قسمت دوم
شرايط حضور بانوان در مسجد
به طور كلى در شريعت اسلام براى حضور بانوان در عرصههاى مختلف اجتماع، مانند شركت در مساجد و جماعات، دستوراتى ارائه شده است كه به مهمترين آنها اشاره مىشود:
1ـ رعايت عفت، حجاب و شئون اسلامى
از روايات بسيارى كه درباره وظايف و چگونگى روابط اجتماعى زنان از حضرات معصومان(ع) صادر شده است، به خوبى استفاده مى شود كه يكى از مسايل مهمّى كه زنان در هنگام حضور در صحنههاى اجتماعى بايد رعايت كنند، حفظ حجاب و عفت و به طور كلى حفظ جامعه از ايجاد فساد و فحشا و منكرات است.
وجوب رعايت حجاب(پوشش) در زنان، حكم ضرورى دين و از امور بديهى قرآن كريم است. چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: “به زنان با ايمان بگو: چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فروگيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آن مقدار كه قهرآ نمايان مى شود بر بيگانه آشكار نسازند جز براى شوهران، و گوشه هاى روسرى خويش را بر سينه افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود).”()
آيه شريفه بيانگر اين است كه مسلمانان، چه مرد و چه زن، بايد از چشم چرانى و نگاه هاي هوس آلود اجتناب كند و شخصى پاكدامن و منزه باشد. اين آيه شريفه نه تنها زنان را به نحوه رفتارشان آشنا مى كند، بلكه مردان را نيز به وظايفى كه در برخورد با بانوان دارند تنبه مى دهد.
قرآن كريم، از اهل ايمان مى خواهد كه براى حفظ عفت و پاكدامنى خود و جامعه، نگاهشان را مهار سازند: “قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ.”()
در روايات اسلامى، جملاتى مشاهده مى شود كه بيانگر عقوبت و آثار مخرب نگاه حرام () در دنيا و آخرت است.
امام صادق(ع) مى فرمايد “النظرةُ بعد النظرةُ تزرعُ فى القلب الشهوةَ و كفى بها لصاحبها فتنةً”() نگاه پياپى، بذر شهوت را در دل ميافشاند و همين امر براى هلاكت بينندهاش كافى است.
نگاه حرام، قدرت تصميمگيرى صحيح و استفاده از عقل را از انسان سلب مى كند، و بيشتر انحرافات جنسى و خلاف اخلاق اسلامى، از يك نگاه آغاز شده است.
ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديده بيند، دل كند ياد
شايان ذكر است آنچه گذشت، ويژه نگاه مرد به زن نيست؛ بلكه نگاه معنادار (حرام) زن به مرد نيز همين آثار را در پى دارد. از اينكه مىبينيم در آموزههاى دينى در خصوص زنان درباره رعايت حجاب و پوشش اهتمام بيشترى شده، به اين دليل است كه در زنان زمينه بيشترى براى خودنمايى وجود دارد.
پس زنان بايد پوشش مناسبى داشته باشند و آرايش و زيور خود را آشكار نسازند و در صدد تحريك و جلب توجه مردان برنيايند. بنابراين، پوشش اسلامى براى زنان در همه حال امرى واجب است و بايد به دستور قرآن و حضرات معصومان(ع) رفتار كنند. اصولا زيبايى انسانها به ويژه زنان، براى خود آنان يا شوهرانشان است و اگر در رفت و آمدها به نمايش درآيد، موجب خشم خدا مىشود و كارهايى هم كه سبب جلب توجّه نامحرم مىگردد پسنديده نيست.اگر نحوه راه رفتن و يا سخن گفتن، توجّه ديگران را جلب نمايد، سبب مى شود كه از فضيلتهائى كه براى رفتن به مسجد ذكر شده است به گناه تبديل شود و گاه ممكن است با بى توجهى به جاى خشنودى خداوند، خشم و غضب خداوند براى او ثبت شود.
2ـ عدم تعطّر و تزيّن
در منابع اسلامى، براى حفظ حرمت مسجد، آدابى ذكر شده است كه رعايت آنها مستحب و ترك آنها با جايگاه مساجد منافات دارد. يكى از آن آداب زينت كردن به هنگام رفتن به مسجد است.
خداوند متعال به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود دستور مى دهد: “يَا بَنِى آدَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ”() اى فرزند آدم! زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد.
اين جمله در آيه شريفه هم شامل “زينتهاى جسمانى” است كه عبارت از پوشيدن لباسهاى مرتّب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و بكار بردن عطر و مانند آن مىشود، و هم شامل “زينتهاى معنوى” يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيّت و اخلاص.()
طبق احاديث و كتابهاى تفسيرى مقصود از زينت در آيه شريفه، پوشيدن لباس پاكيزه و فاخر، شانه زدن موى، در دست كردن انگشتر فاخر، عطر زدن و….()
در روايات رسيده، استفاده از بوى خوش از اخلاق پيامبران و سيره آنان شمرده شده و تأكيد
گرديده است كه: مردان نبايد از استعمال بوى خوش غافل باشند. صاحب كتاب “عروه” مى گويد :”مستحب است به هنگام رفتن به مسجد از بوى خوش و لباسهاى تازه استفاده كند.”()
در سيره پيامبر(ص) آمدهاست :”پيامبر(ص) در زندگى خويش، براى خريد عطر بيشتر از خوراك هزينه مى كرد”() آن حضرت به پيروان خويش توصيه مى فرمايد :”از شايستهگى مرد آن است كه در هر روز به خويش عطر بزند و اگر ممكن نيست، هر دو روز يكبار و اگر اين هم ممكن نيست، پس در هر جمعه آن را ترك نكند.”()
در سيره امام حسن(ع) آمده است: “وقتى به نماز بر مىخاست بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد.
علت را پرسيدند، آن حضرت فرمودند: “ان الله جميل، و يحبُ الجمال فاتجمل لربى و هو يقول:” خذوا زينتكم عند كل مسجد.”
فأحب أن البس أجود ثيابى”() خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد. من براى خدايم خود را آراسته مىكنم، چون مىفرمايد: “زينت خود را هنگام هر نمازى به تن كنيد” و من دوست دارم كه بهترين لباسم را بپوشم.
بنابر مطالب يادشده در مىيابيم كه استفاده از لباسهاى تازه و بوى خوش و زينت دادن سر و صورت به هنگام مسجد رفتن يكى از مصاديق “زينت” در آيه شريفه است كه امرى مطلوب و نيكو شمرده شده است. امّا همين امر مستحب كه اين قدر تأكيد شده است در مورد زنان روا نيست؛ زيرا تزيّن (آرايش) زنان بايد براى شوهرانشان باشد و بيرون از خانه سبب تحريك ديگران مى گردد كه از نظر شرع مقدس ممنوع است. براين اساس، در منابع روايى اسلام تأكيد شده است كه حضور زنان در مسجد بايد بدون استفاده از عطر و بوى خوش باشد؛ چنانكه رسول خدا(ص) مىفرمايد: “إذا شهدت احداكنّ المسجد فلا تمس طيبآ”() زنان هنگام حضور در مسجد، از بوى خوش استفاده نكنند.
و در روايت ديگر نبوى(ص) آمده است: “أيّما امرأة تطيبت، ثم خرجت إلى المسجد، لم تقبل لها صلاة، حتّى تغتسل”() هرگاه زنى خود را خوشبو كند، سپس به مسجد برود، نمازش قبول نمىشود، تا آنكه آن بوى خوش را از خود برطرف كند.
و همچنين آن حضرت در روايتى ديگر چنين مى فرمايند: “لاتمنعوا إماء الله مساجد الله، و لايخرجن إلّا و هُنَّ تفلات؛ و قال على (ع): فإذا خرجن متزيّنات أو متطيّبات، فَهُنَّ عاصيات لله تعالى، خارجات بخلاف ما أمرن، فلا يحل إرسالهن حينئذ أصلا”() زنان
را ازمسجد منع نكنيد و آنها نيز نبايد باخوشبويى از خانه خارج شوند و به مسجد روند؛ و همچنين امام على (ع) مىفرمايند: وقتى زنان با بوى خوش و زينت كرده بيرون روند، خداوند را نافرمانى(معصيت) مىكنند ؛ زيرا بر خلاف دستورات او عمل كردهاند، در اين صورت جايز نيست كه اجازه داده شود.
از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود :”اگر زنى خود را معطر كند و بر گروهى (مردانى) بگذرد كه بوى او را در يابند، زناكار است.”() در حديث ديگر از آن حضرت آمده است :”هرگاه زنى براى غير شوهرش خود را معطر نمايد، سپس از خانهاش بيرون رود، تا زمانى كه به منزلش بر مى گردد، مورد لعنت خداوند است.”() بر اين اساس آن حضرت درباره شرط خروج بانوان از منزل و حضور در مسجد مى فرمايد :”هنگامى كه يكى از شما (زنان) قصد مسجد كرد، نبايد از بوى خوش استفاده نمايد.”()
همانگونه كه عطر زدن و استعمال بوى خوش در مقابل نامحرم مفسده دارد. تزيّن و آرايش نيز به لحاظ فساد انگيز بودن، به شدّت منع شده است.
پيامبر اسلام در اين باره فرمود :”حكايت زنى كه دامن كشان و آميخته به زينت در بيرون خانه راه مى رود، چون ظلمتى است در روز قيامت كه نور ندارد.”()
فلسفه اين امر نيز روشن است و آن اين كه شريعت اسلام براى عفّت و پاكزيستى اهميت فوق العاده قائل است، به هيچ وجه از بىعفتى و بدحجابى كه مقدمه آلوده شدن و ارتكاب حرام و فرورفتن در محرمات جنسى است، چشم پوشى نمىكند. بنابراين، درباره حضور زنان براى عبادت در مسجد چون در انظار مردان نامحرم قرار مى گيرند و معطّر بودن آنان، موجب التهاب مردان و تحريك غريزه جنسى آنان مىشود، عبادتى كه بايد سازنده باشد و آثار مفيدى براى پاكى و پرهيزگارى داشته باشد، منشأ گناه و ارتكاب حرام مى گردد. براى اينكه از چنين پيامدهاى ناسالم جلوگيرى شود، اسلام دستور ميدهد كه زنان بدون زينت و خوشبوئى به مسجد بروند.
افزون براين، ممكن است تعطّر و تزيّن زنان براى رفتن به مسجد، در مسير راه مورد آزار و اذيت افراد هرزه و بى بندوبار قرار گيرند. ازاين رو، ضرورت ايجاب مىكند كه زنان خداجو حضورشان براى عبادات در بهترين مكانها بدون زينت وخوشبوئى باشد؛ زيرا اين كار به تقوى و پاكزيستى نزديكتر و ارزندهتر است. در روايتى از رسول خدا(ص) آمده است: “استعنوا على
النساء بالعرى فانّ احداهنّ إذا كثرت ثيابها و احسنت زينتها اعجبها الخروج”() زنان را با ساده پوشى عادت و يارى دهيد، زيرا اگر يكى از آنان بالباس تجملى وزيورهاى نيكو بيرون رود، در نظر بينندگان خوش آيد (باعث هيجان شهوت و فتنه مى شود).
نكته در خور توجه اين كه گفته شد شايسته نيست زنان از بوى خوش استفاده كنند يا خود را بيارايند، بدين منظور است كه اسباب وسوسه نامحرمان و مورد ملعبه بيمار دلان قرار نگيرند و گرنه اگر در مكانى تنها زنان باشند و يا مسجدى فقط براى زنان باشد و راه رفت و آمدشان ويژه زنان در نظر گرفته شده باشد، روشن است كه كسى آن را ناروا نخواهد دانست و يا اگر زن در خانه تنها براى خرسندى شوهرش خود را بيارايد، نه تنها منعى ندارد، بلكه مستحب است. چنانكه فقها گفتهاند :”…استعمال بوى خوش، پوشيدن لباسهاى زيبا و اظهار زيور (براى شوهر) ظاهرآ از مستحبات مؤكّد است.”()
3ـ اجازه شوهر
بر اساس اصل برائت و اباحه اعمال در راستاى آزادى و كرامت زن و برابرى انسانها، خروج زن از منزل براى حضور عرصههاى اجتماعى و معاشرت وى بدون آنكه مقارن با مفسدهاى باشد، بايد عملى روا و جائز تلّقى شود؛ امّا با توجّه به حقوق شوهر و تكاليف متقابل زن، به خصوص تمكين او در برابر استمتاع شوهر و نيز با در نظر گرفتن مصالح خانواده و مسئوليت شوهر در حفظ و صيانت زن، اين حقّ زن با اشكالات و ابهاماتى مواجه شده است. كه در اينجا با توجه به تناسب مطلب به اختصار به تشريح آن مى پردازيم.
در منابع روايى اصيل اسلامى، احاديث و روايات متعددى بر اين مطلب تصريح دارد و فقهاى عظام نيز بدان فتوا دادهاند. به جهت اختصار، به ذكر چند روايت (به عنوان نمونه) بسنده مى كنيم:
ـ1 على بن جعفر فى كتابه عن اخيه قال: “سألته عن المرأةِ لها ان تخرج بغير اذن زوجها؟ قال (ع): لا…”() على بن جعفر مىگويد: از برادرم، موسى بن جعفر(ع)، پرسيدم، آيا زن مى تواند بدون اذن شوهر از خانه خارج شود؟ حضرت فرمود: خير.
ـ2 عن جعفر عن ابيه… “و أيما امرأة خرجت من بيتها بغير اذن زوجها فلا نفقة لها حتى ترجع.”() و روى بسند آخر عن ابى عبدالله (ع)؛ امام صادق (ع) فرمود: هرزنى كه بدون اذن شوهر از خانه خارج شود، حق نفقه
ندارد تا برگردد.()
ـ3 در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده است كه :”زنى نزد پيامبر (ص) رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا! حق شوهر چيست؟ حضرت فرمودند: بيش از آن است كه تصور شود. گفت: برخى از آن را بيان فرما. حضرت(ص) فرمود: زن نمى تواند بدون اذن شوهر روزه مستحبى بگيرد و نمىنتواند بدون اذن از خانه خارج شود…”()
ـ4 در روايتى معتبر از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود: زنى نزد پيامبر(ص) عرض كرد: اى رسول خدا! حق شوهر بر زنش چيست؟ حضرت فرمود: اينكه از شوهر اطاعت كند و نافرمانى نكند… و بدون اذن او از خانه خارج نشود و اگر بدون رضايت شوهر از خانه بيرون رود، فرشتگان آسمان و زمين و ملائكه غضب و رحمت او را لعنت و نفرين مى كنند، تا زمانى كه برگردد.()
در فقه پوياى اماميه، نظريه مشهور فقهاى عظام بر اين است كه زن براى خروج از منزل شوهر، لازم است رضايت شوهر را جلب نمايد. فقهاى عظام شوهر را محق ميدانند كه از بيرون رفتن زن منع كند. جهت تبيين مطلب به كلام برخى از فقيهان اشاره مىكنيم:
شيخ طوسى(ره) فرمود :”مرد حق دارد زن را از بيرون رفتن منع كند؛ زيرا، شوهر در تمام شبانه روز مستحق استمتاع و بهره وري از زن است؛ و چون اين حق را دارد، مى تواند از همراهى جنازه پدر، مادر و فرزندش جلوگيري كند و …؛ زيرا اطاعت شوهر واجب است و حضور در اين مراسم مباح است يا استحباب دارد و امر واجب (امر شوهر) بر آنها مقدّم است.”() همچنين شهيد ثانى(ره) در “مسالك الافهام” مى نويسد :”از جمله تكاليف زن در برابر شوهر اين است كه از منزل بدون اذن او خارج نشود؛ حتّى اگر براى ديدن بيماران و حضور در مراسم فوت يكى از اقوامش باشد.”() و مرحوم محمد باقر سبزوارى() و مرحوم صاحب جواهر() نيز چنين عقيدهاى داشتهاند.
همچنين امام خمينى(ره) در “تحريرالوسيله” فرموده است :”هر يك از زن و شوهر حقّى بر ديگرى دارد كه بايد بدان قيام كند؛ گرچه حق شوهر عظيمتر است؛ از جمله حقوق مرد آن است كه زن از وى اطاعت كرده و نافرمانى ننمايد، از خانهاش بدون اجازه او خارج نشود، اگرچه براى ملاقات يا عيادت پدر و بستگانش؛ حتّى در مراسم عزاى آنان بدون اذن شركت نكند.”()
آيت ا… خوئى (ره) نيز دراينباره فرمود :”زن نمى تواند بدون اذن شوهر از خانه بيرون رود؛ در صورتى كه بيرون رفتن وى با حق استمتاع شوهر منافات داشته باشد؛ البته احتياط مستحب آن است
كه مطلقآ بدون اذن نرود. خروج بدون اذن، سبب نشوز است. انجام سائر كارها بدون اذن شوهر بر زن حرام نيست؛ مگر اينكه با حق استمتاع شوهر منافى باشد.”()
بعضى از حقوقدانان نيز متأثر از چنين باور غالبى، گفتهاند :”از نظر فقهى، اصولا خروج از خانه به هر منظور كه باشد بايد با موافقت شوهر انجام پذيرد.”()
به هر حال، مبانى اين باور مى تواند از يك سو، اعتقاد به لزوم اطاعت زن از شوهر به صورت مطلق باشد. () و از سوى ديگر مىتوان اساس نظريه ذكر شده را بر اين ادعا قرار داد كه حق كامجويى شوهر مطلق است و هيچ قيد و شرطى آن را محدود نمىسازد. ازاين رو، زن بايد براى خروج از منزل كه زمينه بهره جويى مرد را از ميان مى برد، اجازه بگيرد.() البته در اثبات اين نظريه برخى به آيه 33 سوره احزاب استناد كردهاند كه: “وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الاُولَى.”()
با ملاحظه مطالب ذكر شده درمىيابيم كه نظريه “منع خروج زن از منزل” بدون اذن شوهر هم از جهت ادلّه و هم از جهت قائل از وجاهت به ظاهر مناسبى برخوردار است؛ اما با اين وجود، جمعى از فقها و انديشمندان به مخالفت با اين نظريه و ردّ مبانى آن اهتمام ورزيدهاند و حق منع شوهر براى خروج زن را به حق كامجويى وى كه حق مسلم و اصلى شوهر در زندگى خانوادگى است، مربوط دانستهاند.()
آيت ا… خوئى(ره) نيز به رغم آنكه در نهايت از باب احتياط، مطابق نظر مشهور فتوا داده است، خروج زن از منزل را از توابع حق استمتاع شوهر دانستهاند.()
به نظر نگارنده، با توجّه به در نظر گرفتن اصل اولى و اباحه اعمال و ملاحظه نظام حقوق و تكاليف متقابل ناشى از زندگى خانوادگى زناشوئى و با بررسى و امعان نظر در ادلّه قول مشهور، پذيرش و تأييد ديدگاه اخير از ارجحيت ويژهاى برخوردار است.
اما درباره استناد به آيه 33 احزاب، بايد گفت: كه اين آيه شريفه در خطاب به همسران پيامبر(ص) و اصولا در مقام توصيه و سفارش به حفظ عفت و حجاب نازل شده است، كه به زنان پيامبر(ص) و ديگر زنان مؤمنه دستور مى دهد كه در خانههاى خود بمانند و همچون جاهليت نخستين ظاهر نشوند و خودنمائى نكنند؛ چون واژه “تبرّج” كه در آيه شريفه آمده، به معناى خودنمائى و خودآرائى و نمودن زيبائيها در مقابل ديگران است.() پس روشن است كه اين آيه شريفه، به ممنوعيت خروج زن از منزل بدون
اذن شوهر، هيچ ارتباطى ندارد.
نكته شايان توجّه درباره روايات اين است كه اين روايات، در مقام منع خروج زنى است كه از انجام وظيفهاش سر باز زده و با بى اعتنائى به حق مسلم شوهر (حق استمتاع)، خانه و خانواده را رها كرده است. بدين سان، روايات ذكر شده هيچگونه منافاتى با بيرون رفتن متعارف و معقول بانوى خانه به گونهاى كه با حقوق شوهر موافق باشد، ندارد؛ مؤيّد اين تحليل، هماهنگى ميان عمل ناپسند ترك شوهر و بيرون رفتن زن از خانه، با كيفرى كه در روايات آمده (نفرين فرشتگان و لعن جن و انس) است كه بدون ترديد بايد گفت: اين كيفر براى زنان سازگار نيكوكارى كه براى امورى چون، حضور در مسجد براى انجام عبادت و يادگيرى احكام اسلامى و صله رحم از خانه خارج مى شوند، پنداشتى است كه با انبوه آموزههاى دينى و اخلاقى و نظر علماى اسلام ناهماهنگ و در تضاد است. بنابراين، روايات ذكر شده هيچگاه در مقام ممنوعيت بى قيد و شرط بيرون رفتن زن از خانه شوهر نيست؛ بلكه تنها به ملاحظه حق شوهر در كامجوئى از همسرش، خروج زن محدود مى شود.
ناگفته نماند كه منع خروج زن از منزل، تنها در صورت منافات با حق استمتاع شوهر، خلاصه نمى شود؛ بلكه معيار مهم ديگرى نيز وجود دارد كه كمتر مورد توجه فقهاى عظام واقع شده است؛ اين معيار كه در مورد رفت و آمدها و معاشرتهاى زن بسيار تعيين كننده مىباشد، موقعيت رياست شوهر و مديريت وى در خانواده است.
بر اساس رياست شوهر و مقام سرپرستى او بر خانواده و اعضاى آن كه مسئوليتى براى حفظ و رعايت مصالح خانواده و پاسدارى از حرمت و حيثيت آن است، اين اختيار براى او وجود دارد كه براى حفظ نظام خانواده و حراست از ناموس و عفت آن، معاشرتها و رفت و آمدهاى زن را تحت كنترل و نظارت خويش قرار داده و حتى در صورت اقتضاى اوضاع و احوال محيطى و…، محدوديتهايى را براى وى در نظر بگيرد؛ چنانكه متفكر شهيد استاد مطهرى با درك همين واقعيت، گفته است :”مصلحت خانواده ايجاب مى كند كه خارج شدن زن از خانه توأم با حلّيت رضايت شوهر و مصلحت انديشى باشد؛ البته مرد هم بايد در حدود مصالح زندگى نظر بدهد و نه بيشتر.” ()
پس شوهر به عنوان رئيس خانواده مى تواند با تشخيص مصلحت و صلاح ديد، رفت و آمد و معاشرتهاى همسرش، حتى رفتن او به
مسجد را با محدوديت مواجه سازد، مثلا در مواقعى كه خوف تعرض يا اختلاطهاى ناشايست و معاشرتهاى بىبند و بار ميرود و يا زمانى كه شوهر بيرون رفتن زن را خطر و آسيبى براى كانون گرم خانواده مىبيند، حق دارد از خروج او ممانعت نمايد؛ البته در مواردى كه مفسده و منع شرعى وجود نداشته باشد، محدوديت شوهر مستندى ندارد. به عنوان مثال هنگامى كه زن براى استيفاى حقوق قانونى خويش مانند، شركت در انتخابات، اقامه دعوى در دادگاه و…، يا انجام فرائض دينى (انجام حج، اداى خمس و …)،نيازى به موافقت شوهر ندارد و او نيز نمى تواند مانع شود.
با توجه به اين مطالب، اگر زن براى رفتن به مسجد اجازه خواست و شوهر مفسدهاى در اين حضور وى نمىبيند؛ شايسته است كه منع نكند. رسول اكرم(ص) دراينباره فرمودند: “هنگامى كه زنان از شما اجازه رفتن به مسجد مى خواهند، آنان را از بهره و نصيبشان از مسجد محروم نكنيد و اجازه دهيد.”() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره نور، آيه .30
. همان، آيه .31
. درباره آثار و پيامدهاى نگاه حرام ر.ك: مجله پيام زن، عسكرى اسلامپور كريمى، نگاه آلوده و پيامدهاى ناگوار آن، ش 142 ص 68؛ مجله پاسدار اسلام، عسكرى اسلامپور، نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان، ش 279 و 280 اسفند و فروردين 1383و ش ،281 سال .1384
. وسائل الشيعه، ج 14،ص 139؛مستدرك الوسائل، كتاب النكاح، باب 104، ح .6
. سوره اعراف، آيه .31
. برگزيده تفسير نمونه، ح ،2 ص .40
. وسائل الشيعه، ج ،1 ص 426؛ تفسير البيان، ج ،5 ص .306
. عروه الوثقى، ج ،1 ص .426
. رضى الدين ابونصر الحسن الفضل الطبرسى، مكارم الاخلاق، ص ،43 چاپ مؤسسه انتشارات فراهانى؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص .248
. همان.
. تفسير مجمع البيان، ج ،1 ص .412
. محى الدين بن شرف النووى، المجموع، ج ،4 ص 199، بيروت ، دارالفكر، 1407ق ؛ صحيح مسلم، ج 2،ص .33
. محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج ،2 ص ،1326 ح 4002، دارالفكر، بيروت.
. على بن احمد بن حزم اندلسى، المحلى، ج4 ،ص 198،بيروت، دارالفكر.
. نهج الفصاحه، ص ،34 ح .177
. وسائل الشيعه، ج ،14 ص .114
. صحيح مسلم، ج ،4 ص .162
. نهج الفصاحه، ص ،562 ح .272
. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ،12 ص .69
. يوسف بن احمد بحرانى، حدائق الناضره، ج ،23 ص 119، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، بى تا.
. وسائل الشيعه، ج ،14 باب ،79 ص 113،ح .5
. همان، ص524،باب ،24 ح .4
. وسائل الشيعه، ج ،15 ص 230،باب ،6 ح .1
. همان، ج 14،باب ،79 ص ،112 ح .2
. همان، ج ،14 ص 111 ـ .112
. محمد بن حسن الطوسى، المبسوط فى فقه الامامية، ج 4،ص ،331 تهران، مكتبة مرتضوية، 1388ق.
. شهيد ثانى، مسالك الافهام الى تنقيح الشراع الاسلام، مؤسسة المعارف الاسلامية، 1416، ج 8،ص .308
. محمد باقر سبزوارى، كفاية الاحكام، ص 186،اصفهان، مدرسه مهدوى، بى تا.
. جواهر الكلام، ج،31 ص .306
. تحرير الوسيله، ج ،2 ص .303
. سيد ابوالقاسم موسوى خوئى، منهاج الصالحين(المعاملات)، ج ،2 ص ،289 قم، نشر مدينة العلم، ك: ،28 1410 ق.
. سيد على حائرى (شاهباغ)، شرح قانون مدنى ايران، ص ،964 تهران، كتابخانه گنج دانش، 1379 ش؛ سيد مصطفى محقق داماد، بررسى فقهى حقوق خانواده نكاح و انحلال آن، ص 316، تهران، نشر علوم اسلامى،1372 ش.
. جواهر الكلام، ج ،31 ص .147
. همان، ج ،17 ص .333
. على مشكينى، الزواج فى اسلام، ص 226، قم، نشر مولف، بى تا.
. شمس الدين، محمد مهدى، مسائل حرجة فى فقه المرأة حقوق الزوجة، بيروت، موسسة الدولته للدراسات و النشر، 1996 م؛ علامه سيد محمد حسين فضل الله، تأملات اسلامية حول المرأة، ص،112 بيروت، دارالملاك، 1421 ق.
. منهاج الصالحين، ص .289
. محمد بن مرتضى الزبيدى، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 5، صص 417 و 418، بيروت، المكتبة الحياة.
. استاد شهيد مرتضى مطهرى، مسئله حجاب، ص 88، انتشارات جامعه مدرسين، 1361ش.
. صحيح مسلم، ج ،2 ص .33
اصلاح الگوى مصرف و هدفمند كردن يارانهها
همزمان با آغاز سال جديد، رهبر معظم انقلاب آيت اللّه العظمى خامنهاى سال 88 را سال اصلاح الگوى مصرف اعلام فرمودند كه اين ابتكار ضرورى در ساختار اقتصاد كشور نقش تعيين كننده دارد. همانگونه كه در تنظيم معيشت توده مردم از تأثير انكارناپذيرى برخوردار است. در همين حال طرح هدفمند كردن يارانهها در لايحه بودجه 88 از سوى دولت تقديم مجلس شوراى اسلامى گرديد كه هر چند بنا به مصلحت انديشى و ملاحظات نمايندگان در بودجه سال 88 ادغام نگرديد ولى همچنان در دستور كميسيون ويژه و رايزنى نمايندگان و كارشناسان قرار دارد كه انتظار است در برنامه پنجم توسعه لحاظ شود و ايده هدفمند كردن يارانهها كه سالها مورد توجه دولتها و مجالس پيشين بوده و شجاعت اقدام آن را نداشتند در اين دولت و مجلس بزودى عملياتى شود.
همانگونه كه سهميه بندى بنزين كه بخشى از اصلاح الگوى مصرف است در همين دولت و مجلس به اجرا درآمد كه در صورت ادامه آن مىتواند از هدر رفتن اين سرمايه ملى جلوگيرى كند.
از آنرو كه اين مسئله علاوه بر مديريت اقتصادى كشور كه با حمايت عدالت اجتماعى سرو كار دارد، در شرع مقدّس و تعاليم دينى از جايگاه ويژهاى برخوردار است، نخست به توصيههاى دينى در اين مسئله و منع از اسراف و تبذير نگاهى بيفكنيم و آنگاه مسئله هدفمند كردن يارانهها و اصلاح الگوى مصرف را با توجه به واقعيتهاى اجتماعى مورد بحث قرار دهيم.
در منابع دينى ما، قرآن و حديث و سيره مباركه پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت عصمت عليهم السلام به شيوه بهرهورى از نعمتها و تضييع نكردن آنها بصورت گسترده تأكيد و توصيه شده است كه توجه به بخشى از آن در اين مجال ضرورى است. از جمله قرآن كريم به موضوع اسراف و تبذير پرداخته و از آن نهى كرده و آنرا عمل شيطانى ناميده است. همانگونه كه استفاده از خوراك پاك را توصيه نموده، از تعدى و تجاوز نهى فرموده است: به عنوان نمونه: «كلوا من طيّبات مارزقناكم ولاتطغوا فيه فيحلّ عليكم غضبى؛از غذاهاى پاك كه به شما روزى دادهايم بخوريد و از حدّ آن فراتر نرويد كه مستوجب غضب خداوند گرديد.»(سوره طه، آيه )81.
و در آيه ديگر به خوردن و آشاميدن كه نياز طبيعى انسان است فرمان داده از اسرافكارى نهى فرموده است: «يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحبّ المسرفين؛اى فرزندان آدم براى هر مسجد (و محل عبادت) كه وارد مىشويد از زيور خود برگيريد و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد كه خداوند اسرافكاران را دوست ندارد.»(سوره اعراف، آيه )31. و در ادامه همين آيه كريمه به ردّ و انكار منطق و عمل كسانى كه از نعمتهاى خداوندى استفاده نمىكنند و با شيوه رياضت گرايى خود آن را تحريم مىنمايند پرداخته و مىفرمايد: «قل من حرّم زينة اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق، قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا، خالصة يوم القيامة…؛ بگو چه كسى زيورهايى كه خداوند براى بندگان خود آفريده و غذاهاى پاكيزه را حرام كرده است؟! بگو اينها در دنيا براى كسانى است كه ايمان آوردهاند (هر چند ديگران نيز از آن استفاده مىكنند) ولى در آخرت ويژه مؤمنان است.» (سوره اعراف، آيه )31
در قرآن كريم آيات ديگرى هست، با اين محتوا و مضمون كه خداوند نعمتهاى روى زمين را براى بندگان خود پديد آورده كه از آن بهره گيرند. هرچند گروههايى راه افراط و تفريط پيمودهاند. گروهى به اسراف و پرخورى روآورده و به تضييع اين نعمتها پرداخته و گروهى ديگر به پندار غلط خود آن را تحريم كرده و به رياضتهاى نامعقول يا نامشروع رو آوردهاند همانند متصوفه كه نمونه عملكرد افراطى آنها در تاريخ اين فرقه ضبط شده است و حتى با ائمه اطهار بر سر اين مسائل به جدال و مناظره مىنشستهاند.
بارى سخن از افراط و تفريط و اسراف و تبذير و امساك و تقتير يعنى خروج از حد اعتدال و تفصيل آن موضوع اصلى اين مقال نيست. هدف اصلى بحث صرفه جويى در مصرف و پرهيز از اسراف
و تبذير و هدر دادن نعمتهاى خدا است. همان چيزى كه در آيات آن را ملاحظه كرديم. به موجب اين آيات كه با روايات اهلبيت نيز تفسير و تأييد مىشود دقت در مصرف و كنترل لازم در چگونگى آن به عنوان يك اصل مطرح گرديده است اكنون به پارهاى از روايات اين باب نيز بنگريم:
در كافى و تفسير عياشى آمده است كه امام صادق(ع) خطاب به مردى فرمود: «اتق اللّه و لاتسرف ولاتقتروكن بين ذلكقواما.انّ التبذير من الاسراف قال اللّه تعالى و لا تبذّر تبذيراً؛ از خدا بترس و اسراف نكن و در خرج كردن بخل نورز بلكه ميان اين دو راه استوار و اعتدال را برگزين، چه تبذير از اسراف كارى است.خداى متعال مىفرمايد: تبذير و ولخرجى نكن.» (تفسير صافى، ذيل آيه شريفه)
در روايت ديگر است كه پيامبر اكرم(ص) يكى از ياران به نام سعد را ديدند كه وضو مىگرفت. به او فرمود: اين اسراف كارى است اى سعد! سعد گفت: مگر در وضو گرفتن هم اسراف وجود دارد؟ فرمود: بلى حتى اگر در كنار نهر جارى باشى. و زياده مصرف كنى، اين اسرافكارى است.(همان مدرك)
و نيز از امام صادق(ع) معنى آيه: «ولاتبذر تبذيراً» را پرسيدند، حضرت فرمود: «من انفق شيئا فى غير طاعة اللّه فهو مبذر و من انفق فى سبيل اللّه فهو مقتصد؛ كسى كه چيزى را در غير طاعت خداوند خرج كند تبذير كرده و كسى كه در راه خدا خرج كند راه اعتدال پيموده است.» (همان)
و نيز از آن حضرت پرسيدند: آيا در راه حلال نيز تبذير وجود دارد؟ فرمود: آرى. و نيز در روايت آمده كه امام صادق(ع) خرما طلب كرد. يكى از حاضران خورد و هسته خرما را به دور افكند. امام فرمود :«اين كار را نكن كه اين كار از مصاديق تبذير است و خداوند فساد را دوست ندارد.»(همان)
پيام روايات در الگوى مصرف
از اين روايات نكات جالب توجهى بدست ميآيد: اسراف كردن در آب حتى براى وضو گرفتن پسنديده نيست. حتى اگر در كنار نهرى باشد. يعنى مسئله كم بود آب نيست، بلكه رعايت الگوى مصرف حتى با فراوانى آب مدّ نظر قرار دارد. مسئله اين است كه يك مسلمان بايد بداند و عادت كند آب را هدر ندهد حتى اگر آب فراوان باشد. بديهى است كه مصرف كردن آب در شرائطى كه كمبود آب باشد و تضييع و هدر دادن آن موجب محروميت ديگران باشد ناپسندتر و گاه حرام است زيرا مسلمان بايد به گونهاى عمل كند كه از مواهب طبيعت همه بندگان بهرهگيرند نه با مصرف گرائى ديگران را محروم كند.
مورد ديگر روايات، دور افكندن هسته خرما است در حالى كه هسته خرما مىتواند بذر يك درخت باشد و گاه خوراك براى گرسنگان. در چنين حالتى دور افكندن هسته خرما نوعى فساد است و خداوند فساد را دوست ندارد در اينجا نيز هسته خرما مثال است و هر مورد ديگرى از مواد غذائى يا كشاورزى را شامل مىشود.
همچنين روايات نوع خرج كردن مال را بيان كرده كه نبايد در راه معصيت و گناه باشد كه يكى از مصاديق اسراف و تبذير و عمل
شيطانى است. در حاليكه مصرف مال در راه خير و خدمت رسانى از مصاديق اعتدال و اقتصاد به شمار ميآيد. بنابراين يك مسلمان مىبايست مصارف مالى خود را به دقت بنگرد و مال را در مسير صحيح خرج كند.
مشكل اصلى كمبود نيست بلكه بى عدالتى و بد مصرف كردن است
با توجه به موارد ياد شده كه بخش كوچكى از تعاليم اسلامى در باب صرفه جويى و مصرف صحيح و تقدير معيشت و هزينه مال و استفاده از مواهب الهى است به ما ميآموزد كه در كليه موارد زندگى از آب و نان گرفته تا سوخت و برق و گاز و غيره الگوى مصرف را اصلاح كنيم. نكته مهم در اين است كه در جهانى كه آدميان زندگى مىكنند آفريدگار جهان و انسان، بالفعل و بالقوه همه امكانات را قرار داده و اگر از اين امكانات و استعدادها به درستى استفاده شود در هيچ نقطهاى از كره خاك محروم و گرسنهاى وجود نخواهد داشت.
فقر و تبعيض از آنجا پديد ميآيد كه نعمتهاى روى زمين و ذخائر درون زمين از يك سو غير عادلانه توزيع مىشود و از سوى ديگر بى مورد هدر ميرود كه اين دو در بحث عدالت اجتماعى مىبايست مورد توجه قرار گيرد.
در اينجا بى تناسب نيست به بخشى از موارد اسراف و تبذير در كشورمان بنگريم تا عامل نابسامانىهاى اقتصادى در بخش توليد و مصرف بازشناخته شود و آنگاه ضرورت جدى گرفتن اصلاح الگوى مصرف و هدفمند كردن يارانهها بهتر ملموس خواهد شد و اينكه مىبايست براى عدالت اجتماعى به يك تحوّل جدى و گسترده رو آوريم و اقتصاد خود را بازسازى كنيم كه مشكل اصلى ما كمبود نيست بلكه بد مصرف كردن و سامانه درست نداشتن است. كشور ايران كه در يكى از مناطق زرخيز جهان و در شرائط جغرافيايى حساس و آب و هواى معتدل قرار دارد، به ضميمه استعدادهاى برتر انسانى مىتواند الگوئى شايسته براى ديگر مردم جهان باشد به شرط آنكه اصول عدالت و توليد و مصرف در مديريت كشور مورد توجه قرار گيرد و اجرايى شود.
مديريت آب و نان
يكى از مسائل ما كمبود آب است كه گاه با خشكسالى نيز همراه شده و تبعات نامطلوبى ببار ميآورد ولى هرگاه مسئله آب را به درستى مديريت كنيم خواهيم توانست در رفع اين مشكل پيروز آييم. منابع آبى در سراسر كشور اسلامى ما وجود دارد كه اگر با سياستهاى علمى و عملى مديريت شود و با ايجاد سد و آبخيزدارى اين آبها مهار و هدايت گردد ديگر كمبود آب رنج دهنده نخواهد بود. در مسئله كشاورزى روشهاى سنتى پاسخگو نيست و مىبايست از روشهاى مدرن بارانى و قطرهاى بهره گرفت آنگاه خواهيم ديد بهره ورى از آب به ده برابر وضع موجود ارتقا خواهد يافت. سرمايه گذارى در اين پروژه از اهم وظائف جهاد كشاورزى و مديريت آب است. اصلاح الگوى مصرف آب يك بخش آن به مديران آب و كشاورزى و صنعت مربوط مىشود و بخش ديگر آن به صرفهجوئى
كه وظيفه آحاد مردم است كه اين عطيه بزرگ الهى و مايه حيات را هدر ندهند. اين در حالى است كه مىبينيم مردم ما در مصرف آب خصوصاً در آب تصفيه شده مخصوص شرب توجه به اين صرفه جويى ندارند و آب آشاميدنى را كه با هزينههاى سنگين فراهم شده در مواردى چون شستشوى ماشين و حيات و مغازه و ساخت و ساز و غيره هدر ميدهند در حاليكه شهرداريها مىبايست جواز ساختمان را مشروط به فراهم كردن تانكر آب ساختمانى كنند و اجازه ندهند آب شرب در كار بنايى و ساختمان سازى صرف شود. موارد از اين قبيل فراوان است .
به مردم بايد آموخت كه شير آب را در مصارف زندگى چون آبدارخانه و آشپزخانه و حتى غسل و وضو و لباسشوئى آنگونه رها نسازند كه آب بدون مصرف صحيح به فاضلاب سرازير شود در حاليكه صدها روستا در مناطق كشور هستند كه آب آشاميدنى آنها با تانكر حمل مىشود و از كمبود آب رنج مىبرند. در مسئله آب سخن فراوان است كه در اينجا به پارهاى موارد اشاره شد.
مسئله نان بيش از اين مشكل دارد. در حاليكه آرد دولتى به قيمت كيلويى 75 ريال به نانوايى داده مىشود. و اين مبلغ تنها كرايه حمل و نقل است نه ارزش آرد و هر كيلو آرد دست كم براى دولت پنج هزار ريال تمام مىشود كه به مصرف كننده به 75 ريال داده مىشود و اين همان يارانهاى است كه سالانه براى ايرانيان پرداخته مىشود. چهار هزار ميليارد تومان رقم كوچكى نيست كه براى يارانه نان در بودجه سالانه لحاظ مىشود. اين در حالى است كه يك سوم نان و ميليونها تن نان عرضه شده مانند ضايعات ديگر دور ريخته مىشود كه اين كفران نعمت و از مصاديق بارز اسراف و تبذير و خسارت عظيمى است كه متأسفانه همه سال اتفاق ميافتد در حالى كه در حال حاضر به دليل خشكسالى ما از خارج گندم وارد مىكنيم و بهاى كلان آن را و يارانهاش را مىپردازيم…خوب، راه چاره چيست؟ راه چاره مديريت نان و تدبير وزارت بازرگانى و غله در اين ميدان است.
كه از يكسو به پخت نان بستگى دارد كه بايد نظارت شود و از عرضه نان نامرغوب و خمير و سوخته جلوگيرى شود. به نانوايىها آرد داده مىشود كه نان مرغوب عرضه كنند نه اينكه بخشى از آرد دولتى را به قيمت آزاد بفروشند و بخش ديگر را در فرايند توليد ضايع كنند! اينجا يك مديريت قوى و قاطع و جدى لازم است كه بر توليد و عرضه نان نظارت كند. از سوى ديگر، مصارف خانگى است كه متأسفانه الگوى درستى ندارد. در بيشتر خانهها نيمى از نان خريدارى شده هدر ميرود يا به دليل پخت بد و نا مناسب و يا به دليل سوء مصرف در خانهها. كمتر خانهاى است كه هر هفته يك كيسه پلاستيك نان خشك يا كپك زده دورريخته نشود و با كفران نعمت در رديف اشياء دور ريز درنيايد. در حاليكه اگر نان با پخت مطلوب عرضه گردد و مردم در مصرف دقت كنند مصرف گندم به نيمى از آنچه كه هست كاهش خواهد يافت. نكته ديگر ارزان بودن نان است كه امروزه در حقيقت رايگان داده مىشود. وقتى نان ارزان باشد و پخت آن نامطلوب، دور ريختن آن طبيعى است كه براى اين مشكل بايد چاره انديشى كرد چه از نظر توليد و پخت آن و چه از
نظر مصرف خانهها و رستورانها و غيره. در اين ميان فرهنگ سازى و آگاهى دادن به مردم نقش اساسى دارد كه رسانهها و مبلغان و نويسندگان بايد عهده دار آن شوند.
روايات و مصرف نان
روايات ما در اين باب گنجينه ارزشمندى است كه در صدر مقال به پارهاى از آن اشاره شد در اينجا به يك روايت ديگر از سيره مباركه حضرت امام حسين(ع) در باب نان و مصرف آن بنگريم. روزى آن حضرت از كوچهاى عبور مىكردند. قطعه نانى بر زمين افتاده بود حضرت آنرا برداشت و به دست غلامش داد كه آن را نگهدارى كند. ساعتى گذشت و امام از غلام خود خواست كه آن قطعه نان را بياورد. غلام گفت: آن را خوردم. حضرت فرمود اگر نمىخوردى آن را با آب شستشو مىكردم و مىخوردم.
اين روايت را مقايسه كنيد با آنچه در مصرف نان در جامعه مىگذرد آنگاه ببينيد جزاى اين كفران نعمت آيا نبايد محروميت از نعمت باشد؟ كه قرآن فرمود: «لان شكرتم لازيدنّكم ولان كفرتم انّ عذابى لشديد». تضييع نعمتها از قبيل نان، برنج، گوشت و ساير مواد غذائى متأسفانه در زندگى روزمرّه ما عادى شده است و توجه نداريم كه اين عمل مسرفانه به بيان امام صادق در روايت پيشين از مصاديق افساد است. اين اسرافكارى را در خانهها، رستورانها، تالارهاى مجالس عقد و عروسى و عزا و حتى افطارىها و مجالس دينى مىبينيم كه غذاها در بشقابها مىماند و در كيسههاى زباله ريخته مىشود در حاليكه گرسنگانى هستند كه در محلات فقير نشين شهر و روستا به لقمهاى از آن نياز دارند و در ماه يك كيلو برنج و گوشت نمىتوانند به خانه خود ببرند مجازات اين اسراف و تبذير چيست؟ همان زوال نعمت و خراب شدن وضع كشاورزى و دامدارى و گرانى ارزاق عمومى است كه ملاحظه مىكنيم…
موارد ديگرى از لجام گسيختگى مصرف در ساير امور زندگى و مايحتاج عمومى وجود دارد از قبيل برق، گاز، بنزين، تلفن و لباس و خرج و برجها و همايشها و سفرهاى خارجى و غيره كه پرداختن به آنها و ارائه آمار اسرافكارى و مصرف بى رويه در آنها را به مقال ديگرى موكوم مىكنيم كه اصلاح الگوى مصرف را فورى و ضرورى مىسازد و رهبرى مآل انديش نظام را بر آن داشته كه مسؤولين امر را توجه دهند، اين مسؤوليت سخت متوجه دستگاههاى دولتى است و سپس عموم مردم و هم فرهنگ سازى مىخواهد و هم برنامهريزى و كنترل و نظارت كه اميد است از شعار و لفّاظى فراتر رفته و به مرحله عمل درآيد. آنگاه خواهيم ديد چه تحوّلى در كشور پديد خواهد آمد تحوّلى كه مىتواند براى ديگر كشورها الگو و سرمشق باشد. و اعتقاد ما بر اين است كه اين كار شدنى است و عزم جدى و پشتكار لازم را مىطلبد كه خوشبختانه همه دستگاهها فرمان رهبرى نظام را دريافت كرده و در ساز و كار برنامه ريزى هستند و براى همه آنها و عموم مردممان آرزوى موفقيت در همه عرصهها را داريم «اين بحث با توجه به لايحه دولت و هدفمند كردن يارانهها و تصميمات مجلس شوراى اسلامى ادامه دارد.»
چرايى دوستى اهل بيت
مقدمه
براى ذهن پرسشگر دانشجويان و حتّى غير دانشجويان، اين سؤال مطرح است كه ايّام تولد و شهادت پيامبر و امامان همواره در مجالس و رسانهها سخن از محبّت اهل بيت است. اولاً اين محبت چه فايدهاى دارد؟ ثانياً آنها كه اكنون بين ما نيستند آيا دوست داشتن آنها و دشمنى با دشمنان آنان وظيفه امروز ما هم هست؟
اين نوشتار، در پى پاسخگويى به اين سؤالهاست.
1. چرا بايد اهل بيت را دوست بداريم؟
بقا و پايدارى جهان هستى، وابسته به نيروى جاذبه است. اين نيروى سحرانگيز مىتواند اجسام بسيار بزرگ مثل:كره زمين و خورشيد و اجسام كوچك مثل: پشه و سوزن را نگه دارد. اگر نيروى جاذبه نبود، اتّفاقات وحشتنانكى رخ ميداد. جاذبه بين اجسام، تصوّرى بين انسانها هم دارد و بقا و پايدارى بين انسانها هم به همين دوستىهاست كه خداوند به اندازه لازم بين انسانها قرار داده است. پدر و مادر، فرزندشان را دوست دارند و فرزندان هم والدينشان را و مقدار اين دو محبّت، يكسان نيست. اگر فرزندان به اندازه والدين، به آنها محبّت ميداشتند، حاضر نمىشدند از خانه پدرى خويش بروند و به زندگى مستقل برسند. در حيوانات و گياهان، دوستى به گونهاى ديگر و با اندازهاى متفاوت وجود دارد.
بنياد روابط بين انسانها بر همين دوستىهاست، گرچه بعضى از انسانهاى خوش سليقه، در انتخاب دوست، بهترينها را بر مىگزينند و جاذبه اولياى خدا، آنها را به سوى ولى اللّه مىكشاند.
اين محبّت از محبّتها جداست حبّ محبوب خدا حبّ خداست
راه رسيدن به محبّت الهى، از طريق اهل بيت است. در زيارت جامعه آمده است: «من اراد اللّه بدأكم و من وحده قبل عنكم»
در احوالات مرحوم قاضى طباطبايى آمده است كه فرزندانش را توجيه مىكرد كه اشعارى درباره اهل بيت بخوانند تا مانند خون، در گوشت و پوست آنها جريان يابد و با آن بزرگ شوند، خود ايشان نيز گاهى چندين ساعت به تماشاى حرم سيّد الشهداء ميايستاد و هيچ نمىگفت و فقط تماشا مىكرد.
در روايات ما درباره فايده دوستى اهل بيت تعبيرات عجيبى وجود دارد. اساس اسلام، بر دوستى اهل بيت استوار است.() دوستى اهل بيت در هفت جايگاه به كمك انسان ميآيد: نزد خدا، هنگام مرگ، نزد قبر، روز محشر، كنار حوض كوثر، به هنگام حساب و پل صراط.() در قيامت از چند چيز سؤال مىشود كه يكى از آنها دوستى اهل بيت است.()
دوستى اهل بيت گناهان انسان را ميريزد، همان گونه كه باد شديد، برگ از درخت ميريزد.() مشابه اين روايات، در كتابهاى اهل سنّت هم آمده است.()
2. آيا دوستى امروزه اهل بيت هم مفيد است؟
شخصى به نام محمّد بن ارقط نقل مىكند كه امام صادق(ع) از من پرسيد :«آيا ساكن كوفه هستى؟». گفتم: بله، فرمود :«آيا قاتلان حسين را مىبينى؟» گفتم: فداى شما شوم! هيچ يك از آنها را نمىبينيم. فرمود :«تو قاتل را كسى ميدانى كه يا خود، قاتل باشد و يا قاتل را دوست داشته باشد؟».
پس آن امام مىفرمايد:آيا اين آيه را نشنيدهاى كه:
«قل قد جاءكم رسلٌ من قبلى بالبيّنات و بالّذى قلت فلم قتلتموهم ان كنتم صادقين؛() (اى پيامبر) بگو: پيش از من، پيامبرانى با معجزهها و آنچه گفتند به سويتان آمدند، اگر راست مىگوييد، پس چرا آنها را كشتيد؟».
امام اضافه كردند با آن كه بين حضرت عيسى و پيامبر اسلام هيچ پيامبرى نيامده بود، ولى باز پيامبر به يهوديان گفت: شما پيامبران بنى اسرائيل را كشتيد. امام صادق(ع) علّت اين بيان را رضايت يهوديان به كشتن پيامبران سابق ميداند و لذا اينها را نيز كه رضايت به كشتن پيامبران داشتند، قاتل معرفى مىكند.()
اين روايت نشان ميدهد كه امروز هم اگر اهل بيت را دوست داشته باشيم و دشمنان آنان را دشمن بداريم، گويا در زمان آنها بودهايم و همان اثر را دارد.
پس اگر امروز اهل بيت را دوست داشته باشيم، گويا در زمان حضور آنها و در صف دوستدارانشان بودهايم. دوستىها هم فقط در همين دنياست و آثارش در سراى ديگر است. بايد در انتخاب محبوبها دقت كنيم، دوستى در اين دنيا ذخيرهاى است براى آخرت. عدّهاى به چيزهايى دلخوش مىكنند و با آنها محشور مىشوند كه هيچ نفعى براى آنها ندارد.
پيامبر خدا(ص) به امام على(ع) فرمود:
«…يا على لو انّ رجلاً احبّ فى اللّه حجراً لحشره اللّه معه و انّ محبّك و شيعتك و محبّى اولادك الأئمة بعدك يحشرون معك؛() اى على! اگر شخصى سنگى را در راه خدا دوست بدارد، خداوند، او را با آن سنگ محشور مىكند. به درستى كه دوستدار و شيعه تو و اولاد بعد از تو، با خودت محشور مىشوند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. الكافى، ج 2، ص .107. المحاسن برقى، ج 1، ص .152
. الامالى، الشيخ الصدوق، ص .93. ثواب الأعمال، الشيخ الصدوق، ص .187
. ميزان الاعتدال، الذهبى، ج 1، ص .442. سوره آل عمران، آيه .183
. تفسير العياشى، ج 1، ص .209. بحارالانوار، ج 3، ص .335
سلامت روان از منظر آموزههاى دينى
آغازين سخن
قلمرو دين و آموزههاى آن تمام ابعاد زندگى فردى و اجتماعى بشر را در بر مىگيرد كه مهمترين آن توجه به بهداشت جسمانى و روانى است. در مكتب حيات بخش اسلام، هيچ انسانى حق ندارد با انجام كارهاى زيان آور و ترك امور مفيد به سلامت جسم و روان خود آسيب وارد كند. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «…لاتلقوا بايديكم الى التّهلكه…؛() با دستان خود، خويشتن را به هلاكت نيندازيد…». نظر به اين كه مسئله سلامتى هم براى فرد و هم براى جامعه از اهمّ موضوعات بوده و از سوى ديگر دغدغه بيمارىهاى فردى و اجتماعى تمام جوامع را تهديد مىكند، لذا هميشه بشر به دنبال كشف علل و عوامل پيدايش بيمارى و دستيابى به سلامت جسم و روان بوده است. خداوند در قرآن كريم تنها راه رستگارى و سعادت انسان را در تزكيه و پالايش روان آدمى ميداند و مىفرمايد: «قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسيها؛() هر كس نفس خود را از گناه پاك سازد، به يقين رستگار خواهد شد و هر كس آن را به كفر و گناه پليد گرداند، زيان كار خواهد گشت.»
و در تعاليم اسلامى اهميّت زيادى به سلامت جسم و روان داده شده است. امام على (ع) مىفرمايد: «من كان فى النّعمة جهل قدر البليّة؛() هر كس در آسايش و نعمت باشد، قدر بلا و گرفتارى را نميداند.» بنابراين پيشوايان معصوم(ع) در سيره رفتارى و عملى خود مسلمانان را به رعايت و حفظ بهداشت جسم و روان سفارش نمودهاند و به منظور حفظ سلامتى راهبردهايى را پيشنهاد نمودهاند كه در اين نوشتار به بيان اهمّ آنها خواهيم پرداخت. اميد است كه مورد توجه و عنايت رهروان راستين مكتب اسلام و اهل بيت(ع) قرار گيرارتباط و تعامل با ديگران
موفقيّت انسان در كانون خانواده، دوست يابى، انتخاب همسر، انجام فعاليّتهاى شغلى و… به چگونگى ارتباط با ديگران بستگى دارد.
تأكيد قرآن كريم بر فرآيند ارتباط و تعامل مسلمانان با يكديگر از يك سو موجب رشد عاطفه و ترغيب آنان به ايثار و رعايت منافع همديگر مىشود و از سوى ديگر موجب تضعيف حالتهاى انفعالىنفرت، كينه توزى و انگيزههاى ظلم مىشود.
از ديدگاه تفكّر دينى، نقش ارتباط با ديگران به گونهاى است كه ايجاد آن سبب سامان دهى و برقرارى سلامت و عافيت در زندگى مىشود. درباره اهميّت ارتباط و نقش پيامدهاى آن در سلامت و آرامش روان از منظر آموزههاى دينى همين بس كه امام صادق(ع) ارتباط و تعامل با ديگران را تأمين كننده سلامت و عافيت تمام امور انسانى معرفى كرده است.() بنابراين داشتن روابط عاطفى با ديگران در سلامت روانى افراد نقش بسزايى دارد و خداوند حكمت و رمز
روابط محبتآميز با بندگان را در ابراز تعاطف و مهر ورزيدن بيان نموده است. هم چنين اسلام علّت برخى از آسيبهاى روانى را سوءظن، حسد، كينه توزى و نااميدى بيان نموده است و همه اين علتها با برقرارى روابط متقابل و محبتآميز از بين رفته و روح و روان آدمى از ملال و اندوه و آسيبها نجات مىيابد.
پيامبر اكرم(ص) فرمودند :«در ميان مردم فرد حسود از كمترين لذّت بهرهمند است و هميشه نگران است.»()
شكى نيست كه توانايى در دوست داشتن مردم و انجام كار نيك و مفيد براى جامعه سبب تقويت ارتباط و از بين رفتن تنهايى مىشود و سلامت روانى فرد را تضمين مىكند؛ لذا مىبينيم كه در آموزههاى دينى و سيره پيشوايان معصوم(ع) در مورد ارتباط با خانواده، خويشاوندان، همسايگان، گروه دوستان و ساير افراد تأكيد زيادى شده است و بستر مناسبى براى برقرارى تعاملات عاطفى محسوب مىشود.
حمايت اجتماعى
يكى از عواملى كه نقش مهمى در كاهش موانع و مشكلات زندگى ايفا مىكند، «حمايتهاى اجتماعى» است. منظور از حمايتهاى اجتماعى مجموعه كمك هايى است كه از طرف ساير انسانها به فرد ارائه مىشود. حاميان با حمايتهاى اجتماعى خويش مىتوانند موجبات رشد و كمال ديگر افراد را فراهم نمايند و هم در كمك به فرد براى مقابله با حوادث و رويدادهاى استرس آور نقش آفرينى كنند.
از منظر آموزههاى دينى يكى از مؤلّفههاى برخوردارى از حمايت خويشاوندان رعايت “صله رحم” است. در انديشه دينى ما مسلمانان، حفظ توسعه و تعميق روابط فاميلى از چنان اهميّتى برخوردار است كه پيامبر اسلام(ص) آن را جزو دين دانسته و هدف از رسالت خويش را پس از بندگى خداوند و شكستن بتها صله رحم معرفى كرده است.() هم چنين حضرت على(ع) در اين زمينه مىفرمايد :«به خويشاوندان خود نيكى كن و بردباران ايشان را
تعظيم كن، در مقابل بى خردان آنان بردبارى نشان بده و برگرفتاران آنان آسان گير، زيرا آنان بهترين حاميان تو به هنگام سختىها، مشكلات و حتّى خوشىها و آسودگىها خواهند بود.»()
امام سجاد(ع) نيز مىفرمايد: «صلوا ارحامكم ولو بالتسليم؛() با خويشاوندان خود ارتباط داشته باشيد و لو در حد يك سلام كردن.»
ارتباط با فاميل و خويشاوندان در كاهش استرس و فشار روحى بسيار مفيد است، زيرا كسى كه از حاجت خانوادگى و اجتماعى برخوردار نباشد، خود را از نظر روانى بدون پشتوانه مىبيند. ولى اگر در مواجهه با حوادث و مشكلات از تكيه گاه فاميلى برخوردار باشد، خود را قدرتمند مىبيند و دچار اضطراب نمىشود و احساس تنهايى نمىكند و فشار اجتماعى نمىتواند به او آسيب برساند.
كار و تلاش
دين اسلام جهت نيل به اهداف مادّى و
معنوى انسان را به تلاش مفيد و سازنده ترغيب مىكند. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «و ان ليس للانسان الّا ما سعى؛() انسان بدون كار و كوشش از چيزى بهره نمىبرد.»
كار و تلاش ضامن سلامت فرد و جامعه است، بنابراين پرداختن به فعاليتهاى اقتصادى از برجستهترين ويژگىهاى پيشوايان معصوم(ع) بوده است. سيره عملى آن بزرگواران نشان ميدهد كه بار زندگى خود را شخصاً به دوش مىكشيدند و هيچگاه براى تأمين ضروريات زندگى، خود را وابسته به ديگران نمىكردند. اين امر بيانگر نوع نگرش آن برگزيدگان به دنيا و رابطه آن با آخرت است و بر انديشههاى انحرافى زهد مآبانه كه كار و توليد را با كمالات معنوى و مصالح اخروى در تضاد ميدانستند، خط بطلان مىكشد.
«انس بن مالك» مىگويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) از جنگ تبوك بر مىگشت، «سعد انصارى» ـ يكى از كارگران مدينه ـ به استقبال آن حضرت آمد. وقتى رسول خدا(ص) با او دست داد، احساس كرد كه دستان وى زبر و خشن است! نبى مكرّم(ص) سؤال كرد: چرا دستان تو اين قدر خشن و زبر است؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه! اين خشونت و زبرى دستان من به خاطر كار كردن با بيل و طناب است تا مخارج خانوادهام را تأمين كنم. پيامبر(ص) دستان او را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش جهنّم آن را لمس نخواهد كرد.()
وقتى ابعاد گوناگون شخصيّتى همچون حضرت على(ع) را مورد مطالعه و بررسى قرار ميدهيم، مىبينيم كه ايشان در عين حال كه زاهدترين فرد زمان خود است، فعّالترين آنها نيز هست.
كار و اشتغال زمينه انحرافات اخلاقى و تربيتى را مىگيرد و بيكارى زمينه ايجاد انحرافات اخلاقى را به وجود ميآورد و بر خلاف اشتغال، بستر گناه را آماده مىسازد.
بيكارى نه تنها ضربه اقتصادى به فرد و جامعه ميزند، بلكه ضرر و خطر بزرگتر آن متوجه آسيبهاى روحى و روانى فرد مىشود؛ زيرا انسان را از لحاظ حيثيّت و شخصيّت واقعى تنزّل ميدهد و او را از
خوشبختى و سعادت محروم مىسازد.
انسانى كه صاحب حرفه است و از دست رنج خود مخارج خانوادهاش را تأمين مىكند، نزد خداوند جايگاه والايى دارد: «انّ اللّه يحبّ المحترف الامين»() و بر عكس، آن كس كه توان كار كردن دارد و مخارج خود را بر ديگرى تحميل مىكند، ملعون خوانده مىشود.
امام محمد باقر(ع) در نكوهش بيكارى و تنبلى مىفرمايد: «ايّاك و الكسل و الضجر فانّهما مفتاح كلّ شرٍّ من كسل لم يؤدّ حقّاً و من ضجر لم يصبر على حقّ؛() بپرهيز از كاهلى و افسردگى، زيرا اين دو كليد تمام بدىهاست، آدم تنبل حقّش را نمىتواند به دست آورد و آدم افسرده حال نمىتواند در كار حق بردبارى ورزد.»
با مطالعه در رفتارهاى اقتصادى پيشوايان معصوم(ع) مىتوان به اصول كلى در زمينه توليد دست يافت. آنان نه تنها خود علاقه زيادى به كارهاى توليدى و اقتصادى داشتند، بلكه با استفاده از فرصتهاى مناسب براى شكوفايى نيروهاى درونى و استعدادهاى نهفته افراد، زمينه سازى مىكردند و از اين طريق در آنان انگيزه توليد و كسب درآمد را تقويت مىكردند.
امام كاظم(ع) در زمينه آثار تربيتى و روان شناختى كار مىفرمايد :«انسان مؤمنى كه از مردم قطع اميد كند و از ثروتشان چشم بپوشد و به كار و شخص خود قانع باشد، روح جوانمردى و عزّت دينى را در خود تقويت نموده است. چنين انسانى در نظر مردم بزرگ و بين خويشاوندان خود محترم و در محيط خانوادگى داراى هيبت و عظمت خواهد بود.»()
تفريحات سالم
از ديگر آموزههاى مهم و اساسى در بهداشت و سلامت روحى و روانى، تفريحات سالم است. اصولاً يكى از علل فرسودگى زودرس جسمانى و روانى افراد استفاده نكردن از تفريحات سالم است، زيرا پيامد فعاليّت و كار مداوم، وارد آمدن فشار جسمى و روحى بر فرد است و بايد در كنار كار و تلاش روزمره تقويت كنندههايى باشد كه به فرد روحيه دهد و به او آرامش بخشد. اين امور كه آنها را تفريحات سالم مىناميم،
دامنه گستردهاى دارد كه شامل مزاح و شوخى، ورزش، مسافرت و… مىباشد. پيشوايان معصوم(ع) با مردم شوخى و مزاح داشتند، زيرا اسلام دين عاطفه است و همواره مسلمانان را به صميميت و صفا دعوت مىكند. حضرت على(ع) در مورد شادى و صفا مىفرمايد: «المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه؛() شادى مؤمن در چهره اوست و غم و اندوهش در دل.» بدين معنا كه خود مؤمن همواره غم خويش را براى خود نگه ميدارد. ولى در برخوردهاى اجتماعى با گشادهرويى ديگران را در شادى خود سهيم مىنمايد. اين نه تنها گفتار اهل بيت(ع) است، بلكه در رفتار آن بزرگواران نيز به گونه روشن و عينى به چشم مىخورد. بر خلاف آن چه در برخى اذهان جا افتاده است، پيشوايان معصوم(ع) نه تنها اهل شاد كردن و مزاح با ديگران بودند، بلكه به ديگران آن را توصيه مىنمودند و شاد نمودن دل مؤمن و پاك كردن غبارغم از چهره او را سجيهاى اخلاقى ميدانستند.
پيامبر (ص) در حديثى مىفرمايد: «انّى امزح ولا اقول الّا حقّاً؛() من مزاح و شوخى مىكنم ولى جز حق چيزى نمىگويم.»
يكى از اصحاب امام صادق(ع) نقل مىكند كه روزى آن حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخى كردن شما با يكديگر چگونه است؟
من در جواب عرض كردم: كم است. فرمودند: چرا با يكديگر مزاح نمىكنيد؟ مزاح كردن از حسن خلق است و به واسطه آن برادر مسلمانت را خوشحال مىسازى. سپس امام صادق(ع) فرمودند: سيره پيامبر اكرم(ص) اين گونه بود كه مزاح مىكردند و با اين كارشان مىخواستند ديگران را خوشحال كنند.()
يكى ديگر از مصاديق تفريحات سالم ورزش است. ورزش مصرف اكسيژن را طى يك دوره طولانى افزايش ميدهد و به كاهش فشار خون كمك مىكند، بر كنترل وزن تأثير فوق العادهاى دارد و سيستم قلبى و عروقى را تقويت مىكند. ورزش روح و جسم را پرورش ميدهد و زمينهاى براى رشد و شكوفايى انسان است.
رسول خدا(ص) فرمود :«به فرزندانتان
شنا و تيراندازى بياموزيد.»() و نيز فرمود: «پياده روى بهترين دارو براى صفرا و سوداست.»() بنابراين استفاده متعادل و معقول از لذّتها و تفريحات مايه نشاط جسمى و روانى فرد مىشود و بدين وسيله شخص براى انجام وظايف فردى و اجتماعى و برخورد مناسب با فشارها توانا مىگردد.
صبر
يكى از راهكارهاى مقابله با آسيبهاى روحى و روانى در سختىها و مصايب، بهرهمندى از روحيه صبر و بردبارى است، صبر انسان را نيرومند، قابل اعتماد و متّكى بر خويشتن مىسازد حضرت على(ع) صبر و استقامت را از جمله عوامل سلامت نفس ميداند و مىفرمايد: «…و عليكم بالصبر فانّ الصّبر من الايمان كالرأس من الجسد و لاخير فى جسدٍ لارأس معه و لا فى ايمانٍ لاصبرمعه؛() صبر براى ايمان همانند سر است براى انسان. بدنى كه سر ندارد، فايدهاى ندارد، همان گونه كه در ايمان بدون صبر چيزى نيست.»
صبر علاوه بر اين كه آثار ارزشمندى در زندگى دنيا براى انسان دارد، پاداش بى حساب الهى را نيز به دنبال دارد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «انّما يوفّى الصّابرون اجرهم بغير حساب؛() فقط انسانهاى بردبار بدون حساب پاداش داده مىشوند.»
صبر از آموزههاى مهم سيره پيشوايان معصوم(ع) و اولياى الهى بوده است. پيامبر اسلام(ص) با تحمّل بيشترين سختىها و مصيبتها در برابر بىمهرىها، كينه توزىها، دشمنىها و جهالت افراد از اين آموزه مهم الهى در سيره عملى خويش استفاده مىكرد.
حضرت على(ع) درباره مشكلات رسالت پيامبر(ص) مىفرمايد :«…پيامبر(ص) در راه رضايت حق در كام هرگونه سختى فرو رفت و جام مشكلات و ناگوارىها را جرعه جرعه نوشيد. روزگارى خويشاوندان او به دورويى و دشمنى پرداختند و بيگانگان در كينه توزى و دشمنى عليه او متحد شدند.»()
لذا در آيات متعددى از قرآن كريم مىبينيم كه به آن حضرت امر شده است كه در برابر امور گوناگون صبر و بردبارى داشته باشند: «فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم؛() اى پيامبر! تو هم مانند پيامبران اولوالعزم صبور باش و براى عذاب امّت تعجيل مكن» بنابراين رسول خدا(ص) در اداره امور وهدايت مردم بيشترين بردبارى و شكيبايى را داشت، آن حضرت خود مىفرمود :«من برانگيخته شدم تا كانون بردبارى، معدن دانش و مسكن شكيبايى باشم.»()
مهمترين اثر صبر و بردبارى تأمين سلامت جسم و روح انسان است، زيرا صبر، انسان را از اقدام عجولانه و نا معقول باز ميدارد و او را به تعقّل و تأمّل مىكشاند و همين سبب مىشود تا از بسيارى اقدامات كه ضررهاى جسمى و روحى جبران ناپذيرى دارند، پيشگيرى نمايد.
توكّل
يكى از عوامل اضطراب و نگرانى انسان انجام كارهاى مهم و سرنوشت ساز است. هنگامى كه شخصى مىخواهد به كار مهمّى اقدام نمايد، چون انجامش ثمرات مثبت در زندگى دارد و انجام ندادنش ضرر قابل توجهاى دارد، در انجام آن دچار شك، ترديد و دلهره مىشود و فشار زيادى بر روح و روان او عارض مىگردد. در اين موقع به دنبال يك تكيه گاه مورد اعتماد است تا او را در انجام آن كار يار و پشتيبان باشد.
اين اهرم و تكيه گاه (توكّل بر خدا) است كه تأثير بسزايى بر سلامت روان انسان دارد. توكّل به انسان جرأت اقدام به عمل به كار ميدهد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
«…فاذا عزمت فتوكّل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكّلين؛() پس هنگامى كه تصميم بگيرى كه كارى را انجام دهى، بر خدا توكّل كن، زيرا خداوند اعتماد كنندگان را دوست دارد.»
حقيقت توكّل همان اعتماد قلبى به خداوند در تمام كارهاست، و همانگونه كه انسان در كارهاى دنيوى براى خود وكيل مىگيرد و بسيارى از كارهاى خود را به او واگذار مىكند تا آثار و نتايج سودمندترى در پى داشته باشد، شايسته است كه در همه امور بر خدا توكّل كند و او را وكيل خود قرار دهد تا خواستههايش بدون هيچ اضطراب و تشويش خاطر تأمين گردد.
يكى از علايم ايمان به خدا اين است كه انسان بر او توكّل كند.
اگر انسان به ربوبيّت پروردگارش اذعان دارد و معتقد است كه مجموعه جهان هستى زير سيطره حكومت او قرار دارد و تنها معبود شايسته پرستش، خداوند است، هرگز به خود
اجازه نميدهد كه به دنبال معبود ديگرى برود و از آن استمداد بجويد، بلكه همواره به خداوند اعتماد كرده و فقط از او درخواست كمك مىكند.
از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است كه خداوند به عزّت و جلال خود سوگند ياد كرده است كه آرزو و اعتماد كسى را كه به غير خدا اعتماد و اميد بسته باشد، تبديل به يأس و نااميدى مىكند.»() در قرآن كريم و روايات امامان معصوم(ع) درباره اين موضوع مطالب ارزشمندى وارد شده است، مبنى بر اين كه دل بستن و تكيه كردن به غير خدا موجب يأس و نااميدى خواهد شد.
اميدوارى
يكى از فرايندهاى مهم و كارآمد در تربيت صحيح انسان “اميدوارى” است. اميد در سلامت روانى انسان نقش مهمى بر عهده دارد و به زندگى معنا و مفهوم مىبخشد و هنگام هجوم مشكلات، ناملايمات و اندوهها از فروپاشى روانى انسان جلوگيرى مىكند و مانع چيره شدن يأس و دلسردى بر انسان مىگردد.
اميد باور سبزى است كه همچون چراغ در تاريكى شبهاى زندگى، فردايى بهتر را نويد ميدهد. شايد بتوان گفت كه هر موجود زندهاى به اميد رسيدن به مقصد و مقصود خود حركت و تلاش مىكند. تحقيقات اثبات نموده است كه اگر تلاش حيوان براى رسيدن به مقصود خود بى ثمر باشد، دست از تلاش و فعاليت بر ميدارد و به يأس و درماندگى مبتلا مىشود.()
مىگويند حركت لذّت زندگى است و سكون و ايستايى مايه خمودى و رنجورى است. نيروى اين حركت “اميد” است كه چرخ زندگى را مىچرخاند و اگر روزى اميد از زندگى بشر حذف شود، چرخ زندگى از حركت باز ايستاده و دوران خمودى و رنجورى بشر فرا ميرسد.
مادر نماد عاطفه و مهربانى است، امّا آن چه يك مادر را به مهربانى وا ميدارد و باران عطوفت وى را سرازير مىكند، اميد است. اگر روزى اميد را از وى بگيرند، حتّى حاضر نخواهد شد كه نوزاد خود را شير دهد.() اگر اميد در دل انسان وجود داشته باشد، منشأ
اثر خواهد شد. نشانه بارز اميد به خداوند انجام عمل شايسته است. قرآن كريم مىفرمايد: «…فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً…؛() و هر كس به ديدار پروردگارش اميد دارد، بايد كار نيك انجام دهد…».
فردى كه در پى تلاشهاى متعدّد، شكستهاى زيادى را تجربه كند و تلاش او موفقيّتى به همراه نداشته باشد، مبتلا به درماندگى و نااميدى مىشود. قرآن كريم درباره نهى از نااميدى مىفرمايد: «قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه؛() اى بندگان من كه برخود اسراف و ستم كردهايد، از رحمت خدا نوميد نشويد.»
در آيه ديگر يأس از رحمت خداوند را به شدّت مورد نكوهش قرار داده و اين كار را مساوى با گمراهى معرفى مىكند: «و من يقنط من رحمة ربّه الّا الضّالّون؛() و جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مىشود؟!»
انسان اميدوار هرگز خود را در بن بست نمىيابد و همواره در عمق تاريكىهاى زندگى به سوى روشنايى حركت مىكند و هر كس اميد به بهبودى امور و اصلاح كارها را از دست بدهد، نسبت به آينده و سرانجام كار دچار ترس و اضطراب مىشود.
دعا ونيايش
هيچ انسانى نيست كه در زندگى گرفتارى و مشكلات نداشته باشد. بلاهاى روحى همه انسانها را تهديد مىكند، بنابراين بهترين و كاملترين مصداق ارتباط معنوى با خداوند، دعا و نيايش است. دعا وسيله تقرّب انسان به خداست. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «…ادعونى استجب لكم…؛() مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»
امام صادق(ع) مىفرمايد :«دعا كن؛ زيرا شفاى همه دردهاست.»() نيايش احساس مذهبى افراد را تقويت نموده و رابطه بين انسان با خداى خويش را مستحكم مىسازد. انسان وقتى از دارنده تمام كمالات چيزى را طلب مىكند و با او ارتباط برقرار مىنمايد، احساس لذّت و سرور مىكند و به عكس وقتى از غير خدا چيزى را درخواست مىكند،
احساس ذلّت و خوارى مىكند. اين احساس عزّت و لذّت بر سلامت روان تأثير مىگذارد. راز و نياز از جمله راههاى معنوى ـ عاطفى يارى جستن از قدرت بىنهايت خداوند است، زيرا در انسان اين گرايش وجود دارد كه در سختى و فشار به قدرت و تكيهگاهى روى آورد و چه قدرت و تكيه گاهى اصيلتر و قابل اعتمادتر از قدرت لايزال الهى كه پناهگاه انسان واقع شود؟
بشر در طول تاريخ به اين حقيقت اذعان نموده است كه با درخواست از خداوند، ناهموارىها هموار و مشكلات و نابسامانىها مرتفع مىشوند. در تعاليم اسلامى آمده است كه عدّهاى وقتى در سختىها از همه اسباب مادى قطع اميد مىكنند، متوجه وجودى ماوراى طبيعت مىشوند، ولى وقتى سختىها فروكش نمود، به همان حالت غفلت از خدا بر مىگردند. امّا عدّهاى همواره خداوند را طالب هستند. قرآن كريم مىفرمايد: «واذا مسّ الانسان الضرّ دعانا لجنبه او قاعداً او قائماً؛() هنگامى كه به انسان آسيبى برسد، ما را در حالتهاى نشسته و ايستاده مىخواند.»
يكى از روان شناسان مىگويد: امروزه يكى از علوم، يعنى روان پزشكى همان چيزهايى را تعليم ميدهد كه پيامبران تعليم ميدادند، زيرا روان پزشكان دريافتهاند كه دعا، نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين نگرانى، تشويش و ترس را كه موجب بيشتر ناراحتىهاى ماست، برطرف مىكند.»()
انسان براى ايجاد آرامش در زندگى بايد دعا كند و به خداوند متعال پناه برد، زيرا اگر دعا مستجاب شود يا نشود در روح و روان بشر ايجاد آرامش مىكند. نيايش و خواندن خدا دو اثر مهم در آرامش روان انسان دارد: يكى اين كه خود دعا ذاتاً موجب آرامش است و كوههاى غم و نگرانى را ذوب مىكند، چون دعا يكى از مصاديق ياد خداست و ياد خدا قطعاً موجب آرامش است ديگر اين كه انسان اگر با تمام شرايط دعا كند و در نهايت خداوند كريم هم مصلحت بداند، دعاى او را در رفع غم و اندوه مستجاب خواهد كرد، چنان كه خداوند سبحان درباره حضرت ايّوب(ع) مىفرمايد:
«و ايّوب اذ نادى ربّه انّى مسّنى الضّرّ و انت ارحم الراحمين فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضرّ…؛() و ايّوب(ع) وقتى كه پروردگار خود را خواند كه مرا رنجى سخت رسيده است و تو بخشندهترين بخشندگان هستى، او را اجابت كرديم و هرچه رنج و اندوه به او رسيده بود، از وى زايل ساختيم…»
راز و نياز علاوه بر اين كه غم و اندوه را زايل مىكند، باعث اطمينان قلب و قدرت روحى مىشود و از نظر روان شناختى آثار متعددى در روان آدمى دارد كه اهم آن عبارت است از: رهايى از تنهايى و بيگانگى، روشن دلى، كاهش ناراحتى، نشاط، پرورش تمركز ذهن، برخوردارى از لذّات معنوى و خروج از غفلت.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره بقره، آيه .195
. سوره شمس، آيات 10 ـ .9
. بحارالانوار، مجلسى، ج 78، ص .115
. همان، ج 74، ص .277
. همان، ج 70، ص .250
. همان، ج 38، باب 65، حديث .49
. غررالحكم و دررالكلم، ترجمه حسين شيخ الاسلامى، ج ،2 حديث .2458
. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص .158
. سوره نجم، آيه .39
. اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص .169
. وسايل الشيعه، حر عاملى، ج 12، ص .13
. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص .295
. بحارالانوار، ج 72، ص .108
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، كلمات قصار، شماره ،333 ص .708
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 6، ص .330
. مكارم الاخلاق، رضى الدين طبرسى، ص .21
. اصول كافى، ج 6، ص .47
. بحارالانوار، ج 59، ص .127
. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 82، ص .640
. سوره زمر، آيه .10
. مأخذ قبل، خطبه 194، ص .407
. سوره احقاف، آيه .35
. بحارالانوار، ج 71، ص .423
. سوره آل عمران، آيه .159
. راهيان كوى دوست، محمد تقى مصباح، ص .19
. مقدمهاى بر نظريههاى يادگيرى، على اكبر سيف،ج 2، ص .221
. بحارالانوار، ج 77، ص .173
. سوره كهف، آيه .110
. سوره زمر، آيه .53
. سوره حجر، آيه .56
. سوره غافر، آيه .60
. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج 3، ص .284
. سوره يونس، آيه .12
. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى و ديگران، ج 1، ص .642
. سوره انبياء، آيات 84 ـ .83
امانت دارى
اعتماد اجتماعى يكى از سرمايههاى اصلى جامعه انسانى و بلكه يكى از نيازهاى اساسى اجتماع بشرى است به گونهاى كه اگر اعتماد از جامعه سلب شود و مردم به همديگر اعتماد نداشته باشند. روابط و پيوندها متزلزل و زندگى آدمى روبه ويرانى مىنهد و اگر در خانواده همسر به همسر خود و فرزندان به پدر و مادر و پدر و مادر به فرزندان خود اعتماد نداشته باشند، خانواده دچار از هم پاشيدگى خواهد شد، اگر در جامعه بين مسؤولان و مردم اعتماد متقابل وجود نداشته باشد، گسست اجتماعى بوجود آمده و در نتيجه نظام اجتماعى فرو خواهد ريخت.
عواملى در تحقق اين اعتماد نقش دارد كه در صورت توجه به آن اين اعتماد تحكيم خواهد شد و در صورت ناديده گرفتن آن اعتماد از بين خواهد رفت از جمله آن عوامل كه باعث تقويت اعتماد اجتماعى مىگردد امانت دارى است و در برابر آن چه كه باعث زوال اعتماد اجتماعى مىگردد خيانت است. از اين رو قرآن كريم يكى از ويژگىهاى مؤمنان را رعايت امانت دانسته و فرمود: «قد افلح المؤمنون…. و الّذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون؛() مؤمنان رستگار شدند…آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مىكنند.»
و در سوره معارج نيز در اوصاف نمازگزاران
واقعى يكى از ويژگىهاى آنها را رعايت امانتها و عهد خود ميداند.() يعنى مؤمنان واقعى و همچنين نمازگزارانى كه به حقيقت نماز مىگزارند امانتها را مراعات كرده و مراقب حفظ آنها هستند.»
امانت مانند امن و امان و ايمان از ريشه (ا.م.ن) و به معناى حالتى است كه زمينه ساز حصول آرامش و اطمينان خاطر نسبت به چيزى است. امانت در حقيقت اداى حقى است كه انسان به پرداختن به آن تعهد كرده است و در مقابل آن، خيانت به معناى خوددارى از اداى حقى است كه آدمى پرداخت آن را عهدهدار شده است، در آموزههاى اسلامى امانت دارى از اهميّت فوق العاده برخوردار است در قرآن كريم شش بار واژه امانت با جمع آن () و چهارده بار واژه امين() به كار رفته است و در روايات فراوانى نيز بر اهميت آن تأكيد شده است. در روايتى امام صادق(ع) ملاك دين دارى را راستگويى و امانت دارى دانسته و فرموده است: «لاتغتّروا بصلاتهم و لابصيامهم فان الرّجل ربما لهج بالصلاة و الصوم حتّى لوتركه استوحش ولكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانة؛()فريب نماز و روزه مردم را نخوريد چه بسا انسانى به نماز و روزه حريص باشد به گونهاى كه از ترك آن وحشت
داشته باشد و اگر بخواهيد آنها را مورد اختبار و آزمايش قرار دهيد با راستگويى و امانت دارى اختبار و آزمايش كنيد و در حديث 12 همين باب فرمود: به ركوع و سجود طولانى افراد نگاه نكنيد، بلكه به راستگويى و امانت دارى آنان بنگريد.»()
و در تأكيد بر اهميت امانت دارى فرمود: «انّ اللّه لم يبعث نبيّاً الّا بصدق الحديث و اداء الامانة؛() خداى سبحان هيچ پيامبرى را به نبوّت بر نينگيخت مگر به راستگويى و امانت دارى.»
يعنى چون پيامبران از ويژگى راستگويى و امانت دارى بهرهمند بودند خداى سبحان نعمت نبوّت را به آنان ارزانى داشته است.
و چون امانتدارى از جايگاه مهم در زندگى انسانها برخوردار است و همه آدميان به ضرورت آن توجه دارند پيامبرانى كه در بين خود به دعوت مىپرداختند براى اين كه جواب مخالفان را بگويند مىفرمودند: «انى لكم رسول امين؛ من مسلّماً براى شما پيامبرى امين هستم.» (شعراء، آيه 107) اين سخن نوح است و مشابه اين سخن را هود (شعراء، آيه 125 و اعراف، )68 و صالح
(شعراء، آيه 143) و لوط (شعراء، آيه 162) و شعيب (شعراء، آيه 178) نيز فرمودند.
و آن جا كه حضرت جبرئيل مأمور فرود آوردن وحى بر قلب مبارك پيامبر اسلام گشته است به امانت دار و امين وصف شده است.
«و انّه لتنزيل ربّ العالمين نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين؛() مسلماً اين قرآن از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است، روح الامين آن را نازل كرده است بر قلب پاك تو تا از انذار كنندگان باشى.»
در حقيقت جبرئيل كه حامل وحى الهى بر قلب پيامبر است بايد از ويژگى امانت دارى برخوردار باشد تا وحى را سالم و خالى از هرگونه آلودگى به خرافات و اباطيل در اختيار پيامبر قرار دهد.
در سوره يوسف نيز وقتى عزيز مصر قابليت و شايستگى حضرت يوسف را در ماجراى تعبير خواب و سلامت و عفت او را در دورانى كه در خانه او بسر مىبرد و ديگر شرائط او را به عنوان امين يافت و به او پيشنهاد مسؤوليت داد و او نيز مسؤوليت خزانه دارى را پذيرفت.()
از اين آيات و روايات استفاده مىشود كه يكى از شرايط پذيرش مسؤوليت اعم از مسؤوليت هدايت و رهبرى و مسؤوليت مديريت و اداره جامعه و مسؤوليتهاى اجتماعى ويژگى امانت دارى است.
شمول و گستردگى امانت
در فرهنگ قرآن و اسلام امانت دارى محدود به امانتهايى كه افراد در اجتماع به كسى مىسپرند، نيست و خود امانت محدود به امانتهاى مادى نيست بلكه امانت دارى، هم نسبت به صاحبان امانت و هم نسبت به انواع امانتها گسترده است از اين رو صاحبان امانت گاهى خداست و گاهى پيامبر خدا و گاه مردم و گاه خود انسان و امانت نيز شامل امانت مادى و معنوى و فردى و اجتماعى مىشود كه به آن پرداخته مىشود.
1ـ انواع امانت دارى نسبت به صاحبان امانت
امانت دارى نسبت به صاحبان امانت حوزههاى متعددى دارد
الف: امانت دارى نسبت به خداى متعال
قرآن كريم انسان را امانت دار الهى ميداند و با اين ويژگى وى را از ديگر موجودات جهان آفرينش امتياز بخشيده است «انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً؛() ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها
از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را به دوش كشيد، او بسيار ظالم و جاهل بود.»
در اين كه مقصود از اين امانت چيست؟ بين مفسران اختلاف است به گفته مرحوم علامه طباطبايى مقصود از امانت هرچه باشد، چيزى است كه خداى سبحان آن را به انسان سپرده است تا وى آن را حفظ و سالم به خداى سبحان بازگرداند.() اگر مصداق آن امانت عقل باشد كه ملاك تكليف و مناط پاداش و كيفر است بايد آن را حفظ كند و از آن براى عبادت خدا و كسب حيات سعادتمندانه اخروى و بهشت استفاده كند و اگر مصداق آن اختيار و آزادى اراده باشد بايد آن را در جهت انتخاب صحيح و صراط مستقيم به كارگيرد و اگر مصداق آن ولايت الهيّه و كمال صفت عبوديت باشد كه از طريق معرفت و عمل صالح حاصل مىشود بايد معرفت را تحصيل و عمل صالح را انجام دهد تا آن ولايت الهى در وى تحقق پيدا كند و اگر مراد اعضاء پيكر انسان باشد بايد آن را حفظ كرده و در طريق گناه مصرف نكند، همين چشم و گوش و دست و پا و زبان هر يك امانتهاى الهى هستند كه بايد از آن در جهت مثبت استفاده كرده و در جهت گناه به كار نگيرد از باب مثال، چشم را از نگاه به حرام و گوش را از شنيدن سخنان حرام و گمراه كننده و زبان را از دروغ و غيبت و مانند آن و دست و پا را از استفادههاى ناروا مانند دزدى يا زدن به ناتوان و رفتن به اماكنى كه در آن گناه انجام مىگيرد حفظ كند و اگر مراد امانت هايى است كه مردم از يكديگر مىگيرند. پس از دريافت، آن را حفظ و به صاحبان آنها برگرداند و اگر مراد واجبات و تكاليف الهى است آن را حفظ و با شرائط آن، آنها را درست انجام دهد و اگر مراد معرفت الهى است در جهت كسب آن تلاش و كوشش كند و پس از تحصيل آن را حفظ نمايد و اگر مراد تعهد و قبول مسؤوليت باشد بايد انسان آن تعهد و مسؤوليت را به انجام برساند.
مرحوم علامه طباطبايى مراد از امانت را ولايت الهى دانستهاند.()
راز امانتدارى انسان
اما اين كه چرا انسان از بين موجودات جهان هستى اين امانت را به دوش كشيد آن است كه انسان موجودى است با قابليتهاى گوناگون و با استعداد فوق العاده كه مىتواند با شكوفا ساختن آن مصداق كامل خليفه الهى شود. آدمى مىتواند با كسب معرفت و تهذيب نفس و تزكيه روح و تحصيل كمالات در مرحلهاى از كمال
قرار گيرد كه از فرشتگان هم بالاتر رود.
و همين انسان مىتواند با ترك معرفت و تلاش نكردن در جهت تهذيب نفس به گونهاى سقوط كند كه نه تنها در حدّ حيوانات بلكه از آنها نيز نازلتر گردد. آن چه كه به انسان اين قابليت را ميدهد عقل و اراده و اختيار است كه با عقل بشناسد و با اختيار و اراده آن را انتخاب كند و با پذيرش ولايت الهى و خود را تحت تدبير خدا قرار دادن به اوج قلّه تكامل برسد. اما آسمان و زمين و كوهها گرچه نوعى معرفت و ذكر و تسبيح و سجده الهى را دارند اما همه اينها به صورت تكوينى است نه با اراده و اختيار. از اين رو آنها تكويناً تحت تدبير الهى هستند. و چون اراده و اختيار و عقل را ندارند تكليف و مسؤوليت براى آنها معنى ندارد.
از اين رو انسان امانت الهى را كه همان ولايت الهى است با عقل و اراده و اختيار پذيرفت.
دعوت به پاسداشت امانت الهى
قرآن نه تنها از امانت دار الهى بودن انسان سخن مىگويد، بلكه او را به پاسداشت امانت الهى فراخوانده است و خطاب به مؤمنان فرمود: «يا ايّها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون؛() اى كسانى كه ايمان به خدا و پيامبر آوردهايد خيانت نكنيد و نيز در امانتهاى خود خيانت روا مداريد در حالى كه ميدانيد.»
ظاهراً مقصود از خيانت به خدا و پيامبر آن است كه واجبات و محرّمات و برنامههاى الهى را ترك نكنيد. يعنى فرائض الهى و سنن پيامبر(ص) امانتى است در اختيار مؤمنان كه آنها بايد فرائض و واجبات الهى را انجام و سنتهاى پيامبر را به كارگيرند و ترك آنها در واقع خيانت به خدا و پيامبر است و به ديگر سخن: هر گناهى از گناهان خواه ترك واجب و خواه انجام حرام، خيانت است از اين رو در سوره غافر فرمود: «يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور؛() خداى سبحان از چشمهاى خيانت كار و آن چه در دلها پنهان مىكنيد. آگاه است.» يعنى حُرمت نگاه به نامحرم كه از محرمات الهى است اگر ناديده گرفته شود خيانت است. گناهان ديگر نيز خيانت است.
در هر صورت اين آيه مؤمنان را در مرحله اول از خيانت به خدا و در مرحله ثانى از خيانت به پيامبر و در مرحله سوم از خيانت به مردم باز ميدارد، معلوم است كه امانت خدا دين و آئين و برنامههاى او و امانت پيامبر(ص) سنّتهاى او و امانت مردم مؤمن اموال و اسرار آنهاست.
ب: پيامبر خدا
يكى از صاحبان امانت پيامبر خداست كه در گفتار پيشين مؤمنان موظف به حفظ امانت پيامبر و ترك خيانت شدند و گفته شد اين امانت سنت آن حضرت است اما افزون بر سنت، به مقتضاى حديث ثقلين قرآن و عترت از امانتهاى پيامبر(ص) نزد مردم است كه آن حضرت فرمود: «يا ايّها النّاس فانما انا بشر يوشك ان يأتى رسول ربّى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين اوّلهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب اللّه و استمسكو به فحثّ على كتاب اللّه و رغب فيه ثم قال و اهلبيتى اذكركم اللّه فى اهلبيتى؛() اى مردم من ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگار مىگذارم نخست كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است پس كتاب خدا را بگيريد و به آن تمسّك جوييد، پيامبر تشويق و ترغيب فراوانى درباره قرآن فرمودند. سپس فرمود و اهل بيتم را به شما توصيه مىكنم كه خدا را درباره اهل بيتم فراموش نكنيد»(پيامبر سه بار اين جمله را تأكيد فرمودند) از قرار دادن اهلبيت در كنار قرآن به عنوان دو چيز گرانمايه و سه بار تأكيد كردن بر ياد آوردن مسؤوليت الهى در مورد آنان از اهميت اين امانت در كنار قرآن حكايت مىكند.
همين حديث با عبارتى متفاوت در سنن ترمذى نيز آمده است و در آن فرمود :«و عترتى اهل بيتى» عترت خود را با اهل بيت يكى دانسته است.()
بر اساس اين حديث بر مسلمانان لازم است امانت قرآن را حفظ كرده و در آن خيانت نكنند تا مبادا مشمول خيانت در قرآن شوند كه پيامبر اكرم(ص) در مقام شكايت فرمود: «يا ربّ انّ قومى اتخذوا هذاالقرآن مهجوراً؛() پروردگارا قوم من قرآن را وا نهادند.» و امانت عترت و اهل بيت را نيز حفظ كنند و حفظ آن به مودّت آنها و تمسّك عملى از آنان است كه به عنوان مزد رسالت آن حضرت شمرده شده است چنان چه فرمود: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛() بگو براى آن كار جز دوستى خويشان چيزى از شما طلب نمىكنم.»
ج: امانت دارى نسبت به ديگران
انسانها كه در جامعه زندگى مىكنند و با هم در تعامل هستند از جمله صاحبان امانت هستند كه بايد در رعايت آن سعى و كوشش كنند و اين امانت نيز خود در مصاديق گوناگون است.
اول: اموال
اگر فردى مالى را در پيش انسان به امانت بگذارد حفظ آن امانت و استفاده بهينه از آن، مورد تأكيد آموزههاى اسلامى است قرآن كريم فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل؛() خداى سبحان به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد و هنگامى كه ميان مردم داورى مىكنيد به عدالت داورى كنيد.»
گرچه در اين آيه امانت معناى وسيعى دارد و هرگونه سرمايه مادى و معنوى را شامل مىشود و هر مسلمانى وظيفه دارد در هيچ امانتى نسبت به هيچ كس خيانت نكند خواه صاحب امانت مسلمان باشد و خواه غير مسلمان.
دوم: امكانات معنوى
بخشى از امانتهايى كه مؤمنان موظف به حفظ اداء آن هستند امانتهاى معنوى است كه از جمله آنها جان و سلامتى، اسرار مردم، عهد و پيمان و رايزنى در مقام مشاوره است.
از اين رو پيامبر فرمود: كسى كه طبابت مىكند ولى به اين دانش مهارت نداشته باشد هرگاه به جان يا عضوى از اعضاى بدن بيمار زيانى رساند ضامن است.() و على(ع) فرمود: «يجب على الامام ان يحبس الفساق من العلماء و الجهّال من الاطباء و…؛() بر حاكم اسلامى واجب است دانشمندان تبهكار و پزشكان فاقد مهارتهاى لازم (جاهل) را زندانى كند.»
و در رابطه با حفظ اسرار، پيامبر فرمود: «المجالس بالامانة وافشاء سرّ اخيك خيانة فاجتنب؛() مجلسهايى كه در آن مىنشينى، امانت است و افشاى راز برادرت خيانت، پس از آن پرهيز كن.»
بر اساس اين روايت اگر انسانى به تناسب شغلش مثل قضاوت و پزشكى و مانند آن از اسرار مردم آگاه مىشود حق افشاى آن را ندارد در غير اين صورت مرتكب خيانت شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «المجالس بالأمانة و ليس لاحد ان يحدّث بحديث يكتمه صاحبه الّا باذنه الّا ان يكون ثقة او ذكراً له بخير؛() مجلسهايى كه در آن مىنشينى امانت است و براى كسى روا نيست اگر سخنى را كه گوينده آن قصد كتمان آن را دارد به ديگران بگويد(كه اين كار خيانت است) مگر اين كه خود او اجازه دهد و يا فرد مورد اعتماد باشد و او را به خير ياد كند.»
مشورت و رايزنى كه در آموزههاى اسلامى از اهميّت خاصى برخوردار است شرائطى دارد كه از جمله آن امانت دارى است على(ع) فرمود: «خيانة المتسلم و المستشير من افظع الامور و اعظم الشرور و موجب عذاب السعير؛() خيانت به فرد تسليم شده و مشورت كننده از زشتترين كارها و از بزرگترين بديهاست و موجب عذاب دوزخ مىشود.»
سوم: امانت اجتماعى
يكى از مصاديق امانت، امانت دارى نسبت به حقوق اجتماعى است و آنها عبارتند از پست و مقام.
در اسلام پست و مقام به عنوان امانت همگانى به شمار ميآيد از اين رو اميرالمؤمنين (ع) در نامهاى خطاب به فرماندارانش فرمود: «و ان عملك ليس لك بطعمة ولكنّه فى عنقك امانة وانت مسترعى لمن فوقك؛() پستى كه دارى لقمهاى نان نيست بلكه امانتى بر عهده توست. آن كه تو را به كار گمارده است نگهبانى امانت را به عهده تو وانهاده است.»
به مقتضاى امانت شمرده شدن پست و مقام، شايسته است افرادى به كار گمارده شوند كه شايسته آن پست و مقام باشند يعنى هم از نظر مهارت شايستگى داشته باشند و هم از نظر تجربه و هم از نظر تعهّد و پاىبندى به وظائف و اگر پست و مقام به افراد نالايق واگذار شود، خيانت به اين امانت اجتماعى است از اين رو پيامبر اكرم(ص) در رابطه با افرادى كه شايستگى تصاحب پست و مقامى را ندارند. آنان را خيانت كار شمرده است و فرمود: «من تقدم على قوم من المسلمين و هويرى انّ فيهم من هو افضل منه فقد خان اللّه و رسوله و المؤمنين؛() كسى كه در پذيرش پستى و منصبى از ديگر مسلمانان پيشى بگيرد، در حالى كه ميداند در ميان آنان فردى پرتوانتر وجود دارد به خدا و پيامبر و مردم خيانت كرده است.»
در سخنى ديگر فرمود: «اگر كسى فرد نالايقى را به كارى وادارد، مرتكب خيانت شده است: «من استعمل عاملاً من المسلمين و هو يعلم انّ فيهم اولى بذلك منه واعلم بكتاب اللّه و سنّة نبيّه فقد خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين؛() هر كس فردى از مسلمانان را به كار گيرد حال آن كه ميداند در ميان آنان. افرادى سزاوارتر و آگاهتر به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) وجود دارد او در حقيقت به خدا و رسول خدا(ص) و تمامى مسلمانان خيانت كرده است.»
اسرار عمومى
يكى از امانتهاى اجتماعى اسرار نظام اسلامى است كه اگر كسى آن را افشاء كند خيانت كار است على(ع) فرمود: «من افشى سرّاً استودعه فقد خان؛() هر كس رازى را كه به امانت گرفته است فاش كند خيانت كرده است.»
عوامل و زمينههاى امانت
امانت دارى و امانت شكنى مانند ديگر پديدههاى اجتماعى عوامل و زمينههاى خاص خود را دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود.
1ـ ايمان
ايمان كه مؤثرترين عامل گسترش ارزشهاست. در گسترش امانت دارى نيز تأثيرى فوق العاده دارد با وجود اين نه به مال كسى خيانت مىشود و نه آبروى كسى ريخته مىشود از اين رو اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «الخيانة دليل على قلة الورع و عدم الديانة؛() خيانت گواهى بر كمى ورع و بى دينى است.»
2ـ نظارت و كنترل
نظارت بر امانتهايى كه افراد جامعه عهدهدار آن هستند موجب فزونى امانتدارى مىشود از اين رو اميرالمؤمنين در عهدنامهاش به مالك اشتر فرمود: «ثم تفقد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم فان تعاهدك فى السرّلامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعية؛()با فرستادن مأموران مخفى راستگو و با وفا، كارهاى آنان را زير نظر بگير. زيرا بازرسى مدام پنهانى، سبب مىشود كه آنها به امانت دارى و مدارا كردن به زيردستان ترغيب شوند.»
بنابراين اگر انسانى بخواهد امانتدار باشد بايد از درون از ايمان به خدا و قيامت برخوردار باشد تا او را به رعايت و حفظ آن وادار كند و از بيرون نيز بايد ناظران، نظارت كنند تا فرد دچار خيانت نشود.
عوامل و زمينههاى بروز خيانت
كسانى كه به سراغ خيانت ميروند و از امانت دارى سرباز ميدارند از درون و بيرون گرفتار عواملى هستند كه آنها را به آن وا ميدارد و آن عوامل عبارتند از:
1ـ ضعف ايمان و عقيده
همان گونه كه ايمان خاستگاه بسيارى از ارزشها و از جمله امانت دارى است ضعف ايمان و عقيده يا فقدان آن از عوامل بروز خيانت است از اين رو پيامبر اكرم(ص) فرمود: «آية المنافق ثلاثة اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان؛() نشانه منافق سه چيز است آنگاه كه سخن مىگويد دروغ مىگويد و آن گاه كه وعدهاى ميدهد خُلف وعده مىكند و آنگاه كه امين شمرده مىشود خيانت مىكند.»
2ـ غلبه هوا و هوس و دنياپرستى
انسانى كه هوا و هوس و دنياپرستى بر او غلبه مىكند و تنها به منافع زودگذر دنيا بينديشد زمينه براى خيانت را در او فراهم مىكند. زيرا اين دسته افراد به عواقب خيانت فكر نمىكنند و به فرموده قرآن با غلبه هوا و هوس، پردهاى بر چشم و گوش و عقل آنها افكنده شده كه نميدانند چه مىكنند.
«افرأيت من اتخذاله هويه واضلّه الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد اللّه افلاتذكرون؛() آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند با آگاهى او را گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زد و برچشمش پردهاى افكنده است، با اين حال چه كسى مىتواند غير از خدا او را هدايت كند آيا متذكر نمىشويد.»
3ـ چيره شدن حرص و طمع بر انسان
انسان حريص و طمّاع نيز مرتكب خيانت مىشود، هم در اموال ديگران خيانت مىكند و هم در اشتغال به پستى كه شايسته آن نيست، حريص است از اين رو به جاى تلاش و كوشش مستمر و غلبه بر هوا و هوس و كنترل حرص و طمع براى رسيدن به مقصود راه خيانت را در پيش مىگيرد.
راه پيشگيرى از خيانت
براى پيشگيرى از وقوع خيانت توسط افراد در جامعه بايد به امور ذيل توجه كرد :
1ـ تقويت پايههاى ايمان
تقويت پايههاى ايمان از طريق شناخت خدا و توكّل و اعتماد بر او و اطمينان به وعدههاى تخلّفناپذير او زمينه را براى وصول به مواهب زندگى از راه مشروع فراهم مىكند.
2ـ تأمين نيازهاى معقول و مشروع
يكى از عواملى كه فرد را به خيانت مىكشاند نيازمندى است و اگر مديران و مسؤولان به نيازهاى معقول و مشروع كسانى كه تحت مديريت آنها هستند توجه كنند و آن را برآورده سازند زمينه خيانت در افراد از بين ميرود.
3ـ توجه به عواقب شوم خيانت در دنيا و آخرت
انسانى كه بداند خيانت موجب رسوايى در دنيا و سرافكندگى در برابر خلق و خالق و گرفتار شدن به محروميتهاى ناشى از رسوايى و سرافكندگى و در نتيجه گرفتار فقر مىشود هرگز به آن مبتلا نمىشود و همچنين انسانى كه بداند در آخرت گرفتار عذاب الهى خواهد شد از خيانت مىگريزد پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اربع لاتدخل بيتاً واحدة منهنّ الّا خرب و لم يعمربالبركة الخيانة و السرقة و شرب الخمر و الزنا؛() چهار چيز است كه اگر يكى از آنها در خانهاى وارد شود ويران مىگردد و هرگز بركت الهى آن را آباد نخواهد كرد، خيانت، سرقت، شرب خمر و ميگسارى و زنا.»
آثار و پيامدهاى امانت دارى و خيانت
امانت دارى و خيانت داراى آثار و پيامدهايى است كه بايد به آن توجه كرد:
1ـ تقويت ايمان
يكى از فوايد امانت دارى تحكيم پايههاى ايمان و گسترش دين دارى است.حضرت على(ع) فرمود: «من عمل بالامانة فقد اكمل الديانة؛() كسى كه امانت را پاس دارد دين دارى را كامل كرده است.»
و در مقابل آن خيانت سبب سستى ايمان و دين دارى است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ليس منا من خان مسلماً فى اهله و ماله؛() كسى كه به اهل و مال كسى خيانت كند از ما نيست.» و امام على(ع) فرمود: «جانبوا الخيانة فانها مجانبة الاسلام؛() از خيانت دورى كنيد چرا كه خيانت آدمى را از اسلام دور مىكند.»
2ـ جلب اعتماد اجتماعى
يكى از آثار مهم امانت دارى جلب اعتماد اجتماعى و در مقابل خيانت سبب زوال اعتماد اجتماعى مىشود از اين رو امام صادق(ع) به
عبدالرحمن فرمود: «عليك بصدق الحديث و اداء الامانة تشرك الناس فى اموالهم هكذا و جمع بين اصابعه؛() بر تو باد به راستگويى و اداء امانت تا شريك مال مردم شوى اين چنين، هنگامى كه اين سخن را مىگفت، انگشتان خود را به هم جمع كرده بود و به من نشان داد يعنى مانند اين انگشتان.»
3ـ مايه آرامش روح و فكر
اگر امانت دارى در جامعهاى حاكم شود زمينههاى آرامش روح و فكر را براى افراد فراهم مىكند و امنيت علاوه بر فرد، جامعه را نيز فرا مىگيرد، لقمان به فرزندش گفت: «يا بنىّ ادّالامانة تسلّم لك دنياك؛() پسرم امانت را پاس دار تا دنياى شما سالم و امن باشد.»
4ـ جلب دوستى و محبت
يكى از آثار امانت دارى جلب دوستى و محبت در ميان افراد است از اين رو پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لاتزال امتى بخير ماتحابّوا و تهادوا و ادوا الامانة و اجتنبوا الحرام…فاذا لم يفعلوا ذلك ابتلوا بالقحط و السنين؛() پيوسته امت من در مسير خير هستند مادام كه به يكديگر محبت دارند و كمك مىكنند و امانت را رعايت مىنمايند و از حرام پرهيز مىكنند، و هنگامى كه اين كارها را ترك كنند گرفتار قحطى و خشكسالى مىشوند.»
امام صادق(ع) در حديثى فرمود: «كل ذى صناعة مضطرّ الى ثلاث خلال يجتلب بها المكسب و هو ان يكون حاذقاً بعمله، مؤدّياً للامانة فيه مستميلا لمن استعمله؛() هر صاحب صناعتى لازم است سه صفت را داشته باشد كه به وسيله آنها كسب و كار خود را رونق بخشد نخست آن كه در كارش ماهر باشد دوم آن كه امانت را ادا كند سوم آن كه نسبت به كسانى كه آنها را به كار مىگيرد عطوف و مهربان باشد.»
نتيجه گيرى
آن چه از آغاز اين گفتار به عنوان يكى از وظائف مؤمنان به آن پرداخته شد رعايت امانت دارى و ترك خيانت بود كه اين دستور اولاً از دستورهاى بين المللى اسلام است كه نسبت به همه افراد چه مسلمان و چه غير مسلمان بايد رعايت شود و ثانياً نسبت به صاحبان امانت داراى گستره وسيعى است كه هم خدا صاحب امانت است و هم پيامبر و هم مردم كه بايد آن را ادا كرد و ثالثاً نسبت به مصاديق آن نيز داراى شمول و گستردگى است كه برخى مصداق آن
مادى و برخى معنوى و برخى فردى و برخى اجتماعى است.
اگر مسلمانان اين وظيفه الهى را به درستى به انجام رسانند در دنيا سبب جلب اعتماد اجتماعى و برقرارى امنيت و آرامش و جلب محبت و ازدياد روزى و در آخرت سبب راهيابى به بهشت و استفاده از نعمتهاى جاودان الهى مىشود.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره مؤمنون، آيه .8
. سوره معارج، آيه .32
. سوره بقره آيه 283، سوره نساء، آيه 58، سوره انفال، آيه ،27 سوره احزاب، آيه 72، سوره مؤمنون، آيه 8، سوره معارج، آيه .32
. سوره اعراف، ايه 68، سوره يوسف، آيه 54، سوره شعراء، آيه 107، 125،143،162، 178، 193، سوره نمل، آيه 39، سوره قصص، آيه 26، سوره دخان، آيه 18 و 51؟، سوره تكوير، آيه 21 و سوره تين، آيه.3
. اصول كافى، ج 2، حديث .104
. همان، ص .105
. همان، ص .104
. همان، آيه 192 ـ .194
. سوره يوسف، آيه .54
. سوره احزاب، آيه .72
. تفسير الميزان، ج 16، ص .370
. همان، ص .371
. سوره انفال، آيه .27
. سوره غافر، آيه .19
. صحيح مسلم، ج 4، ص .1873
. سنن ترمذى، ج 5، ص .434
. سوره فرقان، آيه .30
. سوره شورى، آيه .23
. سوره نساء، آيه .58
. سنن دارقطنى، ج 3، ص .137
. وسايل الشيعه، ج 27، ص .301
. بحارالانوار، ج 77، ص .89
. اصول كافى، ج 2، ص .660
. عيون الحكم و المواعظ، ص .242
. نهج البلاغه، نامه .5
. الغدير، ج 8، ص .291
. همان.
. شرح غررو درآمدى، ج 5، ص .268
. مستدرك، ج 14، ص .14
. نهج البلاغه، نامه .53
. بحارالانوار، ج 72، ص .204
. سوره جاثيه، آيه .23
. بحارالانوار، ج 76، ص .125
. شرح غرر، ج 5، ص .448
. بحارالانوار، ج 75، ص .172
. غرر، ج 3، ص .361
. فروع كافى، ج 5، ص .134
. بحارالانوار، ج 74، ص .176
. همان، ج 72، ص .115
. همان، ج 75، ص .236
نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :18 رفق و مدارا بانفس
در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا بانفس،از مهمات به شمار ميرود چه بسا كه سختگيرى برنفس خصوصآ در اوائل و خصوصآ براى جوانها اسباب تنفر نفس از ارتياض و سلوك شود و از زير بار حق فرار كند.()
بايد دانست هر يك از مشايخ عرفان در باب ارتياض و سلوك و مجاهدت نفس، برنامه خاصى براى خود داشته و رهروان را بر طبق آن به صراط مستقيم هدايت مىكنند. اين برنامهها به گونهاى است كه داراى حد و حدود مشخصى است به طورى كه كمتر از آن حد از رياضت و سلوك بيرون و بيشتر از آن باعث زمين خوردگى و شكستگى نفس مىشود.بزرگان از اين برنامهها دو هدف دنبال مىكنند.هدف اول آن است كه بااين برنامهها سالك را تربيت نموده ونفس او را به گونهاى رشد دهند كه سر خود بار نيامده،و از مسير اسلام بيرون نرود و ديگر آنكه سالك را در حالت اعتدال نگه داشته و او را منع كنند از اينكه بخواهد به نفس خود بيش از اندازه فشار بياورد.اين به آن دليل است كه گاهى مشاهده مىشود برخى سالكان از شدت شوقى كه براى سلوك البته در ابتدا دارند، فشارهاى بىمورد به خود آورده و بىخبر از اينكه اين اعمال بيشتر به ضرر آنهاست تا به نفعشان، سعى مىنمايند با اين كارها خود را به خيالشان به خدا بيشتر نزديك كنند. وظيفه يك پير سالك در اينجا آن است كه با
برنامهاى صحيح، سالك را در مسير مستقيم كه مرضىّ خدا و رسول است نگاه دارد.اسلام از رياضات آن حدى را از انسان خواسته است كه او را از راه سلوك باز ندارد؛بيش از اين و غير ازاين چيز ديگرى نخواسته است.تنها اثرى كه اين رياضات بيش از حد اندازه براى انسان دارد آن است كه، نفس از زير بار مسئوليت تكليف، شانه خالى كرده وبه جاى آنكه رهرو باشد از راه ميايستد. سالك آن است كه پيوسته رود نه آن كه گاهى تند برود و گاهى نرود. براى نمونه به موارد زير توجه كنيد:
1. دستور براى خوردن: خداوند مىفرمايد :كلوا واشربوا ولا تسرفوا انه لايحبّ المسرفين؛() يعنى به اندازه بخوريد وبياشاميد و در خوردن اسراف وزياده روى نكنيد كه خداوند اسراف كاران را دوست ندارد.» زيرا زياد خوردن دل را مىميراند.پس نه زياد بخوريد و نه كم بلكه به اندازه بخوريد.
نه چندان بخور كز دهانت برآيد نه چندان كه از ضعف جانت برآيد
2. دستور براى به اندازه حرف زدن: از پيغمبر(ص) روايت شده است كه فرمود: لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله، فان كثرة الكلام بغير ذكر الله، قسو القلب، ان ابعد الناس من الله القلب القاسى؛() زياد صحبت نكنيد به جز ذكر خدا زيرا زيادى صحبت كردن دل را سخت مىكند و همانا دورترين مردم از خدا سنگدلترين آنهاست. حديث تأكيد بر زياد صحبت كردن دارد نه اصلا حرف نزدن بلكه درجايى صحبت كردن بهتر از خاموشى است. براى نمونه امام خمينى(ره) مىفرمايند: “در اوايل امر كه خود متعلم است بايد به بحث و درس و تعلّم اشتغال پيدا كند و زبان از كلام به غير ذكر خدا و آنچه مربوط به اوست بر بندد تا افاضات ملكوتى برقلب او سرشار شود و چون وجود او حقانى شد و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد به سخن آيد و به تعليم وتربيت و دستگيرى مردمان برخيزد ولحظهاى از خدمت آنها ننشيند تا خداى تعالى از او راضى شود واگر نقصى در ميان داشته باشد به واسطه اين خدمت خدايتعالى جبران كند”() زياده روى در هر چيز حتى عبادات خوب نيست بهترين امور متعادل ترين آنهاست.امام خمينى(ره) در بيان زياده روى در كلام و مفاسد آن مىفرمايند: “سخنان لغو و بيهوده وكلمات زشت و ناشايسته بسيار مضر به حال روح است و نفس را از صفا و صلاح و سلامت و وقار و طمأنينه وسكونت ساقط مىكند و كدورت و غفلت و ادبار ميآورد و ذكر خدا را از نظر بيندازد و حلاوت عبادت و ذكر الله را از ذائقه روح ببرد و ايمان را ضعيف وناچيز كند و دل رابميراند ولغزش وخطا از آن زياد شود و پشيمانى بسيار ببار آورد و كدورت بين دوستان و دشمنى بين مردم ايجاد كند و مردم را به انسان بدبين كند و او را از نظر آنان بيندازد و اطمينان و وثوق از او ساقط شود و او را در نظر مردم بى وزن وبى مقدار كند واينها در صورتى است كه بركلام او مترتب نشود معصيتهاى گوناگون لسانى”() انسان واقعآ بايد دركلام خود تأمل كند. عادت ما انسانها اين است كه، درجايى كه نبايد حرف بزنيم حرف ميزنيم و درجايى كه بايد حرف بزنيم حرفى نميزنيم و اين خود مفسده و عيبى بزرگ است كه قدرى احتياج به مراقبه دارد.
3. دستور براى خوابيدن: سالكان بايد بدانند نخوابيدن بىمورد فايدهاى به حالشان ندارد.انسان تا زمانى كه درتهجد وعبادت شبانه است خوب است وبقيه اوقات شب را بايد بخوابد. هيچ يك از بزرگان عرفان نگفتهاند سالك بايد تمام شب را بيدار باشد. خداوند در قرآن خطاب به پيغمبر اعظمش كه بزرگترين و نزديكترين انسانها نزد خداست مىفرمايد:يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه اوانقص منه قليلا() در اين آيه هيچ اشاره نشده است به اينكه پيامبر بايد تمام شب بيدار باشد.با اينكه پيامبر احتياج به مقام روحانى قوى و زيادى دارد. حال كه دستور خداوند به پيامبر اين است، بالتبع به سالكان ديگر كه داراى مقامى پايينتر از مقام رسول خدا هستند نيز همين است. هم چنين حقتعالى مىفرمايد :و من الليل فتهجّد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا.()
4. دستور براى نكاح: برخى از سالكان فكر مىكنند كه عزوبت ماندن بهتر از ازدواج است زيرا زندگى را مانع پيشرفت خود ميدانند بنابراين با مشقت زياد وگوشهگيرىهاى بيجا سعى در سركوب نفس شهوانى خود نموده تا ميل ازدواج از دلشان بيرون رود؛ غافل از اين كه اگر شهوت چيز بدى بود، خداوند خود آن را در انسان قرار نميداد؛ پس وقتى خداوند آن را در وجود انسان قرار داده او را بىنياز از آن هم ننموده، بنابراين راهى براى اطفاء نائره شهوت درنظر گرفته وآن را ازدواج نام نهاده است. دستور ازدواج در اسلام معروفتر ازآن است كه بخواهيم درمورد آن بحث كنيم.به قدرى حديث “النكاح سنتى” درميان مردم معروف شده است كه انگار تمام حرف اسلام درمورد ازدواج، در همين جمله نورانى خلاصه شده است. امامخمينى(ره)مىفرمايند: “پس سالك از روى اقتضائات احوال وايام سلوك بانفس رفتار كند و در ايام اشتغال شهوت كه غرور جوانى است طبيعت را بكلى منع از حظوظش ننمايد وبا طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند پس نكاح وازدواج كه از سنن بزرگ الهيه است كه علاوه بر آنكه مبدأ بقاء نوع انسانى است در سلوك راه آخرت مدخليت بسزادارد”.() در رساله لب اللباب در مورد رفق و مدارا بانفس وارد شده است كه:”و از اين اهم امورى است كه بايد سالك الى الله آن را رعايت كند، چه، اندك غفلتى در اين امر سبب مىگردد كه علاوه بر آنكه سالك از ترقى و سير باز مىماند، بلكه براى هميشه بكلى از سفر ممنوع خواهد شد. سالك در ابتداى سفر در خود شور و شوقى زايد بر مقدار مترقب مىيابد و يا در بين سفر هنگام ظهور تجليّات صوريه جماليه، عشق و شور وافرى در خود حس مىكند و در اثر آنها تصميمگيرد اعمال كثيره عباديهاى را به جاى آورد، لهذا اكثر اوقات خود را صرف دعا و ندبه مىنمايد، به هر عمل دست ميزند و از هر كس كلمهاى ميآموزد و از هر غذاى روحانى لقمهاى بر ميدارد. اين طرز عمل علاوه بر آنكه مفيد نيست (بلكه) زيان آور است، چون در اثر تحميل اعمال گِران بر نفس، ناگهان در اثر فشارى كه بر نفس وارد شده، نفس عكس العمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتيجه، سالك از همه كارها مىماند و ديگر در خود ميل و رغبتى براى اتيان جزيىترين جزء از مستحبات احساس نمىكند، و بناء عليهذا سالك بايد وقتى مشغول به عبادت مىشود با آنكه هنوز ميل و رغبت دارد، دست از عمل بكشد تا ميل و رغبت به عبادت در او باقى مانده، هميشه خود را تشنه عبادت ببيند. مثل سالك در به به جا آوردن عبادات، مانند شخصى است كه مىخواهد غذا تناول كند، اولاً بايد غذايى را انتخاب كند كه مساعد با مزاج او باشد و ثانيا قبل از اينكه سير شود، دست از خوردن باز دارد تا پيوسته ميل و رغبت در او باقى باشد.()
همچنين امام خمينى مىفرمايند: “اگر نفس را در اوقات خستگى وكسالت وادار به عبادت كند ممكن است آثار بدى به آن مترتب شود كه از جمله آنهاست كه انسان از عبادت منضجر شود وتكلّف وتعسّف آن زياد گردد وكم كم باعث تنفر طباع نفوس شود”.()
دستور زير از استاد عرفان عملى و عارف كبير ميرزا جواد ملكى تبريزى (قدس سره) وارد شده است كه آن را براى مرحوم آية اللّه كمپانى فرستادهاند و در آن به نكات خوبى در مورد آن ميزانى كه دربالا بيان شد(چه در مورد خوردن و چه در مورد خوابيدن)، اشاره فرمودهاند. لطفآ با دقت اين دستور را بخوانيد و استفاده كنيد. در قسمتى از اين دستور ايشان مى فرمايند:” بسم الله الرحمن الرحيم فدايت شوم،در باب اعراض از جدّ و جهد رسميات و عدم وصول به واقعيات كه مرقوم شده و از اين مفلس استعلام مقدمه موصله فرمودهايد، بى رسميت بنده حقيقت آنچه كه براى سير اين عوالم ياد گرفته و بعضى نتايجش را مفصلا در خدمت شريف ابتداى خود صحبت كردهام و از كثرت شوق آنكه با رفقا در همه عوالم همرنگ بشوم، است و مخ آنچه از لوازم اين سير ميدانستم، بى مضايقه
عرضه داشتم، حالا هم اجمال اين را به طريقهاى كه ياد گرفتهام، مجدداً اظهار ميدارم: طريق مطلوب را براى راه معرفت نفس گفتند: چون نفس انسانى تا از عالم مثال خود نگذشته، به عالم عقلى نخواهد رسيد، و تا به عالم عقلى نرسيده، حقيقت معرفت حاصل نبوده و به مطلوب نخواهد رسيد لذا به جهت اتمام اين مقصود مغفور – جزاه الله عنا خير جزاء المعلمين – مىفرمود كه:
بايد انسان يك مقدار زياده بر معمول تقليل غذا و استراحت بكند، تا جنبه حيوانيت كمتر، و روحانيت قوت بگيرد، و ميزان آن را هم، چنين فرمود: كه انسان اولاً روز و شب زياده از دو مرتبه غذا نخورد، حتى تنقلات ما بين الغذائين نكند. ثانياً هر وقت غذا مىخورد، بايد مثلا يك ساعت بعد از گرسنگى بخورد، و آن قدر بخورد كه تمام سير نشود، اين در كم ( كميت) غذا، و اما كيفش، بايد غير از آداب معروفه، گوشت زياد نخورد، به اين معنى كه شب و روز هر دو نخورد، و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را، يعنى هم روز و شب را ترك كند، و يكى هم اگر بتواند للتكيّف نخورد، و لا محال آجيل خور نباشد و اگر احياناً وقتى نفسش زياد مطالبه آجيل كرد، استخاره كند. و اگر بتواند روزههاى سه روز هر ماه را ترك نكند.و اما تقليل خواب مىفرمودند: شبانه روز شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان و مجانبت (دورى از) اهل غفلت اهتمام زياد نمايد. اينها در تقليل حيوانيت كفايت مىكند. و اما تقويت روحانيت اولاً، دائماً بايد همّ و حزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد. تا مىتواند ذكر و فكر را ترك نكند كه اين دو جناح سير آسمان معرفت است. در ذكر، عمده سفارش اذكار صبح و شام اهم آنها كه در اخبار وارد شده، و اهم تعقيبات صلوات و عمدهتر ذكر وقت خواب كه دراخبار مأثور است، لا سيما متطهرا در حال ذكر به خواب رود. و شبخيزى، مىفرمودند: زمستانها سه ساعت، تابستانها يك ساعت و نيم و مىفرمودند كه در سجده ذكر يونسيه، يعنى در مداومت آن، كه شبانه روز ترك نشود، هرچه زيادتر توانست كردن، اثرش زيادتر، اقل اقل آن چهارصد مرتبه است، خيلى اثرها ديدهام. بنده خود هم تجربه كردهام. چند نفر مدعى تجربهاند. يكى هم قرآن كه خوانده مىشود به قصد هديه به حضرت ختمى مرتبت صلوات الله عليه و آله خوانده شود.()
عزيزان اين نكتهاى كه يك مقدار بر روى آن تكيه كردم از جمله امورى است كه سهل انگارى در آن زياد صورت مىگيرد تا حدى كه سالكان انواع فشارها را برنفس خود وارد مىكنند واز اين راه قصد دارند زودتر به مقصد برسند در حالى كه بايد بدانند راه زود رسيدن اين نيست، راهش آن چيزى است كه اسلام و بزرگان اهل معرفت فرمودهاند نه چيزى زياده بر آن.
نكته :19 اجتناب از غضب
“اما غضب از ضعف نفس وتزلزل آن و سستى ايمان و عدم اعتدال مزاج روح و محبت دنيا و اهميت دادن به آن و خوف از دست رفتن لذائذ نفسانيه است”.()
خشم دراصل نيرويى است دفاعى كه خداوند آن را به منظور دفاع از خود و پاسدارى از دين حق در انسان گمارده است ولى چون از محور اصلى خود خارج گرديد تبديل به يكى از رذايل بزرگ مىشود و رذايل مهم ديگرى را باخود به همراه ميآورد.پس اگر انسان خشم بگيرد براى دفاع از حق اين از فضايل بوده وممدوح است ولى اگر خلاف جهت ذاتى اين قوه رفتار كند و در راه غير صحيح استفاده كند از رذايل مهمى به شمار ميرود كه آثار سوء بسيارى به بار ميآورد.امام خمينى(ره) مىفرمايند: “كمتر چيزى مثل آتش سوزان غضب انسان را به سرعت برق به عالم بدبختى وهلاكت سوق دهد.چه بسا كه با يك غضب انسان از دين خدا خارج شود وبه خدايتعالى وانبياء عظام او جسارتها كند و چه بسا كه با يك غضب يك ساعته به قتل نفوس محترمه دچار شود”.() براساس فرمايش علماى اخلاق يكى از مهمترين قواى بدن قوّه غضبيه است كه كار اصليش دفع مضرات است.اين قوه دو طرف افراط (تهور) وتفريط (جبن) و يك حد اعتدال (شجاعت) دارد. حد افراط و تفريط آن در هر صورت از نظر اسلام مردود است. مهم در اينجا آن است كه فرد خود را به مرتبه عقل رسانده و قوّه غضب خود را تحت نيروى عقل در آورد آنگاه به صفت و ملكه شجاعت دست پيدا مىكند.
غضب درآينه آيات وروايات
“وسارعوا الى مغفره من ربكم وجنّة عرضها السموات والارض اعدّت للمتقين الذين ينفقون فى السرّاء و الضرّاء والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحبّ المحسنين؛() شتاب كنيد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمين است و براى تقوا پيشهگان آماده شده همانها كه درتوانگرى و تنگدستى انفاق مىكنند و خشم خود را فرو مى نشانند واز مردم در مىگذرند و خداوند دوستدار نيكوكاران است.» امام صادق (ع) فرمود:پدرم مىفرمود: چه چيزى سختتر از غضب است؟به تحقيق مرد ممكن است غضب كند ومرتكب قتل كسى شود كه خداوند خون او را حرام كرده و يا به زن شوهر دارى افتراى زنا بزند() و امام على(ع) فرمود: از خشم بر حذر باش زيرا كه خشم لشكرى بزرگ از سپاهيان شيطان است() همچنين پيامبر(ص) فرمود: خشم ايمان را فاسد مىكند چنانكه سركه عسل را() و باز امام باقر فرمود: كسى كه خشمش را از مردم نگهدارد، خداوند عذاب روز قيامت را از او نگهدارد.()
راه كنترل غضب
براى جلوگيرى از خشم از امام باقرنقل شده است: فرد خشمگين اگر ايستاده است بنشيند، واگر از خويشان خود خشمگين است، سعى كند به او نزديك شده و با او تماس برقرار كند زيرا كه خويشاوند وقتى با خويش خود تماس برقرار كند تسكين پيدا مىكند.() ملااحمدنراقى در كتاب معراج السعاده در باب معالجه مرض غضب مطالب ارزندهاى دارند كه به گوشهاى از آن اشاره مىشود: اول آنكه سعى كند در ازاله اسبابى كه باعث هيجان غضب مىشود مثل فخر وكبر و عجب وغرور و لجاج وحرص و دشمنى و حب جاه و مال كه همه آنها از اخلاق رذيله مهلكه هستند وخلاصى از غضب با وجود آنها ممكن نيست پس ابتدا بايد ازاله آنها را كرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.دوم آنكه متذكر اخبار وآثارى كند كه در مذمت غضب رسيده چنانكه شمهاى از آن گذشت. سوم متذكر احاديثى شود كه در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده و فوائد آن را در نظر آورد. چهارم آنكه ملاحظه فوايد ضد غضب را كه حلم باشد بكند ومدحى را كه در اين خصوص وارد شده است ببيند پس خود را خواهى نخواهى بر آن بدارد و حلم و بردبارى را برخود ببندد و غضب و خشم را برخود ظاهر نسازد اگرچه در دل خشمناك باشد واگر كسى مدتى چنين كند به تدريج عادت مىشود وحسن خلق از براى او حاصل مىشود.پنجم آنكه هر قول وفعلى كه از او سرمى زند ابتدا در آن فكر كند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نمايد. ششم آن كه اجتناب كند از مصاحبت كسانى كه قوه غضب ايشان غالب و از فضيلت حلم خالى هستند.()
مهمترين نكتهاى كه بايد به آن اشاره شود اين است كه انسان تاخود عزم نكند و اراده ننمايد در نابودى رذايل وخشكاندن ريشه فضايح،همه اين تلاشها بيهوده خواهد بود.زمانى سالك به اين مرتبه ميرسد كه نور ايمان در او قوّت گرفته وخواهان ترقى وكمال باشد وگرنه صرف گفتار چيزى را براى او عوض نمىكند.هرگاه عزم جزم براى قلع وقمع اين صفت رذيله نمود آنگاه اين كلمات براى او فايده بخش خواهد بود پس بياييم بكوشيم تا با تقويت نيروى ايمان وتقوا در روح و جان خود راهى به سوى مقصد براى وصول به حق بگشاييم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شرح حديث جنودعقل و جهل،امام خمينى،ص .318
. سوره اعراف،آيه .32
. وسائل الشيعه،شيخ حرعاملى،ج 12،ص .194
. شرح حديث جنود عقل وجهل،امام خمينى،ص .388
. همان ص .391
. سوره مزمل، آيات 3 ـ .1
. سوره اسرا، آيه .80
. آداب الصلاة،امام خمينى،ص .26
. رساله لب اللباب در سير وسلوك اولى الالباب،علامه سيد محمدحسين حسينى تهرانى،باتلخيص ،ص 103 تا .139
. آداب الصلاة، امام خمينى،ص .23
. در آسمان معرفت، علامه حسن حسن زاده آملى،ص 110 ـ .107
. چهل حديث امام خمينى،ص .142
. شرح حديث جنود عقل و جهل،ص .142
. آل عمران 133 و .134
. كافى، شيخ كلينى، ج2، ص .303
. نهج البلاغه،نامه 69، ص .459
. وسائل الشيعه،ج 2،ص .469
. همان ص .224
. همان ص .302
. معراج السعاده،ملااحمد نراقى،ص .424
كلام معطر
در اواخر سال 1334 هجرى قمرى در خانوادهاى متديّن و مذهبى در شهر فومن از توابع استان گيلان پنجمين فرزند خانواده چشم به جهان مىگشايد و پدر او را محمد تقى نام مىگذارد.
هنوز بيش از 16 ماه از عمرش نگذشته كه مادر را از دست ميدهد و در كودكى طعم يتيمى را مىچشد.
پدرش كربلايى محمود از مردان مورد اعتماد شهر فومن و در ضمن اشتغال به كسب و كار، در رتق و فتق مشكلات مردم كوشا بود. وى اهل ادب و از ذوق سرشارى برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثى اهل بيت عصمت و طهارت بويژه حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام شعر مىسرود. محمد تقى در كودكى تحت تربيت چنين پدرى كه دلسوخته سالار شهيدان بود پرورش يافت و از همان طفوليت آثار نبوغ و انوار ايمان در چهرهاش نمايان بود. تحصيلات ابتدايى را در مكتبخانه فومن به پايان برد و پس از آن در همان شهر به تحصيل علوم دينى پرداخت و پس از طىّ دوران مقدماتى تحصيلات دينى به سال 1348 هـ.ق در سن 14 سالگى به عراق مشرّف و در كربلاى معلّى اقامت گزيد. محمد تقى حدود چهار سال در كربلاى معلّى از حوزه علميه و از فيوضات سيد الشهداء عليه السلام استفاده نموده و به تهذيب نفس مىپردازد و در اين مدّت بخش معظمى از كتابهاى فقه و اصول را در محضر استادان بزرگ آن ديار مطهّر مىخواند.
در سال 1352 هـ.ق براى ادامه تحصيل به نجف اشرف مشرف و قسمتهاى پايانى سطح را در محضر آيات عظام به پايان برد و در ادامه از محضر اساتيدى چون آيات اللّه شيخ مرتضى طالقانى، سيد ابوالحسن اصفهانى، حاج آقا ضياء عراقى، ميرزاى نائينى، حاج شيخ محمد حسين غروى كمپانى به تكميل نظريات فقهى و اصولى خويش پرداخت.
آيتاللّه بهجت در ضمن تحصيل به تهذيب نفس پرداخته و در جستجوى استاد و مربى اخلاق پى به وجود آيتاللّه سيد على قاضى مىبرد و پس از حضور در محضر پر فيض آن عارف كامل، مورد ملاطفت و عنايات ويژه آن استاد معظم قرار مىگيرد.
ايشان پس از تكميل دروس، در سال 1363 هـ.ق برابر با 1324 هـ.ش به ايران مراجعت كرده چند ماهى در وطن خود فومن اقامت گزيد و پس از مدّتى در حالى كه آماده براى مراجعت به نجفاشرف مىشود به قصد زيارت حرم مطهّر كريمه اهل بيت حضرت معصومه سلام اللّه عليها و اطلاع يافتن از وضعيّت حوزه علميه قم به اين شهر سفر مىكند پس از اقامت چند ماهى در قم و شنيدن خبر رحلت استادان بزرگ نجف تصميم مىگيرد كه در شهر مقدّس قم اقامت كند.
وى از محضر آيتاللّه حجت كوه كمرهاى و سپس آيتاللّه بروجردى بهره برد و خود به تدريس سطوح عاليه مشغول و تا آخرين روزهاى عمر بيش از چهل سال به تدريس خارج فقه و اصول پرداخت.
با اينكه ايشان با بيش از سى سال اشتغال به تدريس خارج فقه، فقيهى شناخته شده بود ولى همواره از پذيرش مرجعيت سرباز ميزد.
يكى از شاگردان ايشان علت پذيرش مرجعيت از سوى ايشان و نيز عدم تغيير وضعيت آيتاللّه بهجت بعد از مرجعيت را اينگونه بيان مىكنند، «بعد از مرجعيت منزل آيتاللّه بهجت هيچ تغييرى نكرده است، ملاقات و پذيرايى از بازديد كنندگان در منزل امكان ندارد لذا در اعياد و ايام سوگوارى، در مسجد فاطميه از ملاقات كنندگان پذيرايى مىشود. قبول مرجعيت ايشان به نظر من يكى از كرامات ايشان است، يعنى شرايط زندگى ايشان آن هم در سن هشتاد سالگى به هيچ وجه ايجاب نمىكرد كه زير بار چنين مسؤوليتى برود و كسانى كه با ايشان آشنايى داشتند هيچ وقت حدس نميزدند كه امكان داشته باشد آقا يك وقتى حاضر بشوند پرچم مرجعيت را به دوش بكشند و مسؤوليتش را قبول كنند و بدون شك جز احساس يك وظيفه متعين چيزى باعث نشد كه ايشان اين مسؤوليت را بپذيرد.»
تا اينكه بعد از فوت مرحوم آيتاللّه سيد احمد خوانسارى(ره) جلد اول و دوم كتاب «ذخيرة العباد» (جامع المسائل كنونى) را به قلم خود تصحيح و در اختيار خواص گذاشتند و پيش از فوت مرجع عاليقدر حضرت آيتاللّه العظمى اراكى(ره) اجازه نشر رساله عمليه
خويش را دادند، سرانجام وقتى جامعه مدرسين با انتشار اطلاعيهاى هفت نفر از آن جمله حضرت آيتاللّه العظمى بهجت را به عنوان مرجع تقليد معرفى كرد و عدّهاى علماى ديگر از جمله آيتاللّه مشكينى و آيتاللّه جوادى آملى و…مرجعيت ايشان را اعلام كردند، به دنبال درخواستهاى مصرانه مكرر، راضى شدند تا رساله عمليه ايشان در تيراژ وسيع به چاپ برسد. با اين حال از نوشتن نام خويش بر روى جلد كتاب دريغ ورزيدند
و بعد از فوت مرحوم آيتاللّه اراكى و پيام جامعه مدرسين و اطلاع از انتشار اسمشان فرمودند :«فتاواى بنده را در اختيار كسى قرار ندهيد»، از ايشان توضيح خواسته شد فرمودند :«صبر كنيد، همه، رساله خود را نشر دهند، بعدها اگر كسى ماند و از ديگران تقليد نكرد و فقط خواست از ما تقليد كند آن وقت فتاوى را منتشر كنيد» چند ماه پس از اين رخداد رساله ايشان توسط بعضى از اهل لبنان به چاپ رسيد.
اين عارف وارسته پس از 96 سال عمر با بركت و عمرى تلاش براى تربيت شاگردانى وارسته و خدمات شايانى به حوزههاى علميه و جهان اسلام، او كه حتى براى يك بار روى از محبوب برنگرداند و با غير به گفت و گو ننشست و در پرتو انوار عبادت و فقاهت،عالىترين مدارج كمال انسانى را پيمود در روز يكشنبه 27/2/88 به نداى ارجعى لبيّك گفت و روح بلندش به رفيعترين مرتبه قرب حق واصل گرديد.
مقام معظم رهبرى حضرت آيتاللّه العظمى خامنهاى(مد ظله) در پيامى به مناسبت درگذشت آن عارف وارسته چنين فرمودند :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه راجعون
با دريغ و افسوس فراوان خبر يافتيم كه عالم ربانى، فقيه عاليقدر و عارف روشن ضمير حضرت آيتاللّه حاج شيخ محمد تقى بهجت قدس اللّه نفسه الزكيه دار فانى را وداع گفته و به جوار رحمت حق پيوسته است. براى اينجانب و همه ارادتمندان آن مرد بزرگ، اين مصيبتى سنگين و ضايعهاى جبرانناپذير است. ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شىء آن بزرگوار كه از برجستگان مراجع تقليد معاصر به شمار ميرفتند، معلم بزرگ اخلاق و عرفان و سرچشمه فيوضات معنوى بىپايان نيز بودند. دل نورانى و مصفاى آن پارساى پرهيزگار، آئينه روشن و صيقل يافته الهام الهى، و كلام معطر او راهنماى انديشه و عمل رهجويان و سالكان بود. اينجانب تسليت صميمانه خود را به پيشگاه حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه تقديم ميدارم و به حضرات علماى اعلام و مراجع عظام و شاگردانو ارادتمندان و مستفيضان از نفس گرم او و بويژه به خاندان مكرّم و آقازادگان ارجمند ايشان تسليت عرض مىكنم و براى خود و ديگر داغداران از خداوند متعال درخواست تسلا و براى روح مطهر آن بزرگوار طلب رحمت و مغفرت مىكنم. والسلام عليه و رحمة الله سيد على خامنهاى 27 ارديبهشت 1388 – 22 جمادى الاول 1430
به مناسبت اهميّت انتخابات رياست جمهورى كه در پيش است آموزههايى براى انتخاب اصلح از آن سالك الى اللّه آويزه گوش مىكنيم:
«كسانى كه بنا دارند در رأى دادن و يا انتخاب شدن، شركت نمايند، بايد متذكر باشند كه كسانى حق انتخاب شدن و امين مردم با ايمان در مورد دين و دنيا بودن را دارند، كه از رجال با عقل كامل كافى و ايمان كامل از شيعه اثنا عشريه و با علم به مسائل شرعيه در شخصيات و اجتماعيات و با شجاعت باشند.»
«انتخاب شوندگان از آنهايى بايد باشند كه در اظهارات و تروك (لايخافون فى اللّه لومة لائم) باشند و از رشوهها و تخويفات و نحو آنها دور باشند.»
«رأى دهندگان نبايد به اين توجه كنند كه تا به حال چه بود، بلكه نظر نمايند كه از حال چه بايد بشود و چه بايد نشود.»
ايشان درباره خصوصيات منتخب هم فرمودند:
«بايد پرهيزگار و خداترس باشند، اراده خداى تعالى را بر همه چيز ترجيح بدهند، اگر فاقد بعض صفات باشند، اهل ائتمان نيستند و رأى دادن براى فاقدها بى اثر است، بلكه جايز هم نيست، مشكوك هم، متروك است.»
«هم رأى دهندگان و هم كسانى كه به آنها رأى داده مىشود، خداى عظيم را ناظر به تمام خصوصيات بدانند.»
«بر رأى دهندگان و هم كانديداهايى كه قرار است، به آنها رأى داده شود، واجب مىشود كه اگر بدانند يا احتمال بدهند كه فاقد بعضى از آنها هستند خوددارى كنند.»
«ملاحظه نماييد دول كفر را (كه) چگونه انتخاب مىنمايند و انتخاب مىشوند، چه كسانى انتخاب مىشوند، از چه راههايى انتخاب مىشوند، چه آرائى در مجلسهاى خودشان اظهار مىكنند و دولتهاى آنها چه عملياتى بر طبق قانون مملكت و بر خلاف قانون عقل و دين، حتى اديان منسوخه آنها، انجام ميدهند كه فساد و افساد آنها بر همه عقلاى دنيا آشكار است.»
«مخالفت نماييد با چگونگى كارهاى آنها و چگونگى وسائل و اسباب و مسببات آنها، كه مطابقت با هيچ دين اصل دار و هيچ قانون عقل پسند، ندارند.»
فرازهايى از كلام معطّر او كه دل را صيقل ميدهد و راهنماى عمل رهجويان است تقديم امت پاسدار اسلام مىگردد باشد تا ما هم از اين سرچشمه فيوضات معنوى بهرهاى برده باشيم:
براى تسهيل طاعت، و اجتناب از معصيت، راهى جز اين نداريم كه متوجه شويم و يقين كنيم كه: طاعت، نزديكى به تمام نعمتها و خوشىها و دارايىها و عزّتها است. و معصيت، عبارت است از محروميّت و ناخوشى و ندارى و ذلّت…
اگر كسى اهليّت داشته باشد يعنى طالب معرفت باشد و در طلب، جديّت و خلوص داشته باشد، در و ديوار به اذن اللّه معلّمش خواهند بود!
نماز، جامى است از الّذّ لذائذ (لذّت بخشترين لذتها) كه چنين خمرى خوشگوار در عالم وجود نيست!
اصلاح نماز، مستلزم اصلاح ظاهر و باطن و دورى از منكرات ظاهريّه و باطنيّه است. و از راههاى اصلاح نماز، توسّل جدى در حال شروع به نماز به حضرت ولى عصر (عج) است.
اين احساس لذت در نماز، يك سرى مقدمات خارج از نماز دارد، و يك سرى مقدمات در خود نماز. آن چه پيش از نماز و در خارج از نماز بايد مورد ملاحظه باشد و عمل شود اين است كه: انسان گناه نكند و قلب را سياه و دل را تيره نكند. و معصيت، روح را مكدّر مىكند و نورانيّت دل را مىبرد. و در هنگام خود نماز نيز انسان بايد زنجير و سيمى دور خود بكشد تا غير خدا داخل نشود يعنى فكرش را از غير خدا منصرف كند.
معيار اصلى، نماز است. اين نماز، بالاترين ذكر است شيرينترين ذكر است…همه چيز تابع نماز است؛ بايد سعى كنيم اين نماز را حسابى درستش كنيم… وقتى نماز درست شد، با حال گشت، انسان آدم شده است، بالأخره محك، نماز است.
ذكر خدا در حال نماز، بهترين ذكر است، چون نماز به منزله كعبه است، و نمازگزار در كعبه و حرم امن الهى داخل شده و بنا گذاشته است كه از باب تكبير، داخل و از باب تسليم، خارج شود.
نماز شب، مفتاح توفيقات است (كليد موفقيتها است).
بعضى از علما با سفارش به نماز اول وقت و يا نماز شب، زندگى آينده فرزندانشان را تأمين كردند.
خوب است كه انسان اسم خود را در هر كار خير بنويسد و خود را شريك گرداند، زيرا فرداى قيامت معلوم نيست كدام قبول و كدام رد مىشود!
انسان چه قدر به مرگ نزديك است و در عين حال، چه قدر آن را دور مىپندار و از آن غافل است!
هر شب، در عوالمى از برزخ ميرويم كه هيچ اختيارش دست ما نيست…با اين همه، اين گونه از مرگ غافل هستيم!
جهت دعا اين امور لازم است: الف. ثنا و تعظيم و تمجيد ساحت مقدّس حضرت حق تبارك و تعالى، ب. اقرار به گناهان و اظهار ندامت از آن، كه تقريباً به منزله توبه يا ملازم آن است، ج. صلوات بر محمد و آل محمد كه وسيله واسطه فيض هستند، بُكاء و گريه، و اگر نشد تباكى (خود را وادار به گريه نمودن) ولو خيلى مختصر، هـ. و بعد از اينها، درخواست حاجت كه در اين صورت برآورده شدن حاجت، برو بر گرد ندارد….البته اگر اين مطالب در سجده باشد، مناسبتر است.
كسى كه مىخواهد روزياش فراوان شود، اين ذكر را بسيار بگويد و در آغاز و پايان آن هم، يك صلوات بفرستند…(اغننى بحلالك عن حرامك، و بفضلك عمن سواك: خدايا! مرا به وسيله حلالت از حرام خويش بىنياز كن، و با فضل و بخشش خودت، از هرچه غير خودت بى نياز ساز!)
خدا كند در ما عشقى پيدا شود به مجموع قرآن و عترت، تا اوّلاً بتوانيم يگانگى قرآن و عترت و معجون مركّب از آن دو را بيابيم، و ثانياً در مقام پيروى و عمل، با توجه به آن دو و بر محور آن دو، طواف عاشقانه بنماييم و بدانيم كه آنها از هر معشوقى بيشتر شايسته عشق ورزى هستند.
آيا مىتوانيم سالم، بار به منزل ببريم و در عين حال به امور مسلمانان و مؤمنين بى تفاوت باشيم؟! آيا امكان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان، به مقصود برسيم؟!
اگر بى تفاوت باشيم و براى رفع گرفتاريها و بلاهايى كه اهل ايمان بدان مبتلا هستند دعا نكنيم، آن بلاها به ما هم نزديك خواهد بود.
فقرا در كمبودها و فقر و نادارى، بايد صبر و شكيبايى داشته باشند، و بدانند كه آنها هم از نعمتهاى ديگرى برخوردارند كه اغنيا برخوردار نيستند. و ثروتمندان، بلاها و ابتلائات و گرفتاريهايى دارند كه مستضعفان و محرومان ندارند!
خدا كند كه ماديات براى ما وسيله باشند، به گونهاى كه وقتى امور دنيويه به ما اقبال كردند، سبب تأكيد و اقبال ما به امور معنويه و آخرت گردند.
داشتن وسايل راحتى و رفاه، غير از راحتى و رفاه و آرامش دل است: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب…؛ تنها وسيله آرامش دل، ذكر اللّه است» ولى ما بر اسباب تكيه مىكنيم و از مسبب الاسباب غافل هستيم.
خدا به ما توفيق تنبّه دهد كه اگر در ابتلا و آزمايش قرار گرفتيم، بد را خوب و خوب را بد نبينيم… ما خرابيم، خدا كند بفهميم كه خرابيم تا به فكر اصلاح و درمان برآييم!
كمال انسان، به تقوا است «لا اقلّ من ذلك و لا اكثر؛ نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر.»
اى كاش مىفهميديم كه چاره كار ما در يك چيز منحصر است و آن اين است كه: تكليف الهى را تشخيص بدهيم و بدانيم كه چه كار را بايد بكنيم و چه كار را نبايد بكنيم!
فحش و توهين نا اهل نبايد ما را ناراحت كند و از راه و مقصد، سست و دل سرد نمايد.
اگر بخواهيم محيط خانه گرم و با صفا و صميمى باشد، فقط بايد صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشى و رأفت را پيشه خود كنيم تا محيط خانه گرم و نورانى باشد.
خوشا به حال كسى كه خطاى خود را ببيند، و به عيب خود توجه داشته باشد و عيوب ديگران را ناديده بگيرد و خود را كامل و بىنقص نبيند.
خوب است انسان كار امروز را به فردا، بلكه كار هيچ ساعتى را به ساعت ديگر احاله نكند، مگر از روى عذر، وگرنه نميداند كه بعد از اين ساعت چه طور مىشود!
واى بر ما اگر در خصوص خوردنيها و نوشيدنيها از حرام اجتناب نكنيم! زيرا همين غذاها است كه منشأ علم و ايمان و يا كفر ما مىشود!
بلاهايى كه بر ما وارد مىشود، تمام رحمت است، حداقل باعث تكفير گناهان مىشود.
اين دعا خيلى عالى است كه دستور داده شده است در زمان غيبت خوانده شود كه: «يا اللّه، يا رحمان، يا رحيم يا مقلّب القلوب، ثبّت قلبى على دينك!؛ اى خدا، اى رحمت گستر، اى مهربان، اى گرداننده دلها، دل مرا بر دينت ثابت و استوار گردان!»
آيا مىشود كسى با خدا و اولياى خدا ارتباط دينى و معنوى داشته باشد، ولى در مواقع مهمّه، دستگيرى نشود و مخذول گردد و راهنمايى نشود؟!
زهد، با داشتن دنيا منافات ندارد…ميزان در زهد، دنيا داشتن يا نداشتن نيست، بلكه ميزان دل بستن يا نبستن به دنيا است.
باب رسيدن به كمالات و لقاء اللّه مفتوح است. حيف نيست اين مراحل را كه از راه بندگى حاصل مىشود، نداشته و از آنها محروم باشيم؟!
قلّت جمعيت حقّ و كثرت اهل باطل، نبايد ما را در مسير و پيمودن راه حقّ، مضطرب و دل سرد كند. يا باز دارد!
وداع از اين دنيا براى ما بسيار نزديك است، ولى ما آن را بسيار دور مىبينيم، و گرنه اين قدر با هم نزاع نداشتيم.
به اندازهاى طالب مغفرت و هدايت در رسيدن به مقصد و يافتن او، و به داخل شدن در محضر قرب و معرفتش نزديك است، كه گويا به او مىگويند: رسيدى، داخل شو!
در طرف سقوط، انسان از ابليس بدتر، و در طرف صعود، از ملك بالاتر است.
كسى كه از معنويّات، و معرفت خدا بهرهمند است، چه حاجت به كيميا دارد؟! چه كيميايى بالاتر از خداشناسى؟!
انسان هر راهى را بدون تقيّد و پايبندى به قرآن و سنّت برود، روز به روز تنزّل مىكند.
با توجه به عيوب خويش و اصلاح آنها، فرصت رسيدگى به حساب هر روز خود را نداريم، چه رسد به حساب مردم!
به فكر خود باشيم، خود را اصلاح كنيم. اگر به خود نرسيديم و خود را اصلاح نكرديم، نمىتوانيم ديگران را اصلاح كنيم.
بايد بدانيم كه مطلب فقط يكى است و آن، بندگى خدا است. و بندگى خدا در طاعت خدا است، و طاعت خدا در ترك معصيت خدا در اعتقادات و در عمل است.
اگر انسان راستى راستى براى مؤمنين و مؤمنات دعا كند و براى خودش دعا نكند، ملك (فرشته) براى او دعا مىكند.
پرداخت حقوق الهى (مانند خمس و زكات و صدقه) سبب نموّ مال و تهذيب آن است، و اگر كسى اين كار را بكند، مالش ترقّى كرده و زياد مىشود.
هر كس به پايينتر از خودش نگاه كند و بگويد :«الحمد للّه»، اصلاً خود همين شكرگزارى، سبب غنا مىشود…خود اين شكر، موضوعيّت و سببيّت براى غنى شدن فقير دارد.
عدّهاى توكّل را براى خودشان روزى ميدانند، و اينها در واقع غنىّ هستند. احراز كردهاند كه اگر بر خدا توكّل كنند، روزيشان به آنها ميرسد، و اگر نرسيد، كشف مىكنند كه لازم نبوده است.
اگر علم و عمل با هم شد، ديگر كمبودى نيست… همين كه انسان به معلوماتش عمل كرد، ديگر حالت منتظرهاى ندارد، بقيّه بر عهده خداست.
كسى كه بداند در مرآى و مسمع خدا است، نمىتواند گناه كند. تمام انحرافات ما از اين است كه خدا را ناظر و شاهد نمىبينيم.
ما بايد با احاديث سر و كار داشته و آنها را مطالعه كنيم، چرا كه شفا در اينها است.
هر روز، يك روايت از كتاب(جهاد النّفس) وسائل الشيعه را مطالعه كنيد. در واضحاتش بيشتر فكر كند. بعد اين را در خودتان مىبينيد كه سر يك سال، عوض شدهايد.
كثرت مجالست با اهل غفلت، مزيد قساوت و تاريكى قلب و استيحاش از عبادت و زيارات است. از اين جهت است كه، احوال حسنه حاصله از عبادات و زيارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفاى در ايمان، به سوء حال و نقصان مبدّل مىشوند.
بعضى گمان مىكنند كه ما از ترك معصيت عبور كردهايم،غافلند از اين كه معصيت، اختصاص به كبائر معروفه ندارد، بلكه اصرار بر صغائر هم، كبيره است.
شرط استجابت دعا، ترك معصيت است…گاهى مصلحت، در غير تعجيل است و گاهى مصلحت، در تبديل به احسن است. داعى خيال مىكند مستجاب نشده است و اهل يقين مىفهمند.
با كسى نشست و برخاست بكنيد كه همين كه او را ديديد به ياد خدا بيفتيد، به ياد طاعت خدا بيفتيد، نه با كسانى كه در فكر معاصى هستند و انسان را از ياد خدا باز ميدارند.
خدا ميداند يك صلواتى را كه انسان بفرستد و براى ميّتى هديه كند، چه معنويّتى، چه صورتى، چه واقعيتى براى همين يك صلوات است!
چه خوب است انسان، عبادت و كار خير كه انجام ميدهد، بگويد: كارى نكردم، اما كار نيك و خوبى كه از ديگران ديد، بگويد: چه قدر كار بزرگى انجام داده است!
اگر ما به مقدارى كه طفل صغير به پدر و مادرش اعتماد دارد، به مولاى خودمان اعتماد داشته باشيم، كار درست مىشود!
انسانى كه نان خشكى او را سير مىكند، و يا با سبزى و ماست و پنير مىتواند زندگى كند، اين همه حرص و طمع به دنيا و مال دنيا براى چه؟!
خود را مريض نميدانيم، و گرنه علاج آسان است.
اگر جلوى خود را در ارتكاب معاصى نگيريم، حالمان به انكار و تكذيب و استهزا به آيات الهى، و يا به جايى ميرسد كه از رحمت خدا نااميد مىشويم.
خداوند متعال مىفرمايد :«و من احياها فكانّما أحيا النّاس جميعاً؛ (مائده، 32) هر كس يكى را احيا كند، گويا همه مردم را احيا كرده است.» منظور از حيات در اين آيه شريفه، نجات دادن از ضلالت و گمراهى در دين است.
دليل عقب ماندگى ما آن است كه اموال شبهه ناك مصرف مىكنيم. و مال شبهه ناك، ايجاد ترديد و شبهه مىكند!
در تعبّديّات، كوه كندن از ما نخواستهاند، سخت ترينش نماز شب خواندن است كه در حقيقت، تغيير وقت خواب است نه اصل بىخوابى، بلكه نيم ساعت زودتر بخواب، تا نيم ساعت زودتر بيدار شوى!
كمتر كسى پيدا مىشود كه زندگى بر وفق مراد او باشد. هرگونه عيش و نوش دنيا، با هزار تلخى و نيش همراه است! اگر كسى دنيا را اين گونه پذيرفت و شناخت، در برابر ناگواريها و بديهاى همسر و همسايه و… كمتر ناراحت مىشود، زيرا از دنيا بيش از اين كه خانه بلا است، انتظار نخواهد داشت!
گويا علّت عقب ماندگى ما، ترك مستحبّات! است علماى سابق، بدان ملتزم بودند، از قبيل زيارت و دعا و تلاوت قرآن و يا نماز اول وقت و ترك مكروهات، مانند خواب بين الطلوعين.
گاهى به مطالب و دستورات روشن و آسان شرعى كه ميدانيم، عمل نمىكنيم، و آن گاه نزد اساتيد معرفت و اخلاق و تربيت ميرويم، و تقاضاى ذكرى سنگينتر و مطالبى بالاتر از آن چه لازم داريم مىكنيم… اين، علامت آن است كه نمىخواهيم از راه صحيح، بالا برويم و به كمالات و درجات عالى معنوى برسيم!
ظلم و ستمى كه هيچ تلافى و انتقام از ظالم در آن صورت نگيرد، در عالم وجود ندارد.
اگر اين راه (عبوديّت و ترك معصيت) تا آخر مشكل بود، و به سهولت و رغبت، منتهى نمىشد، مورد تكليف و ترغيب و تشويق از خالق قادر مهربان نمىشد!
هر كه عمل كرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم مىفرمايد!
سؤال: ما آلوده به پستىهاى درونى و بيرونى هستيم، ما را طبابت كنيد و در پيمودن اين طريق، ما را راهنمايى فرماييد؟
جواب: بسمه تعالى، زياد بگوييد :«استغفر اللّه» و خسته نشويد و خاطر جمع باشيد اين علاج است. «داءكم الذنوب و دواءكم الاستغفار؛ درد شما، گناهان است، و دواى شما استغفار.»
اگر كسى هدف خلقت انسان را بفهمد، بسيار برايش شيرين است كه هفتاد بار زنده مىشود و دوباره شهيد شود!
خدا ميداند در تعداد اين اوراد و اذكار، چه اسرارى نهفته است و هر كدام براى رفع و دفع چه امراضى مفيد است كه بعضىهايش را مىفهميم و از بعضى اطلاع نداريم!
گفتيم: به كام وصلت خواهم رسيد روزى، گفتا: درست بنگر، شايد رسيده باشى (اگر معناى اين شعر فهميده شود، معناى اين آيه
شريفه معلوم مىشود كه مىفرمايد: «سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى أنفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ أولم يكف بربّك أنّه على كلّ شىءٍ شهيد؛ (فصلت، 53) به زودى آيات خود را در آفاق و نواحى (زمين و آسمان) و در درون آنها، به آنان مىنمايانيم، تا بر آنان آشكار گردد كه خداوند فقط حق است. آيا براى حق بودن پروردگارت همين بس نيست كه او برهر چيز، مشهود است»).
توسل به قرآن و حمل و فهم و قرائت آن، براى نجات عموم مردم ـ چه رسد به خواص ـ مفيد است.!
اگر به قرآن عمل مىكرديم، ديگران را به اسلام و قرآن جذب مىنموديم، زيرا قرآن، جامع كمالات همه انبياى اولواالعزم (عليهم السلام) است.
اگر مسأله امامشناسى بالا رود، خداشناسى هم بالا ميرود، زيرا چه آيتى بالاتر از امام (عليه السلام)؟! امام آيينهاى است كه حقيقت تمام عالم را نشان ميدهد.
يكى از كرامتهاى شيعه، قبور و مزارهاى امامزادگان است، لذا نبايد از زيارت آنها غافل باشيم و خود را اختياراً محروم سازيم!
يك دست شما قرآن، و دست ديگر عترت باشد! عترت، معارفش در مثل نهج البلاغه است، اعمالش در مثل صحيفه سجاديّه است، اعمال تكليفيّهاش در مثل همين رسالههاى عمليّه است.
ما در درياى زندگى در معرض غرق شدن هستيم، دستگيرى ولىّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسيم. بايد به ولىّ عصر (عج) استغاثه كنيم كه مسير را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.
به افرادى كه پيش از ظهور در دين و ايمان باقى مىمانند و ثابت قدم هستند، عنايات و الطاف خاصى مىشود.
هر كس بايد به فكر خود باشد و راهى براى ارتباط با حضرت حجت (عج) و فرج شخصى خود پيدا كند، خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، يا نزديك!
افسوس كه همه براى برآورده شدن حاجت شخصى خود به مسجد جمكران ميروند، و نميدانند كه خود آن حضرت چه التماس دعايى از آنها دارد كه براى تعجيل فرج او دعا كنند!
ائمه (عليهم السلام) فرمودهاند: شما خود را اصلاح كنيد، ما خودمان به سراغ شما ميآييم و لازم نيست شما به دنبال ما باشيد!
روايت دارد كه در آخر الزّمان همه هلاك مىشوند به جز كسى كه براى فرج دعا مىكند. گويا همين دعا براى فرج، يك اميدوارى است و يك ارتباط روحى با صاحب دعا است. همين، مرتبهاى از فرج است.
راه خلاص از گرفتارىها، منحصر است به دعا كردن در خلوات براى فرج ولىّ عصر (عج)، نه دعاى هميشگى و لقلقه زبان… بلكه دعاى با خلوص و صدق نيّت و همراه با توبه.
*
درود خداوند بر آن عارف وارسته كه عاش سعيداً و مات سعيداً.
پرسش و پاسخ هايى درباره مهدويت
آيا اعتقاد به آمدن منجى در آينده مخصوص مسلمانان و به ويژه شيعيان است؟
فوتوريسم() به معناى اعتقاد به ظهور يك نجات دهنده بزرگ آسمانى و اميد به آينده روشن كه در آن، نگرانيها و هراسها مرتفع گردد و به بركت ظهور يك شخصيت ممتاز الهى، همه تاريكيها از پهنه گيتى برچيده شود و ريشه ظلم و جهل و تباهى از روي كره زمين بركنده شود، يك اعتقاد عمومى ثابت است كه همواره، همهجا و همه زمانها، نزد تمام ملتها شايع و رايج بوده است.
در كتابهاى مربوط به مذاهب به نامها و القاب مختلفى بر مىخوريم؛ براى نمونه:
در مذهب يهود: سرور ميكائيلى، عزير، منحاس، ماشيح؛
در مذهب مسيحيت: مهميد آخر، مسيح، پسر انسان؛
در مكتب زرتشت: سوشيانس؛
در مكتب هندوها: ويشنو، منصور، فرخنده؛
در مكتب بودا: مايتريا، بوداي پنجم؛
در مذهب اسلام: مهدى، قائم؛
آنچه از تاريخ امتها استفاده مىشود، اين است كه مسأله عقيده به ظهور يك رهبر مقتدر الهى و آمدن مصلحى در آخرالزمان، به نام منجى موعود جهان، به قدري اصيل و ريشهدار است كه در اعماق دل ملتّها و پيروان همه اديان الهى و تمام اقوام و ملل جهان جا گرفته است، تا جايى كه در طول تاريخ بشريت، انسانها در فراز و نشيبهاى زندگى، با يادآورى ظهور چنين رهبر مقتدرى، پيوسته خود را از يأس و نااميدى نجات ميدادند و در انتظار ظهور آن مصلح
موعود جهانى در پايان جهان، لحظه شمارى مىكنند.
بايد توجه داشت در اديان، منجى به افراد مختلفى اطلاق مىشود؛ ولى در ويژگىهاى دوران ظهور، مشتركات فراوانى يافت مىشود. تحت يك آيين قرار گرفتن مردم در دوران ظهور، اجراى عدالت فراگير، نابودى مظاهر شرك و فساد، امنيت و آرامش كامل، حقگرايى عموم مردم، از بين رفتن فقر و آشكار شدن همه زيبايىها، چيزى است كه اديان براى ظهور به تصوير كشيدهاند.
ديدگاه دين اسلام درباره ظهور منجى چيست؟
در دين مقدس اسلام، مسأله موعود و منجى، به روشنى مطرح شده است. قرآن، كتاب آسمانى مسلمانان، در آيات متعدد به حاكميت صالحان بر زمين و غلبه دين حق، اشاره دارد. از جمله آنها آيه 105 از سوره انبيا است.() خداوند، در اين آيه تصريح مىكند كه زمين را بندگان صالح من به ارث مىبرند و در اختيار ميگيرند. همچنين تصريح مىكند كه اين امر، حقيقتى است كه در كتب انبياى گذشته نيز بدان اشاره شده است. در آيه 55 از سوره نور خداوند، به انسانهايى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند، وعده ميدهد كه خلافت و حكومت در زمين را به آنان وامىگذارد و دينشان را پابرجا و برقرار مىسازد و در چنين زمانى، آرامش و امنيت كامل، در جهان ايجاد مىشود و آدميان به عبادت و بندگى خدا مىپردازند.
خداوند، در سه جاى قرآن (توبه: 33 و 34 فتح: 28 صف: 8) تصريح مىكند، دين اسلام بر
همه اديان غلبه خواهد كرد؛ هر چند كافران و مشركان نخواهند و خود را شاهد بر چنين رويدادى معرفى مىكند. البته، با توجه به رواياتى كه در تفسير و تبيين آيات الهى از پيشوايان معصوم صادر شده است، مىتوان دريافت كه بيش از 250 آيه از آيات قرآن، به امام مهدى(عج) و حاكميت عدل و دين، اشاره دارد.()
علاوه بر قرآن كريم، روايات متعددى از پيامبر وامامان معصوم(ع)، درباره ظهور موعود و منجى، صادر شده است، به اين مضمون كه در آخرالزمان، فردى از فرزندان پيامبر كه هم نام او است، قيام خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد مىكند؛ همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است.
اعتقاد به ظهور امام مهدى(ع) چنان در ميان مسلمانان ريشه دارد كه علاوه بر آن كه مورد قبول همه فرقهها است و در كتب روايى مهم شيعه و سنى روايات متعددى درباره او ذكر شده است، كتابهاى متعددى نيز ويژه آن حضرت به رشته تحرير در آمده است؛ براى نمونه، مىتوان از كمال الدين و تمام النعمه، اثر شيخ صدوق، الغيبة، نوشته نعمانى و كتاب الغيبة، نوشتة شيخ طوسى از علماى گذشته و منتخب الأثر، اثر لطف اللّه صافى گلپايگانى از علماى معاصر شيعه، نام برد يا به الفتن، اثر ابن حماد و الاربعين، تأليف ابونعيم اصفهانى از اهل سنت اشاره كرد. در خطبه 138 نهجالبلاغه نيز، درباره امام مهدى(ع) و ظهور او مطالبى مطرح شده است.
در سنن ابوداوود كه از كتابهاى مهم اهل سنّت است، در باب «ما جاء فى المهدى»
حديث شماره 3735 از امسلمه نقل شده است كه :
سمعت رسول اللّه يقول: «المهدى من عترتى من ولد فاطمة»؛ شنيدم پيامبر فرمود: «مهدى، از عترت من از نسل فاطمه است».
در حديث شماره 3736 از ابى سعيد خدرى نقل شده است كه رسول الله(ص) فرمود: «المهدى منّى اجلى الجبهة اقنى الانف يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما؛ مهدى، از من است. او، فراخ پيشانى و… است. زمين را از عدل و داد پر مىكند، همان طور كه از ظلم و جور پر شده است».()
ذكر اين نكته مناسب است كه به اعتقاد شيعه، امام مهدى(ع) فرزند امام حسن عسكرى(ع) است كه در سال 255ق به دنيا آمد و اكنون در پرده غيبت قرار دارد و تا زمانىكه خداوند اذن ظهور و قيام دهد، زنده است؛ ولى به اعتقاد اهل سنت، او به دنيا نيامده است؛ بلكه درآخرالزمان و حدود چهل سال پيش از ظهورش، متولد خواهد شد.
آيا درباره امام مهدى(ع) اعتقاداتى وجود دارد كه شيعه و عامه (اهل سنت) در آنها اتفاق نظر داشته باشند؟
با رجوع به روايات موجود در منابع روايى و با نگاه به كلمات بزرگان و علماى هر دو فرقه، به موارد متعددى برمىخوريم كه مورد قبول و اتفاق آنها مىباشد، از جمله:
الف. هر دو گروه، ظهور حضرت مهدى(ع) را امرى قطعى ميدانند. مرحوم شهيد صدر از علماى بزرگ شيعه در اينباره مىفرمايد: به راستى اعتقاد به حضرت مهدى درجايگاه پيشواى منتظر براى تغيير جهان به جهانى بهتر، در احاديث پيامبر(ص) به طور عموم و در روايات اهل بيت(ع) به طور خصوص آمده است و به حدى بر اين مسأله تأكيد شده است كه جاى هيچ شكى براى انسان باقى نمىگذارد.()
همچنين مرحوم شيخ محمد رضا مظفر از ديگر بزرگان مكتب شيعه مىفرمايد: مسأله بشارت به ظهور مهدى(ع) از اولاد فاطمه(س) در آخر الزمان و اينكه زمين را از عدل و داد پر مىكند بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد، از مسائلى است كه به طور متواتر از پيامبر(ص) رسيده است و مسلمانان در كتابهاى روايى خود، آنها را نقل كردهاند.()
ناصر الدين البانى از بزرگان اهل سنت مىگويد: اما مسأله مهدى، بايد دانسته شود كه درباره خروج او احاديث صحيح بسيارى وارد
شده است.()
شيخ عبد المحسن بن حمد العباد از ديگر انديشمندان اهل سنت مىگويد: همانا كثرت احاديث مهدى(ع) و تعدّد طرق آنها و اثبات آنها در كتابهاى اهل سنت به حدى رسيده است كه بسيار دشوار به نظر ميرسد بتوانيم بگوييم حقيقتى ندارد، مگر اينكه كسى جاهل بوده يا اهل جدل باشد، يا در سندهاى آنها دقت نكرده باشد و بر كلام بزرگان اهل علم واقف نباشد.()
ب. يكى ديگر از مسائل مورد قبول هر دو گروه، موضوع فراگير بودن دعوت و حكومت حضرت مهدى(عج) است. خداوند متعال در قرآن كريم به اين مطلب اشاره كرده و مىفرمايد: (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاْ َرْضِ)() خداوند، به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورده و نيكوكار شوند، وعده داده است آنان را بر روى زمين خلافت دهد.
امام باقر(ع) درباره گستره حكومت حضرت مهدى(عج) فرمود :يملك القائم ثلاثمائة سنة ويزداد تسعا كما لبث اهل الكهف فى كهفهم، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا فيفتح الله له شرق الارض و غربها() قائم 309 سال مالك زمين مىشود و در آن، حكومت مىكند؛ همانگونه كه اهل كهف در غارشان درنگ كردند. زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. خداوند براى او شرق و غرب عالم را فتح خواهد كرد.
احمد بن حنبل از بزرگان عامه و سر سلسله گروه حنابله، به سندش از رسول خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود :تملا الارض ظلما و جورآ ثم يخرج رجل من عترتى يملك سبعا او تسعا فيملا الأرض قسطا و عدلا؛() زمين پر از ستم و ظلم مىشود. در اين هنگام، شخصى از عترتم خروج مىكند و در مدت هفت يا نه سال مالك كل زمين خواهد شد. در اين هنگام، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.
ج. با رجوع به روايات رسيده از هر دو گروه، پى مىبريم كه همگى اتفاق دارند لقب منجى جهانى، «مهدى» است.
مرحوم علامه مجلسى از پيامبر اكرم) نقل مىكند كه فرمود :
يخرج المهدى و على رأسه غمامة فيها مناد ينادي هذا المهدي خليفة الله فاتبعوه؛()مهدى خروج مىكند، در حالى كه بالاى سر او ابرى است و ميان آن ابر، كسى است كه ندا مىكند: «اين، مهدى خليفه خدا است.
او را پيروى كنيد».
حاكم نيشابورى از علماى حديث عامه به سند خود از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه رسول خدا(ص) فرمود: «المهدى منا اهل البيت؛ مهدى، از اهل بيت است».()
د. از ديگر مواردى كه همه مسلمانان اتفاق نظر دارند اين كه مهدى موعود(ع) از ذريه پيامبر اكرم(ص) و از فرزندان فاطمه زهرا(س) است.
امام باقر) فرمود: «المهدى رجل من ولد فاطمه؛ مهدى مردى از اولاد فاطمه است»().
در روايات اهل سنت از سعيد بن مسيب نقل شده است: نزد امسلمه بودم كه سخن از مهدى(ع) به ميان آمد.ام سلمه فرمود: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: «المهدى من ولد فاطمه؛()مهدى از اولاد فاطمه است».
ابو سعيد خدرى مىگويد: رسول خدا(ص) فرمود: «لا تقوم الساعة حتى تمتلئ الارض ظلما و عدوانا. قال: ثم يخرج رجل من عترتى (اَوْ مِن اهل بيتى) يملاها قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و عدوانا؛ قيامت بر پا نمىشود تا اينكه زمين پر از ظلم و جور شده باشد. فرمود: سپس مردي از عترتم يا از اهل بيتم (ترديد از راوى است) قيام مىكند و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است»().
هـ. نزول حضرت عيسى(ع) و اقتداى او به امام مهدى(ع) از ديگر امورى است كه هر دو گروه به آن اشاره كردهاند.
ابوبصير گويد: از امام صادق(ص) شنيدم كه فرمود :و ينزل روح الله عيسى بن مريم فيصلى خلفه؛ نازل مىشود روح الله عيسى بن مريم، پس، نماز مىخواند پشت سر او (امام مهدى).()
ابوهريره از راويان بزرگ عامه از پيامبر(ص) نقل مىكند: «كيف انتم اذا نزل ابن مريم فيكم و امامكم منكم؛ چگونهايد زمانى كه فرزند مريم فرود آيد؛ در حالى كه امام شما فردى از خودتان است؟»
در صحيح مسلم كه از اصلىترين كتب حديثى اهل سنت است آمده است كه جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر(ص) نقل مىكند كه حضرت فرمودند: دائمآ طايفهاى از امتم بر حق و ظاهرند تا روز قيامت. سپس فرمود: عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد. امير آنها به حضرت عيسى مىگويد پيشآى و براى ما امامت كن او در جواب مىگويد: خير به راستى بعضى از شما بر بعضى ديگر امير است براى اكرام خدا بر اين امت.()
ابوسعيد خدرى از رسول خدا(ص) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود :منا الذى يصلى
عيسى بن مريم خلفه؛() از ما است كسى كه عيسى بن مريم به او اقتدا كرده و نماز مىگزارد.
و. معرفى و بيان علايم ظهور نيز از ديگر امور مورد اتفاق است.
جابر از امام باقر(ع) نقل مىكند: پس فرود ميآيد امير لشكر سفيانى (همراه لشكرش) به (زمين) بيداء. پس منادى از آسمان ندا دهد: «اى بيداء نابود كن قوم (= لشكر) را». پس آنها را در خود فرو مىبرد.()
عايشه از پيامبر(ص) نقل كرده است: لشكرى آهنگ كعبه مىكند. پس هنگامى كه به زمين بيداء درآمدند، (زمين) همه آنها را فرو مىبرد.()
البته موارد اتفاقى ديگرى نيز وجود دارد، مانند: امدادهاى الهى، طلوع خورشيد از مغرب، مشخصات ظاهرى امام، فراوانى نعمت در زمان ظهور، بيعت بين ركن و مقام و…
چرا اهل تسنّن معتقدند امام زمان(ع) هنوز به دنيا نيامده است؟
تمام مسلمانان، اعم از شيعه و سنى، به اصل آمدن امام مهدى(ع) و قيام او اعتقاد دارند و اين، به سبب روايات بسيار زيادى است كه از پيامبر اسلام(ص) در اينباره نقل شده است كه به آمدنش بشارت داده و حتى اوصاف و ويژگيهاى جسمى او را نيز ذكر كرده است؛ مانند اينكه بر گونه راستش خال سياهى دارد و بين دو دندان پيشينش، فاصله است. در روايات متعددى، نسب آن حضرت نيز ذكر شده است؛ مانند اينكه مهدى(ع)، از فرزندان على و فاطمه(ع) و نهمين از فرزندان حسين(ع) و ششمين از فرزندان جعفر صادق(ع) و پنجمين از فرزندان موسى بن جعفر(ع) و نام پدرش حسن(ع) است.
وجود روايات فراوان درباره مهدى موعود، اعتقاد به آمدن مهدى را در آخرالزمان، قصيدهاى مسلّم ميان مسلمانان قرار داده است؛ امّا درباره ولادت آن حضرت، ميان شيعه و اكثريت اهل سنت، اختلاف است. عدم اعتقاد بسيارى از اهل سنت به ولادت حضرت مهدى(ع) علتهايى دارد، از جمله :
1. مخفى بودن ولادت آن حضرت :آمدن مهدى موعود، از همان زمان نبى اكرم و صدر اسلام، امرى مسلَّم و شايع و مورد توجه مسلمانان بود. سلاطين و حاكمان وقت هم از آن اخبار بياطلاع نبودند و شنيده بودند كه مهدى موعود، از نسل فاطمه و حسين به وجود ميآيد و حكومت ستمكاران به دستش منقرض مىگردد و تمام زمين را از حكومت حق خود و
عدل و داد پر خواهد كرد؛ به ويژه روايات متعددى كه مىگفت او، نهمين از فرزندان حسين(ع)است؛ لذا از پيدايش و ظهور او، در بيم و هراس بودند و در صدد بودند به هرگونه اين خطر را از حكومت خود دفع كنند؛ به همين سبب، خانه هاى بنى هاشم به ويژه خانه امام حسن عسكرى(ع) به شدّت تحت كنترل و مراقبت مأموران مخفى و علنى دولت عباسى قرار داشت. حتى معتمد عباسى، به عدّهاى از زنان قابله مأموريت سرّى داده بود در خانههاى بنىهاشم به ويژه خانه امام حسن عسكرى(ع) رفت و آمد كنند و مراتب را گزارش دهند. او پس از شهادت امام عسكرى(ع)، دستور داد خانه آن حضرت را تفتيش و بازرسى كنند و گروهى از زنان قابله را فرستاد تا تمام كنيزان آن حضرت را معاينه كنند و اگر آبستنى بين آنان ديده شد، بازداشت كنند. حتّى به خانه امام عسكرى(ع) هم اكتفا نكرد و دستور داد تمام خانههاى شهر را با كمال دقت بازرسى و كنترل كنند.() ولادت حضرت مهدى(عج) نيز به دليل وضعيت سخت آن زمان، مخفى بود و امام حسن عسكرى(ع) فرزند بزرگوار خود را تنها به خواص و معتمدان از شيعيان خود نشان ميداد و او را امام و حجت بعد از خود معرفى مىكرد. با اين وضعيت، طبيعى است، اهل سنّت كه از اهل بيت پيامبر فاصله گرفته بودند، از ولادت آن حضرت مطلع نشوند؛ هر چند بنابر روايات رسيده از نبى اكرم(ص)، حضرت مهدى(عج) از اولاد امام حسن عسكرى(ع) و نهمين فرزند از نسل امام حسين(ع) معرفى شده بود.
2. اجتناب از برخى لوازم احتمالى پذيرش ولادت حضرت مهدى(ع):
گفتيم رواياتى كه درباره مهدى موعود آمده، بسيار زياد و از نظر مضمون، بسيار متنوع است. در روايات بسيارى، از پيامبر اكرم نقل شده كه تعداد امامان و خلفاى بعد از من، دوازده نفر است. مجموع روايات شيعه و سنى در اينباره 925 حديث است. در بسيارى از همين روايات، به نام دوازده نفر تصريح شده و اينكه اولشان امام على(ع) و آخرشان امام مهدى موعود(عج) است و اينكه نه نفر از آنان، از نسل امام حسين(ع) هستند. در تعدادى از اين روايات، تمام دوازده نفر نامشان يك به يك ذكر شده است. همچنين در روايات متعددى آمده است كه مهدى(ع)، از اولاد امام على(ع) است(214 حديث) و مهدى(ع) از اولاد فاطمه(س) است (192 حديث) و امام مهدى(ع) نهمين از اولاد امام حسين(ع) است ( 148حديث) و امام مهدى(عج) از اولاد امام محمد باقر(ع) است
(103 حديث) و امام مهدى(عج) ششمين اولاد امام جعفر صادق(ع) است (99 حديث) و اينكه امام مهدى(ع) فرزند امام حسن عسكرى(ع) است ( 145 حديث) و نام پدر مهدى، حسن است (148 حديث). براى اطلاع تفصيلى، مراجعه كنيد به كتاب منتخب الأثر، نوشته آيتالله صافى گلپايگانى كه اين احاديث را به تفصيل و با ذكر منابع و مصادر شيعى و سنى آن نقل كرده است.
با توجه به اين احاديث چنين به نظر ميرسد كه پذيرش ولادت حضرت مهدى(ع) از امام حسن عسكرى(ع) توابعى دارد كه تأييد عقيده شيعه در امامت و خلافت بلافصل امام على(ع) و يازده فرزندش است و اگر اهل سنت آن را بپذيرند، مىبايست خود را به زحمت و تكلّف انداخته و به گونهاى در صدد توجيه برآيند؛ يعنى، پذيرش ولادت حضرت مهدى(ع) به طور حتم و لزوم، به پذيرش نظر شيعه در مسأله خلافت و امامت نميانجامد؛ ولى اهل سنت را مقابل انبوهى از روايات قرار ميدهد كه بايد خود را به زحمت و مشقت توجيه آن روايات بيندازند، لذا از اصل، ولادت آن حضرت را منكر مىشوند.
ناگفته نماند شيعه، به دليل عقلى، لزوم وجود امام را در هر عصر و دوره اثبات مىكند و معتقد است هيچگاه زمين از حجت خدا و واسطه فيض خالى نيست؛ ولى اهل سنت، اينگونه مسايل و ادله عقلى را قبول ندارند.
نظر عامه (اهل سنت) درباره ولادت امام مهدى(ع) چيست؟
ميان عامه درباره اين موضوع دو ديدگاه وجود دارد:
الف. اكثر آنان ولادت امام مهدى(ع) را قبول ندارند؛ بلكه معتقدند او در آخر الزمان به دنيا ميآيد.
ب. برخى از آنان، ولادت حضرت را پذيرفتهاند؛ براى نمونه، موارد زير ارائه مىشود :
1. محمد بن يوسف شافعى در كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان، مىگويد :
در تأليف كتاب، اخبار و روايات مربوط به مهدى صاحب الزمان را از غير از طرق شيعه نقل كردهام؛ هرچند آنچه شيعه در اين زمينه معتقد است و پذيرفته است، صحيح و نقل آن، درست است.
اين كتاب، بر 25 فصل مشتمل است كه در هر فصل، تنها رواياتى را كه از ديدگاه اهل سنت معتبر است، نقل مىكند. برخى از فصلهاى كتاب عبارت است از: مهدى در آخرالزمان خروج مىكند؛ مهدى از نسل فاطمه زهرا است؛ حضرت عيسى در آخرالزمان به او اقتدا مىكند؛ نام و كنيهاش، همانند پيامبر اكرم است؛ صفات و رنگ و كهرهى حضرت مهدى؛ مهدى، امام صالحى است كه خليفةالله است.
فصل بيست و پنجم اين كتاب، در اين زمينه است كه مهدى از زمان غيبتش كه در سرداب سامرا اتفاق افتاد، تاكنون زنده و باقى است. او، به اشكالاتى كه در زمينه طول عمر حضرت و غيبت آن بزرگوار وجود دارد، پاسخ ميدهد.
.2 محمد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول مىگويد :
مهدى منتظر، در سال 258 ق، در سامرا متولد شد. پدرش، حسن بن على بن محمد بن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زين العابدين بن حسين بن على المرتضى است. نام او محمد و كنيهاش ابوالقاسم و از القاب او حجت و خلف صالح و منتظر است.
سپس رواياتى را از پيامبر درباره مهدى(ع) موعود نقل مىكند مبنى بر اينكه: «مهدى، از نسل من و از فرزندان فاطمه و همنام من است؛ در آخرالزمان قيام مىكند و زمين را از عدل و داد پر مىكند، بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده است. اين قيام، حتمى است، حتى اگر يك روز از عمر دنيا بيشتر باقى نمانده باشد». وى پس از ذكر اين روايات، آنها را بر همان ابوالقاسم محمد بن حسن بن على على ابن ابيطالب متولد 255 ق تطبيق مىكند و به اشكالها و شبهاتى كه در اينباره ممكن است مطرح شود، پاسخ ميدهد.
.3 سبط ابن جوزى حنفى در كتاب تذكرة الخواص مىگويد: حضرت حجت مهدى، محمد بن حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب است. كنيه او، ابوعبدالله و ابوالقاسم است و او است حضرت حجت و صاحب الزمان و قائم منتظر.
سپس از عبدالله ابن عمر روايتى نقل مىكند كه رسول گرامى اسلام گفت: در آخرالزمان، مردى از فرزندان من قيام مىكند كه نام او همانند نام من و كنيهاش همانند كنيه من است و زمين را از عدل و داد پر مىكند پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است.
.4 عبدالوهاب شعرانى در كتاب اليواقيت و الجواهر، كه در بيان آراى اكابر و بزرگان علماى اهل سنّت در مسائل مختلف عقيدتى است، فصلى را به وقايعى كه پيش از روز رستاخيز و پايان دنيا حتمآ اتفاق ميافتد، اختصاص داده است كه يكى از آن وقايع، قيام حضرت مهدى است كه مفصلا درباره آن بحث كرده است. او از قول برخى از اكابر علماى اهل سنت، نقل مىكند كه «مهدى، فرزند حسن عسكرى است كه در نيمه شعبان سال 255 ق متولد شد و زنده باقى خواهد ماند، تا با عيسى ظهور كند و اكنون كه سال 958 هجرى است، 703 سال از عمر شريف او مىگذرد».
نيز از قول شيخ محيى الدين عربى چنين نقل مىكند: خروج مهدى، حتمى است بعد از آن كه زمين از ظلم و جور پر شود؛ به گونهاى كه حتى اگر يك روز از عمر دنيا بيشتر باقى نمانده باشد، حتمآ مهدى قيام مىكند و زمين را از عدل و داد پر مىكند. او، از نسل پيامبر اكرم(ص) و فاطمه(س) است و جدش، حسين بن على بن ابيطالب است و پدرش حسن عسكرى، فرزند على النقى، فرزند محمد التقى، فرزند على الرضا، فرزند موسى الكاظم، فرزند جعفر الصادق، فرزند محمد الباقر، فرزند زين العابدين على، فرزند حسين، فرزند امام على بن ابىطالب(عليهم السلام)، است. اسمش، اسم رسول خدا و چهرهاش، شبيه رسول خدا است و….()
ما به ذكر همين چند نمونه بسنده مىكنيم. براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد به: كفاية الموحدين نوشته شيخ طبرسى و الامام المهدى، اثر سيد محمدكاظم قزوينى. مركز تخصصى مهدويت
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. .fotorism
. و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنَّ الارض يرثها عبادى الصالحون؛ در «زبور» بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: «بندگان
شايستهام وارث (حكومت) زمين خواهند شد».
. ر.ك: معجم احاديث الامام مهدى، ج .5
. الطرائف، ترجمه داوود الهامى، ص .347
. بحث حول المهدى، ص 103 و .104
. عقائد الاماميه، ص .77
. ناصرالدين البانى، حول المهدى، مجله التمدن الاسلامى، سال 1371 ق.
. عبدالمحسن بن حمدالعباد، «عقيدة اهل السنة والاثر فى المهدى المنتظر»، مجله جامعة اسلاميه، ش .3
. سوره نور آيه .55
. بحار الانوار، ج ،52 ص .390
. مسند احمد، ج ،3 ص .28
. بحارالانوار، ج ،51 ص .81
. مستدرك حاكم، ج ،4 ص .557
. بحار الانوار، ج ،51 ص .43
. سنن ابن ماجه، ج ،2 ص ،1386 ح .4086
. مسند احمد، ج ،3 ص .36
. كمال الدين، ج ،2 ص 345،باب ،33 ح .31
. صحيح بخارى، ج 3،ص 1272، ح .3265
. صحيح مسلم، ج 1، ص .137
. مسند احمد، ج ،1 ص .84
. غيبت نعمانى، ص ،279 ح .67
. صحيح بخارى، ج 2،ص ،279 ح .2012
. الارشاد مفيد، اعلام الورى شيخ طبرسى، اصول كافى مرحوم كلينى.
. اليواقيت و الجواهر، ج ،2 ص .143
. كتاب مزامير، مزمور ،37 بندهاى 38،9 .
. همان، مزمور .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل ،2 بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكائى، قاموس كتاب مقدس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(ع) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسدالله هاشمى شهيدى.
. فروردين يشت، از اوستا، فقره .129
. پورداد، سوشيانس، ص 10 و .8
. دينكرد، كتاب نهم، فصل ،58 فقره .15
. . oshida
. اوشيدرى، دانش مزديسنا، ص .137
. وينكرد، كتاب نهم، فصل ،32 فقره اول.
. پور داود، سوشيانس، ص .46
. بندهش هندى، بخش .26
. يادگار جاماسب (جاماسب نامه)، ترجمه صادق هدايت، ص 8 و .117
. اوستا، زامياد يشت، ص 94، يسنا ص 3 و .13
. اوپانيشاد، ترجمه محمد دار اشكوه، ج ،2 ص .637
. بشارات عهدين، ص .246
. همان.
. همان، ص .272
. همان، ص 245.
. اين مطالب درباره انجمن حجتيه از كتاب جريانها و سازمانهاى مذهبى و سياسى، نوشته رسول جعفريان ص 268 چاپ انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، پاييز ،83 استفاده شده است كه با دقت در مطالب، پاسخ سؤال به طور مشروح روشن مىشود.
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
ملتى كه از «تاريخ و فرهنگ و موجوديت» خود، احساس حقارت و ذلّت نكند و با چشم غرور و اميد به داشتهها، سنن، آداب و تاريخ و مفاخر خود بنگرد، از عزّت ملى برخوردار است و اين همه به فرموده قرآن كريم با اتكاى به ايمان محقق خواهد شد چرا كه عزّت، مخصوص پروردگار، پيامبر خدا و مؤمنان به پروردگار است.
ملت ايران با اتّكاى به اسلام و به رهبرى امام عظيم الشأنى كه مظهر عزّت اين ملت و اين سرزمين بود در مقابل چنين مصيبتى قيام كرد و امروز مردم ايران به ايرانى بودن و مسلمان بودن خود افتخار مىكنند و قدرتمندان عالم هم معترفند كه تهديدات آنها هيچ تأثيرى در ملت عزتمند ايران و نظام مقتدر و پرنفوذ اسلامى ندارد.
حفظ عزّت ملى نقطهاى اساسى در تحليل حوادث سياسى است و همه مردم بخصوص جوانان بايد در بررسى مسائل، به علل تداوم عزّت ملى توجّه كافى كنند.
هر كسى وحدت ملى را به بهانههاى مذهبى از جمله طرفدارى از شيعه و سنّى خدشه دار كند چه شيعه باشد و چه سنى، مزدور دشمن و دشمن اسلام است چه بداند و چه نداند.
بسيارى از عناصر و عوامل وهابى و سلفى كه در عراق و افغانستان و پاكستان اقدامات تروريستى مىكنند متوجه مزدورى خود نيستند همچنانكه فرد شيعهاى كه به مقدّسات اهل سنت توهين مىكند حتى اگر متوجه نباشد مزدور دشمن است.
در نگاه جماعت سلفى و وهابى شيعيان و «اهل سنت محب اهل بيت و اهل سنت پيرو عرفان قادرى» در هر جاى دنيا باشند كافرند اما حقيقت اين است كه پيروان اين فكر شوم مأمور ايجاد اختلاف ميان برادران مسلمان هستند همچنانكه شيعهاى كه از روى نادانى و يا غرض به مقدّسات اهل سنت توهين مىكند مأمور ايجاد اختلاف است و بهرحال رفتار هر دو گروه حرام شرعى و خلاف قانونى است.
مردم با عظمت اين استان (كردستان)، مردمى امتحان داده هستند چرا كه وقتى دشمن با سياست خباثت آلود خود در پى ايجاد تفرقه قومى و مذهبى در پيكره عظيم ملت ايران بود، مردم كردستان با هوشيارى و مجاهدت اين توطئه بزرگ را خنثى كردند.
مخالفين سرافرازى ايران، از اول انقلاب سعى كردند اين منطقه را استانى امنيتى كنند اما نظام مقتدر اسلامى با همراهى مردم، اين مشكل بزرگ را حل كرد.
در نگاه ما، تنوع اقوام فرصت بزرگى است تا اجزاء پيكره ملت ايران با مراودات صحيح، همزيستى و اتحاد كامل بتواند با استعدادها و ظرفيتهاى مختلف يكديگر را تكميل كنند.
دشمن با وجود ناكامىهاى متعدد، ساكت ننشسته است و از استقامت ملت و مسؤولان جمهورى اسلامى ايران عصبانى است بنابراين همه بايد با هوشيارى كامل، تحركات و طرحهاى بيگانگان را زير نظر داشته باشند چرا كه ممكن است دشمن ضمن عوض كردن روشها همان اهداف پليد را دنبال كند.
ملت ايران به ويژه جوانان با هوشيارى كامل و با همه توان از موجوديت و تماميت ارضى كشور و از اسلام عزيز دفاع مىكنند و همانگونه كه تاكنون از رعد و برق تو خالى دشمنان نترسيدهاند از اين به بعد هم نمىترسند و عقب نشينى نمىكنند.
حضور فعّال و همه جانبه مردم در انتخابات رياست جمهورى، مسئلهاى بسيار مهم است و باعث افزايش آبرو و عزّت ملى و تحكيم استقامت كشور خواهد شد و دشمن را از طمع ورزى، توطئه گرى و فساد و فتنه، نااميد خواهد كرد.
ملت هوشيار ايران، درست در نقطه مقابل خواست دشمن، «فعال، پرشور و شعور ـ و همراه با درك و آگاهى كامل،» در پاى صندوقهاى رأى حضور خواهد يافت چرا كه انتخابات را آبروى ملى، وسيلهاى براى افزايش عزّت ملى و از جمله شاخصهاى رشد ملى ميداند.
ملت بزرگ ايران براى خود «حق و توان تصميمگيرى و تأثيرگذارى» در روند مديريت و اداره كشور قائل است و ميداند و مىبيند كه اگر رئيس جمهور منتخب او شور و شوق و اراده داشته باشد مىتواند چه خدمات بزرگى انجام دهد.
كسى را برگزينيد كه درد كشور را بفهمد، درد مردم را بداند و از درد مردم احساس درد كند، با مردم يگانه وصميمى باشد، ساده زيست باشد و خود و خانواده و نزديكانش از فساد و اشرافى گرى و اسراف دور باشند چرا كه گرايش مسؤولان به اشراف و تجمّل آفت بزرگى است.
مبارزه با اسراف و تبديل آن به فرهنگ، به سالها تلاش مستمر نياز دارد اما طبعاً مسئولانى كه خود و يا نزديكانشان اهل اسراف باشند نمىتوانند در اين زمينه به ملت كمك كنند.
نامزدها گاه مسائلى خلاف واقع درباره اوضاع كشور و مسائل اقتصادى مطرح مىكنند كه مردم را نگران مىكند و انسان نمىتواند باور كند كه دادن اين همه نسبت خلاف، از روى صدق و صفا مطرح شده باشد. (23/2/)88
امام خمينى ثابت و استوار
انتخابات رياست جمهورى
از مسائلى كه ما در پيش داريم الآن قضيه انتخابات رئيس جمهور است. من كار ندارم كى رئيس جمهور مىشود، به من مربوط نيست، من خودم يك رأى دارم به هر كه دلم مىخواهد ميدهم، شما هم همينطور. اما اگر بخواهيد در مقابل دنيا اظهار حيات بكنيد كه بگوييد ما بعد از گذشتن چندين سال زنده هستيم، بايد مشاركت كنيد. اگر خداى نخواسته از عدم مشاركت شما يك لطمهاى بر جمهورى اسلامى وارد بشود، بدانيد كه آحاد ما كه اين خلاف را كرده باشيم خداى نخواسته، مسؤول هستيم، مسؤول پيش خدا هستيم. مسأله، مسأله رياست جمهور نيست؛ مسأله، مسأله اسلام است؛ مسأله، مسأله قواعد اسلام است؛ مسأله، مسأله حيثيت اسلام است و مسألهاى است كه بايد ما همه به آن اهميت بدهيم و بيشتر از هر وقت و بيشتر از هر سال و هر دوره بايد ان شاء الله شركت بكنيم و اميدوارم كه همه شركت بكنند. و شما بدانيد كه از مركز ايران، اسلام پرتوش در تمام دنيا رفته است، همه جا هست… . (8/5/)64
همان طور كه بارها گفتهام مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيّم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دستهاى حق تحميل فرد و يا افرادى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود جمهورى اسلامى و ارزشهاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفتهاند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار ماندهاند، مسلّم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامى است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مىنمايند. (11/1/)67
علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الّا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نمودهايد و نمودهايم، چه هيچ علاجى بالاتر و والاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسر كشور در كارهايى كه محوّل به اوست بر طبق ضوابط اسلامى و قانون اساسى انجام دهد و در تعيين رئيس جمهور و وكلاء مجلس با طبقه تحصيل كرده متعهد و روشن فكر با اطلاع از مجارى امور و غير وابسته به كشورهاى قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوى و تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى مشورت كرده و با علماء و روحانيون باتقوى و متعهد به جمهورى اسلامى نيز مشورت نموده و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاء مجلس از طبقهاى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايهداران و زمين خواران و صدرنشينان مرفّه و غرق در لذّات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنهگان و پابرهنهگان را نمىتوانند بفهمند. و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براى كشور و ملت باشند بسيارى از مشكلات پيش نميآيد و مشكلاتى اگر باشد رفع مىشود. (وصيت نامه سياسى ـ الهى)
از آقايان كانديداها و دوستان آنان انتظار دارم كه اخلاق اسلامى ـ انسانى را در تبليغ براى خود، كانديداهاى خويش مراعات و از هرگونه انتقاد از طرف مقابل كه موجب اختلاف و هتك حرمت باشد خوددارى نمايند كه براى پيشبرد مقصود، ولو اسلامى باشد، ارتكاب خلاف اخلاق و فرهنگ، مطرود و از انگيزههاى غير اسلامى است. (14/10/)58
سخنان معصومين
«أبَوا هِذِهِ الاْمَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىُّ، يُقْيمانِ أودَّهُمْ، وَ يُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إ نْ أطاعُوهُما، وَ يُبيحانِهِمُ النَّعيمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما»() (بحارالانوار، ج 23، ص 259، ح )8
حضرت محمّد(ص) و على(ع)، والدين اين امّت هستند، چنانچه از آن دو پيروى كنند آنها را از انحرافات دنيوى و عذاب هميشگى آخرت نجات ميدهند؛ و از نعمتهاى متنوّع و وافر بهشتى بهرهمندشان مىسازند.
«نَحْنُ وَسيلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَهُ أنْبيائِهِ»() (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص )211
ما أهلبيت پيامبر، وسيله ارتباط خداوند با خلق او هستيم، ما برگزيدگان پاك و مقدّس پروردگار مىباشيم، ما حجّت و راهنما خواهيم بود؛ و ما وارثان پيامبران الهى هستيم.
«مَنْ أصْعَدَ إ لىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.» (همان، ج 67، ص 249، ح )25
فرمود: هركس عبادات و كارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترين مصلحتها و بركات خود را براى او تقدير مىنمايد.
«إنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ، حَقَّ السَّعيدِ مَنْ أحَبَّ عَليّآ فى حَياتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِه.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص )449
همانا حقيقت و واقعيّت تمام سعادتها و رستگاريها در دوستى على (ع) در زمان حيات و پس از رحلتش خواهدبود.
«إلهى وَ سَيِّدى، أسْئَلُكَ بِالَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَيَّ فى مُفارِقَتى أنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شيعَتى، وَشيعَةِ ذُرّيتَى.» (كوكب الدّرى، ج 1،ص )254
خداوندا، به حقّ اولياء و مقرّبانى كه آنها را برگزيدهاى، و به گريه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ايشان، از تو مىخواهم گناه خطاكاران شيعيان و پيروان ما را ببخشى.
«شيعَتُنا مِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّةِ وَكُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالى اَوْليائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.» (بحارالانوار، ج 68، ص 155.)
شيعيان و پيروان ما، و همچنين دوستداران اولياء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نيز آنهائى كه با قلب و زبان تسليم ما هستند بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.
«حُبِّبَ إلَىَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَهُ كِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالانْفاقُ فى سَبيلِ اللّهِ»” (نهج الحياه، ص )271
سه چيز از دنيا براى من دوست داشتنى است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا؛ و انفاق و كمك به نيازمندان در راه خداوند متعال.
«الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ» (كنزالعمّال، ج 16، ص 462، ح )45433
هميشه در خدمت مادر و پاىبند او باش، چون بهشت زير پاى مادران است؛ و نتيجه آن نعمتهاى بهشتى خواهد بود.
«ما يَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِيامِهِ إذا لَمْ يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ» (بحارالانوار، ج 93، ص 294، ح )25
روزهدارى كه زبان و گوش و چشم و ديگر اعضاء و جوارح خود را كنترل ننمايد هيچ سودى از روزه خود نمىبرد.
«لا يَلُومَنَّ امْرُءٌ إلّا نَفْسَهُ، يَبيتُ وَ فى يَدِهِ ريحُ غَمَر» (كنزالعمّال، ج 15، ص 242، ح )40759
كسى كه بعد از خوردن غذا، دستهاى خود را نشويد دستهايش آلوده باشد، چنانچه ناراحتى برايش به وجود آيد كسى
جز خودش را سرزنش نكند.
«إنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعآ وَلايُبالى» (تفسير التبيان، ج 9، ص )37
همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را ميآمرزد و از كسى باكى نخواهد داشت.
«إذا حُشِرْتُ يَوْمَ الْقِيامَهِ، أشْفَعُ عُصاهَ أُمَّةِ النَّبىَّ (ص)» (احقاق الحق، ج 19، ص )129
هنگامى كه در روز قيامت برانگيخته و محشور شوم، خطاكاران امّت پيامبر (ص)، را شفاعت مىنمايم.
«يا أبَا الحَسَن، إنّى لاسْتَحى مِنْ إلهى أنْ أكَلِّفَ نَفْسَكَ ما لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ» (أمالى شيخ طوسى، ج 2، ص )228
خطاب به همسرش اميرالمؤمنين، على (ع)، كرد و اظهار نمود: من از خداى خود شرم دارم كه از تو چيزى را در خواست نمايم و تو توان تهيه آن را نداشته باشى.
«أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَكُوا الْحَقَّ عَلى أهْلِهِ وَ اتّبَعُوا عِتْرَهَ نَبيّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَف، وَ خَلْفٌ بَعْدَ خَلَف، حَتّى يَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ (ع)» (بحارالانوار، ج 36، ص )352
به خدا سوگند، اگر حقّ يعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهلبيت پيامبر (ص) پيروى و متابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با يكديگر درباره خدا و دين اختلاف نمىكردند و مقام خلافت و امامت توسط افراد شايسته يكى پس از ديگرى منتقل مىگرديد و در نهايت تحويل قائم آل محمّد(عج) مىگرديد كه او نهمين فرزند از حسين (ع) مىباشد.
«إلهى وَ سَيِّدى، أسْئَلُكَ بِالَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَىَّ فى مُفارِقَتى أَنْ تَغْفِرَ لِعُصاهِ شيعَتى، وَشيعَهِ ذُرّيتَى» (كوكب الدّرى، ج 1، ص )254
خداوندا، به حقّ اولياء و مقرّبانى كه آنها را برگزيدهاى، و به گريه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ايشان، از تو مىخواهم گناه خطاكاران شيعيان و پيروان ما را ببخشى.
«شيعَتُنا مِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَكُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالى اَوْليائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا” (بحارالانوار، ج 68، ص 155، ح )11
شيعيان و پيروان ما، و همچنين دوستداران اولياء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نيز آنهائى كه با قلب و زبان تسليم ما هستند بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.
«إلَيْكُمْ عَنّى، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَديرِكُمْ، وَ الاَْمْرُ بعد تقْصيركُمْ، هَلْ تَرَكَ أبى يَوْمَ غَديرِ خُمّ لاِحَد عُذْوٌ» (خصال، ج 1، ص )173
خطاب به مهاجرين و انصار كرد و فرمود: از من دور شويد و مرا به حال خود رها كنيد، با آن همه بىتفاوتى و سهل انگارى هايتان، عذرى براى شما باقى نمانده است. آيا پدرم در روز غدير خم براى كسى جاى عذرى باقى گذاشت؟
«جَعَلَ اللّهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاهَ تَنْزيهآ لَكُمْ مِنَ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاهَ تَزْكِيَهً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتآ لِلاْخْلاصِ، وَ الْحَّجَ تَشْييدآ لِلدّينِ» (رياحين الشريعه، ج 1، ص )312
خداوند سبحان، ايمان و اعتقاد را براى طهارت از شرك و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاكى از هر نوع تكّبر، مقرّر نمود. و زكات )و خمس( را براى تزكيه نفس و توسعه روزى تعيين نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده، لازم دانست. و حجّ را براى استحكام أساس شريعت و بناء دين اسلام واجب نمود.
«يا أبَا الْحَسَنِ! إنَّ رَسُولَ اللّهِ (ص) عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقآ بِهِ وَ لا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِمْرِاللّهِ تَعالى وَ ارْضَ بِقَضائِهِ” (بحارالانوار، ج 43، ص 200، ح )30
فرمود: اى ابا الحسن! همسرم ، همانا رسول خدا با من عهد بست و اظهار نمود: من اوّل كسى هستم از اهل بيتش كه به او ملحق مىشوم و چارهاى از آن نيست، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش.
«خَيْرٌ لِلِنّساءِ أنْ لايَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ» (بحارالانوار، ج 43، ص 54، ح )48
بهترين چيز براى حفظ شخصيت زن آن است كه مردى را نبيند و نيز مورد مشاهده مردان قرار نگيرد.
امام خمينى ؛ اقيانوس آرامش، قلّه استقامت
آئينهدار آفتاب قدس و ملكوت
امام خمينى شخصيت والامقام، وارسته و پارسايى است كه بر اثر ارتباط و اتّصال باطنى با عرش، ملكوت و درگاه الهى، مواهب وافر معنوى، فكرى، سياسى و فرهنگى را نصيب خود و جامعه ايرانى و حتى جهان اسلام و تشنگان حقيقت در ديگر نقاط كره زمين نمود.
زيرا انسانى كه توجّه خويش را يكسره، صادقانه، خالصانه و خاضعانه متوجه ساحت قدس پروردگار مىكند و تمام وجودش روى به سوى حقيقت دارد، همچون آئينهاى كه در برابر تابش آفتاب قرار مىگيرد انوار و فيوضات ربّ العالمين را به تناسب ظرفيت درونى، دريافت مىكند و آثارش را در جامعه منعكس مىنمايد.آن قلب مطمئنى كه توجّه به خدا داشت خود را به يك پايگاه عظيم قدرت روحى و معنوى متصل كرده بود و به همين دليل عظيمترين توفانها و حوادث مخوف نتوانست
در دل و ذهن آن روح قدسى تلاطم بوجود آورد.
از سوى ديگر امام به بركت اين انوار مقدّس آن چنان قوت و نيرويى بدست آورده بود كه در رويدادهاى گوناگون و جريانهايى كه فرسايندگىها و فشارهاى گوناگونى به همراه داشت هيچ گونه رنجورى، ملال و خستگى از خويشتن نشان نميداد و حتى وقتى سختترين مصائب سيماى تلخ خود را نشان ميداد او با يك نوع آرامش ملكوتى، نشاط و شادابى خاص از آن عبور مىكرد و اين ويژگى كه با نوعى توكّل توأم بود يك نوع انبساط روحى را به جامعه تزريق مىكرد.
از ثمرات اين خودسازى و حلاوت، ياد و ذكر خدا آن بود كه امام از هرگونه جلوهاى كه جنبه دنيايى و فناپذير داشت خود را وارسته ساخت و چنان مجذوب عبادت حق گرديد كه هيچ عاملى نمىتوانست او را از اين حضور باز دارد و چنين زهدى موجب گشت امام با استوارى، پايدارى و
صلابت در برابر تمام ظلمتها، جهالتها، شقاوتها و توطئههاى استكبارى و نيز نيرنگهاى منافقانه و ريا كارانه، يك تنه بايستد و قاطعيت و پافشارى بر ارزشها را در هر وضع و حالى بر شرايط ديگر ترجيح دهد.
طبيعى است اين گونه تزكيه و تهذيب، سدّ بزرگى در برابر شياطين انسى و جنى بوده و چون واكسنى قوى صاحبش را در برابر انواع ويروسهاى سياسى و اجتماعى مصون مىسازد و ارمغان آن براى آن رهبر عاليقدر و قلّه استوار و قبيله ايمان و تقوا، ايجاد نور بصيرت در دل بود كه تشخيص حق را برايش آسانتر مىكرد، امام در تفكيك بين حقايق مسلّم و انواع باطلاقهاى رذالت و مردابهاى متعفّن رياكاران، اهل جمود و جاهلان و ظاهرسازان هيچ گونه ترديدى به دل راه نميداد و به وسوسههايى كه مىخواستند باطل را آرايش دهند و عفونتهاى سياسى را معطّر سازند و به
جلوههاى استبكارى زينت دهند بياعتنا بود و اين واقعيت نكتهاى است كه حضرت على(ع) بدان اشارهاى آشكار دارد :ذكر اللّه ينير البصائر()، دوام الذكر ينير القلب و الفكر()، الذكر هداية العقول و تبصرة النُفوس() مولوى هم چه نيكو سروده است:
ذكر آرد فكر را در اهتزاز ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
بنابراين امام به بركت چنين سرمايههاى معنوى و پايگاههاى ارزشمند، تاريخ معاصر را دچار تحوّلى عميق ساخت و آن چنان جهان را تحت الشعاع برنامههاى خود قرار داد كه بايد اين عصر را متعلق به او دانست، او با اين توشههاى والا و ريشههاى عميق از ظرفيت و جايگاه بالايى برخوردار بود و به همين دليل نوع نگاه و نگرش او با ديگر رهبران جنبشها و نيز رجال سياسى متفاوت است.امام صرفنظر از مسايل مربوط به عصمت و اختصاصاتى كه پيامبران و ائمه با آنها شناخته مىشوند، بيش از همه به فرستادگان الهى و اولياى حق شباهت دارد.
او مصداق كامل ناجى بزرگ و احياگر باورهاى دينى و فضيلتهاى اخلاقى بود و چراغى را روشن كرد كه نه تنها براى نسلهاى اخير بلكه براى جوامع آينده و تمامى از راه ماندگان پرتو افشانى مىكند. به همين دليل تمام آنانى كه از كوثر قرآن و عترت جرعههايى جان بخش نوشيدهاند مشتاق او هستند و نيز هيچ گاه امام در مرزهاى جغرافيايى ايران منحصر نمىگردد و كسانى كه در سرزمينهاى ديگر زندگى مىكنند و هرگز او را نديدهاند رايحه امام را كه مشام روانشان را نوازش ميدهد، احساس مىكنند.
وقتى تمام شرايطى كه امام در آن ميزيست مورد بررسى قرار دهيم و نيز موضعگيرىهاى قاطع و صريح ايشان را در نظر بگيريم مشخص مىگردد آن بزرگمرد عرصه ديانت و سياست، انسانى خارق العاده، الهى، استثنايى و متّصل به كانون نور و هدايت بوده است.
عبور از حصارهاى اسارتآور
امام هنگام ستيز با جفاكاران و ناشران شرارت و در همان ايامى كه با تمامى توان، منافع فرعونهاى اروپايى و آمريكايى و بتهاى بتخانه غرب را با پتك ايمان و تقوا مورد تهاجم جدّى قرار داد و باغ وحش مدعيان تمدّن را افشا ساخت با موانعى به مراتب خطرناكتر از اينها روبرو گرديد كه به خوبى به سيماى آشفته و بى روح و محروم از فضيلت آنان پى برد و
نقشههاى آنان را نيز خنثى نمود:
عدّهاى در مجالس گوناگون در كسوتى مذهبى و ظاهرى متدين به دعاگويى طاغوت مىپرداختند و خواستار سلامتى او براى ادامه رفتارهاى ضد ديانت وى بودند و حتى گروهى از اين جاهلان متنسّك با حكومت پهلوى همراهى مىكردند و او را سايه خدا معرفى مىنمودند و در لباس وعظ و خطابه چنين اشاعه ميدادند: سلطنت موهبتى الهى و مشيتى ربّانى است كه از ميان هزاران انسان به شخصى اعطا مىگردد كه جامه قدس، شرف و سعادت بر او پوشانيده و تاج سرافرازى بر سرش نهادهاند. شاه را به خصالى متّصف مىكردند كه نه تنها از آنها بهرهاى نداشت بلكه عليه تمام فضايل و مكارم موضع گرفته و در بوستان معنويت بذر فساد مىپراكند. از طرفى وقتى چنين برترىهاى كاذب و موهوم براى شاهنشاه عارى از ايمان به خدا و تهى از مهر و محبت به بندگان خدا در نظر گرفته شود ديگر نمىتوان اعمال و رفتار و كارنامهاش را كه سراسر پليدى و سياهى بود در معرض انتقاد قرار داد. امّا امام از اين حصار امنى كه آن خنّاسان خود باخته براى رژيم ستم شاهى بوجود آورده بودند عبور كرد و آن را درهم كوبيد و شاه را مصداق بارز يزيد زمان و فرعون عصر معرفى كرد كه عدل و انصاف را زير پا نهاده وبه حق كشى و ضايع نمودن حقوق مردم روى آورده است به علاوه مقامى را كه مختص يك انسان شايسته، لايق، مؤمن و وارسته مىباشد غصب كرده است، خلافها را با صراحت بيان مىكرد و كارنامه او را تا حدّ بر كنارى و حذف او، زير سؤال برد.
گروهى ديگر بودند كه با قرائتى فاقد پويايى و به دور از جوشش و خيزش و تصوّرى بدون روح و رمق از اسلام دل به انتظارى منفى خوش كرده بودند و تلاش كردن براى تشكيل يك نظام اسلامى در عصر غيبت امام زمان(عج) را غصب مسلّم حق آن فروغ دوازدهم امامت تلقى مىكردند، امام در همين وضع توانست اولاً تبليغات پوچ و بيهوده اينها را خنثى سازد و ثانياً ياران واقعى خويش را براى درهم شكستن سپاه سياه تبهكارى مصمّم ساخت و شرايط را براى ايجاد يك تشكيلات پر ابهت سياسى كه بتواند در جهت تحكيم و انتشار ارزشها بكوشد و براى نيكان و پاكان آرامش لازم را فراهم آورد و جلو منكرات را بگيرد، فراهم نمود.
افرادى هم با وجود اين كه ميدانستند مسير امام بر حق است اما صلابت او را بر نمىتابيدند يا ظرفيت هضم اقتدار او را نداشتند به همين دليل در آغاز نهضت نه تنها با رهبرى نهضت
همكارى نمىكردند بلكه او را نصحيت مىكردند كهاى آقا نمىتوان با رژيمى كه حداقل نيم قرن سابقه دارد و تمام ابرقدرتهاى جهان از او حمايت مىكنند به مقابله برخاست و او را از جاى بركند بدتر از آن، اين كه برخى امام را به كنار آمدن و سازش با ستم توصيه مىنمودند و توجيه بلهانه و ساده لوحانه آنان اين بود كه او تنها حاكم شيعه مذهب مىباشد. و بهتر است با وى همكارى نمود نه آن كه در صدد سقوطش برآمد، اينها فكر نمىكردند كه امام مىخواهد يك غاصبى را بركنار كند و يك فرد صالح، لايق و مردمى را كه كاملاً پاىبند به مذهب شيعه است روى كار آورد، اينها همان نگاه خوارج را ترويج مىنمودند كه شخصيتى چون اميرمؤمنان على(ع) را از ادامه زعامت مسلمين محروم كردند و همين بى وفايىها و نادانىها، آن پيشواى پرهيزگاران را تنها گذاشت و ديديم كه وقتى ائمه هدى را جاهلان متنسّك از فرمانروايى بر امور مسلمين بركنار نمودند، زمينه هايى را بوجود آوردند كه جانيان و خلافكاران اموى و عباسى روى كار آيند، آنانى كه در كارنامه سياه خود آن چنان كار را به ابتذال و فساد كشانيدند كه روى مغولها را سپيد كردند. البته برخى از اين تنگ نظران تنك مايه آنقدر خود باخته بودند كه از دستگاه ستم هراس داشتند و هرگونه پيش روى به سوى اين تشكيلات را پيمودن مسيرى پرخوف و خطرناك ميدانستند و توصيه مىنمودند نيروى مؤمن و انقلابى از مواضع خود عقب نشينى كنند، اينها ادعاى درك مسايل را داشتند ولى دلشان خالى از ايمان بود.
امام، ايرانى منسجم، يكپارچه و متحد مىخواست و برايش مرزبندىهاى جناحى، قومى قبيلهاى و فرقهاى مطرح نبود و خود را متعلق به قشرى مشخّص نميدانست، خود را رهبر همه معرفى مىكرد، در انحصار هيچ تشكّلى قرار نمىگرفت. از همه ظرفيتها، استعدادها و امكانات براى مقاصد بلند و اهداف خود كه سربلندى و عزّت اسلام و مسلمين بود، استفاده مىنمود و البته براى تحقق اين هدف مراقب جهتهاى ديگر هم بود. به عنوان نمونه وقتى رژيم بعثى عراق، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداخت امام براى نجات ايران از چنگال وحشيانه صدام انرژى نهفته، ناشناخته ولى خالصانه مردمى را براى دفاعى مقدّس بسيج نمود اما در عين حالى كه نيروهاى خودى را ضد متجاوزان تشويق مىكرد و رهبرى آنان را عهدهدار بود، نگران سرزمين و شيعيان عراق هم بود كه مبادا در اين ستيز نابرابر، وحشيان
حاكم بر اين كشور مردم مسلمان آن را پايمال جفاى خود كند لذا مدام برايشان پيام مىفرستاد، او بين هويت و ارزشهاى تمام مسلمانان جهان و حتى محرومين صالح در سراسر گيتى يك نوع اشتراك ميديد.
نغمههاى شوم
يكى از برجستهترين خصال امام در مبارزات سياسى، بدبينى به اجانب بود و با آن بصيرت باطنى كه از راه خودسازى بدست آورده بود حتى به جنبههاى حقوق بشرى و آزادى خواهى آنان چشم اميدى نداشت و در اين بدبينى واقع بين بود، هوش فوقالعادهاش به خوبى تشخيص داد كه حقوق بشر هم يك بمب نرم و بدون سر و صداست كه غربىها بر سر مخالفين خود ميريزند. بدن آدمى به خوبى مىتواند خطر گازهاى سمّى، موجودات درّنده و نيشهاى زهرآگين خزندگان را درك كند اما خرد هر كسى قادر نمىباشد بفهمد دشمن با اين شعارهاى فريبنده چه مقصدى دارد، بسيارى از افرادى كه ادعاى روشنفكرى داشتند و خود را صاحب نظر در مسايل سياسى ميدانستند شيفته اين فريبها گرديدند و گفتند: غرب مهد دموكراسى، آرامش و امنيت است!
شناخت امام از استكبار بر حكم قرآنى اشدّاء على الكفار استوار بود، همانگونه كه با تكيه بر رحماء بينهم در كنار محرومين صالح ماند و از اعماق قلب بر قدرت، توان، صداقت و پاكى آنان اعتقاد داشت.
بارها مىفرمود اَبَرقدرتها با وجود آن كه قدرتى دارند، در نهايت ضعف به سر مىبرند ولى تهيدستانى كه به ظاهر امكاناتى ندارند از همه قوىترند.
استكبار با وجود انواع تجهيزات، آسيبپذير است چون از ايمان و حمايت مردمى بهرهاى ندارد، سخن اول و آخرش در مورد ابرقدرتها نوسانى نداشت و تأكيد مىنمود: «دنيا بداند هر گرفتارى كه ملت ايران و مسلمين دارد از اجانب است از آمريكاست. ملل اسلام از اجانب و از آمريكا خصوصاً متنفر است، بدبختى دول اسلامى از دخالت اجانب در مقدّرات آنهاست.»() او تمام نقشههاى قدرتهاى بزرگ را محو اسلام ميدانست و يادآور شد: به اسم اصلاحطلبى، دانش دوستى و آزادى مىخواهند احكام اسلامى را پايمال كنند، كارشناسان استكبار در قالب پژوهشهاى دينى، شرقشناسى و مانند آنها، پردههاى ضخيمى بر چهره نورانى اسلام كشيدهاند از ديدگاه امام بر اثر تبانى ابرقدرتهاى شرقى و غربى غده
سرطانى صهيونيسم در قلب جهان اسلام پديد آمد و زخم خون چكانى براى مسلمانان به ارمغان آورد و تنها راه رهايى از اين توفانها بازگشت به اسلام، قرآن و اتحاد اسلامى است.()
استراتژى ديگر امام اين بود كه رژيمهاى باطل هرگونه تصميمى بگيرند براى سرنگون ساختن بساط ظلم خود كمك كردهاند، در بهار سال 1342، رژيم شاه طرح سپاه دين را مطرح كرد، بر اساس آن روحانيون توسط مأموران دستگير شده و با پوشيدن لباس سربازى به مرزها و نقاط دورافتاده تبعيد گرديدند. امام در پيامى به اين مناسبت فرمودند: «نگران نباشيد، تزلزل به خود راه ندهيد. تعليمات نظامى را با كمال جديّت دنبال كنيد باشد كه چون حضرت موسى(ع) كه در آغوش فرعون بزرگ شد و اساس ظلم و جور را در هم پيچيد. شما هم ريشههاى فساد و ظلم را از بيخ و بدن درآوريد.»() و بدينگونه به طلّاب آموخت آموزش نظامى را فرا گيرند تا بتوانند در مبارزه با ستم، از آن استفاده كنند و چون در سال 1350 هـ.ش رژيم شاه بار ديگر طرح سپاه دين را به اجرا درآورد و روحانيون را به بهانه اعزام سپاه دين از لباس مقدّس روحانيّت محروم و آنها را به سوى مرزها روانه داشت، امام در پيامى آتشين فرمودند: «نغمه سپاه دين در شرايطى ساز مىشود كه دستگاه جبّار، دست جنايتكار اسرائيل را در تمام شؤون اقتصادى، سياسى و نظامى ايران باز گذاشته است. بسيارى از علماى اعلام و ملت شريف ايران در زندان، تبعيد و تحت شكنجه به سر مىبرند و جوانان غيور وطن خواه، اعدام و تيرباران مىشوند. اين جانب به
ملت محترم ايران اعلام خطر مىكنم.»()
امام در سال 1350 هـ.ش وقتى متوجه شد مىخواهند از طرف رژيم پهلوى جشنهاى 2500 ساله برگزار كنند در پيامى به زائران بيت اللّه الحرام فرمودند :از جمله مصيبتها برگزارى جشن منحوس دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى است كه خدا ميداند چه مصيبت و سيه روزى به بار ميآورد.() شاه در اين سال جشنهاى مذكور را در سراسر ايران برپا نمود و با صرف ميليونها دلار از پول ملت ايران، سران كشورهاى جهان را به ايران دعوت كرد تا در اين مراسم شركت نمايند. از اين زمان تاريخ ايران كه بر مبناى هجرت حضرت رسول اكرم(ص) بود به سال شاهنشاهى تغيير كرد. امام در مقابل اين بى حرمتى موضعگيرى شديد نمود و در پيام خود رژيم پهلوى را از ننگينترين رژيمها معرفى كرده و فرمودند: «مسلمين براى جنايات پادشاهان عزا بگيرند نه جشن.» و افزودند :مسلمين براى مجد و عظمت اسلام و آزادى فلسطين در خاك و خون مىغلطند ولى شاه ايران براى رژيم مبتذل شاهنشاهى جشن و سُرور به پا مىكند.() در سال 1352 هـ.ش در حالى كه شاه اختناق بسيار شديدى بر كشور حاكم كرده بود و هرگز كسى جرأت نداشت يك كلمه از آزادى سخن بگويد و يا نام مقدس امام را بر زبان جارى نمايد امام اين گونه به افشاگرى پرداختند: «…در اين دهه سياهى كه گذشت جز فقر و ذلّت و اختناق، قتلهاى دسته جمعى، تيرباران و اعدامهاى غيرقانونى و انباشتن زندانها از علماء، روحانيون و جوانان ملت اسلام چيزى عائد ملت ستمديده ايران نگرديده… اكنون سكوت در مقابل اين نقشهها و فجايع در حكم انتحار است و استقبال از مرگ سياه و سقوط يك ملت بزرگ مىباشد».()
در اسفند ماه سال 1353 هـ.ش شاه كه خود را در اوج قدرت ميديد طى يك سخنرانى ايجاد حزب رستاخيز را اعلام كرد و گفت: كسانى كه در آن وارد نشوند به معنى آن است كه علاقهاى به كشور خود ندارند و مىتوانند گذرنامه گرفته و از ايران خارج شوند و نيز تهديد كردند: هر كس در حزب منحوس مزبور ثبت نام نكند دستگير و زندانى مىشود.() امام در اينباره فرمودند: شركت در حزب رستاخيز حرام و كمك به ظلم و استيصال و از بين بردن مسلمين است و مخالفت با آن از روشنترين موارد نهى از منكر است…اين حزب تحميلى مخالف قانون اساسى و موازين بين المللياست.()
فرمايشى بودن اين حزب و ناكامى سياسى
آن در اوج قدرت، حتى بر حاميان خارجى شاه پوشيده نبود و در اسناد سرّى و محرمانه لانه جاسوسى آمريكايى به اين واقعيت اعتراف شده است. در تابستان سال 1357 ش همزمان با گسترش امواج انقلاب اسلامى شاه به منظور عقب نشينى و اعطاى امتياز به مردم، آن را منحل كرد.
در پايان سال 1354 ش مجلس شوراى ملى و سنا در يك اجلاس مشترك تصويب كردند كه مبدأ تاريخ ايران به شاهنشاهى تغيير يابد و همه مردم و سازمانهاى عمومى و دولتى موظفند تاريخ جديد را به كار برند، تغيير تاريخ به مفهوم تيراندازى ديگر رژيم به سوى مقدّسات و شعائر دينى بود. امام خمينى اين حركت را نغمهاى شوم براى محو اسلام دانستند و امّت مسلمان را موظف نمودند با آن مخالفت كنند و استعمال آن را حرام و حمايت كردن از ستم و دشمنى با اسلام قلمداد كردند.()
در خرداد همين سال به مناسبت گراميداشت شهداى پانزدهم خرداد 1342 ش مجلس با شكوهى در قم و تظاهرات وسيعى در دانشگاههاى كشور برپا شد كه با يورش وحشيانه نيروهاى شاه به خاك و خون كشيده شد.()
امام خمينى در پيامى فرمودند :تأسف از سركوب كردن ملت مظلوم و هجوم به دانشگاههاى سراسر كشور، تأسف از واقعه جانسوز هفدهم خرداد 1354 مدرسه فيضيّه كه واقعه قتل عام 15 خرداد 1342 ش را زنده كرد.
در سال 1355 ش به مناسبت پنجاهمين سال سلطنت پهلوى جشن هايى برپا شد كه همزمان با عيد سعيد فطر بود. امام در فراز پيامى خاطرنشان ساختند: «براى مسلمين در وضع حاضر عيدى نمانده است… ايران مركز تاخت و تازِ اجانب خصوصاً آمريكا و ايادى خبيثه آن است».()
امام هيچگاه در برابر دشمنان اسلام كُرنش و تواضع نكردند و سعى نمودند غيرت اسلامى خويش را به آنان نشان دهند و در راهى كه برگزيده بودند با قاطعيت و صلابت پيش ميرفتند و ترديد به دل راه نميدادند يك بار فرستادهاى از سوى رژيم، به خدمت امام آمد و ايشان را تهديد كرد و گفت فكر نكنيد پيروز مىشويد! امام با عصبانيت فرمودند«:اين را بدانيد تا زنده هستم اگر در خانهام را هم به رويم ببنديد از پاى نخواهم نشست و با اين نيش قلم عليه شما خواهم نوشت و اگر نشد از شكاف در سخنم را به مردم خواهم رساند.»()
تصميم جدّى و قاطع به همراه همّت امام در مورد هرچه كه آن را وظيفه و تكليف شرعى تشخيص ميدادند تا بدان حد بود كه اگر دنيا و اهلش با ايشان مخالفت مىكردند از آن منصرف نمىشدند و به سرزنش ملامتگران ذرّهاى اعتنا نمىكردند، در دوران نهضت مقدسى كه رهبرى كردند مدّتى تنها، اعلاميه عليه طاغوت دادند و در رسيدن به اهداف مقدّس هرگز يأس به خود راه ندادند. آية اللّه شهيد سيد محمد رضا سعيدى نقل كردهاند: خدمت امام عرض كردم شما را تنها مىگذارند! فرمود، اگر جن و انس يك طرف باشند و من يك طرف حرفم همين است كه مىگويم.()
سرسختى در برابر خلافكاران
موضعگيرى امام در برابر رژيم بعث عراق بر خلاف تصوّر سياستمداران و به رغم تمهيداتى كه اين رژيم انجام ميداد خصمانه بود و هرگز به خاطر مخالفت و درگيرى رژيم بعث عراق با ايران دوره ستم شاهى در برابر حكومت عراق نرمش نشان ندادند و كارگزاران اين كشور را با روى خوش نپذيرفتند و هر وقت به خدمت امام ميآمدند از آن حضرت تبرّى ديدند.()
و هنگامى كه اولين برنامه تبعيد ايرانيان از عراق شروع شد و گروه زيادى از آنان را با كمال اهانت، زندانى و اذيّت بيرون مىكردند امام ناراحت شده و تصميم گرفتند از عراق خارج شوند و چون گروهى از نزديكان صدام خواستند به ملاقات آقا بيايند اعلام كردند حق ندارند بيايند و من هم آمادهام تا با هموطنان خود بيرون بروم، اطرافيان كه از قساوت اين افراد اطّلاع داشتند از امام خواستند آنان را به حضور بپذيرند ولى ايشان فرمودند: نمىگذارم به آسانى
ملاقات كنند بايد صُولت و قدرت اينها را بشكنم و سپس راهشان دهم و بعد امام با كمال صراحت به يكى از آنان كه معاون صدام بود و در هتاكى و خيانت اشتهار داشت فرمودند: شما از يهودىها هم بدتر كرديد!()
امام در تصميمگيرى نهايى به تنهاى اقدام مىكردند و از كسى واهمهاى نداشتند و از اين كه آمريكا اصرار مىكرد كه امام از پاريس به تهران نرود استفاده مىكردند كه بايد رفت، چون آمريكا خوبى اسلام و نهضت را نمىخواهد و وقتى به فرانسه رفتند تمام گروههايى كه به خدمتشان ميرسيدند و به نحوى از نظر سمت وابستگى به رژيم طاغوت داشتند بايد استعفا ميدادند تا حضرت امام آنان را به خدمت بپذيرد. سيد جلال تهرانى و كريم سنجابى از جمله اين افراد بود كه تقاضاى امام را قبول كردند و به ديدن ايشان رفتند.()
امام در سخنانى فرمودهاند: «…بعضى از همين روشنفكرها و…اشخاص كه حالا انقلابى شدند… ميآمدند مىخواستند ما را اغفال كنند يا خودشان هم نمىفهميدند كه شما كارى بكنيد كه اين شوراى سلطنتى باقى باشد. در صورتى كه آن كه رئيس شوراى سلطنتى بود آمد پاريس، من گفتم تا استعفاء نكردى با تو ملاقات هم نمىكنم. استعفا هم كرد او…»()
به همين دليل است كه يكى از نويسندگان معاصر اعتراف نموده است: «…او(امام خمينى) از آن روز كه پا به ميدان گذاشت و با حكومت فساد بيداد به ستيز پرداخت نه تنها براى يك لحظه و يا در يك مرحله از مراحل بيشمار جهاد پاى سرسختى و استقامتش سُست نشد بلكه هر روز سختتر و استوارتر و قاطعتر گرديد.»()
شهيد محلاتى در خاطرات خود گفته است در روز 21 بهمن 1357 كه از سوى دولت حكومت نظامى اعلام شد، ماجرا را به خدمت امام عرض كرديم، فرمودند: همين حالا بلندگوها را برداريد به خيابانها برويد و اعلام كنيد هر كس در خانه است بايد بيايد بيرون توى خيابان و آن لحظه تاريخى بود، اين نظر قاطع امام در مورد حكومت نظامى آن چنان رعبى در دل رژيم ايجاد كرد و چنان قوّتى به مردم بخشيد كه در پرتو آن پيروزى حاصل گرديد.() در همان زمان ياران امام احتمال حمله به جايگاه امام را ميدهند. از اين جهت خانهاى در پشت مدرسه علوى برايشان در نظر مىگيرند و از ايشان مىخواهند به آنجا بروند ولى آقا مىفرمايند: من از اين اطاق خود بيرون نميرويم شماها اگر
مىترسيد برويد.() وقتى تصميم به لغو حكومت نظامى گرفتند: آيت اللّه طالقانى نگران آن بودند كه با بيرون آمدن مردم رژيم سفاك دريايى از خون ايجاد كند و با گريه گفته بودند يا ما نمىفهميم و يا اين سيد(امام) با جاهاى ديگر ارتباط معنوى دارند.()
صلابت و استقامت حضرت امام خمينى در مقاطع دشوار پس از پيروزى انقلاب اسلامى بر هيچ كس پوشيده نيست، ايشان در مورد برخى حركتهاى عوام فريبانه به مخاطبان خويش فرمودند: شما خيال نكنيد از هياهو و جنجال مىترسم اگر تمام اين جمعيتى كه در حسينيه حاضر مىشوند و فرياد بر ميآورند درود بر خمينى، زمانى خلاف آن را بگويند برايم تفاوتى نخواهد داشت، ذرّهاى به هوچىگرىها اهميت نخواهم داد، كارى به هياهو هم ندارم به تكليف شرعيام مىپردازم، همين و بس.() واقع بينى و اتكاى عميق و پاىبندى امام به مبانى فكرى و عقيدتى چنان بود كه هيچ چيز شبههآميز را تأييد نمىكردند و به مسايل مبهم تن نميدادند و با صراحت بر آنچه معتقد بودند اصرار ميورزيدند و هيچ گونه رودربايستى با كسى نداشتند در تصميمگيرىهاى سياسى رايج در دنيا مسؤولان و رهبران در خفا و آشكار دوگانه رفتار مىكنند و گاهى براى براى رفع مسؤوليت از خود، مسؤولان ديگر را قربانى مىكنند اما امام اين گونه نبودند و به اعتراف دوست و دشمن همواره ايشان با مردم با صراحت و صداقت سخن مىگفتند.() يك بار در مجلسى كه گروهى از فضلا نشسته بودند از آن بزرگوار
سؤال علمى كردند و چون يكى از حاضران به عالم ديگرى گوشه و كنايه ميزد چهره آقا برافروخته شد و فرمود: منزل من جاى گوشه و كنايه نيست مجالس بايد خدايى باشند، مجالس نمىتوانند جورى باشند كه در آن به مؤمنين و مسلمانها گوشه و كنايه بزند.()
امام نه تنها در مقابل كسانى كه سهم امام يا ساير وجوه شرعى را ميآوردند خضوعى نمىكردند بلكه مىتوان گفت: با نوعى بى اعتنايى برخورد مىنمودند زيرا نظرشان اين بود كه: شما وظيفه خود را انجام ميدهيد، خيال نكنيد منّتى بر من داريد، شما با اين پول دادن راحت مىشويد و من كه مىخواهم اين پولها را در راه خودش مصرف كنم در زحمت قرار مىگيرم، بنابراين شما براى من زحمتى ايجاد كردهايد ديگر نبايد منّتى بر من داشته باشيد.()
اگر امام احساس مىكرد بايد امر به معروف و نهى از منكر كند در هر شرايطى به اين امر مبادرت مىنمودند واز كسى پروايى نداشتند، پس از رحلت آيت اللّه كاشانى گروهى از اقشار مردم تهران براى ديدن امام به قم آمدند، در همان مجلس شخصى جلو آمد تا دست امام را ببوسد، انگشترى طلا هم در دست داشت، در همان حال كه مىخواست بر دست امام بوسه بزند، آقا دستش را گرفت و فرمود: اين انگشتر براى مرد حرام است آن را در بياوريد و به جاى آن انگشتر ديگرى در دست خود بكنيد.() امام در اجراى موازين شرعى از تبليغات شوم خودباختگان غربى نهراسيد و در سخنى فرمودند: «با خداى خود پيمان بستهام كه
رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت بر نميدارم من كار به تاريخ و آنچه اتفاق ميافتد ندارم من تنها بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم».() و در بيان ديگر فرمودند: «دفاع از اسلام و نظام شوخى بردار نيست و در صورت تخطى هر كس در هر موقعيت بلافاصله به مردم معرفى خواهد شد…»() و نيز تأكيد نمودند: «…من بارها اعلام كردهام كه با هيچ كس در هر مرتبهاى كه باشد عقد اُخوّت نبستهام چهارچوب دوستى من در درستى راه هر فرد نهفته است دفاع از اسلام و حزب اللّه اصل خدشهناپذير جمهورى اسلامى است…كسانى كه از منافقين و ليبرالها دفاع مىكنند پيش ملت عزيز و شهيد داده ما راهى ندارند.»()
خسران خطاى خواص
!حجت الاسلام و المسلمين رسولى محلاتى كه در دفتر حضرت امام مشغول به كار بودهاند مىگويد يك بار به حضرت امام عرض كردم اين بزرگوارى شما بود كه كارهاى حسّاسى را به ما واگذار فرموديد، اكنون اين فكر برايمان پيش آمده كه امكان دارد طرز كارمان مورد پسند و رضايت شما نباشد و از ما شكوه و گلايهاى داشته باشيد ولى عظمت روحى و بزرگواريتان اجازه ندهد كه به روى ما بياوريد آن بزرگوار بر حسب عادت خويش سرشان را پايين انداختند و چشمان نافذ و گيراى خود را به من دوختند و پاسخ همه جملات و سخنانم را با دو عبارت پر معنى و كوبنده كه دقّت در آن پر ارزش است دادند و با آن متانت و وقار هميشگى با صراحت فرمودند: آقاى رسولى احتياجى به اين حرفها نيست، هر وقت من تشخيص بدهم وجود شما در اين خانه به ضرر اسلام است، عذر شما را خواهم خواست، بفرماييد و به سر كارتان برويد، ابهت و عظمت ايشان اجازه نداد كه ديگر من چيزى بگويم سخنان امام در اعماق دلم اثر كرد و نه تنها از آن ناراحت نشدم بلكه علاقهام چندين برابر گشت.()
يكى از شاگردان مشهور امام نقل مىكند بك بار كه در مسيرى همراه امام بودم به ماجرايى كه بحث روز بود اشاره كردم و آن اين بود كه رژيم شاه به دليل اختلاف بين ايران و عراق به كسى گذرنامه نميداد تا به عراق برود و چون اين برنامه با رحلت آيت اللّه بروجردى همزمان شده بود بيشتر طلبههاى قم آن را به فال نيك گرفتند زيرا تصوّر مىنمودند در صورت
مهاجرت طلبهها به عراق و حوزه نجف، حوزه علميه قم خلوت مىشود، خوشحال بودند كه با عدم امكان رفتن آنان به عتبات عاليات، مراكز علوم دينى قم همچنان برقرار مىماند، با يادآورى اين نكات به آقا عرض كردم: الحمد لله به طلبههاى قم گذرنامه داده نمىشود كه به نجف بروند و در نتيجه حوزه علميه قم نيز از هم باشيده نمىشود. امام در پاسخ به اين اظهارات مطلبى فرمودند كه تكيه گاه كلامشان اين بود: تو خداپرست نيستى، تو يكتا پرست نيستى، تو لا اله الّا اللّه را درست نگفتهاى، براى اين كه اگر تو يكتاپرست بودى قم و نجف برايت معنى نداشت، هدف ترويج اسلام و فقه امام صادق(ع) است. تو چرا نجف را غير از قم ميدانى؟ اصلاً آن لا اله الّا للّه را كه گفتهاى، الكى گفتهاى! البته اين فرمايشات امام جنبه موعظه و نصيحت داشت نه آن كه خواسته باشند شاگرد خود را غير موحّد بدانند.() امام هرگاه از بستگان، دوستان، علاقهمندان و كسانى كه به نحوى با آنها رابطه عاطفى داشتند، خطايى ميديدند، نهى از منكر مىكردند يا تذكر لازم را ميدادند و با كسى هم تعارف نداشتند با همه چنين بودند و آنان كه امام را به خاطر خدا دوست داشتند هيچ گاه از اين برخورد همراه با قاطعيت و صلابت امام نميرنجيدند بلكه آن را دليلى بر پاك بودن اعتقاد امام و راستين بودن پيوستگيشان با همان مقام معنويت به حساب ميآوردند.() اگر امام برنامههاى فردى را مورد تحسين قرار ميدادند و از او تعريف مىكردند هنگامى كه احتمال ميدادند آن فرد اين برخورد تشويق گونه را به حساب شخص خودش گذاشته است در همان لحظه رفع شبهه مىكردند و تأكيد مىنمودند آنچه كه از كسى تعريف مىكنم جنبه شخصى ندارد بلكه به حساب اسلام است.()
يكى از ياران امام مىگويد: يك بار به محضر امام شرفياب شدم و ايشان در خصوص جريانى راجع به مجلس پيغامى دادند و مطالبى فرمودند تا من به عرض نمايندگان برسانم و من اين مأموريت را انجام دادم يكى از مطالب حضرت امام اين بود كه فرمودند :من در كارهاى مجلس دخالت نمىكنم ولى اگر يك روزى ببينيم مجلس مىخواهد بر خلاف اسلام حركت كند من طلبه جلوى آنها ميايستم، تصور نكنند كه مجلس است من ملاحظه قانون را مىكنم و قانون هم بايد كار خودش را انجام دهد ولى اگر يك روز ديدم قانون بر خلاف اسلام است جلوى همهشان ميايستم تصوّر نشود در برابر خلاف اسلام من بىتفاوت مىمانم.()
لغزش اهل علم و فضلا مخاطرات بيشترى دارد و به همين دليل حضرت على(ع) فرمودهاند: خطال عالم همچون شكستگى كشتى است كه در اثر آن هم كشتى غرق مىشود و هم سرنشينان خود را غرق مىكند.() عوارض انحراف اشخاص معمولى محدود است ولى انحراف يك نفر حوزوى افزون بر گناه، ديگران را به روحانيت و حتى اسلام و ديانت بدبين مىسازد و اين خسران بزرگ را نبايد اندك پنداشت از اين رو امام از علماى منحرف نفرت داشته و آنان را از ساواكى پستتر مىشمرد و انگيزه ايجاد دادگاه ويژه روحانيت را بزرگى و زيان بار بودن خيانت روحانى و رماندن مردم از دين و عالمان دين ياد مىكرد.() در پيامى خطاب به مراجع، روحانيان، مدرسين و… فرمودهاند: «من به طلّاب عزيز هشدار ميدهم كه علاوه بر اين كه بايد مواظب القاءات روحانى نماها و به ظاهر جهلاى قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نكردهاند، عبرت بگيرند كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان فراموش و دلسوزىهاى بىمورد و ساده انديشها سبب مراجعت آنان به پستهاى كليدى و سرنوشت نظام شود.»() و يادآور شدهاند: «…با اين كه در كشور ما در اجراى عدالت بين روحانى و غير آن امتيازى نيست ولى وقتى با متخلّفى از روحانيت خوش سابقه يابد سابقه برخورد
شرعى و قانونى و جدّى مىشود فوراً باندها فرياد ميزنند كه چه نشستهايد جمهورى اسلامى مىخواهد آبروى روحانيت را ببرد. اگر احياناً كسى مستحق عفو بوده و بخشيده شود تبليغ مىكنند كه نظام به روحانيت امتياز بيجا ميدهد. مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان از برخورد قاطع نظام با متخلفين از به اصطلاح روحانيون سوء استفاده نكنند و با موج آفرينى و تبليغات اذهان را نسبت به روحانيت متعهد بدبين ننمايند و اين را دليل عدالت نظام بدانند كه امتيازى براى هيچ كس قايل نيست و خدا ميداند كه شخصاً براى خود ذرّهاى مصونيّت و حق و امتياز قائل نيستم. اگر تخلّفى از من هم سر زند مهياى مؤاخذهام».()
امام بر اين باور بودند كسى كه به تشويش اذهان عمومى مىپردازد و بر عليه نظام فعاليت فرهنگى و تبليغى مىكند و موازين دينى و مقدّسات را مورد تهاجم قرار ميدهد هم آب به آسياب دشمنان قسم خورده نظام اسلامى ميريزد و هم خوراك پخته و آمادهاى براى بوقهاى تبليغاتى استكبار فراهم مىكند، البته ابر قدرتها از اين گونه اشخاص تعريف مىكنند، تأكيد امام بر اين حقيقت استوار بود: «آن روزى كه آمريكا از ما تعريف كند بايد عزا گرفت…»() و نيز امام بارها مىفرمودند:
هر وقت مشاهده كرديد قدرتهاى غربى و دستگاههاى تبليغاتى آنان از شما تعريف كردند، در خودتان شك كنيد. هر فردى و خصوصاً اهل علم و آنان كه در نظام مقدّس اسلامى مسؤوليتى داشتهاند بايد بدانند كه اهتمام عظيم رسانههاى غربى و صهيونيستى به حمايت از آنان و تعريف و تمجيد و بزرگ كردن اظهارات و مطالبشان اين حقيقت را به اثبات ميرساند كه در جايى از كارشان اشكال است، انسان آرام آرام به سوى پرتگاه گام برمى دارد و يك وقت مشاهده مىكند نه تنها تحليلها و تفسيرهاى راديوهاى بيگانه با سخنهاى او يكى است بلكه آنقدر از ارزشها فاصله گرفته كه ديگر احتياج نيست رسانههاى غربى از كانالهاى گوناگون گزارش تهيه كنند و نطق برخى نيروهاى خودى مهمترين منبع تغذيه آنان است، اتفاق نظر رسانهها و رونامههاى غربى با مجامع صهيونيستى، ضد انقلابيون و گروهكهاى متوارى و معارض نظام در بر حق بودن يك شخص نه تنها نقطه مثبتى نيست بلكه تقويت جبهه كفر، الحاد، شرك و نفاق مىباشد امام مىفرمايند: «كسانى در بين ما روحانيون بودهاند كه ندانسته به مقاصد آنها (اجانب) كمك كردهاند…گاهى وسوسه مىكنند كه احكام اسلام ناقص است. مثلاً آيين دادرسى و قوانين قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست…»() و در يكى از پيامهاى خويش يادآور شدهاند: «نبايد تحت تأثير ترّحمهاى بيجا و بى مورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلّفين نظام به گونهاى تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهى زير سؤال بروند.من بعضى اين موارد را نه تنها به سود كشور نميدانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مىبرند…»()
امام همچنان كه از روحيّهاى بسيار عاطفى برخوردار بودند و مهربانى و رأفت زيادى از خود بروز ميدادند وقتى مسئله نقض احكام الهى توسط فرد و يا افرادى پيش ميآمد، هيچ گونه اغماضى نداشتند و به خصوص از زير پا گذاشته شدن دستورات دينى توسط علماى دينى بسيار متأثر مىشدند. رنج مىكشيدند، تأسّف مىخوردند و با آشفتگى مىگفتند: چطور يك روحانى حاضر مىشود احكام الهى را زير پا نهد() يا آن كه در مقابل هجوم به ارزشهاى مذهبى و هتك مقدّسات مهر خاموشى بر لبان خويش بزند. امام از اين كه نيروهاى خودى با يكديگر نزاع دارند و به اختلافات دامن ميزنند ناراحت بود و اين حركت را مخالف رضايت خداوند و اولياى او ميدانست و مىفرمود:
«…اين دنيا چند روزش آمده پيش شما، اين را خدمت كنيد تا آبرومند باشيد پيش خدا اين را با دعوا نگذرانيد، با صلح برويد سراغ مردم. اگر برويد سراغ مردم ديگر دعوا پيش نميآيد براى اين كه وقت دعوا نمىماند اما افسوس اين است كه شما مشغول دعوا هستيد و از مردم غافل، نه اقتصاد را توانستيد درست كنيد و نه امنيّت را توانستيد درست كنيد و نه هيچى. همهاش دعوا و همهاش با هم دعوا… به همه آقايان من مىگويم با هم جنگ نكنيد، روزنامهها را پر نكنيد دوباره از بدگويى از هم…انتقاد غير انتقام جويى است. هر كس از هر كس مىتواند انتقاد صحيح بكند اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند براى انتقام جويى، اين همان قلم شيطان است…»() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ و و . غررالحكم و دررالكلم: به ترتيب ج 4، ص 29، ج 4، ص 21 و ج 1، ص .394
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 14، ص .78
. مأخذ قبل.
. صحيفه نور، ج 1، ص .190
. همان، ص .176
. همان، ص .158
. همان، ص .165
. همان، ص .207
. امام خمينى از تبعيد تا پيروزى، ج 2، ص.31
. صحيفه نور، ج 1، ص .214
. امام خمينى از تبعيد تا پيروزى، ص .35
. خورشيد قرن، ص .20
. صحيفه نور، ج 1، ص .324
. پا به پاى آفتاب، گردآورى و تدوين امير رضا ستوده، ج 1، ص .284
. مجله نور علم، دوره سوم، ش 31، ص .104
. صحيفه دل، ج 1، ص .114
. پا به پاى آفتاب، ج 3، ص .33
. صحيفه دل، ص 58 ـ .57
. صحيفه نور، ج 10، ص .82
. انقلاب ايران و مبانى رهبرى خمينى، سيروس پرهام، ص 76 و .150
. صحيفه دل، ص .128
. مجله نور علم، ص .114
. پا به پاى آفتاب، ج 4، ص .280
. همان، مأخذ، ج 1، ص .242
. دليل آفتاب، ص .153
. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص .153
. همان، ج 3، ص .36
. همان، ج 4، ص .150
. روزنامه كيهان، ش .16647
. خاطرات سياسى، محمد محمدى رى شهرى، ص.294
. همان، ص .289
. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص .178
. همان، ج 3، ص 298 ـ .297
. همان، ج 2، ص .48
. بنگريد به مأخذ پيشين، ج 3، ص .282
. گلهاى باغ خاطره، از خاطرات آيت اللّه محمد يزدى، ص .137
. زلّه العالم كانكِسار السفينة تغرق و تغرق (بحار الانوار، ج ،2 ص 58).
. صحيفه نور، ج 9، ص 290، مجله حوزه، ش 95 ـ 94، ص .282
. فرازى از پيام امام خمينى كه در سوم اسفندماه سال 1360 ش صادر فرمودهاند.
. صحيفه نور، ج 21، ص .93
. همان، ج 18، ص 179 و نيز بنگريد به (در سايه آفتاب) محمد حسن رحيميان، ص .214
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 14، ص .85
. صحيفه نور، ج 21، ص 96، خاطرات سياسى…ص ،288 روزنامه كيهان، ش .16615
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص .253
. صحيفه نور، ج 7، ص .520
سيماى پرفروغ حضرت فاطمه اطهر س از منظر ديگران
اشاره
اگر چه پيرامون شخصيت آسمانى بانوى بانوان جهان، حضرت فاطمه زهرا(س)، مقالات و كتابها نگاشته شده و فراوان سخن رانده شده است، امّا گويا اگر هزاران برابر آن نيز قلم زده شود و سخن گفته شود، باز قطرهاى در مقابل اقيانوس بيكرانه فضيلتهاى حضرتش مىباشد.
و به تعبير حكيم فرزانه حضرت آيت اللّه جوادى آملى، گفتار و نوشتار هر چه بلند و پر معنا و نغز و رسا باشد، توان معرفى شخصيتى كه اصلش از عالم ملكوت و شاخ و برگش در جهان ناسوت گسترده است را ندارد.() عارفى همچون حضرت امام خمينى (ره) با آن جايگاه علمى و عرفانياش از درك عظمت و مقام والاى حضرت زهرا (س) اظهار عجز و ناتوانى كرد و فرمود :”هر كس با هر بينش كه درباره او سخن گفته است، از عهده ستايش او بر نيامده است. چون كه دريا را در كوزهاى نتوان گنجاند.”()
درباره شخصيت ممتاز فاطمه زهرا(س) گفتارها، نوشتارها و اظهارنظرهاى زيادى، چه از دوست و چه از دشمن، رسيده است. “اَلفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الاعداءُ”
از آنجا كه تعداد افرادى كه درباره آن شخصيت نادره و آن بانوى بزرگ اسلام تحقيق و بررسى كردهاند، بسيارند و حتّى اشاره كوتاه به گفتارهاى آنان از گنجايش يك مقاله خارج است و از طرفى هم قصد نگارنده در اين نوشتار فقط بيان گفتههاى خود افراد است، نه نقل حديثى كه از پيامبر(ص) شنيدهاند، بر اين اساس، فقط به سخنان افرادى اكتفا مىشود كه هدف نگارنده را تأمين مىكند. با اين اميد كه خوانندگان اين نوشتار، تنها با مختصرى از بازتاب عظمت روح، مقام علمى و معنوى آن حضرت در جهان آشنا شوند و بدانند كه اهلبيت(ع)، تنها به امّت اسلام و جهان اسلام تعلّق ندارند، بلكه ارزشهاى انسانى آنان به همه بشريت تعلق دارد.
در فضيلت فاطمه زهرا(س) همين بس كه اشرف مخلوقات، پيامبر رحمت، محمد مصطفى(ص)، عمرى را به معرفى فاطمه(س) مىپردازد؛ در هر فرصت مناسبى از فضل و فضيلت فاطمه(س) سخن ميراند و
احترام بى حدّ و حصر در حق آن حضرت روا ميدارد تا شايد اين فرشيان حق ناشناس، قدر شناس اين گوهر دُردانه عرشى گردند.
حق شناسان گر، به دست آرند معيار تو را حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را()
در اين نوشتار مختصر، گوشههايى از كتاب فضل فاطمه اطهر(س) را از منظر ديگران مرور مىكنيم.
خوشتر آن باشد كه سرّدلبران گفته آيد در حديث ديگران
فضايل حضرت فاطمه(س) از ديدگاه خلفا و دانشمندان اهلسنت
خليفه اوّل (ابوبكر بن ابى قحافه)
ابوبكر در عظمت حضرت فاطمه(س) گفت :”اى دختر رسول خدا(ص)! پدرت به مؤمنان، مهربان و بزرگوار بود و در برابر كافران، سخت و خشن. رسول خدا(ص) از نظر نسبت پدر تو بود، نه پدر زنهاى ديگر، و او برادر شوهر تو بود، نه برادر ديگران. پيامبر(ص) حضرت على(ع) را براى هر كار مهم و بزرگى برگزيد و او ياور خوبى براى پيامبر(ص) بود. شما را جز افراد سعادتمند دوست ندارد و هيچ كس جز تيرهبخت با شما دشمنى نكند. شما عترت پاك رسول خدا(ص) هستيد و از نيكان و برگزيدگان خدا مىباشيد؛ شما راهنماى ما به سوى سعادت هستيد و پيشوايى ما به سوى بهشت مىباشيد. و تو اى بهترين زنان و دختر بهترين پيامبر! در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد ديگران مىباشى. كسى حق تو را از تو باز ندارد و در صداقت تو حرفى نخواهد داشت…() .”
خليفه دوّم (عمر بن خطّاب)
وى به فاطمه دختر رسول(ص) گفت :”اى فاطمه! خداى را سوگند، كسى را نديدم رسول(ص) مانند تو نزد او محبوب باشد و خداى را سوگند بعد از پدرت رسول(ص) هيچ كس نزد من مانند تو محبوب نيست.”()
معاوية بن ابىسفيان
ابن قيبه دينورى مىنويسد :”معاويه براى بيعت گرفتن يزيد، مردم مدينه را جمع كرد و در بين آنها امام حسين(ع) هم بود. معاويه گفت: به خدا سوگند اگر پى مىبردم كه كسى براى مسلمانان بهتر از يزيد است، با او بيعت مىكردم.
امام حسين (ع) برخاست و فرمود: “به خدا سوگند! كسى را كه پدر و مادر و خود او، بهتر از يزيد است ترك كردى.”
معاويه گفت: گويا خود را در نظر دارى؟
حضرت فرمود: “آرى، خدا اصلاحت كند.”
معاويه گفت: “حالا پاسخت را مىگويم: امّا گفته تو درباره مادرت؛ به دينم سوگند! مادر تو بهتر از مادر اوست؛ اگر براى مادر تو، جز اين افتخار نبود كه از زنان قريش است، بازهم بهترين آنان بود؛ پس چگونه خواهد بود كه او دختر رسول خدا(ص) و فاطمه زهرا(س) است كه در دين و سابقه ايمان خود نيز برترى دارد؛ آرى به خدا سوگند! مادر تو، بر مادر او برترى دارد.”()
روزى معاويه بزرگان جامعه، از جمله امام حسين(ع) را به جلسهاى دعوت كرد. سپس معاويه پرسيد: آيا ميدانيد گرامىترين مردم از نظر پدر، مادر، پدربزرگ و مادر بزرگ،عمو وعمه و دايى و خاله كيست؟
عدّهاى از حاضران گفتند: اميرالمؤمنين(معاويه) بهتر ميداند. در اين هنگام، معاويه دست حسين بن على(ع) را گرفت و گفت: اين! پدرش على بن ابىطالب(ع) و مادرش فاطمه(س) دختر محمد(ص)، پدربزرگش رسول الله و مادربزرگش خديجه(س)، عمويش جعفر طيار، فرزند ابوطالب و عمهاش هاله دختر ابوطالب، دايياش قاسم پسر رسول الله (كه در كودكى در گذشت) و خالهاش زينب دختر محمد(ص) است. آنگاه همگى گفتند: اميرالمؤمنين (معاويه) درست گفت.()
فضايل فاطمه(س) از زبان عايشه
عايشه دختر خليفه اوّل، يكى از همسران پيامبر اكرم(ص) است بر اساس تواريخ معتبر، وى با على(ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ارجمند آنان، ميانه خوبى نداشت. اين كينه و خصومت او با برپايى جنگ جمل كاملا ظاهر گشت. حقيقتآ فضيلت و كمال بىمنتهاى فاطمه اطهر(س) و خاندان مطهّر آن حضرت به اندازهاى درخشندگى و نور افشانى دارد، كه بسان خورشيد تابان، هيچ كس و هيچ چيز قادر به جلوگيرى از پرتو افكنى آن نيست. به طورى كه حتّى عايشه با چنين تفكّرى، هرگز نتوانست فضائل و كمالات آنان را كتمان كند. به عنوان نمونه، به ذكر برخى از سخنان و مرويّات او بسنده مىكنيم :
ـ1 عايشه در فضيلت حضرت فاطمه(س) گفت: “ما رأيتُ أحدآ كانَ أصدَقَ لهجةً منها الّا أن يكونَ الَّذي وَالِدها”() كسى را راست گفتارتر از فاطمه(س) نديدم، مگر پدرش را.
ـ2 از عايشه سؤال شد: چه كسى در نزد پيامبر(ص) از همه محبوبتر بود؟ گفت :”فاطمه(س). پرسيده شد از مردان؟ گفت: شوهر فاطمه(س) كه همواره روزهدار و شبزندهدار بود.”()
ـ3 از عايشه نقل شده كه گفت :”من كسى را شبيهتر از فاطمه(س) به پيامبر(ص) در سكوت و درستكارى و وقار و سخن، نديدم و هرگاه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد مىشد، به استقبال او مىشتافت، سپس دست او را گرفته و دخترش را مىبوسيد و در جايگاه خود مىنشاند و هرگاه رسول خدا(ص) نيز بر فاطمه وارد مىگشت، او نيز همين رفتار را با پدر داشت.”()
ـ4 از عايشه روايت شده كه گفت :”هنگامى كه فاطمه(س) از پيش روى ميآمد، راه رفتنش بسان راه رفتن رسول خدا(ص) بود. او هرگز مانند ديگر زنان، خون حيض نديد؛ زيرا از سيب بهشتى آفريده شده بود، (امام) حسن(ع) را بعد از نماز عصر به دنيا آورد و بلافاصله از خون نفاس پاك شد و غسل كرد و
نماز مغرب به جاى آورد.”()
5 ـ از عايشه نقل شده است كه گفت :”ما دوخت و دوز داشتيم و مىبافتيم و در پرتو نور چهره حضرت فاطمه(س) شبها نخ به سوزن مىكشيديم.”()
احمد بن حنبل (پيشواى مذهب حنبلى)
امام احمد بن حنبل از امّسلمه نقل مىكند :”رسول خدا به فاطمه(س) فرمود: شوهر و دو فرزندت را نزد من حاضر كن. وقتى به محضر آن حضرت مشرّف شدند رسول خدا عبايى را كه از محصول باغهاى فدك درست شده بود، بر آنها انداخت. سپس دست مبارك خود را بر آنها گذاشت و فرمود: پروردگارا! اينها آل محمداند؛ درود و بركات خويش را بر محمد و آل او فرو فرست كه تو پسنديده و بزرگ مرتبه هستى.”
امّسلمه مىگويد :”من لاى عبا را بلند كردم تا در جمع آنان وارد شوم كه آن حضرت آن را از دست من كشيد و به اين كار اجاز نداده و فرمود: تو بر خير و نيكى هستى. “()
همچنين احمد بن حنبل در مُسند خود از ابوهريره نقل مىكند: “نظر النّبى(ص) الى علىّ و الحسن والحسين و فاطمة عليهمالسلام فقال: أنا حربٌ لِمَن حارَبكُم و سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم”() رسول خدا(ص) به فاطمه و على و حسن و حسين نظر افكند و سپس فرمود: هر كس با شما محاربه كند با من در جنگ است و هر كس با شما از در سازش وارد شود من با او در سازشم.
احمد حنبل در جلد سوم از مسند خود، از مالك بن انس نقل كرده است: “إنّ النبى(ص) كان يَمرّ ببيت فاطمة ستة اشهر اذا خرج الى الفجر فيقول: الصلاة يا اهلالبيت “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيرًا”؛ پيامبر (ص) شش ماه، هر روز هنگامى كه براى نماز صبح به مسجد ميرفتند، از كنار درب خانه فاطمه(س) عبور مىكردند و مىفرمودند: نمازاى اهلبيت! و آنگاه آيه شريفه: “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شمارا پاك سازد.” را تلاوت مىكردند.”()
علامه محمد بن طلحه شافعى
وى مىگويد: “بدان! پيشوايان پاك و رهبران نيكوكار، غير از پيوند نَسَبى با رسول خدا (ص)، مزيّتى ديگر به خاطر پيوند از طريق حضرت زهرا(س) دارند. به واسطه آن حضرت، خداوند برترى شرافت و شرافت برترى، ارزشى والا و والائى ارزشمندتر، جايگاهى برين و برترين جايگاه، ريشهاى پاك، و پاكيزگى ريشه را براى آنان مقدّر ساخته است. پس در پرتو روشن بينى خود ـ خداوند تو را با هدايتش يارى فرمايد ـ به مفهوم اين آيه شريفه() و سبك عبارات و چگونگى اشاراتش به مقام والاى فاطمه(س) در درجات شرافت و بزرگوارى نگاه كن، خداوند مقام حضرتش را بيان كرده و سر و رمز دقيق آن را در اينجا آورده كه او را بين حضرت رسول و حضرت على قرار داده و از پيشرو و پشت سر اطرافش را گرفته تا بدين وسيله مقام و رتبه او را بازگو فرمايد، از آنجا كه مقصود از كلمه “انفسنا” نفس على به همراه پيامبر(ص) است، فاطمه(س) را بين آن دو قرار داده است، زيرا بيان نگهدارى كسى به وسيله خود انسان از نگهدارى به وسيله فرزندان رساتر است.”()
شبلنجى (از علماى شافعى)
وى مىگويد: “سپاس خدا راست كه جامه نعمتهايش را بر ما به طور كامل پوشاند، آقاى ما محمد(ص) را بر همه عرب و عجم برگزيد، و
خاندان او را بر مخلوقات برترى داد، و به فضل و كرمش آنان را در برترين مقامات قرار داد. پس در سيادت دنيا و آخرت از ديگران گوى سبقت ربودند و به كمالات آشكار و نهان متصف شدند و داراى فضائل افتخارآميز گرديدند.”()
ابن مغازلى (از علماى شافعى)
وى مىگويد: “… درود بر بزرگ بانوان فاطمه (س)، زهراى بتول، ريسمان پيوسته حق و نور سرشته خدا، فرزند رسول خدا و درود بر دو آقا، دو پيشوا، دو نوباوه رسول خدا (ص)، دو بزرگ جوانان اهلبهشت، حسن و حسين (ع)… .”()
ابن صبّاغ مالكى(انديشمند مالكى مذهب)
اين انديشمند مالكى مذهب مىگويد: “فاطمه زهرا(س) دختر كسى است كه دربارهاش آيه شريفه ” سُبْحان َالَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ؛()پاك و منزه است خدائى كه بندهاش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست.، نازل شده است، سومىِ خورشيد و ماه، دختر بهترين انسان، پاكزاد و به اجماع و اتفاق نظر انديشمندان ژرفنگر، بانويى بزرگ مىباشد.”()
ابن ابيالحديد (شارح نهجالبلاغه و دانشمند معتزلى مذهب)
وى مىنويسد: “در مجلس بعضى از بزرگان كه من هم در آنجا شركت داشتم، سخن از اين مطلب به ميان آمد كه حضرت على(ع) با ازدواج با فاطمه(س) شرافت و احترام بيشترى پيدا كرد. يكى از حاضران گفت: بلكه فاطمه(س) بر اثر ازدواج با على(ع) شرافت و احترام بيشترى نصيبش شد. حضّار از اين تعبير ناراحت شده، درباره اين مطلب گفتگو و مذاكرات جدّى شروع شد. صاحب مجلس از من خواست تا نظريّه خود را در اينباره اظهار نموده، توضيح دهم كه كدام يك از آن دو نفر برتر و افضل است: من گفتم: امّا اين كه كدام يك افضل و برترند، اگر مقصود از برترى آن است كه كدام يك از آنها داراى مناقب و كمالاتى بيشترند و مقصود كمالاتى باشد كه مردم با آنها خود را مىسنجند مانند علم و شجاعت و امثال آنها، در اين صورت على(ع) افضل و برتر است و اگر مقصود از افضليّت، برترى درجه و مقام در نزد خداوند متعال است، آنچه كه رأى متأخران از اصحاب بر آن استوار گشته، آن است كه پس از رسول خدا على(ع)، از همه مسلمانان از مرد و زن در پيشگاه پروردگار مقامش برتر است و فاطمه(س) زنى از زنان مسلمان است؛ هر چند بانوى زنان جهانيان است.
دليل بر اين مطلب آن است كه بنا به “حديث طير” ثابت شده است كه على(ع) محبوبترين مخلوقات نزد خداوند و فاطمه(س) يكى از مخلوقات است و بر طبق نظر متكلّمان و مفسّران كه در اين باره تحقيق كردهاند، كسى كه در نزد خداوند محبوبترين مخلوقات باشد، ثواب و اجر و پاداشش در روز قيامت از همگان بيشتر خواهد بود. و اگر مقصود از افضليّت شرافت و ارزش نسبى باشد، در اين صورت فاطمه(س) افضل است؛ زيرا پدرش سرور فرزندان آدم از اوّلين و آخرين است و در بين پدران على(ع) كس به مانند او و همطراز با او نيست. و اگر مقصود از افضليّت، شدّت محبّت و پيوند رحمى باشد، فاطمه(س) افضل است؛ زيرا وى دختر آن حضرت و مورد محبّت و علاقه شديد حضرتش بود و خواه ناخواه از حيث نسبت از پسر عمو نزديكتر بوده است. و امّا اين سخن كه
آيا على(ع) به او شرافت پيدا كرده يا او به على(ع) گرامى گشته است، عوامل شرف و برترى على(ع) نسبت به ديگر مردم گوناگون و متعدّد است: يك فضيلت مربوط به همسرى با حضرت زهراست و فضيلت ديگر مربوط به حضرت رسول(ص) است و برخى ديگر فضايل مستقلّ خود حضرت است؛ مانند شجاعت، عفّت، حلم، قناعت، خوش اخلاقى، بزرگ منشى و سخاوتمندى. و امّا آنچه كه مربوط به وابستگى به حضرت رسول(ص) است، عبارتند از: علم ديانت، پارسايى، پيشگامى و سبقت در اسلام و آگاهى داشتن و خبر دادن آن حضرت از غيبها و پنهانيها. و آنچه مربوط به حضرتزهرا (س) است، ازدواج با آن حضرت مىباشد كه بر اثر آن داماد پيامبر اكرم(ص) شد كه هم به نسبت و هم به سبب ارتباط پيدا كرد؛ تا جايى كه فرزندانش ذُريّه رسول خدا(ص) و جزئى از ذات آن حضرت گشتند، زيرا پيدايش فرزند از نطفه مرد و خون زن است و اينها دو جزء و دو بخش از ذات پدر و مادر مىباشند و اين ارتباط به همينگونه در فرزندان فرزندان براى هميشه ادامه پيدا مىكند. اين است آن گفتارى كه مىتوان در شرافت على (ع) به فاطمه (س) گفت.
و امّا شرافت فاطمه(س) به على (ع) بدان جهت است كه هر چند فاطمه (س) گرامى دخت سرور جهانيان است، در عين حال بر اثر همسرى با على(ع) شرف و كرامتى ديگر بر مجموعه شرافت و بزرگوارىهايش افزوده شد. مگر اين چنين نيست كه اگر حضرت رسول (ص) او را به همسرى ابوهريره يا اَنس بن مالك درميآورد، ديگر فاقد چنان شرافت و عظمتى بود كه هم اكنون داراست، و همچنين اگر فرزندان و ذرارياش از ابوهريره و اَنس بن مالك، مىبودند، در آن صورت به خودى خود آن ارزش كنونى را نداشتند. “()
عبدالله بن عباس
وى كه از جمله مفسران بزرگ مسلمان، به ويژه اهلسنت است، از پيامبر(ص) روايت كرده: “اربع نسوة سيدات عالمهن: مريم بنت عمران، و آسية بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد و افضلهن عالِمآ فاطمة”() چهار زن، برتر و سرور زنان دوران خود هستند: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمّد كه در بين آنان از همه عالمتر، فاطمه است.” در روايت ديگر به نقل ابنعباس فرمود: “افضل العالمين مِن النساء الاولين و الآخرين فاطمه.”()
ابن عباس گفت: رسول خدا فرمود: “شب معراج، بر در بهشت نوشتهاى ديدم كه آن نوشته شده بود: جز الله معبودى نيست؛ محمد(ص) رسول خدا؛ على(ع) محبوب خدا؛ و حسن و حسين(ع) بنده خالص و مخلص خدا؛ و فاطمه(س) برگزيده خداست. لعنت خدا بر دشمنانشان باد.”()
حاكم حسكانى حنفى
وى در كتاب “شواهدالتنزيل” مىنويسد: “پيامبر(ص) آيه: “فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْ صَالِ”() را قرائت كرد و گفت اين بيوت پيامبر(ص) است. از آن حضرت پرسيده شد كه آيا بيت على (ع) و فاطمه (س) نيز همين بيوت است، حضرت فرمود بيت على(ع) و فاطمه(س) از بافضيلتترين آن است.”()
و نيز در روايتى ديگر آورده است: پيامبر(ص) بعد از خواندن اين آيه، شخصى از آن حضرت پرسيد: يا رسول الله! مراد از اين بيوت در اين آيه چه خانههايى است؟ حضرت فرمود خانههاى انبياست. ابوبكر پرسيد يا رسول الله! خانه على و فاطمه هم از اين خانههاست؟ حضرت فرمود: بله از بافضيلتترين آن است.”()
همچنين وى مىنويسد: “وقتى كه آيه: “وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلوةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا؛() اى رسول ما! اهل خود را به نماز فرمان ده و بر آن استقامت و شكيبايى ورز” نازل شد پيامبر اسلام(ص) در هر نمازى ميآمد در جلوى درب خانه على(ع) و فاطمه(س) و مىفرمود :الصلاة رحمكم الله، إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ… .”()
الذهبى
شمس الدين ذهبى در كتاب “سير أعلام النّبلاء” مى نويسد: “درست است اين خبر كه پيامبر(ص) فاطمه(س) و دو فرزندش را در كسايى جمع كرد و گفت خداوندا اينها اهلبيت من هستند و رجس و پليدى را از اين عده به دور كن و اينها را پاكيزه گردان.”()
همچنين مىنويسد: “فاطمه دختر رسول خدا(ص)، سرور زنان جهانيان در زمانش، پاره تن پيامبر و همسو با رسول الله (ص)، مادر پدرش، دختر سرور مخلوقات رسولالله(ص) و مادر حسنين (ع) است.
رسول خدا (ص) پيوسته فاطمه (س) را دوست ميداشت، گرامى ميداشت و از او شاد مىشد. فضائل او بسيار است. او پيوسته صبور، متدين، نيكوكار، خودنگهدار، قانع و سپاسگزار خدا بود.”()
فخر رازى (دانشمند و مفسّر معروف اهلسنت)
فخر رازى در تفسير آيه شريفه سوره “كوثر”، وجوه متعددى را نقل كرده است. يكى از اين وجوه آن است كه مراد و هدف از “كوثر”، فرزندان پيامبر اسلام باشد كه از نسل فاطمه (س) هستند.
وى مىگويد: شأن نزول اين آيه: “إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ”، در ردّ تعبير و شماتت دشمنان پيامبر اسلام(ص) بود كه مىگفتند پيامبر(ص) “أبتر”، يعنى بدون فرزند و بيدنباله و مقطوعالنسل است. طبق اين آيه، خداوند متعال آنچنان نسل پربركت بر آن حضرت عنايت مىكند كه با گذشت زمان و سپرى شدن ايّام و اعصار، همچنان باقى مىمانند.
بنگر چه تعداد از خاندان پيامبر(ص) كشته شدهاند؛ ولى باز جهان پُر است از فرزندان خاندان رسالت؛ ولى از بنياميه با آن همه كثرت، اكنون هيچ فردى كه قابل اعتنا و اهميت و توجه باشد، وجود ندارد. ولى بر آنان (فرزندان و اعقاب رسول خدا) بنگر: شخصيتهايى از علما و دانشمندان بزرگ مانند باقر، صادق، كاظم، رضا… و امثال آنان،
از خاندان رسالت، باقى مانده است.”()
حسن بصرى
حسن بصرى (متوفاى 110هجرى) گويد: “در ميان امّت كسى عابدتر از فاطمه(س) نبوده است و آن حضرت در مقام عبادت آن قدر روى پاها ميايستاد تا پاهاى مباركش متوّرم مىشد.”()
حسن بصرى نقل مىكند: “بسيار ديده مىشد كه فاطمه (س) در حال عبادت بود، يكى از فرزندانش در گهواره مىگريست. خداى تعالى به ملائكه امر مىكرد كه گهواره را حركت دهند تا آن حضرت از عبادت فارغ شود.”()
حاكم نيشابورى
حاكم در كتاب “المستدرك على الصّحيحين” از ميناء بن ابىمينا، بنده و خدمتگزار عبدالرحمن بنعوف، نقل مىكند: “خذوا عنّى قبل ان تشاب الاحاديث بالاباطيل، سمعت رسولاللّه (ص) يقول: انا الشجرة و فاطمه فرعها و علىّ لقاحها و الحسن و الحسين ثمرتها و شيعتها ورقها و اصل الشجرة فى جنّة عدن و سائر ذلك فى ساير الجنة”() حديثهاى صحيح را پيش از آن كه با گفتارهاى نادرست مخلوط شود بگيريد. من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: من درختم و فاطمه شاخه آن و على لقاح و حسنينم ميوه آنند و شيعيان ما برگهاى آن هستند. ريشه اين درخت در بهشت “عدن” است و ساير آن در بقيه باغهاى بهشت جاى دارد.
همچنين صاحب “المستدرك على الصّحيحين” به سندش از رسول خدا (ص) نقل مىكند كه فرمود:
“إنّ الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك”() رسول خدا(ص) به فاطمه (س) فرمود: همانا، خداوند به خاطر خشم تو خشم مىكند و با رضاى تو راضى مىشود.
حاكم نيشابورى مىنويسد: “على(ع)، فاطمه(س) حسن و حسين(ع) اولين كسانى هستند كه در بهشت وارد مىشوند.”
همچنين وى درباره عظمت حضرت زهرا(س) در روز محشر نقل مىكند كه: “در روز قيامت منادى ندا ميدهد كه اى اهل محشر! چشمانتان را ببنديد كه فاطمه زهرا(س)، دختر رسول خدا(ص) وارد مىشود.”()
حاكم نيشابورى در كتاب المستدرك آورده است: “رسول خدا(ص) وقتى كه از جنگى و يا از سفرى برمىگشت به مسجد ميرفت و دو ركعت نماز مىخواند، سپس به نزد دخترش فاطمه (س) ميرفت و به او ثنا مىگفت و سپس به نزد همسرانش ميرفت.”()
محمد بن ادريس ( پيشواى مذهب شافعى)
در ميان رهبران مذاهب اهلسنت، امام شافعى بيش از ديگران ارادت قلبى خود را نسبت به خاندان اهلبيت(ع) ابراز داشته است.
او مىگويد:
لئن كان ذنبى حبّ آل محمد فذلك ذنب لست عنه اتوب
اگر گناه من دوستى اهلبيت پيامبر است، از اين گناه هرگز توبه نخواهم كرد.
هم شفعائى يوم حشرى و موقفى و بغضهم للشافعى ذنوب
اهلبيت پيامبر در روز محشر شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى كردهام.()
وى، خاندان پيامبر را، وسيله نجات خود در درگاه الهى ميداند و مىگويد :
آلُ النّبىِ ذَريعَتى و هُمُ إليه وسيلتى
أرجو بهم اُعطى غَدآ بيدى اليمين صَحيفَتى
خاندان پيامبر پناه من و واسطه من به سوى خدا و پيامبرند واميدوارم كه به واسطه آنها در فرداى قيامت نامه اعمالم به دست راستم داده شود.()
او محبت به اهلبيت را واجب الهى ـ كه در قرآن به آن امر شدهـ دانسته و براى نشان بزرگى و فضيلت ايشان همين كافى است كه اگر كسى بر آنها در نماز، سلام و صلوات نفرستد، نمازش ادا نخواهد شد.
يا آل بيت رسول الله حبّكم فرضٌ من الله فى القرآن أنزلَهُ
يكفيكم من عظيم الفخر أنكم من لم يُصلّ عليكم لا صَلاة لَهُ
اى آل محمد! محبت شما امر واجبى است كه خدا آن را در قرآن نازل كرده است.
همين يك دليل بر عظمت قدر شما كافى است كه هر كسى نماز بخواند و بر شما درود نفرستد، نمازش نماز نيست.()
ارادت و علاقه امام شافعى به اهلبيت پيامبر چنان بود كه برخى از اهلسنت او را شيعه پنداشتند و حتّى جهت محاكمه به بغداد برده شد. او معتقد بود كه ارادت به خاندان على(ع) را بايد علنى و آشكار ساخت و اين پندار باطل را از اذهان دور كرد كه “رفض” را در دوستى على و فاطمه و فرزندان آن دو ميداند و يا “ناصبىگرى” را در دوستى ابوبكر و عمر. به اعتقاد او جريان رافضىگرى و ناصبىگرى كه دوستى و دشمنى افراطى را در حق على (ع) دنبال مىكردند، نادرست است. يعنى انسان مؤمن به خدا و رسولش كسى است كه محبت اهلبيت را آشكار كند. تقسيمبندى مسلمانان به رافضى و ناصبى تقسيمبندى مطرودى است و افرادى كه مسلمانان را به اين دو دسته تقسيم مىكنند، قطعآ مجرم و گناهكارند؛ زيرا محبت على و خاندانش از اصول دين اسلام است و اگر كسى چنين امرى را آشكار كند به اصل اسلام عمل كرده و به ايمان خويش استحكام بخشيده است. وى با بيزارى جستن از مردمى كه رافضى بودن را در دوستى فاطمه(س) و اهلبيت(ع) مىبينند، چنين گفته است:
اذا فى مجلس نذكر عليآ و سبطيهِ و فاطمة الزكيّة
فَاجرى بعضُهم ذِكرى سواهُ فَايقَنََ أنّهُ سَلَقلقيَّةَ
إذا ذَكروا عليّآ اَو بَنيهِ يتشاغَلُ بِالرّواياتِ العليّةِ
يقال تجاوَزُوا يا قوم هذا فهذا من حديث الرافضية
برئتُ الى المُهَيمِن من أناسٍ يرون الرفض حُبِّ الفاطمية
عَلى آلِ الرّسولِ صلوةُربّى وَلَعنتُهُ لِتِلكَ الجاهلِيّةِ()
ترجمه:
زمانى كه در مجلس، على (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) ياد مىشود، بعضى از دشمنان به خاطر آن كه مردم از ذكر و ياد آلمحمد(ص) منصرف كنند، ذكر ديگرى به ميان ميآورند. پس يقين كنيد آن كس كه مانع ذكر اين خانواده مىشود، زاده زن بدكار است.
آنها روايات بلند و طولانى نقل مىكنند تا ذكر على (ع) و فرزندان آن حضرت در ميان نيايد و گفته مىشود:
اى قوم! از اين سخنان بگذريد؛ زيرا اين سخن رافضىهاست.
من از مردمى كه دوستى فاطمه (س) را رفض ميدانند، به خدا پناه مىبرم.
صلوات پروردگارم بر آل رسول باد، و لعنت خداوند بر اين نو ع جاهليت!
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سرچشمه انديشه، ج 2، ص .99
. صحفيه نور، ج ،12 ص 72،قسمتى از پيام امام خمينى(ره) در تاريخ 15/2/.59
. ديوان محتشم كاشانى، ص .304
. ابنطيغور، ابوالفضل بن ابىطاهر، بلاغات النساء، منشورات مكتبة بصيرتى، ج ،1 ص .8
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، چاپ اوّل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ه.ق، ج 11،ص .44
. ابن قيبه دينورى، الامامة و السياسة، ج1،ص .211
. المستجاد من فعلات اجواد، ج ،1 ص .26
. ابن عبدالبِّر، ابى عمر يوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، چاپ اوّل، بيروت، دارالجيل، 1412 ه.ق، ج ،4 ص .1896
. همان.
. حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيعالمودّة، ص.172
. نورالله الحسينى، مرعشى تسترى، احقاق الحق، چاپ تهران، المكتبة الاسلامية،ج ،10 ص .244
. حسن سبزوارى افتخار زاده، فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پيامبر (ص)، چاپ دوم، دفتر تحقيقات و انتشارات بدر، 1375 ه.ش، ص .258
. مسند احمد بن حنبل، ج ،6 ص ،323 انتشارات دارالفكر.
. همان، ج ،2 ص .422
. مسند احمد حنبل، دار الصادر، بيروت، ج ،3 ص .259
. فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ.” (آل عمران، آيه)61
. مطالب السؤول، چاپ ايران، ص 6 ـ 7 (107).
. محمد ابراهيم سراج، امام على(ع)، خورشيد بىغروب، تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376 ش، ص .274
. ابن مغازلى، مناقب على بن ابىطالب، تهران، مكتبة الاسلامية، 1394 ه.ق، ص .3
. سوره اسراء،آيه .1
. حسن سبزوارى افتخار زاده، فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پيامبر، ص ،55 به نقل فصول المهمه، ص .143
. ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، داراحياء الكتب العربية، 1385 ه، ج ،16 ص 21 ـ .19
. عبدالرحمن سيوطى، الدر المنثور، انتشارات مكتبة النجفى، ج 2، ص .194
. غلامرضا كسائى، مناقب الزهراء، قم، مطبعة مهر، 1398 ه.ق، ص .62
. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العربية، ج ،1 ص .259
. سوره نور، آيه .36
. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل لقواعد التفضيل، ج1،ص 532، خ .566
. همان، ص 533 خ 567 و نيز ص ،534 خ .568
. سوره طه، آيه .132
. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج ،1 ص ،497 خ .526
. ذهبى، محمد بناحمد بنعثمان، سير اعلام النبلاء، تحقيق الارنائوط و محمد نعيم العرقسوسى، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1413، ج ،2 ص .122
. همان، ج ،2 ص 118 ـ .119
. فخر رازى، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411،ج ،32 ص .124
. بحارالانوار، ج ،43 ص 84 مناقب آل ابىطالب، ج 3،ص .341
. مناقب آل ابىطالب، ج 3،ص .385
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، ج 3،ص 160، چاپ اوّل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ه.ق.
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، ج 11،ص .38
. همان، ج ،3 ص .151
. أعيان الشيعه، ج ،1 ص .307
. نامه دانشوران ناصرى، ج ،9 ص .298
. ديوان امام شافعى، ص .152
. ديوان امام شافعى، ص .62
. ينابيع المودة، باب ،62 ص .355
فاطمه اطهر س عطيه خداوند
سرّ اَزل و حيات سرمد زهراست آيينه حق نماى احمد زهراست
چون شد سخن از (ام ابيها) گفتم زهراست محمد و محمد زهراست
فاطمه اطهر(س) بانوى بانوان دو جهان، عطاى خداوند سبحان، كفو و يگانه همتاى اميرمؤمنان(ع)، و يكى از علل آفرينش عالم امكان است. فاطمه اطهر(س) ميوه بهشت است و درختى مبارك كه آبشخور ريشهاش، دلهاى شيفته مؤمنانى است كه از “كوثر” وجود او سيراب شدهاند. فاطمه(س) عطيهاى الهى و وجودى دستنايافتنى است كه درك ژرفاى اقيانوس كوثر او، در توان ما نيست. در ساحل بيكران وجود او، جز دستى نمىتوان تر كرد و جز جرعهاى نشايد كه نوشيد. كرانه درياى وجود او به كرانههاى هستى ختم مىشود. امّا مگر هستى را كرانهاى هست.
معنويت قدسى آن بانوى بى همتا در قرآنكريم، جلوهاى ويژه يافته، جمال معنوى
و اوج طهارت و عصمتش، در آيه “تطهير”() درخشش انسان كامل را متجلّى ساخت، آيه “مباهله”() شاهدى بر شكوهمندى و قدر و جلالتش گرديد.
و سوره “هل أتى”() جلوهاى از مروّت و ايثار آن بزرگوار را همراه با عارفانهترين زمزمه هستى “على حُبِّه”، تجسّمى زيبا بخشيد.
اين جويبارهاى فضيلت به هم پيوند خورد و در سوره “كوثر” مجموعهاى دلانگيز از زيبايىها و اصالتها را رقم زد و آن را به عنوان، هديه و عطيهاى الهى تقديم رسول خاتم الانبياء، محمد مصطفى(ص)، كرد؛ زيرا، فاطمه (س) يكى از مظاهر فيض مداوم و جريان پربركت حركت محمدي است كه استمرار آن را با ذريه خويش تضمين كرد. در اين راستا نگاهى گذرا به سوره كوثر داريم :
اين سوره كه كوتاه ترين سوره قرآنكريم است، در مكه معظمه بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده است.
هنگامى كه دو پسر رسول خدا (ص) به نامهاى :”عبدالله و قاسم” در مكه از دنيا رفتند و حضرت فاقد فرزند پسر شد،() اين موضوع موجب شد كه مشركان فرصت طلب مكه كه به شدت تحت تأثير فرهنگ منحط دوره جاهليت قرار داشتند و ارزش انسان را تنها در داشتن فرزند ذكور مى پنداشتند، با شادى و هيجان، لب به تمسخر و طعن و شماتت بگشايند؛ و افرادى چون عاص بن وائل، رسول خدا را “ابتر” بخوانند.()
واژه ابتر در لغت عرب به “مقطوع الذنب”؛ يعنى، دم بريده و “الذى لا عقب له”؛ يعنى، شخصى كه نسلش قطع شده باشد، اطلاق مىشود.
اعراب جاهليت، طبق سنت ديرينه خود براى فرزند پسر اهميت فوقالعادهاى قائل بودند و او را تداومبخش برنامههاى پدر مىشمردند؛ ازاينرو، بدخواهان قريش چنين مىگفتند: كه ديگر محمد(ص) فرزند پسر ندارد تا راه او را پيش بگيرد و دين و آيينش را ترويج كند؛ بنابراين، وقتى از دنيا رفت، از جهت دين و آيينش آسوده خاطر خواهيم ماند.()
اين تبليغات شوم و برخوردهاى ناهنجار، سخت قلب پاك رسول خدا(ص) را غمگين و مكدّر نمود و همچنان ادامه پيدا كرد؛ چنانكه نزديكان و علاقهمندان آن حضرت به شدت در تنگنا قرار گرفتند تا اين كه قرآن مجيد نازل شد و با طرز اعجازآميزى در سوره “كوثر” به آنها پاسخ گفت و خبر داد: كه دشمنان آن حضرت “ابتر” خواهند بود و برنامههاى حياتبخش اسلام و قرآنكريم هرگز قطع نخواهد شد.
ناگفته نماند بشارتى كه در اين سوره به رسول خدا(ص) داده شد، از يك سو ضربهاى محكم بر اميدهاى دشمنان اسلام بود و از سوى ديگر تسلى خاطرى براى آن حضرت بود كه بعد از شنيدن آن لقب زشت و توطئه دشمنان فرصتطلب، قلب نازنينش را غمگين كرده بودند.
خداى متعال بدين وسيله با نزول سوره “كوثر” پيامبرش را خشنود نمود و فرمود:
“ما به تو “كوثر” (خير و بركت فراوان) عطا كرديم؛ پس، به شكرانه اين نعمت، براى پروردگارت نماز بخوان” و شتر قربانى كن. همانا،
دشمن تو ابتر و مقطوع النسل است.”
به بيان روشنتر، يعنى: اى پيامبر! هرگز غمگين و محزون مباش! گرچه پسرانت را از دست دادهاى؛ امّا فقط فرزند پسر نيست كه همواره مايه افتخار باشد و به عنوان سرمايه ماندگار مطرح شود؛ بلكه چيز ديگري نيز مىتواند جايگزين آن باشد و حتّى بهتر از فرزند پسر، خلاها را پر كند و كاستىها را جبران نمايد و آن، “كوثر” است كه ما به تو عطا كرديم. به يقين دشمنان تو، با اين كه داراى پسران زياد و نيرومندند، منقطعالنسل و بى پيرو خواهند ماند و نسلشان منقرض خواهد شد.
منزلت و معناى سوره
در عظمت و اهميت اين سوره همين بس كه:
اولا: كوتاهترين، و در عين حال يكى از پرمحتواترين سورههاى قرآنكريم به شمار ميآيد.
ثانيآ: تركيبات و مفردات اين سوره مانند: “إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ”، “اَلْكَوْثَر”، “فَصَلِّ”، “لِرَبِّكَ”، “وَانْحَرْ”، “إِنَّ شَانِئَكَ” و “هُوَ الاْ َبْتَرُ”؛ فقط در همين سوره آمده و در هيچ جاى قرآنكريم تكرار نشده است.
واژه “كوثر” از ريشه “كثرت” است و بر چيزى اطلاق مىشود كه شأنيت كثرت در او باشد. علامه طبرسى در معناى لغوى “كوثر” مىنويسد :”الكوثر، فوعل من الكثرة و هوالشىء الذى من شانه الكثرة و الكوثر، الخير الكثير”؛ كوثر صفت مبالغه و وزن فوعل را دارد و برگرفته از كثرت است و آن عبارت از چيزى است كه شايستگى زيادى را داشته باشد و منظور از آن خير فراوان است.()
براى كلمه “الكوثر” در اين سوره بيش از بيست و پنج معنا و احتمال مطرح كردهاند() كه از جمله آنها مىتوان به “چشمهاى در بهشت”، “خير كثير” كه در منابع شيعه و سنى به چشم مىخورد، اشاره كرد.
قرطبى مفسر بنام اهلسنت، با وجود آن كه بين اين دو معنا و آيات ديگر سوره، تناسبى نمىبيند و بدان اعتراف دارد؛ اما به جهت اين كه براى معانى ديگر “كوثر” مؤيدى از روايات نيافته، همين دو معنا و احتمال را
برگزيده است.()
بيضاوى، از ديگر مفسرين اهلسنت، مىگويد مراد از كوثر، زيادى فرزندان و پيروان است.
خير فراوان در اين آيه به امور مختلفى از جمله: قرآن، نبوّت، چشمهاى در بهشت، علما، زيادى فرزندان، حوضى در بهشت، حكمت و شفاعت تفسير شده است. هيچ كدام از معانى ياد شده با يكديگر منافات ندارد؛ زيرا همه بيانگر همان مضمون متعالى كوثر و خير فراوانند.
نكته شايان توجّه اين است كه اين زيادى فرزندان و نسل پيامبر(ص) كه از چشمهسار فاطمه(س) جوشيده است، در ميان ديگر معانى از درخشش و جلوه بيشترى برخوردار است. چنانكه شواهد و قرائن زير مؤيد آن است :
1. شأن نزول سوره: مفسران شيعه و اهلسنت در شأن نزول اين سوره اينگونه نگاشتهاند كه: عاص بن وائل در مقابل يكى از درهاى مسجدالحرام بنام “باب بنى السهم” با رسول خدا(ص) ملاقات كرد و با آن حضرت به گفتگو پرداخت. قريشىها كه شاهد اين منظره بودند از او پرسيدند: با چه شخصى سخن مى گفتى؟ او با عبارات بى شرمانه و گستاخانه گفت با “ابتر”. اين پاسخ به آن جهت بود كه عبدالله، آخرين فرزند پسر پيامبر(ص)، زندگى را بدرود گفته بود. و عرب جاهلى كسانى را كه داراى فرزند پسر نباشد “ابتر” قلمداد مىكردند؛ زيرا تنها راه استمرار اهداف فرد را در وجود پسر ميدانستند. در نتيجه، اين شأن نزول متناسب با سرزنش آنان خواهد بود.
فخر رازى، از علماى اهلسنت، دراين باره در تفسير خود مىنويسد: سومين نظر در معناى “كوثر” اين است كه منظور از آن، فرزندان آن حضرت است و اين به آن جهت است كه، اين سوره در ردّ كسانى نازل شده است كه از آن حضرت به خاطر نداشتن فرزندان عيبجويى مىكردند كه در اين صورت معناى آن اين است كه: خداوند به تو فرزندان و نسلى عطا مىكند كه در طول تاريخ برقرار خواهند ماند؛ سپس مىگويد: ببين كه چقدر انسانها از اهلبيت پيامبر(ص) به شهادت رسيدهاند، امّا جهان همچنان
شاهد رونق فزاينده آنان است، آنگاه بنگر كه چه تعداد از بزرگان انديشمند مانند امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا(ع) و محمد نفس زكيه در ميان آنها جلوهگر شده است.()
بيضاوى، مفسر اهل سنت، نيز زيادى فرزندان و پيروان را در شمار معانى كوثر ذكر مىكند.
درميان مفسران شيعه، علامه طبرسى(ره) در مجمع البيان و علامه طباطبايى در تفسير گرانسنگ “الميزان” مخاطبان خود را به اين معنا توجه دادهاند. در تفسير الميزان دراين باره به خوبى استدلال شده است.
.2 دومين شاهد براين كه در “كوثر” معناى فرزندان فراوان منظور شده، ذيل سوره شريفه است كه مىفرمايد :”إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” به تحقيق دشمن تو بى دنباله است، زيرا كه ظاهر كلمه “ابتر” عبارت از قطع نسل و بى فرزندي است؛ چنان كه شأن نزول سوره آن را تأييد مىكند و يا دليلى بر انحصار به يكى از موارد آن مثل جداشدن از خيرات… است.
در هر صورت بدون دنباله بودن از نظر فرزند، در معناى “ابتر” ملاحظه شده است كه خود دليلى بر اين است كه در “كوثر” معنايى مقابل آن ارائه شده است؛ يكى وجود فرزندان بسيار است كه به پيامبر(ص) اعلام ميدارد كه: اي پيامبر! ما به تو خير فراوان، از جمله فرزندان بسيار داديم و دشمن تو براى هميشه تاريخ از تمامى نيكىها و ازنسل و فرزندان منقطع و جدا خواهد بود و از آنجا كه بستر كوثر و جريان پرفيض و مداوم، در وجود مقدس حضرت فاطمه(س) قراردارد، به عظمت اين سرچشمه خيرات و وجود با بركت بيشتر مىتوان پى برد. وجود مقدسى كه نعمت بزرگ الهى و استمرار فرزندان پيامبر اسلام(ص) به وسيله او تحقق يافت، تا شخصيت زن را در ابعاد معنوى و اجتماعى جلوه بيشترى بخشيده و هيچ فردى به خود اجازه ندهد كه فرزندش را تنها به خاطر جنسيت مورد تحقير قراردهد، زيرا، يگانه الگو و اسوه زن مسلمان، فاطمه (س) است.
مكتب فاطمه (س) مجموعهاى از فضايل انسانى و منظومهاى از گلواژههاى
نيك زيستن است كه در هسته مركزي آن پيامبر قرار گرفته است و فرزندان معصومش، اقمار اين منظومهاند. جهان امروز به همان مقدار نيازمند به آرمانهاي فاطمى است، كه جامعه ديروز جاهلى.
سوره كوثر، خود گواه خوبى بر اين مطلب است كه تبار و ذريّه پيامبر (ص) از دختر گرانمايهاش فاطمه (س) استمرار مىبابد، چنانكه علامه طباطبايى() به آن توجّه داده است. البته اين معنا را از آيات ديگر به صورت آشكارترى مىتوان دريافت. همچنين به دو نمونه آن در مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد تصريح شده است، زمانى هارون الرشيد از حضرت پرسيد: چگونه شما مىگوييد ما از فرزندان پيامبريم، با اين كه به جا ماندن نسل، از پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر اوييد؟ حضرت در پاسخ او، آيهاى از سوره “انعام” را قرائت كرد “…هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ”() هدايت نموديم، از فرزندان او، نوح يا ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند.
آنگاه، حضرت از هارون الرشيد پرسيد: پدر عيسى كيست، كه به وسيله آن از فرزندان نوح يا ابراهيم به شمار آمده است؟ هارون گفت: عيسى پدرى نداشت. امام بيدرنگ فرمود: همانگونه كه خداوند عيسى را به وسيله مريم از فرزندان انبياء
محسوب داشته است، ما نيز به پيامبر اسلام(ص) از طريق مادرمان فاطمه(س) انتساب پيدا كردهايم و از فرزندان آن حضرتيم. آنگاه حضرت آيه شريفه “مباهله” را تلاوت كرد :”… فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ…” و فرمود: هيچ كس ادعا نكرده است كه پيامبر(ص) غير از على بن ابىطالب و فاطمه و حسن و حسين، در زير كساء (عبا) داخل كرده باشد، بدين ترتيب معلوم مىشود، منظور از “ابنائنا”، پسران ما، حسن و حسيناند كه خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است.()
رسول مكرم اسلام (ص) مأمور مىشود كه به شكرانه اين نعمت بزرگ، در پيشگاه باعظمت پروردگار سر تعظيم و كرنش فرود آورد، نماز بجاى آورد و قربانى كند. براى “وانحر” معناى ديگرى نيز در روايات شيعه و سنى به چشم مىخورد و آن عبارت است از بلند كردن دستها تا مقابل گوشها به هنگام تكبير گفتن در نماز.
“فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ” پس براى پروردگارت نمازگزار و نحر كن. سپاسگزارى و كرنش به آستان الهى از وظايف مهمى است كه عقل هر انسان برايش مقرّر ميدارد. سرشت انسانها مبتنى بر قدردانى از فردى است كه به او نيكى كرده است و از آنجا كه تمامى نعمتها از جانب خداوند به انسان ارزانى شده است، سپاسگزاري از او جلوه ديگرى به خود مىگيرد كه در اين سوره مباركه در نماز و “نحر” تجسم يافته است.
هر معنايى كه در “نحر” منظور باشد، چه قربانى كردن شتر و چه بالابردن دو دست تا روبروى گلوگاه و يا جلو آوردن روى سينه به هنگام تكبيرهاى نماز، همه نشانه سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند است و نماز و نحر در صورتى مىتواند اعلام سپاس باشد كه فقط براى خدا و در جهت پروردگار
جهان باشد.
“إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” به يقين دشمن تو بى دنبال و بى خير است. يكى از جلوههاى اعجاز قرآن، كه در اين سوره نيز محقق شده است، خبرهاى غيبى و پيشگويىهاى قاطع و انطباق آن با واقعيتهاست كه به روشنى موارد زيادى را در آيات قرآن مىتوان يافت؛ ازجمله، داستان پيشگويى پيروزى روميان بر ايرانيان، پس ازآن كه آنها مغلوب ايرانيان گشتند و آن را نه سال قبل پيش بينى كرد و به همانگونه نيز تحقق يافت.()
پيشبينى ديگر مربوط به آيه شريفه “إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” است. دشمن كه از سر غرور و نخوت به زيادى تعداد و فرزندان خويش مىباليد و مسلمين را ناچيز ميانگاشت و به خصوص بعد از فوت فرزند رسول خدا (ص) كار را تمام شده تلقّى كرد و گمان برد پيام و رسالت پيامبر در ميان انبوه حوادث تاريخ به فراموشى سپرده خواهد شد، دراين هنگام قرآنكريم پيشگويى كرد كه دين تو جهانگير خواهد شد و كار دشمنان به نافرجامى و تباهى خواهدكشيد و امروزه كه پس از چهارده قرن حضور سرافراز اسلام را در جهان مشاهده مىكنيم، درخشش اعجاز اين سوره را هرچه بيشتر حس كرده و آن را به عنوان نشانه صدق ديگري بر رسالت پيامبر اسلام (ص) اعلام ميداريم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره احزاب، آيه .33
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره دهر، آيه .1
. ناگفته نماند كه پيامبر(ص) در سال هشتم هجرت در مدينه نيز صاحب فرزند ديگري به نام “ابراهيم” از ماريه قبطيه شد، كه قبل از اين كه به دو سالگى برسد، از دنيا رفت و وفات او قلب پاك پيامبر (ص) را آزرد.
. ابوالحسن على بن احمد الواحدي النيشابوري، اسباب النزول، ص 307 جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 6،ص 402 طبع دارالمعرفه.
. حاشيه محيى الدين شيخ زاده على تفسير القاضى البيضاوى، ج 8، ص 700 الفتوحات الالهيه، سليمان بن عمر شافعى، ج 8، ص .418
. مجمع البيان، ج 5،ص .548
. جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ج 6، ص 403، علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 20،ص .370
. ابوعبدالله محمد بن احمد الانصاري القرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج ،20 ص 218، طبع مؤسسة التاريخ العربى.
. تفسير فخر رازى، ج 32،ص .124
. الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 20،ص 371.
. سوره انعام، آيه .84
. بحارالانوار، ج 48،ص .128
. سوره روم، آيه .3
آنارشيسم فرهنگى در اينترنت و تهديدات اخلاقى، اجتماعى آن
امروز به روز شدن فن آورىها و….به تبع آن افزايش دنياى مجازى خصوصآ در شبكه گسترده اينترنت با سرعت زيادى صورتگيرد در مدت بسيار كوتاهى نه تنها سطح زندگى و روابط را دگرگون ساخته بلكه اصول و باورها و حجابهاى اخلاقى و اجتماعى جوامع بشرى و انسانى را دچار دستخوش كرده است و در واقع يك آنار شيسم اخلاقى، اجتماعى را سبب شده است كه به نظر جمع كثيرى از صاحب نظران در علوم اخلاقى و اجتماعى، اينترنت به دنبال جهانى سازى است و سردمدار جهانى سازى كشورهاى غربى و جهان اولىها هستند كه خود در مقدمه جهانى سازى مأموريتهاى خاص را دنبال مىكنند و از جمله اين مأموريتها، هرزه نگارى وكژ انديشى اخلاقى و اجتماعى خصوصا در كشورهاى رو به توسعه هست تا از اين طريق زودتر به اهداف استعمارى خويش برسند و در ميان كشورهاى موسوم به جهان سوم، در كشورها و ملتها و دولتهايى كه نسبت به اصول اخلاقى، اجتماعى دينى و مذهبى حساسيت بيشترى دارند به همان ميزان حساسيت و تهديد جدى در استفاده از اينترنت و ابزارهاى جهانى وجود دارد. و البته به اين معنا نيست كه افراد يا نظامهايى كه به اصول اخلاقى حساس نيستند، در معرض تهديد قرار ندارند، بلكه بايد بگوييم اين نظامها بعضآ يا خود مروج آنار شيسم اخلاقى، اجتماعى هستند كه امروزه تهديدات و معضلات اخلاقى در چنين نظامهايى آنچنان ويرانگر است كه نسل بشريت در آن نظامهاى رو به انقراض رفته است به طوريكه روابط نامشروع و زندگى غيرضابطهمند اجتماعى، اخلاقى و فرهنگ برهنگى و sex باعث از هم پاشيدگى نظام خانواده شده است.
هرچند كه هرزهنگارى كژ انديشى جنسى و اخلاقى در اين نظامها سابقه طولانىتر دارد، اما رواج دنياى مجازى اينترنت بصورت كنترل نشده و ترويج بى بندبارى اخلاقى در اين شبكه گسترده، اقدام به آن را آسانتر كرده است اين كژ كارى خود سر آغازى شد تا امراضى چون ايدز را كه امروزه به عنوان «طاعون رو به گسترش قرن» از آن ياد مىكنند؛ بشريت را به ورطه نابودى بكشاند و از اين بابت دنياى مجازى اينترنت را براى استفاده سايرين نيز ناامن نمودند، امروزه
دنياى اينترنت اگر چه ميرود تا دنيا را در دورترين افقها و حتى خانهها و خانوادهها را در قبضه خود در آورد و دولت و ملتهاى الكترونيكى را در جهان ايجاد كند، يك محيط كاملا نا امن است.
در خود اين دنياى مجازى، آزارگرهاى اينترنتى كه مثل مور و ملخ از ديوار صندوقهاى الكترونيكى بالا ميروند، هيچ محيطى را مورد اطمينان نگذاشته اند. گرام استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه ابر دين اسكاتلند در مقالهاى در اين زمينه مىگويد: «اينترنت بيشتر از آنكه آنار شى سياسى را ترويج كند، آنار شيسم اخلاقى را رواج ميدهد و اين واقعآ ويرانگر است».()
اكثر كارشناسان معتقدند كه همه آنارشيستها از اينترنت استقبال مىكنند اعم از آنارشىهاى سياسى،تروريستى، اقتصادى،اجتماعى، امنيتى و اخلاقى و فرهنگى. لذا اينترنت و فضاى مجازى تقريبآ غير قابل شناسايى آن داراى توان ضد حكومتى و براندازى و هرج و مرج (سياسى، اخلاقى، فرهنگى،اقتصادى و…) مىباشد زيرا تمام تعاملات و ارتباطات برروى شبكه اينترنت بدون توجه به مرزهاى عقيدتى، ملى و خطوط قرمز اخلاقى و اجتماعى صورت مىگيرد.
اگر چه اين خصوصيت مىتواند از خصوصيات بين المللى اينترنت باشد ولى در واقع فضايى است كه كنترل چندانى ندارد ابزار و محيط اينترنت براى ارتباط بين ملتها و
دولتها با آنچه كه در عالم واقع به عنوان ارتباط معنا مىشود، فرق دارد و همان طور كه گفته شد فضاى شبكه مجازى است و نسبت به باورها و مرزهاى ملتها و دولتها بياعتنا است و چه بسا ارتباط در شبكه بين كسانى انجام مىشود كه در فضاى حقيقى كاملا با هم غريبه هستند اگر چه سخن در اين موضوع از حوصله اين نوشتار خارج است ولى بايد اذعان داشت كه سطحى نگرى و عوام گرايى بعد از جنبه بين المللى اينترنت از خصوصيات ديگر آن است كه همين ويژگى باعث استقبال آنارشيستها شده است چرا كه در اين فضاى عوام گرايانه كه گاهى عمقى هم مىباشد آنچنان زمينهاى وجود دارد كه همه افراد با هر مرتبه و رتبه و اعتقاد و مرام و مسلك مىتوانند به صورت نا محدود وارد اين شبكه شوند و در شكل دهى و موارد ريز و درشت دنيا دخالت نمايند و هيچ صلاحيت خاصى براى جست و جو و اعمال نظر در اينترنت وجود ندارد و علاوه بر آن با وارد شدن كامپيوتر به خانهها، مدارس، مغازهها و تشكيل كافههاى اينترنتى دسترسى آسان تر و ارزان تر شده است. اگر چه ممكن است اعمال نظر هايدولتى در اينترنت مثل كنترل سايتهاى غير اخلاقى تا حدودى اينترنت را كاناليزه كند ولى حجم تهاجمى موجود در اينترنت در راستاى گسترش بى بند و بارى آنچنان زياد است كه در قالب نام و آدرسهاى گمنام و حتى مستعاربه مأموريت خود ادامه ميدهند و لذا
عملا سانسور در اينترنت با مشكل مواجه است و آنچه تواند اينترنت را كاناليزه كند فرهنگسازى است؛ كه اين امردر كشورهاى اسلامى خصوصآ در كشور ما بسيار حائز اهميت است كه كاملا هوشيارانه با اينترنت رابطه برقرار كنيم ولى نه آن گونه كه اينترنت را مضر صرف بدانيم بلكه همين قدر كه بدانيم اينترنت مىتواند علاوه بر جنبههاى فراوان مثبت داراى جنبههاى فراوان تر منفى باشد كافى است تا هوشيارانه تر برخورد كنيم، و دقيقآ منظور نگارنده بر انگيخته شدن حواسها و احساسات در استفاده از اينترنت خصوصآ دربين قشرهاىنوجوان و جوان و حتى كودكان است نه مانع شدن از اينترنت و نتايج آن.
واقعيت اين است كه وقتى يك وب گرد جوان يا نوجوان تحت تأثير مسائل اجتماعى، روانى حاكم در دنياى اينترنت به دنبال يك وب گرد مشابه است وقتى كه اين نوجوان يا جوان بدون هيچ نظارت و كنترلى به راحتى به وب گرد مشابه در اينترنت دسترسى پيدا كند يا با گرفتن چند آدرس سايت غيره اخلاقى به جستجو بپردازد نهايتآ در دنياى ناهنجارى اخلاقى (تصاوير،داستانها و مجموعههاى غير اخلاقى بسيار ناخوشايند مجازى و…) قرار مىگيرد كه ممكن است بر لوح سفيد ذهن او خدشه وارد كند واين همان آغاز فرو پاشى اخلاقى است كه نام آن را مىتوان آنارشيسم اخلاقى در اينترنت گذاشت وچه بسا زنگ خطرى براى فرو پاشى
خانوادهها باشد و چنانچه هر از گاهى در صفحه حوادث مجلات خبرهاى ناخوشايند غير اخلاقى خانوادگى به گوش ميرسد كه اكثرا ناشى از چنين هرج ومرج اخلاقى در ابزارهاى اطلاع رسانى نوين از جمله اينترنت مىباشد و صداى اين زنگ خطر در كودكان كنجكاو و خردسالان بازى گوش كه به اينترنتها دسترسى دارند با وجود كارتنهاى سرگرم كننده غير اخلاقى بيشتر و بلندتر به گوش ميرسد و لذا حساسيت در اين بخش هم بايد به مراتب بيشتر و دقيق تر باشد و بدانيم كه اينترنت ابزارى با امكانات جديد است كه بايد به درك عميقترى از آن رسيد.
آنچه در اين نوشتار مطرح است، بحث نحوه استفاده از اينترنت است و در حقيقت از اينترنت سوء استفاده مىشود و اين سوء استفاده در اثر زمينهاى است كه در خود اين شبكه وجود دارد. واقعيت اين است كه مطالعات در حوزه اينترنت تازه شروع شده است و هنوز هم نتيجهاى جامع از آن به دست نيامده است و اين هم به دليل وسعت اينترنت و شبكه جهانى (WWW) است كه روزانه در حال رشد غير قابل تصور وپيش بينى است كه در اوج قله انقلاب صنعتى ديجيتالى قرار دارد و در حال به وجود آوردن يك انقلاب ارتباطى، اجتماعى،اقتصادى و… است كه دنياى آن با واقعيت فرق مىكند.
آموزههاى غير اخلاقى در اينترنت دارد به سمت واقعيت ميرود و از اين رومدتى است كه افراد زيادى اعم از دختر و پسر در اثر ارتباطات
اينترنتى در دنياى مجازى از طريق (chat) و يا ديگر ابزارها و شگردهاى موجود در اينترنت مورد اغفال واقع شدهاند و حتى مرتكب اعمال خلاف غير منتظره شدهاند.
لذا سيل تهاجم فرهنگى اخلاقى در اينترنت داراى قدرت تخريب روانى هم مىباشد كهتواند شيوههاى ارتباطى، اجتماعى و اخلاقى را كاملا تحت تأثير قرار دهد.
از آنجا كه در فضاى مجازى تقريبآ غير قابل كنترل اينترنت ايجاد روابط خصوصآ در بين جوانان و نوجوانان كاربر، كه روزانه هزاران نفر به آنها افزوده مىشود؛ بسيار آسان است و با سرعت فوق تصورى به سمت روابط دوستانه و عاشقانه و نهايتا روابط نامشروع مجازى و در انتها هم حقيقى پيش ميرود و در بيشتر وقتها (با توجه به گزارشات و اخبارى كه از صفحات رسانههاى نوشتارى و پليس جنايى) به گوش مى رسد چنين روابطى نهايتا به مرحله عمل و اجرا تبديل مىشوند و در يك تحقيق آمده %31 روابط مجازى غير مشروع به واقعيت رسيدهاند و اين واقعيتها همان اغفال شدن جوانان و نوجوانان دختر و پسر در دام افراد شرور و ولگرد اينترنتى و خيابانى و باندهاى مخوف است كه چه بسا آمار زيادى از اغفال شدگان؛ ناخواسته مرتكب انواع جرمها و جنايتها شده و مورد انواع تعرضها قرارگرفتهاند، از اينروست كه بايد بگوييم آنارشيسم اخلاقى در اينترنت؛ چراكه فضاى مجازى اين شبكه محيط بسيار مناسبى براى رشد قارچ گونه انواع رفتارهاى نامشروع غير قابل نظارت است.
اگرچه جذابيت، علمى بودن، استفاده درست از اينترنت و فايدههاى علمى پژوهشى و بنيادى و… آن هيچگاه قابل انكار نبوده و نيست و از اين جهت اينترنت در جهت مثبت آن توانسته جان هزاران نفر را تاكنون از مرگ نجات دهد و بسيارى از پيشرفتهاى روزانه بشر مديون استفاده از خدمات و اطلاعات اينترنت است ولى از طرف ديگر خوشبينانه و بدون پيش زمينههاى لازم در فرهنگ درست استفاده از تكنولوژى و بدون داشتن آگاهى از مضرات تكنولوژىها؛ به استقبال تكنولوژى خصوصاً اينترنت رفتن مىتواند صدمات جبران ناپذيرى را بر پيكره اجتماع خصوصاً در يك نظام دينى
وارد كند. امروزه استفاده بيش از حد از تكنولوژىهامدت عمر انسانها و اميد به زندگى را به همان اندازه كه افزايش داده است، بيشتر از آن كاهش داده است و شيوع بيماريهاى قلبى، عروقى، رفتارى كه روبه گسترش هم هست در اثر فاصله گرفتن از طبيعت و استفاده از تكنولوژى است و در خصوص خدمات و مضرات تكنولوژى هزاران مقاله علمى به چاپ رسيده است و بحث آن هم از اين نوشتار خارج است؛ اما اينترنت يكى از اين تكنولوژىهاست كه ساختمان پيچيدهترى در تخريب روحى و روانى و جسمى و رفتارى دارد كه يكى از جنبههاى آن مسائل اخلاقى است كه در اين شبكه هيچ خط قرمزى براى آن وجود ندارد و حساسيت در مورد تهديدات اخلاقى اجتماعى اينترنت زمانى بيشتر و مهمتر جلوه مىكند كه:
الف: در كنار تمام مزاياى آن توجه داشته باشيم كه هدايت كننده و بارگذارى سخت افزارى و نرمافزارى اينترنت از طرف نظام سلطه و يا همان نظام لائيك استكبارى صورت مىگيرد و روشن است كه مهمترين مأموريت اين شبكه، جهانى سازى مدنظر غرب است كه در آن خلا اخلاق و معنويت و اديان الهى خصوصاً اسلام عزيز به شدت احساس مىشود. اگرچه ما مىتوانيم از همين طريق هم ايدههاى ارزشى خويش را به دنيا صادر كنيم و در واقع فرصت خوبى است اما بحث ما جداى از استفاده درست از اين شبكه است و در واقع ما مىخواهيم نهايتاً به همين نكته برسيم كه مىشود از طريق اينترنت ديگران را به اخلاقيات و اسلام دعوت كنيم ولى هيچگاه خود اينترنت و طراحان و هاديان آن كسى را به اسلام و اخلاقيات و معنويت دعوت نمىكنند، بلكه ماموريت اينترنت در اصل برعكس اين است و اين ما هستيم كه بايد هوشيارانه و از موضعى فعال با آن برخورد نماييم.
ب :اينكه بپذيريم در اينترنت زمينههاى فراوانى براى ارتباطات غير مشروع كه نهايتاً به واقعيت ميرسند، وجود دارد و اين شبكه و استفاده از آن مىتواند باعث آسان شدن خيانت در روابط زناشويى و روابط دوستانه و حتى خانوادگى بشود كه عدم توجه به اين مهم چنانچه تاكنون صدمات زيادى را بوجود آورده است مىتواند ويرانگر هم باشد.
در صورتى مىتوان مأموريت اينترنت را در زمينه اصول اخلاقى كاملاً تأييد كرد كه خداى ناكرده اصول اخلاقى را ناديده بگيريم و گرنه با اعتقاد به اصول اخلاقى و دينى نمى توان اينترنت را به طور كامل تأييد كنيم بلكه همانند
بسيارى از تكنولوژىهاى جديد بايد محتاطانه با آن برخود كنيم.
على رغم اينكه اميد ميرود در دراز مدت و يا شايد كوتاه مدت نحوه استفاده از اينترنت در كشور ما دگرگون شود ولى در حال حاضر بدليل فقدان بسيارى از زير ساختهاى فرهنگى ـ اقتصادى و اجتماعى و.. بسيارى از كاربران اين شبكه در جامعه و در استان ما نوجوانان و جوانانى هستند كه دنبال هيچ پروژه علمى نيستند و متاسفانه به معتادان اينترنتى و يا ولگردهاى الكترونيكى تبديل شدهاند. حتى اگر خيلى خوشبينانه به اين موضوع هم نگاه كنيم كه بعضى از اين مراجعه كنندگان به كافى نتها دنبال پروژههاى تحقيقاتى مدرسه و يا دانشگاه هستند؛ بارها مشاهده شده است كه اين مراجعه كنندگان از اين اينترنت به عنوان يك منبع استفاده نمى كنند بلكه از اين اينترنت مىخواهند كه يك تحقيق آماده و بدون زحمت را به آنها ارايه و يا معرفى نمايد بدون اينكه خود شخص در آن دخل و يا تصرفى داشته باشد و متأسفانه چنين تحقيقاتى در مراكز مربوطه و يا توسط اساتيد مربوطه آنچنان كه بايد و شايد مورد توجه در منبعيابى قرار نمىگيرد و اكثراً نمرههاى لازم را نيز ازاين تحقيقات بدست ميآورند ولى در حقيقت روح تحقيق و پژوهش از فرد گرفته شده است.
اگر روزانه سرى به كافههاى اينترنتى؛ كافىنتها؛ بزنيم به اين واقعيت بيشتر ميرسيم كه :
اكثر كاربران اين كافهها جوانان و نوجوانان و حتى كودكان اعم از دختر و پسر هستند كه چندان دنبال پروژه خاصى نيستند، بلكه با چت؛ گفتگوى اينترنتى مىكنند كه همانطور كه گفته شد بعضى از اين ارتباطهاى كنترل نشده مجازى به واقعيت مىپيوندند كه اغلب سرانجامهاى ناميمونى داشته و يا دارند.
امروزه بسيارى از بچههاى مدرسه پولهايى را كه از خانه براى تغذيه به همراه دارند در كافههاى اينترنتى خرج مىكنند كه عدم نظارت والدين و مديران و همچنين فقدان نظارت و احساس تحت كنترل نبودن از جمله مواردى است كه به تشديد اين موضوع دامن ميزند و پديده اعتياد اينترنتى ميرود تا با اعتياد مواد مخدر برابرى كند و با اين تفاوت كه در اين اعتياد نوين محتوا هم دود مىشود واگرچه شيوع رايج و خطرناكتر آن در سنين پايين بوده ولى چندان هم به مرزهاى سنّى محدود نمىشود واصلاً عمر اين نوع اعتياد خود دوران طفوليت راطى مىكند و مرز جنسى هم نمىشناسد. منظور اين اعتياد كارهاى تحقيقاتى نيست و واضح است كه كار تحقيقاتى بدليل اينكه يك حركت روبه جلو و فقدان روزمرهگى است نمى تواند اعتياد بياورد بلكه شادابى خاصى را نيز به همراه دارد. منظور اين نوع اعتياد نوين همان گفتگوها، دوست يابىها، وبگردىهاو… دنياى مجازى اينترنت است كه يك روزمرهگى محض دارد و يكى از بيشترين و بالاترين سطوح اعتياد در اين دنياى مجازى محتواهاى جنسى و اخلاقى است كه حتى اصول اوليه اخلاق بشرى را با بيرحمى تمام زير پا مىگذارد و در قالبهاى تصوير، اتاقهاى چت، نامههاى الكترونيكى، سايتهاى دوستيابى، داستانها ورمانها، نماهنگها و كليپ و حتى فيلمهاى غير اخلاقى و… در اين محيط به كاربران عرضه مىگردد كه يك آنارشيسم اخلاقى را ترويج و تبليغ مىكند كه در نوع خود ويرانگر است.
نكته مورد توجه اين است كه هم كاربران معتاد يا همان ولگردهاى اينترنتى و هم بارگذاران اين سايتها نه قابل شناسايى هستند و نه چندان قابل كنترل و رديابى؛ و همه آنها در يك محيط آزاد آنگونه كه مىخواهند عمل مىكنند و ديگر از تذكرهاى مردمى و پليس و گشتهاى منكرات در اين محيط خبرى نيست و همين فضاى مجازى با اراده آنان مىتواند واقعيت يابد و يا خيلى راحتتر از ابزار ديگر، مىتواند اغفالكننده باشد. اگر چه تمام تكنولوژىهاى مدرن در جهان صنعتى مشكلات خاص خود را به همراه مزاياى آن دارند ولى در حقيقت مشكلات اخلاقى اجتماعى ناشى از اينترنت منحصر به فرد است؛ و حتى بسيارى از مشكلات قديمى را تشديد كرده است و در يك قياس نزديك مىتوان گفت كه به همان اندازه كه استفاده نادرست از اتم مىتواند ويرانگر باشد، استفاده نادرست از اينترنت نيز مىتواند ويرانگر باشد و بالعكس همان اندازه كه استفاده درست از اتم مىتواند متحوّلكننده باشد، استفاده درست از اينترنت نيز مىتواند در جهشهاى علمى متحوّلكننده باشد ولى تا زمانيكه سرور جهانى server در راستاى مأموريت جهانى سازى غرب عمل مىكند نمىتوان به محيط اينترنت اعتماد كرد از اين رو بايد با استفاده از به روزترين شيوههاى علمى متناسب به مقابله پرداخت و با احتياط به اين محيط وارد شويم. زيرا استفاده نادرست از اين تكنولوژى در مقايسه با ساير تكنولوژىها آسانتر بوده و همين محتواى تحريك آميز سمعى و بصرى، آسان بودن، قابل دسترس بودن، هزينه پايين، خودمختارى و گمنامى از عواملى است كه بىمبالاتى اخلاقى را در اينترنت موجب شده است و وجود اين زمينههاى لازم درمحيطى كه بارگذارى و صحنهگردان آن از سوى كمپانىهايى است كه تحت سيطره يهود و صهيونيست صورت مىگيرد، بهترين فرصت و وسيله لازم براى تهاجم به عقايد و ارزشهاى ديگر ملتها خصوصاً نظامهاى دينى جهت استيلا بر جهان است و لذا صهيونيزم جهانى تمام تلاش خود را در اينترنت به اين منظور بكار گرفته است و از اينروست كه بايد به مأموريت فرهنگى كه از طرف شركتهاى مادر براى اينترنت پيشبينى شده است، شك كرد.
آرى اينترنت مثل ساير تكنولوژىها ذاتاً نه شر است نه خوب، بلكه تحت تأثير و استفادهاى است كه بشر روى آن دارد و نوع بكارگيرى آن مىتواند خوب يا بد باشد. و اين بكارگيرى
منهاى جهات مثبت؛ يا استفاده اعتيادى است يا سوءاستفاده و يا اعتياد به اينترنت است و اين حالتها با وجود زمينههاى سوء استفادهاى كه در خود اينترنت وجود دارد (مجموعههاى مبتذل و sex و گمراهكننده و…) در نهايت منجر به تأثيراتى در اخلاق و رفتار فرد و اجتماع خواهد شد كه در تضاد با اصول و ارزشهاى دينى و اخلاقى انسانى است.
به اجمال اينكه با توجه به آنچه در اين نوشتار آمده است و آنچه تاكنون تجربه شده است به اين نتيجه ميرسيم كه :
– در اينترنت زمينههاى فراوانى براى سوء استفاده و آن هم بصورتهاى مختلف (سمعى، بصرى، مكتوب و…) وجود دارد كه با توجه به ديدگاه بارگذاران اصلى سرور جهانى اينترنت، در دسترس بودن، هزينه پايين، كم توجهى خانوادهها و مراكز آموزشى، عدم وجود زيرساختاهاى فرهنگى مناسب و فرهنگ سازى ، شبانه روزى و غير قابل كنترل، گمنام بودن و ….. آن مىتواند در نظامهاى اخلاقى و دينى مخل و حتى ويرانگر هم باشد؛ لذا بايد هوشيار باشيم و خود را اولاً براى فراگيرى هرچه زودتر و بهتر علم مقابله با آن آماده و ثانياً در جهت به تسخير درآوردن اين شبكه جهانى براساس ارزشهاى انسانى و اسلامى كه با فطرت انسانها سازگار است تلاش نماييم.
– اگرچه استفاده از تكنولوژى برتر خصوصاً شبكه اينترنت رسيدن به هدفهاى پيشرو را آسانتر مىكند ولى پر واضح است كه هيچ گاه هدف وسيله را توجيه نمىكند و از آنجا كه استفاده از اينترنت اجتناب ناپذير است و كنترل آن هم غير ممكن و از طرفى بسيارى از بسترهاى لازم در جامعه (فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و…) نتوانسته است همپاى اين صنعت رشد و توسعه يابد و از طرف ديگر لابىهاى استكبارى براى تسخير ملتها خصوصاً نظامهاى دينى مأموريت جهت دارى را در راستاى تخريب فرهنگى، عقيدتى جامعه به اينترنت تحميل مىكنند؛ از اين رو بسيارى از خلاهاى موجود خصوصاً در حوزه رفتارى و اخلاقى در اينترنت دنبال مىشود و همين امر كافى است تا جوامع به تدريج وارد يك جنگ نرم اما ويرانگر گردند و دچار معضلات فرهنگى و اخلاقى و رفتارى شوند. بنابراين حداقل كارى كه خانوادها مىتوانند انجام دهند اين است كه :
ـ1 در دسترسى فرزندان خصوصاً كودكان و نوجوانان به اينترنت كاملاً نظارت داشته و تا سرحد امكان نسبت به رفتارهاى فرزندان در خانه و خارج از آن حساسيت داشته و خصوصاً
آنان را از همراهى با رفيقان ناباب و معتاد به اينترنت و رايانه به شدت باز دارند.
ـ2 فرهنگ سازى استفاده از كامپيوتر و اينترنت اگرچه در جامعه چندان فراهم نيست ولى تا سرحد امكان اين فرهنگ را در منزل فراهم نمايند. خطرات اعتياد اينترنتى و ماموريت اخلاقى ـ اجتماعى اينترنت را براى فرزندان تشريح نمايند.
ـ3 قبل از دسترسى فرزندان به اينترنت، زمينههاى لازم فرهنگى و اخلاقى را در كودكان و فرزندان خود بوجود بياورند و آنها را نسبت به مسايل معنوى و آموزشهاى قرآنى، احكام، قوانين شرعى آگاه نمايند و خلاصه طورى برخورد نمايند تا فرزندان بايك پيشينه دينى و بصيرت اخلاقى به دنياى مجازى اينترنت وارد شوند؛ لذا ويرانى از آنجا شروع خواهد شد كه فرزندان بدون پيش زمينه لازم دينى و شرعى به اين مقوله وارد شوند.
4ـ خانوادهها هرگز از دسترسى فرزندان خصوصا در سنين پايين و نوجوانى به اينترنت خوش بين نباشند و تا حد امكان به دسترسى فرزندان به اينترنت نظارت داشته باشند.
5 ـ سعى شود در هنگام استفاده از اينترنت قبل از هرچيز آدرس سايتهاى علمى آموزشى و مذهبى در اختيار فرزندان قرار گيرد و خطرات دنياى مجازى اينترنت را گوشزد و طورى تفهيم نمايند كه فرزندان به اين باور برسند كه محيط اينترنت مجازى و چندان امن نبوده و در بعد فرهنگى و اخلاقى واقعا دنبال يك ماموريت جهانى است.
ـ6 در نظارت و كنترل طورى عمل نشود كه فرزندان از رايانه كاملا بترسند واز استفاده از آن عقب بيافتند، زيرا كه عدم آگاهى به روز از اين شبكه در نوع خود مضرات و معضلاتى دارد كه كمتر از معتادان به آن نيست و يا طورى عمل نشود كه آنچنان مجذوب شوند كه محيط اينترنت را حيات خلوت و محل درد دلها و بروز احساسات خود بدانند و در نهايت هم معتاد و ولگرد اينترنتى شوند؛ بلكه با توجه به خصوصياتى فردى، روحى، جسمى و… فرزندان و فرهنگ حاكم در خانواده خطرات اين تكنولوژى را در استفاده نادرست از آن گوشزد و آنها را با راهنمايى و حتى آگاهى دادن مستند از عواقب شوم استفاده نادرست از اينترنت كه در جامعه و يا جوامع اتفاق افتاده است، به اين باور برسانند.
پىنوشت:ـــــــــــــــــــــــ
ـ1
صبر و شكيبايى
مقدمه
انسان موجودى است كه خداى سبحان او را براى هدفى آفريده است و وى بايد پس از شناخت هدف با تلاش و كوشش در جهت رسيدن به آن هدف حركت كند و هدف واقعى و حقيقى آدميان رسيدن به قرب الهى بوده و كمال واقعى همان تقرّب به خدا است و پيروزى واقعى انسان زمانى است كه به آن هدف والا دست يازد. اما ماهيت زندگى دنيا كه خود ميدانى براى تلاش و كوشش در جهت نيل به هدف است به گونهاى است كه همواره با مشكلات و موانعى همراه است كه آن مشكلات مانع رسيدن به آن هدف است و در صورتى مىتواند به آن هدف نائل شود و به پيروزى برسد كه در برابر مشكلات مقاومت به خرج داده و شكيبا باشد از اين رو گفتهاند:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
يعنى صبر و پايدارى و مقاومت زمينه ساز موفقيت و كاميابى است، دانش آموزى كه مىخواهد در مقام تحصيل علم و دانش به پيروزى برسد بايد در برابر مشكلات و آفات تحصيل مقاومت و پايدارى كند. تاجرى كه مىخواهد در كار خود به موفقيت دست يابد و به سود مادّى برسد بايد در برابر مشكلات تجارت و بازرگانى از مقاومت برخوردار باشد و اگر انسانى بخواهد در معنويت به كاميابى برسد بايد اهل مقاومت و صبر باشد. بنابراين صبر و شكيبايى از عوامل مهم موفقيت و كاميابى و پيروزى در زندگى است، خواه در زندگى مادى و خواه در زندگى معنوى. در قرآن كريم در آيات فراوانى انبياء و پيامبران الهى و اولياء خدا و مؤمنان به صبر و پايدارى و استقامت فراخوانده شدهاند.
خداى سبحان خطاب به پيامبر اسلام فرمود: «فاصبر كما صبر اولواالعزم من
الرسل؛() اى پيامبر صبر كن آن گونه كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند و خطاب به اهل ايمان فرمود: «يا ايّها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة انّ اللّه مع الصابرين؛() اى افرادى كه ايمان آوردهايد از صبر و استقامت و نماز كمك بگيريد، زيرا خداى سبحان با صابران است» و در سوره آل عمران نيز فرمود: «يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا اللّه لعلّكم تفلحون؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد (در برابر مشكلات و مصائب و هوسهاى سركش) صبر كرده و استقامت كنيد و در برابر دشمنان نيز پايدار باشيد و از مرزهاى خود مراقبت نمائيد و تقواى الهى را پيشه كرده و از خدا پروا كنيد، شايد رستگار شويد.» در اين آيه كليد رستگارى و سرچشمه سعادت را صبر و استقامت و ايستادگى در برابر حوادث و مشكلات و مصائب و موانع ميداند.
در روايات اسلامى نيز از مهمترين اركان ايمان شمرده شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «الصبر رأس الايمان؛() صبر و مقاومت سر ايمان است.» و در سخن ديگرى فرمود: «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد فاذا ذهب الرأس ذهب الجسد، كذلك اذا ذهب الصبر ذهب الايمان؛() موقعيت صبر در برابر ايمان همانند موقعيت سر در برابر بدن است چنان چه اگر سر از بين برود بدن از بين ميرود با رفتن صبر، ايمان نيز از بين خواهد رفت.»
با توجه به اهميت صبر و استقامت در زندگى انسان و تأكيد آموزههاى دينى بر آن و نقش آن در موفقيت و پيروزى، لازم است بدانيم كه اولاً صبر چيست و معناى واقعى آن چه مىباشد و ثانياً در چه چيزهايى بايد صبر كرد و ثالثاً مراتب صبر چيست و رابعاً صبر چه آثارى در زندگى آدميان دارد و خامساً چگونه مىتوان به صبر دست يافت.
ـ معنا و حقيقت صبر
صبر در لغت به معناى حبس و در تنگنا و محدوديت قرار دادن است.() و برخى آن را بازداشتن نفس از اظهار بىقرارى و بى تابى دانستهاند.() و در اصطلاح علماى اخلاق به معناى وادار نمودن نفس به انجام آن چه كه عقل و شرع اقتضا مىكنند و بازداشتن از آن چه عقل و شرع نهى مىكنند.() برخى آن را بازداشتن نفس از شكايت بردن به غير خدا و خويشتن دارى از جزع و بى تابى كه در باطن انسان مخفى است.() با توجه به تعاريف مذكور، صبر يك حقيقت نفسانى است كه آدمى را از عوامل بازدارنده به سوى كمال باز ميدارد صبر به اين معنا داراى دو جهت است از يك سو گرايشها و تمايلات غريزى و نفسانى انسان را حبس و آن را در قلمرو شرع و عقل محدود مىكند و از سوى ديگر نفس را از مسؤوليت گريزى در برابر عقل و شرع باز ميدارد و او را وادار مىكند كه زحمت و دشوارى پاىبندى به وظائف الهى را بر خود هموار سازد.
بر اين اساس صبر در فرهنگ معارف دينى به معناى سكوت نيست بلكه به
معناى مقاومت و ايستادگى در برابر سختىها و ناملايمات زندگى است كه همواره به عنوان آزمون الهى انسان را همراهى مىكند مانند رنج و مشقت در تحصيل علم، در انجام دادن فرايض و نوافل، در پرهيز از معصيت و در تلخى مصيبت. و صابر كسى است كه در همه اين صحنهها پايدارى كند و در هيچ عرصهاى جزع نكند، در صحنه عمل به وظيفه حضور داشته باشد بلكه سمت خود را كه خداوند براى او معين فرموده است حفظ و كار خويش را به نحو احسن به انجام برساند.
ـ انواع صبر
در روايات اسلامى سه قسم صبر ذكر شده است صبر بر اطاعت و صبر بر معصيت و صبر بر مصيبت. منظور از صبر بر اطاعت ايستادگى در برابر مشكلات فرمان خداست يعنى بر اطاعت فرمان الهى در نماز و روزه و حج و جهاد و اداى واجبات مالى مثل خمس و زكات صابر و شكيبا باشيد.
منظور از صبر بر معصيت آن است كه آدمى در برابر شعلههاى آتش شهوت و هيجانهاى برخاسته از هوى و هوس ايستادگى كند و خودش را از سوختن در آن آتش حفظ كند و اگر حفظ نكند طوفان شهوات، ايمان و پاكى و صداقت را از بين مىبرد.
منظور از صبر بر مصيبت آن است كه آدمى در طول زندگى در برابر حوادث دردناكى كه با آن روبه رو مىشود صبر و شكيبايى را از دست ندهد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الصبر ثلاثة: صبر عند المصيبة و صبر على الطاعة و صبر عن المعصية، فمن صبر على المصيبة حتى يردّها بحسن عزائها كتب اللّه له ثلاثمأة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين السماء الى الأرض و من صبر على الطاعة كتب اللّه له ستمأة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى العرش و من صبر عن المعصية كتب اللّه له تسعمأة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش؛() صبر بر سه قسم است صبر بر مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از معصيت،
كسى كه بر مصيبت صبر كند و آن را با شكيبايى تحمّل نمايد خداى سبحان سيصد درجه برايش مىنويسد كه فاصله هر درجه آن همانند فاصله زمين و آسمان است و هر كس بر اطاعت صبر كند خداى سبحان ششصد درجه براى او مىنويسد كه فاصله هر يك با ديگرى همانند فاصله انتهاى زمين تا عرش خداست و هر كس بر معصيت صبر كند خداوند نهصد درجه برايش مىنويسد كه فاصله هر يك با ديگرى همانند فاصله منتهاى زمين تا منتهاى عرش خداست.»
اميرالمؤمنين على(ع) ضمن شمردن اركان ايمان يكى از آنها را صبر ميداند و براى آن چهار شعبه ذكر مىكند و مىفرمايد: «و الصبر منها على اربع شعب على الشوق و الشفق و الزهد و الترقّب فمن اشتاق الى الجنة سلا عن الشهوات و من اشفق من النار اجتنب المحرمات و من زهد فى الدنيا استهان بالمصيبات و من ارتقب الموت سارع الى الخيرات؛() شعبههاى چهارگانه صبر عبارت است از، اشتياق، ترس، زهد و انتظار، كسى كه مشتاق بهشت باشد از شهوات و تمايلات سركش به كنار ميرود و آن كس كه از آتش جهنم بيمناك باشد از محرمات دورى مىگزيند، كسى كه در دنيا زاهد باشد مصيبتها را ناچيز مىشمارد و آن كس كه منتظر مرگ باشد براى انجام اعمال نيك سرعت مىگيرد.»
اسباب صبر و شكيبايى
آن چه كه باعث صبر و مقاومت انسان در برابر مصائب و مشكلات اطاعت و ترك معصيت مىشود امور فراوانى است كه به برخى از مهمترين آنها اشاره مىشود.
1ـ تقويت پايههاى ايمان و يقين
آدمى بايد از راه شناخت خدا و اسماء حسنا و صفات عاليه حق ايمانش را به خدا تقويت كند و از طريق شناخت ماهيت دنيا و ناپايدارى آن، يقين پيدا كند دنيا محل موقت زندگى آدمى است و از طريق شناخت آخرت و نعمتها و عذاب الهى، ايمانش را به قيامت و جاودانگى آن قوى سازد. انسانى كه از ايمان قوى برخوردار باشد و بداند خداوند
به مقتضاى حكمت و رحمت عمل مىكند شكيبايى او بيشتر مىشود. براى همين است كه در قرآن فرمود: انسان مؤمن بر دو برابر نيروى كافر غليه مىكند. «يا ايّها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين و ان يكن منكم مأئة يغلبوا الفاً من الذى كفروا بانهم قوم لايفقهون الآن خفف اللّه عنكم و علم انّ فيكم ضعفا فان يكن منكم مأئة صابرة يغلبوا مأتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن اللّه و اللّه مع الصابرين؛() اى پيامبر مؤمنان را به جنگ با دشمنان تحريك كن، هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه مىكنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند پيروز مىگردند چرا كه آنها گروهى هستند كه نمىفهمند. هم اكنون خداى سبحان از شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعفى وجود دارد بنابراين هرگاه يكصدنفر از شما با استقامت باشند بر دويست نفر پيروز مىشوند و اگر يكهزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد و خدا با صابران است.»
در سوره بقره نيز فرمود: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللّه و اللّه مع الصابرين؛() آنان كه به روز قيامت ايمان دارند گفتند چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند و خدا با صابران است.»
2ـ ممارست و تمرين
دستيابى به صبر و استقامت مانند هر فضيلت اخلاقى ديگر با ممارست و تمرين و روبرو شدن با حوادث گوناگون حاصل مىشود على(ع) فرمود: «من توالت عليه نكبات الزمان اكسبته فضيلة الصبر؛() كسى كه حوادث ناخوشايند زمان پى در پى برايش حادث شود فضيلت صبر را برايش فراهم مىكند.» يعنى تكرار مقاومت در برابر مصائب و ايستادگى در برابر معصيت و پايدارى و مداومت بر اطاعت الهى سبب رسوخ صبر در انسان مىشود.
3ـ شناخت ماهيت دنيا
يكى از اسباب تقويت روح ايستادگى و
مقاومت در انسان شناخت دنيا است به اين صورت كه بداند دنيا دار تضادها و اصطكاكها و تزاحمها است و لازمه اين تضاد و تزاحم مقاومت و پايدارى است و انسان صابر نه تنها بر تزاحمها غلبه مىكند بلكه مىتواند به نعمتها دست يابد اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «لكل نعمة مفتاح و مغلاق و مفتاحها الصبر و مغلاقها الكسل؛() براى هر نعمتى كليدى و بندى است كليد آن صبر و بند آن تنبلى و كسالت است.»
آثار و پيامدهاى صبر و پايدارى
صبر و پايدارى آثار و پيامدهاى فراوانى در زندگى دنيوى و اخروى انسان برجاى مىگذارد كه شايسته است انسان مؤمن اين فضيلت را به منظور دستيابى به آن آثار در خود پياده كند و برخى از آن آثار عبارتند از:
1ـ فلاح و رستگارى و پيروزى
قرآن كريم فلاح و رستگارى را در سايه صبر و مقاومت ميداند از جمله در سوره آل عمران فرمود«:يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا رابطوا و اتقوا اللّه لعلّكم تفلحون؛() در اين آيه يكى از عوامل فلاح و رستگارى را صبر فردى و اجتماعى ميداند يعنى افراد با ايمان هم بايد در جهاد با نفس و مشكلات زندگى شكيبايى به خرج دهند و هم در برابر دشمن استقامت و پايدارى كنند و با مرابطه و مراقبت دائم از مرزها و رعايت پرواى الهى زمينه موفقيت را فراهم كنند.
امام صادق(ع) فرمود: «كم من صبر ساعة قداورثت فرحاً طويلاً و كم من لذة ساعة قد اورثت حزناً طويلاً؛() بسيار اتفاق افتاده است كه يك ساعت صبر و شكيبايى سبب شادى طولانى شده است و چه بسيار لذت كوتاهى در يك ساعت غم و اندوه طولانى را در پى داشته است.»
2ـ دريافت سلام فرشتگان الهى
قرآن كريم پس از آن كه ويژگىهاى بندگان واقعى خدا را بيان مىكند مىفرمايد: «اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيةً و سلاماً خالدين فيها حسنت
مستقراً و مقاماً؛() آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت به آنها پاداش داده مىشود و در آن با سلام و تحيّت روبرو مىشوند، در آن جاودانه خواهند ماند چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت جالبى.»
در اين آيه مىگويد: «خداى سبحان مقامات عالى را به خاطر اين به عبادالرحمن اعطاء مىكند كه آنها در راه خدا صبر و استقامت به خرج دادند و بعد از ورود به آن مقام عالى با تحيت و سلام مؤمنان و فرشتگان روبرو مىشوند.»
در سوره رعد نيز مىفرمايد: «والملائكة يدخلون عليهم من كلّ باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار؛() و فرشتگان از هر درى به بهشت وارد مىشوند و به آنها مىگويند سلام بر شما به خاطر صبر و مقاومت شما چه پايان خوبى در قيامت بهرهشان شد.»
به لحاظ اين كه پشتوانه همه برنامههاى سازنده فردى و اجتماعى شكيبايى و استقامت است، سلام و درود فرشتگان در اين رابطه نثار آنها مىگردد.
الگوهاى صبر و استقامت
قرآن چنان چه انسان را به فضيلتى دعوت مىكند الگوهاى عينى آن را نيز به آنها معرفى مىكند تا انسانها بتوانند با بهرهگيرى از الگوى عملى روش آنها را در زندگى سرمشق قرار دهند در مسئله صبر و شكيبايى نيز قرآن الگوهايى را به انسان معرفى مىكند اين الگوها انبياء و اولياء الهى هستند كه با صبر و مقاومت راه پيروزى را براى خود هموار كردهاند.
1ـ ايوب پيامبر
در سوره ص در مورد حضرت ايوب فرمود: «انا وجدناه صابراً نعم العبد انه اوّاب؛() ما او را شكيبا يافتيم. چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خداست.»
ايوب پيامبر، الگوى صبر و مقاومت در برابر مشكلات بود به همين دليل حالات او هنگامى كه مسلمانان تحت فشار شديد قرار داشتند به عنوان يك سرمشق به
آنها معرفى شد تا از او درس صبر و استقامت بياموزند.
2ـ يعقوب پيامبر
يكى از كسانى كه در قرآن به عنوان اسطوره صبر و مقاومت معرفى شد حضرت يعقوب بود كه در فراق فرزند مورد علاقهاش ساليان زيادى با چشمانى اشكبار صبر كرد تا سرانجام ديدهاش نابينا شد اما پيوسته صابر بود و فرمود: من صبر جميل و زيبا خواهم داشت: «و جائوا على قميصه بدم كذب قال بل سوّلت لكم انفسكم امراً فصبرٌ جميل؛() وقتى برادران يوسف پيراهن او را با خونى دروغين نزد پدر آوردند حضرت يعقوب خطاب به فرزندانش گفت: هوسهاى نفسانى شما اين كار را در نظرتان زينت داد. من صبر جميل مىكنم.»
در سوره انبياء آيه 85 نيز از اسماعيل و ادريس و ذاالكفل به عنوان صابران ياد مىكند و مىفرمايد: «و اسماعيل و ادريس وذاالكفل كل من الصابرين؛و اسماعيل و ادريس و ذالكفل را به ياد بياور كه همه از صابران بودند.»
از قرآن استفاده مىشود كه اعطاى امامت معلول صبر و مقاومت انبياء الهى است چنان كه فرمود: «و جعلنامنهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون؛() و از آنان امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت كردند چون شكيبايى نموده و به آيات ما يقين داشتند.»
3ـ پيامبر اسلام
قرآن كريم علاوه بر اين كه پيامبر اسلام را مأمور به صبر و شكيبايى مىكند و الگوى او را پيامبر اولواالعزم قرار ميدهد به او و پيروان دستور مقاومت ميدهد و خطاب به آن حضرت مىفرمايد: «فاستقم كما امرت و من تاب معك ولاتطغوا انه بما تعملون بصير؛() همان طور كه فرمان يافتهاى استقامت كن همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمدند و طغيان نكنيد كه خداوند آن چه را انجام ميدهيد مىبيند.»
در اين آيه به پيامبر دستور استقامت ميدهد تا او در راه تبليغ و ارشاد و مبارزه و
پيكار و انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات، مقاومت كند و اين مقاومت اولاً فقط به خاطر اجراى دستور خدا است نه عوامل و اسبابى چون دنياگرايى و رسيدن به مقام و قدرت باشد و ثانياً براى كسانى كه دعوت تو را قبول كردند و با تو همراه شدند نيز هست.
نتيجهگيرى
در اين مقاله يكى از برنامههاى مؤمنان كه همانا صبر و شكيبايى است مورد بررسى قرار گرفته و پس از بيان اهميّت صبر و شكيبايى به بيان معنا و حقيقت و اقسام آن پرداخته شد و راه رسيدن به آن مطرح و آثار آن نيز بيان گرديد و در پايان الگوهاى صبر و شكيبايى كه همان انبياء الهى هستند معرفى شدند تا مؤمنان با الگوگيرى از آنان حقيقت صبر را در خود پياده كرده و انواع ايستادگى و شكيبايى را از خود به نمايش بگذارند تا در دنيا و آخرت به آثار آن يعنى پيروزى و موفقيت در دنيا و نجات و رستگارى و راهيابى به مقام عالى دست يابند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره احقاف، آيه .35
. سوره بقره، آيه .152
. سوره آل عمران، آيه .200
. اصول كافى، ج 2، ص .87
. همان.
. مفردات راغب، ص .273
. صحاح اللغة، ج 2، .706
. مفردات راغب، ص .273
. منازل السائرين، ص .195
. اصول كافى، ج 2، ص .91
. نهج البلاغه، كلمات قصار، ص .31
. سوره انفال، آيات 65 و .66
. سوره بقره، آيه .249
. غررالحكم، .9144
. شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص .322
. سوره آل عمران، آيه .200
. بحارالانوار، ج 68، ص .19
. سوره فرقان، آيات 75 و .76
. سوره رعد، آيات 23 و .24
. سوره ص، آيه .44
. سوره يوسف، آيه .18
. سوره سجده، آيه .24
. سوره هود، آيه .112
فاطمه زهرا س از ديدگاه امام خمينى ره
روز بيستم جمادى الثانى مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا (س) مىباشد كه بعدها اين روز به نام روز زن و روز مادر نام گذارى شد. و ولادت رهبر كبير انقلاب امام خمينى (ره) نيز در اين روز واقع شده است. از طرف ديگر در سال «اصلاح الگوى مصرف قرار داريم». جا دارد براى جمع بين مناسبات فوق، شخصيت والا و با عظمت صديقه اطهر سلام اللّه عليها را از زبان امام راحل به عنوان زن نمونه و الگوى برتر و برترين زن هستى مورد بررسى قرار دهيم:
نمونه انسان كامل
راستى اگر بتوان يك انسان كاملى را در چهره يك زن معرّفى نمود. تنها مصداق كامل، صديقه كبرى فاطمه زهرا(س) است.
امام راحل در اين زمينه مىگويد: «(ولادت فاطمه زهرا(س)) روز بزرگى است، يك زن در دنيا آمد كه مقابل همه مردان است. يك زن به دنيا آمد كه نمونه انسان است. يك زن به دنيا آمد كه تمام هويّت انسانى در او جلوهگر است.»()
در جاى ديگر مىگويد: «روز ولادت سرتاسر سعادت صديقه طاهره كه والاترين روز براى انتخاب روز زن است…اين ولادت با سعادت در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليّت به شمار ميرفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليّت نجات بخشيد…اين مولود شريف است، تا نشان دهد كه زن، بزرگى ويژهاى در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست.»()
فاطمه زهرا معجزه تاريخ و افتخار عالم وجود
آنگاه كه خداوند خواست انسان را بوجود آورد خطاب به ملائكه فرمود: «انّى جاعلٌ فى الارض خليفةٌ قالوا اتجعل فيها من يفسد
فيها و يسفك الدّماء…؛() و هنگامى كه گفت پروردگار تو به فرشتگان، من در روى زمين جانشين (نمايندهاى) قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: آيا كسى در آن قرار ميدهى كه فساد و خونريزى كند؟!» ولى خداوند با نشان دادن حقيقت انسان و مقام خليفة اللهى ملائكه را متوجه نمود كه اين موجود غير از موجودات قبلى است. اين موجود خليفه خدا، امانت دار الهى و باعث افتخار خداوندى است.
يكى از كسانى كه خداوند بوجود او به ملائكه فخر فروشى كرد و فرمود: «انظروا الى امتى فاطمه سيّدة امائى قائمة بين يدى ترتعد فرائصها من خيفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى…؛() نگاه كنيد به كنيزم فاطمه، بانوى كنيزان من كه چگونه در مقابل من ايستاده و از خوف من بندهاى (بدن) او مىلرزد و با قلب خود (و تمام توجّه) به عبادت من روى آورده است.»
امام راحل با توجّه به دريافت اين عظمت صديقه كبرى است كه مىگويد: «…روز بيستم جمادى الثانى…روز پر افتخار ولادت زنى كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است.» در بخش ديگر مىگويد: «مبارك باد بر ملّت عظيم الشأن ايران بويژه زنان بزرگوار «روز مبارك زن» روز شرافت عنصر تابناك كه زيربناى فضيلتهاى انسانى و ارزشهاى والاى خليفة اللّه در جهان است.»()
مقامات معنوى فاطمه(س)
حضرت فاطمه هر چند مقام اجرايى چون نبوت و امامت نداشت ولى به تمام مقامات معنوى كه براى يك بشر ممكن است دست يافته بود. امام راحل با توجّه به احاطه فقهى و فلسفى و عرفانى كه دارد به خوبى ابعاد وجودى و مقامات معنوى آن حضرت را تبيين نموده است:
«اصولاً رسول اكرم(ص) و ائمه (ع) ـ طبق رواياتى كه داريم ـ قبل از اين عالم انوارى بودهاند.() در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيّه مردم امتياز داشتهاند، و مقاماتى دارند الى ماشاءاللّه. چنان كه در «روايات معراج» جبرئيل عرض مىكند«:لو دنوت انملة لاحرقت؛() اگر به اندازه بند انگشتى نزيد مىشدم سوخته بودم.»() يا اين فرمايش كه: «انّ لنامع اللّه حالاتٌ لايسعه ملكٌ مقرّبٌ و لا نبىٌّ مرسل؛()(ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرّب و نه پيامبر مرسل توان آن را ندارد.)» اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه(ع) چنين مقاماتى دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان كه به حسب روايات اين مقامات معنوى براى حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ هم هست. با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفه حكومت است. لذا وقتى مىگوييم حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ قاضى و خليفه نيست لازمهاش اين نيست كه مثل من و شماست، يا بر ما برترى معنوى ندارد.»()
درباره شخصيّت ملكوتى و ابعاد معنوى آن بانو مىگويد: «تمام ابعادى كه براى زن متصوّر است و براى يك انسان متصوّر است در فاطمه زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ جلوه كرده و بوده است. يك زن معمولى نبوده است، يك زن روحانى، يك زن ملكوتى، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيّت، تمام حقيقت زن، تمام انسان، او زن معمولى نيست، او موجود ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهى جبروتى در صورت يك زن ظاهر شده است…تمام هويتهاى كمالى كه در انسان متصوّر است و در زن تصوّر دارد ـ تمام ـ در اين زن است… زنى كه تمام خاصههاى انبياء در اوست. زنى كه اگر مرد بود، نبى بود، زنى كه اگر مرد بود، به جاى رسول اللّه… انسانى است كه به تمام معنا انسان، زنى است به تمام معنا زن. از براى زن ابعاد مختلفه است؛ چنانچه براى مرد، و براى انسان. اين صورت طبيعى نازلترين مرتبه انسان است و نازلترين مرتبه مرد است؛ لكن از همين مرتبه نازل حركت به سوى كمال است…»()
عجز از بيان فضائل زهرا(س)
يك دهان خواهم به پهناى فلك تا كه گويم وصف آن رشك ملك()
بيان تمام ابعاد شخصيتى آن حضرت از توان يك انسان غير معصوم خارج است.
در اين باره در كلام امام راحل مىخوانيم: «روز ولادت فاطمه زهرا سلام اللّه عليهاست زنى كه افتخار خاندان وحى (است) و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز ميدرخشد. زنى كه فضائل او همطراز از فضايل بىنهايت پيغمبر اكرم(ص) و خاندان عصمت و طهارت بود. زنى
كه هر كسى با هر كسى با هر بينش درباره او گفتارى دارد و از عهده ستايش او برنيامده ـ كه احاديثى كه از خاندان وحى رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده ـ و دريا را در كوزهاى نتواند گنجاند، و ديگران هرچه گفتهاند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. پس اولى آنكه از اين وادى شگفت درگذريم.»()
به اين جهت در روايت آمده كه حضرت صادق (ع) فرمود: «وهى الصديقة الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى؛() او صديقه كبرى است كه بر محور شناخت او قرنهاى گذشته دور زده است.»
بالاترين فضيلت بانو
درباره برترين فضيلت فاطمه هر كسى سخنى گفته است، عدّهاى برترى آن بانو را در عصمت او دانسته و گروهى در حكمت و دانش او و جمعى در اين كه در ميان پنج تن آل عبا قرار گرفته خصوصاً در داستان مباهله() ولى امام برترين فضيلت صديقه اطهر را نزول مكرر جبرئيل امين در محضر آن بانو ميداند.
«من راجع به حضرت صديقه ـ سلام اللّه عليها ـ خودم را قاصر ميدانم كه ذكرى بكنم، فقط اكتفا مىكنم به يك روايت كه در كافى() شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق(ع) مىفرمايد: فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ بعد از پدرش 75 روز زنده بودند در اين دنيا، و حزن و شدّت بر ايشان غلبه داشت و جبرئيل امين ميآمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مىكرد و مسائلى از آينده نقل مىكرد. ظاهر روايت اين است كه در اين 75 روز مراودهاى بوده است، يعنى رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اوّل از انبياى عظام درباره كسى اين طور وارد شده باشد كه ظرف 75 روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتيهاى كه واقع مىشده است، مسائل را ذكر كرده است و آنچه كه به ذرّيه او ميرسيده است در آتيه، ذكر كرده است و حضرت امير هم آنها را نوشته است…مسأله آمدن جبرئيل براى كسى يك مسأله ساده نيست. خيال نشود كه جبرئيل براى هر كسى ميآيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسى كه جبرئيل مىخواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است… اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياى درجه اوّل بوده است مثل رسول خدا و موسى و عيسى و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است، بعد از اين هم بين كسى ديگر نشده است.
حتّى درباره ائمه هم من نديدهام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آنها نازل شده باشد، فقط اين است كه براى حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ ست… يكى از مسائلى كه گفته است راجع به مسائلى است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب ـ سلام اللّه عليه ـ است براى او ذكر كرده است كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نميدانيم، ممكن است. در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلى كه براى حضرت زهرا ذكر كردهاند ـ با اينكه آنها هم فضائل بزرگى است ـ اين فضيلت را من بالاتر از همه ميدانم كه براى غير انبياء ـ عليهم السلام ـ آن هم نه همه انبياء، براى طبقه بالاى انبياء ـ عليهم السلام ـ و بعض از اوليايى كه در رتبه آنها هست، براى كسى ديگر حاصل نشده و با اين
تعبيرى كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براى هيچ كس تا كنون واقع نشده و اين از فضايلى است كه از مختصات حضرت صديقه ـ سلام اللّه عليها ـ است.»()
خالى از لطف نيست كه به نمونهاى از اين روايات اشاره شود، حضرت صادق (ع) فرمود: «فاطمة بنت رسول اللّه كانت محدّثةً و لم تكن نبيّةً انّما سمّيت فاطمة محدّثةً لانّ الملائكة كانت تهبط من السّماء فتناديها كما تنادى مريم بنت عمرانٍ…؛() فاطمه دختر رسول خدا محدّثه بودند پيامبر فاطمه را از اين جهت محدّثه ناميدهاند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مىشدند و با او همانند مريم دختر عمران گفتگو داشتند.»
و در جاى ديگر فرمود: «فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) 75 روز بيشتر زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز كرده بود، به اين جهت جبرئيل پى در پى به حضورش ميرسيد و او را در عزاى پدر تسليت مىگفت.»()
فاطمه ليلة القدر قرآن
فاطمه ليلة القدر ناشناخته است كه قدر و منزلت و قبر و مرقد او بر مردم مخفى و ناشناخته است چنان كه زمان دقيق ليلة القدر و قدر و منزلت آن بر مردم پوشيده مىباشد.
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «انّا انزلناه فى ليلة القدر، الليلة فاطمة و القدر:اللّه، فمن عرف فاطمة حقّ معرفتها فقد ادرك ليلة القدر،….سميّت “فاطمة” لانّ الخلق فطموا عن معرفتها؛() (اينكه خداوند مىفرمايد:) ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم (مراد از) شب، فاطمه و مراد از قدر، خداوند است. در نتيجه هر كسى فاطمه را آنچنان كه بايد بشناسد، به حقيقت، شب قدر را درك نموده است، و… و اينكه فاطمه، فاطمه ناميده شده است براى اين است كه مخلوق از (كنه) معرفت او عاجز است.»
مرحوم امام به همين نكته اشاره دارد آنجا كه مىگويد: «دلالت بر آنچه احتمال داديم از حقيقت ليلة القدر مىكند حديث شريف طولانى كه در تفسير برهان از كافى شريف نقل فرموده و در آن حديث است كه نصرانى گفت به حضرت موسى بن جعفر كه تفسير باطن حم * والكتاب المبين * انّا انزلناه فى ليلة مباركة منذرين * فيها يفرق كلّ امر حكيم() چيست، فرمود: امّا “حم” محمد ـ صلى اللّه عليه و آله ـ است و امّا “كتاب مبين” اميرالمؤمنين على است. و اما “ليلة” فاطمه ـ عليها السلام ـ است.»()()
فضيلت تسبيحات صديقهطاهره
در فضيلت تسبيحات فاطمه زهرا(س) روايات فراوانى وارد شده است. امام صادق(ع) فرمود: «من سبّح تسبيح فاطمة الزهراء قبل ان يثنى رجليه من صلاة الفريضة غفر اللّه له؛() هر كس تسبيح فاطمه را قبل از آنكه از حالت نماز فارغ شود بگويد، خداوند او را ميآمرزد.»
و همچنين حضرت صادق (ع) بارها فرمود: «تسبيح فاطمة فى كلّ يومٍ فى دبر كلّ صلاةٍ احبّ الىّ من الف ركعةٍ فى كلّ يومٍ؛() تسبيح فاطمه زهرا(س) در هر روز بعد از هر نماز نزد من محبوبتر
از هزار ركعت نماز در هر روز است.»
امام راحل (ره) در اين زمينه مىگويد:
«و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه طاهره ـ سلام اللّه عليها ـ است كه رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ به آن معظمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است».()
در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن بود، رسول خدا ـ صلى اللّه عليه و آله ـ آن را به فاطمه عليها السلام عطا مىفرمود.»()
خانه زهرا(س)
راستى كجاى دنيا خانه و خانواده مانند خانه زهرا(س) مىتوان يافت كه پدر خانه معصوم، همسر، معصومه، فرزندان ذكور معصوم، و دختران او نيز بهترين الگو براى جامعه اسلامى است.
رهبر كبير انقلاب در اين زمينه در چند بخش سخنان ارزشمند و عميقى دارد كه به آنها اشاره مىشود:
1ـ عظمت خانه فاطمه عليها السلام
روايتى كه در تفسير برهان() از حضرت باقر نقل (مى) كند ؛ و اين روايت چون روايت شريفى است و به معارف چندى اشاره فرموده و از اسرار مهمّه كشف فرمود، ما تيمناً عين آن حديث را ذكر مىكنيم: «قال رحمه اللّه، و عن الشّيخ ابى جعفر الطوسى، عن رجاله، عن عبداللّه بن عجلان السكونى، قال سمعت ابا جعفر ـ عليه السلام ـ يقول: بيت علىٍّ و فاطمة حجرةٌ رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ و سقف بيتهم عرش ربّ العالمين. و فى قعر بيوتهم فرجة مكشوطةٌ الى العرش معراج الوحى، و الملائكة تنزل عليهم بالوحى صباحاً و مسائاً و كلّ ساعةٍ و طرفة عين و الملائكة لاينقطع فوجهم: فوجٌ ينزل، و فوجٌ يصعد، و انّ اللّه تبارك و تعالى كشف لابراهيم ـ عليه السلام ـ عن السموات حتّى ابصر العرش و زاد اللّه فى قوّة ناظره و انّ اللّه زاد فى قوّة ناظر محمّدٍ و علىٍّ و فاطمة و الحسن و الحسين ـ عليهم السلام ـ و كانوا يبصرون العرش و لايجدون لبيوتهم سقفاً غير العرش؛ فبيوتهم مسقّفةٌ بعرش الرّحمن و معارج الملائكة و الرّوح فيها باذن ربّهم من كلّ
امرٍ سلامٌ قال، قلت: من كلّ سلامٌ؟ قال: بكلّ امرٍ، فقلت هذا التنزيل؟ قال: نعم؛() صاحب برهان از شيخ طوسى تا ميرسد به امام باقر(ع) نقل نموده، كه عبداللّه بن عجلان گفت كه از امام باقر(ع) شنيدم كه مىفرمود: «خانه على و فاطمه حجره رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ و سقف خانه شان عرش رب العالمين، و در انتهاى خانههاشان شكافى است كه از آن تا عرش، پرده از معراج وحى برداشته شده، و ملائكه صبح و شام و هر ساعتى و هر لحظه با وحى بر آنان نازل مىشوند و فرشته فوج ملائكه فرود آينده قطع نمىشود، گروهى فرود ميآيند و دستهاى بالا ميروند. همانا خداوند تبارك و تعالى براى ابراهيم از آسمانها پرده برداشت تا آنكه عرش را ديد و خدا به قوّت ديده او افزود، و همانا خداوند بر قوّت ديده محمد، على، فاطمه،حسن و حسين (عليهم السلام) نيز بيفزود (چنانكه) عرش را مشاهده مىكردند و جز عرش سرپوشى براى خانههايشان نميديدند، خانه هاشان به عرش رحمان مسقف است و معراجهاى ملائكه و روح در خانههاى ايشان است، به اذن پروردگارشان من كل ّ امر سلام. راوى مىگويد پرسيدم: من كلّ امر سلام؟ فرمود: بكل امر. عرض كردم: اين چنين نازل شد؟ فرمود: آرى.»
2ـ تجلّى حق در خانه فاطمه
«اين خانه كوچك فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ و اين افرادى كه در آن خانه تربيت شد كه بر حسب عدد چهار ـ پنج نفر بودند به حسب واقع تمام قدرت حق تعالى را تجلّى دادند، خدمتهايى كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب در آورده است.»()
3ـ پرورش يافتگان خانه فاطمه
«زنى كه در حجرهاى كوچك و محقّر، انسانهايى تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى ميدرخشد. صلوات و سلام خداوند تعالى بر اين حجره محقّر كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است.»()
4ـ بركات خانه فاطمه
«ما يك كوخ چهار ـ پنج نفرى در صدر اسلام داشتيم، آن كوخ فاطمه زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ است از اين كوخها() هم محقرتر بوده لكن بركات اين چى است؟ بركات اين كوخ چند نفرى آن قدر است كه عالم را پر كرده است از نورانيت و بسيار راه دارد تا انسان به آن بركات برسد. اين كوخ نشينان در كوخ محقّر، در ناحيه معنويات آن قدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتيها هم به آن نميرسد، و در جنبههاى تربيتى آن قدر (بالا) بوده است كه هرچه انسان مىبيند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصاً در مثل بلاد ماها، اينها از بركت آنهاست.»()
خالى از لطف نيست براى توضيح سخنان امام راحل به سخنانى از فخر رازى توجه شود او مىگويد: «قول سوّم اين است كه اين سوره (كوثر) به عنوان رد بر كسانى نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم(ص) خرده مىگرفتند، بنابراين معنى سوره اين است كه خداوند به او نسلى ميدهد كه در طول زمان باقى مىماند، ببين چه اندازه از اهل بيت را شهيد كردند، در عين حال جهانى مملو از آنها است. اين در حالى است كه از بنى اميّه (كه دشمنان اسلام بودند) شخص قابل ذكرى در
دنيا باقى نماند. سپس بنگر و ببين از علماى بزرگ در ميان آنها است باقر و صادق و رضا و نفس زكيّه.»()
5 ـ سادگى خانه زهرا (س)
زندگى ساده زهرا و خانه او الگويى است براى همه آنانى كه ادعاى شيعهگرى دارند. در اين زمينه حضرت امام(ره) مىگويد: «حضرت امير سلام اللّه عليه كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتى كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود، از حجاز تا مصر، آفريقا كذا (و) يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهى وقتى توى جمعيّت بود مثل همه ما كه نشستهايم با هم، اين هم () زير پاييش نبود، همين بود كه يك پوست داشتند ـ به حسب نقل ـ يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مىخوابيدند، و روز روى همين پوست علوفه شترش را ميريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است.»()
الگو بودن زهرا (س)
زهرا زن كامله و نمونهاى است كه بخوبى مىتواند براى جامعه اسلامى ما الگو واسوه باشد.
«الگو حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ است. الگو پيغمبر اسلام است. ما وقتى مملكتمان اسلامى است وقتى مىتوانيم ادعا كنيم كه جمهورى اسلامى داريم، كه تمام اين معانى كه در اسلام است تحقق پيدا بكند.»()
الگو بودن زهرا(س) در جهات مختلفى مطرح است: در اخلاق و رفتار، عمل كردن به اسلام، قيام در مقابل حكومتهاى ظالم، عفاف و پاكى. امام راحل نيز به اين جهات اشاره دارد كه اهم آن را منعكس مىكنيم:
1ـ سيره عملى آن حضرت
«ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم: بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلكه همه از همه آنها، آنها زندگى خودشان را وقف كردند از براى طرفدارى مظلومين و احياى سنّت الهى. ما بايد تبعيّت كنيم و زندگى خود را براى آنها قرار بدهيم. كسى كه تاريخ اسلام را ميداند، ميداند كه اين خاندان هر يكىشان مثل يك انسان كامل، بلكه بالاتر، يك انسان الهى ـ روحانى، براى ملّتها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كسانى كه مىخواستند مستضعفين را از بين ببرند.»()
2ـ يادگيرى اسلام از رفتار فاطمه(س) و فرزندان او
«كوشش كنيد در تهذيب اخلاق و در وادار كردن دوستانتان به تهذيب اخلاق، كوشش كنيد كه در مقابل آن جناياتى كه بر شما وارد شد عكس العمل نشان بدهيد در حفظ همه حيثياتى كه حيثيّت بزرگ زن است، آن طورى كه زن مزيد، حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ بود. همه بايد به او اقتدا كنيد و كنيم و همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طورى كه او بوده است، باشيد. و در علم و تقوا كوشش كنيد كه علم به هيچ كس انحصار ندارد علم مال همه است، تقوا مال همه است. و كوشش براى رسيدن به علم و تقوا وظيفه همه ماست و همه شماست.»()
3ـ اقتدا به حضرت زهرا در زهد و تقوا
«اگر شما زنها هم و زنهاى ما هم همه، كشور ما همه، پذيرفتند كه امروز روز زن است، يعنى روز تولّد حضرت زهرا كه آن كمال و آن وضعيّت را دارد، پذيرفتند كه روز زن است، به عهده شما مسائل بزرگى (خواهد آمد) از قبيل مجاهده، كه حضرت مجاهده داشته است.
حضرت به اندازه خودش كه در اين ظرف كوتاه مجاهده داشته است. مخاطبه داشته است با حكومتهاى وقت، محاكمه مىكرده است، حكومتهاى وقت را، شما بايد اقتداء به او بكنيد تا پذيرفته باشيد كه اين روز، روز زن است، يعنى روز تولد اين حضرت، روز زن است. زهد و تقوا و همه چيزهايى كه داشته است و عفافى كه او داشته است و همه چيز، شما بايد اگر پذيرا شديد آنها را تبعيّت كنيد و اگر تبعيّت نكرديد، بدانيد كه شما در روز زن نيستيد…»()
عكس العمل شديد در مقابل اهانت به زهرا(س)
اهانت به مقدّسات و شخصيّتهاى برتر، همچون انبياء و امامان اختصاص به زمان ما ندارد در طول تاريخ اين اهانتها وجود داشته، و نسبت به پيشوايان اسلامى نيز وجود داشته و دارد، اسلام براى برخورد با اين مسائل هم جنبه هدايتى و فرهنگى دارد، و هم جنبه قهرى و تعزيرى.
در طول سالهاى بعد از انقلاب اهانت به پيامبر و معصومان بيشتر شده است. امام خمينى (ره) بر اثر آشنايى با عمق دستورات اسلامى و زمانشناسى در اين موارد قاطعانه بدون هيچ ملاحظهاى دستورات اسلام را آن چنان كه هست درباره آنان بيان نمود. نمونه بارز آن را در صدور حكم اعدام سلمان رشدى كه به پيامبر اكرم(ص) توهين كرد مىتوان ديد. و همين طور درباره آن فردى كه نسبت به فاطمه زهرا(س) توهين نمود، اين حكم را صادر نمود.
«با كمال تأسف و تأثر روز گذشته() از صداى جمهورى اسلامى ايران مطلبى در مورد الگوى زن پخش گرديده است كه انسان شرم دارد بازگو نمايد. فردى كه اين مطلب را پخش كرده است تعزير و اخراج مىگردد، و دست اندركاران آن تعزير خواهند شد.
در صورتى كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است، بلاشك فرد
توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اينگونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدّى مسؤولين بالاى صدا و سيما خواهد شد…»()
در نتيجه امام راحل به مسئله جامعيّت ابعاد وجودى حضرت زهرا(س) مقامات معنوى، عظمت خانه و تربيت شدگان خانه او، الگو و اسوه بودن آن بانو در جامعه اسلامى سخت توجه و تأكيد داشته است و در مقابل اهانت به آن بانو قاطعانه برخورد نموده است.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ج 2، تهران، 1379، ج 7، ص ،341 تاريخ سخنرانى 27/2/58.
. همان، ج 14، ص 316، تاريخ 4/2/60.
. سوره بقره، آيه .30
. بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث، ج 28، ص 37، باب .2
. صحيفه ج 16، ص 192، تاريخ 25/1/1361 پيام به مردم.
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث، ج 25، ص 101 ـ 103.
. همان، ج 18، ص 382، باب اثبات المعراج، ح 85.
. ترجمه از امام نيست.
. بحار،محمد باقر مجلسى، ج 18، ص 360 باب 3 الاربعين، محمد باقر مجلسى، ص 177، شرح حديث 15.
. ولايت فقيه، امام، مؤسسه تنظيم ونشر آثار امام خمينى، ج 12، ص 53، 54.
. صحيفه امام، همان، ج 7، ص 327، تاريخ 26/2/58.
. مولوى.
. صحيفه، ج 12، ص 274.
. بحارالانوار، ج 43، ص 105.
. ر.ك: فاطمه زهرا عليها السلام بهجة قلب المصطفى، رحمان همدانى، تهران، نشر المرضيه، دوم، 1372، ص 9 به بعد.
. اصول كافى كلينى، ج 2، ص .355
. صحيفه امام، ج 20، ص 4 ـ 6، تاريخ 11/12/64؛ تبيان دفتر هشتم،جايگاه زن در انديشه امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، دهم 1386، ص 9 ـ .10
. بحارالانوار، ج 26، ص 75 ـ 76.
. بحارالانوار، ج 22، ص 546 و ج 26، ص 41؛ اصول كافى، ج 1، ص 241.
. بحارالانوار، ج 43،ص 65.
. حم، سوگند به كتاب روشن، ما آن را در شبى مبارك فرستاديم، همانا ما بيم دهنده بودهايم، در آن شب هر امر استوار تفصيل و تبيين مىشود.(دخان، 1 ـ 4).
. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 326؛ كتاب الحجة، باب مولد النبى، ح 4.
.تبيان دفتر هشتم، ص 6؛ آداب الصلوة، امام خمينى، تهران، مؤسسه تنظيم آثار، ج 8، ،1378 ص 377 ـ .378
. كلينى، كافى، تهران دارالكتب الاسلاميّه، ج 2، ص 342.
. مكارم الاخلاق، حسين طبرسى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 281.
. فروغ كافى، ج 3، ص 343، ح 14.
. آداب الصلوة، ص 337؛ تبيان، ص 6.
. تفسير برهان، ج 4، ص 487.
. تبيان، دفتر هشتم، ص 13 ـ 14 ؛ آداب الصلوة، ص .330
. تبيان، ص 12، صحيفه امام، ج 16، ص 87، 18/12/60.
. صحيفه امام، ج 16، ص 192؛ تبيان، ص 12، تاريخ 25/1/.61
. اشاره به خانه محل سكونت خودشان.
. تبيان، ص 13 ؛ صحيفه امام، ج 17، ص 373، تاريخ 1/1/.62
. تفسير فخر رازى، ج 32، ص 124، به نقل از تفسير نمونه، مكارم شيرازى دارالكتب الاسلاميه، 1370، ج 27، ص 376.
. اشاره به زيرانداز خودشان در قم.
. تبيان، دفتر هشتم، ص 11؛ صحيفه امام، ج 8، ص 428 ـ 429، تاريخ 13/4/.58
. همان، ص 14؛ صحيفه امام، ج 7، ص 533، تاريخ 8/3/.58
. تبيان، دفتر هفتم، ص 14؛ صحيفه امام، ج 6، ص 530، تاريخ 22/1/58.
. همان، ص 16؛ همان، ج 19، ص 184، تاريخ 22/12/63.
. همان، دفتر هشتم، ص 16؛ صحيفه امام، ج 20، ص 6 ـ 7، تاريخ 11/12/64.
. هشتم بهمن، 1367 هـ.ش.
. تبيان، ص 16 ـ 17 ؛ صحيفه امام، ج 21، ص 251، 19/11/.67
نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :20 تقوا
كسى كه متصف به همه مراتب تقوا شد،دين و عقل و روح و قلب او و جميع قواى ظاهره و باطنهاش سالم ماند و حفظه وموكلين او نيز سالم مانند و از او ملول و منضجر نشوند و معاملات و معاشرات چنين شخصى با صديق و عدوّش به طريق سلامت شود بلكه ريشه عداوت از باطن قلبش منقطع شود هر چند مردم با او عداوت ورزند.()
شرح :قرآن كريم راه فلاح و رستگارى را در تهذيب نفس و پالايش آن از آلودگيها ميداند. «قد افلح من تزكى»() و عاقبت بى توجهى به تهذيب نفس و آلوده كردن آن را مايه بدبختى و خسران دانسته است. «وقد خاب من دسيها»() پيامبران الهى بيش و پيش از هر چيز مردم را به تهذيب نفس تشويق كرده،و آنها را از بديها و زشتىها بازداشتهاند. علت آنكه انبياء اين همه به موضوع اخلاق و تهذيب روح و نفس اهميت ميدادهاند براى آن بوده كه، ريشه همه نابسامانيها،كج رويها،گناهان ومفاسد روى زمين را در آلودگيهاى روح آدمى يافته بودند.به همين خاطر تقوا به عنوان پايه و عامل اساسى پالايش روح و تطهير جان آدمى اين همه مورد تأييد اسلام و اديان توحيدى بوده و بىتقوايى منشأ تمام شرور و مفاسد عنوان شده است.
تقوا در اصل “وقوى” و از ماده وقى به معناى نگهدارى است. تقوا را حفظ كردن چيزى از چيزهاى آزار دهنده و زيان رسان معنا كردهاند.() تقوا به اين معناست كه انسان هنگام
تهييج تمايلات،شهوات و غضبهاى نفسانى بتواند با اين نيرو خود را كنترل كرده و آن قوا را تحت فرمان عقل در آورد.انسان زمانى مىتواند بر نيروهاى درونى خود غلبه كرده و آنها را در فرمان عقل و منطق در آورد كه تقوا به عنوان نيرويى باز دارنده به صورت ملكه در جان او در آمده باشد به گونهاى كه به راحتى از بين نرود.با اين تعبير انسان متقى به كسى مى گويند كه تقوا در او به شكل ملكه در آمده باشد؛يعنى هميشه با او بوده و وى را در موارد و زمينههاى گوناگون يارى كرده و از گناهان و حتى امور مشكوك به حرام نيز باز دارد. آنچه از آن با عنوان تقوا ياد كرديم هيچگاه به راحتى حاصل نمىشود.بلكه بر اثر ممارست و رياضتهاى فراوان سالك مىتواند به نهايت مراتب آن برسد.پس از اين به برخى مراتب آن اشاره مىكنيم.
آثار تقوا در متقين بسيار است و خداوند به بسيارى از آنها در قرآن اشاره فرموده است كه بررسى همه آنها زمان طولانى مىطلبد كمتر سورهاى در قرآن است كه سخن از تقوا در آن نشده باشد. ما به برخى آثارى كه در قرآن بيان شده اشارهاى كوتاه مىكنيم.
.1 از ديدگاه قرآن نيكى تنها در تقوا پيشگى حاصل مىشود. «ولكن البرّ من اتقى»()
.2 بهرهمندى از معرفت تمييز حق از باطل توسط تقوا براى سالك حاصل مىشود. «يا ايّها الذين آمنوا ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانآ»()
.3 در امان ماندن از وسوسههاى شيطان
تنها با تقوا بدست ميآيد. «ان الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون»()
.4 تقوا انسان را از نصرت و يارى الهى بهرهمند مىنمايد. «و ان تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم شيئآ»()
.5 همراهى و يارى پروردگار نصيب تقوا پيشگان مىشود. «واعلموا انّ الله مع المتقين.»()
.6 آرامش قلب تنها با تقوا بدست مى آيد. «فمن اتقى و اصلح فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون»())
.7 تقوا راه نجات است. «وانجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون»()
.8 تقوا در زندگى دنيوى و گسترش رزق و روزى و رهايى از مشكلات تأثير دارد.
«ومن يتق الله يجعل له مخرجآ»() «ومن يتق الله يجعل له من امره يسرآ»()
.9 رستگارى براى متقين است. «ومن يطع الله و رسوله و يخش الله و يتّقه فاولئك هم الفائزون»()
.10 متقين محبوب خداوند هستند. «فانّ الله يحب المتقين»()
11 و .12 خداوند به متقين دو هديه بزرگ عطا مىكند.يكى آنكه تقواى ايشان را به مثابه نور و چراغى قرار ميدهد تا راه حق را به آن بپيمايند(يعنى آنها را در مسير سلوك يارى ميدهد)و دوم اينكه گناهانشان را مى بخشايد. «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا
برسوله يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورآ تمشون به ويغفر لكم و الله غفور رحيم»()
.13 همچنين خداوند ارجمندى و كرامت را در رعايت تقوا قرار داده است. «انّ اكرمكم عند الله اتقيكم»()
در مراتب تقوا.كه يكى تقواى عامه است و آن اجتناب از محرمات و كبائر مىباشد. ديگرى تقواى خاصه و اجتناب از شبهات و مكروهات است.و آخر تقواى اخص است. اين مرتبه اخيره از تقوا براى سالكين اجتناب از نظر به دنياست. براى مقربين اجتناب از نظر به غير حق،براى مجذوبين،ترك وصول به مقامات و مكاشفات است براى رسيدن به حق وهكذا براى هرگروهى به مقتضاى حال خود. كسانى كه به تقواى اخص نائل مىشوند طبق فرمايش امام (كه در ابتداى اين نكته ذكر شد) دين و عقل و روح و قلب آنها و جميع قواى ظاهره و باطنه شان سالم مىماند و معاملات و معاشرات چنين اشخاصى با دوست و دشمن به طريق سلامت مى شود.
امام خمينى در ضمن شرح و توضيح پيرامون ورع به مراتب آن نيز اشاره كرده، مى فرمايند: از براى ورع مراتب بسيار است، چنانچه ورع عامه اجتناب از كبائر است، و ورع خاصه اجتناب از مشتبهات است براى خوف از وقوع در محرمات و ورع اهل زهد اجتناب از مباهات است براى احتراز از وزر آن، و ورع اهل سلوك ترك نظر به دنياست براى وصول به مقامات، و ورع مجذوبين ترك مقامات است براى وصول به باب الله و شهود جمال الله، و ورع اوليا اجتناب از توجه به غايات است. و از براى هر يك شرحى است كه اشتغال به آن به حال ما مفيد نيست. و آنچه در اين مقام بايد دانست آن است كه ورع از محارم الله پايه كمالات معنويه و مقامات اخرويه است، و از براى هيچ كس مقامى حاصل نشود، مگر به ورع از محارم الله. و قلبى كه داراى ورع نباشد، بطورى زنگار و كدورت او را فرو مىگيرد كه اميد نجات بسا باشد كه از آن منقطع گردد. صفاى نفوس و صقالت آنها به ورع است. و اين منزل براى عامه مهمترين منازل است، و تحصيل آن از مهمات مسافر طريق آخرت است. و فضيلت آن به حسب اخبار اهل بيت عصمت، عليهم السلام، بيش از آن است كه در اين اوراق مذكور گردد. و ما به ذكر بعض احاديث در اين باب اكتفا مىكنيم و طالب بيشتر به كتب اخبار رجوع نمايد.()
مرحوم ملا مهدى نراقى(ره) مىفرمايند: بعضى از علماء ورع و تقوا از محارم الهى را به
چهار درجه تقسيم كردهاند: اول، ورع اهل عدل و آن اجتناب از هر چيزى است كه مستلزم فسق و گناهكار بودن است و موجب خروج از عدالت است. دوم ورع صالحين است.و آن اجتناب از شبهات است. سوم اجتناب است از انجام آن امورى كه خوف آن ميرود به حرامى يا شبهه حرامى مبدل شود يا حرامى را به دنبال داشته باشد. چهارم ورع صديقين است و آن اجتناب از هر چيزى است كه براى خدا نباشد. چنانچه امام صادق فرمود: تقوا برسه وجه است.اول تقوا از خوف نار و عقاب كه همان ترك حرام است كه در واقع تقواى عوام مىباشد. دوم تقواى از خدا(نه از خوف جهنم) كه ترك شبهات است و اين مرتبه تقواى خواص است. سوم تقواى فى الله و آن ترك حلال است به خاطر دچار نشدن به شبهه.()
از امام صادق روايت شده كه پيغمبر فرمود: بيشترين چيزى كه امت من به سبب آن به بهشت وارد مىشوند دو مورد است: تقواى خداوند و حسن اخلاق.()
نكته :21 زهد
براى قلب زاهد يك حالت سهل انگارى و بياعتنايى رخ دهد كه توجه به دنيا و زخارف آن نكند تا چه رسد كه از فوت آن تأسف و از اتيان آن فرح براى او رخ دهد.()
از نظر ارباب لغت زهد ورزيدن نسبت به يك چيز به مفهوم اعراض از آن چيز و به مقدار اندكى از آن رضايت دادن است.() علماى اخلاق اشاره مىكنند به اين مطلب كه زهد عبارت است از اعراض قلبى و عملى از دنيا،مگر به قدر احتياج كه براى انسان ضرورى است. به عبارت ديگر در تعريف عام: زهد روى گرداندن از دنيا براى رسيدن به آخرت. از اين رو تعريف زاهد براى كسى درست در مى آيد كه امكان رسيدن به دنيا را داشته باشد و از روى اراده و پستى دنيا نسبت به آخرت،از آن دست بكشد. براى اينكه بين مفهوم زهد حقيقى و رهبانيت، تفاوت قائل شويم بايد بگوييم،اصل در دورى از دنيا هم چنانكه در تعريف زهد آمد اعراض قلبى از آن است،بنابراين چه بسا فردى در دنيا زندگى مىكند اما از آن اعراض قلبى داشته و توجهى به آن نمىكند او را مى توان زاهد ناميد اما گاهى مى شود كسى از لحاظ عملى هيچ از دنيا ندارد اما نسبت به آن محبت قلبى و علاقه روحى شديدى دارد،به چنين كسى زاهد نمىگويند. در روايتى از امام معصوم نقل شده كه: «اعمل لدنياك كانّك تعيش ابدآ واعمل لآخرتك كانك تموت غدآ»() چنان براى دنيايت كار
كن كه گويى تا ابد زندهاى و چنان براى آخرت در تلاش باش كه گويا همين فردا مىميرى. خداوند در مورد پيروان عيسى مىفرمايد: «وآتيناه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الّا ابتغاء رضوان الله»() به عيسى(ع) كتاب انجيل را عطا كرديم و در دل پيروان او رأفت و مهربانى نهاديم ولكن رهبانيت را از پيش خود بدعت انگيختند ما بر آنها جز آنچه رضا و خشنودى خدا را طلبند ننوشتيم. با اين توضيحات معلوم مىشود رهبانيت از نظر اسلام محكوم است زيرا نوعى بدعت است. رهبانيت اجتناب از تمامى موهبتهاى مادى الهى است. بى معنى است كه بگوييم خداوند همه نعمتهاى مادى را خلق كرده و آنگاه دستور داده از آنها استفاده نشود.پس جاى سؤال پيش مى آيد چرا خلق شدهاند؟ معلوم مىشود رهبانيت را خداوند فرمان نداده است.نقل شده است:روزى رسولخدا مردم را موعظه مىكرد و از اوصاف قيامت سخن مىگفت. حاضران در جلسه منقلب شده گريه مىكردند. ده نفر از ميان آن جمع در خانه عثمان بن مظعون گرد آمده و تصميم گرفتند كه روزها را روزه گرفته و شبها را بيدار مانده و به عبادت بپردازند و در رختخواب نيارامند، گوشت نخورند و با همسرانشان همبستر نشوند،از عطر استفاده نكنند و لباسهاى خشن بپوشند، دنيا را رها كنند و از جامعه دورى گزينند. اين خبر به رسولخدا رسيد. آن حضرت به منزل عثمان بن مظعون تشريف بردند و از همسر وى پرسيد: آيا آنچه از شوهرت نقل شده درست است؟ همسر عثمان پاسخ داد: اگر عثمان چنين خبرى داده صحيح است. پيامبر برگشت. وقتى كه عثمان به خانه آمد همسرش قضيه را بازگو كرد. بلافاصله عثمان و يارانش به محضر رسولخدا مشرف شدند. حضرت به آنان فرمود: شنيدم كه شما چنين و چنان كردهايد. عرض كردند: آرى اى رسولخدا و ما جز خوبى نيت ديگرى نداشتيم. حضرت فرمود: من به چنين امورى مأمور نشدهام. سپس فرمود: نفس شما بر شما حقوقى دارد. هم روزه بگيريد و هم افطار كنيد، هم عبادت نماييد و هم استراحت كنيد. من نيز هم عبادت مىكنم و هم مى خوابم، هم روزه مى گيرم و هم افطار مى كنم.از گوشت استفاده مىكنم و به نزد همسرانم ميروم، هر كس از سنت من روى بگرداند از من نيست. سپس مردم را جمع كرد و براى ايشان خطبه خواند و فرمود: چه شده است كه قومى همبسترى با زنان، استفاده از غذاها و عطر و خواب و ساير لذتها را برخود حرام كردهاند؟ آگاه
باشيد من هيچگاه از شما نمىخواهم كه همانند كشيشان و راهبان باشيد. همانا پيش از شما كسانى بخاطر سختگيرى بر خود به هلاكت رسيدند آنان بر خود سخت گرفتند، خداوند بر آنان نيز سخت گرفت. پس از اين ماجرا بود كه اين آيه نازل شد: «يا ايّها الّذين آمنوا لا تحرّموا طيبات ما احل الله لكم و لا تعتدوا»() اى مؤمنان روزيهاى پاكيزه را كه خداوند برشما حلال كرده بر خود حرام نكنيد واز حدود خداوند تجاوز نكنيد.()
در روايات و آيات اثرات بسيارى براى زهد معرفى شده است. آثارى كه هم مربوط به امور مادى مىشود و هم مربوط به امور روحانى و معنوى. از آن جمله پيامبر فرمود :«زهد ورزى در دنيا موجب راحتى دل و بدن است».() و فرمود: «كسى كه نسبت به دنيا زهد مى ورزد مصيبتها بر او آسان مىشود.»() و باز فرمود :«بدون بى رغبتى به دنيا چشيدن شيرينى ايمان بر دلهاى شما حرام است.»()
براى انسانى كه از دنيا روى گردانيده و نسبت به آن زاهد شده مهمترين اثر همان است كه امام خمينى(ره)ذكر فرموده (و در ابتداى اين نكته آورده شد) و در آيه 23 سوره حديد به آن اشاره شده است. «لكيلا تأسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم». تا هرگز بر آنچه از دستتان رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما رسد دلشاد نگرديد.انسان زاهد اين مطلب را در خود ملكه نموده است كه آنچه از دست او رفته همان چيزى بوده كه خداوند به او مرحمت نموده و حال به خواست خود او را از آن محروم كرده است پس از دست رفتن آن ناراحت و غمگين نمىشود و نسبت به آنچه به او رسيده است خوشحال نمىشود زيرا ميداند آنچه به او رسيده روزى از دست او خواهد رفت چون عمر او روزى به پايان خواهد رسيد.از اين رو نعمت ابدى آخرت را به نعمت فانى دنيا نمىفروشد و از آن به خاطر آخرت چشم مىپوشد.
مراتب زهد زاهدان كدام است؟
اولين مرتبه زهد كه همان زهد عوام مردم است دورى و اعراض از دنياست. هرگاه كسى توانست با كمال اشتياق از دنيا روى بگرداند با آنكه دنيا در دست اوست تا به آخرت برسد او داخل در اولين مرتبه زهد شده است و بايد بداند مراتب بسيارى فوق مرتبه زهد او وجود دارد. دومين مرتبه آن براى كسى است كه از دنيا در وهله اول گذشته و در مرحله دوم با تلاش و رياضت از آخرت دست مىكشد و از آن دل مىبرد براى خدا. اين مرتبه از زهد براى
مخلصين است. آنانكه دين خود را براى خدا خالص كردهاند. مرتبه ديگر زهد روى گرداندن از ما سوى الله است. اين زهد مخصوص عارفان است آنانكه غير از خدا چيزى نمىبينند تا بخواهند به آن توجه كنند. مرتبه ديگر مخصوص كسانى است كه علاوه بر غير از خود نيز اعراض كرده اند. اين مرتبه براى فانيان فى الله و گروه صديقين است. و براى هر يك از اين گروهها مراتب و مدارج گوناگون است.
يكى از مهمترين عواملى كه سبب مىشود انسان نتواند به مقام زهد برسد، محبت و علاقه بيش از حد به دنياست. ما درباره علاقه به دنيا پيش از اين در نكات قبل به اندازه كافى توضيح دادهايم. و در اينجا نياز به توضيح بيش از اين نمىبينيم. فقط ذكر اين نكته را لازم ميدانيم كه براى رسيدن به حداقل مراتب زهد لازم است انسان بتواند ريشه محبت دنيا را از دل خود بركند، زيرا تا دوستى دنيا در دل انسان پا برجاست به هيچيك از مراتب زهد نمىتواند برسد.
نكته :22 خلوت يا جلوت
بر انسان لازم است مثل طبيب معالج و پرستار شفيق از قلب خود نگاهدارى كند و در احوال آن دقت كند كه اگر خلوت با حال او مناسب است در خلوت عمل را به جا آورد و اگر در خلوت اشتغال بيشتر مى شود در جلوت به عبادت قيام كند.()
در مسأله خلوت گرفتن يا حضور در جمع مهمترين مطلب رعايت اين نكته است كه، اگر خوف آن ميرود كه حضور در جمع سبب افتادن در گناه شود بايد از جمع دورى كرد. هم چنين دورى از ورود به مجالسى كه ياد خدا در آنها نمىشود و جز فراموشى حق چيزى ندارد، افضل از حضور در آنهاست. همينطور در خلوت اگر مفسدهاى براى سالك در پيداشته باشد بايد از آن دورى كرد. بنابراين سالك بايد در احوالات خود دقت كند،اگر در خلوت افكار شيطانى در او راه پيدا مىكند و بيمارىهاى قلبياش افرون مىشود، حضور در جمع بهتر بلكه واجب است. و اگر در جمع خوف گرفتارى در معاصى بدنى از قبيل دروغ و تهمت و ريا و فحش و هتك حرمتها و تمسخر و چشمچرانى و همنشينى با افكار بدكار و فاسق و…ميرود بايد از حضور در جمع دورى گزيده و خلوت گزيند، مگر اينكه چارهاى نباشد.
بهترين حالت در اينجا براى كسانى است كه از هر دو حالت خالى نباشند. يعنى علاوه بر اينكه در جمع حضور دارند، مرتكب هيچ خلاف و گناهى نمىشوند و خانه دل را از غير خالى
مىنمايند. از عظمت مقام انسانى است كه در ميان جمع باشد و يك لحظه از ياد خدا غافل نباشد.امام خمينى(ره) مىفرمايند :«سالك الى الله در عين حال كه با هر دسته از مردم معاشرت به معروف كند و حقوق خلقيه را رد نمايد و با هر يك از مردم به طور مناسب حال او مراوده و معامله كند،از حقوق الهيه نگذرد و معناى خود را كه عبارت از عبوديت و توجه به حق است از دست ندهد در عين حال كه در كثرت واقع است در خلوت باشد و قلب او كه منزلگاه محبوب است خالى از اغيار و فارغ از هر نقش و نگار باشد.»() توجه به اين نكته ضرورى است كه وصول به اين مقام جز بر آنانىكه از حجابهاى ظلمانى گذشته و به نور رسيده اند ميسور و مقدور نيست.اين همان حضورى است كه در عين حضور در ميان جمع از آنها غايب بوده و متوجه به خداست.
امير المؤمنين فرمود:اگر توانستى از خانهات بيرون نشوى اين كار را بكن زيرا در خروج از خانه اين وظيفه به عهده تو ميآيد كه غيبت نكنى، دروغ نگويى وحسد نورزى ريا و خودنمايى نكنى و چاپلوسى نورزى آنگاه فرمود:آرى صومعه مؤمن خانه اوست كه نفس خود و چشم و زبان وناموسش را در آن حفظ مىكند به راستى كسى كه نعمت خدا را به دل دريابد،پيش از آنكه به شكر زبانى اقدام كند باعث فزونى نعمتش مىگردد اما هر كه در آن حال خود رابرتر از ديگران ببيند از متكبران است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند :«حق آن است كه انسان در اوايل امر كه اشتغال به تعلم و استفاده دارد بايد معاشرت با دانشمندان و فضلا كند ولى با
شرايط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرين و در بدايات سير وسلوك و اواسط و اوايل نهايات نيز از خدمت مشايخ وبزرگان اهل حال بايد استفادت كند پس ناچار به عشرت است و چون به نهايات رسيد بايد مدتى به حال خود پردازد و اشتغال به حق و ذكر حق پيدا كند اگر در اين اوقات خلوت با حق با عشرت جمع نشود بايد اعتزال كند تا كمال لايق از ملكوت اعلى بر او افاضه شود و چون حال طمأنينه و استقرار و استقامت در خود ديد و از حالات نفسانيه و وساوس ابليسه مطمئن شد براى ارشاد خلق و تعليم تربيت بندگان خدا و خدمت به نوع به آميزش پردازد و خود را مهيا كند تا مىتواند از خدمت بندگان خدا با ننشيند و همينطور اين دستور كلى است براى صمت و سكوت كه در اوايل امر كه خود متعلم است بايد به بحث و درس و تعلم اشتغال پيدا كند و زبان از كلام به غير ذكر خدا و آنچه مربوط به اوست بربندد تا افاضات ملكوتى بر قلب او سرشار شود و چون وجود او حقانى شد و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد به سخن آيد و به تربيت و تعليم و دستگيرى مردمان برخيزد و لحظهاى از خدمت آنها ننشيند تا خداى تعالى از او راضى شود واگر نقصى در ميان داشته باشد بواسطه اين خدمت خداى تعالى جبران كند.»()
مرحوم ملا احمد نراقى نيز در كتاب شريف معراج السعاده در بيان اين مطلب كه خلوت بهتر است يا مخالطه با مردم مىفرمايند: مخفى نماند كه: حكم مطلق به ترجيح يكى از اين دو بر ديگرى خطاست، زيراكه چگونه مىتوان گفت كه: عزلت و گوشه نشينى بهتر است از براى شخص جاهلى كه هيچ از اصول و فروع خود را ياد نگرفته و از علم اخلاق چيزى به گوش او نخورده، وفرق ميان خوب و بد نكرده، و مىتواند اينها را از مخالطه با علما و نيكان فرا گيرد؟ و چگونه مىتوان گفت كه: آمد و شد با مردم بهتر است از براى كسى كه ضروريات علم و عمل خود را تحصيل كرده و به مرتبه ابتهاج رسيده و لذت طاعت مناجات با پروردگار را يافته به جهت قناعت و اندك مايه از احتياج به مردم فارغ شده و بر آمد و شد او با مردم فايده دينيه مترتب نگردد. و يا مظنه مفاسد در آن باشد و از نيت خود در اعمال و حصول مبطلات عمل مطمئن نباشد؟ پس صحيح آن است كه بگوييم: افضل بودن عزلت و الفت نسبت به اشخاص و احوال و زمان و مكان، تفاوت مىكند. و بايد هر شخصى نگاه به حال خود كند و به همنشين خود و به نيت خود در عزلت، يا در الفت و بر آنچه بر اينها مترتب مىشود از فوايد و مفاسد. و اينها را با يكديگر موازنه نمايد. و بسا باشد كه: از براى بعضىكناره گيرى از همه مردم و عزلت تام،
افضل باشد. و از براى بعضى ديگر آمد و شد با همه كس و الفت تام با ايشان. و از براى ديگرى ميانه روى و دورى از بعضى و الفت با بعضى. و حاصل آنكه: كسى كه از نفس خود مطمئن نباشد كه مخالطه با مردم آن را فاسد نسازد و از آمد و شد ايشان اخلاق رديّه از براى او هم نرسد خلوت و تنهايى از براى او افضل است. بلكه هر كه از قدر ضرورى از كسب علم و عمل خود فارغ شود لا محاله ابتدا خلوت و تنهايى از براى او افضل است تا نفس خود را به اخلاق حسنه بيارايد و ازمفاسد اختلاط با مردم ايمن شود،و بعد از آن اگر در اختلاط با ايشان فايده ببيند اختلاط كند. و همچنين كسى كه به مقام انس با پروردگار رسيد و مرتبه استغراق از براى او حاصل شد و هنوز نفس او به مقامى نرسيده كه با وجود مخالطه با مردم، انس و استغراق را از دست ندهد و آمد و شد با ايشان مانع امر او نشود، خلوت و عزلت از براى او بهتر است.() بنابراين مهم در اينجا حال سالك است در خلوت يا جلوت، ببيند هر كدام مانع او مى شود براى رسيدن به مقصود از آن دورى كند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه،امام خمينى،ص .369
. سوره اعلى، آيه .14
. سوره شمس، آيه .10
. مفردات راغب اصفهانى،ص .881
. سوره بقره، آيه .189
. سوره انفال، آيه .29
. سوره اعراف، آيه .201
. سوره آل عمران، آيه .120
. سوره بقره، آيه .194
. سوره اعراف، آيه .35
. سوره نمل، آيه .53
. سوره طلاق، آيه .2
. سوره طلاق، آيه .4
. سوره نور، آيه .52
. سوره آل عمران، آيه .76
. سوره حديد، آيه .28
. سوره حجرات، آيه .13
. شرح چهل حديث امام خمينى، ص .474
. جامع السعادات،ملامهدى نراقى،ج2، ص .138
. مشكاة الانوار،شيخ طبرسى،ص .392
. شرح حديث جنود عقل و جهل،امام خمينى، ص .283
. مفردات راغب، ص .384
. مستدرك الوسائل،محدث نورى،باب 25 از ابواب طهارت، ج1 ص .146
. سوره حديد، آيه .27
. سوره مائده، آيه .85
. مجمع البيان، شيخ طبرسى، ج2 ص 235 و .236
. خصال شيخ صدوق،ص .73
. مكارم الاخلاق،شيخ طبرسى،ج2، ص .341
. كافى،شيخ كلينى، ج2 ص 128، ح .2
. سر الصلاه،امام خمينى،ص .33
. آداب الصلاة،امام خمينى،ص .65
. مجموعه ورام ابن ابى فراس، ص .281
. شرح حديث جنود عقل و جهل امام خمينى، ص .388
. معراج السعاده،ملااحمدنراقى، ص .564
بخوانيم و عبرت بگيريم
يادى از شهيد،فرزند شهيد، جانباز، آزاده، حافظ و قارى قرآن سخنور و مداح اهل بيت عصمت، ايثارگرى كه بنا به وصيتش اعضاى بدنش را به بيماران اهداء كرد و افتخار مجاهدت در بسيج، سپاه، ارتش، ژاندارمرى و نيروى انتظامى را در كارنامه سراسر نورانى خود ثبت كرده است.
آزاده سرافراز، جانباز و رزمنده دلير، خدمتگذار خستگىناپذير مردم، امير سرتيپ شهيد محمود امان اللهى در تاريخ 25/3/1329 در خانوادهاى مذهبى در روستاى جعفر آباد شهرستان بيجار(استان كردستان) چشم به جهان گشود. وى پس از سپرى نمودن دوران كودكى، تحصيلات ابتدايى را در كوران فقر و محروميت در دبستان معرفت روستا كه شامل دو كلاس خاكى بود، آغاز كرد. اشتياقش در كسب علم و دانش چنان بود كه همواره دانشآموز ممتاز بود، تا جايى كه دو پايه تحصيلى را در يك سال به صورت جهشى طى نمود. وى در كنار تحصيل، پا به پاى خانوده در امر كشاورزى و دمدارى كوشا و ساعى بود.
وى در زمان تحصيل در دوره متوسطه نيز جزء شاگردان ممتاز و برجسته بود. پس از گذراندن پايه پنجم طبيعى در دبيرستان سعدى سابق شهر تكاب براى اخذ ديپلم به شهر كرمانشاه عزيمت نمود و سرانجام در سال 1356 با قبولى در پايه ششم طبيعى در دبيرستان 25 شهريور سابق كرمانشاه موفق
به اخذ ديپلم طبيعى گرديد. در تاريخ 1/7/1356 وارد دانشكده افسرى ارتش(تهران) شد و دوران شبانه روزى دانشگاه را با موفقيت طى نمود اما قبل از فارغ التحصيلى در همان اوايل پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى،پدر ايشان كه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى پيوسته بود، در درگيرى با ضد انقلاب در تاريخ 6/4/1359 به شهادت رسيد، ايشان پس از شركت در مراسم شهادت پدر از تاريخ 10/4/1359 الى 31/6/1359 از طرف دانشكده افسرى به سپاه ناحيه كردستان مأمور گرديد و بعنوان مسؤول سپاه و پيشمرگان مسلمان كرد پايگاه موچش و رابط بين ارتش و سپاه در محور عملياتى قروه ـ سنندج شجاعانه خدمت نمود و در مورخه 1/7/1359 يعنى دومين روز آغاز جنگ تحميلى در حاليكه از چندين روز قبل به اتفاق همه دانشجويان جهت برگزارى جشن فارغ التحصيلى به دانشگاه دعوت شده بودند، ايشان همراه با عدّهاى از دانشجويان(270 نفر) به فرماندهى شهيد
نامجو (فرمانده دانشكده افسرى) داوطلبانه جهت مقابله با دشمن بعثى به وسيله هواپيماى 130 ـ Cسريعاً به فرودگاه اهواز منتقل شده و سپس در مناطق جنگى آبادان و خرمشهر به نبرد عليه كفار بعثى پرداخت. در اين زمان بعنوان رابط ميان شهيد نامجو و شهيد جهان آرا(فرمانده سپاه خرمشهر) به مبارزه ادامه داد و در تاريخ 15/7/1359 بر اثر مجروحيت شديد از ناحيه دست چپ و پاى راست به بيمارستان طالقانى آبادان جهت معالجه اعزام گرديد، تا اينكه بخاطر شدت درگيرى و كمبود نيرو و سوء استفاده افراد خائن و فرصت طلب از ناهماهنگىها و نابسامانىهاى اوايل جنگ، در بيمارستان طاقت نياورده و قبل از بهبودى كامل، دور از چشم پزشكان و پرستاران بصورت پنهانى مجدداً عازم خط مقدم جبهه خرمشهر شد و سرانجام در تاريخ 23/7/1359 در جريان سقوط قسمت غربى خرمشهر، در حاليكه عدّه زيادى از همرزمانش به شرف شهادت نائل آمدند، در درگيرى خانه به خانه هنگامى كه عراقيها پل خرمشهر را تخريب نمودند
پس از مقاومت زياد مجدداً از ناحيه پرده ديافراگم قلب، پاى راست، كمر و هر دو دست به شدت مجروح شده و توانايى جنگيدن از وى سلب گرديد و در حاليكه بيهوش بر زمين افتاده بود به اسارت ارتش عراق درآمد و پس از مدتى شكنجه وى را به اردوگاه رماديه منتقل نمودند. در همان ايام و با توجه به اوضاع و احوال و قرائن، دوستان همرزمش ظن قريب به يقين به شهادت وى برده بودند. لذا طبق فرمان همگانى شماره 234 ارتش، پوستر شهادت ايشان از سوى دانشكده افسرى چاپ و منتشر شده و مراسم شهادت، هفت و چهلم در زادگاهش برگزار گرديد.
در دوران اسارت در كنار بزرگوارانى همچون سرور احرار و آزادگان، شهيد حجت الاسلام ابوترابى بودند و به گواهى شهيد ابوترابى، ايشان بخاطر عدم همكارى با استخبارات بعث و تحريك نمودن ساير اسراء به مقابله با نيروهاى بعثى، بارها مورد شكنجه و آزار و اذيت قرار مىگرفتند آنچنانكه با صداى تلاوت قرآن، اذان و مداحى در رثاى امام حسين(ع) و يارانش، عراقيها را به ستوه آورده بود و به همين علت براى جبران سرسختيها وى را بدون معالجه در سياه چالها و شكنجه گاههاى قرون وسطائى و در زندانهاى مخفى رژيم بعث عراق شكنجه مىكردند. حتى يكبار به بهانه مداواى مجروحيت به قصد قطع كردن پا، ايشان را به بيمارستان الرشيد بغداد اعزام كردند. اما على رغم فشار و تهديد پزشكان عراقى مبنى بر اينكه اگر پاى راست شما قطع نگردد امكان سرايت عفونت آن به ساير اعضاى بدن مىباشد، ايشان پاى مجروح خويش را سند جنايت بعثىها خوانده و اجازه قطع كردن آن را ندادند.
سرانجام بنا به تشخيص سازمان صليب سرخ جهانى طبق كنوانسيون سوم ژنو، به علت شدت جراحات وارده به عنوان مجروح جنگى صعب العلاج، پس از تحمل 244 روز اسارت همراه با 24 نفر از اسراء ايرانى با عدّهاى از اسراء عراقى در ايران مبادله و با دومين كاروان آزادگان در تاريخ 26/3/1360 وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدند و پس از آن پيرامون افشاگرى جنايات صدام كافر در
عراق با اسراء ايرانى و ملت ستمديده عراق، به سخنرانيهاى مختلف در ارتش، سپاه، دانشكده افسرى و مساجد جنوب و شرق تهران پرداخت.
و همچنان در دفاع جانانه از انقلاب و نظام اسلامى، لحظهاى آرام نگرفت او مرد حماسه ساز در عرصههاى پر خطر بود از قبيل: قائم مقام فرمانده سپاه سردشت، معاونت عمليات قرارگاه حمزه سيدالشهداء، سرپرست عقيدتى سياسى لكشر 23 نيروهاى مخصوص (نوهه) فرماندهى گردان ضربت عملياتى جندالله بانه، معاونت تيپ شهادت (در اين مسؤوليت در عملياتهاى ظفر 1 و 2 و 3 و كربلاى 1 و 2 و 3 شركت داشت)، معاونت حفاظت اطلاعات ناحيه ژاندارمرى كردستان.
شايان ذكر است در بحرانىترين ايام درگيرى و حساسترين لحظات جنگ ايران و عراق در منطقه كردستان برابر دستور فرمانده لشكر 28 كردستان ايشان به فرماندهى يكى از گردانهاى تكاور منصور شد و در يكى از عملياتها همراه چهار نفر از نيروهاى تحت امر خويش در تاريخهاى 30/4/1367 و 1/5/1367 در ارتفاعات استراتژيك مارو كه در حال سقوط از سوى مزدوران ارتش عراق بوده، از دست نيروهاى تك كننده خارج و ضمن تثبيت كامل مواضع خودى و نگهدارى سرزمين تحت تصرف، اقدام به انهدام تعداد 6 دستگاه از تانكهاى دشمن و از بين بردن عده زيادى از نفرات پياده دشمن نمودند كه در اجراى عمليات فوق به دستگيرى و اسارت دو نفر نظامى ارتش بعث كه مسلح به موشك انداز آر پى جى 7 بودهاند مىنمايد
كه در پايان اين عمليات صفحه زرين ديگرى از كارنامه خود را خالصانه ميآرايد به گونهاى كه تهور و جسارت وى تا مدتى زبانزد كليه پرسنل لشكر مذكور بوده است.
آنچه كه ايشان در سالهاى پس از جنگ همواره با آن دست به گريبان بودند، آسيبهاى جسمى ناشى از دوران اسارت و جنگ بود، تا اينكه سرانجام بعلت جراحات شديد مغزى، طى دو مرحله در بيمارستان توحيد شهر سنندج تحت درمان قرار گرفتند اما به دليل عدم بهبودى و بنا به تشخيص پزشكان ايشان را به صورت اورژانسى بوسيله هواپيماى ارتش به تهران اعزام نمودند. اما متأسفانه على رغم تلاش پزشكان و مراقبتهاى ويژه بهبودى حاصل نشد و در نهايت اين رزمنده خستگىناپذير در مورخه 17/3/1379 نداى حق را لبيك گفت و به ديدار پدر و همرزمان شهيدش شتافته و بنابه وصيتش قلب و كليههاى آن بزرگمرد به 3 نفر از نيازمندان كه سالها از درد بيمارى رنج مىكشيدند، اهداء گرديد. و پيكر مطهرش پس از اجراى مراسم تشييع در دانشگاه افسرى امام على(ع) شهر بيجار پس از سالها دورى، از زادگاهش و در ميان سيل خروشان همرزمان، اقوام و مردم شهيد پرور تشييع و در كنار مزار پدر شهيدش به خاك سپرده شد.
از اين شهيد سرافراز 2 فرزند پسر و 2 فرزند دختر به يادگار مانده است و مجموع خانواده ايشان در اوج عظمت و وارستگى معنوى مىباشند.
لازم به ذكر است، ويژگيها و خصوصيات برجسته ذيل همگى از امتيازاتى هستند كه يكجا در كمتر فردى ديده مىشود اما شهيد امان اللهى به تنهايى داراى همه اين خصوصيات بودند:
فرزند شهيد، جانباز، آزاده، حافظ و قارى قرآن، مداح اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، ناطق و سخنور بسيار توانا به زبانهاى فارسى، تركى و كردى، شهادت، ايثارگرى حتى پس از حيات، افتخار مجاهدت در ارتش، بسيج، سپاه، ژاندارمرى و نيروى__انتظامى.
«نامش بر تارك بلند تاريخ جاويد باد»
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
حضور نزديك به 40 ميليونى مردم در پاى صندوقهاى رأى يك افتخار براى نظام اسلامى است كه همه رأى دهندگان با سلايق مختلف در اين حماسه بزرگ سهيم هستند و وظيفه همه، پاسدارى از اين اتحاد ملى است.
در همه انتخاباتها همواره تأكيد بر حضور بيشتر و گسترده مردم در انتخابات بوده است زيرا اين حضور به معناى آگاهى مردم و رأى آنها به نظام اسلامى و تجلّى وحدت و عزّت ملى است.
اينكه تصوّر شود در يك طرف 24 ميليون نفر و در طرف ديگر 14 ميليون نفر قرار دارند خطاى بزرگى است زيرا آن كسانى كه به رئيس جمهور منتخب و همچنين كانديداهاى ديگر رأى دادند، همه به يك اندازه دلبسته و معتقد به نظام اسلامى هستند.
در انتخابات، رأى دهندگان در گزينش افراد داراى اختلاف سليقه هستند اما در اعتقاد به نظام و پشتيبانى از جمهورى اسلامى، همه داراى يك نظر و ديدگاه هستند.
در ايام تبليغات انتخابات، مردم، در فضايى با نشاط و فعالانه در خيابانها حضور داشتند و از نامزدهاى مورد علاقه خود بدون هيچگونه درگيرى و نزاعى حمايت مىكردند كه اين مسئله نشان دهنده وجود مردم سالارى واقعى در نظام اسلامى است.
اين فضاى دوستانه نبايد بعد از انتخابات به فضاى تقابل و خصومت تبديل شود زيرا هر دو گروه از رأى دهندگان از ملت ايران و معتقد به نظام اسلامى هستند.
البته قاعده مردم سالارى اين است كه اكثريت به اقليت تقدّم پيدا مىكند ولى اين به معناى ايجاد تعارض و دشمنى نيست و همه وظيفه دارند مانع از شكلگيرى فضاى كدورت و تعارض شوند.
اين اشكالات حتماً بايد رسيدگى شوند و من از شوراى محترم نگهبان و وزارت كشور مىخواهم اشكالات مطرح شده، دقيقاً بررسى شوند تا شبههاى باقى نماند.
اگر بررسى اشكالات مستلزم شمارش مجدد برخى صندوقها بود، اين كار نيز حتماً با حضور نمايندگان ستادها انجام شود تا براى همه اطمينان بوجود آيد.
با وجود آنكه مسؤولان برگزارى انتخابات در دورههاى متعدد گذشته از سلايق مختلف بودهاند من به آنها اعتماد كردهام ولى اين اعتماد نبايد مانع از بررسى شبههها و اشكالات و روشن شدن حقايق شود.
اين افتخار بزرگ را كه حتى رسانههاى بيگانه آن را فوق العاده خواندند بايد حفظ شود زيرا اين افتخار متعلق به مردم و همه رأى دهندگان است.
هم، آن كسانى كه اكثريت را بدست آوردهاند و هم كسانى كه موفق به كسب اكثريت نشدهاند بايد با صبر و بردبارى و حفظ ظرفيت لازم، در رفتار و حركات خود مراقبت كنند.
ظرفيت و تحمّل پيروزى و عدم پيروزى كار آسانى نيست زيرا اين موضوع يكى از فضايل انسانى است كه بايد فرهنگ آن در ميان نخبگان و آحاد مردم ترويج شود.
اين تخريبها و كارهاى زشت و بعضى جناياتى كه اتفاق افتاد مربوط به مردم و حاميان نامزدها نيست بلكه مربوط به اخلالگران است و همه بايد در مقابل آن بايستند و صريحاً اعلام موضع كنند.
مبادا كسى توهم كند كه اين افراد طرفداران فلان نامزد هستند، اين افراد با اصل نظام و آرامش كشور مخالف هستند.
اين افراد طرفدار اغتشاش و تشنج هستند و اگر نتايج انتخابات غير از اين هم مىشد، قطعاً چنين حوادثى پيش ميآمد.
هيچ كس نبايد كارى را انجام دهد كه تشنج آفرين باشد و همه بايد صراحتاً بگويند كه تشنج و اغتشاش خواسته آنان نيست.
دو جناح و دو گروه يكديگر را عصبانى نكنند چه آن كسانى كه نامزد مورد علاقه آنها پيروز شده و چه آن كسانى كه نامزد آنها پيروز نشده است همه بايد بر محور اصلى كه حضور در صحنه انتخابات و دفاع از نظام است متمركز شوند.
امروز همه تكليف داريم تا از هويت جمعى كشور و نظام دفاع كنيم و نگذاريم مردم در مقابل يكديگر قرار گيرند، و اين اقدام موجب خشنودى حضرت ولى عصر(عج) و جريان رحمت الهى در كشور خواهد شد. (23/2/)88
على حقيقت ناشناخته
من اين روز مبارك را بر تمام مسلمين و بر ملت شريف ايران و…تبريك عرض مىكنم. اين روز، روزى است كه على ابن ابيطالب سلام اللّه عليه كه باب وحى و امانتدار وحى بود متولد شد و اين روزى است كه قرآن كريم و سنت رسول اكرم به ولادت اين مولود بزرگ مفسّر پيدا كرد و پشتوانه وحى و پشتوانه اسلام بوجود اين مبارك مولود قوى شد كه اتمام بعثت به وجود اين مولود بزرگ شد و بايد بگوئيم فتح باب وحى و تفسير وحى و ادامه وحى به وجود مقدّس اين سرور. و من اين روز را كه هم روز بعثت است و هم روز ولايت است و هم روز نبوّت است و هم روز امامت است، به همه آقايان و همه ملت تبريك عرض مىكنم. (28/2/)60
ما با كدام مؤونه و با چه سرمايهاى مىخواهيم درباره شخصيت على ابن ابى طالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم؟ اصلاً على(ع) يك بشر ملكى و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازهگيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفان خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كردهاند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوئيم على ابن ابيطالب فقط بنده خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مىتوان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيم الشأن است و اين از بزرگترين افتخارات اوست. كدام شخصيت مىتواند ادعا كند كه عبداللّه است و از همه عبوديتها بريده است، جز انبياء عظام و اولياء معظم كه على(ع) آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست كه حجب نور و ظلمت را دريده و به تمدن و به معدن عظمت رسيده است، در صف مقدم است. و كدام شخصيت است كه مىتواند ادعا كند از خردسالى تا آخر عمر رسول اكرم در دامن و پناه و تحت تربيت وحى و حامل آن بوده است جز على ابن ابيطالب كه وحى و تربيت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ريشه دوانده پس او بحق عبداللّه است و پرورش يافته عبداللّه اعظم. (27/2/)60
نكتهاى كه در اين ولادت است اينكه ما بايد پيرو يك چنين انسان كاملى باشيم كه در همه ابعاد متخصصين براى ايشان تواضع مىكنند. در هر بعدى اگر كسى بخواهد مَثَل بزند، به ايشان مثل ميزند. در بعد زهد و علم، و در بعد رحمت به مستضعفين و مستمندان، و در بعد جنگ و شجاعت، و خلاصه در همه ابعاد به ايشان مثل زده مىشود. و در حقيقت يك موجود هزار بُعدى است ما بايد تابع يك همچو موجودى باشيم هر چند كه كسى نمىتواند حتى يك هزارم هم شبيه ايشان باشد لكن به آن اندازهاى كه مىتوانيم بايد از ايشان تبعيت كنيم، از تعهدى كه به اسلام داشت و از اينكه همه چيزش را براى اسلام داد. (26/2/)62
پرسش و پاسخ هايى درباره مهدويت
آيا زرتشتيان آمدن مصلح آخر الزمان را باور دارند؟
زرتشتيان، از نظر فقهى و آداب مناسك دينى، علاوه بر اوستا، متون جانبى مفصلى در دست دارند كه طهارات و نجاسات و قوانين ازدواج و طلاق و تجارت را در بردارد. در مجموعه اوستا، واژه «سوشيانس» چه به صورت جمع و چه به صورت مفرد، به دفعات استفاده شده است. سوشيانس، از ريشه «سويا» همان سود به معناى بهره و منفعت گرفته شده كه به مفهوم سود رسان است.
او را از اينرو «سوشيانس» خوانند كه به همه جهان مادى، منفعت و سود ميرساند.()
سوشيانس، در كاربردهاى جمع خود، شامل زرتشت و حاميان و ياران و مبلغان نوسازان و آرايندگان جهان پايانى است كه ويژگيهاى عمده آنان، عبارتند از: خردمندى و نيكوكارى و سودرسانى به همه موجودات و ستايش پروردگار و آراستن عالم معنوى و غلبه بر خصومت ديوان و پاك كردن جهان از دروغ.()
از آن جا كه دين، با يك رهبر، يعنى زردشت شروع شد، با يك رهبر نيز به پايان ميرسد و سوشيانس در پايان، پيشواى دينى و در واقع آخرين پيشواى دينى خواهد بود.()
تفاوت عمده موعود اسلام و مزديسنا، در آن است كه مسلمانان، به زنده بودن موعودشان معتقد هستند، در صورتى كه موعودهاي مزديسان، تا پيش از ظهورشان، متولد نشدهاند.
ولادت موعود زرتشت
سى سال مانده به پايان آخرين هزاره هستى، دخترى پانزده ساله از سلاله زرتشت كه به مردى نپيوسته، از ميان قومى خداپرست كه بالاى كوه اوشيدا() نزديك درياچه كيسانيه قرار دارد، به دريا كه ميرود و در آن آب، تن خويش را خواهد شست وجرعهاى از آن را مينوشد و حامله ميشود. پس از نه ماه، پسرى بزايد موسوم به «استوت ارند» كه به نامهاى سوسيوس،
سوشيوس، سوشيان، سوشيانس نيز خوانده مىشود.()
اين فرزند، در سى سالگى، به مكالمه اهورا مزدا موفق ميشود و به نوكردن جهان، همت خواهد گماشت.
نشانههاى ظهور
آمدن سوشيانس، آن قدر طول ميكشد كه درباره او گويند كه نميآيد؛ در حالى كه او خواهد آمد.()
خورشيد، در آسمان، به مدت سى شبانه روز، توقف ميكند.()
سقوط يك شهاب يا ستاره به نام «جوز هر مار» يا «گوز هر» بر زمين است.()
نيز زمين لرزه بسيار بباشد؛ جوانان، زود پير شوند و هر كس از كردار بد خود شاد است و ارجمند. مردم ستمگر را به نيكى دارند و مردم ديندار را به بدى.()
ويژگىهاى موعود
او، داراى فرّهاى قويتر از ساير مردمان است؛
با نگاه بخشايش، به جهان مينگرد؛
با ديده خرد به خلايق مىنگرد و جهان را جاودانگى مىبخشد؛
او، داناتر، راست گفتارتر، مددكار، خردمندتر از همه خلايق است.()
شنيدهام در دين باستانى هندوها درباره منجى در آينده مطالبى ذكر شده است. در اينباره توضيحى بدهيد.
هندوها، دارايكتب مقدس متعددى هستند كه در برخى از آنها از آمدن مصلح و منجى سخن به ميان آمده است كه به مواردى اشاره مىكنيم:
الف. بشارت ظهور در كتاب اوپانيشاد
اين مظهر ويشنود(مظهر دهم) در انقضاى كلّى يا عصر آهن، سوار بر اسب سفيدى، در حالى كه شمشير برهنه درخشانى به صورت ستاره دنبالهدار در دست دارد، ظاهر ميشود و شريران را تمامآ هلاك ميسازد و خلقت را از نو، تجديد و پاكى را رجعت خواهد داد. اين مظهر دهم، در انقضاى عالم، ظهور خواهد كرد.()
ب. بشارت ظهور در كتاب باسك
دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلى در آخرالزمان كه پيشواى ملائكه و پريان و آدميان باشد و حق و راستى با او باشد و آنكه در دريا و زمينها و كوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد و از آسمانها و زمين آنچه باشد، خبر دهد و
از او بزرگتر، كسى به دنيا نيايد.()
ج. بشارت ظهور در كتاب پاتيكل
و دولت او، بسيار كشيده شود و عمر او از فرزندان ناموس اكبر، زياده باشد و آخر دنيا به او تمام شود و بت خانه سومنات را خراب كند و هر بتى كه در هر جا باشد، بشكند.()
د. بشارت ظهور در كتاب وشن جوك
آخر دنيا به كسى برگردد كه خدا را دوست ميدارد و از بندگان خاص او است. نام او خجسته و فرخنده باشد. خلق را كه در دينها اختراع كرده و حق خدا و پيامبر را پايمال كردهاند، همه را زنده گرداند و بسوزاند و عالم را نو گرداند و هر بدى را سزا دهد.()
هـ. بشارت ظهور در كتاب ديد
پس از خرابى دنيا، پادشاهى در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواى خلايق باشد و نام او «منصور» باشد و تمام عالم را بگيرد و به دين خود درآورد و همه كس را از مؤمن و كافر بشناسد و هرچه از خدا بخواهد، برآيد.()
گرايش انجمن حجتيه چيست؟ آيا مشروعيت دارند؟ برنامه آنها چيست؟()
در گذشته (زمان رژيم پهلوى) دو خطر عمده دين را تهديد مىكرد:
.1 حزب توده كه مرام ماركسيسم را ميان جوانان نشر ميداد كه متدينان و ملىها و حتى رژيم پهلوى همه با آن درگير بودند.
.2 خطر بهائيت كه فقط متدينان روى آن حساسيت داشته كه پس از شهريور 1320 متوجه شدند آنها در دستگاه پهلوى هم نفوذ كردند كه به مبارزه با آن پرداختند با اين وجود به لحاظ حمايت رژيم پهلوى، بهائيت در سطح بالاى كشور (نخستوزير، برخى از وزرا و…) نفوذ كردند.
انگيزه تشكيل انجمن
در اين اثنا تشكلى مذهبى از اواسط دهه سى به هدف مبارزه با بهائيت تهران و ساير شهرستانها پديد آمد. رهبرى اين تشكل از سال 1332 ق در اختيار يك روحانى قرار گرفت كه به جز سوابق حوزوى، در نهضت ملى شدن نفت نيز فعال بود. اين تشكل كه «انجمن خيريه حجتيه» ناميده شد نه تنها در حوزه مبارزه با بهاييت، بلكه در محدوده وسيعتر و حتى بيش از دو دهه در تعميق بسيارى از آموزشهاى دينى، ولى با برداشتى خاص در سطح جامعه مذهبى ايران مؤثر بود.
انجمن خيريه حجتيه مهدويه به سال
1332ش با تلاش حاج شيخ محمود تولايى (مشهور به حلبى) فعاليت خود را آغاز كرد، وى در سال 1280 ش در شهر مشهد به دنيا آمد. وى دروس حوزوى خود را نزد اساتيد به نام مشهد خواند. او افزون بر حضور در دروس خارج اصول فقه به تحصيل دروس معارف الهيه پرداخت كه آثارى از او به جاى مانده است. كار عمده آقاى حلبى پس از شهريور 1320 ش تبليغ در قالب منبر بود و در اين كار، مهارت و شهرت خاصى به دست آورد، تا آنجا كه چندين سخنرانى وى از راديو مشهد پخش و بعدآ به صورت مجموعهاى به چاپ رسيد.
در اواخر سال 1328 حلبى همراه جمعى از فعالان مذهبى مشهد و نيز انجمنها و هيئات مذهبى به طور منظم با بهائيان درگير بودند.
مرحوم حلبى در آستانه ملى شدن صنعت نفت به فعاليتهاى تبليغى سياسى خود افزود و پس از آن، در جريان شكستى كه در انتخابات مجلس هجدهم خورد، از فعاليت سياسى كناره گرفت و دو سال بعد، به تهران آمد و به همان كار خطابه و منبر مشغول شد. وى بخشى از فعاليت خود را به مبارزه با بهائيت اختصاص داد و تا پايان عمر همين مشى را ادامه داد. ايشان، روز جمعه 26 دىماه 1376 درگذشت و كنار مزار شيخ صدوق (ابن بابويه) در شهر رى به خاك سپرده شد.
مرحوم حلبى با همكارى جمعى از متدينان كه با عنوان هيأت مديره، امور انجمن را اداره مىكردند تا آغاز پيروزى انقلاب اسلامى به فعاليت فرهنگى برضد فرقه بهائيت اشتغال داشت و به تربيت نيرو براى مقابله با بهائيان و تبليغات آنان اهتمام داشت. انجمن طى 25 سال فعاليت ضمن مبارزه با بهائيت، توانست جمع زيادى از نيروهاى جوان را در بسيارى از شهرها به خود جذب كند.
انجمن اساسنامهاى داشت؛ از جمله مواد اين اساسنامه اين بود كه «انجمن به هيچ وجه در امور سياسى مداخله نخواهد داشت و نيز مسؤوليت هر نوع دخالتى را كه در زمينههاى سياسى از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد، به عهده نخواهد داشت». (قابل ذكر است بعدها از اين شعار دست برداشته و خلاف آن عمل كردند). اين همان بندى بود كه انقلابيون پيش و پس از انقلاب از آن ناراحت بودند.
زمينههاى فعاليت
انجمن در هر شهر دفترى داشت كه تحت عنوان بيت (بيت امام زمان) شناخته مىشد. اين بيت، مسؤولى داشت و زير نظر وى سه گروه
تدريس، تحقيق و ارشاد فعاليت مىكردند. گروه نخست، به آموزش نيروها در سه مرحله ابتدايى، متوسطه و عالى مىپرداختند. گروه دوم، به دنبال افرادى از مسلمانان بودند كه تحت تأثير بهائىها به آيين آنها گرويده بودند. و گروه سوم، كار ارشاد اين افراد را با شيوههاى خاص خود دنبال مىكردند.
سخنرانىهاى عمومى در محافلى كه بيشتر، منازل بود، برگزار مىشد و به طور معمول در سالروز تولد امام عصر(عج) نيز جشنهاى بزرگى برگزار مىشد. بيشتر افرادى كه از بهائيت برمىگشتند، توبه نامه و تبرى نامهاى مىنوشتند كه متن بسيارى از آنها در يك مجموعه در كتابخانه آستان قدس نگهدارى مىشود.
وضعيت بعد از انقلاب اسلامى: به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى كه به نوعى پيروزى مذهبىهاى سياسى بود، انجمن به موضع انفعال افتاد و نيروهاى تربيت شده در انجمن در سطوح مختلف، پس از انقلاب به سه دسته تقسيم شدند:
1. برخى به انقلاب اسلامى پيوستند؛
2. برخى برابر انقلاب بىتفاوت ماندند؛
3. برخى به انتقاد از انقلاب پرداخته و به صف مخالفان از نوع ديندار پيوستند.
انجمن، چندى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى، يعنى در شهريور 1357 مواضع خود را در ارتباط با سياست تغيير داده شروع به همراهى انقلاب كرد. (از جمله مواضع پيش از انقلاب اين گروه: انقلاب امر ناممكن است، مگر آن كه وابسته به يك قدرت خارجى باشدأ همچنين مىگفتند چه كسى مسؤول خونهاى ريخته شده در جريان 15 خرداد 1342 و بعد از آن مىباشد؟)
پس از انقلاب از سوى برخى از رهبران انقلاب، انجمن به عنوان يك عنصر خطرناك معرفى شده و براى جلوگيرى از نفوذ آن در مراكز، تبليغات وسيعى بر ضد آنان شد و به مرور، به حذف شمار زيادى از چهرههاى مذهبى باسابقه منجر شد. طبعآ برخى از سوابق برخوردهاى منفى رهبران انجمن با جريان انقلاب يك تجربه براى موضع گيرى بر ضد آنان مورد استفاده قرار گرفت، براى نمونه، امام خمينى( كه در روزگارى آقاى حلبى را تأييد مىكرد، در سالهاى پيش از انقلاب، به تدريج به حركت انجمن بدبين شده و حمايت خود را قطع كرد. آقاى گرامى فردى كه اخبار داخلى ايران را براى نجف مىنوشته است نامهاى در اين باره به امام نوشته كه پاسخ امام اين بوده
است :«از وقتى كه مطلع شدم، ديگر تأييدى نكردم».
اين جهتگيرىها ادامه پيدا كرد تا سر انجام در اثر بروز انحرافاتى در ميان برخى از افراد انجمن (از قبيل كج انديشى درباره خون شهيدان و شهيد ندانستن كشتههاى جنگ تحميلى و اينكه بايد بگذاريم گناه زياد شود تا آقا امام عصر(عج) ظهور كند و..) امام خمينى در سخنرانى عيد فطر سال 1362 بدون تصريح به نام انجمن، هشدارهاى تكاندهنده دادند و در ضمن از ايشان خواسته شده كه انحرافات خود را كنار بگذارند.
انجمن در سال 1362 رسمآ تعطيلى خود را اعلام كرد و ضمن آن توضيح داد كه خود را مصداق سخنان رهبر انقلاب نميداند. بدين ترتيب انجمن منحل شد.
از مطالب گذشته پاسخ سؤال خواننده محترم روشن مىشود كه انجمن در ابتدا با گرايش مذهبى و مبارزه با بهائيت تاسيس و شروع به فعاليت نموده؛ ولى در سير كار گرفتار انحرافاتى شدند كه با موضع گيرى سران انقلاب به ويژه رهبر كبير انقلاب به انحلال انجمن منتهى شد. از لابهلاى مطالب و موضعگيرىهاى امام خمينى نيز پى مىبريم نه تنها اين گروه با امام زمان ارتباطى نداشته، بلكه برخى مواضع ايشان مخالف با ايده و هدف ظهور انقلاب جهانى حضرت بقية الله مىباشد. مركز تخصصى مهدويت
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. مستر هاكس آمريكائى، قاموس كتاب مقدس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(ع) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسدالله هاشمى شهيدى.
. فروردين يشت، از اوستا، فقره .129
. پورداد، سوشيانس، ص 10 و .8
. دينكرد، كتاب نهم، فصل ،58 فقره .15
. . oshida
. اوشيدرى، دانش مزديسنا، ص .137
. وينكرد، كتاب نهم، فصل ،32 فقره اول.
. پور داود، سوشيانس، ص .46
. بندهش هندى، بخش .26
. يادگار جاماسب (جاماسب نامه)، ترجمه صادق هدايت، ص 8و .117
. اوستا، زامياد يشت، ص 94، يسنا ص 3 و .13
. اوپانيشاد، ترجمه محمد دار اشكوه، ج ،2 ص .637
. بشارات عهدين، ص .246
. همان.
. همان، ص .272
. همان، ص 245.
. اين مطالب درباره انجمن حجتيه از كتاب جريانها و سازمانهاى مذهبى و سياسى، نوشته رسول جعفريان ص 268 چاپ انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، پاييز ،83 استفاده شده است كه با دقت در مطالب، پاسخ سؤال به طور مشروح روشن مىشود.
سخنان معصومين
جرعهاى از چشمه سار نبوى
«حاسِبُوا اَنفُسَكُم قَبل اَن تُحاسَبُوا وَ زِنُوها قَبلَ اَن تُوزنُوا»() (بحارالانوار، ج 70، ص )73
به حساب نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد(با معيار حق) پيش از آن كه شما را بسنجند.
«اَكيَسُ الكيّسَينِ مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعد المَوتِ وَ اَحمَقُ الحُمَقاءِ مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمنّى عَلى اللّه الامانى»() (بحارالانوار، ج 77، ص )40
زيركترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند، و نادانترين افراد كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابجا داشته باشد.
«جاهِدُوا اَنفُسَكُم بِقِلَّةِ الطّعامِ وَ الشَّرابِ تُظِلّكُم المَلائِكَةُ وَ يَفَرُّ عَنكُم الشَيطان.» (ميزان الحكمه، ج 2، ص )143
با نفسهاى خود جهاد كنيد با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.
«ما مِن عَبدٍ يُخلِصُ العَمَلَ للّهِ تَعالى اَربَعينَ يَوماً اِلّا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه عَلى لِسانِه.» (بحارالانوار، ج 70، ص )242
هيچ بندهاى نيست كه چهل روز اعمالش را براى خدا انجام دهد مگر آن كه چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
«اَسعَدُ النّاسِ مَن خالَطَ كِرام النّاس.» (بحارالانوار، ج 74، ص )187
سعادتمندترين مردم كسى است كه با افراد بزرگوار دوستى و معاشرت كند.
«اِعمَل بِفَرائِضِ اللّهِ تَكُن اَتقى النّاس.» (اصول كافى، ج 2، ص )82
به واجبات الهى عمل كن، تا با تقواترين مردم باشى.
«مَن تَرَكَ الجِهادَ اَلبَسَهُ اللّهُ ذُلّاً فى نَفسِه وَ فَقراً فى مَعيشَتِه»” (امالى صدوق، ص )462
هر كس جهاد را ترك كند، خداوند جامه ذلّت در خويش و فقر در زندگى بر او مىپوشاند.
«اَلقُرآنُ مَأدبَةُ اللّهِ فَتَعَلَّمُوا مَأدُبَتَهُ مَا استَطَعتُم» (بحارالانوار،ج 92، ص )19
قرآن سفره ضيافت خداست پس تا مىتوانيد از ضيافت او بهره ببريد.
«يا عباد اللّه انتم كالمرضى و ربّ العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به، لافيما يشتهيه المريض و…الا فسلموا لله امره تكونوا من الفائزين» (بحارالانوار، ج 71، ص )153
بندگان خدا! شما چون بيماريد و پروردگار جهانيان مانند طبيب و بهبود حال بيمار در گرو توصيههاى طبيب به اوست نه در آنچه بيمار مىخواهد و پيشنهاد مىكند…هان! در برابر فرمان خدا گردن نهيد تا از رستگاران باشيد.
«اُغزوا، تورثوا ابناءكم مجداً» (وسايل الشيعه، ج 11، ص )9
پيكار كنيد، تا براى فرزندانتان مجد و عظمت به يادگار بگذاريد.
«الدعاء سلاح المؤمن و عمود الدّين و نور السماوات و الارض» (اصول كافى، ج 2، ص )468
دعا اسلحه مؤمن و ستون دين و فروغ آسمان و زمين ـاست.
جستارى در كنيه و لقبهاى حضرت امام هادى
اشاره
در فرهنگ عربى به آن دسته از نام هايى كه با پيشوند “اب” (در مردان) و “امّ” (در زنان) همراه باشد، كنيه گويند. سنّت گذاشتن نامى در قالب كنيه براى افراد در ميان قبايل عرب، گونهاى بزرگداشت و تجليل نسبت به فرد به شمار ميآيد.()
در شريعت اسلام نيز توجّه زيادى به آن شده است، غزالى مىنويسد: «رسول اكرم(ص) اصحاب خود را از روى احترام براى به دست آوردن دلهايشان به كنيه صدا ميزد و آنهايى كه كنيه نداشتند، كنيهاى برايشان انتخاب مىفرمود و سپس آنها را بدان مىخواند. مردم نيز از آن پس، آن شخص را به همان كنيه مىخواندند. حتى آنان كه فرزندى نداشتند تا كنيهاى داشته باشند كنيهاى مىنهاد.پيامبر اكرم(ص) رسم داشت حتى براى كودكان نيز كنيه انتخاب مىنمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا ميزد تا دل كودكان را نيز به دست آورد.»() در اين نوشتار مختصر كنيه و القاب امام هادى(ع) برشمرده مىشود:
كنيه امام هادى(ع)
نام امام دهم «على» است. كلمه “على” بر ارتفاع شأن و علوّ مقام آن حضرت صراحت دارد، زيرا لفظ “على” فعيل به معناى فاعل، يعنى كلمه”على” به معناى عالى مىباشد. كلمه على از ماده علوّ گرفته شده كه بر علوّ مقام صورى و معنوى انسان دلالت مىكند.()
امام ابوالحسن على النقى هادى(ع) مقلّب به امام “هادى”، دهمين پيشواى شيعيان در نيمه ذيحجه سال 212هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام “صريا” يا “حريا”() متولد گشت. پدر بزرگوارش پيشواى نهم شيعيان امام جواد(ع) آيت خداوند در زمين و مادرشان بانوى گرامى حضرت “سمانه مغربيه” ـ كه به “سيدهام الفضل”() شهرت دارد ـ است كه زنى با فضيلت، شب زنده دار و با تقوا بود.
آن حضرت و فرزند گرامى ايشان امام حسن ـ عليهما السلام ـ به عسكريين شهرت يافتند، زيرا خلفاى بنى عباس آنها را از سال 233 به محلهاى از سامرا به نام “عسكر” (لشكر و سپاه) برده و تا آخر عمر پربركتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند.
كنيه آن حضرت “ابوالحسن ثالث” است، “ابوالحسن ماضى” نيز گفته شده است.
همان گونه كه بيان شد، كنيه گذارى بر افراد از جمله رسمهاى عرب بوده و نوعى احترام بشمار ميرفته است تا جايى كه مردمان آن روز با كنيه به تفاخر مىپرداختند.
اكنيّه حين اناديه لاكرمه ولاالقبه و السوأة اللقب
هنگامى كه او را مىخوانم با كنيه او را صدا ميزنم و به او لقب نميدهم، زيرا لقب دادن، سبك شمردن است.
ائمه(ع) اين نكته را به خوبى رعايت مىكردند و حتى به اطفال خود كنيه گذاشته و آنان را با كنيه صدا ميزدند، زيرا احترام نهادن در رشد روانى و بلوغ اجتماعى فرزند اثرى مهم و ژرف دارد، چنان كه اميرمؤمنان در شعرى كه به اين مضمون روايت شده مىفرمايد:
نحن الكرام و طفلنا المهد يكنى انّا اذا قعد اللئام على بساط العزّ قمنا
ما بزرگمنش هستيم و به فرزندانمان از زمانى كه در گهواره هستند كنيه ميدهيم. راه ما از راه افراد پست و بى ريشه جداست و اگر آنان از راهى بروند، ما از آن رو بر مىگردانيم و بر يك سفره نمىنشينيم.
امام جواد(ع) به تأسّى از امامان سلف فرزند خود را “ابوالحسن” خواند و در اين كنيه او را به امام موسى بن جعفر و امام رضا(ع) همانند ساخت.
محدّثين و روات جهت تشخيص و تفكيك، صفتى به ابوالحسن افزوده امام موسى بن جعفر(ع) را “ابوالحسن الاول”، امام رضا(ع) را “ابوالحسن الثانى” و امام هادى(ع) را “ابوالحسن الثالث” مىخوانند.
القاب امام هادى(ع)
القاب شايسته امام، گوشه هايى از صفات و گرايشهاى والاى ايشان را به خوبى تصوير مىكنند و ما برخى را نقل مىكنيم:
«الناصح»: اين لقب از آن رو به ايشان داده شد كه بيش از همه مردم، امت جدش را راهنمايى مىكرد و مصالح آنان را گوشزد مىنمود.
«المتوكل»: حضرت از اين لقب نفرت داشت و به ياران خود فرموده بود وى را بدين لقب نخوانند. آن حضرت، از آن رو اين لقب را ناخوش داشت كه لقب جعفر متوكّل، خليفه عباسى، نيز بود كه از سرسختترين دشمنان اهل بيت(ع) به شمار ميرفت.
«التقى» :زيرا حضرت تقواى الهى را پيشه ساخته و خدا را هميشه مركز توجه خود قرار داده بود. طاغوت زمان، متوكل عباسى تمام تلاش جهنمى خود را به كار گرفته بود تا امام را به محافل لهو و لعب، و فسق و فجور بكشاند، ولى در كار خود سخت شكست خورد و اطرافيان خود را از اين مطلب با خبر ساخت و از ناتوانى خود پرده برداشت.
«المرتضى»: كه مشهورترين لقب ايشان است.
«الفقيه»: ايشان فقيهترين فرد عصر و زمان خويش بودند و عالىترين مرجع علما و فقها به شمار ميرفتند.
«العالم»: حضرت، داناترين شخص زمان خود در مسائل و امور دينى، بلكه در تمام معارف و علوم بشرى بودند.
«الامين»: ايشان در تمام امور دينى و دنيوى امين بودند.
«الطيب»: هيچ كس در زمان حضرت از ايشان پاكيزهتر و آراستهتر نبود.
«العسكرى»: محل اقامت ايشان در سامرا «عسكر» نام داشت، از اين رو به آن حضرت لقب “عسكرى” داده شد.
شيخ صدوق (ره) در علل الشرايع و معانى الاخبار مىگويد: از استادان خو رضى اللّه عنهم، شنيدم كه مىگفتند: محلّهاى كه حضرت امام على النقى و حسن بن على ـ عليهما السلام ـ در آن در سرّ من راى ساكن بودند، عسكر ناميده مىشد، از اين رو به هر يك از اين دو امام بزرگوار “عسكرى” گفته مىشود.
«الموضح»: روشن كننده احكام كتاب و سنت.
«الرشيد»: حضرت از همه بهتر راه رشد و هدايت را يافته و بر صراط مستقيم بودند.
«الشهيد»: زيرا ايشان توفيق شهادت را يافتند و به دست دشمنان خدا شهيد گشتند.
«الوفى»: ايشان با وفاترين مردم بودند و وفا از ويژگىهاى ايشان بشمار ميرفت.
«الخالص»: زيرا ايشان از هر عيب و زشتى پاك و منزّه بودند.()
«ابن الرضا»:امام هادى و امام عسكرى(ع) مانند امام جواد(ع) به احترام جدّ بزرگوارشان، امام رضا(ع)،به ابن الرضا مشهور بودند. علامه طبرسى در ابنباره نقل كرده است: امام هادى(ع) و فرزند گرامى اش امام عسكرى(ع) و جدّ بزرگوار وى(امام عسكرى) يعنى امام جواد(ع) هر كدام در عصر خود، به لقب “ابن الرضا” معروف بودهاند.()
مشهورترين القاب امام دهم(ع)، “هادى” و “تقى” است، به راستى آن حضرت مجسمه تقوا و هادى و هدايتگر جامعه اسلامى بود. و اين سنّت فرزندان فاطمى و علوى است، پيوسته نورافشاندن و هدايت كردن و سپس مشعل هدايت را به هادى ديگر سپردن. و شيعه هميشه وامدار تعاليم و هدايتهاى هاديان امّت است.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ر.ك:لغت نامه دهخدا، ج 11، ص .16452
. معارف و معاريف، ج 8، ص .595
. نام چهار امام از ائمه دوازدگانه مذهب شيعه ” على” است: حضرت على(ع)، حضرت على بن الحسين(ع)، حضرت على بن موسى الرضا(ع)، حضرت على بن محمد النقى(ع).
. نام روستايى در 6 كيلومترى مدينه، كه حضرت موسى بن جعفر(ع) آن را براى رونق كشاورزى و نخل دارى و مصرف منافع آن جهت محرومان و بينوايان بنيان نهاده است، و در برخى منابع، “صربا” ضبط شده است. ر.ك: اعلام الورى، ص .339
. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص .401
. همان، القاب ديگرى نيز براى آن حضرت ذكر شده است ؛ ر.ك: دلائل الامامة، ص .217
. مرحوم طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص 131؛ بحارالانوار، ج ،50 ص .238
غروب سپيده گشا
قسمت دوم
آذرخشى در كوير ستم
اوج فعاليتهاى مبارزان مذهبى و شروع يك دوران تازه در حيات گروههاى سياسى ارزشى و پيرو امام خمينى از موقعى است كه خبر رسيد سيد مصطفى خمينى به مرگى ناگهانى و مشكوك در نجف در گذشته است، رژيم پهلوى كه همچون سالهاى گذشته مانع انتشار آگهىهاى تسليت و ترحيم اين چنينى مىشد، نتوانست جلو انتشار آگهىها را بگيرد ناگهان ستون جرايد و نشريات از آگهىهاى سوگ و ماتم به مناسبت شهادت آقا مصطفى پُر شد و در اطلاعيه هايى علما و روحانيان ضمن تسليت خبر از برگزارى مراسم ميدادند.
رژيم به دست و پا افتاده بود كه جلو چنين مجالس و محافلى را بگيرد و يا حداقل از سياسى شدن آنها جلوگيرى كند. چرا كه اين مراسم اقشار و جمعيتهاى مبارز و ضد استبدادى را متشكل و هم جهت مىنمود و به بهانه تشكيل مجلس ترحيم سخنرانهاى مخالف شاه به افشاگرى مىپرداختند، گويى فريادى در گوش همگان زمزمه مىكرد كسى كه مىتواند پرچم مبارزه عليه ستم و استكبار را بر دوش گيرد پدر حاج آقا مصطفى مىباشد شخصيت مبارزى كه سالها در تبعيد، رهبرى مبارزات را بر عهده داشته و هيچ حادثهاى او را از اين مسير درست باز نميدارد حتى شهادت فرزند ارشد و مشاور و بازوى توانايش، چنان كه ترجيع بند پاسخ او به تلگرافهاى تسليتى كه از سراسر جهان به سوى نجف سرازير شده بود اين بود: اين مصيبت در مقابل مصيبتى كه توسط شاه و پدرش بر فرزندان مسلمان ايران رفته ناچيز است.()
سى و شش ساعت بعد از شهادت مصطفى اين دستورالعمل به مراكز ساواك از مركز ارسال گرديد: سيد مصطفى خمينى فرزند ارشد روح اللّه خمينى در اثر سكته قلبى(؟!) در عراق فوت نموده است و چون از جانب روحانيون مجالس ختمى به اين مناسبت برگزار خواهد شد پيش بينى لازم معمول و چنانچه اين مجالس بطور ساده برگزار شود بلامانع (است) وعاظ و سخنرانان فقط درباره متوفى صحبت و حساسيتى درباره خود خمينى نشان داده نشود
ولى در صورتى كه عليه مصالح كشور مطالبى عنوان و يا در خارج از محيط مجالس عناصرى دست به تحريكات يا تظاهراتى دست بزنند شهربانى محل با تدابير لازم از اين اقدامات جلوگيرى به عمل آورد. رئيس اداه كل سوم ساواك، ثابتى، كه اين فرمان را صادر كرد پيش بينى نمىكرد كه مراسم ختم حاج آقا مصطفى اين قدر گسترده است و بعد از گزارشاتى كه از انعقاد اين مجالس در قم و جاهاى ديگر به اين اداره رسيد، چنين دستور العملى را صادر كرد.()
بر خلاف تهديدها و ارعابهاى ساواك و شهربانى مراسم بزرگداشت سيد مصطفى خمينى از اول آبان 1356 تا اربعين شهادت او به طور پيوسته در تهران و شهرستانها تداوم يافت، از گزارشهاى ساواك بر ميآيد كه در قم، تهران، اصفهان، شيراز، يزد، همدان، تبريز، مراغه، اروميه، اراك، كاشان، سمنان، گرمسار، قزوين، كرج، خرم آباد، خمين، زاهدان، بهشهر، بهبهان، اهواز، آبادان، خرمشهر و…مراسمى برگزار گرديده است و حتى در برخى شهرها چون قم گاهى در يك روز چندين مجلس منعقد مىگرديد، در تهران در روز پنجم آبان 1356 در بازار(مسجد جامع) در ميدان شوش( مسجد وفا) و در تجريش(مسجد همّت) مراسم ترحيمى برگزار شده بود. در اين برنامهها گويندگان
مذهبى و روحانيان مبارز با بهرهگيرى از فرصت بدست آمده در تشريح و بيان راه و انديشه امام و نماياندن هرچه افزونتر ماهيت ضد اسلامى رژيم شاه و برانگيختن مردم عليه هيأت حاكمه داد سخن دادند و با آوردن نام امام خمينى كه آفريننده حماسهها و خيزشها و مقاومت هاست سيماى جامعه را متحوّل ساختند و با مطرح شدن نام و ياد آن رهبر دور از وطن، شور و شوق تازهاى در دلها پديد آوردند.()
در كشورهاى ديگر نيز از جمله عراق، عربستان، پاكستان، افغانستان، كويت، بحرين، قطر، انگلستان، اروپا، آمريكا، كانادا هند، سوئد، سوريه، لبنان، و…. مجالس عزادارى و در بعضى جاها تظاهرات صورت گرفت و سيل تسليتها از نقاط گوناگون جهان به طرف نجف سرازير گرديد.()
شهادت حاج آقا مصطفى و تشكيل جلسات فاتحه و روشنگرى شاگردان امام و بر ملا شدن جنايات شاه حضور معنوى امام را در ميان اقشار جامعه در پى داشت. امام از اين موقعيت استثنايى به نفع انقلاب بهرهبرد و اقشار مردم را براى يك مبارزهاى سخت بسيج كرد. از همان ابتداى كار عوامل ساواك و برخى مرتجعين وابسته به رژيم احساس خطر كردند و هشدارهايى دادند، منابع ساواك اين گونه گزارش دادهاند:
نظريه اطرافيان شريعتمدارى در مورد برقرارى مجالس ترحيم(شهيد) مصطفى خمينى: صبح امروز هشتم آبان 1356 با حاج ابوالفضل مشكينى صحبت مىكرديم نامبرده از اين كه روحانيون و آيات (عظام) و هم چنين بازاريان اين قدر مجلس فاتحه براى سيد مصطفى خمينى گرفته بودند اظهار نگرانى كرده و اظهار ميداشت اين طور كه اطرافيان و طرفداران (آيت اللّه) خمينى شروع به تبليغات براى وى كردهاند نميدانم در آينده تكليف ساير مراجع چه مىشود…كار ما(دستگاه شريعتمدارى) كه از اوّل روى برنامه صحيح بود الآن از دست رفته و بهم ريخته(است) محصّلين علوم دينيّه از اطراف آقاى شريعتمدارى رنجيده شده و دنبال بهانه مىگردند كه از ديگرى تبليغ كنند. ضمناً آقاى (ابوالفضل) مشكينى از وعّاظ و منبرىها هم خيلى ناراحت بود كه چطور نام (امام خمينى) را با القاب ذكر مىكنند ولى نام ساير مراجع را اين طور نمىبرند. نظريه يكشنبه: با توجه به صداقت منبع، گزارش صحيح است.()
تلاشهاى سياسى در قالب مجالس ترحيم
اولين مجلس فاتحهاى كه براى حاج آقا مصطفى در قم برگزار شد، در مسجد اعظم بود كه به دليل وجود جوّ رعب و وحشت حتى اسمى
از آن شهيد و پدرش برده نشد، حتى اعلاميهاى كه در آن مجلس فاتحه اعلام شده بود نام فرزند امام را با عبارت (حاج سيد مصطفى موسوى) ذكر كرده بود، كمتر كسى جرأت منبر رفتن و سخنرانى در اين گونه مجالس را داشت.() حجةالاسلام و المسلمين محمد مهدى اكبرزاده مىگويد: يادم ميآيد يكى از دوستان طلبه در گوشه ضلع شرقى مسجد عبا را بر سر كشيد و بعد با صداى بلند براى ياد بود و طلب مغفرت آن علامه شهيد از مردم صلوات گرفت و آن گاه با صراحت نام امام را برد و گويا مجلس منتظر شنيدن نام رهبر بود، ناگهان صداى گريه شديد از جمعيت برخاست و همه به ياد غربت آن بزرگ مرد كه سالها نامش در مركز فقاهت شيعه در خفا برده مىشد، گريستند، فراموش نمىكنم كه يكى از منبرىهاى قم وقتى مىخواست مسئلهاى را ار رساله حضرت امام بازگو كند مىگفت: آن كه اسمش بر وزن كلينى است.()
امّا اولين بار در مجلس فاتحهاى كه از سوى آيت اللّه گلپايگانى برپا گرديد، حجةالاسلام و المسلمين سيد محمد آل طه بر فراز منبر درباره زندگى حاج آقا مصطفى سخنرانى كرد و رسماً نام زندگى امام و فرزندش را بر سر زبانها انداخت، در اين مراسم و مجالس مشابهى كه بعداً برگزار شد مردم هنگام شنيدن نام رهبر با
هيجان و صداى بلند صلوات مىفرستادند و بدين وسيله از امام تجليل و احساسات خود را درباره او ابراز مىكردند.()
اين مجلس بسيار با شكوه و مكان برگزارى پر از جمعيت بود،علاوه بر سه شبستان بزرگ مسجد اعظم دو صحن بزرگ حرم تا ميدان بزرگ جلوى فيضيه از حاضران در مجلس ترحيم موج ميزد، مأموران ساواك با لباس شخصى در ميان مردم مراقب اوضاع بودند، دم در مسجد برخى از اعضاى بيت امام و نيز فرزندان آيت اللّه گلپايگانى به عنوان صاحب عزا ايستاده بودند، افراد مشغول تلاوت قرآن از روى جزوات بودند و نوار قرآن از طريق بلندگو پخش مىشد. آيت اللّه بنى فضل مىگويد: در اين اوضاع و احوال شيخ صادق خلخالى از دم در وارد مسجد شد و از لابلاى جمعيت فشرده خودش را به منبر رسانيد ضبط صوت را خاموش كرد و ميكروفن را بدست گرفت و چند دقيقهاى از حضرت امام با القاب و عناوين ياد كرد و افزود: در اين ايام فرزند مرجع بزرگ جهان تشيع به شهادت رسيده است، وقتى او پس از مقدمه چينى نام امام را بر زبان آورد مردم يك دل و يك صدا صلوات فرستادند و شعار درود بر خمينى سر دادند، در همين ايام مجلس ديگرى در مسجد اعظم منعقد شد كه اين بار حجةالاسلام و المسلمين محمد عبايى خراسانى
بر مبنر رفت و با شجاعتى ستودنى در بخشى از سخنان خود از رژيم ستم شاهى انتقاد كرد.()
در گزارشهاى ساواك آمده است: در پايان مجلس ختمى كه توسط آيت اللّه گلپايگانى در مسجد اعظم قم بعد از نماز مغرب امشب (اول آبان 1356) منعقد گرديده بود بطور پراكنده از جانب تعدادى معدود از طلّاب طرفدار(امام) خمينى با ذكر شعار درود بر خمينى نظم مسجد بهم خورده و شركت كنندگان كه تعداد آنان متجاوز از 6000 نفر بودند مسجد را سريعاً ترك(كردند) و در اين بين اعلاميه پلى كپى شده تحت عنوان بپاخيزيد كه روشنفكران بپاخاستند به امضاى روحانيون قم، كنفدراسيون دانشجويان ايران در محوطه مسجد توزيع كه فوراً به وسيله مأمورين انتظامى جمع آورى گرديد. در اين مجلس آيات مقيم قم منجمله گلپايگانى(بانى مجلس)، شريعتمدارى، مرعشى نجفى، مرتضى حائرى(پدزن متوفى) و ساير آيات و روحانيون ديگر شركت داشتند و نيز اعلام گرديد كه فردا صبح در همين مسجد مجلس ديگرى از ناحيه گلپايگانى و بعد از نماز مغرب روز دوم آبان در حسينيه نجفى از طرف آيت اللّه مرعشى نجفى مجلس ختم منعقد خواهد شد.()
در سند ديگرى از مدارك ساواك مىخوانيم؛ موضوع:برگزارى مجلس ترحيم به مناسبت فوت مصطفى خمينى وسيله مدرسين. از ساعت هشت صبح روز جمعه 6 آبان 1356 به مناسبت درگذشت مصطفى خمينى مجلس ترحيمى از طرف مدرسين حوزه علميه در مسجد اعظم برقرار گرديد، در اين مجلس از ساعت هشت الى نه و سى و پنج دقيقه تلاوت قرآن بود، سپس شيخ صادق خلخالى پشت ميكروفن قرار گرفت. جمعيت حاضر در جلسه را به آرامش و سكوت دعوت كرد و ضمناً اعلام كرد كه مجالس بعدى در تهران در مسجد جامع و مسجد ارك برپا مىگردد. پس از آن شيخ ابوالقاسم خزعلى پيرامون نقش روحانيّت در دنيا صحبت كرده، اظهار داشت عدّهاى از افراد كوتاه فكر مىگويند دين از سياست جداست ولى اين طور نيست، دو اصل مهم قانون اساسى مربوط به مراجع فقيه است….مردم مىخواهند كه مرجع بزرگ به وطن بازگردد و در خاتمه آزادى آيت اللّه قمى را كه در كرج است خواستار شد، بعد از خزعلى شيخ مهدى ربانى رانكوهى صحبت كرد. او خيلى تند و پر حرارت گفت وظيفه وزارت امور خارجه يكى اين است كه اگر يكى از اتباع ايران در يك كشور خارجى فوت نمايد بايد در مورد علت مرگ او رسيدگى شود كه چه شده كه از دنيا رفته است.
چرا وزارت امور خارجه در مورد فوت حاج آقا مصطفى خمينى تحقيق نكرده و اگر تحقيق كرده چرا در روزنامهها درج نشده است….
نظريه شنبه: جمعيت امروز حدود بيست هزار نفر بود و دانشجويان هم در محل زياد به چشم مىخوردند ولى مجلس شديد تحت كنترل بود. جلو درب مسجد هم عدّهاى از مدرسين به اسامى محمد على گرامى،شيخ محمد يزدى، صادق خلخالى، شيخ مهدى ربانى رانكوهى، يوسف صانعى، يحيى انصارى و شهاب الدين اشراقى ايستاده بودند.()
منابع تاريخى و شواهد زنده ديگر گفتهاند: اين مجلس كه به مناسبت شب هفت مرحوم آقا مصطفى در صبح جمعه 14 ذيقعده از طرف حوزه علميه قم در مسجد اعظم منعقد شد حدود پنجاه هزار نفر شركت كننده داشت و تمامى مراجع عظام، مدرسين، فضلاى حوزه، طلاب، دانشجويان، دانشآموزان، بازاريان و كسبه قم و تهران و ساير شهرستانها حضور داشتند و با اين كه ساواك سعى داشت از وسعت دامنه مجالس و سخنان سخنوران دينى جلوگيرى به عمل آورد سه تن از فضلاى حوزه، آقايان حجج اسلام خزعلى، خلخالى و ربانى املشى به منبر رفتند و درباره آن فقيد سعيد و شخصيت امام سخنرانى كردند، در مجالس ديگر آقايان عبدوس و معادى خواه و برقعى در همين زمينه بياناتى ابراز داشتند.()
عصر روز جمعه 14 ذيقعده 1397 از طرف عموم بازرگانان و اصناف بازار قم اعلام عزا شد، بازار قم و تمامى فرعىهاى آن مفروش گرديد و هنگام شروع مجلس تمام بازار، مسجد حسين آباد، مسجد مسگرها و مسجد ملاجعفر كه در بازار واقع شدهاند و تمام كاروانسراها و تيمچهها از جمعيت موج ميزد و حتى در جلو ورودىهاى بازار جمعيت ايستاده بودند. چنين مجلس باشكوهى از نطر كيفيت و كميّت در تاريخ شهرستان قم بى سابقه بوده است، زيرا اصولاً در بازار براى كسى مجلس منعقد نمىشده و ثانياً تاكنون قم چنين جمعيتى به خود نديده بود، گفتهاند بين هفتاد تا يكصدهزار نفر بودهاند، در اين مجلس سخنور شجاع حجةالاسلام و المسلمين عبدوس(عبددوست) نطق مهيج و سازندهاى ايراد كرد و در ضمن سخنرانى كه يك ساعت به طول انجاميد اين قطعه شعر را خواند و خواسته مردم را بازگو كرد:
اَلا اى آية اللّه خمينى
گل سرخ گلستان حسينى
اگرچه در نجف تبعيد هستى
يگانه مرجع تقليد هستى
خاندان شهيد سيد مصطفى خمينى به منظور تشكر و قدردانى از مردم، حوزه علميه، علما و مراجع عظام و درخواست شروع درسها در مسجد اعظم مجلس بزرگى تشكيل دادند كه حدود سى هزار نفر شركت كردند و آقايان برقعى و معادى خواه سخن گفتند.()
روز يازدهم آذر 1356 مطابق 19 ذيحجه 1397 مراسم چهلم مرحوم ايت اللّه سيد مصطفى خمينى از سوى حوزه علميه قم با سخنرانى آقايان حجج اسلام ربانى املشى، صادق خلخالى، و محمّد جواد حجتى كرمانى برگزار گرديد. رژيم پنج تن از روحانيونى كه در اربعين سيد مصطفى خمينى در تهران و قم سخنرانى كرده بودند تبعيد كرد امّا تلاش او به جايى نرسيد، مرگ مشكوك فرزند ارشد امام اتفاقى بود كه چهل روز سوگوارى ملت ايران را در پى داشت، تحليل كه ساواك از عكس العمل مردم در برابر اين رويداد نشان گر اثر گذارى بسيار عميق در ميان اقشار گوناگون مىباشد: اكثر شركت كنندگان در اين مراسم و مجالس شعارهايى برله خمينى و عليه دستگاه داده و همه دست به دعا بودند كه يك بار ديگر خمينى به ايران مراجعت كند. از طرفى در بعضى از محافل بازار و بين مردم عادى چنين شايع شده كه مصطفى خمينى را مانند على شريعتى در خارج از ايران به وسيله دستگاه به قتل رسانيدهاند، روى هم رفته مرگ مصطفى خمينى در بالا بردن شأن و وجهه پدرش بين قاطبه مردم مؤثر بوده است.
استقبال مردم در تجليل از آيت اللّه حاج آقا مصطفى چنان رژيم را به خشم آورد كه شاه را ناگزير كرد دست به حركتى احمقانه بزند و دستور داد مقالهاى وهنانگيز نسبت به امام خمينى تهيه و در 17 دى ماه 1356 در روزنامه اطلاعات منتشر نمايند. مردم كه در چهل روز عليه رژيم پهلوى به مانورهاى سياسى دست زده بودند و خشم و نفرت خويش را از دستگاه استبداد نشان داده بودند اين بار نيز با خشمى افزونتر بپا خاستند. ابتدا حوزه علميه قم در نوزده دى ماه دست به تظاهراتى با شكوه زد كه منجر به خاك و خون كشيدن مردم گرديد و قيامى باشكوه را بوجود آورد، اربعينهاى در پى از همين حركت منشأ گرفت و در سراسر ايران استمرار يافت و سرانجام رژيم شاهنشاهى را به ستوه آورد و نظام جمهورى اسلامى را به بار آورد.()
توفان در تهران
به محض رسيدن خبر شهادت آيت اللّه
سيد مصطفى خمينى به تهران، محافل روحانى و ساير قشرهاى مردم مسلمان ضمن ابراز تأثر و تأسّف شديد مجالس ختم متعدد و پرشكوهى برگزار كردند. اوّلين مجلس ختم از طرف جامعه روحانيت و علماى تهران در مسجد جامع تهران برگزار شد. سه آگهى كه در جرايد هم به چاپ رسيد با امضاى آيت اللّه حاج ميرزا محمد ثقفى جدّ مادرى حاج آقا مصطفى، خطيب دانشور محمد تقى فلسفى و جمعى از علماى تهران مردم را براى شركت در اين مجالس ترحيم فرا خواند. در مجلس مزبور كثيرى از روحانيان و ديگر اقشار حضور داشتند، حتى از شهرستانهاى دور و نزديك طلّاب علوم دينى و جوانان دانشگاهى موفق شدند در اين مراسم شركت كنند، تمام مسير بازار آهنگران تا مسجد جامع و قسمتى از خيابان بوذر جمهرى را مأمورين بى سيم به دست اعم از افسر و درجه دار و غيره اشغال كرده بودند و لحظه به لحظه گزارش ميدادند، آيت اللّه طاهرى اصفهانى بر فراز منبر رفت و در بهت و سكوت و تأثّر فوق العاده عموم حضّار سخن گفت. هر بار كه نام امام خمينى را وى مىبرد غريو صلوات پياپى آن جمعيت فشرده لرزه بر اندام بيگانه پرستان ميانداخت.()
صدها نفر از قشرهاى روحانى، دانشگاهى و بازارى و غيره چندين آگهى را جهت برگزارى مجلس ختم ديگرى در مسجد ارك تهران امضاء كرده و در سطح تهران پخش نمودند و همه را براى شركت در آن مجلس دعوت كردند، در ذيل اين اعلاميهها امضاى شخصيت هايى چون آيت اللّه مطهرى، شهيد دكتر بهشتى، دكتر مفتح، دكتر باهنر، سيد ابوالفضل موسوى زنجانى، مهندس مهدى بازرگان، محمد تقى شريعتى مزينانى، دكتر كاظم سامى، فخرالدين حجازى، احمد صدر حاج سيد جوادى، سيد محمود طالقانى و…ديده مىشد، امضاء كنندگان غالباً روحانى، پزشك، مهندس، استاد دانشگاه، دانشجو و بازاريانى بودند كه بارها به زندان افتاده يا تبعيد شده و مورد تعقيب و تحت نظر ساواك بودند.
در مجلس مسجد ارك هزاران نفر از قشرهاى مختلف مردم شركت كردند و دكتر حسن روحانى به تفصيل سخن گفت و از امام خمينى و نقش مؤثر او در بيدارى جوامع اسلامى و مبارزاتش با استبداد و استعمار سخن گفت و شخصيت علمى حاج آقا مصطفى را مورد تحليل و تكريم قرار داد، در مجلس عملاً با امام خمينى به عنوان رهبرى اصلى قيام تجديد عهد شد.()
در اين ميان كوشش مهندس بازرگان قابل توجه بود كه از يك طرف در پى آن بود مجلس ختم هرچه باشكوهتر برگزار گردد و از سوى ديگر تمامى چهرههاى مذهبى و سياسى در اين برنامه مشاركت كنند. وى در اين باره نوشته است: مجلس ختم حاج سيد مصطفى خمينى كه با دعوت مشترك نيروهاى گوناگون اسلامى منعقد گرديد و مسجد ارك در عمر چندين ساله خود چنين جمعيتى را به خود نديده بود. وى در جاى ديگر گفته است: در آبان ماه سال 1356 كه فرزند امام حاج آقا سيد مصطفى خمينى در عراق وفات يافته يا شهيد شده بود و ساواك نهايت مراقبت و ممانعت را از تظاهرات مخالفين به كار مىبرد مجلس ختمى در مسجد ارك برقرار شده كه تا آن زمان نه مسجد ارك چنين هجوم جمعيت را به خود ديده و نه چنان اعلاميه دعوتى با امضاى روشنفكران، روحانيون و بازاريان به صورت يك جا منتشر شده بود توفيق در اين امر كار آسانى نبوده و اگر شهيد مطهرى و مهدوى كنى وساطت نمىكردند آقايانى باعث ترديد و تفكيك شده بودند. دعوت نامه جامع كه با اسامى بدون القاب و عناوين و به ترتيب الفبا صادر گرديد، بسيار پر معنى بود و آن مجلس با شكوه با چنان صاحب مجلسها، مظهرى از تجمّع كليّه قشرها در نارضايتى و مخالفت با دستگاه و تمايل به وحدت در عمل به رهبرى آيت اللّه خمينى شد.()
مرحوم شيخ احمد كافى (واعظ معروف) در مهديه تهران مراسمى به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفى خمينى منعقد نمود كه شيخ
ابوالقاسم اسلامى در اين مجلس سخنرانى نمود.()
در يكى از اسناد ساواك مىخوانيم: تاريخ 15/8/1356 ـ موضوع: مجلس مصطفى خمينى، روز سه شنبه 10/8/1356 مجلس ختمى به مناسبت فوت مصطفى خمينى با شركت حدود 1800 نفر در مسجد امام حسين واقع در ميدان فوزيه برگزار گرديد كه از اين عدّه حدود 150 نفر روحانى از جمله (حجةالاسلام) فلسفى در مجلس شركت داشتند، سيد عبدالرضا حجازى به منبر رفت و حدود يك ساعت سخنرانيش تمام تعريف و تمجيد از آيت اللّه خمينى بود و به محض آوردن نام خمينى جمعيت صلوات مىفرستادند و در خاتمه منبرش گفت: حضرت آيت اللّه خمينى به زودى به ايران مراجعت خواهند نمود.()
در سند ديگرى آمده است: تاريخ 2/9/1356 موضوع: اظهارات فروهر: داريوش فروهر ضمن مذاكره با يكى از دوستانش در تاريخ 23/8/1356 در دفترش اظهار داشته كه قرار است مجلس ختمى در شب عيد غدير مورخه 8/9/1356 در مسجد ابوالفضل رباط كريم و يكى ديگر از مساجد تهران به مناسبت چهلمين روز درگذشت مصطفى خمينى برگزار گردد. وى هم چنين اضافه كرده به همين مناسبت در روز عيد غدير مجلس ختم مصطفى خمينى در مسجد اعظم قم برگزار خواهد شد. نظريه شنبه: احتمالاً مراسم ختم در مسجد ديگر غير از ابوالفضل توسط مهدى عراقى و مرتضى تجريشى برگزار خواهد شد.()
اهواز و شيراز مىخروشد
در شهرستانهاى ديگر هم مراسم ختم و مجلس ترحيم حاج آقا مصطفى با شكوه خاصى برگزار گرديد مجلس بزرگداشت آن شهيد از سوى روحانيون اهواز در مسجد جامع اين شهر منعقد گرديد كه طى آن حجةالاسلام والمسلمين دوانى سخنرانى كرد، در آبادان نيز مجلس برپا شد كه حجةالاسلام و المسلمين جمى سخنران آن بود و پس از پايان مراسم، مردم به تظاهرات پرداختند و با پليس درگير شدند.() اين مراسم در روز سيزدهم آبان سال 1356 انجام پذيرفت.
در شيراز در دوم آبان 1356 در مسجد مولا واقع در خيابان كريم خان زند حوالى بازار وكيل از طرف روحانيت شيراز مجلس ترحيمى به عنوان مرحوم حاج آقا مصطفى و يكى از فرزندان آيت اللّه بروجردى برگزار شد. سخنران مجلس سيد مهدى دستغيب پسر عمو و برادر همسر شهيد دستغيب بود كه از خطباى معروف اين منطقه به شمار ميآمد، ايشان گرچه سخنرانى مبسوطى همراه با روشنگرىها و افشاگرىهايى داشت اما با صراحت نامى از حاج آقا مصطفى نبرد كه سيد على اصغر دستغيب از پايين منبر به وى يادآور شد ضرورت دارد به مردم گوشزد گردد كه مجلس ترحيم براى كيست. او در حالى كه تقريباً بر جاى خود نيم خيز بود چند جملهاى بيان كرد از جمله: مجلس به نام سيد جليل القدر فرزند آيت اللّه بروجردى و فرزند آيت اللّه خمينى است.() در يكى از گزارشهاى ساواك آمده است: ساعت 6 بعد از ظهر روز مذكور به تدريج دستجات مختلف
كسبه، ادارى، دانشجو، فرهنگيان، بازارى، طلاب و روحانيون به مسجد آمدند، بعد از اقامه نماز جماعت در مسجد مولا ساير امام جماعتهاى مساجد ديگر هم كه نماز را در مسجد خودشان برگزار كرده بودند، به تدريج در اين مجلس شركت كردند. هنگامى كه آقاى حاج سيد عبدالحسين دستغيب در جلو و عدّهاى از عقب ايشان ميآمدند. حاضرين در صحن مسجد مولا صلوات بلند فرستادند. در اين مجلس عموم روحانيون، وعّاظ و طلّاب شيراز، شركت كردند. داخل شبستان و صحن مسجد و محوطههاى اطراف تمام از جمعيت پر شده بود، بعد از نماز جماعت چند دقيقه قرآن مجيد تلاوت شد، بعد از آن يك نفر با صداى بلند غزلى از ملك الشعراى بهار تحت «از ملك ادب نام گذاران همه رفتند» خواند، سپس آقاى سيد مهدى دستغيب به منبر رفت بعد از خواندن خطبه اظهار داشت كه امشب مصادف با ولادت با سعادت حضرت رضا(ع) است هم در مناقب ايشان سخن مىگوئيم و هم ذكرى از رحلت فرزندان دو مرجع تقليد يعنى فرزند آيت اللّه بروجردى و هم فرزند آيت اللّه خمينى در نجف اشرف….در اين اثنا يكى از مستمعين يادداشتى به ايشان داد، او در بين سخنانش گفت:افرادى كه با امام دشمنى نمودند بر افتادند و از بين رفتند و گفت: با آل على هر كه در افتاد برافتاد. در اين موقع مستمعين همه با هم چند مرتبه بلند گفتند: با آل على هر كه در افتاد برافتاد… در اين موقع مجلس پايان يافت و مردم شروع به بيرون رفتن نمودند در جلو درب شعار دادند :«درود بر خمينى، سلام بر خمينى» در اين حال درب مسجد توسط مأمورين
شهربانى بسته شد، عدّهاى بيرون و بقيه هم داخل صحن مسجد بودند زنانى كه از شبستان بيرون ميآمدند وقتى ديدند مأمورين در جلو مسجد عدّهاى را كتك ميزنند شعار دادند: مرگ بر شاه، مردم مىگفتند عمداً درب مسجد را بستند كه ارتباط جمعيت داخل مسجد با جمعيتى كه در حال حركت بودند و شعار ميدادند قطع شود ليكن همين كار موجب شد كه بيشتر تحريك شوند و شعار زياد داده شود…حدود ساعت نه بعد از ظهر اين مراسم پايان يافت و مردم متفرق شدند، نكات جالب اين كه عموم روحانيون در صحن مسجد ايستادند و آقاى شيخ بهاء الدين محلاتى و مجدالدين محلاتى در جلو و بقيه براى اداى احترام پشت سر آنها از مسجد خارج شدند.()
براى شب پنج شنبه 5/8/1356 از مردم خواسته شد در نماز جماعت، خواندن دعاى كميل و نيز مجلس سوگوارى در مسجد جامع شيراز شركت كنند.()
از آن پس تدارك مجلس چهلم مرحوم حاج آقا مصطفى ديده مىشد و از آيت اللّه محمد على گرامى براى سخنرانى دعوت به عمل آمد كه او پذيرفت و در مجلس كه در مسجد عتيق برگزار شده بود سخنرانى كرد، جمعيت زيادى در فلكه شاهچراغ و در صحن امامزاده و نيز صحن و شبستان مسجد گرد آمده بودند و نيروهاى شهربانى هم حضور فعال داشتند، پس از چندى نوار سخنرانى دكتر حسن روحانى كه در مجلس چهلم حاج آقا مصطفى در تهران ايراد نموده بود به شيراز رسيد و چون آيت اللّه دستغيب به آن گوش داد خيلى شادمان گرديد و براى اين خطيب مبارز دعا كرد، با توجه به همين سخنرانى از دكتر روحانى دعوت به عمل آمد تا در سوم آذر به شيراز بيايد و او هم قبول كرد امّا چون روز موعود فرا رسيد: از سيد اطلاعيهاى با خط درشت بدين مضمون در مسجد الرضا(ع) كه مقرر گرديد در آن جا سخنرانى كند، نصب شده بود: چون آقاى دكتر حسن روحانى از حضور در سخنرانى معذور بوده است، مجلس برگزار نمىشود، اطلاعيه را مأموران ساواك بدون امضا و به نحوى نوشته بودند كه گويى دست اندركاران مسجد و مجلس آن را اعلام كردهاند.()
ادامه مراسم در شهرهاى ديگر
با مختصر فضاى باز سياسى اندكى از فشار و اختناق كاسته شد، جلسات هفتگى روضه خوانى در منزل آيت اللّه قاضى طباطبايى كه در واقع جلسات سياسى و مذهبى بود در تبريز
گسترده شد، به طورى كه شركت كنندگان آن هر هفته افزايش مىيافتند، گرچه هنوز در كنترل شديد بودند، اول آبان سال 1356 خبر شهادت فرزند رهبر دور از وطن نهضت، تبريز را متوجه ياد و نام امام خمينى كرد، اين حادثه شهيد قاضى را به شدت متأثر و ناراحت ساخت، محمد باقر صدرى، از نزديكان آيت اللّه قاضى گفته است، ايشان با شنيدن چنين خبرى گفت: اگر يكى از فرزندان من و يا تمامى آنان در مىگذشتند اين چنين ناراحت نمىشدم كه از رحلت آقا مصطفى دلگير شدم.
آيت اللّه قاضى و مريدان امام در تكاپو بودند كه به هر نحو ممكن با تأسّى از مجلس ختم آيت اللّه مصطفى خمينى، در مسجد ارك تهران، مجلس بزرگداشت و تجليلى براى ايشان برگزار كنند.() حجةالاسلام و المسلمين سيد احمد حسينى همدانى در خاطراتى گفته است: آيت اللّه قاضى، اولين شهيد محراب، براى مراسمى كه به همين مناسبت منعقد كرده بود از من دعوت كرد تا به تبريز بروم و در آن مراسم صحبت كنم، علماى اين ديار هم اطلاعيه آقا مصطفى را تهيه نموده بودند، شهيد قاضى نخست حجةالاسلام فلسفى را دعوت كرد ولى چون او ممنوع المنبر بود نمىتوانست اين برنامه را به اجرا درآورد، با اين وضع من قبول كردم كه به تبريز بروم البته مرحوم فلسفى به آن شهيد زنگ زده بود كه فلانى يعنى حسينى بيايد ولى براى رعايت احترام خودتان او را دعوت كنيد.() مراسم در مسجد آيت اللّه بادكوبهاى و با مجلس دارى مرحوم حاج مهدى فهيمى از ساعت چهار الى شش بعدازظهر منعقد شد، جميعت موج ميزد، پليس هم اطراف آن را به محاصره در آورده بود. او قريب يك ساعت در خصوص مسايل مذهبى و اظهار تأسف از درگذشت حاج آقا مصطفى و در تجليل از مقام علمى و فقهى ايشان صحبت كرد. او چندين مرتبه نام امام را بر زبان جارى كرد و مردم هم صلوات مىفرستادند، در همين حين مبارزان اعلاميههايى بر ضد رژيم توزيع كردند و در پى اين اقدام چندتن از دانشجويان شب هنگام در كوى ولى عصر به اتهام اين اقدام دستگير شدند.()
همان شب حجةالاسلام حسينى همدانى را از منزل شهيد قاضى با لباس مبدّل روانه تهران كردند، در سال 1357 كه ايشان دستگير شد يكى از مواردى كه برايش مطرح كردند دست داشتن در قيام 29 بهمن سال 1356 تبريز بود، آنها به وى گفته بودند ريشه اين قيام همان مجلس ترحيم حاج آقا مصطفى بود كه شما در
آن سخنرانى نموده و مردم را تحريك كرده بوديد.()
آيت اللّه قاضى با پيك ويژه در نامهاى شهادت حاج سيد مصطفى را به محضر امام تسليت گفت متن نامه آن شهيد موجود نمىباشد ولى پاسخ حضرت امام در كتابخانه شهيد قاضى موجود است و به شرح ذيل مىباشد: بسمه تعالى 16 ذى حجه س1397 (آذر 1356) به عرض عالى ميرساند مرقومه شريف كه در اين حادثه از عواطف كريمه حاكى بود، موجب تشكر گرديد. سلامت و سعادت جناب عالى را خواستار است و چون گفته شده است كه از ساير آقايان يا بعضى، اظهار هم دردى شده است. مستدعى است امر نماييد به آقايان محترم عرض تشكر اين جانب را ابلاغ نمايند و چون معلوم نيست چه اشخاصى تلگراف كرده يا نامه نوشتهاند كه نرسيد، از عرض تفصيلى معذرت مىخواهم، از جناب عالى اميد دعاى خير دارم. والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، روح اللّه الموسوى الخمينى.()
از ساعت 9 الى 11 صبح روز دوشنبه دوم آبان 1356 مجلس ترحيمى از طرف سيد مهدى يثربى در مسجد علميّه خيابان شاه عباس كاشان برقرار شد، بعد از ظهر همان روز در مسجد سليمانى بازار به همين مناسبت مجلس ترحيم تشكيل گرديد، بانى اين مجلس حاج محمد رسول زاده بود، شيخ جعفر صبورى، سيد رضا علم الهدى و سيد مهدى مكى جلو درب مسجد به عنوان عزادار ايستاده بودند، سخنران حجةالاسلام فرخى بود كه اين ضايعه را به روحانيت و امام خمينى تسليت گفت كه حاضران سه مرتبه صلوات فرستادند سپس وى درباره علم و تقواى خاندان امام خمينى مطالبى بيان كرد و به تجليل و تمجيد رهبر نهضت و فرزند شهيدش پرداخت.()
ميزرا جواد تهرانى به آيت اللّه سيد على خامنهاى خبر داد كه حاج آقا مصطفى در نجف در گذشته است و اين ماجرا به صورت تلفنى به اكثر مردم مشهد اطلاع داده شد، مقام معظم رهبرى با شركت عباس واعظ طبسى، شيخ غلامرضا محامى و بعضى ديگر جلسهاى تشكيل ميدهند و تصميم مىگيرند مجلس ترحيم بگيرند، روز بعد مجلس ختمى توسط آيت اللّه شيرازى در مسجد ملاهاشم برگزار و افراد فوق در اين مراسم حضور يافتند اما پليس از ورود هاشمى نژاد به مسجد جلوگيرى به عمل آورد.() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. از سيد ضياء تا بختيار(دولتهاى ايران از سوم اسفند 1299 تا 22 بهمن 1357) مسعود بهنود، تهران، مؤلف چاپ دوم ،1368 ص 510 ـ 508.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، تهران، سروش، چاپ اول 1376، ص .2
. مجله 15 خرداد، ش 15 و 16 ،تابستان و پاييز 1373، ص 132.
. گلشن ابرار، ج 2، ص 784 ـ 783.
. از ايران به ايران، ج دوم، ص 74 ـ 73.
. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 743.
. حماسه نوزده دى قم، ص 32 ـ 31.
. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، ج دوم، ص .743
. خاطرات آيت اللّه بنى فضل، ص 191 ـ 190.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، همان، ص 3.
. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب بيست و يكم(شرح مبارزات آيت اللّه محمد مهدى ربانى املشى، تهران، مركز اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1380، ص 129 ـ 128.)
. شهيدى ديگر از روحانيت، گروهى از نويسندگان، بى نا، بى تا، ص 94 ـ 93، نهضت روحانيون ايران، على دوانى، ج 5 و 6، ص 526.
. شهيدى ديگر از روحانيت، ص 96 ـ 94.
. ستاره صبح انقلاب، روح اللّه حسينيان، ص 114ـ 112، هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 762.
. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، ج دوم، ص ،743 نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 521 ـ .520
. نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 524 ـ 521، گلشن ابرار، ج دوم، ص 784، انقلاب اسلامى ريشهها و چالشها، حسن روحانى، تهران، مركز پژوهشهاى مجلس شوراى اسلامى، چاپ اول 1376، ص 391 ـ .389
. سيرى در زندگى، آثار و افكار مهندس مهدى بازرگان، قسمت دوم در تكاپوى آزادى، حسن يوسفى اشكورى زير نظر بنياد فرهنگى مهندس مهدى بازرگان، تهران، قلم چاپ اول، 1379، ص 27 ـ 25.
. جريانها و سازمانهاى مذهبى سياسى ايران، ص 730.
. زبان گوياى اسلام(حجةالاسلام فلسفى)، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1378، ص .616
. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب دوازدهم (پيش كسوت انقلاب شهيد حاج مهدى عراقى)، تهران، همان، ص 270).
. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 746.
. خاطرات سيد على اصغر دستغيب، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول 1378، ص 36 ـ .35
. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب دهم (نفس مطمئنه شهيد آيت اللّه سيد عبدالحسين دستغيب، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول، خرداد 1378، ص 511 ـ .509
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، ص 12.
. خاطرات حجةالاسلام سيد على اصغر دستغيب، ص 36.
. زندگى و مبارزات آيت اللّه قاضى طباطبايى، رحيم نيك بخت و صمد اسماعيل زاده، ص 278.
. خاطرات حجةالاسلام حسينى همدانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1382، ص 123 ـ 120.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تهران، وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، ص 91، جلوه محراب، همان ناشر، چاپ اول 1378، ص 412.
. نشريه دعوت، سال دوم، ش 27، 30 بهمن 1385.
. زندگى و مبارزات آيت اللّه قاضى طباطبايى، ص 279 ـ 278.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، تهران، سروش، چاپ اول ،1376 ص 14.
. همان، ص .19
امام خمينى ؛ اقيانوس آرامش، قلّه استقامت
ستيز با سازشكاران
امام در حالى كه ياران فداكار و جانباز داشت دشمنانى جانى و پست در برابرش صف آرايى كرده بودند، سيره و شيوه آن بزرگوار اين بود كه منحرفين و خطاكاران را ابتدا با نصيحت به سوى حق فرا بخواند و اگر پذيرش در آنها نمىيافت به طرد و دفع ايشان مىپرداخت. در دوران مبارزه ميان امام و گروههاى ملى گرا و ليبرال منش اصطكاك زيادى نبود اما پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى اين گروهها براى كسب قدرت و به دست آوردن پايگاه مناسبى براى خود منحرف گشتند و از اين جهت از امام نه تنها فاصله گرفتند بلكه نبرد فرهنگى و تبليغى را آغاز كردند آنان با تفكر محافظهكارانه در بحبوبه انقلاب خواستار تغييرات روبنايى و اقدامات مسالمتآميز عليه رژيم شاه بودند و بعد از پيروزى مىگفتند بايد با دشمنان و از جمله آمريكا مداهنه نمود امام در مقابل اين جريان با شجاعت و قاطعيت ايستاد و آنها را به تدريج از صحنه خارج نمود و سرانجام در ماجراى مخالفت جبهه ملى با لايحه قصاص آنان را مُرتد شناخته و ازحضور در جامعه اسلامى طرد نمود.() امام بر اين باور بودند كه در برنامههاى افراد ملى گرا و مدافعين دروغين آزادى، نوعى انحراف ديده مىشود كه اگر تلاش آنان در تشكيلات اجرايى و حكومتى استمرار مىيافت ملّتهاى مظلوم و خصوصاً مردم مسلمان ايران زير چنگال استكبار دست و پا ميزد و اسلام عزيز چنان ضربهاى از اين ستمكاران مىخورد كه نمىتوانست قرنها سربلند كند، بعد امام كوتاه شدن دست اين افراد را از امور دولتى، مقننه و قضايى عنايت الهى دانست و افزودند:
«اينان با برنامههاى فرهنگى خود امكان دارد فسادى پديد آورند كه از ضرر منافقين بيشتر و حتى بالاتر است»() و در جايى فرمودند: «انقلاب به هيچ گروهى بدهكارى ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاى فراوان خود را به گروهها و ليبرالها مىخوريم. آغوش كشور و انقلاب هميشه براى پذيرفتن همه كسانى كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولى نه به قيمت طلبكارى آنان از همه اصول…»()
در حدود سال 1330 هـ. ش بود كه روزى دونفر از بزرگان براى زيارت امام به محلات آمدند، در آن ايام گروه خاصى مطرح بودند كه در رأس آنان دكتر محمد مصدق بود و توجه مردم را به خود جلب نموده بودند و افراد چنين مىپنداشتند كه ضد امپرياليسم و مخالف حكومت پهلوى كسى است كه به آنان وابستگى دارد، آن روز امام مطالبى در رد آن گروه بيان فرمودند، ملاقات كنندگان گفتند: از شما خيلى بعيد است كه بر عليه اين جمعيتى كه چنين و چنان هستند صحبت كنيد و اينها مردمى، وطن دوست و انقلابى هستند ولى امام كه اين چهرههاى دروغين را از آن دوران مىشناختند و انحرافشان براى ايشان نمايان بود به رغم دفاع آن آقايان و اين كه بسيارى از افراد آنان را مورد ستايش قرار ميدادند اينها را رد مىكرد و گذشت زمان، بصيرت و بينش امام را براى آن معترضين روشن ساخت() و همه فهميدند كه ملى گرايان با چهرهاى موجّه و به بهانه حمايت از ملت و وطن در مقابل اسلام و ارزشهايى كه مردم به آنان اعتقاد داشتند جبهه گرفتند و به شؤونات دينى اهميتى ندادند و قدرتطلبى و خودمحورى برايشان اصل گرديد و به ميهنى ارادت ميورزيدند كه خودشان رئيس آن باشند اگر در حالت عادى ادعا مىكردند كه به موازين اسلام پاى بند هستند چون پاى منافعشان به ميان ميآمد از هيچ دروغ، تهمت و ناسزا فروگذارى نمىكردند. بعد از پيروزى انقلاب لحظهاى در كنار رهبرى و جامعه تشيع نماندند و ناسزا گويى و ملامت را پيش گرفتند و خواستند اعتماد مردم را نسبت به امام كاهش دهند و ارزشهاى معنوى را كم رنگ كنند.() آخرين قسمت
امام در يكى از سخنرانىهاى مبسوط و مهم خود كه در پاريس ايراد كرد به غفلتهاى سياسى كه در دوره پهلوى از سوى رجال سياسى سر زد اشاره نمود، انتقاد مهم در اين بيانات متوجه دو عملكرد سياسى دكتر محمد مصدق است نخست آن كه چرا در زمانى كه قدرت سياسى و نظامى ـ پس از سى ام تير سال 1330 هـ.ش ـ در دست او بود شاه را كه در موضع ضعف قرار داشت بركنار نكرد و يا تشكيلات سلطنتى را از بين نبرد، انتقاد دوم اين كه چرا وى مجلس هفدهم را تعطيل كرد زيرا در روزهاى پايانى حكومت وى كه تمامى سازمانها و نهادها در كنترل دربار و يا خارج از قدرت مصدق بود مجلس به عنوان تنها ارگان رسمى و قانونى عليرغم تعداد قابل توجه مخالفان هنوز از دولت وى حمايت مىكرد اما او ظاهراً بدون هيچ گونه دليل موجّه و صرفاً با استبداد رأى بوسيله يك رفراندوم نمايشى مجلس را منحل ساخت و دولت خود را از تنها پشتوانه قانونى محروم كرد.()
حوادثى كه از آخرين ماههاى قبل از پيروزى انقلاب تا دو سال و چند ماه بعد در كشور ايران روى داد سبب شد تا از سوى امام موضع تند و افشاگرانهاى عليه مصدق و ملى گرايان اتخاذ شود، به نظر امام مخالفت ملىگراها با جمهورى اسلامى از نوع جبههگيرى مصدق در مقابل مخالفانش بود: «اين صورتى كه مرا گاهى رنج ميدهد (اين است كه) آنها در صدد بودند رفراندوم كنند و با رفراندوم قانون اساسى را تحريم كنند. سنخ رفراندومهاى دكتر مصدق. رفراندوم اين طور بود كه يك صندوق براى مخالف و يك صندوق براى موافق مىگذاشتند و پاى صندوق مخالف يك دسته از اشرار بودند و جزو مخالفين يك الاغ را آورده بودند كه رأى بيندازد. چنين رفراندومى را شكل دادند…»() همچنين با اشاره به تحريم رفراندوم قانون اساسى توسط جبهه ملى امام فرمودند: «…حتى چيزى كه خود ملت تعيين كرده، مىگفتند ملى نيست ملى بايد حتماً موافق اقليتى باشد تا ملى شود.»() تجربه تلخى كه امام از مواضع و عملكرد ملى گرايان در زمان مصدق و جمهورى اسلامى ايران به دست آوردند ايشان را به اين نتيجه رسانيد كه: «ما از اين ملىها هيچى نديديم جز خرابكارى. اگر يك نفرشان آدمى بود كه صحيح بود اسلامى بود كه صحيح بود. مانديديم چيزى از اينها…»() البته اين سخنان بدان معنى نمىباشد كه امام اسلام و وطن دوستى را در تعارض هم ببينند و در وصيت نامه الهى سياسى به صراحت يادآور شدهاند ملت خواهى و طرفدارى از ميهن اگر با اسلام و فرهنگ مذهبى در تباين نباشد مورد تأييد خواهد بود.() در واقع امام با جنبههاى وطن خواهى و طرفدارى از ميهن آنان مخالفتى نداشت بلكه چون محك تجربه و آزمون به ميان آمد و در مرحله عمل ملى گرايان ماهيت خويش را نشان دادند. امام با قضاوت و شهادتى كه بر واقع بينى و درك بالاى سياسى مبتنى بود به خوبى زواياى برنامههاى آنان را شناخت و چون اين گروهها در آزمونهاى اجتماعى سياسى ناموفق گشتند دربارهشان فرمود: «من شخصاً مايل به روى كار آمدن آنان نبودم ولى با صلاحديد و تأييد دوستان قبول نمودم و الآن سخت معتقدم كه آنان به چيزى كمتر از انحراف انقلاب از تمام اصولش و حركت به سوى آمريكاى جهانخوار قناعت نمىكنند در حالى كه در كارهاى ديگر نيز، جز حرف و ادعا هنرى ندارند».()
علما و روحانيون نيز نبايد براى جلب رضايت افراد ليبرال و ملى گرا مطالبى را بر زبان آورند كه در جامعه نسبت به انقلاب اسلامى بذرهاى يأس و حرمان افشانيده شود: فردى كه خود را يك متفكر ميداند و عدّهاى او را به عنوان انديشمند و صاحب خرد و فكر ميدانند مدعى شده بود كه كارنامه بيست ساله انقلاب اسلامى نمره قابل قبولى دريافت نكرده و افزوده بود نظام جمهورى اسلامى بر بنيان طاغوت قرار دارد، جواب او را در فرازى از پيام امام بخوبى مشاهده مىكنيم: «نبايد براى رضايت چند ليبرال خود فروخته در اظهار نظرها و ابراز عقيدهها به گونهاى غلط عمل كنيم كه حزب اللّه عزيز احساس كند جمهورى اسلامى دارد از مواضع اصولياش عدول مىكند. تحليل اين مطلب كه جمهورى اسلامى ايران چيزى بدست نياورده يا ناموفق بوده است آيا به سستى نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمىشود؟» حضرت امام اين گونه تحليلهاى غلط را نتيجه نفوذ ليبرالهاى خود فروخته در ميان عدّهاى روحانى نما ميداند و طلاب را نسبت به القاءات آنان هشدار داده و اين قشر را به شناختن سيماى واقعى منحرفين فراخوانده و سكوت در مقابل چنين افرادى را زمينهساز حاكميت و روى كار آمدن افراد بى تفاوت و بيدرد دانستهاند و هشدار دادهاند مواظب اين گونه تفكرات باطل و انديشههاى مخدوش باشند.()
كج انديشان
يكى از جنبههاى جالب در سيره سياسى و اخلاق مبارزاتى امام خمينى ستيز با تحجر و جمودگرايى مىباشد، آن مرد بزرگ بارها زيان اين
گونه نگرش را براى محدود نگاه داشتن افكار و انديشههاى اصيل اسلامى گوشزد نموده بود، پا فشارى نابخردانه بر انديشه و رفتار تحجر را پديد ميآورد، افراد متحجر واپسگرايانى هستند كه با نوگرايى و تحولات اعصار، بيگانهاند، افق ديد و آگاهى آنان اندك است و توانايى ارزيابى حوادث پشت پرده و آينده را ندارند. جمود فكرى اينان موجب مىشود كه تمامى تصورات و يافتههاى خويش را عين حقيقت دانسته و بر اين اساس اسلام را از چهارچوب فكر منجمد خود فراتر نمىبرند و تفكرات دينى را از هرگونه حرارت و حركت باز ميدارند، جهل و كوتاه نگرى اهل تحجّر سبب شده كه برخى آداب و رسوم اجتماعى را كه بوى خرافات ميدهد و در متن فرهنگ جامعه رسوخ كرده و چون علفهاى هرزى بوستان ديانت و عقيده را آسيبپذير مىسازد بخشى از دين قلمداد نموده و لذا مبارزه و تلاش براى محو اين گونه سنن خرافى را ستيز عليه اعتقادات مىپندارند و از زدودن ناخالصىها از پيكر دين دچار هراس و وحشت مىشوند، گرچه احتمال دارد شمارى از آنان از اعماق جان و دل شيفته باورها و ارزشها باشند ولى به ظاهرگرايى اكتفا نموده و چون از خطرهاى كاذب و واهى بيم دارند از گام نهادن در ميدانهايى كه تصفيه و پالايش اعتقادات را از پندارهاى بى مايه و سُست به همراه دارد، اجتناب مىكنند و به همان وضع موجود و شرايطى كه عوامل گوناگون برايشان پيش آوردهاند رضايت ميدهند، اين افراد به دليل ساده انديشى زود فريب مىخورند، شايعات را به سهولت مىپذيرند و به راحتى آب بر آسياب دشمن ميريزند و ابزار دست معاندان اسلام مىشوند. خوارج نهروان نمونه بارز اين گروهند كه با رفتارى زهد مآبانه و انديشههاى منجمد خسرانهاى زيادى به حكومت حضرت على(ع) وارد كردند و غلبه ظاهرى دشمن را بر آن امام مظلوم تسريع نمودند و به سود مخالفان گام برداشتند.
افراد متحجر چون با روشهاى قديمى حوزه خو گرفته بودند، احساس مىكردند كه اگر در آن دگرگونى پديد آيد اين تشكيلات زيان مىبيند، پس نبايد در محتواى دروس و شيوه اداره حوزه هيچ گونه تغييرى رخ دهد در حالى كه برنامههاى حوزه بايد با مقتضيات زمان و مصالح جامعه اسلام هماهنگ باشد امام متحجران را مهمترين باز دارندههاى اصلاحات حوزوى و هرگونه تحوّل اجتماعى دانسته است.()
مؤسس حوزه علميه قم ـ شيخ عبدالكريم حائرى ـ در اين انديشه بود كه گروهى از طلاب به زبان خارجى و برخى علوم مقدماتى مجهز شوند تا بتوانند معارف دينى را در سرزمينهاى ديگر نشر دهند. پس از انتشار اين خبر، كوتاه فكران كج انديش به ايشان خرده گرفتند كه وارد نمودن زبان بيگانه در برنامههاى آموزشى حوزه كار ناروايى است و شايسته نيست سهم مبارك امام كه براى اداره امور حوزه اختصاص داده مىشود بر اين آموزش زبان كفار نمىباشد، آية اللّه حائرى كه ادامه اين كار را موجب انحلال حوزه و خراب شدن اصول كار ميديد از مقصد بلند خود صرف نظر كرد.() اين قشر به نام تقدس با هر آنچه صلاح و خير است به مخالفت بر مىخواست امام امت وجود چنين انديشههاى را آفت حوزهها و مانع هرگونه پيشرفت در علوم اسلامى ميدانست و اصلاح حوزهها را منوط به حل مشكل مقدّس نمايان كرد، ايشان در كتاب ولايت فقيه مىنويسند: «…روزى مرحوم آقاى بروجردى، مرحوم آقاى حجت، مرحوم آقاى صدر و مرحوم آقاى خوانسارى رضوان اللّه عليهم براى مذاكره در يك امر سياسى در منزل ما جمع شده بودند به آنها عرض كردم كه: شما قبل از هر كار تكليف اين مقدّس نماها را روشن كنيد با وجود آنها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده و يك نفر هم محكم دستهاى شما را گرفته باشد. اينهايى كه اسمشان مقدسين است ـ نه مقدسين واقعى ـ و متوجه مفاسد و مصالح نيستند دستهاى شما را بستهاند و اگر بخواهيد كارى انجام بدهيد حكومتى را بگيريد
مجلسى را قبضه كنيد كه نگذاريد اين مفاسد واقع شود آنها شما را در جامعه ضايع مىكنند. شما قبل از هر چيزى فكرى براى آنها بكنيد…»()
آنگاه حضرت امام ادامه ميدهند: «امروز جامعه مسلمين طورى شده كه مقدسين ساختگى جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مىگيرند و به اسم اسلام، به اسلام صدمه ميزنند، ريشه اين جماعت كه در جامعه وجود دارد در حوزههاى روحانيت است. در حوزههاى نجف و قم و مشهد و ديگر حوزهها افرادى هستند كه روحيه مقدّس نمايى دارند و از اينجا روحيه و افكار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرايت ميدهند».()
امام خمينى(ره) به عنوان نگاهبان بزرگ دين و زنده نگاهدارنده اصول و ارزشهاى اسلامى و مدافع آنها در برابر تندباد شبههها و طوفان ترديدها تنها با انواع تعرضهاى بدانديشان دنيا طلب و زورگويان بى منطق روبرو نبود بلكه مانع بزرگى كه بر سر راه او قرار داشت كج انديشان تنگ نظرى بودند كه مىكوشيدند تا درك ناقص و نارساى خود را از دين به جاى حقيقت زلال و مطلق ديانت بنشانند و عادات ذهنى و آداب مأنوس زمانه را رنگ قداست بخشند و به نام دفاع از دين و احياناً به انگيزه خدمت، دين خدا را كه امرى فرا زمانى و متعلق به همه انسانها در همه زمان هاست در تنگناى خفه كننده قشريت و تحجر گرفتار كنند.() او در طول ساليان دراز مبارزه فرهنگى، سياسى و اجتماعى هم نقش حقايق قرآنى و روايى را در پى افكندن طرحى نو در جامعه دريافته بود و هم نقش جاهلان و تنك مايگان را در وارونه سازى ابعاد معنوى و زندگى ساز قرآن فرياد ميزد: «اى حوزههاى علميه، دانشگاههاى اهل تحقيق به پا خيزيد و قرآن كريم را از شر جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از روى علم و عمد به سوى قرآن تاخته و مىتازند نجات دهيد.»()
شهيد مطهرى تحجّرگرايى را نوعى آفت ميداند كه به جامعه روحانيت رسوخ نمود و ريشه آن را در برخى موارد عوام زدگى ميداند و ميافزايد: «…روحانيت ما در اثر آفت عوام زدگى نمىتواند پيشرو باشد و از جلو قافله حركت كند و به معنى صحيح كلمه هادى قافله باشد، مجبور است هميشه در عقب قافله حركت كند. خاصيت عوام اين است كه هميشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پيمان بسته است و حق و باطل را تميز نميدهد. عوام هر تازهاى را بدعت يا هوى و هوس مىخواند، ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبيعت را نمىشناسد.
و از اين روى با هر نوى مخالفت مىكند و طرفدار حفظ وضع موجود است…روحانيت عوام زده ما چارهاى ندارد از اين كه هر وقت يك مسئله اجتماعى مىخواهد عنوان كند به دنبال مسايل سطحى و غير اصولى برود و از مسايل اصولى صرف نظر كند و يا طورى نسبت به اين مسايل اظهار نظر كند كه با كمال تأسف علامت تأخّر و منسوخيت اسلام به شمار رود و وسيله به دست دشمنان اسلام بدهد. افسوس كه اين آفت عظيم دست و پاها را بسته است و اگر نه معلوم مىشد كه اسلام در هر عصر و زمانى تازه است…روحانيت عوام زده ما چارهاى ندارد از اين كه همواره سكوت را بر منطق و سكون را بر تحرك و نفى را بر اثبات ترجيح دهد زيرا موافق طبيعت عوام است…حكومت عوام است كه آزاد مردان و اصلاح طلبان روحانيت ما را دلخون كرده و مىكند…»()
دوران پُر ادبار
اين كوتاه فكرىها سبب شد كه شمارى در زمان آيت اللّه بروجردى درسهاى حكمت و عرفان را از دانشهاى گمراه كننده قلمداد كنند و يادگيرى آن را با كفر و الحاد مساوى بدانند، درك دوره ناسازگاران فلسفه چنان عرصه را بر حوزه تنگ كردند كه بزرگان جرأت اين كه آشكارا درس حكمت بگويند نداشتند و تنگ نظران به آيت اللّه بروجردى فشار آوردند به حكيمانى چون علامه طباطبايى دستور دهيد درس خود را تعطيل
كنند.() امام از اين دوران پر ادبار چنين با اندوه ياد مىكند: «ياد گرفتن زبان خارجى كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار ميرفت. در مدرسه فيضيه فرزند خرد سالم مرحوم مصطفى از كوزهاى آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند چون من فلسفه مىگفتم.»() درس تفسير حضرت امام نيز كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى از سيماى جمهورى اسلامى پخش مىشد چون جنبه عرفانى داشت با مخالفت گروهى از ناسازگاران فلسفه روبرو شد و تعطيل گرديد.() متحجرين در دورانى كه امام مبارزه با آنان را آغاز كرد با هر اتفاق جديدى مخالفت مىنمودند، وقتى گوجه فرنگى به بازار آمد گفتند نبايد مصرف كرد چون از آن ارمنىهاست، با برق مخالف بودند و اظهار ميداشتند شيطان در آن جريان دارد، از پوشيدن كفش اعراض مىكردند و مىگفتند نعلين بهتر است، از آب لوله كشى استفاده نمىكردند زيرا عقيده داشتند احكام آب قليل را از بين مىبرد و اگر كسى خانهاش را لوله كشى نمود حكمش ديگر حكم كر و جارى خواهد بود، ظاهرى مقدّس هم داشتند، سر به زير بودند و اهل دعا و زيارت چون صحبت مىنمودند آرام سخن مىگفتند، غالباً استغفر اللّه و لا اله الا اللّه بر زبان جارى مىنمودند و آه مىكشيدند و اگر كسى با اين افراد مواجه مىگرديدفريفته ظاهرشان مىگرديد زيرا هم زاهد بودند و هم عبادت زياد مىكردند.اما نميدانستند كه در وراى اين حالات و قيافهاى آرام چه فكر مسموم و انديشه سست و خشكى دارند، آنان پول دادن به فقير را با دنياطلبى يكى ميدانستند و مبارزه با ستم را از مظاهر هوس رانى و دنيا خواهى تلقى مىكردند. حضرت امام اين گروه را خيلى خطرناك ميدانست و مىفرمودند: از آنها بر حذر باشيد اما چون در درون حوزهها رشد يافته و رِخنه نموده بودند احتياط مىكردند زيرا ايستادن در مقابل چنين تفكرى آسان نمىباشد؟ چون با قدرت مذهبى و پوششى مقدّس جلو آمده و قيافهاى حق به جانب به خود گرفته و مظلوم نمايى مىكند و جلو ميآيد و طرفدار هم دارد.() بى شك در ادامه راه براى محو آثار ظلم و جهل هيچ خطرى بدتر از زهد فروشى و مقدّس نمايى نمىباشد، اين خصلت ضد فضيلت آفتى است كه پويندگان طريق حق را به انحاء گوناگون دچار خلل و سستى مىكند، مقدس نمايان مىكوشيدند با وسوسه و تزوير حاميان راه امام را دچار ترديد نمايند. هر حركت اصيل امام با واكنش تند افراد ظاهر ساز مواجه مىگشت، متحجرين با تفكرات و برنامههاى آن بزرگوار مخالفت مىكردند و مىگفتند كه اين اسلامى نيست، به رغم آن كه اسلام ناب و احكام خالص در كتب و متون فقهى آمده و به عنوان اصول مسلم معرفى شدهاند اين افراد جرأت توان و ابراز آن را نداشتند و از اين كه آنها را به اجرا بگذارند ناتوان بودند و محدودنگرى خودشان و نيز حاكميت
خرافات بر جامعه عامل اين جمود بود، امام توانست با شجاعت تمام اين مسايل را مطرح نمايد و تا آخر پاى آن ايستادند و بسيارى از غبارها و شبههها كه درباره اسلام در مجامع علمى و فكرى ايجاد شده بود از بين بردند و اسلام و معتقدات دينى به عنوان يك برنامه مترقى و مكتبى كه مىتواند جامعه اسلامى را اداره كند معرفى شد، دينى كه مىتواند تمام انسانها را به يك چشم بنگرد و طبقهاى را از گروه ديگرى جدا نكند و اين تلاش ارزشمند امام در زمانى صورت گرفت كه تفكر ارتجاعى در عرصه دين و سياست بر حوزه حاكم بود، مقدس مآبهايى كه تحمّل تدريس امام را در عرصههاى حكمت و عرفان نداشتند و شرايط را به گونهاى فراهم ساختند كه وقتى مىخواستند كتاب منظومه سبزوارى را از جايى بردارند از انبر استفاده مىكردند و لمس نمودن آن را نجس ميدانستند، وقتى آقا منظومه و اسفار تدريس مىكردند مورد تهاجم تهمت و افتراى دشمنان متحجر واقع شدند اما روحيه و توان علمى و مبارزاتى امام و يارى خداوند متعال نگذاشت در مقابل جمود فكرى شكست بخورند، مرحوم حاج سيد احمد خمينى مىگويد: به نظر من مبارزه امام با مقدّس مآبها در درون حوزه از مسايل سياسى مهمتر بود، زيرا اگر سد متحجرين كه به آميختگى و امتزاج بين دين و سياست اعتقادى نداشتند شكسته نمىشد امام هرگز نمىتوانستند قدم بعدى مبارزه را كه بسيار طولانى بود با قوّت و استحكام بردارند.
امام تفكر متحجرين را مانع بزرگى در روند مبارزاتى ميدانستند بنابراين زيربناى اعتقادى حوزه را بر مبناى پرورش افكار اصيل قرار دادند تا جايى كه ديگر اعدام يك نفر روحانى توسط عوامل طاغوت موضوعى خجالت آور تلقى نمىشد بلكه سند حضور و صيرورت فرهنگ و انقلاب اسلامى محسوب مىشد.()
زيرا در ماجراى شهادت نواب صفوى امام خيلى صدمه خوردند، در آن اوضاع و احوال شرايط به گونهاى بود كه از ديدگاه مقدّس مآبها مبارزه با شاه ننگ بود يعنى استدلال مىكردند كه اگر بناست يك روحانى اعدام شود لباسش را از تنش درآوريد كه به مقام روحانيت اهانت نشود اما امام اعتقاد داشتند روحانى بايد با همان كسوت مقدّس به شهادت برسد تا مردم بفهمند آنان در صحنه هستند و مبارزات طلاب روشنى بخش حيات اسلام و انقلاب مىباشد.() تلقى امام از متحجران قبل از پيروزى انقلاب و يا همزمان با آن، كسانى بودند كه مبارزه با شاه را قبول نداشتند و آن را محكوم مىكردند. اين افراد امام و پيروان او را مسؤول خونهايى كه ريخته مىشد ميدانستند. امام از آنان اين گونه ياد مىكردند :كسانى كه هنوز مغزشان تكان نخورده و درك درستى از اسلام ندارند. ويژگى جالب امام در تحمّل اين انديشهها و نحوه مقابله با آنها اين بود كه با وجود فشار زياد اين افراد مرحله به مرحله با افكارشان برخورد كردند به طورى كه انقلابىترين انديشهها را در محيطهاى آكنده از تقدّس و تحجر ابراز كردند و اصولاً شاه امام را به نجف تبعيد نمود تا ايشان را در كانونى قرار دهد كه افكارشان جايگاهى نداشته باشد چرا كه در غربت ماندن اين افكار موجب به فراموشى سپرده شدن آنها مىشد و امام پس از ورود به نجف خيلى حساب شده و دقيق عمل كردند. در ابتداى ورود به عراق داعيه مرجعيت نداشتند بعد هم كه تدريس را شروع نمودند به مباحثى پرداختند كه در حوزهها متداول بود. هنگامى كه مرجعيت و فقاهت و مقام علمى ايشان در نجف به عنوان اصلى انكارناپذير مطرح شد بحث ولايت فقيه را بيان نمودند.() البته بايد خاطر نشان نمود كه در سالهاى اوليه اقامت امام در نجف همه چيز بر عليه ايشان بود، جوّ آنجا كاملاً منفى و شايعه پراكنى و ايجاد فشارهاى گوناگون روحى به صور مختلف توسط سفارت رژيم طاغوت و برخى فريب خوردگان، ياران امام را به گريه ميانداخت و آنان را
به ستوه وا ميداشت.() زمانى كه امام به بحث ولايت فقيه رسيدند اعتراض مرتجعان آغاز شد، عدّهاى شاگردان را تحريك نمودند كه درس را ترك گويند و متأسفانه موفق هم شدند، آنان مىگفتند حكومت در شأن فقيه نمىباشد و دوستان آقا چه خون دلها خوردند. امام را در سختى و تنگنا قرار دادند ولى ايشان با اين برنامهها درس خود را تعطيل ننمود و از اين حرفها زياد شنيده بودند و چون دوستان قليل اما صبور، محكم و صميمى و پابرجاى امام طاقتشان طاق مىشد و دشنامها خسته شان مىكرد، نزد امام ميآمدند تا جان تازهاى بگيرند امام مىفرمودند به اين حرفها وقعى ننهيد، به وظيفه خويش عمل كنيد و سختىها و ملامتها را به جان پذيرا باشيد. دوستان اندك هم كه عزمشان جبران كمى نفراتشان را مىكرد با اراده آهنين از حضور آقا مرخص مىشدند. مرتجعان و متحجرين نجف كتاب حكومت اسلامى را در چاههاى نجف ريختند، دوستان متوجه شدند اينها كه ميآيند درخواست كتاب مىكنند و مىگويند مىخواهيم به ديگر شهرهاى عراق بفرسيتم، از اثر مذكور در اين نواحى خبرى نمىباشد، با تعقيب و مراقبت متوجه شدند كه كتابها را در شط فرات ميريزند ولى دوستان امام بر آنان فائق آمدند و توانستد كتابهايى را كه با خون دل به چاپ ميرساندند به كشورهاى عربى برسانند.
ملاحظه مىشود كه امام در اين محيط آميخته به ركود و تحجر سيزده سال زندگى كردند و چون كوه استوار ماندند و افكار مترقى و رشد دهنده خويش را انتشار دادند و سرانجام پيروز هم شدند.()
واپسگرايان مقدّسنما
موضعگيرى در برابر هر نوع برداشت و نگرش جديد به اسلام از ويژگىهاى متحجران بود و امام در طول مبارزه همواره در برابر اين جمود فكرى ايستادگى نموده و مقابله مىكردند. حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى مىگويد به ياد دارم زمانى كه امام در نجف بودند شهيد مطهرى كتاب مسئله حجاب را در ايران نوشته و چاپ كرده و نسخهاى از آن را براى ايشان فرستاده بود، روزى خدمت امام رفتم، فرمودند: آقايى را از تهران برايش بليت رفت و برگشت گرفتهاند و به او مأموريت دادهاند كه بيايد پيش من و دو تا پيام بياورد. پيام اول درباره كتاب آقاى مطهرى است به اين مضمون و اين كتاب زنان جنوب تهران را بى حجاب كرده است. در صورتى كه من ميدانم كه آقاى مطهرى آدمى است كه روى موازين صحبت مىكند و مرد فهميده و معتقدى است و نه تنها اين كتاب كسى را بى حجاب نكرده است كه بر عكس برخى بىحجابها را با حجاب كرده است. پيام دوم درباره كتاب «اسلامشناسى» آقاى شريعتى است. به اين مضمون: اين كتاب بر خلاف اسلام است. من به اين فرد گفتم همه اين كتاب را كه من نمىتوانم بخوانم همان جايى كه مشخصاً مخالف اسلام است را بگو ببينم كجاست. او هم يك جايى را نشان داد. مطلبى بود كه قول شاذ و نادرى بود ولى چنان نبود كه ما او را منحرف بدانيم خوب انحراف در بعضى از كتابهاى ديگر هم هست. اينان قصد دارند ما را عليه اين آقايان تحريك كنند.()
اين عزت نيست كه يك روحانى عبايش را سرش بكشد، از خانهاش بيرون بيايد، برود مسجد نمازش را بخواند و برگردد و جرئت نكند نگاه كند كه مجاور محل عبادتش مشروب فروشى هست يا نيست اين به معناى بردبارى نمىباشد كه يك عالم دينى فساد را مشاهده كند، ابتذال را ببيند و نظارهگر سقوط جامعه در گناه و خلاف باشد و هيچ نگويد، اجانب سرمايههاى فكرى و فرهنگى را به يغما ببرند و او مهر سكوت بر لب زند، امام فرمود بايد مبارزه كرد و عزت را به مسلمين برگرداند، بايد زمينهاى فراهم نمود كه احكام اسلام پياده شود و خلاف از بين برود يا حداقل كاهش يابد اما متحجرين با امام در افتادند كه
ما نمىتوانيم با شاه درگير شويم، گوشت و استخوان چه ارتباطى با سلاح سوزنده و شليك گلولهها دارد مدام عفو اسلامى و رأفت دينى را در مقابل استبداد مطرح مىكردند.()
اين پندار خاستگاه استعمار بود كه روحانيت نبايد در سياست دخالت كند زيرا آنان و اياديشان چون اسلام راستين و عالمان آگاه و متعهد را سد راه خود ديدند با تمامى توان، تلاش كردند كه اين تفكر مذهبى را محدود كرده و با تبليغات گسترده به شستشوى مغزى بپردازند و القا كنند كه جاى دين و علماى مذهبى در مسجد است و روحانيان نبايد در مسايل سياسى و اجتماعى دخالت نمايند، انگيزه آنان از نشر اين گونه تفكّر مسخ آموزههاى حركت آفرين اسلام مىباشد، امام خمينى اين توطئههاى شيطانى را چنين تبيين نمودهاند: «با تبليغات و تلقينات خود تلاش كردهاند تا اسلام را كوچك و محدود كنند و وظايف فقها و علماى اسلام را به كارهاى جزئى منحصر گردانند. به گوش ما خواندهاند كه فقها جز مسئله گفتن كارى ندارند…بعضى هم نفهميده و گمراه شدهاند، ندانستهاند كه اينها نقشه است تا استقلال ما را از بين ببرند و همه جهات كشورهاى اسلامى را از دست ما بگيرند و ندانسته به بنگاههاى تبليغات استعمارى و به سياست آنها و به هدفهاى آنها كمك كردهاند.»() اين ترفند در حوزهها و محافل مذهبى مؤثر واقع شد و شمارى از مقدّس نماها را در برابر انديشههاى نو و روحانيان مبارز و باورمندان به ستيز با استبداد و استكبار قرار داد كه امام از اينان دل پرخونى داشت و مىفرمود: «… اين گونه افكار ابلهانه كه در ذهن بعضى وجود دارد به استعمار گران و دولتهاى جائر كمك مىكند كه وضع كشورهاى اسلامى را به همين صورت نگه دارند و از نهضت اسلامى جلوگيرى كنند. اينها افكار جماعتى است كه به مقدسين معروف اند و در حقيقت مقدّس نما، نه مقدّس، بايد افكار آنها را اصلاح كنيم و تكليف خود را با آنها معلوم سازيم چون اينها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما را بستهاند…»() و در پيامى روشنگرانه به مراجع و عالمان بزرگ كشور با سوز و گداز اين درد جانكاه را كه به جان حوزه و مسلمانان افتاده بود، چنين ترسيم نمود:
«… در شروع مبارزات اسلامى… عدّهاى مقدّس نماى واپس گرا… همه چيز را حرام ميدانستند و هيچ كس قدرت آن را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند. خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختىهاى ديگران نخورده است وقتى شعار جدايى دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احكام فردى و عبادى شد. قهراً فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت
نمايد.»() با نهايت تأسف بايد گفت تلاش اين گروه هنوز به پايان نرسيده است و از اين روى امام در اواخر عمر شريف خويش از روحانيت متعهد مىخواست كه مراقب باشند كه اين انديشه از لايههاى تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند، ايشان در پاسخ به اين گروه عقب افتاده به موضوع جالب، دقيق و در خور تعمّق اشاره دارند و آن اين است كه اين افراد اگر در روزگار رسول اكرم(ص) و حضرت على(ع) زندگى مىكردند با دخالت آن بزرگواران در مسايل سياسى و اجتماعى چه برخوردى داشتند و بعد خاطرنشان مىنمايند از آنها بعيد نيست كه تلاش پيامبر و امام را نيز تخطئه كنند همانگونه كه خوارج نهروان چنين كردند.()
امام هشدار ميدهند كه: «…البته هنوز حوزهها به هر دو تفكر (اسلام ناب و اسلام آمريكايى) آميختهاند و بايد مراقب بود كه تفكر جدايى دين از سياست از لايههاى تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند، در حوزههاى علميه هستند افرادى كه عليه انقلاب و اسلام ناب محمّدى فعاليت دارند. امروز عدّهاى با ژست تقدّس مآبى چنان تيشه بر ريشه دين و انقلاب و نظام ميزنند كه گويى وظيفهاى غير از اين ندارند. خط تحجر گرايان و مقدّس نمايان احمق در حوزههاى علميه كم نيست. طلاب عزيز لحظهاى از فكر اين مارهاى خوش خط و خال كوتاهى نكنند. اينها مروج اسلام آمريكايى اند و دشمنان رسول اللّه (ص).»()
خود سانسورى سياسى در فرهنگ رايج آن روز در ميان روحانيان به موازات و در تكميل تبليغات رژيم پهلوى صورت مىگرفت تا جايى كه به فرمايش امام: «اگر كسى دم از حركت اسلامى بر ميآورد…گويى بزرگترين معصيت را مرتكب شده بود و كلمه آخوند سياسى موازن با آخوند بى دين شده بود…»() حتى وقتى شهرت يافت كه يكى از روحانيون قم در منزلش روزنامه دارد مورد طعن و سرزنش همگان خود قرار گرفت.() در چنان وضعيتى ناآگاهى سياسى نه يك عيب و ننگ بلكه فضيلت محسوب شد و چنين بينش منفى اثر سويى بر جاى نهاد و آن ننگ و محدود شدن دانشهاى دينى و از جمله فقاهت بود كه در اثر انفعال و بى تفاوتى سياسى پديد آمده بود. امام كه نمىتوانست اين تفكر سطحى را بپذيرد سخت به انتقاد و ملامت صاحبان وناشران آن پرداخت و در كتاب اربعين حديث با مضامينى طعنآميز نوشت: «كسانى كه آداب مستحبه خواب و خوراك و بيت التخليه را فرو گذار ننمودند از معارف الهيه كه غايت آمال اولياست غفلت كردهاند.»() همچنين از مقدّس مآبانى كه از باطن و حقيقت واجبات الهى و در رأس آنها نماز كه معراج مؤمن و عمود دين است روى برتافته و از شؤونات معنوى و اسرار ملكوتى آن غفلت كردهاند و حقيقت نماز را به تجويد كلمات بسنده نمودهاند به شدت انتقاد كردهاند.() امام از تحجر و جمود فكرى به عنوان واقعيت دردناكى كه خود مشاهده كرده و يا شنيده است ياد مىنمايد.()
محصور گشتن در برخى ذهنيتهاى ساختگى آدمى را تحت تأثير عوامل غير واقعى قرار ميدهد و به عنوان نمونه در بحثهاى فقهى موضوع دفاع از مال را تا سر حد كشته شدن جايز مىشمرند و چه بسا چنين مدافعى را شهيد بدانند ولى در دفاع از كيان اسلام و نظام اسلامى هراس داشته و حاضر نباشند كه كوچكترين عملى براى آن انجام دهند، امر به معروف را در مباحث نظرى واجب ميدانند ولى در عمل گرفتار شبهه تقيه مىگردند و بزرگترين نهى از منكر را كه مبارزه با حكّام فاسد و ضد دين است را خلاف تقيه به شمار ميآورند، بى توجه به اين كه تقيه براى حفظ اسلام مىباشدو چنانچه اين برنامه ذلّت اسلام را به دنبال داشته باشد مجالى براى آن نيست و بسيارى از اين ذهنيتها كه بر زندگى اجتماعى برخى سايه افكند و نظريات فقهى را دچار جمود مىسازد و ديانت را از سياست تفكيك مىنمايد.()
مقدس مآبانى كه خودشان را به عادات مرسوم سطحى و عارى از عمق و محتوا مشغول كرده بودند دلشان خوش بود كه در سايه نامبارك رژيم پهلوى نمازى مىخوانند و دعايى زير لب زمزمه مىكنند و چون از مبارزه با ستم سخن به ميان ميآمد مىگفتند، ما اطمينان نداريم كه وقتى حكومت عوض شد اوضاع بهتر مىشود از اين جهت كارى به اين حرفها نداريم، از كجا معلوم كه با اين تحوّل همان ذرّه ديندارى كه باقى است از بين نرود و چه بسا كه در رژيم جديد از خيرات و مبرات هيچ خبرى نباشد يا ما را از بين نبرند پس شايسته است براى حفظ اسلام با شرايط موجود بسازيم و منتظر فرج باشيم. در مقابل اين انجماد فكرى و كوتاه بينى سياسى، اين امام بود كه با تمامى موانع مبارزه كرد و از آغاز سخن آخر را بر لبان خويش جارى ساخت و مدام كلام اطمينان بر زبان داشت و در اوج اقتدار ظاهرى شاه به او مىگويد كارى نكن كه تو را چون پدرت از مملكت بيرون كنند گويا امام روز رسوايى و فرارش را با چشم بصيرت و ديده حقيقت ميديد.()
جاهلان متنسّك
مخالفت با برائت از كافران و مشركان در مراسم عبادى سياسى حج از ديگر تفكرات متحجران بود، اينان بر اين گمان هستند كه نفرت و بيزارى از دين ستيزان به زمان رسول اكرم(ص) اختصاص دارد و چون مشركان حجاز از ميان رفتهاند جايى براى برائت باقى نمانده است. به علاوه در اين مراسم بايد به دعا، عبادت و ذكر پرداخت و نبايد اين حالات را با شعار نفرت از ديگران آلوده ساخت، راهپيمايى و شعار بيزارى از آمريكا و رژيم اشغالگر قدس يك بدعت مىباشد. امام خمينى اين توجيهات به ظاهر زيبا را كه بر ذهن ساده لوحان و راحت طلبان اثر گذاشت برخاسته از جمود فكرى و قشرى گرى ميدانست و عقيده داشت اين پندار نادرست توسط عالمان دين فروش در جامعه نشر يافت و مقدّس نماها آن را باور كردهاند:
«…و چه بسا جاهلان متنسّك بگويند كه قداست خانه حق وكعبه معظمه را به شعار و تظاهرات و راهپيمايى و اعلان برائت نبايد شكست و حج جاى عبادت و ذكر است نه ميدان صف آرايى و رزم…»()
مقدس نماها از اين كه شاه تظاهر به مذهب مىكرد گمان مىبردند راه اسلام را ميرود:امام خاطرنشان مىسازند: «در شروعمبارزات اسلامى، اگر مىخواستى بگويى شاه خائن است بلافاصله جواب مىشنيدى كه شاه شيعه است. عدّهاى مقدّس نماى واپسگرا همه چيز را حرام ميدانستند…»()
در گرماگرم مبارزه امام با آمريكا، شمارى از متحجران به اين بهانه كه شوروى كمونيسم است و اگر ما حامى آمريكا نباشيم ابرقدرت شرق ما را نابود مىكند مبارزه با آمريكا را ناروا ميدانستند و بر آن بودند كه زمينه سازش با آمريكا را فراهم سازند. سران گروهك نهضت آزادى در دوران مبارزه به امام پيغام دادند كه از آمريكا سخن به ميان نياورد.() كوتاه فكران و ظاهربينان در نجف نيز با اين تحليل نادرست كه اگر به آمريكا تكيه نشود شوروى بر جهان اسلام غلبه مىيابد عليه خروشهاى ضد آمريكايى امام جوّسازى كردند، امام در گلايه از حوزه آن روز نجف مىفرمايد :«به دوستان من در قم بگوئيد كه ما در نجف گرفتار افرادى هستيم كه معتقدند انگليس و آمريكا امروز ملجأ و پناه اسلامند و اگر اين دو ابرقدرت نباشند اسلام از بين ميرود».()
به همين دليل آنچه كه شالوده و اساس تغيير بنيه فرهنگى حوزهها بود ستيز با واپس گرايان مىباشد كه اگر امام از آنان شكست مىخوردند و اين افراد روى كار ميآمدند نه انقلابى پديد ميآمد و نه مردم از اسلام ناب مطلع مىشدند، اگر مبارزه با جهل و خرافه نبود مردم مسلمان موفق نمىشدند اين ظاهر نماها را بشناسند بلكه شاه و آمريكا حامى مسلمانان
معرفى مىشد به همين دليل امام فرمودند :مبارزه با متحجرين واپس گرا قربانى مىخواهد و دعا كنيد من اولين قربانى آن باشم()
ما را رها كنيد در اين رنج بى حساب با قلب پاره پاره و با سينهاى كباب
انقلابى به مراتب دشوارتر از انقلاب سياسى لازم بود تا طلسمهاى تحجر شكسته شود و برداشتههاى انحرافى از اسلام كه تا عمق حوزههاى دينى رسوخ كرده بود، زدوده شود و غبار قرنها پيرايههاى دروغين از دامن اسلام شسته گردد و زلال انديشههاى اسلام ناب محمدى به نسل تشنه و خسته معاصر برسد.
ايستادن و مقاومت كردن در مقابل ستمگران قابل مقايسه با ميدان مبارزه با دهها جريان كه به نام دين به مخالفت با تفكر اسلام واقعى برخاسته بودند نمىباشد، در آن عرصه حداكثر حبس و تبعيد و شكنجه و خونى كه بايد تقديم اين راه شود مطرح بود اما در اين ميدان، خون دل خوردن، صبر نمودن و سكوت كردن در مقابل سيل تهمتها و زخم زبانها لازم بود تا امام موفق شود جمود و ركود را درهم بكوبد و حوزهها را كانون جوشش اسلام حقيقى و بى پيرايه كند و روحانيت را همچون هميشه تاريخ پرچمدار قيام و انقلاب سازد. امام در جواب نامه يكى از شاگردان خود نوشتند: ما بايد سعى كنيم تا حصارهاى جهل و خرافه را شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام محمدى(ص) برسيم و امروز غريبترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قربانى مىخواهد. و اين سخن دردمندانه امام نيز جالب است :در پانزده خداد 1342 تنها مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود مقابله را آسان مىنمود بلكه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حيله و مقدّس مآبى و تحجر بود، گلوله زخم زبان و نفاق و دورويى بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب جگر و جان را مىسوخت و ميدريد.() اينها همان مقدّس نماهاى احمقى بودند كه رفتار و گفتارشان متدينان ناآگاه را به بيراهه كشاند و از متن جامعه مسؤوليتها به كنج عزلت و بىتفاوتى راند و اعمال و تفكر جامدشان موجب غربت دين خدا و سوق خيل جوانان مسلمان به سوى فرقهها و مكتبهاى انحراف شد تا آنكه انسانهاى فداكار و روحانيت متعهد به رهبرى امام براى مقابله با اين تيرهاى زهرآگين به مسلخ عشق آمدند.
با پيروزى انقلاب اسلامى ضربه اساسى بر پيكر استكبار فرود آمد و هيبت ابرقدرتها فرو ريخت، اسلام بر كرسى اقتدار نشست و جلال و شكوه ديرين خود را بازيافت، دين و سياسيت در هم آميخت و عالمان و روحانيان در صحنههاى سياسى، اجتماعى و اجرايى حضور جدّىترى پيدا كردند. اما در دوران پيروزى نمودهاى تحجر بازهم حضور خود را نشان ميدهد، مقدّس نماهايى كه در جامعه پس از انقلاب رخ نمايى كردند انزوا طلبانى بودند كه قبل از پيروزى در حاشيهها قرار داشتند و حتى از دور هم
دستى بر آتش نداشتند اما به محض آن كه خورشيد فتح و ظفر بر تاريكى ستم غلبه يافت، انزوا طلبانى كه مبارزه با رژيم را حرام كرده بودند ناگهان نمايان شدند و با اَنگ زدن و اشكال تراشى و عدم استنباط صحيح نسبت به احكام اوليه و ثانويه و عدم در نظر داشتن مقتضيات زمان، مانعى بر سر راه تحقق اهداف اسلام ناب بودند و امام با صراحت تأكيد كردند كه شيوه مقدّس مآبى و دين فروشى عوض شده و شكست خوردگان ديروز سياست بازان امروز شدهاند.
ايشان فرمودند :آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين (ع) كه در تاريخ روشن است. بگذرم و بگذارم و ذائقهها را بيش از اين تلخ نكنم.() امام از خطر ولايتىهاى بى ولايت، مقدس نماهاى فاقد شعور و متحجران خبر داده و خاطرنشان ساختهاند:
«…آنها كه به خود اجازه ورود در امور سياست را نميدادند پشتيبان كسانى شدند كه تا بر اندازى نظام و كودتا جلو رفته بودند. غائله قم و تبريز با هماهنگى چپىها و سلطنت طلبان و تجزيه طلبان كردستان تنها يك نمونه است كه مىتوانيم ابراز كنيم كه در آن حادثه ناكام شدند ولى دست بر نداشتند و از كودتاى نوژه سربرآوردند. باز خدا رسوايشان ساخت، دستهاى ديگر از روحانى نماهايى كه قبل از انقلاب دين را از سياست جدا ميدانستند و سر بر آستان دربار مىسائيدند يك مرتبه متدين شده و به روحانيون عزيز و شريفى كه براى اسلام آن همه زجر و آوارگى و زندان و تبعيد كشيدهاند تهمت وهابيت و بدتر از وهابيت زدند ديروز مقدّس نماهاى بىشعور مىگفتند: دين از سياست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مىگويند مسؤولين نظام كمونيست شدهاند تا ديروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حكومتظالمان براى ظهور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ را مفيد و راهگشا ميدانستند. امروز از اين كه در گوشهاى خلاف شرعى كه هرگز خواست مسؤولين نيست رخ ميدهد فرياد وااسلاما سر ميدهند. ديروز حجتيهاىها مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نيمه شعبان را به نفع شاه بشكنند امروز انقلابىتر از انقلابيون شدهاند. ولايتىهاى ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمين را ريختهاند و در عمل پشت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را شكستهاند و عنوان ولايت برايشان جز تكسّب و تعيّش نبوده است امروز خود را بانى و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مىخورند. راستى اتهام آمريكايى و روسى و التقاطى ،اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها. اتهام كشتن زنان آبستن و حليّت قمار و موسيقى از چه
كسانى صادر مىشود. از آدمهاى لامذهب يا از مقدّس نماهاى متحجر و بى شعور؟ فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و به مسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنها و كنايهها نسبت به مشروعيت نظام كار كيست عوام يا خواص. خواص از چه گروهى از به ظاهر معممين يا غير آن؟ بگذريم كه حرف بسيار است…»()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. روزنامه كيهان، 25 خرداد 1360، مجله بصائر، ش 27، ص .114
. مجموعه آثار يادگار امام، ج 1، ص .632
. صحيفه نور، ج 21، ص .96
. خاطرات آيت اللّه محمد رضا توسّلى(ره) مندرج در مجله پاسدار اسلام، سال اول، ش 12، ص .54
. در اين مورد بنگريد به نامه مرحوم حاج سيد احمد خمينى به عمويش آيت اللّه سيد مرتضى پسنديده مندرج در مجموعه آثار يادگار امام، ج 1، ص 632 و نيز نگاه كنيد: مجله بصائر، سال ششم، ش ،27 ص 117 ـ .116
. نك:صحيفه نور، ج 3، ص 36؛ زندگينامه سياسى امام خمينى، محمد حسن رجبى، ص 147 ـ .146
. صحيفه نور، ج 15، ص .149
. زندگينامه سياسى امام خمينى، ص .149
. نك: صحيفه نور، ج 12، ص .118
. بنگريد به مأخذ پيشين، ج 15، ص 9 ـ 1، زندگينامه سياسى امام خمينى، ج 1، ص 150 و نيز نگاه كنيد به وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى.
. صحيفه نور، ج 21، ص 98، مجله حوزه سال 16، ش 94 ـ 95، ص.150
. روزنامه كيهان، ويژه نامه يكصدمين سال ميلاد امام خمينى، مهر 1387، ص .4
. ولايت فقيه، امام خمينى، ص .125
. ده گفتار، علامه متفكّر شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى، ص 264 ـ .263
. ولايت فقيه، ص .196
. همان، ص .195
. مقاله رستاخيز بزرگ، روزنامه همشهرى، ش 1915.
. آينه پژوهش، ش 58، ص .3
. كتاب بحثى درباره مرجعيت و روحانيت، جمعى از دانشمندان، مقاله شهيد مطهرى، ص 185.
. نك: جرعههاى جان بخش، از نگارنده.
. صحيفه نور، ج 21، ص .91
. مجله حوزه، ش 95 ـ 94، ص .263
. مجله حضور، ش 1، ص .12
. دليل آفتاب، ص .63
. همان مأخذ.
. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص .40
. صحيفه دل، ص .107
. پابهپاى آفتاب، ج 1، ص .69
. همان، ج 2، ص .40
. مجله حضور، ش 1، ص .16
. ولايت فقيه، ص .130
. همان، ص .131
. صحيفه نور، ج 21، ص .91
. مجله حوزه، ش 95 ـ 94، ص .108
. دليل آفتاب، ص .146
. نك: وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى.
. فصلنامه ندا، سال دوم، ش 5، بهار سال 1370، ص .17
. اربعين حديث، امام خمينى، ص .273
. همان، ص 74 ـ 73 و نيز زندگينامه سياسى امام خمينى، .88
. نك: ره عشق(نامه عرفانى امام خمينى).
. كيهان انديشه، ش 29، ص .24
. ويژگىهايى از زندگى امام خمينى.
. صحيفه نور، ج 20، ص .21
. همان، ج 21، ص .91
. فرزند اسلام و قرآن، (شهيد محمد منتظرى) دفتر دهم، ص .535
. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج 2، ص .284
. دليل آفتاب، ج 1، ص .67
. پابه پاى آفتاب، ج 1، ص .67
. روزنامه سلام، ويژه نامه دهمين سالگرد رحلت امام خمينى، ش 2134، ص .3
. دليل آفتاب، ص 145 ـ 144، كيهان ويژه نامه يكصدمين سال ميلاد امام خمينى، مهر 1378، ص .9
حضور بانوان در مسجد
آخرين قسمت
ـ عدم اختلاط زن و مرد در مسجد
بدون شك يكى از عوامل شيوع فساد كه دامنگير جهان امروز، به ويژه كشورهاى غربى شده است، برداشتن حايل و حريم ميان زن و مرد در ادارات، كارخانهها و ديگر اماكن و محافل عمومى است. در اين برخوردها معمولا بذر فساد و گناه افشانده مىشود و روز به روز ريشه ميدواند.
قرآن كريم نيز براين مطلب، تأكيد ورزيده است، به اين آيات الهى به دقت بنگريم: “…وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ… .”() هرگاه از ايشان (زنان پيامبر) چيزى خواستيد، از پشت پرده و حائل طلب نمائيد.
صراحت آيه شريفه در عدم اختلاط زنان و مردان، قابل انكار نيست. گرچه شأن نزول اين آيه شريفه، ويژه زنان پيامبر(ص) است، اما روشن است كه مورد نمىتواند شمول مفهومى آيه را محدود و به اصطلاح علمى “مورد نمى تواند مخصص باشد”. بنابراين، اين آيه شريفه در منع اختلاط زن و مرد و حفظ زنان از محركات شهوانى، وارد شده است.
علامه شهيد مطهرى در تفسير اين آيه مىنويسد :”… طبق اين دستور، مرد نبايد وارد جايگاه زنان شود، بلكه اگر چيزى مىخواهد و مورد احتياج اوست بايد از پشت ديوار(حائل) صدا بزند… .”
جمله: “ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن” مانند جمله: “و ان يستعففن خير لهن” كه در آيه 61 سوره نور آمده است، دلالت مىكند كه هر اندازه مرد و زن جانب ستر و پوشش و ترك برخوردهايى كه مستلزم نظر است رعايت نمايند، تقوا و پاكى نزديكتر است. همان كه گفتيم: رخصتهاى تسهيلى و ارفاقى كه به حكم ضرورت داده شده است، نبايد رجحان اخلاقى ستر و پوشش و ترك نظر را از ياد ببرد.()
همچنين اين متفكر اسلامى درباره زيانهاى اختلاط در اين عصر ارتباطات و دهكده جهانى مى نويسد :”جامعه امروزى، زيانهاى اختلاط زن و مرد را به چشم خود مىبيند؛ چه لزومى دارد كه زنان، فعاليتهاى اجتماعى خويش را به اصطلاح دوشادوش مردان انجام دهند؟! آيا اگر در دو صف جداگانه انجام دهند، نقصى در فعاليت كارى آنان رخ ميدهد؟ از جمله اثر بارز اين دوشادوشيها اين است كه هر دو همدوش را از كار و فعاليت مثبت باز ميدارد و هر يك را به جاى توجه و دقت به كار خود، متوجه
“همدوش” مىكند، تا آنجا كه غالبآ اين همدوشيها به هم آغوشيها منتهى مىگردد.”()
شريعت اسلام در عين اين كه به زنان، اجازه شركت در مسجد و فعاليتهاى سياسى اجتماعى را ميدهد،از اختلاط نهى فرموده است. مبادا كه روزى بستر آلودگيهاى اخلاقى فراهم آيد.
رسول خدا (ص) فرمود :”ميان مردان و زنان نامحرم فاصله اندازيد؛ زيرا، بر اثر ملاقات و اختلاط، گرفتار درد و بلايى مىشويد كه دوا ندارد. بر شما باد كه از اختلاط با زنان اجتناب نماييد.”() بر همين اساس آن حضرت در زمان رسالتش براى جلوگيرى از اختلاط زن و مرد در مسجد دستور داد كه براى زنان؛ درِ جداگانهاى به مسجدالنبى بسازند.() كه هنوز هم به نام ” باب النساء” وجود دارد.
در روايت آمده است روزى رسول خدا(ص) در بيرون مسجد بودند، ديدند مردان و زنان باهم از مسجد بيرون ميآيند؛ حضرت خطاب به زنان فرمودند :”بهتر است صبر كنيد ابتدا مردان بروند، سپس شما.”()
همچنين درباره خروج زنان و مردان از مسجد و رفت و آمد در كوچه ها فرمود :”مردان از
وسط و زنان از كنار كوچه يا خيابان بروند.”()
امام على (ع) به كسانى كه به عدم اختلاط توجه نمىكنند و در اجتماع مردان، بدون هيچ مجوزى در ميآميزند، هشدار ميدهد و مىفرمايد :”آيا شما (مردان) حيا نمىكنيد و غيرت نميورزيد، زنانتان به بازارها رفته و بيماردلان مزاحم آنان مىگردند.”
و در بيانى ديگر به مردم عراق كه اين امر را رعايت نمىكردند، با اعتراض مىفرمايد :”اى مردم عراق! به من خبر رسيد كه زنانتان، مردانتان را در كوچه و خيابان تنه ميزنند، آيا حياء نمى كنيد؟”()
به هر حال اهميت مسئله تا بدانجاست كه پيامبر اسلام(ص) در هنگام بيعت با زنان، به عدم اختلاط آنان با مردان تأكيد نموده است.()
ث آثار و بركات حضور بانوان در مسجد
مساجد خانه خدا در زمين، مركز وحى، منبع فيوضات معنوى و بركات گوناگون براى نمازگزاران و جامعه اسلامى است. مكانى كه چنين جايگاهى نزد خداوند دارد، حضور در آن، آثار فراوانى را خواهد داشت و بىترديد شامل حال مكلّفان و حاضران در مسجد، اعم از زن و مرد خواهد بود. آثار حضور در مسجد چنان متنوع است كه به دشوارى مىتوان درباره تمام آثار و بركات حضور در آن سخن گفت؛ چنانكه در روايتى از امام على(ع) براى حضور در مسجد هشت اثر نقل شده است:
“مَنِ اختَلَفَ اِلَى المَسجِدِ اَصابَ اِحدَي الثَّمانِ؛ اَخا مُستَفادآ فِى اللهِ، اَو عِلمآ مُستَطرَفآ اَو آيَةً مُحكمَةً اَو يَسمَعُ كلِمَةً تَدُلُّ عَلى هُديً، اَو رَحمَةً مُنتَظَرَةً، اَو كلِمَةً تَرُدُّهُ عَن ردى، اَو يَترُك ذَنبا خَشيَةً اَو حَياءً”() كسى كه به مسجد رفت وآمد مىكند، يكى از منافع هشتگانه نصيب او مىشود: برادرى مفيد و با ارزش در راه خدا، يا علم و دانش نو، يا دليل و برهان محكم (براى تثبيت عقايد)، يا كلماتى كه موجب هدايت شود (مى شنود)، يا رحمت مورد انتظارى (شامل حال او مىشود)، يا مواعظى كه او را از فساد و گناه بازدارد، (مى شنود،) يا به خاطر ترس يا حيا و آبروى خود گناهى را ترك مىكند. روشن است كه در عصر كنونى حضور زنان به عنوان نيمى از پيكره اجتماع در مسجد و مراسم آن با حجاب و شوون اسلامى، آثار و بركات فراوانى دارد. در اينجا به مهمترين ثمرات اين حضور روحانى اشارهكنيم:
1ـ آثار عبادى
يكى از اركان اساسى اديان الهى، به ويژه شريعت حياتبخش اسلام، عبادت است. عبادت؛ يعنى راز و نياز كردن با خداوند و نجوا گفتن با او. جوهر و جان اين نيايش، حضور قلب و توجّه به خداست.
براى فراهم شدن عبادتى اينچنين، به شرايط و عوامل فراوانى نياز است كه مكان عبادت، يكى از آنهاست. براى نمونه، نماز در كوچه و خيابان، حتّى در صورت درست بودن، نمىتواند با حضور قلب همراه باشد. اسلام با در نظر گرفتن مكانى به نام مسجد و قرار دادن مقرراتى ويژه براى آن، در حقيقت مكان مناسبى را براى نماز و ارتباط بندگان با خداوند پيش بينى كرده است. نام مسجد، گواه درستى اين سخن است. مسجد؛ يعنى جاى سجده، كرنش در پيشگاه خداوند و به ديگر سخن؛ يعنى جايگاه نماز و تقرّب جستن به خداوند بزرگ؛ زيرا سجده، برترين نمونه و شكل عبادت و بندگى است.
از مساجد به عنوان خانه هاى خدا در زمين() و نيز خانههاى متقيان() و مؤمنان() ياد شده است. اين عنوان به خوبى ماهيت عبادى مسجد را نشان ميدهد؛ اينكه مسجدها، اولا و اساسآ براى ايجاد ارتباط بين بنده و معبود او و اعلام بندگى و عبوديت براى آفريدگار بنا مىشوند. بر اين اساس نيز اصلىترين اثر حضور در آن در بعد عبادى خواهد بود: “وَ اَقيمُوا وُجُوهَكم عِندَ كلِّ مَسجِدٍ وادعُوهُ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ كما بَدَأكم تَعُودُونَ”() (هنگام عبادت) در هر مسجدى بسوى او توجه كنيد و او را بخوانيد و دين (خود) را براى او خالص كنيد. همچنان كه در آغاز شما را آفريد، بار ديگر در رستاخيز بازمى گرديد.
با توجه به اين روايات و آيات، يكى از آثار حضور و شركت بانوان در مساجد استفاده و بهرهورى از اعمال عبادى در اين مكان مقدس است. اگر بانوان با رعايت شرايط ذكر شده براى حضور در مسجد(حضور سالم) در اين مكان الهى وارد شوند، مىتوانند از اجر و پاداش عبادت كنندگان واقعى در مساجد برخوردار شوند. ولى حضور ناسالم زنان در مساجد و صحنههاى ديگر اجتماعى، نه تنها ستايش نشده، بلكه مورد مذمت قرار گرفته است و آثار عبادى و روحانى ندارد. بنابراين، آيا سزاوار نيست كه بانوان با
رعايت شرايط ويژه، با داشتن انگيزههاى الهى و اخلاص در عمل در اين جايگاه مقدس وارد شوند؟
2ـ آثار علمى
تحصيل علم و دانش يكى از جنبههاى حضور زن در جامعه است و اين امر به گونهاى داراى اهميت و ارزش است كه اسلام همانطور كه كسب علم و دانش را بر مردان واجب ميداند، زنان را نيز به همان نسبت به تحصيل علم فرمان داده و از گهواره تا گور يعنى از آغاز تا سرانجام به اين امر مهم ترغيب نموده است.
پيامبر اسلام(ص) در اين باره فرمودند: “طلب العلم فريضةٌ على كلّ مُسلمٍ؛ طلب علم بر هر مسلمانى واجب است.” در اين جا نمىتوان گفت، چون واژه “مسلم” مذكر است تعبير “كل مسلم” شامل زنان نمى شود؛ زيرا اولا: در بعضى نقلهايى كه در كتب شيعه وارد شده واژه “مسلمه” نيز قيد شده است: “طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة”() تحصيل علم براى تمام مردان و زنان مسلمان واجب است. ثانيآ: اين تعبيرات اطلاق دارد و مقيّد به رجوليت (مرد بودن) نيست و اختصاص از آن فهميده نمىشود. “مسلم” يعنى: مسلمان، چه مرد باشد چه زن. در اين نقلها “مسلم”، اسم جنس است و شامل مرد و زن مىشود.
كاركرد علمى مسجد در عصر رسول خدا(ص) و توصيههايائمه(ع) دراينباره، ما را با يكى ديگر از آثار حضور در مسجد آشنا مىسازد. پيامبر(ص) مىفرمايد :”هر نشستنى در مسجد بيهوده است، مگر اينكه براى سه كار باشد؛ خواندن قرآن، ذكر خدا، اندوختن دانش.”()
هنگامى كه بانوان در مسجد گردهمآيند، بهترين زمانى است كه مىتوانند از مسائل دينى و قرآن بهرهمند گردند؛ زيرا يكى از اهداف بناى مسجد برگزارى جلسات علمى و بيان احكام و مسائل اسلامى است، همانگونه كه در عصر رسالت مرسوم بوده است. حضرات معصومان(ع) در سخنان متعددى مساجد را پايگاه علم و دانش معرفى كردهاند. امام على(ع) در يكى از سخنان خود “…بهره بردارى از علم و دانش را يكى از نتايج و آثار رفتن به مسجد ذكر مىفرمايد.”()
بعضى فقها رفتن بانوان را به مسجد جهت فراگيرى مسائل اسلامى واجب دانستهاند و گفتهاند :”اگر راهى براى يادگرفتن مسائل اسلامى
جز از طريق رفتن به مسجد وجود ندارد واجب است (بانوان) به مسجد بروند.”()
امروزه به بركت نظام جمهورى اسلامى و توجهات مقام معظم رهبرى، مسجدها بر روى همگان گشوده است و به مناسبتهاى گوناگون در آنها وعظ و خطابه برپاست و علوم اسلامى تبليغ مىشود و از رويدادهاى متفاوت علمى و تاريخ پرده برداشته مىشود و كانونهاى گرمى تشكيل مىگردد، بانوان مىتوانند با حضور خود بهرههاى فراوانى ببرند كه هم پاداش تحصيل علم بر آن مترتب شود و هم ثواب حضور در مسجد.
3ـ آثار اجتماعى و فرهنگى
مسجد به عنوان يك مركز دينى براى عموم، نقش اساسى در شكلگيرى اجتماعات مسلمانان دارد. از اين جهت به طور طبيعى مسجد مىتواند كاركرد اجتماعى نيز داشته باشد. حضور زنان و مردان و تبادل اخبار و اطلاعات اجتماعى، جويا شدن از احوال يكديگر و ساير مسلمانان، تنها بخشى از اين ظرفيت بزرگى است كه مساجد دارند. در اين مكانها مؤمنان فرصت مىيابند با جمعى آشنا شوند كه از نظر دين و عبوديت با آنان همرنگ و توان ايجاد گروههاى اجتماعى هماهنگ را دارند.بنابراين، آنان مىتوانند از بين اهل مسجد دوستان، از حيث دينى، براى خود بيابند كه طبعآ آثار آن در ابعاد اجتماعى بروز مىكند. زيرا در اين پايگاه دينى و فرهنگى است كه نمازگزاران مؤمنى در آن رفت و آمد مىكنند() و دوستى با آنان، در بينش انسان مؤثر است.
با ايجاد پيوند و آشنايى ميان مؤمنان، نخبگان و صالحان جامعه، بسترى مناسب براى پرورش و تربيت روحى انسان فراهم ميآيد.
كسى كه با خوبان ارتباط دارد، حتى اگر به آن درجه از تكامل نرسد كه به سبب خدا ترسى، مرتكب گناه نشود، به سبب حيا و شرم از برادران و خواهران دينى خود، راه انحراف را در پيش نمىگيرد. برهمين اساس، امام صادق(ع) فرمود: “لايَرجِعُ صاحِبُ المسجِدِ باَقَلّ مِن اِحدي ثَلاثِ خِصالٍ … وَاِمّا اَخٌ يَستَفيدُهُ فِى الله”() اهل مسجد كمتر از يكى از سه چيز از مسجد برنمىگردد “كه يكى از آنها (دوستى) است كه از او در مسير خدا استفاده مىكند.” بنابراين، زنان و مردان با حضور در مساجد، مىتوانند از
يك اجتماع سالم دينى بهرهمند شوند.
طبق روايتى كه از امام على(ع) نقل شد، تأثيرات رفتارى كه حضور در مسجد برجاى مىگذارد، مىتواند جوامع دينى را از فساد و گناه پاك كرده و مسلمانان را به سمت يك جامعه سالم هدايت كنند: “…اَو كلِمَةً تَرُدُّهُ عَن رِدي اَو يَترُك ذَنبا خشيَةً اَو حياءً”() يا كلماتى مىشنود كه او را از فساد و گناه باز ميدارد، و يا به خاطر ترس (از خدا) يا حيا و آبرو، گناهى را ترككند.()
مسجد پايگاهى دينى است كه از فرهنگ دينى حمايت مىكند و بر بالندگى آن ميافزايد، اين پايگاه الهى كه مردم، اعم از زن و مرد را در شبانه روز، پنج نوبت يا حداقل سه نوبت به سوى خداوند فرامىخواند و فرهنگى را ارائه ميدهد كه به دور از امتيازهاى ظاهرى و قومى، و ويژهگيهاى مشترك تأكيد ورزيده، ارزشهاى اجتماعى و فرهنگى مشترك انسانها را در قالب فطرى و الهى حيات مىبخشد. اين سازمان دهى از روزهاى آغازين عصر رسالت، در خطابهها و گفتگوهاى علمى و فرهنگى پيامبر با مردم و سران قبايل گوناگون آغاز شد و معيارهاى جديدى براى بشريت به ارمغان آورد كه مهمترين آنها ارزشگذارى بر مبناى تقوا و پرهيزگارى است، به طورى كه جنسيت و قوميت و … در آن ارزش و جايى نداشت.
رونق گرفتن مسجدها كه نيمى از آن به دست بانوان صورت مىگيرد، چيزى نيست كه بتوان به آسانى در مورد آن سخن گفت؛ زيرا بازتابى كه اين امر در ميان مجامع جهان و برون مرزى دارد بسيار فراتر و درخور توجه مىباشد. به اين خاطر اسلام همانگونه كه به زنان دستور عفاف و حجاب ميدهد، به آنان دستور شركت در مجامع عمومى را نيز صادر كرده است.
حضور زنان در مساجد، بيانگر حضور فعال آنان در اجتماعات اسلامى و مجامع دينى و مذهبى است. آنان با حضور خود در مساجد، وحدت و همبستگى در سطح اجتماع را به ارمغان ميآورند و از اين كانون الهى جهت كسب دانش اجتماعى و فهم فرهنگ ناب محمدى(ص) بهرههايى مىبرند.
4ـ آثار سياسى
مسجد همواره در كنار كاركرد اجتماعى و فرهنگى، كانون سياسى در جامعه مذهبى نيز بوده است. اين موضوع چه در زمان پيامبر و چه
در زمان خلفاء و ائمه اهلبيت(ع) و در ديگر اعصار قابل پيگيرى است و نمونههاى فراوانى درباره آن مىتوان ذكر كرد.
در اين دوران نه تنها آثار سياسى حضور مردان در مسجد، بلكه آثار سياسى حضور زنان در مسجد نيز مشهود است. چنانكه حضرت فاطمه(س) در مسجد و دفاع وى از حق ولايت امام على(ع)، يكى از آنهاست. همچنين سخنرانى حضرت زينب(س) در مسجد كه از مسلمات تاريخى است. اين اثر را در انقلاب اسلامى نيز مىتوان به خوبى مشاهده كرد.
تربيت سياسى كه در مسجد ارائه مىشود، به دليل ماهيت مذهبى آن مىتواند نسلى را پديد آورد كه پشتوانه جامعه دينى باشند و در برابر حوادث سياسى هوشيارى لازم را داشته باشند. ازاين رو حضور زنان در كنار مردان در مسجد ضرورى است؛ زيرا اگر زنان از حضور در اين مكان محروم شوند؛ در واقع اين تربيت به طور ناقص انجام خواهد شد. در حالى كه بانوان به دليل تأثير عميقتر بر فرزندان و نقش تربيتى خود، در صورت برخوردارى از تربيت سياسى مسجد، بلوغ سياسى را به طور شگفت انگيزى افزايش خواهند داد. بنابراين، از صدر اسلام تاكنون مسجد به عنوان كانون طرح مسائل سياسى، نقش اساسى در تربيت سياسى مردم اعم از زن و مرد داشته است؛ براين اساس كه اگر زنان در اين جاها حضور نيابند، از آگاهى از مسائل سياسى كشور و جهان اسلام بى بهره مىشوند و فرزندانى كه مردان و زنان آينده يك اجتماعاند از تربيت سياسى كافى برخوردار نخواهند شد و اين چنين جامعهاى شكستپذير است.
5 ـ آثار روحى و اخلاقى
كانون مسجد، نورانى و الهى است. چنانكه پيامبر(ص) نيز در حديثى به آن اشاره فرموده است: “ما جَلَسَ قَومٌ فى مَسجدِ مِن مَساجِدِ اللهِ تَعالى يَتلُونَ كتابَ اللهِ (و) يَتَدارَسُونَهُ اِلّا تَنَزَّلَت عَلَيهِمُ السَّكينَةُ وَ غَشِيَتهُمُ الرَّحمَةُ وَ ذَكرَهُمُ اللهُ فيمَن عِندَهُ”() قومى (با يكديگر) در مسجدى از مساجد خداوند متعال براى تلاوت و آموختن قرآن ننشينند؛ مگر آنكه آرامش بر ايشان نازل و رحمت الهى شامل حال آنها شود. و خداوند از آنها در ميان كسانى كه نزد او هستند ياد مىكند.
آن حضرت در حديثى ديگر مىفرمايد: “مَن كانَتِ المَساجِدُ بَيتَهُ ضَمِنَ اللهُ لَهُ بِالرٌّوحِ وَالرّاحَهِ وَالجَوازِ عَلَى الصِّراطِ”() هركسى كه مسجدها خانهاش باشد، خداوند آسايش و آرامش و عبور از صراط را براى او ضمانت مىكند. و اينگونه است كه مؤمن در مسجد، به مانند ماهى در دريا مىماند.
اطمينان و آسايش حاصل از حضور در مسجد، توانايى انجام صحيح وظايف و تكاليف شرعى ديگر را نيز در پىخواهد داشت. دراين باره يادآورى اين نكته نيز ضرورى است كه به دليل لطافتهاى روحى و تأثيرپذيرى عاطفى شديد در بانوان، نياز به حضور براى كسب آرامش الهى و قلبى، درباره آنان بيشتر احساس مىشود.
از نظر اخلاقى نيز وضع به همين ترتيب است؛ زيرا زنان به دليل اين كه بيشتر عمر خود را در خانهها صرف خانهدارى و تربيت فرزندان مى كنند و بارها در مشكلات مختلف در تنگنا قرار مىگيرند، بيشتر از مردان نيازمند آرامش و يافتن محلى براى كسب راحتى روانى هستند؛ البته در فضايى به نام مسجد كه اساس آن بر نورانيت، عبوديت و ارتباط خالق و مخلوق است، امكان فراهم شدن آن بيشتر است. به دليل اينكه ويژگيهايى كه در جماعت است، در غير آن نيست.
شيخ حر عاملى در كتاب ارزشمند “وسائل الشيعه” بابى تحت عنوان “باب استحباب الاجتماع فى الدعاء من أربعه إلى أربعين” آورده و رواياتى را در اينباره مطرح نموده است. از جمله از قول امام صادق(ع) آورده است كه آن حضرت در اينباره فرمود: “مَا اجتَمَعَ أربعة رهطٍ قسَطَ على أمرٍ واحدٍ فدعوالله عزّوجلّ ألّا تفرقوا عن إجابهِ”() هيچگاه چهار نفر با هم اجتماع نكردهاند كه براى مطلبى به درگاه خدا دعا كنند، جز اينكه با اجابت آن دعا از هم جدا شدهاند.
امام صادق(ع) در حديثى ديگر فرمود: “كانَ أبى إذا حَزَنَهُ أمرٌ جَمَعَ النّساء والصّبيان ثمّ دعا وَ أمّنوا”() هرگاه پيش آمدى پدرم را غمناك مىكرد زنان و كودكان را جمع مىكرد، سپس دعا مىنمود و آنها آمين مىگفتند.
ماجراى “مباهله” كه پيامبر اسلام(ص) در برابر اهل نجران كه آن حضرت را تكذيب كردند، نمونهاى از همين نوع و پندى است براى
مسلمانان؛ گرچه حضرت خود به تنهايىتوانست نصاراى نجرانى را نفرين كند و خداوند نيز به خواسته آن حضرت پاسخ مثبت دهد؛ ولى همه فرزندانش و على(ع) و فاطمه(س) را گردآورد تا هم اهميّت قضيه و جدّى بودن خود را وانمود كند و هم اين كه براى ديگران درسى باشد. بنابراين، حضور زنان به همراه مردان در دعاهاى پرفيض در خانه مشمول عنايت خاص و ويژه الهى قرار مىگيرند و از آثار دعا بهرهمند مىشوند.
6ـ آثار معنوى و اخروى
در منابع روايى از ثوابها و اجرهاى متعدّدى براى حاضران در مساجد، فراوان ياده شده است از جمله:
الف) “اِنَّ فِى التوراة مَكتُوبآ: اِنَّ بُيُوتى فِى الارض المساجِدُ فَطُوبى لِمَن تَطَهَّرَ فى بَيتِهِ ثُمَّ زارَنى فى بَيتى وَ حَقُّ عَلَى المَزُورِ اَن يُكرِمَ الزّائِرَ”() در تورات نوشته شده است كه خداوند مىفرمايد: مسجدها خانههاى من در زمين هستند. خوشا به حال كسى كه خود را در خانهاش تميز كند و در خانه من به زيارتم بيايد و حق زائر اين است كه ميزبان او را محترم شمارد.”
ب) پيامبر(ص) فرمودند: “اَلمَساجِدُ سُوقٌ مِن اَسواقِ الآخِرَةِ قِراهَا المَغفِرَةُ وَ تُحفَتُهَا الجَنَّةُ”() مساجد بازارى از بازارهاى آخرتند. آمرزش (و بخشش) از وسايل پذيرايى آنها و هديه آنها بهشت است.
ج) همچنين آن حضرت فرمودند: “سَبعَةٌ يُظلُّهُمُ فى ظِلِّه يَومَ لاظِلَّ اِلّا ظِلُّهُ: … رَجُلٌ قَلبُهُ مُتَعَلَّقٌ بالمَسجدِ اِذا خَرَجَ مِنهُ حَتّى يَعُودَ اِليهِ”() هفت گروه در قيامت مورد توجه خدا قرار مىگيرند…(كه از جمله آنهاست،) شخصى كه وقتى از مسجد خارج مىشود تا زمان برگشت، توجهاش به مسجد باشد.
د) امام صادق(ع) فرمودند: “لا يَرجِعُ صاحِبُ المَسجِدِ بِاِقَلّ مِن اِحدي ثَلاثِ خِصالٍ: اِمّا دُعاءٌ يَدعُوا بِهِ يُدخِلُهُ الله بِهِ الجَنَّهَ وَ اِمّا دُعاءٌ يَدعوا بِهِ فَيصرِفُ اللهُ عَنهُ بِهِ بَلاءَ الدُّنيا…”() اهل مسجد به كمتر از يكى از سه ويژگى باز نمىگردد: يا دعايى مىكند كه خداوند به بركت آن، او را بهشت مىبرد، يا دعايى مىكند كه به سبب آن بلاى دنيا را از او دور مىكند و يا… .
اين همه آثار بيانگر حضور در مسجد، علاوه بر آثار دنيوى، از جنبه اخروى و كمالات معنوى نيز به عنوان عاملى تأثيرگذار مورد توجّه است. نقل است كه شيخ الرئيس ابوعلى سينا براى ابوسعيد ابوالخير نوشت: چه لزومى دارد، مردم همه در مسجد اجتماع كنند، با اين كه خداوند از رگ گردن به انسان نزديكتر است. هرجا كه باشى اگر رابطهات با خدا برقرار باشد، نتيجه خواهى گرفت. وى در پاسخ نوشت: اگر چند چراغ در يك جا روشن باشد، اگر يكى از آنها خاموش شده چراغهاى ديگر روشن است. ولى اگر همان چراغ هر كدام در اطاق دربستهاى باشد، اگر يكى از آنها خاموش شود آن اطاق تاريك مىگردد. انسانها نيز اينگونهاند. بعضى گنهكارند، اگر تنها باشند شايد موفق به فيوضات و بركات نور الهى نشوند، ولى اگر در اجتماع باشند شايد خداوند به بركت وجود بعضى ديگر افراد اجتماع آنان را نيز مشمول فيوضات و بركاتش قرار دهد.()
نتيجه:
حضور زنان در جامعه و تلاش و مجاهدت آنان در عرصههاى مختلف اجتماعى از موضوعات و مسائل مهمى است كه همواره از مباحث بنيادين بوده است.
از ديدگاه تعاليم مقدس اسلام، زنان از كليه حقوق اجتماعى بهرهمند مىباشند و هيچ مانع و حصارى نمىتواند راههاى حضور فعال آنان در جامعه را سدّ نمايد و اين انسان خلّاق را كه نيمى از پيكر جامعه انسانى است از بهرهرسانى به اجتماع محروم گرداند.
آنچه مهم است اينكه اسلام در عين اين كه از حضور زن در عرصه هاى اجتماع مانند حضور در مسجد و… جلوگيرى نكرده چارچوب را نيز در نظر گرفته تا هم براى به بار نشستن اهداف اسلام بكوشند و هم حيثيت انسانى آنان دستخوش طمع دشمنان قرار نگيرد و پاكدامنىشان نيز حفظ شود، ازاين رو، زنان را تا جايى كه حضورشان به فساد آلوده نشود از شركت در اجتماع نهى نمىكند، بلكه در بعضى موارد شركت آنها را واجب مىكند، مانند حج كه بر مرد و زن به يك اندازه واجب است و حتى شوهر هم حق ممانعت از همسر خود ندارد. گفتار قائلين به افضليت نماز زن در خانه نيز ناظر به اهميت به حجاب و پوشش زن است.
اگر زنى بتواند خود را از ديد نامحرم بپوشاند و يا ديدگان خويش را از نگاه بيگانه فرو بندد، حضور او در مسجد منعى ندارد.
همانطور كه در زمان رسول خدا(ص) و ديگر حضرات معصومان (ع) زنها با حفظ حجاب و پوشش اسلامى به نمازجماعت در مسجد حضور پيدا مىكردند.
امام خمينى(ره) در اينباره فرموده است: “اگر (زنان) بتوانند كاملا خود را از نامحرم حفظ كنند بهتر است در مسجد نماز بخوانند.”()
و همچنين حضرت آيت ا… مكارم شيرازى مىفرمايند :”براى زنها بهتر آن است كه نماز را در خانه بخوانند، ولى اگر خود را از نامحرم به خوبى حفظ كنند، بهتر است در مسجد بخوانند، و اگر راهى براى ياد گرفتن مسائل اسلامى جز از طريق رفتن به
مسجد وجود ندارد، واجب است به مسجد بروند.”()
حضور زن در مسجد بسيار حائز اهميت است؛ چون او مربى و پرورش دهنده نسلهاست. امام خمينى(ره) دراينباره مىفرمايد :”زن مربى جامعه است، از دامن زن انسانها پيدا مىشوند، مرحله اول مرد و زن صحيح، از دامن زن است… زنان با تربيت صحيح خود انسان درست مىكند و با تربيت صحيح خود كشور را آباد مىكند.”()
آرى، بانوان محجبه با حضور در مساجد و اماكن مذهبى، براى انجام عبادات، كسب دانشهاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى و… و خلاصه متخلق شدن به اخلاق الهى مىتوانند در برابر هجمههاى فرهنگى دشمنان مبارزه نمايند و در پرتو كسب اين آگاهىها از كانون مساجد و اماكن مذهبى، در ايفاى نقش خانوادگى و پرورشى و تربيتى بسيار موفق و نسلى متفكر و سياستمدار و مؤمن و متعبد و تلاشگر به جامعه انسانى تقديم نمايند.
افزون بر فوايدى كه در اين نوشتار درباره حضور بانوان در مسجد برشمرديم، در اين برهه از زمان حفظ نظام جمهورى اسلامى و تحكيم پايههاى اقتدار آن از مهمترين وظايف مسلمانان است كه اصولا جنسيت بردار نيست، يعنى از مهمترين وظايفى است كه هركس به دليل مسلمانى برعهده دارد؛ وظيفهاى كه بر اساس قانون تزاحم مصالح، بر تمام احكام فردى و اجتماعى اولويت دارد. بنابراين، در اين راستا چه زنان و چه مردان، مىبايست حضورى فعال داشته و نشاط سياسى جامعه اسلامى را همواره با تقويت روح ديندارى و عابدانه خود حفظ نمايند.
امام خمينى(ره) در مقدمه وصيتنامه الهى سياسى خود، پس از بيان افتخارات مهم مكتب تشيع كه همه راجع به وجود مقدس ائمه(ع) است، مىفرمايند :”ما مفتخريم كه بانوان و زنان و پير و جوان و خرد و كلان در صحنههاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند.”
اشاره به حضور زنان در كنار مردان با هدف تعالى اسلام، از نظر امام راحل(ره) از افتخارات جامعه شيعى ايران انقلابى است.
قطعآ بهترين عرصه حضور و پاكترين نهاد براى ابراز ويژگى فرهنگى و اجتماعى زنان، سنگر مساجد و نمازهاى جمعه و جماعت است.
امروز كه در جامعه اسلامى، زمينه رشد و پيشرفت براى بانوان در همه ابعاد زندگى، بر اساس موازين اسلامى و ارزشهاى معنوى در عرصههاى اجتماعى، سياسى، و تربيتى، و… مهيا شده است، بر زنان جامعه ماست تا استعدادها، شايستگى ها، ابتكارات و توانايىهاى خود را ارائه دهند و نقش شازنده، ارزنده و مفيد خود را در شئون مختلف شكوفا ساخته، و به مقاماتى كه شايستگى آنها را دارند، برسند.
حضور شايسته و مطلوب زنان در سطوح بالاى جامعه اسلامى، ضمن حفظ مسئوليت خانوادگى، بيانگر اهميت دادن اسلام و نظام اسلامى به موقعيت او در جامعه است. با اين حضور مىتوان كليه تبليغات دشمنان اسلام مبنى بر محروميت زنان مسلمان از همه مزاياى اجتماعى و حقوق را خنثى كرد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره احزاب،آيه .53
. مسئله حجاب زن، ص .154
. همان، ص .237
. مرآت النساء، ص .140
. سنن ابوداود، ج1،ص .109
. همان، ج ،2 ص .533
. محمد بن يعقوب كلينى، فروع كافى، ج ،5 ص .518
. وسائل الشيعه، ج ،14 ص .174
. همان: “پيامبر(ص) از زنان پيمان گرفت كه دوست نداشته باشند، در خلوت با مردان بنسينند.”
. وسائل الشيعه، ج 3،ص .480
. مستدرك الوسايل، ج ،3 ص .313
. همان، ص .359
. كترالعمال، ج 7،ص .650
. سوره اعراف،آيه .29
. بحارالانوار، ج 1،ص .172
. همان، ج ،77 ص 86 ؛ وسايل الشيعه، ج ،3 ص .86
. وسايل الشيعه، ج ،3 ص .480
. آيت ا… مكارم شيرازى، رساله توضيح المسائل، مسئله .817
. حسن بن على حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، ص ،258 قم، موسسة النشر الاسلامى، 1417 ق.
. وسايل الشيعه، ج ،3 ص .477
. همان، ج ،3 ص .470
. بر اين اساس، حضور در مسجد مىتواند نقش بازدارنده در ارتكاب جرايم و گناهان نيز داشته باشد.
. مستدرك الوسايل، ج 3،ص .363
. همان، ص .554
. وسايل الشيعه، ج 4،ص 1143 ح 8858 باب 38 از ابواب دعا.
. همان، ج ،4 ص .1143
. همان، ج ،3 ص .482
. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 361 ؛ بحارالانوار، ج 81، ص ؛4 شيخ طوسى، الامالى، ص ،139 قم، دارالثقافة، 1414ق.
. وسايل الشيعه، ج ،3 ص .471
. همان، ج ،3 ص .477
. همان، ج ،3 ص .481
. امام خمينى(ره)، رساله توضيح المسائل، مسئله، .893
. آيت ا… مكارم شيرازى، رساله توصيح المسائل، مسئله .817
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر سوم، ص .111
نگاهى به مسئله دانش اندوزى و پرسشگرى در قرآن و سيره امام رضا ع
درآمد
سرآغاز رسالت پيامبر گرامى حضرت محمد(ص)، با توصيف خداوند به آموزش دهنده “علم و قلم” به انسان شروع شد.() دين در منطق نبوت، آگاهى بخشى است و نجات دهنده انسان از تاريكىهاى نادانى و سرگردانى در وادى بى معرفتى و پيامبر(ص)، اول معلم بشريت و بسيارى از آياتى كه بر او نازل شده، توصيه كننده به تعقل، تدبّر، تفقّه، تأمّل و در يك كلمه، فهم كردن است.
در جامعهاى كه روح جاهليت موج ميزد و مردم آن در بستر بىخبرى قرار داشتند و با علم و آگاهى، بيگانه و حتى دشمن بودند، خداوند پيامبرى برگزيد تا پردههاى جهل را كنار بزند و مردم را با فطرت پاك و حقيقت جوى آنان آشنا سازد. بدين جهت بود كه نور محمدى در تاريكى نادانى جاهليت تابيدن آغاز كرد و با ايجاد دگرگونى در عمق جان انسان جاهلى، اعجازى بىنظير و تاريخى آفريد و راه درست زيستن و سعادت جاودانه را فرا روى بشريت قرار داد.
اشاره به موضوع
فرضيه و مسئله اصلى اين نوشتار را اين گونه مطرح مىكنيم كه: از يك منظر پيام اصلى و اولى دين و مكتب اسلام، تلاش در جهت بهبود آوردن فضايى سالم براى ارتقاى علمى و فهم همه انسانهاست و جلوگيرى از هر عاملى كه بخواهد با دانايى او مبارزه كند، يعنى علم آموزى در منطق اسلام برابر است با آگاه شدن براى دريافت همه حقوق و انجام تكاليف دينى اجتماعى و از همه مهمتر، علم ابزارى است براى رشد و بالندگى در جهت رسيدن به دريافتهاى مقامات معنوى و قرب الهى.
از اين رو، خداوند در قرآن خود را ولىّ مؤمنان معرفى مىكند كه آنان را از تاريكىها به سوى روشنايى رهنمون مىشود و شيطان را ولىّ كافران ميداند كه آنان را از متن فطرت نورانى، به وادى گمراهى مىكشاند.()
در فرهنگ دين، انسان موجودى است كه ظرفيت و قابليت تعالى و كمال را تا مرز امام شدن و الگو بودن براى ديگران دارد و حتى آن را در رديف آرزوهاى انسانهاى بزرگ بر مىشمارد. و اجعلنا للمتقين اماماً.()
علم توحيد
اين همه بزرگى و بلند مرتبهاى در زندگى انسان، به بركت علم و دانش اندوزى براى آدمى قابل تحقق است و در رأس همه دانايىها، شناخت خداوند و علم توحيد قرار داد، يعنى شناخت محور عالم هستى و تفطن به اينكه سازنده و نگاه دارنده عالم آفرينش، قادر مطلق است، حكيم است، بىنياز است، هدايت كننده است، جبّار است و در يك جمله در بردارنده همه صفات كمال است.
اين احساس و يا به عبارت بهتر، اين فهم و درك از آفريننده هستى، مايه رضايتمندى انسان و آرامش خاطر او در نظام زندگى دنيوى است و شايد وجهى باشد براى تفسير اين آيه :الا بذكر اللّه تطمئن القلوب.()
آگاه باشيد كه با ياد خدا، دلها آرام مىگيرد. چرا كه در همه مؤلفههاى علم توحيد، ياد كرد خداوند، معناى اخص پيدا مىكند و بدين خاطر است كه علم خداشناسى اشرف علوم شمرده شده است: اول الدين معرفة الجبار؛ آغاز شناخت دين، با معرفتشناسى نسبت به ذات اقدس الهى، معناى كامل مىيابد.
با اين فرض، مهمترين ويژگى انسان مؤمن، خداشناسى او خواهد بود و در پرتو اين معرفت درجه اول، بصيرت پيدا مىكند كه چگونه در جريان زندگى دست به انتخاب بزند و راه صواب را از راه ناصواب، باز شناسد و بر اهريمن نفس پيروز شود. لذا ايمان همواره با نوعى علم و آگاهى همراه است و اگر غير از اين باشد، ايمان كامل نخواهد بود.
رسالت ويژه پيامبر(ص)
پيامبر(ص) از شروع مسؤوليت نبوت، همت خود را بر اين گماشت تا با همه مظاهر نادانى، بى خبرى و عقب ماندگى ذهنى انسان جاهلى، مبارزه كند، لذا يكى از اولين توصيهها و پيام جدى ايشان براى مردم عربستان، علم اندوزى و دانشطلبى بود. از يك منظر مىتوان گفت مكتب اسلام، مكتب علم و دانش است. هم علم ارزش فوق العاده دارد و هم عالم مورد تكريم واقع شده است. اين سخن پيامبر(ص) كه: طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمه،() در فضاى آلوده و بى خبرى جاهليت چنان تحوّلى به وجود آورد كه بعدها منشأ تمدن بزرگ اسلامى گرديد كه چندين قرن اين تمدن علم دوست و عالم پرور، بر جهان بشريت استيلا پيدا كرد و جوامع بسيارى از آبشخور آن، تجديد حيات نمودند و از دست آوردهاى آن بهره بردند.
ظهور دانشمندان بزرگ و پرآوازه تاريخ انديشه و علم در دامن اين تمدن، دين اسلام را در ميان ديگران ممتاز كرد. عبدالحسين زرين كوب نويسنده معاصر در اين خصوص عقيده دارد كه:
در واقع اين توصيه و تشويق مؤكّدى كه اسلام در توجه به علم و علما مىكرد، از اسباب عمده بود در آشنايى مسلمين با فرهنگ و دانش انسانى، قرآن مكرر مردم را به فكر و تدبّر در احوال كائنات و به تأمّل در اسرار آيات دعوت كرده بود. مكرر به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و يك جا شهادت صاحبان علم را تالى شهادت خدا وملائكه خوانده بود كه اين خود به قول امام غزالى، در فضيلت و نبالت علم كفايت داشت. به علاوه بعضى احاديث رسول(ص) كه به اسناد مختلف نقل مىشد، حاكى بود از بزرگداشت علم و علما و اين همه با وجود بحث و اختلافى كه در باب اصل احاديث و ماهيت علم مورد توصيه در ميان آمد، از امورى بود كه موجب مزيد رغبت مسلمين به علم و فرهنگ مىشد و آنها را به تأمّل و تدبر در احوال و تفحص در اسرار كائنات بر ميانگيخت.()
آقاى زرين كوب در بخش ديگرى مىنويسد:
«…بدين گونه، شوق معرفت جويى و حس كنجكاوى، قلمرو اسلام را در اندك مدتى كانون انوار دانش كرد.»()
قرآن و دانش اندوزى
قرآن به عنوان برنامه زندگى مسلمانان و بلكه همه جهانيان (همانگونه كه ادعاى بر حق نظريه دينى است) براى علم آموزى فوق العاده اهميت داده است تا جايى كه يكى از اساسىترين مبانى ارسال پيامبران را، كتاب آموزى و تعلم حكمت عنوان كرده است. توجه به اين نكته ضرورت دارد كه در قرآن به آگاهى انسان تأكيد شده، همان گونه كه فقدان آن، سبب گمراهى و عقب ماندگى پيشينيان بوده است. به اين آيه دقت كنيد:
«لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.»()
خداوند با برانگيختن پيامبرى از درون مؤمنان بر آنان منت نهاد، پيامبرى كه آيات الهى را بر مردم تلاوت مىكند. آنان را تزكيه ميدهد و كتاب و حكمت تعليمشان ميدهد، در حالى كه پيش از اين در گمراهى آشكار به سر مىبردند.
قرآن اين گونه گزارش مىكند كه ساختار نظام جاهليت پيش از دوران پيامبرى حضرت محمد(ص)، همهاش تاريكى بوده كه با تلاش و همكارى گروهى اندك از مؤمنان با اخلاص و در رأس آنان امام على(ع)، يك تحول فرهنگى در آن نظام به وجود آمد كه بعدها زمينه يك تمدن بزرگ را به وجود آورد. بدون ترديد، قرآن و ترغيب مردم به فراگيرى علم و دانش و ارتقاى فرهنگى، عامل اصلى اين پيروزى بزرگ بود و در يك سخن محور تمدن اسلامى، خود قرآن بود.
از اين رو، جرجى زيدان نيز بر همين اساس نظر ميدهد. او نيز مىگويد :«توجه مسلمين به علوم از قرآن آغاز گشت. مسلمين به قرآن اعجاب داشتند و به تلاوت صحيح آن اهميت ميدادند. قرآن دين و دنياى آنان را تأمين مىكرد. تمام سعى خود را در فهميدن احكام قرآن مصروف ميداشتند. احساس نياز مسلمين به درك فهم الفاظ و معانى قرآن، علوم مختلف اسلامى را به وجود آورد. خلاصه آن سلول حياتى زندهاى كه در جامعه اسلامى پديد آمد و رشد كرد و تكامل يافت تا منجر به تمدن عظيم اسلام شد، اعجاب و عشق و علاقه بى حد مسلمين به قرآن بود.»()
اين هنر قرآن و پيامبر(ص) بود كه توانست در روح انسانهاى عرب جاهلى، لذت فهميدن و فراگيرى علوم مختلف را به وجود آورد و آنان را از خرافه پرستى، جهل گرايى، ظاهر گرايى و جمود فكرى به عرصه دانشطلبى و حقيقت جويى وارد كند و به ديگر سخن آنان را با فطرت اوليه خودشان كه خداپرستى، حق خواهى، علم گرايى و زيبادوستى بود، آشنا نمايد.
نمادهاى تفكر و علم اندوزى در قرآن
در يك نگاه اجمالى به آيات قرآن از منظر موضوع مورد بحث، يعنى اهميت علم و پرسش گرى به چه چيزى رهنمون خواهيم شد؟ آياتى كه به آفرينش انسان اشاره دارد و شگفتىهاى اين موجودات ناشناخته را بيان مىكند، آياتى كه به خلقت پارهاى از حيوانات اشاره مىنمايد و ذهن حقيقت جوى آدمى را وادار مىكند تا درباره آنها
پژوهش نمايد و دانش خود را در شناخت چگونگى ساختمان وجودى آنها فزونى بخشد و به صورت مستمر مىخواهد در ظرف ذهن انسان، ايجاد پرسش كند تا به ظرايف و نازك كارىها و هنر آفريننده آنها پى ببرد و در اين كار واكاوى علمى به حقايقى دست پيدا كند و همچنين آياتى كه پرده از گوشهاى از آفرينش اين جهان پهناور بر ميدارد و گاه گاهى به شگفتىها و پيچيدگىهاى آن اشاره مىكند. پيام اين آيات قرآنى به نظر شما چيست؟ و اصولاً قرآن به عنوان يك كتاب هدايت گر انسان، چرا اين قدر مىخواهد ذهن او را درگير با شناخت آفرينش موجودات اين جهان بكند و چرا دائم او را به انديشيدن و ترغيب به اتفاقات طبيعى كند؟ اين فرآيند در سعادت زندگى دنيايى او چه تأثيرى خواهد داشت؟ بدون ترديد اين پرسشها و دهها پرسش ديگر از اين نوع، همگى به يك حقيقت منتهى مىشوند و آن، شناخت خداوند، يعنى علم توحيد، علمى كه بهترين علوم است.
بنابراين پايانه علم اندوزى و پرسشگرى از ديدگاه ومنظر قرآن، دريافت و منظر قرآن، دريافت و شناخت درست از آفريننده اين نظام هستى است كه انسان در پرتو اين درك درست، صاحب يك زندگى سعادتمندانه خواهد شد. در اين نظام زندگى، آگاهى، انتخاب، آزادمنشى، استقلالطلبى و بهرهمند شدن از حقوق انسانى از ويژگىهاى آن است و بديهى است عكس آن، يك زندگى پوچ و غير هدفمند خواهد بود كه همه راههاى رشد و كمال در آن بسته است.
مرحوم علامه طباطبايى مفسر بزرگ و فيلسوف شهير دنياى اسلام، در بحث تاريخ تفكر اسلامى و تحولات به وجود آمده در جريان تمدن اسلامى مىگويد:
«در قرآن به همه دانشها و صنعت هايى كه به گونهاى به حيات انسانى مربوط مىشود، اشاره مىكند و بديهى است آياتى كه انسانها را به تدبر، تفكر و انديشيدن فرا مىخواند، در واقع به علم اندوزى تحريك مىكند، تا اين كه جامعه بشرى نسبت به آنچه كه در آسمان و زمين است، طبيعى، انسانى و يا حيوانى است و حتى آنچه مربوط به ماوراء الطبيعه مىباشد، معرفت پيدا كند. نكته مهمتر اين كه همه اين عالم آموزىها و معارف بايد وسيلهاى باشد براى شناخت خداى سبحان.»()
وجه علمى قرآن
توجه و رويكرد قرآن به علم و دانش و يادآورى نمونههايى از وجوه علمى جهان هستى و قواعد حاكم بر طبيعت و انسان كه پيشتر اشاره شد، اين بحث را در ميان مفسران و پژوهشگران اسلامى و حتى مستشرقان، مطرح كرده كه آيا در حقيقت قرآن خواسته است با زبان علم بگويد و آيا قرار بوده كه قرآن قوانين علمى را مطرح كند؟ و آيا بايد يك وجه اعجاز قرآن را يادآورى همين مؤلفهها دانست؟ ديدگاهها و نظريههاى گوناگونى در اين زمينه توليد شده و هر يك از طرفداران اين نظريات، با استناد خود قرآن، دلايل ويژهاى ارائه كردهاند كه بازگويى به تفصيل آن در اين مقال نمىگنجد.()
تحولات سه قرن اخير در غرب در حوزه علوم تجربى و رشد تكنولوژى و دانش مادى هم عدّهاى را بر آن داشت تا در جهت
تفسير و تبيين پارهاى از آيات قرآنى كه به طبيعيات و ويژگىهاى آن اشاره مىكند. به صورت افراطى به توجيه علمى روى بياورند و فراتر از آن، خواسته يا ناخواسته به انكار حقايقى از قرآن برسند كه با معادلات مادى، قابل فهم و ادراك نيست. به عنوان نمونه:
«ولين چهره روشنفكر غرب زده و مدعى تفسير قرآن،سيد احمد خان هندى، بود كه به پاس خدمات شايانش، از طرف امپراطورى انگليس به لقب سر، سرافراز گشت. وى در تفسيرش به توجيه مادى امور غيبى، وحى ـ ملك ـ جن وغيره پرداخته، حقايق دينى را تحت تأثير بينش دئيسم (خداشناسى طبيعى) توجيه و تأويل مىنمود. از جمله منكر جريان نزول وحى و وجود جبرئيل بود و اثر نبوت را جريانى باطنى مطرح مىكرد و امر معجزه و دعا را خلاف سنت قطعى خدا ميدانست و فرشته را همان نيروى رشد در موجودات، جريان الكتريسيته، جاذبه و غيره قلمداد مىكرد و وجود خارجى شيطان را نفى نموده امرى درونى تلقى مىكرد.»()
پر واضح است اين گونه برداشتها و تفسيرهايى كه درباره برخى از آيات شده است، با روح كلى حاكم بر قرآن در تضاد آشكار قرار دارد و پيام قرآن به شدت با آن در تنافر و ناهم خوانى است.
شيخ محمد شلتوت در كتاب «تفيسر القرآن الكريم» اين ديدگاه افراطى در تفسير علمى قرآن را خطاى محض ميداند وى مىگويد:
«هذه النظرة القرآن خاطئه من غير شك لان الله لم ينزل القرآن ليكون كتاباً يتحدث فيه الى الناس عن نظريات العلوم و دقائق الفنون و انواع المعارف.»()
اين ديدگاه(توجيه علمى قرآن) بدون ترديد يك خطاست، چون خداوند در قرآن قرار نبوده كه درباره نظرات و توجهات علمى و فنون و گونههاى معرفت مادى با بندگانش صحبت كند و همانگونه كه اشاره شد اصولاً قرآن كتاب هدايت است و زبانى كه هم براى انتقال آن برگزيده، زبان خاصى است و اگر مخاطبان خودش را همواره به پيروى از منطق تفكر و عقلانيت فراخوانده و جايگاه ويژهاى را براى علم و عالم توصيف كرده، براى اين است كه حيات بشرى، نيازمند به تعامل علمى با محيط پيرامون خودش مىباشد. لذا پارهاى از نويسندگان در تحليل زبان خاص قرآن و زبان خاص علم، اين گونه بيان مىكنند :«توصيف جهان طبيعت و پديدههاى ريز و درشت آن، از آن جهت كه مقصود اصلى علم(مقصود از علم در اصطلاح، علم تجربى است) زبان خاص خود را مىطلبد كه از آن به زبان علم تعبير مىشود. «زبان دين و زبان علم» هر يك وظايف، كاركردها، ويژگىها و مخاطبان خاص خود را دارند كه نه مىتوان آنها را به جاى هم نشاند و نه مىتوان نتايج مورد انتظار از يكى را از ديگرى طلب كرد.»()
منطق همه كتابهاى آسمانى و همچنين زبان خاص قرآن را، مىتوان با مداقه در خود آيات قرآنى به دست آورد. به عنوان نمونه،آيه دوم سوره بقره كه قرآن را كتاب هدايت معرفى مىكند و آيات 44 ـ 46 سوره مائده كه اشاره به احكامى دارد كه در ديگر كتابهاى آسمانى مقدر شده است.()
پرسشگرى نتيجه تدبر
اگر از آنچه تا كنون گفته شد به اين حقيقت واقف شده باشيم كه روح كلى قرآن و هدف اصلى آن، تنظيم يك برنامه جامع و كامل
براى يك زندگى مطلوب در جهان مادى است، پى خواهيم برد كه دعوت قرآن به راه اندازى قواى مدركه و فهم بشر و بالا بردن بينش معرفتى و علم، در واقع يك نوع ايجاد شور و حركت و پويايى است كه لازمه كمال بشرى است و از پيامدهاى بينش تعقلى، طرح پرسش و سؤال است كه خود كليد همه معارف است. انسان تا در زندگى با پرسش روبه رو نشود، هرگز در پى تلاش و حركت برنخواهد آمد و اصولاً تمام توفيقات بشر در كشف رازها و قوانين اين جهان در عرصه همه دانشها، مديون پرسشهايى بوده كه در مسير حيات در طول تاريخ فراروى او قرار گرفته است و هميشه كسانى بر تارك اختراعات و دانشها ايستاده بودند كه در جست و جوى حقايق علمى با پايدارى و صبر، تلاش كردهاند.
انسان مورد نظر قرآن هم، يك موجود پرسشگر وجست و جو گر حقيقت است. در ديدگاه قرآن، انسان داراى بصيرت با انسان كور (فاقد بينش) مساوى نيستند. «قل هل يستوى الاعمى و البصير…؛() چنانچه نور با تاريكى برابر نيست.» «…هل تستوى الظلمات و النور»() توصيه قرآن به تدبر و مطالعه درباره آفريده شدگان اين جهان، در واقع دعوت به پرستشگرى و علم اندوزى است. اين مسأله در تمام عرصهها و ابعاد زندگى فردى و اجتماعى انسان معنا دار است، در طبيعت، تاريخ، رشد و كمال معنوى، سقوط و ظهور تمدنها و اقوام بشرى، عاقبت نگرى درباره ستمگران تاريخ.
براى آگاهى از اين مقوله، به صورت خيلى ساده و ابتدايى مىتوان به آياتى از قرآن مراجعه كرد كه در آن از واژه “كيف” چگونه، كه بيش از 80 بار به كار رفته است، كه در اين جا به چند نمونه از آنها اشاره مىكنيم:
.1 قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين.()
بگو اى پيامبر! در پهناى زمين سير كنيد تا بدانيد عاقبت و پايان كار كسانى كه آيات الهى و رسولان را دروغ مىپنداشتند، چگونه بوده است.
.2 اولم يروا كيف يبدأ اللّه الخلق ثم يعيده انّ ذالك على اللّه يسير.()
آيا مردم نديدند كه خداوند چگونه آفرينش و خلقى را شروع مىكند و سپس به اصل خود بر مىگرداند؟ همانا اين كار براى خدا بسيار آسان است.
.3 افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيّناها و مالها من فروج.()
آيا منكران حق به آسمان فراز خود نمىنگرند كه چگونه آن را محكم بنا نهاديم و آن را به زيور ستارگان آراستهايم و هيچ شكاف در آنها وجود ندارد.
4. افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت و الى السماء كيف رفعت.()
آيا نمىنگريد كه شتر چگونه آفريده شد؟ و به شكوه آسمان كه چگونه برافراشته شد؟
حال جا دارد از خود سؤال كنيم كه چرا خداوند اين همه نسبت به فعال كردن ذهن بشر با ايجاد پرسش در فرا روى او، تأكيد ميورزد؟
بدون ترديد بايد اين مسئله را در يك چيز جست و جو كنيم و آن بايستگى بصيرت و آگاهى انسان در پهنه حيات مادى براى دستيابى به يك رشد و بالندگى معنوى خداپسند، تا در پرتو آن بتواند به نفس مطمئنه تبديل شود.
امام رضا(ع) عالم آل محمد(ص)
بر اساس حديث معروف ثقلين كه پيامبر(ص) فرمود: من براى شما دو چيز گزاردهايم: 1. كتاب خداوند 2 عترت خودم، امامان معصوم(ع) هم عدل قرآن هستند و آنان بيش از هر كسى به تفسير و تأويل قرآن، برترى دارند. از امام صادق(ع) در ذيل تفسير اين آيه «….و ما يعلم تأويله الا اللّه و الراسخون فى العلم»()، روايت شده كه :«نحت الراسخون فى العلم و نحن نعلم تأويله».()
راسخان در علم ما هستيم و ما به تأويل قرآن علم داريم و امام رضا(ع) به شهادت تاريخ، همچون ديگر امامان(ع) عالمترين فرد در روزگار خود بوده است، بديهى است علم، عالم و پرسشگرى و مقوله هايى از اين قبيل در نگاه ايشان، بيش از ديگران، داراى ارزش بوده است. ابراهيم ابن عباس درباره شخصيت علمى امام رضا(ع) اين گونه گزارش مىكند:
«ما رأيت الرضا(ع) يسئل عن شىء قط الّاعلم و لا رأيت اعلم منه بما كان فى الزمن الاول الى وقته و عصره و كان المأمون يمتحنه بالسؤال عن كل شىء فيجيب فيه و كان كلامه و جوابه و تمثله انتزاعات من القرآن.»()
هر گز نديدم امام(ع) در برابر پرسشى، جواب نگويد. عالمتر از او نديدم و بارها مأمون از مسائل مختلف از او مىپرسيد و ايشان پاسخ ميدادند و همه جوابها و مثالهايى كه ميآورد برگرفته از قرآن بود و جالب اينكه خود امام رضا(ع) در اين زمينه مىفرمايد :«در حرم پيامبر(ص) مىنشستم و عالمان مدينه هرگاه در مسئلهاى با مشكل روبه رو بودند و از حل آن ناتوان مىماندند، به من رو ميآوردند و پاسخ مىگرفتند.»()
شخصيت علمى امام(ع) به گونهاى بود كه همه در برابر آن، مبهوت مىشدند و حتى دشمنان لب به ستايش مىگشودند. چنانكه در طول تاريخ ثبت شده كه مأمون بعد از پرسيدن چند سؤال از امام(ع) اين گونه اظهار كرد: خدا مرا بعد از تو زنده ندارد. به خدا سوگند دانش صحيح جز نزد خاندان پيامبر(ص) يافت نمىشود و به راستى دانش پدرانت را به ارث بردهاى و همه علوم نياكانت در تو گرد آمده است.()
مقام علم و عالم در نگاه امام رضا(ع)
مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج روايتى را گزارش مىكند كه امام رضا(ع) در آن، درباره نقش عالم و فقيه دين مىفرمايد :«الا انّ الفقيه من افاض على الناس خيره و انقذهم من اعدائهم و فرّ عليهم نعم جنان اللّه تعالى و حصل لهم رضوان اللّه تعالى».() فقيه و عالم دين كسى است كه خير و نيكى او بر مردم فوران مىكند و آنان را از دشمنانشان ميرهاند و نعمتهاى خداوند را بر آنان زياد مىگرداند. در ادامه روايت، امام مىفرمايد: در روز قيامت به فقيه و عالم گفته مىشود: اى عهده دار يتيمان آل محمد(ص)، توقف كنيد تا اينكه براى هر كسى كه از شما چيزى آموخته، شفاعت كنيد و امام اين مطلب را اضافه مىكند كه اما به شخص عابد فقط گفته مىشود تو بنده خوبى بودى، تمام تلاش تو رهايى خودت بود، مىتوانى داخل بهشت بشوى، دقت كنيد كه امام چه توصيف و جايگاهى براى شخص عابد و عالم ارائه ميدهد؟
مناظرات علمى امام رضا(ع) خاستگاه علم آموزى
گفت و گوهاى علمى امام رضا(ع) با عالمان ديگر مذاهب و چيره شدن ايشان در منطق گفت و گو و احتجاج حتى بر اساس مبانى پذيرفته خودشان، چهره ممتازى در عصر دستگاه عباسى و خلافت مأمون، از امام ترسيم كرده بود. دعوت مأمون فرقهها و نحلههاى فكرى و كلامى در آن روزگار، براى مناظره و مباحثه با امام رضا(ع) ناخواسته وسيلهاى بود براى ترويج عقيده راستين تشيع. هر چند كه او(مأمون) پشت اين مسئله به چيزهاى ديگرى فكر مىكرد كه در اين مقال مجال طرح آنها نيست. حضور امام در اين مناظرات مشخص مىكرد كه تنها خاندان نبوت و امامت هستند كه مىتوانند از پس همه معضلات فكرى شبهات كلامى در هر عصر برآيند. علاوه بر اينكه اين حضور نشان ميداد هرگز نبايد در برابر پرسشهاى دينى و شبهات فكرى، شيوههاى غير منطقى را برگزيد، چون دين اسلام و كتاب خداوند، در برابر هيچ سؤالى جواب منفى ندارد و اصولاً سيره عملى همه امامان(ع) پاسخگويى بوده است.
عبدالسلام هروى كه در بيشتر نشستها و مناظرات علمى امام حضور داشته، مىگويد:
«هيچ كس را از حضرت رضا(ع) داناتر نديدم و هيچ دانشمندى آن حضرت را نديد مگر اين كه به علم برتر او گواهى داده است. در محافل و مجالس كه گروهى از دانشوران و فقيهان و دانايان مختلف حضور داشتند، بر تمامى آنان غلبه يافت، تا آنجا كه آنان به ضعف علمى خود و برترى امام اذعان و اعتراف مىنمودند.»() گرچه هيچگاه امام در پى آن نبود كه
طرف مناظره علمى خود را مغلوب كند، چرا كه ايشان امام هدايت و رحمت بود. هدف امام رهايى انسانها از بند تاريكى و بى خبرى بود و اين چنين است كه سيره علمى امام در كنار سيره اخلاقى و سياسى آن حضرت بازتاب بسيار گسترده و بىكرانهاى در فضاى آن روزگار داشت و همچنان استمرار پيدا كرد تا اين زمان كه صدها مركز علمى در پرتو نام اين امام همام پاى گرفته است.
جمع بندى:
در برآيند بحث و مطالبى كه ارائه شد، به اين نكات مىتوان اشاره كرد:
.1 خاستگاه اصلى رسالت پيامبر(ص) و هدف عمده نبوت و پيام اصلى قرآن، آگاهى انسان است و علم اندوزى از اين جهت مىتوان ارزشمند باشد كه وسيله اين آگاهى و نزديكى به خداوند باشد.
.2 همه آياتى كه انسان را به بيانهاى گوناگون به تدبر، تعقل، تفكر و تأمّل فرا مىخواند، براى ايجاد اين آگاهى است و پرسش و سؤال، برآيند همين تفكر است كه انسان را وا ميدارد تا به دنبال كشف حقايق برود و خود قوانين حاكم بر اين جهان را كشف نمايد.
.3 امامان معصوم(ع) به عنوان “راسخون در علم” بهترين مشوّق براى علم اندوزى هستند چون بهترين تعريفها و ارزش گزارىها براى علم و عالم و دانشطلبى، از سوى آنان ارائه شده است. به خاطر اين است كه مىگوييم، ائمه عدل قرآن هستند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره علق، آيه .12
. سوره بقره، آيه .257
. سوره فرقان، آيه .74
. سوره رعد، آيه .28
. الحياة، ج 1، ص 29، به نقل از البحار، ج 1، ص .177
. كارنامه اسلام، ص .26
. همان، ص .20
. سوره آل عمران، آيه .164
. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص .441
. تفسير الميزان، ج 5، ص .293
. لازم به ذكر است كه: گرايش به اين نوع تفسير از قدمت تاريخى قابل توجهى برخوردار است و اين شيوه تفسيرى در ميان مفسران كهن نيز پويندگانى داشته است، از جمله اين مفسران كه آثار و تأليفات آنان در اختيار است مىتوان از ابوحامد غزالى، فخر رازى، ابن ابى الفضل المرسى، زركش و سيوطى نام برد. گرچه ميزان و نحوه گرايش آنان به اين نوع تفسير با يكديگر متفاوت بود. نشريه دانشكده الهيات دانشگاه فردوسى مشهد، مسعود آذرى نيا، شماره 39 و .40
. تدبر در قرآن، ص 65، به نقل از تفسير و تفاسير جديد.
. شيخ شلتوت، تفسير القرآن الكريم، ص .13
. نشريه قرآنى بينات، شماره 19 سال پنجم، ص .82
. علاقهمندان براى آگاهى بيشتر رجوع كنند به: فصلنامه تخصصى قرآن پژوهى، سال 2، شماره ،6 مقاله: نقد و بررسى علمى روش تفسير علمى قرآن.
. سوره انعام، آيه .50
. سوره نور، آيه .16
. سوره انعام، آيه .11
. سوره عنكبوت، آيه .19
. سوره ق، آيه .6
. سوره غاشيه، آيات 18 ـ .17
. سوره آل عمران، آيه .7
. تفسير الميزان، ج 3، ص 71 به نقل از كافى.
. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص .180
. امام رضا(ع)منادى توحيد، ص .41
. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص .202
. طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 9 و الحر العاملى، الفصول المهمه، ج 1، ص .603
. اما على بن موسى الرضا (ع) منادى توحيد، 40 به نقل از كشف الغمه، ج 3، ص .157
وفاء به عهد و پيمان
مقدمه
سرمايه واژه آشنايى است كه همه انسانها مفهوم آن را ميدانند اما بايد دانست كه سرمايه داراى معناى گسترده است. فقط بر مال و ثروت و پول و دارايى سرمايه اطلاق نمىشود. بلكه در اين سرمايه اقتصادى از سرمايه انسانى نيز سخن به ميان ميآيد و بالاتر از آن، توانايىها، استعدادها و علاقهها و بينشهاى يك فرد و تفكر و انديشههاى او از مصاديق سرمايه به حساب ميآيد.
يكى از سرمايههاى مهم هر جامعهاى كه از مؤلّفههاى مهم و مؤثر و اساسى در توسعه و ثبات آن جامعه محسوب مىشود سرمايه اجتماعى است. سرمايه اجتماعى آن قدر مهم است كه توسعه اقتصادى و سياسى و فرهنگى در پرتو او تحقق پيدا مىكند تا آن جا كه مىتوان گفت سرمايه انسانى ابزارى براى رسيدن به سرمايه اجتماعى شمرده مىشود، گاه از اين سرمايه به ثروت نامرئى و پنهان ياد مىشود، سرمايه اجتماعى مجموعه منابعى است كه در ذات روابط خانوادگى و در سازمانهاى اجتماعى جامعه وجود دارد و بر رشد شناختى و يا
اجتماعى افراد مؤثر است و يا سرمايه اجتماعى عبارت است از ارزش آن جنبه از ساختار اجتماعى كه به عنوان منبعى در اختيار افراد و اعضاء قرار مىگيرد تا بتواند به اهداف و منافع خود دست يابد و برخى آن را مجموعهاى از مفاهيمى مانند اعتماد، هنجارها و شبكه ميدانند كه موجب ايجاد ارتباط و مشاركت بهينه اعضاى يك اجتماع مىشود و در نهايت منافع متقابل آنها را تأمين مىكند. با توجه به اين تعاريف مىتوان گفت سرمايه اجتماعى را مىتوان اعتماد و هنجارهاى اجتماعى دانست كه در يك شبكه ارتباط اجتماعى وجود دارد كه منشأ عمل متقابل اجتماعى مىگردد.
مجموعه آن چه كه محتواى سرمايه اجتماعى را تشكيل ميدهد عبارت است از: ـ1 اعتماد به كسانى كه در زندگى اجتماعى با آنها در ارتباط هستيم.2ـ مشاركت اجتماعى با حضور در فعاليتهاى سياسى و نظارت و انتقاد در رفتار سياسى افراد. 3ـ اتحاد و همبستگى بين افراد جامعه. 4ـ احساس تعهّد و مسئوليّت پذيرى. 5 ـ قانونمدارى 6ـ وجدان كارى و انضباط اجتماعى. 7ـ صداقت و راستگويى و راست كردارى
8 ـ احترام متقابل افراد 9ـ امانت دارى. 10ـ روحيه فداكارى و ايثارگرى در افراد جامعه و مواردى مانند آن.
ناگفته نماند اين مجموعهاى كه بر شمرده شد ممكن است برخى در برخى تأثير داشته باشند از باب مثال مهمترين بُعد سرمايه اجتماعى اعتماد است كه با عواملى چون صداقت، امانت دارى و عمل به وعده و پاى بندى به تعهدها و پيمانها تثبيت مىشود.
با توجه به اين كه اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به يكديگر يكى از مهمترين سرمايههاى يك اجتماع است و همين مؤلّفه است كه جامعه را از صورت آحاد پراكنده بيرون ميآورد و همچون رشتههاى زنجير آنها را بهم پيوند ميدهد و پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع مىگردد.
اسلام به عنوان دين جامع، مسلمانان را به امورى فراخوانده است تا با عمل به آن، اعتماد متقابل را در جامعه تقويت و تحكيم نموده و همبستگى اجتماعى را پايدار سازند كه از جمله از آن امور وفاى به عهد و پاى بندى به قرار دادهاست.
مؤمنان و لزوم وفاى به عهد
در قرآن كريم در آيات گوناگونى مؤمنان را به اين اصل حياتى در جلب اعتماد اجتماعى توجه داده است گاهى در جايى كه مؤمنان را به رستگارى مىستايد يكى از ويژگىهاى آنها را رعايت عهد و پيمان ميداند و مىفرمايد: «قد افلح المؤمنون…و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون؛() مؤمنان رستگار شدند آنها كارهاى فراوانى انجام ميدهند كه از جمله آن رعايت امانتها و عهد است. يعنى آنها امانتها و عهد خود را رعايت مىكنند. در سوره معارج نيز هنگام بر شمردن ويژگىهاى نمازگزاران، رعايت امانتها و عهد را نيز از جمله آنها ميداند «و الّذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون»()
در سوره بقره نيز هنگام بيان ويژگىهاى برّ ونيكى ونيكان مىفرمايد: «والموفون بعهدهم اذا عاهدوا»() يكى از ويژگىهاى نيكان آن است كه آنها به هنگامى كه پيمان مىبندند به آن وفا مىكنند.
به لحاظ اين كه وفاى به عهد و پيمان از عوامل مهم اعتماد متقابل اجتماعى و در نتيجه از عوامل مهم سرمايه اجتماعى است. در روايات آمده است كه رعايت عهد و پيمان و وفاء به آن نسبت به همه لازم است خواه طرف مقابل مسلمان باشد يا كافر و نيكوكار باشد يا بدكار. امام باقر(ع) فرمود: «ثلاث لم يجعل اللّه عزّ و جلّ لاحد فيهن رخصة:اداء الامانة الى البرّ و الفاجر والوفاء بالعهد للبرّ و الفاجر و برّالوالدين برّين كانا او فاجرين؛() سه چيز است كه خداى سبحان اجازه ترك آن را به كسى نداده است :ـ1 اداء امانت نسبت به نيكوكار و بدكار ـ2 وفاء به عهد و پيمان نسبت به نيكوكار و بدكار ـ3 نيكى به پدر و مادر چه نيكوكار باشند چه بدكار.»
پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز فرمود: «من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليف اذا عهد؛() كسى كه به خدا و روز قيامت اعتقاد دارد بايد به عهد و پيمان خود وفا كند.»
در سوره اسراء نيز خطاب به مؤمنان فرمود: «و اوفوا بالعهد انّ العهد كان مسؤولاً؛() و به عهد و پيمان خود وفا كنيد كه از عهد سؤال مىشود.» سؤال از عهد را مفسران به گونههاى مختلف تفسير كردهاند ولى روشنترين وجه آن است كه از خود وفاء به عهد سؤال مىكنند يعنى آدميان در مقابل عهد و پيمان مسؤولند كه آن را وفاء كنند و اگر كسى به آن وفاء نكرده باز مسؤول است كه چرا به آن وفا نكرده است.
در سوره مباركه مائده به ايمان آوردهها
فرمود: «يا ايّهاالّذين آمنوا اوفوا بالعقود احلّت لكم بهيمة الانعام الّا ما يتلى عليكم غير محلّى الصيد و انتم حرم انّ اللّه يحكم ما يريد؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد به پيمانها (و قراردادها) وفا كنيد چهارپايان براى شما حلال شده است مگر آن چه بر شما خوانده مىشود و استنثناء خواهد شد، و به هنگام احرام صيد را حلال نشمريد خداوند هرچه بخواهد در مصلحت باشد، حكم مىكند.»
در اين آيه مؤمنان را مخاطب قرار داده و از آنها خواسته است كه به پيمانها و قراردادها وفا كنند و در واقع با اين خطاب به مؤمنان گوش زد مىكند كه ايمان تو مىطلبد به پيمانى كه دارى وفادار باشى و اگر مىخواستى ايمانت به كمال برسد و مؤمن راستين باشى بايد اين دستور را به كارگيرى، علاوه بر اين وجه، جهت ديگر در خطاب است و آن اين كه خطاب “اى مؤمنان” از سوى خدا شيرينى و لذتى را در مؤمن ايجاد مىكند كه رنج اين تكليف و مسؤوليت را از ايشان ميزدايد. از اين رو امام صادق(ع) فرمود: «لذّة ما فى الندا ازال تعب العبادة والعناء؛() لذت موجود در ندا و خطاب الهى رنج و سختى عبادت و اطاعت را زايل مىكند.»
زيرا آدم مؤمن خود را مخاطب خدايى ميداند كه كامل و كمال مطلق و جمال و جلال مطلق و دارنده همه اسماء حسنا و زيبايىها است كه انسانى را كه تمام وجود و فقر و نياز و وابستگى است و از خود چيزى ندارد شايستگى آن را پيدا كرده مخاطب او شود. و به او فرمان دهد و از او تكليف وظيفهاى طلب كند.
معناى عقد
“عقد” در آيه به معناى(معقود) يعنى پيمان است. گرچه عقد در لغت آن چيزى است كه بشر در كارهاى روزانه خود در امور محسوس به كار مىبرد مانند گره زدن با طناب اما همين عمل در امور معنوى نيز به كار ميرود مانند پيمان هايى كه ميان انسانها برقرار مىشود.
نسبت عقد و عهد عموم وخصوص مطلق است هر عقدى عهد است ولى هر عهدى عقد نيست.
وفاء به عهد از احكام بينالمللى اسلام
قرآن كريم بر وفا به عقد و عهد تكيه مىكند و آن را از برنامههاى بين المللى خود ميداند. هرگاه انسان عقدى مىبندد خواه با شخص يا دولتى چه مؤمن و مسلمان يا كافر، اين عقد واجب “الاطاعة و واجب الوفاء” و نقض آن حرام است. از اين رو قرآن به مؤمنان دستور
ميدهد به عقد و عهدى كه با مشركان بستهاند وفادار باشند. “كيف يكون للمشركين عهد عند اللّه و عند رسوله الّا الّذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم؛() چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى كه آنها همواره آماده شكستن پيمان شما هستند) مگر كسانى كه نزد مسجد الحرام با آنان پيمان بستيد (و پيمان خود را محترم شمردند) تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند شما نيز وفادارى كنيد.».
اما اگر سر گردگان آنها پيمان شكنى كردند با آنها ستيز كنيد: «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الفكر انّهم لاايمان لهم؛() و اگر پيمانهاى خود را پس از عهد بشكنند و آيين شما را مورد طعن قرار دهند با پيشوايان كفر پيكار كنيد چرا كه آنها پيمانى ندارند.»
اقسام عهد و پيمان
عهد و پيمان داراى اقسامى است:
ـ1 عهد با خدا كه عقد توحيد است يعنى انسان با خدا ميثاق و پيمان مىبندد كه او را به يكتايى و يگانگى بشناسد و فقط در برابر او عبادت كند و از او ـ پيروى نمايد و از غير او چه شيطان باشد، چه انسان باشد يا هواى نفس باشد ـ اطاعت ننمايد. از اين رو قرآن در سوره يس فرمود: «الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم؛() آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد كه او براى شما دشمن آشكارى است و اين كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.»
در لزوم وفاء به عهد الهى فرمود: «و اوفوا بعهد اللّه اذا عاهدتم ولاتنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم اللّه عليكم كفيلا؛() هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد با خدا وفا كنيد و سوگندها را بعد از محكم ساختن نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار دادهايد.»
ـ2 عهد با رسول خدا كه همان عهد نبوت با رسول خدا است.
ـ3 عهد با اولياء خدا كه همان عقد ولايت با آن هاست.
در اين سه قسم آدمى بايد با پيمانى كه به خدا و پيامبر و اهل بيت او منعقد كرده است وفاء كند.
4ـ عهد با مردم: انسان هر نوع تعهد و قراردادى كه با مردم منعقد مىكند بايد به آن وفاء كند كه ممكن است اين عهد در قالب
معاملات و دادوستد انجام شود كه وفاء به آن در چارچوب همان قرار داد لازم الوفاء است از باب مثال اگر معاملهاى انجام شد و خريد و فروشى به وقوع پيوست، خريدار بايد پول را پرداخت كند و فروشنده نيز بايد كالا را تحويل دهد و اگر تعهدات از نوع اخلاقى باشد در آن جا نيز به لحاظ اين كه آن تعهد محترم است لازم الوفاء است و گرنه آدمى از نيل به كمال و فضائل اخلاقى و مقامات عاليه انسانى باز مىماند.
پيمان شكنى زورمندان
تحليل قرآن درباره وفاء به عهد و عقد آن است كه عدّهاى قدرتمند و قدرت مدار به عهدشان وفا نمىكنند و اين سرّ فتنه عالم است، انسان نمىتواند زندگى كند. چنان كه دولتها بايد به ناچار با دولتهاى ديگر تعامل مالى يا حقوقى داشته باشند و اين بدون عقد و عهد تحقق پيدا نمىكند و اگر به تعهد عمل نشود و هر قدرتمند عقدش را زير پاگذارد نمىتوان مسالمتآميز زندگى كرد. بر اين اساس است كه احترام به عقود و قرار داد متقابل واجب و لازم است و اگر قدرتمندى با اتكاء به قدرت خود در رابطه با ملتهاى ضعيف تنها به منافع خود بيانديشد و با اندك بهانهاى پيمان شكنى كند نمىتوان نظمى در جهان برقرار كرد و با امنيت و آرامش به زندگى ادامه داد. از اين رو لازم است همه آدميان بر اساس اين قانون بين المللى به عقد و عهد پاى بند بوده و به منافع همگان فكر كنند تا ثبات و امنيت برقرار و ادامه زندگى ميسور باشد.
5 ـ عهد با خويشتن :عهدهايى كه انسان به هنگام تهذيب نفس و خودسازى و در طريق تكامل صفات نيك و اعمال صالحه با خودش منعقد مىكند، يعنى انسان با خود تعهد مىكند كه هر روز جز در مسير طاعت حق گام بر ندارد و از گناهان بپرهيزد و اين عهد با خويشتن همان است كه علماى اخلاق و عرفان از آن به مشارطه و مراقبه و محاسبه ياد مىكنند كه آدمى پيوسته با خود شرط مىكند هر روز چه كارهايى را انجام دهد و از چه كارهايى پرهيز كند و در طول روز مراقب و نگهبان خويش باشد كه به اين تعهد عمل كند و شامگاهان با محاسبه و حسابرسى از خويشتن و بررسى اعمال روزانه خود كاستىهاى خود را شناخته و با توجه به آن با توبه به جبران آن اقدام كند و در صورت مثبت بودن اعمال به ستايش خداى سبحان بپردازد.
شهداء وفا كنندگان به عهد الهى
در قرآن كريم آمده است كه مجاهدان با خدا
پيمان مىبندند كه با حضور در جبهههاى نبرد از دين خدا دفاع كنند، عدّهاى صادقانه بر اين عهد پاى بندند و تا پاى شهادت پيش ميروند و عدّهاى در انتظارند و عدّهاى پيمان شكنى مىكنند، قرآن كريم در سوره احزاب در اين خصوص مىفرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا؛() در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستادهاند و بعضى پيمان خود را به آخر بردند و در راه او شربت شهادت نوشيدند و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادهاند.»
و درباره آن هايى كه پيمان شكنى كردهاند مىگويد: «ولقدكانوا عاهدوا اللّه من قبل لايولّون الادبار و كان عهد اللّه مسؤولا؛() آنها پيش از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسؤولند.)
بر اساس اين دو آيه مؤمنان واقعى بر عهد خود با خدا و پيامبر پاى بندند اما منافقان يا فاسقان نه تنها بر عهد خود پاى بند نيستند بلكه نقض عهد كرده و پيمان شكنى مىكنند.
وفاى به عهد از اوصاف الهى
خداى سبحان داراى اسماء حسنا و صفات جمال و كمال فراوانى است كه از جمله آن اوصاف (وفىّ) يعنى وفا كننده به عهد است از اين رو در سوره توبه فرمود: خداى سبحان با مؤمنان معاملهاى مىكند و از آنها جان و اموالشان را مىخرد و در برابر به آنان بهشت ميدهد. سپس مىفرمايد: «وعداً عليه حقاً فى التوراة و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله؛() اين وعده حقى است بر او كه در قرآن و تورات و انجيل آن را بيان كرده و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است.»
بر اين اساس انسانى كه بعهد خودش وفاء مىكند مظهر مشيت خدا است و در جاى ديگرى فرمود: «واوفوا بعهدى اوف بعهدكم؛() به پيمانى كه با من بستهايد وفا كنيد تا من نيز به پيمان شما وفا كنم.» آدمى بايد كه به پيمانى كه با خدا بسته وفادار باشد كه نتيجه آن وفاء عهد از سوى خداست.
انبياء الهى الگوى وفاء به عهد
پيامبران الهى و اولياء خداى سبحان از وفا كنندگان به عهد الهى هستند انسانها نيز بايد با اسوه قرار دادن آنها به عهد و پيمان پاى بند
باشند. قرآن كريم يكى از مصاديق و اسوههاى وفا به عهد را ابراهيم خليل الرحمن معرفى كرده است و فرمود: «و ابراهيم الّذى و فّى؛() و ابراهيمى كه به عهد خود وفاء كرده و وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد.»
از حضرت اسماعيل نيز به (صادق الوعد) ياد كرد و فرمود: «واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولاً نبياً؛() و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او در وعدههايش صادق و رسول و پيامبرى بزرگ بود.»
ذكر حضرت ابراهيم و اسماعيل به عنوان وفاء كنندگان به عهد و صادق بودن در وعده از باب مثال است، در واقع همه انبياء الهى از اين وصف مهم بهرهمندند و مؤمنان بايد در وفاء به پيمان به آنها اقتداء كرده و آنها را اسوه خود قرار دهند.
ابعاد عهد و پيمان و وفاء به آن
عهد و عقد داراى ابعاد مختلفى است هم داراى بعد فقهى و حقوقى است و هم داراى بعد اخلاقى، در فقه و حقوق از عهد و عقد از جهت لزوم و جواز و از جهت امكان فسخ و عدم آن و همچنين از اين جهت كه با چه كسانى مىشود پيمان بست و با چه كسى نمىتوان پيمان بست بحث مىشود كه به تفصيل در فقه و حقوق مورد بررسى قرار مىگيرد.
اما از جنبه اخلاقى، از معاهده و پيمان از آن جهت بحث مىشود كه داراى ارزش معنوى است و موجب كمال نفس مىگردد و به لحاظ اجتماعى موجب تحكيم پيوندهاى اجتماعى و تقويت اعتماد عمومى مىگردد.
وفاى به عهد در روايات
در احاديث و روايات در زمينه وفا به عهد تعبيرات بسيار جالبى به كار رفته كه به برخى از آنها اشاره مىشود.
ـ1 پيامبر اسلام(ص) فرمود: «لادين لمن لاعهد له؛() كسى كه پاى بند به عهد و پيمان خود نيست دين ندارد.»
بر اساس اين حديث دين و دين دارى در پاى بندى به عمل به پيمان هاست چه پيمان خالق با انسان و چه پيمان مخلوق با مخلوق و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اصل الدين اداء الامانة و الوفاء بالعهود؛() اصل دين دارى در اداء امانت و وفا دارى به پيمان است.»
ـ2 حضرت امير(ع) در فرمانش به مالك اشتر بر مسأله وفاى به عهد در برابر هر كس و هر گروه تأكيد مىكند و مىفرمايد: «و ان
عقدت بينك و بين عدوّك عقدة او البسته منك ذمّة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالامانة واجعل نفسك جنّة دون ما اعطيت فانه ليس من فرائض اللّه شىء النّاس اشدّ عليه اجتماعاً مع تفرق اهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر؛() اگر بين تو و دشمنت پيمانى بسته شد و يا تعهد پناه دادن را به او دادهاى جامه وفا را بر عهد خويش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خويش را سپر تعهدات خود قرار ده، زيرا هيچيك از فرائض الهى نيست كه همچون وفاى به عهد و پيمان مردم با تمام اختلافاتى كه دارند نسبت به آن اين چنين اتفاق نظر داشته باشند،حتى مشركان زمان جاهليت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مىكردند. زيرا عواقب پيمان شكنى را آزموده بودند.»
ـ3 امام على(ع) در حديث ديگرى فرمود: «انّ العهود قلائد فى الاعناق الى يوم القيامة فمن وصلها وصله الله و من نقضها خذله اللّه؛() عهد و پيمان طوقى بر گردن انسان هاست تا روز قيامت، كسى كه آن را پيوند دهد و به آن وفا كند خداوند پيوند او را برقرار سازد و كسى كه آن را بشكند خداوند او را به حال خود رها مىسازد.»
در حديث ديگرى امام على(ع) فرمود: «اشرف الخلائق الوفاء؛()بهترين آفريدهها و يا بهترين خلق و خوى وفاى به عهد و پيمان است.»
و در روايتى پيامبر اكرم(ص) فرمود: پيمان شكنى موجب تسلّط دشمنان مىشود: «اذا نقضوا العهد سلّط اللّه عليهم عدوّهم؛() هنگامى كه مردمى پيمان شكنى كنند خداى سبحان دشمنانشان را بر آنان مسلّط مىسازد.»
آثار فردى و اجتماعى وفاى به عهد
در ضمن بحثهاى گذشته روشن شد كه پاى بندى به عهد و پيمان چه آثار و عواقب و پى آمدهايى براى فرد و جامعه دارد اما در عين حال برخى از آنها به صورت فهرست وار بيان مىشود:
ـ1 حفظ اعتماد اجتماعى و تحكيم آن به عنوان يكى از مؤلفههاى سرمايه اجتماعى در پرتو عهد و پيمان و عمل به آن.
ـ2 حافظ شخصيت و بزرگى چنان كه حضرت امير(ع) فرمود: «الوفا حصن السؤدد؛() وفاء به عهد قلعه و دژ محكم بزرگى و شخصيت است.»
ـ3 ورود به بهشت: در برخى روايات يكى از عوامل تضمين بهشت را وفاء به عهد و پيمان ذكر كرده است.
ـ4 نشانه و دليل ايمان: على عليه السلام فرمود: «من دلايل الايمان الوفاء بالعهد؛ يكى از نشانههاى ايمان وفاء به عهد است.»
منشأ وفادارى و پيمان شكنى
آن چه كه زمينه ساز پيدايش فضائل و رذايل در انسان است امورى است كه مىتوان سر چشمه فضائل را آگاهى از آن و نتايج آن و همچنين ايمان به خدا و قيامت دانست و سرچشمه رذايل را جهل و نادانى و هواى نفس و دنياگرايى و حاكميت شيطان و به طور كلى كفر و بى ايمانى و نفاق دانست زيرا، انسانى كه براى منفعت عاجل دنيا پيمان شكنى مىكند و خدا و سعادت جاودانه را به فراموشى مىسپارد به طور طبيعى پيمان را زير پا مىگذارد و امّا انسانى كه از عواقب اعمال و كارها با اطلاع و پيوسته خود را در محضر خدا ميداند و ميداند كه ابديتى در پيش دارد كه سعادت واقعى او را تشكيل ميدهد به طور كلى به فضائل و از جمله به عهد الهى پاى بند خواهد بود.
نتيجه گيرى
از مجموعه مباحث مطروحه استفاده مىشود كه يكى از برنامههاى مهم مؤمنان وفادارى به تعهدات و پيمانها است كه شامل عمل به تعهدى كه انسان با خدا و پيامبر و ائمه معصومين و مردم خويشتن دارد مىگردد و اگر انسانى به انواع تعهدات و از جمله تعهّد به مردم پاى بند باشد نتيجه آن از نظر فردى حفظ شخصيت و حفظ محبت الهى و از نظر اجتماعى حفظ اعتماد و در نتيجه تعاون و همكارى همگانى خواهد بود بنابراين بر مؤمنان لازم است به اين برنامه الهى پاى بند بوده تا در پرتو آن سعادت جاودانه و اعتماد اجتماعى و شخصيت واقعى خود را حفظ كنند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره مؤمنون، آيه .8
. سوره معارج، آيه .32
. سوره بقره، آيه .177
. اصول كافى، ج 2، ص .162
. همان، ص .364
. سوره اسراء، آيه .34
. سوره مائده، آيه .1
. مجمع البيان، ج 1، ص .490
. سوره توبه، آيه .7
. همان، آيه .12
. سوره ياس، آيه 61 ـ .60
. سوره نحل، آيه .91
. سوره احزاب، آيه .23
. همان، آيه .15
. سوره توبه، آيه .111
. سوره بقره، آيه .40
. سوره نجم، آيه .37
. سوره مريم، آيه .54
. بحارالانوار، ج 69، ص .198
. غررالحكم، حديث .1762
. نهج البلاغه، نامه .53
. غررالحكم، حديث .3650
. همان، حديث .2859
. بحارالانوار، ج 97، ص .46
. غررالحكم، حديث .1044
تجارت نجات بخش انسان آية اللّه جوادى آملى
در آموزههاى اسلامى و قرآنى دنيا ميدان تجارت و داد و ستد است، برخى در اين تجارت سود مىبرند و عدّهاى نيز در آن دچار خسارت و زيان مىشوند امام هادى(ع) فرمود: «الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون؛() دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود مىبردند و گروهى در آن دچار خسران مىشوند.» با توجه به اين كه دنيا ميدان و مركز تجارت است پرسشهايى مطرح مىشود و آن پرسشها عبارتند از:
1ـ مراد از ميدان تجارت بودن دنيا چيست؟
2ـ سرمايه آدميان در اين دنيا چيست؟
3ـ خريدار و فروشنده چه كسى است؟
4ـ كالايى كه مورد معامله قرار مىگيرد چه چيزى است؟
5 ـ هدف از اين تجارت چيست؟
6ـ چه كسانى در اين ميدان تجارت، سود مىبرند و چه كسانى در اين تجارت دچار خسران مىشوند؟
و….
اين گفتار در صدد پاسخ گويى به اين سؤالات از منظر قرآن برخواهد آمد.
واژههاى بيع، شراء و اشتراء، تجارت،
ربح، و خسران در قرآن كريم نشانه آن است كه صحنه زندگى و عرصه حيات آدمى ميدان تجارت او با خدا و يا ميدان تبادل با شيطان است، قرآن كريم تجارت سودآور انسانها را با خدا و تجارت زيان بار و خسارت خيز او را با شيطان به خوبى ترسيم كرده است.
در تبيين تجارت با خدا مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون، يغفرلكم ذنوبكم و يدخلكم جنّات تجرى من تحتها الانهار؛() آيا مىخواهيد شما را به تجارتى كه مايه رهايى از كيفر دردناك الهى است، هدايت كنم، آن تجارت اين است كه در مرحله اول كه مرحله اعتقاد است به خداى سبحان و رسولش ايمان بياوريد و در گام بعدى كه مرحله عمل است با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنيد و اين تجارت برايتان بهتر است، اگر بدانيد ره آورد اين تجارت از يك سو مغفرت و آمرزش الهى و از سوى ديگر رهايى از عذاب الهى و دستيابى به بهشت جاودان است.»
بنابراين خدايى كه انسانها را آفريده و قرارگاه آنها را در زمين و دنيا قرار داده است، خود اين دنيا و قرارگاه موقت آدمى ميدان تجارت و داد و ستد است.
وجه اشتراك و افتراق تجارت بشرى و الهى
داد و ستد بشرى مشتمل بر چهار ركن فروشنده، خريدار، كالا و بها است اين اركان چهارگانه كاملاً از يكديگر متمايز و جدا هستند، زيرا فروشنده كالايى را عرضه مىكند و خريدار با بهايى كه مىپردازد كالاى مزبور را با شرائط خاص مالك مىشود گرچه ممكن است فروشنده در اين رهگذر سودى ببرد و يا گرفتار خسران و غبن شود.
داد و ستدهاى مهم افزون بر اركان ياد شده دو ركن ديگر نيز دارد يكى تنظيم سند است و ديگرى شاهد و گواه، اما تجارت انسان با خدا در مقايسه با تجارتهاى بشرى مشتركاتى دارد و متمايزاتى و تفاوتهايى، وجه اشتراك آن در اشتمال بر اركان ششگانه مزبور است خداى سبحان در تبيين اركان شش گانه تجارت الهى فرمود: «ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنّة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً فى التورية و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم؛() خداى سبحان از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى كرده است كه در برابرش بهشت براى آنان باشد به اين گونه كه در راه خدا پيكار مىكنند، مىكشند و كشته مىشوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كردهايد و اين است آن پيروزى بزرگ.»
بر اساس اين آيه، در اين تجارت، ـ1 خريدار خداى سبحان، ـ2 فروشنده انسان مؤمن، ـ3 مورد معامله: جان پاك ومال پاكيزه،ـ4 بها: بهشت ابدى 5 ـ شاهد: انبياى الهى ـ6 سند رسمى و امضاء شده آن كتابهاى آسمانى آنان يعنى تورات و انجيل و قرآن كريم است.
اما تفاوت تجارت الهى با تجارت بشرى آن است كه تجارت با خدا درجاتى دارد در برخى درجات آن گرچه اركان چهارگانه، فروشنده، خريدار، كالا و بهاء وجود دارد ليكن فروشنده عين كالا و خريدار عين بهاست و فرقشان تنها به اعتبار است. زيرا در اين نوع تجارت فروشنده به حقيقت هستى خود را ميدهد و لقاء و ديدار خريدار را مىخرد.
به عبارت ديگر: در تجارت بشرى فروشنده كالايى خاص جز هستى خود را مىفروشد از باب مثال كالايى مانند پارچه را مىفروشد و اين پارچه غير فروشنده است و خريدار نيز با پرداخت بهايى خاص متاع فروشنده را مىخرد و اين بهاء غير از ديدار خريدار است ولى گاهى تفاوت فروشنده و كالا و خريدار و بهاء اعتبارى است زيرا فروشنده حقيقت هستى خود را ميدهد و آن با شهادت در ميدان جهاد حاصل مىشود و مشترى نيز به جاى هر چيز لقاى خود را بهره فروشنده مىكند و به او اجازه ملاقات و ديدار خود را ميدهد مؤمنان متوسط خود را به خداى سبحان مىفروشند تا در مقابل آن بهشت بگيرند ولى برخى اهل ايمان به كمتر از لقاى الهى رضايت نميدهند.
سرمايه انسان در اين تجارت
سرمايه انسان در ميدان تجارت دنيا هدايت فطرى، قدرت فهم و عقل، نيروى كار و عمر آدمى است كه اگر در راه تحصيل عقايد و معارف الهى و اعمال صالح صرف شود تجارتى بى خسارت و سودآور خواهد بود و اگر در غير اين راه صرف شود تجارتى زيانبار است و به ديگر سخن اگر كسى با سرمايههاى علمى و عملى خود به تجارت با خدا پرداخت سودمند است و اگر با او معامله نكرد او به حقيقت اهل خسارت است. «و العصر انّ الانسان لفى خسر الّا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر؛() به عصر سوگند، انسانها همه در زيانند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نمودهاند.»
انسان سرمايههاى وجودى خود را چه بخواهد و چه نخواهد از دست ميدهد،
ساعات و ايام و ماهها و سالهاى عمر به سرعت مىگذرد، نيروهاى معنوى و مادى تحليل ميرود و توان و قدرت كاسته مىشود.
يك قلب استعداد معينى براى ضربان دارد وقتى آن استعداد و توان پايان گرفت قلب خود به خود ميايستد بى آن كه عيب و علت و بيمارى در كار باشد، همچنين ساير دستگاهها و سرمايههاى وجودى انسان و سرمايهها و استعدادهاى او، همه انسانها زيان مىكنند و تنها يك راه براى جلوگيرى از اين خسران عظيم و زيان قهرى وجود دارد تا اين زيان را به منفعت و سودى عظيم مبدّل كند و آن به اين است كه با رفتن اين سرمايه، سرمايه گرانبهاتر و ارزشمندتر به دست آورد و آن سرمايه عظيم ايمان و عمل صالح و سفارش همديگر به حق و شكيبايى است كه در آن رضاى خدا و وصول به مقام او باشد بنابراين كسانى كه با از دست دادن اين سرمايه، مالى به دست آورد يا مقامى تحصيل كند و كاخ و قصرى فراهم سازد و يا عيش و نوش و لذّت زودگذر دنيوى را تأمين نمايد، دچار خسارت فوق العادهاى شده است اما اگر با آن سعادت جاودانه را تحصيل كند مىتواند ادعا كند سودى عايد شده است.
قرآن كريم بر اساس سوره والعصر نجات آدمى را از خسران عظيم بر چهار اصل مبتنى كرده است:
ـ1 ايمان كه زيربناى همه فعاليتهاى انسان را تشكيل ميدهد زيرا تلاشهاى عملى انسان از مبانى فكرى و اعتقادى او سرچشمه مىگيرد به همين دليل است كه انبياء الهى قبل از هر چيز به مبانى فكرى و اعتقادى امتها مىپرداختند.
ـ2 اعمال صالح به عنوان ميوه درخت پرثمره ايمان، يعنى هر كار شايستهاى كه وسيله تكامل نفوس بشرى و پرورش اخلاق و قرب الى اللّه و پيشرفت جامعه انسانى در تمام زمينهها شود، خواه عبادات باشد، خواه انفاق در راه خدا و خواه جهاد در راه خدا و يا كسب علم و دانش و مانند آن.
ـ3 دعوت همگانى و عمومى به سوى حق، انسانى كه مىخواهد از خسارت و زيان نجات پيدا كند بايد نسبت به جامعه احساس مسؤوليت كند و آنها را به آن چه كه
واقعيت و مطابق با واقعيت است سفارش كند يعنى هم امر به معروف و نهى از منكر كند و به تعليم دادن و ارشاد جاهل بپردازد و هم غافلان را بيدار سازد و بالأخره همه را به حق تشويق نمايد و به تبليغ و ايمان و عمل صالح اقدام كند.
ـ4 سفارش همديگر به شكيبايى و استقامت، يكى از اصول براى نجات از خسارت سفارش ديگران به شكيبايى و پايمردى در اطاعت خدا و دورى از معصيت الهى و مصائب و حوادث ناگوار است.
تجارت و معامله با شيطان
برخى انسانها در ميدان تجارت دنيا با شيطان داد و ستد مىكنند كه در اين تجارت دچار خسارت فوق العاده مىشوند.
در قرآن كريم مىفرمايد: «اولئك الّذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين؛() منافقان كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروختهاند و اين تجارت آنها سودى ندارد و هدايت نيافتهاند.»
در واقع منافقان با فروش هدايت و خريدارى ضلالت هيچگاه سود و بهرهاى نخواهند داشت.
گمراهان در واقع با شيطان كه متولّى ضلالت و گمراهى انسان هاست داد و ستد مىكنند، سرمايههاى انسانى را از دست ميدهند و به جاى آن كالايى را مىخرند كه عذاب و دوزخ جاودانى را براى آنان تأمين كند، در تجارت انسان با شيطان به لحاظ اين كه او مالك و صاحب اختيار خود نيست و همه چيز خود را به شيطان داده است دچار بدترين معامله شده است.
قرآن مىفرمايد: «بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل اللّه؛() آنها در مقابل بهاى بدى خود را فروختند كه به ناروا به آياتى كه خدا فرستاده بود كافر شدند» و در آيه 102 سوره بقره فرمود: «ولبئس ماشروا به انفسهم لو كانوا يعلمون» و چهزشت و ناپسند بود آن چه خود را به آن فروختند اگر ميدانستند.
منافقان در دنيا سرمايه فطرت و هدايت خويش را مىفروشند و ضلالت مىستانند و اگر آدمى سرمايه ظاهرى را بفروشد چون
بايع غير از سرمايه است. راه براى تحصيل سرمايه مجدّد باز است. اما اگر كسى خود را بفروشد ديگر راهى براى تحصيل سرمايه جديد ندارد، منافقان و كافران كه خود را به شيطان فروختند همه راههاى كسب سود را به روى خود بستهاند چنان چه راه تحصيل سرمايه مجدّد را نيز مسدود كردهاند.
شيطان نيز كه مشترى حقيقت انسانهاى منافق، كافر و تبهكار است اين گونه نيست كه پس از خريدارى و تملك و نيز اسير كردن انسان خريدارى شده، بر او منّت گذارده و آزادش كند بلكه در دنيا انسان خود فروخته را تحت ولايت خودش مىگيرد و همواره به زبان او سخن مىگويد و با چشم او مىنگرد: «اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكاً و اتخذهم له اشراكاً فباض و فرّخ فى صدورهم و دبّ و درج فى حجورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم؛() اين زشت سيرتان شيطان را ملاك و اساس كار خود قرار دادند او نيز آنها را به عنوان دامهاى خويش(يا شريكان خود) برگزيد و به دنبال آن در سينههاى آنها تخم گذارى كرد، سپس آن را مبدّل به جوجه نمود، اين جوجههاى شيطانى از درون سينههاى آنان خارج شده، در دامانشان حركت كرد و پرورش يافت و سرانجام كارشان به جايى رسيد كه شيطان با چشم آنها نگاه كرد و با زبانشان سخن گفت، آنها را بر مركب لغزشها سوار كرد و سخنان فاسد و باطل را در نظرشان زينت بخشيد و به اين دليل اعمال آنها اعمال كسى است كه شيطان او را در سلطه شريك خود ساخته و سخنان باطل را بر زبان او نهاده است.
شيطان نه تنها در دنيا آنها را راهنمايى مىكند كه در آخرت نيز قرين آنان است چنان كه فرمود: «حتى اذا جائنا قال ياليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين؛() تا زمانى كه در قيامت نزد ما حاضر شود، مىگويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود چه بد همنشينى بودى.» در واقع پيروان شيطان از حشر با او در قيامت در رنجند. بنابراين كسى كه سرمايههستى خود را باخت، هدايتپذير نيست ناگفته نماند اين هدايت ناپذيرى معلول سوء اختيار خود منافقان است.
رهآورد تجارت با خدا
انسان مؤمنى كه در ميدان تجارت، با خدا شركت مىكند، اين تجارت براى او پيامدها و ره آوردهاى فراوانى دارد كه بالاترين آن ديدار با پروردگار است، اما براى مراتب پايينتر پيامدها و نتايجى مترتب مىشود قرآن فرمود:علاوه بر نجات از عذاب دردناك الهى :يغفرلكم ذنوبكم و يدخلكم جنّات تجرى من تحتها الأنهار و مساكن طيّبة فى جنّات عدن ذلك الفوز العظيم و اخرى تحبّونها نصر من اللّه و فتح قريب و بشّر المؤمنين؛() گناهانتان را مىبخشد و شما را در باغهايى از بهشت جاودان جاى ميدهد و اين پيروزى عظيم است و نعمت ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مىبخشد و آن يارى خداوند و پيروزى نزديك است و مؤمنان را به اين پيروزى بزرگ بشارت ده.»
بر اساس آموزههاى اين آيه ره آورد تجارت با خدا عبارت است از :ـ1 بخشش گناهان ـ2 راهيابى به بهشت جاودان ـ3 پيروزى بر دشمن ـ4 نصرت الهى و پيروزى نزديك.
ويژگىهاى مؤمنان و تاجران پرسود
در سوره توبه پس از دعوت به شركت در معامله پر سود با خدا به ويژگىهاى كسانى مىپردازد كه در اين معامله شركت مىكنند و آنها را به اين صورت بيان مىكند: «التّائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود اللّه و بشّرالمؤمنين؛() مؤمنان كسانى هستند كه توبه كنندگانند، و عبادتكاران، سپاسگويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر، و حافظان حدود و مرزهاى الهى و بشارت ده به مؤمنان.»
بر اساس اين آيه در واقع مؤمنان كسانى هستند كه داراى ويژگىهاى ذيلاند:
1ـ توبه كار: كسانى كه دل و جان خود را با آب توبه از گناهان شستشو ميدهند.
2ـ عابدان: كسانى كه در پرتو ارتباط با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى
مىكنند و با او به راز و نياز و نيايش مىپردازند و در برابر او سر تسليم فرود ميآورند.
3ـ سپاسگزاران نعمتهاى الهى :كسانى كه در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار سپاس مىگويند.
4ـ استمرار بر عبادت خدا و اطاعت او: كسانى كه پيوسته و مستمراً به عبادت خدا و اطاعت او ادامه ميدهند. گرچه سياحت معناى عامى دارد و مىتوان آن را بر سير و سياحت بر روى زمين به منظور شناخت عظمت خدا و شناخت جوامع بشرى و آشنايى با عادات و رسوم و سياحت به منظور كسب علوم و دانشهاى اقوام و ملت هايى كه داراى انديشههاى زنده هستند تا از اين طريق خود انديشهاش را زنده و فكر خود را پخته سازد.
ممكن است مراد كسانى باشند كه به سوى ميدان مبارزه و جهاد با دشمن به سير و حركت مىپردازند و ممكن است مراد سير عقل و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى و عوامل سعادت و پيروزى و اسباب شكست و ناكامى باشد.
5 ـ ركوع كنندگان :كسانى كه بدليل معرفت و شناخت خدا و جمال و جلال او و شناخت عظمت او در برابر او سرخم مىكنند و به ركوع مىپردازند.
6ـ سجده كنندگان :كسانى كه فقط خدا را شايسته مسجود واقع شدن ميدانند و تنها در برابر او سجده مىكنند.
7 ـ امر كنندگان به معروف :كسانى كه مردم را به معروف و نيكىها دعوت مىكنند.
8 ـ نهى كنندگان از امور ناپسند :كسانى كه با هرگونه فساد و منكرى مبارزه مىكنند.
9ـ نگهبانان مرزهاى الهى: كسانى كه مهمترين وظيفه اجتماعى خود را حفظ حدود الهى و اجراى قوانين او و اقامه حق و عدالت مىنمايند.
از دقت در اين ويژگىها دانسته مىشود كه انسان هم بايد به تربيت و تهذيب نفس و خودسازى بپردازد و هم با انجام وظائف اجتماعى به پاكسازى محيط و جامعه بپردازد.
نمونهاى از فروش جان و خريد
رضوان
فداكارى بزرگ اميرالمؤمنين در ليلة المبيت و خوابيدن آن حضرت به جاى پيامبر اكرم(ص) و گذشتن از هستى خود و به استقبال ضربههاى شمشير مهاجمان قبيله حجاز رفتن بهترين نمونه فروختن جان براى رسيدن به رضوان و لقاى الهى بود: «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤوف بالعباد؛() بعضى از مردم با ايمان و فداكار جان خود را به خاطر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.»
سرمايههاى علمى انسان
خداى سبحان انسان را با سرمايههاى علمى آفريده است، سرمايههاى علمى انسان داراى دو بخش است:
ـ1 علم حصولى و اكتسابى كه از راه اندامهاى ادراكى مانند چشم و گوش و ديگر حواس ادراكى به رهبرى عقل بدست ميآيد و انسان در آغاز تولد تنها از ابزار تحصيل آنها بهرهمند است.
«و اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلّكم تشكرون؛() و خدا شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نميدانستيد و براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد تا شكر نعمتهاى او را به جا آوريد.»
ـ2 علم حضورى و شهودى، علمى كه خداى سبحان با سرمايهاى گرانبها آفريد و آن تسويه جان آدمى و الهام فجور و تقوا به اوست.
«و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها؛() سوگند به نفس آدمى و آنكس كه او را مرتب و منظم ساخت و سپس فجور و تقوى را به او الهام كرد.»
تسويه بدن آدمى به داشتن اندام هايى چون چشم و گوش و دهان و مانند آنهاست و انسان با نداشتن يكى از آنها معيوب است و تسويه جان او به آگاهى و معرفت او نسبت به فجور و تقواست.
اين سرمايه علم حضورى با الهام الهى در انسان تحقق پيدا مىكند و اگر كسى اين سرمايه را از دست داد يعنى فطرت خويش
را در گور هواهاى نفسانى مدفون ساخت، ديگر از روح و نفس انسانى برخوردار نيست و معناى صحيح انسانيت بر او صدق نمىكند.
تجارت معنوى در سخنان امام على(ع)
على عليه السلام در نهج البلاغه فرمود: «انّ الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احبّاء الله و مصلّى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله، اكتسبوا فيها رحمة و ربحوا فيها الجنه؛() در حقيقت جايگاه صدق و راستى است براى آن كس كبه با آن به راستى رفتار كند و خانه تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد و سراى بىنيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد و محل اندرز است براى آن كس كه از آن اندرز گيرد، مسجد دوستان خداست و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارت خانه اولياء حق، آنها در اين جا رحمت خدا را بدست ميآورند و بهشت را سود خود قرار دادند.»
در بيان ديگرى آن حضرت فرمود: «من حاسب نفسه ربح و من عقل عنها خسر؛() كسى كه به حساب نفسش برسد سود مىبرد و كسى كه از خويش غفلت كند زيان مىبيند.»
در گفتار ديگرى فرمود: «ولاتجارة كالعمل الصالح و لاربح كالثواب؛() هيچ تجارتى همچون عمل صالح نيست و هيچ سودى همچون پاداش الهى نيست.»
نتيجهگيرى
با دقت در مجموع مطالب اين مقاله استنتاج مىشود كه آدمى وقتى قدم به عرصه عالم طبيعت و دنيا مىگذارد از سرمايههاى معنوى و مادى فراوانى برخوردار است سرمايههايى چون عقل و فطرت و هدايت فطرى و الهام الهى و به فجور و تقوى و علاوه سرمايه وحى و هدايت الهى كه توسط انبياء در اختيار انسان نهاده شده است و سرمايه هايى مادى چون اعضاء و جوارح و سرمايه عمر و نعمتهاى مادى فراوانى كه براى تأمين انسان در
اختيار او قرار گرفته است.
انسانى كه با اين سرمايهها در اين عالم قرار گرفت برخى سود مىبرند و برخى با باختن اين سرمايهها دچار خسارت و زيان مىشوند، انسان مؤمن در اين دنيا سود و منفعت عايدش مىشود و انسان كافر و منافق سرمايهها را از دست ميدهد بدون آن كه سودى عايدش شود.
دنيايى كه ميدان تجارت است فروشنده انسان است كه متاع خود را عرضه مىكند و مشترى آن گاهى خداست كه در اين صورت انسانى كه با خدا وارد معامله شود با توجه به مراتب و درجات انسان سودهاى پايدارى نصيب و بهره او مىشود در بالاترين مرتبه به لقاء الهى و ديدار خدا نائل مىشود و در مرحله پايينتر به بهشت وارد شده و از نعمتهاى آن بهرهمند مىگردد و در دنيا نيز پيروزى بهره او مىگردد علاوه بر آن از عذاب الهى در امان خواهد بود و انسانى كه با شيطان وارد معامله شود نه تنها سرمايه را باخته بلكه براى هميشه گرفتار عذاب الهى خواهد بود.
آن چه مورد معامله واقع مىشود جان و مال آدمى است و هدف از آن براى مؤمن سعادت جاودانه خواهد بود.
مؤمنان واقعى كسانى هستند كه از ايمان و عمل صالح برخوردار بوده هم به خود سازى بپردازد و هم نسبت به جامعه احساس مسؤوليت كند و با امر به معروف و نهى از منكر با فساد مبارزه كرده و حدود و قوانين الهى را حفظ و پياده نمايد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تحف العقول، ص .483
. سوره صف، آيه 12ـ .10
. سوره توبه، آيه .111
. سوره عصر.
. سوره بقره، آيه .16
. همان، آيه .90
. نهج البلاغه، خطبه .7
. سوره زخرف، آيه .38
. سوره صف، آيه 15 ـ .14
. سوره توبه، آيه .112
. سوره بقره، آيه .207
. سوره نحل، آيه .78
. سوره شمس، آيه 8 ـ .7
. نهج البلاغه، حكمت .131
. همان، .208
. همان، .113
موسيقى و پيامدهاى آن
تعيين مرز موسيقى مجاز و غير مجاز، مبتذل و غير مبتذل و به اصطلاح “لهوى” و غير لهوى كار ساده و آسانى نيست بلكه بايد گفت بسيار دشوار و دقيق است و در واقع حركت بر لبه تيغ برنده است. هر چند متأسفانه امروز اصطلاحى رائج شده است كه با آن خيلى از موسيقىها و غناى غير مجاز و مبتذل را (با ذبح غير شرعى) جزء حلالها ميدانند و آن “موسيقى اصيل” و غير اصيل است. ويا هرچه اصيل باشد ولو لهوى و مبتذل، حلال است و هرچه غير اصلى باشد قاعدةً بايد حرام باشد!! براى روشن شدن مسئله ناچاريم نكاتى را تذكر دهيم:
ـ1 ما منكر برخى آثار غير منفى و شايد گاهى مثبت برخى آهنگها نيستيم چنان كه از برادر مرحوم علّامه طباطبايى يعنى سيد محمد طباطبائى نقل شده است كه نامبرده «راجع به تأثير و كيفيّت آهنگها و تأثير آن در روح و تأثير لالائى براى كودكان كه آنها را به خواب مىبرد و به طور كلّى از اسرار علم موسيقى و روابط معنوى روح با صداها و طنينهاى وارده در گوش كتابى نوشتند كه تا به حال در دنياى امروز بى نظير و از هر جهت بديع و بى سابقه بوده ولى از ترس استفاده نامشروع از آن،از چاپ آن خوددارى مىكند و آن را از بين مىبرند.»() قسمت دوم
ـ2 نواختن آلات مختص موسيقى كه نوعاً در لهو و لعب به كار ميرود به اتفاق همه مراجع حرام است. هرچند در موردى به صورت غيرلهوى از آن استفاده شود، زيرا اين گونه آلات (مختص به لهو) نوعاً براى حرام ساخته شده است.
ولى گوش دادن به آهنگهايى كه از اين نوع آلات (مختصه لهوى) توليد مىشود، در صورتى حرام است كه متناسب با مجالس لهو و خوش گذرانى باشد.()
ـ3 “طرب و لهو” از واژههاى كليدى است در باب غنا و موسيقى. “طرب” به حالت سبك عقلى گفته مىشود كه بر اثر شنيدن آواز يا آهنگ در روح و روان آدمى پديد ميآيد و ا و را از حدّ اعتدال خارج مىكند اين امر تنها به حالت شادى اختصاص ندارد، بلكه از آهنگهاى حزن و غم آور نيز به دست ميآيد به گونهاى كه عنان آدمى از كف عقل گرفته مىشود.
گفتى است كه چه در باب شادى و چه در باب غم، غلبه هواى نفس و تهييج افكار باطل و تحريك شهوات نيز ملاك حصول غنا است. غنا هميشه فرحناك نيست، زيرا گاهى آدم هواپرست از راه غنا و توجه به فقدان معشوق و يا محروميّت از عشق جنسى، دچار هيجانات گشته به اندوه و غم مبتلا مىگردد.()
مقصود از واژه ” لهو” سازگارى و همنوايى آواز و آهنگ نواخته شده با مجالس فساد و خوشگذرانى است، يعنى ممكن است نغمههاى طربانگيز نباشد، ولى از نغمه هايى باشد كه فقط در جلسات فاسقان و هواپرستان رايج باشد. اين آهنگ را لهوى مىگويند و اگر از هر دو مشخصه (طرب و لهو) برخوردار باشد مطرب لهوى گفته مىشود.
تمامى مراجع عظام تقليد (لهوى بودن) را جزء و قيد اصلى موسيقى حرام ميدانند ولى در قيد “طرب انگيزى” اختلاف نظر است.
آيات عظام: سيستانى، تبريزى، وحيد و مكارم مىگويند :”مطرب” بودن به هيچ گونه در موسيقى حرام تأثير ندارد و مقوم ماهيّت غنا نيست، ولى ما بقى فقها اظهار ميدارند كه موسيقى حرام بايد از دو مشخصه “لهوى” و “طرب انگيزى” برخور دار باشد تا مشمول حرمت قرار گيرد.()
نظر رهبرى
معلم له در ديدار با جوانان در تبيين مرز موسيقى مجاز و غير مجاز چنين مىگويد: «موسيقى اگر انسان را به بى كارگى، ابتذال، بى حالى و واخوردگى از واقعيّتهاى زندگى و امثال اينها بكشاند، اين موسيقى، موسيقى حلال نيست موسيقى حرام است. موسيقى اگر چنان
چه انسان را از معنويت، از خدا و ذكر(خدا) غافل كند اين موسيقى حرام است، موسيقى اگر انسان را به گناه و شهوترانى تشويق كند اين موسيقى حرام است (در غير اين صورت حلال است…)»() در نتيجه مىتوان گفت موسيقى كه لهوى و طربانگيز باشد و انسان را از ياد خدا و قيامت غافل كند و انسان را به بى كارگى و ابتذال و واخوردگى بكشاند حرام است و گرنه مجاز خواهد بود.
موسيقى و هيجان
هيجانات كاذب ضررها و زيانهاى فراوانى بر جسم و جان آدمى مىگذارد. فيزيولوژيستها و روانشناسان معتقدند كه امراضى از قبيل زخم معده و كمبود ويتامينها و رماتيسم و بيماريهاى روانى و اعصاب و سكته و فشار خون…از هيجانات و التهاب سرچشمه مىگيرند به نمونههايى از سخنان آنان در اين زمينه توجّه كنيد.
ـ1 دكتر مونتاكو مؤلف كتاب اختلالات عصبى معده مىنويسد :«آنچه مىخوريد باعث زخم معده نمىشود بلكه آنچه كه شما را مىخورد(هيجان) موجب پيدايش اين زخم مىشود».()
ـ2 دكتر الواريز مىگويد: شدت و ضعف زخمهاى معده بيشتر نسبت مستقيم با شدّت و ضعف درجه هيجانات درونى دارد.()
ـ3 دكتر هارولدبين: آزمايش بيش از 176 نفر نشان ميدهد كه گرفتاران بيمارى فشار خون، زخم معده، و مرض قلبى كسانى هستند كه دچار زندگانى پرهيجان و ناراحت كنندهاى هستند.
ـ4 دكتر “اروارد بودولوسگى” مىگويد: «بيمارى قند مستقيماً از هيجانات عصبى حاصل مىشود كه تعادل شيميايى را بهم ميزند.»() و همين طور سكتهها سرطانهاو…عامل اصلى هيجانات و ناراحتى روحى روانى است.
عامل هيجان
موسيقى و ترانه با ارتعاشات و زير و بمهاى عجيب و غريب خود در اعصاب قلب تأثير خطرناكى مىگذارد، بدين ترتيب كه ضربان قلب از حالت عادى خارج شده و بيماريهاى خطرناك توليد مىكند. لذا مىتوان گفت عامل عمده هيجانات روحى انسانهايى كه معتاد به موسيقى و ترانه هستند، همين امر است.
بلكه كليه روانشناسان در اين نظر اتفاق دارند كه موسيقى عامل اصلى هيجانات است و اين موضوع نه تنها بر انسان آثار منفى و مهلك دارد كه بر موجودات ديگر و حيوانات نيز اثر مهلك دارد.() به نمونههايى در اين زمينه توجه كنيد:
ـ1 دكتر «اويزن اسوت مارون» درباره تأثير موسيقى بر ضربان قلب و سكته قلبى مىگويد: هيجان، بزرگترين عامل سكتههاى قلبى است و بيشتر هنرمندان به علّت سكته قلبى درگذشتهاند.()
به اين نمونه توجه كنيد:
ماريا ليبران زند خواننده معروفهاى كه مردم از شنيدن آواز او بيهوش مىشدند در سال 1835 ميلادى كه در سن 27 سالگى هنگامى كه در يكى از تآترها مشغول خواندن بود ناگهان بيهوش مىشود و نقش بر زمين شده و بر اثر سكته ناگهانى در برابر ديدگان تماشاچيان مىميرد.()
ـ2 “لوتر” مىگويد: موسيقى در جريان خون و تنفس اثر مهمى دارد و حتى در بعضى موجب تحولات روحى و هيجانات آنى مىشود.()
ـ3 دكتر روبرت انگليسى متخصص روانشناسى كودك ثابت كرد كه اطفال در رحم، در تحت تأثير موسيقى قرار مىگيرند و اگر مادر حامله، به موسيقى گوش دهد ضربان قلب كودك در رحم زياد مىشود و اين حالت از 6 ماهگى به بعد است.()
ـ4 دكتر «گورلداواين» پس از مطالعات زياد به اين نتيجه رسيد كه ساز و آواز، علّت اساسى فشار خون بشمار ميرود.()
5 ـ دكتر پاول مقدارى از گلبولهاى سفيد و قرمز خون را در يك لوله بلورى جاى داد، و سپس آنرا در ميان حوضچهاى پر از آب قرار داد و بوسيله برق امواجى در آب ايجاد كرد كه آهنگهاى ترس آورى از آن برمىخاست. در طول دو دقيقه يك نيم از گلبولها جان سپرده و نيمه ديگر در آستانه مرگ قرار گرفته بودند.()
دو نمونه واقعى
ـ1 خبرگزارى رويتر مىنويسد :«50000 نفر از جوانان در “ملبورن” جمع شدند و بعد از گوش دادن به يك كنسرت موسيقى چنان به هيجان آمدند كه بدون جهت به جان هم افتادند و همديگر را زخمى و مصدوم نمودند كه با مداخله پليس غائله خاتمه مىيابد، امّا نتيجه اين هيجانات، مجروح شدن جمع زياد، از پادرآمدن چند نفر بر اثر ضرب چاقو، و مورد تجاوز قرار گرفتن تعدادى از دختران بود.»()
ـ2 در باغ وحش گلدسكو، يك اركستر اسكاتلندى برنامه موسيقى براى حيوانات اجراء كرد در پايان برنامه سه شير فرار كردند و يكى از آنها دستش شكست، زرافهها از شدّت هيجان غذا نخوردند و طوطيهاى
سخنگو با حالت غضب به نوازندگان فحش ميدادند.()
در نتيجه مىتوان گفت موسيقى يكى از قويترين عامل هيجانات در انسان است، و اين هيجانات آنى زيانها و ضررهاى فراوانى دارد از جمله مىتوان به زخم معده، فشار خون، بيماريهاى قند و ديابت، سكتههاى قلبى و خشونتهاى آنى…اشاره كرد.
موسيقى و خيالپردازى
عقل آدمى مانند هر چيز ديگر بر اثر تمرين علمى و انديشيدن خردمندانه، تمرين رياضيات و استدلالهاى عقلى قابل ازدياد و تقويت است.
امام صادق(ع) فرمود :«خداوند متعال عقل را از چهار چيز آفريده است. 1ـ دانش 2ـ قدرت 3ـ نور 4ـ خواستن. با امر الهى پس عقل را قائم به علم (و دانش) قرار داد…»()
على(ع) فرمود: «العقل غريزة تزيد بالعلم و التّجارُب؛() عقل غريزهاى است كه با دانش و تجربهاندوزى فزونى مىيابد.»
و امام صادق(ع) فرمود: «كثرة النّظر فى العلم يفتح العقل؛() زيادنگاه كردن در دانش (و فراگيرى آن) عقل را باز مىكند (و توسعه ميدهد).»
و امورى عقل را تضعيف و يا نابود مىكند:
1ـ شهوت و هوس
على (ع) فرمود: «ذهاب العقل بين الهوى و الشّهوة؛() نابودى عقل بين هوا (هاى نفسانى) و شهوت (و تمايلات) است.»
2ـ خيالپردازىها و آرزوها
على(ع) فرمود: «كثرة الامانىّ من فساد العقل؛() آرزوهاى (خيال پردازنده) زياد از عامل فاسد كننده عقل است.»
و در جاى ديگر فرمود: «اعلموا انّ الامل يُسهى العقل؛() بدانيد آرزوها عقل را به فراموشى مىسپارد.»
و توجّه داشته باشيد وقتى عقل نابود شد همه چيز را انسان از دست داده است. پيامبراكرم(ص) 1400 سال جلوتر فرمود: «انّما يدرك الخير كلّه بالعقل و لادين لمن لاعقل له؛() همانا خوبى به تمامى آن با عقل قابل درك (و رسيدن) است و كسى كه عقل نداشته باشد دين (هم) ندارد.»
موسيقى و غنا و آهنگهاى مصنوعى ساخت بشر يكى از مهمترين كار كردش خيالپردازى، تحريك شهوت، پرواز كردن در عالم آرزوهاى نشدنى و عالم بى نهايت خيال كه به شدّت عقل و خرد را تضعيف مىكند.
هنر موسيقى در اين است كه ما را خواسته يا ناخواسته به سفر در دنياى ذهنى و خيالى فرا مىخواند و به فضايى مىبرد كه براى آن آفريده نشده است. سرانجام نيز ما را سرگردان و لبريز از احساساتى كه به طور مصنوعى تحريك شده است رها مىكند. ما مىمانيم و انبوهى از احساسات تخليه نشده، نه مىتوان از آن دنياى خيالى، دل كند و به زندگى واقعى روى آورد و نه واقعيت پيرامون خود را فراموش كرد و با تكرار اين حالت و اعتياد به موسيقى جز تخدير روح و روان، چيزى بدست نميآيد.
اين حالت مَثَل كسى است كه براى فرار از واقعيّت و به جاى سازگارى با آن، در دنياى خودخواهى و اوهام فرو ميرود و به موادّ مخدر پناه مىبرد. پس غرق شدن در دنياى موسيقى همراه است با انحراف از واقعيت و تضعيف عقل و فرورفتن در عالم خيال و رؤياهاى ناممكن.()
دوموسه مىگويد: موسيقى ما را به سير در عالمى كه هنوز براى انسان مجهول است رهبرى مىكند.()
هوگو نويسنده معروف مىگويد: علّت اينكه ما از موسيقى خوشمان ميآيد اين است كه در عالم خيالات و رؤياها فرو ميرويم.()
شامنور مىگويد: موسيقى گنگترين صداى روى زمين است.()
موسور وسكى مىگويد: براى ما نه موسيقى لازم است (و) نه سنگتراشى و نقاشى…ما احتياج به افكار زنده و بيدار داريم.
سرانجام اين خيال پردازيها جز بيچارگى و فلاكت چيزى نخواهد بود، به اين خاطره توجه كنيد:
«ريشاردواگنر» موسيقى دان مىگويد: تندرست نيستم. دستگاه اعضايم از ضعف روز افزون مرا آسوده نمىگذارد. زندگى سراسر پندار آميزم كه از عمل كافى بىبهره
است مرا به اندازهاى خسته كرده كه جز با وقفههاى طولانى نمىتوانم كار كنم و بيشتر بر اثر رنجى دردناك و پايدار كارم را قطع مىكنم. خيلى نگرانم و تنها هستم و بيشتر دلم مىخواهد بميرم.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. مهر تابان يادنامه علامه طباطبايى، سيد محمد حسين حسينى تهرانى، انتشارات باقرالعلوم، ص .25
. احكام موسيقى، ص 40 رـ ك: مكاسب المحرمه، امام خمينى(ره)، ج1 باب الغناء.
. المكاسب، شيخ انصارى، چاپ قديم، ص 36 ـ 37، احكام موسيقى ص .41
. احكام موسيقى، ص 41، ر.ك: امام استفتاءات، دفتر انتشارات اسلامى، قم، اول، 1372، ج 2، س 27؛ تبريزى، استفتاءات جديد، سرور قم، اول، 1378، س 1047 و 1050، صراط النجاة، ج 1، س 1001.
. مجلّه صباح، شماره 2 و 3، ص .153
. آيين زندگى، ويل كارنگى، به نقل از ساز و آواز، ص 62.
. همان، ص 63.
. بساز و آواز، ص .64
. ر.ك: ساز و آواز، ص 65، موسيقى از نظر دين و دانش.
. مجله صباح، شماره 2 و 3، 1381، ص 152، موسيقى از ديدگاه اسلام، محمد اسماعيل نورى، انتشارات آزادى، بى تا، ص .140
. ساز و آواز، ص .45
. كتاب شعر و موسيقى، به نقل از ساز و آواز، ص .81
. همان، ص .80
. ساز و آواز، ص 79.
. همان، ص .78
. كيهان يوميّه، شماره 6265، ساز و آواز، ص .64
. اطلاعات شماره 11539 به نقل از ساز و آواز، ص .65
. منتخب ميزان الحكمه، ج 1، ص 357.
. همان، ص 359، ح .4405
. همان، ص 359، ح .4408
. همان، ص 360، ح .4421
. همان، ص 361، ح .4431
. همان، ص 361، ح .4439
. همان، ص 358، ح .4381
. ر.ك: تعليم و تربيت، مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات الزهراء، 1366 چاپ دهم، ص 44 ـ 45، انسان، غذا، موسيقى احمد شرفخانى، قم انتشارات مشهور، 1380، ج 1، ص 60 ـ ؛65 مجله صباح، شماره 2 و 3، 1381، ش ص 151.
. ساز و آواز، سيد مرتضى علم الهدى، قم، پيام اسلام، ،1352 ص .82
. همان، ص .83
. همان.
. سخنان بزرگان، نقل از ساز و آواز، ص .84
. همان.
هشدارهاى اجتماعى 14
قال النبى(ص): “اِيّاكم والحسد فأنه يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب؛() رسولخدا(ص): از حسد دورى كنيد. چه اين كه اين (صفت رذيله) نيكيها و حسنات شما را نابود مىسازد مانند آتش كه هيزم را خاكستر مىكند.»
در بخشهاى گذشته حديثى را از پيامبراعظم(ص) ياد آور شديم كه آن حضرت نسبت به سه چيز به امت هشدار دادند: كبر و خودخواهى، حرص و آزمندى و حسد و بدخواهى.
به عناوين اول و دوم اشاره كرديم و اما «حسد و بدخواهى» را در اين بخش پىخواهيم گرفت.
يكى از خصلتهايى كه قرآن و روايات از آن به عنوان خطر و هشدار اجتماعى ياد كردهاند و نسبت به آن به شدّت برخورد
كردهاند، صفت رذيله «حسد» است.
و آن عبارت است از تمنّاى زوال نعمتى از برادر مسلم خود از نعمتهايى كه صلاح او باشد…و مخفى نماند كه حسد اشدّ امراض نفسانيه، و دشوارترين همه و بدترين رذايل و خبيثترين آنهاست.
عقبه زين صعبتر در راه نيست اى خنك آن كس حسد همراه نيست()
حسد قضاى روح و جان آدمى را تيره و تار مىسازد و فضاى جامعه دينى و انسانى را گرفتار نا امنى و بى اعتمادى قرار ميدهد، انسانهاى حسود نه آرامشى در دنيا دارند و نه آسايشى در آخرت، آتش حسد اگر بر خرمن خوبىها حملهور شود آن را نابود و خاكستر مىسازد، و تلاشها و حسنات چندين ساله را يك شبه بر باد ميدهد و مىسوزاند.
در بستر تاريخ بسيارى از خوبان گرفتار حسد حسودان شده و در زندگى به دردسرها و مشكلاتى گرفتار گرديدهاند.
حسد “قابيل” عامل آلوده شدن دستهاى او به خون برادرش “هابيل” شد() حسد برادران يوسف مايه جدايى يوسف از يعقوب و ابتلاى آن پدر و پسر به آزمايش بزرگ الهى گرديد.()
حسد بنى اسرائيل حاصلش انكار پيامبرى پيامبر اسلام(ص) گرديد و آنها را در برابر او قرار داد.()
بالآخره حسد حسودان در طول تاريخ خون به دل صالحان و مصلحان كرده() و آنان را مانند فردى كه استخوان در گلو و خار در چشم باشد گرفتار و گاه خانه نشين ساخته است.()
پناه بردن به خدا از حسد
در فرهنگ قرآنى روايات اهل بيت(ع) هرگاه موارد منفى و ناپسندى در زندگى انسان مسلمان پيش آيدبايد از شرّ آن به خدا پناه برد، يعنى براى ريشه كن ساختن آن پديده نامبارك و غير انسانى بايد از خداى متعال مَدد و كمك گرفت و اين نشاندهنده خطرناك بودن و پيآمد منفى داشتن آن چيز است. در قرآن به اين موارد اشاره شده است:
1. جهل و نادانى
نادانى بيمارى است كه سر منشأ و ريشه بسيارى از بدبختىها و انحرافهاى فردى و اجتماعى است، افزون بر كسب علم و دانش بايد از عواقب خطرناك جهل به خدا پناه برد.
حضرت موسى(ع) در برابر آزار و اذيت بنى اسرائيل و بهانهگيريها و سنگ اندازيهاى آنان در مسير هدايت جامعه به خدا پناه مىبرد و در داستان گاو بنى اسرائيل و پرسشهاى نابجاى قوم خود چنين مىگويد:
«قالوا اتتخذنا هزواً، قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين؛() (موسى به قوم خود گفت خداوند به شما دستور ميدهد ماده گاوى را ذبح كنيد و قطعهاى از آن را به مقتول بزنيدتا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند) گفتند: آيا ما را مسخره مىكنى!؟
موسى گفت: به خدا پناه مىبرم از اينكه از جاهلان باشم.»
پيام اين آيه اين است كه ريشه تمسخر و دست انداختن و استهزاء ديگران جهل و نادانى است كه بايد از آن به خدا پناه برد.
2. پرسش نابجا
خواستن و اصرار ورزيدن بر انجام چيزى كه نسبت به آن علم و آگاهى ندارى نوعى نقص و كاستى بشمار ميرود، به ويژه اگر آن خواسته از خداى عالم حكيم باشد، در داستان حضرت نوح و فرزند ناصالح و نااهلش قرآن اين حقيقت را روشن ساخته است كه ممكن است كسى فرزند پيغمبر باشد ولى اهليّت و شايستگى اين وابستگى را نداشته باشد اگر تقدير الهى بر نابودى و هلاكت او تعلق بگيرد درخواست حيات براى او درخواستى ناآگاهانه است گرچه اين درخواست از سوى پيامبر و پدر آن فرزند باشد.
قرآن در اين رابطه مىفرمايد: نوح به پروردگارش عرض كرد خدايا پسرم از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است، خداوند فرمود: اى نوح او از اهل تو نيست او عمل غيرصالحى است، پس آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواى، من به تو اندرز ميدهم كه از جاهلان نباشى.
«قال رب انى اعوذبك ان اسئلك ما ليس لى به علم…»() (نوح) عرض كرد: پروردگارا من به تو پناه مىبرم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم.»
3. وسوسههاى شيطانى
از موارد ديگر كه بايد به خدا پناه برد، وسوسهها و فتنه گريهاى شياطين است شيطانها همواره مىكوشند آدمى را از بزرگراه صراط مستقيم الهى منحرف كنند و به بيراهه بكشانند، انسانهايى كه زندگيشان با ياد الهى رنگ گرفته است و قلبشان بسوى قبله حقيقت حق در گردش است. به هنگام هجوم و حمله شياطين به خدا پناه مىبرند و زبان حال و زبان قالشان اين است:
«و قل ربّ اعوذبك من همزات الشياطين، واعوذبك ربّ ان يحضرون؛() و بگو پروردگارا! از وسوسههاى شياطين به
تو پناه مىبرم و از اين كه آنان نزد من حاضر شوند (نيز) ـ اى پروردگار من ـ به تو پناه مىبرم».
پناه بردن به خدا از شرور و وساوس شيطانى امرى زبانى نيست، بلكه بايد از گفتار و گردارى كه انسان را به سمت و سوى اهداف شيطانى سوق ميدهد پرهيز كرد، زيرا آن كه عقلش اسير هوى و هوس باشد، در امواج وسوسههاى شيطانى گرفتار است و غرق شدن و هلاكت او قطعى است.
4. شرّ حسد و حاسد
از جمله موارديكه قرآن به روشنى به پيامبرش دستور داده كه به خدا پناه ببرد موضوع حسد و بدخواهى و حسد ورزى در صحنه اجتماعى است.
«قل اعوذ بربّ الفلق…من شرّ حاسد اذا حسد؛() بگو پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح…از شر هر حسودى هنگامى كه حسد ورزد.»
در خطرناك بودن حسد و آسيب رسانى آن به فرد و جامعه همين بس كه خداوند متعال به پيامبرش خطاب مىكند از شرّ اين صفت نكوهيده به خدا پناه ببر.
امام سجاد(ع) در لابلاى مناجات و راز و نيازهايش با پروردگار هستى از جمله چيزهايى كه به خدا پناه مىبرد “حسد” است:
«الّلهم انّى اعوذ بك من هيجان الحرص و سورة الغضب و غلبة الحسد…؛() پروردگارا به تو پناه مىبرم از هيجان حرص(آز) و شدت خشم و غضب و غلبه حسد.»
خواهى كه شود دل چون آينه ده چيز برون كن از درون سينه
حرص و حسد و شرك و حرام و غيبت بخل و غضب و كبر و ريا و كينه
بخشنامه شيطان
شيطان كه نخستين قربانى حسد و تكبّر در عالم هستى اوست به پيروان و زير مجموعهاش دستور داده كه دو چيز را در ميان مردم گسترش دهند، امام صادق(ع) فرمود: «يقول ابليس لجنوده اُلقُو بينهم الحسد و البغى فأنهما يعدلان عند اللّه الشرك؛() شيطان بزرگ به لشكريانش
گفت: حسد و ستم را در ميان انسانها ترويج كنيد، زيرا اين دو خصلت ناپسند در پيشگاه خدا همسان و هم وزن شرك است.»
بستر كار شيطان القاء عداوت و كينه در بين بنى آدم است «انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء»()
براى رسيدن به اهداف شوم شيطانى از راههاى گوناگونى استفاده مىكند حسد، يكى از ابزارهاى شيطان است تا مردم را به جان هم بيفكند و بدخواهى و بدبينى را در ميان آنان گسترش دهد. از اين انسان مسلمان خدا باور بايد همواره بهوش باشد كه در دامهاى مرئى و نامرئى شيطان گرفتار نگردد، بدون ترديد دام حسد يكى از بزرگترين دامهاى شيطان است كه ميليونها انسان را به فلاكت و هلاكت انداخته است.
حسد آفت دين و دنيا
امام باقر(ع) انسانها را به دو گونه تقسيم مىكند دسته اول كسانى كه خود ساخته و صالح و سالمند، از زندگى با بركت و سالمى برخوردارند و در پرتو وجودشان ديگران نيز زندگى مىكنند و از سلامت و بركت آنان برخوردارند.
مثل اين گونه انسانها مانند قطرههاى باران است كه وقتى فرو ميريزند لطافت، نظافت، طهارت، نشاط و طراوت ميآفرينند و گرد و غبار از چهره طبيعت ميزدايند و لبخند را بر چهره زمين نقش مىبندند.
در برابر، كسانى هستند كه نه خود ميزيند و زندگى سالمى دارند و نه كسى از زندگى آنها بهرهاى مىبرد، اين گونه كسان مانند ملخهايى هستند كه به هر مزرعه و باغ و بوستانى وارد شوند غارت مىكنند و ضربه ميزنند و در اين غارتگرى و نابودى و تخريب هيچگاه سير نمىشوند، بلكه هرچه بيشتر ويرانگرى و غارتگرى كنند خوشحال ترند.()
انسانهايى كه عبد صالح خداوندند و مظهر رحمت و شفقت او مىباشند همواره خير و صلاح و اثرات وجوديشان به ديگران ميرسد، خود صالحند و مصلح. طاهرند و مطهر، ساخته شده و سازندهاند، در شعاع وجودشان بسيارى زندگى مىكنند و به سعادت راه مىيابند، اما كسانى كه روزى خدا
را مىخورند ولى خانه دلشان پر از كينه و حسد نسبت به بندگان خداست، اولاً مثل خوره خودشان را مىخورند و پيش از هر كس خود را گرفتار مىسازند، و به فرمايش على(ع): «الحسد يأكل الجسد؛() حسد نابود كننده جسم و جسد است.»
و ثانياً آتش درون آنها جامعه را به جهنمى سوزان تبديل مىكند لقمان حكيم به فرزندش چنين گفت كه:
«وللحاسد ثلاث علامات: يغتاب اذاغاب و يتملق اذا شهد، و يشمت بالمصيبة؛() براى شخص حسود سه نشانه است: در پشت سر غيبت مىكند در روبرو تملّق و چاپلوسى مىنمايد و به هنگام مصيبت، صاحب مصيبت را سرزنش مىكند».
آرى مرض “حسد” آفتى است كه مزرعه دين و دنياى آدمى را غارت مىكند و به آتش مىكشد.
امام صادق(ع) فرمود:
«آفة الدين الحسد و العجب و الفخر؛() حسد و عجب و فخر (بدخواهى و خود شگفتى و به خود باليدن) آفت دين به شمار ميروند.»
انسانى كه حسادت ميورزد همواره مترصد است كه اگر كسى ازنعمتى، مقامى، منزلتى، شهرتى، و بالأخره جايگاه اجتماعى، بهرهمند شد او را از آن جايگاه بزير افكند، تمام هم و غم خود را به كار مىگيرد كه آن نعمت موجود در طرف مقابل را از او بگيرد و زايل سازد.
از سوى ديگر از آنجا كه در درون خويش اين آتش را شعلهور ساخته هيچگاه روى آرامش و آسايش را نمىبيند، بلكه همواره در حال اضطراب و نقشه كشى و براندازى و نابودسازى ديگرانى است كه صاحب نعمت و موفقيت هستند.
از اين رو بايد گفت حسودان همان لشكر ملخ هستند كه جزغارتگرى و تخريب و نابودسازى صاحبان نعمت انديشه ديگرى ندارند و اين آفت مزرعه جان آنها و جامعه را به آتش مىكشد و آسايش و آرامش را از جامعه انسانى مىگيرد.
بى جهت نيست كه در روايات اهل بيت(ع) از حسد به عنوان سرآمد رذائل
و عيوب ياد شده است، على(ع) فرمود:
«الحسد رائد السوء؛() حسد جلودار بديهاست.»
«رأس الرذائل الحسد؛() حسد اساس رذائل است.»
«الحسد رأس العيوب؛() حسد ريشه همه عيبهاست.»
درمان حسد
هر دردى را درمانى است، لكن انسان در آغاز بايد احساس درد كند، باور كند كه مريض است و ثانياً نوع بيمارى را شناسايى نمايد و ثالثاً طبيب حاذق و ماهر پيدا كند و خود را در برابر دستورات او قرار دهد و به نسخه پيچيده او به دقت عمل نمايد اگر اين مراحل را به ترتيب طى كند اميد به شفاى او ميرود.
طبيبان روح و عالمان ربّانى و راه طى كردههاى علم اخلاق و تربيت نفوس راههاى درمان اين درد جانسوز و جامعه سوز حسد را بيان كردهاند و به كمك رهنمودهاى اهل بيت عصمت و طهارت(ع) اين نسخه را منتشر ساختهاند.
درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر بر دو اساس استوار مىباشد:
1ـ طرق علمى
2ـ طرق عملى
در قسمت علمى، شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقت كند يكى پيامدها و آثار ويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشهها و انگيزههاى پيدايش حسد…بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها تأثير بسيار مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.
…اما از نظر “عملى” ميدانيم كه تكرار يك عمل تدريجاً تبديل به يك عادت مىشود و ادامه عادت تبديل به ملكه و صفت درونى مىگردد، اگر حسود به جاى اين كه براى در هم شكستن اعتبار و شخصيت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به تقويت خود بپردازد، به جاى غيبت و مذمتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريب زندگى مادى خود را آماده اعانت و همكارى با او نمايد…به يقين تكرار اين كارها تدريجاً آثار رذيله حسد را از روح او مىشويد و نقطه مقابل آن كه “نصح” و “خيرخواهى” است با يك دنيا نور و صفا و روحانيت جانشين آن مىگردد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. جامع الاخبار، ص .186
. معراج السعادة، انتشارات هجرت، ص .418
. سوره مائده، آيات 27 و 28 و .30
. سوره يوسف، آيه 4 و .5
. سوره نساء، آيه .54
. نهج البلاغه، خطبه .27
. همان، خطبه .3
. سوره بقره، آيه .67
. سوره هود، آيه .47
. سوره مؤمنون، آيه 97 و .98
. سوره فلق، آيه .5
. صحيفه سجاديه،دعاى هشتم.
. وسائل الشيعه، ج 16، ص .39
. سوره مائده، آيه .91
. تحف العقول، كلمات امام باقر(ع).
. سفينة البحار، ج 2، ص .178
. تزكيه نفس، شفيعى مازندرانى، ج 1، ص .424
. وسائل الشيعه، ج 15، ص 366.
. غررالحكم، ج 1، ص .481
. همان، ج 4، ص .50
. مستدرك الوسائل، ج 12، ص .21
. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم، ج 2، ص 148 و .147
نقش روحانيّت شيعه در صيانت از اسلام
آغازين سخن
در حوزه دين پژوهى يكى از موضوعات بايسته تحقيق و پژوهش نقش روحانيّت اصيل شيعه در صيانت از جامعه آرمانى مسلمانان است. واكاوىهاى تاريخى نشان ميدهد كه اين طبقه الهى ـ انسانى به رغم سختىها و فشارهايى را كه در تاريخ متحمّل شدهاند، همواره پاسدار ارزشهاى راستين مكتب حيات بخش اسلام و مدافع حقيقى مظلومان در گستره تاريخ بودهاند. لذا به هيچ وجه نمىتوان كاركردهاى مثبت و خالصانه آنان را در جهت پاسدارى از قوانين اسلام و حفظ حوزه مسلمين ناديده گرفت.
هر چند اكنون سه دهه از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و پايهگذارى نظام مقدّس جمهورى اسلامى مىگذرد، ولى هنوز و هر روز روشن فكران غرب زده انديشه جدايى دين از عرصه سياست و حكومت را در اذهان خود مىپرورانند و با اشاعه اين طرز تفكّر نادرست سعى در جداسازى حاكميت دين از عرصه اداره جامعه دارند و خواهان به انزوا كشاندن روحانيّت هستند، ولى انديشههاى الهى و نورانى علما و روحانيت شيعه از گذشته تا كنون صبغه جهانى پيدا نموده است و هر روز پر فروغتر در آفاق جامعه مسلمين ميدرخشد و پرتوهاى نورانياش بر همه تلاشهاى فرهنگى و سياسى دشمنان اسلام و انقلاب خط بطلان مىكشد.
مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى (دامت توفيقاته) در رهنمودهاى گهر بارشان در مورد نقش حياتى روحانيّت در صيانت از اسلام اين چنين خاطرنشان نمودهاند كه: «مسئله روحانيّت امروز يك مسئله اساسى است. اولاً براى خود روحانيون مطرح است كه بدانند واقعاً تكليف آنان چيست و چه كارهايى بيشتر بر عهده آنان است و جامعه چه انتظاراتى از روحانيت دارد. ثانياً، اين مسئله براى مردم نيز
مطرح است، چون اقبال مردم به روحانيّت با گذشته خيلى متفاوت است و مردم حقيقتاً در مسائل دينى، دنيوى، سياسى فرهنگى و اقتصادى، روحانيّت را محل رجوع ميدانند. ثالثاً براى دنيا مطرح است كه در يك حكومت اسلامى، در يك جامعه دينى، روحانيّت چه نقشى بر عهده دارد و اين انتظارات را چگونه برآورده خواهد كرد.»()
بنابراين امروزه وجود اسلام در جامعه به عنوان يك ايدئولوژى و جهان بينى حاكم مرهون نقش روحانيت در تاريخ شيعه است و علما و روحانيّون با اطلاع رسانى درست به مردم و ترويج نظامهاى اعتقادى، ارزشى، نمادها و شعائر مذهبى توانستهاند فرهنگ تشيّع را به طور نسبى در سراسر كشور ايران و ديگر سرزمينهاى اسلامى توسعه دهند، به طورى كه فرهنگهاى محلى به صورت خرده فرهنگ، زير پوشش فرهنگ غالب تشيّع درآمدند.
نگارنده در اين نوشتار درصدد است كه با استناد به آموزههاى تاريخى و مذهبى به بيان مولّفههاى نقش علما و روحانيت شيعه در صيانت از آرمانهاى جامعه شيعى
بپردازد. اميد است كه مورد توجه و عنايت پيروان راستين مكتب حيات بخش اسلام مخصوصاً شيعيان مخلص قرار گيرد.
دفاع از اصل ولايت فقيه
اصل ولايت فقيه ريشه در سيره پيشوايان معصوم(ع) دارد، زيرا آن بزرگواران در احاديث خود از فقها به عنوان نوّاب عام امام زمان(ع) در عصر غيبت ياد نمودهاند.
شيخ مفيد (ره) در مطالبى كه راجع به اهميّت ولايت فقيه در آثار ارزشمندش آورده است، برپايى حكومت اسلامى را حق فقهاى جامع الشرايط ميداند و چنين مىگويد :«بايد فقهاى عادل، خردمند، صاحب نظر و با فضيلت، ولايت آن چه را كه بر عهده امام معصوم(ع) است، در زمان غيبت بر عهده بگيرند.»()
شيخ طوسى(ره) در باب ولايت فقيه مىگويد :«تنها كسانى مىتوانند ميان مردم قضاوت كنند كه امام معصوم(ع) به آنان اجازه داده باشد. پيشوايان معصوم (ع) در زمان غيبت اين منسب را به فقيهان شيعه تفويض نمودهاند.»()
ابن ادريس حلّى(ره) كه پس از شيخ طوسى بناى جديد را در باب مسائل فقهى پايه ريزى كرد، بهترين نظريه را در مورد نيابت فقها ارائه نموده است. از ديدگاه وى فلسفه ولايت، اجرا و برقرارى دستورات و اوامر الهى است، بنابراين معتقد است كسى بايد اجراى احكام الهى را بر عهده بگيرد كه از سوى امام معصوم(ع) به مقام ولايت منصوب شده باشد و داراى هفت ويژگى باشد تا تصدّى حكومت به او واگذار شود. اين هفت شرط عبارت است از :«جامعيّت علمى، عقل، رأى جزم از روى تحقيق و اجتهاد، بردبارى، آگاهى به مواضع صدور فتاواى متعدد و نيز عادل بودن.»()
در عصر مغول علمايى همچون خواجه نصرالدين طوسى، سيد بن طاووس و علّامه حلّى (ره) با نزديك شدن به حكمرانان مغول آنان را به سوى مكتب تشيّع كشاندند و از اين رهگذر خدمات چشمگيرى به دين و فرهنگ اسلامى نمودند.
خواجه نصرالدين طوسى به هنگام حمله هولاكوخان مغول به ايران با يك آينده نگرى دقيق وارد دستگاه وى شد و جان
بسيارى از مسلمانان به خصوص شيعيان ايرانى را نجات داد و با تدبيرى خاص از كشتار دسته جمعى مسلمانان به وسيله مغولان جلوگيرى كرد. آن دانشمند فرهيخته بر جدا نبودن دين از سياست و حكومت از امامت تأكيد ميورزيد و در بخشى از سخنان خود چنين نوشته است :«دين و حكومت همراه يكديگرند و هيچ يك بدون ديگرى كامل نخواهد بود.»()
سيد بن طاووس(ره) فقيه نامدارى است كه با تربيت شاگردان و نگارش كتب مفيد و دست يابى به مراتب زهد و عرفان هنوز هم از چهرههاى بى بديل فقه و عرفان به شمار ميآيد. زهد و تقواى بىنظير او هرگز مانع آن نبود كه در صورت مصلحت جوامع اسلامى از پذيرفتن تصدّى برخى از مسائل سياسى شانه خالى كند.()
هم چنين عصر صفويه از دورانهاى نادر در تاريخ شيعه است.
نزديك شدن علماى دين به حاكمان صفوى تأثير چشمگيرى در صيانت از اسلام براى آنان داشت و قدمهاى ارزندهاى در
پيشرفت معنوى كشور ايران از خود برجاى گذاردند.
شيخ كركى معروف به (محقق ثانى) به عنوان يكى از مجتهدان بزرگ جهان تشيّع در دوره صفويه دعوت حكومت اين سلسله را پذيرفت و به اصفهان عزيمت نمود و موفق شد كه مقدار زيادى از احكام فقه را از طريق قدرت حاكم اجرا كند.
وى در زمان حكومت شاه طهماسب صفوى استدلالهاى منطقى خويش را در دفاع از اصل ولايت فقيه بيان نمود و شاه طهماسب را مجذوب ديدگاههاى فقهى خويش كرد، به طوريكه وى به نوشتن يك بيانيّه حكومتى وادار گرديد و در آن انتقال قدرت را به محقق عملى ساخت.
شاه طهماسب به محقق ثانى مىگفت: شما به حكومت و تدبير امور مملكت سزاورتر از من مىباشيد، زيرا شما نايب امام زمان (عج) هستيد و من يكى از حكّام شما هستم و به امر و نهى شما عمل مىكنم.() هم چنين شيخ بهايى (ره) در زمان شاه عباس اول لقب «شيخ الاسلامى» را پذيرفت تا مردم را طبق سيره امامام معصوم(ع) تربيت كند و فقه جعفرى را اجرا نمايد.
بنابراين بايد به اين حقيقت توجه داشت كه در دوران صفويه بار دير مكتب شيعه در عرصه فقهى و سياسى درخشيد، البته اين بار «شيعه تصوّف» قدرت را به دست گرفت نه شيعه اماميه خالص. امّا علماى شيعه اماميه اين فرصت را غنيمت شمردند و در عرصه ايثار، قدم نهادند و به تدريج از اين راه شيعه اماميه را مطرح ساختند و از نفوذ دراويش و صفويان كاستند.
دوران قاجار را مىتوان يكى از دوران هايى دانست كه فراز و نشيبهاى تاريخ ساز آن به ويژه حمله روسها به ايران در زمان حكومت فتحعلى شاه و نيز نهضت مشروطه خواهى زمينه توجه به ولايت فقيه را تا حدود زيادى متجلّى ساخت.
فتواى تاريخى علّامه احمد نراقى(ره) از فقهاى اين دوره كه در زمان فتحعلى شاه عليه سپاه روس صادر كرد و منجر به عقب نشينى و شكست روسها گرديد، بيانگر ديدگاه فقهى آن عالم فرزانه در مورد «ولايت مطلقه فقيه» درباب لزوم شركت علماى دين
در امور سياسى را نشان ميدهد.() هم چنين عامل وقوع نهضتهاى تاريخ ساز «تنباكو» و «مشروطه» در تاريخ معاصر ايران كسانى بودند كه مىخواستند حكومت اسلامى را مبتنى بر اصل ولايت فقيه در جامعه تشكيل دهند.
آيت اللّه شيخ فضل اللّه نورى خواهان «مشروطه مشروعه» بود.
وى درصدد بود با اعمال ولايت علماى دين، احكام قرآن و احاديث را كه در درون كتابها متروك مانده بود، به فعليّت درآورد، لذا اگر شيطنتهاى گروه غرب زده نبود، مرحوم شيخ، مشروطه مشروعه را مطابق ولايت فقيه به اجرا درميآورد.
به همين دليل او در مقام جعل قانون، حضور فقهاى عظام را براى دستگاه مقنّنه ضرورى ميدانست دانست.() هم چنين در اين دوره مرحوم آيت الله آخوند خراسانى(ره) شاگرد آيت اللّه ميرزاى شيرازى، بر اساس وظيفه دينى در سنگر مرجعيّت به منظور دفاع از حقوق مسلمانان و شيعيان وارد فعاليتهاى سياسى شد. وى به حكم نيابت عامّهاش از ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر(عج) خود را غم خوار مردم مظلوم ايران دانست و براى قطع دست ظالمان و ستمگران قاجار وارد صحنه شد تا در پرتو آن از محرومان جامعه اسلامى و دستورات بر زمين مانده شريعت اسلام دفاع نمايد و در سايه گسترش عدالت اجتماعى، مسلمانان را به قلّه تمدن و شكوه علمى برساند. بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران حضرت امام خمينى (ره) در روزگار معاصر، احياگر انديشه اعتقاد به حكومت اسلامى و رهبرى ولى فقيه بودند. ايشان در فرصتى كه در دوران تبعيد در نجف اشرف بر ايشان حاصل گرديد، با طرح حكومت اسلامى و اصل ولايت فقيه به عنوان يك ايدئولوژى پويا و قابل پياده شدن در عصر حاضر، تحوّلى اساسى به وجود آوردند، چنان كه در بيانى در اين باره مىفرمايند: «بايد عرض كنم حكومت كه شعبهاى از ولايت مطلقه رسول اللّه (ص) مىباشد يكى از احكام اوليه اسلام و مقدّم بر تمام احكام فرعيّه حتى نماز، روزه و حج است. حاكم اسلامى مىتواند مسجد يا منزلى را كه در مسير خيابان است، خراب كند
و پول آ را به صاحبش رد كند. حكومت مىتواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه لغو كند و مىتواند از هر امر عبادى و غير عبادى كه جريان آن مخالف جريان مصالح اسلام است، جلوگيرى كند.»() لذا مىبينيم كه پيروزى انقلاب اسلامى ايران به رهبرى اين ابر مرد تاريخ به تداوم حضور ولايت فقيه در جامعه مسلمين عينيّت بيشترى داد و مىتوان اذعان نمود كه در هيچ روزگارى ولايت فقيه اين گونه در جامعه اسلامى حضور نداشته است و هم چنين آن بزرگوار نسبت به حدود حضور ولايت فقيه ديدگاهى دارند كه برخى از فقهاى شيعه به اين حد نظر ندادهاند.
استكبار ستيزى
تعاليم حيات بخش اسلام پيروان خود را به آزادگى و زندگى عزّتمندانه فرا مىخواند و تن دادن به ذلّت و ظلم پذيرى را براى آنان ممنوع ساخته است. پيروان اهل بيت(ع) در طول تاريخ با رهبرى و روشنگرى عالمان راستين و با الهام از آموزههاى دينى هميشه با ظلم و ظالمان سر ناسازگارى داشتهاند و براى حفظ حوزه مسلمين مقيّد به اجراى احكام و اصولى بودهاند. يكى از اين اصول «قاعده نفى سلطه» است كه بر تمام اصول ديگر حاكميت دارد. اين قاعده محكم فقهى ضامن استقلال اسلام و مسلمانان در تمام زمينهها بوده و هست و برگرفته از سخن خداوند متعال است كه مىفرمايد :«ولن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً؛() خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است.» از اين آيه استفاده مىشود كه خداوند متعال هرگز براى كافران نسبت به اهل ايمان راه تسلّط باز نگذاشته است.
طبق اين آيه شريفه ارتباط ميان مسلمانان و كافران نبايد به گونهاى باشد كه بوى ذلّت جامعه اسلامى از آن استشمام شود. بنيان گذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى (ره) دراين باره مىفرمايند: «اگر روابط سياسى بين دولتهاى اسلامى و بيگانگان موجب تسلّط آنان بر كشورها، شهرها يا نفوس و اموال مسلمانان شود يا باعث
اسارت سياسى آنان گردد، برقرارى اين روابط و مناسبات بر زمامداران دولتها حرام و پيمان هايى كه مىبندند باطل است و بر مسلمانان واجب است كه آنان را ارشاد كنند و دست كم با مبارزه منفى به ترك اين نوع روابط وادارشان سازند.»() لذا در هر مقطعى از زمان كه اين وابستگى و تسلط بيگانگان بر مسلمانان به نوعى بروز پيدا كرده باشد، علما و روحانيون شيعه به مخالفت برخاسته و نارضايتى خود را نسبت به اين مسئله اعلام نمودهاند. يكى از مظاهر استكبار ستيزى علماى دين در تاريخ شيعه واقعه «تحريم تنباكو» توسط آيتاللّه ميرزاى شيرازى (ره) در سال 1268 هـ.ش است، ايشان با فتواى تاريخى خود ايران را بيدار كرد و انگليس را به عقب نشينى و لغو اين قرار داد اقتصادى مجبور كرد. وى فتواى خود را اين چنين اعلام نمود: «امروز استعمال توتون و تنباكو به هر صورت حرام و در حكم جنگ و مبارزه با امام زمان(عج) است.»()
حادثه تاريخى ديگرى كه به شكل مستقيم با قاعده نفى سلطه مرتبط است مخالفت حضرت امام خمينى(ره) با تصويب لايحه «كاپيتولاسيون» بود. در 21 مهرماه 1343 هـ.ش حسنعلى منصور نخست وزير وقت، قانونى را به كمك نمايندگان مجلس به تصويب رساند كه براساس آن، نظاميان آمريكايى در ايران از مصونيت قضايى برخوردار مىشدند. اين قانون بى ترديد با استقلال سياسى و قضايى ايران مغاير بود و عملاً سرزمين ايران را تحت نفوذ آمريكا قرار ميداد.
پس از طرح اين قانون در مجلس، امام خمينى(ره) به عنوان رهبر بلامنازع مردم ايران اين قانون را مغاير با استقلال كشور ايران اعلام كردند و فرمودند: «آيا ملت ايران ميداند در اين روزها در مجلس چه گذشت؟ بر حسب اين رأى اگر يك مستشار آمريكايى يا يك خادم مستشار آمريكايى به يكى از مراجع تقليد ايران، به يكى از افراد محترم ملت، به يكى از صاحب منصبان عالى رتبه ايران هر جسارتى بكند، هر جنايتى بنمايد، پليس حق بازداشت او را ندارد. اكنون من اعلام مىكنم كه اين رأى ننگين (مصونيّت قضايى اتباع آمريكا در ايران) مخالف اسلام و قرآن است و
قانونيّت ندارد.»()
ايشان با تشكيل جلسات متعدد با علماى قم و فرستادن نمايندگانى به شهرهاى مختلف و سازمان دهى مردم براى اعتراض به اين طرح ننگين، رژيم را مورد تهاجم قرار دادند. در روز چهارم آبان 1343 مردم با شنيدن سخنرانى مهيّج و كوبنده امام به شدّت گريستند. سخنرانى آن بزرگوار منجر به تبعيد ايشان به تركيه و سپس عراق شد، لذا مىبينيم كه جنبه مهم اين مخالفت و ساير مخالفتها ناشى از روح استبكار ستيزى موجود در فرهنگ شيعه مخصوصاً قشر روحانيّت است.()
دفاع از حاكميّت قانون اسلام
هدف غايى حكومت اسلامى و نظام سياسى اسلام هدايت جامعه به سوى صراط مستقيم و تأمين سعادت بشر است كه همان رسيدن به قرب الهى است، از اين رو يكى از اهداف حكومت دينى حاكميت قانون اسلام است. عمده اختلافات علماى دين با حاكمان زمان خود، عدم توجه به قوانين شرعى و اسلامى در برنامهريزىهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى بود. روحانيون معتقد بودند كه تعامل دين و سياست بر اساس احكام و دستورات شرع بسيارى از مشكلات موجود جامعه را حل مىكند. اين تعامل در برخى از دورانها عملاً اتفاق افتاده بود و نتايج فراوانى را به بار آورده بود. در دوره صفويه تا زمانى كه اين حكومت به انحطاط كشيده نشده بود و رابطه دين و دولت يك رابطه مثبت بود و حاكمان وقت، خود را مجرى دستورات فقهى علما ميدانستند، نتايجى از اين تعامل به دست آمد كه ايران را از نظر اقتصادى، سياست بين الملل، علوم عقلى، تأمين اجتماعى و امنيّت داخلى در اوج قرار داد و مىتوان اين دوران را دوران طلايى و اوج تمدّن اسلامى دانست.
حضرت امام خمينى (ره) در سيره خود همواره بر اين مسئله تأكيد داشتند كه اولاً: بايد در حكومت قانون حاكم باشد و همه چيز بر اساس قانون اجرا شود و بين حاكم و مردم در اجراى قانون هيچ فرقى نباشد و قانون بدون هيچ كم و كاستى و مصلحت انديشىهاى ظاهرى در مورد همه اعمال
شود. ثانياً: اين قانون حاكم بايد قانون اسلام باشد و منافاتى با احكام و قوانين اسلامى نداشته باشد. ايشان در اينباره مىفرمايند: «اسلام دين قانون است. غير از قانون الهى كسى حكومت ندارد. براى هيچ كس حكومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه. همه تحت قانون بايد عمل كنند و مجرى قانون باشند.»()
از جمله اعتراضات ايشان به حكومت پادشاهى و غير اسلامى پهلوى، عدم حاكميّت و اجراى صحيح قانون و عدم تطبيق قانون موجود با موازين اسلامى بود، ايشان باز در اينباره مىفرمايند: «…اين مواد قانون اساسى و متمم آن كه مربوط به سلطنت و ولايتعهدى و امثال آن است، كجا از اسلام است؟! اينها همه ضدّ اسلامى است. قوانين قضايى و سياسى اسلام را از اجرا خارج كردهاند و به جاى آن مطالب اروپايى نشاندهاند تا اسلام را كوچك كنند.»()
مرحوم حاج آقا نوراللّه اصفهانى(ره) از روحانيون مبارز دوران رضاخان نيز همواره بر اين مسئله تأكيد داشت كه اولاً: بايد در حكومت، قانون حاكم باشد و همه چيز بر اساس قانون اجرا شود و ثانياً: اين قانون حاكم، بايد قانون اسلام باشد و بر اساس كتاب و سنّت براى هر يك از طبقات جامعه حدودى تعيين شود. ايشان در اينباره مىفرمايد :«در صورتى اطاعت از حكم پادشاه يا حاكم واجب مىشود كه مطابق با قانون مملكت اسلامى باشد و چون در مملكت اسلامى قانون، كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) است، در سلطنت مشروطه اگر حكم حاكمى مطابق با قانون اسلام باشد، مطاع است و اگر از روى هواى نفس باشد، به هيچ وجه مطاع نخواهد بود.»()
از جمله اعتراضات ايشان به حكومت استبدادى قاجاريه در اين اواخر، اختيار بىحد و حصر شاه و عدم حاكميت قانون اسلامى و فقدان هرگونه حد و حدودى براى سران مملكت و حاكمان محلى و عدم اجراى احكام الهى بود.
حفظ منابع اصيل دين
اسناد تاريخى بيان گر اين واقعيّت است كه يكى از ابعاد جهاد علمى علما و روحانيون در طول تاريخ شيعه حراست و پاسدارى از كلام وحى و سيره پيشوايان معصوم(ع) بوده است از بحث قرآن مجيد كه بگذريم، درباره نقش كليدى و مؤثّر علماى دين در حفظ احاديث و تلاش بى وقفه براى جمع آورى، دسته بندى و مستندسازى آنها جاى هيچ گونه انكار و حتى ترديد وجود ندارد.()
حضرت امام خمينى (ره) در اين زمينه مىفرمايند: «اگر فقهاى عزيز نبودند، معلوم نبود كه امروز چه علومى به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بيت(ع) به خورد تودهها داده بودند. جمع آورى و نگه دارى علوم قرآن و اسلام و آثار و احاديث پيامبر بزرگوار(ص) و سيره معصومين(ع) و ثبت و تنقيح آنها در شرايطى كه امكانات بسيار كم بوده است و سلاطين و ستمگران در محو آثار رسالت همه امكانات خود را به كار مىگرفتند، كار آسانى نبوده است كه به حمداللّه امروز نتيجه آن زحمات را در آثار
بابركتى همچون: كتب اربعه و كتابهاى ديگر متقدّمين و متأخرين از فقه و فلسفه، اصول، كلام، حديث و رجال، تفسير و ادب و عرفان و لغت و تمامى رشتههاى متنوّع علوم مشاهده مىكنيم.»()
بنابراين نتيجه اين تلاش علمى و توصيفناپذير پيدايش مجموعههاى حديثى گران سنگ و نفيس بود همچون:گردآورى نهج البلاغه توسط سيد رضى(ره)، صحيفه سجّاديه توسط ابوعبداللّه محمد بن احمد بن شهريار و نيز اصول، فروع و روضه كافى توسط محمد بن يعقوب كلينى، من لايحضرالفقيه توسط شيخ صدوق، التهذيب و الاستبصار توسط شيخ طوسى، وسايلالشيعه توسط حر عاملى و مجموعه بحارالانوار توسط علّامه مجلسى.()
به هر حال علماى شيعه فعاليّتها و نيروهاى علمى خود را در جهت دفاع از مذهب تشيّع متمركز ساختند و در اين راه تلاشهاى مستمر و پيوستهاى را به انجام رساندند، زيرا شيعيان قرنهاى متمادى به دليل تهاجمات فكرى، مذهبى و سياسى در رنج و مصيبت به سر مىبردند و علماى آنان در فرصتهاى مناسبى كه آزادى بيان و عمل براى آنان فراهم مىشد، در دفاع از مذهب تشيّع دست به تأليفاتى ميزدند و مناظراتى در جهت ردّ عقايد دشمنان مذهب شيعه برپا مىنمودند. شيخ محمد جواد مغنيه در اين باره چنين مىگويد :«نخبگانى از دانشمندان كه از مكتب اهل بيت(ع) سيراب شده بودند، دفاع از مذهب تشيع را به عهده گرفتند. از جمله اين بزرگان شيخ مفيد، سيد مرتضى، علّامه كراجكى و علّامه حلّى بودند كه دلايل و براهين محكمى را از كتاب و سنّت گردآورى نمودند و به پاسخگويى و ردّ اتّهامات و افترائاتى كه بر عليه شيعه وارد شده بود، پرداختند.»()
حمايت از نظام ارزشى
از ديگر كاركردهاى علما و روحانيّت شيعه در صيانت از اسلام، حفظ و حمايت از نظام ارزشى شيعيان است.
نظام ارزشى شيعه عبارت است از مفاهيم و ارزشهايى كه موجب كنش و واكنشهاى سياسى شيعيان در برابر
حكومتهاى مختلف در طول تاريخ بوده است. لذا براى اين كه جامعه تشيع در مسير خود دچار انحراف نشود، لازم است كه مبلّغان مذهبى و كارشناسان دينى در هر زمان و دوره، معارف صحيح را در دسترس افراد جامعه قرار دهند و اين وظيفه علما و روحانيّت است كه بايد نظام ارزشى اسلام را به شكل صحيح به جهانيان عرضه كنند. وجود اسلام در جامعه به عنوان يك نظام و يك ايدئولوژى و جهان بينى حاكم مرهون روحانيّت است، زيرا اين قشر اسلام را به خوبى مىشناسد و مىتوانند به درستى به جامعه معرفى كنند. اسلام چيزى نيست كه خود به خود به مردم معرفى شود، بلكه اسلام شناسان بايد آن را معرفى كنند.()
امام خمينى (ره) علت ترس از روحانيت را ترس از اسلام ميدانند و ايشان در اين زمينه مىفرمايند: «از منبرى مىترسند، زيرا مروّج اسلام است. از روحانى و اهل محراب مىترسند، براى اين كه مروّج اسلام است، چون از اسلام مىترسند.»()
با وجود توطئههاى دشمنان اسلام و بدخواهان نظام ارزشى اسلام. علما و روحانيّت در طول تاريخ شيعه براى حفظ آرمانهاى مكتب حيات بخش اسلام طى سالها مبارزه و مقاومت، شانههاى خود را زير بار سنگين مسؤوليتهاى گوناگون نهادند و كاروان بشرى را از تيه ظلمت به وادى نور هدايت نمودند.
نهضتهاى اسلامى به رهبرى روحانيت
آخرين مؤلّفهاى كه در اين نوشتار بدان اشاره مىشود و مبيّن نقش حياتى علما و روحانيت در حفظ جامعه مسلمين و آرمانهاى آن است، برپايى نهضتهاى اسلامى به رهبرى اين قشر اسلام شناس، انقلابى و ايثارگر مىباشد.
نگاهى به نهضتهاى صد ساله اخير در جهان اسلام، به خوبى بيانگر نقش سياسى روحانيت شيعه در رهبرى اين حركتهاست.
نهضت ضد استبدادى و ضد استعمارى به رهبرى سيد جمال الدين اسدآبادى، جنبش ضد استعمارى تنباكو به رهبرى آيتاللّه ميرزاى شيرازى، انقلاب ضد
استعمارى عراق به رهبرى ميرزا محمد تقى شيرازى، نهضت مشروطه به رهبرى آخوند ملّا محمد كاظم خراسانى، شيخ عبداللّه مازندرانى، سيد عبداللّه بهبهانى و سيد محمد طباطبايى، مبارزات سياسى شيخ فضل اللّه نورى عليه ليبراليسم، نهضت جنگل به رهبرى ميرزا كوچك خان، مبارزات سياسى و ضد استبدادى مدرس عليه رضاخان، مبارزات ضد استعمارى آيت اللّه كاشانى عليه سلطه استعمارى انگليس در ماجراى ملى شدن صنعت نفت، مبارزه مسلحانه فداييان اسلام به رهبرى نواب صفوى و انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام خمينى(ره).
اين حجم زياد مبارزات آن هم در فاصله زمانى كمتر از 150 سال بيان گر حساسيّت روحانيّت شيعه نسبت به سرنوشت سياسى جامعه است كه خوشبختانه اين بيدارى و حساسيت به برچيده شدن يك نظام سياسى كهن 2500 ساله مستبد ستم شاهى و قطع دست سلطه خارجى از سرنوشت كشور ايران منجر شد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. برگزيدهاى از سخنرانى مقام معظم رهبرى در جمع ائمه جمعه سراسر كشور، 16 مهر ماه .1375
. المقنعه، شيخ مفيد، ج 10، ص .675
. النهاية فى مجرّد الفقه و الفتاوى، شيخ طوسى، ص 302 ـ .301
. السرائر، محمد بن ادريس حلّى، ج 3، ص 539 ـ .537
. تلخيص المحصّل، خواجه نصيرالدين طوسى، ص .475
. روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى، ج 4، ص .363
. مفاخر اسلام، على دوانى، ج 4، ص .441
. نك: عوائد الايام، علّامه احمد نراقى، ص 537 ـ .536
. ماهنامه معرفت، شماره 55، تيرماه 1381، ص .81
. صحيفه نور، امام خمينى، ج 2، ص 171 ـ .170
. سوره نساء، آيه .141
. تحريرالوسيله، امام خمينى، ج 2، ص .329
. آشنايى با نظام سياسى اسلام، مهدى نظرپور و جعفر وفا، ص .62
. فصلنامه مطالعات سياسى، شماره 10، زمستان ،1382 ص 77 ـ .76
. نهضت امام خمينى، حميد روحانى، ج 1، ص .1048
. صحيفه نور، ج 10، ص .53
. نك: ولايت فقيه، امام خمينى، ص 14 ـ .20
. انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نور اللّه اصفهانى، موسى نجفى، ص 355 ـ .354
. ماهنامه معرفت، شماره 124، فروردين 1387، ص .44
. صحيفه نور، ج 21، ص .274
. ماهنامه معرفت، شماره 131، آبان 1387، ص .58
. الشيعه و الحاكمون، محمد جواد مغنيه، ص .185
. مباحثى درباره حوزه، آيت اللّه محمد تقى مصباح يزدى، ص 40 ـ .39
. صحيفه نور، ج 8، ص 44 ـ .43
. ماهنامه معرفت، شماره 131، آبان 1387، ص .64
شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العادهاى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيلهاى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز ميدارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نميرود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نميدهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه ميدهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نميآورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نميدهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانوادهات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بندهاى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان ميدهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نميآيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بندهاى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذارياش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّهاى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش ميافزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز ميدارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165
شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العادهاى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيلهاى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز ميدارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نميرود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نميدهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه ميدهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نميآورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نميدهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانوادهات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بندهاى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان ميدهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نميآيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بندهاى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذارياش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّهاى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش ميافزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز ميدارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165
سخنان معصومين
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله:
«لَو لَم يَبقَ مِنَ الدَّهرِ اِلّا يَومٌ لَبَعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِن اَهل بَيتى يَملأها عَدلاً» (الغيبة، ص )46
اگر جز يك روز از روزگار باقى نمانده باشد، خداوند مردى را از خاندان من بر خواهد انگيخت تا زمين را پر از عدل و داد كند.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ اَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ حُسناً بِرَسُول اللّهِ(ص)» (منتخب الأثر، ص )182
آگاه باشيد كه او (حضرت مهدى) در خلقت، اخلاق و زيبايى، شبيهترين مردم به پيامبر خداست.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ ولِىُّ اللّه فى اَرضِه وَ حُكمُهُ فى خَلقِه وَ اَمينُه فى سِرِّهِ وَ عَلانيته.» (نجم الثاقب، ص )118
آگاه باشيد او (مهدى) جانشين خداوند در زمين و حكم خدا در مخلوقات و امين خداوند در آشكار و نهان است.
امام على عليه السلام:
«اَلمُنتَظِرُ لِأَمرِنا كَالمُتَشَحِّطُ بِدَمِه فى سَبيلِ اللّه.» (كمال الدين، ص )645
آن كه منتظر امر (فرج) ماست، مانند كسى است كه در راه خدا در خونش تپيده باشد.
امام حسين عليه السلام:
«لَو اَدرَكتُهُ لَخَدَمتُهُ اَيّامَ حَياتى.» (عقدالدرر، ص )160
اگر زمانى ايشان (امام مهدى(ع)) را درك كنم، تا آخر عمر به او خدمت مىكنم.
امام سجاد عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ اَذهَبَ اللّهُ عَن كُلِّ مُؤمِنٍ اَلعاهَةَ وَ رَدَّ اِلَيه قُوَّتَه.» (غيبة نعمانيّه، ص )317
هنگامى كه مهدى(ع) قيام كند، خداوند تمام امراض را از مؤمن دور مىكند و قدرت حقيقى را به او عطاء مىنمايد.
امام باقر عليه السلام:
«اِذا ظَهَرَ القائِمُ يُسَوّى بَينَ النّاسِ حَتّى لاتَرى مُحتاجاً اِلى الزَّكاة»” (بحارالانوار، ج 52، ص )390
آن زمان كه حضرت مهدى(ع) ظهور كند بطورى بين مردم مساوات و عدالت برقرار مىكند كه هيچ محتاج به زكاتى ديده نمىشود.
امام باقر عليه السلام:
«اِنَّما سُمِّى المَهدِىّ لِأنَّهُ يَهدى لامرٍ خَفىّ» (بحارالانوار،ج 51، ص )30
قائم ما به اين جهت مهدى ناميده شده كه هدايت مىكند بسوى كارى كه پوشيده شده است.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ لايَبقى اَرضٌ اِلّا نُودِىَ فيها شَهادَةُ اَن لا اِله اِلّا اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه » (بحارالانوار، ج 52، ص )340
هرگاه قائم قيام كند، هيچ سرزمينى باقى نمىماند مگر آن كه نداى توحيد پروردگار و رسالت حضرت محمّد(ص) در آن طنين انداز شود.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ حَكَمَ بِحُكمِ داوُدَ وَ سُليمانَ، لايَسأَلُ النّاسَ بَيّنَةً» (بحارالانوار، ج 52، ص )320
هنگامى كه قائم آل محمّد (ع) ظهور كند مانند داود و سليمان (به علم خود) داورى مىكند و از كسى در قضاوت، بيّنه و گواه نمىخواهد.
امام كاظم عليه السلام:
«طُوبى لِشيعَتِنا اَلمُتَمَسِّكينَ بِحَبلِنا فى غَيبَةِ قائِمِنا» (كمال الدين، ج 2، ص )361
خوشا به حال آن شيعيان ما كه در دوران غيبت قائم ما به ريسمان ما چنگ بزنند.
امام رضا عليه السلام:
«فَاِذا خَرَجَ اَشرَقَتِ الأَرضُ بِنُورِ رَبِّها» (بحارالانوار، ج 52، ص )321
هنگامى كه حضرت مهدى ظهور كند، زمين به نور پروردگارش روشن مىشود.
امام مهدى عليه السلام:
«اِنّى اَمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ كَما اَنَّ النُّجُومَ اَمانٌ لِأَهل السَّماء» (كمال الدين،ص )485
به درستى كه من امان براى اهل زمين هستم. همان طور كه ستارگان امان براى اهل آسمانند.
خاطراتی از منبری شدن مرحوم فلسفی
مرحوم زنده ياد محمد تقى فلسفى واعظ شهير، از پدرى عالم و مجتهد به نام مرحوم حاج شيخ محمد رضا تنكابنى كه از عالمان بزرگ تهران بودند و مادرى با ايمان و با فضيلت به نام طوبى در دهم ربيع المولود به سال 1326 هـ.ق در تهران متولد شد و در 28 شعبان 1419 قمرى چشم از جهان بست.
تحصيلات
درس جديد را تا پايان دبستان ادامه داد و بعد از آن وارد علوم دينى گرديد، از مقدّمات شروع و تا سطح را نزد پدر و ديگر اساتيد ادامه داد.
زمينه براى منبرى شدن
خود مىگويد: در خلال اين احوال، مادرم مسأله منبر رفتن مرا پيش آورد كه در نتيجه، خط من و برادرم از هم جدا شد. مرحومه مادرم روى علاقه شديدى كه به حضرت امام حسين(ع) داشت، به پدرم گفت كه فلانى بايد منبرى شود. پدرم مىگفت: آنها بايد درس بخوانند و اين با منبر جمع نمىشود. مادرم مىگفت: نمىشود كه يكى از بچّههاى من در خدمت حضرت امام حسين(ع) نباشد؟ پس بايد حتماً منبرى شود. خلاصه پدرم از يك طرف مىگفت: بايد تحصيل من ادامه پيدا كند و مادرم از طرف ديگر اصرار داشت كه بايد منبرى شوم سرانجام توافق كردند كه ما بچهها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبه در اختيار درس و بحث و مدرسه باشيم و از صبح پنج شنبه و شب و روز جمعه، من در اختيار منبر باشم. پدرم افزود كه در وسط هفته آن كه منبرى است، نبايد منبر برود و به تحصيل ادامه دهد مطالعه او هم بايد هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جايى براى منبر نرفته است.
پدرم در مقابل بوى چراغ نفتى لامپا خيلى حساسيت داشت، و نمىتوانست با چراغ لامپا و لولههاى لامپايى مطالعه كند، لالهاى تهيه كرده بود، و يك شمع گچى در داخل آن مىگذاشت و روشن مىكرد. با شعله اين شمع خود ايشان مطالعه مىكردند، و ما دو برادر هم در كنار ايشان مطالعه مىكرديم گاهى براى حلّ مشكل سؤالاتى از ايشان داشتيم، و گاهى هم ايشان فراغت پيدا مىكرد و از ما سؤالاتى مىنمود، روى هم رفته، مرحوم پدرم خيلى مراقب درس و بحث ما بود بعد از اينكه يكى، دو سال ادبيات خواندم، عمامه گذاشتم پدرم شخصاً سرما عمّامه گذاشت، عمامه گذارى مثل امروز تشريفاتى نداشت كه جشن بگيرند و عمامه را توى سينى بگذارند و آقايى آن را بردارد و سر طلبه بگذارد. مرحوم پدرم خودش عمّامه را بست و بر سر من گذاشت.
اولين بار كه منبر رفتم
اولين بارى كه بناشد منبر بروم، نزد آقاى شيخ على اكبر رشتى كه فاميلش عزى بود و منبر ميرفت، رفتم و گفتم، يك منبر براى من بنويس.
خاطراتى از منبرى شدن مرحوم فلسفى حجةالاسلام سيد جواد حسينى
گفت: دو قران مىگيرم و مىنويسم. دو قران به او دادم و او براى من يك منبر نوشت من اين منبر را از حفظ كردم. تصميم گرفتم اوّلين منبرم در همان مسجد فيلسوف باشد كه پدرم شبها در آن جا نماز جماعت اقامه مىكرد. بعد از نماز عشا منبر رفتم…
من شروع به سخن كردم و مطالب منبرى را كه از حفظ كرده بودم، تحويل دادم. خيلى خوب به خاطر دارم كه ابتداى منبرى كه آقاى عزى برايم نوشته بود، چند بيت شعر داشت و من با آن اشعار منبر را شروع كردم.
بى مهر على به مقصد دل نرسى تا تخم نيفشانى به حاصل نرسى
بى دوستى على و اولاد على هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى
كشتى نجاتت زهلاكت است على بنشين كه به ورطههاى قاتل نرسى
«حبّ علىّ حسنة لا تضر معها سيئة؛ دوستى على (ع) حسنهاى است كه با وجود آن هيچ گناهى به آن زيان نميرساند.»
تمام منبر را از حفظ خواندم و آن منبر دو قرانى خيلى مورد توجّه واقع شد. شايد در آن موقع 15 ساله يا 16 ساله بودم بعضىها همان شب به پدرم گفتند: اجازه بدهيد جلسهاى هم در خانه بگيريم و ايشان اين منبرى كه اين جا رفته، در خانه برود و به اين ترتيب اولين منبرم خيلى مورد توجّه قرار گرفت. آن شب وقتى به منزل آمديم، پدرم فرمود: با اين كه اوّلين منبرت بود، خوب صحبت كردى و مطالب را بدون وحشت و نگرانى و اضطراب خوب بيان داشتى.
دوّمين منبر
چند روز بعد به آقا شيخ على اكبر گفتم يك منبر ديگر بنويس. براى منبر دوّم نيز دو قران از من گرفت و يك منبر ديگر كه با اين آيه شروع مىشد نوشت.
“قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً انّه هو الغفور الرّحيم؛() بگو اى بندگانى كه بر خود اسراف كردهايد، از رحمت خداوند نااميد نشويد، براستى خداوند تمام گناهان را ميآمرزد، زيرا او بخشنده و مهربان است.”
منبر من از همان اوّل مقبول واقع شد. گاهى جايى يك دهه از من دعوت مىكردند، ولى قبول نمىكردم، چون ده منبر از حفظ نداشتم وقتى به من مراجعه مىكردند همان دو سه منبرى را كه آقا شيخ على اكبر، جور كرده بود و از حفظ داشتم، و خودم هم چند جملهاى به آن اضافه كرده بودم، تحويل ميدادم.
ترقى تدريجى در منبر
… استقبال از منبرم از همان شب اوّل شروع شد، بعد از چند منبر كه عبارات كتابهاى فارسى را حفظ مىكردم و عيناً بيان ميداشتم خودم هم ذوق به خرج ميدادم و مطالب را با زحمت زياد مرتب مىكردم.
بعد از چندى، همزمان با ادامه تحصيل، رفته رفته در ايّام هفته، منبرهاى خانگى متعدد در شب جمعه، صبح جمعه، عصر جمعه شب پنج شنبه و گاهى ماهيانه وعده ميدادم…
ادامه تحصيل براى تقويت بنيه منبر
چون كارم را بر اساس منبر قرار داده بودم، لازم دانستم مدارج دروس سطح و خارج را به مقدارى كه منبر نياز داشت، يعنى آگاهى كامل از شؤون دينى طى كنم. حدود نيازم در امر سخنرانى اين بود كه فروع را درك كنم و با فتاوى فقها و نحوه كار آنها آشنا باشم تا در مواقع لزوم بتوانم راجع به آنها سخن بگويم يا جواب مردم را در آن حَد بدهم. براى اين منظور، چند ماهى به قم رفتم، ولى چون آب قم شور و هوايش بسيار گرم بود، وضع مزاجم را دگرگون كرد و نتوانستم بمانم. به همين جهت درسها كه تعطيل شد به تهران برگشتم تا هم به تحصيل ادامه دهم و هم به كار منبر برسم.
ايجاد تحوّل در سبك منبر
استقبال و توجّه مردم به منبرم زياد بود، همين توجه موجب تشويقم گرديد. در واقع بخشى از موفقيّت من در امر منبر، مرهون همان استقبال فراوان مردم بود.
در زمانى كه منبر را آغاز كردم راهنما و استادى نبود كه برنامههاى دقيق منبر را از او فرا گيرم. البته در آن زمان چندين نفر منبرى معروف بودند…من براى آموختن منبر مكرّراً در ماه رمضان و محرم و صفر به مجالس آنان ميرفتم و سخنانشان را مىشنيدم ولى اغلب بدون گرفتن نتيجه و بهرهاى از مجلس خارج مىشدم…
من از همان زمان كه پاى منبرها ميرفتم، دچار تضاد فكرى مىشدم و با خود مىگفتم: اگر منبر آن بوده كه پيغمبر اكرم(ص) ميرفتند و مردم را از تمام جهات مىساختند، پس اينها چيست؟ و اگر منبر آن است كه اينان ميروند، چرا نتايج مطلوب عايد نمىگردد؟
من از همان زمان متوجه شدم كه آن منبرها چنان نيست كه بايد باشد. اولياى اسلام مردم كثيرى را ساخته و چه فداكارانى را كه از ميان آنها به ميدان جنگ و جهاد نفرستادهاند، ولى اين منبرها چرا نمونههاى آنها را نمىسازد؟
بارها به خود گفتم: نميدانم عيب اين منبرها چيست؟ نهايتاً گفتم: بايد ببينم پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در اين خصوص چه گفتهاند و چه رهنمودهايى به ما دادهاند. پس از آن مدّتى به مطالعه اخبار و احاديث پرداختم. ديدم اصلاً روش پيغمبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) در مسلمان سازى غير از راهى است كه اين وعاظ ميروند.
اينها چيزهايى مىگويند كه عملاً هيچ فايدهاى براى مردم ندارد. مثلاً واعظى در منبر مىگفت: من امسال در ماه مبارك رمضان مىخواهم توحيد بگويم. امّا به جاى آن كه براى گفتن توحيد نخست در اثبات خدا، آيات الهى، دقايق خلقت، و بعد در علم خدا، اراده خدا، قدرت خدا، فرق بين صفات ذاتى و افعالى خدا و…صحبت كند يكباره اين آيه را مىخواند؟ “شهد اللّه انّه لا اله الّا هو؛() خداوند گواهى دهد كه جز او خدايى نيست.”
و مىگفت: مردم. خدا بر حق است و ترديد نكنيد، و ديگر توضيح و استدلالى را لازم نميديد يا واعظى ديگر به منبر ميرفت و مثلاً در يك ماه رمضان 30 روز مردم را معطّل مىكرد و يك سلسله مطالب مىگفت كه ربطى به زندگى مردم نداشت و انسان ساز نبود.
حتى واعظى به دليل اين كه مردم عادت داشتند با انگشت حساب كنند، در منبرى گفت: خداوند فرشتهاى خلق كرده است كه هزار دست دارد و در هر دستى صد هزار انگشت دارد و در هر انگشتى صد هزار بند انگشت، و او حساب اعمال بندگان را با بندهاى انگشتان خود منظور مىكند اين سخنان چه اثرى در تربيت مردم مىتوانست داشته باشد؟
من حيث المجموع متوجه شدم منبر بايد حاوى تعاليم الهى در ساختن عقايد، اخلاق و اعمال و زندگى مردم باشد و اين مطالب در خلال روايات فراوان آمده است.
نتيجه اين تشخيص آن شد كه مسير منبر را از وضع عادى خود به جهت ديگرى سوق دادم و اين امر موجب استقبال گرم شنوندگان گرديد و آن چنان شد كه مجلس شوراى ملّى آن روز كه در سه روز آخر دهه سوم ماه صفر مجلس عزادارى تشكيل ميداد و از وعاظ معروف دعوت مىنمود مرا در سن 19 و در دو سال پياپى جهت سخنرانى دعوت كرد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره زمر، آيه .53
. سوره آل عمران، آيه .3
. ر.ك: خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى، ص 47 ـ 66 و ر.ك گفتار فلسفى، مصطفى قنبرى، ص 413 ـ .420
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
شكرگزارى حركت عظيم و با شكوه ملت ايران در 22 خرداد و حضور نزديك به 40 ميليونى مردم در پاى صندوقهاى رأى، حفظ وحدت، مهربانى، نگاه مشفقانه، نشاط و تداوم حركت انقلابى در ميان مردم و نخبگان و اشتباه نگرفتن دوست و دشمن است.
انتخابات پرشور 22 خرداد كه با مشاركت بى نظير 85 درصدى مردم همراه بود نشان داد كه انقلاب اسلامى بعد از گذشت 30 سال توانايى اينگونه به صحنه آوردن مردم را دارد، بنابراين دشمنان دست بكار شدند تا ميان مردم ايجاد اختلاف كنند كه تا حدى هم موفق شدند ولى ملت بايد اين توطئه را خنثى كند.
گاهى ممكن است اين رقابت داخل خانواده به عصبانيت هم كشيده شود اما اين مسئله ربطى به بيگانگان ندارد.
برخى از سران كشورهاى غربى در سطح رئيس جمهور، نخست وزير و وزير خارجه در مسائل داخلى ملت ايران كه به آنها ارتباطى نداشت صراحتاً دخالت كردند و بعد هم گفتند كه در مسائل ايران دخالت نمىكنند، در حاليكه آنها ضمن تشويق به اغتشاش گرى مردم ايران را اغتشاشگر معرفى كردند.
اينكه عدّهاى نامزد مورد نظرشان رأى نياورد و احساس افسردگى و ناراحتى كنند طبيعى است و معناى اين مسئله اغتشاش گرى نيست زيرا بر اساس نتيجه انتخابات، اكثريت و اقليتى در كشور است و قواعدى وجود دارد، بنابراين معرفى مردم ايران در رسانههاى آمريكايى و اروپايى تحت سلطه صهيونيستها، به عنوان اغتشاشگر اهانت به ملت است.
اين دولتها بايد مراقب اظهارات و رفتار خصمانه خود باشند زيرا ملت ايران عكس العمل نشان خواهد داد.
ما اظهارات و رفتارهاى مداخله جويانه اين دولتها را محاسبه خواهيم كرد و قطعاً در آينده روابط جمهورى اسلامى ايران با آنها تأثير منفى خواهد داشت.
اگر مسؤولين جمهورى اسلامى با يكديگر اختلافاتى هم داشته باشند در ايستادگى در مقابل دشمن و در حفظ استقلال كشور با يكديگر يك كلام هستند و دشمن بداند كه نخواهد توانست ميان ملت ايران انشقاق ايجاد كند.
همه سران كشورهاى استكبارى بدانند، هنگامى كه پاى دشمنان به ميان بيايد ملت ايران با وجود برخى اختلاف سليقهها در مقابل دشمنان متحد و مشتى واحد عليه آنها مىشوند.
تصور نكنيد كه اگر شما از يك جريانى به خيال خود دفاع كرديد و يا اسم برخى افراد را آورديد آن جريان به شما متمايل خواهد شد، ابداً چنين اتفاق نخواهد افتاد زيرا دروغگويى شما براى ملت ايران آشكار است و آنان ميدانند كه هدف شما ايجاد بدبينى ميان مردم و نخبگان و ادامه كينهورزى نسبت به نظام اسلامى است.
حمايت دولتهاى غربى از برخى افراد و يا مخالفت آنها با برخى ديگر همه فريب است زيرا از نظر آنها هر كسى كه به نظام اسلامى، قانون اساسى و آرمانهاى ملت ايران پايبند باشد دشمن است.
سى سال تجربه ايستادگى نظام اسلامى و تو دهنى ملت ايران به سران زورگو و متجاوز هنوز برخى كشورهاى غربى را بيدار نكرده است و همچنان به اين كشور و ملت طمع دارند در حاليكه آنها اشتباه مىكنند و نتيجه اين اشتباه خود را خواهند ديد.
چنين دنبالههايى همواره در سالهاى گذشته نيز وجود داشتهاند اما اين افراد بدانند كه دشمنان و گرگهاى درنده از اين دنبالهها تا آنجا كه منافعشان اقتضاء كند استفاده و بعد اين افراد را همچون دستمالى به گوشهاى پرت خواهند كرد.
اين معدود دنبالههاى فريب خورده علامتهاى غلطى ميدهند كه دشمنان نيز فريب اين علامتها را مىخورند اما مردم و نخبگان و همه جناحها بايد مراقب باشند تا دوست و دشمن را اشتباه نگيرند و رفتارى را كه بايد با دشمن داشته باشند، با دوست انجام ندهند.
نظام اسلامى بر اساس وظيفه خود با كسانى كه زندگى و آسايش مردم را برهم ميزنند و جوانها را تهديد مىكنند برخورد خواهد كرد اما مبادا دشمن را با دوست اشتباه بگيريم و دوست را بخاطر يك خطا دشمن به حساب بياوريم.
از آن طرف عدّهاى هم بايد مراقب باشند تا دشمن معاند را دوست تصوّر نكنند و فريب حرفهاى او را نخورند.
هر فتنهاى در مقابل حق و در مقابل ملتى هوشيار از بين خواهد رفت و به لطف خداوند فتنههايى كه دشمن در قضاياى اخير به آنها اميد بسته بود تمام شد.
حقيقت اصيل و ماندگار، همان انتخابات پرشكوه و با حضور نزديك به 40 ميليون نفر از ملت ايران و ابراز اعتماد آنان به نظام اسلامى بعد از گذشت سى سال و انتخاب يك رئيس جمهور با بيش از 24 ميليون رأى است. (16/4/)88
امام خمينى ثابت و استوار
روز مبارك سوم شعبان
روز مبارك سوم شعبان المعظم را كه روز طليعه پاسدار و پاسدارى از مكتب مترقى اسلام است به عموم هم ميهنان و بخصوص پاسداران انقلاب اسلامى تبريك عرض و بحق بايد اين روز معظم را روز پاسدار بناميم. روز ولادت با سعادت بزرگ پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز است، پاسدارى كه هرچه داشت، در راه هدف اهداء كرد و اسلام عزيز را از پرتگاه انحراف و رژيم طاغوت بنى اميّه نجات داد. رژيم منحط بنى اميّه ميرفت تا اسلام را رژيم طاغوتى و بنيانگذار اسلام را بر خلاف آنچه بوده معرفى كند، معاويه و فرزند ستمكارش به اسم خليفه رسول اللّه با اسلام آن كرد كه چنگيز با ايران و اساس مكتب وحى را تبديل به رژيم شيطانى نمود. اگر فداكارى پاسداران عظيم الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب فداكار او نبود، اسلام در خفقان رژيم بنى اميّه و رژيم ظالمانه آن وارونه معرفى مىشد و زحمات نبى اكرم(ص) و اصحاب فداكارش به هدر ميرفت.
هان اى پاسداران عصر حاضر و انقلاب اسلامى! به امام امت و پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز اقتداء نموده حق پاسدارى از انقلاب اسلامى را به خوبى ادا كنيد و از اين منصب بزرگ كه منصب انبياء عظام و اولياء خداوند تعالى است به خوبى حفاظت كنيد. (9/4/)58
اينك كه پاسداران…عصر حاضر اين روز بزرگ پر بركت جاويد را روز پاسدار اعلام نمودهاند، مسؤوليتى بس بزرگ و تكليفى بس عظيم را عهده دار شدهاند، گوئى آنان به ياد پاسداران عاشورا و انگيزه جانفشانىها و فداكارىهاى كربلا اين روز را انتخاب نمودند و نيكو انتخابى است و بزرگ مسؤوليتى.نيكوست كه ادامه خون سرخ تشيع را تداعى مىكند و پر مسؤوليت است كه انگيزه آن فداكارى و جانبازى آنچنان لطيفه الهى دارد كه آن خون را ثار اللّه و از مرزهاى حجب نور و ظلمت فراتر برده و از خودىها و خودبينىها پيراسته و به مرز “العبودية جوهرة كنهه الرّبوبية” رسانده و آراسته و دست ما از آن كوتاه است. لكن مأيوس نشويد و كوشش كنيد تا به كوشش خويش رنگ اسلامى ـ الهى بيشترى دهيد و به فداكارى خويش اخلاصمندتر باشيد كه بحمداللّه هستيد. (16/3/)60
طلوع آفتاب سوم شعبان كه سالروز طلوع شمس معنويت و پاسدار اسلام و مجدد حيات قرآن كريم و نجاتبخش امّت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از شب تاريك به عصر ظلمانى حكومت جائرانه يزيديان كه ميرفت تا قلم سرخ بر چهره نورانى اسلام كشد و زحمات طاقت فرساى پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان صدر اسلام وخون شهداء فداكار را به طاق نسيان سپارد و به هدر دهد، بر همه مسلمانان جهان و شيعيان خط سرخ امامت و ملت فداكار در صحنه ايران بزرگ و رزمندگان در راه هدف مقدّس و خصوص سپاه پاسداران عزيز كه اين روز عظيم الشأن را براى خود انتخاب نموهاند مبارك باد.
سپاه پاسداران كه ركنى بزرگ در پيروزى انقلاب اسلامى است با اقتدا به مولاى خود سيد مظلومان عليه الصّلوة و السلام. نجاتبخش ملت ايران و اسلام عزيز از شبهاى تاريك و ظلمانى ستمشاهى بوده و در پاسدارى از انقلاب و هدفهاى آن عاملى مؤثر و ركنى ركين بوده و هست. سپاه در جبهههاى دفاع مقدّس از اسلام و ميهن اسلامى، با وحدت و انسجام كامل با ارتش معظم و بسيج عزيز و ژاندارمرى و عشاير مكرم و ساير قواى نظامى و انتظامى و مردمى، چون صفّى آهنين و بنيانى مرصوص پاسدارى نموده و دشمنان اسلام و بشريت را از ميدانهاى نبرد مفتضحانه رانده است و براى خود و اسلام و ميهن معظم ايران افتخارهايى آفريده است كه تاريخ فراموش نخواهد كرد و حضرت بقية اللّه ارواحنا لتراب مقدمه الفدا از نظر مبارك نخواهد برد و پروردگار جلّ و اعلا بر خدمتگزاران به اسلام و ميهن اسلامى كه اين رزمندگان بحمد اللّه تعالى از آنانند، رحمت و بركت خود را دريغ نخواهد فرمود. (6/3/)62
مهمترين شاخصه هاى منتظران واقعى
اشاره
سير تكاملى نظام آفرينش و نقش انسان در سر نوشتش، چنين اقتضا مىكند كه هر كس به تناسب رشد خود و دورهاى كه در آن زندگى مىكند با وظايفى و مسئوليتهايى كه متوجّه وى مىگردد به خوبى آشنايى و شناخت پيدا كند تا ضمن دستيابى خود به تكامل، به سعادت جامعه نيز يارى رساند…و بدينسان است كه دورانى كه به تحقّق عدالت سراسرى و مطلق منتهى مىشود؛ وظايفى سنگينتر و مسئوليتهاى سترگتر دارد.
در عصر غيبت كبرى امام مهدى(عج) نيز از جمله مسائلى كه همواره مسلمانان، به ويژه شيعيان و پيروان اهلبيت(ع) خواهان فهم آن هستند، شناخت ويژگىهاى منتظران واقعى آن حضرت است؛ در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در آموزههاى اصيل اسلامى، به مهمترين شاخصههاى منتظران در عصر غيبت كبراى آن امام همام بپردازيم.
كسب معرفت نسبت به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين شاخصههاى منتظران، كسب معرفت (شناخت) آن امام همام است. در منابع روايى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: روزى امام حسين(ع) بر اصحاب خويش وارد شدند، بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم (ص) فرمودند: “يا ايها الناس انّ الله ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال له رجل: بابى انت وامّى يابن رسول الله ما معرفة الله؟
قال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته”() اى مردم! خداوند بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند، زمانى كه او را شناختند، او را پرستش كنند و هنگامى كه او را پرستش كردند، با عبادت و پرستش او از بندگى غير او بىنياز گردند.
مردى عرض كرد: اى پسر پيامبر! پدر و مادرم فداى شما باد، معرفت خداوند چيست؟
فرمود: شناخت اهل هر زمانى نسبت به امامشان، امامى كه طاعت او بر آنان واجب است.
معرفت (شناخت) امام زمان، اهميت ويژهاى در زندگى و مرگ انسانها دارد؛ زيرا مرگ هركس، چكيده زندگى است. هركسى آنگونه مىميرد كه زندگى كرده است.
در اهميت شناخت امام و حجّت هر زمان، همين بس كه نشناختن وى، مساوى با بى دينى و جهالت است.
چنان كه در حديث مشهور بين مسلمانان از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية”() هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. بنابراين، براساس سخن پيامبر(ص) هر كس امام زمانش را نشناسد، نه تنها مرگش جاهلى است، بلكه زندگى او نيز، زندگى جاهلانه خواهد بود.
از فخر رازى روايت شده كه رسول خدا(ص) فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه، فليمت إن شاء يهوديّآ و إن شاء نصرانيّآ”() هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، پس بايد بميرد اگر مىخواهد يهودى و اگر مىخواهد نصرانى.
اينجاست كه سرّ حكيمانه سخن امام صادق(ع) براى ما روشن مى شود كه فرمودند: “اللهم عرِّفنى نفسك فإنَّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك. اللهم عرّفنى نبيك فانك ان لم تعرّفنى نبيك لم اعرف حجتك. اللهم عرّفنى حجتك فانك ان لم تعرّفنى حجتك، ضللت عن دينى؛() خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى پيامبرت را نخواهم شناخت.
خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دينم گمراه مىگردم.” اين دعايى است كه امام صادق(ع) براى زمان غيبت امام عصر(عج) تعليم دادهاند. با توجه به مضمون اين گونه دعاها در مىيابيم كه شناخت پيامبران الهى از طريق شناخت و معرفى خدا صورت مىگيرد و شناخت حجّت الهى نيز از طريق شناخت پيامبران.
پس از معرفى، بندگان برگزيده خدا به مردم، وظيفه خلق است تسليم و پذيرفتن اين معرفى است. درست مانند وظيفهاى كه در برابر شناخت خدا بر عهده مردم بود.
بنابراين اگر كسى به گمان خود، به معرفت خدا و ربوبيت او گردن نهد و خود را در پيشگاه مقدسش تسليم نمايد، امّا در پذيرفتن راهى كه خداوند براى بندگى خود قرار داده، حالت انكار، يا شك و ترديد داشته باشد، در حقيقت بنده خدا نبوده، بلكه پيرو هواى نفس و ميل خويش نموده است. بنابراين تنها راه نجات، همانا معرفت و در پى آن تسليم شدن به پيامبران و حجج الهى است كه خداوند آنها را “ولىّ” و “خليفه” خويش در زمين قرار داده است.
اى يوسف گم گشته محبوب كجائى؟ اى نور خدائى!
اين است گمانم كه تو رنجيده زمايى؟ گفتى كه نيايى
هستيم مقر همه تقصير و خطايى كانون عطايى
بردار نقاب و كن صلح و صفايى بى چون وچرايى
اى مهدى موعود امم! نور هدايت!جانم به فدايت
تمسّك به ريسمان ولايت اهلبيت (ع)
ولايت اهلبيت (ع) دو گونه است :
الف) ولايت تكوينى: اين نوع ولايت بدين معناست كه حضرات معصومان(ع) به إذن و اراده الهى، مىتوانند در مقام تكوين و عينيّات خارجى، دخل و تصرف كنند، مانند معجزات انبياء(ع) و كرامات اولياء (ع).
ب) ولايت تشريعى كه به معناى ولايت و سرپرستى جامعه و مؤمنين است. ائمه اطهار(ع)، هر كدام در زمان خود، ولىّ و سرپرست جامعه بوده و مردم را هدايت تشريعى مىكنند.
يكى از ويژگى مهم منتظران در زمان غيبت، چنگ زدن به ريسمان ولايت اهلبيت (ع) است.
امام صادق (ع) فرمودند: “طوبى لشيعتنا المتمسكين بحبلنا فى غيبة قائمنا”() خوشا به حال شيعيان ما! آنان كه در زمان غيبت قائم ما به ريسمان (ولايت) ما تمسك مىجويند.
همچنين امام سجاد (ع) فرمودند: “من ثبت على موالاتنا “ولايتنا” فى غيبة قائمنا اعطاه الله عزّو جلّ اجر الف شهيد من شهداء بدر و احد”() هر كس در غيبت قائم ما بر دوستى (و عقيده به امامت ما) ثابت قدم باشد، خداى متعال اجر هزارشهيد از شهداى بدر و احد به او عطا مىكند.
و نيز امام صادق (ع) فرمود: “يأتى على الناس زمان يغيب عنهم امامهم” زمانى بر مردم فرارسد كه پيشوايشان از آنان غايب گردد.
زراره پرسيد: در آن زمان مردم چه كنند؟ امام(ع) فرمود: “يتمسكون بالامر الذى هم عليه حتى يتبيّن لهم”()به همان امر (ولايتى) كه برآنند چنگ زنند، تا برايشان آشكار شود.
تهذيب نفس و اصلاح فردى
يكى از ويژگى مهم منتظران دولت كريمه امام عصر (عج)، پارسائى و آراستگى به اخلاق نيك و پسنديده است. در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: “من سرّه ان يكون من اصحاب القائم، فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاخلاق، و هو منتظر”() هر كس شادمان مىگردد از اين كه از ياران حضرت مهدى (عج) باشد، بايد منتظر باشد و به پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار نمايد و او منتظر (واقعى) است. همچنين آن حضرت فرمود: “انّ لصاحب هذا الامر غيبة فليتق الله عبد وليتمسك بدينه”() به يقين براى صاحب اين امر غيبتى است، پس بنده خدا بايد تقواى الهى پيشه كند و به دينش چنگ زند.
كسب آمادگى نظامى براى ظهور امام عصر (عج)
يكى ديگر از شاخصههاى منتظران فرج قائم آل محمد(ص)، كسب آمادگىهاى نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب هر عصر براى يارى و نصرت امام غائب است، چنان كه در روايتى كه نعمانى به سند خود از امام صادق(ع) نقل كرده آمده است”:ليعدن احدكم لخروج القائم عليه السلام و لوسهما، فان الله تعالى اذا علم ذلك من نيته رجوت لان ينسئ فى عمره حتى يدركه فيكون من اعوانه و انصاره”() هر يك از شما بايد براى خروج حضرت قائم (ع) هر چند به اندازه يك تير، مهيا كند. هرگاه خداى تعالى چنين نيّتى از او ببيند، اميدوارم عمرش را طولانى كند تا آن حضرت را درك كند و در زمره ياران و همراهانش قرار گيرد.
همچنين در روايت ديگرى مرحوم كلينى به سند خود از امام كاظم (ع) نقل مىكند كه: “من ارتبط دابة متوقعآ به امرنا و يغيظ به عدونا و هو منسوب الينا ادر الله رزقه، و شرح صدره و بلغه امله و كان عونا على حوائجه”() هركس مركبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان ما را خشمگين سازد در حالى كه خودش به ما منسوب باشد، خداوند روزيش را فراخ گرداند، به او شرح صدر عطا كند، او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش او را يارى كند.
نكته شايان توجه اين كه: نحوه آمادگى و مهيا بودن بستگى به شرايط زمان و مكان دارد و اگر در بعضى از روايات سخن از آماده كردن اسب و شمشير براى ظهور ولى امر(عج) به ميان آمده، و براى آن فضيلت بسيار بر شمرده شده است، به اين معنا نيست كه اينها موضوعيت دارند، بلكه با اندكى تأمّل روشن مىشود كه ذكر اين موارد تنها به عنوان تمثيل و بيان لزوم آمادگى رزمى براى يارى آخرين حجّت حق مىباشد، و مسلمآ در اين عصر بر شيعيان لازم است كه با مسلّح شدن به تجهيزات نظامى روز، خود را براى مقابله با دشمنان قائم آل محمد(عج) آماده سازند، و البته در حال حاضر به خاطر وجود حكومت شيعى و حاكميت فقيه جامع الشرايط بر سرزمين اسلامى اين وظيفه در درجه اول بر عهده حكومت اسلامى است كه در هر زمان قواى مسلّح كشور را در بالاترين حد آمادگى نظامى قرار دهند تا به فضل خدا در هر لحظه كه اراده الهى بر ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى(عج) قرار گرفت بتوانند به بهترين نحو در خدمت آن حضرت باشند.
امر به معروف و نهى از منكر
يكى از ويژگى مهم مسلمانان و منتظران در عصر غيبت و حتىّ عصر ظهور آن امام همام پاسدارى از دين و حفظ حقوق مردم و سلامت و نظم جامعه اسلامى است. هر فرد منتظر بايد در برابر آحاد جامعه اسلامى احساس مسؤوليت كرده، در راه اصلاح و ساختن افراد تلاش نمايد، تا جامعه و افراد آن آماده پذيرش حكومت جهانى حضرت مهدى (عج) شوند.
اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر تحقق مىيابد و قانون امر به معروف و نهى از منكر در متن آموزههاى اسلام بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است.
امام باقر (ع) فرمودند: “ليعن قويّكم ضعيفكم و ليعطف غنيّكم على فقيركم ولينصح الرجل اخاه النصيحة لنفسه”() توانمندان شما بايد به ضعيفانتان كمك كنند و اغنياء شما بايد به فقرايتان مهربانى كنند، هر كس بايد برادر (دينى)اش را نصيحت كند، نصيحتى كه به نفع برادرش باشد.
قرآنكريم مىفرمايد: “كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر”() شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شدهاند؛ (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد.
همچنين امام صادق (ع) فرمود: “انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحل المكاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر”() بىترديد امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء(ع) و طريقه صالحان است. (امر به معروف و نهى از منكر) وظيفهاى سترگ (و خطير) است كه به وسيله آن ساير واجبات انجام مىپذيرد و راهها امنيت مىيابد و در آمدها حلال (و مشروع) مىگردد، مظالم باز گردانده مىشود، زمين آباد مىشود و از دشمنان انتقام گرفته مىشود و امور سامان مىيابد.
آرى، اگر همه مسلمانان خود را موظّف به اجراى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى بدانند، قدمهاى اوّليّه براى نيل به جامعه ايدهآل و مطلوب مهدوىّ برداشته مىشود.
نكته بسيار شايان توجه اين است كه واژه انتظار نبايد ابزارى براى بهانه و سستى و خمودى منتظران قرار گيرد. به بيان روشنتر سكون و بى تحرّكى براى منتظران حضرت، خلاف آيات و روايات موجود درباره مهدويّت و خلاف عقل و اين تفسير از انتظار بهانهاى براى بى قيدى و بىتكليفى است. انتظار سازنده كه مورد نظر تعاليم حياتبحش اسلام است، اين است كه يك مسلمان و منتظر براى تحقق آرمانهايى كه از كتاب و سنّت دريافت كرده همواره در تكاپو و تلاش باشد.
برخى از اين آرمانها عقيدتى است و برخى عملى (مثل عدالت) واينها در پيوند با يكديگرند.
محو ظلم و جهل، آرمانهايى است كه قرآن براى مسلمان ترسيم مى كند و مسلمان در تلاش براى تحقق اين آرمانهاست و ارتباط اين قضيه با مسئله مهدويّت و منتظر اين است كه ما آن حضرت را قلّه اين حركت ميدانيم؛ نه بدين معنا كه آن حضرت بايد به تنهايى اين معضلات را رفع كند، كه اين تفكّر قوم بنى اسرائيل در برابر حضرت موسى(ع) بوده است. بنابراين، بر همه مسلمانان به ويژه منتظران واقعى آن حضرت فرض است كه در اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر، يعنى تفكّر و آرمانهاى مهدويّت از هيچ تلاشى دريغ ننمايند.
انتظار فرج
يكى از ويژگى منتظران در عصر غيبت، انتظار فرج است.
مقصود از انتظارالفرج چيست؟
فرج به معناى نصرت و پيروزى، و مقصود نصرت و پيروزى حكومت عدل علوى بر حكومتهاى كفر و شرك و بيداد است. پيروزى حكومت عدل گسترى كه به رهبرى امام عصر(عج) تشكيل مىگردد. بنابراين، مقصود ار انتظار فرج، انتظار تحقق يافتن اين آرمان بزرگ است. بى ترديد منتظر حقيقى كسى است كه حقيقتآ خواهان تشكيل چنين حكومتى باشد؛ و اين خواسته آنگاه جدى و راست است كه شخص منتظر عامل عدل و گريزان از ستم و تباهى باشد. در غير اين صورت، انتظار فرج در حد يك ادعا و شعار بى محتوا باقى خواهد ماند. بدين جهت، در روايات آمده است كه انتظار فرج، خود فرج است.() زيرا كسى كه حقيقتآ منتظر ظهور حجّت خدا و تأسيس حكومت عدل گستر اوست، زندگى خود را بر پايه عدل استوار مى سازد و او انسانى است كه نحوه رفتار و سير و سلوكش در زمان حضور و غيبت امام تفاوتى ندارد و قبل از تشكيل حكومت عدل، چنين حكومتى را در زندگى خود پايدار ساخته است. بنابراين انتظار حقيقى ريشه در معرفت به حق و عدل و ايمان و عشق به آن دارد و آثارش نيز در عمل نمايان مىشود. چنين حقيقت اصيل و عميقى با لفظ و شعار به دست نميآيد و با بىتفاوتى و با مقدسات دينى و رسالتهاى انسانى در تعرض و تناقض است. براساس اين بينش در مىيابيم كه انتظار فرج به معناى بىتفاوتى نسبت به آنچه در جوامع بشرى مىگذرد و دست روى دست گذاشتن به اميد اين كه امام زمان(عج) ظهور و امور را اصلاح كند نيست. بديهى است انتظار فرج، به شرحى كه گذشت، بهترين عبادت است. چنين منتظرى مقامى بس عالى و جايگاهى بس بلند دارد و هرگاه در زمان غيبت از دنيا برود، به منزله كسانى است كه پس از ظهور حضرت حجّت(عج) زنده بوده، تحت فرمان او در راه خداوند جهاد مىكنند.()
امام على (ع) فرمودند: “انتظروا الفرج، و لا تيأسوا من روح الله، فانّ احبّ الاعمال الى الله عزّ و جلّ انتظار الفرج”() منتظر فرج باشيد، و از گشايش الهى مأيوس نگرديد، زيرا كه محبوبترين كارها نزد خداى بزرگ انتظار فرج است.
زمينه اصلى پايبندى به تكليف و پيوند با حق و عدل و با امامموعود (ع) در انتظار تحقق مىپذيرد. انتظار به اين معناست كه پديد آورنده اميد است؛ و يأس است كه عوامل اصلى تكليف نشناسى و بى تعهدى و دورى از حق و عدالت و گسستن پيوند از امام و آرمانهاى الهى اوست؛ براين اساس است كه انتظار فرج و اميد به آينده و تحقّق جامعه آرمانى مهدوى برترين اعمال () شمرده شده است.
همچنين جامعه و مردم معتقد به اسلام و دين باوران راستين و معتقدان به درستى وعدههاى قرآن و پيامبر و امامان، بايد از رخنه وسوسههاى شيطانى در دل خود مانع گردند، و در دوران تباهيها، دشواريها، حوادث ناگوار، شكستهاى پياپى، رنگ باختگى ادعاها، نافرجامى تلاشها و كوششها، به نتيجه نرسيدن قيامها و منحرف شدن انقلابها، بايد در دل و درون استوار باشند، و هيچگونه تزلزل و نااميدى به خويش راه ندهند. شكيبا باشند و بدانند كه هرگونه يأس در هر شرايطى پديدهاى شيطانى است.
امام صادق (ع) فرمودند: “…فلا يستفزنك الشيطان، فان العزة لله و لرسوله و للمؤ منين، و لكن المنافقين لا يعلمون. الا تعلم انّ من انتظر امرنا و صبر على ما يرى من الاذى و الخوف، هو غداً فى زمرتنا…”() شيطان تو را تحريك نكند؛ زيرا كه عزّت از آن خدا و پيامبر و مؤمنان است، ولى منافقان نميدانند. آيا نميدانى كسى كه منتظر امر ما (حاكميت و اجتماع آرمانى ما) باشد، و بر بيمها و آزارهايى كه مىبيند شكيبايى ورزد در روز بازپسين در كنار ما خواهد بود… .
بارى، تلاشهاى ناكام، كوششها و جوش و خروشهاى فراوانى كه به هدف نرسيده است، ممكن است كسانى را دچار يأس و شكست كند، و شكيب از ايشان بستاند، و از كارآيى دين خدا و رهبرى الهى و آينده آن مأيوس سازد. اين يأس از منطق دين و آيين خرد بدور است. بايد از نفوذ چنين انديشههايى در ذهن افراد و جامعه پيشگيرى كرد، و با تكيه به خدا و ايمان به حتميت وعدههاى الهى و اعتقاد به اصالت راه پيامبران و حقانيت تعاليم امامان معصوم (ع)، پايدارى را زنده نگاه داشت، و صبر پيشه كرد، و اميدها را به يأس بدل نساخت و پيروزى دين خدا و عزّت حتمى مؤمنان و تحقّق جامعه عدالت بنياد مهدوى را وعده تخلفناپذير دانست.
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر فرمود: “اقرب ما يكون العباد من الله جلّ ذكره و ارضى ما يكون عنهم اذا افتقدوا حجة الله جلّ و عزّ و لم يظهر لهم و لم يعلموا مكانه و هم فى ذلك يعلمون انه لم تبطل حجة الله جلّ ذكره و لا ميثاقه، فعندها فتوقعوا الفرج صباحا و مساء”() زمانى بندگان به خداى بزرگ نزديكترند و خدا از ايشان خشنودتر است كه حجّت خداى متعال از ميان آنان ناپديد گردد و ظاهر نشود و آنان جايش را (هم) ندانند. با اين همه بدانند كه حجّت و ميثاق خدا باطل نشده است. در آن زمان، هر صبح و شام چشم انتظار فرج باشيد.
نكتهاى كه در روايات مربوط به انتظار فرج حضرت ولى عصر(عج) بسيار به آن پرداخته شده، مسئله صبر در اين انتظار و پاداش صابران در اين دوران است.
امام صادق(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرمود: “سيأتى قوم من بعدكم، الرجل الواحد منهم له اجر خمسين منكم، قالوا: يا رسول الله! نحن كنا معك ببدر و اُحد و حُنين و نزل فينا القرآن؟ فقال: انكم لو تحملوا لما حملوا لم تصبروا صبرهم”() پس از شما كسانى بيايند كه يك نفر از ايشان پاداش پنجاه نفر از شما را داشته باشد. (اصحاب) گفتند: اى رسول خدا(ص)! ما در جنگ بدر و احد و حنين با تو بوديم و درباره ما آيه نازل شده است؟ پيامبر(ص) فرمود: اگر آنچه (از حوادث ايّام) به ايشان ميرسد، به شما رسد، صبر آنان را نداريد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “انتظار الفرج بالصبر عبادة”() انتظار فرج با صبر، عبادت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما احسن الصبر و انتظار فرج”() چه نيكوست شكيبائى و انتظار فرج.
امام حسين(ع) فرمود: “له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت فيها على الدين آخرون، فيؤذون و يقال لهم: “متى هذا الوعد ان كنتم صادقين” اما انّ الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله”() براى او (مهدى) غيبتى است كه اقوامى در آن از دين خارج شوند و گروهى بر دين ثابت قدم بمانند و آزار و اذيت مىكشند و به آنها گفته مىشود: اين وعده (ظهور) چه وقت عملى مىشود، اگر راست مىگوييد؟ بىترديد صبر كننده در زمان غيبت در برابر آزار و تكذيب (مخالفان)، به منزله جهاد كننده با شمشير در ركاب رسول خدا (ص) است.
جوامع شيعه، داراى چنين انتظارى است اگر شيعى مذهب است.
در دعاها، حالت انتظار منتظران راستين، چنين ترسيم شده است: “فلو تطاولت الدهور، و تمادت الاعمار، لم ازدد فيك الا يقينا، و لك الا حُبّآ و عليك الا متكلا و معتمدآ، و لظهورك الا متوقعآ و منتظرآ و لجهادى بين يديك مترقبآ…”() اگر روزگاران به دراز كشد و عمر طولانى شود، يقينم به تو افزون گردد، و دوستيم فزونى يابد، و بر تو (بيش از پيش ) تكيه كنم و مدد بخواهم، و چشم به ظهورت دارم و منتظرم، و آماده جهاد در راه توام… .
گذشت روزگار و استمرار نظامهاى طاغوتى و انبوهى حوادث و ويرانيها و سيطره ناكامى و سلطه شكستهاى پياپى و
انقلابهاى نافرجام، منتظر راستين را از آينده مأيوس نخواهد ساخت، و در اصالت راه و كار خود ترديد نخواهد كرد، و در نيمه شب سرد و تاريك يلداى زندگى، ايمان به نيمروز گرم و روشن تابستان را در دل زنده و پويا نگاه خواهد داشت… .
محبّت و دلبستگى به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين احساسهاى شيعه در برابر امام خود، دلدادگى، شيدايى، محبت و دوست داشتن اوست و بىگمان از برجستهترين آثار معرفت امام، محبت به آن وجود مقدس است. حال به هر ميزان اين شناخت بيشتر باشد، محبت آنها بيشتر، و هر قدر محبت بيشتر باشد، از وجود سنخيت با آن انوار مقدس حكايت مىكند، و هر ميزان كه سنخيت با آن ذوات مقدس افزايش يابد، نشان از تقرّب به ذات اقدس الهى است و اين والاترين كمال است.
انسان وقتى به كسى علاقه داشته باشد، ياد و خاطره محبوب هميشه در فكر و ذهنش حضور دارد و اين موجب مىشود كه زندگيش رنگ و بوى معشوق بگيرد. اگر محبوب انسان موجودى متعالى و ملكوتى باشد، اين الگوپذيرى زمينه رشد و تعالى او را فراهم مىسازد و اگر محبوب و معشوق او موجودى پست و فرومايه باشد، اين الگو پذيرى موجب سقوط و هلاكت وى خواهد شد.
ازاينرو، اهميّت محبّت به اهلبيت(ع) است كه خداوند در قرآن كريم، مزد رسالت پيامبر اكرم(ص) را مودّت و دوستى خاندان او قرار داده است و مىفرمايد: “قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى”() بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى طلب نمىكنم، به جز دوستى و مودت نسبت به اهل بيتم.
همچنين پيامبر اكرم(ص) فرمود: “لا يؤمن عبد حتى اكون احب اليه من نفسه و اهلى احب اليه من اهله و عترتى احب اليه من عترته و ذاتى احب اليه من ذاته”() هيچ بندهاى ايمان (واقعى) نميآورد، مگر اين كه در نزد او من از خودش محبوبتر و اهلبيت من و خاندان من از اهلبيت و خاندان او محبوبتر باشند و ذات من از ذات خودش محبوبتر باشد.
همچنين فرمود: “مَن أَحَبَّ أَن يَلقَى اللهَ وَ قَد كمُلَ إِيمانُهُ وَ حَسُنَ إِسلامُهُ فَليَتَوَلِّ الحُجَّةَ صاحِبَ الزَّمانِ المُنتَظَرَ” () هركس دوست دارد خدا را ملاقات كند، در حالى كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد، پس دوست دارد حضرت حجّت (عج) را. بنابراين، ايمان با محبت و ولايت امام عصر(عج) كامل مىشود و يكى از شاخصههاى منتظر واقعى، دوستى با آن حضرت و تقويت آن در قلب است.
امام حسن عسكرى(ع) خطاب به حضرت مهدى (ع) فرمودند: “واعلم ان قلوب اهل الطاعة و الاخلاص نزع اليك مثل الطير الى او كارها”() بدان كه دلهاى اهل بندگى و اخلاص به سوى تو پر مىكشند؛ همچنان كه پرنده به سوى آشيانهاش پر مىكشد. البته اين طور نيست كه محبت يك طرفه باشد، بلكه امامان معصوم(ع) نيز نسبت به شيعيان واقعى ابراز علاقه و محبت كرده و مىكنند، و در غم و شادى آنان شريكند.
امام رضا(ع) فرمود: “الامام الامين الرفيق، و الاخ الشفيق، و كالامّ البرة بالولد الصغير”() امام، امين و دوست است، و برادر دلسوز است، و مانند مادرى است كه نسبت به فرزند خردسال خود مهربان است.
همچنين امام على(ع) فرمود: “انّا لنفرح لفرحكم و نحزن لحزنكم”() ما در شادمانى شما شاد و براى اندوه شما اندوهگين مىشويم.
اين كلام آن حضرت بيانگر ارتباط عميق احساس امام با امّت را روشن مىكند، و مبيّن غمگسارى آن وجود مقدس نسبت به همه امّت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما من احد من شيعتنا . . . لا يغتم الّااغتممنا لغمه، و لا يفرح
الّافرحنا لفرحه، و لا يغيب عنا احد من شيعتنا اين (ما) كان فى شرق الارض وغربها”() هيچ كس از شيعيان ما . . . غم ديده نمىشود، مگر آن كه ما نيز در غم او غمگين مىشويم و شاد نمىشود، مگر اين كه از شادى او شاد مىشويم، و هيچ يك از شيعيان ما در مشرق و مغرب زمين از نظر ما دور نيستند.
احساس لطيف و عميق امام نسبت به آحاد امّت، مانند احساس برادرى برادر مهربان و بالاتر از آن، احساس مادران مهربان نسبت به فرزندان خردسال خود شمرده شده است؛ و اين تمثيلى است از آنچه براى ما نمونه و سمبل گوياى محبت و دوستى است، و گرنه احساس و محبت الهى امام، به نسبت بيكرانگى و عظمت روح امام، قابل توصيف نيست؛ چنانكه امام رضا(ع) در پايان اين حديث اشاره فرمودند.
امام مهدى (عج) فرمود: “انه انهى الى ارتياب جماعة منكم فى الدين و ما دخلهم من الشك والحيرة فى ولاة امرهم، فغمنا ذلك لكم لا لنا، وساءنا فيكم لا فينا”() از ترديد گروهى از شما(شيعيان) در دين، و شك و سرگردانى در مسئله واليان امرشان آگاه شدم، پس اين غم ما به خاطر شما است نه به خاطر خود ما، و براى شما متاثر شديم نه براى خودمان.
در اين روايت و مانند آنها حضرت مهدى (عج) نسبت به شيعيان ابراز محبت و علاقه نموده و اعلام كرده است كه از گمراه شدن آنها به شدّت ناراحت و متأثّر مىشود.
“…الهى الهى، اين اين كفايتك التى هى نصرة المستضعفين من الانام ، و اين اين عنايتك التى هى جنة المستهدفين لجور الايام. الى الى بها يا ربّ نجنى من القوم الظالمين. انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين. مولاى ترى تحيرى فى امرى، و تقلبى فى ضرى، و انطواى على حرقة قلبى، و حرارة صدرى، فصلّ يا رب على محمد و آل محمد و جدلى يا ربّ بما انت اهله، فرجآ و مخرجآ، و يسّرلى يا ربّ نحو البشرى منهجآ…”() خداوندا! خداوندا! كجاست؟ كفايت تو (بندگانت را) كه همان ياريگر مستضعفان است.
و كجاست؟ كجاست؟ عنايت تو كه سپر
هدف قرار گرفتگان بيداد روزگاران است. (اين كفايت و عنايت را) اى پروردگار به من ارزانى دار؟ و مرا از ستمكاران رهايى بخش، به من زيان رسيده است و تو مهربانترين مهربانى اى مولاى من! سرگردانى مرا در كارم و گرفتاريم را در آزارها مىبينى، و مىنگرى كه با آتش دل و سوز سينه در هم آميختهام. پس اى خداوند بر محمد و آل محمد درود فرست، و به شايستگى خود، رهايى و گشايشى ببخشاى، و راه رسيدن به مژده ها و شاديها را بگشاى ….
آرى، اين چنين شور و سوزها در احساس خدايى امام نسبت به نجات انسان وجود دارد. و امام بدينسان دلسوز، يار، ياور و غمگسار مظلومان و محرومان و سرگشتگان است.
دعا براى تعجيل در فرج امام عصر (عج)
منتظر واقعى هر لحظه انتظار محبوب را مىكشد و از خدا مىخواهد كه هر چه زودتر او را برساند؛ بنابراين، دعاى فراوان براى فرج آن حضرت، از شاخصه هميشگى منتظر واقعى است. دعاى براى تسريع در فرج آن امام همام، مورد توصيه آن حضرت نيز مىباشد.
در منابع روايى از حضرات معصومان(ع) دعا براى فرج امام زمان(عج) به عنوان يكى از عوامل نجات انسانها در دوران سخت و دشوار غيبت كبرى مطرح شده است.
در روايتى از امام حسن عسكرى (ع)نقل شده كه فرمودند: “والله ليغيبن غيبة لا ينجوا فيها من الهلكة الّا من ثبته الله عزّ و جلّ على القول بامامته و وفقه فيها للدعاء بتعجيل فرجه”() به خدا سوگند كه او غيبتى (سخت) مىكند. در آن غيبت، از هلاكت نجات نمىيابد مگر كسى كه خداى عزّ و جلّ او را بر قول به امامت آن حضرت ثابت بدارد و او را در عصر غيبت بر دعاى به تعجيل فرج او موفق بدارد.
دعا براى تعجيل فرج امام زمان (عج) سنّتى است كه ديگر ائمه اطهار (ع) نيز به آن عمل مىكردند.()
همچنين خود آن امام همام نيز در موارد زيادى شيعيان را به دعاى براى فرج خويش توصيه فرموده است. چنان كه آن حضرت در
پايان توقيع به جناب اسحاق بن يعقوب مىفرمايد: ” وأَكثِرُو الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ، فَإِنَّ ذلِك فَرَجُكم”()براى تعجيل در فرج، زياد دعا كنيد كه همانا آن فرج شماست.
درباره زمان و نحوه دعا براى فرج امام زمان (عج) توصيههاى زيادى از سوى اولياى دين بيان شده است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف) در منهاج العارفين آمده است: “مستحب است انسان پس از نماز صبح صد مرتبه بگويد: اللهم صل على محمد وآل محمد وعجّل فرجهم.”()
ب) مرحوم شيخ بهائى نقل مىكند: “پس از نماز صبح و در حالى كه با دست راست محاسن خود را گرفته و كف دست چپ را به سوى آسمان مىگيرى، هفت مرتبه مىگويى: يا رب محمد وآل محمد صلّ على محمد وآل محمد وعجّل فرج محمد وآل محمد.”()
ج) علامه مجلسى در كتاب “المقباس” نقل كرده است كه :”در تعقيب نماز صبح قبل از آن كه با كسى صحبت كند صد بار بگويد: يا ربّ صلّ على محمد وآل محمد، وعجّل فرج آل محمد واعتق رقبتى من النار.”()
د) كتاب “جمال الصالحين” از امام صادق(ع) نقل كرده است كه حضرت فرمودند :”از حقوق ما بر شيعيان اين است كه پس از هر نماز واجب دست خود را به چانه گرفته و سه بار بگويند: يا رب محمد عجّل فرج آل محمّد يا ربّ محمّد احفظ غيبة محمد، يارب محمد انتقم لابنة محمد صلى الله عليه و آله”()
هـ ) مرحوم شيخ طوسى در كتاب “مختصر المصباح” در جايى كه وظيفههاى شب جمعه را ذكر مىكند، صد بار اين دعا را سفارش مىكند: “اللهم صلّ على محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم، واهلك عدوّهم من الجن والانس من الاولين والاخرين.”()
صدقه دادن به قصد سلامتى امامعصر(عج)
صدقه دادن براى سلامتى حضرت، از جمله شاخصههاى منتظران آن امام بزرگوار، در عصر غيبت است. گرچه حفظ وجود مقدس امام زمان(ع) به اراده و مشيت الهى است، ولى اسباب ياد شده نيز به اذن و مشيت الهى مىباشند، و به اصطلاح در
طول آن هستند نه در عرض آن، و ثانيآ نتيجه عمده اين اعمال در حقيقت به خود انسان بازمىگردند، و دعا كردن براى سلامتى وجود مبارك امام زمان(عج) و صدقه دادن براى آن حضرت، ضمن اين كه پيوند معنوى انسان را با حجت خدا برقرار و مستحكم مىسازد، مايه سلامتى خود و دفع ناگوارىها و شدايد خواهد بود.
آرى، بدون شك آن حضرت، بىنياز از آن است كه منتظران، براى سلامتياش دعا نموده و صدقه بدهند، ولى ابراز ارادت به آن بزرگوار و اعلام تبعيت از آن حضرت، نشانهها و علايمى دارد كه از آن جمله مىتوان علاقه به سلامتى حضرتاش را عنوان كرد.
ياد فراوان امام عصر (عج)
ياد كردن از محبوب عادت ديرينه منتظران عاشق است كه چندى منتظر محبوب خويش هستند؛ اما نتوانستهاند پس از مدتها انتظار او را ببينند و حال خود را لا اقل با ياد او و نام او آرام مىكنند. به ياد آوردن امام عصر و عنايت او به شيعيان با ذكر احاديث، كرامات، مقام امام و عنايت امام به شيعيان وظيفه ديگرى است كه منتظران واقعى احساس مى كنند و بدين طريق همواره نام و ياد آن حضرت را زنده نگه ميدارند.
امام على (ع) فرمود: “من احب شيئآ لهج بذكره”() هر كس چيزى را دوست بدارد، همواره نام آن را بر زبان دارد.
و امام كاظم(ع) درباره غيبت امام زمان(عج) فرمود: “يغيب عن ابصار الناس شخصه ولا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره”() خودش از ديدگان مردم پنهان مىشود، ولى ياد او از دلهاى مؤمنان مخفى نمىشود.
منتظران عاشق در دعاى ندبه كه زمزمهاى عاشقانه است هر صبح جمعه با معشوق خويش ارتباط برقرار نموده و به ياد او سرشك از ديدگانشان جارى مىگردانند. چه زيباست نغمههاى عاشقان مهدى آنجا كه مىگويند: “عزيزٌ علىَّ أن أرى الخلق و لا ترى و لا اسمع لك حسيسآ و لا نجوى؛ بسيار بر من سخت است كه خلق را ببينم و
تو را نبينم و از تو صدايى نشنوم.”
“هل من معين فاطيل معه العويل و البكاء؟ هل من جزوع فاساعد جزعه اذا خلا؟ هل قذيت عين فساعدتها عينى على القذى؟ هل اليك يا ابن احمد سبيل فتلقى؟ هل يتصل يومنا منك بعدة فنحظى؟
آيا كسى هست كه مرا يارى كند تا به همراهى او ناله و گريه را طولانى كنم؟ آيا ناله كننده و بىتابى هست كه من با زارى او را در هنگام تنهائيش يارى و همراهى كنم؟ آيا در چشمى خار رفته است كه چشم من (در ناراحتى و اشك) با او همدردى نمايد؟ اى زاده احمد! آيا راهى به سوى تو هست كه به ملاقات تو منتهى گردد؟ آيا روز (جدايى) ما به فرداى (وصال) ميرسد كه از آن حظ بريم؟”
نكته شايان توجّه اين كه: البته آن امام همام(عج) نيز از ياد شيعيان خويش غافل نيست و اگر ارتباط ما با يوسف زهرا(عج) برقرار شود و در همه امور زندگى به ياد و ذكر آن حضرت باشيم، به يقين مورد عنايت و لطف خاصّه آن واسطه فيض الهى قرار مىگيريم، چنان كه در نامه آن حضرت به مرحوم شيخ مفيد به اين موضوع اشاره شده است. آن حضرت مىفرمايد: “انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم”() ما از رسيدگى به حال شما كوتاهى نمىكنيم و ياد شما را از خاطر نمىبريم.
يارب آن مونس جان محرم اسرار كجاست و آن طبيب دل بىطاقت بيمار كجاست
يك جهانند گرفتار فراقش يا رب آن رهاننده اين جمع گرفتار كجاست()
حزن و اندوه در فراق حضرت ولى عصر (عج)
يكى از نشانههاى دوستى، محزون بودن در فراق و دورى از دوست و محبوب است. بديهى است كه علاقمندان به امام زمان(عج) در دوران غيبت كبراي در فراق او اندوهگين بوده و اين حزن و اندوه را به گونههاى مختلفى بروز ميدهند.
ائمه اطهار(ع) نيز براى امام زمان(عج) مىگريستند؛ چنان كه سدير صيرفى مىگويد: خدمت مولايمان امام صادق(ع) رفتيم و امام را در حال گريه و ناله ديديم. او
آنگاه حالت امام را اينگونه تشريح مىكند: “هو يبكى بكاء الوالد الثكلى ذات الكبد الحرسى قد نال الحزن من وجنتيه و شاع التغيير فى عارضيه و املاء الدموع محجريه و هو يقول سيدى غيبتك نفت رقادى وضيقت على مهادى وابتزت منى راحة فؤادى، سيدى غيبتك اوصلت مصابى بفجائع الابد”() او همچون مادر فرزند از دست داده، مىگريست، اندوه از گونههاى مباركش پيدا بود و رنگ چهرهاش تغيير كرده بود. اشكهاى او لباسش را خيس كرده بود و در اين حالت مىگفت: مولاى من! غيبت تو، خواب را از چشمانم ربوده و زمين را بر من تنگ نموده و آسايش دلم را از من گرفته است. مولاى من! غيبت تو، بلا و مصيبت مرا به فاجعههاى ابدى پيوند داده است.
شاعر عرب حزن و اندوه قلبى خود را در غم دورى از حضرت مهدى (عج) چنين بيان كرده است:
قلبى اليك من الاشواق محترق ودمع عينى من الاماق مندفق
الشوق يحرقنى والدمع يغرقنى فهل رايت غريقا وهو محترق؟()
و شاعرى پارسى گوى، ابيات فوق را چنين به فارسى در آورده است:
دل زشوق ديدنتسوزد چو عود از فراقت ديده بارد همچو رود
غرقه در سيلاب اشك و دل كباب كس غريق شعله ور كى ديده بود
“اللهمَّ أعنّا عَلَى تاديةِ حقوقِهِ إليه” خدايا! ما را در اداى حقوقى كه امام زمان (عج) بر ما دارد يارى فرما.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 5،ص .312
. شيخ طوسى، غيبت نعمانيه، ص 129، ح 6،چاپ مكتبة الصدوق؛ بحارالانوار، ج 8،ص 368 و ج 32،ص 321 قندوزى، ينابيع الموده، ج 3، ص .372
. فخررازى، مجموعة الرسائل، رسالة المسائل الخمسون، ص 384، مسئله 47،چ مصر، 1328 هـ.ق.
. مرحوم كلينى، اصول كافى، كتاب الحجة، باب فى الغيبة، ترجمه و شرح مصطفوى، ص 60 ،ح 5، تهران، 1344 ش.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،باب ،34 ح .5
. همان، ج 1،ص .439
. همان، ج 2،باب 33،ح .44
. غيبت نعمانى، ص 200،ح .16
. اصول كافى، ج 2،باب فى الغيبه، ص .132
. غيبت نعمانى، باب ماجاء فى ذكر الشيعه، ص 173 بحارالانوار، ج 52،ص .366
. الكافى، ج 6، ص 535،ح .1
. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عماد الدين طبرى الأملى الكنجى، چاپ نجف اشرف، ص .113
. سوره آل عمران،آيه .110
. الكافى، ج 5،ص 56 التهذيب طوسى، ج 6،ص 180 و تحف العقول، ص .227
. بحارالانوار، ج ،52 ص .128
.”من مات منكم على هذا الامر منتظرآ له كان كمن كان فى فسطاط القائم (ع).” (بحارالانوار، ج 52،ص 125).
. بحارالانوار، ج 52، ص .123
. رسول خدا (ص) فرمود: “افضل اعمال امتى انتظار الفرج” با فضيلتترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
. الكافى، ج 8،ص 37؛ مكيال المكارم، ج 2،ص .290
. اصول كافى، ج 2،باب نادر فى الغيبه، ص .127
. الكافى، ج ،8 ص .37
. قطب الدين راوندى، الدعوات، ص 41، چاپ: مدرسة الامام المهدى.
. بحارالانوار، ج 52،ص 129.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1،ص .437
. مفاتيج الجنان، ص .527
. سوره شورى،آيه .23
. بحارالانوار، ج 27،ص 75؛امالى، ص 86، ح 30.
. بحارالانوار، ج 36،ص 296، باب41،ح .152
. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2،ص 348، ح 19.
. تحف العقول، ص .324
. مكيال المكارم، ج 1،ص .94
. همان، ج 1،ص .454
. بحار الانوار، ج 53، ص .178
. الصحيفة المهدية، ص .115
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .260
. بحارالانوار، ج 98،ص .158
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .361
. منهاج العارفين، ص .108
. مفتاح الفلاح، ص 206 ؛مصباح المتهجد، ص .53
. مكيال المكارم، ج 2،ص .13
. همان، ص .7
. همان، ص .31
. غرر الحكم و دررالكلم، ج 1،ص .231
. كمال الدين و تمام النعمه، ج ،2 ص 221، ح 6.
. احتجاج، ج 2،ص 598.
. يار غائب از نظر، محمد حجّتى، ص .35
. كمال الدين، ج 2،باب ،34 ص .21
. مكيال المكارم، ج 2، ص .250
روح اخوت و برادرى در عوامل حفظ يا گسست آن
انسان يك موجود اجتماعى است و بر اساس اجتماعى بودن با ديگر انسانها پيوند برقرار مىكند و با آنها متحد و يگانه مىشود حال سؤال اين است كه معيار اتحاد و پيوند انسانها با يكديگر چيست و يا چه چيزى مىتواند؟ آيا نژاد و خون مىتواند معيار پيوند قرار گيرد، آيا محل سكونت و وطن و زندگى در محدوده مرزى خاص مىتواند معيار برادرى باشد؟ آيا داشتن زبان مشترك مىتواند عامل پيوند بين انسانها قرار گيرد يا عامل ديگرى غير از امور ياد شده مىتواند اين پيوند را به وجود آورد؟ آيا دين و مذهب كه در حقيقت عامل معنوى است مىتواند در اين امر تأثير داشته باشد؟
بر اساس آموزههاى اسلام نژاد و خون و ارتباط سببى و نسبى و اشتراك در نژاد يا رنگ پوست و محل زندگى و سكونت و زندگى در محدوده مرزى خاص عامل پيوند بين انسانها محسوب نمىشود بلكه اسلام دخالت زبان و
نسب و نژاد و جز آن را در تنظيم روابط اجتماعى ابطال نموده و آن را خلاف تكامل مادى و معنوى انسان دانسته و مانع اهداف واقعى آفرينش انسان معرفى كرده است و تنها عامل تنظيم روابط اجتماعى و ايجاد پيوند بين انسانها را ايمان دينى معرفى مىكند.
در صورت تحقق ايمان دينى در افراد جامعه روح برادرى و اخوت در آن ايجاد شده و زمينه ساز هر نوع تكامل در زندگى مادى و معنوى معرفى مىكند.
از اين رو قرآن كريم فرمود: “انما المؤمنون اخوة”() مؤمنان برادران يكديگرند. يعنى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله و داراى هر زبان و هر سن و سال كه باشند با يكديگر برادرند. به عبارت ديگر: اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده ميداند و همه را برادر خطاب كرده است نه تنها در لفظ و در شعار بلكه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه با هم برادرند.
در روايات نيز بر اين مسئله تأكيد كرده است
كه به نمونه هايى از آن اشاره مىشود:
پيامبر اسلام(ص) فرمود: “المسلم اخوالمسلم لايظلمه و لا يخذله و لا يسلمه”() مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمىكند او را خار نمىسازد و او را در برابر حوادث تنها نمىگذارد.
امام صادق(ع) فرمود: “المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد اذا اشتكى شيئاً منه وجدالم ذلك فى ساير جسده و ارواحهما من روح واحدة”() مؤمن برادر مؤمن است و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند كه اگر عضوى از آن به درد آيد ديگر عضوها را قرارى نماند و ارواح آنها از روح واحدى گرفته شده است.
در روايت ديگرى فرمود: “المؤمن اخ المؤمن عينه و دليله، لايخونه و لايظلمه و لا يغشّه و لا يعده عدة فيخلفه”() مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى اوست به او خيانت و ستم روا نميدارد، با او غش و تقلّب معامله نمىكند و هر وعدهاى كه به او بدهد تخلف نخواهد كرد.
در روايت ديگرى فرمود: “المسلم اخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لايخونه و لا يخدعه و لا يظلمه و لا يكذّبه و لا يغتابه”() مسلمان برادر مسلمان است، او چشمش و آيينهاش و راهنماى اوست به او خيانت نمىكند، او را فريب نميدهد، به او ستم نمىكند، او را تكذيب نمىكند و پشت سر او سخن نمىگويد.
با توجه به اين كه در تعاليم اسلامى مؤمنان برادران يكديگرند بايد تلاش شود تا اين برادرى محفوظ بماند و از آن چه كه باعث گسست اين برادرى شود اجتناب گردد كه به برخى عوامل حفظ وحدت اشاره مىشود.
1ـ خوش اخلاقى
يكى از امورى كه باعث حفظ اخوّت و برادرى مىشود برخورد با مؤمنان با خوش اخلاقى است. امام صادق(ع) فرمود: “ما يقدم المؤمن على اللّه عزّ و جلّ بعمل بعد الفرائض احبّ الى اللّه تعالى من ان يسع الناس بخلقه”() محبوبترين كار مؤمنان بعد از انجام فرائض الهى برخورد با مؤمن با اخلاق خوب است.
در روايات فراوانى بر حسن خلق در روابط اجتماعى تكيه شده است.
2ـ گشاده رويى
يكى از چيزهايى كه مؤمنان براى حفظ برادرى بايد رعايت كنند گشاده رويى و با
خوشرويى برخورد كردن است. شخصى خدمت پيامبراكرم(ص) رسيد و از او نصيحتى را درخواست كرد حضرت ضمن سفارشها فرمود: “الق اخاك بوجه منبسط”() با برادر مسلمانت با گشاده رويى ملاقات كن.
3ـ رعايت صداقت و راستگويى و امانتدارى
امام صادق(ع) فرمود: “لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده فلوتركه استوحش لذلك ولكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته”() به طولانى شدن ركوع و سجود افراد نگاه نكن، چه بسا او به آن عادت كرده باشد و اگر آن را ترك كند دچار وحشت شود اما به راستگويى و امانت دارى او نگاه كن.
4ـ اهتمام به امور مسلمانان
يكى از چيزهايى كه درتحكيم پيوند برادرى تأثير فوق العاده دارد اهتمام به امور مسلمانان است به گونهاى كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: “من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم”() انسانى كه به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد مسلمان نيست. زيرا انسانها مخلوق خدا هستند و محبوبترين انسانها نزد خدا آنانى هستند كه به مخلوق الهى سود رسانده و آنها را شادمان سازد. “الخلق عيال اللّه فاحب الخلق الى الله من نفع عيال اللّه و ادخل على اهل بيته سروراً”() انسانها عيال خداوندند و محبوبترين مخلوق نزد خداوند آن انسانى است كه به عيال الهى نفع رساند و خاندان او را شادمان سازد.
5 ـ احترام بزرگان و مهربانى نسبت به كوچكان
يكى از امورى كه باعث تحكيم وحدت و اخوت اسلامى مىشود اين است كه به بزرگان احترام كنيم و نسبت به افراد كوچك مهربان و دلسوز باشيم. امام صادق(ع) فرمود: “عظموا اكباركم و صلوا ارحامكم و ليس تصلونهم شىء اقل من كف الاذى عنهم”() بزرگانتان را احترام كنيد و با خويشاوندان صله رحم نمائيد و بهترين مصداق صله رحم آن است كه از آزار آنان خوددارى كنيد. و همان حضرت فرمود: “ليس منا من لم يوقر كبيرنا و يرحم صغيرنا”() از ما اهل بيت نيست كسى كه بزرگان را احترام نكرده و نسبت به كوچكها دلسوزى نداشته باشد.
6ـ به ديدار مؤمنان رفتن
يكى از امورى كه در آموزههاى اسلامى بر
آن تأكيد شده است به ديدار مؤمنان رفتن است. امام صادق(ع) فرمود: “مازار مسلم اخاه المسلم فى اللّه و لله الا ناداه اللّه عزّ و جلّ ايّها الزائر طبت و طابت لك الجنه”() مسلمانى كه با برادر مسلمانش براى خدا ديدار كند فرشتهاى از سوى خدا به او خطاب كرده و مىگويد: كار خوبى كردى بهشت بر تو گوارا باد.
7ـ مصافحه و معانقه كردن
يكى از آداب برخورد مسلمانان با يكديگر آن است كه در ديدار با همديگر دست در دست برادر مسلمانش نهاده و با او معانقه نمايد. امام باقر(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا التقيا فتصافحا ادخل اللّه عزّ و جلّ يده بين ايديهما و اقبل بوجهه على اشدّ هما حباً لصاحبه”() مؤمنان در هنگام ديدار با يكديگر مصافحه كرده و دست در دست يكديگر گذارند و وقتى اين كار را انجام دادند خداى سبحان دستش را بين دست آن دو قرار ميدهد و با تمام محبت به آن كه بيشتر دوستش را دوست بدارد توجه مىكند.
امام صادق(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا اعتنقا غمرتهما الرحمة”() مؤمنان وقتى با هم معانقه مىكنند رحمت الهى آنهارا در بر مىگيرد.
8 ـ خوشنود كردن مؤمنان
خوشحال كردن مؤمن از جمله امورى است كه در تحكيم پيوند اجتماعى بين مؤمنان تأثير فوق العادهاى دارد از اين رو در تعاليم اسلامى بر آن تأكيد شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “ان احبّ الاعمال الى اللّه عزّ و جلّ ادخال سرور على المؤمنين”() محبوبترين كارها نسبت به خداى متعال وارد كردن خوشحالى و نشاط بر مؤمنان است و خوشحال كردن مؤمن به آن است كه گرسنگى اش را برطرف كنى، غم و اندوه را از او بزدايى، بدهكاريش را اداء كنى، حاجاتش و نيازهايش را برطرف سازى، مؤمنى را سير كنى، برهنهاى را بپوشانى، به او لطف نموده و به او مهربانى كرده و تكريمش كنى.
9ـ صلح و آشتى
صلح و آشتى از كارهايى است كه در بهبود روابط اجتماعى نقش بسزايى دارد زيرا با اصلاح بين مردم كدورتها زدوده شده و دشمنىها دور مىشود. از اين رو در روايات اسلامى به اين امر ترغيب كرده و فرموده است: “لان اصلح بين اثنين احبّ الىّ من اتصدق بدينارين”() اگر بين دو نفر آشتى كنم بهتر است تا اين كه دو
دينار صدقه بدهم. و در روايت ديگرى فرمود: صدقهاى كه خدا او را دوست دارد اصلاح بين مردم است.
براى همين است كه قرآن فرمود: “انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا اللّه لعلكم ترحمون”() مؤمنان برادران يكديگرند، بنابراين در ميان آنها صلح را برقرار كنيد(و به نزاع و تخاصم بين آنها خاتمه دهيد) تقواى الهى را پيشه كنيد تا مشمول رحمت خدا شويد.
عوامل گسست برادرى و پيوندهاى اجتماعى
قرآن كريم براى ساختن جامعه اسلامى علاوه بر دعوت به برادرى در پرتو ايمان آنها را نسبت به امورى كه باعث گسستن اين برادرى شده و پيوندهاى اجتماعى را متزلزل مىكند نيز هشدار داده است از اين رو در آيه 11 و 12 سوره حجرات خطاب به مؤمنان آنها را از اين عوامل باز داشته است و فرمود: “يا ايّها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم و لانساء من نساء عسى ان يكن خيراً منهن و لا تلمزوا انفسكم ولاتنابزوا بلالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزاء كنند شايد آنها از اينها بهتر باشند و نه زنانى زنان را استهزاء كنند شايد آنان از اينان بهتر باشد و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
“يا ايّها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظنّ ان بعض الظنّ اثم و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه و اتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از بسيارى گمانها بپرهيزيد، چرا كه بسيارى از گمانها گناه است و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند و آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد به يقين همه شما از اين كار كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خدا توبهپذير مهربان است.
در اين آيه خداى سبحان مؤمنان را از شش كار باز داشته است:
1ـ استهزاء 2ـ عيب جويى 3ـ لقب زشت دادن 4ـ بدگمانى 5 ـ تجسّس 6ـ غيبت. كه به تفصيل از اينها سخن به ميان ميآيد.
اول: استهزاء
استهزاء كه به معناى بيان كردار يا گفتار يا صفتى از صفات يا نقصى از نقصهاى فردى براى خنداندن مردم است يكى از كارهاى زشت است كه در قرآن از آن نهى كرده است.
اين استهزاء ممكن است به صورت صريح و با گفتار و رفتار صورت گيرد و ممكن است به صورت اشاره و كنايه باشد.
بايد توجه داشت كه استهزاء و مسخره كردن تجاوز به حريم آبروى ديگران و تحقير ديگران است علاوه اين عمل موجب آزار مؤمنان نيز مىشود.
سرچشمه استهزاء حسّ خود برتر بينى و كبر و غرور است كه از ارزشهاى ظاهرى و مادى مانند داشتن ثروت، زيبايى يا تعلّق به نژاد يا قبيله خاص به وجود ميآيد و از اين به استهزاء مىپردازد در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا و پاكى است و چون هيچ كس نمىتواند بگويد: من در پيشگاه خدا از ديگرى برترم، به همين دليل تحقير و استهزاء ديگران يكى از زشتترين عيوب اخلاقى است.
گاه ممكن است منشأ استهزاء ديگران به طمع مال يا مقام باشد كه براى خوشايند ديگران به مسخره كردن ديگران مىپردازد و گاه منشأ سرچشمه آن كينه و نفرت است كه فردى براى نشان دادن كينه خود فرد ديگر را مورد استهزاء قرار ميدهد و گاه منشأ آن حسادت به موقعيت افراد است كه فرد حسود به دليل نداشتن موقعيت فرد مورد نظرش او را مسخره مىكند تا او را از رتبه و شأنش پايين بياورد.
پيامدهاى استهزاء
استهزاء و تمسخر ديگران براى كسى كه ديگران را مورد استهزاء قرار ميدهد هم پيامد دنيوى دارد و هم پيامد اخروى.
پيامد دنيوى آن عبارت است از: سبك شدن مسخره كننده و كينه و دشمنى ميان او و فرد مورد تمسخر و سست شدن پيوند برادرى و ريشخند ديگران نسبت به او مىشود و در آخرت نيز فرد مسخره كننده دچار عذاب الهى مىگردد.
ـ عيب جويى و طعن به ديگران
يكى از رذايل اخلاقى كه موجب گسست اخوت و برادرى ايمانى مىشود عيب جويى از ديگران است كه قرآن مىفرمايد: “ولاتلمزوا انفسكم” مؤمنان نبايد همديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار دهند و از اين طريق سبب رنجاندن آنان شوند در واقع بيان عيب ديگران تجاوز به حريم ديگران است كه مانند مار يا عقربى شخص را مىگزد، اين عيب جويى گاهى
زخم زبان با بيان عيبهاى واقعى فرد است گاهى باعيبهاى پندارى، به اين صورت كه چيزى كه عيب نيست، عيب به پندارد از باب مثال كسى را به دليل داشتن عقايد درست يا رفتارى صحيح و صداقت و يك رنگى عيب جويى كنند. خانمى كه از حجاب بهرهمند است او را امّل بخوانند، انسانى كه صداقت و امانت دارى و رعايت دستورات دينى را مورد توجه قرار داده ساده به پندارند و او را ساده و فاقد تدبير معرفى كنند و انسان ايثارگر را احمق و نادان بدانند.
سرچشمه عيب جويى ديگران كينه توزى و دشمنى شخصى و حسد است انسانى كه كينه كسى را در دل دارد از او عيب جويى مىكند تا از اين طريق او را برنجاند و كينه توزى خود را آرام كند و يا به خاطر موقعيت ديگران از نظر اجتماعى و فقدان آن موقعيت و جايگاه براى عيب جو او را واميدارد تا به عيب جويى بپردازد.
در قرآن كريم در سوره همزه فرمود: “ويل لكل همزة لمزه الذى جعل مالاً و عدّده يحسب ان ماله اخلده “() واى بر هر عيب جوى مسخره كنندهاى، همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آن كه حساب مشروع و نامشروع كند) گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “الاانبئكم بشراركم قالوا بلى يا رسول الله قال المشاؤون بالنميمه، المفرّقون بين الاحبّة الباغون للبراء المعايب”() آيا شما را از شريرترين افراد آگاه سازم، گفتند آرى اى رسول خدا فرمود: آنها كه بسيار سخن چينى مىكنند، در ميان دوستان جدايى ميافكنند و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند.
در اين آيه سرچشمه عيب جويى را غرور و تكبر ناشى از علاقه به مال ميداند به تصوّر اين كه مال باعث جاودانگى او مىشد. در حالى كه مال مانند همه امور ديگر مادى، فناپذير است و اگر آدمى بداند كه منشأ جمع آورى به گفته امام معصوم(ع) ممكن است امورى نظير بخل و حرص و مانند آن باشد چنان چه امام رضا عليهالسلام فرمود: “لاتجمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد و امل طويل و حرص غالب و قطيعة رحم و ايثار الدنيا على الآخره”() مال جز با پنج خصلت جمع نمىشود. بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدم داشتن دنيا بر آخرت.
از اين روايت استفاده مىشود كه انسان سخاوتمند و كسى كه آرزوهاى دور و دراز ندارد مراقب حلال وحرام خواهد بود، به ارحام خود كمك مىكند و از حرص به دور باشد غالباً اموال
در نزد آن جمع نمىشود.
علاوه در اين آيه پندار جاودانگى به مال را نيز دليل بر جمع مال دانسته است در حالى كه مال فناپذير است و امر فناپذير سبب جاودانگى انسان نخواهد بود.
ـ لقب زشت دادن
بسيارى از افراد بى بند و بار اصرار دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كرده و شخصيتشان را بكوبند و از اين طريق از آنها انتقام بگيرند و كينه و عقدهاشان را خالى كنند.
اسلام از اين عمل زشت نهى مىكند و هر اسم و لقبى را كه مفهوم نامطلوبى دارد و موجب تحقير مسلمانى مىگردد ممنوع شمرده است.
در قرآن پس از نهى از لقب بد دادن مىفرمايد: “بئس الاسم الفسوق بعد الايمان” بسيار بد است بر كسى كه بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند.
در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد آدمى بايد از اين كارهاى زشت يعنى استهزاء و عيب جويى و لقب زشت دادن توبه كند و اگر توبه نكند و از اين اعمال دست برندارد ظالم و ستمگر خواهد بود “و من لم يتب فاولئك هم الظالمون” چه ظلمى از اين بالاتر كه انسانى با سخنان نيش دار و تحقير و عيب جويى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
ـ بدگمانى
يكى از كارهايى كه باعث گسست برادرى مؤمنان مىشود سوءظن و بدگمانى نسبت به آنهاست و اين بدگمانى در واقع وارد شدن در حريم امن درون وجود انسان است كه آدمى با اين ويژگى آن حريم امن درون را نا امن مىكند و حرمت و شخصيت افراد را در هم مىشكند از اين رو قرآن فرمود: آدمى حق ندارد نسبت به ديگرى گمان بد ببرد و در انديشه خود امنيت ديگران را سلب كند. پيامبر گرامى اسلام(ص) فرمود: “انّ اللّه حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه و ان يظنّ به السوء”() خداى سبحان خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده و همچنين گمان بد بردن را نيز حرام نموده است.
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و شخصيت او ضربه وارد مىكند براى كسى كه گرفتار سوء ظن و بدگمانى است نيز بلائى بزرگ است زيرا سبب مىشود كه او را از همكارى با مردم و
تعاون اجتماعى بركنار كند و دنيايى آكنده از گوشهگيرى فراهم سازد و اين گوشهگيرى عامل وحشت او گردد چنان چه حضرت على(ع) فرمود: “من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد”()كسى كه گمان بد داشته باشد از همه كس وحشت دارد.
گرچه سوء ظن و بدگمانى در اختيار انسان نيست و از امورى كه از اختيار انسان خارج است در انسان به وجود ميآيد اما در واقع نهى از بدگمانى، نهى از ترغيب آثار است يعنى هرگاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن آدمى پيدا شد، در عمل به آن اعتنا نكرده، طرز رفتار خود را تغيير ندهد علاوه بر آن مىتوان با منصرف كردن ذهن از آن چه به آن مبتلا شده و مشغول شدن به انديشههاى مثبت، گمان بد را از خود دور سازد از اين رو اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ضع امر اخيك على احسنه حتى يأتيك ما يقلبك منه و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سؤ رأيت تجدلها فى الخير محملاً”() اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن تا دليلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر مادام كه مىتوانى محمل خوبى براى آن بيابى…
بهرحال خوددارى از سوء ظن و بدگمانى از جامعترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسان هاست كه زمينه ساز امنيت كامل انسانها حتى در انديشه افراد خواهد بود.
ـ تجسّس و جستجوگرى در امور نامطلوب
يكى از امورى كه بر اخوت ايمانى ضربه ميزند جستجوگرى در كار ديگران است و سبب آن بدگمانى است كه اگر اين خصلت در انسان به وجود آمد او را واميدارد تا به كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم بپردازد و چون اسلام مىخواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند به هيچكس اجازه نميدهد در آن به تجسّس بپردازد و آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد.
ناگفته نماند تجسّس در زندگى خصوصى ممنوع است ولى كسب اطلاعات به منظور حفظ امنيّت جامعه و همچنين كشف توطئهاى كه به امنيّت جامعه اخلال وارد مىكند لازم و ضرورى است كه بايد به آن پرداخته شود.
ـ غيبت
يكى از امورى كه موجب جدايى مؤمنان از يكديگر مىشود غيبت ديگران است تا از اين
طريق آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد از اين رو در قرآن انسانهاى مؤمن را از غيبت باز داشته است تا از اين طريق آبروى انسان محفوظ مانده و حرمت افراد هم نشكند.
غيبت كردن به اندازهاى زشت است كه قرآن كريم آن را از نوع خوردن گوشت برادر مرده ميداند و همان طور كه انسان از خوردن گوشت برادر مرده كراهت دارد بايد از غيبت كردن نيز كراهت داشته باشد. زيرا آبروى برادر مؤمن و مسلمان همچون گوشت تن اوست و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى مانند خوردن گوشت بدن اوست. پيامبر اكرم(ص) فرمود: “يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فانه من يتبع عورة اخيه تتبع الله عورته و من تتبع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته”()
اى گروهى كه به زبان ايمان آوردهايد و نه به قلب غيبت مسلمانان نكنيد و از عيوب پنهانى آنها جستجو نكنيد زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداى سبحان اسرار او را فاش مىسازد و در دل خانهاش رسوايش مىسازد.
غيبت در اصل به اين است كه آدمى در غياب كسى سخن بگويد كه عيبى از او فاش سازد امام صادق(ع) فرمود: “الغيبة ان تقول فى اخيك ما ستره اللّه عليه و اما الامر الظاهر
فيه مثل الحدة و العجلة فلا و البهتان ان تقول ما ليس فيه”()
غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگويى كه خداى متعال آن را پنهان داشته است اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله داخل در غيبت نيست اما بهتان آن است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد.
نتيجه گيرى
در اين مقاله از رابطه ايمان و برادرى سخن به ميان آمده است در واقع روح برادرى از ايمان برمىخيزد كه يك امر معنوى است نه از امور مادى مانند نژاد، زبان و داشتن زندگى جغرافيايى مشترك و…و اين برادرى اگر بخواهد استمرار پيدا كند بايد از عواملى كه سبب تحكيم آن مىگردد استفاده گردد و از آن چه كه سبب گسست آن مىشود پرهيز گردد در قرآن كريم امورى مانند استهزاء و بدگمانى و عيب جويى و لقب زشت به افراد دادن و بدگمانى و تجسّس به قصد افشاى اسرار ديگران و غيبت كردن از جمله عواملى ميداند كه سبب گسست اين پيوند مىشود از اين رو بر مسلمانان لازم است هم به عوامل تحكيم روابط اجتماعى توجه و هم از عوامل تزلزل روابط اجتماعى پرهيز كنند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .10
. محجة البيضاء، ج 3، ص .332
. اصول كافى، ج 2، ص .166
. همان،ص .167
. همان،ص .166
. همان،ص 100.
. همان،ص .103
. همان،ص .105
. همان،ص .163
. همان،ص .164
. همان،ص .165
. همان.
. اصول كافى،ج 2، ص .178
. همان،ص .179
. همان،ص 184.
. همان،ص .189
. همان،ص 209.
. سوره حجرات، آيه .10
. سوره حجرات، آيه .11
. همان، آيه .12
. سوره همزه، آيات 1 و 2 و .3
. اصول كافى، ج 2، ص .369
. نورالثقلين، ج 5، ص .668
. المحجة البيضاء، ج 5، ص .268
. غررالحكم، ص .697
. اصول كافى، ج 2، ص 362.
. محجةالبيضاء، ج 5، ص .252
. اصول كافى، ج 2، ص 357.
انتخابات رياست جمهورى
رياست جمهورى دهم در 22 خرداد 88 با ويژگىهايى كه داشت طى سال گذشته تقريباً بى نظير بود، از نظر مشاركت مردم، رقابتهاى تنگاتنگ و دشوار، آرايش سياسى جريانهاى مختلف، توطئه از پيش طراحى شده و دخالت بيگانگان در امور داخلى كشورمان، بد اخلاقى انتخاباتى، قانون گريزى و منطق ستيزى برخى جريانها، دامن زدن به فتنه هدايت شده از سوى پارهاى گروههاى محارب و يا فريب خورده و آغشتن دست به خونهاى مردم بى گناه كه شيرينى حضور گسترده تاريخى را در كام ملت تلخ كرد و بالأخره پى آمد و عبرتهايى كه براى همگان درسآموز است.
و اين آزمون تاريخى در عين حال انقلاب را در آغاز دهه چهارم در مقطع مستحكم ديگرى قرار داد و در چشم بيگانگان و دشمنان قسم خورده خاك يأس و نوميدى پاشيد.
ـ حضور گسترده و ستودنى ملت
مشاركت 85 درصدى واجدين شرايط رأى و چهل ميليون آراء در هيچيك از انتخابات كشورها سابقه ندارد. حداكثر مشاركت مردم در كشورهاى مدعى دموكراسى از 40 درصد تا حداكثر 60 درصد در نوسان است و رقم 85 درصدى براى آنان رؤيايى بيش نيست. اما در جمهورى اسلامى ايران پس از 30 سال كه انقلاب و نظام اسلامى امواج سهمگين را از سر گذراند به حق شبيه يك معجزه تاريخى بود كه پايههاى نظام را تحكيم كرد و گرد يأس بر چهره بيگانگان افشاند، آنها هيچ فرصتى را براى به چالش كشيدن
جمهورى اسلامى از دست نداده و از تحميل جنگ و توطئه كودتا و هجمه فرهنگى و جنگ روانى و رسانهاى و تحريم اقتصادى و حمايت از تروريسم و تصويب بودجههاى كلان كاخ سفيد براى خرابكارى و براندازى در ايران و ساير توطئهها طرفى نبستند و به جاى دلسرد كردن مردم از حضور پاى صندوقهاى رأى، شاهد حضور استثنايى بودند اين بار نيز به اين جا رسيدند كه ملت ايران به نظام حاكميتى دينى خود وفادار است و همه جريانهاى سياسى با وجود ديدگاههاى مختلف به نظام جمهورى اسلامى و دست آورد خون شهدا و گفتمان انقلاب وفادارند و رأى دادن به هر يك از كانديداها در مرحله اول رأى به نظام اسلامى و در مرحله بعد به كانديداى خاص است. از اين بابت آنچه جاى كمترين ترديد نيست رأى 85 درصدى ملت بزرگ است كه با شور و شوق پاى صندوقهاى رأى آمده و به نامزد مورد نظر خود رأى دادهاند بدون اينكه فشار و هراسى در اين مشاركت ملى باشد. از اين منظر ملت آزمون ستودنى داشت و شايسته بهترين درودها و تقديرهاست.
ـ مردم بازيچه نخبهگان سياسى نيستند
نكته حائز اهميت اينكه پاى مردم را در كشمكشهاى سياسى و جناحى كشيدن ظلم به مردم و تضييع حق آنهاست. مردم از انگيزهها و تنشهاى بعضى نخبهگان سياسى چندان دل خوشى ندارند، مردم اگر به هر كانديدا رأى ميدهند. مردم دولتى مىخواهند خدمتگذار كه در فكر آنان باشد و عزّت و عظمت ايران اسلامى را پاس دارد، مردم مىخواهند فضاى امن و آرامش روحى داشته باشند تا براى اداره زندگى خود تلاش كنند، هنگامى كه انتخابات تمام شد سر كار و زندگى خود بروند و با اين حال بسيارى از مردم هنگامى كه از جريانهاى پشت پرده و توطئههاى هدايت شده آگاه شوند نگاهشان نسبت به جريانهاى سياسى واقعى مىشود و بيزارى مىجويند و در حمايت از هر جريانى كه با آرمانهاى آنان همسوئى ندارد تعهدى ندارند.
بنابراين نبايد تصوّر كرد اقشار رأى دهنده مردمى همواره دغدغه حمايت از انديشه نامزدهاى خود را دارند و براى هميشه خواهند داشت حتى اگر به ماهيت جريانهاى سياسى در تجربههاى جارى آگاه شوند. بطور خلاصه نبايد آراء ميليونى مردم را به نفع جريانهاى خاص مصادره كرد. چرا كه بسيار ديدهايم كه اعتماد مردمى در فراز و نشيب حوادث سياسى رنگ باخته و با آشكار شدن واقعيات به گونه ديگر رقم خورده است (مانند رأى يازده ميليونى بنى صدر) در هر حال حضور با شكوه مردم از همه اقشار ستودنى است هرچند برخى جريانها جايگاه آن را نشناخته و دچار توهم در داورىها شدهاند.
ـ آرايش سياسى در انتخابات
در رقابتهاى انتخاباتى معمولاً نوع تفكر سياسى نقش مؤثر دارد و نامزدها و هواداران آنها با آن انگيزه سياسى به ميدان رقابت ميآيند. اين موضوع در انتخابات اخير بسيار شفاف و روشن بود. دو جريان اصول گرايى و اصلاحطلبى آرايشى سياسى داده بودند.
جريان اصولگرايى كه بر اسلاميت و اصول و ارزشها و دست آورد خون پاك شهيدان و گفتمان اصيل انقلاب و امام و رهبرى و ولايت فقيه و استكبار ستيزى و تسليم ناپذيرى اصرار ميورزد و با اين خصيصه ذاتى خشم امپرياليسم و صهيونيسم را برانگيخته است و عبور از آن خسارتى است عظيم و غير قابل جبران و تمام تلاش دشمنان ميهن اسلامى براى منزوى كردن اين تفكّر و به شكست كشاندن آن مىباشد و بر سر اين ايده شيطانى ميلياردها هزينه كرده و امپراطور خبرى و جاسوسى و سالوس و شيطنت را به كار گرفتهاند تا جوهره انقلاب را كم رنگ ساخته و به تدريج آن را مسخ و از صحنه مديريت كشور حذف كنند.
جريان ديگر، آرايش سياسى گروه هايى كه با تجديد نظر خواهى در اصول و ارزشها در دولت اصلاحات خون به دل ملت كرده بودند و امروزه پشت سر برخى اشخاص كمين كرده و مترصد فرصت ديگرى هستند و مطمع نظر دشمنان و زمينه ساز بازگشت ساختار شكنان و نا اهلان قرار دارند ناگفته نماند كه اصلاحطلبى، با مفهوم صحيح آن بدور از اصولگرائى نيست، اگر اصلاحات را به مبارزه با فساد و در همه ابعادش معنا كنيم با اين مفهوم اصولگرايى و اصلاحطلبى در يك راستا قرار دارند و تضاد و رقابت در اينجا مطرح نيست.
ـ اصلاحات در عرف سياسى
اما در عرف سياسى اصلاحات مفهوم ديگرى دارد. اصلاحات در عرف سياسى روز به معنى تجديد نظر در اصول و آرمانهايى است كه يك رژيم سياسى بر آن بنيان شده يعنى معارضه با بنيادها و زيرساختهاى يك نظام و سست كردن پايهها و دگرگون سازى آنها كه نمونههاى آن را در كشورهاى مختلف جهان ديدهايم. قرائن و شواهد بسيارى وجود دارد كه اصلاحات مطرح شده در برخى دولتهاى پيشين ما به معناى بازنگرى در اصول و ارزشها بيشتر قابل تفسير است. فراموش نكردهايم كه در دولت اصلاحات بعض هواداران آن چه كردند؟ برخى احزاب و تشكلها با اعتصاب در مجلس و طرح خروج از حاكميت و نفى ولايت فقيه كه اصول مسلّم قانون اساسى است، و زير سؤال بردن گفتمان امام و رهبرى نظام و عنوان به موزه فرستادن آن، و اباحيگرى فرهنگى و هتك مقدّسات اسلام و زير سؤال بردن دفاع مقدّس و…پروژه اصلاحات را دنبال مىكردند كه با پاسخ منفى ملت روبرو شدند و در انتخابات مجلس هفتم و دولت نهم جريان اصلاحطلبى را منزوى كردند و نظام و انقلاب در مسير اصلى خود قرار گرفت و اصولگرايى راه اصلاحطلبى را به مفهومى كه آنها دنبال مىكردند مسدود كرد.
بارى در انتخابات اخير آن جريانها بار ديگر به عرصه آمدند و همه احزاب ورشكسته و حتى غير قانونى ريز و درشت متحد شدند تا اصولگرايى را به عقب برانند و انقلاب را در مسيرى ديگر قرار دهند و همه پشت سر برخى كانديداها سنگر گرفتند ـ خواه آن كانديداها متوجه بودند يا نبودند ـ و پير و جوانشان را با رنگهاى مختلف جمع كردند و همه امكانات را به صحنه آوردند تا به هدف خود دست يابند. از آن طرف هم دشمنان قسم خورده ما به هجوم
تبليغاتى عليه جريان اصولگرايى و نامزد اصولگرا دست يازيدند و ميلياردها پول خارجى و داخلى خرج كردند تا به زعم آنها انقلاب مخملى و درام و رنگى شكل گيرد و ابزارهاى تخريب و تحقير و تهمت و ناروا بكار گرفتند البته نه از اين بابت كه چشم اميد به نامزد خاصى داشتند بلكه با اين هدف كه اصولگرايى را ناكام بگذارند و حاكميت را با يارگيرى از داخل و فشار از خارج از مسير خود منحرف كنند كه بحمداللّه ناكام ماندند و خداوند چيزى خواست كه آنها نمىخواستند و ملت راهى را برگزيد تا دشمنان را بيشتر خشمگين كند و شگفتا كه بعضى خودىها توان درك اين واقعيت را نداشتند و با پيمودن راههاى انحرافى اراده ملت را ناديده گرفتند و از اين آزمايش دشوار سر بلند بيرون نيامدند.
ـ طرح تقلّب در انتخابات و اغتشاش
طرح زير سؤال بردن انتخابات نيز پروژه از پيش طراحى شده بود كه ماهها قبل از خارج و داخل هدايت مىشد. و با اعلام نتيجه انتخابات اوج گرفت و اين حربه خطرناكترين ابزارى است كه در اين روزها مطرح مىشود. كسانيكه قبل از شمارش آراء و اعلام نتيجه خود را پيروز انتخابات ميدانستند و هيچ دليلى بر اين مدعا جز توهم نداشتند با اصرار و فشار خواهان ابطال انتخابات شدند، مردم را به خيابانها كشاندند و زمينه را براى آشوبگران و مزدوران و منافقان فراهم كردند و خسارتهاى مالى وجانى پديد آوردند كه مىبايست پاسخگوى آن باشند با اين اقدامات مشروعيت انتخابات را كه سى بار طى سى سال با همين ساز و كار انجام مىشد مورد ترديد قرار دادند و در دلها شبهه آفريدند كه نفس اين عمل بزرگترين گناه است. نظامى كه بر پايه مبانى دينى و مردمسالارى بنيان شده و در تمام شؤونات حكومتى قانون حاكم است و مردم حضور فعّال دارند، در صدر نظام رهبرى ولى فقيه نظارت دارد و نهادهاى قانونى مانند شوراى نگهبان و فقها و حقوقدانان عادل و متعهدين مردم نظارت دارند و هزاران تن از نمايندگان نامزدها ناظر رأىگيرىها بودهاند و شوراى نگهبان ده درصد آراء مأخوذه را بصورت قرعه بازشمارى كرده و هيأتهاى ناظر را فراخوان كرده و تخلّف قابل استنادى مشاهده نشده و رهبرى نظام روشنگرى لازم را نموده و مجال بررسى را بيش از زمان معمول فراهم ساخته و حرف آخر و فصل الخطاب را عنوان فرموده است، در چنين شرائطى ادعاى تقلّب و اصرار بر ابطال انتخابات آيا جز بدعت گزارى خود ساخته و جمود بر دعوى نامعقول نام ديگرى دارد؟!
يكى از عبرتهاى اين ماجرا همين است كه اگر شرائط به نفع آنان تمام مىشد و طرف شكست خورده درخواست ابطال انتخابات را مىكرد چه مقدار به او حق ميدادند؟!
آيا اينگونه حركات در شأن يك آدم عادى و عاقل است و نامى جز ديكتاتورى و تعصب كور مفهومى دارد؟
ـ تضعيف نظام بالاترين گناه
خطر بالاتر از ديكتاتورى و تمرّد بر قانون، تضعيف نظام است كه به هيچوجه قابل توجيه نيست قابل ذكر اينكه در زمان حضرت
امام نيز گاه مسائلى مىگذشته كه امام با احساس خطر براى نظام به آن پرداختهاند. و اين را در موارد متعدد از صحيفه نور مىتوان يافت از جمله:”تشخيص شوراى نگهبان مخالف قانون نيست، مخالف اسلام هم نيست ميزان است، همه بايد بپذيريم” “كسى حق ندارد در مصاحبهها و نطقها و رسانهها به آن توهين و يا آن را تضعيف نمايد” “اگر كسى بخواهد فساد كند و به مردم بگويد اين شوراى نگهبان كذا، اين فساد است، يك همچو آدمى مفسد است و بايد تحت تعقيب مفسد فى الأرض قرار گيرد” “من هشدار ميدهم كه تضعيف و توهين به فقهاى شوراى نگهبان امرى خطرناك براى كشور و اسلام است، هميشه انحرافها بتدريج در يك رژيم وارد مىشود و در آخر آن را ساقط مىنمايد، لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين و به قوانين توجه كنيم و هر چند مخالف نظر و سليقه شخصى مان باشد به آن احترام بگذاريم و به اين جمهورى نو پا كه مورد هجوم قدرتها و ابرقدرتها است وفادار باشيم”.
موارد از اينگونه در كلام جاودانه امام راحل فراوان است و اى كاش آنها كه امروزه از امام دم ميزنند و ادعاى همراهى او را دارند نگاهى به عملكرد خود مىكردند كه چه مقدار به انديشههاى امام و توصيهها و وصاياى آن حضرت وفا دارند؟ اين روزها مىبينيم همين افراد با بيانيهها و سايتها نظام را زير سؤال مىبرند و مشرعيت دولت منتخب را با رأى 5/24 ميليون آراء ملت مخدوش مىسازند و آب به آسياب دشمن ميريزند. ايكاش اينها به خود ميآمدند، نفس سركش را مهار مىكردند و به مجازات روز بازپسين ايمان ميآوردند و غريزه خودپرستى را سركوب مىكردند.”ان النفس امارة بالسوء الا ما رحم ربى”.
و آنچه مايه شگفتى ديگر است موضعگيرى برخى تجمعات روحانى است كه در اين نظام سابقه مديريت و مسؤوليت داشته و با همين ساز و كار از موقعيت خود بهره بردارى كردند و اين روزها چوب حراج به حيثيت روحانيت زدند و مواضعى دشمن شاد كن گرفتند.
اين برادران روحانى در كار خود بينديشند و با اين نوع موضعگيرىها و زير سؤال بردن نظام اسلامى و خوراك تبليغاتى براى بيگانگان فراهم كردن گناه نابخشودنى مرتكب نشوند و روح امام و شهيدان را آزار ندهند آنها هيچ حجت شرعى براى اظهارات و بيانيههاى خود ندارند، هرچند شيطان اعمال سوء آدمى را در نظرش زيبا جلوه ميدهد.
ـ بذر كينه در دلها پاشيدن
گناه ديگر جريان اصلاحطلبى و برخى نامزدها و اطرافيان افراطى آنها اينست كه علاوه بر زير سؤال بردن مشروعيت نظام به نفع دشمنان اسلام، تخم كينه در دلها مىپاشند و آرامش روانى جامعه را هدف مىگيرند و اين يك پديده بدعت و جديد است كه نه در كشور ما طىّ سى سال سابقه داشته و نه در كشورهاى ديگر پذيرفته است. در بازى سياسى يكى برنده است و يكى بازنده و پس از ختم انتخابات و رقابتها بازندگان دم فرو مىبندند و پى كار خود ميروند، اين يك پديده زشت است كه پايان انتخابات آغاز خصومت
و توطئه و سم پاشى و شايعه پراكنى و دامن زدن به اختلافات باشد كه دود آن به چشم مردم برود و حتى در خانهها ميان پدران و مادران و فرزندان جوّ بى اعتمادى و بدگمانى بوجود آورند و بازيگران صحنه با شكم سير در جايگاه نرم و گرم بنشينند و بيانيه بنويسند و مردم را به جان هم بيندازند و در هر فرصتى نغمهاى ساز كنند و تعزيه راه بيندازند و نگذارند مردم در كار و زندگى خود آرامش داشته باشند و مسؤولين به خدمت ملت تلاش كنند.
ـ مسؤوليتهاى دولت منتخب
نكته آخر اينكه دولت منتخب برگزيده ملت است كه بيگانگان را مأيوس كرد و به هفتاد ميليون ايرانى تعلق دارد و وامدار هيچ جريانى نيست. دولت قانونى مىبايست عزم خود را جهت خدمت به آحاد مردم جزم كند و بدور از تنشهاى سياسى و جناحى راه خدمت گذارى و مبارزه با مفاسد را به پيمايد. و عزت ايران اسلامى را در عرصه جهانى همچنان پاسدار و مدافع حقوق ملت در برابر زياده خواهىهاى استكبار باشد، دولت با چنين خط مشى بطور قطع از حمايت ملت برخوردار خواهد بود. جريان اصولگرايى و گفتمان امام و انقلاب كه امروز خواست توده ملت است و بارها و بارها در اجتماعات و راهپيمايىها بر آن تأكيد داشتهاند، بايد همچنان سرلوحه دولت باشد. امروزه دولت با پشتوانه محكمتر از گذشته ملى و موضع قوىتر و با صلابت بيشتر مىتواند در برابر توطئهها و شيطنتهاى خارجى ايستادگى كند. جوّ سازيها و شانتاژهاى درونى و برونى دولت را از راه مستقيم خود كه خدمت به عدالت و عزّت و مصلحت است باز دارد. موضع دولت همانگونه كه رهبر معظم فرمودند به ديدگاه ايشان نزديكتر و به آرمانهاى ملت پيوستهتر است و دولت قدر اين نعمت را مىبايست بداند. تجربه 4 ساله دولت مىتواند چراغ راه آينده باشد، پيوند قوىتر از گذشته با روحانيت و مرجعيت و تعامل سازنده و متكى به اصول و مشورت با مجلس و نمايندگان مردم و معرفى كابينهاى قوى و جدا كردن راه خود از برخى افراد مسئله دار از وظائف اوليه دولت است بهرهگيرى بيشتر از كارشناسان و سعه صدر بيشتر و تكيه بر اصل مشورت و ديدگاهها مىتواند دولت را بيش از پيش به خدمت و ارتقاى كشور و توسعه و رفاه يارى رساند. همه بايد دولت را يارى دهند. شرائط سياسى و اقتصادى و فرهنگى بسيار حساس است و همكارى همه دلسوزان نظام را طلب مىكند كه در اين راستا همه صاحبان فكر و انديشه و دلسوزان مىبايست خدمتگزاران ملت را يارى دهند.
به اميد كمك خداوند و بندگان صالح او
فضيلت ماه شعبان
ماه شعبان براى انسان به سوى خدا يكى از ماههاى سال است و براى آن جايگاه بزرگ و پر فضيلتى در احاديث و روايات اسلامى از سوى پيشوايان دينى گزارش شده است.
زيرا اولاً شخصيتهاى بزرگ و ارزشمند كه از ستارگان آسمان ولايت و امامت به شمار ميآيند در ماه شعبان ديده به جهان گشودهاند مانند ولادت با سعادت حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) كه در روز سوم ماه شعبان اتفاق افتاده و نيز در روز چهارم اين ماه ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل(ع) رخ داده، در روز پنجم آن ولادت حضرت سجاد(ع) مىباشد همچنين در پانزده شعبان ولادت پر بركت قطب عالم امكان حضرت ولى اللّه الأعظم مهدى موعود اتفاق افتاده است كه خداوند به وسيله او به هر مظلومى از اولياء و انبياء و اصفياء خويش از زمانى كه پدر ما آدم(ع) به زمين آمده، وعده نصرت فرموده و وعده داده كه زمين را پس از آنكه از ظلم و ستم و بى عدالتى پر شده، از عدل
و داد پر كند.ثانياً علاوه بر موارد ذكر شده طبق برخى روايات نيمه اين ماه شب قدر به شمار آمده كه پيشوايان دينى به احياء و شب زنده دارى آن سفارش و تأكيد كردهاند. ثالثاً ماه شعبان ماه بسيار شريفى بوده و منسوب به پيامبر اكرم(ص) است.
فضيلت ماه شعبان از نگاه احاديث و روايات
رسول خدا(ص) فرمودند: “رجب شهر اللّه و شعبان شهرى و رمضان شهر امّتى”() رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است. همچنين فرمودند: “شعبان شهرى رحم اللّه من أعاننى على شهرى”() شعبان ماه من است خدا بيامرزد كسى كه مرا به ماه من اعانت كند. و نيز در حديثى ديگر پيامبر مىفرمايد: “ماه شعبان ماهى است كه اعمال انسانها بالا ميرود در حاليكه مردم از آن غفلت مىكنند.”() همينطور از امام على(ع) گزارش شده كه فرمودند: ماه شعبان ماه رسول خدا(ص) است.()
روزهدارى در ماه شعبان
پيامبر مىفرمايند :”شعبان ماه من است هر كس يك روز از اين ماه را روزه بدارد بهشت بر او واجب مىشود”، و در برخى احاديث از شعبان به سيد و سرور ماهها تعبير شده است.()
در روايتى از حضرت صادق(ع) گزارش شده كه هنگامى ماه شعبان فرا ميرسيد، پدرم امام سجاد(ع) اصحاب و ياران خود را جمع مىكرد و چنين مىفرمود:اى اصحاب من، ميدانيد اين چه ماهى است؟ اين ماه شعبان است و حضرت رسول (ص) مىفرمود:
شعبان ماه من است پس روزه بداريد براى دوستى و محبت پيامبر خود و براى تقرّب و نزديك شدن به پروردگار، به حق آن خدايى كه جان على بن الحسين به دست قدرت اوست، سوگند ياد مىكنم كه از پدرم حسين بن على(ع) شنيدم كه او نيز از پدرش اميرالمؤمنين(ع) شنيده است كه مىفرمايد: “هر كس روزه بدارد ماه شعبان را براى محبّت پيامبر(ص) و تقرّب به سوى خدا، خدا او را دوست دارد و او را به كرامت و بزرگوارى خود در قيامت نزديك گرداند و بهشت را بر او واجب نمايد.
از صفوان جمال روايت شده كه مىگفت امام صادق(ع) به من فرمود وادار كن كسانى را كه در اطراف تو هستند به روزه ماه شعبان. گفتم فدايتان شوم. مگر در فضيلت آن چيزى مىبينيد فرمودند: بلى به درستيكه رسول خدا(ص) هرگاه ميديد هلال ماه شعبان را، امر مىفرمود به منادى كه در مدينه ندا مىكرد: اى اهل مدينه من از جانب خداوند به سوى شما مبعوث شدم آگه باشيد كه شعبان ماه من است. پس خدا رحمت كند كسى را كه مرا بر ماه من يارى كند يعنى روزه بدارد.()
از امام صادق روايت است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ما فاتنى صوم شعبان مذ سمعت منادى رسول اللّه(ص) ينادى تلى شعبان فلن يفوتنى ايّام حياتى صوم شعبان ان شاء اللّه”() روزه ماه شعبان از من فوت نشد از زمانى كه شنيدم منادى رسول خدا(ص) فرياد مىكرد. بنابراين هرگز روزه ماه شعبان از من در ايام زندگانى ام
فوت نخواهد شد.(اگر خدا بخواهد).
روايت شده كه روزه دو ماه شعبان و رمضان توبه و مغفرت از خداست.()
روزى در نزد امام صادق(ع)، ذكر روزه ماه شعبان به ميان آمد. حضرت فرمود كه در فضيلت روزه شعبان چنين و چنان است. حتّى آنكه مردى مرتكب خون حرام مىشود پس در ماه شعبان روزه مىگيرد. به او نفع بخشيده و او آمرزيده مىشود.()
اعمال زيادى در ماه شعبان وارد شده ولى آنچه از روايات استفاده مىشود اين است كه بهترين دعاها و ذكرها در اين ماه استغفار است. هر كه در هر روز اين ماه هفتاد مرتبه استغفار كند مثل آن است كه هفتاد هزار مرتبه در ماههاى ديگر استغفار كرده است. عمل ديگرى كه در اين ماه سفارش شده صدقه دادن است اگرچه به اندازه نصف دانه خرمايى باشد. تا خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.()
عمل ديگر روزه ماه شعبان آنچه در قبل گذشت، از امام صادق(ع) درباره فضيلت روزه ماه رجب سؤال كردند حضرت فرمود: چرا از روزه ماه شعبان غافليد؟ پرسيدند كسى كه يكروز از شعبان را روزه بدارد چه قدر ثواب دارد؟ فرمود: به خدا قسم بهشت ثواب اوست.()
دوباره پرسيدند بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ فرمود تصدّق و استغفار. هر كه در اين ماه صدقه دهد خداوند او را تربيت كند. همچنان كه يكى از شما بچه شترش را تربيت مىكند تا آنكه در روز قيامت به صاحبش برسد.()
روزه ماه شعبان به خصوص در پنجشنبه ماه ثوابى بسيار دارد، روايت شده كه در هر پنجشنبه ماه شعبان آسمانها را زينت مىكنند، پس ملائكه عرض مىكنند: خداوندا روزه داران اين روز را بيامرز و دعاى آنها مستجاب مىشود.() همچنين پيامبر(ص) فرموده :هر كه روز دوشنبه و پنجشنه شعبان را روزه دارد حقتعالى 20 حاجت دنيوى و 20 حاجت اخروى او را برآورده مىسازد.()
در اين ماه صلوات بر محمّد و آل محمد(ص) بسيار سفارش شده. همچنين نمازهاى بسيار سفارش شده كه براى طريقه
انجام آن به مفاتيح الجنان مراجعه فرمائيد.
در مجموع اين ماه انجام نماز، روزه، زكات، امر به معروف و نهى از منكر، صدقه بر فقرا و مساكين، نيكى به پدر و مادر و همسايگان و اصلاح بين بستگان سفارش بسيار شده است.
مناجات
يكى از كارهايى كه بزرگان و پيشوايان دين در اين ماه انجام ميدادند، مناجات با رب الارباب است از جمله مناجاتها مناجات معروف شعبانيه است كه از اميرالمؤمنين و فرزندان او است كه در ماه شعبان مىخواندند و آن مناجاتى است كه براى اهلش عزيز و گرامى است و براى خاطر آن به ماه شعبان مأنوس مىشوند بلكه انتظار آن را مىكشند و مشتاق آمدن ماه شعبان مىشوند و در آن مناجات علوم سرشارى در كيفيّت معامله بنده با خداى متعال است كه در آن اظهار ادب در طريق معرفت حق و سؤال و دعا و استغفار نسبت به خداى خود بيان شده و استدلالات ظريف و لطيفى كه سزاوار مقام عبوديّت براى استحكام مقام اميدوارى مناسب حال مناجات است، ذكر كرده و دلالت صريح و روشن در معناى قرب و لقاى خداوند و ديدار او تنظيم شده است كه به آن وسيله شبهات انسانها و شكيّات منكران و وحشت اهل شك و شبهه را برطرف كرده است.
حال به فرازهايى از مناجات اين ماه اشاره مىشود.
لازم به ذكر است كه اين مناجات مهمترين اعمال اين ماه است بر انسانها كه بعضى فقرات آن را در تمام سال ترك نكند گرچه در قنوت نماز خويش و ساير حالات روزمرّه خود به آن با خداى خود ارتباط پيدا كند.گفتنى است غفلت از آن غفلت از همه خوبىهاى اين ماه است.
آنجا كه مىگويد: “انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك”()
يعنى اى خدا واضح و روشن ساز چشمهاى دل و جان ما را به شعايى كه با آن
به تو نظر كنند، تا اينكه اين چشمها و دلها، پردههاى نور را پاره كند و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو واصل گردد و روح و روان ما به واسطه ارتباط با تو عزيز و بر هواهايمان غالب و پيروز شود.
و لازم است بيشتر تأمّل و دقت نمايد كه آيا در قلب او چشمى هست كه به وسيله آن درك نور كند و از خود بپرسد آن پردههاى نور چيست؟ و آيا آن چيزى كه به نور تو محتجب شده و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو متّصف است، چه مىباشد؟
دعا در ماه شعبان
دعا غير از قرائت و خواندن كلمات و حروف است، تا اينكه بداند چه مىگويد؟ و از پروردگار خود چه درخواست مىكند؟ در اين صورت بر دعا كننده صدق نمىكند كه از پروردگار خود فلان چيز را خواسته است بلكه صدق مىكند كه الفاظى را قرائت كرده و خواننده الفاظ، غير دعا كننده و خواهنده است.
خداى متعال مىفرمايد: “امّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء”() و نيز در جاى ديگر مىفرمايد: “ادعونى استجب لكم”() و همچنين مىفرمايد: “اسألوا اللّه من فضله”() “انّ اللّه كان بكم رحيما”() گفتنى است اين مناجات تكان دهنده با اين مفاهيم عظيم از بركات محمّد و خاندان اوست كه قدر و عظمت آن را كسى نميداند كه صاحب دل آگاه و قلبى آكنده از محبت كوى دوست باشد چون در قرآن به صراحت بيان شده است براى كسى كه قلبى آگاه و گوشى شنواى از حقيقت دارد شهادت و گواهى را به همراه ميآورد “انّ فى ذالك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد.”()
و غافلان، از معرفت آن دور و از فوائد بزرگ و انوار درخشان آن مهجوراند و به جانم سوگند كه بيشتر از مردم قدر نعمت “مناجات” را نميدانند و همانا منشأ اين مناجات علوم و معارف ارجمندى است كه جز كسانى كه پا در اين راه گذاشتهاند، كس ديگرى بر مقام و حدود آن آگهى نخواهد يافت و آنان اولياء خدا يعنى آنچنان كسانى هستند كه از راه كشف و مشاهده به آن
دسترسى يافتهاند و رسيدن به حقايق اين “مكاشفات” همانا بزرگترين نعمات آخرت است كه هيچ يك از نعمات دنيوى را به آن مقايسه و سنجش نتوان نمود و اشاره صادق آل محمّد(ع) به اين موضوع است، آنجا كه مىفرمايد: “اگر مردم آنچه را كه در فضيلت معرفت خداست ميدانستند چشمان خود را به آنچه دشمنان از زرق و برق حيات دنيوى بهرهورند نمىگشودند و دنياى آنها در نزد آنان از آنچه در زير پاهاى خود لگد مىكنند پستتر مىنمود و به معرفت خداوند مانند آن كسى كه همواره در باغهاى بهشت با اولياء خدا مصاحب باشد متنعم مىشدند و لذّت مىبردند.
مرحوم صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه روايت كرده كه: شنيدم از اباعبداللّه(ع) كه مىفرمود: كسى كه روز اول ماه شعبان روزه بگيرد بهشت بر او واجب مىشود و هر كس دو روز روزه بگيرد، خداوند در هر روز و شبى در دنيا به او نظر ميافكند و نظر خود را به او در بهشت ادامه ميدهد و هر كس سه روز روزه بدارد، خدا را در عرش او و بهشت خود زيارت مىنمايد. يعنى زائر خدا مىشود همانطور كه اگر كسى قصد خانه خدا كند، قصد خدا را نموده است.()
البته همه اعمال را بهتر است به آنچه سبك و آسانتر است عمل نمايد تا آنكه آن عمل را از روى نشاط به جاى آورد و بين آن و بين “ذكر خود” از ساير اعمال و فكر خويش را بر حسب حال خود جمع نمايد.()
فرازهايى از مناجات شعبانيه:
خدايا بشنو دعايم را هرگاه دعا كنم و صداى نالهام را بشنو هنگامى كه صدايت كنم. و به من رو كن هنگامى كه تو را مناجات كنم. خدا يا اگر مرا محروم كنى چه كسى به من روزى دهد و اگر تو مرا خوار كنى چه كسى مرا يارى كند. خدايا از خشم و غضبت به تو پناه مىبرم. خدايا اگر من شايسته رحمت تو نيستم پس تو بر اينكه بر من به فضل وسيعت جود كنى شايستهاى.
خدايا گناهان من را در دنيا مىپوشانى ولى من به پوشاندن خطاها در آخرت نيازمندترم. زيرا در قيامت بايد در حضور پيامبران، صلحا و شهدا پاسخ گوى اعمال خود باشم. چون در اين دنيا همه مردم مثل خودم خطا كارند ولى در قيامت شرمندگى در حضور پيامبران و امامان
معصوم را چگونه چاره جويى كنم؟
خدايا اگر مرا به جرمم مؤاخذه كنى تو را به عفوت مؤاخذه مىكنم. و اگر مرا به گناهم بازخواست كنى تو را به مغفرتت بازخواست مىكنم. و اگر مرا داخل جهنّم كنى به اهل جهنّم اعلام مىكنم كه من خدا را دوست داشتم.
خدايا عمرى را در غفلت و بى خبرى و فراموشى گذراندم و جوانى ام را در حال مستى و دورى از تو به پيرى رساندم. خدايا غرور به كرمت مرا بيدار نكرد.
خدايا مرا از آنانى قرار ده كه وقتى او را خواندى، پاسخت را داد. خدايا مرا از كسانى قرار ده كه همواره به ياد تو هستند و پيمان تو را نمىشكنند. همواره شكرگزار تو هستند.
خدايا مرا به نور عزّت فروزنده ايت پيوند ده تا تو را بهتر بشناسم و از غير تو جدا شوم.()
از جمله اعمالى كه در ماه شعبان به آن سفارش شده تمرين سكوت است. روزى ياران در اطراف پيامبر بيدار و مشغول نماز و قرآن خواندن بودند دشمنان، مسلمانان را تيرباران كردند به واسطه تاريكى و نديدن مسلمانان. نزديك بود مسلمانان شهيد شوند كه ناگاه از دهان چند تن از ياران نورهايى ساطع شد كه لشكرگاه مسلمانان را روشن كرده و سبب قوّت و دليرى آنها شد. پس شمشير كشيده و دشمنان را كشته و زخمدار و اسير نمودند. برگشتند و جريان را براى حضرت رسول(ص) نقل كردند فرمودند: اين نورها به جهت اعمال برادران شما است و يك يك آنها را نام برد و مىفرمايد همه نيكبخت مىشوند جز كسانى كه در امور ديگران سركشى مىكنند.()
اول شعبان
خداوند در روز اول شعبان به درهاى بهشت امر مىكند كه باز شويد و به شاخههاى درخت طوبى امر مىكند كه شاخههايش را نزديك اين دنيا بياورد، هر كس درى از خير و نيكى را در اين روز فرا گيرد، هر كه نماز مستحبى در اين روز ادا كند، هركه در اين روز، روزه بگيرد، هر كه ميان زن و شوهرش يا پدر و فرزندش يا خويشاوندانش يا مرد و زن همسايهاش يا مرد و زن بيگانه صلح برقرار كند، كسى كهطلبى از كسى دارد از او كم كند، كسى كه
قرضى را كه صاحبش از بازگشت آن مأيوس شده به يادآورد و آنرا ادا كند، كسيكه كفالت يتيمى را بر عهده بگيرد، كسيكه قرآن يا چيزى از آنرا بخواند، كسيكه خدا را به ياد آورد و نعمتهاى او را بشمارد و او را شكر كند، كسيكه مريضى را عيادت كند، كسى كه به پدر و مادر يا يكى از آنها نيكى كند، كسى كه جنازهاى تشييع كند، كسى كه مصيبت زده را تسليت گويد، كسى كه كار خير انجام دهد. حتماً به شاخهاى از درخت طوبى آويخته مىشود.
همچنين اگر درى از شرّ و گناه را در اين روز فرا گيرد، كسى كه در اداى نمازش كوتاهى كند و آنرا ضايع كند، كسى كه فقيرى در نزد او بيايد و او قادر بر تغيير حالش باشد و به وى نرسد ولى او را كمك نكند، كسى كه بدكارى از او عذرخواهى نمايد امّا او عذر او را نپذيرد بلكه او را بيشتر از بدى او عقوبت كند، كسى كه ميان زن و شوهرش، پدر با فرزندش يا ميان دو همسايه جدايى اندازد، كسى كه بر تنگدستى سختگيرى بگيرد، كسى كه بر يتيمى جفا كند و به او آزار رساند و همچنين مال او را تباه نمايد، كسى كه خوانندگى كند و در آن خواندن بر معاصى و گناهان برانگيزند، كسى كه كارهاى قبيح خود را در جنگها و انواع ستمهاى خود را بر بندگان بشمارد و بر آنها افتخار كند، كسى كه به عيادت مريض خود نرود، كسى كه جنازهاى را تشييع نكند به دليل خوار و پست بودن آن فرد در نظرش، كسى كه از مصيبت زده دورى نمايد و به او به خاطر حقارت و كوچكى جفا كند، كسيكه پدر و مادر خود يا يكى از اين دو را عاق كند، حتماً به شاخهاى درخت زقّوم آويخته مىشود البته منافقين، بيشتر به شاخههاى او آويخته مىشوند.()
نيمه شعبان
نيمه شعبان بسيار گرامى و داراى ارزش فراوانى است. از حضرت صادق(ع) روايت است كه مىفرمايد از حضرت باقر(ع) از فضيلت و برترى شب نيمه شعبان سؤال شد فرمود: آن شب برترين شبها بعد از ليلة القدر است و در آن شب است كه خداوند فضل خود را به بندگان عطا مىفرمايد و آنها را به كرم خود ميآمرزد. پس در تقرّب جستن به
سوى خدا در اين شب تلاش كنيد. همانا شبى است كه خدا قسم ياد كرده به ذات مقدّس خود كه سائلى را از درگاه خود دست خالى برنگرداند و نيمه شعبان شبى است كه حقتعالى آنرا براى ما و امامان در مقابل شب قدر كه براى پيامبر(ص) است، قرار داده است.() پس شايسته است كه در اين شب به دعا و ثنا و شب زنده دارى بپردازيم.
اعمال شب نيمه شعبان چند چيز است:
)1 غسل كه باعث كاسته شدن گناهان مىشود.
)2 احياء اين شب به نماز و دعا و استغفار همانطور كه امام سجاد(ع) انجام ميدادند (در روايت آمده هر كه اين شب را احياء دارد در روزى كه دلها مىميرند دل او هرگز نمىميرد).
)3 زيارت امام حسين(ع) كه با فضيلتترين اعمال در اين شب است و باعث آمرزش گناهان مىشود. هركه مىخواهد امام حسين(ع) را زيارت كند بايد زيارت حضرت را بخواند و اقلّ زيارت آن حضرت اين است كه بر پشت بام رود و به چپ و راست رو به آسمان كند و زيارت حضرت را با اين كلمات بخواند: “السلام عليك يا ابا عبداللّه السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته”. و هر كس امام حسين(ع) را اينگونه زيارت بنمايد اميد است ثواب حج و عمره براى او نوشته شود.
لازم به ذكر است كه شب نيمه شعبان يكى از شبهاى قدر و شب تقسيم روزىها و مرگهاست.() علاوه بر اين گفته شده كه بامداد نيمه شعبان، روز قيامت شروع خواهد شد.
نماز در شب نيمه شعبان
امام صادق(ع) در مورد با فضيلتترين دعاها در شب نيمه شعبان مىفرمايند:
هنگامى كه نماز عشاء را به جاى آوردى دو ركعت نماز بگزار، در ركعت اول، حمد و سوره “قل يا ايّها الكافرون” و در ركعت دوم توحيد بخوان پس از سلام سى سه مرتبه “سبحان اللّه”، سى سه مرتبه “الحمد لله” و سى و چهار مرتبه “اللّه اكبر” سپس بگويد: “يا من اليه ملجأ العباد” پس از آن سجده كند و بيست مرتبه بگويد “يا رب” هفت مرتبه
“يا الله” و هفت مرتبه “لاحول ولا قوّة الّا باللّه” ده مرتبه “ماشاء اللّه لاقوّة الّا بالله” سپس صلوات بر پيامبر(ص) بفرستد و حاجات خود را بخواهد، حضرت فرمود به خدا قسم خداى متعال به كرم و فضل خود، آنرا به تو ميدهد.()
در حديث ديگر آمده است كه رسول خدا(ص) فرمود: “در شب نيمه شعبان خواب بودم كه جبرئيل(ع) نزد من آمد و گفت: يا محمّد(ص) آيا در اين شب به خواب ميروى؟ گفتم: اى جبرئيل مگر امشب چه شبى است؟ گفت: نيمه شعبان است، برخيز يا محمّد(ص) پس مرا به پا داشت و مرا به بقيع برد به من گفت، سر خود را بلند كن، اين شبى است كه در آن درهاى آسمان باز است و درهاى رحمت و رضوان و مغفرت و توبه و جود و احسان باز است و خداوند به شماره موها و پشمهاى چهارپايان آزاد مىكند و نيز در آن شب اجلها و ارزاق مردم از اين سال به سال ديگر تقسيم مىگردد و هرچه در تمام سال اتّفاق ميافتد در اين شب وارد مىگردد”.()
فضيلت دعاى كميل و خواندن آن در شب نيمه شعبان
از اعمال مخصوص اين شب دعاى كميل است كه با تأسى به اميرالمؤمنين(ع)، آن را در سجده بخوانى روايت است كه كميل ديده است كه امام على(ع)، در شب نيمه شعبان دعا را در سجده خوانده است.() در روايتى ديگر آمده كه كميل گفت: با مولايم على(ع) در مسجد بصره نشسته بودم و گروهى از اصحابش گرد او جمع شده بودند. يكى از آنها عرض كرد معناى فرمايش خداى تعالى كه فرموده: “فيها يفرّق كلّ امر حكيم”() چيست؟ آن حضرت فرمود: شب نيمه شعبان است به آن كسى كه جانم به دست اوست بندهاى از بندگان خدا نيست مگر اينكه آنچه از نيك و بدبر او جارى مىشود در شب نيمه شعبان بر او مقرر شده است و هيچ بندهاى آن شب را احياء ندارد و دعاى خضر(ع) را نمىخواند مگر اينكه دعاى او مستجاب گردد!
هنگامى كه حضرت به منزل بازگشت من شبانه به خدمتشان رفتم و درب را
كوبيدم فرمود: اى كميل! تو را چه مطلبى است؟ عرض كردم يا اميرالمؤمنين! مطلبم دعاى خضر(ع) است. فرمود: اى كميل! بنشين و هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى در هر شب جمعه يا در ماهى يك مرتبه يا در سالى يك مرتبه، يا در عمر خودت يك مرتبه آن را بخوان خداوند از تو چاره سازى و ياريت كند روزيت دهد و هرگز مغفرت خود را از تو باز ندارد
سپس فرمود بنويس: “اللهم انى اسئلك برحمتك الّتى وسعت كل شىء….”()
آخرين جمعه ماه شعبان
در روايتى آمده كه حضرت رضا(ع) در آخرين جمعه از ماه شعبان به اباصلت فرمود: بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است، در اين باقيمانده ماه تقصيرهاى گذشته ات را تدارك كن و بر آنچه به كارت ميآيد همّت كن، در دعا و استغفار و تلاوت قرآن بسيار بكوش و از گناهان خويش به سوى خدا توبه كن تا ماه رمضان فرا ميرسد بر خدا مخلص باشى. امانتى كه بر گردن دارى ادا ساز، هر كينهاى در قلب تو از برادر مؤمنت باشد آن را برانداز و هر گناهى بر تو مانده كه مرتكب آن شدهاى آن را از دل ريشه كن ساز و از خدا پروا داشته باش و بترس و در آشكارا و پنهان بر او توكّل نماى. همانگونه كه خود فرموده: “ومن يتوكّل على الله فهو حسبه انّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لكلّ شىءٍ قدراً”() يعنى آنكس كه بر خداى توكل كند خدا او را بس است زيرا خداوند امر خود را به انجام رساننده است و براى هر چيز اندازهاى قرار داده است.
“اللّهم ان لم يكن غفرت لنا فى ما مضى من شعبان فاغفرلنا فيما بقى منه” ()
در اين ماه خداى تعالى به احترام و حرمت ماه رمضان گردنهايى را از جهنّم آزاد مىسازد.()
ثواب روزه سه روز آخر ماه شعبان
و اما در روزه سه روز آخر ماه شعبان براى كسى كه تمام آن را روزه نداشته فضيلتى است كه براى انسان سزاوار نيست آن را رها كند، صدوق(ره) از امام صادق(ع)
روايت نموده است كه هر كس سه روزه آخر شعبان را روزه بگيرد و به ماه رمضان متصل كند، خداوند روزه دو ماه پى در پى را براى او مىنويسد.() آخر هر ماه اغلب براى اصلاح خود و انجام كارهايى كه در طول ماه از دست دادهايم است كه اميد است به نحو احسن از پايان هر ماه به ويژه ماه شعبان به دليل ارزش آن و ماه بعدى آن يعنى ماه رمضان استفاده كنيم. در شب آخر شعبان براى ماه رمضان دعايى است از امام صادق(ع) كه براى خواندن آن بايد به مفاتيح الجنان مراجعه كنيم.() به اميد استفاده مضاعف از اين دو ماه پربركت.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. وسايل الشيعه، ج 10، ص .480
. همان، ص .497
. همان، ص .502
. همان، ص .493
. همان، ج 8، ص .98
. بحارالانوار، ج 94 و 79 باب 56.
. المراقبات، ص 173.
. كافى، ج 4، ص 93.
. بحارالانوار، ج 101، ص 382، باب 9 و ج 94 ص .71
. همان، ج 94، ص 72
. شيخ طوسى، الخصال، ج 2، ص .605
. همان.
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 493.
. الاقبال، ص 685.
. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
. سوره نمل، آيه 62.
. سوره غافر، آيه 60.
. سوره نساء،آيه .32
. سوره نساء، آيه .29
. سوره ق، آيه .37
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 503.
. مراقبات به نقل از من لايحضره الفقيه، ص 176.
. مفاتيح الجنان، ص .259
. همان، 266.
. مفاتيح الجنان، ص 267 و بحارالانوار، ج 73، ص 357، باب 67 و ج 94، ص .61
. مفاتيح الجنان، ص .272
. المراقبات، ص 185.
. مفاتيح الجنان، ص 278، (از ابى يحيى).
. روايتى در اقبال الأعمال (المراقبات)، ص 182.
. المراقبات، ص 192، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره دخان، آيه .4
. المراقبات، ص 193، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره طلاق، آيه .3
. مفاتيح الجنان، ص .282
. المراقبات، ص 196، به نقل از عيون اخبارالرضا(ع).
. المراقبات، ص .198
. اقبال الأعمال، ص .258
روز پاسدار و جانباز بر محافظين انقلاب اسلامى مبارك باد
* پاسدارى به معناى نگهبانى، نگهدارى، مراقبت و محافظت مىباشد و پاسدار كسى را مىگويند كه براى محافظت از شىءمورد نظر، با تمام وجودش به نگهبانى و حراست بپردازد.
* پاسدارى وظيفهاى است كه وجدان هر انسانى او را به نحوى موظف مىكند كه به آنچه بيشتر علاقه دارد، بيشتر پاسدارى كند.
* بنابراين، پاسدارى كه مىخواهد از انقلابش نگهدارى كند و بالاترين غريزهها كه همانا غريزه مذهب است او را به اين راه كشانده است، بى گمان مىبايست نه تنها از جان و مال و آبرو و انديشه خود مايه بگذارد كه از زن و فرزند و عزيزان خويش نيز در اين راه مقدّس صرف نظر كند.
* پاسداران انقلاب مقدّس اسلامى ما از برادران عزيز پاسدار گرفته تا ارتشيان مخلص و تا بسيجيان جان بر كف و تا تك تك افراد متعهّد اين ملّت پا برجا و استوار آنچنان نگهبانى و محافط از انقلاب مىكنند كه دشمنان تا دندان مسلح ما ـ با آن همه گستردگى و فزونى و آن همه نقشهها و نيرنگها و توطئهها ـ به دست و پا افتادهاند و به قول خودشان اكنون ديگر نه راه پس دارند و نه راه پيش.
انقلاب همچون سيلى بنيان كن، ريشه آنها را از زمين بر مىكند و چنان پيشروى دارد كه از هزاران فرسنگ نواى دلرباى “اللّه واحد، خمينى قائد” از زبان فلسطينى دربند، لبنانى در ميدان رزم، سودانى در تظاهرات خيابانها، مراكشى در درگيرى با دژخيمان و هر مستضعفى در گوشه و كنار جهان به گوش ميرسد و تا اين انقلاب برپا است، به كورى چشم حسد ورزان، دشمن بايد جاى
ديگرى غير از اين جهان براى خود در نظر بگيرد و دوستان بايد از حرارت آن اميدى بيشتر كسب كنند كه با آن اميد كاخ ستمگران را بر سرشان واژگون نموده، حكومت عدل الهى را جايگزين حكومتهاى بيدادگر و جابر نمايند.
پس عزيزان، ما چه وظيفهاى داريم؟
* حال كه درخت انقلاب را فرزندان مخلص اين كشور اسلامى با دادن خون به ثمر رساندهاند، نبايد گذاشت لحظهاى پژمرده شود و از اين روى، چارهاى جز آبيارى آن نيست، تا آنگاه كه ريشه هايش در زمين مستحكم شود و سايهاش بر سراسر گيتى بگسترد.
هان اى پاسدار اسلام!
ما همان وظيفهاى را كه اولين پاسدار اسلام “حضرت حسين بن على عليه السلام” براى ما تعيين كرده است، راه پاسدارى از اسلام براى خود تعيين كردهايم.
حسين(ع) در برابر ظالمان زمان ايستاد ما هم بايد بايستيم.
حسين(ع) دست ذلّت به يزيديان نداد، ما هم نبايد بدهيم.
حسين(ع) از خون خود و جوانان و اصحاب و خويشانش گذشت.
ما هم براى ادامه راه خونين حسين(ع) بايد از خون خود و عزيزان خود سرمايه گذارى كنيم و زير لواى حسين(ع) كه امروز بدست رهبر معظم انقلاب برافراشته شده است، به مبارزه و پيكار با فتنه انگيزان ادامه دهيم، تا ان شاء اللّه با اين پاسدارى به احدى الحسينين دست يابيم و در هر صورت پيروزى از ما است.
دانش و آگاهى عباسع
شاهى به دو صد عزّت و اجلال آيد با شوكت و فرّ و جاه و اقبال آيد
امروز حسين آيد و فردا عباس خورشيد ز پيش و مَه زدنبال آيد
قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس، روز چهارم شعبان سال 26 هـ.ق در مدينه منورّه ديده به جهان گشود و در روز عاشورا، سال 61 هجرى قمرى در كربلاى معلّى در راه حمايت از دين و قرآن، و در راه نصرت اهل بيت(ع) و امام زمان خويش در سن 34 سال و 5 ماه و 6 روزگى به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش اميرمؤمنان على(ع) و مادر گراميش فاطمهام البنين دختر حزام بن خالد بن ربيعه كلابى است.()
آن قمر عشيره با “لبابه” دختر عبداللّه بن عباس ازدواج و از آن حضرت دو پسر به نامهاى عبيداللّه و فضل باقى ماندند كه نسل او از عبيداللّه مىباشد.
مراسم نامگذارى
دامن علقمه و بوى گل ياس يكى است قمر هاشميان در همه ناس يكى است
سير كردم عدد ابجد و ديدم به حساب نام زيباى اباصالح و عباس يكى است()
اميرمؤمنان على(ع) از برادرش عقيل خواست كه از خانواده شجاع و با اصالت همسر شايسته براى او انتخاب كند. عقيل با شناختى كه از طوائف عرب داشت، فاطمهام البنين را انتخاب نمود. وقتى عباس از اين بانوى با كرامت به دنيا آمد، حضرت قنداقه او را به دست گرفت و نام او را “عباس” يعنى شير بيشه شجاعت و عبوس و خشمگين در برابر باطل”() گذارد.
«ثمّ اذّن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى ثمّ قبل يديه و استعبر و بكى؛() سپس در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفت، آنگاه دستهايش را بوسيد و
گريه كرد.»
و در جواب پرسش ام البنين كه چرا گريه مىكنى؟ فرمود :«گويا مىبينم كه اين دست (يوم الطف) در كنار شريعه فرات در يارى برادرش حسين از بدن جدا خواهد شد.»
پنج امامى كه تو را ديدهاند دست علم گير تو بوسيدهاند
چشم خداوند چو دست تو ديد() بوسه زد و اشك زچشمش چكيد
علم را از باب علم آموخت
نسبت به شخصيّت ابى الفضل العباس(ع) از جهاتى اجحاف شده است گروهى از مردم فقط عباس را به شجاعت مىشناسند و از عبادت و بندگى او بىخبرند، با اينكه قاتل عباس گفت: جوانى را كشتم كه از زيادى عبادت پيشانى او پينه بسته بود.
عدّهاى از مداحان و جوانان در اين
دوران فقط از عباس زيبايى و جمال او را گرفتهاند، و بقيّه جهات را رها كردهاند. بحثى نيست كه عباس هم شجاع بود و هم زيبا، به گونهاى كه معروف شده بود در مدينه بنام “قمر العشيره” ولى شخصيّت واقعى عباس را فقط شجاعت و زيبايى او تشكيل نميدهد.
حقيقت اين است كه عباس يك شخصيت جامع و چند جانبه داشت هم در شجاعت بى نظير بود و هم در زيبايى بى مثال و هم در بندگى و عبادت بى بديل، چنان كه از نظر آگاهى و علمى نيز بغير از معصومان نظير نداشت. در اين بخش به نمونه هايى كه نشان دهنده مقام علمى عباس است اشاره مىشود.
الف: او علم را چشيده است
عباس تا 15 سالگى همراه و زير نظر پدر بود لذا حضرت او را هم از جهات تربيتى و هم از جهت علمى به خوبى پرورش داده بود، امرى كه خود اميرمؤمنان على(ع) بدان اعتراف و در بيان نغزى به آن تصريح نموده است آن حضرت فرمود: «انّ ولدى العباس زقّ العلم زقّاً؛()براستى فرزندم عباس (در كودكى) علم را مكيده و چشيده است.»
زقّ در لغت
مانند كبوتر كه آب غذا را مستقيم به دهان جوجهاش منتقل مىكند، گويا على(ع) به صورت مستقيم علوم را به او آموخته است. اين تعبير اشاره دقيقى دارد به انتقال علم از راه غير عادى، يعنى اين گونه نبوده كه ساعت خاصى مثلاً على(ع) براى عباس كلاس داشته و او نيز درسها را خوب خوانده و حفظ كرده است. سخن از چشيدن علم است كه حضرت على(ع) علم را به او چشانده و او نيز اين ظرفيّت را داشته كه علم را بمكد و آن را بچشد.
در كتاب “العين”() كه از قديمىترين و معتبرترين كتاب لغت شيعه است زق، را اين گونه معنى نموده است1:ـ زق ظرف آب است كه از پوست ساخته شده باشد. زق الطائر الفرخ يعنى پرنده از راه دهان به دهان به جوجهاش غذا داد.
و زقاق هم به طريقى كه از كوچه باريكتر است گفته مىشود. همه اين معانى
نشان از آن دارد كه فراگيرى علم عباس از پدر بزرگوارش على(ع) به طريق عادّى و مدرسهاى نبوده است و گرنه اين تعبير مورد نداشت.
جالب است كه بدانيد كه اين تعبير در روايات در رابطه با امامان معصوم(ع) از جمله اميرمؤمنان على(ع) به كار رفته است.
على(ع) بعد از اين كه فرمود”:سلونى قبل ان تفقدونى؛ از من بپرسيد قبل از آن كه من را از دست دهيد.”
فرمود: «هذا ما زقّنى رسول اللّه زقّاً؛() اين علمى است كه رسول خدا(ص) به من چشانده است.»
و همچنين يزيد درباره كلّ اهل بيت اين تعبير را به كار برد.
در مجلس يزيد، على بن الحسين، حضرت سجاد(ع) اجازه سخنرانى خواست در ابتدا يزيد اجازه نداد مردم به او گفتند: اين جوان بيمار كه توان سخن گفتن ندارد. يزيد گفت”:انّه من اهل بيتٍ قد زقّوا العلم زقّاً؛()اين (جوان) از خانوادهاى است كه علم را (با تمام وجود) چشيدهاند.”
البته خطبه حضرت سجاد(ع) بخوبى سخن يزيد را تثبيت كرد كه خاندان اهل بيت بهامر الهى و از سرچشمه الهى، وجودشان با علوم عجين شده است و ژرفاى علوم را چشيدهاند.
2ـ بصيرت نافذى داشت
حضرت صادق(ع) ضمن بر شمردن بيست صفت والا براى عباس، جملهاى درباره علم و آگاهى بيان داشته كه سخت نياز به دقت و كنجكاوى دارد.
آن حضرت فرمود”:كان عمّنا العباس نافذ البصيرة صلب الايمان، جاهد مع ابى عبداللّه وابلى بلاءً حسناً و مضى شهيداً؛() عمويم عباس دائماً داراى بينش نافذ و عميق بود. و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين(ع) جهاد نمود و نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد.”
حوادث را فقط از چهره ظاهر آنها نميديد با آگاهى عميقى كه داشت عمق و ژرفا و پشت پرده و پشت صحنه حوادث را تا عمق ممكنش مىخواند.
مرور كوتاه بر حوادث عاشورا، ژرفاى
آگاهى ابى الفضل و موضع گيريهاى او را نشان ميدهد.
يك: حركت از مدينه
بسيارى بودند كه خيرخواه جدّى و حامى سرسخت سلامتى امام حسين(ع) بودند، ولى به اين مرحله از تصميم و اراده نرسيدند كه با جان از حسين(ع) همراهى كنند چرا كه عمق آگاهى آنها آينده را زير بال خود قرار نداد، و يا اراده محكمى كه بتوانند در چنين وادى قدم گذارند نداشتند مانند عبداللّه بن عباس كه خيلى تلاش كرد كه مانع رفتن امام به كوفه شود و به شدّت در اين امر دلسوزى كرد.() ولى وقتى اراده امام را جدّى يافت و عزم او را جزم شده، هرگز نتوانست اعلام كند كه من هم با شما در كربلا ميآيم.
و همين طور محمد حنفيّه هر چند عذر داشت ولى به اين نقطه نرسيد كه واقعاً عزم خود را در همراهى امامش جزم نمايد. و عبداللّه جعفر شوهر حضرت زينب با همه ارادتهايى كه به امام حسين(ع) داشت همسرش زينب(ع) را اجازه داد و دو تا از فرزندان خويش را همراه امام حسين(ع) فرستاد. ولى خود شركت نكرد. و اين نفوذ بصيرت را نداشت كه در “فوز عظيم” شركت نمايد.و ديگران…
امّا ابوالفضل العباس با نفوذ بصيرتى كه داشت هم خود همراه حسين(ع) از مدينه حركت و هم برادران خويش را با نفوذ شخصيتى و تسلّط معنوى كه داشت همراه خود برد و تا آخرين لحظه در كنار حسين ماندند و خود را و نام خويش را براى ابد جاودانه و سعادتمند نمودند.
دو: ردّ امان نامه
روز نهم شمر همراه عبداللّه بن ابى المحل (كه امّ البنين عمّه او بود) نامهاى از عبيداللّه بن زياد براى در امان بودن عباس و برادران او گرفتند عبداللّه بن ابى المحل نامه را بوسيله غلام خود (كزمان)() به كربلا فرستاد و او پس از ورود به كربلا متن نامه را براى فرزندان امّ البنين و در رأس آنها عباس قرائت كرد، عباس و برادرانش كه از عمق توطئه به خوبى آگاه بودند، در جواب
عبداللّه محترمانه گفتند: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست، امان خدا بهتر از امان عبيداللّه پسر سميّه است.()
ولى شمر كه به خوبى ميدانست وجود عباس و برادران او در اردوى حسينى براى او و امثال او سخت ترس آور و زيان آور است دوباره خود به نزديك خيمهگاه حسينى آمد.
فرياد زد: براى عباس و عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان على بن ابى طالب(كه مادرشان ام البنين است) امان نامه آوردهام!، عباس و برادران او در جواب گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟؟!!()
اين جواب عباس نشان از عمق و نفوذ بصيرت او دارد كه بخوبى توطئه دشمن را مىشناخت پس از ردّ امان نامه بود كه عمر سعد اعلان جنگ نمود. عباس به محضر امام خويش رسيد و عرض كرد: اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمهها آمده است.
امام حسين(ع) جملهاى فرمود كه نشان ميدهد سخت براى عباسش ارزش و مقام قائل است. فرمود: «اركب بنفسى انت…؛() سوار شو جانم فداى تو باد و از آنها بپرس چه روى داده است؟ و براى چه آمدهاند؟….كه سرانجام عباس مهلت گرفت.
اين تعبير امام آن نفوذ بصيرت عباس را تفسير مىكند، با توجّه به اين نكته كه در كلام معصوم، جاى هيچ گونه تعارف وجود ندارد. كه عباس آن قدر آگاه و روشن بين بود كه امام معصوم و برادرش خود را فداى او ميداند.
سه: موضعگيرى عباس در شب عاشورا
در شب عاشورا رسماً امام حسين(ع) بيعت خود را برداشت و فرمود”:و انّى قد آذنت لكم جميعاً فانطلقوا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمامٌ؛() من به شما اجازه ميدهم و بيعت خود را بر ميدارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد…”
و بعد از خطبه چراغ را نيز خاموش كرد، بعد از روشن شدن چراغ اوّلين كسيكه لب به
سخن گشود عباس بود. عرض كرد: ما براى چه دست از تو برداريم؟! براى اينكه پس از تو زنده بمانيم؟! خدا نكند كه هرگز چنين روزى را ببينم.()
همين سخنان آگاهانه عباس باعث شد هم بستگان و ياران آن اصحاب اعلام وفادارى نمايند و امام حسين(ع) نيز در حق آنان دعا فرمود.
چهار: حمايت از دين و امام
شهداى كربلا همه رجز خواندهاند ولى هيچ رجزى به زيبايى و جامعيّت رجز حضرت عباس نيست آنهم در حالى كه دست از بدن جدا شده است:
واللّه ان قطعتم يمينى انّى احامى ابداً عن دينى
و عن امام صادق اليقينى نجل النّبىّ الطاهر الامين
بخدا سوگند اگر دست راستم را جدا كرديد، من هميشه حامى دينم خواهم بود، و حامى امامى كه در ايمانش صادق است، و فرزند پيامبر پاك و امين است.
با اين كه قاعدتاً بايد مىگفت دستم را قطع كرديد، با دست چپ و يا با دندان آب را به خيمه گاه ميرسانم و يا از قوم و قبيله خود حمايت مىكنم. حضرت هيچ يك از اين مسائل را مطرح نكرد بلكه بر مسئله دين و امامت تكيه كرده كه اين نشان دهنده عمق آگاهى او به مكتب و امامت است. آرى دين آن قدر ارزش دارد كه در حال قطع دست هم بايد دم از دين زد و در حال جان دادن نيز حمايت خود را از امام خويش بايد اعلام نمود اين همان نفوذ بصيرت است.
از آنچه گفتيم بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه حضرت عباس داراى بينش الهى برگرفته از پدر بود، و در مسائل دينى و سياسى و اجتماعى نيز داراى بصيرت ژرف و عميق بود، دليل اين ادعا موضع گيريهاى اوست در حوادث كربلا.
اين روز را كه به نام روز جانباز نامگذارى شده به مقام معظم رهبرى و به همه ايثارگران، جانبازان و خانوادههاى معظم شهدا تبريك و تهنيت عرض نموده، پيروى از حضرتش را در چگونگى حمايت از مقام عظماى ولايت از خداوند منّان خواستاريم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بطل العلقمى، شيخ عبدالواحد مظفر، نجف، ج 2، ص 6 ؛ معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى دشتى، مؤسسه فرهنگى آرايه، 1385، ج 4، ص 156، زندگى قمر بنى هاشم، عماد زاده، ص 53، خصايص العباسيه، ص .119
. از نظر حساب ابجدى كنيه حضرت مهدى يعنى “ابا صالح” مساوى با 133 مىباشد كه عباس نيز مىشود .133
. ترتيب كتاب العين للخليل، جامعه مدرسين قم، 1414 هـ.ق، ص 509.
. زندگى قمر بنى هاشم، همان، ص 53؛ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علّامه باقر شريف قرشى، ترجمه سيد حسن اسلامى قم، ص 28، خصائص العباسيّه، محمد ابراهيم كلباسى، مؤسسه انتشارات خاصه، 1408، ص 119 ـ .120
.اشاره به على(ع) است كه هم (عين اللّه” بود و هم (يد اللّه)و….
. مقرّم، مقتل الحسين، بيروت، دارالكتاب، ص 169، سيماى امام حسين(ع)، ص 182.
. العين، همان .347
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 40، ص 153 و 178، باب 93 و احتجاج طبرسى، ج ،1 ص .258
. بحارالانوار، همان، ج 45، ص 137، باب .39
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بيروت دارالتعارف، 1403، ج ،7 ص 430، العباس بن على(ع) ص 36 ـ 39 نفس المهموم، شيخ عباس قمى ، قم، بصيرتى، ص 176؛ قصّه كربلا، نظرى منفرد، انتشارات سرور، دوازدهم 1383، ش .347
. ر.ك: مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، ص 109، الامام الحسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، چاپ باقرى، ص 125؛ طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين، ص .61
. خوارزمى نام اين غلام را “عرفان” ذكر كرده است (مقتل الحسين، خوارزمى).
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير بيروت، دارصادر، ج 4، ص .56
. انساب الاشراف، بلاذرى، دارالتعارف، بيروت، ج 3، ص 184.
. ارشاد شيخ مفيد، قم، مؤسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث، ج ،2 ص 89.
. كامل ابن اثير، همان، ج 4، ص .57
. ارشاد شيخ مفيد، همان، ج 2، ص .92
هشدارهاى اجتماعى
قال على(ع): “اِيّاك ان تستخف بالعلماء فأنّ ذلك يزرى بك و يسىء الظّن بك و المخيلة فيك؛() از سبك شمردن عالمان(دينى) دورى كن زيرا اين بى حرمتى تو را حقير مىكند و بدگمانىها را نسبت به تو برميانگيزد و انديشههاى نابجا و خيالپردازىها را درباره تو ايجاد مىكند.”
در ادامه نوشتار تحت عنوان “هشدارهاى اجتماعى” به يكى ديگر از هشدارها اشاره مىكنيم كه توجه به آن در گسترش امنيّت اجتماعى و استحكام پايههاى زيرين جامعه نقش بنيادى و اساسى و سرنوشت ساز دارد.
بى ترديد “عالمان دينى” مشعلداران حركت جامعهاند، آنان زنبوران عسلى را مانند هستند كه در بوستان حوزه از گلهاى شيرين و دلپذير قرآن و عترت بهره مىبرند و آنها را تبديل به شهد ناب مىسازند و در اختيار مردم قرار ميدهند.
دانشمندان شيعى و اسلامى نخست به تولد شخصيت خويش در فضاى حوزه مىپردازند آن گاه به توليد شخصيّت پرداخته و به تربيت و تهذيب انسانها همّت مىگمارند و آنان را پرورش ميدهند.
“استخفاف” علماى دين و دانشمندانى كه عمرى را در فهم و درك دين و سپس ترويج و تبليغ آن سپرى كردند، امرى ناپسند و غير منطقى، است سنگ زدن و چراغهاى راه را شكستن بى حرمتى به نور و روشنايى است. عالمان دينى سنگربانان و ديده بانان دينند، دين دانى و ديندارى مردم در گرو حضور اين بزرگواران در ميدان است، اگر به وسيله بى احترامى و سبك شمردن به حاشيه رانده شوند، پايههاى اعتقادى و اخلاقى مردمان مسلمان سست و متزلزل مىگردد و در برابر گردابهاى شهوات و گردبادهاى شبهات تاب و توان مقاومت نخواهند داشت و در نتيجه جامعه گرفتار هزاران مسأله اخلاقى و اجتماعى ناروا و ناپسند خواهد شد.
اگر فرهنگ استخفاف و بى احترامى و سبك شمردن دين و نمادهاى دينى و منارههاى بلند ديانت كه رايت علم و عزّت را برافراشتهاند در جامعه رواج يابد هيچ مانعى و رادعى براى گسترش فساد و ميدان گرفتن فاسدان وجود نخواهد داشت.
فرهنگ استخفاف و سبك شمردن
براى روشن شدن مضمون والاى حديث شريف در آغاز نوشتار نسبت به “استخفاف علماء” هشدار داده بود، بىمناسبت نيست كه نگاه نوشتار را گستردهتر سازيم و به پى آمدهاى ناگوار فرهنگ استخفاف در جامعه دينى در تمام ابعاد آن نظرى بيفكنيم، آن گاه به تفسير حديث بپردازيم.
“استخفاف” در لغت به معناى سبك شمردن، تحقير كردن، از چشم انداختن هر چيز و يا هر شخص است، هرگفتار، رفتار، نوشتار، اشاره، كنايه، عكس، فيلم، نقاشى، كاريكاتور و مانند آن كه پيام و نتيجهاش سبك شمردن و حقير جلوه دادن دين و نمادهاى آن و مردم ديندار باشد، مورد نكوهش و سرزنش اسلام و آموزههاى دينى ازموارد و مناطق ممنوعه و خطوط قرمز بشمار ميرود.
استخفاف مردم
مردم به عنوان پايههاى اصلى جامعه از جايگاه اصيل و اساسى برخوردارند رأى آنان در سرنوشت جامعه تأثير بنيادى دارد، حضور آنان تعيين كننده و تحوّل آفرين است، تعبير زيباى امام خمينى كه فرمود”:ميزان رأى مردم است” به گونهاى هويت بخشيدن و شخصيّت دادن به مردم در جامعه و حكومت دينى است، كلمه زيباى مقام معظم رهبرى بر “مردم سالارى دينى” نوعى احترام و حرمت دادن به مردم و نقش آفرينى آنها در ميدانهاى سياسى و اجتماعى است.
هرگونه قانون، و برنامهاى كه بخواهد اين جايگاه را از مردم بگيرد و آنها را فاقد نقش و جايگاه در سرنوشتشان بداند نوعى “استخفاف” آنان بشمار ميرود.
رابطه مردم در نظام ارزشى دينى رابطه ماهى و آب است، اگر آبى وجود نداشته باشد حيات ماهى در خطر است. اين آب است كه منشأ حيات و زندگى است.
بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران در آغازين سخنرانى خود در بهشت زهرا در سال 1357 فرمود:”من با پشتوانه اين مردم دولت تعيين مىكنم و به دهن اين دولت ميزنم” يعنى امام به عنوان حاكم دينى و به عنوان ولىّ فقيه اقتدار خود را از مردم مىگيرد گرچه مشروعيّت حضور مردم و نفوذ رأى آنان در گرو تنفيذ ولايت فقيه
است اما تا حضورى نباشد تنفيذى صورت نمىگيرد. شايد اين مثال تا اندازهاى نقش رهبرى و مردم را بتواند به اذهان نزديك سازد. شما در نظر بگيريد معلمى در كلاس درس كنار تخته قرار گرفته و به دانشآموزان مىگويد آنچه را مىنويسم با هم بخوانيد دانشآموزان با گوشهاى تيز و چشمهاى باز به تخته مىنگرند، معلّم يك صفر مىنويسد و به آنها مىگويد بخوانيد همه مىگويند خوانده نمىشود، معلم صفرهاى زيادى رديف مىكند مثلاً شش صفر مىنويسد مىگويد حالا بخوانيد، دانشآموزان هم صدا مىگويند: ناخواناست خوانده نمىشود، معلم از آنان مىپرسد براى خوانا شدن اين صفرها چه بايد كرد؟ دانشآموزان مىگويند:” بايد عدد در كنار آن صفر قرار داد” معلم در كنار آن شش صفر عدد يك را قرار ميدهد همه دانشآموزان يك صدا مىخوانند:”يك ميليون!”
از اين مثال معلوم شد كه صفرها به خودى خود نمىتوانند اظهار شخصيت بكنند بايد عددى در كنار آنها قرار گيرد تا هويت و ماهيت آنها را آشكار سازد و به فعليّت برساند، در نظام ارزشى اسلام آن عدد ولىّ و رهبر و امام جامعه است رهبرى دينى زمينه ساز بروز شخصيت و حيات مردم در جامعه است ملت ناخوانا به وسيله امام و رهبر دانا و توانا خوانا و سربلند مىشوند البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت همين صفرها كه به ظاهر چيزى نيستند و خوانده نمىشوند هنگامى كه در كنار عدد قرار مىگيرند به عدد اقتدار مىبخشند هرچه بر عدد صفرها افزوده مىشود بر اقتدار حاكميت و حاكم دينى افزوده مىگردد.
من آن صفرم كه هيچ ارزش ندارم ولى سر خيل صدها و هزارم
اَلِف از قدرت من اَلف گردد فزايد اعتبارش زاعتبارم
در نظام دينى كه مردم سالارى دينى بر اساس ولايت فقيه عادل شكل مىگيرد حيات و شخصيت مردم در گرو حضور رهبرى دينى در رأس جامعه است و عزّت و اقتدار رهبرى نيز وابسته به حضور پرشكوه و آگاهانه مردم.
امام به امّت حرمت و عزّت و شخصيّت مىبخشد، و امت به امام، قدرت و اقتدار و هيبت و شكوه.
بر خلاف نظامهاى طاغوتى كه در آنها فرهنگ استخفاف حاكم است يعنى فرهنگ حاكم در جامعه استبدادى و طاغوتى آن
است كه مردم ندانند، مردم از واقعيات بى خبر باشند، آنان نقشى در سرنوشت جامعه ندارند قرآن به اين نكته ظريف اين گونه اشارت كرده است:
“فأستخف قومه فأطاعوه”()
(فرعون) قوم خود را (تحميق كرد و عقول آنها را) سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند.
راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد و ظالم در طول تاريخ بر آن بوده است كه براى ادامه خود كامگى، مردم را در سطح پايين از فكر و انديشه نگه ميداشتند و با انواع وسائل فكر و ذهن آنها را سبك مىكردند تا نفهمند كه بر آنان چه مىگذرد و چه كسانى بر آنها حكومت مىكنند.
در اين نظامها بيدارى و هشيارى مردم و رشد فكرى آنان بزرگترين دشمن و خطر بشمار ميرود.
اما در حكومت دينى كه بر اساس ارزشهاى الهى شكل گرفته (بصيرت و آگاهى) مردم يك ارزش والا به حساب ميآيد و به فرمايش امام على(ع) “اكثر النّاس قيمة اكثرهم علماً”() بيشترين قيمت براى آگاهترين مردم است.
استخفاف به دين و ارزشهاى دينى
يك بعد ديگر از “استخفاف” سبك شمردن ارزشهاى دينى در جامعه است مقصود از ارزشهاى دينى آن امورى است كه از سوى دين حرمت نهادن به آنها به عنوان يك وظيفه و تكليف مسلمانان اعلام شده و در عرف مردم هم به عنوان امر مقدّس و محترم و با ارزش پذيرفته شده است هرگونه بى احترامى و سبك شمردن نسبت به اين گونه امور، ضد ارزش و كار ناپسند بشمار ميرود، رسول اكرم(ص) فرمود:” كيف بكم اذا فسد نساؤكم وفسق شبابكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ قيل له: و يكون ذلك يا رسول اللّه؟ قال: نعم و شرّ من ذلك، وكيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف؟ قيل يا رسول اللّه و يكون ذلك؟ قال نعم و شرّ من ذلك و كيف بكم اذا رأيتم المعروف منكراً و المنكر معروفاً”()
چگونه باشيد آنگاه كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان بدكاره گردند و امر بمعروف و نهى از منكر نكنيد؟ گفتند اى پيامبر خدا آيا اين ممكن است؟ فرمود: آرى و از اين بدتر نيز توان بود، چگونه باشيد آنگاه كه به منكر امر كنيد و از معروف نهى نماييد. گفتند آيا
اين ممكن است، فرمود و از آن بدتر اين كه نيك را زشت و زشت را نيك انگاريد.
در اين هشدار پيامبر اعظم(ص) به چند نكته اشاره شده است:
1. زنان و جوانان دو قشر و گروه آسيبپذير جامعهاند، همواره دشمنان از اين دو كانال و به واسطه اين دو گروه تهاجم خود را نسبت به ارزشها آغاز مىكنند و از اين دو گروه براى استخفاف ارزشها يارگيرى مىنمايند.
2. عدم احساس مسؤوليت نسبت به گسترش معروفها و جلوگيرى از منكرها يك آفت و خطر بزرگ در جامعه دينى است، معروف گسترى و منكر ستيزى دو وظيفه واجب و مهم براى هر مسلمانى است كه ادعاى دين دارى مىكند ترك و رها كردن اين دو و بى تفاوتى نسبت به گسترش زشتىها و پستىها چهره جامعه ارزشى را نا زيبا و ناپسند جلوه ميدهد.
3. از اين بدتر آن كه عدّهاى آگاهانه يا ناآگاهانه مردم را به كارهاى زشت و منكر فرا خوانند و از كارهاى پسنديده و معروف باز دارند، عرف جامعه به افراد فاسد ميدان دهد و عرصه را بر انسانهاى ارزشى تنگ سازد.
4. و از اينها بدتر آن كه: معيارها در جامعه دگرگون گردد. يعنى درنگاه مردم ارزشها و معروفها منكر قلمداد شوند و ضد ارزشها و منكرات ارزش تلقى گردند، يعنى انسانهاى لاابالى و بى قيد كه داراى روحيه اباحيگرى هستند در جامعه محترم باشند، انسانهاى مقيد به ارزشها و تكليف محوران امنيّت نداشته باشند.
در اين حديث استخفاف به ارزشها و ارزشمداران به خوبى از زبان رسول اكرم(ص) ترسيم شده است، آن حضرت نسبت به اين جريان منفى و ضد ارزشى هشدار دادهاند، تا مردم غيرتمند و مسؤولان قدرتمند جلو اين فاجعه را بگيرند و نگذارند سرمايههاى انسانى و ارزشى جامعه به غارت رود و عدّهاى فاسد مفسد در حاشيه امن زندگى كنند. رفاه و ثروت خود را به رخ ديگران بكشند و با بدحجابى و بى حيايى روش و منش اشراف گونه و اسراف وار، به ارزشهاى نهادينه شده دينى مردم دهن كجى و بى اعتنايى نمايند حركت فرهنگى حساب شده و اعمال راههاى پيشگيرى براى سد كردن اين هجمه و تهاجم وظيفه فرد فرد جامعه و در رأس آن حاكميت دينى و دولت اسلامى است.
مرحوم مجلسى در كتاب شريف “بحارالانوار” فصلى زير عنوان”:استخفاف به دين و بى اعتنايى به امر خداوند” باز كرده و با استفاده از آيات و روايات هشدارهاى بصيرت بخش و آگاه كنندهاى به دينداران داده است كه به يك حديث از آن از امام رضا(ع) از پدران بزرگوارشان از اميرالمؤمنين(ع) بسنده مىكنيم كه فرمود:
“سمعت رسول اللّه (ص) يقول: انى اخاف عليكم استخفافاً بالدّين و بيع الحكم و قطيعة الرحم و ان تتخذوا القرآن مزامير، تقدمون احدكم و ليس بأفضلكم فى الدين”() از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: من مىترسم بر شما از سبك شمردن دين و فروش داورى، و قطع رحم و اين كه قرآن را با ساز و آواز بخوانيد، و اين كه كسانى بر شما مقدّم شوند (و مديريت كنند) كه در ديندارى از شما برتر نيستند.
در اين سخن نورانى به خوبى مسأله استخفاف به دين و ارزشهاى دينى بيان و ترسيم شده و بيانگذار دين اسلام نسبت به آن هشدار لازم را داده است و امامان معصوم(ع) نيز هرگونه “تهاون و استخفاف” نسبت به دين و ارزشهاى دينى را موجب كيفر در روز قيامت دانستهاند.()
استخفاف به نماز
در ميان ارزشهاى دينى (نماز) خاكريز نخستين به شمار ميرود، اگر اين خاكريز سقوط كند تهاجم و حملههاى شياطين يكى پس از ديگرى ادامه پيدا مىكند و تا نابودى تمامى ارزشها پيش ميرود. اهتمام اسلام به امر نماز از اين جهت است كه اگر نماز و فرهنگ آن در جامعه دينى رونق و رواج داشته باشد و اگر صفوف نمازگزاران هر روز فشردهتر گردد، شياطين آشكار و پنهان در صف پولادين امت اسلام نفوذ و رخنه نخواهند كرد، اما اگر اين ديوار بشكند و اين سيل به راه افتد آثار تخريب و ويرانگرى آن همه ابعاد جامعه را فرا خواهد گرفت.
اگر قرآن اصرار به “اقامه نماز” دارد به اين خاطر است كه انجام شايسته اين عبادت، جامعه و فضاى آن را در فضاى معنوى ذكر و ياد خدا نگه ميدارد و به اين وسيله سپهر معنوى دين، جامعه را واكسينه مىكند. و در نتيجه اين پيام نماز كه: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر”() تحقق مىيابد. استخفاف به دين شامل استخفاف به نماز هم مىشود، لكن به اين جهت اين عنوان را جداگانه آورديم كه نماز(وجه) و چهره دين است اگر چهره دين خدشه دار گردد گويا همه دين آسيب ديده است و شايد همين جايگاه كليدى نماز در بين ديگر ارزشهاى دينى باعث شده است كه قرآن كريم و اولياى دين نسبت به استخفاف نماز هشدارهاى جدّى و قاطعى دادهاند:
قرآن مىفرمايد”:ويل للمصلين الّذين هم عن صلوتهم ساهون”() واى بر نمازگزارانى كه در نماز خود سهل انگارى مىكنند.
يعنى نه براى اصل آن ارزشى قائلند، و نه به اوقات آن اهميتى ميدهند و نه اركان و شرائط آن را به شايستگى رعايت مىكنند.
در آيات و روايات عناوين: “ضايع الصلاة”()، “تارك الصلاة”() “سارق الصلاة”()،”صلاة كسالى” () و مانند آن آمده است كه همه و همه گوياى ناپسند بودن بى اهميتى به نماز است و در زبان نورانى امام صادق(ع) هم موضوع “استخفاف صلاة ” به كار رفته است:
“انّ شفاعتنا لاتنال مستخفاً بصلاته”() شفاعت (ما اهل بيت) به كسانى كه نمازشان را سبك بشمارند نخواهد رسيد.
در حديثى طولانى پيامبراكرم(ص) در پاسخ دخترش فاطمه زهرا(س) كه پرسيده بود: اى پدر جزاى مردان و زنانى كه نمازشان را سبك مىشمارند چيست؟ فرمود”: هر كس نمازش را سبك بشمارد خداوند او را به پانزده خصلت مبتلا مىسازد: شش خصلت در دنيا، سه خصلت هنگام مرگ، سه خصلت در گور، و سه خصلت در قيامت هنگامى كه از قبرش بيرون آيد.
اما آنچه در دنيا به او ميرسد:
خداوند بركت را از عمرش برمى دارد و نيز از روزيش، سيماى صالحان را از چهرهاش ميزدايد، به عملى كه انجام ميدهد پاداشى داده نمىشود، دعايش به آسمان نميرود و ششم اين كه براى او در دعاى صالحان نصيبى نيست.
و آنچه هنگام مرگش به او ميرسد:
نخستين آنها اين است كه خوار مىميرد، دوم گرسنه جان ميدهد، سوم آن كه با تشنگى از اين جهان رخت برمىبندد. پس اگر از نهرهاى دنيا به او بنوشانند سيراب نمىشود.
و اما آنچه در گورش به او ميرسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشتهاى مىگمارد تا او را در گورش آشفته سازد، دوم آن كه گورش را بر او تنگ مىكند و سوم اينكه گورش تاريك است.
و اما آنچه روز قيامت هنگام بيرون آمدن از گورش به او ميرسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشتهاى مىگمارد تا او را به صورت “روى زمين” بكشد در حالى كه مردم به او مىنگرند، دوم آنكه بازخواست سختى مىشود و سوم آنكه خداوند به او نمىنگرد و پاكش نمىسازد و عذابى دردناك دارد.()
استخفاف رهبران مذهبى و امامان معصوم(ع)
بخش ديگر استخفاف، سبك شمردن پيشوايان معصوم(ع) و رهبران دينى و امامت و ولايت اهل بيت(ع) و نيز ولايت جانشينان آنان است.
پاسداشت حرمت پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) او، يك اصل عقلايى و شرعى است پيامبرى كه براى اعتلاء امت هرگونه رنج و زحمت را متحمّل شد و براى سربلندى مسلمانان بار سنگين هجرت و جهاد را به جان خود خريد و در اين راه هم خون داد و هم خون جگر شد، آيا شايسته است كه نسبت به او و خاندانش بى حرمتى شود و نسبت به آنان استخفاف صورت گيرد؟! يقيناً اين شيوه نه عقل پسند است و نه عرف پسند.
پيامبر(ص) بنيانگذار عزّت و شرف و مجد و كرامت امت اسلام است او همه ناگواريها را به جان خود خريد تا انسانها به جايگاه شايسته خود برسند و مكارم اخلاقى و اصول فضيلتها در بين آنان نهادينه شود و فرهنگ گردد. آيا پاداش چنين پيامبرى آن است كه نسبت به او و يادگاران او و وابستگان او بى اعتنايى و استخفاف صورت گيرد؟ پاسخ اين پرسش منفى است، عقل و انسانيت اقتضا مىكند كه حرمت حريم او و اهل بيتش رعايت گردد.
گلايه و شكايت پيامبر(ص) از برخى از به ظاهر مسلمانان در اين رابطه را بشنويد، آن حضرت فرمود:
“يا معاشر الناس هؤلاء اهل بيتى يستخفون بهم و انا حىٌّ بين ظهرانيكم”() اى مردم به اهل بيت من بى اعتنايى و استخفاف صورت مىگيرد در حالى كه من در بين شما هستم!؟
اين سخن را آن حضرت هنگامى فرمود كه على بن ابى طالب(ع) در مشربهام ابراهيم وارد بر پيامبر(ص) شد و مىخواست نزديك آن حضرت قرار گيرد مكانى براى نشستن پيدا نكرد، و كسى هم به آن حضرت جا نداد.
اين قصه هم غربت و مظلوميت على(ع) را نشان ميدهد و هم حكايتگر حسادتها و كينهها نسبت به اين شخصيت دوم جهان اسلام در عصر حضور پيامبراكرم(ص) است. و اما بعد از رحلت بر آن امام همام چه گذشت و چگونه او را استخفاف كردند او را براى بعيت نامشروع به مسجد بردند، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
همين سيره سيّه را در دوران حاكميت بنى اميه و بنىعباس نسبت به امامان معصوم(ع) تاريخ ثبت كرده است و داستان سفره و شراب و تعارف آن به امام هادى(ع) و نيز داستان جلب امام صادق(ع) به دربار در نيمه شب با لباس عادى و مانند آن از اين قبيل است، امام حسن مجتبى(ع) نماد مظلوميت و غربت است، از سوى دوست و دشمن استخفاف شد در داخل خانه و بيرون از آن به آن حضرت بى حرمتىها انجام گرفت تا آنجا كه به دست خودىهاى دست نشانده بيگانه به شهادت رسيد.
امام صادق(ع) مىفرمايد:
“اعلم انّ الحسن بن على(ع) لما طعن و اختلف الناس عليه سلم الأمر لمعاويه فسلمت عليه الشيعة عليك السلام يا مذلّ المؤمنين، فقال (ع) ما انا بمذل المؤمنين و لكنى معز المؤمنين، انى لما رأيتكم ليس بكم عليهم قوة سلمت الأمر لأبقى انا و انتم بين اظهرهم كما عاب العالم السفينة لتبقى لأصحابها و كذلك نفسى و انتم لنبقى بينهم.”()
بدان كه چون حسن بن على(ع) نيزه خورد و مردم (بر سر حكومت) او اختلاف كردند كار (ظاهر) را به معاويه واگذاشت و شيعه بر او چنين سلام كردند: سلام بر تو اى خوار ساز مؤمنان”(حضرتش) گفت: من نه خوار ساز مؤمنانم كه عزيز كننده ايشانم، چون ديدم كه شما را (با هواداران معاويه) ياراى پايدارى نيست كار را واگذاشتم تا من و شما در ميان آنان بمانيم.همچنانكه آن داناى فرزانه كشتى را عيبناك كرد تا براى سرنشينان بماند، كردار شخص من با شما چنان است تا در ميان آنان بمانيم.
مأمون عباسى در آغاز ورود امام رضا(ع) به طوس با استقبال با شكوه مردم نسبت به امام رضا(ع) روبرو شد و در صدد استخفاف آن حضرت برآمد، مجالس مناظره و بحث آزاد برگزار كرد تا مگر امام را در برابر پرسش پرسشگران خفيف و خرد كند لكن بر خلاف اين توهم، مجالس علمى آن حضرت گُل كرد و مردم فريفته علم و دانش و كمالات آن حضرت شدند، به حاجب دستور داد مردم را از پيرامون آن حضرت پراكنده سازند آن گاه به آن حضرت نگاه حقيرانه از روى استخفاف كرد.
امام رضا(ع) از مجلس مأمون در حال غضب و خشم بيرون آمد و به جايگاه خود رفت و وضو ساخت و دو ركعت نماز خواند و در حال قنوت اين چنين فرمود:
“اللهم ياذا القدرة الجامعة و الرحمة الواسعة…صلّ على من شرفت الصلوة بالصلوة عليه و انتقم لى ممّن ظلمنى و استخف بى و طرد الشيعة من بابى و أذقه مرارة الذّل و الهوان كما اذا قنيها و اجعله طريد الأرجاس و شديد الأنجاس”() اى خدايى كه همه قدرتها از آن تو است و رحمت تو گسترده است… بر كسيكه درود را به خاطر او شرافت بخشيدى درود فرست و انتقام مرا از آن كه بر من ستم كرد و شيعيان را از پيرامون من پراكنده ساخت و مرا خوار كرد، بگير. و تلخى ذلّت و خوارى را به او به چشان آن گونه كه به من چشانيد و او را مطرود پليدان و ناپاكان قرار ده.
اباصلت گويد دعاى امام به پايان رسيد، اوضاع شهر دگرگون شد ناآرامى شهر را فرا گرفت و زن بدكارهاى رهبرى گروهى را عهدهدار شد كه جزء اشرار بودند و به جايگاه مأمون حملهور شدند و مردم ديدند كه او با خفت و خوارى پا به فرار نهاده و مورد ضرب لشكر مهاجم قرار گرفته و كلاه خود آن بشكسته است. شخصى به او در اين حال به نام “اميرالمؤمنين” خواند، آن خانم بدكاره به او گفت: ساكت شو مادرت به عزايت بنشيند اگر اين اميرالمؤمنين است چگونه مردان فاجر و فاسق بر زنان و دختران حكومت او مسلط شدهاند، و او مطرود و خوار و خفيف گشته است.()
گزيده سخن آن كه امامان معصوم(ع) در مقاطع گوناگون تاريخ مورد تهاجم و استخفاف ستمگران قرار گرفته و به خاطر هدف والايى كه داشتهاند آن را تحمّل نموده و گاه به نفرين عليه تبهكاران بسنده كردند و گاهى حتى از اين حربه هم استفاده نكردند و با حلم و بزرگوارى از آن عبور كردند.
استخفاف عالمان دينى
عالمان دينى به عنوان ادامه دهندگان راه نبوت و امامت در عصر غيبت در موضع نگهبانى دين قرار دارند، چشم تيزبين آنان حملات دشمنان را رَصَد مىكند و راههاى رخنه و نفوذ آنان را شناسايى مىنمايد از اين رو در روايت از آنان به عنوان “مرابطان” و مرزداران ايمان و باور مردم ياد شده است كه در برابر هجمه شياطين ميايستند و دين داران ناتوان را يارى ميرسانند و از تسلّط دشمنان بر آنان جلوگيرى مىنمايند.
از آن جا كه دشمن به نقش حساس و كليدى اين كارشناسان و فقيهان دين باور و دين شناس واقف است همواره در صدد شكستن هيبت و حرمت آنان بوده و هست، مسلمانان بايد هشيار باشند و نقشه دشمنان را بشناسند و آن را نقش بر آب سازند.
امام صادق(ع) فرمود:
“العاقل لايستخف بأحد و احق من لايستخف به ثلاثه: العلماء و السلطان و الأخوان، لأنه من استخف بالعلماء افسد دينه و من استخف بالسلطان افسد دنياه، و من استخف بالأخوان افسد مروته”()
خردمند هيچ كس را سبك نشمارد و سزاوارترين كسان كه نشايد ايشان را سبك شمرد سه گروهند: دانشمندان، سلطان و برادران زيرا هر كه دانشمندان را سبك شمارد، دينش را تباه كند و هر كه سلطان (و مدير موفق) را ناچيز انگارد دنيايش را تباه كند و هر كه برادران را سبك شمارد، مردانگيش را تباه كرده است.
ترديدى نيست كه حرمت عالمان و پاسداشت حقوق آنان از زيرساختهاى مهم امنيّت اجتماعى و بهداشت روانى جامعه است.
جامعه دينى كه خواستار زيست متعالى است و مىخواهد در پرتو ارزشهاى دينى زندگى عزتمندانه داشته باشد، بايد از حافظان ارزشها و مدافعان خط مقدّم گسترش دهنده ارزشها يعنى روحانيان و عالمان دينى حمايت كند و از هر اقدامى كه خدشه به آبروى اجتماعى آنان ميزند پرهيز نمايد.”البته دانشمندان دينى نيز بايد خود را از جايگاههاى تهمت دور نگه دارند تا ذهنيّتهاى مردم نسبت به آنان مخدوش نگردد”.
در نظام ارزشى اسلام جايگاه عالمان جايگاهى رفيع، منيع و بلند مرتبه است “يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات”() خداوند كسانى را كه مؤمنند و داراى دانش، رفعت و درجه والا بخشيده است. طبيعى است آن كه را خدا بلند كرده و والايى بخشيده بايد احترام كرد و حريم حرمت او را پاسداشت.
امام صادق(ع) فرمود:
“العلم اصل كلّ حال سنىء و منتهى كلّ منزلة رفيعة”() ريشه هر رفعتى و اوج هر منزلت والايى، دانايى است.
عالمان دين در زبان پيشوايان معصوم(ع) به عنوان:
نزديكترين مردم به درجه نبوت و پيامبرى.()
همانند پيامبران بنى اسرائيل.()
وارثان پيامبران.()
چراغهاى روى زمين.()
برتر از مجاهدان و شهيدان.()
در مقايسه با عابدان مانند خورشيد با ديگر ستارگان.()
نگاه به چهره او عبادت.()
در ميان نادانان همچون شخص زنده است در ميان مردگان.()
معرفى شدهاند و اين نشاندهنده مقام و موقعيت آنان در نگاه دين بانان است.
از سوى ديگر:
علم و دانش چراغ خرد است “العلم مصباح العقل”()
هيچ شرافتى چون دانش نيست”لاشرف كالعلم”()
دانش، ميراثى گرانمايه است” العلم وراثة كريمة”()
دانش، جمالى است كه پوشيده نمىماند”العلم جمال لايخفى”()
دانش ريشه همه خوبيهاست”العلم رأس الخير كله”()
علم، حيات و زندگى است”العلم حياة”()
دانش، برتر از دارايى است”العلم افضل من المال”()
بارورى شناخت به كسب دانش است”لقاح المعرفة دراسة العلم”()
دانش، راه بهشت است”طريق الجنة العلم”()
اين تابلوها گوياى شرافت علم و جلالت عالمان و نقش كليدى آنان در هدايت و رهبرى جامعه انسانى است.
حديثى كه در آغاز اين بخش از نوشتار به عنوان “هشدار اجتماعى” از امام على(ع) آورديم سه نكته را در رابطه با استخفاف علما يادآورى مىكند:
1ـ سبك شمردن عالمان دينى سبب مىشود كه مردم نسبت به شخص سبك شمار و تحقيرگر نگاه منفى پيدا كنند و در نتيجه از چشمها بيفتد و محبوبيّت اجتماعى او فروكش نمايد.
2ـ سوء ظن و بدگمانى نسبت به كسيكه عالمان دينى را هدف قرار ميدهد و آنها را در مرأى و منظر خوار و سبك جلوه ميدهد، افزون مىشود.
3ـ بى اعتمادى و پندارهاى ناروا نسبت به چنين شخصى در ذهن مردم ايجاد مىگردد آنها را به خيالهاى باطل مىكشاند.
بنابراين وظيفه عالمان دينى آن است كه خود در عمل پيشتاز باشند و عملشان علمشان را تأييد و تثبيت كند و از دادن هرگونه سوژه منفى به دست مردم خوددارى نمايند و از آن سو وظيفه و تكليف مردمان آن است كه نسبت به اين مرزداران شريعت و مشعلداران هدايت، ادب و احترام و حرمت را رعايت نمايند و از هرگونه قلم يا قدم و اقدام و گفتارى كه آنان را در نگاه مردمان خوار و سبك مىسازد دورى نمايند.
پى نوشتها
. غررالحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص .319
. سوره زخرف، آيه .54
. ميزان الحكمه، رى شهرى، مترجم، ج 8، ص .16
. تحف العقول، عربى، ص .35
. بحارالانوار، مجلسى، مؤسسة الوفاء، ج 69، ص .227
. همان.
. سوره عنكبوت، آيه .45
. سوره ماعون،آيه 5 و .4
. سوره مريم، آيه 59 ؛ ميزان الحكمه، ج 6، ص .320
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 319 ـ .318
. همان، ص .324
. سوره توبه، آيه .54
. سفينة البحار، هشت جلدى، ج 2، ص .656
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 322 ـ .321
. بحارالأنوار، ج 23، ص .154
. تحف العقول، ص .228
. بحارالأنوار، ج 49، ص 83 ـ .82
. همان.
. تحف العقول، ص .230
. سوره مجادله، آيه .11
. ميزان الحكمه، ج 8، ص .12
. همان، ص .18
. همان.
. همان.
. همان.
. همان، ص .19
. همان، ص .22
. همان، ص .26
. همان، ص .20
. همان، ص .8
. همان، ص .9
. همان، ص .7
. همان، ص .8
. همان، ص .11
. همان، ص .13
. همان، ص .15
. همان، ص .27
. همان، ص .33
نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :12 حضور قلب
مثل قلب مثل طائرى است كه دائماً از شاخهاى به شاخهاى پرواز مىكند، مادامى كه درخت آرزوى دنيا و حب آن در قلب برپاست، طائر قلب بر شاخههاى آن متعلق است و اگر به رياضات و مجاهدات و تفكر در عواقب و معايب آن و تدبّر در آيات و اخبار و حالات اولياى خدا قطع اين درخت را نمود قلب ساكن و مطمئن مىشود و موفق به كمالات نفسانيه كه از آن جمله حصول حضور قلب به همه مراتب آن است ممكن است بشود.()
يكى از مسائلى كه توجه به در همه عبادات ضرورى است، داشتن حضور قلب و مراعات آن است. علماى اخلاق به اين نكته اشاره فرمودهاند كه حضور قلب در نماز (به عنوان يكى از اركان قبولى) ابتداء به دو طريق حاصل مىشود:
اول: فراغت وقت
و اين امر زمانى حاصل مىشود كه سالك اوقاتش را تقسيم نموده و برنامه ريزى وقتى داشته باشد. پس هرگاه امور خود را بر روى نظم قرار دهد و در بين تقسيم اوقات، وقت نماز را هميشه در اول قرار دهد و به گونهاى عمل كند كه موقع نماز از لحاظ وقت در فراغت باشد در اين صورت تا اندازهاى حضور قلب حاصل مىشود. پس اگر نماز را در آخر وقت بجا آورد، خوف قضا شدن دارد. بنابراين حضور قلب بدست نميآيد و اگر در بين وقت انجام دهد در فكر دنيا و كارهاى دنيايى خواهد بود و در اين صورت هم فراغت حاصل نمىشود.
دوم: فراغت قلب
كه در آن پيش از شروع نماز، قلب خود را با ياد آخرت و قبر و قيامت و حساب و كتاب و قبولى آن مقدار از نماز كه با حضور قلب است و افكارى از اين قبيل كه انسان را در حضور قلب مساعدت مىبخشد مشغول كند. و از افكار و خيالهاى باطل و بيهوده خالى كند و به خود بفهماند كه اگر قفس دل را گشوده و پرنده خيال را رها سازد، هيچ راهى براى ياد حق نمىگذارد، پس زمانى به خود ميآيد كه عمل تمام شده از نماز و يا عبادت ديگرش هيچ نفهميده است، حضرت امام خمينى(ره) پيرامون حضور قلب چنين مىفرمايند:
از امورى كه انسان را اعانت مىكند بر تحصيل حضور قلب مراقبه از وقت است كه عهد معهود و معاد موعود حق است. و شخص سالك الى اللّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حق دهد لااقل اين پنج وقت را كه حقتعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده بايد مراقبت كند و از حقتعالى به جان و دل تشكر كند كه او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده شايد مواظبت بر اوقات و مراقبت از ميعاد ملاقات كه در اول بى مغز و صورى است به توفيق حق و دستگيرى آن ذات مقدّس جل شأنه حقيقت پيدا كند و با مغز شود آن وقت به لذت مناجات و انس با محبوب نائل شود و سرّ حقيقى عبادات را دريابد.() در هر صورت فراغت قلب از غير حق از امور مهمه است كه انسان به هر قيمت بايد تحصيل آن بكند و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است، با قدرى مواظبت و مراقبت بايد انسان مدتى كنترل طاير خيال را بدست گيرد و هر وقت خواست از شاخهاى به شاخهاى پرواز كند آن را حفظ كند. پس از مدتى مراقبت رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خير و عادت او گردد و فارع البال اشتغال به توجه به حق و عبادت پيدا كند.() يكى از نكات مهم در فرمايشات امام خمينى آن است كه حب دنيا و توجه به آن اثر مهمى در مشغوليت قلبى و فكرى انسان دارد. حب دنيا مىتواند از توجه به كوچكترين چيزها تا بزرگترين آنها باشد. مهمترين راه تحصيل فراغت قلب بيرون بردن حب دنيا از قلب و فكر خود است. اينكه حب دنيا چيست و چگونه مىتوان آن را از دل بيرون كرد در مقالات قبل در همين مجله توضيح داده شده است.
كيفيت تحصيل حضور قلب: انسان براى بدست آوردن هر صفت نيكى بايد صفت مقابلش يعنى زشتى اش را از بين ببرد. اگر مثلاً
طالب اين است كه بخشنده و كريم باشد بايد صفت بخل را از خود بيرون كند، اگر خواهان آن است كه مهربان و رحيم باشد بايد كينه و حسد را از دل خود بيرون كند و هكذا. بر همين اساس اگر مىخواهد حضور قلب را بدست بياورد بايد اسباب حواس پرتى خود را از بين ببرد و حواس پرتى انسان از دوچيز است: يا مربوط به ظاهر انسان است و از طريق چشم حاصل مىشود، يا مربوط به باطن اوست و از راه فكر حاصل مىشود. آنچه از راه ديدن براى انسان دست ميدهد بايد با بستن چشمها هنگام نماز يا هر عمل ديگرى اصلاح نمود. خصوصاً از نماز خواندن در مكانهاى پرزرق و برق و جلوه دار جداً پرهيز كرد. و آنچه از راه فكر باعث عدم حضور قلب است را بايد با كنترل فكر دوا نمود.راه كنترل فكر اين است كه در اوقات فراغت پرنده خيال را به هر جا نپراند و از افكار بيهوده دست بردارد و تا جايى كه مىتواند فكرش را متمركز در امور خاصى نمايد. اينها باعث آن است كه خيال پراكنده نشود. و از امور ديگرى كه فرد را معاونت در تمركز خيال مىنمايد، كم كردن محبت غير خدا و افزايش ياد خدا بر زبان و قلب است. الحاصل توجه به امور ياد شده انسان را در بدست آوردن حضور قلب كمك مىنمايد.
ملامحسن فيض كاشانى در كتاب اسرارالصلاة مىگويد:سبب ورود اين امر به خاطرها يا امر خارجى است يا امرى است داخل در ذات و در باطن. اما امر خارج مثل آنكه چيزى به گوش برخورد يا در پيش چشم درآيد. پس علاج قطع اسباب تفرقه حواس آن است كه در نماز چشم خود را بپوشاند يا در خانه تاريكى نماز گذارد يا نزديك ديوارى بايستد و احتراز نمايد از نماز كردن در شارعها و در مواضع منقوشهاى كه صنعت غريبى به كار برده باشند از قبيل فرشهاى زينت كرده و… و اولى و بهتر آن است كه چشم را نپوشاند و به سجده گاه خود در حالت قيام ودر هر حالى به آنچه مقرر است نظر بيندازد و اگر نگاه كردن به اين معنى باعث تفرقه حواس او مىشود چشم را بپوشاند و گاهى تفرقه امور از امور داخليه است و رفع تفرقه آن مشكلتر و شديدتر است پس آن تفرقه خاطر است در امور دنيوى كه فكرش در يك چيز جمع نمىشود بلكه مرغ فكرش هميشه مىپرد از شاخى به شاخ ديگر در اين صورت پوشاندن چشم فايدهاى نمىبخشد، پس آن كس را طريقه آن است كه برگرداند نفس خود را جبراً و قهراً به سوى فهميدن معناى آنچه مىخواند در نماز و مشغول گرداند خود را به آن از ساير امور باطله.()
مراتب حضور قلب :براى سالكان بيدار دل حضور قلب داراى مراتبى است. مرتبه اول از آن عبارت است از توجه به معانى واذكار نماز و اينكه بداند چه مىگويد و چه چيزى مىخواهد و اين مرتبه براى كسانى است كه در ابتداى سلوكند. حضور قلب براى آنانكه به مقام فناى فى اللّه رسيدهاند عبارت است از توجه تام به معبود و غافل شدن از معانى، نهايت سفر دوم در اين مقام همان فناى از عابد و معبود و عبادت است. در سفر صحو، حضور قلب عبارت است از توجه هم به عابد و هم به معبود و هم عبادت و اين بالاترين مراتب حضور قلب است.
امام خمينى مىفرمايند: تو مناجات با حق را مثل تكلّم با يكنفر بندگان ناچيز حساب نكن. چه شده است كه اگر با يك نفر از
دوستان، سهل است با يك نفر از بيگانگان، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام كه با او مذاكره مىكنى، از غير غافلى و با تمام توجه به او مشغولى، ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالميان بكلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى! آيا قدر بندگان از ذات مقدّس حق افزون است؟ يا تكلّم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است؟ آرى و (شما) مناجات با حق را نميدانيم چيست. تكاليف الهيه را سربار امور ميدانيم. البته امرى كه تحميل بر شخص شد و سربار زندگى گرديد در نظر، اهميت نخواهد داشت. بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خداوند و فرمايشات انبياء پيدا كرد تا كار اصلاح شود همه بدبختىها از ضعف ايمان و سستى يقين است.()
نكته :13 صبر
مطلب بس مهم و راه خيلى خطرناك است. از جان و دل بكوش در پيش آمدهاى دنيا، صبر و بردبارى را پيشه خود كن، و در مقابل بليات و مصيبات مردانه قيام(كن) و به نفس بفهمان كه جزع و بى تابى، علاوه بر آنكه خود ننگى بزرگ است، براى رفع بليات و مصيبات فايدهاى ندارد، و شكايت از قضاى الهى و اراده نافذ حق، پيش مخلوق ضعيف بى قدرت و قوه، مفيد فايده نخواهد بود.()
صبر به عنوان عامترين و مهمترين صفت نفسانى بازدارنده، در لغت عرب به معناى حبس و درتنگنا و محدوديت قرار دادن است() در فرهنگ اخلاقى، صبر عبارت است از وادار نمودن نفس به انجام آنچه كه عقل و شرع اقتضا مىكنند و بازداشتن از آنچه عقل و شرع نهى مىكنند() چنانكه خواجه نصيرالدين طوسى(ره) صبر را معرفى مىكند به: نگهدارى نفس از بيتابى نزد مكروه () بنابراين صابر كسى است كه صبر ملكه او باشد. يعنى نفسش در بلايا و مصايب مضطرب نگشته و در حوادث و شدايد مقاوم باشد به نحوى كه سينهاش از آن تنگ نشده و اظهار گله و شكايت پيش خلق ننمايد. بر اساس آيات و روايات صبر يا بر نعمت است يا بر نقمت. توضيح اينكه آنچه در اين دنيا براى انسان است يا موافق با طبع و خواسته اوست و يا مطابق ميل او نيست. آنچه كه مطابق ميل اوست دو چيز است. يكى ثروت و جاه و مقام و صحت و امنيت و… صبر بر اين نعمات به اين است كه طاغى و ياغى و مغرور نشده و خدا را از ياد نبرد و گردنكشى نكند. همچنانكه حقتعالى در وصف اين قسم افراد فرمود: «انّ الانسان ليطغى ان رآه استغنى.»() جمعى از اصحاب پيغمبر چون از فقر رهايى يافتند، گفتند: خدا ما را بر فقر و محنت امتحان كرد و ما صبر كرديم و به رفاه و نعمت آزمود پس قدرت صبر بر آن را نداريم.() حق به اين گروه هشدار داده فرمود: « يا ايها الّذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لااولادكم عن ذكر اللّه.»() اى كسانى كه ايمان آوردهايد مبادا مال و اولاد، شما را به سبب فراموشى ياد خدا هلاك كند. طغيان نكردن بنده در برابر خداوند به اين است كه بنده به خود بفهماند كه اين اموال و نعمتها در نزد او عاريهاند. و به زودى از او پس گرفته مىشوند. بنابراين بايد كه بربندگان خدا فخر نفروشد، تكبر نكند، حقوق الهى خود اعم از خمس و زكات و انفاق را ادا كند، از مستمندان دستگيرى كند و كسى را با مال و مقام خود
نيازارد. صبر بر اين امور از جمله دشوارترين مراتب صبر است.
ديگرى معصيت است و گناه از اين جهت موافق با ميل و نفس است كه قوا و نيروهاى نفس بيشتر تمايل به بدى و شرارت دارند و اين نيروها اگر تحت كنترل عقل قرار نگيرند انسان را به گمراهى و هلاكت هدايت مىكنند. پس صبر بر معصيات به اين است كه همه آن چيزهايى را كه نفس به آنها مايل است و در شرع اسلام گناه مىباشد را بايد كنار بگذارد و قادر باشد با بهرهگيرى از نيروى عقل جلو خود را از ورود در معاصى اعم از گناهان قلبى و قالبى بگيرد. و به اين جهت صبر بر معصيتهايى كه در فرد ملكه شده و به آنها خو كرده بسيار مشكلتر از صبر بر معصيتهاى ديگر است.
اما آنچه كه موافق طبع انسان نيست دو چيز است كه صبر بر آنها در روايات و آيات بسيار تأكيد شده است.
اول :مصيبات اعم از فقر و گرسنگى، ترس، ضرر و زيان و نقص در اموال و اولاد. خداوند در سوره بقره به اين مصيبات اشاره كرده و صابران را به رحمت و غفران خود بشارت داده است. «و لنبلونكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالواانّا للّه و انّا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.»() و شما را ميآزمائيم به چيزى از ترس و گرسنگى و نقص در مالها و جانها و ثمرات و بشارت باد صابران را آنانكه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما براى خدائيم و همانا به سوى او باز مىگرديم بر آنها درودهايى از پروردگار و رحمت اوست و آنان هدايت يافته شدگانند.
دوم: طاعات و عبادات و دشوارياش به اين جهت است كه مخالفت با نفس است به دو جهت. يكى آنكه انجام اينگونه امور براى نفس دشوار است و ديگر آنكه آدمى طالب قهر و غلبه است و ذلّت و پيشانى برخاك گذاشتن و بندگى و اطاعت ديگرى را كردن برايش دشوار است و آنچه بر او دشوارتر است آنكه بايد نيتش را هم براى حقتعالى خالص كند. بنابراين بر صبر بر طاعت و عبادات در روايات بسيار تأكيد شده و منظورشان نيز همين است.
جمعى از عرفا چون حضرت امام خمينى صبر را با اين تعريف و مراتب از مقامات متوسطين دانستهاند زيرا سالك تا زمانى كه مصيبت و طاعت را كراهت و سختى براى خود ببيند به مقامات عاليه سلوك نرسيده است. عارف آن است كه مصيبات را از جانب حقتعالى نعمت و بلايا را رحمت ببيند.
مراتب صابران:
اول: صبر توبه كنندگان و آن عبارت است از ترك شكوه و شكايت، بى تابى و بىقرارى و رفتار غير طبيعى و پريشان نداشتن.
دوم: صبر زاهدان يعنى علاوه بر مرتبه اول، صبر بر ترك دنيا خصوصاً بر آنچه كه نسبت به انسان مقدر شده از سختىها و درد و رنجها رضايت قلبى داشتن.
سوم: صبر صدّيقان يعنى علاوه بر دو مرتبه قبل نسبت به آن چه خداوند درحق انسان مقرر داشته عشق ورزيدن و آن را دوست داشتن، صبر در قرآن: واژه صبر در اشكال مختلف بيش از صدبار در قرآن كريم به كار رفته است كه خود به خود بيانگر اهميت اين موضوع است. شايد كمتر فضيلتى در قرآن اينهمه داراى محاسن و آثار و فوايد بوده باشد. خداوند در قرآن ده پاداش براى صابران نام برده است كه همه نشان از بزرگى و عظمت مقام ايشان نزد حقتعالى است.
.1 خداوند در همه حال با صابران است و آنان را در همه وقت چه در امور دنيوى و چه اخروى يارى ميدهد.
«استعينوا بالصبر و الصلاة انّ اللّه مع الصابرين»() لفظ مع در آيه نشان از همراهى حق با صابر در همه موارد مذكور است.
.2 خداوند صابران را دوست دارد و به عبارت ديگر ايشان محبوب خداوند هستند. «واللّه يحب الصابرين».()
.3 حقتعالى براى صابران مغفرت و اجر بزرگى در نظر گرفته است. «الّا الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اجر عظيم.»()
.4 عاقبت نيكو در روز قيامت. «سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.»()
.5 رستگارى براى اهل صبر. «انى جزيتهم اليوم بما صبروا انّهم هم الفائزون.»()
6 و .7 غرفههايى در بهشت و همچنين سلام و تحيت پروردگار بر اهل صبر. «اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاماً»() .
.8 خداوند مىفرمايد: صابران را دوبار اجر ميدهيم. «اولئك يؤتون اجرهم مرّتين بما صبروا».()
.9 خداوند صاحبان صبر را صاحبان عزمى قوى معرفى مىكند. «واصبر على ما اصابك انّ ذلك من عزم الامور».()
.10 خداوند صابران صبر را بى حساب اجر ميدهد. «انّما يوفّى الصابرون اجرهم بغير حساب.»()
صبر سالكان بايد چگونه باشد؟ غير از آنچه درباره صبر بر امور ياد شده گفته شد، براى سالك در حال سلوك توجه به چند نكته درباب صبر و استقامت ضرورى است. اول آنكه ممكن است در حين سلوك، به كرامتى نرسد و مكاشفهاى برايش روى ندهد وظيفهاش در اين موقعيت آن است كه از راه بدر نرود و سلوك را نيمه كاره رها نكند. هرچند پيش از اين گفته شد سالكى اگر براى رسيدن به مكاشفه و كرامت مىخواهد سلوك كند. بهتر است در اين راه وارد نشود. بى شك اگر كسى با نيّت رسيدن به كرامات سلوك كند و كرامتى نبيند، سلوك را رها خواهد كرد.
دوم آنكه در اين راه ناملايمات و سختىها و آزارهاى جسمى و روحى براى سالك بسيار است. وظيفه او اين است كه استقامت ورزيده و خارهاى طريق را تحمّل كند و آنها را در راه محبوب به جان بخرد.چه بسا حقتعالى اراده كرده او را همچون آهن محكم و استوار سازد كه با طوفان ناملايمات روزگار خسته و نا اميد نشود و حق را رها نكند.
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى
حضرت امام خمينى(ره) مىفرمايند:
نفسى كه داراى ثبات باشد از ناملايمات روحى از حوصله بيرون نرود و در مقابل ناگوارها پا برجا بايستد و از طمأنينه و ثبات او كاسته نگردد… طمأنينه و ثبات قدم است كه انسان را در مقابل حزب شيطان نگهدارى مىكند و بر لشكرهاى جهل و شيطنت غلبه ميدهد…ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقين در انسان رخنه كند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود انسان باثبات و طمأنينه نفس، خود يك ملت واحده است كه اگر سيلهاى اخلاق زشت و بى دينى تمام مردم را ببرد، او چون كوهى آهنين در مقابل همه چيز ايستادگى كند و از تنهايى وحشت نكند. انسان با ثبات و طمانيه مىتواند تمام وظايف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هيچ مرحله از زندگى مادى و روحانى براى او لغزش و خطايى دست ندهد…دلى كه نورانى به معرفت حق شده باشد مجارى امور را به قدرت او ميداند…چنين قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.()
صبر سالكان بر چيست؟
آنچه به عنوان صبر و رماتب آن تا بدينجا اشاره شد مربوط است به مقامات متوسطين از اهل سلوك ولى آن صبرى كه مربوط است به عارفان باللّه مختلف بوده و براى آنان درجات ديگرى است، كه خود شرحى جداگانه و مهم مىطلبد كه اينك خارج از بحث ماست. فى الجمله امام خمينى(ره) در رابطه با صبر عارفان مىفرمايد :«از براى صبر درجات ديگرى است كه مربوط به اهل سلوك و كمل و اولياست چنانچه از آن صبر فى اللّه است و آن ثبات در مجاهدت است و ترك مألوفات و مأنوسات بلكه ترك خويشتن است. در راه محبوب… و مرتبه ديگر صبر مع اللّه است و آن راجع است به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقت خروج از جلباب بشريت و تجرد از ملابس افعال و صفات و…حفظ نفس از تلونات و غيبت از مقام انس و شهود و درجه ديگر صبر عن اللّه است و آن از درجات عشاقين و مشتاقين است از اهل شهود و عيان در صورتى كه رجوع به عالم خود كنند و به عالم كثرت و صحو برگردند و اين اشقّ مراتب صبر و مشكلترين مقامات است. و به اين مرتبه اشاره فرموده مولاى سالكان و پيشواى كاملان اميرمؤمنان(ع) در دعاى شريف كميل «وهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك» و درجه ديگر صبر باللّه است و آن از براى اهل تمكين و استقامت است كه بعد از حال صحو و بقاء باللّه و پس از تخلق به اخلاق اللّه براى آنها رخ دهد و از آن جز كمّل را نصيبى نيست.»()
نكته :14 اخلاص
واى مدعى زهد و اخلاص! اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار كرامت او، زهد از مشتهيات دنيا مىكنى، چه شده است كه از مدح و ثناى مردم كه فلان اهل صلاح و سداد است، اين قدر خوشحال مىشوى و براى همنشينى با اهل دنيا و زخارف آن جان ميدهى، و از فقراء و مساكين فرار مىكنى؟ پس بدان كه اين زهد و اخلاص، حقيقى نيست. زهد از دنيا براى دنيا است و قلبت خالص از براى حق نيست. و در دعواى خود كاذبى و از دورويان و منافقانى.()
اخلاص تصفيه عمل از شوائب همراه با نيت صحيح است. زيرا عمل با پاكى نيت، تصفيه شده و لياقت ورود در محضر ربوى را مىيابد.
عن الرضا(ع): «انّ اميرالمؤمنين كان يقول طوبى لمن اخلص للّه عبادته ودعائه و لم يشغل قلبه بماترى عيناه و لاينسى ذكر اللّه بما تسمع اذناه و لم يحرك صدره بما اعطى غيره»() امام رضا از قول اميرالمؤمنين فرمود: بهشت براى كسى است كه خالص كند براى خدا عبادت و دعايش را و قلبش به آنچه چشمانش ببيند مشغول نشود و به آنچه گوشهايش مىشنود ياد خدا را فراموش نكند و سينهاش به آنچه به ديگران عطا شده تحريك نشود (يعنى دچار وسوسه و كفران نشود) مراتب كلى اخلاص عبارت است از اخلاص در دين و اخلاص در عمل. فرد با اخلاص در دين از دايره شرك و نفاق بيرون رفته و به اسلام حقيقى داخل مىشود. همچنانكه حقتعالى مىفرمايد: «الّا الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا باللّه و اخلصوا دينهم للّه فأولئك مع المؤمنين و سوف يؤت اللّه المؤمنين اجراً عظيما.»() اخلاص در عمل كه پس از خالص نمودن دين از كفر و شرك است داراى مراتب بسيار بر حسب نيات مىباشد. اولين مرتبه آن تصفيه عمل است از توجه به غير، مرتبه ديگرش تصفيه عمل است از توجه به خودالى آخر من مراتبه، مرتبه آخر آن مخصوص كسانى است كه از خود بيخود شده و به حال تكوين و جمع بين كثرت و وحدت و به مقام بقابعد الفنا رسيدهاند. براى اين گروه اخير حقتعالى چند ويژگى در سوره صافات ذكر فرموده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست. اول فرمود: «و ما تجزون الّا ماكنتم تعملون الّا عباداللّه المخلصين.»() به اين معنا كه هر كس هرآنچه كرده جزا مىبيند جزبندگان مخلص خدا كه جزاى آنها چيزى فراتر است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده زيرا اينان كه فانى در حق شدهاند عملشان نه از خود بلكه از خداست از اينرو پاداش آنها را كسى جز خدا نميداند. «فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاءبما كانوا يعملون.»() مخلصين علاوه بر آنكه بر اعمالشان جزا داده مىشوند بر نيتشان كه افضل از اعمالشان نيز هست و تمام مراتبشان بر درستى نيتشان استوار مىباشد نيز جزا داده مىشود.
دوم فرمود: «فكذبوه فانّهم محضرون الّا عباداللّه المخلصين»() يعنى آنكه در پيشگاه حقتعالى حاضر مىشود جز بندگان با اخلاص زيرا آنان قيامت كبريا نفسانيه را گذرانيده و حساب خود را پس دادهاند بنابراين آنها را روز جزا بى حساب به جايگاهشان “فى مقعد صدق عند مليك مقتدر”.»() برند.
سوم فرمود: «سبحان اللّه عمّا يصفون الّا عباداللّه المخلصين»() يعنى آنكه خدا از آنچه توصيف مىكنند پاك و منزه است. جزبندگان مخلص كه هيچكس جزايشان نمىتواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه و تقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسى خدا را آنطور كه بايد نشناخت. و به عبارت ديگر همه خداوند را به زبان حال و قال خود تسبيح مىكنند جز بنگان مخلص كه برترين تسبيح مخصوص ايشان است و حمد و تسبيح ايشان با حمد و تسبيح ديگران متفاوت است زيرا خداوند از زبان آنها حمد خود براى خود مىكند.
چهارم فرمود: «فانظر كيف كان عاقبة المنذرين الّا عباداللّه المخلصين»() بنگر حال ترساننده شدگان را جز بندگان با اخلاص، زيرا آنان از حال تبشير و تنذير بيرون رفته و در صراط تجليات اسمائى و صفاتى قرار گرفتهاند پس حالشان حال دهشت و هيمان است نه خوف و رجا. به عبارت ديگر مخلصين علاوه بر آنكه جزو گروه منذريناند از آن درجاتى بالاتر رفته و به خدا رسيدهاند پس حساب اين گروه از آنان جداست.
راههاى كسب اخلاص:
در ذيل به چند روش براى كسب اخلاص و ترك ريا اشاره مىشود:
بهترين كار براى ترك ريا آن است كه هر جا خوف آن ميرود كه در معرض ريا قرار بگيرد، از آن محلها دورى كند تا ملكه اخلاص در او قوى شود پس از آن در جمع حضور يابد. بنابراين سريعترين راه براى ريشه كنى ريا در ابتدا دورى از جماعت است. و اين اگرچه براى نفس دشوار است بدليل آنكه مهمترين عامل ريا در جمع حاصل مىشود لاجرم از آنچارهاى نيست. روش كلى براى دفع و قلغ و قمع تمام رذائل بر طبق آنچه بزرگان اخلاق فرمودهاند قيام عليه نفس به طريق عكس آنچه ميل اوست مىباشد. براى دفع ريا لازم
است خلاف آنچه نفس خواهان آن است يعنى حضور نيافتن در جمع براى نشان ندادن خود، عمل كرد. زيرا نفس ريا كار دائم علاقه دارد كه خود را در معرض ديد و تحسين ديگران قرار دهد. امام مىفرمايند: بهترين علاجها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرمودهاند، اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود ميبينى در نظر بگيرى و بر خلاف آن چندى مردانه قيام نمايى و همت گمارى بر خلاف نفس تا مدتى و بر ضد خواهش آن رذيله رفتار كنى و از خداى تعالى در هر حال توفيق بطلبى كه با تو اعانت كند در اين مجاهده مسلماً بعد از مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده و جنود رحمانى به جاى آن برقرار مىشود.()
حضرت امام با عنايت خاص نسبت به اين مسئله و بزرگ نشان دادن آن، غافلان را آگاه نموده و از آن بر حذر داشته و در آثار خود به اين مطلب مكرر اشاره فرمودهاند. از آن جمله مىفرمايند: معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حقتعالى واقع نشود و او نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مىشود. پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مىشود و از حد شرك بيرون رفته و به كفر محض وارد مىشود بلكه مىتوان گفت اين شخص نيز از جمله منافقين است. بيچاره گمان كرده مؤمن است ولى مشرك است در اول امر در نتيجه منافق است.() و در بيان درمان ريا مىفرمايند:
مدتى مواظبت كن از قلب خود و اعمال و حركات و سكنات خود را تحت مراقبه آورده و خفاياى قلب را تفتيش كن و حساب شديد از او بكش مثل اينكه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مىكشند هر عملى را كه شبهه ريا در اوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى در او باشد حتى اگر ديدى واجبات را علن كردن خالص نمىتوانى بكنى در خفا بكن.()
نكته سوم: مهمترين اثر اخلاص كه در احاديث مكرر به آن اشاره شده است، جارى شدن چشمههاى حكمت بر قلب و زبان است. «عن النبى (ص) قال: ما اخلص عبداً للّه عزّ و جلّ اربعين صباحاً الّا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»() حكمت مذكور در روايت غير از معانى علمى و فلسفى آن و شامل درك حقايق كليه، كشف اسرار و وصول به كنه اشياى عالم است. خداوند متعال در قرآن حكمت را به عظمت ستوده و از آن با عنوان خير كثير ياد فرموده است. «يؤت الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقداوتى خيراً كثيراً.»()
در بيان اين حقيقت امام مىفرمايند: علاج و كل العلاج در اين است كه انسان كه مىخواهد عملش الهى باشد وارد هر عملى كه شد مجاهده كند و با هر رياضت و جديتى شده قصد خود را تلخيص كند. سرمايه نجات و سرچشمه فيوضات، تخليص نيّت و نيت خالصى است «من اخلص للّه اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه» اخلاص چهل روزه اين است آثار و فوايدش. پس شما كه چهل سال يا بيشتر در جميع اصطلاحات و مفاهيم در هر عملى كوشيديد و خود را علّامه در علوم ميدانيد و از جنداللّه محسوب مىكنيد و در قلب خود اثرى از حكمت و در لسان خو قطرهاى از آن
نمىبينيد بدانيد تحصيل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده، بلكه براى شيطان و هواى نفس كوشش كرديد. پس اكنون كه ديديد از اين علوم كيفيت و حالى حاصل نشد، چيزى براى تجربه هم باشد به اخلاص نيت تصفيه قلب از كدورت و رذايل بپردازيد.()
نكته :15 ترك علاقه به دنيا
آنچه انسان را گرفتار مىكند آن علاقهاى است كه انسان دارد و آن هم مبدأش همان حب نفس است، حب مسند، حب رياست دردى است كه انسان را به هلاكت ميرساند.()
ما درباره حب دنيا و آثار آن و نيز چگونگى از بين بردن آن در مقالات پيشين مطالبى گفتهايم و اينك از بازگويى مجدد آنها خوددارى مىكنيم. آن نكته مهمى كه در كلام امام وجود دارد اين است كه مىفرمايد: حب نفس، انسان را به هلاكت مياندازد. اين هلاكت از سه راه براى انسان حاصل مىشود:
اول: اينكه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است. منظور آن است، دلى كه بايد خدا در آن تجلّى نموده و ظهور يابد، محل ظهور شيطان و هواى نفس مىشود. و اين خود بزرگترين خسران و تباهى براى انسان است. بدون شك دلى كه در آن شيطان جايگزين شود، اعضا و جوارح و تمام تصرّفات انسان شيطانى مىشود. پس در اين هنگام فرد قرين و همدم شيطان گشته است. حقتعالى در قرآن كريم به اين حقيقت اشاره فرموده است در سوره زخرف آيه 5 مىفرمايد: «و من يعش عن ذكرالرحمن نقيّض له شيطاناً فهوله قرين». يكى از مطالبى كه قرآن به آن اشاره نموده اين است كه در يك دل دو محبت و دو كَس نمىگنجد. دل يا خانه خداست يا خانه شيطان. جمع شدن اين دو با هم مانند اجتماع نقيضين است و البته اجتماع نقيضين محال است. خداوند در سوره احزاب آيه 4 مىفرمايد: «ما جعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه.» همچنين حضرت رسول اكرم(ص) مىفرمايد: «حبّ الدنيا و حبّ اللّه لايجتمعان فى قلب ابداً»() حب دنيا و حب خداوند در يك دل ابداً و هرگز با هم جمع نمىشوند همچنين امام على(ع) فرمود: «كما انّ الشمس و الليل لايجتمعان كذالك حبّ اللّه و حب الدنيا لايجتمعان؛() همان طور كه خورشيد و ماه هرگز با هم جمع نمىشوند.دوستى خدا و دنيا در يك جا جمع نمىشود.»
دوم: آن است كه موقع مردن انسان دچار تزلزل خاطر و شك در ايمان خود مىشود و دو حالت بسيار عظيم به او دست ميدهد يا اينكه با بغض و كينه حقتعالى از دنيا ميرود به خاطر آنكه او را از اموالش جدا مىكند و يا اينكه با فريب شيطان از گفتن شهادتين باز مىماند و اينها همه از دوستى دنيا و محبت به آن كه تبع محبت نفس است مىباشد. امام مىفرمايند: آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حبّ دنياست در حال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مأمور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مىكند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حبّ نفس و دنياست.()
سوم: آنكه بر طبق حديث شريف حبّ الدنيا رأس كل خطيئه؛ انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع به آن به طور حتم
مرتكب انواع گناهان مىشود تا جايى كه از ارتكاب هيچ نوع گناهى باكى ندارد و اين بزرگترين عامل در سياهى قلب و تيرگى نفس است.
امام خمينى مىفرمايند: اينكه در روايات ما هست كه حبّ الدنيا رأس كل خطيئه اين يك واقعيتى است و اساس حبّ دنيا هم حب نفس است كه آن هم حب دنياست، تمام فسادهايى كه در بشريت پيدا شده است از اولى كه بشريت تحقق پيدا كرده است تا كنون و تا آخر منشأش همين حبّ نفس است. از حبّ نفس است كه حبّ به جاه و حبّ به سلطنت، حبّ به مقام، حبّ به مال و حبّ به همه انگيزههاى شهوانى پيدا مىشود و انبياء اساس كارشان اين بوده است كه اين حبّ نفس را تا آن مقدار كه ممكن است سركوب كنند و نفسها را مهار كنند.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سرّ الصلاة، امام خمينى، ص .31
. همان، ص .64
. پرواز در ملكوت، ج 1، ص .91
. اسرار نماز، مرحوم فيض كاشانى، ص .125
. چهل حديث، ص .360
. همان، ص .225
. تاج العروس، سيد محمد بن محمد الزبيدى، ج 7، ص .71
. مفردات راغب اصفهانى، ص .474
. اوصاف الاشراف، خواجه نصرالدين طوسى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، فصل 5، باب 3، ص .59
. سوره علق، آيه 6 و .7
. نراقى، ملااحمد، معراج السعادة، ص .817
. سوره منافقون، آيه .9
. سوره بقره، آيات 155 و 156 و .157
. سوره بقره، آيه .153
. سوره آلعمران، آيه .146
. سوره هود، آيه .11
. سوره رعد، آيه .24
. سوره مؤمنون، آيه .111
. سوره فرقان، آيه .75
. سوره قصص، آيه .54
. سوره لقمان، آيه .17
. سوره زمر، آيه .100
. امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثار امام، 1380، ص 359 تا .363
. چهل حديث، امام خمينى، ص 267 و .268
. چهل حديث، ص .139
. سيد عبداللّه شبر، اخلاق، ركن اول، باب اول فصل دوم، ص .17
. سوره نسا، آيه .145
. سوره صافات، آيه 39 و .40
. سوره سجده، آيه .17
. سوره صافات، آيه 127 و .128
. سوره قمر، آيه آخر.
. سوره صافات، آيات 159 و .160
. همان، آيات 73 و .74
. شرح چهل حديث، ص .15
. همان، ص .37
. امام خمينى، پرواز در ملكوت، ص .54
. رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، نشر هجرت، 1401، ص .90
. سوره بقره آيه .269
. چهل حديث، ص .333
. تفسير سوره حمد، ص .50
. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص .362
. اخلاق اسلامى، محمد على سادات، ص .128
. صحيفه امام، ج 16، ص .226
. صحيفه امام، ج 16، ص.160
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
يكى از پيروزيهاى بزرگ مقاومت اسلامى، جلب نظر افكار عمومى دنيا بود و با اين موفقيت، تلاش دشمن براى حذف نام فلسطين از قاموس جهان و معرفى فلسطينى به عنوان يك عنصر متعرض، به شكست انجاميد.
بعد از پايان جنگ غزه، دشمن تلاش دارد تا از طريق جنگ روانى و تبليغاتى بر افكار عمومى مردم غزه تأثيرگذارى و مقاومت اسلامى را مسؤول رنج و محنت مردم معرفى كند كه بايد با آن مقابله شود.
آمريكا و اروپا براى سلطه خود بر منطقه خاورميانه، رژيم صهيونيستى را به وجود آوردند اما اكنون بعد از شصت سال، كار اين رژيم به جايى رسيده است كه براى حفظ آن، مىخواهند از اروپاو آمريكا كشتى جنگى بياورند و در سواحل اين رژيم مستقر كنند.
اين جنگ و تحولات مربوط به آن حقيقتاً جنگ فرقان و آشكار كننده جبهه حق و باطل بود و چهره منافقين را به خوبى مشخص كرد.
در صحنه سياسى نبايد تسليم شرايط و خواستهاى دشمن شد بلكه بايد با اتكاء به قدرت خود، طرف مقابل را همانند صحنه نظامى، وادار به تسيلم كرد.
اكنون كه نشانههاى وعده الهى آشكار شده است، اعتقاد قطعى و يقينى ما اين است كه اگر اين مسير ادامه يابد، پيروزى نهايى در آينده نه چندان دور محقق خواهد شد. (24/11/)87
تهاجم و شبيخون فرهنگى از جمله علائم تلاش جبهه استكبار براى بى محتوا كردن نظام اسلامى است و درك هوشمندانه اين موضوع و دفاع از ارزشهاى اسلامى و انقلابى وظيفه اينجانب و مردم است كه به فضل الهى، مردم امروز با هوشيارى، درك بالا و قدرت تحليل تحسين برانگيز، در صحنه حاضرند.
اربعين حسينى، زمينه ساز ادامه مبارزه تاريخى مؤمنان با ظلم و استكبار و استبداد شد و حادثه 29 بهمن تبريز نيز در انقلاب اسلامى همين نقش تعيين كننده را ايفا كرد و انگيزه بيدارى، قيام و مبارزه را در سراسر كشور گسترش داد.
استكبار در سى سال اخير همه امكانات سياسى، اقتصادى و نظامى خود را براى نابود كردن انقلاب اسلامى به كار گرفته است اما به اين نتيجه رسيده كه حمايت بى دريغ ملت و اتكاى نظام اسلامى به ايمان عميق مردم، از بين بردن جمهورى اسلامى را ناممكن كرده است و به همين علت با همه توان، خنثى كردن وجهه ضد استكبارى و كاهش محتواى دينى و روح انقلابى نظام را دنبال مىكند كه اين واقعيت هوشيارى كامل ملت و مسؤولان را مىطلبد.
پيشرفتهاى علمى، حضور پرشور و آگاهانه جوانان در عرصههاى مختلف، و زندهتر شدن شعارهاى انقلاب نمونههاى پرمغز ديگرى از ناكامى دشمن در شكست جمهورى اسلامى است ضمن اينكه كسى از مسؤولان امروز با شرمندگى با اين شعارها روبرو نمىشود بلكه به اين شعارها افتخار مىكند.
ملت ايران در پرتو ايمان عميق، با همان احساسات و شعارهاى اول انقلاب صراط مستقيم را پيگيرى مىكند و نسل جوان امروز، با قدرشناسى از اين موقعيت، زبدهتر و كارآزمودهتر از جوانان اول انقلاب، احساسات را با “فكر و انديشه و درك صحيح” درهم آميخته و در عرصههاى مختلف، حضورى تحسين برانگيز دارد كه بايد اين بركت الهى را كاملاً قدر دانست. (29/11/)1387
امام خمينى ثابت و استوار فلسطين مظلوم دو عيد بزرگ اسلامى
ولادت سراسر با سعادت و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيين و افضل المرسلين را كه مبداء نهضت اسلام و الهى و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسان سازى و منشأ حركت به سوى برچيدن اساس ظلم و نابكارى و ارتقاء به مقام والاى انسانى و هجرت از تمام ظلمها و خصتهاى شيطانى و حيوانى به سوى نور مطلق و سرچشمه كمال و مؤسس امت و امامت است به جمع مستضعفين و محرومين و تمام ملتهاى جهان خصوصاً عموم مسلمين تبريك عرض مىكنم… (15/11/)1358
ما در آستانه روز مقدّسى هستيم و عيد مباركى كه در آن روز بزرگترين شخصيت عالم براى اصلاح بشر و تحوّل، بزرگتر تحولات، و نيز ولادت با سعادت فزرند او حضرت صادق(ع) كه مذهب را ترويج و اسلام را ارائه داد به مردم. تحوّل از شركها، الحادها، آتش پرستىها و همه انحرافها، به استقامت و توحيد و توحيد پرستى، در مركزى كه به جاى توحيد و به جاى حكومت اللّه بتها نشسته بودند و در عصرى كه به جاى ستايش حق تعالى آتشها پرستيده مىشدند. امروز روز مباركى است كه ما نزديك به او مىشويم و روز نويدى است كه بشر را نويد داد به استقامت و راهنمائى به صراط مستقيم انسانت و پيروان آن حضرت كسانى هستند كه همان راه را و همان خط را تعقيب مىكنند و از خود شروع مىكنند و به ديگران سرايت ميدهند. شما جوانان…اميد اين ملت هستيد كه بايد اين راهى را كه فرا راه شما گذاشته شده است به آخر برسانيدو اين نهضتى را كه در راه او آنهمه جانفشانى شده است، ادامه بدهيد و اين صراط مستقيمى را كه انبياء جلو راه بشر گذاشتند و نبى اكرم آخرين انبياء و اشرف همه، آن راه را جلو مردم گذاشتندو مردم را دعوت به اين صراط مستقيم كردند و هدايت كردند به راه انسانيت و خروج از همه انحاء كفر و الحاد و خروج از همه ظلمات به نور مطلق، بايد شما جوانها همان راه را ادامه دهيد تا اينكه پيرو رسول اكرم و در مكتب حضرت صادق(ع) پيروان شايسته باشيد. (2/11/)1359
به همه ملت اسلام تبريك ولادت با سعادت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و ولادت فرزند بزرگوارش، مبدأ همه فيضها و حامل پيامهاى رسول اكرم، حضرت صادق سلام اللّه عليه را تبريك عرض مىكنمو…
تبريك عظيم در وقتى است كه مسلمين توجه بكنند به گرفتارىهايى كه دارند و توجه بكنند به اينكه از كجا اين گرفتارىها آمده است و علل آمدن اين گرفتارىها چيست و راه نجات از آن چيست.
رسول اللّه پايه سياست را در ديانت گذاشته است. رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم تشكيل حكومت داده است، تشكيل مراكز سياست داده است… سياستى كه در صدر اسلام بود يك سياست جهانى بود. پيغمبر راسلام دستش را دراز كرده بود در اطراف عالم و عالم را داشت دعوت مىكرد به اسلام و دعوت مىكرد به سياست اسلامى و حكومت تشكيل داد و خلفاى بعد حكومت تشكيل دادند. در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آنوقتى كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توأم بودند، اين آخوندهاى دربارى و اين به اصطلاح سلاطين آمريكايى يا شوروى يا بايد پيغمبر و پيغمبران را و خلفاى پيغمبر و پيغمبر را تخطئه كنند يا بايد خود و حكومتهاى خود را تخطئه كنند. امر داير بين اين دو است و از اين خارج نيست. (12/10/)61
حاشيه هاى سفر آقاى احمدى نژاد به سه كشور آفريقايى
* سفر دكتر احمدى نژاد رئيس جمهور پس از اداى نماز صبح سه شنبه در پاويون جمهورى فرودگاه مهرآباد در ساعت 45/5 دقيقه بامداد آغاز شد و رأس ساعت 8 صبح روز پنجشنبه به پايان رسيد.
* احمدى نژاد از 50 ساعت سفر فشرده خود، 17 ساعت آن را در هواپيما بسر برد.
* در اوايل جلسه كارى مشترك رؤساى جمهورى ايران و جيبوتى، مسؤولان اطلاع رسانى متوجه شدند كه عكاسان رفتهاند اما خبرنگاران همچنان مشغول نوشتن متن مذاكرات هستند. اين بود كه فوراً عدالت را برقرار كردند!
* در محل كاخ رياست جمهورى جيبوتى، تابلوى نقاشى با ارزشى از حرم مطهر امامان موساى كاظم و جواد(عليهما السلام) وجود داشت كه بناى خانهها و حرم نشان ميداد كه بيش از يك سده قبل را نشان ميدهد.شيطنت خبرنگارى باعث شد از يكى از وزيران جيبوتيايى بپرسم اين عكس كجاست و او فوراً پاسخ داد:محله كاظميه در حاشيه شهر بغداد.
* يك خبرنگار 30 ساله سوئيسى و دو خبرنگار از شبكه بى بى سى گزارش كاملى از ديدار دكتر احمدى نژاد تهيه مىكردند. خبرنگار جوان سوئيسى تمام مسؤولان ايرانى تا رده دوم و سوم را با اسم و مشخصات مىشناخت!
* در حالى كه در جيبوتى و نايروبى برنامه ديدار مردمى براى احمدىنژاد پيش بينى نشده بود، با اين حال گستردگى استقبال مردمى در مومباسا و كومور به گونهاى بود كه خبرنگاران را شگفت زده كرد.
* مردم در دو سوى خيابانهاى مسير حركت احمدىنژاد تجمع كرده بودند و با سر دادن “اللّه اكبر” و دست تكان دادن نسبت به رئيس جمهورى اسلامى ايران ابراز احساسات مىكردند.
* محل سخنرانى رئيس جمهور در مومباسا “كلوپ ورزشى جوانان جعفرى” انتخاب شده بود و استقبال كنندگان از وى درست مثل سفرهاى استانى از ساعتها قبل فضاى ورزشگاه
را پر كرده بودند.
* احمدى نژاد در حالى كه از شدت فشار جمعيت استقبال كننده خيس عرق شده بود، در محل اين كلوپ ورزشى يك نهال غرس كرد.
* مردم با شعارهاى “اللّه اكبر”، “يا على” دست دادن و بوسيدن صورت احمدى نژاد به وى ابراز محبت مىكردند.
* پس از سخنان احمدى نژاد كه با تكبيرها و كف زدنهاى پى در پى همراه بود، مردم او را در بر گرفتند و دسته جمعى و همصدا دعاى فرج امام زمان(عج) را قرائت كردند.
* در جمع اهالى مومباسا، بسيارى از پيرمردان كه گويا از نسل شيرازىهاى قديم بودند به طور شكسته بسته به فارسى سخن مىگفتند. آنها با تأكيد خاصى از ايرانيها مىخواستند آنها را در هنگام زيارت امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) دعا كنند. بخصوص كه روز شهادت امام رضا با سفر دكتر احمدى نژاد به مومباسا همزمان شده بود.
* شدت استقبال مردم پس از پايان سخنرانى احمدى نژاد به حدى بود كه وى مسير ده ـ پانزده مترى از جايگاه تا محل پارك خودروى خود را حدود 40 دقيقه طى كرد و در آخر پس از حركت خودرو، جوانان تا مسافتى طولانى به دنبال خودروى وى دويدند.
* در ميدان “ان كورامپا”ى مومباسا، با اينكه پليس مراقب بود مردم وارد مسير حركت خودرو نشوند، جمعى از جوانان از روى ميلههاى ميدان پريدند و جلوى خودروى رئيس جمهور را گرفتند. احمدى نژاد هم از خودرو پياده شد تا به احساسات آنها پاسخ دهد. گروه محافظان رئيس جمهور نيز وحشتزده از خودروها پياده شدند اما نتوانستند به احمدى نژاد نزديك شوند، جمعيت بسيار فشرده بود! اين ماجرا در طول مسير 3 بار تكرار شد محافظها حسابى كفرشان از دست احمدى نژاد درآمده بود!
* راننده محلى خودروى خبرنگاران در حالى كه از ديدن اين صحنه به وجد آمده بود، مرتب دست ميزد و مىگفت: گود پريزيدنت، ورى گود پريزيدنت!
* به محض پياده شدن از هواپيما در فرودگاه كومور، بوى عطر ياس و بهار نارنج فضا را پر كرد. بانوان مسلمان كومور در سينى هايى از آينه، حلقه هايى از گلبرگهاى فشرده ياس سفيد و بهارنارنج را به گردن رئيس جمهور، و تمامى هيئت همراه ميآويختند.
* چهرههاى شاد و خندههاى استقبال كنندگان از رئيس جمهور در ميان هلهله و كل زدن پى در پى زنان و رقص محلى مردان كومورى و گلهاى ياس و بهارنارنج و فريادهاى بلند “سلام عليكم” و “اللّه اكبر” خيل جمعيت، لحظاتى به يادماندنى را در فرودگاه جزيره كومور خلق كرده بودند كه دوربينها و قلمها از عهده انتقال حس آن ناتوانند.
* در تالار شهر كومور در بالاى سن، چند مبل سه نفره و چند صندلى چيده بودند. احمدى نژاد و سامبى در يك مبل و ديگر سران ايرانى و كومورى در صندلىهاى عقب روى سن نشسته بودند.
* هنگامى كه مترجم جملات احمدى نژاد را به زبان كومورى بر مىگرداند، پس از هر جملهاى، جمعيت با كف زدن آن را تأييد مىكردند.
* رئيس جمهور كومور خطاب به احمدى نژاد گفت: شما از كشورى آمدهايد كه دنيا آن را با دو ويژگى مىشناسد: علم و ثروت، ما هم كشورى هستيم كه در هردوى اين زمينهها ضعيف و عقب هستيم. از شما مىخواهيم به ما كمك كنيد اما صدقه هم نمىخواهيم. ما مىگوييم كشور ما سرشار از منابع غنى و براى سرمايهگذارى خارجى بويژه ايرانيها بسيار مستعد است. شما بياييد از اين منابع بهرهبردارى كنيد هم خودتان به سودآورى برسيد و هم ما وضعيت بهترى پيدا كنيم.
* سامبى سپس نشان عالى كومور را به گردن احمدى نژاد آويخت و از او خواست تا بر روى صندلى مخصوصى بنشيند. وى افزود: ما كومورىها رسم داريم وقتى عزيزى ميهمان ماست، براى سلامتى او دسته جمعى دعا كنيم. و حالا تمام اين جمعيت سالن مىخواهند براى سلامتى و توفيق شما سوره ياسين را بخوانند. آنگاه تمام حضار يكصدا، هماهنگ و همگى از بر سوره ياسين را براى احمدى نژاد تلاوت كردند. از هئيت ايرانى ظاهراً تنها همسر رئيس جمهور كل سوره را حفظ بود!
* رئيس جمهور كومور دانش آموخته ايران است و ده سال در كشورمان به تحصيل اشتغال داشته است. (به نقل از روزنامه كيهان 10/12/)87
نگاهى گذرا به نقش والدين در تربيت و آموزش فرزندان
قسمت اول
اشاره
كلاس اوّل تربيت و آموزش انسان در خانواده است و كودك دروس اوليه زندگى را از پدر و مادر و اطرافيانش فرامى گيرد. از اين رو، اگر زبان والدين عربى باشد، كودك به زبان عربى آشنا مى شود، و اگر فارسى باشد، به زبان فارسى و اگر ترك باشد به زبان تركى … اگر خانواده اهل ساز و دهل و ترانه و تصنيف باشند، كودك از همان خردسالى به طور نهادى آنها را مى آموزد. و اگر اهل نماز و دعا و عبادت باشند، باز روى قانون تبعيت كوچكتر از بزرگتر، مُهر را از مقابل والدين برداشته و به تقليد از آنها خم و راست مى شود و مىبوسد؛ اگر والدين اهل فحاشى و دشنام باشند او نيز دشنام و فحاشى ميآموزد. و اگر اهل بى بندوبارى و هرزگى در سخن و رفتار باشند، او نيز به همان شيوه بارخواهد آمد. خلاصه چشمان درخشان كودكان شب و روز حركات پدر و مادر و روابط آنها را مىنگرند و گوشهاى حسّاس آنان، مانند يك دستگاه گيرنده قوى و مجهّز مواظب حركات و سكنات آنهاست؛ براين اساس ناگفته پيداست كه اگر كانون خانواده گرم و دوستانه باشد و پدر و مادر و اعضاى ديگر خانواده، داراى روابط خوب و صميمانهاى باشند، معمولا كودكانى سالم، با شخصيتى مثبت و فعال در آن پا به عرصه جامعه خواهند گذاشت؛ و گرنه افرادى بى بندوبار و لاابالى، بزهكار و بى دين و … وارد عرصه جامعه شده و چون خود مفسدند، فساد بارميآورند. در اين نوشتار مختصر برخى از آثار مثبت و منفى را كه محصول روابط والدين در كانون خانه و خانواده است را ضمن بيان ويژگىهاى ارتباط سالم، مورد بررسى قرار مى دهيم.
جايگاه فرزند در كانون خانواده
پى بردن به ارزش و اهميت هر چيزى مستلزم شناخت حقيقت آن مى باشد؛ زيرا اگر انسان به ارزش واقعى چيزى پىنبرد براى حفظ و نگهدراى آن اهتمام نميورزد. بدون ترديد، بسيارى از پدران و مادران آن گونه كه بايد فرزندان خود را نشناخته، به امر پرورش و تربيت آنها همت نمى گمارند. امام على(ع) در اينباره مىفرمايد: “الناس اعداء ماجهلوا”()مردم دشمن ندانستههاى خود
هستند. پدران و مادرانى كه اهميت و جايگاه فرزندان خويش را نمى شناسند، نه تنها در تربيتشان سهل انگارى مىكنند، بلكه آنان را دشمن خود تصور مىكنند. بنابراين، ضرورى مىنمايد كه جايگاه و منزلت فرزندانمان را بشناسيم تا نسبت به وظايف خود، درباره آنان بى اعتنا نباشيم، بلكه گوهرشناس باشيم و به فرزندان، اين گوهرهاى نفيس زندگى، عشق بورزيم.()
جايگاه فرزند در آيات و روايات
قرآن كريم در برخى آيات از فرزندان با عنوانهايى همچون: “نور چشم”()؛ “زينت بخش زندگى”() و “وسيله آزمايش بشر”() ياد كرده است.
پيامبر اكرم(ص) و ائمّه معصومان(ع) نيز هر كدام تعابير بسيار زيبايى درباره فرزند بيان كردهاند. اين تعابير گوياى اين هستند كه فرزند از منزلت و جايگاه بالايى برخوردار است كه اگر والدين اين حقيقت را دريابند، با
آگاهى بيشتر در تربيت و آموزش فرزندان، اين ميوههاى زندگى، اهتمام مى ورزند. پيامبر(ص) فرزند را گلى از گلهاى بهشت “الولد الصالح ريحانة من رياحين الجنة”() جگرگوشه مؤمن و موجب شفاعت و آمرزش آنها مى داند: “الولد كبد المؤمن إن مات صار شفيعآ و إن مات بعده يستغفرالله له فيغفر له.”() آن حضرت در جاى ديگر مهر ورزيدن به فرزندان را موجب دستيابى به درجات بهشت معرفى مىكند و مى فرمايد: “قبّلوا اولادكم فانّ لكم بكل قُبلة درجة فى الجنة و ما بين كل درجتين خمس مائة عام”() فرزندان خود را ببوسيد؛ زيرا براى هر بوسهاى كه به فرزندان ميزنيد، يك درجه در بهشت خواهيد داشت كه فاصله هر درجه تا درجه ديگر به اندازه پانصد سال راه است.
ابن عمر از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند: “من سقى ولده شربة ماء فى صِغَرِه سقاه الله سبعين شربة من ماءِ الكوثر يوم القيامة”() هر كس به فرزند خردسال خود جرعهاى آب بنوشاند، خداوند به پاداش آن در روز قيامت هفتاد جرعه از آب كوثر به او مى نوشاند. در جايى ديگر، پيامبر (ص) فرمود: “نظر الوالد الى ولده حبّاً له عبادة”() نگاه كردن پدر و مادر به فرزند از روى مهر و محبت، عبادت است.
از مجموع آيات و روايات كه به برخى از آنها اشاره شد، استفاده مىشود كه فرزند عطيه و موهبتى الهى و نعمتى است كه خود منشأ نعمتهاى بى شمار ديگر است. وجود فرزند در خانه، فضاى آن را از خير و بركت و مهر و محبت لبريز مى كند، رابطه معنوى و الهى والدين و فرزندان هر دو را از رحمتهاى واسعه ربوبى بهره مند مىگرداند.() با چنين نگرشى به فرزندان چگونه مى توان نسبت به شخصيت و نيازهاى آنها و تربيت و شكوفايى استعدادهايشان غفلت ورزيد؟
اسلام و حقوق فرزند
آيات و رواياتى كه ذكر شدند پدران و مادران را برآن مى دارد كه در باب پرورش و آموزش فرزند احساس وظيفه كنند؛ وظيفهاى سنگين و مسئوليتى بزرگ كه هرگز نمى توان آن را ناديده گرفت و نسبت به آن كوتاهى نمود؛ زيرا تعليم و تربيت از
جمله حقوق فرزند بر والدين است كه اين امر علاوه بر رشد، نياز به شهامت دارد. درباره اهميت تربيت و آموزش فرزندان و اقامه حقوق آنها مسئله در حدّى است كه اگر فرزندان به وظيفه خود در برابر والدين عمل نكنند عاق والدين خواهد بود، اگر والدين هم به وظائف مقرّره از شرع عمل نكنند، قطع رحم كردهاند و از طرف فرزندان خود عاق خواهند شد؛ زيرا پس از والدين نزديكترين ارحام به انسان، فرزندان او هستند. بر اين اساس در برخى روايات، حقّ فرزندان به عهده والدين، همانند حقّى شمرده شده است كه پدر و مادر بر عهده فرزندان دارند.
در روايتى آمده است: مردى از رسول خدا(ص) پرسيد: يا رسول الله! به چه كسى نيكى كنيم؟
حضرت فرمود: “بَرَّ والِدَيك. قال: لَيسَ لى والدان. قال: بَرَّ وَلَدِك كما أنَّ لِوالِدَيك عَلَيك حقَّآ كَذلك لِوَلَدِك حقّآ”() رسول خدا(ص) به آن مرد فرمود: به پدر و مادرت نيكى كن. گفت: پدر و مادر ندارم (از دنيا رفتهاند). فرمود: به فرزندانت نيكى كن؛ همانگونه كه پدر و مادر بر تو حق دارند، همانطور فرزندانت نيز داراى حقوقى هستند.
به هر حال، در آموزههاى دينى “عاق والدين” و “عاق فرزندان” هر دو مطرح است كه بر اساس آن چنانچه ترك فرزندان در اثر ترك حقوق والدين به آثار وخيمه عقوق والدين مبتلا مى شوند، همچنين والدين هم در صورت ترك حقوق فرزندان به آثار وخيمه آن مبتلا مى شوند. چنان كه پيامبر اكرم(ص) در ضمن سفارشهايى به امام على (ع) فرمود: “يا علىُّ لَعَن اللهُ والدين حَمَلا وَلَدهما على عُقُوقهما؛ يا علىُّ! يَلزِمُ الوالدينِ مِن العُقُوقِ لِوَلَدِهما مايَلزِمُ الوَلَدَ لَهما مِن عُقُوقهما”() رسول اكرم(ص) به على (ع) فرمود: خدا لعنت كند پدر و مادرى را كه فرزندان خويش را بد تربيت كنند و موجبات عاق خود را فراهم نمايند. اى على! همانگونه كه فرزند عاق والدين مى شود، والدين نيز عاق فرزند خواهند شد.
اسلام به مسئله تربيت و آموزش فرزندان تا آن حد اهميت داده كه آن را حقّ مسلّم فرزند بر پدر دانسته است. امام سجاد (ع) نيز در “رساله حقوق” بدين وظيفه خطير
چنين اشاره مى فرمايد: “فأعمل فى امره عمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه، معاقب على الاسائة اليه”() عمل كن درباره فرزند خويش چون عمل كسى كه مى داند اگر به فرزند خود احسان كند پاداش داده مى شود و اگر بدرفتارى كرد مؤاخذه و عقاب مى گردد. در جاى ديگر، امام با تفصيل بيشترى مى فرمايد: “و امّا حقّ ولدك فتعلم انّه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شرّه، و انّك مسئول عمّا ولّيته من حسن الادب و الدلالة على ربّه و المعونة على طاعته فيك و فى نفسه. فمثاب على الاحسان اليه و معاقب على الاسائة عليه. فاعمل فى امره عمل المتزيّن بحسن اثره عليه فى عاجل الدنيا المعذر الى ربّه فيما بينك و بينه، بحسن القيام عليه و الاخذ له منه”() و اما حق فرزند تو اين است كه بدانى او پارهاى از وجود توست و در نيكى و بدى خود در اين دنيا به تو وابستگى دارد و تو در تربيت و ادب آموزى و خداشناسى او مسئوليت دارى و بايد او را در اطاعت فرمان خدا، در آنچه مربوط به تو و اوست، كمك رسانى. در احسان به او پاداش مى گيرى و در بدى به او كيفر مى بينى. عمل تو درباره او مانند كسى است كه يقين دارد به كارهاى نيكوى او در دنيا آرايش مى يابد و به واسطه حسن قيام به وظايف و مسئوليتها در پيشگاه خداوند معذور است.
پيشواى عاليقدر شيعيان امام سجاد(ع) در اين حديث شريف به مسئوليت پدران در تربيت فرزندان تصريح فرموده است. امام(ع) پرورشهاى اخلاقى و ايمانى فرزند را از وظايف مسلم مذهبى آنان (پدران) دانسته و خاطر نشان نموده است كه تربيتهاى پسنديده پدران، مانند اداى يك فريضه مذهبى موجب اجر و پاداش در پيشگاه خداوند است و پرورشهاى ناپسند مانند ترك واجب يا ارتكاب گناه، پدران را مستحق عقاب و كيفر الهى خواهد كرد.
رسول اكرم(ص) فرمودند: “ما مِن مَولُودٍ يُولدُ على الفطرة فَأبواهُ يُهوّدانِهِ و يُنصّرانِهِ و يُمجّسانِهِ”()هر فرزندى بر فطرت توحيد و خداپرستى متولد مى شود، و اين پدر و مادر او هستند كه او را يهودى يا مسيحى و يا زردشتى سوق ميدهند (و او را از راه
فطرت دور مىسازند).
افزون براين، در اصل ششم اعلاميه جهانى حقوق كودك (مصوب اجلاس مجمع عمومى سازمان ملل متحد، بيستم نوامبر 1959) چنين آمده: “كودك جهت پرورش كامل و متعالى شخصيتش نياز به محبّت و تفاهم دارد و بايد حتى الامكان تحت توجه و سرپرستى والدين خود، و به هر صورت در فضايى پر محبت در امنيت اخلاقى و مادى پرورش يابد. كودك خردسال را به جز در موارد استثنايى نبايد از مادر جدا كرد.”() بنابراين، هم قوانين پذيرفته شده بين المللى و هم آموزه هاى دينى با تأكيد بيشتر، والدين را مسئول ميدانند و از اين رو، خانواده هايى كه به سعادت فرزندان خود ميانديشند و نسبت به آينده آنها احساس مسئوليت مى كنند بايد براى طفل، پيش از تولدش، بلكه پيش از انعقاد نطفه برنامهريزى كنند() و همه نيازهاى كودكان را براى رشد و تعالى تأمين نمايند.
تأثير روابط والدين در تربيت فرزندان
چشمان ظريف و تيزبين كودك مانند دوربين حسّاس از تمام صحنه هاى زندگى خانواده و به خصوص حركات و رفتار والدين و ديگر اعضاى آن، فيلم بردارى مى كند. از لبخندها، زمزمه ها و نوازشهاى والدين درس خوش بينى، اميدوارى، اعتماد و محبّت مى آموزد و به عكس، از تنديها، بد رفتاريها و عصبانيت هاى آنها درس تندى و بداخلاقى مى گيرد. معمولا كودك سخن گفتن، آداب معاشرت، رعايت نظم يا بى نظمى، امانتدارى يا خيانت، راستگويى يا دروغگويى، خيرخواهى يا بدخواهى را در محيط خانه فرامى گيرد.()براين اساس، نخستين كسانى كه كودك از آنها شكل مىگيرد و بسيارى از روحيات و غرايز او در اثر تماس با آنها به وجود ميآيد، والدين هستند. آنها از آن جهت كه بسيارى از ويژگيها و صفات را از خود و اجدادشان به كودكان منتقل مىكنند، عامل وراثتند و از آن جهت كه در تماس هميشگى با فرزند خويش هستند و اعمال و رفتار او را زير نظر دارند و او نيز آنها را الگوى خويش قرار
ميدهد، يك عامل محيطى براي تربيت به حساب ميآيند. پس پدر و مادر (خانواده) اولين بذر رشد فردى و شخصيت آدمى را مىكارند؛ زيرا كودك در بيشتر حالات خود، مقلّد پدر و مادر خواهد بود. مهمترين و سنگينترين رسالت تربيت به عهده اين عامل است كه با بهرهگيرى از ابزار مختلف، در اين ميدان وسيع، قدم برميدارد و نيازهاى روحى، عاطفى، اخلاقى و اجتماعى كودك را تأمين مىكند.
پدر و مادر، اگر خود داراى ثبات نظر، آرامش روحى و دوستى باشند و هرگونه كينه و خشونت را از خود دور سازند، در ايجاد آرامش روحى فرزند و دلبستگى او به خانه و خانواده، كمك كردهاند. بسيارى از كودكان منحرف و كسانى كه در بزرگسالى به جرمهاى سنگين رو ميآورند، به خاطر نبود آرامش در خانواده آنهاست.
روابط خانوادگى نقش بزرگى در تحكيم اساس خانواده و تقويت همبستگى ميان اعضاى آن دارد. اين روابط چنان است كه بر رشد و تربيت فرزندان، رسانيدن آنان به مرحله كمال و استقلال تأثير به سزايى دارد.
ضرورت روابط سالم در تربيت
يكى از نيارهاى اساسى والدين و مربيان در امر تربيت و پرورش اخلاقى كودكان، برقرارى ارتباط سالم با آنهاست .
ارتباط صحيح بين پدر و مادر و روابط سالم آنان با كودكان، اولين و مهمترين زمينه رشد و پرورش اخلاقى نونهالان است .
بهترين ملاك و معيارى كه براساس آن تربيت و كيفيت پرورش اخلاقى كودكان را مى توان مورد ارزيابى و دقت قرار داد، همان شبكه ارتباطى اعضاى خانواده با يكديگر است؛ ازاين رو، امروزه خانواده را به “سيستم ارتباطى” تعريف مى كنند كه سلامت جامعه، بازتابى از سلامتى سيستم ارتباطى خانواده است؛ زيرا جامعه سالم، بدون روابط سالم درون خانوادهها امكان پذير نيست.
“سيستم” در اينجا به معناى مجموعه عناصر و يا افرادى كه با هم در جهت اهداف و منافع مشترك، ارتباطى متقابل داشته و در حقيقت يك هويت را مى سازند، به طورى كه اگر در اين سيستم اختلالى ايجاد شود و يا براى يكى از عناصر و يا اعضاى آن مشكلى پديد آيد به ساير عناصر و اعضاى سيستم سرايت مى كند. به قول سعدى شيرين سخن :
بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
بنابراين، اساس تربيت سالم فرزندان جامعه، بستگى كامل به سلامتى خانواده دارد و سلامتى خانواده مستلزم ارتباط سالم بين اعضاى خانواده است.
“ارتباط يا روابط” عبارت است از: فرايند مبادله اطلاعات و احساسات. مبادله بر وزن مفاعله، امرى است طرفينى و دو جانبه، پس ارتباط جريانى است متقابل.
ارتباط سالم و صحيح آن است كه، طرفين در امر مبادله اطلاعات و احساسات در فضايى مناسب مشاركت كرده و با يكديگر هماهنگى داشته و در اين ارتباط، هر دو احساس ارزشمندى كنند. در اينجا جهت تبيين مطلب، مهمترين ويژگيهاى يك ارتباط سالم را در كانون خانواده بين والدين مورد بررسى قرار مى دهيم.
اوّل مهر و محبت: بايد در محيط خانه و خانواده مهر و محبت و عاطفه و دوستى حاكم باشد، و هيچ گونه اثرى از نفرت و كينه و عداوت در آن نباشد و افراد خانواده همديگر را دوست داشته باشند و محبتشان را ابراز و اظهار كنند؛ به ويژه پدر و مادر بايد محبت، ثبات و آرامش را در داخل خانه گسترش دهند، چنان كه خداوند در قرآن كريم فرموده است: “وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَ يَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ”()
از نشانه هاى الهى، آن كه از خودتان براى شما جفتهايى آفريد تا در كنارشان بياراميد و در ميانتان دوستى و مهر نهاد. در اين، نشانههاست مردمى را كه مى انديشند.
بنابراين، ارتباط بين زن و شوهر يا پدر و مادر بايد ارتباط محبت آميز و آميخته با رحمت و شفقت باشد و چنين رابطهاى مايه آسايش نفس، و آرامش اعصاب، اطمينان روح و جسم و همچنين موجب همبستگى خانواده، تحكيم اساس آن و دوام موجوديت واحدش خواهد بود.
عشق و محبت و مهربانى، احترام متقابل و هميارى واقعى در گشودن گره تمام مشكلات و برطرف كردن موانع از سر راه خانواده ها را در پى خواهد داشت و وجود روابط محبت آميز در برقرارى تعادل روحى فرزند يك ضرورت محسوب مى شود.
دكتر اسپاچ مى گويد: “آسودگى فردى و اساسى كودك به طور پيوسته نيازمند اتّحاد پدر و مادر و انسجام و هماهنگى آنان در رويارويى با مسئوليتهاى زندگى است.”()
در ميان اعضاى خانواده وظيفه پدر سنگين تر است؛ زيرا او بايد مهر و محبت را بين اعضاى خانواده گسترش دهد؛ به ويژه نسبت به همسرش مهربان باشد و نيازهاى او را برآورده سازد، چون اين هم از حقوق اوّليه همسرش است و هم موجب تربيت صحيح فرزند مى گردد تا بدين وسيله مهر و محبت و دوست داشتن را به فرزندانش منتقل كند.
از پيامبر اكرم(ص) چنين روايت شده: “لِيَتَأسَّ صغيركم بكبيركم، وليَرؤف كبيركم بصغيركم…”() كوچكترهاى شما بايد از بزرگانتان پيروى نمايند و بزرگترهاي شما بايد به كوچكترها مهر و محبت كنند.
پدر نبايد در كانون خانواده بزرگى نمايد، بلكه بايد با افراد خانواده متواضع و دوست و مهربان باشد.
رسول خدا (ص) فرمود: “خيرُ الرّجال مِن اُمَّتى الَّذين لا يَتَطاوَلون عَلى اهلهم ويحنُون وَلايظلمونَهُم…”() بهترين مردان امت من، كسانى هستند كه بر خانواده شان بزرگى نمىفروشند و به آنان مهر مى ورزند و بر آنان ظلم و ستم روا نميدارند.
والدين بايد با قدرشناسى و احترام نمودن به يكديگر، فرزندان را به اين روش پسنديده عادت دهند.
همه روانشناسان معتقدند كه كودكان به موازات نيازهاى زيستى و فيزيولوژيكى به ويژه در سنين نخستين، نيازمند ارتباطات عاطفى و پذيرش از جانب ديگران هستند كه برآورده كردن اين نيازها، موجب بسترسازى آرامش و تعادل روانى و دستيابى به برخى از بالندگىهاى روانى است. آرامش روانى، امنيت خاطر، اعتماد به نفس، اعتماد به والدين، الگوگيرى در مهرورزى به
ديگران و پيشگيرى از انحرافات، نمونهاى از اين امتيازات است. به اعتقاد برخى از روانشناسان، مهرورزى و محبت نمودن به كودكان، نه تنها موجب تندرستى بلكه بهترين پل ارتباطى براى تربيت كودكان در ساحتهاى گوناگون اعم از تربيت اخلاقى، دينى، سياسى، عاطفى، فيزيكى و آموزشى است.
ارتباط عاطفى با فرزند موجب مىشود كه وى با والدين خويش صميمى باشد، به آنان اعتماد كند و آنان را پناهگاه خويش در بحرانهاى زندگى بداند. خداوند در قرآن كريم، خطاب به پيامبرش مىفرمايد: “فبما رحمةٍ من الله لِنتَ لهم ولو كنت فظّآ غليظ القلب لانفضّوا من حولك”() به خاطر رحمت خدا بود كه تو با آنان ارتباط صميمى و مهرآميزى پيدا كردى، اگر يك فرد خشن و گستاخ بودى، هر آينه هيچ كس دور تو جمع نمىشد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج ،78 ص .14
. محمّدجواد طبسى، حقوق فرزندان در مكتب اهل بيت، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، ،1376 ص .31
. سوره فرقان، آيه .74
. سوره كهف، آيه .46
. سوره انفال، آيه 28، سوره تغابن، آيه .15
. فضل طبرسى، مكارم الخلاق، بيروت، دالحوراء، 1408ق، ص 2188 محدث نورى، مستدرك الوسايل، بيروت، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1409 ق، ص 113 حسام الدين المتقى، كنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسة الرساله، 1409ق، ج،16 ص .273
. محدث نورى،مستدرك الوسائل، ج 15 ص .112
. فضل طبرسى، مكارم الاخلاق، ص .220
. حسام الدين متقى هندى، كنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 16، ص .443
. محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج ،15 ص .170
. محمّدجواد طبسى، حقوق فرزندان در مكتب اهل بيت، ص .34
. شرح رساله حقوق امام سجاد(ع)،ج 1،ص .97
. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة،ج ،15 ص .123
. فضل طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 421 محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 15،ص .168
. على بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه احمد جنتى ذيل سخنان امام سجاد(ع)؛ رسالة الحقوق، ص 263، ح .23
. صحيح بخارى، جزء ،2 باب الجنائز، ص .118
. احمد بهشتى، اسلام و حقوق كودك، چ چهارم، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1380، ص .19
. همان، ص .12
. ابراهيم امينى، آيين تربيت، قم انتشارات اسلامى، 1368،صص 12 و 13.
. سوره روم، آيه .21
. دكتر اسپاك، مشاكل الاباء فى تربية الابناء، ص 44، موسسة العربية للدراسة و النشر، 1980 م، چاپ سوم.
. بحارالانوار، ج ،74 ص ،168 ح .35
. مكارم الاخلاق، ج ،1 ص .468
. سوره آل عمران،آيه .159
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
به عشق فرمانده
آن شب() محمد محورى به خط مقدم اعزام شده و با وجود آتش سنگين دشمن در حال زدن خاكريز بود. هوا روشن شد و خاك ريز به اتمام نرسيد. حاج حسين() گفته بود على رغم روشن شدن هوا بايد خاك ريز تمام شود.
براى همين برادر محورى كار را ادامه داد. اين در حالى بود كه زير تير مستقيم دشمن قرار داشت.
با اين كه بچهها از او خواستند كمى استراحت كند ولى گفت: تا آخرين نفس بايد ادامه دهم تا دستور فرمانده لشكر را اطاعت كرده، وظيفه خود را به انجام برسانم.
محورى سرانجام با تير مستقيم دشمن به عرش اعلى پيوست.()
ددمنشى گروهكها
در اوايل جنگ، يك روز در كردستان مأموريت پيدا كردم براى حفظ آمادگى نيروها، تعدادى از افراد را به محلى به نام “گردنه آريز” ببرم. در اين بين با خبر شديم يك ماشين ارتشى در كمين ضد انقلاب افتاده است. وقتى به صحنه درگيرى رسيديم، متوجه شديم پيكر پاك شهداى ارتش در آتش سوخته و خاكستر شده است. صحنه تكان دهنده و دل خراشى بود. مدتى بعد از اين حادثه، درگيرى ديگرى در محور سنندج ـ كامياران روى داد. تعدادى از افراد ما در كمين ضد انقلاب قرار گرفتند. به يكى از ماشينهاى سيمرغ مجهز به تيربار كاليبر 50 مأموريت داديم با اجراى آتش، نيروها را نجات دهد. بعداً معلوم شد افراد خودروى سيمرغ هم دچار كمين شدند. چون غروب شده بود، اعزام نيروى بيشتر به محل درگيرى، خطرناك بود. صبح روز بعد كه به محل حادثه رسيديم، با پيكر پاك و نيمه سوخته سه شهيد مواجه شديم. راننده سيمرغ هم تمام سرش آغشته به خون بود و پشت قبضه تيربار افتاده بود و حركت نمىكرد. پوست سرش را با چاقو طورى كنده بودند كه از دو طرف گوش هايش آويزان بود. اين قبيل ددمنشىها، شگرد ضد انقلاب براى تضعيف نيروها بود. وقتى دستم را روى صورتش گذاشتم، ديدم هنوز گرم است. گوشم را روى قلبش گذاشتم. صداى ضربان قلبش را شنيدم.به سرعت او را به بيمارستان سنندج منتقل كرديم. هشت سال بعد با يك نفر مواجه شدم جلو آمد و شروع به احوال پرسى كرد. گفت: من همان كسى هستم كه پوست سرم را كنده بودند!()
يك پاسدار معمولى
بعد از شهادت شاه كرمى فرمانده قرارگاه مسؤوليت تيم شهيد شاه كرمى را به شهيد حاج على دل هنر داد. او كه از كار فرمانده تعجب كرده بود، گفت: براى چى من؟ بچههاى ديگرى هستند كه خيلى از من قديمىتراند. اين مسؤوليت را به آنها بدهيد.
حاج على عراقى گفت: شما لياقتش را داريد. با درايتى كه از شما ديديم، بهتر دانستيم اين سِمَت را به شما بدهيم.
حاج على از روزى كه مسؤوليت را پذيرفت، عاشقانه كار مىكرد. و هيچگاه به مخيلهاش خطور نمىكرد كه ردهاش از ديگران بالاتر است. رابطه او با بچهها رابطه فرمانده و زيردست نبود. اگر بنابود كارى انجام گيرد، قبل از اين كه ديگران را به آن امر كند، خودش را موظف به انجام آن ميدانست. او معتقد بود: قبل از اين كه من يك مسؤول باشم، يك پاسدار معمولى هستم.()
به جاى مشهدى قاسم
سردار امير حسين جهان شاهى(م 1337 ش) در 21 دى ماه 60 در سن 23 سالگى بر اثر اصابت گلوله دشمن به ناحيه سر به آسمانها پيوست. اميرحسين جانشين فرمانده سپاه كرج بود. در عين حال در بسيارى از مواقع به جاى مشهدى قاسم آبدارچى كارهاى آب دارخانه را انجام ميداد تا مشهدى قاسم بتواند به خانوادهاش رسيدگى كند.()
آينه تواضع
سردار ميرزا على رستم خانى در سال 1332 در يكى از روستاهاى زنجان به دنيا آمد و در عمليات بدر به طور مظلومانه به شهادت رسيد. رستم خانى در عين آن كه فردى بسيار شجاع و از مديريتى بالا برخوردار بود، خود را چيزى به حساب نميآورد و فردى متواضع محسوب مىشد. يكى از هم رزمان وى گويد: در منطقه استقرار ما، زمين بسيار ناهموارى بود. براى همين تعدادى تخت خواب فرستادند. رستم خانى آنها را ميان افراد تقسيم كرد، اما براى خودش تختى برنداشت! و روى زمين مىخوابيد و كفش خود را به عنوان متكا زير سرش مىنهاد.()
از رئيست اجازه بگير
سردار يوسف كلاه دوز قائم مقام فرماندهى سپاه بود، ولى نزديكترين فرد خانواده او هم از رده نظامى وى خبر نداشت: روزى مادرش براى ديدار يوسف عزيزش از قوچان به تهران آمد. هنگام بدرقه به فرزند عزيزش گفت: پسرم، چرا به ما سر نميزنى؟ خب چند روز از رئيست اجازه بگير و به قوچان بيا. ما دلمان مىخواهد كمى بيشتر پسرمان را ببينيم.()
خدمت گزارى فرمانده محور
سه روز پيش از والفجر مقدماتى توسط منطقه 6 سپاه كشورى به تيپ 15 امام حسن(ع) معرفى شدم و معرفى نامه خود را با دو تن از ياران به فرمانده محور عملياتى (سردار شهيد عبدالعلى بهروزى) تقديم كرديم. در اولين برخورد با چهرهاى بشاش توأم با لبخندى مليح روبرو شدم. دستم را فشرد و در آغوشم گرفت. و چون خسته و گرسنه بوديم، گفت: خسته هستيد. ناهار بخوريد و استراحت كنيد. انشاء اللّه بيدار كه شديد، صحبت مىكنيم.
خود او سفره را انداخت و غذا را آماده كرد. و پس از آن سفره را جمع كرد و با وجودى كه فرمانده محور بود، كار پذيرايى را شخصاً عهدهدار شد. حُسن خلق و صفايش مرا از ارادتمندانش نمود.()
در كربلاى 5
حسين زهرايى در عمليات شكست حصر آبادان(ثامن الائمه) از ناحيه پا مجروح شد. سرانجام يكى از پاهايش به علت همان جراحت، كوتاه گرديد. همين امر باعث شده بود نتواند در جبهه حضور به هم رساند. لذا از پزشكها خواسته بود پاى ديگرش را هم پنج سانتى متر كوتاه كنند تا مشكل او حل شود.
در خط پدافندى كربلاى 5 آتش دشمن خيلى شديد بود. و ما سخت به مهمات نياز داشتيم. وقتى از پشتيبانى درخواست مهمات كرديم، حسين را ديدم كه با مهمات در حال آمدن است.
حسين همان جا ماند و مشغول رزم شد تا شاهد شهادت را در آغوش كشيد.()
واژه با سعادت شهيد
اگر در اين راهى كه قدم گذاشتهام ـ و به من الهام شده كه برگشتى ندارم ـ مُردم، مرا شهيد نناميد. چرا كه واژه با سعادت شهيد را نمىشود روى هر كسى گذاشت…من عاشق خدا شدهام ولى مردن من دليل اين نيست كه خدا هم عاشق من شده باشد. بارالها، تو ستارالعيوبى و اگر يكى از گناهان و نافرمانىهاى مرا برملا كنى، رسوا مىشوم… در راهى قدم گذاشتم كه بايد سرها را به خدا عاريه داد و بايد جانها را در راه خدا داد. خدايا، آرزو داشتم صدها جان داشتم و همه آنها را فداى راه تو مىكردم. خدايا، من با تو پيمان بسته بودم كه تا پايان راه بروم و بر پيمان خويش هم چنان استوار ماندم.()
يادمانى از عمليات والفجر
در گزارشى از عمليات والفجر كه توسط يكى از امدادگران نگاشته شده، آمده است: ساعت 11 شب مرحله اول عمليات والفجر با رمز يا اللّه شروع شد….عراقىها از ترس، ديوانه وار همه جا را با توپ و خمپاره ميزدند… پست امداد ما در دو، سه كيلومترى خط مقدم قرار گرفته است…بعد از عمليات، دشمن تا حالا 17 بار ضد حمله كرده… چند ساعت قبل از شروع حمله و در تمام طول عمليات تا عصر فرداى آن روز آب نبود. ما غذا نخورده بوديم جز يك كمپوت دستهايمان و روپوش همه مان آن قدر خونى شده بود مثل اين كه آن را با خون شسته بوديم. به اندازهاى بى خواب و خسته بوديم كه وقتى يك نفر زخمى را مىبستيم، فورا روى تخت خونى دراز مىكشيديم… هر لحظه شهادت را با چشم خود ميديديم. برادرى را ميديدم كه در خون خود مىغلتيد… يكى از مجروحها كه پاسدار بود، به من گفت: “پيام مرا به امام خمينى برسانيد. و به او بگوييد:…همان طور كه گفته بوده تا آخرين نفس به دشمن بتازيد و جلوى دشمن مثل كوه، محكم و مقاومت كنيد، بچهها تا آخرين نفس مقاوت كردند. برادر، اين حرف كسى است كه دارد شهيد مىشود” حالش خراب بود و حتماً شهيد مىشد. گريه مىكرد و همان حرفها را تكرار مىكرد. كلمه شهادتين مىگفت: مىگفت: امام زمان كمك كن تا راه كربلا را آزاد كنيم.()
رهنمود شهيد
بعد از شركت در عمليات بيت المقدس(2) خواستم تسويه حساب كنم اما خواب ديدم پرچمى در دست دارم و پسر شهيدم (محمد حسن) هم پرچم ديگرى آورد به دست ديگرم داد. روى يكى از پرچمها نام مبارك اباعبداللّه الحسين و روى پرچم ديگر نام حضرت عباس نوشته شده بود.
محمد حسن با خوشحالى گفت:”يا زيارت يا شهادت” بعد اضافه كرد: پدر در جبهه بمانيد تا كسانى كه از كارهاى خدا بى خبراند، ريش سفيد شما را ببينند و عبرت بگيرند.
سپس گفت: مبادا فكر كنيد تنها هستيد. هرجا برويد، خدا بالاى سرشماست.() انسان كه خدا را دارد، ديگر چه غمى دارد.
براى همين از بازگشت منصرف شدم و اكنون مىخواهم تا عمر و توان دارم، در جبهه بمانم.()
با يك مناجات لرى
هنگام درست كردن سنگر، بى اعتنا به باران آتش دشمن، داشت با خدا با زبان لرى مناجات مىكرد. مىگفت: خدايا، من از عمليات فتح المبين تا الآن در جبهه هستم. خيلىها را ديدم ده روز آمدند و شهيد شدند. خداجون، تو مثل اين كه از لُرها خوشت نميآد، لرها بو ميدن مگه؟…. گريه مىكرد و اين حرفها را ميزد.
شب بعد چند گلوله خمپاره كنار همان سنگر خورد و يكى از آنها عمل كرد. كسى كه آن همه مدت حتى يك تركش كوچك نخورده بود با يك مناجات لرى به شهدا پيوست.()
علت گم شدن در آب راه
ساعت 2 بامداد جهت رسيدن به خطوط اوليه از پاسگاه فرماندهى در منطقه عملياتى بدر خارج شديم و با قايقى تندرو به جلو حركت كرديم. بعداً متوجه شديم راه را اشتباه آمدهايم. بعد از حدود يك ساعت، متوجه شناورى بىحركت داخل نيزارها شديم. با كمى دقت فهميديم شناور خودى است. سه نفر در آن بودند، دو شهيد و يك مجروح. رزمنده مجروح گفت: ديشب راه را گم كرديم. ناگهان با كمين دشمن مواجه گشتيم و آنها دو نفر را شهيد و من را مجروح نمودند. از آن لحظه تا الآن منتظر عبور قايقى هستم تا مرا نجات دهد. ديگر اميدى به زنده ماندن نداشتم. اما خداى متعال شما را براى نجات من سرگردان كرده بود تا به اينجا برسيد.
گفتم: به راستى بعضى از راه گم كردنها در هور منشأ الهى دارد و خير و بركت با خود ميآورد.()
يك ايثار دردناك
هنگام بازگشت از شناسايى ام “البانى”() نيروهاى عراقى با سگهاى تربيت شده، ما را تعقيب كردند. به ناچار خود را داخل اروند مخفى كرديم. دوست و همراه من، بينى خود را گرفت و ته آب رفت. من قطعه نى پيدا كردم و با آن نفس خود را تازه مىنمودم. عراقىها بعد از آن كه ما را پيدا نكردند، ظاهراً جست و جوى خود را در حاشيه اروند ادامه دادند. منتظر بودم آن برادر و همراه من، از آب بيرون بيايد ولى بعد از مدتى روى آب آمد. متأسفانه به شهادت رسيده بود. يعنى ضرورى ديده بود خود را به شهادت برساند تا عمليات گشت و شناسايى نافرجام نماند…()
عزيزان ما اين گونه از خود مايه مىگذاشتند و براى موفقيت، جان شريفشان را هم فدا مىكردند.
چرا نشستيد؟
در شب عمليات مسلم بن عقيل نتوانستيم از خطى كه آتش بسيار سنگينى از سوى دشمن روى آن متمركز شده بود عبور كنيم. بچهها به قول نظامىها كپ كرده بودند. از سوى ديگر، تعدادى از تخريب چىها كه براى بازكردن معبر رفته بودند، در همان معبر، شهيد شدند و جنازههاى مطهرشان هم در آنجا ماند. در آن شرايط سخت يكى از رزمندگان كه قدى كوتاه و جثهاى باريك داشت، بلند شد و با لهجه تركى گفت: چرا نشستيد؟ اللّه اكبر! و بلافاصله به طرف دشمن رفت، بچهها بياختيار به دنبالش رفتند و توانستند با يك يا حسين گفتن و يورش جانانه، سينه به قلههايى بسايند كه تا لحظاتى پيش، كارى غير ممكن به نظرشان ميآمد.()
كشف ميدان مين
عملياتى در شرف انجام بود. قبل از آن كه دستور حمله داده شود، هوا توفانى شد. احتمال لغو حمله را ميداديم و همگى سخت نگران بوديم. نگران هدر رفتن زحمات طاقت فرساى برادران در سازماندهى عمليات بوديم. بعد از توفان از واحد مهندسى ـ رزمى بى سيم زده، گفتند: بر اثر توفان ميدان مين ناشناختهاى كه در مسير عبور رزمندگان بوده، آشكار گرديده است.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. يكى از شبهاى عمليات كربلاى .5
. حاج حسين خرازى: فرمانده سترگ و دلاور لشكر امام حسين (ع) كه مدال شهادت به سينهاش نصب كرد.
. راوى: حسين معينى، ر.ك: دژ آفرينان، ص .48
. راوى: سردار رستگار پناه، ر.ك: شبهاى كمين، ص 32 و .33
. راوى: برادر كريمى پناه، ر.ك: شب وصال، ص 77 ـ .76
. راوى: مرتضى جهان شاهى، ر.ك: فرهنگ نامه جاودانههاى تاريخ،ج 14 استان زنجان، ص 93 و .94
. ر.ك: فرهنگ نامه جاودانههاى تاريخ، ج 4 (استان زنجان)، ص 114 به بعد، بويژه ص .123
. ر.ك: صنوبرهاى سرخ، ص .39
. راوى: يداللّه مواسايتان، ر.ك: چاووش بى قرار، ص 137 و .138
. راوى: سيد اصغر قريشى، ر.ك: ذوالفقار، ص .89
. وصيت نامه برادر داود زندى، ر.ك: فرهنگ نامه جبهه، ج 7، ص .388
. راوى: مرتضى عامرى، ر.ك: فرهنگ نامه جبهه، ج 7، ص 474 و .475
. اگر منظور قيوميت و احاطه حضرت حق بر موجودات باشد، سخن درستى است و الّا كاملاً نادرست و باطل است.
. راوى: مسلم عابدينى، ر.ك: فرهنگ نامه جبهه، ج 7، ص .279
. قطعهاى از بهشت(ويژه مناطق جنگى جنوب، قرارگاه راهيان نور سپاه زنجان، سال 86) ص .10 راوى: سيد مرتضى حسام زاده، ر.ك: زير آسمان هور، ص 52 ـ .50
. راوى: محمود افقرى، ر.ك: زير آسمان هور، ص .90
. علت شناسايى اين منطقه، فريب دادن عراقىها بود. يعنى ايران مىخواست وانمود كند از منطقه فوق مىخواهد عمليات كند ولى در واقع، فاو هدف عمليات بود.
. راوى: مسؤول اطلاعات و عمليات، ر.ك: در حسرت خوبان، ص81 و .82
. ر.ك: اقتدار، ش 15 و 16، ص 25 به نقل از سرزمين مقدّس، ص225 ـ .223
واپسين لحظات شيخ شريف
حاج حسين شريف قنوتى، مجتهد بود.نگفته بود مرا چه به تفنگ دست گرفتن. وقتى ديد خرمشهر در خطر است، با جان و دل آنجا ماند و تا جايى كه امكان داشت، از خرمشهر دفاع كرد و به ديگران روحيه بخشيد. خيلى كم مىخوابيد. سازمان دهى نيروها، وقتى براى استراحتش باقى نگذاشته بود. غذايش هم يك تكه نان خشكيده و آب بود.
لحظههاى آخر شيخ شريف قنونى بسيار جان كاه است: او با رانندهاش رضا در حال رانندگى بودند كه ناگهان عراقىها جلوى آنها را سر خيابان 40 مترى سد كردند. رضا گفت: اينها عراقياند! شيخ گفت: سريع برگرد به سمت مسجد جامع وقتى مىخواست برگردد. ماشين را به رگبار بستند. در اين تيراندازى، زانوى رضا گلوله خورد دست و پا و ران شيخ هم مورد اصابت 7 ـ 8 گلوله قرار گرفت كمى جلوتر كه رفتند، عراقىهاى نامرد آرپى جى زدند و خودروى آنها واژگون شد و به جدول كنار ميدان خورد و متوقف شد. عدّهاى از آن دون صفتان، رضا راگرفته و كتفش را شكستند. عدّهاى هم مانند كفتار دور شيخ را گرفتند. و شروع به پاى كوبى كردند و گفتند: اسرنا الخمينى، اسرنا الخمينى؛ يعنى خمينى را اسير كرديم. (يعنى شيخ شريف براى آنها خيلى اهميت داشت).عمامهاش را از سر برداشتند. در حالى كه از بدن شيخ خون جارى بود، عراقىها را نصيحت مىكرد: امروز، حسين زمان خمينى است و يزيد زمان، صدام است. از زير تحكم يزيد بيرون بياييد و برويد تحت بيرق حسين.
سرباز عراقى با عصبانيت سرنيزه كلاش را به شقيقه او كوبيد. او را سرپا نگاه داشتند، در حال بريدن جمجمهاش بودند، به بيرحمانهترين شكل، شيخ فقط اللّه اكبر مىگفت.
دور جنازه مطهرش جمع شدند و پايكوبى كردند. اين بار خواندند: قتلنا الخمينى…دست بردار نبودند. بعد از جسارتهاى زياد به بدن مقدّس شيخ، عمامهاش را به گردنش بستند و آن را در خيابان به روى زمين كشيدند.
آن گاه جنازه را بالاى يك ساختمان دوطبقه آويزان كردند و از آن جا به پايين انداختند. رهبر انقلاب درباره شيخ و حماسه او فرمود: اگر شيخ شريف شهيد نمىشد. خرمشهر از دست نميرفت. چون او خيلى شجاع و انقلابى بود.()
ملاقات دو فرمانده
فرمانده كل قوا حضرت آيت اللّه خامنهاى در خاطره جالبى فرمودهاند: در عمليات، دست محمد كاوه() مجروح شده بود. براى همين به مشهد آمد و مدتى در بيمارستان بسترى بود. سپس مجدد به جبهه رفت و در تهران نزد من آمد. ديدم دستش متورم است. پرسيدم: دستت درد مىكند؟
گفت: نه.
در آنجا از طريق برادران مشهدى فهميدم دستش شديد درد مىكند ولى او دردش را كتمان مىكند.
اين كه انسان دردش را كتمان كند، مستحب است.()
احمد و حسين و مهدى
دو نفر از فرماندهان عراقى را ما گرفتيم. مىگفتند: وقتى اسم احمد كاظمى، حسين خرازى يا مهدى باكرى ميآمد، لرزه بر اندام ما ميافتاد. دعا مىكرديم رو به روى لشكرهاى اين سه نفر نباشيم چون مطمئن بوديم كه اينها ميآيند و ميزنند و هيچ كس هم جلودارشان نيست.()
آفاق برون مرزى انقلاب اسلامى
اسلام دين جهانى و جاودانى
بر حسب آيات متعددى، قرآن كريم اسلام را آيين جهانى، جاودانى و همگانى معرفى مىكند كه نه مرزهاى جغرافيايى آن را محدود مىكند و نه آن كه در زمان خاصى محصور مىماند، به علاوه تفاوتهاى قومى، قبيلهاى و فرهنگى كه بر ملل گوناگون سايه افكنده اين حقيقت الهى را در تنگنا قرار نميدهد.
قرآن مىفرمايد: «قل يا ايّها النّاس انّى رسول اللّه اليكم جميعاً؛() (اى پيامبر) بگو اى مردم، من فرستاده خداوند بر همه شما هستم.» «و اوحى الىّ هذا القرآن لانذركم به و من بلغ…؛()اين قرآن بر من وحى گرديده است تا شما را و هر كس را كه به او برسد بيم دهم.» «تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا؛() بزرگوار و مبارك است آن كسى كه اين فرقان را بر بندهاش فرو فرستاد تا جهانيان را بيم دهندهاى باشد.» «و ما ارسلناك الّا كافّةً للنّاس بشيراً و نذيراً و لكنّ اكثر النّاس لايعلمون؛() تو را به عنوان پيامبر خويش نفرستاديم مگر بر همه مردم بشارت دهنده و بيم دهنده ولى بيشتر مردم نميدانند.» «ان هو الّا ذكر للعالمين؛() و اين جز يادآورى و اندرزى براى مردم جهان نمىباشد.»
بر اساس همين ديدگاه جهان شمولى رسول اكرم(ص) بعد از آن كه در منطقه حجاز آرامش و امنيت را حاكم ساخت و از ناحيه مشركان، كافران و ديگر دشمنان در شبه جزيره عربستان آسوده گرديد، فرصت را غنيمت شمرد و با زمامداران وقت، رؤساى قبايل و رهبران مذهبى مسيحيان جهان آن روز باب مكاتبه را گشود و آئين اسلام را به ملل زنده آن روز جهان عرضه داشت. البته اگر
لجاجتهاى خصم داخلى با نبردهاى خونين، جامعه اسلامى را به خود مشغول نمىساخت، پيش از اين پيامبر رسالت خود را در جهان علنى مىساخت.
مجموع يكصد و هشتاد و پنج نامه از ميان مكتوبات پيامبر كه جهت تبليغ و دعوت به اسلام و يا به عنوان ميثاق و پيمان در دست مىباشد كه محدثان و مورخان آنها را ضبط كردهاند، از محتواى اين نامهها بر ميآيد كه روش اسلام در فراخوانى ملل جهان به آيين محمّدى بر اساس منطق، برهان، اندرز و نصيحتهاى حكيمانه توأم با لطافتهاى اخلاقى و نرمشهاى پيامبر بوده است و اين اسناد و مدارك ادعاى دروغين برخى خاورشناسان و مورّخان را كه خواستهاند پيشرفت اسلام را محصول خشونت و زور و شمشير بدانند، باطل مىسازد.()
گروهى از مغرضان و محرومان از خرد و ايمان، اين رسالت جهانى را به ديده ترديد نگريستهاند و اين اتهام يا سخن واهى را مطرح كردهاند كه موضوع عموميت رسالت پيامبر بعدها بوجود آمد و اين برنامه در آغاز مطرح نبوده است، سر ويليام موير انگليسى در رأس اين دسته از خاورشناسان قرار مىگيرد. اما چنان كه اشاره كرديم هم آيات قرآن و هم مكاتبات پيامبر، خلاف اين تفكّر غير واقعى را به اثبات ميرساند.()
بطور قطع آن چه كه بر خلاف نقشههاى مخالفين، كارشكنىهاى مشركين و تبليغات زهرآگين يهود و نصارا، موجب موفقيت اين عقيده گرديد آن است كه در درجه اول تعليماتش توسط خالق هستى و خداوند جهانيان بنياد نهاده شده و در درجه دوم اين آيين بر اساس سرشت و فطرت آدميان، بنا گرديده و خردهاى سالم
و منطق خالصانه حقايق آن را مىپذيرد. البته خوش رفتارى مسلمانان در هنگام تبليغ اسلام با مردمان ديگر مذاهب و اهتمام فوق العاده مسلمين صدر اسلام به رهبرى رسول اكرم(ص) گسترش و نشر اسلام را تسريع نمود و قرآن كريم چه زيبا اين روند را بيان فرموده است: «هو الّذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لوكره المشركون؛() او پروردگارى است كه پيامبر خود را براى هدايت مردم فرستاد، با دينى بر حق(و آيينى استوار) تا او را بر تمام دينهاى ديگر غالب گرداند، هر چند مشركان را خوش نيايد» و در جاى ديگر مىفرمايد: «يريدون ليطفئوا نور اللّه بأفواهم و اللّه متمّ نوره و لو كره الكافرون؛() اراده نمودهاند نور خداوند را با دهانهاى خويش خاموش كنند ولى خدا كامل كننده نور خود است اگرچه كافران(از اين روند) اكراه دارند.»
عبدالنبى مغربى استاد دانشگاه الجزيره مىنويسد:
«…اسلام لزوماً فراگير و جهانى است و دستورها و هم چنين بينش آن از اين جهان، تنها ناظر به نژاد خاص يا قوم معيّن نمىباشد بلكه به همه افراد بشر در روى كره زمين مربوط مىشود بنيانگذار اسلام (رسول اكرم(ص)) كمى پس از تصويب قانون اساسى مدينه پيامهايى به سلاطين خاورميانه فرستاد و آنان را به قبول اسلام دعوت نمود…دين اسلام از سال 660 ميلادى، تقريباً سى سال پس از رحلت پيامبر به چنان وسعتى دست يافته بود كه از همان موقع از امپراتورى اسلام سخن به ميان ميآمد…»()
پروفسور سرتوماس آرنولد عقيده دارد:
«…عاملى كه مسلمانان را به حمل پيام و رسالت اسلام، به سوى مللى كه بر آنان وارد مىشدند بر ميانگيخت و آنان را به جنبش وا ميداشت حرارت و شورى بود كه نسبت به حقيقت دين داشتند…با گذشت يك قرن از وفات پيامبر، پيروانش از غرب به اسپانيا رسيده و از شرق رود سند را درنورديدند و چيزى نگذشت كه در رأس يك امپراتورى عظيمى قرار گرفتند كه از امپراتورى روم در اوج قدرتش بزرگتر بود. با اين كه در قرون بعد پايههاى اين امپراتورى عظيم شكاف برداشت، پيروزىهاى فكرى و معنوى آن هم چنان به پيشرفت خود ادامه داد.»()
لوئى گارده فيلسوف و محقق مسيحى و متخصّص در انديشه اسلامى و هم چنين تحليل گر ساختارهاى جوامع اسلامى يادآور شده است:
«ارزشهاى متعالى مذهب اسلام كه منبع ادراكات مسلمانان است از يك سو و صفت نزديك خالق به مخلوق و نيز هادى و رحمان و رحيم بودن او نسبت به انسان از سوى ديگر، از جمله مسايلى هستند كه دنياى مادى امروز را مورد استيضاح قرار ميدهند.»()
مارسل بوازار، اسلام شناس سوئيسى گفته است:
«اصل توحيد در قرآن، علاوه بر اعتقاد به يگانگى خدا، عامل رهبرى و دستگيرى انسانها به سوى وحدت و تفاهم جهانى مىباشد، اين ديدگاه اسلام روشنگر ارج نهادن به انديشههاى سياسى و اجتماعى و پيوستگى و تفاهم جهانى در مسير اتحاد ملل اسلامى است.»()
وى در جاى ديگر مىنويسد:
«اسلام قادر است مستقيماً در پيريزى نظام تازهاى براى روابط بين ملتها كوشش كند و در پيشاپيش جنبشهاى ضد استعمارى مردمى كه
به خاطر آزادى و برابرى و عليه تبعيض نژادى مىجنگند، نقش رهبرى قاطع را بر عهده گيرد.() در آيندهاى نه چندان دور اسلام نقش خود را در روابط بين المللى دوباره باز خواهد يافت و امّت مسلمان، عظمت و افتخار پيشين را از سر خواهد گرفت. پيام آسمانى قرآن در عين حال كه بر انگيزنده خلق هاست آرام بخش دلها نيز هست، در حقيقت اسلام تنها نصيحت گر فضيلتها نيست بلكه برانگيزنده روح فضيلتهاست…»()
مارسل بوازار در اثر ديگر خود پاسخ برخى ترديدها را درباره ويژگىهاى جهان منشى اسلام داده و گفته است اين خصوصيت از چند جنبه ثابت مىگردد، يكى توحيد مطلق و وحدت جهان و حاكميت خداى واحد بر تمامى عالم، دوم خطابهاى قرآن غالباً به خصوص در سورههاى مكّى يا ايّها الناس است، سوم عامل پيوند دهنده افراد مسلمان، قوميت، اشتراكهاى تاريخى، مسايل اقليمى و فرهنگى ملّت و سرزمينها نمىباشد، بلكه اقرار به وجود خداى يكتا و اعتقاد به قرآن كريم، قبلهاى واحد و مشتركات معنوى ديگر امّت مسلمان را منسجم و متحد مىسازد، حتى غير مسلمانان در صورت اعتقاد به يكى از اديان آسمانى به عضويت در اين امّت فراخوانده مىشود و مىتواند پيرو دستورات آيين خود باشد به شرط آن كه مقرّرات اسلامى را مراعات كند و براى جوامع اسلامى اختلالى بوجود نياورد،() او پس از اين بررسىها مىنويسد:
«…از آن جا كه هدف ارشاد دينى به آينده متعالى و ابدى انسان مربوط مىشود پس جهان منش است و نيز اعتقاد به خداى يگانه عالم هر اصل نژادى و يا عصبيّت ملّى را از ميان مىبرد. بى شك جهان منش بود ن شريعت مبيّن تعميم ايمان است…»()
پرتو افشانى در نقاط ديگر
انقلاب اسلامى ايران نيز پرتوى از بعثت نبوى، مشى عَلَوى و حماسه حسينى مىباشد و در واقع ارزشهاى الهى و بنيانهاى قرآنى در شكلگيرى، پيروزى و استقرار آن دخالت داشت، بنابراين نمىتواند در مرزهاى ايران محصور بماند، به فرمايش امام خمينى، ملت ايران در اين حركت با تعاليم اسلامى پيشرفت كرد، با خواست الهى بيدار شد و با اتحاد كلمه و بدون برخوردارى از ساز و برگ قيام نمود و موانع را كنار زد.() ملت خداجوى ايران در دوازدهم فروردين شناسنامه به دست به سوى مراكز رأىگيرى هجوم برد تا به نبوّت محمّد صلى اللّه عليه و آله و ولايت على عليه السلام گواهى دهد و به پيامبر عرض كند: لبيك يا رسول اللّه! سخنانت را در روز غدير شنيدم و اكنون آمدهام به جانشين بر حقّت دست بيعت دهم، بيعتم را پذيرا باش. به على عليه السلام بگويد: فريادهاى مظلومانه ات را شنيدم و براى دفاع از تو و آرمانهايت آمادهام، قبول كن. به امام حسين(ع) عرض كند اگر در صحراى كربلا نبودم به نداى ” هل من
ناصرت ” لبيّك بگويم اكنون با جان و دل آمدهام تا در عمل ثابت كنم سرباز توأم، پذيرايم باش. به ولىّ عصر ارواحنا فداه عرضه بدارد: اكنون كه ايران را از دست ظالمان باز گرفتهايم تو ما را پناه ده و حق ما را از ظالمان بستان و به خانه دل ما قدم بگذار. كرم نما و فرودآ، كه خانه خانه توست. و به نايب بر حق امام زمان(عج) خمينى بت شكن بگويد: من به جمهورى اسلامى رأى ميدهم، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.
و شامگاهان آغاز نشده بود كه ماه تابان «جمهورى اسلامى» دميد و نه تنها ايران كه خانههاى مستضعفان و كوخهاى محرومان را در سراسر گيتى روشن ساخت و روح تازهاى به كالبد ستمديدگان جهان دميد.
و امام امت در پيامى از اين يوم اللّه بزرگ چنين ياد كردند:
«من در اين روز مبارك، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملّت، جمهورى اسلامى ايران، را اعلام مىكنم…مبارك باد بر شما روزى كه پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهاى طاقت فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پاى درآورديد و با رأى قاطع به جمهورى اسلامى، حكومت عدل الهى را اعلام نموديد. حكومتى كه در آن جميع اقشار ملت با يك چشم ديده مىشوند و نور عدالت الهى بر همه و همه به يك طور مىتابد…
صبحگاه دوازده فروردين كه روز نخستين حكومت اللّه است، از بزرگترين اعياد مذهبى و ملّى ما است. ملت بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگهدارند. روزى كه كنگرههاى قصر دوهزار و پانصد سال حكومت طاغوتى فرو ريخت و سلطه شيطانى براى هميشه رخت بر بست و حكومت مستضعفين كه حكومت خدا است به جاى آن نشست…
هان! اى ملت عزيز كه با خون جوانان خود،حقّ خود را بدست آورديد، اين حق را عزيز بشمريد و از آن پاسدارى كنيد و در تحت لواى اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهى را با پشتيبانى خود اجرا نمائيد. من با تمام قوا در خدمت شما كه خدمت اسلام است اين چند روز آخر عمر را مىگذرانم و از ملت انتظار دارم كه با تمام قوا از اسلام و جمهورى اسلامى ايران پاسدارى كنند».
امام خمينى تأكيد كردهاند:
«…اگر…متاع بزرگمان را آن طور كه هست به عالم عرضه كنيم كه اين جمهورى اسلامى است همه مىپذيرند و ممالك اسلامى يكى پس از ديگرى به شما اقتدا مىكنند…() نهضت ايران مخصوص به خودش نبوده و نيست براى اين كه اسلام اختصاص به طايفه خاصى ندارد. ما كه نهضت كرديم براى جمهورى اسلامى بوده است. نهضت براى اسلام نمىتواند محصور يك كشور باشد و نه حتى به تمام كشورهاى اسلام…() همه ما با هم قيام كردهايم كه اسلام را در اينجا زنده كنيم و ان شاء اللّه انقلاب را به همه جا صادر مىكنيم…».()
اصولاً صدور معنويت و پرتوهاى فكرى و فرهنگى اين انقلاب بر اثر برنامه ريزىهاى سياسى، فعاليتهاى تبليغى و تلاشهاى بين المللى انجام نگرفته و وقتى خورشيدى از اوج آسمان ايمان نور افشانى مىكند خود انوارش معرّف و مبلّغ و ناشرش خواهد بود. اين نكته را امام مورد توجه قرار داده است.
«آن طور كه ملّتهاى اسلامى خارج، اطلاع پيدا كردند و بر وقايع اينجا، نه اين بوده است كه ما يك تبليغاتى داشتيم و آنها را با تبليغات خودمان آن طور عاشق اين انقلاب كرديم. اين انقلاب خودش منعكس شده در آنها و آنها كه بى غرض بودند فهميدهاند كه تا يك حدودى شماها چه مىخواهيد…() انقلاب ما متكى به معنويات و خداست همان خط معنويتى كه (بر اثر آن) مردم دنيا متوجه انقلابمان شدند…»()
انقلاب اسلامى همانگونه كه مورد اقبال مسلمين و محرومان جهان قرار گرفته، قدرت بزرگ را دچار هراس نموده است زيرا مظلومان عالم راه اميدى را يافتهاند كه مىتواند براى استبكار خطرآفرين باشد و بساط تجاوزها، زورگويىها و ناراستىهاى آنان را بر هم ميريزد، از اين روى كوشيد با اجراى نقشههاى گوناگون، توطئههاى متعدد، شايعه افكنى، نشر اكاذيب، ايجاد تفرقه بين مردمو… اين فروغ فروزان را خاموش كنند امّا به لطف خداوند انقلاب ايران از گزند اين نيرنگها مصون مانده است.
امام خمينى فرمودهاند:
«انقلاب اسلامى ايران با تأييد خداوند منان در سطح جهان در حال گسترش است ان شاء اللّه با گسترش آن قدرتهاى شيطانى به انزوا كشيده خواهند شد و حكومت مستضعفان برپا و زمينه براى حكومت جهانى مهدى آخرالزمان (عج) مهيا خواهد شد.»()
«اين انقلاب اسلامى ايران همچو در دنيا چهره پيدا كرده است كه همه قدرتهاى بزرگ را به وحشت انداخته است كه مبادا اين انقلاب با آن چهره واقعى كه دارد، همه جا توجه به آن بكنند و يك وقت ابرقدرتها ببينند كه ممالك اسلامى و ممالك ديگر هم از دست آنها رفت، از اين جهت كوشش مىكنند كه اينجا (را) كه هسته مركزى اين انقلاب و نهضت اسلامى، بكوبند…»()
بنيان گذار نظام اسلامى ايران و رهبر كبير انقلاب، امام خمينى اظهار اميدوارى كرده است:
«اگر چنانچه اين قدرت كه از ناحيه خدا به اين ملت اعطا شد و توانايى آن را پيدا كرد تمام قدرتهاى مجهز به ضد ملّت را خنثى كند و همه دستها را از ذخاير خودش و از ملت خودش قطع كند، اگر اين محفوظ بماند اميد اين است كه اين مطالب در همه ممالك اسلامى و در همه جاهايى كه مستضعفين جهان تحت سلطه مستكبرين بودند اين مسأله انجام گيرد() ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مىكنيم، چرا كه انقلاب ما اسلامى است و تا بانگ: لا اله الّا اللّه و محمد رسول اللّه بر تمام جهان طنين نيفكند مبارزه هست و تا مبارزه در هر جاى جهان عليه مستكبرين هست، ما هستيم…»()
اما تأكيد مىنمايند صدور انقلاب به معناى كشورگشايى نمىباشد:
«اين كه مىگوئيم بايد انقلاب ما به همه جهان صادر بشود، اين معنى غلط را از او برداشت نكنند كه ما مىخواهيم كشورگشايى كنيم. ما همه
كشورهاى مسلمين را از خودمان ميدانيم، همه كشورها بايد در محل خودشان باشند. معنى صدور انقلاب ما اين است كه همه ملتها بيدار بشوند و همه دولتها بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتارى كه دارند و از اين تحت سلطه بودنى كه هستند و از اين كه همه مخازن آنها دارد به باد ميرود و خودشان به نحو فقر زندگى مىكنند نجات بدهد.»()
مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى در تبيين اين مفهوم مىفرمايند:
«…صدور انقلاب يعنى صدور فرهنگ انسان ساز اسلام و صدور صفا و خلوص و تكيه و اصرار بر ارزشهاى انسانى. ما به اين كار و انجام اين وظيفه افتخار مىكنيم. اين راه انبياست و ما بايد اين راه را ادامه دهيم…چرا بايد شرم كنيم از اين كه غيرت و حميّت و ايستادگى در مقابل قدرتهاى باطل را به صورت درس عملى به ملتهاى ديگر ارائه و تعليم بدهيم؟ ملتها باور نمىكنند كه بشود با عوامل و مزدوران قدرتهاى استكبارى در افتاد. ما در افتاديم و پيروز هم شديم. چرا اين عمل و تجربه خودمان را در اختيار افكار عمومى ملتها نگذاريم؟ ما اين انقلاب را صادر مىكنيم. اگر منظور اين است كه ما مواد منفجره صادر مىكنيم، اين ادعا دروغ است، اين كار را خود دستگاههاى پليد خبيث استكبارى مىكنند.»()
اصولاً شخصيتهاى مذهبى، سياسى و فرهنگى جهان و نيز رسانههاى كشورهاى گوناگون انقلاب اسلامى را يك حركت اميدوار كننده براى مسلمانان جهان و محرومين ملل تلقّى كردهاند. چنان چه شيخ يوسف شبلى امام جمعه شهر مينتوكانادا آن را نجات دهنده مسلمانان سراسر جهان دانسته است، ابومسلم رهبر مسلمانان گويان رشد فكرى و آگاهى سياسى مسلمين اين سرزمين را متأثر از انقلاب اسلامى ميداند، شهيد سيد عارف حسين حسينى از علماى پاكستان، يادآور گرديد: اين حركت، مردم پاكستان را از درون منقلب نمود، علامه سيد محمد حسين فضل اللّه دانشور برجسته لبنانى يادآور شد اين انقلاب، به تمام مسلمانان و مستعضعفان جهان تعلّق دارد. شهيد حجة الاسلام و المسلمين سيّد محمد باقر حكيم رئيس مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق (در سالهاى حاكميت حزب بعث بر عراق) انقلاب را اميد محرومان به شمار آورد. سر دبير نشريه تحقيقات اسلامى سنگال گفت: انقلاب اسلامى ايران باعث شكوفايى در اين كشور شد. محمد خليل ابراهيم، مسلمان اهل سودان اظهار داشت: اين انقلاب بر پايگاههاى مردمى تكيه دارد و سرانجام موفق مىشود حقيقت را براى جهانيان آشكار سازد.
دكتر كليم صديقى(ره) رئيس سابق انيستيتوى اسلامى انگلستان در بخشى از سخنان خود يادآور شد:انقلاب اسلامى ايران هدف ما بود و در انتظارش بسر مىبرديم. ما فكر مىكنيم تحت رهبرى امام خمينى انقلاب صدر اسلام دوباره تكرار شود. رئيس دانشكده الهيات دانشگاه عليگره هند و از رهبران برجسته شيعيان اين سرزمين طى اظهاراتى گفت: انقلاب ايران نشان داد كه زنده نگاه داشتن خاطره كربلا و تكرار هر ساله آن بيهوده و بى حاصل نبوده است. بلكه چنان تأثير شگرفى در دگرگون سازى وجدانهاى انسانى دارد كه با گذشت چهارده قرن هنوز مىتواند بساط طاغوتها را برچيند. يكى از شخصيتهاى برزيلى كه در سال 1361 ش به
ايران سفر نمود، از فراگيرى انقلاب ايران سخن گفت و افزود: افكار مسلمانان در سراسر جهان و همه نيروهاى آزادى بخش كره زمين امروز انقلاب اسلامى ايران و امام خمينى را تأييد مىكنند. ما اطمينان داريم كه صداى اين انقلاب در تغيير سرنوشت همه ملتهاى دربند و نهضتهاى رهايى بخش و مبارز مؤثر خواهد بود، چرا كه نظامى كه هم اكنون در ايران حاكم است بر اساس قرآن و اسلام مىباشد.
دكتر احمد هوبر متفكر مسلمان اهل سوئيس در حاشيه كنفرانس انديشه اسلامى، در تهران، گفت: همه ما شاهد هستيم كه امروز جمهورى اسلامى نه تنها در سطح جهان اسلام بلكه در عرصه سياست جهانى، بسيار با ثباتتر و قوىتر شده است. ابراهيم امين از مسلمانان لبنانى كه در جماران به ديدار امام خمينى نايل گرديده گفت: پيام امام براى تمام مسلمين و محرومين جهان است و به همين دليل همه كسانى كه از نژادهاى مختلف و كشورهاى متفاوت آمده بودند، به هنگام ديدار با امام به گريه افتادند.
عبدالمجيد مسعود مسلمان اهل كنيا گفت: وقتى امام را ديدم، اين احساس را پيدا كردم كه ايشان امام و رهبر تمام مسلمانان جهان مىباشد. رهبر جنبش اتحاد اسلامى تونس در مقالهاى نوشت: كمترين تأثير انقلاب اسلامى ايران در تونس اين است كه عدّه زيادى را به اين فكر واداشته كه مىشود مذهب را به متن آورد، مىشود تبعيضها، استعمار شدنها و به بردگى كشيدن انسانها را از ميان برد. نماينده آزادى بخش كشور بحرين در مصاحبهاى خاطرنشان ساخت: تنها آرزوى ملت بحرين پيروزى انقلاب در ايران بود و اهميت اخبار ايران به جايى رسيد كه در بحرين هر كسى فكر مىكرد اين اخبار در داخل بحرين جريان دارد و به خود مردمش مربوط است. عبدالحميد أجل سفير سابق الجزاير در ايران گفت: انقلاب اسلامى ايران از نظر ما با امپرياليسم و صهيونيزم مبارزه مىكند و حركتش در جهت ترقى، پيشرفت و آزادى ملتهاست. عبدالحليم خدّام وزير امور خارجه سابق سوريه يادآور شد: انقلاب ايران نه فقط براى ايران، بلكه براى سراسر منطقه و جهان انقلاب عظيمى است و تحكيم آن به نفع همه خواهد بود.
حبيب شطّى دبير كل سابق سازمان كنفرانس اسلامى ضمن ستايش از نقش انقلاب اسلامى گفت: انقلاب اسلامى ايران به همه نشان داد كه اسلام چقدر قدرتمند است و اين كه ايمان مىتواند به مسلمين كمك كند تا به حكومت دلخواه خود برسند. ما دوست
داريم اين بيدارى در كشورهاى اسلامى ديگر نيز مشاهده گردد. دانشمند برجسته لبنانى شيخ محمد مهدى شمس الدين طى بياناتى گفت: پيروزى انقلاب اسلامى در تقويت روح دينى و معنويت مسلمانان جهان تأثير بسزايى داشته است و به همين دليل ابرقدرتها عليه آن قد علم كردهاند. ما بخوبى درك مىكنيم كه اين انقلاب تمام هستى ملّت خود را در راه اسلام و رهايى مستضعفان دنيا در طبق اخلاص نهاده است.
هنرى كيسينجر وزير اسبق امور خارجه آمريكا طى مقالهاى به واقعيت هايى اشاره كرد: پيروزى ايران عقايد راديكال اسلامى را از جنوب شرقى آسيا تا سواحل اقيانوس اطلس گسترش خواهد داد. برونوكرايسكى صدر اعظم سابق اتريش چنين گفته است: انقلابى كه در ايران رخ داد موجب علاقه بيشتر به اسلام در خارج از جهان اسلام شده است، اين انقلاب در خارج از جهان اسلام نفوذ فراوانى كرده است.()
تأثيرگذارى بر تكاپوگرىهاى جهان اسلام
علامه محمد اقبال لاهورى متفكر و شاعر پاكستانى در كتاب خود پيش بينى كرده است كه تهران در آينده قرارگاه مسلمانان خواهد شد.() سخن وى محقق گرديد و كشور ايران پس از پيروزى انقلاب اسلامى به صورت ام القراى جهان اسلام درآمد، اين تحوّل شگرف كه برآمده از مذهب است به تجديد حيات اسلام در جهان مدد رسانيد كه از مهمترين نمودهاى آن تولد، تداوم و گسترش جنبشهاى سياسى اجتماعى در دهههاى اخير است.
در برخى كشورهاى مسلمان تا قبل از وقوع اين انقلاب حركتهاى مذهبى يا به طور كلّى وجود نداشتند و چنانچه از موجوديت برخوردار بودند، فعاليّت برجستهاى نداشتند و حتى برخى از اين جنبشها در برابر استبداد و استكبار انعطاف، انفعال و نرمش نشان ميدادند كه با الهام گرفتن از انقلاب ايران موضع فعّالى پيش گرفتند و از نظر كمّى و كيفى به رشد قابل ملاحظهاى دست يافتند، حتى در پارهاى از ناطق خاورميانه، آسياى جنوب و جنوب شرقى و آفريقاى شمالى و شرقى جنبش هايى جوشيدند كه رويش شكوهمند خود را مديون انقلاب اسلامى ميدانند.
نماينده سودان در كنفرانس قدس گفت: اين انقلاب به اين زودى آغوش خود را بر روى جنبشهاى آزادى بخش باز كرده است.() رهبر جنبش اتحاد اسلامى تونس تصريح نمود: مبارزان
مسلمان تونس از انقلاب اسلامى ايران الهام مىگيرند.()
دبير كلّ سازمان آزادى بخش فطانى (واقع در جنوب تايلند) در يك اظهار نظر پيرامون انقلاب اسلامى خاطرنشان ساخت: ما پيروزى انقلاب ايران را پيروزى اسلام ميدانيم و چون مردم فطانى مسلمانند، پيروزى آن، روحيه رزمى و مقاومت آنها را بيشتر و اميدها را به پيروزىهاى بزرگ چند برابر كرد.() يكى از مبارزين فلسطينى گفته است: فلسطينىها فكر مىكنند اگر چند پايگاه و يا چند منطقه را از دست بدهند مهم نيست و مىتوان آن را در آينده باز گرداند ولى اگر انقلاب اسلامى با شكست روبرو شود همه چيز را از دست ميدهند و امروز با وجود انقلاب اسلامى ما مىگوئيم همه چيز داريم و آن روزهايى كه مىگفتيم تنها هستيم از بين رفت، زيرا رمز پيروزى انقلاب فلسطين با پيروزى انقلاب اسلامى بدست ميآيد و حتماً با اتّحاد مسلمانان، قدس و سرزمينهاى اشغالى از زير سلطه صهيونيسم خارج خواهد شد.()
نماينده جنبش آزادى بخش اريتره يادآور شد: پيروزى انقلاب اسلامى براى سازمان آزادى بخش اريتره يك رويداد بزرگ و جنبش آزادى بخش مورو در اين باره متذكر گرديد: هنگام فرار شاه ايران، اطمينان پيدا كرديم انقلاب اسلامى پيروز خواهد شد، خصوص وقتى امام از پاريس به تهران عزيمت فرمودند و ديگر علماى دين تحت رهبرى ايشان به حركت درآمدند، ما دريافتيم خون بر شمشير پيروز است و اين درس بزرگى براى ما بود.()
سيف الدّين ايّوبى رهبر جمعيت اسلامى جزاير آنتيل گفت: زمانى كه انقلاب اسلامى در ايران به ثمر رسيد مسلمانان اين جزاير آن را انقلاب خود دانستند، رهبر نظام اسلامى ايران قائد تمامى مسلمانان جهان اسلام و از جمله جزاير آنتيل مىباشد.() ابوبكر محمّد، نايب رئيس شوراى اسلامى در آفريقاى جنوبى اظهار داشت: مسلمانان اين سرزمين همواره در آرزوى يافتن يك حكومت اسلامى اصيل بودند تا آن را الگوى حركت انقلابى خود قرار دهند كه هم اكنون با تحقق يافتن انقلاب اسلامى به آرزوى ديرينه خود دست يافتهاند.()
در مقالهاى درباره تأثير انقلاب اسلامى بر نيجريه چنين مىخوانيم: زعامت امام خمينى در ايران و توفيق وى در برپايى جمهورى اسلامى در نيجريه تأثير شگرفى داشته است به گونهاى كه فعاليتهاى معارضه جويانه مردم نيجريه هم اكنون شامل طيف گستردهاى حركتهاى خود جوش مىباشد كه از الگوى انقلابى ايران متأثرند.()
نفوذ انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى كشور عراق در زمان اختناق حزب بعث و ديكتاتورى صدام حسين، هنگامى آشكار گرديد كه مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق از طرف گروهى از علما و روحانيان عراقى تحت رهبرى شهيد سيّد محمد باقر حكيم پايه گذارى شد. اين مجلس در سال 1361 براى متحد كردن و پيش بردن مبارزه عليه رژيم بعث شكل گرفت.()
ظهور جنبشهاى اسلامى در كشورهاى حوزه خليج فارس و جزيرة العرب پديدهاى كاملاً تازه است و تحت تأثير مستقيم انقلاب اسلامى ايران بوجود آمده است البته عوامل ديگر هم در تسريع اين
روند دخالت داشتهاند مثل شكاف اجتماعى عميق ميان اقشار گوناگون مردم، حاكميت موروثى و خانوادگى بر اين سرزمينها، سركوب آزادىهاى اساسى، شكست جنبشهاى ملى گرايى عربى و راه حلهاى چپ گرايانه برخى روشنفكران سوسياليست و چون غالب ناراضيان، شيعه مىباشند و از اين تبعيضها بيش از ديگران رنج بردهاند، گرايش يه سوى انقلاب اسلامى ايران شكل حادترى به خود مىگيرد.
تأثير انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى خاورميانه، بيش از هر كجا در كشور لبنان مشهود است. جنبش امل در اوايل دهه 1970 م توسط امام موسى صدر جهت سازماندهى جامعه شيعه بوجود آمد و اگرچه فعاليتهاى چشمگيرى انجام ميداد اما در سياستهاى لبنان جايگاه خاصى نداشت، اما بعد از پيروزى انقلاب و ناپديد شدن امام موسى صدر گسترش يافت و از سال 1982 م به بعد از بازيگران عمده صحنه سياستهاى لبنان تبديل شد. سرانجام بر اثر سياستهاى خاصى كه نبيه برى، رهبر جنبش امل، داشت، گروهى از مبارزان شيعه كه به شدت از انقلاب اسلامى پيروى مىكردند و خود را از نظر سياسى حامى امام خمينى ميدانستند، تشكلى تحت عنوان امل اسلامى بوجود آوردند. آنان پس از چندى به مهمترين گروه شيعه يعنى حزب اللّه لبنان پيوستند.()
شهيد سيد عباس موسوى كه در صف مقدم جهاد عليه رژيم صهيونيستى قرار گرفت با هم فكرى جمعى از دوستان و شاگردانش جنبش انقلابى حزب اللّه لبنان را بوجود آورد كه در سال 1984 م اعلام موجوديت كرد. بر اثر فشارهاى نظامى اين جنبش، رژيم اشغالگر قدس كه بخش هايى از لبنان را اشغال كرده بود در چهاردهم ژانويه 1985 م تصميم به عقب نشينى از لبنان نمود و نخستين شكست رسمى خود را تجربه كرد.
مقاومت قهرمانانه مردم اين سرزمين كه در حزب اللّه تبلور يافت بار ديگر برگ زرينى بر تاريخ لبنان مظلوم افزود و در ماه مه 2000 ميلادى مطابق خرداد 1379 بعد از 22 سال به مرزهاى بين المللى باز گشت.
در سال 2006 ميلادى، تير 1385 ش ارتش رژيم صهيونيستى به بهانه آزادسازى اسراى خود و به تحليل بردن توانمندىهاى حزب اللّه و منزوى كردن اين تشكّل شيعى تهاجم گسترده، وحشيانه و خونينى را عليه لبنان آغاز كرد اما حزب اللّه در مقابله با ارتشى قدرتمند و مورد حمايت استكبار جهانى مقاومت كرد و در نبردى سى و سه روزه جايگاه خود را به عنوان نيروى دفاعى و باز دارنده به اثبات رسانيد و با تكيه بر ايمان و همبستگى ملّى لبنانىها اشغالگران را وادار به عقب نشينى نمود و افتخارات ارزشمندى را به ارمغان آورد.()
در مصر انقلاب اسلامى تأثيرى عميق اما غير مستقيم بر جنبشهاى اسلامى داشته است، اين اثرگذارى هم باعث راديكال شدن برخى جنبشها شده و هم تحركات ميانه رو را براى رسيدن به اهداف خود تشويق كرده است. اوج اين برنامه ترور انور سادات در اكتبر 1981 م توسط خالد اسلامبولى از سازمان الجهاد تحت رهبرى عبدالسلام فرج بود. مخالفت قوانين مصر با احكام شرعى،
صلح سادات با اشغالگران قدس، دستگيرى، آزار و تحقير مبارزين مسلمان دلايل از بين بردى وى بود.()
جنبش اليسار الاسلامى به شدت از انقلاب اسلامى تأثير پذيرفت و در نشريه خود از اين نهضت بارها به دفاع برخاست و رهبرش بر كتاب حكومت اسلامى امام خمينى مقدمه مبسوطى نوشت و آن را به زبان عربى برگردانيد، يكى از اعضاى اين جنبش يعنى دكتر ابراهيم دسوقى كتابى درباره انقلاب اسلامى نوشت و تعدادى از آثار دكتر على شريعتى را به عربى ترجمه كرد.
جنبش اخوان المسلمين دوران سادات، پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران انگيزههاى جديدى براى فعاليتهاى خود پيدا كرد و در نشريات خود به دفاع از انقلاب ايران پرداخت و مصاحبهاى با امام خمينى انجام داد و آن را منتشر ساخت، جنبش مذكور در سال 1979 م كتابى تحت عنوان خمينى آلتروناتيو اسلامى به طبع رسانيد، در مقالات تحقيقى كه در مجله المختار الاسلامى درج مىكرد مسير نهضت ايران را بررسى نمود و از تشيع به عنوان يكى از مذاهب رسمى اسلام دفاع كرد. اين حركت اسلامى در انتخابات سال 1984 م تعدادى نماينده به پارلمان مصر فرستاد.()
نفوذ معنوى انقلاب اسلامى مشوّق رهبران برجسته جنبشهاى اسلامى تونس بوده است مهمترين آنها حركة الاتجاه الاسلامى است كه بعدها تحت عنوان حركة النهضة تغيير نام داد، توسط راشد الغنوشى و عبدالفتاح مورو رهبرى مىشود، اين حركت بارها در نشريات خود انقلاب اسلامى را مورد ستايش قرار داد و امام خمينى را نمونه رهبر بيدار و انقلابى جهان اسلام توصيف كرد، يكى از رهبران آن در مقالهاى نوشت: پيروزى انقلاب اسلامى در ايران رويداد عظيمى بود كه نسلهاى مسلمان را از ركود و گوشهگيرى نجات و انسان را به حركت واداشت و ثابت كرد اسلام قادر است بر دشمنان پيروز گردد و گستاخترين نظام ضد مذهبى را واژگون نمايد. به نظر راشد الغنوشى انقلاب ايران در مسير بعثت پيامبراكرم(ص) قرار دارد.()
مهمترين جنبش اسلامى در الجزاير كه پس از انقلاب اسلامى در الجزاير شكل گرفت جبهه نجات اسلامى است كه در مارس 1989 توسط دكتر عباس مدنى وعدّهاى ديگر از روشنفكران مسلمان بوجود آمد.
در ژوئن 1990 م در جريان انتخابات شهردارىها از بين 612 كرسى جبهه نجات اسلامى با كسب 327 كرسى در مقابل 200 كرسى اكتسابى جبهه آزادى بخش ملّى به پيروزى رسيد، پيروزى مزبور نظام حاكم بر الجزاير را چنان نگران ساخت كه اصلاحات دموكراتيك را محدود نمود و به دنبال آن عباس مدنى و على بلحاج را به اتهام توطئه عليه امنيت كشور بازداشت كرد. با اين وجود
انتخابات سال 1991 به پيروزى بلامنازع جبهه نجات اسلامى منجر گرديد امّا متأسفانه ارتش الجزاير به بهانه اختلال در امنيت كشور نتايج انتخابات جديد را لغو كرد و افراد زيادى از جمله رهبران جبهه نجات اسلامى را دستگير و تحويل دادگاه نظامى داد.()
در افغانستان جمعيتها، احزاب و تشكّلهاى سياسى براى مبارزه با نظام حاكم بر اين كشور و سلطه شوروى و نيز گروه طالبان بوجود آمدهاند كه از انقلاب اسلامى متأثر بودهاند، برخى از آنها عبارتند: از حزب اسلامى به رهبرى گلبدين حكمتيار، جمعيت اسلامى با هدايت برهان الدين ربانى، جبهه نجات اسلامى افغانستان به رهبرى صبغت اللّه مجدّدى.
در سال 1368 هفت حزب شامل سازمان نصر نهضت اسلامى، پاسداران جهاد اسلامى، حزب دعوت اسلامى، نيروى اسلامى، شوراى اتفاق اسلامى و جبهه متحد اسلامى كه همگى شيعه بودند حزب وحدت را تشكيل دادند كه بعدها به دوشاخه خليلى و اكبرى تقسيم شدند، دليل اين تفكيك همكارى يا عدم همكارى با دولت ربّانى بود، آصف محسنى در سال 1328 حزب حركت اسلامى افغانستان را تشكيل داد. مهمترين تشكل سياسى و نظامى ازبكهاى شمال افغانستان جنبش ملى اسلامى شمال افغانستان است، پايگاه اصلى آن در نواحى شمالى خصوص مزار شريف قرار داشت.()
مردم مسلمان كشمير علاقه فراوانى به انقلاب اسلامى دارند. شيخ تجعل از اعضاى برجسته جمعيت جامو و كشمير در سال 1980 در سرينگر اعلام كرد: انقلاب اسلامى كه توسط امام خمينى در ايران به وقوع پيوست بهترين سبك براى ماست تأثير اين انقلاب در تحوّلات اخير كشمير در انتخاب مساجد به عنوان پايگاههاى مبارزه و نيز در شعارهاى مبارزين اين سرزمين قابل مشاهده است.()
راستى چرا انقلاب اسلامى بر جنبشهاى اسلامى معاصر اين گونه تأثير گذاشته است؟ در پاسخ بايد گفت آنان وجوه مشتركى كه با يكديگر همگرايى پيدا كردهاند دارند كه عبارتند از: توحيد كلمه و مصالح مشترك، آرمان مشترك، دشمن يكسان، وحدت گرايى و انسجام اسلامى، مردم گرايى و پايگاه قوى در ميان ملّتها.
محورهاى اين تأثيرها عبارتند از:
ـ1 تلاش براى دست يابى به نظامى اسلامى و تجديد حيات دينى و اجراى احكام شريعت.
ـ2 بدست آوردن هويتى اصيل بر پايه بنيانهاى مذهبى و افزايش اعتماد به نفس.
ـ3 برداشت نوينى از اسلام كه مسلمان را براى نيل به حقوق خويش استوار و مقاوم مىكند.
ـ4 رهايى از دايره تنگ ملّى گرايى، چپ گرايى و روى آوردن به اتحاد اسلامى.
5 ـ نقش برجسته علما در رهبرى جنبش و حركتهاى سياسى.
ـ6 بوجود آوردن ارزشهاى فرهنگى نوين در هنگام مبارزه مثل جهاد، دفاع، شهادت، مقاومت، نهراسيدن از دشمن.
ـ7 بسيج تودههاى مردمى به جاى تكيه بر خواص و برخى روشنفكران.
8 ـ قراردادن كانونهاى مقاومت و مبارزه در مساجد و محافل عبادى و تبليغى.
ـ9 گسترش حجاب اسلامى و حفظ شؤونات دينى در مناسبات اخلاقى و اجتماعى.
ـ10 متداول گرديدن شعارهاى مردم ايران در جنبشهاى اسلامى و تظاهرات به سبك ايران.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره اعراف، آيه .158
. سوره انعام، آيه 19 بخشى از آيه.
. سوره فرقان، آيه .1
. سوره سباء، آيه .28
. سوره ص، آيه .87
. پروفسور محمد حميد اللّه حيدرآبادى، استاد دانشگاه پاريس در كتاب الوثائق السياسيه كه در ايران توسط دكتر محمد مهدوى دامغانى ترجمه شده و نيز مرحوم آيت اللّه على احمدى ميانجى در كتاب مكاتيب الرسول اين نامهها را گرد آوردهاند.
. فروغ ابديت، آيت اللّه جعفر سبحانى، ج 2، ص 209 ـ .208
. سوره توبه، آيه 33 و نيز سوره صف،آيه 9.
. سوره صف، آيه 8.
. دنياى اسلام از پيدايش تا تجديد حيات، عبدالغنى مغربى، ترجمه شيوا رضوى، ص .25
. چگونگى گسترش اسلام، توماس آرنولد، ترجمه حبيب اللّه آشورى، ص 46 ـ 44.
. اسلام، ديروز فردا، لوئى گارده و محمد ارغون، ترجمه محمد على اخوان، ص 34.
. اسلام در جهان امروز، مارسل بوازار، ترجمه د.م. ى، ص 82.
. همان، ص 153.
. همان، ص 182.
. انسان دوستى در اسلام، مارسل بوازار، ترجمه محمد حسن مهدوى اردبيلى، غلامحسين يوسفى، ص 138 ـ 132.
. همان، ص 140 ـ 139.
. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر دهم: انقلاب اسلامى)، ص 434 ـ .433
. همان، ص .434
. همان، ص .435
. همان، ص .438
. همان، ص .444
. همان.
. همان، ص .445
. همان، ص .446
. همان، ص 444 ـ 443.
. صحيفه امام، ج 12، ص .148
. همان، ج 13، ص .281
. حديث ولايت، ج 1، ص .359
. اقتباس و گزينش از كتاب انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران.
. اسرار خودى و رموز بى خودى، محمد اقبال لاهورى، محمد حسين مشايخ فريدنى، ص 73.
. روزنامه جمهورى اسلامى، بيستم مرداد .1359
. روزنامه اطلاعات، نهم فروردين .1361
. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/2/.1359
. نشريه امّت اسلامى، ش 22، 20/11/1359.
. همان، مأخذ.
. همان.
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص .89
. روزنامه جمهورى اسلامى 19/11/.1360
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، سيد نادر علوى و عليرضا قربانى، .78
. همان، ص .84
. همان، ص 95 ـ 94، مشاهير سياسى قرن بيستم، احمد ساجدى، ص426.
. امّت مسلمان، ديروز، امروز، از نگارنده، ص 132.
. جنبش اسلامى در جهان عرب، هراير كميجان، ترجمه حميد احمدى، ص 152 ـ .151
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 117 ـ .116
. تونس از استقلال تا امروز، كيهان، 26/8/1366 مجله العالم، ش 54 22 فوريه 1985 م، ص 66، مقالات حركة الاتجاه اسلامى فى تونس، دارالكروان الطباعه و النشر و التوزيع، پاريس 1984 م، ص 79 ـ 77.
. سرزمين اسلام، ص 364 ـ 363، فصلنامه قرائات سياسيه، ش 2، سال 1992 م.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 142 ـ .136
. همان، ص .149
. نك: انقلاب اسلامى ايران و جنبشهاى جهان اسلام، مرتضى شيرودى، رواق انديشه ش 30، خرداد 1383.
سيماى درخشان امام على (ع) از منظر ديگران
آخرين قسمت
امام على(ع) از ديدگاه برخى از مخالفان
معاوية بن ابىسفيان
معاويه از بزرگترين دشمنان امام على(ع) است، و پيوسته در كنار پدرش (ابوسفيان) با مسلمانان جنگيده، و سرانجام در “فتح مكه” كه سال هشتم هجرت بود، به ناچار “اسلام” را پذيرفت، ولى در باطن “كفر” خود را حفظ نمود.()
مخالفتهاى آشكار و پنهان معاويه و عمّال وى، و طغيانهاى بىحدّ و حساب آنان در برابر امام على(ع) زبانزد خاصّ و عام است، و كسى نيست كه اين واقعيّت را انكار نمايد. دشمنى معاويه نسبت به امام على(ع) از حدّ فزون است، به گونهاى كه دشمنىهاى او نسبت به امام على(ع) و يارانش در مقايسه با عداوتها و ظلمهاى پدرش ابوسفيان نسبت به پيامبر اكرم(ص) و
مسلمانان بيشتر بوده است.
مگر “معاويه” و دارو دستهاش هشتاد سال بر ضدّ امام على(ع) قيام نكردند؟ مگر آنان در منابر رسمى و نمازجمعهها بر سبّ و ناسزاگويى مولا على(ع) بسيج نشدند؟
مگر سرمايهها و دراهم و دنانير “بنياميّه” براى نابود كردن فضايل و مناقب اميرالمؤمنين به كار گرفته نشد؟
مگر معاويه نبود كه در مقابل امام على(ع) صفآرايى كرده و جنگيد، و سرانجام، مسلمانان را نيز فريب داد، و با حيله و نيرنگ به مسند خلافت نشست و مردم را از حكومت صالحان محروم گردانيد؟
سخن كوتاه اين كه: با تمام تلاشهاى پليد و بسيج دولتى، و مزدور كردن مبلغان
خودفروش و … سرانجام نتوانستند بر مراد خويش نايل آيند، بلكه گاه و بىگاه خود نيز مجبور مىشدند لب به اعتراف گشوده و فضايل موليالموحدين على(ع) را بازگو كنند، زيرا حقيقت سرانجام پيروز است. با مراجعه و مطالعه در منابع اصيل شيعه و سنّى، درمىيابيم كه حتّى دشمنان درجه يك آن امام همام در مواضع متعدد در مورد عظمت شخصيّت و كمال و فضايل آن حضرت سخنها گفتهاند؛ از معاويه اعترافات مهم و قابل توجّهى در مورد عظمت شخصيت و فضايل موليالموحدين على(ع) نقل شده است.
در اينجا به اختصار و از باب نمونه به ذكر برخى از اعترافات معاويه، طرفداران، عمّال و كارگزاران وى و برخى ديگر از
مخالفان آن حضرت مىپردازيم.
معاويه در نامهاى به امام على (ع) نوشت :”به جانم سوگند كه من منكر فضايل اسلامى و خويشاوندى تو با رسول خدا(ص) نيستم.”
همچنين معاويه به ابوهريره گفت: “گمان نمىكنم كه من براى زمامدارى، از على شايستهتر باشم.”()
معاويه روزى به وزير و مشاورش (عمرو بن عاص) گفت :”سوگند به خدا من حتمآ ميدانم كه اگر على(ع) را بكشم، مستحقّ آتش دوزخ خواهم شد، و چنانچه او مرا در اين جنگ (صفّين) بكشد، باز هم من در آتش خواهم بود! “عمروبن عاص” پرسيد: پس چرا با على مىجنگى؟ معاويه گفت: پادشاهى نازاست!!”()
روزى محصن ضَبى بر معاويه وارد شد، معاويه از او پرسيد: از كجا ميآيى؟ او (براى چاپلوسى) گفت: از نزد بخيلترين مردم، على بن ابيطالب! معاويه بانگ برآورد و گفت :”واى بر تو، چگونه على را بخيلترين مردم مىنامى در حالى كه اگر يك خانه پر از طلا و يك خانه پر از نقره داشت، طلاها را پيشتر از نقرهها به بينوايان ميداد و به طلا و نقره مىگفت: اى طلاى زرد و اى نقره سفيد! (برويد) و غير على را فريب دهيد. آيا متعرض من مىشوى يا مرا تشويق مىكنى و مىفريبى؟ هرگز، فريب تو را نمىخورم، به تحقيق كه تو را سه طلاقه كردم كه ديگر رجوعى در آن نيست.”()
ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهجالبلاغه مىنويسد: “هنگامى كه جاسوسان معاويه اعزام مالك اشتر توسط امام على(ع) به مصر را به او گزارش دادند و او مأمور مالياتى “قلزم” را با وعده معافيت از پرداخت مالياتهاى موجود و مالياتهايى كه بعدآ جمع آورى مىكند وادار نمود تا مالك اشتر را قبل از رسيدن به مركز استاندارى مصر بكشد. او هم با تظاهر به دوستى على(ع) مالك را با عسل مسموم مورد پذيرايى قرار داد و او را شهيد كرد و عهد نامهاش را كه در حقيقت اساسنامه حكومت اسلامى تنظيم شده از ناحيه امام اميرمؤمنان(ع) و در اختيار وى براى اجراى عملى آن در مصر بود عينآ براى معاويه فرستاد. معاويه وقتى كه اين اساسنامه را
مطالعه و بررسى كرد، آن را سرشار از علم و برخوردار از عالىترين فرازهاى قانونى و نقش سرنوشتساز كشوردارى يافت؛ بهت زده شد و حالت تعجب و حرص بر پىگيرى و نگهدارى آن نوشته از وى نمايان گرديد.
وليد بن عقبه كه حاضر در مجلس بود، پيشنهاد سوزاندن اساسنامه و ديگر نامههاى ارسالى از مالك و على(ع) را مطرح كرد. معاويه گفت: بس است، تند مرو كه رأى قابل قبولى ندارى. وليد گفت: آيا رأى صحيح اين باشد كه اعلام شود چنين اثرى به دست آمده، تا مردم بدانند احاديث و نوشتههاى ابوتراب على(ع) نزد تو است و تو از آن بهره بردارى علمى و حكومتى مى كنى؟
معاويه گفت :”واى برتو، آيا دستور ميدهى يك اثر علمى همانند اين اسناد را به آتش كشم؟ به خدا سوگند علمى جامعتر و حكيمانهتر از اين آثار و نوشتهها به گوشم نرسيده است.”
وليد گفت: اگر اين چنين از مقام علمى و قضايى على(ع) به شگفت آمدهاى، پس از چه رو به جنگ و كشتار با وى برخاستهاى؟ معاويه بعد از قدرى بگو مگو درباره زمامداران قبل از اميرالمؤمنين، على(ع)، و سكوت گفت :”بگذاريد من در عهدنامه مالك اشتر تأمّل و بررسى نمايم، زيرا من نه علمى را خوانده و برخورد كردهام كه جامعتر و حكيمانهتر از آن باشد و اثرى ديدهام كه از حيث اشاره به آداب قضايا، احكام و سياست اين چنين پر مايه و پر محتوا باشد.”
مرحوم () شيخ عباس قمى در منتهى الآمال مىنويسد: معاوية بن ابىسفيان گفت :”به خدا قسم راه فصاحت و بلاغت را بر قريش كسى غير از على(ع) نگشوده و قانون سخن را كسى غير از او تعليم نكرده است.”()
جرير از مغيره نقل مىكند: “زمانى كه على(ع) به شهادت رسيد، معاويه خواب بود، او را بيدار كردند و خبر شهادت آن حضرت به وى رساندند. معاويه برخاست، نشست و سپس شروع به گريه كرد و گفت: “انا لله و انا اليه راجعون” زن وى فاخته هم از خواب بيدار شد و گفت: تو ديروز بر على(ع) طعن ميزدى و در حق وى ناسزا مىگفتى و امروز براى او گريه مىكنى؟
معاويه گفت: واى بر تو! من گريه مىكنم
بر كسى كه مردم از علم، حلم و بردبارياش محروم شدند. واى بر تو اى فاخته، آنچه از علم و فضل و سوابق او از بين رفت تو نميدانى.”()
عمرو بن عاص
عمرو بن عاص، اشعارى در مدح و عظمت امام على سرود و براى معاويه فرستاد كه ترجمه بخشى از آن چنين است:
“سفارشهاى رسول خدا(ص) را در مورد على(ع) فراوان شنيديم، پيامبر(ص) در روز غدير خُمّ بالاى منبر رفت و ولايت على(ع) را اعلام كرد، در حالى كه همه همراهان آن حضرت حاضر بودند كه (پيامبر) اميرىِ مؤمنان را از طرف خدا به على(ع) بخشيد، در حالى كه خوب امير و جانشينى (براى پيامبر) بود.”()
در تاريخ آمده روزى معاويه، دشمن سرسخت امام على(ع) به اتفاق فرزند نابكارش يزيد، و عمرو بن عاص نشسته بود؛ در اين هنگام شخصى از مصر هديه نفيسى (قاليچه نفيسى) آورد و به معاويه اهداء كرد. معاويه در آن روز پيشنهاد عجيبى به يزيد و عمرو بن عاص كرد، گفت :”هر يك از ما يك بيت شعر در شأن على(ع) بگوئيم و شعر هر كدام از ما، اگر از نظر ظاهر و معنى، جالب و زيبا بود، اين هديه مال او باشد.”
يزيد و عمرو بن عاص پيشنهاد معاويه را پذيرفتند.
معاويه گفت :
خَيرُالوَرى مِن بَعد احمد حَيدَرٌ
و النّاسُ ارضٌ و الوصىُّ سَماءٌ
يعنى :”بهترين مردم بعد از پيامبر(ص)، حيدر است؛ زيرا تمام مردم به منزله زمين هستند و على(ع) به مثابه آسمان است، و هر چه بركت از زمين به دست ميآيد از آسمان است؛ زيرا اگر آسمان نبارد و آفتاب به زمين نتابد…هرگز از زمين چيزى روييده نخواهد شد و حقآ شعر خوبى انشاد كرده است.”
عمرو بن عاص در مقابل او گفت :
و هُو الَّذي شَهِدَ العدُوُّ بفضله
و الفَضلُ ما شَهِدَت به الاعداءُ
يعنى :”على(ع) كسى است كه مثل معاويه دشمن او، او را ستايش و تمجيد مى كند، و فضيلت آن است كه دشمن بگويد: پس على(ع) كسى است كه دوست و دشمن اعتراف به فضل او دارند و او را ستايش مىكنند.”
يزيد گفت :
كَمَليحَةٍ شَهِدَت بِها ضَرّائُها
و الحُسنُ ما شَهِدَت به ضَرّاءُ
يعنى :”على (ع) همچون بانوى زيبا روى و نمكينى است كه هووهاى او، به نيكى و بزرگوارى او گواهى دهند، زيبايى آن است كه هووها به آن گواهى دهند.”
به هر حال شعر عمرو بن عاص از نظر شيوايى عبارت، برنده تشخيص داده شد، و آن هديه، نصيب او گرديد.()
در مناقب خوارزمى آمده است كه معاويه براى مقابله با امام على(ع)، جهّال شام و عناصر فرومايه را فريفت، و دنياطلبان را با مال و مقام خريدارى كرد، درباره شيوه مبارزه با امام على(ع) با مشاورانش به رايزنى پرداخت. برادرش (عقبه) گفت: اى معاويه! اين كار بزرگى است كه جز با عمرو بن عاص كه داهيه زمان و مكّار دوران است سامان نگيرد. مردم شام نيز نسبت به او گرايشى دارند. معاويه گفت: به خدا راست گفتى، اما او از دوستداران على است، مىترسم دعوتم را اجابت نكند.
عقبه گفت: او را با مال و مقام تطميع كن.
معاويه نامهاى به عمرو بن عاص نوشت و در آن نامه از مظلوميت عثمان سخن گفت و خود را خليفه عثمان خواند كه قصد خونخواهى او را دارد و على(ع) او را به قتل وى متهم كرد كه معاويه در صدد جنگ با اوست.
عمرو بن عاص نامه معاويه را خواند و در پاسخ او نوشت: نامه تو را خواندم و در آن تأمّل كردم. مرا دعوت كردهاى كه از اسلام شانه خالى كنم و با تو در گمراهى جسورانهات همراه شوم و در باطل، ياور تو باشم و به روى على(ع) شمشير بكشم، در حالى كه او برادر رسول خدا، وصىّ او، ادا كننده دين او، عمل كننده به وعدههاى او، همسر دختر او كه سيده زنان اهل بهشت است و پدر دو سبط گرامى حسن و حسين، آقايان جوانان اهل بهشت است. چنين چيزى هرگز روا نباشد…
ابوالحسن، برادر رسول خدا و وصىّ او را، به بغى و حسد بر عثمان متهم ساختى و او را محرّك قتل عثمان شمردى كه اين ادّعا دروغ و تهمت است. واى بر تو اى معاويه! آيا ميدانى كه ابوالحسن در محضر پيامبر جانفشانى كرد، در بستر او آرميد، به اسلام سبقت گرفت و براى خدا هجرت نمود و پيامبر خدا درباره او فرمود :”او از من است و من از او هستم.”
و در روز غدير خُم گفت: “مَن كنتُ مولاهُ فَعَلىٌّ مولاهُ، اللّهُم والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ، و انصُر مَن نَصَرهُ و اخذُل مَن خَذَلَهُ” و در روز خيبر درباره او گفت :”فردا پرچم را به دست كسى ميدهم كه او خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند.” و در آن روز كه مرغى بريان شده در محضر پيامبر حاضر بود و از خدا خواست كه بهترين مخلوقش را بفرستد تا با او هم غذا شود، على آمد، و در غزوه بنىنضير فرمود: “علىٌّ قاتلُ الفجَرةِ و امامُ البَررةِ و مَنصورُ مَن نَصَرهُ، مخذولٌ مَن خذلهُ؛ على(ع) قاتل فاجران، و امام ابرار است هر كه ياريش كند منصور است، و هر كه دست از ياريش بردارد مخذول است.”
درباره او گفت: “على امامكم بعدى؛ على (ع) پس از من پيشواي شما است.” و براى من و تو و خويشاوندانش تأكيد فرمود كه: من در ميان شما دو چيز گرانسنگ را مىگذارم: كتاب خدا و عترتم. فرمود: “أنا مدينة العلم و علىٌّ بابها” و تو خود ميدانى اي معاويه! كه آياتى در فضيلت او رسيده كه درباره هيچكس نرسيده است؛ مانند آيات “يُوفُونَ بِالنَّذْرِ…”)() و “إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ.”() و “أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ.”() و “مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْه.”() و “…قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى.”() سپس به ذكر رواياتى چند از پيامبر اكرم(ص) در فضايل اميرالمؤمنين پرداخت و در خاتمه نامه نوشت: اى معاويه! اين پاسخ نامه تو! نامهاى است كه اگر كسى عقل يا دين داشته باشد، فزيب آن را نمىخوردى والسلام.
معاويه نامه عمرو بن عاص را گرفت و مطابق آن بار ديگر مال و رياست را بر او عرضه داشت، اشعارى براى او نوشت و باز
هم عمرو بن عاص با اشعارى پاسخ منفى داد. مجددآ معاويه نامهاي نوشت و منشور ولايت مصر را همراه نامه براى او فرستاد همينجا عمرو بن عاص به فكر فرو رفت كه چه كند! شب را با بىخوابى سپري كرد، در حالى كه اشعاري مىسرود. همين كه صبح شد غلامش “وردان” را كه مرد خردمندى بود طلبيد و با وى به رايزنى پرداخت. وردان گفت: اگر با على (ع) باشى، آخرت دارى، امّا دنيا ندارى و همين براى تو مىماند، و اگر به معاويه روى آوردى، دنيا دارى، امّا از آخرت محرومى. تو ميدانى كه دنيا برايت باقى نمىماند. حال بينديش كه كدام يك را انتخاب مىكنى؟!
عمرو بن عاص لبخندى زد و اشعارى سرود بدين مضمون: وردان با هوشمندى حقيقت را بيان كرد، امّا حرص و عشق به دنيا مرا رها نمىسازد! ازاينرو با آگاهى به عواقب امر، دنيا را برمىگزينم؛ اين بگفت، و رهسپار شام شد.
پسرش عبدالله و غلامش وردان، او را منع كردند و همين كه به دو راهى شام و عراق رسيدند، وردان گفت: اين راه عراق و راه آخرت است و آن راه، راه شام و راه دنيا! به كدامين راه خواهى پيمود؟ گفت: راه شام را.() به اين ترتيب عمرو بن عاص دين به دنيا فروش، به عنوان يك همكار و مشاور نيرنگباز در خدمت معاويه درآمد.
مروان حكم
“مروان بن حكم” در سالهاي نخست هجرت پيامبر اكرم(ص) به دنيا آمد، و همراه پدرش “حكم بن ابيالعاص” به طائف تبعيد شد، او هنوز به دنيا نيامده بود، كه پيامبر اسلام(ص) او را در “صلب پدر” لعنت كرد.
وى كه پس از يزيد بن معاويه به خلافت رسيد، با امام سجاد(ع) روبرو شد و گفت: هيچ كس از مسلمانان بيش از على(ع) از عثمان طرفدارى نكرد و مانع كشتن او نشد.
امام سجاد(ع) فرمود :”پس چرا بر منابر دشنامش ميدهيد؟” مروان گفت: كار رياست و سلطنت ما جز به اينگونه استوار نمىشود.”()
فضايل امام على(ع) از زبان خواهر عمرو بن عبدودّ
در جنگ خندق نبرد سختى بين
حضرت على(ع) و عمرو بن عبدودّ از شجاعان عرب در گرفت. در نبرد طولانى و سخت، عمرو فرصتى پيدا كرد و شمشير خود را بر سر اميرالمؤمنين(ع) فرود آورد، به آن حضرت جراحتى رسانيد، حضرت چون شير زخمخورده شمشيري بر پاي او زد و پاي او را قطع كرد و عمرو، به زمين افتاد، حضرت بر سينهاش نشست، عمرو گفت: “يا على قد جلستَ منّى مجلسآ عظيمآ؛ اى على در جاى بزرگى نشستى.” آنگاه چون مرا كشتى جامه از تن من باز مكن، حضرت فرمود: اين كار بر من خيلى آسان است.
ابن ابيالحديد و ديگران گفتهاند: چون اميرالمؤمنين(ع) از عمرو ضربت خورد چون شير خشمناك بر عمرو شتافت و با شمشير سر پليدش را از تن جدا كرد و بانگ تكبير برآورد، مسلمانان از صداي تكبير على(ع) دانستند كه عمرو كشته شد. پس رسول خدا(ص) فرمود :”ضربت على(ع) در روز خندق بهتر است از عبادت جنّ و انس تا روز قيامت.”
خواهر عمرو، وقتى بر سر جنازه برادرش آمد، برخلاف رسم آن زمان ملاحظه كرد كه جنازه برادر “مثله” نشده، و زره عمرو را كه مثل آن در عرب پيدا نمىشد با ساير اسلحه و لباسهايش به غارت نرفته است. گفت: “ماقتله الّا كريم؛ برادر مرا نكشته است، مگر مردى كريم”.
سپس از قاتل برادرش پرسيد، كيست كشنده برادر من؟ جواب دادند: شمشير خدا و شير اسلام “على بن ابىطالب”.
خواهر عمرو اشعارى سرود كه ترجمه دو بيت آن چنين است :”اگر برادرم را جز على، شخص ديگر كشته بود، تمام عمرم را با گريه و زاري مىگذراندم. ولى كشنده برادرم در جهان نظيري ندارد!! از سوى ديگر پدر او در شرافت و فضيلت مهتر و سرور مردم بود.”()
نكته شايان توجّه اين كه زنان از نظر عواطف و احساسات بر مردان برترى دارند، و روشن است كه هنگام قتل و مرگ برادر چه غوغايى برپا مىكنند، آنهم چون “عمرو بن عبدودّى” كه برابر هزار مرد جنگى به حساب ميآمد! ولى بزرگواري و شخصيّت بىنظير على(ع) تمام اين پيشبينىها را مغلوب ساخت و خواهر وى را به مديحهسرايى و ثناگويى واداشت!! آرى على
مردى است كه كافران و اهلكتاب در برابر عدالت و عظمت او پيشانى ادب بر خاك زير پايش مىسايند!!
نتيجه سخن
اين همه اعترافها و گواهىها بر حقانيت موليالوحدين، امام على(ع)، از جانب خلفاى سه گانه و ديگران بيانگر چيست؟ وقتى كه خلفا اقرار مىكنند كه او “اعلم الناس”، “افقه فى دين الله”، “اقضى اهل المدينه” است؛ آنگاه اظهار مىكنند: بدون او قادر بر حلّ مشكلى نيستند() آنگاه كه او را مولاى خود و مولاى هر مؤمن و مؤمنهاى ميدانند و اعتراف به صدور حديث منزلت و حديث غدير مى كنند، و آنجا كه در قضاوت بين مردم و بيان حكم الهى اشتباه مىكنند و اميرالمؤمنين، على بن ابىطالب(ع) آنها را به اشتباهشان آگاه مىكند و از خطايى كه كردهاند بازميدارد؛ و آنگاه كه على(ع) را در مناظره يهود و نصارى به كمك مىطلبند و خود قادر به پاسخگويى نيستند؛ همه اين اعترافها گواه چيست؟ آيا براستى بر طبق اسلام به خلافت رسيده و بر اساس شريعت اسلام حكم كردهاند؟ اگر حديث ثقلين مىگويد: با تمسّك به اهلبيت و قرآنكريم هرگز گمراه نمىشويد، چگونه اين حديث را كنار گذاشته و به غير اهلبيت عصمت و طهارت تمسّك بجوئيم؟ آيا مىتوانيم هم به روش “خليفه ثانى” باشيم كه گفت: كتاب خدا ما را كافى است؛ و هم در روش پيامبر اعظم اسلام(ص) قرار بگيريم كه فرمودند: “كتاب خدا، با عترت سبب هدايت و نجات شماست؛ إن تمسّكتم بهما لن تضلُّوا أبدآ”
آيا نجات امّت اسلام در روش و بيان رسول خدا(ص) است كه قرآن درباره او فرمود: “و ماينطق عن الهوى إن هو إلّا وحىٌ يوحى…”؛() يا در روش خليفه دوم كه در بسيارى از موارد گفت: “لولا علىٌّ لهلك عمر” و نيز گفت: “أعوذ بالله من معضلة لا على بها” و نيز گفت: “علىٌّ اقضانا”؟
با توجه به مطالب يادشده، ما به حكم عقل و برهان معرفت و عبوديت، و حديث ثقلين و منزلت، و حديث سفينه و… به كسى تمسّك مىجوييم و ولايت كسى را بر گردن مىنهيم كه پيامبر اعظم(ص) از طريق وحى
او را عِدل قرآنكريم قرار داده و تمسّك به او را مايه نجات و هدايت بشريت دانسته، و خلفاى سهگانه خود را با نبود او از اداره امور مملكتى و قضاوت بين مسلمانان و پاسخگويى در برابر ديگران عاجز ميدانستند.
هدف نويسنده از آوردن كلمات انديشمندان اهلسنت و انديشمندان غير شيعى، براى تبيين و نشان دادن بزرگى شخصيت آن امام همام نبوده است؛ زيرا شخصيت على(ع) احتياج به استمداد از گفتارها و افكار ديگران ندارد و عظمت خود ساخته آن بزرگوار به هيچگونه پشتوانهاى نيازمند نيست. وجود امام على(ع) چون وجود عقل است كه هر چيز بايد بدو سنجيده شود، و ارج و قابليت هر پديده به پايگاه عالى او منتهى گردد و او را تنها بايد به خود و فروغ ذات خود شناخت. اين شخصيت، اين انسان، كه آيينه صفات خداوندى است، به هيچ معرّفى جز نشان دادن شخصيتش با بيان ارزشهايى كه خدا و رسولش براى وى بيان كردهاند، نيازمند نيست. على(ع) را با كدام گفتار و افكار مىتوان سنجيد. على اقيانوس بيكرانهاى است كه دست يافتن بر اعماق ذخاير و گنجينههاى فضيلت و دانشش كار هيچ شناور و غوّاصى نيست. امّا در عين حال ما انسانهاى خاكى كه خود را شيعه و تابع آن حضرت ميدانيم، بايد بكوشيم كه در پيمودن راه زندگى، اين انسان مقدّس را كه همه دقايق عمرش را با درخشانترين برنامه به پايان برده است درست بشناسيم، تا او و طرز انديشه و عمل او در روح و روان ما تجسّم يابد و ما را دايم به پيروى و اقتداى به او وادار كند، و فضايلش براي ما سرچشمه توليد فضايل باشد؛ براين اساس در اين نوشتار مختصر خواستهايم كه به سوى اين آقيانوس بيكران با وسايل گوناگون راه يابيم، و در پى بردن به اين موجود شگفتانگيز و معماي خلقت، از نيروى فكرى ديگران استمداد جوييم و به وسيله رشتههاي تابنده افكار با اين خاور تابناك بيشتر آشنا شويم. در اينگونه نظرها، كه بسيارى از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره آن امام همام اظهار شده است تنها عظمت و سرافرازى براى صاحبان اين نظرهاست كه
توانستهاند هر يك در حد امكان خود، اين روح بىكران را بشناسند و اين فروغ پايدار را با چشم بصيرت خويش بنگرند و به اين شعاع آسمانى با ديده اعجاب و حقيقت شناسى خيره شوند، و با نورافكن عقل و احساسات، مردى نورانى را در خلال تاريخى تاريك و پر حوادث جستجو كنند، تاريخ به وسائل گوناگون دست ميزد تا شايد بتواند از گسترش اين فروغ تابان بكاهد و در برابر آن ابرهاى تيره و پوشانندهاي به وجود آورد. امّا تلالؤ شگفتآور حقيقت به پهن شدن و نفوذ خود ادامه داد و انديشههاى بلند انسانهاى آزاد و روشنفكر را به خود جلب كرد، تا در ظلمات تاريخ سرچشمه حيات فضايل و بخشنده بقاي انسانيت را بيابند. براين اساس، دوستداران و ارادتمندان آن حضرت، به شكلهاي مختلف خاكسارى خويش را نسبت به آستان مقدس و گرامياش اظهار داشتهاند و قطعآ قطرهاي از درياى بيكران كرامات و فضايل آن امام همام را دريافت و بيان كردهاند، تا از منظرى ديگر بر آن حضرت بنگريم و آن بزرگوار را از زبان ديگران مورد بررسى قرار دهيم.
خوش تر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
در فراز پايانى اين نوشتار، به برخى از گفتهها و اعترافات دشمنان آن حضرت اشاره شد؛ بيان اين سخنان و اعترافات، ماهيّت مخالفان و دشمنان آن حضرت را براى همگان روشن مىنمايد؛ زيرا هر انسان عاقل و صاحب خرد، خطاب به دشمنانى چون معاويه خواهد گفت: اگر على(ع) چنين بود، چرا در مورد آن حضرت آن گونه رفتار كرديد؟ آيا اينگونه رفتار با ولىّ خدا، نشانه آلودگى در دنيا و هواپرستى نيست؟ همچنين دستاورد ديگر اينگونه مطالب، اين است كه: طرفداران و عمّال و كارگزاران شجره ملعونه بنياميّه و ديگر دشمنان آن حضرت، با وجود بغض و كينهاى كه نسبت به آن امام همام در ضمير خبيث خويش داشتند، در مواضع متعددي به عظمت و كمال آن امام بزرگوار اعتراف كردهاند.
سخن آخر: از آنچه ذكر شد، به روشنى درمىيابيم كه فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(ع) از لا به لاى پردههاى
ضخيم تاريكى عبور نموده و شرق و غرب عالم را پر كرده است، در حقيقت مىتوان اين مسئله را جزء خوارق عادات زندگى آن امام همام بر شمرد و آن را مصداق روشن آيه شريفه: “يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ”() آنها مىخواهند نور خدا را با دهانهاى خود خاموش سازند، ولى خدا نور خود را كامل مىكند، هر چند كافران خوش نداشته باشند.
على نور خداست و نور خدا خاموش شدنى نيست و اگر تمام عالم جمع شوند نمىتوانند آن را خاموش كنند. بسيار تلاش كردند و مىكنند تا نور او را خاموش كنند، امّا روز به روز، اين نور پر فروغتر شد و مىشود، تا جايى كه دشمنان قسم خورده حضرتش به آن اعتراف نمودند. “الفضل ما شهدت به الاعداء؛ فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهى دهند.”
و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 114 و .174
. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص.345
. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 33، ص .50
. محمد ابراهيم سراج، امام على(ع)، خورشيد بىغروب، ص .345
. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 6،ص 74 ـ .72
. شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 1،ص 252،نشر پيام آزادى، تهران، چاپ اول،1379 ش.
. شيخ الاسلام، ابراهيم بن محمد حموينى، فرائدالسمطين، ج ،1 ص 373 ـ 372، چاپ اول، مؤسسة المحمودى للطباعة و النشر، بيروت، 1400 ق.
. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابىطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج2، ص .89
. حكايتهاى شنيدنى، ج 4،ص .36
. سوره انسان،آيه .7
. سوره مائده، آيه .55
. سوره هود،آيه .17
. سوره احزاب،آيه .23
. سوره شورى،آيه .23
. مناقب خوارزمى، ص 130 ـ .129
. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص.352
. ابن ابى الحديدة شرح نهج البلاغه، ج 1،ص 21 ـ .20
. چنان كه در منابع اصيل اسلامى شيعه و سنى آمده است كه: هرگاه مشكل علمى و قضايى براى هر يك از خلفا در دوران خلافتشان پيش ميآمد به آن امام همام مراجعه مىكردند. درباره خليفه دوم آمده است كه وى بارها به عجز خود و دانش و فضل بيكران امام على(ع) اعتراف نموده است كه مرحوم علامه امينى در “الغدير” 73 مورد از اعترافهاى وى (خليفه دوم) را به طور مستند ثبت كرده است. ( به عنوان نمونه ر.ك: مسند احمد، ج 2،ص 352 صواعق المحرقه، ص 76 رياض النضره، ج 2،ص 194،ص 197 ـ 198، 244؛ تذكرة الخواص، ص ،85 88، 87 ؛ مناقب خوارزمى، ص 48، 58، 60 ؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2،ص 325 تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 359 ؛طبقات ابن سعد، 459 ـ 461ـ 860 و ديگر منابع اصيل اهلسنت…).
. سوره نجم، آيه 4 و .3
. سوره صف، آيه .8
حضور بانوان در مسجد
اشاره
با نگرش به مجموعه تعاليم حياتبخش شريعت اسلام، درمىيابيم كه زن از سرشتى انسانى، همچون مرد آفريده شده است و همانگونه كه در آفرينش با مرد يكسان مىباشد و سرشتى جداگانه ندارد، در رشد و كمال معنوى و رسيدن به قلّههاى بلند تقوا و فضيلت و كسب ارزشهاى والاى الهى و انسانى نيز داراى استعدادهاى سرشارمىباشد كه حقتعالى در او به وديعت نهاده است.
بانوان به عنوان نيمى از پيكر جامعه انسانى، همانند مردان در مشاركت عمومى، پايگاه و جايگاه مناسب دارند و نمىتوان از نقش سازنده آنان چشم پوشيد.
اسلام با حضور بانوان در عرصههاى مختلف اجتماعى مخالف نيست و آن را منع نكرده است، بلكه وظيفه اصلى وى را مادرى ميداند و تربيت و پرورش انسانهاى بزرگ و وارسته؛ البته در كنار آن نيز به آنان اجازه داده تا با حفظ حريم و عفّت و پاكدامنى و در پوششى محفوظ از تير زهرآگين نگاه هاى هوس آلود؟ آلوده دلان، در اجتماع حضور يابد و براى رشد و ترقّى خود و جامعه گام بردارند.
تاريخ اسلام سرشار از صحنههايى است كه زنان آفريدگار آن بودند. در اين نوشتار برآنيم تا با مطالعه و بررسى آموزههاى دينى و تاريخ اسلام (شواهد تاريخى) به جواز حضور زنان در مشاركت عمومى و عرصههاى مختلف اجتماع مانند، حضور در مساجد و ديگر اماكن عبادى بپردازيم، باشد كه ابهامات موجود در اينباره در پرتوى آموزههاى اصيل اسلامى و شواهد تاريخى از صدر اسلام، به خوبى بر همگان آشكار گردد.
حضور بانوان در مسجد از منظر روايات
با امعان نظر در منابع اصيل روايى اسلام درمىيابيم كه روايات وارده در خصوص حضور بانوان در مسجد، بر دو قسم قابل تقسيم است:
الف) دستهاى از روايات، مسجد زن را خانه و منزل مسكونى وى دانسته است.
ب) دستهاى از روايات، بيانگر جواز حضور بانوان در مسجد است.
انديشمندان شيعه با توجّه به اين دو دسته از روايات و نيز دسته ديگرى از روايات كه بيانگر ترغيب و تشويق بر رفت و آمد به مسجد براى انسان اعم از زن و مرد است() نسبت به حضور زنان در مسجد، اختلاف نظر دارند. برخى از فقهاى عظام شيعه، نه تنها حضور بانوان را در مساجد جايز شمردهاند، بلكه آن را مستحب نيزميدانند.
عدّهاى همچون، علامه حلى(ره) حضور بانوان را در مساجد مكروه دانستهاند.() عدّه كثيرى از فقها گرچه حكم به كراهت ندادهاند، ولى خواندن نماز در خانه را براى زن افضل شمردهاند، دليل اين دو دسته، برخى آيات و روايات است كه در ذيل به آن مىپردازيم.
بررسى و پاسخ به دلايل قائلين به افضليت نماز براى بانوان در خانه
دين مبين اسلام به مسئله حجاب و عفاف زنان جهت حفظ شخصيت و ارزش آنها اهميّت فوق العادهاى قائل شده است.
خداوند در قرآن به زنان پيامبر(ص) دستورهاى خاصّى داده است تا ارزش و احترام آنان محفوظ بماند. از جمله مى فرمايد: “يَا نِسَاءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَولا مَّعْرُوفًا”() اى زنان پيامبر! شما مانند ديگر زنان نيستيد، اگر تقوا پيشه كنيد بنابراين، به نرمى سخن نگوييد تا آنكه در قلبش مرض است طمع ورزد، و به گونهاى نيك سخن گوييد”.
و نيز در آيهاى ديگر مى فرمايد: “وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الاُولَى…؛() در خانههاى خود قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم، زينتهاى خود را آشكار مكنيد.”
واژه “قرن” از وقر يقر به معناى استقر، مستقر شدن و برجاى ماندن
است. “سيد قطب” با توجّه به اين معنا نوشته است :”قرن، تعبير لطيفى است؛ يعنى: خانه پايگاه زن است؛ از اينرو، زن به قدر نياز و حاجت مىتواند از منزل خارج شود.”()
در تفسير “فرقان” نيز آمده است: قرن از قرّ يقرّ، امر آن “اقررن” است. آيه شريفه، زنان را به قرارگرفتن در خانه امر مىكند و اين كه بدون حاجت از منزل خارج نشوند.()
در باره معناى واژه “تبرّج” در كهنترين متن لغوى، يعنى كتاب “العين” آمده است: آنگاه كه زن زيبايىهاى گريبان و چهره را بنماياند، گفته مىشود: تبرّج كرده است.()
فيّومى نيز جلوهگرى و عرضه زيبايىها را مفهوم تبرّج دانسته و نوشته است :”تبرجت المرئة، يعنى زن، زيبايىها و زينتهايش را در مقابل نامحرم آشكار سازد.”()
ناگفته نماند كه طرف خطاب خداوند در آيه مزبور، همسران پيامبرند، ولى در مورد هر يك از زنان مسلمان نيز مى تواند صادق باشد. در آيه قبل، زنان پيامبر از سخن گفتن هوس انگيز و مهيج، نهى شدهاند تا از طمع و آزار بيگانگان ايمن باشند. در اين آيه مىفرمايد: در خانه هايتان بمانيد و همچون زنان جاهليت در ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و زيبايى و زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد.
اين آيه شريفه بيانگر اهميّت حجاب اسلامى و نهى از خودنمايى است كه به زنان مسلمان دستور مى دهد همانند زنان عصر جاهليت نخستين، هنگام حضور در اجتماع، از خودنمايى و خودآرايى بپرهيزند. روشن است كه مراد محصور و محبوس نمودن زن در خانه و جدا نمودن او از اجتماع نيست؛ زيرا مخاطبان آيه يعنى زنان پيامبر(ص) به شهادت تاريخ همراه آن حضرت به مسافرت رفته، در جنگها شركت جسته و پيامبر(ص) نيز منعى نفرموده است.
قرآن كريم در آيه 59 همين سوره (احزاب) خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: “يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيما؛() اى پيامبر! به زنان و دختران خود و به زنان و مؤمنان بگو كه چادر خود را بر خود فرو پوشند. اين مناسبتر است، تا شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند”.
اين آيه شريفه فلسفه پوشش زنان را با تعبير “ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ” بيان كرده است: يعنى پوشش، نزديكترين راه است كه زنان به ستر و عفاف شناخته شوند و نااهلان و فاسدان در مقام تعقيب آنان برنيايند و به آنها آزار نرسانند و بياحترامى نكنند و نگاه هوس آلود به آنان نداشته باشند.()
زينت زن اگر براى خود و محرمش حفظ شود، پاداشى ارزنده نزد خدا براى وى درنظر گرفته شده و زنان بايد بكوشند تا با خويشتندارى به آن پاداش دست يابند و خدا خواسته تا ارجمند باشند و جايگاه آنان برجا باشد. به هر صورت اين دستورات فقط براى همسران و اهلبيت پيامبر(ص) نيست. وقتى زنان پيغمبر(ص) بايد در خانه بمانند تا حرمت آنان خدشه دار نشود، ديگر زنان هم چنيناند. اينجا كه سفارش به خوددارى از بيرون آمدن از خانه كرده به دليل حفظ شئون اسلامى است.
درباره شأن نزول اين آيه شريفه آمده است :”گروهى از منافقان، اوائل شب كه هوا تاريك مى شد در كوچهها و معابر مزاحم زنانى كه جهت اقامه نماز به مسجد مى رفتند مىشدند. خداوند اين آيه شريفه را نازل فرمود و به پيامبر(ص) دستور داد كه به همسران و دختران خويش و زنان مؤمنين بگويد كه بدون جلباب و روسرى از خانه خارج نشوند. ازاين رو، پس از نزول آيه، زنان انصار با لباس سياه و بلند و با حجاب كامل در نماز جماعت حاضر مىشدند.”()
بنابراين، به جهت اهميت و لزوم مصونيت زن از هرگونه تجاوز، اسلام دستور به حفظ حجاب و پوشش داده است.
همچنين قائلين به افضليت نماز براى بانوان در خانه، به برخى از احاديث وارده از معصومان(ع) كه بر افضليت نماز زنان در خانه دلالت دارد، تمسك جستهاند.
دستهاى از روايات نيز زنان را از رفتن به مسجد بازداشتهاند و از كتابهاى روايى و فتاواى بعضى از فقهاى شيعه و سنى استفاده مىشود كه براى زنان خواندن نماز در خانه از نماز خواندن در مسجد فضيلت بيشتر دارد. كه جهت اختصار به نمونههايى از اين روايات و فتاوا كه مضمون همه آنها يكى است اشاره مىكنيم:
رسول خدا(ص) فرمود: “صَلاةُ المرأةِ وَحدَها فى بَيتِها كفَضلِ صَلاتِها فى الجَمعِ خَمسآ وَ عشرين درجةً؛() به تنهايى و در خانه نماز خواندن زن، مثل نماز در جمع است، در حالى كه 25 درجه فضيلت دارد”.
همچنين فرمود: “إنّ مَساجِدَ الِّنساء البيوتُ، وَ صلاةُ المَرأةِ فى بَيتِها أفضَلُ مِن صَلاتِها وَصُفَّتها وَ صلاتُها فى صُفّتها أفضَلُ مِن صَلاتِها فى صَحنِ دارِها وَ صلاتُها فى صَحنِ دارِها أفضَلُ مِن صَلاتِها فى سَطحِ بَيتِها؛() بهترين مسجد زنان، خانه است؛ و نماز در خانه برتر از نماز او در ايوان است؛ و نماز او در ايوان برتر از نمازش در حياط خانهاش است؛ و نماز او در حياط خانه برتر از نمازش بر پشت بام خانه است».
و نيز در “نهج الفصاحه” از آن حضرت چنين نقل شده است :”بهترين مسجد زنان؛ كنج خانه آنهاست.”() همچنين آن حضرتمىفرمايد :”نمازى كه زن، در تاريكترين گوشه خانه خود كند، از همه نمازهاى او نزد خدا محبوبتر است.”()
امام صادق (ع) دراين باره فرمود: “خَيرُ مَساجِدِ نِسائكُم البُيوتُ؛()بهترين مساجد براى زنان شما خانه ها است”.
همچنين فرمود: “صَلاة المَرأة فى مَخدِعِهَا افضلُ مِن صَلاتِها فى بَيتِها وَ صلاتُها فى بَيتِها افضَلُ مِن صلاتِها فى الدّارِ؛() نماز زن در اطاق عقبى (پستو) برتر از نماز او در اطاق جلويى است و نماز او در اطاق نشيمن برتر از نمازش در خانهاش است.”
يكى از همسران پيامبر(ص) از آن حضرت نقل مىكند كه فرمود: “خَيرُ مَساجِدِ النِّساءِ، قَعرُ بُيُوتِهِنَّ؛() بهترين مساجد براى زنان، اطاقهاى عقب خانه هاى آنان است.” همانند اين روايات در منابع اهل سنت نيز از پيامبر(ص) نقل شده است.()
رسول خدا(ص) به امام على(ع) فرمود: “يا علىّ! لَيسَ عَلَى النِّساءِ جُمعَةٌ وَ لا أذانٌ وَلا إقامة؛() رسول خدا فرمود: اى على! بر زنان نماز جمعه و جماعت و اذان و اقامه واجب نيست.”
از نظر فقهى در فقه شيعه و سنى در اين مسئله تقريبآ نظريه واحدى وجود دارد و آن اين كه ادلّه وجوب نماز جمعه به چند دسته ترخيص(معاف، رخصت عدم حضور) داده است؛ يك دسته از آنها زنان هستند. نماز جمعه يك تكليف واجب است كه در عهد حضور معصوم واجب تعيينى بود. چند گروه از اين حضور معاف بودند؛ بنابراين، بيان و لسان ادلّه، رفع كلفت و الزام است، نه ايجاد ممانعت؛ به عبارت ديگر وجوب نماز جمعه منوط به مذكر بودن است و نه جواز آن. بر همين اساس فتواى اكثر قريب به اتفاق فقها اين است كه در صورت حضور، نماز جمعه زنان صحيح و كفايت از نماز ظهر آنان مىكند. حتى برخى از اين هم فراتر رفته و فرمودهاند: زنان در صورت عدم حضور، تكليفى نسبت به نماز جمعه ندارند؛ ولى اگر در جماعت حضور پيدا كردند بر آنها واجب مى شود. مانند صاحب سرائر كه مى نويسد: در صورت عدم حضور، نماز جمعه جايز
و گرنه واجب است.()
برخى از علما فتواى فوق را درباره باقى معذورين به جز زنان؛ مانند بيماران، صحيح مى دانند، ولى در زنان صحيح نميدانند.
محقق اردبيلى با اين نظر مخالفت نمودند. وى گرچه نماز جمعه زنان را فقط مجزى دانسته نه واجب، ولى براى فرق ميان زنان و ساير معذورين؛ چه از نظر اجزاء و عدم اجزاء و چه از حيث وجوب و عدم وجوب، ادله وارده را تمام نمى داند، بلكه مى فرمايد:
“لعلّ الوجه انّ سقوطها للمشقة فهو رخصة() منوطة بالعلّة فعلى تقدير عدمها لايسقط…لانّ الساقط هو السعى والشهود… و سقوط الشهود لايستلزم سقوط الصلاة مطلقآ. ..” بعد مى فرمايد تمام ادله در مورد زنان هم جاري هستند، “فالفرق بينها و بين غيرها محل تأمل.”()
امام خمينى(ره) نيز نماز جمعه براى زنان را جايز و مجزى از نماز ظهرشان مى دانند.()
به هر حال، حكم فقهى مسئله در كلمات فقهاى عظام موجود است و غرض از اين توضيح، ارائه گزارشى از جواز حضور زنان در نماز جمعه، سنّت بودن آن در كتب روايى و فقهى بود. مبنى بر اينكه فتواى مشهور فقها جواز و اجزاى نماز جمعه زنان است.
همچنين در كتب اهلسنت نيز رواياتى وجود دارد كه رجحان نماز در خانه را بر نماز جماعت زنان ثابت مىكنند. ازجمله روايت ذيل كه ابوداود و حاكم نقل كردهاند: “صلاة المرأة فى بيتها أفضل من صلاتها فى المسجد؛() نماز زن در خانه اش از نماز در مسجد برتر است. البته در كتاب “تحرير المرأة فى عصر الرساله” در صحت اين روايت خدشه شده است.()
در كتب فقهى معاصر اهلسنت، خروج زنان براى اقامه جماعت، منوط به ايمنى از وقوع در فتنه، عدم ازدحام مردان در خيابانها و بازارهاى منتهى به مساجد شده است. برخى نيز براى جمع ميان هر دو فضيلت؛ يعنى جماعت زنان و عدم حضور در ميان مردان، نماز جماعت زنان در خانه را پيشنهاد داده اند.()
به نظر مى رسد با وجود روايات فراوانى كه در كتب روايى اهل سنت وجود دارد كه هم ترغيب پيامبر (ص) به شركت زنان در جماعت را مى رساند و هم سيره متشرعين عصر رسالت را بيان مىكند، منع تنزيهى علماى اهلسنت از شركت زنان در جماعت كمى عجيب مى باشد.
بسيارى از فقهاى عظام نيز با توجه به اهميت حفظ حجاب، از روايات “منع خروج زنان از خانه” همين معنا (افضليت نماز در خانه) را استنباط كردهاند.
در كتاب “روضة المتقين” در شرح روايت امام صادق(ع) كه فرمود: “خير مساجد نسائكم البيوت” آمده است: “لانها اقرب الى عصمتهن و سترهن؛() نماز خواندن زنان در خانه به عصمت و عفاف آنان نزديكتر است.”
صاحب مفتاح الكرامه در جمع آورى اقوال دراين باره آورده است: آيا رفتن به مسجد فقط براى مردان مشروع است يا براى زنان نيز جايز است؟
در “نهاية الاحكام” و “كشف الالتباس” اين امر مختص مردان شمرده
شده است، نه زنان؛ زيرا به زنان دستور پوشش و پنهان شدن داده شده است.
در حاشيه “ميسى” آمده است :”خواندن نماز در مسجد براى مردان مستحب است، اما استحباب نماز در خانه براى زنان به طور مطلق ثابت است.” در “مجمع البرهان” در خبر يونس بن ضبيان آمده :”فضيلت رفتن به مسجد براى مردان ثابت است، نه براى زنان.” همانطور كه مشهور بين فقها هم همين است. علامه حلى در “تذكره” مىنويسد: رفتن زنان به مسجد مكروه است. در “نفليه” آمده است: نماز زن بايد در خانهاش برپا شود. علامه در “ذكرى” مىگويد :”نماز زن در خانهاش افضل از مسجد است.” شهيد اول و دوم(ره) در “لمعه” و “روضه” مىگويند :”بهتر اين است كه بگوييم مسجد براى غير زنان است يا اين حكم به طور مطلق جارى است. بنابراين كه خانه براى زنان در حكم مسجد است.”
شهيد اول و ثانى نيز در معناى “مسجد المرئة بيتها” گفتهاند :”يعنى نماز خواندن زنان در خانه افضل از رفتن آنها به مسجد است يا به اين معنا است كه فضيلت نماز زنان در خانه مثل مسجد است و نيازى به رفتن به مسجد نيست.”
البته صاحب “مفتاح الكرامه” بعد از نقل اقوال مىگويد :”كسى كه بحث احكام جماعت، اوقات، مبحث حيض، استحاضه و غير آنها را تتبع كند برايش روشن مى شود كه اصحاب قائل به شرعيت رفتن زنان به مسجد هستند. بنابراين، سزاوار است در خصوص اين موضوع دقت شود.”()
شهيد ثانى در شرح لمعه مى گويد :”بهتر آن است كه بگوييم رفتن به مسجد براى غير زنان است يا اين كه بگوييم: خانه به طور مطلق “مسجد” زن است.”()
البته ناگفته نماند معناى اين كه مسجد زن خانه او است، اين است كه نماز زن در خانهاش از رفتن او به مسجد برتر است يا به اين معنا كه اقامه نماز در خانه در فضيلت، مثل مسجد است و نيازى به رفتن او به مسجد نيست.
در كتاب “عروة الوثقى” آمده است: “صلاة المرئة فى بيتها افضل من صلاتها فى المسجد؛() نماز زن در خانهاش بهتر از نماز او در مسجد است.”
از مجموع روايات گذشته مىتوان اينگونه استفاده كرد كه خواندن نماز در خانه نسبت به مسجد براى زنان بهتر است. امّا با تأملى در اينگونه روايات درمىيابيم كه معمولا تلاش شده تا به نحوى به مسئله حجاب اسلامى اهميت بدهند و به همين دليل هم به نماز در خانه فضيلت دادهاند.
بدون هيچ ترديدى، اندام زن به ويژه اگر با آرايه ها و پيرايههايى، آراسته گردد هيجانانگيز و هوس آفرين است؛ از سوي ديگر، زن نيمى از پيكره جامعه انسانى را تشكيل ميدهد و در ابعاد مختلف فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى مىتواند نقش آفرينى داشته باشد.
اسلام با طرح پوشش زن در حقيقت جواز حضور وى در عرصههاى مختلف اجتماعى را رقم زده است و با دستورات حكيمانه و راهگشايى كه در چگونگى منش و روش او ارائه داده، از يك سوى اين نيروى عظيم را از تباه شدن نجات داده و از سوى ديگر، جلو فسادگرى و ناهنجارىهاى ناشى از اختلاط زن و مرد را گرفته است؛ بنابراين، به خاطر وجود عدم امنيت در جامعه و اهميت و لزوم مصونيت زن از هرگونه تجاوز، شريعت اسلام دستور به حفظ حجاب و پوشش داده است.
اگر زنى بتواند خود را از ديد نامحرم بپوشاند و يا ديدگان خويش را از نگاه بيگانه فرو بندد، حضور او در مسجد منعى ندارد؛ همانطور كه در زمان رسول خدا(ص) زنان با حفظ حجاب و پوشش اسلامى به نماز جماعت ميرفتند و در مسجد حضور پيدا مىكردند. امام خمينى(ره) در اين
باره فرموده است :”اگر (زنان) بتوانند كاملا خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.”() همچنين حضرت آيت اللّه مكارم شيرازى مى فرمايند :”براى زنها بهتر آن است كه نماز را در خانه بخوانند، ولى اگر خود را از نامحرم به خوبى حفظ كنند، بهتر است در مسجد بخوانند.”() و نيز از صاحب “دروس” نقل شده كه فرمود: رفتن به مسجد براى زن مستحب است مانند مردان، گر چه خانه بهتر است.
با توجه به مطالب يادشده اگر كسى بگويد چون براى زن بهتر است كه در خانه نماز بخواند و روايات و آيات و نيز ديدگاههاى دانشمندان بزرگ اسلامى هم گواه بر اين است، دليل استوارىنخواهد بود، زيرا، اين برترى در روايت نمىتواند مانعى باشد براى ارزش نمازى كه زن مىتواند در مسجد به دست آورد.
اگر نماز در خانه براى زن سزاوارتر باشد، به همين اندازه نيز خواندن نماز در مسجد يا شركت در دعاها سفارش شده و اهميت هر كدام در جاى خود محفوظ است. و نيز به همين مقدار كه به كراهت رفتن زنان به مساجد در روايات اشاره شده، روايات بسيارى هم وجود دارد كه حضور بانوان در مسجد را جائز ميداند.
در برخى از روايات آمده است كه وقتى زنان درخواست اجازه براى رفتن به مسجد كردند، منعشان نكنيد. در سنن ابوداود، باب “ما جاء فى خروج النساء الى المسجد” تعدادى از اين روايات ذكر شده است.
رسول خدا (ص) فرمود: “لا تمنعوا اماء الله مساجد الله؛() همسرانتان را از رفتن به مساجد خدا منع نكنيد.” و در روايتى ديگر نيز از آن حضرت آمده است: “اذنوا للنساء الى المساجد بالليل؛()هنگام شب به زنان براى رفتن به مساجد اذن دهيد.”
در كتاب كنزالعمال نيز در باب حكم اذن زنان، از رسول خدا(ص) آمده است: “اذا استأذنكم نساؤكم بالليل الى المسجد فأذنوا لهن؛()شب هنگام كه زنانتان براى رفتن به مسجد اجازه مى خواهند، رخصت دهيد.” و نيز آن حضرت مىفرمايد: “اذا استأذنكم الى الصلاة فلاتمنعوهن؛() وقتى كه زنان شما براى رفتن به مسجد جهت اقامه نماز اجازه مىخواهند، منع نكنيد” در صحيح بخارى و صحيح مسلم رواياتى از پيامبر(ص) به اين تعبير آمده است: “اذا استأذنت أحدكم امرأته الى المسجد فلايمنعها؛() هرگاه همسر يكى از شما براى رفتن به مسجد اذن خواست مانع نشويد”.
همچنين آن حضرت مى فرمايند: “لاتمنعوا النساء حظوظهن من المساجد اذا استأذنكم؛() باز نداريد زنان را از فيض مسجد، آن هنگام كه از شما اجازه مى خواهند.”
در برخى از روايات مزبور علاوه بر تصريح در جواز خروج زنان براى اقامه جماعت در مسجد، حاكى از اين است كه بحث حضور زنان براى اقامه جماعت عشاء يا صبح كه مستلزم خروج در تاريكى بوده براى آنان مشكل به نظر ميرسيده است و حضرت با كلام فوق مىخواهد كه مردان رفع ممانعت نمايند. بنابراين، چنانچه زنان بتوانند حجاب اسلامى و شئون زن مسلمان و پاكدامنى را رعايت كنند، افضل بودن نماز در مسجد براى آنان همچون مردان است و جاى هيچگونه ترديدى نيست و طبق اين روايات نبايد آنان را از فضايل و آثار معنوى مسجد محروم كرد.
به هر حال سخن ما به بعضى از افرادى كه ديدگاه مخالفى نسبت به حضور اجتماعى زنان دارند و آموزههاى دينى و قرآن را به عنوان پشتيبانى براى حبس كردن زن در محوطه خانه ميدانند، اين است: آيا به راستى آموزههاى دينى و قرآنى با حضور اجتماعى زنان مخالف است و يا اين مقوله نيز همچون بسيارى از موارد ديگر، نظر متحجرانهاى است كه با نام دين در جوامع اسلامى و حتى جوامع غربى شيوع پيدا كرده است؟
قرآن كريم درباره حضور زنان در اجتماع، مؤمنان راستين را چنين
معرفى مى فرمايد: “إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ”() مؤمنان راستين كسانياند كه هم از نظر عقيده، به خدا و پيامبر(ص) معتقدند و هم از نظر درك مسائل اجتماعى و هوش جمعى، جامعه را خوب مى شناسند و در مسائل جمعى حضور دارند. آنها منزوى نيستند در فعاليتهاى اجتماعى حضور دارند.
“امر جامع”، در اين آيه همان مسائل جمعى يك نظام است. اين حضور مى تواند اشكال مختلفى پيدا كند مثل حضور در مسجد براى نماز جماعت و فراگيرى احكام و دستورات دينى، انتخابات، نماز جمعه، و ساير فعاليتهاى سياسى و اجتماعى كه در سرنوشت افراد جامعه تأثيرگذار است كه اين شمول هم شامل مردان مىشود و هم شامل زنان.
ملاحظه مىكنيم اطلاق آيه شريفه به گونهاى است كه اين حكم براى زن و مرد (هر دو) قابل اجرا است.
روايات ياد شده نيز گذشته از خلل در اسناد آنها، از جهت دلالت نيز مورد تأملاند.
ما مىبينيم خود پيامبر(ص) زمينه ساز حضور فعال اجتماعى زنان در تمام عرصهها بودند؛ چنانكه آن حضرت زنان خويش را به جهاد مى برد و نيز در مواردى كه امر دفاع از پيامبر حضور آنان را مى طلبيد؛ از آن دريغ نمىكردهاند.()
در سيره رفتارى پيامبر(ص) با خانوادهاش آمده هنگامى كه مى خواستند به مسافرت بروند، در ميان همسران خود قرعه ميزدند، هركدام كه قرعه بنام وى درميآمد، در سفر همراه پيامبرميرفت.() بعضى از اصحاب نيز چنين مىكردند.()
زنان پيامبر همه از مهاجرين بودند.() در هجرت به حبشه 18 زن حضور داشتند() كه اسماء بنت عميس، ام سلمه و رقيه دختر رسول خدا از جمله آنان بودند.()
در ميان زنان مهاجر به مدينه فاطمه بنت اسد، مادر اميرمؤمنان(ع) نيز بود. طبق فرمايش امام صادق(ع)؛ وى اولين زنى بود كه پياده از مكه به مدينه به سوى پيامبر هجرت نمود.() در اين هجرت، زينب، دختر پيامبر(ص)() و فاطمه زهرا(س)، همسر اميرمؤمنان، دختر ديگر آن حضرت نيز از جمله مهاجران فى سبيل الله به حساب مى آيند.
همچنين مىتوان به حضور فعال زنان در بيعت كردن كه يك امر كاملا سياسى و اجتماعى بود اشاره كرد و نكته جالب اين كه اولين بيعت پيامبر(ص) با مسلمانان به دليل حضور فعال بانوان به “بيعت النساء” معروف شد.
در زمان حكومت نبوى، زنان اجازه داشتند نمايندگان خود را به محضر رسول خدا بفرستند و بدون دخالت مردان، مطالبات خود را مطرح كنند. آنها سؤالات خود را با پيامبر(ص) در ميان مى گذاشتند و پاسخها را دريافت مى كردند.
به عنوان مثال، ام سنان مىگويد :”ما زنان همراه رسول خدا(ص) در نمازهاى جمعه و جماعت و اعياد مختلف شركت مىكرديم.”
به هر حال، رفتن زنان به مساجد براى اداى نماز، در عصر رسالت امرى عادى و معمول بود و اين رفت و آمد فرصت مناسبى بود تا در مجالس علمى كه از سوى بزرگان صحابه در مساجد برپا مىشد حضور يابند.
تقرير و سكوت معصومان(ع) در عصر بعد از پيامبر(ص) در اين خصوص نيز از وجوه حجيّت چنين حضورهاست؛ چنان كه در زمان امام على(ع) خانواده آن حضرت، يعنى دختر پيامبر(ص) و نوادگان دخترى وى در عرصههاى مختلف سياسى و اجتماعى حضور جدّى داشتند. حضرت زهرا(س) پيشتازترين مخالف سياسى عليه نظام خلافت سقيفه بود و بارها با خليفه اول محاجّه كرد و او را محكوم نمود. ايشان در مسجد خطبه خواند و زنان و مردان آن را گوش دادند. هرگز اميرمؤمنان(ع) نسبت به حضور ايشان در مسجد و ديگر عرصههاى اجتماعى اعتراض نداشت و يا همچون سكوت آن حضرت در مقابل تلاش سياسى امسلمه در دفاع از ولايت و نيز ام الفضل كه در غزوات جمل و صفين كار اطلاعاتى براى حضرت انجام ميدادند.
صاحب “وسائل الشيعه” روايات گوناگونى را درباره حضور بانوان در عرصه هاى مختلف اجتماع گردآورده و شرايط و چگونگى شركت آنان را در مسائل اجتماعى بيان كرده است و از مجموع روايات به اين نتيجه ميرسد كه :”براى زنان روا است كه در مجالس عزا، اداى حقوق مردم و يا تشييع جنازه از منزل بيرون روند و در اين كارها شركت كنند، همچنان كه حضرت فاطمه(س) و زنان ائمه اطهار(ع) در آنها شركت مى كردهاند.”()
بنابراين، اگر احكامى محدود كننده در اسلام نسبت به زنان وجود دارد، هرگز به معناى حبس زن در خانه و ناديده گرفتن تواناييهاى اين بخش از اجتماع در اداره جامعه و نقش آفرينى اجتماعى آنان نيست.
گذشته از دلايلى كه تا كنون بدان استناد شد، روايات زيادى (روايات عام) از طريق ائمه معصومان(ع) به ما رسيده است، مبنى بر اين كه مسجد متعلق به تمام مردم اعم از زن و مرد است و اختصاص به گروه خاصى ندارد.()
افزون بر اينها، حضور زنان و مردان در مسجد، موجب زنده نگه داشتن شعائر الهىمىشود؛ چنان كه ائمه اطهار(ع) تأكيد و تشويق فوقالعادهاى نسبت به رفت و آمد به مساجد و حضور مستمر در آن
كردهاند؛ زيرا بزرگداشت شعائر آسمانى و گراميداشتن آيين دينى نشانه ديندارى و پايبندى به مقدسات آن است. اين مطلبى است كه شامل بسيارى از باورهاى دينى مى شود كه از آن دسته است احترام به مساجد، روزه دارى و روزهاى ويژهاى را “ايام الله” ناميدن؛ چنان كه امام خمينى آنها را “يوم الله” مىخواندند. ايشان كرامت و برترى اماكن مقدس را اينگونه بيان مىنمودند :”در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها، مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پيامبر(ص) و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله، بعد مسجد بازار است.”()
مسجد به فرموده پيامبر(ص) خانه خدا() انوار الهى() جايگاه پيامبران() و نيز بوستان بهشتى شمرده شده است، بهترين مصاديق شعائر الهى است. ارج نهادن به اين شعائر به فرموده قرآن نشان دهنده پرهيزكارى است: “وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ”() و هركس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست. بر همين اساس در قرآن از مانع شدن از ياد خدا در مسجد، تعبير به ظلم شده است: “وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِى خَرَابِهَا…”() چه كسى ظالمتر و ستمكارتر از آنكه از بردن نام خدا در مسجد جلو گيرى كند و در خراب كردن آن سعى و كوشش كند.
گروهى از محققان دفتر مطالعات و پژوهشهاى مركز رسيدگى به امور مساجد مىگويند :”در قرون اخير، تخريب مسجد و ساختمانهاى توحيدى بنا شده بر قبور ائمه اطهار(ع) در”بقيع” توسط وهابيان و تخريب مسجد “بابرى” در هند، نمونه هايى از ظلم به مسجد بودهاند. ظلم به مسجد، هم شامل ظلم به خود مسجد و هم مؤمنان نمازگزار در آن است كه جلوگيرى از ورود به مسجد براى برپايى شعائر اسلامى و گفتن ذكر و ياد خدا، از مصاديق بارز ظلم به مسجد و مؤمنان است.”() علاوه بر اين كه احترام به مسجد نشان از تقواست و بازداشتن از ذكر خدا ستمگرى شمرده شده، اگر كسى به مسجد احترام هم نكند، يعنى عملى كه حاكى از سبك شمردن مسجد باشد، از او صادر شود، ملعون است. امام صادق (ع) دراين باره مى فرمايد: “ملعونٌ، ملعونٌ، من لم يوقّر المسجد”() مورد نفرين خدا است كسى كه به مسجد احترام نگذارد.
به همين دليل، فقهاى عظام در فقه، قاعدهاى تحت عنوان “حرمة اهانة المحرمات فى الدين” مطرح كردهاند. بر اساس اين قاعده، كه مفاد آن مورد اتّفاق همگان است، هتك، اهانت و تحقير آنچه در دين اسلام داراى حرمت است، جائز نيست و مسجد مسلمانان از مواردى است كه رعايت احترام آن لازم شمرده شده است. همچنين برخى از علما اهانت به مسجد و هتك حرمت آن را از گناهان كبيره دانستهاند؛ زيرا مكانى كه شعائر الهى و از محرمات دينى محسوب مىشود، احترام و حرمت آن واجب است.
در كتاب “گناهان كبيره” تحت عنوان “هتك مساجد” آمده است: هر مكانى كه به وسيله مسلمانان و بعنوان مسجد بنا شود، شيعه باشد يا از ساير فرق اسلامى، رعايت حرمت آن واجب و اهانت و هتك آن، مانند خراب كردن و يا آلوده ساختن آن به نجاست، گناه كبيره است. مسجد به حضرت آفريدگار نسبت دارد. “و ان المساجدلله” و اهانت به آن اهانت به خداست. علاوه براين، بزرگى هتك مسجد نزد هر ديندارى بديهى و ارتكازى است() براين اساس، حضور زنان در مساجد براى انجام فرايض دينى مصداق تعظيم و بزرگداشت مساجد است و محروم كردن آنان از اين فيض بزرگ يكى از اقسام هتك و بى احترامى است كه خود ستمى بس بزرگ است.
قائلين به جواز و استحباب حضور بانوان در مسجد
عدهاى از فقهاى عظام شيعه معتقدند كه نه تنها حضور بانوان در مسجد مانند ديگر عرصه هاى اجتماعى (البته با رعايت شئون اسلامى) جائز است، بلكه امرى نيكو و مستحب مى باشد.() حتى بعضى از فقهاى معاصر مى فرمايند: براى زنان در صورتى كه خود را از نامحرم به خوبى حفظ كنند، بهتر است نماز را در مسجد بخوانند و اگر راهى براى يادگرفتن مسائل اسلامى جز از طريق رفتن به مسجد وجود ندارد، واجب است به مسجد بروند.()
ادلّه قائلين به جواز و استحباب حضور زنان در مسجد عمومات و اطلاقات رواياتى است كه بيانگر ترغيب و تشويق بر رفت و آمد به مساجد و بهرهمندى از فضائل مسجد بر انسان، قطع نظر از جنسيّت است. اين عده كه اكثريت علما را تشكيل مى دهند بر اين مدعاى خود به برخى از شواهد تاريخى نيز تمسك نمودهاند.
در منابع روايى اسلام، روايات زيادى وجود دارد كه همگى مشعر بر اين است كه مساجد متعلق به تمام مردم اعم از زن و مرد است. با اندكى دقت در روايات ذيل، به روشنى در مىيابيم كه ميان مرد و زن هيچگونه تفاوتى وجود ندارد؛ زيرا واژههايى مانند، انسانهاى با تقوا، مؤمن، متقين، اهل مسجد، منع نكردن و جز آن، اختصاص به گروه خاصى ندارد و براى عموم مسلمانان است.
در روايتى از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمودند :”هنگامى كه ديديد شخصى بر رفت و آمد به مسجد مداومت دارد، او را مؤمن بدانيد؛ زيرا مسجد خانه انسانهاى با تقوا و صالح است.”()
و نيز در روايتى ديگر فرمودند: “المسجد بيت كل مؤمن؛() مسجد خانه هر مؤمنى است.” آن حضرت در حديثى ديگر مسجد را خانه همه متقين و پرهيزكاران دانسته و فرمودهاند: “اِنَّ المَساجِدَ بُيُوتُ المُتَّقيِن.”()
و نيز فرمود: “مَن كانَتِ المَساجِدُ بُيُوتَهُ فَقَد خَتَمَ اللهُ لَهُ بِالرَّوحِ وَ الرَّحمةِ وَ الجَوازِ عَلَى الصّراطِ اِلَى الجَنَّه؛() هركس خانهاش مسجد باشد، خداوند كارش را با رحمت و شادى قرار داده، و اجازه عبور از صراط به سوى بهشت را به او خواهد داد.”
امام حسن(ع) فرمود: “اَهلُ المَسجِدِ زُوّارُ وَ حقٌ عَلَى المَزُورِ اَلتّحفَةُ لِزائِرِهِ؛() اهل مسجد زائر خدا هستند و بر صاحب خانه است كه بر زائرش هديهاى بدهد.”
و همچنين روايات متعددى كه در آنها واژه “مَن مَشى” و “مَن أسَرج” آمده است. پيامبر(ص) فرمود: “من مشى الى مسجد من مساجدالله فله بكل خطوة خَطَاهَا حتّى يرَجع الى منزلهِ عشرَ حَسَنات و مُحِىَ عنه عشرُ حسنات و رُفِعَ لهُ عشرُ درجات؛() كسى كه به مسجدى از مساجد خدا برود براى هر گامى كه برمى دارد تا به منزل برگردد ده حسنه برايش نوشته مىشود و ده گناه از او برداشته و ده درجه ترفيع مىيابد.”
و همچنين در روايتى ديگر فرمود: “بشر المشائين فى ظلمات الى المساجدِ بالنور الساطع يوم القيامه؛() بشارت باد كسانى را كه در تاريكى شب به مساجد مى روند، در روز قيامت، از نورى درخشنده در پيشاپيش خود برخوردارند.”
امام صادق(ع) نيز مىفرمايد: “مَن مَشى اِلَى المَسجِدِ لَم يَضَع رِ جلَهُ عَلى رَطبٍ وَ لا يابِسٍ اِلّا سَبَّحَت لَهُ الارضُ الى الارضين السابعه؛() هركس به طرف مسجد برود، پايش را بر هيچتر و خشكى نمى گذارد، مگر اينكه زمين تا طبقات هفتگانهاش براى او تسبيح مىگويند.”
امام على(ع) در مورد همسايه مسجد فرموده است: “لا صلاة لجار المسجد الّا أن يكون له عذر او به علة، فقيل: و من جار المسجد يا
اميرالمؤمنين؟ فقال: من سمع النداء؛() نماز همسايه مسجد در خانه نماز كامل نيست؛ جز اينكه عذرى داشته باشد. از آن حضرت سؤال شد كه همسايه مسجد چه كسى است؟ فرمود: كسى كه صداى اذان را بشنود.”
و همچنين فرمود: “…لَيَحضُرَنَّ مَعَنَا صَلاتَنا جماعةً أو لَتَحَوَّلِنَّ عَنّا وَ لا يُجاورُنا وَلانُجاورُهُم؛() امام على(ع) در جواب عدهاى كه به حضرت گفتند: عدهاى از همسايگان مسجد در نماز جماعت حاضر نمى شوند، فرمود: بايد در نماز جماعت ما حضور يابند، يا اينكه از ما دورى گزينند و همسايه ما نشوند و ما هم همسايه آنها نشويم.”
از اين رو، رواياتى كه با كلمه “من”، “مَن مَشى”، “مَن أسَرج” “متقين”، “مؤمن” و “اهل المسجد، جارالمسجد” و امثال اين واژهها شروع شده كه دلالت بر عموم مىكند.
شواهد تاريخى
علاوه بر روايات، شواهد تاريخى حاكى از حضور زنان در مسجد براى نماز جماعت، به خصوص نماز صبح و عشائين در عصر رسول خدا(ص) از مسلمات تاريخ اسلام است. كعبه اولين خانهاى است براى عبادت انسانها، (اعم از زن و مرد) بنا شد و عبادت كنندگان را به سوى خود جذب كرد؛ چنانكه در آيه 96 آل عمران مى فرمايد: “إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ.”
مكه و مسجدالحرام، كاملترين مصداق مسجد است تا آنجا كه نماز فرادى در آن از نماز جماعت در خانه بهتر است و در همين مسجد بود كه اولين نماز جماعت به امامت پيامبر(ص) با حضور بزرگ مردى چون حضرت على(ع) و بانويى مكرّم چون حضرت خديجه(س) برگزار شد.
آنچه روشن است و از سيره معاصرين عصر رسالت نيز مىتوان دريافت، حضور زنان در نماز جماعت مسلمانان و در مسجد است. اين نكته از شواهدى چند به دست ميآيد، كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
رواياتى در دست است كه به حضور زنان در نمازهاى جماعت تصريح دارد، مانند روايت ذيل كه به طرق مختلف نقل شده است:
“كان رسول الله يصلّى الصبح فتنصرف نساء المؤمنات متلّفعات بمروطهن و لا يعرفن من الغلس؛() زنان مؤمن، نماز را با پيامبر(ص) به جاى ميآوردند، در حالى كه لباسى كه تمام بدن آنها را مىپوشاند به تن داشتند و اين زنان در تاريكى بازشناخته نمىشدند.” طبيعى است كه احاديث نبوى، در شرح ثوابهاى زياد نمازجماعت در مسجد، به گوش زنان رسيده باشد و آنها راغب شده باشند كه از اين ثوابها بىبهره نمانند. علاقه زنان به حضور در مساجد، براى اقامه نمازجماعت و ممانعتى كه از آنها به عمل مى آمد، باعث گرديد رواياتى از پيامبر(ص) در اينباره صادر شود، كه در منابع شيعه و سنّى آمده است و مضمون آنها اين است كه هنگامى كه زنان براى رفتن به مسجد اجازه خواستند، آنان را منع نكنيد. براى نمونه، پيامبر(ص) فرمودند: “لاتمنَعُوا النساء حضوظهن من المسجد إذا استأذنوكم؛ هرگاه زنان شما اجازه رفتن به مساجد مى خواهند، آنها را از بهره و نصيبشان از مساجد محروم نكنيد و مانع نشويد.” همچنين آمده است كه حضرت فرمود: “لاتمنَعوا إماء الله مساجد الله؛() كنيزان خدا را
از رفتن به مساجد خدا منع نكنيد”.
شايان ذكر است كه به دنبال تأكيد پيامبر(ص) مبنى بر عدم منع زنان از حضور در نمازجماعت مسجد و لزوم اجازه به آنان، بعضى چنين پنداشته بودند كه زنان فقط هنگام روز مجاز به رفتن به مساجدند و در نمازهاى مغرب و عشاء كه با تاريكى (شب) همراه است، زنان نبايد براى نماز به مسجد روند، ازاين رو، جهت مبارزه با اين پنداشت غلط، در برخى روايات آمده است كه هرگاه زنان اذن حضور در مسجد را در شب هنگام خواستند، اجازه دهيد. پيامبر(ص) در دو بيان جداگانه مى فرمايند: “لاتمنعوا نسائكم من الخروج الى المساجد بالليل”؛ نيز فرمود: “إذا استأذن نسائكم بالليل الى المسجد فأذنوا لهنَّ؛() زنان خود را شب هنگام از رفتن به مساجد منع نكنيد و چون اذن خواستند اجازه دهيد.” در شب كه خوفِ بيشتر براى زنان است مى فرمايد: اجازه دهيد، پس در روز أولى است كه به مسجد بروند.
روايت ديگرى كه خود دليل گويايى بر جواز حضور زنان در مسجد است، سيره خود پيامبر اعظم(ص) مى باشد؛ چنانكه ابنعباس درباره پيامبر(ص) و عملكرد ايشان چنين مى گويد: “كان رسول الله(ص) امر بَناته و نسائه أن يخرجن فى العيدين؛() رسول خدا(ص) دختران و زنان خود را براى اقامه جماعت در نمازهاى عيدين به خارج خانه مى بردند.”
امام على(ع) درباره حضور زنان در نماز جماعت مسجد در روزهاى آغازين رسالت نبوى(ص) چنين مى فرمايد: “كُنَّ النّساءُ يُصلّينَ مَعَ النّبى(ص) فَكُنَّ يؤمرنَ أن لايَرفَعنَ رُؤسَهُنَّ قَبلَ الرِّجال لِضيقِ الاُزُرِ؛() زنان در عصر پيامبر(ص) نماز را با پيامبر(ص) به جاى ميآوردند. به زنان دستور داده شده بود كه چون لباس مردان كوتاه بود قبل از مردان سر از سجده برندارند”.
در بعضى از روايات حضور آنان به روشنى ذكر شده است. امام صادق(ع) از پدر گرامياش نقل مى كند كه فرمود: “كان رسولُ اللهِ(ص) يَسمَعَ صَوتَ الصّبى وَ هُوَ يَبكى وَ هُوَ فِى الصّلاةِ فَيُخَفّف الصلاة أن تعبَر اُمّه؛() رسول خدا(ص) هنگام خواندن نماز جماعت، صداى گريه طفلى را شنيد كه مادرش او را با خود به مسجد آورده بود. آن حضرت نماز را كوتاه كرد تا مبادا نگرانى در مادرش پيدا شود”.
در روايت ديگرى آمده است: روزى رسول خدا(ص) نماز صبح را با كوتاهترين سوره خواند. اصحاب پرسيدند، اى رسول خدا(ص)! چه اتفاقى افتاده كه نماز را سريع تمام كرديد. حضرت در پاسخ فرمود: “إنى سَمِعتُ صوتَ صبىّ فى صفَّ النِساءِ؛() من صداى طفلى را در صف زنان شنيدم”.
در منابع اهل سنت نقل شده است: رسول خدا(ص) نماز صبح را در تاريكى مىخواندند و زنان مؤمن پس از نماز، در همان تاريكى به منزل برمىگشتند و به خاطر تاريكى، ديگران آنها را، و حتّى خودشان همديگر را نمى شناختند.()
امّ فضل مى گويد: شنيدم كه پسرم سوره مرسلات را تلاوت مىكند. به او گفتم: مرا به ياد پيامبر(ص) انداختى. اين سوره آخرين سورهاى بود كه از زبان مبارك پيامبر(ص) شنيديم و آن را در نماز مغرب در مسجد مى خواند.()
در روايتى مى خوانيم :”زنى قريشى به نام “عاتكة بن زيد” پيوسته در نماز جماعت مسجدالنبى حاضر مىشد، عمر بن خطاب از او خواستگارى كرد، وى به اين شرط كه او را از نماز جماعت در مسجد منع نكند، پذيرفت با عمر ازدواج كند، عمر نيز با نارضايتى پذيرفت؛ بعد از مرگ عمر، وقتى زبير از او خواستگارى كرد باز همين شرط را مطرح نمود، زبير هم به ناچار پذيرفت، و او به نماز جماعت مسجد مى رفت….”()
همچنين در منابع اصيل اهل سنت آمده است: فاطمه بنت قيس مى گويد: “… فلما انقضت عدّتى سمعت نداء المنادى ينادي الصلاة جامعة فانطلقت فيمن انطلق من النّاس فكنت فى الصف المقدّم من النساء و هو يلى المؤخّر من الرجال؛() چون زمان عدهّام سپرى شد، صداى منادى نمازجمعه را شنيدم، و به همراه ديگر مردمان كه ميرفتند روانه شدم و در صف اول صفوف زنان كه به دنبال صفوف مردان بود، ايستادم.”
در زمان خليفه دوم(عمر)، زنان به امامت شخصى به نام “سليمان بن ابى خثيمه” انصارى در رحبه مسجد، نماز جماعت مىخواندند چنان كه مردان به امامت ابى كعب نماز جماعت برگزار مى كردند.
همچنين در تاريخ آمده است كه: خليفه سوم (عثمان) مردان و زنان را در نمازجماعت مسجد در يك جا جمع كرد، ولى اميرالمؤمنين(ع) در زمان خلافتش دوباره زنان را از مردان جدا كرد و شخصى به نام “عرفجه” با زنان نماز مى خواند.()
پس حتى در برخى از منابع اهلسنت نيز روايات و شواهدى وجود دارد كه بيانگر حضور زنان در مسجد و جماعات است.
با توجه به مطالب يادشده، به خوبى در مىيابيم كه حضور زنان در مسجد و جماعتها، از نظر تاريخى امر ثابت و مسلّم است.
علاوه بر روايت و شواهد تاريخى كه بر جواز حضور زنان در مسجد و جماعات دلالت دارند، فقهاى عظام، حضور بانوان را همچون مردان، در مسجدالحرام و مراسم عبادى و اجتماعى و اخلاقى و سياسى همچون نمازجمعه () و اعتكاف و حج () جايز شمردهاند. بنابراين، دين اسلام نه تنها حضور بانوان را در مسجد و جماعات و به طور كلى در عرصههاى مختلف اجتماعى و سياسى و اقتصادى، فرهنگى و عهدهدارى سمتهاى مديريتى و حتّى نظامى جايز شمرده، بلكه در برخى زمينههاى يادشده، به ويژه در وضع ويژه زمان ما، شايسته و حتّى بايسته دانسته است؛ البته حضور در صحنههاى اجتماعى، از آنجا كه همراه با برخوردها و تماسهاى چند سويه است، براى هر يك از زن و مرد تكليفى را ايجاب مىكند كه مراعات و توجّه به آن در تأمين سلامت اخلاقى جامعه و ثمربخش بودن حضور و بركنار ماندن آن از آسيبها و آفات، نقش بنيادى دارد؛ همچون رعايت حجاب و شؤون اسلامى، چگونگى برخورد با نامحرم و نگاه به او، كيفيت سخن گفتن و تأكيد بر وجود شاخصههائى چون حيا و عفت، همه و همه ابزارهائى براى اين حضور اجتماعى هستند. بنابراين، چنانچه زنان بتوانند حجاب اسلامى و شئون زن مسلمان و عفاف و پاكدامنى را رعايت كنند، مى توانند با حضور در مساجد از فضائل و آثار معنوى اين مكان مقدس بهره برند و فضيلت نماز خواندن در مسجد براى آنان، همچون مردان است. ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ر.ك: شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج ،8 ص ،287 قم، آل البيت، 1409ق، بيروت داراحياء التراث العربى؛ شيخ صدوق، من لا تحضره الفقيه، ج 1،ص ،237 قم جامعه مدرسين، 1413ق؛ متقى هندى، كترالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 8،ص 650، بيروت موسسة الرسالة، 1409ق.
. علامه حلى، تذكره الفقها، ج 1،ص ،90 قم موسسة آلبيت لاحياء التراث،1414 ق.
. سوره احزاب،آيه .32
.همان، آيه .33
. سيد قطب، فى ضلال القرآن، ج،5 ص 2859، ترجمه: مصطفى خرم دل، تهران، نشر احسان، 1378 ق.
. محمد صاقى تهرانى، الفرقان فى تفسير القرآن،ج 22، ص ،105 قم، انتشارات فرهنگ اسلامى، 1408 ق.
. عبد الرحمن الخليل بن احمد الفراهيدى، كتاب العين، ج6،ص طبع الثانية، موسسة دارالهجرة، 1409 هجرى قمرى.
. الفيومى، مصباح المنير، ج 1،ص .42
. سوره احزاب،آيه .59
. فضل حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج20 ص177، دارالمعرفة، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ فخر رازى، التفسيرالكبير، ج ،13 ص ،230 مصر، قاهره، عبدالرحمن محمد، 1357ق.
. تفسيرمجمع البيان، ج،4 ص 370 على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 2،ص 196، چ سوم، قم، موسسة دارالكتاب، 1404ق؛ عبد على بن جمعه العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج ،4 ص،307 چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1412 ق.
. وسائل الشيعه، ج ،5 ص 237، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ،80 ص 371، بيروت، موسسة الوفاء، 1404 ق.
. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج،1 ص ،374 ح 1088،جامعه مدرسين، 1403ق.
. ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، ص،474 ح 1532، چ جاويدان.
. همان، ص ،690 ح .2588
. وسائل الشيعه، ج ،5 ص ،237 من لا يحضره الفقيه،ج 1، ص 238، بحارالانوار، ج 80، ص .371
. وسائل الشيعه، ج ،5 ص 236، من لا يحضره الفقيه، ج 1،ص .397
. محمدبن عبدالله زركشى، اعلام الساجد بأحكام المساجد، ص ،309 مصر، قاهره، 1384 ق.
. سليمان بن الاشعث السجستانى، سنن ابى داود، ج 1،ص 137، ج 57،بيروت دارالفكر، 1420 ق.
. بحارالانوار، ج 81،ص .115
. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج ،4 ص 724ـ .718
. البته خود ايشان در ادامه بحث احتمال هم مى دهند كه رفع وجوب، رخصتى نباشد بلكه عزيمتى باشد، مثل نماز مسافر.
. محقق اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، ج ،2 ص ،345 جامعه مدرسين قم بى تا.
. امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الصلاة، فيمن تجب عليه صلاة الجمعه، ص 237، قم، اسماعيليان.
. عبد الحليم ابوشقه، تحرير المرأة فى عصر الرسالة، ج 13، ص 220،كويت، دارالعلم، چاپ اول، 1411 ق.
. العك – الشيخ- خالد- موسوعة فقه المرأة المسلمه من الكتاب والسنه.
. محمد تقى مجلسى، روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، ج ،2 ص .107
. سيد محمد جواد حسينى عاملى، مفتاح الكرامه، ج 2، ص 229 – ،228 موسسة الاعلمى، بيروت، 1416ق.
. شهيد ثانى، شرح اللمعة الدمشقية، ج ،1 ص .63
. سيد محمد چاظم طباطبائى يزدي، عروة الوثقى، ج 1،ص 426، جامعه مدرسين، چ اول، قم 1420ق.
. امام خمينى، رساله توضيح المسائل، مسئله .893
. آيت ا… مكارم شيرازى، رساله توضيح المسائل، مسئله .817
. سنن ابى داود، ج 1،ص ،155 ح 565 و 566 و .567
. همان، ح .568
. كنزالعمال، ج ،11 ص ،677 ح .20872
. همان، ح .20873
. محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، ج ،2 ص 406، باب 555 و ،558 بيروت، دارالفكر 1401 ق؛ مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح مسلم، ج ،4 ص ،161 دارالفكر، بيروت؛ احمد بن شعيب النسائى، السنن النسائى، ج2، ص ،42 بيروت، دارلفكر، 1420ق.
. صحيح مسلم، ج ،4 ص .161
. سوره نور،آيه .62
. ذبيح الله محلاتى، رياحين الشريعه، ج ،5 ص 80، دارالكتب الاسلاميه، بهار 1364 ش.
. احمد بن على الموصلى، معجم ابى يعلى، ج ،1 ص .93
. صحيح بخارى، ج 7،ص .43
. سوره احزاب،آيه .50
. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج ،1 ص 207، بيروت دارصادر.
. ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 4،ص 237، دارالجيل، بيروت.
. شيخ يعقوب كلينى، اصول كافى، ج،1 ص ،377 چاپ بيروت.
. بحاالانوار، ج ،19 ص .380
. وسائل الشيعه، ج ،1 ص .376
. كنزالعمال، ج 7،ص 650، ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج ،3 ص ،359 554، موسسة آل البيت، چ: اول، قم 1408 ق.
. امام خمينى، توضيح المسائل، مسئله .893
. وسائل الشيعه، ج ،1 ص .268
. مستدرك الوسائل، ج ،3 ص .447
. همان، ص 313 و .359
. سوره حج، آيه .32
. سوره بقره، آيه .114
. دفتر مطالعات و پژوهشهاى مركز رسيدگى به امور مساجد به همت گروهى از فرهيختگان و محققان آن مركز، فرهنگ مسجد، ص 184 ـ .183
. وسائل الشيعه، ج ،3 ص 554؛ جامع الاحاديث، ج 4، ص .452
. شهيد محراب ايت ا… سيد عبدالحسين دستغيب، گناهان كبيره، ج ،2 ص ،385 قم، دفترانتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، چ: ششم.
. مجمع الفائده،ج 2،ص 159، شهيد اول، دروس الشرعيه، ج 1، ص ،155 قم، موسسة النشر الاسلامى، 1412ق.
. آيت ا… مكارم شيرازى، رساله توضيح المسائل، مسئله .817
. مستدرك الوسائل، ج ،3 ص .362
. كنزالعمال، ج 7،ص 650، مستدرك الوسائل، ج 3، ص.554
. همان، ص ،659 ح 20785 نهج الفصاحه، ص 596،ح .3083
. مستدرك الوسائل، ج ،7 ص .659
. سيد حسن شيرازى، كلمة الامام الحسن، ص 41، بيروت، دارالصادق، 1388 ق؛ عليرضا صابرى يزدى، الحكمَ الزاهره، مترجم: محمد رضا انصارى، ص 150،چاپ اول، زمستان 72، انتشارات سازمان تبليغات اسلامى.
. وسائل الشيعه، ج 5،ص 201، شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص ،291 قم، نشر رضى، چ دوم، 1363ش.
. همان، ص ،139 ح 720، سنن ابن ماجه، ج ،1 ص 257، ح .781
. من لايحضره الفقيه، ج ،1 ص 233، بحارالانوار، ج 84، ص .13
. بحارالانوار، ج ،83 ص 379 نعمان بن محمد تميمى مغربى، دعائم الاسلام، ج ،1 ص ،148 مصر، دارالمعاف، 1385 ق.
. وسائل الشيعة، ج ،3 ص .479
. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ،1 ص 285،مكتبة آية الله المرعشى، قم، بىتا؛ ابن جوزى، احكام النساء، ص .192
. سنن ابن ماجه، ج ،1 ص ،137 ح 565 و 566 شيخ على نمازى شاهرودى، مستدرك سفينة البحار، ج ،1 ص ،209 قم، موسسة النشر الاسلامى، 1419 بحارالانوار، ج87 ص 354 ابن جوزى، احكام النساء، ص .195
. كنزالعمال، ج ،7 ص 677، ح 20782، صحيح مسلم، ج 2،ص .33
. ابن جوزى، احكام النساء، ص 201 البته در منابع شيعه و اهلسنت، رواياتى هم وجود دارد كه مفادش ترجيح خروج زنان براى نماز عيد است در صورتى كه زن مسن باشد.
. همان، ج ،5 ص 413 من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 396، صحيح مسلم، ج 4،ص .161
. وسائل الشيعه، ج 5،ص 470، نور الدين هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج ،2 ص 74، بيروت، دارالكتب العلمية، 1408 ق.
. المسند الجامع، ج ،6 ص .227
. صحيح بخارى، ج 1،ص .211
. تحرير المرأة فى عصر الرسالة، ج ،13 ص .181
. ابن اثير، اسدالغابة، ج ،5 ص ،185 تهران، انتشارات اسماعيليان؛ الامام احمد حنبل، مسند احمد، ج ،1 ص 40، بيروت، دارالفكر.
. ر.ك: صحيح مسلم، ج 2،ص 32 و 33 صحيح بخارى، ج 1، ص 439 و ج ،3 ص .119
. ر.ك: الطبقات الكبرى، ج ،5 ص 26 ـ .27
. محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج ،11 ص 270 ـ 268 بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا؛ فاضل هندى، كشف اللثام، ج ،4 ص 280 ـ 279 قم، مكتبة آية الله مرعشى النجفى، 1405 ق.
. محمد مهدى نراقى، مستندالشيعه، ج،1 ص ،546 چاپ اول، آل البيت، قم 1415 جواهرالكلام، ج ،17 صص 184 و 212 و .220
پگاه پاكى
تربت پاكان
شهر قم كه تربت پاكش گوهر گرانقدرى را در دل خود جاى داده و درخشندگى آن چشم همگان را مجذوب پاكى و قداست خويش نموده در طى قرون متمادى، حبل المتين انديشمندان دينى، عالمان و وارثان ائمه اطهار(ع) به شمار ميآيد.
دهها سال است در حريم امن و امان فاطمه معصومه ـ كريمه اهلبيت ـ بزرگان پاك سيرت و مخلصان موحد بر سفره احسانش حاضر شده و به بركت عنايتهاى ويژه آن حضرت به نشر فرهنگ تشيع اهتمام ورزيده، از خرمن اهل بيت خوشهها برگرفتهاند و جرعههاى جانبخش را به كام تشنگان حق و حقيقت رساندهاند خدمات برجسته و تلاشهاى ارزنده علماء و عارفان و مبارزان اين شهر در احياى آئين محمّدى(ص) چنان بوده كه مهر تأييد و تجليل مقتدايان راستين بر تارك آن ميدرخشد كه فرمودند :
«لولا القميّون لضاع الدين؛() اگر قمىها (علماى قم) نبودند ديانت مردم در معرض تباهى قرار مىگرفت.»
شالوده اين شهر با حضور دوستان و شيعيان ائمه اطهار در سال 83 هـ.ق پيريزى شد.() كه اين دوران به زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) برمىگردد.
امام صادق(ع) فرمود: قم شهر ما و شهر شيعيان ماست، پاك و مقدّس است. اهل آن ولايت ما را پذيرفتهاند () و امام كاظم(ع) در معرفى قم چنين فرمود: «قم عُشّ آل محمد و مأوى شيعتهم؛() قم مأواى آل محمّد و پناهگاه شيعيان ماست.»
و امام صادق(ع) در بيانى ديگر ويژگى اهل قم را اينگونه بيان فرمود: قم را قم ناميدند، زيرا اهلش به قائم آل محمّد مىپيوندند و با آن حضرت (بر ضد طاغوتها) قيام مىنمايند و با كمال استقامت و استوارى به يارى او مىپردازند.()
در شهر قم بيش از 400 امامزاده واجب التعظيم مدفونند و خاك مقدّسش پيكر پاك بسيارى از فقهاى محدثين و علماء بزرگ شيعه را در برگرفته است.
محمد ابراهيم كلباسى مرجع معاصر مرحوم ميرزاى قمى هنگامى كه از اصفهان به قم ميآمد، از در پل عليخانى و يا از مسجد امام حسن عسگرى كفشهاى خود را بيرون آورده و بدست مىگرفت و تا حرم پياده ميرفت و مىفرمود: دراينجا علماى ابرار و اصحاب ائمه و محدثان بسيار آرميدهاند و سراسر اين قسمت ـ اطراف حرم ـ قبور آن بزرگواران است.()
بنابه فرمايش امام صادق(ع) قم شهرى
برگزيده است و مردمش همواره با حاكمان ستمگر زمان خويش به مبارزه برمىخاستند. خوددارى آنان از دادن خراج به حكومت عباسى خصوصاً پس از شهادت حضرت رضا(ع) در سال 203 هـ.ق و پى بردن اهالى قم به جنايت مأمون و دستگاه خلافت و دادن تعداد زيادى كشته و زندانى شدن بسيارى از مردم در اين رابطه نمونهاى روشن از مقاومت و پايدارى آنان است.
شهر مقدّس و مذهبى قم در طول تاريخ شاهد قتل عامهاى مكرّر و صدمات جبران ناپذيرى از سوى ستمگران بوده است، از جمله آنها مىتوان به قتل عام در عهد مأمون، زمان معتزّ پسر متوكل عباسى، دوران حمله مغول، افغانها و نادرشاه اشاره كرد كه اكثراً بدليل اختيار كردن مذهب تشيع از سوى مردم شهر بوده است. موضعگيرى علماى مبارزى چون ميرزاى قمى در مقابل فتحعليشاه، آيت اللّه حائرى در برابر رضاخان، فرياد مقاومت آيت اللّه بافقى روبروى رضا شاه و ايستادگى آيت اللّه بروجردى و امام خمينى(ره) در رويارويى با رژيم پهلوى مؤيّد پيشتازى اين ديار در نشر اسلام و محو شرك و طاغوت به شمار ميآيد با اين وصف در طول زمان، قم علاوه بر آنكه چشمه جوشان علم و معارف حقّه شيعه بوده تربيت شدگانش پاسداران
امين و صالح دين خدا و سرزمين گهر خيزش خاستگاه انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى فرزند حوزه علميّه قم مىباشد و اوّلين جرقه انقلابى در مبارزه با تجاوزگرىها و ظلم و فساد طاغوت در قيام 15 خرداد و سپس در اعتراض به توهين رژيم عليه مرجعيت در اين شهر زده شد.
توجه ائمه معصومين درباره قم در بيان و عمل حائز اهميت است. از جمله اينكه امام رضا(ع) مىفرمايد: بهشت داراى هشت در است، يك از آنها براى قمىهاست و سه مرتبه فرمود: خوشا به حالشان.()
آن حضرت به زكريا بن آدم كه قصد بيرون رفتن از شهر قم را داشت فرمودند: از قم بيرون نرو همانا خداوند به خاطر تو بلا را از اهل قم دور مىسازد همانطور كه به بركت وجود مقدّس موسى بن جعفر(ع) بلا را از اهل بغداد دور نمود.()
قم به واسطه خورشيد ولايت، حرم مطهر حضرت معصومه(ع) و نور علم و دانش فقه جعفرى متبلور از حوزهها و مدارس علميه و همچنين وجود مسجد مقدّس جمكران كه تجلىگاه امام زمان و محل رفت و آمد ايشان و انس و علاقه دلدادگان به ساحتش مىباشد و در ميان ديگر شهرها ممتاز است. چنانچه امام صادق(ع) فرمودند: زمانى خواهد آمد كه شهر قم و اهلش حجت بر تمام مردم شوند.
بانوى با كرامت
حضرت فاطمه معصومه(ع) دخت بلند اختر امام موسى بن جعفر(ع) است كه در ماه ذيقعده ديده به جهان گشود اين ماه براى مادرش نجمه خاتون شادى بخش و وصف ناشدنى است، زيرا در يازدهمين روز سال 148 هـ.ق خداوند حضرت رضا را به او عنايت كرد و روز اول ذيقعده سال 173 بعد از 25 سال در مدينه منورّه() چشمش به تولد دخترى از خاندان رسالت كه امام صادق بشارت آمدنش را داده بود روشن گرديد.
نام مباركش را فاطمه نهادند و از آنجايى كه امامان معصوم بيش از يك دختر را به نام فاطمه مىگذاشتند مطابق نوشته برخى مورخان امام چهار دختر به نام فاطمه به شرح ذيل داشتند.
ـ1 فاطمه كبرى ملقب به (حضرت معصومه) كه در قم مدفون است.
ـ2 فاطمه صغرى، ملقب به (بى بى هيبت) كه در مدخل شهر باكو در آذربايجان شوروى مدفون است.
ـ3 فاطمه اوسطى، ملقب به (ستّى فاطمه) كه در اصفهان به خاك سپرده شده است.
ـ4 فاطمه اُخرى، مشهور به (خواهر امام) كه در رشت مدفون است.()
آن حضرت داراى القابى چون طاهره، حميده، نقيّه، سيده، رضيه و اخت الرضا مىباشد و در زيارتنامه او را به نامهاى “صديقه” و “نساء العالمين” نيز خواندهاند.()
حضرت فاطمه معصومه علاوه بر آنكه سرچشمه خوبىها و كمالات بى حد است از منسوبين سه امام معصوم مىباشد و تكريم و احترام او گراميداشت جايگاه بلند خاندان پيامبر(ص)، خصوصاً مقام امامان شيعه حضرت موسى بن جعفر(ع)، على بن موسى(ع) و محمد بن على امام جواد(ع) به حساب ميآيد.
دختر موسى بن جعفر در تحت تربيت پدر بزرگوار و برادر گرامياش حضرت رضا(ع) به مقام والايى رسيد و در پاسخگويى به پرسشهاى مراجعين به درجهاى دست يافت كه مطابق نقل “ابن العرندس” حضرت موسى بن جعفر به او كلام “فداها ابوها” را ارزانى داشت.()
وى كه مولود بيت وحى و تنزيل و نشأت گرفته از سلسله امامت و عصمت است و ريشه جانش به ولايت معنوى سيراب گرديده، مىتواند به اذن پروردگار با نفوذ و تأثير در عمق نفوس مستعد و شيعيان و دوستدارانش همچون امامان معصوم سبب تغيير و تحوّل گردد و در رفع گرفتارىها و برآوردن حوائج طالبان و اصلاح امور ايشان اثرى مستقيم داشته باشد.
صفاى زيارت
بنابر روايات متواتر از اهل بيت عصمت و طهارت، قم شهر شيعيان، حرم فرزندان آنان، پناهگاه فاطميان، سالمترين شهرها و آشيانه آل محمد است. امام صادق(ع)
فرمود: خدا داراى حرمى است كه آن مكه است و پيامبرش حرمى دارد كه مدينه است و اميرالمؤمنين هم حرمى دارد كه كوفه است و ما هم داراى حرمى هستيم كه قم است و به زودى بانويى از فرزند من در آنجا دفن مىشود كه نامش فاطمه است هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مىشود.() راوى مىگويد اين فرمايش حضرت زمانى بود كه هنوز موسى بن جعفر به دنيا نيامده بود.
و امام جواد(ع) فرمود: «من زار عمتى بقم فله الجنه؛() كسى كه عمهام را در قم زيارت كند اهل بهشت است».
فضائل بى شمار حضرت معصومه و بندگى خالصانه وى به درگاه الهى، عشق روز افزون دلدادگان حرم اهلبيت را مشتعل ساخته و راه را براى زيارت همراه با معرفت آن بانوى مكرمه مىگشايد و آنان را به شناخت بيشتر و فهم جلالت قدر و منزلتش واقف مىكند تا كه استحباب زيارت آن عزيز را از دست ندهد. نقل است يكى از شيعيان به زيارت بارگاه حضرت رضا(ع) در مشهد رفت و سپس از مسير همدان به كربلا رفت در بين راه در رؤيايى راستين حضرت رضا(ع) را ديد كه به وى فرمود: چه مىشد اگر از قم عبور مىكردى و قبر خواهرم را زيارت مىكردى() و باز مىنويسند امام رضا(ع) با اشاره به اهميت زيارت حضرت معصومه(س) فرمودند: هر كس نتواند به زيارت من بيايد برادرم (امامزاده حمزه) را در رى و يا خواهرم ـ معصومه (س) ـ را در قم زيارت كند كه به همان ثواب زيارت من ميرسد.()
علّامه بزرگوار محمد باقر مجلسى از امام رضا(ع) روايت مىكند كه خطاب به “سعد بن سعد اشعرى” فرمود: “يا سعد عندكم لنا قبر” اى سعد! از ما قبرى در نزد شما هست. سعد مىگويد: عرض كردم فدايت گردم، آيا قبر فاطمه دختر حضرت موسى بن جعفر را مىفرماييد؟ فرمود: آرى، هر كس او را زيارت كند در حالى كه عارف به حق او باشد بهشت از آن اوست. پس هرگاه كنار قبر او آمدى، در نزد بالاى سرش بايست و 34 مرتبه اللّه اكبر، 33 مرتبه سبحان اللّه و 33 مرتبه الحمد للّه بگو، آنگاه بگو السلام على
آدم صفوة اللّه تا پايان زيارت شريفه.()
بنابر نقل حديث فوق در مىيابيم زيارتنامه حضرت معصومه از امام رضا(ع) است و در ميان بانوان اهل بيت بعد از حضرت فاطمه زهرا(س) تنها بانوى مجلّلهاى كه زيارت مأثور دارد حضرت فاطمه معصومه است.
فرازهايى از فضايل
از ويژگىهاى حضرت معصومه(س) آگاهى داشتن به علوم اسلامى و نقل آن براى ديگران است. در فراز يكى از زيارتنامههاى ايشان مىخوانيم: «السلام عليك يا فاطمة بنت موسى بن جعفرو حجته و امينه» سلام برتو اى فاطمه دختر موسى بن جعفر و حجت و امين او، آن حضرت حجت و امانتدار پدرش امام كاظم(ع) بود كه در اين صورت حجت و امين خدا بوده و حجت و نشانه اسلام و حافظ امانت الهى مىباشد. و از راويان و محدثان به شمار ميآيد. به عنوان نمونه مىتوان به دو حديث كه حضرت در سلسله راويان آن مىباشد اشاره كرد. علامه امينى مىنويسد: فاطمه دختر امام رضا(ع) نقل مىكند كه دختران امام كاظم فاطمه(معصومه) و زينب و ام كلثوم گفتند: روايت كرد ما را فاطمه دختر امام صادق(ع) و او گفت روايت كرد مرا فاطمه دختر امام باقر از فاطمه دختر على بن الحسين از فاطمه و سكينه دختران امام حسين(ع) از ام كلثوم (دختر فاطمه زهرا) و او از فاطمه زهرا(س) نقل كرد كه آن حضرت فرمود: آيا فراموش كرديد فرمايش رسول خدا(ص) را در روز غدير كه (به شما) فرمود: هر كس من مولى و رهبر او هستم پس على مولا و رهبر اوست و نيز به على فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسى است.()
همچنين نقل گرديده كه: فاطمه معصومه(س) از فاطمه دختر امام صادق(ع) و او از فاطمه دختر امام باقر(ع) و او از فاطمه دختر امام سجاد(ع) و او از فاطمه دختر امام حسين(ع) و او از زينب دختر اميرالمؤمنين(ع) و او از فاطمه زهرا(س) نقل مىكند كه رسول خدا فرمود: «الا من مات على حبّ آل محمد مات شهيدا؛() و بدانيد
هر كس با محبت آل محمّد بميرد شهيد مرده است.»
والاترين مقام عصمت از گناه و اشتباه مخصوص رسول اكرم(ص) و ائمه اطهار و حضرت زهرا(س) مىباشد.
امّا شخصيتى چون فاطمه معصومه(س) كه اطاعت پروردگار كرده و دامن خويش را از رذايل اخلاقى مبرّا نموده و به درجه عالى از تقوا و طهارت رسيده است كه در لسان عام و خاص فردى مصون از گناه به شمار ميآيد برايش مقام طهارت قلبى متصوّر است. چنانچه در فرازى از زيارتنامه غير معروفه ايشان مىخوانيم:
«السلام عليك ايتها الطاهرة الحميدة البرة الرشيده التقية النقية.»() سلام بر تو اى بانوى پاك و ستايش شده نيكو كردار و هدايت شده پرهيزگار وارسته، علاوه بر اين سخن حضرت رضا(ع) كه فرمودند: «من زار المعصومة بقم كمن زارنى؛ هر كس “فاطمه معصومه(س)” را در قم زيارت كند مثل آن است كه مرا زيارت كرده است، شاهدى بر مقام عصمت ايشان است.
لقب كريمه اهلبيت، در خصوص آن حضرت حكايت از شأن و مربته وى نزد پروردگار دارد و خداوند متعال ايشان را به جهت بندگى خالصانه، زندگى با بركتى عنايت نمود كه در حال حيات و ممات منشأ كرامات و عنايات خاص گردد. و بارگاه قدسياش پناهگاه اميدواران به فضل الهى گردد و متوسلين به حضرتش دريافتهاند كه از سلاله پاك از خزائن امامت و ولايت و گوهرى تابناك از صدف ملك امكان است كه توان بخشش و توجه خاص به حاجتمندان و دعا كنندگان درگاهش را دارد.
از جمله مناقب و شرافتهاى آن بزرگوار وجود يك زيارتنامه مخصوص از ناحيه مقدّس امام معصوم است كه در آن حضرت، دختر رسول خدا، دختر اميرمؤمنان، دختر فاطمه و خديجه و دختر امام حسن و امام حسين و نهايتاً دختر امام، خواهر امام و عمه امام خوانده مىشود كه پاداش خواندن خالصانه و همراه با معرفت آن رسيدن به بهشت را همراه دارد.
نوشتهاند مرحوم آية اللّه ميرزا رضى تبريزى از مجتهدين بزرگ براى خواندن
فاتحه بر سر قبر زكريا بن آدم كه در شيخان قم است ميآيد، در حين قرائت فاتحه به فكر ميرود كه آيا زكريا بن آدم با آن جلالت قدر و رفعت و رواياتى كه دربارهاش وارد شده بالاتر است يا حضرت معصومه(س) كه ناگهان يك نفر كه كلاه نمدى به سر داشته پيش ميآيد و به وى مىگويد:آن بالا را بخوان، ايشان ابتدا اعتنايى نمىكند امّا پس از رفتن مرد نگاه مىكند مىبيند نوشته شده:
«السلام على ارواح محمد و آل محمد فى الارواح، السلام على اجساد محمد و آل محمد فى الاجساد» يعنى سلام بر ارواح محمد و آل محمّد در ميان ارواح و سلام بر اجساد محمّد و آل محمّد در ميان اجساد، در اين حال متوجه مىشود كه آن شخص به ظاهر معمولى، فكر او را خوانده و از آنچه در ذهنش گذشته باخبر شده و بدين وسيله ترديد او را پاسخ گفته كه: حساب حضرت معصومه كه از آل محمّد(ص) است با سايرين جداست و هيچ كس قابل مقايسه با اين خاندان نيست.() و دلدادگى به حضرتش همان پذيرش ولايت معصومين و مقبول درگاه الهى است.
مقام شفاعت
يكى از معقتدات شيعه موضوع شفاعت است در رأس شافعان روز قيامت رسول خدا(ص) و ائمه اطهارند كه اين اقتضاى آبرومندى آنان در پيشگاه پروردگار متعال است. در زيارت امام حسين(ع) مىخوانيم: «اللّهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؛ خدايا شفاعت حسين را در روز ورود بر خودت روزيم كن»
بجز اين بزرگان، منسوبين خاندان وحى و حتى پيروان مخلص آنان مىتوانند به اذن پروردگار شفاعت كنند. بنابر روايات متعدد فاطمه زهرا(س) از شخصيتهاى شفاعت كننده نزد پروردگار است، در روايت جابر از امام باقر(ع) اينگونه آمده است كه فرمود: اى جابر و اللّه كه فاطمه شيعيان و محبان خود را آن گونه كه طيور دانههاى خوب و سالم را از ميان دانههاى بد جدا نموده، انتخاب مىكند.()
از طريق اهلبيت روايات فراوانى داريم كه بهشت و شفاعت جزء مهريه حضرت
زهرا(س) مىباشد.()
بعد از صديقه طاهره(س) شفاعت بانويى به گستردگى شفيعه روز جزا ـ فاطمه معصومه (س) ـ نيست.امام صادق(ع) فرمود: «تدخل بشفاعتها شيعتى الجنة باجمعهم؛() و به شفاعت او ـ فاطمه معصومه ـ همه شيعيانم وارد بهشت خواهند شد.»
و نيز در زيارت آن بانوى معظمه مىخوانيم: «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنة؛ اى فاطمه براى من نزد خدا درباره بهشت شفاعت كن.» و اين خود نشان دهنده مقام و مرتبه آن شافع روز جزاست. در فراز ديگر زيارتنامه آمده كه: «فان لك عند اللّه شأناً من الشأن» يعنى اينكه ما از تو طلب شفاعت مىكنيم نه تنها به خاطر اينكه تو دختر، خواهر و عمه امامى، بلكه به واسطه رابطه مخصوصى كه با مقام ربوبى دارى از شأنيت و اعتبار بهرهمندى كه البته براى ما خاكيان قابل فهم نيست و تنها خدا و پيامبر و اوصياء طاهرينش بر آن آگاهند.
يكى از علماى دولت آباد اصفهان به نام آيت اللّه حاج شيخ محمد ناصرى از پدرش نقل مىكند كه در سال 1295 هجرى در اطراف قم قحطى و خشكسالى شديدى پديد آمد و احشام در معرض نابودى قرار گرفتند. اهالى آن منطقه 40 نفر از متدينين را انتخاب كرده و به قم فرستادند تا در صحن معصومه بست نشينند، شايد از عنايت ايشان باران ببارد و از قحطى نجات يابند.
پس از سه شبانه روز، شبى يكى از آن چهل نفر مرحوم ميرزاى قمى را به خواب مىبيند كه به او مىفرمايد: چرا در اينجا بست نشستهايد؟ او مىگويد: مدتى است در منطقه ما باران نباريده و خشكسالى به وجود آمده ما براى رفع خطر به اينجا پناه آوردهايم. ميرزا مىفرمايد: براى همين انجا آمدهايد، اين كه چيزى نيست ايم نقدار از دست ما ساخته است براى رفع اين حوائج به ما رجوع كنيد، ولى اگر شفاعت همه جهان را خواستيد دست توسّل به طرف اين شفيعه روز جزاـ حضرت معصومه(س) ـ دراز كنيد.()
اين رؤياى صادقه مؤيّد حديث شريقى است كه قبلاً بيان شد.
خواهران نمونه
در ميان بانوان بيت رسالت و امامت دو بانوى آسمانى يعنى حضرت زينب كبرى(س) و حضرت معصومه(س) داراى وجوه شباهت و قدر مشترك مىباشند: و هر دوى آنها مخدرات دختر امام خواهر امام و عمه امامند. هر دوى آنان مورد تكريم و تجليل امام معصوم واقع شده و زبان به مدح و ثنا و تعريف آنان گشودهاند، حضرت زينب از سوى پدرش اميرالمؤمنين(ع)، برادر امام حسين(ع) و پسر برادر…امام سجاد(ع) ستايش گرديده و حضرت معصومه(س) از جانب جد بزرگوارش امام صادق(ع) و برادر گرانقدرش امام رضا(ع) و فرزند برادر امام جواد(ع) ستوده شده است.
آن دو بانوى مكرمه علاقه شديدى نسبت به برادرها امام حسين(ع) و امام رضا(ع) داشتند و به خاطر اين و در راستاى صيانت از حريم ولايت ترك وطن نموده و رنج سفر را بر خود هموار كردند.
هر دو بزرگوار زادگاهشان مدينه ولى مدفنشان در نقطهاى دور و در غربت واقع گرديده است. مضجع شريفشان زيارتگاه عاشقان خاندان پيامبر مىباشد و مسلمانان از سراسر جهان با شور و اشتياق به سوى مرقد مطهرشان در مصر و شام و قم مقدّس مىشتابند.
فاطمه معصومه از ديدگاه مشاهير
صدرالدين شيرازى معروف به ملاصدرا فيلسوف بزرگ اسلام و بينان گذار حكمت متعاليه در كتاب مهم اسفار اربعه را در روستاى كهك قم به رشته تحرير درآورده مىگويد: وقتى شبههاى برايم پيش ميآمد، كنار قبر حضرت معصومه در قم ميآمدم و از آن بانو استمداد مىكردم و شبهه فلسفى من حل مىشد.()
يكى از شاگردان آيت اللّه مرعشى نقل مىكند، ايشان دليل هجرت به قم و اقامت در اين شهر را چنين بيان مىكرد:پدرم آقا سيد محمود مرعشى كه از زاهدان و عابدان روزگار بود ختم مجربى را انتخاب و چهل شب بر خواندن آن مداومت نمود تا شايد خداوند به طريقى قبر شريف حضرت زهرا(س) را به وى نشان دهد، در عالم رؤيا
به محضر مقدّس امام صادق(ع) و يا امام باقر(ع) مشرف مىشود از او مىپرسند: چه مىخواهى؟ عرض مىكند مىخواهم بدانم قبر فاطمه زهرا(س) در كجاست تا آن را زيارت كنم. حضرت مىفرمايند: نمىتوان بر خلاف وصيّت قبرش را مشخص كنم، عليك بكريمة اهل البيت: به دامن كريمه اهلبيت چنگ بزن، زيرا خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه(س) را به حضرت معصومه عنايت فرموده است. هر كس بخواهد ثواب زبارت حضرت زهرا را درك كند به زيارت فاطمه معصومه(س) برود. آية اللّه مرعشى گفتند: پدرم مرا سفارش مىكرد، من قادر به زيارت ايشان نيستم امّا تو اين كار را انجام بده. لذا من به همين خاطر به زيارت امام هشتم و فاطمه معصومه از نجف آمدم و به اصرار مؤسس حوزه علميه قم آيت اللّه حائرى يزدى در آنجا ماندگار شدم.()
حضرت آيت اللّه طباطبائى علامه، فيلسوف و عارف نامى در ماه مبارك رمضان پيش از افطار به حرم ملكوتى كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه(س) مشرف مىشد و با بوسه بر ضريح آن حضرت روزه خود را مىگشود.()
حضرت آيت اللّه گلپايگانى در توصيههاى خويش به طلاب به ارتباط مداوم با ائمه اطهار و امام زمان(ع) و قرائت قرآن كريم و ادعيه معتبر و عرض ادب خالصانه به دختر موسى بن جعفر سفارش
مىنمودند همچنين ايشان خود چنان به اين كار علاقمند بودند كه در حال كسالت نتوانسته بودند به حرم بى بى مشرف شوند بارها گريه مىكردند.
حضرت آيت اللّه مرعشى نجفى در وصاياى خويش فرمودند: پس از مرگم، جنازهام را روبروى مرقد مطهر حضرت معصومه قرار داده يك سر عمامهام را به ضريح مطهر و سر ديگر آن را به تابوت بسته و در اين هنگام مصيبت مولايم حسين مظلوم و اهل بيتش را بخوانيد.
آيت اللّه فاضل لنكرانى در خصوص ارتباط خود با حضرت معصومه چنين مىگويد: روزى به حرم مشرف شدم و بعد از زيارت عرض كردم عمه جان ـ ايشان از طرف مادر عمه و محرم من هستند ـ من امروز هيچ حاجتى مثل پول و منزل و غيره ندارم، فقط عنايتى كرده مرا در فهم آيه تطهير يارى نمائيد، تا بتوانم آن را درست فهميده و بنويسم و حل مشكل نمايم. ايشان در ادامه بيان كردهاند كه بعد از اين ماجرا شروع كردم به نوشتن آيه تطهير و به بركت حضرت مسائلى و مطالبى برايم روشن شد كه اگر پنجاه سال ديگر درس مىخواندم آن مطالب برايم روشن نمىشد.()
آمدن مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه به قم و عزم به اقامت در آن شهر بر اثر استخارهاى بوده است كه در كنار حرم فاطمه معصومه(س) و با توسّل به آن حضرت انجام داده و در نتيجه آيهاى آمده كه ايشان را موظف به ماندن و جمع كردن علماء و فضلا نموده است و خلاصه در آن جريان هدايت ويژهاى در پرتو عنايت آن حضرت شامل حال ايشان شده است.()
در رابطه با اقامت آيت اللّه بروجردى در قم باز مىتوان به توجه حضرت معصومه اشاره كرد بدين ترتيب كه ايشان در اواخر سال 1363 هـ.ق مبتلا به بيمارى مىشوند و مقرر مىگردد در تهران جراحى كنند و هنگامى كه به قصد معالجه از بروجرد خارج مىشوند، وضع مزاجشان رضايت بخش نبوده و تقريباً در بيهوشى به سر مىبردند تا اينكه يك مرتبه در دل شب چشم گشوده
چراغهاى قم را مشاهده مىكنند، از همراهان مىپرسند؟ اينجا كجاست، عرض مىكنند قم است جذبه روحانى و كششى معنوى ايشان را به خود مشغول مىكند و تصميم مىگيرند پس از بهبودى بقيّه عمر را در اين آستان مقدّس بگذرانند و بالأخره ايشان به بركت حضرت فاطمه معصومه شفا مىيابد و بعد از آنكه سلامتى خويش را باز مىيابد به قم آمده و آن تحوّل عظيم علمى و فرهنگى را در حوزه بوجود ميآورد.()
به اميد ديدار
حضرت معصومه به هنگام شهادت پدر كه در سال 183 رخ داد ده سال داشت. و بيشتر دوران كودكيش را در ايام غم (زندانى پدر) گذراند، ولى زندگى در كنار برادرش ـ امام رضا ـ شعلههاى اميد را در دلش زنده نگه ميداشت. امّا با سفر تبعيد گونه امام هشتم(ع) به مرو، حضرت معصومه يكسال بدون برادر در مدينه زندكى كرد. تا اينكه نامهاى از حضرت رضا به وى رسيد، او كه دلش براى ديدن برادر بىتاب شده، بلافاصله همراه عدّهاى از برادرانش به نامهاى فضل، جعفر، هادى و قاسم و زيد و تعدادى از برادرزادهها و چند تن از غلامان و كنيزان مدينه را به قصد مرو ترك نمود.
در طول راه به ساوه رسيدند و وقتى مخالفين اهل بيت از رسيدن آنان به شهر مطلع شدند به آزار و اذيّت و جنگ با همراهان حضرت پرداختند و همه برادران و برادرزادگان حضرت معصومه(س) به شهادت رسيدند. هنگامى كه حضرت جسدهاى غرق به خون و پيكرهاى صدمه ديده 23 تن از عزيزان خود را نقش بر زمين ديد. به شدت محزون شد و در اثر اين مصائب به شدت بيمار گرديد.() و بنابر قولى از زهرى كه معاندان در غذايش ريختند مسموم شد.دختر والاتبار موسى بن جعفر با وضعيت جسمى و روحى كه داشت و احساس ناامنى كه در شهر ساوه مىكرد فرمود: مرا به شهر قم ببريد كه از پدرم شنيدم، شهر قم مركز شيعيان ما مىباشد.
وقتى بزرگان قم از آمدن آن بانو به شهرشان باخبر شدند، براى استقبال از ايشان مهيا گرديدند و “موسى بن خزرج”
بزرگ خاندان اشعرى در پيشاپيش جمعيت حركت كرد و مهار ناقه آن حضرت را گرفت و در حالى كه عدّهاى سواره و پياده اطراف محملش تجمع نموده بودند با قربانى كردن مقدمش را گرامى داشتند آن سيده جليله را در منزل خويش جاى داد() و نعمت مهماندارى از حضرت در تاريخ 23 ربيع الاول 201 هـ.ق نصيب مردم قم شد.
در مدت اقامت ايشان در قم كه هفده روز ذكر كردهاند در خانه موسى بن خزرج بسر مىبرد و در آنجا عبادتگاهى داشت كه به راز و نياز با پروردگار خويش مشغول بود، محل زندگى حضرت بعدها به صورت مدرسه درآمد و به مدرسه ” ستّيه” (مدرسه خانوم) موسوم گرديد.() و محراب عبادتش به بيت النور شهرت يافت كه در طول زمان پناهگاه و محل زيارت دوستداران و متوسلين به حضرتش مىباشد.
رحلت شهادت گونه
حضرت معصومه(س) با حركت حساب شده خويش و به عشق ديدار برادر در رسوايى و افشاء حاكمان جور زمان ـ بنى عباس ـ متحمّل صدمات زيادى گرديد و در روز دهم ربيع الثانى سال 201 هـ.ق پيش از آنكه ديدگان مباركش به ديدن برادر روشن گردد در ديار غربت و در ميان اندوه فراوان دلدادگان و دوستدارانش جان به جان آفرين تسليم كرد.
بعد از وفات حضرت، مردم او را غسل داده و كفن نمودند و به سوى قبرستان بابلان محل فعلى حرم كه ملكى از ملكهاى موسى بن خزرج بود بردند تا به خاك بسپارند.
در اين وقت بين جمعيت گفتگو در گرفت كه چه كسى جنازه را داخل قبر گذارد. سرانجام متفق شدند تا شخصى به نام قادر كه پيرمردى پرهيز كار و صالح بود اين كار را انجام دهد. چون به سراغش رفتند ناگهان مشاهده كردند دو سواره كه نقاب به صورت داشتند از طرف ريگزار بسوى آنان آمدند و از مركب پياده شده و به تجهيز آن بانوى مكرمه پرداختند. يكى وارد قبر شد و ديگرى جسد پاك آن حضرت را برداشته به دست او داد تا به خاك سپارد. آن دو بزرگوار بدون
اينكه با كسى تكلّمى كنند بر اسبهاى خود سوار شده و از محل دور شدند.() بنابر نظر خيلى از بزرگان آن دو تن حضرت رضا(ع) و فرزندش امام جواد(ع) بودند.
بعد از پايان مراسم، موسى بن خزرج سايبانى از بوريا بر قبر شريف آن حضرت برافراشت، تا زمانى كه حضرت زينب دختر امام نهم وارد قم گرديد و قبّهاى از آجر بر مرقد مطهر بنا كرد.()
و بدين سان تربت پاكش در دل شهر قم قبله گاه ارادتمندان شيعه از سراسر جهان گرديد.
بارگاه منوّر
بعدها كه در كنار مرقد حضرت بانوان ديگرى به خاك سپرده شدند از جمله ميمونه و ام محمد دختران موسى مبرقع از نوادگان امام جواد، ام قاسم، دختر على كوكبى، ام اسحق جاريه محمد فرزند موسى مبرقع و ام حبيب جاريه ابو على نوه امام رضا. طبق گزارش تاريخ قم در قرن سوم هجرى دو قبّه به جاى گنبد فعلى بوده كه قبّه اول بر فراز قبر مطهر حضرت معصومه و قبور ام محمد و ام اسحاق قرار داشت و قبه دوم بر فراز قبور ام حبيب، ام اسحاق و ميمونه قرار گرفته بود.()
شايسته است كسانى كه حضرت معصومه را زيارت مىكنند اين بزرگواران را ياد كنند و جمله وارده را قرائت كنند:
السلام عليكن يا بنات رسول اللّه السلام عليكن و رحمة اللّه و بركاته.
اولين گنبد بر مرقد حضرت فاطمه معصومه به همت حضرت زينب دختر امام جواد(ع) ساخته شد و به مرور زمان و پس از دفن بانوان علوى در جوار بارگاه آن حضرت، دو گنبد ديگر در جوار گنبد اوّل بنا گرديد كه سومين آنها مدفن حضرت زينب دختر امام جواد بود.
اين سه گنبد تا سال 447 هـ.ق برقرار بودند تا اين كه در همان سال وزير طغرل كبير ـ مير ابوالفضل عراقى ـ به تشويق شيخ طوسى به جاى سه گنبد، گنبد مرتفعى به قطر 11 متر و ارتفاع 14 متر، آراسته به نقشهاى رنگآميزى و تزئينات آجرى و كاشى بدون ايوان و حجرهها بنا نهاد كه تمام
قبور سادات را فرا مىگرفت.() در سال 925 هـ.ق همين گنبد به همت شاه بيگى بيگم دختر شاه اسماعيل تجديد بنا شد.
در سال 1218 هـ.ق گنبد مطهر با خشتهاى طلايى تزيين گشت كه تا سال 1380 هـ.ق باقى ماند كه طبق طرحى از اين سال تا 1384 ش گنبد تعميرات اساسى شد.
مرقد مطهر در اوايل قرن هفتم هجرى به فرمان اميرمظفر احمد بن اسماعيل (بزرگ خاندان سلسله مظفرى) و با كوشش بزرگترين استاد كاشى سازى آن عصر به كاشىهاى نفيس و زرفام آراسته گرديد كه در سال 1377 ش با آميختهاى از كاشى و سنگ تجديد بنا شد، در سال 965 هـ.ق شاه طهماسب صفوى براى مرقد ضريحى آجرى همراه منافذى مزين به كاشىهاى هفت رنگ و كتيبههاى معرّق بنا كرد كه در سال 1230 هـ.ق همان ضريح نقره پوش شد، در سال 1280 ضريحى از نقره تهيه و به جاى قبلى نصب گرديد كه چندين بار اصلاح و بازسازى شد، اين ضريح در سال 1380 ش تعويض گرديد.
اولين صحنى كه در اين بارگاه مبارك ساخته شد صحن عتيق نام دارد كه شاه بيگى دختر شاه اسماعيل صفوى در سال 925 هـ.ق بنا نمود. اين صحن چهار ايوان دارد. ايوان طلا در جنوب با دو مأذنه كه در سال 1285 اين مأذنهها نيز طلاكارى گرديد. ايوان شمالى كه ورودى مدرسه فيضيه به صحن مىباشد و ساختمان نقارهخانه بر رويش بنا گرديده است. ايوان غربى (ورودى مسجد اعظم به صحن)، ايوان شرقى(رابط صحن اتابكى با صحن عتيق) صحن اتابكى (صحن نو) داراى چهار ايوان مىباشد كه در هر كدام جلوههاى هنرى و معمارى ديده مىشود.احداث آن به دستور اتابك اعظم و از سال 1295 هـ.ق تا 1303 طول كشيد، ايوان زيباى آينه در جانب غربى آن قرار دارد. رواقهاى حرم عبارتند از رواق بالاسر، رواق دارالحفاظ، رواق آيينه و رواق پيشرو. در سمت غرب حرم مسجد اعظم واقع است كه كلنگ اول آن در يازده ذيقعده 1373 هـ.ق به دست تواناى آيت اللّه بروجردى (ره)، به زمين زده شد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 60، ص .217
. معجم البلدان، ج 4، ص .397
. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص .447
. بحار، ج 60،، ص .214
. همان، ص .216
. بانوى ملكوت، آيت اللّه كريمى جهرمى، چ اول، ص .42
. بحار، ج 9، ص .215
. سفينة البحار، ج 2، ص .447
. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ص .161
. كريمه اهلبيت، على اكبر مهدى پور، ص 102، به نقل از بحار، ج 48، ص 317 و .286
. بارگاه فاطمه معصومه، تجلى گاه فاطمه زهرا، آيت اللّه سيد جعفر مير عظيمى، ج 2، ص 30 و .29
. همان، ص .27
. بحار، ج 60، ص .216
. سفينة البحار، ج 2، ص .376
. حضرت معصومه فاطمه دوم، محمد محمدى اشتهاردى، ج ،1 ص .146
. كريمه اهلبيت، ص .133
. همان، ص 131، به نقل از بحار، ج .102
. الغدير، علامه امينى، ج 1، ص .196
. كريمه اهل بيت، ص 77 به نقل از آثار الحجه، ص .8
. فروغى از كوثر، انتشارات زائر، ص .42
. بانوى كرامت، ص .66
. بحار، ج 8، ص .52
. همان، ص .105
. سفينة البحار، ج 2، ص .376
. كريم اهل بيت، ص .59
. فوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، ص .379
. فروغ كوثر، ص 58، كريمه اهلبيت، ص .44
. بارگاه فاطمه…، ص .119
. همان، ص .121
. بانوى كرامت، ص .115
. همان، ص .118
. كريمه اهل بيت، ص .174
. فروغى از كوثر، ص .33
. كريمه اهل بيت، ص .176
. بحارالانوار، ج 48، ص .290
. سفينة البحار، ج 2، ص .376
. كريمه اهل بيت، ص .182
. فروغى از كوثر، ص .106
. پيام آستانه، نشريه آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه(س)، ش 18، فروردين .85
حديث سلسله الذهب، دعوت به توحيد خالص
چكيده*
موضوع اين نوشتار نگاهى است به حديث سلسة الذهب، حديث كوتاهى كه امام رضا(ع) به هنگام خروج از شهر نيشابور در ازدحام مردم و درخواست ايشان بيان فرمود. مسئله اصلى و سؤال اصلى اين است كه پيام حديث چيست؟
مقالات متعددى در زمينه بررسى اين حديث نگاشته شده كه بيشتر از نگاه نظر سندشناسى به آن نگريسته شده است. نويسنده در اين كوتاه مقال به اين نتيجه رسيده كه ضرورت دارد با نگاهى كاركرد گرايانه به حديث پرداخته شود و اينكه امام رضا(ع) با سيره عملى و علمى خود نشان داد، مشكل اصلى جامعه مسلمانان در آن روزگار دور شدن مردم از توحيد بود، مشكلى كه همچنان مىتواند همه جوامع اسلامى را با چالشهاى جدّى روبه رو نمايد.
مقدمه
حيات علمى، اجتماعى، اخلاقى و سياسى امام رضا(ع) بنا بر مقتضيات زمانه، از جايگاه ويژهاى در تطور تاريخى اسلام
برخوردار است، خاصه دوران سه سال و اندى حضور آن حضرت در ايران آن روز و استقبال مردم از اين واقعه مبارك. بر هر ايرانى مسلمان بايسته است اين فصل از تاريخ را به دقت مطالعه كند و با زواياى پيدا و پنهان آن به درستى آشنا بشود. اصول و قواعد اساسى معرفتى اسلام در بحبوحه رواج انديشهها و نحلههاى فكرى در عصر مأمونى تنها مىتوانست توسط امام رضا(ع) ترسيم و تبيين گردد. ايشان يك تنه به جنگ و رويارويى با عقائد و فرقه هايى قيام كرد كه هر يك براى خود پايگاه اجتماعى مستحكمى داشتند و بعضاً هم از سوى حكومت سياسى پشتيبانى مىشدند. آرى، امام رضا(ع) مثل يك انسان قهرمان علم، فرهنگ و دانايى دينى شده بود، از اين رو در زبان پدر بزرگوارش امام كاظم(ع) پيشاپيش به عنوان عالم آل محمد به برادرانش معرفى گشت.()
مخالفان و غير هم فكران آن حضرت نيز هرگز نتوانستند نسبت به عظمت و بزرگوارى علمى و اخلاقى ايشان قيافه بى تفاوتى و بى خبرى به خود بگيرند و گروهى
هم كه جزو عالمان مذاهب محسوب مىشوند، صادقانه امام را مىستايند.()
رمز و راز اين همه بزرگى و جاودانگى چيست؟ چرا هر يك از امامان معصوم(ع) يگانه دوران خويش بودهاند؟ پاسخ اين سؤال كه بگونهاى مىتواند فرضيه اين نوشتار كوتاه هم باشد. يك كلمه است، رفتار توحيدى امام در متن زندگى عينيت جامعه. امام به عنوان يك انسان كامل و ولىّ همچون پيامبر(ص) نگران هدايت انسان است و در تپش زندگى اين جهان، با نگاه توحيدى خود در انديشه تعالى و تكامل آدمى مىباشد.
حديث سلسلة الذهب نماد توحيد
كاروان امام رضا(ع) در 7 جمادى الاول 201 برابر با 15 آذر 195 شمسى وارد نيشابور شد.() شهرت اين شهر به مركز علمى و حضور دانشمندان فراوان در آن مسئلهاى است كه در منابع تاريخى معتبر از جمله كتاب تاريخ نيشابور تأليف حاكم نيشابورى، به ثبت رسيده است. از اين رو ورود امام به اين منطقه و خروج آن حضرت از حساسيت ويژهاى برخوردار بود و نوع استقبال و بدرقه مردم با ديگر شهرها متفاوت مىنمود. آنچه كه در اين شهر در مدت اقامت امام رضا(ع) اتفاق افتاد، يكى از برگهاى برنده و فرصتى طلايى بود براى امام رضا(ع) تا از آن به بهترين نحو استفاده كنند. شور و اشتياق فراوان و زائدالوصف اهالى آنجا براى ديدار با امام از يك سو و خواستارى علماى آن، از سوى ديگر براى دريافت حديث و دانش تازهاى از ايشان، اين تفاوت را شكل ميداد.
امام در مدت محدودى كه در شهر نيشابور اقامت داشت، رابطهاى عميق و صميمى با مردم برقرار مىكرد. توجه ايشان به عموم بود. رفتار امام و آموزههاى مختلفى كه از سيره آن حضرت نصيب مردم مىشد،() در واقع پاسخى بود محبتآميز به عاطفه فوق العاده ايرانيان نسبت به خاندان امامت و ولايت، آخرين يادگارى امام در اين شهر زمانى رخ داد كه كاروان در حال ترك شهر بود. جمعيت گرد آمده اطراف امام بسيار بودند، همه مشتاقانه منتظر بودند تا آخرين
سخن را از امام بشنوند. دانشمندان اهل حديث تقاضا كردند تا كلام آباء امام را از زبان ايشان آوازه گوش خود قرار دهند.
امام رضا(ع) در برابر اين شور و هيجان و حديث خواهى، سخنى فرمود كه به حديث سلسلة الذهب شهرت يافت. در اعتبار اين حديث هيچگونه شبههاى وجود ندارد گرچه با متنها و عبارات اندكى متفاوت در كتب تاريخى و حديثى نقل شده است. همه ابزار و اسباب يك حديث معتبر در آن جمع شده، محدثين شيعه و سنى به آن توجه ويژهاى دارند و در منابع و كتب خود نقل كردهاند.
پژوهشهاى متعددى از سوى پژوهشگران و كارشناسان در مجلات معتبر علمى انتشار يافته كه در اين جا به يكى از مقالات اشاره مىشود. در اين مقاله بحث نسبتاً مستوفايى پيرامون سند و نظرگاههاى عالمان و محدثان شيعى و سنى درباره اين حديث ارائه شده از جمله مىنويسد كه:
اين حديث 1. قدسى 2. متواتر 3.مسلسل 4. مسند مىباشد.()
چگونگى و چرايى طرح حديث
حركت امام رضا(ع) در امتداد سفر از مدينه تا مرو مركز خلافت اسلامى، نتايج فراوان و سازندهاى ايجاد مىكرد كه با همه محدوديتها و تنگناهاى حفاظتى، مأموران مأمون نمىتوانستند از آنها جلوگيرى نمايند. حضور امام در شهرهاى مسير، ياد و خاطره پيامبر(ص) را در اذهان مردم مسلمان زنده مىكرد. آنان حقيقت محمديه را اين بار در قامت عالم آل محمد نظاره گر مىشدند و امام هركجا كه پاى مىنهاد، نورانيت توحيدى پرتو افكن مىشد. اين تقدير الهى بود كه دشمن ولايت ناخواسته و از سر درماندگى دست اندازى به دامن امام بكند تا شايد و به گمان برآمده از سياست بازىهاى پشت پرده خود با هم داستانانش، از جايگاه بلند امام، تحولات را به سود حكومت مديريت نمايد، اما نشانهها و پديدههاى تازه از رقم خوردن اتفاقات به گونهاى ديگر خبر ميداد.
در رويارويى پنهان و غير رسمى امام رضا(ع) با حكومت عباسى به نمايندگى مأمون، در واقع دو جبهه توحيد و شرك با
هم به مبارزه برخاسته بودند. امام رضا(ع) با دانش توحيدى و قرآنى و تفسير درست مؤلفههاى دينى، اقدام به اصلاح فرهنگ جامعه اسلامى كرد. ايشان مىبايست كارى پيامبروار انجام دهد. لذا طرح حديث سلسلة الذهب در نيشابور در راستاى همين اصلاح فرهنگى صورت گرفت. امام در برابر خواسته اهالى اين شهر به مسئله توحيد پرداخت چه اين كه ايشان نيك ميدانست ريشه همه انحرافات و اختلافات، معلول دور شدن امت اسلامى از بنيادىترين اصل اسلام يعنى توحيد است. حديث كوتاه اما جهانى از معرفت معنا در آن نهفته و حتماً اين روزى كه مردم اين حديث را از امام و فرزند پيامبرشان مىشنيدند، نشاطى سرشار از عشق و محبت سراپاى آنان را فرا گرفته بود. شاهد آن قلم دانها و انگشتان پرشمارى بود كه عاشقانه كلام امام را بر صفحه تاريخ مىنگاشتند.
به گفته پارهاى از تاريخ نگاران، بيست و چهار هزار محدث قلم به دست() به رهبرى ابوزرعه و محمد بن اسلم طوسى دو امام بزرگ حديث، اين حديث را از امام شنيدند و ضبط كردند كه آن حضرت فرمود: حديث كرد مرا پدرم بنده صالح موسى بن جعفر (ع) از جعفربن محمد(ص)، از ابوجعفر محمد بن على(ع) باقر علم انبياء از على بن حسين سيد العابدين از سيد جوانان بهشت حسين(ع) از على بن ابى طالب از پيغمبر(ص) كه فرمود: شنيدم از جبرئيل كه فرمود: «انا اللّه لا اله الّا انا وحدى؛ عبادى فاعبدونى وليعلم من لقينى منكم بشهادة:انّ لا اله الا اللّه مخلصاًبها انه قدد خل حصنى امن من عذابى.» مردم وقتى اين روايت را مىشنيدند گفتند فرزند رسول خدا چيست شهادت خالص براى خدا كه فرمود: پيروى از خدا و رسول خدا و پذيرش ولايت اهل بيت رسول.() اين حديث با متنهاى متفاوت ديگرى نيز روايت شده از جمله: الايمان حصنى()…، لا اله الا اللّه اسمى() من اقر لى بالتوحيد دخل حصنى() و حسب برخى از منابع و روايتها آن گاه كه امام اين حديث را مطرح كرد، گويا كاروان چند لحظهاى به حركت درآمد كه ناگهان آن حضرت بانگ برآورد، بشروطها و انا من
شروطها، يعنى آنچه من بر شما روايت از پدرانم و رسول اللّه(ص) روايت كردم، مشروط به اصل تعيين كنندهاى است كه اينك در عصر شما من نماينده آن هستم. اگر قرار باشد در جامعه مسلمانان توحيد عينيت پيدا كند و مناسبات آن بر مبناى يگانگى خداوند تنظيم شده باشد، بدون حضور ولى اللّه امكانپذير نيست.
نگارنده معتقد است اگر اين جمله مكمل و متمم هم در پايان حديث از امام رضا(ع) صادر نشده باشد. همه چيز گواهى ميدهد كه اين شرط در باطن حديث نهفته است. كافى است مقدارى به فضايى كه اين سخن مطرح شده دقت و تأمّل كنيم، امام به اجبار و تهديد (در ظاهر با اكرام و محبت) از مدينه هجرت كرده، مأمون در چالش جدى با فرقههاى معارض خلافت به ويژه گروه علويان كه خواستار انتقال خلافت به خاندان اهل بيت هستند، قرار گرفته و او اينك خود يا به مشورت نزديكان حكومتى، در صدد راه كارهاى غير صادقانه براى تحميق مردم و فرونشاندن جنبش علويان برآمده، يعنى آنچه در حال اتفاق افتادن است روى پايه توحيد نمىچرخد اگرچه به ظاهر دينى مىنمايد، امام كه خوب مىشناسد و خوب ميداند همه اين پديدههاى در حال شكلگيرى به دور از فرهنگ توحيدى است كه رسول خدا(ص) در تنهايى جاهليت و با پايدارى وصفناپذير آن را به وجود آورد.
بنابراين طرح اين پرسش در برابر خواستههاى اهالى نيشابور، هشدارى بود به همه جامعه مسلمانان با زبان يك سخن قدسى كه اصل اول دين اسلام است. امام اين حديث كوتاه را بيان كرد تا مسلمانان به اين نكته پى ببرند كه اگر جامعه امن مىخواهند يا اگر طالب آرامش هستند و اگر از اين همه كشمكشها و ناهنجارىها خسته شدهاند، تنها در سايه بازگشت به توحيد، اين مهم ميسر است.
سيره توحيدى
همه وجوه رفتارى امام رضا(ع) چه در مناسبات فردى و اجتماعى و چه در برخوردها و آموزههاى علمى، انسانها را به توحيد فرا مىخواند. از كوچكترين عمل
اخلاقى گرفته تا اصولىترين قاعده اجتماعى كه نمونههاى فراوانى در تاريخ زندگى آن حضرت گزارش شده، از جمله: رعايت حقوق همسر، فرزندان، نزديكان، بردگان، احترام به ذات انسان، انفاق آبرومندانه، دفاع از مظلوم، آزاد سازى بردگان، ترويج مساوات و برادرى، احترام به طبيعت و دههها رفتار ديگرى كه فعلاً فرصت ذكر آنها نيست.
سنت و سيره رضوى مىتوانست جامعهاى را كه امام در آن زندگى مىكرد به بهشت روى زمين كند، كما اينكه در عصر ما نيز اين سنت بايد منشورى باشد براى جامعهاى سالم، پويا و نوآور اما به شرطها…
خطبه توحيد فرصتى ديگر
اگر امام رضا(ع) به هنگام خروج از نيشابور حديث كوتاه سلسلة الذهب را براى عالمان و مردمان آن جا مىخواند، در مرو و در حضور مأمون و جمع زيادى از بنى هاشم و به صورت مفصل وجه عقلانى توحيد و صفات خداوند را چنان بيان مىنمود كه همه عقول به حيرت افتادند و اين گونه است كه اعتقاد برآمده از اين خطبه، همان حصن الهى مىباشد، دژى براى امان ماندن از عذاب خداوند.صدوق نقل مىكند چون مأمون تصميم گرفت امام رضا(ع) را به كار خلافت دعوت كند بنى هاشم را جمع كرد و به آنان گفت: تصميم گرفتهام از على بن موسى الرضا(ع) بخواهم اين كار را (خلافت) پس از من برعهده گيرد.
بنى هاشم نسبت به او حسد ورزيده گفتند: فردى را كه بصيرتى در تدبير خلافت ندارد، عهده دار امر خلافت مىكنى؟ كسى را سوى او بفرست تا نزد ما بيايد و از جهل چيزى را كه بدان وسيله او را خواهى شناخت ببينى. لذا كسى را به سوى او فرستاد و حضرت آمد. بنى هاشم به او گفتند! ابا الحسن بر منبر برو و براى ما نشانى برپا كن تا از روى آن خدا را عبادت كنيم. اباالحسن بر منبر رفت و مدتى نشسته سرش را پايين انداخته تكلم نمىكرد. سپس تكانى خورده راست ايستاد و حمد خدا را به جاى آورده او را ثنا گفت و درود بر پيامبر خدا و اهل بيتش فرستاد آن گاه گفت: آغاز عبادت خداى تعالى، معرفت او و اساس
معرفت خدا توحيد او … .()
امام رضا(ع) با اين خطبه كلمه لا اله الّا اللّه را كه حصن خداوند است، آن گونه كه شأن امامت اقتضاء مىكند معنى كرد تا به همه شبهات و باورهاى غلط پاسخ داده باشد البته نه از باب اين كه توجيهى باشد براى تصميم مأمون در امر واگذارى ولايتعهدى، بلكه اين كار فعليت پيام و رسالتى بود كه تنها امام مىتوانست در شرايط حاد و پيچيده سياسى از عهده آن برآيند.
خطبه امامت نماد شرط توحيد
در ايامى كه امام در مرو حضور داشت خطبهاى در باب امامت و امامشناسى ايراد نمود كه مىتوان از آن به منشور امامت ياد كرد. ايشان بعد از آن كه گزارش اختلاف مردم را از اين مسئله از يكى از اصحاب مىشنود كه چگونه درباره امامت به عنوان موضوع روز سخن مىگويند. تبسم مىفرمايد و سپس به راوى مىفرمايد: مردم در نادانى به سر مىبرند، مقام امام را نشناختهاند و در دينشان فريب خوردهاند، زيرا پنداشتهاند امام تعيين نگشته و آنان بايد وى را برگزينند. حال آن كه امامت و رهبرى مسلمين از مسائل اصولى و مكمل دين است و خداى تعالى پيامبرش را از جهان نبرد مگر پس از اين كه دينش را كامل ساخت.()
امام رضا(ع) در اين خطابه به جريان تاريخى امامت اشاره مىكند از جمله امامت حضرت ابراهيم تا اين كه نوبت به پيامبر عظيم الشأن اسلام ميرسد و در ادامه جانشينان آن حضرت بار اين مسؤوليت بزرگ را بر دوش مىكشند.()
ويژگىها و مختصاتى كه امام درباره امام بيان مىكند همه افق بشريت را پوشش ميدهد و تابى كران انسانيت بذر هدايت و محبت مىپاشد. وجود امام از جنس نور و روشنايى است. امام نجات دهنده است. امام آب گوارا به عطشاى هلاكت كننده است. امام دليل راه انسان در ترديدها و پرتگاه هاست. امام ابر بارنده در سرزمين خشك و سوزان است. امام زمين پهن دشت و چشمه جوشان پر آب است. امام امين خداوند بر
روى كره خاكى است. امام پاك كننده گناهان انسانهاى عاصى است و امام پناه گاهى مطمئن براى انسان.()
يادآورى و بيان اين انديشهها براى امام از سوى امام رضا(ع) در روزگارى صورت مىگرفت كه بحران اعتقادى و فكرى آن را فرا گرفته بود و مردم در غوغاى بازى سياست خلفاى اسلامى و شيوع جريانات فكرى در عصر مأمون الرشيد، گرفتار بسيارى از ترديدها و انحرافات شده بودند. امام به عنوان شرط پذيرش توحيد و سند اجازه ورود به محفل الهى چه دلسوزانه و از سر مهر و عطوفت همه توان خويش را به كار مىبرد تا كار جامعه مسلمانان به راستى و هدايت بگرايد.
برآيند آنچه را كه در سطور پيش آمد، اين گونه مىتوان بيان كرد: سيره امام رضا(ع) در همه وجوه فردى، اجتماعى، سياسى، علمى بر محور هدايت مردم به توحيد در عينيت زندگى در جريان بود. رفتار امام مىتواند مقياس و ميزان توحيدگرايى در هر جامعه دينى باشد و ما اينك در برابر اين پرسش تاريخى قرار گرفتهايم كه تا چه اندازهاى توانستهايم رفتارمان را بر ظهور و تجلّى آن در متن زندگى بنا كنيم؟
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
* لازم به يادآورى است اين مقاله در همايش علمى ـ پژوهشى كه در بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان مقدس رضوى در آذرماه 1387 برگزار شده، ارائه گرديد.
. اعلام الورى باعلام الهدى، ج 2، ص .64
. بنگريد، مرعشى ملحقات احقاق الحق، ج 28، ص 591 ـ .682
. زائر، ش 109، ص .17
. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: آموزههاى امام رضا(ع) به مردم نيشابور، خراسان 17/11/79، غلامرضا جلالى.
. نشريه علوم حديث، شماره 2 زمستان 1375، محمد رحمانى.
. نشريه گلستان قرآن، ش 193، 16، به نقل از كشف الغمه، ج 3، ص .102
. همان، به نقل از بحارالانوار، ج 49، ص 120 – .121
. ابن ابى جمهور الاحسايى، عوالى اللئالى، ص 4 ـ .94
. حر عاملى، الجواهر السنيه، ص .148
. جلال الدين سيوطى، الجامع الصغير، ج 2، ص .243
. دكتر محمد رضا مشائى، ترجمه خطبه منسوب به حضرت رضا(ع)، مجله مشكوه، ش 7، بهار 64، ص 23. لازم به يادآورى است اين خطبه ضمن ترجمه علمى، همراه توضيحات سودمندى است كه در پاورقى آمده است.
. دكتر محمد مهدى ركنى يزدى، انديشه نو(ويژه نامه امام رضا(ع)، آذرماه 1385)، ص .15
. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(ع)، ص 1، .281
. همان.
ياد داشتها و خاطراتى از امام خمينى قدّس سرّه
عشق بدون مرز
امام رهبر و مرجع كلّ شيعيان و پيشواى جهان اسلام بود اين نوع رهبرى و مرجعيت، مرز جغرافيايى ندارد، تفاوتى بين پيرو و مقلّد امام در لبنان يا عراق يا هند و پاكستان و بحرين و نيست همان گونه كه در اين عرصه فرقى بين شيرازى و تبريزى و اصفهانى و…نيست. امروز مرجعيت مقام معظم رهبرى نيز همين طور است. همانطور كه شهيد و خانواده شهيد ايرانى، لبنانى و فلسطينى براى امام يعنى براى اسلام و انقلاب اسلامى فرقى ندارند به همين جهت مردم و شخصيتها و رهبران دينى و انقلابى ديگر كشورها، همچون مردم ايران به ملاقات و دست بوسى امام نائل مىشدند.
موارد اين ملاقاتها زياد بود كه عمده آنها در صحيفه امام ذكر شده است بعض از موارد هم ذكر نشده است مثل ملاقات امام جمعه مسجد الاقصى كه به محضر امام رسيد و رسماً با امام بيعت كرد. شيخ سعيد شعبان رهبر حركت توحيد اسلامى كه مركزيت آن در طرابلس لبنان بود مكرر به محضر امام رسيد. مرحوم شهيد دكتر فتحى شقاقى عاشقانه به خدمت امام ميرسيد و با زيارت روح اللّه جان مىگرفت.
شهيد علامه عارف حسينى هم با امام ملاقاتى عاشقانه داشت و ديديم كه حضرت امام با همان منطقى كه براى شهداى بزرگ ايران اعلاميه دادند براى شهيد عارف حسينى نيز آن اعلاميه حماسى را دادند.
شهيد سيد عباس موسوى دبير كل سابق حزب اللّه لبنان و جناب آقاى سيد حسن نصراللّه و همچنين ديگر اعضاى شوراى مركزى حزب اللّه مكرراً به محضر امام شرفياب شدند و همين ملاقاتها بود كه شالوده مقاومت و پايدارى حزب اللّه را در مقابل صهيونيستهاى اشغالگر راسخ و تزلزلناپذير مىكرد.
در مورد اجازات امور حسبيه هم فرقى بين داخل و خارج وجود نداشت و ندارد. صدور اجازه امور حسبيه معيارهايى دارد كه به هيچوجه مرزهاى جغرافيايى در آن دخيل نيست. هر شخصى كه آن معيارها را داشته باشد و براى مراجع تقليد شخصاً يا با گواهى دو نفر عادل توثيق و اثبات شود براى او اجازه نامه صادر مىشود. بر همين اساس جناب حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن نصراللّه (حفظهاللّه) كه واقعاً ثمره شجره طيبه روح اللّه و نور چشم مقام معظم رهبرى و بازوى قدرتمند اسلام است از جمله اولين روحانيان لبنانى است كه در دوره جوانى و شايد بتوان گفت نوجوانى با تعبير و عنوان حجت الاسلام از امام اجازه امور حسبيه دريافت كرد. امام در آن سالها عنوان حجت الاسلام را براى مراجع فعلى در مكتوباتشان به كار مىبردند! نكته جالب اين كه حضرت امام عموماً در اجازاتشان يك سوم وجوهات را اجازه ميدادند كه صاحب اجازه در محل مصرف كند و بقيه را بايد به دفتر ارسال مىكردند اما در اجازه آقاى سيد حسن نصراللّه و مرحوم شهيد سيد عباس موسوى و ديگر اعضاى شوراى حزب اللّه تا نصف را در اجازه مكتوبشان اجازه داده بودند و در يك موقعيتى كه حضرت امام تمام اجازاتى كه بيشتر از يك سوم را اجازه داده بودند لغو كردند آقاى سيد حسن نصراللّه و روحانيون حزب اللّه را استثناء كردند.
جناب حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن نصراللّه (حفظه اللّه) كه واقعاً ثمره شجره طيبه روح اللّه و نور چشم مقام معظم رهبرى و بازوى قدرتمند اسلام است از جمله اولين روحانيان لبنانى است كه در دوره جوانى و شايد بتوان گفت نوجوانى با تعبير و عنوان حجت الاسلام از امام اجازه امور حسبيه دريافت كرد.
عنايت ويژه امام، بركت صندوق بيت المال
در طول اين مدت كه آقاى سيد حسن نصراللّه و ديگر وكلاى امام در لبنان طبق اجازه امام بخشى از وجوهات را براى امام مىفرستادند بدون استنثناء اين بخش را هم كه براى امام مىفرستادند مورد به مورد با پيشنهاد حقير اجازه دادند كه به حزب اللّه مرجوع شود و توسط جناب حجت الاسلام سيد عيسى طباطبائى كه مرتب به ايران رفت و آمد داشت مرجوعى را براى اين بزرگواران مىفرستادم و با تجميع اين مرجوعيها بود كه صندوق بيت المال در لبنان شكل گرفت و تا كنون بالاترين خدمات فرهنگى و اجتماعى را براى شيعيان و محرومان لبنان ارائه كرده است و در واقع نه با پول ايرانيها بلكه با وجوهاتى كه خود شيعيان لبنان به امام پرداخت مىكردند بركات بسيارى براى اسلام و مسلمانان حاصل شد.
از جمله اين بركات نقشى بود كه اين صندوق در شكلگيرى و تأسيس ايستگاه تلويزيونى المنار داشت كه داستان نقش فوق العاده اين شبكه در رساندن پيام انقلاب و مقاومت به جهانيان بحث جداگانهاى را مىطلبد.
المنار يكى ديگر از بركات امام
جرقه تأسيس شبكه تلويزيونى المنار در دفتر امام زده شد يك روز كه چند نفر از شخصيتهاى حزب اللّه بعد از دست بوسى امام در اتاق حقير مشغول صحبت بوديم از وجود دهها شبكه تلويزيونى در لبنان صحبت شد و بنده سؤال كردم آيا شيعيان هم شبكه تلويزيونى دارند؟ آنها جواب دادند: نه! و همين سؤال و جواب شروع كار بود چند ماه بعد كه امام رحلت كرده بود و حقير به عنوان قائم مقام در بنيادشهيد خدمت مىكردم موضوع را پيگيرى كردم و با اختصاص مبلغى كه از طرق مختلف تهيه كرديم كار تأسيس شبكه تلويزيونى توسط بنياد شهيد لبنان و با تلاش آقاى سيد عباس طباطبايى شروع شد. در آن زمان جنگهاى داخلى لبنان هم در نقطه اوج بود و به همين جهت استوديوى تلويزيون در زير زمين يك برج مسكونى بلند مرتبه با كمترين امكانات راه انداز شد و فرستنده آن هم در بالاى مناره مسجد رسول اعظم كه در محوطه
بيمارستان رسول اعظم(ص) متعلق به بنياد شهيد است نصب شد و به همين مناسبت شبكه به نام المنار ناميده شد و به اين ترتيب محدوده ضاحيه و بيروت زير پوشش اين شبكه قرار گرفت، سال بعد ضمن سفرى كه به لبنان داشتم طى مذاكرهاى كه با مرحوم شهيد سيد عباس موسوى داشتم تصميم گرفتيم براى توسعه اين شبكه حزب اللّه را به طور 50% شريك كنيم و آنها هم با سرمايه گذارى خود شبكه را به كل لبنان توسعه دهند كه اين كار به نحو احسن انجام شد و مديريت شبكه را هم به حزب اللّه واگذار كرديم و در مرحله بعد تمام سهام شبكه به حزب اللّه واگذار شد تا با تمركز مديريت امكان توسعه بيشتر آن فراهم شود و با استفاده از سيستم ماهواره به كل جهان برسد كه بحمداللّه با توانمندى حزب اللّه اين كار انجام شد و الآن عليرغم همه كارشكنيهاى غربيها و مزدورانشان اين شبكه خارى است در چشم دشمنان و محبوبترين صداى حق است براى همه عرب زبانان شيعه و مسلمان در سراسر جهان.
ملاقات استثنايى!
به مناسبت 15 شعبان ملاقات امام در حسينيه جماران برقرار بود در آن روز جمعى از افراد حزب اللّه لبنان هم قرار بود در اين مراسم به ملاقات امام نائل شوند اما به دليل مشكلى كه در مسير براى آنها پيش آمده بود زمانى به جماران رسيدند كه ملاقات تمام شده بود و امام به محل سكونت خود رفته بودند و به دنبال انجام كارهاى ديگرشان. ضمناً حضرت امام تا بعد از ماه رمضان قرار ملاقات عمومى نداشتند و لبنانيها هم بايد يكى دو روز بعد به لبنان بر مىگشتند لذا از اين كه تا جماران آمده بودند و توفيق زيارت امام را نيافته بودند به شدت متأثّر و ناراحت بودند. ايشان ملتمسانه از اينجانب درخواست كردند اقدامى كنم اما نزديك ظهر بود و مسلّم بود كه هيچگاه امام در يك روز آن هم بعد ازظهر دوباره براى ملاقات بيرون نميآيند با اين حال براى اسقاط تكليف موضوع را به حضرت امام منتقل كردم و ناباورانه امام پذيرفتند و تا آنجا كه به ياد دارم براى اولين و آخرين بار بعد ازظهر آن روز مجدداً بيرون آمدند و اين برادران به توفيق زيارت امام دست يافتند، آنان با اين ديدار صميمانه و خاص صدچندان خوشحال شدند چرا كه بعد از آن نوميدى و تأثر شديد در قبل از ظهر، به جاى حسينيه و همراه با انبوه جمعيت، امام را در جمع اختصاصى و معدود خودشان از نزديك زيارت كردند و عنايت ويژه امام را در پذيرفتن آنان در يك ديدار استثنايى دريافتند و خاطرهاى جاودانه براى آنان شكل گرفت.
نكته صحيح اين است كه مسلمين بايد با هم متحد باشند و شما كه از علماء و دانشمندان هستيد ممكن است با روحانيون اهل سنت تماس بگيريد كه ايران نمىخواهد بين مسلمين خلاف ايجاد كند و نه تعدّى كند.
سخنان امام در ملاقات با شيخ اسعد التميمى
مورد ديگر ملاقات آقاى شيخ اسعد بيوض التميمى امام جماعت سابق مسجدالاقصى و از چهرههاى جهادى فلسطين با حضرت امام در سال 1361 بود اين نوع ملاقاتها همانند ملاقات شهيد فتحى شقاقى رهبر جهاد اسلامى فلسطين به دليل آن كه در آن شرائط انعكاس خبرى داشت، ضبط و ثبت نمىشد و به همين جهت در صحيفه امام نيز ذكر نشده است.
شيخ اسعد بيوض التميمى آمده بود تا ضمن زيارت امام، با امام بيعت كند. حضرت امام بعد از صحبتهاى شيخ اسعد و اعلام بيعت، سخنانى را ايراد كردند كه هرچند ضبط نشد اما فى المجلس عمدتاً يادداشت شد. متن سخنان يادداشت شده حضرت امام به شرح ذيل است.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
من از شما تشكر مىكنم كه تشريف آورديد به ايران تا از نزديك با هم ملاقات كنيم و آنچه بر مسلمين مىگذرد در ميان بگذاريم. آنچه كه بر مسلمين مىگذرد با دست سلاطين خود مسلمين است. سلاطينى كه به واسطه دنيا و به خاطر رسيدن به يك حظ دنيايى از اسلام رو برگرداندهاند گرچه ادعا مىكنند كه مسلمانند آنچه بر مسلمين مىگذرد بلاواسطه از اينها و مع الواسطه از قدرتهاى بزرگ امثال آمريكا و شوروى است.
مسلمين تا از اختلافاتى كه بين شان است دست برندارند، دستهاى مرموز دولتهاى قدرتمند مىتوانند به خواستههاى خودشان دست پيدا كنند. شما ميدانيد بعد از اين كه ايران قيام كرد و شاه مقبور را از اينجا بيرون كرد با شعار آزادى، استقلال، جمهورى اسلامى اين كار را انجام داد و لازال اين شعار در بين مردم ايران از اطفال و شيوخ در همه جا رواج دارد و آرزوى ما اين است كه اسلام قدرت صدر اسلام را پيدا بكند انشاء اللّه و بر همه دولتهاى كفر غلبه كند.
ما بايد كوشش كنيم در وحدت مسلمين و آنهائى كه از وحدت مسلمين جلوگيرى مىكنند يا نفاق مىكنند منزوى كنيم. شما ميدانيد بعضى از روحانيون اهل سنت كه نبايد اسم روحانى بر آنها گذاشت از اول پيروزى، براى رسيدن آمريكا به اهدافش نسبت به جمهورى اسلامى شروع به سم پاشى كردند. صدام كه آمريكا وادار كرد به ايران حمله كند براى ايران نبود. او فهميد كه اگر اين جمهورى اسلامى با اين محتواى اسلامى به ساير بلاد سرايت كند، دست آنها از شرق به كلى قطع مىشود. لهذا اشخاصى كه آنها در چنگال شان دارند چه از روحانيون و چه از رؤساى جمهور و سلاطين به جنگ با ما وادار كردند و اين دو سال تمام كه ما مشغول دفاع از حريم اسلام بوديم هيچ يك از دولتهاى اسلامى به ما كمك نكردند و اكثر دولتهاى اسلامى به او كمك كردند. اسلحه دادند، پول دادند و حتى افراد فرستادند و اين نبود جز اين كه ما اسلام مىخواهيم.
طوائف مسلمين و مذاهب اسلامى در آنچه كه مشتركند كه اصول است مثل كتاب، سنت، قبله و…با هم باشند و اگر نباشند كفار غلبه مىكنند بر آنها، معالأسف بسيارى از دولتهاى اسلامى و بعضى از روحانيون اهل سنت و كمى از روحانيون ما درصدد بودند كه بين مسلمين تفرقه بيندازند و به بهانه اين كه ايرانيها مسلم نيستند و مجوسند، ما را سركوب كنند.
با تجميع اين مرجوعيها بود كه صندوق بيت المال در لبنان شكل گرفت و تا كنون بالاترين خدمات فرهنگى و اجتماعى را براى شيعيان و محرومان لبنان ارائه كرده است و در واقع نه با پول ايرانيها بلكه با وجوهاتى كه خود شيعيان لبنان به امام پرداخت مىكردند بركات بسيارى براى اسلام و مسلمانان حاصل شد.
تمام گروههاى تبليغاتى و رسانههاى گروهى به ما حمله مىكنند. يكى دروغى كه صدام مىگويد آن را چند برابر مىكنند و بازگو مىكنند. از توطئههاى آنها اين است كه مىگويند اگر عراق به دست ايران بيفتد يا اين كه ايران بر عراق غلبه كند حكومت شيعه پيش ميآيد. از اول قرار ما اين بود كه به اسلام عمل كنيم و تفرقه كه خلاف نص قرآن است ايجاد نكنيم. ما مىخواهيم تمام مسلمين استقلال داشته باشند و دست كفار از ممالك اسلامى قطع بشود و هر ملتى در هر كشورى كه هست حكومت مستقل داشته باشد…
اميدوارم كه با جديت افرادى مثل شما اين آمال تحقق پيدا كند و هيچ وقت مأيوس از خداوند تعالى نيستيد و نيستيم. خداوند مىتواند عده قليلى را بر قدرتهاى بزرگ غلبه دهد. چنانچه ديديد ملت ايران با نداشتن ساز و برگ جنگى و با اين كه همه چيز در دست آمريكا و شاه بود، با ايمان به خدا به پيروزى رسيد و صدام با همه ساز و برگى كه براى او تهيه شده شود… نتوانست در ايران يك قدم موفق شود و بعد از چندى از ايران بيرونش كردند.
گرچه در بعضى از نقاط هنوز هستند….
نكته صحيح اين است كه مسلمين بايد با هم متحد باشند و شما كه از علماء و دانشمندان هستيد ممكن است با روحانيون اهل سنت تماس بگيريد كه ايران نمىخواهد بين مسلمين خلاف ايجاد كند و نه تعدّى كند.
ما كه در اينجا نشستيم هيچ وقت هجوم نكرديم به عراق الآن هم براى دفاع وارد عراق شدهايم چون كه از راه دور به شهرهاى ما با توپ حمله مىكنند و اطفال و شيوخ ما را مىكشند. ما مجبوريم براى دفاع از اسلام و مسلمين پيش برويم ولى يك وجب از خاك عراق و يا دولتهاى ديگر را نمىخواهيم.
از خدا توفيق شما را مىخواهيم در هرجا كه هستيد قواى خود را تقويت كنيد و خدا فرج ميرساند و نترسيد از مقهور شدن چون كه هرچه براى اسلام است شكست ندارد. ما براى اسلام مىميريم و يا پيروز مىشويم، ما باكى از مردن نداريم، ما براى اسلام خدمت مىكنيم، شما جديت كنيد عامّه مردم را بيدار كنيد. همه گرفتاريها از حكومتها است. آنها يا بايد سر عقل بيايند و كنار بروند يا ملتها آنها را كنار بزنند تا رژيم اسلامى داشته باشند، من توفيق شما را خواستارم. والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
احياى فرهنگ شهادت
در مكتب توحيد، آن چيزى داراى ارزش و ماندگارى است كه در راه خدا و براى خدا شكل گيرد. هر مقدار از عمر انسان كه براى خدا صرف شود. هر كارى كه براى خدا انجام گيرد، مالى كه در اين راه هزينه شود. از ارزش واقعى و ماندگارى برخوردار است و در اين راستا هرچه انجام كارى براى خدا سختتر و نيت خالصتر باشد ارزش و اثر آن بيشتر است. بنابراين هرگونه اهتمام و تلاش در راه خدا مصداق جهاد فى سبيل اللّه است.
در اين مكتب، از خود گذشتگى در راه خدا و دفاع از حق در بالاترين حد، ارزشگذارى شده است و فرهنگ ايثارگرى و شهادتطلبى در متن اسلام از درخشش و ويژگى برجستهاى برخوردار است.
دستاورد اساسى حضرت امام خمينى در رهبرى انقلاب اسلامى، احياء اسلام ناب محمّدى(ص) و مهمترين ويژگى آن احياء فرهنگ شهادت و ايثارگرى بود. با مرورى گذرا در فرايند نهضت امام خمينى و قوام نظام اسلامى به خوبى مىتوان دريافت كه اگر فرهنگ شهادتطلبى و ايثارگرى نبود، نه انقلاب به پيروزى ميرسيد و نه نظام اسلامى دوام مىيافت، همانگونه كه در صدر اسلام نيز اگر اين ويژگى نبود نه اسلام شكل گرفته بود و نه دوام مىيافت.
بنابراين موضوع شهادت و ايثارگرى
سكه پربهايى است كه در يك روى آن بايد والاترين ارزشهاى الهى را مشاهده كرد و در روى ديگر آن دستاوردها و آثار و بركات بى بديل را.
شهيد در لغت به معنى گواه، حاضر، ناظر و… و در اصطلاح دينى به كسى اطلاق مىشود كه با انتخاب آگاهانه، و بر اساس حجت شرعى، در راه خدا به شهادت ميرسد و در قانون اساسنامه بنياد شهيد انقلاب اسلامى اين گونه تعريف شده است، «شهيد به كسى گفته مىشود كه جان خود را در راه انقلاب اسلامى و حفظ دستاوردهاى آن يا دفاع از كيان جمهورى اسلامى در مقابل تهديدات و تجاوزات دشمن و عوامل ضد انقلاب و اشرار نثار نموده يا مىنمايد.»
شهادت قلّه كمال
شهادت از برترين واژههاى فرهنگ اسلامى و از مقدّسترين مفاهيم معارف الهى است. شهادت اوج كمال انسان است، آنگاه كهانسان تمام هستى خود را يكجا نثار معبود مىكند و قطره وجودش به درياى بيكران هستى مطلق مىپيوندد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
«فوق كلّ ذى برٍّ برٌّ حتى يقتل فى سبيل اللّه، فاذا قُتِلَ فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ؛() بالاتر از هر خير و نيكى، خير و نيكى وجود دارد تا انسان در راه خدا كشته شود كه
بالاتر از كشته شدن در راه خدا، خير و نيكى يافت نشود.»
همچنين پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «اشرف الموت قتل الشهادة؛() شهادت برترين مرگها است.»
و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «لوددت انّى اُقتَل فى سَبيل اللّه، ثمّ احيا ثمّ اُقتَل ثمَّ اُحيا ثم اقتل ثمّ اُقتَل؛() دوست دارم در راه خدا كشته شوم(نه يك بار و دو بار كه) بارها كشته شوم و زنده شوم و باز هم كشته شوم.»
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقام دعا و درخواست از خداوند متعال عرضه ميدارد: «نسأل اللّه منازل الشّهداء؛() از خداوند جايگاه شهيدان را طلب مىكنم.»
مقام شهيد
شهيد مصداق عينى شهادت است ه با انتخاب آگاهانه و در كمال خلوص، هستى خود را يكجا به آفريدگار جهان تقديم مىكند و به سرچشمه بقا و حيات، پيوند مىيابد.
درك مقام شهيد از توان و ظرفيت فهم ما خارج است و تنها منبع وحى الهى است كه شمهاى از اين مقام را براى ما بازگو فرموده است: «ولاتقولوا لِمَن يُقتَلُ فى سَبيل اللّه اَموات بل احياء ولكن لاتشعرون؛() براى كسانى كه در راه خدا
كشته مىشوند نگوييد مردگانند (كلمه اموات را درباره شهدا به كار نبريد) بلكه آنها زندهاند، لكن شما درك نمىكنيد.»
اين آيه ضمن آن كه بر زنده بودن شهدا تأكيد ميورزد، درك اين مقام را از حيطه شعور و فهم بشر در اين دنيا خارج مىشمارد. در حالى كه در آيه فوق از به كار بردن تعبير اموات در مورد شهدا نهى مىكند، در آيهاى ديگر از پندار مرده بودن آنان نيز نهى فرموده است كه نه فقط به زبان نگوييد آنها مردهاند بلكه به دل نيز راه ندهيد.
«ولا تحسبنَّ الّذين قُتِلوا فى سَبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون؛() كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مىپنداريد، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»
امام خمينى(قدّس سرّه) در اين زمينه مىفرمايد :«اگر نبود در شأن و عظمت شهداى معظم فى سبيل اللّه جز اين آيه كريمه، كه با قلم قدرت غيب بر قلب مبارك نورانى سيد رسل صلى اللّه عليه و آله و سلّم نگاشته و پس از تنزل مراحلى به ما خاكيان صورت كتبى آن رسيده است، كافى بود كه قلمهاى ملكوتى و مُلكى شكسته شود و قلبهاى ماوراى اصفياءاللّه از جولان در حول آن فرو بسته شود. ما خاكيان محجوب يا افلاكيان چه دانيم كه اين «ارتزاق عند الرّب شهدا» چى است. چه بسا مقامى باشد كه خاص مقربان درگاه او جلّ و علا و وارستگان از خود و ملك هستى باشد، پس مثل من وابسته به علائق و وامانده از حقايق چه گويم و چه نويسم، كه خاموشى بهتر و شكستن قلم اولى است.»()
امام خمينى همچنين پيرامون نكاتى از همين آيه مىفرمايد :«در اين آيه كريمه بحث در زندگى پس از حيات دنيا نيست كه در آن عالم همه مخلوقات داراى نفس انسانى به اختلاف مراتب از زندگى حيوانى و مادون حيوانى تا زندگى انسانى و مافوق آن زنده هستند، بلكه شرف بزرگ شهداى در راه حق، «حيات عند الرّب» و ورود در «ضيافة اللّه» است.
اين حيات و اين ضيافت را با قلمهاى شكستهاى مثل قلم من نمىتوان توصيف و تحليل كرد، اين حيات و اين روزى غير از زندگى در بهشت و روزى در آن است. اين لقاء اللّه و
ضيافة اللّه مىباشد. آيا اين همان نيست كه براى صاحبان نفس مطمئنه وارد است «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى» كه فرد بارز آن سيد شهيدان سلام اللّه عليه است.»()
«از شهدا كه نمىشود چيزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادى وصولشان «عند ربّهم يرزقون»اند، و از «نفوس مطمئنهاى» هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند. اينجا صحبت از عشق است و عشق؛ و قلم در ترسيمش بر خود مىشكافد.»()
درباره مقام شهيد احاديث بسيارى از معصومين عليهم السلام نقل شده است كه در اينجا به مواردى از آنها اشاره مىشود.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
«ان اللّه كتب القتل على قومٍ و الموت على آخرين و كلّ آتيةٌ منيّتُه كما كَتبَ اللّه لَه فَطوبى للمجاهدين فى سبيل اللّه و المقتولين فى طاعته؛() خداوند براى گروهى كشته شدن و براى گروهى ديگر مرگ را مقرر فرموده است و هر كدام به اجل مقرر خود به آنگونه كه خدا مقدّر فرموده ميرسند. پس خوشا به حال مجاهدان در راه خدا و كشتگان در راه اطاعتش.»
امام زين العابدين عليه السلام از قول جدش رسول اللّه(ص) مىفرمود:
«ما من قطرةٍ احبُّ الى اللّه عزّ و جلّ من قطرة دمٍ فى سبيل اللّه؛() هيچ قطرهاى در پيشگاه خداوند محبوبتر از قطره خونى كه در راه خدا ريخته مىشود، نيست.»
از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود:
«…و اول من يدخل الجنة شهيد؛() اول كسى كه وارد بهشت مىشود، شهيد است.»
امام صادق عليه السلام از طريق پدرانش از جدش رسول اللّه(ص) نقل فرموده:
«ثلاثة يشفعون الى اللّه يوم القيامة فيفشَفِّعُهم الانبياء ثم العلماء ثمّ الشهداء؛() سه گروه روز قيامت شفاعت مىكنند و شفاعت آنان مورد پذيرش خداوند قرار مىگيرد:انبياء، علما، و شهداء.»
همچنين از پيغمبراكرم(ص) نقل شده كه فرمود :«يشفع الشهيد فى سبعين فى
اهله؛() شهيد هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت مىكند.»
امام خمينى درباره شفاعت مىفرمايد: «جلوه شفاعت شافعان در اين عالم، هدايت، آنها است و در آن عالم، باطن هدايت شفاعت است. تو از هدايت اگر بىبهره شدى از شفاعت بى بهرهاى و بهر قدر هدايت شوى شفاعت شوى.»()
با توجه به معنى شفاعت و رابطه آن با هدايت در اين دنيا و نقشى كه شهدا در امتداد انبياء و علماء براى هدايت مردم ايفا مىكنند، جايگاه رفيع شهدا را مىتوان دريافت. اگر در حديث اخير سخن از شفاعت هفتاد نفر از اهل شهيد آمده است اولاً كلمه هفتاد ظاهراً اشاره به كثرت است و وسعت دائره شفاعت شوندگان در آخرت وابسته به دائره هدايت شوندگان از شهادت شهيد در اين دنيا است و ممكن است شهادت شهيدى مانند امام حسين عليه السلام منشأ هدايت ميليونها ميليون انسان در اين دنيا و شفاعت آنان در آخرت شود. ثانياً به كاربردن تعبير اهل در حديث مزبور اشاره به اهليت شفاعت شوندگان دارد كه با نظر امام خمينى مبنى بر تطابق بين ظاهر و باطن شفاعت همسو مىباشد. آن چنانكه شفاعت حضرت نوح در مورد پسرش به درگاه خداوند پذيرفته نشد به دليل آن كه در فرهنگ قرآن «انه ليس من اهلك؛() او اهل حضرت نوح نبود!»
وظيفه جامعه نسبت به شهيد
از آنجا كه شهيد براى خدا و در راه خدا، هستى خود را براى نجات و سعادت جامعه فدا مىنمايد، هر چند پاداش اصلى خود را از خداوند دريافت مىكند، اما بنابر حكم عقل، جامعه نيز به لحاظ حقى كه شهيد بر گردن آنان دارد. مديون شهيد است و بايد با تمام وجود دَين خود را در قبال شهيد ايفاء نمايد.
زنده نگهداشتن ياد و نام شهيد و بزرگداشت زمان و مكان شهادت و مدفن او و الگوسازى از شخصيت و سيره زندگى و حماسه ايثارگرانه شهيد، بخشى از وظائف جامعه نسبت به شهيد مىباشد.
اين نكته افزودنى است كه فايده انجام اين نوع وظائف عمدتاً به خود مردم باز مىگردد و در حقيقت اين ما هستيم كه
نيازمند شهدا هستيم نه آن كه شهدا نيازمند بزرگداشت ما باشند. اجر و مقامى كه شهدا نزد پروردگارشان دارند با بزرگداشت يا غفلت مردم از آنان كم و زياد نمىشود. بزرگداشت و تكريم شهيد در جامعه يعنى بزرگداشت و تكريم فرهنگ شهادت و تمام نيكىها و ترويج روحيه ايثارگرى و فداكارى براى ارزشها و دفاع از جامعه و سرزمين اسلامى. فرهنگ و روحيهاى كه قوام و بقاء جامعه و نظام و سرزمين اسلامى، همواره نيازمند به آن مىباشد. و اين مطلبى است كه تمام ملل و كشورها در چارچوب جهان بينى و ارزشهاى خود به منظور حفظ استقلال و دفاع از موجوديتشان در برابر بيگانگان و مهاجمان مورد توجه و اهتمام جدى آنان قرار دارد.
منزلت خانواده شهيد
خانواده شهيد از جهات مختلف، داراى مقام و منزلت ويژهاى در پيشگاه خداوند و در نظام و جامعه اسلامى مىباشد. پدر و مادر شهيد با توجه به اين كه معمولاً بيشترين نقش را در تربيت شهيد ايفاء و با داشتن بيشترين علاقه به فرزند خود او را تقديم خدا كردهاند از ارزش والايى برخوردار مىباشند. والدين، مخصوصاً مادر، بطور طبيعى آنچنان علاقهاى به فرزند خود دارند كه عادتاً براى حفظ فرزندشان حاضرند همه چيز خود را فداى او كنند و مىتوان گفت والدين، فرزند خود را از جان خود بيشتر دوست ميدارند. اين بيت از شعر سعدى بهترين توصيف حالت بدرقه والدين به هنگام عزيمت فرزندانشان به سوى جبهه است.
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعى سخن من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود
بنابر اين والدين مخصوصاً آنانى كه با طيب خاطر و بر اساس اعتقادشان فرزندانشان را از زير قرآن عبور داده و بعد از شهادت آنان نيز صبورانه، رضايت خود را در برابر تقدير الهى ابراز و از اين كه خداوند اين افتخار را نصيب آنها فرموده خود را سربلند و مفتخر مىبينند، شاهدان عينى فرهنگ شهادت و ايثار و ره يافتگان وصال حقند.
همسر شهيد نيز كه افتخار همزيستى با
شهيد را داشته و شريك زندگى و پشتيبان و سرپرست خود را به ظاهر از دست داده و بار نگهدارى و تربيت فرزندان شهيد و مسؤوليت حفظ كرامت و عظمت شهيد را در جامعه به دوش گرفته، به همراه فرزندان شهيد به عنوان يادگاران شهيد كه نزديكترين نسبت و انتساب را به او دارند، منزلت و جايگاه برجستهاى را نزد خداوند و مردم دارند.
مجموعاً مىتوان گفت مشابه همان فاصلهاى كه شهيد و مقتول فى سبيل اللّه نسبت به مقتولين در مسير طاغوت دارد. بين خانواده آنها نيز وجود دارد و نمودى از اين تفاوت و فاصله را در مقايسه بين خانوادههاى شهداى ايران و بازماندگان مقتولين جنگها در بسيارى از كشورهاى ديگر مىتوان به دست آورد. در حالى كه بازماندگان مقتولين آن جنگها بعد از جنگ به عوامل عمده نارضايتى و بحرانهاى اجتماع و اخلاقى تبديل مىشوند و ما شاهديم خانوادههاى شهداى انقلاب اسلامى همچون خاندان شهداى كربلا ادامه دهندگان راه شهدا و از پشتيبانان اصلى نظام و ارزشهاى اسلامى هستند بگونهاى كه ميزان حمايت از آرمان شهدا در خانواده شهدا بيشتر از ساير اقشار است و به همين ترتيب خانوادههايى كه دو شهيد تقديم اسلام كردهاند نسبت به يك شهيدىها، و چند شهيدى دادهها نسبت به دو شهيد دادهها، التزام و پيوند محكمترى با شهدا و راه آنان دارند و نويسنده خود بارها شاهد بود مادرى كه تصوير سه شهيد خود را در دست داشت و به زيارت امام راحل نائل مىشد ـ به جاى اظهار تأثر از شهادت فرزندانش، قهرمانانه اصرار داشت كه امام دعا كند او هم توفيق شهادت در راه خدا را پيدا كند!
به اين ترتيب خانواده شهيد از دو جهت شايسته تكريم و تجليل و خدمت مىباشند:
اولاً به دليل اهليت و شايستگى اكتسابى و نقشى كه در همراهى و همسوئى با شهيد ايفاء مىكنند و ثانياً بخاطر انتسابى كه با شهيد دارند و در سايه دَينى كه جامعه به شهيد دارد بخشى از تكريم و تعظيم شهيد در احترام و تجليل از خانواده و اهل بيت او تجلّى مىيابد و مسأله تكريم خانواده
شهيد و تقديم خدمات لازم به آنان نه تنها به عنوان يك كار مطلوب بلكه يك وظيفه همگانى براى جامعه و نظام اسلامى به حساب ميآيد.
اين مطلب را نيز با سخنى از امام راحل كه جلوهاى از نگرش اسلام درباره اين قشر والامقام است ميآرائيم :«سلام و درود بر شما پدران و مادران، همسران، فرزندان و بازماندگان شهدا كه از بهترين عزيزان خود، در راه بهترين هدف كه اسلام عزيز است، بزرگوارانه گذشتهايد و در امر دفاع از دين خدا، آنچنان صبر و مقاومت نشان دادهايد كه رشادت و استقامت ياران سيد شهيدان حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ را در خاطره جهانيان تجديد مىكرديد.»()
منزلت بىمانند ايثارگران در مكتب وحى
آيات فراوان قرآن و احاديث بسيار زياد معصومين عليهمالسلام پيرامون رزمندگان راه خدا بيانگر جايگاه رفيع و بى نظير آنان است. براى نمونه اين آيه را مرور مىكنيم:
«انّ اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم، بانَّ لَهُمُ الجَنَّةَ، يُقاتِلُونَ فى سبيل اللّهِ، فَيقتلون و يقتلون، وعداً عليه حقّاً فى التّورية و الأنجيل و القرآن، و من اوفى بعهده من اللّهِ، فاستبشروا ببيعكم الّذى بايعتُم بِهِ، وَ ذلِكَ هُوَ الَفوز العظيم؛() همانا خدا(مشترى) از مؤمنان( بايع) جان، مالشان (مثمن) را به بهاى بهشت (ثمن) خريدارى كرد. آنان در راه خدا مىجنگند و مىكشند و كشته مىشوند. اين در تورات و انجيل و قرآن وعده حقى بر عهده خداست و چه كسى از خدا بر عهدخويش وفادارتر است؟ پس به اين معاملهاى كه با خدا كردهايد شاد باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است»
اين جلوهاى از منزلت والاى رزمندگان راه خداست بكشند يا كشته شوند و آنگاه كه جان خويش را در جبهه فدا كنند يا بعد از مجروح شدن و تحمّل مشقتها و درد بسيار كه خود پاداشى بزرگ دارد در اثر جراحات و جانبازى به شهادت برسند و يا آن كه در اسارت، شكنجه و آزار مضاعف دشمن را به جان بخرند و به مقام آزادگى برسند. همگى برخوردار از اين فضيلت والا هستند و آنگاه
كه رزمندهاى جان بر كف، در اثر جراحتهاى جنگ به مقام جانبازى نائل شود و همزمان در اسارت سختترين رنجها و دردها را تحمّل كند و در اثر جراحتهاى جانكاه جبهه به مقام شهادت رسد با برخوردارى از چهار عنوان: رزمنده، آزاده، جانباز و شهيد در اوج اين قلّه رفيع جاى مىگيرد.
دقت در آيه مذكور و ملاحظه ويژگيهاى مشترى، بايع، ثمن و مثمن كه به عنوان يك پيمان از سوى خدا مطرح شده و سند آن را نيز بزرگترين كتابهاى آسمانى يعنى تورات و انجيل و قرآن قرار داده و بر وفاى بر اين عهد تأكيد نموده و آن را فوز عظيم دانسته است، افقهاى شگفت انگيزى را به روى انسان مىگشايد.
در اينجا مرورى بر آمار شهداء، جانبازان و آزادگان و اشاره به پارهاى از ويژگىهاى آنان مىتواند دستمايهاى براى تحليلهاى گوناگون باشد.
مجموع شهدايى كه در بنياد شهيد انقلاب اسلامى داراى پرونده هستند 000/219 نفر مىباشند كه از اين رقم حدود 000/20 نفر در درگيرى با شرارتهاى ضد انقلاب و ترورهاى منافقين به شهادت رسيدهاند.
و افرادى كه در درگيريهاى مستقيم دفاع مقدس شهيد شدهاند 000/172 نفر و شهداى بمبارانهاى دشمن 000/16 نفر مىباشند و به اين ترتيب جمع شهداى جنگ تحميلى به 000/188 نفر ميرسد.
برخلاف شايعه پراكنىهاى بيگانگان كه رقم شهداى جمهورى اسلامى را چندين برابر واقعيت، بزرگ نمايى مىكردند و به منظور القاء ناتوانى در مديريت جنگ و تضعيف روحيه مردم، بهرهگيرى از امواج انسانى را به جاى مديريت و تكنولوژى دامن ميزدند.
رقم 000/188 در مقايسه با كشتههاى عراق در جنگ عليرغم همه برخورداريها و پشتيبانىهاى جهان استكبار از ارتش عراق از جمله نكات مهمى است كه بايد از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار گيرد.
يادآورى مىشود مشابه اين تفاوت را در رقم 175/42 اسراى ايران در قبال 000/70 نفر اسير عراق شاهد هستيم كه بايد مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.
در مورد شهدا به چند نكته اشاره مىكنيم:
بيشترين شهيد دفاع مقدّس را در سال 1365 داشتهايم با 000/41 شهيد.
سن 72% از شهدا (يعنى حدود 000/155نفر) بين 16 تا 25 سال (يعنى نوجوان و جوان)
بيشترين تعداد شهيد از جهت سن شهداى 20 ساله مىباشند با تعداد 000/30 نفر.
در جنگ تحميلى به طور ميانگين از هر 230 نفر جمعيت كشور يك نفر به شهادت رسيده است. در اين ميان استان اصفهان از هر 144 نفر يك نفر و قم از هر 148 نفر يك نفر و استان سمنان هر 155 نفر يك نفر به شهادت رسيدهاند و دارنده رتبه اول تا سوم در كشور مىباشند.
در ميان اقشار جامعه روحانيت بيش از ده برابر ميانگين كل جامعه به شهادت رسيدهاند و بيش از 5 برابر ميانگين جامعه شهيد دادهاند (يعنى فرزندانشان به شهادت رسيدهاند).
شهداى مؤنث بيش از 400/6 نفر و نزديك به 3% كل شهدا مىباشند.
حدود 000/56 نفر از شهدا متأهل و بقيه مجرد بودهاند اين نكته كه اكثريت قاطع شهدا مجرد بودهاند و در بين متأهلين، آنان كه فرزندان كمترى داشتهاند نسبت بيشترى را دارا هستند و در كنار اين نكته حدود %97 شهدا به قشر مستضعف تعلّق دارند مىتواند اين نتيجه را بدهد كه هر كه سبكبارتر بوده است سبكبالتر به معراج شهادت پرواز كرده است. اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه اكثريت شهداء از پايگاه مسجد و سنگر نماز جمعه و جماعت به جبهه عزيمت كردهاند و بر اساس تحقيقى كه روى وصيت نامه
شهداء انجام يافته انگيزه اصلى آنها در پيمودن راه شهادت به ترتيب الگوگيرى از نهضت حسينى و پيروى از امام خمينى و دفاع از اسلام مورد تأكيد قرار گرفته است و به اين ترتيب نتيجه مىگيريم كه با سبكبارى از تعلّقات زندگى مادى به همراه انگيزه نيرومند ايمان به مبدأ و معاد و عشق و پيروى از جايگاه امامت و ولايت، روحيه شهادتطلبى به فعليت و شكوفائى ميرسد.
و اما آمار جانبازان دفاع مقدّس با درصدهاى مربوطه به اين ترتيب مىباشد:
زير %25500/219
تا 50% 800/151
تا 70 %700/19
%70500/7
و از ميان 175/42 آزاده 000/21 نفر آنها جانباز هم هستند كه در ارقام فوق ملحوظ شده است. نكات فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در فرصت مناسب بايد مطرح و مورد بررسى قرار گيرد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. وسائل الشيعه، ج 11، ص 10، ح .21
. بحارالانوار، ج 67، ص 8، ح .4
. صحيح بخارى، ج 4، ص .21
. نهج البلاغه، خطبه .23
. سوره بقره، آيه .154
. سوره آل عمران، آيه .169
. صحيفه امام، ج 20، ص 101، 20/5/.65
. همان، ج 18، ص 325، 19/11/.62
. صحيفه امام، ج 21، ص 147، 1/7/67.
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 183.
. وسائل الشيعه، ج 11، ص 8، ح 11.
. بحارالانوار، ج 66،ص 393،ح .75
. همان، ج 97، ص 14، ح 24.
. كنزالعمال، ج 4، ص 401، ح .11119
. كلمات قصار امام خمينى، صفحه 45، چاپ اول.
.سوره هود، آيه .46
. صحيفه امام، جلد 17، ص 95، 25/8/.1361
. سوره توبه، آيه .111
تمدن غرب در سراشيبى سقوط 3
در دو مقال پيشين گفتيم كه سنت آفرينش بر اين قرار گرفته كه ملتهايى را سر بلند كند و يا سرنگون نمايد و تاريخ بشر گواهى است بر اين مدعا و اين تصادفى نيست، چرا كه تصادف را براهين عقلى و فلسفى و نيز دلائل نقلى و شرعى نمىپذيرد. اين علل و عوامل را در درون انسانها و نظامها و عملكرد جامعهها بايد جستجو كرد. چنانكه آيه كريمه بيانگر است: «… انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم و اذا اراد اللّه بقوم سوءً فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال». (سوره رعد، آيه 11).
همانا خداوند سرنوشت ملتى را تغيير نميدهد تا روش خويش را تغيير دهند و آنگاه كه خدا بد فرجامى را براى ملتى اراده كند جز او ياورى نخواهند داشت.
و نيز آيه كريمه ديگر كه سلب نعمتهاى الهى را نتيجه اعمال مردمان و تحوّلات درونى آنان ميداند و طى بيان سرگذشت فرعونيان كه چون كفر ورزيدند و آيات خدا را ناديده گرفتند خداوند به موجب گناهشان آنها را گرفتار انتقام خونين ساخت و با قدرت قاهره و عذاب سخت خود مجازات نمود، چنين مىفرمايد: «ذلك بان اللّه لم يك مغير نعمة انعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم و انّ اللّه سميع عليم.» (سوره انفال، آيه 53.)
اين سرنوشت بدان جهت است كه خداوند نعمتى را كه به مردمى داده است، دگرگون نمىسازد تا آنكه رفتار خويش را دگرگون سازند و خداوند شنوا و داناست.
آرى اين سنت لايتغير الهى است و به زمان و مكان محدود نمىشود و در اين جهت ميان انسانها تفاوتى نيست. فلذا همه انسانها و افراد و جامعهها بايد اين هشدار را در گوش جان داشته باشند و تصور نكنند خداوند در مورد آنان استثنا خواهد داشت. چنين باورى به انسان ميآموزد كه نعمتهاى خداوند را كفران نكنند كه مستوجب زوال نعمت شوند. و اين بيان قرآن را بياد آورند كه ملك از آن خداست به هر كس بخواهد ميدهد، و از هر كس بخواهد مىگيرد. هر كس را خواست عزت ميدهد و هر كس را خواست به ذلّت مىكشاند:
«قل اللّهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انّك على كلّ شىء قدير» (سوره آل عمران، آيه 26).
نكته قابل تأمّلى كه بخش اخير آيه تأكيد مىكند اينست كه: آنچه از خداوند ميرسد خير و خوبى است و بنا به مفاد آن هر آنچه شر و بدى است از سوى بندگان است. اين تأكيد با اين هدف است كه انسانها فكر نكنند خداى عادل و مهربان بدون علت بر بندگان خشم مىكند و ذلّت و نكبت براى گروهى مىفرستد بلكه اين انسانها هستند كه با عملكرد ناشايسته خود موجبات ذلّت و زوال نعمت را فراهم ميآورند، هرچند خداوند براى بندگان بدى را نمىپسندد و همه راههاى سعادت را بر خلق گشوده اگر بندگان اين درها را نبندند!
عوامل درونى تمدّن غربى
و اما عوامل انحطاط تمدن غربى را كه دير يا زود اين تمدن را به سقوط خواهد كشانيد، مىتوان در مواردى چند به بررسى نهاد، چالشهاى فرهنگى، انسانى اخلاقى، اجتماعى و خانوادگى و سياسى، ناگفته نماند، همان گونه كه در مقالات پيشين اشاره كرديم غربىها از نظر علمى و فنى و تكنولوژى پيشرفت قابل توجه و خيره كنندهاى داشتهاند و در اين موفقيت وامدار محققان و پژوهشگران و انديشمندانى هستند كه سالها پژوهش و تجربه و مطالعه پرداخته و سرمايه اصلى آنها تمدنّ و فرهنگ تمدن اسلامى بوده است همانگونه كه بسيارى از تاريخ نگاران غربى خود باور دارند و بدان تصريح كردهاند.
گوستاولوبون فرانسوى در تاريخ تمدن اسلام از قول يكى از نويسندگان قرن 12 بنام (بنجامين تودل) نقل مىكند كه مىگويد: من در اسكندريه تنها 20 آموزشگاه را ديدم كه دائر بوده است.
علاوه بر آموزشگاههاى عمومى در بغداد”طليطله” قرطبه و…. دانشگاه هائى تأسيس يافته بودند كه در آنها لابراتور، رصدخانه، كتاب خوانه هايى بزرگ و ساير آلات و ادوات تحقيق مسائل وجود داشت چنانكه در اندلس 70 كتابخانه عمومى موجود بوده است، به موجب اقوال مورخين اسلام در قرطبه در كتابخانه الحاكم دوم 600 هزار جلد كتاب وجود داشته كه 44 جلد آن مخصوص فهرست اين كتابخانه بوده است. “شارل عاقل” در 400 سال بعد كتابخانه دولتى پاريس را تأسيس نمود كه با زحمت زياد توانست 900 جلد كتاب جمع آورى كند كه يك ثلث آن كتابهاى مذهبى بوده است. (تمدن اسلام و غرب، ص 558).
اعترافات از اين قبيل فراوان است و كتابهاى تاريخ تمدن و تاريخ علم شامل انبوه شواهدى است كه تمدن غربى از چشمه سار اسلام مايه گرفته .
و البته دانشمندان غربى با استفاده از دستمايه اين فرهنگ و تمدن مطالعات و پژوهش را ادامه داده و با تلاش بى وقفه زمينه انقلاب فرهنگى غرب را فراهم ساختند كه تلاش و كوشش اين محققان و كاوشگران شايسته ستايش است و بديهى است اين قشر محققان و كاوشگران فصلى جدا از عملكرد سياستمداران و دولتهاى استعمار پيشه غربى اند به بيان ديگر آن دانشمندان ثمره دانش و پژوهش و اختراعات و اكتشافات خود را فراهم آورده و در اختيار ديگران گذاشتند كه از اين بابت ما با فرهنگ غربى چالشى نداريم. بحث و جدال ما با غرب بر سر بهرهبردارى نظام سلطه غربى از اين دست آوردهاست كه حتى تأثر و تأسف آن محققان را گاه به همراه داشته است. مىگويند: براى انيشتين كه يكى از پرچمداران انقلاب فرهنگى غرب است، هشتادمين سال تولد وى را گرفتند. او پشت تريبون قرار گرفت و با بر كشيدن آهى از دل گفت: شما براى سالگرد تولد من جشن گرفتهايد ولى اين من بودم كه نيروى اتم را آزاد كردم اما دولتها براى كشتار انسانها از آن استفاده كردند. يعنى علم را به نا اهلان دادن و به تعبير مولوى: تيغ را به دست زنگى مست دان؟
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم ناكس را به دست
بدگهر را علم و فن آموختن دادن تيغ است دست راهزن
بارى پيشرفت علم غرب به اين معنى نيست كه فقر فرهنگى و انسانى آن را ناديده بگيريم و تمام مشكل غرب و چالشهاى غربىها در فقر فرهنگى است، هر چند از گوشه كنار دنياى غرب آواى نياز به معنويت كم و بيش به گوش ميرسد و هستند دانشمندان و پژوهشگرانى كه روى فقر معنوى غرب حساسيت نشان داده و مقالات و كتابهايى نوشته و مىنويسند كه اين كتب و مقالات از منظر ارباب تحقيق و قلم پوشيده نيست و چه شايسته است در اختيار نسل جوان قرار گيرد.
اما نكتهاى كه هست اينكه سياستمداران غربى كمتر به اين اعترافات توجه داشته و تبعات منفى انزواى اخلاق و معنويت و فرهنگ اصيل دينى را در غرب شاهدند و چالشهاى اجتماعى را چنانكه اشاره خواهيم كرد، پيش روى مىبينند اما راه چاره را گم كرده و همچنان در رفاه و لذت و سياست و اقتصاد كه همانند خداى
غرب پرستيده مىشود! غوطه ورند و همه ارزشهاى انسانى و اخلاقى را براى سلطه بر منابع ثروت و از جمله منافع استراتژيك نفت زير پا مىگذارند، همانگونه كه در سدههاى اخير و همزمان با سياستهاى سلطه جويانه و غارتگرانه غرب در مناطق مختلف جهان از خاورميانه گرفته تا آفريقا و شبه قاره مىبينيم و براى دستيابى به اين منافع نامشروع از هرگونه دخالت و جنايت و كودتا و خونريزى كوتاهى نكرده و در همان حال كه در غرب از حقوق بشر و منشور ملل سخن گفته مىشود انگليس و آمريكا و فرانسه و ديگر دول استعمارگر به چپاول ملتها و استثمار انسانها و قتل و غارت و انواع جنايت سرگرم بودهاند چرا كه در قاموس غربيها خوى سلطهگرى و غارت و درندگى و سودپرستى طبيعت ذاتى شده و جز اين نمىتوانند باشند و البته تبعات اين مادى گرى و خوى استكبارى را ديدهاند و بيش از اين خواهند ديد.
چالشهاى انسانى غرب
از اينها گذشته چالشهاى اخلاقى، انسانى، خانوادگى و اجتماعى غربىها آنقدر زياد است كه كتابها و مقالهها در پيرامون آن بايد نوشت اما در اين مختصر تنها به پارهاى موارد مىتوان اشاره كرد:
روح استكبار آمريكايى تا بدانجا است كه به گزارش خبرگزارى فرانسه از ژنو، شوراى جهانى متشكل از 300 فرقه مسيحى به جز كليساى كاتوليك در نشست سالانه خود با انتشار بيانهاى اعلام كرد: چهره آمريكا به دليل جهانى شدن و جنگ بطور قابل ملاحظهاى به تيرگى گرائيده است. اين شورا ميافزايد مردمسالارى، آزادى و پيشرفتهاى اقتصادى، بى عدالتى، تكبر و اقدامات يك جانبه بين المللى در هم آميخته است. (روزنامه جمهورى اسلامى 13/6/83).
دقيقاً همانگونه كه در اين گزارش آمده بى عدالتى، يكجانبه گرائى، گردن فرازى و….عواملى هستند كه آمريكا و به تبع آن انگليس و سياستمداران غربى را به جائى كشانده كه براى دولتها و ملتهاى ديگر ارج و منزلتى حتى حق حيات قائل نباشند و با دخالتهاى نامشروع مدعى قيموميت ملتها باشند و جان و مال و ناموس ملتها در نظر آنها ارزشى نداشته باشد همانگونه كه گردنكشان تاريخ عمل مىكردند كه پيامبران خدا با آنان در ستيز بودهاند و قرآن كريم از همه روشنتر به پيكار و مبارزه با سردمداران
كفر فرمان داده است: «فقاتلوا ائمة الكفر».
يكى از انديشمندان آمريكايى پرفسور نوام چامسكى كه منتقد سياستهاى شيطان بزرگ است در مورد عملكرد دولت آمريكا و انگليس تنها در مورد دخالتهاى آمريكا در ايران مىگويد: آمريكا و انگليس پنجاه سال ملت ايران را شكنجه كردهاند، و البته اين شكنجه را نسبت به مردم كشورهاى تحت سلطه نيز اعمال كرده و مىكنند. مانند آنچه در افغانستان و عراق و فلسطين مىگذرد و در گذشته در ويتنام و جاى جاى ديگر جهان اتفاق افتاده است.
هزينههاى نظامى آمريكا كه به غلط هزينه دفاعى ناميده مىشود. بيشترين رقم بودجه اين كشور را مىبلعد كه عمدتاً در دخالتهاى نظامى و سياسى و قتل و غارت كشورها بكار برده مىشود. در يكى دو سال قبل بودجه نظامى سالانه آمريكا را 500 ميليارد دلار و بودجه امنيتى را نيز 500 ميليارد دلار گزارش كردند كه از جمله هزينه نظامى رژيم متجاوز ايالت متحده در عراق تا كنون از 400 ميليارد دلار گذشته كه البته به ازاى آن نفت از اين كشور جنگ زده در حال اشغال را به غارت مىبرد و البته اهداف دراز مدت ديگرى كه از اين دخالت نامشروع و سلطه گرانه دارند فراتر از اين است و اگر هزينههاى نظامى ناتو را جداگانه بررسى كنيم سر از جهنم بيرون خواهد آورد.
گوشهاى از مجازاتها و شام نكبت
خوشبختانه در همين حال كه قلم در كار نگارش اين سطور است حاكمان آمريكا منفورترين حاكماناند و آمريكاييها طعم تلخ اين خودكامگى و سلطه گرى و آدمكشى را مىبينند، در زمينه اقتصادى، بدهىهاى خارجى آمريكا از 1200 ميليارد دلار مىگذرد و دولت آمريكا با بدترين روزهاى تاريخ خود از نظر ورشكستگى گرانى و بيكارى روبرو است كه اخبار آن پيش روى ملتها گشوده و هشتصد ميليارد مصوبه كنگره آمريكا براى سامان دادن اقتصاد آمريكا هم چاره ساز نيست و رئيس جمهور كنونى بصراحت مىگويد: تنها معجزه مىتواند آمريكا را از بحران نجات دهد! و اينها و دهها مسئله ديگر عقوبت رژيمى است كه در برابر حقوق و
ارزشهاى انسانى نمىخواهد سر فرود آورد و اين هنوز اول كار است.
باش تا صبح دولتت بدمد كه اين هنوز از نتايج سحر است
و البته به جاى صبح دولت بايد بگوييم شام نكبت. به عبارت ديگر چاهى كه غربىها براى ملتها از جمله ملل مسلمان و ملت ما كنده بودند خود در آن افتادهاند و ملتها بايد از اين فرصتها استفاده كنند و اين سراشيبى سقوط را جدى بگيرند و ضربات كارى خود را برشياطين بين المللى فرود آورند.
بارى سخن از چالشهاى غرب بويژه آمريكا است. اگر در اين عرصه از مقوله فرهنگى و اخلاقى و خيانت كارى سخن بگوييم مثنوى هفتاد من كاغذ مىشود. تنها به چند مورد اشاره مىكنيم.
500 دانشمند آمريكايى اعلام كردند مسبب اصلى يازده سپتامبر دولت بوش بوده است.
آمريكا بيشترين آمار جرم و جنايت را در جهان دارد يعنى در رتبه اول قرار گرفته است.
چهارده كشور اروپايى با آمريكا در قاچاق انسان همكارى دارند.
سالانه 1500 كودك بر اثر تجاوزات جنسى در آمريكا جان مىسپارند و بيشتر اين موارد بوسيله اعضاء خانواده آنهاست. و بر اينها بيفزاييد فروپاشى خانوادگى و كودكان نامشروع و سدها از اين قبيل را و در مقوله بزهكارى بيش از دو ميليون زندانى در آمريكا و قتل و آدمكشى و جنايت كه بيشترين آمار مجرمين را تشكيل ميدهد.
لازم است محققان و كاوشگران اين گونه اخبار را كه بسيار فراوان است رصد كنند و در اختيار اين نسل بگذارند، تا به روشن شدن اذهان عمومى كمك كنند بويژه آنانكه هنوز هم با نگاه مثبت به جهان غرب مىنگرند و تمدن غربى را مىستايند و نتوانستهاند ميان تكنولوژى و ارزشهاى انسانى و اخلاق، مرزى قائل شوند و دچار خود كم بينياند و سرمايههاى انسانى خود را قدر نمىشناسند.
يكى از بركات انقلاب اسلامى ما اين بود كه اسطوره ابرقدرتى غرب و شرق بويژه آمريكا را شكست و تار و پود سراب اين تمدن را از هم گسيخت. ملتهاى مسلمان به هويت انسانى خود بازگشت داده شدند، در روزگارى كه بيش از پنجاه هزار نظامى و مستشار آمريكايى و اسرائيلى در كشور عزيز ما زير چتر شاه مقبور يكه تازى مىكردند و مزدوران آمريكا قانون ذلّت بار كاپيتولاسيون را به تصويب رساندند از ايران صاعقه آسمانى فريادگرى بر سر مستكبران فرو باريد و نه تنها رژيم منحوس پهلوى را به ذباله دان تاريخ فرستاد بلكه دستهاى پليد بيگانه و عمّال آمريكا را از دامن ملّت قطع كرد و امروز ما شاهد استقلال و رشد و شكوفائى و عظمت نظام اسلامى هستيم كه سى سال انواع توطئهها را از سر گذراند و با اقتدار و بالندگى در صحنه گيتى به عنوان يك قدرت برتر كه بر قلبها حاكميت دارد ظاهر شده است و خداى را بر اين نعمت سپاسگزاريم. «فقطع دابر القوم الّذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين.»
ما در اين ميان ياد آن بزرگ معمار انديشه اسلامى را گرامى ميداريم كه چون ابراهيم تبر بر پيكربتهاى زمان فرود آورد و به ملت آموخت و به همه ملتها درس داد كه براى رهائى از اين دژخيمان جهان چه بايد بكنند. امام راحل عظيم الشأن در مناسبتهاى گوناگون از شكستن بت
اسطورههاى قدرت شرق و غرب بويژه آمريكا ام الفساد روى زمين سخن گفت و درس جاودانهاى بر ملتها داد.
اكنون به يكى از هزاران سخن امام ـ سلام اللّه عليه ـ بنگريم. آن چهره جاودانه اسلام در پيام تاريخى خود به مسلمانان يكسال پيش از كشتار زائران خانه خدا بوسيله رژيم دست نشانده آل سعود با طراحى و فرماندهى آمريكا، چنين گفت :«البته ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجى و بين المللى اسلاميمان بارها اعلام نمودهايم كه درصدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهان خواران بوده و هستيم حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعهطلبى و تفكر تشكيل امپراتورى بزرگ مىگذارند از آن باك نداريم و استقبال مىكنيم. ما درصدد خشكانيدن ريشههاى فاسد رژيم صهيونيسم، سرمايه دارى و كمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم گرفتهايم، به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهائى را كه بر اين سه پايه استوار گرديدهاند نابود كنيم و نظام اسلام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم را در جهان استكبار ترويج نماييم و دير يا زود ملتهاى دربند شاهد آن خواهند بود.
ما با تمام وجود از گسترش باج خواهى و مصونيت كارگزاران آمريكائى حتى اگر با مبارزه قهرآميز هم شده باشد جلوگيرى مىكنيم. انشاء اللّه ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج اين منبر بزرگى كه بر بلنداى بام انسانيت بايد صداى مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواى توحيد را طنين اندازد، صداى سازش با آمريكا و شوروى و كفر و شرك نواخته شود و از خدا مىخواهيم كه اين قدرت را به ما ارزانى دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاى جهان نيز ناقوس مرگ بر آمريكا و شوروى به صدا درآوريم.»
جالب است كه ما امروز كه پس از بيست سال از پيام امام راحل مىگذرد نه تنها شكست سياستهاى ماركسيستى را شاهديم بلكه فرياد مرگ بر آمريكا و اسرائيل را از سراسر جهان مىشنويم كه نمونه آن تظاهرات جهانى مردم مسلمان و غير مسلمان در ماجراى غزه و محكوم كردن ددمنشى رژيم نامشروع صهيونيستى با طراحى آمريكا و مرتجعين منطقه شاهديم كه پيش بينى آن پير روشن ضمير را به تصوير مىكشد.
و چه قدر مناسب است به بخش ديگرى از اين پيام تاريخى كه اشاره به مقاومت مردم فلسطين آن روز دارد بنگريم كه گوئى حضرت امام در ماجراى غزه امروز آورده است:
«حماسه مردم فلسطين يك پديده تصادفى نيست، آيا دنيا تصوّر مىكند اين حماسه را چه كسانى سرودهاند و هم اكنون مردم فلسطين به چه آرمانى تكيه كردهاند كه بى محابا و با دست خالى در برابر حملات وحشيانه صهيونيستها مقاومت مىكنند؟ آيا تنها آواى وطن گرائى است كه از وجود آنان دنيايى از صلالب آفريده است؟ آيا از درخت سياست بازان خود فروخته است كه بر دامن فلسطينيان ميوه استقامت و زيتون نور و اميد ميريزد. اگر اينچنين بود كه اينها كه سالهاست در كنار فلسطينيان و بنام فلسطين نان خوردهاند شكى نيست كه اين آواى اللّه اكبر است. اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران شاه را و در بيت المقدس غاصبين را به نوميدى كشاند و اين تحقق همان شعار برائت است كه ملت فلسطين در تظاهرات حج دوشادوش خواهران و برادران ايرانى خود
فرياد رساى آزادى قدس را سر داد و مرگ بر آمريكا و شوروى و اسرائيل گفت و بر بستر همان شهادتى كه خون عزيزان ما بر آن ريخته شد او نيز با نثار خون و به رسم شهادت آرميد، آرى فلسطين راه گرم كرده خود را از راه برائت ما يافت و ديديم كه در اين مبارزه چطور حصارهاى آهنين فرو ريخت و چگونه خون بر شمشير و ايمان بر كفر و فرياد بر گلوله پيروز شد و چطور خواب بنى اسرائيل در تصرّف از نيل تا فرات آشفته گشت و دوباره كوكب دريه فلسطين از شجره مباركه «لاشرقيه و لا غربيه ما بر افروخت.»
در بخش ديگر از اين پيام آمده:
«امروز جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمّدى(ص) است و مسلمانان در يك تشكيلات بزرگ اسلامى رونق و زرق و برق كاخهاى سفيد و سرخ را از بين خواهند برد، امروز خمينى آغوش و سينه خود را براى تيرهاى بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشكهاى دشمنان كرده است و همچون همه عاشقان شهادت براى درك شهادت روزشمارى مىكند، جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرز نمىشناسد و بايد در جنگ اعتقادىمان بسيج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازيم.»
اين عبارت ناظر به جنگ تحميلى است كه آمريكا و متحدين جنايتكارش عليه ملت ايران براه انداختند تا ريشه انقلاب را بخشكانند كه به خواست خداوند و رهبرى امام و خلف صالح او و مقاومت ملت نتوانستند.
در اين خاتمه به بخش ديگرى از پيام امام بنگريم كه درس هميشگى براى ما و ملل مسلمان است:
«چه شيرينى بالاتر از اينكه ملت بزرگ ايران مثل يك صاعقه بر سر آمريكا فرود آمده است. چه شيرينى بالاتر از اينكه ملت ايران سقوط اركان قدرت و كنگرههاى نظام ستم شاهى را نظاره كرده است. و شيشه حيات آمريكا را در اين كشور شكسته است و چه شيرينى بالاتر از اينكه مردم عزيزمان ريشههاى نفاق و ملى گرائى و التقاط را خشكانيده است و انشاء اللّه شيرينى تمام نشدنى آن در جهان آخرت خواهد چشيد.»
بارى اينست مرامنامه بنيانگذار نظام اسلامى براى عصرها و نسلها تا حاكميت مطلق به دست مصلح جهانى كه اميد است اين انقلاب زمينه ساز آن باشد.
اين درس امام و آئين نامه انقلاب ماست كه بايد مراقب باشيم گذشت زمان آن را كم رنگ نكند و روزمرهگرائى و مصلحت انديشى گرد و غبار بر آن ننشاند و فريب چهره آشتى منافقانه دشمنان زخم خورده بويژه آمريكا را به عنوان مذاكره نخوريم كه آنان در صدد كم رنگ كردن خطوط راهبردى نظام و تدريجاً استحاله فرهنگ انقلابند. و بر آنند تا مشكلات خودشان را حل بكنند و ما را به تسيلم بكشانند. كه هرگز نخواهند توانست مشروط به اينكه همه اركان نظام بر اصول بنيادين ثابت قدم باشند و مجال ندهند دشمن از فرصتها بهره بردارى كند. و بدون ترديد مواضع استوار نظام و در رأس اين نظام رهبرى خردمندانه و داهيانه رهبر معظم كه تعيين كننده خط مشى سياسى ما و ادامه راه امام است، چنين مجالى را به دشمن نخواهد داد و وعده قرآن كريم است كه: «ان تنصرو اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم.»
مظهر خلق عظيم
هفدهم ربيع الاوّل، سالروز ميلاد با سعادت پيامبر بزرگ اسلام(ص) و رئيس مذهب، امام جعفر صادق(ع) به جهان اسلام بويژه امّت شهيد پرور ايران و مقام معظم رهبرى مبارك باد.
يكى از اوصافى كه از جمله ممتازترين اوصاف پيامبر اسلام در بين آيات قرآن بيان شده ، خلق عظيم مىباشد.در سوره مباركه قلم خداوند پيغمبرش را اين گونه مىستايد : “وَ إِنَّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛() تواى پيامبر داراى اخلاق بزرگى هستى”.
با جمله اسميه و تأكيد، مىفرمايد: تو داراى اخلاق عظيمى هستى، وقتى خداى سبحان از چيزى با عظمت ياد كند، معلوم مىشود كه آن كس يا آن چيز از عظمت فوق العادهاى برخوردار است؛ چون او هر چيزى را با صفت عظمت،نمىستايد.بسيارى از موارد را با صفت “ضعف” يا “قلت” ياد مىكند، سراسر دنيا را اندك مىشمرد: “مَتاَعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ”() و از دسيسههاى شيطان به عنوان: “إِنَّ كَيْدَ الشيْطانِ كانَ ضعِيفآ”() سخن مىگويد، اما وقتى از خلق رسول خدا(ص) نام مىبرد مىفرمايد: اى پيامبرتو واجد همه ملكات نفسانى در حد اعلا هستى!”() “وَ إِنَّ لَك لاَجْرآ غَيرَ مَمْنُونٍ” و “وَ إِنَّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ”.
يعنى تو اجرنامحدود دارى، گرچه عطاياى خداوند به بهشتيان زوال ناپذير است، ولى اين اجر، نعمت خاصى است كه به پيغمبر عنايت كرده، تنوين “أجرآ” تنوين تعظيم است، يعنى تو اجر خاصى بر خدا دارى و تو داراى برجستهترين اخلاص هستى. و خلق عظيمبه معناى دين عظيم نيست، بلكه اخلاق و نفسانيّات است.()
“خداوند رسول اكرم(ص) را در اين مزايا محور دانست: حيات،() رحمت،() محبت،() شرح صدر() كوثر()، خلق عظيم()، اجر غير ممنون() و رضا(): “ولسوف يعطيك ربك فترضى”() مزاياى خاصى كه خداوند براى رسولش قرار داد، همگى دربعدى از ابعاد، تابش و نورانيت دارند، ولى خلق عظيم او جنبه اجتماعى و رفتارهاى عمومى و جامعيت او را نشان ميدهد.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان ذيل آيه “وَ إِنَّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ”نوشته است: كلمه “خلق” به معناى ملكه نفسانى است، كه افعال بدنى مطابق اقتضاى آن ملكه به آسانى از آدمى سر ميزند، حال چه اين كه آن ملكه از فضائل باشد، مانند عفت و شجاعت و امثال آن، و چه از رذائل ،مانند حرص و جبن و امثال آن، ولى اگر مطلق ذكر شود، فضيلت و خلق نيكو از آن فهميده مىشود.
و اين آيه شريفه هر چند به خودى خود حسن خلق رسول خدا(ص) را مىستايد، و آن را بزرگ مىشمارد، ليكن با در نظر گرفتن خصوص سياق، به خصوص اخلاق پسنديده اجتماعياش نظر دارد، اخلاقى كه مربوط به معاشرت است، از قبيل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاكارىهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها.() آنچه ممتاز شدن رسول خدا(ص) در بين مردم حتى شگفتى براى غيرمسلمين ايجاد كرد، رفتارهاى
كريمانه او، صفات پسنديده وسجاياى اخلاقى او بود تامشمول اجر() بىحساب گردد.
شأن نزول آيه
در مجمع البيان به سندى كه به حاكم رسانده، روايت كرده كه گفت: وقتى قريش ديدند كه رسول خدا(ص) على(ع) را بر سايرين مقدّم داشت، و او را تعظيم كرد، شروع كردند به بدگويى از على(ع)، و گفتند: محمد مفتون على شده. خداى تعالى در پاسخ آنان اين آيه را نازل كرد “و القلم و ما يسطرون” و در آن خداى تعالى سوگند خورد به اين كه “ما انت بنعمة ربك بمجنون ؛ تو به خاطر اين كه خدا انعامت كرده مجنون نيستى” “و ان لك لاجراً غير ممنون” “و انك لعلى خلق عظيم” و تو اجر انقطاع ناپذير دارى، و تو داراى خلقى عظيم هستى” كه منظور همان قرآن است.()
در جاى ديگر مىفرمايد: خلق خوش و جذب مخاطبان توسط پيامبر را مىشود از معجزات اخلاقى آن حضرت برشمرد كه نمونه بارز آن در فتح مكه نمايان مىباشد و صدور عفو عمومى تمامى محاسبات دوستان و دشمنان را بر هم زد كه سبب “وَ رَأَيْت النَّاس يَدْخُلُونَ فى دِينِ اللّهِ أَفْوَاجا” گشت.
در حديثى از حسين بن على(ع) آمده است كه مىگويد: از پدرم امير مؤمنان على (عليهالسلام) درباره ويژگى هاى زندگى
پيامبر(ص) و اخلاق او سؤال كردم، و پدرم مشروحاً به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است: رفتار پيامبر( ص) با همنشينانش چنين بود كه دائماً خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بد زبان و عيبجو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او ميآمد نوميد باز نمىگشت. سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگوئى، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود، و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمىكرد، و سرزنش نمىفرمود، و از لغزش ها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمىكرد. هرگز سخن نمىگفت مگر در مورد امورى كه ثواب الهى را اميد داشت، در موقع سخن گفتن به قدرى نافذ الكلمه بود كه همه سكوت اختيار مىكردند و تكان نمىخوردند، و به هنگامى كه ساكت مىشد آنها به سخن در ميآمدند، اما نزد او هرگز نزاع ومجادله نمىكردند… هرگاه فرد غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مىگفت و درخواستى مىكرد تحمّل مىنمود، و به يارانش مىفرمود ،هر گاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد به او عطا كنيد، و هرگز كلام كسى را قطع نمىكرد تا سخنش پايان گيرد.()
آرى اگر اين اخلاق كريمه و اين ملكات فاضله نبود آن ملت عقب مانده جاهلى و آن جمع خشن انعطاف ناپذير در آغوش اسلام قرار نمىگرفتند، و به مصداق “لانفضّوا من حولك” همه پراكنده مىشدند. و چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمانى پرتوى از خلق و خوى پيامبر (ص) باشد.
برداشتهايى ديگر از آيه شريفه
در تفسير نورالثقلين، تفسيرهايى از آيه “انك لعلى خلق عظيم” شده است .از جمله از اصول كافى نقل مىكند كه امام صادق(ع) فرمود :انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه على محبته، فقال: “و انّك لعلى خلق عظيم”.
در روايتى ديگر نيز فرمود: “انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه فأحسن ادبه، فلما اكمل له الادب قال “انك لعلى خلق عظيم” (حديث،)14
در تفاسير ديگر از اين تفسير ذيل آيه شريفه، آمده است: مراد هوالاسلام و يا خلق عظيم مراد از آن، دين عظيم است. (حديث)22
و در حديث ديگر آمده السخاء و حسن الخلق (حديث،)23()
چنان كه مشاهده شد، مرحوم علامه،
تفسيرخلق عظيم به دين عظيم را قبول نكرد و به همان سجاياى اخلاقى تفسير نمود.
بيضاوى در تفسيرش مىگويد: چون تحمل مىكنى چيزى را از قومت كه انبياى ما قبل از تو تحمّل نكردند، براى اين، توبر خلق عظيم هستى. ولى همگى به خلق عظيم اتفاق نظر دارند كه خداوند رسولش را مزيّن به اين خصيصه كرده است.
آيه ديگرى كه درباره اخلاق پسنديده رسول خدانازل شده، آيه 159 سوره آل عمران است: “فَبِمَا رَحْمَةٍ منَ اللّهِ لِنت لَهُمْ وَ لَوْ كُنت فَظاًّ غَلِيظ الْقَلْبِ لانفَضوا مِنْ حَوْلِك فَاعْف عَنهُمْ وَ استَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ؛ به (بركت ) رحمت الهى ، در برابر آنها(مردم) نرم (و مهربان شدى )! و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ! و در كارها، با آنها مشورت كن”.
بعد از بيان شأن نزول و تشريح نكات مهم در آيه، مرحوم علامه اين گونه نتيجه مىگيرد كه :”اين جمله براى اين آمده كه سيره رسول خدا(ص) را امضا كرده باشد، چون آن جناب قبلا هم همين طور رفتار مىكرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرت مقابله مىكرده و در امور با آنان مشورت مىكرده است، به شهادت اين كه اندكى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت كرد و اين امضا اشارهاى است به اين كه، رسول خدا (ص) بدانچه مأمور شده ،عمل مىكند و خداى سبحان از عمل او راضى است”.()
موضوع مهم ديگر، اين كه در اين آيه ، به يكى از صفات مهم ـ كه در هر رهبرى لازم است ـ اشاره شده و آن، مسأله گذشت، و نرمش و انعطاف، در برابر كسانى است كه تخلفى از آن ها سر زده و بعداً پشيمان شدهاند. بديهى است شخصى كه در مقام رهبرى قرار گرفته، اگر خشن و تندخو و غير قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد، به زودى در برنامههاى خود مواجه با شكست خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مىشوند و از وظيفه رهبرى باز مىماند و به همين دليل على(ع) در يكى از كلمات قصار خود مىفرمايد: “آلة الرياسة سعة الصدر” وسيله رهبرى، گشادگى سينه است. بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده كردن شخصيت آنها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور ميدهد كه: در كارها با آن ها مشورت كن و رأى و نظر آنها را بخواه و شاور هم فى الامر.()
آيه فوق به نوعى رابطه وحقوق متقابل پيغمبر و مردم را بيان مىكند. تكريم پيامبر به سبب عفو مردم و طلب استغفار براى آنان است و تكريم و ارزش نهادن به مردم به وسيله
مشورت گرفتن از آنان در امور مربوط به زندگى اجتماعى خودشان؛ و تكريم پيامبر با بيان اخلاق واحترام گذارى او به خاطر سجاياى اخلاقى او كه او را مورد تكريم براى مؤمنان جلوه ميدهد.
رئوف و مهربان
رأفت و مهربانى از دل نرم و بى آلايش سرچشمه مىگيرد و در آيينه زندگى متبلور مى گردد. يكى از ويژگيهاى انسانهاى موحد، مهربانى است. خداوند چون خود مظهر رحمت و رافت است، دوست دارد آنان كه آينه دار جلوه لايزالى اويند به اين صفت متصف گردند.
آيه 128 سوره توبه، پيامبر اكرم(ص) را اين گونه توصيف مىكند:
“لَقَدْ جَاءَكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ؛ رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است ، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است”.
در تفسير الميزان در تبيين و تفسير اين آيه شريفه آمده است:
كلمه “عنت” به معناى ضرر و هم به معناى هلاكت است، و كلمه “ما” در جمله “ما عنتم” مصدريه است، كه آن را به معناى مصدر تأويل مىنمايد، و منظور از رسول، به طورى كه سياق دو آيه گواهى ميدهد خاتم انبياء محمد(ص) است، چون مىبينيم او را وصف مىكند به اين كه از خود ايشان است، و ظاهر اين است كه مقصود اين باشد كه او مثل شما بشر است، و همنوع خود شما است، چون در كلام، چيزى كه دليل باشد بر اين كه خطاب بخصوص عرب و يا قريش باشد، نيست؛ مخصوصا نظر به اين كه در ميان آنان در حال خطاب، مسلمانانى از روم و فارس و حبشه نيز بوده اند. و معناى آيه اين است: هان اى مردم! پيغمبرى از جنس خود شما مردم بيامده كه از اوصافش يكى اين است ،كه از خسارت ديدن شما و از نابود شدنتان ناراحت مىشود، و ديگر اين كه او در خيرخواهى و نجات شما چه مؤمن و چه غير مؤمن حريص است، و اين كه او نسبت به خصوص مؤمنين رؤف و رحيم است، و با اين كه اوصافش چنين است آيا باز هم جا دارد كه از او سرپيچى كنيد؟ نه، بلكه سزاوار است كه از او اطاعت كنيد، چون او رسولى است كه قيام نكرده مگر با امر خدا، اطاعت كردن از او اطاعت خدا است.
آرى، جا دارد به او نزديك شويد و با او انس بگيريد، چون او هم مثل خود شما بشر است، پس به هر كه دعوت كرد بپذيريد، و هر خير
خواهى كه نمود به كار ببنديد. از اين بيان معلوم شد كه قيدهايى كه در كلام اخذ شده و اوصافى كه آورده شده يعنى، وصف “رسول” و “من انفسكم ” و “عزيز عليه ماعنتم” همه براى تأكيد آن سفارش آورده شده، دليلش اين است كه در آيه ذيلشفرمايد: “فان تولّوا فقل حسبى الله”().
تأكيد بر قطعى و واقعى بودن آمدن رسول به سوى مردم با “لقد جائكم” – كه “قد” برحتمى بودن و تأكيد اشاره دارد- و ذكر اوصاف از رسول كه مردم با آن آشنا بوده و در مدت زندگانى خود با آن برخورد نموده بودند، يادآورى ديگرى است بر توصيف پيغمبر و بيان خصوصيات اخلاقى او، همان اوصافى كه سبب جلب نظر مردم از جاهاى مختلف و با خصوصيات مختلف گرديده است، پيغمبرى كه دلسوز هدايت يافتن شماست (به مؤمنين) و به آينده شما نگران است و … از مواردى است كه در آيه شريفه وجود دارد و از تفسيروزين الميزان نقل گرديد. اما نكات ديگرى پيرامون اين آيه وجود دارد كه از تفسير نمونه به آن اشاره مىشود.
“… پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد”! ” لقد جائكم رسول من انفسكم”. مخصوصا اين كه به جاى “منكم” در اين آيه “من انفسكم” آمده است؛ اشاره به شدت ارتباط پيامبر(ص) با مردم است، گوئى پارهاى از جان مردم و از روح جامعه در شكل پيامبر(ص) ظاهر شده است.
به همين دليل تمام دردهاى آن ها را مى داند، از مشكلات آنان آگاه است، و در ناراحتى ها و غمها و اندوهها با آنان شريك مىباشد، و با اين حال تصور نمى شود سخنى جز به نفع آنها بگويد و گامى جز در راه آنها بردارد، و اين در واقع نخستين وصفى است كه در آيه فوق براى پيامبر(ص) ذكر شده است. وعجب اين كه گروهى از مفسران كه تحت تأثير تعصبات نژادى و عربى بودهاند ،گفتهاند: مخاطب در اين آيه، نژاد عرب است! يعنى پيامبرى از اين نژاد، به سوى شما آمد! به عقيده ما اين بدترين تفسيرى است كه براى آيه فوق ذكر كردهاند، زيرا ميدانيم چيزى كه در قرآن از آن سخنى نيست، مسأله نژاد است، همه جا خطابات قرآن با “يا ايّها الناس” و “يا ايها الذين آمنوا” و امثال آن ها شروع مىشود، و در هيچ موردى “يا ايها العرب” و “يا قريش” و مانند آن وجود ندارد.
به علاوه ذيل آيه كه مىگويد: “بالمؤمنين رؤف رحيم” به روشنى اين تفسير را نفى مىكند؛ زيرا در آن سخن از همه مؤمنان است، از هر قوم و ملت و نژادى كه باشند.
جاى تأسف است كه بعضى از دانشمندان متعصّب، قرآن را از آن اوج جهانى و بشرى فرود آورده و مىخواهند در محدودههاى كوچك نژادى محصور كنند.
به هر حال پس از ذكر اين صفت (من انفسكم) به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر(ص) كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد، اشاره مىكند.
در اين كه رئوف و رحيم با هم چه تفاوتى دارند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى به نظر ميرسد بهترين تفسير، آن است كه رئوف اشاره به محبت و لطف مخصوص در مورد فرمانبرداران است، در حالى كه رحيم اشاره به رحمت در مقابل گناهكاران مىباشد.()
سؤال اين است كه منشأ اين صفت (رأفت) رسول خدا(ص) از كجاست و او چگونه متخلق به اين ويژگى شده است؟
استاد جوادى آملى ، پاسخ اين پرسش را در كتاب سيره رسول اكرم در قرآن چنين بيان مىفرمايد: “خداى سبحان درباره پيامبر(ص) مىفرمايد: رحمت خاص حق در او تجلى كرده و او مظهر آن شده است، زيرا خداوند با مؤمنان مهربان است. “وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيما؛()او نسبت به مؤمنان مهربان است “و پيامبر نيز چنين است”. ..بِالْمُؤْمِنِينَ رَئوفٌ رَّحِيمٌ”() همان صفت خاصه خود را براى رسول اكرم نيز قرار داده. نه اين كه رأفت خاصه، بالذات و بالاستقلال از آن پيغمبر باشد، بلكه او آيينه دار جمال رحمت خاصه خدا ست و آيينه از خود نورى ندارد…”() .
آيا متصف شدن به صفت خاص از زبان ائمه عليهم السلام نقل شده است يا خير؟ به عبارت ديگر، برداشت استاد از اين كه آن حضرت آينه دار جمال رحمت است، منشأ آن چيست؟
بايد گفت: در كتاب احتجاج طبرسى(ره) از معمربن شداد از امام صادق(ع) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: “قال رسول الله(ص) ثم وصفنى الله بالرأفة و الرحمة و ذكر فى كتابه لقد جائكم رسول من انفسكم …” .
اما چرا بالمومنين رئوف رحيم گفته، يعنى رأفت را بر رحمت مقدم داشته است. تفسير بيضاوى مىگويد: “رئوف را مقدم داشت، چون رساتر است . چون رأفت از رحمت پيش تر است و رأفت، شدت رحمت است.() ابوالفتوح رازى در تفسير اين آيه مىنويسد: يعنى به مؤمنان مهربان وبخشاينده است. سپس روايتى را نقل مىكند كه: حسين بن فضل گفت: هيچ پيغمبرى را خداى به دو نام نخواند،الّا رسول ما را؛ چنان
كه گفت: رئوف و رحيم .دراين آيه وخود را ،كه گفت: “انّ الله بالناّس لرئوف رحيم”.()
در نمونههاى رأفت و مهربانى رسول اكرم(ص) رشيد الدين ميبدى توصيفى از آن حضرت دارند قابل توجه كه ما آن را در اين جا بازگو مىكنيم.
“سيّدى كه در تواضع چنان بود كه يك قرص از درويش قبول كردى و دنيا جمله به يك درويش دادى و منت ننهادى، با يتيمى راز كردى و بر جبرئيل ناز كردى، با غريبى بنشستى و با بهشت ننگرستى، به مهمان عجوز رفتى و از عرش و مادون آن همت برگذاشتى، زن بيوه را ردا بيفكندى و بساط در سدرة المنتهى نيفكندى ،با مسكينى هم نواز بنشستى. رحيم دلى، خوش سخنى، نيك مردى، نيك عهدى، راست عهدى، تيمار دارى، عزيز قدرى، محمد نامى، ابوالقاسم كنيتى، مصطفى لقبى، صد هزاران صلوات و سلام خدا بر روح پاك و روان مقدس او باد”.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره قلم، آيه .4
. سوره نساء، آيه 77؛ سرمايه زندگى دنيا ناچيز است.
. سوره نساء ،آيه 76؛ زيرا نقشه شيطان (همانند قدرتش ) ضعيف است .
. عبدالله جوادى آملى، “سيره رسول اكرم(ص) قرآن”، ج 8،ص .58
. همان، ج 8،ص .320
. يا ايها الذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (انفال، 24).
. و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين ( شعراء،215 ).
. فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين والمؤمنات (محمد،19.)
. الم نشرح لك صدرك.
. انا اعطيناك الكوثر (كوثر، 1).
. وَ انّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم،2).
وَ إِنَّ لَك لاَجْرآ غَيرَ مَمْنُونٍ (قلم،)4
. ولسوف يعطيك ربك فترضى (ضحى،5).
. سوره ضحى، آيه .5
. طباطبايى، محمد حسين ،” ا لميزان”، ج 19،ص .369
. همان ، ج 19،ص .619
. همان، ص .931
. مكارم شيرازى ، ” نمونه (تفسير) “، وهمكاران محقق، ج 24،از صص 378 ـ .381
. شيخ عبدالعلى حويزى، ” نورالثقلين (تفسير)”، ج 5، صص 393ـ .392
. عمر بن محمد شيرازى بيضاوى، ” بيضاوى” ، ج 2، ص .514
. طباطبايى، محمد حسين ،”الميزان” ،ج 4،صص 86 تا88.
. مكارم شيرازى ، “نمونه (تفسير)”، وهمكاران محقق ، ج ،3 صص 165 تا .167
. طباطبايى، محمد حسين ،” ا لميزان” ، جلد 9،ص .437
. مكارم شيرازى ، ” نمونه (تفسير)” ، ج ،8 صص 209 ـ 26.
. سوره احزاب،آيه .43
. سوره توبه ،آيه .128
. عبدالله جوادى آملى، ” سيره رسول اكرم(ص) قرآن” ،ج 8،ص .289
. شيخ عبدالعلى حويزى، ” نورالثقلين (تفسير)” ج 2،حديث 431، ص .287
. عمر بن محمد شيرازى بيضاوى، ” بيضاوى” ،ج 1،ص .426
. ابوالفتوح رازى،” روح الجنان وروح البيان (تفسير)”،ج 2، ص .656
. رشيد الدين ميبدى، ” كشف الاسرار وعده الابرابر (لطايفى از قرآن كريم)” ، ص 189 ـ .190
معجزه ميلاد
مقدمه
گاهى درباره معجزه قرآن و يا معجزات پيامبر سؤال مىشود. به نظر ميرسد كه پاسخ، بسيار روشن است. علاوه بر قرآن و اعجاز شگفتانگيز آن كه معجزه زنده و هميشگى وحى الهى است، اين كه مردم از جاهليت بريدند و گروه گروه به دين خدا گرويدند و گرد شمع وجود پيامبراكرم(ص) چون پروانه سوختند، رفتار و گفتار او بوده است؛ اين كه پيامبرى از جانب خدا مبعوث شود و حلقه اتّصال آسمان و زمين گردد و پيام خدا را به مردم برساند و با اين عظمت، با مردم و مثل مردم زندگى كند، براى حضورش مجلس آرايى نكنند؛ همواه گل خنده، روى لبانش باشد؛ بين خانواده خود و ديگران فرق نگذارد؛ در سلام كردن از ديگران سبقت بگيرد و هر روز و ساعت و لحظهاش براى ديگران خاطره باشد؛ اين معجزه پيامبر است و الّا خيلى كارهاى خارق العاده را مرتاضان و ساحران نيز انجام ميدهند و نامى از آنها در حافظه تاريخ نمانده است؛ امّا امروز بعد از چهارده قرن، هنوز بوى عطر گل محمّدى به مشام بيش از يك و نيم ميليارد مسلمان ميرسد.
اين گفتار، اشاره به گوشهاى از صفات پيامبر دارد كه بيشتر آنها در كتاب عيون أخبارالرضا آمده است و در كتابهاى اهل سنّت نيز با اندكى تفاوت، وجود دارد.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: از دايى خود هند بن ابى هاله ـ كه از وصف كنندگان پيامبر خدا است ـ خواستم كه مقدارى از ويژگىهاى ايشان را برايم بيان كند و اين چنين برايم توصيف كرد كه به گوشه هايى از آنچه در اين روايات و روايات ديگر آمده، اشاره مىشود:
1. سخن گفتن
زبان انسان بايد از پشتوانه هايى چون: قلب و عقل و انديشه برخوردار باشد. مادامى كه سخن، هنوز گفته نشده، در بند انسان است و چون گفته شود، انسان در بند آن است. پيامبر اين گونه بود:
«يخزن لسانه الّا عمّا يعنيه؛() جز به هنگام ضرورت، لب به سخن نمىگشود.»
سخن او مانند بذر در زمين حاصلخيز بود. هر كجا احتمال رويشى وجود داشت، بذر سخن مىكاشت.
2. ياد خدا
قبله دل انسان، ياد خداست. اگر دل به سوى او روى نكند، تزلزل مىيابد و به هر سو ميرود. قبله نما فقط رو به روى قبله، استوار مىشود. جمال يار، و پرده نقاب ندارد. انسان اگر غبار از دل برگيرد و دل را آرامگاه ياد خدا كند، به آرامش ميرسد. هيچ كارى، در هيچ حالتى نبايد انسان را از ياد خدا غافل كند. در مجالس و محافلمان گاهى شيطان هم حضور دارد و عهد بسته است كه بسيارى از انسانها را گمراه كند. پيامبر(ص) ـ كه در اوج عرفان و محبّت خدا بود ـ همواره و در هر مجلسى با ذكر خدا، مىنشست و بر مىخاست: «لايقوم و لا يجلس الّا على ذكر اللّه».()
3. حضور در مجالس
وقتى پيامبر خدا به مجلسى وارد مىشدند، فروغ نور او روشنى بخش مجلس بود و براى نور، فرق ندارد كجاى مجلس باشد. در مجلس، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمىكرد و كسى از آنان نمىپنداشت كه ديگرى نزد آن حضرت از او گرامىتر است. حاجت مردم را برآورده مىكرد. به قدرى با مردم مهربان بود كه او را پدرى مهربان ميدانستند. مجلس او، مجلس صداقت و امانت بود. آبروى كسى ريخته نمىشد. فرادستان را احترام مىكردند و با فرودستان مهربان بودند. غريبهها در مجلس، احساس غربت نداشتند.
4. خدامدارى
اعتبار بخش شخصيت پيامبر بندگى خدا بود. در سوره اسراء هم كه داستان معراج آمده است، به جاى رسول يا نبى يا محمّد(ص)، اشاره به بندگى او شده است: «سبحان الّذى أسرى بعبده…».() پيامبر، شاخه درخت توحيد بود، هر چند شاخه به تنه درخت نزديكتر باشد، ضخيمتر است و هرچه از آن دورتر باشد، ضعيفتر و نازكتر. محور كارهاى او خدا بود: «لايقصّر عن الحق».() دلش براى مردم مىسوخت و مىخواست مردم را به منبع فيّاض الهى، نزديك كند.
5. ظريف كارى
پيامبر بعضى ريزهكارىها را رعايت مىكرد كه ممكن است كسى در طول عمرش حتّى يك بار هم به آنها توجه نكند. كارهاى چشمگير و بزرگ را خيلىها انجام ميدهند، ولى بعضى ظريفكارىها، زيبايى خاصى دارند. در ساختن ساختمانها هم آنچه در نهايت، به ساختمان، جلوه و زيبايى ميدهد، همين كارهاى كوچك و نازك كارىهاست. پيامبر ضمن آن كه از كارهاى همه خوبان غافل نبود، ويژگىهاى منحصر به فردى داشت. در روايت است: «اذا أشار أشار بكيفه».() با انگشت اشاره نمىكرد. اگر مىخواست به كسى نگاه كند، گردنش را نمىچرخاند، بلكه همه بدنش را به سوى او مىكرد به كوچك و بزرگ سلام مىنمود.
اميرمؤمنان به مردى از قبيله سعد فرمود :«هرگاه به خانه من و فاطمه ميآمد، سه بار سلام مىكرد. اگر جواب مىشنيد داخل مىشد و گرنه باز مىگشت.» و هم او فرمود :«هرگز نشد كه پيامبر خدا با كسى دست دهد و زودتر دستش را بكشد.»()
امام صادق فرمود :«پيامبر خدا هرگاه با كسى مىنشست، از جا برنمىخاست تا همنشين او از جاى برخيزد.»()
بسيارى از كسانى كه دست در خير داشتند، در جايى مىنشستند تا صاحب حاجتى، حلقه در آنها را بكوبد و حاجت خويش را بگيرند، ولى پيامبر در غم آنانى مىسوخت كه حاجتمند بودند، ولى به هر دليلى، قادر به اظهار نياز خود نبودند، لذا مىفرمود: «ابلغونى حاجة من لايقدر على ابلاغ حاجته؛() حاجت حاجتمندانى را به من گزارش دهيد كه خودشان توان بيان حاجتشان را ندارند.»
هنگامى كه كسى از او تقاضايى داشت، اگر مىتواست او را سير مىكرد و اگر نداشت، با سرسبزى و نشاط سخن نرم خود، او را آرام مىكرد:
«من سئله حاجة لم يرجع الا بها بميسور من القول»()
حاصل سخن
آنچه گفته شد، قطرهاى از درياى رحمت اين مولود مبارك است. به نظر ميرسد وظيفه امروز ما احساس نياز به اين درياى جود و كرم است. گرچه وجود نازنينش در بين ما نيست. امّا خود او فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى…» جامعه علمى و دانشگاهى ما بويژه در حوزه علوم انسانى مىتوانند همه نيازهاى امروز خود را از اين دو چشمه جوشان بگيرند.
مولوى قصّهاى از معجزه آن حضرت بيان كرده كه مىتواند حالت تمثيلى داشته باشد و به نياز امروز سرايت كند. داستان مفصّلى نقل مىكند كه كاروانى در بيابان گرم و بى آب مانده بودند و مرگ را پيش چشم خود ميديدند. ناگهان پيامبر براى كمك به آنها از راه رسيد و ديد:
اشترانشان را زبان آويخته خلق اندر ريگ هر سو ريخته
پيامبر دستور داد مشك آب او را آوردند و فرمود :«خودتان و شترانتان از مشك بنوشيد و براى ادامه راه هم آب برداريد.»
آنها سيراب شدند ولى تعجب كردند:
اين كسى ديده است كز يك راويه سرد گردد سوز چندان هاويه؟
و پيامبر در پاسخ آنها فرمود :«اين از رحمت من است و او با بد عهدى ما از سر لطف وارد مىشود».
ننگرم عهد بدت بدهم عطا از كرم، اين دم چو مىخوانى مرا
امروز بايد بر عهدى كه كردهايم و اين دو ميراث گران بهاى او را كه مهجور داشتهايم، توبه كنيم و صلاح دين و دنياى خود را در بازگشت به آن دو گوهر بدانيم تا معجزه اين ميلاد را احساس كنيم. ان شاء اللّه!
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. حلية الابرار، ج 1، ص .175
. ميزان الحكمة، ج 4، ص .3219
. سوره اسراء، آيه .1
. سنن النبى، علّامه طباطبايى، ص .103
. الاحاديث الطوال، الطبرانى، ص .75
. سنن النبى، علّامه طباطبايى، ص .35
. همان، ص .37
. بحارالانوار، ج 16، ص .151
. معجم كبير، طبرانى، ج 22، ص .158 راز استقامت در زندانهاى مخوف رژيم صهيونيستى به روايت آزادگان لبنانى
آقايان شيخ عبدالكريم عُبيد و مصطفى ديرانى كه به ترتيب 15 و 10 سال در بند اسارت رژيم صهيونيستى اسرائيل بودهاند در ديدار نماينده ولى فقيه در بنياد شهيد و امور ايثارگران، در پاسخ به سؤالات حاضران خاطرات ارزشمندى را مطرح كردند كه چند نكته از اين خاطرات ذيلاً تقديم مىشود:
آقاى عبدالكريم عُبيد مدت 15 سال اسارت را در يك سلول كوچك تاريك كه مساحت آن و دستشويياش جمعاً 5 متر بود در زندان اسرائيل به سر برده است و مدت 8 سال از اين مدت را با آقاى مصطفى ديرانى در همين سلول سپرى كردهاند آقاى شيخ عبدالكريم عُبيد اين فرصت 15 ساله اسارت را بهترين فرصت براى عبادت خداوند متعال و تقرّب به درگاه الى اللّه مىيابد و لذا همه اين 15 سال را بجز ايام عيد فطر و عيد قربان و روز عاشورا روزه بوده است حدود 900 بار قرآن كريم را ختم كردهاند.
ايشان انس با قرآن كريم، اقامه نماز شب و ساير نوافل و عبادات را مهمترين راز و علت استقامت خود در زندانهاى مخوف اسرائيل برمىشمارد. ايشان در اين مدت حدود 100 سال نماز قضا براى والدين و ساير بستگان نزديك خوانده است.
آنان در طول اسارت همواره در نيمههاى شب بيدار مىشدند ابتدا نماز شب را اقامه مىكردند سپس به منظور گرفتن روزه، سحرى را صرف مىكردند آنگاه براى اقامه نماز صبح آماده مىشدند و در وقت شرعى نافله و نماز صبح را اقامه مىكردند و سپس تا طلوع آفتاب به تلاوت قرآن مىپرداختهاند.
آقاى ديرانى نيز در مدت 10 سال اسارت در زندانهاى رژيم صهيونيستى بجز روزهاى حرام (عيد فطر و عيد قربان) و روز عاشورا كه روزه گرفتن كراهت دارد همه ايام سال را روزه بوده است و حدود 400 بار قرآن را ختم كرده است ايشان به همراه آقاى شيخ عبدالكريم عُبيد همه نوافل را روزانه بجا ميآوردند يعنى 51 ركعت نافله را تماماً مىخواندند.
آقاى شيخ عبدالكريم عُبيد در مدت 15 سال اسارت 25 هزار بيت شعر سروده و 40 دفترچه، خاطرات دوران اسارت و مقاومت را نوشته است كه در زمان آزادى ترس رژيم صهيونيستى از انتشار اين مطالب باعث شد كه همه اين اشعار و خاطرات توسط مأموران آن رژيم ضبط شود.
آزادگان لبنانى در مدت اسارت خود به خاطر حرمت ذبح غير اسلامى هيچگونه گوشتى نخوردند و همواره سبزيجات و غذاهايى كه از نظر شرعى اشكالى نداشت استفاده مىكردند.
هشدارهاى اجتماعى 14
در بخش پيشين به حديثى از پيامبر اعظم(ص) اشاره كرديم كه سه هشدار بنيادى را يادآور شده بودند:
كبر و خودبينى؛
حرص و آزمندى؛
حسد و بدخواهى.
به محور اول به گونهاى كه مجال بود پرداختيم. در اين فرصت به محور دوم اشاره خواهيم كرد.
حرص و آز
«و اِيّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة؛() و از حرص و آز دورى كنيد كه همين امر باعث شد آدم از درخت ممنوعه بهره گيرد (و زمينه گرفتارى خود را فراهم آورد.)»
حرص يكى از صفات رذيلهاى است كه اولياى دين نسبت به آن هشدار دادهاند اين صفت نكوهيده كه از فروع قوّه شهويه انسانى است آدمى را زمينگير مىكند و او را از پرواز بسوى آسمان فضايل باز ميدارد. مانند پرندهاى كه تا اراده پرواز مىكند سنگ
و يا وزنه سنگين بسته شده به پاى او، او را از پرواز باز ميدارد و در نتيجه زمينى مىشود و از آسمانى شدن محروم مىگردد. در تعريف اصطلاحى آن، علماى اخلاق چنين آوردهاند :«صفتى است نفسانيّه كه آدمى را وا ميدارد بر جمع نمودن زايد از آنچه به آن احتياج دارد و اين صفت يكى از شعب حبّ دنيا و از جمله صفات مهلكه و اخلاق مضلّه است.»()
از اين تعريف كارشناسانه علماى اخلاق چند نكته در رابطه با حرص معلوم مىشود:
.1 مال و ثروت و دنيا و امكانات دنيوى
به اندازه احتياج و رفع نياز، نه تنها مذموم نيست بلكه كسب و به دست آوردن آن به ضرورت عقل و شرع لازم و واجب است. آدمى براى آن كه در اين دنيا زندگى كند و بتواند به امور معنوى و روحى خود برسد شايسته است تلاش كند زندگى به اندازه “كفاف” را فراهم آورد، زيرا اگر به اين اندازه از ماديات و ثروت دنيا دسترسى نداشته باشد در انجام فرائض و دستورات دينى نيز موفق نخواهد بود.
رسولخدا(ص) فرمود:
«فلولا الخبز ما صمنا و لاصلّينا ولاادّينا فرائض ربّنا؛() اگر نان نباشد روزه و نماز و ديگر واجبات را نمىتوان انجام داد.»
بنابراين تلاش در دنيا به اندازه “كفاف” نه تنها بد نيست بلكه وظيفه و تكليف نيز هست.
.2 تلاش و تكاپو براى آنچه كه به آن نياز ندارد و براى اندوخته شدن و ايثارسازى خود را به زحمت و مشقت مياندازد مذموم و ناپسند است كه نام آن “حرص” و آزمندى است، روحيه “تكاثر” و افزون خواهى و افزونطلبى و سيرى ناپذيرى است كه مورد نكوهش دين و اولياى دين است. توقف نكردن در حد و مرز و ولع داشتن و انبار كردن مال و ثروت دنيا كه عمر او هم كفاف مصرف آن را نميدهد، صفتى است كه اگردر جان آدمى ريشه بدواند او را از آرامش و آسايش دنيا باز داشته و همواره آدمى را ناآرام و گرفتار مىسازد.
.3 اگر حبّ و دوستى دنيا سرآمد همه گناهان هست، كه هست، حرص يكى از شاخصههاى حبّ دنياست، مرحوم نراقى گويد:
«اين صفت خبيثه بيابانى است كه از هر طرف روى بجايى نرسى، و واديى است بى انتها، كه هرچند در آن فرو روى عمق آن را نيابى، بيچارهاى كه بر آن گرفتار شد گمراه و هلاك شد…زيرا كه حريص، هرگز حرص او به جايى منتهى نمىشود و به حدّى نميايستد، اگر بيشتر اموال دنيا را جمع كند باز در فكر تحصيل باقى است.»()
اگر دنيا را به نردبانى مانند سازيم كه عاقبت آن را از زير پاى انسان مىكشند هر
كه بالاتر رود به هنگام سقوط آسيب بيشترى مىبيند، انسان حريص كسى است كه از پلههاى اين نردبان با شيفتگى بالا ميرود اما نميداند كه عاقبت زين نردبان افتادن است.»
ثروت و دارايى دنيا بايد عامل كمال باشد نه وزر و وبال. اگر به اندازه نياز و كفاف از آن بهره گيريم كمال است و اگر از حد معمول گذشت عامل نابودى و سقوط خواهد شد.
دنيا مانند آب درياست كه كشتى عمر بر روى آن در حركت است آب اگر در زير كشتى قرار گيرد عامل پيشروى و رسيدن به ساحل نجات است، اما اگر آب به داخل آن راه پيدا كند همين آب عامل حركت مىشود عامل سنگينى كشتى و در نتيجه سقوط در عمق آب دريا. داستان انسان حريص داستان آن كشتى است كه آب دريا به داخل آن راه يافته و كشتى و كشتى نشستگان را به كام آب فرو مىبرد.
حرص در نگاه پيشوايان معصوم
نكوهش حرص و ترسيم آن در كلمات پيشوايان دينى به گونهاى روشن و گويا مطرح مىشده است، اندكى تأمل و تفكر در اين كلمات كافى است كه آدمى را از خواب غفلت بيدار ساخته و او را به نگاه درست و واقع بينانه از دنيا رهنمون گرداند.
رسولخدا(ص) فرمودند:
«هرگاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد، باز رودخانه سوم را مىطلبد و اندرون او را هيچ چيز پر نمىكند مگر خاك.»()
امام باقر(ع) فرمود:
«مثل الحريص على الدّنيا مثل دودة القزّ: كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفّاً كان ابعدلها من الخروج، حتّى تموت غمّا؛()حكايت آزمند به دنيا، داستان كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر ابريشم بر خود مىتند، با بيرون آمدن از پيله بيشتر فاصله مىگيرد تا آن كه سرانجام دق مرگ مىشود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«منهومان لايشبعان: منهوم علمٍ و منهوم دنيا؛() دو آزمندند كه هرگز سير نمىشوند: آزمند دانش و آزمند دنيا.»
ريشهيابى حرص
در فرهنگ دين به عوامل پديد آمدن صفت نكوهيده حرص اشارات لطيفى شده است اگر انسان اين ريشهها را تحليل كند به اين نتيجه خواهد رسيد كه انسان حريص مشكل اساسى و بنياديش به جهان بينى و نگاه و تفسير او از عالم هستى و فلسفه خلقت بر مىگردد. اين نگاه كج و نادرست شاكله روحى او را به گونهاى مىسازد كه به اسباب و عوامل عالم هستى و حتى به خداى رازق و حكيم هم بدبين و بدگمان مىشود.
به همين جهت در برخى از روايات حرص به عنوان يكى از آسيبهاى دين بشمار آمده است.()
رسولخدا(ص) به امام على(ع) فرمود:
«اعلم يا على انّ الحبن و البخل و الحرص غريزةٌ واحدةٌ يجمعها سوء الظّن؛() اى على! بدان كه ترسويى و بخل و آزمندى يك سرشتند و ريشه آنها بدگمانى (به خدا) است.»
على(ع) فرمود :«على الشك وقلّة الثّقة باللّه منى الحرص و الشّح؛() بناى آزمندى و بخل شديد بر شك و كم اعتمادى به خدا استوار است.»
و نيز فرمود: «شدّة الحرص من قوّة الشّره و ضعف الدّين؛() آزمندى زياد ناشى از نيروى سيرى ناپذيرى و سستى دين است.»
آزمندى شايسته
گرچه از واژه “حرص” بيشتر معناى مذموم و نكوهيده آن به ذهن تبادر مىكند اما در قرآن و روايات به مواردى از حرص مثبت و پسنديده نيز اشاره شده است كه يادآورى آن بى فايده نخواهد بود. مواردى كه حرص در آن از صفات رذيله نيست و جزء صفات پسنديده و فضيلت بشمار ميرود از اين قرار است:
1ـ هدايت گرى
خداوند به پيامبرش مىفرمايد:
.1 «و ما اكثر النّاس و لو حرصت بمؤمنين؛() بسيارى از مردمان ايمان نميآورند هرچند نسبت به آنان اصرار و
حرص داشته باشى.»
.2 «و ان تحرص على هداهم فأنّ اللّه لايهدى من يضلّ؛() هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى (سودى ندارد چرا كه) خداوند كسى را كه (بر اثر اعمالش) گمراه ساخت هدايت نمىكند.»
.3 «لقد جائكم رسولٌ من انفسكم عزيزٌ عليه ما عنتّم حريصٌ عليكم بالمؤمنين روفٌ رحيم؛() به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.»
2ـ عدالت گسترى
اصرار بر گسترش عدالت و پافشارى و حرص داشتن بر اجراى آن در محيط خانواده و جامعه از مواردى است كه پسنديده و مورد حمايت دين است، قرآن در رابطه با اجراى عدالت در رابطه با مردانى كه تعدد زوجه دارند مىفرمايد :«و لن نستطيعوا ان تعدلوا بين النّساء و لوحرصتم؛() شما هرگز نمىتوانيد(از نظر عاطفى و محبت قلبى) در ميان زنان عدالت برقرار كنيد هرچند كوشش نماييد.»
يعنى مردى كه داراى چند همسر است شايد از نظر عدالت ظاهرى مانند تقسيم زمان و تنظيم برنامه خانوادگى، پوشش و لباس، خورد و خوراك و مانند آن بتواند عدالت را انجام دهد لكن از لحاظ ميل و محبت قلبى اين كار آسان نيست و بلكه امرى غير قابل عمل است. البته اين نوع از عدم عدالت شايد اختيارى هم نباشد و نكوهشى هم نخواهد داشت.
3ـ دانش اندوزى
حرص در طلب دانش و افزايش آن امرى پسنديده و مورد تشويق اولياى دين است امام صادق(ع) فرمود:
«المؤمن له قوّةٌ فى دين…و حرصٌ فى فقه؛() مؤمن در دين خود نيرومند است و در فهم دين آزمند.»
4ـ رقابت مثبت
در امور خير پيشگام بودن و جلودارى كردن امرى شايسته است، حرص در اين
گونه امور هم حرصى پسنديده است. امام باقر(ع) فرمود:
«لاحرص كالمنافسة فى الدّرجات؛() هيچ حرصى چون رقابت براى رسيدن به درجات (عالى) نيست.»
5 ـ حرص بر انجام واجبات
امام على(ع) فرمود:
«ان كنت حريصاً على استيفاء طلب المضمون لك، فكن حريصاً على اداءٍ المفروض عليك؛() تو براى به چنگ آوردن آنچه رسيدنش به تو ضمانت شده است (روزى) حرص ميزنى، در انجام آنچه بر تو واجب شده است نيز حريص باش.»
از آنچه اشارت شد معلوم گرديد حرص به جهت متعلق خودش تقسيم به بد و خوب و رذيلت و فضيلت مىگردد: حرص نسبت به دنيا و حب دنيا و اندوخته سازى ثروت دنيا مذموم است.
اما حرص نسبت به دانش اندوزى، دانش افزايى، هدايت گرى، مسابقه در خيرات، انجام واجبات و مانند آن نه تنها مذموم نيست، بلكه وظيفه ايمانى و نشانه پرهيزگارى و كمال ايمان است.
قناعت در برابر حرص
دانشمدان اخلاق و آموزههاى دينى صفت “قناعت” را ضد صفت حرص قرار دادهاند و در تفسير و ترسيم آن گفتهاند:
«قناعت، حالتى است از براى نفس، كه باعث اكتفا كردن آدمى است به قدر حاجت و ضرورت و زحمت نكشيدن در فضول از مال.»()
كاسه چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پُر در نشد
حيات طيّبه و زندگى گوارا
زندگى گوارا و “حيات طيّبه” در گرو قناعت است، آن كه بر مركب قناعت سوار شد به سلامتى به سر منزل مقصود رسيد، قناعت مركب راهوارى است كه آدمى را از فراز و نشيبهاى زندگى به شايستگى عبور ميدهد و وسيلهاى است كه سعادت ابدى را براى آدمى تضمين مىنمايد.
به قناعت كسى كه شاد بود تا بود محتشم نهاد بود
وانكه با آرزو كند خويشى افتد از خواجگى به درويشى
از امام على(ع) پرسيدند مقصود از “حيات طيّبه” اى كه قرآن مطرح كرده چيست؟ فرمود :«قناعت».()
از اين رو شايسته است انسان مؤمن و خدا باور كشتى درياى وجودش را از طوفانهاى حرص به ساحل امن بكشاند تا به آرامش و آسايش دست يابد.
در روايات دينى و آموزههاى تربيتى در اين رابطه به اشارات لطيف و راهنمايىهاى ظريفى بر مىخوريم كه به چند حديث به عنوان نمونه و مشتى از خروار بسنده مىكنيم:
امام صادق(ع) فرمود:
«حرم الحريص خصلتين و لزمته خصلتان حرم القناعة فافتقد الرّاحة، وحرم الرّضا فافتقد اليقين؛() آزمند از دو خصلت محروم شده و در نتيجه دو خصلت همراه او نشدهاند، از قناعت محروم است و در نيتجه آسايش را از دست داده است. از رضايت محروم است و در نتيجه يقين را از كف داده است.»
امام على(ع) فرمود:
«انتقم من حرصك بالقنوع كما تنتقم من عدوّك بالقصاص؛() از حرص خود با قناعت، انتقام بگير، همچنان كه از دشمنت با تقاص، انتقام مىگيرى.»
گويا صفت خبيثه حرص دشمنى است كه به سرزمين جان و روح تو حمله ورشده و فضائل نفسانى تو را غارت مىكند و مرزهاى فضيلت را درهم مىشكند بايد با سپر قناعت در برابر هجوم او به ايستى و او را با مقاومت و پايدارى از حوزه جان درونت بيرون سازى، و اگر مقاومت و ايستادگى كرد از او انتقام بگيرى، انتقام آن است كه فرشته قناعت را وارد سرزمين جانت كنى تا ديو حرص پا به فرار بگذارد و بدان كه (ديو چو بيرون رود فرشته درآيد).
امام باقر(ع) فرمود:
«انزل ساحة القناعة بأتّقاء الحرص و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة؛() با پرهيز از حرص، در آستان قناعت بار افكن، و با برگزيدن قناعت، كوه حرص را پس بزن.»
امام على(ع) فرمود:
«لن توجد القناعة حتى يفقد الحرص؛() تا حرص گم نشود، قناعت هرگز پيدا نشود.»
اين بود نگاهى گذرا به هشدارى ديگر از هشدارهاى اجتماعى اگر ساحت اجتماع از اين صفت ناپسند پاك گردد، مردم نسبت به زرق و برق دنيا و مال و ثروت آن برخورد سالم و به اندازه نياز داشته باشند. همگان به حق خود قانع باشند و از آز و حرص و جمع آورى و شمارش مال و منال خويش به عنوان يك خوى ضد انسانى دست بردارند، مدينه فاضله و زندگى پاك و پاكيزه رخ مىنمايد، و اضطرابها و دغدغهها و ناآرامىها و جنگ اعصاب و درگيرىهاى خانوادگى و اجتماعى رخت برمىبندد.
اين كه اسلام نسبت به حرص و حريص بودن نكوهش كرده و آن را مانند گرگى ميداند كه به گلّه دين و دينداران حمله ور شده و همه چيز را به نابودى مىكشاند، به اين جهت است كه آدم حريص نه طعم زندگى مادى را مىچشد و نه در حال و هواى زندگى معنوى قرار مىگيرد، همواره به افزايش مال و ثروت ميانديشد و از انديشيدن در مؤلّفههاى زندگى سعادتمندانه به دور است.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة.
. معراج السعادة، نراقى، انتشارات هجرت، ص .364
. سفينة البحار (هشت جلدى) ج 2، ص .549
. معراج السعادة، ص .365
. همان مدرك، ص .364
. ميزان الحكمه، رى شهرى، ج 3، ص .21
. همان، ص .24
. اصول كافى، ج 2، ص .307
. ميزان الحكمة، ج 3، ص .26
. همان.
. همان.
. سوره يوسف، آيه .103
. سوره نحل، آيه .37
. سوره توبه، آيه .128
. سوره نساء، آيه .129
. ميزان الحكمه، ج 3، ص .27
. همان.
. همان.
. معراج السعادة، ص .364
. ميزان الحكمة، ج 9، ص .578
. همان.
. همان، ج 9، ص .586
. همان، ص .582
. همان.
جستجوى وسيله براى تقرّب به خدا
هر كس براى رسيدن به هر هدف و مطلوبى چه مادى باشد و چه معنوى در آغاز به آثار و نتايج آن مطلوب ميانديشد و سپس به نيروى در راه تحقق آن توجه مىكند و در صدد تقويت آن نيرو اقدام مىنمايد. پس از آن حالت با عزم و تصميم به تلاش در جهت رسيدن به آن مىپردازد. از جمله چيزهايى كه در راه تحقق و حصول آن هدف طبيعى است، دقت لازم در تهيّه اسباب و لوازم كافى براى رسيدن به آن است و با انتخاب هدف و تهيه اسباب و لوازم كافى به كوشش و مجاهده مىپردازد تا به آن هدف نائل شود.
از باب مثال اگر انسان به هدف تحصيل علم و دانش يا كسب مال تلاش و كوشش مىكند بايد از استعداد لازم برخوردار باشد و استعدادش را در راه رسيدن به مطلوب به كار گيرد و آن را بيهوده مصرف نكند و تصميم جدى بر تحصيل دانش داشته باشد و اسباب لازم يعنى ابزار تحصيل را فراهم كند و سپس با جديّت به تحصيل علم و كسب دانش يا ثروت اقدام كند.
انسانى كه به خدا ايمان آورده است بايد توجه داشته باشد كه مهمترين هدف و مطلوب او، وصول به قرب الهى از طريق شناسايى خداى سبحان و ارتباط صميمانه با اوست. زيرا جز او چيزى صلاحيت و ارزش آن را ندارد كه هدف و مطلوب انسان قرار گيرد و شايستگى آن را داشته باشد كه انسان به عنوان انسان در راه او تلاش و فداكارى نمايد از اين رو لازم است پس از بيدارى و لزوم حركت در جهت آن هدف و مطلوب، عزم و تصميم خود را به كارگيرد و با فراهم كردن اسباب و وسايل مناسب با آن هدف، تلاشها و مجاهدات خود را به گونهاى تنظيم كند كه آنها وى را به مطلوب برساند و تحقق هدف از آفرينش او را هموار سازد.
قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلّكم تفلحون؛() اى ايمان آوردهها تقواى الهى را رعايت كرده و از او پروا كنيد (و با توجه به اين كه او ناظر بر شماست و شما در محضر او هستيد از مخالفت با او پرهيز كنيد و دستورهاى او را
اجرا كنيد.) و براى تقرّب به او وسيلهاى بجوئيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد».
در اين آيه از مؤمنان خواسته شد تا براى رسيدن به رستگارى و فلاح سه كار را انجام دهد:
1ـ تقواى الهى را پيشه خود سازد.
2ـ براى تقرّب به خدا وسيلهاى انتخاب كند.
3ـ در راه خدا جهاد و تلاش كند.
يعنى در مرحله اول بايد وقايه و سپرى داشته باشد كه نگذارد نافرمانى خدا به او برسد، گويا گناه تيرى است كه از سوى شيطان متوجه انسان مىشود و آدمى با سپر تقوا مانع از اصابت آن تير به خود مىشود. زيرا شيطان در كمين است و به تعبير قرآن (انّه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم)() او و همراهان او شما را مىبينند از آن جهت كه شما نمىبينيد، او مىبيند و ما او را نمىبينيم، بايد سپر لازم را در دست داشته باشيم تا از خطر او در امان باشيم.
-ابتغاء وسيله
آن چه كه در اين آيه مهم است و بايد مورد توجه قرار گيرد. موضوع انتخاب وسيله است كه مؤمنان بعد از تحصيل تقوا بايد به آن توجه كنند.
وسيله در اصل به معناى تقرّب جستن و يا چيزى است كه باعث تقرّب به ديگرى از روى رغبت و ميل باشد، راغب مىگويد: كلمه وسيله به معناى دنبال كردن چيزى با ميل است و حقيقت وسيله به سوى خدا، مراعات راه خدا با علم و عبادت و دنبال كردن دستورهاى پسنديده شرع است.()
مصاديق وسيله
اگر وسيله هر چيزى است كه انسان را به خدا نزديك مىكند و مؤمن بايد در طلب آن باشد، در روايات مصاديق فراوانى براى آن ذكر شده است كه به نمونههايى از آن اشاره مىشود:
-ـ اطاعت خدا و اجراى فرمانهاى الهى
الف: على عليه السلام در نهج البلاغه در خطبه 110 فرمود: «انّ افضل ما توسّل به المتوسلون الى اللّه سبحانه الايمان به و برسوله» يعنى بهترين چيزى كه به وسيله آن مىتوان به خدا نزديك شد ايمان به خدا و پيامبر اوست. زيرا ريشه اصلى حركتهاى سازنده و مثبت، ايمان است و به تعبير ديگر: اساس و پايه تمام نيكىها ايمان است و بدون آن هيچ گونه حركتى به سوى فرايض الهى و واجبات دينى وجود نخواهد داشت، ايمان به خدا انسان را به واجبات الهى وا ميدارد و ايمان به معاد انسان را از انجام محرمات الهى باز ميدارد.
ب: جهاد در راه خدا
دومين وسيله، جهاد در راه خدا است: «و الجهاد فى سبيله فانه ذروة الاسلام؛جهاد در راه خدا وسيله تقرّب به خداست»زيرا جهاد قلّه رفيع اسلام است. ناگفته نماند جهاد در اينجا معناى وسيعى دارد كه علاوه بر جهاد نظامى ،شامل جهاد علمى و تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد با نفس و هرگونه تلاش و كوشش مفيد و
سازنده براى پيشبرد اهداف اسلامى است و با بيان فلسفه جهاد به عنوان قلّه رفيع اسلام، استفاده مىشود جهاد در راه خدا باعث بقاء اسلام و رشد و بالندگى آن و وسيله عزّت و سر بلندى جامعه اسلامى است و بدون جهاد، حيات مكتب اسلام تضمين نخواهد شد.
ج: اخلاص
يكى از وسايل تقرّب به خدا كلمه اخلاص و شهادت به يگانگى خداست «و كلمة الاخلاص فانّها الفطرة» و كلمه اخلاص كه هماهنگ با فطرت انسانى است يعنى عبوديت و الوهيت مخصوص ذات پروردگار است و آدم مؤمن بايد هرگونه شرك و بتپرستى را نفى نمايد و همه كارها را فقط براى او انجام دهد زيرا انسانى كه به سراغ گناهان ميرود و يا در برابر غير خدا سر تسليم فرود ميآورد، چنين انسانى يا تسليم شيطان شده و يا تسليم هواى نفس خويشتن گشته است و تسليم شدن در برابر شيطان يا هواى نفس يا بت، خلاف فطرت انسان است زيرا غير خدا ارزش آن را ندارد كه معبود انسان قرار گيرد.
د: برپادارى نماز
يكى از وسايل قرب به خدا نماز است كه حضرت فرمود: «و اقام الصلوة فانها الملة» برپا داشتن نماز كه حقيقت دين است زيرا نماز پايه اصلى دين و ستون خيمه آن است.
هـ: زكات
يكى از وسايل تقرّب خدا زكات است «و ايتاء الزكاة فانّها فريضة واجبة» و اداى زكات كه فريضهاى واجب است يعنى انسانى كه بخشى از مال خود را براى هدف الهى جدا كند و آن را در اختياز نيازمندان جامعه قرار دهد در واقع تعلقش را از آن مال بريده و از اين طريق خود را به خدا نزديك ساخته است.
و: روزه
يكى از وسايل تقرّب به خدا روزه ماه رمضان است «وصوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب» روزه ماه رمضان كه سپرى
در برابر عقاب و كيفر است، از اين كه روزه را به عنوان سپر عقاب معرفى كرده است براى آن است كه سرچشمه اصلى گناهان وسوسههاى شيطان و از ابزار شيطان، هواى نفس است. هنگامى كه به وسيله روزه، شهوت در كنترل عقل در آيد انسان با اين وسيله دفاعى از حملات شيطان محفوظ مىماند. در واقع روزه انسان را از جهان بهايم خارج و به سوى فرشتگان مىبرد و او را به خدا نزديك مىكند.
ز: حج و عمره
حج و عمره نيز از وسيلههاى تقرّب به خدا هستند «و حج البيت و اعتماره فانّهما ينفيان الفقر و يرحضان الذنب» و حج و عمره خانه خدا كه نابود كننده فقر و شستشو دهنده گناه است.
در كنار مراسم حج و عمره بازارهايى را جهت مبادلات اقتصادى به وجود آورند و از اين طريق بنيه اقتصادى كشورهاى اسلامى را تقويت كنند و فقر را از كشورهاى اسلامى بزدايند.
و اما تأثير آن از جهت زدودن گناه براى آن است كه حج و عمره تحوّلى در روح و جان انسان ايجاد مىكنند كه آدمى به بازنگرى اعمال پيشين خود پرداخته و از گناهان خود توبه كند و به گونهاى شود كه گويا از مادر متولد شده است چنان چه فرمودند: «يخرج من ذنوبه كهيئة يوم ولدته»() انسان حاجى از گناهان خود پاك و خارج مىشود مانند روزى كه از مادر متولد شده است.
ح: صله رحم
صله رحم از اسباب تقرّب به خدا است «و صلة الرحم فانّها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل» صله رحم كه سبب فزونى مال و تأخير اجل و سبب طول عمر است. تأثير صله رحم در فزونى مال به خاطر تأثير برقرارى پيوندهاى خانوادگى در همكارى اقتصادى است و سبب طول عمر بودن آن به اين دليل است كه اولاً با صله رحم روابط خانوادگى برقرار و در مشكلات به همديگر يارى ميرسانند و ثانياً نسبت به هم دعا مىكنند و خود دعا سبب طول عمر مىشود
و ثالثاً با صله رحم، نشاط و شادابى بر خانواده حاكم شده و غم و اندوه را كم مىكند و همه اينها از اسباب طول عمر است.
ط: صدقه پنهانى و آشكار
يكى از اسباب تقرّب به خدا صدقه پنهانى است «و صدقة السرّ فانها تكفّر الخطيئة و صدقة العلانية فانّها تدفع ميتة السوء» و صدقه پنهانى كه كفّاره گناهان است و صدقه آشكار كه از مرگهاى بد پيشگيرى مىكند.
يعنى انسانى كه به افراد نيازمند و آبرومند خالصانه و با حفظ آبروى افراد نيازمند به صورت پنهانى صدقه ميدهد موجب مىشود گناهان او پوشيده شود و انسانى به صورت آشكار به منظور تشويق ديگران به كارهاى خير صدقه ميدهد باعث مىشود مرگ ناگهانى دفع گردد.
ى: هر كار خوب
يكى از اسباب تقرّب به خدا انجام هر كار خوب به خلق و خدمت به خلق است «و صنايع المعروف فانّها تقى مصارع الهوان» و كارهاى خوب كه از لغزشها و شكستهاى خفت بار جلوگيرى مىكند.يعنى انسانى كه اقدام به هرگونه كارهاى خير مىكند و به اطاعت پرداخته و به خلق خدا خدمت مىكند اين عمل انسان را هم از شكست در از دست دادن امكانات و هم از شكست در ناحيه آبرو و حيثيت حفظ مىكند يعنى كارهاى خير و خدمت رسانى به مردم و نيازمندان خواه خدمات فردى باشد و خواه خدمات اجتماعى، سبب پيشيگرى از اين نوع شكستها مىشود.
-ـ قرآن
يكى از وسايلى كه انسان را به خدا نزديك مىكند و سبب شرافت و كرامت و منزلت در پيشگاه خدا مىگردد قرآن كريم است امام سجاد(ع) در دعاى 42 صحيفه سجاديه كه به عنوان دعاى ختم قرآن خوانده مىشود فرمودند: «واجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة و سلّماً نعرج فيه الى محلّ السلامة و سبباً نجزى به النجاة فى عرصة القيامة و ذريعة نقدم بها
على نعيم دارالمقامة» خدايا قرآن را براى ما وسيلهاى براى رسيدن به شريفترين منزلهاى كرامت قرار ده و نردبانى كه با آن به محل سلامت صعود و عروج كنم و سببى كه با آن در عرصه قيامت نجات پيدا كنم و وسيلهاى قرار ده تا با آن بر نعمت خانه اقامه يعنى قيامت قدم بگذارم.
در اين فراز از دعا امام سجاد(ع) ضمن دعا در واقع اشاره مىكند به قرآن به عنوان وسيلهاى كه آدمى با استفاده از آن و عمل به محتواى آن بتواند به قرب الهى نائل شده و به مقام واقعى انسانى صعود كند.
-ـ امامان معصوم و اهلبيت عليهمالسلام
برخى روايات مصاديق و سيله را امام معصوم(ع) ميداند چنان كه پيامبر خدا(ص) فرمود: «الائمة من ولد الحسين(ع) من اطاعهم فقد اطاع اللّه و من عصاهم فقد عصى اللّه هم العروة الوثقى و هم الوسيلة الى اللّه تعالى»() امامان، از فرزندان امام حسين(ع) هستند، كسانى كه آنها را اطاعت كنند خدا را اطاعت كردهاند. كسانى كه آنها را معصيت كنند خدا را نافرمانى كردهاند، آنان دستگيره مطمئن هستند و همانان وسيلهاى براى تقرّب به خدا هستند.
در تفسير على بن ابراهيم نيز در تفسير آيه آمده است: «تقرّبوا اليه بالامام؛() با امام به خدا تقرّب بجوئيد.»
از اين روايات استفاده مىشود كه توسل به امامان و وسيله قرار دادن آنها براى تقرّب به خدا امرى مشروع است. حال بحث است كه مقصود از اين توسّل چيست؟
به نظر ميرسد پيروى از پيامبر و امام و گام نهادن در جاى گام آنها باعث تقرّب به خدا مىشود و به عبارت ديگر: توسّل به ائمه معصومين و وسيله قرار دادن آنها براى نيل به مقاصد دنيوى و اخروى از طريق كتاب و سنت ثابت است و ثانياً براى وسيله قرار دادن آنها هيچگونه اصالت و استقلالى قائل نشده بلكه تأثير آنها را متوقف بر اذن و مشيت الهى بدانيم چنان كه شفاعت شفيعان در درگاه الهى به اذن و مشيت الهى صورت مىگيرد «من ذاالذى يشفع عنده الّا باذنه»() كيست كه در برابر او جز به اجازه و
اذن او شفاعت كند، تأثيرگذارى افرادى كه آدمى به آنها متوسّل مىشود. نيز به اذن الهى انجام مىگيرد.
در قرآن كريم، توسّل به اسماء الهى و صفات او در مقام دعا توصيه شده است «و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها»() اسماء حسنا ويژه خداوند است پس خداوند را به وسيله آنها به خوانيد توسّل به دعاى صالحان كه برترين نوع آن توسّل به ساحت پيامبران و اولياى خاص او است تا براى انسان به درگاه الهى دعا كنند، در قرآن مىفرمايد: «و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا اللّه و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً»() كسانى كه بر خويشتن ستم كردهاند به سراغ پيامبر ميروند و در آن جا هم خود طلب مغفرت و آمرزش كنند و هم پيامبر براى آنان طلب آمرزش كند در اين موقع خدا را توبهپذير و مهربان خواهند يافت.
-سؤال و جواب
ممكن است گفته شود: توسّل به دعاى صالحان، در صورتى با توحيد سازگار است كه كسى كه به او توسّل مىجوييم از حيات و زندگى برخوردار باشد ولى انبياء و اوليائى كه از جهان رخت بربستهاند چگونه مىشود به آنان توسّل جست؟
در جواب مىگوييم: مؤثر بودن توسّل متوقف بر وجود دو شرط مىباشد اول آن كه انسانى كه به او توسّل مىجوييم داراى علم و قدرت باشد و دوم آن كه متوسّلان با او ارتباط برقرار كنند و در توسّل به ائمه و اولياء الهى هر دو شرط وجود دارد. زيرا حيات برزخى اصول مسلّم قرآن است و قرآن شهداى راه حق را داراى حيات و زندگى معرفى مىكند و مىفرمايد: «ولاتحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون»() هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنان زندگانند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. با توجه به اين آيه وقتى شهدا از حيات برزخى برخوردار باشند، مسلّماً پيامبران و اولياى خاص الهى كه بسيارى از آنان نيز شهيد شدهاند از حيات برخوردارند. با عنايت به برخوردارى آنها از حيات و زندگى
به طور طبيعى داراى شعور و قدرت نيز هستند، پس مىتوان به آن توسّل پيدا كرد تا آنها در درگاه الهى واسطه قرار گيرند و از خدا بخواهند تا دعاى مؤمنان را اجايت كند.
–ـ دوست داشتن پيامبر(ص) و ائمه(ع)
مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و اهل بيت آن حضرت كه قرآن و سنت بر آن تأكيد دارد. قرآن كريم در اين باره فرمود: «قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة اتخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتى اللّه بامره و اللّه لايهدى القوم الفاسقين»() بگو: اى پيامبر اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى كه بدست آوردهايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مسكنهاى مورد علاقه شما در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداى سبحان عذابش را بر شما نازل كند و خداى متعال قوم فاسق را هدايت نمىكند. و در ارتباط با خاندان رسالت نيز مىبينيم خداى سبحان اجر رسالت پيامبر را محبت اهل بيت قرار داده است و فرمود: «قل لااسألكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى»() بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداش نمىطلبم جز محبت ورزيدن به بستگان و نزديكانم.
-اثر محبت پيامبر و اهل بيت(ع)
اثر محبت به پيامبر و اهل بيت آن است كه محبّت به انسان با كمال و با فضيلت، خود نردبان صعود به سوى كمال است، هرگاه انسان فردى را از صميم قلب دوست بدارد. كوشش مىكند خود را با او همگون سازد و آن چه كه مايه خرسندى اوست انجام داده و آن چه او را آزار ميدهد ترك كند و همين روحيه در آدمى موجب تحوّل شده و پيوسته او را وا ميدارد تا راه اطاعت را در پيش گيرد و از گناه پرهيز كند و اگر كسى با زبان اظهار محبت كند ولى عملاً با او مخالفت نمايد فاقد محبت واقعى است در
شعرى كه به امام صادق نسبت داده شده آمده است:
تعصى الاله و انت تظهر حبّه هذا لعمرى فى الفعال بديع
لو كان حبّك صادقا لاطعته انّ المحبّ لمن يحبّ مطيع()
خدا را نافرمانى مىكنى و اظهار دوستى مىكنى، به جانم سوگند اين كار شگفتى است، اگر در ادعاى خود راستگو بودى، او را اطاعت مىكردى زيرا دوست و محبّ مطيع محبوب خود مىباشد.
-نتيجهگيرى
آن چه از مباحث مطرح شده در آيه مورد بحث استنتاج مىشود آن است كه اولاً مؤمنان با توجه به هدف آفرينش خود كه همانا تقرّب به خدا و رسيدن به مقام لقاء الهى است بايد بدانند رسيدن به اين مقام به تدريج براى انسان حاصل مىشود و ثانياً بايد بهترين زاد و توشه كه تقواى الهى است فراهم نمايند و ثالثاً وسايل كافى و لازم را شناخته و در اختيار گيرند و در اين رابطه از راهنمايىهاى پيشوايان تقوا بهرهمند شده و از آنها در راه رسيدن به مطلوب استفاده نمايند از ايمان الهى برخوردار شده و اعمال صالح و شايسته انجام دهند. از آموزههاى قرآن براى كسب شرافت و رسيدن به نجات
استفاده كنند و در نهايت با توسّل به ائمه معصومين و اولياء الهى در مقام عمل از آنها تأسى نموده و محبت آنها را در خود تقويت نمايند و از طريق وسيله قرار دادن آنها در دنيا و دعايش به درگاه خدا مستجاب و با شفاعت آنها در قيامت از عذاب الهى مصون بمانند و آنها را نيز به اذن و مشيت الهى اين وسيله بودن را اعمال مىكنند و با محبت آنها، آنان را الگوى خود قرار داده و آن چه كه محبوب آنهاست انجام دهند و از گناهان پرهيز كنند كه در واقع همه آن با جهاد و تلاش بدست ميآيد كه نتيجه نهايى آن رستگارى در دنيا و آخرت است.
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره مائده، آيه .35
. سوره اعراف، آيه .27
. مفردات، ص .561
. بحار، ج 96، ص .26
. نورالثقلين، ج 1، ص .624
. همان،ص .627
. سوره بقره، آيه .255
. سوره اعراف، آيه .18
. سوره نساء،آيه .64
. سوره آل عمران، آيه 169.
. سوره توبه، آيه .24
. سوره شورى، آيه .23
. سفينة البحار، ج 1، ص .199
شادى و غم در تعاليم اسلامى
انسان موجودى است كه رفتار خود را در زندگى بر اساس انگيزش و هيجان و عاطفه شكل ميدهد، با انگيزه و انگيزش به عمل وادار مىشود و عمل را جهت ميدهد و تا رسيدن به هدف ايستادگى و مقاومت مىكند. به ديگر سخن: آدمى با انگيزش و انگيزه قدرت پيدا مىكند تا اعمال و رفتارش را جهت دهد و تا رسيدن به هدف با مقاومت و ايستادگى تلاش خود را ادامه ميدهد و اين انگيزه برخى اكتسابى و آموختنياند و برخى غير اكتسابى و نا آموختنى، كشش انسان به غذا و آب غير اكتسابى و كشش انسان به تحصيل دانش و معنويت آموختنى است.
منشأ انگيزش انسان نياز است كه آدمى را وا ميدارد تا آن نياز را تأمين كند.
همانطورى كه انگيزش، نقش محورى در زندگى انسان ايفا مىكند هيجانها و عواطف نقش محورى در افكار و رفتار او ايفا مىنمايد و اين هيجانها متعدد و گوناگون است كه اصول آن را برخى روان شناسان لذت، ترس، خشم و محبت و نفرت و شادى و غم ميدانند.
آدمى هنگامى كه با محرك خوشايند و مطلوب در رسيدن به هدف روبرو شود طبعاً
احساس لذت مىكند و براى تلاش بيشتر بر انگيخته مىشود و اگر با محرك نامطلوب مواجه شود دچار رنج مىگردد.
و هنگامى كه خطر يا تهديدى نباشد آدمى احساس امنيت مىكند و اگر احساس خطر و يا تهديدى وجود داشته باشد احساس ترس مىنمايد.
شادى نيز حالتى است كه تألمات روحى در انسان به كمترين حدّ خود ميرسد و بر اثر آن مسرّت باطنى انسان آشكار مىشود و انسان براى لحظهاى از قيد غمها آزاد مىگردد، شادى احساس مثبتى است كه از حس رضايت مندى و پيروزى بدست ميآيد.()
برخى ديگر گفتهاند: شادى عبارت است از مجموع لذتهاى بدون درد. شادى آرامش خاطر و رضايت باطنى است شايد آن كيفيت زندگى است كه همه آرزوى يافتنش را دارند.()
مرحوم شهيد مطهرى در اين زمينه مىنويسد: سرور، حالت خوش و لذت بخشى است كه از علم واطلاع بر اين كه يكى از هدفها و آرزوها، لنجام يافته يا انجام خواهد يافت، به انسان دست ميدهد و غم و اندوه، حالت ناگوار و دردناكى است كه از
اطلاع بر انجام نشدن يكى از هدف و آرزوها به انسان دست ميدهد.()
با عنايت به تعريفهاى ياد شده شادى و غم حالتى از لذت و رنج مىباشد.
با توجه به مطالب گفته شده كه محور زندگى آدميان بر انگيزش و هيجان است و از جمله هيجانها، شادى و غم است، و با توجه به اين كه شادى يكى از نيازهاى اساسى انسان در زندگى است و با توجه به اين كه شادى محركى است براى كار و فعاليت بيشتر و عاملى براى رشد و موفقيت و يكى از ضرورتهاى زندگى است و غم و اندوه از عوامل بازدارنده رشد و موفقيت، آيا اسلام در تعاليم خود به آن پرداخته و درباره اين نياز انسان حقايقى را ارائه داده است يا خير؟ و به عبارت ديگر: با توجه به اين كه انسان فطرتاً به شادى متمايل و از غم گريزان است، آيا دين به امر فطرى پاسخ داده است؟ آيا آدمى، مىتواند هم دين دار باشد و هم شادمان و شاداب و با وجود آن از غم و اندوه بدور باشد. ما در اين مقاله در صدد تبيين اين حقيقتيم كه با عنايت به هماهنگى تعاليم اسلام با فطرت آدمى و قوانين اسلامى با نيازهاى فطرى انسان، حتماً به اين سؤال پاسخ داده است ولكن
براى آن حدود و مرزهايى تعيين كرده كه پيروان دين بايد با رعايت آن مرزها و حدود به شادى بپردازند.
امام هفتم فرمود: «اجتهدوا فى ان يكون زمانكم اربع ساعات، ساعة لمناجاة اللّه و ساعة لامرالمعاش و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم فى الباطن و ساعة تخلون فيها للذّاتكم فى غير محرّم و بهذه الساعة تقدرون على الثلاث ساعات.»()
تلاش كنيد در اين كه اوقات خود را در چهاربخش تنظيم كنيد، بخشى از آن براى راز و نياز با خدا و عبادت او و بخشى براى كار و فعاليت به منظور تأمين زندگى و بخشى را براى معاشرت و مصاحبت با برادران مورد اعتماد، كسانى كه شما را به عيوب و كاستىهايتان واقف سازند و در باطن شما را (با تذكر و نصيحت از آلودگىها) پاكسازند و بخشى را به لذات و تفريحات غير حرام (مشروع) اختصاص دهيد و با اين بخش يعنى تأمين لذّت و سرور و نشاط نيرو و توان انجام وظائف ديگر خود را تأمين نمائيد.
از اين روايت استفاده مىشود كه آدمى با توجه به ابعاد وجودى خود بايد به همه ابعاد عنايت داشته باشد، آدمى به لحاظ برخوردارى روح و داشتن نياز معنوى بايد با راز و نياز با خدا و عبادت به درگاه او به اين خواسته خود پاسخ گويد و به دليل داشتن جنبه مادى و معيشتى بايد با كار و تلاش اين نياز خود را تأمين نمايد و به دليل اجتماعى بودن بايد در اجتماع حضور يابد و از طريق ارتباط و معاشرت و مصاحبت با افراد مورد اعتماد هم كاستىهاى خود را بشناسد و بر طرف كند و هم با ارتباط سازگار با آنها نيازهاى خود را تأمين نمايد ولى در بخش چهارم كه به مسئله لذت مىپردازد به انسان توجه ميدهد كه اولاً يكى از نيازهاى طبيعى و فطرى انسان لذت و نشاط و سرور و شادى است كه بايد در برنامه روزانه خود به آن توجه نمايد و ثانياً لذّت و نشاط منطقه ممنوعه و حرامى دارد كه نبايد در آن وارد شود و ثالثاً لذت و نشاط زمينه ساز توان و قدرت انسان بر انجام فعاليتها در سه بخش ديگر زندگى است زيرا نشاط و شادى
در آمادگى روحى و روانى انسان مؤثر است و كسى كه آمادگى روحى و روانى داشته باشد بهتر مىتواند به فعاليت بپردازد.
اقسام شادى
گرچه شادى و نشاط از هيجانهاى طبيعى انسان است و از اين جهت نمىتوان آن را تقسيم كرد. امّا به لحاظ پديد آورنده شادى، انگيزههاى شادى، موقعيت زمانى و مكانى و جز آن مىتوان آن را به دو قسم پسنديده و ناپسنديده، مثبت و منفى تقسيم كرد.
ـ شادى پسنديده
معيار ارزش كارها در تعاليم اسلامى به اين است كه اولاً آن كار بر اساس اوامر الهى انجام شود و به تعبير قرآن كار صالح و شايسته باشد و ثانياً آن كار برخاسته از ايمان و انگيزه تقرّب به خدا انجام شود، شادى نيز در صورتى پسنديده است كه جهتگيرى الهى داشته باشد و يا مقدمهاى براى اداى وظايف شرعى باشد.
از اين رو شادى پسنديده را مىتوان شادى دانست كه ويژگىهاى زير را داشته باشد.
الف: همراه با گناه نباشد چنان كه در روايت پيشين به آن اشاره شد.
ب: مقرون با غفلت خدا نگردد يعنى باعث نشود كه آدمى از خدا غافل شود.
ج: اعتدال و ميانه روى در آن رعايت شود.
امام على(ع) فرمود: «سرور المؤمن بطاعة ربّه و حزنه على ذنبه».() شادى مؤمن به طاعت پروردگارش و اندوهش بر گناه و عصيان است. امام صادق(ع) فرمود: «لاتسخطوا اللّه برضى احد من خلقه و لاتتقربوا الى الناس بتباعد من اللّه»() خداى متعال را به خاطر رضايت و خشنودى احدى از مردم به غضب در نياوريد و با دورى از خدا به مردم نزديك نشويد.
در آيين اسلام سرگرمىهاى زيان بار و عوامل بازدارنده از پيشرفتهاى معنوى ممنوع است، از اين رو مسلمان نمىتواند با استفاده لهو و لعب و موسيقى و غنا براى خود نشاط و شادى را تحصيل كند.
يكى از اصحاب امام صادق(ع) خدمت آن حضرت رسيد و سؤال كرد من همسايگانى دارم كه آنها كنيزان خواننده دارند و من گاهى به دستشويى ميروم، صداى غنا و موسيقى آنها به گوش من ميرسد و من نشستن خود را طول ميدهم تا نغمههاى آنها را بشنوم آيا مانعى دارد؟ حضرت فرمود: ديگر چنين نكن. او گفت من در مجلس موسيقى آنان شركت نمىكنم، بلكه گاهى از خانه خود به آن گوش ميدهم حضرت فرمود: آيا كلام خدا نشنيدهاى كه مىفرمايد: «ان السمع و البصرو الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً؛() گوش و چشم و دلها (همه در پيشگاه خدا) مسئولند. آن مرد در جواب گفت: گويا من تا حال اين آيه را از كسى نشنيده بودم الآن متوجه شدم وديگر اين كار را انجام نميدهم.()
علاوه بر اينها آدمى بايد در همه امور از جمله در شادى و غم اعتدال و ميانه را رعايت كند، شادىهاى او آن چنان نباشد كه باعث غفلت و دورى از خدا گردد و تعهد و مسؤوليت را از ياد انسان ببرد و اندوه و غم نيز بايد به گونهاى باشد كه مايه افسردگى روح و يأس و نااميدى نشود.
موارد شادى در آموزههاى اسلامى
اسلام همان طورى كه حدودى براى نشاط و شادىهاى پسنديده بيان فرموده مصاديق و موارد فراوانى را براى آن ذكر كرده است كه به نمونه هايى از آن اشاره مىشود:
1ـ ملاقات با برادران ايمانى
پيامبر اكرم(ص) در سفارشهاى خود به حضرت على(ع) فرمود”:يا على ثلاث فرحات للمؤمن فى الدنيا لقاء الاخوان و الافطار من الصيام و التهجّد فى آخر الليل؛() اى على براى مؤمن در دنيا سه خوشحالى است، ديدار با برادران دينى، افطار از روزه و شب زنده دارى در آخر شب.”
2ـ شاد كردن مؤمن از طريق خدمترسانى به او
يكى از آموزههاى اسلام شاد كردن مؤمن از طريق خدمت رسانى به اوست. پيامبر اسلام فرمود: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنى و من سرّنى فقد سرّ اللّه؛() كسى كه مؤمنى را شاد كند مرا شاد كرده است و كسى
كه مرا شاد كند خداى سبحان را مسرور كرده است.»
در برخى روايات آمده است كه بهترين عبادت وارد كردن نشاط و شادى بر مؤمن است.() و در برخى ديگر: بهترين اعمال را شاد كردن مؤمن ذكر كرده است.()
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «احبّ الاعمال الى اللّه سرور الذى تدخل على المؤمن تطرد عنه جوعته او تكشف عنه كربته؛() بهترين اعمال در پيشگاه خدا سرور و شادى است كه بر مؤمن وارد مىكند و اين شادى از راه دفع گرسنگى از او و بر طرف كردن غم و اندوه از اوست.»
در روايتى امام نيز همين سخن را فرمود و يكى از مصاديق شاد كردن مؤمن را اداء بدهكارى او ذكر كردند.()
3ـ شادى براى احياء حق
حضرت على(ع) در نامهاى خطاب به عبداللّه بن عباس نشاط و شادى را در احياء حق و خاموش كردن باطل ميداند و مىفرمايد: «فان المرء ليفرح بالشىء الذى لم يكن ليفوته و يحزن على الشىء الّذى لم يكن ليصيبه فلايكن افضل مانلت فى نفسك من دنياك بلوغ لذّة اوشفاء غيظ و لكن اطفاء باطل او احياء حق وليكن سرورك بما قدّمت و اسفك على ما خلّفت و همّك فيما بعد الموت.؛() بسيار مىشود كه انسان از يافتن چيزى كه هرگز از او فوت نمىشد خشنود مىگردد و از فوت منفعتى كه هرگز نصيب او نمىگرديد اندوهناك مىشود از اين رو مواظب باش كه بهترين و برترين چيز نزد تو رسيدن به لذت دنيا و يا انتقام از دشمن نباشد بلكه بايد بهترين چيز نزد تو خاموش كردن آتش باطل و يا زنده كردن حق باشد، تنها به چيزى كه از پيش فرستادهاى خوشحال باش و تأسفت از آن چيزى باشد كه به جاى مىگذارى، و بايد تمام هَمِّ تو معطوف به جهان پس از مرگ باشد».
4ـ شادى در روزهاى شادى معصومان
يكى از شادىهاى پسنديده شادى در روزهايى است كه ائمه معصومين(ع) در آن روز شادند مانند ايام ميلادهاى آنان. امام رضا(ع) خطاب به فرزند شبيب فرمود: «ان سرّك ان تكون معنا فى الدرجات العلى من
الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا؛() اگر دوست دارى در درجات عالى بهشت با ما باشى به حزن ما محزون و به شادى ما شاد باش.»
شادى ناپسند
بعضى شادىها كه با هدف تكامل انسان هماهنگى ندارد و يا با نگاه و لهو و لعب و اتلاف وقت و هيجان كاذب و آزار ديگران توأم است از نظر آموزههاى دينى ناپسند است كه به نمونه هايى از آنها اشاره مىشود.
الف: شادى از راه گناه
كسى كه با گناه و معصيت خدا به شادى بپردازد در اين صورت هم خدا را نافرمانى كرده و هم به گناه به شادى دست يافته است و اين بدترين گناه است.
از اين رو امام على (ع) فرمود: «التبهج بالمعاصى اقبح من ركوبها؛() شادى به گناه، از انجام دادن آن زشتتر است.»
ب: شادىهاى تمسخر آميز
يكى از شادىها، شادى تمسخرآميز است. انسانى كه با تمسخر و استهزاء ديگران و تحقير آنها بخواهد شادى خود يا ديگران را فراهم كند، از باب مثال، پيروان باطل به تمسخر مؤمنان بپردازد قرآن كريم فرمود: «انّ الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون؛() همانا بدكاران بر اهل ايمان مىخندند.»
بدكاران همواره از روى طغيان، كبر و غرور به تمسخر مؤمنان مىپردازند و از اين راه شادى مىكنند.
ج: شادى در برابر لغزشهاى ديگران
با توجه به اين كه به طور طبيعى آدميان در زندگى ممكن است لغزشها و اشتباهاتى داشته باشند برخى از انسانها ممكن است با مشاهده لغزش آنها به شادى پردازند. على(ع) فرمود: «لاتفرح بسقطة غيرك فانك لاتدرى ما يحدث بك الزمان؛() به لغزش ديگران خوشحال مشو زيرا تو نميدانى كه زمانه با تو چه خواهد كرد.»
د: شادى به دروغ
يكى از انواع شادى ناپسند، شادى با گفتار دروغ است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ويل للذى يحدّث فيكذب ليضحك به
القوم ويل له، ويل له، ويل له؛() واى بر كسى كه سخنى دروغين بگويد تا مردم را بخنداند واى بر او واى بر او واى بر او.»
هـ. شادى بر مخالفت از فرمانهاى پيامبر(ص)
در زمان پيامبر منافقان با مخالفت با آن حضرت به شادى و نشاط مىپرداختند قرآن در اين باره مىفرمايد: «فرح المخلّفون بمقعدهم خلاف رسول اللّه و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه…: فليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثيراً جزاءً بما كانو يكسبون؛() بازماندگان و تخلف كنندگان از مخالفت با رسول اللّه خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد كنند، آنها كمتر بايد بخندند و بسيار بگريند چرا كه آتش جهنم در انتظارشان است اين جزاى كارهايى است كه انجام ميدادند.»
اين آيه به اين نكته اشاره دارد كه منافقان به گمان اين كه پيروزى به دست آوردهاند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيدند، قهقه سر ميدهند و بسيار مىخندند، همان گونه كه منافقان در هر عرصه و زمان چنيناند ولى قرآن به آنها اخطار مىكند بايد كم بخندند و بسيار گريه كنند. گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه براى مجازاتهاى دردناكى كه در انتظار آنهاست. گريه براى اين كه همه استعدادها و سرمايه عمر خود را از دست دادند و رسوايى و بدبختى و تيره روزى را براى خود خريدارى كردهاند.
و: شادى مغرورانه
افراد كم ظرفيت با دستيابى به مال و ثروت و مقام چنان به شادى مىپردازند كه از خود بى خود مىشوند چنانكه قرآن خطاب به قارون مىفرمايد: «لاتفرح انّ اللّه لا يحبّ الفرحين؛() مغرورانه شادى مكن كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست ندارد.»
اين كه ثروت و مقام نبايد وسيلهاى براى شادىهاى مغرورانه باشد براى آن است كه اينها وسيلهاند و از وسايل بايد در جهت تكامل و ارتقاء معنوى و رفع نياز نيازمندان و خدمت به ديگران بهره بردارى كند و نياز خويشتن را نيز برآورده سازد.
فوايد شادى
شادى در صورتى كه پسنديده باشد فوايد فراوانى دارد كه به آن مىپردازيم:
الف: سلامت روان
سرور و شادى از ابتلا به افسردگى و ناراحتىهاى روحى و روانى پيشگيرى و سلامت روان را تضمين مىكند. امام على(ع) فرمود: «السرور يبسط النفس و يثير النشاط؛() شادمانى موجب انبساط روح و مايه وجد و نشاط مىشود.»
ب: رشد معنوى
انسان خسته و بى نشاط در تلاشهاى معنوى خود احساس لذت نمىكند حضرت على(ع) فرمود: «ان هذه القلوب تملّ كما تملّ الابدان فابتغوا لهم طرائف الحكمة؛() اين دلها همانند بدنها خسته و افسرده مىشوند و نياز به استراحت دارند در اين حال نكتههاى زيبا و نشاطانگيز براى آن انتخاب كنيد.»
ج: سلامت جسم، امنيت اجتماعى و…
شادى علاوه بر سلامت روان، و رشد معنوى موجب سلامت جسم و امنيت اجتماعى و استحكام خانواده مىگردد كه بايد به اهميت آن در زندگى توجه كرد.
راههاى شاد زيستن
آدمى در پى آن است كه راهكارهايى بيابد تا در پرتو آن بتواند شاد زندگى كند در سال 2008 در سان فرانسيسكو كنفرانسى با حضور دانشمندان، روان شناسان، پزشكان، هنرمندان، فلاسفه و…تشكيل شد كه به بررسى موضوع شادى پرداخت اين كنفرانس در صدد اين بود تا بداند كه چگونه مىتوان شاد بود.
از نظر آنها مهمترين عواملى كه با غلبه بر آن مىتوان به اين كيمياى خوشبختى دست يافت آن است كه در آغاز بايد موانع شادى را شناخت و سپس راه غلبه بر آن را بيان كرد و آنها عبارتند از:
1ـ سد اول شادى، پيچيدگى و راه حل آن سادگى است
اگر انسانها بتوانند سادگى در زندگى را درست مثل دوران قبل از تهاجم تكنولوژى حفظ كنند، مطمئناً نشاط و طراوت آن زمان را نيز خود به خود احياء خواهند كرد. چرا
زمانى كه يك خانواده مىتواند با يك ماشين به امور زندگى خود رسيدگى كند، به دنبال ماشين دوم است؟ زندگى مدرن امروزى انتخاب متنوعترى را براى افراد به ارمغان آورده است، اما اين انتخاب متحمل هزينههاى هنگفتى است.
زندگى ساده فضاى بيشترى را براى شما ايجاد مىكند، آرامش خاطر بيشترى خواهيد داشت و مسلماً از زندگى بيشتر لذت خواهيد برد.
آن چه دانشمندان در آغاز هزاره سوم مطرح مىكنند چيز تازهاى نيست بلكه اسلام در آغاز پيدايش انسانها را به زهد و ساده زيستى و دورى از تجمّل و اسراف دعوت كرده است.
على (ع) فرمود: «الزهد فى الدّنيا قصر الامل و شكر كل نعمة والورع عن كل ماحرّم اللّه»() زهد و ساده زيستى در دنيا به كوتاهى آرزوها (و دورى از آرزوهاى دست نيافتنى) و سپاس نعمت الهى را داشتن و پرهيز از هر چيزى است كه خداى سبحان آن را طرح كرده است.
امام صادق(ع) فرمود: «ليس الزهد فى الدّنيا باضاعة المال و لا بتحريم الحلال بل الزهد فى الدنيا ان لاتكون بما فى يدك اوثق منك بما فى يد اللّه؛() زهد در دنيا به از بين بردن مال و حرام دانستن حلال نيست بلكه زهد در دنيا به اين است كه اعتماد آدمى نسبت به آنچه كه در دست او است از اعتمادش به خدا بيشتر باشد.»
درباره اسراف على(ع) فرمود: «حسن التدبير مع الكفاف اكفى لك من الكثير مع الاسراف؛() مديريت خوب و برنامهريزى درست در صورت كافى بودن معيشت زندگى بهتر است از مال فراوانى كه در آن اسراف و زياده روى باشد و آدم آن را به ولخرجى مصرف كند.»
در برخى روايات دور انداختن هستهاى كه مىتواند در زندگى مؤثر باشد و دور ريختن آب اضافه از مصاديق اسراف دانسته شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «ادنى الاسراف هراقة فضل الماء و ابتذال ثوب الصون و القاء النوى؛() كمترين اسراف آن است كه انسان آب اضافه بر مصرف را بريزد و لباسى كه براى حفظ آبروست (با پوشيدن آن در حال كار) آن را به ابتذال بكشاند و هسته ميوه را به دور اندازد.»
در سخن ديگرى فرمود: «انّما الاسراف فيما اتلف المال و اضرّ بالبدن؛() اسراف و زياده روى در صورتى است باعث اتلاف مال و زيان رساندن به بدن شود.»
2ـ سد دوم: گامهاى كمر شكن، راه حل: اندكى مكث و تأمّل
فرهنگى كه شما را درگير شبكهاى از زندگى پيچيده كرده است، مسلماً لحظه به لحظه شما را تعقيب مىكند و به تنش و تحرك وا ميدارد اين موضوع روح و روان شما را خسته خواهد كرد. در حالى كه لحظهاى تأمّل، سكوت، آرامش، عبادت و تزكيه نفس كافى است تا باطرى خود را شارژ كنيد و براى لحظهاى اين همه تنش را از تن خود بزداييد. در طول روز ما كاملاً جذب حواس خود هستيم و از توجه به روح خود غافل مىمانيم، بنابراين نشستن در محلى ساكت و آرام كردن روح و تنفس عميق لطف بزرگى است كه به خود ارزانى خواهيد كرد.
در آموزههاى اسلامى انسان براى تحصيل آرامش دعوت به عبادت و تزكيه نفس شده و مأمور شده كه گاهى با خود خلوت كند و در حال خلوت به مناجات با خدا و ياد او بپردازد و در اعمال خود تأمّل كرده و به محاسبه نفس بپردازد و آرامش را براى خود به ارمغان آورد.
از اين رو در قرآن فرمود: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛() آگاه باشيد كه با ياد خدا دلها آرام مىشود.»
در روايات از عزلت و گوشهگيرى در برخى شرايط به عنوان عبادت، و وسيله راحتى اهل عبادت و انس با خدا ياد شده است در روايتى آمده است كه لقمان حكيم گاه حالت تنهايى را طول ميداد به گونهاى كه مولاى او به وى مىگفت: اگر تو با مردم باشى بهتر است تا تنها باشى. وى در جواب گفت: «انّ طول الوحدة افهم للفكرة و طول الفكرة دليل على طريق الجنة؛() تنهايى طولانى براى انديشيدن جهت فهميدن، بهتر است و انديشه طولانى دليل و راهنماى راه بهشت است.»
در روايات انسان به محاسبه نفس فرا خوانده شده است.
از اين رو على(ع) فرمود: «ما احقّ الانسان ان تكون له ساعة لايشغله عند شاغل يحاسب فيها نفسه فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها؛() شايسته است كه آدمى ساعتى را به فراغت از كار و تلاش اختصاص دهد كه در آن در خود تأمّل كند و به محاسبه نفس بپردازد و در اعمال روزمرّه خود بينديشد و بيابد كه چه چيزى را در شب و روز بدست آورده است.» و در واقع اين انسان به خودشناسى بپردازد و بيابد كه چه كرده است.
3ـ سد سوم: منفى نگرى ؛ راه حل: مثبتانديشى
زندان كيفرى افراد گناهكار اصلاً قابل مقايسه با زندان درونى افراد معمولى نيست. زندان عصبانيت، زندان افسردگى، زندان غرور و زندان دستيابىهاى پى در پى، شيوه نگرش به زندگى چيزى است كه مىتواند براى شما يك زندان رها نشدنى ايجاد يا آرامش و شادى را به شما ارزانى كند. آنچه شما مىبينيد و تجربه مىكنيد، نگرش شما را تحت تأثير قرار ميدهد.
شما با جهان از طريق حواس و افكار خود ارتباط برقرار مىكنيد. اگر بتوانيد احساس تفكر خود را به گونهاى صحيح مديريت كنيد، جهان را نيز به گونهاى ديگر تجربه خواهيد كرد.حقشناسى و سپاس، تزكيه نفس و…از جمله عادتهايى است كه
مىتواند نگرش شما را نسبت به جهان تغيير دهد.
برخى انسانها پيوسته منفى نگرند و منفى بافند و خود را در حصارهايى از افكار و صفات و رفتارهاى منفى مىبينند، در تعاليم اسلامى آدمى بايد اين حصارها را بشكند و خود را از آن افكار منفى برهاند و همه چيز را زيبا ببيند. اسلام براى اين، انسان را به اين امر توجه ميدهد كه در مرحله اول به او بينشى صحيح ميدهد كه حوادث جهان را آزمونى براى رشد و تكامل خود بداند از اين رو امام على(ع) فرمود: «من عرف الدنيا لم يحزن للبلوى؛() كسى كه دنيا را بشناسد هرگز به خاطر مصيبت و بلا محزون نمىگردد.» و در بيان ديگرى فرمود: «الدهر يومان يوم لك و يوم عليك، فان كان لك لاتبطروان كان عليك فلا تضجر؛() روزگار دو روز است روزى به نفع تو و روزى به ضرر تو مىباشد، پس اگر به سود تو بود با بد مستى كفران نعمت مكن و اگر به ضرر تو بود غمگين مباش.»
آدمى كه از ايمان دينى برخوردار است حوادث و رويدادها را ابزارى براى تكامل ميداند نه آن كه آن را باز دارنده بداند و از اين به بهجت و انبساط خاطر ميرسد.
4ـ سد چهارم: نااميدى و سرخوردگى؛ راه حل: اميدوارى
مطمئناً اميدوارى آسيب رسان نخواهد
بود، اما چگونه اميدوار باقى بمانيم؟ داشتن هدف، برنامه و انگيزه براى رسيدن به موفقيت چيزهايى است كه به همراه اميدوارى مىتواند جانبخش و محرك باشد.
افرادى كه موفق هستند، هيچگاه خو را سرزنش نمىكنند.
آنها تنها به حال ميانديشند. اين افراد در مدرسه و ورزش نيز موفقتر هستند و كمتر دچار افسردگى و اضطراب مىشوند، تحمّل اين افراد در مقابل درد بيشتر خواهد بود، اجازه دهيد كمى رؤيايى باشيد و در رؤيا فرو رويد، اين مىتواند منبعى براى كسب اميدوارى بيشتر باشد.
اسلام دين اميد و اميدوارى است، دينى است كه آدمى را از هر نوع يأس و نااميدى برحذر ميدارد و به آدمى گوشزد مىكند كه به خدا اميدوار باشد و از زبان يعقوب پيامبر خطاب به فرزندانش مىفرمايد: «لاتيأسوا من روح اللّه فانه لاتيأس من روح اللّه الّا القوم الكافرون؛() پسران من از رحمت خدا مأيوس نشويد كه از رحمت خدا جز قوم كافر مأيوس نمىشوند.» على(ع) نا اميدى را بزرگترين بلا ميداند و مىفرمايد: «اعظم البلاء انقطاع الرجاء؛() بزرگترين بلاء و گرفتارى قطع اميد است.»
5 ـ سركوب كردن غم و غصه؛ راه حل: واقعى احساس كنيد
داشتن ديدگاه مثبت بدين معنا نيست كه هرگز به خود اجازه ندهيد كه احساس غم و اندوه كنيد. والدينى كه تمام تلاششان اين است كه فرزندانشان دچار غم و اندوه نشوند، تأثير برعكس را مشاهده خواهند كرد. بعضى اندوهها سبب مىشود كه فرد با محيط سازگارتر شود و در زندگى به سمت جلو حركت كند. شادى به معناى عدم غم و اندوه نيست. شادى ساختگى اصلاً درست نيست. با سركوب كردن ناراحتى، شما چيزهاى بيشترى را سركوب خواهيد كرد.
حتى احساس مثبت خود را و در نتيجه افسردهتر و مضطربتر خواهيد شد. با بيان ناراحتى روشى نيز براى كنترل آن به دست خواهيد آورد.
در آموزههاى اسلامى ميل و رغبت بى اندازه به مظاهر دنيا، تنگدستى، حسادت، تنبلى و كوتاهى، گناه، چشم به امكانات و
توانائهاى ديگران دوختن و غم مصايب و حوادث ناگوار، غم از دست دادن منافع، مال و مقام، غم روزى و مانند آن از عوامل حزن و اندوه شمرده شده است و از طريق ايمان به خدا و قيامت و تقويت آن و توجه دادن به نفس غم و غصّه در سلامتى جسم و روح و توصيه به اين كه دارايىها امانت الهى است و توجه دادن به ناپايدارى دنيا و نعمتهاى دنيا و پرداخت به عبادت و دعا و مانند آن به مبارزه با اندوه برخاسته است از اين رو قرآن مىفرمايد: «الا انّ اولياء اللّه لاخوف عليهم و لا لهم يحزنون؛() آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مىشوند.»
با توجه به اين كه اولياء خدا كسانى هستند كه ميان آنان و خدا حائل و فاصلهاى نيست حجابها از قلبشان كنار رفته و در پرتو نور ايمان و معرفت و عمل پاك، خدا را با چشم دل چنان مشاهده مىكنند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دل هايشان راه نميدهند و به دليل آشنايى با خدا و جلوه عظمت الهى براى آنان، ما سواى خدا در نظر آنان كوچك و كم ارزش و ناپيدا و بى مقدار مىشود و براى همين است كه آنها نه ترسى دارند و نه اندوهى به خود راه ميدهند زيرا ترس معمولاً از احتمال فقدان نعمت هايى كه در اختيار انسان است و يا خطراتى كه ممكن است او را تهديد كند ناشى مىشود و غم و اندوه نسبت به فقدان آن امكاناتى است كه در اختيار داشته است اما اولياء الهى تعلّق به دنيا ندارند چون به خدا تعلق دارند از اين رو آنها دچار خوف و اندوه نمىشوند بر اين اساس است كه آنها واقع بينند و احساس آنها نسبت به جهان و آن چه كه در آن است واقعى است.
6ـ سد ششم: گوشهگيرى ؛ راه حل: گسترش ارتباطات
گسترش شبكه ارتباطى چه ربطى به شادى دارد؟
مطمئناً بيشتر از آنچه درك مىكنيد، مؤثر است. طبق مطالعهاى 20 ساله بر بيش از 4000 نفر ثابت شده است كه نه تنها شادى شما تحت تأثير دوستان شما است، بلكه دوست دوستتان و حتى كسانى كه تاكنون نديدهايد نيز در اين زمينه مؤثر
هستند و نقش ايفا مىكنند.
شايد درست مثل ويروسى است كه به راحتى و به سرعت در بين شبكه افراد پخش و گسترده مىشود.
اگر ارتباط خود را با ديگران محدود كنيد و تنها به خود و مشكلات خود فكر كنيد. بعد از مدتى تصور خواهيد كرد كه اين مشكل تنها از آن شماست.
در حالى كه اين طور نيست. شما و مشكلات شما چندان منحصر به فرد نيست. كافى است ارتباط خود را با مردم افزايش دهيد تا متوجه شويد كه آنها نيز چنين مشكلاتى را تجربه كردهاند و چه بسا در اين ارتباط راه حل مؤثرى نيز كشف كنيد.
در تعاليم اسلامى آدمى به حضور در اجتماع و گزينش دوستان و همنشينان فرا خوانده شده است در مرحله اول انسانها را به ازدواج و تشكيل كانون خانواده و رهايى از عزوبت فرا خوانده است و ثانياً ما را به معاشرت و ارتباط با ديگران دعوت كرده است و حدود اين ارتباط را نيز مشخص كرده است.
نتيجهگيرى:
با توجه به مجموعه مطالبى كه در اين نوشته به قلم آمد. مبيّن اين مطالب است كه اولاً شادى و غم از هيجانهاى انسان است كه محور رفتار وى در زندگى است و ثانياً شادى از نيازهاى ضرورى آدمى است و دين اسلام به عنوان دليل فطرى بودن به همه نيازهاى انسان از جمله به شادى پرداخته است.
و ثالثاً با عنايت به اين كه شادى گاه پسنديده و گاه ناپسند است ما را به ويژگىهاى شادىهاى پسنديده و حدود شادىهاى ناپسند آگاه كرده است.
و رابعاً به راهكارهاى تحقق بخشيدن به شادى در زندگى كه انسان عصر هزاره سوم نيز به آن توجه كرده در متون دينى، ما را به آن تعليم داده است.
بنابراين آن چه كه مىتواند شادى را براى انسان به ارمغان بياورد عبارتند از:
1ـ ايمان به خدا
2ـ رضايت و تحمّل
3ـ عبادت
4ـ هدفمندى زندگى
5 ـ مثبت نگرى
6ـ اعتماد به نفس
7ـ خوش بينى
8 ـ اميد
9ـ مسافرت
10ـ ورزش و امثال آن است كه بايد انسان مسلمان تلاش كند تا اين ويژگى را در زندگى خود ايجاد نمايد و از اين طريق شادى را در زندگى خود مشاهده كند و حتى در برخورد با ديگران به گونهاى برخورد كند كه بشّاش و شاد جلوه كند و از اين راه باعث جلب دوستى ديگران شود.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انگيزش و هيجان، جان مارشال ريو، ترجمه سيد يحيى محمّدى، ص .367
. شادى و زندگى، مهدى بهادرى نژاد، ص .32
. مقالات فلسفى، ج 2، ص .66
. تحف العقول، ص .409
. غررالحكم، ج 4، ص .136
. وسايل الشيعه، ج 11، ص .422
. سوره اسراء، آيه .36
. بحارالانوار، ج 79، ص .246
. بحارالانوار، ج 77، ص .52
. اصول كافى، ج 2، ص 188.
. همان، ص .188
. همان، ص 189.
. همان، ص .191
. همان، ص .192
. نهج البلاغه، نامه .66
. بحارالانوار، ج 44، ص .286
. ميزان الحكمه، ج 3، ص .463
. سوره مطففين، آيه .29
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .149
. بحارالانوار، ج 7، ص .88
. سوره توبه، آيه 81 ـ .82
. سوره قصص، آيه .76
. غررالحكم، ج 2، ص .113
. نهج البلاغه، حكمت .188
. ميزان الحكمه، ج 4، ص .251
. همان، ص .252
. همان، ص .445
. همان،ص .448
. همان،ص .448
. سوره رعد، آيه .28
. ميزان الحكمه، ج 6، ص .229
. همان، ج 2، ص .407
. نهج البلاغه،ابن ابى الحديد، ج 20، ص .447
. ميزان الحكمه، ج 2، ص .387
. سوره يوسف، آيه .87
. ميزان الحكمه، ج 10، ص .761
. سوره يونس، آيه .62
دانستنيهايى از قرآن
” و ربك الغنى ذو الرحمة إن يشأ يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما أنشأكم من ذرية قوم آخرين ” (سوره أنعام، آيه )133
و همانا پروردگارت بى نيازى است رحيم كه اگر بخواهد، شما را نابود مىكند و پس از شما به جاى شما آنچه بخواهد قرار ميدهد همانگونه كه شما را از نسل قومى ديگر به وجود آورد.
خداوند بى نياز على الاطلاق است و هيچ احتياجى به عبادت من و شما ندارد ولى در عين حال به خاطر رحمت گستردهاش بر عالميان، آنها را مكلف به تكاليفى مىكند و از آنها مىخواهد كه اطاعتش كنند تا اينكه سبب تكامل آنان گردد و آنها را به درجات والا برساند وگرنه اگر تمام كائنات كافر شوند و به او ايمان نياورند براى خدا يكسان است كه همه آنان ايمان آورند و امت واحدهاى گردند:
گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد
و بدينسان موساى كليم على نبينا و آله و عليهالسلام خطاب به بنى اسرائيل مىفرمايد: اگر شما و تمام مردمى كه روى زمين هستند كافر گردند به خدا زيانى نمى رسد زيرا خداوند غنى على الاطلاق و بى نياز است و شايسته ستايش. ” و قال موسى إن تكفروا أنتم و من فى الارض جميعا فإن الله لغنى حميد “. و اگر انسانها را ميآفريند و از آنها مى خواهد كه پرستش ذات مقدسش كنند براى اين است كه او ذات فياض و رحيمى است كه هيچ نوع بخل و منعى در آن ذات مقدس راه نيابد و همين صفت فياض بودن خداوند است كه موجب خلق آفريدگان مىگردد و هدف فاعلى او همان فياض بودن ذات او است و اما بخشيدن كمال به انسانها از راه عبادت و بندگى قطعا هدف فعل خدا است نه هدف فاعلى او كه اين مسير طولانى را بايد تنها با عبادت و اخلاص بپيمائيم تا به سر حد كمال برسيم.
رهرو منزل عشقيم ز سرحد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمدهايم
به هر حال در قرآن بسيار تأكيد بر اين معنى شده كه خيال نكنيد خداوند با آفرينش شما سودى مىبرد يا از نافرمانى شما ضررى به او رسد كه او را هرگز نيازى نيست. ” إنّ الذين اشتروا الكفر بالايمان لن يضرّوا الله شيئا…” آنان كه كفر به جاى ايمان براى خود برگزيدند هرگز زيانى به خداوند نمى رسانند. البته اين به معناى جزء از كل است والا نه تنها كافران كه هيچ مخلوقى به او ضرر نمى رساند.
و در جائى ديگر به رسول گراميش تسلى ميدهد كه غمگين و اندوهگين مباش از آنان كه به سوى كفر به سرعت روانه مىشوند ” و لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر”. البته لازم است كه همه انسان ها مردم را به سوى او بخوانند و هدايتشان كنند چنانكه پيامبران خدا پيوسته مردم را به راه حق دعوت مىكردند و هرگز در اين راه خسته و ملول نمى شدند و اين وظيفه است ولى ما نبايد منتظر نتيجه باشيم. اگر مىبينيم نوح پيامبر 950 سال مردم را دعوت به سوى خدا مىكند، او وظيفهاش را انجام ميدهد هرچند جز عده محدودى به او ايمان نميآورند.
از مطلب اصلى دور نشويم، شايد استدراك قرآن پس از ذكر غنى بودن خداوند، به اينكه او داراى رحمت است، يك بخشش اين باشد كه بسيارى از مردم هرگاه به صورت ظاهر غنى و پولدار مىشوند، رحمت از آنان گرفته مىشود و هرگز به فكر فقرا و مستمندان نخواهند بود چنانكه همه ملاحظه مىكنيم.. ولى خداوند با اينكه صفت غنى تنها بر او اطلاق مىشود، ضمن غنى و بى نيازى، رحيم است و مهربان. خداوند مىفرمايد:
“يا أيها الناس أنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى ” اى مردم! همه شما در برابر خداوند فقير و نيازمنديد و خداوند به تنهائى غنى و بىنياز است و اما رحمتش آنقدر گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مىگيرد ” و رحمتى وسعت كل شىء ” و همانا رحمتم همه چيز را در برمىگيرد. و در دعاى كميل نيز مىخوانيم ” اللهم إنى اسألك برحمتك التى وسعت كلّ شىء”. و اگر خداوند به خاطر رحمت واسعهاش از بسيارى از گناهان ما مىگذرد، نبايد تمرد كنيم و عصيانش نمائيم كه عذابش نيز دردناك و غير قابل تحمل است و لذا مىفرمايد: هان! متوجه باشيد اگر شما بخواهيد عصيان كنيد و كفران نمائيد، خداوند شما را نابود مىسازد چنانكه قبل از شما اقوام ديگرى آمدند و كفر ورزيدند و خداوند تمام آنان را نابود كرد و ديگران را جايگزينشان نمود.
اى كه در پشت زمينى همه وقت آنِ تو نيست ديگران در رحم مادر و پشت پدرند
پس ما را در اين دنيا آوردهاند كه توشهاى براى زندگى جاويد خود برگيريم و جايمان را به ديگرى بسپاريم. اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمايد: ” الدنيا دار ممرّ و الآخرة دار مقرّ فخذوا من ممرّكم لمقرّكم…” دنيا گذرا است و آخرت جاى سكنى و زندگى است پس از اين مسير توشهاى براى منزلگاه جاويدانتان بگيريد و با خود ببريد.
و شايد غرض از ذكر اين جمله كه مىفرمايد: “ان يشأ يذهبكم و يستخلف من بعدكم…” اين باشد كه خيال نكنيد با ظلم و ستم و با كفر و شرك مىتوانيد براى هميشه در دنيا زندگى كنيد يا آنكه مردم را اغوا نمائيد و از راه الهى دور سازيد، خداوند اگر بخواهد شما را مىبرد و نابود مىسازد و قومى ديگر ميآفريند كه به از شما باشند و اطاعتش كنند ولى از راه لطف و رحمتش به شما مهلت ميدهد شايد به سر عقل آئيد و تيشه به ريشه خود نزنيد كه هرچه بيشتر اطاعت كنيد به سود خودتان خواهد بود و اگر همه جن و انس كافر گردند براى پروردگار يكسان است و هيچ تأثيرى در اراده و مشيّتش نخواهد داشت. گويا غرض از آيه انذار و هشدار كفار است و آنان را به عاقبت امر مىترساند كه اگر بصيرت داشته باشند از قوم نوح و عاد و ثمود و ديگر اقوام گذشته عبرت خواهند گرفته كه آنان شديدتر و قوى تر و نيرومندتر از كفار قريش بودند ولى به خاطر عصيان و كفرشان به عذاب استئصال دچار گشتند. نستجير بالله.
اميد آنكه آيات خداوند ما را بيش از پيش هشيار و بيدار سازد تا از رحمت واسعهاش برخوردار شويم و به غضب ذات مقدسش مبتلا نگرديم آمين رب العالمين.
مردم داری در سیره ی پیشوایان معصوم ع
اشاره
اسلام به عنوان مكتبى جامع، سعادت بخش و پويا براى تمام ابعاد وجودى و نيازهاى انسان برنامه و دستوراتى خاص را در نظر گرفته و اهميت آن را گوشزد نموده است. يكى از مولّفههاى مهم و ارزشمند در گستره زندگى اجتماعى تعامل با مردم است كه به اين مسئله در آموزههاى دينى توجه ويژهاى شده است و احاديث و روايات زيادى از سوى پيامبر(ص) و امامان(ع) به اين موضوع اختصاص يافته است.
نگارنده سعى دارد كه در اين نوشتار اهميت «مردم دارى» و «ارتباط با مردم» را از منظر پيشوايان معصوم(ع) مورد بررسى قرار دهد تا پويندگان راستين راه آن بزرگواران بتوانند از اين آموزهها بهرهمند شوند.
حمايت از محرومان
در جامعه اسلامى مسلمانان بايد از لحاظ توزيع ثروتهاى عمومى، امتيازها و ساير خدمات در حد مساوى قرار گيرند. پيامبران الهى تلاش مىكردند تا فقرا و محرومان جامعه علاوه بر رشد فكرى و فرهنگى از محروميّتهاى مادّى رها شوند و يك زندگى مناسب و در شأن خود داشته باشند. از اين رو پيشوايان معصوم(ع) در سيره خود لازم ميديدند كه در حد توان با انواع فقر و محروميّت مبارزه كنند و اين پديده شوم و زيانبار را كه نتيجه بىعدالتى و ظلم بود، ريشه كن نمايند.
حضرت على(ع) از قول نبى مكرّم اسلام(ص) مىفرمايد: «لن تقدّس امّةٌ لايؤخذ للّضعيف فيها حقّه من القوىّ غير متتعتعٍ؛() جامعهاى كه در آن حق محرومان و ضعيفان از قدرتمندان بازستانده نشود، افرادش هيچگاه روى سعادت و خوشبختى را نخواهند ديد.»
لذا مىبينيم كه پيشوايان دينى نه تنها سفارشهاى موكّدى در اين زمينه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود نمونه برجستهاى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار ميرفتند.
امام على(ع) حمايت از اقشار محروم و درمانده جامعه را جزو برنامههاى اصلاحى خويش قرار داده بود. آن حضرت در عهدنامه
مردم دارى در سيره پيشوايان معصوم(ع) اسماعيل نساجى زواره
خويش به مالك اشتر به وى مأموريت ميدهد كه هيچ گاه از اقشار محروم جامعه غفلت نورزد و نيازهاى آنان را تأمين كند. هم چنين علاوه بر فرمان هايى كه به كارگزاران خويش در جهت تأمين اجتماعى محرومان جامعه ميدهد، خود نيز عملاً به تأمين اين قشر در جامعه اقدام مىكند و خود را «پدر يتيمان» معرفى مىنمايد و همچون پدر با آنان رفتار مىكند.()
پيشواى دوم شيعيان امام حسن مجتبى(ع) در بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان سرآمد روزگار خويش و آرام بخش دلهاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بود.
آن حضرت دوبار تمامى دارايى خويش را در راه خدا داد و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كرد و نصف اموال را به مستمندان بخشيد.()
روزى عثمان كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن تا كمك بيشترى نمايد. عثمان به امام حسن و امام حسين(ع) اشاره كرد. وى پيش آنان رفت و درخواست كمك نمود. امام مجتبى(ع) فرمود: «انّ المسألة لاتحلّ الّا فى احدى ثلاث: دم مفجعٍ، او دينٍ مقرحٍ او فقرٍ مدقعٍ؛() درخواست كردن از ديگران جايز نيست مگر در سه مورد:
ديهاى به گردن انسان باشد كه از پرداخت آن عاجز است يا بدهى و دين كمر شكن داشته باشد كه توان اداى آن را ندارد و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد.»
كدام يك از اين موارد براى تو پيش آمده است؟ عرض كرد: اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است.
آن گاه حضرت پنجاه دينار به وى داد و به پيروى از وى امام حسين(ع) چهل و نه دينار به او عطا كرد. فقير هنگام برگشت از كنار عثمان عبور كرد. عثمان گفت چه كردى؟ جواب داد: تو كمك كردى ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ امّا حسن بن على(ع) در مورد مصرف پول از من سؤال كرد، آن گاه پنجاه دينار دارد.
عثمان گفت: اين خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلت هستند. نظير آنان را كى مىتوان پيدا كرد؟!()
رازدارى
يكى از اصول اخلاقى و تربيتى مكتب اسلام رازدارى و فاش نكردن اسرار خود و ديگران است، زيرا ممكن است كرامت انسانى خود در صورت فاش شدن اسرار و رازهاى نهانى اش لطمه بيند. از اين رو در
دستورات اخلاقى اسلام توصيه شده كه هرگز اسرار ويژه خود را حتّى به دوستان صميمى خود نگوييد، زيرا ممكن است آنان روزى دشمن شما شوند و از اين فرصت سوء استفاده نمايند.
حضرت على(ع) در ضمن توصيههاى اخلاقى و حكومتى، مالك اشتر را به رازدارى مردم توصيه مىكند و به او مىگويد: تو به عنوان نماينده حكومت بيش از هر كس سزاوار حفظ اسرار مردم هستى. مردم به هنگام مشكلات و ناملايمات، اسرار خود را با تو در ميان مىگذارند، تو بايد با حوصله كامل پاى حرف آنان بنشينى و سنگ صبور و رازدار آنان باشى.()
خويشتن دارى در حفظ اسرار و راز ديگران يكى از نشانههاى وسعت روح و قدرت اراده است. امام رضا(ع) مىفرمايد: «انسان مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر اين كه سه خصلت داشته باشد: سنّتى از خداوند متعال، سنتى از پيامبر(ص) و سنّتى از امام، سنت خداوند كتمان اسرار مردم است، سنت پيامبر(ص) مدارا با مردم است و سنّت امام شكيبايى در برابر ناراحتىها و مشكلات مىباشد.»()
همدردى و هميارى
يكى از زيباترين خصلتهاى معاشرتى
همدردى و يارى كردن ديگران است. انسان به حكم اجتماعى بودن، جهت تأمين آسايش و آرامش به ديگران نيازمند است و همين نيازها او را در جهت تعاون ومشاركت با ديگران ترغيب مىكند، در دين اسلام مشاركت و تعاون يكى از آموزههاى اصلى است قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «و تعاونوا على البرّ و التّقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان.»()
در سيره پيشوايان معصوم(ع) همدردى و ديگر يارى امرى ستوده و خدا پسندانه است. پيامبر اسلام(ص) مىفرمايد :«كسى كه دو لباس دارد يكى را خود بپوشد و ديگرى را به برادر دينى خويش بپوشاند.»()
امام صادق(ع) همدردى و مواسات با برادران دينى را وسيله تقرّب به خداوند دانسته است. آن حضرت مىفرمايد: «تقرّبوا الى اللّه بمواسات اخوانكم.»()
امام كاظم(ع) به «جعفر بن محمد عاصمى» فرمود: اى عاصم! در همدردى و ارتباط با يكديگر چگونه هستيد؟ عاصم جواب داد: به بهترين حالتى كه شخصى ممكن است باشد. فرمود: آيا اين گونه هستيد كه يكى از شما هنگام تنگ دستى به مغازه يا خانه برادر دينياش برود و كيسه پول او را بردارد و به مقدار نياز از آن برگيرد و او نيز ناراحت نشود؟ عاضم گفت: نه. امام
فرمود: پس در حالتى از ارتباط با يكديگر نيستيد كه من دوست ميدارم.()
نقل مىشود وقتى كه زمان وفات «زيدبن اسامه» فرا رسيد زيد گريه مىكرد. امام سجاد(ع) كه بر بالين وى حاضر بود، فرمود: چرا گريه مىكنى؟ چه چيزى تو را مىگرياند؟ زيد عرض كرد: گريهام براى اين است كه پانزده هزار دينار بدهى دارم و چيزى هم به جا نگذاشتهام تا آن را ادا نمايند. امام فرمود: گريه نكن. من از جانب تو بدهيات را ادا مىكنم. آن حضرت پس از وفات زيد تمام بدهى اش را پرداخت.()
مدارا با مردم
يكى از سجاياى اخلاقى كه مايه دوام و ثبات جامعه است، مدارا با ديگران است. رفق و مدارا در سيره رفتارى و عملى پيشوايان معصوم(ع) فراوان به چشم مىخورد. ايشان در امر تبليغ و اجراى فرامين الهى علاوه بر شخصيّت دادن به مردم، آنان را محترم مىشمردند، به گونهاى كه با گفتار و كردار خويش بهترين آداب زندگى را به ديگران ميآموختند و درشت خويى آنان را با صبر و حوصله تمام تحمّل مىنمودند.
پيامبر اسلام(ص) با مداراى خويش توفيق يافت كه دين و دنياى مردم را اصلاح نمايد. مدارا سختىها را آسان مىكند و آدمى را در برخوردهاى اجتماعى موفق ميدارد، زيرا نيمى از روابط فرد و جامعه در گرو رفق و مداراست. امام كاظم(ع) فرمود :«مدارا نيمى از زندگى است.»()
رفق و مدارا از مهمترين صفات الهى است و از همين رو پيشوايان معصوم(ع) بالاترين حد اين فضيلت اخلاقى را داشتند. البته مداراى مورد بحث به معناى چشم پوشى از حق و زيرپاگذاشتن اصول و يا عبور از حدود معيارهاى اساسى نيست، بلكه نوع روشى در برخورد با ديگران است كه خداوند بندگان ويژه خويش را بر آن مىستايد و مىفرمايد: «و عباد الرّحمن الُّذين يمشون على الارض هوناً و اذاخاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() و بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه روى زمين به آرامى راه ميروند و چون افراد نادان ايشان را خطاب
قرار دهند، به ملايمت و مدارا پاسخ دهند.» نقل مىشود كه از قبيله “بنى سعد” فردى به حضور پيامبر(ص) رسيد. وى انسانى درشت خوى بود و هنگام پرسش و صحبت با پيامبر(ص) چندين بار بى ادبى و گستاخى كرد، اما آن حضرت با حوصله و آرامش تمام سؤالات او را پاسخ داد. اين روش پيامبر(ص) نه تنها باعث مسلمان شدن آن فرد شد، بلكه تمام مردان و زنان قبيله بنى سعد مسلمان شدند.()
عفو خطاكاران
احتمال خطا و لغزش انسان در زندگى بسيار است و ممكن است هر آن دچار لغزش و اشتباه شود. برخى از دوستان پيامبر(ص) و امامان در محضر آن حضرات دچار خطاهايى مىشدند كه به علت سهو بودن خطاكاران را عفو مىكردند و اين در زندگى اجتماعى ما درس بزرگى است و روش عفو و مهربانى را به ما ميآموزد و ما را از انتقام و جنجال آفرينى باز ميدارد.
روزى يكى از كنيزان امام سجاد(ع) بر روى دستان آن حضرت آب ميريخت. ناگهان ظرف آب افتاد و به سر مبارك امام اصابت كرد. حضرت سرش را به طرف كنيز برگرداند. كنيز كه نگران و هراسان شده بود با زيركى اين آيه را خواند: «…والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس»()
امام فرمود: خشم خود را فرو بردم و تو را بخشيدم. سپس او را در راه خدا آزاد كرد.()
تعجيل در تأمين نيازها
گرهگشايى از مشكلات مردم بدون از دست دادن فرصت، در سيره امامان معصوم(ع) مصاديق فراوان دارد. هرگاه كسانى در جامعه دچار مشكل مىشدند براى رفع آن به محضر آن بزرگواران ميآمدند و آنان بيدرنگ در جهت رفع مشكلات و گرفتارىهاى مردم اقدام مىكردند و اجازه نميدادند كه گرهگشايى از مشكلات ارباب رجوع به تأخير افتد و فرصتها از دست برود.
از امام محمد باقر(ع) روايت شده است كه: حضرت على(ع) در هواى گرم به خانه بر
مىگشت. زنى را ديد كه از شوهرش شكايت مىكند. امام فرمود: صبر كن تا گرماى هوا كاهش يابد. زن عرض كرد اگر دير كنم آتش غضب شوهرم شعلهورتر مىشود. امام على(ع) سرش را تكان داد و قسم ياد كرد بى درنگ حق مظلوم را بستاند و مشكل وى را حل نمايد. از اين رو همراه با زن به راه افتاد و به در خانه آن زن رسيد، شوهرش را به ترس از خدا و عدم آزار و اذيّت زنش فرا خواند. مرد از سخنان امام برآشفت، امّا در اين هنگام ديد مردمى كه از آنجا عبور مىكنند به حضرت على(ع) سلام مىكنند. فهميد كه اين شخص اميرالمؤمنين(ع) است. به همين دليل به دست و پاى آن حضرت افتاد و از گناه و لغزش خويش بخشش خواست، شمشيرش را غلاف كرد و به زنش گفت تا داخل منزل بيايد.()
خيرخواهى
نصيحت به همنوعان و خيرخواهى براى برادران مسلمان در سيره پيشوايان معصوم(ع) از اهميّت و جايگاه قابل توجهى برخوردار است در آموزههاى دينى سفارش شده است كه افراد جامعه اسلامى خيرخواه يكديگر هستند. امام صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد :«براى مؤمن واجب است تا مؤمن ديگر را نصيحت كند و خيرخواه او باشد.»()
اين وظيفه درباره مصلحان اجتماعى از اهميّت خاصى برخوردار است، به گونهاى كه در قرآن كريم دعوت و تبليغ پيامبران با واژه «نصيحت» معرفى شده است. قرآن كريم از زبان حضرت هود(ع) چنين نقل مىكند: «ابلّغكم رسالات ربّى و انا لكم ناصحٌ
امين؛() پيامهاى پروردگارم را به شما ميرسانم و من براى شما خيرخواه امينى هستم.»
نصيحت و خيرخواهى گستره وسيعى دارد و هرگونه گفتار و كردار خيرخواهانه را دربر مىگيرد. ارشاد به مصالح دينى، دنيوى، كمك به اصلاح امور و جلوگيرى از لغزش، زبان خاصى نمىشناسد، ممكن است فرد ناصح بر اساس تشخيص گاهى از زبان انتقاد و گاهى از زبان تعريف و تمجيد براى رفع مشكل استفاده كند.
حضرت على(ع) انتقادها و اعتراضهاى خود را نسبت به معاويه «نصحيت» دانسته و در نامهاى به او مىنويسد: «واعلم انّ الشّيطان قد تبّطك عن ان تراجع احسن امورك و تأذن لمقال نصيحتك؛() بدان كه شيطان نمىگذارد تو به نيكوترين كارهايت بپردازى و اندرزى كه به سود توست بشنوى.»
آن حضرت در وصيّت خود به امام مجتبى(ع) مىفرمايد: «وامحض اخاك النصيحة حسنةً كانت او قبيحةً؛() براى برادرت نصيحت را خالص گردان چه در نزد او نيكوباشد و چه زشت.»
مزاح با مردم
اسلام دين عاطفه، صلح و اميد است و همواره مسلمانان را به صميميت و صفا دعوت مىنمايد، به طورى كه حضرت على(ع) در مورد شادى و صفا مىفرمايد: «المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه؛() شادى مؤمن در چهره اوست و غم و اندوهش در دل.»
بدين معنا كه فرد مؤمن همواره غم خويش را براى خود نگه ميدارد ولى در برخوردهاى اجتماعى، با گشادهرويى ديگرى را در شادى خود سهيم مىنمايد.اين نه تنها گفتار اهل بيت(ع) است بلكه در رفتار آن بزرگواران نيز به گونه روشن و عينى به چشم مىخورد. بر خلاف آن چه در برخى اذهان جا افتاده است، پيشوايان معصوم(ع) نه تنها اهل شادكردن و مزاح با ديگران بودند، بلكه به ديگران آن را توصيه مىنمودند و شاد نمودن دل مؤمن و پاك كردن غبار غم از چهره او را سجيهاى اخلاقى ميدانستند.
پيامبر(ص) در حديثى مىفرمايد: «انّى امزح ولااقول الّا حقّا؛() من مزاح و شوخى مىكنم ولى جز حق چيزى نمىگويم.»
يكى از اصحاب امام صادق(ع) نقل مىكند كه روزى آن حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخى كردن شما با يكديگر چگونه است؟ من در جواب عرض كردم: كم است. فرمودند: چرا با يكديگر مزاح نمىكنيد؟ مزاح كردن از حسن خلق است و به واسطه آن برادر مسلمانت را خوشحال مىسازى. سپس امام صادق(ع) فرمودند: سيره پيامبر اكرم(ص) اين گونه بود كه مزاح مىكردند و با اين كارشان مىخواستند ديگران را خوشحال كنند.()
حمايت از توليد كنندگان
پيشوايان معصوم(ع) علاوه بر اين كه خود در عرصه توليد و تلاشهاى اقتصادى پيش گام بودند، از توليد كنندگان نيز حمايت مىكردند.
كمكهاى مالى آن بزرگواران به آسيب
ديدگان و ورشكستگان كه زندگى اقتصادى آنان به دليل مشكلات طبيعى مختل شده بود، در همين زمينه قابل تفسير است.
يكى از ياران امام موسى كاظم(ع) مىگويد: در نزديكى مدينه صيفى كارى داشتم موقعى كه فصل برداشت محصول نزديك شد، ملخها آن را نابود كردند. من خرج مزرعه را با پول دو شتر بده كار بودم، نشته بودم و فكر مىكردم. ناگهان امام كاظم(ع) را ديدم كه در حال عبور از آن جا بود و مرا ديد. فرمود: چرا ناراحتى؟ عرض كردم: به خاطر اين كه ملخها كشاورزى مرا نابود كردهاند. حضرت فرمود: چقدر ضرر كردهاى؟ عرض كردم: يك صد و بيست دينار با پول دو شتر. حضرت به غلام خود فرمود: يك صد و پنجاه دينار به او بده، سى دينار سود به اضافه اصل مخارج و دو شتر هم به وى تحويل بده. آن مرد مىگويد: وقتى اين كمك را تحويل گرفتم، عرض كردم، ياابن رسول اللّه! وارد زمين شويد و در حق من دعا كنيد. حضرت وارد زمين شد و دعا نمود. سپس از رسول خدا(ص) نقل كرد و فرمود: از بازماندگان مشكلات محكم نگه دارى كنيد.()
امام در كمك به كشاورزى كه زراعت او دچار خسارت شده بود، علاوه بر اصل سرمايهاى كه از دست داده بود، مقدار سودى كه انتظار داشت به او مىپردازد، ضمن اين كه حمايت معنوى خود را اعلام ميدارد و براى آن كشاورز دعا مىكند و با ذكر حديثى از پيامبر(ص) او را مشمول هدايت فكرى و معنوى خود قرار ميدهد.
بدين سان پيشوايان معصوم(ع) در سيره رفتارى و عملى خود به مسؤولان و افراد جامعه ميآموزند كه چگونه به مردم آسيب ديده كمك كنند.
بيدارسازى وجدانها
آموزههاى الهى نشان ميدهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون، هرگز دچار فراموشى حقايق نمىشود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرت او مىتوان او را نجات داد. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «و لئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر
الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه؛() اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مىگويند خدا.»
اين روش را در سيره پيامبر(ص) و امامان(ع) مىبينيم، روشى كه در آن از مخاطبشان مىخواهند كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مىجويد و چه مىخواهد.
مردى خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: اى زاده رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شدهاند و سرگردانم نمودهاند. امام فرمود: اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شدهاى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى؟ گفت:آرى. فرمود: آيا در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى نجاتت دهد، دلسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه مىتواند نجات دهد. آن جا كه نجات دهندهاى نيست او فريادرس است.»()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص .584
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .406
. تاريخ يعقوبى، ابن واضح، ج 2، ص .215
. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 9، ص .447
. بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 333 ـ .332
. نهج البلاغه، نامه 53، ص .569
. مأخذ قبل، ج 75، ص .334
. سوره مائده، آيه .2
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .534
. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص .23
. بحارالانوار، ج 74، ص .231
. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص .149
. همان، ص .62
. سوره فرقان، آيه .63
. طبقات الكبرى، ابن سعد، ترجمه محمد مهدوى دامغانى، ج 1، ص .301
. سوره آل عمران، آيه .134
. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص .146
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص .122
. اصول كافى، ج 9، ص .94
. سوره اعراف، آيه .68
. نهج البلاغه، نامه 73، ص .616
. نهج البلاغه، نامه 31، ص .534
. همان، كلمات قصار، ش 333، ص .708
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 6، ص .330
. مكارم الاخلاق، رضى الدين طبرسى، ص .21
. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 15، ص .16
. سوره عنكبوت، آيه .61
. بحارالانوار، ج 3، ص .41
ده منزل سلوك در آثار حضرت امام خمينى ره
ده منزل سلوك درآثارحضرت امام خمينى(سلام الله عليه)
قسمت دوم
ياسر جهانى پور
منزل ششم، صبر و استقامت
صبر عبارت است از ثبات و اطمينان نفس چنان كه خواجه نصيرالدين طوسى(ره) صبر را معرفى مىكند به: نگهدارى نفس از بيتابى نزد مكروه(1) بنابراين صابر كسى است كه صبر ملكه او باشد. يعنى نفسش در بلايا و مصايب مضطرب نگشته و در حوادث و شدايد مقاوم باشد به نحوى كه سينهاش از آن تنگ نشده و اظهار گله و شكايت پيش خلق ننمايد.
نكته اول:
صبر يا بر نعمت است يا بر نقمت
توضيح اينكه آنچه در اين دنيا براى انسان است يا موافق باطبع و خواسته اوست و يا مطابق ميل او نيست.
آنچه كه مطابق ميل اوست دو چيز است: يكى ثروت و جاه و مقام و صحت و امنيت و….
صبر بر اين نعمات به اين است كه طاغى و ياغى و مغرور نشده و خدا را از ياد نبرد و گردنكشى نكند. همچنانكه حقتعالى در وصف اين قسم افراد فرمود: ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى؛(2) جمعى از اصحاب پيغمبر چون از فقر رهايى يافتند، گفتند: خدا ما را بر فقر و محنت امتحان كرد و ما صبر كرديم و به رفاه و نعمت آزمود پس قدرت صبر بر آن نداريم.(3)
حق به اين گروه هشدار داده فرمود: «يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لااولادكم عن ذكر اللّه؛(4) اى كسانى كه ايمان آوردهايد مبادا مال و اولاد شما را به سبب فراموشى ياد خدا هلاك كند.»
طغيان نكردن بنده در برابر خداوند به اين است كه بنده به خود بفهماند كه اين اموال و نعمتها در نزد او عاريهاند و به زودى از او پس گرفته مىشوند. بنابراين بايد كه بر بندگان خدا فخر نفروشد، تكبر نكند، حقوق الهى خود اعم از خمس و زكات و انفاق را ادا كند، از مستمندان دستگيرى كند و كسى را با مال و مقام خود نيازارد. صبر بر اين امور از جمله دشوارترين مراتب صبر است.
ديگرى معصيت است و گناه از اين جهت موافق با ميل و نفس است كه قوا و نيروهاى نفس بيشتر تمايل به بدى و شرارت دارند و اين نيروها اگر تحت كنترل عقل قرار نگيرند انسان را به گمراهى و هلاكت هدايت مىكنند. پس صبر بر معصيت به اين است كه همه آن چيزهايى را كه نفس به آنها مايل است و در شرع اسلام گناه مىباشد را بايد كنار بگذارد و قادر باشد با بهرهگيرى از نيروى عقل جلو خود را از ورود در معاصى اعم از گناهان قلبى و قالبى بگيرد. و به اين جهت صبر بر معصيتهايى كه در فرد ملكه شده و به آنها خو كرده بسيار مشكلتر از صبر بر معصيتهاى ديگر است.
اما آنچه كه موافق طبع انسان نيست دو چيز است كه صبر بر آنهادر روايات و آيات بسيار تأكيد شده است.
اول: معصيات اعم از فقر و گرسنگى و ترس، ضرر و زيان و نقص در اموال و اولاد، خداوند در سوره بقره به اين مصيبات اشاره كرده و صابران را به رحمت و غفران خود بشارت داده است. «ولنبلونكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا للّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمه و اولئك هم المهتدون؛(5) و شما را مىآزمائيم به چيزى از ترس و گرسنگى و نقص در مالها و جانها و ثمرات و بشارت باد صابران را آنانكه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما براى خدائيم و همانا به سوى او باز مىگرديم بر آنها درودهايى از پروردگار و رحمت اوست و آنان هدايت يافته شدگانند.
دوم: طاعات و عبادات و دشوارىاش به اين جهت است كه مخالفت با نفس است به دو جهت يكى آنكه انجام اينگونه امور براى نفس دشوار است و ديگر آنكه آدمى طالب قهر و غلبه است و ذلت و پيشانى برخاك گذاشتن و بندگى و اطاعت ديگرى را كردن برايش دشوار است و آنچه بر او دشوارتر است آنكه بايد نيتش را هم براى حقتعالى خالص كند. بنابراين بر صبر بر طاعات و عبادات در روايات بسيار تأكيد شده و منظورشان نيز همين است.
جمعى از عرفا چون حضرت امام خمينى صبر را با اين تعريف و مراتب از مقامات متوسطين دانستهاند: زيرا سالك تا زمانى كه مصيبت و طاعت را كراهت و سختى براى خود ببيند به مقامات عاليه سلوك نرسيده است. عارف آن است كه مصيبات را از جانب حقتعالى نعمت و بلايا را رحمت ببيند.
نكته دوم:
خداوند در قرآن ده پاداش براى صابران نام برده است كه همه نشان از بزرگى و عظمت مقام ايشان نزد حقتعالى است.
1. خداوند در همه حال با صابران است و آنان را در همه وقت چه در امور دنيوى و چه اخروى يارى مىدهد.
«استعينوا بالصبر و الصلاة انّ اللّه مع الصابرين»؛(6) لفظ مع در آيه نشان از همراهى حق با صابر در همه موارد مذكور است.
2. خداوند صابران را دوست دارد و به عبارت ديگر ايشان محبوب خداوند هستند. «و اللّه يحب الصابرين»(7)
3. حقتعالى براى صابران مغفرت و اجر بزرگى در نظر گرفته است. «الا الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اجر كريم»(8)
4. عاقبت نيكو در روز قيامت. «سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.»(9)
5. رستگارى براى اهل صبر. «انى جزيتهم اليوم بما صبروا انّهم هم الفائزون.»(10)
6 و 7. غرفههايى در بهشت و همچنين سلام و تحيت پروردگار بر اهل صبر. «اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيّة و سلاماً»(11)
8. خداوند مىفرمايد:صابران را دو بار اجر مىدهيم. «اولئك يؤتون اجرهم مرّتين بما صبروا».(12)
9. خداوند صاحبان صبر را صاحبان عزمى قوى معرفى مىكند. «واصبر على ما اصابك انّ ذلك من عزم الامور.»(13)
10. خداوند صابران را بى حساب اجر مىدهد. «انما يوفّى الصابرون اجرهم بغير حساب.»(14)
نكته سوم:
همچنانكه در نكته اول گفته شد، صبر در صابر ملكهاى است كه نفس را از جزع و بيتابى نگه مىدارد، بر اساس آنچه بزرگان اخلاق فرمودهاند، اظهار شكايت و گله پيش خلق كراهت داشته و نزد خالق محذوريتى ندارد. طبق نص قرآن حضرت ايوب پس از تحمل درد و رنجهاى بسيار به حقتعالى عرض مىكند: «انّى مسّنى الضرّوانت ارحم الراحمين.»(15)
نكته چهارم:
غير از آنچه درباره صبر بر امور ياد شده گفته شد، براى سالك در حال سلوك توجه به چند نكته در باب صبر و استقامت ضرورى است. اول آنكه ممكن است در حين سلوك، به كرامتى نرسد و مكاشفهاى برايش روى ندهد وظيفهاش در اين موقعيت آن است كه از راه بدر نرود و سلوك را نيمه كاره رها نكند. هر چند پيش از اين گفته شد سالكى اگر براى رسيدن به مكاشفه و كرامت مىخواهد سلوك كند، بهتر است در اين راه وارد نشود بى شك اگر كسى با نيت رسيدن به كرامات سلوك كند و كرامتى نبيند سلوك را رها خواهد كرد.
دوم آنكه در اين راه ناملايمات و سختىها و آزارهاى جسمى و روحى براى سالك بسيار است. وظيفه او اين است كه استقامت ورزيده و خارهاى طريق را تحمّل كند و آنها را در راه محبوب و جان بخرد. چه بسا حقتعالى اراده كرده او را همچون آهن محكم و استوار سازد كه با طوفان ناملايمات روزگار خسته و نااميد نشود و حق را رها نكند.
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى
حضرت امام خمينى(ره)مىفرمايند:
«نفسى كه داراى ثبات باشد، از ناملايمات روحى از حوصله بيرون نرود و در مقابل ناگوارها پا برجا بايستد و از طمأنينه و ثبات او كاسته نگردد…طمأنينه و ثبات قدم است كه انسان را در مقابل حزب شيطان نگهدارى مىكند و بر لشكرهاى جهل و شيطنت غلبه مىدهد…ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقين در انسان رخنه كند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمأنينه نفس، خود يك ملت واحده است كه اگر سيلهاى اخلاق زشت و بى دينى تمام مردم را ببرد، او چون كوهى آهنين در مقابل همه چيز ايستادگى كند و از تنهايى وحشت نكند. انسان باثبات و طمأنينه مىتواند تمام وظايف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هيچ مرحله از زندگى مادى و روحانى براى او لغزش و خطايى دست ندهد…دلى كه نورانى به معرفت حق شده باشد مجارى امور را به قدرت او مىداند…چنين قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.»(16)
نكته پنجم:
آنچه به عنوان صبر و مراتب آن تا بدينجا اشاره شد مربوط است به مقامات متوسطين از اهل سلوك ولى آن صبرى كه مربوط است به عارفان باللّه مختلف بوده و براى آنان درجات ديگرى است.
توضيح آن كه براى سالكان سه مرتبه در نظر گرفتهاند، مرتبه اول مربوط است به صحو قبل از محو. صبر در اين مرتبه عبارت است از خوددارى نفس از شهوات و تمايلات شيطانى. كه اين مرتبه را اولين مرتبه از مراتب مخالفت با نفس در سير و سلوك گفتهاند. مقام ديگر كه عبارت است از فنا كه در اين موقف سالك به حق واصل شده و صبر دورى از حق از او مرتفع شده، صبر شامل با خدا بودن است و مرتبه آخر كه صحو بعد از محو و فناست، صبر عبارت است از صبر دورى از حق و تحمّل فراق او.
امام خمينى(ره) در رابطه با صبر عارفان مىفرمايند: «از براى صبر درجات ديگرى است كه مربوط به اهل سلوك و كمل و اولياست. چنانچه از آن صبر فى اللّه است و آن ثبات در مجاهده است و ترك مألوفات و مأنوسات بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب… و مرتبه ديگر صبر مع اللّه است و آن راجع است به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقت خروج از جلباب بشريت و تجرد از ملابس افعال و صفات و… حفظ نفس از تلوّنات و غيبت از مقام انس و شهود و درجه ديگر صبر عن اللّه است و آن از درجات عشاقين و مشتاقين است از اهل شهود و عيان در صورتى كه رجوع به عالم خود كنند و به عالم كثرت و صحو برگردند و اين اشقّ مراتب صبر و مشكلترين مقامات است و به اين مرتبه اشاره فرموده مولاى سالكان و پيشواى كاملان اميرمؤمنان(ع) در دعاى شريف كميل «وهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك» و درجه ديگر صبر باللّه است و آن از براى اهل تمكين و استقامت است كه بعد از حال صحو و بقاء باللّه و پس از تخلق به اخلاق اللّه براى آنها رخ دهد و از آن جز كمّل را نصيبى نيست».(17)
نكته ششم:
براى تقويت و كسب صبر راهى جز اجرا و عمل به مراحل سلوك كه مواردى از آنها ذكر شد نمىباشد. سالك پس از عزمى قوى و توبهاى نصوح و رعايت اركان سلوك بر اثر مداومت بر ذكر و كسب اخلاص صاحب مقام صبر خواهد شد و بر حسب رعايت مراتب به درجات والاى صبر خواهد رسيد.
منزل هفتم: توكل
«قال اللّه تعالى:الذين صبروا و على ربّهم يتوكلون»(18) بر طبق نص قرآن در اين آيه منزل توكل پس از منزل صبر است.
صاحب منازل السائرين مىفرمايد: توكل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وكالت اوست و بعضى گفتهاند: «التوكل على اللّه انقطاع العبد فى جميع مايأمله من المخلوقين؛(19) يعنى توكل بر خدا، بريدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پيوستن به حق است از آنها» به بيانى ديگر توكل، گام برداشتن در راه رضاى محبوب و نتيجه كار را به او واگذار كردن است.
نكته اول:
سالك براى بدست آوردن صفت توكل، بايد اعتقاد جازم پيدا كند كه هرچه در هستى روى مىدهد همه از جانب خدا و به يد قدرت اوست. هيچكس قدرتى به جز قدرت او ندارد و يقين به اين مطلب داشته باشد كه او نسبت به بندگان غايت لطف و مهربانى و عطوفت را دارد و فوق علم او علمى نيست و اوست كه هر كارى را بخواهد انجام مىدهد، پس كسى كه اين اعتقادات در او از مرتبه علم به مرتبه شهود رسيده باشد نه تنها التفاتى به غير نمىكند بلكه از خود و قدرت و علم خود نيز غافل شده و آنها را نسبت به علم و قدرت پرورگار ذرّهاى بيش نمىبيند. بنابراين توكّل مرهون است به علم به ربوبيت حق يعنى اعتقاد به اين كه خداوند ربّ و سيد و مولاى همه جهان و جهانيان است و علم به مالكيت حق يعنى اعتقاد به علم و قدرت حقتعالى به همه عالم و چون مردم در معرفت به اين صفات مختلفند، درجات توكّل در افراد متفاوت مىباشد.
عامه موحدين حقتعالى را خالق مبادى امور و كليات جواهر و عناصر اشياء مىدانند و تصرّف او را محدود مىدانند و احاطه ربوبيّت را قائل نيستند اينها به حسب لقلقه لسان گاهى مىگويند مقدر امور حق است…ولى صاحب اين مقام نيستند نه علماً و نه ايماناً و نه شهوداً و وجداناً. اين دسته از مردم در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق نكنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات كونيه به چيز ديگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق كنند و از او مقصدى طلبند يا از روى تقليد است يا از روى احتياط… طايفه دوم اشخاصى هستند كه يا با برهان يا با نقل معتقد شدند و تصديق كردند كه حقتعالى مقدّر امور است و مسبّب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نيست اينها در مقام عقل توكل به حق دارند… از اين جهت خود را متوكّل دانند و دليل بر لزوم توكّل نيز اقامه كنند…يكى آنكه حقتعالى عالِم به احتياج عباد است، يكى آنكه قدرت دارد به رفع احتياجات، يكى آنكه بخل در ذات مقدّسش نيست، يكى آنكه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توكّل كردن بر عالِمِ قادر غير بخيل رحيم بر بندگان…اين طايفه به مرتبه ايمان نرسيده و از اين جهت در امور متزلزلند…طايفه سوم آنان اند كه تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ايمان آورده به اينكه مقدّرِ امور حقتعالى و سلطان و مالك اشياء اوست و با قلم در الواح دلها اركان توكل را رساندهاند اينها صاحب مقام توكّل هستند ولى اين طايفه هم در مراتب ايمان و درجات آن بسيار مختلفند تا به درجه اطمينان و كمال برسد كه آن وقت درجه كامل توكّل، در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى به اسباب پيدا نكنند.(20)
نكته دوم:
توكّل بر خدا سيره مهم انبياء در همه اوقات و احوال بوده است. خداوند در قرآن پس از بازگو نمودن بعضى از حالات انبياء اشاره به توكّل ايشان بر حق نموده و اين مقام بزرگ را از ميان صفات ديگر اينچنين مىستايد.
حقتعالى از زبان پيغمبر اسلام مىفرمايد: «عليه توكّلت و هو ربّ العرش العظيم»(21) و همچنين از لسان ساير انبياء عظام هر يك بر حسب مرتبه شان در علم الهى چنين مىفرمايد:
از زبان نوح(ع): «فعلى اللّه توكلت.»(22)
از زبان موسى(ع) به قوم خود: «فعليه توكلوا.»(23)
از زبان هود(ع): «انى توكلت على اللّه ربى و ربّكم.»(24)
از زبان شعيب(ع): «و ما توفيقى الا باللّه عليه توكلت و اليه انيب.»(25)
از زبان يعقوب(ع): «ان الحكم الا للّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون.»(26)
نكته سوم: بعضى از مواردى كه بر صفت توكّل مترتب بوده و حقتعالى در قرآن به آنها اشاره كرده است را در ذيل يادآور مىشويم:
1. خداوند توكّل را يكى از صفات مؤمنان معرفى كرده و متوكّل را مؤمن مىنامد. از آن جمله موارد اشاره مىفرمايد كه: «و على اللّه فليتوكل المؤمنون.»(27)
2. حقتعالى متوكّل را دوست داشته و به او عشق مىورزد و به عبارت ديگر متوكّل محبوب خداست. «ان اللّه يحب المتوكّلين.»(28)
3. بر طبق نص قرآن شيطان بر كسى كه بر خدا توكّل كرده و به او ايمان دارند هيچ تسلّطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد. اين به آن خاطر است كه متوكّل به لحاظ آنكه در هر كارى به حقتعالى اميد دارد پس در همه حال به ياد خداست و بر كسى كه دائم الذكر است شيطان راه نفوذى ندارد. «انه ليس له سلطان على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكّلون.»(29)
4. بر طبق فرمايش حق در قرآن (البته كه در گفتار خداوند هيچ كذب و دروغ و خلف وعدهاى نيست)هر كس در هر كارى بر خدا توكّل كند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را كفايت مىكند. «و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ان الله بالغ امره»(30)
نكته چهارم:
حضرت على بن الحسين(ع) فرمود: روزى بيرون شدم تا به ديوارى رسيدم و بر آن تكيه دادم. ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و در رويم نگريست. پس گفت: اى على بن الحسين چه شده است كه تو را اندوهگين مىبينم؟ آيا اندوهت براى دنياست كه روزى خدا براى نيكو كار و بد كار آماده است. گفتم: براى دنيا اندوهگين نيستم زيرا آنچه تو مىگويى درست است. گفت: پس براى آخرت است؟ كه وعدهاى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حكم مىفرمايد، گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زيرا چنان است كه مىگويى. گفت: اندوهت پس براى چيست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبير و وضعى كه مردم دارند مىترسم. او خنديد و گفت: اى على بن الحسين آيا ديدهاى كسى به درگاه خدا دعا كند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديدهاى كسى بر خدا توكّل كند و خدا كار گزاريش نكند؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديدهاى كسى از خدا چيزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غايب شد.(31)
حسن بن جهم از امام رضا(ع) سؤال كرد: فداى تو شوم حد توكّل چيست؟ فرمود: از احدى غير از خدا نترسى. و پيغمبر فرمود: كسى كه دوست دارد با تقواترين مردم نزد خدا باشد پس توكّل بر خدا كند.(32)
نكته پنجم:مرحوم عارف باللّه ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) مىفرمايند:چگونه ممكن است كه آدمى همه خواستههاى خود را تابع خواستههاى حق كند؟ هنگامى كه بندهاى عنايت خدا را شناخت و عاقل هم بود هرگز ارادهاى بر خلاف اراده خدا نمىكند زيرا شناخت عنايت الهى حكم مىكند كه خدايتعالى چيزى به جز خير و صلاح بندهاش نخواهد و شخص عاقل هيچ حركتى را جز در طريق صلاح و اصلاح انجام نمىدهد و به چيزى بر خلاف مصلحت راضى نمىشود بنابراين ماده و ريشه اراده مخالفت كنده مىشود زيرا اراده از علم به صلاح ريشه مىگيرد و وقتى فهميد كه در غير آنچه خدايتعالى خواسته است صلاح و مصلحتى وجود ندارد قهراً ارادهاى هم بر خلاف خواست خدا نخواهد داشت.(33)
منزل هشتم: رضا
برخى از عرفا اين منزل را پس از منزل صبر قرار داده و توكّل را بعد آن قرار دادهاند ولى بعضى ديگر مثل امام خمينى رضا را بالاتر از توكّل مىدانند. شاهد گفتار ما اين كلام امام است كه مىفرمايد:
«بدانكه مقام رضا غير از مقام توكّل است بلكه از آن شامختر و عاليتر است زيرا كه متوكّل طالب خير و صلاح خويش است، و حقتعالى را كه فاعل خير داند وكيل كند در تحصيل خير و صلاح، و راضى فانى كرده است اراده خود را در اراده حق و از براى خود اختيارى نكند چنانچه از بعض اهل سلوك پرسيدند: «ما تريد؟ قال: اريد لا اريد» مطلوب اومقام رضا بود.(34)»
رضا ملكهاى است كه در قلب متوكّل صبور حاصل مىشود و مراد از آن حالتى است در سالك، كه از هرچه به او در دنيا مىرسد – به لحاظ آنكه همه را از جانب خدا مىبيند – راضى است.
نكته اول:
بر اساس آنچه علماى اخلاق از جمله ملا مهدى نراقى در جامع السعادات(35) فرمودهاند رضاى خداوند از بنده در گرو رضاى بنده از خداست و يكى از فوايد و ثمرات رضاى بنده از قضاء الهى را عبارت از رضاى خدا از بنده دانستهاند خداوند نيز در چهار مورد در قرآن رضاى خود را در كنار رضاى بنده قرار داده است. آنچه از آيات قرآن بر مىآيد اين است كه خداوند براى آنانى كه از ايشان راضى است و كسانى كه از خداوند راضىاند چند خصلت معرفى مىفرمايد. و به عبارت ديگر آنان را صاحب چند مقام معرفى مىكند. اين مقامات كاملترين مقامات اهل سلوك و عرفان است.
اول: ايشان را به دليل مراعات تقوا و خشيت الهى خير البريه يعنى بهترين مردم مىنامد.
«ان الّذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّه جزاؤهم عند ربّهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربّه.»(36)
دوم: آنان را حزب اللّه معرفى مىكند: يعنى كسانى كه شيطان به ايشان راه ندارد. «…رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون.»(37)
سوم: آنان را صاحب فوزعظيم يا رستگارى بزرگ معرفى مىنمايد. به عبارت ديگر اين گروه كسانى هستند كه به رستگارى واقعى رسيدهاند. «رضى اللّه عنهم و رضوا عنه واعدلهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم.»(38)
و چهارم اينكه ايشان را از گروه صادقين يعنى كسانى كه قول و فعلشان يكى است و هميشه در راه راست قدم بر مىدارند به حساب مىآورد. «هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم»(39) شاهد اين قول اينكه از امام صادق است كه فرمود: «قال اللّه عزّ و جلّ: عبدى المؤمن لااصرفه فى شىء الا جعلته خيراً له فليرض بقضائى و ليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه يا محمد من الصديقين عندى.»(40)
حقتعالى مىفرمايد: از بنده مؤمنم هيچ چيزى را بر نمىگردانم مگر اينكه آنرا خيرى براى او قرار مىدهم پس اى محمد(ص) اگر به قضاى من راضى باشد و بر بلاى من صبر كند و نعمتهايم را شاكر باشد او را از صديقين نزد خود مىنويسم.
نكته دوم:
مرحوم عارف ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) مىفرمايند:
«خدايتعالى فرمود: هر كس به رضاى من عمل كند سه خصلت را ملازم او مىگردانم: سپاسى به او شناسايى مىكنم كه آميخته با هيچ جهلى نباشد و ذكرى كه آميخته با هيچ فراموشى نباشد و محبتى كه هرگز بر محبت من محبت هيچ آفريدهاى را مقدّم ندارد. پس از رسيدن به اين مقام اگر براى او معرفتى حاصل شد بر اينكه قدرتش فانى در قدرت خداست و به جز براى خدايتعالى قدرتى نديد نه براى خود و نه براى ديگرى پس اين مقام توكّل است.»(41)
منزل نهم: تسليم
غايت مقام رضا وصول به مرتبه تسليم است و تسليم در اينجا عبارت است از اسلام محض و اسلام بر دو مرتبه است.
اول اسلام صغرى كه عبارت از اظهار شهادتين است و دوم اسلام كبرى است كه عبارت از تسليم محض بى چون و چرا در مقابل ذات مقدّس حقتعالى جلّ و علا است. خداوند مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافّه»(42) اين مرتبه از اسلام كه حقتعالى آن را پس از ايمان به خود قرار داده اسلام اكبر است. و پس از مقام رضا حاصل مىشود، به اين معنا كه زمانى بنده تسليم مطلق است كه به تمام افعال و امور حقتعالى راضى شده باشد پس: بهترين امور تسليم در محضر قدس كبرياى حق و اولياى معصومين است.(43)
در تسليم مطلق كه عبارت از فناى فى اللّه است، از انانيت و خوديت سالك ديگر خبرى نيست و در اين حالت اگر ملكه سالك شده باشد، فرد نفس خود و هيچكس را نمىبيند.
خداوند در قرآن براى آنانكه تسليم حق گشته و به اسلام اكبر رسيدهاند هفت خصلت از جانب خود عنوان مىكند:
1 و 2. يكى آنكه آنان را محسن و نيكوكار معرفى كرده و ديگر اين كه پاداش آنها را تنها نزد خود ميداند و از عظمت، آن را بيان كرده است. «بلى من اسلم وجهه للّه و هو محسن فله اجره عند ربّه ولاخوف عليهم ولا هم يحزنون.»(44)
3. آنكه حقتعالى سينهاش را براى اسلام فراخ كرده، خداوند در مورد چنين كسى مىفرمايد: نورى از جانب خدا دارد. اين نور فرد را در همه حال و در همه موارد زندگى يارى مىدهد. «افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربّه.»(45)
4. كسانى كه روى خود را تسليم حق نمودهاند، به نص قرآن به ريسمانى محكم چنگ زدهاند، ريسمانى كه آنان را از چاه بلا همواره نجات خواهد داد. «و من يسلم وجهه الى اللّه و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى.»(46)
5 . حقتعالى ايشان را نجات يافته از احوالات قيامت معرفى مىكند كه هيچ حزن و اندوهى ندارند. «و لاتخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون الا من أتى اللّه بقلب سليم.»(47)
6. مسلمين واقعى را، حقتعالى مخبتين يا كسانى معرفى مىكند كه دائم به درگاه او رجوع مىكنند. آنان كه همواره به ياد خدا هستند. «فالهكم اله واحد فله اسلموا و بشر المخبتين.»(48)
7. و آخر اينكه آنان را هدايت يافته از جانب خود معرفى مىكند. «فمن يرداللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام.»(49)
منزل دهم: فنا
عرفا مىگويند: مراحل سلوك الى اللّه شامل سه مرتبه كلى و چهار سفر است، مرتبه اول: صحو قبل المحو. مرتبه دوم: محو و مرتبه سوم: صحو بعد المحو.
سفر اول: سير من الخلق الى الحق، يا سفر از خلق و عالم ظلمت به عالم حق و نور است، ابتداى اين سفر توجه سالك مادام به خود است در عين اينكه توجه او به خداست تا بتواند سلوك را كامل و تمام انجام دهد. در پايان سفر اول سالك به فناى افعال و در انتهاى سير دوم به فناى صفات و ذات ميرسد. نهايت اين دو سفر كه عبارت از فناى فى اللّه است، سالك هيچ عمل و فعلى را از خود نمىبيند و براى خود نمىخواهد بلكه همه را از خدا ديده و براى خود هيچ استقلالى قائل نيست. او در اين حال همچون قطرهاى است كه به دريا متصل شده و به جايگاه اصلى خود بازگشته است. از ابتداى سفر سوم تا انتهاى سفر چهارم كه عبارت است از صحو بعد المحو، در اين مرتبه كه كاملترين مراتب سلوك است توجه سالك هم به وحدت است، هم به كثرت، هم خلق را مىبيند و هم خالق را. اين مقام كه از آن به عنوان مقام جمعى الهى ياد مىشود نه خلق حجاب حق است نه حق حجاب خلق. و اين درجه براى انسان كامل است كه آن را از خداوند در هر نماز مىخواهيم: «اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم» پس:
«مادامى كه عبد در كسوه عبوديت است، نماز و جميع اعمال آن از عبد است و چون فانى در حق شد جميع اعمال او از حق است و خود را تصرّفى در آنها نيست و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نائل شد عبادت از حق است در مرآت عبد و اين اشتراك نيست بلكه امر بين الامرين است».(50)
خلاصه كلام آنكه:
«سالك تا رفع حجب سبعه را نكند وصول به باب اللّه براى او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر براى او نشود و به واسطه رفع حجب، كشف سبحات جمال و جلال بر او شود.»(51)
در پايان كلامى از امام خمينى(ره):
«اى پسر عزيزم احمد – سلمك اللّه تعالى – در اين اوراق نظر كن…بدانكه هيچ موجودى از موجودات از غيب و عوالم جبروت و بالاتر و پائينتر چيزى ندارد و قدرتى و علمى و فضيلتى را دارا نيست و هرچه است از اوست كه از ازل تا ابد زمام امور را بدست دارد و احد و صمد است. از اين مخلوقان ميان تهى پوچ و هيچ، باكى نداشته باش و چشم اميدى هرگز به آنها نبند كه چشم داشتن به غير او شرك است و باك از غير او – جلّ و علا كفر، پسرم تا نعمت جوانى را از دست ندادى فكر اصلاح خود باش كه در پيرى همه چيز را از دست مىدهى».(52)
پىنوشتها:
1. طوسى، خواجه نصير الدين، اوصاف الاشراف، فرهنگ و ارشاد اسلامى، فصل 5، باب 3، ص 59.
2. سوره علق، آيات 6 و 7.
3. نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، ص 817.
4. سوره منافقون، آيه 9.
5. سوره بقره، آيات 155 و 156 و 157.
6. سوره بقره،آيه 153.
7. سوره آل عمران،آيه 146.
8. سوره هود،آيه 11.
9. سوره رعد، آيه 24.
10. سوره مؤمنون، آيه 111.
11. سوره فرقان، آيه 75.
12. سوره قصص،آيه 54.
13. سوره لقمان،آيه 17.
14. سوره زمر، آيه 100.
15. سوره ص، آيه 41.
16. امام خمينى شرح حديث جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثار امام 1380، ص 359 تا 363.
17. امام خمينى، شرح چهل حديث، دفتر نشر امام، 1380. ص 267 و 268.
18. سوره نحل، آيه 42.
19. چهل حديث، ص 214.
20. همان، ص 215 و 216.
21. سوره توبه، آيه 129.
22. سوره يونس، آيه 71.
23. سوره يس، آيه 74.
24. سوره هود، آيه 56.
25. همان، آيه 88.
26. سوره يوسف، آيه 67.
27. سوره آل عمران، آيه 122.
28. همان، آيه 159.
29. سوره نحل، آيه 99.
30. سوره طلاق،آيه 3.
31. كلينى، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، انتشارات اسلاميه، ج 2، باب توكل.
32. نيشابورى، فتال، روضةالواعظين، انتشارات فيض كاشانى، چاپ دهم، ص 215.
33. تبريزى، ميرزا جواد آقا ملكى، رساله لقاء اللّه، انتشارات فيض كاشانى، چاپ دهم، ص 215.
34. چهل حديث، ص 217.
35. نراقى، ملا مهدى، جامع السعادات، دارالنعمان للطباعه و النشر، ج 3، ص 165.
36. سوره بيّنه،آيات 6 و 7.
37. سوره مجادله،آيه 22.
38. سوره توبه،آيه 100.
39. سوره مائده، آيه 119.
40. جامع السعادات، ج 3، ص 164.
41. رساله لقاء اللّه، ص 215.
42. سوره بقره، آيه 208.
43. چهل حديث، ص 439.
44. سوره بقره، آيه 112.
45. سوره زمر، آيه 22.
46. سوره لقمان، آيه 21.
47. سوره شعرا، آيات 87 و 88 و 89.
48. سوره حج، آيه 34.
49. سوره انعام، آيه 125.
50. امام خمينى، سرالصلاة، دفتر نشر آثار امام، چاپ ششم، ص 83.
51. همان، ص 116.
52. صحيفه امام، ج 20، ص 437.
53. صحيفه امام، ج 20، ص 437.
سخنان معصومان امام مهدى عج
سخنان معصومين
امام مهدى عجل اللّه فرجه
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحدٌ، لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يبعث رجلاً من ولدى اسمه كاسمى.» (من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 177)
از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند آن روز را طولانى كند تا اين كه يكى از فرزندان من ظهور كند كه هم نام است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«المهدى من عترتى من ولد فاطمه.» (سنن ابن ماجه، ح 4278)
مهدى از خاندان من و از فرزندان فاطمه(س) است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«…سيخرج من صلب هذا فتىً يملأ الارض قسطاً و عدلاً….».
(سيوطى، العرف الوردى فى اخبار المهدى، ص 219)
عبداللّه بن عمر نقل مىكند كه روزى رسولخدا(ص) دست على(عليه السلام) را گرفته فرمود: از نسل اين، جوانى ظهور خواهد كرد كه زمين را پر از عدل و داد مىكند…
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«يحلّ بامّتى فى آخرالزمان بلاء شديدٌ من سلطانهم لم يسمع بلاءٌ اشدّ منه حتّى لايجد الرجل ملجأ فيبعث اللّه رجلاً من عترتى اهل بيتى….» (الصواعق المحرقه، ج 2، ص 473)
بر امت من بلايى سخت از جانب حاكمانشان متوجه خواهد شد كه سختتر از آن شنيده نشده باشد تا بدانجا كه پناهگاهى براى انسان يافت نشود، پس در اين هنگام يكى از خاندان من ظهور خواهد كرد.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«تعيش امّتى فى زمانه عيشاً لم تعشه قبل ذلك فى زمان قطّ.» (التشريف بالمتن، ص 322)
امّت من در زمان مهدى(ع) به گونهاى زندگى خواهند كرد كه ما قبل آن در هيچ زمانى به آن صورت زندگى نكرده باشند.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«علامة المهدى ان يكون شديداً على العمّال، جواداً بالمال، رحيماً بالمساكين .» (موسوعة احاديث الامام المهدى، ج 1، ص 246)
نشانه حضرت مهدى(ع) آن است كه نسبت به كارگزاران سخت گير، نسبت به مال بخشنده و نسبت به بينوايان مهربان است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لاتذهب الدنيا حتّى يقوم بامر امّتى رجل من ولد الحسين، يملأها عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.» (بحارالانوار، ج 51، ص 66)
دنيا به آخر نمىرسد تا آن كه مردى از فرزندان حسين(ع) امر امّت مرا به دست مىگيرد و جهان را پر از عدل و داد مىكند، آن گونه كه پر از ستم و جور شده باشد.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«منّا مهدىّ هذه الامّه، له هيبة موسى و بهاء عيسى، و حكم داود و صبر ايّوب.» (بحارالانوار، ج 32، ص 303)
مهدى اين امت از ماست كه هيبت موسى و شكوه و درخشندگى عيسى و حكم داود و شكيبايى ايوب را دارا مىباشد.
امام على عليه السلام:
«لايثبت على امامته الّا من قوى يقينه و صحّت معرفته.»
(منتخب الاثر، ص 251)
بر اعتقاد به امامت او (مهدى (ع)) ثابت نمىماند مگر آن كه يقينش قوى و شناختش درست باشد.
امام سجاد عليه السلام:
«من ثبت على ولايتنا فى غيبة قائمنا اعطاه اللّه اجر الف شهيدٍ مثل شهداء بدر و احد.» (بحارالانوار، ج 52، ص 152)
كسى كه در دوران قائم ما بر ولايت ما ثابت بماند، خداوند پاداش هزار شهيد همچون شهداى بدر و احد به او عطا مىكند.
امام باقر عليه السلام:
«اذا ظهر القائم يسوّى بين النّاس حتى لاترى محتاجاً الى الزكاة.» (بحارالانوار، ج 52، ص 390)
در زمان ظهور، حضرت مهدى(ع) به طورى بين مردم مساوات و عدالت برقرار مىكند كه هيچ محتاج به زكاتى را نمىبينى.
دانستنيهايى از قرآن روز شادمانى مومنين
روز شادمانى مؤمنين
“و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر اللّه، ينصر من يشاء و هو العزيز الرّحيم * وعد اللّه لايخلف اللّه وعده، ولكنّ اكثر الناس لايعلمون” (سوره روم،آيه 4 و 5)
آن روز است كه مؤمنين از يارى خدا شادمان مىشوند، و همانا خداوند هر كه را بخواهد يارى مىدهد و او است نيرومند و مهربان * اين وعده الهى است كه هرگز وعدهاش را تخلف نمىكند ولى بسيارى از مردم نمىدانند.
خداوند در جاى جاى قرآن وعده داده است كه اگر در راه من پيكار و تلاش كنيد. بى گمان من شما را پيروز و رستگار خواهم كرد، اين وعده تخلّفناپذير الهى است كه هر كه دين او را يارى كند خداوند نيز او را يارى مىكند. آنچه از ابزار كار لازم است در درجه اول خلوص و قصد قربت مىباشد. انسان بايد براى خدا و در راه خدا قيام كند، اگر چنين قيامى داشت، خداوند او را پيروز مىگرداند.
در انقلاب اسلامى ايران، اگر اين خلوص و قصد قربت وجود نداشت و اگر واقعاً مردم براى خدا قيام نكرده بودند، هرگز انقلاب پيروز نمىشد. اين معنى را امام امت قدس سرّه مكرر بيان مىكردند رمز پيروزى ما، اتّكال بر خداى قهار بود كه دشمنان را با آن همه سلاح و نيرو، مقهور و مغلوب ما قرار داد و ما را بر آنان چيره ساخت و حق را نمايان كرد و باطل را، از ميان برداشت «و قل جاء الحق و زهق الباطل، انّ الباطل كان زهوقاً».
آن روز روز موعود بود كه خداوند دعاهاى مضطرّين را به اجابت رساند و چون مردم براى احقاق حق و اعلاء كلمة اللّه قيام كرده بودند و خواهان نظام اسلامى بودند، خداوند، آنان را يارى كرد با امدادهاى غيبى پى در پى، پيروزى را براى آنان محقق ساخت «امّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السّوء».
در تاريخ معاصر ما، اين روز استثنايى بود كه هرگز فراموش نمىشود، روز 22 بهمن كه نيروهاى كفر و ظلمت با تمام قدرت مادّى در برابر نيروهاى بى سلاح و ملّت كه تنها به سلاح «اللّه اكبر» مسلّح بودند، صف آرائى كردند و اگر به حسابهاى مادى مىخواستيم بنگريم، پيروزى محال بود ولى خداوند همين ياران دينش را، كه هيچ سلاحى جز ايمان به او نداشتند، چنان يارى كرد و بر دشمنان غلبه داد كه جهانيان انگشت حيرت به دهان گرفتند و تمام معادلات سياسى بين المللى بهم ريخت.
يك روز ديگرى نيز در پيش داريم كه بيشترين شادمانى و خرسندى را براى مؤمنان دارد، آن روز كه قائم آل محمّد قيام كند و از دشمنان و ستمگران، به نفع مظلومان و مستضعفان انتقام بگيرد و دين خدا را در گستره گيتى حاكم گرداند «و يكون الدّين كلّه للّه» آن روز موعود است كه مؤمنين جهان به يارى رساندن خدا و به نصرت الهى، مسرور و شادمان مىگردند و اصلاً اندازه سرور و خوشحاليشان در قالب الفاظ نمىگنجد.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«يأتى على فترة من الأئمه، كما أنّ محمداً صلى اللّه عليه و آله بعث على فترة من الرسل. عند ذلك يفرح المؤمنون بنصر اللّه» همچنانكه حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم پس از مدتى طولانى از نيامدن پيامبران در ميان مردم، مبعوث شد، حضرت مهدى عليه السلام نيز پس از مدتى طولانى از وجود امامان در ميان بشر، ظهور مىكند، آن روز است كه مؤمنين به نصرت الهى شادمان مىشوند.
آرى! پس از سالها كه از حكومت امامان معصوم عليهم السلام گذشته است و مردم از روش حكومتى پيشوايانشان چيزى جز مطلوب كتابها نمىدانند، در اين هنگام كه غيبتى طولانى بر امامشان گذشته است و حسرت انتظار قدومش را دارند و براى آمدنش لحظه شمارى مىكنند و فشار و شكنجه شديد مخالفان دين، آنان را سخت نگران و مضطرب ساخته است، ناگهان آفتاب تابان آسمان محمّدى، مهدى موعود عجّل اللّه فرجه ظهور خواهد كرد و با ظهورش چنانكه دشمنان و كفار و ظالمان بسيار نگران و خشمگين مىشوند، مؤمنين بسيار خرسند و اميدوار مىگردند و اين وعده الهى قطعى و تخلفناپذير است.
به اميد فرا رسيدن آن روز زيبا و خجسته، همچنان در انتظار رؤيت خورشيديم.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
مراجع و مردم عراق توافقنامه امنيتى با آمريكا را بدتر از اشغال است.
خشم مسلمانان تركيه عليه ممنوعيت مجدد حجاب برانگيخته شد. (19/3/87)
اسرائيل كرانه باخترى و نوارغزه را منطقه بسته اعلام كرد.
همكارى قطر با آمريكا در اشغال عراق پس از 5 سال فاش شد. (20/3/87)
نخست وزير و پارلمان تركيه به ممنوعيت حجاب در دانشگاهها اعتراض كردند.
در پى اعتراض گسترده مردم و مراجع، واشنگتن برخى از بندهاى توافقنامه امنيتى با عراق را تغيير داد.
از سوى سرويسهاى امنيتى فرانسه، آمار تلفات واقعى صهيونيستها در جنگ 33 روزه فاش شد. (22/3/87)
270 نماينده مجلس عراق در نامهاى به كنگره آمريكا با توافقنامه امنيتى مخالفت كردند.
40 پاكستانى در حمله هوايى و موشكى آمريكا به مرزهاى افغانستان كشته شدند. (23/3/87)
دانشجويان محجبه تركيه: امام خمينى را دوست داريم. (26/3/87)
دستورالعمل اولمرت به كابينه رژيم صهيونيستى: حرف زدن درباره ايران ممنوع، دردسر درست نكنيد.
كنگره آمريكا، عراق را براى شناسايى اسرائيل تحت فشار قرار داد. (27/3/87)
لائيكهاى تركيه: طرفداران حزب اسلامگراى اردوغان (خمينى گرا) هستند.
در پى نااميدى از امضاى توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد، آمريكا قتل عام مردم عراق را از سر گرفت. (30/3/87)
لائيكهاى تركيه زنان محجبه را از حق رأى محروم كردند. (1/4/87)
مردم عراق: نمىگذاريم كشورمان مستعمره آمريكا شود.
طرح كودتاى خزنده لائيكها عليه اسلامگرايان تركيه لو رفت. (2/4/87)
در پى كشف كودتاى خزنده ژنرالها، اعتراض مردم تركيه به توطئه لائيكها عليه اسلامگرايان صورت گرفت.
حزب اللّه: فتنه انگيزى در لبنان نتيجه كمكهاى مالى عربستان است.
هوشيار زيبارى وزير خارجه عراق: با وجود مخالفتها،؟ توافقنامه امنيتى با آمريكا قبل از پايان ماه جارى ميلادى امضا خواهد شد. (3/4/87)
تلاش عربستان براى تحريك اهل سنت عليه حزب اللّه فاش شد. (6/4/87)
جناحهاى سياسى لبنان براى توزيع پستهاى وزارتى به توافق رسيدند. (8/4/87)
مردم پاكستان به اعطاى لقب شواليه به سلمان رشدى مرتد اعتراض كردند. (9/4/87)
هاآرتص با اشاره به آزادى اسيران لبنانى: سيد حسن نصر اللّه راست مىگفت، اسرائيل از خانه عنكبوت سستتر است. (12/4/87)
اخبار داخلى
رهبر انقلاب در نوزدهمين سالگرد رحلت امام خمينى (ره): ملت اجازه نمىدهد ابعاد ضد سلطه خط امام حذف شود. (19/3/87)
توافقنامه امنيتى با آمريكا محور مذاكرات مالكى در تهران بود.
حجت الاسلام كروبى: انتخابات بدون نظارت شوراى نگهبان معنى ندارد. (20/3/87)
رهبر معظم انقلاب در ديدار نخست وزير عراق: خواب آمريكا براى عراق هرگز تعبير نخواهد شد.
آيت اللّه شاهرودى و لاريجانى تصميم بر تشكيل كميتههاى مشترك مجلس و قوه قضائيه گرفتند.
رئيس اتحاديه بازرگانان و توزيع كنندگان چاى: چاى براى عرضه نامحدود آماده است، مردم جنس بنجل نخرند.
دولت براى خروج دارايىهاى ايران از بانكهاى اروپايى اقدام به موقع كرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: بقيع بزودى احياء خواهد شد. (21/3/87)
رهبر معظم انقلاب در نخستين ديدار نمايندگان مجلس هشتم: نمايندگان بايد مردمى باشند و مردمى بمانند.
رهبر معظم انقلاب: نمايندگان مجلس، استقلال در تصميمگيرىها را حفظ كنند. (22/3/87)
به دليل استفاده از عنوان جعلى خليج عربى، قطر رسماً از ايران عذرخواهى كرد.
رئيس جمهور در چهارمحال بختيارى: گرانىهاى اخير بازى نامردانه دشمنان است.
ملك عبداللّه در ديدار با رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام قبل از ترك عربستان: سياستهاى آمريكا در منطقه به ويژه عليه ايران، اشتباه و برخلاف عرف ديپلماسى است.
لاريجانى رئيس مجلس: نبايد به حرف جوجه تيغىهاى سياسى مثل بوش گوش داد. (23/3/87)
اصناف با طرح وزارت نيرو براى كاهش ساعت كار مخالفت كردند.
ايران خودرو و سايپا به بخش خصوصى واگذار مىشوند.
سفر آيت اللّه هاشمى رفسنجانى به عربستان و بازديد از منطقه فدك، مقدمهاى
براى احياء فدك، اين عكس صحنهاى از منطقه مركزى فدك را با نخلستانهاى آن نشان مىدهد. تصويرى كه در جريان سفر آيت اللّه هاشمى رفنسجانى به فدك در تاريخ 20 خرداد ماه 87 برداشته شد. (25/3/87)
پس از باز شدن معلوم شد، بسته پيشنهادى 1 + 5 باز هم خالى است.
سخنگوى دولت: بسته «1 + 5» با رويكرد تعليق ارائه شده است. (26/3/87)
لاريجانى: كشورهاى 1 + 5 وقت گذرانى نكنند.
رئيس جمهور در جمع 6 هزار كشاورز، بودجه بخش كشاورزى كمتر از آن است كه بايد باشد. (27/3/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور كومور تأكيد كردند: كرسى دائم در شوراى امنيت حق كشورهاى اسلامى است.
احمد عزيزى پس از 150 روز به هوش آمد.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور كومور: راه قدرتمند شدن دنياى اسلام اتحاد و همكارى است. (28/3/87)
بيست و نهمين اجلاس شوراى وزيران صندوق اوپك در اصفهان با سخنرانى رئيس جمهور گشايش يافت. (29/3/87)
حزب اعتماد ملى: در انتخابات رياست جمهورى مستقل شركت مىكنيم.
البرادعى با توصيه به 1 + 5: تحريم ايران بى فايده است، دنبال تعليق هم نباشيد. (30/3/87)
احمدى نژاد در اجلاس سراسرى جامعه مدرسين حوزه علميه قم: پيوند نظام اسلامى با روحانيت جدايىناپذير است.
امام جمعه موقت تهران: دستگاه قضايى پرونده اتهام عليه مسؤولان را با حساسيت و دقت دنبال كنند.
با هدف واگذارى امور به مردم، سياستهاى كلى نظام ادارى به زودى ابلاغ مىشود. (1/4/87)
رئيس جمهور: اصل 44 را سياسى نكنيم.
الهام: ظرف 6 ماه آينده خانه خالى وجود نخواهد داشت. (2/4/87)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: اجراى اصل 44 كند و نامنظم پيش مىرود.
دبير شوراى عالى امنيت ملى در پاسخ به پيشنهاد سولانا: ايران آماده مذاكره بدون تعليق است. (3/4/87)
البرادعى: به ايران حمله كنيد بمب اتمى مىسازد.
حداد عادل رئيس كميسيون فرهنگى مجلس هشتم شد.
در پى توصيه اكيد رهبر انقلاب، نشست دولت و مجلس، عزم جدى براى مهار گرانى صورت گرفت. (4/4/87)
رهبر انقلاب: همه مراقب گفتارها و نوشتارهاى خود باشند. اتحاد، رمز همه پيشرفتها و پيروزى هاست.
رئيس قوه قضائيه: كارنامه سياسى بسيارى از افرادى كه شعار مبارزه با مفاسد مىدهند سالم نيست. (5/4/87)
رهبر انقلاب با تأكيد به فرمان 8 مادهاى 7 سال پيش: مبارزه با مفاسد اقتصادى تاريخ ندارد.
استفاده از “ايران كد” براى همه كالاها الزامى شد.
لاريجانى: غرب بايد هشدارهاى البرادعى را جدى بگيرد. (6/4/87)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز جمعه تهران:غرب كوچكتر از آن است كه ايران را تنبيه كند. (8/4/87)
8 عضو كابينه، مسؤول كنترل قيمتها شدند. (9/4/87)
در پى تهديدات اسرائيل عليه ايران، وزير دفاع: توان نظامى اسرائيل همان جنگ 33 روزه است. (10/4/87)
جزئيات مأموريت جاسوس موساد در ايران فاش شد.
جاسوس اسرائيل در ايران محكوم به اعدام شد.
ريزش ساختمان 7 طبقه در تهران جان 20 نفر را گرفت. (11/4/87)
مجلس 4500 ميليارد تومان براى كالاهاى اساسى و مقابله با خشكسالى را به پيشنهاد دولت تصويب كرد.
رئيس جمهور هزينههاى اضافى در ساخت مسكن را حذف كرد.
سيمان سرانجام از سبد حمايتى دولت خارج شد. (12/4/87)
اخبار خارجى
براى مقابله با سلطه آمريكا در ناتو، ارتش مشترك اروپا تشكيل مىشود.
افزايش قيمت سوخت، حمل و نقل زمينى و دريايى اروپا را مختل كرد. (19/3/87)
سفارت آمريكا در بوليوى به محاصره معترضان درآمد.
اعتراضهاى مردمى عليه آمريكا دولت كره جنوبى را مجبور به استعفا كرد. (20/3/87)
همزمان با ورود بوش به رم، تظاهرات گسترده ضد آمريكايى صورت گرفت. (23/3/87)
نورى مالكى: توافقنامه امنيتى با آمريكا به بن بست رسيد. (25/3/87)
نواز شريف: مشرف بايد اعدام شود. (26/3/87)
آمريكا 90 كلاهك هستهاى در خاك تركيه مستقر كرده است. (27/3/87)
با تحريك آمريكا، كرزاى پاكستان را به حمله نظامى تهديد كرد. (28/3/87)
با رد درخواست اخير سران آمريكا و انگليس، اتحاديه اروپا:تحريم جديد عليه ايران در كار نيست.
شمار كشتههاى آمريكا در عراق از 4100 نفر گذشت. (29/3/87)
روسيه: اتهامات غرب عليه ايران فاقد سند است. (1/4/87)
جاسوسى از شهروندان در آمريكا آزاد شد. (2/4/87)
پايگاه خبرى «كامن دريمز» دستور شكنجه زندانيان را شخص بوش صادر مىكند. (4/4/87)
ترور نافرجام ساركوزى در اسرائيل رخ داد. (6/4/87)
در پى توافق واشنگتن – پيونگ يانگ، كره شمالى تأسيسات هستهاى خود را منفجر كرد.
وزير خارجه آمريكا: هنوز راضى نيستيم، كره شمالى بايد همه سلاحهاى هستهاى خود را نابود كند. (9/4/87)
امام موسى كاظم عليه السلام ؛ درخت سبز ولايت
امام موسى كاظم(ع)، درخت سبز ولايت
به مناسبت سالروز شهادت امام موسى كاظم عليه السلام
دوره حيات امام موسى بن جعفر عليه السلام عصر سياهى و تباهى بود و به سبب اوج گرفتن حاكميت عباسيان، جامعه اسلامى به شدت از معيارهاى الهى تهى شده بود. امام در عصرى مىزيست كه خلفا و فرمانروايانى كه بايد الگوى تقوا باشند و در راه دين و تعالى جامعه دينى بكوشند، در فساد «هزار و يك شب» بغداد غرق شده و به بزرگترين عامل سياهى و تباهى جامعه تبديل شده بودند.
در اين عصر كه به عصر هارونى معروف است. همه تبهكاريها به نام دين انجام مىگرفت و خليفه در ظاهر مدعى حمايت از دين و رهبرى جامعه دينى بود ولى رفتار او و اطرافيانش نه تنها هيچ تناسبى با معيارهاى دينى نداشت بلكه دقيقاً با دستورات و ارزشهاى دين در تضاد بود. گرچه رفتار هارون و اطرافيانش مغاير با اصول تعاليم دين بود ولى او توانست بخش بزرگى از جامعه را بفريبد و خود را جانشين رسول خدا معرفى نمايد. گروهى نيز با تهديد و تطميع تسليم شده بودند و مخالفتى نمىكردند. در اين اوضاع و احوال. فقط كسانى كه در روشنايى نور ولايت امام كاظم عليه السلام قرار داشتند، توانسته بودند در راه مستقيم دين گام بردارند و از هر نوع انحرافى مصون بمانند.
با همه تبليغاتى كه هارونيان داشتند تا خود را جانشين رسول خدا و ادامه دهنده راه آن بزرگوار معرفى كنند. افراد بصير جامعه دو جريان كاملاً متمايز در برابر خويش مشاهده مىكردند. نخست جريانى كه به ظاهر قدرت را در دست داشت و عامل سياهى و تباهى بود. و جريان دوم كه رهبرى آن با امام كاظم(ع) بود و با استمرار خط راستين ولايت، بر قلبهاى مردم آگاه حكومت مىكرد و هر روز حوزه نفوذش بيشتر مىشد زيرا فروغ فروزان ولايت هر روز عرصههاى بيشترى از جامعه را روشن مىكرد.
مردم جامعه آن روزگار بدان جهت دل به امام كاظم مىسپردند و به خط و لايت تمايل نشان مىدادند كه در هر زمينه با دو رفتار كاملاً متضاد رو به رو مىشدند. مردم از يك سو داستان فساد هزار و يك شب هارون و اطرافيانش را مىشنيدند و شبهاى لبريز از معصيت و عيش و طرب كاخهاى بغداد را مشاهده مىكردند و از سوى دگر از نالهها و مناجات شبانه امام كاظم(ع) آگاه مىشدند و مىشنيدند كه آن امام بزرگ عبادت و راز و نياز شبانه با محبوب را آن قدر استمرار مىدهند كه آن را به فريضه صبحگاهى متصل مىكنند و بعد از آن نيز تا طلوع آفتاب به عبادت و نيايش ادامه مىدهند. آرى، مردم از يك سو در دل تاريك شب صداى خنياگران و دختركان غزلخوان را كه ساز مطربان و نعره دلقكان آن را همراهى مىكرد، از كاخهاى هارونى بغداد مىشنيدند و از سوى دگر از شكوه خلوت امام كاظم(ع) در زنان آگاه مىشدند و يا اينكه از اين و آن مىشنيدند كه امام كاظم(ع) شبها دنياى ديگرى دارند و اگر در زندان باشند، آنجا را به مناى مناجات تبديل مىكنند و اگر خارج از زندان به سر مىبرند. در دل تاريك شب سكوت مسجد و منزل را مىشكنند و با زاريهاى خويش همه را به مبدأ هستى و حقيقت و معنويت متوجه مىكنند.
تضاد رفتار الهى امام كاظم(ع) با رفتار شيطانى هارونيان در همه زمينهها آشكار بود و با آنكه آنها مىخواستند با پرده نفاق و تزوير روى اعمال شيطانى خويش را بپوشانند و ماهيت رفتار خويش را پنهان كنند ولى نور وجود امام كاظم چنان تابان و پرفروغ بود كه اجازه استتار به آنها نمىداد و زشتى رفتار هارونيان با تمام ظاهر آرايى در برابر رفتار الهى امام رنگ مىباخت و چيزى جز رسوايى به بار نمىآورد. به عنوان مثال، هارونيان نيز براى فريب مسلمانان در سال، حج مىگذاردند ولى حج آنها نيز چيزى كمتر از شبهاى معصيت آلود آنها در كاخهاى بغداد نداشت آنها حج را به يك سفر تفريحى و لبريز از عيش و نوش تبديل مىكردند و با اموالى كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان تجمّل و تبذير به راه مىانداختند.
تجمّل و تبذير در كاروان حج هارونيان چنان افراطآميز بود كه حتى دستور مىدادند كه از نقاط سردسير جهان اسلام با هزار مشقت براى مصرف آنها برف به مكه ببرند تا چند روزى كه حج مىگذارند از آن استفاده كنند.
در برابر چنين رفتار هارونيان، مردم امام كاظم(ع) را نيز مشاهده مىكردند كه هر بار به قصد برگزارى حج از مدينه به سوى مكه حركت مىكرد. تمام يا بخش بزرگى از راه بين مكّه و مدينه را در آن هواى گرم پياده طى مىكرد و اين پياده روى در هر سفر بيش از بيست شبانه روز بود.
مردم روزگار امام در زمينه نوع نگرش به دنيا و تعينات و اموال دنيايى تباين آشكار و حيرت انگيزى بين هارونيان مدعى جانشين رسول خدا و امام كاظم عليه السلام مىديدند. مردم مىديدند كه هارونيان با فشار و آزار از مردمى كه در قلمرو آنها زندگى مىكنند به قدرى مال و ثروت گرفتهاند كه به قول خود هارونيان اگر تا ده الى پانزده سال هيچ خراجى و مالياتى از مردم نگيرند، مىتوانند دستگاه عريض و طويل خلافت را به نحو شايسته اداره كنند و لشكر و سپاه خويش را از نظر آذوقه و ساير نيازمنديها، در بهترين شرايط نگه دارند.مسلمانان مشاهده مىكردند كه ولع ثروت اندوزى در ميان هارونيان به قدى است كه عايدات سالانه زنان آنها بيش از هزينه و مخارج لشكرها و سازمانهاى ادارى خلافت است و حتى غلامان و كنيزكان در طلا و ثروت غوطه ور شدهاند.
در همين حال مردم امام موسى بن جعفر عليه السلام را مىديدند كه نه تنها هيچ درهم و دينارى براى خود نمىاندوزد و همه آنچه را كه به دست مىآورد در راه خدا به نيازمندان مىبخشد،
بلكه ديگران را نيز ترغيب مىكند كه براى رسيدن به مقام كمال انسانى از بخشش به بينوايان دريغ نكنند و تحت لطف و حمايت حضرت احديت با خوشرويى به نيازمندان يارى كنند.
به هر حال، مردم در همه زمينهها شاهد تضاد آشكار بين خط روشن ولايت و امامت از يك سو و خط نفاق و ضلالت از سوى ديگر بودند. به ويژه آنكه امام تضادها و تفاوتهاى حق و باطل را با مهارت براى مسلمانان تعليم مىفرمودند تا زمينه ذهنى و معرفتى براى درك بهتر آنها از تضاد خط ولايت و خط ضلالت فراهم آورند و آنها را به سوى سعادت و هدايت متوجه كنند.
مردم نيز هر روز كه مىگذشت با گوهر وجود مقدّس امام بيشتر آشنا مىشدند و پيوسته در صدد بودند كه از عطر ولايت بهتر و بيشتر بهرهمند شوند و جانهاى خويش را در معرض نسيم معنويت امام قرار دهند.
سالروز شهادت امام كاظم عليه السلام را به همه پيروان راهش تسليت مىگوييم.
پاسدار بزرگ حريم دين
پاسدار بزرگ حريم دين
سوم شعبان سالروز ولادت امامى است كه عشق و جهاد با حماسه او معنا پيدا كرده و شجاعت و غيرت با قيام او تبيين شد.
گرچه اوج حماسه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا تجلّى يافت ولى مبارزات ستم ستيزانه آن امام بزرگ منحصر به دوره قيام عليه ستم يزيد نيست و در زمان پدر يزيد(معاويه) نيز غيرت الهى امام حسين عليه السلام ايشان را آرام نگذاشت. به عبارت ديگر، همه دوره زندگى امام حسين حماسه و غيرت است، ولى اين حماسه و غيرت در محرم سال 61 هجرى همچون آتشفشان فوران كرد و بنياد ستم را از بيخ برانداخت.
امام حسين عليه السلام نه تنها براى شيعيان مظهر غيرت و شجاعت است، بلكه همه جهانيان او را به آزادگى و ستم ستيزى مىستايند. امام حسين عليه السلام ميراث خدايى خيرالمرسلين است زيرا او از ثقلين است و ثقلين دو ميراث بزرگ رحمت عالميان حضرت محمد مصطفى(ص) مىباشد.
امام حسين عليه السلام، گل رخسار پيكر دين است، زيرا او ريحانه رسول خدا بود. ريحانهاى كه بوى خدا و بوى رسولخدا(ص) در آن تجلّى تمام داشت، ريحانهاى كه سرو سبز پاكان و سرو جوانان بهشت خداوند است. آرى امام حسين عليه السلام، بوى بهشت مىدهد و بهشت خدا از عطر ايشان معطر است.
امام حسين عليه السلام، تفسير هل اتى است و جام عشق آشناى كام اوست.
به درستى كه شباهت امام حسين عليه السلام به رسول خدا فقط در صورت نبود بلكه در سيرت نيز آن امام بزرگ جلوه گاه سيره رسول خدا بود و آن سرور كائنات در اينباره فرمود: شجاعت و سخاوتم را به حسين بخشيدم.
امام حسين عليه السلام، يعنى لباس عزت پوشيدن و واژه ذلت از قاموس انسانى زدودن.
حسين(ع) يعنى سر و جان در راه دين نشناختن و به استقبال شهادت شتافتن.
حسين(ع) يعنى نهال دين به خون خويش آب دادن و براى احياى حقيقت، سر به سنان سپردن.
حسين(ع) يعنى استوارى و استقامت در راه اهداف خدايى و شجاعت در آفريدن روزهاى عاشورايى براى هدايت نسلهاى انسانى.
حسين(ع) يعنى حقيقت را با خون پاسدارى كردن و تسليم واقعيتهاى ناحق نشدن.
امام خمينى سلام اللّه عليه فرمودند: چه انتخاب خوبى است كه روز ولادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام روز پاسدار ناميده شده است. اميدوارم همانگونه كه امام حسين عليه السلام با خون خود اسلام را زنده كرد، شما به تبعيّت از او انقلاب و اسلام را ضمانت نماييد. (26/2/62)
با تبريك سالروز ولادت بركت آفرين سرور شهيدان امام حسين عليه السلام به عموم شيعيان جهان به ويژه پاسداران جان بر كف انقلاب اسلامى، جان را با عباراتى از مناجات آن امام بزرگ طراوت مىدهيم و آنگاه سخنانى از ايشان را آويزه گوش جان مىكنيم.
خداوندا، روزى حلالت را به من بگستران و عافيت در بدن و دينم عطا بفرما.
خداوندا، مرا با سياست كيفر مفرما و به عذاب ناگهانى گرفتار مساز و رسوايم مكن و شرّ جن و انس بى ايمان را از من دور ساز.
خداوندا، ما را در اين زمان رستگار و پيروز بفرما، و ما را از نااميدان قرار مده، و ما را از رحمتت بىبهره مگردان.خداوندا! نعمتهاى خود را در حق ما به اتمام برسان و سعادت طاعت را به ما ارزانى بدار.
خداوندا، تو مرا به نيكى فرمان دادى و من نافرمانى كردم. و تو مرا از بدىها نهى كردى و من مرتكب منهيات شدم. اكنون نه بهانهاى دارم تا از آنچه رفته است معذرت خواهم، نه پشتيبانى تا از او يارى جويم. نمىدانم چگونه با چه وسيلهاى روى به تو آرم اى مولاى من …
و اكنون سخنانى از دفتر معرفت امام شهيدان را به گوش جان مىسپاريم.
اى مردم! در امر بزرگوارى و كرامت از يكديگر سبقت بجوئيد. در آنچه ثمرههاى پر ارزش دارد، شتاب كنيد. خلق و خوى پسنديده به دست آوريد و با اعمال ناپسند، خود را مورد سرزنش و مذمت قرار ندهيد. اگر به كسى نيكى كرديد و او سپاسگزارى نكرد، دلتنگ نشويد كه خداوند پاداش كار نيك شما را خواهد داد.
امام زين العابدين(ع)، تجسم معنويت و فضيلت
به مناسبت سالروز ولادت امام زين العابدين عليه السلام
امام سجاد عليه السلام وارث معارف انبياء و زينت دل اولياى خدا است. دوره امامت امام سجاد عليه السلام مصادف با اوج دنيا گرايى در جامعه آن روزگار بود. در اين دوره غفلت و دنيا گرايى، گريبان جامعه را چنان گرفته بود كه دين و معنويت در قربت قرار داشت و تمام تلاش حاكمان بنى اميه در بازگرداندن معيارهاى ناپسند عصر جاهليت خلاصه مىشد.
آرى، در اين عصر، جاهليتى كه با ظهور رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم، مقهور ارزشهاى الهى شده بود، بار ديگر با تمام توان به ميدان آمده و در مقابل قرآن و معنويت صف آرايى كرده بود.
امام سجاد عليه السلام به منظور مقابله با موج دنيا گرايى و جلوگيرى از گسترش معيارهاى عصر جاهليت، منادى معنويت در ميان جامعه اسلامى شدند و با گفتار و رفتار خويش مردم را دعوت به خدا و معنويت كردند.
سيره امام سجاد عليه السلام در آن روزگار غربت قرآن و معنويت چنان بود كه گويى تمام معنويت در وجود مقدسش خلاصه شده و گفتارهاى متعاليش آينهاى بود كه معارف قرآن را در جامعه منعكس مىكرد.
رفتار امام در آن روزگار بسان ابرى بود كه باران معنويت بر جامعه مىباريد و گفتارش بذر حقيقت در مزرعه دلهاى مشتاقى بود كه از غربت ارزشهاى الهى در جامعه مىناليدند.
هر رفتارى كه از وجود مقدّس امام سجاد عليه السلام تجلّى مىكرد، كتاب معرفتى بود كه مردم را به معنويت دعوت مىنمود و رفتار صحيح اسلامى را به آنها مىآموخت.
يكى از وجوه بارز سيره امام، عشق و شور آن بزرگوار به عبادت و پرستش خداوند متعال بود. در آن زمان كه حاكمان اموى، دنياپرستى را در مقابل خدا پرستى تبليغ مىكردند، امام زين العابدين عليه السلام با سير در عمق درياى عبادت و رياضت، اصل اساسى خدا محورى را به مردم مىآموختند و شكوه زيبايى پرستش خداى يگانه را نمايان مىكردند.
امام در عبادت خداوند به مرتبهاى رسيده بودند كه در ميان مردم به القابى همچون سيدالعابدين، سيد الساجدين و زين العابدين شهرت داشتند نقل كردهاند آن امام بزرگ هر شبانه روز، هزار ركعت نماز مىخواند و اكثر شبها تا طلوع صبح، به عبادت خداوند متعال مشغول بودند و روزها را با روزه سپرى مىكردند. خدمتكار امام نقل كرده است: «هرگز شبها براى امام رختخوابى نگستردم و روزها برايش غذايى تهيه نكردم زيرا آن بزرگوار شبها را به عبادت و روزها را به روزه مىگذراند.»
امام سجاد عليه السلام بسيارى از شبها را با حال نيايش، طواف و نماز سپرى مىكردند و در خلوت شب در برابر عظمت خالق يكتا زار مىگريستند. عبادت مداوم حضرت زين العابدين برخى از ياران امام را نسبت به جان شريفش بيمناك كرده بود و آنها به امام عرض مىكردند كهاى فرزند رسول خدا، خود را با عبادت هلاك مكن!
امام در پاسخ به اين افراد، لزوم سپاسگزارى از خداوند را به خاطر نعمتها پيش كشيده و مىفرمودند: آيا بنده سپاسگزار خداوند نباشم؟
مردم كه شدت عبادت امام را مىنگريستند متأثر مىشدند و مىآموختند كه در برابر نعمتهاى خداوند بايد شكرگزار باشند و با عبادت خويش از خطرات دنياگرايى كه بيمارى مهلك آن عصر بود بپرهيزند. علاوه بر اين، امام زين العابدين عليه السلام با گفتارهاى الهى خويش مردم را دعوت به خدا مىكردند و به مؤمنان هشدار مىدادند كه مبادا دنياطلبى دلدادگان دنيا شما را نيز بفريبد و از خدا و اعمال خير بازتان دارد.
امام با ذكر شواهد تاريخى به مردم مىآموختند دنياگرايى سرانجام خوشى ندارد و آرايشهاى دنيايى انسان را به سرمنزل مقصود نمىرساند، پس بايد به خدا و اعمال نيك انديشيد و از سرگذشت دنياطلبانى كه پيش از اين به تعيّنات دنيايى دست يافته بودند، عبرت گرفت.
به هر حال، روشهاى الهى امام سجاد(ع) سبب شده بود كه زشتىهاى حكومت امويان بيش از گذشته آشكار شود. به همين دليل، امويان نتوانستند امام را تحمّل كنند. در حقيقت امويان حس كردند امام سجاد(ع) با رفتار و گفتار الهى خويش پيام عاشوراى حسينى را به خوبى در جامعه منتشر مىكنند و اگر اين روش ادامه يابد، به زودى روزگار ذلّت امويان فرا مىرسد.
سالروز ولادت امام زين العابدين و سيد الساجدين عليه السلام را به همه پيروان راهش تبريك مىگوييم.
شكوه غيرت و جانبازى
به مناسبت سالروز ولادت قهرمان سترگ كربلا عباس بن على(ع) و روز جانباز
پيشوايان معصوم، عالىترين نمونه رهبرى در جهان هستند و همه صفات پيشوايى در وجود مباركشان به كمال رسيده است.
همچنانكه اين بزرگواران در رهبرى بىنظيرند، در ميان پيروانشان نيز كسانى يافت مىشوند كه در رهروى و پيروى از پيشوايان معصوم، مرتبهاى عالى و بىنظير دارند، به عبارت ديگر، معصومين(ع) پيروانى دارند كه نمونه اعلا براى چگونه پيروى كردن از پيشوايان الهى هستند.
در حقيقت، اينگونه افراد درس پيروى از معصوم را به طور عملى به ديگران مىآموزند.
باب الحوائج، حضرت عباس بن على عليه السلام، برترين نمونهاى است كه چگونگى پيروى از پيشواى معصوم را عملاً تعليم مىدهد.
شخصيت آن بزرگوار به گونهاى است كه همه صفاتى را كه لازمه يك پيرو واقعى است، به نحو كامل بروز داده و تجسمى از همه فضائل است.
«وفا» از مهمترين صفات انسانى است و معيارى براى شناختن نيكان است. چنان كه امام على عليه السلام مىفرمايد: ابرار و نيكان توسط وفا كردنشان شناخته مىشوند. از سوى ديگر، وفا نشان بزرگى است. چنان كه فرمودهاند: روش كريمان وفا است.
گرچه وفا به عنوان يك صفت ممتاز همواره مورد تأكيد است اما اين صفت زمانى پسنديدهتر است كه انسان نسبت به ميثاق خدايى وفادار باشد.وفادارى نسبت به پيشواى معصوم از مهمترين مصداق وفا به ميثاق الهى است و حضرت باب الحوائج عباس بن على عليه السلام تا پاى جان به ميثاق خويش وفادار ماند. به طورى كه از آن پس در تاريخ تشيع به عنوان مظهر وفا شناخته شده و وفادارى به نام آن بزرگوار مترادف گرديده است. امام صادق عليه السلام به وفادارى حضرت عباس(ع) تأكيد كرده و در هنگام زيارت آن حضرت مىفرمايند: گواهى مىدهم كه مقام تسليم و تصديق و وفادارى و خيرخواهى به پسر پيامبر صلى اللّه عليه و آله را در حد كمال دارا بودى.
يكى از صحنههاى شكوهمند وفادارى حضرت عباس بن على عليه السلام زمانى بود كه شمر لعنت اللّه عليه، به خيمههاى امام حسين عليه السلام نزديك شد و براى حضرت عباس(ع) امان نامهاى آورد و آن بزرگوار را صدا زد.
حضرت ابوالفضل سلام اللّه عليه از پاسخ دادن به شمر كراهت داشت لذا پاسخى به صداى شمر نداد ولى امام حسين عليه السلام به عباس(س) فرمودپرسش شمر را كه تو را صدا مىزند، بى پاسخ مگذار. حضرت باب الحوائج به دستور امام خويش از خيمه خارج شده و با شمر گفت و گو كرد. پس از آن معلوم شد شمر امان نامهاى براى عباس بن على(ع) و برادرانش آورده است، در پاسخ به شمر فرمود:اى دشمن خدا، بر امانى كه براى ما آوردهاى لعنت باد.
آرى، در قاموس عباس بن على عليه السلام، واژهاى به نام بىوفايى وجود نداشت و او سراسر وفا بود.
يكى از مهمترين عنصرى كه انسان را وادار به دفاع از حق مىكند، «غيرت» است. غيرت نيروى محركه وجود انسان در برابر ستم، ظلم و تجاوز به نواميس الهى است. آن كس كه شعله غيرت وجودش را روشن كرده است، در برابر ناحق بى تفاوت نمىشنيد و تا پاى جان پيش مىرود. گذشته از اين، غيرت نشان عفت شخص است و به تعبير امام على عليه السلام، عفت مرد، به مقدار غيرت اوست.
حضرت باب الحوائج اين صفت والا را به حد كمال دارا بودند وغيرت به وجودش سرافراز است. گرچه كربلا تجليگاه غيرت بود و غيورترين مردان تاريخ شكوه غيرت را در آن جا نمايش گذاشتند ولى غيرت عباس بن على عليه السلام در دفاع از حق برجستگى ديگرى داشت. آن بزرگوار در دفاع از حريم ولايت آنچنان جانبازى نشان داد كه تاريخ نمونهاى براى آن ندارد.
شجاعت و رزم آورى عنصر ديگر شخصيت حضرت باب الحوائج است. شجاعت آن بزرگوار از زمان جنگ صفين كه در ركاب پدر جانبازى مىكرد آشكار شده بود. ولى اين فضيلت ممتاز در كربلا به شكوفايى نهايى رسيد. در جنگ صفين حضرت ابوالفضل در حالى كه با دلاورترين جنگجويان سپاه معاويه مصاف داد و آنها را به خاك هلاكت افكند كه پانزده سال بيش نداشت. در كربلا نيز جنگاورترين مردان سپاه دشمن همچون مارد و…با ضربت تيغش راه دوزخ پيش گرفتند. هيبت و مهابت حضرت در كربلا چنان بود كه افواج سپاه دشمن همچون رمه از برابرش مىگريختند.
اخلاص نيز در وجود عباس بن على عليه السلام جامه كمال پوشيد، آن بزرگوار همه توان خويش را در طبق اخلاص نهاد و در پيشگاه ولايت و امام بر حق خويش نثار كرد. به همين خاطر است كه امام صادق عليه السلام هنگام زيارت قبر مطهر حضرت عباس بن على سلام اللّه عليه به غايت اخلاص آن حضرت تأكيد مىفرمايد.
حضرت باب الحوائج تنها در صحنه فضائل اخلاقى و ميادين نبرد قهرمان نبود، بلكه در دانش و حكمت نيز تالى معصوم و قهرمان صحنه دانش به شمار مىرود. آن بزرگوار در مكتب سه پيشواى معصوم به درجهاى از فضل و دانش رسيد كه آن بزرگواران دربارهاش چنين فرمودند:
همانا عباس بن على علم و دانش را همچون غذاى گوارا نوش كرد.
به هر حال، جانباز قهرمان كربلا، همه صفاتى را كه يك پيرو واقعى معصوم بايد داشته باشد، دارا بود. او آموزگارى است كه چگونگى پيروى از ولايت و جانبازى در راه حقيقت را به ديگران آموخته است. همين امر سبب شده است كه در روز قيامت همه شهدا بر مقام و منزلت آن بزرگ مرد تاريخ غطبه بخورند.
همچنانكه حضرت سجاد عليه السلام مىفرمايد: عمويم عباس در پيشگاه خداوند منزلتى دارد كه در روز قيامت همه شهدا غبطهاش را مىخورند.
سالروز ولادت جانباز سترگ كربلا را كه مظهر غيرت و شجاعت است به همه پيروان ولايت بويژه جانبازان رشيد و دلاور ميهنمان تبريك مىگوييم.
روز جانباز فرصت مناسبى است كه نسل امروز ما علاوه بر الگوپذيرى از رشادتها و جانبازىهاى حضرت عباس(ع) در وقايع دفاع مقدّس و دلاورىها و شجاعتهاى جانبازان عزيز و غيرتمند ايران اسلامى به مطالعه بپردازند و درسها و پيامهاى زندگى ساز را از متن اين تاريخ ماندگار استخراج نمايند.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
ترجيح زخمىها
وسيله ترابرى ما در عمليات خيبر كم بود. اكثر ماشينها يا جلو بودند و يا اين كه آنها را زده بودند. سرانجام با يكى از ماشينهاى غنيمتى جلو رفتيم. شب توى سنگر بودم كه به نظرم آمد صداى كاميون مىشنوم. از سنگر بيرون آمدم. ديدم كاميونى از دور زير آتش دشمن دارد مىآيد. تعجب كردم. هر لحظه امكان داشت با پك خمپاره منهدم گردد. وقتى رسيد ديدم اولين نفرى كه از آن بيرون پريد، آقا مهدى زين الدين بود. آمده بود وضعيت منطقه عملياتى و نيروها را بررسى كند، آن هم با يك كاميون ده چرخ. يادم هست يك سنگر محكم بتونى را براى استقرار بى سيم و فرماندهى خط انتخاب كرده بوديم. آن شب مجروح زياد داشتيم، هلى كوپترها هم نمىتوانستند در شب پرواز كنند و شرايط جوّى خراب بود. براى همين مجروحين روى زمين مانده بودند. آقا مهدى دستور داد سنگر فرماندهى را تخليه كردند. بعد هرچه پتو داشتيم در آنجا جمع كرد و مجروحين را در آن سنگر جا داد. فرمانده هم با بى سيم و نقشههاى عملياتيش بيرون سنگر ماند، در آن شرايط جوّى و زير آتش دشمن. انگار نه انگار، سرش توى نقشهها بود، نه اضطرابى داشت و نه دلهره و تشويش.(1)
تصويرى از شهيد على اصغر مراد نژاد
سرهنگ خلبان سهراب على شهدادى پيرامون اين شهيد والا مقام گويد: «من فكر مىكنم هر آن چه در مورد اين شهيد بزرگوار بنويسم، كم نوشتهام… او اخلاقى بسيار پسنديده داشت و همه قبولش داشتند. يادم نمىرود در يك پرواز از گيلان غرب به كرمانشاه مىآمديم. شهر گيلان غرب بمباران هوايى شده بود. من جهت تخليه مجروحان به آنجا رفتم و ايشان با من بودند. بعد از اين كه مجروحان را سوار كرديم تا به بيمارستان طالقانى كرمانشاه بياوريم، وضع مجروحان بسيار وخيم بود و مادرى در داخل هلى كوپتر بالاى سر دو فرزند تركش خوردهاش ايستاده بود و مرتب به سر و سينه مىزد و مىگريست. ايشان هم همزمان با آن مادر مىگريست و به فرزندانش تنفس مصنوعى مىداد. من گاهى به عقب هلىكوپتر نگاه مىكردم و مىديدم كه چه مىكند.(شهيد مراد نژاد) كروچيف بود، مداح بود، امام جماعت بود، پزشكيار بود، آمپول مىزد. هرچه مىخواستى، مىگفت بلدم، در مأموريتى با هم در منطقه مسيك بوديم. مردم شهر فرار كرده بودند و در داخل روخانهاى چادر زده بودند و وضع خوبى نداشتند. در مدت دو هفتهاى كه با هم در آنجا بوديم، مرتب غذاهاى اضافى را از سنگرها مىگرفت و به آنها مىداد به طورى كه همه بچههاى كوچك سياه چادرها، او را مىشناختند. هرچه كنسرو و كمپوت در جبهه به او مىدادند، همه را به آنها مىداد….»(2)
بلند شو و حركت كن
«مهدى باى جامه شورانى» بيش از 7 سال از عمرش را در جبههها گذراند. وقتى براى آخرين بار خواست به جبهه برود، گفت: من اطمينان دارم ديگر بر نمىگردم…
از او پرسيدم: از كجا اينقدر اطمينان دارى؟
گفت: ديشب در عالم خواب آقايى با لباس سبز بر بالينم حاضر شده گفتند: پسرم مهدى، از جايت بلند شو برو كه دوستانت منتظر تو هستند.
همين طور كه با من سخن مىگفتند، پارچه سبز رنگى دور بدنم مىپيچيدند. و به طور مكرر مىفرمودند: «مهدى بلند شو و حركت كن.»
بيدار شده، خوابم را اين طور تعبير كردم كه منظور از پارچه سبز كفن است و من هم سرباز امام زمان(عج) هستم. و اكنون كه امام زمان(عج) و نايب بر حقش امام خمينى مرا دعوت كردهاند، حكمتى در آن وجود دارد.
يك هفته بعد از عزيمت مهدى، خواب صادقانهاش به بار نشست و او از جام شهادت لبريز شد.(3)
راننده بى نظير
پيش از عمليات والفجر مقدماتى، تو هواى سرد و گزنده يك روز زمستانى، با چند تا از بچهها راهى منطقه شديم. ما با يك مينى بوس و يك تويوتا مىرفتيم. بعد از سه راهى سلفچگان سرماى هوا بيشتر شد. نزديك اراك تويوتا چپ كرد و بعد از آن كه چند معلق زد، روى چرخ هايش ايستاد. اولين نفرى كه خودش را به تويوتا رساند، راد مرد بود. سيد هاشم موسوى هم از تويوتا بيرون آمده بود. آن دو ابراهيم امير عباسى را كشاندند بيرون. و راد مرد سر ابراهيم را پانسمان كرد. با توجه به آن كه ما در حال مأموريت بوديم، قاعدتاً مىبايست تويوتا را به حال خود رها مىكرديم ولى رادمرد به بچهها گفت: ابراهيم را سوار مينى بوس كنين و اراك برويد، من هم خود را مىرسانم.
يكى با تعجب پرسيد: مگر مىخواهى چه كار كنى؟
با خونسردى گفت: مىخواهم تويوتا را بياورم.
خرده شيشه زيادى روى صندىهاى تويوتا ريخته شده بود. سريع تميزشان كرديم و رادمرد نشست پشت فرمان و راه افتاد. اين در حالى بود كه شيشه جلوى تويوتا كاملاً شكسته و ريخته بود و سردى هوا تا مغز استخوان نفوذ مىكرد. ما هم سوار مينى بوس شده، راه افتاديم. رادمرد تا مسير نسبتاً زيادى پشت فرمان نشست.كم كم احساس كرديم بدن او كرخت شده است. چون هيچ تكانى نمىخورد و فقط دستهايش فرمان را مىچرخاند.
ولى گويى حس فداكارى و ايثارش فرو كش نمىكرد. بالأخره مينى بوس را جلوى تويوتا كشانيدم و او را وادار كرديم نگه دارد. وقتى سراغش رفتيم، ديديم يخ زده و نمىتواند حرف بزند. در عين حال راضى نمىشد پايين بيايد. به زور متوسل شده، او را خارج كرديم. او حتى نتوانست روى پاهايش راه برود. با كمك دو تا از بچهها او را داخل مينى بوس برديم و يك پتو رويش انداختيم. بعد از آن، هر پنچ شش كيلومتر يكى از بچهها پشت تويوتا نشست تا آن كه ماشين را به اراك رسانديم. و بعد از تعمير تويوتا و بهتر شدن حال ابراهيم، به راهمان ادامه داديم.(4)
گفتنى اين كه برادر محمد باقر رادمرد در 11 فروردين 65 به شهادت رسيد. آخرين سمت وى مسؤوليت واحد آموزش تيپ ويژه شهدا بود.
لطف حق در عمليات بيت المقدس 3
در عمليات بيت المقدس 3 در اسفند 66 در سليمانيه عراق به عنوان طلبه در گردان محمد رسول اللّه(ص) از لشكر نصر فعاليت داشتم.
يك شب – مصادف با 26 اسفند – بعد از خواندن نماز و صرف شام، به سوى قله گوجال به قصد تصرف تپه اولاغلو – كه حساس و خطرناك بود – حركت كرديم.
اين تپه دو، سه بار ميان نيروهاى ايرانى و عراقى رد و بدل شده بود.
تا نقطه رهايى راه سخت و طولانى داشتيم و مىبايست 4، 5 ساعت طى مسير مىكرديم. در طول راه به علت ضعف بينايى، ديد كافى نداشتم. براى همين نفر جلويى خود را ميزان قرار داده بودم.
در طول مسير اين عمليات، امدادهاى غيبى را به طور آشكار مشاهده كردم.براى نمونه، با آن كه نيروهاى دشمن تفنگ 106 و خمپارههاى 60 و 80 و 120 ميليمترى و توپهاى دوربرد و نزديك برد خود، انواع منورها را مىزدند، ولى ما اصلاً ديده نمىشديم. اين به خاطر پايين آمدن ابرها به سطح زمين در آن منطقه كوهستانى بود. ما در پناه ابرها – و به تعبير درستتر، مه – حركت مىكرديم.
بعد از 4، 5 ساعت، وقتى به نقطه رهايى در گوجال رسيديم، يك باره ابرها ناپديد شد. در آن هنگام فهميديم ابرها مأموريت داشتند ما را تحت پوشش قرار دهند.
سرانجام عمليات صورت گرفت و تپه مزبور به تصرف ما درآمد. بعد از اذان صبح كه هوا رو به روشنى مىرفت، شروع به بازگشت نموديم.
چون به مسير بازگشت نگاه كرديم، خيلى شگفت و وحشت زده شديم.
باورمان نمىشد چنين راه خطرناك و صعب العبورى را پشت سر گذاشته باشيم.
من اين موضوع را يكى از امدادهاى غيبى مىدانم.زيرا هنگام رفتن اصلا احساس ناراحتى و ترس نمىكرديم. اگر چنين احساسى داشتيم چه بسا قله را نمىتوانستيم تصرف كنيم. به هر حال پس از رسيدن به دامنه كوه در چادرهايى كه كنار رودخانه برپا كرده بودند، مستقر و منتظر شديم تا ما را پشت خط منتقل كنند، اما هرچه منتظر مانديم، ماشينها نيامدند. ناچار شب را در چادرها به سر برديم. بعد از نماز مشغول خوردن شام بوديم كه ناگهان گفتند: بمب شيميايى زدهاند!
بيدرنگ همه از چادرها بيرون آمدند. بعضى از بچهها ماسك نداشتند. من چفيه خود را با آب رودخانه خيس كرده، به صورتم بستم، نيروها سعى مىكردند خود را بالاى كوه برسانند تا از تأثير گازها در امان بمانند.
كسانى كه ميان سال و پير بودند، نتوانستند خود را بالاى بلندىها برسانند و بين راه افتادند. تعدادى از آنها ناله مىكردند و تحت تأثير گازهاى مخرّب واقع شده بودند. من به بعضى از آنها كمك كردم اما ديدم به علت خستگى و ضعف زياد و تأثير گازها، توانايى ديگرى براى يارى رساندن ندارم.
افراد ديگر هم رمق چندانى براى يارى نداشتند، زيرا از عمليات بازگشته و خسته بودند.
صحنه وحشتناك و غم انگيزى بود. ناچار از بالاى ارتفاعات به طرف چادرها آمده، دو كترى برداشتم. آنها را از آب رودخانه پر كرده، به كمك مصدومان شتافتم. و با ريختن آب به سر و صورتشان سعى كردم وضعيت تنفسى آنها را بهتر كنم. با آن كه فضاى آن منطقه آلوده به گازهاى شيميايى بود، اثر آن را نمىفهميدم.لذا توانستم دو، سه بار بالا و پايين بروم و با پركردن كترىها به كمك مصدومان بشتابم. به جز من دو، سه نفر ديگر – ازجمله يكى از معاونان فرمانده گردان – خود را بالاى كوه رسانده بودند و فقط ما به ظاهر شيميايى نشده بوديم.معاون گردان مانند من به شيميايى شدگان كمك كرد.
براى انتقال مصدومان به آمبولانس احتياج داشتيم و مرتب اعلام نياز مىكرديم ولى تا صبح هيچ وسيلهاى براى ما نفرستادند. سرانجام چهار، پنج دستگاه آمبولانس آمد.
به ياد دارم وقتى آخرين آمبولانس آمد آخرين مصدومان را در آن گذاشتيم، يك دفعه به دل درد سخت و حالت روحى عجيبى دچار شدم. ديگر نتوانستم خود را سر پا نگه دارم. لذا من را هم به عنوان مصدوم در آمبولانس گذاشتند.
در آن لحظه احساس كردم خداوند من را تا وقتى كه امدادگران برسند و وضعيت مصدومان مشخص شود، مأمور كمك به آنها كرده بود. الآن هرچه فكر مىكنم جز اين كه بگويم همه اين ماجرا الطافى الهى بوده، چيز ديگرى نمىتوانم اظهار كنم.(5)
راهكار آن بزرگوار
براى آزاد سازى بستان مىبايست از پلهاى سه گانه سابله عبور مىكرديم. اما چون عراق آنجا را زير آتش شديد خود گرفته بود، نمىدانستيم چگونه موفق شويم. به ائمه اطهار بويژه آقا امام زمان(عج) متوسل شديم. هنگام غروب يك روحانى با لباس سبز نزديك ما آمد. گمان كرديم ايشان از روحانيون رزمنده اهل قم است. آقا فرمودند: همراه من نقشه اطلاعات و عمليات است و آن را به شما مىدهم تا بتوانيد از پلها عبور كنيد.
كنار ايشان نشستيم. فرمودند: دشمن بيشتر متوجه بالاى پلهاست و شما مىتوانيد از زير پلها عبور كنيد و شهر را دور بزنيد.
رزمندهها از ايشان پرسيدند: آيا مىتوانيم از زير پلها بگذريم؟
فرمودند:آرى. بعد از آن كه گروه اطلاعات و عمليات عبور كرد، شما هم پشت سر آن برويد.
با راهكار ايشان توانستيم شهر را آزاد سازيم ولى وقتى داخل شهر شديم از آن بزرگوار اثرى نبود. فرماندهان هم او را نمىشناختند.(6)
فرمانده خدمتگزار
در عمليات خيبر(سال 62) فرمانده گردان بود. يك روز پيش از عمليات براى ديدارش به پادگان لشكر 17 رفتم. ديدم دو نفر فرغونى پر از ظروف غذا را جهت شستن مىبرند. نيروها زياد بودند و ظرفها كم بود. آن دو با عجله فرغون را مىراندند تا پس از شستن ظرفها آنها را براى غذا خوردن ساير نيروها آماده سازند. يكى از آن دو سردار اسماعيل دقايقى بود.(7)
پىنوشتها:
1. راوى احمد فتوحى، ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 36 و 37.
2. اهالى آسمان، ص 363 – 361.
3. راوى: همسر شهيد، ر.ك: لحظههاى ماندگار، روايت عشق، (دفتر دوم)، ص 150.
4. راوى: سيد حسين پيشقدم، ر.ك: كليد فتح بستان، ص 113 و 114.
5. راوى: حجت الاسلام والمسلمين عبدالرحيم اباذرى، (اين خاطره به طور مستقيم از نامبرده نقل شده است).
6. ر.ك:عنايات امام زمان(عج) در هشت سال دفاع مقدّس، ص 46 – 44.
7. راوى: اسماعيل محمدى، ر.ك: بدرقه ماه، عزيز اللّه سالارى، ص77.
دانشور نوآور
دانشور نوآور
(ابتكارات و ارزيابىهاى فكرى و شكوفايى علمى و فرهنگى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى )
قسمت اول
غلامرضا گلى زواره
اشاره
مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى در پيامى به مناسبت فرا رسيدن آغاز سال 1387 ش، امسال را سال نوآورى و شكوفايى ناميدند و تصريح فرمودند نوآورى فضاى كشور را فرا بگيرد، از سويى در اين سال نظام مقدّس جمهورى اسلامى ايران سى سالگى خود را تمام مىكند و سه دهه را پشت سر مىگذارد.
با الهام از بيانات امام خمينى و مقام معظم رهبرى ابتكارات، خلاقيّتها و نوآورىهايى موجب شكوفايى شكوهمند در جامعه اسلامى مىگردد كه بومى، با اصالت و تأثير پذيرفته از موازين مذهبى و شرعى باشد، در عين حال و ضمن زايش مستمر علمى، نظريهپردازى و توليد علم بايد به نيازهاى روز و مسايل و مقتضيات زمان و آفتها و آسيبشناسىها توجه داشت اين نوآورى ضمن اين كه موجب شكوفايى در تمامى ابعاد مىگردد، با ارزشها هماهنگ بوده و خود جلوهاى از فرهنگ سازى به شمار مىرود و خودباورى، اتكا به منابع معنوى و تقويت هنجارهاى بومى را به ارمغان مىآورد.
تأكيد بر خلاقيّتها و سرعت پذيرش ابتكارات در جامعه ما به شرطى است كه اولاً خود هويتى ارزشمند داشته و ثانياً ثمراتش مفيد بوده و ثالثاً شيوههاى شايستهاى را به ديگران بياموزد و مهمتر از همه اينها، آن نوآورى مىتواند در اجتماعى مذهبى مطرح گردد كه وارداتى نباشد و وامدار فرهنگ غربى نگشته و استقلال علمى و فكرى را به ارمغان بياورد و صرفاً به رشد اقتصادى و عمرانى اكتفا نكند و مسايل معنوى، پويايى تربيتى و جوشش درونى را براى رسيدن به تعالى انسانى بر طبق موازين قرآن و عترت به ارمغان بياورد.
يكى از شخصيت هايى كه در اين زمينه گام نهاد و در عرصههاى گوناگون علوم عقلى و نقلى نقدها،تحليلها و ابتكارات جالبى را مطرح ساخت علامه شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى مىباشد، معمولاً در اغلب آثار، منابع و مقالاتى كه به شرح حال اين حكيم عارف پرداختهاند، جنبههاى سياسى،مبارزاتى و نقش وى رادر نهضت امام خمينى و پيروزى انقلاب اسلامى آن هم در بُعد اجتماعى مورد توجه قرار دادهاند در حالى كه بررسىهاى علمى، يافتههاى فكرى، كاوشهاى فلسفى، كلامى، فقهى، اصولى و نگرشهاى دقيق تفسيرى، عرفانى، ادبى و اخلاقى در كارنامه اين شخصيت درخشندگى ويژهاى دارد و اين مهم را مىتوان از آثار و نگاشتههايش، خاطرات شاگردان و تصريح شخصيتهاى بلند پايه حوزوى بدست آورد.
بنابراين جا دارد در سال نوآورى و شكوفايى علمى از دانشور جوانى سخن گوئيم كه در اين عرصه كارنامهاى پربار و گران سنگ از خود به يادگار نهاد، شيوهها و روشهاى ابتكارى وى در تحوّل عرصههاى معرفتى و آموزشى بسيار كارساز و گره گشا مىباشد البته براى بدست آوردن مرواريدهاى معانى و گوهرهاى گرانبهاى او شايسته است (به بهانه دوازدهم رجب سالگرد تولدش) در آثارش به غوّاصى بپردازيم و نكتههاى ناب را بيابيم، از طرفى اين بعد از زندگى فقيهى را مورد بازنگرى اجمالى قرار مىدهيم كه مبارزاتش و ارتباط او از يك طرف با مردم و از سوى ديگر با امام خمينى در پيش برد مقاصد انقلاب اسلامى بسيار تأثير گذار بود، ضمن اين كه شهادت مرموزانهاش كه به فرمايش امام از الطاف الهى بود به منزله سپيدهاى از اُفُق سر زد و صبح پيروزى را نويد داد به راستى اگر شهادت او صورت نمىگرفت معلوم نبود ما فتح و ظفر را به اين سرعت در آغوش مىگرفتيم و اكنون سىامين سالگرد آن را نظاره گر نبوديم، پس با هم بُعد علمى اين سپيده گشاى انقلاب را مرور مىكنيم.
نگاشتههاى ارزشمند
شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى علاوه بر تدريس علوم منقول و معقول، در مباحث و موضوعات فقهى، اصولى، كلامى، تفسير و حكمت نگاشته هايى از خويش به يادگار نهاده است كه بيانگر عظمت علمى و فكرى آن دانشور وارسته است. در بين اهل معرفت معروف است افرادى كه در تدريس و فعاليتهاى آموزشى به توفيق هايى دست مىيابند كمتر اين فرصت را بدست مىآورند كه از خود آثار علمى عميقى به يادگار بگذارند امّا سيّد مصطفى خمينى در زمره معدود دانشمندانى است كه در دو عرصه آموزش و نگارش پيشگام بود، از سنين جوانى حوزه تدريس داشت و به تربيت شاگردانى فاضل همت گماشت و از همان ايام يافتههاى علمى خود را به رشته تحرير در آورد.
اگر اهل فن و خبرگان خرد و انديشه در نگارشهاى ايشان تأمّلى نمايند متوجه مىشوند مؤلّف از استعداد، نبوغ، سرعت انتقال، حافظهاى نيرومند، ذهنى فعّال و پويا و يك نوع خودجوشى بهرهمند بوده است، از همان اوان جوانى به سهولت بر انتقال يافتهها و كاوشهاى علمى و انديشههاى فرازين از ذهن بر صفحات كاغذ توانا بود و هنگام فراگيرى دانشهاى گوناگون و همگام با كوششهاى آموزشى دست بر قلم برد و تحقيقات مفيد و سودمند و محصول انديشههاى خود را نگاشت. يكى از هم درسانش گفته است: از همان اوايل هرچه مباحثه مىكرد و به نظرش مىرسيد مىنوشت، چه در ادبيات، چه در فقه، اصول، حكمت و فلسفه نوشتههاى فراوانى دارد، به هنگام گرفتارى آن استاد شهيد به دست رژيم پهلوى در سال 1342 با وجود آن كه حدود سى و سه بهار از عمرش سپرى مىشد وقتى در زندان قزل قلعه در يكى از بازجويىهاى ساواك آثار علمى خود را بر مىشمرد از دوازده اثر علمى ياد كرد، برخى از اين آثار در يورش دژخيمان ساواك به بيت امام خمينى به غارت رفت، از جمله آنها كتاب بيع در ده مجلد و كتابى در مبحث اجاره بود كه در اين ماجرا از بين رفت در تبعيدگاه تركيه با وجود فرسايشهاى روحى، دورى از وطن و گرفتارىهاى ديگر نه تنها از امر تأليف غافل نگرديد كه بلكه در فرصت پيش آمده و همراه با تنديس دانش و تقوا يعنى والدش، توفيقاتش در اين عرصه فزونى گرفت و با وجود آن كه منابع و مآخذ معتبر و مستند در اختيار نداشت آثار ارزشمندى چون دو جلد كتاب مكاسب محرّمه در 420 صفحه، قاعدة الانقاد در يكصد و هشتاد صفحه و چندين رساله ديگر به رشته تحرير درآورد، بعد از هجرت اجبارى از تركيه به نجف اشرف برنامههاى علمى خود را پى گرفت و به نگارش آثارى گران سنگ اهتمام ورزيد.(1)
فهرست آثار
الف: قرآن
1- تفسير قرآن چهار مجلّد شامل تفسير سوره حمد و بخشى از آيات سوره بقره(تا آيه 23 بقره).
ب: اصول فقه:
2- تحريرات فى الاصول حاوى دوره علم اصول مستدل كه سه جلد آن تا مبحث استصحاب به طبع رسيده است.
3- كتاب اصول كه بطور مختصر مبانى و مباحث اصلى علم اصول را معرفى كرده است.
4- القواعد الاصوليه
ج: مباحث فقهى و فتوايى
5- حاشيه عروة الوثقى (اجتهاد و تقليد)
6- تحرير عروة الوثقى(احتياط و تقليد)
7- تحرير عروة الوثقى(طهارت)
8 – كتاب الطهارة در فقه استدلالى مبسوط(شامل نگارشى ابتكارى به شيوه بزرگان فقه)
9- كتابى در مبحث نكاح
10- كتاب البيع (دوره كامل مباحث استدلالى بيع) كه شيوهاى نوين و كاملاً ابتكارى دارد
11- مكاسب محرّمه در دو جلد
12- مبحث اجاره(كتاب الاجاره)
13- مستند تحريرالوسيله به همراه شرحى از آن در بيع و مكاسب محرّمه و خيارات
14- الواجبات فى الصلوة
15- كتاب الصوم در فقه استدلالى
16- دراسات فى ولايت الفقيه(حكومت اسلامى)
17- كتاب الخيارات در فقه استدلالى به صورت مستدل و مبسوط
18- القواعد الفقيه
19- رسالهاى در باب حديث رفع
20- حواشى بر وسيله النجاة آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى
د: حكمت و عرفان
21- قواعد الحكميه
22- حاشيه و تعليقه بر اشعار اربعه ملاصدرا
23- حاشيه هدايه ملاصدرا
24- دوره فلسفه قديم
25- حاشيه بر كتاب مبدأ و معاد ملاصدرا
26- حاشيه بر بخش طبيعيات اسفار ملاصدرا
ه.: مباحث ديگر
27- حاشيه بر خاتمه مستدرك الوسايل ميرزا حسين نورى(حديث)
28- شرح زندگانى ائمه(ع) كه تا شرح حيات حضرت امام حسين(ع) ادامه يافته است.
29- القواعد الرجاليه(در دانش رجال)
30- تطبيق هيأت جديد برهيأت و نجوم اسلامى
31- قضيه آيت اللّه حكيم و دولت عراق (مباحثى در تحليل مسايل سياسى روز)
32- نقد دروس الاعلام النجف الاشرف.
33- الفوائد و العوائد در موضوعات گوناگون اخلاقى، عرفانى و…(2)
غالب اين آثار به صورت خطى است، تعدادى چاپ شده و كار تحقيق، تصحيح و آماده سازى شمارى از اين تأليفات از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى در حال انجام است.
حيات علمى
سيد مصطفى از استعدادى سرشار بهره داشت، قدرت دركش به گونهاى بود كه انديشههاى مطرح شده از سوى اهل فضل و معرفت را از همان آغاز طرح و بيان دريافت مىكرد و به ذهن مىسپرد و در همان زمان در ذهن نقّاد خويش ارزيابى مىكرد و پرسشها و اشكالات مفيدى مطرح مىنمود، در برخى دروس خارج حوزه برخى اشكالاتى را پيش مىكشيدند كه خود را مطرح كنند و يا اشكالشان چنان جزيى و سطحى بود كه با همان جواب مختصر اوّليه ساكت مىشدند اما مصطفى به دليل ذهن پويا و فعّال مباحث اساسى را عميقاً مورد تأمّل قرار مىداد و چندين بار متوالى اشكال خود را ادامه مىداد تا جواب قانع كننده و گره گشا دريافت دارد.
به دليل همين كنجكاوىها و ژرف نگرىها و اشتياق درونى به فضيلت و معرفت، مصطفى به فراگيرى دانشهاى رايج در حوزه اكتفا نكرد بلكه به كثيرى از علوم و ادبيات احاطه يافت و به اعتراف عدّهاى از هم درسانش او گنجينهاى از دانشهاى بسيار بود و كمتر رشتهاى از علوم اسلامى، ادبى و علمى و ذوقى بود كه او از آن بهرهاى نگرفته باشد. آيت اللّه فاضل لنكرانى در اين باره گفته است: از نظر فضيلت علمى به نظر من ساليان دراز بود كه حاج آقا مصطفى يك مجتهد مسلّم كامل و صاحب نظر در فقه، اصول، فلسفه، رجال، تفسير و ساير علوم اسلامى بود.(3)
آيت اللّه حاج شيخ محمد صادق خلخالى گفته است: حاج آقا مصطفى نه تنها به طور معمول حرف قدما را مطالعه مىكرد بلكه آنها را با دقّت بررسى و ايرادشان را بيان مىكرد. اكثر رجال سند را با خصوصيات و تاريخ تولد و رحلت آنان، مىدانست، اشعار نخبة المقال را در حافظه داشت، در فن درايه و رجال متبحّر گرديده بود، در علوم معقول و منقول از خويشتن ابتكار نشان مىداد. در باب حافظه قوى او همين بس كه اكثر اشعار حافظ و سعدى و بخشهايى مهم از مثنوى مولوى و تاريخ علماى اسلام را از بر داشت، كثرت مطالعه، او را يك استاد اهل فن كرده بود، آگاهىهاى كلامى و عرفانى او به ذهن و فكرش بسنده نمىگرديد و اين نگرشها بر جان و روحش نشسته و او را به صورت عارفى پاك باخته و دل سوخته درآورده بود.(4)
مصطفى مطالبى را كه فرا مىگرفت نه تنها فراموش نمىكرد بلكه آنها را مأخوذ و مدرك تلاشهاى علمى و بعدى خويش قرار مىداد، در هر جلسهاى كه حضور مىيافت آن را به يك محفل پربار فكرى و معرفتى مبدّل مىساخت، هر كس با او در جلسهاى مصاحبتى داشت و در يك بحث علمى وارد مذاكره وگفتگوى علمى با وى مىشد به احاطه فكرى، تفوّق علمى، قدرت استدلال و ذهن نقّاد ايشان نسبت به مباحث مطرح شده، وقوف مىيافت و برخود لازم مىديد كه اين نبوغ و درخشندگى علمى را تحسين كند.(5)
امكان دارد افرادى در علوم متعدّد به مرحله اجتهاد برسند ولى دانشورى كه تخصصهاى گوناگون در علوم عقلى و نقلى داشته باشد، به فضايل و كمالات عرفانى و معنوى آراسته گردد، از بينش سياسى عميق برخوردار گردد و مقتضيات زمان را در نظر گيرد و با تيزبينى و فراست توان تحليل مباحث اجتماعى را داشته باشد، پرچم مبارزه را پيشاپيش امت اسلامى بر دوش گيرد و در غياب رهبرى قيام، نقش محورى نهضت اسلامى را بر دوش گيردو با جاذبه و دافعهاى شگفت موضعگيرىهاى ناب و شايستهاى از خود بروز دهد جزء نوادر است كه تنديس اين ويژگى جامع سيد مصطفى خمينى است.
مصطفى دانشورى بود كه صرفاً به توانايىهاى درونى ذهنى اكتفا نمىكرد و چراغ بر دست به دنبال حكمت كه گمشدهاش بود مىگشت، هرجا دانشورى، عارفى يا حكيمى مىيافت در برابرش خاضعانه زانوى تلمّذ بر زمين مىزد و از خرمن دانش و فضلش توشه بر مىگرفت و اين گونه دانستههاى خود را گسترش مىداد، مراقب بود كه از فرصتهاى بدست آمده، نهايت استفاده را بكند، اگر ضرورت ايجاب مىكرد در جلسهاى حضور يابد و شمع جمع حلقه نشينان بيتى باشد براى جلوگيرى از اتلاف وقت، مباحث و نكات مفيدى را مطرح مىكرد و آن جلسه را پربار مىساخت، وقتى در زندان گرفتار شد از فرصت بدست آمده در حبس قزل قلعه تهران استفاده برد و با فقدان منابع علمى، در مسايل مستحدث فقهى دست به نگارش زد، يكى از نزديكانش نقل كرده است: در سلول انفرادى با وجود نداشتن كتاب حدود يك صد و بيست صفحه مطلب فقهى در مسايل نو و ابتكارى كه موضوعش در گذشته وجود نداشت همچون بيمه، بانك و مانند آن به نگارش درآورد.(6) در تبعيدگاه تركيه اگرچه شرايط مشقت آور بود ولى زانوى غم به بغل نگرفت و اوقات را به تأسّف خوردن نگذرانيد بلكه در تمامى اوقات كه با امام بسر مىبرد به مباحثات علمى و فلسفى پرداخت و به يافتههاى خود فكر كرد و آنها را ژرف بخشيد و انديشههاى تازهاى را مطرح كرد و يا بر روى كاغذ آورد.(7)
مصطفى به اتكاى استعداد ذاتى، هوش سرشار و ذهن فعال، پيگيرى در تحقيق و پژوهش و ارزيابى اقوال و گفتههاى متفكران را رها نكرد بلكه اين توانايى درونى را با تلاشى مداوم، همت و پشتكارى ضميمه كرد، يكى از فضلا كه با وى هم بحث بوده عقيده دارد از امور مهم كه موجب موفقيت مصطفى گرديد همين تلاش مستمرش بود. يك بار از زمان طلوع آفتاب مشغول بحث، مطالعه، نگارش و تتبع در آراء و افكار بود، در اين روند هيچ گونه خستگى به وى راه نمىيافت و بحثها با تمام خصوصيات و جزئيات قلمبند مىكرد، گاهى يك هفتهاى از منزل بيرون نمىآمد زيرا موضوعى علمى را دنبال مىكرد، و مىخواست به نتيجه مطلوب برسد، علاوه بر توانايىهاى علمى گسترده و حضور در عرصههاى معرفتى متعدد، هيچ گاه خود را دنباله رو يافتههاى ديگران نديد و با يك نوع آزادمنشى آراى بزرگان را نقد مىكرد و با دليل و برهان نارسايىهاى پارهاى افكار را شرح مىداد، بدون دليل حاضر نبود سخنى را از كسى بپذيرد اگرچه آن شخصيت، شهرت علمى فوق العادهاى داشت، مطالب را سربسته نمىپذيرفت و همچون امام به تجزيه و تحليل آنها بر مىخاست.(8)
بيشترين اشتياق حاج آقا مصطفى به كاوشهاى علمى و فكرى بود و در نجف معمولاً مسايل سياسى را به برادرش حاج احمد ارجاع مىداد، امام خمينى هم با توجه به دستمايههاى علمى اين فرزند ارشدش نمىخواست فكرش صرف جهتهاى ديگر گردد و تأكيد مىنمود مصطفى بايد در علوم و دانشهاى حوزوى غوّاصى كند تا بتواند در آينده جايگاه خاص خويش را در اين عرصه ارتقا دهد البته اين بدان معنا نمىباشد كه او در مسايل سياسى فاقد موضوعگيرى بود، به عنوان نمونه در همان روزهاى اقامت در نجف گرايشهاى فكرى سيدابوالحسن بنى صدر را شناخته و اصلاً حاضر نبود در يك جا بنشيند و با او صحبت كند بر روى افكار صادق قطب زاده حساس بود و او را از خانهاش بيرون كرد، در آن موقع به درستى تشخيص داد كه اين دُملها در آينده چركى گرديده و از عفونت آنها مردم مسلمان اذيت مىشوند.(9)
در نجف با بزرگان حوزه و استادان برجسته حشر و نشر داشت و با احاطه علمى كه از آن برخوردار بود، وارد مباحث علمى گرديد و در بسيارى موارد با قدرت استدلال موضوعات طرح شده را به نتيجه مطلوب مىرسانيد و اكثر شخصتها و مجتهدان نجف در مقابل برهانهاى قوى و ارزيابىهاى دقيق او خاضع مىگرديدند.(10) معروف بود كه وى خود را با شجاعت علمى به آب و آتش مىزند و در دهان پلنگ مىرود، بيت آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى مركز بحثهاى گسترده علما بود و با رحلت ايشان همچنان محل رفت و آمد شخصيتهاى برجسته نجف بود كه در آن جا جلسات مذاكره و مناظره تشكيل مىدادند، هر شب فروعى مطرح مىگرديد، حاج آقا مصطفى در اكثر اين گفتگوها حضور مىيافت، ورود و خروج ايشان در بحثهاى فقهى، اصولى و فلسفى مشهور بود به گونهاى كه بعد از چند سال به عنوان چهرهاى علمى قوى و مقتدر مشهور گرديد.(11)
بر ساحل قرآن
در دوران تيرگى ستم و مظلوميت ارزشهاى الهى و در زمانهاى كه قرآن و فرهنگ قرآنى در مهجوريت قرار گرفته و رويكرد نشان دادن به مباحث تفسيرى و توجه به كلام خداوند ناقض شأن علمى به شمار مىآمد و مقامات فرهنگى و شهرت اجتماعى افراد را اين نوع نگرشها مورد تأمّل قرار مىداد.
سيد مصطفى خمينى اهتمام خويش را بر فيضگيرى و فيض رسانى از اقيانوس بى كران معارف قرآنى استوار ساخت و در چنين فضايى به نگارش تفسير روى آورد و تلاشى سترگ و شايسته تكريم و تحسين تقديم علاقهمندان به حقايق قرآنى نمود.
يكى از آثار قلمى ارزشمند ايشان «تفسير القرآن الكريم» است كه در بردارنده تفسير آيات سوره حمد و بقره(آيات يك تا چهل و شش) بوده و در چهار مجلّد به اهتمام حجةالاسلام و المسلمين سيد محمد سجّادى اصفهانى به سال 1362 ش از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به طبع رسيد، البته قبلاً جلد اوّلش به كوشش مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان در قم چاپ شده بود.
روش تفسيرى حاج آقا مصطفى مبتنى بر تفصيل و توضيح كامل است، بدين صورت كه در آغاز آيات مورد نظر را ذكر نموده سپس به واژهشناسى و اشتقاق صرفى كلمات مىپردازد و اگر بحثى درباره نحوه نگارش و رسم الخط اصطلاحات باشد راجع به آن سخن مىگويد، سپس اختلاف قرائتها را مورد توجه قرار داده و چگونگى اعراب و علم نحو را يادآور مىشود، بعد از آن آيات مورد نظر را از ديدگاه علم معانى، بيان و فن بلاغت مورد كاوش قرار مىدهد، بعد به استخراج و دسته بندى نكاتى مىپردازد كه امكان برداشت آنها از آيات درباره اصول فقه وجود دارد، آن گاه مضامين فلسفى آيه را مورد دقت و توجه قرار مىدهد، از استخراج نكتههاى اخلاقى، عرفانى، اشراقى و مواعظ و عبرتها هم دورنمانده است، در خاتمه هر بحث به جمع بندى مباحث گذشته و نظرات تفسيرى گوناگون پرداخته و در ضمن آن با تبيين كامل و نهايى مفهوم آيه ديدگاه تفسيرى خود را با صراحت بيان مىكند. در اين بخش نخست ديدگاه پيروان تفسير روايى را درج كرده، سپس رأى اصحاب اجتهاد را آورده و با ذكر مشرب اهل ذوق و عرفان و حكمايى چون ملاصدرا و اعلام نظر خويش تفسير آيات مورد نظر را به پايان مىرساند.(12)
اين نگرش همه جانبه و نگاهى چندگانه به آيات الهى و توجه به جنبههاى ادبى، روايى، عقلى، تفسيرى، كلامى و تاريخى مبيّن آن است كه اولاً مفسّر محترم از دقت و ژرف بينى برخوردار بوده، ثانياً بر اقوال دانشوران علوم گوناگون احاطه داشته و مىتوانسته از درياهاى گوناگون، مرواريدهاى معانى استخراج كند. پرداختن به مسايل اعتقادى، عرفانى و حتى توجه به علم اعداد و دانشهاى غريبه، ذكر مسايل فقهى و بيان مسايل علم اصول به تناسب خاص، از سطح علمى و پژوهشى مؤلّف اين تفسير حكايت دارد.
آن شهيد بنا به سيره شايسته مفسّران گذشته، ابتدا مطالب اين تفسير را تدريس مىكرده و در ضمن به نگارش در آورده و مطالبى بر آن افزوده است چرا كه در درس و بحث و گفتگوهاى عالمانه و نقّادانه هنگام درس، نكاتى به ذهن مىآيد كه در نگارش متداول نمىتوان به آنها دست يافت، از آن جا كه كار تحقيق و تصحيح تفسير مزبور قبلاً توسط يك نفر به انجام رسيده، از برخى اشكالات مصون نمانده، ضمن اين كه اين كاستىها هرگز از كار گران سنگ حجةالاسلام و المسلمين سجّادى نمىكاهد. در طبع جديد تجديد نظر و اصلاحات لازم به چندين نفر سپرده شده و پاورقىهاى مفيد وارزشمند بر آن افزوده شده، ارجاعات تكميل گرديده، عنوانگذارى صورت گرفته و ويرايشهاى لازم هم آرايش ظاهرى كتاب را ارتقا داده است.(13)
نويسنده اين تفسير هر چند اگر مجال مىيافت، ديگر جلدهاى اثر مذكور را كامل مىكرد، امكان داشت بازنگرى جدى در آن مىنمود، با اين حال در مقايسه با تفسيرهايى كه به جمع قرآن، برهان و عرفان پرداختهاند جامعتر و علمىتر است، بويژه در عرصه حكمت و عرفان مطالب جديد و نظام يافتهاى دارد، به دليل آن كه مؤلّف اهل كشف و شهود بوده نكاتى را كه از قلبش عبور كرده و خودش به آنها رسيده است در اين تفسير درج كرده است، در مواضع مورد اختلاف به مبانى خود اشاره دارد و قلمى عالمانه و عارفانه توأم با حكمت و خرد بر تفسير سايه افكنده است.
تقرير موضع بحث، تفكيك ديدگاهها، تعيين موضعى روشن و قوى و استوار به صورت مستدل توجه به ديدگاههاى مفسّران و صاحب نظران اهل سنّت و گواه جستن به منابع روايى و آراى علمى آنها و بهره گرفتن هم زمان از اطلاعات تاريخى، فلسفى، عرفانى،ادبى و فقهى، اين تفسير را درخشان و ارزشمند مىنماياند. مفسّر شهيد در بهرهگيرى از دانشهاى گوناگون در حد يك متخصص اظهار نظر كرده و بدون هيچ گونه مبالغهاى جايگاه علمى و فكرى خود را در هر يك از دانشهاى ياد شده بيان نموده است، حتى با صراحت بر برخى مفسرين معروف چون فخر رازى مىتازد و وى را شايسته اظهار نظر در برخى حوزههاى علوم اسلامى نمىداند، نگرشهاى علمى اين تفسير از يكديگر مستقل هستند و آن شهيد درهم آميختگى بحثها را امرى زيان بخش مىداند.
اگرچه در تفسير مزبور مىتوان گرايشهاى متعدد علمى را يافت ولى جنبه عرفانى و فلسفى آن بر ديگر ابعاد برترى دارد، در روشن كردن نكتههاى عرفانى از ديدگاههاى ابن عربى بسيار بهره مىبرد و يافتهها و نگاشتههاى عرفانى حضرت امام خمينى را مأخذ قرار مىدهد، در هر كجا كه به نام والدش اشاره دارد، از او به بزرگى ياد مىكند و اين واقعيت بيانگر شدّت ارادت و تأثير عميق معنوى و علمى امام بر روى ايشان مىباشد. بهرهگيرى به جا و مناسب از سرودههاى عرفانى و عربى فارسى از ديگر ويژگىهاى اين تفسير است.
سيد مصطفى در هنگام تفسير قرآن به علوم اجتماعى مباحث تاريخى و سياسى توجه داشته و از اين جهت قرآن را با توجه به نيازهاى زمان و مكان تفسير كرده است، واقع گرايى، دورى از تعصب، بيان استدلال مخالفان، تبيين مباحث عرفانى با زبان برهانى، تنوع موضوعات، پرهيز از درازگويى، توجه به جغرافياى تاريخى و تاريخ كه همگى هوشمندانه و با ظرافت مورد استفاده قرار گرفتهاند بر جذابيّت و عمق اين اثر مىافزايد.(14)
آيت اللّه شيخ محمد مهدى شمس الدين كه نكاتى پيرامون اين تفسير نگاشته است مىگويد وقتى مقدمه آن راملاحظه كردم ديدم كتاب حاضر به حضرت سيدالشهداء اهداء گرديده است، در خلال برخى بحثها از جمله ذيل تفسير آيه الحمد للّه رب العالمين به فرازى از دعاى امام حسين در روز عرفه اشاره كرده و افزوده است: روحى و ارواح العالمين لك الفداء يا ابا عبداللّه و يا سيد الشهداء و در ادامه اميدوار است كه از تفضّلات آن حضرت نگارش اين تفسير مورد قبول حضرت حق تعالى قرار گيرد و اين موضوع نشان مىدهد كه او قرآن و عترت را از هم جدا نمىداند و انتخاب نام و ياد حضرت امام حسين(ع) مؤيد آن است كه مؤلف با روحى حماسى به ساحل قرآن رفته است. به گفته شمس الدين مؤلّف اين تفسير بر حسب ترتيب سورهها و آيات جلو نرفته بلكه در لابلاى بحثها، نكات عرفانى، فلسفى، لغوى، فقهى و كلامى ديده مىشود كه بيانگر ابداعات، منظومه فكرى سيد مصطفى مىباشد. از تفسير بر مىآيد كه مؤلف تمام معارف و كمالات برگرفتهاى از قرآن كريم مىداند و اساس علوم اسلامى كلام وحى است، در اثناى برخى بحثها مؤلف مىگويد كتاب تدوين با تكوين تطبيق دارد و تشريح با فطرتها و طبعها منطبق مىباشد. برخى مباحث عرفانى و اخلاقى به نحو بارزى در شخصيت مفسّر و ويژگىهاى تربيتى او انعكاس يافته است، به باور آن مفسّر شهيد بنيانهاى اخلاقى، معنوى و تشريعى در قرآن تشريح گرديده و خطوط اساسى عقايد، راههاى كسب معرفت و عواملى كه شخصيت يك انسان كامل را مىسازند در قرآن به خوبى و آشكارا ترسيم گشته است.(15)
در عرصه حكمت و كلام
سيد مصطفى در فلسفه صاحب نظر بود، نكات حكيمانه را به خوبى هضم كرده و بر منابع مهم فلسفى احاطه داشت، تدريس منظومه سبزوارى و ادامه اين تلاش در نجف، همچنين درس خصوصى اسفار او براى عدّهاى از فضلاى حوزه و بحثهاى عميق فلسفى وى با استادان حكمت همچون شيخ محمد فكور يزدى به همراه تأليف چندين كتاب و رساله فلسفى و حواشى بر برخى آثار ملاصدرا بيانگر توانايى فوق العاده او در اين زمينه مىباشد. افزون بر نگارشهاى ياد شده، در تفسير ذيل هر كدام از آيات و موضوعات قرآنى از بحثهاى فلسفى و كلامى كمك مىگيرد.(16)
در مباحث كلامى از سه عنصر قرآن، برهان و عرفان بهره مىجويد و با ابزار عقل و دل، وحى را مىكاود و باورهاى دينى را استوار مىسازد، بريافتههاى درونى همچون كاوشهاى خردمندانه اعتبار مىبخشد و بر آيات و فهم قرآنى اصرار مىورزد، عبادت و بندگى خدا را با خردمندى در تعارض نمىبيند و از نشانيدن عرفان و عقل بر كرانه قرآن غفلت نمىورزد. او مىگويد مؤمن كسى است كه باورش به گونهاى ثابت در درونش جاى گرفته و درخت يقين در قلبش ريشه دوانيده باشد، چه با شهود و كشف باطنى و چه از راه استدلال و برهان.
آن استاد بزرگ مىافزايد سه اصل اساسى توحيد، رسالت و ولايت مطلقه وجود دارد كه هدايت و سعادت بشر بر پايه آنها استوار مىگردد، در كتابهاى كلامى، اين مطلب روشن شده و به حد تحقيق و برهان و دقت رسيده و مكاشفه، مشاهده عرفانى و باطنى به آن گواهى مىدهد. به راستى باور به يگانگى خدا، رسالت رسول اكرم(ص) و ولايت ائمه هدى اركان هدايت هستند و بشر براى تأمين سعادت راستين به اين سه ركن نياز دارد.
سيد مصطفى اصل امامت و ولايت مطلقه امامان را اصولى بر آمده از قرآن دانسته است، با اين تفاوت كه توحيد و نبوت به روشنى و اصل مذكور با اشارات و رمزها در قرآن آمده است، به اعتقاد وى در صورت حذف اصل سوم قرآن از دست برد انحراف، تحريف و مانند آن مصون نبود و نبوت ناقص مىگرديد.(17)
سيد مصطفى از نظر فلسفى داراى فكر و نظر بود و در مواردى از اين رشته عقلى مطالب تازه و بديعى از خود به يادگار نهاد، وى همچون حكيمى ژرف انديش و كار آزموده بر دليلهاى تسلسل ايرادات اساسى وارد مىكرد، او براهين و ادلهاى را كه فيلسوفان براى امتناع اين اصل اقامه كردهاند با دقت مورد بررسى و تعمق قرار داد و به داورى عادلانه بين آنان برخاست و راه حل درست و نهايى را ارائه داد. او در ضمن اين كه مانند حكماى اسلامى حقيقت علم و آگاهى را نسبت به اشياى خارجى حصول و حضور ماهيت شىء خارجى در ذهن مىداند در عين حال مىگويد نفس به دليل بالقوه بودن و محروم بودن از كمالات در اين حالت مظهر معقولات و نيز خلّاق آنها نخواهد بود، بديهى است نفس در مرتبه قوس صعودى هر قدر اشتداد و تكامل پيدا كرد صلاحيت خلاقيّت و مظهريّت را بدست مىآورد، وى اصرار مىورزد آنان كه به آخوند ملاصدرا ايراد گرفتهاند و نظرش را براى حلّ مسئله علم مخدوش معرفى كردهاند به مغز سخن نرسيده و به بيراهه رفتهاند. سيد مصطفى درباره اعراض و جواهر و همه مقولات آراى ويژه و جديدى دارد.
صدرالمتألهين در اسفار در بحث اقسام فاعل و بيان فاعل مسخر و مختار و توضيح فرق آنها گفته است فاعلى كه اختيار محض دارد فقط خداست و ديگر فاعلها در فعلشان در تسخير ديگرى هستند سيد مصطفى اين نكته را نقد كرده و مىگويد اين ديدگاه ناقض برخى افكار آخوند است و با ديدگاه تحقيقى تضاد دارد از جمله سخنان نغز و جديدى كه آن شهيد بدان اشاره كرده و با حساسيت ويژهاى روى آن تأكيد دارد تفاوت ميان علم و ادراك است، وى مىگويد ادراك براى نفس در مرتبه قوس صعودى فراهم مىگردد امّا علم در مرتبه قوس نزولى بدست مىآيد، زيرا علم وسيله عبور و ارتباط با خارج است و اين خلاف ادراك مىباشد زيرا ادراك آدمى به يك حقيقتى مىرسد بدون آن كه حقايق خارجى را بر وى مكشوف سازد.(18)
نظريه اتحاد عاقل و معقول داراى مشكلاتى است كه حكما به آن اشاره داشتهاند زيرا چگونه نفس با تعلّق به ماده با عقل مجرد متحد مىگردد و عروج نفس به مرحله تجرّد به چه نحوى امكانپذير است و نيز چگونه نفس در مرحله حس و خيال، خلّاق و متصوّره است ولى در هنگام تعقل فقط مدرك بوده و فاقد هرگونه خلّاقيتى است، در حالى كه ما ميان صورتهاى خيالى و عقلانى از اين جهت تفاوتى نمىيابيم. چرا نفس در يك مرحله فاعل است و قيام صورتهاى ذهنى به آن صدورى است و در مرحله عقلانى منفعل مىباشد. شهيد سيد مصطفى خمينى براى رفع اين مشكل به راه حلّ ديگرى اشاره مىكند و چنين نتيجه مىگيرد كه چون نفس در هنگام تعقّل مىخواهد واجد صورتهاى عقلى شود و به كمال عقلانى برسد در اين حركت كمالى كه از آن به حركت در قوس صعود تعبير مىگردد نمىتواند خلّاقيت داشته باشد زيرا فاقد اين كمال است و فاقد شىء نمىتواند كمالى را در ذات خود خلق كند بنابراين در قوس صعودى نفس خلاق نيست ولى نفس انسان بعد از آن كه به مرحله عقلانى رسيد و واجد كمال شد در قوس نزولى مىتواند به خلق صورتهاى عقلانى و قائم به نفس بپردازد و اين علم يك دانش تفصيلى بوده و از مبدأ عقلانى منشأ مىگيرد. بدين ترتيب خلاقيت نفس، اتحاد نفس با عقول مستقل، وحدت ماهيات مجرده و نيز تفاوت انسانها در تعقّل حفظ گرديده است زيرا هر كسى در نفس خويش عقل متصلى دارد كه در آن به خلق صورتهاى عقلانى مىپردازد.(19) ادامه دارد
پىنوشتها:
1. مجله بينات، همان، ص 64 – 63، مجموعه مقالات، ص 63 و 64، شهداى روحانيت، ج 1، ص 34.
2. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 1، ص 45 – 44، گلشن ابرار، ج ح، ص 776، مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 364 – 363، گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازى، ج 4، ص 548.
3. مصاحبه با آيت اللّه فاضل لنكرانى، مجله پيام انقلاب، ش 91، ص 34.
4. شاهد ياران، همان، ص 46 – 45.
5. مشعل معرفت، پاسدار اسلام، ش 227، ص 37.
6. مجله جنگ و زندگى، آبان 1361.
7. اظهارات حجةالاسلام دعايى، مجله پيام انقلاب، ش 18، 30 مهر 1359، ص 48.
8. مجموعه مقالات، ص 59 – 58، پيام انقلاب، ش 96، هفتم آبان 1359، ص 10؛ مجله پاسدار اسلام، ش 23، آبان 1362، ص 28، رويدادها، دبيرخانه مركزى، ائمه جمعه، تهران، 1370، ص50.
9. گفتگو با محتشمىپور، گنجينه دل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، زمستان 1375، ص 431 – 430.
10. از ايران به ايران، حجةالاسلام و المسلمين سيد على اكبر محتشمى پور، ج 2، ص 24.
11. گفتگو با حجةالاسلام و المسلمين محتشمى پور، مجله بيّنات، همان، ص 147.
12. مجله بيّنات، ص 67 – 66.
13. همان، ص 193 – 192.
14. مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 197 – 196.
15. نك:مقاله، هوامش على تفسير القرآن الكريم لاستاذ العلامة الشهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، شيخ محمد مهدى شمس الدين، مجموعه مقالات كنگره شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى.
16. مجله حوزه، ش 82، ص 233، يادها و يادمانها، ج 2، ص 101.
17. نك:سيرى در انديشههاى كلامى سيد مصطفى خمينى، عباس مخلصى، مجله حوزه، همان مأخذ.
18. بنگريد به مقاله آراى فلسفى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى در مجموعه مقالات كنگره آن شهيد.
19. بنگريد به مقاله نظر آن شهيد درباره مسئله وجود ذهنى به قلم دكتر زهرا مصطفوى، همان مأخذ.
خورشيد مهدويت در حال پرتو افشانى است
خورشيد مهدويت در حال پرتو افشانى است
غلامرضا گلى زواره
زلال شوق
فردا كه نسل فاصلهها كنده مىشود
بوى تو در بهار پراكنده مىشود
جنگل كه شاخه شاخه به عريان شدن رسيد
از برگهاى تازهتر آكنده مىشود
شمشير تو به حادثه لبخند مىزند
آن وقت آفتاب سر افكنده مىشود
تك تك تمام دلهرهها كوچ مىكنند
وقتى كه دل به عشق پناهنده مىشود
تو معنى نهايت عشقى براى من
افسوس واژه پيش تو شرمنده مىشود(1)
براى سخن گفتن از آن فروغ فروزان بايد وضو ساخت و ركعتى نماز توأم با نشاط معنوى و شور ملكوتى خواند و به صحن آينه ايمان گام نهاد. او طنين پر صفاى صداقت، مديحه سراى اشتياق به ساحت قرب حق، نغمه سراى سرمدى و رايحه دلانگيز بهار هستى است.
چشمههاى چشمانمان در زلال شوقش جارى است، درياى آبى دلمان برايش موج مىزند، قلبمان به عشق وجود منوّرش مىتپد. وقتى حضورش را نظاره گر باشيم شقايق گلبرگهاى خويش را نثارش مىكنند و لالههاى گلگون به استقبالش مىآيند، پرندگان نواى نويد و اميد سر مىدهند. هنگامى كه ظهور پرشكوهش فرا رسد رويشى شكوهمند را شاهد خواهيم بود حضورش حماسىترين سرودهها را خواهد سرود و خورشيد هدايتش با پرتوافشانى جهان را گرمى، حرارت و نور خواهد بخشيد، چون بيايد لحظههاى فراموش شده معنويت و ارزشهاى شور آفرين عرشى، مشام بشريت را با رايحهاى آسمانى معطّر خواهد ساخت.آن واپسين خورشيد امامت و هدايت در پس ابرهاى تيره، جهان را چشم انتظار طلوع زرافشان خويش به اميدى سبز، سازنده و رشد دهنده نشانده است و انتظار در بستر زمان به صورت سنّتى زيبا، جذّاب و تحول آفرين مبدّل گشته و بر پويايى وزايايى و خلاقيّتهاى تشيع افزوده است، او هم اكنون نيز در محتواى وجودمان و اعماق ضميرمان جارى است و اگر محروميتى وجود دارد حجابهاى ماست كه اين جدايى را پديد مىآورد.
فيض نگاه پر محبت و آميخته به عطوفتش در لحظه لحظه حيات ما جريان دارد و اين جارى جاويد و جان بخش در صورتى كه لياقت اكتساب و دريافتش را بدست آوريم به ما فروزندگى، فرزانگى و انرژى روحانى عطا مىكند. امّا متأسفانه كثيرى از انسانها در غفلتى كشنده، جهالتى فرساينده و كاهلى سقوط دهنده، شب و روز نفس مىكشند و نام اين زندگى نباتى را حيات بشرى نهادهاند، همين غفلتها، كوتاهىها، ظاهرسازىها، عافيتطلبىها و گرايش نشان دادن به امور فناپذير دليل اصلى تمام گرفتارىها، دشوارىها، كشمكشها و بى عدالتىهاست.
بايد با فراست ناشى از پرهيزگارى و روشنى برانگيخته از ايمان و تزكيه درون و برون جامعه موجود را براى جامعه موعود مهيا كنيم. قيل و قالها و غوغاها و شعارهاى پر سر و صدا اگرچه از سينههايى پرجوش و خروش حكايت دارند امّا دوندگىهاى غفلت آلود را حيات و آگاهى و بيدارى نمىدهند. اگراعضاى جامعه از فضاى زندگى دنيايى و تكثرها و تعينهاى توأم با رفاهى كاذب و سرابى به دنياى انتظار حىّ موعود گامى فراتر پيش رود و تنهاى خسته و پژمرده و خزان زده روى به سوى آن خورشيد معرفت و بصيرت نمايد رويش و طراوت و تعالى راستين شاهد خواهد بود. ان شاء اللّه تعالى.
سرشت حقيقت جويى
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغ نگه در آرزوى پر كشيدن است
بگرفته آب و رنگ زفيض حضور تو
هر گل در اين چمن كه سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمىكنم
تقدير قصه دل من ناشنيدن است(2)
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «فطرت اللّه الّتى فطر الناس عليها»(3) بر اساس اين آيه و قرائن روايى سرشت انسانها بر پرستش خداوند يكتا و لايزال نهاده شده است، همين گرايش مستقل در ضمير ناخودآگاه آدمى او را به سوى كمال مطلق و خالق هستى سوق مىدهد و منشأ اعتقادات دينى مىباشد.
انبياء آمدند تا مردم را متوجه معبود حقيقى و ذات اقدس الهى كنند و آنان را از بت پرستى، كفر، شرك و نفاق نجات دهند
امّا موضوع فطرت به خداشناسى ختم نمىگردد و يكى از ابعاد آن حس حقيقت جويى و كنجكاوى در پديده هاست، همچنين سوق يافتن به سوى نيكىها و خوبىها، از اين جنبه سرشتى آدمى سرچشمه مىگيرد، انسانى با اين خصال نسبت به رهبران آسمانى و امامان معصوم محبّتى ملكوتى دارد و در صدد آن است عالىترين عواطف انسانى و خالصانهترين احساسات معنوى را نثار آن وجودهاى پاك نمايد، از سوى ديگر انسان مؤمن بر اثر پيروى از دستورات الهى به تزكيه نفس و تصفيه دل مىپردازد و به تدريج نائره محبت الهى در وجودش شعله ور مىگردد و حبّ خدا كه به صورت فطرى در عمق جان انسانها وجود دارد، دلش را روشن مىگرداند و هرچه بر ايمان و معرفت خود مىافزايد اين حبّ عرشى افزايش مىيابد، به نحوى كه هرچه را كه از خدا و منتسب به او باشد دوست مىدارد، پيامبر و امام كه نمايندگان خدا و سفيران او به سوى بشريتند، چون از سوى او و حامل پيام او هستند محبوب وى مىگردند و از صميم دل آنها را دوست مىدارد، به علاوه چون امام از انواع نقصها و كاستىها منزه و آراسته به خصال و مكارم عالى است شايسته دل بستگى و مهرورزى مىباشد، با توجه به گرايشهاى فطرى، جنبه الهى شخصيت امام و پاكى كاملش، در اثر حب و دوستى او دلهاى اهل ايمان به آرامش مىرسد و در يادش دلها صفا مىيابد بنابراين رابطه امام با امت يك ارتباط قلبى و انسى و معنوى است كه ريشه در سرشت آدمى دارد.
از آن جا كه امور فطرى، اكتسابى نمىباشد و نيز فراگير مىباشد و مرز جغرافيايى و زمان نمىشناسد موضوع اعتقاد به امامت و بويژه باور داشتن به وجود مصلح حقيقى عالم، اگرچه در پس پرده غيب باشد امرى است برخاسته از درون انسانها، به همين دليل همه ملل و اقوام به نحوى در انتظار فرج هستند و اعتقاد دارند روزى جهانگشاى عادلى ظهور نموده و جهان را از عدل و داد پر مىكند و در واقع بهار آفرين تمام دلهاى خزان است، جز اين كه جز شيعيان همه در مصداق و نام اين مصلح بزرگ و اميد آينده و خورشيد معرفت، به اشتباه افتادهاند.
مردمان جهان بطور سرشتى دريافتهاند كه براى جهان رهبر و امامى كه حقيقتاً مصلح و عادل باشد ضرورتى اجتنابناپذير است و از روى گرايشهاى عالى درونى به اين موجود معنوى و عرشى عشق مىورزند و خصوصيات او را درهيچ كدام از مدعيان حقوق بشر مشاهده نمىكنند، وجدانشان به آنها قانع نمىگردد اگر پذيرفتيم ميل به وجود مصلحى جهانى فطرى است بايد اين واقعيت را در نظر داشت خداوند متعال به چنين گرايشى پاسخ مثبت داده است و در غير اين صورت در نظام احسن آفرينش يك كاستى و كمبودى مشاهده مىگردد.
مهدويت و مدّعيان دروغين
گروههايى از نويسندگان عرب و خاورشناسان اعتراف كردهاند در ميان پيروان اديان كهن و حتى نزد برخى اقوامى كه به دينهاى آسمانى اعتقادى ندارند چنين رواج دارد كه در آينده منجى بشريت ظهور مىكند و مردم را از درد و رنج و ستم مىرهاند، عدّهاى از مسيحيان معتقد به بازگشت حضرت عيسى براى نجات انسان از ظلم و جهالت مىباشند، در افسانههاى ايران باستان نيز زرتشتىها انتظار يكى از نوادگان زردشت را مىكشند، در اعتقادات مصريان قديم، آيين هندو و چينى نيز افكارى اين گونه ديده مىشود اما اين كه عدّهاى چون احمد امين در جلد سوم ضحى الاسلام مطرح كردهاند معتقدات شيعه، از يهوديان و مسيحيان به آنها رسيده سخنى است كه بر هيچ پايه علمى و منطقى استوار نمىباشد و كسى كه از روى انصاف تاريخ تشيع را ورق بزند ريشه اين تهمتها و كينه توزىها را بدست مىآورد.
وقتى روايات مربوط به حضرت مهدى(عج) در عصر پيامبر و ائمه انتشار يافت و اعلام گرديد كه او از اهل بيت و خاندان فاطمه زهرا(س) مىباشد. اموىها به وسيله خالد بن يزيد بن معاويه حديث سفيانى را جعل كردند و گفتند او در آخر الزمان بيرون خواهد آمد و پس از خروج، بر مملكت و بندگان حكم مىراند و جبران آن چه مروان بن حكم و فرزندانش نكردهاند مىكند. براى سلسله عباسى گران آمد كه اموىها، سفيانى را داشته باشند و خود كه تنها رقيب علوىها بودند از اين موضوع بىبهره باشند، لذا چون اموىها منقرض شدند، احاديثى را جعل نمودند كه طبق آنها مهدى موعود از خاندان عباسى است و او بشريت را از ستم اموىها مىرهاند.(4)
همين اخبار كذب موجب گرديد بنى عباس يكى از فرزندان خود را به اسم مهدى نامگذارى كند تا اين امر را بر مردم مشتبه نمايد و مهدى را از خود بخوانند اما مطالعه احوال و كارنامه اين خليفه عباسى نشان مىدهد كه او بيت المال مسلمين را ضايع ساخت و از خاندان پيامبر عدّهاى را به شهادت رسانيد و بر مردم ظلم و جفا روا داشت و در عين حال مدعى مهدويّت هم بود.(5)
علاوه بر مباحث كلامى، روايات متعددى از پيامبر و ائمه درباره غيبت و قيام امام مهدى(عج) در دسترس مىباشد، نگاهى به اين همه حديث معتبر و مستند، بيانگر آن است كه اين موضوع مهم از ديد پيامبر اكرم(ص) و جانشينان بر حق و راستين او پنهان نبود، و همگى بر آن تأكيد داشتهاند، علاوه بر روايات منقول از نبىمكرّم كه در دو جلد مفصل تدوين گرديده، از هر كدام امامان نيز تعدادى حديث در اين باره آمده است كه مجموعه آنها به ششصد حديث بالغ مىگردد و در اثرى تحت عنوان معجم احاديث المهدى درج شده است.
پيدايش عقايد درباره مهدويت محمد حنفيه، نفس زكيه، عبداللّه بن معاوية بن عبداللّه جعفر، اسماعيل فرزند امام صادق، حسن بن قاسم و محمد بن قاسم، نشانه از تأكيدى است كه پيامبر(ص) در مورد مهدويت نمودهاند و نيز مؤيد آن است كه مهدويت امرى ثابت و مقبول ميان مسلمانان اعم از شيعه و سنى بوده و تنها در مورد مصاديق آنها تفرقهها و مشكلاتى پيش آمده و عدّهاى راه انحراف و كژى را پيمودهاند، حتى در قرون هشتم و نهم هجرى ما شاهد برخى ادعاهاى دروغين در اينباره هستيم.(6)
اين كه پيامبر و ائمه با رواياتى مردم را به موضوع غيبت، انتظار و اصل مهدويت توجه مىدادند از آن جهت بود كه پذيرفتن اين پديده از نظر روند تاريخى و شرايط و مقتضيات زمان براى مردم امرى نامأنوس بود و بايد بتدريج آنان با چنين مسايلى آشنا مىشدند و زمينه فكرى مهيا مىگرديد، اما ائمهاى كه به زمان غيبت نزديكتر مىشدند علاوه بر آماده سازى فكرى مردم در سيره عملى شيعيان را با موضوع مزبور و عدم دسترسى مستقيم به امام آشنا مىكردند،حضرت امام هادى كمتر با مردم معاشرت مىنمود و جز خواص و ياران با آن حضرت كمتر كسى تماس داشت، حضرت امام حسن عسكرى(ع) غالباً از پشت پرده با مردم سخن مىگفتند تا آنان زمينههاى لازم براى پذيرش اين امر مهم را بدست آورند.(7)
علت محروميّت از امام
از آغاز تاريخ دو فكر ناهمگون و دو جريان متضاد در جوامع انسانى وجود داشته است، جدال دائم ميان ايمان و كفر، ستم و عدالت، خوبى و بدى، ظلمت و روشنايى و در نهايت با وقوع يك تحوّل و انقلاب ارزشهاى الهى و فضيلتهاى انسانى بر فساد و پستى و باطل غلبه يافته است و نظامى جديد با غلبه حق، حضور اميدوار كننده خود را نويد داده است، همچنان كه ابراهيم در مقابل نمروديان، موسى در برابر فرعونيان، عيسى در مقابل مخالفان و پيامبر اكرم(ص) در مقابل كفار و مشركان و منافقان و حضرت على(ع) در برابر قاسطين، مارقين، ناكثين، وامام حسين(ع) در برابر بنى اميه، مهدى امت نيز در برابر تمام طاغوتها و تاريكىها و كژىها خواهد ايستاد و بر تمامى باتلاقهاى فساد، مردابهاى خلاف و درههاى مخوف جنايت پيروز مىگردد كه: «انّ الارض يرثها عبادى الصالحون»(8) حكمت امامت و ولايت اين است كه مردم در پرتو نظامى عادلانه و به بركت هدايت امام به سعادت كامل و واقعى دست يابند و از مسير درستى و راستى منحرف نگردند و براى اقامه عدل اهتمام ورزند امّا علاوه بر وجود امامى معصوم و شخصيتى شايسته ولايق كه ولى خدا، وصى پيامبر و امام امت است، بايد بستر مناسب هم بوجود آيد، جامعهاى كه امام معصوم را درگير چندين جنگ خونين مىنمايد، ساليان متمادى او را خانهنشين مىسازد و او را در برابر سپاه كفر و ستم تنها مىگذارد و حتى به او خيانت مىورزد و مهديان اين امّت را از امام اوّل تا يازدهم مورد آزار و اذيت قرار مىدهد، لياقت برخوردارى از مهدى(عج) را از دست مىدهد.
ايام آزمايش ايمان
در دوران غيبت تشكيل حكومت از جانب امام، معاشرت با مردم از سوى امام و دريافت تعاليم بطور مستقيم از آن حضرت صورت نمىپذيرد و اين محروميت بزرگى است براى مردم، بدون ترديد علت اين وضع از جانب خداوند متعال يا خود امام نمىباشد زيرا حق تعالى از بذل فيض و رحمت به بندگان خود دريغ نمىورزد و امام هم مظهر رحمت الهى و واسطه فيض خداست از زمان امام هادى كه فشارهاى سياسى حكّام وقت افزايش مىيافت عملاً دسترسى مردم به امام و استفاده شايسته از وجود با بركت ايشان با دشوارى روبرو بود و با وجود اين كه امام در جامعه حضور داشت اما در عمل گويى در پرده غيبت،پنهان است و بنابراين غايب گرديدن امام ريشه در نا مساعد بودن شرايط و نبودن شايستگى لازم در جامعه براى درك حضور امام دارد.
در غيبت بر اساس حكمت الهى رموز فراوانى ديده مىشود و اختصاص به حضرت مهدى ندارد و يك سنت الهى به شمار مىآيد و در امّتهاى پيشين سابقه داشته و گاه پيامبرى همچون صالح و موسى(ع) از قوم خود كنارهگيرى مىكرده و آنان را به حال خويش وا مىگذاشته است.
يكى از ابعاد غيبت بُعد آزمايشى آن است، در اين مرحله پيروان ائمه بايد به دقت مراقب حال خود باشند و قلب خويش را از فروغ ايمان زنده نگه دارند و به درازا كشيدن غيبت آنها را متزلزل نسازد، در روايات متعددى باقى ماندن بر ديانت و تقوا را در عصر غيبت تأييدى الهى خواندهاند. آدمى بايد با توجه به حكمت خداوند خويشتن را شايسته اين تأييد بسازد تا گوهر ايمان را از گزند هرگونه آفت و لطمهاى مصون بدارد.
يازدهمين امام شيعه حضرت عسكرى(ع) فرمودهاند: پس از من فرزندم قائم است كه همچون پيامبران عمرى دراز خواهد داشت و غايب مىگردد و درغيبت طولانى او قلبهايى تيره مىگردد. اعتقاد كسانى پابرجا خواهد بود كه دلشان به فروغ ايزدى درخشان باشد و روح خدايى به امدادشان بشتابد.(9)
آرى جامعه بايد رشد يابد، قدر و قيمت واسطههاى فيض الهى را درك كند، آرمانهاى مقدّس خود را به مرحله عمل درآورد، نارسايىها را شناخته و تشنه حجت خدا گردد و با تمامى وجود موعود منتظَر را منتظِر شود و بطلبد و امام هم قيام نخواهد كرد تا زمانى كه تودههاى مسلمان از اعماق قلب و با اعتقادى راسخ و عزمى استوار براى ظهورش لحظه شمارى كنند، خداوند اين نفوس را دگرگون نمىكند تا آن كه خود به اصلاح خويش همت گمارند: «انّ اللّه لايغيّر مابقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم.»(10)
در آن زمانى كه امّت به خيزش و خروش درآمدند، احساس مسؤوليت كردند، از خواب غفلت بيدار شدند و خصال و كردار خود را از صافى صداقت و اخلاص گذرانيدند و به پالايش درونى و اصلاح جامعه پرداختند و از ديو و دَد آزرده شدند و در جستجوى انسان كامل تلاش كردند و ارزش امام را به حق دانستند، مهدى موعود ظهور مىكند تا با حضور نورانى و با صلابت خويش جامعه را اصلاح كند و بر مردمان به حق ولايت يابد و بساط ستم، فساد و جهل را از بيخ و بن بركند.
پس امام معصوم جامعه مستعد و سعادت طلب مىخواهد كه در برابر ذلت و شقاوت ايستادگى نمايد و در نهايت به ظهور قائم بپيوندد كه ائمه فرمودهاند قائم آل محمد آن گاه بيايد كه هر يك از سعيد و شقى به نهايت كار خود برسد.(11)
انتظار يعنى پاى مردى براى عقيده و اين نكته مفهومى عميق و پرمعنا دارد و منتظر يعنى مسؤول در برابر وظيفهاى خطير يعنى همواره در حال جنب و جوش، سازندگى و كسب شايستگى، از خود گذشته و به حق پيوسته، منتظر عدالت، از ستم بيزار است و جهل را بر نمىتابد، ظاهرسازى و چند گانه زيستن و چند گونه برخورد كردن با مردم را نمىپذيرد، او انگيزهها را بهبود بخشيده نه ظواهر را، درون را درست كرده نه جلوههاى كليشهاى را.
آن خورشيد درخشان كيست؟
مهدى هدايت كننده همه انسان هاست. رسول اكرم(ص) فرمود: مهدى از فرزندان من است كه سيمايش چون ماه تابان مىدرخشد، زمين را پر از عدل و داد مىكند چنانكه قبلاً پر از ستم شده بود، اهل آسمانها و زمين و پرندگان از امامت او خشنودند.(12) نام شريفش طبق اتفاق اصحاب و اخبار و همه مسلمين همان اسم مبارك جدش خاتم انبياء، محمد(ص) مىباشد، القابى چون مهدى، قائم، صاحب الامر، صاحب الدولة الزهرا و بلد الامين در روايات براى آن حضرت ذكر گرديده است.
روزى حذيفه از رسول خدا روايت نمود كه آن حضرت فرمودند: اگر نماند از دنيا مگر يك روز هر آيينه خداوند بر مىانگيزاند مردى را كه اسم او نام من است و خلق او خلق من، كنيهاش ابوعبداللّه است و بيايد آن جناب و مُكنى به كنيه جميع اجداد طاهرين خود است.(13)
از امام باقر(ع) روايت شده است كه آن حضرت فرمود: به اينجهت نام آن حضرت را مهدى ناميدهاند كه از جانب خدا به هر كار نهان و سرّى هدايت مىشود و تورات و انجيل را از نقطهاى از سرزمين انطاكيه خارج مىسازد.(14)
طبق فرموده حضرت امام رضا(ع) حضرت مهدى اين خصال را دارد: «للامام علامات يكون اعلم الناس، و احكم الناس و اتقى الناس و احلم الناس و اشجع الناس و اسخى الناس…»(15) عالمترين مردم، بهترين حكم كننده بين مردم، پرهيزگارترين، صبورترين و باحلمترين، شجاعترين و سخاوتمندترين افراد مىباشد. با توجه به اين كه زمين از حجت خداوند خالى نخواهد بود و نيز اين حديث كه اگر كسى بميرد و امام زمان خود را نشناسد بر مرگ جاهليت مرده است.(16) و دو آيه مهم قرآنى: «و نريد أن نمن على الذين استضعوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين»(17) «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انّ الارض يرثها عبادى الصالحون»(18) كه علمايى چون شيخ مفيد به آن تمسّك نمودهاند. (19) پشتوانه كلامى شيعه براى اين كه حضرت مهدى(عج) در حال حاضر وجود دارد بسيار قوى است، به علاوه برهان لطف و نيز لزوم واسطه فيض الهى اين عقيده را قوّت مىبخشد. ناگفته نماند كه امام در عصر غيبت نقشهاى مهمى برعهده دارد كه در موقعيتهاى مقتضى آنها را عملى مىسازد.
1- هدايت باطنى يعنى از راه جذبههاى غيبى در دلها تأثير مىگذارد و آنها را به كمال مىرساند، اين نوع هدايت كه سطح والايى از هدايت و تربيت است از شؤون امام بوده و از اين جهت غيبت و حضورش يكسان مىباشد و افرادى كه بخواهند و زمينه را براى دريافت اين نور هدايت در خود فراهم سازند. از آن آفتاب حقيقت روشنايى مىگيرند و در مراتب كمال بالاتر مىروند.
2- امام مهدى انسان كاملى است كه به تمام عقايد حقّه الهيه معتقد و به تمام اخلاق و صفات كمالى آراسته است و تمامى شايستگىهايى كه از جانب خداى متعال اعطاء شده و امكان دارد در افراد تحقق يابد در شخص او تحقق يافته است، او پيشرو قافله انسانيّت است و وجود مقدّس او بدون واسطه با عالم غيب ارتباط دارد و درهاى كمالات غيبى به رويش گشوده است و تحت تربيت و ولايت مستقيم پروردگار جهان زندگى مىكند چنانكه پيامبراكرم(ص) فرمودند: «ادّبنى ربّى فاحسن تأديبى؛ پروردگارم مرا تربيت كرد و چه نيكو تربيت نمود» امام مهدى با چنين لياقت و توانايى معنوى و ارتباط ملكوتى با جهان غيب واسطه بين انسان و عالم غيب است و فيوضات را از مبدأ هستى دريافت مىكند و به مردم مىرساند. به عبارت ديگر انوار فيض الهى نخست در آيينه دل مصفاى امام تابيده و انعكاسهاى آن به سوى بندگانى كه استعداد دريافتش را دارند مىرسد، از اين جهت نيز حضور و غيبت امام يكسان است و پنهان بودن او از نظر مردم عادى و ناشناخته بودنش در ميان امّت او را از ايفاى اين نقش اساسى باز نمىدارد، او روح جهان محور عالم است خواه در حضور باشد خواه در غيبت.
3- علاوه بر اين كه امام از راههاى متعدد جويندگان صادق را در مشكلات علوم دينى و معارف ناب و پى بردن به حقايق و مكارم امداد مىكند و با هدايت خويش گره از دشوارىهاى آنان مىگشايد و مردم به طور مستقيم از وجود پربركت، هدايت، تربيت و لطفش برخوردار مىشوند، آن حضرت نيازهاى متوجهين خالص، متوسلين مؤمن و كسانى كه تقاضاهايى بر حق دارند به اذن خداوند برآورده مىسازد و افرادى كه تصميمى خللناپذير، درونى مهذّب و دلى تصفيه شده دارند و از اطاعت اوامر الهى غفلت نمىورزند و اسير اميال و شهوات و امور دنيايى نگرديدهاند.از فروغ مددهاى غيبى آن امام همام ولو بطور ناخودآگاه برخوردار مىگردند.
بنابراين آثار وجودى حضرت مهدى(عج) در عصر غيبت جز در جهاتى قطع نمىگردد، در روايات، امام غايب به خورشيدى ابرآلود تشبيه گرديده است، خورشيد چه آشكار باشد و چه در پس ابرها آثارى را براى كره زمين برقرار مىسازد گرچه در هواى ابرى پرتوهاى طلايى رنگ آن به ديدگان نمىرسد اما روشنايى و گرمايش همچنان استمرار دارد.(20)
از اين روى نقش هدايتى امام در بعد باطنى و معنوى، نگهبانى از شريعتهاى الهى و وساطت او در رسانيدن فيض الهى به انسانها و سرانجام ولايت تكوينى امام در دوران غيبت تعطيل نمىشود، پس غيبت جزئى است نه كلّى و اگر در ابعادى وجود مبارك حضرت ولى عصر(عج) از نظرها پنهان است اما در جهاتى ديگر حضورى فعال دارد، در فرازى از يكى از زيارات امام عصر مىخوانيم: «السّلام عليك يا حجة اللّه التى لاتخفى؛ درود بر تو اى حجت الهى كه مخفى نمىباشى.»
آن شاخ گل ارچه هست پنهان زچمن
از فيض وجود اوست عالم گلشن
خورشيد اگر چه هست در ابر نهان
از نور وى است باز عالم روشن
به علاوه آيا بايد ديد خليفةاللّه غايب است يا ما حاضر نمىباشيم و در حجابيم و اسم خود را بر سر آن شاهد هرجايى مىگذاريم:
يا ربّ به كه بتوان گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايى
اگرچه برهانهاى عقلى و نقلى به تواتر از خاندان وحى در دسترس داريم و در منابع سنى و شيعه آمده است. براى انس مردم با اين وضع علامه حسن زاده آملى به نكتهاى جالب اشاره مىكند: لاك پشت از فاصلهاى نسبتاً دور به تخم خود توجه مىكند و با همين نگريستن آن تخم را براى وجود لاك پشتى مستعد مىگرداند آيا نفس كلّى قدسى خليفة اللّه، ولى اللّه و حجة اللّه به خلق در حال غيبت از اين حالت كمتر است.(21)
موضوع طول عمر امام
بررسىها در تاريخ اقوام گذشته نشان مىدهد كه درازاى عمر در گذشته سابقه داشته، مانند حضرت نوح(ع) كه حدود دو هزار سال زيسته و بنا به مستندات قرآنى نهصد و پنجاه سال در ميان امّت خود به تبليغ و هدايت مردم پرداخته است، پيامبران و افراد ديگرى هم بودهاند كه عمرى دراز داشته و سالها در ميان مردم زندگى كردهاند و منابع تاريخى و روايى به نمونههاى مستعدى در اين باره اشاره كردهاند.
دانش زيستشناسى نيز عمر طولانى را نه تنها نفى نمىكند بلكه درصدد است كه با پژوهشهاى جديد و سالم نگاه داشتن سلولهاى بدن براى مدت مديدى بر سن آدميان بيفزايد. علت اصلى مرگ افراد اين است كه يا عضوى از اعضاى بدن فرسوده گرديده و احياناً توسط ويروسها و سموم به مخاطره مىافتد و ارتباط و انسجام اندامها
برهم مىخورد و اين اغتشان در حيات بشرى، مرگ او را زودرس مىكند حال اگر علوم زيستى، ژنتيكى و مانند آن از اين عارضه جلوگيرى كند مانعى براى درازاى عمر وجود ندارد، نوع تغذيه، مكان زندگى، عوامل جوّى، استعدادهاى ارثى، خصال روحى، آرامش روانى و برخى عوامل ديگر بر طول عمر انسان اثر مىگذارند به گونهاى كه اگر شخصى به اسرار و رموز غذاها و تأثيرات محيطى واقف باشد، مسايل بهداشتى را رعايت كند، راه مقابله با ميكروبها و سموم را بداند و خود را از فشارهاى روانى و آشفتگىهاى روحى دور كند در اين صورت برخوردارى وى از عمرى بادوام و طولانى امرى بعيد و غيرممكن نمىباشد.
وجود درختانى با طول عمر زياد، زنده ماندن چندين هزارساله نباتات حياتى و حالات شگفتانگيز حيوانات زمستان خواب و تابستان خواب بشر را به طولانى كردن عمر اميد وار نموده و به كوشش و تحقيقات و كنجكاوى وادارش نموده است.
در اقيانوس اطلس يك ماهى زندگى مىكند كه 3500 سال از عمرش گذشته است، در حفارىهاى مصر باستان گندمهايى از سنبل از اهرام بدست آوردند و در حالت ترديد قرار داشتند كه آيا امكان رويش در آنها وجود دارد يا خير، براى امتحان آنها را كاشتند، مشاهده كردند سبز و بارور گرديده است.
مهمتر از اينها بايد قلمرو قدرت الهى را در نظر گرفت كه بسيار نامحدود است و در برابر او كارهاى مشكل و آسان يكى است، اراده الهى بر هر چيزى تعلق مىگيرد و بر اساس خواست او موجود مىگردد و هيچ مانعى بر سر راه قدرت او نمىباشد، «ان اللّه على كلّ شىء قدير» عمر دراز جزو محالات نمىباشد كه قدرت حق بر آن تعلق نگيرد و در صورتى كه اراده پروردگار اقتضا كند هيچ مانعى بر سر راه تحقق آن نمىتواند باشد و اين امر در معارف اسلامى از مسلّمات است.
گذشته از آن وقتى روح انسان بر اثر ارتقاء و اشتداد وجود نورى از سنخ ملكوت مىگردد هرگاه طبيعتش را مسخّر خود كند و بر آن غالب آيد احكام عقلهاى قدسى و اوصاف عرشى بر وى ظاهر مىگردند تا به حدّى كه بدنش متخلّق به وجودهاى مجرّد و عرشى مىگردد نتيجه اين تحقيق چنين است كه امكان دوام چنين انسانى كه كامل حقيقى و برزخ بين وجوب و امكان مىباشد در نشات عنصرى است، اگر انسان كاملى با اين معنويت و معرفت كيميا گونه بدن عنصرى را قرنها پايدار بدارد چه منعى براى آن متصور است. آن حضرت در كودكى چون حضرت يحيى از حكمت برخوردار شد و در طفوليت امام مردم گرديد و بسان حضرت عيسى در وقت صباوت به مقام ارجمندى رسيده است، شگفت از اشخاصى است كه خضر و الياس از انبياء و شيطان و دجال از دشمنان را در قيد حيات مىدانند ولى وجود با بركت حضرت ولى عصر(عج) را منكر مىگردند. حتى عدّهاى از صوفيان ندا در دادهاند كه در هندوستان افرادى هستند كه به دليل حبس نفس، كم غذا خوردن و غلبه بر تمايلات، ساليان متمادى عمر مىكنند با اين وجود وقتى از طول عمر حضرت حجت اللّه ذكرى به ميان مىآيد نغمه مخالفت مىنوازند.(22)
دوران غيبت صغرى
اگر بعد از شهادت حضرت امام حسن عسكرى(ع) غيبت كامل شروع مىشد امكان داشت وجود حضرت حجّت مورد غفلت واقع گردد و كم كم فراموش شود از اين رو ابتدا غيبت صغرى آغاز گرديد كه از سال 260 ق تا زمان رحلت آخرين نايب امام در سال 329 ق جمعاً 69 سال طول كشيد. در عصر مزبور امام از طريق چهار نفر با شيعيان ارتباط داشت و امور مالى، فقهى و كلامى آنان را حل و فصل مىكرد، اين افراد از انسانهاى مؤمن و شيعيان سابقه دار و مورد اعتماد ائمه قبلى بودند كه به ترتيب عبارتند از: عثمان بن سعيد العمرى، ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى، ابوالقاسم حسين بن روح و ابوالحسن على بن محمد سمرى، اين بزرگان در عصر غيبت كبرى در محورهاى ذيل تلاشهايى را انجام دادند.
1- مبارزه با غلات و جلوگيرى از انحرافات در اعتقاد به ائمه، اگر نوّاب امام با غاليان و افراد افراطى به نبرد فكرى و سياسى بر نمىخاستند، انديشههاى باطل آنان در ميان شيعيان مشكلات كلامى و اختلافات فرقهاى پديد مىآورد.(23)
2- رفع شك و ترديد درباره حضرت مهدى(عج): ابن ابى غانم قزوينى مدعى گرديد كه امام يازدهم فرزندى نداشته است، شيعيان اين سخن را نپذيرفتند و درباره آن از امام زمان پاسخ خواستند. نامهاى به خط امام نوشته شد كه در آن ضمن مرورى بر اصل مسئله ولايت و امامت و اشاره به ائمه قبلى آمده بود: شما گمان كرديد خداوند پس از آن امام(حضرت امام حسن عسكرى(ع)) دين خود را باطل كرده و واسطه ميان خود و آنان را قطع نموده است چنين نيست و تا برپايى قيامت نيز چنين نخواهد بود. در پى آن مطالبى درباره ضرورت غيبت و لزوم پنهان ماندن آن حضرت از چشم اغيار عنوان گرديده بود.(24)
در روايتى آمده است پس از ادعاى جعفر كذّاب بر جانشينى برادرش امام حسن عسكرى، توقيعى از امام صادر گرديد كه در آن نيز موضوع امامت ائمه، عصمت و علم آنان مطرح گرديد و آنگاه با اشاره به اصل اساسى امامت سؤال شده است با توجه به اين كه جعفر حلال و حرام خدا را نمىشناسد، حق را از باطل تشخيص نمىدهد و محكم را از متشابه تفكيك نمىكند چگونه مىتواند مدعى امامت باشد.(25)
3- سازماندهى وكلا: از آن جا كه تعيين وكيل براى اداره امور نواحى گوناگون جهان اسلام و برقرارى ارتباط شيعيان با امامان قبلاً متداول بود، در دوران غيبت صغرى اين تماس با امام زمان قطع گرديد و محور ارتباط وكيلان با حضرت همان نايبى بود كه ولى عصر تعيين مىكرد.
4- مخفى نگاه داشتن امام و پنهان كردن مشخصات حضرت: در عصر غيبت صغرى امام در حجاز و عراق بوده و به گونهاى زندگى مىكرده كه نايب خاص مىتوانست با او ديدار داشته باشد، حتى گاه اصحاب ديگر قادر بودهاند با امام ملاقات كنند، نوّاب وظيفه داشتند اين برنامهها را مخفى نگاه دارند.(26)
در آستانه ظهور
شيعه به مصلحى الهى كه در باطن عالم مىزيد بلكه به او توسّل مىجويد و از او مدد مىطلبد پاك دلان و انسانهاى شايسته به آن بزرگوار عشق مىورزند و همواره در استغاثه و دعا هستند تا شايد توفيق ديدارش و ان شاء اللّه درك محضرش را در زمان ظهور پيدا كنند، در اين ارتباط دعاى ندبه را در روز عيد فطر، عيد قربان، عيد غدير و روز جمعه مىخوانند و زمزمه مىكنند كه: «عزيز علىّ ان ارى الخلق و لاترى و لا اسمع لك حسيساً و لا نجوى» چقدر سخت است براى من كه هر صبحى ديده بگشايم و همه را ببينم ولى تو را نبينم و حتى صدايى از تو به طور آهسته به گوشم نرسد و دعاى عهد را هر صبح مىخوانند بدين اميد كه از ياوران قائم (عج) باشند و اگر قبل از ظهور آن منجى عالم بشريت مرگشان فرا برسد رجعت نموده و از ياران حضرتش گردند.
در پارهاى روايات اين مضمون ديده مىشود كه: «افضل العبادة انتظار الفرج؛(27) انتظار فرج حضرت بقية اللّه الاعظم برترين عبادت است.» يا آن كه: «انتظار الفرج من اعظم الفرج؛ در انتظار فرج بودن از بزرگترين گشايشها است.»(28) البته شخص منتظر فكر و ذكرش متوجه امام است و هيچ گاه او را از ياد نمىبرد و با اين نگرش و تذكر مىكوشد قبل از ظهور آن حضرت خود را اصلاح كند و به اعمال صالح خويش را بيارايد تا لياقت مصاحبت آن شمس ملكوتى را بدست آورد. شيعيان در دورانى كه سراسر استكبار، ابتذال و فساد است و غالباً مادى مىانديشند و شعور انسانها از سطح عمل فيزيكى عدسى چشم فراتر نمىرود با چنين عقيده والايى رابطه خويش را با سرّ خداوند، باقيمانده انبياء و اولياء حفظ كردهاند و با اين باور هيچ ستم و اجحافى را در طول تاريخ بر نتابيده و با انتظار مذهب اعتراض در برابر زورگويان ايستاده و براى وصول به آرمانى والا در فجر ساحل ايستاده است تا طلوع خورشيد مغرب را نظارهگر باشد، خورشيدى كه دادگستر جهان خواهد گرديد. انتظار، رفع تكليف نيست بلكه فهم مسؤوليت است و قومى كه عدالت محض و معنويت خالص را منتظر است بايد همواره براى تحقق آن بكوشد.(29) انسانى كه به امام زمان ارادت مىورزد اين محبت را در رفتار و كردارش آشكار مىسازد براى حفظ جانش از بلايا صدقه مىدهد، در مشاهد مشرفه و اماكن مقدسه به نيابت از او عبادت و زيارت مىكند.
همچنين بايد دانست مبارزات دامه دار حضرت مهدى وظهور آن حضرت آخرين حلقه از حلقههاى مبارزات اهل حق عليه باطل است و نهضت آن بزرگوار يك انقلاب همه جانبه و جهانى است و برنامهاى بسيار عميق و دشوار دارد، او مىخواهد تمام اختلافات و پريشانىها را از ريشه براندازد و آدميان را زير لواى توحيد گرد آورد و فضايل انسانى را احيا كند. به وقوع پيوستن چنين انقلابى عظيم كارى سهل و آسان نمىباشد.
تلاش پيگير جبهه مدافع حق در تربيت افراد شايسته و پرورش روح معنوى جامعه زمينه را براى چنين قيام همگانى و پذيرفتن حكومت حق فراهم مىآورد. اگرچه در آستانه ظهور دنيا را هرج و مرج و فساد فرا مىگيرد و نااميدى بر جهان حاكم مىشود امّا همراه با اين موج فشار، گروههايى از اهل ايمان پرورش پيدا مىكنند كه اگرچه از نظر تعداد در اقليت هستند اما از نظر كيفى ارزندهترين نمونههاى اهل ايمان هستند و در رديف ياران حضرت امام حسين(ع) خواهند بود، اين عدّه به محض ظهور امام به آن حضرت ملحق مىگردند و در زمره يارانش به حساب مىآيند. در برخى روايات سخن از دولتى است كه تا قيام مهدى ادامه مىيابد و تمام امكانات خويش را در اختيار او قرار مىدهد.(30) در احاديثى آمده است: مسلمانان در آخر الزمان توسط مهدى از فتنهها و آشوبها رهايى مىيابند چنانكه در آغاز ظهور اسلام با تلاش پيامبر اكرم(ص) از شرك و ضلالت خلاص پيدا كردند.(31)
اما پيروزى امام به آسانى بدست نمىآيد و رنج و مشقت طاقت فرسايى به همراه دارد.
امام صادق(ع) فرمودهاند: اين پيروزى دست نخواهد داد جز در غرقاب خون و عرق.(32)
در زمان ظهور آن چنان اعتقادات خالص اسلامى دچار خرافهها و شبههها گرديدهاند كه گويى دين جديدى مىآيد. حضرت صادق(ع) فرمودهاند: همين كه قائم بپاخيزد امرى جديد مىآورد همان گونه كه پيامبر در آغاز ظهور اسلام امرى جديد آورد.(33)
چندان اين نوآورى حضرت قائم عجيب مىنمايد كه گروهى كه خود را به اصطلاح حامى دين مىدانند آن را غير قابل تحمّل مىدانند و عليه حضرت غائلهاى برپا مىكنند امّا آنان در برابر اين تحوّل جهانى و الهى نابود مىگردند. امام ششم در سخن ديگرى تأكيد فرمودهاند: «آزارى را كه حضرت قائم به هنگام رستاخيزش از جاهلان آخرالزّمان مىبيند از اذيت هايى كه پيامبر اكرم(ص) از نابخردان و جاهلان ديد بسى سختتر است».(34)
وقتى بينش واقعى اسلام ترويج گرديد و حاكميت طاغوتها و گمراهان و دين فروشان درهم شكست محيط براى رشد فكرى، عقلى و علمى مساعد مىگردد، خردها به شكوفايى رسيده و دانش در رشتههاى گوناگون علمى گسترده مىشود، امنيت همه جا را فرا مىگيرد، محبت، صدق، صفا و برادرى ميان انسانها مستقر مىشود، ريا و نفاق، تبعيض و بى عدالتى ديگر بازارى ندارد، اين ايام دوران بلوغ فكرى و معنوى بشريت، استقرار نهايى و كامل حق و عدالت است.
پىنوشتها:
1. شعر از داديار حامدى مىباشد.
2. سرودهاى از مقام معظم رهبرى.
3. سوره روم، آيه 30.
4. الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ج 2، ص 545 – 540.
5. مروج الذهب، ج 2، ص 314 – 313، حيات الامام موسى بن جعفر، ج 1، ص 44، تتمة المنتهى، محدث قمى، ص140-141.
6. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج 17، ص 27، فرق الشيعه، نوبختى، ص 78 و 90.
7. اثباة الوصيه، مسعودى، ص 231.
8. سوره انبياء، آيه 105.
9. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 51، ص 224.
10. سوره رعد، آيه 11.
11. قيام و انقلاب مهدى، شهيد مطهرى، ص 66، به نقل از شيخ صدوق از امام صادق(ع).
12. ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ص 188، ذخائر العقبى، محبّ طبرى، ص 136، بحارالانوار، ج 51، ص 80.
13. نجم الثاقب، محدث نورى، ص 59.
14. معجم احاديث الامام المهدى، ج 1، ص 344.
15. اثباةالهداة، شيخ حرّ عاملى، ج 3، باب 34، ص 716.
16. الغيبة، شيخ طوسى، ص 137.
17. سوره قصص، آيه 5.
18. سوره انبياء، آيه 105.
19. الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، شيخ مفيد، ج 2، ص340.
20. خورشيد مغرب، محمد رضا حكيمى، ص 235 – 231.
21. انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، علامه حسن زاده آملى، ص159.
22. بنگريد به رساله انّه الحق، همان مؤلّف.
23. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(عليهم السلام)، ج 2، ص233 – 232.
24. الغيبة، شيخ طوسى، ص 174 – 173.
25. مأخذ قبلى، ص 176 – 174.
26. همان، ص 260، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 166، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه،همان ص 238.
27. ينابيع المودة، ص 493.
28. بحارالانوار، ج 52، ص 122.
29. ادبيات و تعهد در اسلام، محمد رضا حكيمى، ص 326 – 325.
30. بحارالانوار، ج 52، ص 243.
31. همان، مأخذ، ص 243.
32. همان، ص 243 (روايت 82).
33. همان، روايت 98.
34. همان.
ابوطالب عليه السلام شخصيت مظلوم تاريخ
ابوطالب(ع) شخصيت مظلوم تاريخ
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدمه
ابوطالب(ع) عموى بزرگوار رسول اكرم(ص)، پدر اميرالمؤمنين، على (ع)، است. وى وصى «عبدالمطلب» و بزرگترين حامى پيامبر اسلام(ص) بود. تاريخ زندگى او سراسر پر از افتخارات بىنظير است. مردى كه به حق، پناهگاه دردمندان و محرومان بود. ايثار و اخلاص در وجود او تجسم پيدا كرده بود. ابرمردى كه «تاريخ»، فداكارى و استقامتهاى وى را در كسى جز در فرزندش «اميرالمؤمنين» سراغ ندارد!! چنان كه دانشمند «اهل سنت»، ابن ابى الحديد، مىگويد:(1) ابوطالب و پدرش «عبدالمطلب» بزرگ «قريش» و امير و سرور «مكه معظمه» بودند و مردم آن سامان و مهاجرين و مسافرين اين شهر تاريخى و زائران بيت خدا را پذيرايى و رهبرى مىكردند.
او يك لحظه از خدا غافل نبود؛ بلكه او از جانشينان حضرت ابراهيم(ع)، قهرمان توحيد، بود، و طبق پيشگويىهاى انبياى الهى منتظر نبوت خاتم پيامبران «محمد بن عبدالله(ص)» بوده است؛ از اين جهت رسول خدا پيش از آن كه از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب(ع) به رسالت وى ايمان داشت و هنگام تولد رسول خدا، وقتى كه «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، تولد پيامبر اسلام را به اطلاع وى رسانيد، و از غرايب امرش در هنگام زايمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از اين كارها و چنين نوزادى تعجب مىكنى؟ صبر كن، سى سال ديگر تو نيز همانند وى را كه وزير و وصيش خواهد بود، به دنيا مىآورى!!!(2)
ابوطالب، مردى با ايمان و مقتدرى بود كه پيامبر اسلام را از شر كفار قريش تا واپسين لحظات عمر حفظ و از اين رهگذر، سهم بسزايى در پيشرفت اسلام داشته است؛ اما، على رغم آن همه فداكارىها و ايثارگرىهايش …. بعضى از مبغضين و متعصبين، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ايمان و اعتقادش دچار شك و ترديد گرديدند. در اين نوشتار، برآنيم: به گوشههايى از فضائل، ايثار و فداكارى، و دلائل ايمان آن بزرگمرد اسلام كه به حق، مظلوم تاريخ است، اشاره نماييم.
تولد ابوطالب
سى و پنج سال قبل از تولد پيامبر(ص)، ابوطالب در خانه پدرش عبدالمطلب (شيبة الحمد)(3) به دنيا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمرو بن عائذ بن مخزوم بود.
اسامى ابوطالب
ابوطالب، (چنان كه رسم عرب است كه هر فردى داراى كنيهاى، مأخوذ از نام فرزند بزرگ مىباشد، با قرار دادن كلمه «اب» در مرد، و «ام» (در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مكنى به ابوطالب شد؛ و اما نامهاى آن حضرت:
الف) عبدمناف، برخى خيال كردهاند: كه معنى اين نام «بنده بت» است؛ چنان كه صاحب قاموس گفته است: گويا اين كه مناف نام بتى از قريشيان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصيا و پيشوايان، هرگز باور نمىشود كه نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ويژه آن كه بر حسب گفته صحاح اللغه و لغويين ديگر، كلمه «نوف» بر علوّ و فضيلت دلالت دارد. بنابر اين عبد مناف، يعنى عبد العالى، بنده بلند مرتبه، نه بنده بت.
ب) برخى نام ديگر آن حضرت را «عمران» ذكر كرده و آلعمران را به وى نسبت مىدهند؛ چنان كه در قرآن است.
جلوههايى از ايثار و فداكارى ابوطالب
هنگامى كه رسول خدا(ص) به دنيا آمد، پدرش، عبدالله، از دنيا رفته بود؛ از اين رو كفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بيش از هفت سال از عمر وى نگذشته بود، كه جدش نيز از دنيا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان كفيل پيامبر(ص) معرفى كرد. چنان كه در منابع دست اول اسلامى آمده است: «رسول خدا (ص) هشت ساله بود كه جدّ بزرگوارش وفات يافت؛ عبدالمطلب در هنگام وفات كفالت و نگهدارى پيامبر(ص) را به ابوطالب سفارش و توصيه كرد.»(4) چنان كه اين وصيت به زبان شعر نيز بيان شده است:
اوصيك يا عبد مناف بعدى
بموعد بعد ابيه فردٍ
اى عبد مناف (ابوطالب!) نگاهدارى و حفاظت شخصى را كه مانند پدرش يكتاپرست است، بر دوش تو مىگذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد(ص) هيچ احتياجى به سفارش ندارد؛ زيرا، او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله پدر پيامبر(ص) از يك مادر بودند).(5)
وقتى كه عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پيامبر(ص) را پيش خود برد، و با اين كه ثروتى نداشت و نادار بود، امّا بهترين سرپرست براى آن حضرت بود؛ على(ع) مىفرمايد: «پدرم در عين نادارى، سرورى كرد و پيش از او هيچ فقيرى سرورى نيافت».(6)
ابوطالب نسبت به پيامبر(ص) چنان دوستى و محبت شديدى ابراز مىداشت كه هيچ يك از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمىداشت، در كنار پيامبر(ص) مىخوابيد و هرگاه بيرون مىرفت، او را نيز همراه خود مىبرد و چنان دلبستگى شديدى به پيامبر(ص) داشت كه، نسبت به هيچكس چنان نبود و خوراك خوب را مخصوص آن حضرت قرار مىداد.(7)
«ابن عباس» و ساير صحابه مىگويند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسيار دوست مىداشت؛ به طورى كه او را از فرزندانش بيشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم مىنمود! بنابر اين هرگز از وى دورتر نمىخوابيد و خود هر جا مىرفت او را نيز با خود مىبرد.»(8)
علامه مجلسى(ره) نقل مىكند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش مىخوابيد، حضرت ابوطالب پس از آن كه همه مىخوابيدند، به آرامى او را بيدار مىكرد، و رختخواب على را با وى جابجا مىنمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وى مأمور مىساخت.»(9)
يعقوبى مىنويسد: از رسول خدا(ص) روايت شده است كه پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، كه زنى مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «اليوم ماتت اُمّى؛ امروز، مادرم وفات كرد»، و او را در پيراهن خويش كفن كرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابيد و چون از ايشان پرسيدند: چرا براى فاطمه بنت اسد چنين بىتاب شدهاى؟ فرمود: «او به راستى مادرم بود؛ زيرا، كودكان خود را گرسنه مىگذاشت و مرا سير مىكرد. آنان را گردآلود مىگذاشت و مرا تميز و آراسته مىنمود، و راستى كه مادرم بود».(10)
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگى به خانه خويش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگى رسول خدا(ص)، لحظهاى از يارى و حمايت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت!! و خطرهاى احتمالى را كه متوجه رسول خدا مىگرديد، خود و فرزندانش با جان و دل مىخريدند، و آن چنان فداكارى و ايثار مىنمودند كه ملائكه و جبرئيل بر آنها مباهات مىكردند!!
در تاريخ آمده است كه كفار قريش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند كه جلوى تبليغات پيامبر اسلام(ص) را كه به نظر آنان اهانت به آيين و مقدّسات بت پرستى بود، بگيرد. پس از چندين بار تذكر، سرانجام با اخطار و هشدار شديدتر پيش آمدند؛ به گونهاى كه جان رسول خدا(ص) و حضرت ابوطالب مورد تهديد جدى قرار مىگرفت؛ در چنين موقعيتى ابوطالب با تمام قوا از رسول خدا حمايت مىكرد و مىگفت: «اذهب يا بن اخى؛ فقل ما احببت فوالله لا اُ سلمك لشىء ابدا؛(11) تو نگران نباش و به دنبال مأموريت الهىات انجام وظيفه كن؛ به خدا سوگند! به هر قيمتى (و لو جان من در خطر باشد) دست از حمايت تو برنمىدارم!!»
ابن ابى الحديد مىنويسد: «ابوطالب، كسى است كه پيامبر خدا را در دوران كودكىاش كفالت نمود و در بزرگىاش او را مورد حمايت قرار داد، و از شرارت كفار قريش جلوگيرى كرد؛ وى در اين راه انواع سختىها و گرفتاريها را تحمّل نمود، و بلاها را با جان و دل خريد، و در يارى و نصرت پيامبر و تبليغ آيينش با تمام وجود قيام كرد! آن چنان ايثار نمود كه «جبرئيل» در هنگام وفات او بر پيامبر نازل شد و خطاب كرد: ديگر از مكّه خارج شو؛ زيرا، ياور و كمك تو از دنيا رفته است!!»(12)
شايان توجه است كه محدثين و مورخين «شيعه و سنى» فداكاريهاى اين رادمرد اسلام را ثبت كردهاند، و احاديث و رواياتى را در اينباره نقل نمودهاند، از آن جمله آوردهاند كه : قريش از ابوطالب مىترسيدند و احترامش را نگه مىداشتند؛ تا او زنده بود، خطر جدى رسول خدا را تهديد نمىكرد؛ اما پس از وفات او جسارت و خلافكارىها به حدى رسيد كه، خاك بر سر مبارك رسول خدا(ص) مىريختند!! و شكمبههاى حيوان را بر سر و شانهاش مىريختند!!!! و در حال نماز و عبادت، به اذيت و آزار او و يارانش مىپرداختند؛ تا جايى كه رسول خدا فرمود: «ما نالت قريش منى شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب؛ كفار قريش نتوانستند با وجود عمويم «ابوطالب» كارهاى ناشايست نسبت به من انجام دهند، تا اين كه او وفات كرد». پس از وفات ابوطالب آن چنان صحنه را بر پيامبر(ص) تنگ كردند كه، رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خديجه(س) را كه مدتى بعد از رهايى از شعب ابى طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غمها و اندوهها ناميد … .(13)
بحث و تحليلى در ايمان ابوطالب
در فرهنگ قرآن، ايمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در ميان است، ايمان نيز در كنارش طرح مىشود و در واقع عمل صالح، آيينه ايمان و باورهاى درونى انسان مىباشد «و من يأته مؤمناً قد عمل الصالحات»(14) كسى كه از دريچه ايمان به حريم خدا وارد مىشود، به تحقيق آن كس عمل صالح و شايسته انجام مىدهد. ايمان، طرح درونى است و اعمال مؤمن، بر مبناى اين طرح بنا مىشود و شكل شايسته و مطلوب به خود مى گيرد. «كل يعمل على شاكلته»(15) پس، از ديدگاه قرآن، چهره واقعى اشخاص را در سيماى اعمال و آيينه ايمان آنها بايد جستجو كرد و بر اين اساس درباره آنها به داورى نشست.
يكى از چهرههاى نامدارى كه داوريهاى متفاوتى را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت على(ع) مىباشد. پيچيدگى شخصيت و سياستپيشگى پر رمز و راز او، باعث شده كه عدّهاى به انحراف شناخت و لغزش داورى در مورد ايشان دچار گرديده و شبهه و خدشهاى در ايمان ابوطالب ايجاد نمايند و اتهام شرك را در سيماى آن عالى مقام بزنند؛ اين گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بى ايمان مىدانند، حتى مىگويند!! پدر و مادر پيامبر خدا(ص) نيز بى ايمان از دنيا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!!!(16) و حال آن كه به كرات در منابع اصيل اسلامى وارد شده است كه هيچ يك از پدران و مادران معصومين(ع) مشرك نبودند؛ چنان كه على(ع) مىفرمايند: «سوگند به خدا! كه نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت رانپرستيدند؛ بلكه آنان به سوي «كعبه» نماز خواندند، و به آيين حضرت ابراهيم(ع) قبل از اسلام عمل مىكردند.»(17)
در باره ايمان آن حضرت كتابهاى مستقلى نوشته شد و علماى بزرگ عامه و خاصه نيز اين موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نمودهاند و بدون اغراق صدها حديث و نظرهاى مثبت در ايمان آن حضرت در منابع اسلامى ثبت و ضبط است؛ چنان كه علامه مجلسى(ره) بيش از يكصد و پانزده صفحه، و با بيان هشتاد و پنج حديث در اين مورد، اين مسئله مسلّم تاريخى را مورد امعاننظر قرار داده، و ديدگاهها و منابع بزرگ اهل سنت را نيز نقل نموده است.(18) همچنين صاحب الغدير در جلد هفتم و هشتم كتابش، صدها حديث را از منابع معتبر (شيعه و سنى)، همراه با اعترافات محققين و مورخين آنان نقل نموده، و در بيش از يكصد و ده صفحه به تحقيق اين مطالب پرداخته است و با آن آگاهى و اشراف محققانه خود، از شخصيت مظلوم تاريخ، ابوطالب، دفاع نموده است.(19)
علما و انديشمندان و محققان اهل «سنت» نيز كم و بيش و به طور پراكنده در كتابهاى خود به ايمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتيجه مثبت گرفتهاند؛ هر چند بعضىها نتوانستهاند بغض و دشمنى خود را نسبت به ولايت على(ع) و پدر بزرگوارش ناديده بگيرند. در اين ميان به نظر مىرسد كه ابن ابى الحديد، بيش از ديگران به اين موضوع پرداخته و احاديث و قضاياى بسيار جالبى را نقل نموده، كه براى مغزهاى افراد حقجو سودمند است؛ اگر چه او نيز جزو افراد «متوقف» و سرگردان مىباشد!!!(20) گويا بيش از سههزار شعر ابوطالب، در مدح رسول خدا و رسالتش، اين افراد متعصب و يا گروه مبغض را در مورد ايمان آن حضرت قانع نساخته است!!! و صدها حديث از رسول خدا و ائمه اطهار(ع) در اين مورد كافى نبوده است!! و فقط به يك حديث ضعيف(21) كه به اعتراف خود آنان راوىاش «مغيرة بن شعبه» مردى فاسق و مبغض اهلبيت و به ويژه على(ع) است تمسك نمودند و ابوطالب را (نعوذ بالله) اهل آتش مىدانند!!!
آيا منصفانه است كه كسى درباره ايمان ابوطالب شك و ترديد كند؟ و يابالاتر از آن، او را مشرك معرفى نمايد؟!!! ابوطالب كسى است كه حضرت محمد(ص) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حيثيت و موقعيت اجتماعى و سياسى خود، در راه يارى او كوتاهى نكرد. ابن ابىالحديد، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداكارىهاى حضرت ابوطالب، مىگويد: «يك نفر از علماى شيعه درباره ايمان ابوطالب كتابى نوشت و نزد من آورد كه من تقريضى بر آن بنويسم. من به جاى تقريض اين اشعار را كه شماره آنها به هفت بيت مىرسد، در پشت كتابش نوشتم، كه مضمون بخشى از آنها چنين است: « هرگاه ابوطالب و فرزندش على(ع) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمىكرد؛ پدر در مكه از آن حمايت كرد و فرزند در يثرب (مدينه)، جانش را نثار كرد.»(22) او در راه حفظ پيامبر(ص) لحظهاى از پا ننشست و سه سال دربهدرى و زندگى در كوهها و درّهها را بر رياست و سيادت مكّه ترجيح داد. او راضى بود تمام فرزندانش كشته شوند؛ ولى پيامبر(ص) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصيه مىكنم؛ زيرا او امين قريش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است؛ آئينى آورد كه دلها بدان ايمان آورد. آيا با اين وصف، باز مىتوان درباره ايمان و اعتقاد او ترديد كرد و اعمال او را، گواه و گوياى ايمانش ندانست؟!! بايد دانست كه كردار نيك و بزرگ ابوطالب، نشأت يافته از ايمان سرشار و محكم و آهنين او مىباشد؛ ولى به حق بايد گفت: ابوطالب شخصيت مظلوم تاريخ است؛ او نه تنها در زمان حياتش مورد ستم واقع شد، حتى بعد از وفاتش نيز ستمهايى بر او روا داشته شده است؛ تا آنجا كه گروهى تصوّر كردهاند كه تعصب قومى او را بر حمايت و يارى و فداكارى درباره پيامبر(ص) واداشته است و اگر رشته خويشاوندى ميان او و برادرزادهاش نبود، او هرگز تا اين حد از او دفاع نمىكرد؛ ولى اين داوران جاهل تاريخ، از دو مطلب غفلت ورزيدهاند:
1- درست است كه تعصب خويشاوندى گاهى انسان را تا لب پرتگاه مىكشاند؛ ولى رشته خويشاوندى سبب نمىشود كه انسان چهل و دو سال تمام از انسانى دفاع و پروانهوار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فاميل را قربانى تعصب خويش سازد. از اين افراد مىپرسيم: مگر ابولهب ارتباط نزديك نسبى با پيامبر(ص) نداشت؟ مگر ابولهب، عموى پيامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبى، برادرزاده خويش را يارى نكرد؟ نه تنها يارى نكرد، بلكه مانند مشركان ديگر و بدتر از آنان، در صدد آزار و شكنجه پيامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دين توحيدى اتخاذ كرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ايستاد، تا جايى كه كلمات عقابآميزى از سوى خدا در باره او و همسرش نازل شد.(23) پس ايمان است كه به انسان، شجاعت، از خودگذشتگى، مقاومت و ايثارگرى مىبخشد و نقش عوامل ديگر بسيار ضعيف و كمرنگ است و در شرايط حساس هرگز نمىتواند، تأثيرگذارى داشته باشد.
2- آنان سخنان و اشعار و سرودههاى آن حضرت را از نظر دور داشته و داورى بى پايهاى كردهاند؛ در صورتى كه اشعار جاودانه او (بيش از سههزار بيت) حاكى از آن است كه محرّك او بر اين دفاع همان عقيده راسخ او نسبت به فضيلت و كمال و به تعبير روشنتر، نبوت و رسالت او بود. آيا مىتوان اشعار فروان او را كه در باره عظمت برادرزاده و فضيلت و كمال و دعوت آسمانى او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سرودههاى وى، كاملا بر ايمان و اخلاصش گواهى مىدهد كه به قسمتى از آنها مىپردازيم: «اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمد(ص) بسان موسى و عيسى، پيامبر، و بسان آنها راهنما است و هر فردى از پيامبران به امر پروردگار، منصب هدايت را به عهده مىگيرد؛ شما اوصاف او را در كتابهاى آسمانى با كمال درستى مىخوانيد، و اين گفتار صحيح است و رجم به غيب نيست … »(24) اشعار گذشته، و دهها شعر ديگر كه در ديوان(25) وى و در لابلاى تاريخ و نوشتههاى حديث و تفسير موجود است، گواه زندهاى است بر اين كه انگيزه او از دفاع از پيامبر، همان عقيده خالص و اسلام واقعى او بوده، و هيچ محركى جز عقيده، و ايمان نداشته است.
براى اثبات ايمان اين بزرگ اسلام علاوه بر ايثار و فداكارىهاى او و اشعار و سرودههايش، كه در شأن و عظمت دعوت نبوى و ايمان به حقانيت رسول خدا و فضائل او … مىباشد شواهد و ادلّه فراوان ديگرى نيز در منابع روايى شيعه و سنى وجود دارد، كه به جهت رعايت اختصار، به ذكر چند روايت بسنده مىكنيم:
1) ابن ابىالحديد معتزلى مىگويد: با اسناد بسيارى، برخى از عباس بن عبدالمطلب و بعضى از ابوبكر بن ابى قحافه، نقل كردهاند كه: ابوطالب رحلت نكرد، مگر اين كه گفت: «لا اله الا الله، محمد (ص) رسول الله»(26) ابوبكر در سال هشتم هجرت در حالى كه دست پدرش را كه نابينا بود، گرفت و به حضور رسول خدا(ص) آورده، و پس از گذشتن بيست و يك سال از رسالت آن حضرت ايمان آورد؛(27) ابوبكر از ايمان وى خوشحال شد و گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرد، من به اسلام و ايمان عمويت «ابوطالب» بيش از اسلام پدرم خشنود گرديدم. ناگفته نماند كه اين فراز از سخنان خليفه اول، در كنار دهها حديث ديگر كه مبنى بر ايمان ابوطالب است، در منابع اهلسنت آمده است.
2) در تواريخ و سيرههاى «شيعه و سنى» آمده است كه پيامبر اسلام(ص) با خديجه و اميرالمؤمنين – عليهم السلام مشغول خواندن نماز مستحبى بودند(28) «ابو طالب» با فرزندش «جعفر» به نماز آنان تماشا مىكردند؛ در اين هنگام ابو طالب به جعفر گفت؛ «صل جناح ابن عمّك؛ برو در طرف راست پيامبر خدا نماز بگذار»؛ و سپس به على (ع) سفارش كرد: «اما انه لايدعو الا الى خير فالزمه؛ آگاه باش كه رسول خدا جز به راه نيك دعوت نمىكند از او دست بر ندار».(29)
3- على(ع) مىفرمايد: «وقتى وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گريست؛ و سپس دستور داد: برو او را غسل داده و كفنش كن. خداوند او را ببخشد و رحمت كند.»(30) آنگاه آن حضرت خود تشريف آورده و در كنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «اى عموى بزرگوار! تو مرا در يتيمى كفالت نمودى، و در كودكى تربيت فرمودى، و در بزرگىام يارى دادى، خداوند به تو پاداش خوبى مرحمت فرمايد.»(31)
ابن ابى الحديد معتزلى پس از ذكر اين مطالب مىنويسد: رسول خدا فرمود: «اما و الله لاستغفرنّ لك و لاشفعنّ فيك شفاعة يعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مىنمايم، كه جن و انس از عظمت آن تعجب مىنمايند».(32)
ودر همين مورد جبرئيل به محضر پيامبر(ص) شرف ياب گرديد و خطاب كرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذيرفته است:
1- مادرت «آمنه» كه تورا به دنيا آورده است؛2- پدر گرامىات كه تو از صلب او متولد كرديدهاى؛ 3- مرد بزرگوارى چون «ابوطالب» كه تو را مورد همايت خويش قرار داد؛ 4- جد پدرىات «عبد المطلب» كه پرستارى تو را عهدهدار شد؛ 5 – «حليمه بنت ابى ذويب» كه دايگى تو را بر عهده گرفت؛ 6- دوست دوران جاهليت تو كه مردى سخى و پناهگاه محرومان بود.(33)
4- در روايتى از امام صادق(ع) كه چشم بصيرت به حقايق ايمانى ابوطالب دارد و به تعبير معروفى كه «اهل البيت ادرى بما فى البيت» درباره او مىفرمايد: «مثل ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مكتوم مىداشتند و خدا به ايشان دو برابر پاداش عطا كرد.»(34)
5 – از امام باقر(ع) درباره ايمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ايمان ابوطالب در كفه ترازويى قرار گيرد و ايمان اين خَلْق در كفه ديگر نهاده شود، ايمان او برتر خواهد بود»(35)؛ و همين ايمان برتر بود كه ابوطالب را واداشت كه حمايتهاى بىدريغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحيدى دريغ نكند؛ و گرنه ارتباط نسبى و … نمىتوانست چنين انگيزه نيرومندى در ابوطالب ايجاد نمايد.
6- امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه مادر اميرالمؤمنين، على (ع)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نيز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده مىدهم كه بعد از سى سال ديگر تو همانند او را كه فقط پيامبر نخواهد بود، به دنيا مىآورى. در حديث ديگرى آمده: «تتعجبين من هذا انك تحبلين و تلدين بوصيّه و وزيره»؛ يعنى تو نيز «وصى» و «وزير» او را به دنيا مىآوري.(36) از اين روايات استفاده مىشود كه حضرت ابوطالب پيش از تولد رسول خدا به رسالت وى ايمان داشته است و از فاصله زمانى او با وصيش باخبر بوده، و بدينگونه امامت فرزندش را نيز تأييد نموده است.
7- در روايتى از امام حسين(ع) وارد شده كه پدرش على(ع) نقل مىكند كه روزى او (امام على) در كنار خانهاش با جمعى نشسته بود، ناگاه مردى نادان سؤال كرد: يا اميرالمؤمنين! شما همچو مقام والايى داريد، در حالى كه پدرتان در آتش است!! حضرت فرمود: ساكت شو؛ خدا دهانت را بشكند، اين چه سخنى است؟!! سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، اگر پدرم در مورد همه گناهكاران روى زمين شفاعت كند، خداوند از او مىپذيرد. آيا پدر من در آتش است و حال آن كه سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختيار فرزندش نهاده شده است…»؟!!(37)
تذكر و نتيجهگيرى
طرح ايمان ابوطالب ريشه سياسى دارد
بدون شك هرگاه يكدهم شواهد و دلائلى را كه مبنى بر ايمان و اسلام «ابوطالب» است، در باره يك فرد ديگرى دور از گود سياست، و كينه و بغض، وجود داشت، تمام فرق اسلامى، اعم از سنى و شيعه، به اتفاق، اسلام و ايمان وى را تصديق مىكردند؛ ولى چرا با بودن دهها گواه محكم بر ايمان بزرگ مردى چون ابوطالب، تشكيك كرده و حتى حكم به كفر او دادهاند؟!!
پاسخ: هدف از طرح اين مسئله جز، طعن در فرزندان ابوطالب و بالأخص اميرالمؤمنين، چيز ديگرى نيست؛ گروهى متعصب مىخواهند با انكار ايمان ابوطالب، فضيلتى را درباره على(ع) انكار كنند و اگر ابوطالب پدر على(ع) نبود، هرگز اثبات ايمان او به يكدهم از شواهد و دلائلى كه در باره او وجود دارد، نياز نداشت.
هدف از طرح اينگونه شبهات، اين است كه عقايد مردم نسبت به حاميان شماره يك اسلام، سست شود و به آنها بدبين گردند و به تدريج نسبت به اصل هم ترديد نمايند. به عنوان مثال اگر بنا باشد ايمان مردم به ابوطالب سست شود، چقدر از اين رهگذر گمراهى به وجود مىآيد و مردم نسبت به حامى اول اسلام بدبين مىشوند و اين به بالاتر سرايت مىكند.
به نظر مىرسد كه به احتمال قوي، ترديد در ايمان ابوطالب از همين قانون و اقدام برخلاف ناشى شده است و عدهاى را از شاهراه حقيقت منحرف كرده است و همين عده روى اطمينان بى اساسى كه به زمامدار سياهكارى (چون معاويهها) داشتند، وجود ارزندهاي چون ابوطالب را تكفير كردهاند. بدون اين كه قدرى بيشتر فكر كنند، بهترين حامى پيامبر اسلام(ص) را از حليه ايمان محروم داشتهاند و بدين ترتيب خيانتى بزرگ مرتكب شدهاند.
نكته شايان تذكر ديگر، اين كه علت كتمان ايمان ابوطالب از زعماى قريش و ساير دشمنان چه بود؟
ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره مىنويسد: «ابوطالب، بدين جهت ايمانش را در ميان دشمنان اسلام اظهار نكرد، تا آمادگى دفاعى بيشترى در يارى از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان مىداد، همانند ساير صحابه، نمىتوانست در برابر خيانتهاى قريش كارى از پيش ببرد…»(38) البته اينگونه حركتها در مواردى كه انسان در اقليت باشد، يك قانون عقلايى است كه انسان بتواند در لباس خصم براى اهداف خويش، كارآيى بيشترى داشته باشد؛ چنانكه «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونيان و طاغوتهاى آن زمان به يارى حضرت موسى (ع) شتافت و در برابر تصميم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از اين فكر ستمكارانه منصرف كرد؛ او گفت: «أتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و قد جاءكم بالبينات من ربكم …»(39) همچنين حضرت «شمعون» وصى حضرت عيسى (ع) از همين طريق به يارى فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاكيه» را از شر ضلالت و گمراهى نجات داد، و خود را به لباس صحابه و ياران پادشاه آن سامان در آورد..(40)
شيوه ذكر شده در صورت لزوم و تناسب زمانى يك ضرورت عقلى و قرآنى و اجتماعى بوده و احاديث زيادى در اين باره در منابع روايى آمده است؛ چنان كه: رسول اكرم(ص) فرمود: «اصحاب كهف، ايمان واقعى خود را مخفى نگهداشته، و خود را كافر معرفى مىكردند؛ از اين رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود؛ و همينطور عمويم «ابوطالب» در كنار قريش خود را با آنان همكيش معرفى نمود و ايمان واقعىاش را پنهان داشت؛ خداوند به او نيز دو پاداش عطا خواهد كرد.»(41)
از مجموع مطالب ذكر شده نتيجه مىگيريم: كه اعمال شايسته و كردار بزرگ حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق باورها و ايمان او است؛ او با تحمل سختىها و شدايد فراوان دست از حمايت و يارى رسول خدا برنداشت. همه امكانات و قواى خويش را در اين راه سرمايهگذارى كرد و در برابر فشارهاى روزافزون مشركان با مهارت ايستادگى نمود و با تدبير نيرومند خويش، راههاى مشكل و صعب العبور سياسى و اجتماعى را هموار مىكرد و با موقعيت خاص اجتماعى كه داشت، در راه حمايت برادرزاده خويش، از آن بهره جسته و هم چنان با ايمان ايستاد و زندگى كرد و با ايمان و شعار توحيد، چشم از دنيا فرو بست؛ اما براي مصالح اسلام و مسلمانان و حمايت از آيين حياتبخش اسلام و شخص رسول خدا، ايمانش را از قريشيان و دشمنان اسلام مكتوم داشت.
پىنوشتها:
1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 4 مقدمه آن.
2. اصول كافى، ج1،ص 452،ح 1و 3، روضة المتقين، ج12 ص 221 ؛بحارالانوار، ج 35، ص 77، ح 14.
3. از اين جهت او را «شيبة الحمد» ناميدند كه وقتى متولد شد، در سر او، مقدارى موى سفيد بود، و به او «شيبه»، كه به معنى پيرى است گفتند و به خاطر ويژگيهاى نيك اخلاقى كه داشت واژه «حمد، كه در اينجا به معنى ستودگى» است به او افزودند.
4. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، مطبعة الاستقامه، بى تا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق يعقوبى و تاريخ يعقوبى، مترجم، محمد ابراهيم آيتى، (تهران؛ شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371 ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السيرة النبويه، (بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا)، ج 1،ص 189 و على بن حسين مسعودى، مروج الذهب،(مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق،)، ج 2 ص281.
5. محمد بن جرير طبري ، همان، احمد بن اسحاق يعقوبى، همان، ابن هشام، همان.
6. احمد بن اسحاق يعقوبى، همان.
7. محمد بن سعد، الطبقات الكبري، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلاميه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8. الغدير، ج7، ص 376.
9. بحارالانوار، ج 35،ص 93.
10. احمد بن اسحاق يعقوبى، همان.
11. الغدير، ج 7،ص 360 – 359 تاريخ ابن جرير طبرى، ج 2، ص 67، كامل ابن اثير، ج 2، ص 64.
12. ابن ابى الحديد، پيشين، ج1، ص 29 و همچنين ج 14، ص 70.
13. الغدير، ج 7، ص373 و 376، شرح من لا يحضره الفقيه، ج 12، ص 222، تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 91.
14. سوره طه،آيه 75.
15. سوره اسراء، آيه 84.
16. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 66 و 67 در حديث مجعول از پيامبر (ص).
17. بحارالانوار، ج 35، ص 81، ح 22، الغدير، ج7، ص 387.
18. بحارالانوار، ج 35، ص 183 – 68.
19. علامه امينى، الغدير، جلد7 از صفحه 331 تا 413 پايان كتاب و همچنين در جلد 8 از صفحه1 تا 31.
20. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 70.
21. «و اما حديث الضحضاح من النار فانما يرويه الناس كلهم عن رجل واحد و هو «المغيرة بن شعبه» و بغضه لبنى هاشم و على الخصوص لعلىّ (ع) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غير خاف» ابن ابى الحديد، ج 14، ص 70.
22. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 84.
23. سوره مسد، آيه 5.
24. مجمع البيان، ج7، ص 37؛ الحجة، ص 56 – 57، سيره ابن هشام، ج 1،ص 353 – 352 ؛مستدرك حاكم، ج2، ص 623.
25. ابوهفان عبدى، جامع ديوان ابوطالب كه 121 بيت از آن اشعار قصائد را آورده است؛ ابن هشام در سيره خود ، ج 2، ص 286، 94 بيت و ابن كثير شامى در تاريخ خود، ج 3، ص 52 – 57، 92بيت از آن اشعار آورده است
26. سيره صحيح پيامبر اسلام، ج2، ص 211، از معتزلى، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27. ر.ك: الغدير، ج 7، ص 312.
28. نمازهاى واجب پس از هجرت پيامبر(ص) تشريع شده است.
29. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199 و 200 كامل ابن اثير، ج 2،ص 58، تاريخ طبرى، ج 2، ص 314، بحارالانوار، ج 35، ص 80، ح 20؛ الغدير، ج7، ص 396.
30. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 76 طبقات ابن سعد، به نقل از الغدير، ج 7، ص 372.
31. بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32. ابن ابىالحديد، پيشين، ج 16، ص 76.
33. ابن ابىالحديد، پيشين، ج 14، ص 67 ؛ بحار الانوار، ج 35، ص108،ح 35.
34. سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضى عاملى با ترجمه حسين تاج آبادى، ج 2، ص 230، ازكتاب امالى صدوق، ص551.
35. همان مدرك، ص 217. از الدّرجات الرّفيعه، ص 49.
36. بحارالانوار، ج 35، ص 77،ح 14؛ اصول كافى، ج 1،ص 452 ،ح 1 و 3؛ روضة المتقين، ج 12، ص 221.
37. بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 81.
39. سوره مؤمن = غافر،آيه 28.
40. ر.ك: سوره يس،آيه 14 و تفسيرهايش به ويژه مجمع البيان.
41. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7؛الغدير، ج 7، ص 380.
آزمايش دشوار اين سال
آزمايش دشوار اين سال
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
در اين مقطع تاريخى كه بر كشور مىگذرد ملت ما و مسؤولين ما روزهاى دشوارى را پشت سر مىگذارند گوئى شرائط طبيعى و سياسى و اقتصادى دست به دست هم داده تا دولت و ملّت را در بوته امتحان نهاده تا از اين محك آزمايش چگونه بيرون آئيم.
سى سال است كه اين ملت بزرگ در معرض آزمونهاى گوناگون قرار داشته و امواج سهمگين را از سر گذرانده و با صبورى و درك سياسى مشكلات را به جان خريده و از آرمانهاى خود دست نكشيده است. سنت آفرينش نيز چنين اقتضا دارد كه انسانها در بوته امتحان نهاده شوند و جوهره انسانى در اين گذرگاه به نمايش گذاشته شود. در جاى جاى قرآن كريم اين سنت الهى را مشاهده مىكنيم. يك جا مىفرمايد:
«آيا مردم مىپندارند كه به صرف اينكه گفتيم ايمان آورديم، رها مىشوند و مورد آزمايش قرار نمىگيرند؟ همانا گذشتهگان را نيز قبل از آنها در معرض آزمايش قرار دادهايم و خداوند مىداند چه كسانى: صادق اند و چه كسانى دروغ مىگويند.» (سوره عنكبوت، آيات 2 و 3)
اين آزمايش به گونههاى مختلف صورت مىپذيرد و براى همه يكسان نيست. گروهى با ثروت، گروهى با فقر، گروهى با قدرت، گروهى با مصيبت، و…آزمايش الهى در شرائط گوناگون و سنين مختلف عمر آدمى از آغاز تكليف تا پايان زندگى به گونهاى متفاوت صورت مىپذيرد و از حكمتهاى الهى يكى همين است كه انسان خود نمىداند وسيله آزمايش او چيست و چگونه در معرض آزمون قرار مىگيرد.
بارى از بحث امتحان و تبيين جوانب آن بگذريم و به موارد مورد ابتلاى امروز مان نظر افكنيم. گفتيم عوامل معيشتى و سياسى و اقتصادى دست به يكديگر داده تا ما را بيازمايد. از مصاديق طبيعى خشكسالى گرفته، سرماى بى سابقه زمستان و از يكسو عدم بارندگى، از سوى ديگر سال دشوارى را براى كشاورزى و دامدارى پديد آورد. بسيارى از درختان خشكيد و بسيارى از مزارع نابود شد و كشاورزان و دامداران خسارتهاى سنگينى را متحمل شدند كه جبران آن ناممكن و فشار مضاعفى را بر دولت و توده مردم وارد آورد. تنها در يك استان مانند اصفهان خسارتها 1100 ميليارد تومان برآورد شده كه با اين محاسبه خسارت تمام كشور را به دهها هزارميليارد مىشود حدس زد.در اين ميان دولت و مجلس 500/2 ميليارد تومان تصويب كردند كه بابت جبران اين خسارت خشكسالى پرداخته شود كه بديهى است با اينگونه ارقام جبران خسارتها ناممكن است. از سوى ديگر تبعات اين زيانها در كل جامعه تأثير مىگذارد و دامنه خسارتها را بصورت گرانى و مشكلات مادى و معنوى برجاى مىنهد كه عبور كردن از گذرگاه نيز دشوار است چه براى دولت و چه براى تودم مردم، درآمدهاى دولت محدود است و بودجههاى مصوب سال 87 هر يك مصارفى دارد، از يارانههاى پرداخت حقوق و واردات و تأمين هزينههاى جارى كه حساب و كتاب هر يك معلوم است.
هر چند قيمت نفت افزايش يافته ولى به همين نسبت واردات بنزين كه هر ليتر بيش ازهزارتومان تمام مىشود و دولت آنرا به يكصد تومان سهميه بندى و 400 تومان آزاد عرضه مىكند و مصرف سرسام آور آن، ارقام نجومى را تشكيل مىدهد. و نيز ساير واردات كه به نسبت افزايش قيمت نفت افزايش يافته و يكى از علل گرانيها را در گرانى جهانى خواروبار و توليدات صنعتى و كليه فرآوردههايى كه ثمره افزايش قيمت نفت است، بايد جستجو كرد و بدين ترتيب مىتوان حدس زد كه گران كردن جهانى نفت نيز از توطئههاى سياستگذاران دانست كه در صدد اعمال فشار بر ملل ضعيف هستند تا بدينوسيله زمينه سلطه بيشتر را فراهم آورند.
بدين ترتيب، مردم بايد بدانند كه گرانيها در چهار ديوارى ايران نيست بلكه مردم كشورهاى جهان با آن روبرو هستند، نهايت اين گرانيها براى اقشار كم درآمد غير قابل تحمّل است و آنها را به اعتراض وا مىدارد كه در اين خصوص اقدام دولت به واردات كالاهاى ضرورى به مبلغ دو هزار ميليارد تومان با تصويب مجلس در جهت كاهش دادن اين فشار از دوش مردم ضعيف و آسيبپذير است هر چند اين مبلغ نيز به نياز روز كفايت نمىكند ولى در هر حال راه فرجى است كه مجلس و دولت مىپيمايند.
مافياى ثروت اندوز
در اين ميان عواملى هستند كه بر شدت بحران مىافزايند، آنان كه انبارهايشان از كالاى مورد نياز مردم در معيشت و ساختمان و غيره انباشته و چشم به راه گرانىها هستند تا مثلاً در يك انبار برنج يا آهن ميلياردها به جيب بزنند و از هر فرصتى براى اشباع غريزه پول پرستى بهره گيرند و مانند جهنم فرياد (هل من مزيد) سر مىدهند و بر موج گرانى سوار مىشوند و به گرده ملت مىتازند و كسى جلودار آنها نيست و از شبكههاى پنهان آنها كسى سر در نمىآورد، كه اين هم براى آنها يك امتحان است، گوئيا اين قشر از ايمان و وجدان بىبهرهاند و چون مرده شورها انتظار سيه روزى مردم را مىكشند تا شكم جهنمى خود را سير كنند به هر قيمتى كه مىخواهد تمام شود. در اين شرائط بر دستگاههاى اطلاعى و اجرائى است كه دست كثيف اينها را كوتاه كنند و مجال ندهند در اين شرائط سخت اين گروه معدود هرچه مىخواهند بكنند و كسى جلودار آنها نباشد. برخى صاحبان كارخانهها نيز دست در اين كاسه دارند. هر روز صبح كه از خواب بيدار مىشوند نرخ جديدى روى كالاهاى توليدى خود مىگذارند و كسى ناظر بر آن نيست. مردم مىپرسند بازرگانى و تعزيرات و صنايع چه كارهاند؟! كه نمىتوانند براى سه ماه حداقل يك جنس را به يك قيمت ثابت نگهدارند نه اينكه هر هفته و هر روز شاهد نرخ جديدى در بازار باشند.
به نظر مىرسد حاكميت در اين عرصه نبايد كوتاه بيايد. زيرا نظارت به قدر لازم وجود ندارد والّا دليل ندارد صاحب كارخانهاى كه مجوز كار خود را از اين دستگاهها گرفته ترك تازى كند و كسى نتواند با آن برخورد كند! اينجا نيز عرصه امتحان براى دستگاههاى اجرائى است كه در اين جنگ اقتصادى كه دشمن سامان داده و سود جويان و سوداگران آن را اجرا مىكنند، مجال ندهند مشتى پول پرست عرصه را بر جامعه تنگ كنند و از اين بازار آشفته سوء استفاده نمايند.
نگارنده اين مقال كه خود در نهاد قانونگذارى است موارد فوق را به مسؤولين امر گفته و بازهم خواهد گفت كه عزم جدى مسؤولان اجرايى براى خدمت به مردم يكى اينست كه دست سودجويان و چپاولگران را از اين سوداگرىها كوتاه كنند و مجال ندهند هر كسى براى خود نرخ تعيين كند ياهر سوداگرى به قدر توان جيب مردم را بزند. تكرار مىكنم كه وضعيت امروز ما حالت يك نبرد جدى را دارد كارگزاران سياستهاى استكبارى از جمله آمريكايى گفتهاند: از طريق جنگ اقتصادى ملت ايران را به زانو در مىآوريم و دولت را ناكارآمد جلوه مىدهيم!تا مقاصد سياسى خود را به اجرا درآوريم و جرم اين دولت اين است كه در برابر بيگانه خضوع نمىكند و در اين سال كه سالى است تعيين كننده بايد بر دولت و حاكميت هرچه بيشتر فشار وارد كرد.اين را ملت مىداند و بازهم بيش از پيش توجه داشته باشد كه با دلسردى از نظام آب به آسياب دشمن نريزد.
آنها كه از اين دولت و خط اصولگرائى مجلس دق دل دارند در اين فرصتهاى دشوار انتقاد خود را متوجه نظام مىكنند كه در رسانههاى مطبوعاتى نمونه آن را مىبينيم. اينها نمىخواهند اعتراف كنند كه گرانيهاى جهانى و تحريمهاى اقتصادى چه بار سنگينى بر نظام وارد كرده و اين جرم نظامى است كه نمىخواهد در برابر دشمن كينه توز تسليم شود و آزادگى و استقلال را با كلام مادى سودا كند، امپرياليسم و صهيونيسم و عوامل شان كه از غيظ و غضب بر ملت بزرگ و حاكميت آن خشمگيناند امروز عامل اقتصادى وفشار تحريمها را به كار گرفته و چون از ابزار تهديدها طرفى نبستند و دلير مردان ايران را در صحنه دفاع حاضر مىبينند،بر آنند تا از درون مردم را سرد كنند و با فشارهاى اقتصادى دل ملت را خالى كنند كه البته ملت رشيد ما كه از عقبات سختتر از اين با سرافرازى عبور كرده و تن به سازش و تسليم نداده به يارى خداوند از اين گذرگاه دشوار نيز عبور خواهد كرد و با زبان حال مىگويد:
بر خوان ناكسان ننهم پاى اگر چه نيست
جز اشك چشم و خون جگر ما حضر مرا
ملتى كه از امام حسين(ع) حماسهساز عاشورا آموخته كه حاضر است سختترين مصائب را ببيند اما از آرمان الهى خود دست برندارد، از اين آزمايشها نيز عبور خواهد كرد مهم اين است كه پشتوانه روانى ملت قوى باشد كه هست و حاكميت نيز بر ايدههاى خود استوار باشد كه هست اما ساز و كارى هم انديشيده شود كه از فشار بر اقشار آسيبپذير بكاهد و جلو مسرفين و چپاولگران و محتكران را بگيرد و با قاطعيت به جنگ پياده نظام دشمن برود كه اين بار سر از كارخانه و توليد و بازار و تجارت و زمين خوارى و غيره سر بيرون آورده است.
دولت و دستگاههاى اجرايى و مردم نيز مىدانند كه در كشور بحمداللّه همه چيز هست و قحطى وجود ندارد. آنچه لازم است انصاف و عدالت و جلوگيرى از اجحاف و بى عدالتى است كه از وظائف هميشگى حاكميت است كه در اين عرصه مسؤولان كوتاه نخواهند آمد و خداوند نيز ياور مؤمنان خواهد بود.
پيامدهاى نگاه به نامحرم
پيامدهاى نگاه به نامحرم
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
چشم، دريچه دل و انديشه انسان است، اگر چگونه نگريستن را ياد بگيريم و چگونه ديدن را تجربه كنيم، چشم، چشمه اميد و ايمان مىشود و نگاه ما، عبادت و سبب رشد و تكامل خواهد شد، و اگر آن را رها كنيم تا به هر چه هوى و هوس دستور داده نگاه كند، زيانهاى متعددى متوجه انسان خواهد شد، و به گناهان ناخواستهاى دچار خواهد شد، مگر فاصله “نگاه” تا “گناه” چه قدر است؟
اگر عقل و خرد انسان در اختيار چشم قرار گيرد، پيامدهاى روانى و غير روانى فراوانى در پى خواهد داشت كه ممكن است انسان را به تباهى بكشاند.
حضرت على(ع) فرمود: «اَلعَينُ جاسُوسُ القَلبِ وَ بَريد العَقل؛(1) چشم جاسوس و مأمور دل و نامه رسان عقل است».
در جاى ديگر فرمود: «اَلعَين بَريدُ القَلب؛(2) چشم پيغام رسان دل است.»
كلمه «جاسوس» در روايت اول نشان از آن دارد كه چشم بر دل مؤثر است، چون جاسوس هرچه گزارش دهد دل و فرمانده مىپذيرد، چنانكه سخنان پيغام رسان براى پيغام دهنده حجّت و اعتبار دارد. از اينجا مىتوان حدس زد كه نگاه، تأثيرات عميقى بر روح و روان انسان مىگذارد. شايد شاعر به همين ارتباط اشاره دارد آنجا كه مىگويد:
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
در روايت ديگرى تعبير ظريفترى آمده، آنجا كه على(ع) فرمود: «القلب مصحف البصر؛ دل كتاب (دست نوشته) ديده است» يعنى اين نگاه است كه هرگونه بخواهد كتاب دل را مىنويسد و بر آن نوشتارى بوجود مىآورد. پيامدهاى نگاه را در چند بخش مورد بررسى قرار مىدهيم.
الف: پيامد روانى
1- نوعى بيمارى يا عادت مذموم
گام اول در روابط نامشروع نگاه آلوده است و گام گذاران در اين وادى، چه بسا گرفتار عادت مذموم دائمى خواهند شد. روان شناسان، چشم چرانى را نوعى بيمارى روانى مىشمارند. بينايى، يكى از مهمترين اعضا براى تحريكات جنسى است. اگر فرد تنها از نظربازى براى ارضاى كشش جنسى استفاده كند، دچار نوعى انحراف شده است معمولاً شخص نَظَر باز با مشاهده و نگاه ارضا نمىشود و به همين جهت گاه مبتلا به استمناء و خود ارضائى مىشود. اين گونه افراد كنج كاوى شديدى نسبت به ديدن اندام برهنه جنس مخالف دارند و اين امر گاهى باعث مىشود ساعتها پشت پنجره يا روى بالكنها يا كنار كوچه و خيابان به نظاره گرى بپردازند تا شايد به كام دل برسند.(3)
منابع دينى نيز قرنها قبل از روانشناسان، چشم چرانى را نوعى انحراف و بيمارى دانسته است رسول خدا(ص) فرمود: «لكلّ عضوٍ من ابن آدم حظٌّ من الزّنا العين زناها النّظر؛(4) هر عضوى از بنى آدم بهرهاى از زنا دارد، و زناى چشم نگاه كردن (به بدن نامحرم) است.»
امام صادق(ع) فرمود: «النّظرة سهمٌ من سهام ابليس مسمومٌ من تركها للّه لالغيره اعقبه اللّه ايماناً يجد طعمه؛ نگاه (به نامحرم) تير زهرآلودهاى از تيرهاى شيطان است. هر كس آن را براى خدا ترك كند نه بخاطر غير او، خدا ايمانى به او مىدهد كه مزّه آن را مىچشد.»
يقيناً مراد از مسموميّت نگاه، مسموميت جسمى و بدنى نيست بلكه مقصود مسموميّت روحى و روانى است در واقع نگاه نوعى بيمارى است كه ويروس نگاه را پخش مىكند و به ديگران سرايت مىدهد.
2- كاهش آرامش روانى و افزايش التهاب و اضطراب
چشم چرانى آرامش روحى و روانى انسان را نابود ساخته و فرد را دچار اضطراب و تشويش مىنمايد.(5)
توضيح مطلب اين است كه با توجّه به قدرت و دامنه نفوذ عاطفى زن و مرد بر يك ديگر و نقش حساس آن دو در تأمين نيازهاى طبيعى و غريزى، جلوهگرى زنان و دختران و جاذبههاى جنسى موجب جلب پسران و مردان شده اگر نتواند از نگاه خود دارى كند. شديداً انحراف اذهان و آشفتگى فكر و دل آنها را در پىدارد.نگاه هم براى مردان مشكل ساز است و هم براى دختران و زنان، چرا كه برخى زنان و دختران نيز تلاش مىكنند كه زمينه جذب و توجه و نگاه كردن ديگران را به خود جلب كنند.
به قول يكى از نويسندگان «چه بسيار دخترانى كه به سبب شوق و دستيابى به نشانههاى مقبول زيبايى و زنانگى به اختلالات روانى دچار مىشوند.گمان و تصوّر چنين دخترانى آن است كه زندگى و آينده آنها به اندازه بينى و يا خميدگى آنان بستگى دارد، تا آن جا كه حتى يك ميلى متر كوتاهى طول مژه نيز مىتواند به يك مسئله جدّى و بحرانى در زندگى تبديل شود.»(6)
استاد شهيد مطهرى مىگويد: «با توجّه به اينكه روح بشر فوق العاده تحريكپذير است اشتباه است كه گمان كنيم تحريك پذيرى روح بشر محدود به حدّ خاصى است و از آن پس آرام مىگيرد. هيچ فردى از تصاحب زيبا رويان و هيچ زنى از متوجّه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالأخره هيچ دلى از هوس، سير نمىشود. تقاضاى نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنى است و هميشه مقرون به نوعى احساس محروميّت و دست يافتن به آرزوها و به نوبه خود منجر به اختلالات روحى و بيماريهاى روانى مىگردد كه امروزه در دنياى غرب بسيار به چشم مىخورد.»(7)
در منابع دينى نيز در گذشتههاى دور به اين امر اشاره شده است. على(ع) فرمود: «من اطلق طرفه كثر اسفه؛ هر كس چشم خويش را آزاد گذارد، هميشه اعصابش ناراحت بوده(و به آه و حسرت دايمى گرفتار مىشود)».(8)
و در جاى ديگر فرمود: «من اطلق ناظره اتعب حاضره؛(9)هر كسى چشم را رها كند زندگى فعلى خود را به رنج و ناراحتى گرفتار نموده است.»
و حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كم من نظرةٍ اورثت حسرةً طويلةً؛(10) چه بسيار نگاهها كه حسرت طولانى (و هميشگى را در پى دارد.» و از طرف ديگر اگر چشم را از حرام بپوشاند از نظر روحى، راحت و آسوده خواهد بود، على(ع) فرمود: «من غضّ طرفه اراح قلبه؛(11) كسى كه چشمش را فرو بندد دل و روحش راحت خواهد بود.»
3- بيمار شدن عقل
انسان در سايه پيروى از آموزههاى نورانى اسلام، به تكامل مىرسد و عقلش رشد مىكند و در صورت سرپيچى از دستورهاى الهى و دست يازيدن به كردار خلاف شرع همچون چشم چرانى از رحمت الهى دور مىشود با خاموش شدن نور الهى در خانه دل، عقل و روح انسان دچار نوعى بيمارى مىگردد.
على(ع) در اين باره مىفرمايد: «قرين الشّهوة مريض النّفس معلول العقل؛(12) كسى كه با شهوت همراه است جان و عقلش مريض و بيمار است.»
و در جاى ديگر فرمود: «ذهاب العقل بين الهوى و الشّهوة؛(13) نابودى عقل در هوا(پرستى) و شهوت است.»
وقتى عقل بيمار شد تصميم گيريها و رفتارهاى انسان نيز بيمارگونه خواهد بود.
4- تنوع طلبى
انسانى كه پيش از ازدواج چشم چرانى را تجربه كرده هنگام ازدواج اولاً به همسر خويش به ديد شك و ترديد مىنگرد كه نكند او هم چون خودش چشم حرام به سوى نامحرمان داشته باشد، ثانياً خود هر روز به دنبال ديدن مناظر جديد از صحنههاى حرام است و تنوعطلبى و ديدن صحنههاى حرام روان او را بيمار مىسازد و چه بسا زندگى موجود را به سردى كشانده گرفتار دامهاى فساد خواهد ساخت.
ويل دورانت مىگويد: «فساد پس از ازدواج بيشتر محصول عادتهاى پيش از ازدواج است.»(14)
در ادامه سخنان خود مىگويد: «ميل به تنوع(طلبى) گرچه از همان آغاز در بشر بوده است. ولى امروزه به سبب اصالت فرد در زندگى نو و تعدد محركات جنسى (از جمله چشم چرانى) در شهرها و تجارى شدن لذّت جنسى ده برابر گشته است.»(15)
در نتيجه بايد گفت چشم چرانى از نظر روانى عامل نوعى بيمارى و عادت مذموم، كاهش آرامش روانى و اضطراب روحى، از بين رفتن كرامت انسانى، و تنوعطلبى مىگردد.
پيامدهاى خانوادگى و اجتماعى نگاه
نگاههاى حرام و چشم چرانى علاوه بر پيامدهاى روحى و روانى، زيانها و اثرات سوء خانوادگى و اجتماعى نيز دارد كه به اهم آنها اشاره مىشود:
1- بدنامى طرفين
چه بسيارى دوستىها و ارتباطهاى نامشروع كه از نگاه و يك چشمك زدن آغاز شده ولى نگاههاى هوس آلود و تداوم آن و تسلّط طبيعى شهوت آن را به ناكجا آباد كشانيده، سبب بدبختى و بدنامى طرفين گرديده و حتى افشا شدن برخى از اين روابط بعد از ازدواج، كانون گرم خانوادگى را متلاشى نموده، سبب بروز مشكلات خانوادگى و اجتماعى شده است.
در مجلّات مختلفى كه درباره جوانان و مسائل خانوادگى چاب مىشود مىتوان سرگذشتها و نامههاى زيادى را ديد كه حكايت از عشقهاى نامشروع دارد كه بر اثر يك نگاه حرام به وجود آمده و سبب فساد و جنايت و يا تزلزل خانواده شده است. ولى نقطه آغاز آن همان نگاه حرام بوده است.
در تحقيقى كه در نيواورلئان آمريكا(1982) در مورد خودكشى انجام گرفته است مشخص شده كه ويژگى مهم عدّهاى از زنانى كه دست به خودكشى زدهاند، اين است كه پس از نگاههاى حرام و برقرارى ارتباط و بچه دار شدن نتوانستهاند همسر را براى خود حفظ كنند.اينان تا توانستهاند از نگاهها و بدن خود به سايرين بهره دادهاند به اين اميد كه شايد كسى نيز حاضر شود در غمها و شادىهاى آنها شريك باشد، ولى نتوانستهاند به اين مقصد نايل شوند،(16) چرا كه مردى كه با نگاه شهوت آلود در داخل زندگى او آمد با نگاه به ديگرى نيز مىرود.
2- مقايسههاى هوس آلود
در جامعهاى كه نگاه به نامحرم رائج شود به دنبال آن جلوهگرىها و فرهنگ برهنگى و بدحجابى حاكم مىشود، و در پى آن زن و مرد به هر سوى و هر كس كه بخواهند نگاه مىكنند. اينجاست كه همواره در زندگى حالت مقايسه بوجود مىآيد مقايسه ميان آنچه دارند و آنچه ندارند. و اين مقايسهها هوس را دامن مىزند و خانواده را در معرض نابودى قرار مىدهد. زنى كه سالها در كنار شوهر و در مشكلات با او زندگى كرده، پيداست اندك اندك بهار چهرهاش، شكفتگى خود را از دست مىدهد و روى در خزان مىگذارد و در چنين حالى است كه سخت محتاج مهربانى و وفادارى همسر خويش است، امّا ناگهان زن جوانترى از راه مىرسد و در كوچه و بازار و اداره و مدرسه با پوشش نامناسب خود و نگاههاى حرام به همديگر، فرصت مقايسهاى را پيش مىآورد كه مقدمه مىشود براى ويرانى اساس خانواده.(17)
دختران جوانى كه امروزه در اوج نشاط و شادابى مغرور از دلبرىها و جلوهگرىهاست و سعى مىكنند با آماده نمودن جاذبههاى تحريكى نگاههاى ديگران را صيد كنند بايد بدانند كه در فردايى نه چندان دور، خود دچار سرنوشت فرهنگ مقايسه خواهند شد و همان سرنوشتى را كه براى ديگران رقم زدهاند، براى خود او رقم مىخورد.
3- نگرانى دائمى
جوانانى كه از طريق نگاههاى هوس آلود بهم رسيده و ازدواج و پيوند زندگيشان بر اساس اين بنيان سست بنا شده است هميشه طرفين، خصوصاً زنان اين نگرانى را دارند كه نكند همسرش دوباره صيد نگاه ديگرى شود و زندگى او از هم بپاشد، و همين نگرانى هميشگى در عدم آرامش روحى و روانى او كافى است كه زندگى او را به تلخ كامى بكشاند.
4- از هم پاشيدگى خانواده
اگر سرى به هفته نامهها و مجلّات خانوادگى بزنيم، صفحات راز و پزشك مشاور، مملو از غم نامههايى است كه دخترها و پسرها از دوستىها و ازدواجهاى ناكام خود نوشتهاند، بسيارى از ايشان وقتى شور و اشتياق اوّليهشان فرو نشست و با واقعيّتهاى زندگى، بيشتر آشنا شدند، با يك ديگر احساس نوعى بيگانگى و غرابت نموده، با عدم تفاهم در زندگى مشترك مواجه مىشوند.
بسيارى از ازدواجهايى كه از نگاههاى خيابانى، پارك و دانشگاهها شروع شدهاند يا به سرانجام روشنى نرسيده، يا قبل از ازدواج رها شده و حاصلى جز بدنامى نداشتهاند.(18) عشقى كه با نگاه آمده با نگاه هم مىرود.
دكتر جامعهشناسى در اين زمينه مىگويد: جوانانى كه هم ديگر را در پاركها و خيابانها مىيابند، يا از طريق تماسهاى تلفنى به هم ديگر علاقمند مىشوند. اصولاً مبنا و اساس علاقهمندى خود را با همان نگاههاى اوّليه پايه گذارى مىكنند و اين عشق و علاقه وقتى ظاهرى باشد(و از طريق نگاه بوجود آمده باشد) قاعدةً بعد از مدّت زمانى كوتاه (كمتر از يك سال) به طلاق مىانجامد.(19)
تازه اگر هم ازدواجها برقرار بماند هميشه همراه با بگو و مگوهاى مشكل ساز است.
پسرى در مصاحبه مىگويد:به نظر من، اگر پس از ايجاد ارتباط(هاى خيابانى) ازدواجى صورت گيرد مشكل آفرين مىشود، چون پسرهايى كه (از طريق نگاههاى هوس آلود با دخترى) دوست مىشوند، تا مشكلى در زندگى پيش مىآيد، مىگويند. آره،تو همان كسى بودى كه با من (از طريق نگاه و …) دوست شدى…(20)
زليخا مُرد از اين حسرت كه يوسف گشت زندانى
چرا عاقل كند كارى كه باز آرد پشيمانى(21)
5 – زايش گناه
نقطه آغاز بسيارى از گناهان نگاه است، وقتى نگاه رفت، به دنبال آن دل مىرود، دل رفت به دنبال آن دين مىرود، بسيارند كسانى كه گرفتار دام زنا و يا خودكشى و يا ديگر كشى شدهاند ولى آغاز آن با يك نگاه بوده است.
در منابع دينى به شدّت روى اين مسئله تكيه شده كه گناه، گناه مىآورد، از جمله امام صادق(ع) فرمود: «النّظرة بعد النّظرة تزرع فى القلب الشهوة و كفى بها لصاحبها فتنة؛نگاه پى در پى در قلب، شهوت ايجاد مىكند و همين براى انحراف بيننده كافى است.»
از حضرت مسيح(ع) نقل شده است كه فرمود: «لاتكوننّ حديد النّظر الى ما ليس لك فانّه لن يزنى فرجك ما حفظت عينك فان قدرت ان لاتنظر الى ثوب المرأة الّتى لاتحلّ لك فافعل؛(22) هرگز تيز نظر به سوى چيزى كه برايت (حلال) نيست نباش زيرا تا زمانى كه چشمت را حفظ كنى دامنت آلوده به زنا نمىشود، و اگر بتوانى به لباس زنى كه برايت حلال نيست نگاه نكنى، اين كار را انجام بده.»
اين حديث نشان مىدهد كه حتى نگاه به لباس زن انسان را وادار مىكند كه به خود او نگاه و نگاه به نامحرم كم كم انسان را به كار خلاف عفّت مىكشاند وهلّم جرّا.
از جمله مطالبى كه امام هشتم در جواب محمد بن سنان فرمود اين است: «نگاه كردن به موى زنان شوهردار و غير آنها حرام است چون باعث تحريك(شهوت) مردان و كشيده شدن به فساد و وارد شدن به چيزى مىشود كه براى او حلال و زيبا نيست و همين طور نگاه كردن به چيزهايى كه مانند مو مىباشد حرام است.»(23)
اين روايت تصريح مىكند كه نگاه كردن به نامحرم عامل تحريك شهوت و كشيده شدن به فساد بدتر مىشود.
يكى از نويسندگان، مىگويد:نگاه به نامحرم در اين دنيا نيز با شعله ورشدن آتش شهوت، انسان را در فساد و تباهى غوطه ور مىسازد.»(24)
استاد مطهرى: «غريزه جنسى، غريزهاى نيرومند و عميق و دريا صفت است و هرچه بيشتر اطاعت شود، سركشتر مىگردد، هم چون آتش كه هرچه به آن بيشتر خوراك بدهند شعله ورتر مىشود.»
لذا بهترين راه براى دورى از شهوات حرام، چشم پوشى از نگاه حرام است.
على(ع) فرمود: «نعم صارف الشهوات غضّ الابصار؛(25) چشم پوشى از نگاه (حرام) بهترين عامل بازدار از شهوت است.»
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالكتب الاسلامية، ج 104، ص 41، ح 52؛ منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، قم دارالحديث، 1382، ج 1، ص 504.
2. ميزان الحكمه، همان، ص 504.
3. دكتر احمد احمدى، روانشناسى نوجوان و جوانان، اصفهان، نشر مشعل، چهارم، 1373، ص 125 جوانان و روابط، ابوالقاسم حاجى، مركز مطالعات و پژوهشهاى حوزه، 1380، ص 136.
4. جامع الاخبار، ص 408،ح 1129، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ج1، ص 504، ح 6141.
5. مشكلات جنسى، ناصر مكارم شيرازى، قم، انتشارات نسل جوان، ص 167.
6. چهره عريان، خانم دكتر سعداوى، ص 168؛ مقدمهاى بر روانشناسى
زن، ص 110، به نقل از جوانان و روابط، همان، ص 34.
7. مسأله حجاب، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، 1374، ج 42، ص 84 – 87.
8. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، همان، ج 10، ص 74 و غررالحكم، ج 2، ح 304.
9. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 504، ح 61313.
10. همان، ج 1، ص 504، ح 6133.
11. همان، ح 6141
12. ميزان الحكمه، ج 10، ص 378 و 386.
13. همان، ج 1، ص 360، ح 4421.
14. لذّات فلسفه، ويل دورانت، تهران، نشر دانشجويى، ص 94.
15. همان، ص 94 و 97.
16. ر ك: تحليلى بر روابط دختر و پسر در ايران، دكتر على اصغر احمدى، سازمان انجمن اولياء و مربيان، پنجم، 1378، ص 83، جوانان و روابط، همان، ص 80.
17. ر.ك: فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، حداد عادل، تهران انتشارات سروش، ص 70، جوانان و روابط، ص 46، با تغييرات.
18. جوانان و روابط، ص 55 با تغييرات.
19. همان، ص 55، هفته نامه ديدگاه، دكتر شيخى، پيش شماره 3، آبان، 79، ص 5.
20. ايران جوان، ش 135، ص 36، جوانان و روابط، ص 56.
21. گلى از هر چمن، سيدمحمد على جزايرى، الامام المنتظر، ص 437.
22. منتخب ميزان الحكمه، ص 230، ح 2740.
23. همان، ص 505، ح 6142.
24. آيين همسردارى، ابراهيم امينى، تهران انتشارات اسلامى، 43، 1374، ص 171.
25. ميزان الحكمه، مكتبة الاعلام الاسلامى، ج 1، ص 72.
پاسدارى و مراقبت از خويشتن
پاسدارى و مراقبت از خويشتن
آيت الله جوادى آملى
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
مهمترين كار انسان و بزرگترين مسؤوليت او نسبت به خويشتن تهذيب نفس است، قرآن كتابى است كه فراوان درباره معرفت، تهذيب و تزكيه نفس سخن گفته و از وى خواسته تا به شناخت و مواظبت و مراقبت دائمى از خود بپردازد و با اين تهذيب نفس و مراقبت و مواظبت از آن به لقاء الهى كه غايت آفرينش اوست نائل شود.
به لحاظ اين كه همه انسانها در حال سفر به سوى خدا هستند و همگان به سوى او در حركتند تا با او ملاقات كنند: «يا ايّها الانسان انك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه؛(1) اى انسان، تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مىروى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.»
خطاب به انسان كه همه اصناف انسان را شامل مىشود و در واقع بر انسانيت انسان تكيه كرده، بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نيروهاى لازم براى حركت مستمر الهى در وجود او قرار داده است و همه انسانها مسافرى هستند كه به سوى خدا در حال سفرند تا به اقليم وجود گام نهند.
انسانى كه مسافر است بايد همواره مراقب باشد كه از وسط جاده حركت كند تا به نقطهاى كه جاده به آن منتهى مىشود، برسد و آن نقطه همان غايت مطلوبى است كه هر انسان سالكى غرضش رسيدن به آن است و اگر انسانى در وسط جاده حركت كرد، هدايت شده است امّا اگر سهل انگارى كند و از وسط جاده به اين طرف و آن طرف متمايل شود به تدريج گمراه شده و نتيجه مطلوب از دست او مىرود و در نتيجه گرفتار گمراهى مىشود.
و به عبارت ديگر: همه راههايى كه سالك طى مىكند چه راه هدايت و چه راه ضلالت، چه راه و چه بيراهه همه و همه به سوى خداى منتهى مىشوند چون غايت و مقصود نزد اوست، چيزى كه هست آن هست كه راهها مختلفند يكى آدمى را به مطلوبش و به فلاح و رستگارى مىرساند و ديگرى زيان كارش مىسازد.
براى اين جهت كه انسان به سوى خدا در حال حركت است و بايد در وسط جاده حركت كند حضرت امير(ع) در نهج البلاغه ضمن تقسيم آدميان به سه گروه به آنها هشدار مىدهد كه در وسط جاده حركت كنند: «اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة؛(2) انحراف به راست و چپ گمراهى و ضلالت است و راه ميان و مستقيم جاده وسيع الهى است.» و ويژگىهاى اين جاده ميانه عبارت است از اين كه: «عليها باقى الكتاب و آثار النبوة و منها منغذ السّنه و اليها مصير العاقبه؛(3) قرآن مجيد كتاب جاويدان الهى، آثار نبوت و راه ورود به سنت پيامبر و پايان كار نيز به راه ميانه منتهى مىشود.»
يعنى تنها راه براى نجات و سعادت همانا سلوك در جاده ميانه است، قرآن در برنامه ايمان آوردهها نيز از آنها خواسته است تا با مراقبت از خويشتن و پاسدارى از ايمان و لوازم آن راه نجات و سعادت را براى خودشان هموار سازند و از اين راه به كمال شايسته خود يعنى ملاقات الهى نائل شوند. در سوره مائده آيه 105 فرمود: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم الى اللّه مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم تعملون؛ اى مؤمنان، مراقب خود باشيد، اگر شما هدايت يافتهايد، گمراهى كسانى كه گمراه شدهاند به شما زيانى نمىرساند، بازگشت همه به سوى خداست پس شما را به آن چه كه عمل مىكرديد، آگاه مىسازد.»
در اين آيه چهار مطلب آمده است كه در چهار فصل از آن بحث مىشود:
1- لزوم مراقبت دائمى از خويشتن.
2- مصونيت از آسيب پذيرى در برابر گمراهان در پرتو مراقبت از خويش.
3- رجوع همگان به خدا.
4- اخبار از اعمال همگان پس از رجوع به خدا.
فصل اول:
لزوم پاسدارى و مراقبت از خويشتن
در اين آيه خطاب به مؤمنان فرمود: «عليكم انفسكم؛يعنى ملازم خود و مراقب خويشتن باشد» زيرا آدمى با كمى غفلت، مسلك را از دست مىدهد.
آدمى كه پيوسته در حركت است بايد توجه داشته باشد كه در هر حركت در نظر گرفتن امورى لازم است كه آدمى بايد به آنها توجه داشته باشد:
1- متحرك 2- مبدأ و قوه حركت 3- هدف حركت 4- مسافت حركت 5 – زمان حركت 6- محرّك 7- زاد و توشه 8 – مركب.
در سير انسان، متحرك و سالك و مسافر خود انسان است و هدف و مقصد او لقاء الهى و راه آن، دين خدا يعنى قرآن و سنت و به طور كلّى صراط مستقيم و محرّك او خداى سبحان و ياد او و زاد راه و ره توشه او تقواى الهى و مسافت آن دنيا و عالم طبيعت و زمان آن مقدار حركت سالك به سمت هدف است. حال به تفصيل به بيان اين امور مىپردازيم:
1- متحرك و سالك
سالك و متحرك خود انسان است كه مىتواند با خودشناسى و تهذيب نفس به بالاترين مدارج كمال يعنى فرشته خويى سير كند و مىتواند با ترك آن به مرتبهاى سقوط كند كه از حيوانات نيز پستتر گردد انسانى كه خود را شناخت و بر نفس امّاره خود حاكم شد، مىتواند راه را تا آن جا ادامه دهد كه به مقام نفس مطمئنّه دست يابد و مخاطب خداى سبحان قرار گيرد كه «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى؛(4) از نفس مطمئنه به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خوشنودى و هم او از تو خوشنود است و در سلك بندگانم داخل شو و در بهشتم وارد گرد.»
انسان هايى كه در پرتو ايمان و ياد خدا به اطمينان رسيدهاند و به خدا و و عدههاى او اطمينان دارند و در نهايت نيز با اطمينان و آرامش در حضور خداى سبحان قرار مىگيرند.
اگر آدمى بخواهد در بستر نفس خود حركت كند دو چيز براى او اهمّيت دارد يكى بينش صحيح كه خواست آدمى را دگرگون كند و ديگر اراده قوى و آهنين و اگر اراده قوى با بينش صحيح همراه باشد وى مراحل تكامل را طى مىكند و به مقام اطمينان راه مىيابد.
از باب تشبيه معقول به محسوس: وجود انسان در درجه اول مانند معادن طلا و نقره است كه اين معادن از آغاز معدن نبودهاند بلكه استعداد طلا و نقره شدن در نهان و نهاد خاكها بوده و هر خاكى استعداد معدن خاصى را داشته و به مرور زمان كم كم آن سنگ و سپس لعل و طلا شدهاند. آدميان نيز استعداد فرشته شدن را دارند و با آماده كردن نهان و نهاد خود و شكوفايى استعداد، فرشته خو مىشوند.
2- راه سلوك
لازم حركت و سفر، راه است و گرنه سفر عملى نمىشود عنوان صراط و سبيل و طريق نشانه وجود راه است انسانى كه به خواهد به سوى مقصد حركت كند بايد در راه يا صراط مستقيم حركت كند و صراط مستقيم همان دين الهى، عبادت و سرسپردگى در برابر خدا و بندگى او، تسليم بودن در برابر اوست چنانچه انبياء و اولياء و صدّيقين و شهداء اين راه را رفتهاند و به مقصد نائل شدهاند يعنى آن چه انبياء و اولياى الهى بيان كردهاند و خود آن را در عمل پياده كردهاند راه است.
در برابر صراط مستقيم، راههاى انحرافى است كه سرعت سير در آن، انسان را از مقصد دور مىكند.
انسان بايد مواظب و مراقب باشد كه در راه باشد و گرنه راه را گم خواهد كرد. انسان همين كه نفس خود را رها كرد و مشغول ديگرى شد سقوط كرده است پس بايد همه خاطرات و اخلاق و اعمال و نيّات خود را مراقبت كند كه بيگانه در او راه نيابد. اگر بيگانه در او راه يافت صاحب خانه را اسير و بيرون مىكند.
همه تلاش شيطان آن است كه درون انسان راه يابد و صاحب خانه را اسير بيرون كند و آدمى بايد تلاش كند تا شيطان به حريم جان او راه پيدا نكند و آن راه، خداست كه «ذكر اللّه مطردة الشيطان؛(5) ياد خدا وسيله طرد شيطان است.»
3- هدف حركت
هر راهى براى نيل به هدف است و هدف و مقصد سير انسان لقاء اللّه است يعنى اگر انسان اعتقاد، تخلّق و عمل صالحى دارد براى تقرّب به خداست اين كه انسان به خدا تقرب پيدا كند معنايش آن است كه به كمالات خدا نزديك شود. يعنى آدمى سعى كند كمالات الهى را در خود پياده كرده و از علم و قدرت و عدالت و ارزشهاى الهى برخوردار شود و از نقائص و كاستىها و آلودگىها خود را پاك سازد تا با جان پاك به لقاء الهى برسد: «و انّ الى ربّك المنتهى؛(6) منتها و پايان سير انسان پروردگار است.»
4- زاد راه
سير نفسانى انسان همچون طى راه بدون زاد راه و توشه و مركب ممكن نيست زاد راه همان تقوا است كه در قرآن به آن امر شده است.
«تزوّدوا فان خير الزاد التقوى؛(7) توشه برگيريد پس در حقيقت بهترين توشه تقواى الهى است.» اين زاد راه هم در درون نفس انسان و مربوط به شؤون نفسانى اوست.
5 – مركب حركت
آدمى براى حركت در راه نياز به مركب دارد تا بر آن سوار شود و به سوى مقصد حركت كند و اين، سير را آسانتر كرده و او بهتر طى كند.
حضرت امير(ع) مركب انسان را به سوى مقصد، عدالت و ميانه روى مىداند: «ليكن مركبك العدل فمن راكبها ملك؛(8) عدل مركب تو باشد، هر كه عادلانه زندگى كند مالك هوا و هوس خود خواهد شد و سلطان سلطنت خويش.»
و فرمود: «ليكن مركبك القصد و مطلبك الرشد؛(9) مركب تو اقتصاد صحيح و قسط و عدل و مطلوب تو رشد باشد.»
و فرمود: «اركب الحق و ان خالف هواك؛(10) مركب تو حق باشد گرچه مخالف هوايت باشد.»
امام حسن عسگرى(ع) فرمود: «انّ الوصول الى اللّه سفر لايدرك الّا بامتطاء الليل؛(11) وصول براى خدا مسافرتى است كه بدون مركب نماز شب به ثمر نمىرسد.» اهل نماز شب سواره راه مىروند.چون شب زندهدارى از بهترين عبادت هاست.
آدمى اگر آن را به انجام رساند به مقصد يعنى لقاء الهى نائل مىشود.
برخى از بزرگان اهل معرفت محبّت را مركب دانستهاند.(12)
يعنى افرادى كه از روى محبت خدا را مىپرستند سوارهاند و آدمى بايد تلاش كند تا از راه معرفت الهى به محبت و عشق به او دست يابد تا به آسانى به سوى هدف حركت كند.
6- زمان حركت
در سير و سلوك زمان هم مطرح است و آن، مقدار حركت سالك به سمت هدف است، هر اندازه انسان اهل سير و سلوك باشد همان، اندازه زمان سير او خواهد بود.
محور كارهاى انسان براى رفع نيازهاى فردى و اجتماعى او تاريخ و زمان ميلادى يا شمسى يا قمرى است ولى اينها زمان سير و سلوك نيست بلكه اين زمان مال متحركهاى ديگر است، مقدار عمر زمينى را نشان مىدهد نه ساكنان آن را، عمر انسان بر اين اساس نيست كه زمين به دور خورشيد بچرخد، هر اندازه انسان حركت كند همان مقدار عمر دارد. از باب مثال، وقتى انسان در سير و سلوك پنجاه قدم علمى يا عملى در مسير هدف برداشته باشد پنجاه سال عمر كرده است اما اگر انسانى چنين سير معنوى نداشته باشد كودكى است كه پير شده است زيرا به سوى خدا قدمى بر نداشته است بنابراين عمر هر انسان به ميزان سير و سلوك اوست.
7- تحرّك
تنها محرّك در سير و سلوك نفسانى ذات اقدس الهى است او دو نوع تحريك دارد:
الف: عمومى كه همه انسانها را دعوت مىكند.
ب: تحريك تكوينى كه ويژه گروهى خاص است.
چنان كه انسان متفكر را با تكليف، تشويق و تهديدهاى تشريعى و با ترغيب به لقاى حق و تشويق به بهشت حركت مىدهد و با نهادينه شدن اين انگيزهها در انسان خداوند او را در ادامه دادن راه و سرعت سير كمك مىكند. افزون بر تداوم تشويقهاى تشريعى از جهت تكوين نيز گرايش و شوقى در او مىآفريند و وسائلش را آسان مىكند در نتيجه او به راحتى اين راه را مىپيمايد: «امّا من اعطى واتّقى و صدّق بالحسنى فسنيسّره لليسرى؛(13) آنكس كه در راه خدا اعطا مىكند و پرهيزگارى پيشه نمايد و به جزاى نيك الهى ايمان داشته باشد.ما او را در مسير آسانى قرار مىدهيم. يعنى انسانى كه در راه خدا انفاق كند و به نيازمندان كمك نمايد و با نيّت پاك و از روى اخلاص اين كار را انجام دهد و به روز قيامت و پاداشهاى نيك الهى و يا به شريعت الهى و آيين اسلام ايمان داشته باشد، خداى سبحان به او توفيق عنايت كرده و امر اطاعت الهى را براى او آسان مىگرداند. زيرا انسانى كه ايمان به معاد و پاداش عظيم الهى را پيشه خود سازد مشكلات بر او آسان شده و مسير تكامل را به راحتى طى مىكند.
بنابراين راه بهره مندى از اين تحريك تكوين خاص ارتباط با مبدأ فاعلى و محرّك و پيوند با مبدأ غايى يعنى هدف است و اين مبدأ فاعلى و غايى همانا خداى سبحان است. و اگر سالك از مبدأ فاصله بگيرد و يا ارتباطش را قطع كند از حركت باز خواهد ايستاد و چون هيچ چيز در اين عالم راكد نيست معناى توقف آن است كه ديگر به سمت هدف واقعى نمىرود بلكه در مسير انحرافى گام برمى دارد.
بهر روى محرّك انسان و هادى او خداست و هدف اين حركت نيز لقاى اوست و تنها راه رسيدن به هدف واقعى ارتباط با محرّك و عامل حركت، در واقع خداى سبحان است و آيات قرآن در زمينه ارتباط خدا دو دسته هستند.
1- آياتى كه به انسان گوشزد مىكند آدمى همواره بايد به ياد خدا باشد: «يا ايها الّذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً؛(14) اى مؤمنان زياد به ياد خدا باشيد.»
2- آياتى كه انسان را متوجه ذكر نعمتهاى الهى مىكند: «اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم؛(15) بياد نعمتى باشيد كه من به شما انعام كردم.»
بنابراين انسان پيوسته بايد از طريق توجه به نعمتهاى الهى و ياد خدا با او ارتباط برقرار كند و از برنامههاى او پيروى نمايد تا او را به سوى هدف هدايت كند و به عبارت ديگر انسان شاكر در برابر نعمتهاى خدا، راه وصول به حق بر او آسان مىشود.
انسانى كه در حال حركت و سير و سلوك است مسافت حركت او همين دنياست كه به آن به عنوان تجارت خانه اولياء الهى بنگرد و از آن براى جهان ابديت بهره بردارى نمايد.
و به عبارت ديگر: قيامت ظرف ظهور واقعيتهايى است كه در دنيا انجام داده است يعنى هر كس در دنيا هرچه را انجام دهد در آخرت همان ظهور خواهد كرد.
در حقيقت انسان در سير و سلوك نوع متوسط است و تحت او انواع مختلفى است كه هم اكنون در دنيا تحقق دارند و در قيامت ظهور مىكنند در دنيا تحت عنوان انسان انواع چهارگانه شيطان، فرشته، بهائم و درندگان است و در هر يك از اين راهها كه بخواهد حركت كند، ابتدا آن وصف براى او به صورت حالت مىشود و اگر ساليان متمادى به همان وضعيت ادامه دهد آن وصف براى او ملكه مىشود و در صورت ملكه شدن آن وصف، چنين شخصى يا شيطان مىشود يا فرشته مىشود و يا حيوان و يا درّنده و حقيقت او در قيامت به صورت واقعى خود محشور مىگردد. زيرا آن روز، روزى است كه باطن انسانها آشكار خواهد شد اگر باطن او شيطان باشد، شيطان گونه و اگر درنده باشد درنده گونه و اگر حيوان باشد، حيوان گونه و اگر فرشته باشد، فرشته خو محشور خواهد شد و اگر انسان بخواهد انسان و فرشته خو محشور شود بايد در مسير لقاء الهى به سير و سلوك پرداخته و با فراهم كردن زاد و توشه تقوا در صراط مستقيم الهى حركت كند.
فصل دوم:
مصونيّت از آسيب پذيرى در برابر ديگر گمراهان
در قسمت دوم آيه پس از توجه به مراقبت از خويشتن، آدميان را بر اين نكته متذكر مىشود كه اگر انسانى هدايت يافته باشد گمراهى ديگران اعم از نياكان، دوستان و بستگان آسيبى به او نمىرساند «لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم»(16) زيرا اين انسان با پذيرش هدايت الهى و پيروى از برنامهها و معارف قرآن و سنت پيامبر(ص) و اقتداء به ائمه معصومين(ع) و مراقبت بر اين وضع و تداوم آن براى او مصونيت حاصل مىشود كه اگر محيط اطراف او آلوده باشد اين آلودگى به او سرايت نكند و او را آلوده نسازد.
سؤال و جواب
برخى با توجه به اين قسمت از آيه برداشت كردهاند كه هر كس فقط بايد به فكر خود باشد و از خود مراقبت كند تا به نجات برسد و در قبال جامعه مسؤوليتى ندارد و نبايد در برابر آنان به امر به معروف و نهى از منكر بپردازد، همينكه خود را مراقبت كرد و هدايت شد و گمراهى ديگران به او آسيبى نمىرساند و ظاهر اين آيه با آيات امر به معروف و نهى از منكر ناسازگار است كه آدميان رابه مسؤوليت اجتماعى آنها توجه مىدهد.
از پى اين سؤال دو جواب داده شده است:
1- در منطق قرآن هدايت يافته كسى است كه همه واجبات الهى را انجام داده و محرمات الهى را ترك كند و مىدانيم كه يكى از واجبات الهى امر به معروف و نهى از منكر است و اگر كسى اين وظيفه الهى را ترك كند اطلاق لفظ هدايت يافته بر او صحيح نيست. زيرا او همه واجبات الهى را انجام نداده است.
2- آيه از آياتى است كه تأكيد آن بر وجود امر به معروف و نهى از منكر بيشتر است زيرا آيه خطاب به مؤمنانى است كه آنها مراقب خودشان باشند و به فكر اصلاح يكديگر و تأمين نيازها و تعليم و تزكيه ديگران نيز مىباشند و جامعه را در مىيابند و اگر احياناً آنها وظيفه خود را انجام دادند و ديگران نپذيرفتند به لحاظ اين كه آنها مراقب خودشان هستند وظيفه خود را در مقابل آنها انجام مىدهند، گمراهى آنها آسيبى به او نمىرساند.
و به عبارت ديگر: مؤمنان بايد به خود به پردازند و از ديگران كه اهل ضلالتند و با امر به معروف و نهى از منكر هدايت نشدهاند، صرفنظر كرده و در زمره آنان قرار نگيرند و از گمراهى آنها نيز نهراسند و بدانند كه حساب گمراهان با پروردگارشان هست نه با مؤمنان، و در واقع مؤمنان مسؤول كار آنها نيستند. براى تأييد اين مطلب به دو روايت استناد مىشود:
1- ابوثعلبه از پيامبر اكرم(ص) درباره آيه «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم»(17) پرسيد، حضرت در جواب فرمود: «ائمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك حتى اذا رأيت شحاً مطاعاً و هوى متبعاً و اعجاب كلّ ذى رأى برأيه فعليك بنفسك و دع عنك امر العامة؛(18) امر به معروف كن و نهى از منكر نما و بر آن چه كه به تو مىرسد شكيبا باش، اما هنگامى كه ببينيد مردم، دنيا را مقدّم داشته و بخل و هوا بر آنها حكومت مىكند و هر كس تنها رأى خود را مىپسندد و گوشش بدهكار سخن ديگرى نيست به خويشتن به پرداز و عوام را رها كن.»
2- در حديث ديگرى نيز آمده است كه جبير بن نصير مىگويد: در حلقه جمعى از ياران پيامبر(ص) نشسته بودم و از همه كم سنتر بودم، آنها سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آوردند، من در ميان سخنان آنان آمده و گفتم، مگر خداوند در قرآن نمىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم» بنابراين امر به معروف و نهى از منكر چه لزومى دارد ناگاه همگى مرا مورد سرزنش قرار داده و اعتراض كرده و گفتند: آيهاى از قرآن را جدا مىكنى بدون آن كه معناى آن را بدانى.
سپس آنها رو به من كرده و گفتند: تو جوان كم سن و سالى هستى و آيهاى از قرآن را بدون آن كه معناى آن را بدانى از بقيّه جدا كردى ولى شايد به چنين زمانى برسد كه ببينى بخل مردم را فرا گرفته و بر آنها حكومت مىكند، هوا وهوس پيشواى مردم است و هر كس تنها رأى خود را مىپسندد در چنان زمانى مراقب باش گمراهى ديگران به تو آسيبى نمىرساند.(19)
در واقع اين آيه مربوط به شرائط خاصى است كه امر به معروف و نهى از منكر نتيجه بخش نيست زيرا در آن شرائط دنيا و تمايلات نفسانى مردم بر آنها حاكم است و آنها پذيراى حق نيستند.
اما تو بايد مراقب خود باشى كه در آن شرائط گمراهى آنان به تو آسيبى نرساند زيرا هر كس مسؤول اعمال خويش است و خدا شما را به خاطر اعمال آنان مؤاخذه نخواهد كرد.
فصل سوم:
رجوع همگان به خدا
در اين فصل بخش سوم آيه مورد بحث واقع مىشود كه مىفرمايد:
«الى اللّه مرجعكم جميعاً» يعنى مرجع همگى و رجوع همگان به سوى خداى سبحان است.
با توجه به اين كه خداى سبحان آفريدگار همه اشياء است. بازگشت همه موجودات نيز به سوى خدا است و در خصوص انسانها نيز فرمود:آدميان وقتى با مصيبتى مواجه مىشوند مىگويند: «انا للّه و انا اليه راجعون»(20) توجه به اين واقعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مىدهد كه از زوال نعمت هرگز ناراحت نشويم زيرا هرچه هست او به ما داده است و اين كه به سوى او بر مىگرديم به ما مىگويد: اين جا سراى جاويدان نيست و دنيا محلى گذراست كه ما بايد از آن در جهت پيمودن مراحل تكامل استفاده كنيم.
در فصل اول نيز به اين مطلب پرداخته شد كه هدف و مقصد نهايى همه انسانها خداى سبحان است چه انسانهايى كه هدايت يافته باشند و در جاده ميانه حركت كنند و چه كسانى كه در دو طرف جاده حركت نمايند.
فصل چهارم:
اخبار به اعمال پس از رجوع به خدا
در فصل چهارم به بخش چهارم آيه پرداخته مىشود كه مىفرمايد: «فينبئكم بما كنتم تعملون» پس از رجوع به خدا به حساب همگان رسيدگى مىشود و همه را به آن چه انجام دادهاند آگاه مىسازند.
روز قيامت روزى است كه هرچه انسان داده است به او اطلاع مىدهند. زيرا اين كارها در حضور خدايى انجام شده است كه او همه چيز را مىداند حتى از چشمهاى خيانت كار آگاه است. «يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور؛(21) خداى سبحان به چشمهاى خائن و آن چه كه در سينهها مخفى مىكنيد آگاه است.» و او «يعلم السرّ و اخفى؛(22) خداى متعال به سرّ و پنهانتر از سرّ و راز آگاه است.»
با توجه به اين كه آدمى به سوى خدا رجوع مىكند و خداى سبحان از همه اسرار آگاه است و او را به همه اعمال او خبر مىدهد پس بر انسان لازم است به مراقبت از خويشتن بپردازد و از خود و ايمان خود پاسدارى نمايد و با نفسى پاك و اعمال صالح در حضور خداى سبحان قرار گيرد و با او ملاقات كند.
نتيجه گيرى
با توجه به آيه 105 سوره مباركه مائده يكى از برنامههاى مؤمنان آن است كه همواره مراقب خود و ايمان خود باشند و اين مراقبت با پيروى از تعاليم قرآن و دستورات پيامبر تحقق پيدا مىكند و اين تعاليم و دستورات بايد بر روابط فردى و اجتماعى انسان حاكم باشد به گونهاى كه عمل به آن براى او ملكه شده و او به راحتى آن اعمال را انجام مىدهد افزون بر آن او بايد به اين نكته توجه داشته باشد كه منحرفان براى گمراهى او در كمين هستند و او بايد با مراقبت از خويش و هدايت يافتگى در صراط مستقيم حركت كند تا گمراهان منحرف در كمين نشسته به او آسيبى وارد نكنند.
اهل ايمان بايد بدانند خداى سبحان آغاز و انجام همه انسان هاست و اين خدا عالم به همه حقايق و واقعيت هاست از اين رو در قيامت انسان را تمامى اعمال دنيويشان آگاه ساخته و دستاوردشان را به آنها نشان خواهد داد.
در واقع باور به خدا و قيامت و بازگشت به خدا و حساب رسى كردارها زمينه ساز مراجعت بر ايمان و لوازم آن و پرهيز از گمراهى است كه مؤمنان بايد به آن به عنوان برنامه نظر كنند و از آن بهره برند.
پىنوشتها:
1. سوره انشقاق، آيه 6.
2. نهج البلاغه، خطبه 16.
3. همان.
4. سوره فجر،آيه 30 -27.
5. غررالحكم، ج 1، ص 404.
6. سوره نجم،آيه 42.
7. سوره بقره، ايه 197.
8. غررالحكم، شماره 7767.
9. همان، شماره 8054.
10. همان، شماره 964.
11. بحارالانوار، ج 75، ص 380.
12. شرح فصوص قيصرى، ص 46.
13. سوره ليل، آيه 7 – 5.
14. سوره احزاب، آيه 41.
15. سوره بقره، آيه 40.
16. سوره مائده، آيه 105.
17 . همان.
18. مصباح الشريعه، ص 19.
19. تفسير طبرسى، ذيل آيه.
20. سوره بقره، آيه 156.
21. سوره غافر، آيه 19.
22. سوره طه، آيه 7.
ده منزل سلوك در آثار حضرت امام خمينى ره
ده منزل سلوك درآثارحضرت امام خمينى(سلام الله عليه)(1)
ياسر جهانى پور
مقدمه
آنچه مايه سعادت و هدايت آدمى است، شناخت خداوند و راههاى وصول به اوست وتوحيد و يكتاپرستى يگانه راه دستيابى بشريت به آن مقصد نهايى است.بى ترديدآن علمى كه انسان رابيشتر به اين راه نزديك مىكند، علم عرفان است كه شريفترين علوم الهى است. و اصل و مبدأ و مقصد و ظاهر و باطن آن همه توحيد و شناخت حق و حقيقت است. عارفان به اين نكته تأكيد داشته و دارند كه هر عمل خيرى درعين نورانيت وصفا داراى يك نقطه تاريك و سياهى است اگر مقصود و هدف الهى نباشد. آموختن علم حتى علم عرفان و سير و سلوك با اين همه سفارشهايى كه در اسلام به آن شده اگر همراه باعمل نباشد و تنها به يادگيرى اصطلاحات و مفاهيم اكتفا شود جز ظلمت چيز ديگرى به همراه نخواهد داشت. پس بر سالك راه حق و حقيقت لازم است كه دل رانورانى به ياد خدا كرده و نيت را صفا و جلا داده و اخلاص را به مرتبه قلب برساند و آنگاه قدم در راه سلوك نهد. در اين مقاله سعى شده كه بيشتر به عرفان عملى پرداخته شود واز بحث پيرامون شناخت خدا و آثار و اسما و صفاتش كه مورد بحث عرفان نظرى است دورى شود.
منزل اول: يقظه (بيدارى)
جمعى از عرفا اين منزل را اولين منزل از منازل سلوك قرار دادهاند. اهميت آن به حدى است كه بدون آن هيچ سلوكى انجام نخواهد گرفت. ما پيش از اين در مقالهاى با عنوان ذكر در آثار امام خمينى كه در همين مجله به چاپ رسيد در مورد بيدارى و غفلت توضيحات كامل را دادهايم و اينك از شرح دوباره آنها خوددارى مىكنيم.
نكته اول: بايد دانست كه بيدارى شامل دو مرتبه است.اول بيدارى فكر. و آن عبارت است از اينكه فكر از بند قيود گناه و غفلتهاى كلى و معاصى كبيره خارج شود. به عبارت ديگر بينديشد راهى كه رفته و مىرود اشتباه بوده و نياز به تغيير مسير دارد. اين اولين مرتبه بيدارى است. دومين مرتبه بيدارى، بيدارى دل است به اين معنا كه دل را كه به مثابه رئيس و فرمانده بدن است از قيود و بندهاى گناهان آزاد كند. مطلب مهم در اينجا آن است كه انسان براى هر عملى كه انجام مى دهد اثرى درقلب او پيدا مىشود اگر عمل نيكى باشد نورانيت و اگر عمل نادرست و گناهى باشد ظلمت و تيرگى حاصل مىشود. با توجه به اين كه فرد مدت زيادى در گناه بوده و از او اعمال خلاف شرع بسيار سرزده است، ناگزير اگر بيدارى فكرى برايش حاصل شد بايد كه دل را هم از اين خواب غفلت بيدار كند. زيرا دل به دليل تيرگى ناشى از گناه ميل به معاصى داشته و هنوز از آنهالذت مىبرد؛ بنابراين بيشتر همت وتوجه علماى اخلاق معطوف به اين نكته بوده و سعى آنهابر بيدار كردن طالبان سعادت براين مطلب استوار بوده است.ما در نكته بعد به دو مورد از موارد احياى دل اشاره مىكنيم.
نكته دوم: طريقه منقول از مرحوم مبرور زبدة العارفين آقا محمد بيدآبادى( ره) در تصفيه قلب و سلوك .
«سالك مدتى قبل از شروع دراربعين درايام بيكارى مداومت نمايد بر ذكر الله خاطرى وناظرى و نوافل را با خشوع بجاآورد تا ميل كاملى به هم رسد بعد آن شروع در اربعين نمايد و از حيوانى احتراز نمايد ونوافل را طرّاًبا خشوع بجا آورد و در بين نافله شب و شفع سيصد و شش مرتبه يا حىّ و يا قيّوم را متصلاً تكرار كند تا نفس قطع نشده چون نفس قطع شود نفس كشيده بگويد: برحمتك استغيث اللهم احى قلبى و چون نفس راتازه كرد باز شروع كند به تكرار نهج سابق تاتمام شود بعد از آن به اتمام باقى نوافل بپردازد واربعين رابدين نهج تمام كند بعد از اتمام شروع به آيه نور نمايد در بامداد و در هر نورى از انوار پنجگانه متوسل شود به يكى ازاصحاب كساء و آل عبا صلوات الله عليهم، اين عمل باعث حيات قلب كه عبارت است از علم به مطالب كليه مىشود. مكرر به تجربه رسيده است.»(1)
طريقه ديگرمنقول ازحضرت امام خمينى است كه ايشان ازعرفاى پيش از خود از جمله مرحوم عارف ميرزا جواد ملكى تبريزى و ملا حسينقلى همدانى اخذ نمودهاند؛ مىفرمايند : آرى باذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد…و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز باشد… ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگيرد… بالجمله براى زنده نمودن دل ، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ياحىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است…و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيارگفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى بسيارمناسب است.(2)
نكته سوم: باآن كه جمعى از عرفا تفكر را منزل و مقام اول از سير و سلوك دانستهاند لكن بايد دانست ميان اين دو مرتبه ازبيدارى و كيفيت حصول آنها تفاوت است.آنچه براى بيدارى فكر مؤثر است، موعظه و نصيحت و تشويق و ترغيب به بهشت و ترساندن از جهنم است. مهمترين وظيفه عالم اخلاقى در نوشتن يك كتاب اخلاقى مراعات همين نكته است وگرنه صرف آموزش اخلاق ونقل چند حكايت و روايت كه اثرى بر آن مترتب نباشد، هيچ بيدارى و تنبيهى نه تنها حاصل نخواهد شد بلكه بر ظلمت وتيرگيها افزوده مىشود. دراين رابطه امام خمينى درجاى جاى كتب خود ضمن نصيحت و ترغيب به رعايت تقوا و عمل صالح ، مسلمين راباموعظه به بيدارى فراخواندهاند. از آن جمله مىفرمايند:غفلت از حق كدورت قلب رازياد كند و نفس و شيطان را برانسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند و تذكر و يادآورى از حق، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد وخالص كند واز قيد اسارت نفس انسان رابراند و حب دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را همّ واحد كند و دل رابراى ورود صاحب منزل پاك وپاكيزه نمايد.(3)
و نيز مىفرمايند : بايد دانست اگر انسان از خود غفلت كند و در صدد اصلاح نفس وتزكيه آن برنيايد و نفس را سرخود بار بياورد هر روز ، بلكه هر ساعت بر حجابهاى آن افزوده شود وازپس هرحجابى آن افزوده شود واز پس هر حجابى ، حجابى بلكه حجبى براى او پيدا شود تا آنجا كه نور فطرت بكلى خاموش شود و از محبت الهيه در آن اثرى و خبرى باقى نماند بلكه از حقتعالى و آنچه به او مربوط است متنفرگردد و ريشه عداوت حق و مقربان درگاه مقدس او در قلبش محكم گردد تا آنجا كه به كلى درهاى سعادت به روى اوبسته شود و راه آشتى با حقتعالى و شفعاء منسدّ گردد و مخلّد در ارض طبيعت گردد كه باطن آن درعالم ديگر جلوه كند و آن خلود در عذاب است.(4)
واماآنچه براى بيدارى دل مؤثر و پر فايده است،ذكر و فكر است .فكر در چندامراز جمله مرگ ، احوال بزرگان ، آيات قرآن ، نشانه هاى خداوندى ، وذكر شامل مواردى كه ياد شد.
منزل دوم: توبه
پس ازآن كه براى سالك تنبه و بيدارى پيدا شد، و دلش از انوار الهى بهره اى گرفت، براى سلوك الى الله عزم مىنمايد و به عبارت ديگراشتياقى در وجود او پيدا شده و شوقى در نهاد او جوشش مىكند تابانيرويى فوق العاده و عزمى قوى پاى در سلوك نهد و اين مهمترين نتيجه واثر بيدارى دل است؛ قبل از آن لازم است كه به چند نكته توجه كند.
اول اين كه با همان نيرويى كه در ابتداى سيردارد با همان تا به آخرادامه دهد و سلوك رانيمه كاره رها نكند و اين عبارت است از ثبات در سلوك .
دوم آن كه براى سلوك خود تا حدامكان استاد و راهنمايى پيدا كند كه بزرگان فرمودهاند: طى اين مرحله بى همرهى خضرنكن زيرا كه در اين مسير شيطان دربسيارى از كمينگاهها نشسته ومترصدگمراه نمودن سالك است پس استادى لازم است كه سالك رااز خطرات احتمالى و كمينگاههاى شيطان با خبر كند. ديگر آن كه سالك در بسيارى از موارد شايد نتواند از ميان چند راه ،راه خود راپيدا كند. در اين مواقع نياز به استاد و مرشدى است تا سالك را به مسير صحيح خود هدايت كند. فىالجمله يافتن استادى براى سلوك متضمن فوايد بسيار از جمله مواردى كه ذكر شد مىباشد.
سوم آن كه سالك متوجه باشد براى رسيدن به اغراض دنيوى و كرامات و ديدن عجايب و غرايب ، سلوك نكند كه نتيجه اين كار هلاكت محض در درگاه خداوند است. بزرگترين هدف درسلوك خود را فناى فى الله و وصول و رضاى خداوند قرار دهد و براى اين كار سلوك انبياء و اولياء را الگو قرار داده و از حضرات ائمه ، خصوصا حضرت امام حسين(ع)امداد بطلبد كه بسيار مفيد فايده خواهد بود.
وآخراين كه دستورات علما و عرفاى پيشين را مورد توجه قرار داده و در بعضى موارد از آنها استفاده كند. مسلماً آنچه كه ايشان بدان اشاره كردهاند به لحاظ آن كه از باطنى نورانى برخاسته مفيد فايده براى همه سالكان خواهد بود. اين مقاله كه هم اينك پيش روى شماست بااشاره به بعضى از نكات عاليه عرفانى درصدد برآوردن همين نكته براى طالبان سعادت و خير است.
نكته اول: توبه به معنى بازگشت ازگناه ودراصطلاح اهل علم پشيمانى برگناه است. پس از آن كه براى سالك بيدارى حاصل شد،اولين كارى كه بايد طبق دستور علماى اخلاق بكند ، توبه است. يعنى آن كه در دل نيت كند از گناهانى كه در گذشته كرده ، به سوى خدا بازگشت كند. اين بازگشت و رجوع متضمن سه اصل است :
اول اينكه: از گناهان خود واقعاً پشيمان شده و عزم نمايد كه ديگربه سمت آن گناهان بازنگردد.
دوم اين كه: حقوقى كه از مردم ضايع نموده ، همه را جبران نمايد.و به عبارت ديگرحقالناس را ادا كند. زيرا حق الناس به لحاظ آن كه مستلزم ظلم است از مواردى است كه خداوند از آن نگذشته و مشمول شفاعت واقع نمى شود.
سوم اين كه: حقوقى كه از خداوند ضايع نموده ادا نمايد. يافرايض و واجباتى كه از روى سهل انگارى يابى توجهى در وقت خود انجام نداده همه راقضا كند.
از مواردى كه متفرع بر پشيمانى است ، گريه و اندوه است به اندازهاى كه گوشتى كه از راه حرام بر تن فرد روئيده بااين اندوه از بين رفته و مطابق روايت گوشت نو برويد. از موارد متفرع بر عزم آنكه به طرق مختلف كه ذكر مىشود فكر بازگشت به گناه را هم از ذهن خود بيرون كند ؛ زيرا نفس به دلايل مختلف طالب گناه بوده و معصيت براى اولذّت بخش است ، به همين دليل فكرگناه ممكن است انسان را ناخود آگاه به سمت گناه بكشاند و نيز از موارد ديگر كه متفرع بر عزم به عدم بازگشت به سوى گناه است آن كه اگر به هر دليل ميلى براى او به انجام گناه پيش آمد ، يا عمل خلاف شرعى مرتكب شد خود را تنبيهى سخت كند تا ديگر اشتياق به معصيت پيدا نكند.ازاين مورد نمونههاى عملى بسيار در ميان علماء نقل شده است.از مواردى كه متفرع برحق الله است آن كه همانطور كه شيرينى گناه را بر نفس خود چشانيده وازآن لذت برده است تلخى عبادت و مخالفت بانفس را هم به خود بچشاند و اين امر در ضمن انجام قضاى واجبات و اداى فرايض و نوافل و عبادات مستحب صورت خواهد گرفت.
نكته دوم: خداوند براى توبه حقيقى سه اثر و يا سه پاداش در قرآن ذكر فرموده است كه عبارتند از :
رستگارى و سعادت: و توبوا الى الله جميعاايهاالمومنون لعلكم تفلحون.(5)
تبديل سيئات به حسنات:الّا من تاب وآمن وعمل عملا صالحافاولئك يبدلالله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.(6)
محبوب خداوند شدن: انّ الله يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين.(7)
نكته سوم : شروطى كه حقتعالى براى توبه ذكر فرموده عبارت ازسه شرط است كه در ذيل به آنها اشاره مىشود:
شرط اول عبارت است ازاين كه ، توبه قبل از مرگ و رؤيت احوالات آخرت باشد
وليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضراحدهم الموت قال انى تبت الآن؛(8) درتفسيراين آيه ازطريق احاديث منقول ازائمه اطهارروايت شده است كه مقصود از رسيدن مرگ ديدن احوالات آخرت است.
عن الامام الصادق وقد سئل عن قول الله عزّوجلّ وليست التوبه للذين …ذلك اذا عاين امرالاخره.(9)
وعن رسول الله(ص):من تاب قبل ان يعاين قبل الله توبته.(10)
شرط دوم آنكه گناه به جهالت و غفلت نه ازروى عناد و لجاجت ازانسان صادر شده باشد.
انماالتوبه على الله للذين يعملون السوء بجهاله.(11)
انه من عمل منكم بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم.(12)
و شرط سوم آن كه توبه فرد توبه نصوح باشد.
ياايهاالذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً.(13)
درمعناى توبه نصوح روايات مختلف با مضامين تقريباً يكسان وارد شده است.
امام على فرمود:توبه نصوح پشيمانى به قلب ،استغفار با زبان وعدم بازگشت به گناه است.
ونيز امام هادى فرمود : توبه نصوح آن است كه باطن انسان مانند ظاهراو بلكه برتراز آن گردد.
وامام كاظم فرمود : نصوح يعنى فردى توبه كند و ديگر به گناه بازنگردد.(14)
نكته چهارم : مرحوم عارف كامل ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) در باب توبه مىفرمايند: خوب است در مقام اقدام به توبه، عملى را كه سيد بزرگوار در اقبال ، در اعمال ماه ذىالقعده روايت كرده بجا بياورد و تفصيل آن اين است كه حضرت ختمى مرتبت (ص) روز يكشنبه دوم ذى القعده بيرون تشريف آورده فرمودند : ياايهاالناس كدام يك از شمااراده توبه دارد؟ عرض كرديم همه ما مىخواهيم توبه نماييم. فرمودند : غسل بكنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز در هر ركعت يك مرتبه حمد و سه مرتبه توحيد ويك مرتبه معوذتين بخوانيد و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم نماييد و بعد از آن بگوييد: يا عزيز و يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جميع المؤمنين و المؤمنات فانه لايغفرالذنوب الا انت و فرمود : هيچ بندهاى نيست ازامت من كه اين عمل را بكند جزاين كه منادى از آسمان ندا دهد اى بنده خدا عملت را از سربگير كه توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزيده، الى آخرحديث.(15)
نكته پنجم: امام خمينى در بيان توبه مىفرمايند كه مهمترين اثر قبولى توبه باز شدن درهاى رحمت و غيب بر دل سالك است.
«اى عزيز اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت نور فطرت رابكلى زائل نكرده و كدورتهاى معاصى صفاى باطنى قلب رابكلى نبرده ودستت ازدار دنيا كه مزرعه آخرت است و انسان در آن مىتواند جبران هر نقصى و غفران هر ذنبى كند كوتاه نشده دامن همتى بر كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق از سر آشتى در آمدى و عذر ماسبق خواستى درهايى از سعادت به رويت باز شود و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاى طبيعت يك يك پاره شود و نور فطرت به ظلمتهاى مكتسبه غلبه كند و صفاى قلب و جلاى باطن ظهور كند و درهاى رحمت برويت باز شود و جاذبه الهيه تو را به عالم روحانيت جذب كند و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاى ديگر رابسوزاند و اگر خدايتعالى در تو صدق و اخلاص ديد تو را به سلوك حقيقى راهنمايى كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند».(16)
نكته ششم : بر اساس آنچه از آثار بزرگان و علماى اخلاق از جمله حضرت امام خمينى (ره) بر مىآيد آن است كه بعد از اداى شرايط توبه مهمترين و بهترين و پر فضيلت ترين عمل براى قبولى توبه سجده هاى طولانى همراه با اشك واندوه است.
«وازبعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى خوب است. و از بعضى سالكان راه آخرت نقل فرموده كه چون از حضرت استاد خود فايده اين عمل را شنيد در هر شب و روزى يك مرتبه به سجده مىرفت و هزار مرتبه اين ذكر شريف را مىگفت و از بعضى ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مىگفت. و از حضرت زين العابدين (ع) منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود سر مبارك را بر آن نهاد و گريه كرد و هزار مرتبه گفت: لا اله الّا حقا حقا لا اله الّا تعبّداً ورقّاً لا اله الّا ايماناً و تصديقاً… وارد شده است كه طول سجده از دين ائمه واز سنن اوّابين است».(17)
منزل سوم: مشارطه و مراقبه و محاسبه
اين سه شرط را بزرگان مشايخ عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانستهاند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّلهاى توبه و قبولى وارزشمندى آن هستند. كيفيت رعايت اين سه شرط به تفصيل در كتب اخلاقى ذكر شده است و مااينك به اجمال به بحث پيرامون اين اركان مى نشينيم.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص و نصوح نموداولين كارى كه براو واجب است آن است كه راهى پيش گيردتاديگربه سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتراز هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مىدهد رعايت اين سه ركن است .ركن اول كه مشارطه است عبارت است ازاين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هرگناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند. چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده وخوب و بد آنهارابسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان راازراه سعادت دور كرده واو رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى چند به دنبال خود دارد:
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مىفرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مىكنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
دومين اثر سوء دنيا طلبى كه از عواقب مورد اول است اين كه موقع مردن انسان دچار دو حالت وحشتناك و هراس آور مىشود يااين كه با بغض وكينه حقتعالى از دنيا مىرود و يا اين كه بافريب شيطان از گفتن شهادتين عاجز مىگردد و اينها همه از اثرات دوستى و محبت غيرخداست.
امام مىفرمايند: آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنياست…درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مامور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مىكند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حب نفس و دنياست.(18)
و سومين اثرش اين كه بر طبق حديث شريف حب الدنيارأس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع درآن مرتكب انواع گناهان شده تاجايى ميرسد كه ازانجام هرگناهى هيچ باكى ندارد و اين بزرگترين عامل در سياهى قلب وتيرگى نفس است.
نكته سوم: امام خمينى(ره) مىفرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(19)
از اين كلام اين نكته فهميده مىشود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكرآن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيقتر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مىرسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مىكند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيقترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابودهاند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مىشوند.پس كسى كه مىبيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارقالعاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
منزل چهارم: ذكر
در باره ذكر پيش ازاين در مقالهاى كه در همين مجله به چاپ رسيد بحث نمودهايم و اينك از بازگويى دوباره همان مطالب خوددارى مىكنيم.
عن ابى حمزه الثمالى عن ابىجعفر(ع) قال: مكتوب فى التوراة التى لم تغيّران موسى سأل ربه فقال : يا رب اقريب انت منى فاناجيك ام بعيد فاناديك؟ فاوحى الله عزّوجلّ اليه يا موسى انا جليس من ذكرنى فقال موسى: فمن فى سترك يوم لاسترالّا سترك؟ فقال: الذين يذكروننى فاذكرهم ويتحابون فىّ فاحبّهم فاولئك الذين اذااردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم.(20)
ابوحمزه ثمالى ازامام باقرنقل مىكند كه فرمود:درتوراتى كه تغييرننموده،نوشته شده هماناموسى ازپروردگارش سؤال كرد: بار خدايا آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم با تو يا دورى تا صدايت كنم؟ پس خداوند به او وحى كرد اى موسى من همنشين كسى هستم كه مراياد كند. پس موسى سؤال كرد: كيست درپناه تو روزى كه پناهى غيراز پناه تونيست؟فرمود: آنها كه مراياد مىكنند پس من آنهاراياد مىكنم ونيز آنان كه در راه من با هم دوستى مىكنند پس آنهارادوست دارم اينهاآنانىاند كه وقتى بخواهم به اهل زمين بدى برسانم ياد آنهامىكنم پس آن عذاب راازآنان بواسطه آنهارفع مىكنم.
نكته اول: بايد دانست كه ذكر به نسبت با مراتب يقين متفاوت خواهد بود. يقين نقطه مقابل شك است همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است وبه معنى ثبوت ووضوح چيزى آمده است وطبق آنچه ازاخباروروايات استفاده مىشود به مرحله عالى ايمان يقين گفته مىشود. امام باقر(ع) فرمود: ايمان يك درجه ازاسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر ويقين يك درجه برتر از تقوا است. سپس افزود: ولم يقسم بين الناس شىء اقل من اليقين، در ميان مردم چيزى كمتراز يقين تقسيم نشده است.(21)
براساس آيات وروايات يقين شامل سه مرتبه است:
1- علم اليقين (كلّا لوتعلمون علم اليقين(22) و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه بامشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مىكند. كسى كه صاحب اين مقام است از روى ايمان به وجود حقتعالى و ثواب و عقاب ذكر مىگويد.
2 – عين اليقين (ثم لترونّها عين اليقين)(23) وآن درجايى است كه انسان به مرحله مكاشفه و معاينه مىرسد وباچشم خود مثلا آتش را ملاحظه مىكند.يا خدا و صفات و آثار او را در همه عالم مشاهده مىنمايد واز روى محبت و عشق به ذات حق ذكراو مىگويد.
3 – حق اليقين (انّ هذا لهو الحق اليقين)(24) وآن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن رالمس كند و به صفات آتش متصف گردد و اين بالاترين مرحله و مرتبه يقين است.و در اين مرحله ذاكر كسى است كه از زبان حق ذكر مىگويد. خوديت و منيت ذاكر در اين مقام به لحاظ فنادر ذات حقتعالى مندك ومتلاشى شده است،پس بالاترين مرتبه، ذكر براى اين گروه از خاصان درگاه الهى است. در اين حال به خود ذاكر، ذكر گفته مىشود.بنا بر اين تنديس ومجسمه ذكر كسى است كه مردم با ديدنش به ياد خدابيفتند.
نكته دوم: همانطور كه بارها گفته شده ذكر بر دو مرتبه لسانى وقلبى است. براى اين كه ذاكر، ذكر به زبان قلب بگويد ناچار بايد ابتدا به زبان ظاهر شروع كند.به جهت اثرگذارى بهتر ذكر در قلب رعايت چند نكته لازم است:
يكى آن كه: در جاى تاريك ذكر بگويد تا چشم از ديدن ظواهر غافل شود.اين كارباعث مىشود حواس ذاكر مختل نشده و يكسره ملتفت به ذكرگفتن باشد.واگردرجاى تاريك نيست بهتراست چشمهاى خودرابرهم نهاده وباحال آرامش وطمأنينه وبافراغت بال ذكربگويد.
دوم آن كه: با وضو و رو به قبله باشد.اين كار نشان از آن دارد كه ذاكر به ذكر و مذكور توجه واقعى دارد.
سوم آن كه: بهتر است نفس را حبس كند تاتوجهش به ذكر و مذكور بيشتر گردد.
چهارم اين كه: افضل آن است كه بعد از انجام طاعت مستحب ياواجبى ذكر بگويد زيرا اثر پذيريش بيشتر از مواقع ديگر است.
پنجم اين كه: اگر مقدور است جاى خلوتى را براى ذكر گفتن انتخاب كند تا گفتگوى ديگران خاطر او را بهم نريزد. در صورتى كه موارد فوق اجرا شود اثر گذارى ذكر بر دل چند برابر شده و قلب زودتر از زبان به ذكر حق باز كند و اگر شرايط فوق مقدور نبود در هر حالى مىتوان ذكر گفت. زيرا كه ذكر حق به لحاظ نورانيتى كه دارد اثر خود را هر چند اندك و ناچيز بر قلب خواهد گذاشت.
امام خمينى ضمن تأكيد بر اهميت ذكر قلبى مىفرمايند: تا لااله الاالله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود انسان، مؤمن به وحدت خدا نيست و وقتى اين كلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خود حقتعالى شود و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمى داند و از كسى ديگر متوقع جاه و جلال نيست.(25)
و باز در جاى ديگر مىفرمايند : غفلت از حق كدورت قلب را زياد مىكند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و ياد آورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب نمايد و روح را تصفيه و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان رابرهاند و حبّ دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز دل را عادت بده به ياد محبوب بلكه به خواست خدا صورت قلب ، صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله يافت نشود.(26)
منزل پنجم: اخلاص
اخلاص تصفيه عمل ازشوائب همراه بانيت صحيح است .زيراعمل با پاكى نيت ، تصفيه شده و لياقت ورود در محضر ربوبى را مىيابد.
عن الرضا(ع ):ان اميرالمؤمنين كان يقول طوبى لمن اخلص لله عبادته و دعائه ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه و لا ينسى ذكر الله بما تسمع اذناه ولم يحرك صدره بما اعطى غيره»(27) امام رضا از قول اميرالمومنين فرمود: بهشت براى كسى است كه خالص كند براى خدا عبادت و دعايش را و قلبش به آنچه چشمانش ببيند مشغول نشود و به آنچه گوشهايش مى شنوند ياد خدا را فراموش نكند و سينه اش به آنچه به ديگران عطا شده تحريك نشود( يعنى دچار وسوسه و كفران نشود).
نكته اول: مراتب كلى اخلاص عبارت است از اخلاص در دين و اخلاص در عمل.
فرد با اخلاص در دين از دايره شرك و نفاق بيرون رفته و به اسلام حقيقى داخل مىشود همچنان كه حقتعالى مىفرمايد : الاّالذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المؤمنين و سوف يؤت الله المؤمنين اجراً عظيماً.(28)
اخلاص در عمل كه پس از خالص نمودن دين از كفر و شرك است داراى مراتب بسيار بر حسب نيات مىباشد. اولين مرتبه آن تصفيه عمل است از توجه به غير ، مرتبه ديگرش تصفيه عمل است از توجه به خود الى آخر من مراتبه. مرتبه آخر آن مخصوص كسانى است كه از خود بيخود شده و به حال تكوين و جمع بين كثرت و وحدت و به مقام بقا بعد الفنا رسيدهاند. براى اين گروه اخير حقتعالى چند ويژگى در سوره صافات ذكر فرموده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست.
اول فرمود : و ما تجزون الّا ما كنتم تعملون الّا عباد الله المخلصين.(29)
به اين معنا كه هركس هر آنچه كرده جزا مىبيند جز بندگان مخلص كه جزاى آنها چيزى فراتر است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده زيرا اينان كه فانى در حق شدهاند عملشان نه ازخودبلكه از خداست از اينرو پاداش آنها را كسى جز خدا نمى داند. فلا تعلم نفس مااخفى لهم من قرّة اعين جزاء بما كانوا يعملون(30)مخلصين علاوه بر آن كه براعمالشان جزا داده مىشوند بر نيتشان كه افضل از اعمالشان نيز هست و تمام مراتبشان بر درستى نيتشان استوار مىباشد نيز جزا داده مىشوند.
دوم فرمود : فكذبوه فانهم محضرون الّا عبادالله المخلصين.(31)
يعنى آنكه در پيشگاه حقتعالى حاضر مىشوند جز بندگان با اخلاص زيرا آنان قيامت كبراى نفسانيه را گذرانيده و حساب خود راپس دادهاند بنابراين آنها را روز جزابى حساب به جايگاهشان فى مقعد صدق عند مليك مقتدر برند.(32)
سوم فرمود: سبحان الله عما يصفون الاعبادالله المخلصين.(33)
يعنى آن كه خدا از آنچه توصيف مىكنند پاك و منزه است جز بندگان مخلص كه هيچ كس جز ايشان نمىتواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه و تقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسى خدا را آنطور كه بايد نشناخت. و به عبارت ديگر همه خداوند را به زبان حال وقال خود تسبيح مىكنند جز بندگان مخلص كه برترين تسبيح مخصوص ايشان است و حمد و تسبيح ايشان باحمد و تسبيح ديگران متفاوت است زيرا خداوند از زبان آنها حمد خود براى خود مى كند.
چهارم فرمود : فانظر كيف كان عاقبة المنذرين الّا عبادالله المخلصين.(34)
بنگرحال ترساننده شدگان را جز بندگان بااخلاص ، زيرا آنان از حال تبشير و تنذير بيرون رفته و در صراط تجليات اسمائى و صفاتى قرار گرفتهاند پس حالشان حال دهشت و هيمان است نه خوف و رجا.به عبارت ديگر مخلصين علاوه برآنكه جزو گروه منذريناند از آن درجاتى بالاتر رفته و به خدا رسيدهاند پس حساب اين گروه از آنان جداست.
نكته دوم: اولين و اساسى ترين ركن عبادات اخلاص است و آن مايه نجات و سعادت در پيشگاه حقتعالى و باعث يأس شيطان و نافعترين چيز در روزى كه هيچ كس به حال انسان نفعى نمى رساند، مىباشد كمااين كه حق از زبان ابراهيم فرمود: و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون الّا من اتى الله بقلب سليم(35) پس براى تحصيل آن انسان سالك بايدبه هر روش وطريقى توسل جسته وبانفس سركش به مجاهده سخت برخيزد.اولين مرتبه ازاخلاص ترك رياست كه در نظر اهل الله شرك جلى است. در ذيل به چند روش براى كسب اخلاص و ترك ريا اشاره مىشود:
بهترين كار براى ترك ريا آن است كه هر جا خوف آن مىرود كه در معرض ريا قرار بگيرد، از آن محلها دورى كند تا ملكه اخلاص در او قوى شود پس از آن در جمع حضور يابد. اين يك قاعده كلى براى ترك رياست.
پس سريعترين راه براى ريشه كنى ريا در ابتدا دورى از جماعت است. و اين اگر چه براى نفس دشوار است بدليل آن كه مهمترين عامل ريا در جمع حاصل مىشود لاجرم از آن چارهاى نيست.علامت ريا آن است كه انسان در نفس خود مشاهده مىكند كه وقتى تنهاست مايل به طاعات نيست اگربا زحمت و يا از روى عادت هم عبادتى بكند آن را با حال نمىكند بلكه سر و دست عمل را شكسته ، پاك و پاكيزه تحويل نمىدهد ولى وقتى در مساجد و مجامع حاضر شدو در محضر عمومى مشغول آن گرديد آن را از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مىدهد، مايل است ركوع و سجودش طولانى شده مستحباتش نيكو انجام گرفته اجزاء و شرايطش درست ملاحظه شود.
روش كلى براى دفع و قلع و قمع تمام رذائل بر طبق آنچه بزرگان اخلاق فرمودهاند، قيام عليه نفس به طريق عكس آنچه ميل اوست مىباشد. براى دفع ريا لازم است خلاف آنچه نفس خواهان آن است يعنى حضور نيافتن در جمع براى نشان ندادن خود ، عمل كرد.زيرا نفس رياكار دائم علاقه دارد كه خود را در معرض ديد و تحسين ديگران قراردهد.امام مى فرمايند: بهترين علاجها كه علماء اخلاق واهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرمودهاند،اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مىبينى در نظر بگيرى و بر خلاف آن چندى مردانه قيام نمايى و همت گمارى برخلاف نفس تا مدتى و برضد خواهش آن رذيله رفتاركنى . و از خداى تعالى در هر حال توفيق بطلبى كه باتواعانت كند در اين مجاهده مسلما بعد از مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده وجنود رحمانى به جاى آن برقرار مى شود.(36)
همچنان كه پيش از اين در منازل سلوك اشاره شد منزل دوم مشارطه و مراقبه و محاسبه است. سالك چون عزم خود راجزم نمود تا ريا و توجه به غير وحتى خود رااز وجودش ريشه كن كند، لازم است به اين سه ركن توجه ويژه داشته باشد.به وقت محاسبه اگر در خود ريايى ديد بهتر است تا خود را تنبيه كند شايد با سختگيرى بر نفس اين صفت پليد دست از او بردارد.بهتر است سالكى كه ريادراوست به اين مطلب فكر كند كه اين كسانى كه براى خوش آمد آنها عبادت مىكند همان بندگان ضعيفى هستند كه اگرخداوند يك لحظه آنان رابه خودشان واگذارد هيچكارى از دستشان برنمىآيد و همه هلاك مىشوند. پس اى عزيز، براى يك خيال باطل، يك محبوبيت جزئى بندگان ضعيف، يك توجه قلبى مردم بيچاره، خود رامورد سخط و غضب الهى قرار مده.(37)
حضرت امام با عنايت خاص نسبت به اين مسئله و بزرگ نشان دادن آن، غافلان را آگاه نموده وازآن برحذر داشته و در آثار خود به اين مطلب مكرر اشاره فرمودهاند.ازآن جمله مىفرمايند:
معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حقتعالى واقع نشود و او نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مى شود. پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مىشود.واز حد شرك بيرون رفته وبه كفرمحض وارد مىشود بلكه مىتوان گفت اين شخص نيزازجمله منافقين است.بيچاره گمان كرده مؤمن است ولى مشرك است دراول امر در نتيجه منافق است.(38)
و در بيان درمان ريا مى فرمايند:
مدتى مواظبت كن از قلب خود و اعمال و حركات و سكنات خودراتحت مراقبه آورده وخفاياى قلب راتفتيش كن و حساب شديد از او بكش مثل اين كه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مىكشند، هر عملى را كه شبهه ريادراوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى دراوباشد حتى اگرديدى واجبات راعلن كردن خالص نمى توانى بكنى درخفابكن.(39)
نكته سوم: مهمترين اثراخلاص كه دراحاديث مكرر به آن اشاره شده است ، جارى شدن چشمه هاى حكمت بر قلب و زبان است. عنالنبى (ص) قال : مااخلص عبداًلله عزّوجلّ اربعين صباحاً الاجرت ينابيعالحكمة من قلبه على لسانه(40) حكمت مذكور در روايت غير از معانى علمى و فلسفى آن و شامل درك حقايق كليه، كشف اسرار و وصول به كنه اشياى عالم است. خداوند متعال درقرآن حكمت رابه عظمت ستوده و از آن با عنوان خيركثير ياد فرموده است. يؤت الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً (41).
پىنوشتها:
1. ملااحمد نراقى، الخزائن، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى و حسن زاده آملى،ص389.
2. امام خمينى، شرح جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثارامام،1380،ص124.
3. امام خمينى،چهل حديث،دفتر نشرامام،1376، ص291.
4. شرح حديث جنودعقل وجهل،ص83.
5. سوره نور، آيه31.
6. سوره فرقان،آيه 70.
7. سوره بقره،آيه 222 .
8. سوره نساء،آيه 18.
9. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، دارالحديث، 1416،ج1، ص 342 .
10. همان.
11. سوره نساء،آيه 17.
12. سوره انعام،آيه 54.
13. سوره تحريم،آيه 8.
14. ميزان الحكمه،ج1، ص342.
15. ميرزا جواد ملكى تبريزى، رساله لقاء الله، چاپ دهم، فيض كاشانى،ص 81.
16. شرح حديث جنود عقل و جهل ،ص 85 و 86.
17. همان، ص 125.
18. صحيفه امام،ج16 ،ص 222.
19. همان.
20. شيخ كلينى،اصول كافى،ترجمه سيدجواد مصطفوى،انتشارات اسلاميه، ج 2،ص 496.
21. آية الله مكارم شيرازى، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، چاپ 22 ، ج 27 ،ص 284.
22. سوره تكاثر،آيه 5.
23. سوره تكاثر، آيه7.
24. سوره واقعه، آيه 95.
25. شرح چهل حديث،ص 38.
26. همان، ص 291 و292.
27. سيد عبدالله شبّر،اخلاق، ركن اول، باب اول، فصل دوم، ص17.
28. سوره نساء،آيه 145.
29. سوره صافات،آيه 39 و 40.
30. سوره سجده،آيه 17.
31. سوره صافات،آيه 127 و 128.
32. سوره قمر،آيه آخر.
33. سوره صافات،آيه 159 و160.
34. سوره صافات،آيه 73و74 .
35. سوره شعراء،آيه 87 و 88 و 89.
36. شرح چهل حديث،ص 15.
37. همان،ص 39.
38. همان،ص 37.
39. امام خمينى،پرواز در ملكوت ،ص 54.
40. رساله سيرو سلوك منسوب به بحر العلوم،نشر هجرت، 1401، ص 90.
41. سوره بقره،آيه 269.
برگ هايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتي
برگهايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتى
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در سال 1307 در يك خانواده روحانى در اصفهان ديده بدنيا گشود. تحصيلات ابتدائى و سطح را در حوزه علميه اصفهان گذراند و پس از آن رهسپار قم شد. در قم از محضر اساتيد بزرگى چون آيت الله بروجردى، آية الله محقق داماد، امام خمينى و علامه طباطبائى در رشتههاى فقه، اصول، فلسفه و عرفان كسب فيض كرد. علاوه بر فلسفه اسلامى، فلسفههاى مكتبهاى فلسفى شرق و غرب را نيز مطالعه كرد تا از اين رهگذر علاوه بر اينكه نسبت به آن مكاتب آگاهى و بينش كسب كند به حقانيت فلسفه و عرفان اسلامى نيز پى برد. آشنايى و تسلط او به زبانهاى عربى، انگليسى و آلمانى باعث شد كه مستقيما متون اصلى كتب اسلامى و منابع مكتبهاى شرقى و غربى را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهد.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بزودى در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، معارف قرآن، علم حديث، علم رجال، اديان، روانشناسى، جامعهشناسى، تاريخ و كتبهاى اقتصادى جهان صاحب نظرى انديشمند و توانا شد. يكى از مهمترين و پرثمرترين فعاليتهاى شهيد بهشتى را بايد حركت او به اروپا و تلاشهاى خستگى ناپذيرش براى هدايت نسل جوان مسلمان ايرانى كه براى تحصيل به خارج عزيمت كرده بودند نام برد.
شهيد بهشتى بنا بر ضرورت و با اصرار مراجع تقليد به هامبورگ سفر نمود تا در مسجدى كه توسط مرحوم آيت الله بروجردى بنيان گذارده شده بود و محل تجمع مسلمانان هامبورگ بود، به فعاليت و هدايت و ارشاد پردازد.
البته انگيزه اصلى هجرت شهيد بهشتى بخارج از كشور همان احساس نيازى بود كه مسلمانان هامبورگ بوجود يك روحانى مبلغ و محقق داشتند.
شهيد بهشتى در آن ديار احساس مىكرد كه جوانان مسلمان نياز شديدى به يك تشكيلات اسلامى دارند و در برابر سازمانهاى الحادى كه به اغواى دانشجويان مىپرداختند، وجود چنين سازمان و تشكيلاتى بيشتر ضرورى مىنمود. با اين بينش، اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا توسط شهيد بهشتى بنيان نهاده شد و فعاليتهاى اسلامى سامان گرفت. شهيد بهشتى با ايراد سخنرانى، سازماندهى، سمينارهاى اسلامى، تهيه جزوات، رهنمودهاى تشكيلاتى و در مواردى كمك مالى از مسجد هامبورگ، دانشجويان مسلمان ايرانى را ارشاد مىنمود. علاوه بر فعاليتهاى فوق «مركز اسلامى هامبورگ» با رهنمودهاى آن عالم متفكر راه هدايت و راهنمايى مسلمانان ايرانى را طى مىنمود. همين مركز بود كه بارها از جانب شاه براى ديدار از آن تلاش و تقاضا به عمل آمد، ولى هر بار شهيد بهشتى مانع اينكار مىشد تا اينكه سرانجام شاه خائن به كمك پليس آلمان به مركز اسلامى هامبورگ رفت تا بدين ترتيب علاوه بر تظاهر به اسلام، شهيد بهشتى را نيز لكه دار نمايد، لكن وقتى به آنجا رفت متوجه شد شهيد بهشتى قبل از آمدن او به شهرى ديگر رفته تا بدينوسيله نقشه او را نقش برآب نمايد.
شهيد بهشتى بيش از پنج سال در آلمان بسر برد و در سال 1349 به ايران آمد و ساواك بازگشت مجدد او را به آلمان ممنوع كرد.
درباره ممنوعيت سفر به آلمان و توطئهاى كه ساواك عليه آن شهيد تدارك مىبيند در كتاب «شهادتنامه» چنين آمده است:
«شهيد مظلوم آيةالله بهشتى وقتى در سال 1349 به ايران آمد ديگر ساواك شاه به او اجازه بازگشت به آلمان را نداد. او را دستگير هم نكرد، ولى توطئه بزرگى عليه او تدارك ديد تا شخصيتش را براى هميشه خرد كند. ساواك فكر كرده بود اگر بهشتى را دستگير كند او بزرگ خواهد شد، پس چه بهتر كه بجاى زندان، او را به دام توطئه بيافكند. توطئه اين بود كه عوامل ساواك همه جا گفتند و شايع كردند كه بهشتى وهابى است و اهل ولايت نمىباشد.
بهشتى همواره از اختلاف ريشه برانداز شيعه و سنى رنج مىبرد و معتقد بود كه ايجاد اتحاد ميان شيعه و سنى كه جهانخواران همواره از تفرقه آنها عليه اسلام بهره بردارى مىكنند يكى از ابعاد مهم مبارزه با استكبار جهانى است. ساواك با استفاده از همين زمينه او را به وهابى گرى متهم كرد و تعدادى از روحانيون غافل نيز آلت دست شدند. و به بهانه دفاع از ولايت بهترين چهرههاى مدافع ولايت را آماج تهمتهاى ناروا قرار دادند. ساواك گرچه در اين توطئه ناكام ماند، ولى توانست از سرعت حركت مبارزاتى بهشتى و همرزمانش تا حدودى بكاهد.»
شهيد بهشتى از جدايى دو قشر تحصيلكرده جامعه يعنى طلاب علوم دينى حوزههاى علميه و تحصيلكردههاى مدارس دانشگاهها، رنج مىبرد و همواره در تلاش بود تا اين دو قشر را بهم نزديك كند و سياستهاى استعمارى را كه در طول تاريخ عليه دخالت دين در مسائل اجتماعى و سياست تبليغات مىكردند، رسوا سازد.
او براى نيل به اين مقصود دبيرستانى در قم تأسيس نمود و بدينوسيله محلى براى آشنايى و تماس روحانيون و دانشآموزان بوجود آورد. نام اين دبيرستان نيز به پيروى از سياست پاك و والاى آن شهيد كه مىخواست قشر روحانى و نسل جوان با هم در تماس و مرتبط باشد، «دين و دانش» گذاشته شد.
دبيرستان دين و دانش كه در سال 1333 در قم تأسيس شد اولين اقدام مهم آن شهيد جهت مبارزه با سياست استعمارى جدايى دو قشر روحانى و دانشجو بود.
شهيد بهشتى علاوه بر مديريت، به تدريس زبان انگليسى در اين دبيرستان اشتغال داشت و علت انتخاب درس انگليسى پيروى از هدف والاى خويش جهت نزديكى روحانى به قشر تحصيلكرده جوان و اثبات اين حقيقت كه روحانيت علاوه بر علوم دينى بر علوم روز و مسائل اجتماعى نيز تبحر داشته و آنگونه كه تبليغ مىكنند كه اينان كارشان در گوشهاى خزيدن و مسأله گفتن است، نيست. خود آن شهيد بزرگوار در اين باره چنين مىگفتند: «من خودم با اينكه طبعاً مىبايست به تدريس تعليمات دينى در دبيرستانها مىپرداختم، به دو منظور بجاى اين كار تدريس زبان انگليسى را عهده دار شدم: هدف اول اين بود كه مىخواستم حقوقى كه از فرهنگ مىگرفتم در ازاى آموزش علوم دينى نباشد، چون گرفتن پول براى آموزش علم دين در شريعت مذموم است. هدف دوم اين بود كه عملاً ذهن دانشآموزان را متوجه اين نكته كرده باشم كه روحانيون در چهارچوب حوزهها محصور نيستند و علاوه بر علوم حوزهاى با علوم روز آشنايى دارند.»
شهيد بهشتى دانشگاه و قشر دانشگاهى را نيز از نظر دور نمىداشت. او در همان حين كه در حوزه علميه قم عالىترين مقام علمى را كسب كرده و بدرجه اجتهاد نائل آمده بود و از مدرسين حوزه علميه محسوب مىشد، در تهران دوره دانشكده الهيات و معارف اسلامى را تا اخذ درجه دكترا طى نمود و با اينكه نيازى به تحصيل در دانشكده نداشت و خود از اساتيد دانشكده بسيار فاضلتر بود، براى اينكه بتواند گامهايى مؤثر جهت پيوند روحانى و دانشجو بردارد، تحصيل در دانشكده را انتخاب نمود و با اين عمل خويش افكار حوزه را در جامعه دانشگاهى رسوخ داد و در طرد انديشههاى دشمنان اسلام جهت تفرقه افكنى بين دو قشر روحانى و دانشجو، در حد امكان تلاش نمود.
از جمله اقدامات مهم فرهنگى و اجتماعى شهيد بهشتى بايد از تأسيس مدرسه منتظريه (حقانى) قم نام برد. اين مدرسه كه به كمك همرزمانش از جمله شهيد قدوسى تأسيس گشت، برنامههاى منظمى جهت تحصيل طلاب علوم دينى ارائه داد و محلى شد براى تجمع طلاب علوم دينى و تحصيل بر اساس روش جديد ارائه شده از جانب آن شهيد و همرزمانش. كسانى كه در اين مدرسه پرورش يافتند مهمترين و بيشترين نقش و سهم را در مبارزه با رژيم پهلوى به عهده داشتند و پس از پيروزى انقلاب نيز خدمات بزرگى را به جامعه انقلابى ايران ارائه داده و مىدهند.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى با نهضت ملى ايران و مبارزات اسلامى آيةالله كاشانى گام در عرصه مبارزه نهاد و شكست اين مبارزات بود كه ذهن بيدار و خلاق شهيد بهشتى متوجه اين امر شد كه تا روحانيت از تشكلى قوى برخوردار نباشد نمىتواند در امور پيشرفت كند و لذا از آن پس بود كه او به كمك همرزمانش سعى وافر داشتند كه به مبارزات مردم نظم و سامان دهند و نيروهاى مؤمن و مخلص را به گرد هم جمع آورند.
شهيد بهشتى در سال 1341 بفرمان حضرت امام به عضويت شوراى روحانيت جمعيتهاى مؤتلفه اسلامى در آمد و حكم اعدام انقلابى منصور توسط اين شورا و به امضاء او و شهيد مطهرى صادر شد.
شهيد بهشتى در سال 1342 به جرم فعاليتهاى انقلابى عليه رژيم شاه از اقامت در قم ممنوع و از آن شهر تبعيد شد. آن شهيد بزرگوار در اثر مبارزه و حركت در مسير اهداف نهضت الهى امام خمينى در فاصله سالهاى 49 تا 57 سه بار توسط ساواك دستگير شد. او از عناصر فعال جامعه روحانيت بود كه در سازماندهى و رهبرى تظاهرات و راهپيماييهاى ميليونى مردم مسلمان ايران نقشى بزرگ بعهده داشت، بطوريكه آخرين بارى كه ساواك او را دستگير نمود، به او اعلام كردند: تو را دستگير كردهايم تا راهپيماييهاى تاسوعا و عاشورا صورت نگيرد. شهيد بهشتى در پاسخ به مزدوران شاه مىگويد: اشتباه شما در همينجاست، چه مرا آزاد كنيد و جه نكنيد اين راهپيمائيها صورت خواهند گرفت، اين كارها قائم به شخص نيست.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در آبان ماه سال 57 پس از هجرت امام از عراق به پاريس، سفرى جهت زيارت رهبر كبير انقلاب به پاريس نمود در اين سفر بود كه هسته اصلى شوراى انقلاب اسلامى تشكيل شد و خود آن شهيد و مرحوم استاد شهيد آيةالله مطهرى رحمةالله عليه از عناصر اصلى اين شورا بودند.
پس از انقلاب
پس از آنكه انقلاب مقدس اسلاميمان با رهبريهاى پيامبر گونه حضرت امام بطرزى معجزه آسا به پيروزى رسيد، شهيد بهشتى كه از دانشى وسيع و فكرى روشن و قدرت مديريتى كم نظير و صبر و استقامتى وافر برخوردار بود، براى خدمت به انقلاب كمر همت بر بست و با ايثار و گذشت و جامعيت بى نظيرش در تمام مسائل علمى و سياسى و اجتماعى، خدمات شايانى به اسلام و انقلاب ارائه داد.
فعاليتهاى ايثارگرانه و قدرت شگرف او در انجام امور سازش ناپذيرى او بود كه باعث شد دشمنان اسلام و انقلاب او را عامل و مسبب تحقير و شكست خود در جامعه اسلامى ايران دانسته و به انحاء مختلف دست به تلاش زنند تا شخصيت والاى او را متلاشى كنند و خود بر مسند قدرتى كه از آن جز نابودى اسلام قصد و نيتى نداشتند، تكيه زنند.
بنى صدر، اين مهره آمريكايى يكى از بزرگترين موانع راه سلطه جوييهاى نامشروع خويش را وجود شهيد بهشتى مىدانست. نه تنها بنى صدر، بلكه تمام گروههاى معاند و ضدانقلاب از جمله سازمان مجاهدين خلق و عوامل ليبرال و ملى گرا و روشنفكرهاى وابسته، با آن بزرگوار سرستيز داشتند.
بنى صدر و دار و دستهاش كه مهمترين آنان مجاهدين خلق (منافقين) بودند با طرحى خائنانه در نظر داشت كه روحانيت و نيروى مؤمن و فعال و متعهدى را كه سخت بر معيارهاى مكتبى اصرار مىورزند، از تسلط بر امور دور سازد و خط متمايل به غرب را جايگزين آن كند. او با ملاقاتهايى كه با مأموران سيا در پاريس و تهران داشت قول همكاريهاى لازم را در اين زمينه به آنها داد.
نا جوانمرادنهترين راهى كه او براى نيل به هدف شوم خويش انتخاب نمود اين بود كه توسط عواملش شخصيت شهيد بهشتى را در سطح جامعه لكه دار كند و بر اين اساس بود كه سيل دروغ و تهمت و ناسزا از همه طرف بسوى شهيد مظلوم سرازير گشت و اين تبليغات مسموم نه تنها در تمام شهرها رسوخ نمود، بلكه در دل روستاهاى كشور نيز راه پيدا كرد.
چيزى نگذشت كه تهمتهاى «قدرتطلبى كردن»، «انحصار طلب بودن» «سوء استفاده كردن از بيت المال»، «بانى تمام نابسامانيها و عقب ماندگيها بودن»، «ارتباط با بيگانه داشتن» و دهها تهمت و افتراء ديگر شخصيت مقدس شهيد بهشتى را در سطح جامعه اسلامى ايران بزير سؤال برد و اين تبليغات دروغ علاوه بر اينكه خوراك تبليغاتى دشمنان داخلى انقلاب گرديد، رسانههاى گروهى دنياى استكبار را نيز تغذيه نمود. شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بخاطر اينكه بر معيارهاى اسلامى سخت پافشارى مىكرد و سعادت و رستگارى ملت اسلام را جز با اطاعت از مقام ولايت فقيه ميسر نمىدانست و هر انديشه باطل و انحرافى ديگرى را كه مىخواست ولايت فقيه را از ارزش انداخته و روحانيت اسلام را منزوى سازد طرد مىنمود، مورد خشم و غضب و كينه طيف گستردهاى كه با نظام جمهورى اسلامى مخالفت مىكردند و از دشمنان سرسخت روحانيت بودند، واقع شد.
شهيد بهشتى محور مبارزه با ليبراليسم و منافقين بود. همه بر گرد شمع نورانى وجودش جمع مىشدند و با پيروى از رهنمودهاى سازندهاش با كودتاى خزنده بنى صدر مقابله و مبارزه مىكردند. آنان مىدانستند كه بهشتى جز اسلام را نمىخواهد و مخالفت و مبارزهاش با بنى صدر عليرغم تصور بعضى از دوستان ناآگاهى كه تحت تأثير جوّ حاكم قرار گرفته بودند، يك مسأله شخصى نيست آنان مىدانستند شهيد بهشتى از فحش و تهمت و دروغ نمىهراسد و تا پاى جان بر حاكميت ارزشهاى اسلامى اصرار خواهد ورزيد. و آنان مىدانستند كه جز اينكه به گرد آن رجل عظيم القدر الهى جمع شوند و از او كه از نزديكترين افراد به رهبر كبير انقلاب است، پند و راهنمائى بگيرند، راه درست و صواب را نخواهند يافت و به سر منزل مقصود نخواهند رسيد.
با اين درك و بينش عميق بود كه اين 72 تن از آغاز تا لحظه مرگ از او جدا نشدند و در سراى جاويد هم با هم هستند و غرق در رحمت و بركات خداوندى بسر مىبرند، و همانا هر كس كه در اين دنيا به راهى و همراه كسى باشد در آن سرا نيز با او محشور است و همانگونه كه يزيديان با يزيديان محشور مىشوند. حسينيان نيز با حسينيان محشور مىگردند و اينان چه نيكو همنشينانى هستند.
بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند
شهيد بهشتى تا جان در بدن داشت بر سر حاكميت اسلام فرياد زد. او مىگفت: انقلاب اسلامى ايران دومين تجربه انقلاب بنيادى اسلام در تاريخ ماست و بر ماست كه به هوشيارى و وظيفهشناسى و پيروى از امام امت اين رهبر انقلاب و پيرو راستين پيامبر بزرگوار اسلام انقلابمان را پايندهتر كنيم و شرط اين است كه راه هرگونه تحريك عليه اسلام و شعار نه شرقى، نه غربى را ببنديم.»
او با قاطعيت تمام هر انديشهاى كه با موازين مكتب اسلام انطباق نداشت رد مىكرد و تكيهاش نه بر شرق بود و نه بر غرب، كه جز اسلام را راه نجات نمىدانست و با هر كس كه جز اين فكر مىكرد به مبارزه بر مىخاست. او اعلام مىكرد كه: «من و همفكرانم با كسانى كه بخواهند سياست نه شرقى، نه غربى را خدشه دار كنند مبارزه مىكنيم» شهيد بهشتى بر حفظ هويت اسلامى انقلاب سخت تأكيد داشت و ملت مسلمان زجر كشيده در راه حاكميت اسلام را اينگونه هشدار مىداد:
«ملت مسلمان متعهد ايران! هشيار باش! آگاه باش! حفظ هويت و اصالت اسلامى انقلاب كن! فرياد كشيدى (نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى) حفظ هويت اسلامى انقلاب نيازمند به حضور دائم، آگاهانه، هشيارانه، فداكارانه تو در صحنه است».
او مىگفت: «در جمهورى اسلامى كسانى بايد حكومت كنند كه خدمت كنند.»
و از مردم مىخواست كه در انتخاب افراد خدمتگزار دقت كنند و هوشيار باشند:
«كسانى را انتخاب كنيد كه تشنه قدرت نباشند. تشنگان قدرت حق حكومت كردن ندارند و در جمهورى اسلامى عاشقان خدمت براى مسئوليتها بايد دعوت شوند و اين شما هستيد كه بايد اينگونه افراد را پيدا كرده و مسئوليت را بر دوش آنها بگذاريد.»
و بدين طريق بود كه دشمنان اسلام از مواضع قاطع او وحشت داشتند و لحظهاى ديدنش را تحمل نمىكردند. اين سخن او كه: «مسأله اصلى حاكميت مكتب و حاكميت نظام ارزشى بر رفتار ماست» براى كسانى كه منفذى را جستجو مىكردند كه بوسيله آن ارزشهاى غربى را وارد پيكره نظام كنند، غير قابل تحمل بود.
همچنين اين سخن او كه: «آنچه براى ما بعنوان اصل و ارزش نخستين و مبداء و سرچشمه ارزشهاى ديگر مطرح است اسلام است و اسلام است و اسلام» همچون تيرى زهرآگين بر قلب ناپاك غرب باوران و شرق قبله گان فرو مىنشست.
و سرانجام وقتى ديدند كه با حربه تهمت و دروغ و حيله و نيرنگهاى گوناگون نمىتوانند اين مرد خدا را از صحنه خارج كنند، تصميم گرفتند كه دست به قتل او آلوده سازند و ننگ و عذاب دنيا و آخرت را براى خويش فراهم آورند.
پس از آنكه با آگاهيها و تيزهوشيهاى امام عزيز و مبارزات ياران توانايش چون شهيد مظلوم آيةالله بهشتى، بنى صدر خائن از اريكه قدرت نفسانى و شيطانى خويش فرو آمد و دست ناپاك او از سر امّت اسلام كوتاه شد. بدستور آن مهره بيگانه عوامل مزدورش با كار گذاشتن بمبى در سالن اجتماعات دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى بهشتى مظلوم و 72 تن از يارانش را بشهادت رساندند.
بهشتى و يارانش لباس خاكى را از تن دريدند و جامه زيباى سراى باقى را كه آرزويش را داشتند بر تن كردند. بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند.
بهشتى و يارانش آسوده در جوار رحمت بى منتهاى حق تعالى آرميدند.
و جز ننگ و عذاب و خذلان نصيب دشمنان اسلام نشد و اسلام عزيز را با اين خونهاى پاك، جان و حياتى تازه رسيد.
امام راجع به ايشان فرمودند: اين پيش آمد براى همه ملت ناگوار بود و يك اشخاصى كه براى خدمت خودشان را حاضر كرده بودند و خدمتگزاران اين كشور بودند، اشخاصى بودند كه آنقدرى كه من از آنها ميشناسم از ابرار بودهاند. از اشخاص متعهد بودهاند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتى است. ايشان را من بيست سال بيشتر مىشناختم. مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعبد ايشان بر من معلوم بود. و آنچه كه من راجع به ايشان متأثر هستم، شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب افرادى كه بيشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلابند، آنها را بيشتر مورد هدف قرار دادهاند. ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگى بود، تهمتهاى ناگوار به ايشان مىزدند. از آقاى بهشتى مىخواستند يك موجود ستمكار، ديكتاتور، معرفى كنند، در صورتيكه من بيش از بيست سال ايشان را مىشناختم و بر خلاف آنچه اين بى انصافها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و مرگ بر بهشتى گفتند من او را يك فرد مجتهد، متدين، علاقهمند به ملت، علاقهمند به اسلام و به دردبخور براى جامعه خودمان مىدانستم، و شما گمان نكنيد كه اين آقايان وارد شدهاند در اين شغلهاى دولتى اينها يك اشخاصى بودهاند يا هستند كه راهى براى استفاده جز اين مقام ندارند. اينها هر كدام اشخاص متعهدى بودند كه در پيش روحانيت مقام بزرگ داشتند، و آنطور نبود كه واخورده باشند كه بخواهند بيايند اينجا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آنهايى كه انحصار طلب بودند و مىخواستند بهشتى و خامنهاى و رفسنجانى و امثال اينها را از صحنه خارج كنند.
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى فرمودند: بدليل اينكه شهيد مظلوم بهشتى داراى شخصيت ممتازى بود همواره مورد حمله ليبرالها و منافقين واقع مىشد به قول شاعر:اول بلا به مرغ بلند آشيان رسيد. آنكس كه آشيانش و پروازش بلندتر و شخصيت اش برجستهتر است بيشتر از همه مورد تهاجم دشمنان قرار مىگيرد. دشمنى با كسى كه تأثيرى در روند اين مبارزه ندارد كارى ندارد.
شهيد بهشتى بزرگترين تأثير را داشت، يعنى از شخص امام كه بگذريم، در ميان مردم ديگرى كه در كار مبارزه و رهبرى اين مبارزه و اداره اين انقلاب نقش داشتند، از همه مؤثرتر مرحوم شهيد بهشتى بود. طبيعى بود كه او را بيشتر مورد تهاجم قرار بدهند.
دو ميلاد بزرگ ؛ ميلاد مادر و فرزند
دو ميلاد بزرگ، ميلاد مادر و فرزند
ميلاد مادر
بيستم جمادى الثانى سال پنجم هجرت روزى است كه خورشيد عفت و عصمت و طهارت در افق بشريت طلوع كرد و پاكترين بانوى جهان قدم به عرصه گيتى نهاد. امروز، روز تولد پاكى و عفت است و زهراى اطهر سلام اللّه عليها در اين روز ديده به جهان گشود تا هم خود مظهر پاكىها باشد و هم اين كه پاكترين فرزندان را به جهان عرضه كند.
زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، تنديس عفّت و معرفت و مظهر استقامت و شجاعت بود. او مصداق اعلاى طهارت و ياور رسالت بود و امامت به دست او و نسل او استمرار جاودانه يافت.
زهراى مرضيه، هم ميراث رسالت و هم نگهبان بزرگ اين ميراث بود. او هم از ثقلين و هم از پاسداران سترگ ثقلين بعد از رحلت رسول خدا بود.
فرياد او و همسر عرش نشينش نخستين و بلندترين فريادى بود كه در حراست از ميراث رسالت و خط راستين ديانت در تاريخ طنين افكن شد. بعد از رسول خدا، وجود شريف زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، مهبط ملائك شد زيرا كه آن بزرگوار پاره پيكر رسالت بود و براى تداوم رسالت، شجاعانه قد برافراشت.
بعد از رحلت رسول خدا، حضرت صديقه كبرى چندان نزيست و پس از مدت كوتاهى به پدر بزرگوارش ملحق شد. اين دوره از حيات زهراى مرضيه گرچه بسيار كوتاه بود، ولى از حساسترين فراز حيات زهراى اطهر محسوب مىشود. در اين دوره، درياى وجود صديقه كبرى در ابعاد مختلف فيضانى شكوهمند يافت و آن بزرگوار شجاعانه به تبيين معارف، مبانى و ارزشهاى دين همت گماشت. تبيين مسأله بنيادين امامت، از اساسىترين موضوعاتى بود كه مورد توجه صديقه كبرى قرار گرفت و آن بزرگوار نسبت به اهميت اين ميراث عظيم رسالت، به مسلمانان هشدار داد. حضرت زهراى مرضيه بيان مىفرمود كه انتظام ملت اسلام از امامت است و آن چه پيروان دين پاك محمّد(ص) را از خطر پراكندگى مىرهاند توجه اساسى به ولايت اهل بيت است.
حضرت زهراى مرضيه به موازات طرح اهميت ولايت، قرآن را نيز به عنوان محور و خزينه معارف دين معرفى مىكرد و به مسلمانان هشدار مىداد كه از قرآن دست بر نكشند و در فهم احكام دين و رسيدن به معرفت اعلاى دينى، قرآن كريم را همچون راهگشايى صادق برگزينند.
آن بزرگوار مىفرمود:قرآن با مطالب و محتوايى روشن در پيش روى شماست و اوامر و نواهى آن آشكار است. پس بر خلاف اين محتواى روشن حكمى صادر نكنيد كه از زيان كاران خواهيد بود.
ناآگاهى و سردر گريبان، زندگى دنيايى كردن، از عواملى بود كه پس از رحلت رسول خدا در جامعه اسلامى رخ نمود و آن را با خطر انحراف مواجه كرد. صديقه كبرى براى مقابله با اين خطر، به مسلمانان هشدار داد و به آنها نصيحت كرد كه در راه صيانت از ميراث راستين اسلام همچنان استوار بمانند و از دنيا گرايى و رفاهطلبى مهلك بپرهيزند.
حضرت صديقه كبرى در راه صيانت از زلال دين، پيروى از سنت رسول خدا را نيز امرى حياتى مىدانست و به مسلمانان تأكيد مىفرمود كه هرگز شيوه محمد مصطفى(ص) و سنت رسول خدا را فراموش نكنند و از پيامدهاى خطرناك بى اعتنايى به سنت رسول خدا در هراس باشند.
حضرت زهراى مرضيه در واپسين دوره حيات خويش، گذشته از آن كه در راه استمرار خط راستين رسالت شجاعانه اقدام مىكرد، تبيين احكام و مسائل دين را نيز از نظر دور نمىداشت و با بيانى مؤثر حقايق و رموز احكام را براى مردم بيان مىداشت تا به فرايض دين، نگرشى الهى و هدفدار داشته باشند.
در راستاى اين اهداف بود كه آن بزرگوار، نماز را عاملى براى زدودن كبر، زكات را وسيلهاى براى پاك كردن نفوس و افزايش روزى و روزه را طريقى براى اثبات اخلاص بنده ذكر مىفرمود. آن بزرگوار حج را عاملى براى استحكام بنيان دين مىشمرد و عدالت و دادگرى را وسيلهاى براى پيوند دادن قلوب مسلمانان مىدانست.
صديقه كبرى به مسلمانان هشدار مىداد كه اگر جامعه اسلامى پايبند به ارزشها و اصول اسلامى نباشد و مردم گرد محور امامت جمع نشوند، آينده نامباركى در انتظار مردم و جامعه خواهد بود و طوفان بلا و مصيبت پى در پى در جامعه خواهد وزيد.
زمانى كه زهراى اطهر جامعه را به سوى هدايت و استمرار دقيق خط رسالت فرا خواند ولى عكس العمل مناسبى از جامعه دريافت نكرد، حزن و اندوهش مضاعف شد. از يك سو در غم از دست دادن پدر كه سرور كائنات و صاحب رسالتى عظيم بود، غوطه مىخورد و از سوى ديگر به آينده پر تلاطم اسلام و راه نامطمئنى كه در پيش روى مسلمين قرار گرفته بود مىگريست.
ميلاد فرزند
همچنين بيستم جمادى الثانيه (1320قمرى) سالروز ميلاد مسعود فرزند برومند آن حضرت، امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه است. از چنين مناسبت خجستهاى، با توجه به نيازى كه جهان امروز به معنويت و آزاد انديشى و آزادمنشى دارد، بايد براى تشريح اصول، ارزشها و آرمانهاى مكتبى كه حضرت زهرا بانوى اول آن و امام خمينى از برجستهترين پرورش يافتگان آنست تلاش كرد.
نعمت بزرگ انقلاب و نظام مقدّس جمهورى اسلامى، تجلّى پرتوى از اين معنويت و بركات همين مكتب است. امام خمينى با تمسك به تعليمات اسلام و آنچه از بركات وجود پيامبر گرامى اسلام و فاطمه زهرا و ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين به بشريت رسيده است توانست مردم ايران را به قيام عليه ظلم و فساد و استبداد داخلى و سلطه بيگانگان تشويق نمايد و بساط دوهزار و پانصد سال ستم شاهى را برچيند و انقلاب اسلامى را به پيروزى برساند.
پيروزى يك انقلاب به نام خدا و تأسيس يك نظام حكومتى به نام دين در يكى از حساسترين نقاط جهان، بزرگترين مانع بر سر راه قدرتهاى استكبارى بود. دقيقاً به همين دليل بود كه از اولين لحظات پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، كارشكنىها و كينه توزىها عليه اين انقلاب و نظام برخاسته از آن شروع شد و انواع و اقسام ضربات، از حمله نظامى گرفته تا محاصره اقتصادى و دشمنىهاى سياسى و تهاجم فرهنگى بر آن تحميل شد. قطعاً اين تلاشهاى دشمنانه همچنان ادامه خواهد يافت زيرا هدف دشمن، از ميان برداشتن نظام جمهورى اسلامى است.
در بخش تهاجم فرهنگى، تلاش براى بى هويت كردن زن ايرانى، محور عمده و شاخص فعاليتهاى دشمنان نظام دشمنان جمهورى اسلامى است. به زن، در دوران قبل از انقلاب، به مثابه يك كالا نگاه مىشدو ابزارى بود براى بوالهوسىها و سوداگرىهاى حاكمان و سودجويان، اين نگاه با پيروزى انقلاب اسلامى تغيير كرد. زن ايرانى در همه صحنههاى انقلاب حضور يافت و در عين حال كه متانت خود را حفظ كرد، راه رشد و تعالى علمى را نيز در پيش گرفت و تا قلّه دانش و خدمت به جامعه پرواز كرد.اين نعمت بزرگ را زنان ايرانى به بركت مكتب فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و همت و بلند نظرى امام خمينى دارند.
اين، موفقيتى است كه دشمنان انقلاب و بدخواهان نظام جمهورى اسلامى آنرا برنمىتابند و به همين دليل سرمايه گذارى عظيمى براى از بين بردن اين موفقيت بزرگ به عمل مىآورند.
تجربه اندلس، كه اروپائيان براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام تا قلب اروپا به انواع و اقسام ابزارهاى فرهنگى بويژه زن، متوسل شدند، بايد براى ما درس عبرت مهمى باشد، موج فزاينده تهاجم فرهنگى با هدف دور ساختن زنان و دختران از حريم عفت و متانت كه اكنون در فضاى جامعه مشاهده مىشود، هشدار مهمى است كه نبايد بى تفاوت از كنار آن گذشت. مسؤولين فرهنگى، خانوادهها و همه ارگانها و نهادهايى كه به نحوى با مسائل فرهنگى سرو كار دارند بايد با ترويج صحيح منش حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، با اين موج خطرناك مقابله كنند و راه را بر دشمنان ببندند.زنان ايرانى، حضرت فاطمه زهرا را الگوى خود مىدانند و در جامعه ما زمينه كاملاً مناسبى براى تعالى معنويت بر اساس اين الگو وجود دارد. از اين زمينه و اين فرصت بايد حداكثر استفاده را به عمل آورد و راه تعالى را هموارتر كرد و معنويت آينده زن ايرانى را تضمين نمود.
با تبريك سالروز اين دو ميلاد بزرگ و روز زن به تمامى وفاداران به اسلام و آرمانهاى انقلاب اسلامى، اميد است زنان قهرمان ميهن اسلامى ما نيز در راه پاسدارى از ارزشهاى دينى، صلابتى زهرا گونه داشته باشند.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
وزارت دفاع عراق: سلاح تروريستها در بصره ساخت اروپاست.
همزمان با افشاى بخشهايى از توافق نامه استعمارى آمريكا ناوهاى جنگى آمريكا و ناتو در سواحل لبنان استقرار بى سابقه يافتند. (16/2/87)
جنبش حماس: كاسه صبرمان لبريز شده، محاصره غزه را مىشكنيم.
لبنان با مداخلات آمريكا در آستانه تحولات خطرناك قرا گرفت. (17/2/87)
مردم فلسطين در شصتمين سالگرد اشغال كشورشان لباس سياه پوشيدند. (19/2/87)
ضرب شست حزب اللّه، توطئه آمريكا را در هم شكست.
سيد حسن نصراللّه: دستانى را كه براى خلع سلاح مقاومت دراز شود قطع مىكنيم. (21/2/87)
اسرائيل: حزب اللّه 3 سال تلاش ما را يك شبه برباد داد.
حسنى مبارك سالگرد اشغال فلسطين را به سران رژيم صهيونيستى تبريك گفت. (22/2/87)
در شصتمين سالگرد اشغال فلسطين، اسرائيل اعتراف كرد؛ ملتها ما را به رسميت نمىشناسند.
كاخ سفيد: قدرت حزب اللّه نگران كننده است.
علماى الازهر خواستارتحريم صدور گاز مصر به رژيم صهيونيستى شدند. (23/2/87)
مشاور سياسى نخست وزير سابق عراق: پذيرش توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد اسارت ملت عراق است.
جنبلاط: به سيد حسن نصراللّه بگوييد ما و آمريكا جنگ را باختيم. (25/2/87)
رقص گرگها در سالگرد 60 سال جنايت نمايش يافت. (26/2/87)
در پى عقب نشينى دولت سينيوره دومين پيروزى حزب اللّه پس از جنگ 33 روزه بدست آمد. (28/2/87)
اكثر نمايندگان عراق با توافقنامه امنيتى بغداد – واشنگتن مخالفت كردند. (29/2/87)
اجلاس دوحه اختصاص 11 وزير به مقاومت لبنان را پذيرفت.
بوش از نورى مالكى در پى اهانت تفنگداران به قرآن كريم عذرخواهى كرد.
شيخ الازهر: حزب اللّه، لبنان را از نابودى نجات داده است. (1/3/87)
با تحقق خواستههاى مقاومت در اجلاس دوحه، آرامش به لبنان بازگشت، 26 سال پيش فرزندان سلحشور امام خمينى شهرى كه صدام آن را دژ مستحكم خود خوانده بود به قوت ايمان و استوارى اراده خويش از چنگال غاصبان بيرون آوردند و قلب امام و امت را شاد ساختند. امروز در آستانه سالگرد چنان روزى حزب اللّه لبنان به عنوان فرزندان معنوى امام خمينى(ره) پشت صهيونيسم جهانى به عنوان كينه توزترين دشمنان اسلام ناب محمدى(ص) را دوباره بر خاك رساندند. شادمانى بر مبارزان نوش باد.
با انتشار نهايى توافقهاى نشست دوحه، مردم لبنان به خيابانها ريختند و پيروزى تازه حزب اللّه را جشن گرفتند. (2/3/87)
آيت اللّه سيستانى در پاسخ به يك استفتاء: مبارزه مسلحانه با اشغالگران مجاز است. (4/3/87)
آيت اللّه سيستانى خطاب به مردم عراق: نارضايتى خود را از حضور اشغالگران اعلام كنيد.
آيت اللّه سيستانى: تا زندهام امضاى پيمان امنيتى با آمريكا ممكن نيست. (5/3/87)
ميشل سليمان رئيس جمهور جديد لبنان رسماً آغاز به كار كرد. (6/3/87)
سيد حسن نصراللّه:افتخار مىكنيم عضو حزب ولايت فقيه هستيم.
سيد حسن نصراللّه: آمريكا و اسرائيل قدرت حمله به هيچ كشورى را ندارد. (7/3/87)
عليرغم مخالفت مراجع و فعالان سياسى عراق، شوراى عالى امنيت ملى عراق، توافقنامه امنيتى با آمريكا را تأييد كرد. (8/3/87)
دادگاه لبنان قرار بازداشت سرهنگ معمرقذافى را به جرم ربودن امام موسى صدر صادر كرد.
در اثر فشار افكار عمومى و مخالفت مراجع تقليد، دولت عراق مذاكرات مربوط به طرح امنيتى با آمريكا را متوقف كرد. (12/3/87)
نسيم نسر پس از 6 سال از اسارت صهيونيستها آزاد شد. اسير آزاد شده لبنانى از سيد حسن نصراللّه قدردانى كرد.
توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد تا پايان سال جارى مسكوت ماند.
اخبار داخلى
رهبر انقلاب: هرگاه اسلامىتر عمل كرديم موفقتر بوديم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى: نبايد به جاى مقابله با دشمن به خود مشغول شويم. (16/2/87)
رهبر انقلاب: اتحاد و خوشى بينى، راه حل مشكلات است. (17/2/87)
پاسخ ايران به بسته 1 + 5: پيشنهاد تعليق، آپارتايد هستهاى است.
جوانان از نمايشگاه بين المللى كتاب استقبال بى سابقه كردند. (18/2/87)
رهبر انقلاب در جمع نخبگان تأكيد فرمودند: نوآورى نياز لحظه به لحظه كشور است. (19/2/87)
لاريجانى رئيس هئيت مديره فراكسيون اصولگرايان شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: هرگز زير بار محروميت از فناورى هستهاى نمىرويم. (21/2/87)
رهبر معظم انقلاب از نمايشگاه بين المللى كتاب تهران بازديد كردند.
نيويورك تايمز با اشاره به برقرارى آتش بس در شهرك صدر: آمريكا هيچكاره است، ايران، عراقىها را آشتى داد.
وزير امور خارجه:انگليس بايد عامل حمله تروريستى به سفارت ايران را تحويل دهد. (24/2/87)
رئيس جمهور در جمع خبرنگاران داخلى و خارجى: پس از 60 سال جنايت، اسرائيل به آخر خط رسيده است.
رئيس جمهور: شخصاً براى حل مشكل مسكن وارد مىشوم. (25/2/87)
آيت اللّه شاهرودى: بمب گذارى شيراز آغاز يك سلسله اقدامات تروريستى بود.
سهام عدالت روستائيان، عشاير و كاركنان لشكرى و كشورى دو برابر افزايش يافت.
سيد مهدى هاشمى سرپرست وزارت كشور شد. (26/2/87)
رئيس جمهور عراق در پاسخ به آمريكا: كمك ايران به ملت عراق دخالت نيست. (29/2/87)
مظاهرى: شرط سپرده گذارى براى دريافت وام حذف شد.
براى نهمين بار در آسيا فوتسال ايران بر سكوى قهرمانى ايستاد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در يادواره اسيران و 4500 شهيد لشكر 92 زرهى خوزستان: ملت ايران با مقاومت و ايستادگى حق خود را خواهد گرفت. دفاع مقدس مىتواند يكى از درسهاى هميشگى دانشگاههاى جنگ دنيا باشد. (30/2/87)
در جلسه صميمانه توديع و معارفه، پورمحمدى جاى خود را به هاشمى داد. (31/2/87)
200 نماينده از خدمات پورمحمدى تشكر كردند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور اريتره:جنگهاى قومى قبيلهاى در آفريقا توطئه آمريكا و اسرائيل است.
البرادعى: مدركى بر نظامى بودن فعاليتهاى هستهاى ايران و جود ندارد. (1/3/87)
رهبر معظم انقلاب: گروههاى سياسى بايد مرز خود را با غير خودىها و بيگانگان حفظ كنند. (2/3/87)
لاريجانى انتخاب اصولگرايان براى رياست مجلس هشتم شد. (6/3/87)
مجلس هشتم امروز با پيام رهبر انقلاب گشايش مىيابد.
شهرام جزايرى به 11 سال حبس محكوم شد! (7/3/87)
اعتراف صريح عبدالقدير خان، پدر بمب هستهاى پاكستان: مشرف مرا مجبور كرد عليه ايران دروغ بگويم. (12/3/87)
لاريجانى با 237 رأى 90 درصد آرا، وبدون رأى مخالف رئيس مجلس شد.
در نوزدهمين سالگرد ارتحال، بر ادامه راه امام خمينى تأكيد شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: استراتژى امام ادامه حاكميت اسلامى با اتكاء به مردم است. (13/3/87)
اخبار خارجى
هشدار ائتلاف عراق يكپارچه به مالكى: توافقنامه بغداد – واشنگتن عراق را به پايگاه نظامى آمريكا تبديل مىكند. (17/2/87)
تعداد قربانيان ميانمار به 22 هزار نفر رسيد. (18/2/87)
مدودف، رسماً بر كرسى رياست كرملين نشست. (19/2/87)
پوتين رياست جمهورى را داد، نخست وزيرى را گرفت. (21/2/87)
زلزله 8/7 ريشترى چين، هزاران قربانى گرفت.
رئيس سابق مجلس رژيم صهيونيستى: اسرائيل كشتى سرگردان با آيندهاى نامعلوم است. (24/2/87)
135 هزار كشته و مفقود آخرين آمار تلفات زلزله چين اعلام شد.
آمريكا براى عربستان نيروگاه هستهاى مىسازد. (29/2/87)
نيويورك تايمز: حماقت بوش و هوشمندى ايران عامل شكستهاى آمريكاست. (30/2/87)
در 150 شهر فرانسه، اعتصاب و تظاهرات مردمى عليه ساركوزى برپا شد. (4/3/87)
فرود خونين در خيابانهاى هندوراس، هواپيماى مسافربرى حامل 42 سرنشين در هندوراس هنگام فرود بر روى باند باران خورده فرودگاه از باند خارج شد و وارد يكى از خيابانهاى شهر سالوادور گرديد. (12/3/87)
سخنان معصومان عيب جويى از ديگران
سخنان معصومين
سخنانى از امام امام على عليه السلام
عيب جويى از ديگران
«أَكبرُ العَيبِ أن تَعيبِ ما فيكَ مِثلُه.»
(نهج البلاغه، حكمت 353)
بزرگترين عيب آن است كه آنچه را كه خود دارى، بر ديگران عيب شمارى.
«مَن نَظَر فى عَيبِ نَفسِه اشتَغَل عَن عَيبِ غَيره.»
(نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كه در عيب خود نگرد عيب جويى ديگران از نظرش برود.
«لايُعابُ المَرءُ على تَأخِيرِ حَقِّهِ، انّما يُعابُ مِن أَخذِ ما لَيسَ لَه.». (نهج البلاغه، حكمت 166)
آدمى را عيب نيست كه حقش به تأخير افتد همانا عيب آن است كه دست بناحق برآرد.
«مَن نَظَرَ فى عُيُوبِ النّاسِ فَأَنكَرَها، ثُمّ رَضِيَها لِنَفسِهِ، فَذلِكَ الأحمَقُ بِعَينِه.» (نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كس عيبهاى مردم را ديد و بر آنها نپسنديد سپس همان را بر خود پسنديد بعينه احمق است.
«مَن عابَ عيبَ، وَ من شَتَمَ أُجيب.»
(كنزالفوائد، ج 1، ص 279)
كسى كه عيب (ديگران) گويد، عيبش را بگويند. و كسى كه دشنام دهد، پاسخ بشنود.
«أَعسَرُ العُيُوبِ صَلاحاً العُجبُ واللّجاجة.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 322)
سخت درمانترين عيبها، عيب (خودپسندى) و لجبازى است.
«طُوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ الناس.».
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
خوشا به حال كسى كه توجه به عيبش او را از توجه به عيبهاى مردم باز دارد.
«كُن فى الحرصِ على تَفَقُّدِ عُيوبِكَ كَعَدُوّك.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 305)
براى پيدا كردن عيبهايت مثل يافتن دشمنت حريص باش.
«ايّاكَ و مُعاشَرَةَ مُتتَبِّعِى عُيوبِ النّاس، فَانّهُ لَم يَسلَم مُصاحِبُهُم مِنهُم.» (غررالحكم، ج 1، ص 160 و 19)
بر تو باد به دورى از معاشرت با كسانى كه در جستجوى عيبهاى مردمند، زيرا همنشين آنها از گزندشان سالم نمىماند.
«أعقَلُ النّاسِ مَن كانَ بِعَيبِهِ بَصيراً، و عَن عَيبِ غَيرِهِ ضَريراً.»
(غررالحكم، ج 1، ص 201 و 409)
خردمندترين مردم كسى است كه بيناى عيب خويش و نابيناى عيب ديگرى باشد.
«ذووأ العيوبِ يُحيُّونَ اشاعَةَ مَعائِبِ النّاسِ، لِيَتَّسِعَ لَهُم العُذرُ فى مَعايبهم.» (غررالحكم، ج 1، ص 365 و 37)
صاحبان عيوب، شايع كردن عيوب مردم را دوست مىدارند تا براى عذر تراشى عيبهاى خود در وسعت باشند.
«لاتَعِب غيرك بما تأتيه، ولاتعاقب غيرك بذنبٍ تُرخِّص لنفسك فيه.» (غررالحكم، ج 2، ص 336 و 232)
ديگرى را به عيبى كه خود انجام مىدهى، ملامت مكن و كسى را به گناهى كه بر خود روا مىدارى، عقوبت نكن.
«مَن تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ العُيوبِ، حَرَّمَهُ اللّه مَودّاتِ القُلوب.»
(غررالحكم، ج 2، ص 188 و 729)
هر كه در جستجوى عيبهاى پنهانى مردم باشد، خداوند دوستى دلهاى مردم را بر وى حرام گرداند.
«من بَحَثَ عَن عُيوبِ النّاس فَليَبدَء بِنَفسِه.»
(غررالحكم، ج 2، ص 194 و 837)
كسى كه در پى كنجكاوى و تفتيش از عيوب مردم است بايد اول از (عيب) خودش شروع كند.
دانستنيهايى از قرآن همراه با راستگويان
همراه با راستگويان
“يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين”
(سوره توبه،آيه119)
اى مؤمنان! تقواى الهى داشته باشيد و همراه با راستگويان باشيد.
همواره در قرآن مجيد، هرگاه خطابى به مؤمنان آمده است، در آغاز از آنان مىخواهد كه تقوا داشته باشند. وچنان كه مكرر تذكر داديم، تقوى فقط ترسيدن نيست بلكه عبارت است از حالتى كه انسان بايد در تمام مراحل زندگى داشته باشد، و آن حالت خوف و رجاء است. ما همچنان كه بايد از غضب و خشم حق تعالى بترسيم، در مقابل به رحمت بى كرانش مى نگريم واز او پيوسته مىخواهيم ما را مورد رحمت و لطف خويش قرار دهد. و انگهى تقوى به اين معنى است كه اگر تمام كائنات كافر گردند يا نافرمانى كنند تو كه تقوا دارى همچنان استقامت داشته باشى و در ايمانت پابرجا بمانى. پس تقوا به معنى ايمانى است كه توأم با استقامت باشد. و از اين رو است كه پيامبر مىفرمود “شيّبتنى سورة هود” سوره هود مرا پير كرد، چرا كه در اين سوره، خداوند به پيامبر و همراهانش دستور مىدهد كه: “فاستقم كما أمرت و من تاب معك” پايدار باش هم خودت و هم همراهانت. و اين استقامت است كه ايمان را با رنگ مىسازد و آن را تقوادار مىسازد. ايمان با استقامت، تقوا است.
و چنان كه تذكر داديم همواره در قرآن، مؤمنان را به تقوا امر مىكند. در اين آيه شريفه، ضمن دستور تقوا، به مؤمنان، از آنها مىخواهد كه همراه باصادقان و راستگويان باشند. و مگر پس از ايمان و تقوا چيزى هست؟ آرى! همراه با صادقين شرط ايمان و تقوا است، زيرا راه راستگويان انسان را از انحرافات و كژيها نگه مىدارد و حق را كه چندان روشن و بيّن نيست از باطل تشخيص مىدهد.
حال بايد ديد راستگويان چه كسانىاند؟
قرآن در چند مورد، صادقين را معرّفى مىكند. در سوره بقره، آيه 177 آمده است: “ليس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكنّ البرّ من آمن بالله و اليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبّه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و أقام الصلاة و آتى الزكاة و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرين فى البأساء و الضرّاء و حين البأس، أولئك الذين صدقوا و أولئك هم المتقون” در اين آيه شريفه كه بيان اوصاف و ويژگيهاى مؤمنان مىكند كه خلاصهاش عبارت است از ايمان به خدا و روز جزا و ايمان به پيامبران و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و انفاق كنندگان در راه او به مستمندان و مستحقان و نماز گزاران و زكات پردازان و وفا كنندگان به پيمانشان و صابران در هنگام سختىها و خوشىها، سپس مىفرمايد اينان راستگويان اند و اينان تقواپيشگان. يعنى راستگويان كسانى هستند كه در تمام اين مراحل به راستى و درستى عمل كنند و هرگز در سختىها و خوشىها نلغزند و در هر حال صبر و شكر را از دست ندهند.
در جاى ديگرى از سوره حجرات آيه 15 مىفرمايد: “إنما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل الله أولئك هم الصادقون” مؤمنان، تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آوردند آنگاه هرگز نلرزيدند و ترديد نكردند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند، اينان به حق راستگويان اند. پس ملاحظه مىكنيد كه راستگويان درجه والاى ايمان و تقوا است چرا كه بسيارى از مؤمنان در زندگى خود دچار وسوسه مىشوند و گاهى مسائلى به قلبشان خطور مىكند كه خالى از ايمان است و چه بسا در سختىها و دشوارىها بلغزند وبلرزند و دنبال انحراف و كژى بروند. ولى صادقان كسانى هستند كه ضمن ايمان و تقواى الهى هرگز در هر حال شك و ترديدى به دلشان حتى خطور هم نمى كند. راستى چه كسى مىتواند اين چنين باشد؟ خدايا ما كه نمى توانيم به آن حد از ايمان و تقوا بالا رويم ولى همواره بايد بكوشيم تا راستگويان ما را بپذيرند. و راستگويان چنان كه از آيات قرآن بر مىآيد مصاديقشان مشخص است و از آن چند نفر كسى كه خود آنها را از هر رجس و پليدى پاك و منزه كردى، تجاوز نمىكند.
راستگو كسى است كه اعلام مىدارد: “لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً” اگر پردهها پس برود بر يقينم افزوده تر نمى شود. و چه كسى جز امير مؤمنين و فرزندان پاكش سلام الله عليهم مىتواند اين ادعا را بكند؟!
پس بايد صادقان را در جاى ديگرى جستجو كنيم و اگر خواهان رستگارى و پيروزى هستيم به آنان تمسك كنيم و به دامن پاكشان چنگ زنيم شايد خدا ما را بپذيرد و از گناهانمان در گذرد و ما را به وسيله آن راستگويان در روز حسرت نجات بخشد و از عذاب غضبش برهاند.
و قطعا دستور به مؤمنان كه آنها را به همراهى با راستگويان فراخواند، همين ولايت است كه پيروى از ولايت، همراهى با راستگويان و صادقان است و لا غير.
سليم بن قيس هلالى از امير المؤمنين عليهالسلام نقل مىكند كه در ميان جمعى از مسلمين فرمود: شما را به خدا آيا نمى دانيد كه خداوند در قرآن فرموده است: “يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين؟” سلمان عرض كرد: يا رسول الله أعامة هى أم خاصة؟ آيا اين صادقين عام و شامل است كه همه را در بر مىگيرد يا افراد خاصى مقصود آيه است؟ حضرت پاسخ داد: همه مؤمنان مأمور به اين امر شدهاند ولى مصداق صادقين خاص است و تنها برادرم على و اوصياى پس از ا و را تا روز قيامت در بر مىگيرد.مسلمانان جواب دادند آرى به خدا شنيديم .
آرى، شنيدند كه بايد همراه با على باشند ولى هواى نفس و پيروى از باطلها آنها را واداشت كه دست از على بردارند و به ديگران بپيوندند.
در تفسير برهان (ج 2، ص 170) آمده است كه نافع از عبدالله بن عمر نقل مىكند كه گفت: “إن الله سبحانه أمر أولاً المسلمين أن يخافوا الله ثم قال: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و أهل بيته” خداى سبحان اولاً مسلمانان را امر مىكند كه از خدا بترسند سپس مىفرمايد كه همراه با راستگويان باشيد يعنى با محمد و خاندانش. و الفضل ما شهدت به الاعداء. در موارد ديگرى نيز از ابن عباس رضوان الله عليه نقل شده است كه مقصود از صادقين، على بن أبى طالب است. و اين معنى از خود آيه نيز روشن مىشود زيرا پس از دستور به تقوا كه به نظر مىرسد بالاترين مرحله ايمان است، دستور مىدهد كه بايد همراه با راستگويان باشيم نه اينكه خود راستگويان، چرا كه ما نمى توانيم به آن مقام بالا برسيم و تنها خواص و نخبگانند آنان كه به اين مقام دست يافتند و به اين درجه رسيدند و ما اگر مىخواهيم كه خداوند اعمالمان را قبول كند بايد تلاش كنيم كه با صادقان باشيم يعنى تنها از آنها پيروى و تبعيت كنيم شايد كه رستگار شويم.
خدايا ما را از پيروان صادقان قرار ده آمين رب العالمين.
نور در محاصره ظلمت آسيب شناسى جريان هاى معارض با امام على عليه السلام
نور در محاصره ظلمت
(آسيبشناسى جريانهاى معارض با امام اميرالمؤمنين(ع))
غلامرضا گلى زواره
انفكاك ناپذيرى قرآن و عترت
هنگام رحلت رسول اكرم(ص) جامعه نوپاى اسلامى به رشد و شكوفايى فكرى و معنوى لازم نرسيده و ريشههاى چندين صد ساله جاهليت، از صحنه ذهن و روح مردم به طور كامل جدا نشده بود و بدون ترديد اگر امّت مسلمان با اين وصف، به حال خود واگذار مىگرديد، بار ديگر شعلههاى مخرّب جاهليت از اعماق وجودشان سر بر مىكشيد و هويت جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار مىداد.
در واقع موقع كوچ ابدى آخرين فرستاده الهى، اسلام به سان نهال نوپايى بود كه رسول اكرم(ص) مدت بيست و سه سال حراست و حفاظت از آن را عهده دار بود و رنجهاى وافرى را آن حضرت تحمّل نمود تا اين موجوديت مقدّس با دشوارىهاى اساسى و گرفتارىهاى نگران كننده مواجه نگردد. با اين وصف موازين برهانى و بنيانهاى خردمندانه هيچ گاه نمىپذيرد كه آن خاتم پيامبران بعد از سالهاى متمادى مشقّت و اهتمام در پرورش اين شكوفه شكوهمند، بى آن كه آن را به دست باغبانى شايسته و لايق ديگر بسپارد، آن را به حال خود وانهد و در انديشه آينده آن نباشد.
به علاوه لازم است پس از آن حضرت حافظى باشد تا شريعت الهى را از گزند اختلاف، تحريف و كذب صيانت كند و ضامن بقاى آن باشد، كه كسى جز امام معصوم نمىتواند چنين مسؤوليتى را عهده دار گردد، همان انسان والا و شخصيت كاملى كه در اعمال، رفتار، تصميمگيرىها، معارف و علوم از هرگونه خطا، لغزش و معصيتى مصون است. اوست كه بايد رموز و ظرايف و دقايق قرآنى را تبيين كند و جزئيات احكام و موازين شرعى را بيان دارد و نگهبان سيره نبوى باشد به طورى كه مردم بتوانند به او اعتماد كنند و در صورت اختلاف به وى مراجعه نمايند و از اعماق جان و دل بر حكم و فرمانش گردن نهند. از اين روى در روايات مُستند از امامان به عنوان “ترجمان وحى” و “قرآن ناطق” نام برده شده است.
بديهى است مأخذ اساسى هرگونه حكم و قانون اسلامى آن است و تمامى آبادانىهاى علمى و فكرى و فرهنگى اسلام و مسلمانان بر آيات وحى استوار گرديده است و اعتبار و حيثيت ديگر منابع و مستندات دينى به آن وابسته مىباشد امّا قرآن و محتواى ژرف و بلندش نياز به تفسير، توضيح و تبيين دارد و رهروانى كه به اين مسير ناآشنا باشند، لازم است توسط امام معصوم هدايت گردند تا به درستى و راستى سرمنزل مقصود را بيابند. به علاوه در وراى الفاظ و معانى ظاهرى قرآن مقاصدى وسيعتر و محتوائى عميق نهفته است كه بايد رسول اعظم يا كسانى كه از سوى او گمارده شدهاند و با فراسوى اين عوالم ظاهرى، ارتباط ملكوتى و معنوى دارند در اين وادى نيز رهبر باشند، تا آيات را آن چنان كه منظور كلام وحى است تفسير كنند و گرنه با برداشتهاى متفاوت و احياناً متعارض از قرآن توسط عدّهاى كه صلاحيتهاى لازم را بدست نياوردهاند آفات زيادى گريبانگير بوستان جامعه توحيدى خواهد شد و با استمرار مسيرى نادرست و راهى پرآفت، فرقههاى منحرف كه چون مرداب هايى از اقيانوس جامعه سربرآوردهاند، در ميان مردم، بذر نفاق و گمراهى و نااميدى مىافشانند، از آن گذشته با وجود آن كه قرآن حاوى تمامى معارف است و در جامعيت و گستردگى موضوعات آن هيچ گونه ترديدى وجود ندارد ولى در اين كلام استوار الهى معارف و احكام غالباً در قالب كلّيات و مفاهيم عمومى بيان گرديدهاند و روشن گرديدن جزئيات دستورات اسلامى به عهده رسول اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) خواهد بود.
به جهت همين پيوستگى قرآن و عترت است كه پيامبر در آخرين روزهاى زندگى دنيوى خطاب به مردم فرمودند: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلوا ابداً و انّهما لن يفترقا؛(1) من در ميان شما دو امانت گرانبها باقى مىگذارم كتاب خدا(قرآن) و عترت و اهل بيت خودم، تا زمانى كه به اين دو (امانت نفيس) تمسّك جوئيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار من هيچ گاه از هم جدا نمىگردند.»
براى اين كه چنين امر مهمى محقّق گردد، رسول اكرم(ص) نهايت اهتمام خويش را به كار مىبرد و بارها از اين كه افراد نالايق پس از آن حضرت، زمام امور را بر دست گيرند با اظهار نگرانى مىفرمايد: «انّما اخاف على امّتى الائمّة المضلّين؛(2) بر امّت خويش از فرمانروايان گمراه كننده بيمناكم.» «انّى اخاف عليكم استخفافاً بالدين و…تقدّمون أحدكم و ليس بأفضلكم فى الدين؛(3) بر شما از آن بيم دارم كه دين سبك شمرده شود و كسانى را جلو بياندازيد كه برترين شما در دين نمىباشند.» آن مصطفاى پيامبران و رحمت جهانيان در حديثى ديگر با صراحت بيان مىفرمايند: «امّا الّتى أخافها عليه، فغدر قريشٍ به من بعدى؛(4) بيم آن دارم كه قريش پس از من با او (على) از در فريب درآيند.»
نبى اكرم(ص) در واپسين لحظات زندگى نيز اطرافيان را مورد خطاب قرار دادند و توصيه نمودند كاغذ و قلمى براى ايشان حاضر كنند و فرمودند بيائيد برايتان مكتوبى بنگارم كه پس از آن گمراه نگرديد. در اين حال گروهى كه آرزوهاى خويش را در آستانه فنا مشاهده مىكنند به اهانتى شرم آور و تعابيرى تكان دهنده دست مىزنند و با غوغا سالارى فرياد مىزنند كتاب خدا براى ما كافى است.(5) و بدين گونه به فرمايش خاتم پيامبران اعتنايى نكردند و جوامع بشرى را از درك لغت امامت كه استمرار دهنده مسير انبياء عظام بود، محروم نمودند.
فضيلت در محاق مظلوميّت
اميرمؤمنان(ع) نخستين كسى بود كه بعد از خديجه كبرى(س) به نداى ملكوتى حضرت محمد(ص) لبيك گفت و در همان ساعات اوّل بعثت نبى اكرم(ص) به آن وجود آسمانى ايمان آورد. او نخستين كسى بود كه همواره چون سايه همراه رسول خدا(ص) بود و در موقعيتهاى گوناگون مخاطرهانگيز از حضرتش دفاع مىكرد و جلو آزارهاى قريش و مشركين را مىگرفت و در اين راستا از تهديدها و فتنه انگيزىهاى كفّار و مشركين هراسى به دل راه نمىداد. در ليلة المبيت به جاى پيامبر خوابيد و بدون هيچ گونه هراسى جان خود را در معرض خطر قرار داد تا جان جانان حضرت محمد(ص) از گزند تروريستهاى مشرك مكّه مصون بماند. كه قرآن كريم به اين فداكارى اشاره مىكند(6) و منابع روايى و تاريخ گزارش چنين ايثارى را نقل نمودهاند.(7)
در تمامى غزوات رسول اكرم(ص)، تنها مرد ميدان نبرد و شير بيشه فداكارى حضرت على(ع) بود كه با دليرى و مهابت ويژهاى، به نبرد با دشمنان اسلام و مسلمين مىپرداخت و لحظهاى پيامبر را تنها نمىگذاشت. از سوى ديگر رسول اعظم(ص) بهترين بانوان جهان يعنى حضرت فاطمه زهرا(س) را به عقد ازدواج فرزند ابوطالب درآورد و چندين مرتبه از وى به عنوان وزير، جانشين و امام پس از خود سخن گفت كه آخرين و مهمترين آنها حماسه فراموش نشدنى غدير است.(8)
با اين وجود مشاهده مىكنيم در حالى كه حضرت على(ع) مشغول تجهيز غسل، كفن و دفن پيامبر اكرم(ص) بود، حقّ مسلّمش را ضايع كردند و كسانى كه با روى كار آمدن آن امام مظلوم، موقعيت سياسى خود را در خطر مىبينند اجازه نمىدهند آن اسوه پرهيزگاران زمام امور جامعه اسلامى را بر دست با كفايت خود بگيرد و به مدت حدود رُبع قرن آن حضرت را خانه نشين مىنمايند. چند ماهى بعد از رحلت رسول خدا(ص) وى را در سوگ همسرش حضرت زهرا(س) مىنشانند و بر حزن و تألّم او مىافزايند بدين گونه اجازه ندادند آن بحر موّاج الهى، حقايق ناب اسلامى را به سوى مردم برساند و چنين قلّه معرفت، بصيرت و تقوا را كه سينهاش از دانش، تدبير و صلابت ايمانى موج مىزد به امور جزيى واداشتند. خود حضرت مىفرمايند: صبر كردم در حالى كه به كسى مىماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد و با چشم خويش مىديدم كه ميراثم(رهبرى و ولايت) را به غارت مىبرند.(9)
آن خورشيد درخشان امامت اين مصائب را با كسى در ميان نمىنهاد تا اسلام بماند، قرآن حاكم باشد، خداوند از وى راضى باشد و بين صفوف مسلمين تفرقه پديد نيايد و اين خاموشى و سكوت در برابر آن همه ستم و حق كشى، مظلوميت حضرت را مضاعف مىنمايد. آن امام همام فرمودهاند: از روزى كه پيامبر خدا رحلت فرمود تا كنون مدام مظلوم هستم.(10) پيامبر نيز نگرانى خود را از اين مظلوميت اعلام مىدارد و از اين كينه ورزى نسبت به جانشين راستين خود، مىگريد.(11)
راستى چرا به تأكيدهاى پيامبر اعتنايى ننمودند و اين گونه قرآن را از عترت جدا كردند و مردم را از آل محمّد محروم نمودند و چرا نخواستند مسلمانان، قرآن و احكام آن را از اهل خودش فرا گيرند و در دين و سياست به افرادى روى آوردند كه از فضيلتهاى معنوى و شايستگىهاى ذاتى بى بهره بودند و چرا دانشوران به معارف اهل بيت توجهى نكردند و در اين زمينه به اغيار اقبال نشان دادند و در حالى كه تمسّك به قرآن و عترت جامعه را از هرگونه ضلالتى بيمه مىنمود مىتوان عوامل گوناگونى را براى پديد آمدن چنين ضايعهاى برشمرد:
1- رسوبات فكرى جاهليت، خرافات، تعصبهاى قومى و قبيلهاى.
2- جاهطلبى خواص و غرض ورزى رشك ورزان.
3- خودمحورى، غرور كاذب و غفلت جوامع اسلامى از حقايق ناب علوى.
4- فاصله گرفتن از فضيلتها و ارزشهاى قرآنى و روايى.
5 – كتمان حقيقت و ترجيح دادن منافع فردى و گروهى بر مصالح عموم مسلمانان.
6- تبليغات كاذب و موهوم و سوءاستفاده از بيانات پيامبر كه در مواضع ديگر و در ارتباط با مسايل ديگر مطرح فرموده بودند.
7- عافيتطلبى و عزلت جويى عدّهاى كه مىتوانستند با حضور در صحنههاى سياسى و اجتماعى، اين عرصهها را بر مخالفان و دشمنان تنگ نمايند.
8 – جامعهاى كه مىبايست بستر مناسب را براى رهبرى امام على مهيا كند، به جاى پذيرش اين حقانيت، فريب اغواگرىها و نيرنگهاى افرادى را خورد كه در فضيلت، پارسايى، معرفت و بصيرت با آن امام همام فاصلهاى بسيار زياد داشتند و متأسفانه مسلمانان تحت تأثير چنين ابرهاى تيرهاى، زمام رهبرى جامعه را به دست كسانى سپردند كه نه كاملتر بودند و نه فاضلتر و در نتيجه كاستىها را بر كاملترينها ترجيح دادند.
رشد سرطانى نفاق
سرانجام حضرت على(ع) پس از بيست و پنج سال بركنارى از زعامت امور مسلمين، با اصرار مردم در رأس جامعه اسلامى قرار گرفت و خلافت آن حضرت چهار سال و نه ماه استمرار يافت. مولاى متقيان در ايام كوتاه امّا پربار زمامدارى خويش شيوه رسول اكرم(ص) را به كار بست و غالب تغييراتى كه بعد از رحلت رسول خدا(ص) بوجود آمده بود، به حال اوّل برگردانيد كارگزاران نالايق را كه در مصادر امور بودند، از كار بركنار نمود و چون در صدد بود يك نهضت انقلابى را پديد آورد از اين رو گرفتارىهاى بسيارى را به دنبال داشت.(12)
امام در آغازين روزهاى خلافت طى سخنانى كه در جمع مردم بيان نمود، چنين فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلةً، و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم، و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا؛(13) سوگند به خداوندى كه پيامبر را به حق برانگيخت، سخت آزمايش مىشويد. چون دانهاى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت. زير و رو خواهيد شد. تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود. آنان كه سابقهاى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مىآيند و آنها كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
به همين دلى عناصرى كه چنين روند شايسته و درستى را برنمىتابيدند در چهرههاى گوناگون، علم مخالفت با حضرت را برافراشتند و آشفتگىهاى خونين و مرارت بارى را به وجود آوردند و نبردهاى سنگينى را به امام تحميل كردند و براى اين كه جامعه را با خود همراه سازند ظاهرى موجّه به خود دادند در حالى كه باطنى خراب و گمراه كننده داشتند و سرانجام بهمن خطرناك نفاق به سوى اجتماع سرازير گرديد. حال سؤال اين است، با وجود آن كه روش حضرت على با شيوه پيامبر تفاوتى نداشت چرا پيامبر با آن سرعت پيشروى نمود و دشمن را يكى پس از ديگرى ساقط فرمود ولى وقتى امام اوّل با خصم مواجه مىگردد، برايش مانع تراشى مىكنند و آن پيشروى زمان پيامبر براى حضرت وجود ندارد. در جواب بايد گفت پيامبر با كسانى در نبرد بود كه كافر و يا مشرك بودند، ابوسفيانى كه در مقابل رسول خدا مىايستد فرياد مىزند زنده باد بت هُبَل و طبيعى است كه اين شعار در برابر توحيد و يكتاپرستى و ايمان مسلمانان هيچ جاذبهاى ندارد امّا فرزند همين فرد يعنى معاويه حتى خود را كاسه داغتر از آش معرفى مىنمايد و مىگويد از اسلام و قرآن دفاع مىكنم و موقعى كه مىخواهد جنگى را بر عليه اميرمؤمنان سامان دهد اين آيه را مطرح مىنمايد: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انّه كان منصوراً؛(14) هر كس به ستم كشته شود به طلب كننده خونش نيرويى دادهايم ولى در انتقام از حدّ نگذرد كه او پيروزمند است.» حال چقدر جامعه بايد هوشيار و بيدار باشد كه از وراى اين ظاهرسازى، چهره باطل را شناسايى كند و معاويه را به عنوان دشمن دين و قرآن تشخيص دهد امّا متأسفانه چنين فرهنگى بر جامعه حاكميت ندارد كه نقشه معاويه را نخست بشناسد و سپس آن را خنثى كند. از اين روى معاويه كه در قتل عثمان دست داشت و يا حداقل تعمداً در دفاع از وى كوتاهى نمود آن روزى كه متوجه شد از كشته خليفه سوم مىتواند بهرهبردارى سياسى كند قتل عثمان را بهانهاى براى جنگ با حضرت على(ع) قرار داد كه حضرت با فراستى ويژه ماجراى پشت پرده را افشا نمود و موقعى كه اين خليفه خلافكار اُموى در نامهاى امام را متهم به كشتن عثمان نمود، اميرمؤمنان در
مكتوبى خطاب به وى نوشت: اين كه تو فراوان مسأله عثمان و قاتلان او را طرح مىكنى، آن جا كه يارى وى به سودت بود، چنين كردى و در مواقعى كه يارى رساندن او به سود خودش بود وى را وانهادى.(15)
در حالى كه از مجموعه بيانات حضرت على(ع) در نهج البلاغه برمىآيد كه آن حضرت اگرچه به روش عثمان انتقاد داشته اما كشته شدن اين خليفه را در مسند خلافت به دست شورشيان با مصالح كلّى اسلامى منطبق نمىدانسته است و قبل از آن كه چنين اتفاقى روى دهد، امام نگرانى خود را از اين بابت اعلام داشته است، با اين وصف نه حضرت على فرمان به قتل عثمان داد و نه رفتار انقلابيون را در اين باره تأييد كرد و تمام كوشش حضرت آن بود كه بدون خونريزى خواستههاى بر حق مردم برآورده شود.(16)
جلوه ديگرى كه معاويه در ظاهرى آراسته و درونى منافقانه از خود بروز داد اين است كه در جنگ صفّين هنگامى كه پيروزى سپاهيان حضرت على(ع) را حتمى و شكست خود را نزديك ديد با مشورت عمروعاص دستور داد قرآنها را بر نيزه كنند، اين حركت چنان زيركانه صورت گرفت كه عدّهاى از قواى امام متقين اعلام كردند ما تا حالا در راه قرآن مىجنگيديم ولى ديگر نمىتوانيم با قرآن در نبرد باشيم و ادامه جنگ ديگر حرام است و تهديد نمودند ديگر نبايد كسى بجنگد و حضرت را تحت فشار قرار دادند تا مالك اشتر هم برگردد.(17)
فتنههاى اُموى
علاوه بر خطر نفاق، عامل ديگرى كه فضاى سياسى و اجماعى عصر حضرت على(ع) را تيره و آشفته نمود، فتنه گرى اُمويان بود، آنان در نيرنگ هايى خطرناك، مردم را در وضع مبهم قرار دادند. اگرچه اجراى چنين نقشههايى توسط معدودى صورت مىگرفت امّا عوارض ناشى از آن فراگير و فرساينده بود. به همين دليل امام على بن ابى طالب مىكوشد به جاى روى آوردن به فتوحات مسلمين، به اصلاح جامعه اسلامى بپردازد و امّت مسلمان را از اين سلول سرطانى كه از درون مشغول تخريب است، برهاند و كسانى چون عمار ياسر و ديگر صحابه، حضرت را در اين راه يارى مىكنند.
از اقداماتى كه در راستاى دور كردن مردم از اسلام راستين صورت گرفت اين بود كه معاويه تعصب قومى و ملّيت و گرايشهاى نژادى را كه پيامبر اكرم(ص) ميرانده بود، از نو زنده نمود و به مردم توصيه نمود تا مىتوانيد به فرزندان خود اشعار جاهلى را بياموزيد زيرا مىخواست مسلمانان را به خُلق و خوى جاهليت بازگرداند. تبعيض در برخورد با مسلمانان به حدى رسيد كه حتى در انتخاب امام جماعت مساجد هم قوميّت خاصى بر ديگران، بدون شايستگى ذاتى، برترى داشت.
معاويه گروهى از افراد را كه صحبت پيامبر را درك كرده و در ميان مردم اعتبارى داشتند استخدام كرد، از ميان اين اشخاص آنانى كه اسير مقام و دنيا و جاهطلبى بودند براى تأمين نظر اُمويان به جعل حديث پرداختند و بازار حديث سازى رواج فزايندهاى يافت.
حركت ديگر، موروثى نمودن خلافت بود، يعنى هر كس خليفه پس از خويش را بدون در نظر گرفتن صلاحيتها و معيارهايى كه اسلام مشخص نموده، تعيين نمايد و اين توصيه ابوسفيان بود كه فرزندش معاويه آن را اجرا كرد زيرا وى در سنين آخر زندگى و در حالى كه چشمان خود را از دست داده بود گفت: اى بنى اميه وقتى خلافت به دستتان رسيد نگذاريد از ميان شما خارج شود، باور نكنيد كه بهشت و جهنمى وجود دارد، با خيال راحت زمامدارى را براى يكديگر نگه داريد و خلافت را چون ميراثى در نظر بگيريد. علاوه بر اين، روش خلافت، به شيوههاى مملكتدارى روميان و ايرانيان نزديك شد و ديگر آن موازين قرآنى و سنت نبوى در امر خلافت اجرا نمىشد. كار خطرناك ديگر معاويه اين بود كه عدّهاى از انسانهاى خالص و پرهيزگار را كه به خاندان عترت ارادت مىورزيدند مسموم نمود و با اين كار حق طلبان و خيرخواهان و افراد نيكو روش را كه سدّ راه خود تلقى مىكرد، از بين بُرد. در جاهليت سرهاى مخالفان را بر نيزه مىكردند كه روش مذمومى بود و اسلام آن را منسوخ نمود امّا معاويه و امويان اين رسم منفور را دو مرتبه زنده كردند و سر عدّهاى از اصحاب حضرت على از جمله عمروبن حمق خزاعى را به نيزه نمودند. آن كسى كه معاويه از همه بيشتر از او هراس داشت حضرت على(ع) بود و چون متوجه شد حضرت به شهادت رسيده است بطور ناگهانى ماجراى انتقام خون عثمان را تعطيل نمود و در اين باره سكوت كرد و نيرنگ امويان چنان قوى بود كه مردم متوجه نشدند پس اين همه خونى كه در اين مسير بر زمين ريخته شد و جنگ صفين كه بر عليه حضرت على تدارك ديده شد و نيز ماجراى جنگ جمل براى چه بود و كسى هم از معاويه نپرسيد حالا كه تمام اختيارات بدست توست چرا قاتلان عثمان را مجازات نمىكنى؟!
معاويه احساس نمود حضرت على(ع) ديگر در ميان مردم نيست امّا فرهنگ و معارفش و خاطراتش مثل جويبارى در ميان امّت اسلامى جريان دارد و مشاهده كرد مردم تازه با كشته شدن حضرت على(ع) مىفهمند چه گوهر ارزشمندى را از دست دادهاند، آن ملعون براى اين كه ياد حضرت را از دلها محو كند، دستور داد بر بالاى منابر و در مراكز دينى و در هر نماز جمعهاى حضرت على(ع) را سبّ كنند و بر روى منبر پيامبر بر جانشين راستين او دشنام دهند!(18)
رشك ورزى خواص، جهالت عوام
عدّهاى ملاحظه مىنمودند كه حضرت على(ع) نزد رسول اكرم(ص) مقام فوق العادهاى دارد و خاتم پيامبران در موقعيتهاى مقتضى بارها شخصيت وى را مورد تكريم و تجليل قرار داد و او را از سايرين ممتاز نمود، حتى امام را در سنين جوانى بر تمامى اصحاب ترجيح مىداد، خواص با وجود آن كه مىدانستند اين تأييدها مبناى قرآنى و آسمانى دارد و از كانون وحى سرچشمه مىگيرد و نيز در وجود حضرت على(ع) شايستگىها و لياقتهاى فراوانى بود، برايشان چنين روندى قابل تحمّل نبود و لذا حتى در زمان حيات رسول خدا(ص) سرو صداى اعتراضآميز آنان بلند گرديد و در اين زمينه پيامبر را مورد انتقاد قرار مىدادند. امّا چون موقعيت معنوى، علمى و اجتماعى حضرت على همچنان با حمايت پيامبر اكرم(ص) هر روز كه مىگذشت تقويت مىگرديد، مخالفان ناگزير شدند خاموش گردند و منتظر فرصتى بودند تا آتش رشك خود را برافروزند و عقدههاى روانى و حقارتهاى درونى را با ضربه زدن به پيكر خاندان وحى تخليفه نمايند و به محض آگاهى از رهبرى مولاى پرهيزگاران، حسادتها افزايش و عقدهها گشوده گشت و شورشهاى متعدد داخلى فضاى جهان اسلام را در زمان حضرت على(ع) به شدت آشفته نمود.
از سوى ديگر لغو امتيازهاى قومى و طبقاتى و عزل افراد نالايق هنگام رهبرى امام على(ع) براى افرادى كه به ثروت اندوزى، رفاهطلبى و عافيت جويى روى آورده بودند به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود، بسيارى از افراد جامعه و حتى عدّهاى از مهاجرين و انصار شناخت درستى از ويژگىهاى معنوى و پايگاه معرفتى اميرمؤمنان(ع) نداشتند و حتى تصوّر نمىكردند آن امام مظلوم جانشين راستين رسول خداست و از جانب پروردگار براى امامت مردم منصوب گرديده است، كلامش حجت و اطاعتش بر همه لازم مىباشد، در فاصله يك ربع قرن خانه نشينى مولاى متقيان نيز همه چيز به بوته فراموشى سپرده شده بود البته اين بدان معنا نيست كه جبهه حق وجود نداشت كم نبودند تعداد افرادى كه فكر مىكردند اميرالمؤمنين(ع) چهارمين خليفهاى است كه حداكثر از سه خليفه ديگر كمى عادلتر است. همين جهالت مردم و عدم شناخت درست از موقعيت حضرت على زمينه را براى متشنج نمودن اوضاع توسط قاسطين، مارقين و ناكثين فراهم ساخت.
چنين روند آفت زايى موجب گرديد تا افرادى كه اهل عبادت و روزه دارى بودند تصميم بگيرند براى حفظ اسلام كشتن حضرت على(ع) را در رديف به قتل رسانيدن معاويه و عمروعاص قرار دهند و همين جاهلان متنسّك چنين عمل كردند كه دشمنان رودررويى چون فرزند ابوسفيان از كارنامه آنان بهره بردارى خوبى به نفع خود كنند و بدون دردسر به غصب خلافت، انحرافات، سلطه گرى و فتنهانگيزى خويش ادامه دهند.
افراط و تفريط ها
وقتى افرادى از ميزان و اعتدال خارج شوند و از مفاهيم عقيدتى، فكرى و كلامى اسلام و حقايق قرآنى برداشتهايى ويژه داشته باشند به انحراف روى مىآورند و از رهبرى و قلّه اسلامى فاصله مىگيرند و رفته رفته چون سيلابهاى بنيان كنى نه تنها براى مزارع و دشتهاى تشنه مُفيد نخواهند بود، بلكه بوستانهاى معارف و گلستانهاى ايمان را دچار پژمردگى نموده و باغ مصفا و با طراوت فضيلت را در معرض تخريب قرار مىدهند، به علاوه افراط گرى آنان سنگ بناى تحريف و بدعت و فرقه سازى را بوجود مىآورد و در عصر حضرت على(ع) اين روش غلط و آشفته منجر به پيدايش غاليان و خوارج گرديد.
امام پرهيزگاران در خصال پسنديده و اوصاف ربّانى يكتا بود. يار محرومان و حامى مظلومان به شمار مىآمد. حاكمى عادل، مجاهدى مؤمن، زاهدى پارسا و عارفى مبارز بود. هيچ عاملى او را از گام نهادن در مسير حق باز نمىداشت. كلامش شنوندگان را مبهوت مىساخت، ترديدها را زايل مىنمود و نور اميد را در قلوب روشن مىكرد.
امّا همين ويژگىهاى بسيار عالى براى افرادى كه حقايق عالم را نمىشناختند و ايمان درستى هم نداشتند و در درك معارف ناب عاجز بودند يك نوع شكى را بوجود آورد كه محصول پرآفتش غالى گرى بود زيرا گفتند خدا در اين مرد حُلول كرده است و بدين ترتيب به سوى يك كجروى خطرناك فرو غلطيدند و سرانجام گفتند(العياذباللّه) اميرمؤمنان همان خداست؟!
امام استوار و راسخ به نبرد با اين خرافه رفت و تا نابودى اين مرداب انحراف آرام نگرفت. اولين كسى كه دم از اين انديشه باطل زد عبداللّه بن سبا بود كه به امام گفت: تو همان خدايى! حضرت وى را امر به توبه كرد و راهش را شيطانى معرفى نمود و دستور داد زندانش نمودند و چون از گناهش اظهار ندامت ننمود، حضرت او را در آتش سوزانيد.(19)
پيامبر و ائمه هدى از غُلات اظهار تنفر نموده و آنان را به شدت مذمّت كردهاند. بزرگان شيعه هم اين اشخاص منحرف را اهل بدعت دانسته و غُلات را كافر معرفى نمودهاند.
فرقه دومى كه چون قارچى سمّى در عصر رهبرى حضرت على(ع) سربرآورد، خوارج بودند. آنان كه پس از جنگ صفين و ماجراى حكميت شكل گرفتند با تمسّك به قرآن و تظاهر به اسلام براى امام اوّل دشوارى هايى را فراهم نمودند و از خود عقايد فاسدى برجاى نهادند. آنان به طرز گمراه كنندهاى كردارهاى خويش را با قرآن توجيه مىكردند و براى روشهاى باطل خود استدلالهاى عقيدتى مىآوردند و قرآن را به نفع مقاصدى كه داشتند تأويل مىنمودند.
اين منحرفين براى رهبرى جامعه اهميّت فوق العادهاى قايل نبودند و صرفاً به عنوان نماينده مسلمين به او مىنگريستند كه مسؤوليت دينى و سياسى جامعه را عهده دار بود و اگر پس از انتخاب و اتمام بيعت خلاف افكارش گام بر مىداشت هر لحظهاى قادر بودند عزلش كنند و در صورت سرپيچى با وى جنگيده و در مواقعى كه ضرورت ايجاب مىنمود امام را واجب القتل مىدانستند. آنان حضرت على(ع) را تا زمان راضى شدن به حكميت، خليفه مسلمين تصوّر مىكردند ولى پس از آن بناى تمرّد نهادند.
تحجّر و خشك انديشى و تعصب بىجا اساس افكار اين فرقه را تشكيل مىداد و كردارهاى وحشيانه آنان از تفكرات باطل و خباثت آلودشان حكايت داشت و سرانجام حضرت على(ع) ناگزير گرديد جنگ با شاميان را وانهد و در نهروان با اين قوم جاهل و منحرف بجنگد و غائله آنان را كه در راه عقيده خود قساوتها به خرج مىدادند و حاميان حضرت را مىكشتند، بخواباند. ولى پس از چندى يكى از اين خوارج آن حضرت را در مسجد كوفه هنگام نماز، به شهادت رسانيد.(20)
پىنوشتها: –
1. ميرحامد حسين متوفى 1306 ه.ق دانشمند بزرگ شيعه اين حديث را از حدود دويست نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است كه اين مجموعه در كتاب ارزشمند عبقات الانوار به قلم وى آمده است.
2. بحارالانوار، ج 21، ص 181.
3. همان، ج 28، ص 32.
4. همان، ج 69، ص 227.
5. الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 237.
6. سوره بقره، آيه 207.
7. نك: الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 29؛ امالى، شيخ صدوق، ص 298، احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 3، ص 34 – 26.
8. حديث غدير، در زمره احاديث متواتر است يعنى جاى هيچ گونه ترديدى در متن يا سند آن وجود ندارد، نك: الغدير، علامه امينى، ج 1، ص 214.
9. نهج البلاغه، خطبه سوم.
10. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 108.
11. بحارالانوار، ج 28، ص 76.
12. شيعه در اسلام، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ص 15.
13. نهج البلاغه، فرازى از خطبه شانزدهم.
14. سوره اسراء، آيه 33.
15. نهج البلاغه، نامه 37.
16. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 171 – 170.
17. نك: 15 گفتار، شهيد مطهرى، ص 132 و 134.
18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ص 58 و 72 و ج 13، ص 222.
19. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 18، ص 554.
20. نك:مروج الذهب، ج 2، ص 415؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 47، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 281.
توطئه جديد عليه روحانيت
توطئه جديد عليه روحانيت
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها شاهد تخريب و توطئهاى هستيم كه روحانيت را نشانه مىرود. آماج اين حملات روحانيانى هستند كه از انديشه والا در اسلامشناسى و معرفت دينى برخوردارند و از آغاز نهضت اسلامى در كنار امام و درس فقه و اصول و انديشههاى سياسى آن بزرگ مرد قرار داشتهاند يا در جايگاه مرجعيت قرار دارند، ترديدى نيست كه ساماندهى اين توطئه در اختيار دشمنان اسلام و قدرتهاى سلطهگر و صهيونيسم و امپرياليسم جهانى است اما جاى تأسف است كه اين نقشه خائنانه به دست پارهاى عناصر داخلى و برخى فريب خوردگان خودى به اجرا در مىآيد و اسفبارتر اينكه گاه پياده نظام اين حمله افرادى هستند كه خود را طرفدار نظام و انقلاب مىدانند و به دليل نداشتن قدرت تجزيه و تحليل ابزار دشمنان مىشوند و ناخودآگاه زيربناى فكرى و انسانى انديشه انقلاب و چهره هايى را كه نماد انقلاب و سرمايه فكرى و علمى و ارزشى نظاماند را هدف قرار مىدهند كه در هر مقطعى از زمان كه مىگذرد نمونههاى آن را مىبينيم.
اين موضوع ما را بر آن مىدارد كه به گذشته اين ماجرا برگرديم و به سير تاريخى آن نگاهى گذرا كنيم تا مبرهن گردد كه توطئه ياد شده نه فقط دست ابزار دشمنان دانا و دوستان نادان امروز است بلكه همپاى تاريخ سياستمداران توحيد استمرار داشته و حتى پيامبران و امامان معصوم نيز مصون از تيرها و تركشهاى اين جبهه مهاجم نبودهاند هر چند شرح اين مختصر در اين مجال نمىگنجد.لذا به روزگار خودمان و وقايع صدساله اخير رجوع مىكنيم و مواردى را بازبينى مىكنيم و به ريشههاى اين عمليات روانى و تخريبى نظر مىافكنيم.
چرا روحانيت هدف است؟
نخستين نكتهاى كه بايد بدان توجه كرد اينكه چرا روحانيان و رهبران دينى هدف قرار مىگيرند؟ اينها كه چهرههاى علمى، ارشادى، مردمى و محبوب و خدوم جامعه هستند كه ميليونها انسان از ولادت تا وفات به آنان نياز دارند و به آنها اعتماد مىكنند و حساب و كتاب زندگى خود را بىپروا پيش روى آنان مىگشايند و صحت اعمال خود را رهين فتوا و امضاى آنان مىدانند و در يك سخن آنها كه سكاندار معنويات و فرهنگ و معارف امتاند، چرا آنان هدف قرار مىگيرند؟ البته پاسخ اين پرسش در عملكرد جبهه دشمن روشن است، روحانيت با اين جايگاهى كه دارد حامى منافع ملت و مصالح مملكت و دژخللناپذير دفاعى كشور است و دشمن اين را نمىخواهد. اما خودىها و داخلىها چرا؟! در اين مورد نيز بايد ميان گروههاى داخلى مرزى برقرار كرد. يك طرف مرز، كسانى هستند كه منافع نامشروع خود را به بيگانه پيوند زده و يا منافع و اميال نفسانى خود را با مواضع روحانيت منطبق نمىبينند و در يك تعارض درونى ميان فطرت و شهوات قرار دارند تا كدامين غالب آيد، و آنجا كه منافع شخصى و اميال نفسانى و اغراض سياسى غلبه مىكند به مواضع روحانيت پشت مىكنند طرف ديگر مرز خودىها هستند كه عمدتاً بخاطر كج فهمى و تحجر و جناح گرايى به نفى و اثبات شخصيتهاى روحانى مىپردازند اگر بخواهيم از اين سه گروه تعبير و تفسيرى طبق وقايع تاريخى گذشته داشته باشيم اينها همان «قاسطين و ناكثين و مارقين» زماناند كه در عهد اميرالمؤمنين(ع) در سه جبهه گروه معاويه، طلحه و زبير و خوارج قرار داشتند…
بارى توطئه عليه روحانيت در سالهاى اخير از آنجا آغاز شد كه استعمارگران خارجى و غرب باوران داخلى روحانيون را مزاحم خواستهها و منافع نامشروع خود ديدند و تلاش كردند آنان را از سر راه خود بردارند. روحانيت را ديدند كه از حمايت ملت برخوردار است و حاضر نيست در برابر دشمنان سر فرود آورد و هر كجا يك حركت ضد استعمارى شكل مىگيرد روحانيون در صف مقدم مبارزه و در كنار مبارزان آزادىخواه قرار دارند، ديدند كه روحانيت در مقام مرجعيت با يك فتواى فقهى كاسه و كوزه استعمار را درهم مىريزد.
و مثلاً در قضيه تنباكو و فتواى تحريم آن از طرف مرجع بزرگ ميرزاى شيرازى براى كوتاه كردن دست انگليسىها از انحصارات آن تا بدانجا نافذ است كه در حرمسراى شاه نيز كسى به خود حق نمىدهد لب به قليان بزند! اين نفوذ كلمه را دشمنان ملت زير نظر داشتند از اينرو در صدد تخريب اين تكيه گاه مستحكم برآمدند. نفوذ و نقش روحانيت را در انقلاب مشروطيت ديدند و تصميم به حذف روحانيت از صحنه سياسى گرفتند، مجاهدات آيت اللّه كاشانى را در ملى كردن نفت ديدند و ديديم كه روزنامه نگاران آنروز و سياسى كاران آن زمان چه كردند!
حضرت امام(ره) به اين نكتههاى تاريخى توجه داده و به تحليل آن پرداختهاند. امام با اشاره به عملكرد برخى سياسيون فرمودند: «خوب شما تا آخر هم اعليحضرت را مىخواستيد اينكه نمىتوانيد حاشا بكنيد تا آخر هم مىگفتيد خوب ايشان باشند…حكومت نكنند، شمائى كه تا آخر اينطور بوديد، بختيار هم تا آخر مىخواستيد، آخر شما نبايد ديگر ما را بازى بدهيد… از ميرزاى شيرازى كه قضيه تنباكو را درست كرد تا آقاى كاشانى تمام علمائى كه در خلال اين در مشروطيت براى اسلام كار كردند…تمام اينها را به آنها بد گفتند.آن روزنامه جبهه ملى را پيدا بكنيد ميرزاى شيرازى را متهم كرده بود به دروغگوئى، شيخ فضل اللّه را اينقدر فحش داده! جرم شيخ فضل اللّه بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه قانون بايد اسلامى باشد، جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه احكام قصاص غير انسانى نيست، انسانى است. او را دار زدند و از بين بردند و حالا شما به او بدگوئى مىكنيد! بعد مىرسيد به آقاى كاشانى آقاى كاشانى هم همينطور بود، جرم اينها همين است كه بايد اسلام در ايران پياده شود و شما مىگوئيد كه احكام غرب مترقى است.» (نقل از صحيفه نور، ج 15، ص 21 با تلخيص)
امام راحل در جاى ديگر با اشاره به دستهاى تفرقه افكن ميان صفوف ملت چنين مىگويد: «تاريخ يك درس عبرت است براى ما…تاريخ مشروطيت را بخوانيد كه وقتى مشروطيت پاگرفت دستهايى آمد و مردم ايران را به دو دسته تقسيم كرد..طرفدار مشروطه، مخالف مشروطه. در خانه دو تا برادر مخالف و موافق بودند، نگذاشتند مشروطه آنطور كه علما طرح ريزى كردند عملى بشود تا آنجا كه مرحوم شيخ فضل اللّه نورى در ايران بخاطر اينكه مىگفت بايد مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهاى كه از غرب و شرق به ما برسد قبول نداريم در همين تهران به دار زدند و مردم كف زدند يا رقصيدند.» (صحيفه نور، ج 18، ص 136 با تلخيص)
حضرت امام در جاى ديگر با اشاره به ترورهاى انجام شده نسبت به روحانيت وضع پس از انقلاب را بدينگونه ترسيم فرمودند: «ببينيد چه جمعيتهائى هستند كه روحانيون را مىخواهند كنار بگذارند همانطور كه در صدر مشروطه با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند. همان نقشه است. آنوقت ترور كردند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الآن هست كه مطهرى را مىكشند،فردا هم شايد من و پس فردا هم يكى ديگر، مسير غير مسيرماست، مسير ما اسلام است و اسلام مىخواهيم، ما آزادى كه اسلام در آن نباشد نمىخواهيم.» (صحيفه نور، ج 6، ص 286).
روحانيت در جبهه تشيع
ناگفته پيداست كه روحانيتى مورد خشم و بغض دشمنان كينه توز اسلام است كه سرمايه معنوى و خط سياسى خود را از فرهنگ تشيع گرفته باشد، تشيع سرخ كه از محراب على(ع) و كربلاى حسينى(ع) الهام مىگيرد كه به كفر و نفاق و ظلم و جنايت تن نمىدهد و نابودى آن را مىخواهد و خط قرمز آن حريم اسلام و پاسدارى از ارزشهاى دينى و انسانى و اخلاقى است و گرنه بسيار بودند عالمان دينى و راويان حديث و حاملان فقه بيرون از حريم تشيع كه به ذلت و سازش تن دادند و بر سر دنيا معامله كردند و در دربار ظلمه جاى گرفتند و توجيهگر مظالم و شهوات و جنايات آنها شدند.
نمونهاى از اين را در عالمان وابسته به دربار بنى اميه و بنى مروان و بنى عباس در تاريخ اسلام مىبينيم. در حاليكه ائمه معصومين و ياران صديقشان از گفتن يك مسئله شرعى ممنوع بودند و آزاد مردان شيعه تبعيدى و زندانى و زنده به گور مىشدند و خانه هايشان را بر سرشان خراب مىكردند، عالمان دربارى در كنار خلفاى جور مىنشسته و با امنيت خاطر روزگار مىگذراندند و هرگاه لازم مىشد به نفع دربارها فتوى مىدادند و حديث جعل مىكردند و كتاب خدا را به نفع آنان تفسير مىنمودند.
در حاليكه روحانيت شيعه، چنين سابقه و عقبه فكرى و دينى و تاريخى فرهنگ سازش را نفى مىكرده و لذا همواره مورد خشم زورگويان بوده است و امروزه نيز چنين است و در آينده نيز چنين خواهد بود چرا كه فرهنگ تشيع قابل بازسازى به نفع تبهكاران نيست.
اين است كه به فرموده امام راحل: «در هيچ كشور و انقلابى جز انقلاب بعثت و رسالت و زندگى ائمه هدى – عليهم السلام – و انقلاب اسلامى ايران سراغ نداريم كه رهبران آن اينقدر آماج حملات و كينهها گردند.» (صحيفه نور، ج 20،ص 242)
در انقلاب اسلامى ايران ديديم كه دشمن زخم خورده و خشمگين و عوامل كثيف آنان حتى از رنگين كردن محرابها با خون عالمان و روحانيان هفتاد و هشتاد ساله نگذشتند چرا كه آنان را سكان دار انقلاب و ستيزه گران عليه دشمنان اسلام و غارتگران جهانى و افشا كننده نيرنگهاى عناصر وابسته به آنان مىدانستند و به حق چنين است.
شهيدان بزرگوارى چون آيت اللّه مدنى و قاضى و دستغيب و اشرفى اصفهانى و بهشتى و مطهرى و قدوسى و باهنر در ارودگاه روحانيت شيعه خيمه زدهاند و بايد خون آنان همچون طلايه داران تشيع ريخته شود چرا كه استكبار درنده خوى طعمه خود را در كشور ايران از دست داده و راه بازگشت ندارد و گناه اين را به گردن روحانيت مىاندازد چرا كه پرچم انقلاب در كف روحانيت است و آحاد ملت از حوزوى و دانشگاهى و كارگر و كشاورز و مرد و زن و استاد و دانشجو دل در گرو روحانيت دارد چرا كه آنان را آزمودهاند و ديده و خوانده است كه روحانيت شيعه پاى هيچ قرارداد استعمارى را امضا نكرده و در برابر ستم و غارتگرى و استعمار گردن خم نكرده است و اين براى روحانيت شيعه افتخار بزرگى است.
مواضع روحانيت در برابر اقطاب ثروت و زر و تزوير
روحانيت با زندگى زاهدانه همواره از دست بردن به سفره سرمايه داران پرهيز داشته و با چپاولگران حقوق مردم در ستيز بوده و به همين دليل مورد خشم مرفهان و پول پرستان بوده است به فرموده امام راحل(ره): «علماى اصيل اسلام هرگز زيربار سرمايهداران و پول پرستان نرفتهاند و همواره اين شرافت را براى خود حفظ كردهاند و اين ظلم فاحشى است كه كسى بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدى(ص) با سرمايه داران در يك كاسه است و خداوند كسانى را كه اينگونه تبليغ كرده و يا چنين فكر مىكنند نمىبخشد. روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتى نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و رياضت درس خوانده و پس از كسب مقامات علمى و معنوى نيز به همان شيوه زاهدانه و با فقر و تهيدستى و عدم تعلق به تجمّلات دنيا زندگى كردهاند و هرگز زير بار ذلّت نرفتهاند…به هر حال خصوصيات بزرگى چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگى به قدرتها و مهمتر از همه احساس مسؤوليت در برابر تودهها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است و چه عزتى بالاتر از اينكه روحانيت با كمى امكانات تفكر اسلام ناب را بر سرزمين افكار و انديشه مسلمانان جارى ساخته است و نهال مقدّس فقاهت در گلستان حيات و معنويت هزاران محقق به شكوفه نشتهاند. راستى اگر كسى فكر كند كه استعمار روحانيت را با اين همه مجد وعظمت و نفوذ تعقيب نكرده و نمىكند ساده انديشى نيست؟»
(منشور روحانيت، پيام حضرت امام قدّس سرّه)
توطئه ترور شخصيتها
در اينجا توصيه مؤكّد داريم كه علما و فضلا به ويژه نسل جديد روحانيت بار ديگر «منشور روحانيت» را كه پيام تاريخى امام خمينى (قدس سره) به روحانيون سراسر كشور بود بخوانند كه بسيارى مطالب را در موضوع سخن از گذشته و آينده موشكافى كرده و مىتواند افشاگر توطئههاى روزانه عليه روحانيت باشد و راهگشاى افكار نسل نو را در برابر توطئه و شايعه سازىها باشد. اين روزها اگر مىبينيم افرادى به راه افتاده و از اين مجلس به آن مجلس و از اين دانشگاه به آن دانشگاه كوچ مىكنند و يك مشت لاطائلات و اكاذيب را در ميان نسل دانشجو و جوانان خام مىپراكنند، اين توطئه ادامه همان توطئههاى گذشته است كه بدان اشاره شد. اين دوره گردها و مزدوران فريب خورده از فضاى آزادى سياسى كشور سوء استفاده كرده و با شايعه سازى و دروغپردازى سعى در مخدوش كردن چهره علما و فقها و محققان و نظريه پردازان حوزهها دارند با همان سياست از پيش طراحى شده يعنى تخريب چهره اين بزرگان و دامن زدن به جوّ بىاعتمادى ميان مردم و مراجع و جوانان كشور نسبت به روحانيت تا اين پايگاه مستحكم را سست كنند و اعتبار و اعتماد را از بين ببرند و زمينه را براى نفوذ بيگانهگان و غرب باوران و وطن فروشان هموار سازند. يكى در سخنرانى منبرى دامن به اين جوّسازى مىزند و ديگرى در سخنرانى در دانشگاه و يكى نيز با قلم و ديگرى با شايعه سازى و دروغپردازى و سرنخ همه اينها در دست دشمن مهاجم و اردوگاه وطن فروشانى است كه طرح نقشه مىكنند و القا مىنمايند و گروهى دانسته و ندانسته، و بسيارى به عقيده خودشان با حسن نيت!! و انگيزه دينى آنرا دامن مىزنند، در حقيت، همان دستهائى كه شيخ فضل اللّه نورى و مدرس را در صدر مشروطيت به شهادت رساندند و عالمان و ائمه جماعات و جمعه و مسؤولان نظام را در اول انقلاب با بمب و گلوله به شهادت رساندند، ترور كردند امروزه تغيير تاكتيك داده و با ترور شخصيت آنها در صدد ويران كردن پايگاه روحانيتاند تا هر يك را به نوعى از صحنه خارج كنند و روشنفكرى غربى را رواج دهند و زمينه حاكميت ليبراليسم و امپرياليسم و زور و زر را فراهم آورند و اكنون كه انقلاب اسلامى سى ساله مىشود جبهه نوين ديگرى را عليه انقلاب بگشايند و بدون ترديد اين ماجرا تمام شدنى نيست و سلاح را نبايد از كف نهاد كه جنگ ادامه دارد. و بر مسؤولين اطلاعاتى و امنيتى نظام است كه با عزمى جدى و ساز و كارى دقيق و گسترده پايگاههاى دشمن را در هرجا و مكان و هر لباس و مقام شناسائى كرده و آن پايگاههاى نفاق و جنايت را درهم بكوبند و اسناد وابستگى اين جريان به خانه دشمن را برملا سازند تا مردم دشمنان دين و ملت را بشناسند و زمينه فريبكارى و خيانت آنان از بين برود كه يكى از عرصههاى مبارزه امروزه اينجاست و نبايد از پاى نشست.
پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام
پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
اول ماه رجب ولادت با سعادت امام محمد باقر(ع) است به جاى بيان تاريخ ولادت مناسب آن ديديم كه دو فضيلت از فضائل آن حضرت را، يكى از زبان خود آن حضرت و ديگرى از زبان فرزندش حضرت صادق(ع) ذكر شود، اميد كه مفيد و مورد قبول افتد.
1- دائم الذكر بود
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كان ابى كثير الذّكر لقد كنت امشى معه و انّه ليذكر اللّه و آكل معه الطّعام و انّه ليذكر اللّه، و لقد كان يحدّث القوم و ما يشغله ذلك عن ذكر اللّه و كنت ارى لسانه لازقاً بحنكه يقول لا اله الّا اللّه ؛پدرم زياد ذكر(خدا) مىگفت، براستى من هميشه با او راه مىرفتم، و او (در حال رفتن) ذكر خدا مىگفت، و با او غذا مىخوردم و او ذكر خدا مىگفت، و هر گاه با مردم حرف مىزد، حرف زدن با مردم او را از ياد خدا باز نمىداشت و من مىديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده مرتب لا اله الّا اللّه مىگفت، و كان يجمعنا فيأمرنا بالذّكر حتّى تطلع الشمس و يأمر بالْقرائه من كان يقرأ منّا و من كان لايقرء امره بالذّكر، هميشه اين گونه بود كه ما (فرزندان) را جمع مىكرد، (بعد از نماز صبح) سپس دستور مىداد به ذكر خدا گفتن تا طلوع آفتاب( با اين توضيح كه) هر كس قرآن وارد بود از ما دستور مىداد قرآن بخواند، و كسى كه قرائت (قرآن) بلد نبود دستور مىداد به ذكر (خدا) گفتن.»(1)
2- علم ماكان و مايكون
فضيلت ديگر از زبان خود حضرت باقر عليه السلام نقل شده، آنگاه كه جابر سلام رسول خدا(ص) را به او رساند كه حضرت او را باقر العلم ناميده، امام باقر فرمود: «و اللّه يا جابر لقد اعطانى اللّه علم ماكان و ما هو كائن الى يوم القيامة؛اى جابر به خدا سوگند خداوند علم گذشته و آينده تا روز قيامت را به من عطا كرده است.»(2)
سخنانى از ميان احاديث حضرت باقر(ع) انتخاب شده و به صورت پرسش و پاسخ بيان مىشود.
س. چرا بايد به سخنان شما امامان گوش داد و احاديث شما را شنيد؟
اين پرسش هميشه مطرح است كه چرا در منابر و مجالس از قرآن و احاديث اهل بيت(ع) استفاده مىشود؟ آيا بهتر نيست به جاى اين سخنان كه مربوط به قرون گذشته است، از سخنان دانشمندان فعلى مخصوصاً از نوع غربى آن استفاده كنيم كه هم جديد است و هم روشنفكران بهتر مىپسندند و هم نشانه اطلاع منبرى از زمان است و هم پُز عالى دارد؟
قرآن كريم از طرف خود جواب داده كه: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنين؛(3) از قرآن چيزى نازل كرديم كه شفا دهنده و رحمت براى مؤمنان است.»
و اما پاسخ امام باقر(ع): «انّ حديثنا يحيى القلوب؛(4) به راستى حديث(سخن) ما دلها(ى مردم) را زنده مىكند.»
مراد از اين قلوب، قلبهاى گوشتى نيست، بلكه مراد روح و روان انسان است كه گاه بر اثر نرسيدن غذاهاى معنوى مىميرد و يا بر اثر گناه قساوت پيدا مىكند.
على(ع) فرمود: «و ما قست القلوب الّا لكثرة الذّنوب؛(5) و دلها قساوت پيدا نمىكند، مگر به جهت زياد گناه كردن.»
س. دوستداريم از زبان شما بشنويم كه شيعه واقعى شما كيست؟
به بيان ديگر، بسيارند كسانى كه ادّعا مىكنند شيعيان شما هستند، خوب است بدانيم شما چه كسانى را شيعه واقعى خود مىدانيد؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما شيعتنا الّا من اتّقى اللّه و اطاعه؛(6) شيعه ما، تنها كسى است كه تقواى الهى پيشه كند(خدا ترس باشد) و از خداوند اطاعت نمايد.»
و در ادامه فرمود: «و ما كانوا يعرفون الّا بالتّواضع و التّخشّع و اداء الامانة و كثرة ذكر اللّه؛(7) و شناخته نمىشدند، مگر با تواضع و فروتنى، خشوع، اداى امانت و زياد ذكر خدا گفتن.»
و ضمناً اضافه فرمود كه شيعيان چند دستهاند و يك نوع آن طلاى ناب است:
«شيعتنا ثلاثة اصنافٍ صنف يأكلون النّاس بنا و صنفٌ كالزّجاج ينمّ و صنفٌ كالذّهب الاحمر كلّما ادخل النّار ازداد جودةً؛(8) شيعيان ما سه دستهاند: گروهى ما را وسيله درآمد از مردم قرار دادهاند و گروهى همچون شيشهاند (كه هم زود مىشكنند و هم هرچه اسرار دارند، آشكار مىسازند) و گروهى چون طلاى(ناب) سرخاند. كه هر چه بيشتر داخل آتش شوند، بر خوبى آنها افزوده مىشود(و هرچه سختى و رنج در راه دين ببينند، آبديدهتر و مقاومتر مىشوند).»
يك سفارش به شيعيان
حضرت باقر(ع) فرمود: «مروا شيعتنا بزيارة قبرالحسين بن علىّ(ع) فانّ اتيانه يزيد فى الرّزق و يمدّ فى العمر و يدفع مدافع السوء؛(9) شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين بن على(ع)، زيرا زيارت او باعث افزايش روزى و طولانى شدن عمر و دفع بديها مىشود.»
راه شناخت مقامات شيعه
يزيد رزّاز از حضرت صادق(ع) و ايشان از پدرش امام باقر(ع) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «اعرف منازل الشّيعة على قدر رواياتهم و معرفتهم فانّ المعرفة هى الدّراية للرّواية و بالدّراية للرّواية يعلوالمؤمن الى اقصى درجات الايمان؛(10) بشناس مقام شيعيان را از طريق مقدار روايات آنها و معرفت و شناختشان، زيرا معرفت همان فهم روايت است و با فهم روايت مؤمن(و شيعه) به درجات بالاى ايمان مىرسد.»
س. برترين كمالات انسان چيست؟
حال كه فهميديم سخنان شما دلها را زنده مىكند و شيعه شما بايد داراى قلوب زنده و داراى كمالات باشند، خوب است بدانيم برترين كمالات حقيقى انسانى از ديدگاه امام باقر(ع) چه چيز است؟
امام باقر(ع) مىفرمايد: «الكمال كلّ الكمال التّفقّه فى الدّين و الصّبر على النّائبة و تقدير المعيشة؛(11) همه كمال در شناخت عميق و خوب فهميدن دين و شكيبايى در پيش آمدها و اندازه نگه داشتن در زندگى است.»
اندازه نگهدار كه اندازه نكوست
هم لايق دشمن است و هم لايق دوست
س. بدترين عقوبت خداوند در دنيا چيست؟
به بيان ديگر، مىدانيم كسى كه راه كمال را نپيمايد و در بيراهه و در مسير گناه قدم بردارد، به بلاهايى در دنيا و آخرت گرفتار مىشود. خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بدانيم بدترين مجازاتالهى در دنيا چيست؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما ضرب عبدٌ بعقوبةٍ اعظم من قسوة القلب؛(12) هيچ بندهاى به كيفرى بزرگتر از سنگدلى و سخت دلى كيفر نشد.»
راز اين مسئله را حضرت باقر(ع) در سخن ديگرى آشكار نمود؛ آنجا كه فرمود: «اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب؛(13) بدان كه هيچ علمى چون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نيست.»
به يقين مىتوان گفت كه مقصود حضرت فقط علم پزشكى و سلامتى جسم و جان و قلب گوشتى نيست، بلكه سلامتى قلب از گناهان و قساوت نيز مقصود است.
و از جمله گناهانى كه سلامتى قلب را به خطر مىاندازد و قساوت را در پى دارد، تكبّر است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «ما دخل قلب امرءٍ شىءٌ من الكبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك قلّ ذلك او كثر؛(14) چيزى از كبر در قلب مرد داخل نمىشود، مگر آنكه به همان مقدار از عقلش كاسته مىشود، خواه كم باشد يا زياد.»
س. برترين عبادت چيست؟
آرى، متوجه شديم كه نافرمانى خدا، بدترين مجازات را كه قساوت قلب باشد، در پى دارد، اكنون جا دارد از محضر حضرت باقر(ع) با زبان حال بپرسيم كه برترين بندگى و طاعت خداوند چيست تا در كنار عبادات واجبه به انجام آن اقدام كنيم؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ اين سؤال مىفرمايد: «ما عبد اللّه بشىءٍ افضل من عفّة بطنٍ و فرجٍ؛(15) خداوند با چيزى برتر از عفت شكم و دامن پرستيده نشده است.»
از اين روايت استفاده مىشود كه عبادت، فقط عبادتهاى مرسومه واجب و مستحب نيست ؛بلكه در معناى عام، عفت جستن و دورى از لقمه حرام نيز عبادت و بلكه عبادت برتر شمرده مىشود.
همچنين به فرموده حضرت باقر(ع)، در نجوايى كه خداوند در كوه طور با موسى(ع) داشت، فرمود: «ابلغ قومك انّه ما يتقرّب الىّ المتقرّبون بمثل البكاء من خشيتى و ما تعبّد لى المتعبدون بمثل الورع من محارمى؛(16) به قومت برسان كه هيچ چيزى تقرّب جويان به سوى من را مانند گريه از خوف من به من نزديك نمىسازد و هيچ عبادتى از عبادتگران من به مانند دورى از حرامهاى من ارزشمند نيست.»
راز اين برترى آن است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «عبادت (خداوند از طريق نماز و ساير عبادات) با خوردن لقمه حرام، مانند ساختن خانه بر روى ريگ يا بر آب است.»(17)
س. ريشه گرفتاريهاى انسان چيست؟
همه انسانهاى معمولى از بلا و گرفتاريها گريزان هستند، جز انسانهاى والا و برتر كه براى رشد بيشتر خويشتن از بلاها و گرفتاريها در راه خداوند استقبال مىكنند.
بنابراين، خوب است بدانيم ريشه گرفتاريهاى انسانهاى معمولى در چيست؟
پاسخ اين سؤال را مىتوان از زبان حضرت باقر(ع) دريافت كرد، آنجا كه فرمود: «ما من نكبةٍ تصيب العبد الّا بذنبٍ؛(18) هيچ گرفتارى اى به بنده نمىرسد، مگر به سبب گناه.»
اين همان است كه قرآن كريم مىفرمايد: «و ما اصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرٍ؛(19) هر مصيبتى به شما مىرسد، به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد و بسيارى را نيز عفو مىكند.»
س. بدترين شر و گناه چه چيز است؟
اين مطلب را متوجه شديم كه ريشه گرفتاريهاى ما انسانهاى معمولى گناه است، حال خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بشنويم كه كدام گناه و يا گناهان است كه بدتر از همه است و شرّترين آنها كه زمينه گرفتارى انسان را فراهم مىكند، كدام است؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ به اين سؤال سخنانى دارد، از جمله:
1. فرمود: «انّ اللّه جعل للشّرّ اقفالاً و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشّراب و الكذب شرٌّ من ذلك؛(20) به راستى خداوند براى شرّ و بدى قفلهايى قرار داده كه كليد آن قفلها شراب است و دروغگويى بدتر از شراب است.»
2. فرمود: «ايّاك و الكسل و الضّجر فانّهما مفتاح كلّ شرٍّ؛(21) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيزيد كه اين دو كليد هر بدىاند.»
و مخصوصاً درباره كسالت در نماز فرمود: «لا تقم الى الصّلاة متكاسلاً و لا متناعساً و لامتثاقلاً فانّها من خلل النّفاق؛(22) نماز را با كسالت و خواب آلودگى و بى حالى و سنگينى اقامه نكنيد، چون اين عمل از راهها(و نشانهها)ى نفاق شمرده مىشود.»
س. عامل نجات انسان از گناهان و گرفتاريها چيست؟
روشن شد كه گناهان عامل بيچارگى و گرفتارى انسان است، اكنون مناسب است بدانيم راه نجات انسان از گرفتاريها و بلاها و گناهان چه مىتواند باشد؟
حضرت باقر(ع) نجات انسان را در پاكى و تقوا مىداند و در اين باره سخنان نغز و زيبايى دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1. آن حضرت در نامه به سعد خير نوشت: «انّ اللّه يقى بالتّقوى عن العبد ما غرب عنه عقله و يجلى بالتّقوى عنه عماه و جهله و بالتّقوى نجا نوحٌ و من معه فى السّفينة و صالحٌ و من معه من الصّاعقة و بالتّقوى فاز الصّابرون و نجت تلك العصب من المهالك؛(23) به راستى خداوند به وسيله تقوا از بنده در مقابل آنچه از فهم عقل پوشيده مانده، محافظت مىكند و به وسيله تقوا كورى و نادانى او را بر طرف مىسازد و به وسيله تقواست كه نوح(ع) و همراهان او در كشتى نجات يافتند و به وسيله تقوى صالح(ع) و همراهان از صاعقه نجات يافتند و به وسيله تقواست كه صابران رستگار شدند و آن گروهها از هلاكت نجات يافتند.»
2. در جاى ديگر به سعد خير فرمود: «اوصيك بتقوى اللّه فانّ فيها السّلامة من التّلف و الغنيمة فى المنقلب؛(24) تو را به تقوا و خداترسى توصيه مىكنم، زيرا در تقوا سلامت و رهايى از تلف شدن (و هلاكت) و سود بردن در بازگشتگاه (آخرت) است.»
ضمناً علائم و نشانههاى متقين را نيز بيان مىكند تا بتوانيم خود را چك كنيم كه علامت تقوا را دارا هستيم يا نه.
حضرت باقر(ع) از جدّش اميرمؤمنان نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «انّ لاهل التّقوى علاماتٍ يعرفون بها صدق الحديث و اداء الامانة و الوفاء بالعهد..و قلّة المؤاتاة للنّساء و بذل المعروف و حسن الخلق وسعة الحلم و اتّباع العلم فيما يقرّب الى اللّه؛(25) براى اهل تقوا نشانه هايى است كه با آن شناخته مىشوند(از جمله): راستگويى، امانتدارى،وفاى به عهد،…كمتر آميختن با زنان، احسان بى دريغ، خوش اخلاقى، با حوصلگى و دريا دلى، و دنبال آگاهى و فهم بودن در آن چيزى كه انسان را به خدا نزديك مىسازد.»
س. راه افزايش علم چيست؟
اشاره شد كه يكى از علائم متقين پيروى از علم و دانش است. در اين زمينه پرسشى مطرح است كه آيا راه افزودن علم و دانش فقط تلاش و كوشش است و يا راههاى ديگرى نيز وجود دارد كه براى كسب دانش توجّه به آنها نيز ضرورى است؟
در پاسخ حضرت باقر(ع) رهنمودهاى زيبايى دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. آن حضرت فرمود: «من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛(26) هر كس به آنچه مىداند، عمل كند، خداوند دانشى را كه نمىداند (به صورت غير مستقيم) به او تعليم مىدهد.»
2. حضرت به سلمة بن كهيل و حكم بن عتبه فرمود: «شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت؛(27) به شرق رويد و يا غرب، علم صحيحى نمىيابيد، مگر اينكه از (دهان) ما اهل بيت خارج شده است.»
ابن ابى الحديد در مقدّمه جلد اول شرح نهج البلاغه، اعتراف مىكند كه همه علوم به اهل بيت(ع) و على(ع) بر مىگردد.
ضمناً به اين نكات توجه كنيد:
1. علم را هر جا يافتيد اخذ كنيد
حضرت باقر(ع) فرمود: «خذوا الكلمة الطّيّبة ممّن قالها و ان لم يعمل بها؛(28) سخن نيك را از گوينده آن برگيريد، هر چند به آن عمل نكند.»
2. قلب بى دانش همچون خانه خراب است
آن حضرت فرمود: «انّ قلباً ليس فيه شىءٌ من العلم كالبيت الخراب الّذى لاعامر له؛(29) دلى كه در آن دانش نباشد، مانند خانهاى است خراب كه آبادى ندارد.»
3. پاداش معلّم
در يك جا فرمود: «من علّم باب هدىً فله مثل اجر من عمل به و لا ينقص اولئك من اجورهم شيئاً؛(30) كسى كه راه هدايت را تعليم دهد، اجر كسى را دارد كه بدان عمل مىكند و اين پاداش از پاداش عمل كنندهگان نمىكاهد.»
و در جاى ديگر فرمود: «معلّم الخير يستغفر له دوابٌّ الارض و حيتان البُحور و كلّ صغيرة و كبيرةٍ فى ارض اللّه و سمائه؛(31) براى معلّم خير، جنبندگان زمين و ماهيان دريا و هر ريز و درشتى كه در زمين و آسمان خداوند است، استغفار مىكنند.»
س. جايگاه عقل، به عنوان عامل فرا گرفتن علم و دانش چيست؟
بعد از بيان لزوم فراگيرى دانش و توجّه به نكات مربوطه، اين پرسش رخ مىنمايد كه عقل به عنوان عامل فراگيرى علم و دانش در نزد امام باقر(ع) از چه جايگاهى برخوردار است؟
به نظر حضرت باقر(ع) عقل برترين مخلوق الهى است كه از آن برتر نيافريده است و لذا فرمود: «لمّا خلق اللّه العقل قال له اقبل فاقبل ثمّ قال له ادبر فادبر فقال و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقاً احسن منك ايّاك آمر و ايّاك انهى و ايّاك اُثيب و ايّاك اُعاقب؛(32) خداوند وقتى كه عقل را آفريد، به او گفت: رو كن! پس رو كرد. سپس به او گفت: برگرد! پس برگشت. سپس فرمود: به عزّت و جلالم قسم! خلقى نيكوتر از تو نيافريدم. تو را امر مىكنم و تو را نهى مىكنم و تو را ثواب مىدهم و تو را (در صورت مخالفت) عقاب مىكنم.»
و به فرموده آن حضرت: از چيزهايى كه خداوند به موسى(ع) وحى كرد، اين بود كه: «انا اؤاخذ عبادى على قدر ما اعطيتهم من العقل؛(33) من بندگانم را به اندازهاى كه عقل دادهام، مورد مؤاخذه قرار مىدهم.»
امام باقر(ع) همچنين فرمود: «وجدت فى الكتاب (يعنى كتاباً لعلىٍّ) انّ قيمة كلّ امرءٍو قدره معرفته انّ اللّه تبارك و تعالى يحاسب النّاس على قدر ما آتاهم من العقول فى دار الدّنيا؛(34) در كتاب (على(ع)) يافتم كه قيمت هر مرد و ارزش او به اندازه شناخت اوست (و شناخت با عقل و علم حاصل مىشود و لذا) خداى تبارك و تعالى مردم را به اندازهاى كه عقل داده است، مورد محاسبه قرار مىدهد.»
احاديث فوق جايگاه عقل را از ديدگاه حضرت باقر(ع) به خوبى نشان مىدهد و مىرساند كه عقل برترين آفريده خدا، معيار و ملاك تكليف و ميزان محاسبه در روز قيامت است.
س. محبوبترين عمل در نزد خداوند چه عملى است؟
هر عملى كه براى خداوند انجام گيرد، محبوب الهى است، ولى برترين آنها آن عملى است كه فصلى و محدود به زمان خاص نباشد، بلكه دوام و استمرار داشته باشد و لذا حضرت باقر عليه السلام فرمود: «ما من شىءٍ احبّ الى اللّه من عملٍ يداوم عليه و ان قلّ؛(35) چيزى در نزد خداوند محبوبتر از عملى كه استمرار داشته باشد، نيست، هر چند كم باشد.»
مثلاً در روز يك صفحه قرآن بخواند، ولى دائمى باشد و يا هفتهاى دوبار به زيارت رود، منتهى دائمى باشد.
برخى افراد در ماه رمضان در خواندن قرآن زياده روى مىكنند، ولى در طول سال قرآن را باز نمىكنند.
رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
رهرو آن نيست گهى تند و گهى خسته رود
پرسشها مقدارى طولانى شد، از همه عذرخواهى مىكنيم. آخرين پرسش درباره برخى مسائل مربوط به قيامت است:
س. اوّلين پرسش در روز قيامت چيست؟ و پشيمانترين فرد در قيامت كيست؟
در پاسخ بخش اوّل اين پرسش بايد گفت: اوّلين چيزى كه مورد محاسبه و بازرسى قرار مىگيرد، نماز است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «انّ اوّل ما يحاسب به العبد الصّلاة فان قبلت قبل ما سواها؛(36) اولين چيزى كه(در روز قيامت) از بنده مورد حساب رسى قرار مىگيرد، نماز است. اگر نماز پذيرفته شود، مابقى (اعمال) نيز پذيرفته مىشود.»
آرى روز محشر كه جانگداز بود
اوّلين پرسش از نماز بود
و راز اين اهمّيت را امام باقر(ع) در حديث ديگرى بيان فرمود: «الصّلاة عمود الدّين مثلها كمثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود يثبت الاوتاد و الاطناب و اذا امال العمود و انكسر لم يثبت وتدٌ و لا طُنُب؛(37) نماز ستون دين است، مثل آن مانند ستون(وسط) خيمه است. هرگاه عمود ثابت و استوار باشد، ميخها و طنابهاى (اطراف) نيز برپا خواهد بود و اگر عمود خيمه خم و كج باشد و يا شكسته باشد، ميخ و طنابى به جا نخواهد ماند.»
اما در مورد بخش دوّم پرسش بايد گفت كه حضرت باقر(ع) مىفرمايد: «انّ اشدّ النّاس حسرة يوم القيامة عبدٌ وصف عدلاً ثمّ خالفه الى غيره؛(38) به راستى حسرتمندترين مردم در روز قيامت، بندهاى است كه سخن از عدالت گويد و بر خلاف آن عمل كند.»
به پايان آمد اين پرسش و پاسخ، ولى حكايت سخنان نغز و شيرين و فراوان حضرت باقر(ع) همچنان باقى است.
پىنوشتها:
1. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 499، ح 1، منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم دارالحديث، 1382، ص 47، ح 143 از جلد يك.
2. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، دوم، 1403 ق، ج 46، ص 296.
3. سوره اسراء، آيه 82.
4. بحارالانوار، ج 2، ص 155.
5. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، قم دارالحديث، 1382 ش، ص 205 ح 2425؛ علل الشرائع، صدوق، ص 81، ح 1.
6. تحف العقول، على بن شعبة، تحقيق على اكبرى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، دوم، 1404 ق، ص 295.
7. همان، منتخب ميزان الحكمة، ص 285.
8. منتخب ميزان الحكمة، ص 286؛ ح 3432، الخصال، صدوق، ص 103، ح 61.
9. بحارالانوار، ج 101، ص 4، ح 12؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 372، ح 4606.
10. حياة الامام محمد باقر(ع)، شريف قرشى، ص 140 و 141، به نقل از: اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت(ع) اوّل، 1422، ج 7، ص 291.
11. تحف العقول، ص 292.
12. همان، ص 296.
13. تحف العقول، ص 286؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
14. بحارالانوار، ج 78، ص 186، ح 16؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 435، ح 5386.
15. الكافى، ج 2، ص 79، ح1.
16. منتخب ميزان الحكمة، ص 420، ح 5219؛ ثواب الاعمال، صدوق، ص 205، ح 1.
17. منتخب ميزان الحكمه، ص 326،ح3953.
18. الكافى، ج 2، ص 269، ح 4.
19. سوره شورى، آيه 30.
20. بحارالانوار، ج 72، ص 236، ح 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 269.
21. تحف العقول، ص 295.
22. منتخب ميزان الحكمة، ص 301، تفسير العياشى، ج 1، ص 242، ح 134.
23. همان، ص 544، ح 6660،به نقل از: الكافى، ج 8، ص 52، ح 16.
24. همان.
25. همان، ص 545 – 546، ح 6675؛ الخصال، صدوق، ص 483، ح 56.
26. اعلام الدين، ص 301، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 370، ح 4583.
27. بحارالانوار، ج 2، ص 92، ح 20؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
28. تحف العقول، ص 291.
29. الامالى، الطوسى،ص 543، ح 1165، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 363.
30. تحف العقول، ص 297.
31. ثواب الاعمال، ص 131.
32. الكافى، ج 1، ص 26، ح 26؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
33. المحاسن، برقى، ج 1، ص 308، ح 608، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
34. معانى الاخبار، صدوق، ج 1، ص 2، به نقل از منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
35. الكافى، ج 2، ص 82، ح 1 و 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 373.
36. الكافى، ج 3، ص 268، ح 4.
37. المحاسن برقى، ج 1، ص 116، ح 117، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 298.
38. بحارالانوار، ج 78، ص 179.
39. همان، ج 46، ص 220.
چشم چرانى ؛ هرزه چشمى هشدارهاى اجتماعى 9
هشدارهاى اجتماعى (9)
چشمچرانى و هرزهچشمى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسولالله(ص): “إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَانَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(1) از هرزهچشمى و چشمچرانى بپرهيزيد زيرا كه نگاه، هوس (و شهوت) را مىروياند و موجب غفلت مىشود.”
در اين سخن نورانى پيامبر اعظم(ص) به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است و آن “نگاه شهوتآلود” و نداشتن اراده در كنترل چشم و نگاههاى گناهآلود آن است. براى پى بردن به ابعاد اين هشدار به چند نكته بايد پرداخت:
نگاه و گناه
سيستم و ساختار وجودى ما انسانها بهگونهاى است كه از طريق حواس پنجگانه تصاوير و تصوراتى از محيط پيرامون خود دريافت مىكنيم، در حقيقت مواد اوليه صورتهاى ذهنى ما حواس ما هستند كه ذهن ما بعد از حفظ و عكسبردارى از آنها به تجزيه و تركيب آنها مىپردازد، از اين رو ادراكات جزئى حسّى، مقدم بر ادراكات عقلى است.
ديدنىها به نوبه خود و به لحاظ اثر و لذتى كه از خود بهجاى مىگذارند چند دستهاند:
الف: يك قسم آنهايى هستند كه داراى زيبايى طبيعىاند و لذت به دست آمده از آنها بهخاطر زيبا بودن آنهاست مانند آثار و مناظر طبيعت و يا آثار هنرى كه به دست بشر تركيب و تأليف مىگردد.
ب: نوع ديگرى از ديدنىها هستند كه شايد ظاهرى زيبا نداشته باشند ولى نوع ديگرى از لذت را به ياد انسان مىاندازند مانند برخى خوراكىها كه ممكن است داراى ظاهرى قشنگ و زيبا نباشند ولى به جهت داشتن طعم و يا مزّه خوب در انسان شهوت و هوس بهرهبردارى ايجاد مىكنند.
ج: قسم ديگر از ديدنىها، آنهايى هستند كه علاوه بر لذت زيبايى، نوع ديگرى از لذت را در نفس ايجاد مىكنند، مثل ديدن يك چهره زيبا و زن خوشسيما كه ممكن است افزون بر ايجاد لذت در نفس، محرك شهوت جنسى نيز باشد و نگاه به او انسان را به گناه بكشاند.
از اين رو اسلام گناه را از سرچشمه جلوگيرى كرده و براى نگاههاى انسان دستاندازهايى قرار داده تا از فرو رفتن آدمى در باتلاق گناه جلوگيرى و پيشگيرى نمايد.
در بين محسوسات – به ويژه ديدنىها- چشم و نگاههاى آن در اشتغال فكر و قلب انسان نقش بنيادى دارد، امام على(ع) مىفرمايد:
“الْعَيْنُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِيدُ الْعَقْلِ؛(2) چشم جاسوس دل و قاصد عقل است.”
اين عضو از اعضاى محسوس آدمى وسيلهاى است كه مواد اوليه تخيل و تفكر را فراهم مىسازد و همين مجموعه تخيلات و تفكرات هستند كه شخصيت انسان را تشكيل مىدهند. اگر اين مواد خوب و سالم باشند، تفكرات انسان و در نتيجه رفتار او خوب و پسنديده خواهد بود، اما در صورتى كه واردات كشور وجود آدمى از اين بندر ناسالم باشد، تفكرات و در نتيجه اعمال او زشت و فاسد خواهد شد.
از اين رو شرع مقدس اسلام انسان را از نگاههايى كه زيانبار به كمالات انسانى است برحذر داشته و هشدار داده است، دين واقعنگر اسلام بر اين باور است كه قلب و جان آدمى بايگانى و محل آرشيو ديدنى هاست، قلب آدمى مانند لوح سفيدي است كه توسط حواس انسان نقش و نگار مىبندد و بر اساس آن نوشتهها و نقشها و خطوط دستور رفتارى انسان صادر مىشود در صورتى كه آن نوشتهها ناپسند و نامناسب باشند، كار و عمل انسان نيز چهره نازيبا به خود مىگيرد و در حوزه چشم، نگاه غيرمجاز تبديل به گناه ويرانگر و خانمانسوز مىگردد.
كثرت نگاه به نامحرم، بذر انحراف را در دل آدمى مىپاشد و چهبسا نگاههاى نامبارك و آلوده كه شخص را به اسارت و ذلّت هميشگى مىاندازد و او را از حركت به سوى درجات عالى زندگى باز مىدارد.
از ديگر آثار شوم و نامبارك نگاه به نامحرم و چشمچرانى اين است كه چون هميشه پس از نگاه، ارضاى ميل و شهوت به وجود آمده در اثر نگاه و هوس، دست يافتنى نيست، انسان گرفتار بيمارى، دچار فشار روحى و حسرت دردناك مىشود و براى رهايى از اين حالت منفى روحى به گناهان بزرگترى مانند خودكشى، مواد مخدّر و… گرفتار مىگردد.
“كسى كه كنترلى روى چشمهاى خود ندارد و چشم او مُدام به صحنههاى مهيّج نگاه مىكند هميشه دلش شلوغ و پُرآشوب است و از سكون و آرامش دل بىبهره است. به عبارت ديگر، هميشه يك حالت نياز و تشنگى دائم و تلاش و تكاپو براى برطرف كردن اين عطش روحى در او وجود دارد و چهبسا براى ارضاى اميال خود به چه ذلّتها و حقارتها تن مىدهد، كسى كه چشم و ساير حواس را تحت تربيت خود قرار نمىدهد و به اسم آزادى آنها را رها مىكند، هميشه دل و ذهنى گرفتار و اسير دارد، به عبارت ديگر، هركس چشمش آزاد است فكر و دلش اسير است، راستى آزادىِ كدام يك بهتر است؟”(3)
دروازه ملكوت يا رصدخانه شيطان؟
هر عضوى كه خداوند در خلقت ما درنظر گرفته است داراى فوايد و ويژگىهايى است، به كار گرفتن آن عضو در راستاى بهرهگيرى بهينه، هدف عالم آفرينش است كه از آن به “شكر” ياد مىشود و مصرف كردن آن عضو در غير آنچه خدا و دين خدا درنظر گرفته است “كفران” و ناسپاسى آن نعمت بهشمار مىرود.
“چشم” يكى از شريفترين، كارآمدترين و سودمندترين نعمتهاى الهى است كه اگر مورد استفاده درست و صحيح قرار گيرد دروازه “ملكوت” مىشود و اگر در مسير نادرست و انحرافى مصرف شود “دام شيطان” و روزنه گناه و سرآغاز فتنه و لغزش خواهد شد.
از اينرو در روايات اسلامى مىخوانيم كه:
“لَيْسَ فِى الْبَدَنِ شَىْءٌ أَقَلَّ شُكْراً مِنَ الْعَيْنِ فَلَا تُعْطُوهَا سُؤْلَهَا فَتَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛(4) در مجموعه بدن شما، ناسپاستر از چشم عضوي نيست، پس هرآنچه مىخواهد پاسخش ندهيد زيرا شما را از ياد خدا باز مىدارد.”
ديده و دل
بين ديده و دل، نگاه و قلب، رابطهاى تنگاتنگ وجود دارد. “هرآنچه ديده بيند دل كند ياد” اگر نگاهها مثبت باشد دل نورانى و باصفا و با آرامش خواهد شد و اگر نگاهها آلوده و آغشته به گناه باشد، دل ظلمتكده، آشفته و ناآرام مىشود.
آنان كه دنبال دلى آرام و ضميرى روشن و قلبى مطمئن هستند بايد در گام اول چشمهاى خويش را كنترل نموده، از چشمچرانى و نگاههاى مسموم بپرهيزند.
على(ع) فرمود:
“الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ؛(5)قلب صحيفه نگاه است.”
اگر “صحيفه نور” مىخواهى، بايد نگاههايت نورانى و حلال باشد. آنان كه چشمشان در اختيارشان نيست دل آنها “كتاب ضلال” است و نورانيت و صفايى در آن احساس نمىكنند.
چشمچرانى
مفهوم چشمچرانى گسترده است بهگونهاى كه هر نگاه و نظرى كه هواى نفس انسان را تحريك كند شامل مىشود. ممكن است كسى به خانه مجلل و باشكوهى خيرهخيره نگاه كند و در دل آرزوى داشتن آن منزل را داشته باشد و يا به ماشين آخرين مدل بنگرد و آن را آرزو كند و يا چهره زيبا و دلفريبى را ببيند و فريفته او شود. همه اينها نوعى چشمچرانى است كه بايد از آن پرهيز كرد.
ولى آنچه معمولاً از واژه “چشمچرانى” به ذهن مىآيد همان نگاه گناهآلود است كه به گفته حافظ:
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن
نيالودن چشم به صحنههاى تحريك آميز و گناهآلود يكى از ويژگىهاى مردان و زنان باايمان و باتقوا است كه قرآن از آن به واژه “غضّ” ياد كرده است:
“قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ…؛(6) به مردان باايمان و زنان باايمان بگو كه چشمهاى خود را فرو خوابانند.”
“غضّ” با “غمض” فرق مىكند، اولى نقصان و كم كردن از نگاه و به زير افكندن آن است و دومى به معناى فروبستن و چشم برهم نهادن.
پيامدهاى چشمچرانى
در فرهنگ و منابع دينى به پيامدهاى منفى چشمچرانى و نگاههاى حرام اشارات لطيف و هشدار دهندهاى ديده مىشود كه در اين مجال به برخى از آنها مىپردازيم:
الف: هرزگى و غفلت
انسانى كه كنترل چشم و نگاه خويش را ازدست مىدهد دچار هرزگى و هواپرستى مىگردد و درنتيجه در باتلاق غفلت فرورفته، سرمايه عمر خويش را هدر مىدهد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَإِنَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(7) از چشمچرانى بپرهيزيد، زيرا اين كار هوى و هوس را تحريك و ميوه غفلت از او زاده مىشود.”
در برخى از نسخهها “يبذر” آمده است. يعنى چشمچرانى بذر و تخم هوا و هوس در دل انسان مىپاشد و محصول آن جز فسق و فساد و فحشاء چيز ديگرى نخواهد بود.
حضرت عيسى(ع) به يارانش فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ النَّظِرَةَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ فِى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفَى بِهَا لِصَاحِبِهَا فِتْنَةً؛(8)از نگاه حرام دورى كنيد، زيرا چنين نگاهى در زمين دل شما بذر شهوت مىپاشد و همين آغازى براى فرو افتادن در فتنه است.”
به همين جهت على(ع) در كلامى كوتاه و گويا مىفرمايد:
“الْعَيْنُ رَائِدُ (الْقَلْبِ) الْفِتَن؛(9) چشمچرانى آدمى را به سوى فتنهها مىكشاند.”
ب: دام شيطان
شيطان بر سر راه آدمى همواره دامگسترى مىكند، دامهاى شيطان برخى محسوس و قابل رؤيت و برخى نامرئى و پنهان است. اضافه بر آن گاهى براى پنهان نگه داشتن دام، از دانه كمك مىگيرد، انسانهاى غافل و جاهل در حالى كه چشم خود را بر دانهها دوخته سرگرم برداشتن و خوردن آن هستند ناگهان گرفتار دامهاى پنهان شيطان مىشوند كه بيرون آمدن از آن كار آسانى نيست. چشمچرانى يكى از دامهاى شيطان به شمار آمده است.
على(ع) مىفرمايد:
“الْعُيُونِ- مَصَائِدُ الشَّيْطَانِ؛(10)چشمها دامهاى شيطانند.”
يعنى از اين راه انسانها را گرفتار گناه و آلودگى ساخته، آنان را در لب پرتگاه سقوط قرار مىدهد. در روايت ديگر از رسول خدا(ص) آمده است كه:
“النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ مَنْ تَرَكَهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا لِغَيْرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِيمَاناً يَجِدُ طَعْمَه؛(11) نگاه حرام تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است. هر كس از آن به خاطر خدا صرفنظر كند، طعم و مزه ايمان را خواهد چشيد.”
ج: آه و حسرت
يكى ديگر از پيامدهاى چشمچرانى آن است كه انسان چشمچران، به لحاظ اينكه همواره صحنهها و مناظرى مىبيند كه غالباً به آن دسترسى ندارد، در نتيجه از درون گرفتار آه و حسرت و آرزوهايى مىشود كه به خاطر دست نيافتن به آنها خود را مىآزارد و زندگى شيرين و بىدغدغه خود را گرفتار اضطراب، دلمشغولى و حسرتها و ايكاشهاى بيهوده مىسازد.
امام على(ع) فرمودند:
“مَنْ أَطْلَقَ طَرْفَهُ كَثُرَ أَسَفُهُ؛(12)آنكه كنترل چشم را ازدست بدهد، حزن و اندوه او بسيار گردد.”
و نيز فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ جَلَبَتْ حَسْرَةً؛(13)چه بسا يك نگاه، حسرتى را بهدنبال خود بكشاند.”
و امام صادق(ع) فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَة؛(14) چهبسا يك نگاه گناهآلود، آرزو و حسرت طولانى را بهجاى مىگذارد.”
داستان چشمپاكى و نتيجه آن
در پايان به داستانى از قرآن درباره پسر و دخترانى جوان اشاره مىكنيم كه با عفّت چشم و رعايت نگاه و حريم گرفتن از نامحرم به رفعت و منزلت الهى و اجتماعى بزرگى دست يافت.
موسى(ع) جوانى پرانرژى و پرتوان، پس از درگيرى با فرعونيان، از مصر به سوى مدائن هجرت كرد. نزديك مدائن – همان شهرى كه شعيب پيامبر(ع) در آن مىزيست- به جايى رسيد كه چوپانان براى گوسفندان خويش از آن آب برمى گرفتند. ناگهان دختران جوانى را ديد كه در كنارى ايستادهاند و گوسفندانشان را حفاظت مىكنند. از آنان پرسيد چه مىكنيد؟ گفتند: منتظريم تا مردان از اين چاه براى گوسفندان آب بيرون آورند و بعد كه خلوت شد ما براى گوسفندان خويش آب جستجو مىكنيم. موسى(ع) آن جوان باغيرت و پرهمّت براى گوسفندان آنان از چاه آب كشيد و آن حيوانها سيراب شدند و دختران جوان هم به سوى خانه خويش رفتند. هنگامى كه آن دو دختر جوان پيش پدر پير خود رفتند با يادآورى جريان آبرسانى آن جوان به گوسفندان خويش، از جوانمردى و مردانگى او سخن به ميان آوردند. شعيب يكى از آنان را فرستاد كه آن جوان را به خانه دعوت كند. آن دختر پيش پدر اين پيشنهاد را داد كه:
“يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ؛(15) اى پدر! اين جوان را بهكار گير زيرا او هم توانا وهم امين است.”
شعيب پيامبر(ع) پرسيد: به توانايى او از جريان برداشتن سنگ سنگين و سخت پى بردى اما امانت او را از كجا شناختى؟
گفت: هنگامى كه من را فرستادى تا او را به خانه خويش دعوت كنم، چون موسى راه را نمىشناخت من جلو افتادم تا او راه را گم نكند، او به من گفت: تو به دنبال من حركت كن، هركجا كه به بيراهه رفتم مرا آگاه كن، چون ما كسانى هستيم كه به دنبال زنان چشم نمىدوزيم و پشت سر آنان حركت نمىكنيم! من از اين رفتار او فهميدم كه جوانى پاكدامن و عفيف و امين است.(16)
نتيجه چشمپاكى موسى(ع) آن شد كه در نزد شعيب(ع) منزلت يافت، با دختر شعيب(ع) ازدواج كرد و پس از آن نيز به مقام رسالت و نبوّت رسيد.
پىنوشتها:
1. بحارالانوار ج 69،ص 199.
2. بحارالانوار ج 101،ص 41.
3. دُرّ و صدف، محمد شجاعى، نشر مُحيى، صفحه 141،ضمناً در مقدمه اين فصل نيز از اين نوشته استفاده شد.
4. بحارالانوار،ج 10، ص 106.
5. نهجالبلاغة، ص 548، حكمت 409.
6. سوره تور، آيات 29 و 30.
7. بحارالانوار ج 69،ص 199.
8. بحارالانوار ج 75، ص 283.
9. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص 60.
10. بحارالانوار،ج 74، ص 294.
11. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 18.
12. بحارالانوار،ج 74،ص 288.
13. بحارالانوار،ج 68، ص 293.
14. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ص 262.
15. سوره قصص، آيه 26.
16. ميزانالحكمه، جلد 10، صفحه 75.
آيين مومنان براى رسيدن به رستگارى
آيين مؤمنان براى رسيدن به رستگارى
آيت الله جوادى آملى
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
همه اديان وسائلى براى نيل انسانها به رستگارى در سطوح مختلف هستند و رستگارى داراى دو جنبه است، يك جنبه آن عبارت است از چيزى كه انسانها بايد از آنها رها و رستگار شوند و جنبه ديگر آن عبارت است از چيزى كه انسانها بايد در آن رها و رستگار شوند.
رستگارى دينى همانند هر مكتبى ناظر به نيازها و آرزوهاى انسانى و بيانگر آنهاست و انسان رستگار كسى است كه نيازها و آرزوهايش برآورده شود.
رستگارى دينى ويژگى هايى دارد كه عمده آنها عبارتند از:
1- رستگارى دينى بر نيازهايى تمركز دارد كه يك فرهنگ آن را اساسىترين نياز مىشمارد.
رستگارى دينى ناظر به ارضاء كلى، مطلق و گاه استعلايى نيازهاى انسانى است كه از جمله آنها توجه به خدا و جاودانگى است.(1)
2- در قرآن مشتقات واژه (فلح) در آيات فراوانى به كار رفته است كه راغب اصفهانى آن را به معناى شكافتن و بريدن، پيروزى و رسيدن به مطلوب معنا كرده و آن را به دو نوع دنيوى و اخروى تقسيم مىكند.
فلاح و رستگارى دنيوى آن است كه آدمى به سعادتى دست يابد كه با آن زندگى دنيوى او پاكيزه و با نشاط گردد و حصول سعادت در دنيا به بقاء و پايدارى، غنا و بىنيازى و عزت و سربلندى است، فلاح و رستگارى اخروى به چهار چيز حاصل مىشود:
الف: بقاء و پايدارى كه در آن فناء و نابودى نباشد.
ب: غنا و بى نيازى كه در آن فقر راه نيابد.
ج: عزّتى كه ذلّت و خوارى در آن نباشد.
د: دانشى كه با جهل همراه نباشد.(2)
در حقيقت افراد پيروز و رستگار و خوشبخت موانع را از سر راه برمى دارند و راه خود را به سوى مقصد مىشكافند و پيش مىروند و اين پيروزى خواه در بعد مادى باشد و خواه در بعد معنوى، و خواه دنيوى باشد و خواه اخروى.
پيروزى و رستگارى دنيوى در آن است كه انسان آزاد، سربلند و عزيز و بى نياز زندگى كند و رستگارى اخروى در آن است كه آدمى در جوار رحمت الهى و در ميان نعمتهاى جاودانه، در كنار مؤمنان و پروا پيشگان در كمال عزّت و سربلندى به زندگى جاودانه خود ادامه دهد.
از اين رو در قرآن فرمود: «قد افلح المؤمنون؛(3) در حقيقت مؤمنان رستگارند و در تمام ابعاد به پيروزى و مقصود رسيدهاند.»
در سوره آل عمران از آيه 102 تا 104 برخى از برنامههايى كه مؤمنان را به فلاح و رستگارى مىرساند بيان فرموده است و آنها عبارتند از:
الف: خودسازى و پروا پيشگى و با تقوا زيستن.
ب: مسلمان زيستن و مسلمان مردن.
ج: اتحاد و همبستگى بر محور اعتصام به حبل الهى.
د: تعهد اجتماعى و فراخوانى به خير و نظارت همگانى و مبارزه با فساد.
در آيه 102 فرمود: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه حق تقاته و لاتموتن الّا و انتم مسلمون؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از اوست، پروا كنيد و زينهار جز مسلمان نميريد.»
در اين آيه دو برنامه را از اهل ايمان خواسته است.
1- طلب حق تقوا
از مؤمنان طلب مىكند تقواى الهى را بلكه برترين تقوا را تحصيل كنند و فقط از خدا پروا داشته باشند زيرا برخى از جهنم پروا دارند. چنان چه فرمود: «فاتقوا النار التى و قودها الناس و الحجارة اعدّت للكافرين؛(4) از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم گنهكار و سنگ هاست و براى كافران آماده شده است. و برخى از فتنه پروا دارند چنان چه فرمود: «واتقوا فتنة لاتصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصّه و اعلموا انّ اللّه شديد العقاب؛(5) از فتنهاى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمىرسد بلكه همه را فرا خواهد گرفت و بدانيد كه خدا كيفر شديد دارد.» اما مهم تقواى الهى است زيرا تقواى الهى بهترين زاد و توشه انسان است: «و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب؛(6) زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه پرهيزكارى است و از من بپرهيزيد اى خردمندان.»
بر اساس اين آيه مؤمنان به تقوا دعوت شدند كه حق آن را رعايت كنند و حق تقوا را هر كس به اندازه توان خود به آن راه مىيابد از اين رو ابى بصير مىگويد: از امام صادق(ع) در مورد «اتقوا الله حق تقاته» پرسيدم آن حضرت فرمود: «يطاع فلايعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر»(7) حق تقوا آن است كه آدمى پيوسته فرمان خدا را اطاعت كند و هيچگاه او را نافرمانى و معصيت ننمايد، همواره به ياد او باشد و او را فراموش نكند و در برابر نعمتهاى او شكرگزار باشد و نعمت او را كفران و ناسپاسى ننمايد.
بر اين اساس حق تقواى الهى همانا آخرين و عالىترين درجه تقوا است كه پرهيز از هرگونه گناه و عصيان و تعدى و انحراف از حق را شامل مىشود و انسانى كه از حق منحرف نشود خدا را اطاعت كرده و پيوسته به ياد اوست و نعمت او را سپاسگزار خواهد بود.
مصداق بارز دارندگان حق تقوا
گرچه همه مؤمنان دعوت به خودسازى و رعايت حق تقوا شدهاند اما مصداق بارز دارندگان حق تقوا اهل بيت پيامبر(ص) مىباشند چنان چه عبد خير مىگويد از على بن ابيطالب(ع) درباره آيه مورد نظر پرسيدم، آن حضرت در جواب فرمود: «ما عمل بها غير اهل بيت رسول اللّه (ص)، نحن ذكرنا اللّه فلا ننساه و نحن شكرناه فلن نفكر و نحن اطعناه فلم نعصه فلما نزلت هذه الآية، قال الصحابة لانطيق ذلك فانزل اللّه تعالى فاتقوا اللّه ما استطعتتم؛(8) به اين آيه جز اهل بيت پيامبر(ص) عمل نكردند، ما هستيم كه خدا را همواره ياد مىكنيم و او را فراموش نخواهيم كرد. ما سپاسگزار نعمتهاى او هستيم و هرگز ناسپاسى نمىكنيم و ما او را اطاعت مىكنيم و معصيت و نافرمانى نمىنمائيم، اين آيه وقتى نازل شد، صحابه و ياران پيامبر(ص) گفتند ما توان عمل به اين آيه را نداريم كه خداوند، آيه «فاتقوااللّه ما استطعتم»(9) را نازل فرموده است يعنى حق تقوا را به مقدار توانايى خود انجام دهيد در اين صورت آيه سوره تغابن آيه مورد بحث را مقيّد مىكند.
2- سفارش به مسلمان مردن
در پايان آيه به مؤمنان هشدار مىدهد كه به هوش باشيد. تنها اسلام آوردن كافى نيست، بلكه اسلام خود را تا واپسين ساعات عمر خود حفظ كنيد و مراقب باشيد جز با اسلام از دنيا بيرون نرويد.
مراد از اسلام در آيه اسلام خالص و ناب است، اسلام خالص قرآنى آن است كه انسان در عقيده و اخلاق و عمل، دين خالص و واجب را حفظ كند.
توضيح آن كه اسلام به معناى فعل جارحهاى و جانحهاى و فعل قلبى و قالبى داراى مراتبى است كه نازلترين مرتبه آن، اعتراف و اقرار به توحيد و معاد و نبوت است، آثار فقهى چون حرمت جان و مال، جواز نكاح و ازدواج، طهارت ظاهرى و مانند آن بر اين مرتبه از اسلام مترتب مىشود. در اين مرتبه ممكن است اسلام هنوز در دل و روح فرد مسلمان رسوخ نكرده باشد.
برترين مرتبه اسلام مقام تسليم و انقياد تام است و مقام تسليم عبارت است از انقياد و تسليم محض سالك صالح در پيشگاه خداوند سبحان، انقطاع كامل از غير خدا و چيزى جز ياد و مهر او را در دل قرار ندادن، در اين آيه از مؤمنان مىخواهد كه برترين مرتبه اسلام را بدست آورده و تا پايان عمر آن را حفظ كنند.
درخواست مسلمان مردن توسط انبياء
انبياء الهى از خداى سبحان درخواست مىكردند كه مسلمان بميرند و به فرزندان خود سفارش مىكردند كه مسلمان بميرند، «و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ انّ اللّه اصطفى لكم الدين فلاتموتن الّا و انتم مسلمون؛(10) و ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را به اين آيين وصيت كردند و هر كدام به فرزندان خويش گفتند، خداى سبحان اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.
حضرت يوسف نيز از خداى سبحان درخواست مىكند «و توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين؛(11) مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما.»
يعنى اسلام چنان در جان من عجين و ملكه شده باشد كه فشار مرگ نتواند بر من اثر بگذارد و آن را از يادم ببرد.
راز تأكيد بر مسلمان مردن
اين كه در قرآن از مؤمن مىخواهد كه وى مسلمان زندگى كند و مسلمان از دنيا برود سرّ و رازى دارد كه توجه به آن سودمند است. اصل مرگ امرى ضرورى است كه هر انسانى بدان محكوم است: «كل نفس ذائقة الموت»(12) از اين رو قابل امر و نهى نيست اما به لحاظ قيد و اختيارى آن ممكن است مورد امر و نهى قرار گيرد و گفته شود مسلمان بمير و كافر نمير.
و به عبارت ديگر: مرگ و حيات مانند اصل بودن و هستى از امور تكوينىاند و از اين رو متعلق امر و نهى واقع نمىشوند، اما با داشتن قيد اختيارى، مىتوان به اعتبار آن قيد بدان امر يا از آن نهى كرد. در واقع چگونه مردن در اختيار انسان است و اين چگونگى مورد امر و نهى خداى سبحان قرار مىگيرد.
در توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: زمان مرگ مجهول است هيچ كس نمىداند، در چه زمان و در چه زمين و يا زمينه فكرى و اجتماعى مىميرد، از اين رو انسان همواره در همه شؤون و حالات بايد مسلمان باشد تا از مرگ در حال غفلت و بدون اسلام مصون بماند.
انسانى كه از خداوند مىخواهد تا همه كردار و گفتارش در جهت الهى و براى خدا خالص باشد و اوقات و احوال او همواره در بندگى و طاعت مصروف گردد و از اين خواسته منصرف نشود در هر حال كه از دنيا برود مسلمان رخت بر مىبندد.
ب: گوشزد كردن مرگ با اين بيان كه مبادا بى دين بميريد، اشاره به ضرورت فراهم آوردن ايمان مستقر است، زيرا فشار مرگ چنان سخت، دردناك و غير قابل تحمّل است كه اگر ايمان كسى راسخ و ملك و مستقر نباشد فشار مرگ آن را از وى مىگيرد. از اين رو لازم است با اسلام به گونهاى وجودش عجين شود كه فشار مرگ آن را از او نگيرد.
از اين رو آن چه براى انسان مهم است مسلمان و با ايمان مردن است زيرا حشر انسان به همان صورتى است كه مرده است و كسى كه همه شؤون او تنها براى خداست، مسلمان زندگى مىكند. مسلمان مىميرد و مسلمان محشور مىشود و هر انسان مسلمانى بايد سعى كند تا در مرحلههاى زندگى و مرگ و حشر، مسلمان باشد تا از آثار مسلمانى يعنى رستگارى در دنيا و آخرت برخوردار گردد.
3- دعوت به اتحاد و همبستگى
در آيه 103 اين سوره از مؤمنان مىخواهد با اعتصام و چنگ زدن به حبل الهى به اتحاد روى آورده و از هرگونه تفرقه و پراكندگى پرهيز كرده و با آن مبارزه كنند. «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفاحفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛ همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را برخود ياد كنيد. آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد پس ميان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد، و بركنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد، اين گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روش مىكند. باشد كه راه يابيد.»
در اين آيه امت مسلمان را دعوت به اتحاد و همبستگى و از تفرقه و پراكندگى نهى مىكند و مىفرمايد: «امت مسلمان همگى با هماهنگى و انسجام به حبل الهى اعتصام كرده و چنگ بزنيد و از تفرقه و پراكندگى دورى كنيد.
مراد از حبل الهى
مراد از حبل الهى را برخى قرآن(13) و برخى اسلام(14) و برخى خاندان پيامبر و ائمه معصومين(ع)(15) (اهل بيت) و برخى عهد(16) الهى و برخى فرمان خدا و اطاعت او(17) و برخى اخلاص توحيد الهى(18) دانستهاند، ولى مىتوان گفت: منظور از حبل الهى هرگونه وسيله ارتباط با خداى سبحان است، خواه آن وسيله ارتباط، قرآن باشد و خواه اسلام و خواه اهل بيت و خواه عهد الهى و خواه فرمان و اطاعت پروردگار و خواه اخلاص در توحيد الهى.
نياز به حبل الهى
تعبير به حبل اللّه اشاره به اين حقيقت است كه انسان در شرايط عادى و بدون استفاده از راهنما در قعر درّه طبيعت و چاه تاريك غرائز سركش و جهل و نادانى باقى خواهد ماند و براى نجات از اين دره و برآمدن از اين چاه، به وسيله نيازمند است و به عبارت ديگر: انسان براى صعود به حبل نيازمند است و براى مبتلا نشدن به دام ديگران تنها بايد به حبل الهى تمسك پيدا كند.
در واقع انسان با فكر و انديشه، راه تفكر در آفاق را براى آگاهى از اسرار جهان مىپيمايد و با غواصّى در اعماق وجود خود به جستجوى رازهاى نهانى وجود خويش مىپردازد و در اين دو سير به حبل نيازمند است و بايد بداند كه اين دو راه هيچكدام پايانى ندارد، نه حكيمان با بلندپروازى به بلنداى آن مىرسند كه نهايت راه باشد و نه عارفان با غوّاصى به پايان عمق راه مىرسند. چنانچه على(ع) فرمود: «لايدركه بعدالهمم و لايناله غوص الفطن؛(19) نه همتهاى بلند او را مىيابد و نه غوّاصان زيرك به آن مىرسند.»
خداشناسى و آشنايى با آيات احكام و حكم همراه با عمل صالح سبب سير صعودى آدمى است.
«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»(20) عقيده پاك به سوى او صعود مىكند و عمل صالح آن را بالا مىبرد و مقصد آن نيز عزت الهى است كه: «من كان يريد العزة فانّ العزة للّه جميعاً؛(21) هر كه خواهان عزّت است همه عزّت از آن خداست.» و كسى كه خواهان عزّت است، بايد وسيله آن يعنى عقايد پاك و عمل صالح را فراهم كند.
اعتصام جمعى كه همان اتحاد و هماهنگى و انسجام بر محور ثقلين يعنى قرآن و عترت است، سبب مىشود كه همگان در برداشتن بار سنگين مسؤوليت، با نشاطى فزاينده مشاركت كنند و با قدرتى افزونتر رسالت الهى را به انجام برسانند و چون اعتصام به ثقلين از اهميت خاصى برخوردار است همگان بايد در پاسدارى و بهره مندى از آن، از آن جهت كه عروة الوثقاى الهى است كوشا بوده و حافظ آن پيوند باشند.
نهى (لاتفرقوا) درباره كيفيت اعتصام است نه اصل آن، زيرا آيه خطاب به مؤمنان است كه به خدا اعتصام دارند، اگر تك تك مسلمانان به حبل خدا معتصم باشند و با هم نباشند در كيفيت اعتصام يعنى اعتصام دسته جمعى و همگانى دچار تفرقهاند براى توضيح، هر فردى از افراد انسانى داراى دو حيثيت فردى و اجتماعى است. وى همانگونه كه تكاليف فردى دارد. وظايفى اجتماعى نيز دارد. چه وجود استقلالى را براى جامعه بپذيريم و حيثيت اجتماعى را براى انسان فطرى بدانيم يا وجود مستقل براى جامعه را نپذيريم و ضرورت و نياز را عامل شكلگيرى جامعه بدانيم، بهرحال آيه درباره حيثيت اجتماعى انسان است.
نعمت برادرى
اتحاد و برادرى نعمتى است كه خداى سبحان به مسلمانان اعطاء كرده است، از اين رو مسلمانان بايد پيوسته به ياد آن نعمت بوده و همواره آن را حفظ كرده و به رايگان آن را از دست ندهند. از اين رو فرمود: «واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛(22) شما ديروز با هم دشمن بوديد اما خداى سبحان امروز در سايه نعمت اسلام و ايمان دلهاى شما را به هم مربوط ساخت و دشمنان ديروز برادران امروز شديد.»
از اين كه خداى سبحان تأليف قلوب و پيوند دلها را به خود نسبت داد اشاره به يك كار خارق العاده اجتماعى دارد كه خدا آن را ايجاد كرده است زيرا اگر سابقه دشمنى پيشين عرب را در نظر بگيريم كه آنها با كينههاى ريشه دار در طول سالهاى متمادى در دلهاى آنها انباشته شده بود و همواره آتش جنگ و خون ريزى در بين آنان برافروخته بود روشن مىشود كه از راه عادى و معمولى نمىتوان از آن ملت پراكنده و كينه توز ملتى واحد و متحد و برادر بسازند. پس بايد كار خارق العادهاى صورت گيرد و اين كار خارق العاده را خدا انجام مىدهد، قرآن كريم در سوره انفال نيز تأليف قلوب را به خود نسبت داده است و فرموده است حتى با انفاق مال نمىتوانيد، انسانها را به هم ارتباط دهيد «لو انفقت ما فى الارض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم ولكنّ اللّه الّف بينهم انّه عزيز حكيم؛(23) اگر تمام آن چه در روى زمين است صرف مىكردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى، نمىتوانستى، ولى خداوند ميان آنها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است.» زيرا دل در اختيار غير خدا نيست و مطامع دنيوى نيز هرگز دل را آرام نمىكند.
گوستاو لوبون فرانسوى مىنويسد: خصلت جنگ جويى در اعراب تا اين حد ريشه دوانده بود كه پيش از ظهور پيامبر اسلام تمام ريگستان عرب ميدانى براى نورد و جنگ دائمى قرار گرفته بود و زمانى كه قبول اسلام نموده و همگى تحت لواى توحيد مجتمع گرديدند تمام قواى خود را متوجه به بيگانگان نمودند و همين خاصّه بوده است كه سبب عمده پيشرفت و كاميابى آنها گرديد.(24)
اختلاف پرتگاه جهنم
خداى سبحان مسلمانان را از سقوط در آتش جنگ و آتش جهنم نجات داده است (و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها) شما در گذشته در لبه گودالى از آتش بوديد كه هر آن احتمال مىرفت در آن سقوط كنيد و همه چيز شما خاكستر گردد اما خداوند شما را نجات داد و از اين پرتگاه به نقطه امن و امانى كه همان نقطه برادرى و محبت بود، رهنمون ساخت.
همان طور كه اخراج از ظلمات به نور دو نوع است گاهى به صورت رفع است يعنى آدمى در حدّى از كمال ايمان قرار مىگيرد كه ظلمات را از خود دور مىكند و به توفيق الهى از ظلمت گناه به نور اطاعت و بندگى در مىآيد و گاهى به صورت دفع است يعنى ايمان آنها در حدّى است كه به آلودگى و گناه آلوده نمىشوند و خداى سبحان توفيق آلوده نشدن به گناه را به آنان اعطا مىكند.
آدمى براى اين كه دچار تفرقه نشود نيز بايد با حفظ و توجه به عوامل وحدت و تمسّك به حبل الهى اين توفيق را پيدا كند كه دچار اختلاف و تفرقه نشود يعنى با دورى از حبّ دنيا و بغى و ستم، زمينه اختلاف را از بين ببرد و در صورت آلوده شدن به اختلاف بايد عوامل اختلاف را با رجوع به قرآن و عترت شناسايى كرده و اختلاف را با توفيق الهى به اتحاد و همبستگى تبديل كند.
منشأ اختلاف
قرآن كريم منشأ اختلاف را دو چيز مىداند.
الف: بغى و ستم
آيه 213 سوره بقره مىفرمايد: «كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الّا الذين اوتوه من بعد ماجائتهم البيّنات بغياً بينهم فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق، باذنه و اللّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛ مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميان آنها وجود نداشت به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مىكرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتهاند داورى نمايد. افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند خداى سبحان آنهايى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آن چه را كه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود، اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مىكند.»
در اين آيه منشأ اختلاف ناپسند را بغى و ستم گرى و انحراف از حق مىداند.
ب: حبّ دنيا و دنيا دوستى
قرآن در سوره آل عمران فرمود: «و لقد صدقكم اللّه وعده اذتحسّونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبّون، منكم من يريد الدنيا و منكم من يريدالآخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و اللّه ذوفضل على المؤمنين؛(25) خداوند وعده خود را به شما تحقق بخشيد، در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مىرسانديد و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و بعد از آن كه آن چه را دوست مىداشتيد به شما نشان داد، نافرمانى كرديد بعضى از شما خواهان دنيا بوديد و برخى خواهان آخرت، سپس خداى سبحان شما را از آنان منصرف ساخت و پيروزى شما به شكست انجاميد تا شما را آزمايش كند و او شما را بخشيد و خداى متعال نسبت به مؤمنان فضل و بخشش دارد.»
اين آيه درباره جنگ احد است كه مسلمانان در آغاز بر مشركان پيروز شدند و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه عدّهاى بر اثر حبّ دنيا به قصد جمع آورى غنائم موضع استراتژيك را در احد رها كرده و عدّه اندكى كه مؤمنانه ايستادگى كردند در آن موضع ماندند و دشمن از اين فرصت بهره بردارى كرده و از همان موضع بر لشكر مؤمنان يورش برده و شكست را بر آنان تحميل كرد و اين شكست فقط نتيجه دنيا دوستى و نافرمانى از دستور پيامبر بود. بنابراين بر مسلمانان لازم است براى حفظ اتحاد و همبستگى از ستم و دنيا دوستى اجتناب كرده تا دچار اختلاف و تفرقه و پراكندگى نشوند.
هدايت، هدف از تبيين آيات
در پايان آيه قرآن مىفرمايد: «وكذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛(26)خداى سبحان آياتش را اين چنين براى شما روشن مىسازد تا هدايت شويد.»
از آن جايى كه قرآن كتاب تقليدى نيست و مطالب خود را براى فهم انسان تبيين مىكند و راه را به او نشان مىدهد و مسائل را برهانى مىكند و آدمى را به اصول عقلى و تجربى ارشاد مىنمايد تا مطالب در جانهاى آنها بنشيند از اين رو سخن خود را در اين آيه با دعوت بر اساس مشاهده و وجدان و تجربهها بيان مىكند و هدف اين است كه انسانها با اين مشاهده و تفكر در آنها به راه درست و صراط مستقيم هدايت شوند و اتحاد و همبستگى را حفظ و از پراكندگى محفوظ بمانند زيرا نتيجه اتحاد ترقى و تكامل و پيشرفت و پىآمد تفرقه انحطاط و سقوط و عقب ماندگى و شكست است.
4- دعوت به خير و مبارزه با فساد
به دنبال آيات پيشين كه از دعوت به تقوا و خودسازى شروع مىشود و سپس به دعوت به اتحاد و همبستگى مىرسد در آيه (104) يك مسؤوليت اساسى را بر عهده مؤمنان مىگذارد كه رعايت آن موجب حفظ طهارت آحاد جامعه و اتحاد و همبستگى آنها خواهد شد و آن دعوت به خير و نظارت همگانى بر جامعه براى رعايت خوبىها و ارزشها و دور بودن از بدىها و ضد ارزشهاست.
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون؛(27) بايد از ميان شما جمعى دعوت به خير و نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنها همان رستگارانند.»
خداى سبحان پس از دعوت اهل ايمان به اعتصام به حبل الهى و نهى از تفرقه و پايهريزى اجتماعى متحد بر اساس اعتقاد و ايمان از امت مسلمان مىخواهد كه در ميان آنان كسانى باشند كه مردم را به خير دعوت كنند و با امر به معروف و نهى از منكر زمينه مشاركت آحاد اهل ايمان را براى پاسدارى از ارزشهاى جامعه دينى كه لازمه زندگى سعادت مندانه اجتماعى است مطرح مىكند وحدت كلمه بر محور كلمه توحيد بارزترين مصداق معروف و تفرقه و اختلاف بارزترين مصداق منكر است. از اين رو انسان پس از كسب وارستگى بايد به خير دعوت كند.
رابطه دعوت به خير با امر به معروف و نهى از منكر
دعوت به خير از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر و از احكام بين المللى اسلام است ولى امر به معروف و نهى از منكر از برنامههاى داخلى حوزه اسلامى است.
يعنى عدّهاى بايد جامعه جهانى را به خير دعوت كنند و در داخل حوزه اسلامى نيز با نظارت بر همگان از پيدايش فساد و آلودگى در ابعاد مختلف در جامعه جلوگيرى كنند.
سرّ تقديم دعوت به خير
سرّ تقديم دعوت به خير به امر به معروف و نه از منكر آن است كه دعوت به خير دعوت به اسلام اما امر به معروف و نهى از منكر يعنى فرمان دادن به مسلمانان خطاكار براى انجام وظائف دينى و نهى از او از ارتكاب گناهان، امر به معروف و نهى از منكر حقيقتى است كه در آن جدى بودن مطرح است از اين رو با امر و فرمان مطرح مىشود و لذا با تعليم و تذكر و نصيحت و ارشاد و حتى دعوت به خير تفاوت دارد.
اساس عزّت
عزّت و عظمت امت اسلامى در گرو امر به معروف و نهى از منكر است و ساختار جامعه نوپاى اسلامى بر همين اصل عزت بخش استوار است.
امام باقر(ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّالمظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛(28) امر به معروف راه انبياء و طريق صالحان است دو فريضه بزرگ الهى است كه ديگر فرائض با آنها برپا مىشود و به وسيله اين دو راهها امن مىگردد، و كسب و كار مردم حلال مىشود، حقوق افراد تأمين مىگردد و در سايه آن زمينها آباد، از دشمنان انتقام گرفته مىشود و در پرتو آن همه كارها روبراه مىگردد.»
مراحل امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر از يك نظر دو مرحله دارد يكى مرحله فردى كه هر كس موظف است به تنهايى ناظر اعمال ديگران باشد و ديگرى مرحله دسته جمعى كه امتى موظّفند براى پايان دادن به نابسامانىهاى اجتماع دست به دست هم دهند و با يكديگر تشريك مساعى كنند.
قسمت اول وظيفه عموم مردم است و چون جنبه فردى دارد شعاع آن محدود به توانايى فرد است.
اما قسمت دوم چون جنبه دسته جمعى دارد شعاع قدرت آن وسيع است و طبعاً از شؤون حكومت اسلامى است و شكل آن واجب كفايى خواهد بود.
از منظر ديگر مراحل امر به معروف و نهى از منكر داراى پنج مرحله است:
الف: محدوده خويشتن يعنى خويشتن را بايد با آراستن به خوبىها و ارزشها و زدودن از بدىها و ضد ارزشها از آتش جهنم حفظ كند.
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم؛(29) اى مؤمنان خود را حفظ كنيد.»
ب: محدوده خانواده پس از حفظ خويشتن از آتش جهنم بايد به خانواده پرداخت از اين رو مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا…و اهليكم ناراً و قودها الناس و الحجارة؛(30) اى مؤمنان خانواده و خود را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگها هستند نگه داريد.»
ج: خويشان، خداى به پيامبر دستور مىدهد «و انذر عشيرتك الاقربين؛ خويشاوندان نزديك خود را انذار كن و هشدار بده.»
د:عموم مردم: كه آيه مورد بحث از آن سخن مىگويد.
ه: قلمرو حكومت اسلامى، گاهى امر به معروف و نهى از منكر از وظائف حكومت اسلامى است و قلمرو اجراى آن نيز حكومت اسلامى است قرآن مجيد مىفرمايد: «الّذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر وللّه عاقبة الامور؛(31) كسانى كه اگر در زمين به آنان قدرت بخشيديم، نماز را برپا مىكنند و زكات مىدهند و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و پايان كارها از آن خداست.»
نتيجه گيرى
از مباحث اين مقاله نتيجهگيرى مىشود كه اگر جامعهاى بخواهد به رستگارى كه گوهر دين دارى و ايمان است نايل شود در مرحله اول افراد آن جامعه بايد خود را با وصف تقوا بيارايد و با ايجاد تقوا در خويشتن بر خويشتن سلطه يافته و خود را در برابر انواع آلودگىهاى اخلاقى و دينى واكسينه نمايد و مسلمان زندگى كرده و مسلمان بميرد و در مرحله ثانى با اعتصام به حبل الهى به صورت جمعى و نه فردى اتحاد و همبستگى را تحصيل و حفظ نموده و از تفرقه و پراكندگى پرهيز كند و در مرحله سوم با دعوت همگان به خير و انجام دو وظيفه بزرگ الهى يعنى امر به معروف و نهى از منكر و انجام مسؤوليت اجتماعى جامعه را از آلوده شدن به فساد حفظ كند در نتيجه جامعهاى كه افراد آن با تقوا بوده و با هم همبستگى داشته باشند و مراقبت نموده تا فساد به جامعه راه نيابد آن جامعه رستگار شده و به سعادت و رشد و ترقى و تكامل نائل مىشود.
پىنوشتها:
1. دين پژوهى، دفتر اول، ميرچاالياده، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 99 – 102 با تلخيص.
2. مفردات، راغب اصفهانى، ص 385.
3. سوره مؤمنون، آيه 1.
4. سوره بقره، آيه 24.
5. سوره انفال،آيه 25.
6. سوره بقره، ، آيه 197.
7. تفسير عياشى، ج 1، ص 194، ح 120.
8. البرهان، ج 2، ص 82، ح 2.
9. سوره تغابن، آيه 16.
10. سوره بقره، آيه 132.
11. سوره يوسف، آيه101.
12. سوره آل عمران، آيه 185.
13. درالمنثور، سيوطى، ج 2، ص 60؛ معانى الاخبار، صدوق، ص 122.
14. تفسير روض الجنان، ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 462.
15. تفسير عياشى، ج 1، ص 102.
16. روض الجنان، ج 4، ص 460.
17 و 18. همان، ص 462.
19. نهج البلاغه، خطبه اول.
20. سوره فاطر، آيه 10.
21. همان.
22. سوره آل عمران، آيه103.
23. سوره انفال، آيه 63.
24. تمدن اسلام و عرب، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، ترجمه فخر داعى گيلانى، ص 790.
25. سوره آل عمران، آيه 152.
26. سوره آل عمران، آيه103.
27. همان، آيه104.
28. وسايل الشيعه، ج 11، ص395.
29. سوره تحريم، آيه 6.
30. همان.
31. سوره حج، آيه 41.
ذكر در آثار امام خمينى ره
ذكردرآثارامام خمينى (سلام الله عليه)
ياسر جهانى پور
مقدمه
آنچه در اين مقاله تحت عنوان ذكر در آثار امام خمينى جمع آورى شده است مشتمل بر دو بخش كلى است.اول جمع آورى كلمات امام خمينى پيرامون ذكر و ديگر جمع آيات و روايات و اقوال بزرگان در رابطه با ذكر از منابع معتبر.به طور قطع هدف نويسنده ازانشاء اين مقاله كمك به رهپويان راه حقيقت وسالكان طريقت بوده تاباتوشه گيرى ازاين منبع عظيم فيض الهى يعنى ذكر، راه را به سهولت وآسانى بيشتربپيمايند.اميد كه با مدد از ارواح مطهرايشان دراين امرتوفيق بيشترى حاصل كنيم.
فصل اول: معناى ذكر
كلمه ذكر كه درقرآن وروايات از آن بسيار ياد شده است در يكى از معانى زير بكار برده مىشود:
1. به معناى مطلق ياد
2. درمقابل غفلت مانند آيه: «ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا»(1) غفلت دراينجا عبارت است از نداشتن علم به علم يا نمىدانم كه مىدانم؛ پس در طرف ديگر ذكر عبارت است از علم داشتن به علمش.
غفلت به تصريح آيات و روايات ،عامل سقوط انسان در ورطه هلاكت ونابودى و يكى از غليظ ترين حجابهايى است كه انسان را از رسيدن به مقصود باز مىدارد.زيرا تا غفلت است بيدارى نخواهد بود و وقتى بيدارى نباشد هيچ سير و سلوكى انجام نخواهد گرفت.از اثراتى كه بر غفلت مترتب است و خداوند در قرآن به آنها اشاره فرموده مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
الف – فروپاشى انسانيت: ولا تكونوا كالذين نسواالله فانساهم انفسهم.(2)
ب – دورى از خدا: فاذكرونى اذكركم. اگرخداراياد نكنيد خدا شما را هم ياد نخواهد كرد.(3)
ج – قرارگرفتن در حزب شيطان: استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكرالله اولئك حزب الشيطان.(4)
د – همدم شيطان گشتن: و من يعش عن ذكرالرحمن نقيض له شيطانا فهوله قرين.(5)
ه- تنگى معيشت: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا.(6)
و- نابينايى درقيامت: ونحشره يوم القيامه اعمى.(7)
ز- عذاب روزقيامت: ومن يعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذابا صعدا.(8)
بالاترين مراتب غفلت،دورى از ياد خداست كه سرمنشأ همه گناهان ونافرمانىها و عامل تمام بدبختىها و فلاكتهاى بشر است. تحقيق وتأمل در آيات و روايات و آثار بزرگان دين نشان مىدهد مهمترين عامل فراموشى خدا و دورى از او حبّ دنيا و مادّيات و به عبارت ديگر دنياپرستى است. دنيا در تعريف بزرگان هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند(9) خداوند در آيه 19 سوره آل عمران متاع دنيا را معرفى كرده و در آيات متعدد انسان را از توجه زياد به دنيا و محبّت به ماديات برحذر داشته است.از آن جمله مىفرمايد: ياايهاالذين آمنوا لاتلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله(10) بايددانست كه اگر نفوس يكسره متوجه به دنيا و تعمير آن باشد و منصرف از حق باشند گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند منكوس هستند وميزان درانتكاس قلوب غفلت ا ز حق وتوجه به دنيا وتعمير آن است(11) مثل چنين كسى اين آيه از قرآن كريم است كه فرمود: ارأيت من اتخذالهه هواه(12) زيرا كسى كه يكسره متوجه به دنيا و ماديات باشد، بطور حتم قلبش ازمحبت دنيا پر شده است زيرا قلب به عنوان رئيس بدن، اعضا را بدنبال خود مىكشاند، پس اگر تمام همّت و وجهه فرد مصروف تأمين نيازهاى دنيوى باشد مسلّم مىتوان فهميد دلش از عشق دنيا لبريز است وچون چنين شد خانه رابدست غير صاحبخانه سپرده است،به همين لحاظ دنيا در آن تصرف كرده و شيطان به آن راه مىيابد، پس به حكم آيه «ماجعل الله لرجل من قلبين فى جوفه»(13) خدا در آن نمىگنجد. در نتيجه فرد دست به هركارى مىزند تا به خواستههاى خود برسد واز انجام هر عملى هيچ باكى ندارد ولذا فرمودهاند دوستى دنيا رأس همه گناهان است.امام خمينى در عبارات مختلف انسان رابه خطرات محبت دنيا آگاه كرده و گوشزد مىفرمايند كه:توجه به غير حق تعالى خيانت به حق است وحب به غير ذات مقدس وخاصان او كه حب اوست خيانت است درمشرب عرفان(14) از آن جمله مىفرمايند:
باحب دنيا و نفس هوس معرفت الله درسر پختن هوس خامى است واگر در مقام تهذيب باطن و تصفيه قلب و تعديل اخلاق است نيز با محبت دنيا متحلى به يكى ازحليههاى فضائل نفسانيه نخواهد شد و اگر در صدد تعمير آخرت و جنت اعمال است از راه تقوا و اعمال صالحه نيز با حب دنيا موفق به هيچ يك ازمراتب آن نمىشود.(15)
وباز مىفرمايند: اى مدعى ايمان و خضوع قلب در بارگاه ذوالجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارى وقلبت يكى پرست و يكى طلب است والوهيت را جز براى ذات خداى تعالى ثابت ندانى اگر قلبت موافق ظاهرت است و باطنت موافق با دعويت است چه شده است كه براى اهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است؟ چراپرستش آنها را مىكنى؟(16) براى يك خيال باطل يك محبوبيت جزئى بندگان ضعيف يك توجه قلبى مردم بيچاره خود را مورد سخط و غضب الهى قرار مده.(17)
پس از آنكه معلوم شد غفلت داراى مضرات بسيار و عامل گناهان بسيار است، بزرگان راههاى زير را براى دورى از غفلت و حصول بيدارى پيشنهاد مىكنند:
الف. تفكر در افعال الهى و مخلوقات خداوندى كه درقرآن بارها وبارها بدان اشاره شده است ازآن جمله فرمود: «وفى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون»(18) نتيجه اين تفكر و تدبر در آفرينش، شناخت اسماء الهى و تابش انوار ربانى و اشراقات حقانى در قلب سالك و عشق او به حقتعالى است .
ب. تدبّر و تأمّل در آيات قرآن. به لحاظ آنكه قرآن نوراست با تكرار وتأمّل در قرائت، دل انسان انوارى از قرآن راگرفته وراه سعادتش راازروى آن خواهد جست.
ج. تفكر و تأمّل در سيره انبياء و اولياء و بزرگان و علماء،تا با تأسى به شيوه ايشان والگو قراردادنشان، دل انسان تكانى خورده، شايد بيدارى براى او حاصل شود.
د. تفكر در احوالات اموات و مردگان و گذر در گورستانها و دانستن اينكه انسان روزى سرانجامى اينچنينى خواهد داشت.امام خمينى مى فرمايند:ازجمله اعمالى كه باعث دلسردى از لذائذ دنيا و ضعف علاقه به آن و احياناً موجب قطع رشته دوستى با دنياست به زيارت اهل قبور رفتن است و اين از آن جهت است كه رفتن به گورستان در تذكر مرگ اثرى عميق دارد و در دستورات دينى آمده است كه هر وقت خيلى خوشحال و فرحناك بودى و يا خيلى افسرده و غمگين شدى به زيارت اهل قبور برو.(19)
ه. توجه به عز ربوبيت و ذل عبوديت. مرحوم امام مىفرمايند:استاد الهى ما فرمايد:توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يك يك از منازل مهمه سالك است كه قوت سلوك هركس به مقدار قوت اين نظراست بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال ونقص اين امر است و هرچه نظر انيّت و انانيّت درانسان غالب باشد از كمال انسانيت دور وازمقام قرب ربوبيت مهجوراست وحجاب خودبينى ازجميع حجب ضخيمتر وظلمانىتر است و خرق اين حجاب ازتمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب رامقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است.(20)
3. ذكر در مقابل نسيان و نسيان عبارت است از اينكه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شود و ذكر بر خلاف نسيان عبارت است از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و حق در آيه واذكر ربك اذا نسيت(21) بدان اشاره كرده است.(22)
فصل دوم: مراتب ذكر
در يك تقسيم بندى ذكر به دو مرتبه زبانى و قلبى تقسيم مىشود. علماء اخلاق به اين نكته اشاره دارند كه،قلب زمانى ذاكر خواهد بود كه زبان همچون معلمى كه كودكى را تربيت مىكند، قلب را به ذكر تعليم دهد.پس ازمداومت برذكر زبانى لسان قلب گشوده شده ودل بى آنكه زبان چيزى بگويد ذاكر خواهد بود.به لحاظ آنكه قلب رئيس بدن است ودر هر حالى كه باشد ديگر اعضا را بدنبال خود خواهد كشانيد،اگر ذاكر شود بى شك زبان به تبع دل ذكر مىگويد.امام مىفرمايند:
شيخ عارف كامل ما جناب شاه آبادى روحى فداه مىفرمودند: شخص ذاكر بايد در ذكر مثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان بازنكرده، مىخواهد تعليم كلمه كند تكرار مىكند تا اينكه او به زبان مىآيد و كلمه را ادا مىكند پس از اين كه او اداى كلمه را كرد، معلم از طفل تبعيت مىكند و خستگى آن تكرار بر طرف مىشود و گويى از طفل به او مددى مىرسد همينطور كسى كه ذكر مىگويد بايد به قلب خود كه زبان ذكر باز نكرده تعليم ذكر كند و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شودوعلامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت كند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود.اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شد و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعيت كرده به مدد آن يا مدد غيبى متذكر شود.(23)
درتقسيم بندى ديگر عنوان كردهاند، ذكر بر سه درجه است: زبانى، قلبى و عملى.
پس از آنكه معلوم شد بر اثر ممارست در ذكر لسانى زبان قلب به ذكر حق باز مىشود، و قلب اگر ذاكر حق باشد،اعضا به تبع او ذاكر خواهند بود،در اين حال انسان ذاكر به ذكر عملى خواهد بود. مهم آن است كه صورت ذكر در قلب منقوش گشته و براى انسان ملكه گردد. نكتهاى كه در اينجا وجود دارد اين است كه صورت اعمال در انسان دو حالت دارد يا ملكه و يا حال است. صورت عملى اگر در آدمى حال باشد اثرى از آن بر نفس مترتب نيست ولى اگر عملى درانسان ملكه گرديد و از حالت زود گذر بودن خارج گرديد اثر آن بر انسان نمايان خواهد بود. قلب آنگاه به مقام آرامش خواهد رسيد كه صورت دل منقش به نقش لااله الاالله گردد و اثر آن بماند تا حقتعالى خود در امور تصرف كند.مهم در اينجا آن است كه انسان خانه را به صاحبخانه واگذارد و غير و غيريت و انانيت را از آن خارج كند تا تصرفات الهى شده و اشراقات ربانى بر آن افاضه شود پس تا لااله الاالله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود انسان مؤمن به وحدت خدا نيست و وقتى اين كلمه طيبه الهيه درقلب وارد شد سلطنت قلب با خود حقتعالى شود و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمىداند و از كس ديگر متوقع جاه و جلال نيست.(24) زيرا در توحيد مطلق كه لااله الا الله كامل است فلاح مطلق است كه رستگارى از كثرت كه اصل شجره خبيثه است مىباشد و اين كلمه در اين حال موازن با هيچ چيز نيست.(25)
نكتهاى در سلوك
«دربعضى از رسائل عرفا ذكر را هفت مرتبه بيان كردهاند: قالبى، نفسى، قلبى، سرّي، روحى، عيونى و غيب الغيوب،و تفصيلش آن است كه:ذاكر در ابتداى انابت كه هنوز ذكر در باطن او سرايت نكرده باشد و سير او در سلوك ازمحسوسات جزئيه نگذشته مداومت او را بر ذكر زبان قالبى گويند و چون او را به سبب تكرار و مواظبت تبديل بعضى از اخلاق ذميمه حاصل شود و اثر ذكر را در نفس خود ادراك نمايد و به تعقل معنى ذكر مسرور شود آنرا ذكر نفسى گويند و چون سير او به نهايت عالم عنصر رسيد و به واسطه تبديل بعضى اخلاق ذميمه فى الجمله نفس را صفائى حاصل شود و گرد كدورات صفات نفسانى و بشرى فرو نشيند، حلاوت ذكر در وى اثر كند و شوق مذكور بر وى غالب شود بى تحريك زبان ذاكر گردد و گاه باشد كه آواز ذكر دل مانند صداى كبوتر وقمرى بشنود و او را ذكر قلبى گويند و چون صفاى قلب بيشتر شود اثر نورانيّت ذكر قلبى در وى تصرّف نمايد و سرّ وى از التفات به غير فارغ شود و آن را ذكر سرّى گويند و گاه باشد كه اثر تحريك دل در اين ذكر نيز مثل صدائى كه از انداختن مهره طاسى پيچيده مسموع شود وسير سالك در اين مرتبه به اواسط عالم افلاك رسد و چون سرّ ذاكر از تشتت به آراى فاسده و عقايد مشوّشه به كلى پاك شود و دل را به غير مذكور التفاتى باقى نماند از نهايت مراتب افلاك در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حكم روح گيرد و آن راذكر خفى گويند واحياناً از آن نيز همهمهاى در باطن شبيه به نشستن مگس به تار ابريشم مدرك شود چون به مقام فنا در رسد سير او به سير عالم لاهوت مرتقى گردد ذكر و ذاكر را در جنب تجلّى مذكور وجودى نماند ذكر خودبخودى گويد و از من و مايى جز نام و از ذكر و ذاكر جز معاوضت اوهام باقى نماند غيب الغيوب نامند.»(26)
اشارهاى قرآنى
بر اساس آيات قرآن به دو مرتبه ديگر از ذكر مىرسيم؛ يكى ذكر خفى و ديگرى ذكر جلى يا ذكر باطن و آشكار. براى ذكر خفى شايد بتوان دو تعبير در نظر گرفت:يكى اينكه آن را منطبق دانست بر ذكرى كه اثرى از او در ظاهر انسان معلوم نشود كه با احتساب اين عنوان كه از ظاهر معناى ذكر چنين بر مىآيد دو مرتبه ذكر زبانى و عملى از مجموعه اين نوع خارج مىشود؛پس تنها شامل ذكرى مىشود كه انسان در دل و نهان خود دارد و به عبارت ديگر در دل به ياد خدا بودن. ديگر تعبيرى كه مىتوان براى آن در نظر گرفت اين است كه آن را مرتبهاى از ذكر بدانيم كه ذاكر ذكر را پنهان از ديد مردم و در خفا به جا مىآورد خداوند در آيه 205 سوره اعراف به هر دو مورد يكجا اشاره كرده مىفرمايد: «و اذكر ربك فى نفسك تضرّعاً و خيفة ودون الجهر من القول بالغدوّ والآصال ولاتكن من الغافلين». خداى خود را با تضرّع و پنهانى و بى آنكه آوازى از دل بر كشى در دل خود در صبح و شام ياد كن واز غافلان مباش.
فصل سوم:اشارهاى اجمالى به بعضى ازانواع ذكر
دراين فصل به سه نمونه از مهمترين اذكار كه در روايات و آيات به آنها تأكيد فراوان داده شده است اشاره مىكنيم.
1. قرآن
قرآن كريم اقيانوس بىكرانى است كه رسيدن به اعماق آن جز براى معصومان ميسر نيست.بااين حال هم خود قرآن و هم خود معصومان به مردم توصيه مىفرمايند كه در آيات قرآن تدبر نمايند قرآن كريم مىفرمايند: «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبّروا آياته»(27) «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(28) همچنين پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) سفارشهاى بسيار در رجوع به قرآن و تدبّر در آيات آن فرمودهاند. بويژه هنگامى كه فكر جامعه دچار آشفتگى و تيرگى گردد و شبهههايى در ميان مسلمانان رخ دهد كه موجب انحرافات فكرى و عقيدتى شود در چنين شرايطى تأكيد شده است كه حتماً به قرآن مراجعه كنيد؛ «اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن»(29) هنگامى كه فتنهها همانند پارههاى شب تيره شما را فرا گيرد به قرآن روى آوريد. خداوند در آيات متعدد قرآن راذكر معرفى كرده است از آن جمله مىفرمايد: «قد انزل اللّه اليكم ذكرا»(30) و همچنين فرمود: «انا نحن نزّلنا الذكر و انّاله لحافظون»(31) روايات مختلفى در باب قرائت قرآن و ثواب قرائت وارد شده است كه در ذيل به بعضى از آنها اشاره مىشود:
الف – قال رسول الله(ص): «حملة القرآن عرفاء اهل الجنّه؛(32) حاملان قرآن عارفان اهل بهشتند».
ب – قال رسول الله(ص): من قرأ عشر آيات فى ليلة لم يكتب من الغافلين و من قرأ خمسين آيه كتب من الذاكرين ومن قرأ مائه آيه كتب من القانتين و من قرأ مائتى آيه كتب من الخاشعين و من قرأ ثلاث مائه آيه كتب من الفائزين و من قرأ خمسمائه آيه كتب من المجتهدين ومن قرأ الف آيه كتب له قنطار من برالقنطار خمسه عشر الف مثقال من ذهب والمثقال اربعة و عشرون قيراطا اصغرها مثل جبل احد و اكبرها ما بين السماء الى الارض»(33)
پيغمبر فرمود:هر كه ده آيه در هر شب بخواند از غافلين نوشته نمىشود و هركه پنجاه آيه بخواند از ذاكران نوشته مىشود،هر كه صد آيه بخواند از قانتين،دويست آيه بخواند از خاشعين، سيصد آيه بخواند از فائزين و رستگاران، پانصد آيه بخواند از مجتهدين نوشته مىشود و هر كه هزار آيه در هر شب بخواند قنطارى ازنيكى براى او نوشته مىشود كه هر قنطارى پانزده هزار مثقال از طلا و هر مثقال بيست و چهار قيراط است كه كوچكترينش به اندازه كوه احد و بزرگترينش مابين آسمان و زمين است.
ج – عن النبى(ص) قال:اهل القرآن هم اهل اللّه وخاصته؛(34) اهل قرآن خاصان درگاه حق و اهل اللّه هستند.
د – وايضا عن النبى قال:افضل العبادة قرائة القرآن(35) برترين عبادت قرائتقرآن است.
نكته:
مطلوب در قرائت قرآن رعايت چند چيز است: اول اينكه قارى با وضو و رو به قبله باشد دوم اينكه قرآن را با صداى نيكو و صوت احسن تلاوت كند سوم اينكه در آيات قرآن تأمّل كرده، با دقت مطالعه نموده و در معانى بلند آن بينديشد. مهم در اين مقام آن است كه انسان از ظاهر قرآن فراتر رفته و در قشر آن نمانده وبه باطن آيات برسد تا شايد اثرى از آن در دل حاصل شود. امام خمينى(ره) مىفرمايند: مطلوب در قرائت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلب انسان تأثير كند و باطن انسان صورت كلام الهى گردد و از مرتبه ملكه به مرتبه تحقق رسد.(36) وباز مىفرمايند:پس اى مسكين در راه پروردگارت مجاهدت كن و دل خود را پاك گردان و از تسلط شيطان بيرون شو و كتاب پروردگارت را قرائت كن و بالا برو و آن را با تفكر و تأمّل بخوان و در قشر و ظاهر آن متوقف نباش و خيال مكن كه كتاب آسمانى و قرآن نازل شده ربانى به جز اين قشر و صورت نيست چه آنكه بر صورت توقف كردن مرگ است و هلاكت و اصل ريشههاى جهالت و سنگ اساسى انكار نبوتها و ولايتها زيرا كه نخستين كسى كه خود در مرحله ظاهرايستاد شيطان بود.(37)
براى آنكه لوح دل به كلمات الهى و اذكار و اوراد منقوش گردد لازم است اولاً تكرار باشد و ثانياً توجه به معنا و باطن و نيز التفات به مذكور باشد. قرآن كه با هزاران حجاب از عالم غيب مطابق با نشئه ساكنان ناسوت نازل شده است، چون بندهاى در راه سلوك الى الله قرار گرفت به اندازه خرق هر حجاب مرحلهاى به فهم بطون قرآن نزديك مىشود و از قشر فهمى و ظاهربينى دور مىگردد.اين سير ادامه پيدا مىكند تا جايى كه آن قابليت را مىيابد كه قلبش محل تجلّى و نزول بىواسطه كلام الهى باشد: «ولا يمكن وصول هذاالمقام الا لاولياء المحمديين صلوات الله عليهم اجمعين.»
2. نماز
نماز معجونى الهى است متشكل از جميع مقامات ذكر و شكر از اين رو مخصوص است به كاملان و واصلان زيرا كه جز اين گروه كسى قدر و مقام و منزلت آن را نشناخته است.تأكيد بسيار آيات و روايات و رفتار ائمه اطهار در باب نماز و وجوب اداى آن و بيان فضائل بسيارش، نشان از بزرگى و برترى اين عمل در بين اعمال ديگر دارد.
نماز كليد قفلهاى بسته،و براق سيرو رفرف عروج اهل معرفت واصحاب قلوب و نردبان ترقى و قربت بنده به خداست اگر در آن دو ركن ركين اخلاص و حضور قلب مراعات شود. در اين بحث پيرامون اين دو اساس صحبت مىكنيم.
1.اخلاص
اخلاص دو مرتبه است يكى در دين كه عبارت است از تنزيه آن از شوائب و آلودگيهاى كفر و شرك خفى و پرستش دنيا و ما فيها.نتيجه اين اخلاص و حصول آن خروج سالك از دايره شرك و ورود به مدار اسلام است كه از آن تعبير مىشود به ايمان بعد ايمان همچنان كه حقتعالى فرمود: «ياايهاالذين آمنواآمنوا»(38) مرتبه دوم آن عبارت است از اخلاص در عمل كه بر حسب مراتب سالكين براى آن درجات بسيار است. اولش عبادت احرار وآخرش حصول قلب سليم و فناى فى الله است. در اين وقت براى اين سالك مقاماتى است كه خداوند در سوره صافات در چند مورد به آن اشاره فرموده است:
اول فرمود: «و ماتجزون الاماكنتم تعملون الّاعباد الله المخلصين»(39)
به اين معنا كه هركس هر آنچه كرده جزا مىبيند جز بندگان مخلص خدا كه جزاى آنها چيزى فراتراست كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده زيرا اينان كه فانى در حق شدهاند عملشان نه ازخود بلكه از خداست از اينرو پاداش آنها را كسى جز خدا نمىداند «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاءبما كانوايعملون»(40)
دوم فرمود: «فكذبوه فانهم محضرون الّا عبادالله المخلصين»(41)
يعنى آنكه در پيشگاه حق تعالى حاضر مىشوند جز بندگان با اخلاص زيرا آنان قيامت كبراى نفسانيه را گذرانيده و حساب خود راپس دادهاند بنابراين آنها را روز جزا بىحساب به جايگاهشان «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر»(42) برند.
سوم فرمود: «سبحان الله عمايصفون الّا عبادالله المخلصين»(43)
يعنى آنكه خدا از آنچه توصيف مىكنند پاك و منزه است جز بندگان مخلص كه هيچكس جز ايشان نمىتواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه وتقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسى خدا را آنطور كه بايد نشناخت.
چهارم فرمود: «فانظر كيف كان عاقبه المنذرين الّا عبادالله المخلصين»(44)
بنگر حال ترساننده شدگان را جز بندگان با اخلاص، زيرا آنان از حال تبشير و تنذير بيرون رفته و در صراط تجليّات اسمائى و صفاتى قرار گرفتهاند پس حالشان حال دهشت وهيمان است نه خوف و رجا.با اين توضيحات معلوم شد اولين و اساسىترين ركن عبادات اخلاص است و آن مايه نجات و سعادت در پيشگاه حقتعالى و باعث يأس شيطان و نافعترين چيز درروزى كه هيچكس به حال انسان نفعى نمىرساند،مىباشد كمااينكه حق از زبان ابراهيم فرمود: «ولاتخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال ولابنون الّالامن اتى الله بقلب سليم.»(45)
راه تحصيل اخلاص
بهترين راه براى ريشه كنى ريا در ابتدا دورى از جماعت است. و اين اگرچه براى نفس دشواراست بدليل آنكه مهمترين عامل ريا در جمع حاصل مىشود لاجرم از آن چارهاى نيست. علامت ريا آن است كه انسان در نفس خود مشاهده مىكند كه وقتى تنهاست مايل به طاعات نيست اگر با زحمت و يا از روى عادت هم عبادتى بكند آنرا با حال نمىكند بلكه سر و دست عمل را شكسته، پاك و پاكيزه تحويل نمىدهد ولى وقتى در مساجد و مجامع حاضر شد و در محضر عمومى مشغول آن گرديد آنرا از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مىدهد مايل است ركوع و سجودش طولانى شده مستحباتش نيكو انجام گرفته اجزاء و شرايطش درست ملاحظه شود.
روش كلى براى دفع و قلع و قمع تمام رذائل برطبق آنچه بزرگان اخلاق فرمودهاند،قيام عليه نفس به طريق عكس آنچه ميل اوست مىباشد.براى دفع ريا لازم است خلاف آنچه نفس خواهان آن است يعنى حضور نيافتن در جمع براى نشان ندادن خود، عمل كرد. زيرا نفس رياكار دائم علاقه دارد كه خود را در معرض ديد و تحسين ديگران قرار دهد.امام مىفرمايند: بهترين علاجها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرمودهاند،اين است كه هريك از اين ملكات زشت را كه در خود مىبينى در نظر بگيرى و بر خلاف آن چندى مردانه قيام نمايى وهمت گمارى برخلاف نفس تا مدتى و برضد خواهش آن رذيله رفتار كنى و از خداى تعالى در هر حال توفيق بطلبى كه با تو اعانت كند در اين مجاهده مسلماً بعد از مدّت قليلى آن خلق زشت رفع شده و جنود رحمانى به جاى آن برقرارمى شود.(46)
كلام امام در باب ريا
حضرت امام با عنايت خاص نسبت به اين مسئله وبزرگ نشان دادن آن غافلان را آگاه نموده و از آن برحذر داشته و در آثار خود به اين مطلب مكرر اشاره فرمودهاند.از آن جمله مىفرمايند:
معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حقتعالى واقع نشود و او نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مىشود. پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مىشود.و از حد شرك بيرون رفته وبه كفر محض وارد مىشود بلكه مىتوان گفت اين شخص نيز از جمله منافقين است.بيچاره گمان كرده مؤمن است ولى مشرك است دراول امر در نتيجه منافق است.(47)
و در بيان درمان ريا مىفرمايند:
مدتى مواظبت كن از قلب خود و اعمال و حركات و سكنات خود را تحت مراقبه آورده و خفاياى قلب را تفتيش كن و حساب شديد از او بكش مثل اينكه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مىكشند هر عملى را كه شبهه ريا در اوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى در او باشد حتى اگر ديدى واجبات را عَلَن كردن خالص نمىتوانى بكنى در خفا بكن.(48)
2. حضور قلب
دومين ركن از اركان معنوى نماز حضور قلب است. و آن اين است كه انسان در نماز متوجه به ذكر و مذكور باشد.علماى اخلاق به اين نكته اشاره فرمودهاند كه حضور قلب در نماز ابتدائاً به دو طريق حاصل مى شود:
اول: فراغت وقت.و اين امر زمانى حاصل مىشود كه سالك افعال خود را روى برنامه انجام داده و اوقاتش را تقسيم نموده وبرنامه ريزى وقتى داشته باشد. پس هرگاه امور را بر روى نظم قرار دهد ونماز را هميشه در اول وقت بجا آورده و حالتى پديد آورد كه موقع نماز از لحاظ وقت در فراغت باشد تااندازهاى حضور قلب حاصل مىشود.
دوم: فراغت قلب. كه در آن پيش از شروع نماز، قلب خود را از افكار و خيالهاى باطل و بيهوده خالى كند و به خود بفهماند كه اگر قفس دل راگشوده و پرنده خيال را رها سازد،به هر شاخسارى بنشيند و به هركوى وبرزن سرى كشد و راهى براى ياد حق نگذارد؛پس زمانى به خود مى آيد كه عمل تمام شده از نماز و يا عبادت ديگرش هيچ نفهميده است.
كلام امام خمينى درباب حضورقلب
حضرت امام خمينى(ره) پيرامون حضور قلب چنين مىفرمايند:
ازامورى كه انسان را اعانت مىكند بر تحصيل حضور قلب مراقبه از وقت است كه عهد معهود و ميعاد موعود حق است. و شخص سالك الى الله اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حق دهد لااقل اين پنج وقت را كه حقتعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده بايد مراقبت كند و از حقتعالى به جان ودل تشكر كند كه او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده شايد مواظبت بر اوقات و مراقبت از ميعاد ملاقات كه در اول بى مغز و صورى است به توفيق حق و دستگيرى آن ذات مقدس جل شأنه حقيقت پيدا كند و با مغز شود آن وقت به لذت مناجات وانس با محبوب نائل شود وسرّ حقيقى عبادات رادريابد.(49) درهرصورت فراغت قلب از غير حق از امور مهمه است كه انسان به هر قيمت است بايد تحصيل آن بكند و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است با قدرى مواظبت و مراقبت بايد انسان مدتى كنترل طاير خيال رابدست گيرد و هر وقت خواست ازشاخهاى به شاخهاى پرواز كند آن را حفظ كند.پس از مدتى مراقبت رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خير عادت او گردد و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت پيدا كند.(50)
توجه به نماز در كلام حضرت امام خمينى
ايشان مىفرمايند:پس اى عزيز مبادا درامر ديانت خصوصاً اين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مىداند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اينقدر ترغيب نمودند والّا ايمان ما نفعى به آنها نرساند.(51)
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است وسالك بايد اين لطيفه الهيه رابا تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب فطرت ازجهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد واز آن محافظت و مراقبت نمايد.(52) اين سهل انگارى درنماز ناشى ازضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى ازسهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است.(53)
3.ذكر لسانى(زبانى)
«عن ابى حمزة الثمالى عن ابى جعفر(ع) قال: مكتوب فى التورات التى لم تغيّر انّ موسى سأل ربه فقال:يارب اقريب انت منى فاناجيك ام بعيد فاناديك؟ فاوحى اللّه عزّ و جلّ اليه يا موسى انا جليس من ذكرنى فقال موسى:فمن فى سترك يوم لاستر الّاسترك؟ فقال:الذين يذكروننى فاذكرهم ويتحابّون فىّ فاحبّهم فاولئك الذين اذا اردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم.»(54)
ابوحمزه ثمالى نقل مىكند از امام باقر(ع) كه فرمود:در توراتى كه تغيير ننموده، نوشته شده همانا موسى از پروردگارش سؤال كرد:بار خدايا آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم باتو يا كه دورى تا صدايت بزنم؟ پس خداوند به او وحى كرد:اى موسى من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند پس موسى سؤال كرد:كيست در پناه تو روزى كه غير از پناه تو پناهى نيست؟ فرمود: آنها كه مرا ياد مىكنند پس من آنها را ياد مىكنم و نيز آنانكه در راه من با هم دوستى مىكنند پس آنها را دوست دارم اينها كسانى هستند كه وقتى بخواهم به اهل زمين بدى برسانم ياد آنها مىكنم پس آن بلا رابواسطه آنها از ايشان رفع مىكنم.
در فصول قبل معلوم شد ذكر زبانى اگر محض تكرارهاى بىفايده بدون اثر باشد جز خستگى زبان و كسالت روح اثر ديگرى نخواهد داشت. و اگر همراه با توجه به ذكر و مذكور باشد،ذكر قلبى رانتيجه مىدهد.يكى از نكات تكرار عبادات و تكثار اذكار و او راد آن است كه قلب رااز آنها تأثيرى حاصل آيد و انفعالى رخ دهد تا كم كم حقيقت ذكر و عبادت تشكيل باطن ذات سالك را دهد و قلبش با روح عبادت متحد گردد.آرى با ذكر حقيقى حجابهاى بين عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود. ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و بامردگان انس نگيرد.(55)
دراين فصل چند نكته ذكر مىشود:
نكته اول: ذكر در قرآن
1. خداوند در بعضى آيات بندگان را به ذكر بسيار ترغيب فرموده و نتيجه آن را احتمال رستگارى داده است.
يا ايّها الذين آمنوااذكروا الله كثيرا و سبّحوه بكرة و اصيلا.(56)
واذكروا اللّه كثيرا لعلّكم تفلحون.(57)
2. خداوند ذكر را مايه آرامش واطمينان دل قرار داده است واين زمانى است كه نقش ذكر بر لوح دل حك شده و يا به عبارت ديگر مرتبه ذكر قلبى حاصل شده باشد. «الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الابذكرالله تطمئن القلوب»(58) بر اساس اين آيه خداوند تأييد فرموده است كه با ذكر دل آرام مىگيرد، نتيجه آن مىشود كه اگر كسى با ذكر دلش آرام نشد ذكرش حقيقى نبوده است.
3. حقتعالى ذكر را نشانه صاحبان خرد و در بعضى موارد ديگر نشانه مؤمنان ذكر فرموده است بنابراين مؤمنان صاحب خرد واقعىاند اگر صاحب مقام ذكر باشند. «انّ فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم»(59) «انّما المؤمنون الذين اذا ذكراللّه وجلت قلوبهم»(60)
نكته دوم: شرايط اداى ذكر
بزرگان اخلاق براى اثرگذارى بيشتر ذكر زبانى در قلب چند شرط ذكر نمودهاند كه به عنوان كمال ذكر گفتن مىتوان از آن ياد كرد.اول آنكه نفس را حبس كند تا حواس جمع باشد دوم آنكه بهتراست رو به قبله و با حال وضو بنشيند. سوم بهتر است بعد از طاعات مفروضه يا نافله كه دل آمادگى بيشتر براى ذكر گفتن دارد انجام دهد.چهارم آنكه بهتر است چشم بر هم نهاده و با حال آرامش و طمأنينه و با فراغت بال ذكر بگويد.پنجم آنكه بهتر است كنج خلوتى رابرگزيند كه گفتگوى ديگران خاطر او را بهم نريزد و اگر اين موارد يا بعضى از آنها نشد مىتواند در هر حال ذكر بگويد به شرط آنكه متوجه ذكر و مذكور باشد.
نكته سوم: ذكر در روايات
قال الصادق(ع): «ما من مجلس يجتمع فيه الابرار و الفجار فيقومون على غير ذكراللّه تعالى الّا كان حسرةً عليهم يوم القيامه»(61) امام صادق فرمود:هيچ مجلسى نيست كه در آن نيكان و بدان جمع باشند و بر غير ياد خدا از آن مجلس برخيزند جز اين كه روز قيامت اين مجلس بر آنان مايه حسرتى باشد.
وعن ابى عبدالله(ع) قال: «قال اللّه تعالى من ذكرنى فى ملأ من الناس ذكرته فى ملأمن الملائكه»(62)
امام صادق فرمود: حقتعالى فرمود: هر كه مرا در جمعى از مردم ياد كند من او را در جمعى ازملائكه ياد مىكنم.
وعن ابى عبدالله(ع) قال: «قال الله تعالى من ذكرنى سرّا ذكرته علانيه»(63)
امام صادق فرمود حق مىفرمايد:هركه مرا در نهان ياد كند من او را در آشكار ياد كنم.
در باب انواع ذكر و تسبيحات و ثوابهاى آنها در روايات مطالب فراوانى آمده است كه علاقهمندان به كتب حديث رجوع كنند.
نكته چهارم: كلام امام خمينى(ره) در بعضى از انواع ذكر در سير و سلوك
حضرت امام درموارد متعدد به بعضى از انواع اذكار جزئى براى سايران فى سبيل اللّه اشاره فرمودهاند كه بسيار مفيد براى اهل سلوك است ما در اين نكته به برخى از اين مطالب با عنوان دستور اشاره مىكنيم.
دستور اول:..و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه طاهره است كه رسولخدا(ص) به آن معظمه تعليم فرمود و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن مىبود رسولخدا(ص) به آن معظمه تعليم مىفرمود…و چون صبح افتتاح اشتغال به كثرات و ورود به دنياست و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق، انسان مواجه است خوب است انسان سالك بيدار در اين موقع باريك براى ورود در اين ظلمتكده تاريك به حقتعالى متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شريف آبرومند نمىبيند به اولياى امر و خفراى زمان يعنى حضرت رسول وائمه معصومين متوسل گردد و چون براى هر روز خفير و مجيرى است (ادعيه هر روز براى ائمه) مناسب آن است كه در تعقيب نماز صبح براى ورود در اين بحر مهلك ظلمانى و دامگاه مهيب شيطانى متوسل به خفراى آنروز شود.(64)
دستور دوم: بالجمله براى زنده نمودن دل ذكر خدا و خصوص اسم مبارك يا حىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است… و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن لااله الاانت سبحانك انّى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى خوب است.(65)
دستورسوم: فقها فرمودهاند افضل ادعيه در قنوت دعاى فرج لااله الّا الله الحليم الكريم است..مضمون دعا دال بر فضيلت تامه آن است زيرا كه مشتمل بر تهليل و تسبيح و تحميد است كه روح توحيد است و نيز مشتمل بر اسماء بزرگ الهى است و نيز مشتمل بر ذكر ركوع و سجود است و نيز مشتمل بر اسماء ذات و صفات و فعل است همچنين دعاى يا من اظهرالجميل كه از كنوز عرش است وتحفه حق براى رسولخداست…واگر از فقرات مناجات شعبانيه در قنوت بخوانى خصوصاآنجا كه عرض مىكنند الهى هب لى كمال الانقطاع اليك..ولى با حال اضطرار و تبتل و تضرع نه با دل مرده، بسيار مناسب حال است.
دستور چهارم: عبد سالك بايد در تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير كه روح معارفند حال تبتل و تضرع و انقطاع را در قلب تحصيل كند و به كثرت مداومت باطن قلب را صورت ذكر دهد و حقيقت ذكر را در باطن قلب متمكن سازد تا قلب متلبس به لباس ذكر شود و لباس خويش كه لباس بُعد است از تن بيرون آورد. پس قلب الهى حقانى شود و حقيقت و روح انّ الله اشترى من المؤمنين انفسهم در آن متحقق گردد.
در پايان مقاله را با صلوات بر محمد و آل محمد و درود و سلام بر روح مطهر و تابناك حضرت امام خمينى سلام اللّه عليه به پايان مىبريم.
پىنوشتها:
1. سوره كهف، آيه 28.
2. سوره حشر، آيه 19.
3. سوره بقره، آيه 152.
4. سوره مجادله، آيه 19.
5. سوره زخرف، آيه 36.
6. سوره طه، آيه 124.
7. همان.
8. سوره جن، آيه 17.
9. امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثار امام، 1380، ص 300.
10. سوره منافقون، آيه 9.
11. امام خمينى، شرح چهل حديث، دفتر نشر آثار امام، 1376، ص 535.
12. سوره فرقان، آيه 43.
13. سوره احزاب، آيه 4.
14. شرح چهل حديث امام، ص 480.
15. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 255.
16. همان، ص 39.
17. سوره ذاريات، آيه 21 و 21.
18. امام خمينى، پرواز در ملكوت، دفتر نشر امام، ج 1، ص 199.
19. همان، ص 45.
20. سوره كهف، آيه 24.
21. براى توضيح بيشتر ر.ك:ترجمه الميزان، سيد محمد باقر موسوى، 1374، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 510.
22. شرح چهل حديث، ص 292 و 293.
23. همان، ص 38.
24. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 47.
25. نراقى، ملااحمد الخزائن، تصحيح و تعليق، على اكبر غفارى و حسن زاده آملى، ص 335.
26. سوره ص، آيه 29.
27. سوره محمد، آيه 24.
28. كلينى كافى، دارالكتب الاسلاميه، 1365، ج 2، ص 559.
29. سوره طلاق، آيه 10.
30. سوره حجر، آيه 9.
31. كافى، ج 2، ص 606.
32. همان، ج 2، ص 612.
33. طبرسى، مجمع البيان، نشر الاعلمى للمطبوعات، 1415، ج 1، ص 44.
34. همان.
35. شرح چهل حديث، ص 498.
36. امام خمينى، شرح دعاى سحر، ترجمه سيد احمد فهرى، ص 107.
37. سوره نساء، آيه 136.
38. سوره صافات، 39 و 40.
39. سوره سجده، آيه 17.
40. سوره صافات،آيه 127 و 128.
41. سوره قمر، آيه آخر.
42. سوره صافات، آيه 159 و 160.
43. سوره شعرا، آيه 87 و 88 و 89.
44. شرح چهل حديث، ص 15.
45. شرح چهل حديث، ص 37.
46. پرواز در ملكوت، ج 1، ص 91.
47. سرّالصلاة، ص 64.
48. پرواز در ملكوت، ج 1، ص 91.
49. شرح چهل حديث، ص 496.
50. امام خمينى، آداب الصلاة، دفتر نشر امام، 1380، ص 142.
51. سرّ الصلاة، ص 24.
52. كافى، ج 2، ص 496.
53. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 124.
54. سوره احزاب،آيه 40 و 41.
55. سوره انفال، آيه 45.
56. سوره رعد، آيه 28.
57. سوره آل عمران، آيه 190 و 191.
58. سوره انفال، آيه 2.
59. الاصول السته عشر، عده محدثين، نشر شبسترى، 1405، ص 66.
60. كافى، ج 2، ص 498.
61. كافى، ج 2، ص 501.
62. آداب الصلاة، ص 377 تا 379.
63. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 124.
64. آداب الصلاة، در بيان آداب قنوت.
65. آداب الصلاة، ص 373.
آواز گنجشكها
آواز گنجشكها
مجيد مجيدى كارگردان نام آشناى سينماى ايران و جهان در جشنواره فيلم فجر در آخرين اثر خود “آواز گنجشكان” تحسين همگان را برانگيخت به گونهاى كه در جشنوارههاى برلين، چين و… او را بر صدر نشاندند و مشتاقانه شنواى حرفهايش شدند او بدرستى دريافته بود نياز امروز مردم غرب و شرق، فارغ از هر نژاد، رنگ و آئين، معنويت و اخلاق است. مردم دنيا تشنه معنويتند او بخوبى مىدانست اين تشنگى زايدالوصف را فقط دين محمد(ص) و فرزندان او سيراب خواهد كرد، نه استكبار جهانى. صهيونيزم بين الملل و دگرانديشان به ظاهر خودى، نيز به خوبى اين حقيقت را دريافته بودند و به زعم خويش تلاش كردند چشمه جوشان معارف الهى ناب را كه همانا از پنج تن آل عبا و 9 فرزند امام حسين(ع) مىجوشد را بخشكانند. آنان با انواع ابزارهاى فرهنگى، هنرى به ميدان آمدند تا چهره پيامبر مهربانى را مُشَوَّه جلوه دهند اما مگر مىتوان با دهان، خورشيد فروزان اهل بيت را خاموش كرد!
اين بار مجيدى با كلام به ميدان آمد و در حاليكه او را به خاطر عدم شركتش در جشنواره فيلم دانمارك (بدليل توهين به مقام پيامبر عزيز اسلام) مورد ملامت قرار مىدادند، فرياد برآورد كه چرا انديشمندان و عالمان ايران اسلامى نسبت به يك شبه روشنفكر ديننما سكوت كرده و هيچ نمىگويند؟ به چه دليل در مقابل شبه روشنفكرى كه هم نوا با دشمنان اسلام، قرآن، ائمه اطهار عليها السلام ماجراى غدير و…را مورد حمله قرار داده، برنمىآشوبند هميت و غيرت او هشدارى است به نخبگان و فرهيختگان انديشمند ايرانى كه بايد چون مطهرىها به جنگ تفكرات الهادى و باطل وارداتى رفت تا مبادا علفهاى هرز مانع رشد جوانان دين باور اين مرز و بوم شوند. آفرين به اين غيرت و مرحبا به آنان كه فرياد او را شنيدند و حركت كردند.
پس از اين مختصر به سراغ فيلم آواز گنجشكهايش مىرويم تا بنگريم اين فيلمساز غيرتمند با مردم جهان از چه سخن گفته است.
عليرضا سربخش
آواز گنجشكها
كارگردان: مجيد مجيدى
نويسنده:مجيد مجيدى
خلاصه:
كريم آقا(رضا ناجى) كارگر تُرك زبان يكى از مجتمعهاى پرورش شترمرغ در اطراف تهران است. پسر نوجوانش قصد دارد با كمك پسران همسايه آب انبارخانهاشان را تخليه و تميز كرده و با ريختن ماهىهاى قرمز كسب و كارى براه اندازند. به كريم آقا خبر مىرسد كه سمعك دختر 15 سالهاش هانيه به درون آب انبار افتاده است او به خانه مىآيد و در آب انبار، آن را مىيابد ليكن سمعك خراب شده و بايد چند ماه معطل خريد دولتى آن باشد كريم آقا كه وضعيت مالى مناسبى ندارد نمىتواند سمعك را از بازار آزاد تهيه كند. او با نقشه پسرش حسين براى آب انبار بشدت مخالفت كرده و بارها اين مخالفت را باتندى و عتاب به حسين و دوستانش متذكر شده است. روزى او به مجتمع آمده و با سهل انگاريش شتر مرغى از آنجا مىگريزد هر چه بدنبال آن مىگردند موفق به يافتنش نمىشوند و به دليل همين سهل انگارى او از مجتمع اخراج مىشود. به ناچار در شهر با موتور سيكلتش اقدام به مسافركشى مىكند. درآمد او از اين راه بهتر از كارگرى است و او از اين طريق مىتواند بخشى از هزينههاى زندگى را تأمين كند. او در شهر، دروغ و ناپاكىها را مىبيند و گويا گرد خاكسترى شهر بر روى او مىنشيند مسافرى به او كرايه اضافى مىدهد او چندان در بازگرداندن اين پول تلاش نمىكند با اين پول گوجه سبز خريدارى مىكند كيسه گوجه سبز سوراخ است و نيمى از آن به خيابان و در جوى آب ريخته مىشود. در كنار مسافركشى گاه وسايل دست دومى چون درب، پنجره، آهن آلات پيدا كرده و در خانه انبار مىكند.
روزى در بازار از او و چند موتورسوار ديگر خواسته مىشود پخچالهاى كوچكى را به مكانى انتقال دهند. به علت خرابى موتور، او از كاروان موتورسواران عقب مىماند. شب هنگام يخچال را با خود به خانه مىآورد و فرداى آنروز، تصميم مىگيرد آن را بفروشد و حتى به افرادى براى فروش يخچال مراجعه مىكند امّا پشيمان مىشود و يخچال را عليرغم نياز مالى خانواده به صاحب اصلىاش بر مىگرداند. صاحب اصلى ضمن پرداخت پاداشى به او، از وى مىخواهد كه در همانجا مشغول به كار شود. روز ديگر در بازگشت به خانه متوجه مىشود كه كودكان همچنان در فكر پياده كردن نقشه خود در خصوص آب انبار مىباشند با عصبانيت كلنگ خود را برداشته و وارد آب انبار مىشود تا همه چيز را خراب كند امّا با كمال تعجب مشاهده مىكند كه آب انبار به خوبى تميز و آراسته شده، و مملو از آب زلال و شفاف است. بعد از مدتى متوجه مىشود همسرش درب دست دوّمى كه او در انبار داشته را به زن همسايه هديه كرده است با ناراحتى به سراغ همسايه رفته و درب را از او پس مىگيرد به گونهاى كه همسرش به گريه افتاده و از رفتار ناهنجار او دلتنگ مىشود. بعد از اين ماجرا روزى كه قصد دارد از انبار وسيلهاى بردارد همه اثاثيه انبار كه نامنظم بر روى هم چيده شده بود بر سرش آوار شده و به شدت مجروح مىشود. به گونهاى كه عازم بيمارستان شده و سر، دست و پا بسته به خانه برمىگردد. او كه ديگر ممرّ درآمدى ندارد و مجبور است چند هفته در خانه بسترى باشد مشاهده مىكند كه چگونه مورد لطف و عنايت همسايگان و دوستان قرار مىگيرد. او مىبيند همسرش با خياطى و پسرش با كارگرى چگونه هزينه خانواده را تأمين مىكنند.
روزى حسين به همراه دوستانش ماهىهاى قرمزى را كه از دسترنج خودشان خريدارى كردهاند به در خانه مىآورند. در اثر حادثهاى ظرف بزرگ حاوى ماهىها سوراخ شده و ماهىهاى زيادى بر كف خيابان ريخته مىشوند. كودكان به جهت جلوگيرى از مرگ ماهىها مجبور مىشوند آنها را در جوى آب بيندازند از آن همه ماهى تنها يكى باقى مىماند كه آن را داخل آب انبار مىاندازند اين تلاش و مساعى كودكان از ديد كريم آقا پنهان نمىماند او مىبيند كه چگونه كودكان براى نجات جان ماهىها خود را به زحمت انداخته و آنها را به داخل جوى آب مىاندازند اين تلاش آن چنان است كه انگشتان دست برخى از كودكان از جمله حسين زخمى مىشود. كريم اين مسائل را با تأمّل مىنگرد.
در سكانسى كريم كه اكنون حالش بهتر شده در اتاقش نظارهگر جست و خيز گنجشكى است كه براى پيدا كردن راه فرار به اين سوى و آن سو مىپرد. بسوى پنجره مىرود و آن را باز مىكند و سبب آزادى گنجشك را فراهم مىآورد. در همين اثنا كارگر مجتمع پرورش شترمرغ به سراغش مىآيد و به وى اطلاع مىدهد كه شترمرغ پيدا شده و او مىتواند به كار سابقش بازگردد. در سكانس پايانى كريم را مشاهده مىكنيم كه قصد آمدن به داخل مجتمع را دارد شتر مرغى مشغول جست و خيز، گشودن بالها و چرخش به گرد خود است. گويا بازگشت كريم شترمرغها را به وجد و سرور آورده و آنها اين حضور مجدد را به جشن و پايكوبى نشستهاند.
نقد:
“آواز گنجشكها” هفتمين فيلم بلند سينمايى 35 ميليمترى مجيد مجيدى پس از فيلمهاى “بدوك، پدر، بچههاى آسمان، رنگ خدا، باران، بيد مجنون” مىباشد. به نظر مىرسد اين فيلم متفاوتتر از فيلمهاى پيشين مجيدى است، اين فيلم از كارگردانى قابل قبولى برخوردار مىباشد. رنگها به خوبى خود در تصاوير نشان مىدهند شايد بتوان گفت رنگىترين فيلم جشنواره “آواز گنجشكها” بود مجيدى در چند فيلم اخير خود شخصاً تهيه كنندگى آنها را بر عهده گرفته است، احتمالاً اين امر سبب گرديده دست او در انجام پروژه بازتر شود و راحتتر پروژهها را به سرانجام رساند.
مجيدى براى زنده نشان دادن رنگها مشقات زيادى را متحمل شده است مثلاً زمينى را به وسعت ده هكتار گندم كاشته است لذا احساس مىشود كه اين رنگها جان و روح دارند در روستا رنگها، صدا و نور بسيار طبيعى و زنده است لنزوايد وسعت ديد را به خوبى به رُخ مخاطب مىكشد امّا در شهر در يك كنتراستى نه تنها رنگها طبيعى نيست بلكه وسعت ديد در آن ديده نمىشود سر و صداى موتور، دود، دروغ و بى صداقتى در شهر موج مىزند مسافرى در تماس تلفنى خود به دروغ مىگويد زائر امام رضاست و يا فرد ديگرى به دروغ به كريم مىگويد كرايه خود را حساب كرده است رقابت و حسادت در سر بدست آوردن پول، مسافر و اشتغال به وضوح به چشم مىخورد، به نظر مىرسد معمارى و شهرسازى شهر حتى در صفات انسانى كريم تأثيرگذار است گويا گرد و غبار خاكسترى شهر بر پيكر كريم نشسته و او را به سوى آلودگى مىكشاند او كه بدنبال روزى حلال در شهر بود دچار وسوسههاى نفسانى مىشود گاه چند قدمى براى ارضاى آن وسوسهها گام بر مىدارد اما گويا نيرويى مانع از آن مىشود كه از راه حرام به نيازهاى خود پاسخ دهد، روزى مسافر پولدارى را بر تَرك موتور سوار مىكند به هنگام پياده شدن اشتباهاً به جاى هزار تومان، دوهزار تومان مىپردازد كريم كه در مىيابد مسافر اشتباه كرده است در ابتدا چند قدمى به دنبال او مىرود، اما چندان اصرار بر بازگرداندن پول حرام ندارد به سوى خانه حركت مىكند به ميوه فروشى مىرسد كه بر پشت وانت گوجه سبز مىفروشد در ابتدا هزار تومان گوجه سبز مىخرد سپس به ياد هزار تومان اضافى مىافتد به جاى يك كيلو، دو كيلو گوجه سبز مىخرد اما در راه آن يك كيلويى را كه با پول حرام خريدارى كرده است به علت سوراخ بودن كيسه به زمين مىريزد و راهى جوى آب مىشود به اين معنا كه روزى حرام، روزى او نيست باد آورده را باد مىبرد او نبايد طعام خود را به حرام بيالايد اين صحنه آن چنان زيبا و به زبان تصوير بيان شده است كه قابل وصف نيست بىترديد ترجمه روزى حلال مجيدى به زبان هنر در ذهن بسيارى از مخاطبان تا پايان عمر باقى خواهد ماند و اين چيزى است كه از هنر متعهد انتظار مىرود، كارگردان تضاد ميان روستا و شهر را به خوبى به تصوير درآورده است هيچ چيز در اين دنيا بىحساب و كتاب نيست اين انسانها هستند كه دچار غفلت مىشوند و خدا را از ياد مىبرند در سكانسى كريم به همراه چند موتور سوار، ي
خچالهاى كوچك را حمل مىكند او از همه عقبتر است بار ديگر وسوسه مىشود و اين بار تصميم مىگيرد با فروش يخچال نياز خود را برآورد براى فروش به چند دلال مراجعه مىكند خدا دست او را مىگيرد و پيشمان مىشود آنگاه كه يخچال را به صاحبش بر مىگرداند نه تنها پاداشى دريافت مىكند بلكه به او پيشنهاد كار مىشود او در اين جا مزد صداقت خود را دريافت مىكند.
در چند سكانس كريم ضمن مسافركشى آهن آلات قراضه و اجناس دست چندم ساختمانى را با خود به خانه مىآورد تا شايد با تعمير و اصلاح آنها در جاى ديگر از آنها استفاده كند اين اجناس مورد استفاده كريم قرار نمىگيرند گويا نقش كريم فقط نگهبانى از آنهاست اين وسايل دنيوى نه تنها آرامشى براى او به همراه ندارد بلكه وى را زمين گير نيز مىكنند همسرش درى را به زن همسايه مىبخشد وقتى كريم از اين ماجرا مطلع مىشود با اينكه نياز ضرورى به آن ندارد از عمل زن ناراحت شده به در خانه همسايه رفته و با ناراحتى در را از زن پس مىگيرد به گونهاى كه سبب رنجش همسرش مىشود و او را به گريه مىاندازد، در ادامه ماجرا مشاهده مىكنيم روزى كه او به گوشه حياط مىرود تا وسيلهاى بردارد ابزار و وسايل بر سر او مىريزند و وى را به شدت مجروح كرده به گونهاى كه او راهى بيمارستان مىشود.
فيلم مجيدى يك فيلم فلسفى، چند لايه اميد محور و آلايش روح است. شتر مرغ نمادى از دو وجهى بودن انسان است شتر مرغ از يك سو به واسطه شتر بودن به زمين وصل است و از سوى ديگر به خاطر داشتن پر، پرنده است و بايد در آسمانها پرواز كند اما شترمرغ را نمىتوان به تنهايى شتر و يا مرغ ناميد او تركيبى از هر دوست، انسان نيز دو وجه دارد يك وجه زمينى و اين جهانى و وجه ديگر آسمانى و آن جهانى، كريم چون شتر مرغ بايد سير و سلوكى كند او در ابتدا به جستجوى تعمير سمعك دخترش بود اما با آمدن به شهر دچار غفلت شد و او را از ياد مىبرد. گرد آلودگىهاى شهر بر فطرت ساده و صادق او مىنشيند و براى بازگشت به فطرت پاكش است كه بايد با عنايت خداوند سير و سلوكى كند و مجددا به آن فطرت پاك بازگردد شايد بتوان گفت آب انبار كثيف و آلوده كريم نمادى از درون اوست كه بايد پالايش شود او فطرت پاك و بىآلايش كودكان خود را از ياد برده است و توجه به كردار و رفتار صادقانه كودكان اطراف خود ندارد اين كودكان، ساعى و كوشايند آب انبار را عليرغم مخالفتهاى كريم تميز مىكنند و در آن آب زلال و شفاف مىريزند كودكان در نظر دارند با ريختن ماهى در آب انبار و پرورش آنها پولدار شوند اما همه چيز هميشه بر اساس آن برنامهاى كه ما طراحى مىكنيم پيش نمىرود، كودكان با كار كردن موفق مىشوند سرمايه اوليه خريد ماهى را تهيه كنند اما وقتى قصد انتقال ماهيها به آب انبار را دارند دبه حاوى ماهيها سوراخ مىشود و همه آنها بر كف خيابان ريخته مىشوند كودكان در اين استيصال كه آيا جان ماهيها را نجات دهند و يا در غم نقش بر آب شدن طرح خويش به سوگ نشينند. نجات ماهيها را بر مىگزينند و با تمام تلاش سعى مىكنند ماهيها را در جوى آب روان ريخته و مانع تلف شدنشان شوند، از ميان دهها ماهى، ماهى بزرگ قرمزى براى آنان باقى مىماند كه آن را براى آب انبار نگه مىدارند چرا كه هنوز اميد باقى است نبايد نااميد شد شايد آن ماهى بزرگ در آب انبار تميز تخم گذارى كرده و بار ديگر انبوهى از ماهيها را توليد كند تلاش صادقانه كودكان از چشم كريم دور نمىماند او نظارهگر اين صحنهها است و از اين ماجرا درس مىگيرد.
مجيدى استاد به تصوير كشيدن فقر زيباست، شخصيتهاى اصلى مجيدى اگر چه فقير و حاشيه نشينند اما زيبا زندگى مىكنند واز اين زندگى لذت مىبرند در اين نگاه فقير بودن يك ننگ و سرطان نيست بلكه قشنگ و زيباست، حاشيه نشينها در فيلمهاى ديگر عموماً دزد و قاچاقچى به تصوير كشيده مىشوند اما در حاشيه نشينى فيلم مجيدى، اثرى از دزد و كلاهبردار نيست، حاشيه نشينى مجيدى حلبى آباد نيست اگر چه با مصالح مختلف خانهها از زمين سر برآوردهاند كريم در هزار توى دنيا دچار يك اكنون زدگى مىشود و با آمدن به شهر از فطرت روستايى خود فاصله مىگيرد، او به همسرش مىگويد كه با مسافركشى در شهر ماهيانه 600 تا 700 هزار تومان درآمد كسب مىكند با افزايش درآمد دخترش را از ياد مىبرد و به جايى مىرسد با آنكه ريالى براى دَرِ قراضه نپرداخته آن را از زن همسايه نيازمند دريغ مىكند، او در گرداگرد خود آشغال و آهن پارهها را جمع آورى مىكند و در زير اين آهن آلات مىماند و مجروح مىشود، او مجبور مىشود در خانه بماند تا فرصتى براى انديشه كردن و تفكر داشته باشد. تفكر بر آنچه گذشت و نسبت به آينده و از اين ميان بايد حال را نيز دريابد چرا كه حال زمينه ساز آينده است در زمانى كه او به تفكر مىنشيند تلاش و كوششهاى صادقانه اطرافيان به چشم او مىآيد و او نمىداند نسبت به اين محبتها بىتفاوت باشد. او بايد چون كودكان به منزله گنجشكى سبكبال قادر باشد به راحتى پرواز كند نه همانند شترمرغ به زمين بچسبد و پرواز نكند، در صحنهاى كريم شترمرغى را مىبيند كه بر پشت وانتى سوار است با ديدن آن به ياد فطرت خود مىافتد او قادر نيست چون كودكان به راحتى به فطرت خود بازگردد.
كريم وقتى به اين باور مىرسد كه عالم داراى حساب و كتابى است و نبايد در پى حوادث پى در پى از خالق هستى غافل شود حال كه او دريافته بايد چون گنجشك سبكبال بود گنجشكى كه در اتاق او زندانى شده بود وسيله رهايىاش را فراهم مىآورد و چون او گنجشك را آزاد مىكند خبر خوشحال كننده بازگشت شترمرغ را مىشنود و اينكه او مىتواند به شغل پيشينش بازگردد.
او چون شترمرغش از نقطه اكنونش فرار كرد و با طى سير و سلوكى بازگشت.
“آواز گنجشكها” فرياد بلند فطرت و بازگشت به آن است.
برخى شاتهاى اين فيلم بسيار زيبا و قابل توجه است مانند نماهاى شاتى كه كريم به دنبال شترمرغ مىگردد و خود را به شكل آن درآورده است همچنين نماى پخش شدن ماهىهاى سرخ بر كف سياه آسفالت و يا پولكهايى كه بر روى لحاف سرمهاى دوخته شده كه در نماى بسته وجود ستارگان در آسمان را تداعى مىكند و … .
جدا از نكات مثبت فراوانى كه در اين فيلم وجود دارد مىتوان به برخى از نكات ضعف آن نيز اشاره كرد:
از آن جمله مىتوان به تماسهاى بدنى متعدد بازيگران با يكديگر اشاره كرد مانند تماسهاى بدنى پدر با هانيه كه پانزده ساله است و … .
ديگر آنكه در صحنهاى آنجا كه كريم براى تنظيم آنتن تلويزيون به پشت بام رفته است به همسرش كه در حياط خانه است مىگويد، اين بالا صفا دارد ما مىتوانيم پشت بام بخوابيم و بچهها در حياط، زن نگاه شرمگينانهاى به او مىكند شايد مجيدى مىخواهد بگويد آدمهاى فقير هم عشق دارند امّا اگر نگاه نجيب و با حياى مجيدى اين را هم نمىگفت بهتر بود.
قصه آواز گنجشكها مانند “بچههاى آسمان، باران، و بيد مجنون” قصه روان و همه فهمى ندارد، بايد مخاطب در خصوص مفاهيم زيرين فيلم تفكر و تعمّق نمايد و قادر باشد اين صحنههاى به ظاهر جدا از هم را به هم مربوط و مفهوم واحدى از آن استنباط كند.
نكته منفى ديگر تبليغات شركتهايى چون امرسان و حاير است كه نبايد فيلم سازى چون مجيدى مُبلّغ شركتهاى غربى باشد.
آواز گنجشكها فيلمى است كه مورد توجه مخاطبان داخلى و خارجى قرار مىگيرد و بىترديد فيلمى است كه در تاريخ سينماى ايران ماندگار خواهد بود.
سخنان معصومان دنيا در كلمات امام عليه السلام
سخنان معصومين
دنيا در كلمات امام على عليه السلام
«خُذ مِن الدُّنيا ما أَتاكَ، و تَوَلَّ عمَّا تَولّى عنك، فإن أنت لم تَفعل فأجمِل فى الطَّلَب.» (نهج البلاغه، حكمت 393)
از دنيا همان قدر بگير كه به تو مىرسد و آنچه از تو رو گرداند، ناديده بگير و اگر نمىتوانى چنين باشى لااقل خواسته ات را كمتر كن.
«إذا أقبلت الدّنيا على أحدٍ أعارته محاسن غيره، و اذا أدبرت عنه سلبته محاسن نفسه.» (مروج الذهب، ج 3، ص 434)
اگر دنيا به كسى رو كند، خوبيهاى ديگران را به طور موقت به او مىدهد، و زمانى كه به كسى پشت كند، امتيازات و نيكيهاى خود او را هم از او مىگيرد.
«مَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبهُ المَوت حتّى يُخرِجَه عَنها، وَ مَن طلب الآخرة طلبته الدّنيا حتّى يستوفى رزقه منها.».
(العقد الفريد، ج 3، ص 157)
آن كه دنبال دنيا رود مرگ دنبالش مىرود تا او را از دنيا ببرد و آن كه طالب آخرت است دنيا در طلبش مىرود تا رزقش را به او برساند.
«لايترك الناس شيئاً من أمر دينهم لاستصلاح دنياهم الّا فتح اللّه عليهم ما هو أضرّ منه.» (نهج البلاغه، حكمت 106)
مردم چيزى از امور دينشان را براى نفع دنيايشان ترك نمىكنند مگر آن كه خداوند زيانبارتر از آن را به رويشان خواهد گشود.
«من أصبح على الدّنيا حزيناً فقد أصبح لقضاء اللّه ساخطاً…و من لهج قلبه بحبّ الدنيا التاط قلبه منها بثلاثٍ: همّ لا يغبّه، و حرص لا يتركه، و أملٍ لا يدركه.» (تذكرة الخواص، ص 144)
كسى كه به خاطر دنيا اندوهگين باشد از قضا و قدر الهى ناخشنود است…و آن كه دلش با دوستى دنيا پيوند خورده باشد قلبش به سه چيز آلوده گردد: اندوهى كه از او جدا نشود، حرصى كه او را ترك نگويد و آرزويى كه هيچگاه به آن نخواهد رسيد.
«مثلُ الدُّنيا كَمَثَل الحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّها، وَ السَّمُّ الناقِعُ فى جَوفِها، يَهوى إليها الغِرُّ الجاهل، و يَحذَرُها ذواللُّب العاقِل.»
(نهج البلاغه، حكمت 119)
دنيا همانند مار است، لمس كردن آن، نرم و ملايم است اما درونش از زهر آكنده است، لذا فريب خورده نادان به آن ميل پيدا مىكند و هوشيار عاقل از آن حذر مىكند.
«احذروا الدّنيا فإنّها غذّارةٌ غرّارةٌ خدوعٌ، معطيةٌ منوعٌ، ملبسةٌ نزوع، لايدوم رخاؤها، ولا ينقضى عناؤها، و لا يركد بلاؤها.».
(همان، خطبه 220)
از زرق و برق دنيا بر حذر باشيد كه دنيا خيانتكارى است فريبنده و نيرنگباز، بخشندهاى است منع كننده، پوشندهاى است برهنه سازنده، آرامش آن بى دوام، مشكلاتش بى پايان، و بلاهايش قطع ناشدنى است.
«مَن كانَتِ الدُّنيا هَمَّهُ كَثُرَ فى القيامةِ غَمُّه.»
(شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 211)
كسى كه دنيا همتش باشد در قيامت اندوهش بسيار گردد.
«مَن كانَتِ الدُّنيا هَمَّهُ اشتدّت حَسرَتُهُ عِندَ فِراقِها.»
(مستدرك نهج البلاغه، ص 165)
آن كه دنيا همتش باشد به هنگام جدايى از آن، حسرتش شديد خواهد بود.
«الدُّنيا سَمٌّ يَأكُلُهُ مَن لا يَعرِفُه.» (غررالحكم، ج 1، ص 69)
دنيا، زهرى كشنده است هر كه نشناسدش آن را مىخورد.
«المَغبُونُ مَن شَغَلَ بِالدُّنيا، وَفاتَه حَظُّهُ مِن الآخرة.»
(همان، ص 106)
زيانكار كسى است كه سرگرم دنيا شده و بهرهاش از آخرت از دستش رفته است.
«إيّاك و الوَلَهَ بالدُّنيا، فإنّها تُورِثُكَ الشَّقاءَ وَ البَلاء، و تَحدُوك على بَيعِ البَقاءِ بالفَناء.»
(نهج البلاغه، خطبه 28)
بر تو باد به دورى از شيفتگى به دنيا، زيرا كه تو را به بدبختى و گرفتارى مىاندازد و تو را به طرف فروختن آخرت به سراى نيستى مىراند.
دانستنيهايى از قرآن نتيجه ثبات و بى ثباتى عقيده
نتيجه ثبات و بى ثباتى در عقيده
«أ فمن أسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان، خيرٌ أم من أسس بنيانه على شفا جُرف هار فانهار به فى نار جهنم، و الله لا يهدي القوم الظالمين» (سوره توبه، آيه 109)
آيا آن كس كه ساختمان دينش بر اساس تقواى الهى و خشنودى پروردگار بنيان نهاده است بهتر است يا آن كس كه ساختمان عقائدش بر اساس سستى پايهريزى كرده مانند ساختمانى كه بر لبه نهر يا كنار چاهى ساخته شده و هر لحظه در معرض ويرانى است، و سر انجام او را در آتش دوزخ سرنگون خواهد كرد و همانا خداوند افراد ظالم و ستمكار را هدايت نمىكند.
أ فمن: همزه، استفهام استنكارى است و بنيان مصدر است و اسم مفعول و به معناى بنا و ساختمان. شفا يعنى لبه و حاشيه جرف: زمينى كه سيل زيرش را خالى كرده يا چاهى كه زيرش خالى شده و هر لحظه ساختمان را در خود فرو مىبرد و نابود مىسازد. هار أصلش هائر است يعنى آماده سقوط و در حال فروريزى، و انهيار به معناى سقوط و سرنگونى و افتادن است.
خداوند تشبيه بسيار زيبائى در اين آيه كرده است و مقايسه مىكند كار و ايده و عقيده يك نفر مؤمن با تقوائى كه پيوسته خدا را در نظر دارد و دنبال كسب رضايت و خشنودى اوست و ديگرى كسى است كه عقيدهاش را بر پايهاى سست مىسازد تا آنكه به زودى او را در قعر جهنم فرو برد.
در اين آيه مشاهده مىشود كه خداوند عقيده انسان پارسا و باتقوا را بر دو اساس بنيان نهاده: 1- ترس از عذاب خدا؛ 2- اميد به رضاى خدا. و اين دو را امامان ما به خوف و رجا معنى مىكنند كه بايد همواره در حال ترس از عاقبت كارمان باشيم و هيچ عملى را براى خود نپسنديم و هيچ كارى را صحيح و مورد قبول حق ندانيم، ولى در عين حال اميد به رحمت بى كران او داشته باشيم و رجاى واثق به رضايت پروردگار داشته باشيم كه اين اميد و آن ترس با هم دو بال نجات براى مؤمنان است. پس دين و عقيده مؤمن مبتنى بر تقوا و پروا و اميد خشنودى خدا است، به عكس منافق كه دين و آئينش مبتنى بر شك و تزلزل است و هيچ وقت به يقين و آرامش نمىرسد.
اين آيه هرچند كلى است و عموميت دارد و براى هر زمان و مكانى قابل اجرا است ولى ظاهرا سبب نزولش ساختن مسجد ضرار است. در مجمع البيان آمده است: مفسرين نقل مىكنند كه قبيله عمرو بن عوف مسجد قبا را ساختند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند تا در آن اقامه نماز كند. و آن حضرت مسجد را افتتاح نمود و در آن نماز گذارد و مسلمانان به او اقتدا كردند. گروهى از منافقان كه گويا عددشان از 15 تن تجاوز نمىكرد،بر اين امر به شدت ناراحت شده و رشك بردند در ميان خود اتفاق كردند كه آنان نيز مسجدى براى خودشان بسازند و ديگر در مسجد پيامبر حاضر نشوند. اين منافقان به سركردگى ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشير مسجدى كنار مسجد قبا ساختند و سپس نزد رسول خدا آمدند و گفتند ما براى بيماران و كسانى كه توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند و نمىتوانند راهى دراز براى رفتن به مسجد طى كنند مسجدى ساخته ايم و مايليم كه شما تشريف آورده و آن را افتتاح فرمائيد. حضرت در آن وقت عازم “تبوك” بودند لذا به اينها وعده دادند كه هرگاه از تبوك بازگشتند به مسجد آنها بيايند و آن را افتتاح كنند.
هنگامىكه حضرت از تبوك بازگشت اين آيات نازل شد كه ناگهان حضرت چند تن از اصحاب را فرستاد تا آن مسجد را خراب كنند و دستور داد تا جاى آن را خاكروبه بريزند.
به هر حال اين قصه در كتابها و تفاسير به عبارتهاى مختلفى نازل شده و لى همه آنها حاكى از اين است كه خداوند آن مسجد را پذيرفت زيرا صاحبانش براى رضاى او و با ايمان و تقوا آن را بنا نهادند ولى آن مسجد ضرار كه منافقان و ظالمانِ به خويشتن، تنها به خاطر حسد بنيان گذاشتند رد كرد و به پيامبرش دستور داد كه آن را ويران سازد و به جايش كثافت و خاكروبه بريزد، كنايه از اينكه هرگز صيغه وقف بر اين مسجد جارى نمىشود و حكم مسجد نخواهد داشت زيرا نيت صاحبانش شيطانى بوده است.
و ضمنا اين آيه مىخواهد به ما بفهماند كه مؤمن بايد هشيار باشد و به مسائل با دقت نگاه كند و از آنها به طور سطحى نگذرد و ديدش به مسائل اجتماعى عميقانه و فاحصانه باشد. نمىشود به ظاهر زيبا و جلوه هاى پر رونق نگريست و از حقائق امر غفلت كرد. چه بسا حزبى يا گروهى ظاهرى پرهيزكار داشته باشند ولى با كمى دقت بنگريم كه باطنى قبيح و درونى پليد دارند، پس نبايد به ظاهر آنها فريب بخوريم بلكه بايد دقيق و واقع بين باشيم و اين در هر جا و هر مورد بايد سرمشق و الگوى زندگيمان باشد. و اصلا اين يكى از روشهاى ديرينه استعمارگران و استثمارگران است كه با ظاهرى زيبا و فريبنده مردم را حتى با صورت دين و مذهب از دين واقعى منحرف و جدا سازند و همان گونه كه امام امت رحمة الله عليه مىفرمود براى ما اسلام آمريكائى بياورند كه ما را از اسلام محمدى دور و جدا سازند و ما بايد كاملا هشيار و بيدار باشيم و از اين توطئه هاى دشمنان فريب نخوريم كه همانا بزرگان ما گفته اند كه مؤمن زيرك و هشيار است. و السلام
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
اقدام لائيكها عليه اسلامگرايان، اقتصاد تركيه را به هم ريخت. (18/1/87)
عليرغم فشار رياض براى سانسور نتيجه تحقيقات، همكارى عربستان و اردن با سيا و موساد در ترور شهيد مغنيه فاش شد. (19/1/87)
مردم پاكستان در دفاع از ساحت پيامبر اعظم(ص) تظاهرات گسترده كردند. (20/1/87)
اردوغان: نمىگذاريم لائيكها تركيه را به عقب برگردانند.
چهرهها و رسانههاى آمريكايى: ادامه جنگ عراق مثل شنا كردن در باتلاق است. (24/1/87)
وزير خارجه آمريكا براى آشوب در لبنان 142 ميليون دلار بودجه خواست. (25/1/87)
دست امير و وزير امور خارجه قطر در دست قاتل فلسطينىها (وزير امور خارجه صهيونيستى) قرار گرفت.
آلبرايت: حزب اللّه لبنان رابطهاى با تروريستها ندارد. (28/1/87)
كارتر: محاصره غزه جنايتى وحشيانه است. (1/2/87)
حزب اللّه لبنان اتهامات بوش را مدال افتخارى براى مقاومت دانست. (2/2/87)
با وجود حملات گسترده به غزه وزير جنگ اسرائيل اعتراف كرد نابودى حماس محال است. (3/2/87)
غزه آماج حملات هوايى و زمينى رژيم صهيونيستى قرار گرفت. (8/2/87)
بوش و رهبر اركستر جنگ در غزه!
اشغالگران از بمبهاى هوشمند ليزرى در عراق و افغانستان استفاده مىكنند. (10/2/87)
حماس: در برابر 200 كلاهك اتمى اسرائيل، 200 هزار شهادت طلب داريم. (12/2/87)
سخنگوى دولت مالكى: اظهارات ضد ايرانى برخى مسؤولان عراقى نظر دولت اين كشور نيست. (14/2/87)
باراك: در صورت بروز جنگ جديد، اسرائيل باز هم شكست خواهد خورد. (15/2/87)
اخبار داخلى
در نشست مشترك هيئت دولت و استانداران بر مهار گرانى تأكيد كردند.
كيهان از تغييرات جديد در كابينه خبر داد.
آيت اللّه جوادى آملى: دولت با استفاده از روشهاى نو تورم را كنترل كند.
جمهورى اسلامى ايران مركز نانو تكنولوژى جهان اسلام شد. (17/1/87)
سخنگوى دولت تغيير وزيران را تكذيب كرد. (18/1/87)
بازنشستگان دولتى به جاى پاداش نقدى سهام دريافت مىكنند. (19/1/87)
رئيس جمهور در مراسم جشن ملى هستهاى: پيروزى هستهاى ايران آغاز فروپاشى نظام سلطه است.
رئيس جمهور: 6 هزار سانتريفيوژ جديد امسال به بهرهبردارى مىرسد.
حسين موسويان از اتهام جاسوسى مجدداً تبرئه شد ليكن به حبس تعليقى و انفصال از مشاغل ديپلماتيك محكوم شد. (21/1/87)
دانشآموزان تهرانى با برپايى تظاهرات در مقابل سفارت هلند از حريم اسلام دفاع كردند.
رئيس مجلس: مهمترين مشكل مردم گرانى و تورم است. با مسائل اقتصادى بايد علمى برخورد شود. (22/1/87)
رئيس جمهور در جمع علما و روحانيون خراسان رضوى(ع): مبارزه با مفسدان گردن كلفت دشوار اما جدى است.
دولت و مجلس با افزايش تعرفههاى پزشكى بخش خصوصى مخالفت كردند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: نام درياى فارس در 72 تفسير شيعه و سنى ديده مىشود. تحريف نام خليج فارس فتنهانگيزى جديد غرب است. (24/1/87)
نتانياهو: با بمب اتمى هم ايران را نمىتوان متوقف كرد. (25/1/87)
وزير خارجه از ابتكار در چالش هستهاى خبر داد و اين بار بسته پيشنهادى از سوى ايران به گروه 1 + 5 ارائه شد.
نمايندگان مجلس خواستار اقدام فورى دولت براى مقابله با گرانى و تورم شدند.
داروى نو تركيب جديد ايران “گاما ايمونكس” رونمايى شد، ايران سومين كشور توليد كننده اين دارو براى مقابله با عفونتهاى مزمن و سرطانى شد.
قطعات اصلى نيروگاه بوشهر نصب و آزمايش شد. (26/1/87)
معاون امنيتى وزير كشور: انفجار در حسينيه شيراز يك حادثه اتفاقى بوده است.
وزير نفت: عرضه بنزين آزاد ادامه مىيابد.
رهبر انقلاب: از مسؤولان مىخواهم كه وظايف خود در پىگيرى حادثه انفجار شيراز را با اتقان و سرعت انجام دهند.
ظرفيت استحصال طلاى كشور به 4 تن در سال مىرسد. (27/1/87)
وزير خارجه ايران تأكيد كرد، معاهدات 1921 و 1940 مبناى رژيم حقوقى درياى خزر است.
سرتيب آشتيانى جانشين فرمانده كل ارتش: ارتش جمهورى اسلامى ايران به مدرنترين تسليحات مجهز شده است.
وداع شكوهمند مردم با شهداى حسينيه شيراز انجام شد. (28/1/87)
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از فرماندهان ارتش: ارتش همواره بايد آمادگى خود را در بالاترين سطح حفظ كند.
گزارش رئيس جمهور از كارشكنى مفسدان اقتصادى در اجتماع پرشور مردم قم ارائه شد.
حسين صمصامى دبير كميسيون اقتصادى دولت سرپرست وزارت اقتصاد شد.
رئيس جمهور: امسال تورم را كنترل و همه دستهاى فاسد را از اقتصاد كوتاه مىكنيم. (29/1/87)
با هدف مهار تورم تحول گسترده در نظام بانكى كشور صورت مىپذيرد.
پرواز آواكس ايران در رژه ارتش به مناسبت روز ارتش انجام شد.
بوش: ايران برنامه صلحآميز هستهاى هم نبايد داشته باشد. (31/1/87)
سازمان حمايت مصرف كنندگان و توليد كنندگان: هرگونه افزايش قيمت غير قانونى است.
كروبى از توهين روزنامه اعتماد ملى به مردم عذرخواهى كرد. (1/2/87)
مظاهرى: رئيس جمهور كليات بسته سياستى بانك مركزى را تأييد كرد. (3/2/87)
دو نگاه اقتصادى در جلسه توديع دانش جعفرى تلاقى كردند.
توسط دكتر دانش جعفرى وزير سابق اقتصاد و دارايى، ريشههاى نابسامانى اقتصادى و تصميم سازىهاى غير كارشناسانه تشريح شد. (4/2/87)
رهبر انقلاب خطاب به مسؤولان: مچگيرى نكنيد، راه پيشرفت همدلى است.
قوىترين چسب نانو براى ترميم بافتهاى بدن در ايران ساخته شد. (5/2/87)
رهبر انقلاب: كار را كه كرد، آن كه تمام كرد. (7/2/87)
مصطفى پورمحمدى: بيش از 69 درصد كرسىهاى مجلس هشتم از اصولگرايان، 16 درصد اصلاح طلبان و 14 درصد افراد منفرد هستند. (8/2/87)
با دستور كار تأسيس اوپك گازى، نشست 12 كشور توليد كننده گاز در تهران برگزار شد. (10/2/87)
مسكو تايمز: اجلاس كشورهاى توليد كننده گاز در تهران غرب را غافلگير كرد.
در جلسه علنى ديروز گزارش مستند مجلس از پروندههاى فساد اقتصادى قرائت شد.
سفر رهبر معظم انقلاب به استان فارس آغاز شد. (11/2/87)
رهبر معظم انقلاب در جمع پرشور و تاريخى مردم شيراز: چاره مشكلات اقتصادى انضباط مالى و پرهيز از اسراف است.
مديران 63 بانك آسيا و اقيانوسيه در تهران گردهم آمدند. (12/2/87)
رهبر انقلاب: تهديد و عربده دشمن از ترس است.
سيد احمد خاتمى در نماز جمعه تهران: بيانات رهبر انقلاب فقط سخنرانى نيست بلكه دستورالعمل است و بايد به برنامه تبديل شود. (14/2/87)
رهبر انقلاب در ديدار صميمانه با 20 هزار دانشجو: مجاهدت جوانانه موانع را درهم مىشكند.
عوامل زمين خوارى دهها ميليارد تومانى به دام افتادند.
12 متر طومار خلافى مالك اتوبوس! مالك اتوبوس پس از دريافت خلافى 84 صفحهاى 12 ميليون تومان جريمه رانندگى پرداخت كرد! (15/2/87)
اخبار خارجى
مردم كرواسى: آمريكا، ايالات متحده تجاوز است. (18/1/87)
دبير كل اوپك در ديدار با احمدى نژاد: حذف دلار در معاملات نفتى قطعى است. (19/1/87)
مادلين آلبرايت وزيرخارجه اسبق آمريكا: معادلات جهان تغيير كرده و آمريكا ديگر حرف اول را نمىزند. (25/1/87)
ارتش آمريكا مجرمان جنايتكار را براى اعزام به عراق استخدام مىكند. (26/1/87)
نتانياهو: حادثه 11 سپتامبر به نفع اسرائيل بود. (29/1/87)
قطر به اسرائيل 11 ميليارد دلار گاز مىفروشد. (31/1/87)
مردم پاراگوئه از انتخاب رئيس جمهور ضد آمريكايى ابراز شادى كردند.
آمريكا در امارات نيروگاه هستهاى مىسازد. (3/2/87)
كارتر: شكنجه زندانيان دستور شخص بوش است. (4/2/87)
بوش: وضعيت اقتصادى آمريكا بسيار تاريك است. (12/2/87)
حزب حاكم انگليس در انتخابات شوراها شكست خورد. (14/2/87)
مك كين: عراق را به خاطر نفت خاورميانه اشغال كرديم. (15/2/87)
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
امام(ره) و تشويق عزاداران كوچك
در زمان بچگى در قم، بچهها در ايام محرم دسته راه مىانداختند. رسم اين بود كه داخل هر خانهاى كه در آن باز بود، مىشدند و از آن سپرهاى قديمى مىبردند و هر خانواده چيزى مثل قند، چاى، پول داخل آن مىريخت. معمولاً اگر كسى پول مىداد، ده شاهى بود، يعنى نصف يك ريالى. يك روز – كه احتمالاً مربوط به سال 41 مىشود – با يك دسته در حال حركت بوديم. خانه امام را بلد بوديم. خانه امام يك بيرونى داشت كه الآن هست و يك اندرونى داشت كه در كوچه پشت آن يك در داشت ولى ما نمىدانستيم آنجا هم دَرِ منزل امام(ره) است. ما همين طور با دسته از كوچه پشتى منزل امام مىرفتيم. رفتيم در خانهاى كه در آن باز بود. امام (ره) داشتند وضو مىگرفتند. دسته ما ده نفر هم نبود. امام(ره) از آن استقبال كردند. ما سلام داديم و ساكت شديم. امام وضو گرفتند و يك تومان داخل سپر گذاشتند. آن موقع مقدار پول خيلى بود و هيچكس تا آن حد كمك نمىكرد. اين براى ما انگيزه زيادى ايجاد كرد.(1)
خاطرهاى جالب از امام خمينى(ره)
شهيد بزرگوار محمد رضا حمامى – معاون طرح و عمليات تيپ جوادالائمه(ع)- گفت: باغ بزرگى پشت منزل حضرت امام بود كه گاهى من و بچهها مىرفتيم آنجا و تمرين كلت كشى و تيراندازى مىكرديم. تو يكى از اين تمرينها، اتفاقاً امام هم قدم زنان آمدند پيش ما و ايستادند به تماشا. بچهها كه هميشه نسبت به امام احساس انس و صميميت خاصى داشتند، تعارف كردند تا ايشان هم چنانچه مىخواهند تيراندازى كنند. امام هم كه هميشه لطف و عنايتشان شامل حال نگهبانهامىشد، قبول كردند و بعد از نشانه روى، دقيقاً به هدف زدند. بچهها كه انتظار چنين چيزى را نداشتند، مات و مبهوت مانده بودند. امام فرمودند: شما تمرينتان كم است من در جوانى براى كشيدن اسلحه و تيراندازى سريع، آن قدر تمرين داشتم كه چند تا جيب كت را پاره كردم.(2)
اللّه واحد خمينى قائد
يك شب در حالت نشسته مشغول خواندن نماز شب بودم به طورى كه فراموش كردم اسيرم و نبايد صدايم را بلند كنم. در آن حال به گفتن «الهى العفو» مشغول بودم كه ناگاه متوجه شدم كسى پشت سرم هست. احتمال دادم براى زدن شلاق و كابل آمدهاند. اعتنايى نكردم و الهى العفو را ادامه دادم. ولى ديدم كسى كه پشت سرم هست مىگويد اللّه اللّه. من هم بدون آن كه به طرف او برگردم، گفتم: اللّه اللّه.
فردا صبح در حال هواخورى جمال و احد را ديدم، دو سرباز عراقى كه خيلى هواى اسرا را داشتند. جمال خودش را به من نزديك كرد و گفت: اللّه اللّه! من هم در پاسخش گفتم: اللّه اللّه. يك دفعه جمال دستش را دور گردنم انداخت و با صداى تقريباً بلند و عربى گفت: آقاى من، سرور من، مرا ببخش. آنگاه روى پاهايم افتاد و از من تقاضاى بخشش نمود.
من خم شدم و او را با حالتى محترمانه بلند كرده، گفتم: هيس! ما همه به بخشش خدا نياز داريم. خداوند همه ما را ببخشد.
لحظاتى هر دو اشك ريختيم: ناگهان نگهبانان استخبارات سوت داخل شو زدند و با كابل به جان جمال افتادند. بعد از پذيرايى مفصل، ما را بيرون اردوگاه بردند و در قسمت ديگر مجدداً شروع به زدن ما كردند. سپس ما را به استخبارات افسران عراقى برده، هر دو را در يك سلول كوچك كه بوى تعفن مىداد، زندانى كردند. پس از مدتى در سلول را باز كردند و يك افسر ارشد همراه چند سرباز و چند فرد از استخبارات وارد شدند و ما را به باد كتك گرفتند.
آنگاه من و جمال را روبه روى هم قرار داده، كابلى به من دادند و گفتند: جمال را بزن!
گفتم: اين عراقى است، من او را نمىزنم، من اسيرم!
رئيس آنها كه يك سرتيپ بود، گفت: اين عراقى نيست…!
گفتم:امكان ندارد…
عراقىها كابل را از من گرفته، دوباره هر دوى ما را زدند، بعد از چند دقيقه كابل را به جمال دادند و…
جمال به عربى قسم خورد كه اگر بند بندم را جدا كنيد، دست به روى اين شخص دراز نمىكنم. او نماينده رهبر من است.
افسر عراقى گفت: رهبر تو صدام حسين است و اين دشمن ماست!
جمال گفت: لا، لا قائد و رهبر من حضرت امام خمينى(س) است.
سپس افسران ارشد مثل سگ هار به جان ما افتادند و تا نفس داشتند، ما را زدند، جمال در حال شلاق خوردن مىگفت: اللّه واحد خمينى قائد.(3)
ديدار يار
شهيد محمد على صادقى طرقى روايتى جالب از برخورد امام خمينى(ره) با وى داشته كه در ذيل نقل مىشود:
در جماران بيشتر اوقات روى پشت بام منزل امام نگهبان بودم. در حال نگهبانى بودم كه ناگهان صداى بالا آمدن كسى را از نردبان شنيدم. خود را جمع و جور كردم. آن شخص نگهبان بعدى نمىتوانست باشد. زيرا از وقت نگهبانى من خيلى باقى مانده بود، چند قدم جلوتر رفتم و به پايين نگاه كردم. برايم باور كردنى نبود. امام بزرگوار داشتند بالا مىآمدند. يك سينى در دست مباركشان بود. از شرم آب شدم، ايشان به سختى از پلهها بالا آمدند. سلام گفتم و احوال پرسى كردم. داخل سينى يك ليوان چاى، قندانى كوچك و يك پيش دستى ميوه بود.به خود فشار آوردم كه به امام عرض كنم چرا احتياط نفرمودند، اگر من منافق بودم و فكر شومى به سرم مىزد…، ناگهان امام مرا به اسم صدا زدند:محمد على، بيا يك ليوان چاى بخور.
گفتم: آخر من سر پست هستم نبايد چيزى بخورم.
فرمودند: اسلحه ات را به من بده و چايىات را بخور.
امام سلاح را از من گرفتند. سراسر وجودم را اضطراب فرا گرفته بود، با عجله نشستم و چاى داغ را شتابزده خوردم. آن قدر داغ بود كه انگار هنوز هم داغى آن را احساس مىكنم. سريع برخاستم و سلاح را گرفتم. تشكر كردم و سينى را به امام تقديم كردم. امام هنگام رفتن فرمودند: محمد على، ما دوستانمان را خوب مىشناسيم. آن فكرها را از ذهنت بيرون كن با شگفتى تكانى خوردم كه امام چگونه فكرم را خواندند…(4)
يك خاطره فراموش نشدنى
در سال 62 از طرف جهاد سازندگى به جمع نيروهاى اعزامى از لشكر ثاراللّه پيوستم. درست در اولين روزى كه كار را شروع كردم، با صحنهاى فوق العاده دل خراش مواجه شدم:
در قرارگاه شهرك ملك شاهى بودم كه حاج قاسم سليمانى – فرمانده لشكر با چهرهاى گرفته آمد و گفت: خط توسط دشمن شكسته شد و تعدادى از بچهها شهيد شدند!
ايشان از ما خواست به دفن شهدايى كه همراه شان بود و داخل ماشين قرار داشت، بپردازيم.
وقتى ماشين مورد نظر را ديديم، مشاهده كرديم كه پر از اعضاى قطعه قطعه شده شهداست و قابل تشخيص نيستند. هيچ كس حاضر به دفن اعضاى مطهر شهدا نشد و به بهانه مختلف به سويى رفت. من ماندم و يك ماشين پر از قطعههاى مطهر بدن شهدا، اعضا را با احترام و به آرامى پايين آورده، در يك گور به طور جمعى دفن كردم. صحنهاى كه آن روز ديدم، تا آخرين روز حضورم در جبهه در خاطرم ماند و مرا آزار مىداد.(5)
خاطراتى از مقام معظم رهبرى
در سال 60 مقام معظم رهبرى براى خنثى سازى يكى از شانتاژهاى تبليغاتى بنى صدر به استان ايلام سفر كرد(6) و در آنجا خطرات فراوانى را به جان خريد. از آن سفر خاطرات زيبايى در ياد همراهان آقا به ياد مانده كه به بخشى از آنها اشاره مىشود:
1- در روز نخست كه ايشان در ايلام به سر بردند، بچهها براى گرفتن شام در صف قرار گرفتند. فرمانده سپاه به ايشان عرض كرد: شما بفرماييد داخل. نماز، تازه تمام شده بود. آقا فرمودند: نه، مىخواهم با بچهها غذا بخورم. سپس داخل صف رفتند و مثل سايرين منتظر شدند تا نوبتشان برسد. آقا از فرمانده سپاه پرسيدند: شما به اينها چه مىدهيد؟ گفت: سيب زمينى و گوجه، فرمود نه: سيب زمينى و گوجه مىدهيد و مىخواهيد براى شما بجنگند؟! اين كارها را نكنيد.
بعد از اين سفارش تا مدتها غذاى سپاه بهتر شد و خيلى خوب.
2- وقتى در دهلران بوديم، هنگام غذاى ظهر، دوغى سرد سر سفره گذاشتند. آقا پرسيدند: نيروها هم از اين دوغ مىخورند؟ وقتى با پاسخ منفى مواجه شدند، فرمودند: اگر از اين دوغ به نيروها بدهيد، ضرر نمىكنيد. اين نيرويى كه دوغ را براى شما آورد، اگر ببيند شما از آن مىخوريد و آنها نمىخورند، نسبت به شما محبت كافى نخواهد داشت.
آقا هرجا كه مىرفتند با بچهها گرم مىگرفتند. با سربازها گرم مىگرفتند و شوخى مىكردند. هر جا لازم بود با آنها عكس مىگرفتند و مىفرمود: آدرس بدهيد تا برايتان پست كنم. گرم گرفتن آقا با سربازها براى فرماندهان ارتش قابل هضم نبود.
ديسيپلين نظامى اجازه چنين كارى نمىداد. با وجود گرمى هواى دهلران و دور بودن پايگاهها از هم، ايشان به سه پايگاه سرزدند. و هر كس مشكلى داشت، سعى مىكردند آن را حل كنند. در مسير دهلران به آبدانان، سربازى نزد ايشان آمد و گفت: مشكل مالى دارم. آقا به آيت اللّه حيدرى گفتند: من الآن پول همراهم نيست. شما به ايشان بدهيد. من برايتان مىفرستم.(7)
پىنوشتها: –
1. خاطره از سردار حسين علايى، ر.ك: معبر ش 6، ص 13.
2. راوى: سيد هاشم موسوى، ر.ك: كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 64.
3. راوى: سروان كارگر، ر.ك اردوگاه عنبر، ص 127 تا 130.
4. راوى: على رضا صادقى، برادر شهيد،ر.ك: افلاكيان خاكى، به نقل از سروقامتان، ص 22.
5. راوى: ناصر رستمى، ر.ك: خاكريز و خاطره، ص 104 و 105.
6. راوى: حاج اصغر شريفى راد، ر.ك: امتداد، ش 26 و 27، ص 46 و 47.
7. راوى: احمد اسدى، ر.ك: خاكريز و خاطره،ص 43 (خاطرات جمعى از جهادگران استان كرمان، بنياد حفظ آثار، چاپ اول، 1386.)
زيارت ؛ ديدارى با بركت آخرين قسمت
زيارت، ديدارى با بركت
آخرين قسمت
غلامرضا گلى زواره
بصيرت زائر
انسان زائر بايد قبل از هر چيزى تهذيب و طهارت ظاهرى و باطنى داشته باشد بعد از آن سعى كند با برداشتن گامهاى كوتاه، تمركز حواس و ذكر گفتن، قلبش را به سوى مكان زيارتى متوجّه نمايد. مسلمان مشتاق زيارت بايد بداند آن جا محل حضور عالم ملكوت است و لذا ضرورت دارد با حالتى وارد آن مكان مبارك گردد كه متناسب با آن زيارتگاه باشد.
زائر بايد تلاش كند بين خود و شخصيتى كه مىخواهد او را زيارت كند يك تناسبى برقرار كند يعنى يك نوع تحوّل در رفتار، خصال، انديشه و باورهاى خود پديد آورد و توجه داشته باشد مىخواهد با انسانى پاك، شايسته و صالح و عبد پروردگار ملاقات كند و بديهى است اين ديدار محتاج يك توازن و معرفتى است، زائر قبل از انجام زيارت بايد وظايف شرعى و دينى خود را انجام داده و نسبت به حقوق مردم كوشا باشد. آگاهى و ميزان معرفت زاير نيز در اين برنامه اهميتى بسزا دارد و در صورتى كه آدمى تسليم امر و عارف به حق در امر زيارت باشد در پيشگاه پروردگار منزلت والايى بدست مىآورد، اعمال بدون شناخت و عارى از هرگونه كمالات ايمانى همچون پيكرى بى روح هستند و فاقد خاصيت مىباشند از اين روى در منابع روايى تأكيد شده كه زيارت ائمه با چندين حج برابرى مىكند البته در صورتى كه توأم با بصيرت درونى و يك ارتباط معرفتى باشد، زائر بداند اگرچه امام معصومى كه مشهدش را زيارت مىكند بر حسب ظاهر از دنيا رفته امّا كاملاً نسبت به نيت و حالات زائر آگاهى دارد، به خواستههاى او توجه مىكند و براى برآوردن حاجتش تلاش مىنمايد.
بزنطى مىگويد: از امام رضا(ع) شنيدم كه آن حضرت فرمود: مازارنى من اوليايى عارفاً بحقّى الّا تشفعت فيه يوم القيامه؛(1) هيچ يك از اولياء و پيروان، مرا زيارت نمىكند در حالى كه به حق من معرفت دارد، مگر اين كه در روز قيامت او را شفاعت مىكنم.
اذن دخول
يكى از آداب مهم در امر زيارت اذن دخول است، اين برنامه قبل از ورود به حرم مطهر صورت مىگيرد. شهيد اول تأكيد مىنمايد: زائر در كنار درب حرم توقف نمايد و اذن دخول بخواند اگر در خود رقت قلب و خشوع احساس كرد، داخل شود، نشانه اذن دخول دل شكستگى و يك نوع دگرگونى در درون مىباشد. اذن دخول در حرم معصومين در واقع يك معناى صورى و ظاهرى ندارد و در واقع بدين مفهوم است كه آيا مأذون هستم به محفل نورانى و مركز اسرار شما راه يابم اين اجازه از حريم الهى آغاز مىگردد، سپس اجازه ورود در حريم سرّ پيامبراكرم(ص) و معصومين(ع) تقاضا مىشود و هر كس به اندازه ظرفيت، لياقت و توانايى درونى به اين فضاى معطر و بوستان با صفا گام مىنهد، اجازه خواستن و آداب ورود به خانه پيامبر نكتهاى كه قرآن بدان اشاره دارد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النّبى الّا ان يؤذن لكم؛(2) اى كسانى كه ايمان آوردهايد در خانههاى پيامبر داخل نشويد مگر اين كه به شما اجازه داده شود» در ادامه همين آيه، قرآن مىفرمايد: «و ما كان لكم ان تؤذوا رسول اللّه؛ شما را نرسيده است كه پيامبر خدا را آزار دهيد» پس بدون مقدمه و بى موقع به حريم اين خاندان وارد شدن خود يك نوع اذيت به شمار مىرود. از آيات ديگرى كه گوياى اذن دخول در خانه پيامبران و ائمه است اين كلام شريف مىباشد: «فى بيوت اذن اللّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال؛(3) آن نور در خانه هايى است كه خداوند رخصت داد ارجمندش دارند و نامش در آن جا ياد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبيح گويند.»
نور خداوند مىتواند قرآن كريم، هدايت الهى، ايمان، آيين اسلام، معرفت درونى و پيامبر و ائمه هدى باشند، خداوند خود پيامبر را سراج منير معرفى مىكند(4) و در زيارت جامعه درباره پيشوايان معصوم آمده است: خلقكم اللّه نوراً فجعلكم بعرشه محدقين؛ خداوند شما را از نورهايى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد، در همان زيارت مىخوانيم: و انتم نور الاخيار و هداة الابرار(شما نور خوبان و هدايت كننده نيكوكاران هستيد).
اين نور در خانه هايى است كه اهل آن هر صبح و شام خدا را تسبيح مىگويند، اين مكانها مركز ياد خداست و حقايق و معارف اسلام از آنها نشر مىيابد و در يك معناى گسترده مساجد خانههاى انبياء و اولياء شامل حال اين آيه هستند. امام باقر(ع) فرمودهاند: هى بيوت الانبياء و بيت علىّ منها؛(5) اين آيه به خانه پيامبران اشاره دارد و بيت حضرت على(ع) هم در اين زمره محسوب مىگردد، رسول اكرم نيز مصداقش را خانههاى فرستادگان الهى معرفى كرد و خانه حضرت على(ع) و فاطمه زهرا(س) را از برترين اين بيوت دانست.(6)
امام باقر(ع) با قتاده(فقيه اهل بصره) گفتگويى داشت و در ضمن از حضور در مجلس امام و ابهت خاص آن حضرت اظهار شگفتى كرد، امام به وى فرمود: مىدانى كجا نشستهاى؟ در برابر همانها كه خداوند درباره آنان فرموده است: فى بيوت اذن اللّه…؛ سپس فرود تو آن هستى كه گفتى(فقيه اهل بصره) و ما اين هستيم كه قرآن معرفى مىنمايد. قتاده در جواب گفت: راست گفتى فدايت شوم، به خدا سوگند منظور آيه خانههاى سنگى و گلى نمىباشد(بلكه هدف خانههاى وحى و ايمان و هدايت است)(7) مشاهد ائمه هدى همان مكان هايى است كه در آنها كسى آرميده كه وجودشان يكپارچه ذكر، عبادت و توحيد بوده و هدفى جز تقوا و پارسايى و تقرّب به خداوند نداشتهاند و نيز در اين مكانها مردم زائر خدا را عبادت مىكنند، خدا را ياد مىنمايند و آنان كه لياقت دارند هدايت مىشوند، پس اذن دخول براى چنين اماكنى ضرورت دارد.
آداب زيارت
زائر علاوه بر جنبههاى معرفتى و معنوى و آمادگىهاى روحى و طهارت درون لازم است آداب زير را در امر زيارت در نظر گيرد:
1- نيت خالصانه و انگيزه الهى
2- غسل زيارت
3- در بر كردن جامه پاك و دورى از پوشيدن لباس هايى كه ديگر زائران را اذيت كند
4- استفاده از مال حلال براى سفر زيارتى
5 – معطر نمودن با خشبوكنندههاى طبيعى
6- ذكر و تسبيح در هنگام عزيمت به اماكن زيارتى
7- داشتن وضو
8 – توبه و استغفار از گناهان و اعراض از لغزشهاى اخلاقى و رفتارى
9- توقف بر باب مشهد معصوم و اذن دخول با متون مأثور
10- توقف در برابر ضريح با حالت فروتنى، خشوع و رقت قلبى
11- زيارت كردن شخص مورد نظر با توجه به متنهاى معتبر و موثق كه از معصوم رسيده است
12- اقامه نماز زيارت و خواندن دعا پس از آن
13- تلاوت قرآن در كنار مرقد و اهداء ثواب آن به زيارت شونده
14- صدقه دادن و رسيدگى به محرومان و بينوايان
15- رعايت حرمت حرم مطهر و پرهيز از امورى كه خداى ناكرده هرگونه وهن و خدشهاى به ساحت آن مكان مبارك وارد مىكند
16- تضرع همراه با ادب در جوار بارگاه معصومين
17- صلوات فرستادن بر پيامبر و آل او كه بايد با وقار توأم باشد و براى ديگران مزاحمت فراهم نكند و از هياهو و سرو صداى آزار دهنده در حضور اين جايگاه معنوى بپرهيزد
قرآن مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النّبى ولاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعضٍ ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون انّ الّذين يغضّون اصواتهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجرٌ عظيم؛(8) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صداى خود را از صوت پيامبر بلندتر مكنيد همچنان كه با يكديگر بلند سخن مىگوئيد، با او به آواز بلند سخن مگوئيد كه اعمالتان ناچيز شود و آگاه نشويد. كسانى كه نزد پيامبر صداى خود را پايين مىآورند همان هايند كه خداوند دلهاى آنان را به تقوا آزموده است، آنها راست آمرزش و اجر بسيار.»
بنابراين در هنگام انجام اعمال اسلامى بايد ادب و احترام رعايت گردد و اگر بلندكردن صدا در كنار مرقد پيامبر و ائمه نوعى هتك و بى احترامى باشد، بدون شك جائز نمىباشد مگر اين كه به صورت اذان نماز، تلاوت قرآن يا ايراد خطابه و امثال آن باشد.
در حديثى از امام باقر(ع) درباره ماجراى دفن امام حسن مجتبى و ممانعتى كه از سوى عايشه در خصوص دفن آن حضرت به عمل آمد و سرو صداهايى كه بلند شد، آمده است حضرت امام حسين اين آيه را تلاوت و به آن استدلال فرمود و از رسول اكرم(ص) اين جمله را نقل نمود كه فرمودهاند: ان اللّه حرم من المؤمنين امواتاً ما حرم منهم احياء؛(9) خداوند آن چه را از مؤمنان در حال حيات تحريم كرده، در حال مرگشان نيز تحريم كرده است.
حتى برخى مفسران آيات مورد بحث را توسعه داده و گفتهاند در مراحل پايينتر يعنى نزد علما و رهبران فكرى و اخلاقى بايد مسلمانان آداب را رعايت كنند و البته در برابر امامان معصوم اين مسئله روشنتر است، يكى از ياران با حالت جنابت خدمت يكى از ائمه رسيد، آن حضرت بدون مقدمه فرمود: آيا نمىدانى سزاوار نيست با حالت جُنُب وارد بيوت پيامبران شوى.(10)
18- ترك امور بيهوده و لغو و پرهيز از گفتگوهاى بيجا و سخنان نامناسب
19- به هنگام مشاهده مرقد مطهر اين گونه سلام دهد: السلام علكيم يا اهل بيت النبوة(11)
20- هنگام ورود با پاى راست و موقع بيرون آمدن از حرم با پاى چپ خارج شود
21- زيارت را ايستاده و روبه حضرت و…. بخواند(12)
22- در نظر گرفتن بستگان و دوستان هنگام زيارت(13)
23- در هنگام اعمال زيارتى چون بوسيدن ضريح و ساير مسايل به ديگران فشار نياورد، حقوق زائران ديگر را ضايع نكند و مراقب چشم و نگاههاى خود باشد
24- هنگام فراغت از زيارت، از مقام مقدّس معصوم زيارت شونده شفاعت طلب كند و از خداوند بخواهد براى دفعات بعد چنين توفيقى را نصيب او كند(14)
آفات زيارت
زيارت بركات و مزاياى فراوان و گستردهاى دارد اما پيروان راستين مكتب اهل بيت و دست اندركاران اماكن زيارتى و برنامهريزان فرهنگى و تبليغى نبايد اجازه دهند اين سنت با ارزش و شعار شعور آفرين، پويا و اثر بخش دچار برخى آفتها و آسيبهاى فرساينده گردد و از هدف اصلى خود كه ايجاد تحوّل روحى در انسانها و گرايش آنان به سوى خير و صلاح، تقوا، معرفت و هدايت است بازماند. در اين زمينه محورهاى ذيل مىتواند قابل تأمّل باشد:
1- محروميت از معرفت و جهالت باطنى
حالات معنوى، راز و نياز راستين و نوشيدن جرعههاى جان بخشى از چشمه فياض امام موقعى بدست مىآيد كه اين ويژگىها با شناختى ارزشمند توأم گردد. محروميت از چنين معرفتى و ناآگاهى درونى، غفلت و خود فراموشى با محروم گرديدن از فضايل و مكارم قرين خواهد بود. وقتى اشتياق ما نسبت به ساحت مقدّس معصوم از نوعى بصيرت بىبهره باشد آن وقت چگونه مىتوانيم او را از طرف خداوند مفترض الطاعة بدانيم، اطاعت از دستوراتش را در برنامه زندگى فردى و اجتماعى و جهتگيرىهاى فكرى و سياسى خود وارد كنيم آيا مىتوان با اين جهالت و غفلت، نصايح، تعليمات و توصيههاى هشدار دهنده امام را از عمق وجود پذيرفت و آن را در مسير حيات فرهنگى خويش جارى ساخت؟
2- غفلت از ارزيابى خود
زائر بايد هنگام حضور دربارگاهى معنوى، سرمايههاى ايمانى و اخلاقى خود را مورد بررسى قرار دهد و به اين واقعيت برسد كه آيا با تحمّل رنج سفر و پشت سر نهادن مشقّات فراوان و تشرّف به بارگاهى مبارك چه چيزى را بدست آورده است. آيا اين جاذبه معنوى توانسته است خواهشهاى نفسانى او را تعديل نمايد و اين كه آيا موفق گرديده است برخى عادات مذموم و رفتارهاى ناروا و زشت را از خود دور كند.
اين گونه فضاهاى معنوى همچون آينههاى صاف و شفاف هستند كه مىتوان به وسيله آنها كاستىها و عيوب خود را تشخيص داد و نسبت به رفع آنها اقدام كرد، ارمغان مهم سفرهاى زيارتى بايد اين باشد كه ضعف را به قوت و ضلالتها را به انوار هدايت تبديل كند و آن چه را در زيارات خوانده و مرور كرده، بدان عمل نمايد و دل و زبان را با هم همآهنگ كند.
چقدر خسران و زيان دارد كسى كه در مقابل مرآتى فضيلت نما قرار گيرد و به دليل فرو رفتن در خواب غفلت و غافل شدن از خويشتن اصل از برطرف كردن نقصها و گرايش به كمالات عاجز باشد و براى انكسار درونى و زنگارهايى كه قلبش را دچار كدورت كرده فكرى نكند. زائر خود را به ميزان حق عرضه مىكند و توسط مقام معنوى امام توانايى خود را در معرض محك قرار مىدهد. او در برابر تنديس عصمت، فضيلت و جلوهاى از نور الهى و مشعلى از فيض ربانى، تجسمى از عبوديت، اخلاص و ايمان قرار مىگيرد حال كسى كه از اين پرتو افشانىها حداكثر استفاده را نكند مثل اين است كه انوار فراوانى به جسمى بتابد ولى تيرهگى و تاريكىها و سياهىهاى درونى آن قدر زياد است كه نمىتواند اين تابش معنوى را از خود عبور دهد.
چقدر غافل اند آنهايى كه زحمت پيمودن دامنههاى پرسنگلاخ و مسيرهاى پر پيچ و خم را تحمّل مىكنند و به اوج قلّه معرفت دست مىيابند امّا صرفاً فيزيك وجودشان اين مسير را در نورديده است و وجود راستين آنان همچنان در درّههاى جهل و غفلت آرميدهاند و در مرداب ضلالت و باتلاق گمراهى فرو افتادهاند، در دام ابليس و قَفَس نَفس گرفتارند و با وجود اين عروج معنوى در بيابان بى ايمانى سقوط كردهاند.
پس بايد در بارگاه نور و ايمان به محاسبه و سنجش خود بپردازيم، فرازها را فروزان و فرودها را هموار سازيم و براى زدودن غبارهاى خطا و لغزش اقدام كنيم و اين است معناى اصلى زيارت و الّا اگر صدها بار هم به زيارت بيائيم و اين ارزيابى فكرى و معنوى را در برنامه خود قرار ندهيم در موجى از غفلت و جهالت گرفتار شدهايم و بدين گونه خود را از فيض مكرّر امام بى بهره ساختهايم.
3- انجماد روحى و تصلّب فكرى
در جوار تربيت اسوههاى تقوا و پارسايى بايد خاك وجود ما كيميا و مس درونمان به طلاى ناب و خالص تبديل شود، ائمه همان طور كه ميزان اعمال هستند مقلّب احوال هم مىباشند، البته اين ويژگى در درجه اوّل مختص ذات پاك خداوند است ولى پروردگار متعال چنين امتيازى را به ولىّ خويش اعطا مىنمايد تا او بتواند دلها را دگرگون كند و در منابع روايى تأكيد شده است و متون زيارتى هم بر اين واقعيت اصرار مىورزد كه زائر پس از زيارت بايد با قبل از آن فرق كرده باشد و اصولاً يكى از تقاضاهاى زيارت كننده اين است كه امام با قدرت معنوى خود، وى را از انجماد روحى، توقف فكرى و ايستايى و ركود كه فضيلت سوز است برهاند.
نمونههاى زيادى بودهاند كه با كوله بارى از گناه و عصيان به اين بارگاههاى مبارك روى آوردهاند و با توجهى خالصانه، التماس و تضرعى صادقانه از پيشگاه پاكان و نيكان تقاضا كردهاند آنان را از اين وضع مرارت بار و جاهليت زدگى و پريشان فكرى نجات دهد كه خواسته آنان اجابت گرديده و به ندامت رسيدهاند و سرطان ايمان و تقوا را از ذهن خويش دور ساختهاند و اجازه ندادهاند بعد از فيض حضور در اين گلستان باطراوت پيچكهاى گناه و انحراف و علفهاى هرز و خطرناك از رويش و شكوفايى آنان جلوگيرى كند.
زيارت هم مىتواند چون آتشى سوزان تمام ناخالصىها را بسوزاند و هم چون چشمهاى مصفا بر شعلههاى گناه ريخته شود و آنها را براى هميشه خاموش سازد.
4- عدم مراعات ادب حضور
زيارت با انصراف قلب به غير و عدم توجه به حق سبحانه و تعالى عين بى ادبى است و اين گونه زيارت نه تنها قرب و اتصال روحانى پديد نمىآورد بلكه فاصلهها را افزايش مىدهد. ادب اقتضاء مىكند كه در مطرح كردن تقاضاها، نيازها و آلام خويش شؤونات مقام با قداست امام را در نظر داشته باشيم و خواستار مواردى نباشيم كه با هدف امام، سيره و سخن آن وجود مقدّس مغايرت داشته باشد.
شخصى كه بار سفر براى زيارت بر بسته و عزم خويش را جزم نموده تا مشهدى مطهر را زيارت كند بايد در تمام برنامههاى مسافرتى و ايام اقامت در جوار بارگاه امام همت و تلاشش زيارت باشد و محور تمامى تكاپوهاى او اين موضوع قرار گيرد نه اين كه دائم در حرم باشد بلكه به هر جاى شهر كه مىرود،و در ارتباطها، تصميمگيرىها اصل ماجرا و حكمت زيارت را در نظر بياورد. بداند كه امام ناظر بر اعمال و رفتارش مىباشد و پيروى از فرامين آن حضرت بر هر كار ديگرى مقدّم است مراقب باشد در پاركها، مراكز تفريحى، بازار و مراكز تجارتى زمينههاى خلاف فراهم مىگردد پس به خود اجازه ندهد چنين عفونت هايى را سدّ راه معنوى خويش كند. بايد براى زيارت حسابى ويژه بگشايد و حتى از سرگرمىهاى غفلت آور كه مانع رسيدن به راه اصلى است پرهيز نمايد.
اگر آداب و شرايط زيارت رعايت نگردد ما اگرچه حضور فيزيكى در جوار آستانى با بركت را داريم ولى از نظر فكرى و قلبى غايب هستيم و اين سنّت پسنديده به عملى بدون روح و گشت و گذارى تفنّنى و ديدن ديوارها، گچ برىها، مقرنسها، كاشى كارىها، چراغها، لوسترها و رفت و آمد مردم تبديل مىشود. اگر چه در ادب ظاهرى، زائر بايد غسل كند، وضو سازد و خود را خوشبو نمايد و لباس پاكيزه بر تن كند امّا آمادگى روحى و صفاى دل براى ديدار با چنين شخصيتى مقدّس و كسب فيض از حضورش ضرورت افزونترى دارد قصد قربت و پيروى از موازين شرعى، اجتناب از خود نمايى، تفنّن و گرايشهاى نفسانى، بايد اصل برنامه زائر باشد. ديدهها بايد از نگريستنهاى معصيتزا و مخرّب اعراض كنند كه چشم آلوده قادر نخواهد بود نور و ملكوت را ملاقات كند، به قول حافظ:
چشم آلوده نظر از رُخ جانان دور است
بر رُخ او نظر از آينه پاك انداز
5 – فراموش كردن ميثاق با امام
در منابع روايى آمده است هر امامى را پيمانى بر گردن پيروانش مىباشد، وفاى به اين ميثاق وقتى كامل مىگردد كه مراقد آن بزرگواران زيارت شود. پس كسى كه مزار ائمه را با شوق درونى و ميل باطنى زيارت كند، به آن چه خواست آنان بوده، تصديق داشته باشد، امام در روز قيامت شفيع چنين زائرى خواهد بود.(15)
در واقع زيارت تجديد ديدار و عهد و پيمان است، زائر مشتاق ديدار يار است و براى رسيدن به اين مقصد، سختى را بر خويش هموار مىكند تا به وصال مذكور نائل گردد. بر اثر زيارت آن رشته مودّت و ميزان اطاعت از دستورات امام بايد افزايش يابد و نيز عميقتر شود پس زائر وقتى از سفر زيارتى بر مىگردد بايد بر ميثاقى كه هنگام زيارت آن را استوار نموده است باقى بماند. اين ميثاق پيامى مهم در بر دارد و آن اين است كه در ابلاغ هدف امام قصور نورزد. به خصال و فضايلى كه امام بر آنها اصرار داشته روى آورد. به امور فردى اكتفا نكند و براى دور كردن جامعه از انحراف، نفاق و ريا بكوشد، كسى كه غير از اين عمل نمايد ميثاقى را كه در موقع زيارت مرقد امام تجديد نموده، فراموش كرده است.
6- روى آوردن به امور خرافى
ائمه هدى نمونههاى متعالى از عابدان و پرهيزگارانند و در بعد عملى نخستين كسانى هستند كه حتى براى لحظهاى از ياد خدا غافل نبودهاند، آستانهايى كه به اين بزرگان اختصاص دارد نيز آراسته به نور حق و جلوههاى ملكوتى هستند و به بركت آن ذوات مقدّس زايران از بام تا شام به دعا و عبادت مشغولند و تجارت و شغل و امور شخصى را رها و فراموش كردهاند تا بهتر بتوانند در اين مراكز با خداوند ارتباط برقرار كنند و اصولاً اساس تربيت اسلامى ياد حق است و ريشه تمام تباهىها و ضلالتها اعراض از ذكر خداست.
سازندگى زيارت وقتى محقّق مىگردد كه تقرّب به حق و عبوديت در آن جلوهاى برجسته داشته باشد و اصولاً مقام و منزلتى كه ائمه هدى نزد خداى متعال بدست آوردهاند به بركت بندگى آنان در برابر پروردگار متعال است و ما وقتى مىخواهيم سلام نماز را به جاى آوريم اوّل در مورد خاتم پيامبران و برگزيده انبياء الهى لفظ «عبده» را بكار مىبريم و سپس مىگوئيم «و رسوله» زائر بايد مراقب باشد از چنين مسيرى خارج نشود و براى رسيدن به مقاصد و اميال خويش و نيز حلّ مشكلات نبايد دستگاهى جداى از يكتاپرستى در ذهن خود ترسيم نمايد. يكى از افكار خطرناك كه آفت بزرگى براى زيارت است اين مىباشد كه هر كارى با قيافه خوب، ثواب دارد اگرچه روح پاك آن معصوم از اين حركت بيزار باشد و خاطر مباركش را برنجاند. دستگاه ائمه جداى از توحيد و عبوديت نمىباشد و هيچ گاه معصومين در عرض قدرت الهى قرار نمىگيرند بلكه آن وجودهاى مقدّس از پرتو مشكوة الهى نور گرفتهاند و به بركت مصباح منير پروردگار مظهر لطف و رحمت حق تعالى هستند اين نكته اعتقادى آموزهاى رفيع است كه خود ائمه بر آن تأكيد داشتهاند، هيچ گاه بزرگان شيعه نخواستهاند همچون تفكرات زردشتىها ثنويت را ترويج كنند و از عقايد شركآميز برخى مكاتب و فرق كه به ترويج آنها مبادرت مىورزند، نفرت خود را اعلام كردهاند.
پرهيز از امور وهنانگيز و خرافى و آغشته به بدعت بايد در دستور كار زائر باشد چه بسا افرادى كه در جوار بارگاه امام به روح مقدّس آن حضرت درود مىفرستند اما از لحاظ فكر و باور در صف كسانى قرار مىگيرند كه ائمه از آنان بيزارند.
تأييد اهل تقوا و پويندگان مسير حق اگرچه مفيد و اثر بخش است ولى كافى نمىباشد و آدمى را در رديف اهل سعادت قرار نمىدهد و چنين افرادى كه صرفاً بالسان از خوبىها سخن مىگويند و يا به دفاع از ابرار در لفظ بسنده مىكنند از جرگه بدكاران بيرون نمىروند مگر آن كه به اعمال صالح، ذكر، عبادت و اجتناب از منكرات روى آورند امكان ندارد كسى با دورى از خدا و ناديده گرفتن موازين شرع مقدّس كه ائمه هدى براى حفظ و حراست و ترويج آنها اهتمام ورزيدهاند و حتى در اين راه به شهادت رسيدهاند، به امام نزديك گردد و با خشم پروردگار امام را خشنود سازد.
برخى با وجود چنين سرمايههاى ارزشمند دينى، دستگاهى در مقابل حرام و حلال و ثواب و عقاب پروردگار به راه انداختهاند. واى بر حال زائرى كه در اقامه نماز قصور ورزد و كاهلى كند و نسبت به دستورات قرآنى، سنت محمّدى و فرهنگ عترت پيامبر بى اعتنا باشد. حقوق مردم را رعايت نكند و مرتكب امور ناروا گردد و آن گاه دل خود را به اين خوش كند كه بله من زائر مثلاً امام رضا(ع) هستم، چندين بار مشرف شدهام، زيارت كربلا نصيبم گرديده و عتبات ائمه را بوسيدهام. بايد از اين فرد پرسيد تو چگونه خود را در زمره زوّار ائمه قرار دادهاى در حالى كه نه اعمال صالح امام و نصايح او را خوش مىدارى و نه حضرت از كارنامه اعمالت راضى است. امام حامى راستى و درستى است اما تو در ارتباط با مردم، معاملات و مانند آنها به دروغ، تزوير و كم فروشى روى مىآورى. او امانتدار بوده و تو خيانت مىكنى. او دائم در حال نماز، دعا، استغفار، ذكر، تلاوت قرآن، رسيدگى به امور مردم، حمايت از نيكان و صالحان و مبارزه با متجاوزين و ستم كاران بوده و در راه خدا از هرچه داشته دريغ ننموده ولى تو به خلاف و نارواها راغبترى. البته زائرى كه مقام امامت را به درستى بشناسد گرفتار اين انحرافات و خسرانهاى آشكار نمىگردد وبراى وجود مبارك امام در مقابل دستگاه خداوند حسابى جداگانه باز نمىكند و به خوبى واقف است كه رفعت، عظمت و ابهت امام برپايه عبوديت، تقوا و مكارم اخلاقى استوار است و جز از اين راه نمىتوان از فيض امام بهره گرفت.
همچنين زائر راستين هيچ گاه اعمال صالح، سنتهاى درست و مبتنى بر روايت ائمه را با خرافات، ترشحات فكرى و ذهنى اين و آن و عقيدههاى مخلوط به عُقده نمىآميزد زيارت بايد ناب و خالصانه با همان آداب و موازينى كه در منابع روايى و كتب معتبر حديث آمده است انجام گردد.
زيارت مصداق بسيار خوبى براى تولىّ و تبرّى است يعنى زائر بايد نفرت خود را از كارگزاران فساد، ظلم و بىعدالتى اعلام كند و از جبهه حق و مجاهدان راه اعتلاى فضيلت دفاع نمايد.
پىنوشتها: –
1. بحار الانوار، ج 97، ص 44.
2. سوره احزاب، آيه 53.
3. سوره نور، آيه 36.
4. سوره احزاب، آيه 46.
5. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 607.
6. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 53، سوره احزاب.
7. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 603.
8. سوره حجرات، آيات 2 و 3.
9. تفسير نورالثقلين،ج 5، ص 80، به نقل از اصول كافى، كلينى.
10. بحارالانوار، ج 27، ص 255.
11. وسايل الشيعه، ج 1، ص 304.
12. بحار، ج 97، ص 134.
13. همان، ص 134.
14. همان.
15. بحارالانوار، ج 100، ص 86؛ وسايل الشيعه، ج 10، ص 53.
فلسفه رجعت در نظام شيعه قسمت سوم
فلسفه رجعت در نظام شيعه
قسمت سوم
عسكرى اسلامپوركريمى
ويژگىهاى رجعت
پس از آنكه معنا و مفهوم و دلائل اثبات رجعت روشن گرديد، مناسب است تا برخى ويژگيها و خصوصيات اين واقعه عظيم تا آنجا كه به روايات اسلامى مستند است مورد بررسى قرار گيرد.
1- اختصاصى بودن رجعت
از جمله پرسشهايى كه در باب رجعت مطرح مىشود اين است كه آيا رجعت، اختصاصى است يا عمومى؟ به عبارت روشنتر، آيا هنگام رجعت، همه مؤمنان و معاندان تاريخ به دنيا باز مىگردند يا بعضى از گروههاى رجعت مىكند؟
همانطور كه از تعريف رجعت كه در ابتداى اين نوشتار ذكر شد برمىآيد، رجعت، يعنى اعتقاد به بازگشت «مؤمنان خالص» و «كفار و ظالمان خالص» است، در مىيابيم كه امر رجعت تنها شامل عدهاى از انسانها مىشود و نه همه آنها!
در قرآنكريم مىفرمايد: «و يوم نحشر من كل امة فوجاً؛(1) روزى كه از هر امتى گروهى را محشور مىنماييم.»
روايات وارده درباره رجعت نيز مؤيد همين نظر (اختصاصى بودن) است. امام صادق(ع) مىفرمايد: «إنما يرجع إلى الدنيا عند قيام القائم (ع) من محض الايمان محضاً، أو محض الكفر محضاً، فأما ما سوى هذين، فلا رجوع لهم إلى يوم المآب»(2) همانا كسانى كه مؤمن خالص و يا كفر مطلق باشند، هنگام ظهور قائم(عج) به دنيا برمىگردند، ولى غير از اين افراد تا روز قيامت كسى به دنيا برنمىگردد.
دانشمندان شيعه نيز بالاتفاق بر اين باورند كه رجعت، اختصاصى است، نه عمومى. براى مثال، شيخ مفيد(ره) دراينباره مىگويد: از نظر ما رجعت ويژه كسانى است كه يا متمحض در ايمان بودهاند و يا غرق در كفر و عناد.(3)
و نيز سيد مرتضى(ره) در پاسخ كسانى كه از حقيقت رجعت پرسيدهاند، مىنويسد: آنچه شيعيان بدان باور دارند، اين است كه خداوند هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) جمعى از شيعيانش را كه قبلاً از دنيا رفتهاند، زنده مىكند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت كريمه او را مشاهده كنند و نيز گروهى از دشمنان آن حضرت را زنده مىكند تا از آنان انتقام بگيرد.(4)
شيخ طوسى(ره) نيز رجعت را اختصاصى مىداند، وى در ذيل تفسير آيه شريفه «ولاتحسبنّ الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتاً احياءٌ بل عند ربّهم يرزقون»(5) مىنويسد: اين آيه دلالت دارد بر اين كه رجعت به دنيا براى برخى از گروههاى خاص جائز است؛ زيرا خداوند در اين آيه خبر داده است كه گروهى كه در راه خدا كشته شدهاند، خداوند آنها را برمىگرداند و دوباره زنده مىكند.(6)
از مطالب يادشده درمىيابيم كه، نبايد چنين تصور كرد كه تمامى مؤمنان و معاندان تاريخ در هنگام رجعت، بار ديگر به دنيا برمىگردند. بلكه بر اساس آيات و روايات وارده درباره رجعت و نيز اتفاق انديشمندان شيعه، رجعت اختصاصى است و در اين حادثه الهى تنها مؤمنان ناب و معاندان سيهروز به دنيا برمىگردند.
2- مشخص نبودن زمان وقوع رجعت
حكمت الهى بر اين تعلق گرفته است كه، زمان دقيق برخى از وقايع كه در آينده اتفاق مىافتد و در سرنوشت انسان و جهان مؤثر است، مشخص نگردد. همانند معاد و ظهور حضرت مهدى(عج)؛ از اين جمله است رجعت، كه نمىتوان تاريخ دقيق آن را با ذكر سال و ماه و روز معين نمود. در اينباره امام على(ع) در حديثى از پيامبر(ص) نقل مىكند: «فلما اخبرهم رسول الله مايكون من الرجعة، قالوا متى يكون هذا؟ قال الله: قل (يا محمد) إِنْ أَدْرِى أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّى أَمَداً»(7)آن هنگام كه رسول خدا (ص) مردم را به وقايع رجعت آگاه نمود، از وى پرسيدند: آن رجعت در چه زمانى اتفاق مىافتد؟ خداوند به پيامبرش وحى فرمود: بگو من نمىدانم، (فقط خداوند از آن آگاه است) كه آنچه وعده داده شده نزديك است و يا آن كه خداوند براى آن، مدت (طولانى) قرار داده است.
بنابراين، زمان وقوع رجعت همانند ظهور امام عصر (عج) دقيقاً معلوم نيست و با پيشگوئى و برخى ترفندهاى ديگر وقت آن مشخص نمىگردد.
3- اختيارى بودن رجعت
همانگونه كه بيان شد، هنگام رجعت، دو دسته به دنيا برمىگردند مؤمنان واقعى و مشركان ملحد، رجعت به دنيا براى هر يك از دو گروه يكسان نيست. ناگفته پيداست افرادى كه براى انتقام و تنبيه رجعت مىكنند، هرگز به ميل واراده خود برنمىگردند، بلكه به مصداق «كافر به جهنم نمىرود، كشان كشان مىبرند.» آنها نيز ناگزير تن به رجعت مىدهند، چون رجعت براى آنها بسيار ذلتبار و سخت است. ولى در مورد مؤمنين اختيارى خواهد بود نه اجبارى.
آرى، رجعت براى مشركان و كافران سيهروز اجبارى است؛ آنان بايد به دنيا برگردند تا سزاى اعمال ننگين خويش را در همين دنيا بچشند، ولى مؤمنان و پارسايان خالص براى رجعت به دنيا آزادند، در صورتى كه مايل باشند، مىتوانند هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) براى يارى او بشتابند.
مفضل بن عمر يكى از ياران امام صادق(ع)، از آن حضرت چنين نقل مىكند: «ذكرنا القائم (ع)، و من أصحابنا ينتظره، فقال لنا ابوعبدالله (ع): اذا اقام أتى المؤمن فى قبره فيقال له: هذا انه قد ظهر صاحبك فان تشاء ان تقيم فى كرامة ربك فاقم»(8)در خدمت امام صادق (ع)، در مورد قائم (ع)، و اين كه برخى از اصحاب ما كه عاشقانه انتظار ظهور او را مىكشند و پيش از نيل به چنين سعادتى از دنيا مىروند، گفتگو مىكرديم. امام صادق(ع) فرمودند: هنگامى كه ايشان قيام نمايند، مأمورين الهى (فرشتگان) در قبر با افراد مؤمن تماس مىگيرند و به آنها مىگويند: اى بنده خدا مولايت ظهوركرده است، اگر مىخواهى كه به او بپيوندى، اختيار دارى و چنانچه بخواهى در نعمتهاى الهى متنعم بمانى، باز هم آزاد هستى.
از اين حديث شريف استفاده مىشود كه رجعت در مورد مؤمنان، اختيارى است.
چه كسانى رجعت مىكنند؟
در پاسخ اين پرسش كه چه كسانى به دنيا بازمىگردند، نمىتوان به طور دقيق سخن گفت؛ زيرا برخى روايات به طور كلى معيار و ملاك رجعت كنندگان را «ايمان خالص» و « شرك محض»(9) برشمرده است و از افراد و مصاديق آنها سخنى به ميان نيامده است. اما در پارهاى از روايات، اشاره به برخى از مصاديق رجعتكنندگان شده است. اين دسته از روايات نيز مختلف است؛ در پارهاى از آنها سخن از رجعت همه پيامبران و امام على(ع) به ميان آمده است و در برخى نيز سخن از رجعت امام حسين(ع) و اصحاب گرانقدر آن حضرت سخن رفته است و بالأخره در بعضى از روايات از رجعت پيامر اعظم اسلام(ص) و ائمه اهلبيت(ع) و دشمنان آنان ياد شده است. بدينترتيب، از مجموع رواياتى كه در اين باب وارد شده است، استفاده مىشود كه افراد و گروههاى زير از رجعتكنندگان به شمار مىآيند:
1- رجعت شهداى كربلا
براساس برخى روايات، نخستين كسى كه رجعت نموده، و به دنيا بازمىگردد، امام حسين(ع) با اصحاب و يارانش است.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «اوّل من يرجع الى الدنيا، الحسين بن على ( ع(، فيملك فى الارض حتى يقسط حاجباه على عينيه مِنَ الكِبَرِ…»(10) اولين شخصى كه به دنيا رجعت خواهد كرد، امام حسين(ع) است. آن حضرت آنقدر در زمين حكومت و رهبرى خواهد كرد كه از پيرى موهاى ابروهاى او بر روى ديدهاش آويخته شود.
رجعت امام حسين(ع) در روزگار ظهور قائم(ع)، يكى ديگر از اصول مسلم و قطعى كه شيعه بدان معتقد است اين است كه امام را امام غسل مىدهد اين برگرفته از حديث امام رضا(ع) است كه مىفرمايد: امام را جز امام غسل نمىدهد(11) بنابراين، بايد يكى از امامان رجعت نموده مراسم تغسيل و خاكسپارى امام عصر(عج) را بر عهده بگيرد كه طبق روايات رسيده امام حسين(ع) اين مهم را انجام مى دهند.
در تفسير عياشى ذيل آيه شريفه «ثم رددنا لكم الكرة عليهم»(12) از امام صادق(ع) نقل شده است كه: مقصود از زنده شدن دوباره امام حسين(ع) و هفتاد نفر(13) از اصحابش در عصر امام زمان(ع) است، در حالى كه كلاه خودهاى طلايى بر سر دارند و به مردم رجعت و زنده شدن دوباره حضرت حسين(ع) را اطلاع مىدهند تا مؤمنان به شك و شبهه نيفتند و بدانند كه دجّال و شيطان نيست و اين در حالى است كه حضرت مهدى(عج) در ميان مردم است.
وقتى كه امام حسين(ع) به اراده حكيمانه خداوند به دنيا بازگشت، حضرت مهدى(ع) انگشتر سليمان نبى(ع) را به همراه زمام امور جامعه به او مىسپارد.(14)
آنگاه هنگامى كه عرفان و ايمان مردم نسبت به رجعت امام حسين(ع) استوارگرديد، پايان زندگى امام مهدى(ع) فرامىرسد. هنگامى كه حضرت قائم(ع) پس از يك زندگى طولانى و شكوهبار از دنيا رفت، امام حسين(ع) امور مربوط به غسل و نماز و به خاك سپارى پيكر پاكش را به عهده مىگيرد، زيرا پيكر مطهر امام معصوم(ع) را تنها همانند او بايد غسل و كفن كند و بر پيكر او نماز بگزارد و او را به خاك سپارد.(15) پس از شهادت امام زمان(عج) و تدفين ايشان، امام حسين(ع) عهدهدار حكومت جهانى ايشان مىشوند و به قدرى حكومت مىكنند كه گفته شده است، از كثرت سن ابروهايش روى ديدگان مباركش را مىپوشاند تا اين كه روز قيامت و رستاخيز فرارسد. ناگفته پيداست كه اين روايات اشاره به طولانى بودن حكومت امام حسين(ع) در عصر رجعت است.
جابر از امام باقر(ع) روايت مىكند: امام حسين(ع) در روز عاشورا، پيش از شهادتش، در مورد رجعت خود و يارانش فرموند: «جدّم، رسول خدا(ص)، به من فرمود: اى فرزند! تو را به سوى عراق خواهند برد، در زمينى كه پيغمبران و اوصياى ايشان در آنجا يكديگر را ملاقات كردهاند يا خواهند كرد، و آن زمين را «عمورا» مىگويند، در آنجا شهيد خواهى شد و با تو جماعتى از اصحاب تو نيز به شهادت خواهند رسيد، كه درد و رنج بريدن آهن به ايشان نخواهد رسيد، چنانچه آتش را حقتعالى بر حضرت ابراهيم(ع) سرد و سلام گردانيد، همچنين آتش جنگ بر تو و اصحاب تو سَرد و سلام خواهد شد.»(16)
آن حضرت خطاب به اصحابش فرمود: «بشارت باد شما را، شاد باشيد كه ما به نزد پيامبر(ص) مىرويم، پس مىمانيم در آن عالم آنقدر كه خدا بخواهد. پس اوّل كسى كه زمين شكافته مىشود و از زمين بيرون مىآيد من خواهم بود و همراه بيرون آمدن من، بيرون خواهد آمد اميرالمؤمنين(ع) وحضرت قائم(ع) قيام خواهد كرد، پس نازل مىشود بر من گروهى از آسمان از طرف حقتعالى (كه هرگز بر روى زمين فرود نيامده باشند) با جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و لشكرها از ملائكه، و فرود مىآيد محمد(ص) و على(ع) و من و برادرم و جميع آنها كه خدا بر ايشان منّت گذاشته از انبياء و اوصياء، سوار شده بر اسبان خدائى ابلق(17) از نور، كه هيچ مخلوقى پيش از آنها، بر آنها سوار نشده است. پس رسول خدا (ص)، عَلَمْ خود را به دست مىگيرد و حركت مىدهد و شمشير خود را به دست حضرت قائم(ع) مىدهد، پس بعد از آن، آنچه خدا خواهد مىنمائيم.
پس از آن حقتعالى بيرون مىآورد از مسجد كوفه چشمهاى از روغن و چشمهاى از آب و چشمهاى از شير.
آنگاه اميرالمؤمنين، على(ع) شمشير رسول خدا(ص) را به من مىدهد و مرا به جانب مشرق و مغرب مىفرستد، پس هر كه دشمن خدا باشد، خونش را بريزم و هر بتى را بيابم، بسوزانم تا اينكه به زمين «هند» برسم و جميع آن بلاد را فتح كنم.
و حضرت دانيال و يوشع زنده شوند و بيايند به سوى حضرت اميرالمؤمنين (ع) و گويند: «راست گفتند خدا و رسول او در وعدهها كه دادند.» پس هفتاد نفر با ايشان بفرستد به سوى «بصره» كه هر كه در مقام مقاتله درآيد او را بكشند، و لشكرى به سوى بلاد «روم» بفرستد كه آنجا را فتح كنند.
پس هر حيوان حرام گوشت كه باشد، بكُشم تا آن كه به غير حلال و پاك و پاكيزه در روى زمين نباشد… يهود و نصارى و ساير ملل را مخيّر گردانم ميان اسلام و شمشير، پس هر كه مسلمان شود، منّت گذارم بر او و هر كه اسلام را نخواهد، خونش را بريزم.
و هيچ مردى از شيعيان ما نماند، مگر آن كه خدا ملكى به سوى او بفرستد كه خاك را از روى او پاك كند و زنان و منزل او را در بهشت به او نشان دهد. و هر كور و زمينگير و مبتلائى كه باشد، خدا به بركت ما اهلبيت آن بلاها را از او دفع نمايد.
و حق تعالى بركت را از آسمان به زمين فرو فرستد به گونهاى كه شاخههاى درختانِ ميوهدار از زيادى ميوه بشكند و ميوه تابستان در زمستان و ميوه زمستان در تابستان به عمل آيد و اين است معنى قول حقتعالى كه فرمود: «وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنا…»(18) و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم؛ ولى (آنها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.
سپس فرمود: خداوند به شيعيان ما كرامتى ببخشد كه مخفى نماند بر ايشان هيچ چيز در زمين و آنچه در زمين است، حتّى آنكه اگر كسى بخواهد از احوال خانواده خود اطّلاع حاصل كند، خدا به او الهام مىكند به آنچه كه آنها انجام مىدهند.(19)
علاوه بر اصحاب امام حسين(ع)، در روايات ديگر اشاره به رجعت بعضى از مؤمنين و شيعيان على(ع) نيز شده است. امام باقر (ع) از اميرالمؤمنين (ع) نقل مىكند كه: «در هنگام ظهور حضرت مهدى، مؤمنان، لبيكگويان، گروه گروه از قبرها بيرون مىآيند و حضرت از اين رخداد فوقالعاده با تعجب ياد مىكند؛ پس چقدر حيرتآور است (زنده شدن مردگان) چگونه در حيرت نباشم از زنده شدن مردگان كه خداوند آنان را از قبورشان برمىانگيزاند در حالى كه گروه گروه مشغول گفتن لبّيك لبّيك اى دعوتكننده به سوى خدا، هستند.»(20)
بنابراين، امام حسين(ع) و يارانش (شهداى كربلا)، نخستين مراجعتكننده به دنيا هستند كه پس از انتقامگيرى از پديدآورندگان فاجعه عاشورا و گستردن صلح و صفا و آرامش در عرصه گيتى، آن امام همام، مدت بسيارى را به اداره امور عالم و حاكميت بر جهان بشريت مىپردازند.
2- همه پيامبران
برخى از روايات به رجعت همه پيامبران اشاره دارد. اينك به چند روايت اشاره مىكنيم حضرت على(ع) دراينباره مىفرمايد: «خداوند همه پيامبران مرسل از حضرت آدم (ع) تا حضرت محمد (ص) را زنده مىكند.»(21)
همچنين امام صادق (ع) مىفرمايد: «فلم يبعث الله نبيا و لارسولا الا رد جميهم الى الدنيا حتى يقاتلوابين يدى على بن ابى طالب امير المؤمنين»(22) خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد جز آن كه همه آنان را به دنيا برمىگرداند تا در ركاب اميرمؤمنان، على بن ابى طالب(ع)، جنگ كنند.
«خداوند همه پيامبران و مؤمنان را براى يارى اميرمؤمنان(ع) گرد مىآورد. درآن روز على بن ابىطالب(ع)، پرچم رسول اكرم(ص) را در دست مىگيرد و امير و رهبر همه مخلوقات مىشود. همه مخلوقات در زير پرچم او قرار مىگيرند و او بر همه فرمانروايى مىكند.»(23)
در بعضى از روايات به طور ويژه از برخى پيامبران به عنوان رجعتكنندگان نام برده شده است؛ از جمله رجعت حضرت اسماعيل(ع)، رجعت حضرت رسول اكرم(ص)،(24) رجعت حضرت خضر(ع) و رجعت حضرت عيسى(ع). از نظر اين كه حضرت عيسى (ع) به نصَ قرآن به آسمانها رفته است، بازگشت او از آسمانها به روى زمين يك نوع رجعت است، ولى رجعت اصطلاحى نيست. ولى مرحوم شيخ حر عاملى در كتاب «ايقاظ»، از نزول حضرت عيسى(ع) به رجعت تعبير نموده است.(25)
3- رجعت پيامبر اسلام (ص) و امامان (ع)
برخى از روايات بيانگر آن است كه پيامبر اسلام(ص) و امام على(ع) و سائر ائمه اهلبيت(ع) به دنيا بازمىگردند و ساليان حكومت مىكنند.
ابوخالد كابلى از امام سجاد(ع) روايت مىكند كه امام در تفسير آيه شريفه «اِن الذ ى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد»(26) آن كسى كه قرآن را بر تو فرو فرستاد به يقين، تو را به وعدهگاهت بازمىگرداند، فرمودند: «پيامبر شما و اميرمؤمنان و امامان اهلبيت، در عصر ظهور به دنيا بازمىگردند».(27)
بيشتر روايات اين باب مربوط است به رجعت و بازگشت ائمه(ع). در اين مورد نيز ما با دو دسته روايات مواجه هستيم:
دستهاى از اين روايات رجعت را براى تمام ائمه (ع) ثابت مىكند. برخى ديگر از روايات براي ذكر مصداق تنها نام دو امام يعنى، اميرالمؤمنين و امام حسين(ع) را ذكر نموده است. و در پارهاى از روايات نام پيامبر(ص) نيز آمده است.(28) امّا ساير ائمه(ع) از آنان به طور خاص ذكرى به ميان نيامده است، بلكه به طور عام قائل به رجعت همه ائمه شدهاند. نظير آنچه كه از امام صادق (ع) دراينباره نقل شده است: «هيچ امام و پيشوايى نيست، مگر اين كه مجدداً در زمان خودش در آينده به دنيا بازمىگردد در حالى كه نيكان و بدان زمان او نيز همراه او برمىگردند، تا افراد با ايمان از انسانهاى كافر جدا شوند.»(29)
در برخى از روايات براى امام على(ع) چند رجعت بيان شده، چنان كه امام صادق(ع) از رجعت حضرت على(ع) سخن مىگويد وتوضيح مىدهد كه براى آن حضرت چندين بار رجعت است.(30) امام على(ع) نيز در ضمن خطبه مفصلى فرمودند: براى من بازگشت پس از بازگشت و رجعت پس از رجعت است، من صاحب رجعتها هستم، من صاحب صولتها و شوكتها هستم، من صاحب دولتها وقدرتها هستم(31)
از نظر روايات، ترديدى نيست كه منظور از «دابة الارض» در آيه 82 سوره نمل، رجعت حضرت على(ع) مىباشد. امام باقر(ع) از امام على(ع) نقل مىكنند كه فرمود: به من شش فضيلت داده شده:1- علم منايا و بلايا و وصايا به من داده شده؛ 2- سخن فصل جداكننده حق و باطل به من عطا شده؛ 3- من صاحب رجعتها هستم؛ فرمانروايى كل به من داده شده؛ 4- من صاحب عصاى موسى هستم؛ 5 – من دابة الارض هستم كه با مردم سخن خواهم گفت.(32)
افزون بر رواياتى كه در اين باب وارد شده، در برخى از دعاها و زيارتهاي مأثوره نيز به رجعت پيامبر(ص) و ائمه هدى(ع) تصريح شده است، كه به اختصار به چند مورد اشاره مىشود:
1- در فرازى از زيارت رسول خدا (ص): «اِنّى لَمِنَ الْقائِلينَ بِفَضْلِكُمْ، مُقِرُّ بِرَجْعَتِكُمْ، لا اُنْكِرُ للّهِ قُدْرَةً وَ لا اَزْعَمُ اِلاّ ما شاءَ اللّهُ»(33) من به مقام والاى شما معتقدم، به بازگشت شما (به اين دنيا) باور دارم، قدرت خدا را انكار نمىكنم و جز مشيّت حضرت پروردگار چيزى اراده نمىكنم.
2- در فرازى از زيارت «جامعه» آمده است: «…مُؤْمِنٌ بِإِيابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ …»(34) به بازگشت شما ايمان دارم، و رجعت شما را تصديق مىنمايم….
منظور از دو تعبير «اياب» و «رجعت»، يك چيز است، و مقصود همان رجعتى است كه اوّل امام حسين(ع) بعد حضرت اميرالمؤمنين(ع) و بعد حضرت رسول(ص)، بعد باقى ائمه(ع) رجوع مىنمايند، مىباشد.
3- در فرازى از زيارت «اربعين» كه صفوان از امام صادق(ع) روايت كرده است، چنين مىخوانيم: «وَ اَشْهَدُ اَنّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِيابِكُمْ مُوقِنٌ»(35) من گواهى مىدهم كه به شما ايمان آورده ام و به بازگشت شما يقين دارم.
4- زيارت حضرت ابوالفضل(ع): «انى بكم وبايا بكم من المؤمنين»(36)
5 – زيارت حضرت مهدى(عج) در فرازى از زيارت آن حضرت در روز نيمه شعبان آمده است: «فان ادركنى الموت قبل ظهورك فانى اتوسل بك وبآبائك الطاهرين الى الله تعالى واسئله ان يصلى على محمد وآل محمد وان يجعل لى كرة فى ظهورك و رجعة فى ايامك لابلغ من طاعتك مرادى….»(37) اگر پيش از ظهور تو، مرگ مرا دريابد، به وسيله تو و پدران بزرگوارت به خداى تبارك و تعالى متوسل مىشوم و از او مىخواهم كه به محمد و آل محمد صلوات بفرستد و براى من بازگشتى در ظهور تو و رجعتى در روزگار تو قرار دهد، تا به مقصود خود در زمينه اطاعت تو نائل شوم و دلم از دشمنان تو خنك شود.
6- زيارت آل ياسين: «وان رجعتكم حق لا ريب فيها.»(38)
7- زيارت رجبيّه: «حتى العود الى حضرتكم والفوز فى كرتكم.»(39)
8 – در فرازى از دعاى «عهد»(40) چنين آمده است: «…اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَاَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى….»(41) خدايا! اگر مرگى كه بر همه بندگانت قطعى و مسلّم كردهاى، ميان من و ظهور مولايم جدائى بيندازد، با قدرت بىنهايتت مرا از قبر بيرون بياور.
4- اصحاب پيامبران
در برخى از روايات، سخن از رجعت جمعى از اصحاب باوفاى پيامبر اسلام(ص)، به ميان آمده است؛ مثلاً در روايتى كه مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل كرده، آمده است كه پانزده نفر از اصحاب حضرت موسى(ع) آنانى كه هدايت شدند و بر اساس حق رفتار نمودند هفت نفر از اصحاب كهف و نيز يوشع بن نون و جمعى از اصحاب پيامبراسلام(ص)، چون: سلمان، ابودجانه انصارى، مقداد، جابر بن عبدالله انصارى، مالك اشتر، و… برخى ديگر، از رجعتكنندگان به شمار مىآيند.(42)
اين روايت شريف بيانگر اين است كه در عصر رجعت، گروهى از اصحاب باوفاى رسول اكرم(ص) و ياران و شيعيان باصفاى اميرمؤمنان(ع) كه در طريق ولايت ثابت قدم ماندند و هرگز منحرف نشدند به دنيا برگردانده مىشوند؛ در شماره آينده به بازگشت برخى از آنها اشاره مىكنيم:
پىنوشتها:
1. سوره نمل، آيه 83.
2. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 25؛إثبات الهداة، ج 3، ص 577، باب 32، ف 53،ح 736؛ بحارالانوار، ج 6، ص 254.
3. شيخ مفيد، مسائل سروية، ص 35 اوائل المقالات، ص 28.
4. سيدمرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1، ص 125.
5. سوره آل عمران، آيه 169.
6. شيخ طوسى، التبيان، ج 3، ص 47.
7. بحارالانوار، ج 53، ص 59. آيه شريفه در سوره جن، آيه 25.
8. همان، ص 92.
9. همان، ص 39.
10. بحارالانوار، ج 53،ص 46.
11. كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 384.
12. سوره اسراء،آيه 6.
13. در برخى منابع تعداد همراهان امام حسين(ع) 95 هزار نفر آمده است: (تفسير فرات كوفى، ص.203)
14. بحارالا نوار، ج 53، ص 103.
15. تفسير عياشى، ج 2، ص 281 ر.ك: فروع كافى، ج 8، ص 206 ؛بحارالانوار، ج 51، ص 56؛ تفسير برهان، ج 2، ص 406.
16. بحارالانوار، ج 53، ص 62.
17. هر چيز دو رنگ، خصوصاً سياه و سفيد را گويند.
18. سوره اعراف،آيه 96.
19. بحارالانوار، ج 53، ص 62.
20. همان، ص 46.
21. محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 4،حديث شماره 6936، ترجمه: حميدرضا شيخى.
22. بحارالانوار، ج53، ص 41؛ تفسيرعياشى، ج1،ص 181؛تفسيربرهان، ج 1،ص 295.
23. تفسير برهان، ج 1،ص 295؛تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 359.
24. بحارالانوار، ج 53،ص 46؛ تفسير برهان، ج 3، ص 239.
25. الايقاظ، ص 324 ؛بحارالانوار، ج 14، ص 336.
26. سوره قصص،آيه 85.
27. بحارالانوار، ج 53،ص32؛ تفسير برهان، ج 3، ص 239؛ تفسير قمى، ج 2، ص 147؛ مختصر بصائرالرجات، ص 29 ر.ك: معجم احاديث المهدى، ج 5، ص 327، ش 1763.
28. ر.ك: دكتر حبيب الله طاهرى، سيماى آفتاب، ص 345، چاپ اول، 1380 ه .ش، انتشارات زاير، قم.
29. غلام رضا مغيثى، رجعت از نگاه عقل و دين، ص 94، چ اول، 1380، قطع رقعى، انتشارات قم.
30. بحارالانوار، ج 53، ص 75.
31. بحارالانوار، ج 53، ص 46؛تفسيرصافى، ج 1،ص 326؛ تفسيربرهان، ج 3، ص 149.
32. تفسيربرهان، ج 3،ص 209؛تفسير نورا لثقلين، ج 4، ص 97 ؛تفسيرصافى، ج 4، ص 75.
33. بحارالانوار، ج 100، ص 189.
34. همان، ج 102، ص 144- 154.
35. همان، ج 101، ص 332.
36. همان، ج 101،ص 277 و 218.
37. همان، ج 102، ص 118.
38. همان، ص 94- 82.
39. همان، ج 53، ص 94.
40. امام صادق (ع)، دعائى به نام دعاى «عهد» تعليم فرموده كه هر كس آن را در زمان غيبت چهل روز صبح بخواند، از ياران حضرت بقيّة اللّه روحى فداه مى شود، و اگر پيش از ظهور از دنيا برود خداوند او را به هنگام ظهور زنده مى كند و باز مى گرداند.
41. بحارالانوار، ج 53،ص 95.
42. همان ص 91.
43. سوره اسراء، آيات 5 – 6.
انقلاب اسلامى ؛ انقلابى معنوى
انقلاب اسلامى؛ انقلابى معنوى
سيد رضا زمانى
تحقق انقلاب اسلامى يكى از بزرگترين رخدادهاى اجتماعى نيمه دوم قرن بيستم به حساب مى آيد كه در نوع خود بى نظير و منحصر به فرد بود،بگونهاى كه موجبات شگفتى همگان را برانگيخت و توجه جهانيان را به سوى خود جلب نمود.
اين تحول و دگرگونى در نظام اجتماعى ايران در سال 1357 با تحولات حاصل در ساختار سياسى و نظامهاى حكومتى ديگر تفاوت اساسى داشت. اين پديده موجب شد تا نظام اجتماعى حاكم بر ايران به طور كامل دگرگون گشته و نظامى نوين با اهداف، ارزشها و ساختارى كاملاً متفاوت جايگزين آن شود و در نتيجه منشأ ظهور آثارى بس شگرف در ابعاد گوناگون سياسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و … گردد.
اين حادثه بزرگ قرن، از يكسو معادلات سياسى استكبار را در ادامه سياست سلطه و تقسيم استعمارى جهان بهم زد، و از سوى ديگر يكى از استوارترين رژيمهاى وابسته را كه از حمايت قدرتهاى بزرگ برخوردار بود، ريشه كن نمود. و در كشورى چون ايران، با آن همه اهميتى كه از نظر استراتژيكى و اقتصادى براى قدرتهاى بزرگ جهان داشت، تحولى عظيم بوجود آورد.
مهمتر از اين دو، تأثيرگذارى روند انقلاب اسلامى به سطح آگاهىهاى عمومى ملتهاى مسلمان جهان بويژه كشورهاى اسلامى، مىباشد كه خود زمينه تحولات سياسى، اجتماعى ريشه دارى را در بين آنان فراهم آورد.
به اعتراف تحليل گران سياسى ويژگيهاى انقلاب اسلامى از قبيل: برخوردارى از جهان بينى الهى، ماهيت ايدئولوژيكى، قدرت رهبرى، تفكر و انديشه مبتنى بر دين و مشاركت عظيم مردم، موجب شد بسيارى از تحليلها، تئوريها و پيش بينىهاى صاحب نظران سياسى بى اعتبار گشته و مجبور به تجديد نظر در تئوريهاى خود شدند.
اين مقاله در پاسخ به اين سؤال اساسى است كه:
چه عامل يا عواملى در شكلگيرى و پيروزى انقلاب اسلامى ايران نقش داشته است؟ و به عبارت ديگر، آيا مى توان گفت: باورها و ارزشهاى معنوى اسلام، نقش تعيين كنندهاى در اين رخداد بزرگ داشتهاند؟
ضمن بيان اهداف اساسى انقلاب اسلامى و اشارهاى به نا تمام بودن تئوريها و ناتوانى تحليل گران از درك اين انقلاب، به تبيين اصول بنيادى تفكر و انديشه اسلامى مى پردازيم و معتقديم كه اعتقاد به اين اصول بيشترين تأثير را در ايجاد تحرك اجتماعى و روحيه انقلابى مردم مسلمان ايران داشته است.
هدف انقلاب اسلامى
با نگاهى گذرا بر تاريخ، روند و بستر شكلگيرى و تكوين انقلاب اسلامى، هدف اصلى و اصيل اين نظام نوين، احياى اسلام و ارزشهاى دينى و حاكميت بخشيدن به دين الهى، فارغ از هر گونه گرايش و تأثير پذيرى از مكتبهاى بشرى، در جامعه بود. جامعهاى كه سالهاى سال زير سلطه و اقتدار صاحبان زر و زور قرار داشت.
البته در كنار اين آرمان بزرگ، اهدافى مانند عدالت اجتماعى، آزادى خواهى، استقلال در ابعاد سياسى، اقتصادى، فرهنگى، فكرى و …، نيز وجود داشت، كه همه اين اهداف نيز در قالب اسلام، معناى واقعى خود را در انقلاب اسلامى پيدا مىكند.
انقلاب اسلامى و تئوريهاى ناتمام
انقلاب اسلامى ايران در مقطعى از تاريخ رخ داد، و انديشه دينى و تفكر معنوي اسلامى را در سرلوحه حركت و مبارزه خود قرار داد، كه در معادلات سياسى، جهان به دو قطب شرق و غرب تقسيم شده بود يعنى در يك طرف جهان كمونيست با انديشه ماركسيستى و در طرف ديگر نظام كاپيتاليست (سرمايه دارى) با انديشه سكولاريسم و لائيك، حاكم بود. كه در هر دو تفكر حاكم، جايى براى دين وجود نداشت. در تفكر كمونيستى كه «دين افيون ملتها شناخته شده است» و در انديشه نظام سرمايه دارى نيز «جدايى دين از سياست» به عنوان شعار اصلى در نظر گرفته شده بود.
در تطبيق تئوريهاى مرسوم و رايج انقلاب به انقلاب اسلامى، بسيارى از نظريه پردازان دچار مشكل گرديده و مجبور به رفوكردن و ترميمهاى پى در پى و متعددى در تئوريهاى خود شده اند.كه بطور خلاصه به يكى از اين تئوريها اشاره مى كنيم:
انقلاب اسلامى و تئوريهاى ماركسيستى
يكى از مهمترين تئوريهايى كه در بطن روايت مدرنيته به تبيين و تحليل تحولات اجتماعى، سياسى، به ويژه انقلابها مى پرداخت، ماركسيسم بود. تا جايى كه ادعا مى كرد تنها با توسل به آن مى توان آزادى و رهايى انسانها را تحقق بخشيد و به يك جامعه بى طبقه دست يافت.
ماركسيسم در تحليل پديدهها به نوعى جوهرگرايى معتقد بود و همه تحولات را بر خاسته از «اقتصاد» مىدانست. و ماهيت انقلابها را نيز با تمام اجزاء و عناصرش يك ماهيتى كاملاً اقتصادى مى دانست.(1)
در تحليل انقلاب اسلامى، متفكرانى خارجى هم چون: «مايكل فيشر»، «ريچارد كاتم» و «نيكى كدى» و گروههاى چپ ايرانى، هم چون: حزب توده و سازمان مجاهدين خلق ايران (منافقين)، با نگاهى ماركسيستى «اقتصاد» را عامل سرنگونى رژيم پهلوى مى دانستند.(2)
اما ماهيت دينى انقلاب اسلامى، انديشه ماركسيسم را زير سؤال برد و با تضادهاى اساسى كه بين انديشه ماركسيسم و اسلام وجود داشت، زمينه بن بست تئورى ماركسيسم را در تحليل پديدههاى سياسى اجتماعى فراهم نمود. و متفكرين اين انديشه را به تجديد نظر در ايده خود واداشت.
و همچنين است ديگر ديدگاهها و تئوريهاى غربى و شرقى كه با نگاهى تكبعدى، به عرصه تحليل وارد شده و خواستهاند، بدون در نظر گرفتن عنصر دين به تبيين انقلاب اسلامى بپردازند.
ناتوانى تحليل گران از درك انقلاب اسلامى
از آنجا كه تحليل گران سياسى، مراكز اطلاعاتى و تحقيقاتى، و سازمان هاى جاسوسى قدرتهاى بزرگ در ارزيابى و سنجش تحولات جامعه ايران، معيارهاى مادى، تجربى و پوزيتويستى را ملاك قرار داده بودند و بر مبناى قواعد ماترياليستى به ارائه تحليلهاى جامعه شناختى مى پرداختند، درك بهرهمندى انقلاب اسلامى از تأييدات الهى و اعتماد دو جانبه آن بر انديشه معنوى، عرفانى امام(ره) از سويى، و به باورهاى عميق مذهبى از سوى ديگر، براى آنان مشكل بود. و به همين دليل، از پيش بينى وقوع انقلاب اسلامى و شناخت ماهيت آن و شناخت شيوه تفكر و انديشه انقلابى حضرت امام خمينى(ره) عاجز ماندند.
« سازمان سيا بعد از ارزيابى خود از وضعيت جامعه ايران در مرداد 57 اعلام نموده بود كه ايران در وضع انقلابى و يا حتى ما قبل انقلابى قرار ندارد. و سازمان اطلاعاتى CIA نيز در ارزيابى اطلاعاتى خود در تاريخ 28 سپتامبر 1978 اعلام كرد: انتظار مى رود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.»(3)
اين در حالى بود كه كارتر در سفر خود به ايران در ديماه 1356 درست 12 روز قبل از شروع انقلاب از سوى مردم قم، ايران را جزيره ثبات و آرامش در يكى از پر سر و صدا ترين نقاط دنيا خوانده بود.(4)
سرعت پيروزى انقلاب معنوى و اسلامى ايران، قدرتهاى استكبارى شرق و غرب را بشدت دچار آشفتگى نمود. به طورى كه بارها بر غير مترقبه بودن تحولات ايران و عدم توانايى در شناخت و درك حقيقت انقلاب اسلامى، اذعان نمودند.
بر اساس اسناد به دست آمده از لانه جاسوسى آمريكا در تهران، مقامات اطلاعاتى و سياسى آمريكا معتقد بودند:
«اين انقلاب و پيش آمدهاى آن وضعيت ما را نابود كرد و افراد ما را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى با ثبات ما را به هيچ و پوچ تبديل كرد.»(5)
البته بايد گفت: «تعجب نيست براى آنها كه از معنويت انقلاب اسلامى بى خبر بوده و هميشه براى بررسى و تحليل انقلابها معيارهاى جغرافيايى، سياسى و اقتصادى خود را داشتند، علل و جوهره پيروزى انقلاب اسلامى مجهول و پنهان ماند.»(6)
هفته نامه آنروز چاپ لندن:
«غرب هرگز نفهميد كه چرا شاه سقوط كرد و چرا يك روحانى توانست كشورى را در تب انقلاب بيفكند… و غرب را با احياء بنيادگرايى اسلامى به لرزه در آورد.»(7)
اصول بنيادى اسلام و انقلاب اسلامى
در انديشه و تفكر اسلامى، انقلاب ريشه در ساختمان درونى انسان دارد. و بر همين اساس، انبياء الهى در دعوت خود ابتدا سراغ درون مى روند. و بر همين باورند كه تا تحول درونى در انسان ها ايجاد نشود، تحول بيرونى (انقلاب) در جامعه معنى پيدا نمى كند. و از اين منظر، مكانيسم وقوع انقلاب نيز از طريق تحول در افكار، انديشه و آرمان هاست. خداوند تبارك و تعالى در آيه 11 سوره رعد مىفرمايد: «إنَّ الله لا يغيّر ما بقومٍ حتى يغيّروا ما بأنفسهم؛ خداوند سرنوشت هيچ قوم و جامعهاى را دگرگون نخواهد ساخت مگر زمانى كه خود آن جامعه وضعشان را از درون دگرگون سازند.»
اين آيه شريفه، مبيّن يك قاعده اساسى در تحولات اجتماعى است. و آن اينكه اراده و خواست هر ملت در تغيير و دگرگونى آن جامعه مؤثر است و بعبارت ديگر انقلابها و تحولات اجتماعى در گرو تحول درونى مردم آن جامعه است.
سؤال اين است كه سرچشمه و اصول بنيانى اين تحول در تفكر اسلامى چيست؟ در پاسخ بايد به سراغ روح حاكم بر انديشه و جهان بينى اسلام رفت. كه بطور خلاصه به اصول بنيادى اسلام و ابعاد مختلف آن مىپردازيم:
1- نظام عقيدتى اسلام
جوهره و پيام اصلى در دين چيزى جز توحيد و ايمان به خدا و عمل به دستورات و قوانين آن دين، كه اساساً در جهت خشنودى و رضاى الهى انجام مى گيرد، نيست. و اسلام نيز به عنوان يك دين جامع و كامل از اين قاعده مستثنى نمىباشد. و هسته مركزى و محور اصلى اين دين بر اصل توحيد استوار است. و همه مسائل در پرتو اعتقاد به خداوند معنى پيدا مى كند. به اين معنى كه همه چيز را از خدا و بسوى او مى داند. و جز خالق يكتا چيز ديگرى را مؤثر در جهان نمى داند و بالأخره اينكه ارزشهاى اجتماعى، در ارتباط با خداوند ارزشمند مى شود و خارج از اين قاعده از ارزش برخوردار نيست. بر خلاف روح حاكم بر فرهنگ غرب كه مبتنى بر اومانيسم و انسان محورى است.(8)
با توجه به نگرشى كه نظام عقيدتى اسلام به جهان هستى، مبدأ آفرينش و حيات اخروى دارد، نقش ويژهاى را در تحقق حركت ها و موضعگيريهاى انسان در عرصه اجتماعى ايفا مى كند. هر چه اعتقادات فرد و جامعه از عمق و استحكام منطقىترى برخوردار باشد، فرد و جامعه نيز در برخورد با مسائل و مشكلات اجتماعى، و مبارزه با آنها و تحمّل مصائب ناشى از آن، فعالتر خواهد شد. اما چنانچه عقايد انسانى دچار تزلزل، سستى و ابهام گردد، به همان ميزان افراد جامعه دچار شك و ترديد گشته و كمتر مى تواند به مسائل بيرونى جامعه بپردازد. در اين زمان است كه رسالت اساسى رهبران دينى جلوه گر شده و در جهت اصلاح اعتقادات و انديشه آن جامعه قدم بر مى دارد تا تحول درونى بر اساس فطرت بشرى در آنان ايجاد نمايد و در استحكام و تقويت باورهاى دينى آنان تلاش كند.
توحيد و جهان بينى توحيدى:
يكى از اصول اعتقادى اسلام، توحيد و جهانبينى توحيدى است. كه تبلور آن در عرصه اجتماعى، نفى فراعنه و طواغيت است. اعتقاد به توحيد به انسان نشاط و قدرت تحمل مشكلات مى دهد و در رويارويى با طاغوت ها قدرت پايدارى و مقاومت مىبخشد. اگر جامعهاى احساس كند كه ارزشها و باورهاى دينى او مورد بىاعتنايى قرار گرفته است دست به مقابله و پيكار مى زند. در انقلاب اسلامى نيز به دنبال تعرض رژيم شاه به مبانى ارزشى اسلام و پايبندى مردم ايران به ارزشها و اعتقادات مذهبى زمينه را براى يك حركت بزرگ در جهت دفاع از آرمان ها، فراهم ساخت.(9)
مفهوم توحيد بعنوان اولين اصل اعتقادى اسلام، گوياى اين است كه عالم هستى از يك مشيت حكيمانه برخوردار است و خداوند يكتا حاكم بر كليه شؤون جامعه مىباشد و كسى به ديگرى حق حكمرانى ندارد. و تنها خداوند و كسانى كه از جانب خداوند اذن داشته باشند مى توانند منطبق با قوانين الهى و عدالت اجتماعى در جامعه، حكومت كنند.
بعبارت ديگر، مفهوم توحيد تنها پرستش خداوند نيست، بلكه روابط سياسى، حقوقى و اقتصادى نيز در سايه آن معنى و مفهوم مىيابد. اعتقاد به توحيد مستلزم آن است كه خالق يكتاى جهان را كه مقنن و حاكم بر سرنوشت عالم وجود است، بپرستند و با پذيرش و ايمان به شعار لا اله الا الله هر معبودى غير از آفريدگار يكتا را نفى كنند. و از همين شعار، نفى حاكميت غير الهى استنباط مى شود. و با اين تعبير، ايمان به توحيد،در حقيقت نفى كليه حكام و قانونگذارانى است كه زور و قدرت سياسى در دستان آنهاست، اما از مشروعيت الهى برخوردار نيستند.(10)
معاد يا حيات اخروى:
يكى ديگر از اصول بنيادين جهان بينى اسلامى، اصل اعتقاد و ايمان به معاد يا حيات اخروى است. پيامبران الهى، بدون استثناء پس از اصل توحيد، مهمترين اصلى كه مردم را به آن متذكر نموده اند، و ايمان به آن را از مردم خواسته اند، همين اصل است.(11) بر اساس اين اصل، زندگى در دنيا به عنوان مقدمه و كسب توشه براى جهان ابدى در آخرت است و به همين خاطر تمام اعمال، رفتار و كردار خود در دنيا را در چگونگى جايگاه ابدى او در آخرت مؤثر مىداند.
در مكتب اسلام، كليه فعاليتهاى اجتماعى و موضع گيرىهاى سياسى افراد با سرنوشت اخروى آنان پيوند و رابطه دارد و اين امر موجب تعهد و مسئوليت پذيرى در حقوق اسلامى و مسائل اجتماعى مى گردد. و در مراجعه با ظلم و بى عدالتى و هتك حرمت نسبت به قوانين و موازين الهى، ايستادگى نموده و شهادت را به عنوان يك آرمان و تاكتيك سياسى انتخاب مى كند. با اين انتخاب هيچ تعهد و مانعى نمى تواند انسان را از مبارزه در راه مكتب و خداى خويش بازدارد و تزلزلى در اهدافش ايجاد نمايد.
نبوت، امامت و رهبرى در اسلام:
يكى ديگر از اصول اعتقادى و خطوط كلى و بنيادين جهانبينى اسلام، نبوت و امامت است وبه عبارتى بحث رهبرى در جامعه اسلامى است كه از اهميت ويژهاى برخوردار است. براساس اين اعتقاد حق ولايت و رهبرى مخصوص خداوند است كه اين حق از جانب خدا به پيامبر اسلام و امامان معصوم(ع) اهدا شده است. در اين مقام امام، جانشين پيامبر است و همچون پيامبر به دور از لغزش و خطا بايد در توضيح و تبيين اين رسالت (بر مبناى وحى) نقش خود را ايفا نمايد. امامت در اين مقام مستلزم عصمت است از اين رو قول و عملش براى ديگران سند و حجّيت دارد.
اين مقام پس از پيامبر اسلام(ص) به اهل بيت(ع) رسيد و به اساس رواياتى نظير: ثقلين، غدير، منزلت و …، كه اكثر علماى اهل سنت در كتب سيره و تاريخ و كتب روايى خود از صحابه پيامبر(ص) نقل كردهاند، كه پيامبر اسلام(ص) اهلبيت(ع) را به پيشوايى و امامت برگزيده و آنان را قرين قرآن قرار داد.(12)
امامت به مفهوم جامع به معنى رهبرى همه جانبه، در حقيقت استمرار خط نبوت مى باشد و همچون نبوت از اراده و مشيّت الهى سرچشمه مى گيرد. و اين امر بعنوان يك قانون و سنت حتمى الهى، بمنظور هدايت و رشد و تعالى بشر قرار داده شده است. در اين امر رابطهاى تحت عنوان رابطه امام و امت ايجاد مى شود. كه در انديشه سياسى اسلام از آن يك تعريفى خاص ارائه مى شود. امام، به انسان كاملى گفته مى شود كه امت را از آنچنان سازمان سياسى و نظام اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى برخوردار سازد كه در شرايط حاكم بر امت امكان هر چه بيشتر تحول و تكامل سريع طبق موازين و ارزشهاى اسلام فراهم گردد و هدف او از انجام چنين مسئوليتى تنها رضاى الهى باشد، بگونه اي كه خود، الگو و اسوه ديگران گردد. و امت نيز، در اين انديشه به جمعيت متشكل و سازمان يافتهاى گفته مى شود كه در تمامى روابط موجود در آن پويايى و حركت هدفدار بر اساس ارزشها و موازين مكتب به سوى تعالى و رشد فرد و جامعه تجلى كند.(13)
بدين ترتيب رهبرى در نظام امامت داراى بار ايدئولوژيكى و انقلابى است و با سكون و سكوت و ايستايى سازگار نمى باشد.
اعتقاد به امامت و رهبرى به اين معنى جزئى از باورهاى يك مسلمان است، وقتى با اين باور در درون كاروان بزرگ امت قرار مىگيرد و جايگاه خود را در اين حركت عظيم هدفدار باز مى يابد، انقلاب به مفهوم اسلامى، جزئى از زندگى او مى شود و جدا شدن از حركت انقلابى يعنى مرگ و عقب ماندن از قافله امت و يا تبديل شدن به خاشاك روى سيل خروشان مى باشد.(14)
در سلسله مراتب امامت و رهبرى در زمان غيبت امام معصوم(ع) ، فقيه جامع الشرايط عهده دار مسئوليت امامت مى گردد و همان اختياراتى را كه امام معصوم(ع) در رابطه با ابلاغ رسالت و نگهبانى از دين و اجراي احكام الهى و اداره حكومت و رهبرى جامعه داشت، فقيه جامع الشرايط نيز از آن اختيارات برخوردار است.(15)
و در اين نوع ولايت فرقى بين سلسله مراتب امامت وجود ندارد و تنها تفاوتى كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه شخص پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) كه صاحب فضائل بيشمار و عصمت و اين گونه اختيارات حكومتى مىباشند، از جانب خداوند تعيين شده اند، اما در مورد «ولى فقيه»، ولايتى كه نسبت به اختيارات حكومتى به او تفويض شده مربوط به عنوان كلى، فقيه عادل و جامع الشرايط است ولى اختصاص به شخص معين ندارد.(16) كه در اصطلاح به آن «ولايت فقيه» گفته مىشود و به شخصى كه رهبرى جامعه اسلامى را بر عهده مى گيرد «ولىّ امر مسلمين» يا «ولىّ فقيه» اطلاق مى گردد.
در رويكرد تفكر اسلامى، در عرصه تاريخى اسلام، رهبرى همواره با مرجعيت و روحانيت عجين بوده است و اين مطلب گوياى آن است كه روحانيت توانسته است به رسالت خود در تداوم حركت ائمه(ع) بكوشد. و اساس برنامههاى خود را در اين مسير بر ترويج احكام و قوانين اسلام و مبارزه با قدرتهاى ظالم قرار دهد. استمرار حركت مبارزه جويانه و حق طلبانه روحانيت در طول تاريخ بر اين استوار بوده كه از منظر معنوى متكى بر خداوند و از نظر اجتماعى متكى به مردم بوده است.(17)
تبلور امامت در رهبرى امام خمينى(ره)
چهارده قرن پس از بعثت پيامبر گرامى اسلام(ص) مردى از پرورش يافتگان مكتب او از مشرق زمين برخاست كه در بندگى و حق گويى و حق جويى، خروش و استقامت به اوصياء و انبياء (عليهم السلام)، اقتدا نموده و بسان على بن ابى طالب(ع) با اراده آهنين و پيامهاى پر مغز و كلام نافذ خويش پرده تباهى ها و تاريكى ها را دريد و جبهه باطل را يكسره به ميدان مبارزه طلبيد و براى هميشه «نام او،ياد او، روح گرم و پر خروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت و شجاعت او روشن بينى و ايمان جوشان او، زبان زد خاص و عام است.»(18)
امام خمينى(ره) با قيام خود ميليونها انسان گم گشته در برهوت و الحاد و جاهليت عصر مدرن را به رجعتى دوباره به معنويت و يكتاپرستى فرا خواند. و بسان آينه شفافى به بهترين وجه ممكن انوار خورشيد تابان پيامبر گرامى اسلام(ص) و اوصياى طاهرين ايشان(ع) را به بشريت تشنه معنويت قرن بيستم منعكس نمود.
به بركت اين مرد بزرگ و انقلاب آسمانى و پيامهاى قدسى او بار ديگر شكوفههاى خداجويى و دين گرايى در بستر خشكيده جهان معاصر جوانه زد و نغمه ايمان گرايى و توحيد و خدا پرستى در سراسر جهان طنين انداز گرديد.(19)
مردم خداجوى، مؤمن و انقلابى ايران بر مبناى اطاعت از اوامر و دستورات الهى، امام خمينى(ره) را از مصاديق بارز «اولى الامر» يافتند و حركت او را تداوم بخش حركت پيامبر اسلام(ص) و ائمه معصومين(ع) بر شمردند و از آنجا كه بر اساس تفكر و انديشه شيعه، ميان مردم و رهبران، يك رابطه معنوى وجود دارد و موضوع اطاعت از رهبران بعنوان يك باور و اعتقاد دينى و بصورت يك فرهنگ عمومى درونى شده و به متن زندگى مردم راه يافته است. بنابراين مردم همانطور كه به امام خمينى(ره) عشق مى ورزيدند و او را قلباً دوست مى داشتند، عمل سياسى و انقلابى او را به عنوان يك تكليف دينى و يك عمل عبادى پيروى نمودند.
كه نتيجه اين پيوند مقدس، پيوند بين امام و امت، حماسه بزرگ قرن و معجزه عظيم الهى، يعنى پيروزى انقلاب اسلامى ايران است.
2- نظام حقوقى اسلام
در انديشه اسلامى، نظم اجتماعى تابع قانون بوده و حاكميت منحصر به خدا و قانون نيز قانون خداست. همه افراد از رسول الله(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون الهى هستند. كليه قوانين و احكامى كه از رسول الله(ص) اعلام مىشود نيز به پيروى از حكم خداوند بوده و تبعيت و پيروى از رسول الله(ص) و اولى الامر نيز حكم الهى است. در چنين حكومتى دخل و تصرف هاى خودسرانه نظير حكومت هاى سلطنتى، پادشاهى و امپراطورى، وجود ندارد.(20)
باز بودن باب اجتهاد در نظام حقوقى اسلام و اصول حاكم بر انديشه سياسى اسلام، بويژه شيعه، اهميت اساسى در تهييج و تحريك توده مردم به سمت انقلابى شدن، را دارد.
با نگاهى اجمالى به ابواب مختلف فقهى و حقوقى نشان دهنده عجين شدن مسائل سياسى در كليه بخشهاى فقه، اعم از عبادات، معاملات و حدود، و ساير مسائل اجتماعى آن است. برخى از اين ابواب بطورى آشكار چهره مبارزاتى و مقاومت را به نمايش مى گذارد نظير باب جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و … . مثلاً قيام امام حسين(ع) ناشى از اجراى امر بمعروف و نهى از منكر است.
3- نظام تربيتى در اسلام
چه بسيار ملت هايى كه بواسطه حاكميتهاى ظالم، نسبت به رژيم هاى حاكم ناراضى هستند و بعبارت ديگر رژيم حاكم فاقد مشروعيت لازم است. اما در عمل هيچ تحول انقلابى و عصيانى از سوى مردم ديده نمى شود. بر اين اساس صرف فقدان مشروعيت رژيم و نارضايتى عمومى، براى انقلاب و عصيان عمومى، كافى نيست.
علاوه بر آن نظام اخلاقى حاكم بر جامعه بايستى بگونهاى باشد كه روحيه پرخاشگرى و ظلم ستيزى را در روح جامعه تزريق نمايد. جامعه ظلم پذير محكوم به سكوت و تمكين در قبال جنايات رژيم ظالم است. جامعهاى كه آرزوى بهبود خويش را دارد بايد روح تمكين و رضا را طرد، و ظلم ستيز باشد.
از ويژگيهاى مهم نظام اخلاقى و تربيتى اسلام، تقويت و تعميق حس پرخاشگرى، و مبارزه طلبى و ظلم ستيزى است. برخى مراحل امر به معروف و نهى از منكر و جهاد، بيانگر نفى و طرد وضع موجود و تلاش در جهت ايجاد وضع مطلوب است…. آموزه هاى اسلام داراى منطق مقابله و مبارزه با رژيمهاى نامشروع است.(21) از اين روست كه مى گوييم نظام اخلاقى و تربيتى اسلام، با انقلاب و مبارزه با ظلم و ظالم، بطور عميق رابطه و پيوند دارد. اسلام از پيروانش مى خواهد چنانچه تحت سيطره حاكم ظالم بسر مىبرند، با او مبارزه كنند و تسليم مطامع او نشوند. البته با توجه به اصل مرجعيت و رهبرى در جامعه اسلامى، تشخيص نوع مبارزه و مصلحت زمانى و مكانى به عهده رهبرى جامعه اسلامى است.
تحليل نهايى
تاكنون به تبيين روند و بستر شكلگيرى و تكميل انقلاب اسلامى ايران پرداخته شده و در پاسخ به سؤال آغازين به مطالبى چند اشاره شد كه خلاصه و نتيجه آن شرح زير است:
1- انقلاب اسلامى به دنبال تغيير نگرش در انديشه و آرمانهاى اجتماعى مردم ايران، و با احياى دوباره ارزشها و باورهاى دينى توسط رهبران و مراجع دينى بويژه حضرت امام خمينى(ره)، بوجود آمد.
2- با توجه به فضاى سياسى اجتماعى دوران اول و دوم، كه سعى در تخريب و تضعيف عقايد، ايمان و انديشه دينى مردم داشته و با الغاء شبهه در دين، ايجاد بدبينى نسبت به رهبران مذهبى، الغاى قوانين اسلام، گسترش فساد و فحشاء، تقويت اديان و مذاهب باطله، در صدد ترويج غرب گرايى و جايگزينى فرهنگ غير دينى غرب به جاى فرهنگ اسلام بودند. كه در اين مسير به موفقيت هايى نيز دست يافتند و تا حدودي توانستند نگرش مردم را نسبت به باورها و آموزههاى دينى تغيير دهند.
3- حركت روشنگرانه و آگاهى بخش حضرت امام خمينى(ره) به عنوان يك مرجع تقليد و يك رهبر بزرگ، با توجه به آموزههاى دينى و بر مبناى اصول بنيادى اسلام و با طرح و ارزشگذارى مفاهيمى از قبيل: امامت، ولايت، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، نفى سلطه موروثى، شهادت، اطاعت از ولى امر، و … ، و ارتباط برقرار كردن بين آن ها و مسائل جارى سياسى اجتماعى ايران، و تبيين موقعيت رژيم ستم شاهى و انطباق آن بر حكومت فاسد يزيدى، توانست ارزشها و باورهاى دينى مردم را احياء نموده و روحى تازه در كالبد خشكيده جامعه بدمد. و با بازگرداندن انديشه و عمل مردم به اصل معنويت و باورهاى دينى خويش، حركتى وسيع و عمومى را در جهت مبارزه با ظلم و نفى هر گونه سلطه بيگانه و برپايى حكومت اسلامى و احياى ارزشهاى دينى برپا نمايد.
4- پايبندى مردم ايران به باورها و ارزشهاى دينى و اعتقاد به اطاعت از رهبرى و «ولىّ فقيه»، و تبلور اين امامت و رهبرى در حضرت امام خمينى(ره)، انسجام و همبستگى اجتماعى عميق را ايجاد و با برقرارى پيوند مقدس بين امام و امت، حماسه بزرگ قرن و معجزه عظيم الهى، يعنى پيروزى انقلاب اسلامى ايران، رخ داد.
پىنوشتها: –
1. عبدالوهاب فراتى، رهيافت هاى نظرى بر انقلاب اسلامى ص 19.
2. همان، ص 16.
3. بابك آدين و ناصر ايرانى، كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، ص 37.
4. ادوارد كلن، آمريكا در اسارت، ترجمه توران خاورى، ص 232.
5. اسناد لانه جاسوسى، جلد 3، ص 94.
6. پرفسور حميد مولانا، روزنامه كيهان، 8/11/75.
7. محمد سپهرى، خورشيد بى غروب، ص 168.
8. محمد مسجد جامعى، ايدئولوژى و انقلاب، ص 81.
9. استاد شهيد مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص34.
10. جلالدين فارسى، فلسفه انقلاب اسلامى، ص 35.
11. على شيروانى، معارف اسلامى در آثار شهيد مطهرى،ص 155.
12. همان، ص 418.
13. عباسعلى عميد زنجانى، گزيده انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، ص 58.
14. همان، ص 58.
15. امام خمينى(ره)، كتاب البيع، جلد 2، ص 497.
16. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، ص 55.
17. استاد شهيد مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى، ص 169.
18. استاد شهيد مرتضى مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، ص 85.
19. مير احمد رضا حاجتى، عصر امام خمينى(ره)، ص 29.
20. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، ص 48 و 49.
21. استاد شهيد مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص 55.
نقش مردم در كلام و انديشه امام خمينى ره
نقش مردم در كلام و انديشه امام خمينى (قدس سره)
حسين طاهرى وحدتى
اشاره
جايگاه و نقش مردم در فرهنگ و ديدگاه امام خمينى(ره) از امورى است كه جزء مسائل رئيسه تفكر ايشان در مسايل اجتماعى قرار دارد. اين مؤلفه نه شعار است و نه زياده گويى در سخن؛ بلكه حقيقتى است كه امام(ره) در عرصه زندگى و حركت اجتماعى خود، بارها بر آن تاكيد كرد و به كسانى كه عهده دار مسؤوليتهاى حكومتى بودند، ياد آور مى شد تا هرگز از توانمندى مردم و نقش آنان در ماندگارى يك نظام غافل نشوند و تعاملى صادقانه و صميمانه با توده مردم داشته باشند. در اين نوشتار در مقام اثبات اين فرضيه برمى آييم كه باور امام(ره) نسبت به مردم در تثبيت حكومت يك باور حقيقى و اصولى بود و هرگز از روى مصلحت و ظاهرمندى اين اعتقاد اعلام نمىشد و مردم متقابلاً اين احساس پاك و بى شائبه را با عشق ورزى و عقلانيت پاسخ مى دادند.
تعامل و رابطه مردم و امام خمينى(ره) به ويژه در دوران پس از انقلاب اسلامى تا آخرين لحظه زندگى ايشان، يكى از مقاطع طلايى و به ياد ماندنى حكومت از نوع دينى آن است. نظير آنچه كه در عصر رسول الله(ص) اتفاق افتاد و تحولى شگرف در لايههاى اجتماعى سرزمين حجاز به وجود آمد. بخش مهمى از اين مؤلفه به سيره اعتماد سازى پيامبر(ص) با مردم، مربوط مى شد به گونهاى كه همه آدمها نسبت به رسول الله(ص) احساس دوستى و صميميت خاصى پيدا كرده بودند و تمام سعادت و كمال خود را در عمل به سيره و دستورات ايشان مى دانستند.
مبانى سيره رفتارى امام خمينى(ره) در تعامل با مردم
عقيده ما اين است كه همه حركت ها و نهضت هاى دينى و اجتماعى پس از حيات رسول الله(ص)، به گونهاى متأثر از سيره رفتارى – اخلاقى ايشان بوده و همچنان خواهد بود. در سنت و روش پيامبراكرم(ص) حضور مردم در عرصه تحولات اجتماعى از يك سو و تعامل آنان در امور خيرخواهانه در بستر جامعه، يكى از اصول مهم تلقى مى شد. ايشان به طرق گوناگون تلاش مى كرد تا يكپارچگى و همبستگى را همواره ميان مسلمانان نهادينه كند و براى تحقق اين مؤلفه از فرصت ها به خوبى استفاده مىكرد.
رسول الله(ص) نيك مى دانست يك جامعه تنها در پرتو وحدت و همكارى همه جانبه گروههاى مردمى مى تواند به اهداف اساسى خود دست پيدا كند و از اين رهگذر، حيات و شادابى آن تأمين مى شود. قرارداد برادرى (عقد اخوت) به عنوان سمبل وحدت، نخستين عملى بود كه پيامبر(ص) در مدينه ميان مهاجرين و انصار برقرار نمود. اين قرارداد موجب شد همه زمينههاى موجود براى ايجاد اختلاف و چندگانگى پس از پيروزى مسلمانان، در درون جامعه اجازه بروز و ظهور پيدا نكند.
توصيه هاى مؤكّد رسول الله(ص) در بر پايى مراسم عبادى همچون نماز به جماعت و برگزارى نماز جمعه ، اشاعه امر به معروف و نهى از منكر و حتى مشاركت دادن زنان در عرصه جنگ ها، همه براي اين بود كه بخشهايى از اجتماع مسلمانان دچار غفلت نشوند و مسؤوليت اجتماعى خويش را فراموش نكنند. اينكه شخص رسولالله(ص) نيز به روايت اصحاب و ياران در ساخت و ساز مسجد مسلمانان شركت مى جست، براى تثبيت فرهنگ جمعگرايى و احساس مسؤوليت در حركت جمعى بود.
در حوزه اخلاق نيز برآيند همه سفارشات رسول الله(ص) خلق وحدت و همدلى بود. مقولههايى از قبيل ابتدا به سلام در مواجهه مسلمانان با هم، گرهگشايى از كار برادر يا خواهر دينى و حتى غير دينى، ديد و بازديدها(صله رحم)، عيادت از بيماران، رواج مبادلات پولى به صورت قرض الحسنه، بزرگداشت مقام پدر و مادر و نمونه هاي فراوان از اين نوع، نشانگر اين بود كه شخص رسول الله(ص) به بنياد تعاون و وحدت باورى اصولى و ژرف داشت و از همه مهمتر، ترويج و اهميت دادن به اصل مشاوره و راى خوانى از ديگران است كه به تعبير يكى از پژوهشگران «ماهيت حكومت اسلامى رويه آن را ملاطفت آميز و مشورتى ساخته است.»(1) نرمخويى و برخورد برادرانه نخستين حاكم را مى ستايد و تقدير مى كند و او را به مشورت با پيروان صاحب نظر دعوت مى نمايد و به او گوشزد مى كند اگر بدخو و سنگدل بودى مردم از دورت پراكنده مىشدند.(2)
آنچه بر خامه قلم آمد، قطره گونهاى بود از سنت و سيره رسول گرامى(ص) پيرامون نقش و اهميت وحدت و همكارى ميان مردم با يكديگر و تعامل آنان با رهبرى جامعه كه در نهضت امام خمينى(ره) و انقلاب اسلامى جامعه ايرانى، تاريخ مشابه آن را در صفحات خود ثبت نمود و ما در خور حوصله اين نوشتار، برداشتى خواهيم داشت از سلوك امام خمينى(ره) با مردم و نقشى كه ايشان در عرصه تحولات اجتماعى براى مردم به آن باور و ايمان داشت.
اصل اعتماد و باورداشت مردم
يك نظام سياسى در صورتى مى تواند ضمانت ماندگاري داشته باشد كه از يك پشتوانه قدرتمند مردمى برخوردار باشد. امام خمينى(ره) از روزى كه حركت انقلابى خويش را آغاز نمود، همواره مخاطبين اصلى را در هنگامه بحران ها و افت و خيزهاى سياسى – اجتماعى مردم قرار داده بود و رازمندى عنوان حكومت مردمى و حاكميت بر قلب ها در نهضت امام خمينى(ره) در همين نكته نهفته است.
امام(ره) هيچگاه در مسير پيشبرد اهداف نهضت متوسل به گروه ها و جناحهاي سياسى نمى شد؛ بلكه در بستر انقلاب اسلامى به همه آنها توصيه مى كرد اگر مى خواهيد به اين مردم خدمت كنيد و بمانيد، بايد به اقيانوس ملت مسلمان ايران بپيونديد. امام(ره) به حقيقت مردم را باور كرده بود و به حمايت و دلدادگى آنان نسبت به ارزشهاى دينى، اعتقادى راسخ داشت. ايشان به اين نكته واقف شده بود اگر با مردم صادقانه سخن گفته شود و صميمانه براى آنها كار شود، حتماً در مراحل سخت و تنگ، به يارى حكومت قيام خواهند كرد؛ آن چنانكه در انقلاب اسلامى اين حقيقت را به تمام جهانيان به اثبات رسانده اند. به اين سخن امام(ره) دقت كنيد:
«ما در مشكلات بايد متوسل بشويم به ملت؛ ملتى كه بحمدالله مهيا براى كمك و فداكارى بوده و هستند. با فداكارى ملت بحمدالله مراحلى را كه بسيار اهميت داشت پشت سر گذاشتيم و موانع مرتفع شد.»(3)
روش و شيوه امام خمينى(ره) در زمامدارى و حكومت كه برگرفته از سنت پيامبر(ص) و حكومت علوى بود، بر اساس احترام به مردم به عنوان حاميان اصلى نظام حكومتى، پى ريزى شد و ايشان از همان آغاز پيروزى و حتى پيش از آن و مناسبتهاى گوناگون بر مراجعه به آراء عمومى و برگزارى انتخابات، تأكيد كرد. امام (ره) در باب قدرت و نقش مردم مى گويد:
«اگر مردم پشتيبان يك حكومتى باشند، اين حكومت سقوط ندارد. كارى نكنيد كه مردم از شما بترسند كارى بكنيد كه مردم با شما صحبت كنند.»(4)
امام (ره) توصيه جدى داشتند كه مسؤولين به گونهاى عمل كنند كه حضور مردم در صحنههاى مختلف اجتماعى – سياسى خدشه دار نشود چون معتقد بود كار بزرگ شروع شده يعنى جمهورى اسلامى، بدون اين پشتوانه بزرگ به نتيجه نخواهد رسيد. از اين رو مسؤولين امور را از اختلاف، پرهيز مىداد و به خدمت براى مردم فرا مىخواند. اين جمله امام(ره) قابل تأمّل است: «آن چيزى كه براى همه ما لازم است، اين است كه مردم را در صحنه نگاه داريم.» مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى در باب اين باور امام خمينى(ره) نسبت به مردم مى گويد:
«كمتر كسى را ديدهام كه به قدر امام(ره) نسبت به مردم از عمق دل احساس محبت و اعتماد كند. او به شجاعت و ايمان و وفا و حضور مردم باور داشت.»(5) ايشان در فراز ديگرى از سخنان خود، شگفتى حضور مردم و اعتماد امام خمينى(ره) نسبت به وفادارى ملت مسلمان ايران را اين گونه بيان مى كند:
«در حال حاضر كه من به پشت سر نگاه مى كنم و عملكرد اين ده سال را مى بينم، حقيقتاً حيرت مى كنم كه ما از چه راههايى عبور كردهايم و با چه درهها و پرتگاههاى سختى مواجه بودهايم… چه قدر دست او (امام خمينى قدّس سرّه) قوى و دلش پرظرفيت بود. در سخت ترين مراحل، به مردم اطمينان فراوان داشت. در يكى از پيامهاى خود به مردم فرمود: من شما را خوب مى شناسم؛ شما هم من را خوب مى شناسيد. واقعاً اين گونه بود. امام(ره) اين مردم را خوب شناخته بود و به صفا و وفا و غيرت و… شجاعت و صداقتشان واقف بود».(6)
يكى از مسؤولين بالاى اجرايى كشور در سالهاى جنگ تحميلى در اين خصوص مىگويد:
«از ويژگىهاى امام(ره) اين بود كه به مردم اطمينان داشتند و هر جا توده ها بيشتر مشاركت مى يافتند، ايشان احساس اطمينان بيشترى نسبت به اوضاع مى كردند.»(7)
امام خمينى(ره) درباره ضرورت ، همراهى مداوم مردم با نظام جمهوري اسلامى مى گويد: «بالأخره ما مردم را لازم داريم؛ يعنى جمهورى اسلامى تا آخر مردم را مى خواهد. اين مردمند كه اين جمهورى را به اين جا رساندند و اين مردمند كه بايد اين جمهورى را راه ببرند تا آخر.»(8)
اصل خدمت و آسانگيرى
در بينش فقهى و سياسى امام (ره)، مردم دارى و مردم مدارى براى كسانى كه عهدهدار مقامات اجرايى هستند، به ويژه در ردههاى بالا، مى بايست يك اصل تلقى گردد. اين جمله ساده اما پرمعناى امام(ره) كه به من خدمتگزار بگوييد نه رهبر، بايد به عنوان يك تذكار دهنده همواره نصب العين مسؤولين قرار بگيرد. امام خمينى(ره) براى مردم ستم ديده دوران طاغوت به راستى دلسوز بود و بر ظلمهاى رفته بر آنان واقف. حال كه با همت توده رنج كشيده نظام سلطنت برچيده شده و جمهورى اسلامى جايگزين آن گرديده است، آرزوى امام(ره) اين است كه مردم تفاوت اين دو نظام را به خوبى احساس كنند. ايشان در ديدار با رئيس جمهور و هيأت دولت وقت، اين مسأله را گوش زد مى كند كه هرگز احراز پست و مقام را به عنوان يك هدف و ارزش تلقى نكنند بلكه:
«بايد افراد متوجه اين معنا باشند، كسانى كه واقعاً دلشان براى اسلام مى تپد و براى كشورشان، متوجه اين باشند كه پست ميزان نيست، مقام ميزان نيست، مقام رياست جمهورى، اين ميزان نيست… اينها چيزى نيستند. اين مقامات تمام مى شود، آنى كه هست، خدمت است.»(9)
امام خمينى(ره) به عنوان يك حاكم اسلامى بر مسامحه و رفتار مهربانانه تأكيد مى كند و اينكه جهت گيرى نظام جمهورى اسلامى بايد بر اصلاح زندگى مردم باشد. ايشان از قاعده «الاسلام يجب ما قبله» به عنوان يك ساز و كار سياسى ياد مى كند و مى گويد:
«مسأله ديگر رفتار نهادها با مردم است. بايد حركت ها به صورتى باشد كه مردم بفهمند كه اسلام براى درست كردن زندگانى دنيا و آخرت آمده است تا ملت احساس آرامش كنند. اين كه آمده است: الاسلام يجب ما قبله، اين يك امر سياسى است. اسلام ديده است اگر بخواهد با كسانى كه تازه مسلمان شدهاند، سختگيرى كند، هيچ كس به اسلام رو نمى آورد. در جايى ديدم كميته صنفى گفته است تمام اصنافى كه از چند سال قبل از انقلاب گرانفروشى كردهاند بايد بيايند و مجازات شوند. اين امر بر خلاف اسلام و رضاى خداوند است. ما بايد اين قدر سخت نگيريم و به فكر مردم باشيم. مردم خيلى زحمت كشيده اند.»(10)
امام (ره) در فراز ديگرى از سخنان خود، احساس رضايتمندى مردم از حكومت را از عوامل ماندگارى آن مى داند و در ساحت مسائل اعتقادى اهميت اين موضوع را به گونهاى مطرح مى كند كه اين احساس، رضايت خداوند را نيز به دنبال خواهد داشت و در نتيجه تعامل مردم با حكومت، موجب پايدارى قدرت و استحكام آن مى گردد.
«كارى بكنيد كه دل مردم را به دست بياوريد. پايگاه را پيدا كنيد در بين مردم. وقتى پايگاه پيدا كرديد، خدا از شما خيلى راضى است، ملت از شما راضى است.»(11)
در ادامه به پند آموزى از وضعيت تاريخى نظام پيشين، اشاره مى كند و اينكه عامل اصلى سقوط محمدرضا پهلوى فقدان صداقت در رفتار با مردم و همچنين عدم رضايتمندى عمومى بود:
«ما از اين تاريخ موجودى كه بر ما گذشت، بايد عبرت بگيريم. اگر پايگاه داشت اين مرد(محمدرضا شاه) بين مردم، اگر نصف قدرتش را صرف كرده بود براى ارضاى مردم، هرگز اين قدرت به هم نمىخورد، هرگز با او مخالفت نمىشد. لكن معالأسف همه قدرتش را روى هم گذاشت بر ضد مردم به طورى كه اگر مىرفت به زيارت حضرت رضا(ع)، هر كه مى شنيد مىگفت دارد حقه بازى مىكند.»(12)
اصل مشورت و نظارت
مردم ايران گر چه در سابقه تاريخى خود در عصر مشروطيت، چند صباحى طعم آزادى و حق تعيين سرنوشت خويش را تجربه كردند، اما به تحولات و پيشامدهاى به وجود آمده در پس آن، دوباره دچار خودكامگى و استبداد حكومت ها شدند كه در اين نوشتار فرصت پرداختن به آن نيست فقط يادآورى اين نكته لازم است آنچه بر اين ملت گذشت، بسيار سهمگين و طاقت فرسا بود تا اينكه در پرتو نهضت امام خمينى(ره)، دريچه هاى آزادى يكى پس از ديگرى بر روى آنان گشوده شد و مردم با رويكرد و اين باور هوشمندانه تر از گذشته بر تعيين سرنوشت خود تسلط يافتند. امام(ره) از همان روزهاى نزديك به پيروزى انقلاب اسلامى خبر از برگزارى انتخابات مىداد و اين حق را از حقوق مسلم مردم اعلام مىكرد و پس از پيروزى نيز بر عهد خود با مردم وفادار ماند و همواره بر نقش نظارتى و مشورتى مردم پافشارى مى كرد.
تعبيرى از اين قبيل كه «مجلس در رأس امور است»، گوياى اين مهم بود چرا كه نمايندگان مجلس شوراى اسلامى گرد آمده از گوشه گوشه اين سرزمين پهناور هستند كه مىتوانند در مقام تحقق خواستههاى همه مردم باشند. امام(ره) در باب نظارت مردم در فراز يكى از سخنان خود به يك گفت و گوى تاريخى اين گونه اشاره مىكند:
«اگر خداى نخواسته يك كس پيدا شد كه يك كار خلاف كرد، اعتراض كنند همه مردم؛ مردم همه به او اعتراض كنند كه آقا چرا اين كار را مىكنى؟ درصدر اسلام هست كه عمر وقتى كه گفت (در منبر بود به كجا) اگر من يك كارى كردم، شما چه بكنيد؟ يك عربى شمشيرش را كشيد و گفت: ما با اين شمشير راستش مى كنيم. بايد اين طورى باشد.»(13)
آنچه گفته شد، شمّه كوتاهى بود و جستارى ناقص، در طرح و بيان ديدگاه معمار بزرگ انقلاب اسلامى امام خمينى (قدّس سرّه الشريف) پيرامون شأن و منزلت مردم و حضور آنان در عرصه اجتماع بر اساس سنت و سيره رسول الله(ص)؛ اميد آنكه تذكارى گردد براى همه كسانى كه در مقام خدمت بر آمدهاند و هشدارى باشد در امر حكومت دارى براى آنان كه صاحب كرسى قدرتاند. باشد ان شاءالله در روز واپسين در پيشگاه عدل الهى شاهد زيبايى نتيجه اعمال خود باشيم. در ختام اين مقال جهت حسن آن، فرازى از سخنان مقام معظم رهبرى در باب سيره امام خمينى(ره) نقل مى گردد:
«امام(ره) ما براى حيات دوباره اسلام، همان راهى را پيمود كه رسول معظم(ص) پيموده بود ؛يعنى راه انقلاب را. در انقلاب اصل بر حركت است. حركتى هدفدار، سنجيده، پيوسته، خستگى ناپذير و سرشار از ايمان و اخلاص… در انقلاب اسلامى چند خصوصيت مهم وجود داشت كه همه منطبق بر حركت اسلامى بود… دوم آنكه براى تحقق اين هدف از تودههاى مؤمن و آگاه و دردمند و فداكار و نه از احزاب و گروهها و سازمانهاى سياسى – نيروى انسانى لازم گرفته شد و رهبر حكيم نصرت را پس از توكّل بر خدا،از نيروهاى لايزال مردم جستجو كرد.»(14)
پىنوشتها: –
1. انقلاب تكاملى اسلام،ص 134.
2. سوره آل عمران، آيه 159.
3. صحيفه نور، ج 7، ص 135.
4. همان، ج 7، 253.
5. حديث ولايت،ج 1،ص 130 به نقل از نشريه حوزه ويژه صدمين سال ميلاد امام خمينى(ره).
6. همان، ص 137 به نقل از نشريه حوزه ش 94 – 95.
7. كيهان هوايى، ش 1356،ص 3.
8. صحيفه نور،ج 19،ص 36.
9. همان،ص 217.
10. همان، ج 16، ص 52.
11. همان،ج 7، ص 6.
12. همان.
13. همان، ص 34.
14. حديث ولايت،ج 4، ص 246.
انضباط مالى و الگوى مصرف
انضباط مالى و الگوى مصرف
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها مسئله خشكسالى و گرانى و تورّم بويژه در بخش مسكن و مواد غذايى نقل مجالس و محافل و دغدغه مردم بويژه اقشار كم درآمد و آسيبپذير جامعه شده است.
بررسى اين پديده اقتصادى نامطلوب و ريشهيابى علل و عوامل آن سياستگذارى جهت عبور از اين مقطع دشوار و چارهجويى آن در شرايط موجود يكى از وظائف مسؤولان بويژه مسؤولان كشاورزى و بازرگانى و اقتصادى و بانكى و نخستين مسؤوليت مجلس و دولت و قوه قضائيه در شرايط كنونى است تا ساز و كارهاى مناسب را براى حل اين مشكل تدارك ببينند و توطئههاى دشمنان خارجى و عوامل مافيايى داخلى را شناسايى كرده و راه كارهاى عملى خنثى سازى اين توطئهها را به بررسى نهند و هرچه سريعتر اين موج سهمگين را كه تهديدى عليه ارزشها و اعتمادها شده است بشكنند و در اين ميان فرهنگ سازى براى الگوى مصرف و توجيه منطقى و ارائه راه كارهاى مناسب از مسؤوليتهاى رسانهها و صدا و سيما و وسائل ارتباط جمعى است تا از اين پديده توجيه معقول داشته باشند و آحاد جامعه و خانودهها را آموزش دهند كه چگونه در شرائط فعلى مصرف كنند و چگونه به فكر يكديگر باشند و از افراط و تفريط و اسراف و تبذير بپرهيزند و اجازه ندهند محرومان جامعه زير چرخهاى شكننده تبعيض و بىعدالتى خرد شوند. بويژه روستائيان، كشاورزان، اقشار كم درآمد و آنانكه با پايه حقوقى پايين بايد در اين شرايط پر آشوب ادامه حيات دهند.
در يك سخن، قواى سه گانه، مسؤولان اجرايى، رسانههاى خبرى و فرهنگى و آحاد ملت مىبايست مانند زمان جنگ دست به دست يكديگر داده و در اين شرائط ناگوار به نبرد با غول تورّم برخيزند تا اميد دشمنان را كه چشم به مشكلات اقتصادى دوخته تا بر نظام فشار آورند و تزلزل و بىاعتمادى را دامن بزنند، به يأس مبدّل كنند.
در گذشته ملت بزرگ ما ابتلا و امتحانهاى سختى را داشته و امواج سهمگينى را در شرائط جنگى و بمبارانها با سرافرازى از سر گذرانده كه مشكلات مقطع كنونى در برابر آنها ناچيز است و با همت مسؤولان و هميارى، بردبارى و هوشيارى و استقامت ملت به خواست خداوند از اين گذرگاه نيز عبور خواهيم كرد و بر مشكلات فائق خواهيم آمد به شرط آنكه مدبرانه و با برنامه و سنجيده در اين بحران عمل كنيم و اجازه ندهيم توطئههاى بيگانه و مافياى داخلى بر ملت فائق آيد. و مىدانيم كه دشمنان ما از پيش گفته بودند كه با استفاده از شرائط تورّم و گرانيها جريان اصولگرايى را با ناكامى و ناكارآمدى مواجه خواهند ساخت و به انتخابات دوره هشتم مجلس شوراى اسلامى چشم اميد بسته بودند كه به خواست خداوند موفق نشدند و ملت بزرگ و هوشيار و با ايمان ما در همين شرايط كه با موج گرانيها روبرو بودند، نشان دادند كه وفادارى آنها به اسلام و انقلاب و نظام جمهورى اسلامى خللناپذير است و مسؤوليت حمايت از دست آورد خون شهيدان را در شرائط دشوار از ياد نمىبرند كه در اينجا از اين حضور و حماسه باشكوه در دو مرحله انتخابات بايد سپاسگزارى كرد.
ريشهيابى مشكلات اقتصادى
هرچند ريشه يابى مشكلات اقتصادى در اين مختصر مقدور نيست اما به كليّات آن مىتوان اشاره كرد. بىتناسب نيست كه اشاره كنيم بحرانهاى اقتصادى گريبان بسيارى كشورها را گرفته و گرانى و تورّم مسئله جهانى شده و بحرانهاى غذائى بسيارى از مردم جهان را مورد هجوم قرار داده است. حتى كشورى چون آمريكا كه ثروتهاى جهان را به غارت مىبرد با مشكلات اقتصادى بسيارى دست به گريبان است. موضوع سهميه بندى برنج و كمبود آن از جاى جاى جهان مخابره مىشود، از جمله آمريكا. و اين در حالى است كه بنابه گزارش سازمان اطلاعات مركزى آمريكا(سيا) آمريكا با دوازده هزار ميليارد دلار بدهى خارجى همچنان بزرگترين بدهكار جهان است و انگليس و آلمان به ترتيب هر كدام 10450 ميليارد دلار و 4489 ميليارد دلار در رتبه دوم و سوم قرار دارند و همچنين فرانسه، ايتاليا، هلند، اسپانيا، ژاپن و بلژيك كه هزاران ميليارد دلار بدهى خارجى دارند اين در حالى است كه ايران بنا همين گزارش با بدهى 8/13 ميليارد دلار در رتبه 75 دنيا قرار دارد. اين مقايسه نشان مىدهد كه ما ايرانيها نبايد خيلى هم ناراحت باشيم، و از اينكه وامدار كشورهاى خارجى نيستيم به خود بباليم. با اين حال تورّم و گرانى يكى از مشكلات اقتصادى است كه بايد آنرا باور كنيم و به فكر چارهجويى آن باشيم.
مسئله غذا نيز در دنيا با بحران روبروست همانگونه كه اخبار آن را مىخوانيم و مىشنويم و ما نيز از آن بىبهره نيستيم. كم آبى و خشكسالى نيز بر ما فشار آورده و بسيارى از مزارع ما را نابود كرده كه خسارتى است كمرشكن براى كشاورزان و باغداران و دامداران زحمت كش ما و دولت مىبايست در جبران اين خسارتها با تمام امكانات بكوشد.
طبيعى است كه با وجود خشكسالى و تورّم جهانى ارزاق عمومى افزايش يابد بويژه آنكه سوداگرانى در اين ميان به احتكار و سودجويى رو آورند و بر دشواريهابيفزايند كه اين مايه تأسف است كه چرا بايد مسلمان با همنوع خود چنين كند!
در همين روزها از احتكار برنج در انبارهاى تجار و كسبه خبر مىرسد، با اينكه احتكار ارزاق عمومى و كالاى مورد نياز مردم حرام است اما گروهى پول پرست به حلال و حرام آن كارى ندارند! و در اينجا وظيفه دستگاه نظارتى و اجرايى چون بازرگانى و تعزيرات است كه اين انبارها و مغازه را شناسايى كرده و اموال احتكار شده را به قيمت عادلانه در اختيار مردم گذارند و محتكرين را مجازات نمايند تا عبرتى باشد براى ديگران. نظارت قيمتها و تعيين آن توسط اين دستگاه از ديگر وظائف است كه نبايد در آن قصور كرد مىدانيم كه از وظائف حكومت جلوگيرى از اجحاف و گرانفروشى و بىعدالتى است.همانگونه كه اميرالمؤمنين(ع) تازيانه به دست مىگرفت و به بازار مىآمد و بر عملكرد كسبه نظارت مىكرد و با متخلفان برخورد مىنمود.
الگوى مصرف
نكته ديگر رعايت الگوى مصرف است كه در اين شرائط از اهميت خاصى برخوردار است. مىدانيم كه در همين شرايط كه تهيه مواد غذايى براى فقرا و كم بضاعتها دشوار است عدّهاى هستند كه همچنان به اسراف و تبذير خو گرفته و نمىتوانند روش صحيحى را در مصرف بكار گيرند در بسيارى از ميهمانيها و عروسىها مبالغ زيادى غذا هدر مىرود و كسى نيست جلو اين اسرافكاريها را بگيرد و درس اخلاق و شيوه نوعدوستى را بياموزد حتى رسانههاى ملى در اين ميدان كمترين توجهى ندارند، اينهمه برنامههاى بى حاصل در صدا و سيما وجود دارد اما فاقد آموزش اقتصاد در معيشت و رعايت الگوى مصرف است. اين بى انضباطى مالى و مصرف را نه فقط در مواد غذائى بلكه در مصرف آب و برق و گاز و تلفن به فراوانى مىبينيم و در مصرف كاغذ و سررسيد و گزارش كار با كاغذهاى گلاسه چهار رنگ كه در ادارات و سازمانها مدل سازى شده و هر يك در آن مسابقه مىدهند و نيز در سفرهها و سفرهاى داخلى و خارجى و هتلهاى گران قيمت و اينها از منابع بيت المال هزينه مىشود و حق مأموريت كه در سفرهاى خارجى هر روز 130 دلار مىدهند و فلسفه آن نامعلوم است و از كيسه بيت المال خاصه خرجى خرجى كردن و نظائر آن.
آيا كشورى كه اينهمه نيازمند دارد و آنهمه حقوق بگير ضعيف نمىتواند صرفهجويى در اين موارد بكند كه از انباشت آن به هزاران نفر اعانه داده شود؟
مديريت اقتصاد و معيشت
مديريت يعنى تدبير صحيح و سياست گذارى و كنترل و نظارت و مهارت در جهت دادن امكانات و نيروهاى انسانى و استفاده بهينه از آنها در جهت مطلوب. اگر مديريت قوى و حساب شده و علمى و تجربى و سازنده وجود داشته باشد، از امكانات محدود بهره مناسب گرفته و مشكلات را از پيش پاى بر خواهد داشت. در روايات از مديريت اقتصادى گاه به “تقدير معيشت” تعبير شده و گاه به تعابير ديگر مانند پرهيز از اسراف و تبذير و “اقتصاد” و نظائر آن كه امروزه نيز كاربرد دارد.
در روايتى از امام باقر(ع) از تقدير معيشت و اندازهگيرى دخل و خرج به عنوان يك عنصر كمال تعبير شده. و در سخن اميرالمؤمنين(ع) است: «ما عال من اقتصد» اين تدبير و تقدير و اقتصاد و همه عرصههاى زندگى را از فردى و اجتماعى شامل است در يك خانه كه يك واحد كوچك اجتماعى زندگى مىكند اگر حقوق و درآمد مديريت شود آن واحد خانوادگى مىتواند زندگى را سامان دهد ولى اگر قرار باشد خرج و برج بيش از درآمد باشد تعادل زندگى برهم مىخورد.
سعدى هم در اين باره گفته:
چو دخلت نيست خرج آهسته تركن
كه خوش گويند ملاحان سرودى
اگر باران به كوهستان نبارد
به سالى دجله گردد خشك رودى
بيشتر مشكلات زندگى امروز به دليل نداشتن ضابطه و الگو و تدبير معيشتى است البته موارد بسيارى نيز هست كه كمى درآمد و بىعدالتى و حق كشى باعث نابسامانى اقتصادى است زيرا زمام اموال به دست نا اهلان افتاده و حقوق ضعفا در آن پايمال شده. در اين خصوص اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايد: «ثروتى انباشته نديدم مگر آنكه حقى در قبال آن ضايع شده است.»
بارى نقش مديريت اقتصاد در ساماندهى معيشت اجتماعى و ملى نيز به همين منوال است و بلكه مهمتر و سرنوشت سازتر. دولت و دستگاههاى نظارتى و اجرايى مىبايست سرمايههاى ملى را مديريت كنند و بودجهها را در جهت مصالح كشور و رفاه ملت با اولويت هدايت كنند به گونهاى كه عدالت اجتماعى در جامعه مستقر شود آنگونه كه اميرمؤمنان(ع) رهنمود داد و در عمل نشان داد كه حتى برادرش عقيل با داشتن عائله سنگين نمىتواند بيش از آنچه ساير مسلمانان سهميه دارند، از بيت المال استفاده كند و اين سياست را با آهن داغ شده به برادرش عقيل تفهيم كرد. با چنين سياستى بود كه آن حضرت مىفرمود: در حكومت من همه مردم از مسكن و آب و غذا برخوردارند و كسى را بر ديگرى امتياز نيست.
سرمايههاى ملى ما
امروزه سرمايههاى ملى مديريت درستى ندارد و اين ضعف مديريت است كه كار را به جايى رسانده كه به اعتراف خود مسؤولين امر، رانت و ويژه خوارى رواج يافته است. بانكهاى دولتى كه مىبايست پشتوانه اقتصاد كشور و توليد و اشتغال و رفع محروميت باشند و چرخ اقتصاد را به حركت درآورند معلوم نيست چه مىكنند! چرا كه بر آنها نظارت درستى نيست و متخلفانى كه از دادن يك يا دو ميليون وام بخل مىورزند ميليونها و ميلياردها در اختيار كسانى مىگذارند كه بروند در بازار و دلالى كنند و ميليونها ثروت باد آورده به جيب بزنند. بسيارى از وام گيرندگان كه براى بنگاههاى زودبازده وامهايى گرفتند بدليل عدم نظارت رفتند و اين پولها را به خريد و فروش زمين سوق دادند و فاجعه گرانى مسكن يكى از عواملش همين پولهاى بىمهار بود.
اين روزها فروش تسهيلات و وامهاى كلان سيستم بانكى در شركتهاى خصوصى با ثروت اندوزى دلالان و خريد و فروش مصوبات بانكى ماجراى ويژه خوارى گستردهاى را در بازار پول پيدا كرده كه گزارش تفصيلى آن به مطبوعات روز كشيده شده است و كسى نمىپرسد چرا نظارت بر اين لجام گسيختگى پولى وجود ندارد؟ حتى مسؤولين امر نيز شكايت آن را در پيشگاه ملت مطرح مىكنند!! به جاى اينكه در محاكم قضائى و بازرسى و تخلّفات بانكى مطرح و متخلفان را مجازات كنند!! و در همين اوضاع و احوال كه برنج يك مشكل اجتماعى معيشتى مردم شده است، عدّهاى از تجار هزاران تن برنج را در انبارها مخفى كردهاند در حالى كه دستگاههاى نظارتى همچون بازرگانى و تعزيرات حكومتى مىتوانند اين انبارها را كشف و كالاى احتكار شده را در معرض فروش عادلانه بگذارند و محتكرين حرامخوار را مجازات كنند. بطور خلاصه نداشتن برنامه جامع و منسجم ضعف مديريت و نداشتن قاطعيت در اجرا و سوءاستفادههاى فرصت طلبان شرائط نامطلوب اقتصادى را بوجود آورده و بر اينها بيفزاييم تحريمهاى خارجى و گرانى جهانى و خشكسالى و بيكارى كه هر يك عاملى در گسترش بحراناند و در اين شرائط مسؤولان امر بايد تمهيدى انديشند كه اين درد با گفتگو درمان نمىشود و بايد به ميدان عمل آمد و از خداوند كمك خواست، به خدا رو آورد و از گناهان توبه كرد.
نمىدانم شايد همين بىرحمىهاست كه سبب شده خداوند باران آسمان را از ما بگيرد تا هشدارى باشد و عامل بازگشت به خدا كه هيچ حادثهاى در اين جهان بدون علت و حكمت نيست.
دفاع فاطمه عليها السلام از امامت و امام خويش
دفاع فاطمه(س) از امامت و امام خويش
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
هيچ كس مانند فاطمه زهرا(س) عمق و ژرفاى امامت را نشناخت و هيچ فردى چون او در راه تبيين امامت و شناسايى آن و دفاع از امام خويش تلاش نكرد.
او از طرق مختلف براى دفاع از امامت امامان بر حق، سعى و كوشش كرد، گاه با بيان خطبههاى غرّا و روشنگرانه عظمت و فضيلت مقام امامت و شخص امام على(ع) را آشكار ساخت گاه با منطق و استدلال امامت دوازده امام را به اثبات رساند و فوايد و مزاياى بىشمار آن را برشمرد و گاه براى اثبات امامت امام على(ع) به محاجّه و دفاع پرداخت و آنجا كه لازم ديد، براى دفاع از امام خويش، جان خود را به خطر انداخت تا آنجا كه اوّلين شهيد راه امامت و دفاع از آن لقب گرفت.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى است به انواع دفاعهاى فاطمه(س) از اصل امامت و امامت امامان دوازدهگانه و دفاع از شخص على(ع) تا پاى جان.
تبيين جايگاه رفيع امامت
از بهترين شيوههاى دفاع اين است كه مردم را نسبت به جايگاه و عظمت يك امر مهم آشنا سازيم.
فاطمه زهرا(س) از اين شيوه بهترين بهرهها را برد و در قالبهاى مختلف، عظمت و جايگاه رفيع و بلند امامت را بيان كرد.
1. نقش محورى امامت
يكم: همچون كعبه
حضرت فاطمه(س) فرمود: «مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الكَعبَة اِذتُؤتى وَ لاتَأتى؛(1) مثل امام، مانند كعبه است كه بايد مردم (براى طواف) به سراغش بروند نه اينكه كعبه به سراغ مردم برود.»
دوم: محور عرفان و معرفت
آن حضرت فرمود: «و هو الامام…قطب الاقطاب؛(2) او امام است…و مركز توجّه همه عارفان(و خداپرستان) مىباشد.»
سوم: وارث پيامبران
در اين باره فاطمه زهرا(س) فرمود: «نَحنُ وَسيلَتُهُ فى خَلقِه وَ نحن خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدسِهِ وَ نَحنُ حُجَّتُهُ فى غَيبِهِ وَ نحن وَرَثَة اَنبيائِه؛(3) ما (اهل بيت) وسيله ارتباط خدا با خلق او و برگزيدگان خدا و محل قدس او و حجّت آشكار او و وارثان انبياى او هستيم.»
در حديث فوق، به چهار نقش محورى امامت اشاره شده است: واسطه بين خلق و خالق، جايگاه برگزيدگان الهى، حجّت و خليفه خدا در روى زمين، و وارث انبياى الهى.
2. فلسفه و رهاورد امامت
يكم: نظم و اتحاد امّت
حضرت زهرا(س) در اينباره فرمود: «فَجَعَلَ اللّهُ…طاعَتَنا نِظاماً لِلملةِ وَ اِمامَتَنا اَماناًلِلفُرقَة؛(4) خداوند اطاعت و پيروى ما (اهل بيت) را سبب برقرارى نظم (اجتماعى) براى امّت (اسلامى) و امامت و رهبرى ما را (عامل وحدت) در امان ماندن از تفرقه قرار داده است.»
و در جاى ديگر فرمود: «اَمَا وَ اللّهِ لَو تَرَكُوا الحَقَّ عَلَى اَهلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِترَةَ نَبيّهِ لَمَا اختَلَفَ فِى اللّهِ اثنَان؛(5) به خدا سوگند! اگر حق(امامت) را به اهلش واگذار مىكردند و از عترت و رسول خدا(ص) اطاعت مىكردند، دو نفر هم درباره خدا(و حكم او) اختلاف نمىكردند.»
اين حديث بيان مىكند كه امامت امامان بر حق، نه تنها وحدت اجتماعى و سياسى امت اسلامى را در پى دارد، بلكه وحدت اعتقادى جهان را نيز مىتوانست در پى داشته باشد كه متأسفانه نگذاشتند بشريت از اين سعادت برخوردار شود.
دوم:نعمت دائمى، نجات ابدى و عدالت اجتماعى
فاطمه زهرا(س) فرمود: «أبوا هذه الأمّة محمّدٌ و علىّ يقيمان أودهم و ينقذانهم من العذاب الدّائم ان أطاعوهما و يبيحانهم النّعيم الدّائم ان وافقوهما؛(6) محمد(ص) و على(ع) دو پدر امت(اسلامى) مىباشند كه كجيهاى آنان را راست (و انحرافات را اصلاح) مىكنند. اگر مردم آن دو را اطاعت كنند، از عذاب دائمى نجاتشان مىدهند و اگر موافق و همراه آن دو باشند، نعمتهاى پايدار(الهى) را ارزانيشان دارند.»
آن حضرت در بخشى از خطبهاى كه در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد كرده، مىفرمايد: «به خدا سوگند! اگر پاى در ميان مىنهادند و على(ع) را بر زمام امور كه پيغمبر(ص) برعهده او نهاده بود، مىگذاردند و اين حجت واضح را پذيرا مىشدند، ايشان را به آسانى به راه راست مىبرد و حق هر يك را به او مىسپرد، چنان كه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است، بچيند. اين شتر را سالم به مقصد مىرساند و حركتش براى كسى رنج آور نبود و تشنگان عدالت را از چشمه سرشار و زلال حقيقت سيراب مىكرد؛ چشمهاى كه آب زلال آن فوّاره زنان از هر طرفى جارى است و هرگز رنگ كدورت نپذيرد.»(7)
اثبات امامت امامان و تعيين مصداق آن
حضرت فاطمه(س) در كنار تبيين جايگاه رفيع امامت، مصداق واقعى و حقيقى امامان را نيز بيان فرموده و با نام و نشان، امامت آنان را اثبات نموده است كه در ادامه به مواردى اشاره مىشود:
1. دوازده امام(ع) در صحيفه فاطمه(س)
مطالب صحيفه حضرت زهرا(س) جزء اسرار الهى بوده فقط در اختيار اهل بيت پيامبر(ص) قرار داشت. اما برخى اصحاب همچون جابربن عبداللّه انصارى با اجازه حضرت فاطمه(س) از برخى مطالب كلى و يا موردى آن تا حدودى اطلاع پيدا كرده بود.
جابر نقل مىكند: «خدمت حضرت زهرا(س) رسيدم و صحيفهاى نورانى ديدم. پرسيدم: اين چه كتابى است؟
فرمود: «هَذَا اللَّوحُ أَهدَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَى رَسُولِهِ فِيه اِسمُ أبِى وَ اسمُ بَعلِى وَاسمُ ابنَىَّ وَ أَسمَاءُ الأَوصِياءِ مِن وُلدِى فَأَعطَانِيهِ أَبِى لِيَسُرَّنِى بِذلِك؛اين لوح و كتاب را خداوند به پيامبرش(ص) اهدا كرد كه در آن نام پدرم و شوهرم و اسم دو پسرم و اسامى جانشينان پيامبر(ص) از فرزندان من مىباشد. رسول خدا(ص) آن را به من عطا فرمود تا به وسيله آن خوشحالم كند.»
جابر گفت: دوازده نامى كه در اين كتاب است، چه كسانى مىباشند؟
فرمود: «هذه أسماء الأوصياء أوّلهم ابن عمّى و أحد عشر من ولدى آخرهم القائم؛اينها نامهاى جانشينان پيامبرند. اول آنها پسر عمويم(على) و يازده نفر ديگر از نسل من هستند كه آخرين آنها قائم (آل محمد(ص)) است.»
جابر مىگويد: درست دقت كردم ديدم نام محمد در سه جا و نام على در چهار مورد ثبت شده است.»(8)
در روايت ديگر آمده كه: «فيها أسماء الأئمّة من ولدى؛(9) در اين صحيفه اسامى امامان از فرزندان من مىباشد.»
در روايت سومى، حضرت زهرا(س) مىفرمايد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «عَلِىٌّ خَيرُ مَن أُخَلِّفُهُ فِيكُم وَ هُو الاِمامُ وَ الخَلِيفَةُ بَعدِى وَ سِبطاىَ وَ تِسعَةٌ مِن صُلب الحُسَينِ أَئِمَّةٌ أبرَار لَئِنِ اتَّبَعتُمُوهُم وَجَدتُمُوهُم هادِين مَهدِيِّينَ وَ لَئِن خَالَفتُمُوهُم لَيَكُونُ الاختِلافُ فِيكُم اِلَى يَوم القِيامَة؛(10) على بهترين كسى است كه او را جانشين خود در ميان شما قرار مىدهم. على(ع) امام و خليفه بعد از من است و دو فرزندم (حسن و حسين(عليهما السلام)) و نه نفر از فرزندان حسين(ع) پيشوايان و امامان پاك و نيكاند كه اگر از آنها پيروى كنيد، آنان را هدايتگر و هدايت شده مىيابيد و اگر آنان را مخالفت كنيد، تا روز قيامت (بلاى تفرقه و) اختلاف در ميان شما حاكم خواهد شد.»
2. تبيين امامت برخى امامان
حضرت زهرا(س) علاوه بر اينكه به صورت كلى دفاع از امامت دوازده امام نموده و امامت آنها را تبيين كرده است، گاه به صورت موردى و بخاطر اقتضاى زمان، امامت برخى از آنها را بيشتر و به صورت خاص مورد تأكيد قرار داده است.
از جمله درباره على(ع) كه امام زمانش بوده و مسئله امامت او جنبه زيربنايى داشته، مطلب را بيشتر تأكيد فرموده است كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1. آن حضرت فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه يوم غدير خمّ من كنت مولاه فعلىّ مولاه و قوله(ص) انت منّى بمنزلة هارون من موسى؛(11) آيا فراموش كرديد سخنان رسول خدا(ص) را در روز غديرخم (كه فرمود): هر كه من مولا و رهبر او مىباشم، على(ع) مولاى اوست؟ و اين سخنش (كه فرمود):(يا على!) موقعيت تو نسبت به من، همانند موقعيت هارون به موسى است.»
حضرت زهرا(س) در برابر يكى از نادانان مدينه كه خفّاش صفت در برابر آفتاب وجود امام على(ع)، زبان به سرزنش گشوده بود، فرمود: «و هو الامام الرّبّانى و الهيكل النّورانى قطب الاقطاب و سلالة الاطياب النّاطق بالصّواب نقطة دائرة الامامة و أبو بنيه الحسن و الحسين الّذين هما ريحانتى رسول اللّه سيّدى شباب اهل الجنّة؛(12) او (على) امام ربانى و الهى، و هيكلى نورانى، مركز توجه همه عارفان (و خداپرستان) و فرزندى از خاندان پاكان، گوينده به حق و روا، مركز و نقطه دايره امامت و پدر حسن و حسين، دو دسته گل پيامبر(ص) و دو سرور و بزرگ جوانان اهل بهشت است.»
دفاع جانانه از على(ع)
حضرت زهرا(س) بيشترين دفاع را از امامت شخص امير مؤمنان على(ع) به عنوان امام زمان خويش و به عنوان خليفه بلافصل پيامبراكرم(ص) و سنگ زيرين و بنيادين امامت داشته است كه اين دفاعها را مىتوان در چند بخش بيان نمود:
يكم: تثبيت و تبيين امامت على(ع)
در بخشهاى پيشين به اين نوع دفاع از امامت اشاره شد.
دوم: بيان فضايل و سابقه پر افتخار على(ع)
نوع ديگر دفاع آن حضرت از شخص على(ع) اين بود كه در موارد لازم سابقه طولانى و فضايل بىشمار او را گوشزد مىكرد.
گفتنى است كه بيان فضايل يك فرد آن گاه مؤثر مىافتد كه خود گوينده به آن معتقد باشد. بسيارند كسانى كه فضايل على(ع) را به زبان آوردند، ولى در عمل و رفتار خود به آن اقرار و پايبندى نداشتهاند، ولى حضرت زهرا(س) با تمام وجودش معتقد و معترف به فضايل على(ع) بوده است.
روزى پيامبراكرم(ص) در يك جلسه خانوادگى به ارزشهاى على(ع) اشاره فرمود و شدّت محبت و ارادت قلبى خود را نسبت به على(ع) براى دخترش فاطمه(س) اظهار كرد.
فاطمه(ع) گفت: «و الّذى اصطفاك و اجتباك و هداك و هدى بك الامّة لازلت مقرّةً له ما عشت؛(13) سوگند به خدايى كه تو را (به رسالت) برگزيد و انتخاب كرد و تو را هدايت نمود و به وسيله تو امت را نيز هدايت كرد! همواره من به (ارزشها و فضايل) او معترف(و معتقد) بودهام.
اما در بيان فضايل على(ع) نيز حضرت زهرا(ع) از زبان پيامبراكرم(ص) نقل نموده كه فرمود: «علىٌّ خير من أخلّفه فيكم؛(14) على(ع) بهترين كسى است كه او را در ميان شما جانشين قرار دادم.»
در بخشى از خطبه معروف خود در مسجد مدينه درباره سابقه درخشان على(ع) فرمود: «كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها اللّه، أو نجم قرنٌ للشّيطان و فغرت فاغرةٌ من المشركين قذف أخاه فى لهواتها فلا ينكفى حتّى يطأصماخها باصمخه و يخمد لهبها بسيفه مكدوداً فى ذات اللّه، و مجتهداً فى أمر اللّه، قريباً من رسول اللّه سيّد أولياء اللّه مشمّراً ناصحاً، مجدّاً كادحاً لاتأخذه فى اللّه لومة لائمٍ و أنتم فى رفاهيةٍ من العيش؛(15) (پس از بعثت رسول خدا(ص)) هرگاه مشركين آتش جنگ بر افروختند، خدا آن را خاموش كرد و هرگاه شيطان سربرداشت يا مشركى از مشركين ندا داد يا يورش آورد، رسول خدا(ص) برادرش(على(ع)) را در كام سختيها و شعلهها مىانداخت. و على(ع) بر جاى ننشست تا بر سر و مغز مخالفان كوبيد و با شمشير، مشكلات و تهاجمات را از سر راه(اسلام) برداشت. او (على(ع)) رنجها را براى خدا تحمّل نمود و در تحقق امر الهى تلاش كرد. يار نزديك رسول خدا(ص) و بزرگ و سرور دوستان خدا بود.
(همواره) دامن همّت به كمر زده، نصيحتگر، تلاشگر و كوشا بود. در راه خدا از سرزنش سرزنش كنندهاى بيم به خود راه نداد، در حالى كه شما (مردم) در رفاه و آسايش زندگى آرميده بوديد.»
سوم: تبيين غصب خلافت على(ع)
در روزگارى كه ديگران به شدّت بر اوضاع مسلّط بودند و اجازه مخالفت و نفس كشيدن به كسى نمىدادند، حضرت زهرا(س) با تمام قدرت به دفاع از حق غصب شده و پامال شده على(ع) برخاست و صريحاً فرياد كشيد كه خلافت از على(ع) غصب شده است.
1. از حضرت صادق(ع) نقل شده است كه حضرت فاطمه(س) بعد از پيامبر(ص) اين گونه از دست امّت بى تفاوت شكوه نمود: «اللّهُمَّ إلَيكَ نَشكُو فَقدَ نَبِيِّكَ…وَ مَنعَهُم إيَّانَا حَقَّنَا الَّذِى جَعَلتَهُ لَنَا فِى كِتابِكَ المُنزَلِ عَلَى نَبِيِّكَ المُرسَل؛(16) خدايا! به سوى تو شكايت مىكنيم به خاطر اندوه از دست دادن پيامبرت… و اينكه ما را از حقّمان باز داشتند، همان حقّى كه در كتاب نازل شده بر پيامبرت، براى ما قرار دادى.»
نالههاى حضرت به گونهاى بود كه در مدينه منتشر مىشد و غاصبان به شدّت از آن به خشم مىآمدند و مانع گريههاى آن حضرت مىشدند.
2. از حضرت زهرا(س) در حالى كه در احد بر مزار حضرت حمزه(ع) عزادارى مىكرد، پرسيدند: چرا مردم بر ضد شما و على(ع) هجوم آوردند و حق مسلّم شما را غصب كردند؟
حضرت فاطمه(س) در پاسخ فرمود: «لكنّها أحقادٌ بدريّةٌ و تراتٌ احديّةٌ كانت عليها قلوب النّفاق مكتمنةٌ لامكان الوشاة فلمّا استَهدف الأمر أرسلت علينا شآبيب الآثار؛(17) اين همه كينه توزيها از (جنگ) بدر و انتقام جوييها از (جنگ) احد است كه در دلهاى منافقان پنهان بود. پس زمانى كه به هدفشان از امر (حكومت) رسيدند، تمام كينهها و حسادتها را بر ما فرو ريختند.»
3. ام سلمه مىگويد: خدمت حضرت زهرا(س) رسيدم و پرسيدم: اى دختر رسول خدا! شب را چگونه صبح كردى؟ حالت چگونه است؟
فرمود: «أصبحت بين كمدٍ و كربٍ فقد النّبى و ظلم الوصىّ هتك و اللّه حجابه من أصبحت إمامته مقتضبة على غير ما شرع اللّه فى التّنزيل و سنّها النّبىّ فى التّأويل؛(18) صبح كردم در ميان حزن شديد و اندوه عظيم، در حالى كه پيامبر(ص) از دست رفته و وصىّ او مظلوم واقع شده است. سوگند به خدا! حشمت و عظمت آن كس دريده و نابود شد كه بر خلاف حكم خدا در قرآن و سنّت و سفارش پيامبر(ص) در تأويل و تفسير قرآن، حق امامت او را غصب كردند و به ديگران سپردند.»
4. آن گاه كه تصميم گرفتند به خانه ولايت هجوم برند، حضرت زهرا(س) كنار در ورودى منزل خطاب به مردم كوچه و بازار فرمود: «لا عهد لى بقومٍ حضروا اسوء محضراً منكم…لم تستأمِرونا و لم تردُّوا لنا حقّا كانّكم لم تعلموا ما قال يوم غدير خمّ؛ من ملّتى را مثل شما نمىشناسم كه اين گونه بد برخورد باشند… از ما فرمان نخواستند و حق (مسلّم) ما را باز نگردانديد. گويا از آنچه رسول خدا(ص) در روز غدير خم فرمود آگاهى نداريد؟».
و در ادامه فرمود: «و اللّه لقد عقدله (على(ع)) يومئذٍ الولاء ليقطع منكم بذالك منها الرّجاء و لكنّكم قطعتم الاسباب بينكم و بين نبيّكم…؛(19) در آن روز ولايت(و رهبرى) را براى او (على(ع)) منعقد كرد (و از مردم بيعت گرفت) تا اميد شما(فرصت طلبان) به خلافت قطع گردد ولكن شما رشتههاى پيوند(معنوى) ميان خود و نبى خود را قطع كرديد.»
در اين سخنان، حضرت به صورت علنى و در جمع مردم و با حضور ديگران صراحتاً از زير پا گذاشتن حق على(ع) سخن به ميان آورده است.
5. حضرت فاطمه(س) تا آخرين لحظه براى دفاع از على(ع) پاى فشرد و لذا در بخشى از وصيّت نامه آن حضرت مىخوانيم:
«لاتصلّ علىّ أمّةٌ نقضت عهد اللّه و عهد أبى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى أمير المؤمنين علىّ عليه السلام، و ظلمونى حقّى…أُذَكّرهم باللّه و برسوله ألّا تظلمونا و لا تغصبونا حقّنا الّذى جعله اللّه لنا، فيجيبونا ليلاً و يقعدون عن نصرتنا نهاراً؛(20) امّتى كه عهد و پيمان خدا و پدرم رسول خدا(ص) را درباره (ولايت) اميرمؤمنان على(ع) شكستند و نسبت به حق من ظلم كردند، بر پيكر من نماز نگزارند… و آنهايى كه نسبت به خدا و رسولش تذكّر و هشدار مىدادم كه در مورد ما (اهل بيت) ظلم روا مداريد! و حق مسلّمى را كه خدا براى ما قرار داده است، غصب نكنيد! در تاريكى شب جواب مساعد مىدادند(كه شما را يارى مىكنيم) و در روز روشن دست از يارى ما بر مىداشتند،(نيز) حق ندارند بر من نماز گزارند.»
راستى كه اين عمل بانو ماندگارترين سندى است بر عليه غاصبان و زيباترين حركتى است در افشاگرى و بروز چهره منافقان.
چهارم. گريه بر مظلوميّت على(ع)
گفتنى است حضرت زهرا(س) پيش از رحلت پيامبراكرم(ص) از مصائب على(ع) و مظلوميت او سخت نگران بود و زمانى كه پيامبراكرم(ص) از انبوه مصائب و مشكلات على(ع) پس از خود خبر داد فرمود: «إنّ زوجك يلاقى بعدى كذا و كذا؛ همسرت بعد از من چنين و چنان (مصائب و مشكلات) را ملاقات مىكند.»
حضرت زهرا(س) با يك دنيا نگرانى عرض كرد: «يا رسول اللّه ألا تدعو اللّه أن يصرف ذلك عنه؛ اى رسول خدا! آيا از خداوند نمىخواهى كه اين مشكلات را از على(ع) دور كند؟»
فرمود: «چرا، امّا چارهاى جز اين نيست، زيرا انسانها آزادند و از نعمت اختيار و آزادى سوء استفاده مىكنند.»(21)
و در هنگامى كه مصائب على(ع) شروع شد و خلافت او غصب گرديد، يكى از شيوههاى دفاعى حضرت فاطمه(س) گريه بر مظلوميت على(ع) بود. آن حضرت بعد از رحلت پيامبر(ص) گريه مىكرد و مىفرمود: «…من لعلىّ أخيك و ناصرالدّين؛(22)كيست (ياور) براى على(ع) آن يارى كننده دينت.»
در واپسين روزهاى زندگى نيز به شدت گريه مىكرد كه على(ع) از راز آن پرسيد، و او پاسخ داد: «أبكى لما تلقى بعدى؛(23) به خاطر آنچه پس از من به تو خواهد رسيد، گريه مىكنم.»
پنجم. سرزنش مردم
فاطمه زهرا(س) در بخشى از سخنان خود در جمع زنان مهاجر و انصار فرمود: «فقبحاً لفلول الحدّ و قرع الصّفاة؛ چه زشت است كندى شمشيرها و سستى و بازيچه بودن مردانتان!.»
و ادامه داد: «ويحهم أنّى زعزعوها عن رواسى الرّسالة و قواعد النّبوّة و الدّلالة و مهبط الرّوح الأمين…؛ واى بر آنان! چرا خلافت را از مركز رسالت و پايههاى نبوت و راهنما و مهبط وحى جبرئيل(ع) بيرون بردند!»
«و ما الّذى نقموا من أبى الحسن نقموا منه و اللّه نكير سيفه…؛(24) چه باعث شد كه (با على(ع) كينه توزى كردند و) از ابى الحسن انتقام گرفتند؟(آرى) به خدا! انتقام گرفتند به خاطر سوزش تيغ او (و پايدارى او).»
و در بخشى از خطبه معروف خود در مسجد خطاب به انصار فرمود: «يا معاشر الفتية و أعضاد الملّة، و أنصار الاسلام، ما هذه الغميزة فى حقّى، و السّنة عن ظلامتى، اما كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أبى يقول المرء يحفظ فى ولده…؛ اى گروه نقبا و جوانمردان(مؤمن)! اى بازوان ملّت و ياران اسلام! اين غفلت و سستى چيست كه در حق من روا مىداريد و چرا در برابر دادخواهى من سهل انگاريد؟ آيا پدرم رسول خدا(ص) هميشه نمىفرمود: «حرمت مرد(بزرگ) در فرزندانش حفظ شود. با چه سرعتى دچار اعمال ناپسند شديد! و چقدر زود آب از دهان و دماغ بز لاغر فرو ريخت!(يعنى دچار غفلت شديد).»
«و لكم طاقةٌ بما أحاول، و قوّةٌ على ما أطلب و أزاول؛(25) در حالى كه شما (انصار) توان گرفتن(حق من را) داريد و نيروى كافى(براى حمايت) آنچه من مطالبه مىكنم و از آن كنار زده شدهام، داريد.»
و در خطبه چهارم كه در نكوهش پيمان شكنان و سستى و بى تفاوتى مردم ايراد نمود، مىفرمايد: «معاشر النّاس المسرعة الى قيل الباطل، المضية على الفعل القبيح الخاسر أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها؛(26) اى مردمى كه به سوى سخن باطل شتابانيد و اعمال زشت زيانكارانه (غاصبان) را ناديده مىگيريد! آيا در قرآن تدبّر نمىكنند يا بر دلهايشان قفل زده شده است؟»
در ادامه فرمود: «نه، بلكه اعمال بد شماست كه پرده بر دلهايتان كشيده و گوشها و چشمهاى شما را گرفته است و چه بد تأويل(از دين كرديد) و چه بد نظريه و رأى داديد و چه بد گناهى را مرتكب شديد! و حتماً سرانجامش را گران و سخت خواهيد يافت در آن روزى كه پرده از كار شما برداشته شود و كيفرى كه در انتظار شماست و عذابى كه خدا آماده كرده و شما گمان آن را نداريد، نمايان خواهد شد «و در آن روز است كه اهل باطل دچار خسران مىگردد.»(27)»(28)
ششم. دفاع هنگام بردن امام براى بيعت
در آن زمان تلخ و غم آلود كه على(ع) را با زور و با وضع زننده به طرف مسجد مىبردند، فاطمه(س) به ميان جمعيّت آمد و بين امام و آنها قرار گرفت و فرمود: «و اللّه لاادعكم تجرّون ابن عمّى ظلماً؛به خدا قسم! نمىگذارم پسر عمويم را ظالمانه (براى بيعت) ببريد.»
«ويلكم ما اسرع ماخنتم اللّه و رسوله فينا اهل البيت و قداوصاكم رسول اللّه(ص) باتّباعنا و مودّتنا و التّمسّك بنا فقال اللّه تعالى قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى(29)؛(30) واى بر شما! چه زود به خدا و رسولش درباره ما اهل بيت خيانت كرديد! و حال آنكه رسول خدا(ص) به پيروى و دوستى ما(اهل بيت) تمسّك به ما (در امور زندگى) سفارش نمود. پس خداوند بلند مرتبه فرمود: بگو پاداشى بر رسالت از شما نمىخواهم، جز دوستى بستگانم را.»
هفتم. دفاع در مسجد
آن گاه كه على(ع) را مظلومانه به مسجد بردند، تا به اجبار از او بيعت بگيرند فرياد زهرا(س) با تن مجروح بلند شد: «خلّوا عن ابن عمّى فو الّذى بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه لأنشرنّ شعرى و لأضعنّ قميص رسول اللّه(ص) على رأسى و لأصرخنّ الى اللّه تبارك و تعالى؛ رها كنيد پسر عموم را! قسم به آن خدايى كه محمد(ص) را به حق برانگيخت! اگر از على(ع) دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا(ص) را بر سر افكنده، به نزد خداى تبارك و تعالى فرياد بر مىآورم.»
سپس اضافه فرمود: «يقين بدانيد كه ناقه صالح در نزد خدا از من گرامىتر و بچّه آن ناقه نيز از فرزندان من قدر و قيمتش زيادتر نبود.»(31)
آن گاه حضرت فاطمه(س) همراه حسنين(عليهم السلام) براى نفرين به سوى قبر رسول خدا(ص) حركت كرد. على(ع) به سلمان فرمود: «سلمان! فاطمه را درياب! گويى دو طرف مدينه را مىنگرم كه به لرزه افتاده. سوگند به خدا! اگر فاطمه(س)…نفرين و ناله سر دهد، ديگر مهلتى براى مردم مدينه باقى نمىماند و زمين همه آنها را دركام مرگبار خود فرو مىبرد.»
سلمان خود را رساند و از فاطمه(س) خواست كه نفرين نكند.
حضرت فرمود: «يا سلمان يريدون قتل علىّ ما علىّ صبرٌ؛اى سلمان! آنها قصد جان على(ع) را دارند و من(در قتل على(ع)) نمىتوانم صبر كنم.»
سلمان عرض كرد: امام على(ع) مرا فرستاده كه به شما بگويم: به خانه برگرديد و نفرين نكنيد.
وقتى حضرت متوجه پيام امام خويش شد، فرمود: «اذا أرجع وأصبر و أسمع له و أطيع؛(32) حال(كه امامم دستور داده) بر مىگردم و صبر مىكنم و سخن او را مىپذيرم و از او اطاعت مىكنم.»
اين گونه دفاع، زيباترين دفاع است، چرا كه با اطاعت صددر صد و محض امامش همراه است. آن گاه كه على(ع) سالم از دست مهاجمان آزاد شد. زهرا(س) تا نگاهش به امام و شوهرش افتاد، گفت: «روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء يا اباالحسن ان كنت فى خيرٍ كنت معك و ان كنت فى شرّ كنت معك؛جانم فداى جان تو و روح و جان من سپر بلاى جان تو! اى اباالحسن همواره با تو خواهم بود اگر تو در خير و نيكى باشى با تو هستم و اگر در سختى (و بلا) باشى (باز هم) با تو خواهم بود.»
راستى كه بايد گفت: جانانهترين و زيباترين دفاع را فاطمه(س) از امامت و امام خويش كرد تا آنجا كه جان خويش را سخاوتمندانه فدا نمود و تا آخرين لحظه دست از دفاع از امام خود بر نداشت.
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، ج 36، ص 353.
2. رياحين الشريعة، ذبيح الله محلاتى، تهران دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 93؛ فرهنگ سخنان فاطمه(س) محمد دشتى، انتشارات مشهور، ص27.
3. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، بيروت، دارالكتب العلميّه، ج 6، ص 211؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 21.
4. بخشى از خطبه فاطمه زهرا(س) در مسجد مدينه، .رك: الاحتجاج، احمد طبرسى، قم، اسوه، اوّل، 1413 ق، ج 1، ص 258؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س) ص 21.
5. بحارالانوار، ج 36، ص 353، ح 224.
6. همان، ج 23، ص 259، ح 8؛ تفسير امام حسن عسكرى(ع)، ص 330.
7. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 288 – 289 ؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 92.
8. بحارالانوار، ج 36، ص 194؛فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 159.
9. همان.
10. بحارالانوار، ج 36، ص 353، ح 224.
11. الغدير، علامه امينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 197.
12. رياحين الشريعة، ج 1، ص 93؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 27.
13. مناقب ابن شهرآشوب، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 3، ص 330.
14. بحارالانوار، ج 36، ص 353، ح 224.
15. الاحتجاج، ج 1، ص 262؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 206؛ قصة مدينه، ص 215.
16. بحارالانوار، ج 53، ص 19، و ج 43، ص 156 و 214.
17. همان، ج 43، ص 156 – 157، ح 5، مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 205.
18. همان.
19. بحارالانوار، ج 28، ص 205.
20. همان، ج 43، ص 204؛ علل الشرائع، صدوق، بيروت دارالبلاغة، ج 1، ص 185 – 189؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س) ص 213.
21. بحارالانوار، ج 24، ص 230، ح 35، فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 32.
22. بحارالانوار، ج 22، ص 484، ح 31.
23. الامالى، صدوق، ص 153، ح 8، به نقل از فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 31.
24. الاحتجاج، ج 1، ص 288، ح 50.
25. بحارالانوار، ج 43، ص 158؛ الاحتجاج، ج 1، ص 269؛ شرح خطبه حضرت زهرا(س) عزّالدين حسينى زنجانى، قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، ج 2، ص 321.
26. سوره محمد(ص)، آيه 24.
27. سوره غافر، آيه 78: «و خسر هنالك المبطلون».
28. شرح خطبه فاطمه زهرا(س)،ج 2، ص 321؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)،ص 97؛ الاحتجاج، ج 1، ص 278.
29. سوره شورى، آيه 23.
30. الاختصاص، ص 181؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 109.
31. بحارالانوار، ج 43، ص 47؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 118.
32. كوكب الدرّى، علامه حائرى مازندرانى، ج 1، ص 196، به نقل از: فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 110.
بى شرمى و پرده درى هشدارهاى اجتماعى 8
هشدارهاى اجتماعى(8)
بى شرمى و پرده درى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على (عليه السلام):
«اِيّاكَ وَالقُحَة فَأنَّها تَحدُوكَ عَلى رُكوبٍ القَبائح وَ التَّهَجُّم عَلى السَيّئات؛(1) از بى شرمى و بى حيايى دُورى كن، زيرا اين (صفت زشت) تو را بر زشتيها مسلط مىكند و بسوى بديها به پيش مىبرد.»
يكى از هشدارهاى اجتماعى كه در فرهنگ دينى از آن به عنوان مفتاح و كليد بديها ياد شده نداشتن شرم و حياء و پردهدرى است.
كسىكه از خوى زيباى حياء محروم گردد پردههاى عصمت و پاكى را يكى از پس ديگرى از جلو راه بر مىدارد و به هرگونه پليدى و پلشتى تن مىدهد. در روايت فوق كه از امام على(ع) نقل كرديم به سه نكته اشاره شده است:
1- اعلام خطر نسبت به كمرنگ شدن حياء و شرم در جامعه دينى، زيرا واژه “قحه” از ريشه”وقح” و وقاحت است و به معناى “قلة الحياء” و رخت بر بستن حياء از زندگى انسان آمده است.
2- اگر صفت زيباى شرم و حيا از زندگى فردى و اجتماعى انسانها جدا شد زمينههاى ارتكاب گناه و رفتار زشت به آسانى فراهم مىگردد.
3- انسان بىحياء و پرده در، هجوم به گناهان مىبرد و ارتكاب كار زشت برايش آسان مىشود و در واقع به سوى بديها سوق داده مىشود.
لغت شناسان حياء را اين گونه معنى كردهاند:
«اَلحَياءُ اِنقِباضُ النَّفسِ عَنِ القَبائح وَ تَركُهُ لِذالِك؛(2) شرم، خود دارى نفس است از زشتىها و انجام ندادن آنها به خاطر زشت بودن آنها.»
در حقيقت آدم با حياء، بر خود مسلط است، با تقويت اراده، نفس خود را كنترل مىكند و از گرايشهاى نفس حيوانى به سوى بديها جلوگيرى نمايد.
علامه جوادى آملى مىنويسد:
«منشأ حياء ادراك چيزى است كه صدور آن زشت باشد، و اثر آن ابتدا در چهره ظاهر مىشود. حياء از ارتكاب قبيح “فضيلت” است و حياء از فراگيرى احكام دينى “رذيلت” بنابراين حياء بر محور متعلق به حسن و قبح متصف مىشود.»(3)
حياء و كمرويى
در آغاز اين فصل از نوشتار شايسته است به اين نكته اشاره كنيم كه: فرق است بين شرم و حياء داشتن و كمرو بودن. برخى از افراد بين اين دو فرق نمىگذارند، و حال آن كه مىتوان گفت اين دو مفهوم در برابر هم قرار دارند، توضيح اين كه:
كمرويى، ناتوانى يا كم توانى فراگير اجتماعى است، كمرويى نوعى اختلال رفتارى است و مىتوان آن را از عوامل بازدارنده رشد شخصيت اجتماعى انسان بشمار آورد. ريشه كمرويى توجه زياد به خود و ترس از مواجهه با ديگرى است.
اما “حياء” و خويشتن دارى از انجام كار زشت و رفتار ناپسند، امرى ارادى و ارزشمند و خوشايند است، انسان كم رو گرفتار شخصيت منفى در اجتماع است ولى انسان با حياء داراى متانت و وقار اجتماعى است. و مردم او را به عنوان انسان مثبت و با اراده و با شخصيت مىشناسند.
در فرهنگ دينى و روايى ما كم رويى نكوهش و از حياء و شرم ستايش شده است، امام على(ع) مىفرمايد:
«اَلحَياءِ يمنع الرِّزق؛(4) كم رويى مانع رزق و روزى است.»
روشن است كسى كه كمرو باشد و از روبرو شدن با ديگران وحشت داشته باشد و نتواند با همنوعان خود ارتباط برقرار كند، زمينه كسب و كار و اشتغال او ضعيف مىگردد و در نتيجه عنصر سربار خواهد شد كه قدرت كار و ابتكار از او گرفته شده است.
در بيان ديگر آن حضرت مىفرمايد:
«من زقّ وجهه زقّ علمه؛(5) كسى كه كمرو باشد دانايى و دانش او هم اندك خواهد بود.»
دانش پژويى كه توانايى و روى پرسش و سؤال از استاد را نداشته باشد پيشرفت چشمگيرى نخواهد داشت. علم دانش با گفتگو و پرسش و پاسخ بالنده مىشود و ژرفا پيدا مىكند، دانشآموز و يا دانشجوى كم رو بسيارى از مجهولاتش بىپاسخ مىماند و در نتيجه علم و دانش او پرورش لازم را پيدا نمىكند.
البته حياء و شرمى كه ريشه عقلانى داشته باشد زيبا و زيبنده انسان خداباور است به همين جهت در روايات دينى حياء به دوگونه تقسيم شده است، رسولخدا(ص) فرمود:
«الحياء حياءان حياء عقلٍ و حياء حمقٍ فحياء العقل العلم، و حياء الحمق الجهل؛(6) حياء دوگونه است حياى ناشى از خرد و حياى برخاسته از نابخردى، حياى خرد دانش است و حياى نابخردانه جهل و نادانى.»
انسان عاقل و خردمند خود را در محضر خدا مىبيند و از قانون شكنى و عبور از محرمات الهى و شكستن مرزها و حدود دينى، پرهيز مىكند و با پاكى و پروا داشتن از هرگونه بىپروايى و بىتقوايى دورى مىگزيند و مىداند كه در برابر هر گناهى چندين چشم تيزبين در عالم هستى او را رَصَد مىكنند از اين رو حريم مىگيرد و حرمت قوانين و فرامين الهى را رعايت مىكند و از هرگونه زشتى و رذيلت خود را مصون و محفوظ نگه مىدارد. اين نتيجه حياى خردمندانه انسان مؤمن است.
اما كسى كه لباس شرم و حيا را دريده است گمان مىكند كه ديده هشيار و بيدارى نيست و گاهى به خيال خام خويش گوشه خلوتى پيدا مىكند و گناه مىكند، غافل از آن كه:
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است
دل ندارد هر آنكس كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجيب بر در و ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
رسولخدا(ص) فرمود:
«از مثلهاى پيامبران جز اين سخن مردم بر جاى نمانده است: وقتى حيا نداشتى هر كارى مىخواهى بكن.»(7)
اين هشدار جدى است، يعنى اگر كسى بىحيا و پرده در شد و از خدا و خلق شرم نكرد در لبه پرتگاه است و هر آن ممكن است سيل او را به كام خود فرو ببرد و نابود سازد.
حياء لباس اسلام
از رسولخدا(ص) چنين نقل شده است كه فرمود:
«الاسلام عريانٌ و لباسه الحياء؛(8) اسلام برهنه است و حياء پوشش آن است.»
“لباس ظاهرى” براى انسان چند خاصيت دارد:
الف: عورت و عيبهاى جسمى انسان را مىپوشاند.
ب: حافظ و نگهدارنده بدن از آسيبهاست.
ج: نزديكترين چيز به بدن لباس است.
د: در برابر سرما و گرما به انسان كمك مىكند.
ه: اصولاً لباس مايه زينت و زيبايى اندام است.
دين وايمان و اسلام هم لباسى دارد كه همه اين آثار بر او بار مىشود و آن شرم وحياء است. شرم و حياء عيوب باطنى انسان را مىپوشاند، انسان را در برابر آسيبها و آفتها محافظت مىكند، نزديكترين صفت فضيلت كه سرآمد همه فضيلتها به شمار آمده است “حياء” است.
حياء يك ارزش و زينت براى انسان است، عامل بازدارنده از ارتكاب بىپرواييها بشمار مىرود. از اين رو بايد گفت: حياء يك صفت وجودى است نه عدمى، حياء حالت انفصال نفسانى نيست كه از ضعف و سستى و بىارادگى انسان حكايت كند، بلكه حياء يك حالت فعال در وجود آدمى است كه در رفتار او تجلّى و تبلور پيدا مىكند، انسان با حياء شخصيت انسانى و اجتماعى خود را به نمايش مىگذارد.
به همين جهت اسلام از او به عنوان “لباس” نام برده يعنى هم عامل بازدارنده است و هم عامل زينت بخش، آراستگى انسان در فضاى ارزشها در درجه اول به وسيله حياى او به دست مىآيد.
انسان با حياء با رفتار خود شخصيت ايمانى و الهى خود را نشان مىدهد و عقل و خرد خود را به اثبات مىرساند:
على(ع) فرمود:
«اَعقَلُ النّاسِ اَحياهُم؛(9) خردمندترين انسانها با شرمترين آنهاست.»
و باز فرمود:
«اَلحَياءُ سَبَبٌ الى كُلِّ جَميل؛(10) شرم وسيله رسيدن به هر زيبايى و نيكى است.»
و در يك سخن، به فرمايش على(ع):
«اَلحَياءُ مِفتاحُ كُلِّ خَير؛(11) شرم كليد همه خوبيهاست.»
آثار و پىآمد بىحيايى
در نقطه مقابل شرم و حياء، بىپروايى و بىحيايى است. انسانى كه حياء ندارد هيچ دست اندازى در برابر خود نمىبيند، مركب شهوات او لجام گسيخته است و او را به پيش مىبرد، هيچ مانعى و رادعى براى خود نمىبيند، به قول معروف: “به ترس از كسى كه از خدا نمىترسد” كسىكه حريم حرمت خداى جهان را نگه نمىدارد از او بايد ترسيد، اعتماد و اطمينان به او كارى نابخردانه است، پيامبر بزرگوار اسلام در يك هشدار جامع به جامعه اسلامى خطر بىحيايى و بىتعهدى و بىتفاوتى را اين گونه گوشزد نموده است:
«كيف بكم اذا فسد نساؤكم و فسق شبابكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ قيل له: و يكون ذلك يا رسول اللّه؟ قال: نعم و شرّ من ذلك، و كيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف؟ قيل: يا رسول اللّه و يكون ذلك؟ قال: نعم و شرٌّ من ذلك. وكيف بكم اذا رأيتم المعروف منكراً و المنكر معروفاً؛(12) چگونه باشيد آن گاه كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان بدكاره گردند و امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ گفتند: اى پيامبر خدا آيا اين ممكن است؟ فرمود: آرى و از اين بدتر نيز توان بود. چگونه باشيد آنگاه كه به كارهاى زشت دستور دهيد و از كارهاى نيك مردم را بازداريد؟ گفتند: آيا ممكن است؟ فرمود: آرى بدتر از آن اين كه نيك را زشت و زشت را نيك انگاريد.»
“فاسق و فاسد” به كسى گفته مىشود كه از پوسته اسلام خارج شود. اگر كسى در رفتار از چارچوب شريعت محمدى(ص) بيرون رفت و حكم و قانون الهى را نپذيرفت و به آن پايبندى نشان نداد، قرآن به او سه لقب داده است “ظالم”(13) و “كافر”(14) و “فاسق”(15).
بنابراين انسان بى حياء در گام اول به خويشتن ستم مىكند و در گام دوم از راه درست و راست دين خارج مىشود و در سومين گام در رديف كافران و بى دينان قرار مىگيرد، از اين رو در روايات آمده است كه امام صادق(ع) فرمود:
«لا ايمان لمن لاحياء له؛(16) ايمان ندارد كسى كه حياء ندارد.»
رسولخدا(ص) فرمود: «…من حرم الحياء فهو شرٌّ كلّه؛(17) آن كه از (نعمت) حياء محروم شد تمام وجودش شر و بدى است.»
اگر سيل بند شكسته شد خطر آب گرفتگى و تخريب قطعى و حتمى است، حياء سيل بند مستحكمى است در برابر شرور و گناهان، اگر كسى حياء را از دست داد گويا اين سد شكسته شد و خطر نابودى نزديك گرديد.
على(ع) فرمود: «الحياء يصدّ عن فعل القبيح؛(18) شرم و حياء مانع زشتكارى است.»
اگر اين مانع برداشته شد زشتىها و پلشتىها در زندگى اجتماعى يكى پس از ديگرى خود را نشان خواهد داد.
كمحيايى در زنان
حياء به عنوان يك صفت ارزشى و يك فضيلت اخلاقى در رفتار هر كسى جلوه كند زيباست ولى پيامبر اكرم(ص) فرمود:
«الحياء حسن ولكنّ فى النّساء احسن؛(19) شرم خوب است ولى در زنان خوبتر و زيباتر است.»
به گفته يكى از دانشمندان اسلامى:
«گرچه اين خصلت، اختصاص به زنان ندارد ولى زن سهم بيشترى در اين باره دارد، زنى كه با حياست در كردار،گفتار، تصميم گيريها، در محل كار، محل تحصيل،منزل و در زندگى داراى وقار، نجابت، متانت، شايستگى، و انضباط ويژهاى است كه وى را از ديگران متمايز مىسازد. در نتيجه مىنماياند كه اين زن از اصالت و شخصيت و نيز از عفت و پاكدامنى بيشترى برخوردار است… .»
ويل دورانت مىگويد: «جنگ زنان عاقل با گريز و شرم رويى است، شرم رويى نوعى عقب نشينى مدبّرانه است كه از ترس و پاكى مىزايد و با لطف و زرنگى گسترش مىيابد.»(20)
به همان نسبت كه شرم و حياء در زنان نشانگر شخصيت متين آنها به شمار مىرود، بىحيايى و پرده درى نشان دهنده سبكى و بىشخصيتى آنان است. ويل دورانت مىگويد:
«زنان بىشرم جز در موارد زودگذر، براى مردان جذاب نيستند خود دارى از انبساط و امساك در بذل و بخشش بهترين سلاح براى شكار مردان است؟ اگر اعضاى نهانى انسان را در معرض عام تشريح مىكردند توجه ما به آن جلب مىشد ولى “رغبت و قصد” به ندرت تحريك مىشد.
مرد جوان به دنبال چشمان پرحياست و بى آن كه بداند حسّ مىكند كه اين خوددارى ظريفانه از يك لطف و رقّت عالى خبر مىدهد، حياء پاداشهاى خود را پس انداز مىكند و در نتيجه نيرو و شجاعت مرد را بالا مىبرد.»(21)
در منابع دينى نيز به اين نكته اشاره شده و نسبت به كم حيايى و بىحيايى زنان هشدارهاى لازم داده شده است، حاصل آن اين است كه: اگر در جامعه دينى زنان از حياء و شرم لازم برخوردار نباشند آن جامعه در حال انفجار خواهد بود و زود يا دير كيفر اعمال خود را خواهد ديد.
استعمارگران و استكبار گستران عالم نيز از اين كانال جوامع اسلامى را تهديد مىكنند و زمينه سقوط آنان را فراهم مىسازند، بهترين نمونه عينى اين واقعيت را بايد در سقوط كشورهاى اسلامى “اندلس” ديد كه چگونه با رواج و گسترش بىعفتى و بىحيايى و آلوده كردن جوانان به فساد و بىبند و بارى دشمن به اهداف شوم خود رسيد و كشور اسلامى با سابقه چندين ساله را به كام فساد و تباهى فرو برد و غيرتها را همراه منابع طبيعى آنان به غارت برد.
امام صادق(ع) درباره حساسيّت حياء و بى حيايى در رابطه با زنان فرمود:
«اَلحَياءُ عَشرَةُ اَجزاءِ، تِسعَةٌ فِى النِّساءِ وَ واحِدٌ فِى الرِّجالِ. فَأِذا حاضَتِ الجارِيَةُ ذَهَبَ جُزءٌ مِن حيائِها، فَأِذا تَزوّجَت ذَهَبَ جُزءٌ فَأِذا اَفرَغَت ذَهَبَ جُزءٌ، فَأِذا وَلَدَت ذَهَب جُزءٌ، وَ بقى لها خمسة اجزاءٍ، فَأن فَجَرت ذَهَبَ حَياءُها كُلُّه وَ اِن عَفَّت بَقِى خَمسةُ اجزاءٍ؛(22) شرم و حياء ده جزء دارد كه نه جزء آن در زنان و يك جزء آن در مردان است. هنگامى كه زن نخستين خون رگلى خود را ديد يك جزء از حياى او از بين مىرود. به هنگام ازدواج جزء ديگر و در زمان زناشويى بخش ديگر از بين مىرود، و به هنگام زايمان هم جزء چهارم حياء از ميان مىرود و پنج جزء ديگر آن باقى مىماند، كه اگر زن به فحشاء و گناه روى بياورد آن پنج جزء يك جا از او رخت بر مىبندد و اگر عفت و پاكدامنى را پيشه خود سازد آن پنج جزء باقى مىماند.»
اين بود نگاهى ديگر به يكى از هشدارهاى مهم اجتماعى از نگاه دين و آيين محمّدى(ص) اميد آن است كه جامعه اسلامى به ويژه زنان و دختران مسلمان درّ گرانمايه حياء و حجاب را پاسدارند و از پرده درى و بى حيايى به عنوان يك بيمارى واگير اجتماعى بپرهيزند تا سپهر معنويت و انسانيت فراگير گردد و ديو رذيلت و وقاحت از كوى و برزن رخت بربندد.
پىنوشتها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 212.
2. مفردات راغب واژه “حياء”.
3. تفسير تسنيم.
4. ميزان الحكمه، رى شهرى، ترجمه، ج 3، ص 1356.
5. همان.
6. مدرك پيشين.
7. همان مدرك، ص 1358.
8. نهج الفصاحه.
9. ميزان الحكمة، ج 2، ص 1352.
10. همان.
11. همان.
12. تحف العقول، ص 35.
13. و 14. و 15. سوره مائده، آيات 45، 44، 47.
16. ميزان الحكمه، ج 3، ص 356.
17. تزكية النفس، ج 1، شفيعى مازندرانى، واژه حياء.
18. ميزان الحكمة، ج 3، ص 1354.
19. نهج الفصاحه، واژه (حياء)، حديث 2006.
20. تزكية النفس، شفيعى مازندرانى، ج 1، ص 190 – 189.
21. لذات فلسفه، ويل دورانت، ص 132.
22. تزكية النفس، شفيعى، ص 192.
بايسته هاى مومنان
بايستههاى مؤمنان
آيت اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
آشنايى با قرآن و آگاهى يافتن از آن چه در آن آمده از تكاليف اوليه هر فرد مسلمان است، بديهى است آگاهى از مضامين و مفاهيم كتابى را كه خود را عهده دار هدايت افراد و اجتماعات مىداند علاوه بر اين كه مورد علاقه افراد مسلمان است، بلكه هر انسان فضيلت دوست نيز دوستدار آن آگاهىهاست تا به عنوان يك انسان آزاد از هر تعصبى درباره آن بينديشد و راه پيامبر گرامى اسلام را كه همان راه خداست بشناسد.
زيرا پيامبر اسلام به تناسب نيازها و موقعيتها در طى 23 سال آيات قرآن را بر مردم خواند و به تدريج زمينه تحوّل را در انسانها بوجود آورد و از اين راه منشأ تغييرات اساسى و عميقى در زندگى همه خانواده بشرى گرديد.
قرآن در آغاز همه انسانها را مخاطب قرار داده و آنها را به توحيد و عدل فراخواند و با گذشت 13 سال در مكه و پس از آن هجرت به مدينه توانست جامعه و امت مستقل اسلامى را تشكيل دهد از اين رو در مدينه اين امت و جمعيت مستقل را مورد خطاب قرار داده و برنامههاى عملى افراد و گروههايى را كه مسلمان بودند به آنها گوشزد كرده است.
اين برنامهها در حقيقت بيانگر برنامههاى فردى و اجتماعى اسلامى است كه هم مىتواند معيار شناخت يك فرد يا يك جامعه اسلامى باشد كه هر فردى بتواند با آن فرد مسلمان و امت اسلامى را بشناسد و هم مىتواند برنامههاى اصيل اسلامى را مشخص سازد و با صراحت مسلمان و مؤمن ادعايى و جغرافيايى را از مؤمن واقعى جدا سازد از اين رو بر مسلمان امروزى نيز لازم است اوضاع و احوال دينى و اجتماعى خويش را مورد بازشناسى قرار داده و روابط خود را بر اساس آن راهنمايىها تنظيم و تعديل و در مورد لزوم تصحيح كند.
بر اساس اين ضرورت از اين پس سلسله مقالاتى را در تبيين آياتى كه خطاب به (يا ايهاالذين آمنوا) مىپردازد كه در واقع آيين ايمان دارى و به عبارتى مرامنامه اهل ايمان مىباشد تقديم مىداريم كه افراد با مطالعه آن بدانند قرآن چه وظائفى و آيينى را براى آنها در نظر گرفته و آنها بايد آن را در زندگى به كارگيرند.
قيام به قسط و عدل
يكى از برنامههاى اهل ايمان رعايت قسط و عدل است كه هر مسلمان و مؤمنى موظف به رعايت و توجه به آن است. چرا كه دين مقدّس اسلام عدالت را يكى از محورىترين اصول اخلاق و از اساسىترين پايه جامعه انسانى دانسته و رعايت آن را در هر شرايطى حتى در برابر كافر لازم مىداند.
قرآن كريم در آيه 135 نساء خطاب به مؤمنان فرمود: «يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم اوالوالدين والاقربين ان يكن غنيا او فقيراً فالله اولى بهما فلاتتبعوا الهوى ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان اللّه كان بما تعملون خبيراً؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، كاملاً قيام به عدالت كنيد، براى خدا شهادت دهيد اگرچه اين گواهى به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد. چرا كه اگر آنها غنى يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نماييد خداوند به آن چه انجام مىدهيد آگاه است.»
در آيه 8 سوره مائده نيز خطاب به ايمان آوردهها فرمود: «يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط ولايجرمنكم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت گواهى دهيد، دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است و از معصيت خدا بپرهيزيد كه خداوند از آن چه انجام مىدهيد با خبر است.»
در اين دو آيه از مؤمنان خواسته است تا به عدالت قيام كنند قوامين جمع قوّام صيغه مبالغه و به معناى بسيار قيام كننده است يعنى مؤمنان بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنند به گونهاى كه اين عمل خُلقِ آنها گردد و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح آنها شود و به عبارت ديگر: قيام كه به معناى ايستادن است و قيام به كار يعنى تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى داشتن انجام كار است. بنابراين مؤمن بايد تصميم جدى و عزم راسخ بر انجام و اجراى عدالت داشته و به جدّ اقدام به برپايى آن داشته باشد.
قيام به عدل نسبت به همگان
با توجه به اين كه قرآن مدعى جهانى بودن است يعنى هرجا بشر هست قرآن نيز براى هدايت او حضور دارد. چرا كه قرآن براى هدايت همه انسانهاست: «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس؛(1) ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن براى هدايت بشر فرود آمده است.» «تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً؛(2) مبارك باد بر خدايى كه قرآن را بر بندهاش فرو فرستاد تا براى جهانها هشدار دهنده باشد» «و ما هو الاذكرى للبشر؛(3) قرآن مايه بيدارى بشر است.»
كتاب جهانى بايد زبان مشترك و جهان پسند داشته باشد و زبان مشترك قرآن ميان اقوام و ملل مختلف جهان همان زبان فطرت انسانى است كه اين زبان خواهان قسط و عدل است گرچه خود ظالم باشد بر اين اساس است كه قرآن به هر انسانى از هر مليّت و مذهب و داراى هر فرهنگ و رسوم، دستور مىدهد قسط و عدل را رعايت كنند چرا كه راه رسيدن به زندگى مسالمتآميز و جامعه سالم همين است.
تعديل خواستهها با قيام به عدالت
با توجه به اين كه تعديل غرائزى مانند محبت و غضب بسيار دشوار است از اين رو از آن با صيغه مبالغه قوّام ياد شده است تا بيان كننده حرفه و پيشه باشد و بفهماند كه اگر كسى قوّام به قسط و عدل نباشد به تعديل خواستهها نمىرسد زيرا بسيارى از افراد در ظاهر عادلاند اما در مواقع خاص از باب مثال در حال غضب، اين حالت او را وا مىدارد به سود يا زيان كسى داورى كند و يا شهادت دهد. در حالى كه قوّام بودن براى خدا و گواهان به قسط از درونش قسط و عدل مىجوشد همانند قاضى عادل كه عدالت ملكه راسخ نفس اوست و وى مانند كوه راسخى است كه هر نوع صدايى را نمىپذيرد و بلكه آن را بر مىگرداند يعنى نه محبت،نه غضب، نه تهديد، نه تطميع، نه عواطف او را از مسير عدالت منحرف نمىكند و حتى اگر شهود در محكمه بر خلاف قسط و عدل شهادت دهند، از درون دل او اعتراض بر مىخيزد و باطن پاكش هرگز آن را نمىپذيرد از اين رو انسان حتى اگر شهادت به ضرر او يا پدر و مادر و خويشاوندان او باشد چون خواهان عدالت است آن را مىپذيرد و همچنين اگر به نفع دشمنان او باشد.
زيرا مؤمن واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت، هيچگونه ملاحظهاى نداشته باشد و منافع خود و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد.
موانع قسط و عدل
به لحاظ اين كه قرآن تنها كتاب تلاوت نيست بلكه كتاب تزكيه و تعليم نيز هست براى برقرارى قسط و عدل و گسترش آن در جامعه اسلامى، هم انسانها را به رعايت و تحقق قسط و عدل فرا مىخواند و هم راه رسيدن به آن و هم موانع رسيدن آن را برمىشمارد.
علاقه و محبت بيش از اندازه به چيزى يا فردى و نيز دشمنى بىاندازه مانع تحقق قسط و عدلاند، زيرا همان گونه كه محبت فراوان انسان را از شنيدن حق و ديدن واقعيتها و عمل به آن باز مىدارد چنان كه فرمود: «حبّك للشىء يعمى ويصمّ؛(4) محبت به چيزى آدمى را كور و كر مىسازد و مانع از شنيدن حق و ديدن واقعيت مىگردد.»
عداوت و دشمنى بيش از حدّ نيز چنين است. از اين رو لازم است حبّ و بغض در انسان تعديل گردد تا محبت و دشمنى او به كسى يا چيزى او را وا ندارد از صراط مستقيم فاصله بگيرد و به ناحق داورى كرده يا به ناحق شهادت دهد.
در سوره نساء چگونگى تعديل محبت را بيان كرده است و از مؤمنان خواسته است تا از هوى و هوس پيروى نكنند تا به دليل هوى پرستى موجب دخالت دادن محبت عاطفى براى زيرپاگذاشتن عدالت شود زيرا سرچشمه مظالم و ستمها هواپرستى است و اگر اجتماعى هوىپرست نباشد ظلم و ستم در آن راه نخواهد يافت.
و اگر آدمى بخواهد از هواپرستى محفوظ بماند بايد بداند كه خداى سبحان كه عالم و آگاه به همه حقايق است و از آن چه كه اندرون آدمى نهفته است آگاهى دارد نه تنها آگاهى دارد بلكه حتى ريزه كارىها و جزئيات يك موضوع را نيز مىداند و اين علم به حضور آگاهانه خداى سبحان در همه مراحل و شرائط با انسان و توجه به اين علم و آگاهى مانع از حاكم شدن هواپرستى بر انسان خواهد بود.
از اين رو خداى سبحان هواپرستى كه ريشه آلودگىهاى انسانى است در همه جا از آن نهى كرده است هم در مسائل قضايى براى قضات و شهود و هم در مسائل سياسى براى زمامداران چنان كه در خطاب به حضرت داوود فرمود: «يا داوود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلّك عن سبيل اللّه؛(5) اى داوود ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم پس بين مردم به حق حكومت و داورى نما و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا باز مىدارد.»
هواى علمى و هوس عملى
همانگونه كه عقل به دو قسم نظرى و عملى تقسيم مىشود هوا نيز دوگونه است: فكرى و رفتارى. زيرا آدمى گاهى با مغالطه، انديشهاش آلوده مىگردد ولى گاهى مطلب را درست مىفهمد و اما در مقام عمل هوا و هوس را دخالت مىدهد.
قرآن به هر دو نوع هوا اشاره دارد. آن جا كه پيامبر اسلام(ص) معارفى را براى مردم بيان مىفرمايد آن را پيامهاى وحيانى شمرده كه جبرئيل امين آورده است: «و ما ينطق عن الهوى ان هوى الاوحى يوحى؛(6) يعنى پيامبر از روى هوا سخن نمىگويد آن چه مىگويد وحى الهى است.»
اين آيه ناظر به هواى علمى است زيرا در برابر وحى هرچه باشد بىشك هوا است و آدمى كه بر انديشه خود تكيه نمىكند بلكه با برهان و قرآن هماهنگ مىگردد از هواى علمى مىگريزد و انسانى كه خدا ترس باشد نفس خود را از هواپرستى و هواى عملى دور نگه مىدارد و گرفتار نفس اماره نمىشود: «و اما من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فانّ الجنّة هى المأوى؛(7) آدمى كه خداترس باشد و نفس خود را از هوا باز دارد بهشت جايگاه اوست.»
تعديل غضب
قرآن كريم در سوره مائده آيه 8 آدمى را به تعديل غضب فرا خوانده است و فرموده دشمنى قومى شما را وادار نسازد كه عدالت را رعايت نكنيد، گرچه مسلمان موظف است به حكم آيه: «اشداء على الكفار رحماء بينهم؛(8) با كفار با شدت و سختى برخورد كند و با مؤمنان مهربانانه رفتار نمايد» اما در عين حال، در جنگ با كافران خود را موظف مىداند كه معيارها را در جنگ رعايت كند از اين رو به زنان و كودكان و سالخوردگان تعدى نكرده و از آسيب رساندن به مجروحان و بيماران پرهيز مىكند.
اگرچه قريش در صلح حديبيه مسلمانان را از زيارت خانه خدا بازداشت، اما پس از فتح مكه و قدرتمندى آنان به آنها مىگويد به آنها تعدى نكنيد و اگر آنها در گذشته معصيت كردند، خداى سبحان معصيت آنها را كيفر مىدهد از اين رو رفتار شما با آنها بايد برپايه قسط و عدل باشد.
لزوم رعايت عدل نسبت به دشمنان
آرى رعايت قسط و عدل حتى درباره دشمنان واجب است زيرا دشمن نيز مرزى دارد كه اگر رعايت نشود قسط و عدل تحقق نمىيابد از اين جا مىتوان نكته مهم را استنباط كرد كه وقتى تعدّى به دشمن و كافر جايز نيست و رعايت قسط و عدل درباره آنان واجب است به گونه مسلّم و حتمى تعدّى به مؤمن روا نيست و رعايت قسط و عدل درباره آنان نيز واجب است.
ريشه اساسى اين مسئله ايمان به خدا و قيامت است چرا كه ايمان به خدا و قيامت با زير پا گذاشتن عدالت سازگار نيست، قرآن كريم در سوره ممتحنه فرمود: «لاينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم انّ اللّه يحب المقسطين؛(9) خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار كردهاند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمىكند چرا كه خداى سبحان عدالت پيشگان را دوست دارد.»
در ادامه مىفرمايد: «انما ينهاكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولّهم فاولئك هم الظالمون؛(10) خدا تنها شما را از دوستى كسانى نهى مىكند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه و ديارتان آواره نمودند، يا كمك به بيرون راندن شما كردند آرى خدا شما را از هرگونه پيوند دوستى با اينها نهى مىكند و هر كس آنها را دوست بدارد ظالم و ستم گراست.»
بر اساس اين دو آيه افراد غير مسلمان به دو گروه تقسيم مىشوند گروهى كه در عين كفر و شرك كارى به مسلمانان ندارند نه با آنها عداوت مىورزند و نه با آنها پيكار مىكنند و نه اقدام به بيرون راندن آنها از شهر و ديارشان مىكنند بايد نسبت به آنها نيكى كرد و با آنها به عدالت رفتار نمود زيرا خدا آدميان عدالت پيشه را دوست دارد.
دسته ديگر كسانى هستند كه در مقابل مسلمانان ايستادگى نموده و آنها را از خانه و كاشانهاشان به اجبار بيرون مىكنند و در گفتار و رفتار نسبت به مسلمانان دشمنى و عداوت نشان مىدهند، تكليف مسلمانان آن است كه پيوند محبت و دوستى با آنان را قطع كنند و از هرگونه دوستى و محبت با آنان خوددارى نمايند چرا كه آنها ظالم و ستمگرانند.
خلاصه كافران و مشركانى كه بر ضد اسلام و مسلمانان توطئه نمىكنند و در تبعيد و مهاجرت نه مستقيماً به مسلمان بد مىكنند و نه با بيگانگان بدرفتار هماهنگى مىكنند خداى سبحان نهى نمىكند كه با آنان برپايه قسط و عدالت رفتار نيك داشته باشند بلكه رفتار عادلانه با آنان محبوبيت خدا را درپى دارد. جمله «ان اللّه يحب المقسطين» تشويق به قسط و عدل است، پس خداوند همگان را از تعدى و ظلم باز مىدارد و به قسط و عدل فرا مىخواند اين ويژگى در اسلام است كه ادعاى جهان شمولى دارد.
معناى جهانى بودن اسلام
معناى جهانى بودن اسلام اين نيست كه اگر همه را به اسلام دعوت كرد همگان آن را بپذيرند به گونهاى كه اگر نپذيرفتند گفته شود به هدف نرسيده است بلكه همگان را به اسلام دعوت مىكند و نيك مىداند عده فراوانى از پذيرش اين ندا سرباز مىزنند چرا كه آن را با اميال يا تعصبهاى خود سازگار نمىيابند. اما در عين حال مىگويد چون اين عالم به مانند دهكدهاى است كه همه ساكنان آن با هم ارتباط داشته و با هم زندگى مىكنند و تنها زبانى كه مىتواند اين دهكده را هماهنگ كند، زبان فطرت است و زبان فطرت همان قسط و عدل است آن را واجب مىداند.
همان گونه كه هاضمه انسان تشنه آب مىطلبد، هاضمه باطن انسان و فطرت نهاده شده در او نيز در پديدههاى اجتماعى قسط و عدل را طلب مىكند و خداى سبحان با اين زبان سخن مىگويد و دينى كه با اين زبان سخن بگويد، جهانى و بين المللى است.
تفسير عملى عدالت
با عنايت به اين كه عدالت از اصول محورى برنامه مؤمنان است اميرالمؤمنين على(ع) به عنوان اسوه عدالت در گفتار و رفتار خود بر آن تأكيد مىكند و از همگان مىخواهد تا عدالت را رعايت كنند چنان چه خود در عمل ملتزم به آن بوده است. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر فرمود: من تو را به سوى كشورى فرستادم كه پيش از تو دولتهاى عادل و ستمگرى بر آن حكومت داشتند و مردم به كارهاى تو همان گونه نظر مىكنند كه تو در امور زمامداران پيش از خود نظر مىكنى و همان را درباره تو خواهند گفت كه تو درباره آنها مىگفتى.
بدان افراد شايسته را با آن چه كه خداوند بر زبان بندگانش درباره آنها جارى مىسازد، مىتوان شناخت. بنابراين محبوبترين ذخيره در پيشگاه تو عمل صالح باشد. زمام هوا و هوس خويش را در دست گير و آن چه برايت حلال نيست، نسبت به آن بخل روا دار. زيرا بخل نسبت به خويشتن آن است كه راه انصاف را در آن چه محبوب و مكروه توست پيشگيرى (و در هر شرايط عدل و انصاف را رعايت كنى) و بدنبال آن فرمود: «واشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم واللطف بهم و لاتكونن عليهم سبعا ضارياً تغتنم اكلهم فانهم صنفان، اما اخ لك فى الدين او نظيرلك فى الخلق؛(11) قلب خويش را نسبت به مردم مملو از صحت و محبت و لطف كن و محبت و لطف و رحمت را سرلوحه برنامههاى حكومتى خود قرار ده و همچون حيوان درندهاى مباش كه خوردن آنها را غنيمت شمرى.زيرا آنها دو گروه بيش نيستند يا برادران دينى تواند و يا انسانهايى همچون تو.»
در بخش ديگرى از اين نامه فرمود: «وليكن احبّ الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمّها فى العدل و اجمعها لرضى الرعية؛ بايد محبوبترين كارها نزد تو امورى باشد كه با حق و عدالت هماهنگتر و با رضايت عامه مردم فراگيرتر باشد.»
منع از تعدّى به انگيزه انتقامجويى
حضرت امير در آخرين وصيت خود پس از ضربت خوردن به دست ابن ملجم مرادى لعنة اللّه عليه مىفرمايد: هرگز براى انتقام خون من دست به كشتار نزنيد «يا بنى عبدالمطلب لاالفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضاً تقولون “قتل اميرالمؤمنين الا لاتقتلنّ بى الّاقاتلى؛(12) اى نوادگان عبدالمطب، نكند شما بعد از شهادت من، دست خود را از آستين بيرون آورده و در خون مسلمانان فرو بريد و بگوييد: امير مؤمنان كشته شد و اين بهانهاى براى خون ريزى شود، آگاه باشيد به خاطر من تنها قاتلم را بكشيد.»
بنگريد هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم تنها او را يك ضربت بزنيد تا ضربتى در برابر ضربتى باشد، اين مرد را مثله نكنيد كه من از رسول خدا شنيدم از مثله كردن بپرهيزيد گرچه نسبت به سگ گزنده باشد قرآن هم فرمود در مقام دفاع از حق در چارچوب عدالت اجازه داريد مقابله به مثل كنيد: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم؛(13) اگر كسى به شما تعدى كرد بمانند همان چه كه او تعدّى كرد مجازات كنيد.»
نيز حضرت على(ع) در مقام دعاى خود مىفرمايد: «ان اظهرتنا على عدونا فجنبّنا البغى و سدّدنا للحق و ان اظهرتهم علينا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنه؛(14) خدايا اگر ما را بر دشمن پيروز كردى آن توفيق را عنايت كن كه از ظلم و تجاوز بر حذر باشيم و بر صراط حق استوار و اگر آنها را بر ما پيروز كردهايد ما را به فوز شهادت برسان و از فتنه و شرك و فساد نگهدار.
رعايت عدالت در سختترين شرائط
هنگامى كه لشكر معاويه پيش دستى كرده و با غلبه بر اصحاب امام شريعه فرات را تصرّف كردند و آنها را از استفاده كردن از آب باز داشتند حضرت خطبه پرشورى ايراد فرمود: پس از آن لشكر على(ع) بر شريعه فرات حمله كرده و آن را باز پس گرفتند اما آن حضرت مقابله به مثل نكرده و آنها را در استفاده از آب فرات منع نكرده است، زيرا به قول شهريار:
جواب داد كه ماجنگ بهر آن داريم
كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى
غلام همّت آن قهرمان كون و مكان
كه بىرضاى الهى نمىزند نفسى
اقدام عملى حضرت على(ع) و دعاى او و درخواست استوارى بر صراط حق و پرهيز از كينه جويى و كينه توزى در واقع تفسير عملى آيه كريمه: «ولايجرمنكم شنئان قوم … ان تعتدوا» است. چرا كه او امام متقيان است از همه بهتر دريافته كه عدالت به تقوا نرديكتر است بلكه عدالت عين تقوا است كه (اعدلوا هو اقرب للتقوى).
نتيجهگيرى
انسانى قرآنى كه همان انسان مؤمن است با مطالعه اين كتاب الهى كه برنامه زندگى او است زندگى فردى و اجتماعى خود را با آموزههاى قرآنى هماهنگ مىسازد و سرلوحه زندگى خود را رعايت عدالت در همه ابعاد زندگى و نسبت به همگان قرار مىدهد و هيچگاه خود را از مرز عدالت خارج نمىسازد چرا كه در پرتو ايمان به خدا و قيامت تقوا و پرواى از او را تحصيل و از هوا و هوس دور مىگزيند و همه كارهاى خود را براى خدا و درجهت وصول به لقاء او قرار مىدهد.
پىنوشتها:
1. سوره بقره، آيه 185.
2. سوره فرقان، آيه 1.
3. سوره مدثر، آيه 31.
4. عوالى اللئالى، ج 1، ص 124.
5. سوره ص،آيه 27.
6. سوره نجم، آيه 3 و 4.
7. سوره نازعات، آيه 40 – 41.
8. سوره فتح،آيه 29.
9. سوره ممتحنه، آيه 8.
10. همان، آيه 9.
11. نامه 53 عهدنامه مالك اشتر.
12. نامه 47.
13. سوره بقره، آيه 194.
14. نهج البلاغه، خطبه 171.