاليكه اگر پيمان پدرانتان نقض شده بود. ناراحت مىشديد، شما مردمى بوديد كه دستورات الهى ابتدا به دست شما مىرسيد و از شما به ديگران ابلاغ مىشد و آثار آن، باز به شما بر مىگشت. اما امروز جايگاه خود را به ستمگران واگذاشتيد و زمام امور خود را به دست بيگانگان سپرديد و امور الهى را به آنان تسليم كرديد!»(16)
«از راه و رسم پيامبرتان پيروى كنيد كه بهترين راهنماى هدايت است، رفتارتان را با روش پيامبر تطبيق دهيد كه هدايت كنندهترين روشهاست.»(17)
از سخنان اميرمؤمنان به وضوح مشاهده مىشود كه مردم آشكار و با اهمال تسليم فضاى موجود شده بودند آنجا كه فرمودند: «به هوش باشى اى شنونده! و از خواب غفلت بيدار شو، از شتاب خود كم كن، و در آنچه از زبان پيامبر(ص) به تو رسيدهاند انديشه كن، كه ناچار به انجام آن مىباشى و راه فرارى وجود ندارد…»(18)
در مورد ديگر امام فرمودند: «گروهى در درياى فتنهها فرو رفته، بدعت را پذيرفتند و سنتهاى پسنديده را ترك كردند، مؤمنان كنارهگيرى كرده و گمراهان و دروغ گويان به سخن آمدند. مردم! ما اهل بيت پيامبر چون پيراهن تن او، ياران راستين او…و درهاى ورود به معارف آن مىباشيم كه جز از در هيچ كس به خانهها وارد نخواهد شد و هركس غير از در وارد شود، دزد ناميده مىشود.»(19)
«فتنهها با تلخى خواستهها وارد مىشود، خونهاى تازه را مىدوشد، نشانههاى دين را خراب و يقين را از بين مىبرد….پس سعى كنيد كه شما پرچم فتنهها و نشانههاى بدعت نباشيد و آنچه را كه پيوند امت اسلامى بدان استوار، و پايههاى طاعت بر آن پايدار است بر خود لازم بشماريد.»(20) هرچند اميرمؤمنان نهايت سعى و تلاش خود را كردند اما مدت كوتاه خلافت اين مجال را به ايشان نداد كه اصلاحات فرهنگ دينى خود را بنماياند.
اصلاحات قضايى
يكى ديگر از دغدغههاى اميرمؤمنان در دوران خلافتشان اصلاح امور قضايى و رعايت حقوق فردى، اجتماعى امت مسلمان بود. كه در زمانهاى گذشته با چشم پوشىهاى قومى، قبيلهاى و سياسى ناديده گرفته مىشد. واى بسا مظلوم به جاى ظالم مجازات نيز مىشد. آن حضرت در مورد مقابله با ظلم و ستم چنان با قاطعيت و شهامت وارد عرصه شدند كه هيچ ظالمى نمىتوانست از چنگال عدالت بگريزد. چنان با انصاف و عدل از حق دفاع مىكردند كهاى بسا خود مجرمان به قضاوت خشنود مىشدند. مىفرمودند: «افراد خوار و ستمديده در نزد من بسيار قوى و عزيز هستند تا اينكه حق آنانرا به آنها بازگردانم و افراد قوى و ستمگر در نزد من بسيار ناتوان و ضعيف هستند تا اينكه حق را از آنان باز پس بگيرم.»(21)
در امر قضاوت و احقاق حق، اميرمؤمنان چنان جدى و مصمم عمل مىكردند كه حتى از داغ نهادن بر دست برادر خويش واهمهاى نداشتند تا اينكه برادر حرارت آتش را بر جسم خود احساس كند و تقاضاى سهم بدون نوبت از بيت المال مسلمين ننمايد.
«سوگند به خدا برادرم عقيل را ديدم كه به شدت تهيدست شده و از من درخواست داشت تا يك من از گندمهاى بيت المال را به او ببخشم….پى در پى مرا مىديد و درخواست خود را تكرار مىكرد. چون به گفتههاى او گوش دادم، پنداشت كه دين خود را به او واگذار مىكنم و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست بر مىدارم روزى آهن را در آتش گداخته و به جسمش نزديك كردم تا او را بيازمايم پس چون بيمار از درد فرياد زد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد به او گفتم اى عقيل، گريه كنان بر تو بگريند، از حرارت آهنى مىنالى، كه انسانى به بازيچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخى مىخوانى كه خداى جبارش با خشم خود آنرا گداخته است؟…..»(22)
امام و رهبر عدل گستر جهان اسلام خود نيز در محضر قاضى بدون شاهد نتوانست حق فردى خود را تصاحب كند چنانچه معروف است آن حضرت با مردى از يهود بر سر زرهى نزاع داشتند هنگاميكه نزد قاضى وقت «شريح قاضى» براى دادخواست روانه شدند. قاضى به احترام اميرمؤمنان از جاى خود برخاسته و امام را به جاى خود نشاند آن حضرت ضمن اعتراض به عمل يك جانبه قاضى، كه چرا تنها از وى احترام كرده و طرف ديگر نزاع را احترام نكرده است، سخنان رسولخدا را درباره قاضى به وى يادآور شدند و سپس از شريح خواستند كه به قضاوت بپردازد و چون امام براى ادعاى خود، كه زره از آن ايشان است شاهدى نداشت از حق مسلم خود محروم شدند و چون مرد نصرانى قضاوت اسلام را در مورد ولىّ مسلمين اميرمؤمنان مشاهده كرد به خلاف خود اعتراف كرده و شهادتين را بر زبان جارى ساخت.(23)
رهبر عدالت گستر اسلام بقدرى در مورد حقوق فردى حساس و دقيق بودند كه حتى حقوق شهروندى غير مسلمانان را نيز جدى مىگرفتند: «…بمن خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بود وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشوارههاى آنها را به غارت برده در حالى كه هيچ وسيلهاى براى دفاع جز گريه و التماس نداشتهاند…اگر بر اين حادثه تلخ مسلمانى از روى تأسف بميرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.»(24)
هنگاميكه عدّهاى به امام يادآورى كردند، كه معاويه با هدايا و پولهاى فراوان، عدّهاى را جذب كرده، شما هم از اموال عمومى به اشراف عرب و بزرگان قريش ببخشيد و از تقسيم مساوى بيت المال دست برداريد، تا به شما گرايش پيدا كنند، امام فرمودند: «آيا به من دستور مىدهيد براى پيروزى خود، از جور و ستم درباره امت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم، استفاده كنم؟ بخدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است…هرگز چنين كارى نخواهم كرد. اگر اين اموال از خودم بود به گونهاى مساوى در ميان مردم تقسيم مىكردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست! آگاه باشيد، بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زياده روى و اسراف است….»(25)
از آنجا كه رعايت حقوق فردى آثار مثبتش به جامعه باز مىگردد و زمينه فضاى سالم را براى رسيدن به كمال فراهم مىنمايد امام بزرگوار خطاب به مالك اشتر چنين فرمودند: «از ميان مردم برترين فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن، كسانى كه مراجعه فراوان، آنها را به ستوه نياورد. در اشتباهاتش پافشارى نكند و بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوتهاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او بر طرف گردد و به مردم نيازمند نباشد.»(26) قضاوت درست ضمن اينكه امنيت را به جامعه باز مىگرداند موجب نشاط روانى و انگيزش بسيار براى فعاليت و سازندگى در جامعه مىباشد، اما اجراى عدالت چنان براى عدّهاى سخت و طاقت فرسا بود كه تحمّل امام براى آنها دشوار بود و سرانجام مسير زندگى آنها را عوض كرد. اما در مقابل اين عدّه ضعفا در آرامش زندگى كردند.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، ترجمه مرحوم دشتى، خ 16.
2. نهج البلاغه، نامه 53.
3. نهج البلاغه، نامه 69.
4. نهج البلاغه، نامه 60.
5. نهج البلاغه، نامه 76.
6. نهج البلاغه، نامه 19.
7. عدالت اجتماعى، محسن قرائتى، ص 160.
8. نهج البلاغه، خطبه، 15.
9. نهج البلاغه، نامه 21.
10. نهج البلاغه،ترجمه و شرح فشرده محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتيانى، نامه 25.
11. نهج البلاغه، نامه 26.
12. نهج البلاغه، نامه 51.
13. نهج البلاغه، خطبه، 145.
14. طالبين به سرى كتابهاى علامه عسگرى مراجعه نمايند (نقش ائمه در احياء دين).
15. نهج البلاغه، خطبه 105.
16. نهج البلاغه، خطبه 106.
17. نهج البلاغه، خطبه 110.
18. نهج البلاغه، نامه 153.
19. نهج البلاغه، نامه 154.
20. نهج البلاغه، نامه 151.
21. مقاله حكومت پنج ساله و اصلاحات، نگارنده، به نقل از صوت العداله الانسانيه، جرج جرداق، ج 1، ص 63.
22. نهج البلاغه، خطبه 224.
23. فضائل الخمسه من الصحاح السّتة، تأليف علّامه السيد مرتضى الحسين الفيروز آبادى، ج 3، ص 27.
24. نهج البلاغه، خطبه 27.
25. همان، خطبه 127.
26. همان، خطبه 53.
فلسطين ؛ قلمرو مسلمين
فلسطين قلمرو مسلمين
غلامرضا گلى زواره
قلمرو مقدّس
سخن از سرزمينى است كه سفيران نور و رسولان الهى را در بستر پاك خويش پرورش داده و خطى روشن از خاك تا افلاك كشيده است. قلههاى رفيع، تپههاى سر سبز و درّههاى با طراوت آن جاى پاى پيامبران است.
شهرى كه بنيان گذار و معمارش انبياء بودهاند و در اين قلمرو جلوههاى حق را ترسيم كردهاند حضرت سليمان و داوود در اين مكان جاه و جلالى داشته و زكريا در اينجا به يحيى بشارت داده است، ابراهيم(ع) به فلسطين هجرت نمود و موسى(ع) تجلّى خداوند را در ارض مقدّس ناظر بود و با خداى خويش تكلّم نمود.
حضرت عيسى آن پيامآور پاكى و صفا و وارستگى در اين ديار ديده به جهان گشود و پس از آن در گهوارهاش براى دفاع از صداقت مادرش مريم، لب به سخن گشود و از اين مكان به سوى آسمان عروج كرد و ميهمان قدسيان گشت.
زاده بلدامين، برگزيده پيامبران و خاتم رسولان به قدس سير داده شد و معراجش به جانب آسمان از اين مكان آغاز گرديد زيرا در اينجا پايههاى نردبان عروج به ملكوت را نهادهاند. جبرئيل در همين پايگاه پاك به آن حضرت گفت: محل حشر و نشر، حساب و روز جزا و صراط در فلسطين برپا خواهد شد.(1) آن روح قدسى در اين بيت مبارك با اشاره فرشته الهى جلو رفت تا به امامتش پيامبران سلف نماز گزارند.(2)
بيت المقدس برگزيده خداوند است و قرآن آن را بقعه مبارك ناميده و طور سينين را چون درّى ثمين بر جبينش نهاده و نخستين پيشواى شيعيان آن را قصرى از قصرهاى بهشت مىداند، رسول اكرم(ص) پيروان خويش را توصيه كرده براى اين مسجد، مسجد الحرام و مسجد خود(مسجد النبى) بار سفر ببندند.(3)
پيرو سه آيين بزرگ آسمانى آن را قبله گاه خود دانسته و احترام فوق العادهاى براى مسجد الاقصى قائلند بيت المقدس قبلهگاه اوّليه مسلمانان تا سال دوم هجرت بود و سپس پيامبر اكرم(ص) به فرمان الهى قبله مسلمين را از آن جا به مسجد الحرام در مكه تغيير داد.(4)
موقعيت جغرافيايى
كشور فلسطين با 27000 كيلومتر مربع (صد و شصت و سومين كشور جهان) و حدود چهار و نيم ميليون نفر جمعيت در انتهاى جنوب شرقى درياى مديترانه و در جنوب غربى قاره آسيا (در منطقه خاورميانه) واقع شده كه اين قاره را به آفريقا پيوند مىدهد.(5)
از شمال به لبنان، از شمال شرقى به سوريه، از شرق به اردن، از جنوب به خليج عقبه و درياى سرخ، از جنوب شرقى به مصر محدود مىباشد، اين سرزمين را از ديدگاه سيماى عمومى و ناهموارىها به چهار دسته تقسيم مىكنند:
1- جلگهها و دشتهاى ساحلى كه از حاصل خيزترين نواحى فلسطين به شمار مىآيد و براى كشت مركبات مناسب است، جبل كرمل اين منطقه را به دو بخش تقسيم كرده كه دشت عكا در شمال و نوار ساحلى فلسطين در جنوب آن واقع مىباشد.
2- كوهها و تپهها كه اگرچه سنگلاخى است ولى برخى مناطقش براى كاشت زيتون، بادام، سيب و گلابى مناسب مىباشد. نواحى الجليل، كرمل، نابلس، هبرون(الخليل) در اين قلمرو قرار مىگيرند. و در دشتهاى بين آنها غلات، حبوبات و سبزيجات مىكارند.
3- دره رود اردن كه از سطح دريا پايينتر است و با وجود خاك خوب از منابع آب كافى برخوردار نمىباشد، در شرق آن رود اردن كه درياچه طبريه را به بحرالميّت متصل مىكند جريان دارد.
4- صحراى جنوبى يا بيابان نقب كه نيمى از سرزمين فلسطين را در بر مىگيرد و مناطق شمالى آنها قابل كشت است ولى هرچه به طرف جنوب برويم حالت كويرى و بيايانى مىيابد.(6)
آب و هواى فلسطين در تابستانها گرم و در زمستانها معتدل و بارانى است رود مهمّى در آن جريان ندارد و صرفاً نهر اردن مرز مشترك فلسطين، اردن و سوريه را بوجود مىآورد.
در حال حاضر از حدود 27000 كيلومتر مربع، 20700 كيلومتر مربع در اشغال رژيم صهيونيستى است و صرفاً نوار غزه با 363 كيلومتر مربع وسعت و كرانه باخترى با 5900 كيلومتر مربع مساحت در اختيار فلسطينىها قرار دارد كه اين مناطق هم عملاً در تصرف اشغالگران است و ساكنين آن از هرگونه آرامش و امنيتى محرومند.
حدود سه ميليون نفر فلسطينى از سرزمين خود رانده و آواره شده و در نواحى گوناگون خاورميانه و اروپا و آمريكا پراكندهاند، آنان غالباً در كشورهاى لبنان، اردن، مصر و سوريه و برخى كشورهاى عربى به سر مىبرند.(7)
در گذر تاريخ
سرزمين فلسطين از قديمىترين مناطق مسكونى جهان به شمار مىآيد و مهاجران سامى نژاد به نام كنعانيان در 3500 سال قبل از ميلاد به اين ناحيه مهاجرت كردند و در آن سكنى گزيدند در هزار سال قبل از ميلاد قومى به نام «فيلسطين» جاى آنها را گرفتند كه نام فلسطين هم از همين قوم گرفته شده است.
در 539 قبل از ميلاد كورش با تأسيس نخستين امپراتورى ايرانى بابل و فلسطين را به تصرف خود درآورد، با انقراض هخامنشيان در 330 قبل از ميلاد فلسطين به دست جانشينان اسكندر مقدونى افتاد و يونانيان تا 198 سال پيش از ميلاد آن را تحت كنترل داشتند.
در سال 63 قبل از ميلاد فلسطين به تصرف روميان درآمد و با تجزيه اين امپراتورى به دو بخش غربى و شرقى به عنوان يكى از مهمترين ايالات روم شرقى تحت كنترل دولت بيزانس كه مركز آن در قسطنطنيه (استانبول تركيه) قرار داشت در آمد. با رسميت يافتن آيين مسيح در ميان روميان، اين آيين در فلسطين رواج يافت.
در سال 611 ميلادى اين ناحيه بار ديگر به تصرف ايرانيان درآمد كه هراكليوس امپراتور روم فلسطين را از ايرانىها بازپس گرفت.
در همين اوان با ظهور دين اسلام در شبه جزيره عربستان و بعثت نبى اكرم در شهر مكّه، قدرت معنوى، مذهبى و سياسى جديدى در جهان ظاهر گرديد. در سال 634 م سرزمين فلسطين به همراه شام به تصرف رزمندگان مسلمان درآمد و اين نواحى جزو قلمرو جهان اسلام شد.
مركز خلافت اسلامى در آن روزگاران دمشق در نزديك فلسطين بود و به فرمان خلفاى وقت مسجد الاقصى و قبة الصخره در بيت المقدس با اسلوب معمارى اسلامى ساخته شد.
از آن جا كه اين شهر براى يهوديان و مسيحيان قداست ويژهاى داشت و قبله نخستين مسلمين هم به شمار مىآمد، در اين دوران پيروان آيينهاى توحيدى مذكور در اجراى مراسم ويژه مذهبى خود از آزادى كامل برخوردار بودند و آزادانه مراسم و شعائر مذهبى خود را انجام مىدادند.
به همين دليل آدام متز اعتراف مىكند: آن چه كه ممالك اسلامى را از اروپاى مسيحى تفكيك مىكند وجود اقليتهاى مذهبى غير مسلمان است كه در اين نواحى آزادانه به سر مىبردند در صورتى كه در اروپاى مسيحى يك چنين چيزى هرگز ديده نمىشد، اين آزادى را يهوديان و مسيحيان بر اثر يك سلسله پيمانها و قوانينى كسب كرده بودند، او مىافزايد بين پيروان سه دين بزرگ در قلمرو مسلمين چنان هم زيستى و رفتار مسالمتآميز قرار داشت كه گويى يهود و مسيح از قلمرو حكومت مسلمين بيرون هستند و اين وضع براى اروپاى قرون وسطى هرگز قابل درك نبود.(8)
رشد و توسعه روزافزون دين اسلام در فلسطين موجب شد كه زبان عربى در آن گسترش يابد و حتى مسيحيان به زبان عربى سخن گويند.
در جنگهاى صليبى كه از سال1096 تا 1099 ميلادى طول كشيد سرانجام بيت المقدس به تصرف مسيحيان درآمد و مملكت لاتينى اورشليم شكل گرفت، فاتحان مزبور در برخورد با مسلمين قساوتهايى بروز داده و جناياتى مرتكب شدهاند كه روى مغولان وحشى را سفيد نمودهاند.
پرفسور جان ديون پورت مىنويسد:قواى مهاجم هيچ ملتى در هيچ عصر و زمانى در هرزگى، شرارت و بى شرمى، شهوترانى،فسق و فجور بيشتر از اين دست كه بنام جنگ مقدّس رفته بودند، نبوده است.
جنگ جويان صليبى عنيفترين و شديدترين نمونههاى تعصب را تشويق و ترويج نمودند، جنگ يك وظيفه مقدّس تلقى گرديد و به جاى دعا و احسان و كارهاى نيك قتل مسلمين كفاره گناهان در معاصى شناخته مىشد.(9)
گوستاولوبون نوشته است: اينان پايه قساوت و خونخوارى را به جايى رسانيدند كه نظيرش را در ميان هيچ مذهبى نمىتوان يافت.(10) ويل دورانت نيز گزارش وحشتناك و فجيعى از اين كشتارها و جنايات ارائه كرده است.(11)
مملكت لاتينى در سرزمين فلسطين تا سال 1187 م دوام داشت كه در اين سال سلحشور مسلمان و دلاور كُرد، صلاح الدين ايوبى، بيت المقدس را فتح كرد و سلسله مماليك مصر به تدريج صليبىها را از اين ناحيه بيرون راندند كه تا اوايل قرن شانزدهم بر فلسطين حكمرانى مىنمودند از سال 1517 م فلسطين يكى از ايالات پر اهميّت عثمانى به شمار مىآمد.(12)
تير توطئه
با شروع دوران زوال امپراتورى عثمانى در اواخر قرن نوزدهم و هم زمان با اوجگيرى سياستهاى ضد يهودى در مناطقى از اروپا، تحركى از يهوديان پراكنده شكل گرفت كه به صهيونيزم معروف شد آنان خواهان ايجاد يك وطن ملّى و استقرار تمامى يهوديان در اين سرزمين بودند، به موازات آن جنبش اعراب ملى گرا كه در قلمرو امپراتورى عثمانى بود پا گرفت كه خواهان خروج از استيلاى اين ابرقدرت مسلمان بودند، از سوى ديگر انگلستان كه خواهان از هم پاشيدگى اين دولت مقتدر بود وعده همكارى به اعراب داد و در راستاى اين برنامه در سال 1915م به شريف مكه وعده استقلال داد. اگرچه طبق توافق طرفين تمامى سرزمينهاى عربى در محدوده كشورهاى كنونى عراق، سوريه، لبنان، فلسطين، عربستان و اردن جزو مناطق شريف حسينبن على(شريف مكه) قرار مىگرفت امّا عملاً انگلستان پس از استقرار قيموميت بر فلسطين مدعى شد كه اين سرزمين جزو قلمرو مورد نظر نبوده است.
در سال 1917 م لرد بالفور، وزير امور خارجه وقت انگلستان به صهيونيستها وعده داد كه در استقرار يك ميهن ملّى براى آنان در سرزمين فلسطين اقدام خواهد كرد و دولت بريتانيا در سال 1922 م از سوى جامعه ملل قيموميت اين كشور اسلامى را بدست آورد و جمعيت مهاجر يهود از پنجاه هزار نفر در اوايل قرن بيستم به سيصدهزار نفر در شروع جنگ دوم جهانى رسيد.
اين رفتار تبعيضآميز دولت انگلستان عليه مسلمانان فلسطين و حمايت يكجانبه از يهوديان مورد اعتراض فلسطينىها قرار گرفت و آنان در سال 1936 م اعتصابات گستردهاى را سامان دادند در پاسخ دولت انگلستان فلسطين را به صورت سه كشور مجزا پيشنهاد داد، دولت يهودى در شمال، دولت عرب در جنوب و يك كشور ميانگير در محدوده بيت المقدس و تلآويو – يافا و تحت نظر دولت انگلستان تشكيل مىشد كه فلسطينىها اين نيرنگ را نپذيرفتند.
سرانجام تروريستهاى صهيونيست براى بيرون راندن فلسطينىها به عمليات رعبانگيز و ايذايى دست زدند و صرفاً در يك مورد در دهكده ديرياسين 254 نفر مسلمان را كشتند. با عقب نشينى نيروهاى انگليسى دولت غاصب اسرائيل در سال 1948 م اعلام موجوديت كرد.
مردم فلسطين مبارزات پراكندهاى را عليه متجاوزان مزبور ادامه دادند و در سال1959 م جنبش آزادى بخش ملى فلسطين (فتح) را پايه گذارى كردند كه نخستين جريان ملّى فراگير با هويت فلسطينى بود. در سال 1964م و در اجلاس سران عرب پيشنهاد تشكيل سازمان آزادى بخش فلسطين (ساف) مطرح گرديد كه در همان سال جلسه شوراى ملى فلسطين در شهر بيت المقدس به تصويب رسيد.
در سال 1967م جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل صورت گرفت كه طى آن كرانه غربى رود اردن(از كشور اردن)، نوار غزّه متعلق به مصر و نيز صحراى سيناى مصر و بخشهايى از خاك سوريه در بلندىهاى جولان توسط صهيونيستها اشغال شد.(13)
خطا و خيانت و جنايت
حمايت گسترده فلسطينيان ساكن كشور اردن از جنبشهاى خودجوش فلسطينى، پادشاه وقت اردن، ملك حسين، را در موجى از هراس قرار داد و در نتيجه فلسطينىها با يكى از مصايب خونين و تلخ تاريخ خود مواجه شدند زيرا نيروهاى اردن در يك سركوبى گسترده فاجعه سپتامبر سياه را بوجود آوردند. در سال 1974م سازمان آزادى بخش فلسطين به عنوان تنها نماينده قانونى مردم فلسطين از سوى سران اجلاس عرب به رسميّت شناخته شد و در همان سال به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل متحد پذيرفته شد.
اما نه اين جنبش و نه اعراب مسلمان و نه سازمانهاى بين المللى، موفق شدند از دردها و آلام و رنجهاى مردم فلسطين بكاهند بلكه اين زخم خون چكان جهان اسلام همچنان كهنهتر و عفونىتر شد. به عنوان مثال در سال 1980م نخست وزير وقت اسرائيل و انور سادات رئيس جمهور مصر در كمپ ديويد آمريكا قرارداد صلح و سازش را با ميانجى گرى آمريكا به امضاء رساندند اين خطاى خطرناك، اسرائيل را براى ادامه جنايات و تجاوزات گستاختر ساخت و كمى بعد شروع به گسترش خود نمود و در اولين گام بيت المقدس را به عنوان پايتخت اسرائيل اعلام كرد و به گسترش شهركهاى يهودى نشين در كرانه باخترى رود اردن اقدام نمود.
دو سال بعد ارتش رژيم اشغالگرقدس تهاجم گستردهاى را به كشور مظلوم لبنان آغاز كرد، به اين بهانه كه هستههاى اصلى جنبش مقاومت فلسطين را درهم بكوبد، قتل عام فلسطينىها در اردوگاههاى صبرا و شتيلا صفحهاى تاريك از اين يورش خونين است كه سازمانهاى بين المللى در برابرش سكوت كردند. اسرائيلىها كه لبنان را از زمين و هوا و دريا مورد حمله قرار دادند شهرهاى طاير، صيدون، نبطيه و طرابلس را ويران كردند و تا حوالى بيروت پيشروى نمودند عمليات وحشيانه مزبور هزاران تن كشته داد، در ضمن بسيارى از پلها، لولههاى نفت و گاز، فرودگاهها، بيمارستانها، مدارس و دانشگاهها، ساختمانهاى مهم، خانه و كارخانهها و موزهها به كلّى تخريب و اثرى از اغلب آنان بر جاى نماند، گرچه در سال بعد اسرائيل تعهد داد هرچه زودتر لبنان را تخليه كند و به روابط خصمانه با اين كشور پايان دهد ولى تهاجمات خود را عليه لبنانىها بويژه شيعيان ادامه داد و در نواحى جنوبى ضمن آواره نمودن و كشتار افراد شيعه خرابىهاى فراوانى را به بار آورد، برخى از شخصيتهاى برجسته از جمله سيد عباس موسوى رهبر حزب اللّه را به شهادت رسانيد و متعاقب آن دره بقاع را كه محل استقرار شيعيان است مورد حمله قرار داد، هنوز هم اسرائيل مناطقى از جنوب لبنان را كه در منطقه شبعا واقع شده تحت اشغال خود قرار داده است.(14)
سازش با رژيم صهيونيستى به رغم اين همه عوارض خونين همچنان ادامه يافت كه نمونه آن كنفرانس صلح مادريد است كه در سال 1993 صورت گرفت، در سپتامبر همين سال توافق نامه اسلو كه ميان رژيم صهيونيستى و ساف منعقد گرديد نوعى خودگردانى با اختيارات محدود در منطقه غزه و اريحا كه 5/1% از مساحت كل فلسطين را تشكيل مىدهد به سازمان آزادى بخش فلسطين داده شد اما رژيم صهيونيستى كه قبل از اين قراداد بر 50% از اراضى كرانه باخترى اردن دست اندازى كرده بود بر 73% مساحت آن مستولى گرديد.
در سال 1998 م قرارداد واى ريور(مريلند) ميان رژيم صهيونيستى و عرفات باعث تغيير معامله سياسى از زمين در مقابل صلح به امنيت در مقابل صلح و گسترش مجدد حضور رژيم صهيونيستى در كرانه باخترى شد.(15)
غزّه زندان يك ميليون نفرى
نوار غزه با 45 كيلومتر طول 6 تا 11 كيلومتر عرض و مساحت 365 كيلومتر مربع از يك سو به فلسطين اشغالى و از سوى ديگر به مصر محدود است. در اين ناحيه شهرهاى باستانى رفح، غزه، ديرالبلج، خان يونس و تعدادى روستا و اردوگاه وجود دارد.
غزه از شمال غربى به درياى مديترانه و از جنوب شرقى به ارتفاعات مىرسد، زمينهاى شيب دار بين اين دو بخش قابل كشت بوده و محصولاتى چون زيتون، انگور، انجير و بادام در آن بدست مىآيد، كار در كارگاههاى نسّاجى، بافندگى، صنايع فلزى و ساختمانى هم شغل ديگر ساكنان غزّه است. با اين حال ميزان بيكارى در آن زياد است. رژيم صهيونيستى ساحل آن را تحت كنترل شديد دارد و به همين دليل امكان رفت و آمد فلسطينىها از مسيرهاى آبى وجود ندارد. چند گذرگاه غزه را به فلسطين اشغالى و يك گذرگاه به نام رفح آن را به مصر وصل مىكند، گرچه غزه كه تا پانزده سال قبل يكى از استانهاى فلسطين بود بر اثر مذاكره عرفات با اشغالگران مقرر گرديد در آن كشور فلسطين بوجود آيد با اين حال تا تأسيس اين سرزمين با استقلال كامل راه زيادى در پيش است.
صهيونيستها شهركهاى زيادى را كه در غزه ساخته بودند مدتى قبل تخليه كردند و ظاهراً منطقه را به فلسطينىها تحويل دادند اما در واقع غزه به جاى يك منطقه آزاد و مستقل به يك زندان خيلى بزرگ شباهت دارد. برق آن از نيروگاه مناطق اشغالى تأمين مىشود كه هر لحظه اسرائيلىها مىتوانند آن را قطع كنند، امكانات درمانى و بهداشتى در غزه خيلى ناچيز است و بيماران براى درمان بايد از منطقه خارج شوند، مدرسهها هم منظم باز نمىباشند و به دليل نارسايى آموزشى و تسهيلات اندك و امكانات ناچيز ميزان بيسوادى در غزه زياد است.
بيشتر نيازهاى جمعيت يك ميليون نفرى غزه را سازمانهاى خيريه و بين المللى و برخى كشورهاى اسلامى تأمين مىكنند. غزه ارتش ندارد و نيروهاى نظامى مختلفى امنيت آن را عهده دارند، نوار غزه هم اكنون تحت كنترل جنبش حماس قرار دارد و سازمان فتح در كرانه باخترى استقرار يافته است.
سازمان فتح با اشغالگران و حاميان آنها رابطه دارد ولى حماس مبارزه با صهيونيست را كنار نگذاشته است، رژيم اسرائيل ادعا مىكند براى دفع حملات موشكى از نوار غزه به منطقه آنها اين قلمرو را آزاد نمىگذارد و به همين دليل هر چند وقت يك بار به غزه حمله مىكند و اغلب در اين تجاوزها غيرنظامىها و جوانان به شهادت مىرسند.(16)
صلابت و مقاومت
بدون شك اشغال سرزمين مسلمانان فلسطين ناشى از توطئههاى سازمانهاى بين المللى به سركردگى آمريكا و انگليس، بى توجهى دولتهاى عربى در جلوگيرى از تشكيل اين غده سرطانى است، مردم اين سرزمين مسؤوليت شكست سال 1948م و پس از آن سال 1967م را متوجه رژيمهاى مرتجع منطقه مىدانند كه هويت مستقل فلسطين را قربانى منافع سياسى خود كردند. به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى از سوى ساف گام مهمى در عقب نشينى اين سازمان نسبت به حقوق از دست رفته مردم فلسطين و كسب امتيازى بزرگ براى اين رژيم به شمار مىرود.
بر اساس توافق نامه اسلو، سازمان ساف بندهايى از منشور فلسطين را كه بر ادامه مبارزات مسلحانه و ضرورت نابودى اسرائيل تأكيد داشت حذف كرد كه اين اقدام خشم مسلمانان را برانگيخت. اكنون با وجود 15 سال كه از امضاى اين موافقت نامه مىگذرد مردم فلسطين به اندك حقوق قانونى خود نرسيدهاند و مذاكرات سياسى با اشغالگران نتجهاى بجز گسترش جنايت صهيونيستها و كشتار مردم بى دفاع فلسطين به همراه نداشته است.(17)
اين روند اسفانگيز و توأم با خطا و خيانت موجب گرديد تا از درون جوششهاى مردمى جنبش جهاد اسلامى شكل گيرد.
گروهى از جوانان فلسطينى كه مشغول تحصيلات دانشگاهى در مصر بودند و در رأس آنان شهيد دكتر فتحى شقاقى قرار داشت اين خيزش را راهبرى كردند.
جنبش جهاد اسلامى كه در سال 1979م بنيان نهاده شد پاسخى اسلامى و انقلابى به اين پرسش فلسطينى بوده است كه مىتوان با تأثير پذيرى از انديشه دينى و نيز فرهنگ و هويت اسلامى و بومى طرحى را براى مشكلات سياسى و اجتماعى پايه گذارى كرد.
اين جنبش شعارهاى اسلام را به عنوان خاستگاه و جهاد ودفاع را به عنوان وسيله مطرح ساخت تا از اين رهگذر به نبرد با اشغالگران برخيزد و پاسخى به سازشكاران و مرتجعين بدهد. شقاقى به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى كتابى درباره امام خمينى به نگارش درآورد و در سال1981م از مصر به فلسطين بازگشت و اين جنبش را رهبرى كرد، در سال1983 م دستگير و يازده ماه در غزه زندانى شد، چندين بار ديگر نيز راهى زندان و يا تبعيدگاه گرديد و سرانجام سازمان جاسوسى موساد وى را در مسير بازگشت از ليبى به دمشق در سال 1995 م ترور كرد، بعد از شهادت وى دكتر رمضان عبداللّه جانشين شقاقى شد.
در دوره 1984 م تا 1990 م جنبش جهاد اسلامى در حدود 196 عمليات نظامى را برنامه ريز كرد و به اجرا درآورد كه طى آنها ضربات سختى به اشغالگران وارد شد و تعدادى از صهيونيستها كه جزو نيروهاى نظامى بلند پايه و مهم اسرائيل بودند به هلاكت رسيدند.(18)
قيام انتفاضه
انتفاضه همان قيام سراسرى و عمومى مردم فلسطين عليه رژيم اشغالگر است كه در دسامبر 1987 م شروع شد، اين عنوان به معناى جنبش و لرزش است كه همراه با نيرو و سرعت مىباشد و برگرفته از حركت پرندگان است كه هنگاميكه قطرات باران بر روى بال و پرشان قرار دارد مىكوشند با حركتى برق آسا خود را خلاصى بخشيده و رهايى يابند.
از نظر سياسى و اجتماعى انتفاضه رفتار و عملكرد معترضانه و شجاعانه مستمر مردم غير مسلّح فلسطين در قبال رژيم صهيونيستى است و عامل تعيين كننده آن متكى به حضور آگاهانه و مؤثر مردم است و با حذف نقش مردمى اين قيام مفهومى ندارد. چون فلسطينىهاى معترض و خشمگين نسبت به اشغالگران نفرت خود را با پرتاب سنگ بروز مىدهند از آن به انقلاب سنگ هم ياد كردهاند.
در تاريخ معاصر فلسطين از آغاز اشغالگرى تا كنون چهار انتفاضه رخ داده كه عمر سه تاى آن كوتاه بود. در واقع سه انتفاضه اول در همان مقطع اول تاريخ معاصر اين سرزمين به وقوع پيوست. در دسامبر 1987 م در پى يك جريان حادثه رانندگى در فلسطين اشغالى و كشته شدن چند نفر از فلسطينىها توسط رانندگان اسرائيلى انتفاضه بزرگ يا اول آغاز شد.
ورود آريل شارون معروف به قصاب صبرا و شتيلا به مسجد الاقصى در مهرماه 1379 موج خشم فلسطينىها را برانگيخت كه انتفاضه دوم را رقم زد كه به آن انتفاضه مسجدالاقصى هم مىگويند.
علاوه بر رويارويى با سربازان اشغالگر حركت تدريجى به سمت نافرمانى مدنى در بيشتر بخشهاى كرانه باخترى و نوار غزّه شكل گرفت. كميتههاى مردمى رژيم را به چالش كشيدند و مدارس زيرزمينى را بعد از تعطيلى مدارس صهيونيستى به وجود آوردند، كالاهاى اسرائيلى تحريم شد، مردم كارتهاى هويت نظامى صادر شده را كنار گذاشتند و از پرداخت ماليات امتناع كردند، همه اينها بدان علت بود كه در روشهاى گوناگون و به منظور آشفته كردن ارتش دشمن انجام مىشد، سريعترين دست آورد انتفاضه در سال 1987م بود كه به صورت جدّى تداوم اشغالگرى را به چالش مىطلبيد و به دنبال جايگزين براى آن بود.
انتفاضه مسجدالاقصى اعتبار استراتژى مقاومت مردمى را عليه اشغالگران بازگردانيد و غبار از چهره اين خيزشهاى عمومى كه عمليات سازشكارانه آن را پوشانيده بود، زدود اگرچه انتفاضه سال 2000 ميلادى(دوم) طى پنج سال حدود چهار هزار شهيد و بيش از 700 مجروح بر جاى گذاشت اما چنان بنيادهاى محورى رژيم صهيونيستى را دچار تزلزل نمود كه تا كنون اين حوادث و تهديدات را به خود نديده بود، اسرائيل براى سركوب اين آتشفشان خشم خسارتهاى كلانى را متحمل گرديده است و يكى از علل كسرى بودجه در اين رژيم اختصاص بودجههاى زياد به وزارت دفاع و امنيت داخلى مىباشد. بطورى كه در سال 1380 حدود يك ميليارد دلار فقط به اين وزارت خانه اختصاص يافت و با اين وجود موفق نشد آن را متوقف كند.
بنابه گزارشهاى روزنامههاى وابسته به رژيم اشغالگر قدس خسارات وارده به اين دولت نامشروع بيشتر از تلفات و زيان هايى است كه صهيونيستها در طول جنگهاى خود با كشورهاى عربى متحمل گرديدهاند، زيانهاى اقتصادى، فروپاشى درآمدهاى بخش گردشگرى، مهاجرت معكوس، تخليه شهركهاى صهيونيستى، تخريب وجهه بين المللى رژيم اسرائيل و پايان پذيرفتن افسانه شكست ناپذيرى ارتش صهيونيستى از ثمرات انتفاضه بوده است.(19)
توانها و دستاوردهاى خيزش خودجوش
1- خستگى ناپذيرى مبارزين فلسطينى براى دست يابى به آزادى كه البته نسبت به نسل قبلى مذهبى ترند و در تعميق ارزشهاى معنوى مىكوشند.
2- ظهور انديشههاى نوين مبارزاتى با راهكارهاى جديد در سطح منطقه و جهان.
3- جوشش افكار عمومى مسلمانان در سطح منطقه و جهان، كه عليه كشتارهاى فلسطينيان در برابر نهادهاى بين المللى بروز كرد.
4- تحريك افكار عمومى حتى در اروپا و آمريكا عليه رفتار جنايتكارانه صهيونيستها.
5 – استفاده از عمليات استشهادى در مبارزه و مقابله با اشغالگران.
6- تداوم حمايت معنوى و سياسى جمهورى اسلامى ايران از انتفاضه و قيام بر حق مردم.
7- اتحاد و انسجام گروههاى مبارز و سياسى فلسطين.
8 – افشاء رفتار جانبدارانه آمريكا نسبت به رژيم اشغالگر قدس، ايالات متحده گرچه بر حسب ظاهر به عنوان ميانجى بى طرف در گفتگوهاى صلح بين صهيونيستها و فلسطينىها مشاركت كرد امّا همواره كوشيده است منافع و مصالح اين رژيم را در منطقه حفظ كند، به همين جهت آمريكا تلاش مىنمايد تا انتفاضه هرچه زودتر متوقف گردد.
9- خواسته مهم فلسطينىها اين است كه آوارگان اين ملت كه در كشورهاى گوناگون پراكندهاند و تعداد آنها به حدود چهارميليون نفر مىرسد به سرزمين خود بازگردند، استمرار انتفاضه مىتواند مجامع بين المللى را وادار سازد تا رژيم صهيونيستى را مجبور كند به اين تقاضاى بر حق مردم فلسطين تن دهند.
10- رژيم اشغالگر قدس با هدف يهودى سازى مناطق فلسطينى به ويژه بيت المقدس، جدايى مناطق فلسطينى از يكديگر، قطع راههاى مهم ارتباطى فلسطين و دستيابى به منابع آبى تا كنون حدود يكصد و پنجاه شهرك ساخته است، صهيونيستها كه با اين حركت مىخواهند نقشه دموگرافيك فلسطين را به نفع خود تغيير دهند و زمينه انتقال ديگر يهوديان مناطق جهان را به اين سرزمين فراهم سازند در دهههاى اخير به شهرك سازى سرعت بخشيده بود كه وقوع انتفاضه تا حدودى توانسته است مانع از شهرك سازى گردد، عمليات شهادت طلبانه آن چنان بر روحيه صهيونيستها اثر گذاشته كه بر اثر نظر سنجى برخى رسانههاى وابسته به رژيم اشغالگر قدس 64 % از شركت كنندگان در اين نظرخواهى به لحاظ فكرى و روحى ناراحتند و 38% به فكر ترك اسرائيل هستند.
برخى آمارها هم نشان مىدهد شهركهاى مزبور از سكنه خالى شده و مناطق خالى آنها تا حدود 40% وسعت اين مناطق مىرسد، اين پديده در شهركهاى شمالى غزه مشهودتر است.(20)
11- حضور زنان فلسطينى در انتفاضه، عمليات شهادت طلبانه مهمترين آرزوى دختران فلسطينى است، ابوعشيه از شهر نابلس اولين كسى بود كه در انتفاضه مسجد الاقصى دست به عمليات استشهادى زد،يكى از اين بانوان با انفجار كمربند حاوى مواد منفجره خود، بيست و يك صهيونيست را به هلاكت رسانيد و حدود صد نفر را زخمى كرد، بيش از يكصد تن از زنان و دخترانى كه قصد اين عمليات را داشتهاند و قبل از اجراى آنها دستگير شدهاند، در زندان رژيم اشغالگر قدس به سر مىبرند.(21)
جنبش حماس
جنبش حماس كه ريشه در گردانهاى شبه نظامى از قبيل عقابهاى سرخ، پلنگهاى سياه، گردانهاى قسامو شاخه نظامى خودجوش ديگر دارد، در سرعت بخشيدن به خروشهاى عمومى و فراگير انتفاضه دخالت داشت.اين جنبش نه تنها در انتخابات شهرى كه در انتخابات قانون گذارى هم حضور يافت.
حمزه در غزه، در روزهاى نخستين اولين انتفاضه تولد يافت و در كرانه غربى رود اردن پيروزى را نصيب خود كرد و ضمن آن كه ساختارهاى مخفيانه را حفظ نمود، برخى اعضايش مقامهاى رسمى را اشغال نمودند و در حالى كه خالد مشعل دفتر سياسى آن را اداره مىكند اسماعيل هنيه قدرت را در رأس دولت خودگردان فلسطين به عنوان نخست وزير در دست گرفت. اين دولت گرچه از آغاز تشكيل با مشكلات گوناگونى روبرو بوده، نمىخواهد شرايط ظالمانه آمريكا و اتحاديه اروپا را بپذيرد و از به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى امتناع مىكند.
زيرا فلسطينىها بدان جهت به حماس رأى دادهاند كه در مقاومت عليه اشغالگران كارنامهاى درخشان دارد، از خاستگاه اجتماعى نيرومندى برخوردار است و در مديريت شهرى هم نيرومند است، رهبرانش همچون افراد عادى ساده و بدون آلايش زندگى مىكنند.
از زمانى كه محمود عباس (ابومازن) در سال2004 م اداره تشكيلات خودگردان را به دست گرفت رژيم اشغالگر قدس به بهانه عدم وجود شريك فلسطينى او را ناديده تلقى كرد و هيچ امتيازى به وى نداد از سوى ديگر ناتوانى وى در امور سياسى و اجتماعى و بين المللى و شكست كابينهاش از عواملى بود كه فلسطينىها را نااميد كرد و همين امر در افزايش حمايت عمومى از حماس مؤثر واقع شد به اين اميد كه جنبش جديد جايگزين فتح گردد
اما وقتى حماس روى كار آمد ابومازن در محاسبات رژيم صهيونيستى و جهانى به شخصيت محورى تبديل شد و كسى كه در ماههاى گذشته كاملاً مطرود بود به نمادى مهم و فردى مورد توجه مبدّل گشت و تنها رهبر فلسطينى لقب گرفت كه اسرائيلىها و غربىها حاضرند با او تعامل داشته باشند، به موازات آن ساف كه ناديده انگاشته مىشد پس از انتخابات حماس به صورت نمادى مهم و مرجع از سوى آمريكا و اروپا و محافل سازشكار منطقه معرفى گرديد كه بايد به نقش آن توجه و مشروعيت آن براى همه فلسطينىها پذيرفته شود.
اما از سوى ديگر دولت فلسطين به رهبرى حماس براى تشكيل دولت وحدت ملّى براى مشاركت همه احزاب و گروههاى فلسطينى كوشيده است ولى براى شكلگيرى با دشوراىهايى مواجه مىباشد.
زيرا با جنبش فتح و دولت ابومازن اختلاف اصولى دارد، با محدوديت منابع مالى روبروست و برخى اعضاى كابينهاش از جمله هشت وزير و 37 نماينده شوراى قانون گذارى، توسط دولت اشغالگر صهيونيستى دستگير شدهاند.
دولتهاى غربى در صورتى كمك به دولت فلسطين را ادامه مىدهند كه مقاومتهاى مردمى و انتفاضه كه به تصور آنان يك نوع خشونت است كنار نهاده شود. به حالت تعليق درآمدن برخى پروژهها، بلوكه شدن درآمدهاى مالياتى، مشكلات معيشتى و عدم پرداخت به موقع حقوق كارمندان و معلمان، قطع آب و برق مراكز درمانى و گسترش ناامنىها، كشتارها و دستگيرىها از سوى صهيونيستها از ديگر گرفتارىهاى حماس است.
حماس با مشاهده فجايعى اسفانگيز با نگرشهاى جديد مىكوشد قدرت را با ديگران تقسيم كند چرا كه تداوم اين دشوارىها مقاومت را دچار شكست مىكند و اگر دولت وحدت ملى با حضور تمام گروههاى مبارز شكل گيرد مىتواند از اين مشكلات تا حدودى بكاهد.(22)
حماس با چالشهاى زير روبروست:
1- سازماندهى مجدّد وضع داخلى فلسطين بر اساس وحدت ملّى و انسجام عمومى و تداوم آن.
2- ايجاد اصلاحات فراگير و از بين بردن پايههاى فساد ادارى و مالى.
3- خنثى كردن تبليغات مسموم و افزايش اعتماد عمومى براى ادامه حيات سياسى و اجتماعى.
4- حماس بايد توانايى اجرايى و ادارى خود را چنان به نمايش بگذارد كه اولاً از اصول و آرمانهاى خود دست بر ندارد و اجازه ندهد برخى مرتجعين و سازشكاران اهداف منفى قبلى را كه به ضرر ملت فلسطين است تحميل كنند.
5 – حماس بايد مراقب باشد هنگامى كه در رأس هرم قدرت قرار مىگيرد، ابرقدرتها روى در روى آن خواهند ايستاد و به مقابله با آن برخواهند خاست چنانچه اين گونه اوضاع را ناظر هستيم و آنها در صدد بر اندازى كابينه و حتى جنبش حماس هستند بنابراين رابطه خود را با حركتهاى خودجوش قطع نكند و نيز براى رفع نيازهاى مردم بايد اهتمام لازم را به كار ببرد تا صلابت خود را افزايش دهد.(23)
حزب اللّه لبنان و اشغالگران قدس
اولين هستههاى مقاومت اسلامى در لبنان، در برابر اشغالگران قدس در سال 1982 م بوجود آمد، همان زمانى كه غاصبان صهيونيستى يورش گستردهاى را عليه اين سرزمين آغاز كردند.
از اين روى گروههاى شيعه كه غالباً در بعلبك استقرار داشتند موفق شدند تشكيلات واحدى بوجود آورند، اين مقاومت منسجم در نهايت بستر لازم را براى توليد حزب اللّه لبنان فراهم كرد. جوانانى كه خود را پيرو امام خمينى مىدانستند و پيروزى انقلاب اسلامى در تقويت روحيه آنان تأثير فراوانى داشت اساس اين تشكّل را فراهم ساختند، آنان حول محورى گرد آمدند كه مختصات ذيل را داشت: حضور شخصيتهاى شيعى در رأس هسته مقاومت، كوشش براى رفع محروميت اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى از لبنان، برخوردارى از حمايتهاى مرجعيت شيعه بخصوص حضرت امام خمينى، تأثيرپذيرى از سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ايران، مخالفت با اشغالگرى و كسب استقلال كامل سياسى لبنان، مبارزه با بى عدالتى سياسى و اجتماعى و نظام طايفهگرى در لبنان.
اين تشكّل اگرچه به دليل ملاحظات امنيتى به صورت غير علنى فعاليت مىكرد اما وقتى سازماندهى حزب اللّه استوار يافت و شاخه نظامى آن، استحكام لازم را بدست آورد، اين تشكّل احساس نمود گرچه كتمان اين مسئله مقاومت را از ضربه پذيرى و نابودى زود هنگام حفظ مىكند امّا از نظر دستاوردهاى سياسى، حزب اللّه را در حاشيه گروههاى سياسى ديگر قرار مىداد.
از اين جهت در ششم ژانويه سال 1984 م مقاومت اسلامى در لبنان با صدور اولين بيانيه نظامى اعلام موجوديت كرد، در اين ايام تشكّل مزبور سعى در گسترش و همه گير نمودن مقاومت داشت و پس از مدتى موفق شد بعد از بعلبك در بيروت و نواحى جنوبى حضورى فعال يابد. اين امر موجب شد حزب اللّه بدون واهمه لو رفتن، حجم عمليات نظامى عليه ارتش اسرائيل در جنوب لبنان را افزايش دهد.
اين حركت خود جوش عمليات شهادت طلبانه را در 11 نوامبر 1982 م عليه مقرّ فرماندهى ارتش اسرائيل در شهر احمد قيصر انجام داد كه منجر به هلاكت 76 افسر و سرباز صيهونيستى شد.
بر اثر فشارهاى نظامى حزب اللّه طى سالهاى 1983 و 1984 م رژيم اشغالگر قدس در 14 ژانويه 1985 م تصميم به عقب نشينى از لبنان نمود و نخستين شكست رسمى خود را تجربه كرد كه البته هنوز نواحى جنوبى را در اختيار داشت.
امّا مقاومت قهرمانانه مردم مسلمان و خصوص شيعيان لبنان كه در حزب اللّه تبلور يافت بار ديگر برگ زرينى را بر تاريخ لبنان مظلوم افزود. تخليه اراضى اشغالى جنوب لبنان از طرف اين رژيم به اعتراف دوست و دشمن يك شكست آشكار نظامى بود كه اين پيروزى عظيم در ماه مه سال 2000 م مطابق خرداد 1379 ش به دست آمد و رژيم غاصب بعد از بيست و دو ماه به مرزهاى بين المللى باز گشت.(24)
در تيرماه سال 1385 / 2006 ميلادى ارتش اسرائيل به بهانه آزادسازى اسراى خود و نيز تضعيف توانمندىهاى حزب اللّه،منزوى كردن و در نهايت نابودى اين تشكّل شيعى تهاجم گسترده و خونينى را عليه لبنان آغاز كرد. اين بار نه تنها حزب اللّه خلع سلاح نگرديد بلكه در مقابل ارتشى قدرتمند كه مورد حمايت استكبار جهانى است، دليرانه مقاومت كرد و حماسهاى شكوهمند و سرور آفرين و اميدوار كننده را رقم زد.
حزب اللّه در اين نبرد كه سى و سه روز طول كشيد جايگاه خود را به عنوان نيروى دفاعى و بازدارنده در كشورش به اثبات رسانيد و پايدارىهاى مقاومت اسلامى با تكيه بر ايمان و اتحاد لبنانىها، ابر قدرتها و اشغالگران را وادار به عقب نشينى نمود و پس از مناقشات طولانى و گسترده قطعنامه آتش بس ميان لبنان و رژيم صهونيستى به تصويب شوراى امنيت رسيد هرچند اين برنامه آن نهاد بين المللى نسبت به حوادث خونبار و جنايتكارانه متجاوزان تناسبى نداشت ولى روند مذكور پيروزى حزب اللّه و شكست متجاوزان غاصب را رقم زد.
اين فتح نويد دهنده ثمرات ارزشمندى را به ارمغان آورد:
1- محبوبيت حزب اللّه از مرزهاى لبنان گذشته و پايگاه گستردهاى در جهان اسلام به دست آورد و بسيارى از مسلمانان به اين واقعيت رسيدند كه اين تشكل نماد قدرت، عظمت و شرف آنان و مدافع راستين هويت اسلامى است. سيد حسن نصراللّه دبير كل حزب اللّه نيز به چهرهاى محبوب، با صلابت و مدافع ارزشها و تنديس پايدارى در ميان مسلمين تبديل گرديد.
2- خنثى گرديدن اتهامات تروريستى عليه حزب اللّه و اين نهاد به عنوان الگوى مقاومت و پايدارى و مبارزات ضد صهيونيستى در جهان مطرح گرديد.
3- بهم ريختن تصور خيالى استكبار از توان همه جانبه حزب اللّه.
4- بى اعتبار گرديدن سازمانهاى بين المللى كه بطور يك جانبه از اشغالگران قدس حمايت مىكردند.
5 – افزايش نفرت و انزجار مسلمانان از آمريكا و ساير زورگويان جهانى.
6- بيدارى جهان اسلام و تلاش مسلمين براى حفظ انسجام و عزت اسلامى.
7- نابودى طرح خاورميانه بزرگ و كاهش سلطهگرى اروپا و آمريكا در خاورميانه.
8 – فروپاشى افسانه شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى.
9- تنفّر جهانى از اشغالگران قدس.
10- تشديد مهاجرت معكوس از سرزمينهاى اشغالى توسط يهوديان به سوى كشورهاى مورد علاقه.
11- اميدوارى مبارزان فلسطين براى تداوم مبارزه.
ايران مدافع راستين ملّت فلسطين
علماى شيعه و بخصوص دانشمندان و علماى مبارز ايران به موازات تلاشهاى فكرى و علمى و ستيز با استبداد در جبهههاى فرهنگى و سياسى، در دفاع از مردم فلسطين و محكوم نمودن تجاوزات رژيم صهيونيستى اهتمام ورزيدهاند.
آية اللّه كاشانى كه به تازگى از تبعيدگاه خود به تهران آمده بود با صدور اعلاميهاى خطاب به تمام مسلمين جهان در خصوص تشكيل دولت غاصب اسرائيل اعلام خطر كرد و در بخشى از آن خاطر نشان ساخت: تشكيل دولت صهيونيستى در آتيه كانون مفاسد بزرگ براى مسلمين خاورميانه و بلكه تمام دنيا خواهد بود و زيان آن تنها متوجه اعراب فلسطين نمىگردد، بر تمام مسلمين عالم است از هر طريقى كه مىشود از اين ظلم فاحش جلوگيرى نموده و رفع اين مزاحمت را از مسلمين فلسطين بنمايند. او به صدور اين اعلاميه اكتفا نكرد و بر خلاف اختناق رژيم پهلوى مردم را به تظاهرات عليه تشكيل دولت غاصب اسرائيل فرا خواند و خود در جمع آنان نطقى ايراد كرد كه در بخشى از آن آمده بود: حكومت اسلام از قديم بر فلسطين حقى ثابت است و مسلمين تمام دنيا بخصوص مسلمانان ايران چنين اجازهاى را نمىدهند كه آنان به اين حق ثابت دست تعدّى دراز نموده و با چنگالهاى آلوده به فساد و ظالمانه برادران ما را درهم ريخته و خون آنان را بى رحمانه بريزيد.(25)
مرحوم آيت اللّه سيد محسن حكيم، مرجع عاليقدر وقت جهان تشيع، هيأتى را به كنفرانس اسلامى منعقد در لبنان (دى 1346 ش) اعزام داشت و پيامى به اين كنفرانس فرستاد كه در فرازى از آن آمده بود: زمامداران جهان اسلام بايد بدانند كه آزادى بيت المقدس و سرزمينهاى اشغال شده اسلامى و پاك ساختن آنها از وجود عناصر آلوده و دشمنان ديرينه فقط يك راه دارد و آن اين كه روش واحد و قاطعى را در بيرون راندن نيروهاى غاصب پيش گيرند و هرگز تسليم شرايط موجود كه موجب اتلاف وقت و راهحلهايى كه موجب از دست رفتن بيت المقدس گردد نشوند، مسئله فلسطين يك مسئله اسلامى است هر چند گروهى مىكوشند آن را در يك چهارچوب كوچكى محدود سازند.(26)
امام خمينى در سخنان افشاگرانه خود به موازات مبارزه با رژيم پهلوى، خطر نفوذ عوامل صهيونيستى را مطرح مىنمودند و در پيام به حوزههاى علميه در هشتم محرم 1387 ه.ق خطاب به استبداد شاهنشاهى فرياد زد: با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين و آواره كننده بيش از يك ميليون (نفر) مسلم بى پناه پيمان برادرى ببنديد و عواطف مسلمين را جريحه دار نكنيد(27)، امام برگزارى جشنهاى مفتضح دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى را حركتى از سوى كارشناسان اسرائيلى تلقى فرمود.(28)
در جمادى الاول 1384 ه.ق در مسجد اعظم قم در حالى كه تحت كنترل سر نيزههاى دژخيمان رژيم پهلوى بود، فرمود: من به دول اسلامى مىگويم آقايان فلسطين مغصوب است، اسرائيل را بيرون كنيد از فلسطين.(29)
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، امام خمينى كه بارها خطر مبارزه با رژيم اشغالگر قدس را گوشزد كرده بود به منظور افشاگرى بيشتر عليه جنايات صهيونيستها و بيدار نمودن مسلمانان و احياى آرمان مقدّس فلسطين روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان را به عنوان روز جهانى قدس اعلام كردند تا مردم مسلمان در ايران و جهان طى راهپيمايىها و تظاهرات باشكوه اين حقيقت را زنده نگه دارند و حمايت خويش را از حقوق مردم فلسطين اعلام كرده و با آنان هم دردى كنند.(30)
از سخنان و پيامهاى امام بر مىآيد كه روز قدس، روز اسلام، روز تجديد حيات اسلامى، روز اهتزاز بيرق اسلامى، افشاى خائنين و بسيج عمومى و هشدار به ابرقدرتها مىباشد.(31)
جانشين بر حق امام و تداوم بخش راه آن روح قدسى مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى نيز مهمترين مسئله جهان اسلام را ضايعه اشغال فلسطين بدست صهيونيستها دانسته و فرمودهاند:
«مسئله فلسطين، مسئله اول بين الملل اسلامى است. امروز كه مبارزات ملّت فلسطين در زير پرچم اسلام خواب از چشم دولت غاصب صهيونيستى و حاميانش ربوده است، بزرگترين وظيفه ملت و دولت ما و همه ملتها و دولتهاى مسلمان حمايت از اين مبارزه است.»(32)
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، علامه مجلسى، طبع جديد، ج 18، ص 317.
2. احاديث قدسى، ج اول، ص 136.
3. سيماى قدس مصلاى پيامبران، از نگارنده، ص 16.
4. طبقات، ابن سعد، ج 1، ص 242 – 241؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 606.
5. اطلس جامع گيتاشناسى (ويرايش سال 1387)، ص 90.
6. گيتاشناسى نوين كشورها(ويرايش سال 1384)، ص 311.
7. جغرافياى كشورهاى مسلمان، عبدالرضا فرجى، ص 61، همان، ص 312.
8. پاسداران صلح و همزيستى، عباسعلى عميد زنجانى، ص 199 – 198.
9. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 139 – 138.
10. تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمه سيد هاشم حسينى، ص 422.
11. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15.
12. گيتاشناسى نوين كشورها، ص 313، سيماى قدس، ص 105 – 104.
13. تاريخ نوين فلسطين، ص 280 – 279، ريشههاى ما هنوز زندهاند، ج 2، ص 33، و سيماى قدس، ص 144 تا 157.
14. جنگ براى لبنان، رابينويچ، ترجمه جواد صفايى و غلامعلى رجبى يزدى، فصل پنجم.
15. فلسطين سرزمين تاريخ و مقاومت، دفتر جنبش جهاد اسلامى، ص 30 – 29.
16. همشهرى، 11 بهمن 1386، ش 4479، مقاله محمد سرابى.
17. روزنامه اطلاعات، 5/3/1380، ش 22203.
18. فلسطين سرزمين تاريخ و مقاومت، ص 44 – 43.
19. فى ذكرى الانتفاضه، دارالجزيره للنشر لندن، طبع اول 1405، ص 12 – 7؛ انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دكتر فتحى شقاقى، ص 25 – 13، گلبانگ مسجد، ش 139، ص 12، بازتاب انديشه، ش 70، ص 109؛ رواق انديشه، ش 35، ص 29.
20. نشريه الاهرام، 5 ژوئن 2001 م، فصلنامه مطالعات فلسطين، سال اول، ش سوم، بهار 1379، ص 64، روزنامه اطلاعات، 13/9/1382، ش 22936، ص 12.
21. روزنامه جمهورى اسلامى 18/9/1383، ش 7342، ص 7، ماهنامه نداى قدس، 1/4/1383.
22. امت مسلمان ديروز امروز، از نگارنده، ص 124، 118.
23. روزنامه اطلاعات، 23/1/1385، ش 23600، همان، 13/12/1384، ش 23578.
24. گفتگو با دبير كل جنبش حزب اللّه لبنان، مجله شرق الاوسط، ش 435.
25. روزنامه اطلاعات، دوشنبه سوم خرداد، 1327.
26. مسئله فلسطين، سيد هادى خسروشاهى، ص 72.
27. آواى انقلاب، ص 66.
28. خمينى و جنبش، ص 60.
29. مسجد اقصى و بيت المقدس، ص 145.
30. متن پيام امام در صحيفه نور، ج 8، ص 229 آمده است.
31. سيماى قدس مصلاى پيامبران، ص 229.
32. مكتب جبهه، ش 35، ص 12.
سيماى درخشان امام على عليه السلام از منظر ديگران
سيماى درخشان امام على(ع) از منظر ديگران
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدّمه
جهان، على(ع) را مىستايد. به دانش و بينش و ايمانش. با احترام آميخته به شگفتى به او مىنگرد. براستى اميرالمؤمنين، على(ع)، انسانى استثنايى بود. ازاين رو، شناخت شخصيت عظيم آن امام همام بسادگى براى همگان ميسّر نيست.
على(ع) معماى خلقت است. يكتا گوهرى كه جهان آفرينش، بعد از وجود مقدّس پيامبر اسلام(ص) شخصيتى چون او (امام على (ع)) را در خود نديده و نخواهد ديد و آنچه گفته شود و بگوييم و بگويند و بنويسند، تنها قطرهاى از آقيانوس بيكران فضايل و عظمت مولىالموحدين على(ع) است. براين اساس، پرداختن به زندگى سراسر ايمان و تقواى آن امام همام محدوديتى ندارد. تاكنون درباره آن ابرمرد اسلام سخنها و شعرها گفته شده، كتابهاى فراوانى نوشته شده است، نه فقط از شيعه، بلكه از جانب غير شيعه و حتى از غير مسلمان و ماديگراها كتابها و شعرها و … نوشته شده است. شگفت اينجاست كه همه كتابها و بررسيها يك نتيجه را به دست داده است: على(ع) انسانى برگزيده و برجسته بوده كه همه افعال و اعمال زندگى آن امام همام بر اصول شرافت و صداقت استوار گرديده و ملهم از تعاليم ربّانى بوده است.
سخن گفتن درباره على(ع) كارى بسيار مشكل است؛ چنانكه آن دانشمند اهلسنت گفته است: “سخن گفتن درباره على(ع) ممكن نيست. اگر قرار است حق على ادا شود گويند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره على(ع) ظلم است.”
در مقابل عظمت دريا، كيست كه سر تعظيم فرود نياورد، چه كسى توان دارد كوههاى سترگ را به عظمت ياد نكند؟ چه كسى جرأت انكار انوار درخشان خورشيد تابان را دارد؟ كدام پرنده مىتواند در ساحت قدسىِ اين عَنقاى تيزپرواز خودنمايى كند؟
بىگمان، هيچ كس توان تماشاى اقيانوس موّاج مناقب و فضايل اميرالمؤمنين، على(ع) را ندارد، چه رسد به آن كه بتواند مقامات آن حضرت را بيان كند. بدون هيچ تعارفى، درباره على(ع) سخن گفتن و اوصاف او را بيان نمودن، كارى است بس مشكل. براين اساس، خليفه دوم از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل نمود كه آن حضرت فرمود: “لو ان الرياض اقلام والبحر مداد والجن حساب والانس كتاب ما احصوا فضائل على بن ابىطالب”(1) اگر همه درختان باغها قلم شوند، و تمام درياها مركب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نويسنده گردند، نمىتوانند فضايل على (ع) را شماره كنند.
ازاين رو بايد گفت:
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم
از منابع مهمى كه در شناخت وجود ملكوتى آن امام همام موجود است، كلمات و مرويّات خلفاى سهگانه مىباشد. دانستن اين مطالب از چند جهت مورد توجّه و اهميّت است:
اولاً: مقام رفيع اميرالمؤمنين، على (ع) را از زبان كسانى كه به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا (ص) مطرح بودند، و سخنان آن حضرت را شنيدند، مىشناسيم.
ثانياً: به طور قطع، ميزان شناخت پيروان مذاهب مختلف عامّه با مطالعه اين مطالب، نسبت به آن حضرت بيشتر و كاملتر خواهد شد. و تحولّى نو در آنان پديد خواهد آمد.
ثالثاً: از اين طريق، ماهيّت كسانى كه بعد از پيامبر اكرم(ص)، سفارشها و وصاياى آن حضرت را در مورد خلافت و ولايت على(ع) ناديده گرفته و با ايجاد شوراى انحصارى، اقدام به تعيين خليفه براى مسلمانان كردند، كاملاً روشن مىشود. در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، دلايل و شواهد تاريخى و سخنان و اعترافات ديگران (غير شيعه اثنى عشريه): سخنان و مرويّات خلفاى سهگانه و عايشه (امّ المؤمنين) و انديشمندان بزرگ اهلسنت و انديشمندان بزرگ غير مسلمان و حتّى سخنان و اعترافات دشمنان قسم خورد امام على (ع) را كه درباره عظمت آن معماى خلقت بيان شده، مورد بررسى قرار مىدهيم. در اين راستا از خداوند منّان و وجود پر بركت حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابىطالب (ع)، عاجزانه استعانت مىجوييم.
امام على (ع) از ديدگاه خلفاى سهگانه
خليفه اوّل (ابوبكر بن ابى قحافه)
شعبى مىگويد: خليفه اول (ابوبكر) در محلّى نشسته بود كه ناگاه (وجود مبارك) امام على(ع) از دور نمايان شد، چون ابوبكر او را ديد گفت: “من سره ان ينظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله عليه(و آله) و سلم، فلينظر الى هذا الطالع”(2) هر كس دوست دارد به بزرگترينِ مردم در مقام و منزلت، نزديكترين مردم به پيامبر (ص)، برترين مردم در نام و نشان، بزرگترين مردم در بى نيازى از مردم، كه از جهت رسول الله به دست آورده بنگرد، به اين شخصى كه از دور نمايان است “امام على (ع) نگاه كند.
از زيد بن على بن الحسين(ع) روايت شده كه گفت: از پدرم على بن الحسين(ع)، شنيدم كه مىفرمود: “سمعت أبى الحسين بن على يقول: قلت لابى بكر، يا ابابكر، من خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؟ فقال لى: ابوك…”(3) از پدرم حسين بن على (ع) شنيدم كه مىفرمود: به ابوبكر گفتم، اى ابوبكر، بهترين مردم بعد از رسول خدا(ص) چه كسى است؟ به من گفت: پدر تو… .
ابن مغازلى در مناقب مىگويد: “…فقال ابوبكر: صدق الله و رسوله، قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ليلة الهجرة، و نحن خارجان من الغار نريد المدينة: كفىّ و كفّ علىّ فى العدل سواء…”(4) ابو بكر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا (ص) در شب هجرت در حالى كه بيرون از غار بوديم و اراده (رفتن) به مدينه را داشتيم به من فرمود: دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
عايشه مىگويد: ابوبكر (پدرم) را ديدم كه بسيار به چهره على بن ابىطالب (ع) نگاه مىكند؛ پس گفتم: اى پدر! همانا تو زياد به چهره على نگاه مىكنى. (علت چيست؟)” فقال لى: يا بنية سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: النظر الى وجه علىّ عبادة”(5) پدرم گفت: دخترم از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: نظر كردن بر چهره على عبادت است.
از ابن عمر روايت شد كه ابو بكر گفته است: “ارقبوا محمدا صلى الله عليه و آله و سلم فى أهل بيته، اى احفظوه فيهم فلا تؤذوهم”(6) رعايت كنيد محمد(ص) را در (مورد) اهلبيت او. يعنى حفظ كنيد (حرمت) او را در ميان اهلبيتش، پس اهلبيت آن حضرت را اذيت نكنيد.
از حارث ابن اعور روايت شده كه روزى پيامبر اكرم(ص) در ميان جمعى از ياران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان مىدهم آدم(ع) را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهيم را از جنبه حكمتش؛ پس چيزى نگذشت كه على(ع) آمد. ابوبكر عرضه داشت: يا رسول الله(ص)!”اقتست رجلاً بثلاثة من الرسل، بخ بخ لهذا الرجل، من هو يا رسول الله؟ قال النبى (ص): أولا تعرفه يا ابابكر؟ قال:الله و رسوله اعلم. قال (ص): هو ابوالحسن على بن ابى طالب (ع)؛ فقال ابوبكر: بخ بخ لك يا اباالحسن و اين مثلك يا اباالحسن”(7) ابوبكر عرضه داشت: يا رسول الله(ص)! مردى را با سه نفر از پيامبران برابر كردى، به به به اين مرد، او كيست، اى رسول خدا؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود: آيا او را نمىشناسى اى ابابكر؟ ابوبكر عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. حضرت فرمود: او ابوالحسن على بن ابى طالب(ع) است. پس ابوبكر گفت: به به به تو اى ابوالحسن، مثل تو كجا خواهد بود اى ابوالحسن.
از قيس بن حازم روايت شده كه: ابوبكر با على(ع) ملاقات كرد، پس ابوبكر به چهره آن حضرت نگاه كرده و تبسم مىنمود، على(ع) به او فرمود: چرا تبسم مىكنى؟ گفت : شنيدم پيامبر اكرم(ص) مىفرمود: هيچ كس بر صراط نمىگذرد، مگر كسى كه على برايش گذرنامه صادر كرده باشد.(8)
در روايتى از “انس بن مالك” آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت پيامبر(ص) وارد مدينه شد، و چون از “وصىّ” پيامبر(ص) سؤال كرد، او را به حضور “ابوبكر” آوردند.
يهودى گفت: من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصىّ او كسى ديگر نمىتواند آنها را پاسخ دهد: “ابوبكر” گفت: هر چه مىخواهى سؤال كن.
يهودى: مرا خبر ده از چيزى كه براى خدانيست، و از آنچه در نزد او نيست، و آنچه را كه خدا آن را نمىداند؟!!
ابوبكر چون پاسخ وى را نمىدانست، او را متهم كرده و گفت: اينها سؤالات افراد بى دين است و آنگاه قصد كرد كه آن يهودى را تنبيه نمايد!!
“ابن عباس” خطاب به ابوبكر گفت: با مردى يهودى انصاف نكرديد، يا جوابش را بگوئيد، و يا به حضور اميرالمؤمنين على(ع) رويد، زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد…
ابوبكر و يهودى و همراهان به خانه على(ع) آمده و سؤال يهودى را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود: امّا آنچه را كه خدا نمىداند عقيده شما يهوديهاست كه مىگوئيد: “عُزَير فرزند خداست” در حالى كه او براى خويش فرزندى قايل نيست.
در مورد سؤال دومتان “ظلم و ستم” است، كه نزد خداوند اينها وجود ندارد.
امّا اين كه در سؤال سوّم پرسيدهايد آن چيست كه براى خدا نيست؟ آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم از آن مبرّا است.
هنگامى كه يهودى اين جوابهاى درست را شنيد، زبان به اظهار “شهادت” گشود و گفت: “اشهد أن لا اله الاّ الله، و اشهد أنّ محمداً رسولُ الله، و اشهد أنّك وصىُّ رسولِ الله” در حالى كه ابوبكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مىكردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسين امام على(ع) گشوده و به اتفاق گفتند: “يا مفرِّج الكُرَبِ”؛ اى على! اى مرد بزرگوارى كه غمها و غصهها را از ما برطرف كردى!(9)
ابوبكر در موارد متعدد، بالاى منبر و در حضور بسيارى از مسلمانان گفت: “اقيلونى، اقيلونى و لست بخير منكم و علىّ فيكم”(10) مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست.
خليفه دوّم (عمر بن خطّاب)
از ابن عباس روايت شده كه (گفت): من و عمر بن خطاب در يكى از كوچههاى مدينه مىرفتيم پس عمر گفت: “… يا ابن عباس…و الله لسمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول لعلى بن ابىطالب: من احبّك احبّنى و من احبّنى احبّ اللّه، و من احبّ اللّه ادخله الجنة مدلاً”(11) اى فرزند عباس… به خدا سوگند همانا شنيدم از رسول خدا(ص) كه به على بن ابىطالب مىفرمود: كسى كه تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مىكند.
همچنين وي مىگويد: از عمر بن خطاب شنيدم مىگفت: “كفوا عن ذكر على بن ابى طالب عليه السلام فلقد رأيت من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فيه خصالا لان تكون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احبّ الىّ مما طلعت عليه الشمس”(12) از بدگويى علىبن ابى طالب(ع) خوددارى كنيد كه من از رسول اكرم (ص) درباره فضيلت او خصلتهايى ديدم كه اگر يكى از آن خصلتها در خاندان خطاب مىبود در نزد من از هر جا و هر چه كه خورشيد بر آن مىتابد محبوبتر مىبود.
عمر بن خطاب گفت: “لقد أعطى على ثلاث خصال لان تكون لى خصلة منها احبّ الىّ من أن أعطى حمر النعم، فسئل و ما هى؟ قال: تزويج النبى صلى الله عليه و آله و سلم ابنته و سكناه المسجد لا يحل لاحد فيه ما يحل لعلىّ و الراية يوم خيبر”(13) به على سه خصلت كرامت شده كه اگر يك خصلت از آن به من داده مىشد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (كه داراى قيمت بسيار هستند) بود، پرسيده شد آن خصائل كدام است؟ گفت: به ازدواج در آوردن پيامبر دخترش را براى على(ع) و جاى گرفتن او در مسجد كه حلال نبود بر هيچ كس در مسجد آنچه كه براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خيبر.
عمّار دهنى، از سالم بن ابى جعد روايت كرد كه گفت: “به عمر (بن خطاب) گفته شد كه همانا تو به گونهاى با على رفتار (نيكو و شايسته) دارى كه با كسى از اصحاب پيامبر چنين رفتارى را ندارى؟ عمر گفت: به درستى كه على مولاى من است.”(14)
همچنين عمّار دهنى در روايتى ديگر از “ابى فاخته” نقل كرد كه گفت: على(ع) آمد در حالى كه عمر در جايگاه خود نشسته بود؛ چون عمر آن حضرت را ديد لرزيد و تواضع كرد و براى نشستن على(ع) جائى باز كرد، وقتى كه على(ع) برخاست: شخصى به عمر گفت: اى امير، تو با على(ع) روشى به كار بردى كه با هيچ يك از اصحاب رسول خدا(ص) آن رفتار را انجام ندادهاى! عمر گفت: “ما يمنعنى، و الله انه مولاى و مولى كل مؤمن”(15) چه چيزى مرا از اين رفتار باز مىدارد؟ قسم به خدا كه او مولاى من و مولاى همه مؤمنان است.
از عمر بن خطاب روايت شد كه گفت: رسول خدا(ص)، على را مهتر و بزرگ (مسلمانان) قرار داد، پس فرمود: “من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهيدى عليهم؛ هر كس من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست، پروردگارا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را، و ذليل نما كسى را كه او را ذليل مىكند و يارى فرما كسى را كه ياور اوست. خدايا! تو گواه من بر آنان مىباشى.”
عمر گفت: در كنار من جوان خوش سيما و خوش بويى بود، پس گفت: “يا عمر، لقد عقد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عقداً لا يحله الا منافق فاحذر أن تحله؛ اى عمر به درستى كه رسول خدا پيمان و بيعتى انجام داد كه جز منافق آن را نقض نمىكند پس بر حذر باش كه مبادا آن را نقض كنى.”
عمر گفت ،همان زمان، عرض كردم يا رسول الله! وقتى كه شما در مورد على(ع) سخن مىگفتى، در كنار من جوان خوش سيما و خوشبويى بود كه به من چنين و چنان مىگفت.
حضرت فرمود: “نعم يا عمر! انه ليس من ولد آدم، لكنّه جبرئيل اراد ان يؤكد عليكم ما قلته فى علىّ”(16) بله اى عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلكه جبرئيل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه كه من در مورد على گفتم تأكيد كند.
ابوهريره از عمر بن خطاب نقل نموده كه گفت: “رسول خدا(ص) فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه؛ كسى كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.”(17)
در تاريخ آمده است كه خليفه دوم در روز غدير خم، بعد از آن كه پيامبر اكرم(ص) على را به ولايت منصوب فرمود، خطاب به على (ع) گفت:”هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة؛(18) گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب كه مولا و صاحب اختيار همه مردان و زنان مؤمن شدى.”
همچنين عمر بن خطاب گفت: “اشهد على رسول الله صلى الله عليه “و آله و سلم لسمعته و هو يقول: لو أنّ السماوات السبع وضعت فى كفة و وضع ايمان علىّ فى كفة لرجح ايمان علىّ؛(19) شهادت مىدهم كه از رسول خدا(ص) شنيدم مىفرمود: اگر هفت آسمان را در يك كفه (ترازو) بگذارند و ايمان على را در كفه ديگر، ايمان على رجحان و برترى خواهد داشت.”
از خليفه دوّم روايت شده كه گفت: من و ابوبكر و ابوعبيدة و عدهاى ديگر بوديم وقتى كه پيامبر اكرم(ص) بر كتف على زد، پس فرمود:” يا على انت اول المؤمنين ايماناً و أولهم اسلاماً و انت منى بمنزلة هارون من موسى (ع)؛(20) اى على تو اولين مؤمن از نظر ايمان و اولين آنها از جهت اسلام آوردن مىباشى. تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى (ع) هستى.”
سويد بن غفله گفت: عمر، مردى را ديد كه نسبت به على (ع) دشمنى مىورزد. عمر گفت: گمان مىبرم كه از منافقين باشى. از رسول خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود: “علىٌّ منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبىّ بعدى؛(21) على نسبت به من، به منزله هارون به موسى است؛ جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست.”
در زمان خليفه دوم، مردى نزد وى آمده و از على (ع) شكايت كرد، خليفه دوم ضمن ناراحتى با اشاره به قبر پيامبر (ص) گفت: “لا تذكُر علياً إلاّ بخيرٍ فَإنَّك اِن آذيتَهُ آذيَتَ هذا فى قبره؛(22) از على جز خوبى سخن ديگرى مگو، زيرا اگر او را اذيّت كنى، رسول خدا را در قبرش ناراحت مىسازى!”
حافظ بخاري، محدث بزرگ اهلسنت در “صحيح بخارى” از خليفه دوم نقل مىكند كه گفت: “رسول خدا (ص) از دنيا رفت در حالى كه از على (ع) راضى و خشنود بود.”(23)
به هر حال، خليفه ثانى همانند خليفه اول در موارد متعددى به فضايل و مناقب اختصاصى امام على (ع) اعتراف مىنمود.(24) چنانكه به نقل شيعه و سنىّ، خليفه دوم در موارد متعددى گفته است: “لَولا عَلىٌّ لَهَلَكَ عُمَر”(25) اگر على نبود عمر هلاك مى شد.”
عبدالله بن عباس و ديگران با ذكر سند نقل كردهاند: مردى از على(ع) به عمر شكايت كرد و چون حضرت در آن مجلس حاضر بود، عمر گفت: يا اباالحسن! برخيز و كنار شاكى بنشين. على(ع) برخاست و در كنار آن مرد نشست، پس از گفتگو و بيان قضيه، عمر متوجه شد كه چهره على(ع) متغيّر و دگرگون است. از اين رو گفت: يا اباالحسن از چه جهت چهرهات را متغيّر مىبينم، مگر از آن چه گذشت ناخشنودى؟ اميرالمؤمنين(ع) فرمود: آرى؛ عمر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: به خاطر آن كه مرا در برابر مدعى به “كنيه” صدا زدى. چرا نگفتى يا على برخيز و در كنار مدعى بنشين؟ خليفه دوم، امام على(ع) را در آغوش گرفت و چشمان مباركش را بوسيد و گفت: “پدر و مادرم فداى شما باد. به وسيله شما خداوند ما را از تيرگى و تاريكى (كفر و شرك) به نور اسلام مشرّف ساخت.”(26)
در تاريخ آمده كه “خليفه ثانى” هنگام مرگش در مورد على(ع) گفت: “قد كنتُ اَجمعتُ بعد مقالتى لكم أن اُوَلّى امركم رجلاً هو اَحراكم أن يحملَكم على الحقِّ و اَشار بيدِهِ إلى علىٍّ (ع) … .”(27) من مىخواستم بعد از سخنانم براي شما، (در جريان شورا) آزادمردى را برايتان خليفه نمايم كه جوانمردترين شماست؛ ز يرا او با رهبرى خود جامعه مسلمانان را به سوى حق سوق مىدهد؛ آنگاه با دستش به طرف على (ع) اشاره كرد… .
همچنين در سخنى ديگر از او آمده است كه گفت: اگر على را خليفه كنند، او مردم را به راه راست هدايت مىكند(28) و بالأخره در فرازى ديگر از سخنانش آمده است: “اَجرَؤهم والله اِن وَلِيَها اَن يحملهم على كتاب الله و سنّ نبيّهم لصاحِبُك، اَما اِن وُلِّىَ اَمرهم حَمَلَهم على المُحجِّ البيضاءِ و الصراط المستقيم” (29) اى “ابن عباس”! با جرئتترين اين افراد (اهل شورا) كه بتواند مردم را مطابق كتاب خدا و سنّت پيامبر رهبرى كند، صاحب تو على(ع) است، چنانچه او متصدّى امور مردم گردد و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحيح و مستقيم رهنمون مىسازد!!(30)
خليفه سوّم (عثمان بن عفان)
در تاريخ آمده است: “…عثمان به سوى على (ع) بازگشت و از آن حضرت درخواست كرد كه به سوى او برگردد. حضرت به طرف او آمد. پس (در اين وقت) عثمان شروع كرد به نگاه كردن (و تماشاى) آن حضرت. على (ع) فرمود: تو را چه شده است اى عثمان؟ چه شده تو را كه اين گونه به من خيره شده و نگاهم مىكنى؟ عثمان گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود: نگاه كردن به على عبادت است.”(31)
درباره خليفه سوم آمده است كه وى سه مرتبه از على(ع) دعوت كرد كه با وى همكارى نمايد، مرتبه اول در سال22 هجرت، يعنى در همان سالى كه بر مسند خلافت نشست آن دعوت به عمل آمد، و مرتبه ديگر در سال 27 هجرى، و سومين مرتبه در سال 32 بعد از هجرت؛ امّا على(ع) هيچ يك از آن دعوتها را براى همكارى سياسى نپذيرفت. ولى هر بار كه خليفه سوم (عثمان) از على بن ابىطالب(ع) دعوت به همكارى مىكرد، حضرت مىفرمود: يكى از كارهاى واجب كه بايد صورت بگيرد جمعآورى آيات قرآن و تدوين آن به شكل يك كتاب است و من حاضرم كه براى اين كار واجب با تو همكارى كنم… .”(32)
به هر حال عثمان نيز در زمان خلافتش در مواردى كه براى حل مشكلات علمى و قضائى احتياج پيدا مىكرد دست بدامن امام على(ع) زده و از آن حضرت استمداد مىكرد و به طور كلى على(ع) در تمام مشكلات علمى و سياسى و معضلات فقهى و قضائى راهنماى خلفاى ثلاثه بود.
نكته شايان توجّه اين كه: همكارى آن امام همام با خلفاى سهگانه نبايد به معناى تأييد اصل خلافت و روى كارآمدن آنها تلقّى شود، بلكه امام على (ع) براى مصلحت اسلام و مسلمانان آنها را هدايت مىكرد و به منظور حفظ تشكيلات ظاهرى اسلام با كمال صبر و بردبارى سكوت كرده و نمىخواست ميان امّت تفرقه و پراكندگى حاصل شود و از اعمال خلاف آنها، به ويژه از روش عثمان جلوگيرى كرده و آنها را از عواقب وخيم آن برحذر مىداشت.
بارها عثمان را نصيحت و دلالت نمود؛ ولى او توجّهى به نصايح آن امام همام ننمود و عاقبت به دست مسلمانان ناراضى، گرفتار شد و به قتل رسيد.
خليفه سوم در ايّامى كه به كشته شدن نزديك مىشد، اين بيت را به تمثيل به على(ع) نوشت:
فان كنت مأكولا فكن انت آكل
و الا فادركنى و لما امزق
ترجمه آن: اگر مرا همى بايد كشت، پس تو بكش كه على بن ابىطالبى، و اگر نمىبايد كشت، مگذار كه طلحه مرا بكشد و پاره پاره كند.(33)
ناگفته نماند كه اين شعر را زمانى عثمان بيان كرد كه طلحة بن عبيدالله با جماعتى از بنى تميم از بام سراى عثمان به قصد كشتن او بالا رفت.
عثمان در فرازى از سخنانش خطاب به على (ع)، چنين گفت: “…به خدا اگر بميرى، دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم، زيرا جانشينى پس از تو نمىبينم. اگر باقى بمانى هيچ سركشى را نمىبينم كه تو را به عنوان نردبان و وسيله ياورى انتخاب كرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد. نسبت من به تو مانند فرزندى است كه از طرف پدرش عاق شده… .”(34)
فضايل على(ع) از زبان عايشه
عايشه دختر خليفه اوّل، يكى از همسران پيامبر اكرم (ص) است بر اساس تواريخ معتبر، وى با على (ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ارجمند آنان ميانه خوبى نداشت. اين كينه و خصومت او با برپايى جنگ جمل كاملاً ظاهر شد. او همه سفارشهايى را كه پيامبر(ص) در مورد لزوم پيروى و اطاعت از على(ع) بيان فرموده بود، ناديده گرفت و آشكارا در مقابل آن حضرت به مبارزه برخاست.
اما مطلب شايان توجه اين است كه حقيقتاً فضيلت و كمال بىمنتهاى امام على (ع) و خاندان مطهّر آن حضرت به اندازهاى درخشندگى و نور افشانى دارد، كه بسان خورشيد تابان، هيچ كس و هيچ چيز قادر به جلوگيرى از پرتو افكنى آن نيست. به طورى كه حتّى عايشه با چنين تفكرى، هرگز نتوانست فضائل و كمالات آنان را كتمان كند. به عنوان نمونه، به ذكر برخى از سخنان و مرويّات او بسنده مىكنيم:
1- شخصى به نام “عطا پسر ابى رباح” مىگويد: از عايشه درباره على(ع) سؤال كردم، او گفت: “ذاك خير البشر لا يشك فيه الّا كافر”(35) او بهترين انسان است، و در اين مطلب شك و ترديد نمىكند، مگر كافر.
همچنين وى از عايشه روايت كرده كه گفت: “على بن ابىطالب اعلمكم بالسنة”(36) داناترين شما به سنّت پيامبر (ص)، على بن ابىطالب است.
عطا مىگويد عايشه گفت: “على اعلم اصحاب محمد (ص) و سلم”(37) داناترين اصحاب محمد “ص”، على (ع) است.
2- از عايشه روايت است كه گفت، رسول خدا (ص) به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود: “ادعوا لى حبيبى (قالت) فدعوت له ابوبكر فنظر اليه ثم وضع رأسه ثم قال: ادعوا لى حبيبى. فدعوا له عمر، فلما نظر اليه وضع رأسه، ثم قال: ادعوا لى حبيبى، فقلت: ويلكم ادعوا له على بن ابىطالب، فوالله ما يريد غيره (فدعوا عليا فأتاه) فلما أتاه أفرد الثوب الذى كان عليه ثم أدخله فيه فلم يزل يحتضنه حتى قبض و يده عليه”(38) حبيب مرا نزد من فراخوانيد؛ پس ابوبكر را فراخوانديم، حضرت نگاهى به او كرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود: حبيب مرا نزد من فراخوانيد، پس عمر را فراخوانديم، وقتى حضرت به او نگاه كرد سر خود را برگرداند و فرمود: حبيب مرا نزد من فراخوانيد، پس من گفتم: واى بر شما، على بن ابىطالب را براى او فراخوانيد، به خدا سوگند غير از على را اراده نفرموده است، پس على را فراخواندند وقتى آن حضرت آمد، رسول خدا (ص) پارچهاى را كه روى خود داشت،كنار زد، پس على (ع) را داخل آن پارچه نمود، و او را از خود جدا نكرد تا رحلت نمود، در حالى كه دست پيامبر بر بدن على (ع) بود.
3- جميع بن عمير مىگويد از عايشه پرسيدم: “من كان احبّ الناس الى رسول الله (ص)، قالت: أما من الرجال فعَلِّى، و أما من النساء ففاطمة؛(39) محبوبترين مردم نزد پيامبر اكرم(ص) چه كسى بود؟ عايشه گفت: از مردان، على و از زنان فاطمه(س) نزد پيامبر محبوبتر از همه بودند.”
4- هشام بن عروه از پدرش، از عايشه روايت مىكند كه گفت: “قال رسول الله (ص): ذكر على عبادة”(40) رسول خدا (ص) فرمود: يادكردن على عبادت است.
5 – از عايشه روايت شده كه: “ان رسول الله (ص) خرج و عليه مرط مرجل من شعر أسود، فجاء الحسن فأدخله، ثم جاء الحسين فأدخله، ثم فاطمة، ثم على، ثم قال: “انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت”(41) رسول خدا (ص) بيرون آمد در حالى كه عباى منقوش را كه از موى سياه بود، بر تن خود داشت. پس حسن (ع) آمد و پيامبر (ص) او را داخل آنكساء كرد. سپس حسين (ع) آمد و آن حضرت حسين (ع) را نيز داخل كساء نمود، آنگاه فاطمه(س) و بعد على(ع) آمدند و داخل كساء شدند. سپس رسول خدا(ص) (اين جملات قرآنكريم را بيان) فرمود:”انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت”.
6- از عايشه روايت شده كه گفت: “رحم الله عليّاً لقد كان على الحق… “(42) عايشه گفت: خدا على را رحمت كند كه حقيقتاً بر حق بود… .
7- شريح بن هانى از پدرش روايت مىكند كه عايشه گفت: “ما خلق الله خلقاً كان احبّ الى رسول الله (ص) من على”(43) خداوند آفريدهاى را خلق نكرد كه نزد رسول اكرم(ص)، از على(ع) محبوبتر باشد.
8 – عايشه گفت: پيامبر اكرم (ص) را ديدم ملتزم و همراه على(ع) بود و او را بوسيد و مىفرمود: “بابى الوحيد الشهيد، بأبى الوحيد الشهيد”(44) پدرم فداى شهيد تنها، پدرم فداى شهيد تنها.
پىنوشتها:
1. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع الموده، ص 249- 250 ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق.
2. چرا شيعه شدم؟ تأليف جناب محمد رازى، ص 332 نشر فراهانى، تهران.
3. متقى هندى، كنزالعمال، ج12،ص 489 مؤسسة الرسالة بيروت، چاپ پنجم.
4. مناقب ابن مغازلى، ص 129، ح 170، تحقيق: محمدباقر بهبودي، مكتبة الاسلامية، تهران، 1394 ق؛ ابى القاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعى المعروف به ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع) من تاريخ دمشق، ج 2، ص 438 ،اواخر ح 95، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي، چاپ دوم، مؤسسة المحمودي للطباعة و النشر، بيروت، 1398 ق؛ كنزالعمال،ج 12،ص 489.
5. اسماعيل بن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 358، داراحياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول، 1408 ق؛ جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 172، دارالفكر بيروت؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 210، حديث 252، چاپ اول.
6. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع الموده، باب 54، صص 194 و 356 ،ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق؛ كنزالعمال، ج 13، ص 638.
7. الموفق بن احمد بن محمد المكى الخوارزمى، المناقب، فصل 7، ص 45، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1411ق.
8. ابن حجر عسقلانى، صواعق المحرقه، ص 126، هيأت شباب التبليغ بكربلا و المطبعة العامرة الشرقيه؛ ابن مغازلى شافعى، مناقب على (ع)، ص 119.
9. شيخ عبدالحسين علامه امينى، الغدير، ج 7،ص 178، دارالكتب العربى، بيروت، 1379 ق؛ على بن شهر آشوب، مناقب على آل ابيطالب، ج 2، ص 257، چاپ حيدريه، نجف اشرف، 1376 ق.
10. ابن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 2،ص 405 و 460، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1403 ق؛ كنزالعمال، ج 5، ص 631، ش 14112 و ص 607،ش 14073، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 155 و 156 و ج 6،ص 20 چرا شيعه شدم؟ تأليف جناب محمد رازى، ص 332 به نقلش از: فخر رازى در نهاية العقول. حق اليقين، ج 1،ص 180.
11. پاورقى كتاب ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2،ص 388 (شرح محمودى).
12. كنزالعمال، ج 6،ص 393.
13. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة، فصل سوم، ص 343 نورالدين على بن ابى بكر، الهيثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 120،دارالكتب العلميه، بيروت، 1408 ق؛ ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 1،ص 219، حديث 282 (شرح محمودى).
14. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 82،حديث 584 (شرح محمودى).
15. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 82، حديث 585، (شرح محمودى).
16. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة (باب مودة الخامسة)، 297 ترجمة الامام على بن ابيطالب(ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 80.
17. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 79، ح 581 ابن مغازلى، المناقب، ص 22.
18. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2،ص 48 تا 51(شرح محمودى)؛ ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 350، كفاية الطالب، باب اول، ص 62، (تبريك ابوبكر و عمر به على عليه السلام).
19. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 365، حديث 872 (شرح محمودى)؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 289، شماره 330.
20. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة ،ص 239.
21. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 1،ص 330.
22. كنزالعمال، ج 13، ص 123،ش 36، 394، بحارالانوار، ج 40، ص 117، ح 1.
23. محمد بن اسماعيل البخارى، صحيح بخارى، ج 1، ص 181، دارالفكر بيروت.
24. دراين باره مرحوم علامه مجلسى باب مخصوصى را در كتاب گرانسنگ “بحارالانوار” آورده است، كه: اعترافات دشمنان مولاي متقيان در فضائل و مناقب آن حضرت است. …(بحارالانوار، ج 40، ص 127 – 117).
25. مناقب، خوارزمى، ص 80، ح 65 احمد بن عبدالله محب الدين طبرى، الرياضالنضرة، ج 3، ص 173، بيروت، دارالمعرفه، 1418 ق، چاپ اول؛ ينابيع المودة، قندوزى، ج 3، ص 147.
26. مناقب خوارزمى، ص 98 – 97.
27. تاريخ طبرى، ج 4، ص 227 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 190.
28. كامل ابن اثير، ج 3، ص 399 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 108.
29. شرح نهج البلاغه ابن ابىالحديد، ج 6، ص 327، و ج 12، ص 52.
30. قضاوت با شماى خواننده عزيز و هوشيار است.
31. رجع عثمان الى على فسأله المصير اليه، فصار اليه فجعل يحد النظر اليه، فقال له على: مالك يا عثمان؟ مالك تحد النظر الى؟ قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: النظر الى على عبادة. (البداية و النهاية، ج 7،ص 358، باب فضائل على عليه السلام)؛ سيوطى در تاريخ الخلفاء، ص 172.
32. فؤاد فاروقى، بيست و پنج سال سكوت على (ع) به نقل از رودلف ژايگر در كتاب “خداوند علم و شمشير”.
33. ابو محمد احمد بن على اعثم كوفى كندى، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفى هروى، ص 328، بيروت، دارالاضواء، 1411 ق، اول.
34. عبد الفتاح عبد المقصود، امام على بن ابى طالب (ع) (روزگار عثمان)، ص 202.
35. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 448، ح 972.
36. سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 171 ؛ ينابيع المودة، فصل سوم، ص 343 ؛ابن عبد البر، استيعاب، اواسط شرح حال على (ع)، ج 3،ص 1104، روايت 1855 ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 3،ح 1079، ص 48 ؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 124، ح 86، چاپ اول، بيروت.
37. حسكانى، شواهد التنزيل، ج 1، ص 47.
38. ابن كثير در البداية و النهاية، ج 7، ص 360، ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 3، ص 14، ح 1027، محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 482، شماره 4530، مناقب خوارزمى، ج 1، ص 38،فصل 4.
39. المستدرك، ج 3، ص 154و 157 ينابيع المودة باب 55،ص 202 و 241.
40. ابن مغازلى، مناقب، ص 206، ح 243 ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2،ص 408، ح 914 شرح محمودى؛ ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 358 كنز العمال، ج 11، ص 601 سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 172 ينابيع المودة، باب مناقب السبعون، ص 281، ح 46 و نيز ص 312.
41. زمخشرى، تفسير كشاف، ج 1، ص 369، ذيل آيه 61 از سوره آل عمران، فمن حاجك….
42. ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 305، ح 14.
43. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 2، ص 162، ح 648، شرح محمودى.
44. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 138 ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابيطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج 3، ص 285، ح 1376 ينابيع المودة، باب 59، ص 339، كنزالعمال، ج 11، ص 617.
توبه؛ انقلابى در برابر خويشتن
توبه، انقلابى در برابر خويشتن
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
آدمى موجودى است كه كارهاى خود را به ميزان درجه شعور و آگاهى كه از زندگى و اصالتهاى آن دارد، انتخاب مىكند و وقتى آگاهىها و تجربههاى در زندگى بيشتر گردد و از ديد وسيعترى بهرهمند شود حالت بازبينى و بازسنجى نسبت به كارهاى گذشتهاش پيدا مىكند در اين بازبينى نسبت به گذشته گاهى دچار حالت پشيمانى مىشود و كارهايى را كه در گذشته انجام داده، ترك كرده و ديگر آن كار را انجام نمىدهد، بلكه درصدد جبران گذشته بر مىآيد. البته گاهى نيز در اثر آلودگى زياد و وابستگى به اعمال گذشته و عادت به آنها با همان اعمال خود را سرگرم مىسازد و از گذشته خود پيشمان نمىشود.
آن انسانى كه با بازبينى گذشته در پرتو آگاهىها دچار حالت ندامت و پشيمانى مىشود. احساس مىكند بايد تغيير مسير دهد و مسير گذشته را طى نكند بلكه مسير جديد براى خود انتخاب نمايد اين حالت ندامت و پشيمانى از گذشته و تغيير دادن مسير را توبه مىگويند. در واقع توبه آن است كه انسان با ادراكات و آگاهىهاى زمان حاضر، اعمال و افكار گذشتهاش را زيبنده انسانيت خود نمىبيند و در آنها نوعى كوتاهى و تقصير مىبيند و مىخواهد آن تقصير و كوتاهى را جبران نمايد.
يكى از امتيازات انسان
يكى از مشخصات انسان نسبت به حيوانات و يكى از استعدادهاى عالى در انسان مسئله توبه است، توبه يعنى انقلابى درونى عليه خويشتن، نوعى قيام از ناحيه خود انسان در برابر خود، از ويژگىهاى انسان است، به گفته برخى بزرگان، توبه عبارت است از عكس العمل داشتن مقامات عالى و مقدّس روح انسان عليه مقامات دانى و پست و حيوانى انسان، توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدّس قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و شيطان صفت انسان، يعنى انسانى كه انسانيت او بيدار شود عليه قواى بهيمنى و شيطانى و خوى درندگى به پا مىخيزد و آن صفات را از خود دور مىكند.
توبه يكى از بايستگىهاى مؤمنان
يكى از برنامههاى مؤمنان آن است كه او هميشه در يك حالت توبه از كوتاهىهاى گذشته است. براى همين جهت قرآن كريم خطاب به مؤمنان فرمود: «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحاً عسى ربّكم ان يكفّر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لايخزى اللّه النّبى و الذّين آمنوا معه، نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انّك على كلّ شىء قدير؛(1) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از كارهاى ناروا و نامناسبى كه داشتهايد به سوى خدا بازگشت نمائيد، بازگشتى خالصانه(صادقانه و جدى و صيميمانه) اميد است با اين كار پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند. در آن روزى كه خداى سبحان پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آوردهاند، خوار نمىكند، اين در حالى است كه نور آنها از پيشاپيش آنها و از سوى راستشان در حركت است و مىگويند: پروردگارا نور ما را كامل كن و ما را ببخش كه تو بر هر كارى قادر و توانايى.»
البته در سوره نور نيز خطاب به مؤمنان فرمود: «وتوبوا الى اللّه جميعاً ايّها المؤمنون لعلّكم تفلحون؛(2)اى مؤمنان همه شما به سوى خدا توبه كنيد شايد رستگار شويد.»
براى توضيح آيه مطالبى با عناوين ذيل مطرح و بررسى مىشود.
1- پيشگيرى مقدّم بر درمان
همان طورى كه آدمى براى حفظ سلامت جسمى اول بايد به سراغ بهداشت رفته و با رعايت امور بهداشتى خود را از ابتلاء به بيمارى حفظ كند و اگر در صورت عدم رعايت بهداشت و مسئله پيشگيرى به بيمارى مبتلا شد براى درمان بيمارى اقدام كند و همانطورى كه پيشگيرى راحتتر از درمان است، براى انسانى كه مىخواهد به تهذيب نفس بپردازد پيشگيرى و ترك گناه بهترين و راحتترين راه است، نفسى كه اصلاً آلوده به گناه نشود و با همان صفا و پاكى ذاتى باقى بماند يقيناً از گناه كارى كه بعداً توبه كند افضل مىباشد، انسانى كه هنوز مزه گناه را نچشيده و به آن عادت نكرده بهتر و آسانتر مىتواند از گناه چشم بپوشد تا آدمى كه به گناه آلوده شد و مىخواهد آن را ترك كند از اين رو حضرت على(ع) فرمود: «ترك الذنب اهون من طلب التوبه؛(3) ترك گناه آسانتر از طلب توبه است.» اما در عين حال اگر انسانى گرفتار گناه شد نبايد از رحمت خدا مأيوس شده و آن آلودگى را ادامه دهد بلكه بايد بداند كه راه سير معنوى و تكامل روحى و اصلاح نفس هيچگاه بسته نمىشود، بلكه خداى سبحان راه توبه را به سوى انسان باز نموده و از آنان خواسته به سويش بازگردند و با آب توبه لوح نفس را از آلودگىها و پليدى گناهان شستشو دهند. زيرا خدا فرمود: «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذنوب جميعاً انّه هو الغفور الرحيم؛(4) به بندگان من كه بر خود ستم كردهاند، بگو: از رحمت خدا مأيوس نشويد كه خدا همه گناهان را مىآمرزد و او بخشنده و مهربان است.»
2- ضرورت توبه
الف: براى انسان مؤمنى كه به خدا و قيامت و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و حساب و كتاب روز قيامت اعتقاد دارد و مىداند كه انسان با مردن از بين نمىرود، بلكه حيات او پس از مرگ همچنان ادامه پيدا مىكند، و انسانى كه مىداند سعادت واقعى در عالم ابديت بايد تأمين شود، توبه از گناهانى كه باعث گرفتارى به عذاب جهنم و شقاوت او در عالم ابديت مىگردد از ضروريات است تا با آن سعادت و رستگارى را براى خود فراهم نمايد.
و خدا از در رحمت و لطفش راه توبه را براى بندگانش باز گذاشته تا با ورود به آن به آن سعادت دست يابند.
درست مانند انسانى كه مسموم است و به سلامت خود مىانديشد هيچگاه در معالجه و اخراج سموم از بدن خود ترديد و تأخير روا نمىدارد از اين رو به سرعت براى معالجه خود اقدام مىكند. انسان گناهكار نيز بايد بداند گناهان سمومى هستند كه حيات ابدى آدمى را در معرض خطر قرار مىدهد و او را از خدا و فيض و قرب و لقاء پروردگار محروم مىسازد. به توبه مىپردازد و به فكر جبران گذشته بر مىآيد. از اين رو قرآن فرمود: اولاً توبه خالص و جدى و صادقانه داشته باشيد و ثانياً بدانيد كه اين توبه خالص وسيله رستگارى اخروى و سعادت و حيات معنوى خواهد بود.
ب: با توجه به اين كه توبه بعد از گناه و نافرمانى و معصيت است و گناه آدمى را از مقام انسانيت ساقط مىكند و او را در رديف چارپايان و بلكه پايينتر قرار مىدهد «اولئك كالانعام بل هم اضلّ؛ آنان مانند چارپايان بلكه گمراهترند.» توبه موجب مىشود كه آدمى به انسانيت خود باز گردد بنابراين بر آدمى لازم است انسانيت خود را از طريق توبه باز يابد تا در قيامت به صورت انسان محشور گردد. زيرا توبه انسان را شستو مىدهد از اين رو پيامبر گرامى اسلام فرمود: «التائب من الذنب كمن لاذنب له؛(5) كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه اصلاً گناه نكرده باشد.»
3- حقيقت توبه
توبه تنها ندامت و پشيمانى از گذشته نيست بلكه حقيقت توبه با سه علامت مشخص مىشود:
الف: بيزارى قلبى از گناهان گذشته و تنفر و انزجار از آن و پشيمانى واقعى از آن.
ب: تصميم جدى داشته باشد كه در آينده مرتكب گناه نشود.
ج: تلافى و جبران اعمالى كه در گذشته انجام داده و قابل جبران نيز باشد از باب مثال نماز نخوانده و روزه نگرفته، حال بايد آنها را قضا نمايد.
براى همين در آيه مورد بحث فرمود: «اى مؤمنان توبه خالص كنيد توبهاى كه از هر جهت خالص باشد، توبهاى كه براى هميشه انسان را از معصيت جدا كند و لذا اركان را به اين ترتيب مىتوان ذكر كرد ترك گناه، ندامت، تصميم بر ترك در آينده، جبران گذشته، استغفار.»
از پيامبر اسلام سؤال كردند: توبه نصوح چيست؟ آن حضرت فرمود: «ان يتوب التائب ثم لايرجع فى ذنب كما لايعود اللبن الى الضرع؛(6) توبه نصوح آن است كه شخص توبه كننده به هيچ وجه بازگشت به گناه نكند آن چنان كه شير هرگز به پستان بر نمىگردد.»
شرائط پذيرش توبه
توبه در صورتى موجب فلاح و رستگارى انسان مىشود كه شرائط آن تحقق پيدا كند قرآن كريم در سوره نساء فرمود: «انما التوبة على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليماً حكيما، وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انّى تبت الآن و لاالذين يموتون و هم كفّار اولئك اعتدنا لهم عذاباً اليما؛(7) پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى آنانى است كه گناهى را از روى جهالت انجام دهند، سپس زود توبه كنند، خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد و خدا دانا و حكيم است، براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مىدهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا مىرسد مىگويد: الآن توبه كردم توبه نيست و نه براى كسانى كه در حال كفر از دنيا مىروند، اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم كردهايم.»
از اين آيات استفاده مىشود كه در صورتى توبه مقبول واقع مىشود كه داراى شرايط زير باشد.
الف: توبه از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام داده باشد يعنى انسانى كه بر اثر طغيان اميال و شهوات و تسلط هوى و هوس و غلبه آنها بر عقل و ايمان گناهانى را مرتكب شود در اين صورت اگر توبه كند، توبه او مقبول واقع مىشود.
ب: بعد از انجام گناه به زودى توبه كند يعنى انسانى كه گناهى مرتكب شده نبايد توبه را به تأخير بيندازد بلكه وقتى متوجه شود كه گناهى انجام داده بلافاصله به توبه اقدام كند زيرا اگر توبه نكند. اين گناه در دل انسان ريشه مىدواند و به صورت عادت در مىآيد كه در اين صورت چون آثار گناه در روايات قلب و روح انسانى باقى است. آن اثرى كه بايد توبه داشته باشد نخواهد داشت.
ج: توبه در زمانى كه آثار مرگ ظاهر شده و حالت احتضار رخ داده نباشد. زيرا در حال احتضار و در آستانه مرگ پردهها از برابر چشم انسان كنار مىرود و آدمى نتيجه اعمالى را كه انجام داده مىبيند. از اين رو هر گناهكارى از اعمال بد خود پشيمان مىشود و اين پشيمانى به لحاظ اين كه نمىتواند با تكاليف و عمل همراه باشد سودى نخواهد داشت.
د: كسانى كه در حالت كفر از دنيا مىروند توبه آنها نيز پذيرفته نمىشود بنابراين شرط قبولى توبه آن است كه اولاً انسان قبل از مشاهده نشانههاى مرگ توبه كند و ثانياً با ايمان از دنيا برود.
توبه از چه؟
آدمى كه بايد از گناه توبه كند آن گناه چيست كه بايد از آن توبه كرد. گناهان را از چند جهت تقسيم كردهاند از يك جهت گفتهاند: گناهان يا مربوط به حق خداست يا مربوط به حق مردم.
على(ع) فرمود: «الذنوب ثلاثة فذنب مغفور و ذنب غير مغفور و ذنب نرجو لصاحبه و نخاف عليه قيل يا اميرالمؤمنين فبيّنها لنا قال نعم؛گناهان سه دستهاند گناهانى كه خداى سبحان آن را مىبخشد و گناهانى كه خداى سبحان آن را نمىبخشد و گناهانى كه انجام دهنده آن بين خوف و رجاء است.»
«اما الذنب المغفور فعبد عاقبه اللّه على ذنبه فى الدّنيا و اللّه تعالى احلم و اكرم من ان يعاقب عبده مرّتين»، گناهى كه خدا آن را مىبخشد، گناهى است كه انجام دهنده آن در دنيا كيفر گناهش را تحمّل كرده است (از باب مثال زنا كرده و حد بر او جارى شده دزدى كرده و حد سرقت بر او جريان پيدا كرد) در اين صورت به لحاظ اين كه خدا دوبار انسانى را عقاب نمىكند و كيفر نمىدهد، در قيامت او را عذاب نخواهد كرد.
اما گناهى كه خداى سبحان او را نمىبخشد گناهى است كه انسانها نسبت به همديگر اعمال كردهاند كه در اين صورت اين انسان در قيامت كيفر مىبيند.
اما گناهى كه صاحب آن در بين خوف و رجاء است گناهى است كه خدا آن را بر خلق پوشانده و توبه را روزى فاعل آن قرار داده است و اين انسان از سويى از گناهش مىترسد و از سوى ديگر به رحمت خدا اميدوار است.(8)
و از جهت گناهان را به صغيره و كبيره تقسيم كردهاند و گفتهاند گناهان صغيره در صورتى كه از گناهان كبيره اجتناب شود، مورد مغفرت و آمرزش قرار مىگيرد. اما بايد توجه داشت اگرچه برخى گناهان بالنسبه صغيره هستند اما در واقع چون تخلف از خداى بزرگ و عظيم است خود آن صغيره نيز در رابطه با خدا عظيم خواهد بود.
از جهتى مىتوان گفت هرچه كه مانع سير و سلوك انسان و قرب او به خداى متعال باشد گناه است و بايد از آن اجتناب كرد خواه اخلاق رذيله و صفات پليد نفسانى باشد و خواه گناهان عملى باشد كه به حق و حقوق مردم مربوط مىشود، رذايل اخلاقى مانند رياء، نفاق، حسد، بخل، سخن چينى، عيبجويى، دروغ، خلف وعده، حب دنيا، تبذير و اسراف و صفات زشت ديگر و گناهان عملى مانند دزدى، آدم كشى، زنا، ربا دادن و ربا گرفتن، غصب اموال مردم، خيانت در امانت، استفاده از مسكرات، قمار بازى، ترك نمازهاى واجب، ترك روزه واجب و مانند آن.
ياد سپارى اسباب كبيره شدن صغاير
با توجه به اين كه از جهتى گناهان به صغيره و كبيره تقسيم شدند بايد توجه داشت كه گناهان صغيره با اسبابى به گناهان كبيره تبديل مىشود و آن اسباب عبارتند از:
1- اصرار بر صغاير يعنى انسان گناه صغيرهاى انجام دهد و از آن توبه ننمايد و آن را ادامه دهد.
2- شاد شدن از انجام گناهان.
3- ناديده گرفتن پوشيدن خدا و مهلت دادن به او و كيفر ندادن وى.
4- اظهار گناه بعد از انجام آن يا در حضور ديگر به گناه پرداختن.
5 – كوچك شمردن گناهان.
6- عالمانى كه مورد توجه مردمند اقدام به انجام گناه كنند.
آثار توبه
توبه واقعى و صادقانه آثارى دارد كه به آن مىپردازيم:
1- بخشيدن گناهان، و در نتيجه مانند انسانى شدن كه اصلاً گناه نكرده است.
2- وارد شدن به بهشتى كه نهرها از زير درختان آن جارى است، بهشتى كه پر از نعمتهاى جسمانى و روحى است.
3- محفوظ ماندن از خوارى و رسوايى روز قيامت و روزى كه خدا پيامبر و مؤمنان به او را خوار نمىسازد.
4- روشن شدن عرصه محشر در قيامت با نور آنها، نورى كه از پيش و از سوى راستشان در حركت است.
5 – توجه بيشتر به خدا و تقاضاى تكميل نور و آمرزش گناه خويش از خداى سبحان.
6- رستگارى و فلاح در قيامت.
7- محبوب خدا واقع شدن، چنان كه خداى سبحان فرمود: «انّ اللّه يحب التوابين و يحبّ المتطهرين؛(9) خدا توبه كنندگان و پاكان را دوست دارد.»
در روايتى نيز آماده است: «اذا تاب العبد توبة نصوحاً احبّه اللّه فستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت: و كيف يستر عليه؟ قال ينسى ملكيه ماكتبا عليه من الذنوب، ثم يوحى الى جوارحه: اكتمى عليه ذنوبه و يوحى الى بقاع الارض، اكتمى عليه ما كان يعمل عليك من الذنوب، فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شىء يشهد عليه لشىء من الذنوب.»(10)
امام صادق(ع) فرمود: وقتى كه بندهاى توبه خالص كند، خداى سبحان او را دوست بدارد و او را در دنيا و آخرت بپوشاند، پرسشگر پرسيد چگونه او را بپوشاند؟ امام فرمود: دو فرشتهاى كه گناهان او را نوشتهاند به فراموشى سپرند؟، به اعضاء و جوارح او وحى مىكند، گناهان او را كتمان كنند و به بقعههاى زمينى وحى مىكند گناهانى كه انجام داده است بپوشانند و زمانى كه خدا را ملاقات مىكند در حالى است كه چيزى نيست تا به گناهان او شهادت دهند.
بر اساس اين روايت اگر انسانى توبه حقيقى كند و در توبه شرايط آن را رعايت كند محبوب خدا مىشود و با محبوب خدا شدن تمام گناهان او از نامه اعمال او محو مىگردد.
نتيجهگيرى
با توجه به اين كه انسان موجودى است كه از سويى با اختيار و عقل آفريده شده و از سوى ديگر تمايلاتى در او نهاده شده كه گاه اين تمايلات انسان را به آلودگى و گناهان سوق مىدهد و حتى گاهى عقل آدمى را مغلوب مىسازد، وقتى كه به خود مىآيد و به بازبينى اعمال گذشته مىپردازد. گاهى در اين بازبينى واقع بينانه پرونده گذشته خود را سياه مىبيند و احساس مىكند از مقام انسانيت سقوط كرده و از خداى جهان آفرين دور گرديده و فاصله گرفته است، قرآن اين درس اميد را به انسان مىدهد كه مىتوانى از گذشته تاريك و سياه خود فاصلهبگيرى و آن اين است كه تغيير مسير بدهى و بر عليه خودت انقلاب كنى و انسانيت را بر خود حاكم كنى و با توبه اين تحوّل روانى در خود ايجاد نمايى و خود را اصلاح كنى. كارهايى را كه از روى جهل يا هوسهاى آنى انجام دادى در نظر بگيرى و آثار آن را در زندگى خود بررسى نمايى و واقعاً و صادقانه و صميمانه تصميمبگيرى كارهاى گذشته را ترك و آن چه قابل جبران است جبران كنى، و هيچگاه يأس و نااميدى به خود راه ندهى زيرا خداى سبحان همه گناهان را مىبخشد و نه تنها همه گناهان را مىبخشد بلكه به رستگارى و فلاحى مىرسى و به بهشت خدا وارد مىشوى و از نعمت بيكران الهى بهرهمند و از نعمتهاى فراوان آن برخوردار خواهى شد.
پىنوشتها:
1. سوره تحريم، آيه 8.
2. سوره نور، آيه 31.
3. بحارالانوار، ج 73، ص 364.
4. سوره زمر، آيه 53.
5. اصول كافى، ج 2، ص 316.
6. مجمع البيان، ج 10، ص 318.
7. سوره نساء، آيه 17 – 18.
8. الحقايق فيض كاشانى، ص 292 – 293.
9. سوره بقره، آيه 222.
10. اصول كافى، ج 2، ص 430.
يادداشتها و خاطراتى از امام خمينى ره
يادداشتها و خاطراتى از امام خمينى قدّس سرّه
حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان
اشاره:
در زمان حيات و بعد از رحلت حضرت امام(قدّس سرّه) مجموعه خاطرات و مشاهدات نويسنده از حضرت امام كه در مجله پاسدار اسلام چاپ شده بود يكجا در كتابى تحت عنوان «در سايه آفتاب» منتشر گرديد و بعد از آن، خاطرات نويسنده از نهضت و ناگفتههاى ديگر از حضرت امام بعد از چاپ در مجله پاسدار اسلام تحت عنوان «حديث رويش» توسط مركز اسناد انقلاب انتشار يافت.
اينك به مناسبت چاپ دهم كتاب در سايه آفتاب پيشنهاد شد نكات ديگرى كه در آن زمان به دلائلى بازگو نشده بود بر آن افزوده شود لذا مقرر گرديد قبل از چاپ مطالب مزبور در كتاب، طبق معمول گذشته اولويت نشر آن به مجله پاسدار اسلام اختصاص يافته و طى چند شماره به محضر علاقمندان و امت پاسدار اسلام تقديم گردد:
بگذاريد مردم عادت كنند!
هر بار كه چند روزى بين ملاقاتهاى خبرى حضرت امام فاصله مىافتاد، بلندگوها و راديوهاى بيگانه، موجى از شايعات را درباره سلامت و گاهى هم رحلت امام، به راه مىانداختند و با توجه به حسّاسيّت و علاقه فوق العاده ملّت ايران و ديگر مسلمانان جهان، اين شايعات باعث نگرانى مردم مىشد و اگر اين وضعيت ادامه مىيافت، بر تشديد و تأثير شايعات و نگرانى مردم مىافزود. چندى قبل از رحلت امام، با اين كه ايشان برنامههاى متعارف خودشان را داشتند اما به دليل عدم ملاقاتهاى خبرى طى يكى دو هفته، شايعه پراكنى، دشمن به اوج رسيد و شيفتگان امام در داخل و خارج به شدت نگران و پيوسته از طريق تلفنهاى دفتر جوياى احوال امام بودند.
همانطور كه اشاره شد برنامههاى كارى امام طبق معمول برقرار بود و ما هم هر روز صبح براى انجام وظائف محوّله خدمت امام مىرسيديم. موضوع شايعات و نگرانى مردم به عرض امام رسيد و پيشنهاد شد ملاقاتى ترتيب يابد تا با انعكاس خبرى آن، شايعات خنثى گردد.حضرت امام فرمودند: «بگذاريد مردم عادت كنند.»
در آن شرائط فكر كرديم منظور امام فقط اين است كه بگذاريد مردم به دروغگوئى بلندگوهاى دشمن عادت كنند و به طور طبيعى هرچه بيشتر در افكار عومى رسوا و بى اعتبار شوند اما آنگاه كه چندى بعد ناباورانه با رحلت ملكوتى حضرت امام مواجه شديم معناى عميق ديگرى هم براى آن جمله كوتاه متصور شد. امام كه از شدت دلبستگى و وابستگى ملت اسلام نسبت به شخص خود آگاه بودند گوئى مىخواست مردم با شرائط فقدان خود به طور ناگهانى مواجه نشوند مردمى كه دعا و شعار «خدايا خدايا تا انقلاب مهدى، خمينى را نگهدار» را همواره از اعماق وجودشان فرياد مىكردند و هرگز تصور انقلاب و نظام جمهورى اسلامى منهاى امام حتى به دريچه ذهن شان راه نمىيافت اما گوئى امام خود باور ديگرى داشت كه: «انّك ميتٌ و انّهم ميّتون»(1) و مىخواست اشارتى داشته باشند به اين كه مردم بايد آرام آرام براى شرائط بعد از امام و ادامه انقلاب و حفظ نظام آماده شوند.
من نمىدانم چگونه…
يكى از چهرههاى معروف و شناخته شده براى امام در مورد تصرف و پرداخت وجوه شرعيه براى امورى ويژه از امام درخواست اجازه كرده بود ولى حضرت امام با تعبير: «من نمىدانم ايشان چگونه… .» جواب منفى دادند اين در حالى بود كه حضرت امام هم نسبت به آن شخص علاقهاى ديرين داشتند – بخاطر سوابق انقلابىاش – و هم موردى كه براى مصرف مطرح كرده بود مشروع و مطلوب امام بود ليكن چون به اطلاع امام رسيده بود كه شخص مزبور در پرداختهايش كم دقتى و گشاده دستى دارد با تعبير فوق كه همراه با لحنى تند بود جواب منفى دادند.
سكته امام و ناآگاهى دشمن
جالب بود كه در تمام مواردى كه دشمن پيرامون بيمارى حضرت امام شايعه پراكنى مىكرد دروغ محض بود ليكن در يك مورد كه امام دچار سكته قلبى سنگينى شد و حدود يك ماه در بيمارستان بسترى بودند، دشمنان بوئى از اين حادثه بزرگ نبردند و به لطف خدا، با توجه به شرائط فوق العاده حساس آن ايام هيچگونه اطلاعى به بيرون از بيت امام درز نكرد!
ايام نوروز سال 65 بود و رزمندگان سپاه اسلام در يكى از حساسترين شرائط دفاع مقدّس قرار داشتند و جبهه فاو زير سختترين فشارهاى ناشى از كاربرد سلاحهاى شيميائى دشمن در وضعيتى ويژه و دشوار بود و انعكاس اين خبر مىتوانست آثار منفى و زيانبارى را در جبههها پديد آورد اما با امداد و لطف الهى اولاً همانگونه كه اشاره شد اصل اين حادثه تلخ كاملاً پنهان ماند و جز افرادى كه مباشرة با امام مرتبط بودند از اين قضيه مطلع نشدند و به طور نمونه در طول اين مدت حتى خانواده اينجانب عليرغم اين كه منزل ما از نزديكترين خانهها به منزل امام بود هيچگونه اطلاعى از بيمارى امام و بسترى بودن ايشان در بيمارستان پيدا نكردند.
ثانياً معجزه عمر دوباره امام بود كه مشيّت خدا بر اين بود امام زنده بماند و گامهاى نهائى و نهضت اش را بردارد و با پيمامهاى سرنوشت ساز در چند سال بعد از آن، حجت را بر همگان به اتمام رساند و بعد از آن، بنده شايستهاش را به لقاء خويش فراخواند.
در هنگام ايست قلبى امام نوبت آقاى دكتر پورمقدّس بود كه هفتهاى يك شبانه روز براى مراقبت پزشكى امام از اصفهان به جماران مىآمد و محل استقرار پزشكان در آن زمان اتاقى بود كه در طبقه دوم بالاى در حسينيه قرار داشت، از لحظه ايست كامل قلب امام و رساندن اطلاع به دكتر و تا رسيدن دكتر بالاى سر امام و انجام تنفس دهان به دهان و… و برگشتن نبض امام حدود 6 دقيقه طول كشيده بود. از نظر پزشكان برگشت حيات بعد از توقف كامل قلب و نرسيدن خون به مغز به مدت 6 دقيقه يك امر غيرطبيعى به حساب مىآيد و آنچه در مورد امام اتفاق افتاد شبيه يك معجزه بود. بهرحال بعد از بازگشت علائم حياتى فوراً حضرت امام به درمانگاه جماران منتقل و آنگاه كه به هوش مىآيند به تصور اين كه در بيمارستان قلب (شهيد رجائى) هستند از اين كه براى مردم و ساير بيماران ممكن است محدوديتى ايجاد شده باشد اظهار نگرانى مىكنند و با توضيح مرحوم حاج احمد آقا مبنى بر اين كه در درمانگاه جماران مستقر هستند نگرانى امام برطرف مىشود.
البته درمانگاه جماران در حد چند اطاق در آن زمان بدون اطلاع امام ساخته شده بود و همواره اين نگرانى وجود داشت كه اگر امام از احداث درمانگاه اطلاع يابند ناراحت شوند اما با آنچه پيش آمد كه اولاً مشكل قلبى امام باعث محدوديت براى مردم نشد ثانياً موضوع با توجه به حساسيت جبههها كاملاً پنهان ماند، گوئى اين دو نكته، نگرانى از نگرانى امام را برطرف كرد و ثالثاً مجاورت درمانگاه مزبور با خانه امام در قياس با بيمارستان قلب كه چند كيلومتر فاصله داشت، نقش سرنوشت سازى در كنترل سريع وضعيت امام داشت، لازم به ذكر است اين درمانگاه بعد از رحلت امام توسعه يافت و در خدمت عموم قرار گرفت.
در مدتى كه حضرت امام بسترى بودند جز چند روز اول كه با تعطيلات نوروز هم مصادف بود، كارهاى دفتر طبق معمول انجام مىگرفت و ما با اندكى تغيير در زمانبندى صبحها به خدمت امام مىرسيديم حضرت امام بعد از بهبود و استقرار وضعيت سلامتشان به خانه منتقل شدند و همه چيز عالت عادى به خود گرفت اما اتاق پزشكان از اين به بعد تغيير يافت. محل زندگى امام در ساختمانى نسبتاً قديمى و كوچك دو طبقه بود كه اتاق طبقه فوقانى به محل استقرار پزشكان اختصاص يافت و به طور مستمر قلب حضرت امام به وسيله دستگاهى كه روى سينهشان قرار داشت و از طريق بى سيم نوسانات نبض را به روى مونيتور منعكس مىكرد تحت كنترل بود.
تعجب شهيد فتحى شقاقى
دكتر فتحى شقاقى دبيركل جهاد اسلامى فلسطين در يكى از سفرهايش به ايران قبل از ملاقات با امام با قائم مقام رهبرى در آن زمان در قم ملاقات كرده بود و سپس به جماران آمد و به ملاقات با امام تشرف يافت. بعد از اين دو ملاقات در حالى كه بسيار شگفت زده بود از نگاه متفاوت و حتى متضاد مقام و قائم مقام برايم صحبت كرد، او مىگفت در ملاقات با قائم مقام توصيه بر اين بود كه محدوده درگيريها بايد محدود به نيروهاى نظامى، امنيتى و امثال اينها در رژيم صهيونيستى باشد ولى مردم عادى يهود…
اما در ملاقات با امام در حالى كه حضرت امام هيچگونه اطلاعى از صحبتهاى در قم نداشت و از ناحيه دكتر فتحى شقاقى هم سؤالى در اين زمينه مطرح نشده بود حضرت امام در ضمن صحبتهاىشان با قاطعيت تمام فرمودند – نقل به مضمون – يهود مهاجر به فلسطين با يهود در ساير كشورها فرق دارد. يهود در فلسطين با هر خصوصيتى اعم از مسلح و غير مسلح و دولتى و غير دولتى همگى غاصب و دشمن محسوب مىشوند.
طبيعى است كه با قيد توصيه اول تقريباً زمينه هر نوع عمليات جهادى منتفى مىشد در حالى كه دشمن غاصب و اشغالگر از ارتكاب هرگونه جنايت و كشتارى نسبت به صاحبان خانه دريغ نداشته و ندارد.
اما در نگاه روشن و الهى امام كه اسراييل را غدّه سرطانى مىداند و با قاطيعت برنابودى اين غده تأكيد دارد طبيعى است كه تمام سلولهاى تشكيل دهنده اين غدّه بايد نابود شوند. يهودى كه بر اساس عقيده باطل خود يا فريب صهيونيستها به سرزمين غصبى فلسطينيها مهاجرت كرده بهرحال عامل شكلگيرى دولت غاصبى شده كه بدون اين يهوديان امكان شكلگيرى نداشته و ندارد و بنابراين هيچ عنصرى كه موجب قوام و دوام چنين دولت مجعول و غاصبى در داخل فلسطين وجود داشته باشد نبايد از امنيت برخوردار باشد و …
در مورد بهائىها
كميته امداد سؤال كرده بودند كه در يكى از مناطق بسيار محروم جنوب كه در سالهاى اول انقلاب در اوج فقر بودند در برخى از روستاها خانوادههائى بهائى هستند كه به نان شب محتاجند آيا مىتوانيم از محل بودجه كميته امداد و صدقات به خانوادههاى بهائى كمك كنيم؟ حضرت امام با قاطعيت جواب منفى دادند اين در حالى بود كه حضرت امام در مورد اقليتهاى مذهبى كمال عنايت را در چهارچوب اصول اخلاقى و فقهى داشتند.جان و مال و ناموس آنان را همچون يك شهروند مسلمان محترم مىشمردند و از جهت حقوق شهروندى و سياسى نظام اسلامى را به گونهاى سامان دادند كه يك يهودى يا مسيحى يا زرتشتى از همان حق رأى برخوردار است كه رهبرى انقلاب و نظام. اما در مورد بهائيت برمبناى فقهى نسبت به مرتدين از دين نه فقط كمك به آنها را جايز نمىدانست كه حتى خريد هر چيز از آنها و فروش هر چيز به آنها و هر نوع تعامل آنها را حرام مىدانست.
پىنوشت:
1 – سوره زمر، آيه 30.
نفاق و دورويى
هشدارهاى اجتماعى (11)
نفاق و دورويى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على(ع): “ايّاك و النّفاق فأن ذاالوجهين لايكون وجيهاً عند اللّه؛ (1)از نفاق و دورويى دورى كن، چرا كه انسان دورو، پيش خداوند آبرومند نيست.»
يكى از آفتها و خطرهاى اجتماعى كه ممكن است جامعه را به ويرانى و تباهى بكشد و پايههاى وحدت اجتماعى را متزلزل سازد، آفت و آسيب بزرگى است به نام «نفاق و منافق» كه در قرآن و روايات نسبت به اين پديده شوم اجتماعى هشدارهاى جدّى و پىگيرى داده شده است.»
قرآن با لحن تند مؤمنان را از خطرهاى منافقان برحذر مىدارد و مىفرمايد:
«هم العدّو فاحذرهم؛(2) (منافقان) دشمنان (اصلى) شمايند از آنان برحذر باشيد.»
در خطرناك بودن اين گروه از مردم همين بس كه قرآن مجيد در چندين سوره به گونه تفصيلى و ريز اوصاف و شگردهاى منافقان را مطرح كرده و آنها را به مؤمنان شناسانده است تا در دام و تورهاى آشكار و پنهان آنها گرفتار نشوند.
در آغاز سوره (بقره) حدود بيست آيه در ترسيم چهره مؤمنان و كافران و منافقان مطرح شده كه 13 آيه از آن مربوط به جريان نفاق و منافقان است اين نكته خود گواه بر اين است كه: شناخت اين گونه دشمنان داخلى كه قرآن از آنان به عنوان «ستون پنجم»(3) ياد كرده است براى جامعه ايمانى يك ضرورت و تكليف مهم است. افزون بر اين، هوشيارى نسبت به تاكتيكها و موضع گيريهاى گوناگون سياسى اجتماعى آنان يك وظيفه عمومى و همگانى است.
جريان نفاق نه تنها خود جريانى آلوده و كج راهه است، بلكه ديگران را نيز به آلودگى و بى راهه و بيمارى مىكشاند، از اين رو امام على(ع) در يك هشدار به جامعه دينى مىفرمايد:
«احذروا اهل النفاق فأنهم الضالون المضلّون، الزّالون المزّلون، قلوبهم دوية و سحافهم نقيّه؛(4) از منافقان برحذر باشيد، چه اين كه آنان هم گمراهند و هم گمراهگر، هم خود لغزيدهاند و هم لغزاننده ديگرانند درونشان بيمار است و برونشان بىعيب و سالم مىنمايد.»
اكنون كه خطر نفاق و منافق روشن شد و معلوم گرديد كه يكى از هشدارهاى مهم اجتماعى در فرهنگ دينى هشدار نسبت به جريان نفاق است لازم است پيرامون اين مقوله و پديده اجتماعى در چند محور مطالبى را ارائه دهيم تا خوانندگان عزيز نسبت به اين آسيب بزرگ اجتماعى بصيرت و آگاهى بيشترى پيدا كنند و با شناخت چهرههاى رنگارنگ منافقان در دامهاى گسترده آنان كه غالباً همراه با دانه است گرفتار نگردند.
واژه نفاق
«نفاق» در لغت راه زيرزمينى و پنهانى است به همين جهت در زبان عرب به “تونل”، “نَفَق” مىگويند، يعنى راهى كه پنهان است و ورودى و خروجى دارد.
از اين رو به “يربوع” موش صحرايى كه در زير زمين كانال مىزند و از يك در وارد مىشود و چنانچه خطرى او را تهديد كرد از در ديگر كه معمولاً نامرئى است فرار مىكند “نافقاء” مىگويند.(5)
منافق از آن جهت كه به نام اسلام وارد امت اسلامى مىشود و در مواقع لزوم خود را از اسلام و مسلمانان بيگانه مىسازد و از اسلام خارج مىشود به اين نام ناميده شده است.
و اين كه قرآن «منافق» را “فاسق” ناميده است با عنايت به همين نكتهاى است كه به آن اشارت شد.
تعبير قرآن اين است كه:
«انّ المنافقين هم الفاسقون؛(6) به درستى كه منافقان همان فاسقان هستند.»
“فسق” در لغت به معناى خروج رُطَب از پوست است، كسى كه از چهارچوب آداب شريعت خارج شود گرچه اعتقاد به آن هم داشته باشد در فرهنگ قرآن به عنوان “فاسق” شناخته مىشود بنابراين “منافق” و “فاسق” در يك چيز مشتركند و آن خارج شدن از پوسته دين و آداب شريعت است.
البته فرق آن دو نيز در اين است كه در يك تصوير كلّى در رابطه با دين چهارگونه چهره را مىتوان ترسيم كرد:
1- “مؤمن” آن كه اعتقاد به دين دارد و باور او بارور به عمل است.
2- “كافر” آن كه از آغاز با دين و ديندارى مىستيزد و حقيقت را مىپوشاند.
3- “منافق” كسيكه در ظاهر به دين و ديندارى جلوه مىكند ولى در باطن اعتقادى به دين و دستورات آن ندارد.
4- “فاسق” و آن كسى است كه از لحاظ اعتقادى عقايد دين را باور دارد وليكن در مرحله عمل، پايبندى شايستهاى به دستورات دينى از خود نشان نمىدهد و در عمل خارج از دين حركت مىكند.
نفاق ويژگى انسان
شهيد مطهرى در اينباره مىنويسد كه:
«نفاق از مختصات بشر است، معمولاً در حيوانات اثرى از نفاق يعنى دوچهرگى و دورويى ديده نمىشود، شايد خيلى به ندرت در بعضى از حيوانات زيرك چنين چيزى ديده شود، يعنى حيوان به حالتى بر ضد حالتى كه داراست تظاهر كند، حيوان اگر خشم بگيرد آثار خشم در صدايش و حنجرهاش ظاهر مىشود، اگر خوشحال شود فوراً جُست و خيز مىكند، اگر دردش بيايد ناله مىكند، هر صدايى از حيوان يك نشانه واقعى است از حالتى كه دارد و ميان حالتش و آن صدا يا علامتى كه از خود بروز مىدهد اختلاف نيست.
اين انسان است كه اين قدرت را دارد كه ممكن است با يك نفر در نهايت درجه دشمن باشد و در دلش حقد و كينه او را داشته باشد ولى وقتى با او بنشيند تظاهر به دوستى كند و با چهره باز برخورد كند. و اظهار خوشحالى و خوشوقتى نمايد.
اكثر تعارفاتى كه در ميان مردم معمول است نوعى نفاق است براى اين كه دروغ است، كسى به خانه مىآيد و صاحبخانه مىگويد قدم روى چشم ما گذاشتيد…اما همين كه مهمان مىرود، خلافش را مىگويد و باطنش را ظاهر مىكند. بشر به دليل اينكه هوشش بيشتر و عقلش زيادتر است مىتواند منافق گرى و دورويى كند.
هرچه انسانها بدوىتر هستند صريحترند، يعنى فاصله ميان درون و بيرونشان كمتر است، هرچه انسانها به طرف تمدن آمدند، بر نفاقشان افزوده شد، يعنى فاصله ميان اين دو چهرهشان زياد شد….به گونهاى كه بايد گفت: «دنياى نفاق».(7)
گواه بر اين واقعيت را مىتوان تبليغات رنگارنگ و خلاف واقعى رسانههاى استكبارى گرفت كه گاه از كاه كوه مىسازند و آنچنان رنگ و لعاب به يك مسأله كوچك مىدهند كه آن را فاجعه قرن مىنامند و گاه مسائل حياتى و انسانى را آنگونه پيش پا افتاده جلوه مىدهند كه گويى هيچ اتفاقى در دنيا صورت نگرفته است مانند كشتار بى رحمانه كودكان و مظلومان فلسطينى و مانند آن، باطن تمدن بشرى در جهان امروز از لايههاى تودرتو تشكيل شده است كه بهترين نام را به گفته شهيد مطهرى مىتوان بر آن «دنياى نفاق» نهاد.
زرنگى يا نفاق
اين كه گفتيم حالت دورويى و نفاق يكى از مختصات انسان است و بشر مىتواند با تصنع و ظاهر سازى بر خلاف آن چه در درون دارد تظاهر كند، به اين معنا نيست كه پس اين خود كمالى است براى انسان كه بتواند بين درونش و برونش دوگانگى ايجاد كند، بلى اصل قدرت بر استتار و رازدارى در ذات خود كمال بشر است، اما به كارگيرى آن در موارد ناپسند نوعى سوء استفاده بشمار مىرود. يكى از رذايل اخلاقى اين است كه آدمى از اين قدرت خدادادى استفاده نامناسب داشته باشد و آن را در راه فريب دادن و گول زدن مردم به كار گيرد.
سوگمندانه بسيارى از مردم اين كار را نوعى امتياز براى خود مىدانند و با نام “زرنگى” حالت نفاق به خود مىگيرند و مردم را از حقيقت و واقعيت دور مىسازند.
برخى از مردم هم صداقت و صراحت و يك رويى را نوعى سادگى و عقب افتادگى مىشمارند و بر اين گمانند كه با مكر و خدعه و نفاق و دورويى بهتر مىتوان زندگى كرد و پيش رفت، غافل از آن كه اساس عالم هستى بر حقيقت استوار است نه بر مَجاز و نمىتوان نظام راستين جهان را به بازى گرفت:
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده رهروى كه عمل بر مَجاز كرد
بازى چرخ بشكندش بيضه در كلاه
زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
صنعت مكن كه هر كه محبت نه راست يافت
عشقش به روى دل در معنى فراز كرد
كتمان پسنديده
ياد آورى اين نكته نيز لازم است كه هرگونه كتمان و تو دارى را نمىتوان “نفاق ” ناميد. بشر بر اثر توانايى طبيعى كه دارد چه بسا اسرارى را در درون خود پنهان كرده و سالها مهر سكوت بر دهان زده و به كسى اظهار نمىدارد و چه بسا ظاهرش بر خلاف آنچه به آن رسيده است جلوه كند اما نام اين نفاق نيست. اين نوعى كتمان ممدوح است “نفاق” يعنى باطن بد و نيت بد را به قصد خدعه و فريب مردم، مخفى كردن، جو فروختن و گندم نمايى كردن.
اما كتمان ممدوح آن است كه: انسان به كمالاتى از لحاظ معنوى برسد كه اگر مردم بر آن آگاهى پيدا كنند. ممكن است دست و پايش را ببوسند و او را فوق العاده احترام كنند و به زحمت بياندازند ولى صاحب آن كمالات آنها را از نگاه مردم پنهان مىدارد و بين خود و خدايش از آنها بهره مىگيرد، اين كجا و آن نفاق كجا؟ آرى:
آنكه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
زمينههاى نفاق
از لابلاى متون دينى و از مطالعه آموزههاى اسلامى چنين فهميده مىشود كه بسيارى از رفتارها و گفتارهايى كه در زندگى مؤمنان وجود دارد.زمينه ساز نفاق است و به تدريج در صورت تكرار آنان را به سمت و سوى اين حالت منفى سوق مىدهد و مىكشاند.
از آن جمله مىتوان به عناوين زير اشارت كرد:
خيانت در امانت
دروغگويى در گفتار
پيمان شكنى در رفتار
خروج از حق در مقام ستيزه جويى
ناهماهنگى باطن و ظاهر
چربيدن خشوع بدن بر خشوع دل
ناديدن رفتار منفى خويش و خردگيرى از ديگران
چاپلوسى و تعريف و تعارف بىجا
سبكسرى در رزق و روزيهاى الهى
نهى كردن ديگران و نهى ناپذيرى خويش
افسوس خوردن بر انجام ندادن كار بد
رفت و آمد به مساجدشان با اكراه
تأخير نماز از وقت
و……….(8)
نشانههاى نفاق
امام على(ع) كه امامى است كه هم از جهات علمى و نظرى نگاه كارشناسانه و تيپهاى اجتماعى و انواع شخصيتهاى اجتماعى دارد، و هم در عمل سالهاى سال گرفتار جريان شوم نفاق در زندگى فردى و اجتماعى خود بوده است، او با تمام وجود تار و پود نفاق و منافقان را درك كرده و به هويت اصلى آنان پى برده است. دانش و تجربه آن حضرت در اين زمينه كلام فصل و سخن نهايى است كه با ذكر نشانههاى نفاق از زبان آن حضرت اين بخش از هشدارها را با هشدار آن امام همام نسبت به نفاق و منافق به پايان مىبريم:
«شما را از منافقان برحذر مىدارم، زيرا كه آنان مردمانى گمراه و گمراه كنندهاند. خود لغزيدهاند و ديگران را مىلغزانند، به رنگهاى گوناگون و حالات مختلف در مىآيند، با هر وسيله و از هر طريقى قصد (فريب و گمراهى) شما را دارند و در هر كمينگاهى به كمين شما مىنشينند.
دلهايشان بيمار است و ظاهرشان آراسته و تميز، مخفيانه عمل مىكنند و چون خزندهاى زهرناك آهسته مىخزند و بىخبر زهر خود را مىريزند، شرح و بيانشان دارو و گفتارشان شفاست، اما كردارشان درد بى درمان است، به رفاه و آسايش مردم حسادت مىورزند و به آتش بلا و گرفتارى دامن مىزنند و توصيه مىكنند، در هر راهى به خاك هلاكت افكندهاى، و براى نفوذ در هر دلى وسيلهاى و براى هر غم و اندوهى اشكهاى(دروغين) دارند. مدح و ستايش به هم قرض مىدهند و از يكديگر انتظار پاداش دارند اگر چيزى بخواهند پافشارى مىكنند و اگر سرزنش كنند پرده درى مىنمايند. و اگر حكم كنند زيادهروى مىورزند، در مقابل هر حقى باطلى در چنته دارند و در برابر هر راستى كژى و براى هر زندهاى قاتلى و براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى (آماده دارند).
چشم نداشتن و بىنيازى راه دستآويز طمع قرار مىدهند تا از اين راه بازار خود را داغ كنند و كالاهايشان را رونق بخشند، مىگويند و ايجاد شبهه مىكنند، وصف مىكنند و حقيقت را وارونه جلوه مىدهند.
راه (ورود به مسير باطل) را آسان كنند و تنگه (آن را) كج و دشوار مىسازند(تا افراد به راحتى قدم به راه باطل گذارند و در پيچ و خمهاى آن سرگردان شوند و بيرون شدن از آن برايشان ناممكن يا دشوار شود).
اينان دار و دسته شيطانند و زبانههاى انبوه آتش.
«آنان حزب شيطانند و بدانيد كه حزب شيطان همان زيانكارانند.»(9)
پىنوشتها:
1- غرر الحكم، ج 2، ص 304.
2. سوره منافقون، آيه 4.
3. سوره آل عمران، آيه 102.
4. غررالحكم، ج 2، ص 285.
5. مفردات راغب، واژه “نفق”.
6. سوره توبه، آيه 67.
7. آشنايى با قرآن، ج 7، ص 108.
8. ميزان الحكمه، ج 13، صفحات ،ص 344، 345، 346، 347.
9. نهج البلاغه، خطبه 194، ميزان الحكمه، ج 12، ص 348 و349.
نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى 2 سلام الله عليه
قسمت دوم
نكته :8 توجه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديت
استاد الهى ما فرمايد: توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يكى از منازل مهمّه سالك است كه قوّت سلوك هركس به مقدار قوّت اين نظر است بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امراست.()
شرح: اين منزل يكى از منازل مهم سلوك به شمار ميرود زيرا توجه به ذلّ عبوديت باعث تقويت خضوع و فروتنى در برابر خالق مىشود و اين خود باعث تقويت ملكه رضا و تسليم مىگردد كه نهايت آن حال محو و نابودى سالك در ذات احديت است. انسان وقتى خود را مملوك خدا مىبيند و همه شئون خود را از خدا مىبيند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مىكند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مىيابد و خدا را مالك مطلق و حقيقى خويش مىبيند در اين صورت است كه وى به وظيفه بندگى قيام مىكند و در مسير عبوديت الهى گام بر ميدارد. روح عبادت چيزى نيست جز اينكه انسان خود را به مملوكيت خدا در آورد و در تمام اعمال اختيارى تبعيت از خواست و رضاى مولاى خويش كند. بنابراين عبادت خدا و بندگى او جز اين نيست كه انسان خود را در پيشگاه الهى چيزى به حساب نياورد و خويشتن را به تمام معنى در مملوكيت خدا در آورد.از اين رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.
هر اندازه انسان بيشتر به وابستگى و مملوكيت و بنده بودن خود التفات و توجه پيدا كند و هرچه بيشتر به وظيفه بندگى كه همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قيام كند به همان اندازه در مسير نزديكى به خدا به پيشرفتهاى بيشترى نائل ميآيد. بنابراين مهمترين اثرى كه از اين توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منيّت و انانيت و خودبينى است كه بزرگترين و مهمترين عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است. به همين خاطر است كه حضرت امام مىفرمايند :هرچه نظر انيّت و انانيّت در انسان غالب باشد از كمال انسانيت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است و حجاب خودبينى از جميع حجب ضخيمتر و ظلمانىتر است و خرق اين حجاب ازتمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است،() اين توجه به خود شامل دو امر است يا اينكه انسان عملى كه انجام ميدهد آن را از خود ببيند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و يا اين است كه دائم توجه و وجهه باطنش به تهذيب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانيات بوده باشد. حضرت اميرالمؤمنين كه از قهرمانان وادى عبوديت حقتعالى است در بيانى گوهربار مىفرمايند :«الهى كفى بى عزآ ان تكون لك عبدآ و كفى بى فخرآان اكون لى ربآ»() پروردگارا اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو رب ومالك من باشى.امام خمينى مىفرمايند: باز تذكر ميدهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باشد كه غير از حقتعالى از كسى كارى بر نميآيد و از خود حق تعالى با تضرّع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه ان شاءاللّه غالب آيى.()
نتيجه عبوديت حقيقى
«قال الصادق(ع): العبودية جوهرة كنهها الرّبوبيّه».() وقتى انسان به وظيفه بندگى عمل كند و به تمام معنى خود را در مملوكيت خدا در آورد و دل را تسليم حق كند در اين صورت خداوند نيز او را به بندگى مىپذيرد و به اين مقام مفتخر مىكند؛پس از وصول سالك به مقام فنا كه عبارت از عبوديت كامل است، خداوند به مرتبه ولايت خود در چنين بندهاى تصرّف مىكند و در نتيجه بندهاى كه به فنا رسيده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولايت خدا در عالم تصرّف كرده و به ربوبيّت حق در عالم ربوبيّت دارد.به همين خاطراست كه حقتعالى در قرآن كريم هدف خلقت جن وانس را، عبادت بيان كرده است. «و ما خلقت الجنّ والانس الّا ليعبدون»() زيرا كه تنها با عبادت حقيقى است كه مىتوان به جوار قرب و رحمت خداوند رسيد.
امام مى فرمايند :كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلت بندگى را در ناصيه خود گذارد وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند.() در هر حال عبوديت و عبادت حقيقى زمانى براى سالك دست ميدهد كه هيچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و يا رسيدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمىشود. زيرا كه در مسلك عرفا اينگونه عبادت نيز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولياء الله اين نوع عبادت نوعى شرك محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتيجهاى نخواهد داشت. كما اين كه امام خمينى(ره) مىفرمايند :تا رسوم عبوديت و غيريت و انانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين در كار است شوب به غيريّت و انانيّت است و اين شرك است پيش ارباب معرفت.()
نكته :9 توجه به حضور خداوند
مؤمن آن كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد.()
در باب حقيقت ايمان و شرايط آن از دير باز گفت و گوهاى دامنه دارى در ميان پيروان مكاتب الهى به ويژه متكلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن كريم و روايات كه دو منبع اصلى اخلاق اسلامياند در بيان اهميّت و جايگاه ايمان گفتههاى فراوانى وجود دارد. در بيان منزلت و جايگاه رفيع ايمان همين بس كه پيامبر در نصايح خود به ابوذر غفارى مىفرمايد: اى ابوذر، هيچ چيز در نزد خداوند محبوبتر از ايمان به او و خوددارى از آنچه نهى مىكند نيست.() و نيز امام صادق(ع) در توصيف منزلت و جايگاه مؤمن مىفرمايد: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل ميان خداوند و بنده مؤمن او نظر كنند، هر آينه گردنهاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ايشان برايشان نرم و لطيف خواهد شد.()
نكته: مراتب ايمان
بايد دانست كه حقيقت ايمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وكاهش است.پس از آنكه فرد اسلام آورده و شهادتين را به
زبان جارى كرد چون حقيقت شهادتين رابه قلب خود برساند داخل در ايمان اصغر كه پايينترين مراتب ايمان است شده است. همچنان كه حقتعالى در وصف گروهى كه از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ايمان نرسيدهاند مىفرمايد :«قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا»() چون بنده از حد ايمان قلبى خارج شده و به ايمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ايمان اكبر، و چون ايمان را به روح و جان خود رسانيد به ايمان كبرى رسيده است. بنابراين به همه اين افراد مؤمن مىگويند منتهى با احتساب درجات بطورى كه از روايات و آيات معلوم مى شود، عوامل بسيارى در كاهش يا افزايش ايمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آيه 2 مىفرمايد: مؤمنان آن كسانى هستند كه چون ياد خدا شود، دلهايشان بلرزد و چون آيات او بر ايشان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل كنند.
امام صادق به يكى از پيروان خود فرمود: اى عبدالعزيز به راستى ايمان ده درجه است به مانند نردبان كه بايست پله پله از آن بالا رفت.پس كسى كه داراى دو درجه از ايمان است به آنكه داراى يك درجه از ايمان است نبايد بگويد تو را ايمانى نيست و همينطور تا به دهمى برسد و آن را كه در درجه پايينتر از توست نبايد ساقط از ايمانش پندارى كه اگر چنين باشد آنكه در درجه بالاتر از توست مىبايست تو را ساقط از ايمان پندارد.()
انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسيد و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى ديد، خدا را همه جا مشاهده كرده و احاطه و قدرت و علم و ساير اسماء و صفات او را در همه جاى اين عالم به عينه مشاهده خواهد كرد. نتيجه اين شهود كه همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق اليقين است همان است كه نه تنها از اين بنده گناهى سر نميزند، كه حتى فكر گناه هم نخواهد كرد زيرا چنين كسى از آنهايى است كه دائم (چه ايستاده، چه نشسته، چه خوابيده) به ياد خدابوده و هر لحظه بر ايمانشان افزوده مى شود، بنابراين مؤمن واقعى كسى است كه احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس كرده و در نتيجه هيچگاه نافرمانى مولاى خود را نكند.
آثار و فوايد ايمان
از مهمترين فوايد و آثار ايمان كه خداوند براى مؤمنان بيان كرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
ـ1 آرامش روحى :«هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم».()
ـ2 روشن بينى وتشخيص حق ازباطل :«يا ايّها الذين آمنوا ان تتقوالله يجعل لكم فرقانآ».()
ـ3 بركات دنيوى :«ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض.»()
ـ4 محبوبيت دربين مردم :«انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودآ.»()
5 ـ فلاح و رستگارى اخروى :«يا ايّها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و
تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم وانفسكم ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون»()
امام مىفرمايند: ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست وچه..،نه ايمان يك مسئلهاى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش، بايد با مجاهدت به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را.خيلى چيزهاست كه انسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طورنيست لكن چون ايمان نيامده است تأثير نمىكند مثلا نوع مردم اين طور هستند كه در يك شب تاريكى اگر يك مردهاى در محلى باشد پيش او مىترسند بخوابند و همه عقيدهشان هم اين است كه مرده هيچ اثرى ندارد هيچ كارى از او نميآيد عقلشان مىگويد كه اين مرده است. لكن اين مطلب به قلب نرسيده اين فرق مابين ادراك عقلى و ايمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد آن مسأله عقلى تأثيرش كم است.ايمان عبارت ازاين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراك كردهايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بيايد، اين محتاج به يك مجاهدهاى است تا به قلب، شما بفهميد.()
نكته :10 تعريف دنيا
مقصود از دنيا هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند.()
با توجه به كلمات بزرگان دنيا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور كلى اعمال خود را يا براى دنيا انجام ميدهد و يا براى آخرت و به عبارت ديگر انسان در قلب خود يا محبت دنيا دارد و يا محبت آخرت. همچنان كه پيغمبر فرمود :«حبّ الدنيا و حب اللّه لا يجتمعان فى قلب ابدآ.»()
بايد توجه داشت كه دنيا به زمين و آسمان و درخت و خوراك و پوشاك و امثال آن اطلاق نمى شود. اين همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند، يعنى هر چيزى كه انسان مستقلا به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقهاى به آن پيدا كند و اين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد؛ حال اين توجه يا از امور دنيوى است و يا حتى مىتواند از امور اخروى باشد كه با اهداف دنيا طلبانه انجام مىگيرد. اگر توجه نفس به امور دنيوى رو به فزونى گيرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مىشود تا آنجا كه ديگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.
نكته:11 توكّل
عامه موحدين حقتعالى را خالق مبادى امور و كليّات جواهر و عناصر اشياء ميدانند و تصرّف او را محدود ميدانند و احاطه ربوبيّت را قائل نيستند، اينها به حسب لقله لسان گاهى ميگويند مقدّر امور حق است…ولى صاحب اين مقام نيستند، نه علماً و نه ايماناً و نه شهوداً و وجداناً. اين دسته از مردم در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق نكنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات كونيه به چيز ديگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق كنند و از او مقصدى طلبند يا از روى تقليد است يا از روى احتياط…طايفه
دوم اشخاصى هستند كه يا با برهان يا با نقل معتقد شدند و تصديق كردند كه حقتعالى مقدر امور است و مسبب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نيست اينها در مقام عقل توكّل به حق دارند…از اين جهت خود را متوكّل دانند و دليل بر لزوم توكّل نيز اقامه كنند… . يكى آنكه حقتعالى عالم به احتياج عباد است يكى آنكه قدرت دارد به رفع احتياجات يكى آنكه بخل در ذات مقدّسش نيست يكى آنكه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توكّل كردن بر عالم قادر غير بخيل رحيم بر بندگان…اين طايفه به مرتبه ايمان نرسيده و از اين جهت در امور متزلزلند…طايفه سوم آناناند كه تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ايمان آورده به اينكه مقدّر امور حقتعالى و سلطان و مالك اشياء اوست و با قلم عقل در الواح دلها اركان توكّل را رساندهاند اينها صاحب مقام توكّل هستند ولى اين طايفه هم در مراتب ايمان و درجات آن بسيار مختلفند تا به درجه اطمينان و كمال برسد كه آن وقت درجه كامله توكّل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى اسباب پيدا نكنند.()
«قال اللّه تعالى: الّذين صبروا و على ربّهم يتوكّلون»()
صاحب منازل السائرين مىفرمايد: توكّل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وكالت اوست و بعضى گفتهاند: «التوكّل على اللّه انقطاع العبد فى جميع مايأمله من المخلوقين؛ () يعنى توكّل بر خدا، بريدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پيوستن به حق است از آنها.»
به بيانى ديگر توكّل، اعتماد و اطمينان قلبى انسان به خداوند در همه امور خويش و بيزارى از هر قدرتى غير از او و نتيجه كارها را به او واگذار كردن است. تحقق اين حالت در انسان متوقف است. بر تحقق چند حالت: اول: ايمان به اينكه خداوند بر سختىها و مصائب و دشواريهاى بنده آگاه است و به همه آنها علم دارد. دوم: ايمان به اينكه خداوند در برآوردن حاجات بنده قادر بوده و محتاج به غير خود نيست. سوم: ايمان به اينكه، هيچ قدرت و قوّتى جدا از قدرت خداوند در كار عالم و آدم اثر گذار نيست و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهياند و تحت اراده او عمل مىكنند كه خود در واقع مرتبهاى از مراتب توحيد است و بالأخره اعتقاد به اينكه خداوند هر وقت خود صلاح بداند، در رفع مشكل و برآوردن حاجت بنده اراده خواهد فرمود پس اساس و ريشه توكّل، توحيد است و جز با حصول توحيد شكل نمىگيرد. با احتساب اين امور انسان متوكّل و مؤمن هرگاه قصد انجام كارى را نمود و اسباب و ابزار عادى آن را نيز فراهم كرد، ميداند كه تنها سبب مستقل در تدبير امور خداوند است و هيچگونه اصالت و استقلالى براى خود و اسباب و عللى كه به كار مىگيرد قائل نيست. پس بر خداوند توكّل مىكند. بنابراين توكّل در اين مقام عبارت است از نفى انتساب امور به انسان يا اسباب و علل طبيعى و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.()
درجات توكل
برخى انسانها توكّل را از حد زبان نگذرانده و در مقام قلب قدرت خدا را محدود ميدانند. برخى در حد عقل و به مقام برهان ادراك
كردهاند كه خالق و مبدأ امور خداوند است و توكلشان در همين حدّ است. به فرموده امام توكّل براى اين دو گروه ثابت نمىشود. اما آنانكه برهان عقلى را با معارف شهودى آميخته و به عالم قلب و روح رساندهاند داراى مراتب متفاوت توكّل هستند. اولين درجه توكّل اين گروه به خداوند، همانند اعتماد انسان است به وكيلى كه براى انجام كارهايش بر ميانگيزد. اين مرتبه توكّل براى كسانى است كه در مرحله اول از سلوك الى اللّه هستند. در اين حالت بيشتر توجه سالك معطوف است به اين نكته كه اصل توكل را درست و صواب در خود داشته باشد و در واقع التفات بيشتر فرد به عنوان وكالت است، يعنى نه خود را مىبيند و نه وكيل خود را. هنگاميكه سالك سفر اول را تمام كرده و داخل در سفر دوم شد و به مقام فنا رسيد، از اصل توكّل غافل شده و در خود وكيل يعنى حقتعالى فانى و مستهلك است. اما عالىترين درجه توكل براى كسانى است كه به مقام بقا رسيده و حالتشان ملكه صحو بعد محو و تمكين است، اين گروه كه جماعت اندكى از سلّاك الى اللّه را شامل است هم التفات به اصل توكّل دارند، هم وكيل و هم به خود.
يكى از نكات مهم اين است كه توكّل يكى از منازل ارفع و بلند سالكان الى اللّه است. پيش از اين گفتيم كه كسى مىتواند متوكّل باشد كه چهار مرحله ايمان را قبل از آن، گذرانده باشد آنگاه مىتواند خود را اهل توكّل بنامد. به اين لحاظ مىگوييم توكّل داراى جايگاه بلندى است كه خداوند متوكلين را چنين معرفى كرده است.
.1 توكل را يكى از صفات مؤمنان معرفى كرده و متوكّل را مؤمن مىنامد. از آن جمله در موارد اشاره مىفرمايد :«و على اللّه فليتوكّل المؤمنون.»()
.2 حقتعالى متوكّل را دوست داشته و به او عشق ميورزد و به عبارت ديگر متوكّل محبوب خداست. «ان اللّه يحب المتوكّلين.»()
.3 بر طبق نص قرآن، شيطان بر كسانى كه بر خدا توكّل كرده و به او ايمان دارند هيچ تسلطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد. اين به آن خاطر است كه متوكّل به لحاظ آنكه در هر كارى به حقتعالى اميد دارد پس در همه حال به ياد خداست و بر كسى كه دائم الذكر است شيطان راه نفوذى ندارد. «انّه ليس له سلطان على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكّلون.»()
.4 بر طبق فرمايش حق در قرآن (البته در گفتار خداوند هيچ كذب و دروغ و خلف وعدهاى نيست) هر كس در هر كارى بر خدا توكّل كند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را كفايت مىفرمايد: «و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره.»()
چند حديث: پيامبر فرمود :«هر كس مايل است پرهيزگارترين و نيرومندترين مردم باشد بايد بر خدا توكّل كند» () و نيز فرمود :«كسى كه به خدا تمسّك جويد خدا او را نجات دهد و هيچ شيطانى به او ضرر نرساند.»()
امام على(ع) فرمود :«هر كه بر خدا توكّل كند سختىها بر او آسان شود.»()
حضرت على بن الحسين(ع) فرمود: روزى بيرون شدم تا به ديوارى رسيدم و بر آن تكيه دادم. ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و در رويم نگريست. پس گفت: اى على بن
الحسين چه شده است كه تو را اندوهگين مىبينم؟ آيا اندوهت براى دنياست كه روزى خدا براى نيكوكار و بدكار آماده است. گفتم: براى دنيا اندوهگين نيستم زيرا آنچه تو ميگويى درست است. گفت: پس براى آخرت است؟ كه وعدهاى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حكم مىفرمايد.گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زيرا چنان است كه ميگويى. گفت: اندوهت پس براى چيست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبير و وضعى كه مردم دارند مىترسم. او خنديد و گفت: اى على بن الحسين آيا ديدهاى كسى به درگاه خدا دعا كند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديدهاى كسى بر خدا توكّل كند و خدا كارگزاريش نكند؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديدهاى كسى از خدا چيزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غايب شد.()
حسن به جهم از امام رضا(ع) سؤال كرد:فداى تو شوم حد توكّل چيست؟ فرمود: از احدى غير از خدا نترسى. و پيغمبر فرمود: كسى كه دوست دارد با تقواترين مردم نزد خدا باشد پس توكّل بر خدا كند.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. پرواز در ملكوت، ج 1، ص .45
. همان.
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 77، ص .40
. چهل حديث، ص .12
. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص .5
. سوره ذاريات، آيه .56
. آداب الصلاة، ص .8
. چهل حديث، ص .329
. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص .92
. امالى، شيخ طوسى، ص 531، ح .1162
. كافى، ج 8، ص 365، ح .556
. سوره حجرات، آيه .14
. خصال، شيخ صدوق، ص 447، ح .48
. سوره فتح، آيه .4
. سوره انفال، آيه .29
. سوره اعراف، آيه .96
. سوره مريم، ص .96
. سوره صف، آيات 10 و .11
. صحيفه نور، ج 11، ص 81 و .82
. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص .300
. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص .362
. چهل حديث امام خمينى، ص 215 و 216.
. سوره نحل،آيه .42
. چهل حديث، ص .214
. ر.ك الميزان علامه طباطبايى، ج 11، ص 216 و .217
. سوره آل عمران، آيه .122
. همان، آيه .159
. سوره نحل، آيه .99
. سوره طلاق، آيه .3
. مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج 2، ص .288
. همان.
. غررالحكم، ص .253
. اصول كافى، مرحوم كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، انتشارات اسلاميه، ج 2،باب توكل.
. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، انتشارات رضى، ج 2، ص .425
تاملی در ريزشها و رويشهاى انقلاب اسلامى
پاى صحبتهاى حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيمان يكى از ياران امام خمينى(ره) بزرگ رهبر انقلاب اسلامى
يكى از نزديكان و ياران امام خمينى(ره) با بيان اينكه ياران حضرت امام را نبايد فقط در افرادى كه از جهت مكان و زمان به آن حضرت نزديك بودند، منحصر كنيم، گفت: ريزشهاى نزديكان امام(ره) مخصوص بعد از رحلت ايشان نيست.
در خيابان آيت الله طالقانى شايد تنها ساختمانى كه هنوز سبك و سياقش را به شكل سال هاى ابتدايى انقلاب حفظ ظاهر كرده، ساختمان 11 طبقهاى است كه بر بلنداى آن به بزرگى دلهاى شهدا، عبارت «السلام عليك يا ابا عبدالله» نقش بسته است.
طبقه دهم ساختمان بنياد شهيد انقلاب اسلامى، جايى است كه به ملاقات حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان، از مسئولان دفتر امام(ره) و نماينده ولى فقيه در بنياد شهيد و امور ايثار گران مى رويم.
«رحيميان» اما نامى آشنا براى اهل فرهنگ است.
از تاسيس و اداره اولين نشريه انقلاب با نام «پاسدار اسلام» و طراحى آثار هنرى انقلاب در زمان رژيم سفاك پهلوى تا تدوين و تأليف كتب «اخلاق و تربيت اسلامى» مورد استفاده در دانشگاه ها، ايشان را از زمره شخصيتهاى مؤثّر در عرصه فرهنگ كشور قرار داده است.
ملاقات و هم صحبت شدن با حاج آقا رحيميان، در اتاق ساده و خودمانى دفتر نمايندگى ولى فقيه در بنياد شهيد، فرصت مغتنمى است كه ضمن آشنايى بيشتر با ديدگاههاى ايشان، سؤالاتمان را نيز از اين همراه امام (ره) بپرسيم.
شبكه خبر دانشجو: باتوجه به اينكه شما از نزديكترين اشخاص به حضرت امام بودهايد، مى خواهيم نظر شما را درباره توصيف ياران و نزديكان حضرت امام(ره) و دلايل ريزشهايى كه در اين مجموعه اتفاق افتاده است، بدانيم.
رحيميان: ياران حضرت امام را نبايد فقط در افرادى كه از جهت مكان و زمان به آن حضرت نزديك بودند، منحصر كنيم.؛ در زمان حيات حضرت امام ميليونها زن و مرد در ايران و خارج ايران، ياران پاكباخته امام بودند كه چه بسا حتى براى يك بار هم امام را از نزديك نديده بودند و هزاران نفر از همين افراد در راه آرمانهاى امام به شهادت رسيدند و با خون خود طومار بلند عشق به امام را امضاء كردند و اينان يقينآ خالص ترين ياران و نزديكترين افراد به
حضرت امام بودند و اينان بودند كه نقش اصلى را در پيشبرد اهداف امام ايفا كردند و بيشترين علاقه و عشق متقابل را حضرت امام به همين افراد داشت.
اگر حقير و امثال من به بوسيدن دست امام افتخار مىكنيم، ولى حضرت امام به بوسه زدن بر دست و بازوى كسانى افتخار مىكرد كه بسيارى از آنها از نظر مكانى صدها فرسنگ با امام فاصله داشتند.
سند مكتوب اين مطلب موجود است؛ امام اهل مجامله و تعارف غيرواقعى نبود، به مناسبت يكى از اعياد به درخواست يكى از برادران جبهه، تصويرى از امام را براى امضاء به محضر امام بردم و عرض كردم مى خواهند اين عكس را تكثير و به رزمندگان هديه
كنند و در حالى كه چيزى بيشتر از امضاء مورد انتظار نبود، حضرت امام عكس را گرفتند و در كنار آن نوشتند :…اينجانب دست و بازوى شما را مى بوسم.
نكته مهم ديگر اينكه ياران پاكباخته حضرت امام فراتر از زمان و بعد از حيات ايشان هم رويش داشته و ميليونها جوان و نوجوان از نسل بعد از امام و ميليون ها مردمى كه در سراسر جهان همچون مردم لبنان و فلسطين و … در طول 20 سال گذشته در زمره عاشقان امام درآمدند نشان رويش مداوم ياران و پيروان راه امام است.
وقتى كه اين واقعيت را مدنظر قرار دهيم و آن را با صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) كه عموم جامعه دچار انحراف شده و در راهى كه آن حضرت طى 23 سال ترسيم كرده بود، عقب گرد كردند و فقط تعدادى كمتر از انگشتان دست در راه حق پايدار ماندند، مقايسه كنيم به اين فرموده امام كه مردم عصر حاضر را از مردم صدر اسلام برتر دانستند، پى مى بريم و متوجه مى شويم كه درست در عصر حاضر بر عكس صدر اسلام آنهايى كه دچار انحراف و ارتداد شدند به نسبت جمعيت امروز بسيار اندك هستند؛ امروز شاهد هستيم كه جامعه اسلامى به راه امام و ميراث اصلى آن حضرت يعنى ولايت فقيه و نظام جمهورى اسلامى وفادار و استوار ماندهاند.
شبكه خبر دانشجو: آنچه را بيان كرديد كاملا واقعيت دارد و مورد قبول است، اما به هرحال هر چند اندك همانطور كه شما هم اذعان كرديد ريزشهايى را هم بعد از رحلت امام شاهد بوديم؛ دليل اين ريزش ها به نظر شما چيست؟
رحيميان :اولا ريزشها مخصوص بعد از رحلت امام نيست و بعد از پيروزى انقلاب و در زمان خود امام هم ريزشهايى داشتيم؛ نمونهاش شيخ على تهرانى كه از نزديكترين و شيفتهترين ياران و شاگردان امام بود؛ وى كارش به آنجا كشيد كه در راديوى بغداد زشتترين و فجيعترين دشنامها و هتاكىها را نسبت به حضرت امام مرتكب شد كه هرگز بعد از رحلت امام چنين نمونهاى را با اين خصوصيات نداشتيم.
ثانيآ با ملاحظه ويژگىهاى بشر، گويى درصدى از ريزش يك واقعيت غيرقابل انكار است؛ تكرار داستان انحراف همسر حضرت لوط و همسر و فرزند حضرت نوح كه پيامبر معصوم و اولواالعزم بود و بازگو كردن فرجام سياه و ننگين بلعم باعورا، سامرى و قارون كه از قوم حضرت موسى(ع) بودند، در قرآن و داستان ارتداد غم انگيز طلحه و زبير كه از چهرههاى درخشان در ميان اصحاب رسول الله(ص) محسوب مى شدند و ماجراى عبرت آموز شمر بن ذى الجوشن كه از سربازى در ركاب اميرالمؤمنين(ع) به بريدن سر امام حسين(ع) در كربلا سقوط كرد و هزاران نمونه ديگر در تاريخ اسلام مى تواند روند ريزش ها را در عصر ما هم ترسيم كند.
شبكه خبر دانشجو: به هرحال دليل يا دلايل اين ريزش ها به نظر شما چيست؟
رحيميان: بنده ترجيح مى دهم دليل اين ريزشها را در قرآن و سخن خدا كه آفريدگار انسان است و آگاه به اعماق و لايههاى
درونى و پشت پرده وجود انسان است، جستجو كنم.
قرآن مجيد در قالب داستان بلعم باعورا، سامرى و قارون كه هركدام نماد يكى از طيفهاى نخبه جامعه بودند، ريشه انحطاط و سقوط آنها را بيان فرموده است.
بلعم باعورا نماد عالمان بلندپايه دينى است كه در پايان راه تمام شئون معنوى را از دست مى دهد و لباس روحانيت از او كنده مى شود و سرانجام چهره باطنى او را قرآن به سگ تشبيه مىكند!
سامرى نيز هنرمندى تيزهوش است كه هم با چشمان تيزبين خود در قرابت با رسول حق به پارهاى از اسرار پى مىبرد و هم با ابزار هنر راه تزوير را پيش گرفته و با استفاده از رسوبات جاهليت جامعه و در مدتى كوتاه افكار عمومى را به خود جلب مىكند و به كودتاى فرهنگى اعتقادى دست مىيازد و بنابراين حضرت موسى(ع) سخت ترين برخورد را با سامرى به كار مى گيرد و گوساله زرين او را آتش مى زند و خاكستر آن را به دريا ميريزد و داستان ثروت اندوزى و سرمايه دارى قارون نيز با فرو رفتن قارون و ثروتش در زمين به فرمان خداوند پايان مى پذيرد.
به هر حال در اينجا درصدد بازگو كردن فرجام اين سه نماد نيستيم؛ آنچه در اين مناسبت بايد مورد توجه قرار دهيم اين است كه اولا داستان بلعم باعورا و سامرى و قارون داستانى تكرار پذير براى انسانها، بخصوص در امت پيامبر آخرالزمان است؛ چرا كه منظور قرآن از ذكر اين داستان ها صرفآ بيان يك داستان تاريخ گذشته نيست، بلكه داستان قابل تكرار در زندگى بشر است، ثانيآ مهم آن است كه بايد در آيات قرآن تدبر كنيم تا ريشه اين انحراف ها و سقوطها را بشناسيم تا خود را از گرفتار شدن در اين راههاى بدفرجام صيانت كنيم.
اگر در آيات 175 و 176 سوره اعراف تأمّل كنيم، مىبينيم كه بلعم باعورا به مقامى بسيار بلند صعود كرده بود، در تفاسير آمده است كه به اسم اعظم دست يافته و مستجاب الدعوه بود و همچنان مى توانست به مقامى رفيعتر برسد، اما دو عامل باعث مى شود تا به عمق درّه هلاكت سقوط كند؛ اول چسبيدن به دنيا و فرو رفتن در ماديات و دوم پيروى از هواى نفس!
تأثير ريشهاى اين دو عامل در ايجاد انواع گناهان و انحرافات و اينكه براى انسان ها حتى در بالاترين مراتب مجاهدت و روحانيت امكان گرفتار شدن در دام دنيا طلبى و هواى نفس وجود دارد، مطلب مهمى است كه همه ما بايد با تأمّل و تدبر در آيات و روايات معصومين(ع) به طور عميق آگاه شويم و با بهرهگيرى از شيوههايى كه معصومين(ع) بيان كردهاند خود را از اين دو دام مهلك مصون داريم.
ضمنآ بايد توجه داشت كه چسبيدن به دنيا فقط مال دنيا نيست، بلكه جاه طلبى، مقام پرستى، خودبينى و هر نوع دلبستگى و وابستگى كه در عرض و معارض با خداپرستى باشد را شامل مىشود.
در اينجا براى اينكه مطلب روشنتر شود، لازم است آيات 25 تا 31 سوره محمد(ص) را مورد دقت قرار دهيم.
در اين آيات سخن از ارتداد و عقبگرد است آن هم بعد از
روشن شدن هدايت الهى؛ ارتداد و عقبگرد مى تواند مراتبى داشته باشد؛ ارتداد از اعتقاد به خدا، ارتداد از نبوت حضرت رسول(ص)، ارتداد از امامت و ولايت ائمه اطهار(ع).
در شرايط حاضر نيز ممكن است كسى در دورهاى از زندگى خود به امام و درستى راه و خط امام رسيده باشد و روزگارى ديگر عقبگرد كند و دچار ارتداد از خط امام و انقلاب شود؛ يك روز در خط مقدم جبهه جنگيده باشد و روز ديگر ضد جبهه و دفاع مقدس و رزمندگان شود، يك روزى از ديوار سفارت آمريكا بالا رود و روزگارى ديگر، كار آن روز را تخطئه كند و خواستار معذرت از آمريكا گردد و قس عليهذا… به هرحال در آيه 25 علّت اين عقبگرد را تسويلات و فريب هاى شيطان معرفى مىكند؛ توضيح آن كه تسويلات و فريب هاى شيطان، دامى است كه شيطان براى همه مى گستراند، حال بايد ديد كه چه كسانى در اين دام ميافتند و چه كسانى مى رهند؟! اگر تسويلات و فريبهاى شيطان را به چنگكى تشبيه كنيم وقتى كه اين چنگك به جان انسان مى افتد، آن كسانى كه دل آنها با ايمان به خدا و پيوند با ولايت حق و عبادت خدا صيقل يافته باشد، شيطان نمىتواند بر دل صاف و صيقلى گير بدهد و آن را به چنگ آورد، ولى آن كس كه بر صفحه دل او صخرههايى از هواى نفس نشسته باشد و گرفتار گرههايى از دنياطلبى و ماديگرايى باشد، آن چنگك به راحتى بر آن دل گير مىكند و آن را به چنگ تسويلات شيطان مى اندازد.
بنابراين در آيه بعد يعنى آيه 26 از لايه دوم ماجراى ارتداد پرده برميدارد و مى فرمايد ماجرا از اين قرار است كه اينان با عبور از مرز تولّى حق و تبرّى از اهل باطل با كسانى ارتباط برقرار مىكنند كه دين و احكام الهى براى آنان ناخوشايند است :«ذلك بانّهم قالوا للّذين كرهوُا ما انزلَ اللهُ» اين همنشينى و گفتمان كم كم به همدلى و تمايل به آنان مى انجامد تا جائى كه براى جلب نظر و عنايت آنان به طرف خود اعلام ميدارند در پارهاى از امور از شما اطاعت خواهيم كرد :«سَنُطيعكم فى بعض الامرِ» و روشن است كه سرسپردگى در پارهاى از امور نقطه آغاز عبور از مرز حق و باطل است كه تدريجآ به سرسپردگى كامل به آن سوى مرزها ميانجامد، در آيات بعد خداوندى كه بر اسرار همگان آگاه است از مجازات سخت آنان و حبط و نابودى اعمال صالح گذشته شان و رسوايى آنان در همين دنيا سخن مىگويد.
البته بايد توجه داشت كه شيطان منحصر در ابليس و شياطين جن نيست، شياطين انس و انسان نماهائى كه نقش ابليس را ايفاء مىكنند كم نيستند.
خدا رحمت كند شهيد محمد منتظرى را كه شياطين را به ميكروب تشبيه مىكرد و مىگفت: ميكروبها با چغندر و شلغم كمتر كار دارند، اما با تجمع و تمركز روى گوشت لخم، آن را خيلى زود فاسد و گنديده مىكنند.
وى مىگفت: دستگاههاى جاسوسى دشمن به جاى اين كه روى تك تك افراد عادى جامعه كار كنند كه هزينه بالا و بازدهى كم دارد، كانونها، پايگاهها و اشخاصى كه شعاع تأثيرگذارى گستردهاى در جامعه دارند، نظير احزاب، بيوت و دفاتر شخصيت هاى دينى، اجتماعى و سياسى را مورد هدف قرار ميدهند و سعى مىكنند در لايههاى پيرامونى آنها نفوذ
كنند.
حضرت امام هم درباره بيوت و اطرافيان، سفارشهاى حساسى داشتند و نسبت به بعضى از شخصيتهاى مطرح هم راه نجات او را در تصفيه بيت و دفتر او و قطع رابطه با ليبرالها مورد تأكيد قرار دادند و امروز هم شاهد هستيم عمده كسانى كه 180 درجه تغيير جهت دادهاند و از تندترين مواضع و شعارهاى دهه اول انقلاب در جهت معكوس قرار گرفتهاند و از بالا رفتن ديوار لانه جاسوسى آمريكا به معذرتخواهى از آمريكا سقوط كردهاند، يكى از مشخصههاى آنان همين رابطه با ليبرالها و پيوند تدريجى با غرب زدهها است.
از ميان آيات فراوان قرآن در ريشهيابى همين موضوع، بخصوص نقش هم نشين آيات 27 و 28 و 29 سوره فرقان را بايد با دقت تدبّر كرد و در اين مجال فقط ترجمه آن را مرور مى كنيم: «روزى كه ظالم دو دست خويش را از شدت حسرت و پشيمانى گاز مى گيرد و مى گويد اى كاش با پيامبر راهى پيش مىگرفتم، اى واى بر من كاش فلانى! را دوست خود گرفتم، حقيقتآ كه مرا از ياد خدا، قرآن پس از آن كه برايم آمده بود، دور ساخت و شيطان همواره خواركننده انسان است.»
سخن درباره كسى نيست كه از پشت كوه آمده و از همه چيز بىخبر است، بلكه درباره كسى است كه حجت بر او تمام شده و اسلام ناب در دسترس او قرار گرفته، اما همنشين، او را گمراه كرده و به بيراهه كشانده است و اين همنشين در نقش شيطان او را به درّه خذلان ساقط كرده است و اين يعنى معادله همنشين شيطان صفت كه نتيجه آن دورى از ذكر و پيامد اين، گمراهى است.
حال دو آيه ديگر را در كنار اين آيات مورد تأمّل قرار مى دهيم: آيات 36 و 37 سوره زخرف :«و هركس از ياد خداوند رحمان، رويگردان شود شيطانى را بر او مى گماريم كه همدم او شود و قطعآ آن شيطان ها، ايشان را از راه خدا باز مى دارند، ولى آنها مىپندارند كه هدايت يافتگانند!»
خلاصه آن كه مهمترين عوامل ارتداد و عقبگرد عبارتند از دلبستگى به دنيا با همه مظاهرش كه :«حبُّ الدنيا رأس كلّ خطيئه»، پيروى از هواى نفس و همنشين شيطان صفتى كه با القائات و تسويلات خود انسان را از ياد خدا و اسلام ناب دور مىكند و… هر يك از اين سه عامل مى تواند انسان را از راه خدا منحرف كند تا چه رسد به افرادى كه هم دلبستگى به دنيا از قبيل مال، منال، شهرت، مقام، جاه و … دارند و هم اسير هواهاى نفسانى هستند و هم همنشين با اهل ضلالت از قبيل يهود و نصارى و دلبستگان و وابستگان به آنها.
بررسى مطلوب اين مبحث از منظر قرآن مجيد و روايات معصومين(ع) در يك مصاحبه و يك مقال نمى گنجد، اميد كه اهل فضل اين موضوع را به تفصيل به جامعه اسلامى ارائه دهند. انشاءالله.
(اين مصاحبه توسط شبكه خبر دانشجو انجام شده كه براى استفاده بهتر از آن به چاپ آن مبادرت نموديم)
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
انحراف عميقى كه تنها حدود 50 سال پس از رحلت نبى اكرم(ص) با روى كار آمدن يزيد فاسق و فاجر روى داد، از چشم مردم و خواص آن دوران پنهان ماند اما امام حسين(ع)، با قيام پرشكوه، بيدار كننده و تكان دهنده خود و ارائه نسخهاى عملى، به بشريت آموخت كه درك و فهم توطئههاى پنهان، “عكس العمل به موقع، شجاعانه و فداكارانه در مقابل آنها” و پرداختن بهاى لازم براى شكستن آن توطئهها، وظيفه سنگين و تاريخى ملتهاى بيدار و هوشيار است كه درس امروز ما و امت اسلامى از عاشورا نيز همين است.
باطن و هدف اصلى دستگاه استكبار از جنايات اسرائيل در غزه، نابودى كامل عنصر مقاومت در منطقه و سيطره بر خاورميانه “لبريز ثروت و منافع گوناگون ” است كه ملتها و دولتهاى مسلمان بايد اين هدف پنهان را درك كنند و در مقابل آن، عكس العمل مناسب انجام دهند.
آن خواب آشفته تعبير نشد و شجاعت، بيدارى و فداكارى جوانان مؤمن لبنان، تو دهنى محكمى به آمريكا و اسرائيل و همه حاميان و پيروان آنان زد.
همانگونه كه آنان اذعان مىكنند ايران اسلامى، به بركت بيدارى و هوشيارى مردم، در چشم ملتهاى منطقه به پيكرهاى عظيم، پرشكوه و اميد بخش، براى مقاومت و پيروزى تبديل شده است و سلطه طلبان اكنون براى نابود كردن اين مقاومت، دولت مظلوم، مردمى و منتخب حماس را بعنوان هدف تجاوزات خود انتخاب كردهاند.
اگر دشمنان اسلام در اين مرحله موفق شوند، مطمئناً دست از سرخاورميانه بر نميدارند و كشورهاى اسلامى حول و حوش آن منطقه كه از كمك به فلسطين خوددارى مىكنند بايد تبعات خطرناك اشتباه امروز خود را درك كنند.
در مسئله غزه به ويژه از جوانان مؤمن و پرشورى كه با حضور در فرودگاهها و مناطق ديگر، خواهان رفتن به غزه شدند تشكر مىكنم اما بايد توجه كرد در اين عرصه دست ما بسته است.
بهرحال همه بدانند جمهورى اسلامى همانگونه كه تا كنون از هيچ كمكى به مردم مظلوم فلسطين دريغ نكرده از اين پس نيز هر كارى لازم باشد در اين زمينه انجام خواهد داد.
بايد با ادامه فشارهاى سياسى و مردمى، دشمن را وادار به عقب نشينى كرد.
كودكان بىپناه و زنان مظلوم غزه هر روز مثل برگ خزان روى زمين ميريزند اما هيچ صدايى از سازمان ملل، ديگر سازمانهاى مدعى حقوق بشر و دولتهاى غربى از جمله دولتهاى اروپايى بلند نمىشود و اين واقعيت تلخ، نشان دهنده دروغگويى، ريا و فريب كارى سازمانها و دولتهاى مدعى دفاع از حقوق بشر است.
اين افراد حتماً در پيشگاه خدا، پاسخگوى همراهى با جنايتكاران خواهند بود امّا خوشبختانه در ايران اسلامى، همراهى قاطع ملت و دولت به حمايت تحسين برانگيز از مظلومان فلسطينى منجر شده است.
حتى اگر دشمن، خداى ناكرده يكايك مبارزان حماس و مجاهدان فلسطينى را كه با عزم و اراده قاطعانه در حال مقاومت هستند از پاى درآورد، مسئله فلسطين با اين فاجعه آفرينىها از بين نميرود و بدون شك فلسطين با تكيه بر تجربيات، بسيار بسيار قوىتر از گذشته، در مقابل دشمن قامت برميافرازد و سرانجام بر آن پيروز خواهد شد.
پايدارى اين ملت بزرگ، بر مواضع ظلم ستيزانه خود رضايت الهى و خرسندى امام و شهدا را در بر دارد و انشاء اللّه در پرتو پشتيبانى ملتها و ادامه مجاهدتها، همه ملتهاى مسلمان پيروزى را در آيندهاى نه چندان دور جشن خواهند گرفت. (21/10/)1387
امام خمينى ثابت و استوار فلسطين مظلوم
من در طى ساليان دراز، خطر اسرائيل غاصب را گوشزد مسلمين نمودم كه اكنون اين روزها به حملات وحشيانه خود به برادران و خواهران فلسطينى شدت بخشيده است…. و به قصد نابودى مبارزان فلسطينى پياپى خانه و كاشانهشان را بمباران مىكند. من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاى اسلامى مىخواهم كه براى كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن به هم بپيوندند. (16/5/)1358
كشورهاى اسلامى بايد در مقابل اسرائيل اشغالگر كه اكثر گرفتاريهاى كشورهاى اسلامى به دست آن است موضع خصمانه داشته باشند و با تمام نيرو از آرمان فلسطينى و لبنان عزيز دفاع كنند. كشورهاى اسلامى بايد از سازمانهاى آزاديبخش سراسر جهان دفاع كنند ما توطئه مصر و آمريكا و اسرائيل را براى درهم كوبيدن نهضت بزرگ مردم مبارز فلسطين شديداً محكوم مىكنيم.
اين مسلمينى كه بايد همه دولت هايشان و ملت هايشان دست به دست هم بدهند و مهاجمين به اسلام را، صهيونيسم را كه مهاجم به اسلام است و دشمن سرسخت اسلام است و در صدد اين است كه يكى بعد از ديگرى كشورهايى را از شماها بگيرد، به جاى اينكه همه با هم متحد بشويد و اين جرثومه فساد و سرطان را از بلاد مسلمين بيرون كنيد و پاك كنيد، باهم مىنشينيد يا صحبت مىكنيد، يا صحبتى مىكنيد كه به نفع آنهاست…
چه داعى داريد كه شما كه از اسرائيل اينطور توهين مىبينيد، اينطور اهانت مىكند، اينطور حيثيت شما را پايمال مىكند…
يك همچو جرثومه فسادى را شما بايد با اتفاق خودتان از بين برداريد اگر از بين بر نداريد، اين يك ماده سرطانى است كه سرايت مىكند به جاهاى ديگر، اكتفا به جولان نمىكند، رأى آنها اين است كه اسرائيل از همه نژادها بالاتر است و از فرات تا نيل هم مال اوست و همه اين جاها بايد برگردد به اسرائيل و شما نشستيد سر يك امور جزئى… دعوا مىكنيد.
گرفتارى با دست همه مسلمين بايد حل بشود و تا اتحاد بين همه مسلمين نشود، اين گرفتارىها هست. اين يك گرفتارى عمومى است براى همه مسلمين، يك گرفتارى هم گرفتارى براى همه جهان است، همه مستضعفان جهان،اين گرفتارى به اضافه همه گرفتارىها زير سر آمريكا و…است. اگر آمريكا پشتيبانى از اسرائيل نمىكرد، اسرائيل مىتوانست فلسطين را غصب كند؟ مىتوانست ادعا كند كه جولان مال ماست و آن را براى خودشان ثبت كند؟ اگر آمريكا نبود و اين قدرت شيطانى نبود، اينهمه فساد در بلاد مسلمين حاصل مىشد؟ اينهمه خونريزىهايى كه در بلاد مسلمين مىشود با تحريكات آمريكاست. (2/11/)1360
اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامى موازين بين المللى غاصب و متجاوز است، و ما كمترين اهمال و سستى را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نميدانيم.
كسانى كه از اسرائيل حمايت مىكنند بايد بدانند كه افعى گزنده را در حمايت خود قوى مىكنند.
از اسرائيل اين دشمن اسلام و عرب جانبدارى نكنيد، كه اين افعى افسرده اگر دستش برسد بر صغير و كبير شما رحم نمىكند.
بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انسانى اسرائيل را محكوم نمايند.
من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هرجا هستند اعلام مىكنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمّال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايى كه با اسرائيل سازش مىكنند متنفّر و منزجرند.
اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامى، با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشههاى فسادش هر روز ممالك اسلامى را تهديد مىكند، بايد با همت ممالك اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود. (كلمات قصار)
رويدادها
نيروهاى امنيتى مصر 60 عضو اخوانالمسلمين را بازداشت كردند.
شهرك نشينان صهيونيست با حمايت نظاميان اشغالگر به فلسطينىهاى بى دفاع وحشيانه يورش بردند. (16/9/)87
تظاهر كنندگان عراقى: اعتراضهاى ما همه پرسى عليه قراداد امنيتى است. (17/9/)87
پرتاب كفشهاى خبرنگار عراقى، تيتر يك رسانههاى جهان شد. سيلى مردم عراق بر گوش بوش آدمكش فرود آمد.
هنيه:محاصره غزه محبوبيت حماس را افزايش داد. (26/9/)87
تظاهرات ضد آمريكايى در حمايت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى يافت.
اعتراف دانشكده جنگ آمريكا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر كشور عربى با اسرائيل جنگيد.
با تعطيل شدن نانوايىها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهديد مىكند. (30/9/)87
ورود خبرنگاران با كفش ممنوع!
طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به كرزاى داد.
منتظرالزيدى: از پرتاب كفشهايم به شيطان بزرگ پشيمان نيستم. (1/10/)87
حمايت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت. (2/10/)87
كرزاى: ناتو از آدمكشها براى كشتار غيرنظاميان استفاده مىكنند.
هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در اين كشور را محكوم كردند.
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سيگار شكنجه كردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمىكنم. (3/10/)87
تظاهرات ميليونى در بغداد به حمايت از خبرنگار عراقى صورت گرفت. (4/10/)87
واكنش جهانى و منطقهاى به احتمال مذاكرات مستقيم سوريه و اسراييل ابراز شد.
جهاد اسلامى:اميدواريم اين اقدام سوريه موجب نقض منافع ملت فلسطين نشود.
حزب اللّه لبنان فاش كرد: برخى رژيمهاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند. (5/10/)87
شرط اسد براى مذاكره با تلآويو پايان اشغال جولان و نظارت آمريكا اعلام شد.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: غزه را ويران مىكنيم. (7/10/)87
حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسين(ع) آموختهايم.
جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مردهاند؟!
تروريستها 76 نفر را در كاظمين به خاك و خون كشيدند. (8/10/)87
همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهيونيستها را بكشيد. (9/10/)87
سيد حسن نصراللّه خواستار قيام ملت مصر در برابر رژيم قاهره شد.
در اعتراض به همدستى قاهره با صهيونيستها در فاجعه غزه، “مبارك سرنگون باد” فرياد سراسر مردم مصر بود. (10/10/)87
روزنامه صهيونيستى جروزالم پست: خطاى جنگ 2006 را تكرار كرديم، شكست در غزه حتمى است.
وزير خارجه رژيم صهيونيستى:ما در غزه فقط به نظاميان حمله مىكنيم! (11/10/)87
لوس آنجلس تايمز: پيروز جنگ غزه حماس و ايران است.
انزجار جهانى از صهيونيستها و سران سازشكار عرب اعلام شد. وحشت مبارك از كودتا و تصفيه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت. (12/10/)87
نيروهاى عراقى كنترل امنيتى منطقه سبز و فرودگاههاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.
اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.
سيد حسن نصراللّه: نتيجه جنگ در غزه شكست اسراييل خواهد بود. (14/10/)87
سيد حسن نصراللّه: غزه شكست نمىخورد، حتى با خيانت سران عرب.
حملات موشكى حماس به 7 شهر اسرائيل و اعتراف آمريكا و آلمان به استيصال رژيم صهيونيستى اعلام شد. (15/10/)87 اخبار داخلى
مصوبه، ره آورد دومين سفر هيئت دولت به آذربايجان شرقى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: خانه نشين كردن نيروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است. (16/9/)87
وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداريم.
احمدى نژاد در ديدار رئيس جمهور اكوادور: روابط ايران و اكوادور نوپا ولى در حال گسترش مىباشد. (17/9/)87
رهبر انقلاب در پيام به كنگره عظيم حج: افق پيش روى امت اسلامى از هميشه روشنتر است. (18/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز عيد قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.
رويانيان، ميزان سهميه بندى بنزين هيچ تغييرى نمىكند. (20/9/)87
ايران به تجهيزات منحرف كننده موشكهاى ضد تانك دست يافت. (21/9/)87
بازگشت حجاج به كشور از امروز آغاز شد. (23/9/)87
در نامه خزاعى به دبير كل سازمان ملل مطرح شد؛ ايران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگيرى از جنايات رژيم صهيونيستى در غزه شد. (24/9/)87
رهبر انقلاب: كار مملكت با آمدن شاه سلطان حسينها تمام است.
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجويان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجويى بايد عدالتخواه و ضد استكبارى باشد. (25/9/)87
رهبر انقلاب: تفرقه افكنى عليه شيعه و سنى در يك مركز واحد سازماندهى مىشود. (30/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وارد كردن اعراب به موضوع هسته ايران توطئهاى جديد است.
رئيس مجلس در همايش ملى 30 سال انقلاب اسلامى: زمانهاى نيست كه با آزمون و خطا جلو برويم.
نمايشگاه دستاوردهاى 30 ساله وزارت علوم در تهران گشايش يافت.
عضو شوراى مركزى حزب مشاركت: برخى اصلاح طلبان ميرحسين موسوى را به خاتمى ترجيح ميدهند. (2/10/)87
نخست وزير مالزى در ايران: سرمايه گذارى در ايران را افزايش ميدهيم.
وزارت نفت موظف به دوگانه سوز كردن 300 هزار دستگاه خودرو شد. (3/10/)87
رئيس جمهور در اجلاس پايانى ارائه كرد. 6 پيشنهاد ايران روى ميز وزيران اكو درتهران قرار گرفت. (4/10/)87
دانشجويان بسيجى در حمايت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمك بوش را كفش باران كردند.
پرداخت نقدى يارانهها منتفى شد. (5/10/)87
احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ايران ثمره عاشوراست.
مشكل اصلى آمريكا از زبان جان بولتون: ايرانىها مثل ما دنيا طلب نيستند، بازدارندگى بى معنى است.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بايد اصلاح شود. (7/10/)87
موسوى خويينىها: اصلاح طلبان ديدگاههاى مير حسين را قبول ندارند.
وزير نيرو: ايران نيروگاه خورشيدى ساخت.
رسيدگى به 84 پرونده ميلياردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد. (8/10/)87
حكم تاريخى رهبر انقلاب براى مقابله با كافران حربى: هر كس در دفاع از مردم غزه كشته شود شهيد است.
روحانى مجاهد، آيت اللّه جمى به لقاء اللّه پيوست. (9/10/)87
رئيس جمهور، لايحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقديم مىكند. (10/10/)87
مجلس يك فوريت لايحه هدفمند كردن يارانهها را تصويب كرد.
دانشجويان: براى شهادت آمادهايم ما را به غزه اعزام كنيد. (11/10/)87
خروش سراسرى ملت ايران در دفاع از مردم غزه سرداده شد. (14/10/)87
ادامه تحصن دانشجويان در فرودگاهها براى اعزام به غزه برقرار است.
اخبار خارجى
جزئيات جلسه محرمانه ملك عبداللّه و
شيمون پرز در نيويورك فاش شد. جلسه موسوم به كنفرانس اديان كه چند هفته قبل در نيويورك برگزار شد در حقيقت چيزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه ميان مقامات سعودى و رژيم غاصب صهيونيستى نبوده است. (17/9/)87
شوراى امنيت براى بررسى فاجعه بمبئى تشكيل جلسه داد.
شورشهاى خيابانى عليه عملكرد پليس، سراسر يونان را فرا گرفت. (20/9/)87
تازهترين اعتراف كاخ سفيد، رايس: اشغال عراق خطاى استراتژيك بوش بود.
اكثر مردم آلمان هولوكاست را ساختگى ميدانند. (21/9/)87
تايمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمين مىكند.
بحران مالى، غرب را آماده انفجار كرد. آشوبهاى خيابانى، آمريكا و 20 كشور اروپايى را فرا گرفت. (23/9/)87
ليبى پس از 40 سال صاحب قانون اساسى شد. (24/9/)87
كارتر: اسرائيل به روند صلح در منطقه پايبند نيست. (25/9/)87
تحقير بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزيره: لنگه كفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثير قرار داد. (26/9/)87رايس: تنها راه تغيير رژيم ايران حمايت از
جامعه مدنى و نيروهاى دموكراسى خواه است. (1/10/)87
رژيم صهيونيستى از فروش سيستم موشكى اس ـ 300 روسيه به ايران ابراز نگرانى شديد كرد.
تشديد جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه 700 ميليون دلارى آمريكا براى كودتاى رسانهاى در كشورهاى مستقل ارائه شد. (3/10/)87
نظاميان پاكستان و هند به حال آماده باش كامل درآمدند.
بشار اسد احتمال مذاكره مستقيم با تل آويو را بعيد ندانست. (4/10/)87
لس آنجلس تايمز: محاكمه بوش كافى نيست، ساختار بايد عوض شد. (5/10/)87
تحليلگر روسى: سال 2009 شاهد جنگ داخلى در آمريكا خواهيم بود. (11/10/)87
پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى مدظلّه العالى
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه الراجعون
جنايت هولناك رژيم صهيونيستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و كودك مظلوم، بار ديگر چهره خونخوار گرگهاى صهيونيست را از پشت پرده تزوير سالهاى اخير بيرون آورد و خطر حضور اين كافر حربى را در قلب سرزمينهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه كاران گوشزد كرد مصيبت اين حادثه هولناك براى هر مسلمان بلكه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و كوبنده است، ولى مصيبت بزرگتر سكوت تشويقآميز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصيبتى از اين بالاتر كه دولتهاى مسلمان كه بايد در برابر تجاوز رژيم غاصب و كافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمايت مىكردند، رفتارى پيشه كنند كه مقامات جنايتكار صهيونيست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با اين فاجعه آفرينى بزرگ معرفى كنند؟
سران اين كشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملتهاى خود كه يقيناً عزادار اين فاجعهاند خواهند داد؟ به يقين امروز دل مردم مصر و اردن و ساير كشورهاى اسلامى از اين كشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.
دولت جنايتكار بوش در واپسين روزهاى حكمرانى ننگين خود با همدستى در اين جنايت بزرگ، رژيم آمريكا را بيش از پيش روسياه كرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنايتكار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپايى با بى تفاوتى و شايد همراهى خود در اين فاجعه بزرگ، يكبار ديگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت كردند و شركت خود در جبهه ضديت با اسلام و مسلمين را نشان دادند. اكنون سؤال من از علماء و روحانيون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر اين است كه آيا هنگام آن نرسيده است كه براى اسلام و مسلمين احساس خطر كنيد؟ آيا هنگام آن نرسيده است كه به واجب نهى از منكر و كلمه حق عند امام جائر عمل كنيد؟
آيا عرصه ديگرى براى عريانتر از آنچه در غزه و فلسطين در جريان است در همدستى كفار حربى با منافقان امت براى سركوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تكليف كنيد؟
سؤال من از رسانهها و روشنفكران جهان اسلام و بويژه جهان عرب آن است كه تا چه هنگام به مسؤوليت رسانهاى و روشنفكرى خود بىتفاوت خواهيد ماند؟ آيا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنيت سازمان ملل بيش از اين هم ممكن است رسوا شوند؟
همه مجاهدان فلسطين و همه مؤمنان دنياى اسلام به هر نحو ممكن موظف به دفاع از زنان و كودكان و مردم بى دفاع غزهاند و هر كس در اين دفاع مشروع و مقدّس كشته شود شهيد است و اميد آن خواهد داشت كه در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محشور شود.
سازمان كنفرانس اسلامى بايد در اين شرايط حساس به وظيفه تاريخى خود عمل كند و جبهه يكپارچهاى به دور از ملاحظه كارى و انفعال، در برابر رژيم صيهونيستى تشكيل دهد. بايد رژيم صهيونيستى به وسيله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژيم غاصب بايد به جرم اين جنايت و نيز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاكمه و مجازات شوند.
ملتهاى مسلمان ميتوانند با عزم راسخ خود اين مطالبات را تحقق بخشند و وظيفه سياستمداران و علما و روشنفكران در اين برهه بسى سنگينتر از ديگران است.
اينجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مىكنم و مسؤولان كشور را به اداى وظائف خود در اين حادثه غمانگيز فرا مىخوانم.
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون. سيد على خامنهاى 8/10/1387
29/ ذى الحجه الحرام/1429
پرسش و پاسخ هايى
1ـ آيا دين يهود و يهوديان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟
در كتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زيادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است كه به قسمتى از آن اشاره مىشود:
الف: بشارت ظهور در زبور داوود
در بيش از 35 بخش از مزامير صد و پنجاه گانه، نويد ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:
زيرا كه شريران منقطع مىشوند؛ امّا متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند بود، چون كه بازوهاى شريران شكسته مىشود و خداوند، صديقان را تكيه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را ميداند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود. صديقان، وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد، امّا عاصيان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شريران، منقطع خواهند شد.()
از دريا تا دريا و از نهر تا به اقصا زمين، سلطنت خواهد كرد.
تمامى ملوك، با او كرنش خواهند كرد و تمامى امم او را بندگى خواهند كرد، زيرا، فقير را وقتى كه فرياد مىكند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذليل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد.()
قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد.()
ب: بشارت ظهور در كتاب اشعياى نبى
در بخشى از كتاب، خداوند، قريب الوقوع بودن تحقّق عدالت خويش را وعده ميدهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مىخواند و مىگويد: انصاف را نگاه بداريد، عدالت را جارى كنيد، زيرا كه آمدن نجات من و منكشف شدن عدالت من، نزديك است.()
آن گاه، انصاف، در بيابان، ساكن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسكن، سلامتى و در مساكن مطمئن و در
منزلهاى آرامى، ساكن خواهند شد.()
ج: بشارت ظهور در كتاب زكرياى نبى
در آن روز، يهوه(خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود و در آن روز، يهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.()
د: بشارت ظهور در كتاب دانيال نبى
امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب ياد شود، رستگار خواهد شد و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيدهاند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان، مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مىكنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر، مهر كن. بسيارى به سرعت تردد خواهند كرد و علم افزوده خواهد گرديد خوشا به حال آن كه انتظار كشد!()
ه: بشارت ظهور در كتاب حبقوق نبى
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند.()
2. ديدگاه انجيل و مسيحيان درباره موعود چيست؟
نام كتاب مقدّس مسيحيان، انجيل است كه به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل كنونى مشتمل بر چهار انجيل متّى، مرقس، لوقا و يوحنا است. اينك، متن برخى از آن بشارتها را كه در انجيل آمده است، ميآوريم:
الف: متى
و فوراً بعد از مصيبت آن ايام، آفتاب، تاريك گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوتهاى افلاك، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند و
پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظيمى ميآيد.()
ب: انجيل مرقس
عيسى، خطاب به حواريون گفت :«زنهار كسى شما را گمراه نكند، زيرا كه بسيارى به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد، امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد، زيرا وقوع اين حوادث، ضرورى است، ليكن انتها، هنوز نيست، زيرا امتى بر امتى و مملكتى بر مملكتى خواهند برخاست و زلزلهها در جاىها، حادث خواهد شد و اغتشاشها پديد ميآيد و اينها، ابتداى دردها مىباشد، ليكن شما از براى خود احتياط كنيد.
ولى از آن روز و ساعت، غير از پدر، هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بيدار شده و دعا كنيد، زيرا نميدانيد آن وقت كى مىشود در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد.»()
ج: انجيل لوقا
و كمرهاى خود را ببنديد، چراغهاى خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمىبريد، پسر انسان ميآيد.()
د. انجيل يوحنا
و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند، زيرا پسر انسان است. از اين تعجب نكنيد، زيرا، ساعتى ميآيد كه در آن، جمع كسانى كه در قبورند، آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد.()
لازم ذكر است در انجيل و ملحقات آن، هشتاد بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه فقط سى مورد آن، با حضرت عيسى مسيح قابل تطبيق است امّا پنجاه مورد ديگر، از نجات دهندهاى سخن مىگويد كه در آخرالزمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 9 ـ .38
. همان، مزمور، .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل 2، بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكايى، قاموس كتاب مقدّس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسداللّه هاشمى شهيدى.
شناخت صلابت و اقتدار اسلام به بركت انقلاب اسلامى
در گستره پژوهشگران و نظريه پردازان
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران موجب گسترش بحثهاى جدّىتر در مطالعات اسلامشناسى و شيعه پژوهى در غرب گرديده است. فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا در سال 1366 ش طرحى گسترده را در اين زمينه موضوع بررسىها و تحقيقات خود قرار داد كه سه هزار نفر از مليّتهاى گوناگون با آن همكارى مىكنند، پژوهشگران برجستهاى از دانشگاههاى هاروارد،برينستون و كلمبيا در زمره آنان مىباشند، هدف از اين طرح كه تاكنون مجلداتى از آن منتشر شده است، كمك به ارتقاى سطح آگاهى سياستمداران آمريكايى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى كه در اين طرح عنوان گرديده برخى موضوعات ذيل مىباشد:
ـ1 وجوه اشتراك و افتراق انقلاب اسلامى با ساير انقلابهايى كه در جهان صورت گرفته چه مىباشد.
ـ2 بررسىهاى تكنيكى درباره اين تحوّل همچون نحوه بسيج تودهها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابى و نيز نحوه برخورد رژيم استبدادى با اين امور.
ـ3 تأثير انقلاب اسلامى بر روى بحث
هايى كه تحت عنوان فاندامنتاليزم (اصالت گرايى و بازگشت به ريشهها = ) مطرح است. بحث درباره اين كه اصول گرايى شيعه چه ويژگى هايى دارد، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، سنتى است يا رو به آينده دارد و اصولاً انقلاب هايى كه از باورهاى دينى سرچشمه مىگيرند چه مشخصاتى دارند.
ـ4 تأثير انقلاب اسلامى بر جامعهشناسى دين، قبلاً اميل دوركيم و ماكسوبر گفته بودند جوامع در سير عقلانى شدن عناصر اسطورهاى و رمز آلود را به حاشيه ميرانند و تدريجاً آنها را حذف مىكنند با وقوع انقلاب در ايران چنين ديدگاهى متزلزل گرديد زيرا اين پديده ثابت كرد جوامع نه تنها در مسير سكولار شدن گام نمىنهند بلكه آنها كه در ابتدا سكولار بودهاند به امر قدسى باز مىگردند.
در بحثهاى مربوط به جامعهشناسى غربىها مكرّر از انقلاب اسلامى به عنوان يك شاخص و سمبل حركتى در بازگشت به معنويت و مذهب ياد كردند.()
نويسندگان غربى كه به تحليل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداختهاند گرچه در مجموع نكات جالبى را در اين ارتباط گوشزد نمودهاند ولى به دليل انديشههاى سكولاريستى
و انسان محورىهاى خود و عدم شناخت جامعه ايران و نيز جوامع اسلامى در بخش هايى از آثار خويش، حقايق را به گونهاى مطرح كردهاند كه با واقعيتهاى تاريخى و سياسى انقلاب اسلامى تطبيق نمىكند. آنان از تك ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بودهاند و به همين دليل ملاك سنجش صحت يا نادرستى يك جريانى را مسايل معيشتى و اقتصادى تلقى كردهاند، آنان دانستههاى خود را درباره روحانيّت مسيحى به عنوان پيش فرض در پژوهشهاى خويش دخالت داده و تصوّر كردهاند علما و روحانيت شيعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد ديگرى كه اين تحقيقات را مورد تأمّل قرار ميدهد اين است كه برخى مطالب را بدون ذكر مأخذ معتبر و مستند درج نمودهاند يا آن كه به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نيز احتمال دخالت ديدگاههاى سياسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشتههاى آنان، در نظر نگرفتهاند، در برخى از نوشتههاى غربيان كه به انقلاب اسلامى ايران اختصاص يافته است، مطالب مضحك و خنده دارى هم ديده مىشود”بورس مورليش” در مقالهاى تحت عنوان :«خمينى مخفى» در بيان عواملى كه تأثير عميقى بر شخصيت رهبر كبير انقلاب گذاشته است يادآور مىشود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحيه امام خمينى تا بدانجا اثر نهاده است كه عنوان مسموم سازى بسامدى بالايى در سخنرانىها و نوشتههاى ايشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأكيد مىكرد فرهنگ غربى افكار ملتهاى جهان سوم را مسموم مىكند و موسيقى غربى اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مىسازد، هم چنين آمريكا را جرثومهاى زهرآلود ميدانستند.()
كريستيان برومبرژه ايران شناس فرانسوى در مقالهاى با عنوان اسلام و انقلاب در ايران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزيه و تحليل آن دارد، كه البته رهيافت او فرهنگى است و سعى دارد تشيع و نمادهاى شيعى را محورهاى اصلى تحليلهاى خود قرار دهد، او مىگويد پنج خصوصيت اين مذهب را انقلابى جلوه ميدهد و باعث مىشود در حركتهاى سياسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ايران اثر گذار باشد: استقلال
مالى علماى شيعه، استقلال سياسى آنان، توان تشكيلاتى و سازماندهى حوزههاى علميّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن كربلا و نمادهاى جاودانه آن كه مورد اخيرش از همه در پيروزى انقلاب ايران اثر گذارتر بوده است.
ژان پى يردگارد در مقاله «قم شناسان در نزد آيت اللّهها» سه نكته برجسته را در انقلاب ايران مورد تحليل قرار ميدهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادتطلبى و موضوع كشتارها و ترورهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، وى يادآور مىشود جامعه ايران در آستانه انقلاب به اقليّت غرب گرا و اكثريت مسلمان و معتقد به فرهنگ دينى تقسيم مىگرديد. اين جمع كثير نه تنها تحت سلطه گروهى اندك بودند بلكه توسط آنان تحقير هم مىشدند، براى بيرون آمدن از اين وضع نامطلوب غالب مردم امام خمينى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب كردند كه خود امام از ميان اين اكثريت برخاسته بود و به زبانى سخن مىگفت كه قاطبه مردم آن را درك مىكردند، زبان نمادها و حماسههاى كربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشكيل ميداد.
«اليويه روا» در مقام يك ايران شناس فرانسوى در مقاله تشيع و انقلاب ثابت مىكند كه چگونه تشيع به عامل اصلى انقلاب در ايران تبديل گرديد.()
ميشل فوكوى فرانسوى در سالهاى قبل از انقلاب در كنار ژان پل سارتر نامهها و اعلاميههاى تندى عليه رژيم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ايران صادر مىكرد كه در پاى اكثر آنها امضاى فوكو به چشم مىخورد. او كه عمرى را به بد بينى نسبت به جنبشهاى آزادى بخش و انقلابهاى جهانى گذرانيده بود در پاييز سال 1357 به عنوان روزنامه نگار به ايران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال كرد.
دو چيز در حركت انقلابى مردم ايران فوكو را شديداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسىهاى غربى پيرامون انقلاب اسلامى فوكو روش واقع گرايانه و بدون پيش فرضهاى غربى دارد. از منظر او، اين انقلاب نخستين قيام فرامدرن عصر حاضر و
اولين خيزش بزرگ عليه نظامهاى زمينى بود. فوكو سريعاً به اين نتيجه رسيد كه با پديدهاى غير معمولى و خارق العاده روبرو گرديده است كه پى آمدش فراى مرزهاى ايران، به سطح جهانى ميرسد، به اعتقاد او اين اولين جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوكو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشكال قدرت نظير ساير انقلابهاى جهان بلكه نفى راديكال گذشته در جهت آيندهاى دور است. اين انقلاب مىخواهد به اسلام دوران پيامبر برگردد و به پيش برود. رمز موفقيت انقلاب در اراده جمعى عليه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند ميليونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زيبايى مىبخشد تعاملى است ميان كل مردم و دولت تهديد كننده آنها.()
يورگن هابرماس فيلسوف مشهور آلمانى كه به ايران هم آمده بود مىگويد: اين انقلاب با جنبشهايى كه حول روابط توليد و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زيرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانيت يك بعدى و استحاله حيات است و طى آن كوشش مىگردد كه چگونه مىتوان از اشكال تهديد شده زندگى دفاع نمود و به تجديد حيات پرداخت، او ميافزايد در انقلاب ايران جوانب مثبت دينى و شعور مذهبى و نقش روانكاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثير اين عوامل بر تحوّلات سياسى، بوروكراتيك و سرمايه دارى قابل مشاهده مىباشد.()
رابرت كالسون، نويسنده برجسته كانادايى كه خود را فردى غربى و غير مسلمان ناميده است از انقلاب ايران به عنوان يك معجزه ياد كرده و گفته است: اين شگفتانگيز مىباشد كه يك انقلاب مكتبى و الهى بتواند در جهان امروز، اين گونه تحقق يابد و در جهت استقرار عدالت پيش رود. اصالت و اخلاص ناشى از اين تحوّل در سطح وسيع در ميان مردم به چشم مىخورد. از آن جا كه اين قيام يك بارقه الهى است از درك تمام ابعادش ناتوان مىباشم ولى محتوايش را درك كردهام و مىكوشم دربارهاش بيشتر تحقيق كنم و آن را در جهان منعكس نمايم تا قدرتها دريابند كه چه بخواهند و چه نخواهند اين انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مىگيريم.()
جان فوران جامعه شناس آمريكايى آثارى
چند درباره تحوّلات خاورميانه، ايران و انقلاب دارد كه مهمترين آنها كتاب «مقاومت شكننده» مىباشد، او در بررسىهاى خود پيش فرضهاى غربى را نمايان ساخته و مىگويد تصوّر يك اسلام همگن به عنوان تنها علّت رويدادهاى انقلاب ايران تصوّر نادرستى است زيرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سياسى بر حوادث آن سايه افكنده است.()
پرواند آبراهاميان فصل واپسين كتاب «ايران بين دو انقلاب» خود را به بررسىهايى درباره انقلاب اسلامى ايران اختصاص ميدهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع كتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا يك سونگرى ايشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گرديدن بخش هايى از مطالب كتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطايى گرديده كه به تحريفى آشكار انجاميده است با اين حال اعتراف مىكند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاريخ جهان امروز از اين نظر بىهمتاست كه نه يك گروه اجتماعى جديد مجهز به احزاب سياسى و ايدئولوژىهاى غير مذهبى بلكه روحانيتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنيوى به قدرت رسانيد.()
پروفسور حامد الگار در سال 1980 م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ايراد كرده بود كه در همين كانون به صورت كتابى، انتشار يافت و در همان ايام به فارسى هم ترجمه شد، اين كتاب متضمّن پيش گفتارى است كوتاه و در عوض مقدمهاى مبسوط از دكتر كليم صديقى مدير مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحلهاى جديد در نهضت اسلامى كه طى آن ضمن توضيحى پيرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و اين كه تا آن زمان اين جامعه راهبر و طلايه دارى نداشته است، از اين انقلاب به عنوان تجديد مطلع وحدت جهانى امّت اسلام ياد و تجليل مىكند. وى ميافزايد انقلاب مزبور يك حادثه نيست بلكه زنجيرهاى از جريانى پويا و مداوم است و نمىتواند دفعتاً و سريعاً پايان يابد. زمانى طولانى و شايد يك نسل يا بيشتر لازم است تا اين قيام به صورت معيار درآيد.()
حامد الگار كه سنّى مذهب است علاوه بر
شناخت و درك عميقى كه از انقلاب اسلامى ايران دارد هم دلى محسوس و احياناً ژرفى با اين حركت دينى، از خود بروز ميدهد، قبلاً از او كتابى تحت عنوان نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مىگويد: هرچند بنابر يك سنت ديرينه انقلاب به طور كلّى توسط علماى شيعه و در رأس آنان امام خمينى رهبرى گرديده است، مع هذا نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه انديشه و آثار (بعضى روشنفكران) بود كه بخش وسيعى از اقشار جوان و تحصيل كرده ايران را آماده ساخت تا رهبرى آيت اللّه خمينى را پذيرا شده و با خلوص و شهامت از آن پيروى كنند.() او خاطر نشان مىنمايد بدون هيچ شك و شبههاى بايد گفت آن چه در ايران رخ داده است غير مترقبهترين و در عين حال مسرّت بخشترين پيروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.()
گى روشه در كتاب خود “تغييرات اجتماعى” مىنويسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود كه در انقلابهاى اين جهان نوين، انقلابى آفريد. به گفته گى روشه انقلابهاى رايج نوين هرگز نمىتواند در چهارچوب مفاهيم مذهبى بگنجد. ايدئولوژى انقلابى جديد مفاهيمى را كه مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبيعى به كار بردهاند، تغيير داده و آنها را به جهان مادى منتقل ساخته است.()
جان ال اسپوزيتو درباره اين حركت سترگ شيعى ايران گفته است: ايران نخستين انقلاب سياسى اسلامى موفق را به جهان عرضه كرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن كه همانا اوج گرفتن مفهوم هويت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى كه تحت سلطه ابرقدرتهاست محظوظ شدند، ايران آماده بود تا اصول خود را در كشور خويش و جهان خارج از آن تبليغ كند.()
كتاب “انقلاب ايران ايدئولوژى و نمادپردازى”() توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظيم شده است، وى تحليلهاى خاص در مورد اين تحوّل را در سه محور پى مىگيرد:
الف: انقلاب ايران سنتى بوده و در اين رويكرد مباحث ضد مدرن تعريف و بازكاوى مىشود.
ب :اين حركت سنتى گذار براى رسيدن به گفتمان مدرن مىباشد.
ج: تحوّلات انقلاب را مىتوان در چهارچوب تفكّرات مدرن هم ارزيابى نمود، در نهايت به گونهاى انقلاب را تحليل مىكند كه با
مبانى شكلگيرى جريان نوخواهى در ايران هم سو باشد: براى تحليل صحيح انقلاب بايد آن را نوگرا و برخاسته از آموزههاى نوگرايى بدانيم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.
چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مىتوان رد كتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، اين كتاب در واقع دو فصل از كتاب جنبشهاى انقلابى اثر جيمز دفرترو مىباشد كه توسط خانم مشيرزاده ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال 1379 آن را به چاپ رسانيده است، اين متفكّر كوشش دارد در تحليلهاى خود مسايل انقلاب را به گونهاى بررسى نمايد كه راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنيسم غربى بداند، او رشد فزاينده درآمدهاى نفتى، افزايش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سريع نوسازى كه با جديت از سوى شاه دنبال مىشد و در جامعه آن روز ايران ظرفيت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصيت كاريزماتيك رهبرى، انگيزههاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذكر مىكند و در مجموع جنبههاى مادى و معنوى مؤثِّ در اين حركت را يكسان معرفى مىنمايد.
كتاب معروف خانم اسكاچپول با نام “دولتها و انقلاب اجتماعى”() نام دارد كه در سال 1972 م انتشار يافت، وى نماينده مشهور تئورى ساخت گرايى در تبيين انقلابهاى جهان است. او در اين اثر با تأكيد بر سه ويژگى مهم رئوس انديشه خود را ترسيم مىنمايد. اسكاچپول به نيكى در مىيابد كه پتانسيل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ايران از حماسه حسينى سرچشمه مىگيرد. آن چه براى اين محقق حائز اهميّت جلوه مىكند توان ايدئولوژى اسلام خصوص تشيع در متّحد كردن تمام ايرانيان حتى در خارج از مرزها مىباشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذير موفق گرديد يك كانال بومى براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه شاه بوجود آورد به گونهاى كه حتى ايرانيان غير مذهبى مىتوانستند تحت چنين لوايى گرد آيند زيرا همه آنان مىتوانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداكارى براى مبارزه با اختناق و ستم بيابند.()
خانم سربرنى محمدى كتابى نوشته است تحت عنوان «انقلاب بزرگ و رسانههاى كوچك» در اين اثر استفاده نيروهاى انقلابى از امكانات ناچيز همچون نوار كاست، اعلاميهها و شعارهاى ديوار در مقابل رژيمى كه تمام ابزارها و وسايل تبليغاتى و ارتباطى را در دست دارد
مورد بحث قرار گرفته است.()
خانم نيكى آر كدى استاد دانشگاه و محقق آمريكايى كتابى تحت عنوان «ريشههاى انقلاب ايران»() در يك مقدمه و نه فصل به رشته تحرير درآورده است، وى قبلاً كتابى تحت عنوان تحريم تنباكو در ايران نگاشته كه توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانيده است، ناگفته نماند كه علاوه بر كتاب «ريشههاى انقلاب اسلامى» وى دو اثر ديگر درباره اين پديده شگفت به رشته تحرير درآورده است :«مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در نشريه متين، سال اول، شماره اول، سال 1377 ش و نيز «چرايى انقلابى شدن ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال 1378ش.
نيكى.آر.كدى در آخرين نوشته خود درباره انقلاب ايران اساساً حركتها و جنبشهاى ايرانيان را مبارزهاى تحت سيطره و هژمونى غرب و تحت مركزيت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپرياليسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ويژه بعد از دوم خرداد 1376 اين مبارزه در قالب نوخواهى و رسيدن به دولت مُدرن ادامه يافت و اكنون اين مقاومت استمرار دارد امّا اين تحليل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ايران كاملاً نادرست است چرا كه ستيز مردم با كانون غرب و در جهت مركز زدايى از غرب مُدرن بود و با پيروزى خود به اين هدف بزرگ رسيد و توانست بنيادهاى فكرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بكشاند. بررسى تحليلى كدى درباره اين انقلاب نشان ميدهد حاكميت روشها و پيش فرضهاى غربى باعث شده است كه وى چنين حركتى را كه مسير تاريخ و بشريت را تغيير داد از سطح يك انقلاب الهى به سطح يك انقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقيقت پيام اصلى آن را كه نفى حاكميت مادى و تثبيت حاكميت خداوند بود ناديده بگيرد و يا از درك آن عاجز بماند. با اين حال اعتراف مىنمايد: در خارج از ايران هيچ حكومتى وجود ندارد كه بر پايه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسيده باشد و بسيارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشيده باشد.()
كلربرير و پيربلانشه كتابى تحت عنوان «ايران: انقلابى به نام خدا» نوشتهاند اگرچه در اين نوشتار اشتباهات تاريخى و خطاهاى تحليلى به چشم مىخورد اما مؤلّفان به واقعيت هايى جالب اشاره كردهاند. كلربرير مىگويد: موج اعتراض مذهبى براى آن كه استقرار بيابد و شاه را مورد
اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهيم اسلامى كه به قرنها قبل برمىگردد در عين حال مطالبه عدالت اجتماعى را كه به نظر ميآيد در جهت فكر يا اقدام ترقّى باشد پيش مىكشد پىير بلانشه هم يادآور مىشود: آن چه مرا حيرت زده كرده، سر برداشتن تمامى يك ملّت است كه همه فرياد ميزدند مرگ بر شاه، در اين تظاهرات بين مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطهاى ديده مىشد. مشكلات اقتصادى ايران در آن هنگام آن چنان نبود كه بر اثر آن ميليونها نفر به خيابانها بريزند و سينه برهنه با مسلسلها مواجه گردند.()
تحقير استكبار
پيروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعيت و استراتژى آمريكا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط يك متحد، بر اثر اين خيزش اسلامى، آمريكا ايستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الكترونيك خود را از دست داد. با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكى آمريكا در بهشهر و كنگان موقعيت اين كشور در كنترل فعاليتهاى اتمى شوروى سابق و تحركات نظامى آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد و اين امر حتى در تصويب قرارداد تجديد سلاحهاى استراتژيك با شوروى(سالت 2) از طرف سناى آمريكا مشكلاتى پديد آورد.()
وظيفه عمده كميته ضد براندازى سنتو تنظيم و توزيع اطلاعات در مورد فعاليتهاى شوروى در منطقه و تهيه برنامه هايى براى نبردهاى چريكى در صورت تجاوز اين كشور بود. با خروج ايران از پيمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاكستان، اين سازمان نظامى سياسى به طور كامل فرو ريخت و از اين رو سقوط شاه و پيروزى انقلاب ضربهاى قاطع بر سياست سدّ نفوذ نظامى آمريكا عليه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حياتى ايالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.()
دكترين نيكسون در سال 1969 م در جزيره گوام اعلام گرديد، بر اساس اين ديدگاه آمريكا براى حفاظت از منافع خويش به قدرتهاى منطقهاى كمك مىكرد و منطقه خليج فارس مناسبترين مكان براى به اجرا درآوردن اين نظريه بود و ايران مهمترين پايگاه استراتژيك به شمار ميرفت با سقوط ديكتاتورى حاكم بر ايران كه جانشين طبيعى قدرت رو به زوال انگلستان در خليج فارس محسوب مىگرديد بر استراتژى آمريكا در اين ناحيه سوق الجيشى اثر
منفى گذاشت، يكى از مقامات آمريكا اعتراف كرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ريختگى بناى استراتژى ما در خليج فارس گرديد، استراتژى كه ما آن را بر قدرت اقتصادى و سياسى عربستان و نيروى نظامى و سياسى ايران پايهريزى كرده بوديم، با محو ركن ايران نمىتوانست ايفاى نفش كند.()
پيروزى انقلاب به اعتبار آمريكا در منطقه لطماتى شديد وارد ساخت، اشغال سفارت آمريكا در تهران و دستگيرى عوامل اين لانه جاسوسى در حقيقت افول اراده سياسى اين ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شكست و اين وضع چنان بحران زا شد كه حتى رژيمهاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمريكا را امرى منفى و سست كننده پايههاى حكومت خود تلقى كردند.()
به دنبال آن حكّام منطقه احساس خطر كردند و نگران عوارض خطرناكتر اين انقلاب و وقوع جنبش هايى در قلمرو خود گرديدند، از اين رو به منظور مقابله با خطراتى كه منافع ابرقدرتها و وابستگان آنان را در منطقه تهديد مىكرد تئورى هلال بحران تدوين گرديد و با اتخاذ سياست جديد نيروهاى واكنش سريع شكل گرفت تا نيازهاى مهم آمريكا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگيرى از گسترش نفوذ شوروى، حمايت از دوستان ايالات متحده آمريكا را تأمين نمايد. علاوه بر اين، پايگاههاى نظامى آمريكا در كشورهاى خاورميانه گسترش يافت و شوراى همكارى خليج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ايران در سال 1981 م مطرح گرديد و سرانجام به گفته ويليام ليمن، مفسّر برنامه فرونت لاين، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداختند.
تسخير لانه جاسوسى، شكست توطئه كودتاى نظامى در طبس، فاش گرديدن كودتاى نوژه، جهانى گرديدن شعار مرگ بر آمريكا، خنثى سازى محاصرههاى اقتصادى، ايستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمريكا در خليج فارس و حمله موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در خليج فارس ابهت پوشالى آمريكا را درهم شكست و به قول امام خمينى ابرقدرتها بر اثر اين انقلاب الهى به خاك مذلّت كشانيده شدند، در واكنش به اين تحقيرها، آمريكا كوشيد با تهديد و هراس افكنى مردم مبارز ايران را نگران نمايد امّا امام در 17 آبان 1358 فرمود: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، نترسيد، آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامى كند.»()
انقلاب اسلامى از چهره كريه استكبار به سركردگى آمريكا پرده برداشت، آمريكا خود را به دروغ مدعى دموكراسى و دفاع از حقوق بشر بود كه انقلاب اين تزوير و نفاق را افشا كرد و سيطره مطبوعات و رسانههاى تبليغى نتوانست مانع اين روند گردد، كشتار جوانان انقلابى ايران توسط رژيم شاه با حمايت و تأييد آمريكا، حمايت از تروريستها و گروهكهاى محارب با نظام اسلامى ايران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحميلى عراق عليه ايران با برخودارى از پشتيبانى سياسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمريكا و كشورهاى غربى و موشك باران شهرها و روستاهاى ايران، استفاده از بمبهاى شيميايى و ديگر حوادث كه مجال پرداختن به آنها نمىباشد نمونههايى بارز از سيماى ضد بشرى آمريكا و غربىها بود.
بنابراين با وقوع انقلاب اسلامى در يكى از حساسترين نقاط جهان همچون زلزلهاى ارودگاه آرام استكبار را به تزلزل واداشت و براى اولين بار يك كشور اسلامى با اكثريت شيعه به طور شگفت انگيزى ابرقدرتها را به مبارزه طلبيد و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد كرد و خواب تحليل گران و نظريه پردازان آنان را آشفته ساخت زيرا آنان كه معيارهاى تجربى و مادى را اساس بررسىهاى خود قرار داده بودند از پيش بينى اين حادثه، شناخت ماهيت و شيوههاى موفقيت آن عاجز ماندند و به تعبير امام خمينى از اراده الهى بىخبر بودند. سازمان (سيا) پس از ارزيابىهاى لازم در مرداد 1357 ش اعلام كرد ايران در وضع انقلابى يا حتى آستانه يك خيزش قرار ندارد و تشكيلات اطلاعاتى در تحليلهاى خود در ششم مهر 1357 اظهار اميدوارى كرد:انتظار ميرود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعّال زمام قدرت را
در دست داشته باشد.()
بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقامهاى اطلاعاتى و سياسى آمريكا عقيده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود كرد و نيروهايمان را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى ما را به هيچ و پوچ مبدّل ساخت.()
كشيش انگليسى به نام پال هنت كه در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مىبرد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمىكرديم ايران در آستانه يك انقلاب قرار گرفته است.()
برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب يكى از عوامل كينه توزىهاى استكبار عليه اين نهضت دينى و مردمى مىباشد. يكى از نويسندگان آمريكايى كه مدتى رياست مركز اطلاعات خاورميانهاى كاخ سفيد را عهدهدار بود در مقالهاى نوشته است: زمانى اين خطر بزرگ براى غربىها از جنبههاى تهديد نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان يك حركت فرهنگى زير بناى فكرى و عقيدتى دنياى غرب را تهديد مىكند.()
انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشههاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحرانهاى درونى و درهم شكستن توطئههاى خارجى به كانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبديل گرديده است و اين كه امواج معنوى انقلاب كانون ترويج الحاد و كفر را نشانه گرفته استكبار را در بهت و حيرت فرو برده است چرا كه سبب گرديده در اعماق تاريكىهاى غرب ارزشهاى دينى و آرمانهاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرينى بپردازند. دكتر غياث الدين صديقى رئيس پارلمان مسلمانان انگليس مىگويد: غرب نگران اين مسئله است كه صف گسترده طالبين رسميّت دين در اروپا و آمريكا به تدريج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.() افزايش جاذبه انقلاب اسلامى در ميان جوامع غربى، مسيحى و يهودى نيز هراس استكبار را روز افزون ساخته است. يكى از شهروندان آمريكايى با نوشتن نامهاى به نماينده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بيان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ايران پرداخته و يادآور گرديده است:در ميان ما آمريكايىها افراد بسيارى هستند كه نحوه مديريت جمهورى اسلامى ايران را كه در كنترل آزادىهاى به حد و حصر فردى، كه منشأ فساد در ايالات متحده است، مورد ستايش قرار ميدهند.()
يكى از اسقفها طى سخنانى درگوادالپ (در آمريكاى لاتين) گفت: در غرب ايمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندركاران جمهورى اسلامى ايمان واقعى دارند و موفق شدهاند ايمان را با سياست و كشوردارى توأم كنند، از اين طريق مىتوان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پيش گرفت.()
تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كشور ايران در سطح جهان و بين الملل نقش تعيين كنندهاى نداشت و در معادلات سياسى جهانى به آن اعتنايى نمىگرديد ولى به بركت پيروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگيرى دست يافت و از كشورى ضعيف و بىتأثير به قدرتى تأثيرگذار در تصميمگيرىهاى جهانى مبدّل گشت، نقش ايران در پرتحرّك گرديدن خيزشهاى جهانى، مخالفت ايران با سازشهاى خيانتآميز به حقوق مردم فلسطين، به زانو درآوردن ابرقدرتها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژيمى استبدادى كه از طرف ابرقدرتها در تمامى عرصهها حمايت مىگرديد و سربلند بيرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى كاذب مناديان حقوق بشر و مروّجان دروغين دموكراسى، موجب شده است كه ابرقدرتها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و اين حقيقت را پذيرفتهاند كه ايران در سطح جهانى بسيار با نفوذ بوده و نقشى تأثير گذار و تعيين كننده دارد و اين ويژه را نمىتوان انكار كرد.
برخى مشاوران سياسى نظام حاكم بر آمريكا لب به اعتراف گشودهاند و گفتهاند: انقلاب اسلامى يك حقيقت تاريخى است و بايد يك ايران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از اين جهت و به دليل پيمودن قلّههاى عظمت است كه امام خمينى فرمودهاند: «من با اطمينان مىگويم، اسلام ابرقدرتها را به خاك مذّلت مىنشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى بر طرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.»()
و در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشتهاند:
«كدام افتخارى بالاتر و والاتر از اين كه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاى جنگيش و آن همه دولتهاى سرسپردهاش و به دست داشتن ثروتهاى بى پايان ملّتهاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانههاى گروهى در مقابل ملّت غيور ايران و كشور حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده كه نميداند
به كه متوسل شود و رو به هر كس مىكند جواب رد مىشنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى….كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود…»
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 67 ـ .65
. امام خمينى در پژوهشهاى غربى، مجلّه حضور، ش 18، ص .175
. روزنامه اطلاعات، 16/8/1379، ش 22053، ص .7
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 46 ـ 45، روزنامه اطلاعات، سه شنبه 7/3/1381، ش 22492، عصر انديشه (ويژه نامه نشريه پرتو)، خرداد 1385، ص .14
. روزنامه اطلاعات ش .22492
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص 59 ـ .58
. بنگريد به كتاب “مقاومت شكننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدين.
. ايران بين دو انقلاب، يروند ابراهاميان، ترجمه كاظم فيروزمند و ديگران، ص .489
. انقلاب اسلامى در ايران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، ص .12
. همان، ص .97
. همان، ص .151
. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص .236
. انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزيتو، ص.49
. اين كتاب توسط سياوش مريدى ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران آن را چاپ كرده است.
. اين كتاب با ترجمه سيد مجيد روئين تن در سال 1376 توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
. حكومت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده، ص 205 ـ 204 مندرج در كتاب رهيافتهاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، .1379
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص .62
. اين كتاب با ترجمه عبدالرحيم گواهى توسط انتشارات قلم در سال 1369 ش به طبع رسيده است.
. احياى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأكيد بر ايران، ص.45
. ايران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص 253، ،255 257، .258
. توطئه در ايران، سايروس ونس و برژينسكى، ترجمه محمود مشرقى، ص .56
. نك: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل اللّه نيك آئين.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 187 ـ ،186 رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 160 ـ .158
. توطئه در ايران، ص .57
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص .455
. كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، بابك آدين و ناصر ايرانى، ص .37
. اسناد لانه جاسوسى، ج 3، ص .94
. كشيشهاى انگليسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابيان، ص .23
. ماهنامه اميد انقلاب، ش .222
. فصلنامه حضور، ش 17، پاييز 1375، ص 19 ـ .18
. ماهنامه صبح، ش 70، خرداد .1376
. عصر امام خمينى، ص 370 ـ .369
. فرياد برائت (پيام به حجاج بيت اللّه الحرام)، ص .13
پارسايى و پايدارى بانوان
تكريم پسنديده
پروردگار متعال براى رسيدن انسانها به مقاصد عالى و سعادت ابدى قوانين استوار و متقنى مطابق با نيازهاى درونى و شرايط فطرى آنها توسط برگزيدگان خويش ابلاغ كرد و مسير هدايت را براى تمامى انسانها هموار نمود، ولى تعداد بسيارى به جاى روى آوردن به چشمه پاكى و حقيقت و حظّ از نسيم فرحناك معنوى در گردابهاى نفسانى و هيجانات شهوانى گرفتار شده و ظلم و تعدّى به حقوق ديگر انسانها كه بنابر كرامت ذاتى مورد احترام خالق هستى بودند را سر لوحه عمل خويش قرار دادند.
نمونه بارز جامعهاى كه آتش جهل و خرافه در آن زبانه مىكشيد و نشاط فكرى و روحى از آن رخت بر بسته بود و سايه ظلم و اختناق در جاى جاى آن به چشم مىخورد و مردم از ابتدايىترين حقوق خويش محروم بودند، عصر
بعثت بود. در اين بين زنان بيش از مردان مورد اذيت و آزار قرار مىگرفتند و حقشان تضييع مىشد.
با تابش آذرخش حيات پاك نبوى و طلوع پرفروغ اسلام در ظلمتكده زر و زور و تزوير، انسانها به كرامت حقيقى خود واقف شده و هويت انسانى زن نيز همچون مردان گرامى داشته شد و بر يكسان بودن جوهره وجودى زن و مرد و بهرهگيرى از حقوق واقعى تأكيد گرديد. پيام آسمانى «انا خلقناكم من ذكرٍ و انثى»() خلقت اين دو موجود را يكسان دانست و زن را بر خلاف تصوّر جامعه مرده جاهلى داراى سرشتى ملكوتى، نفخه الهى و فطرتى پاك معرفى نمود. و به او حق حيات اجتماعى، مالكيت مشاركت در فعاليتهاى متناسب با مقتضيات زيستى و عاطفى داد. و زن و مرد را در زمينه ساز بودن تكامل يكديگر به مثابه لباسى
دانست كه به حفظ آبرو، حيثيت و پوشيدگى از ناروائى و زشتىها ميانجامد.
در آئين احمدى ارج نهادن به مقام زن چنان گسترده و عميق است كه در كلام وحى از او به عنوان اسوه برتر ياد شده است :«ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون»() و قابل توجه اينكه در رسيدن به مقامات عالى انسانى چون ايمان، صبر، يقين و حيات طيب، زنان را همانند مردان دانسته و تفاوتى بين آنها قائل نگرديده و پاداش عمل صالح و زندگى برتر را برايشان نويد داده است: «من عمل صالحاً من ذكر اوانثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبه»() در كنار اين مقامات، زن در نقش همسرى و مادرى والاترين و شريفترين مسؤوليتها را هماهنگ با آفرينش خود عهده دار مىباشد و موجودى منحصر به فرد است كه توان تربيت شخصيتهاى برجستهاى را دارد كه در پرتو خصائل و رفتار نيكشان جوامع بسيارى، راه سعادت مىيابند و به ترقى، عدالت اجتماعى و كمال واقعى ميرسند.
اسوههاى شايسته
بدون شك وجود مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) پسنديدهترين چهره زن در تاريخ اسلام و بشريت است، رسول خدا(ص) او را سرور زنان عالم ناميد، كه با اعمال و رفتارش حقيقت و ماهيت يك زن متعالى و رشد يافته در بستر ايمان و فراخناى تعاليم الهى را متبلور مىسازد. امام خمينى مىفرمايد :«به منظور حفظ اعتبار عظيم زنان، همه بايد به آن گوهر يكتا و بى همتاى زنان، حضرت فاطمه زهرا(س) اقتدا كنند.»()
و دليل اين اقتدا و رهيابى را چنين بازگو مىنمايند كه :«معنويات و جلوههاى الهى جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملكى و ناب سوتى همه در اين موجود (يعنى حضرت فاطمه زهرا(س)) مجتمع است.»()
افتخارى از اين بالاتر نيست كه استمرار ذرّيه پيامبر اكرم(ص) از وجود يك زن سرچشمه مىگيرد و بر نگرش و تفكر جاهلانى كه زن را كالايى بى ارزش جهت بهرهكشى و بيكارى و يا وسيلهاى براى منافع خويش ميدانستند مهر باطل ميزند. در سنت و سيره محمّدى(ص) كه برگرفته از تعاليم قرآنى و هدايت گستر الهى است نه تنها براى حضرت زهرا(س) با ويژگىهاى يك زن نمونه، بلكه براى تمامى بانوانى كه با پاكى، درستى، عفت و حجاب و شعار و شعور ديندارى زندگى مىكنند. منزلتى والا و احترامى ويژه قائل مىشود. شخصيت
هايى چون حضرت مريم(س) خديجه، آسيه همسر فرعون و هاجر آن بانوى موحد، از اين تبارند. در اجراى بخشى از مناسك حج كه مطابق با سنت پيامبر برگزار مىگردد، نه تنها بانوان، بلكه مردان به اين الگوى استقامت، بندگى و اخلاص اقتدا مىكنند و همانند او هفت بار سعى بين صفا و مروه را مىپيمايند و در تواضع به آستان حق صفاى ايمان را مىچشند.طواف بر گرد خانه خدا بدون دور زدن حجر اسماعيل بنابر نظر اكثريت علماء باطل است و آن محلى است كه هاجر و فرزندش در آن زندگى و سپس دفن شدهاند.
حضور دليرانه و صبورانه حضرت زينب(س) در حادثه كربلا، جلوه يك زن در مقام ايمان، مقاومت و دفاع از حقوق مظلومان را به نمايش مىگذارد، وى پس از شهادت امام حسين(ع) نه تنها منزوى و منفعل نشد بلكه رسالت آن حضرت را به عالىترين شكل به انجام رساند و با بيانات و حركات كوبنده، دشمن را مفتضح و رسوا نمود و پتكى محكم بر پيكر بى رمق و مرده آن نابخردان سست ايمان فرود آورد تا جايى كه امام سجاد(ع) او را «عالمه غير معلمه؛ داناى نياموخته» ناميد.()
شجاعت و شكيبايى حضرت زينب(س) سبب گرديد زنان همراهش در صحنه نبرد بهترين نقشها را آفريدند و در راه همدلى و همسويى با پيام و رسالت آن بانو لحظهاى تمرد، كوتاهى و نقصى را بوجود نياوردند.
مادر وهب از جمله حماسه سازان آن دوران است، وقتى فرزندش رودرروى لشكر ستم ميايستد او را به مبارزه تشويق مىكند و مىگويد: تا در مقابل امام حسين(ع) كشته نگردى از تو راضى نمىشوم و در پايان جنگ كه دشمن سر او را از بدن جدا كرده بسوى خيمه پرتاب مىكند مادر سر را برداشته مىبوسد و به ميدان مياندازد و بيان ميدارد: آنچه در راه خدا دادم پس نمىگيرم.()
بعد از آنكه قاصد امام حسين(ع) زهيربن قين را كه نزديكى چادر آن حضرت مستقر شده بود فراخواند، وى از رفتن امتناع كرد، همسرش كه شاهد ماجرا بود او را ندا داد كه: فرزند رسول خدا(ص) تو را دعوت كرده اجابتش نمىكنى؟ تأثير كلام اين زن سبب شد زهير از جا برخاسته و به محضر امام شرفياب شود و جزء ياران آن حضرت درآمده و به فيض شهادت نائل گردد.
امام خمينى با دلالت بر اين شواهد مىفرمايد :«زن يكتا موجودى است كه مىتواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعهها به استقامت و
ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند.»(). سرّ اين نكته آن است كه عواطف بانوان با جاذبههاى به موقع در قوى نمودن روحيه مردان و تشجيع آنها براى حضور در صحنههاى اجتماعى، سياسى و حماسى بسيار مؤثّر است و با رأفت زنان كه جلوهاى از رحمت الهى مىباشد چه بسيار خشونتهاى نابجا در خانواده و جامعه تعديل گشته و از بروز عواقب ناخوشايند، ركود و كندى در كار جلوگيرى مىشود. امام خمينى رهبر نهضت اسلامى ايران، زنان را عناصرى فعّال كه توانايى انجام كارهاى بزرگ دارند معرفى كرده و نقش رهبرى، هدايتگرى و پيروزى را در حوزه تلاش آنان ميداند :«بانوان ايران و بانوان قم و ساير بلاد، در اين پيروزى(انقلاب اسلامى) پيشقدم هستند، آنها مردان را تشجيع كردند. مردان ما مرهون شجاعتهاى زنهاى شير دل هستند.»()
استقامت بىنظير
زن در ايران اگرچه در تمامى صحنهها پابه پاى مردان حضور نداشت، امّا به گواه تاريخ بر خلاف زنان غربى از نعمت مالكيت، ارث و بسيارى از حقوق ديگر بهرهمند بود و از اركان مهم نظام خانواده به حساب ميآمد. زنان مسلمان ايرانى به صورت پيدا و نهان در هر زمانى كه احساس كردند اصلاحات اجتماعى به آنها نياز دارد و يا حضورشان گرهاى از مشكلات جامعه را مىگشايد، جسورانه پا به ميدان گذاشتند و در پيروى از نداى حقطلبى رهبران دينى از هيچ كوششى دريغ نورزيدند. حضور اجتماعى زنان مسلمان قبل از انقلاب مشروطه، در نهضت تنباكو از نقاط برجسته مشاركت آنان در عكس العملهاى ملى و مذهبى بود. در پى مخالفت علماء و مردم نسبت به قرارداد ننگين تنباكو در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وقتى خبر رسيد كه ميرزاى آشتيانى از معترضين به قرارداد فوق و حمايت كنندگان از فتواى ميرزاى شيرازى تحت فشار واقع شده و شاه از او خواسته است كه يا در ملأ عام قليان بكشد و يا از ايران خارج شود و به عتبات برود، زنان همگام با مردان بر ضد حكومت تظاهرات مىكنند و جمعى از آنان در سنگلج، محل استقرار ميرزاى آشتيانى جمع مىشوند و با اعلام حمايت از تداوم مبارزه حتى بدون حمايت مردان اقدام به بستن بازار مىكنند و در تبريز نيز زنان در مخالفت با قرارداد شاه همراه مردان به پا مىخيزند و بازار شهر به علامت اعتراض بسته مىشود و بيش از بيست هزار نفر مسلح به شاه تلگراف ميزنند كه زير بار قرار داد نخواهند
رفت. پس از چند روز كه از بسته شدن بازار مىگذرد مأموران دولتى به زور و تهديد و وعده و پاداش بازاريان را مجبور به بازكردن مغارههاى خود مىكنند. اما چند ساعت پس از اين اتفاق دستهاى از زنان به زور اسلحه بازار را مىبندند. و از صحنه دور مىشوند تا از تعرض مأموران در امان باشند.
زنان پادشاه در پى فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى دست به اقدام زده و با شكستن قليانها از شاه خواستند به تقاضاى علما پاسخ مثبت دهد و بيش از اين استقلال كشور و آبروى دولت را به خطر نيندازد.()
با ورود جدى فرهنگ غرب خصوصاً در آستانه انقلاب مشروطه وضعيت زنان نيز تحت تأثير قرار گرفت. اول از نقطه نظر حضور فعّال و مؤثر آنها در اجتماعات و دوم مشاركتهاى نيمه سرّى قشرى از زنان متعهد و انقلابى كه سبب تعجّب مخالفان و بيدارى بيشتر مردان شد كه عزم آنها در مبارزه كمتر از بانوان بود. به عنوان مثال: وقتى كه ستارخان سردار ملى در آذربايجان عليه ظلم و ستم قاجارها و نفوذ بيگانگان قيام كرد، در ميان افرادى كه به حمايت از وى كشته شده بودند پيكر بيست زن مشروطه خواه بدست آمد كه با پوشش مردانه در مبارزات شركت نموده بودند.()
بعد از واقعه تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگليس زنان معترض، اجتماعات متعددى را در خيابانهاى تهران ترتيب دادند و در اعتراض به كشته شدن نخستين شهيد مشروطه كه طلبهاى به نام سيد عبدالحميد بود هيجانات خود را بروز داده و با حضور به موقع در معابر و خيابانها انقلابيون را عليه حكومت تشويق كردند.()
جالب اينكه زنان با شنيدن خبر تبعيد علماى طرفدار مشروطه و مخالف شاه، اطراف كالسكه مظفرالدين شاه كه از يك مهمانى ميآمد جمع شدند و با فرياد و گريه و زارى گفتند :«ما رهبران دين را مىخواهيم، ما مسلمان هستيم، حكم مجتهدان را واجب الاطاعه ميدانيم. تمام امور ما به دست آقايون بوده و هست. چطور راضى شويم علما را نفى بلد و تبعيد نمايند. اى شاه مسلمان بفرما:رؤساى مسلمانان را احترام كنند. اى حاكم مسلمان براى اهل اسلام ذلّت نخواهيد، اى پادشاه اهل اسلام، وقتى روس و انگليس با تو از در جنگ درآيند ملت ايران به حكم آقايان با اين متجاوزان جهاد مىكنند.»()
تلاشها و خدمات ارزنده جمعى از زنان ايرانى در جهت تحقق انقلاب مشروطه در قالب انجمنهاى نيمه سرى، ستايش بعضى خارجيان
از جمله اقتصاددان معروف “مورگان شوستر” كه مدتى را در ايران زندگى كرده بود را برانگيخت زيرا زنان به ناتوانى عناصر سازش كار و محافظه كار اگرچه از حاميان مجلس بودند اذعان داشتند و همچنين در حمايت از كالاهاى بومى و عدم خريد منسوجات اروپايى و تأسيس بانك ملى مشاركت كردند. آنها ضمن تحريم اجناس بيگانه از مردم خواستند لباسهاى قبلى خود را بپوشند و به توليد پارچه و لباس داخلى اميدوار باشند. علاوه بر موارد ياد شده وقتى مظفرالدين شاه فرمان مشروطيت را امضاء كرد، مجلس تقاضاى زنى را منتشر كرد كه خواستار حمايت رسمى از آموزش زنان و مشاركت اجتماعى ايشان شده بود و از دولت تقاضاى دقت و توجه بيشترى به مدارس دخترانه را داشتند و در نهايت به شيوهاى خلاقانه به تأسيس و اداره مدارس زنانه، مراكز بهداشتى و درمانى و كانونهايى براى نگهدارى و تربيت كودكان بى سرپرست بدون انتظار پاسخ شنيدن از كارگزاران وقت اقدام كردند.()
در دوران اختناق رضاخانى، وى با حربه كشف حجاب سعى در محو ارزشهاى ملى و هويت دينى مردم داشت لذا فرمان داد زنها چادر را ترك كنند و در مجامع عمومى و خارج از منزل بدون حجاب ظاهر شوند. و اگر آنها با لباسهاى بلند و روسرى به سر، به كوچه و خيابان بيايند با زور روسرى را از سرشان برداشته و آن را پاره كنند. زنان در مقابل اين اعمال پايدارى نموده و حتى ماندن در خانه را به بى حجابى در انظار نامحرمان ترجيح دادند. يكى از ناظران در اين باره مىگويد: پاسبانان همچون لشكر مغول متعرض زنان مىشدند و چادر از سرشان برميداشتند و يا آن را پاره مىكردند.
بسيارى از زنان آبستن از خوف چنين وحشى گرىها بچههاى خود را سقط مىكردند و عدّهاى هم سكته نموده بودند.() مقاومت مردم، علماء و مردان و زنان با غيرت در رويداد ننگين كشف حجاب در تمام نقاط ايران سبب رسوايى رژيم رضاخان شد و به فرموده امام خمينى: «آنچنان بانوان پايدارى كردند كه مشت به دهان آنها زدند، در تهران و ساير شهرستانها هم اكثريت زنها با آن مخالفت كردند و تو دهنى زدند.»()
د رمشهد مردم و روحانيان در مسجد گوهرشاد اجتماع كردند و عليه اين يورش فرهنگى معترض گرديدند، مقاومت و دفاع زنان از آرمانهاى مذهبى در اين قيام منجر به شهادت دهها نفر از آنان توسط نيروهاى مسلح سرلشكر ايرج مطبوعى بود كه غريبانه و شبانه در بيابانهاى اطراف مشهد دفن شدند.() سراب آزادى
در طول ساليان متمادى، همان گونه كه بسيارى از توصيهها و دستورات الهى توسط حاكمان ظالم به بوته فراموشى سپرده شد، احكام مربوط به احياى ارزش زن و كرامتها و استعدادهاى ذاتى او در معرض غفلت و گاه تحريف واقع گرديد. و در سدههاى اخير به اسف انگيزترين وضع خود رسيد. مكاتب و جوامع گوناگون به حقوق راستين و جايگاه واقعى زنان توجهى نكردند و با نقشهها و برنامههاى حساب شده عزّت كريمانه و توانمندىهاى گرانمايه به همراه لياقتهاى درونى را از زنان سلب كردند. گرچه در مواردى آتش انقلاب و اعتراض عليه چنين افكارى از زير خاكستر مظلوميت آنها شعله كشيد اما به نتايج موفقيتآميزى دست نيافت. زيرا دعوتهاى فريبنده و اغوا كننده غرب در جوامع اسلامى نشر پيدا كرد و شعار تساوى حقوق زن و مرد و اعلام رفع تبعيض از زنان همه جا را پر كرد. و متأسفانه با همكارى سرسپردگان داخلى و پيروى جمعى كه اين نواها را عامل رهايى از تحقير و عقب ماندگى ميدانستند نقشههاى بيگانگان تا حدى به ثمر نشست. ولى در عمل ثابت شد كه اين حركتها چيزى جز محو ارزشهاى والا و به تحليل بردن گوهر عفاف و حجاب و خودباختگى و وابستگى فرهنگى و اخلاقى حاصلى بدنبال نداشت.
شعار آزادى دروغين و ويران ساز، در سرزمينهايى كه اكثريت آنان مسلمان بودند چنان گسترشى يافت كه برخى زنهاى مسلمان نيز به دام اين نيرنگ افتادند و غبار ابتذال بر هويت اصيل و راستين آنها نشست و جايگاه مادرى، تربيت اولاد و نقش آفرينى در كنار مردان بر عليه ظلم و ستم، آنان را از اوج عزّت به حضيض ذلّت كشاند و اندك، اندك رسومات اجتماعى اقوام مختلف با شريعت درآميخت و زنان را به انزوا كشاند و يا تعدادى به مراكزى كه متناسب با خصوصيات روحى و اخلاقى آنان
نبود روى آوردند. در اين راستا روابط عاطفى برخاسته از طبيعت انسانى و آسايش بخش اين قشر از جامعه تحت الشعاع تبليغات كاذب قرار گرفت و مناسباتشان با ديگر اعضاى خانواده دچار تنش شد و به اقرار گردانندگان برنامههاى آزادى زنان در غرب، پيامدهاى تيرهاى را به همراه داشت.
“جرير گريز” از رهبران گرايشهاى ضد تبعيض زنان در غرب مىگويد: به گفتهاى، آزادى زن و به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگى نسبت به همسر و فرزندان به ويژه در تأمين هزينههاى خانواده منجر شده است. مرد امروز، زندگى بدون مسؤوليت مىطلبد و زنان را با مشكلات اقتصادى تنها گذاشته است. «به گونهاى كه امروز تأنيث فقر در جهان غرب به مسئله بحث برانگيز تبديل شده است. زندگى مشترك بدون ازدواج به مردان اين فرصت را ميدهد كه با رها كردن زندگى، زن را با مشكلات ناشى از حضانت طفل كه به موجب قانون به زن واگذار شده است تنها رها سازد.»()
متأسفانه با تلاشهاى مثبت گروهى بيداردل در جوامع مسلمان جهت مبارزه و شكوفايى استعدادهاى ملى و مذهبى باز گروهى در پى تحولاتى از نوع غربى بودند، زيرا تنها راه سعادت را الگو بردارى از جهان به اصطلاح متجدد فرنگى و رهايى از مظاهر سنتى ميدانستند. به همين دليل در اواخر سلطنت قاجار، جنبشهايى توسط تعدادى از زنها بوجود آمد كه با هدايت فرزندان و همسران تحصيل كرده در غرب تأثير پذيرى آنها را از فرهنگ غرب دوچندان كرد و پيروى بعضى از زنان روشنفكر ايرانى از زنان متجدّد غرب در ابتدا به تشكيل كلاسهاى دخترانه به سبك جديد، انتشار مجلات و بعضاً تشكيل انجمنهاى زنان محدود مىشد. تا اينكه با به قدرت رسيدن
خاندان پهلوى فصل تازهاى در تاريخ زنان ايران گشوده شد و بى هويتى حاكمان بر سرنوشت اين كشور چهره پنهان خود را آشكار نمود و تا مدتها سبب عقب ماندگى و گسيختگى فرهنگ و عزّت و اقتدار ملّت، خصوصاً قشر زنان شد. كشف حجاب در سال 1317 كه به بهانه آزاد كردن نيمى از نيروهاى انسانى جامعه تحقق يافت. نقطه آغازى بود كه تأثير بسزائى در شكلگيرى برداشتهاى منفى در ذهنيت جامعه مسلمان ايرانى گذاشت و بدنبال آن با طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در دوره محمد رضاشاه حق زنان را مانند مردان در رأى دادن و رأىگيرى مساوى دانسته و بهانهاى براى حضور مفسدهانگيز و مبتذل زنان بوجود آوردند. علماء و خصوصاً حضرت امام خمينى(ره) در آن زمان به مخالفت با لايحه مذكوربرخاست و بيان داشت، نقشههاى پشت پرده رژيم به منظور فساد زنان و مردان كشيده شده و هدف آزادى زنان نيست.
احياى هويت
امام خمينى آن وارث راستين اجداد طاهرينش به احياى كرامت و شخصيت زن مسلمان همّت گماشت. امام نيك ميدانست پيرايههاى بى اساس بسته شده به اسلام و حقوق زن از يك طرف و بى اطلاعى بانوان از ديگر سو، سبب تحميل افكار نادرست و القاء تبليغات منحرف بر اين قشر شده است. در سخنرانىها و مصاحبهها و حتى نامهها سعى در نشان دادن چهره واقعى زن و بيدار شدن شخصيّت گم شده وى نمود و ايشان تأكيد داشتند كه «در نظام اسلامى زن همان حقوقى را دارد كه مرد دارد، حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأى دادن، حق رأى گرفتن، در تمامى جهاتى كه مرد حق دارد زن هم حق دارد… اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انسانيشان محفوظ باشد. اسلام خواسته است كه زن ملعبه دست مرد نباشد».()
در همان زمان ايشان بيان داشتند كه :«زنان از نظر اسلام، نقس حسّاسى در بناى جامعه اسلامى
دارند و اسلام زن را تا حدّى ارتقاء ميدهد كه او بتواند مقام انسانى خود را در جامعه بازيابد و از حد شىء بودن بيرون بيايد و متناسب با چنين رشدى است كه مىتواند در ساختمان حكومت اسلامى مسؤوليتهايى را به عهده بگيرد».()
نظر امام خمينى به عنوان رهبر و مقتداى جامعه دينى برگرفته از عمق معارف الهى و عنايت همه جانبه مكتب اسلام نسبت به زن بود. وجه بارزى كه مكاتب غربى و بعضاً انسانهاى مسخ شده از تبليغات گمراه كننده آنان براى زنان قائل مىشدند. حالت مصرف گرائى، استفاده تبليغاتى و برداشت دون از شأن آنها بود. امام نقش زن را فراتر از يك انسان دنيا زده با ويژگىهاى سطحى مادى ميدانست به اين سبب مىفرمود :«نقش بانوان در عالم از ويژگىهاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مىگيرد. زن نقش بزرگى در اجتماع دارد، زن مظهر تحقق آمال بشر است.»()
امام در صدد بود بر اساس سنت رسول اكرم(ص) به زن نگريسته شود يعنى علاوه بر پذيرش مسئوليت مادرى و همسرى از ديگر توانائيهايش بهره ببرد. تأكيد ايشان بر اين بود كه زنان هم، بايد همانند مردان به اسلام خدمت كنند و به اندازه وسعشان در صحنه باشند. خانم مرضيه حديدهچى(دباغ) مىگويد: وقتى در نجف خدمت امام رسيدم از تكليف خود سؤال كردم فرمودند :«بمانيد تا انقلاب پيروز شود. همه با هم بر مىگرديم. چون سؤال كردم كه آيا اجازه ميدهيد در كنار خواهران و برادران فلسطينى با غاصبان بجنگم؟ فرمودند: هركجا ببينيد براى اسلام مفيد است و مىتوانيد خدمت بكنيد تكليف است.»()
در انديشه امام خمينى، زن صاحب رأى مستقل است و حق تعيين سرنوشت و دخالت در عرصه زندگى را دارد و از اينكه مجبور به اطاعت محض و تبعيت بىچون و چراى ديگران باشد نهى شده است. امام مىفرمايد :«ما مىخواهيم زن به مقام والاى انسانيت برسد. زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.»() و در جاى ديگر ضمن يادآورى مسؤوليت پذيرى آنها گوشزد مىنمايد :«اگر زنهاى انسان ساز از ملّتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط مبدّل خواهند شد.»()
در اين ميان زنانى كه طالب تغيير شرايط حاكم بر سرنوشتشان و رهايى از قيد بندگى و رسيدن به جايگاه واقعى خويش هستند بايد، اولاً: در جهت كسب ديدگاههاى صحيح درباره سرشت و خلقت الهى زن بكوشند و ثانياً: مسؤوليت حقيقى زن در كانون خانواده و اجتماع
را بپذيرند و در نقش يك بانوى مسلمان و آگاه به تعاليم دينى انجام وظيفه كنند. و ضمن دورى از تعلقات مادى و كم ارزش، موجب اقتخار خود و جامعه گردند و مصداق كلام امام گردند كه فرمود :«ما مفتخريم كه بانوان… با آزادى شجاعانه خود بر مبناى ايمان از محروميت هايى كه توطئه دشمنان و با آشنايى دوستان نسبت به احكام اسلام و مقاصد قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان….به وجود آمده بودند خارج نمودهاند.»()
حضور در عرصههاى سياسى اجتماعى
افق روشن انقلاب اسلامى كه با رشادتهاى مردان و زنان مسلمان و رهبرى بى نظير امام خمينى(ره) از پس ابرهاى تيره و تار ظالمانه طاغوت متجلّى گرديد. از پشتوانه محكم اعتقادى ملتى برخوردار بود كه در شريانهاى حياتشان عشق به اسلام و شور مكتب موج ميزد. اگرچه در دوره هايى از تاريخ استعمارگران براى مسخ ارزشهاى والاى انسانى و غفلت از هويت ملى و مذهبى جامعه ايرانى با انواع ترفندها و نقشهها و صرف هزينههاى بسيار كوشيدند تا اعتقادات مردم خصوصاً زنان را سست نمايند. امّا به تلاش و همّت باغبان دلسوز انقلاب برنامههاشان بىثمر ماند و حداقل در سرزمين ايران به مقصود نهايى خود نائل نگشتند.
مبارزه فعالانه زنان در جنبش انقلابى سال 57 كه با تأثير از آموزههاى دينى، قيام عاشورايى و رهبرى الهى صورت پذيرفت را بايد پديدهاى چشمگير در تاريخ معاصر ايران دانست. آنها با حضور در ميدان مبارزه عليه طاغوت هاجر وار، اسماعيلهاى خود را به مذبح آوردند و بدون هيچ گونه دلبستگى و ترسى آنها را فداى مكتب و رهبر نمودند.
در شب دوازدهم محرم 1383 مطابق با 15 خرداد 42 دژخيمان به منزل امام خمينى حملهبردند و ايشان را دستگير كردند. هنوز صبح نشده بود كه خبر دستگيرى رهبر، همه مردم را نگران و هيجان زده كرد و عدّهاى از علماء و مردم به منظور اعتراض به اين عمل راهى صحن مطهر حضرت معصومه(س) شدند. براى نخستين بار در نهضت امام خمينى زنان با ايمان در كنار مردان در حالى كه بسيارى از آنان كودكان خردسال خود را به بغل گرفته بودند به جمع تظاهر كنندگان پيوستند. جمعيت از زن و مرد به خيابانها ريختند و با شعار حمايت از امام
خمينى عليه رژيم طاغوت لعن و نفرين فرستادند. هنوز تظاهر كنندگان بيش از دويست متر از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با يورش عوامل خونخوار روبرو گشتند و هدف گلوله واقع شدند. امّا آنان بدون اعتنا به آتشى كه بر سر آنها مىباريد، قهرمانانه به پيش رفتند و دليرانه از سينه فرياد خشم برآوردند. اين مقاومت ظلم ستيز با بجا گذاشتن كشتهها و زخمىها، بعد از حدود ده ساعت درهم شكسته شد و شهر قم به صورت ماتمكدهاى كه با يورش دشمن ويران گرديده در تاريكى وحشت زايى فرو رفت، زنان زيادى در اين حادثه در خون خود غلطيدند و گروهى بى سرپرست شده، برادر و فرزندشان به شهادت رسيد، گويى عاشورا دوباره برپا گرديده است.()
اين شهامت و پايدارى را در مقاطع ديگر نهضت اسلامى به طور گسترده شاهد و ناظريم.
برخى از افراد از تهران و قم براى امام در نجف پيام دادند خواهرانى كه در تظاهرات شركت مىكنند ممكن است دستگير شوند و هتك حرمت گردند و شكنجه ببينند و با اين دلايل انتظار داشتند امام زنها را از حضور در صحنه معاف كند، در حالى كه ايشان از اين طرز فكر عصبانى شده بودند بر مشاركت همه جانبه زنان در نهضت تأكيد كرده و حركت سياسى بدون حضور آنها را توأم با نقص و كاستى دانسته و فرمودند :«خانمها دوش به دوش مردان و در كنار آقايان در تمامى مراحل شركت داشته باشند و هيچ كس حق ندارد كه تفوهى نسبت به مسأله جدا كردن خانمها از حركتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى داشته باشد.»()
حضور سياسى، اجتماعى زنان در صحنههاى انقلاب كه بدنبال احياء هويت آنان از سوى رهبر نهضت به وقوع پيوست چنان بود كه نويسندگان و تحليل گران خارجى نيز نتوانستند آن را پنهان كنند و بى تفاوت از كنارش بگذرند. خانم “فانى اوچوآ، ُجوا” مىگويد: به طور يقين زنان ايران اولين كسانى بودند كه عليه مرد سابق سلطنت يعنى “شاه” جلو آمدند. اولين كسانى بودند كه دريافتند اگر آنها ابتدا و قبل از مردان اقدام نكنند همه چيز از دست ميرود. آنها با سرعتى فوق العاده ملاحظه كردند. اگر سلسله پهلوى را نابود نمىكردند، خانواده، ميهن، و سنتهاى هزار سالهشان نابود مىشد. به همين دليل همين زنان ايرانى بودند كه نه تنها شوهران و فرزندان خود را براى رفتن به خيابانها جهت اعتراض عليه رژيم سلطنتى برانگيختند، بلكه آنها در حالى كه فرياد ميزدند: «اللّه اكبر» به خيابانها و ميادين بزرگ و كوچك
شهرهاى اين كشور رفتند. و خيلى زودتر از آنكه مردان آگاه شوند كه مىبايست “روح حسين” را مجسّم كنند، زن ايرانى اولين كسى بود كه دريافت هر يك از آنها روح “زينب” است در جنگ عليه معاويه ستمكار و گناهكار از خاندان اميه.()
پشتوانه ارزشمند
امام بر اين باور بود، زنان در حركتهاى سياسى و اجتماعى كه منجر به سقوط رژيم ستمشاهى گرديد و استكبار جهانى را به هراس انداخت نقش بسيار ارزندهاى داشتند «شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مىشوند. شما ملت شريف ديديد كه زنهاى محترم ايران پيش از مردان به ميدان رفته و سد عظيم شاهنشاهى را درهم شكستند. و ما همه مرهون قيام و اقدام آنها هستيم.»()
امام در مصاحبه با نماينده مجله عربى “القومى العربى” از نقش زنان در مبارزات اين گونه ياد مىكنند :«در تظاهرات خيابان، زنان ما بچههاى خردسال خود را به سينه فشرده، بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان مبارزه آمدهاند. جلسات سياسى اى كه زنان در شهرهاى مختلف برپا مىكنند كم نيست. آنان نقش بسيار ارزندهاى در مبارزات ما ايفا كردهاند. مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازى و رشادت زنان قهرمان را در طول تاريخ زنده كردهاند. درچه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشور.»()
و در سخنرانى ايشان كه در مدرسه فيضيه كه به سال 1357 هـ.ش صورت گرفته است اين حقايق درباره زنان مطرح شده است. «شما خواهران عزيز و شجاع دوشادوش مردان، پيروزى را براى اسلام بيمه كرديد… شما زنان دلير در اين پيروزى پيشقدم بوديد و هستيد. شما مردان را تشجيع كرديد، ما همگى مرهون شجاعتهاى شما زنان شيردل هستيم…عنايتى كه اسلام به زنان دارد بيشتر از عنايتى است كه به مردان دارد. در اين نهضت زنان حق بيشترى از مردان دارند.»
همسر امام ـ بانو خديجه ثقفى ـ در گفتگويى چنين گفتهاند: نقشى كه زنان در اين انقلاب عهده دار گشتند و اجرا كردند به قدرى درخشان و احترامانگيز بود كه بدون اغراق بايد بگويم براى من باور كردنى نبود. نظم و ترتيبشان در صفوف فشرده و انضباطى كه از يك روح بزرگ و مؤمن به انقلاب سرچشمه
مىگرفت به قدرى پر عظمت و شگفتانگيز بود كه اصلاً به تصوّر درنميآيد. من به خودم اجازه نميدهم نسبت به اين بانوان عزيز و با شرفى كه با شركت فعّال خود در انقلاب در عين اينكه دين خود را به كشور و مردم آن ادا كردند موجب سربلندى و سرافرازى نسوان در جنبشهاى انقلابى و رهايى بخش نيز شدند، دلسوزى كنم يا براى آينده آنان نگران باشم، بانوان در اين انقلاب آن چنان شخصيتى كه از خود نشان دادند…كه ما را تا ابد نسبت به سرنوشت مردم اين كشور مطمئن ساختهاند.()
در انقلاب ايران زنان با تشويق امام به صحنه مبارزه آمدند. نه تنها در عصر انقلاب بلكه در دوره بازسازى، به طور كلّى در همه عرصه هايى كه جامعه براى ترقى، پيشرفت، عدالت و ثبات اجتماعى تلاش مىكند دخالت مستقيم زنان را مشاهده مىكنيم. چنانچه با تعمق در فرمايشات بنيانگذار جمهورى اسلامى بنگريم درمى يابيم ايشان مكرّر بر نقش و حضور زن در صحنه تأكيد داشتند و اين موضعگيرى نه بر سر اتفاق و نه تاكتيك براى پيروزى انقلاب بود، بلكه عقيده مسلّم ايشان و حكايت از آن داشت كه نقش زنان در انقلاب برتر از مردان است و اين قشر را پيشرو نهضت اسلامى ميدانست و مىفرمود :«اين پيروزى را قبل از آنكه از مردان داشته باشيم از بانوان داريم.»
تأثير تابناك
درخشش پرفروغ انقلاب اسلامى بسيارى از مردمان جهان و خصوصاً بانوان را به خود جلب نموده و امروز در نقاط پيشرفته و به اصطلاح متمدّن جهان، زنان حسرت آزادى و آزادگى را به دل دارند كه اسلام به آنها عطا نموده است و از امتيازات دروغين روى گردان هستند.
در انگلستان و فرانسه تأثير انقلاب اسلامى را در برگزارى مراسم راهپيمايى به مناسبت ايام اللّه و اعتراض به سياست جهانى استكبار و نيز انتشار كتب، جزوات مذهبى و مانند آن مىبينيم كه حداقل نيمى از اين تلاشها مربوط به خواهران است. تعداد زيادى از بانوان بعد از انقلاب از آمريكا به ايران آمده و جذب آرمانهاى اسلامى شدهاند. عشق به انقلاب اسلامى در برخى بانوان آمريكايى چنان است كه در سال 1366 هـ.ش، شصت و شش نفر از آنان كه بعد از انقلاب اسلامى مسلمان شدهاند به ايران آمدند و از وزير آموزش و پرورش وقت خواستند كه اجازه دهد بچههاى آنان در مدارس ايران درس بخوانند زيرا بدآموزىهاى منحط فرهنگ غرب را به روشنى مشاهده كرده بودند.()
خانم فانى اچوآ اهل كشور كلمبيا در مقالهاى كه در كنگره بين المللى نقش زنان از ديدگاه امام خمينى در سال 1378 ارائه داده چنين مىنگارد: به عنوان يك زن و يك خبرنگار، انقلابات پيچيده جهان را مطالعه نمودم انقلاب ايران يك شگفتى عجيب بود. نيمكره غربى ما تنها از انقلاب فرانسه و انقلاب آمريكا به عنوان اوج سمبل انقلابى ايده آل مدح و ستايش كرده است. گرچه در اين انقلابها منكر عظمت پيشرفت سياسى و اجتماعى نيستم، اما زنان نقش آفرين در اين انقلابها ميادين را پر مىكردند و آشوبگران بزرگى بودند تا حركت را به نام خود رقم بزنند. مثلاً در انقلاب فرانسه تمام دنيا از “شارلوت دلاكوردياره” به عنوان بزرگترين زن فعّال در كانون اتحاد كشور نام مىبرند و يا در كشور خودم كلمبيا كه به افتخار “آنتونيا سانتوس”و “پوليكارپاسالاباريتا” چهرههاى برجسته از استقلال ملى ما در جنگ عليه اسپانيول در قرن هيجده و نوزده مجسمه هايى برپا كردند. امّا با اين همه هيچ يك از زنان غربى به مجامع انقلابى راه نيافتند، نه كرسى، نه سخنى و نه حتى حق رأى، در آنجا مردان حضور داشتند و زنها فقط فرياد ميزدند و اغتشاش مىكردند، امّا قدرت و نقش زن ايرانى كمّى و كيفى است. كمّى از آن جهت كه بعد از بيست سال از انقلاب، زنان به چند كرسى دست يافته و حتى به معاونت رئيس جمهور انتخاب مىشوند و نقش كيفى آنان، اينكه زن كسى است كه اخلاق عمومى و خصوصى اين جامعه را اداره مىنمايد، روح و معنوياتش تمامى رشتههاى روزانه زندگى اين جامعه را پيش مىبرد.()
وى كه قدرت انقلابى زنان ايران را حقيقتى بزرگ و پنهان براى غرب دانسته مىگويد: «در مقابل چشمان حيرت زده دنياى غرب، جامعه ايرانى يك خانواده مردسالار و سرباز متعلّق به دوران قبايل عرب بيابان نشين و افسانهاى سنتى از نسل سام نيست، اين جامعه يك خانواده زن سالار واقعى است. كسانى كه در “چادر” عنصر پيروى و تبعيت زنان ايرانى را ديدهاند اشتباه مىكنند. بر عكس از اين چادر است كه با فرهنگ خود بر دنيا تسلّط مىيابند. زنان، كسانى هستند كه تمام حركتهاى زندگى خانوادگى را كنترل مىنمايند و موتور واقعى انقلاب بوده و هستند.»()
اين نويسنده با برداشت از كلام امام خمينى كه فرمود: اين پيروزى را بيش از مردان از بانوان كسب كرديم، نوشته است يكى از عناصر مهمى كه امام خمينى را براى كسب پيروزى به حركت درآورد نيروى حركت و جنبش عجيب و فوق العادهاى بود كه بر جامعه ايرانى تسلّط داشت و دارد، نيروى فوق العادهاى كه امروزه نه خارجيان و نه خود ايرانيان آن را در نمىيابند يعنى نيروى روحى، روانى و جامعهشناسى كه زن ايرانى دارا مىباشد.()
امام خمينى كه دائماً از فعاليتها و جنبشهاى انقلابى زنان تجليل مىنمايد تأثير موقعيت آنان را از اسلام ميداند و بيان ميدارد: «اسلام زن را به جايگاهى ارتقا ميدهد كه مىتواند دوباره موقعيت انسانى خود را در جامعه انتقال بدهد. بنابراين او بايد از اينكه تنها يك شىء باشد رهايى پيدا كند و براى ارتقاء به چنين پايگاهى، زنان مىتوانند مسؤوليتها را در چهارچوب حكومت اسلامى انجام دهند».()
خانم اشراقى، دختر امام نيز از پيشرفت حضور زنان بعد از انقلاب اسلامى چنين مىگويد :«با ظهور انقلاب تغييرات عمدهاى در مورد زنان اتفاق افتاد. زن به ارزش و موقعيت والاى خود به عنوان يك زن دست يافت و دوباره شخصيّت خالص و با ارزش خود را به عنوان يك مسلمان پيدا كرد. بعد از انقلاب، زن رسماً نه به حساب زن بودن، بلكه به حساب يك بشر شناخته شد… امروزه
مىبينيم كه تعداد قابل ملاحظهاى از انديشمندان را زنان جامعه تشكيل ميدهند. آنها كاملاً با عقايد و اصول اسلام آشنا شده و همزمان از نيازهاى عصر ما و ملزومات جامعه شان آگاه هستند، آنها از دانش مذهبى و نيز علوم جديد برخوردارند.»()
و در نهايت از تأثيرات انقلاب بر وضعيت زنان مسلمان ايران دفاع دليرانه و پشتيبانى شرافتمندانه آنان در طول 8 سال جنگ تحميلى از مكتب و رهبر بود و به گفته يكى از تحليل گران خارجى: يكى از صفحات بسيار حيرتانگيز، تاريخ زن در تمام اعصار است، زيرا مادران، همسران و خواهران بودند كه مردان را به دفاع از ملّت و اسلام، بيشتر برانگيختند.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .13
. سوره تحريم، آيه .11
. سوره نحل، آيه .97
. صحيفه نور، ج 19، ص .279
. همان، ج 6، ص .185
. نفس المهموم، ص .217
. نقش زنان در تاريخ عاشورا، على قائمى، ص .62
. صحيفه نور، ج 16، ص .192
. همان، ج 6، ص .299
. گلشن ابرار، ج 8، ص .140
. مشاركت سياسى زنان در ايران، نسرين مصفا، ص .109
. همان.
. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص .300
. انجمنهاى نيمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد يوسفى، ص 17 ـ .10
. تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا كرباسچى، ص .257
. در جستجوى راه از كلام امام خمينى دفتر سوم (زن)، ص 45.
. زن و حضور تاريخى، ص .15
. يزدانى عباس و جندقى، بهروز(مترجم) فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، ص 138.
. مجله 15 خرداد، خرداد و تير 70، ش 2، ص 34 ـ 33.
. همان.
. صحيفه نور، ج 7، ص 341.
. پابه پاى آفتاب، امير رضا ستوده، ج 1، ص 204 و 203.
. صحيفه نور، ج 6، ص .186
. همان، ص 182.
. صحيفه نور، ج 21، ص 398.
. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 109 ـ .108
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 156.
. مجموعه مقالات كنگره بين المللى جايگاه و نقش زن از ديدگاه امام خمينى، ج 2، مهر 78، ص 180.
. مجله پيام انقلاب، ص 16.
. مجله راه زينب، شماره 38، ص 6.
. همان، ص 14.
. روزنامه رسالت، ش 3979، 18/7/78.
. مجموعه مقالات كنگره…ص 182 و 176.
. همان، ص .179
. همان.
. الگوى زن اصيل و آزاد در عصر انقلاب، محمد تقى حشمت الواعظين، ص 223.
. زن روز، ش 1643، ص 44 ـ .42
. همان.
هشدارهاى اجتماعى13
1 ـ كبر و خودبينى حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسول اللّه(ص): “اِيّاكم والكبر فانّ ابليس حمله الكبر على ان لا يسجد لآدم و ايّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة و ايّاكم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل كلّ خطيئة؛()رسولخدا(ص) فرمود: از تكبر دورى گزينيد چه اين كه كبر شيطان را وادار كرد كه بر آدم سجده نكند(وحال آن كه دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى كنيد زيرا همين صفت باعث شد كه آدم از ميوه درخت (ممنوعه) بهره گيرد. و از حسد بپرهيزيد كه علت كشتن يكى از فرزندان آدم ديگرى را حسد بود. و (بدانيد) كه اين سه ريشه و اساس هر خطا و گناهى است.
پيامبر اكرم(ص) در اين حديث نورانى امت خويش را از سه چيز نهى كرده و به آنان نسبت به اين سه هشدار داده است:
1ـ كبر
2ـ حرص
3ـ حسد
جالب آن است كه نمونههاى عينى و واقعى كه گرفتار اين سه صفت ناپسند شدند نيز در اين سخن ترسيم شده است.
شايد بتوان از اين حديث يك نكته تربيتى را پيش از تشريح و توضيح آن دريافت كرد و آن اين است كه: بهترين روش تربيت و مؤثرترين روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نيك و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.
يك مربى تربيتى اگر در لابلاى آموزش فضيلتها و نهى از رذيلتها به نمونههاى عينى آن نيز اشاره كند هم در نفوس متربى زودتر تأثير مىگذارد و هم ماندگارتر و ماندنىتر خواهد بود.
زيرا بشر بسيارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست ميآورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نيز همين است كه انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوههاى نيك و حسنه، راه كمال را پيش گيرند و پيش روند و با درسگيرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزيده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگيرند.
در اين كلام نورانى مربى و معلم بشريت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسيب بزرگ و بنيادى هشدار ميدهد و از آنان مىخواهد كه با توجه به نمونههاى عينى و
عملى ياد شده يعنى سرنوشت ابليس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نيز فرزندان آدم با آن جايگاه و موقعيت، عبرت بگيرند و از اين صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهيز كنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت كبر و تاريكى حرص و آتش حسد پاك نگهدارند.
كبر و استكبار
بزرگان اخلاق در تعريف تكبّر و فرق آن با عجب گفتهاند:
«و آن عبارت است از حالتى كه خود را بالاتر از ديگرى بيند و اعتقاد برترى خود را بر غير داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است كه آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه
پاى كسى در ميان نباشد، ولى در كبر بايد پاى غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببيند.»()
به ديگر سخن تكبّر از سه عنصر تشكيل مىشود:
«نخست آن كه براى خود جايگاهى مىبيند و مقامى قائل است.
دوم آن كه براى ديگرى نيز مقامى ترسيم مىكند و در نظر مىگيرد.
در مرحله سوم مقام خود را به رخ ديگران مىكشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مىبيند و بر اين كار خوشنود و خوشحال مىگردد.»()
در حقيقت سرزمين وجود انسان متكبر مانند ميدان پر از مين است، اين مينها عبارت از همان “منيّت” اوست، مين “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بينى، برترى جويى، فخر فروشى، و مانند آن.
اگر آدمى در مكتب الهى و در مدرسه پيامبران درس “عبوديّت” نگيرد و آن را در صفحه جان و جامعهاش جارى نسازد، گرفتار مينهاى منيّت مىگردد كه هر آن احتمال انفجار آن هست.
فلسفه اين كه اگر همه پيامبران در يك زمان زندگى مىكردند با هم اختلافى نداشتند همين است كه آنان به مقام عبديّت و عبوديّت راه يافتهاند، در آن مقام منيّتها و منىها رخت بر مىبندد و همه خود را بنده خدايى مىبينند كه شايسته كبريايى و بزرگى است و غير او چيزى و كسى نيست.
همه هرچه هستند از او كمترند كه با هستياش نام هستى برند
و علت اين كه جبهه استكبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مياندازد و هياهو مىكند و جولان ميدهد، همين است كه روح انسان مستكبر شكل گرفته از اين است كه همواره خود را بزرگ مىشمارد و ديگران را كوچك مىبيند و حاضر نيست حقيقت را بپذيرد و زير بار واقعيتهاى زندگى برود.
انگيزههاى تكبّر
اسباب و عواملى كه باعث مىشود انسان روحيه تكبّر و استكبار داشته باشد چند چيز است:
1ـ علم و دانش
2ـ عمل و كاركرد نيك
3ـ نسب و خانواده
4ـ زيبايى جسمى
5 ـ قوت بدنى
6ـ مال و ثروت
7ـ فزونى ياران و ياوران
.1 چه بسا دانشمندانى كه علم آنها “حجاب اكبر” مىشود. به جاى آن كه علم آنها نردبان كمال و معرفت گردد وسيله غرور و فخر آنها بر ديگران مىشود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مىكشاند، پيامبر اكرم(ص) فرمود :«آفة العلم النّسيان؛() آفت علم فراموشى است.»
يك لحظه بينديش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگيرد چه خواهى كرد؟ پس به اندوختههاى علمى خود مغرور مباش.
.2 برخى بر اثر انجام يك عمل نيك و انجام عبادت چنين احساسى در آنها به وجود ميآيد كه گويى خود را يك سرو گردن از ديگران بالاتر مىپندارند و بايد ديگران آنان را احترام ويژه كنند و از آنها تعريف و تمجيد نمايند. به ديگر سخن كارهاى خوب خود را به رخ ديگران مىكشند و عبادت خود را منّتى بر ديگران به شمار ميآورند و ديگران را بشمار نميآورند، رسولخدا(ص) درباره اين گونه افراد فرمود :«كفى بالمرء شرّاً ان يحقّر اخاه المسلم؛() براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و ضعيف سازد.»
.3 برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مىنازند، اين كه در يك خانواده شريف
و معروف به دنيا آمدهاند، از اين كه در بيت علم و تقوا ميزيند آن را براى خود امتيازى مىبينند و به رخ ديگران مىكشند، در حالى كه از ديدگاه دين و آموزههاى دينى حسب و نسب معيار و ملاك برترى نيست و هيچكس بر ديگرى جز به تقوا و انسانيت برترى ندارد. رسولخدا(ص) اين گونه نگاه را آسيب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود :«آفة الحسب الفخر؛() آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.»
.4 چهارمين چيزى كه ممكن است اسباب تكبّر و تفاخر گردد “جمال و زيبايى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها كه از قد و قامت رعنا و زيبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن كه از خالق و آفريننده خويش ياد كنند و شكرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مىفروشند و ديگران را كه فاقد چنين نعمتى هستند و از درجه زيبايى كمترى برخوردارند مورد سرزنش و نكوهش قرار ميدهند و اين آفتى است كه پيامبر(ص) نسبت به آن هشدار دادهاند :«آفة الجمال الخيلاء؛() آفت زيبايى تكبّر است.»
البته اين روحيه در بين زنان شدت و شهرت بيشترى دارد. چه اين كه به تعبير مولاى مؤمنان على(ع) :«انّ النّساء همّهنّ زينة الحياة الدّنيا؛() به درستى كه زنان همّتشان آرايش زندگى دنياست.»
ولى همه بايد بدانند كه زينت و زيبايى پايدار نيست، ممكن است يك حادثه كوچك باعث شود كه چهره زيبا و اندام موزون تبديل به قيافهاى وحشتناك و غير قابل تحمّل گردد.
.5 پنجمين سبب از اسباب تكبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمايه دارانى كه از سرمايه انسانى بىبهرهاند به پول و مال و منال خود مىبالند و ديگران را به اين وسيله به چيزى نميانگارند، خانههاى مجلّل و مركبهاى مدرن خود را وسيله تفاخر و تكبّر قرار ميدهند و گاه مؤمنان فقير را با تعبيرهايى از قبيل اين كه خرج يك روزه من به اندازه تمام دارايى توست، تحقير مىكنند اين گونه كسان غافلند از اين كه اگر مال و ثروت مايه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارونها به
عنوان يك مظهر فزون خواهى و تكاثر مورد ملامت قرار نمىگرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.
قرآن عاقبت قارون را كه به فرمان خدا زمين او را در كام خويش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است كه :«الهكم التّكاثر؛() افزونطلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).»
.6 عامل ششم در پيدايش تكبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نيروى جسمانى با موقعيت سياسى و اجتماعى است. كسانى كه به هر دليل به قدرت دست يافتهاند و برو بيايى براى خود دارند، در اين گيرو دار خود را گم كرده و به اين ظواهر فريبنده دل مىبندند گاهى تبختر و خود بزرگ بينى در آنان به حدّى ميرسد كه خودشان را خدا و يا سايه خدا مىپندارند(انا ربّكم الأعلى ـ السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سايه خدا را درك مىكردند از اين حالت منفى و تنفرآميز خود بر مىگشتند، زيرا سايه همواره تابع صاحب سايه است، وقتى شاخههاى درخت به حركت در ميآيد سايه هم متحرّك ديده مىشود، هنگامى كه درخت و شاخه هايش ثابت و آرام است سايه هم ثابت به نظر ميرسد.
كسى كه مىگويد من سايه خدايم بايد مطيع و فرمانبردار او باشد و تابع حركات و سكنات صاحب سايه باشد.
و گرنه ادّعاى او ادّعايى پوچ و بى اساس و برخاسته از يك خود فريبى و مردم فريبى است.
.7 هفتمين و آخرين عاملى كه ممكن است آدمى را به درد بى درمان و نابود كننده تكبّر گرفتار سازد، فزونى ياران و مددكاران و كثرت پيروان و مريدان و اطرافيان است.
ممكن است عالمى به كثرث شاگردان و شيخ قبيلهاى به وسيله زيادى اقوام و پادشاهى به وسيله لشكريان انبوه، و مُرادى به وسيله زيادى مريدان گرفتار اين حالت زشت و ناپسند تكبّر قرار گيرند.
لكن اگر ديده بصيرت باشد و به جاى خود بينى، خدابينى بر وجود آدمى پرتو
افكند همه اين وسايل غرور و كبر تبديل به وسيله كمال و سعادت مىگردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملك به ملكوت به پرواز در ميآورد:
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه
فروتنى و تواضع
نقطه مقابل تكبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح كردن بحث تكبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از اين رو اشارهاى كوتاه به اين صفت زيباى اخلاقى كه آثار اجتماعى فراوان دارد نيز خواهيم داشت.
در روايات دينى و آيات قرآنى هم اين دو در مقابل هم مطرح شدهاند :«اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين؛() ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مىفرمايد :«ضادو الكبر بالتواضع؛()به وسيله تواضع با تكبّر مقابله كنيد»
در جاى ديگر قرآن يكى از ويژگيهاى “بندگان شايسته خدا را” تواضع بر شمرده و مىفرمايد :«و عبادالرّحمن الّذين يمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه ميروند و هرگاه كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مىگويند(و با بزرگوارى و كرامت از كنار آنان مىگذرند).»
در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتايج فراوانى دارد، زيرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمرهاى است كه در دسترس همگان قرار مىگيرد.
سر فرو ميآورد هر شاخه از بارآورى مىكند افتادگى انسان اگر دانا شود
درختهاى انار، هلو و مركبات آن چنان فروتنند كه بچههاى كم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان ميوه دار و يا بى ثمر كه به آسانى نمىتوان به شاخ و برگهاى آنها دست يافت.
مؤمن بايد آنچنان زندگى كند كه به درد همه برسد، امكان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته
باشد، از اين رو در روايات اسلامى مىخوانيم:
«بخفض الجناح تنتظم الأمور؛() با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مىيابد.»
بويژه مديران و مسؤلان بايد از اين ويژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گرهگشايى كنند.
كسيكه در برج عاج زندگى مىكند و از متن جامعه گريزان است نمىتواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفكرانى كه اُتو كشيده و پرستيژى زندگى مىكنند در جامعه دينى جايگاهى ندارند. زيرا در جامعه دينى (خفض جناح) يكى از نشانههاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنكه از اين نعمت بىبهره است شايستگى اداره امور مردم و پذيرفتن مديريت و مسؤليت را ندارد كوتاه سخن آن كه: يكى از هشدارهاى اجتماعى جدى كه آيات و روايات نسبت به آن با شدّت و كثرت اشاره كردهاند و مردم را از آن بازداشتهاند رواج روحيه تكبّر و خودخواهى در جامعه دينى است و در برابر يكى از خصلتهايى كه بر گسترش آن تأكيد شده است، روحيه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با ديگران است.
حديثى كه در اول اين فصل از پيامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان كرديم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود كه به بخش اول آن اشارت كرديم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهيم كرد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة، شماره .931
. معراج السعادة، نراقى، ص .268
. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص .43
. ميزان الحكمه، ج 1، مترجم، ص 178.
. نهج الفصاحه، شماره .2166
. ميزان الحكمة، ج 1، ص .178
. همان.
. نهج البلاغه، خطبه .153
. سوره تكاثر، آيه .1
. سوره مائده، آيه .53
. تصنيف غررالحكم، حديث .5148
. سوره فرقان، آيه .63
. غررالحكم، حديث .4302
تجلّى تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
آفرينش انسان بر فطرت
ـ1 خداى سبحان انسان را با ويژگى فطرت آفريده است، فطرتى كه اساس آن عشق به كمال مطلق و خير و سعادت و تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است، ويژگى كه همگانى و تغييرناپذير است. يعنى اصل اين فطرت در همه انسانها وجود دارد. گرچه ممكن است در تشخيص مصداق كمال مطلق يا نقص گرفتار خطا و اشتباه شوند. به همين منظور خداى سبحان دين را كه همگام و هماهنگ با فطرت است در اختيار آدمى قرار داده و از او خواسته است تا تمام توجهش را متوجّه دين هماهنگ با فطرت كند و با استفاده از آن در علم و عمل خود را به كمال مطلق نائل و از نقص مصون بدارد «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداى سبحان انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نميدانند.»
خدا كمال مطلق و طاغوت نقص و شر
ـ2 براى اين كه انسانها در مسير فطرت گام بردارند و از خطا در تشخيص مصداق كمال مطلق و نقص و شقاوت مصونيّت پيدا كنند خداى سبحان در ميان هر امّتى پيامبر برانگيخته تا حجت بر آنها تمام شود و مصداق واقعى كمال مطلق را شناخته و راه رسيدن به آن را بيابند و همچنين مصداق نقص را شناخته و راه مصونيت از آن را بيابند.
«ولقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدواللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين؛() ما در هر امّتى رسول فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداى متعال گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامنشان را گرفت، پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود.»
اساس دعوت همه انبياء دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و دورى از طاغوت و مبارزه با اوست. زيرا اگر پايههاى توحيد محكم نشود و
طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردد هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده شدن نخواهد بود. اگر آدميان بدانند كمال مطلق خداست و راه رسيدن به كمال مطلق عبادت و سر سپردگى و تسليم شدن در برابر خداست و نقص، طاغوت است و راه مصونيت از آن اجتناب از طاغوت و مبارزه با اوست و با اين آگاهى اين رهنمود انبياء را انتخاب كنند به طور طبيعى عشق به كمال در او شكوفا مىشود ولى اگر از اين نعمت استفاده نكنند دچار گمراهى مىگردد. زيرا دسته اول از مقدّمات هدايت را كه همانا عبارت از عقل و فطرت و فرستادن انبياء و ارائه آيات تكوينى و تشريعى خداست تا تصميمگيرى آزادانه، پذيرفته و به سر مقصود رسيدهاند و دسته دوم با لجاجت و خيره سرى و استكبار و غرور از پذيرش مقدّمات هدايت سرباز زده و خود را به طاغوت و باطل نزديك كرده و در نتيجه گرفتار ضلالت و گمراهى شده و از مقصود دورماندهاند.
در پايان آيه نيز براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر كرده كه در روى زمين سير كنند
و آثار گذشتگان را كه بر روى زمين و در دل خاك نهفته است بررسى كنند و بيابند، سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيده است.
انسانى كه به منظور آموختن درس و عبرتگيرى از گذشتگان در زمين سير مىكند هم با ظالمان و ستمگران و اهل باطل و آثار آنها روبرو مىشود و هم با پاكان و نيكان و اهل توحيد و آثار آنان مواجه مىگردد به طور طبيعى انسان بيدار با مشاهده نتايج اعمال ظالمان و اهل باطل، از باطل و ستم و انحراف اجتناب مىكند و با ديدار آثار نيكان و پاكان، خود را به نيكى و پاكى ميآرايد.
نكوداشت نيكان به مقتضاى فطرت
ـ3 گرامى داشت انسانهاى شايسته و فرهيخته و تأثير گذار و نقش آفرين و مصلحان تاريخ و زنده نگهداشتن نام و ياد آنان در تمام جوامع بشرى رواج دارد. جوامع با تعظيم صاحبان كمال و علم و دانش و بزرگداشت مقام آنان از آنها تجليل به عمل ميآورند. بايد توجه داشت كه تجليل و تعظيم بزرگان و صاحبان كمال ريشه در كمال دوستى انسان و گرايش فطرى او به كمال دارد و چون هر كسى با سائقه فطرى الهى به مال عشق ميورزد در برابر انسانهاى كامل و صالح ستايش كرده و در ساحت او كرنش مىكند و اين ستايش و كرنش در برابر انسانهاى كامل چه زنده و مرده تفاوتى نمىكند.
چنان چه آدميان در برابر فرهيختگان و صاحبان كمال ستايش و كرنش مىكنند نسبت به انسانهاى طالح و آلوده و ستمگر حالت نكوهش داشته و او را مذمّت كرده و طرد مىكنند.
زيارت مصداقى از بزرگداشت افتخار آفرينان
ـ4 زيارت پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت آن حضرت كه در روايات فراوانى تأكيد شده است علاوه بر پيوند وثيق بين زائر و مزور نكوداشت عظمت و مقام آنها و به انگيزه عشق به كمال و كمال خواهى است كه در اين جا به بيان دو روايت اكتفا مىشود.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: من به پيامبر خدا عرض كردم پاداش كسى كه به زيارت تو اقدام كند چه خواهد بود؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود«:من زارنى او زاراباك اوزارك اوزار اخاك كان حقاً علىّ ان ازوره يوم القيامة حتّى اخلّصه من ذنوبه؛() كسى كه مرا يا پدرت
را يا تو را يا برادرت را زيارت كند بر من لازم است كه در روز قيامت با او ديدار كرده و او را از گناهانش رها سازم.»
امام حسين(ع) نيز خطاب به پيامبر عرض مىكند، كسى كه به زيارت ما مىپردازد چه پاداشى براى اوست؟ فرمود«:يابنىّ من زارنى حيّا او ميتاً و من زار اباك حيّاً او ميتاً و من زار اخاك حيّاً و ميتاً و من زارك حيّا و ميتاً كان علىّ ان ازوره يوم القيامه و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنّه؛() فرزندم، كسى كه در حال حيات و زندگى يا مرگ مرا و پدرت و برادرت و خودت را زيارت كند بر من است كه او را در روز قيامت زيارت كنم و او را از گناهان نجاتش دهم و وارد بهشتش سازم.»
5 ـ يكى از امامانى كه به زيارت او تأكيد شده زيارت امام حسين(ع) است كه در برخى روايات گفته شده اگر كسى قبر حسين(ع) را در كنار فرات زيارت كند مانند كسى است كه خدا را فوق عرشش زيارت كرده باشد و يا اگر كسى آن حضرت را با معرفت و شناخت حقش زيارت كند خداى سبحان او را در اعلى عليين قرار دهد و اگر كسى قبر حسين(ع) را در حالى كه به حقش معرفت دارد زيارت كند خداى سبحان گناهان گذشته و آيندهاش را مىبخشد.()
و يكى از زياراتى كه بر خواندن آن و مداومت بر آن تأكيد شده زيارت روز عاشوراى امام حسين(ع) است.
امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در روز عاشورا از نزديك امام حسين را با چشم گريان زيارت كند خداى سبحان به او پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دوهزار شركت در جهاد كه در ركاب پيامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) باشد اعطا مىكند. از آن حضرت سؤال شد اگر كسى امكان حضور در كربلا و حرم مطهر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و از راه دور بخواهد آن حضرت را زيارت كند تكليف چيست؟ حضرت فرمود: پيش از ظهر در جاى بلندى بايست و پس از اشاره به سوى مرقد آن حضرت بر او سلام كن و بر ستمگران و كشندگان او لعن و نفرين بفرست، آنگاه دو ركعت نماز زيارت بخوان و هرچه مىتوانى بر مصيبت او گريه كن و خاندانت را نيز بر اين عمل وادار ساز، و در خانه مصيبت آن حضرت را اقامه كن سپس فرمود: هر كه اين كار را انجام دهد من ضمانت مىكنم كه خداى سبحان پاداش ياد شده را به او بدهد. پس از بيان مطالب به بيان اصل زيارت مىپردازد.()
اين زيارت با سلام و درود بر امام حسين(ع)
به عنوان فرزند پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و سرور اوصياء و فاطمه زهراء سرور زنان عالم و سلام و درود بر او به عنوان خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار و سلام بر كسانى كه در آستانه او عاشقانه ايثار و فداكارى كردند آغاز مىشود. و با بيان مصائب او و عظمت آن مصائب مطالب ادامه پيدا مىكند پس از آن به لعن و نفرين ظالمان مىپردازد و مطالب فراوانى در آن بيان مىكند.
ظهور تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
از تأكيد بر زيارت امام حسين به گونه كلّى و زيارت آن حضرت در روز عاشورا و خواندن زيارت عاشورا در همه ايام استفاده مىشود كه يكى از نكات مورد توجه تجلّى و ظهور تولّى و تبرّى در زندگى شيعيان و پيروان اهل بيت رسول اللّه(ص) است، در زيارت عاشورا تولّى و اظهار ولايت و پذيرش آن به خوبى آشكار است و همچنين تبرّى و اظهار برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و كسانى كه آنها را به شهادت رساندند.
حال به فرازهايى از اين زيارت اشاره مىشود.
فرازهايى كه گوياى تولّى است در چند بند بيان مىشود
الف: در فراز اول كه با سلام و درود بر آن حضرت آغاز مىشود و زائر مىگويد:سلام برتو اى اباعبداللّه، سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند اميرالمؤمنين و سرور اوصياء، سلام بر تو اى فرزند فاطمه سرور زنان جهان، سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار، سلام بر تو و جانهاى پاكى كه در آستانه تو فرود آمدند، سلام الهى بر همه شما در هميشه زمان، تا هنگامى كه من زندهام و روز و شب پايدار باقى است.
اى اباعبداللّه، بى ترديد مصيبت تو بسيار سخت و تحمّل آن بر همه انسانهاى مسلمان بسى دشوار است نه تنها بر موجودات زمينى بلكه ديدن آن صحنههاى دلخراش و جانكاه براى ساكنان آسمانها نيز سنگين بود.
ب: يا ابا عبداللّه انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة؛ اى حسين، اى ابا عبداللّه، بى شك تا روز رستاخيز بر اين عقيده استوار مىمانم كه در كنار ياران شما بوده و در جبهه همرزمان شما باشم.
ج: بابى انت و امى، لقد عظم مصابى بك فاسئل اللّه الّذى اكرم مقامك و اكرمنى
بك، ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد(ص) اللهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين (ع) فى الدّنيا و الآخرة.
پدر و مادرم فداى تو باد، تحمّل مصيبت تو بسيار سخت است، از خدايى كه منزلت كريمانهاى به تو بخشيد و مرا در سايه آشنايى با تو گرامى داشت مشتاقانه خواستارم در ركاب پيشواى پيروزى از خاندان نبوى(ص) كه به هدف خونخواهى تو برمىخيزد، توفيق حضور داشته باشم.
بار خدايا مرا در پرتو الطاف سالار شهيدان در دنيا و آخرت جزو رو سفيدان و آبرومندان درگاهت قرار ده.
در فراز بعدى زائر راه تقرّب به خدا و پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ولايت و محبت امام حسين(ع) و بيزارى از دشمنان آنها ميداند.
فرازهايى كه به بيان تبرّى مىپردازد
الف: در مجموع اين زيارت تبرّى به صورت لعن و نفرين نسبت به كسانى كه اساس ظلم و ستم را بنيان نهادند بيان مىشود. از جمله مىفرمايد :فلعن اللّه امّة اسّست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن اللّه امّة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها و لعن اللّه امّة قتلكتم و لعن اللّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، برئت الى اللّه واليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم.
لعنت خداوند بر كسانى كه اساس ظلم بر شما خاندان نبوى را بنيان نهادند، لعنت خدا بر نامسلمانانى كه منزلت خدادادى شما را ناديده گرفتند و شما را از جايگاه امامت بيرون راندند و خلافت الهى شما را به يغما بردند.
لعنت خدا بر كسانى كه بر اثر ترس و جهالت و سفاهت به طاغوت زمان پيوستند و زمينه كشتار شما را فراهم ساختند، از همه اين افراد و كسانى كه سبب شيوع و گسترش تفكر اموى شدند و گروهى كه به جاى پذيرش ولايت الهى ولايت طاغوت را پذيرفتند و افرادى كه طوق بندگى و پيروى بى چون و چراى آنان را به گردن آويختند از همگى آنان گسسته، به خدا و خاندان پاك شما مىپيوندم.
در فراز بعدى مصاديق ظالمان را متذكر شده و از افرادى چون آل زياد و آل مروان و همه فرزندان اميه و ابن مرجانه (ابن زياد) و عمر بن سعد و شمر ياد مىكند كه ملعون هستند و در پايان اين فراز مىگويد: نه تنها اين افراد مورد لعن و نفرين خدايند بلكه كسانى كه مقدّمات پيكار با حسين(ع) را فراهم ساختند مورد لعن قرار داده و فرمود:و لعن اللّه امّة اسرجت و الجمت و تنقّبت لقتالك يعنى لعنت خدا بر سپاهيانى كه با آماده سازى مقدمات و ساخت زين و لگام براى اسبهاى جنگى و پوشيدن نقاب زمينه كشتار شما را فراهم كردند.
ب: در يك فراز اظهار برائت و انزجار مىكند از كسانى كه پايه گذار ستم بر اهل بيت و شيعيان آنها بودند و از خدا مىخواهد كه اين اظهار برائت را روزى آنان قرار دهد و در شعار ويژهاى كه گفته شد صد بار آن را بگوييد، به صورت كلى مىگويد :اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك اللّهم العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جميعاً؛ خدايا نخستين ستمگر بر اهل بيت پيامبر و همه پيروانش را لعنت كن گروهى كه به جنگ با امام حسين(ع) برخاستند و آنان كه سپاهيان جهالت و سفاهت را بدرقه كردند و كسانى كه به اين جنايت هولناك رضايت دادند، افكار آنان را پسنديدند و به كردار آنان شادمان شدند، خدايا همگى آنان را لعنت كن از مجموعه اين زيارت چند مطلب استفاده مىشود.
اول: تقرّب به خدا از راه دوستى و ولاء امام حسين(ع) و اهل بيت به طور كلّى و دوستى و موالات دوستان آنها و برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و پيروان و دوستان و زمينه سازان گسترش تفكّر ستم و ستمگرى حاصل مىشود.
بنابراين كسانى كه تنها با ابراز محبّت و دوستى و پيوند با آنها به خواهند به مقامات معنوى نائل شوند پندارى بيش نيست بلكه اين ولايت و دوستى بايد ملازم با برائت و انزجار از ظالمان و دوستان آنها نيز باشد.
دوم: برائت تنها به اين نيست كه آدمى از ظالمان و ستمگران اعراض كند بلكه بايد با اظهار تبرّى از آن و هر كسى كه به گونهاى با ظلم و ستم همراه است نيز ملازم باشد از اين رو كسانى كه مستقيماً به اهل بيت ستم كردهاند يا ستمگران را يارى نمودند و يا به ستم بر آنان راضى باشند هر سه گروه در ستم سهيم اند و تبرّى و انزجار از آنها نيز لازم است.
سوم از زيارت عاشورا استفاده مىشود كه برائت از ظالمان و ستمگران به اين است كه آنها را مورد لعن قرار دهند. در واقع اين گروه از رحمت و مغفرت خدا محرومند چنان كه ملاحظه مىشود كه در قرآن گروه هايى چون ظالمان()،دروغ گويان،() كافران،() و كسانى كه حق را كتمان كردهاند.() مورد لعن خداى سبحان قرار گرفتند و بلكه برخى علاوه بر لعن خدا، مورد لعن لعن كنندگان نيز قرار گرفتند، خواه فرشتگان باشند يا مؤمنان يا هر كسى، بنابراين اگر در زيارت عاشورا كسانى كه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت ستم كردهاند، مورد لعن قرار گرفتند بايد توجه داشت كه اين مطلب ريشه قرآنى دارد.
چهارم: زائرى كه زيارت عاشورا را قرائت مىكند خواستههايى دارد كه از جمله آن خواستهها اين است كه خداى سبحان حياتش و مماتش و زندگى و مرگش را زندگى و مرگ پيامبر و اهل بيت آن حضرت قرار دهد و مىگويد :اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة، اللّهم اجعل محياى محيا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد؛ خدايا مرا در اين جايگاهى كه هستم از كسانى قرار ده كه از درود و تحيّت، لطف و رحمت و عفو و مغفرت تو بهرهمند باشد. خدايا زندگى و مرگ مرا با حيات و ممات پيامبر و اهل بيتش همگون قرار ده، در اين فراز زائر مىگويد: زندگى پيامبر و اهل بيت آن حضرت زندگى همراه با انس با خدا و عزّت و طهارت و در واقع زندگى پاكيزه وحيات طيّب
بوده است به من نيز همان زندگى را اعطاء كن و مرگى ده كه در آن عزّت و با عشق به لقاى الهى باشد. چنان كه مرگ آنها نيز مرگ با عزّت و همراه با عشق به لقاء الهى بوده است.
زيرا معيار حيات پاكيزه و زندگى سعادتمندانه چيزى جز همراهى و هماهنگى با آن بزرگواران نيست آنها هستند كه اسوه و الگوى آدميان هستند، بنابراين انسانى كه مىخواهد زندگى و مرگ سعادتمندانه داشته باشد بايد الگوهاى زندگى و مرگ سعادتمندانه را كه معصومين عليهم السلام هستند بشناسد و با ابعاد زندگى آنها آشنايى پيدا و در عمل نيز در همه ابعاد زندگى از آنها پيروى نمايد. در اين صورت است كه مرگ او و حيات او مرگ و حيات سعادتمندانه خواهد شد.
چگونگى دريافت درود و رحمت الهى
در قسمت آغاز اين فراز زائر از خدا مىخواهد كه در جايگاهى كه قرار دارد از كسانى قرار دهد كه به او درود و رحمت و مغفرت اعطاء مىگردد. قرآن كريم راه آن را به ما توجّه داده از جمله در سوره بقره فرمود«:و بشّر الصابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.»()
و بشارت ده به صبر پيشگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان ميرسد مىگويند: ما از خدائيم و به سوى او باز مىگرديم اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند چنان چه پيامبر و ائمه معصومين(ع) از ويژگى صبر و استقامت برخوردارند و به همين دليل مشمول درود و رحمت خدا قرار گرفتند. انسان مسلمان نيز بايد با صبر و ايستادگى در برابر گناهان ونسبت به اطاعت الهى و در برابر مصائب و رويدادهاى تلخ از درود خاص الهى و رحمت حق بهرهمند شوند.
اسباب مغفرت الهى
و اگر بخواهند از مغفرت الهى برخوردار باشند بايد از راههاى گوناگون از جمله تحصيل تقواى الهى و پروا پيشگى به مغفرت الهى نائل شوند«:يا ايها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً و يكفّر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد از مخالفت خدا پرهيز كنيد براى شما وسيلهاى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار ميدهد و گناهانتان را مىپوشاند و شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار ميدهد.»
از جمله امورى كه سبب برخوردارى از مغفرت الهى مىشود، دوستى خدا همراه با پيروى از پيامبر است:« قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم؛() بگو اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.»
يكى از امورى كه باعث مغفرت الهى مىشود، گفتن سخن حق و درست و منطقى است: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد تا خدا كارشما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد.»
نتيجه گيرى
آن چه كه در اين مقاله تحت عنوان ظهور و تجلّى و تبرّى در زيارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفته است روشن مىشود كه:
اولاً: آدمى بر فطرت الهى آفريده شده است كه به مقتضاى آن فطرت الهى به كمال عشق ميورزد و از نقص و شرّ گريزان است.
ثانياً :به مقتضاى اين گرايش فطرى انسان به خداى سبحان كه كمال مطلق است عشق ميورزد و به تبع آن به هرچه كه وجهه الهى داشته باشد از جمله به اولياء الهى و انسانهاى كامل نيز عشق ميورزد و چون به آنها عشق ميورزد به ديدار آنها ميرود و به زيارت آنها مىپردازد تا از اين راه، هم عشق و محبّت خود را به آنها نشان دهد و هم از راه باطل و انحراف فاصله بگيرد.
ثالثاً: يكى از زيارت هايى كه محبّان اهل بيت به آن ترغيب شدند زيارت عاشورا است كه خطاب به سيد الشهداء حسين بن على(ع) خوانده مىشود كه محتواى اين زيارت از سويى تجلّى و ظهور تولّى و اظهار محبت نسبت به اولياء حق و پيامبر و اهل بيت پيامبر است كه با درود با امام حسين(ع) آغاز مىشود و از سوى
ديگر تبلور تبرّى و اظهار انزجار نسبت به ظالمان و ستمگران و همراهان آنان و كسانى كه به آن تمسّك مىكنند و به ظلم آنها راضيند نيز مىباشد كه با توجه به تأكيد بر مداومت بر آن انسان اين درس را از مكتب فكرى امام دريافت مىكند كه بايد با ستم و ستمگران مبارزه كند.
رابعاً: انسان زائر با اظهار تولّى و تبرّى با توجه به معرفتى كه نسبت به حق امام حسين(ع) پيدا مىكند در مقام دعا از خداى سبحان درخواست مىكند كه زندگى او زندگى پيامبر و اهل بيت او و مرگ او مرگ پيامبر و اهل بيت او باشد يعنى زندگى كه در آن توحيد و اخلاق و ارزشهاى انسانى و عشق به خدا جلوه كند و مرگ او نيز با عشق به لقاء الهى و توأم با عزّت و ارجمندى بوده و با مغفرت و آمرزش الهى در درگاه حق حضور يابد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .3
. سوره نحل، آيه .35
. ثواب الاعمال، صدوق، ص .107
. همان، ص 108.
. همان، ص 110 به بعد.
. بحارالانوار، ج 98، ص 290 ـ 291.
. سوره اعراف، آيه .44
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره بقره، آيه .89
. سوره بقره، آيه .159
. همان، آيات 155 ـ .157
. سوره انفال، آيه .29
. سوره آل عمران، آيه .31
. سوره احزاب، آيه .71
تمدن غرب در سراشيبى سقوط 2
در مقاله پيشين گفتيم تمدّن غرب به دلائلى در سراشيبى سقوط قرار گرفته و آثار و نشانههاى اين افول را كما بيش مشاهده مىكنيم. البته اين مايه شگفتى نيست كه اين تمدن كه شاخصه اصلياش ارتقاى علمى و جهش فناورى و رشد چشمگير تكنولوژى است، رو به افول و سقوط باشد و يا اين نگاه را ساده انديشى بناميم كه چگونه اين تمدّن بزرگ و غول آسا رو به سقوط برود؟! تاريخ بشر در بستر خود شاهد سقوط تمدّنهاى بزرگى بوده كه در روزگاران گذشته پرچمدار بوده و اكنون آثارشان در ويرانهها دفن شده و بيش و كم از زير خاك سر بيرون ميآورد. آشوريها، كلدانيها ،اشكانيان، ساسانيان، سلجوقيان و… و تبارها و نژادها و رژيمهاى حاكم در گذشته به نسبت شرائط زمانشان كم قدرتتر از رژيمهاى قدرتمند كنونى نبودهاند، اما امروز از آنان جز افسانهاى درهم شكسته باقى نمانده و سنگهاى حجّارى شده و كاسه و كوزههاى شكسته تفسيرى است بر كاخهاى جبروت آن كاخ نشينان كه تأمّل در تاريخ زندگى آنان و عبرت گرفتن از آن مىتواند چراغ راه آينده انسانها باشد. از اينرو قرآن كريم بخشى از آيات خود را به ترسيم سرگذشت پيشينيان اختصاص داده، با اين هدف كه انسانها به وضع موجود مطمئن نباشند و خط مشى خود را بگونهاى انتخاب كنند كه بدفرجامى حاصل آن نباشد.
علل و عوامل سقوط تمدنها
نكته مهم در اين مقال بررسى علل و عواملى است كه سقوط تمدّنها را در پى دارد و نيز عواملى كه موجب ثبات و بقاى آن مىگردد. هر چند تفصيل بيان اين عوامل از حوصله اين مقال بيرون است اما به اختصار مىتوان گفت: اگر يك تمدّن و فرهنگ با فطرت آدميان كه فطرت خدائى است همسوئى داشت، اگر ايمان و عقل و منطق را كه شالوده فكر آدميان است اساس تمدّن و فرهنگ ساخت، اگر عطوفت و مهر را مبناى عمل با آحاد تحت حاكميت قرار داد، اگر تمام اركان قدرت را عاريتى و امانتى دانست كه آفريدگار جهان به آنان سپرده است، بى ترديد شانس ماندگارى براى چنين تمدّنى به واقعيت نزديكتر خواهد بود چرا كه به نص صريح قرآن آنچه براى خير بشريت نقش دارد در زمين مىماند «و اما ما ينفع النّاس فيمكث فى الارض»(سوره رعد آيه 17) قرآن كريم باطل را به كفهاى روى آب و حق را به آب و جواهرات تشبيه مىكند كه يكى در معرض فنا قرار دارد و ديگرى داراى خصلت ماندگارى است، چرا كه حق براى انسانها سودمند و مايه خير بشريت است.
ناگفته پيداست كه اين ماندگارى فرهنگ و تمدن براى پويندگان حق به معناى بقاى تخت و تاج و ابنيه و آثار نيست، چرا كه عناصر مادى در آزمايشگاه طبيعت فرسوده و متلاشى مىگردد و به فرض ماندن تمدّن و فرهنگ،
چيزى فراتر از اينهاست. بلكه معناى ماندگارى فرهنگ حق و تمدّن منطبق با فطرت آدميان، ماندن فكر و انديشه، معنويت و مفاهيم و جريان انسان ساز و فضيلت پرور است همانگونه كه انبياء بزرگ و رهبران آسمانى و ايده و آرمان الهىشان در قالب دين و آيين ماندگار شده است.
در حاليكه از نمرود و فرعون و قيصر و كسرى جز بدنامى و بدفرجامى اثرى نيست. نام ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلوات اللّه عليهم) بر تارك تمدّنها ميدرخشد و تا از فرهنگ و معنويت اثرى هست نام و ياد اين طلايه داران توحيد تداعى مىشود. اينها قافله سالاران فرهنگ آسمانى بودند كه موهبت و مائده آسمانى را به زمين آورده و جهان مرده را روح و حيات بخشيدهاند. اين است معناى ماندگارى حق…و اگر در تاريخ پرماجراى اسلام جز بدنامى از معاويه و يزيد و مروان و هارون و مأمون و منصور باقى نمانده براى اينست كه اينها بنام اسلام و آيين حق، پرچمدار باطل وگمراهى و ستم و استبداد بوده و فرهنگ قيصر و كسرى را پاسدارى مىكردند. اگر از اينها كاخهاى سبز و سرخ و هزار و يك شب بغداد مانده باشد اين تمدّن و فرهنگ اسلام نيست، حقيقت فرهنگ و تمدّن اسلامى را در مكتب عدل و امامت اميرمؤمنان على عليه السلام و وارثان ولايت و پرچمداران فرهنگ و انقلاب و ستم ستيزى چون مكتب امام صادق(ع) و قيام عاشوراى حسينى(ع) و ادامه اين فرهنگ را در تداوم رهبرى دينى بايد جستجو كرد.
خلاصه آنكه جلوههاى تمدن و فرهنگ را به جاى آنكه در ابنيه و آثار و حجارى و تذهيب جستجو كنيم ـ هر چند اينها نيز آثار هنرى هنرمندان تاريخ است ـ بيش از آن فرهنگ و تمدّن را در انديشه و دانش و عملگرايى اخلاقى و حق جويى و نوع دوستى و خيررسانى بايد كاويد.
دموكراسى غربى يا تروريسم دولتى!
نكته ديگر درباره تمدّن غربى نوع دموكراسى و تفسيرى است كه از اين واژه مىكند. هرگاه غربىها قصد تصرّف كشورى را به منظور اجراى سياستهاى سركوب و سلطه گرانه خود مىكنند، پرچم دموكراسى را بر ميدارند! و با اين عنوان به دخالت سياسى،
نظامى و قتل و غارت و شكنجههاى قرون وسطائى دست ميزنند. نمونه اين سياست را در اشغال عراق و افغانستان ديديم و ديگر موارد كه مردم جنايات صدام سفّاك و ديكتاتور را از ياد برده و آرزو مىكنند صدام مانده بود و آمريكا نميآمد! با اينهمه بوش در آخرين روزهاى ننگين رياست تروريستى خود در عراق از دموكراسى دم زد كه پاسخ خود را از مردم عراق و آن خبرنگار قهرمان دريافت كرد. نمونه ديگر آن قتل عام مردم مظلوم غزه و ددمنشى رژيم اشغالگر است و زشتترين چهرهاش كه با طراحى آمريكا و حمايت دولتهاى غربى و عربى بدنام صورت گرفت و بىشرمانهترين سخن اظهارات بوش بود كه حماس را مقصّر اعلام كرد و وزير خارجهاش با وقاحت تمام گفت: جنگ ما جنگ ارزشهاست! آرى، ارزش و حقوق بشر و دموكراسى در تفسير غربى و آمريكايى آن، يعنى يك ملت را از حقوق اوليه و آب و غذا و دارو و اظهار عقيده و انتخاب سرنوشت محروم كردن و اهريمن درندهاى چون اسراييل را در جنايت هايش سلاح و تجهيزات دادن و اين حوادث هرچند بسيار تلخ است اما درسهاى آموزندهاى به ملتها ميدهد يعنى بيش از پيش نظام ارزشى غرب و وابستگان به آمريكا و دولتهاى خود فروخته عربى را شناساند.
گذشته و آينده سلطه غربىها
بر اين اساس است كه مىگوييم تمدّن غربى رو به افول است. چرا كه در اين تمدّن نه تنها از ارزشهاى فرهنگى و اخلاق و معنويت و مفاهيم آسمانى خبر و اثر نيست بلكه اين تمدّن به محو ارزشهاى متعالى و حقوق انسانى كمربسته و غرور علمى و روح استكبار اهريمن اين تمدّن را در نورديده است. از آن تاريخ كه فناورى و تكنولوژى و دانش مادى، غربىها را در جهان مطرح كرد (كه البته نبايد فراموش بكنيم كه اين انقلاب علمى و صنعتى چنانكه در مقاله پيشين اشاره كرديم از علوم و دانشمندان اسلامى مايه گرفته است) متعاقب آن غرور و سركشى غرب آغاز شد و سلطه استكبارى بر كشورها كليد خورد و دراين سو و آن سوى جهان به گشت و گذار پرداختند تا منابع ثروت را در جاى جاى جهان كشف كنند و به غارت و چپاول آن بپردازند و مقدمه اين چپاول سلطه سياسى و يا سلطه نظامى و مزدور گمارى در رأس
حاكميت كشورهاى تحت سلطه بود كه تاريخ پرماجراى اين سلطه را با رنجنامه ملتهاى كشورهاى تحت ستم در مجالى ديگر بايد به گفتگو نهاد.
در همين شرائطى كه اين قلم در دست نگارش است جنايات غربىها به سردمدارى آمريكا در كشورها از جمله كشورهاى اسلامى همچون عراق، افغانستان، فلسطين اشغالى و غزه قهرمان و مظلوم و زخم خورده به جائى رسيده كه مردم جهان جنايات آيشمين و هيتلر را فراموش كردهاند. همه اينها جلوههاى تمدّن غربى و حقوق بشر آمريكايى است، هرچند همانگونه كه قبلاً گفتيم جايگاه تمدّن غربى به موجب عملكرد سردمداران استكبار جهانى امروزه به نازلترين مرتبه رسيده و روز به روز تنفر و انزجار جهانى از عملكرد اين دولتها و بيش از همه دولت خودكامه و متجاوز آمريكا به چشم مىخورد.
بوسه وداع و انتفاضه كفش!!
نمونه اين را در برخورد ملتها در تظاهرات عليه سياستهاى رئيس جمهور در حال احتضار آمريكاـ بوش مىبينيم. كار به جايى رسيده كه خبرنگار عراقى الزيدى خبرنگار تلويزيون عراق اين عنصر جنايتكار و سفّاك تاريخ را در يك جلسه مطبوعاتى در عراق با لنگه كفشهاى خود هدف مىگيرد و هنگامى كه اين سفّاك از دموكراسى در عراق حرف ميزند، به نيابت ملّت عراق كفشهاى خود را از پاى درآورده و به دهان بوش پرتاب مىكند و مىگويد :«اين بوسه وداع ايست اى سگ!» كه اين پاسخ تاريخى براى اين خبرنگار آزاد به عنوان يك سند ثبت مىگردد و بدون ترديد اگر مراقبتهاى امنيتى و حفاظت و ترس نبود ميليونها انسان ديگر دهان بوش را با لنگه كفش مىكوبيدند. اينست پاسخ تحقيرآميز براى سران خودكامه و سلطهگر غرب چه آمريكا، چه انگليس و يا هر متجاوز ديگر كه در شرائطى كه بدترين جنايات ضد بشرى و قرون وسطايى در غزه و عراق و افغانستان و زندانها و شكنجهگاههاى ابوغريب و گوانتانامو بدست اين تبهكاران اتفاق ميافتد بازهم اين بى شرمها از حقوق بشر و دموكراسى سخن مىگويند؟! و البته بيدارى ملتها و تودهها از عراق و افغانستان و لبنان فراتر رفته و طشت رسوايى استعمارگران از بام فلك افتاده است.
تصوير حقارتآميز رئيس جمهور محتضر آمريكا و بازتاب جهانى آن در حافظهها مىماند و جا دارد كه رژيم جديد آمريكا از اين ماجرا درس بگيرد و تغييرى در استراتژى سياسى خود در تعامل با كشورها بدهد. زيرا دوره سلطه گرى و سلطه پذيرى به پايان رسيده است. هر چند بعيد بنظر ميرسد جريان استكبارى شيطان بزرگ و لابى صهيونيستى چنين مجالى را به كسى بدهد و بديهى است كه ايران اسلامى در اين تغيير و تحوّلات چشم به راه هيچگونه تغييرى نيست، چرا كه گذشته عملكرد دموكراتها را فراموش نمىكند.
بارى چالشهاى تمدن غربى تنها در مبانى سياسى و عملكرد استكبارى نيست و بُعد انسانى و اخلاقى و خانوادگى و اقتصادى غرب در بدترين شرايط قرار دارد كه در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت و اين مطلبى است كه نويسندگان و ارباب قلم بايد بدان بپردازند و تمدّن غرب را به چالش بكشند.
اصول خدشه ناپذيرى نظام اسلامى
اصولاً خط مشى سياسى و زيربناى ايدئولوژيكى جمهورى اسلامى ايران اين نيست كه به يك قدرت خارجى متكى باشد و هر جريان سياسى يا جناحى كه دست به سوى بيگانه دراز كند و پيام آن نوعى اميدوارى به بيگانه باشد از نظر ملت ما مطرود و منفور است. البته ايران اسلامى با رسالت هدايتگرى كه براى مردم ديگر جهان دارد، امكان ندارد پيام صلح جويانه و منشور هدايتگرى براى اقطاب قدرت داشته باشد كه اين هرگز به معناى اتكا و اميدوارى به بيگانه نيست و اين متفاوت با جريانهاى سياسى است كه از هم اكنون در آستانه انتخابات رياست جمهورى كشورمان نوعى داد و ستند به بيگانه دارند و سردمداران كاخ سفيد مستقيم و غير مستقيم از آنها حمايت مىكنند. جريانهاى سياسى داخل كشور به خوبى ميدانند كه ملت كوچكترين گذشتى درباره كسانى كه لبخند به بيگانه بزنند و يا چشم به راه حمايت آنان باشند (ندارد و) اين از اصول سياستهاى خدشهناپذير نظام اسلامى است كه احدى حق ندارد از اين خط قرمز عبور كند. ملّت بزرگ ما با همه مشكلاتى كه طى سالها پيش روى داشته حاضر است هرگونه فشار و محروميتى را تحمّل كند و چون سالار شهيدان
فرياد بزند: «هيهات منّا الذلّه» و اين روزها كه حماسه عاشوراى حسينى(ع) در خاطرهها تجديد مىشود خط مشى سالار شهيدان و استقامت آن بزرگ امام مجاهد در برابر دشمنان مىبايست الگو و سرمشق همه باشد كه آزمايش امروز ما در برابر يزيديان زمان مقاومت در برابر شيطان بزرگ و فشارهاى استكبارى و زياده خواهان جهانى است.
اعم از تحريم اقتصادى يا تهديد نظامى كه البته نخ نما شده و براى مردم ما جز مسخره مفهومى ندارد و در اين خصوص توصيه اينست كه انديشههاى امام راحل و معمار انقلاب اسلامى خمينى كبير ـ سلام اللّه عليه ـ بار ديگر بازنگرى شود كه كدام جريان در راستاى انديشههاى آن بزرگ گام برميدارد و كدام جريان روى برتافته است؟!
جشن سى سالگى نظام و چشمانداز آن
در بهمن ماه سال جارى انقلاب اسلامى ايران سى ساله مىشود. نظام اسلامى به دليل مبانى و اصول پايدار خود كه نفى سلطه بيگانه از شاخصههاى بارز آن است، طى اين سالها زير رگبار تبليغات و تهديدات و جنگ و تحريم و توطئههاى فرهنگى و اقتصادى امواج سهمگين را از سر گذرانده و اينك مىتوان گفت اين درخت تناور ريشه دوانده و به ثمر بخشى رسيده هرچند مشكلات پيش روى كم نبوده است. هر اندازه فشار افزايش يافته، ريشه نظام اسلامى استوارتر شده است درست مانند ميخى كه هر اندازه بر آن بكوبند استوارتر مىگردد. از چهار سوى جهان نگاه مردم عالم به سوى انقلاب اسلامى دوخته و در حال الگوگيرى از آن مىباشند. يكى از بركات اين نهضت عظيم، به چالش كشيده شدن نظام سلطه جهانى و تابوى ايالات متحده و شكست اسطوره شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى و فروپاشى اقتدار زورمدارانه آمريكا است كه داعيه دار كدخدائى دهكده جهان و بازيگر عرصه سياسى بين المللى است.
در اين روزها كه قدرت در آمريكا جابجا مىشود به نوشته واشنگتن پست :«بوش با پذيرش شكست از ايران، كاخ سفيد را ترك مىكند» اعترافات از اين دست را فراوان مىبينيم و به يكى دو مورد محدود نمىشود. اينها براى يك
ملت از بند رهيده، دست آورد كمى نيست، اگر قدر اين عطيّه الهى و موهبت آسمانى را بدانيم و در پاسدارى از آن لحظهاى كوتاهى نكنيم.
افزون بر اين سپاس اين نعمت اينست كه چهره زيبا از اين انقلاب در عمل نشان دهيم چه در عملكرد داخلى و تعامل با مردم فداكار و صبورمان در سيستم مديريتها و تكريم آحاد ملت كه به فرموده حضرت امام ولى نعمت ما هستند و چه در تعامل با زياده خواهىهاى خارجى و پايدارى در برابر فشارها، درست همانگونه كه قرآن ميآموزد :«اشداء على الكفار رحماء بينهم؛ در برابر كفار سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان »
خطر استحاله انقلاب را جدى بگيريم
هر انقلابى علاوه بر تهاجمات بيرونى از درون نيز با يك خطر جدى روبرو است و آن خطر استحاله است. فراموش نكرديم كه پس از رحلت نبى اكرم(ص) آيين نوپاى اسلام دستخوش چه تحوّلاتى شد و امامت حق با دسيسه سياست بازان چگونه منزوى گرديد و عدل امامت بالأخره سر از بيدادگرى خلافت و سلطه باقى ماندههاى كفر و نفاق چون امويان و عباسيان سردرآورد و چه خسارتهاى عظيمى بر بشريت تاريخ از اين جريانهاى انحرافى وارد آمد و اگر نبود مكتب راستين امامت و ولايت كه در ميان انبوه تاريكىها و بدعتها و تحريفها و زورمداريها، از خانه اهلبيت پيامبر درخشيد و حق و باطل را تفكيك كرد معلوم نيست چه بر سر اسلام ميآمد و اگر قرار بود مردم اسلام را در قصرهاى شام و بغداد و حكومت يزيديان جستجو كنند، بايد فاتحه اسلام خوانده مىشد، چنانكه حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود :«و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» اين ماجرا در هر زمان قابل تكرار شدن است. انقلاب اسلامى نيز كه برآمده از نهضت حسينى(ع) و مكتب علوى(ع) و فرهنگ جعفرى(ع) است امروزه با اين خطر روبرو است كه آنرا بايد جدى گرفت و با تمام وجود در پاسدارى از فرهنگ انقلاب استقامت ورزيد و بهاى آن را بايد پرداخت، زيرا دشمنان بيرونى و ستون پنجم داخلى همان توطئه را دنبال مىكنند كه به تدريج انقلاب را از مسيرش منحرف سازد و البته با چراغ خاموش و به نام انقلاب به استحاله آن بپردازند چنانكه با
مشروطيت چنين كردند…
عناصر بنيادين نظام بويژه حاكميت و تك تك آنان كه دل در گرو ارزشها و دست آوردن خون شهداء دارند بايد مراقب باشند انقلاب استحاله نشود و نامحرمان زمان امور را بدست نگيرند.
مطلب ديگر: نوع عملكردها است كه بايد بر اساس منطق و مصلحت و بدور از خطا و اشتباه و غفلت و بى خيالى باشد. حفظ نظام كه امام راحل آن را اهم واجبات برشمارند به عملكرد درست و جبران كاستىها و اصلاح نابسامانيها و پرهيز از اختلافات و دنياگرايى و خودستائيها و تعصّبات جناحى و خطى و تمسّك به ريسمان خدا و عمل خالص و نصيحت پذيرى و اهتمام به حل مشكلات جامعه و جلب اعتماد و امنيّت افكار عمومى و سوژه ندادن به بدخواهان است و در اين فرآيند مسؤولان امر در صف مقدم تكليف اند. مع الأسف مواردى به چشم مىخورد كه برخى مسؤولان فراموش كردهاند در چه شرائطى قرار دارند، اوضاع جهان و توطئه دشمنان را ناديده گرفته و با پارهاى از اشتباهات دست مىيازند و به اصل مشورت و تفاهم چندان پايبند نيستند كه هرچند اينها گناه كبيره نيست ولى بازتاب آن بيش از گناه كبيره است.
هر عملى و اقدامى كه به تضعيف نظام و سست كردن پايههاى اعتماد مردم ميانجامد نه تنها در پيشگاه ملت منفور است، در محكمه عدل الهى نابخشودنى است. نظام اسلامى پس از چهارده قرن كه بر تاريخ اسلام گذشته و امروز در عرصه جهان درخشيده برآمده از قرنها مجاهده و درد و رنج ميليونها انسان پاك باختهاى كه چوبههاى دار و زندانهاى مخوف و زنده به گور شدن را پذيرفتند تا فرهنگ متعالى ولايت را به نسلهاى بعدى بسپارند و امروزه ما وارثان اين فرهنگ و ميراث طلايه داران ايمان و ايثار و شهادت هستيم كه در قالب يك حكومت مستقل اسلامى براى ما فراهم آمده است، لذا حق نداريم كوچكترين اشتباه و سهل انگارى و كج انديشى و انحراف از حق را مرتكب شويم با توجه به اين مسؤوليت خطير شايستگى رسالت اسلامى و امامت ديگر ملّتها را خواهيم داشت. از خداوند بزرگ در اين مسير دشوار و آزمايش سخت كمك مىطلبيم.
حج ابراهيمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى
ابراهيم در ميان انبياء و رسولان جايگاه ويژه و خاصى دارد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم 69 بار نام او را در 25 سوره بيان و منعكس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذكر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنين معرّفى نموده است.
چرا حج ابراهيمى؟
عنوان مقاله و شهرت اين عنوان بر سر زبانها و بنانها اين پرسش را به ذهن ميآورد كه چرا بايد گفت “حج ابراهيمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عيسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با اين كه حج قبل از حضرت آدم انجام مىگرفت و انبياء
به حج مشرف شدهاند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «چون آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.»()
و همچنين در جواب زراره فرمود :«آيا انتظار دارى درباره خانهاى كه دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احكامش گفته شود؟() ولى در زمين اوّلين انسان و نخستين پيامبرى كه حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روايتى حضرت آدم هزار بار به طواف كعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داده است.»()
و همچنين ديگر پيامبران نيز به حج خانه
خدا رفتهاند: زراره از امام باقر(ع) درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مىپرسد، حضرت مىفرمايد: «مردم پيشتر هم حج مىگذاردند و ما به شما خبر ميدهيم كه آدم،نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى كه «لبّيك لبّيك» مىگفت.»()
ابن عباس، صحابى پيامبر خدا(ص) مىگويد:با پيامبر(ص) از جايى عبور كرديم از حضرت پرسيدم: اين كدام وادى است، ايشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود :«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود. بر اين وادى گذشتند در حالى كه لبّيك مىگفتند حج بيت
العتيق مىكردند.»()
خضر كه آب حيات نوشيده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مىيابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمين مىگويد.() و كشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار يافت.()
در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند، در ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفتهاند. همراه با موسى(ع) هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبّيك گفتند، در يك كلام تمام انبياء به اين سفر عاشقانه رفتهاند، و پايان بخش همه، ختم انبياء رسول خاتم است كه «لبّيك ذاالمعارج» گفت و معراج خود را تكميل نمود و در پايان عمر حجةالوداع را به جاى آورد.() امام خمينى(ره) مىگويد: «و از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكّه معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ انبياء و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است، جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل و يادآور رنجها و مصيبتهاى چندين ساله است…»() امّا با همه اين برنامهها حج، بنام حج ابراهيمى شهرت يافته، چرا و راز اين مطلب چيست؟
اوصاف ابراهيم(ع)
در جواب بايد گفت شايد راز اين قضيّه اين باشد كه ابراهيم(ع) بانى و تعمير كننده كعبه است و از اوصافى برخوردار است كه كمتر پيامبرى اين اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهيم اشاره شده است كه به اهمّ آنها اشاره مىشود:
1ـ ابراهيم يك امّت بود «انّ ابراهيم كان امّةً».()
2ـ ابراهيم اوّل مسلمان بود. «انا اوّل المسلمين ؛ من نخستين مسلمانم.»()
3ـ ابراهيم باريافته به مقام امامت بود: «انى جاعلك للناس اماما».()
4ـ پيروز شده در امتحان الهى «واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتّمهن؛() هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده اين آزمايشها برآمد.»
5 ـ ابراهيم خادم خانه خدا «ان طهّرا بيتى للطائفين؛خانهام را براى طواف كنندگان پاك كنيد.»()
و هم فرمود: «وطهر بيتى للطائفين و القائمين؛() خانهام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك كن.»
6ـ ابراهيم بنيان گزار و معمار كعبه «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت؛() هنگامى كه ابراهيم ستونهاى خانه خدا را بالا برد.»
7ـ ابراهيم تسليم محض فرمان الهى: «قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين؛() در آن زمان كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.»
8 ـ ابراهيم محبوب خدا است «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً؛() خدا!ابراهيم را دوست خود قرار داد.»
9ـ ابراهيم حليم و بردبار بود «انّ ابراهيم لحليمٌ اوّاه منيب؛() به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود.
10ـ ابراهيم بت شكن بود «و تاللّه لاكيدنّ اصنامكم… فجعلهم جذاذاً الّا كبيراً لهم؛() به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بت هايتان مىكشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد.»
11ـ نخستين مجرى برائت از مشركين: «انّنى برىءٌ ممّا تشركون؛() به راستى كه من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم.»
12ـ سرد شدن آتش در برابر ابراهيم به فرمان الهى: «قلنا يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم؛() گفتيم اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش.»
13ـ قربانى كردن فرزند: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين؛() پس هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند و او را به پيشانى (جهت قربانى) بيفكند.»
14ـ دريافت كننده سلام ويژه الهى «سلامٌ على ابراهيم؛() سلام بر ابراهيم.»
15ـ هجرت براى خدا «و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه؛() و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىگيرم.»
16ـ مهمان نواز و با سخاوت «هل اتاك حديث ضعيف ابراهيم المكرمين؛() آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است.»
17ـ رهيافته به ملكوت آسمانها و زمين «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الارض و ليكون من الموقنين؛() و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.»
18 ـ شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكراً لانعمه؛() شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود.»
19ـ صادق و راستگو بود «واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقاً نبيّاً؛() در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.»
20ـ وفا كننده به پيمانهاى الهى «و ابراهيم الّذى وفى؛() همان كسى كه وظيفه خود را به طور كلّى وفا و ادا كرد.
21ـ حنيف و مسلم يا مقام ويژه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً؛() ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود.»
22ـ توكل و اعتماد بر خدا «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شوم سير و چون تشنه شوم سيرابم مىگرداند و چون بيمار شوم، شفايم مىبخشد، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.»()
23ـ كليم اللّه بودن «و اذ قال ابراهيم ربّ…قال و من كفر؛() هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد.»
24ـ مطيع فرمان خدا «قانتاً للّه؛() ابراهيم مطيع فرمان خدا بود.»
25 ـ الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهيم را الگوى مؤمنان دانسته و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنةً فى ابراهيم؛() براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت» مجموع اوصاف پيش گفته و غير آن مىتواند عاملى باشد براى اينكه حج كامل، بنام حج ابراهيمى معروف گردد.
زنده نگهداشتن حج ابراهيمى در فرهنگ دينى
علاوه بر بيان اوصاف ابراهيم در منابع دينى تلاش شده به هر نحوى ياد و نام ابراهيم زنده بماند و تك تك رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و يا سنّت، ماندگار شده است. و از سادهترين قرار دادها گرفته تا مهمترين آن، در موقع حج، به نام حج، تنظيم شده است به نمونههايى در اين باره توجّه شود.
1ـ حج مبناى اجاره
در جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب در قرآن كريم مىخوانيم: «على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛() هشت حج، اجير من هستى» هشت سال را به صورت هشت “حج” ياد كردهاند. نفرمود: تو اجير من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلكه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى يك بار گزارده مىشود و هر حجّى نشانه يك سال است. اين سادهترين قراردادى است كه با نام “حج”() يادگار حضرت ابراهيم همراه است.
2ـ قرارداد خدا با موسى در ايّام حج: وقتى موساى كليم به مقام والاى نبوت بار يافت خداوند سبحان مىخواست بهترين و مهمترين قرارها را با پيامبر خود تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متكلّم است نه بر عهده كليم خدا. ذات اقدس الهى به موساى كليم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مىباشى، امّا در مراسم
حج «و واعدنا موسى ثلاثين ليلةً و اتممناها بعشرٍ فتم ميقات ربّه اربعين ليلةً؛() ما به موسى وعده سى شبه داديم (كه تا سى شب ميهمان ما باشد) سپس اين سى شب را با ده شب ديگر تكميل نموديم (و وعده داديم كه ده شب گذشته از آن سى شب ميهمان ما باشد.) پس ميقات و موساى (كليم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.»
اين قرار اربعين از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذيحجّه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّهگيرى همين چهل روز مىباشد.()
3ـ براى نورانى شدن مردم ايّام حج را يادآورى كنيد.
درباره موساى كليم در نورانى كردن مردم در قرآن كريم مىخوانيم: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات الى النّور و ذكّرهم بايّام اللّه؛() براستى ما موسى را با آيات خود فرستاديم(و به او گفتيم) قومت را از تاريكى به نور خارج كن و ايّام اللّه (يعنى ايام حج) را به ياد آنها بياور.»
4ـ مكه مسكن ابراهيم
قرآن كريم اين مسئله را يادآور مىشود كه مكّه محل سكونت ابراهيم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مىكند كه «ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة…؛() اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون كشت و زراعت نزديك خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.» هدف ابراهيم از اقامه در مكه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذكر قرآن اين جريان را به اين جهت است كه مردم در جاى جاى مكّه به ياد ابراهيم و رفتارهاى او و بنيانگذارى او باشند.
5 ـ مقام ابراهيم از آيات بيّنات
«فيه آياتٌ بيّناتٌ مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً؛() در آن آيات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهيم و كسى كه داخل آن شود در امنيّت است.»
از امام صادق(ع) سؤال شد؟ «ما هذه الآيات البيّنات؟» فرمود«:مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثرت فيه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعيل؛() اين آيات و نشانهها چيست؟ فرمود:مقام ابراهيم زمانى كه بر سنگ ايستاد (براى بالا بردن ديوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (ديگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعيل است.»
قرآن اين آيات را متذكر مىشود تا همچنان ياد ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
6ـ نماز در مقام ابراهيم
از آنجا كه ابراهيم “امام ناس”() است و الگوى حسنه مؤمنان() است لذا تك تك اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و يا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهيمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهيم مىفرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى…؛() و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.»
لذا از نظر اسلامى خواندن دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم(ع) واجب شمرده شده تا ياد و خاطره ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
7ـ سعى ابراهيم
همين طور سعى ابراهيم(ع) سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاريخ به اين سنّت عمل و تأسّى به سيره ابراهيم كردهاند، ابراهيم(ع) سنّت گزار است، زيرا خود تمامى سنن الهى را پذيرفته و بر اساس آن عمل كرده است، پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم(ع) ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهيم(ع) مسيرى به سوى روشنايى است، آينهاى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مىبيند، سعى ابراهيم(ع) خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزهاى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.()
چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم
زمروه تا صفا چندى دويدم
در اوج تشنگى از ماده رستم
كنار زمزم و صفا رسيدم
و در روايات نيز سخت بر عظمت ايام حج تكيه شده است و تلاش شده كه حج ابراهيمى هميشه زنده بماند.
ـ1 پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من ايّام ازكى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خيرٍ فى عشر الاضحى؛() هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذيحجه و ازكى از آن نمىباشد.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من ايّامٍ العمل الصّالح فيها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ايّام العشر؛() هيچ زمانى عمل
محبوبتر در نزد خداوند از ايام ده روز (ذى حجّه) نيست.» لذا تأكيد شده است كه هيچگاه حج تعطيل نشود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «اگر مردم حج را تعطيل كردند بر امام و پيشوا لازم است كه آن ها را مجبور بر انجام حج نمايند، زيرا «فانّ هذا البيت انّما وضع للحج» اين خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقير بودند از بيت المال به آنها جهت انجام حج كمك شود.()
نشانههاى حج ابراهيمى
مقام معظم رهبرى در پيام خود مىگويد: «پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما! و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام “حج ابراهيمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.»()
آية اللّه جوادى آملى مىگويد: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كارى را كه ابراهيم خليل انجام داد، احيا كرده است. ما در چهره زيارت نامه بسيارى از اولياى الهى مىخوانيم كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة؛ من شهادت ميدهم كه تو نماز و زكات را بپا داشته و زنده كردى.»
حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اينكه بخشهاى عبادى را اقامه كرد “حج” را نيز اقامه كرد. “اقامه حج” غير از “حج كردن” است، چه اينكه اقامه نماز غير از نماز خواندن است. لذا مىتوان در حرم حضرت امام راحل (قده) صريحاً گفت كه: «اشهد انّك قد اقمت الحج؛() من شهادت ميدهم كه تو حج را بپا داشتى و كارى را كه خليل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده كردى.»
حال بايد ديد حج ابراهيمى چه نشانه هايى دارد كه در كلام امام و رهبرى بر آن تأكيد شده و چگونه اين حج در اين دوران اقامه شده است.
1ـ برائت و تبرّى از مشركين
حضرت ابراهيم خود از شرك مبرّا بود لذا قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «و لم يك من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود.» و در آيه ديگر مىخوانيم «و ما كان من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود» لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشركان تبرّى جست و بتها را درهم شكست «به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه كرد.»() امام راحل (قدّه) مىگويد: «كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و ميدهند.»()
و آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد، و خانه خدا را بنا و تعمير نمود مأمور شد كه اوّلاً خانه را تطهير نمايند چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين والرّكع السّجود؛() و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» «اين بتهايى كه در اين جا هست يا مىخواهند نصب كنند، برداريد. اينجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نيست، اين خانه بايد تطهير شود و در اين محدوده شرك و مشرك راه پيدا نكند».() و در آيه ديگر مىخوانيم: «واذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود؛() (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه “كعبه” را براى ابراهيم آماده ساختيم تا خانه را بنا كنند و به او گفتيم: چيزى را همتاى من قرار مده، و خانهام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك ساز» تطهير چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اكبر، طهارت از خبث طهارت بنيانى، يعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهير ذكر نشده است، دلالت بر شمول همه اين امور را دارد() بارزترين مصداق پاكى و تطهير مىتواند، تطهير از شرك باشد.
امام راحل مىگويد: «و طهر بيتى للطّائفين…؛() اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است.»
مقام معظم رهبرى مىگويد: «حج مظهر توحيد و كعبه خانه توحيد است اين كه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكر اللّه سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائر اللّه حج هر يك به نحوى نمايش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.»()
بعد از اين كه حضرت ابراهيم(ع) خانه را تطهير مىكند مأمور مىشود كه مردم را به حج دعوت كند «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق؛() و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.» اين ندا همان است كه در
اسلام هم مطرح شده است كه هر كس مستطيع است بايد مكه برود «و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً؛() و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.»
گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرك آلوده نمود، تا آن زمان كه حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهيم خليل مأمور شد كه اعلان كند تا خانه خدا از شرك و آلودگى پاك شود و برائت از مشركين اعلان گردد. «براءةٌ من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الكافرين؛() (اين اعلان) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بستهايد! با اين حا ل، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد و بدانيد شما نمىتوانيد خدا را ناتوان سازيد، خداوند خوار كننده كافران است.»
در اين آيات با دو تعبير از مشركان اعلام برائت شده است «براءة من اللّه» و «انّ اللّه برىء من المشركين» مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است.چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت ميداد، چنان كه مىفرمايد: «ولايشرك فى حكمه احداً»() امّا در جايى كه حكم به معناى ولايت، سياست و داورى باشد به پيامبر(ص) نسبت داده مىشود. و قضا در اينجا به معناى رفع امان از مشركانى است كه پيشتر با آنها عهد بسته بود.()
به عبارت ديگر تشريك پيامبر(ص) در اين برنامه براى اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست بلكه سياست كاربردى و عملى است و بايد مجرى اصلى حكومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گرديد. محدثان، مفسّران و مورخان شيعه() و سنّى() نقل كردهاند كه پيامبر(ص) ابتدا ابوبكر را براى ابلاغ پيام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پيام را از وى گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل(ع) بر پيامبر نازل شد و گفت: اين برنامه را خود يا يك كسى كه مانند تو مىباشد اعلام كند. و على(ع) طبق آيه مباهله به منزله جان نبىّ است «انفسنا و انفسكم».()
حسكانى با نقل چهل روايت مىنويسد: پيام
رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالك نقل مىكند كه «انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءة مع ابى بكرٍ الى اهل مكّة، فلمّا بلغ ذاالحليفة بعث اليه فردّه و قال لايذهب به الّا رجلٌ من اهل بيتى، فبوث علياً؛() به راستى رسول خدا ابوبكر را با (آيات) برائت به سوى اهل مكّه فرستاد سپس هنگامى كه به ذوالحليفه رسيد او را برگرداند و فرمود: نبايد اين (آيات) را ببرد مگر مردى از اهلبيتم پس على(ع) را فرستاد.»
علاوه بر آيات برائت موادى در بيانيه برائت گنجانده شده بود از جمله:
1ـ لغو پيمان مشركان.
2ـ عدم حق شركت در مراسم حج در سال آينده.
3ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4ـ ممنوع بودن طواف به صورت عريان.()
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج ميرفتند، تا زمان على(ع) «در زمان حكومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شايد سر اينكه در زيارت نامه معصومين(ع) همواره «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» آمده نه بيش از آن، اين است كه در دست آنان قدرت حكومتى نبوده، تا حج را «اقامه» كنند.
حضرت امام مجتبى(ع) بيش از بيست بار پياده به مكّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه كند، چه اينكه ساير ائمه معصومين(ع) پياده يا سواره حج مىكردند ولى حج را اقامه نكردند. امّا ابن عباس كه شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد كه حج را اقامه كند.() آنگاه كه حضرت على(ع) عهده دار حكومت شد، نامهاى براى قثم ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه نوشت «يابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ايّام اللّه” متذكر كن.»() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فروع كافى، كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، تحقيق على اكبر غفارى، ج 4، ص .194
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى، ج 2، ص 306.
. همان، ج 2، ص .147
. تفسير عياشى، تحقيق، رسول محلاتى، تهران المكتبة للعلميّه، 1380 هـ.ق، ج 1، ص 186، ح .96
. فروع كافى، همان، ج 4، ص 205، روايت .4
. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، 1386، اول، ص 212.
. فروع كافى، ج 4، ص 212.
. حج در كلام امام خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1372، ص .13
. ر.ك اسرار عرفانى حج، ص 212 ـ .211
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره انعام، آيه 162 و .163
. سوره بقره، آيه .124
. همان.
. سوره بقره، آيه .125
. سوره حج، آيه .26
. سوره بقره، آيه .127
. همان، آيه .131
. سوره نساء، آيه .125
. سوره هود، آيه .75
. سوره انبياء، آيه 57 ـ .58
. سوره انعام، آيه .78
. سوره انبياء، آيه .6
. سوره صافات، آيه .109
. همان.
. سوره مريم، آيه .48
. سوره ذاريات، آيه .24
. سوره انعام، آيه .75
. سوره نحل، آيه .121
. سوره مريم، آيه .41
. سوره نجم، آيه .37
. سوره آل عمران، آيه .67
. سوره شعرا، آيه 78 ـ .82
. سوره بقره، آيه 126.
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره ممتحنه، آيه 4.
. قصص، آيه 27.
. ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، 1375، ص 262.
. سوره اعراف، آيه 142.
. بنيان مرصوص، همان، ص 263.
. سوره ابراهيم، آيه 5.
. همان، 37.
. سوره آل عمران، آيه .97
. نورالثقلين حويزى، قم، المطبعة العلميّه، ج 1، ص 366.
. سوره بقره، آيه .
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره بقره، آيه 125.
. ر.ك اسرار عرفانى حج، همان، ص 329.
. وسائل الشيعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج 10، 221.
. همان.
. نهج البلاغه، فيص الاسلام، نامه 67، ص 1063.
. پيام مقام معظم رهبرى، 26/3/1370 به نقل از حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص .3
. بنيان مرصوص، جوادى آملى، ص 271 ـ 272.
. سوره نحل، آيه 120.
. همان، آيه 123.
. سوره انبياء، آيه 57 ـ 58.
. سوره حج در پيام و كلام امام خمينى، ص 14.
. سوره بقره، آيه 125.
. بنيان مرصوص امام خمينى، جوادى آملى، همان، ص 272.
. سوره حج، آيه 26.
. درسنامه تفسير آيات حج، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج، درالحديث 1386، ص 259.
. حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص 14.
. پيام مقام معظم رهبرى به حجاج، 26/3/،1370 http://www.shareh.com.
. سوره حج، آيه 27.
. سوره آل عمران، آيه 97.
. سوره توبه، آيه 1 و .2
. سوره كهف، آيه 26.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسين، ج 9، ص 147.
. تبيان، طوسى، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3.فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 371، كنزالدقائق، مشهدى، ج 5، ص 391؛ برهان بحرانى، ج 2، ص 101.
. ر.ك: سنن نسائى، ج 5، ص 374، قندوزى ينابيع المودّة، ص 218؛ الجامع الاحكام، قرطبى، ج 8، ص 67، رشيد رضا، تفسير منار، ج 10، ص 159.
. سوره آل عمران، آيه .61
. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، 1411، ج 2، ص 305.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، ج 9، ص 196و تفسير آيات حج، ص .240
. بنيان مرصوص امام خمينى (قدر)، ص .270
. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67، ص .1067
پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گرندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است نغمهاى مىباشد از لعل درربار حسين
حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهيدان حسين بن على(ع) و ياران با وفاى او در سال 61 هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مكتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشيّع بروز و ظهور نمايد، و قلبها و سرزمينها را در نوردد، و همچنان در قلب تاريخ و جان و دل ملّتها به پيش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشريت ايجاد نمايد، و صَفِ حق جويان و حقيقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقويت نموده سرپا نگهدارد.
به موازات پيشرفت اين مكتب و فرهنگ در طول تاريخ، شبهاتى پيرامون عزادارى بر اهلبيت(ع) يا از طرف دشمنان و يا از سوى مذاهب مختلف و يا از سوى اذهان حقيقت جو و حقيقت ياب مطرح بوده و هست كه حَلِّ اين شبهات و اشكالات در هر عصرى مىتواند به نوعى به رشد و بالندگى اين مكتب كمك و يارى رساند.
آنچه پيش رو داريد پاسخ به اهمّ شبهاتى است كه در اين عصر و زمان مطرح است. اميد كه روح بلند سرور شهيدان ما را در ارائه صحيح و محكم پاسخها يارى رساند. انشاء اللّه.
پرسش 1ـ آيا پرسش و مطرح كردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟
هم سؤال از علم خيزد هم جواب همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
در پاسخ بايد گفت پيشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسشهاى حقيقت جويانه و پاسخهاى عاقلانه و عميق آن است به همين جهت پيشوايان دينى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأكيد و پافشارى نمودهاند.
از جمله امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده است كه فرموده است: «العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا يرحمكم اللّه فانّه يؤجر فيه اربعة السّائل و المعلّم و المستمع و المجيب لهم؛() علم گنيجنه هايى است و كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زيرا پرسش باعث مىشود، چهار كس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و كسى كه جواب ميدهد.»
لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نبايد ترسيد چرا كه شبهات و پاسخ آن «بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد، زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. از اين رو اگر
توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پايههاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.»()
پرسش 2ـ آيا عزادارى ريشه قرآنى دارد؟ و يا فقط در فرهنگ تشيّع ريشه دارد؟
در پاسخ اين شبهه بايد گفت عزادارى ريشه قرآنى نيز دارد و آيات عديدهاى بر اين امر دلالت دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف: سوگوارى يعقوب در فراق يوسف
با اين كه يوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، يعقوب، پيامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گريه كرد كه نابينا شد. چنان كه در قرآن كريم مىخوانيم «و قال يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيمٌ؛() و گفت: اى اندوه (بر فراق) يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد امّا خشم خود را فرو مىبرد.»
آن قدر گريه كرد كه برادران يوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: «تاللّه تفتؤا تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً او تكون من الهالكين؛() به خدا قسم تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ
قرارگيرى يا هلاك گردى.» او در جواب گفت: «انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛() من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى ميدانم كه شما نميدانيد.»
اين آيات بخوبى گريه طولانى حضرت يعقوب را منعكس مىكند و زمخشرى نيز روايت كرده است كه حضرت يوسف از جبرئيل مدت اندوه و گريه پدر را جويا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجاميد و درباره پاداش گريه او سؤال كرد: پاسخ داد: گريه او پاداش برابر هفتاد شهيد را داشت.()
طبرى از حسن بصرى نقل نموده كه «از هنگامى كه حضرت يوسف از نزد پدر بيرون رفت تا زمانى كه مراجعه كرد هشتاد سال طول كشيد و در اين مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گريه مىكرد تا بينايى خود را از دست داد،» و حسن بصرى گفته است :«در آن روزگار در روى زمين خليفهاى بزرگوارتر از حضرت يعقوب در پيشگاه خداوند متعال وجود نداشت.»()
از آيه فوق و روايات نقل شده بخوبى استفاده مىشود: گريه و اندوه در سوگ عزيزان، ساليان درازى هم طول بكشد مانعى ندارد. به اين جهت است كه حضرت سجاد(ع) در پاسخ كسانى كه به گريههاى شديد و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مىكردند، فرمود: «مگر شما از گريه و عزادارى يعقوب اطلاع نداريد؟ او ساليان طولانى در فراق يوسف گريست تا بينايى خود را از دست داد، در صورتى كه فرزندش حيات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپديد شده بود. امّا من با چشمان خود ديدم كه پدرم و 17 تن از اهل بيت پيامبر(ص) را شهيد كردند و سرشان را از تن جدا نمودند.»()
ب: تعظيم شعائر الهى
قرآن كريم مىفرمايد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛() و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست.»
يكى از علماى اهل سنّت مىنويسد :«شعائر جمع شعير( يا شعيره) به معناى علامت است و هرچه كه از ديدن آن خدا به ياد آيد، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.» چنانكه از دهلوى نقل شده است كه «…محبّت شعاير اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پيامبر و كعبه، بلكه هر چيز
كه به خدا منتسب باشد حتى اولياى خدا.»()
مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد :«شعاير عبارت است از نشانه هايى كه انسان را به سوى خدا راهنمايى مىكند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمىشود بنابراين هر نشانهاى اكه انسان را به ياد خدا بيندازد تعظيم آن موجب تقواى الهى مىگردد و تمام نشانهها را در بر مىگيرد.»()
و عزاداريها بهترين مصداق شعائر الهى است چرا كه در آنجا قرآن خوانده مىشود و مسائل دينى مطرح مىگردد، مردم به ياد خدا و قيامت ميافتند و در هجران و شهادت اولياء خدا گريه مىكنند.
ج: عزادارى فرياد مظلومان و ستمديدگان
«لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛() خداوند متعال فرياد زدن به بدگويى را دوست ندارد جز براى كسانى كه مورد ستم قرار گرفتهاند.»
راستى چه كسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شيعه و شهداى كربلا سراغ داريد، گريه بر شهداى كربلا، و مظلوميّت امامان فرياد عليه همه ستمگران است حتى ستمگران اين زمان.
د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بيت(ع)
در قرآن كريم مىخوانيم: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى؛() بگو اجرى بر رسالتم از شما نمىخواهم مگر دوستى بستگانم را». دوستى نشانه هايى دارد يكى از آنها اين است كه در شادى اهل بيت شاد و در ماتم آنها اندوهناك باشد.
و امام رضا(ع) نيز فرمود: «اى پسر شبيب ان سرّك ان تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه يوم القيامة؛() اگر دوست ميدارى كه همنشين ما در بهشت برين باشى، در غم و اندوه ما اندوهناك و در شادى ما شادمان باش و ولايت ما را بپذير، چه آن كه اگر كسى سنگى را دوست بدارد روز قيامت با آن محشور مىگردد.»
بر اساس همين اصل بود كه در كوفه و شام برخى از آنانى كه به اهلبيت و اسرا بَد مىگفتند وقتى متوجّه شدند كه اينها اقرباى پيامبر(ص) مىباشند گريه و زارى مىكردند و از اين راه مودّت خويش را اظهار مىنمودند. چنان كه در گزارش جانسوز مسلم گچكار از كوفه اين معنى بخوبى منعكس شده است.() و همچنين در داستان آن پيرمرد شامى كه در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را بر شما پيروز گردانيد.»
آنگاه كه امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود :«بخدا سوگند بدون شك ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستيم و بحق جدّمان سوگند كه ما همان خاندان مىباشيم.» پيرمرد پس از شناخت آنها گريه كرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمين انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت :«خدايا ما در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد بيزارى مىجوئيم….»()
پرسش 3ـ آيا در گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) جايى ديده شده كه در سوگ عزيزان خود و يا ديگران عزادارى نموده باشد؟!
اين شبهه را بيشتر وهابيّون و سلفىها و هم مسلكان آنها دامن ميزنند براى روشن شدن حقيقت امر ما نمونههايى را از منابع اهل سنّت ارائه مىكنيم كه رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نمودهاند.
در ابتدا به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوه؛() آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده دورى كنيد.» آوردن رسول شامل آيات قرآنى، گفتار، رفتار و تقرير آن حضرت مىشود چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة؛() به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نيكويى است.»
نمونههايى از سخنان و سيره رسول خدا(ص)
الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمويش حمزه:
ابن مسعود مىگويد: «ما راينا رسول اللّه(ص) باكياً اشدّ من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق يقول: يا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! يا حمزة! يا فاعل الخيرات يا حمزة! يا كاشف الكربات يا ذاب، يا مانع عن وجه رسول اللّه!؛() رسول خدا در شهادت حمزه به گونهاى به شدّت گريست كه مانند آن را از آن حضرت نديده بوديم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ايستاد و با صداى بلند گريه سر داد تا اين كه بيهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و شير رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده كار خير، اى حمزه، اى برطرف كننده سختيها از پيامبر، اى كسيكه دشمن را از برابر رسول خدا دور كرده، وجود او را نگهدارى نمودى.»
واقدى مىگويد: وقتى صفيه خواهر حمزه كنار جنازه او آمد. نزد پيامبر نشست هرگاه صفيه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند، هرگاه با صداى بلند گريه مىكرد آن حضرت نيز با صداى بلند مىگريستند و هرگاه حضرت فاطمه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند.»()
محمد طبرى مىنويسد :«پيامبر از كنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند كه بر شهيدان احد گريه و عزادارى مىكردند، چشمان مباركش پر از اشك شد و آنگاه فرمود«:لكن حمزة لابواكى له؛ حمزه گريه كننده ندارد.» سعد بن معاذ و سيد بن خضير كه از ياران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانهاى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گريه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پيامبر گريه و عزادارى كنند.»()
ابن عبدالبر مىگويد :«سخن پيامبر ـ لكن حمزة لابواكى له ـ به گونهاى تأثير گذاشت كه از آن پس هيچ خانمى بر مرده خود گريه نمىكرد جز آنكه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزيز خود گريه مىكرد.»()
اين روايات و گزارشها نشان ميدهد كه گريه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعيّت دارد، و بايد ياد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مىنويسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهيدان بويژه سالار شهيدان حمزه مرثيه سرودند، مانند حسّان بن ثابت() كعب بن مالك،() عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفيه خواهر حمزه.()
ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر
انس بن مالك مىگويد :«پيش از آنكه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوك نشر يابد پيامبر اكرم(ص) فرمود: زيد، جعفر و عبداللّه رواحه شهيد شدهاند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زيدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ايشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسيد، آنگاه عبداللّه امير سپاه شد وى نيز شهيد شد. پس از آن چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست».()
اسما همسر جعفر مىگويد: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر كجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در
آغوش كشيد و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارك آن حضرت پر از اشك شد و گريه كرد. عرض كردم گويا از جعفر خبرى به شما رسيده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسيد.()
ج: سعد بن عباده
سعد بن عباده رييس قبيله خزرج در حال بىهوشى بود، حضرت فرمودند: تمام كرده است آنگاه پيامبر گريست و همراهان حضرت نيز گريه كردند، برخى به آن حضرت اعتراض كردند، حضرت فرمودند :«آيا نميدانيد كه خداوند كسى را به خاطر اشك چشم و اندوه قلبى عذاب نمىكند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره كردند و فرمودند: تنها زبان انسان است كه باعث عذاب مىگردد (بخاطر كفرگويى) مگر آن كه خدا بندهاش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نكند.»()
دـ گريه در مرگ فرزندش ابراهيم
انس بن مالك مىگويد: بر پيامبر وارد شديم در حالى كه ابراهيم (فرزندش) در حال جان دادن بود ديدم كه پيامبر(ص) اشك ميريخت و گريه مىكرد: عبدالرحمان گفت: يا رسول اللّه شما چرا گريه مىكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اين گريه رحمت است و اضافه كردند چشم مىگريد و قلب از شدّت اندوه مىسوزد، ولى سخنى كه بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمىگويم. سپس فرمود: «و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون؛() اى ابراهيم ما در فراق تو محزون و اندوهگين هستيم.»
در نقل جابر آمده كه عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض كرد شما از گريه نهى فرمودهايد چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: من از گريه جلوگيرى نكردم، بلكه از دو گونه فرياد منع كردم كه معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر ميدهند، يكى از فرياد و صدا در هنگام مصيبت همراه با خراشيدن صورت و پاره كردن گريبان و ديگرى از صدايى (كه در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شيطان (بلند مىشود).»()
هـ. گريه در فراق دخترش
انس مىگويد :«يكى از دختران پيامبر(ص) در مدينه از دنيا رفت در مراسم تشييع و دفن او حضور داشتيم، ديديم كه چشمان مبارك رسول خدا(ص) در كنار قبر دخترش پر از اشك بود و گريه كرد.»()
وـ گريه كنار قبر مادرش آمنه
بعد از فراگير شدن رسالت، حضرت كنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گريه كردند كه همراهان نيز به گريه افتادند. ابوهريره نقل كرده است كه «زار النبى قبر امّه فبكى و بكى من حوله؛() نبى قبر مادرش را زيارت كرد پس گريه كرد و اطرافيان نيز گريه كردند.»
ز: گريه در مرگ عثمان بن مظعون
يكى از ياران بسيار خوب پيامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنيا رفت پيامبر در سوگ او گريست. عايشه مىگويد: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى كه فوت كرده بود بوسيد و گريه كرد و در تعبير ديگر آمده كه اشك از چشمان مباركش جارى بود.»()
پرسش 4ـ آيا درست است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براى او گريه و عزادارى نموده است؟
در جواب اين پرسش نيز سعى مىكنيم از منابع اهل سنّت استفاده
بريم كه آن حضرت قبل از شهادت امام حسين(ع) به حال او گريه كردهاند، تا به امّت اسلام تعليم دهد كه بر اين فرزندش سوگوارى و عزادارى نمايند.
الف: هنگام ولادت
بيهقى نقل نموده كه اسما بنت عميس به على بن الحسين(ع) گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جدهات فاطمه(س) بودم وقتى حسين به دنيا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بياور، حسين را در پارچه سفيدى قنداق كرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگريستند! عرض كردم پدر و مادرم فدايت، چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء اين مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.»() با اينكه در مراسم ولادت رسم بر اين است كه شادى مىكنند ولى براى اوّلين بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.
ب: خواب ام الفضل و گريه حضرت
ام الفضل مىگويد :«به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض كردم ديشب خواب ناراحت كنندهاى ديدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض كردم: خواب ديدم گويا قطعهاى از بدن مبارك شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب ديدهاى، از فاطمه(س) فرزندى به دنيا ميآيد و در دامن تو رشد مىكند چندى بعد فاطمه حسين را به دنيا آورد و همان گونه كه رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).
روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسين را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشك شده و گريست. عرض كردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود :اتانى جبرئيل عليه الصلوة والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربة من تربته حمراءٌ؛ جبرئيل نزدم آمد و خبر داد كه امّتم فرزندم حسين را به قتل ميرسانند گفتم: اين فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاك را به من دادند و اين خاك همان خاكى بود كه ساليان بعد حسين بر روى آن به شهادت رسيد.»()
ج: سوگوارى در منزل ام سلمه
ام سلمه مىگويد :«حسن و حسين(ع) در جلو پيامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرييل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند كرد آنگاه رسول خدا(ص) گريست، سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسباند و فرمود: «وديعةٌ عندك هذه التربة و قال رسول اللّه(ص) يا ام سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛() اين تربت در نزد تو امانت باشد خاك را بوسيدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان كه فرزندم حسين به شهادت رسيده است.»
و: گريه رسول خدا در منزل عايشه
عايشه مىگويد :«روزى جبرييل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا ميرفت و بازى مىكرد. جبرييل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت، آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مىشود، نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه
خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرييل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»()
هـ. سوگوارى در منزل زينب
حافظ ابويعلى از زينب دختر جحش روايت مىكند «در يكى از روزهايى كه رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسين كه تازه راه ميرفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهايش كن او را رها كردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به ركوع ميرفتند او را بر زمين مىنهادند. پس از نماز نشستند و گريستند. عرض كردم: يا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده كردم كه تا كنون مثل آن را نديده بودم، فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد كه امّتم اين كودك را مىكشند، به جبرييل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرييل خاك سرخ رنگى برايم آورد.»()
وـ سوگوارى در منزل على(ع)
ابوالحسن عبيدى عقيقى از امام على(ع) نقل نمود كه «رسول خدا براى ديدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود كشيدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشكبار سه بار خود را به زمين انداختند. نتوانستم سبب را جويا شوم در اين ميان حسين از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گريستند، حسين گفت: پدرجان از شما حركتى ديدم كه نظير آن را تاكنون نديده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از ديدار شما مسرّتى يافتم كه تاكنون اين طور خوشحال نشده بودم امّا جبرييل حبيبم بر من نازل و مرا از كشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراكنده خواهد بود. اين خبر مرا بسيار اندوهگين ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خير و خوبى شدم.»()
زـ سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)
در روايت آمده است كه امام حسين(ع) كودكى دوساله بود. پيامبر(ص)
براى سفرى آماده گرديدند در همان گامهاى نخستين ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اكنون جبرييل مرا از سرزمينى آگاه نمود كه در كنار شط فرات قرار دارد و نامش كربلا است، حسين فرزند فاطمه در آن سرزمين به شهادت ميرسد. از قاتل او جويا شدند؟ فرمود: مردى است كه نامش يزيد مىباشد كه فرزندم را به قتل ميرساند و هم اكنون محل كشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مىنگرم. آنگاه پيامبر(ص) با حالت غمگينى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پايان يافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پيامبر توست و اين دو، پاكان اهل بيت و برگزيدگان ذريّه من و اصل و ريشه من هستند اين دو را در ميان امّتم به جانشينى خود مىگذارم «اللّهم فبارك له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدايا شهادت را براى حسين مبارك گردان و او را سرور شهيدان قرار ده، خدايا براى قاتل و خواركنندهاش بركتى قرار مده.»
زمانى كه سخنان حضرت به اينجا رسيد صداى مردم حاضر در مسجد به گريه بلند شد، حضرت فرمود:اتبكون ولاتنصرونه؟ آيا براى او گريه مىكنيد و او را يارى نمىكنيد؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى كه رنگشان متغيّر و چهرهشان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گريان فرمود :«اى مردم دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم كه آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم مىباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بيتم از شما چيزى جز دوستى آنان نمىخواهم و اين چيزى است كه پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشيد كه در روز قيامت در كنار كوثر شما را ملاقات نكنم در حالى كه با اهل بيتم دشمنى نموده و بر آنان ستم كرده باشيد.»()
نزول مكرر جبرييل بر پيامبراكرم(ص) نشان دهنده اهميّت عزادارى بر امام حسين(ع) است و اين كه اين مسئله را هم متوجّه شوند.
پرسش 5 ـ فلسفه عزادارى بر اهل بيت خصوصاً امام و فوايد آن چيست؟
1ـ اظهار مودّت و دوستى اهل بيت(ع)
قرآن كريم() و روايات، دوستى خاندان رسالت و اهل بيت را واجب شمرده است و يكى از مهمترين لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.()
2ـ انسان سازى
عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش اين است كه فضائل و مناقب و آرمانهاى فردى كه براى او عزادارى مىشود به عزاداران منتقل مىگردد و در واقع آن فرد يا افراد به عنوان الگويى كامل در بين جامعه مطرح مىشود. و الگوگيرى باعث سهولت پيمودن راه هدايت و رسيدن به قلّه سعادت مىشود: قرآن كريم در مورد اقتدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ؛() براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نيكويى است.»
بعد از رسول اكرم(ص) اسوههاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهايى كه در راه دين خدا مسموم شدند و يا به شهادت رسيدند مىباشند، و يكى از آن اسوهها سرور شهيدان حسين بن على(ع) است.
خود آن بزرگوار در نامهاى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب و…نوشت: «فلكم فى ّ اسوةٌ؛() براى شما در رفتار من الگو است.»
و در عزاداريهاست كه اوصاف سازنده الگو تبيين و ترويج مىشود.
3ـ جامعه سازى
هنگامى كه مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغييرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و جامعه را نيز مىسازد و آرمان و اهداف والاى اهل بيت بر جامعه حكم فرما مىشود، به عنوان نمونه اگر به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت كنيم بخوبى مىتوان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:
عبادت و بندگى، ايثار و فداكارى، شجاعت، توكّل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت بيعت با افرادى چون يزيد، شهادتطلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذيرى و…مىتوان نام برد.()
4ـ نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان. به همين جهت در جريان انقلاب در شبهاى عاشورا يك مرتبه عزادارى تبديل به شعار عليه نظام طاغوت شد كه:
شب عاشوراست امشب پهلوى رسوا است امشب
5 ـ عامل تقويت حسّ عدالت خواهى و انتقام جويى از ستمگران
اين درسى است كه بخوبى امامان خصوصاً حسين بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شيعيان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاريخ اسلام هميشه فرد يا افرادى از شيعيان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خويش قيام نمودند، كه نمونه آن را مىتوان قيام توابين و شيعيان كوفه، قيام مختار، قيام زيد بن على، شهداى فخ و ديگر انقلابهاى شيعه دانست.
6ـ زمينه ساز اجتماع و ارتباط شيعيان با همديگر در مسير دفاع از حق
به همين جهت در طول تاريخ، عزادارىها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش كردهاند كه جلو عزاداريها را بگيرند. و حتى در اين زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه كه از عزاداريها ترس دارند از مسائل ديگر بيم ندارند.
پرسش 6ـ چرا عزادارى ساير امامان مانند عزادارى امام حسين(ع) نيست؟
اين به دليل گستره كمى و كيفى واقعه عاشورا است. وضعيّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاكمان مسلمان و ظلمهاى فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادى و تحقير امت اسلامى، سلب امنيّت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشى آموزههاى دينى همچون امر به معروف و نهى از منكر، شيوع بدعتها و ورود آنها در حوزه دين، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از يك سو و موقعيّت ويژه اباعبداللّه از جهت مظلوميّت و تنهايى، كيفيّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،
دوستانش بيوفا و دشمنانش بى امان با كدامين سركند، مشكل، دوتا دارد حسين
نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عيال، آموزهها و درسهاى متنوع تربيتى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى جريان عاشورا خصوصاً كلمات امام حسين(ع) همه و همه شكل خاص و ويژهاى به اين حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پيچيده و ژرف و عميق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقيق و پژوهش پيش روى محققان گذارد.() و اين حادثه بيشتر مطرح شود به همين جهت است كه رسول اكرم(ص)، اميرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسين(ع) تأكيد نمودهاند، و عملاً خود آن بزرگواران نيز ياد و نام حسين(ع) را گرامى ميداشتند و در مناسبتها از او ياد مىكردند و براى او عزادارى و سوگوارى مىنمودند.()
باز هم به جهت همين نكته است كه امام حسن مجتبى(ع) در آخرين لحظات عمر خويش كه برادرش حسين(ع) براى او گريه مىكرد، فرمود: «لايوم كيومك يا اباعبداللّه؛() روزى بسان روز تو اى حسين(سخت و دردناك) نيست.» و اين جمله از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.
از همه مهمتر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونهاى است كه ياد و نام همه امامان زنده مىشود، و در واقع مكتب اهلبيت زنده مىگردد.
لذا امام صادق(ع) فرمود :«فضيل آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهل بيت و آنچه بر آنان گذشته سخن به ميان ميآوريد؟ فضيل عرض كرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم «فاحيوا امرنا يا فضيل» پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد(اى) فضيل هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد خدا گناهانش را ميآمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.»()
اى نخل دين قوى شده از جان نثاريت قربان آن بصيرت و آن هوشياريت
سر سبز باغ دين، تو زخونت نمودهاى قربان باغبانى و آن آبياريست
تن زير بار ذلّت و پستى ندادهاى صد مرحبا به استقامت و آن پايداريت()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 155، حلية الاولياء، ج ،3 ص .183
. پرسش و پاسخهاى برگزيده، ويژه محرّم، شماره 13، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا كاشفى، نشر معارف، 1384، ص .165
. سوره يوسف، آيه .84
. سوره يوسف، آيه .85
. همان،آيه 86.
. زمخشرى تفسير كشاف،بيروت دارالكتاب العربى، ج 2، ص 497؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 18،ص .193
. همان، ،.2
. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، بيروت، داراحياء التراث، ج 2، ص 923 باب جواز البكاء على الميّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
. سوره حج، آيه 32.
. حجةالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص 69، الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيّه، صاحب جان هندى حنفى، ص 30.
. علّامه طباطبايى، تفسير الميزان، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 بقره.
. سوره نساء، آيه .148
. سوره شورى، آيه .23
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص 287 باب ثواب البكاء على مصيبة الحسين(ع).
. بحارالانوار، ج 45، ص 114 ـ 115.
. ر.ك:ترجمه لهوف، سيد بن طاووس، ص 176 ـ 178.
. سوره حشر، آيه .7
. سوره احزاب، آيه .21
. سيرة الحلبيّه، حلبى، ج 2، ص 60، منتخب كنزل العمال، ج 2، ص 40، المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 381، و ر.ك وسائل الشيعه، همان، ج 2، ص 924.
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 315 ـ 317.
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج 2، ص 27.
. الاستيعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج 1، ص 426؛ مسند، احمد حنبل، ج 2، ص 40.
. سيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 159.
. همان، ص .166
. همان، ص 167 ـ .173
. صحيح بخارى، ج 4، باب 789، فضائل اصحاب النبى فى غزوة التبوك، فتح البارى ج 8، ص 413.
. طبقات ابن سعد، باب تسمية النساء المسلمات المبايعات، ج 8، ص 282.
. جامع الاصول فى الاحاديث الرسول، محمد بن اثير جزرى، ج 11، ص 101 شماره 8573، صحيح بخارى، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض.
. صحيح بخارى، باب 828، ص 158، فتح البارى، ج 3، ص .135
. ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه وشق جيوب» جامع الاصول، همان ج 11، ص 105 شماره 8577، ترمذى گفته اين حسن و صحيح است.
. صحيح بخارى، ج 1، باب 817، كتاب الجنائز، ح 1201.
. مسند احمد حنبل، ج 2، ص 441.
. جامع الاصول، همان، ج 11، ص 95، شماره .8566
. مقتل، ابوالمؤيّد خوارزمى، ج 1، فصل ششم در فضائل حسنين، ص 88 ؛ ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 119، باب 9.
. مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 123، ح 34300؛ المنتظم، ج 5، ص 78، ج 6، ص .386
. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسين، ذخائر العقبى، باب ذكر رؤيا ام سلمه، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص .265
. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحاديث الوارده فى بعض اهل البيت، ص 192، اعلام النبوة، ماوردى، ص 83، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .159
. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، باب مناقب حسين بن على، ج 9، ص 188، كنزالعمّال، همان، ج 6، ص 223.
. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج 2، ص .167
. مقتل ابن جوزى، ج 1، ص 164.
. سوره شورى، آيه 42.
. اين بخش را در ذيل پرسش عزادارى در قرآن و آيه مودت توضيح داده شده.
. سوره احزاب،آيه 21.
. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص .381
. ر.ك: فرهنگ عاشورا، ص 268 ـ 271؛ پرسشها و پاسخها، ج 13، نشر معارف، ص 167 ـ .168
. رـ ك: پاسخها و پرسشها، ص 178 ـ 179؛ با حسين، نفس مطمئنه، ص 5 ـ 18.
. بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 245، ص 281، 282، 291، 293، و….
. شيخ صدوق، امالى، ص .77
. همان، ص 282 ـ 289.
. آية اللّه حاج آقا على صافى گلپايگانى، راز دل، ص 576.
نگاهى گذرا به سيره اخلاقى امام حسين (ع) در خانواده
اشاره
خداوند متعال، رسول خدا(ص) و اهلبيت(ع) او را براى اهل عالم، به ويژه پيروانشان، به عنوان الگو آفريده است. مسلمانان جهان وظيفه دارند در تمام شئونات زندگى اعم از فردى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى و غيره به آنان اقتدا نمايند.
يكى از نكات قابل توجّه در سيره پيشوايان معصوم(ع) نحوه رفتار آنان با خانواده است. در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مراجعه در منابع تاريخى به گوشههايى از سيره اخلاقى امام حسين(ع) در خانواده بپردازيم؛ هر چند به خاطر طبيعت موضوع و نيز شرايط اجتماعى، حجم شواهد و مواردِ بر جاى مانده در تاريخ، در اين خصوص فراوان نيست؛ همين اندك نيز بسيار ارزشمند و گوياست.
احترام به همسر
احترام به همسر از عواملى است كه در تربيت فرزندان، تأثير فراوانى دارد. مادرى كه در خانه، عزيز باشد و مورد تكريم شوهرش قرار گيرد، با روحى سرشار از عاطفه و آرامش و احساسِ شخصيت، فرزندان را تربيت خواهد نمود. به عكس اگر همسر در خانه مورد آزار و اذيت روحى و جسمى قرار گيرد و شخصيتش در خانه و پيش فرزندان تحقير شود، بديهى است كه از روان سالمى برخوردار نخواهد بود و در نتيجه، آرامش خود را از دست داده و اضطراب و نگرانىِ او در فرزندان نيز تأثير خواهد گذاشت. انسان در دوران زندگى با حوادث و مسائلى روبهرو مىشود كه او را نگران و متأثر مىسازد. فردى كه احساس كند از طرف ديگران مورد ستم واقع شده، اگر براى رسيدن به حقّ خود تلاش كند و نتواند به آن برسد، دچار نگرانى خواهد شد. حال اگر براى زن يا شوهر چنين مشكلى پيش آيد و با حالت تأثر وارد خانه شود، ممكن است گلايه كرده و از همسر انتظار داشته باشد كه در اين شرايط به او كمك كند و از او دفاع نمايد. و در نتيجه، هرگونه تصوّرِ كوتاهى را در اين رابطه دور از انتظار ميداند.
همسر در اين حالتهاى ويژه، بايد سعى كند با مهربانى، احترام و دلجويى چنان رفتار كند كه از اندوه و تأثر او بكاهد. در چنين شرايطى، سخنان منطقى و محترمانه همسر مىتواند اثبات نمايد كه: من در دفاع از حقّ تو كوتاهى نكردهام و آنچه مصلحت بوده و توان داشتم انجام دادهام.
حضرت زهرا(س) پس از رحلت رسول مكرّم اسلام(ص) وقتى “فدك” را به ناحق از او گرفتند، براى دفاع از حقّ خويش و بازگرداندن حقّش، نزد خليفه وقت رفت؛ امّا با ارائه استدلالهاى منطقى، موفّق نشد حقّ خود را بستاند، بنابراين با ناراحتى و تأثر شديد وارد منزل شد و اظهار ناراحتى نمود، شوهرش، على(ع) را مورد خطاب قرار داد و گفت: “… هيچ كس از من دفاع نكرد و از ظلم آنها جلوگيرى ننمود، خشمگين از خانه بيرون رفتم و پريشان و با شكست و افسردگى بازگشتم، و تو اينگونه پريشان نشستهاى! تو همان بودى كه گرگان عرب را صيد مىكردى و اكنون زمينگير شدهاى! يا على! نه گويندگان را مانع هستى و نه ياوهگويان را دافع! اختيار از كفم رفته،… از اين كه با تو اينگونه سخن مىگويم، نزد خدا عذر مىخواهم، خواه مرا يارى كنى، يا واگذارى! اى واى بر من در هر پگاه كه تكيهگاهم از كف بيرون رفت و بازويم بيرمق گشت.”
على(ع) با لحنى محترمانه همسر مهربانش را دلدارى داد و فرمود :
“ويل و واى بر تو مباد؛ بلكه واى بر دشمنان تو باد! اى دختر برگزيده خدا و يادگار نبوّت، از اندوه و غصّه دست بردار. به خدا سوگند! من در انجام وظيفه سستى نكردم و آنچه قدرت و توان داشتم، انجام دادم.”
حضرت على (ع) آنچنان با خونسردى، متانت، دلجويى و احترام در برابر ناراحتى و شكوِه حضرت زهرا(س) برخورد مىنمايد، كه حضرت فاطمه (س) آرام مىگيرد و مىفرمايد:
“خداوند مرا كفايت مىكند.” و بدينگونه كار آنها را به خدا وامىگذارد و ساكت مىشود.()
على(ع) همواره مواظب بود كه از حزن و اندوه زهرا(س) كه بعد از پدر بزرگوارش بسيار زياد شده بود، بكاهد. زهرا(س) به پدرش، پيامبر(ص) علاقه زيادى داشت. حضرت مىفرمود :”پيراهن پدرم را به من بدهيد.” و چون پيراهن را مىگرفت، آنقدر آن را مىبوييد تا بيهوش مىشد.
على(ع) مىفرمايد :”پيامبر(ص) را در پيراهنش غسل دادم و چون وضع زهرا(س) را مشاهده كردم كه با بوييدن آن پيراهن بيهوش مىشود، آن را پنهان نمودم.”()
حضرت على (ع) درباره چگونگى برخورد با همسرش مىفرمايد :
“به خدا سوگند! هرگز كارى نكردم كه فاطمه خشمگين شود و او را به هيچ كارى مجبور نكردم…، او نيز هرگز مرا خشمگين نكرد و برخلاف ميل باطنى من، قدمى برنداشت.”()
در تاريخ مىخوانيم: روز عاشورا هنگامى كه “هلال بن نافع” عازم ميدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدّت مىگريست. امام حسين(ع) متوجّه آن زوج جوان گرديده و به هلال فرمود :
“إنَّ أهلك لايطيبُ لَها فِراقُكَ، فَلَو رأيتَ أن تَختارَ سُرُورَها علَى البَراز”() همسرت جدايى تو را نمىپسندد، تو آزادى و مىتوانى خشنودى او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بدارى.
آن امام همام بالاترين حدّ تكريم را نسبت به فرزند و همسر داشت. حتى آنان را مورد عنايت خاصّ خود قرار داد و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز ميداشتند و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز ميداشتند.
مثلاً رباب علاقه وافرى به امام حسين(ع) داشت. او در سفر كربلا همراه امام بود و پس از شهادت آن حضرت نيز وفاداريش را به زبان شعر، و نيز در عمل، نشان داد.
دو مرثيه از رباب در دسترس، قرار دارد كه هر دو داراى معانى بسيار زيبا بوده و خلوص و ارادت رباب را نسبت به آن حضرت نشان ميدهد:
ترجمه آن چنين است :”آن پرتوى كه ديگران از درخشش آن بهره مىبردند، در كربلا كشته شده و غير مدفون رها شده است.
اى فرزند پيامبر(ص)! خدا از طرف ما تو را پاداش نيكو داده و در وقت “ميزان” تو را از هر زيانى به دور دارد.
تو آن چنان كوه محكمى بوده كه من بدان پناه مىبردم و تو با رحمت و از سر ديندارى با ما همنشينى داشتى.
ديگر چه كسى براى يتيمان و فقيران، مانده؟ و چه كسى است كه مسكينان بدو پناه برده و او بى نيازشان سازد؟
به خدا قسم! ديگر سايهاى بعد از تو بر سرم نخواهم پذيرفت تا در ميان خاك، پنهان شوم.”()
رباب در بخشى از اين اشعارش ارتباط عميق خود را با امام حسين(ع) تصوير مىكند؛ امام چون كوهى است كه پناهگاه آرامبخش رباب بوده و آن حضرت نيز با كمال ملاطفت و از سر ديندارى با وى برخورد داشته است.
توجّه به خواستِ همسر
امام حسين(ع) به خواست، علاقه و حسّ زيبايى دوستى همسرش، توجّه خاصّى مىنمود و برخى اوقات به همين خاطر با انتقادات اصحاب و دوستان خود روبهرو مىشد؛ ولى به خواستِ طبيعى و مشروع همسر خويش احترام مىگذاشت.
جابر از امام باقر (ع) نقل مىكند :
عدّهاى بر امام حسين(ع) وارد شدند؛ ناگاه فرشهاى گرانقيمت و پشتىهاى فاخر و زيبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسايل و چيزهايى مشاهده مىكنيم كه ناخوشايند ماست (وجود اين وسايل در منزل شما را، مناسب نميدانيم!.) حضرت فرمود: “إنّا نَتَزَوّجُ النِّساءَ فَنُعطيهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَيَشتَرينَ بِها ما شِئنَ، لَيسَ لَنا فيهِ شىءٌ”() از ازدواج، مهريه زنان را پرداخت مىكنيم و آنها هر چه دوست داشتند، براى خود خريدارى مىكنند. هيچيك از وسايلى كه مشاهده نموديد، از آنِ ما نيست.
در روايت ديگر نقل شده كه از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا خريد جواهرات
براى زينت بچّهها درست است؟ حضرت فرمود :”علىّ بن الحسين(ع) براى بچّهها و همسرانش زيورآلات از نوع طلا و نقره تهيه مىكرد و آنها را با آن زيورها ميآراست.”()
از اين روايات و نظاير آن، به خوبى استفاده مىشود كه امام حسين(ع) و سائر ائمه اطهار(ع) به حسّ زيبايى دوستى همسر خود احترام مىگذاشتند و امكانات لازم را در حدّ متعارف آن زمان، براى آنها فراهم مىنمودند.
غيرتورزى نسبت به خانواده
يكى ازخصلتهاى پسنديده، “غيرت” است. غيرت، به معناى آن است كه سرشت و طبيعت انسان از اين كه غير خودش در يك امر مورد علاقهاش با او مشاركت داشته باشد نفرت داشته باشد.()
غيرت در اصطلاح، آن است كه كسى نسبت به ناموس خود و همسر يا فرد مورد علاقهاش به حدّى اهتمام ورزد كه به ديگرى اجازه و تعرّض به حريم خويش ندهد. انسان غيور، نمىتواند تحمّل كند كه ديگران با نگاههاى ناپاك يا انگيزههاى فاسد، به همسر و بستگان او نزديك شوند و قصد سوء داشته باشند.
غيرت ورزيدن، خُلقى ارزشمند و پسنديده است. گاهى هم (غيرت دينى) سبب مىشود كه انسان از هر نوع سوءِ قصد و هجوم مخالفان به دين و ارزشهاى مقدّس و معتقدات دينى برآشوبد و عكسالعمل نشان دهد و در دفع تعرّض بكوشد. پيامبراكرم(ص) فرموده است: “اَلْغيرَةُ مِنَ الاِْيمانِ”() غيرت از ايمان است.
غيرت، نشانه ارزشمندى شخصيت يك انسان محسوب مىشود. حضرت على (ع) فرموده است :”ارزش انسان به قدر همّت اوست، صدق او به اندازه جوانمردى اوست، شجاعتش به اندازه پاكدامنى اوست و عفّت او به قدر غيرت اوست.”() خداوند نيز بندگان غيرتمند خويش را دوست ميدارد.()
بنىهاشم، غيرتمندان روزگار خويش بودند و براى عترت پيامبر(ص) حرمتى فوقالعاده قائل بودند. جوانان بنىهاشم نيز پيوسته اهلبيت امام حسين(ع) را در طول سفر به كربلا، محافظت مىكردند. شبها نيز
با حراست اين جوانان، به ويژه قمر بنىهاشم، زنان حرم آسوده و بى هراس مىخفتند.
غيرت در درياى پهناور وجود اباعبدالله(ع) موج ميزد و به همه آموخت كه نگهبانان دين و ناموس خود باشند و بيشترين حساسيت را در دفاع و صيانت از آنها داشته باشند. او تا آخرين نفس از عقيده اسلامى خود دفاع كرد و بر محو باطل پافشارى نمود. او كه سرآمد غيرتمندان عالم است در رجز حماسى خويش در روز عاشورا از جمله بر حمايت از ذرّيه پيامبر و خانواده پدرش تأكيد مىفرمود: “اَحْمى عِيالاتِ اَبى، اَمْضى عَلى دينِ النَّبى”() آن حضرت، روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصيه كرد كه پس از شهادتش، گريبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زارى و واويلا سر ندهند و پيش دشمنان صدايشان را به گريه بلند نكنند. در واپسين لحظات هم كه مجروح بر زمين افتاده بود، وقتى شنيد كه گروهى از سپاه دشمن قصد حمله به خيمهها و تعرّض به زنان و كودكان دارند، بر سرشان فرياد كشيد: “اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْرارآ فى دُنْياكُمْ…”() اى پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد، پس در دنيايتان آزاده باشيد و اگر عربيد، به اصل و تبار خويش برگرديد… .
شمر جلو آمد و گفت: اى پسر فاطمه چه مىگويى؟
امام(ع) فرمود: من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد، پس تجاوزگران و سركشان و جاهلان خود را تا وقتى من زندهام، از حرم من بازداريد.()
از غيرت آن امام همام بود كه در همان حال هم از كار ناجوانمردانه سپاه دشمن برآشفت و اعتراض كرد و تا زنده بود نتوانست تحمّل كند كه نامردان به حريم ناموس او نزديك شوند. غيرت دينى او و يارانش نيز زمينهساز آن حماسه بزرگ شد.
آن امام همام، كشته شدن را بر ننگ ذلّت و تسليم، ترجيح داد و اين از غيرت و حميّت او بود. ياران شهيدش هم شب عاشورا و در فرصتهاى ديگر تا پاى جان ابراز وفادارى كردند و غيرتشان اجازه نداد كه
امام و اهلبيت او را در صحرا و ميان انبوه دشمن رها كنند و خود، در پى زندگى و عافيت خويش روند. عباس، اماننامه دشمن را ردّ كرد، تيغها و شمشيرهاى دشمن را بر خوارى و مذلّت ترجيح داد.
امّا فرومايگان، براى كشتن او و به خاطر رضاى خاطر والى كوفه و يزيد طاغوت، همدست شدند و پس از كشتن عاشورائيان، خانواده آنان را به اسارت بردند.
اعتراض حضرت زينب (س) به يزيد در شام، كه اهلبيت پيامبر را در معرض ديد و تماشاى مردم كوچه و بازار قرار داده() ريشه در غيرت او داشت.
پيروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان “غيرت ناموسى” از كربلا ميآموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را به عنوان “غيرت دينى” از حماسهآفرينان كربلا الهام مىگيرند.
رفتار حضرت نسبت به خانواده و فرزندان در لحظه وداع
امام(ع) در واپسين لحظههاى زندگى خويش شرايط ناگوارى خانواده و فرزندان، غصّه يتيمى و از دست دادن نزديكترين عزيزان از يكطرف، طى مسير كربلا تا شام و از شام به مدينه، همراهى دشمنان سنگدل، از طرف ديگر را مجسّم كرد. در چنين شرايطى آن امام همام شيوه دعوت به صبر و بردبارى و توجّه دادن به نصرت الهى را برگزيد تا با دم حسينى خود روح خسته آنان را توان دوباره ببخشد و عزمشان را براى دستيابى به همه اهداف، تقويت نمايند. در مقاتل آمده است :
“هنگامى كه امام (ع) همه يارانش را ديد كه شهيد شدهاند، براى وداع به خيمهها آمد و ندا دادند: “اى سكينه، اى فاطمه، ايزينب، اى امكلثوم، آخرين درود و سلام من بر شما باد.”()
سكينه صدا زد: اى پدر آيا تن به مرگ دادهاى؟
فرمود: كسى كه ياور ندارد، چگونه تن به مرگ ندهد.
طبق نقل ديگر فرمود :”اى نور چشم من! كسى كه يار و ياورى ندارد، چگونه تسليم مرگ نشود، ولى (فرزندم) رحمت و نصرت خداوند در دنيا وآخرت به همراه شما است، دخترم بر قضاء
الهى، صبر پيشه كن و زبان به شكوه مگشاى، زيرا دنيا محلّ گذر است، ولى آخرت خانه هميشگى است.”
سكينه گفت: ما را به حرم جدّمان (مدينه) بازگردان.
امام فرمود: “لَو تُرِكَ القَطا لَغَفا و نامَ”؛ اگر پرنده قطا را بگذارند، در جايگاه خود آرام مىگيرد و استراحت مىكند.
سكينه گريه كرد، امام حسين (ع) دختر عزيزش را به سينه چسباند و اشكهايش را پاك نمود و اشعارى خواند كه ترجمهاش چنين است :
“اى سكينه جانم! بدان كه بعد از شهادتم، گريه تو بسيار خواهد شد، دل مرا با افسوس، به سرشك خود مسوزان تا جان در بدن دارم، پس وقتى كه كشته شدم تو بر هر كس نزديكتر به بدن من مىباشى كه كنارم بيائى و گريه كنى، اى برگزيده بانوان.”()
طبق نقل سوم آن حضرت به فرزندان و خواهران چنين توصيه نمود :”خودتان را براى گرفتارى آماده كنيد و بدانيد خداوند نگهدار و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نجات مىبخشد و عاقبت امرتان را به خير خواهد كرد، دشمنانتان را با انواع بلاها عذاب خواهد نمود و به شما، در برابر اين گرفتارى، انواع نعمت و كرامت عطاء خواهد كرد. پس زبان به شكوه مگشاييد و سخنى مگوييد كه از منزلت و ارزش شما بكاهد.”
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. احتجاج، طبرسى، ج 1، ص 181 و .282
. بحارالانوار، ج 43،ص 157، ح .6
. كشف الغمّه، ج 1، ص 363 ص.
. كلمات الامام الحسين (ع)، ص 447،فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، حديث .8
. اعيان الشيعه، ج ،6 ص 449 ؛اعلام النسا المومنات، ص ؛347 منتهى الامال، ج ،1 ص .335
. الكافى، ج ،6 ص .476
. كافى، ج 6، ص ،475 ح.1
. مجمع البحرين، ج 2، ص .246
. من لايحضره الفقيه، ج 3،ص .444
. “و عفته على قدر غيرته.” (نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت47).
. “اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الغَيُور.” (ميزان الحكمة، ج 7، ص 357.)
. بحارالانوار، ج 45،ص .49
. همان، ص .51
. “فَاْمنَعُوا عُتاتِكُم عَنِ التَّعرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَيّآ.” (بحارالانوار، ج 45، ص 51).
. حياة الامام الحسين، ج 3، ص .378
. معالى السبطين، ج 1،ص 22 و 23 تذكرة الشهداء، ص.307
. ترجمه نفس المهموم، ص 184؛ معالى السبطين، ج 2، ص .25
اعتمادمردم را حفظ كنيم
درآمد:
خلوص و سادهزيستى دكتر شيبانى امري است كه دوست و دشمن بر آن اتفاق نظر دارند. او كمتر سخن مىگويد و مرد ميدان مبارزه و عمل صالح است و اين گفتگو را نيز به دشوارى پذيرفت، با اين همه جملات كوتاه و موجز او برخاسته از صداقت و شفقتى مؤمنانه است كه چون هميشه به كلام او تأثير و اعتبارى خاص مىبخشد.
علايق سياسى شما از چه مقطعى بروز كرد؟
من از دوره نهضت ملى شدن نفت به سياست علاقمند شدم و مانند بسيارى از جوانان آن دوره، به رفع سلطه انگليس علاقمند بودم و اخبار و رويدادها را پيگيرى مىكردم. در آن زمان دانشجوى دانشكده فنى دانشگاه تهران بودم و بعدها به دانشكده پزشكى رفتم. ما در آن مقطع طرفدار دولت دكتر مصدق بوديم. البته جبهه ملى در دانشگاه فعاليت موثّرى نداشت و اكثر فعّالين دانشگاه تودهاى بودند و در راه ملى شدن نفت، بسيار سنگاندازى مىكردند.
مذهبيون از چه زمانى به شكل محسوس وارد فعّاليتهاى سياسى آن دوره شدند؟
من فكر مىكنم وقتى كه آيتالله كاشانى از تبعيد برگشتند و با آن استقبال گسترده روبرو شدند، فعاليتهاى سياسيون مذهبى دوباره به راه افتاد. پيشكسوت مبارزين مذهبى در آن مقطع بالطبع
مرحوم آيتالله كاشانى بودند كه با دكتر مصدق همكارى مىكردند و توانستند گروه زيادى از مردم متدين را بسيج كنند. البته نقش فدائيان اسلام و شخص شهيد نوّاب صفوى را به عنوان يك گروه مبارز اسلامى با هدف كاملا مشخص نمىتوان ناديده گرفت، اما اينها با فكر مسلط و مشترك بين رهبران نهضت، اختلافاتى داشتند. مرحوم كاشانى و دكتر مصدق در اولويت دادن به بيرون راندن انگليس، با هم توافق داشتند، حتى يكى از خويشاوندان ما نقل مىكرد كه با عدهاى از بانوان، خدمت آيت الله كاشانى رفتيم و گفتيم :«آقا! چرا حكومت اسلامى را پياده نمىكنيد؟» مرحوم كاشانى گفتند :«ما فعلا با انگليس در جنگ هستيم و هيچ كار ديگرى هم نمىكنيم.»، يعنى حتى مرحوم كاشانى هم معتقد بودند كه در آن برهه نمىشود حكومت اسلامى را تشكيل داد، ضمن اينكه درآن مقطع، فرهنگ دينى چندان قوياى هم وجود نداشت و شرايط مثل شرايط منتهى به پيروزى انقلاب نبود.
نقش فدائيان اسلام را در به ثمر رساندن نهضت ملى چقدر مؤثر ميدانيد؟
واقعيت اين است كه مجموعة حاميان نهضت ملى و بهطور طبيعى طرفداران و اطرافيان دكتر مصدق از فعاليتهاي فدائيان اسلام، بسيار بهره بردند و اگر آنها با رزمآرا برخورد نمىكردند، دكتر مصدق بههيچ وجه نخستوزير نمىشد. مرحوم نواب خدمات زيادى كرد و افرادى كه در اين سالها آنها را به خشونتطلبى و امثالهم متهم مىكنند، يا توجهى به ديكتاتورى شاه و نفوذ بيگانگان در شرايط آن روز جامعه ندارند و يا عمدآ تاريخ را تحريف مىكنند. شهيد نواب بيان بسيار نافذ و جذبه فوقالعادهاى داشت و بسيار هم سادهزيست بود. آقاى طالقانى بعدها براي ما نقل مىكرد كه وقتى نواب مىخواست براى شركت در مؤتمر اسلامى برود، نزد من آمد و گفت :«پسر عمو! من مىخواهم به مسافرت بروم و عبايم را به خشكشوئى دادهام. شما عبايت را به من قرض بده و بعد برو عباى مرا از خشكشوئى بگير.» زندگى بسيار ساده و در عين حال شخصيت بسيار مؤثرى داشت.
تحليل شما از زمينههاى وقوع 28 مرداد چيست؟
من فكر مىكنم اختلافى كه بين رهبران نهضت پيش آمد و ضعفى كه از اين ناحيه بر نهضت تحميل شد، موجب شد كه مردم واقعآ متحيّر شوند و مديريت مناسب و واحدى براى نهضت ملى نفت وجود نداشته باشد. بين 25 تا 28 مرداد تودهاىها در خيابان فردوسى راه ميافتادند و شعار جمهورى دموكراتيك سر ميدادند و مردم از ترس اينكه تودهاىها حاكم شوند، سكوت كرده بودند. واقعيت اين است كه مردم در روز 28 مرداد متحيّر بودند و اصلا نميدانستند چه بايد بكنند و طبعآ شاه و امريكائىها در چنين فضائى توانستند دو باره قدرت را قبضه كنند.
شما بعد از 28 مرداد در گروه نهضت مقاومت ملى فعال بوديد. بهطور مشخص در آنجا چه فعّاليتهائى را انجام ميداديد؟
من به عنوان دانشجوى طرفدار نهضت مقاومت فعاليت مىكردم و اعلاميه وجزوه ميداديم و نشريه راه مصدق را منتشر مىكرديم. در همان مقطع بود كه استادان دانشگاه و مرحوم فيروزآبادى، جزوهاى عليه كنسرسيوم منتشر كردند. البته نهضت مقاومت در ميان مردم موثر نبود و پايگاه مهمى هم نداشت، گهگاه اعلاميهها و شبنامههائى ميداد كه اينها با پول خودمان و در منزل من تكثير مىشدند. در ابتدا همة نيروهاى چپ و مذهبى به نهضت مقاومت آمدند- البته مقصودم از چپ، بيشتر سوسياليستها هستند- ولى بهتدريج چپىها و لائيكها و ناسيوناليستها و ليبرالهاى غيرمذهبى، همه كنار كشيدند و تنها مذهبىها باقى
ماندند؛ البته همان طور كه اشاره كردم در آن مقطع حرف ما چندان خريدار نداشت و نهضت مقاومت فقط يك عده مخاطب خاص داشت.
بعد از بىفروغ شدن چراغ نهضت ملى، شما نهضت آزادى را تشكيل داديد. علت اين امر چه بود و شما چه نقشى در تشكيل، توسعه و تداوم فعاليتهاى نهضت داشتيد؟
هدف اين بود كه مذهبىهاى باقيمانده از نهضت مقاومت ملى يك هويّت جديدى براى خود دست و پا كنند و يك تشكيلات قوىترى را راه بيندازند. من هم، عضو شوراى مركزى نهضت بودم و هم عضو هيئت مؤسّس و هم مسئول كميته دانشجوئى نهضت. موسسان اوليه سازمان مجاهدين كه با منافقين بعدى خيلى تفاوت داشتند، جزو همين كميته بودند. اينها وقتى با ما كار مىكردند، آدمهاى مذهبى و زحمتكشى بودند، معتقد به دين بودند، ولى اطلاعات عميق نداشتند. البته به اين نكته هم اشاره كنم كه هدف از تشكيل نهضت آزادى، انشعاب از جبهه ملى و اعتراض به آن نبود، بلكه مىخواستيم با وجهه مذهبىترى در داخل جبهه فعاليت كنيم، منتهى در عمل موفق به انجام چنين كارى نشديم. خود جبهه ملىها هم اعتقادشان اين بود كه شما برويد و گروهى را تشكيل بدهيد و علنآ بگوئيد چه كسانى هستيد تا ما بدانيم با چه فكرى روبرو هستيم. اين بود كه زمينة تشكيل نهضت آزادى فراهم شد.
ما امروز با چهرههائى مواجه هستيم كه داعيهدار نهضت آزادى هستند و از پيشينه ونام مؤسسين اوليه نهضت استفاده ابزارى مىكنند. اين افراد در مقطع تأسيس، چقدر در نضجگيرى اين حركت نقش داشتند؟
اين افراد در آن زمان در تشكيل نهضت دخيل نبودند. آقاى يزدى در آمريكا با نهضت همكارى مىكرد، ولى هيچ وقت عضو شوراى نهضت نبود. آقاى صبّاغيان هم با دكتر سامى همكارى مىكرد. آقاى معينفر هم نبود و با انجمن مهندسين همكارى مىكرد و در مسائل سياسى، فعال نبود. آقاى دكتر يداللّه سحابى، پدر آقاى مهندس سحابى، از مؤسسين بود، ولى خودش را يادم نيست كه از اعضاى مركزيت بوده باشد، اما جزو نهضت آزادى بود كه بعدآ جدا شد و جزو منتقدين مهندس بازرگان شد. به هر حال اغلب كسانى كه با عنوان نيروهاى ملى ـ مذهبى، يك چيزهائى را امضا مى كنند، در آن زمان، ناشناخته بودند و يا در رديف دو و سه بودند و در مبارزات هم خيلى جدى نبودند.
هماكنون در تبليغات نهضت آزادى به كرات از آيتاللّه طالقانى، نام برده مىشود. ايشان چه نقشى در نهضت داشت و در اين تشكل، چقدر فعال بود؟
بعد از تشكيل نهضت، مرحوم آقاى آسيد رضاى زنجانى و آقاى
طالقانى از ايجاد اين تشكيلات سياسى دينى براى مبارزه، حمايت كردند و اعلاميه دادند، اما آقاى طالقانى در مورد شاه و سلطنت، ديدگاه بسيار راديكالى داشت. او از نظر سياسى و مبارزه، بسيار تندتر و فعالتر از مهندس بازرگان بود. البته ايشان فعاليت تشكيلاتى نمىكرد و چندان هم در چهارچوب تشكيلات نهضت آزادى عمل نمىكرد. به قول امروزىها، ايشان فراتر از گروهها بود. مسجد ايشان، عملا پايگاه اغلب كسانى بود كه به وضع موجود، اعتراض داشتند و به مبارزه علاقمند بودند. يادم هست كه در مسجد ايشان عكس شاه نبود. بعد از مدتى ماموران رژيم آمدند و براى نصب عكس، فشار زيادى آوردند و نهايتآ عكس را كنار كفشدارى زدند! رژيم پس از مدتى متوجه شد كه چه خبطى كرده است.
نهضت آزادى پس از تشكيل تا چه حد توانست با جريانى كه از سال 40 شروع شد، همراهى كند؟
واقعيت اين است كه اگر فضاى باز سياسى وجود داشت و نهضت مىتوانست در حد يك اعلاميه سياسى و اظهارنظر كارى بكند، اين كار را مىكرد، اما به هيچوجه قدرت ايجاد انسجام و وحدت را در ميان مردم نداشت، چون چنين نفوذي نداشت. با ظهور امام و رويداد 15 خرداد، نهضت آزادى و گروههائى از اين دست، به حاشيه رفتند. با توجه به ايدههاى امام و نتايجى كه از حركتش ميديديم و ايمان وسيع و بى نظير مردم به ايشان و جامعيت و صداقت او را كه بزرگترين انقلاب مردمى را بوجود آورد مشاهده مىكرديم، براى من كه خودم در تأسيس نهضت آزادى دست داشتم مسجّل شد كه ديگر تاريخ مصرف نهضت آزادى تمام شده و نهضت از مردم عادى هم عقب مانده و دوران همه آن گروههاى سابق ملّى
و مذهبى و چپ و ليبرال منقضى شده است. رسيديم به اين كه همه گروهها و تلاشهاى قبلى ناقص و معيوب بوده و امام صحيح مىگويد. امام از جايگاه يك مرجع تقليد و فقيهى بزرگ، توانست نيروهاى پراكنده را به يك انقلاب بزرگ تبديل كند. در سالهاى بعد هم كه با مؤسسين نهضت، در زندان بوديم و طبيعتآ در زندان نمىشد فعاليت خاصى كرد.
بخشى از نقشآفرينى جنابعالى مربوط است به دادگاه سران نهضت آزادى در سال 42. چه شد كه اين دادگاه توانست درحد خود بر جريان مبارزات تاثير بگذارد و مورد توجه افرادى كه انگيزه مبارزاتى داشتند، قرار بگيرد؟
به نظر من، دستگاه ميدانست كه ما يك گروه مذهبى هستيم و حرف حسابى هم داريم و محكم هم سر حرفمان ايستادهايم. آنها نمىتوانستند منكر اعتقاد و شيوه و طرز فكر ما بشوند، بالطبع دفاعيات ما هم محكم بود. البته آن دادگاه هم محدوديتهاى خودش را داشت. اولا افراد زيادى نمىتوانستند در آن شركت كنند و حرفها درست منتقل نمىشد، اما با اين همه بهطور نسبى، دست كم مستمعينى كه ازاقشار علاقمند به مبارزه، در دادگاه شركت مىكردند حرفها را به بيرون منتقل مىنمودند.
البته در رفتارهاى رهبران نهضت در دادگاه، تفاوتهائى وجود داشت. مرحوم آقاى طالقانى مطلقآ دفاع نمىكردند، اما مهندس بازرگان دفاع و شخص شما گهگاه صحبت و اعتراض مىكرديد. دليل اين تفاوت چه بود؟
آقاى طالقانى دادگاه را براى محاكمه خودش، صالح نميدانست. به هر حال ايشان از علما بود و اعتقاد داشت كه اين دادگاه اساسآ صلاحيت ندارد كه او را محاكمه كند و لذا سكوت مىكرد، اما از اين نظر با ايشان تفاوت داشتيم و مىخواستيم حرفهاى خودمان را به صراحت بزنيم. جريان دادگاه را هم مصنوعى ميدانستيم و معتقد بوديم رأىها از قبل صادر شدهاند، از اين نظر به اين نتيجه رسيديم كه اين دادگاه براى بيان حرفها و اعتقاداتمان فرصت خوبى است.
شما مدتهاى مديد، چه قبل و چه بعد از سال 42 در زندان بوديد. برنامه شما در زندان چه بود؟
همان طور كه گفتيد من قبل از سال 42 در جريان نهضت مقاومت ملى سابقه دستگيرى و زندان داشتم. در دادگاه 42 به 6 سال و بعد از آن هم در دادگاه بعدى به پنج سال زندان محكوم شدم. زندان 6 ساله كه از سال 42 شروع شد، به مفهوم واقعى كلمه براى ما يك دانشگاه بود. ما را به زندان قصر برده بودند و تمام
افرادى كه آنجا بودند، به تناسب سوادشان تدريس مىكردند. فكر مىكنم جمع بسيار خوب و سازندهاى بود. خود من در آنجا فرانسه درس ميدادم و در عين حال در كلاسهائى كه ديگران تدريس مىكردند، شركت مىكردم. ما در آنجا بيشتر مطالعه مىكرديم، البته بخشى از كتاب حيات و هدفدارى، تأليف رووير را در آنجا ترجمه و بخشى از آن را هم تدريس مىكردم. اين كتاب نوشته يك پزشك مذهبى بود و مىخواست نشان بدهد كه علم با مذهب، هماهنگ هست. او در لابلاى تحقيقات پزشكى، شواهد مذهبى هم آورده بود و ما فكر كرديم كه موضوع اين كتاب با آنچه كه ما در صدد ترويج آن هستيم، كاملا هماهنگ است، لذا من آن را ترجمه كردم و شركت انتشار هم بعدها چاپ كرد. اين جمع بسيار جمع سازندهاى بود و به همين علت پس از مدتى، عدّهاى از ما را به برازجان تبعيد كردند؛ البته آقاى طالقانى را در همان زندان شماره 4 قصر نگه داشتند و براى اينكه ايشان را اذيت كنند، عدّهاى از زندانيان عمومى و عادى را هم كنار ايشان آورده بودند كه البته آنها پس از مدتى به جاى اينكه مزاحم ايشان بشوند، تحت تأثير اخلاق و رفتار ايشان قرار گرفته و خدمتكارشان شده بودند! بخشى از اين مسئله هم به روحية مذهبى زندانيان عادي برمىگشت. به هر حال آنها هم ريشهها و علائق مذهبى داشتند و طبيعى بود كه جذب كسى مثل آقاى طالقانى بشوند. در مجموع من وقتى از آن جمع صميمى زندان بيرون ميآمدم، ناراحت مىشدم، نه اينكه از زندانى بودن ناراحت باشم.
آيا در آن مقطع پيشبينى مىكرديد كه انقلاب موجب تأسيس چنين نظامى بشود و به اين پيروزىها برسد؟
مسلماً اين چيزى را كه اتفاق افتاد، هرگز پيشبينى نمىكرديم. حداكثر چيزى كه احتمال ميداديم ايجاد فضائى بود كه آدمهائى مثل ما بتوانند حرفشان را بزنند و چون صداقت داشتيم و فضا هم تا حدودى تغيير كرده بود، فكر مىكرديم شروع نهضت و اين جريانات موجب خواهد شد كه ديگر خيلى ما را اذيت نكنند. هيچ كس تصور نمىكرد كه نظامى بر پايه اسلام و با اين سرعت تأسيس شود.
چه خاطراتى از امام داريد؟
تا قبل از انقلاب و در دوران مبارزه كه با امام رابطه نزديكى نداشتم، چون اولا ايشان در تبعيد بودند و ما هم كه در زندان بوديم. البته مطالب ايشان طبعآ مورد قبول ما همه بود و در همه انگيزه ايجاد مىكرد. بعد از انقلاب، من وزير كشاورزى امام شدم، به اين ترتيب كه عضو شوراى انقلاب بودم و مرحوم شهيد بهشتى هم فهرستى از وزراى پيشنهادى را تهيه كرده و خدمت امام برده و نام
مرا هم به عنوان وزير كشاورزى ذكر كرده بود. امام به دليل اعتمادى كه به شهيد بهشتى داشتند، آن فهرست را تأييد كردند.
بعدها هم به تناسب مسئوليتهائى كه داشتيم، خدمت امام ميرسيديم. خاطره جالبى كه از ايشان دارم اين است كه يك بار در زمان رياست جمهورى آقاى بنىصدر قرار بود در شوراى امنيت، به پرونده ايران رسيدگى شود. در جلسهاى كه خدمت امام بوديم، بنىصدر اعلام كرد كه مايل است به شوراى امنيت برود و از ايران دفاع كند. امام مخالفت كردند و گفتند :«شما ميرويد به آنجا و به شما يك محكوميت رسمى ميدهند و برمىگرديد. رفتن به آنجا فايدهاى ندارد و فقط شكست ديگرى عايد ما مىشود.» بعد هم با جديت ادامه دادند: «اگر هواپيماى شما از اينجا بلند شود و برود، من خواهم گفت كه اين هواپيما از ما نيست».
يك مقدار هم به زندگى شخصى شما بپردازيم. شما يكى از نمادهاى سادهزيستى در ميان مسئولين هستيد و خوشبختانه بر خلاف برخى كه منش ديگرى را در پيش گرفتند، همچنان بر اين شيوه رفتار مىكنيد. چه شد كه توانستيد اين حالت را همچنان در خود حفظ كنيد؟
من هميشه زندگى سادهاى داشتهام و دنبال تغيير اين وضع هم نبودهام. با توجه به آنچه كه از بزرگان دين و مواعظ اخلاقى آنها نقل مىشود سعى كردم اين گونه زندگى كنم و خدا هم كمك كرد.
از مصاديق سادهزيستى شما تردد در سطح شهر و حضور در ميان مردم است. از واكنشهاى مردم چه خاطراتى داريد؟
بعضىها تعجب مىكنند كه من مثلا سوار مترو مىشوم و سر كار ميروم و يا تنها در خيابان تردد مىكنم. البته من خودم را كسى نميدانم كه رفتارم با مردم تفاوتى داشته باشد. گاهى مردم ميآيند و مشكلاتشان را بيان مىكنند و طبعآ چون امكانات زيادى ندارم، چندان كارى نمىتوانم برايشان انجام بدهم، ولى همين نفس سادهزيستى مسئولان مىتواند به مردم براى تحمّل مشكلات كمك كند.
شما در دو دوره اخير با رأى بالائى به عضويت در شوراى شهر تهران انتخاب شديد. در اين دو دوره، شورا با اتخاذ شيوههاى متفاوتى نسبت به دوره اول، توانست منشأ تحولات مهمى در سطح كشور بشود. به نظر شما، رمز موفقيت شورا در اين دو دوره چه بود؟
من البته كارى ندارم كه چرا شوراى اول، موفقيت يا موقعيتى پيدا نكرد، اما مسلمآ شوراى دوم، بيشتر مورد تأييد مردم قرار گرفت و برنامهها و حرفهاى آن را هم بيشتر پذيرفتند. افرادى در شوراى دوم بودند كه مردم به آنها اعتماد بيشترى داشتند و طبعآ بيشتر هم همكارى كردند. من معتقدم در اين سى سال به همان ميزانى كه توانستهايم اعتماد مردم را جلب كنيم، به همان ميزان هم موفقتر بودهايم. در تمام جاهائى كه نظام توانسته اعتماد مردم را جلب كند، موفق عمل كرده است و هر جا كه موفق نبودهايم، قطعآ در اين زمينه نقص داشتهايم و مسلمآ رمز ادامه موفقيتها و گسترش آنها هم همين است.
در سالهاى اخير بخشى از وقت شما صرف بنياد امام مهدى(عج) مىشود. چه شد كه اين بنياد را تأسيس كرديد و تا به حال چه فعاليتهائى داشتيد؟
طبيعى است كه ما شيعيان اعتقاد به مصلح داريم و بايد با فعاليتهاى فرهنگى و تلاشهاى برنامهريزى شده، زمينه فرهنگى ظهور را در ميان مردم تقويت كنيم. عدّهاى با اين انگيزه جمع شدند و اسم ما را هم در آن ليست گذاشتند و بنده هم به عنوان پادو در خدمتشان هستم. بحمداللّه بنياد فعاليتهاى زيادى را انجام داده است. بنا شد ما براى مراكزى كه بهنوعى منتسب به امام زمان(عج) هستند، كمكهائى داشته باشيم. در اطراف جمكران توانستيم يك زائرسرا در مساحتى بالغ بر 180 هزار متر زيربنا، براى 500 تن زن و مرد كه بتوانند به شكل جداگانه اسكان پيدا كنند، بسازيم و خوشبختانه حدود يك سال و نيم است كه آنجا فعّال شده و زائران مرتبآ به آنجا مراجعه مىكنند. نشريات و كتب خوبى داشتيم كه در حد خودش بازخوردهاى خوبى در جامعه داشته است. البته آنچه كه انجام شده در حد مقدورات مؤسسه بوده.
شما از فعالان عرصه پزشكى كشور بوده و از چند و چون پيشرفتهاى پزشكى هم اطلاعات خوبى داريد. بر اساس شواهد و قرائن، پزشكى ايران از جايگاه خوبى برخوردار بوده و بيش از پيش مورد اعتماد مردم قرار گرفته است. به نظر شما علت چيست؟
علت اين است كه ما از نظر دانش پزشكى، پزشكان بسيار توانمندى داريم كه اگر خود را بالاتر از اطباى خارجى ندانند، كمتر هم نمىبينند و حق هم دارند، در كارهاى خودشان خيلى موفق هستند و پيشرفت كردهاند؛ منتهى در زمينه تجهيزات پزشكى كاستىهائى داريم كه در سالهاى گذشته سعى شده برطرف شود و دستگاههاى لازم به ايران آورده شوند. البته من قبول دارم كه هنوز براى بعضى از بيمارىها هزينه درمان، خيلى بالاست، ولى در توان درمان كاستى نداريم، به ويژه با استعدادهائى كه در ميان پزشكان جوان وجود دارد، منتهى در ميان مردم ما ذهنيتى هست كه تصور مىكنند پزشكان خارجى توانمندتر از پزشكان ايرانى هستند كه به هيچوجه اين طور نيست و با يك آمار ساده از معالجه بيمارىهاى شايع، مىتوان متوجه واقعيت شد.
برنامه روزانه شما چيست؟
بعد از نماز صبح و صرف صبحانه، به محل هيئت امناى صرفهجوئى ارزى در معالجه بيماران ميروم كه نهاد تعريف شده و مصوبى است براي جلوگيرى از خروج بيمارانى كه در داخل كشور امكان معالجه مطلوب آنها فراهم است. البته ما در مورد عمده بيمارىهاى شايع، توان معالجه بيماران را داريم، منتهى ابزار معالجه برخى از بيمارىها هنوز گران است، مثلا كسانى كه مشكل شنوائى دارند، به وسيله دستگاه حلزونىشكلى، شنوائى خود را به دست ميآورند. ما اين دستگاه را وارد كردهايم، ولى هر كسى كه بخواهد آن را تهيه كند، بايد حدود 15 ميليون تومان هزينه كند. به هر حال جلسه ما از ساعت 6/5 تا 8 هست، بعد ميآيم بنياد امام مهدى(عج) و به فعاليتهاى اينجا مىپردازم. جلسات شوراى شهر هم كه يكشنبه و سهشنبه است و از اينجا ميروم و در آن شركت مىكنم.
ورزش هم مىكنيد؟
به معناى مصطلحش نه، اما پيادهروى زياد دارم و بخشى از مسافتهاى كارى را پياده طى مىكنم، البته ماشينى هست كه گاهى ميآيد و مرا مىبرد، ولى اگر نباشد، با اتوبوس و مترو ميروم. ورزش من منحصر به همين پيادهروى است.
از اينكه پذيراى اين گفتگو شديد، بسيار متشكريم.
دانستنيهايى از قرآن
“و ذروا ظاهر الاثم و باطنه إن الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون” ( سوره انعام، آيه )120
گناهان را چه آشكار باشند و چه پنهان، ترك كنيد، همانا آنان كه گناه مىكنند به سزاى اعمالى را كه مىكردهاند خواهند رسيد.
ذروا: دست بداريد و خوددارى كنيد. فعل امر است و ظهور در وجوب دارد يعنى بايد از گناهان آشكار و پنهان دست بداريد. اين امر، حتمى و لازم الاجرا است.
ظاهر الاثم و باطنه: ظاهر يعنى گناهى كه آشكار و پيدا است و باطن يعنى گناهى كه پنهان و ناپيداست.
حال بايد ديد مقصود از گناه آشكار و گناه پنهان چيست ؟ مفسرين اختلاف كردهاند؛ برخى گويند: گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا باشد ولى گناه باطن گناه قلبى است. و ظاهرا اين امر درست نيست، زيرا هرچند انسان بايد از فكر گناه نيز دورى جويد ولى به هر حال تنها فكر و خيال گناه موجب كيفر و عقاب نمى شود و در آيه، خداوند به هر دو گناه، هشدار ميدهد و نتيجه پيروى از گناه ظاهر و باطن را كيفر و عقاب دانسته، حال چه در دنيا باشد و چه در آخرت، زيرا برخى از گناهان ظاهر كه موجب غضب عمومى مى شود و عامه مردم (عُرف) آن را بد و منكر ميدانند، نه تنها موجب غضب خداوند و كيفر اخروى مىشود كه در دنيا نيز انسان را گرفتار مىسازد. پس بعيد است كه گناه با قلب يعنى فكر و خيال گناه كردن، مقصود باشد بلكه ظاهرا مقصود از گناه باطن،همان گناهى است كه در ظاهر نكوهيده و ناپسند است ولى انسان آن را در پنهانى انجام ميدهد. مثلا در زمان جاهليت زنا كردن(و العياذ باللّه) در ظاهر امرى منكر بود ولى در باطن و دور از ديد مردم، گناه شمرده نمى شد. از اين روى برخى از مفسرين، آيه را چنين تفسير كردهاند كه مقصود از گناه ظاهر، زناى آشكار است و گناه باطن، زناى دور از ديد مردم. و خداوند خواسته است اين عُرف غلط جاهلى را رد كند لذا فرموده است كه اين گناه، قبيح و زشت است چه در ظاهر باشد و چه در باطن. ولى از عموميت آيه استفاده مىشود كه منحصر به يك گناه خاصى نيست بلكه هر گناه و منكرى را در بر مىگيرد.
برخى بر اين عقيدهاند كه گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا مرتكب مىشود و عبارت است از افعال و اعمال ناپسندى كه از انسان سر ميزند ولى گناه باطن به معناى عقايد فاسد و باطل
است. وهر چند از ظاهر آيه چنانچه عرض شد بر ميآيد كه مقصود ، گناهانى است كه از انسان سر ميزند و فرقى ندارد كه اين گناه در ظاهر انجام گيرد يا در باطن، هرچند گناه خصوصا اگر كبيره باشد، ظاهر و باطنش از نظر كيفر و عقاب فرق كرده، يعنى اگر كسى در خانه و به دور از ديد مردم گناهى كند، بيشتر امكان عفو و بخشش دارد، چرا كه تظاهر به آن نكرده و اشاعه فحشا ننموده است و اما كسى كه بى پروا گناه مىكند و نافرمانى خدا مىكند و با ارتكاب گناه، ترويج از آن نيز مىنمايد و اشاعه فحشا در ميان جامعه مىكند به مراتب گناهش سنگين تر و كيفرش سخت تر است و اين امرى است بديهى.
و از اين تفسير اخير نتيجه مىگيريم كه گناه كردن منحصر نمى شود به ارتكاب كارهاى زشت و ناپسند، بلكه اگر كسى از ارتكاب گناه، پرهيز كند و ظاهرى خوب و صالح داشته باشد ولى عقيده اش فاسد باشد، او هر آن، مرتكب گناه است هرچند روز و شب را به عبادت به سربرد. و عقيده فاسد معنايش دورى از لُب و جوهر عبادت است كه همان ولايت مىباشد. پس اگر كسى ظاهر الصلاح باشد و هيچ گناهى نه بزرگ و نه كوچك از او سر نزند ولى در دل ولايت على عليه السلام و فرزندانش نداشته باشد، مطمئن باشيد كه اورا هيچ فايده اى در صلاح و خوش ظاهرى نيست، بلكه چنان كه از روايات متواتر استفاده مىشود، اگر شبها را تا به صبح در ميان ركن و مقام به عبادت و نماز سپرى كند و روزها را در تمام عمر روزه بدارد، ولى ولايت نداشته باشد، اعمالش را پشيزى ارزش نباشد و بى گمان خواسته يا ناخواسته مرتكب گناه دائمى شده است. از اين رو است كه ائمه ما سلام الله عليهم، پيوسته امر به ولايت كردهاند و آن را اصل و محور قبولى عبادات دانستهاند “و ما نودى بشيىء مثل ما نودى بالامامة”.
برگرديم به اصل مطلب كه چون در اين آيه، امر اكيد دارد كه بايد از هر نوع گناهى دورى جوئيم، معنايش اين است كه ترك گناه و دورى از معصيت، نه تنها موجب نجات از عقوبت و كيفر است كه چون امر واجبى است، موجب ثواب و پاداش نيز خواهد بود بلكه يكى از مهمترين عبادات است ولذا در خطبه استقبال از ماه رمضان رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: “افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله” بهترين و بالاترين اعمال در ماه رمضان دورى جستن از گناهان و محرمات الهى است.
و نتيجه سخن اين كه اين يك قاعده قرآنى است كه انسان بايد از هر گناهى چه ظاهر و چه باطن، چه آشكار و چه پنهان، دورى جويد زيرا اختلاف حالتها موجب بى رنگى كيفر نمى شود، هرچند گناه آشكار به علت پرده درى و بى بند و بارى، بارى سنگين تر به دوش انسان مىگذارد. و به هر حال هيچ گناهى از ديد خداى متعال به دور نيست و او ناظر و شاهد است بر وجود انسان و نزديك تر است به او از رگ گردنش، و راهى براى فرار نيست جز اين كه كيفر اعمالش را دير يا زود ببيند “فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره”. خداوندا ما را موفق بدار كه از گناه ظاهر و باطن به دور باشيم و گرفتار سخط و غضب ذات مقدست نشويم آمين رب العالمين
سخنان معصومين
«مَن رَضِىَ عن نَفسِه كَتُر اَلسّاخِطُونَ عَلَيه». (بحارالانوار، ج 72، ص )316
كسى كه از خود راضى باشد، ناراضيان او بسيار خواهند بود.
«لَولا مَن يَبقى بَعدَ غَيبة قائِمُكُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعين اِلَيهِ، وَالّدالِّينَ عَلَيهِ، وَالذّابيّنَ عَن دينِهِ بِحُجَجِ اللّهِ، و المُنقِذينَ لِلضُّعَفاءِ مِن عِبادِ اللّهِ مِن شِباكِ اِبليسَ و مَرَدَتِه، لَما بَقِىَ اَحَدُ اِلّا اِرتَدَّ عَن دينِ اللّهِ. وَ لكِنَّهُم يمسِكُونَ اَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفاءِ الشّيعةِ كَما يُمسِكُ صاحِب السَّفينَةِ سُكّانَها، اُولئِكَ هُمُ الاَفضَلُونَ عِندَ اللّهِ عَزَّ و جَلَّ.» (بحارالانوار، ج 51، ص )156
اگر نه اين بود كه پس از غيبت قائم آل محمّد(ص) برخى از علما وجود دارند كه به سوى او دعوت مىكنند و مردم را به حضرتش سوق ميدهند و از دينش با استدلالهاى الهى حمايت مىكنند و ضعيفان از بندگان خدا را از افتادن در دام ابليس و يارانش، رهايى مىبخشند پس به تحقيق هيچ كس نمىماند جز اين كه از دين خدا بر مىگشت.ولى آن عالمان زمام قلوب ضعفاى شيعه را مىگيرند همانگونه كه ناخداى كشتى، سكّان و فرمان كشتى را مىگيرد. پس آنها نزد خداى عزّ و جلّ از همه برترند.
«لَوسَلَكَ النّاسُ وادِياً وَ شُعَباً، لَسَلَكتُ وادِىَ رَجُلٍ عَبَدَاللّهَ وَحدَهُ خالِصاً مُخلِصاً.». (تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 329، )187
اگر مردم راهها و گردنههاى گوناگونى را بپيمايند، من راه كسى را دنبال مىكنم كه تنها خداوند را در حال پاكى و صداقت بپرستد.
«اِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنيا دارَ بَلوى وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى و جَعَلَ بَلوىَ الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً وَ ثَوابَ الآخِرةِ مِن بَلوى الدُّنيا عِوَضاً.» (بحارالانوار، ج 78، ص )365
خداوند دنيا را سراى امتحان قرار داد و آخرت را جاى مجازات، و بلاياى دنيا را موجب ثواب آخرت كرد و پاداش آخرت را عوض از سختىهاى دنيا.
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً.» (بحارالانوار، ج 74، ص )353
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هر چند كوتاه و اندك باشد.
«اِنَّ لِلّهِ بُقاعَاً يُحِبُّ اَن يُدعا فيها فَيَستَجيبُ لِمَن دَعاهُ، وَ الحَيرُ مِنها.» (تحف العقول، ص )510
خدا را بقعههايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و او به اجابت برساند، و حائر امام حسين عليه السلام يكى از آنهاست.
«مَنِ اتَقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَن اَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَن اَطاع الخالِقَ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقينَ، وَ مَن اَسَخَطَ الخالق فَليَيَقَن اَن يُحِلَّ بِه سَخَطُ المَخلُوقين.» (تحف العقول، ص )510
هر كه از خدا بپرهيزد از او بپرهيزند و هر كه خدا را اطاعت كند، اطاعت شود و هر كه مطيع خداست باك از خشم مخلوق ندارد و ان كس كه خدا را به خشم آورد يقين داشته باشد كه به خشم مخلوق دچار خواهد شد.
پرسش و پاسخ هايى درباره مهدويت
اساس و بنيان حركت و نهضت حضرت مهدى(عج) آيا بر پايه معجزه است يا روندى عادى و طبيعى مانند انقلابهاى ديگر جهان داد؟
نهضت جهانى امام مهدى(عج) را به دو گونه مىتوان تفسير كرد، الف: تفسيرى اعجازآميز و مافوق طبيعى ب: تفسيرى عادى و در چارچوب نواميس طبيعت كه از سوى خداوند، بر هستى حكم ميراند.
بر اساس تفسير نخست كه گاه از آن، با عنوان «نظريه حصولى بودن ظهور» ياد مىشود، نهضت امام مهدى (عج) پديدهاى است كه با اراده مستقيم الهى و به كمك عوامل غيبى آغاز مىشود و به انجام ميرسد و اقبال و ادبار مردم و نيز توجه و تلاش يا غفلت و سستى آنها، هيچ تأثيرى در تقديم يا تأخير اين حادثه بزرگ ندارد. اما طبق ديدگاه دوم كه با عنوان «نظريه تحصيلى بودن ظهور» شناخته مىشود، حركت جهانى آن حضرت، روالى عادى و طبيعى دارد و از
اين رو نيازمند فراهم شدن بسترها و شرايط، توسط توده مردم است. از ميان اين دو ديدگاه، ديدگاه دوم، به طريق صواب، نزديكتر است، چرا كه ديدگاه نخست، از اشكالات متعددى برخوردار است كه در ادامه، پارهاى از آنها را به اختصار خواهيم گفت:
.1 اعتقاد به اعجازآميز بودن نهضت امام مهدى(ع) اعتقادى بر خلاف اصل و روال طبيعى است. اصولاً در جهان هستى كه جهان اسباب و مسببات است، هيچ پديده عادى اى را نمىتوان نشان كرد كه بدون اسباب و علل عادى، تحقق يافته باشد، براى نمونه، براى سير شدن، بايد غذا ميل كرد و براى سيراب شدن بايد آب نوشيد. همچنان كه براى تحصيل يك گياه بايد دانهاش را كاشت و نهال آن را پرورش داد و آب و نور كافى را برايش فراهم كرد. اين توقع كه گرسنگى و تشنگى، بدون خوردن غذا و نوشيدن آب، بر طرف شود يا بدون فراهم كردن شرايط رشد يك نهال، آن نهال به بار نشيند، توقع بى جايى است، چرا كه به تعبير امام صادق(ع):
«أبى اللّه ان يجرى الاشياء الا بأسبابها؛() خداوند، ابا دارد از اين كه پديدهها را جز به واسطه اسباب، تحقق بخشد.»
بر اين اساس، طبيعتاً نهضت امام مهدى(عج) نيز مشمول همين قانون خواهد بود و اگر كسى مدعى باشد كه اين مهم، با دخالت عوامل فوق طبيعى و بدون فراهم شدن بسترهاى عادى، شكل خواهد گرفت، بايد بر مدعاى خود دليلى قاطع اقامه كند.
.2 اين ديدگاه با محتواى پارهاى از آيات قرآن كريم نيز ناسازگار است، براى نمونه آيه شريف: «انّ اللّه لايغيّر ما بقومٍ حتّى يغيّروا ما بانفسهم»() به روشنى تغيير سرنوشت جوامع را از رهگذر تحوّلاتى ميداند كه مىبايست در درون آن جوامع شكل گيرد. به تعبير ديگر، سنت الهى بر اين است كه سرنوشت جوامع، نه با دخالت عوامل غيبى و نامرئى،كه بر اساس شايستگى و لياقتهاى خود آنها رقم بخورد. تغييرى كه در آخر الزمان به دست امام مهدى(عج) در عالم انسانى تحقق خواهد يافت نيز مصداقى از آيه مورد اشاره است؛ از اين رو، براى ايجاد چنين تحوّلى كه از نظر وسعت و عمق، بىنظير است، نبايد منتظر دخالت عوامل فوق طبيعى نشست، بلكه مىبايست در توده مردم، زمينه چنين تحوّلى شكل بگيرد.
.3 سومين اشكالى كه به ديدگاه نخست وارد است اين است كه: اگر ما به اعجازى بودن حركت امام مهدى(عج) معتقد باشيم، براى اين سؤال اساسى كه چرا غيبت آن حضرت، صدها سال به طول انجاميده است، پاسخى نخواهيم داشت، چون اگر بنا است كار آن بزرگوار، به وسيله اعجاز به سامان برسد، بسيار منطقى است كه بپرسيم چرا اين اعجاز، صدها سال به تأخير افتاده است؟! حال كه
قرار نيست براى ساخته شدن دنيايى سرشار از خوبىها و تهى از رنجها و حرمانها، در مردم تحوّلى به وجود آيد و به رشد و بلوغ برسند و اين مهم، تنها به يك اشاره خداوند توانا و به امدادهاى غيبى، شدنى است، چرا اين اشاره خداوندى، قرنها به تأخير افتاده است و از همان نخست كارها به سامان نرسيد؟!
ديدگاه دوم به سادگى به اين سؤال پاسخ ميدهد كه اگر ظهور، فرايندى است عادى، براى تحققش نيز بايد مردم مهيا شوند و شرايط و زمينههاى آن را فراهم كنند و چون تاكنون چنين نكردهاند، ظهور نيز به تأخير افتاده است.
از آنچه گذشت، روشن شد كه ديدگاه درست، همان نظريه دوم است؛ البته تذكر اين نكته ضرورى است كه عادى دانستن نهضت امام مهدى(عج) به معناى نفى امدادهاى غيبى نيست، چرا كه بى گمان، آن حضرت از آغاز تا سرانجام حركت الهى خود، به وسيله امدادهاى ويژه الهى، تأييد و مساعدت خواهند شد و اين موضوع، از روايات متعددى به دست ميآيد.
همچنان كه نهضت پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز پديدهاى كاملاً عادى و طبيعى به شمار ميرود؛ با وجود آن كه دست غيبى خداوند، همواره ياريگر بود. در آيه 124 سوره آل عمران، آمده است: «…الن يكفيكم ان يمدّكم ربّكم بثلاثة آلافٍ من الملائكة منزلين؛ آيا اين شما را كفايت نمىكند كه خدا، سه هزار فرشته به يارى شما فرو فرستد؟»
لزوم تأييد حركتهاى الهى، توسط امدادهاى غيبى و عوامل فوق طبيعى خود، يكى از قوانين حاكم بر هستى است. خداوند، اراده كرده است افراد يا اجتماعاتى را كه با نياتى زلال در مسير كمال، گام بر ميدارند، در شرائط بحرانى با نيروهاى پيدا و پنهان خود يارى كند، از اين رو نمىتوان به استناد احاديثى كه از تأييد شدن امام مهدى به وسيله فرشتگان و ساير نيروهاى فوق طبيعى سخن مىگويند، غير عادى و معجزه آسا بودن نهضت آن حضرت را برداشت كرد؛ چرا كه اين احاديث، ناظر به موارد خاصى و جزئى اند. تفاوت، بسيار است ميان اين كه نهضت امام مهدى(عج) را از اساس معجزه گر تفسير كنيم يا اين كه معتقد باشيم جريان انقلاب جهانى آن حضرت از روال عادى و طبيعى برخوردار است و امدادهاى غيبى در موارد خاص، آن را تأييد مىكنند. (با همكارى واحد پرسش و پاسخ مركز تخصّصى مهدويت)
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شيخ كلينى، كافى، ج 1، ص .183
. سوره رعد، آيه .11
پنجرهاى به آسمان حجةالاسلام و المسلمين اصغر هادوى
كمك به ديگران
«الم يعلموا ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات ان اللّه هو التواب الرحيم.»(توبه، آيه )104
از اين آيه فهميده مىشود:
ـ1 خداوند صدقه را خودش مىگيرد.
ـ2 صدقه هم مانند توبه انسان را پاك مىكند.
ـ3 صدقه را خداوند قبل از فقير مىگيرد.
ـ4 بعضى معتقدند از آيه فهميده مىشود شرط قبولى صدقه() توبه است چون در آيه، توبه مقدّم شده است.()
در اصول كافى آمده است: خداوند فرموده من براى هر چيز وكيلى قرار دادهام جز صدقه كه خودم با دست خود مىگيرم حتى شخصى كه يك دانه خرما يا نصف خرما را صدقه ميدهد من آن را تربيت مىكنم، مانند كسى كه بچه خويش را تربيت مىكند، در نتيجه آن يك دانه و نصف دانه در روز قيامت ميآيد و به اندازه كوه احد يا بزرگتر از آن جلوه مىكند.()
در احوالات علّامه طباطبائى آمده است: هنگامى كه صدقه ميداد دست خود را پايين دست فقير مىگرفت و مىفرمود:چون خداوند صدقه را مىگيرد و دست او بالاى دست هاست. پس با احترام ويژهاى دست خود را پايين دست فقير قرار ميداد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نمونه، ج 8، ص .121
. تفسير بيان السعادة، ج 2، ص .278
. تفسير احسن الحديث، ج 4، ص 304.
نگاهی به رويدادها
اخبار جهان اسلام
گزارش رسمى ارتش آمريكا: حزب اللّه بسيار قوىتر از ارتشهاى عربى است. (16/7/)87
روزنامه يديعوت آحارونوت: لبنانىها همه نصراللّه، ايرانىها همه احمدى نژاد و فلسطينىها همه خالد مشعل هستند. (17/7/)87
در يك اقدام انتقامجويانه، مسلمانان پاكستان 70 نفر از نيروهاى طالبان را به هلاكت رساندند. (21/7/)87
آيت اللّه سيستانى خطاب به نورى مالكى: از آمريكا نترسيد، توافقنامه امنيتى را امضاء نكنيد.
درگيرى با صهيونيستها در سرزمينهاى اشغالى گسترش يافت. (22/7/)87
غرب و طالبان براى گسترش تروريسم در منطقه توافق كردند. (27/7/)87
در تظاهرات كم نظير عليه اشغالگران، مردم عراق: با شيطان هم پيمان نمىشويم. (28/7/)87
تجاوز هوايى آمريكا به سوريه 8 كشته و 15 مجروح بر جاى گذاشت. (7/8/)87
معاون طالبانى: براى امضاى توافقنامه، تسليم باج خواهىهاى واشنگتن نمىشويم.
آيت اللّه سيستانى از نقض حاكميت عراق در توافقنامه امنيتى آمريكا ابراز نگرانى كرد. (9/8/)87
حزب اللّه: آمريكا بلاى خاورميانه است، شيعيان و اهل سنت متحد شوند.
آيت اللّه سيستانى ادعاى موافقت با توافقنامه امنيتى را رد كرد. (11/8/)87
بغداد: جزئيات توافقنامه امنيتى را در اختيار همسايگان عراق مىگذاريم. (13/8/)87
در عراق اعلام شد آيت اللّه سيستانى براى موافقت با قرارداد امنيتى 4 شرط قرار داده است. شفاف بودن متن قرارداد، اجماع ملى در پذيرش آن، تصويب پارلمان و داشتن بندهايى براى تضمين استقلال عراق 4 شرط مورد نظر است. (14/8/)87 اخبار داخلى
احمدى نژاد در مراسم توديع و معارفه رئيس كل بانك مركزى: مظاهرى 6 بار استعفا داد بالأخره پذيرفتم.
برج ملى ميلاد افتتاح شد. (16/7/)87
با رهگيرى جنگدههاى ايران، هواپيماى حامل ژنرال آمريكايى مجبور به فرود شد.
لاريجانى در ديدار مشهدانى: سياست ايران حمايت از صلح و پيشرفت در عراق است. (17/7/)87
پورمحمدى رئيس سازمان بازرسى كشور: هيچ امكان نظارتى در كشور وجود ندارد. (18/7/)87
كشتى ايرانى ـ ديانت كه 31 شهريور ماه در آبهاى سومالى ربوده شده بود صبح ديروز آزاد شد.
اجراى قانون ماليات بر ارزش افزوده براى 2 ماه متوقف شد.
پاسخ لاريجانى به احمدى نژاد: ورود مجلس به موضوعات كشور دخالت در قوه مجريه نيست. طرح تحوّل اقتصادى تورم خيز است و مردم هم نگران تورم هستند. (20/7/)87
توصيه روزنامه صهيونيستى هاآرتص به سران غرب: دستور ندهيد، ايران زيربار نميرود.
لاريجانى: حافظ، معارف بلند را با زيباترين زبان هنرى بيان كرده است.
كارشناسان: بر خلاف جوّسازىها، ماليات بر ارزش افزوده به نفع مردم است.
قاليباف شهردار تهران: ترافيك شديد روزهاى اخير تهران نتيجه ناهمانگى دستگاههاى مختلف است. (21/7/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار كوفى عنان دبيركل سابق سازمان ملل: اشغالگران ناامنى را در منطقه افزايش دادهاند. (22/7/)87
رهبر انقلاب: حباب حاكميت پول در غرب شكسته شد. فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب به گوش ميرسد.
افزايش 50 % حقوق بازنشستگان كشورى واريز شد. (23/7/)87
رهبر انقلاب در ديدار چندتن از شخصيتهاى سياسى ـ مذهبى بين المللى: حرف و نصيحت كافى نيست، براى عدالت قيام كنيد. (24/7/)87
احمدى نژاد با تأكيد بر ضرورت تحوّل اقتصادى: مصرف روزانه انرژى بيش از ميزان توليد نفت كشور است.
پس از 30 سال نخستين هواپيماى مسافربرى ايران در بغداد به زمين نشست. (25/7/)87
دولت براى عمران و آبادانى گيلان 200 مصوبه داشت. (27/7/)87
نوجوانان ايران بر سكوى قهرمانى فوتبال آسيا ايستادند.
رهبر انقلاب از خدمات برجسته مرحوم آيت اللّه محمد حسن قديرى تجليل كرد. (28/7/)87
رهبر معظم انقلاب در دانشگاه افسرى ارتش: اقتدار امروز ايران در سراسر تاريخ بى نظير است.
لايحه پيشنهادى دولت به مجلس براى آزادسازى قيمت آب، برق، انرژى و سوخت تقديم شد. (29/7/)87
حزب اعتماد ملى: خاتمى نميآيد، بايد روى كروبى اجماع كرد.
احمدىنژاد در انتظار جشن برابرى صادرات و واردات هستيم. (30/7/)87
با توافق روسيه، ايران و قطر در تهران، تشكيل اوپك گازى كليد خورد.
بزرگترين پروژه گازى كشور با حضور رئيس جمهور در عسلويه به بهره بردارى رسيد. (1/8/)87
نوجوانان واليبال ايران قهرمان آسيا و جهانى شدند. (2/8/)87
طاهره صفارزاده، شاعر و مترجم قرآن كريم دارفانى را وداع گفت و براى هميشه قلم را زمين گذاشت. (5/8/)87
رهبر انقلاب در پيام به نشست اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا: اقتدار ايران در گرو جوانان انديشه ورز است. (6/8/)87
وزير نيرو: بهاى آب و برق امسال افزايش نمىيابد.
نمايندگان اصولگرا به كردان استعفا قبل از استيضاح را توصيه كردند.
اعتراف برنز پس از 27 سال مسؤوليت در وزارت خارجه آمريكا: به جاى ايران خود را منزوى كردهايم. (7/8/)87
قيمت آهن در بازار 50 درصد كاهش يافت. (8/8/)87
هشدار رهبر انقلاب به جريانهاى سياسى كشور: در زمين طراحى شده دشمن بازى نكنيد.
رهبر انقلاب: اختلاف ايران و آمريكا ريشهاى و فراتر از مسائل سياسى است. (9/8/)87
داوودى در قزاقستان پيشنهاد ايران در تشكيل كلوپ انرژى به سازمان شانگهاى را مطرح كرد. (11/8/)87
احمدى نژاد در پايان جلسه هيأت دولت: در جلسه استيضاح كردان شركت نمىكنم، استيضاح قانونى نيست.
فرزندان شاهد و ايثارگر حرم حضرت معصومه(س) را گلباران كردند.
عباسى مدير كل دفتر دولت در مجلس از مجلس و دولت اخراج شد. (13/8/)87
نمايندگان اصولگرا: استيضاح كردان، قانونى و كمك به دولت است.
قيمت سوخت CNG خودروها دو برابر شد.
ديروز سالروز تسخير لانه جاسوسى و روزجهانى مبارزه با استكبار، فرياد مرگ بر آمريكا در سراسر ايران اسلامى طنين انداز شد. (14/8/)87
نمايندگان مجلس به استيضاح كردان رأى مثبت دادند. وزارت كشور در انتظار وزير جديد. (15/8/)87 اخبار خارجى
اعتراف رايس: مشكلات آمريكا در عراق فراتر از تصورات ما بود. (17/7/)87
قطعنامه مقابله با دزدى دريايى در سومالى به تصويب شوراى امنيت رسيد. (18/7/)87
حامد كرزى به طالبان پيشنهاد تقسيم قدرت داد. (22/7/)87
سفارت سوريه در بغداد پس از 29 سال بازگشايى شد. (24/7/)87
اعتصاب سراسرى ايتاليا را فلج كرد.
سران اتحاديه اروپا در بروكسل: آمريكا بايد از رهبرى سيستم مالى جهان كنار گذاشته شود. (27/7/)87
ژاپن در يك انتخاب فرمايشى عضو غير دائم شوراى امنيت شد. (28/7/)87
مشاور نيكسون: امپرياليسم آمريكا هم مثل شوروى فرو مىپاشد. (29/7/)87
سفير روسيه در كابل: واشنگتن اشتباه ما را در افغانستان تكرار مىكند. (1/8/)87
كاخ سفيد با اوجگيرى بحران مالى: كلافه شدهايم.
پاكستان قبايل را عليه شبه نظاميان طالبان مسلح مىكند. (5/8/)87
تظاهرات 5/2 ميليون نفرى در خيابانهاى رم عليه سياستهاى دولت برلوسكنى انجام شد. (6/8/)87
با بروز بن بست در توافقنامه واشنگتن ـ بغداد، رايس امروز سراسيمه به عراق ميرود. (7/8/)87
باكو و ايروان براى حل بحران قره باغ در مسكو به توافق رسيدند. (14/8/)87
رئيس جمهور پاكستان به فرستادگان كاخ سفيد كارت زرد داد.
ترور نخست وزير تركيه نافرجام ماند. (15/8/)87
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
“شيعه” ضمن حفظ عقايد درخشان و مستدل خود درباره واقعه غدير، اجازه نخواهد داد اين اعتقاد در جهان اسلام مايه اختلاف و تفرقه شود.
مسئله بسيار مهم اعلام جانشينى اميرمؤمنان(ع) از جانب پيامبر اكرم(ص)، آن هم در اواخر عمر پر بركت نبى اسلام، در حقيقت نشان دهنده اهميت مسئله حكومت و وحدت دين و سياست در اسلام است و اين درس بزرگ، نياز امروز همه امت اسلامى است.
معرفى شخصيتى همچون حضرت على ابن ابيطالب(ع) به جانشينى پيامبر مكرم اسلام(ص) نشان ميدهد كه غدير فقط يك خاطره تاريخى مسلمانان نيست بلكه بيان كننده معيارهاى لازم براى اداره جوامع اسلامى و همه جوامع انسانى است.
واقعه غدير به امت اسلامى ميآموزد كه مديريت جوامع اسلامى بايد در دست كسانى باشد كه اميرمؤمنان را معيار و شاخص ميدانند و در راه نزديك شدن به اين قلّه عظيم، تلاش مىكنند و اين مهم، از جمله پيامهاى نو و پرطراوت اسلام و جمهورى اسلامى به بشر امروز است.
فقر بزرگ جامعه بشرى امروز، فقدان سياستمدارانى است كه اسلام در غديرخم، نمونه عالى آن را به تاريخ نشان داده است.
با وجود اين، شيعه و سنى در اصل وقوع حادثه غدير و عظمت شخصيت اميرمؤمنان، هم نظرند و آحاد ملت اسلامى، حضرت على بن ابى طالب(ع) را، نقطه عالى و قلّه دست نيافتنى علم و تقوا و شجاعت ميدانند.
اعتقاد عميق به امامت اميرمؤمنان(ع) بعد از نبى مكرم اسلام(ص)، پايه اصلى عقيده شيعى است و شيعيان، اين اعتقاد و ديگر معارف و علوم درخشان خود را با وجود همه ظلمها و دشمنىها حفظ كرده و خواهند كرد اما به هيچ وجه اجازه نميدهند كه اين اعتقاد، در جهان اسلام مايه اختلاف و دعوا قرار گيرد.
مستكبران جهان كه از وحدت نظر و توجه دلهاى ملتهاى مسلمان اعم از شيعه و سنى به انقلاب اسلامى، ضربه خوردهاند دامن زدن به تعصبات مذهبى را، بهترين روش براى ايجاد اختلاف و جدا كردن دلهاى مسلمانان از جمهورى اسلامى ميدانند كه بايد در مقابل اين توطئه خطرناك، كاملاً هوشيار و مراقب بود.
ما از گذشته تا حال اطلاع داريم كه پول برخى كتابهاى سراسر دشنام و تهمت را كه عليه شيعيان و اهل تسنن چاپ مىشود. يك مركز وابسته به استبكار ميدهد و آيا اين واقعيت خطرناك، هشدار دهنده و بيدار كننده نيست؟
همه بدانند كه اينگونه كتابها، هيچ شيعهاى را سنى نمىكند و دل هيچ يك از اهل تسنن را جذب عقايد شيعه نخواهد كرد.
انتشار كتابهاى حاوى استدلالهاى مستحكم و منطقى همچنانكه علماى شيعه در طول تاريخ انجام دادهاند و انجام خواهند داد هيچ مانعى ندارد اما اگر كسى تصوّر مىكند كه با بدگويى و تهمت به اهل تسنن مىتواند از شيعه دفاع كند بداند كه جز برانگيختن آتش دشمنى هيچ نتيجهاى نخواهد گرفت و اين كار در واقع دفاع از ولايت نيست بلكه دفاع از آمريكا و صهيونيستهاست.
اين، حداكثر كارى است كه دشمن مىتواند بكند ضمن اينكه آن دولتها هم ملاحظه كارىهاى خود را دارند و آماده نيستند در مسئله مقابله با ايران، خود را يكجا در اختيار آمريكا و صهيونيستها قرار دهند.
به هر حال استكبار هر توطئهاى انجام دهد اگر ملت ايران و ديگر ملتهاى مسلمان، هوشيار و بيدار باشند نخواهد توانست اهداف خصمانه خود را در تضعيف امت اسلامى محقق سازد. (30/9/)1387
امام خمينى ثابت و استوار مسأله كربلا بايد زنده بماند
محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است، فداكارى سيدالشهدا سلام اللّه عليه است كه اسلام را براى ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتى خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا با همان وضع سابق و از طرف تودههاى مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم، دستجات عزادارى به عنوان عزادارى راه ميافتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنتها را حفظ كنيد. البته اگر چنانچه يك چيزهاى ناروايى بوده است سابق و دست اشخاص بى اطلاع از مسائل اسلام بوده، آنها بايد يك قدرى تصفيه بشود….
اين خون سيدالشهداست كه خونهاى همه ملتهاى اسلامى را به جوش ميآورد و اين دستجات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان ميآورد و براى اسلام و براى حفظ مقاصد اسلامى مهيا مىكند. در اين امر سستى نبايد كرد. البته بايد مسائل روز گفته بشود. (4/8/)60
تكليف ما در آستانه شهر محرم الحرام چيست؟ تكليف علماى اعلام و خطباى معظم در اين شهر چيست؟ در اين شهر محرم، تكليف ساير قشرهاى ملت چى هست؟ سيد الشهدا و اصحاب او و اهل بيت او آموختند تكليف را، فداكارى در ميدان، تبليغ در خارج ميدان. همان مقدارى كه فداكارى حضرت، ارزش پيش خداى تبارك و تعالى دارد و در پيشبرد نهضت حسين سلام اللّه عليه كمك كرده است، خطبههاى حضرت سجاد و حضرت زينب هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تأثير داشته است. آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت جور نبايد زنها بترسند و نبايد مردها بترسند. در مقابل يزيد، حضرت زينب سلام اللّه عليها ايستاد و آن را همچو تحقير كرد كه بنى اميه در عمرشان همچو تحقيرى نشنيده بودند و صحبتهايى كه در بين راه و در كوفه و در شام و اينها كردند و منبرى كه حضرت سجاد سلام اللّه عليه رفت و واضح كرد به اينكه قضيه، قضيه مقابله غير حق با حق نيست، يعنى ما را بد معرفى كردهاند، سيد الشهدا را مىخواستند معرفى كنند كه يك آدمى است كه در مقابل حكومت وقت، خليفه رسول اللّه ايستاده است. حضرت سجاد اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد و حضرت زينب هم. (25/7/)61
شما آقايان كه بسيارى تان در منابر و بسيارى در پايين منابر مردم را ارشاد مىكنيد، بايد در اين دو ماه مبارك ارشادتان را قوى بكنيد و مسائل اسلامى را براى آنها بگوييد، مسائل سياسى را براى آنها بگوييد، در عين حالى كه مسأله كربلا كه خودش در رأس مسائل سياسى هست، بايد زنده بماند به همان فرمى كه بود، منتها الفاظ تغيير بكند. مصيبتها همان است، مصيبتها تغييرى ندارد، بايد آن بعد سياسى كربلا را براى مردم بيان كرد. سيد الشهدا به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما از آنوقتى كه از مدينه حركت كرد ميدانست كه چى دارد مىكند، ميدانست شهيد مىشود، قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روايات ما.وقتى كه آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگ بود كه در يك وقتى كه همه مردم دارند به مكّه ميروند، ايشان از مكّه خارج بشود. اين يك حركت سياسى بود، تمام حركاتش، حركات سياسى بود، اسلامى ـ سياسى و اين حركت اسلامى ـ سياسى بود كه بنى اميّه را از بين برد و اگر اين حركت نبود، اسلام پايمال شده بود.
آن روزى كه افراد ادراك مىكنند كه احتمال هم بدهند كه اسلام در خطر است، آن روز همان كارى كه امام حسين كرد بايد بكنند. آن روزى كه احتمال ما بدهيم كه اسلام در خطر است، بايد همهمان كارى بكنيم. (13/7/)62
امر به معروف و نهى از منكر در سيره، سخن و قيام امام حسين ع
تبلور ارزشهاى مقدّس
در سراسر تاريخ پر فراز و نشيب اسلام جنبشها و مبارزات و مقاومتهايى ديده مىشود كه هر كدام از آنها در تثبيت ارزشهاى دينى و نفى ستم و تجاوز مؤثر بودهاند اما هيچ كدام از اين خيزشها نتوانسته است همچون نهضت عظيم و مقدّس عاشورا مسير جامعه اسلامى را دچار تحوّل سازد و تأثيرى ژرف و با بركت در سدههاى پس از انقلاب عاشورا بگذارد.
اين حماسه جاويد هر زمان كه مىگذرد نه تنها خاموش نمىگردد بلكه پرتوهاى آن گستردهتر و انوارش درخشانتر مىشود و همواره الهام بخش بسيارى از حركتهاى حق طلبانه و عدالت خواهى بوده است. حتى مهاتما گاندى رهبر هند اعتراف مىنمايد:
«من براى مردم هند، چيز تازهاى نياوردهام، تنها نتيجهاى كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره زندگى قهرمان كربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم. اگر بخواهيم هند را نجات بدهيم بايد همان راهى را بپيمائيم كه حسين بن على(ع) پيمود.»()
رهبر اين حركت سترگ شخصيتى چون امام حسين(ع) است كه واسطه فيض الهى بوده و پيشرو قافله سالار انسانيت مىباشد، همان انسان وارستهاى كه به عنايت خداوند از تمامى نقصها و كاستىها منزّه بوده و از تمام افراد عصر خويش كاملتر و فاضلتر است و خود مفسّر اسلام و مصداق بارز قرآن ناطق مىباشد.
قيام آن حضرت در مقطعى روى داد كه تمامى جويبارهاى حقيقت دچار آلودگىهايى گرديده بودند و اين آب مسموم كه به سوى دشتهاى انسانى جارى بود، ارزشها و فضيلتهارا در معرض تهديد جدّى قرار داد. قيام عاشورايى اين روند را اصلاح كرد و به اسلامى كه ميرفت تا توسط ستمگران اموى به فراموشى سپرده شود، جانى تازه بخشيد. و اگر بگوئيم در محرم سال 61 هجرى ارزشهاى ناب و سنّت محمّدى و تعليمات علوى دوباره متولد گرديد، گزاف و اغراق نخواهد بود.
با تزريق معنويت عاشورا به جوامع اسلامى، مسير حق، عدالت و فضيلت در برابر نسلها
ترسيم گرديد و اين ويژگى احياگرانه عاشوراست كه آن را اسوهاى براى هرگونه جنبش و اصلاحى نموده است. به همين دليل امام خمينى سفارش كردهاند:
«كربلا و نام مبارك حضرت سيد الشهداء(ع) را زنده نگه داريد كه با زنده بودن او اسلام زنده نگاه داشته مىشود.»()
وقتى نهضت حسينى مىتواند خورشيد هدايت تمامى انسانها صرف نظر از شرايط جغرافيايى، تاريخى و اجتماعى گردد مىتوان چنين استنباط كرد كه تمامى ارزشهاى معنوى و الهى در اين حركت مقدّس تبلور دارد، دربردارنده تمامى مراحل كمال و سعادت انسانى بوده و نيازهاى فكرى و فرهنگى جامعه را پاسخگوست.
قيام جاودانه خامس آل عبا آيينه تمام نماى مكارم و كرامتهاى عالى است و در برابر هرگونه ادعا و ياوهاى كه برخى مكتبها، فرقهها و نحلهها ارائه مىنمايند؟، ارزشى جاويد، حيات بخش، رشد دهنده و پالاينده روح و روان را از هرگونه آلودگى عرضه مىنمايد.
با تداعى اين خروش خالصانه مفاهيم والايى چون ايثار، شهامت، شجاعت، صداقت، پاكى، درستى و راستى مصداق واقعى خود را در مىيابند و حالاتى چون حرّيت، استقامت، بردبارى، جوانمردى و صلابت كه در گردباد توطئهها، فراموش گشته بود، به طرز جالبى تفسير مىگردند و عينيت مىيابند. شهيد آيت اللّه مطهرى در اينباره نكات جالبى را مطرح نموده است:
«…گويى در حادثه كربلا بنا بوده است كه اسلام در همه ابعادش و همه جنبههايش تجلّى كند و به عبارت ديگر عملاً و واقعاً نه ظاهراً براى تماشا، تجسّم داده شود و به مرحله عمل درآيد. حادثه امام حسين(ع) گويى يك نمايش احساسى، پرخاشگرى و تراژدى و عقلى و عشق الهى و مساوات اسلامى و عواطف انسانى، همه در آخرين اوج به وسيله قهرمانانى مختلف از پير و جوان، زن و مرد، آزاده و برده و يا آزاد شده، بالغ و كودك بوجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان ميدهد…و اين است معناى جامع بودن قيام حسينى. اولاً از نظر هدف، مقصد و ايده و فكر حامل همه ايدههاى اصلى است نه يك جنبه خاص، ثانياً از نظر بازى كنندگان و متعهدان به نقش. چنانكه شعرا نيز بر همين اساس و با توجه به ابعاد مختلف آن شعر گفتهاند. شعر محتشم (كاشانى) جنبه تراژدى دارد و عمّان سامانى و صفى على شاه جنبه عرفانى را مدّ نظر قرار دادهاند، همچنان كه اقبال لاهورى بر جنبههاى اجتماعى آن تكيه زده است.»()
قلّه انقلابهاى دينى
هنگام وقوع حادثه كربلا مردم كشورهاى اسلامى به كار خود مشغول بودند، مساجد داير بود، خطبا بر فراز منبرها از ثواب و عقاب،بهشت و دوزخ سخن مىگفتند، تنها مبحثى كه در ميان نبود پرداختن به اين رويداد بود، البته اهل بيت امام با وجود اسارت و اختناق شديد امويان در شهرهاى مهم جهان اسلام خصوص مدينه، كوفه و شام و شهرهاى اين مسيرها حقايق را براى مردم بازگفتند ولى حاكمان وقت مىكوشيدند آن را يك حادثه كوچك و كم اهميّت جلوه دهند.
دستگاه ستم به دو منظور اين واقعه را با ديدگاه خاص خودش و آميخته به ابهام و تهمت و كذب به نواحى گوناگون گزارش داد. يكى آن كه مردم از فرجام مخالفان دستگاه حكومت آگاه شوند و از اين واقعه درس عبرت بگيرند و ديگر به خود اجازه ندهند به تصوّر آنان آشوب به پا كنند، ديگر آن كه عوامل حكومتى خود را در جريان عاشورا محقّ و بى گناه نشان دهند و
چنين القا كنند كه سران قيام دنبال ماجراجويى و فتنه انگيزى بودهاند؟!
تحت تأثير تبليغات مسموم امويان، كثيرى از مسلمانان در قلمرو آسيا و آفريقا چنين تصوّر مىنمودند مقصّر اين حادثه آنهايى هستند كه امنيت سرزمين اسلامى را بر هم زدند و بايد سركوب مىشدند و حال كه كشته شدهاند ديگر كسى از بازماندگان آنان ياراى مخالفت با يزيد را نخواهد داشت و دلهاى جريحه دار از شهادت امام و خاندان و يارانش پس از اندك زمانى بر اثر مرور ايام التيام خواهد يافت.
نه مردم و نه حاكمان متوجه نبودند كه در اين حركت، اخلاص و حقيقتى نهفته است كه با گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تأثيراتش افزوده مىشود. هنگام وقوع قيام، افراد معدودى از خاندان عترت و علاقهمندان به فرزندان پيامبراكرم(ص) بودند كه مىتوانستند خيزش نينوا را به درستى ارزيابى كنند و از آثارش كه بعدها در جوامع اسلامى آشكار مىگردد سخن بگويند. آنان كوشيدند مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتارند و غفلتى كه چون تارهاى عنكبوتى بر دل و ذهنشان چنگ انداخته بيرون آيند.
اين انوار، پرتوهايى از آن خورشيد تابناك را با خود در چندين قلمرو بردند و موفق شدند مسير فكرى مردم را عوض كنند و ساحت مقدّس شهيدان كربلا را از هرگونه انديشهاى جز حق و عدالت و معنويت، تبرئه كردند.
حال با اين وصفى كه اجمالاً بدان اشاره كرديم سؤال اين است كه چه شد اين ماجرا كانون و هسته اصلى تمامى حوادث تاريخى اسلام و قلّه تمام انقلابهاى مذهبى و شيعى گرديد و اين رُخداد طلايه دار تمام رويدادهاى صدر اسلام تلقى شد. در غزوه احد كه در شوال سال سوم هجرى ميان سپاهيان اسلام به رهبرى رسول اكرم(ص) و مشركان مكّه در حوالى مدينةالنبى روى داد و هفتصد نفر مسلمان در برابر سه هزار دشمن قرار گرفتند و در اولين فرصت پيروزى را بدست آوردند ولى چون عدّهاى از افراد مسلمان فرمان فرمانده را اطاعت نكردند، شكست خوردند و بيش از هشتاد نفر به شهادت رسيدند و حتى پيكر بعضى از اين عزيزان مُثله گرديد به نحوى كه حتى بستگان نزديك آنان چون خواهران و برادران از شناختن كشتههاى خود ناتوان بودند. در قيام فخ كه توسط يكى از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) در زمان هادى عباسى در نزديكى مكّه اتفاق افتاد عدّهاى از سادات و امامزادگان و از جمله رهبر قيام در خون خويش
غلطيدند، فاجعه به شهادت رسيدن عدّهاى از سادات حسنى توسط منصور دوانيقى و تخريب زندان بر سر آنان نيز بسيار ناراحت كننده است، حتى حمزه سيد الشهدا عموى پيامبر در جنگ احد به طرز فجيعى شهيد شد ولى هيچ كدام از اين حوادث نتوانستند به پاى قيام كربلا برسند.
قطع نظر از شخصيت رهبرى قيام كربلا كه از نظر زهد، تقوا، عصمت و شجاعت و مقام ولايت و امامت در اوج قرار دارد، يكى از مهمترين عواملى كه نهضت حسينى را برفرازين قلّه جهان اسلام قرار ميدهد اين است كه آن جاهليت خطرناك اموى را از بين برد و تيرگى هايى را كه اين خاندان پليد آورده بودند كنار زد و طلوع فجر صادق ايمان و معنويت را نويد داد.
عنصر اصيل در نهضت حسينى
در فلسفه قيام حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) نكات مختلفى را مطرح كردهاند و برخى گفتهاند عامل بوجود آمدن اين حركت، امتناع امام از بيعت با امويان بود، عدّهاى خاطرنشان نمودهاند دعوت كوفيان و اجابت تقاضاى آنان منجر به اين واقعه گشت، افرادى هم متذكر گرديدهاند امام ستم امويان را برنتابيد و خواست بساط يك نظام سياسى را در هم بپيچد و به جاى آن تشكيلاتى را بوجود آورد كه با مردم به عدل و انصاف رفتار كند و ارزشها را ترويج دهد. البته بر شمردن اين انگيزهها براى تصميم مهمى كه حضرت امام حسين(ع) گرفت از برخى جهات درست است ولى تمام اينها شاخ و برگ شجره طيبه عاشورا مىباشد.
از موضعگيرىهاى امام در مواقع مقتضى، مكاتبات، وصايا، سخنان، خطبهها و نيز بررسىهاى روايى و تاريخى و حتى متون زيارتى برميآيد كه مهمترين عامل در عاشوراى سال شصت و يكم هجرى موضوع اساسى و بنيانى امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و اصولاً همين ويژگى ارزش نهضت را ارتقاء داده و به موجب آن شايستگى پيدا كرده است.
اين عنصر، كيميايى است كه مس وجود انسانها را تبديل به زر خالص مىكند و او را براى احياى فضايل و اقامه فرايض مهيا مىسازد، عامل مذكور نه به دعوت كوفيان وابسته است و نه ارتباطى به تقاضاى بيعت دارد و نه آن كه موضوع درهم پيچيدن بساط سياسى را در رأس قرار ميدهد. شهيد آيت اللّه مطهرى ضمن اين كه امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان اصلى مهم در واقعه عاشورا، ميداند مىگويد:
«… حسين(ع) يك فرد معترض و منتقد است، مردى است انقلابى و قيام كننده، يك مرد مثبت است، ديگر انگيزه ديگرى (جز امر به معروف و نهى از منكر) لازم نيست. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا را حرام و حرام خدا حلال شده است. بيت المال مسلمين در اختيار افراد ناشايست قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مىشود و پيغمبر اكرم(ص) فرمود: هر كس چنين اوضاع و احوالى را ببيند و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد.() شايسته است (ثابت است در قانون الهى) كه خدا چنين كسى را به آن جاببرد كه ظالمان، جابران، ستمگران و تغيير دهندگان دين خدا ميروند و سرنوشت مشترك با آنها دارد!
به گفته جدّش استناد مىكند كه در چنين شرايطى كسى كه ميداند و مىفهمد و اعتراض نمىكند با جامعه گناهكار خود سرنوشت مشترك دارد… .»()
دلايل موجود در باب وجوب اين فريضه گرانقدر، مترادف، متواتر و قاطع است كه از قرآن كريم، سنت مطهر، عقل و اجماع اتخاذ مىشود. مسئله حتى بالاتر از حدّ وجوب تنهاست بلكه به عنوان يكى از ضرورتهاى دين مبين اسلام شناخته مىگردد كه هر كس آن را انكار كند و بداند كه انكار آن به انكار و رد اصلى از اصول دين منجر شده كافر است.()
امام خمينى(ره) دراينباره گفته است:
«…اين دو (امر به معروف و نهى از منكر) از بالاترين و گرانقدرترين فرايض اسلامى است و توسط اين هاست كه فرايض ديگر برپا داشته مىشود و دين مبين نظم مىيابد و زندگى در دنياى اسلام رونق مىگيرد. وجوب اين دو فريضه از ضرورتهاى دين است…»()
قرآن كريم افراد را به احياى اين اصل تحريض و تشويق مىنمايد:
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.؛() از شما بايد امّتى باشد كه به سوى خير و خوبى دعوت كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد و آنان رستگار شدگان هستند.»
هم چنين خداوند در كلام وحى مىفرمايد:
«كنتم خير امة اُخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه؛() شما بهترين امّتى بوديد كه در ميان مردم آشكار گرديد(زيرا) امر به معروف مىكنيد و نهى از منكر مىنمائيد و به خدا هم ايمان داريد.»
احاديثى از سنت شريف، آيات خداوند را به شيوهاى رسا توضيح دادهاند كه متواترند، بخشى
از آنها امّت مسلمان را هشدار ميدهند كه اين فريضه را ترك نكنند، در بعضى ديگر از روايات به هر فرد مسلمان تأكيد مىكند براى عملى ساختن اين عنصر، قيام كند اگرچه در صحنه تنها بماند، در پارهاى روايات امّت را از عقب ماندگى و انحطاطى كه با ترك اين فريضه رخ ميدهد بر حذر ميدارد و نيز مثال هايى از تاريخ تمدن و جوامع بشرى ذكر مىنمايد كه به دليل ترك اين اصل از ميان رفته و به خشم الهى دچار شدهاند.
رسول اكرم(ص) فرمودهاند :«تا هنگامى كه افراد امّت من امر به معروف و نهى از منكر كنند و در كارهاى نيك با هم، همكارى داشته باشند، در خير و خوبى خواهند بود. اگر اين گونه عمل نكنند، بركتهاى آنان از ميان ميرود و برخى بر عدّهاى ديگر مسلّط مىشوند و هيچ كس در زمين و آسمان آنها را يارى نخواهد كرد.»()
در حديث ديگرى كه منابع عامه و خاصه نقل كردهاند، پيامبر اكرم(ص) هشدار ميدهند:
«لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او يسلّطنّ اللّه عليكم شراركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم؛() بايد امر به معروف و نهى ازمنكر داشته باشيد، وگرنه خداوند بَدان را بر شما مسلّط مىسازد بعد از آن هرچه نيكان شما به درگاه خداوند مىنالند، دعايشان به اجابت نميرسد.
امّا حضرت امام حسين(ع) فرمودهاند: «خداوند متعال مىفرمايد: و مردان و زنان مؤمن دوستدار يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند».()
خداوند به عنوان فريضه از امر به معروف و نهى از منكر آغاز مىكند تا نشان دهد كه اگر اين اصل ادا گردد و استوار شود همه فريضهها، چه آسان و چه سخت، استوار خواهد گشت. از آن رو كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام، بازگردانيدن مظالم، مخالفت با ظلم، تقسيم غنايم جنگى و غير آن، گردآورى زكات از جايگاهش و دادن آن به مستحقان است.()
از نظر آن امام و ديگر ائمه هدى (عليهم السلام) والاترين و بنيادىترين فريضه اسلامى همه موارد را در بر مىگيرد و صلاح كارهاى دين و دنيا به اجراى آن و فساد اين دو، ناشى از ترك آن است، به باور آن ستارگان درخشان آسمان اين عنصر مهم در كنار ديگر فروعات دين قرار نمىگيردبلكه ريشه و اساس فرايض مىباشد و تحقق يك جامعه سالم اسلامى و پديدار گرديدن انسانهايى مؤمن و اهل حكمت و معرفت، از بين رفتن شكافهاى اقتصادى و اجتماعى و استقرار عدالت و حقيقت، در گرو
اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر است. همچنين اين عنصر در محدوده چند مسئله فردى و عبادى منحصر نمىگردد بلكه تمامى اعضاء و جوارح اجتماع را در بر مىگيرد و آمر و ناهى موظف و مكلّف است به تمامى مسائل جامعه از نظرى گسترده بنگرد و با توجه به اولويتها و شناخت ريشهها و جدا كردن آنها از شاخ و برگها به ستيز با مفاسد برود و زمينه سلامتى روحى، روانى و فكرى جامعه و رشد و شكوفايى مسلمانان را فراهم سازد.()
سدى در برابر سيلاب فساد
حضرت امام حسين در قيامش ثابت كرد كه به خاطر عملى ساختن و احياى اين اصل اسلامى مىتوان جان داد، عزيزان خود را تقديم كرد، از زندگى با خائنان و فاسدان صرف نظر كرد و شهادت را برگزيد.
قرائنى نشان ميدهد كه امام حسين(ع) از دوران كودكى به نهى از منكر توجه داشته است. چون نخستين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت و آماده ايراد خطبههاى جمعه شد، امام سوم وارد مسجد گرديد و به سوى خليفه شتافت و گفت: اين منبر جايگاه خطابه پدر من است، او گريست و گفت: راست گفتى اين جايگاه از آن اميرالمؤمنين(ع) است و پدر مرا منبرى نبوده است!
و چون دومين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت تا براى مردم سخنرانى كند، در ضمن گفتههايش اين جمله را بر زبان آورد: من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم، امام حسين(ع) كه در آن مسجد حضور داشت، از گوشه مجلس فرياد زد: اى دروغگو، از منبر جدم فرود آى اين منبر پدرت نمىباشد!
خليفه ثانى بيانات امام را تأييد كرد و گفت: آرى راست گفتى، آيا پدرت اين سخنان را به تو آموزش داده است؟ امام حسين(ع) در جوابش فرمود: اگرآن چه را پدرم بفرمايد فرمان برم، او هدايتگر و من هدايت شده خواهم بود. بيعت پدرم كه جبرئيل آن را از جانب خداى نازل فرمود در گردن اين مردمان است و آن را كسى انكار نمىكند مگر آن كه كتاب خداى را منكر گردد.
اين مردم با قلب هايشان آن را شناختهاند ولى به زبانها منكر گشتهاند. واى بر آنان كه حق ما اهل بيت را انكار كنند، چگونه رسول خدا(ص) با آنان روبرو خواهد شد؟ با خشمى پيوسته و عذابى شديد و دردناك.
خليفه گفت: اى حسين، لعنت خداوند بر كسى كه حق پدرت را انكار كند ولى مردم ما را به امارت
برگزيدند و ما هم پذيرفتيم. امام حسين(ع) در جوابش فرمود: كدامين مردم تو را به امارت برگزيدند (دراين باره) هيچ حجتى از جانب پيامبر در دست نداريد و اهل بيت او هم به اين كار رضايت ندادهاند.()
وقتى معاويه روى كارآمد در مسند خلافت اسلامى به خلافكارىهاى زيادى روى آورد، شراب خوارى، رباخوارى، ملحق نمودن زنا زاده به خود كه بر ضد دستور رسول خدا(ص) بود، ترك حدود الهى و وليعهدى يزيد از جمله برنامههاى فاسد و ضد دينى او بود.
معاويه نامهاى تهديدآميز براى امام حسين(ع) نوشت و در آن تأكيد نمود: اى حسين بترس از آن كه اختلافى ميان مسلمانان ايجاد كنى و آنها را دچار فتنه سازى؟!()
امام در نامهاى به معاويه، پاسخى كوبنده به وى داد و پارهاى مفاسد او را برشمرد و جنايت فرزند ابوسفيان را افشاء نمود و در فرازى از آن فرمود:
«خدا هيچ گاه تو را فراموش نخواهد كرد كه مردم را به محض گمان، دست گير مىكنى و اولياء خداوند را با تهمت مىكشى و از خانه هايشان به جاهاى دور دست تبعيد مىكنى و براى پسرت از مردم بيعت مىگيرى، پسر نورسى كه شراب مىخورد، با سگان بازى مىكند و تو را جز اين نمىبينم كه خود را به خسران افكنده و دين و آيين خود را نابود كرده و زيردستان حكومت خود را فريب دادهاى و به گفتار سفيه نادان گوش فراداده و انسان پارسا و با تقوايى را ترساندهاى…»() اين نامه امام مصداق بارزى از احياى عنصر امر به معروف و نهى از منكر است زيرا با صراحت و قاطعيت مخالفت خويش را با معاويه و پيروانش اعلام كرد و تمامى اعمال و رفتارش را زير سؤل برد و در چندين فراز نامه او را مردى قاتل، ستم پيشه و پيمان شكن كه مخالفان خود را با سوگندهاى سخت اطمينان داده نكشد و صدمهاى نرساند ولى به چنگ آورده و كشته است.
حضرت در اين مكتوب، فريبكارى معاويه را در تكيه زدن بر جاى رسول اكرم(ص) از يك سو و دستور قتل كسانى را كه پيرو سنت محمّدى هستند از سوى ديگر، آشكار ساخت و در يك جمله فرمود: گويا تو از اين امّت مسلمان نمىباشى و آنها نيز از تو نيستند.
به دنبال اين افشاگرىها، امام اقدام به تشكيل كنفرانس، سخنرانى و افشاگرىهاى عمومى و ضبط اموال حكومت معاويه و مصادره آنها نمود و رسماً او را به مبارزه دعوت كرد، كاروانى تجارى را از يمن براى معاويه به شام مىبردند، گذر اين كاروان به مدينه افتاد امام دستور داد اموال آن را گرفته و در ميان نيازمندان خاندان پيامبر و برخى محرومان شيعه تقسيم كنند. امام در نامهاى اين ماجرا را به اطلاع معاويه رسانيد.()
يك سال قبل از هلاكت معاويه امام حسين(ع) به همراه عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر عازم سفر حج گرديدند. امام در منى دستور داد آن دسته از صحابه و تابعين كه اهل صلاح بودند در خيمهاى اجتماع كنند، طبق اين دستور عدّهاى كه ويژگىهاى مورد اشاره را داشتند فرمان حضرت را اجابت نمودند و در منى جمع شدند، آنگاه پيشواى سوم از ميان ايشان
برخاست و پس از ستايش خداوند بياناتى ايراد فرمود.
در اين سخنرانى امام درباره خاندانش به آيات قرآن و روايات رسول اكرم(ص) استناد فرمود و حاضران اين موارد را در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر تأييد نمودند. در فرازى از اين فرمودهها آمده بود:
«…اى مردم از پندهاى خداوند نسبت به دوستان خود پند گيريد، آن جا كه از علماى يهود و نصارا(اَحبار) بدگوئى و مذمت كرده است، زيرا آنان از ستمگرانى كه نزد آنان بودند مُنكر و فساد را ميديدند ولى به دليل تمايل به آن چه از ظالمان به آنان ميرسيد و يا به دليل خوف از جفاكاران، نهى از منكر نمىكردند در حالى كه خداوند مىفرمايد: از ديگران هراس نداشته باشيد و از من بترسيد.
اى كسانى كه از خداوند خواهش هايى داريد، بيم دارم عذابى بر شما فرود آيد زيرا به سبب لطف و كرامت الهى به منزلتى دست يافتهايد كه بر ديگران برترى جستهايد اما آنان را كه به خدا پرستى معروفند گرامى نميداريد در حالى كه خودتان به واسطه عنايت الهى محترم شمرده مىشويد.
شما مشاهده مىكنيد كه پيمانهاى الهى شكسته شده است ولى فرياد بر نميآوريد، در حالى كه به خاطر پيمان پدرانتان داد ميزنند، پيمانهاى رسول خدا(ص) بياعتبار شمرده مىشود كوران، گنگها، ناتوانان (معلولين و از كارافتادگان) در شهرها رها شدهاند و كسى به آنها رحم نمىكند. نه خود شما اقدام مىكنيد و نه آنان را كه مسؤول اين كارهايند ملامت مىكنيد. به سبب سازشكارى با ستمگران نزد آنان آرامش و امان مىجوئيد».()
پيوستگى عاشورا با بعثت پيامبر اكرم(ص)
امام حسين(ع) در قيامى كه ترتيب داد و رهبرى آن را به عهده گرفت به همين اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسّك نمود، از زمان معاويه مشخص بود كه مفاسد برايش قابل
تحمّل نمىباشد و بايد هرچه زودتر جلو اين باتلاقهاى گناه و آلودگىهاى دستگاه فرمانروايى يزيد را بگيرد چرا كه اين وضع قانون خدا را عوض مىكند، حدود اسلامى را بر هم ميزند و بنابراين هر كس در اين شرايط ساكت بماند مانند آنهاست، او حتى در يك سخنى، خود را براى اجراى اين اصل شايسته دانست و فرمود: «و انا احقّ من غير؛ من از تمام افراد ديگر براى آن كه دستور جدم را عملى كنم لايق ترم.»
امام به هنگام حركت از مدينه به سوى مكه در وصيتنامهاى كه نگاشت و با مهر خويش ممهور ساخت و تحويل برادرش محمد حنفيّه داد اين نكته اساسى را مورد توجّه جدّى قرار داد: «و انّى لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى. اريد ان آمربالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب…؛() و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه بيرون ميآيم بلكه هدفم از اين مسافرت امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و مقصدم از اين حركت اصلاح مفاسد امّت و احياى سنت جدّم (رسول اكرم(ص)) و راه و روش پدرم على بن ابى طالب مىباشد.»
بر اساس اين وصيت نامه، امام اگر از او تقاضاى بيعت هم نكنند بازهم آرام نخواهد نشست زيرا مخالفتش با دستگاه اموى بر سر اين موضوع نيست كه با سكوت آنان در امر بيعت، او هم خاموش گردد بلكه وجود چنين حكومتى موجب پيدايش ستم، افزايش فساد و تغيير در احكام گرديده و بايد به پا خاست و ريشه اين نابسامانى را كه خاندان بنى اميّه هستند قلع و قمع نمايد. پس مشخص مىگردد امام حسين(ع) ارزش اصلى قيام خودش را از امر به معروف و نهى از منكر گرفته است، زيرا اين اصل ضامن بقاى اسلام است و اگر نباشد ديگر اسلامى وجود ندارد، يك نوع رسيدگى اصولى و
زيربنايى به وضع جامعه اسلامى مىباشد، پالايش اجتماع است، اگر اين بازرسى دركار نباشد، دنبالش تفرقه و متلاشى شدن است، عفونت خلاف و گناه،پيكر پاك جامعه را نابود مىسازد و جالب اين است كه بازماندگانش از بعد روز عاشورا به عنوان يك تشكّل امر به معروف و نهى از منكر درآمدند و تا پايان ماجرا هم هر كجا بودند براى چنين اصل حياتى تلاش كردند.
حضرت رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) فرمودهاند :«حسين منّى و انا من حسين، احبّ اللّه من احبّ حسيناً، حسين سبط من الاسباط؛() حسين از من است و من از او هستم، خداوند دوست بدارد هر كه حسين را دوست بدارد، حسين سبطى از سبطهاست.»
بخش اوّل اين عبارت روشن است زيرا بطور طبيعى هر كس دخترزاده خود را دوست ميدارد و انشعاب وجودى امام از وجود مبارك پيامبر را ميرساند. اما قسمت دوم آن بر حسب ظاهر كمى نياز به توضيح دارد زيرا شايد شگفتانگيز باشد كه خاتم رسولان بفرمايد من از حسينم چگونه امكان دارد پدر بزرگ كه تقدّم وجودى دارد از نواده خودش باشد و از او كسب بقاء كند!
ولى وقتى ارتباط اين دو شخصيت ترسيم گردد، اعجاب برانگيز نمىباشد. زيرا بقاى نام و نشان و آثار و مكتب انسان ساز رسول اللّه به بركت وجود حسين بود و اگر اين فداكارى عاشورايى صورت نمىگرفت بنياميّه كه دشمنان خانهزاد اسلام، قرآن و شخص رسول اللّه بودند، تمامى مظاهر دين و هرچه كه يادآور رسول اكرم و رسالت و مكتب او بود، از بين مىبردند.
جامعه اسلامى از سال يازدهم هجرى تا سال سى و پنجم به سوى جاهليت پيش ميرفت و در سالهاى آخر حكومت سومين خليفه با مشكلاتى چون گسترش ستم و فساد مالى و سياسى دستگاه حاكمه مواجه بود. از سال سى و پنجم هجرى تا سال چهل و يكم هجرى به مدت شش سال توسط على(ع) و فرزند برومندش امام حسن مجتبى(ع) جبهه مقاومى در مقابل حركت رو به رشد جاهليت تشكيل گرديد و اهتمامها و مجاهدتهاى فرسايندهاى
در اين راستا صورت گرفت ولى جفاكاران و جاه طلبان اجازه ندادند مشعل علوى و حسنى جامعه را روشن كند و از آلودگى و تيرگى برهاند.
امويان در سقوط جامعه و تثبيت افكار و سنتهاى جاهلى نقش اساسى بازى كردند، در اين نظام منحط به جاى توجه به تقوا، كرامتهاى انسانى پارسايى و فضيلتهاى معنوى كه در پرتو بعثت نبوى بر جامعه حاكم گرديده بود، ثروت چنان وضعى بدست آورد كه به راحتى مردم دست از مقدّسات دينى خود مىشستند تا به خيانت و جنايتى دست بزنند و مال و مكنتى را به خود اختصاص دهند. عبيد اللّه بن عباس كه دو تن از فرزندانش توسط بسربن ارطاه روبروى چشمش سر بريده شده بود، از خون عزيزان خود صرف نظر كرد و در حالى كه فرمانده سپاه امام حسن(ع) در جنگ با معاويه بود و متأسفانه از بنى هاشم هم به شمار ميآمد و قبلاً والى يمن در زمان فرمانروايى حضرت على(ع) بود، با يك ميليون درهم، خود را به معاويه فروخت و به سوى سپاه شام گريخت.()
جعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام حسن مجتبى با وعده يكصدهزار درهمى معاويه، سبط اكبر پيامبر و كسى را كه با او زندگى مشترك داشت به شهادت رسانيد. سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم، حاضر شد بگويد آيه:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه؛() درباره عبدالرحمن ابن ملجم مرادى (قاتل حضرت على(ع)) نازل شده است. از كوفه كه پايگاه شيعه بود ده نفر با گرفتن سى هزار درهم رشوه از مغيرة بن شعبه (والى كوفه) به شام سفر كردند و معاويه را تشويق نمودند يزيد فاسق و فاجر را روى كار آورد. يكى از شاعران به نام مسكين دارمى براى چند درهم صله معاويه، وليعهدى يزيد را چنين سفارش كرد:
اى پسران خلفا آرام گيريد كه خداى رحمان خلافت را هرجا بخواهد قرار ميدهد و هرگاه منبر خلافت شام از صاحب خويش خالى گردد اين يزيد است كه اميرمؤمنان خواهد بود.()
كار به جايى رسيد كه خود معاويه از اين كارها به شگفت درآمد و گفت: راستى چقدر دين براى مردم بى ارزش و ارزان گرديده است!()
عُبيد اللّه بن زياد با وعده افزايش حقوق مردم، آنان را به جدايى از مسلم بن عقيل (فرستاده ويژه امام حسين) واداشت.() عمر سعد براى رسيدن به فرماندارى رى و همدان حاضر گرديد حضرت امام حسين(ع) را به شهادت برساند.
تعصبهاى قبيلهاى، قومى و نژادى به همان شكلى كه قبل از اسلام وجود داشت در عصر سفيانيان و مروانيان به صورت نيرومندى در مناسبات اجتماعى اثر مىگذاشت. قبايل گوناگون براى كسب افتخارات قومى به حريم دين تجاوز كردند و با جعل احاديثى از نبى اكرم(ص) در شأن و منزلت قبيله خويش سعى در فضيلت تراشى نمودند.
غارتگرى به همان شيوه جاهلى در جامعه رايج شد. مردم شام به فرماندهى ضحاك بن قيس اموال مردم كوفه را غارت كردند و هر فرد باديهنشين و صحرا گرد را كه مىيافتند مىكشتند حتى به حجّاج خانه خدا رحم نكردند و در ثعلبيه قافله حاجيان را غارت كردند.()
فرهنگ جاهليت اموى آنقدر رشد سرطانى يافت كه در ميان جوامع اسلامى شرابخوارى، هرزگى جنسى و فساد و فحشاء متداول شد. جهالت و كوته فكرى و سطحى انديشى چنان بر مردم حاكم شد كه به راحتى بازيچه دست خيمه شب بازان سياسى قرار مىگرفتند، در اين ميان وجدانهاى آگاه كه بايد به جنايات و مفاسد اعتراض كنند، خفته بودند. طبيعى است چنين روندى، محصولى جز تحريف در ديانت و بدعت در سنتهاى مذهبى، حذف رهبران راستين و فراموش گرديدن احكام قرآن و شرع مقدّس را به همراه نداشت، قيام امام حسين(ع) حركت مقدّسى بود كه اين روال تأسف برانگيز را متوقف ساخت و اجازه نداد جاهليت اموى بر ارزشهاى دينى پيشىگيرد.
از محصولات مبارك اين قيام آن بود كه زمينههاى سلطهگرى امويان تضعيف شد و چهره اصيل اسلام براى مردم آن روزگار و اعصار بعد نمايان گرديد و با خون حماسه آفرينان كربلا امّت مسلمان از وضعى ناهنجار و نگران كننده رهايى يافت.
شيوههاى شايسته
يكى از راههاى امر به معروف و نهى از منكر اين است كه خود شخص آمر و ناهى، صالح و با تقوا باشد، تجسّمى باشد از كرامتهاى اخلاقى و فضيلتهاى قرآنى، انبياء و اولياى الهى صرفاً نظريهپرداز، نصحيت كننده و مبلّغ مذهب و ديانت نبودهاند، آنان اولّ رفتارهاى خوب و خصال نيكو را در خود عينيت بخشيده و روح و روان را با معنويت و معرفت صفا ميدهند آنگاه به سوى جوامع ميآيند تا آنان را هدايت كنند. حضرت على(ع) فرمودهاند:
«هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اين كه قبلاً خودم عمل كردهام و هرگز شما را از چيزى باز نميدارم مگر اين كه قبلاً خودم آن را ترك كرده باشم.»()
امام حسين(ع) نيز اين گونه بود، او كمتر خطابه خواند و بيشتر عمل كرد، وقتى كردار و رفتار عالى در جامعه تجسّم پيدا كند، زياد نياز به سخنرانى و موعظه نمىباشد، قال و قيل نمىخواهد. مولاى متقيان سخنى دارند كه نشان ميدهد حق در توصيفها گسترده است اما در عمل دچار تنگناهايى مىشود: «فالحق اوسع الاشياء فى التواصف واضيقها فى التناصف؛() در گفتهها از عدالت، خوبى و معارف و مكارم گفته مىشود اما وقتى جامعه ارزيابى مىگردد تا رسيدن به اين قلّهها فاصله زيادى وجود دارد.
امام حسين(ع) و هيچ كدام از ائمه و رهبران راستين انسانها، اين گونه نبودند كه زياد بگويند و كم عمل كنند، مولاى شهيدان و حماسه آفرين كربلا فرياد ميزند به هر كس آماده است
كه خونش را در راه ما ببخشد، هر فردى كه مشتاق لقاء حق است،() با ما كوچ كند، پس آنان كه هوسى ديگر دارند بايد برگردند. آن كه فداكار و از جان گذشته نمىباشد، با ما نيايد.
آن حضرت كارى كرد كه يك پاكباخته در راه خدا شود، يعنى عمل را به منتهاى اوج رسانيد، چيزى باقى نگذاشت كه در راه خدا نداده باشد، عزيزانش كه با وى همراه گرديدند، هيچ كدام به اكراه نيامده بودند، همه با ايمان و آرمان امام هم جهت بودند. اصولاً حضرت اجازه نميداد كسى كه كمترين نقطه ضعفى دارد و موريانههاى شك در ايمانش رسوخ كرده، جزو همراهانش باشد. چندينبار در راه، پالايشگاه پرهيزگارى برپا كرد. روز اولى كه از مكّه به سوى نينوا حركت نمود، اعلام كرد هر كس اهل جانبازى نيست نيايد، در بين راه امام خطبهاى خواند كه مفهومش اين بود: هر كس تصوّر مىنمايد ما به قدرتى يا مقامى ميرسيم، بداند كه اين خبرها نيست و بهتر است برگردد، آخرين تصفيه را در شب عاشورا كرد ولى در آن زمان حتى يك نفر هم امام را ترك نكرد و اين كه عدّهاى از مورخان از جمله مؤلف ناسخ التواريخ گفتهاند عدّهاى از تاريكى شب استفاده كردند و رفتند كاملاً اشتباه و نادرست است و منابع مستند روايى و تاريخى بر آن خط بطلان مىكشند.
عكس آن صادق بود و افرادى از صف مخالفان كه در امنيت به سر مىبردند، از لشكر دشمن جدا شدند و به امام پيوستند.
اين است كه حضرت در شب عاشورا فرمود:
امّا بعد من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد.()
يك نكته جالب ديگر در اين راستا برخورد مهربانانه و آزادمنشانه امام با يارانش در طول نهضت است، اين برنامه حاكى از تلاش گسترده حضرت در مسير آموزش و تربيت نسل عاشورايى قيام مقدّس كربلا بود.
ياران با وفاى سيد الشهداء در اوج صلابت و مقاومت عرصه را چنان بر سپاه تا دندان مسلّح اموى تنگ كردند كه عروة بن قيس فرمانده سواره نظام آنان خطاب به عمر سعد گفت: آيا نمىبينى اين سواران من امروز از دست اين افراد انگشت شمار چه مىكشند.()
امام در برخورد با افراد، روشى هدايتگرانه، دل سوزانه و خيرخواهانه داشت و بر اين اساس، اصلاح جامعه اسلامى را تنها راه نشر آموزشهاى دينى و تخريب فرهنگ مهاجم اموى ميديد و لذا در فراز و نشيب قيام مقدّسش از مدينه تا كربلا همواره به روش مشفقانهاى عمل مىكرد در حالى كه در مقابل سران فاسد و منحرف دستگاه ستم، روشى كاملاً ويرانگرانه داشت.
امام در منزل عذيب هجانات بر خلاف اكراه عبيداللّه بن حرّ جعفى از روبرو شدن با سالار شهيدان، نزد وى رفت و به او سلام كرد و عبيداللّه را به همراهى خود دعوت فرمود: ولى مؤثر نيفتاد و امام هم ديگر اصرار نفرمود. در منزل ذى حسم با وجود آن كه حرّ بن يزيد رياحى، راه را بر امام بست و به منظور جنگ آمده بود، حضرت كرامت انسانى خود را بروز داد و بر اثر فرمانش اطرافيانش به سپاه حرّ و حتى مركبهاى آنان آب دادند.()
حرّ وقتى اين صحنه باشكوه را ديد به خود آمد و از روش جنگى و نبرد با امام دست برداشت و تقاضاى توبه از آن برخورد مذموم كرد، امام با وسعت نظرى كه داشت توبه وى را قبول كرد.امام آن چنان قصد اصلاح داشت كه وقتى زهير بن قين به حضرت پيشنهاد داد با سپاه حر بجنگند آن را نپذيرفت و حتى در صبح روز عاشورا از پيش قدم گرديدن در جنگيدن با دشمنان اجتناب ورزيد.()
در قصر بنى مقاتل امام از عمروبن قيس المشرقى و پسر عمويش تقاضاى يارى كرد ولى هر دو عذرخواهى كردند و امام خطاب به آنان فرمود: آزاد هستيد كه هرجا مىخواهيد برويد. ضحاك بن عبداللّه مشرقى در روز عاشورا بر خلاف آن كه شجاعانه عدّهاى از سپاهيان دشمن را كشته بود مىخواست ميدان را ترك كند، امام هم به وى اجازه داد برود و اين شيوه آزاد منشانه از عظمت روحى سالار شهيدان حكايت دارد.()
امام حسين از يك سو شناخت عميق و دقيقى از تعاليم اسلامى داشت و از سوى دگر مقتضيات زمان را در نظر مىگرفت و با اين اشراف دوجانبه و بر حسب سنتهاى جوامع، به تبليغ و پيامرسانى پرداخت، گفتگوى رودررو با افراد، سخنرانى، نامه نگارى از جمله وسايل ارتباط جمعى حضرت در آن عصر به شمار ميرفت. امام مىكوشيد حتى در برخورد با مخالفان از روش خشمهاى افراطى و برخى نفرتهاى احساسى پرهيز كند و جاذبه را بر دافعه ترجيح داد، آن حضرت با تمام محدوديتهاى تبليغى از وظيفه مهم امر به معروف و نهى از منكر كه بالاتر از تبليغ بود، بازنايستاد. او ناصحى مخلص، فروتن، شجاع عادل و بردبار بود كه پيامش با رأفت و نرمش درهم آميخته بود.()
آفت زدايى از گلستان عاشورا
يكى از بزرگترين خدمتها به ساحت مقدّس سالار شهيدان و حماسه عاشورا، پاك و منزّه ساختن تاريخ اين نهضت از هرگونه دروغ و افسانه و مطالب بى اساس است، متأسفانه حاميان جاهل، دوستان تندرو و برخى مخالفان، مباحثى را جعل نموده و در متون تاريخى و تبليغى گنجانيدهاند كه با اهداف اين حركت عالى در تضاد آشكار مىباشد.
عدّهاى گمان مىكنند اشكالى ندارد براى معرفى حق و عدالت به دروغ، باطل، بى تقوايى و خيانت در امانت روى آوريم و لذا تحريف زدايى از اين قيام، خود يك امر به معروف و نهى از منكر به شمار ميرود.
يكى از آفتهاى خطرناك و سموم هلاك كننده براى شعائر و سنتهاى دينى آن است كه عدّهاى تصوّر مىكنند هركارى قيافهاى مذهبى پيدا كرد و آدميان را داخل خير و ثواب مىكند خوب است اگرچه صاحب آن آيين و آورنده دين از اين روشها بيزار و بى خبر باشد و چه گمان باطلى است كه برخى معتقدند هر تشريفاتى كه با نام امام حسين(ع) و به ياد فداكاران كربلا صورت گيرد سربلندى در دنيا و آخرت بوجود ميآورد هرچند روح مقدّس امام حسين از آن متنفّر باشد. دانشمندان مذهبى در عصر ائمه كه خود در مكتب اين بزرگان پرورش يافتهاند براى اين كه مبادا از مسير حق فاصله گرفته باشند عقايد و افكار خود را به امام زمان خود عرضه مىكردند تا اگر كارى بر خلاف دين انجام ميدهند اما رنگ مذهبى دارد، از انجام دادنش اجتناب نمايند. عبدالعظيم حسنى كه با چهار واسطه نسبش به امام حسن مجتبى (ع) ميرسد
و با امام جواد و امام هادى(ع) معاصر بود و خود از بزرگان حديث و كلام به شمار ميرود، خدمت امام دهم شرفياب شد تا عقايد خود را بر حضرت عرضه نمايد و در صورت درست بودن بر آنها استوار بماند و در غير اين صورت به اصلاح و پالايش آنها بپردازد.
عزادارىهاى ما براى ائمه هدى و خصوص فداكاران عاشورا بايد مسيرى درست و سازنده را طى كند، سيره اهل بيت در اين برنامهها كاملاً مشخص است و ما بايد به آنها تأسى كنيم نه آن چه دلمان مىخواهد وارد روضهها، شعرها و سوگنامهها كنيم تا مردم از آنها خوششان بيايد و بيشتر گريه كنند، در فرهنگ اهل بيت گريه هدف اصلى نمىباشد بلكه وسيلهاى است براى نزديك شدن فضيلت، با سوگوارى و ماتمدارى، ما با خوبان و پاكان همراهى عاطفى مىنمائيم، دلها را به حماسه پيوند ميزنيم، سيلى راه مياندازيم كه ستمگران و منافقان و دروغگويان را از بين ببرد رفتارهاى ما در اين برنامهها بايد با شؤونات امام حسين(ع) هماهنگى داشته باشد، دست اندركاران عزادارى نيز بايد چنان به خصال خوب آراسته باشند كه كار و تلاش آنان در اين راستا متناسب با فرهنگ عاشورا باشد.
فراموش نكنيم امام سوم در راه هدفى بسيار عالى، آسمانى و ملكوتى قيام كرد، حامى حق بود، در مقابل باطل قيام كرد، يارانش نيز اين گونه بودند آنها مىخواستند معارف احيا گردد و حقايق غبارزدايى شوند، آنان قيام نكردند كه گناهكاران آمرزيده شوند!
اين گونه نيست كه يك نفرى در بيت المال مسلمين تصرف سوء كند، اموال مردم را به ناحق بخورد، دروغ بگويد، آبروى مؤمنين را ببرد و در انواع آلودگىها غرق باشد و بگويد حالا من با يك كربلا رفتن و يا عزادارى كردن از هرگونه عذابى معاف مىگردم!؟
عوام و جاهلان تصوّر مىكنند اصحاب امام كه در تقوا و دين دارى برگزيدگان زمان خود بودند به مقام شهادت رسيدند تا سنگرى براى گناهكاران امّت باشند يعنى اگر قبل از حادثه عاشورا عدّهاى نگران خلافها و سيئات خود بودند بعد از شهادت امام و يارانش، خيالشان آسوده باشد كه روزنهاى براى نجات آنان باز شده است، اين تحريف معنوى كه متأسفانه به مرثيه سرايىها و تعزيه خوانىها راه يافته همان حرف غلطى است كه مسيحيان درباره حضرت عيسى(ع) گفتهاند كه آن پيامبر الهى به دارآويخته شد تا پيروانش آسوده باشند و به عواقب گناهان خود فكر نكنند؟
طرز فكر مزبور كه معمولاً مورد پسند
بسيارى افراد عادى مىباشد دقيقاً با هدف امام در تضاد و تباين است، زيرا امام قيام كرد تا بساط گناه و خلاف برچيده شود، منكرات از بين برود، مفاسد به پايان برسد، جلو معاصى گرفته شود و حدود و احكام الهى محترم شمرده شود، تقوا افزايش يابد، مردم، درستى، راستى و پاكى را پيشه كنند، به تعاليم قرآنى روى آورند. اين درست نيست كه ما با دورى از خداوند به امام نزديك مىشويم و با به خشم در آوردن پروردگار نعوذ باللّه ولىّ او را خشنود مىسازيم!
مردمى كه اين فكرهاى باطل را در ذهن مىپرورانند و به اين اباطيل ساخته توهمّات خود، دل خوش كردهاند نسبت به اسلام و روح نهضت كربلا خيانت كردهاند. امام در سختترين شرايط عاشورا وظايف دينى و شرعى و تكاليف اسلامى خود را در عالىترين حالت و معنوىترين وضع انجام داد و در ظهر روز عاشورا به رغم گرماى شديد هوا، تشنگى فراوان، خطر تيرها و يورشهاى بى امان امويان، بى شرمى دشمنان، اندوه شهادت ياران و بسيارى از تنگناهاى ديگر، اجازه نداد فريضه مقدّس نماز ترك گردد و حتى مصمّم گرديد در اول وقت اقامه گردد. آنقدر شرايط آشفته بود كه سعيدبن عبداللّه كه خود را سپر اباعبداللّه(ع) نموده بود، پس از پايان نماز ظهر عاشورا به تعبير برخى مقتل نويسان بدنى چون آبكش داشت، چرا كه تيرهاى فراوان به او اصابت كرد و اين مجاهد مخلص را به شهادت رسانيد و شاعرى چه نيك گفته است:
آن تابش بى غروب در پهنه دشت از معركه كرب و بلا باز نگشت
بگذشت زهرچه داشت حتى سر و جان اما زنماز خويش هرگز نگذشت
واى به حال شخصى كه نماز نخواند يا آن را سبك بشمارد، حقوق مردم را زيرپا بگذارد و پيرو خواهشهاى نفسانى باشد و آنگاه ادعا كند من عزادار امام حسين هستم. از اين فرد بايد پرسيد توچگونه به سوگوارى روى آوردهاى ولى صاحب اين مجالس و محافل ماتم دارى. از اعمال و رفتارت راضى نيست، بايد روح و قلب و دلت را با كربلا پيوند بزنى و جانى كه به عاشورا تعلق يابد به نماز و ساير واجبات اهميت ميدهد، كارهاى ناپسند نمىكند، اوقاتش را به بيهوده سپرى نمىسازد. امام حسين(ع) شب عاشورا را از دشمن مهلت گرفت تا لحظاتى را به نماز، عبادت و دعا بپردازد و تمام وجود آن حضرت سرشار از معنويت، فضيلت و انواع كمالات بود. او در راه رضايت الهى از هرچه داشت صرف نظر كرد و با چنين امامى نمىتوان جز با تزكيه درون و تقوا و آراستن روح به خوبىها، مأنوس گرديد.()
مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى كه از مورخان خوش فكر، روشن بين و دقيق مىباشد و تاريخ اسلام و مسلمانان را در آثار خويش با ژرف انديشى ويژه و تتبع و جامع نگرى تشريح كرده و شهيد آيت اللّه مطهرى پژوهشهاى تاريخى او را ستوده و مورد تأييد قرار داده است، مىگويد:
«بزرگى پيامبر و امام بر پايه بندگى خدا استوار است و جز از راه پروردگار نمىتوان از پيامبر و امام بهرهمند شد. امام حسين(ع) روز عاشورا با آن همه گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد جنگ را براى نماز خواندن چند دقيقهاى هم تعطيل كند، در همان گير و دار جنگ، نماز ظهر را به جماعت خواند و دو نفر از ياران خود يعنى زهير بن قين بجلى و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينه را سپر كنند وجلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند. اين امام چگونه راضى مىشود كه كسى به جاى نماز(خواندن) برايش عزادارى كند و يا به اطمينان شفاعت و طرفدارى او، واجبات را انجام ندهد و حرامها را مرتكب شود!
عزادارى امام بايد مردم را دين شناس كند، به خدا نزديك سازد، از گناه و معصيت بركنار دارد…مجالس عزاى اباعبداللّه تنها موقعى باعث خشنودى خدا و قبول و موجب اجر و ثواب اخروى است كه در حدود بندگى خداى متعال به انجام رسد و مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد، چه خدا را نمىتوان از راه گناه عبادت كرد و حرام را نمىتوان مقدّمه عبادت قرار داد.
زيرا خداى متعال عملى را قبول مىكند كه در حدود تقوى به انجام برسد و هر عملى كه اين طور باشد و مورد پذيرش پروردگار قرار گيرد در اصلاح نفس انسان اثر دارد. كارهاى خوب بايد انسان را تربيت و سير و سلوك دهد و بر صلاح و سلامت باطن انسان بيفزايد…»()
اين نوشتار را با فرازى از زيارت وارث خاتمه ميدهيم:
«اشهد انّك قد اقمت الصلوة و أتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر….»
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. حماسه خورشيد، محمد رضا حكيمى، ص .23
. صحيفه نور، ج 18، ص 216.
. حماسه حسينى، چاپ قديم(دوره سه جلدى)، ج سوم، ص ،343 و نيز بنگريد به چاپ جديد (دوره دو جلدى)، ص 383 ـ .382
. تاريخ طبرى، ج 4، ص 304.
. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، (طبع جديد)، ج ،2 ص 214 ـ213.
. امر به معروف و نهى از منكر، على كورانى، ص 17.
. همان مأخذ.
. سوره آل عمران، آيه 104.
. همان، آيه 109.
. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 395.
. فروع كافى، ج 4، ص 56، در ضمن اين حديث با اندك تفاوتى از حضرت على(ع) هم نقل گرديده است: نك نهج البلاغه، نامه 47.
. سوره توبه، بخشى از آيه 71.
. تحف العقول عن آل الرسول، ص 237.
. تفصيل اين بحث در كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر از تأليفات آية اللّه سيد على بن حسين العلوى و نيز كتاب امر به معروف و نهى از منكر به قلم سيد حسن اسلامى آمده است.
. موسوعة كلمات الامام الحسين، قم، پژوهشكده باقر العلوم، ص .110
. الغدير، علامه عبدالحسين امينى، ج 10، ص 340؛ حياة الامام الحسين، باقر شريف قرشى، ج 2، ص .224
. الامة و السياسة، ج 1، ص 284، رجال كشى، ص 32، الغدير، ج 10، ص .161
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص .327
. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص ،247 تحفالعقول، ص .269
. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، مقتل عوالم، ص .54
. كشف الغمه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 10، اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص .15
. ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 13، الغارات، ابن هلال ثقفى، ص .420
. سوره بقره، آيه .207
. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 2، ص .228
. الكامل، ابن اثير، ج 2، ص .508
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .591
. شرح نهج البلاغه، خطبه .175
. نك: نهج البلاغه، خطبه .175
. همان، خطبه .216
. اللهوف، سيد بن طاووس، ص .26
. متن كامل اين خطبه در منابع ذيل آمده است: تاريخ طبرى، ج ،7 ص 322 ـ 321، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .246
. خورشيد شهادت، پژوهشكده علوم انسانى دانشگاه امام حسين، دفتر سوم، ص .33
. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص .108
. تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 2989، ،2990 3027، .3051
. همان، ص 3015و نيز اجتيار معرفة الرجال، ص 113 و .114
. حماسه حسينى، ج 1، ص 196، ص 210، 254 و نيز خورشيد شهادت دفتر سوم، ص .34
. در اين زمينه بنگريد به حماسه حسينى، ج 1، ص 126 ـ ،118 بررسى تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتى، ص 46، 123 و 225؛ تعاليم اخلاقى و عرفانى امام حسين(مجموعه مقالات همايش امام حسين، مجمع جهانى اهل بيت، ج 10، ص 511 ـ 507، آبشارهاى عاشورايى، ص 25 و 24؛ از مرثيه تا تعزيه، ص 120 ـ .115
. بررسى تاريخ عاشورا، ص 127 ـ .126
سخنان معصومان
1.جهاد با نفس
“جِهادُ الرَّجُلِ نفسه عن معاصى اللهِ وهو مِن أعظم الجهاد” (تحف العقول، ص )175
مبارزه با هواهاى نفسانى لازم است، تا آنكه مايل به معصيت خدا نشود و اين مبارزه از مهمترين مجاهدتهاست.
2. مرگ با سعادت
“إنى لا أري الموت إلّا سعادةً ولا الحياةَ مع الظالمين إلا برمآ” (تحفالعقول، ص )276
به تحقيق من نمىبينم مرگ را، مگر سعادت و نمىبينم زندگى در كنار ستمگران را، مگر عار و ننگ
3. ديندارى و امتحان
“النّاس عبيد الدّنيا والدّين لعبٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت به معايشهم فإذا محصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون” (محجة البيضاء، ج 4، ص )328
مردم بنده دنيا هستند و مذهب بازيچه زبانشان شده است و براي امرار معاش خود دين را پذيرفتهاند، پس اگر بلائى (خطر
مقام، جان، مال، فرزند، …) به ايشان برسد، دينداران واقعى كمياب مىگردند.
4.اشتباه مؤمن و اشتباه منافق
“إنّ المؤمنَ لايُسىءُ ولا يعتذر، والمنافِقُ كل يوم يُسىءُ ويعتذر” (تحف العقول، ص )179
همانا مؤمن نه كار زشت انجام ميدهد و نه عذرخواهى مىنمايد، ولى منافق هر روز اشتباه و كار زشت انجام ميدهد و هميشه هم عذرخواهى مىكند.
5. بخل در سلام
“البَخيلُ مَن بخل بالسّلام” (تحف العقول، ص )179
بخيل آن كسى است كه از سلام كردن به ديگران بخل ورزد.
6. عظمت قرآن
“القرآن ظاهره أنيقٌ، وباطنه عَميقٌ” (بلاغة الحسين (ع)، ص )305
قرآن ظاهرش بسيار زيبا و باطن و درونش بسيار عميق مىباشد.
7. بهترين مال
“خَيرُ المالِ ما وَقى بِهِ العِرْضَ” (بلاغة الحسين، ص )227
بهترين مال و ثروت آن است كه ناموس و آبروى انسان را مصون و محفوظ دارد.
8. سرگرمى به دنيا
“عباد اللهِ لاتشتغلوا بالدُّنيا، فإنّ القبر بيتُ العمل، فاعملوا ولاتغفلوا” (الشهاده، ص 47.)
اى بندگان خدا خود را مشغول و سرگرم دنيا نكنيد كه همانا قبر خانهاى است كه عمل (صالح) مىخواهد، پس عمل و فعاليتى كنيد (كه در قبر مفيد و نجات بخش باشد) و از آن غافل نشويد.
9. حق عبادت
“مَن عَبدالله حَقَّ عِبادتِهِ اتاهُ الله فوق أمانيهِ وكفايتهِ” (بلاغة الحسين، ص 256.)
كسى كه خدا را روى حقيقت عبادت نمايد، خداوند بيش از آنچه آرزو داشته و بيش از حد كفايتش به او عطا خواهد نمود.
10. سخن درباره مؤمن
“لاتَقُولن فى أخيكَ المُؤمن إذا تواري عنك إلّا مِثلَ ما تُحب أن يقولَ فيكَ إذا تواريتَ عَنهُ” (بحارالانوار، ج 75، ص 262.)
زمانى كه برادر مؤمنت غائب است، درباره او سخنى مگو، مگر آن كه همان سخن را درباره خودت دوست داشته باشى.
11. پرهيز از ظلم به مظلوم
“إياكَ وظُلمَ مَن لايَجِد عليك ناصرآ إلّا اللهَ” (وسائل الشيعه، ج 11،ص )39
مواظب باش از ظلم و آزار كسى كه ناصر و ياوري غير از خدا ندارد.
12. دواى گناهان
“لكل داءٍ دواءٌ ودواءُ الذُنوب الاستغفار” (وسائل الشيعه، ج11، ص )354
براى بهبودى هر دردى دوائى است و براى جبران گناهان طلب مغفرت مىباشد.
13. آثار معصيت اللّهى
“من حاول أمرا بمعصية الله كان أفوت لما يرجو واسرع لمجيىء مايحذر”. (وسائل الشيعه، ج 11،ص )421
هر كس كارى را از روى معصيت و مخالفت خداوند انجام دهد، آنچه را آرزو دارد از دست ميدهد و از آنچه مىترسد برايش پيش ميآيد.
14. قرائت آيهاى از قرآن در نماز
“من قَرءَ آية من كتاب الله عزوجل فى صلاته قائمآ يكتب له بكل حرف مأة حسنة” (اصول كافى، ج 2،ص 611).
كسى كه آيهاى از قرآن را در نماز بخواند، نوشته مىشود برايش در مقابل هر حرفى صد حسنه.
امام حسين (ع) و قيامش در آينه انديشه ها
اشاره
شخصيت، سيره و نهضت زندگيآفرين سرور و سالار شهيدان امام حسين(ع) همواره از سوى انديشمندان مورد دقت و بررسى و نقادى قرار گرفته است. هزاران مقاله و صدها كتاب از طرف صاحبان انديشه و قلم و بيان از همه ملل و نحل به رشته تحرير درآمده است.
جاذبه شخصيت سيماى درخشان حسين بن على(ع) نظر بسيارى از اهل انديشه را به خود معطوف كرده است. در ميان متفكّران، كسانى به بلنداى شخصيت آن امام همام اشاره كردهاند كه حتّى كمترين سنخيّت با حضرت ندارند و برخى از آنان حتّى از مخالفان او به حساب ميآيند، امّا در عين حال او را ستودهاند.
در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را دراينباره مىخوانيد.
ابن ابى الحديد اين دانشمند نامدار اهلسنت، مىنويسد :
“سالار پرشكوه شكستناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى، حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخيرناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمىخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و
نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش اماننامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزادمنشان رهرو راهش از سوى “عبيد” و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.”()
علامه محمد اقبال لاهورى
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پرآوازه پاكستانى، و از مفاخر و انديشمندان اهلسنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهلسنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مىكند و سرانجام خود تصريح مىكند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم ز آتش او شعلهها افروختيم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان! اشك ما بر خاك پاك او رسان()
علامه اقبال لاهورى، درباره قيام امام حسين(ع) معتقد است كه اگر قصد آن حضرت رسيدن به حكومت بود، عشق را رها مىكرد و
اين چنين عاشقانه برنمىخاست، بلكه سپاهى فراهم ميآورد. قيام او، تنها براى اصلاح امّت و احياى دين و محو فاسدان بود كه اثرش تا به حال باقى است و تازگى ايمان ما نشأت گرفته از قيام آن حضرت است:
مدّعايش سلطنت بودى اگر خود نكردى با چنين سامان سفر
تيغ، بهر عزّت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس
ماسوى الله را مسلمان بنده نيست پيش فرعونى سرش افكنده نيست
خون او تفسير اين اسرار كرد ملّت خوابيده را بيدار كرد
تيغ “لا” چون از ميان بيرون كشيد از رگ ارباب باطل خون كشيد
نقشِ “الّا الله” بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت()
از ديدگاه اقبال، امام حسين (ع) حماسه ستيز عشق با عقل و هوس است:
آن شنيدستى كه هنگام نبرد عشق با عقل هوس پرور چه كرد
آن امام عاشقان، پور بتول سرو آزادى ز بُستان رسول
الله الله باى بسم الله، پدر معنى ذبح عظيم، آمد پسر
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت حريّت را زهر اندر كام ريخت
خون آن سر، جلوه خير الامم چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانهها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ايجاد كرد
بهر حق در خاك و خون گرديده است پس بناى “لا إلهَ” گرديده است()
امام شافعى
پيشواى يكى از مذاهب اربعه اهلسنت كه علاقه و ارادت بسيارى به اهلبيت(ع) دارد، درباره واقعه عاشورا، اشعار زيبايى سروده است كه ترجمه برخى از ابيات آن چنين است:
“اين حادثه از حوادثى است كه خواب مرا ربوده و موى مرا سپيد كرده است. دل و ديده مرا به خود مشغول ساخته و مرا اندوهگين كرده است و اشك چشم، جارى و خواب از آن پريده است.
دنيا از اين حادثه خاندان پيامبر (ص) متزلزل شده و قله كوهها نزديك به آب شدن گرديد.
آيا كسى هست كه از من به حسين پيامى برساند، اگر چه دلها آن را ناخوش دارند!؟
حسين كشتهاى است بدون جرم و گناه كه پيراهن او به خونش رنگين شده، عجب از ما مردم آن است كه از طرف، به آل پيامبر(ص) درود
مىفرستيم و از سوى ديگر، فرزندان او را به قتل مى رسانيم و اذيّت مىكنيم!
اگر گناه، دوستى اهلبيت پيامبر است، از اين گناه هرگز توبه نخواهم كرد.
اهلبيت پيامبر روز محشر، شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى كردهام.”()
امام شافعى، شهادت اباعبداللّه(ع) را نه حادثهاى معمولى، بلكه فاجعهاى بزرگ شمرده است، فاجعهاى كه دنيا را لرزاند و قله كوهها نزديك به آب شدن كرد.
اين لرزش دنيا و ريزش كوه را – كه امام شافعى مىگويد – آنگاه احساس مىكنيم كه به منابع تاريخى بنگريم. در اين منابع آمده است كه روز عاشورا قاتلان آن حضرت نيز قادر نبودند عواطف خود را پنهان كنند و بر مظلوميت امام حسين(ع) در هنگامه حوادث اشك نريزند. در روايت است كه حضرت زينب(س) هنگام شهادت برادر رو به عمر سعد كرده و فرمود :”اى پسر سعد! اباعبدالله را مىكشند و تو مىنگرى؟!”()
ناگاه عمر سعد چهره برمىگرداند؛ در حالى كه اشك نحسش بر صورتش جارى است.
چون كه او دنباله زاغان پَرَد زاغ او را سوى گورستان بَرَد
در منابع اهلسنت، اين سخن پيامبراكرم(ص) درباره امام حسين(ع) به صراحت نقل شده است كه فرمود:
“فرزند ريحانه است، و حسن و حسين دو ريحانه من در دنيايند،() پروردگارا! من آنها را دوست دارم، تو نيز آنها دوست بدار و هركس را كه آنها را دوست بدارد.”()
در روايتى ديگر، آن حضرت استمرار رسالت و نبوتش را در وجود با عظمت امام حسين(ع) دانسته و مى فرمايد: “حسينُ منّى و أنا مِن حسينٍ، أحَبَّ اللهُ مَن أحبَّ حسينآ”() حسين از من است و من از حسينم. خداوند دوست دارد كسى را كه او را دوست بدارد.
طبرى در تاريخ خود مىگويد كه چون خبر شهادت سيدالشهداء(ع) به عبدالله بن زبير رسيد، گفت :
“او مرگ با عزّت را بر زندگى ذلّت بار برگزيد. خداوند، حسين را رحمت كند و قاتلش را خوار بدارد. نفرين خدا بر كسى كه فرمان داد او را بكشند و بدين كار رضايت داد.”()
شيخ محمد عبده (مصلح مشهور مصرى) مىگويد:
“هنگامى كه در دنيا حكومت عادلى است كه هدفش اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن، حكومت جائر و ستمگرى است كه استقرار عدل را برنمىتابد، بر هر مسلمانى است كه حكومت عدل را يارى كند و از همين باب است قيام امام حسين(ع)
كه در برابر حكومت يزيد كه خداوند او را خوار كند.”()
ملّاعلى قارى حنفى در “شرح فقه اكبر” امام ابوحنيفه مىنويسد:
“اين كه بعضى مردم نادان و جاهل سخنان نادرستى برزبان ميآورند كه امام حسين(ع) ياغى بوده است، نزد اهلسنّت و جماعت گفتارى باطل است و احتمال قوى دارد كه از گزافهگويىها و ياوهسرايىهاى فرقه خوارج باشد و اين گروه در واقع، از حق روى برتافته و از راه راست بيرون آمدهاند.”()
شيخ عبدالحميد كُشك (روحانى مبارز مصرى) مىگويد:
“در تاريخ، روزهاى گرانقدرى است كه انسان احساس غرور و سربلندى مىكند. در تاريخ اسلام نيز نام برخى روزها با حروف نورانى بر لوحهاى طلايى نگاشته شده است و روز قيام امام حسين (عاشورا) يكى از اين روزها است. عاشورا روز نجات و جهاد است؛ زيرا خداوند حضرت موسى(ع) را همين روز از دست فرعونيان نجات داد. حضرت موسى (ع) به شكرانه رهايى، اين روز را روزه گرفت و پس از او بنياسرائيل نيز چنين كردند. حضرت محمد(ص) به بنياسرائيل فرمود: “من از موسى به شما نزديكترم.” و او نيز اين روز را روزه گرفت. اين است مفهوم روز نجات. امّا روز جهاد كدام است؟ اين روز پنجاه سال پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) است و پنجاه سال پس از اين كه محمد مصطفى(ص) به ديار باقى پيوست. روز عاشورا، جهاد حق به وقوع پيوست.
مردم! تاريخ را بخوانيد و درباره ايّام اللّه تأمّل كنيد. به درستى كه روز عاشورا يكى از ايّام الله است. روزى است كه ارواح فرزندان رسول خدا (ص) در كربلا به ملا اعلا عروج كردند. …”()
جرج جرداق (دانشمند و اديب مسيحى) مىگويد:
“آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام ميورزيد و در حمايت از همسر و خانواده و ديگران لحظهاى از مجاهدت بازنميايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حملهور هستند، دست پولادين خونين برآورد و ندا زد كه: “هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.”()
همچنين وى مىگويد :وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين(ع) و مأمور به خونريزى مىكرد، آنها مىگفتند: “چه مبلغ ميدهى؟”؛ امّا ياران حسين(ع) به او مىگفتند: “ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، بازمىخواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.”
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرنها به گوش ميرسد :”اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بيرحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش برآيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.”()
فردريك جمس :
“درس امام حسين (ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين ميرساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.”()
آنتوان بارا (مسيحى، نويسنده كتاب: “حسين در انديشه مسيحيّت”):()
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شدهام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: “انى لم اخرج اشرآ ولا بطرآ و لامفسدآ و لا ظالمآ انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى”؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكردهام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مىتواند كار معجزهآسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزّت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه، حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بُعد ديگر شخصيت امام حسين(ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمىتواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگىهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزّت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام به شمار ميرود.
حماسه حسين(ع) تنها مختص شيعه و سنّى و مسلمان نيست، بلكه متعلق به هر مؤمن است؛ چنان كه در حديث آمده “إنَّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدآ.” در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزادهاى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مىشود. ازاينرو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مىشوند شيفته آن مىگردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك
على بن ابىطالب(ع) شدهاند.
وى، تشيّع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مىكند و امام حسين (ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نميداند، بلكه متعلق به همه جهانيان ميداند و او را با عبارت “حسين گوهر اديان” معرفى مىكند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها ميرساند كه “حسين(ع) در قلب من است”.()
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى) :
زينب، خواهر حسين (ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنياميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى) مىنويسد:
“آثار كوبندهاى كه قيام امام حسين(ع) به جاى گذاشت و موجب نابودى طاغوتيان به دست آزادگان شد، بسيار است و حكومت ستمكار و گسترده امويان از نظر زمان و مكان، بر اثر قيام يك نفر، در يك روز به هم ريخت و نابود شد؛ زيرا شيعيان و آزادگان همواره خواهان هدف حسين بن على(ع) بودند و آن را دنبال كردند و در نتيجه خسارت ضايعات حقيقى دشمنان در روز عاشورا و در كربلا زيادتر از خسارت شكست ظاهرى حسينيان بود.”()
جنبش حسين(ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاى دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على(ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين(ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان) :
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اينگونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش ميدهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مىگردد.
عبدالرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى) :
حسين(ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين(ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى) :
حسين(ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مىسوخت. او زبان را درباره معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين(ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبدالمجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين (ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مىگذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مىنمود. امام حسين(ع) به اين كارها راضى نمىشد، گرچه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى) :
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكارى در راه خدا برميانگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار ميآورد، چنان كه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادرهاى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادره اند … حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم(ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستياش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، “سرور شهيدان” محسوب مىشود و در تاريخ ايام، “پيشواى اصلاح طلبان” به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى) :
آيا قلبى پيدا مىشود كه وقتى درباره كربلا سخن مىشنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمىتوانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.()
مسيو ماربين آلمانى (خاورشناس) مىگويد:
“در ظاهر يزيد، حسين و انصارش را كشت، اما در باطن حسين(ع) يزيد و همه بنى اميه را بدتر از هزار بار كشت. يزيد آنها را يك روز به شهادت رساند، امّا امام حسين(ع) او و طرفدارانش را تا ابد و هر روز كشت.”()
همچنين مىگويد :”حسين(ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت
خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهرآ عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.()
مىگويد :”مهمترين اثر اين نهضت اين بود كه رياست روحانى كه در عوالم سياست اهميت شايانى داشت، مجددآ به دست بنىهاشم افتاد، و به ويژه در بازماندگان حسين(ع) مسلّم گرديد، و چندى طول نكشيد كه (حكومت) ظلم و جور معاويه و جانشيان او منهدم شد و در كمتر از يك قرن قدرت از بنى اميّه سلب گرديد. منهدم شدن (قدرت) بنى اميه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نيست و اگر در متن كتب تاريخى نامى از اين قوم ذكر شده در تعقيب آن هزاران نفرين و ناسزا هم نوشته شده است، واين نيست مگر به واسطه قيام امام حسين(ع) و ياران با وفاى او.”()
چارلز ديكنز (نويسنده انگليسى) مىگويد:
“اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مىكند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.”()
جستيس آ. راسل (شاعر انگليسى) :
“… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مىكرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه (س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.”()
موريس دوكبرى (مورّخ اروپايى):
“اگر تاريخنويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مىكردند، اين عزادارى را غير عادى نمىپنداشتند. پيروان امام حسين (ع) به واسطه عزادارى براى امام ميدانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويىهاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى… .”()
بارتولومو :
وى به مسئلهاى تازه در تاريخ اشاره مىكند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين(ع) حكايت دارد و آن اينكه نماينده امام حسين(ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام “سلوجى” براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد :”… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيتالمال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مىتوانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شدهاند، در بلاد گدايى مىكنند و هيچكس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين(ع) مشاهده مىنمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ ازاين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.”()
ويل دورانت :
“شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثه غمانگيز قتل وى را نمايش ميدهند و عزادارى مىكنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين(ع) تجليل به عمل ميآورند.”()
توماس كارلايل (مورّخ و فيلسوف انگليسى) :
“بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مىگيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين(ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.”()
ل. م. بويد :
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشتهاند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين(ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى گويند شركت كردهام، هرچند كه 1300سال از تاريخ آن گذشته است.()
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى) :
براى امام حسين(ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نميداد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح
حسين(ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!()
توماس ماساريك :
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مىسازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين(ع) يافت مىشود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين(ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.()
گيبون (مورخ انگليسى) :
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندان كه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مىيابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين(ع) به گردن بنياميّه است.
سرپرسى سايكسْ (خاورشناس انگليسى) :
حقيقتآ آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجهاى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند) :
“من زندگى امام حسين(ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نمودهام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايد از سرمشق امام حسين (ع) پيروى كند.”()
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان) :
اين فداكارىهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونهاى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.()
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان) :
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديكترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين(ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار ميرفت. اين درس به ما ميآموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شرح ابن ابى الحديد، ج3، ص .249
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. نامه دانشوران ناصرى، ج 9، ص 298؛مرآة العقول، ج8، ص 496؛ بصائر، ش ،7 ص .25
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .334
. تاريخ طبرى، ج 3،ص 339؛ البداية و النهاية، ج ،8 ص .181
. شهسوار كربلا، ص .17
. البداية و النهاية، ج ،2 ص ؛36 الارشاد، ج ،2 ص .127
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .346
. تفسيرالمنار، ج 1،ص .367
. سرور شهيدان امام حسين (ع)، شهداد محمّد، ص 44 و ؛45 شرح فقه اكبر، ص .87
. خطبه نماز جمعه شهرستان زاهدان، محرّم الحرام 1406 ه.ق. (با اندكى تغييرات ويرايشى).
. صوت العدالة الاسلاميه، شماره ،4 ص .76
. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلالالدين فارسى، ص .236
. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
. آنتوان بارا سورى الاصل و ساكن كويت، نويسندهاى توانا واديبى با ذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مىباشد. وى همچنين روزنامه نگارى حرفهاى است كه اخيرآ چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتياش را آغاز كرده، او در مجلات و روزنامههاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
. روزنامه كيهان، 4/11/.1385
. ابوالشهدا، ص .181
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. امام حسين آفتاب تابان ولايت، ص .218
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص .439
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص .445
. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص .52
. همان، ص .53
. مقتل ابى مخنف، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 ـ .75
. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيحالله منصورى، ص 11 و .12
. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص .249
. مجله نور دانش، سال دوم، ش ،3 ص .96
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. قيام حسين و يارانش، ص .20
. فرهنگ عاشورا، ص 279.
. حسين بن على را بهتر بشناسيم، ص .223
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
گلچينى از سخنان نورانى امام حسين
. ثواب گوش دادن به قرآن
“… واستمع القرآن كتب الله له بكلّ حرفٍ حسنةٌ” (اصول كافى،ج 2،ص )611
و هر كس گوش به قرآن دهد، خداوند در مقابل هر حرفى كه شنيده است يك حسنه برايش ثبت مىكند.
. مخلوقات بدون پدر و مادر
“وسبعةُ اشياء لم تُخلق فى رحم فأولها آدم ثمّ حوّاءُ والغَرابُ وكبشُ إبراهيم (ع) و ناقةُ الله و عصا موسى (ع) والطير الذى خلقه عيسى بن مريم(ع)” (تحف العقول، ص)174
امام حسين (ع) ضمن جواب به سئوالهاى پادشاه روم فرمود: و اما هفت موجودى كه بدون خلقت در رحم مادر آفريده شدند حضرت آدم، حوّا، كلاغ، قوچ حضرت ابراهيم و ناقه حضرت صالح و عصاى حضرت موسى و پرندهاي كه عيسى بن مريم آن را درست كرد.
. ترس از خدا و شدائد آخرت
“لا يَأمَنُ مِن يوم القيامةِ إلّا مَن قَدْ خافَ اللهَ فِى الدُّنيا” (بلاغة الحسين، ص )285
كسى از اهوال و شدائد قيامت در أمان نمىباشد، مگر آن كه در دنيا ترس از خدا داشته باشد.
. مرگ با عزت
“مَوت فى عزّ خيردٌ من حياة فى ذلّ” (بلاغة الحسين، ص )282
مرگ با عزت بهتر از زندگى ننگين است.
. غيبت لقمه سگهاى جهنم
“ياهذا كفّ عن الغيبة فإنها أدام كلاب النّار” (تحف العقول، ص )177
امام حسين (ع) به شخصى كه غيبت ديگرى را مىكرد فرمود: خود را از غيبت باز دار، و همانا آن لقمه سگهاى آتش جهنم است.
. اقسام عبادت
“إنّ قومآ عبدوا الله رغبةً فتلك عبادة التّجار، و إن قومآ عبدوا الله رهبةً فتلك عبادة العبيد، وإن قومآ عبدوا الله شكرآ فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة” (تحفالعقول، ص )177
به تحقيق عدهاى خدا را جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مىكنند كه يك نوع معامله و تجارت است، و عدّهاى هم از روى ترس عبادت مىكنند كه عبادت عبد و نوكر باشد و طايفهاى هم به عنوان شكر و سپاس عبادت مىكنند كه اين عبادت آزادگان مىباشد و بهترين نوع عبادت است.
. اظهار حاجت به مردم
“لاترفع حاجتك إلّا إلى أحد ثلاثة: إلى ذى دين، او مروّة، او حسبٍ” (تحف العقول، ص )178
نياز و حاجت خود را به كسى اظهار مكن، مگر به يكى از سه نفر: يا ديندار، يا جوانمرد، يا با شرافت.
. سبقت در آشتى
“أيّما إثنين جرى بينهما كلامٌ فطلب أحدهما رضى الاخر كان سابقه إلى الجنّة” (محجة البيضاء، ج 4، ص )228
اگر در بين دو نفر اختلافى پيدا شود و يكى از آن دو نفر از ديگرى طلب رضايت نمايد، سبقت گيرنده اهل بهشت خواهد بود.
. عاقبت عمر سعد
“أما أنّه يقرّ بعينى إنّك لا تأكلُ بُرّ العراقِ بعدى الّا قليلا” (محجة البيضاء، ج 4،ص )230
امام حسين (ع) خطاب به عمر سعد فرمود:
در حقيقت مىبينم كه نمىخوري از گندم عراق بعد از من، مگر مقدار كمى (يعنى به آرزوى خود نميرسى كه به حمدالله توسط مختار بدرك فرستاده شد).
. حوائج مردم، نعمت اللهى
“واعلموا أنّ حوائج النّاس إليكم من نعم الله عليكم، فلا تميلوا النّعم فتحوّل نقمآ” (الشهاده، ص )38
بدانيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمتهاى الهى است، پس مواظب باشيد كه نعمتها حيف و ميل نگردد و بيهوده تلف نشود كه مبدّل به نقمت و بىچارگى خواهد شد.
. سخاوتمندترين و با گذشتترين مردم
“إنّ أجْوَدَ النّاس من أعطى مَن لايرجوهُ، وإنّ أعفى النّاس من عفى عن قدرةٍ، وَإنّ اَوصل النّاس من وصل من قطعه” (الشهاده، ص )39
همانا، سخاوتمندترين مردم كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته، و بخشندهترين افراد كسى خواهد بود كه از روى توان و قدرت گذشت نمايد، و بهترين كسى كه صله انجام دهد، آن فردى است كه با كسانى رفت و آمد مىكند كه با او قطع رابطه كردهاند.
. همنشينى با افراد پست و گناهكار
“مُجالسةُ أهلِ الدِّنائَةِ شر، و مجالسة اهل الفسق ريبة”. (الشهاده، ص )43
همنشينى با افراد پست و رذل موجب شرّ خواهد شد، و همنشينى با معصيتكاران موجب شكّ و ترديد در درون انسان مىگردد.
. ياد مرگ و حضور در قيامت
“يابن آدم اذكر مصرعك و مضجعك بين يدى الله تشهد جوارحك عليك يوم تزلّ فيه الاقدام”. (الشهاده، ص)59
اى فرزند آدم! بياد آور لحظات مرگ و جان دادن را، و سپس استراحتگاه خود را در قبر، و اين كه در پيشگاه خداوند قرار مىگيرى و اعضاء و جوارحت عليه تو شهادت ميدهند در آن روزى كه قدمها مىلرزد و سست مىشود.
. ياد فناى گذشتگان
“يابن آدم! اذكر مصارع ابائك وأبنائك كيف كانوا وحيث حلّوا و كأنّك عَن قليلٍ حللت محلّهم”. (الشهاده، ص)60
اى فرزند آدم! متذكر شو كه پدران و فرزندانتان چگونه با مرگ روبهرو شدند و چه شدند، و كجا رفتند، و بزودى تو هم به ايشان خواهى پيوست (پس خود را آماده ساز).
. على (ع) شهر هدايت
“سَمعتُ رسول الله (ص) يقول إنّ عليآ هو مدينة هدى، فمن دخلها نجى، و من تخلف عنها هلك”. (الشهاده، ص )72
شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود: همانا، على(ع) شهر هدايت است، كه هر كس داخل آن گردد (و ولايت او را معتقد باشد) نجات يافته و هر كس از آن تخلّف نمايد به هلاكت خواهد رسيد.
. دنيا و اهل دنيا
“إنّ الله خلق الدّنيا للبلاء، و خلق أهلها للفناء”. (الشهاده، ص )196
همانا، خداوند دنيا را محل آزمايش آفريده، و موجودات دنيا را براى فانى شدن و رفتن به عالم ديگرى.
. رضايت خدا در رضايت اهلبيت(ع)
“رضى الله رضانا أهل البيت”. (الشهاده، ص )229
رضايت و خشنودى خداوند در رضايت ما اهلبيت رسول الله (ص) خواهد بود.
. آثار اطاعت از پيامبر(ص) و على(ع)
“مَن عرف حقّ أبويه الافضلين محمدٍ و علىٍّ وَاَطاعهُما، قيل له تبحّج فى أىّ الجنان شئت” (الشهاده، ص 293).
هر كس حق والدينش: محمد(ص) و على (ع) را كه با فضيلتترين انسانها هستند، بشناسد و اطاعت شايسته كند، در قيامت به او گفته مىشود هر كجاي بهشت را مىخواهى انتخاب كن.
. اكمال عقل
“لا يكمل العقل إلّا باتّباع الحقّ”. (الشهاده، ص )356
عقل (و شعور و بينش) انسان تكميل نمىگردد، مگر با متابعت حقّ.
. موجب رضايت و سخط خداوند
“من طلب رضى الله بسخط النّاس كفاه الله اُمور النّاس، و من طلب رضى النّاس بسخط الله وكله الله إلى النّاس”. (الشهاده، ص )260
كسى كه رضايت خدا را مىطلبد، گرچه مردم از او رنجيده شوند، خداوند او را كفايت خواهد كرد، و هر كس رضايت مردم را بخواهد، گرچه به غضب خدا باشد، خدا هم او را به مردم رها مىكند.
. اصلاح امت، نه قدرت طلبى
“اللهم إنّك تعلم ما كان منا تنافسآ فى سلطان و لا التماسآ من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك”. (تحفالعقول، ص )243
در باره فلسفه قيامش فرمود: بار خدايا! تو ميدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نيست، بلكه هدف ما اين است كه نشانههاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيت يابند و به واجبات و سنتها و دستورهاى دينت عمل شود.
. بهداشت جسم و خودسازى
“اوصيكم بتقوى الله و احذركم ايامه… فبادروا بصحة الاجسام فى مدة الاعمار… فاياك ان تكون ممن يخاف على العباد من ذنوبهم…”. (تحف العقول، ص )243
اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و از (گناه كردن) در ايامش برحذر ميدارم… در مدت عمر به سلامت و تندرستى جسم پيشى گيريد… و از كسانى مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسوده خاطراند.
. نعمت ناخوش انجام
“الاستدراج من الله سبحانه لعبده ان يسبغ عليه النعم و يسلبه الشكر” (تحف العقول، ص )250
غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فروان دهد و توفيق شكرگزارى را از او بگيرد.
تباهى دنيا
“ان هذه الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها، فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المومن فى لقاء الله محقآ، فانى لا ارى الموت الا سعادة و لاالحياة مع الظالمين الا برما ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعقٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون”. (تحف العقول، ص 249 ـ )250
امام حسين (ع) در هنگام سفر به كربلا فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند و زندگياى پست، همچون چراگاه تباه، چيزى باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ در چنين وضعى، مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى باظالمان را جز هلاكت نمىبينم. به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه براى معيشت آنها باشد، پيرامون آناند، و وقتى به بلا آزموده شوند، دينداران اندكاند.
. روى آوردن به ديندارى، جوانمرد و اصيل
“لاترفع حاجتك الا الى احد ثلاثه: الى ذى دين، او مروه او حسب” (تحف العقول، ص )251
جز به يكى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروت، يا كسى كه اصالت خانوادگى داشته باشد.
. نشانههاى مقبول و نامقبول انسانها
“من دلائل علامات القبول: الجلوس الى اهل العقول. و من علامات اسباب الجهل المماراة لغير اهل الكفر. و من دلائل العالم انتقاده لحديثه و علمه بحقائق فنون النظر”. (تحف العقول، ص )252
از دلائل نشانههاى قبول، همنشينى با خردمندان است. و از نشانههاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان. و از نشانههاى دانا اين است كه سخن خود را نقّادى مىكند و به حقايق فنون نظر داناست.
. نشانههاى مؤمن
“ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته، فمرة ينظر فى نعت المؤمنين وتارة ينظر فى وصف المتجبرين، فهو منه فى لطائف و من نفسه فى تعارف و من فطنته فى يقين و من قدسه على تمكين”. (تحف العقول، ص )253
به راستى كه مومن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان مىنگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را مىشناسد واز هوش خود به مقام يقين ميرسد و به پاكى خود استوار است.
. نتيجه پيروى از گناهكار
“من حاول امرآ بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع لما يحذر”. (تحف العقول، ص )253
كسى كه با نافرمانى خدا گرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنىتر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
. احترام به ذريّه زهرا(س)
“و الله لا اعطى الدنيه من نفسى ابدا و لتلقين فاطمه اباها شاكيه ما لقيت ذريتها امته و لا يدخل الجنه احد اذاها فى ذريتها”. (لهوف سيد بن طاوس، ص)23
به خدا قسم من هرگز زير بار پستى و ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه از آزارى كه فرزندانش از امّت پيامبر(ص) ديدهاند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسى كه ذريه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.
دانستنیهايى از قرآن
” فمن يرد الله أن يهديه، يشرح صدره للاسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنما يصّعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون ” (سوره انعام،آيه)125
خداوند هركه را بخواهد هدايت كند، سينهاش را براى اسلام بگشايد و هركه را كه خواهد گمراه گرداند سينهاش را تنگ كند كه گوئى به آسمان بالا ميرود. و اين سان خداوند پليدى را بر كسانى كه ايمان نميآورند قرار دهد.
افعالى كه از انسان سر ميزند دو نسبت دارد، يكى نسبتش به خود شخص و ديگرى نسبتش به خداوند و اين در حقيقت، از مصاديق امر بين الامرين است كه امام صادق عليه السلام فرمود: ” لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الامرين”. و به عبارت روشن تر هر عملى كه از ما سر ميزند ضمن اينكه در انجام آن اختيار تام داريم ولى قطعا بايد به اذن خدا باشد، پس اگر خداوند اذن ندهد آن عمل انجام نمى شود. اين جمله معترضه را به عنوان مقدمه عرض كردم. حال ببينيم هدايت خداوند چه گونه است و چرا خداوند بعضى را هدايت مىكند يعنى اسباب و وسائل هدايت را براى او فراهم مىنمايد ولى برخى را گمراه مىسازد يعنى وسائل گمراهى را براى او مهيا و آماده مىكند. و اگر ما اختيار داريم پس چگونه خداوند برخى را هدايت مىكند و برخى را گمراه. وانگهى آن كس كه خداوند گمراهش كرده، چرا بايد پاسخ بديها و گمراهيش را بدهد؟ آنچه به صورت اجمالتوان گفت: اين است كه خداوند يك هدايت عام براى همه مردم دارد و آن هدايت فطرى است كه فطرتا خداوند هر انسانى را موحد قرار داده و او را به راه راست هدايت كرده است ” و هديناه النجدين ” هر دو راه بد و خوب را به او نشان داديم ولى اين انسان است كه بايد پس از هدايت اوليه خطا نكند و پا را در مسير انحرافى نگذارد تا به سوى هلاكت و فساد روانه نشود.
بنا بر اين اگر انسان هدايت خدا را پذيرفت و راه راست را بر راه كژ و انحرافى ترجيح داد، آنگاه خداوند او را هدايت بيشترى مىكند زيرا قابليت هدايت ثانويه خواهد داشت و بدينسان قلبش را براى پذيرش اسلام واقعى كه متضمن ولايت است آماده مىسازد و اين معناى آيه كريمهاى است كه مى فرمايد ” و زدناهم هدى ” و بر هدايتشان افزوديم ” يا مىفرمايد ” الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ” آنان كه در راه ما فداكارى مىكنند راهمان را به آنان مىنمايانيم.
شرح صدر چيست؟
شرح صدر يعنى گشودن سينه و اين كنايه است از پذيرش روح و روان انسان براى اسلام حقيقى و زيادى شناخت و توفيق اعمال نيك زيرا واژه اسلام شامل عقيده و عمل مىشود و منحصر به اعتقاد درونى نيست.
اما آنان كه راه هدايت را براى خود نپسنديدند و پيروى از شهوات نفس كردند و به سوى انحراف روانه شدند، كه غالبا يا به خاطر شهوت پرستى و يا هم از روى عناد و لجاجت انسان از صراط مستقيم فاصلهگيرد، خداوند قلبها و روح مجردشان را آنچنان تنگ و بسته قرار ميدهد كه ديگر توفيق كار خوب يا عقيده سالم را هم از آنان مىگيرد و بدينسان قلب آنان به قساوت و خشكى مىگرايد و پيوسته از اسلام و نور ايمان دور مىشود كه پندارى از شدت تنگى قلب به بالا مىخواهد پرواز كند شايد روزنه اميدى به دست آورد و هواى عليلى استشمام كند ولى هيهات كه ديگر توفيق از او سلب شده و راه بازگشت بر او بسته شده كه البته خود آن روزنه هاى اميد را بر روى خود بسته است و با عناد و لجاجتش خود از نور هدايت فاصله گرفته و به وادى ظلمات روانه شده است.
و چه جالب و زيبا توصيف مىكند خداوند حالت چنين گمرهانى را كه گوئى، دين چون بارى سنگين بر دوشش قرار گرفته تا آنجا كه نفسش تنگ ميآيد و در پى تهويه سالمى است كه مىخواهد به بالاى آسمانها برود.و يا اينكه به عكس، توانائى ماندن در روى زمين و استشمام هواى سالم را ندارد كه كنايه از هدايت است و به بالا ميرود كه در آنجا اكسيژن زيادى نيست و قلبش گرفته مىشود و نفسش به تنگ ميآيد و اين كنايه از تنگى قلب و گرفتگى روح در اثر پس زدن صراط مستقيم الهى است. آرى ! چه بسا ديده ايم گمراهان ساعتهاى متمادى در مجلس عيش و نوش مىنشينند و خوش مىگذرانند ولى اگر به آنان بگوئى دو ركعت نماز بخوانيد، گويا بارى سنگين بر آنان تحميل كرده اى كه از آن كمرشانشكند و دنبال فرار از اين بار سنگين اند. ولى مؤمنان وقت نماز كه مىشود با روئى خوش و قلبى گشاده آن را در آغوش مىگيرند زيرا وقت نماز، وقت ديدار با معشوق است. از اين روى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام نماز به بلال مىفرمود: “أرحنا يا بلال” اى بلال اذان بگو تا از مجالست دنيائيان راحت شويم و به ديدار معشوق با قلبى باز و روئى افروخته بشتابيم.
بنا بر اين شرح صدر از بزرگترين نعمتهاى الهى است كه نصيب مؤمنان مىگردد و پيش از همه نصيب رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد ” ألم نشرح لك صدرك ” – آيا سينهات را گشايش و وسعت نداديم؟ و از سوئى ديگر ضيق و تنگى سينه نيز بزرگترين عذاب الهى است كه در اثر لجاجت و عناد و پيروى از نفس اماره و شيطان درون، گمرهان مبتلايش مىگردند.
از رسول خدا پرسيدند: معناى شرح صدر چيست؟ فرمود: ” نور يقذفه الله فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح ” نورى است كه خداوند در قلب هر كه بخواهد ميافكند كه در اثر آن قلبش گشاد و وسعت مىيابد.
سپس پرسيدند: علامتش چيست؟ فرمود: در فكر خانه جاويدان بودن و از خانه غرور (دنيا) دورى جستن و آمادگى براى مرگ قبل از رسيدن، با ايمان و عمل صالح و تلاش و پيكار در راه خدا.
آرى! اين است صراط مستقيم الهى كه اميدواريم خداوند به خاطر ولايت، ما را شرح صدر عنايت كند و از ضيق صدر دور سازد. آمين رب العالمين.
جويبارهاى اشك در صحارى غم
اشاره
با بروز نبردهاى لشكر حق و باطل در تاريخ اسلام، انسانهاى با ايمان جان خويش را بر سر عهد و پيمان الهى نهاده و زندگى جاودانه يافتند امّا بازماندگان در غم از دست دادنشان به سوگ نشسته و اشك ماتم ميريختند. اشكى كه حكايت از علاقه درونى و عاطفه بشرى داشت.
پيامبر خدا(ص) در فقدان فرزندش ابراهيم كه از دنيا رفت بسيار متأثر شد و اشك ميريخت و مىفرمود :«اى ابراهيم دل مىسوزد و اشك ميريزد و ما به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى نمىگوئيم كه بر خلاف رضاى پروردگار متعال باشد.»() بنابراين گريستن در مصائب چنانچه با جزع و فزع و اعتراض به امر پروردگار همراه نشود نه تنها نكوهيده نيست بلكه امرى پسنديده و مورد قبول عقل است.
عزادارى در سنت و سيره رسول اكرم(ص)
در نبرد احد كه هفتاد نفر از سپاهيان اسلام شهيد شدند، زنان مدينه در غم شهادت آن مجاهدان جامه سيه به تن كرده و به گريه و زارى پرداختند. ابن اسحاق مىگويد:
روزى رسول خدا(ص) از كنار خانههاى انصار مىگذشت كه ناگهان صداى گريه و نال اهل منزل را در سوگ شهيدانشان شنيد. در اين هنگام اشك حضرت جارى شد و فرمود: «لكن حمزة لابواكى له» وليكن حمزه
عموى بزرگوار من گريه كن ندارد. با اين بيان، حضرت گريه بر شهيد را تأئيد كرد و هم سوز دل خويش را در شهادت مظلومانه حمزه ابراز داشت و همچنين ريشه فرهنگى گريه بر شهيد را از آنجا كه وى فردى با ارزش و اشك ريختن بر او احياء حماسه شهيد و ارزشهاى معنوى اوست اعلام داشت. بدنبال اين ماجرا، زنان از سخن پيامبر با خبر شدند، تصميم گرفتند در مجلسى اجتماعى كنند و همگى بر حمزه بگريند، رسول خدا كه از عمل آنان مطلع گرديد فرمود :«خدا شما را رحمت كند به خانههايتان برگرديد بدرستى كه شما عزاداران هستيد و خودتان را تعزيت دادهايد.»()
فاطمه زهرا(س) هر دو سه روزى يك باز كنار قبور شهداى احد ميآمد و گريه و انابه مىكرد، همچنين ام سلمه همسر پيامبر(ص) ماهى يك بار بر مزار به خون خفتگان آن غزوه ميآمد و بر آنها سلام ميداد. روزى با خدمتكارش بدانجا آمد، وى به آنها درودى نگفت، ام سلمه او را مورد خطاب قرار داد و گفت چرا به آنها درود نمىفرستى به خدا قسم هر كه به آنها درود فرستد تا روز رستاخيز جوابش را تكرار مىكنند و اين سنتى است كه رسول خدا آن را بوجود آورد.()
اسماء همسر جعفر بن ابيطالب مىگويد بعد از شهادت جعفر وقتى با رسول خدا(ص) روبر شدم، آن حضرت فرمود: اسماء فرزندان جعفر كجايند. آنها را به حضور پيامبر آوردم، آنها را به سينهاش چسبانيد و نوازش كرد و گريست. اسماء اضافه مىكند كه من هم ناله زده و گريستم طورى كه زنها اطرافم را گرفتند. رسول خدا(ص) فرمود: اى اسماء! نگو از دورى و فراق چه كنم به سينهات نزن. سپس رسول خدا از خانه خارج شد و بر دخترش زهرا وارد گرديد، فاطمه زهرا(س) فرمود :«واعماه» واى پسرعمويم را از دست دادم. و بيان كرد: «على مثل جعفر فليبك الباكيه» براى مثل جعفر سزاوار است گريه كننده بگريد. آنگاه فرمود: براى خانواده جعفر غذايى تهيه كرده برايشان ببرند زيرا آنها به سوگ جعفر مشغولند.()
حضرت على(ع) به رسول خدا(ص) عرض كرد: اى رسول خدا آيا شما عقيل را دوست داريد. فرمود: آرى به دو جهت، يكى به خاطر خود عقيل و ديگرى به خاطر علاقه به ابى طالب چونكه ابى طالب عقيل را دوست دارد من هم او را دوست دارم. بدان كه فرزند عقيل(مسلم) در محبت فرزندت حسين شهيد مىگردد. سپس رسول خدا چنان گريست كه اشكش به سينه ريخت و فرمود: به خدا شكايت مىكنم از آن مصائبى كه بعد از من به عترتم ميرسد.()
سوگوارى براى امام حسين(ع)
سوگوارى بر اهل بيت پيامبر بخصوص سرور و سالار شهيدان حسين بن على از بالاترين شعائر اسلامى است. اين عمل براى زنده نگه داشتن آيين حق و ارزشهاى دينى و مبارزه با ظالمان تاريخ از دستوراتى است كه بزرگان دين بر آن تأكيد داشتهاند. عزادارى در فرهنگ شيعه همواره آميخته با عواطف واحساسات مبتنى بر عقل و منطق بوده و روحيه ايثار، حقطلبى و حق خواهى را در وجود آدمى زنده نگه ميدارد. گريستن در مجالس عزا نه تنها يك احساس زودگذر و مقطعى نيست بلكه نوعى پيوستگى و ارتباط عمقى و پايدار با صاحب حماسه و مؤيّد همنوايى و سوختگى دل با حوادث پيش آمده است بشرط آنكه راه و روش امامان معصوم در بوجود آوردن فضا و مقدّمات گريستن بر اباعبداللّه(ع) فرا روى عزاداران و مشتاقان آن حضرت قرار گيرد. و در سوگوارى بر امام شهيدان از جهتگيرىهاى صحيح و درست در بيان وقايع استفاده برد.
در تاريخ آمده كه حضرت باقر(ع) هشتصد درهم به منى فرستاد تا زنان نوحه خوان در آن جا براى مصائب اهل بيت نوحه خوانده و ندبه كنند و مردم را متوجه مظلوميت آنها كنند.
چونكه در مكه و مدينه مردم در خانهها مراسم عزادارى داشتند و از اوضاع سياسى و اجتماعى آگاه نبودند.()
بهره جستن از اشعار و مراثى در عزاى سالار شهيدان رويه مرسوم در ايام محرم و مناسبتهاى ويژه است كه در ابتدا، پيشوايان دين بدان مبادرت ميورزيدند.
جعفربن عفان بر حضرت صادق(ع) وارد شد، آن حضرت فرمود: درباره امام حسين(ع) شعر خوبى گفتهاى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: بخوانيد. هنگامى كه جعفر اشعار را خواند، حضرت سخت گريه كرد و اشك از ديدگانش سرازير شد و به وى فرمود: فرشتگان مقرّب خدا گفتار تو را درباره حسين(ع) گواهى ميدهند، آنان نيز مانند ما گريستند. خداوند بهشت را بر تو واجب گرداند.()
پيشگامان در عزاى امام حسين(ع)
اسماء بنت عميس مىگويد: در روز ولادت امام حسين(ع) رسول خدا(ص) نزد من آمد وفرمود:اى اسماء فرزندم را بياور، حسين را در پارچهاى سفيد پيچيده و به دست رسول خدا(ص) دادم. حضرت در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواند آنگاه وى را بر دامان نهاد و گريست، عرض كردم پدر و مادرم به قربانت براى چه مىگرييد؟ فرمود: بر اين پسرم گريه مىكنم. گفتم: او كه اكنون متولد شده است. فرمود: اسماء وى را ستمگران مىكشند كه خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند.()
بنابر اقوال تاريخى پيامبر خدا(ص) در منزل همسرانش قضيه شهادت امام حسين را بيان نموده و بر اين واقعه گريستند. از جمله آنكه ام سلمه مىگويد: روزى رسول خدا تربتى به من داد و گفت نزد تو امانت باشد و آنگاه كه به صورت خون درآمد بدان حسينم شهيد شده است.
ام سلمه آن تربت را در شيشهاى ريخت و همه روزه به آن سر ميزد و مىگفت: اى خاك آن روز كه تو به صورت خون درآيى روز بزرگى است! اين رويداد وقتى بوقوع مىپيوندد كه روز عاشورا فرا رسيده و ام سلمه رسول خدا(ص) را در حالت رؤيا مشاهده مىكند در حالى كه گريان و ناراحت است وقتى علت ناراحتى آن حضرت را جويا مىشود مىفرمايد: فرزندم حسين كشته شده است آن زمان ام سلمه زنان هاشمى را فرا خوانده و مىگويد: اى فرزندان عبدالمطلب مرا در گريستن بر آقايمان حسين كه شهيد شده يارى دهيد.()
نه تنها رسول خدا(ص) به سوگ امام حسين خبر داد و گريست بلكه حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) از شهادت فرزندشان مطلع بودند و بر حوادثى كه قرار بود در آينده پيش آيد سوگوار شدند. ابن عباس مىگويد: در سفرى كه اميرالمؤمنين(ع) به سوى صفين ميرفت در سرزمين نينوا توقف نمود. آن حضرت فرمود: ابن عباس اين زمين را مىشناسى، گفتم:نمىشناسم فرمود: اگر مىشناختى تا نمىگريستى از آن نمىگذشتى ابن عباس مىگويد: حضرت چنان گريست كه محاسنشتر شد و اشك از چشمانش به سينه روان شده و مانيز با او گريستيم.()
زمانى كه كاروان امام حسين از مدينه بسوى مكه به راه افتاد، زنان بنى هاشم به نوحهگرى پرداختند و گريان و پريشان در بدرقه آن پاكان روزگار ضجه ميزدند. امام حسين فرمودند: چرا گريه مىكنيد. زنان گفتند، چرا در اشك ريختن پيشى نگيريم در حالى كه وقتى شهيد شويد آن روز برايمان چون رحلت جدتان رسول اللّه و شهادت على مرتضى(ع)، فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) است.
سوگند ميدهيم شما را كه مانع گريه ما نشويد خداوند ما را فداى شما گرداند و يكى از عمههاى حضرت در حالى كه گريه مىكرد گفت: گواهى ميدهم اى حسين كه شنيدم طايفه جن بر تو مىگريستند.()
ماتم دارى امام حسين و اهلبيت
بعد از شنيدن شهادت حضرت مسلم(ع) امام حسين بر اين حادثه گريست و دختر كم سن و سال مسلم را به سوى خويش فراخواند و با محبتى خاص او را نگريست و بر سرش دست نوازش كشيد، دخترك به امام گفت: تا كنون شما را چنين اندوهناك نديدم گمان مىبرم پدرم را كشتهاند؟ امام در حالى كه چشمانش پر از اشك بود فرمود: دخترم من پدر تو هستم و دخترانم خواهران تو، ناله دختر در فضا پيچيد و پسران مسلم عمامه از سر كشيدند و سخت گريستند.()
هنگامى كه حضرت على اكبر(ع) فرزند رشيد امام حسين(ع) در جنگ با دشمن زخم بسيار برداشته و لحظات پايانى عمر را مىگذراند، پدر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: پدرجان، جدم تو را سلام ميرساند و مىگويد: در آمدنت به سوى ما شتاب كن، آنگاه نالهاى زد و شهيد شد. در اين زمان صداى گريه امام بلند شد كه تا آن موقع كسى چنين گريهاى نديده بود، آنگاه سر على را به دامان گرفت و در حالى كه خون از لبهايش پاك مىكرد صورتش را غرق بوسه ساخت. در نقل آمده زينب(س) از خيمهها بيرون شد و فرياد ميزد، اى دلبندم اى فرزند برادرم و خود را روى كشته آن جوان انداخت، در اين هنگام امام بازوى خواهر را گرفت و او را به سوى حرم برگردانيد.()
غم بىكسى و بىياورى امام قلب اهلبيتش را ميآزرد و آنان را گريان مىنمود. يكبار كه امام مقابل لشكر اموى قرار گرفت و فرمود: اى مردم سخن مرا بشنويد و براى جنگ با من شتاب نكنيد تا آنچه شايسته شماست اندرز دهم و انگيزه خود را از آمدن به سوى شما بازگويم، اگر گفتار مرا بپذيريد و انصاف دهيد سعادتمند خواهيد شد و ديگر براى جنگ با من دليلى نداريد، اگر نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد شما با هم پيمانانتان همدل شويد و درباره من هرچه مىخواهيد انجام دهيد و به من مهلت ندهيد. سخنان دلسوزانه و هدايتگر امام در خيام حرم غوغايى برپا كرد، چنانچه زنال آل طه و دختران رسول خدا طاقتشان كم شد و با صداى بلند گريستند. صداى شيون آنها موجب شد امام سخن خويش را قطع كند و عباس و على اكبر(ع) را مأمور نمايد تا آنان را تسلّى دهند و آرام سازند. بانوان حرم صداى خود را در سينه حبس كرده و آرام آرام گريستند.()
در شب عاشورا امام مقابل خيمه نشسته بود در حالى كه به شمشيرش تكيه داده بود لحظهاى به خواب رفت.زينب با شنيدن هياهوى لشكر دشمن بسوى برادر آمد و گفت: صداى همهمه دشمن است؟ امام در حالى كه سر را بلند مىكرد فرمود: هم اكنون رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد. زينب با شنيدن اين سخن بر چهره زد و فرياد برآورد: اى واى بر من، امام او را دلدارى داد و فرمود: خدايت رحمت كند آرام گير تا دشمن ما را ملامت نكند، و چون بانوان حرم هنگام خداحافظى آن حضرت به شيون و زارى پرداختند امام آنها را به خويشتن دارى فراخواند و در حالى كه سكينه دخترش را به سينه چسبانده و اشك چشمانش را پاك مىكرد فرمود: سكينه جانم بدان گريههاى تو بعد از مرگ من طولانى خواهد بود دل مرا تا زمانى كه جان در بدن دارم با اشك حسرت مسوزان، آنگاه سكينه پرسيد: پدرجان آماده مرگ شدهاى، حضرت از بى ياورى سخن گفت و بانوان حرم با شنيدن كلام وى زار و زار گريستند.()
سوگوارى در مشهد كربلا
هنگامى كه امام حسين(ع) در كربلا به شهادت رسيد نخستين كسى كه بر او گريست و نوحه خواند خواهرش حضرت زينب(س) بود. قروة بن قيس حنظلى نقل مىكند:به خدا سوگند فراموش نمىكنم كه دختر على(ع)
براى برادرش سوگوارى مىكرد و با صوتى حزين و قلبى داغدار روضه مىخواند و مرثيه سرايى اين بانو دوست و دشمن را متأثر كرد. و چون بازماندگان امام با ديدن ذوالجناحى كه با يال خونين و زينى واژگون از گودال قتلگاه به سوى خيمهها آمد صدا به ناله بلند كردند و به سوى مقتل شتافتند دشمن براى غارت اموال به خيام حرم حمله ور شده و فرياد ميزد: «احرقوا بيوت الظالمين» زنان و كودكان با سوز و آه ندا ميدادند واغوثاه، وامحمدا، واعليا، واحسنا و واحسينا. حادثه حمله به خيمهها و فرار زنان و كودكان چنان جانسوز بود كه حضرت زين العابدين در تمام عمر از آن به تلخى ياد مىكرد و بر آن مىگريست.()
سپاه كفر، خاندان امام را با پاى برهنه و شيون كنان از خيمهها بيرون راندند تا به اسارت ببرند زنان و دختران آنها را از قتلگاه حسين بردند وقتى آنها را از كنار كشتگان عبور دادند صيحه زده و بر صورت ميزدند، راوى مىگويد: به خدا زينب دختر على از يادم نميرود كه با صداى غمناك و دلى پر درد بر حسين مىگرييد و ناله ميزد: اى محمد كه فرشتگان آسمان بر تو درود فرستادند، اين حسين توست كه بخون آغشته و اعضايش از هم جدا شده و اين دختران تو اند كه اسير گشتهاند و سپس سكينه بدن امام را در آغوش كشيد و گريست تا اينكه جمعى از حاضران او را از جسد پدر جدا كردند.() و دختر ديگر امام وقتى در قتلگاه كنار پدر قرار گرفت در حالى كه به شدت مىگريست شانه پدر را گرفت و انگشتان را بر ديده خود مىماليد و مىگفت: آيا نمىنگرى بر اوضاع ما و دلهاى غمگين ما و تازيانه خوردن عمهام. از مرثيه سرايى او چشمها گريان و اشكها روان گرديد.()
مصقله مىگويد از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: چون امام حسين(ع) شهيد شد همسرش ـ رباب ـ براى او مجلس ماتم به پا كرد. زنان نيز با او سوگوارى كرده چنان اشك ريختند كه اشك چشمانشان خشك گرديد در آن جمع كنيزى بود كه گفت: خوردن سويق اشك چشم را زياد مىكند همسر امام طعامى چنين خواست تا از خوردنش توانايى بيشترى بر عزادارى امام حسين بيابد.()
سيل اشك در كوفه
هنگامى كه اسيران كربلا را وارد كوفه كردند مردم جمع شده به تماشا پرداختند، ام كلثوم رو به آنها كرده و گفت: از خدا و رسولش شرم نمىكنيد به دختران و زنان پيغمبر نگاه مىكنيد، يكى از زنان اهل كوفه سر خود را از غرفهاى بيرون آورد و گفت: شما از كدام اسيران هستيد؟ گفتند: ما اسيران آل محمديم، در اين هنگام براى آنان نان و خرما آوردند ام كلثوم فرياد زد: اى كوفيان صدقه بر ما حرام است و لقمه را از دست بچهها مىگرفت. مردمى كه حاضر بودند از شدت تأثر اشك ميريختند و چون صداى گريه بالا گرفت. حضرت فرمود: مردان شما ما را مىكشند و زنانتان بر ما گريه مىكنند؟ در اين زمان دشمنان سر امام را بر نيزه كرده نزد اسرا آوردند، زينب(ص) از اين صحنه بسيار غمگين شد، سر بر محمل نهاد و ناله سر داد و گفت: اى هلال من كه به كمال رسيدى اما خسوف تو را فرا گرفت و غروب كردى، من هيچ گاه گمان نداشتم، اى پاره دلم كه چنين روزى در سرنوشت ما پيش آيد، برادر من با دختر كوچكت فاطمه سخن بگو كه نزديك است دلش از شدت مصيبت آب شود.()
مردمى كه سخنان دختر على(ع) را مىشنيدند حدود بيست و پنج سال پيش دوران 5 ساله حكومت على(ع) را تجربه كرده و بسيارى از زنان تماشاگر، شاگردان مدرسه زينب بودند. زينب(س) كه فضا را مناسب ديد به ايراد خطبه پرداخت و به آنها بانگ زد كه ساكت باشيد و پس از حمد پروردگار آنان را از عاقبت كارشان ترساند، طورى كه مردم حيرت زده كوفه دستانشان را به دندان گزيدند و در مقابل اين سؤال حضرت كه از آنها
پرسيد؟ اگر رسول خدا از شما بپرسد اين چه كارى بود كه انجام داديد به گريه افتادند، آنگاه امام سجاد(ع) به تسلّى عمه داغدارش آمد و فرمود: عمه جان آرام باشيد آنان كه ماندهاند بايد از رفتگان خود عبرت گيرند و خدا را سپاس كه تو عالمه غير معلمّهاى و نياموخته دانايى، گريه و زارى ما رفتگان را باز نمىگرداند. پس از خطبه زينب(س) سخنان كوبنده و حكيمانه همراه با تأثر فاطمه صغرى در جمع كوفيان سبب شد آنان بر داغ اهل بيت بلند بگريند. و در پايان سخن آن حضرت بگويند: اى دختر پاكان بس است دلهايمان را به آتش كشيدى، سينههاى ما را بر افروختى و درونمان را گداختى.() راوى مىگويد از گفتار و مرثيه سرايى آن عزيزان مردم چنان گريستند كه هيچگاه ديده نشد مرد و زن مثل آن روز بگريند.
زمانى كه اهلبيت را به مجلس ابن زياد در كوفه وارد نمودند وى به سر امام كه مقابلش نهاده بود مىخنديد و با چوب دستى بر دندانهاى حضرت ميزد، انس بن مالك و زيدبن ارقم كه از حاضرين جلسه بودند بدين كار اعتراض كردند. زيد از جا برخاست و گفت: شما پسر فاطمه را كشتيد و فرزند مرجانه را امير خود كردهايد به خدا، نيكان شما را خواهد كشت و بدان را بنده خود مىنمايد از رحمت الهى دورباد كسى كه به ذلّت و ننگ رضايت دهد. سپس ابن زياد سخنانى بر زبان آورد كه بخشى از آن چنين بود :«خداوند با كشتن حسين و سركشان و نافرمايان خاندان او، دل ما را شفا داد» حضرت زينب(س) گريست و فرمود: به جان خودم سوگند بزرگ فاميل مرا كشتى و شاخههاى مرا بريدى و ريشه هايم را بركندى اگر شفاى دل تو در اين است باشد. رباب همسر امام كه در مجلس حاضر بود سر مطهر امام را كه نزد ابن زياد بود برداشت و در آغوش گرفت و گريه سر داد و گفت: آه حسين جان، من فراموش نمىكنم حسين را و فراموش نمىكنم نيزههايى كه بر بدن او وارد ساختند و فراموش نمىكنم كه دشمنان جنازه پاره پاره حسين تشنه لب را روى خاك گرم كرب و بلا واگذاشتند. پس از اين قضايا ناله و نوحه اهل كوفه اعم از زن و مرد براى اسيران ادامه پيدا كرد تا كهام كلثوم به گريه گفت:اى اهل كوفه واى بر شما، چرا به برادرم حسين چنين جسارت كرديد، اموالش را غارت و خانوادهاش را اسير نموديد مرگ بر شما باد! و سپس اشعارى سوزناك خواند صداى ضجه زنان كه پريشان حال بودند مجلس را فرا گرفت.()
عبيداللّه بن زياد كه از برگزارى چنين مجلسى سرافكنده شده بود، فرمان داد اهلبيت را در خانهاى نزديك مسجد اعظم كوفه جاى دهند. حضرت زينب(س) كه قلبش از جفاى مردمى كه با شمشير بنى اميه امام به حق را ناحق كشتند، شكسته و پرملال بود فرمود: هيچ زنى از نژاد عرب به ديدارشان نيايد مگر كنيزان كه ايشان نيز مانند آنها اسيرى ديدهاند.()
در راه شام و بارگاه يزيد
از كوفه تا شام كاروان اسرا در بيست منزل فرود آمدند و حوادث تلخ و عبرتآموز زيادى اتفاق افتاد.
در برخى توقف گاهها نسبت به آنها جسارت و بى ادبى مىشد و دلهاشان را مىگداخت و در بعضى منازل با شناخت اسراء و شهدا اجازه نميدادند اهل بيت را در كوچه و بازار بگردانند و سر شهداء را بر نيزه كنند.
نقل شده با فرا رسيدن شب در سرزمين نخله ـ يكى از توقف گاهها ـ ماتم سرايى بود كه در عزاى حسين بن على(ع) سوگوارى مىكرد و در طول شب صداى گريه و نوحهگرى بلند بود و نغمهاى بسيار كه جان را مىگداخت. زنان دانستند كه جنيان بر ماتم و مصيبت حسين ندبه كرده و نوحه مىخوانند و از اين واقعه سياهپوش شده و اشك آنان به خاطر عزاى بازماندگان حسين است.() در منزل نصيبين، مردم، شهر را زينت داده و آماده ورود كاروان اسرا بودند، نيزه دارى كه سر امام را حمل مىكرد اسب
خود را به پيش راند كه ناگهان اسب ايستاد و سر امام از بالاى نيزه بر زمين افتاد، ابراهيم موصلى آن را برداشت و خوب نگاه كرد و شناخت آنگاه فرياد برآورد: مردم اين سر حسين بن على(ع) است كه اهل شام او را كشتند. در همان حال دختر اميرالمؤمنين ديدگان خود را به جمال نورانى حسين دوخته و به آرامى اشك ميريخت و مىفرمود: با ستم ما را شهره مردم مىكنيد در حالى كه خداوند بر پدر ما وحى مىفرستاد اى بدترين مردم از رحمت خداوند عرش بدور باشيد.()
با رسيدن به شهر شام مأموران در حالى كه اسيران آل محمّد را به رسيمانهايى بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند. زينب كبرى(س) با ديدن سر بريده برادر از شدت مصيبت نالهاى جانسوز از دل بركشيد و فرياد زد: اى حسين، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكه و منا، اى پسر فاطمه زهرا سرور زنان، اى پسر دختر مصطفى، راوى مىگويد به خدا قسم از اين سوز جانكاه هر كس در آن مجلس بود به گريه افتاد.()
مردى از اهالى شام مىگويد: وقتى يزيد ملعون با چوب خيزران بر لب و دندان امام حسين ميزد زنى را ديدم كه با دستهاى بسته و چشمانى گريان كه از سوز دل مىناليد و آهسته مىگفت: اى برادر كاش خواهرت زينب تو را به اين حال مشاهده نمىكرد.
وقتى دختران امام حسين اين وضع را مشاهده كردند، صدا به گريه بلند نموده و از شدّت تأثر به عمه خود پناهنده شدند و گفتند عمه جان: يزيد با چوبدستى دندانهاى پدر ما را ميزند؟ زينب(س) برخاست دست به گريبان برد و به زبان حال گفت: آيا چوب ميزنى! دستت شل باد، اين سر و صورت از چهرههايى است كه سالهاى طولانى براى خدا سجده كرده است.()
در اين هنگام حضرت خطبهاى خواند و در ضمن آن سوگوارانه گفت: چه كنم كه چشمها پراشك و سينهها سوزان است و مايه شگفتى است كه افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند كشته مىشوند و خون ما از سرپنجههاى شما ميريزد.
و آنگاه كه يزيد از اصل و نسب اسيرانى كه مقابلش ايستاده بودند پرسيد؟ دختر امام حسين(ع) فرمود: اى يزيد اينها دختران رسول خدا هستند كه اسير تو شدهاند و با بيان او، همه اهل مجلس به گريه افتادند و زنى از بنى هاشم براى امام حسين اينگونه ندبه و عزادارى كرد: اى حبيبا، اى سرور خاندان، اى فرزند محمد، اى پناه بيوه زنان و يتيمان، اى كسى كه توسط فرزند زناكارى كشته شدى، گويند هر كس صداى اين زن را شنيد ناله زد و گريست.
اولين مجلس سوگوارى امام حسين را بنابر قولى رباب همسر امام در شام به مدت 3 روز برپا كرد.
وقتى يزيد از بيدارگريهاى امام سجاد(ع) و ديگر بازماندگان امام حسين(ع) عرصه را بر خود تنگ ديد. بخصوص اينكه مردم از ماهيت و اصالت كاروان اسرا مطلع گرديدند اجازه داد خانواده امام براى گراميداشت آن حضرت و يارانش مجلس ماتم به پا كنند و حضرت زينب(س) و همراهان در “دارالحجاره” هفت روز عزادارى كردند و بسيارى از زنان اموى و قريشى در آن شركت كردند. سوگوارى اهلبيت در دمشق سبب شد، هيچ زن قريشى نماند مگر آنكه لباس سياه به تن كند.()
دختر عقيل بن ابى طالب براى حسين و همراهان شهيدش مرثيه مىخواند و مىگفت: اى چشم من با اشك و ناله بگرى و اگر ندبه كردى براى آل پيامبر زارى كن، شهيدانى كه شش نفرشان از نسل على و 5 نفرشان از صلب عقيل بودند.
ناله هايى در نينوا
وقتى كاروان اسرا را به درخواست خودشان آماده حركت به مدينه كردند. آن جمع عزادار به راهنماى مسير گرفتند ما را از كربلا عبور بده تا به زيارت درگذشتگان برويم. نوحه سرايان اهل بيت وقتى به كربلا رسيدند، سه روز در آنجا عزادارى كردند صداى نالهشان خاموش نمىشد و اشك چشمانشان بند نميآمد. حضرت زينب كه در اين زمان جاى خالى برادرش را احساس مىكرد با نالههاى جانكاه به سوگوارى پرداخت و دلهاى همه را جريحهدار كرده و مىفرمود: اى واى برادرم، حسين جان، محبوب دل پيامبر خدا، اى فرزند مكه و منى اى پسر فاطمه و پسر على مرتضى.
در تاريخ آمده رباب همسر امام حسين(ع) كه با كاروان اسرا همراه بود، شب و روز بر آن حضرت گريست و حتى زير سايه نميرفت و مىگفت: شوهرم را در برابر تابش خورشيد كشتند.()
بعضى مورخان مىگويند: وقتى كه اهل بيت به كربلا وارد شدند جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم نيز براى زيارت قبر امام حسين وارد آن سرزمين شدهاند. آنان پس از ملاقات يكديگر گريه و ناله سر داده و به عزادارى پرداختند، اهالى روستاهاى اطراف كربلا بخصوص زنان كه در آن نواحى بودند جمع شده و چندين روز بساط ماتمسرايى به پا كردند. ايام ورود جابر به سرزمين كربلا را چهل روز پس از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در سال 61 هجرى ميدانند از آن زمان تا حال شيعيان اربعين امام را در سراسر جهان به عزادارى پرداخته و براى تجديد پيمان بر مزار مشك بويش گرد آمده، خاك آن را توتياى چشم خويش كرده و بر غربتش مىگريند.
مدينه شهر پيغمبر
امام سجاد(ع) پس از سه روز اقامت در كربلا و نوحه خوانى و ماتمسرايى اهل بيت، مشاهده نمود زنان همواره از قبرى نزد قبرى ديگر رفته و اشك ميريزند. لذا تصميم گرفت قافله را به سوى مدينه حركت دهد نزديك مدينه كه رسيدند امام بشيربن جذلم را كه شاعرى توانا بود مأمور كرد خبر آمدن قافله را به مردم مدينه برساند و جريان شهادت امام حسين(ع) را اعلام كند.بشير مىگويد بر اسبم سوار شده تا به مدينه رسيدم، به مسجد پيامبر رفته و صدا به گريه بلند كردم و شعرى اين گونه سرودم:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرّجٌ و الرأس منه على القناة يدار
اى مردم مدينه، مدينه ديگر جاى ماندن نيست، از اين ديار رخت
بربنديد، زيرا حسين كشته شد از اين رو اشك از چشم من روان است كه جسم شريفش در كربلا ميان خاك و خون افتاد و سر مقدّسش بر نيزهها در شهرها گردانده شد.
وقتى اين خبر به مردم مدينه رسيد از كوچك و بزرگ، زن و مرد، از مدينه بيرون شده به استقبال اهل بيت آمدند. بشير مىگويد: هيچ زنى نماند جز آنكه از پشت پرده بيرون آمده و بر سر و صورت ميزد و از آن ميان زنى بر امام نوحه سرايى مىكرد و مىگفت: اى خبر دهنده شهادت حسين اندوه مرا نسبت به اباعبداللّه زنده كردى و زخمى در دلهاى ما پديد آوردى كه مداوا نمىشود و باز او مىگويد: من هيچ روزى را در تمام عمرم به ياد ندارم كه بيشتر از آن روز مسلمين گريه كنند و روزى تلختر از آن روز براى مسلمين سراغ ندارم.()
ام لقمان و دختر عقيل و خواهر حضرت مسلم به همراه خواهرانش ام هانى، اسماء رمله و زينب با خبر شهادت امام حسين(ع) از خانه بيرون آمده و براى كشته شدگان دشت كربلا گريه و زارى نمودند. ام سلمه همسر پيامبر اكرم، بر قاتلان سيد الشهدا لعنت كرد و چنان گريست كه بيهوش شد. ام لقمان در ابياتى اينگونه مرثيه سرايى مىكرد: چه پاسخ ميدهيد اگر پيامبر به شما بگويد پس از رفتن من با عترت و خاندانم چه كرديد، شما كه آخرين امّتها بوديد. با رفتن من عدّهاى را اسير و بعضى را به خون آغشته نموديد پاسخ نصيحتهاى من به شما اين نبود كه درباره نزديكانم چنين بدى كنيد.()
عزادارى اهل مدينه و خاندان رسول خدا(ص) روزها و شبهاى متوالى ادامه داشت و از تمامى منازل صداى گريه بلند بود طورى كه اشك عزاداران به پايان رسيد و چشمانشان در معرض خطر قرار گرفت و گلوى بانوان از شدت نوحه سرايى خشك گرديد.
در حديث حضرت صادق(ع) آمده است كه زنان هاشميات تا مدت پنج سال عطر و خضاب استعمال نكردند و روغن به سر و صورت نزدند تا آنكه مختار سر عبيداللّه را به مدينه فرستاد.()
رباب همسر امام حسين(ع) در مدينه مجلس ماتم به پا كرد و بر شهادت شوهر، فرزندان و ياران اباعبداللّه گريست، زمانى كه اشراف قريش از وى تقاضاى ازدواج كردند در جواب آنها گفت: من عروس پيامبرم و نمىخواهم عروس ديگرى باشم.
از سوگواران شهر مدينه، ام البنين همسر على و مادر عباس و سه برادرش در كربلا بود. وى هر روز در مدينه به بقيع ميرفت و بر شهداى كربلا با نالهاى سوزناك گريه مىكرد، به طورى كه مردم مدينه جمع شده و گريههايش را مىشنيدند و با او همراهى مىكردند. وى در اشعارى كه مىخواند چنين مىگفت: مرا ام البنين نخوانيد چون با اين نام ياد فرزندانم مىكنم. آن وقت پسرانى داشتم كه به اين اسم معروف شدم ولى حالا كه آنها را از دست دادهام ديگر مايل نيستم به اين نام خوانده شوم.
زينب(س) جهت عرض تسليت كنار مسجد پيامبر ميآمد و با گريهاى جانسوز چنين مىگفت: اى جد بزرگوار خبر وفات برادرم حسين را آوردهام و آنگاه كه چشمش به امام سجاد ميافتاد داغش تازهتر مىشد.()
امام سجاد(ع) در بيان سوگ خود مىفرمود: خود ديدم پدر و برادران و
خويشاوندانم را كشتند و بدن آنها را در بيابانها رها كردند. اكنون چگونه آن مصائب را فراموش كنم. من وقتى كه ميدان جنگ كرب و بلا و بدن متلاشى شده عزيزان فاطمه را از نظر مىگذرانم گريه گلويم را مىگيرد و آن هنگامى را كه خواهران و عمههاى من از اين خيمه به آن خيمه فرار مىكردند، هرگز فراموش نمىكنم.()
تأثيرپذيرى زنان از حماسه كربلا
زنان جامعه ايران با الهام از قوانين حيات بخش اسلام و تبعيت از راه و روش حماسه آفرينان نهضت حسينى در تمامى برهههاى تاريخى، بارزترين چهره زن مسلمان، فداكار و مبارز را به تصوير كشيده و ثابت نمودند با تأثيرپذيرى صحيح از الگوهاى مناسب مىتوان با حفظ ارزشهاى الهى به حقوق سياسى، اجتماعى و مذهبى خويش نائل آيند. به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامى، پيروزى ملت ايران در جنگ تحميلى و پيشرفت همه جانبه در عرصههاى داخلى و خارجى در ساليان اخير از حضور فعال و مستمر قشر زنان به عنوان مشوّق، راهنما و همفكر در كنار مردان حكايت دارد.
با مرورى در حوادث صد ساله اخير، دفاع زنان مسلمان و مبارز را در قضيه كشف حجاب رضاخانى شاهد هستيم، مردمانى كه با تأسى به پيشوايان دينى و خالقان حماسههاى بى نظير، چون كربلا، برگ زرّينى را در تاريخ كشور ما رقم زدند و از معنويت و فرهنگ اين كشور در مقابل هجمه استعمار كه سعى در مسخ ارزشهاى انسانى داشت پاسدارى نمودند.
كشف حجاب
كشف حجاب كه با نقشه استعمار و استبداد غرب و با هدف سست نمودن اصالتهاى دينى و ترويج فرهنگ بيگانه و با دست رضا شاه قلدر صورت پذيرفت از آنجا منشأ گرفت كه استعمارگران انگليسى در طى ساليانى كه در سرزمينهاى اسلامى بخصوص ايران به غارت هستى اين ملت مشغول بودند، دريافتند كه عفت و حجاب زن، همچون دژى محكم و نفوذناپذير در مقابل توفانهاى تيره و اسارت زاى غرب در زنان مصونيت ايجاد كرده و تا وقتى كه بانوان در سنگر چادر و حجاب هستند چنگال تجاوز و غارت استعمار به آنها نخواهد رسيد. بنابراين به فكر انهدام اين دژ افتادند تا بتوانند زن مسلمان را از سنگر حافظ ارزشها به گرداب اضمحلال و انحراف بكشانند.”مستر همفر” جاسوس انگليس در ممالك اسلامى در خاطرات خود نوشته است :«در مسأله بى حجابى زنان بايد كوشش فوق العادهاى به عمل آوريم تا زنان مسلمان به بى حجابى و رها كردن چادر مشتاق شوند…پس از آنكه حجاب زن را با تبليغات وسيعى از ميان رفت، وظيفه مأموران ما آن است كه جوانان را به عشق بازى و روابط نامشروع با زنان تشويق كنند و بدين وسيله فساد را در جوامع اسلامى گسترش دهند، لازم است زنان غير مسلمان كاملاً بدون حجاب ظاهر شوند تا زنان مسلم از آنان تقليد كنند.»()
عملى ساختن برنامه مذكور نياز به دو عامل داشت: يكى زمينه فرهنگى، اجتماعى براى تجدّدطلبى و گرايش به مظاهر غربى و مبارزه با حجاب به عنوان علت عقب ماندگى زنان از پيشرفت و تمدّن و دوم عاملى كه بتواند با زور به ارزشهاى معنوى پشت پا زد، سرسپرده انگليس باشد و رضاخان بهترين مهره براى انجام اين كار بود.
يورش عليه ارزشها
زمانى كه از طرف رضاشاه، و مأموران حكومتى كشف حجاب به اجرا
درآمد، دختران دانشآموز با حجاب از ورود به مدارس منع شدند و از سوار شدن زنان محجبه به اتوبوس جلوگيرى كردند و به محض مشاهده زنى با حجاب، او را تعقيب نموده و چادر و روسرى او را از سرش كشيده و پاره مىكردند و حتى زنان را تا داخل خانه دنبال كرده و صندوق لباسشان را مورد بازديد قرار ميدادند. اين آزار و اذيّتها نه تنها به زنهاى شهرى ميرسيد بلكه بانوان ساكن در روستاها و زنان عشاير كه با لباسهاى محلى و سنتى زندگى مىكردند را شامل مىشد، در بعضى شهرها از متصدّيان حمامهاى زنانه تعهّد گرفته بودند كه هيچ زنى بدون كلاه راه ندهند.() در تاريخ آمده است :«در شهر كوچك كاشمر، رئيس شهربانى وقت روى تپه مرتفعى در حاشيه شهر ميايستاد و با دوربين نگاه مىكرد اگر از دور زنى با چادر در حركت بود به پاسبانها فرمان ميداد با اسب بتازند و او را دستگير نموده و چادرش را پاره كنند و كم نبودند زنانى كه مأموران چادر آنها را برداشتند و آنها از شدت حزن و افسردگى اين عمل دق كردند و از دنيا رفتند و چه بسيار مادرانى كه از اضطراب سقط جنين كردند.»() امام خمينى در اين خصوص فرمودهاند:
«خدا ميداند كه به اين ملت چه گذشت، در اين كشف حجاب، حجاب انسانيت را پاره كردند…علما را وادار كردند كه با سرنيزه كه با زنهايشان در مجالس جشن، يك همچو جشنى كه با خون دل مردم، با گريه تمام مىشد ـ شركت كنند…در بعضى از جشنها آن قدر گريه كردند مردم كه اينها از آن جشن اگر حيايى داشتند پشيمان مىشدند.»()
مقاومتى دليرانه
زنان غيرتمند ايران با استعانت از درگاه الهى و بهرهگيرى از آموزههاى دينى و اقتدا به بزرگ بانوان حرم نبوى، چون حضرت زينب، ام كلثوم و ديگر زنان دشت كربلا ضمن مقاومت و ايستادگى در مقابل حاكمان جور كه به زور آنها را وادار به كشف حجاب مىنمودند و به مجالس جشن و بىحجابى مىبردند مىگريستند و چنين برنامههايى را به مجلس شام و اسارت زنان اهل بيت عصمت و طهارت تشبيه مىكردند. و در برابر موج بى دينى و بى حجابى كه دست نشاندگان استعمار برايشان پديد آورده بودند شكيبايى ميورزيدند. عدّهاى از آنها براى مدّت طولانى از منزل بيرون نميآمدند و با اينكه در منزل حمام نداشتند ا ز رفتن به كوچه و استفاده از حمامهاى عمومى خوددارى مىكردند و بوسيله آبى كه در خانه گرم مىكردند استحمام مىنمودند.() «بعضى از خانوادهها از رفتن دخترانشان به مدرسه چونكه بايد بى حجاب مىشدند، جلوگيرى بعمل آورده و نشستن در خانه را به بى حجابى و اختلاط زن و مرد ترجيح ميداند البته زنان مؤمن و متعهد به موضعى انفعالى بسنده نكردند و در قيامهاى گسترده از جمله تجمع در مسجد گوهر شاد مشهد اعتراض خود را به اين لجام گسيختگى كه دشمنان دين و قرآن برايشان تهيه ديده بودند ابراز داشتند، آنها با حضور در جلسه سخنرانى شخصيتهايى چون بهلول و نواب احتشام، گوش ميدادند و وقتى خدمه و پاسداران حرم دستور داده چادر و چارقد از سر آنان بكشند. زنان مسلمان در مقابل اين عمل مقاومت كرده و از جلو ديد مأموران متوارى مىشدند طورى كه بعضى از آنها پس از تعقيب عاملان رژيم شاهى دچار بيمارى شده و فوت نمودند.»()
در يكى از شهرستانها سرهنگى از همسر رئيس فرهنگ و مدير مدرسهاى خواسته بود در طرفين او قرار گرفته و در جشن كشف حجاب حضور يابند، زنان مذكور تقاضاى او را رد كرده و به حرفش گوش ندادند.() امام خمينى در پيامى به قيام مردم در اين حركت اشاره كرده و مىفرمايد:
«زنهاى ايران هم قيام كردند بر ضدّش و تو دهنى به او زدند كه ما نمىخواهيم اين طور چيزى(كشف حجاب) را و ما بايد آزاده باشيم و اين مردك مىگويد آزاديد، ليكن حتماً بدون چادر و بدون روسرى توى مدارس برويد. اين
آزادى است.»()
زنان متديّن و مبارز ايران نه تنها مورد تمجيد و تحسين علما و رهبران دينى قرار مىگرفتند بلكه مقاومت آنها در تمام زمينهها از ديد دشمن نيز دور نماند. مورگان شوستر در كتاب اختناق ايران مىگويد:
«درود و عزّت بى حد به زنان رو بسته ايران باد، وى به عزم سيصد زن شجاع اشاره مىكند كه با چادر سياه و نقاب سفيد در حالى كه بسيارى از آنان در زير لباس طپانچه داشتند به مجلس رفتند تا نمايندگان را از تسليم كشور به بيگانگان بر حذر دارند. آن بانوان شجاع به گفته اين نويسنده آمريكايى اعلام داشتند: اگر وكلاى مجلس در حفظ شرف و عزّت ايران بخواهند مسامحه به خرج دهند و يا ترديد نمايند هم آنان و هم شوهران و فرزندان خويش را خواهند كشت تا لااقل اجسادشان گواهى بر شرف ايرانى باشد.»()
و اين چنين حركتى زائيده بينش و طرز تفكر آن قشر از زنانى است كه به اصالت برنامههاى مذهبى پايبند بودند و حتى حاضر شدند جان خود را در اين مسير از دست بدهند. اعتقاد زنان ايرانى خصوصاً در بحبوه انقلاب اسلامى به حجاب به عنوان شعارى مقدّس چنان متداول گشت كه آنها با رعايت اين واجب الهى احساس سربلندى و عزّت نموده و در سنگر حجاب به پاسدارى از حريم خانواده، كشور و تعاليم دينى پرداخته و مىپردازند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 22، ص .157
. سيره نبويّه، ابن هشام، ج 3، ص .99
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 318 ـ .313
. بحارالانوار، ج 21، ص .63
. همان، ج 22، ص .228
. مقتل الحسين، مقرّم، ترجمه عزيزاللّه عطاردى، ص .109
. مقتل الحسين، ص .127
. ينابيع المودة، قندوزى، ص 318، باب .60
. بحارالانوار، ج 45، ص .230
. نفس المهموم، محدث قمى، ترجمه ابوالحسن شعرانى، ص .42
. بحارالانوار، ج 45، ص 89 ـ .88
. الدمعة الساكيه، ج 2، ص 247، معالى السبطين، سيد مرتضى عسگرى، ص .266
. لهوف، سيد بن طاووس، ص .114
. تاريخ طبرى، ج 5، ص 424، اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .599
. نفس المهموم، ص .270
. بحارالانوار، ج 45، ص .58
. لهوف، ص .133
. مقتل الحسين، ص .359
. اصول كافى، ج 1، ص .466
. بحارالانوار، ج 45، ص 115 ـ .114
. احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 29 و .104
. بحارالانوار، ج 45، ص 109 ـ .103
. الدمعة الساكيه، ج 5، ص .53
. همان، ص 64، مقتل ابومخنف، ص .113
. معالى السبطين، ج 2، ص 123 و .130
. همان، ص .155
. همان، ص .156
. بحارالانوار، ج 45، ص 139 ـ .137
. نفس المهموم، ص .274
. لهوف، ص 198 ـ .197
. ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص .129
. مقتل الحسين، ص .455
. نفس المهوم، ص .275
. مقتل الحسين، ص .36
. خاطرات همفر، ترجمه دكتر محسن مؤيدى، ص .84
.مجله پيام زن، سال ششم، شماره 11، ص .42
. فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، علامعلى حدادعادل، ص .48
. زن از ديدگاه امام خمينى، ص .139
. خاطرات سياسى، بهلول، ص .13
. قيام گوهرشاد، ص .152
. اروپائيان و لباس ايرانيان، سيد حسام الدين شريعت پناهى، ص .297
. صحيفه نور، ج 2، ص 30 و .66
. اختناق ايران، مورگان شوشتر، ترجمه اسماعيل رائين، ص.241
ويژگیهاى مبلغان و معيارهاى تبليغ در قرآن
از منظر دين مبين اسلام براى رسيدن به هدف، بهرهگيرى از تبليغات صحيح ضرورت دارد و اصلىترين وظيفه رسول اكرم(ص) و پيامبران الهى نيز همين بوده است كه خداوند فرمود: «و ما على الرسول الّا البلاغ المبين؛() و برعهده پيامبر خدا وظيفهاى به جز تبليغ آشكار نيست.»
بدون ترديد، براى مردم جهان و بويژه مسلمانان شناختن ابعاد و زواياى برنامههاى متعالى اسلام و آگاهى از اهداف و انگيزههاى آن ضرورتى انكارناپذير است تا بتوانند با معرفت كامل به انديشههاى آسمانى آن آگاه شده و دستوراتش را عمل نمايند.
البته در مرحله اول تبليغ دين و بهرهگيرى از روشهاى صحيح آن به عهده انبياء و امامان معصوم(ع) است امّا در مرحله بعدى اين وظيفه بردوش عالمان و متوليان فرهنگى و تبليغى جامعه قرار گرفته است. همچنانكه اگر در گذشته مبلّغان مخلص و فداكار، بار سنگين پيامرسانى و آگاه نمودن جامعه را عهده دار نمىشدند امروزه41جمعيت كره زمين مسلمان نبودند. بويژه عصرى كه در آن قرار گرفتهايم به عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات معروف شده است، اين وظيفه بر مبلّغان اسلامى از هر زمان ديگر بيشتر و عميقتر مطرح است و آنان طبق دستور قرآن بايد با دقّت لازم به تبليغ حقايق اسلامى بپردازند. خداوند با ابلاغ اين مسؤوليت به مبلّغان اسلامى مىفرمايد: «فلولانفرمن كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدّين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم؛() چرا از هر فرقهاى از اهل ايمان، دستهاى كوچ نمىكنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ـ وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند ـ باشد كه آنان از (كيفر الهى) بترسند.» با توجه به ضرورت تبليغ دين و اطلاع رسانى صحيح از منظر قرآن، مبلّغان اسلامى بايد اين رسالت خطير را به انجام رسانند. البته براى توفيق در اين راه اوصاف و ويژگى هايى را بايد در خود بوجود آورند تا رسالت تبليغ مثمرثمر باشد، در اينجا به برخى از ويژگىها و اوصاف ضرورى مبلّغان اسلامى از منظر كلام وحى اشاره مىكنيم.
و2ـ ايمان و آگاهى
مبلّغ موفق كسى است كه علم و آگاهى در مورد موضوع تبليغى خويش داشته و به راه خود ايمان و اعتقاد راسخ داشته باشد زيرا بدون اطلاعات صحيح و اعتقاد جازم چگونه مىتواند ديگران را هدايت كند. قرآن در اين زمينه به بصيرت و آگاهى كامل رسولخدا(ص) اولين مبلّغ و منادى اسلام اشاره كرده و مىفرمايد: «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرةٍ انا و من اتبعنى؛() اى رسول ما! بگو اين است راه من! كه با آگاهى و بصيرت كامل، خود و پيروانم را به سوى خدا دعوت مىكنم.» مبلغ اسلامى علاوه بر دارا بودن اطلاعات لازم
بايد همواره به علم و آگاهى خود بيفزايد و همانند رسول خدا(ص) دعا كند كه: «رب زدنى علماً؛() پروردگارا بر دانشم بيفزاى».
قرآن در مورد اعتقاد راسخ و يقين كامل مبلغان اسلامى مىفرمايد: «يؤمنون باللّه و اليوم الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين؛() آنان به خداو روز قيامت ايمان راسخ دارند و به كارهاى نيك دعوت كرده و از كارهاى ناپسند باز ميدارند و خود نيز عملاً به سوى نيكىها مىشتابند و آنان از انسانهاى صالح و شايستگانند.»
از آيات فوق استفاده مىشود كه علم و دانش و اعتقاد و يقين از ضرورىترين اوصاف يك مبلّغ است. همچنين عمل به گفتهها، شتاب در نيكىها و صالح و شايسته بودن در ميان مردم نيز از ديگر اوصاف مبلّغان مىباشد.
و4 و5 ـ صبر، قاطعيت و استوارى
از منظر قرآن اراده و صلابت و قاطعيت در اجراى فرمان الهى و صبر بر مشكلات و
گرفتاريها لازمه وجودى يك مبلّغ دينى است چرا كه نداشتن روحيه قوى كه ريشه در ايمان و اعتقادات او دارد موجب مىشود وى در مقابل موانع و مشكلات راه، به زانو درآمده و خسته و شكسته و دلسرد گردد. به همين جهت قرآن حضرت ابراهيم را به عنوان الگوى مبلّغان راه توحيد مطرح كرده و از زبان او مىفرمايد: «تاللّه لاكيدنّ اصنامكم؛() به خدا سوگند! حتماً طرح شكستن بتهايتان را خواهم ريخت (و آنان را نابود خواهم كرد).
مبلّغ متعهد در راه انجام وظيفه تبليغى خود نااميد و مأيوس نمىشود، او خود را در پناه قدرتى لايزال مىبيند كه به هر چيزى قادر و توانا، عليم و سميع است. به اين جهت با ارادهاى پولادين و گامهاى استوار در راه تبليغ دين حركت مىكند، سخن او، رفتار او، تصميمات و طرحهاى او همه و همه با اقتدار و عزّت كامل صورت مىگيرد زيرا او همواره خود را مخاطب اين آيه ميداند: «ولايحزنك قولهم انّ العزّة للّه جميعاً؛() سخنان آنان (مخالفين) تو را محزون و
غمگين نسازد زيرا عزّت و عظمت همه از آن خداست.»
يك مبلّغ اسلامى قاطعيت، اميدوارى و صبر و تحمّل را از رسول گرامى اسلام آموخته و به مرحله اجرا مىگذارد و اين آيه را نصب العين خود قرار ميدهد كه: «فاصبركما صبر اولواالعزم من الرسل؛() همان گونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كردهاند تو هم صبر كن!»
و 7 و 8 ـ دلسوزى، مهرورزى و حسن خلق
همچنانكه حافظ گفته: حسن خلق و اخلاق پسنديده از مطمئنترين راه كارهاى جذب و هدايت بشمار ميرود:
به حسن خلق توان كرد صيد اهل نظر به دام و دانه بگيرند مرغ دانا را
قرآن مهمترين راز توفيق پيامبر اسلام(ص) را در امر تبليغ دين، مهرورزى و حسن خلق آن حضرت ميداند و مىفرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك؛() به جهت رحمت خداوند با مردم مهربان و نرمخو شدى و اگر تند خو و سخت دل بودى قطعاً از اطراف تو پراكنده مىشدند.»
حسن خلق و نرمخويى پيامبر، يارانش را چنان شيفته خود كرده بود كه با تمام وجود به او عشق ميورزيدند و دشمنان قسم خوردهاش نيز در اثر اين خصلت والاى انسانى تبديل به دوستان فداكار مىشدند. در سوره توبه با اشاره به مهربانى، دلسوزى و مردمدارى پيامبراكرم(ص) مىفرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص علكيم بالمؤمنين رؤف رحيم؛() براى شما پيامبرى از جنس خودتان آمد كه بر او دشوار است كه شما در رنج و زحمت بيفتيد. به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»
آرى، مهربانى، شفقت و ابراز محبت در عرصه تبليغ در جذب دلها، اثرى ماندگار، عميق و ريشه دار دارد، مولوى مىگويد:
از محبت خارها گل مىشود از محبت سركهها مل مىشود
از محبت نار نورى مىشود از محبت ديو حورى مىشود
از محبت مرده زنده مىكنند از محبت شاه بنده مىكنند
و 10 ـ آمر به معروف و ناهى از منكر
خداوند متعال مبلّغان دينى را در رديف آمران به معروف و ناهيان از منكر قلمداد كرده و يكى از وظائف آنان را عمل به اين دو اصل حياتى اعلام مىكند چرا كه امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين ابعاد تبليغ دينى از منظر قرآن است.()
خداوند متعال اين وظيفه مبلّغان مسلمان را اينگونه يادآور مىشود: «ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم الفلحون؛() و بايد از ميان شما، گروهى (مردم را) به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند و آنان همان رستگارانند.»
البته در اجراى اين دو اصل توسط مبلّغان اسلامى ترديد نيست آنچه مسلّم است اخلاص و عامل بودن به گفتههاى خويش است.
براى توضيح اين سخن و درجه اثرگذارى امر تبليغ در وادى امر به معروف و نهى از منكر، به سخنى از استاد شهيد مطهرى اشاره مىكنيم، ايشان مىنويسد: از شرائط مفيد بودن امر به معروف و نهى از منكر اين است كه اصالت داشته باشد يعنى تابع هيچ جريان ديگر نباشد، بايد منبع جريانها باشد نه تابع از جريانها، نبايد تابع شخص يا صنف يا يك جريان خاص سياسى بوده باشد، نبايد تابع و در خدمت شخص باشد و لو يك شخصيت روحانى، نبايد در خدمت صنف و حزب باشد فرق است ميان اينكه روحانيون( و مبلّغان مذهبى) در خدمت دين باشند و يا دين و اصول مقدّس دين مثل امر به معروف در خدمت آنها باشد. هرگاه واقعاً روحانيون و مؤمنين در خدمت دين قرار گرفتند آن وقت سرافرازى دين است ولى هر وقت دين در خدمت عمّامه به سر و عرقچين به سر قرار گرفت آن وقت منتهاى بدبختى، ذلّت و بيچارگى دين است. پس بايد خود را براى دين خالص كرد و دين را هدف نهايى قرار
داد نه اينكه دين را براى هدف ديگر ولو به قصد قربت خواست.()
و 12ـ توجه به عقلانيت و فطرت انسان
از خطرناكترين آفات تبليغ دينى مقابل قرار دادن برنامههاى دين با فطرت و عقل و خواستههاى معقول افراد است. چرا كه دين اسلام بر اساس فطرت بشر و عقل سالم انسانهاست همانگونه كه قرآن با اشاره به اين نكته مىفرمايد: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم و لكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر طبق آن آفريده و دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نميدانند.»
اگر مبلّغان دينى به طور ناخودآگاه و از روى عدم اطلاع دستورات و برنامههاى دينى را در مقابل دستورات عقل و خواستههاى فطرى بشر قرار دهند و مخاطبين آنان چنين برداشت كنند كه دين و فطرت و معنويت و عقل با هم سازگارى ندارد به طور طبيعى از آن فاصله مىگيرند و نه تنها به سوى اهداف مبلّغ گرايش پيدا نمىكنند بلكه ممكن است براى هميشه از دين و مبلّغان دينى گريزان شوند.
استاد شهيد مطهرى مىنويسد: «يكى از مختصات دين اسلام اين است كه همه تمايلات فطرى انسان را در نظر گرفته، معنى فطرى بودن قوانين اسلامى هماهنگى آن قوانين و عدم ضديت آنهابا فطريات بشر است. يعنى اسلام گذشته از اينكه از نظر ايمان و پرستش خدا، پرورش دهنده يك احساس فطرى است، از نظر قوانين و مقررات نيز با فطرت و طبيعت و احتياجات واقعى بشر هماهنگ است. بعضى از مقدّس مآبان و مدعيان تبليغ دين به نام دين با همه چيز به جنگ بر مىخيزند، شعارشان اين است: اگر مىخواهى دين داشته باشى به همه چيز پشت پابزن، گرد مال و ثروت نگرد، ترك حِشمَت و مقام كن، زن و فرزند را رها كن، از علم بگريز كه حجاب اكبر است و مايه گمراهى است، شاد
مباش و شادى نكن، از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر، بنابراين اگر كسى بخواهد به غريزه دينى خود پاسخ مثبت دهد بايد با همه چيز در حال جنگ باشد. بديهى است وقتى كه مفهوم زهد، ترك وسائل معاش و ترك موقعيت اجتماعى و انزوا و اعراض از انسانهاى ديگر باشد، وقتى كه غريزه جنسى پليد شناخته شود و منزهترين افراد كسى باشد كه در همه عمرمجرد زيسته است، وقتى كه علم دشمن دين معرفى مىشود مسلماً مردم به دين بدبين خواهند شد.
بنابراين مبلّغان دينى وظيفه دارند موضوعات و برنامههاى دينى را با عقل و فطريات مردم هماهنگ سازند، در اصلاح محيط بكوشند و هرگز به نام دين با فطريات مردم مبارزه نكنند، در آن صورت تبليغات دينى مؤثر واقع شده و تمام اقشار جامعه به سوى دين خواهند آمد. توجه نكردن به اين آفت مهم تبليغ، امروز برخى از جوانان را دين گريز كرده است و پرسشهاى زيادير را در ذهن افراد به وجود آورده است. اميدواريم بزرگانى كه در رأس امور تبليغ دين قرار دارند و تصميمات آنان تأثير بسزايى در اعتقادات و باورها و عملكرد دينى مردم دارد بتوانند مردم مسلمان را طورى راهنمايى كنند كه آنان اين پيغام قرآنى را كه دين و فطرت و عقل با هم سازگارند، مكمّل همديگرند، دريابند و خرافات را از حقيقت و علم را از جهل تشخيص دهند.
در اينجا به عنوان حسن ختام خاطرهاى را در همين رابطه از مبلّغ موفق جهان اسلام حضرت حجةالاسلام و المسلمين آقاى فلسفى(ره) نقل مىكنيم:
اولين بار كه بلندگو به بازار آمد و به مسجد راه يافت افراد مقدّس مآب و خشكه مقدّس از آوردن آن به مسجد وحشت داشتند.آقاى فلسفى براى اولين بار در مسجد سيد عزيزاللّه در بازار تهران با بلندگو
سخنرانى كرد ولى برخى افراد كوتاه بين و تنگ نظر به شدت اعتراض كرده و آقاى فلسفى را به باد انتقاد گرفتند ايشان مىگويد: يك شب مجلس عروسى پسر يكى از محترمين بود، در آن مجلس علما، ائمه جماعات و متدينن و ساير اصناف مردم حضور داشتند، يكى از افراد مقدّس مآب از پايين مجلس با صداى بلند گفت:آقاى فلسفى خيلى حرفهاى خوبى ميزنيد امّا متأسفم كه اين مزمار (نوعى ابزار موسيقى) را به مسجد آورديد چرا با مزمار حرف ميزنيد، عيب شما اين است.
آن موقع بلندگو تازه به مسجد و محافل آمده بود و علما از ترس برخى افراد تنگ نظر نمىتوانستند از آن استفاده كنند من بعد از شنيدن سخن آن آقا به مسؤول پذيرايى گفتم: اين بشقاب گز را ببريد خدمت آن آقاى مقدّس مآب. تا قدرى ميل كند. آن آقاى مقدّس گفت:نه آقا من دندانم عاريه است گز لاى دندانم ميرود و اذيتم مىكند و نمىتوانم غذا بخورم. گفتم: چرا دندان عاريهاى گذاشتهاى؟ گفت: براى اينكه دندان ندارم مىخواهم راحت غذا بخورم. گفتم: چرا عينك زدهايد، گفت: بدون عينك نمىتوانم دور را ببينم! در اين موقع من تند شدم و گفتم: شما دندان نداشتى دندان عاريهاى گذاشتى كه بتوانى غذا بخورى نمىتونستى دور را ببينى عينك زدى تا دور را راحت ببينى اين كار شما حلال است اما من كه صدايم به آخر مجلس نميرسد و ميكروفن آوردهام كه صدايم راحت به مردم برسد كار حرام كردهام؟()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره عنكبوت، آيه .18
. سوره توبه، آيه .122
. سوره يوسف، آيه .108
. سوره آل عمران، آيه .114
. سوره طه، آيه .114
. سوره انبياء، آيه .57
. سوره يونس، آيه .65
. سوره احقاف، آيه .35
. سوره آل عمران، آيه .159
. سوره توبه، آيه .128
. سوره آل عمران، آيه .104
. دست نوشتهاى از استاد مطهرى، افق حوزه، ش 107، ص6.
. سوره روم، آيه .30
. امدادهاى غيبى، ص .50
. خاطرات و خطرات، على اكبر نيكزاد، سازمان تبليغات اسلامى، ص .40
غيرت حسينى
غيرت در فرهنگ انسانى و دينى كاربرد و قلمرو گستردهاى دارد. واژه شناسان در معناى اين واژه نوشتهاند:
«واكنشى طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست ميدارد از خود نشان ميدهد».()
غيرت از لوازم محبت است، چه هر كه محب است، به ناچار غيور بود.
«غيرتمند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد».()
در نظام آفرينش غيرت جايگاه ويژهاى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مىخورد و در تمامى انسانها اين حس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست ميدارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمىنشينند و با يورش گران درگير مىشوند و به دفاع از جان، مال و…خود برمىخيزند وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مىگيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواستههاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوى و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مىبازد و به جايى ميرسد كه
اين احساس در او مىميرد و بىتفاوت و بى غيرت مىگردد.
غيرت در فرهنگ دينى
اسلام دينى است هماهنگ با فطرت و عقل بشرى. آنچه در تكوين و آفرينش انسان به عنوان وسيله حراست و نگاهبانى گوهر انسانى او پيش بينى شده و در نهاد او به وديعت گذاشته شده؟، در تشريع و قانون گذارى شرع نيز مورد تأييد و حمايت قرار گرفته است.امام صادق(ع) ده چيز را به عنوان بزرگوارى اخلاق (مكارم اخلاق) نام برده كه “غيرت” از آن شمار است.
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد«:الغيرة من الايمان؛() غيرت جزئى از ايمان است.»
امام على(ع) فرمود: «ما زنى غيور قط؛() انسان غيرتمند هرگز آلوده دامن نمىشود.»
در برخى از احاديث مىخوانيم :«خداوند غيور است و حرامها را دوست نميدارد».()
از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «ما احد اغير من اللّه و من غيرته انه حرّم الفواحش وحد الحدود؛() هيچ كس از خدا با غيرتتر نيست. از اين روى، خداوند تمام
كارهاى زشت را حرام كرده و براى آنها مرزهايى معين كرده است.»
اين سخن اشاره است به آيه شريفه:
«قلّ انّما حرّم ربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛() (اى پيامبر،) بگو خداى من هرگونه كار زشت را چه در آشكار و چه در نهان منع فرموده است.»
در نگاه دين، غيرت ارزش است و پسنديده كه بالاترين و شريفترين مرحله آن از آنِ پروردگار عالم است و بندگان او نيز، هر يك به اندازه برخوردارى از اين ارزش اخلاقى و انسانى، به او نزديك مىشوند.
از چشم انداز عالمان دين، حساسيت مثبت و احساس مسؤوليت در برابر آنچه كه مورد علاقه و عشق آدمى است و يا ايده و مرامى است كه آن را برگزيده و حق مىشمارد و ميداند، نه تنها ناپسند نيست، بلكه نوعى تكليف و وظيفه به شمار ميرود.
مرحوم نراقى مىنويسد:
«دانستى كه حميّت و غيرت آن است كه آدمى نگاهبانى كند دين خود و اولاد و اموال خود را و از براى محافظت و نگاهبانى هر يك، طريقهاى است كه صاحب غيرت و حميّت از آن تجاوز نمىكند… بى غيرتى و آن كوتاهى و اهمال كردن در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است، از دين و عرض و اولاد و اموال.»()
براى ريشهيابى غيرت در فرهنگ دينى و روشن شدن مفهوم آن، به واژههاى هم افق آن نيز بايد نگريست:
غيرت و حميّت
واژه “حميّت” در اصل از ماده “حمى” به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن پديد ميآيد. به همين جهت به حالت تب “حمّى” گفته مىشود و به حالت خشم و تعصب و خشم آلود “حميّت” گويند.
پژوهشگران واژه شناس، مفهوم و گونههاى حميّت را اين گونه كالبد شكافى كردهاند:
«حميّت يعنى خشمگين شدن، هيجانى شدن و ناخوش داشتن، اسمى است كه جايگزين مصدر شده، مانند سكينه كه به معناى سكون است.»
حميّت دو گونه است :
الف. حميّت پسنديده: و آن در جايى به كار ميرود كه نگاهداشت آن بر او لازم است و آن عبارت است از: دين، خانواده و وطن. اين گونه پاسداشت و حميّت را “غيرت” مىنامند كه مثبت و سازنده است و در رديف مكارم اخلاقى به شمار ميرود.
ب. حميّت ناپسند: و آن در حالت روگردانى از حق و زورگويى و غارتگرى است كه از آن به “عصبيّت” و حميّت جاهلى ياد مىشود. ريشه اين خوى زشت، خشم و غضبى است كه همراه با خودبينى، خودشيفتگى و خود بزرگ بينى باشد.()
حميّت ناپسند و تعصّب كور، حالتى است كه بر اثر جهل و كوته بينى و سستى در انديشه و فرهنگ به وجود ميآيد. اين حالت بيشتر در ميان مردمانى رواج دارد كه از فرهنگ و تمدن بشرى بىبهرهاند و به جنگ و درگيرى و قتل و غارت خو كردهاند.
اين خوى، با اين ويژگى در هر فرد و جامعهاى پديد آيد، تباهى ميآفريند. بسيارى از سنّتهاى غلط، خرافى و انحرافى و پافشارى قومها و ملتهاى منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى، ريشه در همين حميّت جاهلى دارد:
«اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فأنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و ألزمهم كلمة التّقوى؛() آن گاه كه كافران در دلهاى خود تعصّب، (آن هم) تعصّبجاهليت ورزيدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنها ساخت.»
در اين آيه شريفه حميّت جاهلى و آرامش ايمانى در برابر هم قرار گرفته است.
فرهنگ جاهلى، همواره مردمان را به تعصّبو خشم كور و سوزان فرا مىخواند. مرز شكنى و حرمت نگه نداشتن و بى اعتنايى به قانونها و آيينهاى فردى و اجتماعى، از نشانههاى بارز آن است،اما فرهنگ دينى كه ريشه در سكينه و آرامش درونى برخاسته از
ايمان دارد، نمونههاى روشنى همچون رفتار همراه با بردبارى و وقار و متانت و تحمّل و بزرگوارى را در جامعه رواج ميدهد و مردمان را به آن سمت و سو فرا مىخواند.
به هر حال، حميّت مثبت و سازنده خاستگاه غيرت است.
امام على(ع) مىفرمايد:
«على قدر الحميّة تكون الغيرة.»()
و مىفرمايد:
«قدر الرجل على قدر همّته و عفّته على قدر غيرته؛() ارزش مرد همسان همت اوست و عفت او همتراز غيرت او.»
غيرت و عصبيّت
عصبيّت و تعصّب به معناى جانبدارى از شخص يا جريان، مرام و انديشهاى است كه آدمى به آن گرويده است. به آن جمعى كه داراى سازمان و تشكيلات گروهى باشند و دسته جمعى از يكديگر طرفدارى كنند “عصابه” گويند.
طريحى در مجمع البحرين مىنويسد:
«التعصّب من العصبيّة و هى الحاماة و المدافعة عمن يلزمك امره او تلزمه لغرض؛() واژه تعصّب، برگرفته از عصبيّت است، و آن به معناى جانبدارى و دفاع از كسى است كه فرمان او بر تو لازم است يا طرفدارى از كسى است كه او را به خاطر هدفى برگزيدهاى.»
عصبيّت، هم افق با “حميّت” است و مانند آن به دو گونه مثبت و منفى در خور تصوير است، زهرى مىگويد:از امام على بن الحسين(ع) معناى “عصبيّت” را پرسيدم، فرمود:
«العصبيّة التى يأثم عليها صاحبها ان يرى شرار قومه خيراً من خيار قوم آخرين و ليس من العصبيّة ان يحبّ الرجل قومه و لكن العصبيّة ان يعين قومه على الظلم؛() تعصّب ناپسندى كه دارنده آن گناهكار به شمار ميرود آن است كه: بدى خويشان خويش را نيك بيند و آن بدىها را بر نيكى ديگران ترجيح دهد، لكن دوست داشتن و طرفدارى از خويشان امرى است پسنديده، آنچه مصداق “عصبيّت” منفى
است آن است كه كسى قوم و قبيلهاش را بر ستم و ستمگرى يارى رساند.»
درد دين داشتن، در گسترش ارزشها كوشيدن، جبهه حق را قدرت بخشيدن، ستمديدگان را يارى رساندن، از حق و حقيقت حمايت كردن، مصداقهاى روشن و گويايى از “تعصّب” مثبت هستند كه در كلام امام على(ع) به آن اشارت شده است:
«ان كنتم لامحالة متعصّبين فتعصّبوا نصرة الحق؛()اگر قرار است از خود تعصّب نشان بدهيد، آن را در راستاى يارى حق، به كار گيرند.»
نيز مىفرمايد:
«تعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجار و الوفاء بالذمام و الطاعة لبرّ و المعصية للكبر و تحلّوا بمكارم الخلال؛() براى خوبىهاى ستوده تعصّب بورزيد كه عبارتند از: نگاهداشت حرمت همسايه، وفا كردن به پيمانها، گسترش نيكى و نيكوكارى و پرهيز از تكبر و خود را به اين خصلتهاى ارزنده بياراييد.»
پاىبندى به ارزشها
پاى بندى به اصول شريعت و نگاهداشت مرزهاى حلال و حرام، حرمت در مسير گسترش ارزشها و پيشگيرى از آلوده شدن فضاى جامعه به ناهنجارىها و رفتارهاى فسادانگيز و فتنه ساز، دفاع از دين، در افتادن با فتنهها و شايعهها و شبههها، تعصّب روا و پسنديده است كه با فرهنگ دين سازگارى دارد و عالمان دينى آن را مورد ستايش و سفارش قرار دادهاند.
ملا احمد نراقى مىنويسد:
عصبيّت و آن عبارت است از سعى نمودن در حمايت خود يا چيزى كه با خود نسبت دارد، از دين و مال و قبيله و عشيره و اهل شهر، يا اهل صنعت خود و امثال اينها، يا فعل و آن بر دو قسم است، زيرا آن را كه حمايت مىكند و سعى در دفع بدى از آن مىكند.
اگر چيزى است كه حفظ و حمايت آن لازم است و در حمايت كردن از حق تجاوز نمىكند و انصاف را از دست نميدهد، اين قسم ممدوح و پسنديده و از صفات فاضله است و آن را “غيرت” گويند.
و اگر چيزى را كه حمايت مىكند، چيزى است كه حمايت آن شرعاً خوب نيست، يا در حمايت از حق و انصاف تجاوز مىكند و به باطل داخل مىشود، اين قسم از عصبيّت مذموم است و از رذايل صفات متعلقه به قوه غضبيه است.()
در اين فراز چند نكته اساسى نهفته است:
.1 عصبيّت، قلمرو گستردهاى دارد: قومى و قبيلهاى، شهروندى، صنفى و دينى.
.2 عصبيّت مثبت گاهى در گفتار انسان نمود پيدا مىكند و گاهى در رفتار خود را نشان ميدهد.
.3 آنچه انسان نسبت به او تعصّب ميورزد، بايد ارزشمند و امرى مباح و روا باشد.
.4 دفاع از آنچه پشتيبانى از آن لازم است، بايد از چارچوب حق و انصاف خارج نشود.
.5 از چيزى بايد پشتيبانى كرد و نسبت به آن عصبيّت داشت كه عقل و شرع آن را پسنديده باشند.
.6 عصبيّت، بايد همراه با بصيرت باشد وگرنه مشكل ساز و خطرآفرين مىگردد.
بدينسان، روشن شد كه:حميّت، عصبيّت و غيرت اگر درست و بجا به كار رود پيامدهاى سازنده و سودمندى در جامعه دينى به دنبال خواهد داشت.
غيرت و ستم ناپذيرى
“اباء الضيم” در عربى، برابر است با ستم ناپذيرى، مفهوم اين واژه در محتوا هم افق است با مفهوم غيرت، “ضيم” به معناى ستمپذيرى و “اباء” به معناى سرباز زدن و زير بار ستم نرفتن است.
ستم بر دو گونه است:
.1 پارهاى ستمها در خور تحمّل و گذشتند، به گونهاى كه ناديده انگاشتن و چشم پوشى از آنها، خوارى و ننگى به دنبال ندارد. در اين گونه موارد خردمندانهترين راه كه شريعت نيز به آن سفارش كرده آن است كه انسان با بزرگوارى و بردبارى و فروبردن خشم خويش از آن بگذرد، تا در رديف نيكوكاران قرار گيرد:
«والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين».()
.2 ستم هايى كه اگر انسان در برابر آنها نايستد و استوارى و واكنش نشان ندهد گرفتار نوعى خوارى و پستى مىگردد. در برابر اين گونه ستمها، ايستادگى بايد كرد كه از آن به عنوان “اباء الضيم” نام برده مىشود. در فرهنگ دينى به نمونههاى گويا و روشنى بر مىخوريم كه اين ويژگى را به گونهاى زيبا و با شكوه نمايانده و پيام ذلت ناپذيرى و غيرتمندى به مسلمانان راستين داده است.
در جنگ صفين، سپاه معاويه، شريعه آب را بر سپاه على(ع) بست. امام در آغاز مىخواست اين جريان را به گونه غيرنظامى، حل كند. لكن هنگامى كه احساس كرد، دشمن از اين مسأله استفاده نادرست مىكند و مىخواهد سپاه را
ذليل و خوار سازد. در يك فرمان عزت مندانه، لشكريان را با اين جملهها بسيج كرد و روح غيرت و ستم ستيزى در كالبد آنان دميده و فرمود:
«قد استطعموا كم القتال فأقروا على مذلة و تأخير محله او روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين؛() از شما خواستند تا دست به جنگ بگشاييد. پس يا به خوارى برجاى بپاييد و از رتبهاى كه داريد، فروتر آييد، يا شمشيرها را از خونتر كنيد و آب را از كف آنان به در كنيد. خوارگشتن و زنده ماندنتان، مردن است و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.»
اين سخنان موجى از عزّت و غيرت آفريد و در نخستين هجوم و حمله، سرداران سپاه على(ع) شريعه از دست دشمن به در كرد و به آب دست يافتند.
در اين هنگام، شمارى از لشكريان به آن حضرت پيشنهاد دادند كه ما نيز، با دشمن همان كنيم كه با ما كرد. امام على(ع) به آنان اجازه نداد و فرمود:
«ما با ستم ستيز كردهايم، نبايد خود گرفتار ستم گرديم.»
امام حسين(ع) نماد كامل غيرت
فرزند رشيدش امام حسين(ع) نيز، جلوه و نماد كامل غيرت و ستم ناپذيرى است تا آن جا كه او را با عنوان سرور ستم ستيزان لقب دادهاند.
ابن ابى الحديد مىنويسد:
«سيد اهل الأباء الذى علم الناس الحميّة و الموت تحت ظلال السيوف اختياراً له على الدنيّة، ابو عبداللّه الحسين بن على بن ابى طالب، عرض عليه الامان و اصحابه، فانف من الذل و خاف من ابن زياد ان يناله بنوع من الهوان ان لم يقتله؟، فاختار الموت على ذلك…و من كلام الحسين(ع) يوم الطف…الا و انّ الدعى ابن الدعى قد خيّرنا بين اثنين: السلّة والذلة و هيهات منّا الذلة، يأبى اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت، و انوف حميّة و نفوس ابيّة؛() سيد و سالارى كه به مردم حميّت و مرگ زير سايه شمشير را آموخت و آن را بر پستى و زبونى برگزيد، ابوعبداللّه الحسين(ع) است كه بر او و يارانش امان عرضه شد ولى به خوارى تن در نداد و بيم آن داشت كه ابن زياد، بر فرض كه او را نكشد، به گونهاى او را خوار و زبون سازد. از اين رو مرگ را بر آن برگزيد… از گفتار آن حضرت است در روز عاشورا
كه گفت: همانا پسر خواندهاى كه پسر خوانده است “روسپى زاده، پسر روسپى زاده” ما را در ميان دو چيز مختار كرده است: كشيدن شمشير و پذيرش زبونى. و زبونى سخت از ما دور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنها و آغوشهاى پاك و پارسا و سرشتها و جانهاى غيرتمند، آن را براى ما نمىپذيرند.»
البته رسيدن به اين قله، كارى است كارستان، همت عالى مىطلبد و اراده قوى. آن كه بنده نام و نان است و در پى شهرت، توانايى پرواز در اين ميدان را ندارد. سرشت پاك مىخواهد و خانوادهاى شير دل و مسؤوليت شناس و دين باور، تا فرزندى غيرتمند و قوى دل بپروراند كه “سيد الاحرار”، ” سيد الابرار” و “سيد اهل الاباء” و در آخر هم “سيد الشهداء” گردد.
بزرگى نفس و بزرگوارى روح، ريشه غيرت و غيرت مندى است، سستى و زبونى نفس و روحيه پذيرش ذلت و ستم، پايه و مايه بى تفاوتى و بى غيرتى است.
غارتگران غيرت
غارتگران غيرت، همواره كوشيدهاند كه نمادهاى غيرت ورزى را از مسلمانان بگيرند، تا بتوانند آنان را ستمپذير و سلطهپذير سازند. اما دست پروردگان مكتب اهل بيت(ع) و جرعه نوشان كوثر زلال محمدى، علوى و حسينى، با الگوگيرى از اين راست قامتان، همواره شعار “هيهات منّا الذلّه ” را مشعل راه ساخته و بوستان شريعت را سرسبز نگاه داشتهاند:
حميّت دين را نشانى ديگر است كه از آن آتش جهانى اخضر است
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. لغت نامه دهخدا، واژه غيرت.
. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 19، ص .414
. مستدرك الرسائل،ج 14، ص 224.
. نهج البلاغه، حكمت .305
. جامع السعادات، نراقى، ج 1، ص .265
. بحارالانوار، ج 73، ص .361
. سوره اعراف، آيه .33
. معراج السعادة، ص .152
. رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين، سيد على خان مدنى، ج 2، ص .348
. سوره فتح، آيه .26
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .357
. نهج البلاغه، حكمت .47
. مجمع البحرين، واژه “عصب”.
. اصول كافى، ج 2، ص 308.
. غررالحكم، ج 3، ص .20
. نهج البلاغه، خطبه .192
. معراج السعادة، ص .215
. سوره آل عمران، آيه .134
. نهج البلاغه، خطبه .51
. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(بيست جلدى) ج 3 ـ 4، ص .249
آسيب شناسى دين از ديدگاه امام حسين
آغازين سخن
هر مكتبى براى سعادت و تكامل انسان برنامهاى از نظر عقيده، اخلاق و عمل ارائه ميدهد كه به مجموعه آن «دين» گفته مىشود. در اصطلاح قرآن كريم دين همان روش زندگى است كه در فطرت انسان به وديعه گذاشته شده است و انسان ذاتاً به آن گرايش دارد، بنابراين هدايت و نجات هر جامعهاى مرهون حفظ و به كارگيرى اين برنامههاى الهى است كه تمام ابعاد مادّى و معنوى زندگى بشر را تحت پوشش قرار ميدهد.
وقتى جامعهاى بر اساس آرمانهاى الهى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژىهاى مادّى و غير مذهبى اداره شود، بى ترديد ضربات و شكستهاى جبرانناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه به آنها عوامل آسيبزا در حوزه دين گفته مىشود. منظور از آسيبهاى دينى عوامل و متغيرّهايى است كه موجب مىشود دين از محتواى حقيقى خود فاصله بگيرد و دچار انحراف و بيراهه گردد و حاكميت حقيقى خود را از دست دهد. نگارنده سعى دارد در اين نوشتار با رويكرد جامعه شناختى به بيان مهمترين عوامل آسيبزا در حوزه دين اسلام از منظر حضرت امام حسين(ع) بپردازد اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه و عنايت پويندگان راه ولايت و سالكان كوى حسين(ع) قرار گيرد.
بدعت و تحريف
اسلام به عنوان كاملترين دين داراى برنامههاى متنوّع زندگى است و در احكام و دستورات خود تغييرات و دگرگونىهايى را پيش بينى كرده است. به همين جهت اهرمهايى را براى پويايى خود در نظر گرفته است، لذا اگر اين تغيير و تحوّلات بيرون از حوزه دين بر آن تحميل گردد، بدعت و تحريف شناخته مىشود. واژه “بدعت” به معناى نسبت دادن عقايد و ديدگاههاى جديد به دين است كه با مبانى قرآن و سنت معصومين(ع) سازگارى ندارد.() امام حسين(ع) ظهور بدعتها و رواج تحريفات را يكى از مهمترين عوامل آسيبزا در قلمرو امامت ميدانست و معتقد بود كه حكومت اموى موجب پديد آمدن بدعتهايى در دين شده است و با تقويت آنها جامعه مسلمين را به مخاطره انداخته است. زمانى كه پايه و اساس دين اسلام به دست نبىمكرم اسلام بنيان نهاده شد، بنى اميّه مخالفت با آن حضرت و دين نوپاى او را آغاز كردند، اما با مقاومت پيامبر(ص) و يارانش آنان تسليم شدند و به اسلام گرويدند، ولى منتظر فرصتى بودند تا دوباره به جايگاه خود برگردند. اين فرصت با به خلافت
رسيدن عثمان فراهم شد. بدعت در دين يكى از حركتهاى تبليغى امويان بود. از نيمه دوم دوران خلافت خليفه سوم تا پايان دوران حكومت معاويه به تدريج بسيارى از اصول و ارزشهاى اسلام تعطيل شد و بدعتهايى در دين پديدار گشت.
اينبدعتها آنقدر زياد و آشكار بود كه عايشه درباره آن گفت: «پيراهن رسول خدا هنوز نپوسيده ولى تو سنّت او را از بين بردهاى!»()
عثمان بسيارى از بنى اميه را به قدرت رسانيد و به معاويه كه از زمان خليفه دوم به حكومت شام رسيده بود، اختيارات بيشترى داد. معاويه در گام اول به تحريف و واژگون نشان دادن دين در نزد مردم كم اطّلاع اقدام نمود و در تحريفات تا آن جا پيش رفت كه وقتى با سپاه خود به صفّين ميرفت در بين راه روز چهارشنبه نماز جمعه خواند؛() به طورى كه حتّى يك نفر نپرسيد كه بين چهارشنبه و نماز جمعه چه ارتباطى وجود دارد؟!
حكومت معاويه آكنده از انواع انحرافات و خلافها در ابعاد مختلف بود. در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا(ص) را ترك كرد؛ وقتى علت را پرسيدند گفت: نام پيامبر(ص) را بر
زبان جارى نمىكنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند. هم چنين برخى احكام حج را عملاً تغيير داد و موقع احرام بر خود عطر زد.()
بيست و پنج سال پس از رحلت پيامبر(ص)، حضرت على(ع) فرمود: «آگاه باشيد كه شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت به خوى باديه نشينى خود بازگشتيد و پس از پيوند دوستى و برادرى، دسته دسته متفرّق شديد. بدانيد كه شما رشته پيوند با اسلام را گسستيد و حدود آنرا شكستيد و احكام آن را به كار نيستيد.»()
با وجود آن كه حضرت على(ع) در راه احياى حق و عدالت سختىهاى زيادى را تحمّل نموده بود، امّا معاويه هم چنان به فتنه گرى و آشوب خود ادامه داد. با شهادت حضرت امام على(ع) و آغاز امامت امام حسن مجتبى(ع) معاويه به مخالفت و كارشكنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيّت معنوى و اجتماعى آن حضرت واهمه داشت، چندين بار نقشه شهادت كريم اهل بيت(ع) را طرّاحى كرد و سرانجام سبط نبى اكرم(ص) را با زهر مسموم و به شهادت رساند.
در عصر امام حسين(ع) به خصوص در سالهاى آخر امامت ايشان، بيشتر صحابه پيامبر از دنيا رفته بودند و اكثر مسلمانان اين دوره به خصوص در شهرهاى تازه مسلمان، نه رسول خدا(ص) را ديده بودند و نه صحابه نيك انديش و درست كردار پيامبر(ص) را!
بدين روى هر آن چه از طرف خليفه حاكم و اطرافيان اعمال مىشد، به اسم اسلام و دين تجلّى پيدا مىكرد و ظهور بدعتها اصل و پايه دين و تعاليم اصيل آن را مسخ مىنمود.
امام حسين(ع) با اين واقعيّت تلخ روبه رو بود كه اسلام دگرگون شده و هرچه به نام اسلام مطرح و ترويج مىشود، كاملاً خلاف اسلام است. اسلام اموى مسلّط است و سلطنت معاويه و يزيد هرقدر مجال و قدرت بيشترى مىيابد. حقيقت اسلام را بيشتر تحريف مىنمايد و تحريف مكتب بدترين خطر براى آن است، لذا آن حضرت يكى از دلايل مهم قيام خود را مبارزه با بدعت و احياى سنّت نام برده و در نامهاى كه به برخى از بزرگان بصره نوشت، هدف خود را اين چنين بيان مىكند: «….و انا ادعوكم الى كتاب اللّه و سنّة نبيّه فانّ السّنّة قد اميتت و انّ البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدكم سبيل الرّشاد و السّلام عليكم و رحمة اللّه؛() من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت مىكنم، زيرا سنت نابود شده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و از من اطاعت كنيد، شما را به راه رشد و بالندگى هدايت مىكنم، درود خدا بر شما باد!»
در عصر سيد الشهدا(ع) وضع اسلام، مسلمانان و حكومت به حدى آشفته و غير قابل پذيرش شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود.
امام حسين(ع) در قيام پرشكوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعى آيين محمّدى و اسلام ناب را به جهانيان معرفى نمايد و پيام معنوى قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دينى آسيب زدايى كند.
فرقه گرايى
از جمله عواملى كه منجر به فروپاشى جامعه الهى ـ انسانى مىشود شكسته شدن وحدت و يكپارچگى دين داران در فضاى شبهه و ترديد است، از منظر امام حسين(ع) حفظ وحدت بهترين شيوه براى سرافرازى جامعه مسلمين و تبيين اسلام ناب محمّدى است. پس از رحلت پيامبراكرم(ص) چنان كه خود آن حضرت پيش بينى كرده بود، امت اسلام به لحاظ سياسى، فكرى و عقيدتى گرفتار تفرقه گرديدند و به فرقههاى گوناگون تقسيم شدند. هر يك از اين فرقهها مدّعى بودند كه تنها مسلك
آنان حق است. تاريخ اسلام سرشار از جنگ و جدالهاى طايفهاى و فرقهاى است و چه بلاها و آسيبهايى كه از اين رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نيامد!
گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و آسيب پذيرى جامعه آنان مىنويسد :«مسلمانان زمانى كه اسلام را قبول كردند، همگى تحت لواى توحيد جمع شدند، تمام قواى خود را متوجه بيگانگان نمودند و همين موضوع سبب عمده پيشرفت و كاميابى آنان گرديد و هنگامى هم كه دشمنى براى پيكار باقى نماند، عادت مذكور مجبورشان ساخت كه مانند ايام پيشين (دوره جاهليت) مشغول جنگ شوند و همان چيزى كه موجب ترقّى آنان بود، در اثر عدم رهبرى صحيح در عصرهاى بعد موجب انحطاط و زوال آنان گرديد.»()
و اين همان چيزى است كه سالار شهيدان حضرت ابا عبداللّه (ع) به لشكريان كوفه فرمود :«آگاه باشيد پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمىشود كه سوار مركب مراد خويش گرديد. مگر همان اندازه كه سواركار بر اسب خويش سوار است تا اين كه آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور سنگ آسيا مضطربتان گرداند.»()
از اين كلام گهربار حضرت سيدالشهدا(ع) چنين استنباط مىشود كه مخالفت با امامى كه مردم را به معروف فرا مىخواند و از منكر نهى مىكند و اراده اصلاح جامعه را دارد جز خوارى و ذلّت و آسيب پذيرى نتيجهاى نخواهد داشت.
شكستن حرمت احكام اسلام
از جمله آسيب هايى كه مىتواند فرهنگ يك جامعه را مورد تهاجم قرار دهد و شالوده آن را تخريب نمايد، شكسته شدن حريم هاست كه اين امر موجب بى اعتمادى و تزلزل در باورها مىشود. امويان پس از نفوذ در دستگاههاى اجرايى، اقتصادى و سياسى جهان اسلام، عمليات “استحاله” را آغاز كردند. يكى از مهمترين روشهاى استحاله آنان شكستن حرمت احكام اسلامى از طريق رواج فساد اخلاقى، اقتصادى، ادارى و تحريك احساسات مسلمانان بود. سرور عاشوراييان بر اين نكته تأكيد مىكند و مىفرمايد :«اين قوم بنى اميّه، طاعت و سرسپردگى شيطان را پذيرفتهاند و از طاعت خداى رحمان سربرتافتهاند، در زمين فساد كردهاند، حدود الهى را تعطيل نموده ميگسارى مىكنند و اموال فقيران و محرومان را به خود اختصاص ميدهند و من از هر كس ديگر به يارى دين و عزّت بخشيدن به شريعت خداو جهاد در راه او شايستهتر هستم. باشد كه سخن خداوند برترين سخنان است.»()
نفى انديشهها و ارزشها
انحرافات فرهنگى، سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پيامبر(ص) آغاز شد و روز به روز گسترش يافت. در عصر عثمان ارزشهاى اسلامى و معنوى يكى پس از ديگرى جاى خود را به معيارهاى مادّى و جاهلى داد و اين روند انحرافى در اواخر عمر معاويه به اوج خود رسيد. با حاكميّت يزيدبن معاويه، مبارزه با مبانى و ارزشهاى اسلامى شكل علنى به خود گرفت. امام حسين(ع) درپاسخ مروان كه از آن حضرت براى يزيد بيعت مىخواست، فرمود: «انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براعٍ مثل يزيد؛() وقتى امت گرفتار شخصى مانند يزيد شود، فاتحه اسلام خوانده شده است.»
شهيد مطهرى(ره) در اين زمينه مىگويد :«فرق است بين خليفهاى كه شخصاً ناصالح است ولى امور را درست مىچرخاند و بين خليفهاى كه وجودش عليه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسين(ع) مشكل عمده اين بود كه
مدار خلافت اسلامى تبديل به سلطنت جائرانه، ظالمانه، مترفانه و فاسقانه شده بود و اگر امام حسين(ع) قيام نمىكرد، خطر اين بود كه بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود.»()
از بين رفتن روحيه حقگرايى
سكوت در برابر انحرافات و مفاسد از مهمترين عوامل آسيب زا در پيشرفت معنوى يك جامعه است كه روحيه حق گرايى را به طور كلى از بين مىبرد. هنوز نيم قرن از ارتحال پيامبر عظيم الشأن نگذشته بود كه حوادث ووقايعى پيش آمد كه تصوّر آن هم استخوان سوز است.
ظهور و بروز جريان جعل حديث، سازمان دهى جريانهاى اعتقادى و انحرافى و احياى ارزشهاى قومى و قبيلهاى و بسنده كردن به آن چه كه از طرف بنى اميّه به اسم اسلام به خورد جامعه داده مىشد، از نمونههاى بارز از بين رفتن روحيه حق گرايى بود.
سكوت در برابر بى عدالتىها و كفر و شرك در حدّى بود كه يزيد بن معاويه به راحتى توانست افكار كفرآميز خود را كه حاكى از عدم ايمان و باور قلبى حتّى به رسالت حضرت ختمى مرتبت بود، بر زبان جارى سازد. او گستاخانه همه باورها و اعتقادات دينى را به بازى گرفت و كسى هم در برابرش دم بر نميآورد. امام حسين(ع) در مورد چنين عامل آسيب زا فرمود :«جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتىها آشكار گرديده و نيكىها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگى پست و ذلّت بارى به سر مىبرند و صحنه زندگى همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است! آيا نمىبينيد كه ديگر به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىشود؟! در چنين وضعى جا دارد كه شخص با ايمان، مشتاق ديدار پروردگار باشد. در اين محيط ذلّت بار و آلوده مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نميدانم.»()
ستم پذيرى
تن به ستم دادن آسيب مهمى براى دين دارى مردم است. ستم پذيرى موجب مىشود كه جبّاران و ستمگران بر جامعه حاكم شوند، امّا اگر انسانها با عزّت زندگى كنند، قطعاً خط سير جامعه سر از ستم و بىعدالتى در نميآورد.
سالار شهيدان مىفرمايد :«آن چه جبّاران را بر شما مسلّط نموده است اين است كه شما از مرگ گريزانيد و به اين زندگى ننگين ناپايدار دل خوش نمودهاند. مردم ضعيف را تسليم آنان كردهايد، جمعى برده وار بى اراده و مقهور هستند و گروهى گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملكت تصرّف مىكنند. شگفتا كه سرزمين اسلام قبضه كسانى است كه يا خائن و يا ستمكار هستند يا باجگيرند و نابكار و يا بى رحم و بى انصاف.»()
حضرت اباعبداللّه(ع) خطاب به حرّ بن يزيد رياحى فرمود :«اين خوارى و ذلّت براى تو بس است كه زنده بمانى و مورد ستم و تجاوز قرار بگيرى و نتوانى از حق خود دفاع كنى.»()
استفاده ابزارى از دين
يكى ديگر از آسيبهاى دين از منظر حضرت سيدالشهداء(ع) استفاده ابزارى از دين است. كسانى كه براى دست يافتن به مقاصد و منافع خويش به دين پناه مىبرند و آن را ابزارى جهت نيل به مقصود قرار ميدهند و اعمال درست و نادرست خود را با رنگ و آب به دين نسبت ميدهند، بستر دين را دچار آسيب و آفت مىكنند. سخن فرزدق (شاعر) به سالار شهيدان اين حقيقت را تأييد مىكند. وى مىگويد: از كوفه بازگشتم كه امام حسين(ع) مرا ديد. پرسيد: اى ابا فراس از مردم كوفه چه
خبر؟ گفتم: «قلوبهم معك و سيوفهم مع بنى اميّة؛() دلهاى مردم با توست، امّا شمشيرهايشان با بنى اميّه و عليه توست.»
امام حسين(ع) در جواب من فرمود :«آرى! اين سخن حقى است كه تو از روى صداقت و راستى مىگويى، زيرا مردم بردگان دنيا هستند و دين لقلقه زبان آن هاست! حمايت آنان از دين تا آن جاست كه زندگى ايشان همراه با رفاه و آسايش باشد و آن گاه كه در بوته امتحان قرار گيرند، دين داران كم هستند.»() در اين بيان حضرت ابا عبداللّه(ع) باصراحت، بحث استفاده ابزارى از دين و سپر قرار دادن دين را مطرح نموده و رد كرده است.
جاه طلبى
از منظر امام حسين(ع) جاهطلبى يكى از رذايل اخلاقى است كه اگر بذر آن در نهاد انسان جوانه بزند بشر ايمان و اعتقاد حقيقى خود را از دست ميدهد. حقيقت اين است كه اولين جرقههاى زمينه سازى ولايتعهدى و سپس خلافت يزيد كه اصلىترين محور شرارت آفرين بود از جاهطلبى و دلبستگى به رياست و مقام آغاز شد.
عمر بن سعد ابى وقاص يكى از اضلاع مثلث شوم حادثه كربلاست كه در كنار دو ضلع ديگر (يزيد و ابن زياد) به ايفاى نقش ناپسند خود پرداخت. گرچه او امتياز خاص رزمى و نظامى نداشت، ولى به جهت برخوردارى از وجهه اجتماعى و مذهبى به عنوان سفير لشكر در مقابل امام حسين(ع) انتخاب شد. او كسى نبود كه حضرت ابا عبداللّه(ع) را نشناسد، بلكه به خوبى آن حضرت را مىشناخت و در مرحله اول هم راضى به قبول اين مسؤوليت نبود، امّا آنچه او را بر خلاف خِرَدش به وادى جنگ با امام حسين(ع) كشاند، جاهطلبى و رياست خواهى بود.
سيدالشهدا(ع) در ملاقاتى كه با عمر بن سعد داشت، از او پرسيد: آيا قصد كشتن مرا دارى؟
عمر بن سعد در صدد توجيه كار خود برآمد و گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مىترسم خانهام را خراب كنند.
امام جواب داد: من براى تو خانه مىسازم! عمر بن سعد بهانه تراشى كرد و گفت: مىترسم املاكم را از من بگيرند! امام فرمود: بهتر از آن را به تو ميدهم. عمر سعد ابن بار نيز بهانه ديگرى آورد. امام حسين(ع) در پايان فرمود: مرا مىكشى و گمان مىكنى كه عبيداللّه بن زياد ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! گواراى تو نخواهد بود و اين عهدى است كه با من بسته شده است و تو هرگز به آرزوى ديرينه خودنخواهى رسيد. پس هركارى مىتوانى انجام بده، زيرا بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد و مىبينم كه سرتو را در كوفه بر سر نى مىگردانند و كودكان آن را هدف قرار داده و به سويش سنگ پرتاب مىكنند.()
دنيا طلبى
دنياطلبى افراد سبب مىشود كه دين حاكميت حقيقى خود را از دست بدهد و با آسيب روبه رو گردد. وقتى سايه مبارك پيامبر(ص) از سر مسلمانان كنار رفت، ارزشهاى اصيل جامعه اسلامى تغيير كرد و اكثر آنها به فراموشى سپرده شد.
با رحلت حضرت ختمى مرتبت عوامل بسيارى سبب شد تا بعضى از ياران آن حضرت متفرق شوند و يا نوميدانه به انزوا كشانده شوند، به طورى كه جامعه رنگ و بوى ارزشهاى مادى را گرفت و ديگر كمتر نشانى از ايثار و زهد در آن ديده مىشد. جريان طلحه و زبير در زمان خلافت حضرت على(ع) و نشستن شمارى از فرماندههان و سپاهيان امام حسن مجتبى(ع) همچون اشعث بن قيس و ديگران بر سر سفره رنگين
معاويه، نماد جريان تفوّق روحيه دنياطلبى بر روحيه ديندارى و نشان از آسيب پذيرى جامعه مسلمين بود. جلوههاى ويژه اين فرهنگ ماديّت را مىتوانيم در جريان شكلگيرى حادثه عاشورا ملموستر و عينىتر ببينيم.
و عمق اين فاجعه بزرگ را با شفّافيّت هرچه تمامتر احساس نماييم.
دنياطلبى سبب شده عدّهاى از مسلمانان سرشناس با اين كه حقانيّت امام حسين(ع) را قبول داشتند و در عين حال توانايى هم داشتند، امّا او را يارى نكردند. يكى از اين افراد “عبيداللّه بن حرّ جعفى” بود. وى با اين كه مىتوانست سالار شهيدان را يارى دهد، چنين كارى نكرد. وقتى امام حسين(ع) به منزلگاه “قصر مقاتل” رسيد، خيمهاى ديد، سؤال كرد كه اين خيمه كيست؟ اصحاب گفتند: خيمه عبيد اللّه بن حرّ جعفى است امام كسى را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند، اما او جواب منفى داد. پاسخ وى را به محضر امام رسانيدند و آن حضرت خودش نزد او رفت. و پس از سلام فرمود: عبيد اللّه تو در عمرت معصيتهاى زيادى كردهاى. آيا ميل دارى كه با من بيايى و با هم به پيروزى برسيم. عبيداللّه گفت: آقا! من از كوفه بيرون آمدم تا شما را نبينم، چون در غير اين صورت گرفتار مىشدم. من نه مىخواستم به روى شما شمشير بكشم و نه مىتوانستم با شما موافقت كنم، ولى حالا كه شما آمدهايد من اسبى دارم كه مركب عجيبى است و شايد در كوفه بى نظير باشد. آن را به شما تقديم مىكنم. شمشيرى هم دارم كه ارزش آن هزار دينار است، آن را نيز به حضورتان تقديم مىنمايم، ولى مرا معذور بداريد. امام فرمود: من با خود تو كار داشتم، با خود تو، حال كه نميآيى، ما را به شمشير و اسب شما احتياجى نيست، ولى به تو نصيحتى مىكنم و آن اين است: تا مىتوانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى، زيرا به خدا سوگند! اگر فرياد ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.()
عبيداللّه مىگويد: حضرت ابا عبداللّه(ع) به راه افتاد، من نيز به دنبالش بلند شدم و چون نگريستم ديدم بچههاى كوچك چهار ساله، پنج ساله، شش ساله و هفت ساله هم به دنبال ايشان آمدهاند. ديدم حضرت آرام آرام به هواى آنان راه ميرود، يعنى تند نميرود تا همه بچهها به ايشان برسند. ديدم كه وقتى بعضى بچهها زمين مىخورند، حضرت بر مىگشت آنان را بلند مىكرد و بغل مىكرد و بعد خيلى با آرامش حركت مىكرد.
در اين ماجرا عبيداللّه بن حر جعفى در قيافه حسين بن على(ع) چيزى ديده بود كه بعد از اين كه ختم داستان كربلا را شنيد، اختلال روانى پيدا كرد و به نوشته بعضى از تواريخ، خودش را در شطّ كوفه غرق كرد و خود كشى نمود.()
نمونه ديگر دنيازدگى خواصّ عمر بن سعد است وى با سپاهى سازمان يافته از طرف عبيداللّه بن زياد مأمور سركوب شورش ديلم شد و سپاه او براى حركت آماده بود، ولى فرمان مىيابد كه به كربلا برود و كار حسين(ع) را يكسره كند و سپس به رى عزيمت نمايد.
ترديد مانند خوره به جانش ميافتد، تصوّر جنگ با حسين بن على(ع) و درك عمق فاجعه او را تكان ميدهد و سرانجام به عبيدالله مىگويد: به جنگ حسين(ع) نميروم. عبيداللّه به وى پاسخ ميدهد كه حكومت رى ملغى و دست نيافتنى است. او كه دنياى خود را در خطر مىبيند، يك روز مهلت مىخواهد ودر عين حالى كه همه مشاورانش او را از اين كار نهى مىكنند، سرانجام دين خود را از دست داده و به گمان خود بهشت نقد دنيا را به دست ميآورد.
همين عمر در رؤياى لذّت چند روزه حكومت و رياست با تمام آگاهى كه نسبت به قضايا داشت، اولين تير را به سوى خيام حسين(ع) پرتاب
مىكند و به سپاهيانش مىگويد :«نزد امير گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى خيمههاى حسين بن على(ع) تيراندازى كردم.»()
بسيارى از رؤسا رشوههاى فراوان گرفتند و براى حضور در ميدان جنگ با حسين(ع) سرقيمت چانه ميزدند و شعار :«كم تهب؟ چه مبلغى ميدهى؟» را سر ميدادند.()
به همين دليل سالار شهيدان در سخنرانى روز عاشورا، وقتى آخرين نصيحت هايش را براى اتمام حجّت به گوش زنگار گرفته آنان مىخواند، روى همين عنصر دنياطلبى به عنوان يك عامل اصلى آسيبزدا در دين، دست مىگذارد. او اين مردم را خوب مىشناخت و عمق نفوذ فرهنگ شجره خبيثه را در جان آنان آزموده بود و بر همين اساس آنان را شيعه آل ابى سفيان خطاب كرده و به خوبى ميدانست كه رواج اين فرهنگ نه تنها دين آنان، بلكه عاطفه، جوانمردى و غيرتشان را بر باد داده است تا جايى كه به هيچ قاعده و قانون انسانى ـ اخلاقى پاى بند نيستند.()
همين دنياپرستان بودند كه وقتى او را به شهادت رساندند، براى گرفتن جايزه از ابن زياد، بر بدنش اسب تاختند و براى ربودن البسه و زيور آلات خاندان نبوّت و غارت اموالشان، به وحشيانهترين صورت روانه خيمهها شدند و پس از غارت آنها را آتش زدند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، ج 4، ص .298
. تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج 2، ص .146
. مروج الذّهب و معادن الجوهر، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص .36
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 1، ص .464
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص .397
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجمى، ص .54
. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص .790
. مقتل خوارزمى، تحقيق محمد السّماوى، ج 2، ص 8 ـ .7
. موسوعة الكلمات الامام الحسين، ص .361
. مأخذ قبل، ج 1، ص .185
. حماسه حسينى، مرتضى مطهرى، ج 2، ص .58
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ص 272 ـ .271
. لمعات الحسين، محمد حسين حسينى طهرانى، ص .40
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص .547
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، شيخ عباس قمى، ج 3، ص .673
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ج 4، ص .307
. امام حسين(ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، علّامه محمد تقى جعفرى (ره)، ص .201
. مقتل خوارزمى، ج 2، ص .8
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .257
. نگاهى فلسفى به جريان عاشورا، سجّاد چوبينه، ص .43
. همان، ص .43
فلسفه تولّى و تبرّى از نگاه قرآن و روايات
مقدمه
نظام آفرينش بر جذب و دفع بنا نهاده شده است، موجودات عالم هستى آن چه كه سازگار با آنان باشد، جذب و آن چه كه ناسازگار با آنان باشد دفع مىكنند. از اين رو يكى از قوانين حاكم بر عالم ماده و طبيعت، قانون جاذبه و دافعه است. آدميان نيز به گونهاى خلق شدهاند كه حقايق و امور و اشياء سازگار با خود را جذب و امور ناسازگار با خود را دفع مىكنند، خداى سبحان قوّه شهوت و غضب را به همين منظور در انسان نهاده است. تا وى با استفاده از آنها حفظ و بقاء خود را تأمين نمايد، قوّه شهوت را به انسان داده است تا با جذب چيزهايى كه مناسب و سازگار با اوست حيات و بقاء او را تضمين كند و قوّه غضب را به وى اعطاء كرده است تا با دفع چيزهايى كه ناسازگار با اوست و آسيب و گزندى بر او وارد مىكند، حيات و بقاء خود را تأمين گرداند و اگر آدمى از اين قوا برخوردار نباشد به طور طبيعى به
طرف امورى مانند غذا و آب نميرود و در برابر حيوانات درنده مقاومتى نمىكند كه نتيجه آن چيزى غير از نابود شدن نخواهد بود.
به لحاظ اجتماعى نيز انسان با توجه به بهرهمندى وى از قوّه شهوت و غضب با انسانهاى ديگر انس و الفت برقرار مىكند و در پرتو اين انس و الفت با آنان متحّد مىشود و از نتيجه تلاش آنان براى رفع نياز خود استفاده مىكند و خود نيز به رفع نياز ديگران مىپردازد و در پرتو همين اتحاد است كه اگر كسى يا كسانى يا چيزهايى بخواهند آنها را مورد تهاجم و حمله قرار دهند. به دفاع از خودشان مىپردازند.
دين اسلام نيز كه براى هدايت انسان در همه اعصار نازل شده و هماهنگ با فطرت و نظام تكوين است به اين اصل اساسى عامل بقاء و حيات انسان توجه كرده است از اين رو ايمان و دين را جز حبّ و بغض و دوستى و دشمنى ندانسته است كه با
دوستى حق و حقپرستان و دشمنى باطل و باطل پرستان آدمى مىتواند حيات حقيقى و انسانى خود را حفظ كند.
امام باقر(ع) به زياد حذّاء فرمود”:هل الدين الّا الحبّ الاترى الى قول اللّه ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم اولاترون قول اللّه لمحمد(ص) حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم قال يحبّون من هاجر اليهم و قال الدين هو الحبّ و الحبّ هو الدين؛() آيا دين چيزى جز محبّت است، آيا نمىبينى كه خداى سبحان در قرآن فرمود: اگر خدا را دوست داريد پيامبر را اطاعت و تبعيّت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهان شما را ببخشد، آيا مشاهده نمىكنيد كه خدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: خداى سبحان ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهاى شما زينت داده است، و فرمود خدا مهاجران را دوست دارد. پس از آيات، فرمود: دين محبت است و محبت دين.”
در روايتى از امام صادق(ع) سؤال شد كه آيا حبّ و بغض از ايمان است؟ حضرت در پاسخ فرمود”:هل الايمان الّا الحبّ و البغض؛() ايمان جز حبّ و بغض چيز ديگرى نيست.»
ناگفته نماند: اسلامى كه ايمان و دين را دوستى و دشمنى ميداند حب و بغضى است كه محور آن خدا و براى خدا باشد، در واقع اين نوع پيوند است كه در تعاليم دينى ارزشمند است.
و به عبارت ديگر: براساس آئين اسلام پيوستن و گسستن اگر در چارچوب آموزههاى اسلام و براى رضاى خدا و به ديگر سخن مكتبى باشد، پيوستن و گسستنى است كه انسانها را به يكديگر پيوند داده و آن چنان آنها را به يكديگر مربوط مىسازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است و گرنه پيوندهايى كه تحت تأثير خويشاوندى و منافع شخصى باشد دچار تزلزل مىگردد. از اين رو امام صادق(ع) فرمود: ايمان كامل برخاسته از دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و بخشيدن براى خدا است.
و درحديث ديگرى مىخوانيم: «من اوثق عرى الايمان ان تحبّ فى اللّه و
تبغض فى اللّه و تعطى فى اللّه و تمنع فى اللّه؛() از محكمترين دستگيرههاى ايمان آن است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى و براى خدا ببخشى و براى خدا منع كنى.»
بنابراين حبّ و بغض براى خدا اساس دين است كه آدمى بايد آن را تحصيل كند و بالاتر در آن بايد در زندگى خود در آن نشان دهد.
تولّى و تبرّى
يكى از تعاليم و حقايقى كه اسلام و قرآن ما را به آن فرا خوانده است آموزه تولّى و تبرّى است كه انسان مسلمان و مؤمن بايد آن را پذيرفته و زندگى دينى و ايمانى خود را بر آن اساس شكل دهد يعنى انسان مؤمن نه تنها بايد خدا و پيامبر و اولياء الهى را دوست داشته باشد بلكه بايد آنها را ولىّ خود قرار دهد و نه تنها بايد شيطان و اولياء شيطان و طاغوت را دشمن بدارد بلكه بايد از آنان جدا شود و بين خود و آنها گسست و فاصله ايجاد كند. ما در اين گفتار به مطالبى چند پيرامون اين دو اصل مىپردازيم كه اولاً حقيقت تولّى و تبرّى چيست؟ نسبت به چه كسانى بايد تولّى و تبرّى داشته باشيم؟ چرا بايد اهل تولّى و تبرّى باشيم و مسائلى مانند آن.
مفهوم و حقيقت تولّى و تبرّى
تولّى در لغت به معناى دوستى كردن، ولىّ قرار دادن و ولايت دادن، كارى را به عهده گرفتن، دوستى و محبّت() و تبرّى به معناى بيزارى جستن، بيزار شدن، بيزارى() واژه تولّى گاه بدون حرف (عَن) و گاه با آن استعمال مىشود، در صورتى كه بدون حرف (عن) استعمال شود به همان معناى در لغت و فرهنگ يعنى دوست دانستن كسى و پيروى كردن از او و ولىّ گرفتن وى و يارى رساندن به او ذكر شده و در صورتى كه با حرف (عَن) به كار رود به معناى روى گرداندن است.
در قرآن كريم در بيشتر موارد به معناى برگشتن و پشت كردن آمده است.() ولى در آياتى نيز به معناى اول به كار رفته است از باب مثال در آيه 51 سوره مائده مىفرمايد:
«يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، يهود و نصارى را دوست و تكيه گاه خود انتخاب نكنيد، آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از ما با آنان دوستى كند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را هدايت نمىكند.»
و در منابع شيعى تولّى به معناى دوست داشتن، تصديق و تبعيّت و پذيرش ولايت خدا و پيامبر و ائمه(ع) است. از جمله آياتى كه براى اين معنا، به آن استشهاد شده است آيه 55 و 56 سوره مائده است كه مىفرمايد: «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتول اللّه و رسوله و الّذين آمنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون؛ سرپرست و ولىّ شما فقط خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آوردهاند همان هايى كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند پيروزند زيرا حزب و جمعيت خدا پيروز است.» در تفاسير، مصداق مؤمنانى كه در نماز در حال ركوع زكات ميدهند، را على بن ابى طالب(ع) ميدانند و با استناد به اين آيه تنها ولىّ و سرپرست و رهبرى مادى و معنوى انسان و كسى كه در امور انسان تصرّف مىكند خدا و پيامبر و على ابن ابيطالب است و در آيه بعد مىگويد: كسى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر(ص) و افراد با ايمان (يعنى ائمه(ع)) را بپذيرد پيروز خواهد بود.
مودّت اهل بيت، مزد رسالت
به لحاظ اين كه تولّى از آموزههاى مهم در تعاليم اسلام است پيامبر اكرم آن را مزد رسالت قرار داده و به امر خدا فرموده است: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛() اى پيامبر بگو: من هيچ اجر و پاداشى بر موضوع رسالت از شما درخواست نمىكنم جز اين كه ذوى القربى مرا دوست بداريد.»
دوستى ذوى القرباى پيامبر در واقع همان تولّى و قبول ولايت و رهبرى ائمه
معصومين(ع) از دودمان پيامبر است كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر و ادامه ولايت الهى است.
ناگفته نماند: پذيرش محبّت و ذوى القربى و ائمه معصومين، در واقع به سود خود انسان است چنان كه در سوره سبأ،آيه 47 فرمود: «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الّا على اللّه؛ بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شماست، اجرو و پاداش من فقط بر خداوند است.» يعنى پيامبر در مقام انجام وظيفه رسالت جز از خدا پاداشى نمىخواهد و اگر محبت ائمه را پاداش رسالت خود قرار داده براى آن است كه تنها راه رسيدن به سعادت و راهيابى به قرب الهى، محبت به اهل بيت و اعتصام به حبل الهى و توسل به آن هاست چنان كه در سوره فرقان، آيه 57 فرمود: «قل ما اسئلكم عليه من اجر الّا من شاء ان يتخذ الى ربّه سبيلا؛ بگو من براى ابلاغ رسالت هيچگونه پاداشى از شما نمىخواهم مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند.» پس راه قرب الهى محبّت به اهل بيت است.
تبرّى نيز از آموزههاى اعتقادى و رفتارى بوده و به معناى دورى جستن از دشمنان خدا است. اين اصطلاح نيز مانند تولّى ريشه در قرآن كريم دارد و در آن داراى كاربردهاى فراوانى است و به معناى تبرّى جستن از امامان ضلالت از پيروان خود در قيامت و آرزوى پيروان ايشان براى بازگشت به دنيا براى تبرّى جستن از آن امامان است در سوره بقره آيه 166 و 167 مىفرمايد: «…اذ تبرءالّذين اتّبعوا من الّذين اتبعوا و رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب و قال الذين اتّبعوا لو انّ لناكرّة فنتبرّأ منهم كما تبرّوا منّا كذلك يريهم اللّه اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار؛ در آن هنگام رهبران گمراه و گمراه كننده از پيروان خود بيزارى مىجويند و كيفر خدا را مشاهده مىكنند و دستشان از همه جا كوتاه مىشود و در اين هنگام پيروان مىگويند كاش بار ديگر به دنيا باز مىگشتيم تا از آنها (پيشوايان گمراه كننده) بيزارى جوييم آن چنان كه آنان امروز از ما بيزارى جستند (آرى) خداوند اين چنين اعمال آنها را به
صورت حسرت زايى به آنان نشان ميدهد و هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد.»
تبرّى در اين آيه به معناى فاصله گرفتن انسان از چيزى است كه خوش ندارد با آن باشد و با وزن تفعّل به معناى قبول جدايى و فاصلهگيرى است و چون پيشوايان گمراه و پيروان آنها نسبت به يكديگر چنين حالتى دارند از هم فاصله مىگيرند و از هم جدا مىشوند.
در منابع دينى شيعى اين واژه به معناى بيزارى جستن و فاصله گرفتن از طاغوت، باطل، بتها، پيشوايان باطل و گمراه، شرك و بت پرستى، بيزارى از دشمنان اولياء الهى به كار ميرود.
چنان كه روشن است اصطلاح تبرّى ريشه در قرآن كريم دارد در قرآن كريم علاوه بر اين كه يك سوره با برائت خدا و پيامبرش از مشركان آغاز شده و از اين رو برائت نام گرفته است در 30 مورد اين واژه و مشتقات آن به كار رفته است از جمله آنها تبرّى جستن ابراهيم و پيروانش از قومش() و آزر() و از معبودهايشان و اظهار برائت پيامبراكرم(ص) از مخالفان خود() و گواهى گرفتن هود از خدا و قومش بر برائت از شرك() و برائت يوسف از شرك() و تبرّى لوط() و مانند آن است.
با توجه به تأكيد قرآن كريم به تبرّى، فرقهها و مذاهب اسلامى معتقد به تبرّى بوده و اختلافى در مفهوم كلّى قرآن و ضرورت و اهميّت آن ندارند ولى در خصوص مصداق دشمنى خدا و نيز معيار خروج از دين اختلافى پيدا كردهاند شيعيان اعتقاد دارند كه تبرّى از آموزههاى اساسى اين مذهب است آنها اعتقاد به امامت منصوص داشته و معتقدند كه امامت با قيد منصوص بودن دنباله رسالت و ضامن حفظ و بقاى اسلام و دوازده امام پس از پيامبر معصوم و منصوص از جانب خدايند.
برپايه اين اعتقاد، امامان نگهدارنده دين از تحريف و دگرگونى در عقايد و اعمالند، و دشمنان آنان كسانى اند كه مانع تحقّق امامت و در واقع مانع تحقق صورت ناب و حقيقى اسلام بودند و يا با اهل بيت پيامبر كينه توزى داشتهاند و اين دشمنان در واقع دشمنان خدايند و تبرّى از آنان واجب است.
امامان شيعه نيز به مناسبتهاى مختلف تبرّى را از لوازم اسلام و ايمان خوانده و آن را واجب دانستهاند و مصاديق مشمول اين حكم را كسانى ميدانند كه به عترت پيامبر ظلم كردهاند، حرمت ايشان را شكستند، سنّت رسول خدا را تغيير دادند، برگزيدگان اصحاب پيامبر را تبعيد نمودند، اموال فقرا را بين ثروتمندان تقسيم كردند. ناكثين و پيمان شكنان جنگ جمل و قاسطين و معاويه و پيروانش و مارقين كه با على(ع) به مخالفت برخاستند. تمام پيشوايان گمراهى و رهبران ستمگار قاتل حضرت على(ع) و قاتلان ائمه(ع) و اهل بيت(ع) از كسانى اند كه تبرّى از آنان لازم است. زيارتهايى كه از ائمه معصومين(ع) به جاى مانده كه شيعيان بايد آنها را هنگام زيارت آنان بخوانند سندى است كه شيعيان با خواندن آن، برائت خود را نسبت به ظالمان در حق ائمه اظهار ميدارند.
تبرّى از چه؟
در قرآن كريم در سورههاى مختلف مشخّص كرده است كه برائت از شرك و بت پرستى و رهبران شرك و گمراهى و معبودهاى آنان از مصاديق تبرّى است از جمله در سوره ممتحنه از تبرّى ابراهيم و همگامانش سخن به ميان ميآورد و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه، اذ قالوا لقومهم انا برأؤامنكم و ممّا تعبدون من دون اللّه كفرنابكم و بدابيننا و بينكم العداوة و البغضاء حتى تؤمنوا باللّه وحدة؛() براى شما تأسّى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او وجود داشت، هنگامى كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آن چه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم. ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد.»
با توجّه به اين كه در آغاز سوره از دوستى با دشمنان خدا به شدّت نهى كرده است در آيه به معرّفى الگو پرداخته كه مورد احترام است و آن حضرت ابراهيم است كه به قوم مشرك خود فرمود :«ما نه شما را قبول داريم و نه آئين و مذهبتان را و بالاتر، ما از شما و بت هايتان متنفريم و با نهايت قاطعيت و بدون هيچگونه پرده پوشى از شما بيزارى جسته و اعلام جدايى مىكنيم.»
در همين سوره در مرتبه دوم بر تأسى مسلمانان به ابراهيم و پيروانش و الگوگيرى از آن حضرت تكيه مىكند و مىفرمايد: «لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فانّ اللّه هو الغنى الحميد؛() براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند و هر كس سرپيچى كند و با دشمنان خدا طرح دوستى بريزد به خودش ضرر زده و خداوند نيازى به او ندارد زيرا كه خدا از همگان بىنياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.»
شرائط تحقق تولّى و تبرّى
با توجه به اين كه تولّى يعنى عقيده مندى به امامت و خلافت ائمه اطهار(ع) بعد از پيامبر اكرم(ص) و محبّت به آنان و پيروى از آنان و تبرّى يعنى دشمنى و بيزارى از دشمنان آنان از تكاليفى است كه متوجه هر مسلمانى است براى تحقق آن شرائطى لازم است و آن شرائط عبارتند از:
1ـ معرفت
تحقق تولّى و تبرّى به معرفت كامل اهل بيت پيامبر رو ائمه معصومين و شناخت صفات و احوال آنان و شناخت كافى نسبت به دشمنان و صفات رذيله و عقايد باطل و
اعمال ناپسند آنها بستگى دارد از اين رو بر مسلمان لازم است با شناخت فضائل و كمالات امامان و جايگاه آنان در نظام هستى و زندگى اجتماعى انسان نسبت به آنها تولّى پيدا كنند و با تحقق تولّى در آنها به فلاح و رستگارى نائل شوند و همچنين براى تحقّق تبرّى لازم است دشمنان اهل بيت را بشناسند و از ويژگىها و رذايل آنها آگاهى پيدا كنند كه نتيجه آنها انزجار و تنفر و بيزارى جستن از آن هاست.
در روايات معرفت ائمه و اولياء الهى و محبّت به آن حسنه شمرده شده و نشناختن آنها سيئه معرفى شده است. امام باقر(ع) فرمود:ابوعبداللّه به اميرالمؤمنين(ع) وارد شده امام خطاب به او گفت: حسنه معرفت ولايت و حبّ اهل بيت و سيئه انكار ولايت و بغض اهل البيت است سپس اين آيه را خواند: «من جاء بالحسنه فله خيرمنها و هم من فزع يومئذ آمنون و من جاء بالسئيه فكبّت وجوههم فى النّار هل تجزون الّا ما كنتم تعملون؛() و كسانى كه كار نيكى انجام دهند. پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت آن روز در امانند و آنها كه اعمال بدى انجام دهند به صورت در آتش افكنده مىشوند آيا جزايى جز آن چه عمل مىكردند خواهند داشت.»()
2ـ تلازم تولّى و تبرّى
بدون ترديد ولايت ائمه با دو شرط سبب نجات است يكى عقيدهمندى به امامت ائمه و اين كه آنها جانشينان پيامبر و واجب الاطاعة هستند و دوم مشروط است
به تبرّى و بيزارى از دشمنان و ستمگران به اهل بيت، بنابراين تولّى و تبرّى ملازم هم هستند يعنى تولّى و تبرّى بايد با هم باشند و به همين دليل تولّى و پذيرش و ولايت امام شرط دست يافتن به يقين در امر دين خواهد بود. چنان چه امام باقر(ع) تولاى ائمه و تبرّى از دشمنان آنان را از اركان معرفت خدا كه به عبادت حقيقى او منتهى مىشود، دانسته است.
ابى حمزه مىگويد: امام باقر(ع) به من فرمود: «انما يعبد اللّه من يعرف اللّه فامّا من لايعرف اللّه فانّما يعبده هكذا ضلالاً قلت جعلت فداك فى معرفة اللّه به قال تصديق اللّه عزّ و جلّ و تصديق رسوله(ص) و موالاة علىّ و الائتمام به وبائمة الهدى و البرائة الى اللّه عزّ و جلّ من عدوّهم هكذا يعرف اللّه عزّ و جلّ؛() كسى خدا را عبادت مىكند كه او را شناخته باشد و اگر كسى خدا را نشاسد او را گمراهانه عبادت مىكند. ابىحمزه مىگويد: از آن حضرت پرسيدم: شناخت و معرفت خدا چيست؟ فرمود: تصديق و باور به خدا و باور به رسول خدا و ولايت على(ع) را داشتن و امامت و پيشوايى او و پيشوايان هدايت را پذيرفتن و از دشمنان آنها در نزد خدا بيزارى جستن حقيقت معرفت خداست.
در روايت ديگرى ابوحمزه ثمالى از امام باقر(ع) نقل مىكند كه به او فرمود: اى ابوحمزه عبادت خدا را كسى مىكند كه خدا را بشناسد و اما كسى كه خدا را نشناخت مثل آن است كه او را در حال گمراهى عبادت مىكند، عرض كردم: معرفت خدا چيست؟ فرمود: خدا و رسولاللّه را تصديق كند، به حضرت امير(ع) و ائمه هدا بعد از آن حضرت اقتدا كند و از دشمنان آنها بيزارى جويد. اين است معرفت خدا، عرض كردم، اصلحك اللّه چه چيزى است كه آن را بدانم حقيقت ايمان را كامل كردهام؟ فرمودند: دوست داشتن اولياى خدا، دشمنى با دشمنان خدا و اين كه با صادقان باشى همچنان كه خدا به تو امر كرده، عرض كردم اولياء و دوستان خدا و دشمنان خدا كيانند؟ فرمود: دوستان خدا محمّد رسول اللّه(ص) و على و حسن و حسين(ع) و على ابن الحسين(ع) هستند سپس امر به ما رسيده سپس پسرم جعفر و
اشاره فرمودند به حضرت جعفر(ع) در حالى كه آن حضرت نشسته بودند سپس فرمودند: كسى كه با آنها دوستى كند پس به تحقيق با اولياء اللّه دوستى كرده و چنين شخصى با صادقان باشد آن سان كه خداى تعالى به وى امر كرده است.بنابراين بايد تولّى و تبرّى با هم در انسان تحقق پيدا كند تا نتيجه بخش باشد.
3ـ اقتداء عملى به اولياء الهى و انزجار عملى از دشمنان
در صورتى تولّى و تبرّى در كمال ايمان و معرفت الهى مؤثر است كه آدمى اولياء الهى و ائمه اهل بيت را الگو و اسوه خود قرار داده و به آنها اقتدا كند و فضائل و كمالات آنها را در خود ايجاد نمايد و رذايل دشمنان آنها را بشناسد و از آنها دورى جويد.
از اين رو علامت محبّت به اهل بيت عمل كردن بر اساس عمل آنان دانسته شده است. امام على(ع) فرمود: «من احبّنا فليعمل بعملنا و يتجلبب الورع؛() كسى كه ما را دوست بدارد به عمل ما عمل مىكند و لباس ورع و پرهيزكارى را بر خود مىپوشاند.»
امام صادق(ع) خطاب به شيعيانى كه بين قبر پيامبر(ص) و منبر آن حضرت بودند فرمود: «انّى واللّه احبّ رياحكم وارواحكم فاعينونى على ذلك بورع و اجتهاد؛()به خدا قسم من شما را و ارواح شما را دوست دارم و شما با ورع و تلاش مرا بر اين محبت كمك كنيد» و بدانيد كه ولايت ما به كسى ميرسد كه ما را با ورع و تلاش كمك كند و كسى كه به عبدى اقتدا كند بايد به عمل او اقتدا نمايد علاوه بر عمل و تلاش بايد به دوستان آنها محبت ورزيد و از دشمنان آنها تبرّى جست.
آثار محبت اهل بيت
1ـ اطمينان و آرامش قلب
امام على(ع) فرمود: هنگامى كه آيه «الابذكر اللّه تطمئن القلوب»() نازل شد پيامبر اكرم(ص) فرمود: اين مربوط به كسانى است كه خدا و رسولش را دوست داشته باشد. «و احبّ اهل بيتى صادقاً غير كاذب و احبّ المؤمنين شاهداً و غائباً الا بذكر اللّه
يتحابّون»() كسى كه اهل بيت مرا صادقانه و بدون دروغ دوست داشته باشد و مؤمنان را در حضور و غياب دوست داشته باشد. آگاه باشيد با ياد خدا همديگر را دوست دارند.
2ـ حكمت
امام صادق(ع) فرمود: «من احبّنا اهل البيت و حقّق حبّنا فى قلبه جرت ينابيع الحكمة على لسانه و جدّد الايمان فى قلبه؛() كسى كه اهل بيت ما را دوست داشته باشد و محبّت ما در قلب او تثبيت شود چشمههاى حكمت بر زبانش جارى مىشود و ايمان در قلبش تازه مىگردد.»
3ـ استكمال دين
پيامبر خدا(ص) فرمود: «حبّ اهل بيتى و ذريّتى استكمال الدين؛() محبّت به اهل بيت و ذريّه من سبب كامل شدن دين است.»
4ـ امنيت در قيامت
پيامبر خدا فرمود: «من احبّنا اهل البيت حشره الله تعالى آمناً يوم القيامة؛() كسى كه ما اهل بيت را دوست داشته باشد خداى سبحان او را در روز قيامت با امان محشور فرمايد.»
و بالآخره محبت اهل بيت آثار فراوانى چون خلاصى از گناهان، نور و روشنايى روز قيامت، ثبات و پايدارى بر صراط و نجات از جهنم و ورود به بهشت و محشور شدن با ائمه و خير دنيا و آخرت، به دنبال دارد. از اين جهت لازم است مؤمنان تلاش كنند تا محبت اهل بيت را در خود محقق ساخته و در عمل به آنها اقتدا كنند و آنها را الگوى خود قرار دهند و در كنار آن از دشمنان آنها تبرّى جويند و يكى از راههاى ابراز تولّى و تبرّى خواندن زيارتها و توجّه به متن آنها به ويژه زيارت جامعه كبيره است.
فلسفه تولّى و تبرّى
باتوجه به اين كه تولّى پذيرش ولايت و سرپرستى و امامت و رهبرى ائمه معصومين(ع) و اهل بيت پيامبر(ص) است و تبرّى بيزارى جستن از دشمنان آنها، و با توجه به اين كه تولّى و تبرّى بالاتر از شهوت و غضبى است كه در حيوان است و بالاتر از محبّت و عداوت و ارادت و كراهت است كه از ويژگىهاى اولياء حق و مؤمنان
است كه با آن دوستى و دشمنى را روح ميدهد و باطن محبت را به انسان مىچشاند روشن مىشود كه تولّى و تبرى داراى فلسفه و حكمت مهمى است و آنها عبارتند از:
1ـ تكامل معنوى
از آن جايى كه هر جنسى به جنس تمايل دارد و از غير جنس خود گريزان، انسانى كه تولّى اولياء الهى و تبرّى دشمنان آنها را با عمق جان بدست آورد خود را به ويژگىهاى مثبت اولياء الهى ميآرايد و از زشتى دشمنان آنها دورى مىكند و در قيامت نيز با اولياء الهى محشور مىشود از اين رو پيامبر فرمود: «المرء مع من احبّ»() انسان با محبوب خويش همراه است و با او محشور مىشود و اين همراهى در عمل به همراهى با آنها در رفتار منتهى خواهد شد.
2ـ انسجام اجتماعى و مصونيت از آسيب دشمنان
انسانى كه داراى تولّى و تبرّى است از سويى با انسان هايى كه داراى اين ويژگى هستند متحد شده و در پرتو اتحاد، انسجام اجتماعى ايجاد شده كه نتيجه آن پيروزى است و از سويى با تبرّى با دشمنان حق نزديك نشده و آنهارا به اسرار خود راه نميدهد و در نتيجه بيگانگى با دشمن را حفظ و به صورت بيگانه با او برخورد مىكند كه پى آمد آن مصونيت از آفات و آسيبهاى دشمنان است از اين رو قرآن كريم مىگويد: اولاً كفار را اولياء اتخاذ نكنيد و ثانياً آنها را بطانة و آگاه به اسرار خود قرار ندهيد و ثالثاً بدانيد كسى كه با آنها دوستى كند از آنها خواهد بود. پس دورى از آنها ضرورى است قرآن مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد يهود و نصارى را ولىّ و دوست و تكيهگاه خود انتخاب نكنيد آنها اولياء يكديگرند و كسانى كه از شما با آنها دوستى كنند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را دوست ندارد.»
و نيز فرمود: «يا ايّها الذين آمنوا لاتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالا
و دوّاماعنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم اكبر قد بيّنا لكم الآيات ان كنتم تعقلون؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد، محرم اسرار از غير خود انتخاب نكنيد، آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما كوتاهى نمىكنند، آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد، نشانههاى دشمنى آنان از دهان و كلامشان آشكار شده و آن چه در دلهايشان پنهان ميدارند از آن مهمتر است. ما آيات و راههاى پيشگيرى از شرّ آنها را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد.»
نتيجهگيرى
يكى از وظائف مؤمنان حقيقى تولّى و تبرّى است كه با معرفت اولياء الهى و دشمنان آنان حاصل مىشود و با پيروى از آنان در آدمى تثبيت مىشود و در نتيجه انسان به كمال رسيده و به نعمت الهى دست مىيابد و از نظر اجتماعى به اتّحاد و همبستگى رسيده و از خطرها و آفات آنها مصون مىماند وبه سوى ترقى و تكامل معنوى و مادى دست مىيابد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 44 ـ .83
. همان، ص .83
. اصول كافى، ج 2، ص .125
. فرهنگ معين، ص .1170
. فرهنگ معين، ص .1022
. راغب اصفهانى، مفردات راغب، ص .534
. سوره شورى، آيه .23
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره توبه، آيه .114
. سوره يونس، آيه .41
. سوره هود، آيه .54
. سوره يوسف، آيه 37 ـ .38
. سوره شعراء، آيه 168 ـ .169
. سوره ممتحنه، آيه .4
. همان، آيه .6
. سوره نمل، آيه 92 ـ .91
. اصول كافى، ج 2، ص .185
. همان، ج 1، ص .180
. غررالحكم، ص 83 ـ .84
. اصول كافى، ج 1، ص .212
. سوره رعد، آيه .28
. كنزالعمّال، ج 2، ص .442
. محاسن، ج 1، ص .141
. امالى صدوق، ج 1، ص .161
. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص .58
. بحارالانوار، ج 17، ص .13
. سوره مائده، آيه .50
. سوره آل عمران، آيه .118
سخنان معصومين
«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.» (بحارالانوار، ج 71، ص )143
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.» (امالى طوسى، ج 1، ص )77
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِىء.». (فقه الرضا، ص )6
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمىتواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بندهاى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص )124
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص )258
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمىشود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.» (كافى چاپ قديم، ص )442
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمىپرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مىگردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.». (كنزالعمّال، حديث )10681
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.» (علل الشرايع، ص )23
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه» (بحارالانوار، ج 78، ص )336
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.
--