/

آفاق برون مرزى انقلاب اسلامى

اسلام دين جهانى و جاودانى
بر حسب آيات متعددى، قرآن كريم اسلام را آيين جهانى، جاودانى و همگانى معرفى مىكند كه نه مرزهاى جغرافيايى آن را محدود مىكند و نه آن كه در زمان خاصى محصور مىماند، به علاوه تفاوتهاى قومى، قبيله‌اى و فرهنگى كه بر ملل گوناگون سايه افكنده اين حقيقت الهى را در تنگنا قرار نمي‌دهد.
قرآن مىفرمايد: «قل يا ايّها النّاس انّى رسول اللّه اليكم جميعاً؛() (اى پيامبر) بگو اى مردم، من فرستاده خداوند بر همه شما هستم.» «و اوحى الىّ هذا القرآن لانذركم به و من بلغ…؛()اين قرآن بر من وحى گرديده است تا شما را و هر كس را كه به او برسد بيم دهم.» «تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا؛() بزرگوار و مبارك است آن كسى كه اين فرقان را بر بنده‌اش فرو فرستاد تا جهانيان را بيم دهنده‌اى باشد.» «و ما ارسلناك الّا كافّةً للنّاس بشيراً و نذيراً و لكنّ اكثر النّاس لايعلمون؛() تو را به عنوان پيامبر خويش نفرستاديم مگر بر همه مردم بشارت دهنده و بيم دهنده ولى بيشتر مردم نمي‌دانند.» «ان هو الّا ذكر للعالمين؛() و اين جز يادآورى و اندرزى براى مردم جهان نمىباشد.»
بر اساس همين ديدگاه جهان شمولى رسول اكرم(ص) بعد از آن كه در منطقه حجاز آرامش و امنيت را حاكم ساخت و از ناحيه مشركان، كافران و ديگر دشمنان در شبه جزيره عربستان آسوده گرديد، فرصت را غنيمت شمرد و با زمامداران وقت، رؤساى قبايل و رهبران مذهبى مسيحيان جهان آن روز باب مكاتبه را گشود و آئين اسلام را به ملل زنده آن روز جهان عرضه داشت. البته اگر
لجاجتهاى خصم داخلى با نبردهاى خونين، جامعه اسلامى را به خود مشغول نمىساخت، پيش از اين پيامبر رسالت خود را در جهان علنى مىساخت.
مجموع يكصد و هشتاد و پنج نامه از ميان مكتوبات پيامبر كه جهت تبليغ و دعوت به اسلام و يا به عنوان ميثاق و پيمان در دست مىباشد كه محدثان و مورخان آنها را ضبط كرده‌اند، از محتواى اين نامهها بر مي‌آيد كه روش اسلام در فراخوانى ملل جهان به آيين محمّدى بر اساس منطق، برهان، اندرز و نصيحتهاى حكيمانه توأم با لطافتهاى اخلاقى و نرمشهاى پيامبر بوده است و اين اسناد و مدارك ادعاى دروغين برخى خاورشناسان و مورّخان را كه خواسته‌اند پيشرفت اسلام را محصول خشونت و زور و شمشير بدانند، باطل مىسازد.()
گروهى از مغرضان و محرومان از خرد و ايمان، اين رسالت جهانى را به ديده ترديد نگريسته‌اند و اين اتهام يا سخن واهى را مطرح كرده‌اند كه موضوع عموميت رسالت پيامبر بعدها بوجود آمد و اين برنامه در آغاز مطرح نبوده است، سر ويليام موير انگليسى در رأس اين دسته از خاورشناسان قرار مىگيرد. اما چنان كه اشاره كرديم هم آيات قرآن و هم مكاتبات پيامبر، خلاف اين تفكّر غير واقعى را به اثبات مي‌رساند.()
بطور قطع آن چه كه بر خلاف نقشههاى مخالفين، كارشكنىهاى مشركين و تبليغات زهرآگين يهود و نصارا، موجب موفقيت اين عقيده گرديد آن است كه در درجه اول تعليماتش توسط خالق هستى و خداوند جهانيان بنياد نهاده شده و در درجه دوم اين آيين بر اساس سرشت و فطرت آدميان، بنا گرديده و خردهاى سالم
و منطق خالصانه حقايق آن را مىپذيرد. البته خوش رفتارى مسلمانان در هنگام تبليغ اسلام با مردمان ديگر مذاهب و اهتمام فوق العاده مسلمين صدر اسلام به رهبرى رسول اكرم(ص) گسترش و نشر اسلام را تسريع نمود و قرآن كريم چه زيبا اين روند را بيان فرموده است: «هو الّذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لوكره المشركون؛() او پروردگارى است كه پيامبر خود را براى هدايت مردم فرستاد، با دينى بر حق(و آيينى استوار) تا او را بر تمام دينهاى ديگر غالب گرداند، هر چند مشركان را خوش نيايد» و در جاى ديگر مىفرمايد: «يريدون ليطفئوا نور اللّه بأفواهم و اللّه متمّ نوره و لو كره الكافرون؛() اراده نموده‌اند نور خداوند را با دهانهاى خويش خاموش كنند ولى خدا كامل كننده نور خود است اگرچه كافران(از اين روند) اكراه دارند.»
عبدالنبى مغربى استاد دانشگاه الجزيره مىنويسد:
«…اسلام لزوماً فراگير و جهانى است و دستورها و هم چنين بينش آن از اين جهان، تنها ناظر به نژاد خاص يا قوم معيّن نمىباشد بلكه به همه افراد بشر در روى كره زمين مربوط مىشود بنيانگذار اسلام (رسول اكرم(ص)) كمى پس از تصويب قانون اساسى مدينه پيامهايى به سلاطين خاورميانه فرستاد و آنان را به قبول اسلام دعوت نمود…دين اسلام از سال 660 ميلادى، تقريباً سى سال پس از رحلت پيامبر به چنان وسعتى دست يافته بود كه از همان موقع از امپراتورى اسلام سخن به ميان مي‌آمد…»()
پروفسور سرتوماس آرنولد عقيده دارد:
«…عاملى كه مسلمانان را به حمل پيام و رسالت اسلام، به سوى مللى كه بر آنان وارد مىشدند بر مي‌انگيخت و آنان را به جنبش وا مي‌داشت حرارت و شورى بود كه نسبت به حقيقت دين داشتند…با گذشت يك قرن از وفات پيامبر، پيروانش از غرب به اسپانيا رسيده و از شرق رود سند را درنورديدند و چيزى نگذشت كه در رأس يك امپراتورى عظيمى قرار گرفتند كه از امپراتورى روم در اوج قدرتش بزرگتر بود. با اين كه در قرون بعد پايههاى اين امپراتورى عظيم شكاف برداشت، پيروزىهاى فكرى و معنوى آن هم چنان به پيشرفت خود ادامه داد.»()
لوئى گارده فيلسوف و محقق مسيحى و متخصّص در انديشه اسلامى و هم چنين تحليل گر ساختارهاى جوامع اسلامى يادآور شده است:
«ارزشهاى متعالى مذهب اسلام كه منبع ادراكات مسلمانان است از يك سو و صفت نزديك خالق به مخلوق و نيز هادى و رحمان و رحيم بودن او نسبت به انسان از سوى ديگر، از جمله مسايلى هستند كه دنياى مادى امروز را مورد استيضاح قرار مي‌دهند.»()
مارسل بوازار، اسلام شناس سوئيسى گفته است:
«اصل توحيد در قرآن، علاوه بر اعتقاد به يگانگى خدا، عامل رهبرى و دستگيرى انسانها به سوى وحدت و تفاهم جهانى مىباشد، اين ديدگاه اسلام روشنگر ارج نهادن به انديشههاى سياسى و اجتماعى و پيوستگى و تفاهم جهانى در مسير اتحاد ملل اسلامى است.»()
وى در جاى ديگر مىنويسد:
«اسلام قادر است مستقيماً در پي‌ريزى نظام تازه‌اى براى روابط بين ملتها كوشش كند و در پيشاپيش جنبشهاى ضد استعمارى مردمى كه
به خاطر آزادى و برابرى و عليه تبعيض نژادى مىجنگند، نقش رهبرى قاطع را بر عهده گيرد.() در آينده‌اى نه چندان دور اسلام نقش خود را در روابط بين المللى دوباره باز خواهد يافت و امّت مسلمان، عظمت و افتخار پيشين را از سر خواهد گرفت. پيام آسمانى قرآن در عين حال كه بر انگيزنده خلق هاست آرام بخش دلها نيز هست، در حقيقت اسلام تنها نصيحت گر فضيلتها نيست بلكه برانگيزنده روح فضيلتهاست…»()
مارسل بوازار در اثر ديگر خود پاسخ برخى ترديدها را درباره ويژگىهاى جهان منشى اسلام داده و گفته است اين خصوصيت از چند جنبه ثابت مىگردد، يكى توحيد مطلق و وحدت جهان و حاكميت خداى واحد بر تمامى عالم، دوم خطابهاى قرآن غالباً به خصوص در سورههاى مكّى يا ايّها الناس است، سوم عامل پيوند دهنده افراد مسلمان، قوميت، اشتراكهاى تاريخى، مسايل اقليمى و فرهنگى ملّت و سرزمينها نمىباشد، بلكه اقرار به وجود خداى يكتا و اعتقاد به قرآن كريم، قبله‌اى واحد و مشتركات معنوى ديگر امّت مسلمان را منسجم و متحد مىسازد، حتى غير مسلمانان در صورت اعتقاد به يكى از اديان آسمانى به عضويت در اين امّت فراخوانده مىشود و مىتواند پيرو دستورات آيين خود باشد به شرط آن كه مقرّرات اسلامى را مراعات كند و براى جوامع اسلامى اختلالى بوجود نياورد،() او پس از اين بررسىها مىنويسد:
«…از آن جا كه هدف ارشاد دينى به آينده متعالى و ابدى انسان مربوط مىشود پس جهان منش است و نيز اعتقاد به خداى يگانه عالم هر اصل نژادى و يا عصبيّت ملّى را از ميان مىبرد. بى شك جهان منش بود ن شريعت مبيّن تعميم ايمان است…»()
پرتو افشانى در نقاط ديگر
انقلاب اسلامى ايران نيز پرتوى از بعثت نبوى، مشى عَلَوى و حماسه حسينى مىباشد و در واقع ارزشهاى الهى و بنيانهاى قرآنى در شكلگيرى، پيروزى و استقرار آن دخالت داشت، بنابراين نمىتواند در مرزهاى ايران محصور بماند، به فرمايش امام خمينى، ملت ايران در اين حركت با تعاليم اسلامى پيشرفت كرد، با خواست الهى بيدار شد و با اتحاد كلمه و بدون برخوردارى از ساز و برگ قيام نمود و موانع را كنار زد.() ملت خداجوى ايران در دوازدهم فروردين شناسنامه به دست به سوى مراكز رأىگيرى هجوم برد تا به نبوّت محمّد صلى اللّه عليه و آله و ولايت على عليه السلام گواهى دهد و به پيامبر عرض كند: لبيك يا رسول اللّه! سخنانت را در روز غدير شنيدم و اكنون آمده‌ام به جانشين بر حقّت دست بيعت دهم، بيعتم را پذيرا باش. به على عليه السلام بگويد: فريادهاى مظلومانه ات را شنيدم و براى دفاع از تو و آرمانهايت آماده‌ام، قبول كن. به امام حسين(ع) عرض كند اگر در صحراى كربلا نبودم به نداى ” هل من
ناصرت ” لبيّك بگويم اكنون با جان و دل آمده‌ام تا در عمل ثابت كنم سرباز توأم، پذيرايم باش. به ولىّ عصر ارواحنا فداه عرضه بدارد: اكنون كه ايران را از دست ظالمان باز گرفته‌ايم تو ما را پناه ده و حق ما را از ظالمان بستان و به خانه دل ما قدم بگذار. كرم نما و فرودآ، كه خانه خانه توست. و به نايب بر حق امام زمان(عج) خمينى بت شكن بگويد: من به جمهورى اسلامى رأى مي‌دهم، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.
و شامگاهان آغاز نشده بود كه ماه تابان «جمهورى اسلامى» دميد و نه تنها ايران كه خانههاى مستضعفان و كوخهاى محرومان را در سراسر گيتى روشن ساخت و روح تازه‌اى به كالبد ستمديدگان جهان دميد.
و امام امت در پيامى از اين يوم اللّه بزرگ چنين ياد كردند:
«من در اين روز مبارك، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملّت، جمهورى اسلامى ايران، را اعلام مىكنم…مبارك باد بر شما روزى كه پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهاى طاقت فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پاى درآورديد و با رأى قاطع به جمهورى اسلامى، حكومت عدل الهى را اعلام نموديد. حكومتى كه در آن جميع اقشار ملت با يك چشم ديده مىشوند و نور عدالت الهى بر همه و همه به يك طور مىتابد…
صبحگاه دوازده فروردين كه روز نخستين حكومت اللّه است، از بزرگترين اعياد مذهبى و ملّى ما است. ملت بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگهدارند. روزى كه كنگرههاى قصر دوهزار و پانصد سال حكومت طاغوتى فرو ريخت و سلطه شيطانى براى هميشه رخت بر بست و حكومت مستضعفين كه حكومت خدا است به جاى آن نشست…
هان! اى ملت عزيز كه با خون جوانان خود،حقّ خود را بدست آورديد، اين حق را عزيز بشمريد و از آن پاسدارى كنيد و در تحت لواى اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهى را با پشتيبانى خود اجرا نمائيد. من با تمام قوا در خدمت شما كه خدمت اسلام است اين چند روز آخر عمر را مىگذرانم و از ملت انتظار دارم كه با تمام قوا از اسلام و جمهورى اسلامى ايران پاسدارى كنند».
امام خمينى تأكيد كرده‌اند:
«…اگر…متاع بزرگمان را آن طور كه هست به عالم عرضه كنيم كه اين جمهورى اسلامى است همه مىپذيرند و ممالك اسلامى يكى پس از ديگرى به شما اقتدا مىكنند…() نهضت ايران مخصوص به خودش نبوده و نيست براى اين كه اسلام اختصاص به طايفه خاصى ندارد. ما كه نهضت كرديم براى جمهورى اسلامى بوده است. نهضت براى اسلام نمىتواند محصور يك كشور باشد و نه حتى به تمام كشورهاى اسلام…() همه ما با هم قيام كرده‌ايم كه اسلام را در اينجا زنده كنيم و ان شاء اللّه انقلاب را به همه جا صادر مىكنيم…».()
اصولاً صدور معنويت و پرتوهاى فكرى و فرهنگى اين انقلاب بر اثر برنامه ريزىهاى سياسى، فعاليتهاى تبليغى و تلاشهاى بين المللى انجام نگرفته و وقتى خورشيدى از اوج آسمان ايمان نور افشانى مىكند خود انوارش معرّف و مبلّغ و ناشرش خواهد بود. اين نكته را امام مورد توجه قرار داده است.
«آن طور كه ملّتهاى اسلامى خارج، اطلاع پيدا كردند و بر وقايع اينجا، نه اين بوده است كه ما يك تبليغاتى داشتيم و آنها را با تبليغات خودمان آن طور عاشق اين انقلاب كرديم. اين انقلاب خودش منعكس شده در آنها و آنها كه بى غرض بودند فهميده‌اند كه تا يك حدودى شماها چه مىخواهيد…() انقلاب ما متكى به معنويات و خداست همان خط معنويتى كه (بر اثر آن) مردم دنيا متوجه انقلابمان شدند…»()
انقلاب اسلامى همانگونه كه مورد اقبال مسلمين و محرومان جهان قرار گرفته، قدرت بزرگ را دچار هراس نموده است زيرا مظلومان عالم راه اميدى را يافته‌اند كه مىتواند براى استبكار خطرآفرين باشد و بساط تجاوزها، زورگويىها و ناراستىهاى آنان را بر هم مي‌ريزد، از اين روى كوشيد با اجراى نقشههاى گوناگون، توطئههاى متعدد، شايعه افكنى، نشر اكاذيب، ايجاد تفرقه بين مردم‌و… اين فروغ فروزان را خاموش كنند امّا به لطف خداوند انقلاب ايران از گزند اين نيرنگها مصون مانده است.
امام خمينى فرموده‌اند:
«انقلاب اسلامى ايران با تأييد خداوند منان در سطح جهان در حال گسترش است ان شاء اللّه با گسترش آن قدرتهاى شيطانى به انزوا كشيده خواهند شد و حكومت مستضعفان برپا و زمينه براى حكومت جهانى مهدى آخرالزمان (عج) مهيا خواهد شد.»()
«اين انقلاب اسلامى ايران همچو در دنيا چهره پيدا كرده است كه همه قدرتهاى بزرگ را به وحشت انداخته است كه مبادا اين انقلاب با آن چهره واقعى كه دارد، همه جا توجه به آن بكنند و يك وقت ابرقدرتها ببينند كه ممالك اسلامى و ممالك ديگر هم از دست آنها رفت، از اين جهت كوشش مىكنند كه اينجا (را) كه هسته مركزى اين انقلاب و نهضت اسلامى، بكوبند…»()
بنيان گذار نظام اسلامى ايران و رهبر كبير انقلاب، امام خمينى اظهار اميدوارى كرده است:
«اگر چنانچه اين قدرت كه از ناحيه خدا به اين ملت اعطا شد و توانايى آن را پيدا كرد تمام قدرتهاى مجهز به ضد ملّت را خنثى كند و همه دستها را از ذخاير خودش و از ملت خودش قطع كند، اگر اين محفوظ بماند اميد اين است كه اين مطالب در همه ممالك اسلامى و در همه جاهايى كه مستضعفين جهان تحت سلطه مستكبرين بودند اين مسأله انجام گيرد() ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مىكنيم، چرا كه انقلاب ما اسلامى است و تا بانگ: لا اله الّا اللّه و محمد رسول اللّه بر تمام جهان طنين نيفكند مبارزه هست و تا مبارزه در هر جاى جهان عليه مستكبرين هست، ما هستيم…»()
اما تأكيد مىنمايند صدور انقلاب به معناى كشورگشايى نمىباشد:
«اين كه مىگوئيم بايد انقلاب ما به همه جهان صادر بشود، اين معنى غلط را از او برداشت نكنند كه ما مىخواهيم كشورگشايى كنيم. ما همه
كشورهاى مسلمين را از خودمان مي‌دانيم، همه كشورها بايد در محل خودشان باشند. معنى صدور انقلاب ما اين است كه همه ملتها بيدار بشوند و همه دولتها بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتارى كه دارند و از اين تحت سلطه بودنى كه هستند و از اين كه همه مخازن آنها دارد به باد مي‌رود و خودشان به نحو فقر زندگى مىكنند نجات بدهد.»()
مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‌اى در تبيين اين مفهوم مىفرمايند:
«…صدور انقلاب يعنى صدور فرهنگ انسان ساز اسلام و صدور صفا و خلوص و تكيه و اصرار بر ارزشهاى انسانى. ما به اين كار و انجام اين وظيفه افتخار مىكنيم. اين راه انبياست و ما بايد اين راه را ادامه دهيم…چرا بايد شرم كنيم از اين كه غيرت و حميّت و ايستادگى در مقابل قدرتهاى باطل را به صورت درس عملى به ملتهاى ديگر ارائه و تعليم بدهيم؟ ملتها باور نمىكنند كه بشود با عوامل و مزدوران قدرتهاى استكبارى در افتاد. ما در افتاديم و پيروز هم شديم. چرا اين عمل و تجربه خودمان را در اختيار افكار عمومى ملتها نگذاريم؟ ما اين انقلاب را صادر مىكنيم. اگر منظور اين است كه ما مواد منفجره صادر مىكنيم، اين ادعا دروغ است، اين كار را خود دستگاههاى پليد خبيث استكبارى مىكنند.»()
اصولاً شخصيتهاى مذهبى، سياسى و فرهنگى جهان و نيز رسانههاى كشورهاى گوناگون انقلاب اسلامى را يك حركت اميدوار كننده براى مسلمانان جهان و محرومين ملل تلقّى كرده‌اند. چنان چه شيخ يوسف شبلى امام جمعه شهر مينتوكانادا آن را نجات دهنده مسلمانان سراسر جهان دانسته است، ابومسلم رهبر مسلمانان گويان رشد فكرى و آگاهى سياسى مسلمين اين سرزمين را متأثر از انقلاب اسلامى مي‌داند، شهيد سيد عارف حسين حسينى از علماى پاكستان، يادآور گرديد: اين حركت، مردم پاكستان را از درون منقلب نمود، علامه سيد محمد حسين فضل اللّه دانشور برجسته لبنانى يادآور شد اين انقلاب، به تمام مسلمانان و مستعضعفان جهان تعلّق دارد. شهيد حجة الاسلام و المسلمين سيّد محمد باقر حكيم رئيس مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق (در سالهاى حاكميت حزب بعث بر عراق) انقلاب را اميد محرومان به شمار آورد. سر دبير نشريه تحقيقات اسلامى سنگال گفت: انقلاب اسلامى ايران باعث شكوفايى در اين كشور شد. محمد خليل ابراهيم، مسلمان اهل سودان اظهار داشت: اين انقلاب بر پايگاههاى مردمى تكيه دارد و سرانجام موفق مىشود حقيقت را براى جهانيان آشكار سازد.
دكتر كليم صديقى(ره) رئيس سابق انيستيتوى اسلامى انگلستان در بخشى از سخنان خود يادآور شد:انقلاب اسلامى ايران هدف ما بود و در انتظارش بسر مىبرديم. ما فكر مىكنيم تحت رهبرى امام خمينى انقلاب صدر اسلام دوباره تكرار شود. رئيس دانشكده الهيات دانشگاه عليگره هند و از رهبران برجسته شيعيان اين سرزمين طى اظهاراتى گفت: انقلاب ايران نشان داد كه زنده نگاه داشتن خاطره كربلا و تكرار هر ساله آن بيهوده و بى حاصل نبوده است. بلكه چنان تأثير شگرفى در دگرگون سازى وجدانهاى انسانى دارد كه با گذشت چهارده قرن هنوز مىتواند بساط طاغوتها را برچيند. يكى از شخصيتهاى برزيلى كه در سال 1361 ش به
ايران سفر نمود، از فراگيرى انقلاب ايران سخن گفت و افزود: افكار مسلمانان در سراسر جهان و همه نيروهاى آزادى بخش كره زمين امروز انقلاب اسلامى ايران و امام خمينى را تأييد مىكنند. ما اطمينان داريم كه صداى اين انقلاب در تغيير سرنوشت همه ملتهاى دربند و نهضتهاى رهايى بخش و مبارز مؤثر خواهد بود، چرا كه نظامى كه هم اكنون در ايران حاكم است بر اساس قرآن و اسلام مىباشد.
دكتر احمد هوبر متفكر مسلمان اهل سوئيس در حاشيه كنفرانس انديشه اسلامى، در تهران، گفت: همه ما شاهد هستيم كه امروز جمهورى اسلامى نه تنها در سطح جهان اسلام بلكه در عرصه سياست جهانى، بسيار با ثباتتر و قوىتر شده است. ابراهيم امين از مسلمانان لبنانى كه در جماران به ديدار امام خمينى نايل گرديده گفت: پيام امام براى تمام مسلمين و محرومين جهان است و به همين دليل همه كسانى كه از نژادهاى مختلف و كشورهاى متفاوت آمده بودند، به هنگام ديدار با امام به گريه افتادند.
عبدالمجيد مسعود مسلمان اهل كنيا گفت: وقتى امام را ديدم، اين احساس را پيدا كردم كه ايشان امام و رهبر تمام مسلمانان جهان مىباشد. رهبر جنبش اتحاد اسلامى تونس در مقاله‌اى نوشت: كمترين تأثير انقلاب اسلامى ايران در تونس اين است كه عدّه زيادى را به اين فكر واداشته كه مىشود مذهب را به متن آورد، مىشود تبعيضها، استعمار شدنها و به بردگى كشيدن انسانها را از ميان برد. نماينده آزادى بخش كشور بحرين در مصاحبه‌اى خاطرنشان ساخت: تنها آرزوى ملت بحرين پيروزى انقلاب در ايران بود و اهميت اخبار ايران به جايى رسيد كه در بحرين هر كسى فكر مىكرد اين اخبار در داخل بحرين جريان دارد و به خود مردمش مربوط است. عبدالحميد أجل سفير سابق الجزاير در ايران گفت: انقلاب اسلامى ايران از نظر ما با امپرياليسم و صهيونيزم مبارزه مىكند و حركتش در جهت ترقى، پيشرفت و آزادى ملتهاست. عبدالحليم خدّام وزير امور خارجه سابق سوريه يادآور شد: انقلاب ايران نه فقط براى ايران، بلكه براى سراسر منطقه و جهان انقلاب عظيمى است و تحكيم آن به نفع همه خواهد بود.
حبيب شطّى دبير كل سابق سازمان كنفرانس اسلامى ضمن ستايش از نقش انقلاب اسلامى گفت: انقلاب اسلامى ايران به همه نشان داد كه اسلام چقدر قدرتمند است و اين كه ايمان مىتواند به مسلمين كمك كند تا به حكومت دلخواه خود برسند. ما دوست
داريم اين بيدارى در كشورهاى اسلامى ديگر نيز مشاهده گردد. دانشمند برجسته لبنانى شيخ محمد مهدى شمس الدين طى بياناتى گفت: پيروزى انقلاب اسلامى در تقويت روح دينى و معنويت مسلمانان جهان تأثير بسزايى داشته است و به همين دليل ابرقدرتها عليه آن قد علم كرده‌اند. ما بخوبى درك مىكنيم كه اين انقلاب تمام هستى ملّت خود را در راه اسلام و رهايى مستضعفان دنيا در طبق اخلاص نهاده است.
هنرى كيسينجر وزير اسبق امور خارجه آمريكا طى مقاله‌اى به واقعيت هايى اشاره كرد: پيروزى ايران عقايد راديكال اسلامى را از جنوب شرقى آسيا تا سواحل اقيانوس اطلس گسترش خواهد داد. برونوكرايسكى صدر اعظم سابق اتريش چنين گفته است: انقلابى كه در ايران رخ داد موجب علاقه بيشتر به اسلام در خارج از جهان اسلام شده است، اين انقلاب در خارج از جهان اسلام نفوذ فراوانى كرده است.()
تأثيرگذارى بر تكاپوگرىهاى جهان اسلام
علامه محمد اقبال لاهورى متفكر و شاعر پاكستانى در كتاب خود پيش بينى كرده است كه تهران در آينده قرارگاه مسلمانان خواهد شد.() سخن وى محقق گرديد و كشور ايران پس از پيروزى انقلاب اسلامى به صورت ام القراى جهان اسلام درآمد، اين تحوّل شگرف كه برآمده از مذهب است به تجديد حيات اسلام در جهان مدد رسانيد كه از مهمترين نمودهاى آن تولد، تداوم و گسترش جنبشهاى سياسى اجتماعى در دهههاى اخير است.
در برخى كشورهاى مسلمان تا قبل از وقوع اين انقلاب حركتهاى مذهبى يا به طور كلّى وجود نداشتند و چنانچه از موجوديت برخوردار بودند، فعاليّت برجسته‌اى نداشتند و حتى برخى از اين جنبشها در برابر استبداد و استكبار انعطاف، انفعال و نرمش نشان مي‌دادند كه با الهام گرفتن از انقلاب ايران موضع فعّالى پيش گرفتند و از نظر كمّى و كيفى به رشد قابل ملاحظه‌اى دست يافتند، حتى در پاره‌اى از ناطق خاورميانه، آسياى جنوب و جنوب شرقى و آفريقاى شمالى و شرقى جنبش هايى جوشيدند كه رويش شكوهمند خود را مديون انقلاب اسلامى مي‌دانند.
نماينده سودان در كنفرانس قدس گفت: اين انقلاب به اين زودى آغوش خود را بر روى جنبشهاى آزادى بخش باز كرده است.() رهبر جنبش اتحاد اسلامى تونس تصريح نمود: مبارزان
مسلمان تونس از انقلاب اسلامى ايران الهام مىگيرند.()
دبير كلّ سازمان آزادى بخش فطانى (واقع در جنوب تايلند) در يك اظهار نظر پيرامون انقلاب اسلامى خاطرنشان ساخت: ما پيروزى انقلاب ايران را پيروزى اسلام مي‌دانيم و چون مردم فطانى مسلمانند، پيروزى آن، روحيه رزمى و مقاومت آنها را بيشتر و اميدها را به پيروزىهاى بزرگ چند برابر كرد.() يكى از مبارزين فلسطينى گفته است: فلسطينىها فكر مىكنند اگر چند پايگاه و يا چند منطقه را از دست بدهند مهم نيست و مىتوان آن را در آينده باز گرداند ولى اگر انقلاب اسلامى با شكست روبرو شود همه چيز را از دست مي‌دهند و امروز با وجود انقلاب اسلامى ما مىگوئيم همه چيز داريم و آن روزهايى كه مىگفتيم تنها هستيم از بين رفت، زيرا رمز پيروزى انقلاب فلسطين با پيروزى انقلاب اسلامى بدست مي‌آيد و حتماً با اتّحاد مسلمانان، قدس و سرزمينهاى اشغالى از زير سلطه صهيونيسم خارج خواهد شد.()
نماينده جنبش آزادى بخش اريتره يادآور شد: پيروزى انقلاب اسلامى براى سازمان آزادى بخش اريتره يك رويداد بزرگ و جنبش آزادى بخش مورو در اين باره متذكر گرديد: هنگام فرار شاه ايران، اطمينان پيدا كرديم انقلاب اسلامى پيروز خواهد شد، خصوص وقتى امام از پاريس به تهران عزيمت فرمودند و ديگر علماى دين تحت رهبرى ايشان به حركت درآمدند، ما دريافتيم خون بر شمشير پيروز است و اين درس بزرگى براى ما بود.()
سيف الدّين ايّوبى رهبر جمعيت اسلامى جزاير آنتيل گفت: زمانى كه انقلاب اسلامى در ايران به ثمر رسيد مسلمانان اين جزاير آن را انقلاب خود دانستند، رهبر نظام اسلامى ايران قائد تمامى مسلمانان جهان اسلام و از جمله جزاير آنتيل مىباشد.() ابوبكر محمّد، نايب رئيس شوراى اسلامى در آفريقاى جنوبى اظهار داشت: مسلمانان اين سرزمين همواره در آرزوى يافتن يك حكومت اسلامى اصيل بودند تا آن را الگوى حركت انقلابى خود قرار دهند كه هم اكنون با تحقق يافتن انقلاب اسلامى به آرزوى ديرينه خود دست يافته‌اند.()
در مقاله‌اى درباره تأثير انقلاب اسلامى بر نيجريه چنين مىخوانيم: زعامت امام خمينى در ايران و توفيق وى در برپايى جمهورى اسلامى در نيجريه تأثير شگرفى داشته است به گونه‌اى كه فعاليتهاى معارضه جويانه مردم نيجريه هم اكنون شامل طيف گسترده‌اى حركتهاى خود جوش مىباشد كه از الگوى انقلابى ايران متأثرند.()
نفوذ انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى كشور عراق در زمان اختناق حزب بعث و ديكتاتورى صدام حسين، هنگامى آشكار گرديد كه مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق از طرف گروهى از علما و روحانيان عراقى تحت رهبرى شهيد سيّد محمد باقر حكيم پايه گذارى شد. اين مجلس در سال 1361 براى متحد كردن و پيش بردن مبارزه عليه رژيم بعث شكل گرفت.()
ظهور جنبشهاى اسلامى در كشورهاى حوزه خليج فارس و جزيرة العرب پديده‌اى كاملاً تازه است و تحت تأثير مستقيم انقلاب اسلامى ايران بوجود آمده است البته عوامل ديگر هم در تسريع اين
روند دخالت داشته‌اند مثل شكاف اجتماعى عميق ميان اقشار گوناگون مردم، حاكميت موروثى و خانوادگى بر اين سرزمينها، سركوب آزادىهاى اساسى، شكست جنبشهاى ملى گرايى عربى و راه حلهاى چپ گرايانه برخى روشنفكران سوسياليست و چون غالب ناراضيان، شيعه مىباشند و از اين تبعيضها بيش از ديگران رنج برده‌اند، گرايش يه سوى انقلاب اسلامى ايران شكل حادترى به خود مىگيرد.
تأثير انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى خاورميانه، بيش از هر كجا در كشور لبنان مشهود است. جنبش امل در اوايل دهه 1970 م توسط امام موسى صدر جهت سازماندهى جامعه شيعه بوجود آمد و اگرچه فعاليتهاى چشمگيرى انجام مي‌داد اما در سياستهاى لبنان جايگاه خاصى نداشت، اما بعد از پيروزى انقلاب و ناپديد شدن امام موسى صدر گسترش يافت و از سال 1982 م به بعد از بازيگران عمده صحنه سياستهاى لبنان تبديل شد. سرانجام بر اثر سياستهاى خاصى كه نبيه برى، رهبر جنبش امل، داشت، گروهى از مبارزان شيعه كه به شدت از انقلاب اسلامى پيروى مىكردند و خود را از نظر سياسى حامى امام خمينى مي‌دانستند، تشكلى تحت عنوان امل اسلامى بوجود آوردند. آنان پس از چندى به مهمترين گروه شيعه يعنى حزب اللّه لبنان پيوستند.()
شهيد سيد عباس موسوى كه در صف مقدم جهاد عليه رژيم صهيونيستى قرار گرفت با هم فكرى جمعى از دوستان و شاگردانش جنبش انقلابى حزب اللّه لبنان را بوجود آورد كه در سال 1984 م اعلام موجوديت كرد. بر اثر فشارهاى نظامى اين جنبش، رژيم اشغالگر قدس كه بخش هايى از لبنان را اشغال كرده بود در چهاردهم ژانويه 1985 م تصميم به عقب نشينى از لبنان نمود و نخستين شكست رسمى خود را تجربه كرد.
مقاومت قهرمانانه مردم اين سرزمين كه در حزب اللّه تبلور يافت بار ديگر برگ زرينى بر تاريخ لبنان مظلوم افزود و در ماه مه 2000 ميلادى مطابق خرداد 1379 بعد از 22 سال به مرزهاى بين المللى باز گشت.
در سال 2006 ميلادى، تير 1385 ش ارتش رژيم صهيونيستى به بهانه آزادسازى اسراى خود و به تحليل بردن توانمندىهاى حزب اللّه و منزوى كردن اين تشكّل شيعى تهاجم گسترده، وحشيانه و خونينى را عليه لبنان آغاز كرد اما حزب اللّه در مقابله با ارتشى قدرتمند و مورد حمايت استكبار جهانى مقاومت كرد و در نبردى سى و سه روزه جايگاه خود را به عنوان نيروى دفاعى و باز دارنده به اثبات رسانيد و با تكيه بر ايمان و همبستگى ملّى لبنانىها اشغالگران را وادار به عقب نشينى نمود و افتخارات ارزشمندى را به ارمغان آورد.()
در مصر انقلاب اسلامى تأثيرى عميق اما غير مستقيم بر جنبشهاى اسلامى داشته است، اين اثرگذارى هم باعث راديكال شدن برخى جنبشها شده و هم تحركات ميانه رو را براى رسيدن به اهداف خود تشويق كرده است. اوج اين برنامه ترور انور سادات در اكتبر 1981 م توسط خالد اسلامبولى از سازمان الجهاد تحت رهبرى عبدالسلام فرج بود. مخالفت قوانين مصر با احكام شرعى،
صلح سادات با اشغالگران قدس، دستگيرى، آزار و تحقير مبارزين مسلمان دلايل از بين بردى وى بود.()
جنبش اليسار الاسلامى به شدت از انقلاب اسلامى تأثير پذيرفت و در نشريه خود از اين نهضت بارها به دفاع برخاست و رهبرش بر كتاب حكومت اسلامى امام خمينى مقدمه مبسوطى نوشت و آن را به زبان عربى برگردانيد، يكى از اعضاى اين جنبش يعنى دكتر ابراهيم دسوقى كتابى درباره انقلاب اسلامى نوشت و تعدادى از آثار دكتر على شريعتى را به عربى ترجمه كرد.
جنبش اخوان المسلمين دوران سادات، پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران انگيزههاى جديدى براى فعاليتهاى خود پيدا كرد و در نشريات خود به دفاع از انقلاب ايران پرداخت و مصاحبه‌اى با امام خمينى انجام داد و آن را منتشر ساخت، جنبش مذكور در سال 1979 م كتابى تحت عنوان خمينى آلتروناتيو اسلامى به طبع رسانيد، در مقالات تحقيقى كه در مجله المختار الاسلامى درج مىكرد مسير نهضت ايران را بررسى نمود و از تشيع به عنوان يكى از مذاهب رسمى اسلام دفاع كرد. اين حركت اسلامى در انتخابات سال 1984 م تعدادى نماينده به پارلمان مصر فرستاد.()
نفوذ معنوى انقلاب اسلامى مشوّق رهبران برجسته جنبشهاى اسلامى تونس بوده است مهمترين آنها حركة الاتجاه الاسلامى است كه بعدها تحت عنوان حركة النهضة تغيير نام داد، توسط راشد الغنوشى و عبدالفتاح مورو رهبرى مىشود، اين حركت بارها در نشريات خود انقلاب اسلامى را مورد ستايش قرار داد و امام خمينى را نمونه رهبر بيدار و انقلابى جهان اسلام توصيف كرد، يكى از رهبران آن در مقاله‌اى نوشت: پيروزى انقلاب اسلامى در ايران رويداد عظيمى بود كه نسلهاى مسلمان را از ركود و گوشهگيرى نجات و انسان را به حركت واداشت و ثابت كرد اسلام قادر است بر دشمنان پيروز گردد و گستاخترين نظام ضد مذهبى را واژگون نمايد. به نظر راشد الغنوشى انقلاب ايران در مسير بعثت پيامبراكرم(ص) قرار دارد.()
مهمترين جنبش اسلامى در الجزاير كه پس از انقلاب اسلامى در الجزاير شكل گرفت جبهه نجات اسلامى است كه در مارس 1989 توسط دكتر عباس مدنى وعدّه‌اى ديگر از روشنفكران مسلمان بوجود آمد.
در ژوئن 1990 م در جريان انتخابات شهردارىها از بين 612 كرسى جبهه نجات اسلامى با كسب 327 كرسى در مقابل 200 كرسى اكتسابى جبهه آزادى بخش ملّى به پيروزى رسيد، پيروزى مزبور نظام حاكم بر الجزاير را چنان نگران ساخت كه اصلاحات دموكراتيك را محدود نمود و به دنبال آن عباس مدنى و على بلحاج را به اتهام توطئه عليه امنيت كشور بازداشت كرد. با اين وجود
انتخابات سال 1991 به پيروزى بلامنازع جبهه نجات اسلامى منجر گرديد امّا متأسفانه ارتش الجزاير به بهانه اختلال در امنيت كشور نتايج انتخابات جديد را لغو كرد و افراد زيادى از جمله رهبران جبهه نجات اسلامى را دستگير و تحويل دادگاه نظامى داد.()
در افغانستان جمعيتها، احزاب و تشكّلهاى سياسى براى مبارزه با نظام حاكم بر اين كشور و سلطه شوروى و نيز گروه طالبان بوجود آمده‌اند كه از انقلاب اسلامى متأثر بوده‌اند، برخى از آنها عبارتند: از حزب اسلامى به رهبرى گلبدين حكمتيار، جمعيت اسلامى با هدايت برهان الدين ربانى، جبهه نجات اسلامى افغانستان به رهبرى صبغت اللّه مجدّدى.
در سال 1368 هفت حزب شامل سازمان نصر نهضت اسلامى، پاسداران جهاد اسلامى، حزب دعوت اسلامى، نيروى اسلامى، شوراى اتفاق اسلامى و جبهه متحد اسلامى كه همگى شيعه بودند حزب وحدت را تشكيل دادند كه بعدها به دوشاخه خليلى و اكبرى تقسيم شدند، دليل اين تفكيك همكارى يا عدم همكارى با دولت ربّانى بود، آصف محسنى در سال 1328 حزب حركت اسلامى افغانستان را تشكيل داد. مهمترين تشكل سياسى و نظامى ازبكهاى شمال افغانستان جنبش ملى اسلامى شمال افغانستان است، پايگاه اصلى آن در نواحى شمالى خصوص مزار شريف قرار داشت.()
مردم مسلمان كشمير علاقه فراوانى به انقلاب اسلامى دارند. شيخ تجعل از اعضاى برجسته جمعيت جامو و كشمير در سال 1980 در سرينگر اعلام كرد: انقلاب اسلامى كه توسط امام خمينى در ايران به وقوع پيوست بهترين سبك براى ماست تأثير اين انقلاب در تحوّلات اخير كشمير در انتخاب مساجد به عنوان پايگاههاى مبارزه و نيز در شعارهاى مبارزين اين سرزمين قابل مشاهده است.()
راستى چرا انقلاب اسلامى بر جنبشهاى اسلامى معاصر اين گونه تأثير گذاشته است؟ در پاسخ بايد گفت آنان وجوه مشتركى كه با يكديگر همگرايى پيدا كرده‌اند دارند كه عبارتند از: توحيد كلمه و مصالح مشترك، آرمان مشترك، دشمن يكسان، وحدت گرايى و انسجام اسلامى، مردم گرايى و پايگاه قوى در ميان ملّتها.
محورهاى اين تأثيرها عبارتند از:
ـ1 تلاش براى دست يابى به نظامى اسلامى و تجديد حيات دينى و اجراى احكام شريعت.
ـ2 بدست آوردن هويتى اصيل بر پايه بنيانهاى مذهبى و افزايش اعتماد به نفس.
ـ3 برداشت نوينى از اسلام كه مسلمان را براى نيل به حقوق خويش استوار و مقاوم مىكند.
ـ4 رهايى از دايره تنگ ملّى گرايى، چپ گرايى و روى آوردن به اتحاد اسلامى.
5 ـ نقش برجسته علما در رهبرى جنبش و حركتهاى سياسى.
ـ6 بوجود آوردن ارزشهاى فرهنگى نوين در هنگام مبارزه مثل جهاد، دفاع، شهادت، مقاومت، نهراسيدن از دشمن.
ـ7 بسيج تودههاى مردمى به جاى تكيه بر خواص و برخى روشنفكران.
8 ـ قراردادن كانونهاى مقاومت و مبارزه در مساجد و محافل عبادى و تبليغى.
ـ9 گسترش حجاب اسلامى و حفظ شؤونات دينى در مناسبات اخلاقى و اجتماعى.
ـ10 متداول گرديدن شعارهاى مردم ايران در جنبشهاى اسلامى و تظاهرات به سبك ايران.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره اعراف، آيه .158
. سوره انعام، آيه 19 بخشى از آيه.
. سوره فرقان، آيه .1
. سوره سباء، آيه .28
. سوره ص، آيه .87
. پروفسور محمد حميد اللّه حيدرآبادى، استاد دانشگاه پاريس در كتاب الوثائق السياسيه كه در ايران توسط دكتر محمد مهدوى دامغانى ترجمه شده و نيز مرحوم آيت اللّه على احمدى ميانجى در كتاب مكاتيب الرسول اين نامهها را گرد آورده‌اند.
. فروغ ابديت، آيت اللّه جعفر سبحانى، ج 2، ص 209 ـ .208
. سوره توبه، آيه 33 و نيز سوره صف،آيه 9.
. سوره صف، آيه 8.
. دنياى اسلام از پيدايش تا تجديد حيات، عبدالغنى مغربى، ترجمه شيوا رضوى، ص .25
. چگونگى گسترش اسلام، توماس آرنولد، ترجمه حبيب اللّه آشورى، ص 46 ـ 44.
. اسلام، ديروز فردا، لوئى گارده و محمد ارغون، ترجمه محمد على اخوان، ص 34.
. اسلام در جهان امروز، مارسل بوازار، ترجمه د.م. ى، ص 82.
. همان، ص 153.
. همان، ص 182.
. انسان دوستى در اسلام، مارسل بوازار، ترجمه محمد حسن مهدوى اردبيلى، غلامحسين يوسفى، ص 138 ـ 132.
. همان، ص 140 ـ 139.
. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر دهم: انقلاب اسلامى)، ص 434 ـ .433
. همان، ص .434
. همان، ص .435
. همان، ص .438
. همان، ص .444
. همان.
. همان، ص .445
. همان، ص .446
. همان، ص 444 ـ 443.
. صحيفه امام، ج 12، ص .148
. همان، ج 13، ص .281
. حديث ولايت، ج 1، ص .359
. اقتباس و گزينش از كتاب انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران.
. اسرار خودى و رموز بى خودى، محمد اقبال لاهورى، محمد حسين مشايخ فريدنى، ص 73.
. روزنامه جمهورى اسلامى، بيستم مرداد .1359
. روزنامه اطلاعات، نهم فروردين .1361
. روزنامه جمهورى اسلامى، 16/2/.1359
. نشريه امّت اسلامى، ش 22، 20/11/1359.
. همان، مأخذ.
. همان.
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص .89
. روزنامه جمهورى اسلامى 19/11/.1360
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، سيد نادر علوى و عليرضا قربانى، .78
. همان، ص .84
. همان، ص 95 ـ 94، مشاهير سياسى قرن بيستم، احمد ساجدى، ص426.
. امّت مسلمان، ديروز، امروز، از نگارنده، ص 132.
. جنبش اسلامى در جهان عرب، هراير كميجان، ترجمه حميد احمدى، ص 152 ـ .151
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 117 ـ .116
. تونس از استقلال تا امروز، كيهان، 26/8/1366 مجله العالم، ش 54 22 فوريه 1985 م، ص 66، مقالات حركة الاتجاه اسلامى فى تونس، دارالكروان الطباعه و النشر و التوزيع، پاريس 1984 م، ص 79 ـ 77.
. سرزمين اسلام، ص 364 ـ 363، فصلنامه قرائات سياسيه، ش 2، سال 1992 م.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 142 ـ .136
. همان، ص .149
. نك: انقلاب اسلامى ايران و جنبشهاى جهان اسلام، مرتضى شيرودى، رواق انديشه ش 30، خرداد 1383.

/

سيماى درخشان امام على (ع) از منظر ديگران

آخرين قسمت
امام على(ع) از ديدگاه برخى از مخالفان
معاوية بن ابىسفيان
معاويه از بزرگترين دشمنان امام على(ع) است، و پيوسته در كنار پدرش (ابوسفيان) با مسلمانان جنگيده، و سرانجام در “فتح مكه” كه سال هشتم هجرت بود، به ناچار “اسلام” را پذيرفت، ولى در باطن “كفر” خود را حفظ نمود.()
مخالفتهاى آشكار و پنهان معاويه و عمّال وى، و طغيانهاى بىحدّ و حساب آنان در برابر امام على(ع) زبانزد خاصّ و عام است، و كسى نيست كه اين واقعيّت را انكار نمايد. دشمنى معاويه نسبت به امام على(ع) از حدّ فزون است، به گونه‌اى كه دشمنىهاى او نسبت به امام على(ع) و يارانش در مقايسه با عداوتها و ظلمهاى پدرش ابوسفيان نسبت به پيامبر اكرم(ص) و
مسلمانان بيشتر بوده است.
مگر “معاويه” و دارو دسته‌اش هشتاد سال بر ضدّ امام على(ع) قيام نكردند؟ مگر آنان در منابر رسمى و نمازجمعهها بر سبّ و ناسزاگويى مولا على(ع) بسيج نشدند؟
مگر سرمايهها و دراهم و دنانير “بني‌اميّه” براى نابود كردن فضايل و مناقب اميرالمؤمنين به كار گرفته نشد؟
مگر معاويه نبود كه در مقابل امام على(ع) صف‌آرايى كرده و جنگيد، و سرانجام، مسلمانان را نيز فريب داد، و با حيله و نيرنگ به مسند خلافت نشست و مردم را از حكومت صالحان محروم گردانيد؟
سخن كوتاه اين كه: با تمام تلاشهاى پليد و بسيج دولتى، و مزدور كردن مبلغان
خودفروش و … سرانجام نتوانستند بر مراد خويش نايل آيند، بلكه گاه و بىگاه خود نيز مجبور مىشدند لب به اعتراف گشوده و فضايل مولي‌الموحدين على(ع) را بازگو كنند، زيرا حقيقت سرانجام پيروز است. با مراجعه و مطالعه در منابع اصيل شيعه و سنّى، درمىيابيم كه حتّى دشمنان درجه يك آن امام همام در مواضع متعدد در مورد عظمت شخصيّت و كمال و فضايل آن حضرت سخنها گفته‌اند؛ از معاويه اعترافات مهم و قابل توجّهى در مورد عظمت شخصيت و فضايل مولي‌الموحدين على(ع) نقل شده است.
در اينجا به اختصار و از باب نمونه به ذكر برخى از اعترافات معاويه، طرفداران، عمّال و كارگزاران وى و برخى ديگر از
مخالفان آن حضرت مىپردازيم.
معاويه در نامه‌اى به امام على (ع) نوشت :”به جانم سوگند كه من منكر فضايل اسلامى و خويشاوندى تو با رسول خدا(ص) نيستم.”
همچنين معاويه به ابوهريره گفت: “گمان نمىكنم كه من براى زمامدارى، از على شايستهتر باشم.”()
معاويه روزى به وزير و مشاورش (عمرو بن عاص) گفت :”سوگند به خدا من حتمآ مي‌دانم كه اگر على(ع) را بكشم، مستحقّ آتش دوزخ خواهم شد، و چنانچه او مرا در اين جنگ (صفّين) بكشد، باز هم من در آتش خواهم بود! “عمروبن عاص” پرسيد: پس چرا با على مىجنگى؟ معاويه گفت: پادشاهى نازاست!!”()
روزى محصن ضَبى بر معاويه وارد شد، معاويه از او پرسيد: از كجا مي‌آيى؟ او (براى چاپلوسى) گفت: از نزد بخيلترين مردم، على بن ابيطالب! معاويه بانگ برآورد و گفت :”واى بر تو، چگونه على را بخيلترين مردم مىنامى در حالى كه اگر يك خانه پر از طلا و يك خانه پر از نقره داشت، طلاها را پيشتر از نقرهها به بينوايان مي‌داد و به طلا و نقره مىگفت: اى طلاى زرد و اى نقره سفيد! (برويد) و غير على را فريب دهيد. آيا متعرض من مىشوى يا مرا تشويق مىكنى و مىفريبى؟ هرگز، فريب تو را نمىخورم، به تحقيق كه تو را سه طلاقه كردم كه ديگر رجوعى در آن نيست.”()
ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج‌البلاغه مىنويسد: “هنگامى كه جاسوسان معاويه اعزام مالك اشتر توسط امام على(ع) به مصر را به او گزارش دادند و او مأمور مالياتى “قلزم” را با وعده معافيت از پرداخت مالياتهاى موجود و مالياتهايى كه بعدآ جمع آورى مىكند وادار نمود تا مالك اشتر را قبل از رسيدن به مركز استاندارى مصر بكشد. او هم با تظاهر به دوستى على(ع) مالك را با عسل مسموم مورد پذيرايى قرار داد و او را شهيد كرد و عهد نامه‌اش را كه در حقيقت اساسنامه حكومت اسلامى تنظيم شده از ناحيه امام اميرمؤمنان(ع) و در اختيار وى براى اجراى عملى آن در مصر بود عينآ براى معاويه فرستاد. معاويه وقتى كه اين اساسنامه را
مطالعه و بررسى كرد، آن را سرشار از علم و برخوردار از عالىترين فرازهاى قانونى و نقش سرنوشتساز كشوردارى يافت؛ بهت زده شد و حالت تعجب و حرص بر پىگيرى و نگهدارى آن نوشته از وى نمايان گرديد.
وليد بن عقبه كه حاضر در مجلس بود، پيشنهاد سوزاندن اساسنامه و ديگر نامههاى ارسالى از مالك و على(ع) را مطرح كرد. معاويه گفت: بس است، تند مرو كه رأى قابل قبولى ندارى. وليد گفت: آيا رأى صحيح اين باشد كه اعلام شود چنين اثرى به دست آمده، تا مردم بدانند احاديث و نوشتههاى ابوتراب على(ع) نزد تو است و تو از آن بهره بردارى علمى و حكومتى مى كنى؟
معاويه گفت :”واى برتو، آيا دستور مي‌دهى يك اثر علمى همانند اين اسناد را به آتش كشم؟ به خدا سوگند علمى جامعتر و حكيمانهتر از اين آثار و نوشتهها به گوشم نرسيده است.”
وليد گفت: اگر اين چنين از مقام علمى و قضايى على(ع) به شگفت آمده‌اى، پس از چه رو به جنگ و كشتار با وى برخاسته‌اى؟ معاويه بعد از قدرى بگو مگو درباره زمامداران قبل از اميرالمؤمنين، على(ع)، و سكوت گفت :”بگذاريد من در عهدنامه مالك اشتر تأمّل و بررسى نمايم، زيرا من نه علمى را خوانده و برخورد كرده‌ام كه جامعتر و حكيمانهتر از آن باشد و اثرى ديده‌ام كه از حيث اشاره به آداب قضايا، احكام و سياست اين چنين پر مايه و پر محتوا باشد.”
مرحوم () شيخ عباس قمى در منتهى الآمال مىنويسد: معاوية بن ابىسفيان گفت :”به خدا قسم راه فصاحت و بلاغت را بر قريش كسى غير از على(ع) نگشوده و قانون سخن را كسى غير از او تعليم نكرده است.”()
جرير از مغيره نقل مىكند: “زمانى كه على(ع) به شهادت رسيد، معاويه خواب بود، او را بيدار كردند و خبر شهادت آن حضرت به وى رساندند. معاويه برخاست، نشست و سپس شروع به گريه كرد و گفت: “انا لله و انا اليه راجعون” زن وى فاخته هم از خواب بيدار شد و گفت: تو ديروز بر على(ع) طعن مي‌زدى و در حق وى ناسزا مىگفتى و امروز براى او گريه مىكنى؟
معاويه گفت: واى بر تو! من گريه مىكنم
بر كسى كه مردم از علم، حلم و بردباري‌اش محروم شدند. واى بر تو اى فاخته، آنچه از علم و فضل و سوابق او از بين رفت تو نمي‌دانى.”()
عمرو بن عاص
عمرو بن عاص، اشعارى در مدح و عظمت امام على سرود و براى معاويه فرستاد كه ترجمه بخشى از آن چنين است:
“سفارشهاى رسول خدا(ص) را در مورد على(ع) فراوان شنيديم، پيامبر(ص) در روز غدير خُمّ بالاى منبر رفت و ولايت على(ع) را اعلام كرد، در حالى كه همه همراهان آن حضرت حاضر بودند كه (پيامبر) اميرىِ مؤمنان را از طرف خدا به على(ع) بخشيد، در حالى كه خوب امير و جانشينى (براى پيامبر) بود.”()
در تاريخ آمده روزى معاويه، دشمن سرسخت امام على(ع) به اتفاق فرزند نابكارش يزيد، و عمرو بن عاص نشسته بود؛ در اين هنگام شخصى از مصر هديه نفيسى (قاليچه نفيسى) آورد و به معاويه اهداء كرد. معاويه در آن روز پيشنهاد عجيبى به يزيد و عمرو بن عاص كرد، گفت :”هر يك از ما يك بيت شعر در شأن على(ع) بگوئيم و شعر هر كدام از ما، اگر از نظر ظاهر و معنى، جالب و زيبا بود، اين هديه مال او باشد.”
يزيد و عمرو بن عاص پيشنهاد معاويه را پذيرفتند.
معاويه گفت :
خَيرُالوَرى مِن بَعد احمد حَيدَرٌ
و النّاسُ ارضٌ و الوصىُّ سَماءٌ
يعنى :”بهترين مردم بعد از پيامبر(ص)، حيدر است؛ زيرا تمام مردم به منزله زمين هستند و على(ع) به مثابه آسمان است، و هر چه بركت از زمين به دست مي‌آيد از آسمان است؛ زيرا اگر آسمان نبارد و آفتاب به زمين نتابد…هرگز از زمين چيزى روييده نخواهد شد و حقآ شعر خوبى انشاد كرده است.”
عمرو بن عاص در مقابل او گفت :
و هُو الَّذي شَهِدَ العدُوُّ بفضله
و الفَضلُ ما شَهِدَت به الاعداءُ
يعنى :”على(ع) كسى است كه مثل معاويه دشمن او، او را ستايش و تمجيد مى كند، و فضيلت آن است كه دشمن بگويد: پس على(ع) كسى است كه دوست و دشمن اعتراف به فضل او دارند و او را ستايش مىكنند.”
يزيد گفت :
كَمَليحَةٍ شَهِدَت بِها ضَرّائُها
و الحُسنُ ما شَهِدَت به ضَرّاءُ
يعنى :”على (ع) همچون بانوى زيبا روى و نمكينى است كه هووهاى او، به نيكى و بزرگوارى او گواهى دهند، زيبايى آن است كه هووها به آن گواهى دهند.”
به هر حال شعر عمرو بن عاص از نظر شيوايى عبارت، برنده تشخيص داده شد، و آن هديه، نصيب او گرديد.()
در مناقب خوارزمى آمده است كه معاويه براى مقابله با امام على(ع)، جهّال شام و عناصر فرومايه را فريفت، و دنياطلبان را با مال و مقام خريدارى كرد، درباره شيوه مبارزه با امام على(ع) با مشاورانش به رايزنى پرداخت. برادرش (عقبه) گفت: اى معاويه! اين كار بزرگى است كه جز با عمرو بن عاص كه داهيه زمان و مكّار دوران است سامان نگيرد. مردم شام نيز نسبت به او گرايشى دارند. معاويه گفت: به خدا راست گفتى، اما او از دوستداران على است، مىترسم دعوتم را اجابت نكند.
عقبه گفت: او را با مال و مقام تطميع كن.
معاويه نامه‌اى به عمرو بن عاص نوشت و در آن نامه از مظلوميت عثمان سخن گفت و خود را خليفه عثمان خواند كه قصد خونخواهى او را دارد و على(ع) او را به قتل وى متهم كرد كه معاويه در صدد جنگ با اوست.
عمرو بن عاص نامه معاويه را خواند و در پاسخ او نوشت: نامه تو را خواندم و در آن تأمّل كردم. مرا دعوت كرده‌اى كه از اسلام شانه خالى كنم و با تو در گمراهى جسورانه‌ات همراه شوم و در باطل، ياور تو باشم و به روى على(ع) شمشير بكشم، در حالى كه او برادر رسول خدا، وصىّ او، ادا كننده دين او، عمل كننده به وعدههاى او، همسر دختر او كه سيده زنان اهل بهشت است و پدر دو سبط گرامى حسن و حسين، آقايان جوانان اهل بهشت است. چنين چيزى هرگز روا نباشد…
ابوالحسن، برادر رسول خدا و وصىّ او را، به بغى و حسد بر عثمان متهم ساختى و او را محرّك قتل عثمان شمردى كه اين ادّعا دروغ و تهمت است. واى بر تو اى معاويه! آيا مي‌دانى كه ابوالحسن در محضر پيامبر جانفشانى كرد، در بستر او آرميد، به اسلام سبقت گرفت و براى خدا هجرت نمود و پيامبر خدا درباره او فرمود :”او از من است و من از او هستم.”
و در روز غدير خُم گفت: “مَن كنتُ مولاهُ فَعَلىٌّ مولاهُ، اللّهُم والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ، و انصُر مَن نَصَرهُ و اخذُل مَن خَذَلَهُ” و در روز خيبر درباره او گفت :”فردا پرچم را به دست كسى مي‌دهم كه او خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند.” و در آن روز كه مرغى بريان شده در محضر پيامبر حاضر بود و از خدا خواست كه بهترين مخلوقش را بفرستد تا با او هم غذا شود، على آمد، و در غزوه بنىنضير فرمود: “علىٌّ قاتلُ الفجَرةِ و امامُ البَررةِ و مَنصورُ مَن نَصَرهُ، مخذولٌ مَن خذلهُ؛ على(ع) قاتل فاجران، و امام ابرار است هر كه ياريش كند منصور است، و هر كه دست از ياريش بردارد مخذول است.”
درباره او گفت: “على امامكم بعدى؛ على (ع) پس از من پيشواي شما است.” و براى من و تو و خويشاوندانش تأكيد فرمود كه: من در ميان شما دو چيز گرانسنگ را مىگذارم: كتاب خدا و عترتم. فرمود: “أنا مدينة العلم و علىٌّ بابها” و تو خود مي‌دانى اي معاويه! كه آياتى در فضيلت او رسيده كه درباره هيچكس نرسيده است؛ مانند آيات “يُوفُونَ بِالنَّذْرِ…”)() و “إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ.”() و “أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ.”() و “مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْه.”() و “…قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى.”() سپس به ذكر رواياتى چند از پيامبر اكرم(ص) در فضايل اميرالمؤمنين پرداخت و در خاتمه نامه نوشت: اى معاويه! اين پاسخ نامه تو! نامه‌اى است كه اگر كسى عقل يا دين داشته باشد، فزيب آن را نمىخوردى والسلام.
معاويه نامه عمرو بن عاص را گرفت و مطابق آن بار ديگر مال و رياست را بر او عرضه داشت، اشعارى براى او نوشت و باز
هم عمرو بن عاص با اشعارى پاسخ منفى داد. مجددآ معاويه نامه‌اي نوشت و منشور ولايت مصر را همراه نامه براى او فرستاد همينجا عمرو بن عاص به فكر فرو رفت كه چه كند! شب را با بىخوابى سپري كرد، در حالى كه اشعاري مىسرود. همين كه صبح شد غلامش “وردان” را كه مرد خردمندى بود طلبيد و با وى به رايزنى پرداخت. وردان گفت: اگر با على (ع) باشى، آخرت دارى، امّا دنيا ندارى و همين براى تو مىماند، و اگر به معاويه روى آوردى، دنيا دارى، امّا از آخرت محرومى. تو مي‌دانى كه دنيا برايت باقى نمىماند. حال بينديش كه كدام يك را انتخاب مىكنى؟!
عمرو بن عاص لبخندى زد و اشعارى سرود بدين مضمون: وردان با هوشمندى حقيقت را بيان كرد، امّا حرص و عشق به دنيا مرا رها نمىسازد! ازاين‌رو با آگاهى به عواقب امر، دنيا را برمىگزينم؛ اين بگفت، و رهسپار شام شد.
پسرش عبدالله و غلامش وردان، او را منع كردند و همين كه به دو راهى شام و عراق رسيدند، وردان گفت: اين راه عراق و راه آخرت است و آن راه، راه شام و راه دنيا! به كدامين راه خواهى پيمود؟ گفت: راه شام را.() به اين ترتيب عمرو بن عاص دين به دنيا فروش، به عنوان يك همكار و مشاور نيرنگباز در خدمت معاويه درآمد.
مروان حكم
“مروان بن حكم” در سالهاي نخست هجرت پيامبر اكرم(ص) به دنيا آمد، و همراه پدرش “حكم بن ابي‌العاص” به طائف تبعيد شد، او هنوز به دنيا نيامده بود، كه پيامبر اسلام(ص) او را در “صلب پدر” لعنت كرد.
وى كه پس از يزيد بن معاويه به خلافت رسيد، با امام سجاد(ع) روبرو شد و گفت: هيچ كس از مسلمانان بيش از على(ع) از عثمان طرفدارى نكرد و مانع كشتن او نشد.
امام سجاد(ع) فرمود :”پس چرا بر منابر دشنامش مي‌دهيد؟” مروان گفت: كار رياست و سلطنت ما جز به اينگونه استوار نمىشود.”()
فضايل امام على(ع) از زبان خواهر عمرو بن عبدودّ
در جنگ خندق نبرد سختى بين
حضرت على(ع) و عمرو بن عبدودّ از شجاعان عرب در گرفت. در نبرد طولانى و سخت، عمرو فرصتى پيدا كرد و شمشير خود را بر سر اميرالمؤمنين(ع) فرود آورد، به آن حضرت جراحتى رسانيد، حضرت چون شير زخمخورده شمشيري بر پاي او زد و پاي او را قطع كرد و عمرو، به زمين افتاد، حضرت بر سينه‌اش نشست، عمرو گفت: “يا على قد جلستَ منّى مجلسآ عظيمآ؛ اى على در جاى بزرگى نشستى.” آنگاه چون مرا كشتى جامه از تن من باز مكن، حضرت فرمود: اين كار بر من خيلى آسان است.
ابن ابي‌الحديد و ديگران گفته‌اند: چون اميرالمؤمنين(ع) از عمرو ضربت خورد چون شير خشمناك بر عمرو شتافت و با شمشير سر پليدش را از تن جدا كرد و بانگ تكبير برآورد، مسلمانان از صداي تكبير على(ع) دانستند كه عمرو كشته شد. پس رسول خدا(ص) فرمود :”ضربت على(ع) در روز خندق بهتر است از عبادت جنّ و انس تا روز قيامت.”
خواهر عمرو، وقتى بر سر جنازه برادرش آمد، برخلاف رسم آن زمان ملاحظه كرد كه جنازه برادر “مثله” نشده، و زره عمرو را كه مثل آن در عرب پيدا نمىشد با ساير اسلحه و لباسهايش به غارت نرفته است. گفت: “ماقتله الّا كريم؛ برادر مرا نكشته است، مگر مردى كريم”.
سپس از قاتل برادرش پرسيد، كيست كشنده برادر من؟ جواب دادند: شمشير خدا و شير اسلام “على بن ابىطالب”.
خواهر عمرو اشعارى سرود كه ترجمه دو بيت آن چنين است :”اگر برادرم را جز على، شخص ديگر كشته بود، تمام عمرم را با گريه و زاري مىگذراندم. ولى كشنده برادرم در جهان نظيري ندارد!! از سوى ديگر پدر او در شرافت و فضيلت مهتر و سرور مردم بود.”()
نكته شايان توجّه اين كه زنان از نظر عواطف و احساسات بر مردان برترى دارند، و روشن است كه هنگام قتل و مرگ برادر چه غوغايى برپا مىكنند، آنهم چون “عمرو بن عبدودّى” كه برابر هزار مرد جنگى به حساب مي‌آمد! ولى بزرگواري و شخصيّت بىنظير على(ع) تمام اين پيشبينىها را مغلوب ساخت و خواهر وى را به مديحهسرايى و ثناگويى واداشت!! آرى على
مردى است كه كافران و اهلكتاب در برابر عدالت و عظمت او پيشانى ادب بر خاك زير پايش مىسايند!!
نتيجه سخن
اين همه اعترافها و گواهىها بر حقانيت مولي‌الوحدين، امام على(ع)، از جانب خلفاى سه گانه و ديگران بيانگر چيست؟ وقتى كه خلفا اقرار مىكنند كه او “اعلم الناس”، “افقه فى دين الله”، “اقضى اهل المدينه” است؛ آنگاه اظهار مىكنند: بدون او قادر بر حلّ مشكلى نيستند() آنگاه كه او را مولاى خود و مولاى هر مؤمن و مؤمنه‌اى مي‌دانند و اعتراف به صدور حديث منزلت و حديث غدير مى كنند، و آنجا كه در قضاوت بين مردم و بيان حكم الهى اشتباه مىكنند و اميرالمؤمنين، على بن ابىطالب(ع) آنها را به اشتباهشان آگاه مىكند و از خطايى كه كرده‌اند بازمي‌دارد؛ و آنگاه كه على(ع) را در مناظره يهود و نصارى به كمك مىطلبند و خود قادر به پاسخگويى نيستند؛ همه اين اعترافها گواه چيست؟ آيا براستى بر طبق اسلام به خلافت رسيده و بر اساس شريعت اسلام حكم كرده‌اند؟ اگر حديث ثقلين مىگويد: با تمسّك به اهلبيت و قرآنكريم هرگز گمراه نمىشويد، چگونه اين حديث را كنار گذاشته و به غير اهلبيت عصمت و طهارت تمسّك بجوئيم؟ آيا مىتوانيم هم به روش “خليفه ثانى” باشيم كه گفت: كتاب خدا ما را كافى است؛ و هم در روش پيامبر اعظم اسلام(ص) قرار بگيريم كه فرمودند: “كتاب خدا، با عترت سبب هدايت و نجات شماست؛ إن تمسّكتم بهما لن تضلُّوا أبدآ”
آيا نجات امّت اسلام در روش و بيان رسول خدا(ص) است كه قرآن درباره او فرمود: “و ماينطق عن الهوى إن هو إلّا وحىٌ يوحى…”؛() يا در روش خليفه دوم كه در بسيارى از موارد گفت: “لولا علىٌّ لهلك عمر” و نيز گفت: “أعوذ بالله من معضلة لا على بها” و نيز گفت: “علىٌّ اقضانا”؟
با توجه به مطالب يادشده، ما به حكم عقل و برهان معرفت و عبوديت، و حديث ثقلين و منزلت، و حديث سفينه و… به كسى تمسّك مىجوييم و ولايت كسى را بر گردن مىنهيم كه پيامبر اعظم(ص) از طريق وحى
او را عِدل قرآنكريم قرار داده و تمسّك به او را مايه نجات و هدايت بشريت دانسته، و خلفاى سهگانه خود را با نبود او از اداره امور مملكتى و قضاوت بين مسلمانان و پاسخگويى در برابر ديگران عاجز مي‌دانستند.
هدف نويسنده از آوردن كلمات انديشمندان اهلسنت و انديشمندان غير شيعى، براى تبيين و نشان دادن بزرگى شخصيت آن امام همام نبوده است؛ زيرا شخصيت على(ع) احتياج به استمداد از گفتارها و افكار ديگران ندارد و عظمت خود ساخته آن بزرگوار به هيچگونه پشتوانه‌اى نيازمند نيست. وجود امام على(ع) چون وجود عقل است كه هر چيز بايد بدو سنجيده شود، و ارج و قابليت هر پديده به پايگاه عالى او منتهى گردد و او را تنها بايد به خود و فروغ ذات خود شناخت. اين شخصيت، اين انسان، كه آيينه صفات خداوندى است، به هيچ معرّفى جز نشان دادن شخصيتش با بيان ارزشهايى كه خدا و رسولش براى وى بيان كرده‌اند، نيازمند نيست. على(ع) را با كدام گفتار و افكار مىتوان سنجيد. على اقيانوس بيكرانه‌اى است كه دست يافتن بر اعماق ذخاير و گنجينههاى فضيلت و دانشش كار هيچ شناور و غوّاصى نيست. امّا در عين حال ما انسانهاى خاكى كه خود را شيعه و تابع آن حضرت مي‌دانيم، بايد بكوشيم كه در پيمودن راه زندگى، اين انسان مقدّس را كه همه دقايق عمرش را با درخشانترين برنامه به پايان برده است درست بشناسيم، تا او و طرز انديشه و عمل او در روح و روان ما تجسّم يابد و ما را دايم به پيروى و اقتداى به او وادار كند، و فضايلش براي ما سرچشمه توليد فضايل باشد؛ براين اساس در اين نوشتار مختصر خواسته‌ايم كه به سوى اين آقيانوس بيكران با وسايل گوناگون راه يابيم، و در پى بردن به اين موجود شگفت‌انگيز و معماي خلقت، از نيروى فكرى ديگران استمداد جوييم و به وسيله رشتههاي تابنده افكار با اين خاور تابناك بيشتر آشنا شويم. در اينگونه نظرها، كه بسيارى از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره آن امام همام اظهار شده است تنها عظمت و سرافرازى براى صاحبان اين نظرهاست كه
توانسته‌اند هر يك در حد امكان خود، اين روح بىكران را بشناسند و اين فروغ پايدار را با چشم بصيرت خويش بنگرند و به اين شعاع آسمانى با ديده اعجاب و حقيقت شناسى خيره شوند، و با نورافكن عقل و احساسات، مردى نورانى را در خلال تاريخى تاريك و پر حوادث جستجو كنند، تاريخ به وسائل گوناگون دست مي‌زد تا شايد بتواند از گسترش اين فروغ تابان بكاهد و در برابر آن ابرهاى تيره و پوشاننده‌اي به وجود آورد. امّا تلالؤ شگفت‌آور حقيقت به پهن شدن و نفوذ خود ادامه داد و انديشههاى بلند انسانهاى آزاد و روشنفكر را به خود جلب كرد، تا در ظلمات تاريخ سرچشمه حيات فضايل و بخشنده بقاي انسانيت را بيابند. براين اساس، دوستداران و ارادتمندان آن حضرت، به شكلهاي مختلف خاكسارى خويش را نسبت به آستان مقدس و گرامي‌اش اظهار داشته‌اند و قطعآ قطره‌اي از درياى بيكران كرامات و فضايل آن امام همام را دريافت و بيان كرده‌اند، تا از منظرى ديگر بر آن حضرت بنگريم و آن بزرگوار را از زبان ديگران مورد بررسى قرار دهيم.
خوش تر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
در فراز پايانى اين نوشتار، به برخى از گفتهها و اعترافات دشمنان آن حضرت اشاره شد؛ بيان اين سخنان و اعترافات، ماهيّت مخالفان و دشمنان آن حضرت را براى همگان روشن مىنمايد؛ زيرا هر انسان عاقل و صاحب خرد، خطاب به دشمنانى چون معاويه خواهد گفت: اگر على(ع) چنين بود، چرا در مورد آن حضرت آن گونه رفتار كرديد؟ آيا اينگونه رفتار با ولىّ خدا، نشانه آلودگى در دنيا و هواپرستى نيست؟ همچنين دستاورد ديگر اينگونه مطالب، اين است كه: طرفداران و عمّال و كارگزاران شجره ملعونه بني‌اميّه و ديگر دشمنان آن حضرت، با وجود بغض و كينه‌اى كه نسبت به آن امام همام در ضمير خبيث خويش داشتند، در مواضع متعددي به عظمت و كمال آن امام بزرگوار اعتراف كرده‌اند.
سخن آخر: از آنچه ذكر شد، به روشنى درمىيابيم كه فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(ع) از لا به لاى پردههاى
ضخيم تاريكى عبور نموده و شرق و غرب عالم را پر كرده است، در حقيقت مىتوان اين مسئله را جزء خوارق عادات زندگى آن امام همام بر شمرد و آن را مصداق روشن آيه شريفه: “يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ”() آنها مىخواهند نور خدا را با دهانهاى خود خاموش سازند، ولى خدا نور خود را كامل مىكند، هر چند كافران خوش نداشته باشند.
على نور خداست و نور خدا خاموش شدنى نيست و اگر تمام عالم جمع شوند نمىتوانند آن را خاموش كنند. بسيار تلاش كردند و مىكنند تا نور او را خاموش كنند، امّا روز به روز، اين نور پر فروغتر شد و مىشود، تا جايى كه دشمنان قسم خورده حضرتش به آن اعتراف نمودند. “الفضل ما شهدت به الاعداء؛ فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهى دهند.”
و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ابن ابي‌الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 114 و .174
. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص.345
. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 33، ص .50
. محمد ابراهيم سراج، امام على(ع)، خورشيد بىغروب، ص .345
. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 6،ص 74 ـ .72
. شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 1،ص 252،نشر پيام آزادى، تهران، چاپ اول،1379 ش.
. شيخ الاسلام، ابراهيم بن محمد حموينى، فرائدالسمطين، ج ،1 ص 373 ـ 372، چاپ اول، مؤسسة المحمودى للطباعة و النشر، بيروت، 1400 ق.
. ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابىطالب (ع)، از تاريخ دمشق، ج2، ص .89
. حكايتهاى شنيدنى، ج 4،ص .36
. سوره انسان،آيه .7
. سوره مائده، آيه .55
. سوره هود،آيه .17
. سوره احزاب،آيه .23
. سوره شورى،آيه .23
. مناقب خوارزمى، ص 130 ـ .129
. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بىغروب، ص.352
. ابن ابى الحديدة شرح نهج البلاغه، ج 1،ص 21 ـ .20
. چنان كه در منابع اصيل اسلامى شيعه و سنى آمده است كه: هرگاه مشكل علمى و قضايى براى هر يك از خلفا در دوران خلافتشان پيش مي‌آمد به آن امام همام مراجعه مىكردند. درباره خليفه دوم آمده است كه وى بارها به عجز خود و دانش و فضل بيكران امام على(ع) اعتراف نموده است كه مرحوم علامه امينى در “الغدير” 73 مورد از اعترافهاى وى (خليفه دوم) را به طور مستند ثبت كرده است. ( به عنوان نمونه ر.ك: مسند احمد، ج 2،ص 352 صواعق المحرقه، ص 76 رياض النضره، ج 2،ص 194،ص 197 ـ 198، 244؛ تذكرة الخواص، ص ،85 88، 87 ؛ مناقب خوارزمى، ص 48، 58، 60 ؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2،ص 325 تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 359 ؛طبقات ابن سعد، 459 ـ 461ـ 860 و ديگر منابع اصيل اهلسنت…).
. سوره نجم، آيه 4 و .3
. سوره صف، آيه .8

/

حضور بانوان در مسجد

اشاره
با نگرش به مجموعه تعاليم حياتبخش شريعت اسلام، درمىيابيم كه زن از سرشتى انسانى، همچون مرد آفريده شده است و همانگونه كه در آفرينش با مرد يكسان مىباشد و سرشتى جداگانه ندارد، در رشد و كمال معنوى و رسيدن به قلّههاى بلند تقوا و فضيلت و كسب ارزشهاى والاى الهى و انسانى نيز داراى استعدادهاى سرشارمىباشد كه حقتعالى در او به وديعت نهاده است.
بانوان به عنوان نيمى از پيكر جامعه انسانى، همانند مردان در مشاركت عمومى، پايگاه و جايگاه مناسب دارند و نمىتوان از نقش سازنده آنان چشم پوشيد.
اسلام با حضور بانوان در عرصههاى مختلف اجتماعى مخالف نيست و آن را منع نكرده است، بلكه وظيفه اصلى وى را مادرى مي‌داند و تربيت و پرورش انسانهاى بزرگ و وارسته؛ البته در كنار آن نيز به آنان اجازه داده تا با حفظ حريم و عفّت و پاكدامنى و در پوششى محفوظ از تير زهرآگين نگاه هاى هوس آلود؟ آلوده دلان، در اجتماع حضور يابد و براى رشد و ترقّى خود و جامعه گام بردارند.
تاريخ اسلام سرشار از صحنههايى است كه زنان آفريدگار آن بودند. در اين نوشتار برآنيم تا با مطالعه و بررسى آموزههاى دينى و تاريخ اسلام (شواهد تاريخى) به جواز حضور زنان در مشاركت عمومى و عرصههاى مختلف اجتماع مانند، حضور در مساجد و ديگر اماكن عبادى بپردازيم، باشد كه ابهامات موجود در اينباره در پرتوى آموزههاى اصيل اسلامى و شواهد تاريخى از صدر اسلام، به خوبى بر همگان آشكار گردد.
حضور بانوان در مسجد از منظر روايات
با امعان نظر در منابع اصيل روايى اسلام درمىيابيم كه روايات وارده در خصوص حضور بانوان در مسجد، بر دو قسم قابل تقسيم است:
الف) دسته‌اى از روايات، مسجد زن را خانه و منزل مسكونى وى دانسته است.
ب) دسته‌اى از روايات، بيانگر جواز حضور بانوان در مسجد است.
انديشمندان شيعه با توجّه به اين دو دسته از روايات و نيز دسته ديگرى از روايات كه بيانگر ترغيب و تشويق بر رفت و آمد به مسجد براى انسان اعم از زن و مرد است() نسبت به حضور زنان در مسجد، اختلاف نظر دارند. برخى از فقهاى عظام شيعه، نه تنها حضور بانوان را در مساجد جايز شمرده‌اند، بلكه آن را مستحب نيزمي‌دانند.
عدّه‌اى همچون، علامه حلى(ره) حضور بانوان را در مساجد مكروه دانسته‌اند.() عدّه كثيرى از فقها گرچه حكم به كراهت نداده‌اند، ولى خواندن نماز در خانه را براى زن افضل شمرده‌اند، دليل اين دو دسته، برخى آيات و روايات است كه در ذيل به آن مىپردازيم.
بررسى و پاسخ به دلايل قائلين به افضليت نماز براى بانوان در خانه
دين مبين اسلام به مسئله حجاب و عفاف زنان جهت حفظ شخصيت و ارزش آنها اهميّت فوق العاده‌اى قائل شده است.
خداوند در قرآن به زنان پيامبر(ص) دستورهاى خاصّى داده است تا ارزش و احترام آنان محفوظ بماند. از جمله مى فرمايد: “يَا نِسَاءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَولا مَّعْرُوفًا”() اى زنان پيامبر! شما مانند ديگر زنان نيستيد، اگر تقوا پيشه كنيد بنابراين، به نرمى سخن نگوييد تا آنكه در قلبش مرض است طمع ورزد، و به گونه‌اى نيك سخن گوييد”.
و نيز در آيه‌اى ديگر مى فرمايد: “وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الاُولَى…؛() در خانههاى خود قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم، زينتهاى خود را آشكار مكنيد.”
واژه “قرن” از وقر يقر به معناى استقر، مستقر شدن و برجاى ماندن
است. “سيد قطب” با توجّه به اين معنا نوشته است :”قرن، تعبير لطيفى است؛ يعنى: خانه پايگاه زن است؛ از اين‌رو، زن به قدر نياز و حاجت مىتواند از منزل خارج شود.”()
در تفسير “فرقان” نيز آمده است: قرن از قرّ يقرّ، امر آن “اقررن” است. آيه شريفه، زنان را به قرارگرفتن در خانه امر مىكند و اين كه بدون حاجت از منزل خارج نشوند.()
در باره معناى واژه “تبرّج” در كهنترين متن لغوى، يعنى كتاب “العين” آمده است: آنگاه كه زن زيبايىهاى گريبان و چهره را بنماياند، گفته مىشود: تبرّج كرده است.()
فيّومى نيز جلوهگرى و عرضه زيبايىها را مفهوم تبرّج دانسته و نوشته است :”تبرجت المرئة، يعنى زن، زيبايىها و زينتهايش را در مقابل نامحرم آشكار سازد.”()
ناگفته نماند كه طرف خطاب خداوند در آيه مزبور، همسران پيامبرند، ولى در مورد هر يك از زنان مسلمان نيز مى تواند صادق باشد. در آيه قبل، زنان پيامبر از سخن گفتن هوس انگيز و مهيج، نهى شده‌اند تا از طمع و آزار بيگانگان ايمن باشند. در اين آيه مىفرمايد: در خانه هايتان بمانيد و همچون زنان جاهليت در ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و زيبايى و زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد.
اين آيه شريفه بيانگر اهميّت حجاب اسلامى و نهى از خودنمايى است كه به زنان مسلمان دستور مى دهد همانند زنان عصر جاهليت نخستين، هنگام حضور در اجتماع، از خودنمايى و خودآرايى بپرهيزند. روشن است كه مراد محصور و محبوس نمودن زن در خانه و جدا نمودن او از اجتماع نيست؛ زيرا مخاطبان آيه يعنى زنان پيامبر(ص) به شهادت تاريخ همراه آن حضرت به مسافرت رفته، در جنگها شركت جسته و پيامبر(ص) نيز منعى نفرموده است.
قرآن كريم در آيه 59 همين سوره (احزاب) خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: “يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيما؛() اى پيامبر! به زنان و دختران خود و به زنان و مؤمنان بگو كه چادر خود را بر خود فرو پوشند. اين مناسبتر است، تا شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند”.
اين آيه شريفه فلسفه پوشش زنان را با تعبير “ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ” بيان كرده است: يعنى پوشش، نزديكترين راه است كه زنان به ستر و عفاف شناخته شوند و نااهلان و فاسدان در مقام تعقيب آنان برنيايند و به آنها آزار نرسانند و بي‌احترامى نكنند و نگاه هوس آلود به آنان نداشته باشند.()
زينت زن اگر براى خود و محرمش حفظ شود، پاداشى ارزنده نزد خدا براى وى درنظر گرفته شده و زنان بايد بكوشند تا با خويشتندارى به آن پاداش دست يابند و خدا خواسته تا ارجمند باشند و جايگاه آنان برجا باشد. به هر صورت اين دستورات فقط براى همسران و اهلبيت پيامبر(ص) نيست. وقتى زنان پيغمبر(ص) بايد در خانه بمانند تا حرمت آنان خدشه دار نشود، ديگر زنان هم چنين‌اند. اينجا كه سفارش به خوددارى از بيرون آمدن از خانه كرده به دليل حفظ شئون اسلامى است.
درباره شأن نزول اين آيه شريفه آمده است :”گروهى از منافقان، اوائل شب كه هوا تاريك مى شد در كوچهها و معابر مزاحم زنانى كه جهت اقامه نماز به مسجد مى رفتند مىشدند. خداوند اين آيه شريفه را نازل فرمود و به پيامبر(ص) دستور داد كه به همسران و دختران خويش و زنان مؤمنين بگويد كه بدون جلباب و روسرى از خانه خارج نشوند. ازاين رو، پس از نزول آيه، زنان انصار با لباس سياه و بلند و با حجاب كامل در نماز جماعت حاضر مىشدند.”()
بنابراين، به جهت اهميت و لزوم مصونيت زن از هرگونه تجاوز، اسلام دستور به حفظ حجاب و پوشش داده است.
همچنين قائلين به افضليت نماز براى بانوان در خانه، به برخى از احاديث وارده از معصومان(ع) كه بر افضليت نماز زنان در خانه دلالت دارد، تمسك جسته‌اند.
دسته‌اى از روايات نيز زنان را از رفتن به مسجد بازداشته‌اند و از كتابهاى روايى و فتاواى بعضى از فقهاى شيعه و سنى استفاده مىشود كه براى زنان خواندن نماز در خانه از نماز خواندن در مسجد فضيلت بيشتر دارد. كه جهت اختصار به نمونههايى از اين روايات و فتاوا كه مضمون همه آنها يكى است اشاره مىكنيم:
رسول خدا(ص) فرمود: “صَلاةُ المرأةِ وَحدَها فى بَيتِها كفَضلِ صَلاتِها فى الجَمعِ خَمسآ وَ عشرين درجةً؛() به تنهايى و در خانه نماز خواندن زن، مثل نماز در جمع است، در حالى كه 25 درجه فضيلت دارد”.
همچنين فرمود: “إنّ مَساجِدَ الِّنساء البيوتُ، وَ صلاةُ المَرأةِ فى بَيتِها أفضَلُ مِن صَلاتِها وَصُفَّتها وَ صلاتُها فى صُفّتها أفضَلُ مِن صَلاتِها فى صَحنِ دارِها وَ صلاتُها فى صَحنِ دارِها أفضَلُ مِن صَلاتِها فى سَطحِ بَيتِها؛() بهترين مسجد زنان، خانه است؛ و نماز در خانه برتر از نماز او در ايوان است؛ و نماز او در ايوان برتر از نمازش در حياط خانه‌اش است؛ و نماز او در حياط خانه برتر از نمازش بر پشت بام خانه است».
و نيز در “نهج الفصاحه” از آن حضرت چنين نقل شده است :”بهترين مسجد زنان؛ كنج خانه آنهاست.”() همچنين آن حضرتمىفرمايد :”نمازى كه زن، در تاريكترين گوشه خانه خود كند، از همه نمازهاى او نزد خدا محبوبتر است.”()
امام صادق (ع) دراين باره فرمود: “خَيرُ مَساجِدِ نِسائكُم البُيوتُ؛()بهترين مساجد براى زنان شما خانه ها است”.
همچنين فرمود: “صَلاة المَرأة فى مَخدِعِهَا افضلُ مِن صَلاتِها فى بَيتِها وَ صلاتُها فى بَيتِها افضَلُ مِن صلاتِها فى الدّارِ؛() نماز زن در اطاق عقبى (پستو) برتر از نماز او در اطاق جلويى است و نماز او در اطاق نشيمن برتر از نمازش در خانه‌اش است.”
يكى از همسران پيامبر(ص) از آن حضرت نقل مىكند كه فرمود: “خَيرُ مَساجِدِ النِّساءِ، قَعرُ بُيُوتِهِنَّ؛() بهترين مساجد براى زنان، اطاقهاى عقب خانه هاى آنان است.” همانند اين روايات در منابع اهل سنت نيز از پيامبر(ص) نقل شده است.()
رسول خدا(ص) به امام على(ع) فرمود: “يا علىّ! لَيسَ عَلَى النِّساءِ جُمعَةٌ وَ لا أذانٌ وَلا إقامة؛() رسول خدا فرمود: اى على! بر زنان نماز جمعه و جماعت و اذان و اقامه واجب نيست.”
از نظر فقهى در فقه شيعه و سنى در اين مسئله تقريبآ نظريه واحدى وجود دارد و آن اين كه ادلّه وجوب نماز جمعه به چند دسته ترخيص(معاف، رخصت عدم حضور) داده است؛ يك دسته از آنها زنان هستند. نماز جمعه يك تكليف واجب است كه در عهد حضور معصوم واجب تعيينى بود. چند گروه از اين حضور معاف بودند؛ بنابراين، بيان و لسان ادلّه، رفع كلفت و الزام است، نه ايجاد ممانعت؛ به عبارت ديگر وجوب نماز جمعه منوط به مذكر بودن است و نه جواز آن. بر همين اساس فتواى اكثر قريب به اتفاق فقها اين است كه در صورت حضور، نماز جمعه زنان صحيح و كفايت از نماز ظهر آنان مىكند. حتى برخى از اين هم فراتر رفته و فرموده‌اند: زنان در صورت عدم حضور، تكليفى نسبت به نماز جمعه ندارند؛ ولى اگر در جماعت حضور پيدا كردند بر آنها واجب مى شود. مانند صاحب سرائر كه مى نويسد: در صورت عدم حضور، نماز جمعه جايز
و گرنه واجب است.()
برخى از علما فتواى فوق را درباره باقى معذورين به جز زنان؛ مانند بيماران، صحيح مى دانند، ولى در زنان صحيح نمي‌دانند.
محقق اردبيلى با اين نظر مخالفت نمودند. وى گرچه نماز جمعه زنان را فقط مجزى دانسته نه واجب، ولى براى فرق ميان زنان و ساير معذورين؛ چه از نظر اجزاء و عدم اجزاء و چه از حيث وجوب و عدم وجوب، ادله وارده را تمام نمى داند، بلكه مى فرمايد:
“لعلّ الوجه انّ سقوطها للمشقة فهو رخصة() منوطة بالعلّة فعلى تقدير عدمها لايسقط…لانّ الساقط هو السعى والشهود… و سقوط الشهود لايستلزم سقوط الصلاة مطلقآ. ..” بعد مى فرمايد تمام ادله در مورد زنان هم جاري هستند، “فالفرق بينها و بين غيرها محل تأمل.”()
امام خمينى(ره) نيز نماز جمعه براى زنان را جايز و مجزى از نماز ظهرشان مى دانند.()
به هر حال، حكم فقهى مسئله در كلمات فقهاى عظام موجود است و غرض از اين توضيح، ارائه گزارشى از جواز حضور زنان در نماز جمعه، سنّت بودن آن در كتب روايى و فقهى بود. مبنى بر اينكه فتواى مشهور فقها جواز و اجزاى نماز جمعه زنان است.
همچنين در كتب اهلسنت نيز رواياتى وجود دارد كه رجحان نماز در خانه را بر نماز جماعت زنان ثابت مىكنند. ازجمله روايت ذيل كه ابوداود و حاكم نقل كرده‌اند: “صلاة المرأة فى بيتها أفضل من صلاتها فى المسجد؛() نماز زن در خانه اش از نماز در مسجد برتر است. البته در كتاب “تحرير المرأة فى عصر الرساله” در صحت اين روايت خدشه شده است.()
در كتب فقهى معاصر اهلسنت، خروج زنان براى اقامه جماعت، منوط به ايمنى از وقوع در فتنه، عدم ازدحام مردان در خيابانها و بازارهاى منتهى به مساجد شده است. برخى نيز براى جمع ميان هر دو فضيلت؛ يعنى جماعت زنان و عدم حضور در ميان مردان، نماز جماعت زنان در خانه را پيشنهاد داده اند.()
به نظر مى رسد با وجود روايات فراوانى كه در كتب روايى اهل سنت وجود دارد كه هم ترغيب پيامبر (ص) به شركت زنان در جماعت را مى رساند و هم سيره متشرعين عصر رسالت را بيان مىكند، منع تنزيهى علماى اهلسنت از شركت زنان در جماعت كمى عجيب مى باشد.
بسيارى از فقهاى عظام نيز با توجه به اهميت حفظ حجاب، از روايات “منع خروج زنان از خانه” همين معنا (افضليت نماز در خانه) را استنباط كرده‌اند.
در كتاب “روضة المتقين” در شرح روايت امام صادق(ع) كه فرمود: “خير مساجد نسائكم البيوت” آمده است: “لانها اقرب الى عصمتهن و سترهن؛() نماز خواندن زنان در خانه به عصمت و عفاف آنان نزديكتر است.”
صاحب مفتاح الكرامه در جمع آورى اقوال دراين باره آورده است: آيا رفتن به مسجد فقط براى مردان مشروع است يا براى زنان نيز جايز است؟
در “نهاية الاحكام” و “كشف الالتباس” اين امر مختص مردان شمرده
شده است، نه زنان؛ زيرا به زنان دستور پوشش و پنهان شدن داده شده است.
در حاشيه “ميسى” آمده است :”خواندن نماز در مسجد براى مردان مستحب است، اما استحباب نماز در خانه براى زنان به طور مطلق ثابت است.” در “مجمع البرهان” در خبر يونس بن ضبيان آمده :”فضيلت رفتن به مسجد براى مردان ثابت است، نه براى زنان.” همانطور كه مشهور بين فقها هم همين است. علامه حلى در “تذكره” مىنويسد: رفتن زنان به مسجد مكروه است. در “نفليه” آمده است: نماز زن بايد در خانه‌اش برپا شود. علامه در “ذكرى” مىگويد :”نماز زن در خانه‌اش افضل از مسجد است.” شهيد اول و دوم(ره) در “لمعه” و “روضه” مىگويند :”بهتر اين است كه بگوييم مسجد براى غير زنان است يا اين حكم به طور مطلق جارى است. بنابراين كه خانه براى زنان در حكم مسجد است.”
شهيد اول و ثانى نيز در معناى “مسجد المرئة بيتها” گفته‌اند :”يعنى نماز خواندن زنان در خانه افضل از رفتن آنها به مسجد است يا به اين معنا است كه فضيلت نماز زنان در خانه مثل مسجد است و نيازى به رفتن به مسجد نيست.”
البته صاحب “مفتاح الكرامه” بعد از نقل اقوال مىگويد :”كسى كه بحث احكام جماعت، اوقات، مبحث حيض، استحاضه و غير آنها را تتبع كند برايش روشن مى شود كه اصحاب قائل به شرعيت رفتن زنان به مسجد هستند. بنابراين، سزاوار است در خصوص اين موضوع دقت شود.”()
شهيد ثانى در شرح لمعه مى گويد :”بهتر آن است كه بگوييم رفتن به مسجد براى غير زنان است يا اين كه بگوييم: خانه به طور مطلق “مسجد” زن است.”()
البته ناگفته نماند معناى اين كه مسجد زن خانه او است، اين است كه نماز زن در خانه‌اش از رفتن او به مسجد برتر است يا به اين معنا كه اقامه نماز در خانه در فضيلت، مثل مسجد است و نيازى به رفتن او به مسجد نيست.
در كتاب “عروة الوثقى” آمده است: “صلاة المرئة فى بيتها افضل من صلاتها فى المسجد؛() نماز زن در خانه‌اش بهتر از نماز او در مسجد است.”
از مجموع روايات گذشته مىتوان اينگونه استفاده كرد كه خواندن نماز در خانه نسبت به مسجد براى زنان بهتر است. امّا با تأملى در اينگونه روايات درمىيابيم كه معمولا تلاش شده تا به نحوى به مسئله حجاب اسلامى اهميت بدهند و به همين دليل هم به نماز در خانه فضيلت داده‌اند.
بدون هيچ ترديدى، اندام زن به ويژه اگر با آرايه ها و پيرايههايى، آراسته گردد هيجان‌انگيز و هوس آفرين است؛ از سوي ديگر، زن نيمى از پيكره جامعه انسانى را تشكيل مي‌دهد و در ابعاد مختلف فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى مىتواند نقش آفرينى داشته باشد.
اسلام با طرح پوشش زن در حقيقت جواز حضور وى در عرصههاى مختلف اجتماعى را رقم زده است و با دستورات حكيمانه و راهگشايى كه در چگونگى منش و روش او ارائه داده، از يك سوى اين نيروى عظيم را از تباه شدن نجات داده و از سوى ديگر، جلو فسادگرى و ناهنجارىهاى ناشى از اختلاط زن و مرد را گرفته است؛ بنابراين، به خاطر وجود عدم امنيت در جامعه و اهميت و لزوم مصونيت زن از هرگونه تجاوز، شريعت اسلام دستور به حفظ حجاب و پوشش داده است.
اگر زنى بتواند خود را از ديد نامحرم بپوشاند و يا ديدگان خويش را از نگاه بيگانه فرو بندد، حضور او در مسجد منعى ندارد؛ همانطور كه در زمان رسول خدا(ص) زنان با حفظ حجاب و پوشش اسلامى به نماز جماعت مي‌رفتند و در مسجد حضور پيدا مىكردند. امام خمينى(ره) در اين
باره فرموده است :”اگر (زنان) بتوانند كاملا خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.”() همچنين حضرت آيت اللّه مكارم شيرازى مى فرمايند :”براى زنها بهتر آن است كه نماز را در خانه بخوانند، ولى اگر خود را از نامحرم به خوبى حفظ كنند، بهتر است در مسجد بخوانند.”() و نيز از صاحب “دروس” نقل شده كه فرمود: رفتن به مسجد براى زن مستحب است مانند مردان، گر چه خانه بهتر است.
با توجه به مطالب يادشده اگر كسى بگويد چون براى زن بهتر است كه در خانه نماز بخواند و روايات و آيات و نيز ديدگاههاى دانشمندان بزرگ اسلامى هم گواه بر اين است، دليل استوارىنخواهد بود، زيرا، اين برترى در روايت نمىتواند مانعى باشد براى ارزش نمازى كه زن مىتواند در مسجد به دست آورد.
اگر نماز در خانه براى زن سزاوارتر باشد، به همين اندازه نيز خواندن نماز در مسجد يا شركت در دعاها سفارش شده و اهميت هر كدام در جاى خود محفوظ است. و نيز به همين مقدار كه به كراهت رفتن زنان به مساجد در روايات اشاره شده، روايات بسيارى هم وجود دارد كه حضور بانوان در مسجد را جائز مي‌داند.
در برخى از روايات آمده است كه وقتى زنان درخواست اجازه براى رفتن به مسجد كردند، منعشان نكنيد. در سنن ابوداود، باب “ما جاء فى خروج النساء الى المسجد” تعدادى از اين روايات ذكر شده است.
رسول خدا (ص) فرمود: “لا تمنعوا اماء الله مساجد الله؛() همسرانتان را از رفتن به مساجد خدا منع نكنيد.” و در روايتى ديگر نيز از آن حضرت آمده است: “اذنوا للنساء الى المساجد بالليل؛()هنگام شب به زنان براى رفتن به مساجد اذن دهيد.”
در كتاب كنزالعمال نيز در باب حكم اذن زنان، از رسول خدا(ص) آمده است: “اذا استأذنكم نساؤكم بالليل الى المسجد فأذنوا لهن؛()شب هنگام كه زنانتان براى رفتن به مسجد اجازه مى خواهند، رخصت دهيد.” و نيز آن حضرت مىفرمايد: “اذا استأذنكم الى الصلاة فلاتمنعوهن؛() وقتى كه زنان شما براى رفتن به مسجد جهت اقامه نماز اجازه مىخواهند، منع نكنيد” در صحيح بخارى و صحيح مسلم رواياتى از پيامبر(ص) به اين تعبير آمده است: “اذا استأذنت أحدكم امرأته الى المسجد فلايمنعها؛() هرگاه همسر يكى از شما براى رفتن به مسجد اذن خواست مانع نشويد”.
همچنين آن حضرت مى فرمايند: “لاتمنعوا النساء حظوظهن من المساجد اذا استأذنكم؛() باز نداريد زنان را از فيض مسجد، آن هنگام كه از شما اجازه مى خواهند.”
در برخى از روايات مزبور علاوه بر تصريح در جواز خروج زنان براى اقامه جماعت در مسجد، حاكى از اين است كه بحث حضور زنان براى اقامه جماعت عشاء يا صبح كه مستلزم خروج در تاريكى بوده براى آنان مشكل به نظر مي‌رسيده است و حضرت با كلام فوق مىخواهد كه مردان رفع ممانعت نمايند. بنابراين، چنانچه زنان بتوانند حجاب اسلامى و شئون زن مسلمان و پاكدامنى را رعايت كنند، افضل بودن نماز در مسجد براى آنان همچون مردان است و جاى هيچگونه ترديدى نيست و طبق اين روايات نبايد آنان را از فضايل و آثار معنوى مسجد محروم كرد.
به هر حال سخن ما به بعضى از افرادى كه ديدگاه مخالفى نسبت به حضور اجتماعى زنان دارند و آموزههاى دينى و قرآن را به عنوان پشتيبانى براى حبس كردن زن در محوطه خانه مي‌دانند، اين است: آيا به راستى آموزههاى دينى و قرآنى با حضور اجتماعى زنان مخالف است و يا اين مقوله نيز همچون بسيارى از موارد ديگر، نظر متحجرانه‌اى است كه با نام دين در جوامع اسلامى و حتى جوامع غربى شيوع پيدا كرده است؟
قرآن كريم درباره حضور زنان در اجتماع، مؤمنان راستين را چنين
معرفى مى فرمايد: “إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ”() مؤمنان راستين كساني‌اند كه هم از نظر عقيده، به خدا و پيامبر(ص) معتقدند و هم از نظر درك مسائل اجتماعى و هوش جمعى، جامعه را خوب مى شناسند و در مسائل جمعى حضور دارند. آنها منزوى نيستند در فعاليتهاى اجتماعى حضور دارند.
“امر جامع”، در اين آيه همان مسائل جمعى يك نظام است. اين حضور مى تواند اشكال مختلفى پيدا كند مثل حضور در مسجد براى نماز جماعت و فراگيرى احكام و دستورات دينى، انتخابات، نماز جمعه، و ساير فعاليتهاى سياسى و اجتماعى كه در سرنوشت افراد جامعه تأثيرگذار است كه اين شمول هم شامل مردان مىشود و هم شامل زنان.
ملاحظه مىكنيم اطلاق آيه شريفه به گونه‌اى است كه اين حكم براى زن و مرد (هر دو) قابل اجرا است.
روايات ياد شده نيز گذشته از خلل در اسناد آنها، از جهت دلالت نيز مورد تأمل‌اند.
ما مىبينيم خود پيامبر(ص) زمينه ساز حضور فعال اجتماعى زنان در تمام عرصهها بودند؛ چنانكه آن حضرت زنان خويش را به جهاد مى برد و نيز در مواردى كه امر دفاع از پيامبر حضور آنان را مى طلبيد؛ از آن دريغ نمىكرده‌اند.()
در سيره رفتارى پيامبر(ص) با خانواده‌اش آمده هنگامى كه مى خواستند به مسافرت بروند، در ميان همسران خود قرعه مي‌زدند، هركدام كه قرعه بنام وى درمي‌آمد، در سفر همراه پيامبرمي‌رفت.() بعضى از اصحاب نيز چنين مىكردند.()
زنان پيامبر همه از مهاجرين بودند.() در هجرت به حبشه 18 زن حضور داشتند() كه اسماء بنت عميس، ام سلمه و رقيه دختر رسول خدا از جمله آنان بودند.()
در ميان زنان مهاجر به مدينه فاطمه بنت اسد، مادر اميرمؤمنان(ع) نيز بود. طبق فرمايش امام صادق(ع)؛ وى اولين زنى بود كه پياده از مكه به مدينه به سوى پيامبر هجرت نمود.() در اين هجرت، زينب، دختر پيامبر(ص)() و فاطمه زهرا(س)، همسر اميرمؤمنان، دختر ديگر آن حضرت نيز از جمله مهاجران فى سبيل الله به حساب مى آيند.
همچنين مىتوان به حضور فعال زنان در بيعت كردن كه يك امر كاملا سياسى و اجتماعى بود اشاره كرد و نكته جالب اين كه اولين بيعت پيامبر(ص) با مسلمانان به دليل حضور فعال بانوان به “بيعت النساء” معروف شد.
در زمان حكومت نبوى، زنان اجازه داشتند نمايندگان خود را به محضر رسول خدا بفرستند و بدون دخالت مردان، مطالبات خود را مطرح كنند. آنها سؤالات خود را با پيامبر(ص) در ميان مى گذاشتند و پاسخها را دريافت مى كردند.
به عنوان مثال، ام سنان مىگويد :”ما زنان همراه رسول خدا(ص) در نمازهاى جمعه و جماعت و اعياد مختلف شركت مىكرديم.”
به هر حال، رفتن زنان به مساجد براى اداى نماز، در عصر رسالت امرى عادى و معمول بود و اين رفت و آمد فرصت مناسبى بود تا در مجالس علمى كه از سوى بزرگان صحابه در مساجد برپا مىشد حضور يابند.
تقرير و سكوت معصومان(ع) در عصر بعد از پيامبر(ص) در اين خصوص نيز از وجوه حجيّت چنين حضورهاست؛ چنان كه در زمان امام على(ع) خانواده آن حضرت، يعنى دختر پيامبر(ص) و نوادگان دخترى وى در عرصههاى مختلف سياسى و اجتماعى حضور جدّى داشتند. حضرت زهرا(س) پيشتازترين مخالف سياسى عليه نظام خلافت سقيفه بود و بارها با خليفه اول محاجّه كرد و او را محكوم نمود. ايشان در مسجد خطبه خواند و زنان و مردان آن را گوش دادند. هرگز اميرمؤمنان(ع) نسبت به حضور ايشان در مسجد و ديگر عرصههاى اجتماعى اعتراض نداشت و يا همچون سكوت آن حضرت در مقابل تلاش سياسى امسلمه در دفاع از ولايت و نيز ام الفضل كه در غزوات جمل و صفين كار اطلاعاتى براى حضرت انجام مي‌دادند.
صاحب “وسائل الشيعه” روايات گوناگونى را درباره حضور بانوان در عرصه هاى مختلف اجتماع گردآورده و شرايط و چگونگى شركت آنان را در مسائل اجتماعى بيان كرده است و از مجموع روايات به اين نتيجه مي‌رسد كه :”براى زنان روا است كه در مجالس عزا، اداى حقوق مردم و يا تشييع جنازه از منزل بيرون روند و در اين كارها شركت كنند، همچنان كه حضرت فاطمه(س) و زنان ائمه اطهار(ع) در آنها شركت مى كرده‌اند.”()
بنابراين، اگر احكامى محدود كننده در اسلام نسبت به زنان وجود دارد، هرگز به معناى حبس زن در خانه و ناديده گرفتن تواناييهاى اين بخش از اجتماع در اداره جامعه و نقش آفرينى اجتماعى آنان نيست.
گذشته از دلايلى كه تا كنون بدان استناد شد، روايات زيادى (روايات عام) از طريق ائمه معصومان(ع) به ما رسيده است، مبنى بر اين كه مسجد متعلق به تمام مردم اعم از زن و مرد است و اختصاص به گروه خاصى ندارد.()
افزون بر اينها، حضور زنان و مردان در مسجد، موجب زنده نگه داشتن شعائر الهىمىشود؛ چنان كه ائمه اطهار(ع) تأكيد و تشويق فوق‌العاده‌اى نسبت به رفت و آمد به مساجد و حضور مستمر در آن
كرده‌اند؛ زيرا بزرگداشت شعائر آسمانى و گراميداشتن آيين دينى نشانه ديندارى و پايبندى به مقدسات آن است. اين مطلبى است كه شامل بسيارى از باورهاى دينى مى شود كه از آن دسته است احترام به مساجد، روزه دارى و روزهاى ويژه‌اى را “ايام الله” ناميدن؛ چنان كه امام خمينى آنها را “يوم الله” مىخواندند. ايشان كرامت و برترى اماكن مقدس را اينگونه بيان مىنمودند :”در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها، مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پيامبر(ص) و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله، بعد مسجد بازار است.”()
مسجد به فرموده پيامبر(ص) خانه خدا() انوار الهى() جايگاه پيامبران() و نيز بوستان بهشتى شمرده شده است، بهترين مصاديق شعائر الهى است. ارج نهادن به اين شعائر به فرموده قرآن نشان دهنده پرهيزكارى است: “وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ”() و هركس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست. بر همين اساس در قرآن از مانع شدن از ياد خدا در مسجد، تعبير به ظلم شده است: “وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِى خَرَابِهَا…”() چه كسى ظالمتر و ستمكارتر از آنكه از بردن نام خدا در مسجد جلو گيرى كند و در خراب كردن آن سعى و كوشش كند.
گروهى از محققان دفتر مطالعات و پژوهشهاى مركز رسيدگى به امور مساجد مىگويند :”در قرون اخير، تخريب مسجد و ساختمانهاى توحيدى بنا شده بر قبور ائمه اطهار(ع) در”بقيع” توسط وهابيان و تخريب مسجد “بابرى” در هند، نمونه هايى از ظلم به مسجد بوده‌اند. ظلم به مسجد، هم شامل ظلم به خود مسجد و هم مؤمنان نمازگزار در آن است كه جلوگيرى از ورود به مسجد براى برپايى شعائر اسلامى و گفتن ذكر و ياد خدا، از مصاديق بارز ظلم به مسجد و مؤمنان است.”() علاوه بر اين كه احترام به مسجد نشان از تقواست و بازداشتن از ذكر خدا ستمگرى شمرده شده، اگر كسى به مسجد احترام هم نكند، يعنى عملى كه حاكى از سبك شمردن مسجد باشد، از او صادر شود، ملعون است. امام صادق (ع) دراين باره مى فرمايد: “ملعونٌ، ملعونٌ، من لم يوقّر المسجد”() مورد نفرين خدا است كسى كه به مسجد احترام نگذارد.
به همين دليل، فقهاى عظام در فقه، قاعده‌اى تحت عنوان “حرمة اهانة المحرمات فى الدين” مطرح كرده‌اند. بر اساس اين قاعده، كه مفاد آن مورد اتّفاق همگان است، هتك، اهانت و تحقير آنچه در دين اسلام داراى حرمت است، جائز نيست و مسجد مسلمانان از مواردى است كه رعايت احترام آن لازم شمرده شده است. همچنين برخى از علما اهانت به مسجد و هتك حرمت آن را از گناهان كبيره دانسته‌اند؛ زيرا مكانى كه شعائر الهى و از محرمات دينى محسوب مىشود، احترام و حرمت آن واجب است.
در كتاب “گناهان كبيره” تحت عنوان “هتك مساجد” آمده است: هر مكانى كه به وسيله مسلمانان و بعنوان مسجد بنا شود، شيعه باشد يا از ساير فرق اسلامى، رعايت حرمت آن واجب و اهانت و هتك آن، مانند خراب كردن و يا آلوده ساختن آن به نجاست، گناه كبيره است. مسجد به حضرت آفريدگار نسبت دارد. “و ان المساجدلله” و اهانت به آن اهانت به خداست. علاوه براين، بزرگى هتك مسجد نزد هر ديندارى بديهى و ارتكازى است() براين اساس، حضور زنان در مساجد براى انجام فرايض دينى مصداق تعظيم و بزرگداشت مساجد است و محروم كردن آنان از اين فيض بزرگ يكى از اقسام هتك و بى احترامى است كه خود ستمى بس بزرگ است.
قائلين به جواز و استحباب حضور بانوان در مسجد
عده‌اى از فقهاى عظام شيعه معتقدند كه نه تنها حضور بانوان در مسجد مانند ديگر عرصه هاى اجتماعى (البته با رعايت شئون اسلامى) جائز است، بلكه امرى نيكو و مستحب مى باشد.() حتى بعضى از فقهاى معاصر مى فرمايند: براى زنان در صورتى كه خود را از نامحرم به خوبى حفظ كنند، بهتر است نماز را در مسجد بخوانند و اگر راهى براى يادگرفتن مسائل اسلامى جز از طريق رفتن به مسجد وجود ندارد، واجب است به مسجد بروند.()
ادلّه قائلين به جواز و استحباب حضور زنان در مسجد عمومات و اطلاقات رواياتى است كه بيانگر ترغيب و تشويق بر رفت و آمد به مساجد و بهرهمندى از فضائل مسجد بر انسان، قطع نظر از جنسيّت است. اين عده كه اكثريت علما را تشكيل مى دهند بر اين مدعاى خود به برخى از شواهد تاريخى نيز تمسك نموده‌اند.
در منابع روايى اسلام، روايات زيادى وجود دارد كه همگى مشعر بر اين است كه مساجد متعلق به تمام مردم اعم از زن و مرد است. با اندكى دقت در روايات ذيل، به روشنى در مىيابيم كه ميان مرد و زن هيچگونه تفاوتى وجود ندارد؛ زيرا واژههايى مانند، انسانهاى با تقوا، مؤمن، متقين، اهل مسجد، منع نكردن و جز آن، اختصاص به گروه خاصى ندارد و براى عموم مسلمانان است.
در روايتى از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمودند :”هنگامى كه ديديد شخصى بر رفت و آمد به مسجد مداومت دارد، او را مؤمن بدانيد؛ زيرا مسجد خانه انسانهاى با تقوا و صالح است.”()
و نيز در روايتى ديگر فرمودند: “المسجد بيت كل مؤمن؛() مسجد خانه هر مؤمنى است.” آن حضرت در حديثى ديگر مسجد را خانه همه متقين و پرهيزكاران دانسته و فرموده‌اند: “اِنَّ المَساجِدَ بُيُوتُ المُتَّقيِن.”()
و نيز فرمود: “مَن كانَتِ المَساجِدُ بُيُوتَهُ فَقَد خَتَمَ اللهُ لَهُ بِالرَّوحِ وَ الرَّحمةِ وَ الجَوازِ عَلَى الصّراطِ اِلَى الجَنَّه؛() هركس خانه‌اش مسجد باشد، خداوند كارش را با رحمت و شادى قرار داده، و اجازه عبور از صراط به سوى بهشت را به او خواهد داد.”
امام حسن(ع) فرمود: “اَهلُ المَسجِدِ زُوّارُ وَ حقٌ عَلَى المَزُورِ اَلتّحفَةُ لِزائِرِهِ؛() اهل مسجد زائر خدا هستند و بر صاحب خانه است كه بر زائرش هديه‌اى بدهد.”
و همچنين روايات متعددى كه در آنها واژه “مَن مَشى” و “مَن أسَرج” آمده است. پيامبر(ص) فرمود: “من مشى الى مسجد من مساجدالله فله بكل خطوة خَطَاهَا حتّى يرَجع الى منزلهِ عشرَ حَسَنات و مُحِىَ عنه عشرُ حسنات و رُفِعَ لهُ عشرُ درجات؛() كسى كه به مسجدى از مساجد خدا برود براى هر گامى كه برمى دارد تا به منزل برگردد ده حسنه برايش نوشته مىشود و ده گناه از او برداشته و ده درجه ترفيع مىيابد.”
و همچنين در روايتى ديگر فرمود: “بشر المشائين فى ظلمات الى المساجدِ بالنور الساطع يوم القيامه؛() بشارت باد كسانى را كه در تاريكى شب به مساجد مى روند، در روز قيامت، از نورى درخشنده در پيشاپيش خود برخوردارند.”
امام صادق(ع) نيز مىفرمايد: “مَن مَشى اِلَى المَسجِدِ لَم يَضَع رِ جلَهُ عَلى رَطبٍ وَ لا يابِسٍ اِلّا سَبَّحَت لَهُ الارضُ الى الارضين السابعه؛() هركس به طرف مسجد برود، پايش را بر هيچتر و خشكى نمى گذارد، مگر اينكه زمين تا طبقات هفتگانه‌اش براى او تسبيح مىگويند.”
امام على(ع) در مورد همسايه مسجد فرموده است: “لا صلاة لجار المسجد الّا أن يكون له عذر او به علة، فقيل: و من جار المسجد يا
اميرالمؤمنين؟ فقال: من سمع النداء؛() نماز همسايه مسجد در خانه نماز كامل نيست؛ جز اينكه عذرى داشته باشد. از آن حضرت سؤال شد كه همسايه مسجد چه كسى است؟ فرمود: كسى كه صداى اذان را بشنود.”
و همچنين فرمود: “…لَيَحضُرَنَّ مَعَنَا صَلاتَنا جماعةً أو لَتَحَوَّلِنَّ عَنّا وَ لا يُجاورُنا وَلانُجاورُهُم؛() امام على(ع) در جواب عده‌اى كه به حضرت گفتند: عده‌اى از همسايگان مسجد در نماز جماعت حاضر نمى شوند، فرمود: بايد در نماز جماعت ما حضور يابند، يا اينكه از ما دورى گزينند و همسايه ما نشوند و ما هم همسايه آنها نشويم.”
از اين رو، رواياتى كه با كلمه “من”، “مَن مَشى”، “مَن أسَرج” “متقين”، “مؤمن” و “اهل المسجد، جارالمسجد” و امثال اين واژهها شروع شده كه دلالت بر عموم مىكند.
شواهد تاريخى
علاوه بر روايات، شواهد تاريخى حاكى از حضور زنان در مسجد براى نماز جماعت، به خصوص نماز صبح و عشائين در عصر رسول خدا(ص) از مسلمات تاريخ اسلام است. كعبه اولين خانه‌اى است براى عبادت انسانها، (اعم از زن و مرد) بنا شد و عبادت كنندگان را به سوى خود جذب كرد؛ چنانكه در آيه 96 آل عمران مى فرمايد: “إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ.”
مكه و مسجدالحرام، كاملترين مصداق مسجد است تا آنجا كه نماز فرادى در آن از نماز جماعت در خانه بهتر است و در همين مسجد بود كه اولين نماز جماعت به امامت پيامبر(ص) با حضور بزرگ مردى چون حضرت على(ع) و بانويى مكرّم چون حضرت خديجه(س) برگزار شد.
آنچه روشن است و از سيره معاصرين عصر رسالت نيز مىتوان دريافت، حضور زنان در نماز جماعت مسلمانان و در مسجد است. اين نكته از شواهدى چند به دست مي‌آيد، كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
رواياتى در دست است كه به حضور زنان در نمازهاى جماعت تصريح دارد، مانند روايت ذيل كه به طرق مختلف نقل شده است:
“كان رسول الله يصلّى الصبح فتنصرف نساء المؤمنات متلّفعات بمروطهن و لا يعرفن من الغلس؛() زنان مؤمن، نماز را با پيامبر(ص) به جاى مي‌آوردند، در حالى كه لباسى كه تمام بدن آنها را مىپوشاند به تن داشتند و اين زنان در تاريكى بازشناخته نمىشدند.” طبيعى است كه احاديث نبوى، در شرح ثوابهاى زياد نمازجماعت در مسجد، به گوش زنان رسيده باشد و آنها راغب شده باشند كه از اين ثوابها بىبهره نمانند. علاقه زنان به حضور در مساجد، براى اقامه نمازجماعت و ممانعتى كه از آنها به عمل مى آمد، باعث گرديد رواياتى از پيامبر(ص) در اينباره صادر شود، كه در منابع شيعه و سنّى آمده است و مضمون آنها اين است كه هنگامى كه زنان براى رفتن به مسجد اجازه خواستند، آنان را منع نكنيد. براى نمونه، پيامبر(ص) فرمودند: “لاتمنَعُوا النساء حضوظهن من المسجد إذا استأذنوكم؛ هرگاه زنان شما اجازه رفتن به مساجد مى خواهند، آنها را از بهره و نصيبشان از مساجد محروم نكنيد و مانع نشويد.” همچنين آمده است كه حضرت فرمود: “لاتمنَعوا إماء الله مساجد الله؛() كنيزان خدا را
از رفتن به مساجد خدا منع نكنيد”.
شايان ذكر است كه به دنبال تأكيد پيامبر(ص) مبنى بر عدم منع زنان از حضور در نمازجماعت مسجد و لزوم اجازه به آنان، بعضى چنين پنداشته بودند كه زنان فقط هنگام روز مجاز به رفتن به مساجدند و در نمازهاى مغرب و عشاء كه با تاريكى (شب) همراه است، زنان نبايد براى نماز به مسجد روند، ازاين رو، جهت مبارزه با اين پنداشت غلط، در برخى روايات آمده است كه هرگاه زنان اذن حضور در مسجد را در شب هنگام خواستند، اجازه دهيد. پيامبر(ص) در دو بيان جداگانه مى فرمايند: “لاتمنعوا نسائكم من الخروج الى المساجد بالليل”؛ نيز فرمود: “إذا استأذن نسائكم بالليل الى المسجد فأذنوا لهنَّ؛() زنان خود را شب هنگام از رفتن به مساجد منع نكنيد و چون اذن خواستند اجازه دهيد.” در شب كه خوفِ بيشتر براى زنان است مى فرمايد: اجازه دهيد، پس در روز أولى است كه به مسجد بروند.
روايت ديگرى كه خود دليل گويايى بر جواز حضور زنان در مسجد است، سيره خود پيامبر اعظم(ص) مى باشد؛ چنانكه ابنعباس درباره پيامبر(ص) و عملكرد ايشان چنين مى گويد: “كان رسول الله(ص) امر بَناته و نسائه أن يخرجن فى العيدين؛() رسول خدا(ص) دختران و زنان خود را براى اقامه جماعت در نمازهاى عيدين به خارج خانه مى بردند.”
امام على(ع) درباره حضور زنان در نماز جماعت مسجد در روزهاى آغازين رسالت نبوى(ص) چنين مى فرمايد: “كُنَّ النّساءُ يُصلّينَ مَعَ النّبى(ص) فَكُنَّ يؤمرنَ أن لايَرفَعنَ رُؤسَهُنَّ قَبلَ الرِّجال لِضيقِ الاُزُرِ؛() زنان در عصر پيامبر(ص) نماز را با پيامبر(ص) به جاى مي‌آوردند. به زنان دستور داده شده بود كه چون لباس مردان كوتاه بود قبل از مردان سر از سجده برندارند”.
در بعضى از روايات حضور آنان به روشنى ذكر شده است. امام صادق(ع) از پدر گرامي‌اش نقل مى كند كه فرمود: “كان رسولُ اللهِ(ص) يَسمَعَ صَوتَ الصّبى وَ هُوَ يَبكى وَ هُوَ فِى الصّلاةِ فَيُخَفّف الصلاة أن تعبَر اُمّه؛() رسول خدا(ص) هنگام خواندن نماز جماعت، صداى گريه طفلى را شنيد كه مادرش او را با خود به مسجد آورده بود. آن حضرت نماز را كوتاه كرد تا مبادا نگرانى در مادرش پيدا شود”.
در روايت ديگرى آمده است: روزى رسول خدا(ص) نماز صبح را با كوتاهترين سوره خواند. اصحاب پرسيدند، اى رسول خدا(ص)! چه اتفاقى افتاده كه نماز را سريع تمام كرديد. حضرت در پاسخ فرمود: “إنى سَمِعتُ صوتَ صبىّ فى صفَّ النِساءِ؛() من صداى طفلى را در صف زنان شنيدم”.
در منابع اهل سنت نقل شده است: رسول خدا(ص) نماز صبح را در تاريكى مىخواندند و زنان مؤمن پس از نماز، در همان تاريكى به منزل برمىگشتند و به خاطر تاريكى، ديگران آنها را، و حتّى خودشان همديگر را نمى شناختند.()
امّ فضل مى گويد: شنيدم كه پسرم سوره مرسلات را تلاوت مىكند. به او گفتم: مرا به ياد پيامبر(ص) انداختى. اين سوره آخرين سوره‌اى بود كه از زبان مبارك پيامبر(ص) شنيديم و آن را در نماز مغرب در مسجد مى خواند.()
در روايتى مى خوانيم :”زنى قريشى به نام “عاتكة بن زيد” پيوسته در نماز جماعت مسجدالنبى حاضر مىشد، عمر بن خطاب از او خواستگارى كرد، وى به اين شرط كه او را از نماز جماعت در مسجد منع نكند، پذيرفت با عمر ازدواج كند، عمر نيز با نارضايتى پذيرفت؛ بعد از مرگ عمر، وقتى زبير از او خواستگارى كرد باز همين شرط را مطرح نمود، زبير هم به ناچار پذيرفت، و او به نماز جماعت مسجد مى رفت….”()
همچنين در منابع اصيل اهل سنت آمده است: فاطمه بنت قيس مى گويد: “… فلما انقضت عدّتى سمعت نداء المنادى ينادي الصلاة جامعة فانطلقت فيمن انطلق من النّاس فكنت فى الصف المقدّم من النساء و هو يلى المؤخّر من الرجال؛() چون زمان عدهّام سپرى شد، صداى منادى نمازجمعه را شنيدم، و به همراه ديگر مردمان كه مي‌رفتند روانه شدم و در صف اول صفوف زنان كه به دنبال صفوف مردان بود، ايستادم.”
در زمان خليفه دوم(عمر)، زنان به امامت شخصى به نام “سليمان بن ابى خثيمه” انصارى در رحبه مسجد، نماز جماعت مىخواندند چنان كه مردان به امامت ابى كعب نماز جماعت برگزار مى كردند.
همچنين در تاريخ آمده است كه: خليفه سوم (عثمان) مردان و زنان را در نمازجماعت مسجد در يك جا جمع كرد، ولى اميرالمؤمنين(ع) در زمان خلافتش دوباره زنان را از مردان جدا كرد و شخصى به نام “عرفجه” با زنان نماز مى خواند.()
پس حتى در برخى از منابع اهلسنت نيز روايات و شواهدى وجود دارد كه بيانگر حضور زنان در مسجد و جماعات است.
با توجه به مطالب يادشده، به خوبى در مىيابيم كه حضور زنان در مسجد و جماعتها، از نظر تاريخى امر ثابت و مسلّم است.
علاوه بر روايت و شواهد تاريخى كه بر جواز حضور زنان در مسجد و جماعات دلالت دارند، فقهاى عظام، حضور بانوان را همچون مردان، در مسجدالحرام و مراسم عبادى و اجتماعى و اخلاقى و سياسى همچون نمازجمعه () و اعتكاف و حج () جايز شمرده‌اند. بنابراين، دين اسلام نه تنها حضور بانوان را در مسجد و جماعات و به طور كلى در عرصههاى مختلف اجتماعى و سياسى و اقتصادى، فرهنگى و عهده‌دارى سمتهاى مديريتى و حتّى نظامى جايز شمرده، بلكه در برخى زمينههاى يادشده، به ويژه در وضع ويژه زمان ما، شايسته و حتّى بايسته دانسته است؛ البته حضور در صحنههاى اجتماعى، از آنجا كه همراه با برخوردها و تماسهاى چند سويه است، براى هر يك از زن و مرد تكليفى را ايجاب مىكند كه مراعات و توجّه به آن در تأمين سلامت اخلاقى جامعه و ثمربخش بودن حضور و بركنار ماندن آن از آسيبها و آفات، نقش بنيادى دارد؛ همچون رعايت حجاب و شؤون اسلامى، چگونگى برخورد با نامحرم و نگاه به او، كيفيت سخن گفتن و تأكيد بر وجود شاخصههائى چون حيا و عفت، همه و همه ابزارهائى براى اين حضور اجتماعى هستند. بنابراين، چنانچه زنان بتوانند حجاب اسلامى و شئون زن مسلمان و عفاف و پاكدامنى را رعايت كنند، مى توانند با حضور در مساجد از فضائل و آثار معنوى اين مكان مقدس بهره برند و فضيلت نماز خواندن در مسجد براى آنان، همچون مردان است. ادامه دارد

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ر.ك: شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج ،8 ص ،287 قم، آل البيت، 1409ق، بيروت داراحياء التراث العربى؛ شيخ صدوق، من لا تحضره الفقيه، ج 1،ص ،237 قم جامعه مدرسين، 1413ق؛ متقى هندى، كترالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 8،ص 650، بيروت موسسة الرسالة، 1409ق.
. علامه حلى، تذكره الفقها، ج 1،ص ،90 قم موسسة آلبيت لاحياء التراث،1414 ق.
. سوره احزاب،آيه .32
.همان، آيه .33
. سيد قطب، فى ضلال القرآن، ج،5 ص 2859، ترجمه: مصطفى خرم دل، تهران، نشر احسان، 1378 ق.
. محمد صاقى تهرانى، الفرقان فى تفسير القرآن،ج 22، ص ،105 قم، انتشارات فرهنگ اسلامى، 1408 ق.
. عبد الرحمن الخليل بن احمد الفراهيدى، كتاب العين، ج6،ص طبع الثانية، موسسة دارالهجرة، 1409 هجرى قمرى.
. الفيومى، مصباح المنير، ج 1،ص .42
. سوره احزاب،آيه .59
. فضل حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج20 ص177، دارالمعرفة، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ فخر رازى، التفسيرالكبير، ج ،13 ص ،230 مصر، قاهره، عبدالرحمن محمد، 1357ق.
. تفسيرمجمع البيان، ج،4 ص 370 على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 2،ص 196، چ سوم، قم، موسسة دارالكتاب، 1404ق؛ عبد على بن جمعه العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج ،4 ص،307 چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1412 ق.
. وسائل الشيعه، ج ،5 ص 237، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ،80 ص 371، بيروت، موسسة الوفاء، 1404 ق.
. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج،1 ص ،374 ح 1088،جامعه مدرسين، 1403ق.
. ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، ص،474 ح 1532، چ جاويدان.
. همان، ص ،690 ح .2588
. وسائل الشيعه، ج ،5 ص ،237 من لا يحضره الفقيه،ج 1، ص 238، بحارالانوار، ج 80، ص .371
. وسائل الشيعه، ج ،5 ص 236، من لا يحضره الفقيه، ج 1،ص .397
. محمدبن عبدالله زركشى، اعلام الساجد بأحكام المساجد، ص ،309 مصر، قاهره، 1384 ق.
. سليمان بن الاشعث السجستانى، سنن ابى داود، ج 1،ص 137، ج 57،بيروت دارالفكر، 1420 ق.
. بحارالانوار، ج 81،ص .115
. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج ،4 ص 724ـ .718
. البته خود ايشان در ادامه بحث احتمال هم مى دهند كه رفع وجوب، رخصتى نباشد بلكه عزيمتى باشد، مثل نماز مسافر.
. محقق اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، ج ،2 ص ،345 جامعه مدرسين قم بى تا.
. امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الصلاة، فيمن تجب عليه صلاة الجمعه، ص 237، قم، اسماعيليان.
. عبد الحليم ابوشقه، تحرير المرأة فى عصر الرسالة، ج 13، ص 220،كويت، دارالعلم، چاپ اول، 1411 ق.
. العك – الشيخ- خالد- موسوعة فقه المرأة المسلمه من الكتاب والسنه.
. محمد تقى مجلسى، روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، ج ،2 ص .107
. سيد محمد جواد حسينى عاملى، مفتاح الكرامه، ج 2، ص 229 – ،228 موسسة الاعلمى، بيروت، 1416ق.
. شهيد ثانى، شرح اللمعة الدمشقية، ج ،1 ص .63
. سيد محمد چ‌اظم طباطبائى يزدي، عروة الوثقى، ج 1،ص 426، جامعه مدرسين، چ اول، قم 1420ق.
. امام خمينى، رساله توضيح المسائل، مسئله .893
. آيت ا… مكارم شيرازى، رساله توضيح المسائل، مسئله .817
. سنن ابى داود، ج 1،ص ،155 ح 565 و 566 و .567
. همان، ح .568
. كنزالعمال، ج ،11 ص ،677 ح .20872
. همان، ح .20873
. محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، ج ،2 ص 406، باب 555 و ،558 بيروت، دارالفكر 1401 ق؛ مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح مسلم، ج ،4 ص ،161 دارالفكر، بيروت؛ احمد بن شعيب النسائى، السنن النسائى، ج2، ص ،42 بيروت، دارلفكر، 1420ق.
. صحيح مسلم، ج ،4 ص .161
. سوره نور،آيه .62
. ذبيح الله محلاتى، رياحين الشريعه، ج ،5 ص 80، دارالكتب الاسلاميه، بهار 1364 ش.
. احمد بن على الموصلى، معجم ابى يعلى، ج ،1 ص .93
. صحيح بخارى، ج 7،ص .43
. سوره احزاب،آيه .50
. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج ،1 ص 207، بيروت دارصادر.
. ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 4،ص 237، دارالجيل، بيروت.
. شيخ يعقوب كلينى، اصول كافى، ج،1 ص ،377 چاپ بيروت.
. بحاالانوار، ج ،19 ص .380
. وسائل الشيعه، ج ،1 ص .376
. كنزالعمال، ج 7،ص 650، ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج ،3 ص ،359 554، موسسة آل البيت، چ: اول، قم 1408 ق.
. امام خمينى، توضيح المسائل، مسئله .893
. وسائل الشيعه، ج ،1 ص .268
. مستدرك الوسائل، ج ،3 ص .447
. همان، ص 313 و .359
. سوره حج، آيه .32
. سوره بقره، آيه .114
. دفتر مطالعات و پژوهشهاى مركز رسيدگى به امور مساجد به همت گروهى از فرهيختگان و محققان آن مركز، فرهنگ مسجد، ص 184 ـ .183
. وسائل الشيعه، ج ،3 ص 554؛ جامع الاحاديث، ج 4، ص .452
. شهيد محراب ايت ا… سيد عبدالحسين دستغيب، گناهان كبيره، ج ،2 ص ،385 قم، دفترانتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، چ: ششم.
. مجمع الفائده،ج 2،ص 159، شهيد اول، دروس الشرعيه، ج 1، ص ،155 قم، موسسة النشر الاسلامى، 1412ق.
. آيت ا… مكارم شيرازى، رساله توضيح المسائل، مسئله .817
. مستدرك الوسائل، ج ،3 ص .362
. كنزالعمال، ج 7،ص 650، مستدرك الوسائل، ج 3، ص.554
. همان، ص ،659 ح 20785 نهج الفصاحه، ص 596،ح .3083
. مستدرك الوسائل، ج ،7 ص .659
. سيد حسن شيرازى، كلمة الامام الحسن، ص 41، بيروت، دارالصادق، 1388 ق؛ عليرضا صابرى يزدى، الحكمَ الزاهره، مترجم: محمد رضا انصارى، ص 150،چاپ اول، زمستان 72، انتشارات سازمان تبليغات اسلامى.
. وسائل الشيعه، ج 5،ص 201، شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص ،291 قم، نشر رضى، چ دوم، 1363ش.
. همان، ص ،139 ح 720، سنن ابن ماجه، ج ،1 ص 257، ح .781
. من لايحضره الفقيه، ج ،1 ص 233، بحارالانوار، ج 84، ص .13
. بحارالانوار، ج ،83 ص 379 نعمان بن محمد تميمى مغربى، دعائم الاسلام، ج ،1 ص ،148 مصر، دارالمعاف، 1385 ق.
. وسائل الشيعة، ج ،3 ص .479
. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ،1 ص 285،مكتبة آية الله المرعشى، قم، بىتا؛ ابن جوزى، احكام النساء، ص .192
. سنن ابن ماجه، ج ،1 ص ،137 ح 565 و 566 شيخ على نمازى شاهرودى، مستدرك سفينة البحار، ج ،1 ص ،209 قم، موسسة النشر الاسلامى، 1419 بحارالانوار، ج87 ص 354 ابن جوزى، احكام النساء، ص .195
. كنزالعمال، ج ،7 ص 677، ح 20782، صحيح مسلم، ج 2،ص .33
. ابن جوزى، احكام النساء، ص 201 البته در منابع شيعه و اهلسنت، رواياتى هم وجود دارد كه مفادش ترجيح خروج زنان براى نماز عيد است در صورتى كه زن مسن باشد.
. همان، ج ،5 ص 413 من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 396، صحيح مسلم، ج 4،ص .161
. وسائل الشيعه، ج 5،ص 470، نور الدين هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج ،2 ص 74، بيروت، دارالكتب العلمية، 1408 ق.
. المسند الجامع، ج ،6 ص .227
. صحيح بخارى، ج 1،ص .211
. تحرير المرأة فى عصر الرسالة، ج ،13 ص .181
. ابن اثير، اسدالغابة، ج ،5 ص ،185 تهران، انتشارات اسماعيليان؛ الامام احمد حنبل، مسند احمد، ج ،1 ص 40، بيروت، دارالفكر.
. ر.ك: صحيح مسلم، ج 2،ص 32 و 33 صحيح بخارى، ج 1، ص 439 و ج ،3 ص .119
. ر.ك: الطبقات الكبرى، ج ،5 ص 26 ـ .27
. محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج ،11 ص 270 ـ 268 بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا؛ فاضل هندى، كشف اللثام، ج ،4 ص 280 ـ 279 قم، مكتبة آية الله مرعشى النجفى، 1405 ق.
. محمد مهدى نراقى، مستندالشيعه، ج،1 ص ،546 چاپ اول، آل البيت، قم 1415 جواهرالكلام، ج ،17 صص 184 و 212 و .220

/

پگاه پاكى

تربت پاكان
شهر قم كه تربت پاكش گوهر گرانقدرى را در دل خود جاى داده و درخشندگى آن چشم همگان را مجذوب پاكى و قداست خويش نموده در طى قرون متمادى، حبل المتين انديشمندان دينى، عالمان و وارثان ائمه اطهار(ع) به شمار مي‌آيد.
دهها سال است در حريم امن و امان فاطمه معصومه ـ كريمه اهلبيت ـ بزرگان پاك سيرت و مخلصان موحد بر سفره احسانش حاضر شده و به بركت عنايتهاى ويژه آن حضرت به نشر فرهنگ تشيع اهتمام ورزيده، از خرمن اهل بيت خوشهها برگرفته‌اند و جرعههاى جانبخش را به كام تشنگان حق و حقيقت رسانده‌اند خدمات برجسته و تلاشهاى ارزنده علماء و عارفان و مبارزان اين شهر در احياى آئين محمّدى(ص) چنان بوده كه مهر تأييد و تجليل مقتدايان راستين بر تارك آن مي‌درخشد كه فرمودند :
«لولا القميّون لضاع الدين؛() اگر قمىها (علماى قم) نبودند ديانت مردم در معرض تباهى قرار مىگرفت.»
شالوده اين شهر با حضور دوستان و شيعيان ائمه اطهار در سال 83 هـ.ق پي‌ريزى شد.() كه اين دوران به زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) برمىگردد.
امام صادق(ع) فرمود: قم شهر ما و شهر شيعيان ماست، پاك و مقدّس است. اهل آن ولايت ما را پذيرفته‌اند () و امام كاظم(ع) در معرفى قم چنين فرمود: «قم عُشّ آل محمد و مأوى شيعتهم؛() قم مأواى آل محمّد و پناهگاه شيعيان ماست.»
و امام صادق(ع) در بيانى ديگر ويژگى اهل قم را اينگونه بيان فرمود: قم را قم ناميدند، زيرا اهلش به قائم آل محمّد مىپيوندند و با آن حضرت (بر ضد طاغوتها) قيام مىنمايند و با كمال استقامت و استوارى به يارى او مىپردازند.()
در شهر قم بيش از 400 امامزاده واجب التعظيم مدفونند و خاك مقدّسش پيكر پاك بسيارى از فقهاى محدثين و علماء بزرگ شيعه را در برگرفته است.
محمد ابراهيم كلباسى مرجع معاصر مرحوم ميرزاى قمى هنگامى كه از اصفهان به قم مي‌آمد، از در پل عليخانى و يا از مسجد امام حسن عسگرى كفشهاى خود را بيرون آورده و بدست مىگرفت و تا حرم پياده مي‌رفت و مىفرمود: دراينجا علماى ابرار و اصحاب ائمه و محدثان بسيار آرميده‌اند و سراسر اين قسمت ـ اطراف حرم ـ قبور آن بزرگواران است.()
بنابه فرمايش امام صادق(ع) قم شهرى
برگزيده است و مردمش همواره با حاكمان ستمگر زمان خويش به مبارزه برمىخاستند. خوددارى آنان از دادن خراج به حكومت عباسى خصوصاً پس از شهادت حضرت رضا(ع) در سال 203 هـ.ق و پى بردن اهالى قم به جنايت مأمون و دستگاه خلافت و دادن تعداد زيادى كشته و زندانى شدن بسيارى از مردم در اين رابطه نمونه‌اى روشن از مقاومت و پايدارى آنان است.
شهر مقدّس و مذهبى قم در طول تاريخ شاهد قتل عامهاى مكرّر و صدمات جبران ناپذيرى از سوى ستمگران بوده است، از جمله آنها مىتوان به قتل عام در عهد مأمون، زمان معتزّ پسر متوكل عباسى، دوران حمله مغول، افغانها و نادرشاه اشاره كرد كه اكثراً بدليل اختيار كردن مذهب تشيع از سوى مردم شهر بوده است. موضعگيرى علماى مبارزى چون ميرزاى قمى در مقابل فتحعليشاه، آيت اللّه حائرى در برابر رضاخان، فرياد مقاومت آيت اللّه بافقى روبروى رضا شاه و ايستادگى آيت اللّه بروجردى و امام خمينى(ره) در رويارويى با رژيم پهلوى مؤيّد پيشتازى اين ديار در نشر اسلام و محو شرك و طاغوت به شمار مي‌آيد با اين وصف در طول زمان، قم علاوه بر آنكه چشمه جوشان علم و معارف حقّه شيعه بوده تربيت شدگانش پاسداران
امين و صالح دين خدا و سرزمين گهر خيزش خاستگاه انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى فرزند حوزه علميّه قم مىباشد و اوّلين جرقه انقلابى در مبارزه با تجاوزگرىها و ظلم و فساد طاغوت در قيام 15 خرداد و سپس در اعتراض به توهين رژيم عليه مرجعيت در اين شهر زده شد.
توجه ائمه معصومين درباره قم در بيان و عمل حائز اهميت است. از جمله اينكه امام رضا(ع) مىفرمايد: بهشت داراى هشت در است، يك از آنها براى قمىهاست و سه مرتبه فرمود: خوشا به حالشان.()
آن حضرت به زكريا بن آدم كه قصد بيرون رفتن از شهر قم را داشت فرمودند: از قم بيرون نرو همانا خداوند به خاطر تو بلا را از اهل قم دور مىسازد همانطور كه به بركت وجود مقدّس موسى بن جعفر(ع) بلا را از اهل بغداد دور نمود.()
قم به واسطه خورشيد ولايت، حرم مطهر حضرت معصومه(ع) و نور علم و دانش فقه جعفرى متبلور از حوزهها و مدارس علميه و همچنين وجود مسجد مقدّس جمكران كه تجلىگاه امام زمان و محل رفت و آمد ايشان و انس و علاقه دلدادگان به ساحتش مىباشد و در ميان ديگر شهرها ممتاز است. چنانچه امام صادق(ع) فرمودند: زمانى خواهد آمد كه شهر قم و اهلش حجت بر تمام مردم شوند.
بانوى با كرامت
حضرت فاطمه معصومه(ع) دخت بلند اختر امام موسى بن جعفر(ع) است كه در ماه ذيقعده ديده به جهان گشود اين ماه براى مادرش نجمه خاتون شادى بخش و وصف ناشدنى است، زيرا در يازدهمين روز سال 148 هـ.ق خداوند حضرت رضا را به او عنايت كرد و روز اول ذيقعده سال 173 بعد از 25 سال در مدينه منورّه() چشمش به تولد دخترى از خاندان رسالت كه امام صادق بشارت آمدنش را داده بود روشن گرديد.
نام مباركش را فاطمه نهادند و از آنجايى كه امامان معصوم بيش از يك دختر را به نام فاطمه مىگذاشتند مطابق نوشته برخى مورخان امام چهار دختر به نام فاطمه به شرح ذيل داشتند.
ـ1 فاطمه كبرى ملقب به (حضرت معصومه) كه در قم مدفون است.
ـ2 فاطمه صغرى، ملقب به (بى بى هيبت) كه در مدخل شهر باكو در آذربايجان شوروى مدفون است.
ـ3 فاطمه اوسطى، ملقب به (ستّى فاطمه) كه در اصفهان به خاك سپرده شده است.
ـ4 فاطمه اُخرى، مشهور به (خواهر امام) كه در رشت مدفون است.()
آن حضرت داراى القابى چون طاهره، حميده، نقيّه، سيده، رضيه و اخت الرضا مىباشد و در زيارتنامه او را به نامهاى “صديقه” و “نساء العالمين” نيز خوانده‌اند.()
حضرت فاطمه معصومه علاوه بر آنكه سرچشمه خوبىها و كمالات بى حد است از منسوبين سه امام معصوم مىباشد و تكريم و احترام او گراميداشت جايگاه بلند خاندان پيامبر(ص)، خصوصاً مقام امامان شيعه حضرت موسى بن جعفر(ع)، على بن موسى(ع) و محمد بن على امام جواد(ع) به حساب مي‌آيد.
دختر موسى بن جعفر در تحت تربيت پدر بزرگوار و برادر گرامي‌اش حضرت رضا(ع) به مقام والايى رسيد و در پاسخگويى به پرسشهاى مراجعين به درجه‌اى دست يافت كه مطابق نقل “ابن العرندس” حضرت موسى بن جعفر به او كلام “فداها ابوها” را ارزانى داشت.()
وى كه مولود بيت وحى و تنزيل و نشأت گرفته از سلسله امامت و عصمت است و ريشه جانش به ولايت معنوى سيراب گرديده، مىتواند به اذن پروردگار با نفوذ و تأثير در عمق نفوس مستعد و شيعيان و دوستدارانش همچون امامان معصوم سبب تغيير و تحوّل گردد و در رفع گرفتارىها و برآوردن حوائج طالبان و اصلاح امور ايشان اثرى مستقيم داشته باشد.
صفاى زيارت
بنابر روايات متواتر از اهل بيت عصمت و طهارت، قم شهر شيعيان، حرم فرزندان آنان، پناهگاه فاطميان، سالمترين شهرها و آشيانه آل محمد است. امام صادق(ع)
فرمود: خدا داراى حرمى است كه آن مكه است و پيامبرش حرمى دارد كه مدينه است و اميرالمؤمنين هم حرمى دارد كه كوفه است و ما هم داراى حرمى هستيم كه قم است و به زودى بانويى از فرزند من در آنجا دفن مىشود كه نامش فاطمه است هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مىشود.() راوى مىگويد اين فرمايش حضرت زمانى بود كه هنوز موسى بن جعفر به دنيا نيامده بود.
و امام جواد(ع) فرمود: «من زار عمتى بقم فله الجنه؛() كسى كه عمه‌ام را در قم زيارت كند اهل بهشت است».
فضائل بى شمار حضرت معصومه و بندگى خالصانه وى به درگاه الهى، عشق روز افزون دلدادگان حرم اهلبيت را مشتعل ساخته و راه را براى زيارت همراه با معرفت آن بانوى مكرمه مىگشايد و آنان را به شناخت بيشتر و فهم جلالت قدر و منزلتش واقف مىكند تا كه استحباب زيارت آن عزيز را از دست ندهد. نقل است يكى از شيعيان به زيارت بارگاه حضرت رضا(ع) در مشهد رفت و سپس از مسير همدان به كربلا رفت در بين راه در رؤيايى راستين حضرت رضا(ع) را ديد كه به وى فرمود: چه مىشد اگر از قم عبور مىكردى و قبر خواهرم را زيارت مىكردى() و باز مىنويسند امام رضا(ع) با اشاره به اهميت زيارت حضرت معصومه(س) فرمودند: هر كس نتواند به زيارت من بيايد برادرم (امامزاده حمزه) را در رى و يا خواهرم ـ معصومه (س) ـ را در قم زيارت كند كه به همان ثواب زيارت من مي‌رسد.()
علّامه بزرگوار محمد باقر مجلسى از امام رضا(ع) روايت مىكند كه خطاب به “سعد بن سعد اشعرى” فرمود: “يا سعد عندكم لنا قبر” اى سعد! از ما قبرى در نزد شما هست. سعد مىگويد: عرض كردم فدايت گردم، آيا قبر فاطمه دختر حضرت موسى بن جعفر را مىفرماييد؟ فرمود: آرى، هر كس او را زيارت كند در حالى كه عارف به حق او باشد بهشت از آن اوست. پس هرگاه كنار قبر او آمدى، در نزد بالاى سرش بايست و 34 مرتبه اللّه اكبر، 33 مرتبه سبحان اللّه و 33 مرتبه الحمد للّه بگو، آنگاه بگو السلام على
آدم صفوة اللّه تا پايان زيارت شريفه.()
بنابر نقل حديث فوق در مىيابيم زيارتنامه حضرت معصومه از امام رضا(ع) است و در ميان بانوان اهل بيت بعد از حضرت فاطمه زهرا(س) تنها بانوى مجلّله‌اى كه زيارت مأثور دارد حضرت فاطمه معصومه است.
فرازهايى از فضايل
از ويژگىهاى حضرت معصومه(س) آگاهى داشتن به علوم اسلامى و نقل آن براى ديگران است. در فراز يكى از زيارتنامههاى ايشان مىخوانيم: «السلام عليك يا فاطمة بنت موسى بن جعفرو حجته و امينه» سلام برتو اى فاطمه دختر موسى بن جعفر و حجت و امين او، آن حضرت حجت و امانتدار پدرش امام كاظم(ع) بود كه در اين صورت حجت و امين خدا بوده و حجت و نشانه اسلام و حافظ امانت الهى مىباشد. و از راويان و محدثان به شمار مي‌آيد. به عنوان نمونه مىتوان به دو حديث كه حضرت در سلسله راويان آن مىباشد اشاره كرد. علامه امينى مىنويسد: فاطمه دختر امام رضا(ع) نقل مىكند كه دختران امام كاظم فاطمه(معصومه) و زينب و ام كلثوم گفتند: روايت كرد ما را فاطمه دختر امام صادق(ع) و او گفت روايت كرد مرا فاطمه دختر امام باقر از فاطمه دختر على بن الحسين از فاطمه و سكينه دختران امام حسين(ع) از ام كلثوم (دختر فاطمه زهرا) و او از فاطمه زهرا(س) نقل كرد كه آن حضرت فرمود: آيا فراموش كرديد فرمايش رسول خدا(ص) را در روز غدير كه (به شما) فرمود: هر كس من مولى و رهبر او هستم پس على مولا و رهبر اوست و نيز به على فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسى است.()
همچنين نقل گرديده كه: فاطمه معصومه(س) از فاطمه دختر امام صادق(ع) و او از فاطمه دختر امام باقر(ع) و او از فاطمه دختر امام سجاد(ع) و او از فاطمه دختر امام حسين(ع) و او از زينب دختر اميرالمؤمنين(ع) و او از فاطمه زهرا(س) نقل مىكند كه رسول خدا فرمود: «الا من مات على حبّ آل محمد مات شهيدا؛() و بدانيد
هر كس با محبت آل محمّد بميرد شهيد مرده است.»
والاترين مقام عصمت از گناه و اشتباه مخصوص رسول اكرم(ص) و ائمه اطهار و حضرت زهرا(س) مىباشد.
امّا شخصيتى چون فاطمه معصومه(س) كه اطاعت پروردگار كرده و دامن خويش را از رذايل اخلاقى مبرّا نموده و به درجه عالى از تقوا و طهارت رسيده است كه در لسان عام و خاص فردى مصون از گناه به شمار مي‌آيد برايش مقام طهارت قلبى متصوّر است. چنانچه در فرازى از زيارتنامه غير معروفه ايشان مىخوانيم:
«السلام عليك ايتها الطاهرة الحميدة البرة الرشيده التقية النقية.»() سلام بر تو اى بانوى پاك و ستايش شده نيكو كردار و هدايت شده پرهيزگار وارسته، علاوه بر اين سخن حضرت رضا(ع) كه فرمودند: «من زار المعصومة بقم كمن زارنى؛ هر كس “فاطمه معصومه(س)” را در قم زيارت كند مثل آن است كه مرا زيارت كرده است، شاهدى بر مقام عصمت ايشان است.
لقب كريمه اهلبيت، در خصوص آن حضرت حكايت از شأن و مربته وى نزد پروردگار دارد و خداوند متعال ايشان را به جهت بندگى خالصانه، زندگى با بركتى عنايت نمود كه در حال حيات و ممات منشأ كرامات و عنايات خاص گردد. و بارگاه قدسي‌اش پناهگاه اميدواران به فضل الهى گردد و متوسلين به حضرتش دريافته‌اند كه از سلاله پاك از خزائن امامت و ولايت و گوهرى تابناك از صدف ملك امكان است كه توان بخشش و توجه خاص به حاجتمندان و دعا كنندگان درگاهش را دارد.
از جمله مناقب و شرافتهاى آن بزرگوار وجود يك زيارتنامه مخصوص از ناحيه مقدّس امام معصوم است كه در آن حضرت، دختر رسول خدا، دختر اميرمؤمنان، دختر فاطمه و خديجه و دختر امام حسن و امام حسين و نهايتاً دختر امام، خواهر امام و عمه امام خوانده مىشود كه پاداش خواندن خالصانه و همراه با معرفت آن رسيدن به بهشت را همراه دارد.
نوشته‌اند مرحوم آية اللّه ميرزا رضى تبريزى از مجتهدين بزرگ براى خواندن
فاتحه بر سر قبر زكريا بن آدم كه در شيخان قم است مي‌آيد، در حين قرائت فاتحه به فكر مي‌رود كه آيا زكريا بن آدم با آن جلالت قدر و رفعت و رواياتى كه درباره‌اش وارد شده بالاتر است يا حضرت معصومه(س) كه ناگهان يك نفر كه كلاه نمدى به سر داشته پيش مي‌آيد و به وى مىگويد:آن بالا را بخوان، ايشان ابتدا اعتنايى نمىكند امّا پس از رفتن مرد نگاه مىكند مىبيند نوشته شده:
«السلام على ارواح محمد و آل محمد فى الارواح، السلام على اجساد محمد و آل محمد فى الاجساد» يعنى سلام بر ارواح محمد و آل محمّد در ميان ارواح و سلام بر اجساد محمّد و آل محمّد در ميان اجساد، در اين حال متوجه مىشود كه آن شخص به ظاهر معمولى، فكر او را خوانده و از آنچه در ذهنش گذشته باخبر شده و بدين وسيله ترديد او را پاسخ گفته كه: حساب حضرت معصومه كه از آل محمّد(ص) است با سايرين جداست و هيچ كس قابل مقايسه با اين خاندان نيست.() و دلدادگى به حضرتش همان پذيرش ولايت معصومين و مقبول درگاه الهى است.
مقام شفاعت
يكى از معقتدات شيعه موضوع شفاعت است در رأس شافعان روز قيامت رسول خدا(ص) و ائمه اطهارند كه اين اقتضاى آبرومندى آنان در پيشگاه پروردگار متعال است. در زيارت امام حسين(ع) مىخوانيم: «اللّهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؛ خدايا شفاعت حسين را در روز ورود بر خودت روزيم كن»
بجز اين بزرگان، منسوبين خاندان وحى و حتى پيروان مخلص آنان مىتوانند به اذن پروردگار شفاعت كنند. بنابر روايات متعدد فاطمه زهرا(س) از شخصيتهاى شفاعت كننده نزد پروردگار است، در روايت جابر از امام باقر(ع) اينگونه آمده است كه فرمود: اى جابر و اللّه كه فاطمه شيعيان و محبان خود را آن گونه كه طيور دانههاى خوب و سالم را از ميان دانههاى بد جدا نموده، انتخاب مىكند.()
از طريق اهلبيت روايات فراوانى داريم كه بهشت و شفاعت جزء مهريه حضرت
زهرا(س) مىباشد.()
بعد از صديقه طاهره(س) شفاعت بانويى به گستردگى شفيعه روز جزا ـ فاطمه معصومه (س) ـ نيست.امام صادق(ع) فرمود: «تدخل بشفاعتها شيعتى الجنة باجمعهم؛() و به شفاعت او ـ فاطمه معصومه ـ همه شيعيانم وارد بهشت خواهند شد.»
و نيز در زيارت آن بانوى معظمه مىخوانيم: «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنة؛ اى فاطمه براى من نزد خدا درباره بهشت شفاعت كن.» و اين خود نشان دهنده مقام و مرتبه آن شافع روز جزاست. در فراز ديگر زيارتنامه آمده كه: «فان لك عند اللّه شأناً من الشأن» يعنى اينكه ما از تو طلب شفاعت مىكنيم نه تنها به خاطر اينكه تو دختر، خواهر و عمه امامى، بلكه به واسطه رابطه مخصوصى كه با مقام ربوبى دارى از شأنيت و اعتبار بهرهمندى كه البته براى ما خاكيان قابل فهم نيست و تنها خدا و پيامبر و اوصياء طاهرينش بر آن آگاهند.
يكى از علماى دولت آباد اصفهان به نام آيت اللّه حاج شيخ محمد ناصرى از پدرش نقل مىكند كه در سال 1295 هجرى در اطراف قم قحطى و خشكسالى شديدى پديد آمد و احشام در معرض نابودى قرار گرفتند. اهالى آن منطقه 40 نفر از متدينين را انتخاب كرده و به قم فرستادند تا در صحن معصومه بست نشينند، شايد از عنايت ايشان باران ببارد و از قحطى نجات يابند.
پس از سه شبانه روز، شبى يكى از آن چهل نفر مرحوم ميرزاى قمى را به خواب مىبيند كه به او مىفرمايد: چرا در اينجا بست نشسته‌ايد؟ او مىگويد: مدتى است در منطقه ما باران نباريده و خشكسالى به وجود آمده ما براى رفع خطر به اينجا پناه آورده‌ايم. ميرزا مىفرمايد: براى همين انجا آمده‌ايد، اين كه چيزى نيست ايم نقدار از دست ما ساخته است براى رفع اين حوائج به ما رجوع كنيد، ولى اگر شفاعت همه جهان را خواستيد دست توسّل به طرف اين شفيعه روز جزاـ حضرت معصومه(س) ـ دراز كنيد.()
اين رؤياى صادقه مؤيّد حديث شريقى است كه قبلاً بيان شد.
خواهران نمونه
در ميان بانوان بيت رسالت و امامت دو بانوى آسمانى يعنى حضرت زينب كبرى(س) و حضرت معصومه(س) داراى وجوه شباهت و قدر مشترك مىباشند: و هر دوى آنها مخدرات دختر امام خواهر امام و عمه امامند. هر دوى آنان مورد تكريم و تجليل امام معصوم واقع شده و زبان به مدح و ثنا و تعريف آنان گشوده‌اند، حضرت زينب از سوى پدرش اميرالمؤمنين(ع)، برادر امام حسين(ع) و پسر برادر…امام سجاد(ع) ستايش گرديده و حضرت معصومه(س) از جانب جد بزرگوارش امام صادق(ع) و برادر گرانقدرش امام رضا(ع) و فرزند برادر امام جواد(ع) ستوده شده است.
آن دو بانوى مكرمه علاقه شديدى نسبت به برادرها امام حسين(ع) و امام رضا(ع) داشتند و به خاطر اين و در راستاى صيانت از حريم ولايت ترك وطن نموده و رنج سفر را بر خود هموار كردند.
هر دو بزرگوار زادگاهشان مدينه ولى مدفنشان در نقطه‌اى دور و در غربت واقع گرديده است. مضجع شريفشان زيارتگاه عاشقان خاندان پيامبر مىباشد و مسلمانان از سراسر جهان با شور و اشتياق به سوى مرقد مطهرشان در مصر و شام و قم مقدّس مىشتابند.
 فاطمه معصومه از ديدگاه مشاهير
صدرالدين شيرازى معروف به ملاصدرا فيلسوف بزرگ اسلام و بينان گذار حكمت متعاليه در كتاب مهم اسفار اربعه را در روستاى كهك قم به رشته تحرير درآورده مىگويد: وقتى شبهه‌اى برايم پيش مي‌آمد، كنار قبر حضرت معصومه در قم مي‌آمدم و از آن بانو استمداد مىكردم و شبهه فلسفى من حل مىشد.()
يكى از شاگردان آيت اللّه مرعشى نقل مىكند، ايشان دليل هجرت به قم و اقامت در اين شهر را چنين بيان مىكرد:پدرم آقا سيد محمود مرعشى كه از زاهدان و عابدان روزگار بود ختم مجربى را انتخاب و چهل شب بر خواندن آن مداومت نمود تا شايد خداوند به طريقى قبر شريف حضرت زهرا(س) را به وى نشان دهد، در عالم رؤيا
به محضر مقدّس امام صادق(ع) و يا امام باقر(ع) مشرف مىشود از او مىپرسند: چه مىخواهى؟ عرض مىكند مىخواهم بدانم قبر فاطمه زهرا(س) در كجاست تا آن را زيارت كنم. حضرت مىفرمايند: نمىتوان بر خلاف وصيّت قبرش را مشخص كنم، عليك بكريمة اهل البيت: به دامن كريمه اهلبيت چنگ بزن، زيرا خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه(س) را به حضرت معصومه عنايت فرموده است. هر كس بخواهد ثواب زبارت حضرت زهرا را درك كند به زيارت فاطمه معصومه(س) برود. آية اللّه مرعشى گفتند: پدرم مرا سفارش مىكرد، من قادر به زيارت ايشان نيستم امّا تو اين كار را انجام بده. لذا من به همين خاطر به زيارت امام هشتم و فاطمه معصومه از نجف آمدم و به اصرار مؤسس حوزه علميه قم آيت اللّه حائرى يزدى در آنجا ماندگار شدم.()
حضرت آيت اللّه طباطبائى علامه، فيلسوف و عارف نامى در ماه مبارك رمضان پيش از افطار به حرم ملكوتى كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه(س) مشرف مىشد و با بوسه بر ضريح آن حضرت روزه خود را مىگشود.()
حضرت آيت اللّه گلپايگانى در توصيههاى خويش به طلاب به ارتباط مداوم با ائمه اطهار و امام زمان(ع) و قرائت قرآن كريم و ادعيه معتبر و عرض ادب خالصانه به دختر موسى بن جعفر سفارش
مىنمودند همچنين ايشان خود چنان به اين كار علاقمند بودند كه در حال كسالت نتوانسته بودند به حرم بى بى مشرف شوند بارها گريه مىكردند.
حضرت آيت اللّه مرعشى نجفى در وصاياى خويش فرمودند: پس از مرگم، جنازه‌ام را روبروى مرقد مطهر حضرت معصومه قرار داده يك سر عمامه‌ام را به ضريح مطهر و سر ديگر آن را به تابوت بسته و در اين هنگام مصيبت مولايم حسين مظلوم و اهل بيتش را بخوانيد.
آيت اللّه فاضل لنكرانى در خصوص ارتباط خود با حضرت معصومه چنين مىگويد: روزى به حرم مشرف شدم و بعد از زيارت عرض كردم عمه جان ـ ايشان از طرف مادر عمه و محرم من هستند ـ من امروز هيچ حاجتى مثل پول و منزل و غيره ندارم، فقط عنايتى كرده مرا در فهم آيه تطهير يارى نمائيد، تا بتوانم آن را درست فهميده و بنويسم و حل مشكل نمايم. ايشان در ادامه بيان كرده‌اند كه بعد از اين ماجرا شروع كردم به نوشتن آيه تطهير و به بركت حضرت مسائلى و مطالبى برايم روشن شد كه اگر پنجاه سال ديگر درس مىخواندم آن مطالب برايم روشن نمىشد.()
آمدن مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه به قم و عزم به اقامت در آن شهر بر اثر استخاره‌اى بوده است كه در كنار حرم فاطمه معصومه(س) و با توسّل به آن حضرت انجام داده و در نتيجه آيه‌اى آمده كه ايشان را موظف به ماندن و جمع كردن علماء و فضلا نموده است و خلاصه در آن جريان هدايت ويژه‌اى در پرتو عنايت آن حضرت شامل حال ايشان شده است.()
در رابطه با اقامت آيت اللّه بروجردى در قم باز مىتوان به توجه حضرت معصومه اشاره كرد بدين ترتيب كه ايشان در اواخر سال 1363 هـ.ق مبتلا به بيمارى مىشوند و مقرر مىگردد در تهران جراحى كنند و هنگامى كه به قصد معالجه از بروجرد خارج مىشوند، وضع مزاجشان رضايت بخش نبوده و تقريباً در بيهوشى به سر مىبردند تا اينكه يك مرتبه در دل شب چشم گشوده
چراغهاى قم را مشاهده مىكنند، از همراهان مىپرسند؟ اينجا كجاست، عرض مىكنند قم است جذبه روحانى و كششى معنوى ايشان را به خود مشغول مىكند و تصميم مىگيرند پس از بهبودى بقيّه عمر را در اين آستان مقدّس بگذرانند و بالأخره ايشان به بركت حضرت فاطمه معصومه شفا مىيابد و بعد از آنكه سلامتى خويش را باز مىيابد به قم آمده و آن تحوّل عظيم علمى و فرهنگى را در حوزه بوجود مي‌آورد.()
به اميد ديدار
حضرت معصومه به هنگام شهادت پدر كه در سال 183 رخ داد ده سال داشت. و بيشتر دوران كودكيش را در ايام غم (زندانى پدر) گذراند، ولى زندگى در كنار برادرش ـ امام رضا ـ شعلههاى اميد را در دلش زنده نگه مي‌داشت. امّا با سفر تبعيد گونه امام هشتم(ع) به مرو، حضرت معصومه يكسال بدون برادر در مدينه زندكى كرد. تا اينكه نامه‌اى از حضرت رضا به وى رسيد، او كه دلش براى ديدن برادر بىتاب شده، بلافاصله همراه عدّه‌اى از برادرانش به نامهاى فضل، جعفر، هادى و قاسم و زيد و تعدادى از برادرزادهها و چند تن از غلامان و كنيزان مدينه را به قصد مرو ترك نمود.
در طول راه به ساوه رسيدند و وقتى مخالفين اهل بيت از رسيدن آنان به شهر مطلع شدند به آزار و اذيّت و جنگ با همراهان حضرت پرداختند و همه برادران و برادرزادگان حضرت معصومه(س) به شهادت رسيدند. هنگامى كه حضرت جسدهاى غرق به خون و پيكرهاى صدمه ديده 23 تن از عزيزان خود را نقش بر زمين ديد. به شدت محزون شد و در اثر اين مصائب به شدت بيمار گرديد.() و بنابر قولى از زهرى كه معاندان در غذايش ريختند مسموم شد.دختر والاتبار موسى بن جعفر با وضعيت جسمى و روحى كه داشت و احساس ناامنى كه در شهر ساوه مىكرد فرمود: مرا به شهر قم ببريد كه از پدرم شنيدم، شهر قم مركز شيعيان ما مىباشد.
وقتى بزرگان قم از آمدن آن بانو به شهرشان باخبر شدند، براى استقبال از ايشان مهيا گرديدند و “موسى بن خزرج”
بزرگ خاندان اشعرى در پيشاپيش جمعيت حركت كرد و مهار ناقه آن حضرت را گرفت و در حالى كه عدّه‌اى سواره و پياده اطراف محملش تجمع نموده بودند با قربانى كردن مقدمش را گرامى داشتند آن سيده جليله را در منزل خويش جاى داد() و نعمت مهماندارى از حضرت در تاريخ 23 ربيع الاول 201 هـ.ق نصيب مردم قم شد.
در مدت اقامت ايشان در قم كه هفده روز ذكر كرده‌اند در خانه موسى بن خزرج بسر مىبرد و در آنجا عبادتگاهى داشت كه به راز و نياز با پروردگار خويش مشغول بود، محل زندگى حضرت بعدها به صورت مدرسه درآمد و به مدرسه ” ستّيه” (مدرسه خانوم) موسوم گرديد.() و محراب عبادتش به بيت النور شهرت يافت كه در طول زمان پناهگاه و محل زيارت دوستداران و متوسلين به حضرتش مىباشد.
رحلت شهادت گونه
حضرت معصومه(س) با حركت حساب شده خويش و به عشق ديدار برادر در رسوايى و افشاء حاكمان جور زمان ـ بنى عباس ـ متحمّل صدمات زيادى گرديد و در روز دهم ربيع الثانى سال 201 هـ.ق پيش از آنكه ديدگان مباركش به ديدن برادر روشن گردد در ديار غربت و در ميان اندوه فراوان دلدادگان و دوستدارانش جان به جان آفرين تسليم كرد.
بعد از وفات حضرت، مردم او را غسل داده و كفن نمودند و به سوى قبرستان بابلان محل فعلى حرم كه ملكى از ملكهاى موسى بن خزرج بود بردند تا به خاك بسپارند.
در اين وقت بين جمعيت گفتگو در گرفت كه چه كسى جنازه را داخل قبر گذارد. سرانجام متفق شدند تا شخصى به نام قادر كه پيرمردى پرهيز كار و صالح بود اين كار را انجام دهد. چون به سراغش رفتند ناگهان مشاهده كردند دو سواره كه نقاب به صورت داشتند از طرف ريگزار بسوى آنان آمدند و از مركب پياده شده و به تجهيز آن بانوى مكرمه پرداختند. يكى وارد قبر شد و ديگرى جسد پاك آن حضرت را برداشته به دست او داد تا به خاك سپارد. آن دو بزرگوار بدون
اينكه با كسى تكلّمى كنند بر اسبهاى خود سوار شده و از محل دور شدند.() بنابر نظر خيلى از بزرگان آن دو تن حضرت رضا(ع) و فرزندش امام جواد(ع) بودند.
بعد از پايان مراسم، موسى بن خزرج سايبانى از بوريا بر قبر شريف آن حضرت برافراشت، تا زمانى كه حضرت زينب دختر امام نهم وارد قم گرديد و قبّه‌اى از آجر بر مرقد مطهر بنا كرد.()
و بدين سان تربت پاكش در دل شهر قم قبله گاه ارادتمندان شيعه از سراسر جهان گرديد.
بارگاه منوّر
بعدها كه در كنار مرقد حضرت بانوان ديگرى به خاك سپرده شدند از جمله ميمونه و ام محمد دختران موسى مبرقع از نوادگان امام جواد، ام قاسم، دختر على كوكبى، ام اسحق جاريه محمد فرزند موسى مبرقع و ام حبيب جاريه ابو على نوه امام رضا. طبق گزارش تاريخ قم در قرن سوم هجرى دو قبّه به جاى گنبد فعلى بوده كه قبّه اول بر فراز قبر مطهر حضرت معصومه و قبور ام محمد و ام اسحاق قرار داشت و قبه دوم بر فراز قبور ام حبيب، ام اسحاق و ميمونه قرار گرفته بود.()
شايسته است كسانى كه حضرت معصومه را زيارت مىكنند اين بزرگواران را ياد كنند و جمله وارده را قرائت كنند:
السلام عليكن يا بنات رسول اللّه السلام عليكن و رحمة اللّه و بركاته.
اولين گنبد بر مرقد حضرت فاطمه معصومه به همت حضرت زينب دختر امام جواد(ع) ساخته شد و به مرور زمان و پس از دفن بانوان علوى در جوار بارگاه آن حضرت، دو گنبد ديگر در جوار گنبد اوّل بنا گرديد كه سومين آنها مدفن حضرت زينب دختر امام جواد بود.
اين سه گنبد تا سال 447 هـ.ق برقرار بودند تا اين كه در همان سال وزير طغرل كبير ـ مير ابوالفضل عراقى ـ به تشويق شيخ طوسى به جاى سه گنبد، گنبد مرتفعى به قطر 11 متر و ارتفاع 14 متر، آراسته به نقشهاى رنگ‌آميزى و تزئينات آجرى و كاشى بدون ايوان و حجرهها بنا نهاد كه تمام
قبور سادات را فرا مىگرفت.() در سال 925 هـ.ق همين گنبد به همت شاه بيگى بيگم دختر شاه اسماعيل تجديد بنا شد.
در سال 1218 هـ.ق گنبد مطهر با خشتهاى طلايى تزيين گشت كه تا سال 1380 هـ.ق باقى ماند كه طبق طرحى از اين سال تا 1384 ش گنبد تعميرات اساسى شد.
مرقد مطهر در اوايل قرن هفتم هجرى به فرمان اميرمظفر احمد بن اسماعيل (بزرگ خاندان سلسله مظفرى) و با كوشش بزرگترين استاد كاشى سازى آن عصر به كاشىهاى نفيس و زرفام آراسته گرديد كه در سال 1377 ش با آميخته‌اى از كاشى و سنگ تجديد بنا شد، در سال 965 هـ.ق شاه طهماسب صفوى براى مرقد ضريحى آجرى همراه منافذى مزين به كاشىهاى هفت رنگ و كتيبههاى معرّق بنا كرد كه در سال 1230 هـ.ق همان ضريح نقره پوش شد، در سال 1280 ضريحى از نقره تهيه و به جاى قبلى نصب گرديد كه چندين بار اصلاح و بازسازى شد، اين ضريح در سال 1380 ش تعويض گرديد.
اولين صحنى كه در اين بارگاه مبارك ساخته شد صحن عتيق نام دارد كه شاه بيگى دختر شاه اسماعيل صفوى در سال 925 هـ.ق بنا نمود. اين صحن چهار ايوان دارد. ايوان طلا در جنوب با دو مأذنه كه در سال 1285 اين مأذنهها نيز طلاكارى گرديد. ايوان شمالى كه ورودى مدرسه فيضيه به صحن مىباشد و ساختمان نقارهخانه بر رويش بنا گرديده است. ايوان غربى (ورودى مسجد اعظم به صحن)، ايوان شرقى(رابط صحن اتابكى با صحن عتيق) صحن اتابكى (صحن نو) داراى چهار ايوان مىباشد كه در هر كدام جلوههاى هنرى و معمارى ديده مىشود.احداث آن به دستور اتابك اعظم و از سال 1295 هـ.ق تا 1303 طول كشيد، ايوان زيباى آينه در جانب غربى آن قرار دارد. رواقهاى حرم عبارتند از رواق بالاسر، رواق دارالحفاظ، رواق آيينه و رواق پيشرو. در سمت غرب حرم مسجد اعظم واقع است كه كلنگ اول آن در يازده ذيقعده 1373 هـ.ق به دست تواناى آيت اللّه بروجردى (ره)، به زمين زده شد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 60، ص .217
. معجم البلدان، ج 4، ص .397
. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص .447
. بحار، ج 60،، ص .214
. همان، ص .216
. بانوى ملكوت، آيت اللّه كريمى جهرمى، چ اول، ص .42
. بحار، ج 9، ص .215
. سفينة البحار، ج 2، ص .447
. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ص .161
. كريمه اهلبيت، على اكبر مهدى پور، ص 102، به نقل از بحار، ج 48، ص 317 و .286
. بارگاه فاطمه معصومه، تجلى گاه فاطمه زهرا، آيت اللّه سيد جعفر مير عظيمى، ج 2، ص 30 و .29
. همان، ص .27
. بحار، ج 60، ص .216
. سفينة البحار، ج 2، ص .376
. حضرت معصومه فاطمه دوم، محمد محمدى اشتهاردى، ج ،1 ص .146
. كريمه اهلبيت، ص .133
. همان، ص 131، به نقل از بحار، ج .102
. الغدير، علامه امينى، ج 1، ص .196
. كريمه اهل بيت، ص 77 به نقل از آثار الحجه، ص .8
. فروغى از كوثر، انتشارات زائر، ص .42
. بانوى كرامت، ص .66
. بحار، ج 8، ص .52
. همان، ص .105
. سفينة البحار، ج 2، ص .376
. كريم اهل بيت، ص .59
. فوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، ص .379
. فروغ كوثر، ص 58، كريمه اهلبيت، ص .44
. بارگاه فاطمه…، ص .119
. همان، ص .121
. بانوى كرامت، ص .115
. همان، ص .118
. كريمه اهل بيت، ص .174
. فروغى از كوثر، ص .33
. كريمه اهل بيت، ص .176
. بحارالانوار، ج 48، ص .290
. سفينة البحار، ج 2، ص .376
. كريمه اهل بيت، ص .182
. فروغى از كوثر، ص .106
. پيام آستانه، نشريه آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه(س)، ش 18، فروردين .85

/

حديث سلسله الذهب، دعوت به توحيد خالص

چكيده*
موضوع اين نوشتار نگاهى است به حديث سلسة الذهب، حديث كوتاهى كه امام رضا(ع) به هنگام خروج از شهر نيشابور در ازدحام مردم و درخواست ايشان بيان فرمود. مسئله اصلى و سؤال اصلى اين است كه پيام حديث چيست؟
مقالات متعددى در زمينه بررسى اين حديث نگاشته شده كه بيشتر از نگاه نظر سندشناسى به آن نگريسته شده است. نويسنده در اين كوتاه مقال به اين نتيجه رسيده كه ضرورت دارد با نگاهى كاركرد گرايانه به حديث پرداخته شود و اينكه امام رضا(ع) با سيره عملى و علمى خود نشان داد، مشكل اصلى جامعه مسلمانان در آن روزگار دور شدن مردم از توحيد بود، مشكلى كه همچنان مىتواند همه جوامع اسلامى را با چالشهاى جدّى روبه رو نمايد.
مقدمه
حيات علمى، اجتماعى، اخلاقى و سياسى امام رضا(ع) بنا بر مقتضيات زمانه، از جايگاه ويژه‌اى در تطور تاريخى اسلام
برخوردار است، خاصه دوران سه سال و اندى حضور آن حضرت در ايران آن روز و استقبال مردم از اين واقعه مبارك. بر هر ايرانى مسلمان بايسته است اين فصل از تاريخ را به دقت مطالعه كند و با زواياى پيدا و پنهان آن به درستى آشنا بشود. اصول و قواعد اساسى معرفتى اسلام در بحبوحه رواج انديشهها و نحلههاى فكرى در عصر مأمونى تنها مىتوانست توسط امام رضا(ع) ترسيم و تبيين گردد. ايشان يك تنه به جنگ و رويارويى با عقائد و فرقه هايى قيام كرد كه هر يك براى خود پايگاه اجتماعى مستحكمى داشتند و بعضاً هم از سوى حكومت سياسى پشتيبانى مىشدند. آرى، امام رضا(ع) مثل يك انسان قهرمان علم، فرهنگ و دانايى دينى شده بود، از اين رو در زبان پدر بزرگوارش امام كاظم(ع) پيشاپيش به عنوان عالم آل محمد به برادرانش معرفى گشت.()
مخالفان و غير هم فكران آن حضرت نيز هرگز نتوانستند نسبت به عظمت و بزرگوارى علمى و اخلاقى ايشان قيافه بى تفاوتى و بى خبرى به خود بگيرند و گروهى
هم كه جزو عالمان مذاهب محسوب مىشوند، صادقانه امام را مىستايند.()
رمز و راز اين همه بزرگى و جاودانگى چيست؟ چرا هر يك از امامان معصوم(ع) يگانه دوران خويش بوده‌اند؟ پاسخ اين سؤال كه بگونه‌اى مىتواند فرضيه اين نوشتار كوتاه هم باشد. يك كلمه است، رفتار توحيدى امام در متن زندگى عينيت جامعه. امام به عنوان يك انسان كامل و ولىّ همچون پيامبر(ص) نگران هدايت انسان است و در تپش زندگى اين جهان، با نگاه توحيدى خود در انديشه تعالى و تكامل آدمى مىباشد.
 حديث سلسلة الذهب نماد توحيد
كاروان امام رضا(ع) در 7 جمادى الاول 201 برابر با 15 آذر 195 شمسى وارد نيشابور شد.() شهرت اين شهر به مركز علمى و حضور دانشمندان فراوان در آن مسئله‌اى است كه در منابع تاريخى معتبر از جمله كتاب تاريخ نيشابور تأليف حاكم نيشابورى، به ثبت رسيده است. از اين رو ورود امام به اين منطقه و خروج آن حضرت از حساسيت ويژه‌اى برخوردار بود و نوع استقبال و بدرقه مردم با ديگر شهرها متفاوت مىنمود. آنچه كه در اين شهر در مدت اقامت امام رضا(ع) اتفاق افتاد، يكى از برگهاى برنده و فرصتى طلايى بود براى امام رضا(ع) تا از آن به بهترين نحو استفاده كنند. شور و اشتياق فراوان و زائدالوصف اهالى آنجا براى ديدار با امام از يك سو و خواستارى علماى آن، از سوى ديگر براى دريافت حديث و دانش تازه‌اى از ايشان، اين تفاوت را شكل مي‌داد.
امام در مدت محدودى كه در شهر نيشابور اقامت داشت، رابطه‌اى عميق و صميمى با مردم برقرار مىكرد. توجه ايشان به عموم بود. رفتار امام و آموزههاى مختلفى كه از سيره آن حضرت نصيب مردم مىشد،() در واقع پاسخى بود محبت‌آميز به عاطفه فوق العاده ايرانيان نسبت به خاندان امامت و ولايت، آخرين يادگارى امام در اين شهر زمانى رخ داد كه كاروان در حال ترك شهر بود. جمعيت گرد آمده اطراف امام بسيار بودند، همه مشتاقانه منتظر بودند تا آخرين
سخن را از امام بشنوند. دانشمندان اهل حديث تقاضا كردند تا كلام آباء امام را از زبان ايشان آوازه گوش خود قرار دهند.
امام رضا(ع) در برابر اين شور و هيجان و حديث خواهى، سخنى فرمود كه به حديث سلسلة الذهب شهرت يافت. در اعتبار اين حديث هيچگونه شبهه‌اى وجود ندارد گرچه با متنها و عبارات اندكى متفاوت در كتب تاريخى و حديثى نقل شده است. همه ابزار و اسباب يك حديث معتبر در آن جمع شده، محدثين شيعه و سنى به آن توجه ويژه‌اى دارند و در منابع و كتب خود نقل كرده‌اند.
پژوهشهاى متعددى از سوى پژوهشگران و كارشناسان در مجلات معتبر علمى انتشار يافته كه در اين جا به يكى از مقالات اشاره مىشود. در اين مقاله بحث نسبتاً مستوفايى پيرامون سند و نظرگاههاى عالمان و محدثان شيعى و سنى درباره اين حديث ارائه شده از جمله مىنويسد كه:
اين حديث 1. قدسى 2. متواتر 3.مسلسل 4. مسند مىباشد.()
چگونگى و چرايى طرح حديث
حركت امام رضا(ع) در امتداد سفر از مدينه تا مرو مركز خلافت اسلامى، نتايج فراوان و سازنده‌اى ايجاد مىكرد كه با همه محدوديتها و تنگناهاى حفاظتى، مأموران مأمون نمىتوانستند از آنها جلوگيرى نمايند. حضور امام در شهرهاى مسير، ياد و خاطره پيامبر(ص) را در اذهان مردم مسلمان زنده مىكرد. آنان حقيقت محمديه را اين بار در قامت عالم آل محمد نظاره گر مىشدند و امام هركجا كه پاى مىنهاد، نورانيت توحيدى پرتو افكن مىشد. اين تقدير الهى بود كه دشمن ولايت ناخواسته و از سر درماندگى دست اندازى به دامن امام بكند تا شايد و به گمان برآمده از سياست بازىهاى پشت پرده خود با هم داستانانش، از جايگاه بلند امام، تحولات را به سود حكومت مديريت نمايد، اما نشانهها و پديدههاى تازه از رقم خوردن اتفاقات به گونه‌اى ديگر خبر مي‌داد.
در رويارويى پنهان و غير رسمى امام رضا(ع) با حكومت عباسى به نمايندگى مأمون، در واقع دو جبهه توحيد و شرك با
هم به مبارزه برخاسته بودند. امام رضا(ع) با دانش توحيدى و قرآنى و تفسير درست مؤلفههاى دينى، اقدام به اصلاح فرهنگ جامعه اسلامى كرد. ايشان مىبايست كارى پيامبروار انجام دهد. لذا طرح حديث سلسلة الذهب در نيشابور در راستاى همين اصلاح فرهنگى صورت گرفت. امام در برابر خواسته اهالى اين شهر به مسئله توحيد پرداخت چه اين كه ايشان نيك مي‌دانست ريشه همه انحرافات و اختلافات، معلول دور شدن امت اسلامى از بنيادىترين اصل اسلام يعنى توحيد است. حديث كوتاه اما جهانى از معرفت معنا در آن نهفته و حتماً اين روزى كه مردم اين حديث را از امام و فرزند پيامبرشان مىشنيدند، نشاطى سرشار از عشق و محبت سراپاى آنان را فرا گرفته بود. شاهد آن قلم دانها و انگشتان پرشمارى بود كه عاشقانه كلام امام را بر صفحه تاريخ مىنگاشتند.
به گفته پاره‌اى از تاريخ نگاران، بيست و چهار هزار محدث قلم به دست() به رهبرى ابوزرعه و محمد بن اسلم طوسى دو امام بزرگ حديث، اين حديث را از امام شنيدند و ضبط كردند كه آن حضرت فرمود: حديث كرد مرا پدرم بنده صالح موسى بن جعفر (ع) از جعفربن محمد(ص)، از ابوجعفر محمد بن على(ع) باقر علم انبياء از على بن حسين سيد العابدين از سيد جوانان بهشت حسين(ع) از على بن ابى طالب از پيغمبر(ص) كه فرمود: شنيدم از جبرئيل كه فرمود: «انا اللّه لا اله الّا انا وحدى؛ عبادى فاعبدونى وليعلم من لقينى منكم بشهادة:انّ لا اله الا اللّه مخلصاًبها انه قدد خل حصنى امن من عذابى.» مردم وقتى اين روايت را مىشنيدند گفتند فرزند رسول خدا چيست شهادت خالص براى خدا كه فرمود: پيروى از خدا و رسول خدا و پذيرش ولايت اهل بيت رسول.() اين حديث با متنهاى متفاوت ديگرى نيز روايت شده از جمله: الايمان حصنى()…، لا اله الا اللّه اسمى() من اقر لى بالتوحيد دخل حصنى() و حسب برخى از منابع و روايتها آن گاه كه امام اين حديث را مطرح كرد، گويا كاروان چند لحظه‌اى به حركت درآمد كه ناگهان آن حضرت بانگ برآورد، بشروطها و انا من
شروطها، يعنى آنچه من بر شما روايت از پدرانم و رسول اللّه(ص) روايت كردم، مشروط به اصل تعيين كننده‌اى است كه اينك در عصر شما من نماينده آن هستم. اگر قرار باشد در جامعه مسلمانان توحيد عينيت پيدا كند و مناسبات آن بر مبناى يگانگى خداوند تنظيم شده باشد، بدون حضور ولى اللّه امكانپذير نيست.
نگارنده معتقد است اگر اين جمله مكمل و متمم هم در پايان حديث از امام رضا(ع) صادر نشده باشد. همه چيز گواهى مي‌دهد كه اين شرط در باطن حديث نهفته است. كافى است مقدارى به فضايى كه اين سخن مطرح شده دقت و تأمّل كنيم، امام به اجبار و تهديد (در ظاهر با اكرام و محبت) از مدينه هجرت كرده، مأمون در چالش جدى با فرقههاى معارض خلافت به ويژه گروه علويان كه خواستار انتقال خلافت به خاندان اهل بيت هستند، قرار گرفته و او اينك خود يا به مشورت نزديكان حكومتى، در صدد راه كارهاى غير صادقانه براى تحميق مردم و فرونشاندن جنبش علويان برآمده، يعنى آنچه در حال اتفاق افتادن است روى پايه توحيد نمىچرخد اگرچه به ظاهر دينى مىنمايد، امام كه خوب مىشناسد و خوب مي‌داند همه اين پديدههاى در حال شكلگيرى به دور از فرهنگ توحيدى است كه رسول خدا(ص) در تنهايى جاهليت و با پايدارى وصفناپذير آن را به وجود آورد.
بنابراين طرح اين پرسش در برابر خواستههاى اهالى نيشابور، هشدارى بود به همه جامعه مسلمانان با زبان يك سخن قدسى كه اصل اول دين اسلام است. امام اين حديث كوتاه را بيان كرد تا مسلمانان به اين نكته پى ببرند كه اگر جامعه امن مىخواهند يا اگر طالب آرامش هستند و اگر از اين همه كشمكشها و ناهنجارىها خسته شده‌اند، تنها در سايه بازگشت به توحيد، اين مهم ميسر است.
سيره توحيدى
همه وجوه رفتارى امام رضا(ع) چه در مناسبات فردى و اجتماعى و چه در برخوردها و آموزههاى علمى، انسانها را به توحيد فرا مىخواند. از كوچكترين عمل
اخلاقى گرفته تا اصولىترين قاعده اجتماعى كه نمونههاى فراوانى در تاريخ زندگى آن حضرت گزارش شده، از جمله: رعايت حقوق همسر، فرزندان، نزديكان، بردگان، احترام به ذات انسان، انفاق آبرومندانه، دفاع از مظلوم، آزاد سازى بردگان، ترويج مساوات و برادرى، احترام به طبيعت و دههها رفتار ديگرى كه فعلاً فرصت ذكر آنها نيست.
سنت و سيره رضوى مىتوانست جامعه‌اى را كه امام در آن زندگى مىكرد به بهشت روى زمين كند، كما اينكه در عصر ما نيز اين سنت بايد منشورى باشد براى جامعه‌اى سالم، پويا و نوآور اما به شرطها…
خطبه توحيد فرصتى ديگر
اگر امام رضا(ع) به هنگام خروج از نيشابور حديث كوتاه سلسلة الذهب را براى عالمان و مردمان آن جا مىخواند، در مرو و در حضور مأمون و جمع زيادى از بنى هاشم و به صورت مفصل وجه عقلانى توحيد و صفات خداوند را چنان بيان مىنمود كه همه عقول به حيرت افتادند و اين گونه است كه اعتقاد برآمده از اين خطبه، همان حصن الهى مىباشد، دژى براى امان ماندن از عذاب خداوند.صدوق نقل مىكند چون مأمون تصميم گرفت امام رضا(ع) را به كار خلافت دعوت كند بنى هاشم را جمع كرد و به آنان گفت: تصميم گرفته‌ام از على بن موسى الرضا(ع) بخواهم اين كار را (خلافت) پس از من برعهده گيرد.
بنى هاشم نسبت به او حسد ورزيده گفتند: فردى را كه بصيرتى در تدبير خلافت ندارد، عهده دار امر خلافت مىكنى؟ كسى را سوى او بفرست تا نزد ما بيايد و از جهل چيزى را كه بدان وسيله او را خواهى شناخت ببينى. لذا كسى را به سوى او فرستاد و حضرت آمد. بنى هاشم به او گفتند! ابا الحسن بر منبر برو و براى ما نشانى برپا كن تا از روى آن خدا را عبادت كنيم. اباالحسن بر منبر رفت و مدتى نشسته سرش را پايين انداخته تكلم نمىكرد. سپس تكانى خورده راست ايستاد و حمد خدا را به جاى آورده او را ثنا گفت و درود بر پيامبر خدا و اهل بيتش فرستاد آن گاه گفت: آغاز عبادت خداى تعالى، معرفت او و اساس
معرفت خدا توحيد او … .()
امام رضا(ع) با اين خطبه كلمه لا اله الّا اللّه را كه حصن خداوند است، آن گونه كه شأن امامت اقتضاء مىكند معنى كرد تا به همه شبهات و باورهاى غلط پاسخ داده باشد البته نه از باب اين كه توجيهى باشد براى تصميم مأمون در امر واگذارى ولايتعهدى، بلكه اين كار فعليت پيام و رسالتى بود كه تنها امام مىتوانست در شرايط حاد و پيچيده سياسى از عهده آن برآيند.
خطبه امامت نماد شرط توحيد
در ايامى كه امام در مرو حضور داشت خطبه‌اى در باب امامت و امامشناسى ايراد نمود كه مىتوان از آن به منشور امامت ياد كرد. ايشان بعد از آن كه گزارش اختلاف مردم را از اين مسئله از يكى از اصحاب مىشنود كه چگونه درباره امامت به عنوان موضوع روز سخن مىگويند. تبسم مىفرمايد و سپس به راوى مىفرمايد: مردم در نادانى به سر مىبرند، مقام امام را نشناخته‌اند و در دينشان فريب خورده‌اند، زيرا پنداشته‌اند امام تعيين نگشته و آنان بايد وى را برگزينند. حال آن كه امامت و رهبرى مسلمين از مسائل اصولى و مكمل دين است و خداى تعالى پيامبرش را از جهان نبرد مگر پس از اين كه دينش را كامل ساخت.()
امام رضا(ع) در اين خطابه به جريان تاريخى امامت اشاره مىكند از جمله امامت حضرت ابراهيم تا اين كه نوبت به پيامبر عظيم الشأن اسلام مي‌رسد و در ادامه جانشينان آن حضرت بار اين مسؤوليت بزرگ را بر دوش مىكشند.()
ويژگىها و مختصاتى كه امام درباره امام بيان مىكند همه افق بشريت را پوشش مي‌دهد و تابى كران انسانيت بذر هدايت و محبت مىپاشد. وجود امام از جنس نور و روشنايى است. امام نجات دهنده است. امام آب گوارا به عطشاى هلاكت كننده است. امام دليل راه انسان در ترديدها و پرتگاه هاست. امام ابر بارنده در سرزمين خشك و سوزان است. امام زمين پهن دشت و چشمه جوشان پر آب است. امام امين خداوند بر
روى كره خاكى است. امام پاك كننده گناهان انسانهاى عاصى است و امام پناه گاهى مطمئن براى انسان.()
يادآورى و بيان اين انديشهها براى امام از سوى امام رضا(ع) در روزگارى صورت مىگرفت كه بحران اعتقادى و فكرى آن را فرا گرفته بود و مردم در غوغاى بازى سياست خلفاى اسلامى و شيوع جريانات فكرى در عصر مأمون الرشيد، گرفتار بسيارى از ترديدها و انحرافات شده بودند. امام به عنوان شرط پذيرش توحيد و سند اجازه ورود به محفل الهى چه دلسوزانه و از سر مهر و عطوفت همه توان خويش را به كار مىبرد تا كار جامعه مسلمانان به راستى و هدايت بگرايد.
برآيند آنچه را كه در سطور پيش آمد، اين گونه مىتوان بيان كرد: سيره امام رضا(ع) در همه وجوه فردى، اجتماعى، سياسى، علمى بر محور هدايت مردم به توحيد در عينيت زندگى در جريان بود. رفتار امام مىتواند مقياس و ميزان توحيدگرايى در هر جامعه دينى باشد و ما اينك در برابر اين پرسش تاريخى قرار گرفته‌ايم كه تا چه اندازه‌اى توانسته‌ايم رفتارمان را بر ظهور و تجلّى آن در متن زندگى بنا كنيم؟

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
* لازم به يادآورى است اين مقاله در همايش علمى ـ پژوهشى كه در بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان مقدس رضوى در آذرماه 1387 برگزار شده، ارائه گرديد.
. اعلام الورى باعلام الهدى، ج 2، ص .64
. بنگريد، مرعشى ملحقات احقاق الحق، ج 28، ص 591 ـ .682
. زائر، ش 109، ص .17
. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: آموزههاى امام رضا(ع) به مردم نيشابور، خراسان 17/11/79، غلامرضا جلالى.
. نشريه علوم حديث، شماره 2 زمستان 1375، محمد رحمانى.
. نشريه گلستان قرآن، ش 193، 16، به نقل از كشف الغمه، ج 3، ص .102
. همان، به نقل از بحارالانوار، ج 49، ص 120 – .121
. ابن ابى جمهور الاحسايى، عوالى اللئالى، ص 4 ـ .94
. حر عاملى، الجواهر السنيه، ص .148
. جلال الدين سيوطى، الجامع الصغير، ج 2، ص .243
. دكتر محمد رضا مشائى، ترجمه خطبه منسوب به حضرت رضا(ع)، مجله مشكوه، ش 7، بهار 64، ص 23. لازم به يادآورى است اين خطبه ضمن ترجمه علمى، همراه توضيحات سودمندى است كه در پاورقى آمده است.
. دكتر محمد مهدى ركنى يزدى، انديشه نو(ويژه نامه امام رضا(ع)، آذرماه 1385)، ص .15
. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(ع)، ص 1، .281
. همان.

/

ياد داشتها و خاطراتى از امام خمينى قدّس سرّه

عشق بدون مرز
امام رهبر و مرجع كلّ شيعيان و پيشواى جهان اسلام بود اين نوع رهبرى و مرجعيت، مرز جغرافيايى ندارد، تفاوتى بين پيرو و مقلّد امام در لبنان يا عراق يا هند و پاكستان و بحرين و نيست همان گونه كه در اين عرصه فرقى بين شيرازى و تبريزى و اصفهانى و…نيست. امروز مرجعيت مقام معظم رهبرى نيز همين طور است. همانطور كه شهيد و خانواده شهيد ايرانى، لبنانى و فلسطينى براى امام يعنى براى اسلام و انقلاب اسلامى فرقى ندارند به همين جهت مردم و شخصيتها و رهبران دينى و انقلابى ديگر كشورها، همچون مردم ايران به ملاقات و دست بوسى امام نائل مىشدند.
موارد اين ملاقاتها زياد بود كه عمده آنها در صحيفه امام ذكر شده است بعض از موارد هم ذكر نشده است مثل ملاقات امام جمعه مسجد الاقصى كه به محضر امام رسيد و رسماً با امام بيعت كرد. شيخ سعيد شعبان رهبر حركت توحيد اسلامى كه مركزيت آن در طرابلس لبنان بود مكرر به محضر امام رسيد. مرحوم شهيد دكتر فتحى شقاقى عاشقانه به خدمت امام مي‌رسيد و با زيارت روح اللّه جان مىگرفت.
شهيد علامه عارف حسينى هم با امام ملاقاتى عاشقانه داشت و ديديم كه حضرت امام با همان منطقى كه براى شهداى بزرگ ايران اعلاميه دادند براى شهيد عارف حسينى نيز آن اعلاميه حماسى را دادند.
شهيد سيد عباس موسوى دبير كل سابق حزب اللّه لبنان و جناب آقاى سيد حسن نصراللّه و همچنين ديگر اعضاى شوراى مركزى حزب اللّه مكرراً به محضر امام شرفياب شدند و همين ملاقاتها بود كه شالوده مقاومت و پايدارى حزب اللّه را در مقابل صهيونيستهاى اشغالگر راسخ و تزلزلناپذير مىكرد.
در مورد اجازات امور حسبيه هم فرقى بين داخل و خارج وجود نداشت و ندارد. صدور اجازه امور حسبيه معيارهايى دارد كه به هيچوجه مرزهاى جغرافيايى در آن دخيل نيست. هر شخصى كه آن معيارها را داشته باشد و براى مراجع تقليد شخصاً يا با گواهى دو نفر عادل توثيق و اثبات شود براى او اجازه نامه صادر مىشود. بر همين اساس جناب حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن نصراللّه (حفظه‌اللّه) كه واقعاً ثمره شجره طيبه روح اللّه و نور چشم مقام معظم رهبرى و بازوى قدرتمند اسلام است از جمله اولين روحانيان لبنانى است كه در دوره جوانى و شايد بتوان گفت نوجوانى با تعبير و عنوان حجت الاسلام از امام اجازه امور حسبيه دريافت كرد. امام در آن سالها عنوان حجت الاسلام را براى مراجع فعلى در مكتوباتشان به كار مىبردند! نكته جالب اين كه حضرت امام عموماً در اجازاتشان يك سوم وجوهات را اجازه مي‌دادند كه صاحب اجازه در محل مصرف كند و بقيه را بايد به دفتر ارسال مىكردند اما در اجازه آقاى سيد حسن نصراللّه و مرحوم شهيد سيد عباس موسوى و ديگر اعضاى شوراى حزب اللّه تا نصف را در اجازه مكتوبشان اجازه داده بودند و در يك موقعيتى كه حضرت امام تمام اجازاتى كه بيشتر از يك سوم را اجازه داده بودند لغو كردند آقاى سيد حسن نصراللّه و روحانيون حزب اللّه را استثناء كردند.

جناب حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن نصراللّه (حفظه اللّه) كه واقعاً ثمره شجره طيبه روح اللّه و نور چشم مقام معظم رهبرى و بازوى قدرتمند اسلام است از جمله اولين روحانيان لبنانى است كه در دوره جوانى و شايد بتوان گفت نوجوانى با تعبير و عنوان حجت الاسلام از امام اجازه امور حسبيه دريافت كرد.

عنايت ويژه امام، بركت صندوق بيت المال
در طول اين مدت كه آقاى سيد حسن نصراللّه و ديگر وكلاى امام در لبنان طبق اجازه امام بخشى از وجوهات را براى امام مىفرستادند بدون استنثناء اين بخش را هم كه براى امام مىفرستادند مورد به مورد با پيشنهاد حقير اجازه دادند كه به حزب اللّه مرجوع شود و توسط جناب حجت الاسلام سيد عيسى طباطبائى كه مرتب به ايران رفت و آمد داشت مرجوعى را براى اين بزرگواران مىفرستادم و با تجميع اين مرجوعيها بود كه صندوق بيت المال در لبنان شكل گرفت و تا كنون بالاترين خدمات فرهنگى و اجتماعى را براى شيعيان و محرومان لبنان ارائه كرده است و در واقع نه با پول ايرانيها بلكه با وجوهاتى كه خود شيعيان لبنان به امام پرداخت مىكردند بركات بسيارى براى اسلام و مسلمانان حاصل شد.
از جمله اين بركات نقشى بود كه اين صندوق در شكلگيرى و تأسيس ايستگاه تلويزيونى المنار داشت كه داستان نقش فوق العاده اين شبكه در رساندن پيام انقلاب و مقاومت به جهانيان بحث جداگانه‌اى را مىطلبد.
المنار يكى ديگر از بركات امام
جرقه تأسيس شبكه تلويزيونى المنار در دفتر امام زده شد يك روز كه چند نفر از شخصيتهاى حزب اللّه بعد از دست بوسى امام در اتاق حقير مشغول صحبت بوديم از وجود دهها شبكه تلويزيونى در لبنان صحبت شد و بنده سؤال كردم آيا شيعيان هم شبكه تلويزيونى دارند؟ آنها جواب دادند: نه! و همين سؤال و جواب شروع كار بود چند ماه بعد كه امام رحلت كرده بود و حقير به عنوان قائم مقام در بنيادشهيد خدمت مىكردم موضوع را پيگيرى كردم و با اختصاص مبلغى كه از طرق مختلف تهيه كرديم كار تأسيس شبكه تلويزيونى توسط بنياد شهيد لبنان و با تلاش آقاى سيد عباس طباطبايى شروع شد. در آن زمان جنگهاى داخلى لبنان هم در نقطه اوج بود و به همين جهت استوديوى تلويزيون در زير زمين يك برج مسكونى بلند مرتبه با كمترين امكانات راه انداز شد و فرستنده آن هم در بالاى مناره مسجد رسول اعظم كه در محوطه
بيمارستان رسول اعظم(ص) متعلق به بنياد شهيد است نصب شد و به همين مناسبت شبكه به نام المنار ناميده شد و به اين ترتيب محدوده ضاحيه و بيروت زير پوشش اين شبكه قرار گرفت، سال بعد ضمن سفرى كه به لبنان داشتم طى مذاكره‌اى كه با مرحوم شهيد سيد عباس موسوى داشتم تصميم گرفتيم براى توسعه اين شبكه حزب اللّه را به طور 50% شريك كنيم و آنها هم با سرمايه گذارى خود شبكه را به كل لبنان توسعه دهند كه اين كار به نحو احسن انجام شد و مديريت شبكه را هم به حزب اللّه واگذار كرديم و در مرحله بعد تمام سهام شبكه به حزب اللّه واگذار شد تا با تمركز مديريت امكان توسعه بيشتر آن فراهم شود و با استفاده از سيستم ماهواره به كل جهان برسد كه بحمداللّه با توانمندى حزب اللّه اين كار انجام شد و الآن عليرغم همه كارشكنيهاى غربيها و مزدورانشان اين شبكه خارى است در چشم دشمنان و محبوبترين صداى حق است براى همه عرب زبانان شيعه و مسلمان در سراسر جهان.
ملاقات استثنايى!
به مناسبت 15 شعبان ملاقات امام در حسينيه جماران برقرار بود در آن روز جمعى از افراد حزب اللّه لبنان هم قرار بود در اين مراسم به ملاقات امام نائل شوند اما به دليل مشكلى كه در مسير براى آنها پيش آمده بود زمانى به جماران رسيدند كه ملاقات تمام شده بود و امام به محل سكونت خود رفته بودند و به دنبال انجام كارهاى ديگرشان. ضمناً حضرت امام تا بعد از ماه رمضان قرار ملاقات عمومى نداشتند و لبنانيها هم بايد يكى دو روز بعد به لبنان بر مىگشتند لذا از اين كه تا جماران آمده بودند و توفيق زيارت امام را نيافته بودند به شدت متأثّر و ناراحت بودند. ايشان ملتمسانه از اينجانب درخواست كردند اقدامى كنم اما نزديك ظهر بود و مسلّم بود كه هيچگاه امام در يك روز آن هم بعد ازظهر دوباره براى ملاقات بيرون نمي‌آيند با اين حال براى اسقاط تكليف موضوع را به حضرت امام منتقل كردم و ناباورانه امام پذيرفتند و تا آنجا كه به ياد دارم براى اولين و آخرين بار بعد ازظهر آن روز مجدداً بيرون آمدند و اين برادران به توفيق زيارت امام دست يافتند، آنان با اين ديدار صميمانه و خاص صدچندان خوشحال شدند چرا كه بعد از آن نوميدى و تأثر شديد در قبل از ظهر، به جاى حسينيه و همراه با انبوه جمعيت، امام را در جمع اختصاصى و معدود خودشان از نزديك زيارت كردند و عنايت ويژه امام را در پذيرفتن آنان در يك ديدار استثنايى دريافتند و خاطره‌اى جاودانه براى آنان شكل گرفت.

نكته صحيح اين است كه مسلمين بايد با هم متحد باشند و شما كه از علماء و دانشمندان هستيد ممكن است با روحانيون اهل سنت تماس بگيريد كه ايران نمىخواهد بين مسلمين خلاف ايجاد كند و نه تعدّى كند.

سخنان امام در ملاقات با شيخ اسعد التميمى
مورد ديگر ملاقات آقاى شيخ اسعد بيوض التميمى امام جماعت سابق مسجدالاقصى و از چهرههاى جهادى فلسطين با حضرت امام در سال 1361 بود اين نوع ملاقاتها همانند ملاقات شهيد فتحى شقاقى رهبر جهاد اسلامى فلسطين به دليل آن كه در آن شرائط انعكاس خبرى داشت، ضبط و ثبت نمىشد و به همين جهت در صحيفه امام نيز ذكر نشده است.
شيخ اسعد بيوض التميمى آمده بود تا ضمن زيارت امام، با امام بيعت كند. حضرت امام بعد از صحبتهاى شيخ اسعد و اعلام بيعت، سخنانى را ايراد كردند كه هرچند ضبط نشد اما فى المجلس عمدتاً يادداشت شد. متن سخنان يادداشت شده حضرت امام به شرح ذيل است.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
من از شما تشكر مىكنم كه تشريف آورديد به ايران تا از نزديك با هم ملاقات كنيم و آنچه بر مسلمين مىگذرد در ميان بگذاريم. آنچه كه بر مسلمين مىگذرد با دست سلاطين خود مسلمين است. سلاطينى كه به واسطه دنيا و به خاطر رسيدن به يك حظ دنيايى از اسلام رو برگردانده‌اند گرچه ادعا مىكنند كه مسلمانند آنچه بر مسلمين مىگذرد بلاواسطه از اينها و مع الواسطه از قدرتهاى بزرگ امثال آمريكا و شوروى است.
مسلمين تا از اختلافاتى كه بين شان است دست برندارند، دستهاى مرموز دولتهاى قدرتمند مىتوانند به خواستههاى خودشان دست پيدا كنند. شما مي‌دانيد بعد از اين كه ايران قيام كرد و شاه مقبور را از اينجا بيرون كرد با شعار آزادى، استقلال، جمهورى اسلامى اين كار را انجام داد و لازال اين شعار در بين مردم ايران از اطفال و شيوخ در همه جا رواج دارد و آرزوى ما اين است كه اسلام قدرت صدر اسلام را پيدا بكند انشاء اللّه و بر همه دولتهاى كفر غلبه كند.
ما بايد كوشش كنيم در وحدت مسلمين و آنهائى كه از وحدت مسلمين جلوگيرى مىكنند يا نفاق مىكنند منزوى كنيم. شما مي‌دانيد بعضى از روحانيون اهل سنت كه نبايد اسم روحانى بر آنها گذاشت از اول پيروزى، براى رسيدن آمريكا به اهدافش نسبت به جمهورى اسلامى شروع به سم پاشى كردند. صدام كه آمريكا وادار كرد به ايران حمله كند براى ايران نبود. او فهميد كه اگر اين جمهورى اسلامى با اين محتواى اسلامى به ساير بلاد سرايت كند، دست آنها از شرق به كلى قطع مىشود. لهذا اشخاصى كه آنها در چنگال شان دارند چه از روحانيون و چه از رؤساى جمهور و سلاطين به جنگ با ما وادار كردند و اين دو سال تمام كه ما مشغول دفاع از حريم اسلام بوديم هيچ يك از دولتهاى اسلامى به ما كمك نكردند و اكثر دولتهاى اسلامى به او كمك كردند. اسلحه دادند، پول دادند و حتى افراد فرستادند و اين نبود جز اين كه ما اسلام مىخواهيم.
طوائف مسلمين و مذاهب اسلامى در آنچه كه مشتركند كه اصول است مثل كتاب، سنت، قبله و…با هم باشند و اگر نباشند كفار غلبه مىكنند بر آنها، مع‌الأسف بسيارى از دولتهاى اسلامى و بعضى از روحانيون اهل سنت و كمى از روحانيون ما درصدد بودند كه بين مسلمين تفرقه بيندازند و به بهانه اين كه ايرانيها مسلم نيستند و مجوسند، ما را سركوب كنند.

با تجميع اين مرجوعيها بود كه صندوق بيت المال در لبنان شكل گرفت و تا كنون بالاترين خدمات فرهنگى و اجتماعى را براى شيعيان و محرومان لبنان ارائه كرده است و در واقع نه با پول ايرانيها بلكه با وجوهاتى كه خود شيعيان لبنان به امام پرداخت مىكردند بركات بسيارى براى اسلام و مسلمانان حاصل شد.

تمام گروههاى تبليغاتى و رسانههاى گروهى به ما حمله مىكنند. يكى دروغى كه صدام مىگويد آن را چند برابر مىكنند و بازگو مىكنند. از توطئههاى آنها اين است كه مىگويند اگر عراق به دست ايران بيفتد يا اين كه ايران بر عراق غلبه كند حكومت شيعه پيش مي‌آيد. از اول قرار ما اين بود كه به اسلام عمل كنيم و تفرقه كه خلاف نص قرآن است ايجاد نكنيم. ما مىخواهيم تمام مسلمين استقلال داشته باشند و دست كفار از ممالك اسلامى قطع بشود و هر ملتى در هر كشورى كه هست حكومت مستقل داشته باشد…
اميدوارم كه با جديت افرادى مثل شما اين آمال تحقق پيدا كند و هيچ وقت مأيوس از خداوند تعالى نيستيد و نيستيم. خداوند مىتواند عده قليلى را بر قدرتهاى بزرگ غلبه دهد. چنانچه ديديد ملت ايران با نداشتن ساز و برگ جنگى و با اين كه همه چيز در دست آمريكا و شاه بود، با ايمان به خدا به پيروزى رسيد و صدام با همه ساز و برگى كه براى او تهيه شده شود… نتوانست در ايران يك قدم موفق شود و بعد از چندى از ايران بيرونش كردند.
گرچه در بعضى از نقاط هنوز هستند….
نكته صحيح اين است كه مسلمين بايد با هم متحد باشند و شما كه از علماء و دانشمندان هستيد ممكن است با روحانيون اهل سنت تماس بگيريد كه ايران نمىخواهد بين مسلمين خلاف ايجاد كند و نه تعدّى كند.
ما كه در اينجا نشستيم هيچ وقت هجوم نكرديم به عراق الآن هم براى دفاع وارد عراق شده‌ايم چون كه از راه دور به شهرهاى ما با توپ حمله مىكنند و اطفال و شيوخ ما را مىكشند. ما مجبوريم براى دفاع از اسلام و مسلمين پيش برويم ولى يك وجب از خاك عراق و يا دولتهاى ديگر را نمىخواهيم.
از خدا توفيق شما را مىخواهيم در هرجا كه هستيد قواى خود را تقويت كنيد و خدا فرج مي‌رساند و نترسيد از مقهور شدن چون كه هرچه براى اسلام است شكست ندارد. ما براى اسلام مىميريم و يا پيروز مىشويم، ما باكى از مردن نداريم، ما براى اسلام خدمت مىكنيم، شما جديت كنيد عامّه مردم را بيدار كنيد. همه گرفتاريها از حكومتها است. آنها يا بايد سر عقل بيايند و كنار بروند يا ملتها آنها را كنار بزنند تا رژيم اسلامى داشته باشند، من توفيق شما را خواستارم. والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.


/

احياى فرهنگ شهادت

در مكتب توحيد، آن چيزى داراى ارزش و ماندگارى است كه در راه خدا و براى خدا شكل گيرد. هر مقدار از عمر انسان كه براى خدا صرف شود. هر كارى كه براى خدا انجام گيرد، مالى كه در اين راه هزينه شود. از ارزش واقعى و ماندگارى برخوردار است و در اين راستا هرچه انجام كارى براى خدا سختتر و نيت خالصتر باشد ارزش و اثر آن بيشتر است. بنابراين هرگونه اهتمام و تلاش در راه خدا مصداق جهاد فى سبيل اللّه است.
در اين مكتب، از خود گذشتگى در راه خدا و دفاع از حق در بالاترين حد، ارزشگذارى شده است و فرهنگ ايثارگرى و شهادتطلبى در متن اسلام از درخشش و ويژگى برجسته‌اى برخوردار است.
دستاورد اساسى حضرت امام خمينى در رهبرى انقلاب اسلامى، احياء اسلام ناب محمّدى(ص) و مهمترين ويژگى آن احياء فرهنگ شهادت و ايثارگرى بود. با مرورى گذرا در فرايند نهضت امام خمينى و قوام نظام اسلامى به خوبى مىتوان دريافت كه اگر فرهنگ شهادتطلبى و ايثارگرى نبود، نه انقلاب به پيروزى مي‌رسيد و نه نظام اسلامى دوام مىيافت، همانگونه كه در صدر اسلام نيز اگر اين ويژگى نبود نه اسلام شكل گرفته بود و نه دوام مىيافت.
بنابراين موضوع شهادت و ايثارگرى
سكه پربهايى است كه در يك روى آن بايد والاترين ارزشهاى الهى را مشاهده كرد و در روى ديگر آن دستاوردها و آثار و بركات بى بديل را.
شهيد در لغت به معنى گواه، حاضر، ناظر و… و در اصطلاح دينى به كسى اطلاق مىشود كه با انتخاب آگاهانه، و بر اساس حجت شرعى، در راه خدا به شهادت مي‌رسد و در قانون اساسنامه بنياد شهيد انقلاب اسلامى اين گونه تعريف شده است، «شهيد به كسى گفته مىشود كه جان خود را در راه انقلاب اسلامى و حفظ دستاوردهاى آن يا دفاع از كيان جمهورى اسلامى در مقابل تهديدات و تجاوزات دشمن و عوامل ضد انقلاب و اشرار نثار نموده يا مىنمايد.»
شهادت قلّه كمال
شهادت از برترين واژههاى فرهنگ اسلامى و از مقدّسترين مفاهيم معارف الهى است. شهادت اوج كمال انسان است، آنگاه كه‌انسان تمام هستى خود را يكجا نثار معبود مىكند و قطره وجودش به درياى بيكران هستى مطلق مىپيوندد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
«فوق كلّ ذى برٍّ برٌّ حتى يقتل فى سبيل اللّه، فاذا قُتِلَ فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ؛() بالاتر از هر خير و نيكى، خير و نيكى وجود دارد تا انسان در راه خدا كشته شود كه
بالاتر از كشته شدن در راه خدا، خير و نيكى يافت نشود.»
همچنين پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «اشرف الموت قتل الشهادة؛() شهادت برترين مرگها است.»
و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «لوددت انّى اُقتَل فى سَبيل اللّه، ثمّ احيا ثمّ اُقتَل ثمَّ اُحيا ثم اقتل ثمّ اُقتَل؛() دوست دارم در راه خدا كشته شوم(نه يك بار و دو بار كه) بارها كشته شوم و زنده شوم و باز هم كشته شوم.»
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقام دعا و درخواست از خداوند متعال عرضه مي‌دارد: «نسأل اللّه منازل الشّهداء؛() از خداوند جايگاه شهيدان را طلب مىكنم.»
مقام شهيد
شهيد مصداق عينى شهادت است ه با انتخاب آگاهانه و در كمال خلوص، هستى خود را يكجا به آفريدگار جهان تقديم مىكند و به سرچشمه بقا و حيات، پيوند مىيابد.
درك مقام شهيد از توان و ظرفيت فهم ما خارج است و تنها منبع وحى الهى است كه شمه‌اى از اين مقام را براى ما بازگو فرموده است: «ولاتقولوا لِمَن يُقتَلُ فى سَبيل اللّه اَموات بل احياء ولكن لاتشعرون؛() براى كسانى كه در راه خدا
كشته مىشوند نگوييد مردگانند (كلمه اموات را درباره شهدا به كار نبريد) بلكه آنها زنده‌اند، لكن شما درك نمىكنيد.»
اين آيه ضمن آن كه بر زنده بودن شهدا تأكيد مي‌ورزد، درك اين مقام را از حيطه شعور و فهم بشر در اين دنيا خارج مىشمارد. در حالى كه در آيه فوق از به كار بردن تعبير اموات در مورد شهدا نهى مىكند، در آيه‌اى ديگر از پندار مرده بودن آنان نيز نهى فرموده است كه نه فقط به زبان نگوييد آنها مرده‌اند بلكه به دل نيز راه ندهيد.
«ولا تحسبنَّ الّذين قُتِلوا فى سَبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون؛() كسانى را كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده مىپنداريد، بلكه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»
امام خمينى(قدّس سرّه) در اين زمينه مىفرمايد :«اگر نبود در شأن و عظمت شهداى معظم فى سبيل اللّه جز اين آيه كريمه، كه با قلم قدرت غيب بر قلب مبارك نورانى سيد رسل صلى اللّه عليه و آله و سلّم نگاشته و پس از تنزل مراحلى به ما خاكيان صورت كتبى آن رسيده است، كافى بود كه قلمهاى ملكوتى و مُلكى شكسته شود و قلبهاى ماوراى اصفياءاللّه از جولان در حول آن فرو بسته شود. ما خاكيان محجوب يا افلاكيان چه دانيم كه اين «ارتزاق عند الرّب شهدا» چى است. چه بسا مقامى باشد كه خاص مقربان درگاه او جلّ و علا و وارستگان از خود و ملك هستى باشد، پس مثل من وابسته به علائق و وامانده از حقايق چه گويم و چه نويسم، كه خاموشى بهتر و شكستن قلم اولى است.»()
امام خمينى همچنين پيرامون نكاتى از همين آيه مىفرمايد :«در اين آيه كريمه بحث در زندگى پس از حيات دنيا نيست كه در آن عالم همه مخلوقات داراى نفس انسانى به اختلاف مراتب از زندگى حيوانى و مادون حيوانى تا زندگى انسانى و مافوق آن زنده هستند، بلكه شرف بزرگ شهداى در راه حق، «حيات عند الرّب» و ورود در «ضيافة اللّه» است.
اين حيات و اين ضيافت را با قلمهاى شكسته‌اى مثل قلم من نمىتوان توصيف و تحليل كرد، اين حيات و اين روزى غير از زندگى در بهشت و روزى در آن است. اين لقاء اللّه و
ضيافة اللّه مىباشد. آيا اين همان نيست كه براى صاحبان نفس مطمئنه وارد است «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى» كه فرد بارز آن سيد شهيدان سلام اللّه عليه است.»()
«از شهدا كه نمىشود چيزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادى وصولشان «عند ربّهم يرزقون»اند، و از «نفوس مطمئنه‌اى» هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند. اينجا صحبت از عشق است و عشق؛ و قلم در ترسيمش بر خود مىشكافد.»()
درباره مقام شهيد احاديث بسيارى از معصومين عليهم السلام نقل شده است كه در اينجا به مواردى از آنها اشاره مىشود.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
«ان اللّه كتب القتل على قومٍ و الموت على آخرين و كلّ آتيةٌ منيّتُه كما كَتبَ اللّه لَه فَطوبى للمجاهدين فى سبيل اللّه و المقتولين فى طاعته؛() خداوند براى گروهى كشته شدن و براى گروهى ديگر مرگ را مقرر فرموده است و هر كدام به اجل مقرر خود به آنگونه كه خدا مقدّر فرموده مي‌رسند. پس خوشا به حال مجاهدان در راه خدا و كشتگان در راه اطاعتش.»
امام زين العابدين عليه السلام از قول جدش رسول اللّه(ص) مىفرمود:
«ما من قطرةٍ احبُّ الى اللّه عزّ و جلّ من قطرة دمٍ فى سبيل اللّه؛() هيچ قطره‌اى در پيشگاه خداوند محبوبتر از قطره خونى كه در راه خدا ريخته مىشود، نيست.»
از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود:
«…و اول من يدخل الجنة شهيد؛() اول كسى كه وارد بهشت مىشود، شهيد است.»
امام صادق عليه السلام از طريق پدرانش از جدش رسول اللّه(ص) نقل فرموده:
«ثلاثة يشفعون الى اللّه يوم القيامة فيفشَفِّعُهم الانبياء ثم العلماء ثمّ الشهداء؛() سه گروه روز قيامت شفاعت مىكنند و شفاعت آنان مورد پذيرش خداوند قرار مىگيرد:انبياء، علما، و شهداء.»
همچنين از پيغمبراكرم(ص) نقل شده كه فرمود :«يشفع الشهيد فى سبعين فى
اهله؛() شهيد هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت مىكند.»
امام خمينى درباره شفاعت مىفرمايد: «جلوه شفاعت شافعان در اين عالم، هدايت، آنها است و در آن عالم، باطن هدايت شفاعت است. تو از هدايت اگر بىبهره شدى از شفاعت بى بهره‌اى و بهر قدر هدايت شوى شفاعت شوى.»()
با توجه به معنى شفاعت و رابطه آن با هدايت در اين دنيا و نقشى كه شهدا در امتداد انبياء و علماء براى هدايت مردم ايفا مىكنند، جايگاه رفيع شهدا را مىتوان دريافت. اگر در حديث اخير سخن از شفاعت هفتاد نفر از اهل شهيد آمده است اولاً كلمه هفتاد ظاهراً اشاره به كثرت است و وسعت دائره شفاعت شوندگان در آخرت وابسته به دائره هدايت شوندگان از شهادت شهيد در اين دنيا است و ممكن است شهادت شهيدى مانند امام حسين عليه السلام منشأ هدايت ميليونها ميليون انسان در اين دنيا و شفاعت آنان در آخرت شود. ثانياً به كاربردن تعبير اهل در حديث مزبور اشاره به اهليت شفاعت شوندگان دارد كه با نظر امام خمينى مبنى بر تطابق بين ظاهر و باطن شفاعت همسو مىباشد. آن چنانكه شفاعت حضرت نوح در مورد پسرش به درگاه خداوند پذيرفته نشد به دليل آن كه در فرهنگ قرآن «انه ليس من اهلك؛() او اهل حضرت نوح نبود!»
وظيفه جامعه نسبت به شهيد
از آنجا كه شهيد براى خدا و در راه خدا، هستى خود را براى نجات و سعادت جامعه فدا مىنمايد، هر چند پاداش اصلى خود را از خداوند دريافت مىكند، اما بنابر حكم عقل، جامعه نيز به لحاظ حقى كه شهيد بر گردن آنان دارد. مديون شهيد است و بايد با تمام وجود دَين خود را در قبال شهيد ايفاء نمايد.
زنده نگهداشتن ياد و نام شهيد و بزرگداشت زمان و مكان شهادت و مدفن او و الگوسازى از شخصيت و سيره زندگى و حماسه ايثارگرانه شهيد، بخشى از وظائف جامعه نسبت به شهيد مىباشد.
اين نكته افزودنى است كه فايده انجام اين نوع وظائف عمدتاً به خود مردم باز مىگردد و در حقيقت اين ما هستيم كه
نيازمند شهدا هستيم نه آن كه شهدا نيازمند بزرگداشت ما باشند. اجر و مقامى كه شهدا نزد پروردگارشان دارند با بزرگداشت يا غفلت مردم از آنان كم و زياد نمىشود. بزرگداشت و تكريم شهيد در جامعه يعنى بزرگداشت و تكريم فرهنگ شهادت و تمام نيكىها و ترويج روحيه ايثارگرى و فداكارى براى ارزشها و دفاع از جامعه و سرزمين اسلامى. فرهنگ و روحيه‌اى كه قوام و بقاء جامعه و نظام و سرزمين اسلامى، همواره نيازمند به آن مىباشد. و اين مطلبى است كه تمام ملل و كشورها در چارچوب جهان بينى و ارزشهاى خود به منظور حفظ استقلال و دفاع از موجوديتشان در برابر بيگانگان و مهاجمان مورد توجه و اهتمام جدى آنان قرار دارد.
منزلت خانواده شهيد
خانواده شهيد از جهات مختلف، داراى مقام و منزلت ويژه‌اى در پيشگاه خداوند و در نظام و جامعه اسلامى مىباشد. پدر و مادر شهيد با توجه به اين كه معمولاً بيشترين نقش را در تربيت شهيد ايفاء و با داشتن بيشترين علاقه به فرزند خود او را تقديم خدا كرده‌اند از ارزش والايى برخوردار مىباشند. والدين، مخصوصاً مادر، بطور طبيعى آنچنان علاقه‌اى به فرزند خود دارند كه عادتاً براى حفظ فرزندشان حاضرند همه چيز خود را فداى او كنند و مىتوان گفت والدين، فرزند خود را از جان خود بيشتر دوست مي‌دارند. اين بيت از شعر سعدى بهترين توصيف حالت بدرقه والدين به هنگام عزيمت فرزندانشان به سوى جبهه است.
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعى سخن من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي‌رود
بنابر اين والدين مخصوصاً آنانى كه با طيب خاطر و بر اساس اعتقادشان فرزندانشان را از زير قرآن عبور داده و بعد از شهادت آنان نيز صبورانه، رضايت خود را در برابر تقدير الهى ابراز و از اين كه خداوند اين افتخار را نصيب آنها فرموده خود را سربلند و مفتخر مىبينند، شاهدان عينى فرهنگ شهادت و ايثار و ره يافتگان وصال حقند.
همسر شهيد نيز كه افتخار همزيستى با
شهيد را داشته و شريك زندگى و پشتيبان و سرپرست خود را به ظاهر از دست داده و بار نگهدارى و تربيت فرزندان شهيد و مسؤوليت حفظ كرامت و عظمت شهيد را در جامعه به دوش گرفته، به همراه فرزندان شهيد به عنوان يادگاران شهيد كه نزديكترين نسبت و انتساب را به او دارند، منزلت و جايگاه برجسته‌اى را نزد خداوند و مردم دارند.
مجموعاً مىتوان گفت مشابه همان فاصله‌اى كه شهيد و مقتول فى سبيل اللّه نسبت به مقتولين در مسير طاغوت دارد. بين خانواده آنها نيز وجود دارد و نمودى از اين تفاوت و فاصله را در مقايسه بين خانوادههاى شهداى ايران و بازماندگان مقتولين جنگها در بسيارى از كشورهاى ديگر مىتوان به دست آورد. در حالى كه بازماندگان مقتولين آن جنگها بعد از جنگ به عوامل عمده نارضايتى و بحرانهاى اجتماع و اخلاقى تبديل مىشوند و ما شاهديم خانوادههاى شهداى انقلاب اسلامى همچون خاندان شهداى كربلا ادامه دهندگان راه شهدا و از پشتيبانان اصلى نظام و ارزشهاى اسلامى هستند بگونه‌اى كه ميزان حمايت از آرمان شهدا در خانواده شهدا بيشتر از ساير اقشار است و به همين ترتيب خانوادههايى كه دو شهيد تقديم اسلام كرده‌اند نسبت به يك شهيدىها، و چند شهيدى دادهها نسبت به دو شهيد دادهها، التزام و پيوند محكمترى با شهدا و راه آنان دارند و نويسنده خود بارها شاهد بود مادرى كه تصوير سه شهيد خود را در دست داشت و به زيارت امام راحل نائل مىشد ـ به جاى اظهار تأثر از شهادت فرزندانش، قهرمانانه اصرار داشت كه امام دعا كند او هم توفيق شهادت در راه خدا را پيدا كند!
به اين ترتيب خانواده شهيد از دو جهت شايسته تكريم و تجليل و خدمت مىباشند:
اولاً به دليل اهليت و شايستگى اكتسابى و نقشى كه در همراهى و همسوئى با شهيد ايفاء مىكنند و ثانياً بخاطر انتسابى كه با شهيد دارند و در سايه دَينى كه جامعه به شهيد دارد بخشى از تكريم و تعظيم شهيد در احترام و تجليل از خانواده و اهل بيت او تجلّى مىيابد و مسأله تكريم خانواده
شهيد و تقديم خدمات لازم به آنان نه تنها به عنوان يك كار مطلوب بلكه يك وظيفه همگانى براى جامعه و نظام اسلامى به حساب مي‌آيد.
اين مطلب را نيز با سخنى از امام راحل كه جلوه‌اى از نگرش اسلام درباره اين قشر والامقام است مي‌آرائيم :«سلام و درود بر شما پدران و مادران، همسران، فرزندان و بازماندگان شهدا كه از بهترين عزيزان خود، در راه بهترين هدف كه اسلام عزيز است، بزرگوارانه گذشته‌ايد و در امر دفاع از دين خدا، آنچنان صبر و مقاومت نشان داده‌ايد كه رشادت و استقامت ياران سيد شهيدان حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ را در خاطره جهانيان تجديد مىكرديد.»()
منزلت بىمانند ايثارگران در مكتب وحى
آيات فراوان قرآن و احاديث بسيار زياد معصومين عليهم‌السلام پيرامون رزمندگان راه خدا بيانگر جايگاه رفيع و بى نظير آنان است. براى نمونه اين آيه را مرور مىكنيم:
«انّ اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم، بانَّ لَهُمُ الجَنَّةَ، يُقاتِلُونَ فى سبيل اللّهِ، فَيقتلون و يقتلون، وعداً عليه حقّاً فى التّورية و الأنجيل و القرآن، و من اوفى بعهده من اللّهِ، فاستبشروا ببيعكم الّذى بايعتُم بِهِ، وَ ذلِكَ هُوَ الَفوز العظيم؛() همانا خدا(مشترى) از مؤمنان( بايع) جان، مالشان (مثمن) را به بهاى بهشت (ثمن) خريدارى كرد. آنان در راه خدا مىجنگند و مىكشند و كشته مىشوند. اين در تورات و انجيل و قرآن وعده حقى بر عهده خداست و چه كسى از خدا بر عهدخويش وفادارتر است؟ پس به اين معامله‌اى كه با خدا كرده‌ايد شاد باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است»
اين جلوه‌اى از منزلت والاى رزمندگان راه خداست بكشند يا كشته شوند و آنگاه كه جان خويش را در جبهه فدا كنند يا بعد از مجروح شدن و تحمّل مشقتها و درد بسيار كه خود پاداشى بزرگ دارد در اثر جراحات و جانبازى به شهادت برسند و يا آن كه در اسارت، شكنجه و آزار مضاعف دشمن را به جان بخرند و به مقام آزادگى برسند. همگى برخوردار از اين فضيلت والا هستند و آنگاه
كه رزمنده‌اى جان بر كف، در اثر جراحتهاى جنگ به مقام جانبازى نائل شود و همزمان در اسارت سختترين رنجها و دردها را تحمّل كند و در اثر جراحتهاى جانكاه جبهه به مقام شهادت رسد با برخوردارى از چهار عنوان: رزمنده، آزاده، جانباز و شهيد در اوج اين قلّه رفيع جاى مىگيرد.
دقت در آيه مذكور و ملاحظه ويژگيهاى مشترى، بايع، ثمن و مثمن كه به عنوان يك پيمان از سوى خدا مطرح شده و سند آن را نيز بزرگترين كتابهاى آسمانى يعنى تورات و انجيل و قرآن قرار داده و بر وفاى بر اين عهد تأكيد نموده و آن را فوز عظيم دانسته است، افقهاى شگفت انگيزى را به روى انسان مىگشايد.
در اينجا مرورى بر آمار شهداء، جانبازان و آزادگان و اشاره به پاره‌اى از ويژگىهاى آنان مىتواند دستمايه‌اى براى تحليلهاى گوناگون باشد.
مجموع شهدايى كه در بنياد شهيد انقلاب اسلامى داراى پرونده هستند 000/219 نفر مىباشند كه از اين رقم حدود 000/20 نفر در درگيرى با شرارتهاى ضد انقلاب و ترورهاى منافقين به شهادت رسيده‌اند.
و افرادى كه در درگيريهاى مستقيم دفاع مقدس شهيد شده‌اند 000/172 نفر و شهداى بمبارانهاى دشمن 000/16 نفر مىباشند و به اين ترتيب جمع شهداى جنگ تحميلى به 000/188 نفر مي‌رسد.
برخلاف شايعه پراكنىهاى بيگانگان كه رقم شهداى جمهورى اسلامى را چندين برابر واقعيت، بزرگ نمايى مىكردند و به منظور القاء ناتوانى در مديريت جنگ و تضعيف روحيه مردم، بهرهگيرى از امواج انسانى را به جاى مديريت و تكنولوژى دامن مي‌زدند.
رقم 000/188 در مقايسه با كشتههاى عراق در جنگ عليرغم همه برخورداريها و پشتيبانىهاى جهان استكبار از ارتش عراق از جمله نكات مهمى است كه بايد از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار گيرد.
يادآورى مىشود مشابه اين تفاوت را در رقم 175/42 اسراى ايران در قبال 000/70 نفر اسير عراق شاهد هستيم كه بايد مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.
در مورد شهدا به چند نكته اشاره مىكنيم:
بيشترين شهيد دفاع مقدّس را در سال 1365 داشته‌ايم با 000/41 شهيد.
سن 72% از شهدا (يعنى حدود 000/155نفر) بين 16 تا 25 سال (يعنى نوجوان و جوان)
بيشترين تعداد شهيد از جهت سن شهداى 20 ساله مىباشند با تعداد 000/30 نفر.
در جنگ تحميلى به طور ميانگين از هر 230 نفر جمعيت كشور يك نفر به شهادت رسيده است. در اين ميان استان اصفهان از هر 144 نفر يك نفر و قم از هر 148 نفر يك نفر و استان سمنان هر 155 نفر يك نفر به شهادت رسيده‌اند و دارنده رتبه اول تا سوم در كشور مىباشند.
در ميان اقشار جامعه روحانيت بيش از ده برابر ميانگين كل جامعه به شهادت رسيده‌اند و بيش از 5 برابر ميانگين جامعه شهيد داده‌اند (يعنى فرزندانشان به شهادت رسيده‌اند).
شهداى مؤنث بيش از 400/6 نفر و نزديك به 3% كل شهدا مىباشند.
حدود 000/56 نفر از شهدا متأهل و بقيه مجرد بوده‌اند اين نكته كه اكثريت قاطع شهدا مجرد بوده‌اند و در بين متأهلين، آنان كه فرزندان كمترى داشته‌اند نسبت بيشترى را دارا هستند و در كنار اين نكته حدود %97 شهدا به قشر مستضعف تعلّق دارند مىتواند اين نتيجه را بدهد كه هر كه سبكبارتر بوده است سبكبالتر به معراج شهادت پرواز كرده است. اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه اكثريت شهداء از پايگاه مسجد و سنگر نماز جمعه و جماعت به جبهه عزيمت كرده‌اند و بر اساس تحقيقى كه روى وصيت نامه
شهداء انجام يافته انگيزه اصلى آنها در پيمودن راه شهادت به ترتيب الگوگيرى از نهضت حسينى و پيروى از امام خمينى و دفاع از اسلام مورد تأكيد قرار گرفته است و به اين ترتيب نتيجه مىگيريم كه با سبكبارى از تعلّقات زندگى مادى به همراه انگيزه نيرومند ايمان به مبدأ و معاد و عشق و پيروى از جايگاه امامت و ولايت، روحيه شهادتطلبى به فعليت و شكوفائى مي‌رسد.
و اما آمار جانبازان دفاع مقدّس با درصدهاى مربوطه به اين ترتيب مىباشد:
زير %25500/219
تا 50% 800/151
تا 70 %700/19
%70500/7
و از ميان 175/42 آزاده 000/21 نفر آنها جانباز هم هستند كه در ارقام فوق ملحوظ شده است. نكات فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در فرصت مناسب بايد مطرح و مورد بررسى قرار گيرد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. وسائل الشيعه، ج 11، ص 10، ح .21
. بحارالانوار، ج 67، ص 8، ح .4
. صحيح بخارى، ج 4، ص .21
. نهج البلاغه، خطبه .23
. سوره بقره، آيه .154
. سوره آل عمران، آيه .169
. صحيفه امام، ج 20، ص 101، 20/5/.65
. همان، ج 18، ص 325، 19/11/.62
. صحيفه امام، ج 21، ص 147، 1/7/67.
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 183.
. وسائل الشيعه، ج 11، ص 8، ح 11.
. بحارالانوار، ج 66،ص 393،ح .75
. همان، ج 97، ص 14، ح 24.
. كنزالعمال، ج 4، ص 401، ح .11119
. كلمات قصار امام خمينى، صفحه 45، چاپ اول.
.سوره هود، آيه .46
. صحيفه امام، جلد 17، ص 95، 25/8/.1361
. سوره توبه، آيه .111

/

تمدن غرب در سراشيبى سقوط 3

در دو مقال پيشين گفتيم كه سنت آفرينش بر اين قرار گرفته كه ملتهايى را سر بلند كند و يا سرنگون نمايد و تاريخ بشر گواهى است بر اين مدعا و اين تصادفى نيست، چرا كه تصادف را براهين عقلى و فلسفى و نيز دلائل نقلى و شرعى نمىپذيرد. اين علل و عوامل را در درون انسانها و نظامها و عملكرد جامعهها بايد جستجو كرد. چنانكه آيه كريمه بيانگر است: «… انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم و اذا اراد اللّه بقوم سوءً فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال». (سوره رعد، آيه 11).
همانا خداوند سرنوشت ملتى را تغيير نمي‌دهد تا روش خويش را تغيير دهند و آنگاه كه خدا بد فرجامى را براى ملتى اراده كند جز او ياورى نخواهند داشت.
و نيز آيه كريمه ديگر كه سلب نعمتهاى الهى را نتيجه اعمال مردمان و تحوّلات درونى آنان مي‌داند و طى بيان سرگذشت فرعونيان كه چون كفر ورزيدند و آيات خدا را ناديده گرفتند خداوند به موجب گناهشان آنها را گرفتار انتقام خونين ساخت و با قدرت قاهره و عذاب سخت خود مجازات نمود، چنين مىفرمايد: «ذلك بان اللّه لم يك مغير نعمة انعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم و انّ اللّه سميع عليم.» (سوره انفال، آيه 53.)
اين سرنوشت بدان جهت است كه خداوند نعمتى را كه به مردمى داده است، دگرگون نمىسازد تا آنكه رفتار خويش را دگرگون سازند و خداوند شنوا و داناست.
آرى اين سنت لايتغير الهى است و به زمان و مكان محدود نمىشود و در اين جهت ميان انسانها تفاوتى نيست. فلذا همه انسانها و افراد و جامعهها بايد اين هشدار را در گوش جان داشته باشند و تصور نكنند خداوند در مورد آنان استثنا خواهد داشت. چنين باورى به انسان مي‌آموزد كه نعمتهاى خداوند را كفران نكنند كه مستوجب زوال نعمت شوند. و اين بيان قرآن را بياد آورند كه ملك از آن خداست به هر كس بخواهد مي‌دهد، و از هر كس بخواهد مىگيرد. هر كس را خواست عزت مي‌دهد و هر كس را خواست به ذلّت مىكشاند:
«قل اللّهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انّك على كلّ شىء قدير» (سوره آل عمران، آيه 26).
نكته قابل تأمّلى كه بخش اخير آيه تأكيد مىكند اينست كه: آنچه از خداوند مي‌رسد خير و خوبى است و بنا به مفاد آن هر آنچه شر و بدى است از سوى بندگان است. اين تأكيد با اين هدف است كه انسانها فكر نكنند خداى عادل و مهربان بدون علت بر بندگان خشم مىكند و ذلّت و نكبت براى گروهى مىفرستد بلكه اين انسانها هستند كه با عملكرد ناشايسته خود موجبات ذلّت و زوال نعمت را فراهم مي‌آورند، هرچند خداوند براى بندگان بدى را نمىپسندد و همه راههاى سعادت را بر خلق گشوده اگر بندگان اين درها را نبندند!
عوامل درونى تمدّن غربى
و اما عوامل انحطاط تمدن غربى را كه دير يا زود اين تمدن را به سقوط خواهد كشانيد، مىتوان در مواردى چند به بررسى نهاد، چالشهاى فرهنگى، انسانى اخلاقى، اجتماعى و خانوادگى و سياسى، ناگفته نماند، همان گونه كه در مقالات پيشين اشاره كرديم غربىها از نظر علمى و فنى و تكنولوژى پيشرفت قابل توجه و خيره كننده‌اى داشته‌اند و در اين موفقيت وامدار محققان و پژوهشگران و انديشمندانى هستند كه سالها پژوهش و تجربه و مطالعه پرداخته و سرمايه اصلى آنها تمدنّ و فرهنگ تمدن اسلامى بوده است همانگونه كه بسيارى از تاريخ نگاران غربى خود باور دارند و بدان تصريح كرده‌اند.
گوستاولوبون فرانسوى در تاريخ تمدن اسلام از قول يكى از نويسندگان قرن 12 بنام (بنجامين تودل) نقل مىكند كه مىگويد: من در اسكندريه تنها 20 آموزشگاه را ديدم كه دائر بوده است.
علاوه بر آموزشگاههاى عمومى در بغداد”طليطله” قرطبه و…. دانشگاه هائى تأسيس يافته بودند كه در آنها لابراتور، رصدخانه، كتاب خوانه هايى بزرگ و ساير آلات و ادوات تحقيق مسائل وجود داشت چنانكه در اندلس 70 كتابخانه عمومى موجود بوده است، به موجب اقوال مورخين اسلام در قرطبه در كتابخانه الحاكم دوم 600 هزار جلد كتاب وجود داشته كه 44 جلد آن مخصوص فهرست اين كتابخانه بوده است. “شارل عاقل” در 400 سال بعد كتابخانه دولتى پاريس را تأسيس نمود كه با زحمت زياد توانست 900 جلد كتاب جمع آورى كند كه يك ثلث آن كتابهاى مذهبى بوده است. (تمدن اسلام و غرب، ص 558).
اعترافات از اين قبيل فراوان است و كتابهاى تاريخ تمدن و تاريخ علم شامل انبوه شواهدى است كه تمدن غربى از چشمه سار اسلام مايه گرفته .
و البته دانشمندان غربى با استفاده از دستمايه اين فرهنگ و تمدن مطالعات و پژوهش را ادامه داده و با تلاش بى وقفه زمينه انقلاب فرهنگى غرب را فراهم ساختند كه تلاش و كوشش اين محققان و كاوشگران شايسته ستايش است و بديهى است اين قشر محققان و كاوشگران فصلى جدا از عملكرد سياستمداران و دولتهاى استعمار پيشه غربى اند به بيان ديگر آن دانشمندان ثمره دانش و پژوهش و اختراعات و اكتشافات خود را فراهم آورده و در اختيار ديگران گذاشتند كه از اين بابت ما با فرهنگ غربى چالشى نداريم. بحث و جدال ما با غرب بر سر بهرهبردارى نظام سلطه غربى از اين دست آوردهاست كه حتى تأثر و تأسف آن محققان را گاه به همراه داشته است. مىگويند: براى انيشتين كه يكى از پرچمداران انقلاب فرهنگى غرب است، هشتادمين سال تولد وى را گرفتند. او پشت تريبون قرار گرفت و با بر كشيدن آهى از دل گفت: شما براى سالگرد تولد من جشن گرفته‌ايد ولى اين من بودم كه نيروى اتم را آزاد كردم اما دولتها براى كشتار انسانها از آن استفاده كردند. يعنى علم را به نا اهلان دادن و به تعبير مولوى: تيغ را به دست زنگى مست دان؟
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم ناكس را به دست
بدگهر را علم و فن آموختن دادن تيغ است دست راهزن
بارى پيشرفت علم غرب به اين معنى نيست كه فقر فرهنگى و انسانى آن را ناديده بگيريم و تمام مشكل غرب و چالشهاى غربىها در فقر فرهنگى است، هر چند از گوشه كنار دنياى غرب آواى نياز به معنويت كم و بيش به گوش مي‌رسد و هستند دانشمندان و پژوهشگرانى كه روى فقر معنوى غرب حساسيت نشان داده و مقالات و كتابهايى نوشته و مىنويسند كه اين كتب و مقالات از منظر ارباب تحقيق و قلم پوشيده نيست و چه شايسته است در اختيار نسل جوان قرار گيرد.
اما نكته‌اى كه هست اينكه سياستمداران غربى كمتر به اين اعترافات توجه داشته و تبعات منفى انزواى اخلاق و معنويت و فرهنگ اصيل دينى را در غرب شاهدند و چالشهاى اجتماعى را چنانكه اشاره خواهيم كرد، پيش روى مىبينند اما راه چاره را گم كرده و همچنان در رفاه و لذت و سياست و اقتصاد كه همانند خداى
غرب پرستيده مىشود! غوطه ورند و همه ارزشهاى انسانى و اخلاقى را براى سلطه بر منابع ثروت و از جمله منافع استراتژيك نفت زير پا مىگذارند، همانگونه كه در سدههاى اخير و همزمان با سياستهاى سلطه جويانه و غارتگرانه غرب در مناطق مختلف جهان از خاورميانه گرفته تا آفريقا و شبه قاره مىبينيم و براى دستيابى به اين منافع نامشروع از هرگونه دخالت و جنايت و كودتا و خونريزى كوتاهى نكرده و در همان حال كه در غرب از حقوق بشر و منشور ملل سخن گفته مىشود انگليس و آمريكا و فرانسه و ديگر دول استعمارگر به چپاول ملتها و استثمار انسانها و قتل و غارت و انواع جنايت سرگرم بوده‌اند چرا كه در قاموس غربيها خوى سلطهگرى و غارت و درندگى و سودپرستى طبيعت ذاتى شده و جز اين نمىتوانند باشند و البته تبعات اين مادى گرى و خوى استكبارى را ديده‌اند و بيش از اين خواهند ديد.
چالشهاى انسانى غرب
از اينها گذشته چالشهاى اخلاقى، انسانى، خانوادگى و اجتماعى غربىها آنقدر زياد است كه كتابها و مقالهها در پيرامون آن بايد نوشت اما در اين مختصر تنها به پاره‌اى موارد مىتوان اشاره كرد:
روح استكبار آمريكايى تا بدانجا است كه به گزارش خبرگزارى فرانسه از ژنو، شوراى جهانى متشكل از 300 فرقه مسيحى به جز كليساى كاتوليك در نشست سالانه خود با انتشار بيانه‌اى اعلام كرد: چهره آمريكا به دليل جهانى شدن و جنگ بطور قابل ملاحظه‌اى به تيرگى گرائيده است. اين شورا مي‌افزايد مردمسالارى، آزادى و پيشرفتهاى اقتصادى، بى عدالتى، تكبر و اقدامات يك جانبه بين المللى در هم آميخته است. (روزنامه جمهورى اسلامى 13/6/83).
دقيقاً همانگونه كه در اين گزارش آمده بى عدالتى، يكجانبه گرائى، گردن فرازى و….عواملى هستند كه آمريكا و به تبع آن انگليس و سياستمداران غربى را به جائى كشانده كه براى دولتها و ملتهاى ديگر ارج و منزلتى حتى حق حيات قائل نباشند و با دخالتهاى نامشروع مدعى قيموميت ملتها باشند و جان و مال و ناموس ملتها در نظر آنها ارزشى نداشته باشد همانگونه كه گردنكشان تاريخ عمل مىكردند كه پيامبران خدا با آنان در ستيز بوده‌اند و قرآن كريم از همه روشنتر به پيكار و مبارزه با سردمداران
كفر فرمان داده است: «فقاتلوا ائمة الكفر».
يكى از انديشمندان آمريكايى پرفسور نوام چامسكى كه منتقد سياستهاى شيطان بزرگ است در مورد عملكرد دولت آمريكا و انگليس تنها در مورد دخالتهاى آمريكا در ايران مىگويد: آمريكا و انگليس پنجاه سال ملت ايران را شكنجه كرده‌اند، و البته اين شكنجه را نسبت به مردم كشورهاى تحت سلطه نيز اعمال كرده و مىكنند. مانند آنچه در افغانستان و عراق و فلسطين مىگذرد و در گذشته در ويتنام و جاى جاى ديگر جهان اتفاق افتاده است.
هزينههاى نظامى آمريكا كه به غلط هزينه دفاعى ناميده مىشود. بيشترين رقم بودجه اين كشور را مىبلعد كه عمدتاً در دخالتهاى نظامى و سياسى و قتل و غارت كشورها بكار برده مىشود. در يكى دو سال قبل بودجه نظامى سالانه آمريكا را 500 ميليارد دلار و بودجه امنيتى را نيز 500 ميليارد دلار گزارش كردند كه از جمله هزينه نظامى رژيم متجاوز ايالت متحده در عراق تا كنون از 400 ميليارد دلار گذشته كه البته به ازاى آن نفت از اين كشور جنگ زده در حال اشغال را به غارت مىبرد و البته اهداف دراز مدت ديگرى كه از اين دخالت نامشروع و سلطه گرانه دارند فراتر از اين است و اگر هزينههاى نظامى ناتو را جداگانه بررسى كنيم سر از جهنم بيرون خواهد آورد.
گوشه‌اى از مجازاتها و شام نكبت
خوشبختانه در همين حال كه قلم در كار نگارش اين سطور است حاكمان آمريكا منفورترين حاكمان‌اند و آمريكاييها طعم تلخ اين خودكامگى و سلطه گرى و آدمكشى را مىبينند، در زمينه اقتصادى، بدهىهاى خارجى آمريكا از 1200 ميليارد دلار مىگذرد و دولت آمريكا با بدترين روزهاى تاريخ خود از نظر ورشكستگى گرانى و بيكارى روبرو است كه اخبار آن پيش روى ملتها گشوده و هشتصد ميليارد مصوبه كنگره آمريكا براى سامان دادن اقتصاد آمريكا هم چاره ساز نيست و رئيس جمهور كنونى بصراحت مىگويد: تنها معجزه مىتواند آمريكا را از بحران نجات دهد! و اينها و دهها مسئله ديگر عقوبت رژيمى است كه در برابر حقوق و
ارزشهاى انسانى نمىخواهد سر فرود آورد و اين هنوز اول كار است.
باش تا صبح دولتت بدمد كه اين هنوز از نتايج سحر است
و البته به جاى صبح دولت بايد بگوييم شام نكبت. به عبارت ديگر چاهى كه غربىها براى ملتها از جمله ملل مسلمان و ملت ما كنده بودند خود در آن افتاده‌اند و ملتها بايد از اين فرصتها استفاده كنند و اين سراشيبى سقوط را جدى بگيرند و ضربات كارى خود را برشياطين بين المللى فرود آورند.
بارى سخن از چالشهاى غرب بويژه آمريكا است. اگر در اين عرصه از مقوله فرهنگى و اخلاقى و خيانت كارى سخن بگوييم مثنوى هفتاد من كاغذ مىشود. تنها به چند مورد اشاره مىكنيم.
500 دانشمند آمريكايى اعلام كردند مسبب اصلى يازده سپتامبر دولت بوش بوده است.
آمريكا بيشترين آمار جرم و جنايت را در جهان دارد يعنى در رتبه اول قرار گرفته است.
چهارده كشور اروپايى با آمريكا در قاچاق انسان همكارى دارند.
سالانه 1500 كودك بر اثر تجاوزات جنسى در آمريكا جان مىسپارند و بيشتر اين موارد بوسيله اعضاء خانواده آنهاست. و بر اينها بيفزاييد فروپاشى خانوادگى و كودكان نامشروع و سدها از اين قبيل را و در مقوله بزهكارى بيش از دو ميليون زندانى در آمريكا و قتل و آدمكشى و جنايت كه بيشترين آمار مجرمين را تشكيل مي‌دهد.
لازم است محققان و كاوشگران اين گونه اخبار را كه بسيار فراوان است رصد كنند و در اختيار اين نسل بگذارند، تا به روشن شدن اذهان عمومى كمك كنند بويژه آنانكه هنوز هم با نگاه مثبت به جهان غرب مىنگرند و تمدن غربى را مىستايند و نتوانسته‌اند ميان تكنولوژى و ارزشهاى انسانى و اخلاق، مرزى قائل شوند و دچار خود كم بيني‌اند و سرمايههاى انسانى خود را قدر نمىشناسند.
يكى از بركات انقلاب اسلامى ما اين بود كه اسطوره ابرقدرتى غرب و شرق بويژه آمريكا را شكست و تار و پود سراب اين تمدن را از هم گسيخت. ملتهاى مسلمان به هويت انسانى خود بازگشت داده شدند، در روزگارى كه بيش از پنجاه هزار نظامى و مستشار آمريكايى و اسرائيلى در كشور عزيز ما زير چتر شاه مقبور يكه تازى مىكردند و مزدوران آمريكا قانون ذلّت بار كاپيتولاسيون را به تصويب رساندند از ايران صاعقه آسمانى فريادگرى بر سر مستكبران فرو باريد و نه تنها رژيم منحوس پهلوى را به ذباله دان تاريخ فرستاد بلكه دستهاى پليد بيگانه و عمّال آمريكا را از دامن ملّت قطع كرد و امروز ما شاهد استقلال و رشد و شكوفائى و عظمت نظام اسلامى هستيم كه سى سال انواع توطئهها را از سر گذراند و با اقتدار و بالندگى در صحنه گيتى به عنوان يك قدرت برتر كه بر قلبها حاكميت دارد ظاهر شده است و خداى را بر اين نعمت سپاسگزاريم. «فقطع دابر القوم الّذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين.»
ما در اين ميان ياد آن بزرگ معمار انديشه اسلامى را گرامى مي‌داريم كه چون ابراهيم تبر بر پيكربتهاى زمان فرود آورد و به ملت آموخت و به همه ملتها درس داد كه براى رهائى از اين دژخيمان جهان چه بايد بكنند. امام راحل عظيم الشأن در مناسبتهاى گوناگون از شكستن بت
اسطورههاى قدرت شرق و غرب بويژه آمريكا ام الفساد روى زمين سخن گفت و درس جاودانه‌اى بر ملتها داد.
اكنون به يكى از هزاران سخن امام ـ سلام اللّه عليه ـ بنگريم. آن چهره جاودانه اسلام در پيام تاريخى خود به مسلمانان يكسال پيش از كشتار زائران خانه خدا بوسيله رژيم دست نشانده آل سعود با طراحى و فرماندهى آمريكا، چنين گفت :«البته ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجى و بين المللى اسلاميمان بارها اعلام نموده‌ايم كه درصدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهان خواران بوده و هستيم حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعهطلبى و تفكر تشكيل امپراتورى بزرگ مىگذارند از آن باك نداريم و استقبال مىكنيم. ما درصدد خشكانيدن ريشههاى فاسد رژيم صهيونيسم، سرمايه دارى و كمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم گرفته‌ايم، به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهائى را كه بر اين سه پايه استوار گرديده‌اند نابود كنيم و نظام اسلام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم را در جهان استكبار ترويج نماييم و دير يا زود ملتهاى دربند شاهد آن خواهند بود.
ما با تمام وجود از گسترش باج خواهى و مصونيت كارگزاران آمريكائى حتى اگر با مبارزه قهرآميز هم شده باشد جلوگيرى مىكنيم. انشاء اللّه ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج اين منبر بزرگى كه بر بلنداى بام انسانيت بايد صداى مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواى توحيد را طنين اندازد، صداى سازش با آمريكا و شوروى و كفر و شرك نواخته شود و از خدا مىخواهيم كه اين قدرت را به ما ارزانى دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاى جهان نيز ناقوس مرگ بر آمريكا و شوروى به صدا درآوريم.»
جالب است كه ما امروز كه پس از بيست سال از پيام امام راحل مىگذرد نه تنها شكست سياستهاى ماركسيستى را شاهديم بلكه فرياد مرگ بر آمريكا و اسرائيل را از سراسر جهان مىشنويم كه نمونه آن تظاهرات جهانى مردم مسلمان و غير مسلمان در ماجراى غزه و محكوم كردن ددمنشى رژيم نامشروع صهيونيستى با طراحى آمريكا و مرتجعين منطقه شاهديم كه پيش بينى آن پير روشن ضمير را به تصوير مىكشد.
و چه قدر مناسب است به بخش ديگرى از اين پيام تاريخى كه اشاره به مقاومت مردم فلسطين آن روز دارد بنگريم كه گوئى حضرت امام در ماجراى غزه امروز آورده است:
«حماسه مردم فلسطين يك پديده تصادفى نيست، آيا دنيا تصوّر مىكند اين حماسه را چه كسانى سروده‌اند و هم اكنون مردم فلسطين به چه آرمانى تكيه كرده‌اند كه بى محابا و با دست خالى در برابر حملات وحشيانه صهيونيستها مقاومت مىكنند؟ آيا تنها آواى وطن گرائى است كه از وجود آنان دنيايى از صلالب آفريده است؟ آيا از درخت سياست بازان خود فروخته است كه بر دامن فلسطينيان ميوه استقامت و زيتون نور و اميد مي‌ريزد. اگر اينچنين بود كه اينها كه سالهاست در كنار فلسطينيان و بنام فلسطين نان خورده‌اند شكى نيست كه اين آواى اللّه اكبر است. اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران شاه را و در بيت المقدس غاصبين را به نوميدى كشاند و اين تحقق همان شعار برائت است كه ملت فلسطين در تظاهرات حج دوشادوش خواهران و برادران ايرانى خود
فرياد رساى آزادى قدس را سر داد و مرگ بر آمريكا و شوروى و اسرائيل گفت و بر بستر همان شهادتى كه خون عزيزان ما بر آن ريخته شد او نيز با نثار خون و به رسم شهادت آرميد، آرى فلسطين راه گرم كرده خود را از راه برائت ما يافت و ديديم كه در اين مبارزه چطور حصارهاى آهنين فرو ريخت و چگونه خون بر شمشير و ايمان بر كفر و فرياد بر گلوله پيروز شد و چطور خواب بنى اسرائيل در تصرّف از نيل تا فرات آشفته گشت و دوباره كوكب دريه فلسطين از شجره مباركه «لاشرقيه و لا غربيه ما بر افروخت.»
در بخش ديگر از اين پيام آمده:
«امروز جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمّدى(ص) است و مسلمانان در يك تشكيلات بزرگ اسلامى رونق و زرق و برق كاخهاى سفيد و سرخ را از بين خواهند برد، امروز خمينى آغوش و سينه خود را براى تيرهاى بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشكهاى دشمنان كرده است و همچون همه عاشقان شهادت براى درك شهادت روزشمارى مىكند، جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرز نمىشناسد و بايد در جنگ اعتقادىمان بسيج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازيم.»
اين عبارت ناظر به جنگ تحميلى است كه آمريكا و متحدين جنايتكارش عليه ملت ايران براه انداختند تا ريشه انقلاب را بخشكانند كه به خواست خداوند و رهبرى امام و خلف صالح او و مقاومت ملت نتوانستند.
در اين خاتمه به بخش ديگرى از پيام امام بنگريم كه درس هميشگى براى ما و ملل مسلمان است:
«چه شيرينى بالاتر از اينكه ملت بزرگ ايران مثل يك صاعقه بر سر آمريكا فرود آمده است. چه شيرينى بالاتر از اينكه ملت ايران سقوط اركان قدرت و كنگرههاى نظام ستم شاهى را نظاره كرده است. و شيشه حيات آمريكا را در اين كشور شكسته است و چه شيرينى بالاتر از اينكه مردم عزيزمان ريشههاى نفاق و ملى گرائى و التقاط را خشكانيده است و انشاء اللّه شيرينى تمام نشدنى آن در جهان آخرت خواهد چشيد.»
بارى اينست مرامنامه بنيانگذار نظام اسلامى براى عصرها و نسلها تا حاكميت مطلق به دست مصلح جهانى كه اميد است اين انقلاب زمينه ساز آن باشد.
اين درس امام و آئين نامه انقلاب ماست كه بايد مراقب باشيم گذشت زمان آن را كم رنگ نكند و روزمرهگرائى و مصلحت انديشى گرد و غبار بر آن ننشاند و فريب چهره آشتى منافقانه دشمنان زخم خورده بويژه آمريكا را به عنوان مذاكره نخوريم كه آنان در صدد كم رنگ كردن خطوط راهبردى نظام و تدريجاً استحاله فرهنگ انقلابند. و بر آنند تا مشكلات خودشان را حل بكنند و ما را به تسيلم بكشانند. كه هرگز نخواهند توانست مشروط به اينكه همه اركان نظام بر اصول بنيادين ثابت قدم باشند و مجال ندهند دشمن از فرصتها بهره بردارى كند. و بدون ترديد مواضع استوار نظام و در رأس اين نظام رهبرى خردمندانه و داهيانه رهبر معظم كه تعيين كننده خط مشى سياسى ما و ادامه راه امام است، چنين مجالى را به دشمن نخواهد داد و وعده قرآن كريم است كه: «ان تنصرو اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم.»


/

مظهر خلق عظيم

هفدهم ربيع الاوّل، سالروز ميلاد با سعادت پيامبر بزرگ اسلام(ص) و رئيس مذهب، امام جعفر صادق(ع) به جهان اسلام بويژه امّت شهيد پرور ايران و مقام معظم رهبرى مبارك باد.
يكى از اوصافى كه از جمله ممتازترين اوصاف پيامبر اسلام در بين آيات قرآن بيان شده ، خلق عظيم مىباشد.در سوره مباركه قلم خداوند پيغمبرش را اين گونه مىستايد : “وَ إِنَّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛() تواى پيامبر داراى اخلاق بزرگى هستى”.
با جمله اسميه و تأكيد، مىفرمايد: تو داراى اخلاق عظيمى هستى، وقتى خداى سبحان از چيزى با عظمت ياد كند، معلوم مىشود كه آن كس يا آن چيز از عظمت فوق العاده‌اى برخوردار است؛ چون او هر چيزى را با صفت عظمت،نمىستايد.بسيارى از موارد را با صفت “ضعف” يا “قلت” ياد مىكند، سراسر دنيا را اندك مىشمرد: “مَتاَعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ”() و از دسيسههاى شيطان به عنوان: “إِنَّ كَيْدَ الشيْطانِ كانَ ضعِيفآ”() سخن مىگويد، اما وقتى از خلق رسول خدا(ص) نام مىبرد مىفرمايد: اى پيامبرتو واجد همه ملكات نفسانى در حد اعلا هستى!”() “وَ إِنَّ لَك لاَجْرآ غَيرَ مَمْنُونٍ” و “وَ إِنَّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ”.
يعنى تو اجرنامحدود دارى، گرچه عطاياى خداوند به بهشتيان زوال ناپذير است، ولى اين اجر، نعمت خاصى است كه به پيغمبر عنايت كرده، تنوين “أجرآ” تنوين تعظيم است، يعنى تو اجر خاصى بر خدا دارى و تو داراى برجستهترين اخلاص هستى. و خلق عظيمبه معناى دين عظيم نيست، بلكه اخلاق و نفسانيّات است.()
“خداوند رسول اكرم(ص) را در اين مزايا محور دانست: حيات،() رحمت،() محبت،() شرح صدر() كوثر()، خلق عظيم()، اجر غير ممنون() و رضا(): “ولسوف يعطيك ربك فترضى”() مزاياى خاصى كه خداوند براى رسولش قرار داد، همگى دربعدى از ابعاد، تابش و نورانيت دارند، ولى خلق عظيم او جنبه اجتماعى و رفتارهاى عمومى و جامعيت او را نشان مي‌دهد.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان ذيل آيه “وَ إِنَّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ”نوشته است: كلمه “خلق” به معناى ملكه نفسانى است، كه افعال بدنى مطابق اقتضاى آن ملكه به آسانى از آدمى سر مي‌زند، حال چه اين كه آن ملكه از فضائل باشد، مانند عفت و شجاعت و امثال آن، و چه از رذائل ،مانند حرص و جبن و امثال آن، ولى اگر مطلق ذكر شود، فضيلت و خلق نيكو از آن فهميده مىشود.
و اين آيه شريفه هر چند به خودى خود حسن خلق رسول خدا(ص) را مىستايد، و آن را بزرگ مىشمارد، ليكن با در نظر گرفتن خصوص سياق، به خصوص اخلاق پسنديده اجتماعي‌اش نظر دارد، اخلاقى كه مربوط به معاشرت است، از قبيل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاكارىهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها.() آنچه ممتاز شدن رسول خدا(ص) در بين مردم حتى شگفتى براى غيرمسلمين ايجاد كرد، رفتارهاى
كريمانه او، صفات پسنديده وسجاياى اخلاقى او بود تامشمول اجر() بىحساب گردد.
شأن نزول آيه
در مجمع البيان به سندى كه به حاكم رسانده، روايت كرده كه گفت: وقتى قريش ديدند كه رسول خدا(ص) على(ع) را بر سايرين مقدّم داشت، و او را تعظيم كرد، شروع كردند به بدگويى از على(ع)، و گفتند: محمد مفتون على شده. خداى تعالى در پاسخ آنان اين آيه را نازل كرد “و القلم و ما يسطرون” و در آن خداى تعالى سوگند خورد به اين كه “ما انت بنعمة ربك بمجنون ؛ تو به خاطر اين كه خدا انعامت كرده مجنون نيستى” “و ان لك لاجراً غير ممنون” “و انك لعلى خلق عظيم” و تو اجر انقطاع ناپذير دارى، و تو داراى خلقى عظيم هستى” كه منظور همان قرآن است.()
در جاى ديگر مىفرمايد: خلق خوش و جذب مخاطبان توسط پيامبر را مىشود از معجزات اخلاقى آن حضرت برشمرد كه نمونه بارز آن در فتح مكه نمايان مىباشد و صدور عفو عمومى تمامى محاسبات دوستان و دشمنان را بر هم زد كه سبب “وَ رَأَيْت النَّاس يَدْخُلُونَ فى دِينِ اللّهِ أَفْوَاجا” گشت.
در حديثى از حسين بن على(ع) آمده است كه مىگويد: از پدرم امير مؤمنان على (عليه‌السلام) درباره ويژگى هاى زندگى
پيامبر(ص) و اخلاق او سؤال كردم، و پدرم مشروحاً به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است: رفتار پيامبر( ص) با همنشينانش چنين بود كه دائماً خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بد زبان و عيبجو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مي‌آمد نوميد باز نمىگشت. سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگوئى، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود، و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمىكرد، و سرزنش نمىفرمود، و از لغزش ها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمىكرد. هرگز سخن نمىگفت مگر در مورد امورى كه ثواب الهى را اميد داشت، در موقع سخن گفتن به قدرى نافذ الكلمه بود كه همه سكوت اختيار مىكردند و تكان نمىخوردند، و به هنگامى كه ساكت مىشد آنها به سخن در مي‌آمدند، اما نزد او هرگز نزاع ومجادله نمىكردند… هرگاه فرد غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مىگفت و درخواستى مىكرد تحمّل مىنمود، و به يارانش مىفرمود ،هر گاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد به او عطا كنيد، و هرگز كلام كسى را قطع نمىكرد تا سخنش پايان گيرد.()
آرى اگر اين اخلاق كريمه و اين ملكات فاضله نبود آن ملت عقب مانده جاهلى و آن جمع خشن انعطاف ناپذير در آغوش اسلام قرار نمىگرفتند، و به مصداق “لانفضّوا من حولك” همه پراكنده مىشدند. و چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمانى پرتوى از خلق و خوى پيامبر (ص) باشد.
برداشتهايى ديگر از آيه شريفه
در تفسير نورالثقلين، تفسيرهايى از آيه “انك لعلى خلق عظيم” شده است .از جمله از اصول كافى نقل مىكند كه امام صادق(ع) فرمود :انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه على محبته، فقال: “و انّك لعلى خلق عظيم”.
در روايتى ديگر نيز فرمود: “انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه فأحسن ادبه، فلما اكمل له الادب قال “انك لعلى خلق عظيم” (حديث،)14
در تفاسير ديگر از اين تفسير ذيل آيه شريفه، آمده است: مراد هوالاسلام و يا خلق عظيم مراد از آن، دين عظيم است. (حديث)22
و در حديث ديگر آمده السخاء و حسن الخلق (حديث،)23()
چنان كه مشاهده شد، مرحوم علامه،
تفسيرخلق عظيم به دين عظيم را قبول نكرد و به همان سجاياى اخلاقى تفسير نمود.
بيضاوى در تفسيرش مىگويد: چون تحمل مىكنى چيزى را از قومت كه انبياى ما قبل از تو تحمّل نكردند، براى اين، توبر خلق عظيم هستى. ولى همگى به خلق عظيم اتفاق نظر دارند كه خداوند رسولش را مزيّن به اين خصيصه كرده است.
آيه ديگرى كه درباره اخلاق پسنديده رسول خدانازل شده، آيه 159 سوره آل عمران است: “فَبِمَا رَحْمَةٍ منَ اللّهِ لِنت لَهُمْ وَ لَوْ كُنت فَظاًّ غَلِيظ الْقَلْبِ لانفَضوا مِنْ حَوْلِك فَاعْف عَنهُمْ وَ استَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ؛ به (بركت ) رحمت الهى ، در برابر آنها(مردم) نرم (و مهربان شدى )! و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ! و در كارها، با آنها مشورت كن”.
بعد از بيان شأن نزول و تشريح نكات مهم در آيه، مرحوم علامه اين گونه نتيجه مىگيرد كه :”اين جمله براى اين آمده كه سيره رسول خدا(ص) را امضا كرده باشد، چون آن جناب قبلا هم همين طور رفتار مىكرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرت مقابله مىكرده و در امور با آنان مشورت مىكرده است، به شهادت اين كه اندكى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت كرد و اين امضا اشاره‌اى است به اين كه، رسول خدا (ص) بدانچه مأمور شده ،عمل مىكند و خداى سبحان از عمل او راضى است”.()
موضوع مهم ديگر، اين كه در اين آيه ، به يكى از صفات مهم ـ كه در هر رهبرى لازم است ـ اشاره شده و آن، مسأله گذشت، و نرمش و انعطاف، در برابر كسانى است كه تخلفى از آن ها سر زده و بعداً پشيمان شده‌اند. بديهى است شخصى كه در مقام رهبرى قرار گرفته، اگر خشن و تندخو و غير قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد، به زودى در برنامههاى خود مواجه با شكست خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مىشوند و از وظيفه رهبرى باز مىماند و به همين دليل على(ع) در يكى از كلمات قصار خود مىفرمايد: “آلة الرياسة سعة الصدر” وسيله رهبرى، گشادگى سينه است. بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده كردن شخصيت آنها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور مي‌دهد كه: در كارها با آن ها مشورت كن و رأى و نظر آنها را بخواه و شاور هم فى الامر.()
آيه فوق به نوعى رابطه وحقوق متقابل پيغمبر و مردم را بيان مىكند. تكريم پيامبر به سبب عفو مردم و طلب استغفار براى آنان است و تكريم و ارزش نهادن به مردم به وسيله
مشورت گرفتن از آنان در امور مربوط به زندگى اجتماعى خودشان؛ و تكريم پيامبر با بيان اخلاق واحترام گذارى او به خاطر سجاياى اخلاقى او كه او را مورد تكريم براى مؤمنان جلوه مي‌دهد.
رئوف و مهربان
رأفت و مهربانى از دل نرم و بى آلايش سرچشمه مىگيرد و در آيينه زندگى متبلور مى گردد. يكى از ويژگيهاى انسانهاى موحد، مهربانى است. خداوند چون خود مظهر رحمت و رافت است، دوست دارد آنان كه آينه دار جلوه لايزالى اويند به اين صفت متصف گردند.
آيه 128 سوره توبه، پيامبر اكرم(ص) را اين گونه توصيف مىكند:
“لَقَدْ جَاءَكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ؛ رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است ، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است”.
در تفسير الميزان در تبيين و تفسير اين آيه شريفه آمده است:
كلمه “عنت” به معناى ضرر و هم به معناى هلاكت است، و كلمه “ما” در جمله “ما عنتم” مصدريه است، كه آن را به معناى مصدر تأويل مىنمايد، و منظور از رسول، به طورى كه سياق دو آيه گواهى مي‌دهد خاتم انبياء محمد(ص) است، چون مىبينيم او را وصف مىكند به اين كه از خود ايشان است، و ظاهر اين است كه مقصود اين باشد كه او مثل شما بشر است، و همنوع خود شما است، چون در كلام، چيزى كه دليل باشد بر اين كه خطاب بخصوص عرب و يا قريش باشد، نيست؛ مخصوصا نظر به اين كه در ميان آنان در حال خطاب، مسلمانانى از روم و فارس و حبشه نيز بوده اند. و معناى آيه اين است: هان اى مردم! پيغمبرى از جنس خود شما مردم بيامده كه از اوصافش يكى اين است ،كه از خسارت ديدن شما و از نابود شدنتان ناراحت مىشود، و ديگر اين كه او در خيرخواهى و نجات شما چه مؤمن و چه غير مؤمن حريص است، و اين كه او نسبت به خصوص مؤمنين رؤف و رحيم است، و با اين كه اوصافش چنين است آيا باز هم جا دارد كه از او سرپيچى كنيد؟ نه، بلكه سزاوار است كه از او اطاعت كنيد، چون او رسولى است كه قيام نكرده مگر با امر خدا، اطاعت كردن از او اطاعت خدا است.
آرى، جا دارد به او نزديك شويد و با او انس بگيريد، چون او هم مثل خود شما بشر است، پس به هر كه دعوت كرد بپذيريد، و هر خير
خواهى كه نمود به كار ببنديد. از اين بيان معلوم شد كه قيدهايى كه در كلام اخذ شده و اوصافى كه آورده شده يعنى، وصف “رسول” و “من انفسكم ” و “عزيز عليه ماعنتم” همه براى تأكيد آن سفارش آورده شده، دليلش اين است كه در آيه ذيلشفرمايد: “فان تولّوا فقل حسبى الله”().
تأكيد بر قطعى و واقعى بودن آمدن رسول به سوى مردم با “لقد جائكم” – كه “قد” برحتمى بودن و تأكيد اشاره دارد- و ذكر اوصاف از رسول كه مردم با آن آشنا بوده و در مدت زندگانى خود با آن برخورد نموده بودند، يادآورى ديگرى است بر توصيف پيغمبر و بيان خصوصيات اخلاقى او، همان اوصافى كه سبب جلب نظر مردم از جاهاى مختلف و با خصوصيات مختلف گرديده است، پيغمبرى كه دلسوز هدايت يافتن شماست (به مؤمنين) و به آينده شما نگران است و … از مواردى است كه در آيه شريفه وجود دارد و از تفسيروزين الميزان نقل گرديد. اما نكات ديگرى پيرامون اين آيه وجود دارد كه از تفسير نمونه به آن اشاره مىشود.
“… پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد”! ” لقد جائكم رسول من انفسكم”. مخصوصا اين كه به جاى “منكم” در اين آيه “من انفسكم” آمده است؛ اشاره به شدت ارتباط پيامبر(ص) با مردم است، گوئى پاره‌اى از جان مردم و از روح جامعه در شكل پيامبر(ص) ظاهر شده است.
به همين دليل تمام دردهاى آن ها را مى داند، از مشكلات آنان آگاه است، و در ناراحتى ها و غمها و اندوهها با آنان شريك مىباشد، و با اين حال تصور نمى شود سخنى جز به نفع آنها بگويد و گامى جز در راه آنها بردارد، و اين در واقع نخستين وصفى است كه در آيه فوق براى پيامبر(ص) ذكر شده است. وعجب اين كه گروهى از مفسران كه تحت تأثير تعصبات نژادى و عربى بوده‌اند ،گفته‌اند: مخاطب در اين آيه، نژاد عرب است! يعنى پيامبرى از اين نژاد، به سوى شما آمد! به عقيده ما اين بدترين تفسيرى است كه براى آيه فوق ذكر كرده‌اند، زيرا مي‌دانيم چيزى كه در قرآن از آن سخنى نيست، مسأله نژاد است، همه جا خطابات قرآن با “يا ايّها الناس” و “يا ايها الذين آمنوا” و امثال آن ها شروع مىشود، و در هيچ موردى “يا ايها العرب” و “يا قريش” و مانند آن وجود ندارد.
به علاوه ذيل آيه كه مىگويد: “بالمؤمنين رؤف رحيم” به روشنى اين تفسير را نفى مىكند؛ زيرا در آن سخن از همه مؤمنان است، از هر قوم و ملت و نژادى كه باشند.
جاى تأسف است كه بعضى از دانشمندان متعصّب، قرآن را از آن اوج جهانى و بشرى فرود آورده و مىخواهند در محدودههاى كوچك نژادى محصور كنند.
به هر حال پس از ذكر اين صفت (من انفسكم) به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر(ص) كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد، اشاره مىكند.
در اين كه رئوف و رحيم با هم چه تفاوتى دارند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى به نظر مي‌رسد بهترين تفسير، آن است كه رئوف اشاره به محبت و لطف مخصوص در مورد فرمانبرداران است، در حالى كه رحيم اشاره به رحمت در مقابل گناهكاران مىباشد.()
سؤال اين است كه منشأ اين صفت (رأفت) رسول خدا(ص) از كجاست و او چگونه متخلق به اين ويژگى شده است؟
استاد جوادى آملى ، پاسخ اين پرسش را در كتاب سيره رسول اكرم در قرآن چنين بيان مىفرمايد: “خداى سبحان درباره پيامبر(ص) مىفرمايد: رحمت خاص حق در او تجلى كرده و او مظهر آن شده است، زيرا خداوند با مؤمنان مهربان است. “وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيما؛()او نسبت به مؤمنان مهربان است “و پيامبر نيز چنين است”. ..بِالْمُؤْمِنِينَ رَئوفٌ رَّحِيمٌ”() همان صفت خاصه خود را براى رسول اكرم نيز قرار داده. نه اين كه رأفت خاصه، بالذات و بالاستقلال از آن پيغمبر باشد، بلكه او آيينه دار جمال رحمت خاصه خدا ست و آيينه از خود نورى ندارد…”() .
آيا متصف شدن به صفت خاص از زبان ائمه عليهم السلام نقل شده است يا خير؟ به عبارت ديگر، برداشت استاد از اين كه آن حضرت آينه دار جمال رحمت است، منشأ آن چيست؟
بايد گفت: در كتاب احتجاج طبرسى(ره) از معمربن شداد از امام صادق(ع) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: “قال رسول الله(ص) ثم وصفنى الله بالرأفة و الرحمة و ذكر فى كتابه لقد جائكم رسول من انفسكم …” .
اما چرا بالمومنين رئوف رحيم گفته، يعنى رأفت را بر رحمت مقدم داشته است. تفسير بيضاوى مىگويد: “رئوف را مقدم داشت، چون رساتر است . چون رأفت از رحمت پيش تر است و رأفت، شدت رحمت است.() ابوالفتوح رازى در تفسير اين آيه مىنويسد: يعنى به مؤمنان مهربان وبخشاينده است. سپس روايتى را نقل مىكند كه: حسين بن فضل گفت: هيچ پيغمبرى را خداى به دو نام نخواند،الّا رسول ما را؛ چنان
كه گفت: رئوف و رحيم .دراين آيه وخود را ،كه گفت: “انّ الله بالناّس لرئوف رحيم”.()
در نمونههاى رأفت و مهربانى رسول اكرم(ص) رشيد الدين ميبدى توصيفى از آن حضرت دارند قابل توجه كه ما آن را در اين جا بازگو مىكنيم.
“سيّدى كه در تواضع چنان بود كه يك قرص از درويش قبول كردى و دنيا جمله به يك درويش دادى و منت ننهادى، با يتيمى راز كردى و بر جبرئيل ناز كردى، با غريبى بنشستى و با بهشت ننگرستى، به مهمان عجوز رفتى و از عرش و مادون آن همت برگذاشتى، زن بيوه را ردا بيفكندى و بساط در سدرة المنتهى نيفكندى ،با مسكينى هم نواز بنشستى. رحيم دلى، خوش سخنى، نيك مردى، نيك عهدى، راست عهدى، تيمار دارى، عزيز قدرى، محمد نامى، ابوالقاسم كنيتى، مصطفى لقبى، صد هزاران صلوات و سلام خدا بر روح پاك و روان مقدس او باد”.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره قلم، آيه .4
. سوره نساء، آيه 77؛ سرمايه زندگى دنيا ناچيز است.
. سوره نساء ،آيه 76؛ زيرا نقشه شيطان (همانند قدرتش ) ضعيف است .
. عبدالله جوادى آملى، “سيره رسول اكرم(ص) قرآن”، ج 8،ص .58
. همان، ج 8،ص .320
. يا ايها الذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (انفال، 24).
. و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين ( شعراء،215 ).
. فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين والمؤمنات (محمد،19.)
. الم نشرح لك صدرك.
. انا اعطيناك الكوثر (كوثر، 1).
. وَ انّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم،2).
وَ إِنَّ لَك لاَجْرآ غَيرَ مَمْنُونٍ (قلم،)4
. ولسوف يعطيك ربك فترضى (ضحى،5).
. سوره ضحى، آيه .5
. طباطبايى، محمد حسين ،” ا لميزان”، ج 19،ص .369
. همان ، ج 19،ص .619
. همان، ص .931
. مكارم شيرازى ، ” نمونه (تفسير) “، وهمكاران محقق، ج 24،از صص 378 ـ .381
. شيخ عبدالعلى حويزى، ” نورالثقلين (تفسير)”، ج 5، صص 393ـ .392
. عمر بن محمد شيرازى بيضاوى، ” بيضاوى” ، ج 2، ص .514
. طباطبايى، محمد حسين ،”الميزان” ،ج 4،صص 86 تا88.
. مكارم شيرازى ، “نمونه (تفسير)”، وهمكاران محقق ، ج ،3 صص 165 تا .167
. طباطبايى، محمد حسين ،” ا لميزان” ، جلد 9،ص .437
. مكارم شيرازى ، ” نمونه (تفسير)” ، ج ،8 صص 209 ـ 26.
. سوره احزاب،آيه .43
. سوره توبه ،آيه .128
. عبدالله جوادى آملى، ” سيره رسول اكرم(ص) قرآن” ،ج 8،ص .289
. شيخ عبدالعلى حويزى، ” نورالثقلين (تفسير)” ج 2،حديث 431، ص .287
. عمر بن محمد شيرازى بيضاوى، ” بيضاوى” ،ج 1،ص .426
. ابوالفتوح رازى،” روح الجنان وروح البيان (تفسير)”،ج 2، ص .656
. رشيد الدين ميبدى، ” كشف الاسرار وعده الابرابر (لطايفى از قرآن كريم)” ، ص 189 ـ .190

/

معجزه ميلاد

مقدمه
گاهى درباره معجزه قرآن و يا معجزات پيامبر سؤال مىشود. به نظر مي‌رسد كه پاسخ، بسيار روشن است. علاوه بر قرآن و اعجاز شگفت‌انگيز آن كه معجزه زنده و هميشگى وحى الهى است، اين كه مردم از جاهليت بريدند و گروه گروه به دين خدا گرويدند و گرد شمع وجود پيامبراكرم(ص) چون پروانه سوختند، رفتار و گفتار او بوده است؛ اين كه پيامبرى از جانب خدا مبعوث شود و حلقه اتّصال آسمان و زمين گردد و پيام خدا را به مردم برساند و با اين عظمت، با مردم و مثل مردم زندگى كند، براى حضورش مجلس آرايى نكنند؛ همواه گل خنده، روى لبانش باشد؛ بين خانواده خود و ديگران فرق نگذارد؛ در سلام كردن از ديگران سبقت بگيرد و هر روز و ساعت و لحظه‌اش براى ديگران خاطره باشد؛ اين معجزه پيامبر است و الّا خيلى كارهاى خارق العاده را مرتاضان و ساحران نيز انجام مي‌دهند و نامى از آنها در حافظه تاريخ نمانده است؛ امّا امروز بعد از چهارده قرن، هنوز بوى عطر گل محمّدى به مشام بيش از يك و نيم ميليارد مسلمان مي‌رسد.
اين گفتار، اشاره به گوشه‌اى از صفات پيامبر دارد كه بيشتر آنها در كتاب عيون أخبارالرضا آمده است و در كتابهاى اهل سنّت نيز با اندكى تفاوت، وجود دارد.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: از دايى خود هند بن ابى هاله ـ كه از وصف كنندگان پيامبر خدا است ـ خواستم كه مقدارى از ويژگىهاى ايشان را برايم بيان كند و اين چنين برايم توصيف كرد كه به گوشه هايى از آنچه در اين روايات و روايات ديگر آمده، اشاره مىشود:
1. سخن گفتن
زبان انسان بايد از پشتوانه هايى چون: قلب و عقل و انديشه برخوردار باشد. مادامى كه سخن، هنوز گفته نشده، در بند انسان است و چون گفته شود، انسان در بند آن است. پيامبر اين گونه بود:
«يخزن لسانه الّا عمّا يعنيه؛() جز به هنگام ضرورت، لب به سخن نمىگشود.»
سخن او مانند بذر در زمين حاصلخيز بود. هر كجا احتمال رويشى وجود داشت، بذر سخن مىكاشت.
2. ياد خدا
قبله دل انسان، ياد خداست. اگر دل به سوى او روى نكند، تزلزل مىيابد و به هر سو مي‌رود. قبله نما فقط رو به روى قبله، استوار مىشود. جمال يار، و پرده نقاب ندارد. انسان اگر غبار از دل برگيرد و دل را آرامگاه ياد خدا كند، به آرامش مي‌رسد. هيچ كارى، در هيچ حالتى نبايد انسان را از ياد خدا غافل كند. در مجالس و محافلمان گاهى شيطان هم حضور دارد و عهد بسته است كه بسيارى از انسانها را گمراه كند. پيامبر(ص) ـ كه در اوج عرفان و محبّت خدا بود ـ همواره و در هر مجلسى با ذكر خدا، مىنشست و بر مىخاست: «لايقوم و لا يجلس الّا على ذكر اللّه».()
3. حضور در مجالس
وقتى پيامبر خدا به مجلسى وارد مىشدند، فروغ نور او روشنى بخش مجلس بود و براى نور، فرق ندارد كجاى مجلس باشد. در مجلس، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمىكرد و كسى از آنان نمىپنداشت كه ديگرى نزد آن حضرت از او گرامىتر است. حاجت مردم را برآورده مىكرد. به قدرى با مردم مهربان بود كه او را پدرى مهربان مي‌دانستند. مجلس او، مجلس صداقت و امانت بود. آبروى كسى ريخته نمىشد. فرادستان را احترام مىكردند و با فرودستان مهربان بودند. غريبهها در مجلس، احساس غربت نداشتند.
4. خدامدارى
اعتبار بخش شخصيت پيامبر بندگى خدا بود. در سوره اسراء هم كه داستان معراج آمده است، به جاى رسول يا نبى يا محمّد(ص)، اشاره به بندگى او شده است: «سبحان الّذى أسرى بعبده…».() پيامبر، شاخه درخت توحيد بود، هر چند شاخه به تنه درخت نزديكتر باشد، ضخيمتر است و هرچه از آن دورتر باشد، ضعيفتر و نازكتر. محور كارهاى او خدا بود: «لايقصّر عن الحق».() دلش براى مردم مىسوخت و مىخواست مردم را به منبع فيّاض الهى، نزديك كند.
5. ظريف كارى
پيامبر بعضى ريزهكارىها را رعايت مىكرد كه ممكن است كسى در طول عمرش حتّى يك بار هم به آنها توجه نكند. كارهاى چشمگير و بزرگ را خيلىها انجام مي‌دهند، ولى بعضى ظريفكارىها، زيبايى خاصى دارند. در ساختن ساختمانها هم آنچه در نهايت، به ساختمان، جلوه و زيبايى مي‌دهد، همين كارهاى كوچك و نازك كارىهاست. پيامبر ضمن آن كه از كارهاى همه خوبان غافل نبود، ويژگىهاى منحصر به فردى داشت. در روايت است: «اذا أشار أشار بكيفه».() با انگشت اشاره نمىكرد. اگر مىخواست به كسى نگاه كند، گردنش را نمىچرخاند، بلكه همه بدنش را به سوى او مىكرد به كوچك و بزرگ سلام مىنمود.
اميرمؤمنان به مردى از قبيله سعد فرمود :«هرگاه به خانه من و فاطمه مي‌آمد، سه بار سلام مىكرد. اگر جواب مىشنيد داخل مىشد و گرنه باز مىگشت.» و هم او فرمود :«هرگز نشد كه پيامبر خدا با كسى دست دهد و زودتر دستش را بكشد.»()
امام صادق فرمود :«پيامبر خدا هرگاه با كسى مىنشست، از جا برنمىخاست تا همنشين او از جاى برخيزد.»()
بسيارى از كسانى كه دست در خير داشتند، در جايى مىنشستند تا صاحب حاجتى، حلقه در آنها را بكوبد و حاجت خويش را بگيرند، ولى پيامبر در غم آنانى مىسوخت كه حاجتمند بودند، ولى به هر دليلى، قادر به اظهار نياز خود نبودند، لذا مىفرمود: «ابلغونى حاجة من لايقدر على ابلاغ حاجته؛() حاجت حاجتمندانى را به من گزارش دهيد كه خودشان توان بيان حاجتشان را ندارند.»
هنگامى كه كسى از او تقاضايى داشت، اگر مىتواست او را سير مىكرد و اگر نداشت، با سرسبزى و نشاط سخن نرم خود، او را آرام مىكرد:
«من سئله حاجة لم يرجع الا بها بميسور من القول»()
حاصل سخن
آنچه گفته شد، قطره‌اى از درياى رحمت اين مولود مبارك است. به نظر مي‌رسد وظيفه امروز ما احساس نياز به اين درياى جود و كرم است. گرچه وجود نازنينش در بين ما نيست. امّا خود او فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى…» جامعه علمى و دانشگاهى ما بويژه در حوزه علوم انسانى مىتوانند همه نيازهاى امروز خود را از اين دو چشمه جوشان بگيرند.
مولوى قصّه‌اى از معجزه آن حضرت بيان كرده كه مىتواند حالت تمثيلى داشته باشد و به نياز امروز سرايت كند. داستان مفصّلى نقل مىكند كه كاروانى در بيابان گرم و بى آب مانده بودند و مرگ را پيش چشم خود مي‌ديدند. ناگهان پيامبر براى كمك به آنها از راه رسيد و ديد:
اشترانشان را زبان آويخته خلق اندر ريگ هر سو ريخته
پيامبر دستور داد مشك آب او را آوردند و فرمود :«خودتان و شترانتان از مشك بنوشيد و براى ادامه راه هم آب برداريد.»
آنها سيراب شدند ولى تعجب كردند:
اين كسى ديده است كز يك راويه سرد گردد سوز چندان هاويه؟
و پيامبر در پاسخ آنها فرمود :«اين از رحمت من است و او با بد عهدى ما از سر لطف وارد مىشود».
ننگرم عهد بدت بدهم عطا از كرم، اين دم چو مىخوانى مرا
امروز بايد بر عهدى كه كرده‌ايم و اين دو ميراث گران بهاى او را كه مهجور داشته‌ايم، توبه كنيم و صلاح دين و دنياى خود را در بازگشت به آن دو گوهر بدانيم تا معجزه اين ميلاد را احساس كنيم. ان شاء اللّه!

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. حلية الابرار، ج 1، ص .175
. ميزان الحكمة، ج 4، ص .3219
. سوره اسراء، آيه .1
. سنن النبى، علّامه طباطبايى، ص .103
. الاحاديث الطوال، الطبرانى، ص .75
. سنن النبى، علّامه طباطبايى، ص .35
. همان، ص .37
. بحارالانوار، ج 16، ص .151
. معجم كبير، طبرانى، ج 22، ص .158 راز استقامت در زندانهاى مخوف رژيم صهيونيستى به روايت آزادگان لبنانى
آقايان شيخ عبدالكريم عُبيد و مصطفى ديرانى كه به ترتيب 15 و 10 سال در بند اسارت رژيم صهيونيستى اسرائيل بوده‌اند در ديدار نماينده ولى فقيه در بنياد شهيد و امور ايثارگران، در پاسخ به سؤالات حاضران خاطرات ارزشمندى را مطرح كردند كه چند نكته از اين خاطرات ذيلاً تقديم مىشود:
آقاى عبدالكريم عُبيد مدت 15 سال اسارت را در يك سلول كوچك تاريك كه مساحت آن و دستشويي‌اش جمعاً 5 متر بود در زندان اسرائيل به سر برده است و مدت 8 سال از اين مدت را با آقاى مصطفى ديرانى در همين سلول سپرى كرده‌اند آقاى شيخ عبدالكريم عُبيد اين فرصت 15 ساله اسارت را بهترين فرصت براى عبادت خداوند متعال و تقرّب به درگاه الى اللّه مىيابد و لذا همه اين 15 سال را بجز ايام عيد فطر و عيد قربان و روز عاشورا روزه بوده است حدود 900 بار قرآن كريم را ختم كرده‌اند.
ايشان انس با قرآن كريم، اقامه نماز شب و ساير نوافل و عبادات را مهمترين راز و علت استقامت خود در زندانهاى مخوف اسرائيل برمىشمارد. ايشان در اين مدت حدود 100 سال نماز قضا براى والدين و ساير بستگان نزديك خوانده است.
آنان در طول اسارت همواره در نيمههاى شب بيدار مىشدند ابتدا نماز شب را اقامه مىكردند سپس به منظور گرفتن روزه، سحرى را صرف مىكردند آنگاه براى اقامه نماز صبح آماده مىشدند و در وقت شرعى نافله و نماز صبح را اقامه مىكردند و سپس تا طلوع آفتاب به تلاوت قرآن مىپرداخته‌اند.
آقاى ديرانى نيز در مدت 10 سال اسارت در زندانهاى رژيم صهيونيستى بجز روزهاى حرام (عيد فطر و عيد قربان) و روز عاشورا كه روزه گرفتن كراهت دارد همه ايام سال را روزه بوده است و حدود 400 بار قرآن را ختم كرده است ايشان به همراه آقاى شيخ عبدالكريم عُبيد همه نوافل را روزانه بجا مي‌آوردند يعنى 51 ركعت نافله را تماماً مىخواندند.
آقاى شيخ عبدالكريم عُبيد در مدت 15 سال اسارت 25 هزار بيت شعر سروده و 40 دفترچه، خاطرات دوران اسارت و مقاومت را نوشته است كه در زمان آزادى ترس رژيم صهيونيستى از انتشار اين مطالب باعث شد كه همه اين اشعار و خاطرات توسط مأموران آن رژيم ضبط شود.
آزادگان لبنانى در مدت اسارت خود به خاطر حرمت ذبح غير اسلامى هيچگونه گوشتى نخوردند و همواره سبزيجات و غذاهايى كه از نظر شرعى اشكالى نداشت استفاده مىكردند. 

/

هشدارهاى اجتماعى 14

در بخش پيشين به حديثى از پيامبر اعظم(ص) اشاره كرديم كه سه هشدار بنيادى را يادآور شده بودند:
كبر و خودبينى؛
حرص و آزمندى؛
حسد و بدخواهى.
به محور اول به گونه‌اى كه مجال بود پرداختيم. در اين فرصت به محور دوم اشاره خواهيم كرد.
حرص و آز
«و اِيّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة؛() و از حرص و آز دورى كنيد كه همين امر باعث شد آدم از درخت ممنوعه بهره گيرد (و زمينه گرفتارى خود را فراهم آورد.)»
حرص يكى از صفات رذيله‌اى است كه اولياى دين نسبت به آن هشدار داده‌اند اين صفت نكوهيده كه از فروع قوّه شهويه انسانى است آدمى را زمينگير مىكند و او را از پرواز بسوى آسمان فضايل باز مي‌دارد. مانند پرنده‌اى كه تا اراده پرواز مىكند سنگ
و يا وزنه سنگين بسته شده به پاى او، او را از پرواز باز مي‌دارد و در نتيجه زمينى مىشود و از آسمانى شدن محروم مىگردد. در تعريف اصطلاحى آن، علماى اخلاق چنين آورده‌اند :«صفتى است نفسانيّه كه آدمى را وا مي‌دارد بر جمع نمودن زايد از آنچه به آن احتياج دارد و اين صفت يكى از شعب حبّ دنيا و از جمله صفات مهلكه و اخلاق مضلّه است.»()
از اين تعريف كارشناسانه علماى اخلاق چند نكته در رابطه با حرص معلوم مىشود:
.1 مال و ثروت و دنيا و امكانات دنيوى
به اندازه احتياج و رفع نياز، نه تنها مذموم نيست بلكه كسب و به دست آوردن آن به ضرورت عقل و شرع لازم و واجب است. آدمى براى آن كه در اين دنيا زندگى كند و بتواند به امور معنوى و روحى خود برسد شايسته است تلاش كند زندگى به اندازه “كفاف” را فراهم آورد، زيرا اگر به اين اندازه از ماديات و ثروت دنيا دسترسى نداشته باشد در انجام فرائض و دستورات دينى نيز موفق نخواهد بود.
رسولخدا(ص) فرمود:
«فلولا الخبز ما صمنا و لاصلّينا ولاادّينا فرائض ربّنا؛() اگر نان نباشد روزه و نماز و ديگر واجبات را نمىتوان انجام داد.»
بنابراين تلاش در دنيا به اندازه “كفاف” نه تنها بد نيست بلكه وظيفه و تكليف نيز هست.
.2 تلاش و تكاپو براى آنچه كه به آن نياز ندارد و براى اندوخته شدن و ايثارسازى خود را به زحمت و مشقت مي‌اندازد مذموم و ناپسند است كه نام آن “حرص” و آزمندى است، روحيه “تكاثر” و افزون خواهى و افزونطلبى و سيرى ناپذيرى است كه مورد نكوهش دين و اولياى دين است. توقف نكردن در حد و مرز و ولع داشتن و انبار كردن مال و ثروت دنيا كه عمر او هم كفاف مصرف آن را نمي‌دهد، صفتى است كه اگردر جان آدمى ريشه بدواند او را از آرامش و آسايش دنيا باز داشته و همواره آدمى را ناآرام و گرفتار مىسازد.
.3 اگر حبّ و دوستى دنيا سرآمد همه گناهان هست، كه هست، حرص يكى از شاخصههاى حبّ دنياست، مرحوم نراقى گويد:
«اين صفت خبيثه بيابانى است كه از هر طرف روى بجايى نرسى، و واديى است بى انتها، كه هرچند در آن فرو روى عمق آن را نيابى، بيچاره‌اى كه بر آن گرفتار شد گمراه و هلاك شد…زيرا كه حريص، هرگز حرص او به جايى منتهى نمىشود و به حدّى نمي‌ايستد، اگر بيشتر اموال دنيا را جمع كند باز در فكر تحصيل باقى است.»()
اگر دنيا را به نردبانى مانند سازيم كه عاقبت آن را از زير پاى انسان مىكشند هر
كه بالاتر رود به هنگام سقوط آسيب بيشترى مىبيند، انسان حريص كسى است كه از پلههاى اين نردبان با شيفتگى بالا مي‌رود اما نمي‌داند كه عاقبت زين نردبان افتادن است.»
ثروت و دارايى دنيا بايد عامل كمال باشد نه وزر و وبال. اگر به اندازه نياز و كفاف از آن بهره گيريم كمال است و اگر از حد معمول گذشت عامل نابودى و سقوط خواهد شد.
دنيا مانند آب درياست كه كشتى عمر بر روى آن در حركت است آب اگر در زير كشتى قرار گيرد عامل پيشروى و رسيدن به ساحل نجات است، اما اگر آب به داخل آن راه پيدا كند همين آب عامل حركت مىشود عامل سنگينى كشتى و در نتيجه سقوط در عمق آب دريا. داستان انسان حريص داستان آن كشتى است كه آب دريا به داخل آن راه يافته و كشتى و كشتى نشستگان را به كام آب فرو مىبرد.
حرص در نگاه پيشوايان معصوم
نكوهش حرص و ترسيم آن در كلمات پيشوايان دينى به گونه‌اى روشن و گويا مطرح مىشده است، اندكى تأمل و تفكر در اين كلمات كافى است كه آدمى را از خواب غفلت بيدار ساخته و او را به نگاه درست و واقع بينانه از دنيا رهنمون گرداند.
رسولخدا(ص) فرمودند:
«هرگاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد، باز رودخانه سوم را مىطلبد و اندرون او را هيچ چيز پر نمىكند مگر خاك.»()
امام باقر(ع) فرمود:
«مثل الحريص على الدّنيا مثل دودة القزّ: كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفّاً كان ابعدلها من الخروج، حتّى تموت غمّا؛()حكايت آزمند به دنيا، داستان كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر ابريشم بر خود مىتند، با بيرون آمدن از پيله بيشتر فاصله مىگيرد تا آن كه سرانجام دق مرگ مىشود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«منهومان لايشبعان: منهوم علمٍ و منهوم دنيا؛() دو آزمندند كه هرگز سير نمىشوند: آزمند دانش و آزمند دنيا.»
ريشهيابى حرص
در فرهنگ دين به عوامل پديد آمدن صفت نكوهيده حرص اشارات لطيفى شده است اگر انسان اين ريشهها را تحليل كند به اين نتيجه خواهد رسيد كه انسان حريص مشكل اساسى و بنياديش به جهان بينى و نگاه و تفسير او از عالم هستى و فلسفه خلقت بر مىگردد. اين نگاه كج و نادرست شاكله روحى او را به گونه‌اى مىسازد كه به اسباب و عوامل عالم هستى و حتى به خداى رازق و حكيم هم بدبين و بدگمان مىشود.
به همين جهت در برخى از روايات حرص به عنوان يكى از آسيبهاى دين بشمار آمده است.()
رسولخدا(ص) به امام على(ع) فرمود:
«اعلم يا على انّ الحبن و البخل و الحرص غريزةٌ واحدةٌ يجمعها سوء الظّن؛() اى على! بدان كه ترسويى و بخل و آزمندى يك سرشتند و ريشه آنها بدگمانى (به خدا) است.»
على(ع) فرمود :«على الشك وقلّة الثّقة باللّه منى الحرص و الشّح؛() بناى آزمندى و بخل شديد بر شك و كم اعتمادى به خدا استوار است.»
و نيز فرمود: «شدّة الحرص من قوّة الشّره و ضعف الدّين؛() آزمندى زياد ناشى از نيروى سيرى ناپذيرى و سستى دين است.»
آزمندى شايسته
گرچه از واژه “حرص” بيشتر معناى مذموم و نكوهيده آن به ذهن تبادر مىكند اما در قرآن و روايات به مواردى از حرص مثبت و پسنديده نيز اشاره شده است كه يادآورى آن بى فايده نخواهد بود. مواردى كه حرص در آن از صفات رذيله نيست و جزء صفات پسنديده و فضيلت بشمار مي‌رود از اين قرار است:
1ـ هدايت گرى
خداوند به پيامبرش مىفرمايد:
.1 «و ما اكثر النّاس و لو حرصت بمؤمنين؛() بسيارى از مردمان ايمان نمي‌آورند هرچند نسبت به آنان اصرار و
حرص داشته باشى.»
.2 «و ان تحرص على هداهم فأنّ اللّه لايهدى من يضلّ؛() هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى (سودى ندارد چرا كه) خداوند كسى را كه (بر اثر اعمالش) گمراه ساخت هدايت نمىكند.»
.3 «لقد جائكم رسولٌ من انفسكم عزيزٌ عليه ما عنتّم حريصٌ عليكم بالمؤمنين روفٌ رحيم؛() به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.»
2ـ عدالت گسترى
اصرار بر گسترش عدالت و پافشارى و حرص داشتن بر اجراى آن در محيط خانواده و جامعه از مواردى است كه پسنديده و مورد حمايت دين است، قرآن در رابطه با اجراى عدالت در رابطه با مردانى كه تعدد زوجه دارند مىفرمايد :«و لن نستطيعوا ان تعدلوا بين النّساء و لوحرصتم؛() شما هرگز نمىتوانيد(از نظر عاطفى و محبت قلبى) در ميان زنان عدالت برقرار كنيد هرچند كوشش نماييد.»
يعنى مردى كه داراى چند همسر است شايد از نظر عدالت ظاهرى مانند تقسيم زمان و تنظيم برنامه خانوادگى، پوشش و لباس، خورد و خوراك و مانند آن بتواند عدالت را انجام دهد لكن از لحاظ ميل و محبت قلبى اين كار آسان نيست و بلكه امرى غير قابل عمل است. البته اين نوع از عدم عدالت شايد اختيارى هم نباشد و نكوهشى هم نخواهد داشت.
3ـ دانش اندوزى
حرص در طلب دانش و افزايش آن امرى پسنديده و مورد تشويق اولياى دين است امام صادق(ع) فرمود:
«المؤمن له قوّةٌ فى دين…و حرصٌ فى فقه؛() مؤمن در دين خود نيرومند است و در فهم دين آزمند.»
4ـ رقابت مثبت
در امور خير پيشگام بودن و جلودارى كردن امرى شايسته است، حرص در اين
گونه امور هم حرصى پسنديده است. امام باقر(ع) فرمود:
«لاحرص كالمنافسة فى الدّرجات؛() هيچ حرصى چون رقابت براى رسيدن به درجات (عالى) نيست.»
5 ـ حرص بر انجام واجبات
امام على(ع) فرمود:
«ان كنت حريصاً على استيفاء طلب المضمون لك، فكن حريصاً على اداءٍ المفروض عليك؛() تو براى به چنگ آوردن آنچه رسيدنش به تو ضمانت شده است (روزى) حرص مي‌زنى، در انجام آنچه بر تو واجب شده است نيز حريص باش.»
از آنچه اشارت شد معلوم گرديد حرص به جهت متعلق خودش تقسيم به بد و خوب و رذيلت و فضيلت مىگردد: حرص نسبت به دنيا و حب دنيا و اندوخته سازى ثروت دنيا مذموم است.
اما حرص نسبت به دانش اندوزى، دانش افزايى، هدايت گرى، مسابقه در خيرات، انجام واجبات و مانند آن نه تنها مذموم نيست، بلكه وظيفه ايمانى و نشانه پرهيزگارى و كمال ايمان است.
قناعت در برابر حرص
دانشمدان اخلاق و آموزههاى دينى صفت “قناعت” را ضد صفت حرص قرار داده‌اند و در تفسير و ترسيم آن گفته‌اند:
«قناعت، حالتى است از براى نفس، كه باعث اكتفا كردن آدمى است به قدر حاجت و ضرورت و زحمت نكشيدن در فضول از مال.»()
كاسه چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پُر در نشد
حيات طيّبه و زندگى گوارا
زندگى گوارا و “حيات طيّبه” در گرو قناعت است، آن كه بر مركب قناعت سوار شد به سلامتى به سر منزل مقصود رسيد، قناعت مركب راهوارى است كه آدمى را از فراز و نشيبهاى زندگى به شايستگى عبور مي‌دهد و وسيله‌اى است كه سعادت ابدى را براى آدمى تضمين مىنمايد.
به قناعت كسى كه شاد بود تا بود محتشم نهاد بود
وانكه با آرزو كند خويشى افتد از خواجگى به درويشى
از امام على(ع) پرسيدند مقصود از “حيات طيّبه” اى كه قرآن مطرح كرده چيست؟ فرمود :«قناعت».()
از اين رو شايسته است انسان مؤمن و خدا باور كشتى درياى وجودش را از طوفانهاى حرص به ساحل امن بكشاند تا به آرامش و آسايش دست يابد.
در روايات دينى و آموزههاى تربيتى در اين رابطه به اشارات لطيف و راهنمايىهاى ظريفى بر مىخوريم كه به چند حديث به عنوان نمونه و مشتى از خروار بسنده مىكنيم:
امام صادق(ع) فرمود:
«حرم الحريص خصلتين و لزمته خصلتان حرم القناعة فافتقد الرّاحة، وحرم الرّضا فافتقد اليقين؛() آزمند از دو خصلت محروم شده و در نتيجه دو خصلت همراه او نشده‌اند، از قناعت محروم است و در نيتجه آسايش را از دست داده است. از رضايت محروم است و در نتيجه يقين را از كف داده است.»
امام على(ع) فرمود:
«انتقم من حرصك بالقنوع كما تنتقم من عدوّك بالقصاص؛() از حرص خود با قناعت، انتقام بگير، همچنان كه از دشمنت با تقاص، انتقام مىگيرى.»
گويا صفت خبيثه حرص دشمنى است كه به سرزمين جان و روح تو حمله ورشده و فضائل نفسانى تو را غارت مىكند و مرزهاى فضيلت را درهم مىشكند بايد با سپر قناعت در برابر هجوم او به ايستى و او را با مقاومت و پايدارى از حوزه جان درونت بيرون سازى، و اگر مقاومت و ايستادگى كرد از او انتقام بگيرى، انتقام آن است كه فرشته قناعت را وارد سرزمين جانت كنى تا ديو حرص پا به فرار بگذارد و بدان كه (ديو چو بيرون رود فرشته درآيد).
امام باقر(ع) فرمود:
«انزل ساحة القناعة بأتّقاء الحرص و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة؛() با پرهيز از حرص، در آستان قناعت بار افكن، و با برگزيدن قناعت، كوه حرص را پس بزن.»
امام على(ع) فرمود:
«لن توجد القناعة حتى يفقد الحرص؛() تا حرص گم نشود، قناعت هرگز پيدا نشود.»
اين بود نگاهى گذرا به هشدارى ديگر از هشدارهاى اجتماعى اگر ساحت اجتماع از اين صفت ناپسند پاك گردد، مردم نسبت به زرق و برق دنيا و مال و ثروت آن برخورد سالم و به اندازه نياز داشته باشند. همگان به حق خود قانع باشند و از آز و حرص و جمع آورى و شمارش مال و منال خويش به عنوان يك خوى ضد انسانى دست بردارند، مدينه فاضله و زندگى پاك و پاكيزه رخ مىنمايد، و اضطرابها و دغدغهها و ناآرامىها و جنگ اعصاب و درگيرىهاى خانوادگى و اجتماعى رخت برمىبندد.
اين كه اسلام نسبت به حرص و حريص بودن نكوهش كرده و آن را مانند گرگى مي‌داند كه به گلّه دين و دينداران حمله ور شده و همه چيز را به نابودى مىكشاند، به اين جهت است كه آدم حريص نه طعم زندگى مادى را مىچشد و نه در حال و هواى زندگى معنوى قرار مىگيرد، همواره به افزايش مال و ثروت مي‌انديشد و از انديشيدن در مؤلّفههاى زندگى سعادتمندانه به دور است.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة.
. معراج السعادة، نراقى، انتشارات هجرت، ص .364
. سفينة البحار (هشت جلدى) ج 2، ص .549
. معراج السعادة، ص .365
. همان مدرك، ص .364
. ميزان الحكمه، رى شهرى، ج 3، ص .21
. همان، ص .24
. اصول كافى، ج 2، ص .307
. ميزان الحكمة، ج 3، ص .26
. همان.
. همان.
. سوره يوسف، آيه .103
. سوره نحل، آيه .37
. سوره توبه، آيه .128
. سوره نساء، آيه .129
. ميزان الحكمه، ج 3، ص .27
. همان.
. همان.
. معراج السعادة، ص .364
. ميزان الحكمة، ج 9، ص .578
. همان.
. همان، ج 9، ص .586
. همان، ص .582
. همان.

/

جستجوى وسيله براى تقرّب به خدا

هر كس براى رسيدن به هر هدف و مطلوبى چه مادى باشد و چه معنوى در آغاز به آثار و نتايج آن مطلوب مي‌انديشد و سپس به نيروى در راه تحقق آن توجه مىكند و در صدد تقويت آن نيرو اقدام مىنمايد. پس از آن حالت با عزم و تصميم به تلاش در جهت رسيدن به آن مىپردازد. از جمله چيزهايى كه در راه تحقق و حصول آن هدف طبيعى است، دقت لازم در تهيّه اسباب و لوازم كافى براى رسيدن به آن است و با انتخاب هدف و تهيه اسباب و لوازم كافى به كوشش و مجاهده مىپردازد تا به آن هدف نائل شود.
از باب مثال اگر انسان به هدف تحصيل علم و دانش يا كسب مال تلاش و كوشش مىكند بايد از استعداد لازم برخوردار باشد و استعدادش را در راه رسيدن به مطلوب به كار گيرد و آن را بيهوده مصرف نكند و تصميم جدى بر تحصيل دانش داشته باشد و اسباب لازم يعنى ابزار تحصيل را فراهم كند و سپس با جديّت به تحصيل علم و كسب دانش يا ثروت اقدام كند.
انسانى كه به خدا ايمان آورده است بايد توجه داشته باشد كه مهمترين هدف و مطلوب او، وصول به قرب الهى از طريق شناسايى خداى سبحان و ارتباط صميمانه با اوست. زيرا جز او چيزى صلاحيت و ارزش آن را ندارد كه هدف و مطلوب انسان قرار گيرد و شايستگى آن را داشته باشد كه انسان به عنوان انسان در راه او تلاش و فداكارى نمايد از اين رو لازم است پس از بيدارى و لزوم حركت در جهت آن هدف و مطلوب، عزم و تصميم خود را به كارگيرد و با فراهم كردن اسباب و وسايل مناسب با آن هدف، تلاشها و مجاهدات خود را به گونه‌اى تنظيم كند كه آنها وى را به مطلوب برساند و تحقق هدف از آفرينش او را هموار سازد.
قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلّكم تفلحون؛() اى ايمان آوردهها تقواى الهى را رعايت كرده و از او پروا كنيد (و با توجه به اين كه او ناظر بر شماست و شما در محضر او هستيد از مخالفت با او پرهيز كنيد و دستورهاى او را
اجرا كنيد.) و براى تقرّب به او وسيله‌اى بجوئيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد».
در اين آيه از مؤمنان خواسته شد تا براى رسيدن به رستگارى و فلاح سه كار را انجام دهد:
1ـ تقواى الهى را پيشه خود سازد.
2ـ براى تقرّب به خدا وسيله‌اى انتخاب كند.
3ـ در راه خدا جهاد و تلاش كند.
يعنى در مرحله اول بايد وقايه و سپرى داشته باشد كه نگذارد نافرمانى خدا به او برسد، گويا گناه تيرى است كه از سوى شيطان متوجه انسان مىشود و آدمى با سپر تقوا مانع از اصابت آن تير به خود مىشود. زيرا شيطان در كمين است و به تعبير قرآن (انّه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم)() او و همراهان او شما را مىبينند از آن جهت كه شما نمىبينيد، او مىبيند و ما او را نمىبينيم، بايد سپر لازم را در دست داشته باشيم تا از خطر او در امان باشيم.
-ابتغاء وسيله
آن چه كه در اين آيه مهم است و بايد مورد توجه قرار گيرد. موضوع انتخاب وسيله است كه مؤمنان بعد از تحصيل تقوا بايد به آن توجه كنند.
وسيله در اصل به معناى تقرّب جستن و يا چيزى است كه باعث تقرّب به ديگرى از روى رغبت و ميل باشد، راغب مىگويد: كلمه وسيله به معناى دنبال كردن چيزى با ميل است و حقيقت وسيله به سوى خدا، مراعات راه خدا با علم و عبادت و دنبال كردن دستورهاى پسنديده شرع است.()
مصاديق وسيله
اگر وسيله هر چيزى است كه انسان را به خدا نزديك مىكند و مؤمن بايد در طلب آن باشد، در روايات مصاديق فراوانى براى آن ذكر شده است كه به نمونههايى از آن اشاره مىشود:
-ـ اطاعت خدا و اجراى فرمانهاى الهى
الف: على عليه السلام در نهج البلاغه در خطبه 110 فرمود: «انّ افضل ما توسّل به المتوسلون الى اللّه سبحانه الايمان به و برسوله» يعنى بهترين چيزى كه به وسيله آن مىتوان به خدا نزديك شد ايمان به خدا و پيامبر اوست. زيرا ريشه اصلى حركتهاى سازنده و مثبت، ايمان است و به تعبير ديگر: اساس و پايه تمام نيكىها ايمان است و بدون آن هيچ گونه حركتى به سوى فرايض الهى و واجبات دينى وجود نخواهد داشت، ايمان به خدا انسان را به واجبات الهى وا مي‌دارد و ايمان به معاد انسان را از انجام محرمات الهى باز مي‌دارد.
ب: جهاد در راه خدا
دومين وسيله، جهاد در راه خدا است: «و الجهاد فى سبيله فانه ذروة الاسلام؛جهاد در راه خدا وسيله تقرّب به خداست»زيرا جهاد قلّه رفيع اسلام است. ناگفته نماند جهاد در اينجا معناى وسيعى دارد كه علاوه بر جهاد نظامى ،شامل جهاد علمى و تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد با نفس و هرگونه تلاش و كوشش مفيد و
سازنده براى پيشبرد اهداف اسلامى است و با بيان فلسفه جهاد به عنوان قلّه رفيع اسلام، استفاده مىشود جهاد در راه خدا باعث بقاء اسلام و رشد و بالندگى آن و وسيله عزّت و سر بلندى جامعه اسلامى است و بدون جهاد، حيات مكتب اسلام تضمين نخواهد شد.
ج: اخلاص
يكى از وسايل تقرّب به خدا كلمه اخلاص و شهادت به يگانگى خداست «و كلمة الاخلاص فانّها الفطرة» و كلمه اخلاص كه هماهنگ با فطرت انسانى است يعنى عبوديت و الوهيت مخصوص ذات پروردگار است و آدم مؤمن بايد هرگونه شرك و بتپرستى را نفى نمايد و همه كارها را فقط براى او انجام دهد زيرا انسانى كه به سراغ گناهان مي‌رود و يا در برابر غير خدا سر تسليم فرود مي‌آورد، چنين انسانى يا تسليم شيطان شده و يا تسليم هواى نفس خويشتن گشته است و تسليم شدن در برابر شيطان يا هواى نفس يا بت، خلاف فطرت انسان است زيرا غير خدا ارزش آن را ندارد كه معبود انسان قرار گيرد.
د: برپادارى نماز
يكى از وسايل قرب به خدا نماز است كه حضرت فرمود: «و اقام الصلوة فانها الملة» برپا داشتن نماز كه حقيقت دين است زيرا نماز پايه اصلى دين و ستون خيمه آن است.
هـ: زكات
يكى از وسايل تقرّب خدا زكات است «و ايتاء الزكاة فانّها فريضة واجبة» و اداى زكات كه فريضه‌اى واجب است يعنى انسانى كه بخشى از مال خود را براى هدف الهى جدا كند و آن را در اختياز نيازمندان جامعه قرار دهد در واقع تعلقش را از آن مال بريده و از اين طريق خود را به خدا نزديك ساخته است.
و: روزه
يكى از وسايل تقرّب به خدا روزه ماه رمضان است «وصوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب» روزه ماه رمضان كه سپرى
در برابر عقاب و كيفر است، از اين كه روزه را به عنوان سپر عقاب معرفى كرده است براى آن است كه سرچشمه اصلى گناهان وسوسههاى شيطان و از ابزار شيطان، هواى نفس است. هنگامى كه به وسيله روزه، شهوت در كنترل عقل در آيد انسان با اين وسيله دفاعى از حملات شيطان محفوظ مىماند. در واقع روزه انسان را از جهان بهايم خارج و به سوى فرشتگان مىبرد و او را به خدا نزديك مىكند.
ز: حج و عمره
حج و عمره نيز از وسيلههاى تقرّب به خدا هستند «و حج البيت و اعتماره فانّهما ينفيان الفقر و يرحضان الذنب» و حج و عمره خانه خدا كه نابود كننده فقر و شستشو دهنده گناه است.
در كنار مراسم حج و عمره بازارهايى را جهت مبادلات اقتصادى به وجود آورند و از اين طريق بنيه اقتصادى كشورهاى اسلامى را تقويت كنند و فقر را از كشورهاى اسلامى بزدايند.
و اما تأثير آن از جهت زدودن گناه براى آن است كه حج و عمره تحوّلى در روح و جان انسان ايجاد مىكنند كه آدمى به بازنگرى اعمال پيشين خود پرداخته و از گناهان خود توبه كند و به گونه‌اى شود كه گويا از مادر متولد شده است چنان چه فرمودند: «يخرج من ذنوبه كهيئة يوم ولدته»() انسان حاجى از گناهان خود پاك و خارج مىشود مانند روزى كه از مادر متولد شده است.
ح: صله رحم
صله رحم از اسباب تقرّب به خدا است «و صلة الرحم فانّها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل» صله رحم كه سبب فزونى مال و تأخير اجل و سبب طول عمر است. تأثير صله رحم در فزونى مال به خاطر تأثير برقرارى پيوندهاى خانوادگى در همكارى اقتصادى است و سبب طول عمر بودن آن به اين دليل است كه اولاً با صله رحم روابط خانوادگى برقرار و در مشكلات به همديگر يارى مي‌رسانند و ثانياً نسبت به هم دعا مىكنند و خود دعا سبب طول عمر مىشود
و ثالثاً با صله رحم، نشاط و شادابى بر خانواده حاكم شده و غم و اندوه را كم مىكند و همه اينها از اسباب طول عمر است.
ط: صدقه پنهانى و آشكار
يكى از اسباب تقرّب به خدا صدقه پنهانى است «و صدقة السرّ فانها تكفّر الخطيئة و صدقة العلانية فانّها تدفع ميتة السوء» و صدقه پنهانى كه كفّاره گناهان است و صدقه آشكار كه از مرگهاى بد پيشگيرى مىكند.
يعنى انسانى كه به افراد نيازمند و آبرومند خالصانه و با حفظ آبروى افراد نيازمند به صورت پنهانى صدقه مي‌دهد موجب مىشود گناهان او پوشيده شود و انسانى به صورت آشكار به منظور تشويق ديگران به كارهاى خير صدقه مي‌دهد باعث مىشود مرگ ناگهانى دفع گردد.
ى: هر كار خوب
يكى از اسباب تقرّب به خدا انجام هر كار خوب به خلق و خدمت به خلق است «و صنايع المعروف فانّها تقى مصارع الهوان» و كارهاى خوب كه از لغزشها و شكستهاى خفت بار جلوگيرى مىكند.يعنى انسانى كه اقدام به هرگونه كارهاى خير مىكند و به اطاعت پرداخته و به خلق خدا خدمت مىكند اين عمل انسان را هم از شكست در از دست دادن امكانات و هم از شكست در ناحيه آبرو و حيثيت حفظ مىكند يعنى كارهاى خير و خدمت رسانى به مردم و نيازمندان خواه خدمات فردى باشد و خواه خدمات اجتماعى، سبب پيشيگرى از اين نوع شكستها مىشود.
-ـ قرآن
يكى از وسايلى كه انسان را به خدا نزديك مىكند و سبب شرافت و كرامت و منزلت در پيشگاه خدا مىگردد قرآن كريم است امام سجاد(ع) در دعاى 42 صحيفه سجاديه كه به عنوان دعاى ختم قرآن خوانده مىشود فرمودند: «واجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة و سلّماً نعرج فيه الى محلّ السلامة و سبباً نجزى به النجاة فى عرصة القيامة و ذريعة نقدم بها
على نعيم دارالمقامة» خدايا قرآن را براى ما وسيله‌اى براى رسيدن به شريفترين منزلهاى كرامت قرار ده و نردبانى كه با آن به محل سلامت صعود و عروج كنم و سببى كه با آن در عرصه قيامت نجات پيدا كنم و وسيله‌اى قرار ده تا با آن بر نعمت خانه اقامه يعنى قيامت قدم بگذارم.
در اين فراز از دعا امام سجاد(ع) ضمن دعا در واقع اشاره مىكند به قرآن به عنوان وسيله‌اى كه آدمى با استفاده از آن و عمل به محتواى آن بتواند به قرب الهى نائل شده و به مقام واقعى انسانى صعود كند.
-ـ امامان معصوم و اهلبيت عليهم‌السلام
برخى روايات مصاديق و سيله را امام معصوم(ع) مي‌داند چنان كه پيامبر خدا(ص) فرمود: «الائمة من ولد الحسين(ع) من اطاعهم فقد اطاع اللّه و من عصاهم فقد عصى اللّه هم العروة الوثقى و هم الوسيلة الى اللّه تعالى»() امامان، از فرزندان امام حسين(ع) هستند، كسانى كه آنها را اطاعت كنند خدا را اطاعت كرده‌اند. كسانى كه آنها را معصيت كنند خدا را نافرمانى كرده‌اند، آنان دستگيره مطمئن هستند و همانان وسيله‌اى براى تقرّب به خدا هستند.
در تفسير على بن ابراهيم نيز در تفسير آيه آمده است: «تقرّبوا اليه بالامام؛() با امام به خدا تقرّب بجوئيد.»
از اين روايات استفاده مىشود كه توسل به امامان و وسيله قرار دادن آنها براى تقرّب به خدا امرى مشروع است. حال بحث است كه مقصود از اين توسّل چيست؟
به نظر مي‌رسد پيروى از پيامبر و امام و گام نهادن در جاى گام آنها باعث تقرّب به خدا مىشود و به عبارت ديگر: توسّل به ائمه معصومين و وسيله قرار دادن آنها براى نيل به مقاصد دنيوى و اخروى از طريق كتاب و سنت ثابت است و ثانياً براى وسيله قرار دادن آنها هيچگونه اصالت و استقلالى قائل نشده بلكه تأثير آنها را متوقف بر اذن و مشيت الهى بدانيم چنان كه شفاعت شفيعان در درگاه الهى به اذن و مشيت الهى صورت مىگيرد «من ذاالذى يشفع عنده الّا باذنه»() كيست كه در برابر او جز به اجازه و
اذن او شفاعت كند، تأثيرگذارى افرادى كه آدمى به آنها متوسّل مىشود. نيز به اذن الهى انجام مىگيرد.
در قرآن كريم، توسّل به اسماء الهى و صفات او در مقام دعا توصيه شده است «و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها»() اسماء حسنا ويژه خداوند است پس خداوند را به وسيله آنها به خوانيد توسّل به دعاى صالحان كه برترين نوع آن توسّل به ساحت پيامبران و اولياى خاص او است تا براى انسان به درگاه الهى دعا كنند، در قرآن مىفرمايد: «و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا اللّه و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً»() كسانى كه بر خويشتن ستم كرده‌اند به سراغ پيامبر مي‌روند و در آن جا هم خود طلب مغفرت و آمرزش كنند و هم پيامبر براى آنان طلب آمرزش كند در اين موقع خدا را توبهپذير و مهربان خواهند يافت.
-سؤال و جواب
ممكن است گفته شود: توسّل به دعاى صالحان، در صورتى با توحيد سازگار است كه كسى كه به او توسّل مىجوييم از حيات و زندگى برخوردار باشد ولى انبياء و اوليائى كه از جهان رخت بربسته‌اند چگونه مىشود به آنان توسّل جست؟
در جواب مىگوييم: مؤثر بودن توسّل متوقف بر وجود دو شرط مىباشد اول آن كه انسانى كه به او توسّل مىجوييم داراى علم و قدرت باشد و دوم آن كه متوسّلان با او ارتباط برقرار كنند و در توسّل به ائمه و اولياء الهى هر دو شرط وجود دارد. زيرا حيات برزخى اصول مسلّم قرآن است و قرآن شهداى راه حق را داراى حيات و زندگى معرفى مىكند و مىفرمايد: «ولاتحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون»() هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنان زندگانند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. با توجه به اين آيه وقتى شهدا از حيات برزخى برخوردار باشند، مسلّماً پيامبران و اولياى خاص الهى كه بسيارى از آنان نيز شهيد شده‌اند از حيات برخوردارند. با عنايت به برخوردارى آنها از حيات و زندگى
به طور طبيعى داراى شعور و قدرت نيز هستند، پس مىتوان به آن توسّل پيدا كرد تا آنها در درگاه الهى واسطه قرار گيرند و از خدا بخواهند تا دعاى مؤمنان را اجايت كند.
–ـ دوست داشتن پيامبر(ص) و ائمه(ع)
مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و اهل بيت آن حضرت كه قرآن و سنت بر آن تأكيد دارد. قرآن كريم در اين باره فرمود: «قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة اتخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتى اللّه بامره و اللّه لايهدى القوم الفاسقين»() بگو: اى پيامبر اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى كه بدست آورده‌ايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مسكنهاى مورد علاقه شما در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداى سبحان عذابش را بر شما نازل كند و خداى متعال قوم فاسق را هدايت نمىكند. و در ارتباط با خاندان رسالت نيز مىبينيم خداى سبحان اجر رسالت پيامبر را محبت اهل بيت قرار داده است و فرمود: «قل لااسألكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى»() بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداش نمىطلبم جز محبت ورزيدن به بستگان و نزديكانم.
-اثر محبت پيامبر و اهل بيت(ع)
اثر محبت به پيامبر و اهل بيت آن است كه محبّت به انسان با كمال و با فضيلت، خود نردبان صعود به سوى كمال است، هرگاه انسان فردى را از صميم قلب دوست بدارد. كوشش مىكند خود را با او همگون سازد و آن چه كه مايه خرسندى اوست انجام داده و آن چه او را آزار مي‌دهد ترك كند و همين روحيه در آدمى موجب تحوّل شده و پيوسته او را وا مي‌دارد تا راه اطاعت را در پيش گيرد و از گناه پرهيز كند و اگر كسى با زبان اظهار محبت كند ولى عملاً با او مخالفت نمايد فاقد محبت واقعى است در
شعرى كه به امام صادق نسبت داده شده آمده است:
تعصى الاله و انت تظهر حبّه هذا لعمرى فى الفعال بديع
لو كان حبّك صادقا لاطعته انّ المحبّ لمن يحبّ مطيع()
خدا را نافرمانى مىكنى و اظهار دوستى مىكنى، به جانم سوگند اين كار شگفتى است، اگر در ادعاى خود راستگو بودى، او را اطاعت مىكردى زيرا دوست و محبّ مطيع محبوب خود مىباشد.
-نتيجهگيرى
آن چه از مباحث مطرح شده در آيه مورد بحث استنتاج مىشود آن است كه اولاً مؤمنان با توجه به هدف آفرينش خود كه همانا تقرّب به خدا و رسيدن به مقام لقاء الهى است بايد بدانند رسيدن به اين مقام به تدريج براى انسان حاصل مىشود و ثانياً بايد بهترين زاد و توشه كه تقواى الهى است فراهم نمايند و ثالثاً وسايل كافى و لازم را شناخته و در اختيار گيرند و در اين رابطه از راهنمايىهاى پيشوايان تقوا بهرهمند شده و از آنها در راه رسيدن به مطلوب استفاده نمايند از ايمان الهى برخوردار شده و اعمال صالح و شايسته انجام دهند. از آموزههاى قرآن براى كسب شرافت و رسيدن به نجات
استفاده كنند و در نهايت با توسّل به ائمه معصومين و اولياء الهى در مقام عمل از آنها تأسى نموده و محبت آنها را در خود تقويت نمايند و از طريق وسيله قرار دادن آنها در دنيا و دعايش به درگاه خدا مستجاب و با شفاعت آنها در قيامت از عذاب الهى مصون بمانند و آنها را نيز به اذن و مشيت الهى اين وسيله بودن را اعمال مىكنند و با محبت آنها، آنان را الگوى خود قرار داده و آن چه كه محبوب آنهاست انجام دهند و از گناهان پرهيز كنند كه در واقع همه آن با جهاد و تلاش بدست مي‌آيد كه نتيجه نهايى آن رستگارى در دنيا و آخرت است.
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره مائده، آيه .35
. سوره اعراف، آيه .27
. مفردات، ص .561
. بحار، ج 96، ص .26
. نورالثقلين، ج 1، ص .624
. همان،ص .627
. سوره بقره، آيه .255
. سوره اعراف، آيه .18
. سوره نساء،آيه .64
. سوره آل عمران، آيه 169.
. سوره توبه، آيه .24
. سوره شورى، آيه .23
. سفينة البحار، ج 1، ص .199

/

شادى و غم در تعاليم اسلامى

انسان موجودى است كه رفتار خود را در زندگى بر اساس انگيزش و هيجان و عاطفه شكل مي‌دهد، با انگيزه و انگيزش به عمل وادار مىشود و عمل را جهت مي‌دهد و تا رسيدن به هدف ايستادگى و مقاومت مىكند. به ديگر سخن: آدمى با انگيزش و انگيزه قدرت پيدا مىكند تا اعمال و رفتارش را جهت دهد و تا رسيدن به هدف با مقاومت و ايستادگى تلاش خود را ادامه مي‌دهد و اين انگيزه برخى اكتسابى و آموختني‌اند و برخى غير اكتسابى و نا آموختنى، كشش انسان به غذا و آب غير اكتسابى و كشش انسان به تحصيل دانش و معنويت آموختنى است.
منشأ انگيزش انسان نياز است كه آدمى را وا مي‌دارد تا آن نياز را تأمين كند.
همانطورى كه انگيزش، نقش محورى در زندگى انسان ايفا مىكند هيجانها و عواطف نقش محورى در افكار و رفتار او ايفا مىنمايد و اين هيجانها متعدد و گوناگون است كه اصول آن را برخى روان شناسان لذت، ترس، خشم و محبت و نفرت و شادى و غم مي‌دانند.
آدمى هنگامى كه با محرك خوشايند و مطلوب در رسيدن به هدف روبرو شود طبعاً
احساس لذت مىكند و براى تلاش بيشتر بر انگيخته مىشود و اگر با محرك نامطلوب مواجه شود دچار رنج مىگردد.
و هنگامى كه خطر يا تهديدى نباشد آدمى احساس امنيت مىكند و اگر احساس خطر و يا تهديدى وجود داشته باشد احساس ترس مىنمايد.
شادى نيز حالتى است كه تألمات روحى در انسان به كمترين حدّ خود مي‌رسد و بر اثر آن مسرّت باطنى انسان آشكار مىشود و انسان براى لحظه‌اى از قيد غمها آزاد مىگردد، شادى احساس مثبتى است كه از حس رضايت مندى و پيروزى بدست مي‌آيد.()
برخى ديگر گفته‌اند: شادى عبارت است از مجموع لذتهاى بدون درد. شادى آرامش خاطر و رضايت باطنى است شايد آن كيفيت زندگى است كه همه آرزوى يافتنش را دارند.()
مرحوم شهيد مطهرى در اين زمينه مىنويسد: سرور، حالت خوش و لذت بخشى است كه از علم واطلاع بر اين كه يكى از هدفها و آرزوها، لنجام يافته يا انجام خواهد يافت، به انسان دست مي‌دهد و غم و اندوه، حالت ناگوار و دردناكى است كه از
اطلاع بر انجام نشدن يكى از هدف و آرزوها به انسان دست مي‌دهد.()
با عنايت به تعريفهاى ياد شده شادى و غم حالتى از لذت و رنج مىباشد.
با توجه به مطالب گفته شده كه محور زندگى آدميان بر انگيزش و هيجان است و از جمله هيجانها، شادى و غم است، و با توجه به اين كه شادى يكى از نيازهاى اساسى انسان در زندگى است و با توجه به اين كه شادى محركى است براى كار و فعاليت بيشتر و عاملى براى رشد و موفقيت و يكى از ضرورتهاى زندگى است و غم و اندوه از عوامل بازدارنده رشد و موفقيت، آيا اسلام در تعاليم خود به آن پرداخته و درباره اين نياز انسان حقايقى را ارائه داده است يا خير؟ و به عبارت ديگر: با توجه به اين كه انسان فطرتاً به شادى متمايل و از غم گريزان است، آيا دين به امر فطرى پاسخ داده است؟ آيا آدمى، مىتواند هم دين دار باشد و هم شادمان و شاداب و با وجود آن از غم و اندوه بدور باشد. ما در اين مقاله در صدد تبيين اين حقيقتيم كه با عنايت به هماهنگى تعاليم اسلام با فطرت آدمى و قوانين اسلامى با نيازهاى فطرى انسان، حتماً به اين سؤال پاسخ داده است ولكن
براى آن حدود و مرزهايى تعيين كرده كه پيروان دين بايد با رعايت آن مرزها و حدود به شادى بپردازند.
امام هفتم فرمود: «اجتهدوا فى ان يكون زمانكم اربع ساعات، ساعة لمناجاة اللّه و ساعة لامرالمعاش و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم فى الباطن و ساعة تخلون فيها للذّاتكم فى غير محرّم و بهذه الساعة تقدرون على الثلاث ساعات.»()
تلاش كنيد در اين كه اوقات خود را در چهاربخش تنظيم كنيد، بخشى از آن براى راز و نياز با خدا و عبادت او و بخشى براى كار و فعاليت به منظور تأمين زندگى و بخشى را براى معاشرت و مصاحبت با برادران مورد اعتماد، كسانى كه شما را به عيوب و كاستىهايتان واقف سازند و در باطن شما را (با تذكر و نصيحت از آلودگىها) پاكسازند و بخشى را به لذات و تفريحات غير حرام (مشروع) اختصاص دهيد و با اين بخش يعنى تأمين لذّت و سرور و نشاط نيرو و توان انجام وظائف ديگر خود را تأمين نمائيد.
از اين روايت استفاده مىشود كه آدمى با توجه به ابعاد وجودى خود بايد به همه ابعاد عنايت داشته باشد، آدمى به لحاظ برخوردارى روح و داشتن نياز معنوى بايد با راز و نياز با خدا و عبادت به درگاه او به اين خواسته خود پاسخ گويد و به دليل داشتن جنبه مادى و معيشتى بايد با كار و تلاش اين نياز خود را تأمين نمايد و به دليل اجتماعى بودن بايد در اجتماع حضور يابد و از طريق ارتباط و معاشرت و مصاحبت با افراد مورد اعتماد هم كاستىهاى خود را بشناسد و بر طرف كند و هم با ارتباط سازگار با آنها نيازهاى خود را تأمين نمايد ولى در بخش چهارم كه به مسئله لذت مىپردازد به انسان توجه مي‌دهد كه اولاً يكى از نيازهاى طبيعى و فطرى انسان لذت و نشاط و سرور و شادى است كه بايد در برنامه روزانه خود به آن توجه نمايد و ثانياً لذّت و نشاط منطقه ممنوعه و حرامى دارد كه نبايد در آن وارد شود و ثالثاً لذت و نشاط زمينه ساز توان و قدرت انسان بر انجام فعاليتها در سه بخش ديگر زندگى است زيرا نشاط و شادى
در آمادگى روحى و روانى انسان مؤثر است و كسى كه آمادگى روحى و روانى داشته باشد بهتر مىتواند به فعاليت بپردازد.
اقسام شادى
گرچه شادى و نشاط از هيجانهاى طبيعى انسان است و از اين جهت نمىتوان آن را تقسيم كرد. امّا به لحاظ پديد آورنده شادى، انگيزههاى شادى، موقعيت زمانى و مكانى و جز آن مىتوان آن را به دو قسم پسنديده و ناپسنديده، مثبت و منفى تقسيم كرد.
ـ شادى پسنديده
معيار ارزش كارها در تعاليم اسلامى به اين است كه اولاً آن كار بر اساس اوامر الهى انجام شود و به تعبير قرآن كار صالح و شايسته باشد و ثانياً آن كار برخاسته از ايمان و انگيزه تقرّب به خدا انجام شود، شادى نيز در صورتى پسنديده است كه جهتگيرى الهى داشته باشد و يا مقدمه‌اى براى اداى وظايف شرعى باشد.
از اين رو شادى پسنديده را مىتوان شادى دانست كه ويژگىهاى زير را داشته باشد.
الف: همراه با گناه نباشد چنان كه در روايت پيشين به آن اشاره شد.
ب: مقرون با غفلت خدا نگردد يعنى باعث نشود كه آدمى از خدا غافل شود.
ج: اعتدال و ميانه روى در آن رعايت شود.
امام على(ع) فرمود: «سرور المؤمن بطاعة ربّه و حزنه على ذنبه».() شادى مؤمن به طاعت پروردگارش و اندوهش بر گناه و عصيان است. امام صادق(ع) فرمود: «لاتسخطوا اللّه برضى احد من خلقه و لاتتقربوا الى الناس بتباعد من اللّه»() خداى متعال را به خاطر رضايت و خشنودى احدى از مردم به غضب در نياوريد و با دورى از خدا به مردم نزديك نشويد.
در آيين اسلام سرگرمىهاى زيان بار و عوامل بازدارنده از پيشرفتهاى معنوى ممنوع است، از اين رو مسلمان نمىتواند با استفاده لهو و لعب و موسيقى و غنا براى خود نشاط و شادى را تحصيل كند.
يكى از اصحاب امام صادق(ع) خدمت آن حضرت رسيد و سؤال كرد من همسايگانى دارم كه آنها كنيزان خواننده دارند و من گاهى به دستشويى مي‌روم، صداى غنا و موسيقى آنها به گوش من مي‌رسد و من نشستن خود را طول مي‌دهم تا نغمههاى آنها را بشنوم آيا مانعى دارد؟ حضرت فرمود: ديگر چنين نكن. او گفت من در مجلس موسيقى آنان شركت نمىكنم، بلكه گاهى از خانه خود به آن گوش مي‌دهم حضرت فرمود: آيا كلام خدا نشنيده‌اى كه مىفرمايد: «ان السمع و البصرو الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً؛() گوش و چشم و دلها (همه در پيشگاه خدا) مسئولند. آن مرد در جواب گفت: گويا من تا حال اين آيه را از كسى نشنيده بودم الآن متوجه شدم وديگر اين كار را انجام نمي‌دهم.()
علاوه بر اينها آدمى بايد در همه امور از جمله در شادى و غم اعتدال و ميانه را رعايت كند، شادىهاى او آن چنان نباشد كه باعث غفلت و دورى از خدا گردد و تعهد و مسؤوليت را از ياد انسان ببرد و اندوه و غم نيز بايد به گونه‌اى باشد كه مايه افسردگى روح و يأس و نااميدى نشود.
موارد شادى در آموزههاى اسلامى
اسلام همان طورى كه حدودى براى نشاط و شادىهاى پسنديده بيان فرموده مصاديق و موارد فراوانى را براى آن ذكر كرده است كه به نمونه هايى از آن اشاره مىشود:
1ـ ملاقات با برادران ايمانى
پيامبر اكرم(ص) در سفارشهاى خود به حضرت على(ع) فرمود”:يا على ثلاث فرحات للمؤمن فى الدنيا لقاء الاخوان و الافطار من الصيام و التهجّد فى آخر الليل؛() اى على براى مؤمن در دنيا سه خوشحالى است، ديدار با برادران دينى، افطار از روزه و شب زنده دارى در آخر شب.”
2ـ شاد كردن مؤمن از طريق خدمت‌رسانى به او
يكى از آموزههاى اسلام شاد كردن مؤمن از طريق خدمت رسانى به اوست. پيامبر اسلام فرمود: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنى و من سرّنى فقد سرّ اللّه؛() كسى كه مؤمنى را شاد كند مرا شاد كرده است و كسى
كه مرا شاد كند خداى سبحان را مسرور كرده است.»
در برخى روايات آمده است كه بهترين عبادت وارد كردن نشاط و شادى بر مؤمن است.() و در برخى ديگر: بهترين اعمال را شاد كردن مؤمن ذكر كرده است.()
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «احبّ الاعمال الى اللّه سرور الذى تدخل على المؤمن تطرد عنه جوعته او تكشف عنه كربته؛() بهترين اعمال در پيشگاه خدا سرور و شادى است كه بر مؤمن وارد مىكند و اين شادى از راه دفع گرسنگى از او و بر طرف كردن غم و اندوه از اوست.»
در روايتى امام نيز همين سخن را فرمود و يكى از مصاديق شاد كردن مؤمن را اداء بدهكارى او ذكر كردند.()
3ـ شادى براى احياء حق
حضرت على(ع) در نامه‌اى خطاب به عبداللّه بن عباس نشاط و شادى را در احياء حق و خاموش كردن باطل مي‌داند و مىفرمايد: «فان المرء ليفرح بالشىء الذى لم يكن ليفوته و يحزن على الشىء الّذى لم يكن ليصيبه فلايكن افضل مانلت فى نفسك من دنياك بلوغ لذّة اوشفاء غيظ و لكن اطفاء باطل او احياء حق وليكن سرورك بما قدّمت و اسفك على ما خلّفت و همّك فيما بعد الموت.؛() بسيار مىشود كه انسان از يافتن چيزى كه هرگز از او فوت نمىشد خشنود مىگردد و از فوت منفعتى كه هرگز نصيب او نمىگرديد اندوهناك مىشود از اين رو مواظب باش كه بهترين و برترين چيز نزد تو رسيدن به لذت دنيا و يا انتقام از دشمن نباشد بلكه بايد بهترين چيز نزد تو خاموش كردن آتش باطل و يا زنده كردن حق باشد، تنها به چيزى كه از پيش فرستاده‌اى خوشحال باش و تأسفت از آن چيزى باشد كه به جاى مىگذارى، و بايد تمام هَمِّ تو معطوف به جهان پس از مرگ باشد».
4ـ شادى در روزهاى شادى معصومان
يكى از شادىهاى پسنديده شادى در روزهايى است كه ائمه معصومين(ع) در آن روز شادند مانند ايام ميلادهاى آنان. امام رضا(ع) خطاب به فرزند شبيب فرمود: «ان سرّك ان تكون معنا فى الدرجات العلى من
الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا؛() اگر دوست دارى در درجات عالى بهشت با ما باشى به حزن ما محزون و به شادى ما شاد باش.»
شادى ناپسند
بعضى شادىها كه با هدف تكامل انسان هماهنگى ندارد و يا با نگاه و لهو و لعب و اتلاف وقت و هيجان كاذب و آزار ديگران توأم است از نظر آموزههاى دينى ناپسند است كه به نمونه هايى از آنها اشاره مىشود.
الف: شادى از راه گناه
كسى كه با گناه و معصيت خدا به شادى بپردازد در اين صورت هم خدا را نافرمانى كرده و هم به گناه به شادى دست يافته است و اين بدترين گناه است.
از اين رو امام على (ع) فرمود: «التبهج بالمعاصى اقبح من ركوبها؛() شادى به گناه، از انجام دادن آن زشتتر است.»
ب: شادىهاى تمسخر آميز
يكى از شادىها، شادى تمسخرآميز است. انسانى كه با تمسخر و استهزاء ديگران و تحقير آنها بخواهد شادى خود يا ديگران را فراهم كند، از باب مثال، پيروان باطل به تمسخر مؤمنان بپردازد قرآن كريم فرمود: «انّ الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون؛() همانا بدكاران بر اهل ايمان مىخندند.»
بدكاران همواره از روى طغيان، كبر و غرور به تمسخر مؤمنان مىپردازند و از اين راه شادى مىكنند.
ج: شادى در برابر لغزشهاى ديگران
با توجه به اين كه به طور طبيعى آدميان در زندگى ممكن است لغزشها و اشتباهاتى داشته باشند برخى از انسانها ممكن است با مشاهده لغزش آنها به شادى پردازند. على(ع) فرمود: «لاتفرح بسقطة غيرك فانك لاتدرى ما يحدث بك الزمان؛() به لغزش ديگران خوشحال مشو زيرا تو نمي‌دانى كه زمانه با تو چه خواهد كرد.»
د: شادى به دروغ
يكى از انواع شادى ناپسند، شادى با گفتار دروغ است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ويل للذى يحدّث فيكذب ليضحك به
القوم ويل له، ويل له، ويل له؛() واى بر كسى كه سخنى دروغين بگويد تا مردم را بخنداند واى بر او واى بر او واى بر او.»
هـ. شادى بر مخالفت از فرمانهاى پيامبر(ص)
در زمان پيامبر منافقان با مخالفت با آن حضرت به شادى و نشاط مىپرداختند قرآن در اين باره مىفرمايد: «فرح المخلّفون بمقعدهم خلاف رسول اللّه و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه…: فليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثيراً جزاءً بما كانو يكسبون؛() بازماندگان و تخلف كنندگان از مخالفت با رسول اللّه خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد كنند، آنها كمتر بايد بخندند و بسيار بگريند چرا كه آتش جهنم در انتظارشان است اين جزاى كارهايى است كه انجام مي‌دادند.»
اين آيه به اين نكته اشاره دارد كه منافقان به گمان اين كه پيروزى به دست آورده‌اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيدند، قهقه سر مي‌دهند و بسيار مىخندند، همان گونه كه منافقان در هر عرصه و زمان چنين‌اند ولى قرآن به آنها اخطار مىكند بايد كم بخندند و بسيار گريه كنند. گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه براى مجازاتهاى دردناكى كه در انتظار آنهاست. گريه براى اين كه همه استعدادها و سرمايه عمر خود را از دست دادند و رسوايى و بدبختى و تيره روزى را براى خود خريدارى كرده‌اند.
و: شادى مغرورانه
افراد كم ظرفيت با دستيابى به مال و ثروت و مقام چنان به شادى مىپردازند كه از خود بى خود مىشوند چنانكه قرآن خطاب به قارون مىفرمايد: «لاتفرح انّ اللّه لا يحبّ الفرحين؛() مغرورانه شادى مكن كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست ندارد.»
اين كه ثروت و مقام نبايد وسيله‌اى براى شادىهاى مغرورانه باشد براى آن است كه اينها وسيله‌اند و از وسايل بايد در جهت تكامل و ارتقاء معنوى و رفع نياز نيازمندان و خدمت به ديگران بهره بردارى كند و نياز خويشتن را نيز برآورده سازد.
فوايد شادى
شادى در صورتى كه پسنديده باشد فوايد فراوانى دارد كه به آن مىپردازيم:
الف: سلامت روان
سرور و شادى از ابتلا به افسردگى و ناراحتىهاى روحى و روانى پيشگيرى و سلامت روان را تضمين مىكند. امام على(ع) فرمود: «السرور يبسط النفس و يثير النشاط؛() شادمانى موجب انبساط روح و مايه وجد و نشاط مىشود.»
ب: رشد معنوى
انسان خسته و بى نشاط در تلاشهاى معنوى خود احساس لذت نمىكند حضرت على(ع) فرمود: «ان هذه القلوب تملّ كما تملّ الابدان فابتغوا لهم طرائف الحكمة؛() اين دلها همانند بدنها خسته و افسرده مىشوند و نياز به استراحت دارند در اين حال نكتههاى زيبا و نشاط‌انگيز براى آن انتخاب كنيد.»
ج: سلامت جسم، امنيت اجتماعى و…
شادى علاوه بر سلامت روان، و رشد معنوى موجب سلامت جسم و امنيت اجتماعى و استحكام خانواده مىگردد كه بايد به اهميت آن در زندگى توجه كرد.
راههاى شاد زيستن
آدمى در پى آن است كه راهكارهايى بيابد تا در پرتو آن بتواند شاد زندگى كند در سال 2008 در سان فرانسيسكو كنفرانسى با حضور دانشمندان، روان شناسان، پزشكان، هنرمندان، فلاسفه و…تشكيل شد كه به بررسى موضوع شادى پرداخت اين كنفرانس در صدد اين بود تا بداند كه چگونه مىتوان شاد بود.
از نظر آنها مهمترين عواملى كه با غلبه بر آن مىتوان به اين كيمياى خوشبختى دست يافت آن است كه در آغاز بايد موانع شادى را شناخت و سپس راه غلبه بر آن را بيان كرد و آنها عبارتند از:
1ـ سد اول شادى، پيچيدگى و راه حل آن سادگى است
اگر انسانها بتوانند سادگى در زندگى را درست مثل دوران قبل از تهاجم تكنولوژى حفظ كنند، مطمئناً نشاط و طراوت آن زمان را نيز خود به خود احياء خواهند كرد. چرا
زمانى كه يك خانواده مىتواند با يك ماشين به امور زندگى خود رسيدگى كند، به دنبال ماشين دوم است؟ زندگى مدرن امروزى انتخاب متنوعترى را براى افراد به ارمغان آورده است، اما اين انتخاب متحمل هزينههاى هنگفتى است.
زندگى ساده فضاى بيشترى را براى شما ايجاد مىكند، آرامش خاطر بيشترى خواهيد داشت و مسلماً از زندگى بيشتر لذت خواهيد برد.
آن چه دانشمندان در آغاز هزاره سوم مطرح مىكنند چيز تازه‌اى نيست بلكه اسلام در آغاز پيدايش انسانها را به زهد و ساده زيستى و دورى از تجمّل و اسراف دعوت كرده است.
على (ع) فرمود: «الزهد فى الدّنيا قصر الامل و شكر كل نعمة والورع عن كل ماحرّم اللّه»() زهد و ساده زيستى در دنيا به كوتاهى آرزوها (و دورى از آرزوهاى دست نيافتنى) و سپاس نعمت الهى را داشتن و پرهيز از هر چيزى است كه خداى سبحان آن را طرح كرده است.
امام صادق(ع) فرمود: «ليس الزهد فى الدّنيا باضاعة المال و لا بتحريم الحلال بل الزهد فى الدنيا ان لاتكون بما فى يدك اوثق منك بما فى يد اللّه؛() زهد در دنيا به از بين بردن مال و حرام دانستن حلال نيست بلكه زهد در دنيا به اين است كه اعتماد آدمى نسبت به آنچه كه در دست او است از اعتمادش به خدا بيشتر باشد.»
درباره اسراف على(ع) فرمود: «حسن التدبير مع الكفاف اكفى لك من الكثير مع الاسراف؛() مديريت خوب و برنامه‌ريزى درست در صورت كافى بودن معيشت زندگى بهتر است از مال فراوانى كه در آن اسراف و زياده روى باشد و آدم آن را به ولخرجى مصرف كند.»
در برخى روايات دور انداختن هسته‌اى كه مىتواند در زندگى مؤثر باشد و دور ريختن آب اضافه از مصاديق اسراف دانسته شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «ادنى الاسراف هراقة فضل الماء و ابتذال ثوب الصون و القاء النوى؛() كمترين اسراف آن است كه انسان آب اضافه بر مصرف را بريزد و لباسى كه براى حفظ آبروست (با پوشيدن آن در حال كار) آن را به ابتذال بكشاند و هسته ميوه را به دور اندازد.»
در سخن ديگرى فرمود: «انّما الاسراف فيما اتلف المال و اضرّ بالبدن؛() اسراف و زياده روى در صورتى است باعث اتلاف مال و زيان رساندن به بدن شود.»
2ـ سد دوم: گامهاى كمر شكن، راه حل: اندكى مكث و تأمّل
فرهنگى كه شما را درگير شبكه‌اى از زندگى پيچيده كرده است، مسلماً لحظه به لحظه شما را تعقيب مىكند و به تنش و تحرك وا مي‌دارد اين موضوع روح و روان شما را خسته خواهد كرد. در حالى كه لحظه‌اى تأمّل، سكوت، آرامش، عبادت و تزكيه نفس كافى است تا باطرى خود را شارژ كنيد و براى لحظه‌اى اين همه تنش را از تن خود بزداييد. در طول روز ما كاملاً جذب حواس خود هستيم و از توجه به روح خود غافل مىمانيم، بنابراين نشستن در محلى ساكت و آرام كردن روح و تنفس عميق لطف بزرگى است كه به خود ارزانى خواهيد كرد.
در آموزههاى اسلامى انسان براى تحصيل آرامش دعوت به عبادت و تزكيه نفس شده و مأمور شده كه گاهى با خود خلوت كند و در حال خلوت به مناجات با خدا و ياد او بپردازد و در اعمال خود تأمّل كرده و به محاسبه نفس بپردازد و آرامش را براى خود به ارمغان آورد.
از اين رو در قرآن فرمود: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛() آگاه باشيد كه با ياد خدا دلها آرام مىشود.»
در روايات از عزلت و گوشهگيرى در برخى شرايط به عنوان عبادت، و وسيله راحتى اهل عبادت و انس با خدا ياد شده است در روايتى آمده است كه لقمان حكيم گاه حالت تنهايى را طول مي‌داد به گونه‌اى كه مولاى او به وى مىگفت: اگر تو با مردم باشى بهتر است تا تنها باشى. وى در جواب گفت: «انّ طول الوحدة افهم للفكرة و طول الفكرة دليل على طريق الجنة؛() تنهايى طولانى براى انديشيدن جهت فهميدن، بهتر است و انديشه طولانى دليل و راهنماى راه بهشت است.»
در روايات انسان به محاسبه نفس فرا خوانده شده است.
از اين رو على(ع) فرمود: «ما احقّ الانسان ان تكون له ساعة لايشغله عند شاغل يحاسب فيها نفسه فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها؛() شايسته است كه آدمى ساعتى را به فراغت از كار و تلاش اختصاص دهد كه در آن در خود تأمّل كند و به محاسبه نفس بپردازد و در اعمال روزمرّه خود بينديشد و بيابد كه چه چيزى را در شب و روز بدست آورده است.» و در واقع اين انسان به خودشناسى بپردازد و بيابد كه چه كرده است.
3ـ سد سوم: منفى نگرى ؛ راه حل: مثبت‌انديشى
زندان كيفرى افراد گناهكار اصلاً قابل مقايسه با زندان درونى افراد معمولى نيست. زندان عصبانيت، زندان افسردگى، زندان غرور و زندان دستيابىهاى پى در پى، شيوه نگرش به زندگى چيزى است كه مىتواند براى شما يك زندان رها نشدنى ايجاد يا آرامش و شادى را به شما ارزانى كند. آنچه شما مىبينيد و تجربه مىكنيد، نگرش شما را تحت تأثير قرار مي‌دهد.
شما با جهان از طريق حواس و افكار خود ارتباط برقرار مىكنيد. اگر بتوانيد احساس تفكر خود را به گونه‌اى صحيح مديريت كنيد، جهان را نيز به گونه‌اى ديگر تجربه خواهيد كرد.حقشناسى و سپاس، تزكيه نفس و…از جمله عادتهايى است كه
مىتواند نگرش شما را نسبت به جهان تغيير دهد.
برخى انسانها پيوسته منفى نگرند و منفى بافند و خود را در حصارهايى از افكار و صفات و رفتارهاى منفى مىبينند، در تعاليم اسلامى آدمى بايد اين حصارها را بشكند و خود را از آن افكار منفى برهاند و همه چيز را زيبا ببيند. اسلام براى اين، انسان را به اين امر توجه مي‌دهد كه در مرحله اول به او بينشى صحيح مي‌دهد كه حوادث جهان را آزمونى براى رشد و تكامل خود بداند از اين رو امام على(ع) فرمود: «من عرف الدنيا لم يحزن للبلوى؛() كسى كه دنيا را بشناسد هرگز به خاطر مصيبت و بلا محزون نمىگردد.» و در بيان ديگرى فرمود: «الدهر يومان يوم لك و يوم عليك، فان كان لك لاتبطروان كان عليك فلا تضجر؛() روزگار دو روز است روزى به نفع تو و روزى به ضرر تو مىباشد، پس اگر به سود تو بود با بد مستى كفران نعمت مكن و اگر به ضرر تو بود غمگين مباش.»
آدمى كه از ايمان دينى برخوردار است حوادث و رويدادها را ابزارى براى تكامل مي‌داند نه آن كه آن را باز دارنده بداند و از اين به بهجت و انبساط خاطر مي‌رسد.
4ـ سد چهارم: نااميدى و سرخوردگى؛ راه حل: اميدوارى
مطمئناً اميدوارى آسيب رسان نخواهد
بود، اما چگونه اميدوار باقى بمانيم؟ داشتن هدف، برنامه و انگيزه براى رسيدن به موفقيت چيزهايى است كه به همراه اميدوارى مىتواند جانبخش و محرك باشد.
افرادى كه موفق هستند، هيچگاه خو را سرزنش نمىكنند.
آنها تنها به حال مي‌انديشند. اين افراد در مدرسه و ورزش نيز موفقتر هستند و كمتر دچار افسردگى و اضطراب مىشوند، تحمّل اين افراد در مقابل درد بيشتر خواهد بود، اجازه دهيد كمى رؤيايى باشيد و در رؤيا فرو رويد، اين مىتواند منبعى براى كسب اميدوارى بيشتر باشد.
اسلام دين اميد و اميدوارى است، دينى است كه آدمى را از هر نوع يأس و نااميدى برحذر مي‌دارد و به آدمى گوشزد مىكند كه به خدا اميدوار باشد و از زبان يعقوب پيامبر خطاب به فرزندانش مىفرمايد: «لاتيأسوا من روح اللّه فانه لاتيأس من روح اللّه الّا القوم الكافرون؛() پسران من از رحمت خدا مأيوس نشويد كه از رحمت خدا جز قوم كافر مأيوس نمىشوند.» على(ع) نا اميدى را بزرگترين بلا مي‌داند و مىفرمايد: «اعظم البلاء انقطاع الرجاء؛() بزرگترين بلاء و گرفتارى قطع اميد است.»
5 ـ سركوب كردن غم و غصه؛ راه حل: واقعى احساس كنيد
داشتن ديدگاه مثبت بدين معنا نيست كه هرگز به خود اجازه ندهيد كه احساس غم و اندوه كنيد. والدينى كه تمام تلاششان اين است كه فرزندانشان دچار غم و اندوه نشوند، تأثير برعكس را مشاهده خواهند كرد. بعضى اندوهها سبب مىشود كه فرد با محيط سازگارتر شود و در زندگى به سمت جلو حركت كند. شادى به معناى عدم غم و اندوه نيست. شادى ساختگى اصلاً درست نيست. با سركوب كردن ناراحتى، شما چيزهاى بيشترى را سركوب خواهيد كرد.
حتى احساس مثبت خود را و در نتيجه افسردهتر و مضطربتر خواهيد شد. با بيان ناراحتى روشى نيز براى كنترل آن به دست خواهيد آورد.
در آموزههاى اسلامى ميل و رغبت بى اندازه به مظاهر دنيا، تنگدستى، حسادت، تنبلى و كوتاهى، گناه، چشم به امكانات و
توانائهاى ديگران دوختن و غم مصايب و حوادث ناگوار، غم از دست دادن منافع، مال و مقام، غم روزى و مانند آن از عوامل حزن و اندوه شمرده شده است و از طريق ايمان به خدا و قيامت و تقويت آن و توجه دادن به نفس غم و غصّه در سلامتى جسم و روح و توصيه به اين كه دارايىها امانت الهى است و توجه دادن به ناپايدارى دنيا و نعمتهاى دنيا و پرداخت به عبادت و دعا و مانند آن به مبارزه با اندوه برخاسته است از اين رو قرآن مىفرمايد: «الا انّ اولياء اللّه لاخوف عليهم و لا لهم يحزنون؛() آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مىشوند.»
با توجه به اين كه اولياء خدا كسانى هستند كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله‌اى نيست حجابها از قلبشان كنار رفته و در پرتو نور ايمان و معرفت و عمل پاك، خدا را با چشم دل چنان مشاهده مىكنند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دل هايشان راه نمي‌دهند و به دليل آشنايى با خدا و جلوه عظمت الهى براى آنان، ما سواى خدا در نظر آنان كوچك و كم ارزش و ناپيدا و بى مقدار مىشود و براى همين است كه آنها نه ترسى دارند و نه اندوهى به خود راه مي‌دهند زيرا ترس معمولاً از احتمال فقدان نعمت هايى كه در اختيار انسان است و يا خطراتى كه ممكن است او را تهديد كند ناشى مىشود و غم و اندوه نسبت به فقدان آن امكاناتى است كه در اختيار داشته است اما اولياء الهى تعلّق به دنيا ندارند چون به خدا تعلق دارند از اين رو آنها دچار خوف و اندوه نمىشوند بر اين اساس است كه آنها واقع بينند و احساس آنها نسبت به جهان و آن چه كه در آن است واقعى است.
6ـ سد ششم: گوشهگيرى ؛ راه حل: گسترش ارتباطات
گسترش شبكه ارتباطى چه ربطى به شادى دارد؟
مطمئناً بيشتر از آنچه درك مىكنيد، مؤثر است. طبق مطالعه‌اى 20 ساله بر بيش از 4000 نفر ثابت شده است كه نه تنها شادى شما تحت تأثير دوستان شما است، بلكه دوست دوستتان و حتى كسانى كه تاكنون نديده‌ايد نيز در اين زمينه مؤثر
هستند و نقش ايفا مىكنند.
شايد درست مثل ويروسى است كه به راحتى و به سرعت در بين شبكه افراد پخش و گسترده مىشود.
اگر ارتباط خود را با ديگران محدود كنيد و تنها به خود و مشكلات خود فكر كنيد. بعد از مدتى تصور خواهيد كرد كه اين مشكل تنها از آن شماست.
در حالى كه اين طور نيست. شما و مشكلات شما چندان منحصر به فرد نيست. كافى است ارتباط خود را با مردم افزايش دهيد تا متوجه شويد كه آنها نيز چنين مشكلاتى را تجربه كرده‌اند و چه بسا در اين ارتباط راه حل مؤثرى نيز كشف كنيد.
در تعاليم اسلامى آدمى به حضور در اجتماع و گزينش دوستان و همنشينان فرا خوانده شده است در مرحله اول انسانها را به ازدواج و تشكيل كانون خانواده و رهايى از عزوبت فرا خوانده است و ثانياً ما را به معاشرت و ارتباط با ديگران دعوت كرده است و حدود اين ارتباط را نيز مشخص كرده است.
نتيجهگيرى:
با توجه به مجموعه مطالبى كه در اين نوشته به قلم آمد. مبيّن اين مطالب است كه اولاً شادى و غم از هيجانهاى انسان است كه محور رفتار وى در زندگى است و ثانياً شادى از نيازهاى ضرورى آدمى است و دين اسلام به عنوان دليل فطرى بودن به همه نيازهاى انسان از جمله به شادى پرداخته است.
و ثالثاً با عنايت به اين كه شادى گاه پسنديده و گاه ناپسند است ما را به ويژگىهاى شادىهاى پسنديده و حدود شادىهاى ناپسند آگاه كرده است.
و رابعاً به راهكارهاى تحقق بخشيدن به شادى در زندگى كه انسان عصر هزاره سوم نيز به آن توجه كرده در متون دينى، ما را به آن تعليم داده است.
بنابراين آن چه كه مىتواند شادى را براى انسان به ارمغان بياورد عبارتند از:
1ـ ايمان به خدا
2ـ رضايت و تحمّل
3ـ عبادت
4ـ هدفمندى زندگى
5 ـ مثبت نگرى
6ـ اعتماد به نفس
7ـ خوش بينى
8 ـ اميد
9ـ مسافرت
10ـ ورزش و امثال آن است كه بايد انسان مسلمان تلاش كند تا اين ويژگى را در زندگى خود ايجاد نمايد و از اين طريق شادى را در زندگى خود مشاهده كند و حتى در برخورد با ديگران به گونه‌اى برخورد كند كه بشّاش و شاد جلوه كند و از اين راه باعث جلب دوستى ديگران شود.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انگيزش و هيجان، جان مارشال ريو، ترجمه سيد يحيى محمّدى، ص .367
. شادى و زندگى، مهدى بهادرى نژاد، ص .32
. مقالات فلسفى، ج 2، ص .66
. تحف العقول، ص .409
. غررالحكم، ج 4، ص .136
. وسايل الشيعه، ج 11، ص .422
. سوره اسراء، آيه .36
. بحارالانوار، ج 79، ص .246
. بحارالانوار، ج 77، ص .52
. اصول كافى، ج 2، ص 188.
. همان، ص .188
. همان، ص 189.
. همان، ص .191
. همان، ص .192
. نهج البلاغه، نامه .66
. بحارالانوار، ج 44، ص .286
. ميزان الحكمه، ج 3، ص .463
. سوره مطففين، آيه .29
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .149
. بحارالانوار، ج 7، ص .88
. سوره توبه، آيه 81 ـ .82
. سوره قصص، آيه .76
. غررالحكم، ج 2، ص .113
. نهج البلاغه، حكمت .188
. ميزان الحكمه، ج 4، ص .251
. همان، ص .252
. همان، ص .445
. همان،ص .448
. همان،ص .448
. سوره رعد، آيه .28
. ميزان الحكمه، ج 6، ص .229
. همان، ج 2، ص .407
. نهج البلاغه،ابن ابى الحديد، ج 20، ص .447
. ميزان الحكمه، ج 2، ص .387
. سوره يوسف، آيه .87
. ميزان الحكمه، ج 10، ص .761
. سوره يونس، آيه .62

/

دانستنيهايى از قرآن

” و ربك الغنى ذو الرحمة إن يشأ يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما أنشأكم من ذرية قوم آخرين ” (سوره أنعام، آيه )133
و همانا پروردگارت بى نيازى است رحيم كه اگر بخواهد، شما را نابود مىكند و پس از شما به جاى شما آنچه بخواهد قرار مي‌دهد همانگونه كه شما را از نسل قومى ديگر به وجود آورد.
خداوند بى نياز على الاطلاق است و هيچ احتياجى به عبادت من و شما ندارد ولى در عين حال به خاطر رحمت گسترده‌اش بر عالميان، آنها را مكلف به تكاليفى مىكند و از آنها مىخواهد كه اطاعتش كنند تا اينكه سبب تكامل آنان گردد و آنها را به درجات والا برساند وگرنه اگر تمام كائنات كافر شوند و به او ايمان نياورند براى خدا يكسان است كه همه آنان ايمان آورند و امت واحده‌اى گردند:
گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد
و بدينسان موساى كليم على نبينا و آله و عليه‌السلام خطاب به بنى اسرائيل مىفرمايد: اگر شما و تمام مردمى كه روى زمين هستند كافر گردند به خدا زيانى نمى رسد زيرا خداوند غنى على الاطلاق و بى نياز است و شايسته ستايش. ” و قال موسى إن تكفروا أنتم و من فى الارض جميعا فإن الله لغنى حميد “. و اگر انسانها را مي‌آفريند و از آنها مى خواهد كه پرستش ذات مقدسش كنند براى اين است كه او ذات فياض و رحيمى است كه هيچ نوع بخل و منعى در آن ذات مقدس راه نيابد و همين صفت فياض بودن خداوند است كه موجب خلق آفريدگان مىگردد و هدف فاعلى او همان فياض بودن ذات او است و اما بخشيدن كمال به انسانها از راه عبادت و بندگى قطعا هدف فعل خدا است نه هدف فاعلى او كه اين مسير طولانى را بايد تنها با عبادت و اخلاص بپيمائيم تا به سر حد كمال برسيم.
رهرو منزل عشقيم ز سرحد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده‌ايم
به هر حال در قرآن بسيار تأكيد بر اين معنى شده كه خيال نكنيد خداوند با آفرينش شما سودى مىبرد يا از نافرمانى شما ضررى به او رسد كه او را هرگز نيازى نيست. ” إنّ الذين اشتروا الكفر بالايمان لن يضرّوا الله شيئا…” آنان كه كفر به جاى ايمان براى خود برگزيدند هرگز زيانى به خداوند نمى رسانند. البته اين به معناى جزء از كل است والا نه تنها كافران كه هيچ مخلوقى به او ضرر نمى رساند.
و در جائى ديگر به رسول گراميش تسلى مي‌دهد كه غمگين و اندوهگين مباش از آنان كه به سوى كفر به سرعت روانه مىشوند ” و لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر”. البته لازم است كه همه انسان ها مردم را به سوى او بخوانند و هدايتشان كنند چنانكه پيامبران خدا پيوسته مردم را به راه حق دعوت مىكردند و هرگز در اين راه خسته و ملول نمى شدند و اين وظيفه است ولى ما نبايد منتظر نتيجه باشيم. اگر مىبينيم نوح پيامبر 950 سال مردم را دعوت به سوى خدا مىكند، او وظيفه‌اش را انجام مي‌دهد هرچند جز عده محدودى به او ايمان نمي‌آورند.
از مطلب اصلى دور نشويم، شايد استدراك قرآن پس از ذكر غنى بودن خداوند، به اينكه او داراى رحمت است، يك بخشش اين باشد كه بسيارى از مردم هرگاه به صورت ظاهر غنى و پولدار مىشوند، رحمت از آنان گرفته مىشود و هرگز به فكر فقرا و مستمندان نخواهند بود چنانكه همه ملاحظه مىكنيم.. ولى خداوند با اينكه صفت غنى تنها بر او اطلاق مىشود، ضمن غنى و بى نيازى، رحيم است و مهربان. خداوند مىفرمايد:
“يا أيها الناس أنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى ” اى مردم! همه شما در برابر خداوند فقير و نيازمنديد و خداوند به تنهائى غنى و بىنياز است و اما رحمتش آنقدر گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مىگيرد ” و رحمتى وسعت كل شىء ” و همانا رحمتم همه چيز را در برمىگيرد. و در دعاى كميل نيز مىخوانيم ” اللهم إنى اسألك برحمتك التى وسعت كلّ شىء”. و اگر خداوند به خاطر رحمت واسعه‌اش از بسيارى از گناهان ما مىگذرد، نبايد تمرد كنيم و عصيانش نمائيم كه عذابش نيز دردناك و غير قابل تحمل است و لذا مىفرمايد: هان! متوجه باشيد اگر شما بخواهيد عصيان كنيد و كفران نمائيد، خداوند شما را نابود مىسازد چنانكه قبل از شما اقوام ديگرى آمدند و كفر ورزيدند و خداوند تمام آنان را نابود كرد و ديگران را جايگزينشان نمود.
اى كه در پشت زمينى همه وقت آنِ تو نيست ديگران در رحم مادر و پشت پدرند
پس ما را در اين دنيا آورده‌اند كه توشه‌اى براى زندگى جاويد خود برگيريم و جايمان را به ديگرى بسپاريم. اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمايد: ” الدنيا دار ممرّ و الآخرة دار مقرّ فخذوا من ممرّكم لمقرّكم…” دنيا گذرا است و آخرت جاى سكنى و زندگى است پس از اين مسير توشه‌اى براى منزلگاه جاويدانتان بگيريد و با خود ببريد.
و شايد غرض از ذكر اين جمله كه مىفرمايد: “ان يشأ يذهبكم و يستخلف من بعدكم…” اين باشد كه خيال نكنيد با ظلم و ستم و با كفر و شرك مىتوانيد براى هميشه در دنيا زندگى كنيد يا آنكه مردم را اغوا نمائيد و از راه الهى دور سازيد، خداوند اگر بخواهد شما را مىبرد و نابود مىسازد و قومى ديگر مي‌آفريند كه به از شما باشند و اطاعتش كنند ولى از راه لطف و رحمتش به شما مهلت مي‌دهد شايد به سر عقل آئيد و تيشه به ريشه خود نزنيد كه هرچه بيشتر اطاعت كنيد به سود خودتان خواهد بود و اگر همه جن و انس كافر گردند براى پروردگار يكسان است و هيچ تأثيرى در اراده و مشيّتش نخواهد داشت. گويا غرض از آيه انذار و هشدار كفار است و آنان را به عاقبت امر مىترساند كه اگر بصيرت داشته باشند از قوم نوح و عاد و ثمود و ديگر اقوام گذشته عبرت خواهند گرفته كه آنان شديدتر و قوى تر و نيرومندتر از كفار قريش بودند ولى به خاطر عصيان و كفرشان به عذاب استئصال دچار گشتند. نستجير بالله.
اميد آنكه آيات خداوند ما را بيش از پيش هشيار و بيدار سازد تا از رحمت واسعه‌اش برخوردار شويم و به غضب ذات مقدسش مبتلا نگرديم آمين رب العالمين.


/

مردم داری در سیره ی پیشوایان معصوم ع

اشاره
اسلام به عنوان مكتبى جامع، سعادت بخش و پويا براى تمام ابعاد وجودى و نيازهاى انسان برنامه و دستوراتى خاص را در نظر گرفته و اهميت آن را گوشزد نموده است. يكى از مولّفههاى مهم و ارزشمند در گستره زندگى اجتماعى تعامل با مردم است كه به اين مسئله در آموزههاى دينى توجه ويژه‌اى شده است و احاديث و روايات زيادى از سوى پيامبر(ص) و امامان(ع) به اين موضوع اختصاص يافته است.
نگارنده سعى دارد كه در اين نوشتار اهميت «مردم دارى» و «ارتباط با مردم» را از منظر پيشوايان معصوم(ع) مورد بررسى قرار دهد تا پويندگان راستين راه آن بزرگواران بتوانند از اين آموزهها بهرهمند شوند.
حمايت از محرومان
در جامعه اسلامى مسلمانان بايد از لحاظ توزيع ثروتهاى عمومى، امتيازها و ساير خدمات در حد مساوى قرار گيرند. پيامبران الهى تلاش مىكردند تا فقرا و محرومان جامعه علاوه بر رشد فكرى و فرهنگى از محروميّتهاى مادّى رها شوند و يك زندگى مناسب و در شأن خود داشته باشند. از اين رو پيشوايان معصوم(ع) در سيره خود لازم مي‌ديدند كه در حد توان با انواع فقر و محروميّت مبارزه كنند و اين پديده شوم و زيانبار را كه نتيجه بىعدالتى و ظلم بود، ريشه كن نمايند.
حضرت على(ع) از قول نبى مكرّم اسلام(ص) مىفرمايد: «لن تقدّس امّةٌ لايؤخذ للّضعيف فيها حقّه من القوىّ غير متتعتعٍ؛() جامعه‌اى كه در آن حق محرومان و ضعيفان از قدرتمندان بازستانده نشود، افرادش هيچگاه روى سعادت و خوشبختى را نخواهند ديد.»
لذا مىبينيم كه پيشوايان دينى نه تنها سفارشهاى موكّدى در اين زمينه نموده‌اند، بلكه هر كدام در عصر خود نمونه برجسته‌اى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار مي‌رفتند.
امام على(ع) حمايت از اقشار محروم و درمانده جامعه را جزو برنامههاى اصلاحى خويش قرار داده بود. آن حضرت در عهدنامه
مردم دارى در سيره پيشوايان معصوم(ع) اسماعيل نساجى زواره
خويش به مالك اشتر به وى مأموريت مي‌دهد كه هيچ گاه از اقشار محروم جامعه غفلت نورزد و نيازهاى آنان را تأمين كند. هم چنين علاوه بر فرمان هايى كه به كارگزاران خويش در جهت تأمين اجتماعى محرومان جامعه مي‌دهد، خود نيز عملاً به تأمين اين قشر در جامعه اقدام مىكند و خود را «پدر يتيمان» معرفى مىنمايد و همچون پدر با آنان رفتار مىكند.()
پيشواى دوم شيعيان امام حسن مجتبى(ع) در بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان سرآمد روزگار خويش و آرام بخش دلهاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بود.
آن حضرت دوبار تمامى دارايى خويش را در راه خدا داد و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كرد و نصف اموال را به مستمندان بخشيد.()
روزى عثمان كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن تا كمك بيشترى نمايد. عثمان به امام حسن و امام حسين(ع) اشاره كرد. وى پيش آنان رفت و درخواست كمك نمود. امام مجتبى(ع) فرمود: «انّ المسألة لاتحلّ الّا فى احدى ثلاث: دم مفجعٍ، او دينٍ مقرحٍ او فقرٍ مدقعٍ؛() درخواست كردن از ديگران جايز نيست مگر در سه مورد:
ديه‌اى به گردن انسان باشد كه از پرداخت آن عاجز است يا بدهى و دين كمر شكن داشته باشد كه توان اداى آن را ندارد و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد.»
كدام يك از اين موارد براى تو پيش آمده است؟ عرض كرد: اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است.
آن گاه حضرت پنجاه دينار به وى داد و به پيروى از وى امام حسين(ع) چهل و نه دينار به او عطا كرد. فقير هنگام برگشت از كنار عثمان عبور كرد. عثمان گفت چه كردى؟ جواب داد: تو كمك كردى ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ امّا حسن بن على(ع) در مورد مصرف پول از من سؤال كرد، آن گاه پنجاه دينار دارد.
عثمان گفت: اين خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلت هستند. نظير آنان را كى مىتوان پيدا كرد؟!()
رازدارى
يكى از اصول اخلاقى و تربيتى مكتب اسلام رازدارى و فاش نكردن اسرار خود و ديگران است، زيرا ممكن است كرامت انسانى خود در صورت فاش شدن اسرار و رازهاى نهانى اش لطمه بيند. از اين رو در
دستورات اخلاقى اسلام توصيه شده كه هرگز اسرار ويژه خود را حتّى به دوستان صميمى خود نگوييد، زيرا ممكن است آنان روزى دشمن شما شوند و از اين فرصت سوء استفاده نمايند.
حضرت على(ع) در ضمن توصيههاى اخلاقى و حكومتى، مالك اشتر را به رازدارى مردم توصيه مىكند و به او مىگويد: تو به عنوان نماينده حكومت بيش از هر كس سزاوار حفظ اسرار مردم هستى. مردم به هنگام مشكلات و ناملايمات، اسرار خود را با تو در ميان مىگذارند، تو بايد با حوصله كامل پاى حرف آنان بنشينى و سنگ صبور و رازدار آنان باشى.()
خويشتن دارى در حفظ اسرار و راز ديگران يكى از نشانههاى وسعت روح و قدرت اراده است. امام رضا(ع) مىفرمايد: «انسان مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر اين كه سه خصلت داشته باشد: سنّتى از خداوند متعال، سنتى از پيامبر(ص) و سنّتى از امام، سنت خداوند كتمان اسرار مردم است، سنت پيامبر(ص) مدارا با مردم است و سنّت امام شكيبايى در برابر ناراحتىها و مشكلات مىباشد.»()
همدردى و هميارى
يكى از زيباترين خصلتهاى معاشرتى
همدردى و يارى كردن ديگران است. انسان به حكم اجتماعى بودن، جهت تأمين آسايش و آرامش به ديگران نيازمند است و همين نيازها او را در جهت تعاون ومشاركت با ديگران ترغيب مىكند، در دين اسلام مشاركت و تعاون يكى از آموزههاى اصلى است قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «و تعاونوا على البرّ و التّقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان.»()
در سيره پيشوايان معصوم(ع) همدردى و ديگر يارى امرى ستوده و خدا پسندانه است. پيامبر اسلام(ص) مىفرمايد :«كسى كه دو لباس دارد يكى را خود بپوشد و ديگرى را به برادر دينى خويش بپوشاند.»()
امام صادق(ع) همدردى و مواسات با برادران دينى را وسيله تقرّب به خداوند دانسته است. آن حضرت مىفرمايد: «تقرّبوا الى اللّه بمواسات اخوانكم.»()
امام كاظم(ع) به «جعفر بن محمد عاصمى» فرمود: اى عاصم! در همدردى و ارتباط با يكديگر چگونه هستيد؟ عاصم جواب داد: به بهترين حالتى كه شخصى ممكن است باشد. فرمود: آيا اين گونه هستيد كه يكى از شما هنگام تنگ دستى به مغازه يا خانه برادر ديني‌اش برود و كيسه پول او را بردارد و به مقدار نياز از آن برگيرد و او نيز ناراحت نشود؟ عاضم گفت: نه. امام
فرمود: پس در حالتى از ارتباط با يكديگر نيستيد كه من دوست مي‌دارم.()
نقل مىشود وقتى كه زمان وفات «زيدبن اسامه» فرا رسيد زيد گريه مىكرد. امام سجاد(ع) كه بر بالين وى حاضر بود، فرمود: چرا گريه مىكنى؟ چه چيزى تو را مىگرياند؟ زيد عرض كرد: گريه‌ام براى اين است كه پانزده هزار دينار بدهى دارم و چيزى هم به جا نگذاشته‌ام تا آن را ادا نمايند. امام فرمود: گريه نكن. من از جانب تو بدهي‌ات را ادا مىكنم. آن حضرت پس از وفات زيد تمام بدهى اش را پرداخت.()
مدارا با مردم
يكى از سجاياى اخلاقى كه مايه دوام و ثبات جامعه است، مدارا با ديگران است. رفق و مدارا در سيره رفتارى و عملى پيشوايان معصوم(ع) فراوان به چشم مىخورد. ايشان در امر تبليغ و اجراى فرامين الهى علاوه بر شخصيّت دادن به مردم، آنان را محترم مىشمردند، به گونه‌اى كه با گفتار و كردار خويش بهترين آداب زندگى را به ديگران مي‌آموختند و درشت خويى آنان را با صبر و حوصله تمام تحمّل مىنمودند.
پيامبر اسلام(ص) با مداراى خويش توفيق يافت كه دين و دنياى مردم را اصلاح نمايد. مدارا سختىها را آسان مىكند و آدمى را در برخوردهاى اجتماعى موفق مي‌دارد، زيرا نيمى از روابط فرد و جامعه در گرو رفق و مداراست. امام كاظم(ع) فرمود :«مدارا نيمى از زندگى است.»()
رفق و مدارا از مهمترين صفات الهى است و از همين رو پيشوايان معصوم(ع) بالاترين حد اين فضيلت اخلاقى را داشتند. البته مداراى مورد بحث به معناى چشم پوشى از حق و زيرپاگذاشتن اصول و يا عبور از حدود معيارهاى اساسى نيست، بلكه نوع روشى در برخورد با ديگران است كه خداوند بندگان ويژه خويش را بر آن مىستايد و مىفرمايد: «و عباد الرّحمن الُّذين يمشون على الارض هوناً و اذاخاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() و بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه روى زمين به آرامى راه مي‌روند و چون افراد نادان ايشان را خطاب
قرار دهند، به ملايمت و مدارا پاسخ دهند.» نقل مىشود كه از قبيله “بنى سعد” فردى به حضور پيامبر(ص) رسيد. وى انسانى درشت خوى بود و هنگام پرسش و صحبت با پيامبر(ص) چندين بار بى ادبى و گستاخى كرد، اما آن حضرت با حوصله و آرامش تمام سؤالات او را پاسخ داد. اين روش پيامبر(ص) نه تنها باعث مسلمان شدن آن فرد شد، بلكه تمام مردان و زنان قبيله بنى سعد مسلمان شدند.()
عفو خطاكاران
احتمال خطا و لغزش انسان در زندگى بسيار است و ممكن است هر آن دچار لغزش و اشتباه شود. برخى از دوستان پيامبر(ص) و امامان در محضر آن حضرات دچار خطاهايى مىشدند كه به علت سهو بودن خطاكاران را عفو مىكردند و اين در زندگى اجتماعى ما درس بزرگى است و روش عفو و مهربانى را به ما مي‌آموزد و ما را از انتقام و جنجال آفرينى باز مي‌دارد.
روزى يكى از كنيزان امام سجاد(ع) بر روى دستان آن حضرت آب مي‌ريخت. ناگهان ظرف آب افتاد و به سر مبارك امام اصابت كرد. حضرت سرش را به طرف كنيز برگرداند. كنيز كه نگران و هراسان شده بود با زيركى اين آيه را خواند: «…والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس»()
امام فرمود: خشم خود را فرو بردم و تو را بخشيدم. سپس او را در راه خدا آزاد كرد.()
تعجيل در تأمين نيازها
گرهگشايى از مشكلات مردم بدون از دست دادن فرصت، در سيره امامان معصوم(ع) مصاديق فراوان دارد. هرگاه كسانى در جامعه دچار مشكل مىشدند براى رفع آن به محضر آن بزرگواران مي‌آمدند و آنان بي‌درنگ در جهت رفع مشكلات و گرفتارىهاى مردم اقدام مىكردند و اجازه نمي‌دادند كه گرهگشايى از مشكلات ارباب رجوع به تأخير افتد و فرصتها از دست برود.
از امام محمد باقر(ع) روايت شده است كه: حضرت على(ع) در هواى گرم به خانه بر
مىگشت. زنى را ديد كه از شوهرش شكايت مىكند. امام فرمود: صبر كن تا گرماى هوا كاهش يابد. زن عرض كرد اگر دير كنم آتش غضب شوهرم شعله‌ورتر مىشود. امام على(ع) سرش را تكان داد و قسم ياد كرد بى درنگ حق مظلوم را بستاند و مشكل وى را حل نمايد. از اين رو همراه با زن به راه افتاد و به در خانه آن زن رسيد، شوهرش را به ترس از خدا و عدم آزار و اذيّت زنش فرا خواند. مرد از سخنان امام برآشفت، امّا در اين هنگام ديد مردمى كه از آنجا عبور مىكنند به حضرت على(ع) سلام مىكنند. فهميد كه اين شخص اميرالمؤمنين(ع) است. به همين دليل به دست و پاى آن حضرت افتاد و از گناه و لغزش خويش بخشش خواست، شمشيرش را غلاف كرد و به زنش گفت تا داخل منزل بيايد.()
خيرخواهى
نصيحت به همنوعان و خيرخواهى براى برادران مسلمان در سيره پيشوايان معصوم(ع) از اهميّت و جايگاه قابل توجهى برخوردار است در آموزههاى دينى سفارش شده است كه افراد جامعه اسلامى خيرخواه يكديگر هستند. امام صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد :«براى مؤمن واجب است تا مؤمن ديگر را نصيحت كند و خيرخواه او باشد.»()
اين وظيفه درباره مصلحان اجتماعى از اهميّت خاصى برخوردار است، به گونه‌اى كه در قرآن كريم دعوت و تبليغ پيامبران با واژه «نصيحت» معرفى شده است. قرآن كريم از زبان حضرت هود(ع) چنين نقل مىكند: «ابلّغكم رسالات ربّى و انا لكم ناصحٌ
امين؛() پيامهاى پروردگارم را به شما مي‌رسانم و من براى شما خيرخواه امينى هستم.»
نصيحت و خيرخواهى گستره وسيعى دارد و هرگونه گفتار و كردار خيرخواهانه را دربر مىگيرد. ارشاد به مصالح دينى، دنيوى، كمك به اصلاح امور و جلوگيرى از لغزش، زبان خاصى نمىشناسد، ممكن است فرد ناصح بر اساس تشخيص گاهى از زبان انتقاد و گاهى از زبان تعريف و تمجيد براى رفع مشكل استفاده كند.
حضرت على(ع) انتقادها و اعتراضهاى خود را نسبت به معاويه «نصحيت» دانسته و در نامه‌اى به او مىنويسد: «واعلم انّ الشّيطان قد تبّطك عن ان تراجع احسن امورك و تأذن لمقال نصيحتك؛() بدان كه شيطان نمىگذارد تو به نيكوترين كارهايت بپردازى و اندرزى كه به سود توست بشنوى.»
آن حضرت در وصيّت خود به امام مجتبى(ع) مىفرمايد: «وامحض اخاك النصيحة حسنةً كانت او قبيحةً؛() براى برادرت نصيحت را خالص گردان چه در نزد او نيكوباشد و چه زشت.»
مزاح با مردم
اسلام دين عاطفه، صلح و اميد است و همواره مسلمانان را به صميميت و صفا دعوت مىنمايد، به طورى كه حضرت على(ع) در مورد شادى و صفا مىفرمايد: «المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه؛() شادى مؤمن در چهره اوست و غم و اندوهش در دل.»
بدين معنا كه فرد مؤمن همواره غم خويش را براى خود نگه مي‌دارد ولى در برخوردهاى اجتماعى، با گشاده‌رويى ديگرى را در شادى خود سهيم مىنمايد.اين نه تنها گفتار اهل بيت(ع) است بلكه در رفتار آن بزرگواران نيز به گونه روشن و عينى به چشم مىخورد. بر خلاف آن چه در برخى اذهان جا افتاده است، پيشوايان معصوم(ع) نه تنها اهل شادكردن و مزاح با ديگران بودند، بلكه به ديگران آن را توصيه مىنمودند و شاد نمودن دل مؤمن و پاك كردن غبار غم از چهره او را سجيه‌اى اخلاقى مي‌دانستند.
پيامبر(ص) در حديثى مىفرمايد: «انّى امزح ولااقول الّا حقّا؛() من مزاح و شوخى مىكنم ولى جز حق چيزى نمىگويم.»
يكى از اصحاب امام صادق(ع) نقل مىكند كه روزى آن حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخى كردن شما با يكديگر چگونه است؟ من در جواب عرض كردم: كم است. فرمودند: چرا با يكديگر مزاح نمىكنيد؟ مزاح كردن از حسن خلق است و به واسطه آن برادر مسلمانت را خوشحال مىسازى. سپس امام صادق(ع) فرمودند: سيره پيامبر اكرم(ص) اين گونه بود كه مزاح مىكردند و با اين كارشان مىخواستند ديگران را خوشحال كنند.()
حمايت از توليد كنندگان
پيشوايان معصوم(ع) علاوه بر اين كه خود در عرصه توليد و تلاشهاى اقتصادى پيش گام بودند، از توليد كنندگان نيز حمايت مىكردند.
كمكهاى مالى آن بزرگواران به آسيب
ديدگان و ورشكستگان كه زندگى اقتصادى آنان به دليل مشكلات طبيعى مختل شده بود، در همين زمينه قابل تفسير است.
يكى از ياران امام موسى كاظم(ع) مىگويد: در نزديكى مدينه صيفى كارى داشتم موقعى كه فصل برداشت محصول نزديك شد، ملخها آن را نابود كردند. من خرج مزرعه را با پول دو شتر بده كار بودم، نشته بودم و فكر مىكردم. ناگهان امام كاظم(ع) را ديدم كه در حال عبور از آن جا بود و مرا ديد. فرمود: چرا ناراحتى؟ عرض كردم: به خاطر اين كه ملخها كشاورزى مرا نابود كرده‌اند. حضرت فرمود: چقدر ضرر كرده‌اى؟ عرض كردم: يك صد و بيست دينار با پول دو شتر. حضرت به غلام خود فرمود: يك صد و پنجاه دينار به او بده، سى دينار سود به اضافه اصل مخارج و دو شتر هم به وى تحويل بده. آن مرد مىگويد: وقتى اين كمك را تحويل گرفتم، عرض كردم، ياابن رسول اللّه! وارد زمين شويد و در حق من دعا كنيد. حضرت وارد زمين شد و دعا نمود. سپس از رسول خدا(ص) نقل كرد و فرمود: از بازماندگان مشكلات محكم نگه دارى كنيد.()
امام در كمك به كشاورزى كه زراعت او دچار خسارت شده بود، علاوه بر اصل سرمايه‌اى كه از دست داده بود، مقدار سودى كه انتظار داشت به او مىپردازد، ضمن اين كه حمايت معنوى خود را اعلام مي‌دارد و براى آن كشاورز دعا مىكند و با ذكر حديثى از پيامبر(ص) او را مشمول هدايت فكرى و معنوى خود قرار مي‌دهد.
بدين سان پيشوايان معصوم(ع) در سيره رفتارى و عملى خود به مسؤولان و افراد جامعه مي‌آموزند كه چگونه به مردم آسيب ديده كمك كنند.
بيدارسازى وجدانها
آموزههاى الهى نشان مي‌دهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون، هرگز دچار فراموشى حقايق نمىشود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرت او مىتوان او را نجات داد. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «و لئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر
الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه؛() اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مىگويند خدا.»
اين روش را در سيره پيامبر(ص) و امامان(ع) مىبينيم، روشى كه در آن از مخاطبشان مىخواهند كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مىجويد و چه مىخواهد.
مردى خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: اى زاده رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شده‌اند و سرگردانم نموده‌اند. امام فرمود: اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شده‌اى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى؟ گفت:آرى. فرمود: آيا در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى نجاتت دهد، دلسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه مىتواند نجات دهد. آن جا كه نجات دهنده‌اى نيست او فريادرس است.»()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص .584
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .406
. تاريخ يعقوبى، ابن واضح، ج 2، ص .215
. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 9، ص .447
. بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 333 ـ .332
. نهج البلاغه، نامه 53، ص .569
. مأخذ قبل، ج 75، ص .334
. سوره مائده، آيه .2
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .534
. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص .23
. بحارالانوار، ج 74، ص .231
. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص .149
. همان، ص .62
. سوره فرقان، آيه .63
. طبقات الكبرى، ابن سعد، ترجمه محمد مهدوى دامغانى، ج 1، ص .301
. سوره آل عمران، آيه .134
. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص .146
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص .122
. اصول كافى، ج 9، ص .94
. سوره اعراف، آيه .68
. نهج البلاغه، نامه 73، ص .616
. نهج البلاغه، نامه 31، ص .534
. همان، كلمات قصار، ش 333، ص .708
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 6، ص .330
. مكارم الاخلاق، رضى الدين طبرسى، ص .21
. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 15، ص .16
. سوره عنكبوت، آيه .61
. بحارالانوار، ج 3، ص .41

/

ده منزل سلوك در آثار حضرت امام خمينى ره

ده منزل سلوك درآثارحضرت امام خمينى(سلام الله عليه)
قسمت دوم‏
ياسر جهانى پور
منزل ششم، صبر و استقامت‏
صبر عبارت است از ثبات و اطمينان نفس چنان كه خواجه نصيرالدين طوسى(ره) صبر را معرفى مى‏كند به: نگهدارى نفس از بيتابى نزد مكروه(1) بنابراين صابر كسى است كه صبر ملكه او باشد. يعنى نفسش در بلايا و مصايب مضطرب نگشته و در حوادث و شدايد مقاوم باشد به نحوى كه سينه‏اش از آن تنگ نشده و اظهار گله و شكايت پيش خلق ننمايد.
نكته اول:
صبر يا بر نعمت است يا بر نقمت‏
توضيح اينكه آنچه در اين دنيا براى انسان است يا موافق باطبع و خواسته اوست و يا مطابق ميل او نيست.
آنچه كه مطابق ميل اوست دو چيز است: يكى ثروت و جاه و مقام و صحت و امنيت و….
صبر بر اين نعمات به اين است كه طاغى و ياغى و مغرور نشده و خدا را از ياد نبرد و گردنكشى نكند. همچنانكه حقتعالى در وصف اين قسم افراد فرمود: ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى؛(2) جمعى از اصحاب پيغمبر چون از فقر رهايى يافتند، گفتند: خدا ما را بر فقر و محنت امتحان كرد و ما صبر كرديم و به رفاه و نعمت آزمود پس قدرت صبر بر آن نداريم.(3)
حق به اين گروه هشدار داده فرمود: «يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لااولادكم عن ذكر اللّه؛(4) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد مبادا مال و اولاد شما را به سبب فراموشى ياد خدا هلاك كند.»
طغيان نكردن بنده در برابر خداوند به اين است كه بنده به خود بفهماند كه اين اموال و نعمتها در نزد او عاريه‏اند و به زودى از او پس گرفته مى‏شوند. بنابراين بايد كه بر بندگان خدا فخر نفروشد، تكبر نكند، حقوق الهى خود اعم از خمس و زكات و انفاق را ادا كند، از مستمندان دستگيرى كند و كسى را با مال و مقام خود نيازارد. صبر بر اين امور از جمله دشوارترين مراتب صبر است.
ديگرى معصيت است و گناه از اين جهت موافق با ميل و نفس است كه قوا و نيروهاى نفس بيشتر تمايل به بدى و شرارت دارند و اين نيروها اگر تحت كنترل عقل قرار نگيرند انسان را به گمراهى و هلاكت هدايت مى‏كنند. پس صبر بر معصيت به اين است كه همه آن چيزهايى را كه نفس به آنها مايل است و در شرع اسلام گناه مى‏باشد را بايد كنار بگذارد و قادر باشد با بهره‏گيرى از نيروى عقل جلو خود را از ورود در معاصى اعم از گناهان قلبى و قالبى بگيرد. و به اين جهت صبر بر معصيتهايى كه در فرد ملكه شده و به آنها خو كرده بسيار مشكلتر از صبر بر معصيتهاى ديگر است.
اما آنچه كه موافق طبع انسان نيست دو چيز است كه صبر بر آنهادر روايات و آيات بسيار تأكيد شده است.
اول: معصيات اعم از فقر و گرسنگى و ترس، ضرر و زيان و نقص در اموال و اولاد، خداوند در سوره بقره به اين مصيبات اشاره كرده و صابران را به رحمت و غفران خود بشارت داده است. «ولنبلونكم بشى‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا للّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمه و اولئك هم المهتدون؛(5) و شما را مى‏آزمائيم به چيزى از ترس و گرسنگى و نقص در مالها و جانها و ثمرات و بشارت باد صابران را آنانكه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما براى خدائيم و همانا به سوى او باز مى‏گرديم بر آنها درودهايى از پروردگار و رحمت اوست و آنان هدايت يافته شدگانند.
دوم: طاعات و عبادات و دشوارى‏اش به اين جهت است كه مخالفت با نفس است به دو جهت يكى آنكه انجام اينگونه امور براى نفس دشوار است و ديگر آنكه آدمى طالب قهر و غلبه است و ذلت و پيشانى برخاك گذاشتن و بندگى و اطاعت ديگرى را كردن برايش دشوار است و آنچه بر او دشوارتر است آنكه بايد نيتش را هم براى حقتعالى خالص كند. بنابراين بر صبر بر طاعات و عبادات در روايات بسيار تأكيد شده و منظورشان نيز همين است.
جمعى از عرفا چون حضرت امام خمينى صبر را با اين تعريف و مراتب از مقامات متوسطين دانسته‏اند: زيرا سالك تا زمانى كه مصيبت و طاعت را كراهت و سختى براى خود ببيند به مقامات عاليه سلوك نرسيده است. عارف آن است كه مصيبات را از جانب حقتعالى نعمت و بلايا را رحمت ببيند.
نكته دوم:
خداوند در قرآن ده پاداش براى صابران نام برده است كه همه نشان از بزرگى و عظمت مقام ايشان نزد حقتعالى است.
1. خداوند در همه حال با صابران است و آنان را در همه وقت چه در امور دنيوى و چه اخروى يارى مى‏دهد.
«استعينوا بالصبر و الصلاة انّ اللّه مع الصابرين»؛(6) لفظ مع در آيه نشان از همراهى حق با صابر در همه موارد مذكور است.
2. خداوند صابران را دوست دارد و به عبارت ديگر ايشان محبوب خداوند هستند. «و اللّه يحب الصابرين»(7)
3. حقتعالى براى صابران مغفرت و اجر بزرگى در نظر گرفته است. «الا الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اجر كريم»(8)
4. عاقبت نيكو در روز قيامت. «سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.»(9)
5. رستگارى براى اهل صبر. «انى جزيتهم اليوم بما صبروا انّهم هم الفائزون.»(10)
6 و 7. غرفه‏هايى در بهشت و همچنين سلام و تحيت پروردگار بر اهل صبر. «اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيّة و سلاماً»(11)
8. خداوند مى‏فرمايد:صابران را دو بار اجر مى‏دهيم. «اولئك يؤتون اجرهم مرّتين بما صبروا».(12)
9. خداوند صاحبان صبر را صاحبان عزمى قوى معرفى مى‏كند. «واصبر على ما اصابك انّ ذلك من عزم الامور.»(13)
10. خداوند صابران را بى حساب اجر مى‏دهد. «انما يوفّى الصابرون اجرهم بغير حساب.»(14)
نكته سوم:
همچنانكه در نكته اول گفته شد، صبر در صابر ملكه‏اى است كه نفس را از جزع و بيتابى نگه مى‏دارد، بر اساس آنچه بزرگان اخلاق فرموده‏اند، اظهار شكايت و گله پيش خلق كراهت داشته و نزد خالق محذوريتى ندارد. طبق نص قرآن حضرت ايوب پس از تحمل درد و رنجهاى بسيار به حقتعالى عرض مى‏كند: «انّى مسّنى الضرّوانت ارحم الراحمين.»(15)
نكته چهارم:
غير از آنچه درباره صبر بر امور ياد شده گفته شد، براى سالك در حال سلوك توجه به چند نكته در باب صبر و استقامت ضرورى است. اول آنكه ممكن است در حين سلوك، به كرامتى نرسد و مكاشفه‏اى برايش روى ندهد وظيفه‏اش در اين موقعيت آن است كه از راه بدر نرود و سلوك را نيمه كاره رها نكند. هر چند پيش از اين گفته شد سالكى اگر براى رسيدن به مكاشفه و كرامت مى‏خواهد سلوك كند، بهتر است در اين راه وارد نشود بى شك اگر كسى با نيت رسيدن به كرامات سلوك كند و كرامتى نبيند سلوك را رها خواهد كرد.
دوم آنكه در اين راه ناملايمات و سختى‏ها و آزارهاى جسمى و روحى براى سالك بسيار است. وظيفه او اين است كه استقامت ورزيده و خارهاى طريق را تحمّل كند و آنها را در راه محبوب و جان بخرد. چه بسا حقتعالى اراده كرده او را همچون آهن محكم و استوار سازد كه با طوفان ناملايمات روزگار خسته و نااميد نشود و حق را رها نكند.
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن‏
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى‏
حضرت امام خمينى(ره)مى‏فرمايند:
«نفسى كه داراى ثبات باشد، از ناملايمات روحى از حوصله بيرون نرود و در مقابل ناگوارها پا برجا بايستد و از طمأنينه و ثبات او كاسته نگردد…طمأنينه و ثبات قدم است كه انسان را در مقابل حزب شيطان نگهدارى مى‏كند و بر لشكرهاى جهل و شيطنت غلبه مى‏دهد…ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقين در انسان رخنه كند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمأنينه نفس، خود يك ملت واحده است كه اگر سيلهاى اخلاق زشت و بى دينى تمام مردم را ببرد، او چون كوهى آهنين در مقابل همه چيز ايستادگى كند و از تنهايى وحشت نكند. انسان باثبات و طمأنينه مى‏تواند تمام وظايف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هيچ مرحله از زندگى مادى و روحانى براى او لغزش و خطايى دست ندهد…دلى كه نورانى به معرفت حق شده باشد مجارى امور را به قدرت او مى‏داند…چنين قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.»(16)
نكته پنجم:
آنچه به عنوان صبر و مراتب آن تا بدينجا اشاره شد مربوط است به مقامات متوسطين از اهل سلوك ولى آن صبرى كه مربوط است به عارفان باللّه مختلف بوده و براى آنان درجات ديگرى است.
توضيح آن كه براى سالكان سه مرتبه در نظر گرفته‏اند، مرتبه اول مربوط است به صحو قبل از محو. صبر در اين مرتبه عبارت است از خوددارى نفس از شهوات و تمايلات شيطانى. كه اين مرتبه را اولين مرتبه از مراتب مخالفت با نفس در سير و سلوك گفته‏اند. مقام ديگر كه عبارت است از فنا كه در اين موقف سالك به حق واصل شده و صبر دورى از حق از او مرتفع شده، صبر شامل با خدا بودن است و مرتبه آخر كه صحو بعد از محو و فناست، صبر عبارت است از صبر دورى از حق و تحمّل فراق او.
امام خمينى(ره) در رابطه با صبر عارفان مى‏فرمايند: «از براى صبر درجات ديگرى است كه مربوط به اهل سلوك و كمل و اولياست. چنانچه از آن صبر فى اللّه است و آن ثبات در مجاهده است و ترك مألوفات و مأنوسات بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب… و مرتبه ديگر صبر مع اللّه است و آن راجع است به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقت خروج از جلباب بشريت و تجرد از ملابس افعال و صفات و… حفظ نفس از تلوّنات و غيبت از مقام انس و شهود و درجه ديگر صبر عن اللّه است و آن از درجات عشاقين و مشتاقين است از اهل شهود و عيان در صورتى كه رجوع به عالم خود كنند و به عالم كثرت و صحو برگردند و اين اشقّ مراتب صبر و مشكلترين مقامات است و به اين مرتبه اشاره فرموده مولاى سالكان و پيشواى كاملان اميرمؤمنان(ع) در دعاى شريف كميل «وهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك» و درجه ديگر صبر باللّه است و آن از براى اهل تمكين و استقامت است كه بعد از حال صحو و بقاء باللّه و پس از تخلق به اخلاق اللّه براى آن‏ها رخ دهد و از آن جز كمّل را نصيبى نيست».(17)
نكته ششم:
براى تقويت و كسب صبر راهى جز اجرا و عمل به مراحل سلوك كه مواردى از آنها ذكر شد نمى‏باشد. سالك پس از عزمى قوى و توبه‏اى نصوح و رعايت اركان سلوك بر اثر مداومت بر ذكر و كسب اخلاص صاحب مقام صبر خواهد شد و بر حسب رعايت مراتب به درجات والاى صبر خواهد رسيد.
منزل هفتم: توكل‏
«قال اللّه تعالى:الذين صبروا و على ربّهم يتوكلون»(18) بر طبق نص قرآن در اين آيه منزل توكل پس از منزل صبر است.
صاحب منازل السائرين مى‏فرمايد: توكل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وكالت اوست و بعضى گفته‏اند: «التوكل على اللّه انقطاع العبد فى جميع مايأمله من المخلوقين؛(19) يعنى توكل بر خدا، بريدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پيوستن به حق است از آنها» به بيانى ديگر توكل، گام برداشتن در راه رضاى محبوب و نتيجه كار را به او واگذار كردن است.
نكته اول:
سالك براى بدست آوردن صفت توكل، بايد اعتقاد جازم پيدا كند كه هرچه در هستى روى مى‏دهد همه از جانب خدا و به يد قدرت اوست. هيچكس قدرتى به جز قدرت او ندارد و يقين به اين مطلب داشته باشد كه او نسبت به بندگان غايت لطف و مهربانى و عطوفت را دارد و فوق علم او علمى نيست و اوست كه هر كارى را بخواهد انجام مى‏دهد، پس كسى كه اين اعتقادات در او از مرتبه علم به مرتبه شهود رسيده باشد نه تنها التفاتى به غير نمى‏كند بلكه از خود و قدرت و علم خود نيز غافل شده و آنها را نسبت به علم و قدرت پرورگار ذرّه‏اى بيش نمى‏بيند. بنابراين توكّل مرهون است به علم به ربوبيت حق يعنى اعتقاد به اين كه خداوند ربّ و سيد و مولاى همه جهان و جهانيان است و علم به مالكيت حق يعنى اعتقاد به علم و قدرت حقتعالى به همه عالم و چون مردم در معرفت به اين صفات مختلفند، درجات توكّل در افراد متفاوت مى‏باشد.
عامه موحدين حقتعالى را خالق مبادى امور و كليات جواهر و عناصر اشياء مى‏دانند و تصرّف او را محدود مى‏دانند و احاطه ربوبيّت را قائل نيستند اينها به حسب لقلقه لسان گاهى مى‏گويند مقدر امور حق است…ولى صاحب اين مقام نيستند نه علماً و نه ايماناً و نه شهوداً و وجداناً. اين دسته از مردم در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق نكنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات كونيه به چيز ديگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق كنند و از او مقصدى طلبند يا از روى تقليد است يا از روى احتياط… طايفه دوم اشخاصى هستند كه يا با برهان يا با نقل معتقد شدند و تصديق كردند كه حقتعالى مقدّر امور است و مسبّب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نيست اينها در مقام عقل توكل به حق دارند… از اين جهت خود را متوكّل دانند و دليل بر لزوم توكّل نيز اقامه كنند…يكى آنكه حقتعالى عالِم به احتياج عباد است، يكى آنكه قدرت دارد به رفع احتياجات، يكى آنكه بخل در ذات مقدّسش نيست، يكى آنكه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توكّل كردن بر عالِمِ قادر غير بخيل رحيم بر بندگان…اين طايفه به مرتبه ايمان نرسيده و از اين جهت در امور متزلزلند…طايفه سوم آنان اند كه تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ايمان آورده به اينكه مقدّرِ امور حقتعالى و سلطان و مالك اشياء اوست و با قلم در الواح دلها اركان توكل را رسانده‏اند اينها صاحب مقام توكّل هستند ولى اين طايفه هم در مراتب ايمان و درجات آن بسيار مختلفند تا به درجه اطمينان و كمال برسد كه آن وقت درجه كامل توكّل، در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى به اسباب پيدا نكنند.(20)
نكته دوم:
توكّل بر خدا سيره مهم انبياء در همه اوقات و احوال بوده است. خداوند در قرآن پس از بازگو نمودن بعضى از حالات انبياء اشاره به توكّل ايشان بر حق نموده و اين مقام بزرگ را از ميان صفات ديگر اينچنين مى‏ستايد.
حقتعالى از زبان پيغمبر اسلام مى‏فرمايد: «عليه توكّلت و هو ربّ العرش العظيم»(21) و همچنين از لسان ساير انبياء عظام هر يك بر حسب مرتبه شان در علم الهى چنين مى‏فرمايد:
از زبان نوح(ع): «فعلى اللّه توكلت.»(22)
از زبان موسى(ع) به قوم خود: «فعليه توكلوا.»(23)
از زبان هود(ع): «انى توكلت على اللّه ربى و ربّكم.»(24)
از زبان شعيب(ع): «و ما توفيقى الا باللّه عليه توكلت و اليه انيب.»(25)
از زبان يعقوب(ع): «ان الحكم الا للّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون.»(26)
نكته سوم: بعضى از مواردى كه بر صفت توكّل مترتب بوده و حقتعالى در قرآن به آنها اشاره كرده است را در ذيل يادآور مى‏شويم:
1. خداوند توكّل را يكى از صفات مؤمنان معرفى كرده و متوكّل را مؤمن مى‏نامد. از آن جمله موارد اشاره مى‏فرمايد كه: «و على اللّه فليتوكل المؤمنون.»(27)
2. حقتعالى متوكّل را دوست داشته و به او عشق مى‏ورزد و به عبارت ديگر متوكّل محبوب خداست. «ان اللّه يحب المتوكّلين.»(28)
3. بر طبق نص قرآن شيطان بر كسى كه بر خدا توكّل كرده و به او ايمان دارند هيچ تسلّطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد. اين به آن خاطر است كه متوكّل به لحاظ آنكه در هر كارى به حقتعالى اميد دارد پس در همه حال به ياد خداست و بر كسى كه دائم الذكر است شيطان راه نفوذى ندارد. «انه ليس له سلطان على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكّلون.»(29)
4. بر طبق فرمايش حق در قرآن (البته كه در گفتار خداوند هيچ كذب و دروغ و خلف وعده‏اى نيست)هر كس در هر كارى بر خدا توكّل كند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را كفايت مى‏كند. «و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ان الله بالغ امره»(30)
نكته چهارم:
حضرت على بن الحسين(ع) فرمود: روزى بيرون شدم تا به ديوارى رسيدم و بر آن تكيه دادم. ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و در رويم نگريست. پس گفت: اى على بن الحسين چه شده است كه تو را اندوهگين مى‏بينم؟ آيا اندوهت براى دنياست كه روزى خدا براى نيكو كار و بد كار آماده است. گفتم: براى دنيا اندوهگين نيستم زيرا آنچه تو مى‏گويى درست است. گفت: پس براى آخرت است؟ كه وعده‏اى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حكم مى‏فرمايد، گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زيرا چنان است كه مى‏گويى. گفت: اندوهت پس براى چيست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبير و وضعى كه مردم دارند مى‏ترسم. او خنديد و گفت: اى على بن الحسين آيا ديده‏اى كسى به درگاه خدا دعا كند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديده‏اى كسى بر خدا توكّل كند و خدا كار گزاريش نكند؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديده‏اى كسى از خدا چيزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غايب شد.(31)
حسن بن جهم از امام رضا(ع) سؤال كرد: فداى تو شوم حد توكّل چيست؟ فرمود: از احدى غير از خدا نترسى. و پيغمبر فرمود: كسى كه دوست دارد با تقواترين مردم نزد خدا باشد پس توكّل بر خدا كند.(32)
نكته پنجم:مرحوم عارف باللّه ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) مى‏فرمايند:چگونه ممكن است كه آدمى همه خواسته‏هاى خود را تابع خواسته‏هاى حق كند؟ هنگامى كه بنده‏اى عنايت خدا را شناخت و عاقل هم بود هرگز اراده‏اى بر خلاف اراده خدا نمى‏كند زيرا شناخت عنايت الهى حكم مى‏كند كه خدايتعالى چيزى به جز خير و صلاح بنده‏اش نخواهد و شخص عاقل هيچ حركتى را جز در طريق صلاح و اصلاح انجام نمى‏دهد و به چيزى بر خلاف مصلحت راضى نمى‏شود بنابراين ماده و ريشه اراده مخالفت كنده مى‏شود زيرا اراده از علم به صلاح ريشه مى‏گيرد و وقتى فهميد كه در غير آنچه خدايتعالى خواسته است صلاح و مصلحتى وجود ندارد قهراً اراده‏اى هم بر خلاف خواست خدا نخواهد داشت.(33)
منزل هشتم: رضا
برخى از عرفا اين منزل را پس از منزل صبر قرار داده و توكّل را بعد آن قرار داده‏اند ولى بعضى ديگر مثل امام خمينى رضا را بالاتر از توكّل مى‏دانند. شاهد گفتار ما اين كلام امام است كه مى‏فرمايد:
«بدانكه مقام رضا غير از مقام توكّل است بلكه از آن شامختر و عاليتر است زيرا كه متوكّل طالب خير و صلاح خويش است، و حقتعالى را كه فاعل خير داند وكيل كند در تحصيل خير و صلاح، و راضى فانى كرده است اراده خود را در اراده حق و از براى خود اختيارى نكند چنانچه از بعض اهل سلوك پرسيدند: «ما تريد؟ قال: اريد لا اريد» مطلوب اومقام رضا بود.(34)»
رضا ملكه‏اى است كه در قلب متوكّل صبور حاصل مى‏شود و مراد از آن حالتى است در سالك، كه از هرچه به او در دنيا مى‏رسد – به لحاظ آنكه همه را از جانب خدا مى‏بيند – راضى است.
نكته اول:
بر اساس آنچه علماى اخلاق از جمله ملا مهدى نراقى در جامع السعادات(35) فرموده‏اند رضاى خداوند از بنده در گرو رضاى بنده از خداست و يكى از فوايد و ثمرات رضاى بنده از قضاء الهى را عبارت از رضاى خدا از بنده دانسته‏اند خداوند نيز در چهار مورد در قرآن رضاى خود را در كنار رضاى بنده قرار داده است. آنچه از آيات قرآن بر مى‏آيد اين است كه خداوند براى آنانى كه از ايشان راضى است و كسانى كه از خداوند راضى‏اند چند خصلت معرفى مى‏فرمايد. و به عبارت ديگر آنان را صاحب چند مقام معرفى مى‏كند. اين مقامات كاملترين مقامات اهل سلوك و عرفان است.
اول: ايشان را به دليل مراعات تقوا و خشيت الهى خير البريه يعنى بهترين مردم مى‏نامد.
«ان الّذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّه جزاؤهم عند ربّهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربّه.»(36)
دوم: آنان را حزب اللّه معرفى مى‏كند: يعنى كسانى كه شيطان به ايشان راه ندارد. «…رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون.»(37)
سوم: آنان را صاحب فوزعظيم يا رستگارى بزرگ معرفى مى‏نمايد. به عبارت ديگر اين گروه كسانى هستند كه به رستگارى واقعى رسيده‏اند. «رضى اللّه عنهم و رضوا عنه واعدلهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم.»(38)
و چهارم اينكه ايشان را از گروه صادقين يعنى كسانى كه قول و فعلشان يكى است و هميشه در راه راست قدم بر مى‏دارند به حساب مى‏آورد. «هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم»(39) شاهد اين قول اينكه از امام صادق است كه فرمود: «قال اللّه عزّ و جلّ: عبدى المؤمن لااصرفه فى شى‏ء الا جعلته خيراً له فليرض بقضائى و ليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه يا محمد من الصديقين عندى.»(40)
حقتعالى مى‏فرمايد: از بنده مؤمنم هيچ چيزى را بر نمى‏گردانم مگر اينكه آنرا خيرى براى او قرار مى‏دهم پس اى محمد(ص) اگر به قضاى من راضى باشد و بر بلاى من صبر كند و نعمتهايم را شاكر باشد او را از صديقين نزد خود مى‏نويسم.
نكته دوم:
مرحوم عارف ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) مى‏فرمايند:
«خدايتعالى فرمود: هر كس به رضاى من عمل كند سه خصلت را ملازم او مى‏گردانم: سپاسى به او شناسايى مى‏كنم كه آميخته با هيچ جهلى نباشد و ذكرى كه آميخته با هيچ فراموشى نباشد و محبتى كه هرگز بر محبت من محبت هيچ آفريده‏اى را مقدّم ندارد. پس از رسيدن به اين مقام اگر براى او معرفتى حاصل شد بر اينكه قدرتش فانى در قدرت خداست و به جز براى خدايتعالى قدرتى نديد نه براى خود و نه براى ديگرى پس اين مقام توكّل است.»(41)
منزل نهم: تسليم‏
غايت مقام رضا وصول به مرتبه تسليم است و تسليم در اينجا عبارت است از اسلام محض و اسلام بر دو مرتبه است.
اول اسلام صغرى كه عبارت از اظهار شهادتين است و دوم اسلام كبرى است كه عبارت از تسليم محض بى چون و چرا در مقابل ذات مقدّس حقتعالى جلّ و علا است. خداوند مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافّه»(42) اين مرتبه از اسلام كه حقتعالى آن را پس از ايمان به خود قرار داده اسلام اكبر است. و پس از مقام رضا حاصل مى‏شود، به اين معنا كه زمانى بنده تسليم مطلق است كه به تمام افعال و امور حقتعالى راضى شده باشد پس: بهترين امور تسليم در محضر قدس كبرياى حق و اولياى معصومين است.(43)
در تسليم مطلق كه عبارت از فناى فى اللّه است، از انانيت و خوديت سالك ديگر خبرى نيست و در اين حالت اگر ملكه سالك شده باشد، فرد نفس خود و هيچكس را نمى‏بيند.
خداوند در قرآن براى آنانكه تسليم حق گشته و به اسلام اكبر رسيده‏اند هفت خصلت از جانب خود عنوان مى‏كند:
1 و 2. يكى آنكه آنان را محسن و نيكوكار معرفى كرده و ديگر اين كه پاداش آنها را تنها نزد خود ميداند و از عظمت، آن را بيان كرده است. «بلى من اسلم وجهه للّه و هو محسن فله اجره عند ربّه ولاخوف عليهم ولا هم يحزنون.»(44)
3. آنكه حقتعالى سينه‏اش را براى اسلام فراخ كرده، خداوند در مورد چنين كسى مى‏فرمايد: نورى از جانب خدا دارد. اين نور فرد را در همه حال و در همه موارد زندگى يارى مى‏دهد. «افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربّه.»(45)
4. كسانى كه روى خود را تسليم حق نموده‏اند، به نص قرآن به ريسمانى محكم چنگ زده‏اند، ريسمانى كه آنان را از چاه بلا همواره نجات خواهد داد. «و من يسلم وجهه الى اللّه و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى.»(46)
5 . حقتعالى ايشان را نجات يافته از احوالات قيامت معرفى مى‏كند كه هيچ حزن و اندوهى ندارند. «و لاتخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون الا من أتى اللّه بقلب سليم.»(47)
6. مسلمين واقعى را، حقتعالى مخبتين يا كسانى معرفى مى‏كند كه دائم به درگاه او رجوع مى‏كنند. آنان كه همواره به ياد خدا هستند. «فالهكم اله واحد فله اسلموا و بشر المخبتين.»(48)
7. و آخر اينكه آنان را هدايت يافته از جانب خود معرفى مى‏كند. «فمن يرداللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام.»(49)
منزل دهم: فنا
عرفا مى‏گويند: مراحل سلوك الى اللّه شامل سه مرتبه كلى و چهار سفر است، مرتبه اول: صحو قبل المحو. مرتبه دوم: محو و مرتبه سوم: صحو بعد المحو.
سفر اول: سير من الخلق الى الحق، يا سفر از خلق و عالم ظلمت به عالم حق و نور است، ابتداى اين سفر توجه سالك مادام به خود است در عين اينكه توجه او به خداست تا بتواند سلوك را كامل و تمام انجام دهد. در پايان سفر اول سالك به فناى افعال و در انتهاى سير دوم به فناى صفات و ذات ميرسد. نهايت اين دو سفر كه عبارت از فناى فى اللّه است، سالك هيچ عمل و فعلى را از خود نمى‏بيند و براى خود نمى‏خواهد بلكه همه را از خدا ديده و براى خود هيچ استقلالى قائل نيست. او در اين حال همچون قطره‏اى است كه به دريا متصل شده و به جايگاه اصلى خود بازگشته است. از ابتداى سفر سوم تا انتهاى سفر چهارم كه عبارت است از صحو بعد المحو، در اين مرتبه كه كاملترين مراتب سلوك است توجه سالك هم به وحدت است، هم به كثرت، هم خلق را مى‏بيند و هم خالق را. اين مقام كه از آن به عنوان مقام جمعى الهى ياد مى‏شود نه خلق حجاب حق است نه حق حجاب خلق. و اين درجه براى انسان كامل است كه آن را از خداوند در هر نماز مى‏خواهيم: «اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم» پس:
«مادامى كه عبد در كسوه عبوديت است، نماز و جميع اعمال آن از عبد است و چون فانى در حق شد جميع اعمال او از حق است و خود را تصرّفى در آنها نيست و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نائل شد عبادت از حق است در مرآت عبد و اين اشتراك نيست بلكه امر بين الامرين است».(50)
خلاصه كلام آنكه:
«سالك تا رفع حجب سبعه را نكند وصول به باب اللّه براى او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر براى او نشود و به واسطه رفع حجب، كشف سبحات جمال و جلال بر او شود.»(51)
در پايان كلامى از امام خمينى(ره):
«اى پسر عزيزم احمد – سلمك اللّه تعالى – در اين اوراق نظر كن…بدانكه هيچ موجودى از موجودات از غيب و عوالم جبروت و بالاتر و پائين‏تر چيزى ندارد و قدرتى و علمى و فضيلتى را دارا نيست و هرچه است از اوست كه از ازل تا ابد زمام امور را بدست دارد و احد و صمد است. از اين مخلوقان ميان تهى پوچ و هيچ، باكى نداشته باش و چشم اميدى هرگز به آنها نبند كه چشم داشتن به غير او شرك است و باك از غير او – جلّ و علا كفر، پسرم تا نعمت جوانى را از دست ندادى فكر اصلاح خود باش كه در پيرى همه چيز را از دست مى‏دهى».(52)
پى‏نوشت‏ها:
1. طوسى، خواجه نصير الدين، اوصاف الاشراف، فرهنگ و ارشاد اسلامى، فصل 5، باب 3، ص 59.
2. سوره علق، آيات 6 و 7.
3. نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، ص 817.
4. سوره منافقون، آيه 9.
5. سوره بقره، آيات 155 و 156 و 157.
6. سوره بقره،آيه 153.
7. سوره آل عمران،آيه 146.
8. سوره هود،آيه 11.
9. سوره رعد، آيه 24.
10. سوره مؤمنون، آيه 111.
11. سوره فرقان، آيه 75.
12. سوره قصص،آيه 54.
13. سوره لقمان،آيه 17.
14. سوره زمر، آيه 100.
15. سوره ص، آيه 41.
16. امام خمينى شرح حديث جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثار امام 1380، ص 359 تا 363.
17. امام خمينى، شرح چهل حديث، دفتر نشر امام، 1380. ص 267 و 268.
18. سوره نحل، آيه 42.
19. چهل حديث، ص 214.
20. همان، ص 215 و 216.
21. سوره توبه، آيه 129.
22. سوره يونس، آيه 71.
23. سوره يس، آيه 74.
24. سوره هود، آيه 56.
25. همان، آيه 88.
26. سوره يوسف، آيه 67.
27. سوره آل عمران، آيه 122.
28. همان، آيه 159.
29. سوره نحل، آيه 99.
30. سوره طلاق،آيه 3.
31. كلينى، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، انتشارات اسلاميه، ج 2، باب توكل.
32. نيشابورى، فتال، روضةالواعظين، انتشارات فيض كاشانى، چاپ دهم، ص 215.
33. تبريزى، ميرزا جواد آقا ملكى، رساله لقاء اللّه، انتشارات فيض كاشانى، چاپ دهم، ص 215.
34. چهل حديث، ص 217.
35. نراقى، ملا مهدى، جامع السعادات، دارالنعمان للطباعه و النشر، ج 3، ص 165.
36. سوره بيّنه،آيات 6 و 7.
37. سوره مجادله،آيه 22.
38. سوره توبه،آيه 100.
39. سوره مائده، آيه 119.
40. جامع السعادات، ج 3، ص 164.
41. رساله لقاء اللّه، ص 215.
42. سوره بقره، آيه 208.
43. چهل حديث، ص 439.
44. سوره بقره، آيه 112.
45. سوره زمر، آيه 22.
46. سوره لقمان، آيه 21.
47. سوره شعرا، آيات 87 و 88 و 89.
48. سوره حج، آيه 34.
49. سوره انعام، آيه 125.
50. امام خمينى، سرالصلاة، دفتر نشر آثار امام، چاپ ششم، ص 83.
51. همان، ص 116.
52. صحيفه امام، ج 20، ص 437.
53. صحيفه امام، ج 20، ص 437.

/

سخنان معصومان امام مهدى عج

سخنان معصومين‏
امام مهدى عجل اللّه فرجه
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحدٌ، لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يبعث رجلاً من ولدى اسمه كاسمى.» (من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 177)
از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند آن روز را طولانى كند تا اين كه يكى از فرزندان من ظهور كند كه هم نام است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«المهدى من عترتى من ولد فاطمه.» (سنن ابن ماجه، ح 4278)
مهدى از خاندان من و از فرزندان فاطمه(س) است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«…سيخرج من صلب هذا فتىً يملأ الارض قسطاً و عدلاً….».
(سيوطى، العرف الوردى فى اخبار المهدى، ص 219)
عبداللّه بن عمر نقل مى‏كند كه روزى رسولخدا(ص) دست على(عليه السلام) را گرفته فرمود: از نسل اين، جوانى ظهور خواهد كرد كه زمين را پر از عدل و داد مى‏كند…
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«يحلّ بامّتى فى آخرالزمان بلاء شديدٌ من سلطانهم لم يسمع بلاءٌ اشدّ منه حتّى لايجد الرجل ملجأ فيبعث اللّه رجلاً من عترتى اهل بيتى….» (الصواعق المحرقه، ج 2، ص 473)
بر امت من بلايى سخت از جانب حاكمانشان متوجه خواهد شد كه سخت‏تر از آن شنيده نشده باشد تا بدانجا كه پناهگاهى براى انسان يافت نشود، پس در اين هنگام يكى از خاندان من ظهور خواهد كرد.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«تعيش امّتى فى زمانه عيشاً لم تعشه قبل ذلك فى زمان قطّ.» (التشريف بالمتن، ص 322)
امّت من در زمان مهدى(ع) به گونه‏اى زندگى خواهند كرد كه ما قبل آن در هيچ زمانى به آن صورت زندگى نكرده باشند.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«علامة المهدى ان يكون شديداً على العمّال، جواداً بالمال، رحيماً بالمساكين .» (موسوعة احاديث الامام المهدى، ج 1، ص 246)
نشانه حضرت مهدى(ع) آن است كه نسبت به كارگزاران سخت گير، نسبت به مال بخشنده و نسبت به بينوايان مهربان است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لاتذهب الدنيا حتّى يقوم بامر امّتى رجل من ولد الحسين، يملأها عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.» (بحارالانوار، ج 51، ص 66)
دنيا به آخر نمى‏رسد تا آن كه مردى از فرزندان حسين(ع) امر امّت مرا به دست مى‏گيرد و جهان را پر از عدل و داد مى‏كند، آن گونه كه پر از ستم و جور شده باشد.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«منّا مهدىّ هذه الامّه، له هيبة موسى و بهاء عيسى، و حكم داود و صبر ايّوب.» (بحارالانوار، ج 32، ص 303)
مهدى اين امت از ماست كه هيبت موسى و شكوه و درخشندگى عيسى و حكم داود و شكيبايى ايوب را دارا مى‏باشد.
امام على عليه السلام:
«لايثبت على امامته الّا من قوى يقينه و صحّت معرفته.»
(منتخب الاثر، ص 251)
بر اعتقاد به امامت او (مهدى (ع)) ثابت نمى‏ماند مگر آن كه يقينش قوى و شناختش درست باشد.
امام سجاد عليه السلام:
«من ثبت على ولايتنا فى غيبة قائمنا اعطاه اللّه اجر الف شهيدٍ مثل شهداء بدر و احد.» (بحارالانوار، ج 52، ص 152)
كسى كه در دوران قائم ما بر ولايت ما ثابت بماند، خداوند پاداش هزار شهيد همچون شهداى بدر و احد به او عطا مى‏كند.
امام باقر عليه السلام:
«اذا ظهر القائم يسوّى بين النّاس حتى لاترى محتاجاً الى الزكاة.» (بحارالانوار، ج 52، ص 390)
در زمان ظهور، حضرت مهدى(ع) به طورى بين مردم مساوات و عدالت برقرار مى‏كند كه هيچ محتاج به زكاتى را نمى‏بينى.

/

دانستنيهايى از قرآن روز شادمانى مومنين

روز شادمانى مؤمنين‏
“و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر اللّه، ينصر من يشاء و هو العزيز الرّحيم * وعد اللّه لايخلف اللّه وعده، ولكنّ اكثر الناس لايعلمون” (سوره روم،آيه 4 و 5)
آن روز است كه مؤمنين از يارى خدا شادمان مى‏شوند، و همانا خداوند هر كه را بخواهد يارى مى‏دهد و او است نيرومند و مهربان * اين وعده الهى است كه هرگز وعده‏اش را تخلف نمى‏كند ولى بسيارى از مردم نمى‏دانند.
خداوند در جاى جاى قرآن وعده داده است كه اگر در راه من پيكار و تلاش كنيد. بى گمان من شما را پيروز و رستگار خواهم كرد، اين وعده تخلّف‏ناپذير الهى است كه هر كه دين او را يارى كند خداوند نيز او را يارى مى‏كند. آنچه از ابزار كار لازم است در درجه اول خلوص و قصد قربت مى‏باشد. انسان بايد براى خدا و در راه خدا قيام كند، اگر چنين قيامى داشت، خداوند او را پيروز مى‏گرداند.
در انقلاب اسلامى ايران، اگر اين خلوص و قصد قربت وجود نداشت و اگر واقعاً مردم براى خدا قيام نكرده بودند، هرگز انقلاب پيروز نمى‏شد. اين معنى را امام امت قدس سرّه مكرر بيان مى‏كردند رمز پيروزى ما، اتّكال بر خداى قهار بود كه دشمنان را با آن همه سلاح و نيرو، مقهور و مغلوب ما قرار داد و ما را بر آنان چيره ساخت و حق را نمايان كرد و باطل را، از ميان برداشت «و قل جاء الحق و زهق الباطل، انّ الباطل كان زهوقاً».
آن روز روز موعود بود كه خداوند دعاهاى مضطرّين را به اجابت رساند و چون مردم براى احقاق حق و اعلاء كلمة اللّه قيام كرده بودند و خواهان نظام اسلامى بودند، خداوند، آنان را يارى كرد با امدادهاى غيبى پى در پى، پيروزى را براى آنان محقق ساخت «امّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السّوء».
در تاريخ معاصر ما، اين روز استثنايى بود كه هرگز فراموش نمى‏شود، روز 22 بهمن كه نيروهاى كفر و ظلمت با تمام قدرت مادّى در برابر نيروهاى بى سلاح و ملّت كه تنها به سلاح «اللّه اكبر» مسلّح بودند، صف آرائى كردند و اگر به حسابهاى مادى مى‏خواستيم بنگريم، پيروزى محال بود ولى خداوند همين ياران دينش را، كه هيچ سلاحى جز ايمان به او نداشتند، چنان يارى كرد و بر دشمنان غلبه داد كه جهانيان انگشت حيرت به دهان گرفتند و تمام معادلات سياسى بين المللى بهم ريخت.
يك روز ديگرى نيز در پيش داريم كه بيشترين شادمانى و خرسندى را براى مؤمنان دارد، آن روز كه قائم آل محمّد قيام كند و از دشمنان و ستمگران، به نفع مظلومان و مستضعفان انتقام بگيرد و دين خدا را در گستره گيتى حاكم گرداند «و يكون الدّين كلّه للّه» آن روز موعود است كه مؤمنين جهان به يارى رساندن خدا و به نصرت الهى، مسرور و شادمان مى‏گردند و اصلاً اندازه سرور و خوشحاليشان در قالب الفاظ نمى‏گنجد.
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:
«يأتى على فترة من الأئمه، كما أنّ محمداً صلى اللّه عليه و آله بعث على فترة من الرسل. عند ذلك يفرح المؤمنون بنصر اللّه» همچنانكه حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم پس از مدتى طولانى از نيامدن پيامبران در ميان مردم، مبعوث شد، حضرت مهدى عليه السلام نيز پس از مدتى طولانى از وجود امامان در ميان بشر، ظهور مى‏كند، آن روز است كه مؤمنين به نصرت الهى شادمان مى‏شوند.
آرى! پس از سالها كه از حكومت امامان معصوم عليهم السلام گذشته است و مردم از روش حكومتى پيشوايانشان چيزى جز مطلوب كتابها نمى‏دانند، در اين هنگام كه غيبتى طولانى بر امامشان گذشته است و حسرت انتظار قدومش را دارند و براى آمدنش لحظه شمارى مى‏كنند و فشار و شكنجه شديد مخالفان دين، آنان را سخت نگران و مضطرب ساخته است، ناگهان آفتاب تابان آسمان محمّدى، مهدى موعود عجّل اللّه فرجه ظهور خواهد كرد و با ظهورش چنانكه دشمنان و كفار و ظالمان بسيار نگران و خشمگين مى‏شوند، مؤمنين بسيار خرسند و اميدوار مى‏گردند و اين وعده الهى قطعى و تخلف‏ناپذير است.
به اميد فرا رسيدن آن روز زيبا و خجسته، همچنان در انتظار رؤيت خورشيديم.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
مراجع و مردم عراق توافقنامه امنيتى با آمريكا را بدتر از اشغال است.
خشم مسلمانان تركيه عليه ممنوعيت مجدد حجاب برانگيخته شد. (19/3/87)
اسرائيل كرانه باخترى و نوارغزه را منطقه بسته اعلام كرد.
همكارى قطر با آمريكا در اشغال عراق پس از 5 سال فاش شد. (20/3/87)
نخست وزير و پارلمان تركيه به ممنوعيت حجاب در دانشگاه‏ها اعتراض كردند.
در پى اعتراض گسترده مردم و مراجع، واشنگتن برخى از بندهاى توافقنامه امنيتى با عراق را تغيير داد.
از سوى سرويس‏هاى امنيتى فرانسه، آمار تلفات واقعى صهيونيست‏ها در جنگ 33 روزه فاش شد. (22/3/87)
270 نماينده مجلس عراق در نامه‏اى به كنگره آمريكا با توافقنامه امنيتى مخالفت كردند.
40 پاكستانى در حمله هوايى و موشكى آمريكا به مرزهاى افغانستان كشته شدند. (23/3/87)
دانشجويان محجبه تركيه: امام خمينى را دوست داريم. (26/3/87)
دستورالعمل اولمرت به كابينه رژيم صهيونيستى: حرف زدن درباره ايران ممنوع، دردسر درست نكنيد.
كنگره آمريكا، عراق را براى شناسايى اسرائيل تحت فشار قرار داد. (27/3/87)
لائيك‏هاى تركيه: طرفداران حزب اسلامگراى اردوغان (خمينى گرا) هستند.
در پى نااميدى از امضاى توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد، آمريكا قتل عام مردم عراق را از سر گرفت. (30/3/87)
لائيك‏هاى تركيه زنان محجبه را از حق رأى محروم كردند. (1/4/87)
مردم عراق: نمى‏گذاريم كشورمان مستعمره آمريكا شود.
طرح كودتاى خزنده لائيك‏ها عليه اسلامگرايان تركيه لو رفت. (2/4/87)
در پى كشف كودتاى خزنده ژنرال‏ها، اعتراض مردم تركيه به توطئه لائيك‏ها عليه اسلامگرايان صورت گرفت.
حزب اللّه: فتنه انگيزى در لبنان نتيجه كمك‏هاى مالى عربستان است.
هوشيار زيبارى وزير خارجه عراق: با وجود مخالفت‏ها،؟ توافقنامه امنيتى با آمريكا قبل از پايان ماه جارى ميلادى امضا خواهد شد. (3/4/87)
تلاش عربستان براى تحريك اهل سنت عليه حزب اللّه فاش شد. (6/4/87)
جناح‏هاى سياسى لبنان براى توزيع پست‏هاى وزارتى به توافق رسيدند. (8/4/87)
مردم پاكستان به اعطاى لقب شواليه به سلمان رشدى مرتد اعتراض كردند. (9/4/87)
هاآرتص با اشاره به آزادى اسيران لبنانى: سيد حسن نصر اللّه راست مى‏گفت، اسرائيل از خانه عنكبوت سست‏تر است. (12/4/87)
اخبار داخلى
رهبر انقلاب در نوزدهمين سالگرد رحلت امام خمينى (ره): ملت اجازه نمى‏دهد ابعاد ضد سلطه خط امام حذف شود. (19/3/87)
توافقنامه امنيتى با آمريكا محور مذاكرات مالكى در تهران بود.
حجت الاسلام كروبى: انتخابات بدون نظارت شوراى نگهبان معنى ندارد. (20/3/87)
رهبر معظم انقلاب در ديدار نخست وزير عراق: خواب آمريكا براى عراق هرگز تعبير نخواهد شد.
آيت اللّه شاهرودى و لاريجانى تصميم بر تشكيل كميته‏هاى مشترك مجلس و قوه قضائيه گرفتند.
رئيس اتحاديه بازرگانان و توزيع كنندگان چاى: چاى براى عرضه نامحدود آماده است، مردم جنس بنجل نخرند.
دولت براى خروج دارايى‏هاى ايران از بانك‏هاى اروپايى اقدام به موقع كرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: بقيع بزودى احياء خواهد شد. (21/3/87)
رهبر معظم انقلاب در نخستين ديدار نمايندگان مجلس هشتم: نمايندگان بايد مردمى باشند و مردمى بمانند.
رهبر معظم انقلاب: نمايندگان مجلس، استقلال در تصميم‏گيرى‏ها را حفظ كنند. (22/3/87)
به دليل استفاده از عنوان جعلى خليج عربى، قطر رسماً از ايران عذرخواهى كرد.
رئيس جمهور در چهارمحال بختيارى: گرانى‏هاى اخير بازى نامردانه دشمنان است.
ملك عبداللّه در ديدار با رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام قبل از ترك عربستان: سياست‏هاى آمريكا در منطقه به ويژه عليه ايران، اشتباه و برخلاف عرف ديپلماسى است.
لاريجانى رئيس مجلس: نبايد به حرف جوجه تيغى‏هاى سياسى مثل بوش گوش داد. (23/3/87)
اصناف با طرح وزارت نيرو براى كاهش ساعت كار مخالفت كردند.
ايران خودرو و سايپا به بخش خصوصى واگذار مى‏شوند.
سفر آيت اللّه هاشمى رفسنجانى به عربستان و بازديد از منطقه فدك، مقدمه‏اى‏
براى احياء فدك، اين عكس صحنه‏اى از منطقه مركزى فدك را با نخلستان‏هاى آن نشان مى‏دهد. تصويرى كه در جريان سفر آيت اللّه هاشمى رفنسجانى به فدك در تاريخ 20 خرداد ماه 87 برداشته شد. (25/3/87)
پس از باز شدن معلوم شد، بسته پيشنهادى 1 + 5 باز هم خالى است.
سخنگوى دولت: بسته «1 + 5» با رويكرد تعليق ارائه شده است. (26/3/87)
لاريجانى: كشورهاى 1 + 5 وقت گذرانى نكنند.
رئيس جمهور در جمع 6 هزار كشاورز، بودجه بخش كشاورزى كمتر از آن است كه بايد باشد. (27/3/87)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور كومور تأكيد كردند: كرسى دائم در شوراى امنيت حق كشورهاى اسلامى است.
احمد عزيزى پس از 150 روز به هوش آمد.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور كومور: راه قدرتمند شدن دنياى اسلام اتحاد و همكارى است. (28/3/87)
بيست و نهمين اجلاس شوراى وزيران صندوق اوپك در اصفهان با سخنرانى رئيس جمهور گشايش يافت. (29/3/87)
حزب اعتماد ملى: در انتخابات رياست جمهورى مستقل شركت مى‏كنيم.
البرادعى با توصيه به 1 + 5: تحريم ايران بى فايده است، دنبال تعليق هم نباشيد. (30/3/87)
احمدى نژاد در اجلاس سراسرى جامعه مدرسين حوزه علميه قم: پيوند نظام اسلامى با روحانيت جدايى‏ناپذير است.
امام جمعه موقت تهران: دستگاه قضايى پرونده اتهام عليه مسؤولان را با حساسيت و دقت دنبال كنند.
با هدف واگذارى امور به مردم، سياست‏هاى كلى نظام ادارى به زودى ابلاغ مى‏شود. (1/4/87)
رئيس جمهور: اصل 44 را سياسى نكنيم.
الهام: ظرف 6 ماه آينده خانه خالى وجود نخواهد داشت. (2/4/87)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: اجراى اصل 44 كند و نامنظم پيش مى‏رود.
دبير شوراى عالى امنيت ملى در پاسخ به پيشنهاد سولانا: ايران آماده مذاكره بدون تعليق است. (3/4/87)
البرادعى: به ايران حمله كنيد بمب اتمى مى‏سازد.
حداد عادل رئيس كميسيون فرهنگى مجلس هشتم شد.
در پى توصيه اكيد رهبر انقلاب، نشست دولت و مجلس، عزم جدى براى مهار گرانى صورت گرفت. (4/4/87)
رهبر انقلاب: همه مراقب گفتارها و نوشتارهاى خود باشند. اتحاد، رمز همه پيشرفت‏ها و پيروزى هاست.
رئيس قوه قضائيه: كارنامه سياسى بسيارى از افرادى كه شعار مبارزه با مفاسد مى‏دهند سالم نيست. (5/4/87)
رهبر انقلاب با تأكيد به فرمان 8 ماده‏اى 7 سال پيش: مبارزه با مفاسد اقتصادى تاريخ ندارد.
استفاده از “ايران كد” براى همه كالاها الزامى شد.
لاريجانى: غرب بايد هشدارهاى البرادعى را جدى بگيرد. (6/4/87)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبه‏هاى نماز جمعه تهران:غرب كوچكتر از آن است كه ايران را تنبيه كند. (8/4/87)
8 عضو كابينه، مسؤول كنترل قيمت‏ها شدند. (9/4/87)
در پى تهديدات اسرائيل عليه ايران، وزير دفاع: توان نظامى اسرائيل همان جنگ 33 روزه است. (10/4/87)
جزئيات مأموريت جاسوس موساد در ايران فاش شد.
جاسوس اسرائيل در ايران محكوم به اعدام شد.
ريزش ساختمان 7 طبقه در تهران جان 20 نفر را گرفت. (11/4/87)
مجلس 4500 ميليارد تومان براى كالاهاى اساسى و مقابله با خشكسالى را به پيشنهاد دولت تصويب كرد.
رئيس جمهور هزينه‏هاى اضافى در ساخت مسكن را حذف كرد.
سيمان سرانجام از سبد حمايتى دولت خارج شد. (12/4/87)
اخبار خارجى
براى مقابله با سلطه آمريكا در ناتو، ارتش مشترك اروپا تشكيل مى‏شود.
افزايش قيمت سوخت، حمل و نقل زمينى و دريايى اروپا را مختل كرد. (19/3/87)
سفارت آمريكا در بوليوى به محاصره معترضان درآمد.
اعتراض‏هاى مردمى عليه آمريكا دولت كره جنوبى را مجبور به استعفا كرد. (20/3/87)
همزمان با ورود بوش به رم، تظاهرات گسترده ضد آمريكايى صورت گرفت. (23/3/87)
نورى مالكى: توافقنامه امنيتى با آمريكا به بن بست رسيد. (25/3/87)
نواز شريف: مشرف بايد اعدام شود. (26/3/87)
آمريكا 90 كلاهك هسته‏اى در خاك تركيه مستقر كرده است. (27/3/87)
با تحريك آمريكا، كرزاى پاكستان را به حمله نظامى تهديد كرد. (28/3/87)
با رد درخواست اخير سران آمريكا و انگليس، اتحاديه اروپا:تحريم جديد عليه ايران در كار نيست.
شمار كشته‏هاى آمريكا در عراق از 4100 نفر گذشت. (29/3/87)
روسيه: اتهامات غرب عليه ايران فاقد سند است. (1/4/87)
جاسوسى از شهروندان در آمريكا آزاد شد. (2/4/87)
پايگاه خبرى «كامن دريمز» دستور شكنجه زندانيان را شخص بوش صادر مى‏كند. (4/4/87)
ترور نافرجام ساركوزى در اسرائيل رخ داد. (6/4/87)
در پى توافق واشنگتن – پيونگ يانگ، كره شمالى تأسيسات هسته‏اى خود را منفجر كرد.
وزير خارجه آمريكا: هنوز راضى نيستيم، كره شمالى بايد همه سلاح‏هاى هسته‏اى خود را نابود كند. (9/4/87)

/

امام موسى كاظم عليه السلام ؛ درخت سبز ولايت

امام موسى كاظم(ع)، درخت سبز ولايت‏
به مناسبت سالروز شهادت امام موسى كاظم عليه السلام‏
دوره حيات امام موسى بن جعفر عليه السلام عصر سياهى و تباهى بود و به سبب اوج گرفتن حاكميت عباسيان، جامعه اسلامى به شدت از معيارهاى الهى تهى شده بود. امام در عصرى مى‏زيست كه خلفا و فرمانروايانى كه بايد الگوى تقوا باشند و در راه دين و تعالى جامعه دينى بكوشند، در فساد «هزار و يك شب» بغداد غرق شده و به بزرگترين عامل سياهى و تباهى جامعه تبديل شده بودند.
در اين عصر كه به عصر هارونى معروف است. همه تبهكاريها به نام دين انجام مى‏گرفت و خليفه در ظاهر مدعى حمايت از دين و رهبرى جامعه دينى بود ولى رفتار او و اطرافيانش نه تنها هيچ تناسبى با معيارهاى دينى نداشت بلكه دقيقاً با دستورات و ارزشهاى دين در تضاد بود. گرچه رفتار هارون و اطرافيانش مغاير با اصول تعاليم دين بود ولى او توانست بخش بزرگى از جامعه را بفريبد و خود را جانشين رسول خدا معرفى نمايد. گروهى نيز با تهديد و تطميع تسليم شده بودند و مخالفتى نمى‏كردند. در اين اوضاع و احوال. فقط كسانى كه در روشنايى نور ولايت امام كاظم عليه السلام قرار داشتند، توانسته بودند در راه مستقيم دين گام بردارند و از هر نوع انحرافى مصون بمانند.
با همه تبليغاتى كه هارونيان داشتند تا خود را جانشين رسول خدا و ادامه دهنده راه آن بزرگوار معرفى كنند. افراد بصير جامعه دو جريان كاملاً متمايز در برابر خويش مشاهده مى‏كردند. نخست جريانى كه به ظاهر قدرت را در دست داشت و عامل سياهى و تباهى بود. و جريان دوم كه رهبرى آن با امام كاظم(ع) بود و با استمرار خط راستين ولايت، بر قلبهاى مردم آگاه حكومت مى‏كرد و هر روز حوزه نفوذش بيشتر مى‏شد زيرا فروغ فروزان ولايت هر روز عرصه‏هاى بيشترى از جامعه را روشن مى‏كرد.
مردم جامعه آن روزگار بدان جهت دل به امام كاظم مى‏سپردند و به خط و لايت تمايل نشان مى‏دادند كه در هر زمينه با دو رفتار كاملاً متضاد رو به رو مى‏شدند. مردم از يك سو داستان فساد هزار و يك شب هارون و اطرافيانش را مى‏شنيدند و شبهاى لبريز از معصيت و عيش و طرب كاخهاى بغداد را مشاهده مى‏كردند و از سوى دگر از ناله‏ها و مناجات شبانه امام كاظم(ع) آگاه مى‏شدند و مى‏شنيدند كه آن امام بزرگ عبادت و راز و نياز شبانه با محبوب را آن قدر استمرار مى‏دهند كه آن را به فريضه صبحگاهى متصل مى‏كنند و بعد از آن نيز تا طلوع آفتاب به عبادت و نيايش ادامه مى‏دهند. آرى، مردم از يك سو در دل تاريك شب صداى خنياگران و دختركان غزلخوان را كه ساز مطربان و نعره دلقكان آن را همراهى مى‏كرد، از كاخهاى هارونى بغداد مى‏شنيدند و از سوى دگر از شكوه خلوت امام كاظم(ع) در زنان آگاه مى‏شدند و يا اينكه از اين و آن مى‏شنيدند كه امام كاظم(ع) شبها دنياى ديگرى دارند و اگر در زندان باشند، آنجا را به مناى مناجات تبديل مى‏كنند و اگر خارج از زندان به سر مى‏برند. در دل تاريك شب سكوت مسجد و منزل را مى‏شكنند و با زاريهاى خويش همه را به مبدأ هستى و حقيقت و معنويت متوجه مى‏كنند.
تضاد رفتار الهى امام كاظم(ع) با رفتار شيطانى هارونيان در همه زمينه‏ها آشكار بود و با آنكه آنها مى‏خواستند با پرده نفاق و تزوير روى اعمال شيطانى خويش را بپوشانند و ماهيت رفتار خويش را پنهان كنند ولى نور وجود امام كاظم چنان تابان و پرفروغ بود كه اجازه استتار به آنها نمى‏داد و زشتى رفتار هارونيان با تمام ظاهر آرايى در برابر رفتار الهى امام رنگ مى‏باخت و چيزى جز رسوايى به بار نمى‏آورد. به عنوان مثال، هارونيان نيز براى فريب مسلمانان در سال، حج مى‏گذاردند ولى حج آنها نيز چيزى كمتر از شبهاى معصيت آلود آنها در كاخهاى بغداد نداشت آنها حج را به يك سفر تفريحى و لبريز از عيش و نوش تبديل مى‏كردند و با اموالى كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان تجمّل و تبذير به راه مى‏انداختند.
تجمّل و تبذير در كاروان حج هارونيان چنان افراطآميز بود كه حتى دستور مى‏دادند كه از نقاط سردسير جهان اسلام با هزار مشقت براى مصرف آنها برف به مكه ببرند تا چند روزى كه حج مى‏گذارند از آن استفاده كنند.
در برابر چنين رفتار هارونيان، مردم امام كاظم(ع) را نيز مشاهده مى‏كردند كه هر بار به قصد برگزارى حج از مدينه به سوى مكه حركت مى‏كرد. تمام يا بخش بزرگى از راه بين مكّه و مدينه را در آن هواى گرم پياده طى مى‏كرد و اين پياده روى در هر سفر بيش از بيست شبانه روز بود.
مردم روزگار امام در زمينه نوع نگرش به دنيا و تعينات و اموال دنيايى تباين آشكار و حيرت انگيزى بين هارونيان مدعى جانشين رسول خدا و امام كاظم عليه السلام مى‏ديدند. مردم مى‏ديدند كه هارونيان با فشار و آزار از مردمى كه در قلمرو آنها زندگى مى‏كنند به قدرى مال و ثروت گرفته‏اند كه به قول خود هارونيان اگر تا ده الى پانزده سال هيچ خراجى و مالياتى از مردم نگيرند، مى‏توانند دستگاه عريض و طويل خلافت را به نحو شايسته اداره كنند و لشكر و سپاه خويش را از نظر آذوقه و ساير نيازمنديها، در بهترين شرايط نگه دارند.مسلمانان مشاهده مى‏كردند كه ولع ثروت اندوزى در ميان هارونيان به قدى است كه عايدات سالانه زنان آنها بيش از هزينه و مخارج لشكرها و سازمانهاى ادارى خلافت است و حتى غلامان و كنيزكان در طلا و ثروت غوطه ور شده‏اند.
در همين حال مردم امام موسى بن جعفر عليه السلام را مى‏ديدند كه نه تنها هيچ درهم و دينارى براى خود نمى‏اندوزد و همه آنچه را كه به دست مى‏آورد در راه خدا به نيازمندان مى‏بخشد،
بلكه ديگران را نيز ترغيب مى‏كند كه براى رسيدن به مقام كمال انسانى از بخشش به بينوايان دريغ نكنند و تحت لطف و حمايت حضرت احديت با خوشرويى به نيازمندان يارى كنند.
به هر حال، مردم در همه زمينه‏ها شاهد تضاد آشكار بين خط روشن ولايت و امامت از يك سو و خط نفاق و ضلالت از سوى ديگر بودند. به ويژه آنكه امام تضادها و تفاوتهاى حق و باطل را با مهارت براى مسلمانان تعليم مى‏فرمودند تا زمينه ذهنى و معرفتى براى درك بهتر آنها از تضاد خط ولايت و خط ضلالت فراهم آورند و آنها را به سوى سعادت و هدايت متوجه كنند.
مردم نيز هر روز كه مى‏گذشت با گوهر وجود مقدّس امام بيشتر آشنا مى‏شدند و پيوسته در صدد بودند كه از عطر ولايت بهتر و بيشتر بهره‏مند شوند و جانهاى خويش را در معرض نسيم معنويت امام قرار دهند.
سالروز شهادت امام كاظم عليه السلام را به همه پيروان راهش تسليت مى‏گوييم.

/

پاسدار بزرگ حريم دين

پاسدار بزرگ حريم دين‏
سوم شعبان سالروز ولادت امامى است كه عشق و جهاد با حماسه او معنا پيدا كرده و شجاعت و غيرت با قيام او تبيين شد.
گرچه اوج حماسه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا تجلّى يافت ولى مبارزات ستم ستيزانه آن امام بزرگ منحصر به دوره قيام عليه ستم يزيد نيست و در زمان پدر يزيد(معاويه) نيز غيرت الهى امام حسين عليه السلام ايشان را آرام نگذاشت. به عبارت ديگر، همه دوره زندگى امام حسين حماسه و غيرت است، ولى اين حماسه و غيرت در محرم سال 61 هجرى همچون آتشفشان فوران كرد و بنياد ستم را از بيخ برانداخت.
امام حسين عليه السلام نه تنها براى شيعيان مظهر غيرت و شجاعت است، بلكه همه جهانيان او را به آزادگى و ستم ستيزى مى‏ستايند. امام حسين عليه السلام ميراث خدايى خيرالمرسلين است زيرا او از ثقلين است و ثقلين دو ميراث بزرگ رحمت عالميان حضرت محمد مصطفى(ص) مى‏باشد.
امام حسين عليه السلام، گل رخسار پيكر دين است، زيرا او ريحانه رسول خدا بود. ريحانه‏اى كه بوى خدا و بوى رسولخدا(ص) در آن تجلّى تمام داشت، ريحانه‏اى كه سرو سبز پاكان و سرو جوانان بهشت خداوند است. آرى امام حسين عليه السلام، بوى بهشت مى‏دهد و بهشت خدا از عطر ايشان معطر است.
امام حسين عليه السلام، تفسير هل اتى است و جام عشق آشناى كام اوست.
به درستى كه شباهت امام حسين عليه السلام به رسول خدا فقط در صورت نبود بلكه در سيرت نيز آن امام بزرگ جلوه گاه سيره رسول خدا بود و آن سرور كائنات در اين‏باره فرمود: شجاعت و سخاوتم را به حسين بخشيدم.
امام حسين عليه السلام، يعنى لباس عزت پوشيدن و واژه ذلت از قاموس انسانى زدودن.
حسين(ع) يعنى سر و جان در راه دين نشناختن و به استقبال شهادت شتافتن.
حسين(ع) يعنى نهال دين به خون خويش آب دادن و براى احياى حقيقت، سر به سنان سپردن.
حسين(ع) يعنى استوارى و استقامت در راه اهداف خدايى و شجاعت در آفريدن روزهاى عاشورايى براى هدايت نسلهاى انسانى.
حسين(ع) يعنى حقيقت را با خون پاسدارى كردن و تسليم واقعيتهاى ناحق نشدن.
امام خمينى سلام اللّه عليه فرمودند: چه انتخاب خوبى است كه روز ولادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام روز پاسدار ناميده شده است. اميدوارم همانگونه كه امام حسين عليه السلام با خون خود اسلام را زنده كرد، شما به تبعيّت از او انقلاب و اسلام را ضمانت نماييد. (26/2/62)
با تبريك سالروز ولادت بركت آفرين سرور شهيدان امام حسين عليه السلام به عموم شيعيان جهان به ويژه پاسداران جان بر كف انقلاب اسلامى، جان را با عباراتى از مناجات آن امام بزرگ طراوت مى‏دهيم و آنگاه سخنانى از ايشان را آويزه گوش جان مى‏كنيم.
خداوندا، روزى حلالت را به من بگستران و عافيت در بدن و دينم عطا بفرما.
خداوندا، مرا با سياست كيفر مفرما و به عذاب ناگهانى گرفتار مساز و رسوايم مكن و شرّ جن و انس بى ايمان را از من دور ساز.
خداوندا، ما را در اين زمان رستگار و پيروز بفرما، و ما را از نااميدان قرار مده، و ما را از رحمتت بى‏بهره مگردان.خداوندا! نعمتهاى خود را در حق ما به اتمام برسان و سعادت طاعت را به ما ارزانى بدار.
خداوندا، تو مرا به نيكى فرمان دادى و من نافرمانى كردم. و تو مرا از بدى‏ها نهى كردى و من مرتكب منهيات شدم. اكنون نه بهانه‏اى دارم تا از آنچه رفته است معذرت خواهم، نه پشتيبانى تا از او يارى جويم. نمى‏دانم چگونه با چه وسيله‏اى روى به تو آرم اى مولاى من …
و اكنون سخنانى از دفتر معرفت امام شهيدان را به گوش جان مى‏سپاريم.
اى مردم! در امر بزرگوارى و كرامت از يكديگر سبقت بجوئيد. در آنچه ثمره‏هاى پر ارزش دارد، شتاب كنيد. خلق و خوى پسنديده به دست آوريد و با اعمال ناپسند، خود را مورد سرزنش و مذمت قرار ندهيد. اگر به كسى نيكى كرديد و او سپاسگزارى نكرد، دلتنگ نشويد كه خداوند پاداش كار نيك شما را خواهد داد.
امام زين العابدين(ع)، تجسم معنويت و فضيلت‏
به مناسبت سالروز ولادت امام زين العابدين عليه السلام‏
امام سجاد عليه السلام وارث معارف انبياء و زينت دل اولياى خدا است. دوره امامت امام سجاد عليه السلام مصادف با اوج دنيا گرايى در جامعه آن روزگار بود. در اين دوره غفلت و دنيا گرايى، گريبان جامعه را چنان گرفته بود كه دين و معنويت در قربت قرار داشت و تمام تلاش حاكمان بنى اميه در بازگرداندن معيارهاى ناپسند عصر جاهليت خلاصه مى‏شد.
آرى، در اين عصر، جاهليتى كه با ظهور رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم، مقهور ارزش‏هاى الهى شده بود، بار ديگر با تمام توان به ميدان آمده و در مقابل قرآن و معنويت صف آرايى كرده بود.
امام سجاد عليه السلام به منظور مقابله با موج دنيا گرايى و جلوگيرى از گسترش معيارهاى عصر جاهليت، منادى معنويت در ميان جامعه اسلامى شدند و با گفتار و رفتار خويش مردم را دعوت به خدا و معنويت كردند.
سيره امام سجاد عليه السلام در آن روزگار غربت قرآن و معنويت چنان بود كه گويى تمام معنويت در وجود مقدسش خلاصه شده و گفتارهاى متعاليش آينه‏اى بود كه معارف قرآن را در جامعه منعكس مى‏كرد.
رفتار امام در آن روزگار بسان ابرى بود كه باران معنويت بر جامعه مى‏باريد و گفتارش بذر حقيقت در مزرعه دل‏هاى مشتاقى بود كه از غربت ارزش‏هاى الهى در جامعه مى‏ناليدند.
هر رفتارى كه از وجود مقدّس امام سجاد عليه السلام تجلّى مى‏كرد، كتاب معرفتى بود كه مردم را به معنويت دعوت مى‏نمود و رفتار صحيح اسلامى را به آن‏ها مى‏آموخت.
يكى از وجوه بارز سيره امام، عشق و شور آن بزرگوار به عبادت و پرستش خداوند متعال بود. در آن زمان كه حاكمان اموى، دنياپرستى را در مقابل خدا پرستى تبليغ مى‏كردند، امام زين العابدين عليه السلام با سير در عمق درياى عبادت و رياضت، اصل اساسى خدا محورى را به مردم مى‏آموختند و شكوه زيبايى پرستش خداى يگانه را نمايان مى‏كردند.
امام در عبادت خداوند به مرتبه‏اى رسيده بودند كه در ميان مردم به القابى همچون سيدالعابدين، سيد الساجدين و زين العابدين شهرت داشتند نقل كرده‏اند آن امام بزرگ هر شبانه روز، هزار ركعت نماز مى‏خواند و اكثر شب‏ها تا طلوع صبح، به عبادت خداوند متعال مشغول بودند و روزها را با روزه سپرى مى‏كردند. خدمتكار امام نقل كرده است: «هرگز شب‏ها براى امام رختخوابى نگستردم و روزها برايش غذايى تهيه نكردم زيرا آن بزرگوار شب‏ها را به عبادت و روزها را به روزه مى‏گذراند.»
امام سجاد عليه السلام بسيارى از شب‏ها را با حال نيايش، طواف و نماز سپرى مى‏كردند و در خلوت شب در برابر عظمت خالق يكتا زار مى‏گريستند. عبادت مداوم حضرت زين العابدين برخى از ياران امام را نسبت به جان شريفش بيمناك كرده بود و آن‏ها به امام عرض مى‏كردند كه‏اى فرزند رسول خدا، خود را با عبادت هلاك مكن!
امام در پاسخ به اين افراد، لزوم سپاسگزارى از خداوند را به خاطر نعمت‏ها پيش كشيده و مى‏فرمودند: آيا بنده سپاسگزار خداوند نباشم؟
مردم كه شدت عبادت امام را مى‏نگريستند متأثر مى‏شدند و مى‏آموختند كه در برابر نعمت‏هاى خداوند بايد شكرگزار باشند و با عبادت خويش از خطرات دنياگرايى كه بيمارى مهلك آن عصر بود بپرهيزند. علاوه بر اين، امام زين العابدين عليه السلام با گفتارهاى الهى خويش مردم را دعوت به خدا مى‏كردند و به مؤمنان هشدار مى‏دادند كه مبادا دنياطلبى دلدادگان دنيا شما را نيز بفريبد و از خدا و اعمال خير بازتان دارد.
امام با ذكر شواهد تاريخى به مردم مى‏آموختند دنياگرايى سرانجام خوشى ندارد و آرايش‏هاى دنيايى انسان را به سرمنزل مقصود نمى‏رساند، پس بايد به خدا و اعمال نيك انديشيد و از سرگذشت دنياطلبانى كه پيش از اين به تعيّنات دنيايى دست يافته بودند، عبرت گرفت.
به هر حال، روش‏هاى الهى امام سجاد(ع) سبب شده بود كه زشتى‏هاى حكومت امويان بيش از گذشته آشكار شود. به همين دليل، امويان نتوانستند امام را تحمّل كنند. در حقيقت امويان حس كردند امام سجاد(ع) با رفتار و گفتار الهى خويش پيام عاشوراى حسينى را به خوبى در جامعه منتشر مى‏كنند و اگر اين روش ادامه يابد، به زودى روزگار ذلّت امويان فرا مى‏رسد.
سالروز ولادت امام زين العابدين و سيد الساجدين عليه السلام را به همه پيروان راهش تبريك مى‏گوييم.
شكوه غيرت و جانبازى‏
به مناسبت سالروز ولادت قهرمان سترگ كربلا عباس بن على(ع) و روز جانباز
پيشوايان معصوم، عالى‏ترين نمونه رهبرى در جهان هستند و همه صفات پيشوايى در وجود مباركشان به كمال رسيده است.
همچنانكه اين بزرگواران در رهبرى بى‏نظيرند، در ميان پيروان‏شان نيز كسانى يافت مى‏شوند كه در رهروى و پيروى از پيشوايان معصوم، مرتبه‏اى عالى و بى‏نظير دارند، به عبارت ديگر، معصومين(ع) پيروانى دارند كه نمونه اعلا براى چگونه پيروى كردن از پيشوايان الهى هستند.
در حقيقت، اينگونه افراد درس پيروى از معصوم را به طور عملى به ديگران مى‏آموزند.
باب الحوائج، حضرت عباس بن على عليه السلام، برترين نمونه‏اى است كه چگونگى پيروى از پيشواى معصوم را عملاً تعليم مى‏دهد.
شخصيت آن بزرگوار به گونه‏اى است كه همه صفاتى را كه لازمه يك پيرو واقعى است، به نحو كامل بروز داده و تجسمى از همه فضائل است.
«وفا» از مهمترين صفات انسانى است و معيارى براى شناختن نيكان است. چنان كه امام على عليه السلام مى‏فرمايد: ابرار و نيكان توسط وفا كردنشان شناخته مى‏شوند. از سوى ديگر، وفا نشان بزرگى است. چنان كه فرموده‏اند: روش كريمان وفا است.
گرچه وفا به عنوان يك صفت ممتاز همواره مورد تأكيد است اما اين صفت زمانى پسنديده‏تر است كه انسان نسبت به ميثاق خدايى وفادار باشد.وفادارى نسبت به پيشواى معصوم از مهمترين مصداق وفا به ميثاق الهى است و حضرت باب الحوائج عباس بن على عليه السلام تا پاى جان به ميثاق خويش وفادار ماند. به طورى كه از آن پس در تاريخ تشيع به عنوان مظهر وفا شناخته شده و وفادارى به نام آن بزرگوار مترادف گرديده است. امام صادق عليه السلام به وفادارى حضرت عباس(ع) تأكيد كرده و در هنگام زيارت آن حضرت مى‏فرمايند: گواهى مى‏دهم كه مقام تسليم و تصديق و وفادارى و خيرخواهى به پسر پيامبر صلى اللّه عليه و آله را در حد كمال دارا بودى.
يكى از صحنه‏هاى شكوهمند وفادارى حضرت عباس بن على عليه السلام زمانى بود كه شمر لعنت اللّه عليه، به خيمه‏هاى امام حسين عليه السلام نزديك شد و براى حضرت عباس(ع) امان نامه‏اى آورد و آن بزرگوار را صدا زد.
حضرت ابوالفضل سلام اللّه عليه از پاسخ دادن به شمر كراهت داشت لذا پاسخى به صداى شمر نداد ولى امام حسين عليه السلام به عباس(س) فرمودپرسش شمر را كه تو را صدا مى‏زند، بى پاسخ مگذار. حضرت باب الحوائج به دستور امام خويش از خيمه خارج شده و با شمر گفت و گو كرد. پس از آن معلوم شد شمر امان نامه‏اى براى عباس بن على(ع) و برادرانش آورده است، در پاسخ به شمر فرمود:اى دشمن خدا، بر امانى كه براى ما آورده‏اى لعنت باد.
آرى، در قاموس عباس بن على عليه السلام، واژه‏اى به نام بى‏وفايى وجود نداشت و او سراسر وفا بود.
يكى از مهمترين عنصرى كه انسان را وادار به دفاع از حق مى‏كند، «غيرت» است. غيرت نيروى محركه وجود انسان در برابر ستم، ظلم و تجاوز به نواميس الهى است. آن كس كه شعله غيرت وجودش را روشن كرده است، در برابر ناحق بى تفاوت نمى‏شنيد و تا پاى جان پيش مى‏رود. گذشته از اين، غيرت نشان عفت شخص است و به تعبير امام على عليه السلام، عفت مرد، به مقدار غيرت اوست.
حضرت باب الحوائج اين صفت والا را به حد كمال دارا بودند وغيرت به وجودش سرافراز است. گرچه كربلا تجليگاه غيرت بود و غيورترين مردان تاريخ شكوه غيرت را در آن جا نمايش گذاشتند ولى غيرت عباس بن على عليه السلام در دفاع از حق برجستگى ديگرى داشت. آن بزرگوار در دفاع از حريم ولايت آنچنان جانبازى نشان داد كه تاريخ نمونه‏اى براى آن ندارد.
شجاعت و رزم آورى عنصر ديگر شخصيت حضرت باب الحوائج است. شجاعت آن بزرگوار از زمان جنگ صفين كه در ركاب پدر جانبازى مى‏كرد آشكار شده بود. ولى اين فضيلت ممتاز در كربلا به شكوفايى نهايى رسيد. در جنگ صفين حضرت ابوالفضل در حالى كه با دلاورترين جنگجويان سپاه معاويه مصاف داد و آن‏ها را به خاك هلاكت افكند كه پانزده سال بيش نداشت. در كربلا نيز جنگاورترين مردان سپاه دشمن همچون مارد و…با ضربت تيغش راه دوزخ پيش گرفتند. هيبت و مهابت حضرت در كربلا چنان بود كه افواج سپاه دشمن همچون رمه از برابرش مى‏گريختند.
اخلاص نيز در وجود عباس بن على عليه السلام جامه كمال پوشيد، آن بزرگوار همه توان خويش را در طبق اخلاص نهاد و در پيشگاه ولايت و امام بر حق خويش نثار كرد. به همين خاطر است كه امام صادق عليه السلام هنگام زيارت قبر مطهر حضرت عباس بن على سلام اللّه عليه به غايت اخلاص آن حضرت تأكيد مى‏فرمايد.
حضرت باب الحوائج تنها در صحنه فضائل اخلاقى و ميادين نبرد قهرمان نبود، بلكه در دانش و حكمت نيز تالى معصوم و قهرمان صحنه دانش به شمار مى‏رود. آن بزرگوار در مكتب سه پيشواى معصوم به درجه‏اى از فضل و دانش رسيد كه آن بزرگواران درباره‏اش چنين فرمودند:
همانا عباس بن على علم و دانش را همچون غذاى گوارا نوش كرد.
به هر حال، جانباز قهرمان كربلا، همه صفاتى را كه يك پيرو واقعى معصوم بايد داشته باشد، دارا بود. او آموزگارى است كه چگونگى پيروى از ولايت و جانبازى در راه حقيقت را به ديگران آموخته است. همين امر سبب شده است كه در روز قيامت همه شهدا بر مقام و منزلت آن بزرگ مرد تاريخ غطبه بخورند.
همچنانكه حضرت سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: عمويم عباس در پيشگاه خداوند منزلتى دارد كه در روز قيامت همه شهدا غبطه‏اش را مى‏خورند.
سالروز ولادت جانباز سترگ كربلا را كه مظهر غيرت و شجاعت است به همه پيروان ولايت بويژه جانبازان رشيد و دلاور ميهنمان تبريك مى‏گوييم.
روز جانباز فرصت مناسبى است كه نسل امروز ما علاوه بر الگوپذيرى از رشادت‏ها و جانبازى‏هاى حضرت عباس(ع) در وقايع دفاع مقدّس و دلاورى‏ها و شجاعت‏هاى جانبازان عزيز و غيرتمند ايران اسلامى به مطالعه بپردازند و درسها و پيامهاى زندگى ساز را از متن اين تاريخ ماندگار استخراج نمايند.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
ترجيح زخمى‏ها
وسيله ترابرى ما در عمليات خيبر كم بود. اكثر ماشين‏ها يا جلو بودند و يا اين كه آنها را زده بودند. سرانجام با يكى از ماشين‏هاى غنيمتى جلو رفتيم. شب توى سنگر بودم كه به نظرم آمد صداى كاميون مى‏شنوم. از سنگر بيرون آمدم. ديدم كاميونى از دور زير آتش دشمن دارد مى‏آيد. تعجب كردم. هر لحظه امكان داشت با پك خمپاره منهدم گردد. وقتى رسيد ديدم اولين نفرى كه از آن بيرون پريد، آقا مهدى زين الدين بود. آمده بود وضعيت منطقه عملياتى و نيروها را بررسى كند، آن هم با يك كاميون ده چرخ. يادم هست يك سنگر محكم بتونى را براى استقرار بى سيم و فرماندهى خط انتخاب كرده بوديم. آن شب مجروح زياد داشتيم، هلى كوپترها هم نمى‏توانستند در شب پرواز كنند و شرايط جوّى خراب بود. براى همين مجروحين روى زمين مانده بودند. آقا مهدى دستور داد سنگر فرماندهى را تخليه كردند. بعد هرچه پتو داشتيم در آنجا جمع كرد و مجروحين را در آن سنگر جا داد. فرمانده هم با بى سيم و نقشه‏هاى عملياتيش بيرون سنگر ماند، در آن شرايط جوّى و زير آتش دشمن. انگار نه انگار، سرش توى نقشه‏ها بود، نه اضطرابى داشت و نه دلهره و تشويش.(1)
تصويرى از شهيد على اصغر مراد نژاد
سرهنگ خلبان سهراب على شهدادى پيرامون اين شهيد والا مقام گويد: «من فكر مى‏كنم هر آن چه در مورد اين شهيد بزرگوار بنويسم، كم نوشته‏ام… او اخلاقى بسيار پسنديده داشت و همه قبولش داشتند. يادم نمى‏رود در يك پرواز از گيلان غرب به كرمانشاه مى‏آمديم. شهر گيلان غرب بمباران هوايى شده بود. من جهت تخليه مجروحان به آنجا رفتم و ايشان با من بودند. بعد از اين كه مجروحان را سوار كرديم تا به بيمارستان طالقانى كرمانشاه بياوريم، وضع مجروحان بسيار وخيم بود و مادرى در داخل هلى كوپتر بالاى سر دو فرزند تركش خورده‏اش ايستاده بود و مرتب به سر و سينه مى‏زد و مى‏گريست. ايشان هم همزمان با آن مادر مى‏گريست و به فرزندانش تنفس مصنوعى مى‏داد. من گاهى به عقب هلى‏كوپتر نگاه مى‏كردم و مى‏ديدم كه چه مى‏كند.(شهيد مراد نژاد) كروچيف بود، مداح بود، امام جماعت بود، پزشكيار بود، آمپول مى‏زد. هرچه مى‏خواستى، مى‏گفت بلدم، در مأموريتى با هم در منطقه مسيك بوديم. مردم شهر فرار كرده بودند و در داخل روخانه‏اى چادر زده بودند و وضع خوبى نداشتند. در مدت دو هفته‏اى كه با هم در آنجا بوديم، مرتب غذاهاى اضافى را از سنگرها مى‏گرفت و به آنها مى‏داد به طورى كه همه بچه‏هاى كوچك سياه چادرها، او را مى‏شناختند. هرچه كنسرو و كمپوت در جبهه به او مى‏دادند، همه را به آنها مى‏داد….»(2)
بلند شو و حركت كن‏
«مهدى باى جامه شورانى» بيش از 7 سال از عمرش را در جبهه‏ها گذراند. وقتى براى آخرين بار خواست به جبهه برود، گفت: من اطمينان دارم ديگر بر نمى‏گردم…
از او پرسيدم: از كجا اينقدر اطمينان دارى؟
گفت: ديشب در عالم خواب آقايى با لباس سبز بر بالينم حاضر شده گفتند: پسرم مهدى، از جايت بلند شو برو كه دوستانت منتظر تو هستند.
همين طور كه با من سخن مى‏گفتند، پارچه سبز رنگى دور بدنم مى‏پيچيدند. و به طور مكرر مى‏فرمودند: «مهدى بلند شو و حركت كن.»
بيدار شده، خوابم را اين طور تعبير كردم كه منظور از پارچه سبز كفن است و من هم سرباز امام زمان(عج) هستم. و اكنون كه امام زمان(عج) و نايب بر حقش امام خمينى مرا دعوت كرده‏اند، حكمتى در آن وجود دارد.
يك هفته بعد از عزيمت مهدى، خواب صادقانه‏اش به بار نشست و او از جام شهادت لبريز شد.(3)
راننده بى نظير
پيش از عمليات والفجر مقدماتى، تو هواى سرد و گزنده يك روز زمستانى، با چند تا از بچه‏ها راهى منطقه شديم. ما با يك مينى بوس و يك تويوتا مى‏رفتيم. بعد از سه راهى سلفچگان سرماى هوا بيشتر شد. نزديك اراك تويوتا چپ كرد و بعد از آن كه چند معلق زد، روى چرخ هايش ايستاد. اولين نفرى كه خودش را به تويوتا رساند، راد مرد بود. سيد هاشم موسوى هم از تويوتا بيرون آمده بود. آن دو ابراهيم امير عباسى را كشاندند بيرون. و راد مرد سر ابراهيم را پانسمان كرد. با توجه به آن كه ما در حال مأموريت بوديم، قاعدتاً مى‏بايست تويوتا را به حال خود رها مى‏كرديم ولى رادمرد به بچه‏ها گفت: ابراهيم را سوار مينى بوس كنين و اراك برويد، من هم خود را مى‏رسانم.
يكى با تعجب پرسيد: مگر مى‏خواهى چه كار كنى؟
با خونسردى گفت: مى‏خواهم تويوتا را بياورم.
خرده شيشه زيادى روى صندى‏هاى تويوتا ريخته شده بود. سريع تميزشان كرديم و رادمرد نشست پشت فرمان و راه افتاد. اين در حالى بود كه شيشه جلوى تويوتا كاملاً شكسته و ريخته بود و سردى هوا تا مغز استخوان نفوذ مى‏كرد. ما هم سوار مينى بوس شده، راه افتاديم. رادمرد تا مسير نسبتاً زيادى پشت فرمان نشست.كم كم احساس كرديم بدن او كرخت شده است. چون هيچ تكانى نمى‏خورد و فقط دستهايش فرمان را مى‏چرخاند.
ولى گويى حس فداكارى و ايثارش فرو كش نمى‏كرد. بالأخره مينى بوس را جلوى تويوتا كشانيدم و او را وادار كرديم نگه دارد. وقتى سراغش رفتيم، ديديم يخ زده و نمى‏تواند حرف بزند. در عين حال راضى نمى‏شد پايين بيايد. به زور متوسل شده، او را خارج كرديم. او حتى نتوانست روى پاهايش راه برود. با كمك دو تا از بچه‏ها او را داخل مينى بوس برديم و يك پتو رويش انداختيم. بعد از آن، هر پنچ شش كيلومتر يكى از بچه‏ها پشت تويوتا نشست تا آن كه ماشين را به اراك رسانديم. و بعد از تعمير تويوتا و بهتر شدن حال ابراهيم، به راهمان ادامه داديم.(4)
گفتنى اين كه برادر محمد باقر رادمرد در 11 فروردين 65 به شهادت رسيد. آخرين سمت وى مسؤوليت واحد آموزش تيپ ويژه شهدا بود.
لطف حق در عمليات بيت المقدس 3
در عمليات بيت المقدس 3 در اسفند 66 در سليمانيه عراق به عنوان طلبه در گردان محمد رسول اللّه(ص) از لشكر نصر فعاليت داشتم.
يك شب – مصادف با 26 اسفند – بعد از خواندن نماز و صرف شام، به سوى قله گوجال به قصد تصرف تپه اولاغلو – كه حساس و خطرناك بود – حركت كرديم.
اين تپه دو، سه بار ميان نيروهاى ايرانى و عراقى رد و بدل شده بود.
تا نقطه رهايى راه سخت و طولانى داشتيم و مى‏بايست 4، 5 ساعت طى مسير مى‏كرديم. در طول راه به علت ضعف بينايى، ديد كافى نداشتم. براى همين نفر جلويى خود را ميزان قرار داده بودم.
در طول مسير اين عمليات، امدادهاى غيبى را به طور آشكار مشاهده كردم.براى نمونه، با آن كه نيروهاى دشمن تفنگ 106 و خمپاره‏هاى 60 و 80 و 120 ميليمترى و توپ‏هاى دوربرد و نزديك برد خود، انواع منورها را مى‏زدند، ولى ما اصلاً ديده نمى‏شديم. اين به خاطر پايين آمدن ابرها به سطح زمين در آن منطقه كوهستانى بود. ما در پناه ابرها – و به تعبير درست‏تر، مه – حركت مى‏كرديم.
بعد از 4، 5 ساعت، وقتى به نقطه رهايى در گوجال رسيديم، يك باره ابرها ناپديد شد. در آن هنگام فهميديم ابرها مأموريت داشتند ما را تحت پوشش قرار دهند.
سرانجام عمليات صورت گرفت و تپه مزبور به تصرف ما درآمد. بعد از اذان صبح كه هوا رو به روشنى مى‏رفت، شروع به بازگشت نموديم.
چون به مسير بازگشت نگاه كرديم، خيلى شگفت و وحشت زده شديم.
باورمان نمى‏شد چنين راه خطرناك و صعب العبورى را پشت سر گذاشته باشيم.
من اين موضوع را يكى از امدادهاى غيبى مى‏دانم.زيرا هنگام رفتن اصلا احساس ناراحتى و ترس نمى‏كرديم. اگر چنين احساسى داشتيم چه بسا قله را نمى‏توانستيم تصرف كنيم. به هر حال پس از رسيدن به دامنه كوه در چادرهايى كه كنار رودخانه برپا كرده بودند، مستقر و منتظر شديم تا ما را پشت خط منتقل كنند، اما هرچه منتظر مانديم، ماشين‏ها نيامدند. ناچار شب را در چادرها به سر برديم. بعد از نماز مشغول خوردن شام بوديم كه ناگهان گفتند: بمب شيميايى زده‏اند!
بيدرنگ همه از چادرها بيرون آمدند. بعضى از بچه‏ها ماسك نداشتند. من چفيه خود را با آب رودخانه خيس كرده، به صورتم بستم، نيروها سعى مى‏كردند خود را بالاى كوه برسانند تا از تأثير گازها در امان بمانند.
كسانى كه ميان سال و پير بودند، نتوانستند خود را بالاى بلندى‏ها برسانند و بين راه افتادند. تعدادى از آنها ناله مى‏كردند و تحت تأثير گازهاى مخرّب واقع شده بودند. من به بعضى از آنها كمك كردم اما ديدم به علت خستگى و ضعف زياد و تأثير گازها، توانايى ديگرى براى يارى رساندن ندارم.
افراد ديگر هم رمق چندانى براى يارى نداشتند، زيرا از عمليات بازگشته و خسته بودند.
صحنه وحشتناك و غم انگيزى بود. ناچار از بالاى ارتفاعات به طرف چادرها آمده، دو كترى برداشتم. آنها را از آب رودخانه پر كرده، به كمك مصدومان شتافتم. و با ريختن آب به سر و صورتشان سعى كردم وضعيت تنفسى آنها را بهتر كنم. با آن كه فضاى آن منطقه آلوده به گازهاى شيميايى بود، اثر آن را نمى‏فهميدم.لذا توانستم دو، سه بار بالا و پايين بروم و با پركردن كترى‏ها به كمك مصدومان بشتابم. به جز من دو، سه نفر ديگر – ازجمله يكى از معاونان فرمانده گردان – خود را بالاى كوه رسانده بودند و فقط ما به ظاهر شيميايى نشده بوديم.معاون گردان مانند من به شيميايى شدگان كمك كرد.
براى انتقال مصدومان به آمبولانس احتياج داشتيم و مرتب اعلام نياز مى‏كرديم ولى تا صبح هيچ وسيله‏اى براى ما نفرستادند. سرانجام چهار، پنج دستگاه آمبولانس آمد.
به ياد دارم وقتى آخرين آمبولانس آمد آخرين مصدومان را در آن گذاشتيم، يك دفعه به دل درد سخت و حالت روحى عجيبى دچار شدم. ديگر نتوانستم خود را سر پا نگه دارم. لذا من را هم به عنوان مصدوم در آمبولانس گذاشتند.
در آن لحظه احساس كردم خداوند من را تا وقتى كه امدادگران برسند و وضعيت مصدومان مشخص شود، مأمور كمك به آنها كرده بود. الآن هرچه فكر مى‏كنم جز اين كه بگويم همه اين ماجرا الطافى الهى بوده، چيز ديگرى نمى‏توانم اظهار كنم.(5)
راهكار آن بزرگوار
براى آزاد سازى بستان مى‏بايست از پل‏هاى سه گانه سابله عبور مى‏كرديم. اما چون عراق آنجا را زير آتش شديد خود گرفته بود، نمى‏دانستيم چگونه موفق شويم. به ائمه اطهار بويژه آقا امام زمان(عج) متوسل شديم. هنگام غروب يك روحانى با لباس سبز نزديك ما آمد. گمان كرديم ايشان از روحانيون رزمنده اهل قم است. آقا فرمودند: همراه من نقشه اطلاعات و عمليات است و آن را به شما مى‏دهم تا بتوانيد از پل‏ها عبور كنيد.
كنار ايشان نشستيم. فرمودند: دشمن بيشتر متوجه بالاى پل‏هاست و شما مى‏توانيد از زير پل‏ها عبور كنيد و شهر را دور بزنيد.
رزمنده‏ها از ايشان پرسيدند: آيا مى‏توانيم از زير پل‏ها بگذريم؟
فرمودند:آرى. بعد از آن كه گروه اطلاعات و عمليات عبور كرد، شما هم پشت سر آن برويد.
با راهكار ايشان توانستيم شهر را آزاد سازيم ولى وقتى داخل شهر شديم از آن بزرگوار اثرى نبود. فرماندهان هم او را نمى‏شناختند.(6)
فرمانده خدمتگزار
در عمليات خيبر(سال 62) فرمانده گردان بود. يك روز پيش از عمليات براى ديدارش به پادگان لشكر 17 رفتم. ديدم دو نفر فرغونى پر از ظروف غذا را جهت شستن مى‏برند. نيروها زياد بودند و ظرفها كم بود. آن دو با عجله فرغون را مى‏راندند تا پس از شستن ظرفها آنها را براى غذا خوردن ساير نيروها آماده سازند. يكى از آن دو سردار اسماعيل دقايقى بود.(7)
پى‏نوشت‏ها:
1. راوى احمد فتوحى، ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 36 و 37.
2. اهالى آسمان، ص 363 – 361.
3. راوى: همسر شهيد، ر.ك: لحظه‏هاى ماندگار، روايت عشق، (دفتر دوم)، ص 150.
4. راوى: سيد حسين پيشقدم، ر.ك: كليد فتح بستان، ص 113 و 114.
5. راوى: حجت الاسلام والمسلمين عبدالرحيم اباذرى، (اين خاطره به طور مستقيم از نامبرده نقل شده است).
6. ر.ك:عنايات امام زمان(عج) در هشت سال دفاع مقدّس، ص 46 – 44.
7. راوى: اسماعيل محمدى، ر.ك: بدرقه ماه، عزيز اللّه سالارى، ص‏77.

/

دانشور نوآور

دانشور نوآور
(ابتكارات و ارزيابى‏هاى فكرى و شكوفايى علمى و فرهنگى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى )
قسمت اول‏
غلامرضا گلى زواره‏
اشاره‏
مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى در پيامى به مناسبت فرا رسيدن آغاز سال 1387 ش، امسال را سال نوآورى و شكوفايى ناميدند و تصريح فرمودند نوآورى فضاى كشور را فرا بگيرد، از سويى در اين سال نظام مقدّس جمهورى اسلامى ايران سى سالگى خود را تمام مى‏كند و سه دهه را پشت سر مى‏گذارد.
با الهام از بيانات امام خمينى و مقام معظم رهبرى ابتكارات، خلاقيّت‏ها و نوآورى‏هايى موجب شكوفايى شكوهمند در جامعه اسلامى مى‏گردد كه بومى، با اصالت و تأثير پذيرفته از موازين مذهبى و شرعى باشد، در عين حال و ضمن زايش مستمر علمى، نظريه‏پردازى و توليد علم بايد به نيازهاى روز و مسايل و مقتضيات زمان و آفت‏ها و آسيب‏شناسى‏ها توجه داشت اين نوآورى ضمن اين كه موجب شكوفايى در تمامى ابعاد مى‏گردد، با ارزش‏ها هماهنگ بوده و خود جلوه‏اى از فرهنگ سازى به شمار مى‏رود و خودباورى، اتكا به منابع معنوى و تقويت هنجارهاى بومى را به ارمغان مى‏آورد.
تأكيد بر خلاقيّت‏ها و سرعت پذيرش ابتكارات در جامعه ما به شرطى است كه اولاً خود هويتى ارزشمند داشته و ثانياً ثمراتش مفيد بوده و ثالثاً شيوه‏هاى شايسته‏اى را به ديگران بياموزد و مهم‏تر از همه اين‏ها، آن نوآورى مى‏تواند در اجتماعى مذهبى مطرح گردد كه وارداتى نباشد و وامدار فرهنگ غربى نگشته و استقلال علمى و فكرى را به ارمغان بياورد و صرفاً به رشد اقتصادى و عمرانى اكتفا نكند و مسايل معنوى، پويايى تربيتى و جوشش درونى را براى رسيدن به تعالى انسانى بر طبق موازين قرآن و عترت به ارمغان بياورد.
يكى از شخصيت هايى كه در اين زمينه گام نهاد و در عرصه‏هاى گوناگون علوم عقلى و نقلى نقدها،تحليل‏ها و ابتكارات جالبى را مطرح ساخت علامه شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى مى‏باشد، معمولاً در اغلب آثار، منابع و مقالاتى كه به شرح حال اين حكيم عارف پرداخته‏اند، جنبه‏هاى سياسى،مبارزاتى و نقش وى رادر نهضت امام خمينى و پيروزى انقلاب اسلامى آن هم در بُعد اجتماعى مورد توجه قرار داده‏اند در حالى كه بررسى‏هاى علمى، يافته‏هاى فكرى، كاوش‏هاى فلسفى، كلامى، فقهى، اصولى و نگرش‏هاى دقيق تفسيرى، عرفانى، ادبى و اخلاقى در كارنامه اين شخصيت درخشندگى ويژه‏اى دارد و اين مهم را مى‏توان از آثار و نگاشته‏هايش، خاطرات شاگردان و تصريح شخصيت‏هاى بلند پايه حوزوى بدست آورد.
بنابراين جا دارد در سال نوآورى و شكوفايى علمى از دانشور جوانى سخن گوئيم كه در اين عرصه كارنامه‏اى پربار و گران سنگ از خود به يادگار نهاد، شيوه‏ها و روش‏هاى ابتكارى وى در تحوّل عرصه‏هاى معرفتى و آموزشى بسيار كارساز و گره گشا مى‏باشد البته براى بدست آوردن مرواريدهاى معانى و گوهرهاى گرانبهاى او شايسته است (به بهانه دوازدهم رجب سالگرد تولدش) در آثارش به غوّاصى بپردازيم و نكته‏هاى ناب را بيابيم، از طرفى اين بعد از زندگى فقيهى را مورد بازنگرى اجمالى قرار مى‏دهيم كه مبارزاتش و ارتباط او از يك طرف با مردم و از سوى ديگر با امام خمينى در پيش برد مقاصد انقلاب اسلامى بسيار تأثير گذار بود، ضمن اين كه شهادت مرموزانه‏اش كه به فرمايش امام از الطاف الهى بود به منزله سپيده‏اى از اُفُق سر زد و صبح پيروزى را نويد داد به راستى اگر شهادت او صورت نمى‏گرفت معلوم نبود ما فتح و ظفر را به اين سرعت در آغوش مى‏گرفتيم و اكنون سى‏امين سالگرد آن را نظاره گر نبوديم، پس با هم بُعد علمى اين سپيده گشاى انقلاب را مرور مى‏كنيم.
نگاشته‏هاى ارزشمند
شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى علاوه بر تدريس علوم منقول و معقول، در مباحث و موضوعات فقهى، اصولى، كلامى، تفسير و حكمت نگاشته هايى از خويش به يادگار نهاده است كه بيانگر عظمت علمى و فكرى آن دانشور وارسته است. در بين اهل معرفت معروف است افرادى كه در تدريس و فعاليت‏هاى آموزشى به توفيق هايى دست مى‏يابند كمتر اين فرصت را بدست مى‏آورند كه از خود آثار علمى عميقى به يادگار بگذارند امّا سيّد مصطفى خمينى در زمره معدود دانشمندانى است كه در دو عرصه آموزش و نگارش پيشگام بود، از سنين جوانى حوزه تدريس داشت و به تربيت شاگردانى فاضل همت گماشت و از همان ايام يافته‏هاى علمى خود را به رشته تحرير در آورد.
اگر اهل فن و خبرگان خرد و انديشه در نگارش‏هاى ايشان تأمّلى نمايند متوجه مى‏شوند مؤلّف از استعداد، نبوغ، سرعت انتقال، حافظه‏اى نيرومند، ذهنى فعّال و پويا و يك نوع خودجوشى بهره‏مند بوده است، از همان اوان جوانى به سهولت بر انتقال يافته‏ها و كاوش‏هاى علمى و انديشه‏هاى فرازين از ذهن بر صفحات كاغذ توانا بود و هنگام فراگيرى دانش‏هاى گوناگون و همگام با كوشش‏هاى آموزشى دست بر قلم برد و تحقيقات مفيد و سودمند و محصول انديشه‏هاى خود را نگاشت. يكى از هم درسانش گفته است: از همان اوايل هرچه مباحثه مى‏كرد و به نظرش مى‏رسيد مى‏نوشت، چه در ادبيات، چه در فقه، اصول، حكمت و فلسفه نوشته‏هاى فراوانى دارد، به هنگام گرفتارى آن استاد شهيد به دست رژيم پهلوى در سال 1342 با وجود آن كه حدود سى و سه بهار از عمرش سپرى مى‏شد وقتى در زندان قزل قلعه در يكى از بازجويى‏هاى ساواك آثار علمى خود را بر مى‏شمرد از دوازده اثر علمى ياد كرد، برخى از اين آثار در يورش دژخيمان ساواك به بيت امام خمينى به غارت رفت، از جمله آن‏ها كتاب بيع در ده مجلد و كتابى در مبحث اجاره بود كه در اين ماجرا از بين رفت در تبعيدگاه تركيه با وجود فرسايش‏هاى روحى، دورى از وطن و گرفتارى‏هاى ديگر نه تنها از امر تأليف غافل نگرديد كه بلكه در فرصت پيش آمده و همراه با تنديس دانش و تقوا يعنى والدش، توفيقاتش در اين عرصه فزونى گرفت و با وجود آن كه منابع و مآخذ معتبر و مستند در اختيار نداشت آثار ارزشمندى چون دو جلد كتاب مكاسب محرّمه در 420 صفحه، قاعدة الانقاد در يكصد و هشتاد صفحه و چندين رساله ديگر به رشته تحرير درآورد، بعد از هجرت اجبارى از تركيه به نجف اشرف برنامه‏هاى علمى خود را پى گرفت و به نگارش آثارى گران سنگ اهتمام ورزيد.(1)
فهرست آثار
الف: قرآن‏
1- تفسير قرآن چهار مجلّد شامل تفسير سوره حمد و بخشى از آيات سوره بقره(تا آيه 23 بقره).
ب: اصول فقه:
2- تحريرات فى الاصول حاوى دوره علم اصول مستدل كه سه جلد آن تا مبحث استصحاب به طبع رسيده است.
3- كتاب اصول كه بطور مختصر مبانى و مباحث اصلى علم اصول را معرفى كرده است.
4- القواعد الاصوليه‏
ج: مباحث فقهى و فتوايى‏
5- حاشيه عروة الوثقى (اجتهاد و تقليد)
6- تحرير عروة الوثقى(احتياط و تقليد)
7- تحرير عروة الوثقى(طهارت)
8 – كتاب الطهارة در فقه استدلالى مبسوط(شامل نگارشى ابتكارى به شيوه بزرگان فقه)
9- كتابى در مبحث نكاح‏
10- كتاب البيع (دوره كامل مباحث استدلالى بيع) كه شيوه‏اى نوين و كاملاً ابتكارى دارد
11- مكاسب محرّمه در دو جلد
12- مبحث اجاره(كتاب الاجاره)
13- مستند تحريرالوسيله به همراه شرحى از آن در بيع و مكاسب محرّمه و خيارات‏
14- الواجبات فى الصلوة
15- كتاب الصوم در فقه استدلالى‏
16- دراسات فى ولايت الفقيه(حكومت اسلامى)
17- كتاب الخيارات در فقه استدلالى به صورت مستدل و مبسوط
18- القواعد الفقيه‏
19- رساله‏اى در باب حديث رفع‏
20- حواشى بر وسيله النجاة آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى‏
د: حكمت و عرفان‏
21- قواعد الحكميه‏
22- حاشيه و تعليقه بر اشعار اربعه ملاصدرا
23- حاشيه هدايه ملاصدرا
24- دوره فلسفه قديم‏
25- حاشيه بر كتاب مبدأ و معاد ملاصدرا
26- حاشيه بر بخش طبيعيات اسفار ملاصدرا
ه.: مباحث ديگر
27- حاشيه بر خاتمه مستدرك الوسايل ميرزا حسين نورى(حديث)
28- شرح زندگانى ائمه(ع) كه تا شرح حيات حضرت امام حسين(ع) ادامه يافته است.
29- القواعد الرجاليه(در دانش رجال)
30- تطبيق هيأت جديد برهيأت و نجوم اسلامى‏
31- قضيه آيت اللّه حكيم و دولت عراق (مباحثى در تحليل مسايل سياسى روز)
32- نقد دروس الاعلام النجف الاشرف.
33- الفوائد و العوائد در موضوعات گوناگون اخلاقى، عرفانى و…(2)
غالب اين آثار به صورت خطى است، تعدادى چاپ شده و كار تحقيق، تصحيح و آماده سازى شمارى از اين تأليفات از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى در حال انجام است.
حيات علمى‏
سيد مصطفى از استعدادى سرشار بهره داشت، قدرت دركش به گونه‏اى بود كه انديشه‏هاى مطرح شده از سوى اهل فضل و معرفت را از همان آغاز طرح و بيان دريافت مى‏كرد و به ذهن مى‏سپرد و در همان زمان در ذهن نقّاد خويش ارزيابى مى‏كرد و پرسش‏ها و اشكالات مفيدى مطرح مى‏نمود، در برخى دروس خارج حوزه برخى اشكالاتى را پيش مى‏كشيدند كه خود را مطرح كنند و يا اشكالشان چنان جزيى و سطحى بود كه با همان جواب مختصر اوّليه ساكت مى‏شدند اما مصطفى به دليل ذهن پويا و فعّال مباحث اساسى را عميقاً مورد تأمّل قرار مى‏داد و چندين بار متوالى اشكال خود را ادامه مى‏داد تا جواب قانع كننده و گره گشا دريافت دارد.
به دليل همين كنجكاوى‏ها و ژرف نگرى‏ها و اشتياق درونى به فضيلت و معرفت، مصطفى به فراگيرى دانش‏هاى رايج در حوزه اكتفا نكرد بلكه به كثيرى از علوم و ادبيات احاطه يافت و به اعتراف عدّه‏اى از هم درسانش او گنجينه‏اى از دانش‏هاى بسيار بود و كمتر رشته‏اى از علوم اسلامى، ادبى و علمى و ذوقى بود كه او از آن بهره‏اى نگرفته باشد. آيت اللّه فاضل لنكرانى در اين باره گفته است: از نظر فضيلت علمى به نظر من ساليان دراز بود كه حاج آقا مصطفى يك مجتهد مسلّم كامل و صاحب نظر در فقه، اصول، فلسفه، رجال، تفسير و ساير علوم اسلامى بود.(3)
آيت اللّه حاج شيخ محمد صادق خلخالى گفته است: حاج آقا مصطفى نه تنها به طور معمول حرف قدما را مطالعه مى‏كرد بلكه آن‏ها را با دقّت بررسى و ايرادشان را بيان مى‏كرد. اكثر رجال سند را با خصوصيات و تاريخ تولد و رحلت آنان، مى‏دانست، اشعار نخبة المقال را در حافظه داشت، در فن درايه و رجال متبحّر گرديده بود، در علوم معقول و منقول از خويشتن ابتكار نشان مى‏داد. در باب حافظه قوى او همين بس كه اكثر اشعار حافظ و سعدى و بخش‏هايى مهم از مثنوى مولوى و تاريخ علماى اسلام را از بر داشت، كثرت مطالعه، او را يك استاد اهل فن كرده بود، آگاهى‏هاى كلامى و عرفانى او به ذهن و فكرش بسنده نمى‏گرديد و اين نگرش‏ها بر جان و روحش نشسته و او را به صورت عارفى پاك باخته و دل سوخته درآورده بود.(4)
مصطفى مطالبى را كه فرا مى‏گرفت نه تنها فراموش نمى‏كرد بلكه آن‏ها را مأخوذ و مدرك تلاش‏هاى علمى و بعدى خويش قرار مى‏داد، در هر جلسه‏اى كه حضور مى‏يافت آن را به يك محفل پربار فكرى و معرفتى مبدّل مى‏ساخت، هر كس با او در جلسه‏اى مصاحبتى داشت و در يك بحث علمى وارد مذاكره وگفتگوى علمى با وى مى‏شد به احاطه فكرى، تفوّق علمى، قدرت استدلال و ذهن نقّاد ايشان نسبت به مباحث مطرح شده، وقوف مى‏يافت و برخود لازم مى‏ديد كه اين نبوغ و درخشندگى علمى را تحسين كند.(5)
امكان دارد افرادى در علوم متعدّد به مرحله اجتهاد برسند ولى دانشورى كه تخصص‏هاى گوناگون در علوم عقلى و نقلى داشته باشد، به فضايل و كمالات عرفانى و معنوى آراسته گردد، از بينش سياسى عميق برخوردار گردد و مقتضيات زمان را در نظر گيرد و با تيزبينى و فراست توان تحليل مباحث اجتماعى را داشته باشد، پرچم مبارزه را پيشاپيش امت اسلامى بر دوش گيرد و در غياب رهبرى قيام، نقش محورى نهضت اسلامى را بر دوش گيردو با جاذبه و دافعه‏اى شگفت موضع‏گيرى‏هاى ناب و شايسته‏اى از خود بروز دهد جزء نوادر است كه تنديس اين ويژگى جامع سيد مصطفى خمينى است.
مصطفى دانشورى بود كه صرفاً به توانايى‏هاى درونى ذهنى اكتفا نمى‏كرد و چراغ بر دست به دنبال حكمت كه گمشده‏اش بود مى‏گشت، هرجا دانشورى، عارفى يا حكيمى مى‏يافت در برابرش خاضعانه زانوى تلمّذ بر زمين مى‏زد و از خرمن دانش و فضلش توشه بر مى‏گرفت و اين گونه دانسته‏هاى خود را گسترش مى‏داد، مراقب بود كه از فرصت‏هاى بدست آمده، نهايت استفاده را بكند، اگر ضرورت ايجاب مى‏كرد در جلسه‏اى حضور يابد و شمع جمع حلقه نشينان بيتى باشد براى جلوگيرى از اتلاف وقت، مباحث و نكات مفيدى را مطرح مى‏كرد و آن جلسه را پربار مى‏ساخت، وقتى در زندان گرفتار شد از فرصت بدست آمده در حبس قزل قلعه تهران استفاده برد و با فقدان منابع علمى، در مسايل مستحدث فقهى دست به نگارش زد، يكى از نزديكانش نقل كرده است: در سلول انفرادى با وجود نداشتن كتاب حدود يك صد و بيست صفحه مطلب فقهى در مسايل نو و ابتكارى كه موضوعش در گذشته وجود نداشت همچون بيمه، بانك و مانند آن به نگارش درآورد.(6) در تبعيدگاه تركيه اگرچه شرايط مشقت آور بود ولى زانوى غم به بغل نگرفت و اوقات را به تأسّف خوردن نگذرانيد بلكه در تمامى اوقات كه با امام بسر مى‏برد به مباحثات علمى و فلسفى پرداخت و به يافته‏هاى خود فكر كرد و آنها را ژرف بخشيد و انديشه‏هاى تازه‏اى را مطرح كرد و يا بر روى كاغذ آورد.(7)
مصطفى به اتكاى استعداد ذاتى، هوش سرشار و ذهن فعال، پيگيرى در تحقيق و پژوهش و ارزيابى اقوال و گفته‏هاى متفكران را رها نكرد بلكه اين توانايى درونى را با تلاشى مداوم، همت و پشتكارى ضميمه كرد، يكى از فضلا كه با وى هم بحث بوده عقيده دارد از امور مهم كه موجب موفقيت مصطفى گرديد همين تلاش مستمرش بود. يك بار از زمان طلوع آفتاب مشغول بحث، مطالعه، نگارش و تتبع در آراء و افكار بود، در اين روند هيچ گونه خستگى به وى راه نمى‏يافت و بحث‏ها با تمام خصوصيات و جزئيات قلمبند مى‏كرد، گاهى يك هفته‏اى از منزل بيرون نمى‏آمد زيرا موضوعى علمى را دنبال مى‏كرد، و مى‏خواست به نتيجه مطلوب برسد، علاوه بر توانايى‏هاى علمى گسترده و حضور در عرصه‏هاى معرفتى متعدد، هيچ گاه خود را دنباله رو يافته‏هاى ديگران نديد و با يك نوع آزادمنشى آراى بزرگان را نقد مى‏كرد و با دليل و برهان نارسايى‏هاى پاره‏اى افكار را شرح مى‏داد، بدون دليل حاضر نبود سخنى را از كسى بپذيرد اگرچه آن شخصيت، شهرت علمى فوق العاده‏اى داشت، مطالب را سربسته نمى‏پذيرفت و همچون امام به تجزيه و تحليل آنها بر مى‏خاست.(8)
بيشترين اشتياق حاج آقا مصطفى به كاوش‏هاى علمى و فكرى بود و در نجف معمولاً مسايل سياسى را به برادرش حاج احمد ارجاع مى‏داد، امام خمينى هم با توجه به دستمايه‏هاى علمى اين فرزند ارشدش نمى‏خواست فكرش صرف جهت‏هاى ديگر گردد و تأكيد مى‏نمود مصطفى بايد در علوم و دانش‏هاى حوزوى غوّاصى كند تا بتواند در آينده جايگاه خاص خويش را در اين عرصه ارتقا دهد البته اين بدان معنا نمى‏باشد كه او در مسايل سياسى فاقد موضوع‏گيرى بود، به عنوان نمونه در همان روزهاى اقامت در نجف گرايش‏هاى فكرى سيدابوالحسن بنى صدر را شناخته و اصلاً حاضر نبود در يك جا بنشيند و با او صحبت كند بر روى افكار صادق قطب زاده حساس بود و او را از خانه‏اش بيرون كرد، در آن موقع به درستى تشخيص داد كه اين دُمل‏ها در آينده چركى گرديده و از عفونت آن‏ها مردم مسلمان اذيت مى‏شوند.(9)
در نجف با بزرگان حوزه و استادان برجسته حشر و نشر داشت و با احاطه علمى كه از آن برخوردار بود، وارد مباحث علمى گرديد و در بسيارى موارد با قدرت استدلال موضوعات طرح شده را به نتيجه مطلوب مى‏رسانيد و اكثر شخصت‏ها و مجتهدان نجف در مقابل برهان‏هاى قوى و ارزيابى‏هاى دقيق او خاضع مى‏گرديدند.(10) معروف بود كه وى خود را با شجاعت علمى به آب و آتش مى‏زند و در دهان پلنگ مى‏رود، بيت آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى مركز بحث‏هاى گسترده علما بود و با رحلت ايشان همچنان محل رفت و آمد شخصيت‏هاى برجسته نجف بود كه در آن جا جلسات مذاكره و مناظره تشكيل مى‏دادند، هر شب فروعى مطرح مى‏گرديد، حاج آقا مصطفى در اكثر اين گفتگوها حضور مى‏يافت، ورود و خروج ايشان در بحث‏هاى فقهى، اصولى و فلسفى مشهور بود به گونه‏اى كه بعد از چند سال به عنوان چهره‏اى علمى قوى و مقتدر مشهور گرديد.(11)
بر ساحل قرآن‏
در دوران تيرگى ستم و مظلوميت ارزش‏هاى الهى و در زمانه‏اى كه قرآن و فرهنگ قرآنى در مهجوريت قرار گرفته و رويكرد نشان دادن به مباحث تفسيرى و توجه به كلام خداوند ناقض شأن علمى به شمار مى‏آمد و مقامات فرهنگى و شهرت اجتماعى افراد را اين نوع نگرش‏ها مورد تأمّل قرار مى‏داد.
سيد مصطفى خمينى اهتمام خويش را بر فيض‏گيرى و فيض رسانى از اقيانوس بى كران معارف قرآنى استوار ساخت و در چنين فضايى به نگارش تفسير روى آورد و تلاشى سترگ و شايسته تكريم و تحسين تقديم علاقه‏مندان به حقايق قرآنى نمود.
يكى از آثار قلمى ارزشمند ايشان «تفسير القرآن الكريم» است كه در بردارنده تفسير آيات سوره حمد و بقره(آيات يك تا چهل و شش) بوده و در چهار مجلّد به اهتمام حجةالاسلام و المسلمين سيد محمد سجّادى اصفهانى به سال 1362 ش از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به طبع رسيد، البته قبلاً جلد اوّلش به كوشش مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان در قم چاپ شده بود.
روش تفسيرى حاج آقا مصطفى مبتنى بر تفصيل و توضيح كامل است، بدين صورت كه در آغاز آيات مورد نظر را ذكر نموده سپس به واژه‏شناسى و اشتقاق صرفى كلمات مى‏پردازد و اگر بحثى درباره نحوه نگارش و رسم الخط اصطلاحات باشد راجع به آن سخن مى‏گويد، سپس اختلاف قرائت‏ها را مورد توجه قرار داده و چگونگى اعراب و علم نحو را يادآور مى‏شود، بعد از آن آيات مورد نظر را از ديدگاه علم معانى، بيان و فن بلاغت مورد كاوش قرار مى‏دهد، بعد به استخراج و دسته بندى نكاتى مى‏پردازد كه امكان برداشت آنها از آيات درباره اصول فقه وجود دارد، آن گاه مضامين فلسفى آيه را مورد دقت و توجه قرار مى‏دهد، از استخراج نكته‏هاى اخلاقى، عرفانى، اشراقى و مواعظ و عبرت‏ها هم دورنمانده است، در خاتمه هر بحث به جمع بندى مباحث گذشته و نظرات تفسيرى گوناگون پرداخته و در ضمن آن با تبيين كامل و نهايى مفهوم آيه ديدگاه تفسيرى خود را با صراحت بيان مى‏كند. در اين بخش نخست ديدگاه پيروان تفسير روايى را درج كرده، سپس رأى اصحاب اجتهاد را آورده و با ذكر مشرب اهل ذوق و عرفان و حكمايى چون ملاصدرا و اعلام نظر خويش تفسير آيات مورد نظر را به پايان مى‏رساند.(12)
اين نگرش همه جانبه و نگاهى چندگانه به آيات الهى و توجه به جنبه‏هاى ادبى، روايى، عقلى، تفسيرى، كلامى و تاريخى مبيّن آن است كه اولاً مفسّر محترم از دقت و ژرف بينى برخوردار بوده، ثانياً بر اقوال دانشوران علوم گوناگون احاطه داشته و مى‏توانسته از درياهاى گوناگون، مرواريدهاى معانى استخراج كند. پرداختن به مسايل اعتقادى، عرفانى و حتى توجه به علم اعداد و دانش‏هاى غريبه، ذكر مسايل فقهى و بيان مسايل علم اصول به تناسب خاص، از سطح علمى و پژوهشى مؤلّف اين تفسير حكايت دارد.
آن شهيد بنا به سيره شايسته مفسّران گذشته، ابتدا مطالب اين تفسير را تدريس مى‏كرده و در ضمن به نگارش در آورده و مطالبى بر آن افزوده است چرا كه در درس و بحث و گفتگوهاى عالمانه و نقّادانه هنگام درس، نكاتى به ذهن مى‏آيد كه در نگارش متداول نمى‏توان به آنها دست يافت، از آن جا كه كار تحقيق و تصحيح تفسير مزبور قبلاً توسط يك نفر به انجام رسيده، از برخى اشكالات مصون نمانده، ضمن اين كه اين كاستى‏ها هرگز از كار گران سنگ حجةالاسلام و المسلمين سجّادى نمى‏كاهد. در طبع جديد تجديد نظر و اصلاحات لازم به چندين نفر سپرده شده و پاورقى‏هاى مفيد وارزشمند بر آن افزوده شده، ارجاعات تكميل گرديده، عنوان‏گذارى صورت گرفته و ويرايش‏هاى لازم هم آرايش ظاهرى كتاب را ارتقا داده است.(13)
نويسنده اين تفسير هر چند اگر مجال مى‏يافت، ديگر جلدهاى اثر مذكور را كامل مى‏كرد، امكان داشت بازنگرى جدى در آن مى‏نمود، با اين حال در مقايسه با تفسيرهايى كه به جمع قرآن، برهان و عرفان پرداخته‏اند جامع‏تر و علمى‏تر است، بويژه در عرصه حكمت و عرفان مطالب جديد و نظام يافته‏اى دارد، به دليل آن كه مؤلّف اهل كشف و شهود بوده نكاتى را كه از قلبش عبور كرده و خودش به آنها رسيده است در اين تفسير درج كرده است، در مواضع مورد اختلاف به مبانى خود اشاره دارد و قلمى عالمانه و عارفانه توأم با حكمت و خرد بر تفسير سايه افكنده است.
تقرير موضع بحث، تفكيك ديدگاهها، تعيين موضعى روشن و قوى و استوار به صورت مستدل توجه به ديدگاههاى مفسّران و صاحب نظران اهل سنّت و گواه جستن به منابع روايى و آراى علمى آنها و بهره گرفتن هم زمان از اطلاعات تاريخى، فلسفى، عرفانى،ادبى و فقهى، اين تفسير را درخشان و ارزشمند مى‏نماياند. مفسّر شهيد در بهره‏گيرى از دانش‏هاى گوناگون در حد يك متخصص اظهار نظر كرده و بدون هيچ گونه مبالغه‏اى جايگاه علمى و فكرى خود را در هر يك از دانش‏هاى ياد شده بيان نموده است، حتى با صراحت بر برخى مفسرين معروف چون فخر رازى مى‏تازد و وى را شايسته اظهار نظر در برخى حوزه‏هاى علوم اسلامى نمى‏داند، نگرش‏هاى علمى اين تفسير از يكديگر مستقل هستند و آن شهيد درهم آميختگى بحث‏ها را امرى زيان بخش مى‏داند.
اگرچه در تفسير مزبور مى‏توان گرايش‏هاى متعدد علمى را يافت ولى جنبه عرفانى و فلسفى آن بر ديگر ابعاد برترى دارد، در روشن كردن نكته‏هاى عرفانى از ديدگاه‏هاى ابن عربى بسيار بهره مى‏برد و يافته‏ها و نگاشته‏هاى عرفانى حضرت امام خمينى را مأخذ قرار مى‏دهد، در هر كجا كه به نام والدش اشاره دارد، از او به بزرگى ياد مى‏كند و اين واقعيت بيانگر شدّت ارادت و تأثير عميق معنوى و علمى امام بر روى ايشان مى‏باشد. بهره‏گيرى به جا و مناسب از سروده‏هاى عرفانى و عربى فارسى از ديگر ويژگى‏هاى اين تفسير است.
سيد مصطفى در هنگام تفسير قرآن به علوم اجتماعى مباحث تاريخى و سياسى توجه داشته و از اين جهت قرآن را با توجه به نيازهاى زمان و مكان تفسير كرده است، واقع گرايى، دورى از تعصب، بيان استدلال مخالفان، تبيين مباحث عرفانى با زبان برهانى، تنوع موضوعات، پرهيز از درازگويى، توجه به جغرافياى تاريخى و تاريخ كه همگى هوشمندانه و با ظرافت مورد استفاده قرار گرفته‏اند بر جذابيّت و عمق اين اثر مى‏افزايد.(14)
آيت اللّه شيخ محمد مهدى شمس الدين كه نكاتى پيرامون اين تفسير نگاشته است مى‏گويد وقتى مقدمه آن راملاحظه كردم ديدم كتاب حاضر به حضرت سيدالشهداء اهداء گرديده است، در خلال برخى بحث‏ها از جمله ذيل تفسير آيه الحمد للّه رب العالمين به فرازى از دعاى امام حسين در روز عرفه اشاره كرده و افزوده است: روحى و ارواح العالمين لك الفداء يا ابا عبداللّه و يا سيد الشهداء و در ادامه اميدوار است كه از تفضّلات آن حضرت نگارش اين تفسير مورد قبول حضرت حق تعالى قرار گيرد و اين موضوع نشان مى‏دهد كه او قرآن و عترت را از هم جدا نمى‏داند و انتخاب نام و ياد حضرت امام حسين(ع) مؤيد آن است كه مؤلف با روحى حماسى به ساحل قرآن رفته است. به گفته شمس الدين مؤلّف اين تفسير بر حسب ترتيب سوره‏ها و آيات جلو نرفته بلكه در لابلاى بحث‏ها، نكات عرفانى، فلسفى، لغوى، فقهى و كلامى ديده مى‏شود كه بيانگر ابداعات، منظومه فكرى سيد مصطفى مى‏باشد. از تفسير بر مى‏آيد كه مؤلف تمام معارف و كمالات برگرفته‏اى از قرآن كريم مى‏داند و اساس علوم اسلامى كلام وحى است، در اثناى برخى بحث‏ها مؤلف مى‏گويد كتاب تدوين با تكوين تطبيق دارد و تشريح با فطرت‏ها و طبع‏ها منطبق مى‏باشد. برخى مباحث عرفانى و اخلاقى به نحو بارزى در شخصيت مفسّر و ويژگى‏هاى تربيتى او انعكاس يافته است، به باور آن مفسّر شهيد بنيان‏هاى اخلاقى، معنوى و تشريعى در قرآن تشريح گرديده و خطوط اساسى عقايد، راههاى كسب معرفت و عواملى كه شخصيت يك انسان كامل را مى‏سازند در قرآن به خوبى و آشكارا ترسيم گشته است.(15)
در عرصه حكمت و كلام‏
سيد مصطفى در فلسفه صاحب نظر بود، نكات حكيمانه را به خوبى هضم كرده و بر منابع مهم فلسفى احاطه داشت، تدريس منظومه سبزوارى و ادامه اين تلاش در نجف، همچنين درس خصوصى اسفار او براى عدّه‏اى از فضلاى حوزه و بحث‏هاى عميق فلسفى وى با استادان حكمت همچون شيخ محمد فكور يزدى به همراه تأليف چندين كتاب و رساله فلسفى و حواشى بر برخى آثار ملاصدرا بيانگر توانايى فوق العاده او در اين زمينه مى‏باشد. افزون بر نگارش‏هاى ياد شده، در تفسير ذيل هر كدام از آيات و موضوعات قرآنى از بحث‏هاى فلسفى و كلامى كمك مى‏گيرد.(16)
در مباحث كلامى از سه عنصر قرآن، برهان و عرفان بهره مى‏جويد و با ابزار عقل و دل، وحى را مى‏كاود و باورهاى دينى را استوار مى‏سازد، بريافته‏هاى درونى همچون كاوش‏هاى خردمندانه اعتبار مى‏بخشد و بر آيات و فهم قرآنى اصرار مى‏ورزد، عبادت و بندگى خدا را با خردمندى در تعارض نمى‏بيند و از نشانيدن عرفان و عقل بر كرانه قرآن غفلت نمى‏ورزد. او مى‏گويد مؤمن كسى است كه باورش به گونه‏اى ثابت در درونش جاى گرفته و درخت يقين در قلبش ريشه دوانيده باشد، چه با شهود و كشف باطنى و چه از راه استدلال و برهان.
آن استاد بزرگ مى‏افزايد سه اصل اساسى توحيد، رسالت و ولايت مطلقه وجود دارد كه هدايت و سعادت بشر بر پايه آن‏ها استوار مى‏گردد، در كتاب‏هاى كلامى، اين مطلب روشن شده و به حد تحقيق و برهان و دقت رسيده و مكاشفه، مشاهده عرفانى و باطنى به آن گواهى مى‏دهد. به راستى باور به يگانگى خدا، رسالت رسول اكرم(ص) و ولايت ائمه هدى اركان هدايت هستند و بشر براى تأمين سعادت راستين به اين سه ركن نياز دارد.
سيد مصطفى اصل امامت و ولايت مطلقه امامان را اصولى بر آمده از قرآن دانسته است، با اين تفاوت كه توحيد و نبوت به روشنى و اصل مذكور با اشارات و رمزها در قرآن آمده است، به اعتقاد وى در صورت حذف اصل سوم قرآن از دست برد انحراف، تحريف و مانند آن مصون نبود و نبوت ناقص مى‏گرديد.(17)
سيد مصطفى از نظر فلسفى داراى فكر و نظر بود و در مواردى از اين رشته عقلى مطالب تازه و بديعى از خود به يادگار نهاد، وى همچون حكيمى ژرف انديش و كار آزموده بر دليل‏هاى تسلسل ايرادات اساسى وارد مى‏كرد، او براهين و ادله‏اى را كه فيلسوفان براى امتناع اين اصل اقامه كرده‏اند با دقت مورد بررسى و تعمق قرار داد و به داورى عادلانه بين آنان برخاست و راه حل درست و نهايى را ارائه داد. او در ضمن اين كه مانند حكماى اسلامى حقيقت علم و آگاهى را نسبت به اشياى خارجى حصول و حضور ماهيت شى‏ء خارجى در ذهن مى‏داند در عين حال مى‏گويد نفس به دليل بالقوه بودن و محروم بودن از كمالات در اين حالت مظهر معقولات و نيز خلّاق آن‏ها نخواهد بود، بديهى است نفس در مرتبه قوس صعودى هر قدر اشتداد و تكامل پيدا كرد صلاحيت خلاقيّت و مظهريّت را بدست مى‏آورد، وى اصرار مى‏ورزد آنان كه به آخوند ملاصدرا ايراد گرفته‏اند و نظرش را براى حلّ مسئله علم مخدوش معرفى كرده‏اند به مغز سخن نرسيده و به بيراهه رفته‏اند. سيد مصطفى درباره اعراض و جواهر و همه مقولات آراى ويژه و جديدى دارد.
صدرالمتألهين در اسفار در بحث اقسام فاعل و بيان فاعل مسخر و مختار و توضيح فرق آن‏ها گفته است فاعلى كه اختيار محض دارد فقط خداست و ديگر فاعل‏ها در فعلشان در تسخير ديگرى هستند سيد مصطفى اين نكته را نقد كرده و مى‏گويد اين ديدگاه ناقض برخى افكار آخوند است و با ديدگاه تحقيقى تضاد دارد از جمله سخنان نغز و جديدى كه آن شهيد بدان اشاره كرده و با حساسيت ويژه‏اى روى آن تأكيد دارد تفاوت ميان علم و ادراك است، وى مى‏گويد ادراك براى نفس در مرتبه قوس صعودى فراهم مى‏گردد امّا علم در مرتبه قوس نزولى بدست مى‏آيد، زيرا علم وسيله عبور و ارتباط با خارج است و اين خلاف ادراك مى‏باشد زيرا ادراك آدمى به يك حقيقتى مى‏رسد بدون آن كه حقايق خارجى را بر وى مكشوف سازد.(18)
نظريه اتحاد عاقل و معقول داراى مشكلاتى است كه حكما به آن اشاره داشته‏اند زيرا چگونه نفس با تعلّق به ماده با عقل مجرد متحد مى‏گردد و عروج نفس به مرحله تجرّد به چه نحوى امكان‏پذير است و نيز چگونه نفس در مرحله حس و خيال، خلّاق و متصوّره است ولى در هنگام تعقل فقط مدرك بوده و فاقد هرگونه خلّاقيتى است، در حالى كه ما ميان صورت‏هاى خيالى و عقلانى از اين جهت تفاوتى نمى‏يابيم. چرا نفس در يك مرحله فاعل است و قيام صورت‏هاى ذهنى به آن صدورى است و در مرحله عقلانى منفعل مى‏باشد. شهيد سيد مصطفى خمينى براى رفع اين مشكل به راه حلّ ديگرى اشاره مى‏كند و چنين نتيجه مى‏گيرد كه چون نفس در هنگام تعقّل مى‏خواهد واجد صورت‏هاى عقلى شود و به كمال عقلانى برسد در اين حركت كمالى كه از آن به حركت در قوس صعود تعبير مى‏گردد نمى‏تواند خلّاقيت داشته باشد زيرا فاقد اين كمال است و فاقد شى‏ء نمى‏تواند كمالى را در ذات خود خلق كند بنابراين در قوس صعودى نفس خلاق نيست ولى نفس انسان بعد از آن كه به مرحله عقلانى رسيد و واجد كمال شد در قوس نزولى مى‏تواند به خلق صورت‏هاى عقلانى و قائم به نفس بپردازد و اين علم يك دانش تفصيلى بوده و از مبدأ عقلانى منشأ مى‏گيرد. بدين ترتيب خلاقيت نفس، اتحاد نفس با عقول مستقل، وحدت ماهيات مجرده و نيز تفاوت انسان‏ها در تعقّل حفظ گرديده است زيرا هر كسى در نفس خويش عقل متصلى دارد كه در آن به خلق صورت‏هاى عقلانى مى‏پردازد.(19) ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها:
1. مجله بينات، همان، ص 64 – 63، مجموعه مقالات، ص 63 و 64، شهداى روحانيت، ج 1، ص 34.
2. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 1، ص 45 – 44، گلشن ابرار، ج ح، ص 776، مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 364 – 363، گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازى، ج 4، ص 548.
3. مصاحبه با آيت اللّه فاضل لنكرانى، مجله پيام انقلاب، ش 91، ص 34.
4. شاهد ياران، همان، ص 46 – 45.
5. مشعل معرفت، پاسدار اسلام، ش 227، ص 37.
6. مجله جنگ و زندگى، آبان 1361.
7. اظهارات حجةالاسلام دعايى، مجله پيام انقلاب، ش 18، 30 مهر 1359، ص 48.
8. مجموعه مقالات، ص 59 – 58، پيام انقلاب، ش 96، هفتم آبان 1359، ص 10؛ مجله پاسدار اسلام، ش 23، آبان 1362، ص 28، رويدادها، دبيرخانه مركزى، ائمه جمعه، تهران، 1370، ص‏50.
9. گفتگو با محتشمى‏پور، گنجينه دل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، زمستان 1375، ص 431 – 430.
10. از ايران به ايران، حجةالاسلام و المسلمين سيد على اكبر محتشمى پور، ج 2، ص 24.
11. گفتگو با حجةالاسلام و المسلمين محتشمى پور، مجله بيّنات، همان، ص 147.
12. مجله بيّنات، ص 67 – 66.
13. همان، ص 193 – 192.
14. مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 197 – 196.
15. نك:مقاله، هوامش على تفسير القرآن الكريم لاستاذ العلامة الشهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، شيخ محمد مهدى شمس الدين، مجموعه مقالات كنگره شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى.
16. مجله حوزه، ش 82، ص 233، يادها و يادمان‏ها، ج 2، ص 101.
17. نك:سيرى در انديشه‏هاى كلامى سيد مصطفى خمينى، عباس مخلصى، مجله حوزه، همان مأخذ.
18. بنگريد به مقاله آراى فلسفى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى در مجموعه مقالات كنگره آن شهيد.
19. بنگريد به مقاله نظر آن شهيد درباره مسئله وجود ذهنى به قلم دكتر زهرا مصطفوى، همان مأخذ.

/

خورشيد مهدويت در حال پرتو افشانى است

خورشيد مهدويت در حال پرتو افشانى است‏
غلامرضا گلى زواره‏
زلال شوق‏
فردا كه نسل فاصله‏ها كنده مى‏شود
بوى تو در بهار پراكنده مى‏شود
جنگل كه شاخه شاخه به عريان شدن رسيد
از برگ‏هاى تازه‏تر آكنده مى‏شود
شمشير تو به حادثه لبخند مى‏زند
آن وقت آفتاب سر افكنده مى‏شود
تك تك تمام دلهره‏ها كوچ مى‏كنند
وقتى كه دل به عشق پناهنده مى‏شود
تو معنى نهايت عشقى براى من‏
افسوس واژه پيش تو شرمنده مى‏شود(1)
براى سخن گفتن از آن فروغ فروزان بايد وضو ساخت و ركعتى نماز توأم با نشاط معنوى و شور ملكوتى خواند و به صحن آينه ايمان گام نهاد. او طنين پر صفاى صداقت، مديحه سراى اشتياق به ساحت قرب حق، نغمه سراى سرمدى و رايحه دل‏انگيز بهار هستى است.
چشمه‏هاى چشمانمان در زلال شوقش جارى است، درياى آبى دلمان برايش موج مى‏زند، قلبمان به عشق وجود منوّرش مى‏تپد. وقتى حضورش را نظاره گر باشيم شقايق گلبرگ‏هاى خويش را نثارش مى‏كنند و لاله‏هاى گلگون به استقبالش مى‏آيند، پرندگان نواى نويد و اميد سر مى‏دهند. هنگامى كه ظهور پرشكوهش فرا رسد رويشى شكوهمند را شاهد خواهيم بود حضورش حماسى‏ترين سروده‏ها را خواهد سرود و خورشيد هدايتش با پرتوافشانى جهان را گرمى، حرارت و نور خواهد بخشيد، چون بيايد لحظه‏هاى فراموش شده معنويت و ارزش‏هاى شور آفرين عرشى، مشام بشريت را با رايحه‏اى آسمانى معطّر خواهد ساخت.آن واپسين خورشيد امامت و هدايت در پس ابرهاى تيره، جهان را چشم انتظار طلوع زرافشان خويش به اميدى سبز، سازنده و رشد دهنده نشانده است و انتظار در بستر زمان به صورت سنّتى زيبا، جذّاب و تحول آفرين مبدّل گشته و بر پويايى وزايايى و خلاقيّت‏هاى تشيع افزوده است، او هم اكنون نيز در محتواى وجودمان و اعماق ضميرمان جارى است و اگر محروميتى وجود دارد حجاب‏هاى ماست كه اين جدايى را پديد مى‏آورد.
فيض نگاه پر محبت و آميخته به عطوفتش در لحظه لحظه حيات ما جريان دارد و اين جارى جاويد و جان بخش در صورتى كه لياقت اكتساب و دريافتش را بدست آوريم به ما فروزندگى، فرزانگى و انرژى روحانى عطا مى‏كند. امّا متأسفانه كثيرى از انسان‏ها در غفلتى كشنده، جهالتى فرساينده و كاهلى سقوط دهنده، شب و روز نفس مى‏كشند و نام اين زندگى نباتى را حيات بشرى نهاده‏اند، همين غفلت‏ها، كوتاهى‏ها، ظاهرسازى‏ها، عافيت‏طلبى‏ها و گرايش نشان دادن به امور فناپذير دليل اصلى تمام گرفتارى‏ها، دشوارى‏ها، كشمكش‏ها و بى عدالتى‏هاست.
بايد با فراست ناشى از پرهيزگارى و روشنى برانگيخته از ايمان و تزكيه درون و برون جامعه موجود را براى جامعه موعود مهيا كنيم. قيل و قال‏ها و غوغاها و شعارهاى پر سر و صدا اگرچه از سينه‏هايى پرجوش و خروش حكايت دارند امّا دوندگى‏هاى غفلت آلود را حيات و آگاهى و بيدارى نمى‏دهند. اگراعضاى جامعه از فضاى زندگى دنيايى و تكثرها و تعين‏هاى توأم با رفاهى كاذب و سرابى به دنياى انتظار حىّ موعود گامى فراتر پيش رود و تن‏هاى خسته و پژمرده و خزان زده روى به سوى آن خورشيد معرفت و بصيرت نمايد رويش و طراوت و تعالى راستين شاهد خواهد بود. ان شاء اللّه تعالى.
سرشت حقيقت جويى‏
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى‏
مرغ نگه در آرزوى پر كشيدن است‏
بگرفته آب و رنگ زفيض حضور تو
هر گل در اين چمن كه سزاوار ديدن است‏
با اهل درد شرح غم خود نمى‏كنم‏
تقدير قصه دل من ناشنيدن است(2)
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «فطرت اللّه الّتى فطر الناس عليها»(3) بر اساس اين آيه و قرائن روايى سرشت انسان‏ها بر پرستش خداوند يكتا و لايزال نهاده شده است، همين گرايش مستقل در ضمير ناخودآگاه آدمى او را به سوى كمال مطلق و خالق هستى سوق مى‏دهد و منشأ اعتقادات دينى مى‏باشد.
انبياء آمدند تا مردم را متوجه معبود حقيقى و ذات اقدس الهى كنند و آنان را از بت پرستى، كفر، شرك و نفاق نجات دهند
امّا موضوع فطرت به خداشناسى ختم نمى‏گردد و يكى از ابعاد آن حس حقيقت جويى و كنجكاوى در پديده هاست، همچنين سوق يافتن به سوى نيكى‏ها و خوبى‏ها، از اين جنبه سرشتى آدمى سرچشمه مى‏گيرد، انسانى با اين خصال نسبت به رهبران آسمانى و امامان معصوم محبّتى ملكوتى دارد و در صدد آن است عالى‏ترين عواطف انسانى و خالصانه‏ترين احساسات معنوى را نثار آن وجودهاى پاك نمايد، از سوى ديگر انسان مؤمن بر اثر پيروى از دستورات الهى به تزكيه نفس و تصفيه دل مى‏پردازد و به تدريج نائره محبت الهى در وجودش شعله ور مى‏گردد و حبّ خدا كه به صورت فطرى در عمق جان انسان‏ها وجود دارد، دلش را روشن مى‏گرداند و هرچه بر ايمان و معرفت خود مى‏افزايد اين حبّ عرشى افزايش مى‏يابد، به نحوى كه هرچه را كه از خدا و منتسب به او باشد دوست مى‏دارد، پيامبر و امام كه نمايندگان خدا و سفيران او به سوى بشريتند، چون از سوى او و حامل پيام او هستند محبوب وى مى‏گردند و از صميم دل آن‏ها را دوست مى‏دارد، به علاوه چون امام از انواع نقص‏ها و كاستى‏ها منزه و آراسته به خصال و مكارم عالى است شايسته دل بستگى و مهرورزى مى‏باشد، با توجه به گرايش‏هاى فطرى، جنبه الهى شخصيت امام و پاكى كاملش، در اثر حب و دوستى او دل‏هاى اهل ايمان به آرامش مى‏رسد و در يادش دل‏ها صفا مى‏يابد بنابراين رابطه امام با امت يك ارتباط قلبى و انسى و معنوى است كه ريشه در سرشت آدمى دارد.
از آن جا كه امور فطرى، اكتسابى نمى‏باشد و نيز فراگير مى‏باشد و مرز جغرافيايى و زمان نمى‏شناسد موضوع اعتقاد به امامت و بويژه باور داشتن به وجود مصلح حقيقى عالم، اگرچه در پس پرده غيب باشد امرى است برخاسته از درون انسان‏ها، به همين دليل همه ملل و اقوام به نحوى در انتظار فرج هستند و اعتقاد دارند روزى جهانگشاى عادلى ظهور نموده و جهان را از عدل و داد پر مى‏كند و در واقع بهار آفرين تمام دل‏هاى خزان است، جز اين كه جز شيعيان همه در مصداق و نام اين مصلح بزرگ و اميد آينده و خورشيد معرفت، به اشتباه افتاده‏اند.
مردمان جهان بطور سرشتى دريافته‏اند كه براى جهان رهبر و امامى كه حقيقتاً مصلح و عادل باشد ضرورتى اجتناب‏ناپذير است و از روى گرايش‏هاى عالى درونى به اين موجود معنوى و عرشى عشق مى‏ورزند و خصوصيات او را درهيچ كدام از مدعيان حقوق بشر مشاهده نمى‏كنند، وجدانشان به آن‏ها قانع نمى‏گردد اگر پذيرفتيم ميل به وجود مصلحى جهانى فطرى است بايد اين واقعيت را در نظر داشت خداوند متعال به چنين گرايشى پاسخ مثبت داده است و در غير اين صورت در نظام احسن آفرينش يك كاستى و كمبودى مشاهده مى‏گردد.
مهدويت و مدّعيان دروغين‏
گروههايى از نويسندگان عرب و خاورشناسان اعتراف كرده‏اند در ميان پيروان اديان كهن و حتى نزد برخى اقوامى كه به دين‏هاى آسمانى اعتقادى ندارند چنين رواج دارد كه در آينده منجى بشريت ظهور مى‏كند و مردم را از درد و رنج و ستم مى‏رهاند، عدّه‏اى از مسيحيان معتقد به بازگشت حضرت عيسى براى نجات انسان از ظلم و جهالت مى‏باشند، در افسانه‏هاى ايران باستان نيز زرتشتى‏ها انتظار يكى از نوادگان زردشت را مى‏كشند، در اعتقادات مصريان قديم، آيين هندو و چينى نيز افكارى اين گونه ديده مى‏شود اما اين كه عدّه‏اى چون احمد امين در جلد سوم ضحى الاسلام مطرح كرده‏اند معتقدات شيعه، از يهوديان و مسيحيان به آن‏ها رسيده سخنى است كه بر هيچ پايه علمى و منطقى استوار نمى‏باشد و كسى كه از روى انصاف تاريخ تشيع را ورق بزند ريشه اين تهمت‏ها و كينه توزى‏ها را بدست مى‏آورد.
وقتى روايات مربوط به حضرت مهدى(عج) در عصر پيامبر و ائمه انتشار يافت و اعلام گرديد كه او از اهل بيت و خاندان فاطمه زهرا(س) مى‏باشد. اموى‏ها به وسيله خالد بن يزيد بن معاويه حديث سفيانى را جعل كردند و گفتند او در آخر الزمان بيرون خواهد آمد و پس از خروج، بر مملكت و بندگان حكم مى‏راند و جبران آن چه مروان بن حكم و فرزندانش نكرده‏اند مى‏كند. براى سلسله عباسى گران آمد كه اموى‏ها، سفيانى را داشته باشند و خود كه تنها رقيب علوى‏ها بودند از اين موضوع بى‏بهره باشند، لذا چون اموى‏ها منقرض شدند، احاديثى را جعل نمودند كه طبق آن‏ها مهدى موعود از خاندان عباسى است و او بشريت را از ستم اموى‏ها مى‏رهاند.(4)
همين اخبار كذب موجب گرديد بنى عباس يكى از فرزندان خود را به اسم مهدى نامگذارى كند تا اين امر را بر مردم مشتبه نمايد و مهدى را از خود بخوانند اما مطالعه احوال و كارنامه اين خليفه عباسى نشان مى‏دهد كه او بيت المال مسلمين را ضايع ساخت و از خاندان پيامبر عدّه‏اى را به شهادت رسانيد و بر مردم ظلم و جفا روا داشت و در عين حال مدعى مهدويّت هم بود.(5)
علاوه بر مباحث كلامى، روايات متعددى از پيامبر و ائمه درباره غيبت و قيام امام مهدى(عج) در دسترس مى‏باشد، نگاهى به اين همه حديث معتبر و مستند، بيانگر آن است كه اين موضوع مهم از ديد پيامبر اكرم(ص) و جانشينان بر حق و راستين او پنهان نبود، و همگى بر آن تأكيد داشته‏اند، علاوه بر روايات منقول از نبى‏مكرّم كه در دو جلد مفصل تدوين گرديده، از هر كدام امامان نيز تعدادى حديث در اين باره آمده است كه مجموعه آنها به ششصد حديث بالغ مى‏گردد و در اثرى تحت عنوان معجم احاديث المهدى درج شده است.
پيدايش عقايد درباره مهدويت محمد حنفيه، نفس زكيه، عبداللّه بن معاوية بن عبداللّه جعفر، اسماعيل فرزند امام صادق، حسن بن قاسم و محمد بن قاسم، نشانه از تأكيدى است كه پيامبر(ص) در مورد مهدويت نموده‏اند و نيز مؤيد آن است كه مهدويت امرى ثابت و مقبول ميان مسلمانان اعم از شيعه و سنى بوده و تنها در مورد مصاديق آن‏ها تفرقه‏ها و مشكلاتى پيش آمده و عدّه‏اى راه انحراف و كژى را پيموده‏اند، حتى در قرون هشتم و نهم هجرى ما شاهد برخى ادعاهاى دروغين در اين‏باره هستيم.(6)
اين كه پيامبر و ائمه با رواياتى مردم را به موضوع غيبت، انتظار و اصل مهدويت توجه مى‏دادند از آن جهت بود كه پذيرفتن اين پديده از نظر روند تاريخى و شرايط و مقتضيات زمان براى مردم امرى نامأنوس بود و بايد بتدريج آنان با چنين مسايلى آشنا مى‏شدند و زمينه فكرى مهيا مى‏گرديد، اما ائمه‏اى كه به زمان غيبت نزديك‏تر مى‏شدند علاوه بر آماده سازى فكرى مردم در سيره عملى شيعيان را با موضوع مزبور و عدم دسترسى مستقيم به امام آشنا مى‏كردند،حضرت امام هادى كمتر با مردم معاشرت مى‏نمود و جز خواص و ياران با آن حضرت كمتر كسى تماس داشت، حضرت امام حسن عسكرى(ع) غالباً از پشت پرده با مردم سخن مى‏گفتند تا آنان زمينه‏هاى لازم براى پذيرش اين امر مهم را بدست آورند.(7)
علت محروميّت از امام
از آغاز تاريخ دو فكر ناهمگون و دو جريان متضاد در جوامع انسانى وجود داشته است، جدال دائم ميان ايمان و كفر، ستم و عدالت، خوبى و بدى، ظلمت و روشنايى و در نهايت با وقوع يك تحوّل و انقلاب ارزش‏هاى الهى و فضيلت‏هاى انسانى بر فساد و پستى و باطل غلبه يافته است و نظامى جديد با غلبه حق، حضور اميدوار كننده خود را نويد داده است، همچنان كه ابراهيم در مقابل نمروديان، موسى در برابر فرعونيان، عيسى در مقابل مخالفان و پيامبر اكرم(ص) در مقابل كفار و مشركان و منافقان و حضرت على(ع) در برابر قاسطين، مارقين، ناكثين، وامام حسين(ع) در برابر بنى اميه، مهدى امت نيز در برابر تمام طاغوت‏ها و تاريكى‏ها و كژى‏ها خواهد ايستاد و بر تمامى باتلاق‏هاى فساد، مرداب‏هاى خلاف و دره‏هاى مخوف جنايت پيروز مى‏گردد كه: «انّ الارض يرثها عبادى الصالحون»(8) حكمت امامت و ولايت اين است كه مردم در پرتو نظامى عادلانه و به بركت هدايت امام به سعادت كامل و واقعى دست يابند و از مسير درستى و راستى منحرف نگردند و براى اقامه عدل اهتمام ورزند امّا علاوه بر وجود امامى معصوم و شخصيتى شايسته ولايق كه ولى خدا، وصى پيامبر و امام امت است، بايد بستر مناسب هم بوجود آيد، جامعه‏اى كه امام معصوم را درگير چندين جنگ خونين مى‏نمايد، ساليان متمادى او را خانه‏نشين مى‏سازد و او را در برابر سپاه كفر و ستم تنها مى‏گذارد و حتى به او خيانت مى‏ورزد و مهديان اين امّت را از امام اوّل تا يازدهم مورد آزار و اذيت قرار مى‏دهد، لياقت برخوردارى از مهدى(عج) را از دست مى‏دهد.
ايام آزمايش ايمان‏
در دوران غيبت تشكيل حكومت از جانب امام، معاشرت با مردم از سوى امام و دريافت تعاليم بطور مستقيم از آن حضرت صورت نمى‏پذيرد و اين محروميت بزرگى است براى مردم، بدون ترديد علت اين وضع از جانب خداوند متعال يا خود امام نمى‏باشد زيرا حق تعالى از بذل فيض و رحمت به بندگان خود دريغ نمى‏ورزد و امام هم مظهر رحمت الهى و واسطه فيض خداست از زمان امام هادى كه فشارهاى سياسى حكّام وقت افزايش مى‏يافت عملاً دسترسى مردم به امام و استفاده شايسته از وجود با بركت ايشان با دشوارى روبرو بود و با وجود اين كه امام در جامعه حضور داشت اما در عمل گويى در پرده غيبت،پنهان است و بنابراين غايب گرديدن امام ريشه در نا مساعد بودن شرايط و نبودن شايستگى لازم در جامعه براى درك حضور امام دارد.
در غيبت بر اساس حكمت الهى رموز فراوانى ديده مى‏شود و اختصاص به حضرت مهدى ندارد و يك سنت الهى به شمار مى‏آيد و در امّت‏هاى پيشين سابقه داشته و گاه پيامبرى همچون صالح و موسى(ع) از قوم خود كناره‏گيرى مى‏كرده و آنان را به حال خويش وا مى‏گذاشته است.
يكى از ابعاد غيبت بُعد آزمايشى آن است، در اين مرحله پيروان ائمه بايد به دقت مراقب حال خود باشند و قلب خويش را از فروغ ايمان زنده نگه دارند و به درازا كشيدن غيبت آن‏ها را متزلزل نسازد، در روايات متعددى باقى ماندن بر ديانت و تقوا را در عصر غيبت تأييدى الهى خوانده‏اند. آدمى بايد با توجه به حكمت خداوند خويشتن را شايسته اين تأييد بسازد تا گوهر ايمان را از گزند هرگونه آفت و لطمه‏اى مصون بدارد.
يازدهمين امام شيعه حضرت عسكرى(ع) فرموده‏اند: پس از من فرزندم قائم است كه همچون پيامبران عمرى دراز خواهد داشت و غايب مى‏گردد و درغيبت طولانى او قلب‏هايى تيره مى‏گردد. اعتقاد كسانى پابرجا خواهد بود كه دلشان به فروغ ايزدى درخشان باشد و روح خدايى به امدادشان بشتابد.(9)
آرى جامعه بايد رشد يابد، قدر و قيمت واسطه‏هاى فيض الهى را درك كند، آرمان‏هاى مقدّس خود را به مرحله عمل درآورد، نارسايى‏ها را شناخته و تشنه حجت خدا گردد و با تمامى وجود موعود منتظَر را منتظِر شود و بطلبد و امام هم قيام نخواهد كرد تا زمانى كه توده‏هاى مسلمان از اعماق قلب و با اعتقادى راسخ و عزمى استوار براى ظهورش لحظه شمارى كنند، خداوند اين نفوس را دگرگون نمى‏كند تا آن كه خود به اصلاح خويش همت گمارند: «انّ اللّه لايغيّر مابقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم.»(10)
در آن زمانى كه امّت به خيزش و خروش درآمدند، احساس مسؤوليت كردند، از خواب غفلت بيدار شدند و خصال و كردار خود را از صافى صداقت و اخلاص گذرانيدند و به پالايش درونى و اصلاح جامعه پرداختند و از ديو و دَد آزرده شدند و در جستجوى انسان كامل تلاش كردند و ارزش امام را به حق دانستند، مهدى موعود ظهور مى‏كند تا با حضور نورانى و با صلابت خويش جامعه را اصلاح كند و بر مردمان به حق ولايت يابد و بساط ستم، فساد و جهل را از بيخ و بن بركند.
پس امام معصوم جامعه مستعد و سعادت طلب مى‏خواهد كه در برابر ذلت و شقاوت ايستادگى نمايد و در نهايت به ظهور قائم بپيوندد كه ائمه فرموده‏اند قائم آل محمد آن گاه بيايد كه هر يك از سعيد و شقى به نهايت كار خود برسد.(11)
انتظار يعنى پاى مردى براى عقيده و اين نكته مفهومى عميق و پرمعنا دارد و منتظر يعنى مسؤول در برابر وظيفه‏اى خطير يعنى همواره در حال جنب و جوش، سازندگى و كسب شايستگى، از خود گذشته و به حق پيوسته، منتظر عدالت، از ستم بيزار است و جهل را بر نمى‏تابد، ظاهرسازى و چند گانه زيستن و چند گونه برخورد كردن با مردم را نمى‏پذيرد، او انگيزه‏ها را بهبود بخشيده نه ظواهر را، درون را درست كرده نه جلوه‏هاى كليشه‏اى را.
آن خورشيد درخشان كيست؟
مهدى هدايت كننده همه انسان هاست. رسول اكرم(ص) فرمود: مهدى از فرزندان من است كه سيمايش چون ماه تابان مى‏درخشد، زمين را پر از عدل و داد مى‏كند چنانكه قبلاً پر از ستم شده بود، اهل آسمان‏ها و زمين و پرندگان از امامت او خشنودند.(12) نام شريفش طبق اتفاق اصحاب و اخبار و همه مسلمين همان اسم مبارك جدش خاتم انبياء، محمد(ص) مى‏باشد، القابى چون مهدى، قائم، صاحب الامر، صاحب الدولة الزهرا و بلد الامين در روايات براى آن حضرت ذكر گرديده است.
روزى حذيفه از رسول خدا روايت نمود كه آن حضرت فرمودند: اگر نماند از دنيا مگر يك روز هر آيينه خداوند بر مى‏انگيزاند مردى را كه اسم او نام من است و خلق او خلق من، كنيه‏اش ابوعبداللّه است و بيايد آن جناب و مُكنى به كنيه جميع اجداد طاهرين خود است.(13)
از امام باقر(ع) روايت شده است كه آن حضرت فرمود: به اينجهت نام آن حضرت را مهدى ناميده‏اند كه از جانب خدا به هر كار نهان و سرّى هدايت مى‏شود و تورات و انجيل را از نقطه‏اى از سرزمين انطاكيه خارج مى‏سازد.(14)
طبق فرموده حضرت امام رضا(ع) حضرت مهدى اين خصال را دارد: «للامام علامات يكون اعلم الناس، و احكم الناس و اتقى الناس و احلم الناس و اشجع الناس و اسخى الناس…»(15) عالم‏ترين مردم، بهترين حكم كننده بين مردم، پرهيزگارترين، صبورترين و باحلم‏ترين، شجاع‏ترين و سخاوتمندترين افراد مى‏باشد. با توجه به اين كه زمين از حجت خداوند خالى نخواهد بود و نيز اين حديث كه اگر كسى بميرد و امام زمان خود را نشناسد بر مرگ جاهليت مرده است.(16) و دو آيه مهم قرآنى: «و نريد أن نمن على الذين استضعوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين»(17) «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انّ الارض يرثها عبادى الصالحون»(18) كه علمايى چون شيخ مفيد به آن تمسّك نموده‏اند. (19) پشتوانه كلامى شيعه براى اين كه حضرت مهدى(عج) در حال حاضر وجود دارد بسيار قوى است، به علاوه برهان لطف و نيز لزوم واسطه فيض الهى اين عقيده را قوّت مى‏بخشد. ناگفته نماند كه امام در عصر غيبت نقش‏هاى مهمى برعهده دارد كه در موقعيت‏هاى مقتضى آنها را عملى مى‏سازد.
1- هدايت باطنى يعنى از راه جذبه‏هاى غيبى در دل‏ها تأثير مى‏گذارد و آن‏ها را به كمال مى‏رساند، اين نوع هدايت كه سطح والايى از هدايت و تربيت است از شؤون امام بوده و از اين جهت غيبت و حضورش يكسان مى‏باشد و افرادى كه بخواهند و زمينه را براى دريافت اين نور هدايت در خود فراهم سازند. از آن آفتاب حقيقت روشنايى مى‏گيرند و در مراتب كمال بالاتر مى‏روند.
2- امام مهدى انسان كاملى است كه به تمام عقايد حقّه الهيه معتقد و به تمام اخلاق و صفات كمالى آراسته است و تمامى شايستگى‏هايى كه از جانب خداى متعال اعطاء شده و امكان دارد در افراد تحقق يابد در شخص او تحقق يافته است، او پيشرو قافله انسانيّت است و وجود مقدّس او بدون واسطه با عالم غيب ارتباط دارد و درهاى كمالات غيبى به رويش گشوده است و تحت تربيت و ولايت مستقيم پروردگار جهان زندگى مى‏كند چنانكه پيامبراكرم(ص) فرمودند: «ادّبنى ربّى فاحسن تأديبى؛ پروردگارم مرا تربيت كرد و چه نيكو تربيت نمود» امام مهدى با چنين لياقت و توانايى معنوى و ارتباط ملكوتى با جهان غيب واسطه بين انسان و عالم غيب است و فيوضات را از مبدأ هستى دريافت مى‏كند و به مردم مى‏رساند. به عبارت ديگر انوار فيض الهى نخست در آيينه دل مصفاى امام تابيده و انعكاس‏هاى آن به سوى بندگانى كه استعداد دريافتش را دارند مى‏رسد، از اين جهت نيز حضور و غيبت امام يكسان است و پنهان بودن او از نظر مردم عادى و ناشناخته بودنش در ميان امّت او را از ايفاى اين نقش اساسى باز نمى‏دارد، او روح جهان محور عالم است خواه در حضور باشد خواه در غيبت.
3- علاوه بر اين كه امام از راههاى متعدد جويندگان صادق را در مشكلات علوم دينى و معارف ناب و پى بردن به حقايق و مكارم امداد مى‏كند و با هدايت خويش گره از دشوارى‏هاى آنان مى‏گشايد و مردم به طور مستقيم از وجود پربركت، هدايت، تربيت و لطفش برخوردار مى‏شوند، آن حضرت نيازهاى متوجهين خالص، متوسلين مؤمن و كسانى كه تقاضاهايى بر حق دارند به اذن خداوند برآورده مى‏سازد و افرادى كه تصميمى خلل‏ناپذير، درونى مهذّب و دلى تصفيه شده دارند و از اطاعت اوامر الهى غفلت نمى‏ورزند و اسير اميال و شهوات و امور دنيايى نگرديده‏اند.از فروغ مددهاى غيبى آن امام همام ولو بطور ناخودآگاه برخوردار مى‏گردند.
بنابراين آثار وجودى حضرت مهدى(عج) در عصر غيبت جز در جهاتى قطع نمى‏گردد، در روايات، امام غايب به خورشيدى ابرآلود تشبيه گرديده است، خورشيد چه آشكار باشد و چه در پس ابرها آثارى را براى كره زمين برقرار مى‏سازد گرچه در هواى ابرى پرتوهاى طلايى رنگ آن به ديدگان نمى‏رسد اما روشنايى و گرمايش همچنان استمرار دارد.(20)
از اين روى نقش هدايتى امام در بعد باطنى و معنوى، نگهبانى از شريعت‏هاى الهى و وساطت او در رسانيدن فيض الهى به انسان‏ها و سرانجام ولايت تكوينى امام در دوران غيبت تعطيل نمى‏شود، پس غيبت جزئى است نه كلّى و اگر در ابعادى وجود مبارك حضرت ولى عصر(عج) از نظرها پنهان است اما در جهاتى ديگر حضورى فعال دارد، در فرازى از يكى از زيارات امام عصر مى‏خوانيم: «السّلام عليك يا حجة اللّه التى لاتخفى؛ درود بر تو اى حجت الهى كه مخفى نمى‏باشى.»
آن شاخ گل ارچه هست پنهان زچمن‏
از فيض وجود اوست عالم گلشن‏
خورشيد اگر چه هست در ابر نهان‏
از نور وى است باز عالم روشن‏
به علاوه آيا بايد ديد خليفةاللّه غايب است يا ما حاضر نمى‏باشيم و در حجابيم و اسم خود را بر سر آن شاهد هرجايى مى‏گذاريم:
يا ربّ به كه بتوان گفت اين نكته كه در عالم‏
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايى‏
اگرچه برهان‏هاى عقلى و نقلى به تواتر از خاندان وحى در دسترس داريم و در منابع سنى و شيعه آمده است. براى انس مردم با اين وضع علامه حسن زاده آملى به نكته‏اى جالب اشاره مى‏كند: لاك پشت از فاصله‏اى نسبتاً دور به تخم خود توجه مى‏كند و با همين نگريستن آن تخم را براى وجود لاك پشتى مستعد مى‏گرداند آيا نفس كلّى قدسى خليفة اللّه، ولى اللّه و حجة اللّه به خلق در حال غيبت از اين حالت كمتر است.(21)
موضوع طول عمر امام‏
بررسى‏ها در تاريخ اقوام گذشته نشان مى‏دهد كه درازاى عمر در گذشته سابقه داشته، مانند حضرت نوح(ع) كه حدود دو هزار سال زيسته و بنا به مستندات قرآنى نهصد و پنجاه سال در ميان امّت خود به تبليغ و هدايت مردم پرداخته است، پيامبران و افراد ديگرى هم بوده‏اند كه عمرى دراز داشته و سال‏ها در ميان مردم زندگى كرده‏اند و منابع تاريخى و روايى به نمونه‏هاى مستعدى در اين باره اشاره كرده‏اند.
دانش زيست‏شناسى نيز عمر طولانى را نه تنها نفى نمى‏كند بلكه درصدد است كه با پژوهش‏هاى جديد و سالم نگاه داشتن سلول‏هاى بدن براى مدت مديدى بر سن آدميان بيفزايد. علت اصلى مرگ افراد اين است كه يا عضوى از اعضاى بدن فرسوده گرديده و احياناً توسط ويروس‏ها و سموم به مخاطره مى‏افتد و ارتباط و انسجام اندام‏ها
برهم مى‏خورد و اين اغتشان در حيات بشرى، مرگ او را زودرس مى‏كند حال اگر علوم زيستى، ژنتيكى و مانند آن از اين عارضه جلوگيرى كند مانعى براى درازاى عمر وجود ندارد، نوع تغذيه، مكان زندگى، عوامل جوّى، استعدادهاى ارثى، خصال روحى، آرامش روانى و برخى عوامل ديگر بر طول عمر انسان اثر مى‏گذارند به گونه‏اى كه اگر شخصى به اسرار و رموز غذاها و تأثيرات محيطى واقف باشد، مسايل بهداشتى را رعايت كند، راه مقابله با ميكروب‏ها و سموم را بداند و خود را از فشارهاى روانى و آشفتگى‏هاى روحى دور كند در اين صورت برخوردارى وى از عمرى بادوام و طولانى امرى بعيد و غيرممكن نمى‏باشد.
وجود درختانى با طول عمر زياد، زنده ماندن چندين هزارساله نباتات حياتى و حالات شگفت‏انگيز حيوانات زمستان خواب و تابستان خواب بشر را به طولانى كردن عمر اميد وار نموده و به كوشش و تحقيقات و كنجكاوى وادارش نموده است.
در اقيانوس اطلس يك ماهى زندگى مى‏كند كه 3500 سال از عمرش گذشته است، در حفارى‏هاى مصر باستان گندم‏هايى از سنبل از اهرام بدست آوردند و در حالت ترديد قرار داشتند كه آيا امكان رويش در آن‏ها وجود دارد يا خير، براى امتحان آنها را كاشتند، مشاهده كردند سبز و بارور گرديده است.
مهم‏تر از اين‏ها بايد قلمرو قدرت الهى را در نظر گرفت كه بسيار نامحدود است و در برابر او كارهاى مشكل و آسان يكى است، اراده الهى بر هر چيزى تعلق مى‏گيرد و بر اساس خواست او موجود مى‏گردد و هيچ مانعى بر سر راه قدرت او نمى‏باشد، «ان اللّه على كلّ شى‏ء قدير» عمر دراز جزو محالات نمى‏باشد كه قدرت حق بر آن تعلق نگيرد و در صورتى كه اراده پروردگار اقتضا كند هيچ مانعى بر سر راه تحقق آن نمى‏تواند باشد و اين امر در معارف اسلامى از مسلّمات است.
گذشته از آن وقتى روح انسان بر اثر ارتقاء و اشتداد وجود نورى از سنخ ملكوت مى‏گردد هرگاه طبيعتش را مسخّر خود كند و بر آن غالب آيد احكام عقل‏هاى قدسى و اوصاف عرشى بر وى ظاهر مى‏گردند تا به حدّى كه بدنش متخلّق به وجودهاى مجرّد و عرشى مى‏گردد نتيجه اين تحقيق چنين است كه امكان دوام چنين انسانى كه كامل حقيقى و برزخ بين وجوب و امكان مى‏باشد در نشات عنصرى است، اگر انسان كاملى با اين معنويت و معرفت كيميا گونه بدن عنصرى را قرن‏ها پايدار بدارد چه منعى براى آن متصور است. آن حضرت در كودكى چون حضرت يحيى از حكمت برخوردار شد و در طفوليت امام مردم گرديد و بسان حضرت عيسى در وقت صباوت به مقام ارجمندى رسيده است، شگفت از اشخاصى است كه خضر و الياس از انبياء و شيطان و دجال از دشمنان را در قيد حيات مى‏دانند ولى وجود با بركت حضرت ولى عصر(عج) را منكر مى‏گردند. حتى عدّه‏اى از صوفيان ندا در داده‏اند كه در هندوستان افرادى هستند كه به دليل حبس نفس، كم غذا خوردن و غلبه بر تمايلات، ساليان متمادى عمر مى‏كنند با اين وجود وقتى از طول عمر حضرت حجت اللّه ذكرى به ميان مى‏آيد نغمه مخالفت مى‏نوازند.(22)
دوران غيبت صغرى‏
اگر بعد از شهادت حضرت امام حسن عسكرى(ع) غيبت كامل شروع مى‏شد امكان داشت وجود حضرت حجّت مورد غفلت واقع گردد و كم كم فراموش شود از اين رو ابتدا غيبت صغرى آغاز گرديد كه از سال 260 ق تا زمان رحلت آخرين نايب امام در سال 329 ق جمعاً 69 سال طول كشيد. در عصر مزبور امام از طريق چهار نفر با شيعيان ارتباط داشت و امور مالى، فقهى و كلامى آنان را حل و فصل مى‏كرد، اين افراد از انسان‏هاى مؤمن و شيعيان سابقه دار و مورد اعتماد ائمه قبلى بودند كه به ترتيب عبارتند از: عثمان بن سعيد العمرى، ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى، ابوالقاسم حسين بن روح و ابوالحسن على بن محمد سمرى، اين بزرگان در عصر غيبت كبرى در محورهاى ذيل تلاش‏هايى را انجام دادند.
1- مبارزه با غلات و جلوگيرى از انحرافات در اعتقاد به ائمه، اگر نوّاب امام با غاليان و افراد افراطى به نبرد فكرى و سياسى بر نمى‏خاستند، انديشه‏هاى باطل آنان در ميان شيعيان مشكلات كلامى و اختلافات فرقه‏اى پديد مى‏آورد.(23)
2- رفع شك و ترديد درباره حضرت مهدى(عج): ابن ابى غانم قزوينى مدعى گرديد كه امام يازدهم فرزندى نداشته است، شيعيان اين سخن را نپذيرفتند و درباره آن از امام زمان پاسخ خواستند. نامه‏اى به خط امام نوشته شد كه در آن ضمن مرورى بر اصل مسئله ولايت و امامت و اشاره به ائمه قبلى آمده بود: شما گمان كرديد خداوند پس از آن امام(حضرت امام حسن عسكرى(ع)) دين خود را باطل كرده و واسطه ميان خود و آنان را قطع نموده است چنين نيست و تا برپايى قيامت نيز چنين نخواهد بود. در پى آن مطالبى درباره ضرورت غيبت و لزوم پنهان ماندن آن حضرت از چشم اغيار عنوان گرديده بود.(24)
در روايتى آمده است پس از ادعاى جعفر كذّاب بر جانشينى برادرش امام حسن عسكرى، توقيعى از امام صادر گرديد كه در آن نيز موضوع امامت ائمه، عصمت و علم آنان مطرح گرديد و آنگاه با اشاره به اصل اساسى امامت سؤال شده است با توجه به اين كه جعفر حلال و حرام خدا را نمى‏شناسد، حق را از باطل تشخيص نمى‏دهد و محكم را از متشابه تفكيك نمى‏كند چگونه مى‏تواند مدعى امامت باشد.(25)
3- سازماندهى وكلا: از آن جا كه تعيين وكيل براى اداره امور نواحى گوناگون جهان اسلام و برقرارى ارتباط شيعيان با امامان قبلاً متداول بود، در دوران غيبت صغرى اين تماس با امام زمان قطع گرديد و محور ارتباط وكيلان با حضرت همان نايبى بود كه ولى عصر تعيين مى‏كرد.
4- مخفى نگاه داشتن امام و پنهان كردن مشخصات حضرت: در عصر غيبت صغرى امام در حجاز و عراق بوده و به گونه‏اى زندگى مى‏كرده كه نايب خاص مى‏توانست با او ديدار داشته باشد، حتى گاه اصحاب ديگر قادر بوده‏اند با امام ملاقات كنند، نوّاب وظيفه داشتند اين برنامه‏ها را مخفى نگاه دارند.(26)
در آستانه ظهور
شيعه به مصلحى الهى كه در باطن عالم مى‏زيد بلكه به او توسّل مى‏جويد و از او مدد مى‏طلبد پاك دلان و انسان‏هاى شايسته به آن بزرگوار عشق مى‏ورزند و همواره در استغاثه و دعا هستند تا شايد توفيق ديدارش و ان شاء اللّه درك محضرش را در زمان ظهور پيدا كنند، در اين ارتباط دعاى ندبه را در روز عيد فطر، عيد قربان، عيد غدير و روز جمعه مى‏خوانند و زمزمه مى‏كنند كه: «عزيز علىّ ان ارى الخلق و لاترى و لا اسمع لك حسيساً و لا نجوى» چقدر سخت است براى من كه هر صبحى ديده بگشايم و همه را ببينم ولى تو را نبينم و حتى صدايى از تو به طور آهسته به گوشم نرسد و دعاى عهد را هر صبح مى‏خوانند بدين اميد كه از ياوران قائم (عج) باشند و اگر قبل از ظهور آن منجى عالم بشريت مرگشان فرا برسد رجعت نموده و از ياران حضرتش گردند.
در پاره‏اى روايات اين مضمون ديده مى‏شود كه: «افضل العبادة انتظار الفرج؛(27) انتظار فرج حضرت بقية اللّه الاعظم برترين عبادت است.» يا آن كه: «انتظار الفرج من اعظم الفرج؛ در انتظار فرج بودن از بزرگترين گشايش‏ها است.»(28) البته شخص منتظر فكر و ذكرش متوجه امام است و هيچ گاه او را از ياد نمى‏برد و با اين نگرش و تذكر مى‏كوشد قبل از ظهور آن حضرت خود را اصلاح كند و به اعمال صالح خويش را بيارايد تا لياقت مصاحبت آن شمس ملكوتى را بدست آورد. شيعيان در دورانى كه سراسر استكبار، ابتذال و فساد است و غالباً مادى مى‏انديشند و شعور انسان‏ها از سطح عمل فيزيكى عدسى چشم فراتر نمى‏رود با چنين عقيده والايى رابطه خويش را با سرّ خداوند، باقيمانده انبياء و اولياء حفظ كرده‏اند و با اين باور هيچ ستم و اجحافى را در طول تاريخ بر نتابيده و با انتظار مذهب اعتراض در برابر زورگويان ايستاده و براى وصول به آرمانى والا در فجر ساحل ايستاده است تا طلوع خورشيد مغرب را نظاره‏گر باشد، خورشيدى كه دادگستر جهان خواهد گرديد. انتظار، رفع تكليف نيست بلكه فهم مسؤوليت است و قومى كه عدالت محض و معنويت خالص را منتظر است بايد همواره براى تحقق آن بكوشد.(29) انسانى كه به امام زمان ارادت مى‏ورزد اين محبت را در رفتار و كردارش آشكار مى‏سازد براى حفظ جانش از بلايا صدقه مى‏دهد، در مشاهد مشرفه و اماكن مقدسه به نيابت از او عبادت و زيارت مى‏كند.
همچنين بايد دانست مبارزات دامه دار حضرت مهدى وظهور آن حضرت آخرين حلقه از حلقه‏هاى مبارزات اهل حق عليه باطل است و نهضت آن بزرگوار يك انقلاب همه جانبه و جهانى است و برنامه‏اى بسيار عميق و دشوار دارد، او مى‏خواهد تمام اختلافات و پريشانى‏ها را از ريشه براندازد و آدميان را زير لواى توحيد گرد آورد و فضايل انسانى را احيا كند. به وقوع پيوستن چنين انقلابى عظيم كارى سهل و آسان نمى‏باشد.
تلاش پيگير جبهه مدافع حق در تربيت افراد شايسته و پرورش روح معنوى جامعه زمينه را براى چنين قيام همگانى و پذيرفتن حكومت حق فراهم مى‏آورد. اگرچه در آستانه ظهور دنيا را هرج و مرج و فساد فرا مى‏گيرد و نااميدى بر جهان حاكم مى‏شود امّا همراه با اين موج فشار، گروههايى از اهل ايمان پرورش پيدا مى‏كنند كه اگرچه از نظر تعداد در اقليت هستند اما از نظر كيفى ارزنده‏ترين نمونه‏هاى اهل ايمان هستند و در رديف ياران حضرت امام حسين(ع) خواهند بود، اين عدّه به محض ظهور امام به آن حضرت ملحق مى‏گردند و در زمره يارانش به حساب مى‏آيند. در برخى روايات سخن از دولتى است كه تا قيام مهدى ادامه مى‏يابد و تمام امكانات خويش را در اختيار او قرار مى‏دهد.(30) در احاديثى آمده است: مسلمانان در آخر الزمان توسط مهدى از فتنه‏ها و آشوب‏ها رهايى مى‏يابند چنانكه در آغاز ظهور اسلام با تلاش پيامبر اكرم(ص) از شرك و ضلالت خلاص پيدا كردند.(31)
اما پيروزى امام به آسانى بدست نمى‏آيد و رنج و مشقت طاقت فرسايى به همراه دارد.
امام صادق(ع) فرموده‏اند: اين پيروزى دست نخواهد داد جز در غرقاب خون و عرق.(32)
در زمان ظهور آن چنان اعتقادات خالص اسلامى دچار خرافه‏ها و شبهه‏ها گرديده‏اند كه گويى دين جديدى مى‏آيد. حضرت صادق(ع) فرموده‏اند: همين كه قائم بپاخيزد امرى جديد مى‏آورد همان گونه كه پيامبر در آغاز ظهور اسلام امرى جديد آورد.(33)
چندان اين نوآورى حضرت قائم عجيب مى‏نمايد كه گروهى كه خود را به اصطلاح حامى دين مى‏دانند آن را غير قابل تحمّل مى‏دانند و عليه حضرت غائله‏اى برپا مى‏كنند امّا آنان در برابر اين تحوّل جهانى و الهى نابود مى‏گردند. امام ششم در سخن ديگرى تأكيد فرموده‏اند: «آزارى را كه حضرت قائم به هنگام رستاخيزش از جاهلان آخرالزّمان مى‏بيند از اذيت هايى كه پيامبر اكرم(ص) از نابخردان و جاهلان ديد بسى سخت‏تر است».(34)
وقتى بينش واقعى اسلام ترويج گرديد و حاكميت طاغوت‏ها و گمراهان و دين فروشان درهم شكست محيط براى رشد فكرى، عقلى و علمى مساعد مى‏گردد، خردها به شكوفايى رسيده و دانش در رشته‏هاى گوناگون علمى گسترده مى‏شود، امنيت همه جا را فرا مى‏گيرد، محبت، صدق، صفا و برادرى ميان انسان‏ها مستقر مى‏شود، ريا و نفاق، تبعيض و بى عدالتى ديگر بازارى ندارد، اين ايام دوران بلوغ فكرى و معنوى بشريت، استقرار نهايى و كامل حق و عدالت است.
پى‏نوشت‏ها:
1. شعر از داديار حامدى مى‏باشد.
2. سروده‏اى از مقام معظم رهبرى.
3. سوره روم، آيه 30.
4. الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ج 2، ص 545 – 540.
5. مروج الذهب، ج 2، ص 314 – 313، حيات الامام موسى بن جعفر، ج 1، ص 44، تتمة المنتهى، محدث قمى، ص‏140-141.
6. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج 17، ص 27، فرق الشيعه، نوبختى، ص 78 و 90.
7. اثباة الوصيه، مسعودى، ص 231.
8. سوره انبياء، آيه 105.
9. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 51، ص 224.
10. سوره رعد، آيه 11.
11. قيام و انقلاب مهدى، شهيد مطهرى، ص 66، به نقل از شيخ صدوق از امام صادق(ع).
12. ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ص 188، ذخائر العقبى، محبّ طبرى، ص 136، بحارالانوار، ج 51، ص 80.
13. نجم الثاقب، محدث نورى، ص 59.
14. معجم احاديث الامام المهدى، ج 1، ص 344.
15. اثباةالهداة، شيخ حرّ عاملى، ج 3، باب 34، ص 716.
16. الغيبة، شيخ طوسى، ص 137.
17. سوره قصص، آيه 5.
18. سوره انبياء، آيه 105.
19. الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، شيخ مفيد، ج 2، ص‏340.
20. خورشيد مغرب، محمد رضا حكيمى، ص 235 – 231.
21. انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، علامه حسن زاده آملى، ص‏159.
22. بنگريد به رساله انّه الحق، همان مؤلّف.
23. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(عليهم السلام)، ج 2، ص‏233 – 232.
24. الغيبة، شيخ طوسى، ص 174 – 173.
25. مأخذ قبلى، ص 176 – 174.
26. همان، ص 260، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 166، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه،همان ص 238.
27. ينابيع المودة، ص 493.
28. بحارالانوار، ج 52، ص 122.
29. ادبيات و تعهد در اسلام، محمد رضا حكيمى، ص 326 – 325.
30. بحارالانوار، ج 52، ص 243.
31. همان، مأخذ، ص 243.
32. همان، ص 243 (روايت 82).
33. همان، روايت 98.
34. همان.

/

ابوطالب عليه السلام شخصيت مظلوم تاريخ

ابوطالب(ع) شخصيت مظلوم تاريخ‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
ابوطالب(ع) عموى بزرگوار رسول اكرم(ص)، پدر اميرالمؤمنين، على (ع)، است. وى وصى «عبدالمطلب» و بزرگترين حامى پيامبر اسلام(ص) بود. تاريخ زندگى او سراسر پر از افتخارات بى‏نظير است. مردى كه به حق، پناهگاه دردمندان و محرومان بود. ايثار و اخلاص در وجود او تجسم پيدا كرده بود. ابرمردى كه «تاريخ»، فداكارى و استقامتهاى وى را در كسى جز در فرزندش «اميرالمؤمنين» سراغ ندارد!! چنان كه دانشمند «اهل سنت»، ابن ابى الحديد، مى‏گويد:(1) ابوطالب و پدرش «عبدالمطلب» بزرگ «قريش» و امير و سرور «مكه معظمه» بودند و مردم آن سامان و مهاجرين و مسافرين اين شهر تاريخى و زائران بيت خدا را پذيرايى و رهبرى مى‏كردند.
او يك لحظه از خدا غافل نبود؛ بلكه او از جانشينان حضرت ابراهيم(ع)، قهرمان توحيد، بود، و طبق پيشگويى‏هاى انبياى الهى منتظر نبوت خاتم پيامبران «محمد بن عبدالله(ص)» بوده است؛ از اين جهت رسول خدا پيش از آن كه از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب(ع) به رسالت وى ايمان داشت و هنگام تولد رسول خدا، وقتى كه «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، تولد پيامبر اسلام را به اطلاع وى رسانيد، و از غرايب امرش در هنگام زايمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از اين كارها و چنين نوزادى تعجب مى‏كنى؟ صبر كن، سى سال ديگر تو نيز همانند وى را كه وزير و وصيش خواهد بود، به دنيا مى‏آورى!!!(2)
ابوطالب، مردى با ايمان و مقتدرى بود كه پيامبر اسلام را از شر كفار قريش تا واپسين لحظات عمر حفظ و از اين رهگذر، سهم بسزايى در پيشرفت اسلام داشته است؛ اما، على رغم آن همه فداكارى‏ها و ايثارگرى‏هايش …. بعضى از مبغضين و متعصبين، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ايمان و اعتقادش دچار شك و ترديد گرديدند. در اين نوشتار، برآنيم: به گوشه‏هايى از فضائل، ايثار و فداكارى، و دلائل ايمان آن بزرگ‏مرد اسلام كه به حق، مظلوم تاريخ است، اشاره نماييم.
تولد ابوطالب‏
سى و پنج سال قبل از تولد پيامبر(ص)، ابوطالب در خانه پدرش عبدالمطلب (شيبة الحمد)(3) به دنيا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمرو بن عائذ بن مخزوم بود.
اسامى ابوطالب‏
ابوطالب، (چنان كه رسم عرب است كه هر فردى داراى كنيه‏اى، مأخوذ از نام فرزند بزرگ مى‏باشد، با قرار دادن كلمه «اب» در مرد، و «ام» (در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مكنى به ابوطالب شد؛ و اما نامهاى آن حضرت:
الف) عبدمناف، برخى خيال كرده‏اند: كه معنى اين نام «بنده بت» است؛ چنان كه صاحب قاموس گفته است: گويا اين كه مناف نام بتى از قريشيان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصيا و پيشوايان، هرگز باور نمى‏شود كه نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ويژه آن كه بر حسب گفته صحاح اللغه و لغويين ديگر، كلمه «نوف» بر علوّ و فضيلت دلالت دارد. بنابر اين عبد مناف، يعنى عبد العالى، بنده بلند مرتبه، نه بنده بت.
ب) برخى نام ديگر آن حضرت را «عمران» ذكر كرده و آل‏عمران را به وى نسبت مى‏دهند؛ چنان كه در قرآن است.
جلوه‏هايى از ايثار و فداكارى ابوطالب
هنگامى كه رسول خدا(ص) به دنيا آمد، پدرش، عبدالله، از دنيا رفته بود؛ از اين رو كفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بيش از هفت سال از عمر وى نگذشته بود، كه جدش نيز از دنيا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان كفيل پيامبر(ص) معرفى كرد. چنان كه در منابع دست اول اسلامى آمده است: «رسول خدا (ص) هشت ساله بود كه جدّ بزرگوارش وفات يافت؛ عبدالمطلب در هنگام وفات كفالت و نگهدارى پيامبر(ص) را به ابوطالب سفارش و توصيه كرد.»(4) چنان كه اين وصيت به زبان شعر نيز بيان شده است:
اوصيك يا عبد مناف بعدى‏
بموعد بعد ابيه فردٍ
اى عبد مناف (ابوطالب!) نگاهدارى و حفاظت شخصى را كه مانند پدرش يكتاپرست است، بر دوش تو مى‏گذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد(ص) هيچ احتياجى به سفارش ندارد؛ زيرا، او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله پدر پيامبر(ص) از يك مادر بودند).(5)
وقتى كه عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پيامبر(ص) را پيش خود برد، و با اين كه ثروتى نداشت و نادار بود، امّا بهترين سرپرست براى آن حضرت بود؛ على(ع) مى‏فرمايد: «پدرم در عين نادارى، سرورى كرد و پيش از او هيچ فقيرى سرورى نيافت».(6)
ابوطالب نسبت به پيامبر(ص) چنان دوستى و محبت شديدى ابراز مى‏داشت كه هيچ يك از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمى‏داشت، در كنار پيامبر(ص) مى‏خوابيد و هرگاه بيرون مى‏رفت، او را نيز همراه خود مى‏برد و چنان دلبستگى شديدى به پيامبر(ص) داشت كه، نسبت به هيچ‏كس چنان نبود و خوراك خوب را مخصوص آن حضرت قرار مى‏داد.(7)
«ابن عباس» و ساير صحابه مى‏گويند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسيار دوست مى‏داشت؛ به طورى كه او را از فرزندانش بيشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم مى‏نمود! بنابر اين هرگز از وى دورتر نمى‏خوابيد و خود هر جا مى‏رفت او را نيز با خود مى‏برد.»(8)
علامه مجلسى(ره) نقل مى‏كند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش مى‏خوابيد، حضرت ابوطالب پس از آن كه همه مى‏خوابيدند، به آرامى او را بيدار مى‏كرد، و رختخواب على را با وى جابجا مى‏نمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وى مأمور مى‏ساخت.»(9)
يعقوبى مى‏نويسد: از رسول خدا(ص) روايت شده است كه پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، كه زنى مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «اليوم ماتت اُمّى؛ امروز، مادرم وفات كرد»، و او را در پيراهن خويش كفن كرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابيد و چون از ايشان پرسيدند: چرا براى فاطمه بنت اسد چنين بى‏تاب شده‏اى؟ فرمود: «او به راستى مادرم بود؛ زيرا، كودكان خود را گرسنه مى‏گذاشت و مرا سير مى‏كرد. آنان را گردآلود مى‏گذاشت و مرا تميز و آراسته مى‏نمود، و راستى كه مادرم بود».(10)
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگى به خانه خويش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگى رسول خدا(ص)، لحظه‏اى از يارى و حمايت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مى‏داشت!! و خطرهاى احتمالى را كه متوجه رسول خدا مى‏گرديد، خود و فرزندانش با جان و دل مى‏خريدند، و آن چنان فداكارى و ايثار مى‏نمودند كه ملائكه و جبرئيل بر آنها مباهات مى‏كردند!!
در تاريخ آمده است كه كفار قريش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند كه جلوى تبليغات پيامبر اسلام(ص) را كه به نظر آنان اهانت به آيين و مقدّسات بت پرستى بود، بگيرد. پس از چندين بار تذكر، سرانجام با اخطار و هشدار شديدتر پيش آمدند؛ به گونه‏اى كه جان رسول خدا(ص) و حضرت ابوطالب مورد تهديد جدى قرار مى‏گرفت؛ در چنين موقعيتى ابوطالب با تمام قوا از رسول خدا حمايت مى‏كرد و مى‏گفت: «اذهب يا بن اخى؛ فقل ما احببت فوالله لا اُ سلمك لشى‏ء ابدا؛(11) تو نگران نباش و به دنبال مأموريت الهى‏ات انجام وظيفه كن؛ به خدا سوگند! به هر قيمتى (و لو جان من در خطر باشد) دست از حمايت تو برنمى‏دارم!!»
ابن ابى الحديد مى‏نويسد: «ابوطالب، كسى است كه پيامبر خدا را در دوران كودكى‏اش كفالت نمود و در بزرگى‏اش او را مورد حمايت قرار داد، و از شرارت كفار قريش جلوگيرى كرد؛ وى در اين راه انواع سختى‏ها و گرفتاريها را تحمّل نمود، و بلاها را با جان و دل خريد، و در يارى و نصرت پيامبر و تبليغ آيينش با تمام وجود قيام كرد! آن چنان ايثار نمود كه «جبرئيل» در هنگام وفات او بر پيامبر نازل شد و خطاب كرد: ديگر از مكّه خارج شو؛ زيرا، ياور و كمك تو از دنيا رفته است!!»(12)
شايان توجه است كه محدثين و مورخين «شيعه و سنى» فداكاريهاى اين رادمرد اسلام را ثبت كرده‏اند، و احاديث و رواياتى را در اين‏باره نقل نموده‏اند، از آن جمله آورده‏اند كه : قريش از ابوطالب مى‏ترسيدند و احترامش را نگه مى‏داشتند؛ تا او زنده بود، خطر جدى رسول خدا را تهديد نمى‏كرد؛ اما پس از وفات او جسارت و خلافكارى‏ها به حدى رسيد كه، خاك بر سر مبارك رسول خدا(ص) مى‏ريختند!! و شكمبه‏هاى حيوان را بر سر و شانه‏اش مى‏ريختند!!!! و در حال نماز و عبادت، به اذيت و آزار او و يارانش مى‏پرداختند؛ تا جايى كه رسول خدا فرمود: «ما نالت قريش منى شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب؛ كفار قريش نتوانستند با وجود عمويم «ابوطالب» كارهاى ناشايست نسبت به من انجام دهند، تا اين كه او وفات كرد». پس از وفات ابوطالب آن چنان صحنه را بر پيامبر(ص) تنگ كردند كه، رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خديجه(س) را كه مدتى بعد از رهايى از شعب ابى طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غمها و اندوه‏ها ناميد … .(13)
بحث و تحليلى در ايمان ابوطالب‏
در فرهنگ قرآن، ايمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در ميان است، ايمان نيز در كنارش طرح مى‏شود و در واقع عمل صالح، آيينه ايمان و باورهاى درونى انسان مى‏باشد «و من يأته مؤمناً قد عمل الصالحات»(14) كسى كه از دريچه ايمان به حريم خدا وارد مى‏شود، به تحقيق آن كس عمل صالح و شايسته انجام مى‏دهد. ايمان، طرح درونى است و اعمال مؤمن، بر مبناى اين طرح بنا مى‏شود و شكل شايسته و مطلوب به خود مى گيرد. «كل يعمل على شاكلته»(15) پس، از ديدگاه قرآن، چهره واقعى اشخاص را در سيماى اعمال و آيينه ايمان آنها بايد جستجو كرد و بر اين اساس درباره آنها به داورى نشست.
يكى از چهره‏هاى نامدارى كه داوريهاى متفاوتى را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت على(ع) مى‏باشد. پيچيدگى شخصيت و سياست‏پيشگى پر رمز و راز او، باعث شده كه عدّه‏اى به انحراف شناخت و لغزش داورى در مورد ايشان دچار گرديده و شبهه و خدشه‏اى در ايمان ابوطالب ايجاد نمايند و اتهام شرك را در سيماى آن عالى مقام بزنند؛ اين گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بى ايمان مى‏دانند، حتى مى‏گويند!! پدر و مادر پيامبر خدا(ص) نيز بى ايمان از دنيا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!!!(16) و حال آن كه به كرات در منابع اصيل اسلامى وارد شده است كه هيچ يك از پدران و مادران معصومين(ع) مشرك نبودند؛ چنان كه على(ع) مى‏فرمايند: «سوگند به خدا! كه نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت رانپرستيدند؛ بلكه آنان به سوي «كعبه» نماز خواندند، و به آيين حضرت ابراهيم(ع) قبل از اسلام عمل مى‏كردند.»(17)
در باره ايمان آن حضرت كتابهاى مستقلى نوشته شد و علماى بزرگ عامه و خاصه نيز اين موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نموده‏اند و بدون اغراق صدها حديث و نظرهاى مثبت در ايمان آن حضرت در منابع اسلامى ثبت و ضبط است؛ چنان كه علامه مجلسى(ره) بيش از يكصد و پانزده صفحه، و با بيان هشتاد و پنج حديث در اين مورد، اين مسئله مسلّم تاريخى را مورد امعان‏نظر قرار داده، و ديدگاه‏ها و منابع بزرگ اهل سنت را نيز نقل نموده است.(18) همچنين صاحب الغدير در جلد هفتم و هشتم كتابش، صدها حديث را از منابع معتبر (شيعه و سنى)، همراه با اعترافات محققين و مورخين آنان نقل نموده، و در بيش از يكصد و ده صفحه به تحقيق اين مطالب پرداخته است و با آن آگاهى و اشراف محققانه خود، از شخصيت مظلوم تاريخ، ابوطالب، دفاع نموده است.(19)
علما و انديشمندان و محققان اهل «سنت» نيز كم و بيش و به طور پراكنده در كتابهاى خود به ايمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتيجه مثبت گرفته‏اند؛ هر چند بعضى‏ها نتوانسته‏اند بغض و دشمنى خود را نسبت به ولايت على(ع) و پدر بزرگوارش ناديده بگيرند. در اين ميان به نظر مى‏رسد كه ابن ابى الحديد، بيش از ديگران به اين موضوع پرداخته و احاديث و قضاياى بسيار جالبى را نقل نموده، كه براى مغزهاى افراد حقجو سودمند است؛ اگر چه او نيز جزو افراد «متوقف» و سرگردان مى‏باشد!!!(20) گويا بيش از سه‏هزار شعر ابوطالب، در مدح رسول خدا و رسالتش، اين افراد متعصب و يا گروه مبغض را در مورد ايمان آن حضرت قانع نساخته است!!! و صدها حديث از رسول خدا و ائمه اطهار(ع) در اين مورد كافى نبوده است!! و فقط به يك حديث ضعيف(21) كه به اعتراف خود آنان راوى‏اش «مغيرة بن شعبه» مردى فاسق و مبغض اهل‏بيت و به ويژه على(ع) است تمسك نمودند و ابوطالب را (نعوذ بالله) اهل آتش مى‏دانند!!!
آيا منصفانه است كه كسى درباره ايمان ابوطالب شك و ترديد كند؟ و يابالاتر از آن، او را مشرك معرفى نمايد؟!!! ابوطالب كسى است كه حضرت محمد(ص) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حيثيت و موقعيت اجتماعى و سياسى خود، در راه يارى او كوتاهى نكرد. ابن ابى‏الحديد، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداكارى‏هاى حضرت ابوطالب، مى‏گويد: «يك نفر از علماى شيعه درباره ايمان ابوطالب كتابى نوشت و نزد من آورد كه من تقريضى بر آن بنويسم. من به جاى تقريض اين اشعار را كه شماره آنها به هفت بيت مى‏رسد، در پشت كتابش نوشتم، كه مضمون بخشى از آنها چنين است: « هرگاه ابوطالب و فرزندش على(ع) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمى‏كرد؛ پدر در مكه از آن حمايت كرد و فرزند در يثرب (مدينه)، جانش را نثار كرد.»(22) او در راه حفظ پيامبر(ص) لحظه‏اى از پا ننشست و سه سال دربه‏درى و زندگى در كوه‏ها و درّه‏ها را بر رياست و سيادت مكّه ترجيح داد. او راضى بود تمام فرزندانش كشته شوند؛ ولى پيامبر(ص) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصيه مى‏كنم؛ زيرا او امين قريش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است؛ آئينى آورد كه دل‏ها بدان ايمان آورد. آيا با اين وصف، باز مى‏توان درباره ايمان و اعتقاد او ترديد كرد و اعمال او را، گواه و گوياى ايمانش ندانست؟!! بايد دانست كه كردار نيك و بزرگ ابوطالب، نشأت يافته از ايمان سرشار و محكم و آهنين او مى‏باشد؛ ولى به حق بايد گفت: ابوطالب شخصيت مظلوم تاريخ است؛ او نه تنها در زمان حياتش مورد ستم واقع شد، حتى بعد از وفاتش نيز ستم‏هايى بر او روا داشته شده است؛ تا آنجا كه گروهى تصوّر كرده‏اند كه تعصب قومى او را بر حمايت و يارى و فداكارى درباره پيامبر(ص) واداشته است و اگر رشته خويشاوندى ميان او و برادرزاده‏اش نبود، او هرگز تا اين حد از او دفاع نمى‏كرد؛ ولى اين داوران جاهل تاريخ، از دو مطلب غفلت ورزيده‏اند:
1- درست است كه تعصب خويشاوندى گاهى انسان را تا لب پرتگاه مى‏كشاند؛ ولى رشته خويشاوندى سبب نمى‏شود كه انسان چهل و دو سال تمام از انسانى دفاع و پروانه‏وار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فاميل را قربانى تعصب خويش سازد. از اين افراد مى‏پرسيم: مگر ابولهب ارتباط نزديك نسبى با پيامبر(ص) نداشت؟ مگر ابولهب، عموى پيامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبى، برادرزاده خويش را يارى نكرد؟ نه تنها يارى نكرد، بلكه مانند مشركان ديگر و بدتر از آنان، در صدد آزار و شكنجه پيامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دين توحيدى اتخاذ كرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ايستاد، تا جايى كه كلمات عقاب‏آميزى از سوى خدا در باره او و همسرش نازل شد.(23) پس ايمان است كه به انسان، شجاعت، از خودگذشتگى، مقاومت و ايثارگرى مى‏بخشد و نقش عوامل ديگر بسيار ضعيف و كمرنگ است و در شرايط حساس هرگز نمى‏تواند، تأثيرگذارى داشته باشد.
2- آنان سخنان و اشعار و سروده‏هاى آن حضرت را از نظر دور داشته و داورى بى پايه‏اى كرده‏اند؛ در صورتى كه اشعار جاودانه او (بيش از سه‏هزار بيت) حاكى از آن است كه محرّك او بر اين دفاع همان عقيده راسخ او نسبت به فضيلت و كمال و به تعبير روشن‏تر، نبوت و رسالت او بود. آيا مى‏توان اشعار فروان او را كه در باره عظمت برادرزاده و فضيلت و كمال و دعوت آسمانى او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سروده‏هاى وى، كاملا بر ايمان و اخلاصش گواهى مى‏دهد كه به قسمتى از آنها مى‏پردازيم: «اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمد(ص) بسان موسى و عيسى، پيامبر، و بسان آنها راهنما است و هر فردى از پيامبران به امر پروردگار، منصب هدايت را به عهده مى‏گيرد؛ شما اوصاف او را در كتابهاى آسمانى با كمال درستى مى‏خوانيد، و اين گفتار صحيح است و رجم به غيب نيست … »(24) اشعار گذشته، و دهها شعر ديگر كه در ديوان(25) وى و در لابلاى تاريخ و نوشته‏هاى حديث و تفسير موجود است، گواه زنده‏اى است بر اين كه انگيزه او از دفاع از پيامبر، همان عقيده خالص و اسلام واقعى او بوده، و هيچ محركى جز عقيده، و ايمان نداشته است.
براى اثبات ايمان اين بزرگ اسلام علاوه بر ايثار و فداكارى‏هاى او و اشعار و سروده‏هايش، كه در شأن و عظمت دعوت نبوى و ايمان به حقانيت رسول خدا و فضائل او … مى‏باشد شواهد و ادلّه فراوان ديگرى نيز در منابع روايى شيعه و سنى وجود دارد، كه به جهت رعايت اختصار، به ذكر چند روايت بسنده مى‏كنيم:
1) ابن ابى‏الحديد معتزلى مى‏گويد: با اسناد بسيارى، برخى از عباس بن عبدالمطلب و بعضى از ابوبكر بن ابى قحافه، نقل كرده‏اند كه: ابوطالب رحلت نكرد، مگر اين كه گفت: «لا اله الا الله، محمد (ص) رسول الله»(26) ابوبكر در سال هشتم هجرت در حالى كه دست پدرش را كه نابينا بود، گرفت و به حضور رسول خدا(ص) آورده، و پس از گذشتن بيست و يك سال از رسالت آن حضرت ايمان آورد؛(27) ابوبكر از ايمان وى خوشحال شد و گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرد، من به اسلام و ايمان عمويت «ابوطالب» بيش از اسلام پدرم خشنود گرديدم. ناگفته نماند كه اين فراز از سخنان خليفه اول، در كنار دهها حديث ديگر كه مبنى بر ايمان ابوطالب است، در منابع اهل‏سنت آمده است.
2) در تواريخ و سيره‏هاى «شيعه و سنى» آمده است كه پيامبر اسلام(ص) با خديجه و اميرالمؤمنين – عليهم السلام مشغول خواندن نماز مستحبى بودند(28) «ابو طالب» با فرزندش «جعفر» به نماز آنان تماشا مى‏كردند؛ در اين هنگام ابو طالب به جعفر گفت؛ «صل جناح ابن عمّك؛ برو در طرف راست پيامبر خدا نماز بگذار»؛ و سپس به على (ع) سفارش كرد: «اما انه لايدعو الا الى خير فالزمه؛ آگاه باش كه رسول خدا جز به راه نيك دعوت نمى‏كند از او دست بر ندار».(29)
3- على(ع) مى‏فرمايد: «وقتى وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گريست؛ و سپس دستور داد: برو او را غسل داده و كفنش كن. خداوند او را ببخشد و رحمت كند.»(30) آنگاه آن حضرت خود تشريف آورده و در كنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «اى عموى بزرگوار! تو مرا در يتيمى كفالت نمودى، و در كودكى تربيت فرمودى، و در بزرگى‏ام يارى دادى، خداوند به تو پاداش خوبى مرحمت فرمايد.»(31)
ابن ابى الحديد معتزلى پس از ذكر اين مطالب مى‏نويسد: رسول خدا فرمود: «اما و الله لاستغفرنّ لك و لاشفعنّ فيك شفاعة يعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مى‏نمايم، كه جن و انس از عظمت آن تعجب مى‏نمايند».(32)
ودر همين مورد جبرئيل به محضر پيامبر(ص) شرف ياب گرديد و خطاب كرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذيرفته است:
1- مادرت «آمنه» كه تورا به دنيا آورده است؛2- پدر گرامى‏ات كه تو از صلب او متولد كرديده‏اى؛ 3- مرد بزرگوارى چون «ابوطالب» كه تو را مورد همايت خويش قرار داد؛ 4- جد پدرى‏ات «عبد المطلب» كه پرستارى تو را عهده‏دار شد؛ 5 – «حليمه بنت ابى ذويب» كه دايگى تو را بر عهده گرفت؛ 6- دوست دوران جاهليت تو كه مردى سخى و پناهگاه محرومان بود.(33)
4- در روايتى از امام صادق(ع) كه چشم بصيرت به حقايق ايمانى ابوطالب دارد و به تعبير معروفى كه «اهل البيت ادرى بما فى البيت» درباره او مى‏فرمايد: «مثل ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مكتوم مى‏داشتند و خدا به ايشان دو برابر پاداش عطا كرد.»(34)
5 – از امام باقر(ع) درباره ايمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ايمان ابوطالب در كفه ترازويى قرار گيرد و ايمان اين خَلْق در كفه ديگر نهاده شود، ايمان او برتر خواهد بود»(35)؛ و همين ايمان برتر بود كه ابوطالب را واداشت كه حمايت‏هاى بى‏دريغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحيدى دريغ نكند؛ و گرنه ارتباط نسبى و … نمى‏توانست چنين انگيزه نيرومندى در ابوطالب ايجاد نمايد.
6- امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه مادر اميرالمؤمنين، على (ع)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نيز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده مى‏دهم كه بعد از سى سال ديگر تو همانند او را كه فقط پيامبر نخواهد بود، به دنيا مى‏آورى. در حديث ديگرى آمده: «تتعجبين من هذا انك تحبلين و تلدين بوصيّه و وزيره»؛ يعنى تو نيز «وصى» و «وزير» او را به دنيا مى‏آوري.(36) از اين روايات استفاده مى‏شود كه حضرت ابوطالب پيش از تولد رسول خدا به رسالت وى ايمان داشته است و از فاصله زمانى او با وصيش باخبر بوده، و بدين‏گونه امامت فرزندش را نيز تأييد نموده است.
7- در روايتى از امام حسين(ع) وارد شده كه پدرش على(ع) نقل مى‏كند كه روزى او (امام على) در كنار خانه‏اش با جمعى نشسته بود، ناگاه مردى نادان سؤال كرد: يا اميرالمؤمنين! شما همچو مقام والايى داريد، در حالى كه پدرتان در آتش است!! حضرت فرمود: ساكت شو؛ خدا دهانت را بشكند، اين چه سخنى است؟!! سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، اگر پدرم در مورد همه گناهكاران روى زمين شفاعت كند، خداوند از او مى‏پذيرد. آيا پدر من در آتش است و حال آن كه سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختيار فرزندش نهاده شده است…»؟!!(37)
تذكر و نتيجه‏گيرى‏
طرح ايمان ابوطالب ريشه سياسى دارد
بدون شك هرگاه يك‏دهم شواهد و دلائلى را كه مبنى بر ايمان و اسلام «ابوطالب» است، در باره يك فرد ديگرى دور از گود سياست، و كينه و بغض، وجود داشت، تمام فرق اسلامى، اعم از سنى و شيعه، به اتفاق، اسلام و ايمان وى را تصديق مى‏كردند؛ ولى چرا با بودن دهها گواه محكم بر ايمان بزرگ مردى چون ابوطالب، تشكيك كرده و حتى حكم به كفر او داده‏اند؟!!
پاسخ: هدف از طرح اين مسئله جز، طعن در فرزندان ابوطالب و بالأخص اميرالمؤمنين، چيز ديگرى نيست؛ گروهى متعصب مى‏خواهند با انكار ايمان ابوطالب، فضيلتى را درباره على(ع) انكار كنند و اگر ابوطالب پدر على(ع) نبود، هرگز اثبات ايمان او به يك‏دهم از شواهد و دلائلى كه در باره او وجود دارد، نياز نداشت.
هدف از طرح اين‏گونه شبهات، اين است كه عقايد مردم نسبت به حاميان شماره يك اسلام، سست شود و به آنها بدبين گردند و به تدريج نسبت به اصل هم ترديد نمايند. به عنوان مثال اگر بنا باشد ايمان مردم به ابوطالب سست شود، چقدر از اين رهگذر گمراهى به وجود مى‏آيد و مردم نسبت به حامى اول اسلام بدبين مى‏شوند و اين به بالاتر سرايت مى‏كند.
به نظر مى‏رسد كه به احتمال قوي، ترديد در ايمان ابوطالب از همين قانون و اقدام برخلاف ناشى شده است و عده‏اى را از شاهراه حقيقت منحرف كرده است و همين عده روى اطمينان بى اساسى كه به زمام‏دار سياه‏كارى (چون معاويه‏ها) داشتند، وجود ارزنده‏اي چون ابوطالب را تكفير كرده‏اند. بدون اين كه قدرى بيشتر فكر كنند، بهترين حامى پيامبر اسلام(ص) را از حليه ايمان محروم داشته‏اند و بدين ترتيب خيانتى بزرگ مرتكب شده‏اند.
نكته شايان تذكر ديگر، اين كه علت كتمان ايمان ابوطالب از زعماى قريش و ساير دشمنان چه بود؟
ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره مى‏نويسد: «ابوطالب، بدين جهت ايمانش را در ميان دشمنان اسلام اظهار نكرد، تا آمادگى دفاعى بيشترى در يارى از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان مى‏داد، همانند ساير صحابه، نمى‏توانست در برابر خيانتهاى قريش كارى از پيش ببرد…»(38) البته اين‏گونه حركتها در مواردى كه انسان در اقليت باشد، يك قانون عقلايى است كه انسان بتواند در لباس خصم براى اهداف خويش، كارآيى بيشترى داشته باشد؛ چنان‏كه «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونيان و طاغوتهاى آن زمان به يارى حضرت موسى (ع) شتافت و در برابر تصميم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از اين فكر ستمكارانه منصرف كرد؛ او گفت: «أتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و قد جاءكم بالبينات من ربكم …»(39) همچنين حضرت «شمعون» وصى حضرت عيسى (ع) از همين طريق به يارى فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاكيه» را از شر ضلالت و گمراهى نجات داد، و خود را به لباس صحابه و ياران پادشاه آن سامان در آورد..(40)
شيوه ذكر شده در صورت لزوم و تناسب زمانى يك ضرورت عقلى و قرآنى و اجتماعى بوده و احاديث زيادى در اين باره در منابع روايى آمده است؛ چنان كه: رسول اكرم(ص) فرمود: «اصحاب كهف، ايمان واقعى خود را مخفى نگهداشته، و خود را كافر معرفى مى‏كردند؛ از اين رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود؛ و همين‏طور عمويم «ابوطالب» در كنار قريش خود را با آنان هم‏كيش معرفى نمود و ايمان واقعى‏اش را پنهان داشت؛ خداوند به او نيز دو پاداش عطا خواهد كرد.»(41)
از مجموع مطالب ذكر شده نتيجه مى‏گيريم: كه اعمال شايسته و كردار بزرگ حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق باورها و ايمان او است؛ او با تحمل سختى‏ها و شدايد فراوان دست از حمايت و يارى رسول خدا برنداشت. همه امكانات و قواى خويش را در اين راه سرمايه‏گذارى كرد و در برابر فشارهاى روزافزون مشركان با مهارت ايستادگى نمود و با تدبير نيرومند خويش، راه‏هاى مشكل و صعب العبور سياسى و اجتماعى را هموار مى‏كرد و با موقعيت خاص اجتماعى كه داشت، در راه حمايت برادرزاده خويش، از آن بهره جسته و هم چنان با ايمان ايستاد و زندگى كرد و با ايمان و شعار توحيد، چشم از دنيا فرو بست؛ اما براي مصالح اسلام و مسلمانان و حمايت از آيين حيات‏بخش اسلام و شخص رسول خدا، ايمانش را از قريشيان و دشمنان اسلام مكتوم داشت.
پى‏نوشت‏ها:
1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص 4 مقدمه آن.
2. اصول كافى، ج‏1،ص 452،ح 1و 3، روضة المتقين، ج‏12 ص 221 ؛بحارالانوار، ج 35، ص 77، ح 14.
3. از اين جهت او را «شيبة الحمد» ناميدند كه وقتى متولد شد، در سر او، مقدارى موى سفيد بود، و به او «شيبه»، كه به معنى پيرى است گفتند و به خاطر ويژگيهاى نيك اخلاقى كه داشت واژه «حمد، كه در اينجا به معنى ستودگى» است به او افزودند.
4. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، مطبعة الاستقامه، بى تا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق يعقوبى و تاريخ يعقوبى، مترجم، محمد ابراهيم آيتى، (تهران؛ شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371 ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السيرة النبويه، (بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا)، ج 1،ص 189 و على بن حسين مسعودى، مروج الذهب،(مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق،)، ج 2 ص‏281.
5. محمد بن جرير طبري ، همان، احمد بن اسحاق يعقوبى، همان، ابن هشام، همان.
6. احمد بن اسحاق يعقوبى، همان.
7. محمد بن سعد، الطبقات الكبري، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلاميه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8. الغدير، ج‏7، ص 376.
9. بحارالانوار، ج 35،ص 93.
10. احمد بن اسحاق يعقوبى، همان.
11. الغدير، ج 7،ص 360 – 359 تاريخ ابن جرير طبرى، ج 2، ص 67، كامل ابن اثير، ج 2، ص 64.
12. ابن ابى الحديد، پيشين، ج‏1، ص 29 و همچنين ج 14، ص 70.
13. الغدير، ج 7، ص‏373 و 376، شرح من لا يحضره الفقيه، ج 12، ص 222، تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 91.
14. سوره طه،آيه 75.
15. سوره اسراء، آيه 84.
16. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 66 و 67 در حديث مجعول از پيامبر (ص).
17. بحارالانوار، ج 35، ص 81، ح 22، الغدير، ج‏7، ص 387.
18. بحارالانوار، ج 35، ص 183 – 68.
19. علامه امينى، الغدير، جلد7 از صفحه 331 تا 413 پايان كتاب و همچنين در جلد 8 از صفحه‏1 تا 31.
20. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 70.
21. «و اما حديث الضحضاح من النار فانما يرويه الناس كلهم عن رجل واحد و هو «المغيرة بن شعبه» و بغضه لبنى هاشم و على الخصوص لعلىّ (ع) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غير خاف» ابن ابى الحديد، ج 14، ص 70.
22. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 84.
23. سوره مسد، آيه 5.
24. مجمع البيان، ج‏7، ص 37؛ الحجة، ص 56 – 57، سيره ابن هشام، ج 1،ص 353 – 352 ؛مستدرك حاكم، ج‏2، ص 623.
25. ابوهفان عبدى، جامع ديوان ابوطالب كه 121 بيت از آن اشعار قصائد را آورده است؛ ابن هشام در سيره خود ، ج 2، ص 286، 94 بيت و ابن كثير شامى در تاريخ خود، ج 3، ص 52 – 57، 92بيت از آن اشعار آورده است‏
26. سيره صحيح پيامبر اسلام، ج‏2، ص 211، از معتزلى، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27. ر.ك: الغدير، ج 7، ص 312.
28. نمازهاى واجب پس از هجرت پيامبر(ص) تشريع شده است.
29. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199 و 200 كامل ابن اثير، ج 2،ص 58، تاريخ طبرى، ج 2، ص 314، بحارالانوار، ج 35، ص 80، ح 20؛ الغدير، ج‏7، ص 396.
30. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 76 طبقات ابن سعد، به نقل از الغدير، ج 7، ص 372.
31. بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32. ابن ابى‏الحديد، پيشين، ج 16، ص 76.
33. ابن ابى‏الحديد، پيشين، ج 14، ص 67 ؛ بحار الانوار، ج 35، ص‏108،ح 35.
34. سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضى عاملى با ترجمه حسين تاج آبادى، ج 2، ص 230، ازكتاب امالى صدوق، ص‏551.
35. همان مدرك، ص 217. از الدّرجات الرّفيعه، ص 49.
36. بحارالانوار، ج 35، ص 77،ح 14؛ اصول كافى، ج 1،ص 452 ،ح 1 و 3؛ روضة المتقين، ج 12، ص 221.
37. بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 81.
39. سوره مؤمن = غافر،آيه 28.
40. ر.ك: سوره يس،آيه 14 و تفسيرهايش به ويژه مجمع البيان.
41. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7؛الغدير، ج 7، ص 380.

/

آزمايش دشوار اين سال

آزمايش دشوار اين سال‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
در اين مقطع تاريخى كه بر كشور مى‏گذرد ملت ما و مسؤولين ما روزهاى دشوارى را پشت سر مى‏گذارند گوئى شرائط طبيعى و سياسى و اقتصادى دست به دست هم داده تا دولت و ملّت را در بوته امتحان نهاده تا از اين محك آزمايش چگونه بيرون آئيم.
سى سال است كه اين ملت بزرگ در معرض آزمونهاى گوناگون قرار داشته و امواج سهمگين را از سر گذرانده و با صبورى و درك سياسى مشكلات را به جان خريده و از آرمانهاى خود دست نكشيده است. سنت آفرينش نيز چنين اقتضا دارد كه انسانها در بوته امتحان نهاده شوند و جوهره انسانى در اين گذرگاه به نمايش گذاشته شود. در جاى جاى قرآن كريم اين سنت الهى را مشاهده مى‏كنيم. يك جا مى‏فرمايد:
«آيا مردم مى‏پندارند كه به صرف اينكه گفتيم ايمان آورديم، رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند؟ همانا گذشته‏گان را نيز قبل از آنها در معرض آزمايش قرار داده‏ايم و خداوند مى‏داند چه كسانى: صادق اند و چه كسانى دروغ مى‏گويند.» (سوره عنكبوت، آيات 2 و 3)
اين آزمايش به گونه‏هاى مختلف صورت مى‏پذيرد و براى همه يكسان نيست. گروهى با ثروت، گروهى با فقر، گروهى با قدرت، گروهى با مصيبت، و…آزمايش الهى در شرائط گوناگون و سنين مختلف عمر آدمى از آغاز تكليف تا پايان زندگى به گونه‏اى متفاوت صورت مى‏پذيرد و از حكمت‏هاى الهى يكى همين است كه انسان خود نمى‏داند وسيله آزمايش او چيست و چگونه در معرض آزمون قرار مى‏گيرد.
بارى از بحث امتحان و تبيين جوانب آن بگذريم و به موارد مورد ابتلاى امروز مان نظر افكنيم. گفتيم عوامل معيشتى و سياسى و اقتصادى دست به يكديگر داده تا ما را بيازمايد. از مصاديق طبيعى خشكسالى گرفته، سرماى بى سابقه زمستان و از يكسو عدم بارندگى، از سوى ديگر سال دشوارى را براى كشاورزى و دامدارى پديد آورد. بسيارى از درختان خشكيد و بسيارى از مزارع نابود شد و كشاورزان و دامداران خسارتهاى سنگينى را متحمل شدند كه جبران آن ناممكن و فشار مضاعفى را بر دولت و توده مردم وارد آورد. تنها در يك استان مانند اصفهان خسارت‏ها 1100 ميليارد تومان برآورد شده كه با اين محاسبه خسارت تمام كشور را به ده‏ها هزارميليارد مى‏شود حدس زد.در اين ميان دولت و مجلس 500/2 ميليارد تومان تصويب كردند كه بابت جبران اين خسارت خشكسالى پرداخته شود كه بديهى است با اينگونه ارقام جبران خسارتها ناممكن است. از سوى ديگر تبعات اين زيان‏ها در كل جامعه تأثير مى‏گذارد و دامنه خسارتها را بصورت گرانى و مشكلات مادى و معنوى برجاى مى‏نهد كه عبور كردن از گذرگاه نيز دشوار است چه براى دولت و چه براى تودم مردم، درآمدهاى دولت محدود است و بودجه‏هاى مصوب سال 87 هر يك مصارفى دارد، از يارانه‏هاى پرداخت حقوق و واردات و تأمين هزينه‏هاى جارى كه حساب و كتاب هر يك معلوم است.
هر چند قيمت نفت افزايش يافته ولى به همين نسبت واردات بنزين كه هر ليتر بيش ازهزارتومان تمام مى‏شود و دولت آنرا به يكصد تومان سهميه بندى و 400 تومان آزاد عرضه مى‏كند و مصرف سرسام آور آن، ارقام نجومى را تشكيل مى‏دهد. و نيز ساير واردات كه به نسبت افزايش قيمت نفت افزايش يافته و يكى از علل گرانيها را در گرانى جهانى خواروبار و توليدات صنعتى و كليه فرآورده‏هايى كه ثمره افزايش قيمت نفت است، بايد جستجو كرد و بدين ترتيب مى‏توان حدس زد كه گران كردن جهانى نفت نيز از توطئه‏هاى سياستگذاران دانست كه در صدد اعمال فشار بر ملل ضعيف هستند تا بدينوسيله زمينه سلطه بيشتر را فراهم آورند.
بدين ترتيب، مردم بايد بدانند كه گرانيها در چهار ديوارى ايران نيست بلكه مردم كشورهاى جهان با آن روبرو هستند، نهايت اين گرانيها براى اقشار كم درآمد غير قابل تحمّل است و آنها را به اعتراض وا مى‏دارد كه در اين خصوص اقدام دولت به واردات كالاهاى ضرورى به مبلغ دو هزار ميليارد تومان با تصويب مجلس در جهت كاهش دادن اين فشار از دوش مردم ضعيف و آسيب‏پذير است هر چند اين مبلغ نيز به نياز روز كفايت نمى‏كند ولى در هر حال راه فرجى است كه مجلس و دولت مى‏پيمايند.
مافياى ثروت اندوز
در اين ميان عواملى هستند كه بر شدت بحران مى‏افزايند، آنان كه انبارهايشان از كالاى مورد نياز مردم در معيشت و ساختمان و غيره انباشته و چشم به راه گرانى‏ها هستند تا مثلاً در يك انبار برنج يا آهن ميلياردها به جيب بزنند و از هر فرصتى براى اشباع غريزه پول پرستى بهره گيرند و مانند جهنم فرياد (هل من مزيد) سر مى‏دهند و بر موج گرانى سوار مى‏شوند و به گرده ملت مى‏تازند و كسى جلودار آنها نيست و از شبكه‏هاى پنهان آنها كسى سر در نمى‏آورد، كه اين هم براى آنها يك امتحان است، گوئيا اين قشر از ايمان و وجدان بى‏بهره‏اند و چون مرده شورها انتظار سيه روزى مردم را مى‏كشند تا شكم جهنمى خود را سير كنند به هر قيمتى كه مى‏خواهد تمام شود. در اين شرائط بر دستگاه‏هاى اطلاعى و اجرائى است كه دست كثيف اينها را كوتاه كنند و مجال ندهند در اين شرائط سخت اين گروه معدود هرچه مى‏خواهند بكنند و كسى جلودار آنها نباشد. برخى صاحبان كارخانه‏ها نيز دست در اين كاسه دارند. هر روز صبح كه از خواب بيدار مى‏شوند نرخ جديدى روى كالاهاى توليدى خود مى‏گذارند و كسى ناظر بر آن نيست. مردم مى‏پرسند بازرگانى و تعزيرات و صنايع چه كاره‏اند؟! كه نمى‏توانند براى سه ماه حداقل يك جنس را به يك قيمت ثابت نگهدارند نه اينكه هر هفته و هر روز شاهد نرخ جديدى در بازار باشند.
به نظر مى‏رسد حاكميت در اين عرصه نبايد كوتاه بيايد. زيرا نظارت به قدر لازم وجود ندارد والّا دليل ندارد صاحب كارخانه‏اى كه مجوز كار خود را از اين دستگاه‏ها گرفته ترك تازى كند و كسى نتواند با آن برخورد كند! اينجا نيز عرصه امتحان براى دستگاه‏هاى اجرائى است كه در اين جنگ اقتصادى كه دشمن سامان داده و سود جويان و سوداگران آن را اجرا مى‏كنند، مجال ندهند مشتى پول پرست عرصه را بر جامعه تنگ كنند و از اين بازار آشفته سوء استفاده نمايند.
نگارنده اين مقال كه خود در نهاد قانونگذارى است موارد فوق را به مسؤولين امر گفته و بازهم خواهد گفت كه عزم جدى مسؤولان اجرايى براى خدمت به مردم يكى اينست كه دست سودجويان و چپاولگران را از اين سوداگرى‏ها كوتاه كنند و مجال ندهند هر كسى براى خود نرخ تعيين كند ياهر سوداگرى به قدر توان جيب مردم را بزند. تكرار مى‏كنم كه وضعيت امروز ما حالت يك نبرد جدى را دارد كارگزاران سياست‏هاى استكبارى از جمله آمريكايى گفته‏اند: از طريق جنگ اقتصادى ملت ايران را به زانو در مى‏آوريم و دولت را ناكارآمد جلوه مى‏دهيم!تا مقاصد سياسى خود را به اجرا درآوريم و جرم اين دولت اين است كه در برابر بيگانه خضوع نمى‏كند و در اين سال كه سالى است تعيين كننده بايد بر دولت و حاكميت هرچه بيشتر فشار وارد كرد.اين را ملت مى‏داند و بازهم بيش از پيش توجه داشته باشد كه با دلسردى از نظام آب به آسياب دشمن نريزد.
آنها كه از اين دولت و خط اصولگرائى مجلس دق دل دارند در اين فرصت‏هاى دشوار انتقاد خود را متوجه نظام مى‏كنند كه در رسانه‏هاى مطبوعاتى نمونه آن را مى‏بينيم. اينها نمى‏خواهند اعتراف كنند كه گرانيهاى جهانى و تحريمهاى اقتصادى چه بار سنگينى بر نظام وارد كرده و اين جرم نظامى است كه نمى‏خواهد در برابر دشمن كينه توز تسليم شود و آزادگى و استقلال را با كلام مادى سودا كند، امپرياليسم و صهيونيسم و عوامل شان كه از غيظ و غضب بر ملت بزرگ و حاكميت آن خشمگين‏اند امروز عامل اقتصادى وفشار تحريم‏ها را به كار گرفته و چون از ابزار تهديدها طرفى نبستند و دلير مردان ايران را در صحنه دفاع حاضر مى‏بينند،بر آنند تا از درون مردم را سرد كنند و با فشارهاى اقتصادى دل ملت را خالى كنند كه البته ملت رشيد ما كه از عقبات سخت‏تر از اين با سرافرازى عبور كرده و تن به سازش و تسليم نداده به يارى خداوند از اين گذرگاه دشوار نيز عبور خواهد كرد و با زبان حال مى‏گويد:
بر خوان ناكسان ننهم پاى اگر چه نيست‏
جز اشك چشم و خون جگر ما حضر مرا
ملتى كه از امام حسين(ع) حماسه‏ساز عاشورا آموخته كه حاضر است سخت‏ترين مصائب را ببيند اما از آرمان الهى خود دست برندارد، از اين آزمايش‏ها نيز عبور خواهد كرد مهم اين است كه پشتوانه روانى ملت قوى باشد كه هست و حاكميت نيز بر ايده‏هاى خود استوار باشد كه هست اما ساز و كارى هم انديشيده شود كه از فشار بر اقشار آسيب‏پذير بكاهد و جلو مسرفين و چپاولگران و محتكران را بگيرد و با قاطعيت به جنگ پياده نظام دشمن برود كه اين بار سر از كارخانه و توليد و بازار و تجارت و زمين خوارى و غيره سر بيرون آورده است.
دولت و دستگاه‏هاى اجرايى و مردم نيز مى‏دانند كه در كشور بحمداللّه همه چيز هست و قحطى وجود ندارد. آنچه لازم است انصاف و عدالت و جلوگيرى از اجحاف و بى عدالتى است كه از وظائف هميشگى حاكميت است كه در اين عرصه مسؤولان كوتاه نخواهند آمد و خداوند نيز ياور مؤمنان خواهد بود.

/

پيامدهاى نگاه به نامحرم

پيامدهاى نگاه به نامحرم‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
چشم، دريچه دل و انديشه انسان است، اگر چگونه نگريستن را ياد بگيريم و چگونه ديدن را تجربه كنيم، چشم، چشمه اميد و ايمان مى‏شود و نگاه ما، عبادت و سبب رشد و تكامل خواهد شد، و اگر آن را رها كنيم تا به هر چه هوى و هوس دستور داده نگاه كند، زيانهاى متعددى متوجه انسان خواهد شد، و به گناهان ناخواسته‏اى دچار خواهد شد، مگر فاصله “نگاه” تا “گناه” چه قدر است؟
اگر عقل و خرد انسان در اختيار چشم قرار گيرد، پيامدهاى روانى و غير روانى فراوانى در پى خواهد داشت كه ممكن است انسان را به تباهى بكشاند.
حضرت على(ع) فرمود: «اَلعَينُ جاسُوسُ القَلبِ وَ بَريد العَقل؛(1) چشم جاسوس و مأمور دل و نامه رسان عقل است».
در جاى ديگر فرمود: «اَلعَين بَريدُ القَلب؛(2) چشم پيغام رسان دل است.»
كلمه «جاسوس» در روايت اول نشان از آن دارد كه چشم بر دل مؤثر است، چون جاسوس هرچه گزارش دهد دل و فرمانده مى‏پذيرد، چنانكه سخنان پيغام رسان براى پيغام دهنده حجّت و اعتبار دارد. از اينجا مى‏توان حدس زد كه نگاه، تأثيرات عميقى بر روح و روان انسان مى‏گذارد. شايد شاعر به همين ارتباط اشاره دارد آنجا كه مى‏گويد:
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
در روايت ديگرى تعبير ظريف‏ترى آمده، آنجا كه على(ع) فرمود: «القلب مصحف البصر؛ دل كتاب (دست نوشته) ديده است» يعنى اين نگاه است كه هرگونه بخواهد كتاب دل را مى‏نويسد و بر آن نوشتارى بوجود مى‏آورد. پيامدهاى نگاه را در چند بخش مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
الف: پيامد روانى‏
1- نوعى بيمارى يا عادت مذموم‏
گام اول در روابط نامشروع نگاه آلوده است و گام گذاران در اين وادى، چه بسا گرفتار عادت مذموم دائمى خواهند شد. روان شناسان، چشم چرانى را نوعى بيمارى روانى مى‏شمارند. بينايى، يكى از مهم‏ترين اعضا براى تحريكات جنسى است. اگر فرد تنها از نظربازى براى ارضاى كشش جنسى استفاده كند، دچار نوعى انحراف شده است معمولاً شخص نَظَر باز با مشاهده و نگاه ارضا نمى‏شود و به همين جهت گاه مبتلا به استمناء و خود ارضائى مى‏شود. اين گونه افراد كنج كاوى شديدى نسبت به ديدن اندام برهنه جنس مخالف دارند و اين امر گاهى باعث مى‏شود ساعت‏ها پشت پنجره يا روى بالكن‏ها يا كنار كوچه و خيابان به نظاره گرى بپردازند تا شايد به كام دل برسند.(3)
منابع دينى نيز قرنها قبل از روانشناسان، چشم چرانى را نوعى انحراف و بيمارى دانسته است رسول خدا(ص) فرمود: «لكلّ عضوٍ من ابن آدم حظٌّ من الزّنا العين زناها النّظر؛(4) هر عضوى از بنى آدم بهره‏اى از زنا دارد، و زناى چشم نگاه كردن (به بدن نامحرم) است.»
امام صادق(ع) فرمود: «النّظرة سهمٌ من سهام ابليس مسمومٌ من تركها للّه لالغيره اعقبه اللّه ايماناً يجد طعمه؛ نگاه (به نامحرم) تير زهرآلوده‏اى از تيرهاى شيطان است. هر كس آن را براى خدا ترك كند نه بخاطر غير او، خدا ايمانى به او مى‏دهد كه مزّه آن را مى‏چشد.»
يقيناً مراد از مسموميّت نگاه، مسموميت جسمى و بدنى نيست بلكه مقصود مسموميّت روحى و روانى است در واقع نگاه نوعى بيمارى است كه ويروس نگاه را پخش مى‏كند و به ديگران سرايت مى‏دهد.
2- كاهش آرامش روانى و افزايش التهاب و اضطراب‏
چشم چرانى آرامش روحى و روانى انسان را نابود ساخته و فرد را دچار اضطراب و تشويش مى‏نمايد.(5)
توضيح مطلب اين است كه با توجّه به قدرت و دامنه نفوذ عاطفى زن و مرد بر يك ديگر و نقش حساس آن دو در تأمين نيازهاى طبيعى و غريزى، جلوه‏گرى زنان و دختران و جاذبه‏هاى جنسى موجب جلب پسران و مردان شده اگر نتواند از نگاه خود دارى كند. شديداً انحراف اذهان و آشفتگى فكر و دل آن‏ها را در پى‏دارد.نگاه هم براى مردان مشكل ساز است و هم براى دختران و زنان، چرا كه برخى زنان و دختران نيز تلاش مى‏كنند كه زمينه جذب و توجه و نگاه كردن ديگران را به خود جلب كنند.
به قول يكى از نويسندگان «چه بسيار دخترانى كه به سبب شوق و دست‏يابى به نشانه‏هاى مقبول زيبايى و زنانگى به اختلالات روانى دچار مى‏شوند.گمان و تصوّر چنين دخترانى آن است كه زندگى و آينده آنها به اندازه بينى و يا خميدگى آنان بستگى دارد، تا آن جا كه حتى يك ميلى متر كوتاهى طول مژه نيز مى‏تواند به يك مسئله جدّى و بحرانى در زندگى تبديل شود.»(6)
استاد شهيد مطهرى مى‏گويد: «با توجّه به اينكه روح بشر فوق العاده تحريك‏پذير است اشتباه است كه گمان كنيم تحريك پذيرى روح بشر محدود به حدّ خاصى است و از آن پس آرام مى‏گيرد. هيچ فردى از تصاحب زيبا رويان و هيچ زنى از متوجّه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالأخره هيچ دلى از هوس، سير نمى‏شود. تقاضاى نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنى است و هميشه مقرون به نوعى احساس محروميّت و دست يافتن به آرزوها و به نوبه خود منجر به اختلالات روحى و بيماريهاى روانى مى‏گردد كه امروزه در دنياى غرب بسيار به چشم مى‏خورد.»(7)
در منابع دينى نيز در گذشته‏هاى دور به اين امر اشاره شده است. على(ع) فرمود: «من اطلق طرفه كثر اسفه؛ هر كس چشم خويش را آزاد گذارد، هميشه اعصابش ناراحت بوده(و به آه و حسرت دايمى گرفتار مى‏شود)».(8)
و در جاى ديگر فرمود: «من اطلق ناظره اتعب حاضره؛(9)هر كسى چشم را رها كند زندگى فعلى خود را به رنج و ناراحتى گرفتار نموده است.»
و حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كم من نظرةٍ اورثت حسرةً طويلةً؛(10) چه بسيار نگاهها كه حسرت طولانى (و هميشگى را در پى دارد.» و از طرف ديگر اگر چشم را از حرام بپوشاند از نظر روحى، راحت و آسوده خواهد بود، على(ع) فرمود: «من غضّ طرفه اراح قلبه؛(11) كسى كه چشمش را فرو بندد دل و روحش راحت خواهد بود.»
3- بيمار شدن عقل‏
انسان در سايه پيروى از آموزه‏هاى نورانى اسلام، به تكامل مى‏رسد و عقلش رشد مى‏كند و در صورت سرپيچى از دستورهاى الهى و دست يازيدن به كردار خلاف شرع همچون چشم چرانى از رحمت الهى دور مى‏شود با خاموش شدن نور الهى در خانه دل، عقل و روح انسان دچار نوعى بيمارى مى‏گردد.
على(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «قرين الشّهوة مريض النّفس معلول العقل؛(12) كسى كه با شهوت همراه است جان و عقلش مريض و بيمار است.»
و در جاى ديگر فرمود: «ذهاب العقل بين الهوى و الشّهوة؛(13) نابودى عقل در هوا(پرستى) و شهوت است.»
وقتى عقل بيمار شد تصميم گيريها و رفتارهاى انسان نيز بيمارگونه خواهد بود.
4- تنوع طلبى‏
انسانى كه پيش از ازدواج چشم چرانى را تجربه كرده هنگام ازدواج اولاً به همسر خويش به ديد شك و ترديد مى‏نگرد كه نكند او هم چون خودش چشم حرام به سوى نامحرمان داشته باشد، ثانياً خود هر روز به دنبال ديدن مناظر جديد از صحنه‏هاى حرام است و تنوع‏طلبى و ديدن صحنه‏هاى حرام روان او را بيمار مى‏سازد و چه بسا زندگى موجود را به سردى كشانده گرفتار دام‏هاى فساد خواهد ساخت.
ويل دورانت مى‏گويد: «فساد پس از ازدواج بيشتر محصول عادت‏هاى پيش از ازدواج است.»(14)
در ادامه سخنان خود مى‏گويد: «ميل به تنوع(طلبى) گرچه از همان آغاز در بشر بوده است. ولى امروزه به سبب اصالت فرد در زندگى نو و تعدد محركات جنسى (از جمله چشم چرانى) در شهرها و تجارى شدن لذّت جنسى ده برابر گشته است.»(15)
در نتيجه بايد گفت چشم چرانى از نظر روانى عامل نوعى بيمارى و عادت مذموم، كاهش آرامش روانى و اضطراب روحى، از بين رفتن كرامت انسانى، و تنوع‏طلبى مى‏گردد.
پيامدهاى خانوادگى و اجتماعى نگاه‏
نگاههاى حرام و چشم چرانى علاوه بر پيامدهاى روحى و روانى، زيانها و اثرات سوء خانوادگى و اجتماعى نيز دارد كه به اهم آنها اشاره مى‏شود:
1- بدنامى طرفين‏
چه بسيارى دوستى‏ها و ارتباطهاى نامشروع كه از نگاه و يك چشمك زدن آغاز شده ولى نگاه‏هاى هوس آلود و تداوم آن و تسلّط طبيعى شهوت آن را به ناكجا آباد كشانيده، سبب بدبختى و بدنامى طرفين گرديده و حتى افشا شدن برخى از اين روابط بعد از ازدواج، كانون گرم خانوادگى را متلاشى نموده، سبب بروز مشكلات خانوادگى و اجتماعى شده است.
در مجلّات مختلفى كه درباره جوانان و مسائل خانوادگى چاب مى‏شود مى‏توان سرگذشت‏ها و نامه‏هاى زيادى را ديد كه حكايت از عشق‏هاى نامشروع دارد كه بر اثر يك نگاه حرام به وجود آمده و سبب فساد و جنايت و يا تزلزل خانواده شده است. ولى نقطه آغاز آن همان نگاه حرام بوده است.
در تحقيقى كه در نيواورلئان آمريكا(1982) در مورد خودكشى انجام گرفته است مشخص شده كه ويژگى مهم عدّه‏اى از زنانى كه دست به خودكشى زده‏اند، اين است كه پس از نگاه‏هاى حرام و برقرارى ارتباط و بچه دار شدن نتوانسته‏اند همسر را براى خود حفظ كنند.اينان تا توانسته‏اند از نگاهها و بدن خود به سايرين بهره داده‏اند به اين اميد كه شايد كسى نيز حاضر شود در غم‏ها و شادى‏هاى آنها شريك باشد، ولى نتوانسته‏اند به اين مقصد نايل شوند،(16) چرا كه مردى كه با نگاه شهوت آلود در داخل زندگى او آمد با نگاه به ديگرى نيز مى‏رود.
2- مقايسه‏هاى هوس آلود
در جامعه‏اى كه نگاه به نامحرم رائج شود به دنبال آن جلوه‏گرى‏ها و فرهنگ برهنگى و بدحجابى حاكم مى‏شود، و در پى آن زن و مرد به هر سوى و هر كس كه بخواهند نگاه مى‏كنند. اينجاست كه همواره در زندگى حالت مقايسه بوجود مى‏آيد مقايسه ميان آنچه دارند و آنچه ندارند. و اين مقايسه‏ها هوس را دامن مى‏زند و خانواده را در معرض نابودى قرار مى‏دهد. زنى كه سال‏ها در كنار شوهر و در مشكلات با او زندگى كرده، پيداست اندك اندك بهار چهره‏اش، شكفتگى خود را از دست مى‏دهد و روى در خزان مى‏گذارد و در چنين حالى است كه سخت محتاج مهربانى و وفادارى همسر خويش است، امّا ناگهان زن جوان‏ترى از راه مى‏رسد و در كوچه و بازار و اداره و مدرسه با پوشش نامناسب خود و نگاههاى حرام به همديگر، فرصت مقايسه‏اى را پيش مى‏آورد كه مقدمه مى‏شود براى ويرانى اساس خانواده.(17)
دختران جوانى كه امروزه در اوج نشاط و شادابى مغرور از دلبرى‏ها و جلوه‏گرى‏هاست و سعى مى‏كنند با آماده نمودن جاذبه‏هاى تحريكى نگاههاى ديگران را صيد كنند بايد بدانند كه در فردايى نه چندان دور، خود دچار سرنوشت فرهنگ مقايسه خواهند شد و همان سرنوشتى را كه براى ديگران رقم زده‏اند، براى خود او رقم مى‏خورد.
3- نگرانى دائمى‏
جوانانى كه از طريق نگاههاى هوس آلود بهم رسيده و ازدواج و پيوند زندگيشان بر اساس اين بنيان سست بنا شده است هميشه طرفين، خصوصاً زنان اين نگرانى را دارند كه نكند همسرش دوباره صيد نگاه ديگرى شود و زندگى او از هم بپاشد، و همين نگرانى هميشگى در عدم آرامش روحى و روانى او كافى است كه زندگى او را به تلخ كامى بكشاند.
4- از هم پاشيدگى خانواده‏
اگر سرى به هفته نامه‏ها و مجلّات خانوادگى بزنيم، صفحات راز و پزشك مشاور، مملو از غم نامه‏هايى است كه دخترها و پسرها از دوستى‏ها و ازدواج‏هاى ناكام خود نوشته‏اند، بسيارى از ايشان وقتى شور و اشتياق اوّليه‏شان فرو نشست و با واقعيّت‏هاى زندگى، بيش‏تر آشنا شدند، با يك ديگر احساس نوعى بيگانگى و غرابت نموده، با عدم تفاهم در زندگى مشترك مواجه مى‏شوند.
بسيارى از ازدواج‏هايى كه از نگاههاى خيابانى، پارك و دانشگاه‏ها شروع شده‏اند يا به سرانجام روشنى نرسيده، يا قبل از ازدواج رها شده و حاصلى جز بدنامى نداشته‏اند.(18) عشقى كه با نگاه آمده با نگاه هم مى‏رود.
دكتر جامعه‏شناسى در اين زمينه مى‏گويد: جوانانى كه هم ديگر را در پارك‏ها و خيابان‏ها مى‏يابند، يا از طريق تماس‏هاى تلفنى به هم ديگر علاقمند مى‏شوند. اصولاً مبنا و اساس علاقه‏مندى خود را با همان نگاه‏هاى اوّليه پايه گذارى مى‏كنند و اين عشق و علاقه وقتى ظاهرى باشد(و از طريق نگاه بوجود آمده باشد) قاعدةً بعد از مدّت زمانى كوتاه (كم‏تر از يك سال) به طلاق مى‏انجامد.(19)
تازه اگر هم ازدواجها برقرار بماند هميشه همراه با بگو و مگوهاى مشكل ساز است.
پسرى در مصاحبه مى‏گويد:به نظر من، اگر پس از ايجاد ارتباط(هاى خيابانى) ازدواجى صورت گيرد مشكل آفرين مى‏شود، چون پسرهايى كه (از طريق نگاه‏هاى هوس آلود با دخترى) دوست مى‏شوند، تا مشكلى در زندگى پيش مى‏آيد، مى‏گويند. آره،تو همان كسى بودى كه با من (از طريق نگاه و …) دوست شدى…(20)
زليخا مُرد از اين حسرت كه يوسف گشت زندانى‏
چرا عاقل كند كارى كه باز آرد پشيمانى(21)
5 – زايش گناه‏
نقطه آغاز بسيارى از گناهان نگاه است، وقتى نگاه رفت، به دنبال آن دل مى‏رود، دل رفت به دنبال آن دين مى‏رود، بسيارند كسانى كه گرفتار دام زنا و يا خودكشى و يا ديگر كشى شده‏اند ولى آغاز آن با يك نگاه بوده است.
در منابع دينى به شدّت روى اين مسئله تكيه شده كه گناه، گناه مى‏آورد، از جمله امام صادق(ع) فرمود: «النّظرة بعد النّظرة تزرع فى القلب الشهوة و كفى بها لصاحبها فتنة؛نگاه پى در پى در قلب، شهوت ايجاد مى‏كند و همين براى انحراف بيننده كافى است.»
از حضرت مسيح(ع) نقل شده است كه فرمود: «لاتكوننّ حديد النّظر الى ما ليس لك فانّه لن يزنى فرجك ما حفظت عينك فان قدرت ان لاتنظر الى ثوب المرأة الّتى لاتحلّ لك فافعل؛(22) هرگز تيز نظر به سوى چيزى كه برايت (حلال) نيست نباش زيرا تا زمانى كه چشمت را حفظ كنى دامنت آلوده به زنا نمى‏شود، و اگر بتوانى به لباس زنى كه برايت حلال نيست نگاه نكنى، اين كار را انجام بده.»
اين حديث نشان مى‏دهد كه حتى نگاه به لباس زن انسان را وادار مى‏كند كه به خود او نگاه و نگاه به نامحرم كم كم انسان را به كار خلاف عفّت مى‏كشاند وهلّم جرّا.
از جمله مطالبى كه امام هشتم در جواب محمد بن سنان فرمود اين است: «نگاه كردن به موى زنان شوهردار و غير آنها حرام است چون باعث تحريك(شهوت) مردان و كشيده شدن به فساد و وارد شدن به چيزى مى‏شود كه براى او حلال و زيبا نيست و همين طور نگاه كردن به چيزهايى كه مانند مو مى‏باشد حرام است.»(23)
اين روايت تصريح مى‏كند كه نگاه كردن به نامحرم عامل تحريك شهوت و كشيده شدن به فساد بدتر مى‏شود.
يكى از نويسندگان، مى‏گويد:نگاه به نامحرم در اين دنيا نيز با شعله ورشدن آتش شهوت، انسان را در فساد و تباهى غوطه ور مى‏سازد.»(24)
استاد مطهرى: «غريزه جنسى، غريزه‏اى نيرومند و عميق و دريا صفت است و هرچه بيش‏تر اطاعت شود، سركش‏تر مى‏گردد، هم چون آتش كه هرچه به آن بيش‏تر خوراك بدهند شعله ورتر مى‏شود.»
لذا بهترين راه براى دورى از شهوات حرام، چشم پوشى از نگاه حرام است.
على(ع) فرمود: «نعم صارف الشهوات غضّ الابصار؛(25) چشم پوشى از نگاه (حرام) بهترين عامل بازدار از شهوت است.»
پى‏نوشت‏ها:
1. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالكتب الاسلامية، ج 104، ص 41، ح 52؛ منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، قم دارالحديث، 1382، ج 1، ص 504.
2. ميزان الحكمه، همان، ص 504.
3. دكتر احمد احمدى، روانشناسى نوجوان و جوانان، اصفهان، نشر مشعل، چهارم، 1373، ص 125 جوانان و روابط، ابوالقاسم حاجى، مركز مطالعات و پژوهش‏هاى حوزه، 1380، ص 136.
4. جامع الاخبار، ص 408،ح 1129، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ج‏1، ص 504، ح 6141.
5. مشكلات جنسى، ناصر مكارم شيرازى، قم، انتشارات نسل جوان، ص 167.
6. چهره عريان، خانم دكتر سعداوى، ص 168؛ مقدمه‏اى بر روان‏شناسى‏
زن، ص 110، به نقل از جوانان و روابط، همان، ص 34.
7. مسأله حجاب، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، 1374، ج 42، ص 84 – 87.
8. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، همان، ج 10، ص 74 و غررالحكم، ج 2، ح 304.
9. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 504، ح 61313.
10. همان، ج 1، ص 504، ح 6133.
11. همان، ح 6141
12. ميزان الحكمه، ج 10، ص 378 و 386.
13. همان، ج 1، ص 360، ح 4421.
14. لذّات فلسفه، ويل دورانت، تهران، نشر دانشجويى، ص 94.
15. همان، ص 94 و 97.
16. ر ك: تحليلى بر روابط دختر و پسر در ايران، دكتر على اصغر احمدى، سازمان انجمن اولياء و مربيان، پنجم، 1378، ص 83، جوانان و روابط، همان، ص 80.
17. ر.ك: فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، حداد عادل، تهران انتشارات سروش، ص 70، جوانان و روابط، ص 46، با تغييرات.
18. جوانان و روابط، ص 55 با تغييرات.
19. همان، ص 55، هفته نامه ديدگاه، دكتر شيخى، پيش شماره 3، آبان، 79، ص 5.
20. ايران جوان، ش 135، ص 36، جوانان و روابط، ص 56.
21. گلى از هر چمن، سيدمحمد على جزايرى، الامام المنتظر، ص 437.
22. منتخب ميزان الحكمه، ص 230، ح 2740.
23. همان، ص 505، ح 6142.
24. آيين همسردارى، ابراهيم امينى، تهران انتشارات اسلامى، 43، 1374، ص 171.
25. ميزان الحكمه، مكتبة الاعلام الاسلامى، ج 1، ص 72.

/

پاسدارى و مراقبت از خويشتن

پاسدارى و مراقبت از خويشتن‏
آيت الله جوادى آملى‏
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
مهمترين كار انسان و بزرگ‏ترين مسؤوليت او نسبت به خويشتن تهذيب نفس است، قرآن كتابى است كه فراوان درباره معرفت، تهذيب و تزكيه نفس سخن گفته و از وى خواسته تا به شناخت و مواظبت و مراقبت دائمى از خود بپردازد و با اين تهذيب نفس و مراقبت و مواظبت از آن به لقاء الهى كه غايت آفرينش اوست نائل شود.
به لحاظ اين كه همه انسان‏ها در حال سفر به سوى خدا هستند و همگان به سوى او در حركتند تا با او ملاقات كنند: «يا ايّها الانسان انك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه؛(1) اى انسان، تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى‏روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.»
خطاب به انسان كه همه اصناف انسان را شامل مى‏شود و در واقع بر انسانيت انسان تكيه كرده، بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نيروهاى لازم براى حركت مستمر الهى در وجود او قرار داده است و همه انسان‏ها مسافرى هستند كه به سوى خدا در حال سفرند تا به اقليم وجود گام نهند.
انسانى كه مسافر است بايد همواره مراقب باشد كه از وسط جاده حركت كند تا به نقطه‏اى كه جاده به آن منتهى مى‏شود، برسد و آن نقطه همان غايت مطلوبى است كه هر انسان سالكى غرضش رسيدن به آن است و اگر انسانى در وسط جاده حركت كرد، هدايت شده است امّا اگر سهل انگارى كند و از وسط جاده به اين طرف و آن طرف متمايل شود به تدريج گمراه شده و نتيجه مطلوب از دست او مى‏رود و در نتيجه گرفتار گمراهى مى‏شود.
و به عبارت ديگر: همه راه‏هايى كه سالك طى مى‏كند چه راه هدايت و چه راه ضلالت، چه راه و چه بيراهه همه و همه به سوى خداى منتهى مى‏شوند چون غايت و مقصود نزد اوست، چيزى كه هست آن هست كه راه‏ها مختلفند يكى آدمى را به مطلوبش و به فلاح و رستگارى مى‏رساند و ديگرى زيان كارش مى‏سازد.
براى اين جهت كه انسان به سوى خدا در حال حركت است و بايد در وسط جاده حركت كند حضرت امير(ع) در نهج البلاغه ضمن تقسيم آدميان به سه گروه به آنها هشدار مى‏دهد كه در وسط جاده حركت كنند: «اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة؛(2) انحراف به راست و چپ گمراهى و ضلالت است و راه ميان و مستقيم جاده وسيع الهى است.» و ويژگى‏هاى اين جاده ميانه عبارت است از اين كه: «عليها باقى الكتاب و آثار النبوة و منها منغذ السّنه و اليها مصير العاقبه؛(3) قرآن مجيد كتاب جاويدان الهى، آثار نبوت و راه ورود به سنت پيامبر و پايان كار نيز به راه ميانه منتهى مى‏شود.»
يعنى تنها راه براى نجات و سعادت همانا سلوك در جاده ميانه است، قرآن در برنامه ايمان آورده‏ها نيز از آن‏ها خواسته است تا با مراقبت از خويشتن و پاسدارى از ايمان و لوازم آن راه نجات و سعادت را براى خودشان هموار سازند و از اين راه به كمال شايسته خود يعنى ملاقات الهى نائل شوند. در سوره مائده آيه 105 فرمود: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم الى اللّه مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم تعملون؛ اى مؤمنان، مراقب خود باشيد، اگر شما هدايت يافته‏ايد، گمراهى كسانى كه گمراه شده‏اند به شما زيانى نمى‏رساند، بازگشت همه به سوى خداست پس شما را به آن چه كه عمل مى‏كرديد، آگاه مى‏سازد.»
در اين آيه چهار مطلب آمده است كه در چهار فصل از آن بحث مى‏شود:
1- لزوم مراقبت دائمى از خويشتن.
2- مصونيت از آسيب پذيرى در برابر گمراهان در پرتو مراقبت از خويش.
3- رجوع همگان به خدا.
4- اخبار از اعمال همگان پس از رجوع به خدا.
فصل اول:
لزوم پاسدارى و مراقبت از خويشتن‏
در اين آيه خطاب به مؤمنان فرمود: «عليكم انفسكم؛يعنى ملازم خود و مراقب خويشتن باشد» زيرا آدمى با كمى غفلت، مسلك را از دست مى‏دهد.
آدمى كه پيوسته در حركت است بايد توجه داشته باشد كه در هر حركت در نظر گرفتن امورى لازم است كه آدمى بايد به آن‏ها توجه داشته باشد:
1- متحرك 2- مبدأ و قوه حركت 3- هدف حركت 4- مسافت حركت 5 – زمان حركت 6- محرّك 7- زاد و توشه 8 – مركب.
در سير انسان، متحرك و سالك و مسافر خود انسان است و هدف و مقصد او لقاء الهى و راه آن، دين خدا يعنى قرآن و سنت و به طور كلّى صراط مستقيم و محرّك او خداى سبحان و ياد او و زاد راه و ره توشه او تقواى الهى و مسافت آن دنيا و عالم طبيعت و زمان آن مقدار حركت سالك به سمت هدف است. حال به تفصيل به بيان اين امور مى‏پردازيم:
1- متحرك و سالك‏
سالك و متحرك خود انسان است كه مى‏تواند با خودشناسى و تهذيب نفس به بالاترين مدارج كمال يعنى فرشته خويى سير كند و مى‏تواند با ترك آن به مرتبه‏اى سقوط كند كه از حيوانات نيز پست‏تر گردد انسانى كه خود را شناخت و بر نفس امّاره خود حاكم شد، مى‏تواند راه را تا آن جا ادامه دهد كه به مقام نفس مطمئنّه دست يابد و مخاطب خداى سبحان قرار گيرد كه «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى؛(4) از نفس مطمئنه به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خوشنودى و هم او از تو خوشنود است و در سلك بندگانم داخل شو و در بهشتم وارد گرد.»
انسان هايى كه در پرتو ايمان و ياد خدا به اطمينان رسيده‏اند و به خدا و و عده‏هاى او اطمينان دارند و در نهايت نيز با اطمينان و آرامش در حضور خداى سبحان قرار مى‏گيرند.
اگر آدمى بخواهد در بستر نفس خود حركت كند دو چيز براى او اهمّيت دارد يكى بينش صحيح كه خواست آدمى را دگرگون كند و ديگر اراده قوى و آهنين و اگر اراده قوى با بينش صحيح همراه باشد وى مراحل تكامل را طى مى‏كند و به مقام اطمينان راه مى‏يابد.
از باب تشبيه معقول به محسوس: وجود انسان در درجه اول مانند معادن طلا و نقره است كه اين معادن از آغاز معدن نبوده‏اند بلكه استعداد طلا و نقره شدن در نهان و نهاد خاك‏ها بوده و هر خاكى استعداد معدن خاصى را داشته و به مرور زمان كم كم آن سنگ و سپس لعل و طلا شده‏اند. آدميان نيز استعداد فرشته شدن را دارند و با آماده كردن نهان و نهاد خود و شكوفايى استعداد، فرشته خو مى‏شوند.
2- راه سلوك‏
لازم حركت و سفر، راه است و گرنه سفر عملى نمى‏شود عنوان صراط و سبيل و طريق نشانه وجود راه است انسانى كه به خواهد به سوى مقصد حركت كند بايد در راه يا صراط مستقيم حركت كند و صراط مستقيم همان دين الهى، عبادت و سرسپردگى در برابر خدا و بندگى او، تسليم بودن در برابر اوست چنانچه انبياء و اولياء و صدّيقين و شهداء اين راه را رفته‏اند و به مقصد نائل شده‏اند يعنى آن چه انبياء و اولياى الهى بيان كرده‏اند و خود آن را در عمل پياده كرده‏اند راه است.
در برابر صراط مستقيم، راه‏هاى انحرافى است كه سرعت سير در آن، انسان را از مقصد دور مى‏كند.
انسان بايد مواظب و مراقب باشد كه در راه باشد و گرنه راه را گم خواهد كرد. انسان همين كه نفس خود را رها كرد و مشغول ديگرى شد سقوط كرده است پس بايد همه خاطرات و اخلاق و اعمال و نيّات خود را مراقبت كند كه بيگانه در او راه نيابد. اگر بيگانه در او راه يافت صاحب خانه را اسير و بيرون مى‏كند.
همه تلاش شيطان آن است كه درون انسان راه يابد و صاحب خانه را اسير بيرون كند و آدمى بايد تلاش كند تا شيطان به حريم جان او راه پيدا نكند و آن راه، خداست كه «ذكر اللّه مطردة الشيطان؛(5) ياد خدا وسيله طرد شيطان است.»
3- هدف حركت‏
هر راهى براى نيل به هدف است و هدف و مقصد سير انسان لقاء اللّه است يعنى اگر انسان اعتقاد، تخلّق و عمل صالحى دارد براى تقرّب به خداست اين كه انسان به خدا تقرب پيدا كند معنايش آن است كه به كمالات خدا نزديك شود. يعنى آدمى سعى كند كمالات الهى را در خود پياده كرده و از علم و قدرت و عدالت و ارزش‏هاى الهى برخوردار شود و از نقائص و كاستى‏ها و آلودگى‏ها خود را پاك سازد تا با جان پاك به لقاء الهى برسد: «و انّ الى ربّك المنتهى؛(6) منتها و پايان سير انسان پروردگار است.»
4- زاد راه‏
سير نفسانى انسان همچون طى راه بدون زاد راه و توشه و مركب ممكن نيست زاد راه همان تقوا است كه در قرآن به آن امر شده است.
«تزوّدوا فان خير الزاد التقوى؛(7) توشه برگيريد پس در حقيقت بهترين توشه تقواى الهى است.» اين زاد راه هم در درون نفس انسان و مربوط به شؤون نفسانى اوست.
5 – مركب حركت‏
آدمى براى حركت در راه نياز به مركب دارد تا بر آن سوار شود و به سوى مقصد حركت كند و اين، سير را آسان‏تر كرده و او بهتر طى كند.
حضرت امير(ع) مركب انسان را به سوى مقصد، عدالت و ميانه روى مى‏داند: «ليكن مركبك العدل فمن راكبها ملك؛(8) عدل مركب تو باشد، هر كه عادلانه زندگى كند مالك هوا و هوس خود خواهد شد و سلطان سلطنت خويش.»
و فرمود: «ليكن مركبك القصد و مطلبك الرشد؛(9) مركب تو اقتصاد صحيح و قسط و عدل و مطلوب تو رشد باشد.»
و فرمود: «اركب الحق و ان خالف هواك؛(10) مركب تو حق باشد گرچه مخالف هوايت باشد.»
امام حسن عسگرى(ع) فرمود: «انّ الوصول الى اللّه سفر لايدرك الّا بامتطاء الليل؛(11) وصول براى خدا مسافرتى است كه بدون مركب نماز شب به ثمر نمى‏رسد.» اهل نماز شب سواره راه مى‏روند.چون شب زنده‏دارى از بهترين عبادت هاست.
آدمى اگر آن را به انجام رساند به مقصد يعنى لقاء الهى نائل مى‏شود.
برخى از بزرگان اهل معرفت محبّت را مركب دانسته‏اند.(12)
يعنى افرادى كه از روى محبت خدا را مى‏پرستند سواره‏اند و آدمى بايد تلاش كند تا از راه معرفت الهى به محبت و عشق به او دست يابد تا به آسانى به سوى هدف حركت كند.
6- زمان حركت‏
در سير و سلوك زمان هم مطرح است و آن، مقدار حركت سالك به سمت هدف است، هر اندازه انسان اهل سير و سلوك باشد همان، اندازه زمان سير او خواهد بود.
محور كارهاى انسان براى رفع نيازهاى فردى و اجتماعى او تاريخ و زمان ميلادى يا شمسى يا قمرى است ولى اين‏ها زمان سير و سلوك نيست بلكه اين زمان مال متحرك‏هاى ديگر است، مقدار عمر زمينى را نشان مى‏دهد نه ساكنان آن را، عمر انسان بر اين اساس نيست كه زمين به دور خورشيد بچرخد، هر اندازه انسان حركت كند همان مقدار عمر دارد. از باب مثال، وقتى انسان در سير و سلوك پنجاه قدم علمى يا عملى در مسير هدف برداشته باشد پنجاه سال عمر كرده است اما اگر انسانى چنين سير معنوى نداشته باشد كودكى است كه پير شده است زيرا به سوى خدا قدمى بر نداشته است بنابراين عمر هر انسان به ميزان سير و سلوك اوست.
7- تحرّك‏
تنها محرّك در سير و سلوك نفسانى ذات اقدس الهى است او دو نوع تحريك دارد:
الف: عمومى كه همه انسان‏ها را دعوت مى‏كند.
ب: تحريك تكوينى كه ويژه گروهى خاص است.
چنان كه انسان متفكر را با تكليف، تشويق و تهديدهاى تشريعى و با ترغيب به لقاى حق و تشويق به بهشت حركت مى‏دهد و با نهادينه شدن اين انگيزه‏ها در انسان خداوند او را در ادامه دادن راه و سرعت سير كمك مى‏كند. افزون بر تداوم تشويق‏هاى تشريعى از جهت تكوين نيز گرايش و شوقى در او مى‏آفريند و وسائلش را آسان مى‏كند در نتيجه او به راحتى اين راه را مى‏پيمايد: «امّا من اعطى واتّقى و صدّق بالحسنى فسنيسّره لليسرى؛(13) آنكس كه در راه خدا اعطا مى‏كند و پرهيزگارى پيشه نمايد و به جزاى نيك الهى ايمان داشته باشد.ما او را در مسير آسانى قرار مى‏دهيم. يعنى انسانى كه در راه خدا انفاق كند و به نيازمندان كمك نمايد و با نيّت پاك و از روى اخلاص اين كار را انجام دهد و به روز قيامت و پاداش‏هاى نيك الهى و يا به شريعت الهى و آيين اسلام ايمان داشته باشد، خداى سبحان به او توفيق عنايت كرده و امر اطاعت الهى را براى او آسان مى‏گرداند. زيرا انسانى كه ايمان به معاد و پاداش عظيم الهى را پيشه خود سازد مشكلات بر او آسان شده و مسير تكامل را به راحتى طى مى‏كند.
بنابراين راه بهره مندى از اين تحريك تكوين خاص ارتباط با مبدأ فاعلى و محرّك و پيوند با مبدأ غايى يعنى هدف است و اين مبدأ فاعلى و غايى همانا خداى سبحان است. و اگر سالك از مبدأ فاصله بگيرد و يا ارتباطش را قطع كند از حركت باز خواهد ايستاد و چون هيچ چيز در اين عالم راكد نيست معناى توقف آن است كه ديگر به سمت هدف واقعى نمى‏رود بلكه در مسير انحرافى گام برمى دارد.
بهر روى محرّك انسان و هادى او خداست و هدف اين حركت نيز لقاى اوست و تنها راه رسيدن به هدف واقعى ارتباط با محرّك و عامل حركت، در واقع خداى سبحان است و آيات قرآن در زمينه ارتباط خدا دو دسته هستند.
1- آياتى كه به انسان گوشزد مى‏كند آدمى همواره بايد به ياد خدا باشد: «يا ايها الّذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً؛(14) اى مؤمنان زياد به ياد خدا باشيد.»
2- آياتى كه انسان را متوجه ذكر نعمت‏هاى الهى مى‏كند: «اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم؛(15) بياد نعمتى باشيد كه من به شما انعام كردم.»
بنابراين انسان پيوسته بايد از طريق توجه به نعمت‏هاى الهى و ياد خدا با او ارتباط برقرار كند و از برنامه‏هاى او پيروى نمايد تا او را به سوى هدف هدايت كند و به عبارت ديگر انسان شاكر در برابر نعمت‏هاى خدا، راه وصول به حق بر او آسان مى‏شود.
انسانى كه در حال حركت و سير و سلوك است مسافت حركت او همين دنياست كه به آن به عنوان تجارت خانه اولياء الهى بنگرد و از آن براى جهان ابديت بهره بردارى نمايد.
و به عبارت ديگر: قيامت ظرف ظهور واقعيت‏هايى است كه در دنيا انجام داده است يعنى هر كس در دنيا هرچه را انجام دهد در آخرت همان ظهور خواهد كرد.
در حقيقت انسان در سير و سلوك نوع متوسط است و تحت او انواع مختلفى است كه هم اكنون در دنيا تحقق دارند و در قيامت ظهور مى‏كنند در دنيا تحت عنوان انسان انواع چهارگانه شيطان، فرشته، بهائم و درندگان است و در هر يك از اين راه‏ها كه بخواهد حركت كند، ابتدا آن وصف براى او به صورت حالت مى‏شود و اگر ساليان متمادى به همان وضعيت ادامه دهد آن وصف براى او ملكه مى‏شود و در صورت ملكه شدن آن وصف، چنين شخصى يا شيطان مى‏شود يا فرشته مى‏شود و يا حيوان و يا درّنده و حقيقت او در قيامت به صورت واقعى خود محشور مى‏گردد. زيرا آن روز، روزى است كه باطن انسان‏ها آشكار خواهد شد اگر باطن او شيطان باشد، شيطان گونه و اگر درنده باشد درنده گونه و اگر حيوان باشد، حيوان گونه و اگر فرشته باشد، فرشته خو محشور خواهد شد و اگر انسان بخواهد انسان و فرشته خو محشور شود بايد در مسير لقاء الهى به سير و سلوك پرداخته و با فراهم كردن زاد و توشه تقوا در صراط مستقيم الهى حركت كند.
فصل دوم:
مصونيّت از آسيب پذيرى در برابر ديگر گمراهان‏
در قسمت دوم آيه پس از توجه به مراقبت از خويشتن، آدميان را بر اين نكته متذكر مى‏شود كه اگر انسانى هدايت يافته باشد گمراهى ديگران اعم از نياكان، دوستان و بستگان آسيبى به او نمى‏رساند «لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم»(16) زيرا اين انسان با پذيرش هدايت الهى و پيروى از برنامه‏ها و معارف قرآن و سنت پيامبر(ص) و اقتداء به ائمه معصومين(ع) و مراقبت بر اين وضع و تداوم آن براى او مصونيت حاصل مى‏شود كه اگر محيط اطراف او آلوده باشد اين آلودگى به او سرايت نكند و او را آلوده نسازد.
سؤال و جواب‏
برخى با توجه به اين قسمت از آيه برداشت كرده‏اند كه هر كس فقط بايد به فكر خود باشد و از خود مراقبت كند تا به نجات برسد و در قبال جامعه مسؤوليتى ندارد و نبايد در برابر آنان به امر به معروف و نهى از منكر بپردازد، همينكه خود را مراقبت كرد و هدايت شد و گمراهى ديگران به او آسيبى نمى‏رساند و ظاهر اين آيه با آيات امر به معروف و نهى از منكر ناسازگار است كه آدميان رابه مسؤوليت اجتماعى آن‏ها توجه مى‏دهد.
از پى اين سؤال دو جواب داده شده است:
1- در منطق قرآن هدايت يافته كسى است كه همه واجبات الهى را انجام داده و محرمات الهى را ترك كند و مى‏دانيم كه يكى از واجبات الهى امر به معروف و نهى از منكر است و اگر كسى اين وظيفه الهى را ترك كند اطلاق لفظ هدايت يافته بر او صحيح نيست. زيرا او همه واجبات الهى را انجام نداده است.
2- آيه از آياتى است كه تأكيد آن بر وجود امر به معروف و نهى از منكر بيشتر است زيرا آيه خطاب به مؤمنانى است كه آن‏ها مراقب خودشان باشند و به فكر اصلاح يكديگر و تأمين نيازها و تعليم و تزكيه ديگران نيز مى‏باشند و جامعه را در مى‏يابند و اگر احياناً آن‏ها وظيفه خود را انجام دادند و ديگران نپذيرفتند به لحاظ اين كه آن‏ها مراقب خودشان هستند وظيفه خود را در مقابل آن‏ها انجام مى‏دهند، گمراهى آن‏ها آسيبى به او نمى‏رساند.
و به عبارت ديگر: مؤمنان بايد به خود به پردازند و از ديگران كه اهل ضلالتند و با امر به معروف و نهى از منكر هدايت نشده‏اند، صرف‏نظر كرده و در زمره آنان قرار نگيرند و از گمراهى آن‏ها نيز نهراسند و بدانند كه حساب گمراهان با پروردگارشان هست نه با مؤمنان، و در واقع مؤمنان مسؤول كار آن‏ها نيستند. براى تأييد اين مطلب به دو روايت استناد مى‏شود:
1- ابوثعلبه از پيامبر اكرم(ص) درباره آيه «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم»(17) پرسيد، حضرت در جواب فرمود: «ائمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك حتى اذا رأيت شحاً مطاعاً و هوى متبعاً و اعجاب كلّ ذى رأى برأيه فعليك بنفسك و دع عنك امر العامة؛(18) امر به معروف كن و نهى از منكر نما و بر آن چه كه به تو مى‏رسد شكيبا باش، اما هنگامى كه ببينيد مردم، دنيا را مقدّم داشته و بخل و هوا بر آن‏ها حكومت مى‏كند و هر كس تنها رأى خود را مى‏پسندد و گوشش بدهكار سخن ديگرى نيست به خويشتن به پرداز و عوام را رها كن.»
2- در حديث ديگرى نيز آمده است كه جبير بن نصير مى‏گويد: در حلقه جمعى از ياران پيامبر(ص) نشسته بودم و از همه كم سن‏تر بودم، آن‏ها سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آوردند، من در ميان سخنان آنان آمده و گفتم، مگر خداوند در قرآن نمى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم» بنابراين امر به معروف و نهى از منكر چه لزومى دارد ناگاه همگى مرا مورد سرزنش قرار داده و اعتراض كرده و گفتند: آيه‏اى از قرآن را جدا مى‏كنى بدون آن كه معناى آن را بدانى.
سپس آنها رو به من كرده و گفتند: تو جوان كم سن و سالى هستى و آيه‏اى از قرآن را بدون آن كه معناى آن را بدانى از بقيّه جدا كردى ولى شايد به چنين زمانى برسد كه ببينى بخل مردم را فرا گرفته و بر آن‏ها حكومت مى‏كند، هوا وهوس پيشواى مردم است و هر كس تنها رأى خود را مى‏پسندد در چنان زمانى مراقب باش گمراهى ديگران به تو آسيبى نمى‏رساند.(19)
در واقع اين آيه مربوط به شرائط خاصى است كه امر به معروف و نهى از منكر نتيجه بخش نيست زيرا در آن شرائط دنيا و تمايلات نفسانى مردم بر آن‏ها حاكم است و آن‏ها پذيراى حق نيستند.
اما تو بايد مراقب خود باشى كه در آن شرائط گمراهى آنان به تو آسيبى نرساند زيرا هر كس مسؤول اعمال خويش است و خدا شما را به خاطر اعمال آنان مؤاخذه نخواهد كرد.
فصل سوم:
رجوع همگان به خدا
در اين فصل بخش سوم آيه مورد بحث واقع مى‏شود كه مى‏فرمايد:
«الى اللّه مرجعكم جميعاً» يعنى مرجع همگى و رجوع همگان به سوى خداى سبحان است.
با توجه به اين كه خداى سبحان آفريدگار همه اشياء است. بازگشت همه موجودات نيز به سوى خدا است و در خصوص انسان‏ها نيز فرمود:آدميان وقتى با مصيبتى مواجه مى‏شوند مى‏گويند: «انا للّه و انا اليه راجعون»(20) توجه به اين واقعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مى‏دهد كه از زوال نعمت هرگز ناراحت نشويم زيرا هرچه هست او به ما داده است و اين كه به سوى او بر مى‏گرديم به ما مى‏گويد: اين جا سراى جاويدان نيست و دنيا محلى گذراست كه ما بايد از آن در جهت پيمودن مراحل تكامل استفاده كنيم.
در فصل اول نيز به اين مطلب پرداخته شد كه هدف و مقصد نهايى همه انسان‏ها خداى سبحان است چه انسان‏هايى كه هدايت يافته باشند و در جاده ميانه حركت كنند و چه كسانى كه در دو طرف جاده حركت نمايند.
فصل چهارم:
اخبار به اعمال پس از رجوع به خدا
در فصل چهارم به بخش چهارم آيه پرداخته مى‏شود كه مى‏فرمايد: «فينبئكم بما كنتم تعملون» پس از رجوع به خدا به حساب همگان رسيدگى مى‏شود و همه را به آن چه انجام داده‏اند آگاه مى‏سازند.
روز قيامت روزى است كه هرچه انسان داده است به او اطلاع مى‏دهند. زيرا اين كارها در حضور خدايى انجام شده است كه او همه چيز را مى‏داند حتى از چشم‏هاى خيانت كار آگاه است. «يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور؛(21) خداى سبحان به چشمهاى خائن و آن چه كه در سينه‏ها مخفى مى‏كنيد آگاه است.» و او «يعلم السرّ و اخفى؛(22) خداى متعال به سرّ و پنهان‏تر از سرّ و راز آگاه است.»
با توجه به اين كه آدمى به سوى خدا رجوع مى‏كند و خداى سبحان از همه اسرار آگاه است و او را به همه اعمال او خبر مى‏دهد پس بر انسان لازم است به مراقبت از خويشتن بپردازد و از خود و ايمان خود پاسدارى نمايد و با نفسى پاك و اعمال صالح در حضور خداى سبحان قرار گيرد و با او ملاقات كند.
نتيجه گيرى‏
با توجه به آيه 105 سوره مباركه مائده يكى از برنامه‏هاى مؤمنان آن است كه همواره مراقب خود و ايمان خود باشند و اين مراقبت با پيروى از تعاليم قرآن و دستورات پيامبر تحقق پيدا مى‏كند و اين تعاليم و دستورات بايد بر روابط فردى و اجتماعى انسان حاكم باشد به گونه‏اى كه عمل به آن براى او ملكه شده و او به راحتى آن اعمال را انجام مى‏دهد افزون بر آن او بايد به اين نكته توجه داشته باشد كه منحرفان براى گمراهى او در كمين هستند و او بايد با مراقبت از خويش و هدايت يافتگى در صراط مستقيم حركت كند تا گمراهان منحرف در كمين نشسته به او آسيبى وارد نكنند.
اهل ايمان بايد بدانند خداى سبحان آغاز و انجام همه انسان هاست و اين خدا عالم به همه حقايق و واقعيت هاست از اين رو در قيامت انسان را تمامى اعمال دنيويشان آگاه ساخته و دستاوردشان را به آن‏ها نشان خواهد داد.
در واقع باور به خدا و قيامت و بازگشت به خدا و حساب رسى كردارها زمينه ساز مراجعت بر ايمان و لوازم آن و پرهيز از گمراهى است كه مؤمنان بايد به آن به عنوان برنامه نظر كنند و از آن بهره برند.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره انشقاق، آيه 6.
2. نهج البلاغه، خطبه 16.
3. همان.
4. سوره فجر،آيه 30 -27.
5. غررالحكم، ج 1، ص 404.
6. سوره نجم،آيه 42.
7. سوره بقره، ايه 197.
8. غررالحكم، شماره 7767.
9. همان، شماره 8054.
10. همان، شماره 964.
11. بحارالانوار، ج 75، ص 380.
12. شرح فصوص قيصرى، ص 46.
13. سوره ليل، آيه 7 – 5.
14. سوره احزاب، آيه 41.
15. سوره بقره، آيه 40.
16. سوره مائده، آيه 105.
17 . همان.
18. مصباح الشريعه، ص 19.
19. تفسير طبرسى، ذيل آيه.
20. سوره بقره، آيه 156.
21. سوره غافر، آيه 19.
22. سوره طه، آيه 7.

/

ده منزل سلوك در آثار حضرت امام خمينى ره

ده منزل سلوك درآثارحضرت امام خمينى(سلام الله عليه)(1)
ياسر جهانى پور
مقدمه‏
آنچه مايه سعادت و هدايت آدمى است، شناخت خداوند و راههاى وصول به اوست وتوحيد و يكتاپرستى يگانه راه دستيابى بشريت به آن مقصد نهايى است.بى ترديدآن علمى كه انسان رابيشتر به اين راه نزديك مى‏كند، علم عرفان است كه شريفترين علوم الهى است. و اصل و مبدأ و مقصد و ظاهر و باطن آن همه توحيد و شناخت حق و حقيقت است. عارفان به اين نكته تأكيد داشته و دارند كه هر عمل خيرى درعين نورانيت وصفا داراى يك نقطه تاريك و سياهى است اگر مقصود و هدف الهى نباشد. آموختن علم حتى علم عرفان و سير و سلوك با اين همه سفارشهايى كه در اسلام به آن شده اگر همراه باعمل نباشد و تنها به يادگيرى اصطلاحات و مفاهيم اكتفا شود جز ظلمت چيز ديگرى به همراه نخواهد داشت. پس بر سالك راه حق و حقيقت لازم است كه دل رانورانى به ياد خدا كرده و نيت را صفا و جلا داده و اخلاص را به مرتبه قلب برساند و آنگاه قدم در راه سلوك نهد. در اين مقاله سعى شده كه بيشتر به عرفان عملى پرداخته شود واز بحث پيرامون شناخت خدا و آثار و اسما و صفاتش كه مورد بحث عرفان نظرى است دورى شود.
منزل اول: يقظه (بيدارى)
جمعى از عرفا اين منزل را اولين منزل از منازل سلوك قرار داده‏اند. اهميت آن به حدى است كه بدون آن هيچ سلوكى انجام نخواهد گرفت. ما پيش از اين در مقاله‏اى با عنوان ذكر در آثار امام خمينى كه در همين مجله به چاپ رسيد در مورد بيدارى و غفلت توضيحات كامل را داده‏ايم و اينك از شرح دوباره آنها خوددارى مى‏كنيم.
نكته اول: بايد دانست كه بيدارى شامل دو مرتبه است.اول بيدارى فكر. و آن عبارت است از اينكه فكر از بند قيود گناه و غفلتهاى كلى و معاصى كبيره خارج شود. به عبارت ديگر بينديشد راهى كه رفته و مى‏رود اشتباه بوده و نياز به تغيير مسير دارد. اين اولين مرتبه بيدارى است. دومين مرتبه بيدارى، بيدارى دل است به اين معنا كه دل را كه به مثابه رئيس و فرمانده بدن است از قيود و بندهاى گناهان آزاد كند. مطلب مهم در اينجا آن است كه انسان براى هر عملى كه انجام مى دهد اثرى درقلب او پيدا مى‏شود اگر عمل نيكى باشد نورانيت و اگر عمل نادرست و گناهى باشد ظلمت و تيرگى حاصل مى‏شود. با توجه به اين كه فرد مدت زيادى در گناه بوده و از او اعمال خلاف شرع بسيار سرزده است، ناگزير اگر بيدارى فكرى برايش حاصل شد بايد كه دل را هم از اين خواب غفلت بيدار كند. زيرا دل به دليل تيرگى ناشى از گناه ميل به معاصى داشته و هنوز از آنهالذت مى‏برد؛ بنابراين بيشتر همت وتوجه علماى اخلاق معطوف به اين نكته بوده و سعى آنهابر بيدار كردن طالبان سعادت براين مطلب استوار بوده است.ما در نكته بعد به دو مورد از موارد احياى دل اشاره مى‏كنيم.
نكته دوم: طريقه منقول از مرحوم مبرور زبدة العارفين آقا محمد بيدآبادى( ره) در تصفيه قلب و سلوك .
«سالك مدتى قبل از شروع دراربعين درايام بيكارى مداومت نمايد بر ذكر الله خاطرى وناظرى و نوافل را با خشوع بجاآورد تا ميل كاملى به هم رسد بعد آن شروع در اربعين نمايد و از حيوانى احتراز نمايد ونوافل را طرّاًبا خشوع بجا آورد و در بين نافله شب و شفع سيصد و شش مرتبه يا حىّ و يا قيّوم را متصلاً تكرار كند تا نفس قطع نشده چون نفس قطع شود نفس كشيده بگويد: برحمتك استغيث اللهم احى قلبى و چون نفس راتازه كرد باز شروع كند به تكرار نهج سابق تاتمام شود بعد از آن به اتمام باقى نوافل بپردازد واربعين رابدين نهج تمام كند بعد از اتمام شروع به آيه نور نمايد در بامداد و در هر نورى از انوار پنجگانه متوسل شود به يكى ازاصحاب كساء و آل عبا صلوات الله عليهم، اين عمل باعث حيات قلب كه عبارت است از علم به مطالب كليه مى‏شود. مكرر به تجربه رسيده است.»(1)
طريقه ديگرمنقول ازحضرت امام خمينى است كه ايشان ازعرفاى پيش از خود از جمله مرحوم عارف ميرزا جواد ملكى تبريزى و ملا حسينقلى همدانى اخذ نموده‏اند؛ مى‏فرمايند : آرى باذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد…و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز باشد… ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگيرد… بالجمله براى زنده نمودن دل ، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ياحىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است…و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيارگفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى بسيارمناسب است.(2)
نكته سوم: باآن كه جمعى از عرفا تفكر را منزل و مقام اول از سير و سلوك دانسته‏اند لكن بايد دانست ميان اين دو مرتبه ازبيدارى و كيفيت حصول آنها تفاوت است.آنچه براى بيدارى فكر مؤثر است، موعظه و نصيحت و تشويق و ترغيب به بهشت و ترساندن از جهنم است. مهمترين وظيفه عالم اخلاقى در نوشتن يك كتاب اخلاقى مراعات همين نكته است وگرنه صرف آموزش اخلاق ونقل چند حكايت و روايت كه اثرى بر آن مترتب نباشد، هيچ بيدارى و تنبيهى نه تنها حاصل نخواهد شد بلكه بر ظلمت وتيرگيها افزوده مى‏شود. دراين رابطه امام خمينى درجاى جاى كتب خود ضمن نصيحت و ترغيب به رعايت تقوا و عمل صالح ، مسلمين راباموعظه به بيدارى فراخوانده‏اند. از آن جمله مى‏فرمايند:غفلت از حق كدورت قلب رازياد كند و نفس و شيطان را برانسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند و تذكر و يادآورى از حق، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد وخالص كند واز قيد اسارت نفس انسان رابراند و حب دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را همّ واحد كند و دل رابراى ورود صاحب منزل پاك وپاكيزه نمايد.(3)
و نيز مى‏فرمايند : بايد دانست اگر انسان از خود غفلت كند و در صدد اصلاح نفس وتزكيه آن برنيايد و نفس را سرخود بار بياورد هر روز ، بلكه هر ساعت بر حجابهاى آن افزوده شود وازپس هرحجابى آن افزوده شود واز پس هر حجابى ، حجابى بلكه حجبى براى او پيدا شود تا آنجا كه نور فطرت بكلى خاموش شود و از محبت الهيه در آن اثرى و خبرى باقى نماند بلكه از حقتعالى و آنچه به او مربوط است متنفرگردد و ريشه عداوت حق و مقربان درگاه مقدس او در قلبش محكم گردد تا آنجا كه به كلى درهاى سعادت به روى اوبسته شود و راه آشتى با حقتعالى و شفعاء منسدّ گردد و مخلّد در ارض طبيعت گردد كه باطن آن درعالم ديگر جلوه كند و آن خلود در عذاب است.(4)
واماآنچه براى بيدارى دل مؤثر و پر فايده است،ذكر و فكر است .فكر در چندامراز جمله مرگ ، احوال بزرگان ، آيات قرآن ، نشانه هاى خداوندى ، وذكر شامل مواردى كه ياد شد.
منزل دوم: توبه‏
پس ازآن كه براى سالك تنبه و بيدارى پيدا شد، و دلش از انوار الهى بهره اى گرفت، براى سلوك الى الله عزم مى‏نمايد و به عبارت ديگراشتياقى در وجود او پيدا شده و شوقى در نهاد او جوشش مى‏كند تابانيرويى فوق العاده و عزمى قوى پاى در سلوك نهد و اين مهمترين نتيجه واثر بيدارى دل است؛ قبل از آن لازم است كه به چند نكته توجه كند.
اول اين كه با همان نيرويى كه در ابتداى سيردارد با همان تا به آخرادامه دهد و سلوك رانيمه كاره رها نكند و اين عبارت است از ثبات در سلوك .
دوم آن كه براى سلوك خود تا حدامكان استاد و راهنمايى پيدا كند كه بزرگان فرموده‏اند: طى اين مرحله بى همرهى خضرنكن زيرا كه در اين مسير شيطان دربسيارى از كمينگاهها نشسته ومترصدگمراه نمودن سالك است پس استادى لازم است كه سالك رااز خطرات احتمالى و كمينگاههاى شيطان با خبر كند. ديگر آن كه سالك در بسيارى از موارد شايد نتواند از ميان چند راه ،راه خود راپيدا كند. در اين مواقع نياز به استاد و مرشدى است تا سالك را به مسير صحيح خود هدايت كند. فى‏الجمله يافتن استادى براى سلوك متضمن فوايد بسيار از جمله مواردى كه ذكر شد مى‏باشد.
سوم آن كه سالك متوجه باشد براى رسيدن به اغراض دنيوى و كرامات و ديدن عجايب و غرايب ، سلوك نكند كه نتيجه اين كار هلاكت محض در درگاه خداوند است. بزرگترين هدف درسلوك خود را فناى فى الله و وصول و رضاى خداوند قرار دهد و براى اين كار سلوك انبياء و اولياء را الگو قرار داده و از حضرات ائمه ، خصوصا حضرت امام حسين(ع)امداد بطلبد كه بسيار مفيد فايده خواهد بود.
وآخراين كه دستورات علما و عرفاى پيشين را مورد توجه قرار داده و در بعضى موارد از آنها استفاده كند. مسلماً آنچه كه ايشان بدان اشاره كرده‏اند به لحاظ آن كه از باطنى نورانى برخاسته مفيد فايده براى همه سالكان خواهد بود. اين مقاله كه هم اينك پيش روى شماست بااشاره به بعضى از نكات عاليه عرفانى درصدد برآوردن همين نكته براى طالبان سعادت و خير است.
نكته اول: توبه به معنى بازگشت ازگناه ودراصطلاح اهل علم پشيمانى برگناه است. پس از آن كه براى سالك بيدارى حاصل شد،اولين كارى كه بايد طبق دستور علماى اخلاق بكند ، توبه است. يعنى آن كه در دل نيت كند از گناهانى كه در گذشته كرده ، به سوى خدا بازگشت كند. اين بازگشت و رجوع متضمن سه اصل است :
اول اينكه: از گناهان خود واقعاً پشيمان شده و عزم نمايد كه ديگربه سمت آن گناهان بازنگردد.
دوم اين كه: حقوقى كه از مردم ضايع نموده ، همه را جبران نمايد.و به عبارت ديگرحق‏الناس را ادا كند. زيرا حق الناس به لحاظ آن كه مستلزم ظلم است از مواردى است كه خداوند از آن نگذشته و مشمول شفاعت واقع نمى شود.
سوم اين كه: حقوقى كه از خداوند ضايع نموده ادا نمايد. يافرايض و واجباتى كه از روى سهل انگارى يابى توجهى در وقت خود انجام نداده همه راقضا كند.
از مواردى كه متفرع بر پشيمانى است ، گريه و اندوه است به اندازه‏اى كه گوشتى كه از راه حرام بر تن فرد روئيده بااين اندوه از بين رفته و مطابق روايت گوشت نو برويد. از موارد متفرع بر عزم آنكه به طرق مختلف كه ذكر مى‏شود فكر بازگشت به گناه را هم از ذهن خود بيرون كند ؛ زيرا نفس به دلايل مختلف طالب گناه بوده و معصيت براى اولذّت بخش است ، به همين دليل فكرگناه ممكن است انسان را ناخود آگاه به سمت گناه بكشاند و نيز از موارد ديگر كه متفرع بر عزم به عدم بازگشت به سوى گناه است آن كه اگر به هر دليل ميلى براى او به انجام گناه پيش آمد ، يا عمل خلاف شرعى مرتكب شد خود را تنبيهى سخت كند تا ديگر اشتياق به معصيت پيدا نكند.ازاين مورد نمونه‏هاى عملى بسيار در ميان علماء نقل شده است.از مواردى كه متفرع برحق الله است آن كه همانطور كه شيرينى گناه را بر نفس خود چشانيده وازآن لذت برده است تلخى عبادت و مخالفت بانفس را هم به خود بچشاند و اين امر در ضمن انجام قضاى واجبات و اداى فرايض و نوافل و عبادات مستحب صورت خواهد گرفت.
نكته دوم: خداوند براى توبه حقيقى سه اثر و يا سه پاداش در قرآن ذكر فرموده است كه عبارتند از :
رستگارى و سعادت: و توبوا الى الله جميعاايهاالمومنون لعلكم تفلحون.(5)
تبديل سيئات به حسنات:الّا من تاب وآمن وعمل عملا صالحافاولئك يبدل‏الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.(6)
محبوب خداوند شدن: انّ الله يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين.(7)
نكته سوم : شروطى كه حقتعالى براى توبه ذكر فرموده عبارت ازسه شرط است كه در ذيل به آنها اشاره مى‏شود:
شرط اول عبارت است ازاين كه ، توبه قبل از مرگ و رؤيت احوالات آخرت باشد
وليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضراحدهم الموت قال انى تبت الآن؛(8) درتفسيراين آيه ازطريق احاديث منقول ازائمه اطهارروايت شده است كه مقصود از رسيدن مرگ ديدن احوالات آخرت است.
عن الامام الصادق وقد سئل عن قول الله عزّوجلّ وليست التوبه للذين …ذلك اذا عاين امرالاخره.(9)
وعن رسول الله(ص):من تاب قبل ان يعاين قبل الله توبته.(10)
شرط دوم آن‏كه گناه به جهالت و غفلت نه ازروى عناد و لجاجت ازانسان صادر شده باشد.
انماالتوبه على الله للذين يعملون السوء بجهاله.(11)
انه من عمل منكم بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم.(12)
و شرط سوم آن كه توبه فرد توبه نصوح باشد.
ياايهاالذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً.(13)
درمعناى توبه نصوح روايات مختلف با مضامين تقريباً يكسان وارد شده است.
امام على فرمود:توبه نصوح پشيمانى به قلب ،استغفار با زبان وعدم بازگشت به گناه است.
ونيز امام هادى فرمود : توبه نصوح آن است كه باطن انسان مانند ظاهراو بلكه برتراز آن گردد.
وامام كاظم فرمود : نصوح يعنى فردى توبه كند و ديگر به گناه بازنگردد.(14)
نكته چهارم : مرحوم عارف كامل ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) در باب توبه مى‏فرمايند: خوب است در مقام اقدام به توبه، عملى را كه سيد بزرگوار در اقبال ، در اعمال ماه ذى‏القعده روايت كرده بجا بياورد و تفصيل آن اين است كه حضرت ختمى مرتبت (ص) روز يكشنبه دوم ذى القعده بيرون تشريف آورده فرمودند : ياايهاالناس كدام يك از شمااراده توبه دارد؟ عرض كرديم همه ما مى‏خواهيم توبه نماييم. فرمودند : غسل بكنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز در هر ركعت يك مرتبه حمد و سه مرتبه توحيد ويك مرتبه معوذتين بخوانيد و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم نماييد و بعد از آن بگوييد: يا عزيز و يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جميع المؤمنين و المؤمنات فانه لايغفرالذنوب الا انت و فرمود : هيچ بنده‏اى نيست ازامت من كه اين عمل را بكند جزاين كه منادى از آسمان ندا دهد اى بنده خدا عملت را از سربگير كه توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزيده، الى آخرحديث.(15)
نكته پنجم: امام خمينى در بيان توبه مى‏فرمايند كه مهمترين اثر قبولى توبه باز شدن درهاى رحمت و غيب بر دل سالك است.
«اى عزيز اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت نور فطرت رابكلى زائل نكرده و كدورتهاى معاصى صفاى باطنى قلب رابكلى نبرده ودستت ازدار دنيا كه مزرعه آخرت است و انسان در آن مى‏تواند جبران هر نقصى و غفران هر ذنبى كند كوتاه نشده دامن همتى بر كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق از سر آشتى در آمدى و عذر ماسبق خواستى درهايى از سعادت به رويت باز شود و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاى طبيعت يك يك پاره شود و نور فطرت به ظلمتهاى مكتسبه غلبه كند و صفاى قلب و جلاى باطن ظهور كند و درهاى رحمت برويت باز شود و جاذبه الهيه تو را به عالم روحانيت جذب كند و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاى ديگر رابسوزاند و اگر خدايتعالى در تو صدق و اخلاص ديد تو را به سلوك حقيقى راهنمايى كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند».(16)
نكته ششم : بر اساس آنچه از آثار بزرگان و علماى اخلاق از جمله حضرت امام خمينى (ره) بر مى‏آيد آن است كه بعد از اداى شرايط توبه مهمترين و بهترين و پر فضيلت ترين عمل براى قبولى توبه سجده هاى طولانى همراه با اشك واندوه است.
«وازبعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى خوب است. و از بعضى سالكان راه آخرت نقل فرموده كه چون از حضرت استاد خود فايده اين عمل را شنيد در هر شب و روزى يك مرتبه به سجده مى‏رفت و هزار مرتبه اين ذكر شريف را مى‏گفت و از بعضى ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مى‏گفت. و از حضرت زين العابدين (ع) منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود سر مبارك را بر آن نهاد و گريه كرد و هزار مرتبه گفت: لا اله الّا حقا حقا لا اله الّا تعبّداً ورقّاً لا اله الّا ايماناً و تصديقاً… وارد شده است كه طول سجده از دين ائمه واز سنن اوّابين است».(17)
منزل سوم: مشارطه و مراقبه و محاسبه‏
اين سه شرط را بزرگان مشايخ عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانسته‏اند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّلهاى توبه و قبولى وارزشمندى آن هستند. كيفيت رعايت اين سه شرط به تفصيل در كتب اخلاقى ذكر شده است و مااينك به اجمال به بحث پيرامون اين اركان مى نشينيم.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص و نصوح نموداولين كارى كه براو واجب است آن است كه راهى پيش گيردتاديگربه سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتراز هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مى‏دهد رعايت اين سه ركن است .ركن اول كه مشارطه است عبارت است ازاين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هرگناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند. چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده وخوب و بد آنهارابسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان راازراه سعادت دور كرده واو رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى چند به دنبال خود دارد:
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مى‏فرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مى‏كنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
دومين اثر سوء دنيا طلبى كه از عواقب مورد اول است اين كه موقع مردن انسان دچار دو حالت وحشتناك و هراس آور مى‏شود يااين كه با بغض وكينه حقتعالى از دنيا مى‏رود و يا اين كه بافريب شيطان از گفتن شهادتين عاجز مى‏گردد و اينها همه از اثرات دوستى و محبت غيرخداست.
امام مى‏فرمايند: آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنياست…درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مامور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مى‏كند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حب نفس و دنياست.(18)
و سومين اثرش اين كه بر طبق حديث شريف حب الدنيارأس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع درآن مرتكب انواع گناهان شده تاجايى ميرسد كه ازانجام هرگناهى هيچ باكى ندارد و اين بزرگترين عامل در سياهى قلب وتيرگى نفس است.
نكته سوم: امام خمينى(ره) مى‏فرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(19)
از اين كلام اين نكته فهميده مى‏شود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكرآن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيق‏تر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مى‏رسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مى‏كند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيق‏ترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابوده‏اند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مى‏شوند.پس كسى كه مى‏بيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارق‏العاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
منزل چهارم: ذكر
در باره ذكر پيش ازاين در مقاله‏اى كه در همين مجله به چاپ رسيد بحث نموده‏ايم و اينك از بازگويى دوباره همان مطالب خوددارى مى‏كنيم.
عن ابى حمزه الثمالى عن ابى‏جعفر(ع) قال: مكتوب فى التوراة التى لم تغيّران موسى سأل ربه فقال : يا رب اقريب انت منى فاناجيك ام بعيد فاناديك؟ فاوحى الله عزّوجلّ اليه يا موسى انا جليس من ذكرنى فقال موسى: فمن فى سترك يوم لاسترالّا سترك؟ فقال: الذين يذكروننى فاذكرهم ويتحابون فىّ فاحبّهم فاولئك الذين اذااردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم.(20)
ابوحمزه ثمالى ازامام باقرنقل مى‏كند كه فرمود:درتوراتى كه تغييرننموده،نوشته شده هماناموسى ازپروردگارش سؤال كرد: بار خدايا آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم با تو يا دورى تا صدايت كنم؟ پس خداوند به او وحى كرد اى موسى من همنشين كسى هستم كه مراياد كند. پس موسى سؤال كرد: كيست درپناه تو روزى كه پناهى غيراز پناه تونيست؟فرمود: آنها كه مراياد مى‏كنند پس من آنهاراياد مى‏كنم ونيز آنان كه در راه من با هم دوستى مى‏كنند پس آنهارادوست دارم اينهاآنانى‏اند كه وقتى بخواهم به اهل زمين بدى برسانم ياد آنهامى‏كنم پس آن عذاب راازآنان بواسطه آنهارفع مى‏كنم.
نكته اول: بايد دانست كه ذكر به نسبت با مراتب يقين متفاوت خواهد بود. يقين نقطه مقابل شك است همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است وبه معنى ثبوت ووضوح چيزى آمده است وطبق آنچه ازاخباروروايات استفاده مى‏شود به مرحله عالى ايمان يقين گفته مى‏شود. امام باقر(ع) فرمود: ايمان يك درجه ازاسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر ويقين يك درجه برتر از تقوا است. سپس افزود: ولم يقسم بين الناس شى‏ء اقل من اليقين، در ميان مردم چيزى كمتراز يقين تقسيم نشده است.(21)
براساس آيات وروايات يقين شامل سه مرتبه است:
1- علم اليقين (كلّا لوتعلمون علم اليقين(22) و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه بامشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مى‏كند. كسى كه صاحب اين مقام است از روى ايمان به وجود حقتعالى و ثواب و عقاب ذكر مى‏گويد.
2 – عين اليقين (ثم لترونّها عين اليقين)(23) وآن درجايى است كه انسان به مرحله مكاشفه و معاينه مى‏رسد وباچشم خود مثلا آتش را ملاحظه مى‏كند.يا خدا و صفات و آثار او را در همه عالم مشاهده مى‏نمايد واز روى محبت و عشق به ذات حق ذكراو مى‏گويد.
3 – حق اليقين (انّ هذا لهو الحق اليقين)(24) وآن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن رالمس كند و به صفات آتش متصف گردد و اين بالاترين مرحله و مرتبه يقين است.و در اين مرحله ذاكر كسى است كه از زبان حق ذكر مى‏گويد. خوديت و منيت ذاكر در اين مقام به لحاظ فنادر ذات حقتعالى مندك ومتلاشى شده است،پس بالاترين مرتبه، ذكر براى اين گروه از خاصان درگاه الهى است. در اين حال به خود ذاكر، ذكر گفته مى‏شود.بنا بر اين تنديس ومجسمه ذكر كسى است كه مردم با ديدنش به ياد خدابيفتند.
نكته دوم: همانطور كه بارها گفته شده ذكر بر دو مرتبه لسانى وقلبى است. براى اين كه ذاكر، ذكر به زبان قلب بگويد ناچار بايد ابتدا به زبان ظاهر شروع كند.به جهت اثرگذارى بهتر ذكر در قلب رعايت چند نكته لازم است:
يكى آن كه: در جاى تاريك ذكر بگويد تا چشم از ديدن ظواهر غافل شود.اين كارباعث مى‏شود حواس ذاكر مختل نشده و يكسره ملتفت به ذكرگفتن باشد.واگردرجاى تاريك نيست بهتراست چشمهاى خودرابرهم نهاده وباحال آرامش وطمأنينه وبافراغت بال ذكربگويد.
دوم آن كه: با وضو و رو به قبله باشد.اين كار نشان از آن دارد كه ذاكر به ذكر و مذكور توجه واقعى دارد.
سوم آن كه: بهتر است نفس را حبس كند تاتوجهش به ذكر و مذكور بيشتر گردد.
چهارم اين كه: افضل آن است كه بعد از انجام طاعت مستحب ياواجبى ذكر بگويد زيرا اثر پذيريش بيشتر از مواقع ديگر است.
پنجم اين كه: اگر مقدور است جاى خلوتى را براى ذكر گفتن انتخاب كند تا گفتگوى ديگران خاطر او را بهم نريزد. در صورتى كه موارد فوق اجرا شود اثر گذارى ذكر بر دل چند برابر شده و قلب زودتر از زبان به ذكر حق باز كند و اگر شرايط فوق مقدور نبود در هر حالى مى‏توان ذكر گفت. زيرا كه ذكر حق به لحاظ نورانيتى كه دارد اثر خود را هر چند اندك و ناچيز بر قلب خواهد گذاشت.
امام خمينى ضمن تأكيد بر اهميت ذكر قلبى مى‏فرمايند: تا لااله الاالله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود انسان، مؤمن به وحدت خدا نيست و وقتى اين كلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خود حقتعالى شود و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمى داند و از كسى ديگر متوقع جاه و جلال نيست.(25)
و باز در جاى ديگر مى‏فرمايند : غفلت از حق كدورت قلب را زياد مى‏كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و ياد آورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب نمايد و روح را تصفيه و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان رابرهاند و حبّ دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز دل را عادت بده به ياد محبوب بلكه به خواست خدا صورت قلب ، صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله يافت نشود.(26)
منزل پنجم: اخلاص‏
اخلاص تصفيه عمل ازشوائب همراه بانيت صحيح است .زيراعمل با پاكى نيت ، تصفيه شده و لياقت ورود در محضر ربوبى را مى‏يابد.
عن الرضا(ع ):ان اميرالمؤمنين كان يقول طوبى لمن اخلص لله عبادته و دعائه ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه و لا ينسى ذكر الله بما تسمع اذناه ولم يحرك صدره بما اعطى غيره»(27) امام رضا از قول اميرالمومنين فرمود: بهشت براى كسى است كه خالص كند براى خدا عبادت و دعايش را و قلبش به آنچه چشمانش ببيند مشغول نشود و به آنچه گوشهايش مى شنوند ياد خدا را فراموش نكند و سينه اش به آنچه به ديگران عطا شده تحريك نشود( يعنى دچار وسوسه و كفران نشود).
نكته اول: مراتب كلى اخلاص عبارت است از اخلاص در دين و اخلاص در عمل.
فرد با اخلاص در دين از دايره شرك و نفاق بيرون رفته و به اسلام حقيقى داخل مى‏شود همچنان كه حقتعالى مى‏فرمايد : الاّالذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المؤمنين و سوف يؤت الله المؤمنين اجراً عظيماً.(28)
اخلاص در عمل كه پس از خالص نمودن دين از كفر و شرك است داراى مراتب بسيار بر حسب نيات مى‏باشد. اولين مرتبه آن تصفيه عمل است از توجه به غير ، مرتبه ديگرش تصفيه عمل است از توجه به خود الى آخر من مراتبه. مرتبه آخر آن مخصوص كسانى است كه از خود بيخود شده و به حال تكوين و جمع بين كثرت و وحدت و به مقام بقا بعد الفنا رسيده‏اند. براى اين گروه اخير حقتعالى چند ويژگى در سوره صافات ذكر فرموده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست.
اول فرمود : و ما تجزون الّا ما كنتم تعملون الّا عباد الله المخلصين.(29)
به اين معنا كه هركس هر آنچه كرده جزا مى‏بيند جز بندگان مخلص كه جزاى آنها چيزى فراتر است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده زيرا اينان كه فانى در حق شده‏اند عملشان نه ازخودبلكه از خداست از اينرو پاداش آنها را كسى جز خدا نمى داند. فلا تعلم نفس مااخفى لهم من قرّة اعين جزاء بما كانوا يعملون(30)مخلصين علاوه بر آن كه براعمالشان جزا داده مى‏شوند بر نيتشان كه افضل از اعمالشان نيز هست و تمام مراتبشان بر درستى نيتشان استوار مى‏باشد نيز جزا داده مى‏شوند.
دوم فرمود : فكذبوه فانهم محضرون الّا عبادالله المخلصين.(31)
يعنى آنكه در پيشگاه حقتعالى حاضر مى‏شوند جز بندگان با اخلاص زيرا آنان قيامت كبراى نفسانيه را گذرانيده و حساب خود راپس داده‏اند بنابراين آنها را روز جزابى حساب به جايگاهشان فى مقعد صدق عند مليك مقتدر برند.(32)
سوم فرمود: سبحان الله عما يصفون الاعبادالله المخلصين.(33)
يعنى آن كه خدا از آنچه توصيف مى‏كنند پاك و منزه است جز بندگان مخلص كه هيچ كس جز ايشان نمى‏تواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه و تقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسى خدا را آنطور كه بايد نشناخت. و به عبارت ديگر همه خداوند را به زبان حال وقال خود تسبيح مى‏كنند جز بندگان مخلص كه برترين تسبيح مخصوص ايشان است و حمد و تسبيح ايشان باحمد و تسبيح ديگران متفاوت است زيرا خداوند از زبان آنها حمد خود براى خود مى كند.
چهارم فرمود : فانظر كيف كان عاقبة المنذرين الّا عبادالله المخلصين.(34)
بنگرحال ترساننده شدگان را جز بندگان بااخلاص ، زيرا آنان از حال تبشير و تنذير بيرون رفته و در صراط تجليات اسمائى و صفاتى قرار گرفته‏اند پس حالشان حال دهشت و هيمان است نه خوف و رجا.به عبارت ديگر مخلصين علاوه برآنكه جزو گروه منذرين‏اند از آن درجاتى بالاتر رفته و به خدا رسيده‏اند پس حساب اين گروه از آنان جداست.
نكته دوم: اولين و اساسى ترين ركن عبادات اخلاص است و آن مايه نجات و سعادت در پيشگاه حقتعالى و باعث يأس شيطان و نافعترين چيز در روزى كه هيچ كس به حال انسان نفعى نمى رساند، مى‏باشد كمااين كه حق از زبان ابراهيم فرمود: و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون الّا من اتى الله بقلب سليم(35) پس براى تحصيل آن انسان سالك بايدبه هر روش وطريقى توسل جسته وبانفس سركش به مجاهده سخت برخيزد.اولين مرتبه ازاخلاص ترك رياست كه در نظر اهل الله شرك جلى است. در ذيل به چند روش براى كسب اخلاص و ترك ريا اشاره مى‏شود:
بهترين كار براى ترك ريا آن است كه هر جا خوف آن مى‏رود كه در معرض ريا قرار بگيرد، از آن محلها دورى كند تا ملكه اخلاص در او قوى شود پس از آن در جمع حضور يابد. اين يك قاعده كلى براى ترك رياست.
پس سريعترين راه براى ريشه كنى ريا در ابتدا دورى از جماعت است. و اين اگر چه براى نفس دشوار است بدليل آن كه مهمترين عامل ريا در جمع حاصل مى‏شود لاجرم از آن چاره‏اى نيست.علامت ريا آن است كه انسان در نفس خود مشاهده مى‏كند كه وقتى تنهاست مايل به طاعات نيست اگربا زحمت و يا از روى عادت هم عبادتى بكند آن را با حال نمى‏كند بلكه سر و دست عمل را شكسته ، پاك و پاكيزه تحويل نمى‏دهد ولى وقتى در مساجد و مجامع حاضر شدو در محضر عمومى مشغول آن گرديد آن را از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مى‏دهد، مايل است ركوع و سجودش طولانى شده مستحباتش نيكو انجام گرفته اجزاء و شرايطش درست ملاحظه شود.
روش كلى براى دفع و قلع و قمع تمام رذائل بر طبق آنچه بزرگان اخلاق فرموده‏اند، قيام عليه نفس به طريق عكس آنچه ميل اوست مى‏باشد. براى دفع ريا لازم است خلاف آنچه نفس خواهان آن است يعنى حضور نيافتن در جمع براى نشان ندادن خود ، عمل كرد.زيرا نفس رياكار دائم علاقه دارد كه خود را در معرض ديد و تحسين ديگران قراردهد.امام مى فرمايند: بهترين علاجها كه علماء اخلاق واهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده‏اند،اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مى‏بينى در نظر بگيرى و بر خلاف آن چندى مردانه قيام نمايى و همت گمارى برخلاف نفس تا مدتى و برضد خواهش آن رذيله رفتاركنى . و از خداى تعالى در هر حال توفيق بطلبى كه باتواعانت كند در اين مجاهده مسلما بعد از مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده وجنود رحمانى به جاى آن برقرار مى شود.(36)
همچنان كه پيش از اين در منازل سلوك اشاره شد منزل دوم مشارطه و مراقبه و محاسبه است. سالك چون عزم خود راجزم نمود تا ريا و توجه به غير وحتى خود رااز وجودش ريشه كن كند، لازم است به اين سه ركن توجه ويژه داشته باشد.به وقت محاسبه اگر در خود ريايى ديد بهتر است تا خود را تنبيه كند شايد با سختگيرى بر نفس اين صفت پليد دست از او بردارد.بهتر است سالكى كه ريادراوست به اين مطلب فكر كند كه اين كسانى كه براى خوش آمد آنها عبادت مى‏كند همان بندگان ضعيفى هستند كه اگرخداوند يك لحظه آنان رابه خودشان واگذارد هيچ‏كارى از دستشان برنمى‏آيد و همه هلاك مى‏شوند. پس اى عزيز، براى يك خيال باطل، يك محبوبيت جزئى بندگان ضعيف، يك توجه قلبى مردم بيچاره، خود رامورد سخط و غضب الهى قرار مده.(37)
حضرت امام با عنايت خاص نسبت به اين مسئله و بزرگ نشان دادن آن، غافلان را آگاه نموده وازآن برحذر داشته و در آثار خود به اين مطلب مكرر اشاره فرموده‏اند.ازآن جمله مى‏فرمايند:
معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حقتعالى واقع نشود و او نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مى شود. پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مى‏شود.واز حد شرك بيرون رفته وبه كفرمحض وارد مى‏شود بلكه مى‏توان گفت اين شخص نيزازجمله منافقين است.بيچاره گمان كرده مؤمن است ولى مشرك است دراول امر در نتيجه منافق است.(38)
و در بيان درمان ريا مى فرمايند:
مدتى مواظبت كن از قلب خود و اعمال و حركات و سكنات خودراتحت مراقبه آورده وخفاياى قلب راتفتيش كن و حساب شديد از او بكش مثل اين كه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مى‏كشند، هر عملى را كه شبهه ريادراوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى دراوباشد حتى اگرديدى واجبات راعلن كردن خالص نمى توانى بكنى درخفابكن.(39)
نكته سوم: مهم‏ترين اثراخلاص كه دراحاديث مكرر به آن اشاره شده است ، جارى شدن چشمه هاى حكمت بر قلب و زبان است. عن‏النبى (ص) قال : مااخلص عبداًلله عزّوجلّ اربعين صباحاً الاجرت ينابيع‏الحكمة من قلبه على لسانه(40) حكمت مذكور در روايت غير از معانى علمى و فلسفى آن و شامل درك حقايق كليه، كشف اسرار و وصول به كنه اشياى عالم است. خداوند متعال درقرآن حكمت رابه عظمت ستوده و از آن با عنوان خيركثير ياد فرموده است. يؤت الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً (41).
پى‏نوشت‏ها:
1. ملااحمد نراقى، الخزائن، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى و حسن زاده آملى،ص‏389.
2. امام خمينى، شرح جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثارامام،1380،ص‏124.
3. امام خمينى،چهل حديث،دفتر نشرامام،1376، ص‏291.
4. شرح حديث جنودعقل وجهل،ص‏83.
5. سوره نور، آيه‏31.
6. سوره فرقان،آيه 70.
7. سوره بقره،آيه 222 .
8. سوره نساء،آيه 18.
9. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، دارالحديث، 1416،ج‏1، ص 342 .
10. همان.
11. سوره نساء،آيه 17.
12. سوره انعام،آيه 54.
13. سوره تحريم،آيه 8.
14. ميزان الحكمه،ج‏1، ص‏342.
15. ميرزا جواد ملكى تبريزى، رساله لقاء الله، چاپ دهم، فيض كاشانى،ص 81.
16. شرح حديث جنود عقل و جهل ،ص 85 و 86.
17. همان، ص 125.
18. صحيفه امام،ج‏16 ،ص 222.
19. همان.
20. شيخ كلينى،اصول كافى،ترجمه سيدجواد مصطفوى،انتشارات اسلاميه، ج 2،ص 496.
21. آية الله مكارم شيرازى، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، چاپ 22 ، ج 27 ،ص 284.
22. سوره تكاثر،آيه 5.
23. سوره تكاثر، آيه‏7.
24. سوره واقعه، آيه 95.
25. شرح چهل حديث،ص 38.
26. همان، ص 291 و292.
27. سيد عبدالله شبّر،اخلاق، ركن اول، باب اول، فصل دوم، ص‏17.
28. سوره نساء،آيه 145.
29. سوره صافات،آيه 39 و 40.
30. سوره سجده،آيه 17.
31. سوره صافات،آيه 127 و 128.
32. سوره قمر،آيه آخر.
33. سوره صافات،آيه 159 و160.
34. سوره صافات،آيه 73و74 .
35. سوره شعراء،آيه 87 و 88 و 89.
36. شرح چهل حديث،ص 15.
37. همان،ص 39.
38. همان،ص 37.
39. امام خمينى،پرواز در ملكوت ،ص 54.
40. رساله سيرو سلوك منسوب به بحر العلوم،نشر هجرت، 1401، ص 90.
41. سوره بقره،آيه 269.

/

برگ هايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتي

برگهايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتى‏
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در سال 1307 در يك خانواده روحانى در اصفهان ديده بدنيا گشود. تحصيلات ابتدائى و سطح را در حوزه علميه اصفهان گذراند و پس از آن رهسپار قم شد. در قم از محضر اساتيد بزرگى چون آيت الله بروجردى، آية الله محقق داماد، امام خمينى و علامه طباطبائى در رشته‏هاى فقه، اصول، فلسفه و عرفان كسب فيض كرد. علاوه بر فلسفه اسلامى، فلسفه‏هاى مكتبهاى فلسفى شرق و غرب را نيز مطالعه كرد تا از اين رهگذر علاوه بر اينكه نسبت به آن مكاتب آگاهى و بينش كسب كند به حقانيت فلسفه و عرفان اسلامى نيز پى برد. آشنايى و تسلط او به زبانهاى عربى، انگليسى و آلمانى باعث شد كه مستقيما متون اصلى كتب اسلامى و منابع مكتبهاى شرقى و غربى را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهد.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بزودى در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، معارف قرآن، علم حديث، علم رجال، اديان، روانشناسى، جامعه‏شناسى، تاريخ و كتبهاى اقتصادى جهان صاحب نظرى انديشمند و توانا شد. يكى از مهمترين و پرثمرترين فعاليتهاى شهيد بهشتى را بايد حركت او به اروپا و تلاشهاى خستگى ناپذيرش براى هدايت نسل جوان مسلمان ايرانى كه براى تحصيل به خارج عزيمت كرده بودند نام برد.
شهيد بهشتى بنا بر ضرورت و با اصرار مراجع تقليد به هامبورگ سفر نمود تا در مسجدى كه توسط مرحوم آيت الله بروجردى بنيان گذارده شده بود و محل تجمع مسلمانان هامبورگ بود، به فعاليت و هدايت و ارشاد پردازد.
البته انگيزه اصلى هجرت شهيد بهشتى بخارج از كشور همان احساس نيازى بود كه مسلمانان هامبورگ بوجود يك روحانى مبلغ و محقق داشتند.
شهيد بهشتى در آن ديار احساس مى‏كرد كه جوانان مسلمان نياز شديدى به يك تشكيلات اسلامى دارند و در برابر سازمانهاى الحادى كه به اغواى دانشجويان مى‏پرداختند، وجود چنين سازمان و تشكيلاتى بيشتر ضرورى مى‏نمود. با اين بينش، اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا توسط شهيد بهشتى بنيان نهاده شد و فعاليتهاى اسلامى سامان گرفت. شهيد بهشتى با ايراد سخنرانى، سازماندهى، سمينارهاى اسلامى، تهيه جزوات، رهنمودهاى تشكيلاتى و در مواردى كمك مالى از مسجد هامبورگ، دانشجويان مسلمان ايرانى را ارشاد مى‏نمود. علاوه بر فعاليتهاى فوق «مركز اسلامى هامبورگ» با رهنمودهاى آن عالم متفكر راه هدايت و راهنمايى مسلمانان ايرانى را طى مى‏نمود. همين مركز بود كه بارها از جانب شاه براى ديدار از آن تلاش و تقاضا به عمل آمد، ولى هر بار شهيد بهشتى مانع اينكار مى‏شد تا اينكه سرانجام شاه خائن به كمك پليس آلمان به مركز اسلامى هامبورگ رفت تا بدين ترتيب علاوه بر تظاهر به اسلام، شهيد بهشتى را نيز لكه دار نمايد، لكن وقتى به آنجا رفت متوجه شد شهيد بهشتى قبل از آمدن او به شهرى ديگر رفته تا بدينوسيله نقشه او را نقش برآب نمايد.
شهيد بهشتى بيش از پنج سال در آلمان بسر برد و در سال 1349 به ايران آمد و ساواك بازگشت مجدد او را به آلمان ممنوع كرد.
درباره ممنوعيت سفر به آلمان و توطئه‏اى كه ساواك عليه آن شهيد تدارك مى‏بيند در كتاب «شهادتنامه» چنين آمده است:
«شهيد مظلوم آيةالله بهشتى وقتى در سال 1349 به ايران آمد ديگر ساواك شاه به او اجازه بازگشت به آلمان را نداد. او را دستگير هم نكرد، ولى توطئه بزرگى عليه او تدارك ديد تا شخصيتش را براى هميشه خرد كند. ساواك فكر كرده بود اگر بهشتى را دستگير كند او بزرگ خواهد شد، پس چه بهتر كه بجاى زندان، او را به دام توطئه بيافكند. توطئه اين بود كه عوامل ساواك همه جا گفتند و شايع كردند كه بهشتى وهابى است و اهل ولايت نمى‏باشد.
بهشتى همواره از اختلاف ريشه برانداز شيعه و سنى رنج مى‏برد و معتقد بود كه ايجاد اتحاد ميان شيعه و سنى كه جهانخواران همواره از تفرقه آنها عليه اسلام بهره بردارى مى‏كنند يكى از ابعاد مهم مبارزه با استكبار جهانى است. ساواك با استفاده از همين زمينه او را به وهابى گرى متهم كرد و تعدادى از روحانيون غافل نيز آلت دست شدند. و به بهانه دفاع از ولايت بهترين چهره‏هاى مدافع ولايت را آماج تهمتهاى ناروا قرار دادند. ساواك گرچه در اين توطئه ناكام ماند، ولى توانست از سرعت حركت مبارزاتى بهشتى و همرزمانش تا حدودى بكاهد.»
شهيد بهشتى از جدايى دو قشر تحصيلكرده جامعه يعنى طلاب علوم دينى حوزه‏هاى علميه و تحصيلكرده‏هاى مدارس دانشگاهها، رنج مى‏برد و همواره در تلاش بود تا اين دو قشر را بهم نزديك كند و سياستهاى استعمارى را كه در طول تاريخ عليه دخالت دين در مسائل اجتماعى و سياست تبليغات مى‏كردند، رسوا سازد.
او براى نيل به اين مقصود دبيرستانى در قم تأسيس نمود و بدينوسيله محلى براى آشنايى و تماس روحانيون و دانش‏آموزان بوجود آورد. نام اين دبيرستان نيز به پيروى از سياست پاك و والاى آن شهيد كه مى‏خواست قشر روحانى و نسل جوان با هم در تماس و مرتبط باشد، «دين و دانش» گذاشته شد.
دبيرستان دين و دانش كه در سال 1333 در قم تأسيس شد اولين اقدام مهم آن شهيد جهت مبارزه با سياست استعمارى جدايى دو قشر روحانى و دانشجو بود.
شهيد بهشتى علاوه بر مديريت، به تدريس زبان انگليسى در اين دبيرستان اشتغال داشت و علت انتخاب درس انگليسى پيروى از هدف والاى خويش جهت نزديكى روحانى به قشر تحصيلكرده جوان و اثبات اين حقيقت كه روحانيت علاوه بر علوم دينى بر علوم روز و مسائل اجتماعى نيز تبحر داشته و آنگونه كه تبليغ مى‏كنند كه اينان كارشان در گوشه‏اى خزيدن و مسأله گفتن است، نيست. خود آن شهيد بزرگوار در اين باره چنين مى‏گفتند: «من خودم با اينكه طبعاً مى‏بايست به تدريس تعليمات دينى در دبيرستانها مى‏پرداختم، به دو منظور بجاى اين كار تدريس زبان انگليسى را عهده دار شدم: هدف اول اين بود كه مى‏خواستم حقوقى كه از فرهنگ مى‏گرفتم در ازاى آموزش علوم دينى نباشد، چون گرفتن پول براى آموزش علم دين در شريعت مذموم است. هدف دوم اين بود كه عملاً ذهن دانش‏آموزان را متوجه اين نكته كرده باشم كه روحانيون در چهارچوب حوزه‏ها محصور نيستند و علاوه بر علوم حوزه‏اى با علوم روز آشنايى دارند.»
شهيد بهشتى دانشگاه و قشر دانشگاهى را نيز از نظر دور نمى‏داشت. او در همان حين كه در حوزه علميه قم عالى‏ترين مقام علمى را كسب كرده و بدرجه اجتهاد نائل آمده بود و از مدرسين حوزه علميه محسوب مى‏شد، در تهران دوره دانشكده الهيات و معارف اسلامى را تا اخذ درجه دكترا طى نمود و با اينكه نيازى به تحصيل در دانشكده نداشت و خود از اساتيد دانشكده بسيار فاضل‏تر بود، براى اينكه بتواند گامهايى مؤثر جهت پيوند روحانى و دانشجو بردارد، تحصيل در دانشكده را انتخاب نمود و با اين عمل خويش افكار حوزه را در جامعه دانشگاهى رسوخ داد و در طرد انديشه‏هاى دشمنان اسلام جهت تفرقه افكنى بين دو قشر روحانى و دانشجو، در حد امكان تلاش نمود.
از جمله اقدامات مهم فرهنگى و اجتماعى شهيد بهشتى بايد از تأسيس مدرسه منتظريه (حقانى) قم نام برد. اين مدرسه كه به كمك همرزمانش از جمله شهيد قدوسى تأسيس گشت، برنامه‏هاى منظمى جهت تحصيل طلاب علوم دينى ارائه داد و محلى شد براى تجمع طلاب علوم دينى و تحصيل بر اساس روش جديد ارائه شده از جانب آن شهيد و همرزمانش. كسانى كه در اين مدرسه پرورش يافتند مهمترين و بيشترين نقش و سهم را در مبارزه با رژيم پهلوى به عهده داشتند و پس از پيروزى انقلاب نيز خدمات بزرگى را به جامعه انقلابى ايران ارائه داده و مى‏دهند.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى با نهضت ملى ايران و مبارزات اسلامى آيةالله كاشانى گام در عرصه مبارزه نهاد و شكست اين مبارزات بود كه ذهن بيدار و خلاق شهيد بهشتى متوجه اين امر شد كه تا روحانيت از تشكلى قوى برخوردار نباشد نمى‏تواند در امور پيشرفت كند و لذا از آن پس بود كه او به كمك همرزمانش سعى وافر داشتند كه به مبارزات مردم نظم و سامان دهند و نيروهاى مؤمن و مخلص را به گرد هم جمع آورند.
شهيد بهشتى در سال 1341 بفرمان حضرت امام به عضويت شوراى روحانيت جمعيتهاى مؤتلفه اسلامى در آمد و حكم اعدام انقلابى منصور توسط اين شورا و به امضاء او و شهيد مطهرى صادر شد.
شهيد بهشتى در سال 1342 به جرم فعاليتهاى انقلابى عليه رژيم شاه از اقامت در قم ممنوع و از آن شهر تبعيد شد. آن شهيد بزرگوار در اثر مبارزه و حركت در مسير اهداف نهضت الهى امام خمينى در فاصله سالهاى 49 تا 57 سه بار توسط ساواك دستگير شد. او از عناصر فعال جامعه روحانيت بود كه در سازماندهى و رهبرى تظاهرات و راهپيماييهاى ميليونى مردم مسلمان ايران نقشى بزرگ بعهده داشت، بطوريكه آخرين بارى كه ساواك او را دستگير نمود، به او اعلام كردند: تو را دستگير كرده‏ايم تا راهپيماييهاى تاسوعا و عاشورا صورت نگيرد. شهيد بهشتى در پاسخ به مزدوران شاه مى‏گويد: اشتباه شما در همينجاست، چه مرا آزاد كنيد و جه نكنيد اين راهپيمائيها صورت خواهند گرفت، اين كارها قائم به شخص نيست.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در آبان ماه سال 57 پس از هجرت امام از عراق به پاريس، سفرى جهت زيارت رهبر كبير انقلاب به پاريس نمود در اين سفر بود كه هسته اصلى شوراى انقلاب اسلامى تشكيل شد و خود آن شهيد و مرحوم استاد شهيد آيةالله مطهرى رحمةالله عليه از عناصر اصلى اين شورا بودند.
پس از انقلاب‏
پس از آنكه انقلاب مقدس اسلاميمان با رهبريهاى پيامبر گونه حضرت امام بطرزى معجزه آسا به پيروزى رسيد، شهيد بهشتى كه از دانشى وسيع و فكرى روشن و قدرت مديريتى كم نظير و صبر و استقامتى وافر برخوردار بود، براى خدمت به انقلاب كمر همت بر بست و با ايثار و گذشت و جامعيت بى نظيرش در تمام مسائل علمى و سياسى و اجتماعى، خدمات شايانى به اسلام و انقلاب ارائه داد.
فعاليتهاى ايثارگرانه و قدرت شگرف او در انجام امور سازش ناپذيرى او بود كه باعث شد دشمنان اسلام و انقلاب او را عامل و مسبب تحقير و شكست خود در جامعه اسلامى ايران دانسته و به انحاء مختلف دست به تلاش زنند تا شخصيت والاى او را متلاشى كنند و خود بر مسند قدرتى كه از آن جز نابودى اسلام قصد و نيتى نداشتند، تكيه زنند.
بنى صدر، اين مهره آمريكايى يكى از بزرگترين موانع راه سلطه جوييهاى نامشروع خويش را وجود شهيد بهشتى مى‏دانست. نه تنها بنى صدر، بلكه تمام گروههاى معاند و ضدانقلاب از جمله سازمان مجاهدين خلق و عوامل ليبرال و ملى گرا و روشنفكرهاى وابسته، با آن بزرگوار سرستيز داشتند.
بنى صدر و دار و دسته‏اش كه مهمترين آنان مجاهدين خلق (منافقين) بودند با طرحى خائنانه در نظر داشت كه روحانيت و نيروى مؤمن و فعال و متعهدى را كه سخت بر معيارهاى مكتبى اصرار مى‏ورزند، از تسلط بر امور دور سازد و خط متمايل به غرب را جايگزين آن كند. او با ملاقاتهايى كه با مأموران سيا در پاريس و تهران داشت قول همكاريهاى لازم را در اين زمينه به آنها داد.
نا جوانمرادنه‏ترين راهى كه او براى نيل به هدف شوم خويش انتخاب نمود اين بود كه توسط عواملش شخصيت شهيد بهشتى را در سطح جامعه لكه دار كند و بر اين اساس بود كه سيل دروغ و تهمت و ناسزا از همه طرف بسوى شهيد مظلوم سرازير گشت و اين تبليغات مسموم نه تنها در تمام شهرها رسوخ نمود، بلكه در دل روستاهاى كشور نيز راه پيدا كرد.
چيزى نگذشت كه تهمتهاى «قدرت‏طلبى كردن»، «انحصار طلب بودن» «سوء استفاده كردن از بيت المال»، «بانى تمام نابسامانيها و عقب ماندگيها بودن»، «ارتباط با بيگانه داشتن» و دهها تهمت و افتراء ديگر شخصيت مقدس شهيد بهشتى را در سطح جامعه اسلامى ايران بزير سؤال برد و اين تبليغات دروغ علاوه بر اينكه خوراك تبليغاتى دشمنان داخلى انقلاب گرديد، رسانه‏هاى گروهى دنياى استكبار را نيز تغذيه نمود. شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بخاطر اينكه بر معيارهاى اسلامى سخت پافشارى مى‏كرد و سعادت و رستگارى ملت اسلام را جز با اطاعت از مقام ولايت فقيه ميسر نمى‏دانست و هر انديشه باطل و انحرافى ديگرى را كه مى‏خواست ولايت فقيه را از ارزش انداخته و روحانيت اسلام را منزوى سازد طرد مى‏نمود، مورد خشم و غضب و كينه طيف گسترده‏اى كه با نظام جمهورى اسلامى مخالفت مى‏كردند و از دشمنان سرسخت روحانيت بودند، واقع شد.
شهيد بهشتى محور مبارزه با ليبراليسم و منافقين بود. همه بر گرد شمع نورانى وجودش جمع مى‏شدند و با پيروى از رهنمودهاى سازنده‏اش با كودتاى خزنده بنى صدر مقابله و مبارزه مى‏كردند. آنان مى‏دانستند كه بهشتى جز اسلام را نمى‏خواهد و مخالفت و مبارزه‏اش با بنى صدر عليرغم تصور بعضى از دوستان ناآگاهى كه تحت تأثير جوّ حاكم قرار گرفته بودند، يك مسأله شخصى نيست آنان مى‏دانستند شهيد بهشتى از فحش و تهمت و دروغ نمى‏هراسد و تا پاى جان بر حاكميت ارزشهاى اسلامى اصرار خواهد ورزيد. و آنان مى‏دانستند كه جز اينكه به گرد آن رجل عظيم القدر الهى جمع شوند و از او كه از نزديكترين افراد به رهبر كبير انقلاب است، پند و راهنمائى بگيرند، راه درست و صواب را نخواهند يافت و به سر منزل مقصود نخواهند رسيد.
با اين درك و بينش عميق بود كه اين 72 تن از آغاز تا لحظه مرگ از او جدا نشدند و در سراى جاويد هم با هم هستند و غرق در رحمت و بركات خداوندى بسر مى‏برند، و همانا هر كس كه در اين دنيا به راهى و همراه كسى باشد در آن سرا نيز با او محشور است و همانگونه كه يزيديان با يزيديان محشور مى‏شوند. حسينيان نيز با حسينيان محشور مى‏گردند و اينان چه نيكو همنشينانى هستند.
بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند
شهيد بهشتى تا جان در بدن داشت بر سر حاكميت اسلام فرياد زد. او مى‏گفت: انقلاب اسلامى ايران دومين تجربه انقلاب بنيادى اسلام در تاريخ ماست و بر ماست كه به هوشيارى و وظيفه‏شناسى و پيروى از امام امت اين رهبر انقلاب و پيرو راستين پيامبر بزرگوار اسلام انقلابمان را پاينده‏تر كنيم و شرط اين است كه راه هرگونه تحريك عليه اسلام و شعار نه شرقى، نه غربى را ببنديم.»
او با قاطعيت تمام هر انديشه‏اى كه با موازين مكتب اسلام انطباق نداشت رد مى‏كرد و تكيه‏اش نه بر شرق بود و نه بر غرب، كه جز اسلام را راه نجات نمى‏دانست و با هر كس كه جز اين فكر مى‏كرد به مبارزه بر مى‏خاست. او اعلام مى‏كرد كه: «من و همفكرانم با كسانى كه بخواهند سياست نه شرقى، نه غربى را خدشه دار كنند مبارزه مى‏كنيم» شهيد بهشتى بر حفظ هويت اسلامى انقلاب سخت تأكيد داشت و ملت مسلمان زجر كشيده در راه حاكميت اسلام را اينگونه هشدار مى‏داد:
«ملت مسلمان متعهد ايران! هشيار باش! آگاه باش! حفظ هويت و اصالت اسلامى انقلاب كن! فرياد كشيدى (نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى) حفظ هويت اسلامى انقلاب نيازمند به حضور دائم، آگاهانه، هشيارانه، فداكارانه تو در صحنه است».
او مى‏گفت: «در جمهورى اسلامى كسانى بايد حكومت كنند كه خدمت كنند.»
و از مردم مى‏خواست كه در انتخاب افراد خدمتگزار دقت كنند و هوشيار باشند:
«كسانى را انتخاب كنيد كه تشنه قدرت نباشند. تشنگان قدرت حق حكومت كردن ندارند و در جمهورى اسلامى عاشقان خدمت براى مسئوليتها بايد دعوت شوند و اين شما هستيد كه بايد اينگونه افراد را پيدا كرده و مسئوليت را بر دوش آنها بگذاريد.»
و بدين طريق بود كه دشمنان اسلام از مواضع قاطع او وحشت داشتند و لحظه‏اى ديدنش را تحمل نمى‏كردند. اين سخن او كه: «مسأله اصلى حاكميت مكتب و حاكميت نظام ارزشى بر رفتار ماست» براى كسانى كه منفذى را جستجو مى‏كردند كه بوسيله آن ارزشهاى غربى را وارد پيكره نظام كنند، غير قابل تحمل بود.
همچنين اين سخن او كه: «آنچه براى ما بعنوان اصل و ارزش نخستين و مبداء و سرچشمه ارزشهاى ديگر مطرح است اسلام است و اسلام است و اسلام» همچون تيرى زهرآگين بر قلب ناپاك غرب باوران و شرق قبله گان فرو مى‏نشست.
و سرانجام وقتى ديدند كه با حربه تهمت و دروغ و حيله و نيرنگهاى گوناگون نمى‏توانند اين مرد خدا را از صحنه خارج كنند، تصميم گرفتند كه دست به قتل او آلوده سازند و ننگ و عذاب دنيا و آخرت را براى خويش فراهم آورند.
پس از آنكه با آگاهيها و تيزهوشيهاى امام عزيز و مبارزات ياران توانايش چون شهيد مظلوم آيةالله بهشتى، بنى صدر خائن از اريكه قدرت نفسانى و شيطانى خويش فرو آمد و دست ناپاك او از سر امّت اسلام كوتاه شد. بدستور آن مهره بيگانه عوامل مزدورش با كار گذاشتن بمبى در سالن اجتماعات دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى بهشتى مظلوم و 72 تن از يارانش را بشهادت رساندند.
بهشتى و يارانش لباس خاكى را از تن دريدند و جامه زيباى سراى باقى را كه آرزويش را داشتند بر تن كردند. بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند.
بهشتى و يارانش آسوده در جوار رحمت بى منتهاى حق تعالى آرميدند.
و جز ننگ و عذاب و خذلان نصيب دشمنان اسلام نشد و اسلام عزيز را با اين خونهاى پاك، جان و حياتى تازه رسيد.
امام راجع به ايشان فرمودند: اين پيش آمد براى همه ملت ناگوار بود و يك اشخاصى كه براى خدمت خودشان را حاضر كرده بودند و خدمتگزاران اين كشور بودند، اشخاصى بودند كه آنقدرى كه من از آنها ميشناسم از ابرار بوده‏اند. از اشخاص متعهد بوده‏اند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتى است. ايشان را من بيست سال بيشتر مى‏شناختم. مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعبد ايشان بر من معلوم بود. و آنچه كه من راجع به ايشان متأثر هستم، شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب افرادى كه بيشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلابند، آنها را بيشتر مورد هدف قرار داده‏اند. ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگى بود، تهمتهاى ناگوار به ايشان مى‏زدند. از آقاى بهشتى مى‏خواستند يك موجود ستمكار، ديكتاتور، معرفى كنند، در صورتيكه من بيش از بيست سال ايشان را مى‏شناختم و بر خلاف آنچه اين بى انصافها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و مرگ بر بهشتى گفتند من او را يك فرد مجتهد، متدين، علاقه‏مند به ملت، علاقه‏مند به اسلام و به دردبخور براى جامعه خودمان مى‏دانستم، و شما گمان نكنيد كه اين آقايان وارد شده‏اند در اين شغلهاى دولتى اينها يك اشخاصى بوده‏اند يا هستند كه راهى براى استفاده جز اين مقام ندارند. اينها هر كدام اشخاص متعهدى بودند كه در پيش روحانيت مقام بزرگ داشتند، و آنطور نبود كه واخورده باشند كه بخواهند بيايند اينجا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آنهايى كه انحصار طلب بودند و مى‏خواستند بهشتى و خامنه‏اى و رفسنجانى و امثال اينها را از صحنه خارج كنند.
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى فرمودند: بدليل اينكه شهيد مظلوم بهشتى داراى شخصيت ممتازى بود همواره مورد حمله ليبرالها و منافقين واقع مى‏شد به قول شاعر:اول بلا به مرغ بلند آشيان رسيد. آنكس كه آشيانش و پروازش بلندتر و شخصيت اش برجسته‏تر است بيشتر از همه مورد تهاجم دشمنان قرار مى‏گيرد. دشمنى با كسى كه تأثيرى در روند اين مبارزه ندارد كارى ندارد.
شهيد بهشتى بزرگترين تأثير را داشت، يعنى از شخص امام كه بگذريم، در ميان مردم ديگرى كه در كار مبارزه و رهبرى اين مبارزه و اداره اين انقلاب نقش داشتند، از همه مؤثرتر مرحوم شهيد بهشتى بود. طبيعى بود كه او را بيشتر مورد تهاجم قرار بدهند.

/

دو ميلاد بزرگ ؛ ميلاد مادر و فرزند

دو ميلاد بزرگ، ميلاد مادر و فرزند
ميلاد مادر
بيستم جمادى الثانى سال پنجم هجرت روزى است كه خورشيد عفت و عصمت و طهارت در افق بشريت طلوع كرد و پاك‏ترين بانوى جهان قدم به عرصه گيتى نهاد. امروز، روز تولد پاكى و عفت است و زهراى اطهر سلام اللّه عليها در اين روز ديده به جهان گشود تا هم خود مظهر پاكى‏ها باشد و هم اين كه پاك‏ترين فرزندان را به جهان عرضه كند.
زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، تنديس عفّت و معرفت و مظهر استقامت و شجاعت بود. او مصداق اعلاى طهارت و ياور رسالت بود و امامت به دست او و نسل او استمرار جاودانه يافت.
زهراى مرضيه، هم ميراث رسالت و هم نگهبان بزرگ اين ميراث بود. او هم از ثقلين و هم از پاسداران سترگ ثقلين بعد از رحلت رسول خدا بود.
فرياد او و همسر عرش نشينش نخستين و بلندترين فريادى بود كه در حراست از ميراث رسالت و خط راستين ديانت در تاريخ طنين افكن شد. بعد از رسول خدا، وجود شريف زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، مهبط ملائك شد زيرا كه آن بزرگوار پاره پيكر رسالت بود و براى تداوم رسالت، شجاعانه قد برافراشت.
بعد از رحلت رسول خدا، حضرت صديقه كبرى چندان نزيست و پس از مدت كوتاهى به پدر بزرگوارش ملحق شد. اين دوره از حيات زهراى مرضيه گرچه بسيار كوتاه بود، ولى از حساس‏ترين فراز حيات زهراى اطهر محسوب مى‏شود. در اين دوره، درياى وجود صديقه كبرى در ابعاد مختلف فيضانى شكوهمند يافت و آن بزرگوار شجاعانه به تبيين معارف، مبانى و ارزش‏هاى دين همت گماشت. تبيين مسأله بنيادين امامت، از اساسى‏ترين موضوعاتى بود كه مورد توجه صديقه كبرى قرار گرفت و آن بزرگوار نسبت به اهميت اين ميراث عظيم رسالت، به مسلمانان هشدار داد. حضرت زهراى مرضيه بيان مى‏فرمود كه انتظام ملت اسلام از امامت است و آن چه پيروان دين پاك محمّد(ص) را از خطر پراكندگى مى‏رهاند توجه اساسى به ولايت اهل بيت است.
حضرت زهراى مرضيه به موازات طرح اهميت ولايت، قرآن را نيز به عنوان محور و خزينه معارف دين معرفى مى‏كرد و به مسلمانان هشدار مى‏داد كه از قرآن دست بر نكشند و در فهم احكام دين و رسيدن به معرفت اعلاى دينى، قرآن كريم را همچون راهگشايى صادق برگزينند.
آن بزرگوار مى‏فرمود:قرآن با مطالب و محتوايى روشن در پيش روى شماست و اوامر و نواهى آن آشكار است. پس بر خلاف اين محتواى روشن حكمى صادر نكنيد كه از زيان كاران خواهيد بود.
ناآگاهى و سردر گريبان، زندگى دنيايى كردن، از عواملى بود كه پس از رحلت رسول خدا در جامعه اسلامى رخ نمود و آن را با خطر انحراف مواجه كرد. صديقه كبرى براى مقابله با اين خطر، به مسلمانان هشدار داد و به آن‏ها نصيحت كرد كه در راه صيانت از ميراث راستين اسلام همچنان استوار بمانند و از دنيا گرايى و رفاه‏طلبى مهلك بپرهيزند.
حضرت صديقه كبرى در راه صيانت از زلال دين، پيروى از سنت رسول خدا را نيز امرى حياتى مى‏دانست و به مسلمانان تأكيد مى‏فرمود كه هرگز شيوه محمد مصطفى(ص) و سنت رسول خدا را فراموش نكنند و از پيامدهاى خطرناك بى اعتنايى به سنت رسول خدا در هراس باشند.
حضرت زهراى مرضيه در واپسين دوره حيات خويش، گذشته از آن كه در راه استمرار خط راستين رسالت شجاعانه اقدام مى‏كرد، تبيين احكام و مسائل دين را نيز از نظر دور نمى‏داشت و با بيانى مؤثر حقايق و رموز احكام را براى مردم بيان مى‏داشت تا به فرايض دين، نگرشى الهى و هدفدار داشته باشند.
در راستاى اين اهداف بود كه آن بزرگوار، نماز را عاملى براى زدودن كبر، زكات را وسيله‏اى براى پاك كردن نفوس و افزايش روزى و روزه را طريقى براى اثبات اخلاص بنده ذكر مى‏فرمود. آن بزرگوار حج را عاملى براى استحكام بنيان دين مى‏شمرد و عدالت و دادگرى را وسيله‏اى براى پيوند دادن قلوب مسلمانان مى‏دانست.
صديقه كبرى به مسلمانان هشدار مى‏داد كه اگر جامعه اسلامى پايبند به ارزش‏ها و اصول اسلامى نباشد و مردم گرد محور امامت جمع نشوند، آينده نامباركى در انتظار مردم و جامعه خواهد بود و طوفان بلا و مصيبت پى در پى در جامعه خواهد وزيد.
زمانى كه زهراى اطهر جامعه را به سوى هدايت و استمرار دقيق خط رسالت فرا خواند ولى عكس العمل مناسبى از جامعه دريافت نكرد، حزن و اندوهش مضاعف شد. از يك سو در غم از دست دادن پدر كه سرور كائنات و صاحب رسالتى عظيم بود، غوطه مى‏خورد و از سوى ديگر به آينده پر تلاطم اسلام و راه نامطمئنى كه در پيش روى مسلمين قرار گرفته بود مى‏گريست.
ميلاد فرزند
همچنين بيستم جمادى الثانيه (1320قمرى) سالروز ميلاد مسعود فرزند برومند آن حضرت، امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه است. از چنين مناسبت خجسته‏اى، با توجه به نيازى كه جهان امروز به معنويت و آزاد انديشى و آزادمنشى دارد، بايد براى تشريح اصول، ارزشها و آرمانهاى مكتبى كه حضرت زهرا بانوى اول آن و امام خمينى از برجسته‏ترين پرورش يافتگان آنست تلاش كرد.
نعمت بزرگ انقلاب و نظام مقدّس جمهورى اسلامى، تجلّى پرتوى از اين معنويت و بركات همين مكتب است. امام خمينى با تمسك به تعليمات اسلام و آنچه از بركات وجود پيامبر گرامى اسلام و فاطمه زهرا و ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين به بشريت رسيده است توانست مردم ايران را به قيام عليه ظلم و فساد و استبداد داخلى و سلطه بيگانگان تشويق نمايد و بساط دوهزار و پانصد سال ستم شاهى را برچيند و انقلاب اسلامى را به پيروزى برساند.
پيروزى يك انقلاب به نام خدا و تأسيس يك نظام حكومتى به نام دين در يكى از حساسترين نقاط جهان، بزرگترين مانع بر سر راه قدرتهاى استكبارى بود. دقيقاً به همين دليل بود كه از اولين لحظات پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، كارشكنى‏ها و كينه توزى‏ها عليه اين انقلاب و نظام برخاسته از آن شروع شد و انواع و اقسام ضربات، از حمله نظامى گرفته تا محاصره اقتصادى و دشمنى‏هاى سياسى و تهاجم فرهنگى بر آن تحميل شد. قطعاً اين تلاش‏هاى دشمنانه همچنان ادامه خواهد يافت زيرا هدف دشمن، از ميان برداشتن نظام جمهورى اسلامى است.
در بخش تهاجم فرهنگى، تلاش براى بى هويت كردن زن ايرانى، محور عمده و شاخص فعاليتهاى دشمنان نظام دشمنان جمهورى اسلامى است. به زن، در دوران قبل از انقلاب، به مثابه يك كالا نگاه مى‏شدو ابزارى بود براى بوالهوسى‏ها و سوداگرى‏هاى حاكمان و سودجويان، اين نگاه با پيروزى انقلاب اسلامى تغيير كرد. زن ايرانى در همه صحنه‏هاى انقلاب حضور يافت و در عين حال كه متانت خود را حفظ كرد، راه رشد و تعالى علمى را نيز در پيش گرفت و تا قلّه دانش و خدمت به جامعه پرواز كرد.اين نعمت بزرگ را زنان ايرانى به بركت مكتب فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و همت و بلند نظرى امام خمينى دارند.
اين، موفقيتى است كه دشمنان انقلاب و بدخواهان نظام جمهورى اسلامى آنرا برنمى‏تابند و به همين دليل سرمايه گذارى عظيمى براى از بين بردن اين موفقيت بزرگ به عمل مى‏آورند.
تجربه اندلس، كه اروپائيان براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام تا قلب اروپا به انواع و اقسام ابزارهاى فرهنگى بويژه زن، متوسل شدند، بايد براى ما درس عبرت مهمى باشد، موج فزاينده تهاجم فرهنگى با هدف دور ساختن زنان و دختران از حريم عفت و متانت كه اكنون در فضاى جامعه مشاهده مى‏شود، هشدار مهمى است كه نبايد بى تفاوت از كنار آن گذشت. مسؤولين فرهنگى، خانواده‏ها و همه ارگانها و نهادهايى كه به نحوى با مسائل فرهنگى سرو كار دارند بايد با ترويج صحيح منش حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، با اين موج خطرناك مقابله كنند و راه را بر دشمنان ببندند.زنان ايرانى، حضرت فاطمه زهرا را الگوى خود مى‏دانند و در جامعه ما زمينه كاملاً مناسبى براى تعالى معنويت بر اساس اين الگو وجود دارد. از اين زمينه و اين فرصت بايد حداكثر استفاده را به عمل آورد و راه تعالى را هموارتر كرد و معنويت آينده زن ايرانى را تضمين نمود.
با تبريك سالروز اين دو ميلاد بزرگ و روز زن به تمامى وفاداران به اسلام و آرمانهاى انقلاب اسلامى، اميد است زنان قهرمان ميهن اسلامى ما نيز در راه پاسدارى از ارزشهاى دينى، صلابتى زهرا گونه داشته باشند.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
وزارت دفاع عراق: سلاح تروريست‏ها در بصره ساخت اروپاست.
همزمان با افشاى بخشهايى از توافق نامه استعمارى آمريكا ناوهاى جنگى آمريكا و ناتو در سواحل لبنان استقرار بى سابقه يافتند. (16/2/87)
جنبش حماس: كاسه صبرمان لبريز شده، محاصره غزه را مى‏شكنيم.
لبنان با مداخلات آمريكا در آستانه تحولات خطرناك قرا گرفت. (17/2/87)
مردم فلسطين در شصتمين سالگرد اشغال كشورشان لباس سياه پوشيدند. (19/2/87)
ضرب شست حزب اللّه، توطئه آمريكا را در هم شكست.
سيد حسن نصراللّه: دستانى را كه براى خلع سلاح مقاومت دراز شود قطع مى‏كنيم. (21/2/87)
اسرائيل: حزب اللّه 3 سال تلاش ما را يك شبه برباد داد.
حسنى مبارك سالگرد اشغال فلسطين را به سران رژيم صهيونيستى تبريك گفت. (22/2/87)
در شصتمين سالگرد اشغال فلسطين، اسرائيل اعتراف كرد؛ ملت‏ها ما را به رسميت نمى‏شناسند.
كاخ سفيد: قدرت حزب اللّه نگران كننده است.
علماى الازهر خواستارتحريم صدور گاز مصر به رژيم صهيونيستى شدند. (23/2/87)
مشاور سياسى نخست وزير سابق عراق: پذيرش توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد اسارت ملت عراق است.
جنبلاط: به سيد حسن نصراللّه بگوييد ما و آمريكا جنگ را باختيم. (25/2/87)
رقص گرگ‏ها در سالگرد 60 سال جنايت نمايش يافت. (26/2/87)
در پى عقب نشينى دولت سينيوره دومين پيروزى حزب اللّه پس از جنگ 33 روزه بدست آمد. (28/2/87)
اكثر نمايندگان عراق با توافقنامه امنيتى بغداد – واشنگتن مخالفت كردند. (29/2/87)
اجلاس دوحه اختصاص 11 وزير به مقاومت لبنان را پذيرفت.
بوش از نورى مالكى در پى اهانت تفنگداران به قرآن كريم عذرخواهى كرد.
شيخ الازهر: حزب اللّه، لبنان را از نابودى نجات داده است. (1/3/87)
با تحقق خواسته‏هاى مقاومت در اجلاس دوحه، آرامش به لبنان بازگشت، 26 سال پيش فرزندان سلحشور امام خمينى شهرى كه صدام آن را دژ مستحكم خود خوانده بود به قوت ايمان و استوارى اراده خويش از چنگال غاصبان بيرون آوردند و قلب امام و امت را شاد ساختند. امروز در آستانه سالگرد چنان روزى حزب اللّه لبنان به عنوان فرزندان معنوى امام خمينى(ره) پشت صهيونيسم جهانى به عنوان كينه توزترين دشمنان اسلام ناب محمدى(ص) را دوباره بر خاك رساندند. شادمانى بر مبارزان نوش باد.
با انتشار نهايى توافق‏هاى نشست دوحه، مردم لبنان به خيابان‏ها ريختند و پيروزى تازه حزب اللّه را جشن گرفتند. (2/3/87)
آيت اللّه سيستانى در پاسخ به يك استفتاء: مبارزه مسلحانه با اشغالگران مجاز است. (4/3/87)
آيت اللّه سيستانى خطاب به مردم عراق: نارضايتى خود را از حضور اشغالگران اعلام كنيد.
آيت اللّه سيستانى: تا زنده‏ام امضاى پيمان امنيتى با آمريكا ممكن نيست. (5/3/87)
ميشل سليمان رئيس جمهور جديد لبنان رسماً آغاز به كار كرد. (6/3/87)
سيد حسن نصراللّه:افتخار مى‏كنيم عضو حزب ولايت فقيه هستيم.
سيد حسن نصراللّه: آمريكا و اسرائيل قدرت حمله به هيچ كشورى را ندارد. (7/3/87)
عليرغم مخالفت مراجع و فعالان سياسى عراق، شوراى عالى امنيت ملى عراق، توافقنامه امنيتى با آمريكا را تأييد كرد. (8/3/87)
دادگاه لبنان قرار بازداشت سرهنگ معمرقذافى را به جرم ربودن امام موسى صدر صادر كرد.
در اثر فشار افكار عمومى و مخالفت مراجع تقليد، دولت عراق مذاكرات مربوط به طرح امنيتى با آمريكا را متوقف كرد. (12/3/87)
نسيم نسر پس از 6 سال از اسارت صهيونيست‏ها آزاد شد. اسير آزاد شده لبنانى از سيد حسن نصراللّه قدردانى كرد.
توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد تا پايان سال جارى مسكوت ماند.
اخبار داخلى
رهبر انقلاب: هرگاه اسلامى‏تر عمل كرديم موفق‏تر بوديم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى: نبايد به جاى مقابله با دشمن به خود مشغول شويم. (16/2/87)
رهبر انقلاب: اتحاد و خوشى بينى، راه حل مشكلات است. (17/2/87)
پاسخ ايران به بسته 1 + 5: پيشنهاد تعليق، آپارتايد هسته‏اى است.
جوانان از نمايشگاه بين المللى كتاب استقبال بى سابقه كردند. (18/2/87)
رهبر انقلاب در جمع نخبگان تأكيد فرمودند: نوآورى نياز لحظه به لحظه كشور است. (19/2/87)
لاريجانى رئيس هئيت مديره فراكسيون اصولگرايان شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: هرگز زير بار محروميت از فناورى هسته‏اى نمى‏رويم. (21/2/87)
رهبر معظم انقلاب از نمايشگاه بين المللى كتاب تهران بازديد كردند.
نيويورك تايمز با اشاره به برقرارى آتش بس در شهرك صدر: آمريكا هيچكاره است، ايران، عراقى‏ها را آشتى داد.
وزير امور خارجه:انگليس بايد عامل حمله تروريستى به سفارت ايران را تحويل دهد. (24/2/87)
رئيس جمهور در جمع خبرنگاران داخلى و خارجى: پس از 60 سال جنايت، اسرائيل به آخر خط رسيده است.
رئيس جمهور: شخصاً براى حل مشكل مسكن وارد مى‏شوم. (25/2/87)
آيت اللّه شاهرودى: بمب گذارى شيراز آغاز يك سلسله اقدامات تروريستى بود.
سهام عدالت روستائيان، عشاير و كاركنان لشكرى و كشورى دو برابر افزايش يافت.
سيد مهدى هاشمى سرپرست وزارت كشور شد. (26/2/87)
رئيس جمهور عراق در پاسخ به آمريكا: كمك ايران به ملت عراق دخالت نيست. (29/2/87)
مظاهرى: شرط سپرده گذارى براى دريافت وام حذف شد.
براى نهمين بار در آسيا فوتسال ايران بر سكوى قهرمانى ايستاد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در يادواره اسيران و 4500 شهيد لشكر 92 زرهى خوزستان: ملت ايران با مقاومت و ايستادگى حق خود را خواهد گرفت. دفاع مقدس مى‏تواند يكى از درسهاى هميشگى دانشگاه‏هاى جنگ دنيا باشد. (30/2/87)
در جلسه صميمانه توديع و معارفه، پورمحمدى جاى خود را به هاشمى داد. (31/2/87)
200 نماينده از خدمات پورمحمدى تشكر كردند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور اريتره:جنگ‏هاى قومى قبيله‏اى در آفريقا توطئه آمريكا و اسرائيل است.
البرادعى: مدركى بر نظامى بودن فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران و جود ندارد. (1/3/87)
رهبر معظم انقلاب: گروه‏هاى سياسى بايد مرز خود را با غير خودى‏ها و بيگانگان حفظ كنند. (2/3/87)
لاريجانى انتخاب اصولگرايان براى رياست مجلس هشتم شد. (6/3/87)
مجلس هشتم امروز با پيام رهبر انقلاب گشايش مى‏يابد.
شهرام جزايرى به 11 سال حبس محكوم شد! (7/3/87)
اعتراف صريح عبدالقدير خان، پدر بمب هسته‏اى پاكستان: مشرف مرا مجبور كرد عليه ايران دروغ بگويم. (12/3/87)
لاريجانى با 237 رأى 90 درصد آرا، وبدون رأى مخالف رئيس مجلس شد.
در نوزدهمين سالگرد ارتحال، بر ادامه راه امام خمينى تأكيد شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: استراتژى امام ادامه حاكميت اسلامى با اتكاء به مردم است. (13/3/87)
اخبار خارجى
هشدار ائتلاف عراق يكپارچه به مالكى: توافقنامه بغداد – واشنگتن عراق را به پايگاه نظامى آمريكا تبديل مى‏كند. (17/2/87)
تعداد قربانيان ميانمار به 22 هزار نفر رسيد. (18/2/87)
مدودف، رسماً بر كرسى رياست كرملين نشست. (19/2/87)
پوتين رياست جمهورى را داد، نخست وزيرى را گرفت. (21/2/87)
زلزله 8/7 ريشترى چين، هزاران قربانى گرفت.
رئيس سابق مجلس رژيم صهيونيستى: اسرائيل كشتى سرگردان با آينده‏اى نامعلوم است. (24/2/87)
135 هزار كشته و مفقود آخرين آمار تلفات زلزله چين اعلام شد.
آمريكا براى عربستان نيروگاه هسته‏اى مى‏سازد. (29/2/87)
نيويورك تايمز: حماقت بوش و هوشمندى ايران عامل شكست‏هاى آمريكاست. (30/2/87)
در 150 شهر فرانسه، اعتصاب و تظاهرات مردمى عليه ساركوزى برپا شد. (4/3/87)
فرود خونين در خيابان‏هاى هندوراس، هواپيماى مسافربرى حامل 42 سرنشين در هندوراس هنگام فرود بر روى باند باران خورده فرودگاه از باند خارج شد و وارد يكى از خيابان‏هاى شهر سالوادور گرديد. (12/3/87)

/

سخنان معصومان عيب جويى از ديگران

سخنان معصومين‏
سخنانى از امام امام على عليه السلام‏
عيب جويى از ديگران‏
«أَكبرُ العَيبِ أن تَعيبِ ما فيكَ مِثلُه.»
(نهج البلاغه، حكمت 353)
بزرگترين عيب آن است كه آنچه را كه خود دارى، بر ديگران عيب شمارى.
«مَن نَظَر فى عَيبِ نَفسِه اشتَغَل عَن عَيبِ غَيره.»
(نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كه در عيب خود نگرد عيب جويى ديگران از نظرش برود.
«لايُعابُ المَرءُ على تَأخِيرِ حَقِّهِ، انّما يُعابُ مِن أَخذِ ما لَيسَ لَه.». (نهج البلاغه، حكمت 166)
آدمى را عيب نيست كه حقش به تأخير افتد همانا عيب آن است كه دست بناحق برآرد.
«مَن نَظَرَ فى عُيُوبِ النّاسِ فَأَنكَرَها، ثُمّ رَضِيَها لِنَفسِهِ، فَذلِكَ الأحمَقُ بِعَينِه.» (نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كس عيبهاى مردم را ديد و بر آنها نپسنديد سپس همان را بر خود پسنديد بعينه احمق است.
«مَن عابَ عيبَ، وَ من شَتَمَ أُجيب.»
(كنزالفوائد، ج 1، ص 279)
كسى كه عيب (ديگران) گويد، عيبش را بگويند. و كسى كه دشنام دهد، پاسخ بشنود.
«أَعسَرُ العُيُوبِ صَلاحاً العُجبُ واللّجاجة.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 322)
سخت درمانترين عيبها، عيب (خودپسندى) و لجبازى است.
«طُوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ الناس.».
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
خوشا به حال كسى كه توجه به عيبش او را از توجه به عيبهاى مردم باز دارد.
«كُن فى الحرصِ على تَفَقُّدِ عُيوبِكَ كَعَدُوّك.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 305)
براى پيدا كردن عيبهايت مثل يافتن دشمنت حريص باش.
«ايّاكَ و مُعاشَرَةَ مُتتَبِّعِى عُيوبِ النّاس، فَانّهُ لَم يَسلَم مُصاحِبُهُم مِنهُم.» (غررالحكم، ج 1، ص 160 و 19)
بر تو باد به دورى از معاشرت با كسانى كه در جستجوى عيبهاى مردمند، زيرا همنشين آنها از گزندشان سالم نمى‏ماند.
«أعقَلُ النّاسِ مَن كانَ بِعَيبِهِ بَصيراً، و عَن عَيبِ غَيرِهِ ضَريراً.»
(غررالحكم، ج 1، ص 201 و 409)
خردمندترين مردم كسى است كه بيناى عيب خويش و نابيناى عيب ديگرى باشد.
«ذووأ العيوبِ يُحيُّونَ اشاعَةَ مَعائِبِ النّاسِ، لِيَتَّسِعَ لَهُم العُذرُ فى مَعايبهم.» (غررالحكم، ج 1، ص 365 و 37)
صاحبان عيوب، شايع كردن عيوب مردم را دوست مى‏دارند تا براى عذر تراشى عيبهاى خود در وسعت باشند.
«لاتَعِب غيرك بما تأتيه، ولاتعاقب غيرك بذنبٍ تُرخِّص لنفسك فيه.» (غررالحكم، ج 2، ص 336 و 232)
ديگرى را به عيبى كه خود انجام مى‏دهى، ملامت مكن و كسى را به گناهى كه بر خود روا مى‏دارى، عقوبت نكن.
«مَن تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ العُيوبِ، حَرَّمَهُ اللّه مَودّاتِ القُلوب.»
(غررالحكم، ج 2، ص 188 و 729)
هر كه در جستجوى عيبهاى پنهانى مردم باشد، خداوند دوستى دلهاى مردم را بر وى حرام گرداند.
«من بَحَثَ عَن عُيوبِ النّاس فَليَبدَء بِنَفسِه.»
(غررالحكم، ج 2، ص 194 و 837)
كسى كه در پى كنجكاوى و تفتيش از عيوب مردم است بايد اول از (عيب) خودش شروع كند.

/

دانستنيهايى از قرآن همراه با راستگويان

همراه با راستگويان‏
“يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين”
(سوره توبه،آيه‏119)
اى مؤمنان! تقواى الهى داشته باشيد و همراه با راستگويان باشيد.
همواره در قرآن مجيد، هرگاه خطابى به مؤمنان آمده است، در آغاز از آنان مى‏خواهد كه تقوا داشته باشند. وچنان كه مكرر تذكر داديم، تقوى فقط ترسيدن نيست بلكه عبارت است از حالتى كه انسان بايد در تمام مراحل زندگى داشته باشد، و آن حالت خوف و رجاء است. ما همچنان كه بايد از غضب و خشم حق تعالى بترسيم، در مقابل به رحمت بى كرانش مى نگريم واز او پيوسته مى‏خواهيم ما را مورد رحمت و لطف خويش قرار دهد. و انگهى تقوى به اين معنى است كه اگر تمام كائنات كافر گردند يا نافرمانى كنند تو كه تقوا دارى همچنان استقامت داشته باشى و در ايمانت پابرجا بمانى. پس تقوا به معنى ايمانى است كه توأم با استقامت باشد. و از اين رو است كه پيامبر مى‏فرمود “شيّبتنى سورة هود” سوره هود مرا پير كرد، چرا كه در اين سوره، خداوند به پيامبر و همراهانش دستور مى‏دهد كه: “فاستقم كما أمرت و من تاب معك” پايدار باش هم خودت و هم همراهانت. و اين استقامت است كه ايمان را با رنگ مى‏سازد و آن را تقوادار مى‏سازد. ايمان با استقامت، تقوا است.
و چنان كه تذكر داديم همواره در قرآن، مؤمنان را به تقوا امر مى‏كند. در اين آيه شريفه، ضمن دستور تقوا، به مؤمنان، از آنها مى‏خواهد كه همراه باصادقان و راستگويان باشند. و مگر پس از ايمان و تقوا چيزى هست؟ آرى! همراه با صادقين شرط ايمان و تقوا است، زيرا راه راستگويان انسان را از انحرافات و كژيها نگه مى‏دارد و حق را كه چندان روشن و بيّن نيست از باطل تشخيص مى‏دهد.
حال بايد ديد راستگويان چه كسانى‏اند؟
قرآن در چند مورد، صادقين را معرّفى مى‏كند. در سوره بقره، آيه 177 آمده است: “ليس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكنّ البرّ من آمن بالله و اليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبّه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و أقام الصلاة و آتى الزكاة و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرين فى البأساء و الضرّاء و حين البأس، أولئك الذين صدقوا و أولئك هم المتقون” در اين آيه شريفه كه بيان اوصاف و ويژگيهاى مؤمنان مى‏كند كه خلاصه‏اش عبارت است از ايمان به خدا و روز جزا و ايمان به پيامبران و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و انفاق كنندگان در راه او به مستمندان و مستحقان و نماز گزاران و زكات پردازان و وفا كنندگان به پيمانشان و صابران در هنگام سختى‏ها و خوشى‏ها، سپس مى‏فرمايد اينان راستگويان اند و اينان تقواپيشگان. يعنى راستگويان كسانى هستند كه در تمام اين مراحل به راستى و درستى عمل كنند و هرگز در سختى‏ها و خوشى‏ها نلغزند و در هر حال صبر و شكر را از دست ندهند.
در جاى ديگرى از سوره حجرات آيه 15 مى‏فرمايد: “إنما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل الله أولئك هم الصادقون” مؤمنان، تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آوردند آنگاه هرگز نلرزيدند و ترديد نكردند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند، اينان به حق راستگويان اند. پس ملاحظه مى‏كنيد كه راستگويان درجه والاى ايمان و تقوا است چرا كه بسيارى از مؤمنان در زندگى خود دچار وسوسه مى‏شوند و گاهى مسائلى به قلبشان خطور مى‏كند كه خالى از ايمان است و چه بسا در سختى‏ها و دشوارى‏ها بلغزند وبلرزند و دنبال انحراف و كژى بروند. ولى صادقان كسانى هستند كه ضمن ايمان و تقواى الهى هرگز در هر حال شك و ترديدى به دلشان حتى خطور هم نمى كند. راستى چه كسى مى‏تواند اين چنين باشد؟ خدايا ما كه نمى توانيم به آن حد از ايمان و تقوا بالا رويم ولى همواره بايد بكوشيم تا راستگويان ما را بپذيرند. و راستگويان چنان كه از آيات قرآن بر مى‏آيد مصاديقشان مشخص است و از آن چند نفر كسى كه خود آنها را از هر رجس و پليدى پاك و منزه كردى، تجاوز نمى‏كند.
راستگو كسى است كه اعلام مى‏دارد: “لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً” اگر پرده‏ها پس برود بر يقينم افزوده تر نمى شود. و چه كسى جز امير مؤمنين و فرزندان پاكش سلام الله عليهم مى‏تواند اين ادعا را بكند؟!
پس بايد صادقان را در جاى ديگرى جستجو كنيم و اگر خواهان رستگارى و پيروزى هستيم به آنان تمسك كنيم و به دامن پاكشان چنگ زنيم شايد خدا ما را بپذيرد و از گناهانمان در گذرد و ما را به وسيله آن راستگويان در روز حسرت نجات بخشد و از عذاب غضبش برهاند.
و قطعا دستور به مؤمنان كه آنها را به همراهى با راستگويان فراخواند، همين ولايت است كه پيروى از ولايت، همراهى با راستگويان و صادقان است و لا غير.
سليم بن قيس هلالى از امير المؤمنين عليه‏السلام نقل مى‏كند كه در ميان جمعى از مسلمين فرمود: شما را به خدا آيا نمى دانيد كه خداوند در قرآن فرموده است: “يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين؟” سلمان عرض كرد: يا رسول الله أعامة هى أم خاصة؟ آيا اين صادقين عام و شامل است كه همه را در بر مى‏گيرد يا افراد خاصى مقصود آيه است؟ حضرت پاسخ داد: همه مؤمنان مأمور به اين امر شده‏اند ولى مصداق صادقين خاص است و تنها برادرم على و اوصياى پس از ا و را تا روز قيامت در بر مى‏گيرد.مسلمانان جواب دادند آرى به خدا شنيديم .
آرى، شنيدند كه بايد همراه با على باشند ولى هواى نفس و پيروى از باطل‏ها آنها را واداشت كه دست از على بردارند و به ديگران بپيوندند.
در تفسير برهان (ج 2، ص 170) آمده است كه نافع از عبدالله بن عمر نقل مى‏كند كه گفت: “إن الله سبحانه أمر أولاً المسلمين أن يخافوا الله ثم قال: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و أهل بيته” خداى سبحان اولاً مسلمانان را امر مى‏كند كه از خدا بترسند سپس مى‏فرمايد كه همراه با راستگويان باشيد يعنى با محمد و خاندانش. و الفضل ما شهدت به الاعداء. در موارد ديگرى نيز از ابن عباس رضوان الله عليه نقل شده است كه مقصود از صادقين، على بن أبى طالب است. و اين معنى از خود آيه نيز روشن مى‏شود زيرا پس از دستور به تقوا كه به نظر مى‏رسد بالاترين مرحله ايمان است، دستور مى‏دهد كه بايد همراه با راستگويان باشيم نه اينكه خود راستگويان، چرا كه ما نمى توانيم به آن مقام بالا برسيم و تنها خواص و نخبگانند آنان كه به اين مقام دست يافتند و به اين درجه رسيدند و ما اگر مى‏خواهيم كه خداوند اعمالمان را قبول كند بايد تلاش كنيم كه با صادقان باشيم يعنى تنها از آنها پيروى و تبعيت كنيم شايد كه رستگار شويم.
خدايا ما را از پيروان صادقان قرار ده آمين رب العالمين.

/

نور در محاصره ظلمت آسيب شناسى جريان هاى معارض با امام على عليه السلام

نور در محاصره ظلمت‏
(آسيب‏شناسى جريان‏هاى معارض با امام اميرالمؤمنين(ع))
غلامرضا گلى زواره‏
انفكاك ناپذيرى قرآن و عترت‏
هنگام رحلت رسول اكرم(ص) جامعه نوپاى اسلامى به رشد و شكوفايى فكرى و معنوى لازم نرسيده و ريشه‏هاى چندين صد ساله جاهليت، از صحنه ذهن و روح مردم به طور كامل جدا نشده بود و بدون ترديد اگر امّت مسلمان با اين وصف، به حال خود واگذار مى‏گرديد، بار ديگر شعله‏هاى مخرّب جاهليت از اعماق وجودشان سر بر مى‏كشيد و هويت جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار مى‏داد.
در واقع موقع كوچ ابدى آخرين فرستاده الهى، اسلام به سان نهال نوپايى بود كه رسول اكرم(ص) مدت بيست و سه سال حراست و حفاظت از آن را عهده دار بود و رنج‏هاى وافرى را آن حضرت تحمّل نمود تا اين موجوديت مقدّس با دشوارى‏هاى اساسى و گرفتارى‏هاى نگران كننده مواجه نگردد. با اين وصف موازين برهانى و بنيان‏هاى خردمندانه هيچ گاه نمى‏پذيرد كه آن خاتم پيامبران بعد از سال‏هاى متمادى مشقّت و اهتمام در پرورش اين شكوفه شكوهمند، بى آن كه آن را به دست باغبانى شايسته و لايق ديگر بسپارد، آن را به حال خود وانهد و در انديشه آينده آن نباشد.
به علاوه لازم است پس از آن حضرت حافظى باشد تا شريعت الهى را از گزند اختلاف، تحريف و كذب صيانت كند و ضامن بقاى آن باشد، كه كسى جز امام معصوم نمى‏تواند چنين مسؤوليتى را عهده دار گردد، همان انسان والا و شخصيت كاملى كه در اعمال، رفتار، تصميم‏گيرى‏ها، معارف و علوم از هرگونه خطا، لغزش و معصيتى مصون است. اوست كه بايد رموز و ظرايف و دقايق قرآنى را تبيين كند و جزئيات احكام و موازين شرعى را بيان دارد و نگهبان سيره نبوى باشد به طورى كه مردم بتوانند به او اعتماد كنند و در صورت اختلاف به وى مراجعه نمايند و از اعماق جان و دل بر حكم و فرمانش گردن نهند. از اين روى در روايات مُستند از امامان به عنوان “ترجمان وحى” و “قرآن ناطق” نام برده شده است.
بديهى است مأخذ اساسى هرگونه حكم و قانون اسلامى آن است و تمامى آبادانى‏هاى علمى و فكرى و فرهنگى اسلام و مسلمانان بر آيات وحى استوار گرديده است و اعتبار و حيثيت ديگر منابع و مستندات دينى به آن وابسته مى‏باشد امّا قرآن و محتواى ژرف و بلندش نياز به تفسير، توضيح و تبيين دارد و رهروانى كه به اين مسير ناآشنا باشند، لازم است توسط امام معصوم هدايت گردند تا به درستى و راستى سرمنزل مقصود را بيابند. به علاوه در وراى الفاظ و معانى ظاهرى قرآن مقاصدى وسيع‏تر و محتوائى عميق نهفته است كه بايد رسول اعظم يا كسانى كه از سوى او گمارده شده‏اند و با فراسوى اين عوالم ظاهرى، ارتباط ملكوتى و معنوى دارند در اين وادى نيز رهبر باشند، تا آيات را آن چنان كه منظور كلام وحى است تفسير كنند و گرنه با برداشت‏هاى متفاوت و احياناً متعارض از قرآن توسط عدّه‏اى كه صلاحيت‏هاى لازم را بدست نياورده‏اند آفات زيادى گريبانگير بوستان جامعه توحيدى خواهد شد و با استمرار مسيرى نادرست و راهى پرآفت، فرقه‏هاى منحرف كه چون مرداب هايى از اقيانوس جامعه سربرآورده‏اند، در ميان مردم، بذر نفاق و گمراهى و نااميدى مى‏افشانند، از آن گذشته با وجود آن كه قرآن حاوى تمامى معارف است و در جامعيت و گستردگى موضوعات آن هيچ گونه ترديدى وجود ندارد ولى در اين كلام استوار الهى معارف و احكام غالباً در قالب كلّيات و مفاهيم عمومى بيان گرديده‏اند و روشن گرديدن جزئيات دستورات اسلامى به عهده رسول اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) خواهد بود.
به جهت همين پيوستگى قرآن و عترت است كه پيامبر در آخرين روزهاى زندگى دنيوى خطاب به مردم فرمودند: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلوا ابداً و انّهما لن يفترقا؛(1) من در ميان شما دو امانت گرانبها باقى مى‏گذارم كتاب خدا(قرآن) و عترت و اهل بيت خودم، تا زمانى كه به اين دو (امانت نفيس) تمسّك جوئيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار من هيچ گاه از هم جدا نمى‏گردند.»
براى اين كه چنين امر مهمى محقّق گردد، رسول اكرم(ص) نهايت اهتمام خويش را به كار مى‏برد و بارها از اين كه افراد نالايق پس از آن حضرت، زمام امور را بر دست گيرند با اظهار نگرانى مى‏فرمايد: «انّما اخاف على امّتى الائمّة المضلّين؛(2) بر امّت خويش از فرمانروايان گمراه كننده بيمناكم.» «انّى اخاف عليكم استخفافاً بالدين و…تقدّمون أحدكم و ليس بأفضلكم فى الدين؛(3) بر شما از آن بيم دارم كه دين سبك شمرده شود و كسانى را جلو بياندازيد كه برترين شما در دين نمى‏باشند.» آن مصطفاى پيامبران و رحمت جهانيان در حديثى ديگر با صراحت بيان مى‏فرمايند: «امّا الّتى أخافها عليه، فغدر قريشٍ به من بعدى؛(4) بيم آن دارم كه قريش پس از من با او (على) از در فريب درآيند.»
نبى اكرم(ص) در واپسين لحظات زندگى نيز اطرافيان را مورد خطاب قرار دادند و توصيه نمودند كاغذ و قلمى براى ايشان حاضر كنند و فرمودند بيائيد برايتان مكتوبى بنگارم كه پس از آن گمراه نگرديد. در اين حال گروهى كه آرزوهاى خويش را در آستانه فنا مشاهده مى‏كنند به اهانتى شرم آور و تعابيرى تكان دهنده دست مى‏زنند و با غوغا سالارى فرياد مى‏زنند كتاب خدا براى ما كافى است.(5) و بدين گونه به فرمايش خاتم پيامبران اعتنايى نكردند و جوامع بشرى را از درك لغت امامت كه استمرار دهنده مسير انبياء عظام بود، محروم نمودند.
فضيلت در محاق مظلوميّت‏
اميرمؤمنان(ع) نخستين كسى بود كه بعد از خديجه كبرى(س) به نداى ملكوتى حضرت محمد(ص) لبيك گفت و در همان ساعات اوّل بعثت نبى اكرم(ص) به آن وجود آسمانى ايمان آورد. او نخستين كسى بود كه همواره چون سايه همراه رسول خدا(ص) بود و در موقعيت‏هاى گوناگون مخاطره‏انگيز از حضرتش دفاع مى‏كرد و جلو آزارهاى قريش و مشركين را مى‏گرفت و در اين راستا از تهديدها و فتنه انگيزى‏هاى كفّار و مشركين هراسى به دل راه نمى‏داد. در ليلة المبيت به جاى پيامبر خوابيد و بدون هيچ گونه هراسى جان خود را در معرض خطر قرار داد تا جان جانان حضرت محمد(ص) از گزند تروريست‏هاى مشرك مكّه مصون بماند. كه قرآن كريم به اين فداكارى اشاره مى‏كند(6) و منابع روايى و تاريخ گزارش چنين ايثارى را نقل نموده‏اند.(7)
در تمامى غزوات رسول اكرم(ص)، تنها مرد ميدان نبرد و شير بيشه فداكارى حضرت على(ع) بود كه با دليرى و مهابت ويژه‏اى، به نبرد با دشمنان اسلام و مسلمين مى‏پرداخت و لحظه‏اى پيامبر را تنها نمى‏گذاشت. از سوى ديگر رسول اعظم(ص) بهترين بانوان جهان يعنى حضرت فاطمه زهرا(س) را به عقد ازدواج فرزند ابوطالب درآورد و چندين مرتبه از وى به عنوان وزير، جانشين و امام پس از خود سخن گفت كه آخرين و مهم‏ترين آنها حماسه فراموش نشدنى غدير است.(8)
با اين وجود مشاهده مى‏كنيم در حالى كه حضرت على(ع) مشغول تجهيز غسل، كفن و دفن پيامبر اكرم(ص) بود، حقّ مسلّمش را ضايع كردند و كسانى كه با روى كار آمدن آن امام مظلوم، موقعيت سياسى خود را در خطر مى‏بينند اجازه نمى‏دهند آن اسوه پرهيزگاران زمام امور جامعه اسلامى را بر دست با كفايت خود بگيرد و به مدت حدود رُبع قرن آن حضرت را خانه نشين مى‏نمايند. چند ماهى بعد از رحلت رسول خدا(ص) وى را در سوگ همسرش حضرت زهرا(س) مى‏نشانند و بر حزن و تألّم او مى‏افزايند بدين گونه اجازه ندادند آن بحر موّاج الهى، حقايق ناب اسلامى را به سوى مردم برساند و چنين قلّه معرفت، بصيرت و تقوا را كه سينه‏اش از دانش، تدبير و صلابت ايمانى موج مى‏زد به امور جزيى واداشتند. خود حضرت مى‏فرمايند: صبر كردم در حالى كه به كسى مى‏ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد و با چشم خويش مى‏ديدم كه ميراثم(رهبرى و ولايت) را به غارت مى‏برند.(9)
آن خورشيد درخشان امامت اين مصائب را با كسى در ميان نمى‏نهاد تا اسلام بماند، قرآن حاكم باشد، خداوند از وى راضى باشد و بين صفوف مسلمين تفرقه پديد نيايد و اين خاموشى و سكوت در برابر آن همه ستم و حق كشى، مظلوميت حضرت را مضاعف مى‏نمايد. آن امام همام فرموده‏اند: از روزى كه پيامبر خدا رحلت فرمود تا كنون مدام مظلوم هستم.(10) پيامبر نيز نگرانى خود را از اين مظلوميت اعلام مى‏دارد و از اين كينه ورزى نسبت به جانشين راستين خود، مى‏گريد.(11)
راستى چرا به تأكيدهاى پيامبر اعتنايى ننمودند و اين گونه قرآن را از عترت جدا كردند و مردم را از آل محمّد محروم نمودند و چرا نخواستند مسلمانان، قرآن و احكام آن را از اهل خودش فرا گيرند و در دين و سياست به افرادى روى آوردند كه از فضيلت‏هاى معنوى و شايستگى‏هاى ذاتى بى بهره بودند و چرا دانشوران به معارف اهل بيت توجهى نكردند و در اين زمينه به اغيار اقبال نشان دادند و در حالى كه تمسّك به قرآن و عترت جامعه را از هرگونه ضلالتى بيمه مى‏نمود مى‏توان عوامل گوناگونى را براى پديد آمدن چنين ضايعه‏اى برشمرد:
1- رسوبات فكرى جاهليت، خرافات، تعصب‏هاى قومى و قبيله‏اى.
2- جاه‏طلبى خواص و غرض ورزى رشك ورزان.
3- خودمحورى، غرور كاذب و غفلت جوامع اسلامى از حقايق ناب علوى.
4- فاصله گرفتن از فضيلت‏ها و ارزش‏هاى قرآنى و روايى.
5 – كتمان حقيقت و ترجيح دادن منافع فردى و گروهى بر مصالح عموم مسلمانان.
6- تبليغات كاذب و موهوم و سوءاستفاده از بيانات پيامبر كه در مواضع ديگر و در ارتباط با مسايل ديگر مطرح فرموده بودند.
7- عافيت‏طلبى و عزلت جويى عدّه‏اى كه مى‏توانستند با حضور در صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى، اين عرصه‏ها را بر مخالفان و دشمنان تنگ نمايند.
8 – جامعه‏اى كه مى‏بايست بستر مناسب را براى رهبرى امام على مهيا كند، به جاى پذيرش اين حقانيت، فريب اغواگرى‏ها و نيرنگ‏هاى افرادى را خورد كه در فضيلت، پارسايى، معرفت و بصيرت با آن امام همام فاصله‏اى بسيار زياد داشتند و متأسفانه مسلمانان تحت تأثير چنين ابرهاى تيره‏اى، زمام رهبرى جامعه را به دست كسانى سپردند كه نه كامل‏تر بودند و نه فاضل‏تر و در نتيجه كاستى‏ها را بر كامل‏ترين‏ها ترجيح دادند.
رشد سرطانى نفاق‏
سرانجام حضرت على(ع) پس از بيست و پنج سال بركنارى از زعامت امور مسلمين، با اصرار مردم در رأس جامعه اسلامى قرار گرفت و خلافت آن حضرت چهار سال و نه ماه استمرار يافت. مولاى متقيان در ايام كوتاه امّا پربار زمامدارى خويش شيوه رسول اكرم(ص) را به كار بست و غالب تغييراتى كه بعد از رحلت رسول خدا(ص) بوجود آمده بود، به حال اوّل برگردانيد كارگزاران نالايق را كه در مصادر امور بودند، از كار بركنار نمود و چون در صدد بود يك نهضت انقلابى را پديد آورد از اين رو گرفتارى‏هاى بسيارى را به دنبال داشت.(12)
امام در آغازين روزهاى خلافت طى سخنانى كه در جمع مردم بيان نمود، چنين فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلةً، و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم، و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا؛(13) سوگند به خداوندى كه پيامبر را به حق برانگيخت، سخت آزمايش مى‏شويد. چون دانه‏اى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت. زير و رو خواهيد شد. تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود. آنان كه سابقه‏اى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مى‏آيند و آنها كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
به همين دلى عناصرى كه چنين روند شايسته و درستى را برنمى‏تابيدند در چهره‏هاى گوناگون، علم مخالفت با حضرت را برافراشتند و آشفتگى‏هاى خونين و مرارت بارى را به وجود آوردند و نبردهاى سنگينى را به امام تحميل كردند و براى اين كه جامعه را با خود همراه سازند ظاهرى موجّه به خود دادند در حالى كه باطنى خراب و گمراه كننده داشتند و سرانجام بهمن خطرناك نفاق به سوى اجتماع سرازير گرديد. حال سؤال اين است، با وجود آن كه روش حضرت على با شيوه پيامبر تفاوتى نداشت چرا پيامبر با آن سرعت پيشروى نمود و دشمن را يكى پس از ديگرى ساقط فرمود ولى وقتى امام اوّل با خصم مواجه مى‏گردد، برايش مانع تراشى مى‏كنند و آن پيشروى زمان پيامبر براى حضرت وجود ندارد. در جواب بايد گفت پيامبر با كسانى در نبرد بود كه كافر و يا مشرك بودند، ابوسفيانى كه در مقابل رسول خدا مى‏ايستد فرياد مى‏زند زنده باد بت هُبَل و طبيعى است كه اين شعار در برابر توحيد و يكتاپرستى و ايمان مسلمانان هيچ جاذبه‏اى ندارد امّا فرزند همين فرد يعنى معاويه حتى خود را كاسه داغ‏تر از آش معرفى مى‏نمايد و مى‏گويد از اسلام و قرآن دفاع مى‏كنم و موقعى كه مى‏خواهد جنگى را بر عليه اميرمؤمنان سامان دهد اين آيه را مطرح مى‏نمايد: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انّه كان منصوراً؛(14) هر كس به ستم كشته شود به طلب كننده خونش نيرويى داده‏ايم ولى در انتقام از حدّ نگذرد كه او پيروزمند است.» حال چقدر جامعه بايد هوشيار و بيدار باشد كه از وراى اين ظاهرسازى، چهره باطل را شناسايى كند و معاويه را به عنوان دشمن دين و قرآن تشخيص دهد امّا متأسفانه چنين فرهنگى بر جامعه حاكميت ندارد كه نقشه معاويه را نخست بشناسد و سپس آن را خنثى كند. از اين روى معاويه كه در قتل عثمان دست داشت و يا حداقل تعمداً در دفاع از وى كوتاهى نمود آن روزى كه متوجه شد از كشته خليفه سوم مى‏تواند بهره‏بردارى سياسى كند قتل عثمان را بهانه‏اى براى جنگ با حضرت على(ع) قرار داد كه حضرت با فراستى ويژه ماجراى پشت پرده را افشا نمود و موقعى كه اين خليفه خلافكار اُموى در نامه‏اى امام را متهم به كشتن عثمان نمود، اميرمؤمنان در
مكتوبى خطاب به وى نوشت: اين كه تو فراوان مسأله عثمان و قاتلان او را طرح مى‏كنى، آن جا كه يارى وى به سودت بود، چنين كردى و در مواقعى كه يارى رساندن او به سود خودش بود وى را وانهادى.(15)
در حالى كه از مجموعه بيانات حضرت على(ع) در نهج البلاغه برمى‏آيد كه آن حضرت اگرچه به روش عثمان انتقاد داشته اما كشته شدن اين خليفه را در مسند خلافت به دست شورشيان با مصالح كلّى اسلامى منطبق نمى‏دانسته است و قبل از آن كه چنين اتفاقى روى دهد، امام نگرانى خود را از اين بابت اعلام داشته است، با اين وصف نه حضرت على فرمان به قتل عثمان داد و نه رفتار انقلابيون را در اين باره تأييد كرد و تمام كوشش حضرت آن بود كه بدون خونريزى خواسته‏هاى بر حق مردم برآورده شود.(16)
جلوه ديگرى كه معاويه در ظاهرى آراسته و درونى منافقانه از خود بروز داد اين است كه در جنگ صفّين هنگامى كه پيروزى سپاهيان حضرت على(ع) را حتمى و شكست خود را نزديك ديد با مشورت عمروعاص دستور داد قرآن‏ها را بر نيزه كنند، اين حركت چنان زيركانه صورت گرفت كه عدّه‏اى از قواى امام متقين اعلام كردند ما تا حالا در راه قرآن مى‏جنگيديم ولى ديگر نمى‏توانيم با قرآن در نبرد باشيم و ادامه جنگ ديگر حرام است و تهديد نمودند ديگر نبايد كسى بجنگد و حضرت را تحت فشار قرار دادند تا مالك اشتر هم برگردد.(17)
فتنه‏هاى اُموى‏
علاوه بر خطر نفاق، عامل ديگرى كه فضاى سياسى و اجماعى عصر حضرت على(ع) را تيره و آشفته نمود، فتنه گرى اُمويان بود، آنان در نيرنگ هايى خطرناك، مردم را در وضع مبهم قرار دادند. اگرچه اجراى چنين نقشه‏هايى توسط معدودى صورت مى‏گرفت امّا عوارض ناشى از آن فراگير و فرساينده بود. به همين دليل امام على بن ابى طالب مى‏كوشد به جاى روى آوردن به فتوحات مسلمين، به اصلاح جامعه اسلامى بپردازد و امّت مسلمان را از اين سلول سرطانى كه از درون مشغول تخريب است، برهاند و كسانى چون عمار ياسر و ديگر صحابه، حضرت را در اين راه يارى مى‏كنند.
از اقداماتى كه در راستاى دور كردن مردم از اسلام راستين صورت گرفت اين بود كه معاويه تعصب قومى و ملّيت و گرايش‏هاى نژادى را كه پيامبر اكرم(ص) ميرانده بود، از نو زنده نمود و به مردم توصيه نمود تا مى‏توانيد به فرزندان خود اشعار جاهلى را بياموزيد زيرا مى‏خواست مسلمانان را به خُلق و خوى جاهليت بازگرداند. تبعيض در برخورد با مسلمانان به حدى رسيد كه حتى در انتخاب امام جماعت مساجد هم قوميّت خاصى بر ديگران، بدون شايستگى ذاتى، برترى داشت.
معاويه گروهى از افراد را كه صحبت پيامبر را درك كرده و در ميان مردم اعتبارى داشتند استخدام كرد، از ميان اين اشخاص آنانى كه اسير مقام و دنيا و جاه‏طلبى بودند براى تأمين نظر اُمويان به جعل حديث پرداختند و بازار حديث سازى رواج فزاينده‏اى يافت.
حركت ديگر، موروثى نمودن خلافت بود، يعنى هر كس خليفه پس از خويش را بدون در نظر گرفتن صلاحيت‏ها و معيارهايى كه اسلام مشخص نموده، تعيين نمايد و اين توصيه ابوسفيان بود كه فرزندش معاويه آن را اجرا كرد زيرا وى در سنين آخر زندگى و در حالى كه چشمان خود را از دست داده بود گفت: اى بنى اميه وقتى خلافت به دستتان رسيد نگذاريد از ميان شما خارج شود، باور نكنيد كه بهشت و جهنمى وجود دارد، با خيال راحت زمامدارى را براى يكديگر نگه داريد و خلافت را چون ميراثى در نظر بگيريد. علاوه بر اين، روش خلافت، به شيوه‏هاى مملكتدارى روميان و ايرانيان نزديك شد و ديگر آن موازين قرآنى و سنت نبوى در امر خلافت اجرا نمى‏شد. كار خطرناك ديگر معاويه اين بود كه عدّه‏اى از انسان‏هاى خالص و پرهيزگار را كه به خاندان عترت ارادت مى‏ورزيدند مسموم نمود و با اين كار حق طلبان و خيرخواهان و افراد نيكو روش را كه سدّ راه خود تلقى مى‏كرد، از بين بُرد. در جاهليت سرهاى مخالفان را بر نيزه مى‏كردند كه روش مذمومى بود و اسلام آن را منسوخ نمود امّا معاويه و امويان اين رسم منفور را دو مرتبه زنده كردند و سر عدّه‏اى از اصحاب حضرت على از جمله عمروبن حمق خزاعى را به نيزه نمودند. آن كسى كه معاويه از همه بيشتر از او هراس داشت حضرت على(ع) بود و چون متوجه شد حضرت به شهادت رسيده است بطور ناگهانى ماجراى انتقام خون عثمان را تعطيل نمود و در اين باره سكوت كرد و نيرنگ امويان چنان قوى بود كه مردم متوجه نشدند پس اين همه خونى كه در اين مسير بر زمين ريخته شد و جنگ صفين كه بر عليه حضرت على تدارك ديده شد و نيز ماجراى جنگ جمل براى چه بود و كسى هم از معاويه نپرسيد حالا كه تمام اختيارات بدست توست چرا قاتلان عثمان را مجازات نمى‏كنى؟!
معاويه احساس نمود حضرت على(ع) ديگر در ميان مردم نيست امّا فرهنگ و معارفش و خاطراتش مثل جويبارى در ميان امّت اسلامى جريان دارد و مشاهده كرد مردم تازه با كشته شدن حضرت على(ع) مى‏فهمند چه گوهر ارزشمندى را از دست داده‏اند، آن ملعون براى اين كه ياد حضرت را از دل‏ها محو كند، دستور داد بر بالاى منابر و در مراكز دينى و در هر نماز جمعه‏اى حضرت على(ع) را سبّ كنند و بر روى منبر پيامبر بر جانشين راستين او دشنام دهند!(18)
رشك ورزى خواص، جهالت عوام‏
عدّه‏اى ملاحظه مى‏نمودند كه حضرت على(ع) نزد رسول اكرم(ص) مقام فوق العاده‏اى دارد و خاتم پيامبران در موقعيت‏هاى مقتضى بارها شخصيت وى را مورد تكريم و تجليل قرار داد و او را از سايرين ممتاز نمود، حتى امام را در سنين جوانى بر تمامى اصحاب ترجيح مى‏داد، خواص با وجود آن كه مى‏دانستند اين تأييدها مبناى قرآنى و آسمانى دارد و از كانون وحى سرچشمه مى‏گيرد و نيز در وجود حضرت على(ع) شايستگى‏ها و لياقت‏هاى فراوانى بود، برايشان چنين روندى قابل تحمّل نبود و لذا حتى در زمان حيات رسول خدا(ص) سرو صداى اعتراض‏آميز آنان بلند گرديد و در اين زمينه پيامبر را مورد انتقاد قرار مى‏دادند. امّا چون موقعيت معنوى، علمى و اجتماعى حضرت على همچنان با حمايت پيامبر اكرم(ص) هر روز كه مى‏گذشت تقويت مى‏گرديد، مخالفان ناگزير شدند خاموش گردند و منتظر فرصتى بودند تا آتش رشك خود را برافروزند و عقده‏هاى روانى و حقارت‏هاى درونى را با ضربه زدن به پيكر خاندان وحى تخليفه نمايند و به محض آگاهى از رهبرى مولاى پرهيزگاران، حسادت‏ها افزايش و عقده‏ها گشوده گشت و شورش‏هاى متعدد داخلى فضاى جهان اسلام را در زمان حضرت على(ع) به شدت آشفته نمود.
از سوى ديگر لغو امتيازهاى قومى و طبقاتى و عزل افراد نالايق هنگام رهبرى امام على(ع) براى افرادى كه به ثروت اندوزى، رفاه‏طلبى و عافيت جويى روى آورده بودند به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود، بسيارى از افراد جامعه و حتى عدّه‏اى از مهاجرين و انصار شناخت درستى از ويژگى‏هاى معنوى و پايگاه معرفتى اميرمؤمنان(ع) نداشتند و حتى تصوّر نمى‏كردند آن امام مظلوم جانشين راستين رسول خداست و از جانب پروردگار براى امامت مردم منصوب گرديده است، كلامش حجت و اطاعتش بر همه لازم مى‏باشد، در فاصله يك ربع قرن خانه نشينى مولاى متقيان نيز همه چيز به بوته فراموشى سپرده شده بود البته اين بدان معنا نيست كه جبهه حق وجود نداشت كم نبودند تعداد افرادى كه فكر مى‏كردند اميرالمؤمنين(ع) چهارمين خليفه‏اى است كه حداكثر از سه خليفه ديگر كمى عادل‏تر است. همين جهالت مردم و عدم شناخت درست از موقعيت حضرت على زمينه را براى متشنج نمودن اوضاع توسط قاسطين، مارقين و ناكثين فراهم ساخت.
چنين روند آفت زايى موجب گرديد تا افرادى كه اهل عبادت و روزه دارى بودند تصميم بگيرند براى حفظ اسلام كشتن حضرت على(ع) را در رديف به قتل رسانيدن معاويه و عمروعاص قرار دهند و همين جاهلان متنسّك چنين عمل كردند كه دشمنان رودررويى چون فرزند ابوسفيان از كارنامه آنان بهره بردارى خوبى به نفع خود كنند و بدون دردسر به غصب خلافت، انحرافات، سلطه گرى و فتنه‏انگيزى خويش ادامه دهند.
افراط و تفريط ها
وقتى افرادى از ميزان و اعتدال خارج شوند و از مفاهيم عقيدتى، فكرى و كلامى اسلام و حقايق قرآنى برداشت‏هايى ويژه داشته باشند به انحراف روى مى‏آورند و از رهبرى و قلّه اسلامى فاصله مى‏گيرند و رفته رفته چون سيلاب‏هاى بنيان كنى نه تنها براى مزارع و دشت‏هاى تشنه مُفيد نخواهند بود، بلكه بوستان‏هاى معارف و گلستان‏هاى ايمان را دچار پژمردگى نموده و باغ مصفا و با طراوت فضيلت را در معرض تخريب قرار مى‏دهند، به علاوه افراط گرى آنان سنگ بناى تحريف و بدعت و فرقه سازى را بوجود مى‏آورد و در عصر حضرت على(ع) اين روش غلط و آشفته منجر به پيدايش غاليان و خوارج گرديد.
امام پرهيزگاران در خصال پسنديده و اوصاف ربّانى يكتا بود. يار محرومان و حامى مظلومان به شمار مى‏آمد. حاكمى عادل، مجاهدى مؤمن، زاهدى پارسا و عارفى مبارز بود. هيچ عاملى او را از گام نهادن در مسير حق باز نمى‏داشت. كلامش شنوندگان را مبهوت مى‏ساخت، ترديدها را زايل مى‏نمود و نور اميد را در قلوب روشن مى‏كرد.
امّا همين ويژگى‏هاى بسيار عالى براى افرادى كه حقايق عالم را نمى‏شناختند و ايمان درستى هم نداشتند و در درك معارف ناب عاجز بودند يك نوع شكى را بوجود آورد كه محصول پرآفتش غالى گرى بود زيرا گفتند خدا در اين مرد حُلول كرده است و بدين ترتيب به سوى يك كجروى خطرناك فرو غلطيدند و سرانجام گفتند(العياذباللّه) اميرمؤمنان همان خداست؟!
امام استوار و راسخ به نبرد با اين خرافه رفت و تا نابودى اين مرداب انحراف آرام نگرفت. اولين كسى كه دم از اين انديشه باطل زد عبداللّه بن سبا بود كه به امام گفت: تو همان خدايى! حضرت وى را امر به توبه كرد و راهش را شيطانى معرفى نمود و دستور داد زندانش نمودند و چون از گناهش اظهار ندامت ننمود، حضرت او را در آتش سوزانيد.(19)
پيامبر و ائمه هدى از غُلات اظهار تنفر نموده و آنان را به شدت مذمّت كرده‏اند. بزرگان شيعه هم اين اشخاص منحرف را اهل بدعت دانسته و غُلات را كافر معرفى نموده‏اند.
فرقه دومى كه چون قارچى سمّى در عصر رهبرى حضرت على(ع) سربرآورد، خوارج بودند. آنان كه پس از جنگ صفين و ماجراى حكميت شكل گرفتند با تمسّك به قرآن و تظاهر به اسلام براى امام اوّل دشوارى هايى را فراهم نمودند و از خود عقايد فاسدى برجاى نهادند. آنان به طرز گمراه كننده‏اى كردارهاى خويش را با قرآن توجيه مى‏كردند و براى روش‏هاى باطل خود استدلال‏هاى عقيدتى مى‏آوردند و قرآن را به نفع مقاصدى كه داشتند تأويل مى‏نمودند.
اين منحرفين براى رهبرى جامعه اهميّت فوق العاده‏اى قايل نبودند و صرفاً به عنوان نماينده مسلمين به او مى‏نگريستند كه مسؤوليت دينى و سياسى جامعه را عهده دار بود و اگر پس از انتخاب و اتمام بيعت خلاف افكارش گام بر مى‏داشت هر لحظه‏اى قادر بودند عزلش كنند و در صورت سرپيچى با وى جنگيده و در مواقعى كه ضرورت ايجاب مى‏نمود امام را واجب القتل مى‏دانستند. آنان حضرت على(ع) را تا زمان راضى شدن به حكميت، خليفه مسلمين تصوّر مى‏كردند ولى پس از آن بناى تمرّد نهادند.
تحجّر و خشك انديشى و تعصب بى‏جا اساس افكار اين فرقه را تشكيل مى‏داد و كردارهاى وحشيانه آنان از تفكرات باطل و خباثت آلودشان حكايت داشت و سرانجام حضرت على(ع) ناگزير گرديد جنگ با شاميان را وانهد و در نهروان با اين قوم جاهل و منحرف بجنگد و غائله آنان را كه در راه عقيده خود قساوت‏ها به خرج مى‏دادند و حاميان حضرت را مى‏كشتند، بخواباند. ولى پس از چندى يكى از اين خوارج آن حضرت را در مسجد كوفه هنگام نماز، به شهادت رسانيد.(20)
پى‏نوشت‏ها: –
1. ميرحامد حسين متوفى 1306 ه.ق دانشمند بزرگ شيعه اين حديث را از حدود دويست نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است كه اين مجموعه در كتاب ارزشمند عبقات الانوار به قلم وى آمده است.
2. بحارالانوار، ج 21، ص 181.
3. همان، ج 28، ص 32.
4. همان، ج 69، ص 227.
5. الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 237.
6. سوره بقره، آيه 207.
7. نك: الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 29؛ امالى، شيخ صدوق، ص 298، احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 3، ص 34 – 26.
8. حديث غدير، در زمره احاديث متواتر است يعنى جاى هيچ گونه ترديدى در متن يا سند آن وجود ندارد، نك: الغدير، علامه امينى، ج 1، ص 214.
9. نهج البلاغه، خطبه سوم.
10. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 108.
11. بحارالانوار، ج 28، ص 76.
12. شيعه در اسلام، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ص 15.
13. نهج البلاغه، فرازى از خطبه شانزدهم.
14. سوره اسراء، آيه 33.
15. نهج البلاغه، نامه 37.
16. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 171 – 170.
17. نك: 15 گفتار، شهيد مطهرى، ص 132 و 134.
18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ص 58 و 72 و ج 13، ص 222.
19. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 18، ص 554.
20. نك:مروج الذهب، ج 2، ص 415؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 47، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 281.

/

توطئه جديد عليه روحانيت

توطئه جديد عليه روحانيت‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها شاهد تخريب و توطئه‏اى هستيم كه روحانيت را نشانه مى‏رود. آماج اين حملات روحانيانى هستند كه از انديشه والا در اسلام‏شناسى و معرفت دينى برخوردارند و از آغاز نهضت اسلامى در كنار امام و درس فقه و اصول و انديشه‏هاى سياسى آن بزرگ مرد قرار داشته‏اند يا در جايگاه مرجعيت قرار دارند، ترديدى نيست كه ساماندهى اين توطئه در اختيار دشمنان اسلام و قدرتهاى سلطه‏گر و صهيونيسم و امپرياليسم جهانى است اما جاى تأسف است كه اين نقشه خائنانه به دست پاره‏اى عناصر داخلى و برخى فريب خوردگان خودى به اجرا در مى‏آيد و اسفبارتر اينكه گاه پياده نظام اين حمله افرادى هستند كه خود را طرفدار نظام و انقلاب مى‏دانند و به دليل نداشتن قدرت تجزيه و تحليل ابزار دشمنان مى‏شوند و ناخودآگاه زيربناى فكرى و انسانى انديشه انقلاب و چهره هايى را كه نماد انقلاب و سرمايه فكرى و علمى و ارزشى نظام‏اند را هدف قرار مى‏دهند كه در هر مقطعى از زمان كه مى‏گذرد نمونه‏هاى آن را مى‏بينيم.
اين موضوع ما را بر آن مى‏دارد كه به گذشته اين ماجرا برگرديم و به سير تاريخى آن نگاهى گذرا كنيم تا مبرهن گردد كه توطئه ياد شده نه فقط دست ابزار دشمنان دانا و دوستان نادان امروز است بلكه همپاى تاريخ سياستمداران توحيد استمرار داشته و حتى پيامبران و امامان معصوم نيز مصون از تيرها و تركش‏هاى اين جبهه مهاجم نبوده‏اند هر چند شرح اين مختصر در اين مجال نمى‏گنجد.لذا به روزگار خودمان و وقايع صدساله اخير رجوع مى‏كنيم و مواردى را بازبينى مى‏كنيم و به ريشه‏هاى اين عمليات روانى و تخريبى نظر مى‏افكنيم.
چرا روحانيت هدف است؟
نخستين نكته‏اى كه بايد بدان توجه كرد اينكه چرا روحانيان و رهبران دينى هدف قرار مى‏گيرند؟ اينها كه چهره‏هاى علمى، ارشادى، مردمى و محبوب و خدوم جامعه هستند كه ميليون‏ها انسان از ولادت تا وفات به آنان نياز دارند و به آنها اعتماد مى‏كنند و حساب و كتاب زندگى خود را بى‏پروا پيش روى آنان مى‏گشايند و صحت اعمال خود را رهين فتوا و امضاى آنان مى‏دانند و در يك سخن آنها كه سكاندار معنويات و فرهنگ و معارف امت‏اند، چرا آنان هدف قرار مى‏گيرند؟ البته پاسخ اين پرسش در عملكرد جبهه دشمن روشن است، روحانيت با اين جايگاهى كه دارد حامى منافع ملت و مصالح مملكت و دژخلل‏ناپذير دفاعى كشور است و دشمن اين را نمى‏خواهد. اما خودى‏ها و داخلى‏ها چرا؟! در اين مورد نيز بايد ميان گروههاى داخلى مرزى برقرار كرد. يك طرف مرز، كسانى هستند كه منافع نامشروع خود را به بيگانه پيوند زده و يا منافع و اميال نفسانى خود را با مواضع روحانيت منطبق نمى‏بينند و در يك تعارض درونى ميان فطرت و شهوات قرار دارند تا كدامين غالب آيد، و آنجا كه منافع شخصى و اميال نفسانى و اغراض سياسى غلبه مى‏كند به مواضع روحانيت پشت مى‏كنند طرف ديگر مرز خودى‏ها هستند كه عمدتاً بخاطر كج فهمى و تحجر و جناح گرايى به نفى و اثبات شخصيت‏هاى روحانى مى‏پردازند اگر بخواهيم از اين سه گروه تعبير و تفسيرى طبق وقايع تاريخى گذشته داشته باشيم اينها همان «قاسطين و ناكثين و مارقين» زمان‏اند كه در عهد اميرالمؤمنين(ع) در سه جبهه گروه معاويه، طلحه و زبير و خوارج قرار داشتند…
بارى توطئه عليه روحانيت در سالهاى اخير از آنجا آغاز شد كه استعمارگران خارجى و غرب باوران داخلى روحانيون را مزاحم خواسته‏ها و منافع نامشروع خود ديدند و تلاش كردند آنان را از سر راه خود بردارند. روحانيت را ديدند كه از حمايت ملت برخوردار است و حاضر نيست در برابر دشمنان سر فرود آورد و هر كجا يك حركت ضد استعمارى شكل مى‏گيرد روحانيون در صف مقدم مبارزه و در كنار مبارزان آزادى‏خواه قرار دارند، ديدند كه روحانيت در مقام مرجعيت با يك فتواى فقهى كاسه و كوزه استعمار را درهم مى‏ريزد.
و مثلاً در قضيه تنباكو و فتواى تحريم آن از طرف مرجع بزرگ ميرزاى شيرازى براى كوتاه كردن دست انگليسى‏ها از انحصارات آن تا بدانجا نافذ است كه در حرمسراى شاه نيز كسى به خود حق نمى‏دهد لب به قليان بزند! اين نفوذ كلمه را دشمنان ملت زير نظر داشتند از اينرو در صدد تخريب اين تكيه گاه مستحكم برآمدند. نفوذ و نقش روحانيت را در انقلاب مشروطيت ديدند و تصميم به حذف روحانيت از صحنه سياسى گرفتند، مجاهدات آيت اللّه كاشانى را در ملى كردن نفت ديدند و ديديم كه روزنامه نگاران آنروز و سياسى كاران آن زمان چه كردند!
حضرت امام(ره) به اين نكته‏هاى تاريخى توجه داده و به تحليل آن پرداخته‏اند. امام با اشاره به عملكرد برخى سياسيون فرمودند: «خوب شما تا آخر هم اعليحضرت را مى‏خواستيد اينكه نمى‏توانيد حاشا بكنيد تا آخر هم مى‏گفتيد خوب ايشان باشند…حكومت نكنند، شمائى كه تا آخر اينطور بوديد، بختيار هم تا آخر مى‏خواستيد، آخر شما نبايد ديگر ما را بازى بدهيد… از ميرزاى شيرازى كه قضيه تنباكو را درست كرد تا آقاى كاشانى تمام علمائى كه در خلال اين در مشروطيت براى اسلام كار كردند…تمام اينها را به آنها بد گفتند.آن روزنامه جبهه ملى را پيدا بكنيد ميرزاى شيرازى را متهم كرده بود به دروغگوئى، شيخ فضل اللّه را اينقدر فحش داده! جرم شيخ فضل اللّه بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه قانون بايد اسلامى باشد، جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه احكام قصاص غير انسانى نيست، انسانى است. او را دار زدند و از بين بردند و حالا شما به او بدگوئى مى‏كنيد! بعد مى‏رسيد به آقاى كاشانى آقاى كاشانى هم همينطور بود، جرم اينها همين است كه بايد اسلام در ايران پياده شود و شما مى‏گوئيد كه احكام غرب مترقى است.» (نقل از صحيفه نور، ج 15، ص 21 با تلخيص)
امام راحل در جاى ديگر با اشاره به دستهاى تفرقه افكن ميان صفوف ملت چنين مى‏گويد: «تاريخ يك درس عبرت است براى ما…تاريخ مشروطيت را بخوانيد كه وقتى مشروطيت پاگرفت دستهايى آمد و مردم ايران را به دو دسته تقسيم كرد..طرفدار مشروطه، مخالف مشروطه. در خانه دو تا برادر مخالف و موافق بودند، نگذاشتند مشروطه آنطور كه علما طرح ريزى كردند عملى بشود تا آنجا كه مرحوم شيخ فضل اللّه نورى در ايران بخاطر اينكه مى‏گفت بايد مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطه‏اى كه از غرب و شرق به ما برسد قبول نداريم در همين تهران به دار زدند و مردم كف زدند يا رقصيدند.» (صحيفه نور، ج 18، ص 136 با تلخيص)
حضرت امام در جاى ديگر با اشاره به ترورهاى انجام شده نسبت به روحانيت وضع پس از انقلاب را بدينگونه ترسيم فرمودند: «ببينيد چه جمعيت‏هائى هستند كه روحانيون را مى‏خواهند كنار بگذارند همانطور كه در صدر مشروطه با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند. همان نقشه است. آنوقت ترور كردند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الآن هست كه مطهرى را مى‏كشند،فردا هم شايد من و پس فردا هم يكى ديگر، مسير غير مسيرماست، مسير ما اسلام است و اسلام مى‏خواهيم، ما آزادى كه اسلام در آن نباشد نمى‏خواهيم.» (صحيفه نور، ج 6، ص 286).
روحانيت در جبهه تشيع‏
ناگفته پيداست كه روحانيتى مورد خشم و بغض دشمنان كينه توز اسلام است كه سرمايه معنوى و خط سياسى خود را از فرهنگ تشيع گرفته باشد، تشيع سرخ كه از محراب على(ع) و كربلاى حسينى(ع) الهام مى‏گيرد كه به كفر و نفاق و ظلم و جنايت تن نمى‏دهد و نابودى آن را مى‏خواهد و خط قرمز آن حريم اسلام و پاسدارى از ارزشهاى دينى و انسانى و اخلاقى است و گرنه بسيار بودند عالمان دينى و راويان حديث و حاملان فقه بيرون از حريم تشيع كه به ذلت و سازش تن دادند و بر سر دنيا معامله كردند و در دربار ظلمه جاى گرفتند و توجيه‏گر مظالم و شهوات و جنايات آنها شدند.
نمونه‏اى از اين را در عالمان وابسته به دربار بنى اميه و بنى مروان و بنى عباس در تاريخ اسلام مى‏بينيم. در حاليكه ائمه معصومين و ياران صديقشان از گفتن يك مسئله شرعى ممنوع بودند و آزاد مردان شيعه تبعيدى و زندانى و زنده به گور مى‏شدند و خانه هايشان را بر سرشان خراب مى‏كردند، عالمان دربارى در كنار خلفاى جور مى‏نشسته و با امنيت خاطر روزگار مى‏گذراندند و هرگاه لازم مى‏شد به نفع دربارها فتوى مى‏دادند و حديث جعل مى‏كردند و كتاب خدا را به نفع آنان تفسير مى‏نمودند.
در حاليكه روحانيت شيعه، چنين سابقه و عقبه فكرى و دينى و تاريخى فرهنگ سازش را نفى مى‏كرده و لذا همواره مورد خشم زورگويان بوده است و امروزه نيز چنين است و در آينده نيز چنين خواهد بود چرا كه فرهنگ تشيع قابل بازسازى به نفع تبهكاران نيست.
اين است كه به فرموده امام راحل: «در هيچ كشور و انقلابى جز انقلاب بعثت و رسالت و زندگى ائمه هدى – عليهم السلام – و انقلاب اسلامى ايران سراغ نداريم كه رهبران آن اينقدر آماج حملات و كينه‏ها گردند.» (صحيفه نور، ج 20،ص 242)
در انقلاب اسلامى ايران ديديم كه دشمن زخم خورده و خشمگين و عوامل كثيف آنان حتى از رنگين كردن محراب‏ها با خون عالمان و روحانيان هفتاد و هشتاد ساله نگذشتند چرا كه آنان را سكان دار انقلاب و ستيزه گران عليه دشمنان اسلام و غارتگران جهانى و افشا كننده نيرنگ‏هاى عناصر وابسته به آنان مى‏دانستند و به حق چنين است.
شهيدان بزرگوارى چون آيت اللّه مدنى و قاضى و دستغيب و اشرفى اصفهانى و بهشتى و مطهرى و قدوسى و باهنر در ارودگاه روحانيت شيعه خيمه زده‏اند و بايد خون آنان همچون طلايه داران تشيع ريخته شود چرا كه استكبار درنده خوى طعمه خود را در كشور ايران از دست داده و راه بازگشت ندارد و گناه اين را به گردن روحانيت مى‏اندازد چرا كه پرچم انقلاب در كف روحانيت است و آحاد ملت از حوزوى و دانشگاهى و كارگر و كشاورز و مرد و زن و استاد و دانشجو دل در گرو روحانيت دارد چرا كه آنان را آزموده‏اند و ديده و خوانده است كه روحانيت شيعه پاى هيچ قرارداد استعمارى را امضا نكرده و در برابر ستم و غارتگرى و استعمار گردن خم نكرده است و اين براى روحانيت شيعه افتخار بزرگى است.
مواضع روحانيت در برابر اقطاب ثروت و زر و تزوير
روحانيت با زندگى زاهدانه همواره از دست بردن به سفره سرمايه داران پرهيز داشته و با چپاولگران حقوق مردم در ستيز بوده و به همين دليل مورد خشم مرفهان و پول پرستان بوده است به فرموده امام راحل(ره): «علماى اصيل اسلام هرگز زيربار سرمايه‏داران و پول پرستان نرفته‏اند و همواره اين شرافت را براى خود حفظ كرده‏اند و اين ظلم فاحشى است كه كسى بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدى(ص) با سرمايه داران در يك كاسه است و خداوند كسانى را كه اينگونه تبليغ كرده و يا چنين فكر مى‏كنند نمى‏بخشد. روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتى نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و رياضت درس خوانده و پس از كسب مقامات علمى و معنوى نيز به همان شيوه زاهدانه و با فقر و تهيدستى و عدم تعلق به تجمّلات دنيا زندگى كرده‏اند و هرگز زير بار ذلّت نرفته‏اند…به هر حال خصوصيات بزرگى چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگى به قدرتها و مهم‏تر از همه احساس مسؤوليت در برابر توده‏ها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است و چه عزتى بالاتر از اينكه روحانيت با كمى امكانات تفكر اسلام ناب را بر سرزمين افكار و انديشه مسلمانان جارى ساخته است و نهال مقدّس فقاهت در گلستان حيات و معنويت هزاران محقق به شكوفه نشته‏اند. راستى اگر كسى فكر كند كه استعمار روحانيت را با اين همه مجد وعظمت و نفوذ تعقيب نكرده و نمى‏كند ساده انديشى نيست؟»
(منشور روحانيت، پيام حضرت امام قدّس سرّه)
توطئه ترور شخصيت‏ها
در اينجا توصيه مؤكّد داريم كه علما و فضلا به ويژه نسل جديد روحانيت بار ديگر «منشور روحانيت» را كه پيام تاريخى امام خمينى (قدس سره) به روحانيون سراسر كشور بود بخوانند كه بسيارى مطالب را در موضوع سخن از گذشته و آينده موشكافى كرده و مى‏تواند افشاگر توطئه‏هاى روزانه عليه روحانيت باشد و راهگشاى افكار نسل نو را در برابر توطئه و شايعه سازى‏ها باشد. اين روزها اگر مى‏بينيم افرادى به راه افتاده و از اين مجلس به آن مجلس و از اين دانشگاه به آن دانشگاه كوچ مى‏كنند و يك مشت لاطائلات و اكاذيب را در ميان نسل دانشجو و جوانان خام مى‏پراكنند، اين توطئه ادامه همان توطئه‏هاى گذشته است كه بدان اشاره شد. اين دوره گردها و مزدوران فريب خورده از فضاى آزادى سياسى كشور سوء استفاده كرده و با شايعه سازى و دروغ‏پردازى سعى در مخدوش كردن چهره علما و فقها و محققان و نظريه پردازان حوزه‏ها دارند با همان سياست از پيش طراحى شده يعنى تخريب چهره اين بزرگان و دامن زدن به جوّ بى‏اعتمادى ميان مردم و مراجع و جوانان كشور نسبت به روحانيت تا اين پايگاه مستحكم را سست كنند و اعتبار و اعتماد را از بين ببرند و زمينه را براى نفوذ بيگانه‏گان و غرب باوران و وطن فروشان هموار سازند. يكى در سخنرانى منبرى دامن به اين جوّسازى مى‏زند و ديگرى در سخنرانى در دانشگاه و يكى نيز با قلم و ديگرى با شايعه سازى و دروغ‏پردازى و سرنخ همه اينها در دست دشمن مهاجم و اردوگاه وطن فروشانى است كه طرح نقشه مى‏كنند و القا مى‏نمايند و گروهى دانسته و ندانسته، و بسيارى به عقيده خودشان با حسن نيت!! و انگيزه دينى آنرا دامن مى‏زنند، در حقيت، همان دست‏هائى كه شيخ فضل اللّه نورى و مدرس را در صدر مشروطيت به شهادت رساندند و عالمان و ائمه جماعات و جمعه و مسؤولان نظام را در اول انقلاب با بمب و گلوله به شهادت رساندند، ترور كردند امروزه تغيير تاكتيك داده و با ترور شخصيت آنها در صدد ويران كردن پايگاه روحانيت‏اند تا هر يك را به نوعى از صحنه خارج كنند و روشنفكرى غربى را رواج دهند و زمينه حاكميت ليبراليسم و امپرياليسم و زور و زر را فراهم آورند و اكنون كه انقلاب اسلامى سى ساله مى‏شود جبهه نوين ديگرى را عليه انقلاب بگشايند و بدون ترديد اين ماجرا تمام شدنى نيست و سلاح را نبايد از كف نهاد كه جنگ ادامه دارد. و بر مسؤولين اطلاعاتى و امنيتى نظام است كه با عزمى جدى و ساز و كارى دقيق و گسترده پايگاه‏هاى دشمن را در هرجا و مكان و هر لباس و مقام شناسائى كرده و آن پايگاه‏هاى نفاق و جنايت را درهم بكوبند و اسناد وابستگى اين جريان به خانه دشمن را برملا سازند تا مردم دشمنان دين و ملت را بشناسند و زمينه فريبكارى و خيانت آنان از بين برود كه يكى از عرصه‏هاى مبارزه امروزه اينجاست و نبايد از پاى نشست.

/

پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام

پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
اول ماه رجب ولادت با سعادت امام محمد باقر(ع) است به جاى بيان تاريخ ولادت مناسب آن ديديم كه دو فضيلت از فضائل آن حضرت را، يكى از زبان خود آن حضرت و ديگرى از زبان فرزندش حضرت صادق(ع) ذكر شود، اميد كه مفيد و مورد قبول افتد.
1- دائم الذكر بود
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كان ابى كثير الذّكر لقد كنت امشى معه و انّه ليذكر اللّه و آكل معه الطّعام و انّه ليذكر اللّه، و لقد كان يحدّث القوم و ما يشغله ذلك عن ذكر اللّه و كنت ارى لسانه لازقاً بحنكه يقول لا اله الّا اللّه ؛پدرم زياد ذكر(خدا) مى‏گفت، براستى من هميشه با او راه مى‏رفتم، و او (در حال رفتن) ذكر خدا مى‏گفت، و با او غذا مى‏خوردم و او ذكر خدا مى‏گفت، و هر گاه با مردم حرف مى‏زد، حرف زدن با مردم او را از ياد خدا باز نمى‏داشت و من مى‏ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده مرتب لا اله الّا اللّه مى‏گفت، و كان يجمعنا فيأمرنا بالذّكر حتّى تطلع الشمس و يأمر بالْقرائه من كان يقرأ منّا و من كان لايقرء امره بالذّكر، هميشه اين گونه بود كه ما (فرزندان) را جمع مى‏كرد، (بعد از نماز صبح) سپس دستور مى‏داد به ذكر خدا گفتن تا طلوع آفتاب( با اين توضيح كه) هر كس قرآن وارد بود از ما دستور مى‏داد قرآن بخواند، و كسى كه قرائت (قرآن) بلد نبود دستور مى‏داد به ذكر (خدا) گفتن.»(1)
2- علم ماكان و مايكون‏
فضيلت ديگر از زبان خود حضرت باقر عليه السلام نقل شده، آنگاه كه جابر سلام رسول خدا(ص) را به او رساند كه حضرت او را باقر العلم ناميده، امام باقر فرمود: «و اللّه يا جابر لقد اعطانى اللّه علم ماكان و ما هو كائن الى يوم القيامة؛اى جابر به خدا سوگند خداوند علم گذشته و آينده تا روز قيامت را به من عطا كرده است.»(2)
سخنانى از ميان احاديث حضرت باقر(ع) انتخاب شده و به صورت پرسش و پاسخ بيان مى‏شود.
س. چرا بايد به سخنان شما امامان گوش داد و احاديث شما را شنيد؟
اين پرسش هميشه مطرح است كه چرا در منابر و مجالس از قرآن و احاديث اهل بيت(ع) استفاده مى‏شود؟ آيا بهتر نيست به جاى اين سخنان كه مربوط به قرون گذشته است، از سخنان دانشمندان فعلى مخصوصاً از نوع غربى آن استفاده كنيم كه هم جديد است و هم روشنفكران بهتر مى‏پسندند و هم نشانه اطلاع منبرى از زمان است و هم پُز عالى دارد؟
قرآن كريم از طرف خود جواب داده كه: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنين؛(3) از قرآن چيزى نازل كرديم كه شفا دهنده و رحمت براى مؤمنان است.»
و اما پاسخ امام باقر(ع): «انّ حديثنا يحيى القلوب؛(4) به راستى حديث(سخن) ما دلها(ى مردم) را زنده مى‏كند.»
مراد از اين قلوب، قلبهاى گوشتى نيست، بلكه مراد روح و روان انسان است كه گاه بر اثر نرسيدن غذاهاى معنوى مى‏ميرد و يا بر اثر گناه قساوت پيدا مى‏كند.
على(ع) فرمود: «و ما قست القلوب الّا لكثرة الذّنوب؛(5) و دلها قساوت پيدا نمى‏كند، مگر به جهت زياد گناه كردن.»
س. دوستداريم از زبان شما بشنويم كه شيعه واقعى شما كيست؟
به بيان ديگر، بسيارند كسانى كه ادّعا مى‏كنند شيعيان شما هستند، خوب است بدانيم شما چه كسانى را شيعه واقعى خود مى‏دانيد؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما شيعتنا الّا من اتّقى اللّه و اطاعه؛(6) شيعه ما، تنها كسى است كه تقواى الهى پيشه كند(خدا ترس باشد) و از خداوند اطاعت نمايد.»
و در ادامه فرمود: «و ما كانوا يعرفون الّا بالتّواضع و التّخشّع و اداء الامانة و كثرة ذكر اللّه؛(7) و شناخته نمى‏شدند، مگر با تواضع و فروتنى، خشوع، اداى امانت و زياد ذكر خدا گفتن.»
و ضمناً اضافه فرمود كه شيعيان چند دسته‏اند و يك نوع آن طلاى ناب است:
«شيعتنا ثلاثة اصنافٍ صنف يأكلون النّاس بنا و صنفٌ كالزّجاج ينمّ و صنفٌ كالذّهب الاحمر كلّما ادخل النّار ازداد جودةً؛(8) شيعيان ما سه دسته‏اند: گروهى ما را وسيله درآمد از مردم قرار داده‏اند و گروهى همچون شيشه‏اند (كه هم زود مى‏شكنند و هم هرچه اسرار دارند، آشكار مى‏سازند) و گروهى چون طلاى(ناب) سرخ‏اند. كه هر چه بيشتر داخل آتش شوند، بر خوبى آنها افزوده مى‏شود(و هرچه سختى و رنج در راه دين ببينند، آبديده‏تر و مقاوم‏تر مى‏شوند).»
يك سفارش به شيعيان‏
حضرت باقر(ع) فرمود: «مروا شيعتنا بزيارة قبرالحسين بن علىّ(ع) فانّ اتيانه يزيد فى الرّزق و يمدّ فى العمر و يدفع مدافع السوء؛(9) شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين بن على(ع)، زيرا زيارت او باعث افزايش روزى و طولانى شدن عمر و دفع بديها مى‏شود.»
راه شناخت مقامات شيعه
يزيد رزّاز از حضرت صادق(ع) و ايشان از پدرش امام باقر(ع) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «اعرف منازل الشّيعة على قدر رواياتهم و معرفتهم فانّ المعرفة هى الدّراية للرّواية و بالدّراية للرّواية يعلوالمؤمن الى اقصى درجات الايمان؛(10) بشناس مقام شيعيان را از طريق مقدار روايات آنها و معرفت و شناختشان، زيرا معرفت همان فهم روايت است و با فهم روايت مؤمن(و شيعه) به درجات بالاى ايمان مى‏رسد.»
س. برترين كمالات انسان چيست؟
حال كه فهميديم سخنان شما دلها را زنده مى‏كند و شيعه شما بايد داراى قلوب زنده و داراى كمالات باشند، خوب است بدانيم برترين كمالات حقيقى انسانى از ديدگاه امام باقر(ع) چه چيز است؟
امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «الكمال كلّ الكمال التّفقّه فى الدّين و الصّبر على النّائبة و تقدير المعيشة؛(11) همه كمال در شناخت عميق و خوب فهميدن دين و شكيبايى در پيش آمدها و اندازه نگه داشتن در زندگى است.»
اندازه نگهدار كه اندازه نكوست‏
هم لايق دشمن است و هم لايق دوست‏
س. بدترين عقوبت خداوند در دنيا چيست؟
به بيان ديگر، مى‏دانيم كسى كه راه كمال را نپيمايد و در بيراهه و در مسير گناه قدم بردارد، به بلاهايى در دنيا و آخرت گرفتار مى‏شود. خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بدانيم بدترين مجازات‏الهى در دنيا چيست؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما ضرب عبدٌ بعقوبةٍ اعظم من قسوة القلب؛(12) هيچ بنده‏اى به كيفرى بزرگ‏تر از سنگدلى و سخت دلى كيفر نشد.»
راز اين مسئله را حضرت باقر(ع) در سخن ديگرى آشكار نمود؛ آنجا كه فرمود: «اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب؛(13) بدان كه هيچ علمى چون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نيست.»
به يقين مى‏توان گفت كه مقصود حضرت فقط علم پزشكى و سلامتى جسم و جان و قلب گوشتى نيست، بلكه سلامتى قلب از گناهان و قساوت نيز مقصود است.
و از جمله گناهانى كه سلامتى قلب را به خطر مى‏اندازد و قساوت را در پى دارد، تكبّر است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «ما دخل قلب امرءٍ شى‏ءٌ من الكبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك قلّ ذلك او كثر؛(14) چيزى از كبر در قلب مرد داخل نمى‏شود، مگر آنكه به همان مقدار از عقلش كاسته مى‏شود، خواه كم باشد يا زياد.»
س. برترين عبادت چيست؟
آرى، متوجه شديم كه نافرمانى خدا، بدترين مجازات را كه قساوت قلب باشد، در پى دارد، اكنون جا دارد از محضر حضرت باقر(ع) با زبان حال بپرسيم كه برترين بندگى و طاعت خداوند چيست تا در كنار عبادات واجبه به انجام آن اقدام كنيم؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ اين سؤال مى‏فرمايد: «ما عبد اللّه بشى‏ءٍ افضل من عفّة بطنٍ و فرجٍ؛(15) خداوند با چيزى برتر از عفت شكم و دامن پرستيده نشده است.»
از اين روايت استفاده مى‏شود كه عبادت، فقط عبادتهاى مرسومه واجب و مستحب نيست ؛بلكه در معناى عام، عفت جستن و دورى از لقمه حرام نيز عبادت و بلكه عبادت برتر شمرده مى‏شود.
همچنين به فرموده حضرت باقر(ع)، در نجوايى كه خداوند در كوه طور با موسى(ع) داشت، فرمود: «ابلغ قومك انّه ما يتقرّب الىّ المتقرّبون بمثل البكاء من خشيتى و ما تعبّد لى المتعبدون بمثل الورع من محارمى؛(16) به قومت برسان كه هيچ چيزى تقرّب جويان به سوى من را مانند گريه از خوف من به من نزديك نمى‏سازد و هيچ عبادتى از عبادتگران من به مانند دورى از حرامهاى من ارزشمند نيست.»
راز اين برترى آن است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «عبادت (خداوند از طريق نماز و ساير عبادات) با خوردن لقمه حرام، مانند ساختن خانه بر روى ريگ يا بر آب است.»(17)
س. ريشه گرفتاريهاى انسان چيست؟
همه انسانهاى معمولى از بلا و گرفتاريها گريزان هستند، جز انسانهاى والا و برتر كه براى رشد بيشتر خويشتن از بلاها و گرفتاريها در راه خداوند استقبال مى‏كنند.
بنابراين، خوب است بدانيم ريشه گرفتاريهاى انسانهاى معمولى در چيست؟
پاسخ اين سؤال را مى‏توان از زبان حضرت باقر(ع) دريافت كرد، آنجا كه فرمود: «ما من نكبةٍ تصيب العبد الّا بذنبٍ؛(18) هيچ گرفتارى اى به بنده نمى‏رسد، مگر به سبب گناه.»
اين همان است كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «و ما اصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرٍ؛(19) هر مصيبتى به شما مى‏رسد، به خاطر اعمالى است كه انجام داده‏ايد و بسيارى را نيز عفو مى‏كند.»
س. بدترين شر و گناه چه چيز است؟
اين مطلب را متوجه شديم كه ريشه گرفتاريهاى ما انسانهاى معمولى گناه است، حال خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بشنويم كه كدام گناه و يا گناهان است كه بدتر از همه است و شرّترين آنها كه زمينه گرفتارى انسان را فراهم مى‏كند، كدام است؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ به اين سؤال سخنانى دارد، از جمله:
1. فرمود: «انّ اللّه جعل للشّرّ اقفالاً و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشّراب و الكذب شرٌّ من ذلك؛(20) به راستى خداوند براى شرّ و بدى قفلهايى قرار داده كه كليد آن قفلها شراب است و دروغگويى بدتر از شراب است.»
2. فرمود: «ايّاك و الكسل و الضّجر فانّهما مفتاح كلّ شرٍّ؛(21) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيزيد كه اين دو كليد هر بدى‏اند.»
و مخصوصاً درباره كسالت در نماز فرمود: «لا تقم الى الصّلاة متكاسلاً و لا متناعساً و لامتثاقلاً فانّها من خلل النّفاق؛(22) نماز را با كسالت و خواب آلودگى و بى حالى و سنگينى اقامه نكنيد، چون اين عمل از راهها(و نشانه‏ها)ى نفاق شمرده مى‏شود.»
س. عامل نجات انسان از گناهان و گرفتاريها چيست؟
روشن شد كه گناهان عامل بيچارگى و گرفتارى انسان است، اكنون مناسب است بدانيم راه نجات انسان از گرفتاريها و بلاها و گناهان چه مى‏تواند باشد؟
حضرت باقر(ع) نجات انسان را در پاكى و تقوا مى‏داند و در اين باره سخنان نغز و زيبايى دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1. آن حضرت در نامه به سعد خير نوشت: «انّ اللّه يقى بالتّقوى عن العبد ما غرب عنه عقله و يجلى بالتّقوى عنه عماه و جهله و بالتّقوى نجا نوحٌ و من معه فى السّفينة و صالحٌ و من معه من الصّاعقة و بالتّقوى فاز الصّابرون و نجت تلك العصب من المهالك؛(23) به راستى خداوند به وسيله تقوا از بنده در مقابل آنچه از فهم عقل پوشيده مانده، محافظت مى‏كند و به وسيله تقوا كورى و نادانى او را بر طرف مى‏سازد و به وسيله تقواست كه نوح(ع) و همراهان او در كشتى نجات يافتند و به وسيله تقوى صالح(ع) و همراهان از صاعقه نجات يافتند و به وسيله تقواست كه صابران رستگار شدند و آن گروه‏ها از هلاكت نجات يافتند.»
2. در جاى ديگر به سعد خير فرمود: «اوصيك بتقوى اللّه فانّ فيها السّلامة من التّلف و الغنيمة فى المنقلب؛(24) تو را به تقوا و خداترسى توصيه مى‏كنم، زيرا در تقوا سلامت و رهايى از تلف شدن (و هلاكت) و سود بردن در بازگشتگاه (آخرت) است.»
ضمناً علائم و نشانه‏هاى متقين را نيز بيان مى‏كند تا بتوانيم خود را چك كنيم كه علامت تقوا را دارا هستيم يا نه.
حضرت باقر(ع) از جدّش اميرمؤمنان نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «انّ لاهل التّقوى علاماتٍ يعرفون بها صدق الحديث و اداء الامانة و الوفاء بالعهد..و قلّة المؤاتاة للنّساء و بذل المعروف و حسن الخلق وسعة الحلم و اتّباع العلم فيما يقرّب الى اللّه؛(25) براى اهل تقوا نشانه هايى است كه با آن شناخته مى‏شوند(از جمله): راستگويى، امانتدارى،وفاى به عهد،…كمتر آميختن با زنان، احسان بى دريغ، خوش اخلاقى، با حوصلگى و دريا دلى، و دنبال آگاهى و فهم بودن در آن چيزى كه انسان را به خدا نزديك مى‏سازد.»
س. راه افزايش علم چيست؟
اشاره شد كه يكى از علائم متقين پيروى از علم و دانش است. در اين زمينه پرسشى مطرح است كه آيا راه افزودن علم و دانش فقط تلاش و كوشش است و يا راههاى ديگرى نيز وجود دارد كه براى كسب دانش توجّه به آنها نيز ضرورى است؟
در پاسخ حضرت باقر(ع) رهنمودهاى زيبايى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. آن حضرت فرمود: «من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛(26) هر كس به آنچه مى‏داند، عمل كند، خداوند دانشى را كه نمى‏داند (به صورت غير مستقيم) به او تعليم مى‏دهد.»
2. حضرت به سلمة بن كهيل و حكم بن عتبه فرمود: «شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت؛(27) به شرق رويد و يا غرب، علم صحيحى نمى‏يابيد، مگر اينكه از (دهان) ما اهل بيت خارج شده است.»
ابن ابى الحديد در مقدّمه جلد اول شرح نهج البلاغه، اعتراف مى‏كند كه همه علوم به اهل بيت(ع) و على(ع) بر مى‏گردد.
ضمناً به اين نكات توجه كنيد:
1. علم را هر جا يافتيد اخذ كنيد
حضرت باقر(ع) فرمود: «خذوا الكلمة الطّيّبة ممّن قالها و ان لم يعمل بها؛(28) سخن نيك را از گوينده آن برگيريد، هر چند به آن عمل نكند.»
2. قلب بى دانش همچون خانه خراب است‏
آن حضرت فرمود: «انّ قلباً ليس فيه شى‏ءٌ من العلم كالبيت الخراب الّذى لاعامر له؛(29) دلى كه در آن دانش نباشد، مانند خانه‏اى است خراب كه آبادى ندارد.»
3. پاداش معلّم‏
در يك جا فرمود: «من علّم باب هدىً فله مثل اجر من عمل به و لا ينقص اولئك من اجورهم شيئاً؛(30) كسى كه راه هدايت را تعليم دهد، اجر كسى را دارد كه بدان عمل مى‏كند و اين پاداش از پاداش عمل كننده‏گان نمى‏كاهد.»
و در جاى ديگر فرمود: «معلّم الخير يستغفر له دوابٌّ الارض و حيتان البُحور و كلّ صغيرة و كبيرةٍ فى ارض اللّه و سمائه؛(31) براى معلّم خير، جنبندگان زمين و ماهيان دريا و هر ريز و درشتى كه در زمين و آسمان خداوند است، استغفار مى‏كنند.»
س. جايگاه عقل، به عنوان عامل فرا گرفتن علم و دانش چيست؟
بعد از بيان لزوم فراگيرى دانش و توجّه به نكات مربوطه، اين پرسش رخ مى‏نمايد كه عقل به عنوان عامل فراگيرى علم و دانش در نزد امام باقر(ع) از چه جايگاهى برخوردار است؟
به نظر حضرت باقر(ع) عقل برترين مخلوق الهى است كه از آن برتر نيافريده است و لذا فرمود: «لمّا خلق اللّه العقل قال له اقبل فاقبل ثمّ قال له ادبر فادبر فقال و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقاً احسن منك ايّاك آمر و ايّاك انهى و ايّاك اُثيب و ايّاك اُعاقب؛(32) خداوند وقتى كه عقل را آفريد، به او گفت: رو كن! پس رو كرد. سپس به او گفت: برگرد! پس برگشت. سپس فرمود: به عزّت و جلالم قسم! خلقى نيكوتر از تو نيافريدم. تو را امر مى‏كنم و تو را نهى مى‏كنم و تو را ثواب مى‏دهم و تو را (در صورت مخالفت) عقاب مى‏كنم.»
و به فرموده آن حضرت: از چيزهايى كه خداوند به موسى(ع) وحى كرد، اين بود كه: «انا اؤاخذ عبادى على قدر ما اعطيتهم من العقل؛(33) من بندگانم را به اندازه‏اى كه عقل داده‏ام، مورد مؤاخذه قرار مى‏دهم.»
امام باقر(ع) همچنين فرمود: «وجدت فى الكتاب (يعنى كتاباً لعلىٍّ) انّ قيمة كلّ امرءٍو قدره معرفته انّ اللّه تبارك و تعالى يحاسب النّاس على قدر ما آتاهم من العقول فى دار الدّنيا؛(34) در كتاب (على(ع)) يافتم كه قيمت هر مرد و ارزش او به اندازه شناخت اوست (و شناخت با عقل و علم حاصل مى‏شود و لذا) خداى تبارك و تعالى مردم را به اندازه‏اى كه عقل داده است، مورد محاسبه قرار مى‏دهد.»
احاديث فوق جايگاه عقل را از ديدگاه حضرت باقر(ع) به خوبى نشان مى‏دهد و مى‏رساند كه عقل برترين آفريده خدا، معيار و ملاك تكليف و ميزان محاسبه در روز قيامت است.
س. محبوب‏ترين عمل در نزد خداوند چه عملى است؟
هر عملى كه براى خداوند انجام گيرد، محبوب الهى است، ولى برترين آنها آن عملى است كه فصلى و محدود به زمان خاص نباشد، بلكه دوام و استمرار داشته باشد و لذا حضرت باقر عليه السلام فرمود: «ما من شى‏ءٍ احبّ الى اللّه من عملٍ يداوم عليه و ان قلّ؛(35) چيزى در نزد خداوند محبوب‏تر از عملى كه استمرار داشته باشد، نيست، هر چند كم باشد.»
مثلاً در روز يك صفحه قرآن بخواند، ولى دائمى باشد و يا هفته‏اى دوبار به زيارت رود، منتهى دائمى باشد.
برخى افراد در ماه رمضان در خواندن قرآن زياده روى مى‏كنند، ولى در طول سال قرآن را باز نمى‏كنند.
رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
رهرو آن نيست گهى تند و گهى خسته رود
پرسشها مقدارى طولانى شد، از همه عذرخواهى مى‏كنيم. آخرين پرسش درباره برخى مسائل مربوط به قيامت است:
س. اوّلين پرسش در روز قيامت چيست؟ و پشيمان‏ترين فرد در قيامت كيست؟
در پاسخ بخش اوّل اين پرسش بايد گفت: اوّلين چيزى كه مورد محاسبه و بازرسى قرار مى‏گيرد، نماز است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «انّ اوّل ما يحاسب به العبد الصّلاة فان قبلت قبل ما سواها؛(36) اولين چيزى كه(در روز قيامت) از بنده مورد حساب رسى قرار مى‏گيرد، نماز است. اگر نماز پذيرفته شود، مابقى (اعمال) نيز پذيرفته مى‏شود.»
آرى روز محشر كه جانگداز بود
اوّلين پرسش از نماز بود
و راز اين اهمّيت را امام باقر(ع) در حديث ديگرى بيان فرمود: «الصّلاة عمود الدّين مثلها كمثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود يثبت الاوتاد و الاطناب و اذا امال العمود و انكسر لم يثبت وتدٌ و لا طُنُب؛(37) نماز ستون دين است، مثل آن مانند ستون(وسط) خيمه است. هرگاه عمود ثابت و استوار باشد، ميخ‏ها و طناب‏هاى (اطراف) نيز برپا خواهد بود و اگر عمود خيمه خم و كج باشد و يا شكسته باشد، ميخ و طنابى به جا نخواهد ماند.»
اما در مورد بخش دوّم پرسش بايد گفت كه حضرت باقر(ع) مى‏فرمايد: «انّ اشدّ النّاس حسرة يوم القيامة عبدٌ وصف عدلاً ثمّ خالفه الى غيره؛(38) به راستى حسرتمندترين مردم در روز قيامت، بنده‏اى است كه سخن از عدالت گويد و بر خلاف آن عمل كند.»
به پايان آمد اين پرسش و پاسخ، ولى حكايت سخنان نغز و شيرين و فراوان حضرت باقر(ع) همچنان باقى است.
پى‏نوشت‏ها:
1. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 499، ح 1، منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم دارالحديث، 1382، ص 47، ح 143 از جلد يك.
2. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، دوم، 1403 ق، ج 46، ص 296.
3. سوره اسراء، آيه 82.
4. بحارالانوار، ج 2، ص 155.
5. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، قم دارالحديث، 1382 ش، ص 205 ح 2425؛ علل الشرائع، صدوق، ص 81، ح 1.
6. تحف العقول، على بن شعبة، تحقيق على اكبرى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، دوم، 1404 ق، ص 295.
7. همان، منتخب ميزان الحكمة، ص 285.
8. منتخب ميزان الحكمة، ص 286؛ ح 3432، الخصال، صدوق، ص 103، ح 61.
9. بحارالانوار، ج 101، ص 4، ح 12؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 372، ح 4606.
10. حياة الامام محمد باقر(ع)، شريف قرشى، ص 140 و 141، به نقل از: اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت(ع) اوّل، 1422، ج 7، ص 291.
11. تحف العقول، ص 292.
12. همان، ص 296.
13. تحف العقول، ص 286؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
14. بحارالانوار، ج 78، ص 186، ح 16؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 435، ح 5386.
15. الكافى، ج 2، ص 79، ح‏1.
16. منتخب ميزان الحكمة، ص 420، ح 5219؛ ثواب الاعمال، صدوق، ص 205، ح 1.
17. منتخب ميزان الحكمه، ص 326،ح‏3953.
18. الكافى، ج 2، ص 269، ح 4.
19. سوره شورى، آيه 30.
20. بحارالانوار، ج 72، ص 236، ح 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 269.
21. تحف العقول، ص 295.
22. منتخب ميزان الحكمة، ص 301، تفسير العياشى، ج 1، ص 242، ح 134.
23. همان، ص 544، ح 6660،به نقل از: الكافى، ج 8، ص 52، ح 16.
24. همان.
25. همان، ص 545 – 546، ح 6675؛ الخصال، صدوق، ص 483، ح 56.
26. اعلام الدين، ص 301، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 370، ح 4583.
27. بحارالانوار، ج 2، ص 92، ح 20؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
28. تحف العقول، ص 291.
29. الامالى، الطوسى،ص 543، ح 1165، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 363.
30. تحف العقول، ص 297.
31. ثواب الاعمال، ص 131.
32. الكافى، ج 1، ص 26، ح 26؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
33. المحاسن، برقى، ج 1، ص 308، ح 608، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
34. معانى الاخبار، صدوق، ج 1، ص 2، به نقل از منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
35. الكافى، ج 2، ص 82، ح 1 و 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 373.
36. الكافى، ج 3، ص 268، ح 4.
37. المحاسن برقى، ج 1، ص 116، ح 117، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 298.
38. بحارالانوار، ج 78، ص 179.
39. همان، ج 46، ص 220.

/

چشم چرانى ؛ هرزه چشمى هشدارهاى اجتماعى 9

هشدارهاى اجتماعى (9)
چشم‏چرانى و هرزه‏چشمى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال رسول‏الله(ص): “إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَانَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(1) از هرزه‏چشمى و چشم‏چرانى بپرهيزيد زيرا كه نگاه، هوس (و شهوت) را مى‏روياند و موجب غفلت مى‏شود.”
در اين سخن نورانى پيامبر اعظم(ص) به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است و آن “نگاه شهوت‏آلود” و نداشتن اراده در كنترل چشم و نگاه‏هاى گناه‏آلود آن است. براى پى بردن به ابعاد اين هشدار به چند نكته بايد پرداخت:
نگاه و گناه‏
سيستم و ساختار وجودى ما انسان‏ها به‏گونه‏اى است كه از طريق حواس پنجگانه تصاوير و تصوراتى از محيط پيرامون خود دريافت مى‏كنيم، در حقيقت مواد اوليه صورت‏هاى ذهنى ما حواس ما هستند كه ذهن ما بعد از حفظ و عكسبردارى از آنها به تجزيه و تركيب آنها مى‏پردازد، از اين رو ادراكات جزئى حسّى، مقدم بر ادراكات عقلى است.
ديدنى‏ها به نوبه خود و به لحاظ اثر و لذتى كه از خود به‏جاى مى‏گذارند چند دسته‏اند:
الف: يك قسم آنهايى هستند كه داراى زيبايى طبيعى‏اند و لذت به دست آمده از آنها به‏خاطر زيبا بودن آنهاست مانند آثار و مناظر طبيعت و يا آثار هنرى كه به دست بشر تركيب و تأليف مى‏گردد.
ب: نوع ديگرى از ديدنى‏ها هستند كه شايد ظاهرى زيبا نداشته باشند ولى نوع ديگرى از لذت را به ياد انسان مى‏اندازند مانند برخى خوراكى‏ها كه ممكن است داراى ظاهرى قشنگ و زيبا نباشند ولى به جهت داشتن طعم و يا مزّه خوب در انسان شهوت و هوس بهره‏بردارى ايجاد مى‏كنند.
ج: قسم ديگر از ديدنى‏ها، آن‏هايى هستند كه علاوه بر لذت زيبايى، نوع ديگرى از لذت را در نفس ايجاد مى‏كنند، مثل ديدن يك چهره زيبا و زن خوش‏سيما كه ممكن است افزون بر ايجاد لذت در نفس، محرك شهوت جنسى نيز باشد و نگاه به او انسان را به گناه بكشاند.
از اين رو اسلام گناه را از سرچشمه جلوگيرى كرده و براى نگاه‏هاى انسان دست‏اندازهايى قرار داده تا از فرو رفتن آدمى در باتلاق گناه جلوگيرى و پيشگيرى نمايد.
در بين محسوسات – به ويژه ديدنى‏ها- چشم و نگاه‏هاى آن در اشتغال فكر و قلب انسان نقش بنيادى دارد، امام على(ع) مى‏فرمايد:
“الْعَيْنُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِيدُ الْعَقْلِ؛(2) چشم جاسوس دل و قاصد عقل است.”
اين عضو از اعضاى محسوس آدمى وسيله‏اى است كه مواد اوليه تخيل و تفكر را فراهم مى‏سازد و همين مجموعه تخيلات و تفكرات هستند كه شخصيت انسان را تشكيل مى‏دهند. اگر اين مواد خوب و سالم باشند، تفكرات انسان و در نتيجه رفتار او خوب و پسنديده خواهد بود، اما در صورتى كه واردات كشور وجود آدمى از اين بندر ناسالم باشد، تفكرات و در نتيجه اعمال او زشت و فاسد خواهد شد.
از اين رو شرع مقدس اسلام انسان را از نگاه‏هايى كه زيانبار به كمالات انسانى است برحذر داشته و هشدار داده است، دين واقع‏نگر اسلام بر اين باور است كه قلب و جان آدمى بايگانى و محل آرشيو ديدنى هاست، قلب آدمى مانند لوح سفيدي است كه توسط حواس انسان نقش و نگار مى‏بندد و بر اساس آن نوشته‏ها و نقش‏ها و خطوط دستور رفتارى انسان صادر مى‏شود در صورتى كه آن نوشته‏ها ناپسند و نامناسب باشند، كار و عمل انسان نيز چهره نازيبا به خود مى‏گيرد و در حوزه چشم، نگاه غيرمجاز تبديل به گناه ويرانگر و خانمانسوز مى‏گردد.
كثرت نگاه به نامحرم، بذر انحراف را در دل آدمى مى‏پاشد و چه‏بسا نگاه‏هاى نامبارك و آلوده كه شخص را به اسارت و ذلّت هميشگى مى‏اندازد و او را از حركت به سوى درجات عالى زندگى باز مى‏دارد.
از ديگر آثار شوم و نامبارك نگاه به نامحرم و چشم‏چرانى اين است كه چون هميشه پس از نگاه، ارضاى ميل و شهوت به وجود آمده در اثر نگاه و هوس، دست يافتنى نيست، انسان گرفتار بيمارى، دچار فشار روحى و حسرت دردناك مى‏شود و براى رهايى از اين حالت منفى روحى به گناهان بزرگترى مانند خودكشى، مواد مخدّر و… گرفتار مى‏گردد.
“كسى كه كنترلى روى چشم‏هاى خود ندارد و چشم او مُدام به صحنه‏هاى مهيّج نگاه مى‏كند هميشه دلش شلوغ و پُرآشوب است و از سكون و آرامش دل بى‏بهره است. به عبارت ديگر، هميشه يك حالت نياز و تشنگى دائم و تلاش و تكاپو براى برطرف كردن اين عطش روحى در او وجود دارد و چه‏بسا براى ارضاى اميال خود به چه ذلّت‏ها و حقارت‏ها تن مى‏دهد، كسى كه چشم و ساير حواس را تحت تربيت خود قرار نمى‏دهد و به اسم آزادى آن‏ها را رها مى‏كند، هميشه دل و ذهنى گرفتار و اسير دارد، به عبارت ديگر، هركس چشمش آزاد است فكر و دلش اسير است، راستى آزادىِ كدام يك بهتر است؟”(3)
دروازه ملكوت يا رصدخانه شيطان؟
هر عضوى كه خداوند در خلقت ما درنظر گرفته است داراى فوايد و ويژگى‏هايى است، به كار گرفتن آن عضو در راستاى بهره‏گيرى بهينه، هدف عالم آفرينش است كه از آن به “شكر” ياد مى‏شود و مصرف كردن آن عضو در غير آنچه خدا و دين خدا درنظر گرفته است “كفران” و ناسپاسى آن نعمت به‏شمار مى‏رود.
“چشم” يكى از شريف‏ترين، كارآمدترين و سودمندترين نعمت‏هاى الهى است كه اگر مورد استفاده درست و صحيح قرار گيرد دروازه “ملكوت” مى‏شود و اگر در مسير نادرست و انحرافى مصرف شود “دام شيطان” و روزنه گناه و سرآغاز فتنه و لغزش خواهد شد.
از اين‏رو در روايات اسلامى مى‏خوانيم كه:
“لَيْسَ فِى الْبَدَنِ شَىْ‏ءٌ أَقَلَّ شُكْراً مِنَ الْعَيْنِ فَلَا تُعْطُوهَا سُؤْلَهَا فَتَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛(4) در مجموعه بدن شما، ناسپاس‏تر از چشم عضوي نيست، پس هرآنچه مى‏خواهد پاسخش ندهيد زيرا شما را از ياد خدا باز مى‏دارد.”
ديده و دل‏
بين ديده و دل، نگاه و قلب، رابطه‏اى تنگاتنگ وجود دارد. “هرآنچه ديده بيند دل كند ياد” اگر نگاه‏ها مثبت باشد دل نورانى و باصفا و با آرامش خواهد شد و اگر نگاه‏ها آلوده و آغشته به گناه باشد، دل ظلمتكده، آشفته و ناآرام مى‏شود.
آنان كه دنبال دلى آرام و ضميرى روشن و قلبى مطمئن هستند بايد در گام اول چشم‏هاى خويش را كنترل نموده، از چشم‏چرانى و نگاه‏هاى مسموم بپرهيزند.
على(ع) فرمود:
“الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ؛(5)قلب صحيفه نگاه است.”
اگر “صحيفه نور” مى‏خواهى، بايد نگاه‏هايت نورانى و حلال باشد. آنان كه چشمشان در اختيارشان نيست دل آنها “كتاب ضلال” است و نورانيت و صفايى در آن احساس نمى‏كنند.
چشم‏چرانى‏
مفهوم چشم‏چرانى گسترده است به‏گونه‏اى كه هر نگاه و نظرى كه هواى نفس انسان را تحريك كند شامل مى‏شود. ممكن است كسى به خانه مجلل و باشكوهى خيره‏خيره نگاه كند و در دل آرزوى داشتن آن منزل را داشته باشد و يا به ماشين آخرين مدل بنگرد و آن را آرزو كند و يا چهره زيبا و دلفريبى را ببيند و فريفته او شود. همه اينها نوعى چشم‏چرانى است كه بايد از آن پرهيز كرد.
ولى آنچه معمولاً از واژه “چشم‏چرانى” به ذهن مى‏آيد همان نگاه گناه‏آلود است كه به گفته حافظ:
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن‏
منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن‏
نيالودن چشم به صحنه‏هاى تحريك آميز و گناه‏آلود يكى از ويژگى‏هاى مردان و زنان باايمان و باتقوا است كه قرآن از آن به واژه “غضّ” ياد كرده است:
“قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ…؛(6) به مردان باايمان و زنان باايمان بگو كه چشم‏هاى خود را فرو خوابانند.”
“غضّ” با “غمض” فرق مى‏كند، اولى نقصان و كم كردن از نگاه و به زير افكندن آن است و دومى به معناى فروبستن و چشم برهم نهادن.
پيامدهاى چشم‏چرانى‏
در فرهنگ و منابع دينى به پيامدهاى منفى چشم‏چرانى و نگاه‏هاى حرام اشارات لطيف و هشدار دهنده‏اى ديده مى‏شود كه در اين مجال به برخى از آنها مى‏پردازيم:
الف: هرزگى و غفلت‏
انسانى كه كنترل چشم و نگاه خويش را ازدست مى‏دهد دچار هرزگى و هواپرستى مى‏گردد و درنتيجه در باتلاق غفلت فرورفته، سرمايه عمر خويش را هدر مى‏دهد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَإِنَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(7) از چشم‏چرانى بپرهيزيد، زيرا اين كار هوى و هوس را تحريك و ميوه غفلت از او زاده مى‏شود.”
در برخى از نسخه‏ها “يبذر” آمده است. يعنى چشم‏چرانى بذر و تخم هوا و هوس در دل انسان مى‏پاشد و محصول آن جز فسق و فساد و فحشاء چيز ديگرى نخواهد بود.
حضرت عيسى(ع) به يارانش فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ النَّظِرَةَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ فِى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفَى بِهَا لِصَاحِبِهَا فِتْنَةً؛(8)از نگاه حرام دورى كنيد، زيرا چنين نگاهى در زمين دل شما بذر شهوت مى‏پاشد و همين آغازى براى فرو افتادن در فتنه است.”
به همين جهت على(ع) در كلامى كوتاه و گويا مى‏فرمايد:
“الْعَيْنُ رَائِدُ (الْقَلْبِ) الْفِتَن؛(9) چشم‏چرانى آدمى را به سوى فتنه‏ها مى‏كشاند.”
ب: دام شيطان‏
شيطان بر سر راه آدمى همواره دام‏گسترى مى‏كند، دام‏هاى شيطان برخى محسوس و قابل رؤيت و برخى نامرئى و پنهان است. اضافه بر آن گاهى براى پنهان نگه داشتن دام، از دانه كمك مى‏گيرد، انسان‏هاى غافل و جاهل در حالى كه چشم خود را بر دانه‏ها دوخته سرگرم برداشتن و خوردن آن هستند ناگهان گرفتار دام‏هاى پنهان شيطان مى‏شوند كه بيرون آمدن از آن كار آسانى نيست. چشم‏چرانى يكى از دام‏هاى شيطان به شمار آمده است.
على(ع) مى‏فرمايد:
“الْعُيُونِ- مَصَائِدُ الشَّيْطَانِ؛(10)چشم‏ها دام‏هاى شيطانند.”
يعنى از اين راه انسان‏ها را گرفتار گناه و آلودگى ساخته، آنان را در لب پرتگاه سقوط قرار مى‏دهد. در روايت ديگر از رسول خدا(ص) آمده است كه:
“النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ مَنْ تَرَكَهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا لِغَيْرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِيمَاناً يَجِدُ طَعْمَه؛(11) نگاه حرام تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است. هر كس از آن به خاطر خدا صرفنظر كند، طعم و مزه ايمان را خواهد چشيد.”
ج: آه و حسرت‏
يكى ديگر از پيامدهاى چشم‏چرانى آن است كه انسان چشم‏چران، به لحاظ اينكه همواره صحنه‏ها و مناظرى مى‏بيند كه غالباً به آن دسترسى ندارد، در نتيجه از درون گرفتار آه و حسرت و آرزوهايى مى‏شود كه به خاطر دست نيافتن به آنها خود را مى‏آزارد و زندگى شيرين و بى‏دغدغه خود را گرفتار اضطراب، دل‏مشغولى و حسرت‏ها و ايكاش‏هاى بيهوده مى‏سازد.
امام على(ع) فرمودند:
“مَنْ أَطْلَقَ طَرْفَهُ كَثُرَ أَسَفُهُ؛(12)آنكه كنترل چشم را ازدست بدهد، حزن و اندوه او بسيار گردد.”
و نيز فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ جَلَبَتْ حَسْرَةً؛(13)چه بسا يك نگاه، حسرتى را به‏دنبال خود بكشاند.”
و امام صادق(ع) فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَة؛(14) چه‏بسا يك نگاه گناه‏آلود، آرزو و حسرت طولانى را به‏جاى مى‏گذارد.”
داستان چشم‏پاكى و نتيجه آن‏
در پايان به داستانى از قرآن درباره پسر و دخترانى جوان اشاره مى‏كنيم كه با عفّت چشم و رعايت نگاه و حريم گرفتن از نامحرم به رفعت و منزلت الهى و اجتماعى بزرگى دست يافت.
موسى(ع) جوانى پرانرژى و پرتوان، پس از درگيرى با فرعونيان، از مصر به سوى مدائن هجرت كرد. نزديك مدائن – همان شهرى كه شعيب پيامبر(ع) در آن مى‏زيست- به جايى رسيد كه چوپانان براى گوسفندان خويش از آن آب برمى گرفتند. ناگهان دختران جوانى را ديد كه در كنارى ايستاده‏اند و گوسفندانشان را حفاظت مى‏كنند. از آنان پرسيد چه مى‏كنيد؟ گفتند: منتظريم تا مردان از اين چاه براى گوسفندان آب بيرون آورند و بعد كه خلوت شد ما براى گوسفندان خويش آب جستجو مى‏كنيم. موسى(ع) آن جوان باغيرت و پرهمّت براى گوسفندان آنان از چاه آب كشيد و آن حيوان‏ها سيراب شدند و دختران جوان هم به سوى خانه خويش رفتند. هنگامى كه آن دو دختر جوان پيش پدر پير خود رفتند با يادآورى جريان آب‏رسانى آن جوان به گوسفندان خويش، از جوانمردى و مردانگى او سخن به ميان آوردند. شعيب يكى از آنان را فرستاد كه آن جوان را به خانه دعوت كند. آن دختر پيش پدر اين پيشنهاد را داد كه:
“يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ؛(15) اى پدر! اين جوان را به‏كار گير زيرا او هم توانا وهم امين است.”
شعيب پيامبر(ع) پرسيد: به توانايى او از جريان برداشتن سنگ سنگين و سخت پى بردى اما امانت او را از كجا شناختى؟
گفت: هنگامى كه من را فرستادى تا او را به خانه خويش دعوت كنم، چون موسى راه را نمى‏شناخت من جلو افتادم تا او راه را گم نكند، او به من گفت: تو به دنبال من حركت كن، هركجا كه به بيراهه رفتم مرا آگاه كن، چون ما كسانى هستيم كه به دنبال زنان چشم نمى‏دوزيم و پشت سر آنان حركت نمى‏كنيم! من از اين رفتار او فهميدم كه جوانى پاكدامن و عفيف و امين است.(16)
نتيجه چشم‏پاكى موسى(ع) آن شد كه در نزد شعيب(ع) منزلت يافت، با دختر شعيب(ع) ازدواج كرد و پس از آن نيز به مقام رسالت و نبوّت رسيد.
پى‏نوشت‏ها:
1. بحارالانوار ج 69،ص 199.
2. بحارالانوار ج 101،ص 41.
3. دُرّ و صدف، محمد شجاعى، نشر مُحيى، صفحه 141،ضمناً در مقدمه اين فصل نيز از اين نوشته استفاده شد.
4. بحارالانوار،ج 10، ص 106.
5. نهج‏البلاغة، ص 548، حكمت 409.
6. سوره تور، آيات 29 و 30.
7. بحارالانوار ج 69،ص 199.
8. بحارالانوار ج 75، ص 283.
9. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص 60.
10. بحارالانوار،ج 74، ص 294.
11. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 18.
12. بحارالانوار،ج 74،ص 288.
13. بحارالانوار،ج 68، ص 293.
14. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ص 262.
15. سوره قصص، آيه 26.
16. ميزان‏الحكمه، جلد 10، صفحه 75.

/

آيين مومنان براى رسيدن به رستگارى

آيين مؤمنان براى رسيدن به رستگارى‏
آيت الله جوادى آملى‏
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
همه اديان وسائلى براى نيل انسان‏ها به رستگارى در سطوح مختلف هستند و رستگارى داراى دو جنبه است، يك جنبه آن عبارت است از چيزى كه انسان‏ها بايد از آن‏ها رها و رستگار شوند و جنبه ديگر آن عبارت است از چيزى كه انسان‏ها بايد در آن رها و رستگار شوند.
رستگارى دينى همانند هر مكتبى ناظر به نيازها و آرزوهاى انسانى و بيانگر آن‏هاست و انسان رستگار كسى است كه نيازها و آرزوهايش برآورده شود.
رستگارى دينى ويژگى هايى دارد كه عمده آن‏ها عبارتند از:
1- رستگارى دينى بر نيازهايى تمركز دارد كه يك فرهنگ آن را اساسى‏ترين نياز مى‏شمارد.
رستگارى دينى ناظر به ارضاء كلى، مطلق و گاه استعلايى نيازهاى انسانى است كه از جمله آن‏ها توجه به خدا و جاودانگى است.(1)
2- در قرآن مشتقات واژه (فلح) در آيات فراوانى به كار رفته است كه راغب اصفهانى آن را به معناى شكافتن و بريدن، پيروزى و رسيدن به مطلوب معنا كرده و آن را به دو نوع دنيوى و اخروى تقسيم مى‏كند.
فلاح و رستگارى دنيوى آن است كه آدمى به سعادتى دست يابد كه با آن زندگى دنيوى او پاكيزه و با نشاط گردد و حصول سعادت در دنيا به بقاء و پايدارى، غنا و بى‏نيازى و عزت و سربلندى است، فلاح و رستگارى اخروى به چهار چيز حاصل مى‏شود:
الف: بقاء و پايدارى كه در آن فناء و نابودى نباشد.
ب: غنا و بى نيازى كه در آن فقر راه نيابد.
ج: عزّتى كه ذلّت و خوارى در آن نباشد.
د: دانشى كه با جهل همراه نباشد.(2)
در حقيقت افراد پيروز و رستگار و خوشبخت موانع را از سر راه برمى دارند و راه خود را به سوى مقصد مى‏شكافند و پيش مى‏روند و اين پيروزى خواه در بعد مادى باشد و خواه در بعد معنوى، و خواه دنيوى باشد و خواه اخروى.
پيروزى و رستگارى دنيوى در آن است كه انسان آزاد، سربلند و عزيز و بى نياز زندگى كند و رستگارى اخروى در آن است كه آدمى در جوار رحمت الهى و در ميان نعمت‏هاى جاودانه، در كنار مؤمنان و پروا پيشگان در كمال عزّت و سربلندى به زندگى جاودانه خود ادامه دهد.
از اين رو در قرآن فرمود: «قد افلح المؤمنون؛(3) در حقيقت مؤمنان رستگارند و در تمام ابعاد به پيروزى و مقصود رسيده‏اند.»
در سوره آل عمران از آيه 102 تا 104 برخى از برنامه‏هايى كه مؤمنان را به فلاح و رستگارى مى‏رساند بيان فرموده است و آن‏ها عبارتند از:
الف: خودسازى و پروا پيشگى و با تقوا زيستن.
ب: مسلمان زيستن و مسلمان مردن.
ج: اتحاد و همبستگى بر محور اعتصام به حبل الهى.
د: تعهد اجتماعى و فراخوانى به خير و نظارت همگانى و مبارزه با فساد.
در آيه 102 فرمود: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه حق تقاته و لاتموتن الّا و انتم مسلمون؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از اوست، پروا كنيد و زينهار جز مسلمان نميريد.»
در اين آيه دو برنامه را از اهل ايمان خواسته است.
1- طلب حق تقوا
از مؤمنان طلب مى‏كند تقواى الهى را بلكه برترين تقوا را تحصيل كنند و فقط از خدا پروا داشته باشند زيرا برخى از جهنم پروا دارند. چنان چه فرمود: «فاتقوا النار التى و قودها الناس و الحجارة اعدّت للكافرين؛(4) از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدن‏هاى مردم گنهكار و سنگ هاست و براى كافران آماده شده است. و برخى از فتنه پروا دارند چنان چه فرمود: «واتقوا فتنة لاتصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصّه و اعلموا انّ اللّه شديد العقاب؛(5) از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى‏رسد بلكه همه را فرا خواهد گرفت و بدانيد كه خدا كيفر شديد دارد.» اما مهم تقواى الهى است زيرا تقواى الهى بهترين زاد و توشه انسان است: «و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب؛(6) زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه پرهيزكارى است و از من بپرهيزيد اى خردمندان.»
بر اساس اين آيه مؤمنان به تقوا دعوت شدند كه حق آن را رعايت كنند و حق تقوا را هر كس به اندازه توان خود به آن راه مى‏يابد از اين رو ابى بصير مى‏گويد: از امام صادق(ع) در مورد «اتقوا الله حق تقاته» پرسيدم آن حضرت فرمود: «يطاع فلايعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر»(7) حق تقوا آن است كه آدمى پيوسته فرمان خدا را اطاعت كند و هيچ‏گاه او را نافرمانى و معصيت ننمايد، همواره به ياد او باشد و او را فراموش نكند و در برابر نعمت‏هاى او شكرگزار باشد و نعمت او را كفران و ناسپاسى ننمايد.
بر اين اساس حق تقواى الهى همانا آخرين و عالى‏ترين درجه تقوا است كه پرهيز از هرگونه گناه و عصيان و تعدى و انحراف از حق را شامل مى‏شود و انسانى كه از حق منحرف نشود خدا را اطاعت كرده و پيوسته به ياد اوست و نعمت او را سپاسگزار خواهد بود.
مصداق بارز دارندگان حق تقوا
گرچه همه مؤمنان دعوت به خودسازى و رعايت حق تقوا شده‏اند اما مصداق بارز دارندگان حق تقوا اهل بيت پيامبر(ص) مى‏باشند چنان چه عبد خير مى‏گويد از على بن ابيطالب(ع) درباره آيه مورد نظر پرسيدم، آن حضرت در جواب فرمود: «ما عمل بها غير اهل بيت رسول اللّه (ص)، نحن ذكرنا اللّه فلا ننساه و نحن شكرناه فلن نفكر و نحن اطعناه فلم نعصه فلما نزلت هذه الآية، قال الصحابة لانطيق ذلك فانزل اللّه تعالى فاتقوا اللّه ما استطعتتم؛(8) به اين آيه جز اهل بيت پيامبر(ص) عمل نكردند، ما هستيم كه خدا را همواره ياد مى‏كنيم و او را فراموش نخواهيم كرد. ما سپاسگزار نعمت‏هاى او هستيم و هرگز ناسپاسى نمى‏كنيم و ما او را اطاعت مى‏كنيم و معصيت و نافرمانى نمى‏نمائيم، اين آيه وقتى نازل شد، صحابه و ياران پيامبر(ص) گفتند ما توان عمل به اين آيه را نداريم كه خداوند، آيه «فاتقوااللّه ما استطعتم»(9) را نازل فرموده است يعنى حق تقوا را به مقدار توانايى خود انجام دهيد در اين صورت آيه سوره تغابن آيه مورد بحث را مقيّد مى‏كند.
2- سفارش به مسلمان مردن‏
در پايان آيه به مؤمنان هشدار مى‏دهد كه به هوش باشيد. تنها اسلام آوردن كافى نيست، بلكه اسلام خود را تا واپسين ساعات عمر خود حفظ كنيد و مراقب باشيد جز با اسلام از دنيا بيرون نرويد.
مراد از اسلام در آيه اسلام خالص و ناب است، اسلام خالص قرآنى آن است كه انسان در عقيده و اخلاق و عمل، دين خالص و واجب را حفظ كند.
توضيح آن كه اسلام به معناى فعل جارحه‏اى و جانحه‏اى و فعل قلبى و قالبى داراى مراتبى است كه نازل‏ترين مرتبه آن، اعتراف و اقرار به توحيد و معاد و نبوت است، آثار فقهى چون حرمت جان و مال، جواز نكاح و ازدواج، طهارت ظاهرى و مانند آن بر اين مرتبه از اسلام مترتب مى‏شود. در اين مرتبه ممكن است اسلام هنوز در دل و روح فرد مسلمان رسوخ نكرده باشد.
برترين مرتبه اسلام مقام تسليم و انقياد تام است و مقام تسليم عبارت است از انقياد و تسليم محض سالك صالح در پيشگاه خداوند سبحان، انقطاع كامل از غير خدا و چيزى جز ياد و مهر او را در دل قرار ندادن، در اين آيه از مؤمنان مى‏خواهد كه برترين مرتبه اسلام را بدست آورده و تا پايان عمر آن را حفظ كنند.
درخواست مسلمان مردن توسط انبياء
انبياء الهى از خداى سبحان درخواست مى‏كردند كه مسلمان بميرند و به فرزندان خود سفارش مى‏كردند كه مسلمان بميرند، «و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ انّ اللّه اصطفى لكم الدين فلاتموتن الّا و انتم مسلمون؛(10) و ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را به اين آيين وصيت كردند و هر كدام به فرزندان خويش گفتند، خداى سبحان اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.
حضرت يوسف نيز از خداى سبحان درخواست مى‏كند «و توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين؛(11) مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما.»
يعنى اسلام چنان در جان من عجين و ملكه شده باشد كه فشار مرگ نتواند بر من اثر بگذارد و آن را از يادم ببرد.
راز تأكيد بر مسلمان مردن‏
اين كه در قرآن از مؤمن مى‏خواهد كه وى مسلمان زندگى كند و مسلمان از دنيا برود سرّ و رازى دارد كه توجه به آن سودمند است. اصل مرگ امرى ضرورى است كه هر انسانى بدان محكوم است: «كل نفس ذائقة الموت»(12) از اين رو قابل امر و نهى نيست اما به لحاظ قيد و اختيارى آن ممكن است مورد امر و نهى قرار گيرد و گفته شود مسلمان بمير و كافر نمير.
و به عبارت ديگر: مرگ و حيات مانند اصل بودن و هستى از امور تكوينى‏اند و از اين رو متعلق امر و نهى واقع نمى‏شوند، اما با داشتن قيد اختيارى، مى‏توان به اعتبار آن قيد بدان امر يا از آن نهى كرد. در واقع چگونه مردن در اختيار انسان است و اين چگونگى مورد امر و نهى خداى سبحان قرار مى‏گيرد.
در توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: زمان مرگ مجهول است هيچ كس نمى‏داند، در چه زمان و در چه زمين و يا زمينه فكرى و اجتماعى مى‏ميرد، از اين رو انسان همواره در همه شؤون و حالات بايد مسلمان باشد تا از مرگ در حال غفلت و بدون اسلام مصون بماند.
انسانى كه از خداوند مى‏خواهد تا همه كردار و گفتارش در جهت الهى و براى خدا خالص باشد و اوقات و احوال او همواره در بندگى و طاعت مصروف گردد و از اين خواسته منصرف نشود در هر حال كه از دنيا برود مسلمان رخت بر مى‏بندد.
ب: گوشزد كردن مرگ با اين بيان كه مبادا بى دين بميريد، اشاره به ضرورت فراهم آوردن ايمان مستقر است، زيرا فشار مرگ چنان سخت، دردناك و غير قابل تحمّل است كه اگر ايمان كسى راسخ و ملك و مستقر نباشد فشار مرگ آن را از وى مى‏گيرد. از اين رو لازم است با اسلام به گونه‏اى وجودش عجين شود كه فشار مرگ آن را از او نگيرد.
از اين رو آن چه براى انسان مهم است مسلمان و با ايمان مردن است زيرا حشر انسان به همان صورتى است كه مرده است و كسى كه همه شؤون او تنها براى خداست، مسلمان زندگى مى‏كند. مسلمان مى‏ميرد و مسلمان محشور مى‏شود و هر انسان مسلمانى بايد سعى كند تا در مرحله‏هاى زندگى و مرگ و حشر، مسلمان باشد تا از آثار مسلمانى يعنى رستگارى در دنيا و آخرت برخوردار گردد.
3- دعوت به اتحاد و همبستگى‏
در آيه 103 اين سوره از مؤمنان مى‏خواهد با اعتصام و چنگ زدن به حبل الهى به اتحاد روى آورده و از هرگونه تفرقه و پراكندگى پرهيز كرده و با آن مبارزه كنند. «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفاحفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛ همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را برخود ياد كنيد. آن‏گاه كه دشمنان يكديگر بوديد پس ميان دل‏هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد، و بركنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد، اين گونه خداوند نشانه‏هاى خود را براى شما روش مى‏كند. باشد كه راه يابيد.»
در اين آيه امت مسلمان را دعوت به اتحاد و همبستگى و از تفرقه و پراكندگى نهى مى‏كند و مى‏فرمايد: «امت مسلمان همگى با هماهنگى و انسجام به حبل الهى اعتصام كرده و چنگ بزنيد و از تفرقه و پراكندگى دورى كنيد.
مراد از حبل الهى‏
مراد از حبل الهى را برخى قرآن(13) و برخى اسلام(14) و برخى خاندان پيامبر و ائمه معصومين(ع)(15) (اهل بيت) و برخى عهد(16) الهى و برخى فرمان خدا و اطاعت او(17) و برخى اخلاص توحيد الهى(18) دانسته‏اند، ولى مى‏توان گفت: منظور از حبل الهى هرگونه وسيله ارتباط با خداى سبحان است، خواه آن وسيله ارتباط، قرآن باشد و خواه اسلام و خواه اهل بيت و خواه عهد الهى و خواه فرمان و اطاعت پروردگار و خواه اخلاص در توحيد الهى.
نياز به حبل الهى‏
تعبير به حبل اللّه اشاره به اين حقيقت است كه انسان در شرايط عادى و بدون استفاده از راهنما در قعر درّه طبيعت و چاه تاريك غرائز سركش و جهل و نادانى باقى خواهد ماند و براى نجات از اين دره و برآمدن از اين چاه، به وسيله نيازمند است و به عبارت ديگر: انسان براى صعود به حبل نيازمند است و براى مبتلا نشدن به دام ديگران تنها بايد به حبل الهى تمسك پيدا كند.
در واقع انسان با فكر و انديشه، راه تفكر در آفاق را براى آگاهى از اسرار جهان مى‏پيمايد و با غواصّى در اعماق وجود خود به جستجوى رازهاى نهانى وجود خويش مى‏پردازد و در اين دو سير به حبل نيازمند است و بايد بداند كه اين دو راه هيچكدام پايانى ندارد، نه حكيمان با بلندپروازى به بلنداى آن مى‏رسند كه نهايت راه باشد و نه عارفان با غوّاصى به پايان عمق راه مى‏رسند. چنان‏چه على(ع) فرمود: «لايدركه بعدالهمم و لايناله غوص الفطن؛(19) نه همت‏هاى بلند او را مى‏يابد و نه غوّاصان زيرك به آن مى‏رسند.»
خداشناسى و آشنايى با آيات احكام و حكم همراه با عمل صالح سبب سير صعودى آدمى است.
«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»(20) عقيده پاك به سوى او صعود مى‏كند و عمل صالح آن را بالا مى‏برد و مقصد آن نيز عزت الهى است كه: «من كان يريد العزة فانّ العزة للّه جميعاً؛(21) هر كه خواهان عزّت است همه عزّت از آن خداست.» و كسى كه خواهان عزّت است، بايد وسيله آن يعنى عقايد پاك و عمل صالح را فراهم كند.
اعتصام جمعى كه همان اتحاد و هماهنگى و انسجام بر محور ثقلين يعنى قرآن و عترت است، سبب مى‏شود كه همگان در برداشتن بار سنگين مسؤوليت، با نشاطى فزاينده مشاركت كنند و با قدرتى افزون‏تر رسالت الهى را به انجام برسانند و چون اعتصام به ثقلين از اهميت خاصى برخوردار است همگان بايد در پاسدارى و بهره مندى از آن، از آن جهت كه عروة الوثقاى الهى است كوشا بوده و حافظ آن پيوند باشند.
نهى (لاتفرقوا) درباره كيفيت اعتصام است نه اصل آن، زيرا آيه خطاب به مؤمنان است كه به خدا اعتصام دارند، اگر تك تك مسلمانان به حبل خدا معتصم باشند و با هم نباشند در كيفيت اعتصام يعنى اعتصام دسته جمعى و همگانى دچار تفرقه‏اند براى توضيح، هر فردى از افراد انسانى داراى دو حيثيت فردى و اجتماعى است. وى همانگونه كه تكاليف فردى دارد. وظايفى اجتماعى نيز دارد. چه وجود استقلالى را براى جامعه بپذيريم و حيثيت اجتماعى را براى انسان فطرى بدانيم يا وجود مستقل براى جامعه را نپذيريم و ضرورت و نياز را عامل شكل‏گيرى جامعه بدانيم، بهرحال آيه درباره حيثيت اجتماعى انسان است.
نعمت برادرى‏
اتحاد و برادرى نعمتى است كه خداى سبحان به مسلمانان اعطاء كرده است، از اين رو مسلمانان بايد پيوسته به ياد آن نعمت بوده و همواره آن را حفظ كرده و به رايگان آن را از دست ندهند. از اين رو فرمود: «واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛(22) شما ديروز با هم دشمن بوديد اما خداى سبحان امروز در سايه نعمت اسلام و ايمان دل‏هاى شما را به هم مربوط ساخت و دشمنان ديروز برادران امروز شديد.»
از اين كه خداى سبحان تأليف قلوب و پيوند دل‏ها را به خود نسبت داد اشاره به يك كار خارق العاده اجتماعى دارد كه خدا آن را ايجاد كرده است زيرا اگر سابقه دشمنى پيشين عرب را در نظر بگيريم كه آن‏ها با كينه‏هاى ريشه دار در طول سال‏هاى متمادى در دل‏هاى آن‏ها انباشته شده بود و همواره آتش جنگ و خون ريزى در بين آنان برافروخته بود روشن مى‏شود كه از راه عادى و معمولى نمى‏توان از آن ملت پراكنده و كينه توز ملتى واحد و متحد و برادر بسازند. پس بايد كار خارق العاده‏اى صورت گيرد و اين كار خارق العاده را خدا انجام مى‏دهد، قرآن كريم در سوره انفال نيز تأليف قلوب را به خود نسبت داده است و فرموده است حتى با انفاق مال نمى‏توانيد، انسان‏ها را به هم ارتباط دهيد «لو انفقت ما فى الارض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم ولكنّ اللّه الّف بينهم انّه عزيز حكيم؛(23) اگر تمام آن چه در روى زمين است صرف مى‏كردى كه ميان دل‏هاى آنان الفت دهى، نمى‏توانستى، ولى خداوند ميان آن‏ها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است.» زيرا دل در اختيار غير خدا نيست و مطامع دنيوى نيز هرگز دل را آرام نمى‏كند.
گوستاو لوبون فرانسوى مى‏نويسد: خصلت جنگ جويى در اعراب تا اين حد ريشه دوانده بود كه پيش از ظهور پيامبر اسلام تمام ريگستان عرب ميدانى براى نورد و جنگ دائمى قرار گرفته بود و زمانى كه قبول اسلام نموده و همگى تحت لواى توحيد مجتمع گرديدند تمام قواى خود را متوجه به بيگانگان نمودند و همين خاصّه بوده است كه سبب عمده پيشرفت و كاميابى آن‏ها گرديد.(24)
اختلاف پرتگاه جهنم‏
خداى سبحان مسلمانان را از سقوط در آتش جنگ و آتش جهنم نجات داده است (و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها) شما در گذشته در لبه گودالى از آتش بوديد كه هر آن احتمال مى‏رفت در آن سقوط كنيد و همه چيز شما خاكستر گردد اما خداوند شما را نجات داد و از اين پرتگاه به نقطه امن و امانى كه همان نقطه برادرى و محبت بود، رهنمون ساخت.
همان طور كه اخراج از ظلمات به نور دو نوع است گاهى به صورت رفع است يعنى آدمى در حدّى از كمال ايمان قرار مى‏گيرد كه ظلمات را از خود دور مى‏كند و به توفيق الهى از ظلمت گناه به نور اطاعت و بندگى در مى‏آيد و گاهى به صورت دفع است يعنى ايمان آن‏ها در حدّى است كه به آلودگى و گناه آلوده نمى‏شوند و خداى سبحان توفيق آلوده نشدن به گناه را به آنان اعطا مى‏كند.
آدمى براى اين كه دچار تفرقه نشود نيز بايد با حفظ و توجه به عوامل وحدت و تمسّك به حبل الهى اين توفيق را پيدا كند كه دچار اختلاف و تفرقه نشود يعنى با دورى از حبّ دنيا و بغى و ستم، زمينه اختلاف را از بين ببرد و در صورت آلوده شدن به اختلاف بايد عوامل اختلاف را با رجوع به قرآن و عترت شناسايى كرده و اختلاف را با توفيق الهى به اتحاد و همبستگى تبديل كند.
منشأ اختلاف‏
قرآن كريم منشأ اختلاف را دو چيز مى‏داند.
الف: بغى و ستم‏
آيه 213 سوره بقره مى‏فرمايد: «كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الّا الذين اوتوه من بعد ماجائتهم البيّنات بغياً بينهم فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق، باذنه و اللّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛ مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميان آن‏ها وجود نداشت به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آن‏ها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى‏كرد با آن‏ها نازل نمود تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشته‏اند داورى نمايد. افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانه‏هاى روشن به آن‏ها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستم‏گرى در آن اختلاف كردند خداى سبحان آن‏هايى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آن چه را كه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود، اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند.»
در اين آيه منشأ اختلاف ناپسند را بغى و ستم گرى و انحراف از حق مى‏داند.
ب: حبّ دنيا و دنيا دوستى‏
قرآن در سوره آل عمران فرمود: «و لقد صدقكم اللّه وعده اذتحسّونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبّون، منكم من يريد الدنيا و منكم من يريدالآخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و اللّه ذوفضل على المؤمنين؛(25) خداوند وعده خود را به شما تحقق بخشيد، در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مى‏رسانديد و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و بعد از آن كه آن چه را دوست مى‏داشتيد به شما نشان داد، نافرمانى كرديد بعضى از شما خواهان دنيا بوديد و برخى خواهان آخرت، سپس خداى سبحان شما را از آنان منصرف ساخت و پيروزى شما به شكست انجاميد تا شما را آزمايش كند و او شما را بخشيد و خداى متعال نسبت به مؤمنان فضل و بخشش دارد.»
اين آيه درباره جنگ احد است كه مسلمانان در آغاز بر مشركان پيروز شدند و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه عدّه‏اى بر اثر حبّ دنيا به قصد جمع آورى غنائم موضع استراتژيك را در احد رها كرده و عدّه اندكى كه مؤمنانه ايستادگى كردند در آن موضع ماندند و دشمن از اين فرصت بهره بردارى كرده و از همان موضع بر لشكر مؤمنان يورش برده و شكست را بر آنان تحميل كرد و اين شكست فقط نتيجه دنيا دوستى و نافرمانى از دستور پيامبر بود. بنابراين بر مسلمانان لازم است براى حفظ اتحاد و همبستگى از ستم و دنيا دوستى اجتناب كرده تا دچار اختلاف و تفرقه و پراكندگى نشوند.
هدايت، هدف از تبيين آيات‏
در پايان آيه قرآن مى‏فرمايد: «وكذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛(26)خداى سبحان آياتش را اين چنين براى شما روشن مى‏سازد تا هدايت شويد.»
از آن جايى كه قرآن كتاب تقليدى نيست و مطالب خود را براى فهم انسان تبيين مى‏كند و راه را به او نشان مى‏دهد و مسائل را برهانى مى‏كند و آدمى را به اصول عقلى و تجربى ارشاد مى‏نمايد تا مطالب در جان‏هاى آن‏ها بنشيند از اين رو سخن خود را در اين آيه با دعوت بر اساس مشاهده و وجدان و تجربه‏ها بيان مى‏كند و هدف اين است كه انسان‏ها با اين مشاهده و تفكر در آن‏ها به راه درست و صراط مستقيم هدايت شوند و اتحاد و همبستگى را حفظ و از پراكندگى محفوظ بمانند زيرا نتيجه اتحاد ترقى و تكامل و پيشرفت و پى‏آمد تفرقه انحطاط و سقوط و عقب ماندگى و شكست است.
4- دعوت به خير و مبارزه با فساد
به دنبال آيات پيشين كه از دعوت به تقوا و خودسازى شروع مى‏شود و سپس به دعوت به اتحاد و همبستگى مى‏رسد در آيه (104) يك مسؤوليت اساسى را بر عهده مؤمنان مى‏گذارد كه رعايت آن موجب حفظ طهارت آحاد جامعه و اتحاد و همبستگى آن‏ها خواهد شد و آن دعوت به خير و نظارت همگانى بر جامعه براى رعايت خوبى‏ها و ارزش‏ها و دور بودن از بدى‏ها و ضد ارزش‏هاست.
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون؛(27) بايد از ميان شما جمعى دعوت به خير و نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آن‏ها همان رستگارانند.»
خداى سبحان پس از دعوت اهل ايمان به اعتصام به حبل الهى و نهى از تفرقه و پايه‏ريزى اجتماعى متحد بر اساس اعتقاد و ايمان از امت مسلمان مى‏خواهد كه در ميان آنان كسانى باشند كه مردم را به خير دعوت كنند و با امر به معروف و نهى از منكر زمينه مشاركت آحاد اهل ايمان را براى پاسدارى از ارزش‏هاى جامعه دينى كه لازمه زندگى سعادت مندانه اجتماعى است مطرح مى‏كند وحدت كلمه بر محور كلمه توحيد بارزترين مصداق معروف و تفرقه و اختلاف بارزترين مصداق منكر است. از اين رو انسان پس از كسب وارستگى بايد به خير دعوت كند.
رابطه دعوت به خير با امر به معروف و نهى از منكر
دعوت به خير از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر و از احكام بين المللى اسلام است ولى امر به معروف و نهى از منكر از برنامه‏هاى داخلى حوزه اسلامى است.
يعنى عدّه‏اى بايد جامعه جهانى را به خير دعوت كنند و در داخل حوزه اسلامى نيز با نظارت بر همگان از پيدايش فساد و آلودگى در ابعاد مختلف در جامعه جلوگيرى كنند.
سرّ تقديم دعوت به خير
سرّ تقديم دعوت به خير به امر به معروف و نه از منكر آن است كه دعوت به خير دعوت به اسلام اما امر به معروف و نهى از منكر يعنى فرمان دادن به مسلمانان خطاكار براى انجام وظائف دينى و نهى از او از ارتكاب گناهان، امر به معروف و نهى از منكر حقيقتى است كه در آن جدى بودن مطرح است از اين رو با امر و فرمان مطرح مى‏شود و لذا با تعليم و تذكر و نصيحت و ارشاد و حتى دعوت به خير تفاوت دارد.
اساس عزّت‏
عزّت و عظمت امت اسلامى در گرو امر به معروف و نهى از منكر است و ساختار جامعه نوپاى اسلامى بر همين اصل عزت بخش استوار است.
امام باقر(ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّالمظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛(28) امر به معروف راه انبياء و طريق صالحان است دو فريضه بزرگ الهى است كه ديگر فرائض با آن‏ها برپا مى‏شود و به وسيله اين دو راه‏ها امن مى‏گردد، و كسب و كار مردم حلال مى‏شود، حقوق افراد تأمين مى‏گردد و در سايه آن زمين‏ها آباد، از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود و در پرتو آن همه كارها روبراه مى‏گردد.»
مراحل امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر از يك نظر دو مرحله دارد يكى مرحله فردى كه هر كس موظف است به تنهايى ناظر اعمال ديگران باشد و ديگرى مرحله دسته جمعى كه امتى موظّفند براى پايان دادن به نابسامانى‏هاى اجتماع دست به دست هم دهند و با يكديگر تشريك مساعى كنند.
قسمت اول وظيفه عموم مردم است و چون جنبه فردى دارد شعاع آن محدود به توانايى فرد است.
اما قسمت دوم چون جنبه دسته جمعى دارد شعاع قدرت آن وسيع است و طبعاً از شؤون حكومت اسلامى است و شكل آن واجب كفايى خواهد بود.
از منظر ديگر مراحل امر به معروف و نهى از منكر داراى پنج مرحله است:
الف: محدوده خويشتن يعنى خويشتن را بايد با آراستن به خوبى‏ها و ارزش‏ها و زدودن از بدى‏ها و ضد ارزش‏ها از آتش جهنم حفظ كند.
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم؛(29) اى مؤمنان خود را حفظ كنيد.»
ب: محدوده خانواده پس از حفظ خويشتن از آتش جهنم بايد به خانواده پرداخت از اين رو مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا…و اهليكم ناراً و قودها الناس و الحجارة؛(30) اى مؤمنان خانواده و خود را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگ‏ها هستند نگه داريد.»
ج: خويشان، خداى به پيامبر دستور مى‏دهد «و انذر عشيرتك الاقربين؛ خويشاوندان نزديك خود را انذار كن و هشدار بده.»
د:عموم مردم: كه آيه مورد بحث از آن سخن مى‏گويد.
ه: قلمرو حكومت اسلامى، گاهى امر به معروف و نهى از منكر از وظائف حكومت اسلامى است و قلمرو اجراى آن نيز حكومت اسلامى است قرآن مجيد مى‏فرمايد: «الّذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر وللّه عاقبة الامور؛(31) كسانى كه اگر در زمين به آنان قدرت بخشيديم، نماز را برپا مى‏كنند و زكات مى‏دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند و پايان كارها از آن خداست.»
نتيجه گيرى‏
از مباحث اين مقاله نتيجه‏گيرى مى‏شود كه اگر جامعه‏اى بخواهد به رستگارى كه گوهر دين دارى و ايمان است نايل شود در مرحله اول افراد آن جامعه بايد خود را با وصف تقوا بيارايد و با ايجاد تقوا در خويشتن بر خويشتن سلطه يافته و خود را در برابر انواع آلودگى‏هاى اخلاقى و دينى واكسينه نمايد و مسلمان زندگى كرده و مسلمان بميرد و در مرحله ثانى با اعتصام به حبل الهى به صورت جمعى و نه فردى اتحاد و همبستگى را تحصيل و حفظ نموده و از تفرقه و پراكندگى پرهيز كند و در مرحله سوم با دعوت همگان به خير و انجام دو وظيفه بزرگ الهى يعنى امر به معروف و نهى از منكر و انجام مسؤوليت اجتماعى جامعه را از آلوده شدن به فساد حفظ كند در نتيجه جامعه‏اى كه افراد آن با تقوا بوده و با هم همبستگى داشته باشند و مراقبت نموده تا فساد به جامعه راه نيابد آن جامعه رستگار شده و به سعادت و رشد و ترقى و تكامل نائل مى‏شود.
پى‏نوشت‏ها:
1. دين پژوهى، دفتر اول، ميرچاالياده، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 99 – 102 با تلخيص.
2. مفردات، راغب اصفهانى، ص 385.
3. سوره مؤمنون، آيه 1.
4. سوره بقره، آيه 24.
5. سوره انفال،آيه 25.
6. سوره بقره، ، آيه 197.
7. تفسير عياشى، ج 1، ص 194، ح 120.
8. البرهان، ج 2، ص 82، ح 2.
9. سوره تغابن، آيه 16.
10. سوره بقره، آيه 132.
11. سوره يوسف، آيه‏101.
12. سوره آل عمران، آيه 185.
13. درالمنثور، سيوطى، ج 2، ص 60؛ معانى الاخبار، صدوق، ص 122.
14. تفسير روض الجنان، ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 462.
15. تفسير عياشى، ج 1، ص 102.
16. روض الجنان، ج 4، ص 460.
17 و 18. همان، ص 462.
19. نهج البلاغه، خطبه اول.
20. سوره فاطر، آيه 10.
21. همان.
22. سوره آل عمران، آيه‏103.
23. سوره انفال، آيه 63.
24. تمدن اسلام و عرب، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، ترجمه فخر داعى گيلانى، ص 790.
25. سوره آل عمران، آيه 152.
26. سوره آل عمران، آيه‏103.
27. همان، آيه‏104.
28. وسايل الشيعه، ج 11، ص‏395.
29. سوره تحريم، آيه 6.
30. همان.
31. سوره حج، آيه 41.

/

ذكر در آثار امام خمينى ره

ذكردرآثارامام خمينى (سلام الله عليه)
ياسر جهانى پور
مقدمه‏
آنچه در اين مقاله تحت عنوان ذكر در آثار امام خمينى جمع آورى شده است مشتمل بر دو بخش كلى است.اول جمع آورى كلمات امام خمينى پيرامون ذكر و ديگر جمع آيات و روايات و اقوال بزرگان در رابطه با ذكر از منابع معتبر.به طور قطع هدف نويسنده ازانشاء اين مقاله كمك به رهپويان راه حقيقت وسالكان طريقت بوده تاباتوشه گيرى ازاين منبع عظيم فيض الهى يعنى ذكر، راه را به سهولت وآسانى بيشتربپيمايند.اميد كه با مدد از ارواح مطهرايشان دراين امرتوفيق بيشترى حاصل كنيم.
فصل اول: معناى ذكر
كلمه ذكر كه درقرآن وروايات از آن بسيار ياد شده است در يكى از معانى زير بكار برده مى‏شود:
1. به معناى مطلق ياد
2. درمقابل غفلت مانند آيه: «ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا»(1) غفلت دراينجا عبارت است از نداشتن علم به علم يا نمى‏دانم كه مى‏دانم؛ پس در طرف ديگر ذكر عبارت است از علم داشتن به علمش.
غفلت به تصريح آيات و روايات ،عامل سقوط انسان در ورطه هلاكت ونابودى و يكى از غليظ ترين حجابهايى است كه انسان را از رسيدن به مقصود باز مى‏دارد.زيرا تا غفلت است بيدارى نخواهد بود و وقتى بيدارى نباشد هيچ سير و سلوكى انجام نخواهد گرفت.از اثراتى كه بر غفلت مترتب است و خداوند در قرآن به آنها اشاره فرموده مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
الف – فروپاشى انسانيت: ولا تكونوا كالذين نسواالله فانساهم انفسهم.(2)
ب – دورى از خدا: فاذكرونى اذكركم. اگرخداراياد نكنيد خدا شما را هم ياد نخواهد كرد.(3)
ج – قرارگرفتن در حزب شيطان: استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكرالله اولئك حزب الشيطان.(4)
د – همدم شيطان گشتن: و من يعش عن ذكرالرحمن نقيض له شيطانا فهوله قرين.(5)
ه- تنگى معيشت: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا.(6)
و- نابينايى درقيامت: ونحشره يوم القيامه اعمى.(7)
ز- عذاب روزقيامت: ومن يعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذابا صعدا.(8)
بالاترين مراتب غفلت،دورى از ياد خداست كه سرمنشأ همه گناهان ونافرمانى‏ها و عامل تمام بدبختى‏ها و فلاكتهاى بشر است. تحقيق وتأمل در آيات و روايات و آثار بزرگان دين نشان مى‏دهد مهمترين عامل فراموشى خدا و دورى از او حبّ دنيا و مادّيات و به عبارت ديگر دنياپرستى است. دنيا در تعريف بزرگان هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند(9) خداوند در آيه 19 سوره آل عمران متاع دنيا را معرفى كرده و در آيات متعدد انسان را از توجه زياد به دنيا و محبّت به ماديات برحذر داشته است.از آن جمله مى‏فرمايد: ياايهاالذين آمنوا لاتلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله(10) بايددانست كه اگر نفوس يكسره متوجه به دنيا و تعمير آن باشد و منصرف از حق باشند گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند منكوس هستند وميزان درانتكاس قلوب غفلت ا ز حق وتوجه به دنيا وتعمير آن است(11) مثل چنين كسى اين آيه از قرآن كريم است كه فرمود: ارأيت من اتخذالهه هواه(12) زيرا كسى كه يكسره متوجه به دنيا و ماديات باشد، بطور حتم قلبش ازمحبت دنيا پر شده است زيرا قلب به عنوان رئيس بدن، اعضا را بدنبال خود مى‏كشاند، پس اگر تمام همّت و وجهه فرد مصروف تأمين نيازهاى دنيوى باشد مسلّم مى‏توان فهميد دلش از عشق دنيا لبريز است وچون چنين شد خانه رابدست غير صاحبخانه سپرده است،به همين لحاظ دنيا در آن تصرف كرده و شيطان به آن راه مى‏يابد، پس به حكم آيه «ماجعل الله لرجل من قلبين فى جوفه»(13) خدا در آن نمى‏گنجد. در نتيجه فرد دست به هركارى مى‏زند تا به خواسته‏هاى خود برسد واز انجام هر عملى هيچ باكى ندارد ولذا فرموده‏اند دوستى دنيا رأس همه گناهان است.امام خمينى در عبارات مختلف انسان رابه خطرات محبت دنيا آگاه كرده و گوشزد مى‏فرمايند كه:توجه به غير حق تعالى خيانت به حق است وحب به غير ذات مقدس وخاصان او كه حب اوست خيانت است درمشرب عرفان(14) از آن جمله مى‏فرمايند:
باحب دنيا و نفس هوس معرفت الله درسر پختن هوس خامى است واگر در مقام تهذيب باطن و تصفيه قلب و تعديل اخلاق است نيز با محبت دنيا متحلى به يكى ازحليه‏هاى فضائل نفسانيه نخواهد شد و اگر در صدد تعمير آخرت و جنت اعمال است از راه تقوا و اعمال صالحه نيز با حب دنيا موفق به هيچ يك ازمراتب آن نمى‏شود.(15)
وباز مى‏فرمايند: اى مدعى ايمان و خضوع قلب در بارگاه ذوالجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارى وقلبت يكى پرست و يكى طلب است والوهيت را جز براى ذات خداى تعالى ثابت ندانى اگر قلبت موافق ظاهرت است و باطنت موافق با دعويت است چه شده است كه براى اهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است؟ چراپرستش آنها را مى‏كنى؟(16) براى يك خيال باطل يك محبوبيت جزئى بندگان ضعيف يك توجه قلبى مردم بيچاره خود را مورد سخط و غضب الهى قرار مده.(17)
پس از آنكه معلوم شد غفلت داراى مضرات بسيار و عامل گناهان بسيار است، بزرگان راههاى زير را براى دورى از غفلت و حصول بيدارى پيشنهاد مى‏كنند:
الف. تفكر در افعال الهى و مخلوقات خداوندى كه درقرآن بارها وبارها بدان اشاره شده است ازآن جمله فرمود: «وفى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون»(18) نتيجه اين تفكر و تدبر در آفرينش، شناخت اسماء الهى و تابش انوار ربانى و اشراقات حقانى در قلب سالك و عشق او به حقتعالى است .
ب. تدبّر و تأمّل در آيات قرآن. به لحاظ آنكه قرآن نوراست با تكرار وتأمّل در قرائت، دل انسان انوارى از قرآن راگرفته وراه سعادتش راازروى آن خواهد جست.
ج. تفكر و تأمّل در سيره انبياء و اولياء و بزرگان و علماء،تا با تأسى به شيوه ايشان والگو قراردادنشان، دل انسان تكانى خورده، شايد بيدارى براى او حاصل شود.
د. تفكر در احوالات اموات و مردگان و گذر در گورستان‏ها و دانستن اينكه انسان روزى سرانجامى اينچنينى خواهد داشت.امام خمينى مى فرمايند:ازجمله اعمالى كه باعث دلسردى از لذائذ دنيا و ضعف علاقه به آن و احياناً موجب قطع رشته دوستى با دنياست به زيارت اهل قبور رفتن است و اين از آن جهت است كه رفتن به گورستان در تذكر مرگ اثرى عميق دارد و در دستورات دينى آمده است كه هر وقت خيلى خوشحال و فرحناك بودى و يا خيلى افسرده و غمگين شدى به زيارت اهل قبور برو.(19)
ه. توجه به عز ربوبيت و ذل عبوديت. مرحوم امام مى‏فرمايند:استاد الهى ما فرمايد:توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يك يك از منازل مهمه سالك است كه قوت سلوك هركس به مقدار قوت اين نظراست بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال ونقص اين امر است و هرچه نظر انيّت و انانيّت درانسان غالب باشد از كمال انسانيت دور وازمقام قرب ربوبيت مهجوراست وحجاب خودبينى ازجميع حجب ضخيمتر وظلمانى‏تر است و خرق اين حجاب ازتمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب رامقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است.(20)
3. ذكر در مقابل نسيان و نسيان عبارت است از اينكه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شود و ذكر بر خلاف نسيان عبارت است از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و حق در آيه واذكر ربك اذا نسيت(21) بدان اشاره كرده است.(22)
فصل دوم: مراتب ذكر
در يك تقسيم بندى ذكر به دو مرتبه زبانى و قلبى تقسيم مى‏شود. علماء اخلاق به اين نكته اشاره دارند كه،قلب زمانى ذاكر خواهد بود كه زبان همچون معلمى كه كودكى را تربيت مى‏كند، قلب را به ذكر تعليم دهد.پس ازمداومت برذكر زبانى لسان قلب گشوده شده ودل بى آنكه زبان چيزى بگويد ذاكر خواهد بود.به لحاظ آنكه قلب رئيس بدن است ودر هر حالى كه باشد ديگر اعضا را بدنبال خود خواهد كشانيد،اگر ذاكر شود بى شك زبان به تبع دل ذكر مى‏گويد.امام مى‏فرمايند:
شيخ عارف كامل ما جناب شاه آبادى روحى فداه مى‏فرمودند: شخص ذاكر بايد در ذكر مثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان بازنكرده، مى‏خواهد تعليم كلمه كند تكرار مى‏كند تا اينكه او به زبان مى‏آيد و كلمه را ادا مى‏كند پس از اين كه او اداى كلمه را كرد، معلم از طفل تبعيت مى‏كند و خستگى آن تكرار بر طرف مى‏شود و گويى از طفل به او مددى مى‏رسد همينطور كسى كه ذكر مى‏گويد بايد به قلب خود كه زبان ذكر باز نكرده تعليم ذكر كند و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شودوعلامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت كند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود.اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شد و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعيت كرده به مدد آن يا مدد غيبى متذكر شود.(23)
درتقسيم بندى ديگر عنوان كرده‏اند، ذكر بر سه درجه است: زبانى، قلبى و عملى.
پس از آنكه معلوم شد بر اثر ممارست در ذكر لسانى زبان قلب به ذكر حق باز مى‏شود، و قلب اگر ذاكر حق باشد،اعضا به تبع او ذاكر خواهند بود،در اين حال انسان ذاكر به ذكر عملى خواهد بود. مهم آن است كه صورت ذكر در قلب منقوش گشته و براى انسان ملكه گردد. نكته‏اى كه در اينجا وجود دارد اين است كه صورت اعمال در انسان دو حالت دارد يا ملكه و يا حال است. صورت عملى اگر در آدمى حال باشد اثرى از آن بر نفس مترتب نيست ولى اگر عملى درانسان ملكه گرديد و از حالت زود گذر بودن خارج گرديد اثر آن بر انسان نمايان خواهد بود. قلب آنگاه به مقام آرامش خواهد رسيد كه صورت دل منقش به نقش لااله الاالله گردد و اثر آن بماند تا حقتعالى خود در امور تصرف كند.مهم در اينجا آن است كه انسان خانه را به صاحبخانه واگذارد و غير و غيريت و انانيت را از آن خارج كند تا تصرفات الهى شده و اشراقات ربانى بر آن افاضه شود پس تا لااله الاالله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود انسان مؤمن به وحدت خدا نيست و وقتى اين كلمه طيبه الهيه درقلب وارد شد سلطنت قلب با خود حقتعالى شود و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمى‏داند و از كس ديگر متوقع جاه و جلال نيست.(24) زيرا در توحيد مطلق كه لااله الا الله كامل است فلاح مطلق است كه رستگارى از كثرت كه اصل شجره خبيثه است مى‏باشد و اين كلمه در اين حال موازن با هيچ چيز نيست.(25)
نكته‏اى در سلوك‏
«دربعضى از رسائل عرفا ذكر را هفت مرتبه بيان كرده‏اند: قالبى، نفسى، قلبى، سرّي، روحى، عيونى و غيب الغيوب،و تفصيلش آن است كه:ذاكر در ابتداى انابت كه هنوز ذكر در باطن او سرايت نكرده باشد و سير او در سلوك ازمحسوسات جزئيه نگذشته مداومت او را بر ذكر زبان قالبى گويند و چون او را به سبب تكرار و مواظبت تبديل بعضى از اخلاق ذميمه حاصل شود و اثر ذكر را در نفس خود ادراك نمايد و به تعقل معنى ذكر مسرور شود آنرا ذكر نفسى گويند و چون سير او به نهايت عالم عنصر رسيد و به واسطه تبديل بعضى اخلاق ذميمه فى الجمله نفس را صفائى حاصل شود و گرد كدورات صفات نفسانى و بشرى فرو نشيند، حلاوت ذكر در وى اثر كند و شوق مذكور بر وى غالب شود بى تحريك زبان ذاكر گردد و گاه باشد كه آواز ذكر دل مانند صداى كبوتر وقمرى بشنود و او را ذكر قلبى گويند و چون صفاى قلب بيشتر شود اثر نورانيّت ذكر قلبى در وى تصرّف نمايد و سرّ وى از التفات به غير فارغ شود و آن را ذكر سرّى گويند و گاه باشد كه اثر تحريك دل در اين ذكر نيز مثل صدائى كه از انداختن مهره طاسى پيچيده مسموع شود وسير سالك در اين مرتبه به اواسط عالم افلاك رسد و چون سرّ ذاكر از تشتت به آراى فاسده و عقايد مشوّشه به كلى پاك شود و دل را به غير مذكور التفاتى باقى نماند از نهايت مراتب افلاك در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حكم روح گيرد و آن راذكر خفى گويند واحياناً از آن نيز همهمه‏اى در باطن شبيه به نشستن مگس به تار ابريشم مدرك شود چون به مقام فنا در رسد سير او به سير عالم لاهوت مرتقى گردد ذكر و ذاكر را در جنب تجلّى مذكور وجودى نماند ذكر خودبخودى گويد و از من و مايى جز نام و از ذكر و ذاكر جز معاوضت اوهام باقى نماند غيب الغيوب نامند.»(26)
اشاره‏اى قرآنى‏
بر اساس آيات قرآن به دو مرتبه ديگر از ذكر مى‏رسيم؛ يكى ذكر خفى و ديگرى ذكر جلى يا ذكر باطن و آشكار. براى ذكر خفى شايد بتوان دو تعبير در نظر گرفت:يكى اينكه آن را منطبق دانست بر ذكرى كه اثرى از او در ظاهر انسان معلوم نشود كه با احتساب اين عنوان كه از ظاهر معناى ذكر چنين بر مى‏آيد دو مرتبه ذكر زبانى و عملى از مجموعه اين نوع خارج مى‏شود؛پس تنها شامل ذكرى مى‏شود كه انسان در دل و نهان خود دارد و به عبارت ديگر در دل به ياد خدا بودن. ديگر تعبيرى كه مى‏توان براى آن در نظر گرفت اين است كه آن را مرتبه‏اى از ذكر بدانيم كه ذاكر ذكر را پنهان از ديد مردم و در خفا به جا مى‏آورد خداوند در آيه 205 سوره اعراف به هر دو مورد يكجا اشاره كرده مى‏فرمايد: «و اذكر ربك فى نفسك تضرّعاً و خيفة ودون الجهر من القول بالغدوّ والآصال ولاتكن من الغافلين». خداى خود را با تضرّع و پنهانى و بى آنكه آوازى از دل بر كشى در دل خود در صبح و شام ياد كن واز غافلان مباش.
فصل سوم:اشاره‏اى اجمالى به بعضى ازانواع ذكر
دراين فصل به سه نمونه از مهمترين اذكار كه در روايات و آيات به آنها تأكيد فراوان داده شده است اشاره مى‏كنيم.
1. قرآن
قرآن كريم اقيانوس بى‏كرانى است كه رسيدن به اعماق آن جز براى معصومان ميسر نيست.بااين حال هم خود قرآن و هم خود معصومان به مردم توصيه مى‏فرمايند كه در آيات قرآن تدبر نمايند قرآن كريم مى‏فرمايند: «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبّروا آياته»(27) «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(28) همچنين پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) سفارش‏هاى بسيار در رجوع به قرآن و تدبّر در آيات آن فرموده‏اند. بويژه هنگامى كه فكر جامعه دچار آشفتگى و تيرگى گردد و شبهه‏هايى در ميان مسلمانان رخ دهد كه موجب انحرافات فكرى و عقيدتى شود در چنين شرايطى تأكيد شده است كه حتماً به قرآن مراجعه كنيد؛ «اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن»(29) هنگامى كه فتنه‏ها همانند پاره‏هاى شب تيره شما را فرا گيرد به قرآن روى آوريد. خداوند در آيات متعدد قرآن راذكر معرفى كرده است از آن جمله مى‏فرمايد: «قد انزل اللّه اليكم ذكرا»(30) و همچنين فرمود: «انا نحن نزّلنا الذكر و انّاله لحافظون»(31) روايات مختلفى در باب قرائت قرآن و ثواب قرائت وارد شده است كه در ذيل به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:
الف – قال رسول الله(ص): «حملة القرآن عرفاء اهل الجنّه؛(32) حاملان قرآن عارفان اهل بهشتند».
ب – قال رسول الله(ص): من قرأ عشر آيات فى ليلة لم يكتب من الغافلين و من قرأ خمسين آيه كتب من الذاكرين ومن قرأ مائه آيه كتب من القانتين و من قرأ مائتى آيه كتب من الخاشعين و من قرأ ثلاث مائه آيه كتب من الفائزين و من قرأ خمسمائه آيه كتب من المجتهدين ومن قرأ الف آيه كتب له قنطار من برالقنطار خمسه عشر الف مثقال من ذهب والمثقال اربعة و عشرون قيراطا اصغرها مثل جبل احد و اكبرها ما بين السماء الى الارض»(33)
پيغمبر فرمود:هر كه ده آيه در هر شب بخواند از غافلين نوشته نمى‏شود و هركه پنجاه آيه بخواند از ذاكران نوشته مى‏شود،هر كه صد آيه بخواند از قانتين،دويست آيه بخواند از خاشعين، سيصد آيه بخواند از فائزين و رستگاران، پانصد آيه بخواند از مجتهدين نوشته مى‏شود و هر كه هزار آيه در هر شب بخواند قنطارى ازنيكى براى او نوشته مى‏شود كه هر قنطارى پانزده هزار مثقال از طلا و هر مثقال بيست و چهار قيراط است كه كوچكترينش به اندازه كوه احد و بزرگترينش مابين آسمان و زمين است.
ج – عن النبى(ص) قال:اهل القرآن هم اهل اللّه وخاصته؛(34) اهل قرآن خاصان درگاه حق و اهل اللّه هستند.
د – وايضا عن النبى قال:افضل العبادة قرائة القرآن(35) برترين عبادت قرائت‏قرآن است.
نكته:
مطلوب در قرائت قرآن رعايت چند چيز است: اول اينكه قارى با وضو و رو به قبله باشد دوم اينكه قرآن را با صداى نيكو و صوت احسن تلاوت كند سوم اينكه در آيات قرآن تأمّل كرده، با دقت مطالعه نموده و در معانى بلند آن بينديشد. مهم در اين مقام آن است كه انسان از ظاهر قرآن فراتر رفته و در قشر آن نمانده وبه باطن آيات برسد تا شايد اثرى از آن در دل حاصل شود. امام خمينى(ره) مى‏فرمايند: مطلوب در قرائت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلب انسان تأثير كند و باطن انسان صورت كلام الهى گردد و از مرتبه ملكه به مرتبه تحقق رسد.(36) وباز مى‏فرمايند:پس اى مسكين در راه پروردگارت مجاهدت كن و دل خود را پاك گردان و از تسلط شيطان بيرون شو و كتاب پروردگارت را قرائت كن و بالا برو و آن را با تفكر و تأمّل بخوان و در قشر و ظاهر آن متوقف نباش و خيال مكن كه كتاب آسمانى و قرآن نازل شده ربانى به جز اين قشر و صورت نيست چه آنكه بر صورت توقف كردن مرگ است و هلاكت و اصل ريشه‏هاى جهالت و سنگ اساسى انكار نبوتها و ولايتها زيرا كه نخستين كسى كه خود در مرحله ظاهرايستاد شيطان بود.(37)
براى آنكه لوح دل به كلمات الهى و اذكار و اوراد منقوش گردد لازم است اولاً تكرار باشد و ثانياً توجه به معنا و باطن و نيز التفات به مذكور باشد. قرآن كه با هزاران حجاب از عالم غيب مطابق با نشئه ساكنان ناسوت نازل شده است، چون بنده‏اى در راه سلوك الى الله قرار گرفت به اندازه خرق هر حجاب مرحله‏اى به فهم بطون قرآن نزديك مى‏شود و از قشر فهمى و ظاهربينى دور مى‏گردد.اين سير ادامه پيدا مى‏كند تا جايى كه آن قابليت را مى‏يابد كه قلبش محل تجلّى و نزول بى‏واسطه كلام الهى باشد: «ولا يمكن وصول هذاالمقام الا لاولياء المحمديين صلوات الله عليهم اجمعين.»
2. نماز
نماز معجونى الهى است متشكل از جميع مقامات ذكر و شكر از اين رو مخصوص است به كاملان و واصلان زيرا كه جز اين گروه كسى قدر و مقام و منزلت آن را نشناخته است.تأكيد بسيار آيات و روايات و رفتار ائمه اطهار در باب نماز و وجوب اداى آن و بيان فضائل بسيارش، نشان از بزرگى و برترى اين عمل در بين اعمال ديگر دارد.
نماز كليد قفلهاى بسته،و براق سيرو رفرف عروج اهل معرفت واصحاب قلوب و نردبان ترقى و قربت بنده به خداست اگر در آن دو ركن ركين اخلاص و حضور قلب مراعات شود. در اين بحث پيرامون اين دو اساس صحبت مى‏كنيم.
1.اخلاص‏
اخلاص دو مرتبه است يكى در دين كه عبارت است از تنزيه آن از شوائب و آلودگيهاى كفر و شرك خفى و پرستش دنيا و ما فيها.نتيجه اين اخلاص و حصول آن خروج سالك از دايره شرك و ورود به مدار اسلام است كه از آن تعبير مى‏شود به ايمان بعد ايمان همچنان كه حقتعالى فرمود: «ياايهاالذين آمنواآمنوا»(38) مرتبه دوم آن عبارت است از اخلاص در عمل كه بر حسب مراتب سالكين براى آن درجات بسيار است. اولش عبادت احرار وآخرش حصول قلب سليم و فناى فى الله است. در اين وقت براى اين سالك مقاماتى است كه خداوند در سوره صافات در چند مورد به آن اشاره فرموده است:
اول فرمود: «و ماتجزون الاماكنتم تعملون الّاعباد الله المخلصين»(39)
به اين معنا كه هركس هر آنچه كرده جزا مى‏بيند جز بندگان مخلص خدا كه جزاى آنها چيزى فراتراست كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده زيرا اينان كه فانى در حق شده‏اند عملشان نه ازخود بلكه از خداست از اينرو پاداش آنها را كسى جز خدا نمى‏داند «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاءبما كانوايعملون»(40)
دوم فرمود: «فكذبوه فانهم محضرون الّا عبادالله المخلصين»(41)
يعنى آنكه در پيشگاه حق تعالى حاضر مى‏شوند جز بندگان با اخلاص زيرا آنان قيامت كبراى نفسانيه را گذرانيده و حساب خود راپس داده‏اند بنابراين آنها را روز جزا بى‏حساب به جايگاهشان «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر»(42) برند.
سوم فرمود: «سبحان الله عمايصفون الّا عبادالله المخلصين»(43)
يعنى آنكه خدا از آنچه توصيف مى‏كنند پاك و منزه است جز بندگان مخلص كه هيچكس جز ايشان نمى‏تواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه وتقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسى خدا را آنطور كه بايد نشناخت.
چهارم فرمود: «فانظر كيف كان عاقبه المنذرين الّا عبادالله المخلصين»(44)
بنگر حال ترساننده شدگان را جز بندگان با اخلاص، زيرا آنان از حال تبشير و تنذير بيرون رفته و در صراط تجليّات اسمائى و صفاتى قرار گرفته‏اند پس حالشان حال دهشت وهيمان است نه خوف و رجا.با اين توضيحات معلوم شد اولين و اساسى‏ترين ركن عبادات اخلاص است و آن مايه نجات و سعادت در پيشگاه حقتعالى و باعث يأس شيطان و نافعترين چيز درروزى كه هيچكس به حال انسان نفعى نمى‏رساند،مى‏باشد كمااينكه حق از زبان ابراهيم فرمود: «ولاتخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال ولابنون الّالامن اتى الله بقلب سليم.»(45)
راه تحصيل اخلاص‏
بهترين راه براى ريشه كنى ريا در ابتدا دورى از جماعت است. و اين اگرچه براى نفس دشواراست بدليل آنكه مهمترين عامل ريا در جمع حاصل مى‏شود لاجرم از آن چاره‏اى نيست. علامت ريا آن است كه انسان در نفس خود مشاهده مى‏كند كه وقتى تنهاست مايل به طاعات نيست اگر با زحمت و يا از روى عادت هم عبادتى بكند آنرا با حال نمى‏كند بلكه سر و دست عمل را شكسته، پاك و پاكيزه تحويل نمى‏دهد ولى وقتى در مساجد و مجامع حاضر شد و در محضر عمومى مشغول آن گرديد آنرا از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مى‏دهد مايل است ركوع و سجودش طولانى شده مستحباتش نيكو انجام گرفته اجزاء و شرايطش درست ملاحظه شود.
روش كلى براى دفع و قلع و قمع تمام رذائل برطبق آنچه بزرگان اخلاق فرموده‏اند،قيام عليه نفس به طريق عكس آنچه ميل اوست مى‏باشد.براى دفع ريا لازم است خلاف آنچه نفس خواهان آن است يعنى حضور نيافتن در جمع براى نشان ندادن خود، عمل كرد. زيرا نفس رياكار دائم علاقه دارد كه خود را در معرض ديد و تحسين ديگران قرار دهد.امام مى‏فرمايند: بهترين علاجها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده‏اند،اين است كه هريك از اين ملكات زشت را كه در خود مى‏بينى در نظر بگيرى و بر خلاف آن چندى مردانه قيام نمايى وهمت گمارى برخلاف نفس تا مدتى و برضد خواهش آن رذيله رفتار كنى و از خداى تعالى در هر حال توفيق بطلبى كه با تو اعانت كند در اين مجاهده مسلماً بعد از مدّت قليلى آن خلق زشت رفع شده و جنود رحمانى به جاى آن برقرارمى شود.(46)
كلام امام در باب ريا
حضرت امام با عنايت خاص نسبت به اين مسئله وبزرگ نشان دادن آن غافلان را آگاه نموده و از آن برحذر داشته و در آثار خود به اين مطلب مكرر اشاره فرموده‏اند.از آن جمله مى‏فرمايند:
معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حقتعالى واقع نشود و او نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مى‏شود. پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مى‏شود.و از حد شرك بيرون رفته وبه كفر محض وارد مى‏شود بلكه مى‏توان گفت اين شخص نيز از جمله منافقين است.بيچاره گمان كرده مؤمن است ولى مشرك است دراول امر در نتيجه منافق است.(47)
و در بيان درمان ريا مى‏فرمايند:
مدتى مواظبت كن از قلب خود و اعمال و حركات و سكنات خود را تحت مراقبه آورده و خفاياى قلب را تفتيش كن و حساب شديد از او بكش مثل اينكه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مى‏كشند هر عملى را كه شبهه ريا در اوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى در او باشد حتى اگر ديدى واجبات را عَلَن كردن خالص نمى‏توانى بكنى در خفا بكن.(48)
2. حضور قلب‏
دومين ركن از اركان معنوى نماز حضور قلب است. و آن اين است كه انسان در نماز متوجه به ذكر و مذكور باشد.علماى اخلاق به اين نكته اشاره فرموده‏اند كه حضور قلب در نماز ابتدائاً به دو طريق حاصل مى شود:
اول: فراغت وقت.و اين امر زمانى حاصل مى‏شود كه سالك افعال خود را روى برنامه انجام داده و اوقاتش را تقسيم نموده وبرنامه ريزى وقتى داشته باشد. پس هرگاه امور را بر روى نظم قرار دهد ونماز را هميشه در اول وقت بجا آورده و حالتى پديد آورد كه موقع نماز از لحاظ وقت در فراغت باشد تااندازه‏اى حضور قلب حاصل مى‏شود.
دوم: فراغت قلب. كه در آن پيش از شروع نماز، قلب خود را از افكار و خيالهاى باطل و بيهوده خالى كند و به خود بفهماند كه اگر قفس دل راگشوده و پرنده خيال را رها سازد،به هر شاخسارى بنشيند و به هركوى وبرزن سرى كشد و راهى براى ياد حق نگذارد؛پس زمانى به خود مى آيد كه عمل تمام شده از نماز و يا عبادت ديگرش هيچ نفهميده است.
كلام امام خمينى درباب حضورقلب‏
حضرت امام خمينى(ره) پيرامون حضور قلب چنين مى‏فرمايند:
ازامورى كه انسان را اعانت مى‏كند بر تحصيل حضور قلب مراقبه از وقت است كه عهد معهود و ميعاد موعود حق است. و شخص سالك الى الله اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حق دهد لااقل اين پنج وقت را كه حقتعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده بايد مراقبت كند و از حقتعالى به جان ودل تشكر كند كه او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده شايد مواظبت بر اوقات و مراقبت از ميعاد ملاقات كه در اول بى مغز و صورى است به توفيق حق و دستگيرى آن ذات مقدس جل شأنه حقيقت پيدا كند و با مغز شود آن وقت به لذت مناجات وانس با محبوب نائل شود وسرّ حقيقى عبادات رادريابد.(49) درهرصورت فراغت قلب از غير حق از امور مهمه است كه انسان به هر قيمت است بايد تحصيل آن بكند و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است با قدرى مواظبت و مراقبت بايد انسان مدتى كنترل طاير خيال رابدست گيرد و هر وقت خواست ازشاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز كند آن را حفظ كند.پس از مدتى مراقبت رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خير عادت او گردد و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت پيدا كند.(50)
توجه به نماز در كلام حضرت امام خمينى‏
ايشان مى‏فرمايند:پس اى عزيز مبادا درامر ديانت خصوصاً اين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى‏داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اينقدر ترغيب نمودند والّا ايمان ما نفعى به آنها نرساند.(51)
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است وسالك بايد اين لطيفه الهيه رابا تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب فطرت ازجهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد واز آن محافظت و مراقبت نمايد.(52) اين سهل انگارى درنماز ناشى ازضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى ازسهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است.(53)
3.ذكر لسانى(زبانى)
«عن ابى حمزة الثمالى عن ابى جعفر(ع) قال: مكتوب فى التورات التى لم تغيّر انّ موسى سأل ربه فقال:يارب اقريب انت منى فاناجيك ام بعيد فاناديك؟ فاوحى اللّه عزّ و جلّ اليه يا موسى انا جليس من ذكرنى فقال موسى:فمن فى سترك يوم لاستر الّاسترك؟ فقال:الذين يذكروننى فاذكرهم ويتحابّون فىّ فاحبّهم فاولئك الذين اذا اردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم.»(54)
ابوحمزه ثمالى نقل مى‏كند از امام باقر(ع) كه فرمود:در توراتى كه تغيير ننموده، نوشته شده همانا موسى از پروردگارش سؤال كرد:بار خدايا آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم باتو يا كه دورى تا صدايت بزنم؟ پس خداوند به او وحى كرد:اى موسى من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند پس موسى سؤال كرد:كيست در پناه تو روزى كه غير از پناه تو پناهى نيست؟ فرمود: آنها كه مرا ياد مى‏كنند پس من آنها را ياد مى‏كنم و نيز آنانكه در راه من با هم دوستى مى‏كنند پس آنها را دوست دارم اينها كسانى هستند كه وقتى بخواهم به اهل زمين بدى برسانم ياد آنها مى‏كنم پس آن بلا رابواسطه آنها از ايشان رفع مى‏كنم.
در فصول قبل معلوم شد ذكر زبانى اگر محض تكرارهاى بى‏فايده بدون اثر باشد جز خستگى زبان و كسالت روح اثر ديگرى نخواهد داشت. و اگر همراه با توجه به ذكر و مذكور باشد،ذكر قلبى رانتيجه مى‏دهد.يكى از نكات تكرار عبادات و تكثار اذكار و او راد آن است كه قلب رااز آنها تأثيرى حاصل آيد و انفعالى رخ دهد تا كم كم حقيقت ذكر و عبادت تشكيل باطن ذات سالك را دهد و قلبش با روح عبادت متحد گردد.آرى با ذكر حقيقى حجابهاى بين عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود. ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و بامردگان انس نگيرد.(55)
دراين فصل چند نكته ذكر مى‏شود:
نكته اول: ذكر در قرآن‏
1. خداوند در بعضى آيات بندگان را به ذكر بسيار ترغيب فرموده و نتيجه آن را احتمال رستگارى داده است.
يا ايّها الذين آمنوااذكروا الله كثيرا و سبّحوه بكرة و اصيلا.(56)
واذكروا اللّه كثيرا لعلّكم تفلحون.(57)
2. خداوند ذكر را مايه آرامش واطمينان دل قرار داده است واين زمانى است كه نقش ذكر بر لوح دل حك شده و يا به عبارت ديگر مرتبه ذكر قلبى حاصل شده باشد. «الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الابذكرالله تطمئن القلوب»(58) بر اساس اين آيه خداوند تأييد فرموده است كه با ذكر دل آرام مى‏گيرد، نتيجه آن مى‏شود كه اگر كسى با ذكر دلش آرام نشد ذكرش حقيقى نبوده است.
3. حقتعالى ذكر را نشانه صاحبان خرد و در بعضى موارد ديگر نشانه مؤمنان ذكر فرموده است بنابراين مؤمنان صاحب خرد واقعى‏اند اگر صاحب مقام ذكر باشند. «انّ فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم»(59) «انّما المؤمنون الذين اذا ذكراللّه وجلت قلوبهم»(60)
نكته دوم: شرايط اداى ذكر
بزرگان اخلاق براى اثرگذارى بيشتر ذكر زبانى در قلب چند شرط ذكر نموده‏اند كه به عنوان كمال ذكر گفتن مى‏توان از آن ياد كرد.اول آنكه نفس را حبس كند تا حواس جمع باشد دوم آنكه بهتراست رو به قبله و با حال وضو بنشيند. سوم بهتر است بعد از طاعات مفروضه يا نافله كه دل آمادگى بيشتر براى ذكر گفتن دارد انجام دهد.چهارم آنكه بهتر است چشم بر هم نهاده و با حال آرامش و طمأنينه و با فراغت بال ذكر بگويد.پنجم آنكه بهتر است كنج خلوتى رابرگزيند كه گفتگوى ديگران خاطر او را بهم نريزد و اگر اين موارد يا بعضى از آنها نشد مى‏تواند در هر حال ذكر بگويد به شرط آنكه متوجه ذكر و مذكور باشد.
نكته سوم: ذكر در روايات‏
قال الصادق(ع): «ما من مجلس يجتمع فيه الابرار و الفجار فيقومون على غير ذكراللّه تعالى الّا كان حسرةً عليهم يوم القيامه»(61) امام صادق فرمود:هيچ مجلسى نيست كه در آن نيكان و بدان جمع باشند و بر غير ياد خدا از آن مجلس برخيزند جز اين كه روز قيامت اين مجلس بر آنان مايه حسرتى باشد.
وعن ابى عبدالله(ع) قال: «قال اللّه تعالى من ذكرنى فى ملأ من الناس ذكرته فى ملأمن الملائكه»(62)
امام صادق فرمود: حقتعالى فرمود: هر كه مرا در جمعى از مردم ياد كند من او را در جمعى ازملائكه ياد مى‏كنم.
وعن ابى عبدالله(ع) قال: «قال الله تعالى من ذكرنى سرّا ذكرته علانيه»(63)
امام صادق فرمود حق مى‏فرمايد:هركه مرا در نهان ياد كند من او را در آشكار ياد كنم.
در باب انواع ذكر و تسبيحات و ثوابهاى آنها در روايات مطالب فراوانى آمده است كه علاقه‏مندان به كتب حديث رجوع كنند.
نكته چهارم: كلام امام خمينى(ره) در بعضى از انواع ذكر در سير و سلوك‏
حضرت امام درموارد متعدد به بعضى از انواع اذكار جزئى براى سايران فى سبيل اللّه اشاره فرموده‏اند كه بسيار مفيد براى اهل سلوك است ما در اين نكته به برخى از اين مطالب با عنوان دستور اشاره مى‏كنيم.
دستور اول:..و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه طاهره است كه رسولخدا(ص) به آن معظمه تعليم فرمود و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن مى‏بود رسولخدا(ص) به آن معظمه تعليم مى‏فرمود…و چون صبح افتتاح اشتغال به كثرات و ورود به دنياست و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق، انسان مواجه است خوب است انسان سالك بيدار در اين موقع باريك براى ورود در اين ظلمتكده تاريك به حقتعالى متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شريف آبرومند نمى‏بيند به اولياى امر و خفراى زمان يعنى حضرت رسول وائمه معصومين متوسل گردد و چون براى هر روز خفير و مجيرى است (ادعيه هر روز براى ائمه) مناسب آن است كه در تعقيب نماز صبح براى ورود در اين بحر مهلك ظلمانى و دامگاه مهيب شيطانى متوسل به خفراى آنروز شود.(64)
دستور دوم: بالجمله براى زنده نمودن دل ذكر خدا و خصوص اسم مبارك يا حىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است… و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن لااله الاانت سبحانك انّى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى خوب است.(65)
دستورسوم: فقها فرموده‏اند افضل ادعيه در قنوت دعاى فرج لااله الّا الله الحليم الكريم است..مضمون دعا دال بر فضيلت تامه آن است زيرا كه مشتمل بر تهليل و تسبيح و تحميد است كه روح توحيد است و نيز مشتمل بر اسماء بزرگ الهى است و نيز مشتمل بر ذكر ركوع و سجود است و نيز مشتمل بر اسماء ذات و صفات و فعل است همچنين دعاى يا من اظهرالجميل كه از كنوز عرش است وتحفه حق براى رسولخداست…واگر از فقرات مناجات شعبانيه در قنوت بخوانى خصوصاآنجا كه عرض مى‏كنند الهى هب لى كمال الانقطاع اليك..ولى با حال اضطرار و تبتل و تضرع نه با دل مرده، بسيار مناسب حال است.
دستور چهارم: عبد سالك بايد در تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير كه روح معارفند حال تبتل و تضرع و انقطاع را در قلب تحصيل كند و به كثرت مداومت باطن قلب را صورت ذكر دهد و حقيقت ذكر را در باطن قلب متمكن سازد تا قلب متلبس به لباس ذكر شود و لباس خويش كه لباس بُعد است از تن بيرون آورد. پس قلب الهى حقانى شود و حقيقت و روح انّ الله اشترى من المؤمنين انفسهم در آن متحقق گردد.
در پايان مقاله را با صلوات بر محمد و آل محمد و درود و سلام بر روح مطهر و تابناك حضرت امام خمينى سلام اللّه عليه به پايان مى‏بريم.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره كهف، آيه 28.
2. سوره حشر، آيه 19.
3. سوره بقره، آيه 152.
4. سوره مجادله، آيه 19.
5. سوره زخرف، آيه 36.
6. سوره طه، آيه 124.
7. همان.
8. سوره جن، آيه 17.
9. امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثار امام، 1380، ص 300.
10. سوره منافقون، آيه 9.
11. امام خمينى، شرح چهل حديث، دفتر نشر آثار امام، 1376، ص 535.
12. سوره فرقان، آيه 43.
13. سوره احزاب، آيه 4.
14. شرح چهل حديث امام، ص 480.
15. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 255.
16. همان، ص 39.
17. سوره ذاريات، آيه 21 و 21.
18. امام خمينى، پرواز در ملكوت، دفتر نشر امام، ج 1، ص 199.
19. همان، ص 45.
20. سوره كهف، آيه 24.
21. براى توضيح بيشتر ر.ك:ترجمه الميزان، سيد محمد باقر موسوى، 1374، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 510.
22. شرح چهل حديث، ص 292 و 293.
23. همان، ص 38.
24. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 47.
25. نراقى، ملااحمد الخزائن، تصحيح و تعليق، على اكبر غفارى و حسن زاده آملى، ص 335.
26. سوره ص، آيه 29.
27. سوره محمد، آيه 24.
28. كلينى كافى، دارالكتب الاسلاميه، 1365، ج 2، ص 559.
29. سوره طلاق، آيه 10.
30. سوره حجر، آيه 9.
31. كافى، ج 2، ص 606.
32. همان، ج 2، ص 612.
33. طبرسى، مجمع البيان، نشر الاعلمى للمطبوعات، 1415، ج 1، ص 44.
34. همان.
35. شرح چهل حديث، ص 498.
36. امام خمينى، شرح دعاى سحر، ترجمه سيد احمد فهرى، ص 107.
37. سوره نساء، آيه 136.
38. سوره صافات، 39 و 40.
39. سوره سجده، آيه 17.
40. سوره صافات،آيه 127 و 128.
41. سوره قمر، آيه آخر.
42. سوره صافات، آيه 159 و 160.
43. سوره شعرا، آيه 87 و 88 و 89.
44. شرح چهل حديث، ص 15.
45. شرح چهل حديث، ص 37.
46. پرواز در ملكوت، ج 1، ص 91.
47. سرّالصلاة، ص 64.
48. پرواز در ملكوت، ج 1، ص 91.
49. شرح چهل حديث، ص 496.
50. امام خمينى، آداب الصلاة، دفتر نشر امام، 1380، ص 142.
51. سرّ الصلاة، ص 24.
52. كافى، ج 2، ص 496.
53. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 124.
54. سوره احزاب،آيه 40 و 41.
55. سوره انفال، آيه 45.
56. سوره رعد، آيه 28.
57. سوره آل عمران، آيه 190 و 191.
58. سوره انفال، آيه 2.
59. الاصول السته عشر، عده محدثين، نشر شبسترى، 1405، ص 66.
60. كافى، ج 2، ص 498.
61. كافى، ج 2، ص 501.
62. آداب الصلاة، ص 377 تا 379.
63. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 124.
64. آداب الصلاة، در بيان آداب قنوت.
65. آداب الصلاة، ص 373.

/

آواز گنجشكها

آواز گنجشكها
مجيد مجيدى كارگردان نام آشناى سينماى ايران و جهان در جشنواره فيلم فجر در آخرين اثر خود “آواز گنجشكان” تحسين همگان را برانگيخت به گونه‏اى كه در جشنواره‏هاى برلين، چين و… او را بر صدر نشاندند و مشتاقانه شنواى حرفهايش شدند او بدرستى دريافته بود نياز امروز مردم غرب و شرق، فارغ از هر نژاد، رنگ و آئين، معنويت و اخلاق است. مردم دنيا تشنه معنويتند او بخوبى مى‏دانست اين تشنگى زايدالوصف را فقط دين محمد(ص) و فرزندان او سيراب خواهد كرد، نه استكبار جهانى. صهيونيزم بين الملل و دگرانديشان به ظاهر خودى، نيز به خوبى اين حقيقت را دريافته بودند و به زعم خويش تلاش كردند چشمه جوشان معارف الهى ناب را كه همانا از پنج تن آل عبا و 9 فرزند امام حسين(ع) مى‏جوشد را بخشكانند. آنان با انواع ابزارهاى فرهنگى، هنرى به ميدان آمدند تا چهره پيامبر مهربانى را مُشَوَّه جلوه دهند اما مگر مى‏توان با دهان، خورشيد فروزان اهل بيت را خاموش كرد!
اين بار مجيدى با كلام به ميدان آمد و در حاليكه او را به خاطر عدم شركتش در جشنواره فيلم دانمارك (بدليل توهين به مقام پيامبر عزيز اسلام) مورد ملامت قرار مى‏دادند، فرياد برآورد كه چرا انديشمندان و عالمان ايران اسلامى نسبت به يك شبه روشنفكر دين‏نما سكوت كرده و هيچ نمى‏گويند؟ به چه دليل در مقابل شبه روشنفكرى كه هم نوا با دشمنان اسلام، قرآن، ائمه اطهار عليها السلام ماجراى غدير و…را مورد حمله قرار داده، برنمى‏آشوبند هميت و غيرت او هشدارى است به نخبگان و فرهيختگان انديشمند ايرانى كه بايد چون مطهرى‏ها به جنگ تفكرات الهادى و باطل وارداتى رفت تا مبادا علفهاى هرز مانع رشد جوانان دين باور اين مرز و بوم شوند. آفرين به اين غيرت و مرحبا به آنان كه فرياد او را شنيدند و حركت كردند.
پس از اين مختصر به سراغ فيلم آواز گنجشكهايش مى‏رويم تا بنگريم اين فيلمساز غيرتمند با مردم جهان از چه سخن گفته است.
عليرضا سربخش‏
آواز گنجشكها
كارگردان: مجيد مجيدى‏
نويسنده:مجيد مجيدى‏
خلاصه:
كريم آقا(رضا ناجى) كارگر تُرك زبان يكى از مجتمع‏هاى پرورش شترمرغ در اطراف تهران است. پسر نوجوانش قصد دارد با كمك پسران همسايه آب انبارخانه‏اشان را تخليه و تميز كرده و با ريختن ماهى‏هاى قرمز كسب و كارى براه اندازند. به كريم آقا خبر مى‏رسد كه سمعك دختر 15 ساله‏اش هانيه به درون آب انبار افتاده است او به خانه مى‏آيد و در آب انبار، آن را مى‏يابد ليكن سمعك خراب شده و بايد چند ماه معطل خريد دولتى آن باشد كريم آقا كه وضعيت مالى مناسبى ندارد نمى‏تواند سمعك را از بازار آزاد تهيه كند. او با نقشه پسرش حسين براى آب انبار بشدت مخالفت كرده و بارها اين مخالفت را باتندى و عتاب به حسين و دوستانش متذكر شده است. روزى او به مجتمع آمده و با سهل انگاريش شتر مرغى از آنجا مى‏گريزد هر چه بدنبال آن مى‏گردند موفق به يافتنش نمى‏شوند و به دليل همين سهل انگارى او از مجتمع اخراج مى‏شود. به ناچار در شهر با موتور سيكلتش اقدام به مسافركشى مى‏كند. درآمد او از اين راه بهتر از كارگرى است و او از اين طريق مى‏تواند بخشى از هزينه‏هاى زندگى را تأمين كند. او در شهر، دروغ و ناپاكى‏ها را مى‏بيند و گويا گرد خاكسترى شهر بر روى او مى‏نشيند مسافرى به او كرايه اضافى مى‏دهد او چندان در بازگرداندن اين پول تلاش نمى‏كند با اين پول گوجه سبز خريدارى مى‏كند كيسه گوجه سبز سوراخ است و نيمى از آن به خيابان و در جوى آب ريخته مى‏شود. در كنار مسافركشى گاه وسايل دست دومى چون درب، پنجره، آهن آلات پيدا كرده و در خانه انبار مى‏كند.
روزى در بازار از او و چند موتورسوار ديگر خواسته مى‏شود پخچالهاى كوچكى را به مكانى انتقال دهند. به علت خرابى موتور، او از كاروان موتورسواران عقب مى‏ماند. شب هنگام يخچال را با خود به خانه مى‏آورد و فرداى آنروز، تصميم مى‏گيرد آن را بفروشد و حتى به افرادى براى فروش يخچال مراجعه مى‏كند امّا پشيمان مى‏شود و يخچال را عليرغم نياز مالى خانواده به صاحب اصلى‏اش بر مى‏گرداند. صاحب اصلى ضمن پرداخت پاداشى به او، از وى مى‏خواهد كه در همانجا مشغول به كار شود. روز ديگر در بازگشت به خانه متوجه مى‏شود كه كودكان همچنان در فكر پياده كردن نقشه خود در خصوص آب انبار مى‏باشند با عصبانيت كلنگ خود را برداشته و وارد آب انبار مى‏شود تا همه چيز را خراب كند امّا با كمال تعجب مشاهده مى‏كند كه آب انبار به خوبى تميز و آراسته شده، و مملو از آب زلال و شفاف است. بعد از مدتى متوجه مى‏شود همسرش درب دست دوّمى كه او در انبار داشته را به زن همسايه هديه كرده است با ناراحتى به سراغ همسايه رفته و درب را از او پس مى‏گيرد به گونه‏اى كه همسرش به گريه افتاده و از رفتار ناهنجار او دلتنگ مى‏شود. بعد از اين ماجرا روزى كه قصد دارد از انبار وسيله‏اى بردارد همه اثاثيه انبار كه نامنظم بر روى هم چيده شده بود بر سرش آوار شده و به شدت مجروح مى‏شود. به گونه‏اى كه عازم بيمارستان شده و سر، دست و پا بسته به خانه برمى‏گردد. او كه ديگر ممرّ درآمدى ندارد و مجبور است چند هفته در خانه بسترى باشد مشاهده مى‏كند كه چگونه مورد لطف و عنايت همسايگان و دوستان قرار مى‏گيرد. او مى‏بيند همسرش با خياطى و پسرش با كارگرى چگونه هزينه خانواده را تأمين مى‏كنند.
روزى حسين به همراه دوستانش ماهى‏هاى قرمزى را كه از دسترنج خودشان خريدارى كرده‏اند به در خانه مى‏آورند. در اثر حادثه‏اى ظرف بزرگ حاوى ماهى‏ها سوراخ شده و ماهى‏هاى زيادى بر كف خيابان ريخته مى‏شوند. كودكان به جهت جلوگيرى از مرگ ماهى‏ها مجبور مى‏شوند آنها را در جوى آب بيندازند از آن همه ماهى تنها يكى باقى مى‏ماند كه آن را داخل آب انبار مى‏اندازند اين تلاش و مساعى كودكان از ديد كريم آقا پنهان نمى‏ماند او مى‏بيند كه چگونه كودكان براى نجات جان ماهى‏ها خود را به زحمت انداخته و آنها را به داخل جوى آب مى‏اندازند اين تلاش آن چنان است كه انگشتان دست برخى از كودكان از جمله حسين زخمى مى‏شود. كريم اين مسائل را با تأمّل مى‏نگرد.
در سكانسى كريم كه اكنون حالش بهتر شده در اتاقش نظاره‏گر جست و خيز گنجشكى است كه براى پيدا كردن راه فرار به اين سوى و آن سو مى‏پرد. بسوى پنجره مى‏رود و آن را باز مى‏كند و سبب آزادى گنجشك را فراهم مى‏آورد. در همين اثنا كارگر مجتمع پرورش شترمرغ به سراغش مى‏آيد و به وى اطلاع مى‏دهد كه شترمرغ پيدا شده و او مى‏تواند به كار سابقش بازگردد. در سكانس پايانى كريم را مشاهده مى‏كنيم كه قصد آمدن به داخل مجتمع را دارد شتر مرغى مشغول جست و خيز، گشودن بالها و چرخش به گرد خود است. گويا بازگشت كريم شترمرغها را به وجد و سرور آورده و آنها اين حضور مجدد را به جشن و پايكوبى نشسته‏اند.
نقد:
“آواز گنجشكها” هفتمين فيلم بلند سينمايى 35 ميليمترى مجيد مجيدى پس از فيلمهاى “بدوك، پدر، بچه‏هاى آسمان، رنگ خدا، باران، بيد مجنون” مى‏باشد. به نظر مى‏رسد اين فيلم متفاوت‏تر از فيلمهاى پيشين مجيدى است، اين فيلم از كارگردانى قابل قبولى برخوردار مى‏باشد. رنگها به خوبى خود در تصاوير نشان مى‏دهند شايد بتوان گفت رنگى‏ترين فيلم جشنواره “آواز گنجشكها” بود مجيدى در چند فيلم اخير خود شخصاً تهيه كنندگى آنها را بر عهده گرفته است، احتمالاً اين امر سبب گرديده دست او در انجام پروژه بازتر شود و راحت‏تر پروژه‏ها را به سرانجام رساند.
مجيدى براى زنده نشان دادن رنگها مشقات زيادى را متحمل شده است مثلاً زمينى را به وسعت ده هكتار گندم كاشته است لذا احساس مى‏شود كه اين رنگها جان و روح دارند در روستا رنگها، صدا و نور بسيار طبيعى و زنده است لنزوايد وسعت ديد را به خوبى به رُخ مخاطب مى‏كشد امّا در شهر در يك كنتراستى نه تنها رنگها طبيعى نيست بلكه وسعت ديد در آن ديده نمى‏شود سر و صداى موتور، دود، دروغ و بى صداقتى در شهر موج مى‏زند مسافرى در تماس تلفنى خود به دروغ مى‏گويد زائر امام رضاست و يا فرد ديگرى به دروغ به كريم مى‏گويد كرايه خود را حساب كرده است رقابت و حسادت در سر بدست آوردن پول، مسافر و اشتغال به وضوح به چشم مى‏خورد، به نظر مى‏رسد معمارى و شهرسازى شهر حتى در صفات انسانى كريم تأثيرگذار است گويا گرد و غبار خاكسترى شهر بر پيكر كريم نشسته و او را به سوى آلودگى مى‏كشاند او كه بدنبال روزى حلال در شهر بود دچار وسوسه‏هاى نفسانى مى‏شود گاه چند قدمى براى ارضاى آن وسوسه‏ها گام بر مى‏دارد اما گويا نيرويى مانع از آن مى‏شود كه از راه حرام به نيازهاى خود پاسخ دهد، روزى مسافر پولدارى را بر تَرك موتور سوار مى‏كند به هنگام پياده شدن اشتباهاً به جاى هزار تومان، دوهزار تومان مى‏پردازد كريم كه در مى‏يابد مسافر اشتباه كرده است در ابتدا چند قدمى به دنبال او مى‏رود، اما چندان اصرار بر بازگرداندن پول حرام ندارد به سوى خانه حركت مى‏كند به ميوه فروشى مى‏رسد كه بر پشت وانت گوجه سبز مى‏فروشد در ابتدا هزار تومان گوجه سبز مى‏خرد سپس به ياد هزار تومان اضافى مى‏افتد به جاى يك كيلو، دو كيلو گوجه سبز مى‏خرد اما در راه آن يك كيلويى را كه با پول حرام خريدارى كرده است به علت سوراخ بودن كيسه به زمين مى‏ريزد و راهى جوى آب مى‏شود به اين معنا كه روزى حرام، روزى او نيست باد آورده را باد مى‏برد او نبايد طعام خود را به حرام بيالايد اين صحنه آن چنان زيبا و به زبان تصوير بيان شده است كه قابل وصف نيست بى‏ترديد ترجمه روزى حلال مجيدى به زبان هنر در ذهن بسيارى از مخاطبان تا پايان عمر باقى خواهد ماند و اين چيزى است كه از هنر متعهد انتظار مى‏رود، كارگردان تضاد ميان روستا و شهر را به خوبى به تصوير درآورده است هيچ چيز در اين دنيا بى‏حساب و كتاب نيست اين انسانها هستند كه دچار غفلت مى‏شوند و خدا را از ياد مى‏برند در سكانسى كريم به همراه چند موتور سوار، ي
خچالهاى كوچك را حمل مى‏كند او از همه عقب‏تر است بار ديگر وسوسه مى‏شود و اين بار تصميم مى‏گيرد با فروش يخچال نياز خود را برآورد براى فروش به چند دلال مراجعه مى‏كند خدا دست او را مى‏گيرد و پيشمان مى‏شود آنگاه كه يخچال را به صاحبش بر مى‏گرداند نه تنها پاداشى دريافت مى‏كند بلكه به او پيشنهاد كار مى‏شود او در اين جا مزد صداقت خود را دريافت مى‏كند.
در چند سكانس كريم ضمن مسافركشى آهن آلات قراضه و اجناس دست چندم ساختمانى را با خود به خانه مى‏آورد تا شايد با تعمير و اصلاح آنها در جاى ديگر از آنها استفاده كند اين اجناس مورد استفاده كريم قرار نمى‏گيرند گويا نقش كريم فقط نگهبانى از آنهاست اين وسايل دنيوى نه تنها آرامشى براى او به همراه ندارد بلكه وى را زمين گير نيز مى‏كنند همسرش درى را به زن همسايه مى‏بخشد وقتى كريم از اين ماجرا مطلع مى‏شود با اينكه نياز ضرورى به آن ندارد از عمل زن ناراحت شده به در خانه همسايه رفته و با ناراحتى در را از زن پس مى‏گيرد به گونه‏اى كه سبب رنجش همسرش مى‏شود و او را به گريه مى‏اندازد، در ادامه ماجرا مشاهده مى‏كنيم روزى كه او به گوشه حياط مى‏رود تا وسيله‏اى بردارد ابزار و وسايل بر سر او مى‏ريزند و وى را به شدت مجروح كرده به گونه‏اى كه او راهى بيمارستان مى‏شود.
فيلم مجيدى يك فيلم فلسفى، چند لايه اميد محور و آلايش روح است. شتر مرغ نمادى از دو وجهى بودن انسان است شتر مرغ از يك سو به واسطه شتر بودن به زمين وصل است و از سوى ديگر به خاطر داشتن پر، پرنده است و بايد در آسمانها پرواز كند اما شترمرغ را نمى‏توان به تنهايى شتر و يا مرغ ناميد او تركيبى از هر دوست، انسان نيز دو وجه دارد يك وجه زمينى و اين جهانى و وجه ديگر آسمانى و آن جهانى، كريم چون شتر مرغ بايد سير و سلوكى كند او در ابتدا به جستجوى تعمير سمعك دخترش بود اما با آمدن به شهر دچار غفلت شد و او را از ياد مى‏برد. گرد آلودگى‏هاى شهر بر فطرت ساده و صادق او مى‏نشيند و براى بازگشت به فطرت پاكش است كه بايد با عنايت خداوند سير و سلوكى كند و مجددا به آن فطرت پاك بازگردد شايد بتوان گفت آب انبار كثيف و آلوده كريم نمادى از درون اوست كه بايد پالايش شود او فطرت پاك و بى‏آلايش كودكان خود را از ياد برده است و توجه به كردار و رفتار صادقانه كودكان اطراف خود ندارد اين كودكان، ساعى و كوشايند آب انبار را عليرغم مخالفتهاى كريم تميز مى‏كنند و در آن آب زلال و شفاف مى‏ريزند كودكان در نظر دارند با ريختن ماهى در آب انبار و پرورش آنها پولدار شوند اما همه چيز هميشه بر اساس آن برنامه‏اى كه ما طراحى مى‏كنيم پيش نمى‏رود، كودكان با كار كردن موفق مى‏شوند سرمايه اوليه خريد ماهى را تهيه كنند اما وقتى قصد انتقال ماهيها به آب انبار را دارند دبه حاوى ماهيها سوراخ مى‏شود و همه آنها بر كف خيابان ريخته مى‏شوند كودكان در اين استيصال كه آيا جان ماهيها را نجات دهند و يا در غم نقش بر آب شدن طرح خويش به سوگ نشينند. نجات ماهيها را بر مى‏گزينند و با تمام تلاش سعى مى‏كنند ماهيها را در جوى آب روان ريخته و مانع تلف شدنشان شوند، از ميان دهها ماهى، ماهى بزرگ قرمزى براى آنان باقى مى‏ماند كه آن را براى آب انبار نگه مى‏دارند چرا كه هنوز اميد باقى است نبايد نااميد شد شايد آن ماهى بزرگ در آب انبار تميز تخم گذارى كرده و بار ديگر انبوهى از ماهيها را توليد كند تلاش صادقانه كودكان از چشم كريم دور نمى‏ماند او نظاره‏گر اين صحنه‏ها است و از اين ماجرا درس مى‏گيرد.
مجيدى استاد به تصوير كشيدن فقر زيباست، شخصيتهاى اصلى مجيدى اگر چه فقير و حاشيه نشينند اما زيبا زندگى مى‏كنند واز اين زندگى لذت مى‏برند در اين نگاه فقير بودن يك ننگ و سرطان نيست بلكه قشنگ و زيباست، حاشيه نشينها در فيلمهاى ديگر عموماً دزد و قاچاقچى به تصوير كشيده مى‏شوند اما در حاشيه نشينى فيلم مجيدى، اثرى از دزد و كلاهبردار نيست، حاشيه نشينى مجيدى حلبى آباد نيست اگر چه با مصالح مختلف خانه‏ها از زمين سر برآورده‏اند كريم در هزار توى دنيا دچار يك اكنون زدگى مى‏شود و با آمدن به شهر از فطرت روستايى خود فاصله مى‏گيرد، او به همسرش مى‏گويد كه با مسافركشى در شهر ماهيانه 600 تا 700 هزار تومان درآمد كسب مى‏كند با افزايش درآمد دخترش را از ياد مى‏برد و به جايى مى‏رسد با آنكه ريالى براى دَرِ قراضه نپرداخته آن را از زن همسايه نيازمند دريغ مى‏كند، او در گرداگرد خود آشغال و آهن پاره‏ها را جمع آورى مى‏كند و در زير اين آهن آلات مى‏ماند و مجروح مى‏شود، او مجبور مى‏شود در خانه بماند تا فرصتى براى انديشه كردن و تفكر داشته باشد. تفكر بر آنچه گذشت و نسبت به آينده و از اين ميان بايد حال را نيز دريابد چرا كه حال زمينه ساز آينده است در زمانى كه او به تفكر مى‏نشيند تلاش و كوشش‏هاى صادقانه اطرافيان به چشم او مى‏آيد و او نمى‏داند نسبت به اين محبتها بى‏تفاوت باشد. او بايد چون كودكان به منزله گنجشكى سبكبال قادر باشد به راحتى پرواز كند نه همانند شترمرغ به زمين بچسبد و پرواز نكند، در صحنه‏اى كريم شترمرغى را مى‏بيند كه بر پشت وانتى سوار است با ديدن آن به ياد فطرت خود مى‏افتد او قادر نيست چون كودكان به راحتى به فطرت خود بازگردد.
كريم وقتى به اين باور مى‏رسد كه عالم داراى حساب و كتابى است و نبايد در پى حوادث پى در پى از خالق هستى غافل شود حال كه او دريافته بايد چون گنجشك سبكبال بود گنجشكى كه در اتاق او زندانى شده بود وسيله رهايى‏اش را فراهم مى‏آورد و چون او گنجشك را آزاد مى‏كند خبر خوشحال كننده بازگشت شترمرغ را مى‏شنود و اينكه او مى‏تواند به شغل پيشينش بازگردد.
او چون شترمرغش از نقطه اكنونش فرار كرد و با طى سير و سلوكى بازگشت.
“آواز گنجشكها” فرياد بلند فطرت و بازگشت به آن است.
برخى شاتهاى اين فيلم بسيار زيبا و قابل توجه است مانند نماهاى شاتى كه كريم به دنبال شترمرغ مى‏گردد و خود را به شكل آن درآورده است همچنين نماى پخش شدن ماهى‏هاى سرخ بر كف سياه آسفالت و يا پولكهايى كه بر روى لحاف سرمه‏اى دوخته شده كه در نماى بسته وجود ستارگان در آسمان را تداعى مى‏كند و … .
جدا از نكات مثبت فراوانى كه در اين فيلم وجود دارد مى‏توان به برخى از نكات ضعف آن نيز اشاره كرد:
از آن جمله مى‏توان به تماسهاى بدنى متعدد بازيگران با يكديگر اشاره كرد مانند تماسهاى بدنى پدر با هانيه كه پانزده ساله است و … .
ديگر آنكه در صحنه‏اى آنجا كه كريم براى تنظيم آنتن تلويزيون به پشت بام رفته است به همسرش كه در حياط خانه است مى‏گويد، اين بالا صفا دارد ما مى‏توانيم پشت بام بخوابيم و بچه‏ها در حياط، زن نگاه شرمگينانه‏اى به او مى‏كند شايد مجيدى مى‏خواهد بگويد آدمهاى فقير هم عشق دارند امّا اگر نگاه نجيب و با حياى مجيدى اين را هم نمى‏گفت بهتر بود.
قصه آواز گنجشكها مانند “بچه‏هاى آسمان، باران، و بيد مجنون” قصه روان و همه فهمى ندارد، بايد مخاطب در خصوص مفاهيم زيرين فيلم تفكر و تعمّق نمايد و قادر باشد اين صحنه‏هاى به ظاهر جدا از هم را به هم مربوط و مفهوم واحدى از آن استنباط كند.
نكته منفى ديگر تبليغات شركتهايى چون امرسان و حاير است كه نبايد فيلم سازى چون مجيدى مُبلّغ شركتهاى غربى باشد.
آواز گنجشكها فيلمى است كه مورد توجه مخاطبان داخلى و خارجى قرار مى‏گيرد و بى‏ترديد فيلمى است كه در تاريخ سينماى ايران ماندگار خواهد بود.

/

سخنان معصومان دنيا در كلمات امام عليه السلام

سخنان معصومين‏
دنيا در كلمات امام على عليه السلام‏
«خُذ مِن الدُّنيا ما أَتاكَ، و تَوَلَّ عمَّا تَولّى عنك، فإن أنت لم تَفعل فأجمِل فى الطَّلَب.» (نهج البلاغه، حكمت 393)
از دنيا همان قدر بگير كه به تو مى‏رسد و آنچه از تو رو گرداند، ناديده بگير و اگر نمى‏توانى چنين باشى لااقل خواسته ات را كمتر كن.
«إذا أقبلت الدّنيا على أحدٍ أعارته محاسن غيره، و اذا أدبرت عنه سلبته محاسن نفسه.» (مروج الذهب، ج 3، ص 434)
اگر دنيا به كسى رو كند، خوبيهاى ديگران را به طور موقت به او مى‏دهد، و زمانى كه به كسى پشت كند، امتيازات و نيكيهاى خود او را هم از او مى‏گيرد.
«مَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبهُ المَوت حتّى يُخرِجَه عَنها، وَ مَن طلب الآخرة طلبته الدّنيا حتّى يستوفى رزقه منها.».
(العقد الفريد، ج 3، ص 157)
آن كه دنبال دنيا رود مرگ دنبالش مى‏رود تا او را از دنيا ببرد و آن كه طالب آخرت است دنيا در طلبش مى‏رود تا رزقش را به او برساند.
«لايترك الناس شيئاً من أمر دينهم لاستصلاح دنياهم الّا فتح اللّه عليهم ما هو أضرّ منه.» (نهج البلاغه، حكمت 106)
مردم چيزى از امور دينشان را براى نفع دنيايشان ترك نمى‏كنند مگر آن كه خداوند زيانبارتر از آن را به رويشان خواهد گشود.
«من أصبح على الدّنيا حزيناً فقد أصبح لقضاء اللّه ساخطاً…و من لهج قلبه بحبّ الدنيا التاط قلبه منها بثلاثٍ: همّ لا يغبّه، و حرص لا يتركه، و أملٍ لا يدركه.» (تذكرة الخواص، ص 144)
كسى كه به خاطر دنيا اندوهگين باشد از قضا و قدر الهى ناخشنود است…و آن كه دلش با دوستى دنيا پيوند خورده باشد قلبش به سه چيز آلوده گردد: اندوهى كه از او جدا نشود، حرصى كه او را ترك نگويد و آرزويى كه هيچ‏گاه به آن نخواهد رسيد.
«مثلُ الدُّنيا كَمَثَل الحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّها، وَ السَّمُّ الناقِعُ فى جَوفِها، يَهوى إليها الغِرُّ الجاهل، و يَحذَرُها ذواللُّب العاقِل.»
(نهج البلاغه، حكمت 119)
دنيا همانند مار است، لمس كردن آن، نرم و ملايم است اما درونش از زهر آكنده است، لذا فريب خورده نادان به آن ميل پيدا مى‏كند و هوشيار عاقل از آن حذر مى‏كند.
«احذروا الدّنيا فإنّها غذّارةٌ غرّارةٌ خدوعٌ، معطيةٌ منوعٌ، ملبسةٌ نزوع، لايدوم رخاؤها، ولا ينقضى عناؤها، و لا يركد بلاؤها.».
(همان، خطبه 220)
از زرق و برق دنيا بر حذر باشيد كه دنيا خيانتكارى است فريبنده و نيرنگباز، بخشنده‏اى است منع كننده، پوشنده‏اى است برهنه سازنده، آرامش آن بى دوام، مشكلاتش بى پايان، و بلاهايش قطع ناشدنى است.
«مَن كانَتِ الدُّنيا هَمَّهُ كَثُرَ فى القيامةِ غَمُّه.»
(شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 211)
كسى كه دنيا همتش باشد در قيامت اندوهش بسيار گردد.
«مَن كانَتِ الدُّنيا هَمَّهُ اشتدّت حَسرَتُهُ عِندَ فِراقِها.»
(مستدرك نهج البلاغه، ص 165)
آن كه دنيا همتش باشد به هنگام جدايى از آن، حسرتش شديد خواهد بود.
«الدُّنيا سَمٌّ يَأكُلُهُ مَن لا يَعرِفُه.» (غررالحكم، ج 1، ص 69)
دنيا، زهرى كشنده است هر كه نشناسدش آن را مى‏خورد.
«المَغبُونُ مَن شَغَلَ بِالدُّنيا، وَفاتَه حَظُّهُ مِن الآخرة.»
(همان، ص 106)
زيانكار كسى است كه سرگرم دنيا شده و بهره‏اش از آخرت از دستش رفته است.
«إيّاك و الوَلَهَ بالدُّنيا، فإنّها تُورِثُكَ الشَّقاءَ وَ البَلاء، و تَحدُوك على بَيعِ البَقاءِ بالفَناء.»
(نهج البلاغه، خطبه 28)
بر تو باد به دورى از شيفتگى به دنيا، زيرا كه تو را به بدبختى و گرفتارى مى‏اندازد و تو را به طرف فروختن آخرت به سراى نيستى مى‏راند.

/

دانستنيهايى از قرآن نتيجه ثبات و بى ثباتى عقيده

نتيجه ثبات و بى ثباتى در عقيده‏
«أ فمن أسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان، خيرٌ أم من أسس بنيانه على شفا جُرف هار فانهار به فى نار جهنم، و الله لا يهدي القوم الظالمين» (سوره توبه، آيه 109)
آيا آن كس كه ساختمان دينش بر اساس تقواى الهى و خشنودى پروردگار بنيان نهاده است بهتر است يا آن كس كه ساختمان عقائدش بر اساس سستى پايه‏ريزى كرده مانند ساختمانى كه بر لبه نهر يا كنار چاهى ساخته شده و هر لحظه در معرض ويرانى است، و سر انجام او را در آتش دوزخ سرنگون خواهد كرد و همانا خداوند افراد ظالم و ستمكار را هدايت نمى‏كند.
أ فمن: همزه، استفهام استنكارى است و بنيان مصدر است و اسم مفعول و به معناى بنا و ساختمان. شفا يعنى لبه و حاشيه جرف: زمينى كه سيل زيرش را خالى كرده يا چاهى كه زيرش خالى شده و هر لحظه ساختمان را در خود فرو مى‏برد و نابود مى‏سازد. هار أصلش هائر است يعنى آماده سقوط و در حال فروريزى، و انهيار به معناى سقوط و سرنگونى و افتادن است.
خداوند تشبيه بسيار زيبائى در اين آيه كرده است و مقايسه مى‏كند كار و ايده و عقيده يك نفر مؤمن با تقوائى كه پيوسته خدا را در نظر دارد و دنبال كسب رضايت و خشنودى اوست و ديگرى كسى است كه عقيده‏اش را بر پايه‏اى سست مى‏سازد تا آنكه به زودى او را در قعر جهنم فرو برد.
در اين آيه مشاهده مى‏شود كه خداوند عقيده انسان پارسا و باتقوا را بر دو اساس بنيان نهاده: 1- ترس از عذاب خدا؛ 2- اميد به رضاى خدا. و اين دو را امامان ما به خوف و رجا معنى مى‏كنند كه بايد همواره در حال ترس از عاقبت كارمان باشيم و هيچ عملى را براى خود نپسنديم و هيچ كارى را صحيح و مورد قبول حق ندانيم، ولى در عين حال اميد به رحمت بى كران او داشته باشيم و رجاى واثق به رضايت پروردگار داشته باشيم كه اين اميد و آن ترس با هم دو بال نجات براى مؤمنان است. پس دين و عقيده مؤمن مبتنى بر تقوا و پروا و اميد خشنودى خدا است، به عكس منافق كه دين و آئينش مبتنى بر شك و تزلزل است و هيچ وقت به يقين و آرامش نمى‏رسد.
اين آيه هرچند كلى است و عموميت دارد و براى هر زمان و مكانى قابل اجرا است ولى ظاهرا سبب نزولش ساختن مسجد ضرار است. در مجمع البيان آمده است: مفسرين نقل مى‏كنند كه قبيله عمرو بن عوف مسجد قبا را ساختند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند تا در آن اقامه نماز كند. و آن حضرت مسجد را افتتاح نمود و در آن نماز گذارد و مسلمانان به او اقتدا كردند. گروهى از منافقان كه گويا عددشان از 15 تن تجاوز نمى‏كرد،بر اين امر به شدت ناراحت شده و رشك بردند در ميان خود اتفاق كردند كه آنان نيز مسجدى براى خودشان بسازند و ديگر در مسجد پيامبر حاضر نشوند. اين منافقان به سركردگى ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشير مسجدى كنار مسجد قبا ساختند و سپس نزد رسول خدا آمدند و گفتند ما براى بيماران و كسانى كه توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند و نمى‏توانند راهى دراز براى رفتن به مسجد طى كنند مسجدى ساخته ايم و مايليم كه شما تشريف آورده و آن را افتتاح فرمائيد. حضرت در آن وقت عازم “تبوك” بودند لذا به اينها وعده دادند كه هرگاه از تبوك بازگشتند به مسجد آنها بيايند و آن را افتتاح كنند.
هنگامى‏كه حضرت از تبوك بازگشت اين آيات نازل شد كه ناگهان حضرت چند تن از اصحاب را فرستاد تا آن مسجد را خراب كنند و دستور داد تا جاى آن را خاكروبه بريزند.
به هر حال اين قصه در كتابها و تفاسير به عبارتهاى مختلفى نازل شده و لى همه آنها حاكى از اين است كه خداوند آن مسجد را پذيرفت زيرا صاحبانش براى رضاى او و با ايمان و تقوا آن را بنا نهادند ولى آن مسجد ضرار كه منافقان و ظالمانِ به خويشتن، تنها به خاطر حسد بنيان گذاشتند رد كرد و به پيامبرش دستور داد كه آن را ويران سازد و به جايش كثافت و خاكروبه بريزد، كنايه از اينكه هرگز صيغه وقف بر اين مسجد جارى نمى‏شود و حكم مسجد نخواهد داشت زيرا نيت صاحبانش شيطانى بوده است.
و ضمنا اين آيه مى‏خواهد به ما بفهماند كه مؤمن بايد هشيار باشد و به مسائل با دقت نگاه كند و از آنها به طور سطحى نگذرد و ديدش به مسائل اجتماعى عميقانه و فاحصانه باشد. نمى‏شود به ظاهر زيبا و جلوه هاى پر رونق نگريست و از حقائق امر غفلت كرد. چه بسا حزبى يا گروهى ظاهرى پرهيزكار داشته باشند ولى با كمى دقت بنگريم كه باطنى قبيح و درونى پليد دارند، پس نبايد به ظاهر آنها فريب بخوريم بلكه بايد دقيق و واقع بين باشيم و اين در هر جا و هر مورد بايد سرمشق و الگوى زندگيمان باشد. و اصلا اين يكى از روشهاى ديرينه استعمارگران و استثمارگران است كه با ظاهرى زيبا و فريبنده مردم را حتى با صورت دين و مذهب از دين واقعى منحرف و جدا سازند و همان گونه كه امام امت رحمة الله عليه مى‏فرمود براى ما اسلام آمريكائى بياورند كه ما را از اسلام محمدى دور و جدا سازند و ما بايد كاملا هشيار و بيدار باشيم و از اين توطئه هاى دشمنان فريب نخوريم كه همانا بزرگان ما گفته اند كه مؤمن زيرك و هشيار است. و السلام‏

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
اقدام لائيك‏ها عليه اسلامگرايان، اقتصاد تركيه را به هم ريخت. (18/1/87)
عليرغم فشار رياض براى سانسور نتيجه تحقيقات، همكارى عربستان و اردن با سيا و موساد در ترور شهيد مغنيه فاش شد. (19/1/87)
مردم پاكستان در دفاع از ساحت پيامبر اعظم(ص) تظاهرات گسترده كردند. (20/1/87)
اردوغان: نمى‏گذاريم لائيك‏ها تركيه را به عقب برگردانند.
چهره‏ها و رسانه‏هاى آمريكايى: ادامه جنگ عراق مثل شنا كردن در باتلاق است. (24/1/87)
وزير خارجه آمريكا براى آشوب در لبنان 142 ميليون دلار بودجه خواست. (25/1/87)
دست امير و وزير امور خارجه قطر در دست قاتل فلسطينى‏ها (وزير امور خارجه صهيونيستى) قرار گرفت.
آلبرايت: حزب اللّه لبنان رابطه‏اى با تروريست‏ها ندارد. (28/1/87)
كارتر: محاصره غزه جنايتى وحشيانه است. (1/2/87)
حزب اللّه لبنان اتهامات بوش را مدال افتخارى براى مقاومت دانست. (2/2/87)
با وجود حملات گسترده به غزه وزير جنگ اسرائيل اعتراف كرد نابودى حماس محال است. (3/2/87)
غزه آماج حملات هوايى و زمينى رژيم صهيونيستى قرار گرفت. (8/2/87)
بوش و رهبر اركستر جنگ در غزه!
اشغالگران از بمب‏هاى هوشمند ليزرى در عراق و افغانستان استفاده مى‏كنند. (10/2/87)
حماس: در برابر 200 كلاهك اتمى اسرائيل، 200 هزار شهادت طلب داريم. (12/2/87)
سخنگوى دولت مالكى: اظهارات ضد ايرانى برخى مسؤولان عراقى نظر دولت اين كشور نيست. (14/2/87)
باراك: در صورت بروز جنگ جديد، اسرائيل باز هم شكست خواهد خورد. (15/2/87)
اخبار داخلى
در نشست مشترك هيئت دولت و استانداران بر مهار گرانى تأكيد كردند.
كيهان از تغييرات جديد در كابينه خبر داد.
آيت اللّه جوادى آملى: دولت با استفاده از روش‏هاى نو تورم را كنترل كند.
جمهورى اسلامى ايران مركز نانو تكنولوژى جهان اسلام شد. (17/1/87)
سخنگوى دولت تغيير وزيران را تكذيب كرد. (18/1/87)
بازنشستگان دولتى به جاى پاداش نقدى سهام دريافت مى‏كنند. (19/1/87)
رئيس جمهور در مراسم جشن ملى هسته‏اى: پيروزى هسته‏اى ايران آغاز فروپاشى نظام سلطه است.
رئيس جمهور: 6 هزار سانتريفيوژ جديد امسال به بهره‏بردارى مى‏رسد.
حسين موسويان از اتهام جاسوسى مجدداً تبرئه شد ليكن به حبس تعليقى و انفصال از مشاغل ديپلماتيك محكوم شد. (21/1/87)
دانش‏آموزان تهرانى با برپايى تظاهرات در مقابل سفارت هلند از حريم اسلام دفاع كردند.
رئيس مجلس: مهمترين مشكل مردم گرانى و تورم است. با مسائل اقتصادى بايد علمى برخورد شود. (22/1/87)
رئيس جمهور در جمع علما و روحانيون خراسان رضوى(ع): مبارزه با مفسدان گردن كلفت دشوار اما جدى است.
دولت و مجلس با افزايش تعرفه‏هاى پزشكى بخش خصوصى مخالفت كردند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: نام درياى فارس در 72 تفسير شيعه و سنى ديده مى‏شود. تحريف نام خليج فارس فتنه‏انگيزى جديد غرب است. (24/1/87)
نتانياهو: با بمب اتمى هم ايران را نمى‏توان متوقف كرد. (25/1/87)
وزير خارجه از ابتكار در چالش هسته‏اى خبر داد و اين بار بسته پيشنهادى از سوى ايران به گروه 1 + 5 ارائه شد.
نمايندگان مجلس خواستار اقدام فورى دولت براى مقابله با گرانى و تورم شدند.
داروى نو تركيب جديد ايران “گاما ايمونكس” رونمايى شد، ايران سومين كشور توليد كننده اين دارو براى مقابله با عفونتهاى مزمن و سرطانى شد.
قطعات اصلى نيروگاه بوشهر نصب و آزمايش شد. (26/1/87)
معاون امنيتى وزير كشور: انفجار در حسينيه شيراز يك حادثه اتفاقى بوده است.
وزير نفت: عرضه بنزين آزاد ادامه مى‏يابد.
رهبر انقلاب: از مسؤولان مى‏خواهم كه وظايف خود در پى‏گيرى حادثه انفجار شيراز را با اتقان و سرعت انجام دهند.
ظرفيت استحصال طلاى كشور به 4 تن در سال مى‏رسد. (27/1/87)
وزير خارجه ايران تأكيد كرد، معاهدات 1921 و 1940 مبناى رژيم حقوقى درياى خزر است.
سرتيب آشتيانى جانشين فرمانده كل ارتش: ارتش جمهورى اسلامى ايران به مدرن‏ترين تسليحات مجهز شده است.
وداع شكوهمند مردم با شهداى حسينيه شيراز انجام شد. (28/1/87)
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از فرماندهان ارتش: ارتش همواره بايد آمادگى خود را در بالاترين سطح حفظ كند.
گزارش رئيس جمهور از كارشكنى مفسدان اقتصادى در اجتماع پرشور مردم قم ارائه شد.
حسين صمصامى دبير كميسيون اقتصادى دولت سرپرست وزارت اقتصاد شد.
رئيس جمهور: امسال تورم را كنترل و همه دست‏هاى فاسد را از اقتصاد كوتاه مى‏كنيم. (29/1/87)
با هدف مهار تورم تحول گسترده در نظام بانكى كشور صورت مى‏پذيرد.
پرواز آواكس ايران در رژه ارتش به مناسبت روز ارتش انجام شد.
بوش: ايران برنامه صلح‏آميز هسته‏اى هم نبايد داشته باشد. (31/1/87)
سازمان حمايت مصرف كنندگان و توليد كنندگان: هرگونه افزايش قيمت غير قانونى است.
كروبى از توهين روزنامه اعتماد ملى به مردم عذرخواهى كرد. (1/2/87)
مظاهرى: رئيس جمهور كليات بسته سياستى بانك مركزى را تأييد كرد. (3/2/87)
دو نگاه اقتصادى در جلسه توديع دانش جعفرى تلاقى كردند.
توسط دكتر دانش جعفرى وزير سابق اقتصاد و دارايى، ريشه‏هاى نابسامانى اقتصادى و تصميم سازى‏هاى غير كارشناسانه تشريح شد. (4/2/87)
رهبر انقلاب خطاب به مسؤولان: مچ‏گيرى نكنيد، راه پيشرفت همدلى است.
قوى‏ترين چسب نانو براى ترميم بافت‏هاى بدن در ايران ساخته شد. (5/2/87)
رهبر انقلاب: كار را كه كرد، آن كه تمام كرد. (7/2/87)
مصطفى پورمحمدى: بيش از 69 درصد كرسى‏هاى مجلس هشتم از اصولگرايان، 16 درصد اصلاح طلبان و 14 درصد افراد منفرد هستند. (8/2/87)
با دستور كار تأسيس اوپك گازى، نشست 12 كشور توليد كننده گاز در تهران برگزار شد. (10/2/87)
مسكو تايمز: اجلاس كشورهاى توليد كننده گاز در تهران غرب را غافلگير كرد.
در جلسه علنى ديروز گزارش مستند مجلس از پرونده‏هاى فساد اقتصادى قرائت شد.
سفر رهبر معظم انقلاب به استان فارس آغاز شد. (11/2/87)
رهبر معظم انقلاب در جمع پرشور و تاريخى مردم شيراز: چاره مشكلات اقتصادى انضباط مالى و پرهيز از اسراف است.
مديران 63 بانك آسيا و اقيانوسيه در تهران گردهم آمدند. (12/2/87)
رهبر انقلاب: تهديد و عربده دشمن از ترس است.
سيد احمد خاتمى در نماز جمعه تهران: بيانات رهبر انقلاب فقط سخنرانى نيست بلكه دستورالعمل است و بايد به برنامه تبديل شود. (14/2/87)
رهبر انقلاب در ديدار صميمانه با 20 هزار دانشجو: مجاهدت جوانانه موانع را درهم مى‏شكند.
عوامل زمين خوارى ده‏ها ميليارد تومانى به دام افتادند.
12 متر طومار خلافى مالك اتوبوس! مالك اتوبوس پس از دريافت خلافى 84 صفحه‏اى 12 ميليون تومان جريمه رانندگى پرداخت كرد! (15/2/87)
اخبار خارجى
مردم كرواسى: آمريكا، ايالات متحده تجاوز است. (18/1/87)
دبير كل اوپك در ديدار با احمدى نژاد: حذف دلار در معاملات نفتى قطعى است. (19/1/87)
مادلين آلبرايت وزيرخارجه اسبق آمريكا: معادلات جهان تغيير كرده و آمريكا ديگر حرف اول را نمى‏زند. (25/1/87)
ارتش آمريكا مجرمان جنايتكار را براى اعزام به عراق استخدام مى‏كند. (26/1/87)
نتانياهو: حادثه 11 سپتامبر به نفع اسرائيل بود. (29/1/87)
قطر به اسرائيل 11 ميليارد دلار گاز مى‏فروشد. (31/1/87)
مردم پاراگوئه از انتخاب رئيس جمهور ضد آمريكايى ابراز شادى كردند.
آمريكا در امارات نيروگاه هسته‏اى مى‏سازد. (3/2/87)
كارتر: شكنجه زندانيان دستور شخص بوش است. (4/2/87)
بوش: وضعيت اقتصادى آمريكا بسيار تاريك است. (12/2/87)
حزب حاكم انگليس در انتخابات شوراها شكست خورد. (14/2/87)
مك كين: عراق را به خاطر نفت خاورميانه اشغال كرديم. (15/2/87)

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
امام(ره) و تشويق عزاداران كوچك‏
در زمان بچگى در قم، بچه‏ها در ايام محرم دسته راه مى‏انداختند. رسم اين بود كه داخل هر خانه‏اى كه در آن باز بود، مى‏شدند و از آن سپرهاى قديمى مى‏بردند و هر خانواده چيزى مثل قند، چاى، پول داخل آن مى‏ريخت. معمولاً اگر كسى پول مى‏داد، ده شاهى بود، يعنى نصف يك ريالى. يك روز – كه احتمالاً مربوط به سال 41 مى‏شود – با يك دسته در حال حركت بوديم. خانه امام را بلد بوديم. خانه امام يك بيرونى داشت كه الآن هست و يك اندرونى داشت كه در كوچه پشت آن يك در داشت ولى ما نمى‏دانستيم آنجا هم دَرِ منزل امام(ره) است. ما همين طور با دسته از كوچه پشتى منزل امام مى‏رفتيم. رفتيم در خانه‏اى كه در آن باز بود. امام (ره) داشتند وضو مى‏گرفتند. دسته ما ده نفر هم نبود. امام(ره) از آن استقبال كردند. ما سلام داديم و ساكت شديم. امام وضو گرفتند و يك تومان داخل سپر گذاشتند. آن موقع مقدار پول خيلى بود و هيچكس تا آن حد كمك نمى‏كرد. اين براى ما انگيزه زيادى ايجاد كرد.(1)
خاطره‏اى جالب از امام خمينى(ره)
شهيد بزرگوار محمد رضا حمامى – معاون طرح و عمليات تيپ جوادالائمه(ع)- گفت: باغ بزرگى پشت منزل حضرت امام بود كه گاهى من و بچه‏ها مى‏رفتيم آنجا و تمرين كلت كشى و تيراندازى مى‏كرديم. تو يكى از اين تمرين‏ها، اتفاقاً امام هم قدم زنان آمدند پيش ما و ايستادند به تماشا. بچه‏ها كه هميشه نسبت به امام احساس انس و صميميت خاصى داشتند، تعارف كردند تا ايشان هم چنانچه مى‏خواهند تيراندازى كنند. امام هم كه هميشه لطف و عنايتشان شامل حال نگهبانهامى‏شد، قبول كردند و بعد از نشانه روى، دقيقاً به هدف زدند. بچه‏ها كه انتظار چنين چيزى را نداشتند، مات و مبهوت مانده بودند. امام فرمودند: شما تمرينتان كم است من در جوانى براى كشيدن اسلحه و تيراندازى سريع، آن قدر تمرين داشتم كه چند تا جيب كت را پاره كردم.(2)
اللّه واحد خمينى قائد
يك شب در حالت نشسته مشغول خواندن نماز شب بودم به طورى كه فراموش كردم اسيرم و نبايد صدايم را بلند كنم. در آن حال به گفتن «الهى العفو» مشغول بودم كه ناگاه متوجه شدم كسى پشت سرم هست. احتمال دادم براى زدن شلاق و كابل آمده‏اند. اعتنايى نكردم و الهى العفو را ادامه دادم. ولى ديدم كسى كه پشت سرم هست مى‏گويد اللّه اللّه. من هم بدون آن كه به طرف او برگردم، گفتم: اللّه اللّه.
فردا صبح در حال هواخورى جمال و احد را ديدم، دو سرباز عراقى كه خيلى هواى اسرا را داشتند. جمال خودش را به من نزديك كرد و گفت: اللّه اللّه! من هم در پاسخش گفتم: اللّه اللّه. يك دفعه جمال دستش را دور گردنم انداخت و با صداى تقريباً بلند و عربى گفت: آقاى من، سرور من، مرا ببخش. آنگاه روى پاهايم افتاد و از من تقاضاى بخشش نمود.
من خم شدم و او را با حالتى محترمانه بلند كرده، گفتم: هيس! ما همه به بخشش خدا نياز داريم. خداوند همه ما را ببخشد.
لحظاتى هر دو اشك ريختيم: ناگهان نگهبانان استخبارات سوت داخل شو زدند و با كابل به جان جمال افتادند. بعد از پذيرايى مفصل، ما را بيرون اردوگاه بردند و در قسمت ديگر مجدداً شروع به زدن ما كردند. سپس ما را به استخبارات افسران عراقى برده، هر دو را در يك سلول كوچك كه بوى تعفن مى‏داد، زندانى كردند. پس از مدتى در سلول را باز كردند و يك افسر ارشد همراه چند سرباز و چند فرد از استخبارات وارد شدند و ما را به باد كتك گرفتند.
آنگاه من و جمال را روبه روى هم قرار داده، كابلى به من دادند و گفتند: جمال را بزن!
گفتم: اين عراقى است، من او را نمى‏زنم، من اسيرم!
رئيس آنها كه يك سرتيپ بود، گفت: اين عراقى نيست…!
گفتم:امكان ندارد…
عراقى‏ها كابل را از من گرفته، دوباره هر دوى ما را زدند، بعد از چند دقيقه كابل را به جمال دادند و…
جمال به عربى قسم خورد كه اگر بند بندم را جدا كنيد، دست به روى اين شخص دراز نمى‏كنم. او نماينده رهبر من است.
افسر عراقى گفت: رهبر تو صدام حسين است و اين دشمن ماست!
جمال گفت: لا، لا قائد و رهبر من حضرت امام خمينى(س) است.
سپس افسران ارشد مثل سگ هار به جان ما افتادند و تا نفس داشتند، ما را زدند، جمال در حال شلاق خوردن مى‏گفت: اللّه واحد خمينى قائد.(3)
ديدار يار
شهيد محمد على صادقى طرقى روايتى جالب از برخورد امام خمينى(ره) با وى داشته كه در ذيل نقل مى‏شود:
در جماران بيشتر اوقات روى پشت بام منزل امام نگهبان بودم. در حال نگهبانى بودم كه ناگهان صداى بالا آمدن كسى را از نردبان شنيدم. خود را جمع و جور كردم. آن شخص نگهبان بعدى نمى‏توانست باشد. زيرا از وقت نگهبانى من خيلى باقى مانده بود، چند قدم جلوتر رفتم و به پايين نگاه كردم. برايم باور كردنى نبود. امام بزرگوار داشتند بالا مى‏آمدند. يك سينى در دست مباركشان بود. از شرم آب شدم، ايشان به سختى از پله‏ها بالا آمدند. سلام گفتم و احوال پرسى كردم. داخل سينى يك ليوان چاى، قندانى كوچك و يك پيش دستى ميوه بود.به خود فشار آوردم كه به امام عرض كنم چرا احتياط نفرمودند، اگر من منافق بودم و فكر شومى به سرم مى‏زد…، ناگهان امام مرا به اسم صدا زدند:محمد على، بيا يك ليوان چاى بخور.
گفتم: آخر من سر پست هستم نبايد چيزى بخورم.
فرمودند: اسلحه ات را به من بده و چايى‏ات را بخور.
امام سلاح را از من گرفتند. سراسر وجودم را اضطراب فرا گرفته بود، با عجله نشستم و چاى داغ را شتابزده خوردم. آن قدر داغ بود كه انگار هنوز هم داغى آن را احساس مى‏كنم. سريع برخاستم و سلاح را گرفتم. تشكر كردم و سينى را به امام تقديم كردم. امام هنگام رفتن فرمودند: محمد على، ما دوستانمان را خوب مى‏شناسيم. آن فكرها را از ذهنت بيرون كن با شگفتى تكانى خوردم كه امام چگونه فكرم را خواندند…(4)
يك خاطره فراموش نشدنى‏
در سال 62 از طرف جهاد سازندگى به جمع نيروهاى اعزامى از لشكر ثاراللّه پيوستم. درست در اولين روزى كه كار را شروع كردم، با صحنه‏اى فوق العاده دل خراش مواجه شدم:
در قرارگاه شهرك ملك شاهى بودم كه حاج قاسم سليمانى – فرمانده لشكر با چهره‏اى گرفته آمد و گفت: خط توسط دشمن شكسته شد و تعدادى از بچه‏ها شهيد شدند!
ايشان از ما خواست به دفن شهدايى كه همراه شان بود و داخل ماشين قرار داشت، بپردازيم.
وقتى ماشين مورد نظر را ديديم، مشاهده كرديم كه پر از اعضاى قطعه قطعه شده شهداست و قابل تشخيص نيستند. هيچ كس حاضر به دفن اعضاى مطهر شهدا نشد و به بهانه مختلف به سويى رفت. من ماندم و يك ماشين پر از قطعه‏هاى مطهر بدن شهدا، اعضا را با احترام و به آرامى پايين آورده، در يك گور به طور جمعى دفن كردم. صحنه‏اى كه آن روز ديدم، تا آخرين روز حضورم در جبهه در خاطرم ماند و مرا آزار مى‏داد.(5)
خاطراتى از مقام معظم رهبرى
در سال 60 مقام معظم رهبرى براى خنثى سازى يكى از شانتاژهاى تبليغاتى بنى صدر به استان ايلام سفر كرد(6) و در آنجا خطرات فراوانى را به جان خريد. از آن سفر خاطرات زيبايى در ياد همراهان آقا به ياد مانده كه به بخشى از آنها اشاره مى‏شود:
1- در روز نخست كه ايشان در ايلام به سر بردند، بچه‏ها براى گرفتن شام در صف قرار گرفتند. فرمانده سپاه به ايشان عرض كرد: شما بفرماييد داخل. نماز، تازه تمام شده بود. آقا فرمودند: نه، مى‏خواهم با بچه‏ها غذا بخورم. سپس داخل صف رفتند و مثل سايرين منتظر شدند تا نوبتشان برسد. آقا از فرمانده سپاه پرسيدند: شما به اينها چه مى‏دهيد؟ گفت: سيب زمينى و گوجه، فرمود نه: سيب زمينى و گوجه مى‏دهيد و مى‏خواهيد براى شما بجنگند؟! اين كارها را نكنيد.
بعد از اين سفارش تا مدت‏ها غذاى سپاه بهتر شد و خيلى خوب.
2- وقتى در دهلران بوديم، هنگام غذاى ظهر، دوغى سرد سر سفره گذاشتند. آقا پرسيدند: نيروها هم از اين دوغ مى‏خورند؟ وقتى با پاسخ منفى مواجه شدند، فرمودند: اگر از اين دوغ به نيروها بدهيد، ضرر نمى‏كنيد. اين نيرويى كه دوغ را براى شما آورد، اگر ببيند شما از آن مى‏خوريد و آنها نمى‏خورند، نسبت به شما محبت كافى نخواهد داشت.
آقا هرجا كه مى‏رفتند با بچه‏ها گرم مى‏گرفتند. با سربازها گرم مى‏گرفتند و شوخى مى‏كردند. هر جا لازم بود با آنها عكس مى‏گرفتند و مى‏فرمود: آدرس بدهيد تا برايتان پست كنم. گرم گرفتن آقا با سربازها براى فرماندهان ارتش قابل هضم نبود.
ديسيپلين نظامى اجازه چنين كارى نمى‏داد. با وجود گرمى هواى دهلران و دور بودن پايگاه‏ها از هم، ايشان به سه پايگاه سرزدند. و هر كس مشكلى داشت، سعى مى‏كردند آن را حل كنند. در مسير دهلران به آبدانان، سربازى نزد ايشان آمد و گفت: مشكل مالى دارم. آقا به آيت اللّه حيدرى گفتند: من الآن پول همراهم نيست. شما به ايشان بدهيد. من برايتان مى‏فرستم.(7)
پى‏نوشت‏ها: –
1. خاطره از سردار حسين علايى، ر.ك: معبر ش 6، ص 13.
2. راوى: سيد هاشم موسوى، ر.ك: كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 64.
3. راوى: سروان كارگر، ر.ك اردوگاه عنبر، ص 127 تا 130.
4. راوى: على رضا صادقى، برادر شهيد،ر.ك: افلاكيان خاكى، به نقل از سروقامتان، ص 22.
5. راوى: ناصر رستمى، ر.ك: خاكريز و خاطره، ص 104 و 105.
6. راوى: حاج اصغر شريفى راد، ر.ك: امتداد، ش 26 و 27، ص 46 و 47.
7. راوى: احمد اسدى، ر.ك: خاكريز و خاطره،ص 43 (خاطرات جمعى از جهادگران استان كرمان، بنياد حفظ آثار، چاپ اول، 1386.)

/

زيارت ؛ ديدارى با بركت آخرين قسمت

زيارت، ديدارى با بركت‏
آخرين قسمت‏
غلامرضا گلى زواره‏
بصيرت زائر
انسان زائر بايد قبل از هر چيزى تهذيب و طهارت ظاهرى و باطنى داشته باشد بعد از آن سعى كند با برداشتن گام‏هاى كوتاه، تمركز حواس و ذكر گفتن، قلبش را به سوى مكان زيارتى متوجّه نمايد. مسلمان مشتاق زيارت بايد بداند آن جا محل حضور عالم ملكوت است و لذا ضرورت دارد با حالتى وارد آن مكان مبارك گردد كه متناسب با آن زيارتگاه باشد.
زائر بايد تلاش كند بين خود و شخصيتى كه مى‏خواهد او را زيارت كند يك تناسبى برقرار كند يعنى يك نوع تحوّل در رفتار، خصال، انديشه و باورهاى خود پديد آورد و توجه داشته باشد مى‏خواهد با انسانى پاك، شايسته و صالح و عبد پروردگار ملاقات كند و بديهى است اين ديدار محتاج يك توازن و معرفتى است، زائر قبل از انجام زيارت بايد وظايف شرعى و دينى خود را انجام داده و نسبت به حقوق مردم كوشا باشد. آگاهى و ميزان معرفت زاير نيز در اين برنامه اهميتى بسزا دارد و در صورتى كه آدمى تسليم امر و عارف به حق در امر زيارت باشد در پيشگاه پروردگار منزلت والايى بدست مى‏آورد، اعمال بدون شناخت و عارى از هرگونه كمالات ايمانى همچون پيكرى بى روح هستند و فاقد خاصيت مى‏باشند از اين روى در منابع روايى تأكيد شده كه زيارت ائمه با چندين حج برابرى مى‏كند البته در صورتى كه توأم با بصيرت درونى و يك ارتباط معرفتى باشد، زائر بداند اگرچه امام معصومى كه مشهدش را زيارت مى‏كند بر حسب ظاهر از دنيا رفته امّا كاملاً نسبت به نيت و حالات زائر آگاهى دارد، به خواسته‏هاى او توجه مى‏كند و براى برآوردن حاجتش تلاش مى‏نمايد.
بزنطى مى‏گويد: از امام رضا(ع) شنيدم كه آن حضرت فرمود: مازارنى من اوليايى عارفاً بحقّى الّا تشفعت فيه يوم القيامه؛(1) هيچ يك از اولياء و پيروان، مرا زيارت نمى‏كند در حالى كه به حق من معرفت دارد، مگر اين كه در روز قيامت او را شفاعت مى‏كنم.
اذن دخول‏
يكى از آداب مهم در امر زيارت اذن دخول است، اين برنامه قبل از ورود به حرم مطهر صورت مى‏گيرد. شهيد اول تأكيد مى‏نمايد: زائر در كنار درب حرم توقف نمايد و اذن دخول بخواند اگر در خود رقت قلب و خشوع احساس كرد، داخل شود، نشانه اذن دخول دل شكستگى و يك نوع دگرگونى در درون مى‏باشد. اذن دخول در حرم معصومين در واقع يك معناى صورى و ظاهرى ندارد و در واقع بدين مفهوم است كه آيا مأذون هستم به محفل نورانى و مركز اسرار شما راه يابم اين اجازه از حريم الهى آغاز مى‏گردد، سپس اجازه ورود در حريم سرّ پيامبراكرم(ص) و معصومين(ع) تقاضا مى‏شود و هر كس به اندازه ظرفيت، لياقت و توانايى درونى به اين فضاى معطر و بوستان با صفا گام مى‏نهد، اجازه خواستن و آداب ورود به خانه پيامبر نكته‏اى كه قرآن بدان اشاره دارد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النّبى الّا ان يؤذن لكم؛(2) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد در خانه‏هاى پيامبر داخل نشويد مگر اين كه به شما اجازه داده شود» در ادامه همين آيه، قرآن مى‏فرمايد: «و ما كان لكم ان تؤذوا رسول اللّه؛ شما را نرسيده است كه پيامبر خدا را آزار دهيد» پس بدون مقدمه و بى موقع به حريم اين خاندان وارد شدن خود يك نوع اذيت به شمار مى‏رود. از آيات ديگرى كه گوياى اذن دخول در خانه پيامبران و ائمه است اين كلام شريف مى‏باشد: «فى بيوت اذن اللّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال؛(3) آن نور در خانه هايى است كه خداوند رخصت داد ارجمندش دارند و نامش در آن جا ياد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبيح گويند.»
نور خداوند مى‏تواند قرآن كريم، هدايت الهى، ايمان، آيين اسلام، معرفت درونى و پيامبر و ائمه هدى باشند، خداوند خود پيامبر را سراج منير معرفى مى‏كند(4) و در زيارت جامعه درباره پيشوايان معصوم آمده است: خلقكم اللّه نوراً فجعلكم بعرشه محدقين؛ خداوند شما را از نورهايى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد، در همان زيارت مى‏خوانيم: و انتم نور الاخيار و هداة الابرار(شما نور خوبان و هدايت كننده نيكوكاران هستيد).
اين نور در خانه هايى است كه اهل آن هر صبح و شام خدا را تسبيح مى‏گويند، اين مكان‏ها مركز ياد خداست و حقايق و معارف اسلام از آن‏ها نشر مى‏يابد و در يك معناى گسترده مساجد خانه‏هاى انبياء و اولياء شامل حال اين آيه هستند. امام باقر(ع) فرموده‏اند: هى بيوت الانبياء و بيت علىّ منها؛(5) اين آيه به خانه پيامبران اشاره دارد و بيت حضرت على(ع) هم در اين زمره محسوب مى‏گردد، رسول اكرم نيز مصداقش را خانه‏هاى فرستادگان الهى معرفى كرد و خانه حضرت على(ع) و فاطمه زهرا(س) را از برترين اين بيوت دانست.(6)
امام باقر(ع) با قتاده(فقيه اهل بصره) گفتگويى داشت و در ضمن از حضور در مجلس امام و ابهت خاص آن حضرت اظهار شگفتى كرد، امام به وى فرمود: مى‏دانى كجا نشسته‏اى؟ در برابر همان‏ها كه خداوند درباره آنان فرموده است: فى بيوت اذن اللّه…؛ سپس فرود تو آن هستى كه گفتى(فقيه اهل بصره) و ما اين هستيم كه قرآن معرفى مى‏نمايد. قتاده در جواب گفت: راست گفتى فدايت شوم، به خدا سوگند منظور آيه خانه‏هاى سنگى و گلى نمى‏باشد(بلكه هدف خانه‏هاى وحى و ايمان و هدايت است)(7) مشاهد ائمه هدى همان مكان هايى است كه در آن‏ها كسى آرميده كه وجودشان يكپارچه ذكر، عبادت و توحيد بوده و هدفى جز تقوا و پارسايى و تقرّب به خداوند نداشته‏اند و نيز در اين مكان‏ها مردم زائر خدا را عبادت مى‏كنند، خدا را ياد مى‏نمايند و آنان كه لياقت دارند هدايت مى‏شوند، پس اذن دخول براى چنين اماكنى ضرورت دارد.
آداب زيارت‏
زائر علاوه بر جنبه‏هاى معرفتى و معنوى و آمادگى‏هاى روحى و طهارت درون لازم است آداب زير را در امر زيارت در نظر گيرد:
1- نيت خالصانه و انگيزه الهى‏
2- غسل زيارت‏
3- در بر كردن جامه پاك و دورى از پوشيدن لباس هايى كه ديگر زائران را اذيت كند
4- استفاده از مال حلال براى سفر زيارتى‏
5 – معطر نمودن با خشبوكننده‏هاى طبيعى‏
6- ذكر و تسبيح در هنگام عزيمت به اماكن زيارتى‏
7- داشتن وضو
8 – توبه و استغفار از گناهان و اعراض از لغزش‏هاى اخلاقى و رفتارى‏
9- توقف بر باب مشهد معصوم و اذن دخول با متون مأثور
10- توقف در برابر ضريح با حالت فروتنى، خشوع و رقت قلبى‏
11- زيارت كردن شخص مورد نظر با توجه به متن‏هاى معتبر و موثق كه از معصوم رسيده است‏
12- اقامه نماز زيارت و خواندن دعا پس از آن‏
13- تلاوت قرآن در كنار مرقد و اهداء ثواب آن به زيارت شونده‏
14- صدقه دادن و رسيدگى به محرومان و بينوايان‏
15- رعايت حرمت حرم مطهر و پرهيز از امورى كه خداى ناكرده هرگونه وهن و خدشه‏اى به ساحت آن مكان مبارك وارد مى‏كند
16- تضرع همراه با ادب در جوار بارگاه معصومين‏
17- صلوات فرستادن بر پيامبر و آل او كه بايد با وقار توأم باشد و براى ديگران مزاحمت فراهم نكند و از هياهو و سرو صداى آزار دهنده در حضور اين جايگاه معنوى بپرهيزد
قرآن مى‏فرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النّبى ولاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعضٍ ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون انّ الّذين يغضّون اصواتهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجرٌ عظيم؛(8) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صداى خود را از صوت پيامبر بلندتر مكنيد همچنان كه با يكديگر بلند سخن مى‏گوئيد، با او به آواز بلند سخن مگوئيد كه اعمالتان ناچيز شود و آگاه نشويد. كسانى كه نزد پيامبر صداى خود را پايين مى‏آورند همان هايند كه خداوند دل‏هاى آنان را به تقوا آزموده است، آنها راست آمرزش و اجر بسيار.»
بنابراين در هنگام انجام اعمال اسلامى بايد ادب و احترام رعايت گردد و اگر بلندكردن صدا در كنار مرقد پيامبر و ائمه نوعى هتك و بى احترامى باشد، بدون شك جائز نمى‏باشد مگر اين كه به صورت اذان نماز، تلاوت قرآن يا ايراد خطابه و امثال آن باشد.
در حديثى از امام باقر(ع) درباره ماجراى دفن امام حسن مجتبى و ممانعتى كه از سوى عايشه در خصوص دفن آن حضرت به عمل آمد و سرو صداهايى كه بلند شد، آمده است حضرت امام حسين اين آيه را تلاوت و به آن استدلال فرمود و از رسول اكرم(ص) اين جمله را نقل نمود كه فرموده‏اند: ان اللّه حرم من المؤمنين امواتاً ما حرم منهم احياء؛(9) خداوند آن چه را از مؤمنان در حال حيات تحريم كرده، در حال مرگشان نيز تحريم كرده است.
حتى برخى مفسران آيات مورد بحث را توسعه داده و گفته‏اند در مراحل پايين‏تر يعنى نزد علما و رهبران فكرى و اخلاقى بايد مسلمانان آداب را رعايت كنند و البته در برابر امامان معصوم اين مسئله روشن‏تر است، يكى از ياران با حالت جنابت خدمت يكى از ائمه رسيد، آن حضرت بدون مقدمه فرمود: آيا نمى‏دانى سزاوار نيست با حالت جُنُب وارد بيوت پيامبران شوى.(10)
18- ترك امور بيهوده و لغو و پرهيز از گفتگوهاى بيجا و سخنان نامناسب‏
19- به هنگام مشاهده مرقد مطهر اين گونه سلام دهد: السلام علكيم يا اهل بيت النبوة(11)
20- هنگام ورود با پاى راست و موقع بيرون آمدن از حرم با پاى چپ خارج شود
21- زيارت را ايستاده و روبه حضرت و…. بخواند(12)
22- در نظر گرفتن بستگان و دوستان هنگام زيارت(13)
23- در هنگام اعمال زيارتى چون بوسيدن ضريح و ساير مسايل به ديگران فشار نياورد، حقوق زائران ديگر را ضايع نكند و مراقب چشم و نگاههاى خود باشد
24- هنگام فراغت از زيارت، از مقام مقدّس معصوم زيارت شونده شفاعت طلب كند و از خداوند بخواهد براى دفعات بعد چنين توفيقى را نصيب او كند(14)
آفات زيارت‏
زيارت بركات و مزاياى فراوان و گسترده‏اى دارد اما پيروان راستين مكتب اهل بيت و دست اندركاران اماكن زيارتى و برنامه‏ريزان فرهنگى و تبليغى نبايد اجازه دهند اين سنت با ارزش و شعار شعور آفرين، پويا و اثر بخش دچار برخى آفت‏ها و آسيب‏هاى فرساينده گردد و از هدف اصلى خود كه ايجاد تحوّل روحى در انسان‏ها و گرايش آنان به سوى خير و صلاح، تقوا، معرفت و هدايت است بازماند. در اين زمينه محورهاى ذيل مى‏تواند قابل تأمّل باشد:
1- محروميت از معرفت و جهالت باطنى‏
حالات معنوى، راز و نياز راستين و نوشيدن جرعه‏هاى جان بخشى از چشمه فياض امام موقعى بدست مى‏آيد كه اين ويژگى‏ها با شناختى ارزشمند توأم گردد. محروميت از چنين معرفتى و ناآگاهى درونى، غفلت و خود فراموشى با محروم گرديدن از فضايل و مكارم قرين خواهد بود. وقتى اشتياق ما نسبت به ساحت مقدّس معصوم از نوعى بصيرت بى‏بهره باشد آن وقت چگونه مى‏توانيم او را از طرف خداوند مفترض الطاعة بدانيم، اطاعت از دستوراتش را در برنامه زندگى فردى و اجتماعى و جهت‏گيرى‏هاى فكرى و سياسى خود وارد كنيم آيا مى‏توان با اين جهالت و غفلت، نصايح، تعليمات و توصيه‏هاى هشدار دهنده امام را از عمق وجود پذيرفت و آن را در مسير حيات فرهنگى خويش جارى ساخت؟
2- غفلت از ارزيابى خود
زائر بايد هنگام حضور دربارگاهى معنوى، سرمايه‏هاى ايمانى و اخلاقى خود را مورد بررسى قرار دهد و به اين واقعيت برسد كه آيا با تحمّل رنج سفر و پشت سر نهادن مشقّات فراوان و تشرّف به بارگاهى مبارك چه چيزى را بدست آورده است. آيا اين جاذبه معنوى توانسته است خواهش‏هاى نفسانى او را تعديل نمايد و اين كه آيا موفق گرديده است برخى عادات مذموم و رفتارهاى ناروا و زشت را از خود دور كند.
اين گونه فضاهاى معنوى همچون آينه‏هاى صاف و شفاف هستند كه مى‏توان به وسيله آن‏ها كاستى‏ها و عيوب خود را تشخيص داد و نسبت به رفع آن‏ها اقدام كرد، ارمغان مهم سفرهاى زيارتى بايد اين باشد كه ضعف را به قوت و ضلالت‏ها را به انوار هدايت تبديل كند و آن چه را در زيارات خوانده و مرور كرده، بدان عمل نمايد و دل و زبان را با هم همآهنگ كند.
چقدر خسران و زيان دارد كسى كه در مقابل مرآتى فضيلت نما قرار گيرد و به دليل فرو رفتن در خواب غفلت و غافل شدن از خويشتن اصل از برطرف كردن نقص‏ها و گرايش به كمالات عاجز باشد و براى انكسار درونى و زنگارهايى كه قلبش را دچار كدورت كرده فكرى نكند. زائر خود را به ميزان حق عرضه مى‏كند و توسط مقام معنوى امام توانايى خود را در معرض محك قرار مى‏دهد. او در برابر تنديس عصمت، فضيلت و جلوه‏اى از نور الهى و مشعلى از فيض ربانى، تجسمى از عبوديت، اخلاص و ايمان قرار مى‏گيرد حال كسى كه از اين پرتو افشانى‏ها حداكثر استفاده را نكند مثل اين است كه انوار فراوانى به جسمى بتابد ولى تيره‏گى و تاريكى‏ها و سياهى‏هاى درونى آن قدر زياد است كه نمى‏تواند اين تابش معنوى را از خود عبور دهد.
چقدر غافل اند آنهايى كه زحمت پيمودن دامنه‏هاى پرسنگلاخ و مسيرهاى پر پيچ و خم را تحمّل مى‏كنند و به اوج قلّه معرفت دست مى‏يابند امّا صرفاً فيزيك وجودشان اين مسير را در نورديده است و وجود راستين آنان همچنان در درّه‏هاى جهل و غفلت آرميده‏اند و در مرداب ضلالت و باتلاق گمراهى فرو افتاده‏اند، در دام ابليس و قَفَس نَفس گرفتارند و با وجود اين عروج معنوى در بيابان بى ايمانى سقوط كرده‏اند.
پس بايد در بارگاه نور و ايمان به محاسبه و سنجش خود بپردازيم، فرازها را فروزان و فرودها را هموار سازيم و براى زدودن غبارهاى خطا و لغزش اقدام كنيم و اين است معناى اصلى زيارت و الّا اگر صدها بار هم به زيارت بيائيم و اين ارزيابى فكرى و معنوى را در برنامه خود قرار ندهيم در موجى از غفلت و جهالت گرفتار شده‏ايم و بدين گونه خود را از فيض مكرّر امام بى بهره ساخته‏ايم.
3- انجماد روحى و تصلّب فكرى‏
در جوار تربيت اسوه‏هاى تقوا و پارسايى بايد خاك وجود ما كيميا و مس درونمان به طلاى ناب و خالص تبديل شود، ائمه همان طور كه ميزان اعمال هستند مقلّب احوال هم مى‏باشند، البته اين ويژگى در درجه اوّل مختص ذات پاك خداوند است ولى پروردگار متعال چنين امتيازى را به ولىّ خويش اعطا مى‏نمايد تا او بتواند دل‏ها را دگرگون كند و در منابع روايى تأكيد شده است و متون زيارتى هم بر اين واقعيت اصرار مى‏ورزد كه زائر پس از زيارت بايد با قبل از آن فرق كرده باشد و اصولاً يكى از تقاضاهاى زيارت كننده اين است كه امام با قدرت معنوى خود، وى را از انجماد روحى، توقف فكرى و ايستايى و ركود كه فضيلت سوز است برهاند.
نمونه‏هاى زيادى بوده‏اند كه با كوله بارى از گناه و عصيان به اين بارگاههاى مبارك روى آورده‏اند و با توجهى خالصانه، التماس و تضرعى صادقانه از پيشگاه پاكان و نيكان تقاضا كرده‏اند آنان را از اين وضع مرارت بار و جاهليت زدگى و پريشان فكرى نجات دهد كه خواسته آنان اجابت گرديده و به ندامت رسيده‏اند و سرطان ايمان و تقوا را از ذهن خويش دور ساخته‏اند و اجازه نداده‏اند بعد از فيض حضور در اين گلستان باطراوت پيچك‏هاى گناه و انحراف و علف‏هاى هرز و خطرناك از رويش و شكوفايى آنان جلوگيرى كند.
زيارت هم مى‏تواند چون آتشى سوزان تمام ناخالصى‏ها را بسوزاند و هم چون چشمه‏اى مصفا بر شعله‏هاى گناه ريخته شود و آنها را براى هميشه خاموش سازد.
4- عدم مراعات ادب حضور
زيارت با انصراف قلب به غير و عدم توجه به حق سبحانه و تعالى عين بى ادبى است و اين گونه زيارت نه تنها قرب و اتصال روحانى پديد نمى‏آورد بلكه فاصله‏ها را افزايش مى‏دهد. ادب اقتضاء مى‏كند كه در مطرح كردن تقاضاها، نيازها و آلام خويش شؤونات مقام با قداست امام را در نظر داشته باشيم و خواستار مواردى نباشيم كه با هدف امام، سيره و سخن آن وجود مقدّس مغايرت داشته باشد.
شخصى كه بار سفر براى زيارت بر بسته و عزم خويش را جزم نموده تا مشهدى مطهر را زيارت كند بايد در تمام برنامه‏هاى مسافرتى و ايام اقامت در جوار بارگاه امام همت و تلاشش زيارت باشد و محور تمامى تكاپوهاى او اين موضوع قرار گيرد نه اين كه دائم در حرم باشد بلكه به هر جاى شهر كه مى‏رود،و در ارتباطها، تصميم‏گيرى‏ها اصل ماجرا و حكمت زيارت را در نظر بياورد. بداند كه امام ناظر بر اعمال و رفتارش مى‏باشد و پيروى از فرامين آن حضرت بر هر كار ديگرى مقدّم است مراقب باشد در پارك‏ها، مراكز تفريحى، بازار و مراكز تجارتى زمينه‏هاى خلاف فراهم مى‏گردد پس به خود اجازه ندهد چنين عفونت هايى را سدّ راه معنوى خويش كند. بايد براى زيارت حسابى ويژه بگشايد و حتى از سرگرمى‏هاى غفلت آور كه مانع رسيدن به راه اصلى است پرهيز نمايد.
اگر آداب و شرايط زيارت رعايت نگردد ما اگرچه حضور فيزيكى در جوار آستانى با بركت را داريم ولى از نظر فكرى و قلبى غايب هستيم و اين سنّت پسنديده به عملى بدون روح و گشت و گذارى تفنّنى و ديدن ديوارها، گچ برى‏ها، مقرنس‏ها، كاشى كارى‏ها، چراغ‏ها، لوسترها و رفت و آمد مردم تبديل مى‏شود. اگر چه در ادب ظاهرى، زائر بايد غسل كند، وضو سازد و خود را خوشبو نمايد و لباس پاكيزه بر تن كند امّا آمادگى روحى و صفاى دل براى ديدار با چنين شخصيتى مقدّس و كسب فيض از حضورش ضرورت افزون‏ترى دارد قصد قربت و پيروى از موازين شرعى، اجتناب از خود نمايى، تفنّن و گرايش‏هاى نفسانى، بايد اصل برنامه زائر باشد. ديده‏ها بايد از نگريستن‏هاى معصيت‏زا و مخرّب اعراض كنند كه چشم آلوده قادر نخواهد بود نور و ملكوت را ملاقات كند، به قول حافظ:
چشم آلوده نظر از رُخ جانان دور است‏
بر رُخ او نظر از آينه پاك انداز
5 – فراموش كردن ميثاق با امام‏
در منابع روايى آمده است هر امامى را پيمانى بر گردن پيروانش مى‏باشد، وفاى به اين ميثاق وقتى كامل مى‏گردد كه مراقد آن بزرگواران زيارت شود. پس كسى كه مزار ائمه را با شوق درونى و ميل باطنى زيارت كند، به آن چه خواست آنان بوده، تصديق داشته باشد، امام در روز قيامت شفيع چنين زائرى خواهد بود.(15)
در واقع زيارت تجديد ديدار و عهد و پيمان است، زائر مشتاق ديدار يار است و براى رسيدن به اين مقصد، سختى را بر خويش هموار مى‏كند تا به وصال مذكور نائل گردد. بر اثر زيارت آن رشته مودّت و ميزان اطاعت از دستورات امام بايد افزايش يابد و نيز عميق‏تر شود پس زائر وقتى از سفر زيارتى بر مى‏گردد بايد بر ميثاقى كه هنگام زيارت آن را استوار نموده است باقى بماند. اين ميثاق پيامى مهم در بر دارد و آن اين است كه در ابلاغ هدف امام قصور نورزد. به خصال و فضايلى كه امام بر آن‏ها اصرار داشته روى آورد. به امور فردى اكتفا نكند و براى دور كردن جامعه از انحراف، نفاق و ريا بكوشد، كسى كه غير از اين عمل نمايد ميثاقى را كه در موقع زيارت مرقد امام تجديد نموده، فراموش كرده است.
6- روى آوردن به امور خرافى‏
ائمه هدى نمونه‏هاى متعالى از عابدان و پرهيزگارانند و در بعد عملى نخستين كسانى هستند كه حتى براى لحظه‏اى از ياد خدا غافل نبوده‏اند، آستان‏هايى كه به اين بزرگان اختصاص دارد نيز آراسته به نور حق و جلوه‏هاى ملكوتى هستند و به بركت آن ذوات مقدّس زايران از بام تا شام به دعا و عبادت مشغولند و تجارت و شغل و امور شخصى را رها و فراموش كرده‏اند تا بهتر بتوانند در اين مراكز با خداوند ارتباط برقرار كنند و اصولاً اساس تربيت اسلامى ياد حق است و ريشه تمام تباهى‏ها و ضلالت‏ها اعراض از ذكر خداست.
سازندگى زيارت وقتى محقّق مى‏گردد كه تقرّب به حق و عبوديت در آن جلوه‏اى برجسته داشته باشد و اصولاً مقام و منزلتى كه ائمه هدى نزد خداى متعال بدست آورده‏اند به بركت بندگى آنان در برابر پروردگار متعال است و ما وقتى مى‏خواهيم سلام نماز را به جاى آوريم اوّل در مورد خاتم پيامبران و برگزيده انبياء الهى لفظ «عبده» را بكار مى‏بريم و سپس مى‏گوئيم «و رسوله» زائر بايد مراقب باشد از چنين مسيرى خارج نشود و براى رسيدن به مقاصد و اميال خويش و نيز حلّ مشكلات نبايد دستگاهى جداى از يكتاپرستى در ذهن خود ترسيم نمايد. يكى از افكار خطرناك كه آفت بزرگى براى زيارت است اين مى‏باشد كه هر كارى با قيافه خوب، ثواب دارد اگرچه روح پاك آن معصوم از اين حركت بيزار باشد و خاطر مباركش را برنجاند. دستگاه ائمه جداى از توحيد و عبوديت نمى‏باشد و هيچ گاه معصومين در عرض قدرت الهى قرار نمى‏گيرند بلكه آن وجودهاى مقدّس از پرتو مشكوة الهى نور گرفته‏اند و به بركت مصباح منير پروردگار مظهر لطف و رحمت حق تعالى هستند اين نكته اعتقادى آموزه‏اى رفيع است كه خود ائمه بر آن تأكيد داشته‏اند، هيچ گاه بزرگان شيعه نخواسته‏اند همچون تفكرات زردشتى‏ها ثنويت را ترويج كنند و از عقايد شرك‏آميز برخى مكاتب و فرق كه به ترويج آنها مبادرت مى‏ورزند، نفرت خود را اعلام كرده‏اند.
پرهيز از امور وهن‏انگيز و خرافى و آغشته به بدعت بايد در دستور كار زائر باشد چه بسا افرادى كه در جوار بارگاه امام به روح مقدّس آن حضرت درود مى‏فرستند اما از لحاظ فكر و باور در صف كسانى قرار مى‏گيرند كه ائمه از آنان بيزارند.
تأييد اهل تقوا و پويندگان مسير حق اگرچه مفيد و اثر بخش است ولى كافى نمى‏باشد و آدمى را در رديف اهل سعادت قرار نمى‏دهد و چنين افرادى كه صرفاً بالسان از خوبى‏ها سخن مى‏گويند و يا به دفاع از ابرار در لفظ بسنده مى‏كنند از جرگه بدكاران بيرون نمى‏روند مگر آن كه به اعمال صالح، ذكر، عبادت و اجتناب از منكرات روى آورند امكان ندارد كسى با دورى از خدا و ناديده گرفتن موازين شرع مقدّس كه ائمه هدى براى حفظ و حراست و ترويج آن‏ها اهتمام ورزيده‏اند و حتى در اين راه به شهادت رسيده‏اند، به امام نزديك گردد و با خشم پروردگار امام را خشنود سازد.
برخى با وجود چنين سرمايه‏هاى ارزشمند دينى، دستگاهى در مقابل حرام و حلال و ثواب و عقاب پروردگار به راه انداخته‏اند. واى بر حال زائرى كه در اقامه نماز قصور ورزد و كاهلى كند و نسبت به دستورات قرآنى، سنت محمّدى و فرهنگ عترت پيامبر بى اعتنا باشد. حقوق مردم را رعايت نكند و مرتكب امور ناروا گردد و آن گاه دل خود را به اين خوش كند كه بله من زائر مثلاً امام رضا(ع) هستم، چندين بار مشرف شده‏ام، زيارت كربلا نصيبم گرديده و عتبات ائمه را بوسيده‏ام. بايد از اين فرد پرسيد تو چگونه خود را در زمره زوّار ائمه قرار داده‏اى در حالى كه نه اعمال صالح امام و نصايح او را خوش مى‏دارى و نه حضرت از كارنامه اعمالت راضى است. امام حامى راستى و درستى است اما تو در ارتباط با مردم، معاملات و مانند آن‏ها به دروغ، تزوير و كم فروشى روى مى‏آورى. او امانتدار بوده و تو خيانت مى‏كنى. او دائم در حال نماز، دعا، استغفار، ذكر، تلاوت قرآن، رسيدگى به امور مردم، حمايت از نيكان و صالحان و مبارزه با متجاوزين و ستم كاران بوده و در راه خدا از هرچه داشته دريغ ننموده ولى تو به خلاف و نارواها راغب‏ترى. البته زائرى كه مقام امامت را به درستى بشناسد گرفتار اين انحرافات و خسران‏هاى آشكار نمى‏گردد وبراى وجود مبارك امام در مقابل دستگاه خداوند حسابى جداگانه باز نمى‏كند و به خوبى واقف است كه رفعت، عظمت و ابهت امام برپايه عبوديت، تقوا و مكارم اخلاقى استوار است و جز از اين راه نمى‏توان از فيض امام بهره گرفت.
همچنين زائر راستين هيچ گاه اعمال صالح، سنت‏هاى درست و مبتنى بر روايت ائمه را با خرافات، ترشحات فكرى و ذهنى اين و آن و عقيده‏هاى مخلوط به عُقده نمى‏آميزد زيارت بايد ناب و خالصانه با همان آداب و موازينى كه در منابع روايى و كتب معتبر حديث آمده است انجام گردد.
زيارت مصداق بسيار خوبى براى تولىّ و تبرّى است يعنى زائر بايد نفرت خود را از كارگزاران فساد، ظلم و بى‏عدالتى اعلام كند و از جبهه حق و مجاهدان راه اعتلاى فضيلت دفاع نمايد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. بحار الانوار، ج 97، ص 44.
2. سوره احزاب، آيه 53.
3. سوره نور، آيه 36.
4. سوره احزاب، آيه 46.
5. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 607.
6. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 53، سوره احزاب.
7. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 603.
8. سوره حجرات، آيات 2 و 3.
9. تفسير نورالثقلين،ج 5، ص 80، به نقل از اصول كافى، كلينى.
10. بحارالانوار، ج 27، ص 255.
11. وسايل الشيعه، ج 1، ص 304.
12. بحار، ج 97، ص 134.
13. همان، ص 134.
14. همان.
15. بحارالانوار، ج 100، ص 86؛ وسايل الشيعه، ج 10، ص 53.

/

فلسفه رجعت در نظام شيعه قسمت سوم

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
قسمت سوم‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
ويژگى‏هاى رجعت‏
پس از آنكه معنا و مفهوم و دلائل اثبات رجعت روشن گرديد، مناسب است تا برخى ويژگيها و خصوصيات اين واقعه عظيم تا آنجا كه به روايات اسلامى مستند است مورد بررسى قرار گيرد.
1- اختصاصى بودن رجعت‏
از جمله پرسشهايى كه در باب رجعت مطرح مى‏شود اين است كه آيا رجعت، اختصاصى است يا عمومى؟ به عبارت روشن‏تر، آيا هنگام رجعت، همه مؤمنان و معاندان تاريخ به دنيا باز مى‏گردند يا بعضى از گروه‏هاى رجعت مى‏كند؟
همان‏طور كه از تعريف رجعت كه در ابتداى اين نوشتار ذكر شد برمى‏آيد، رجعت، يعنى اعتقاد به بازگشت «مؤمنان خالص» و «كفار و ظالمان خالص» است، در مى‏يابيم كه امر رجعت تنها شامل عده‏اى از انسانها مى‏شود و نه همه آنها!
در قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «و يوم نحشر من كل امة فوجاً؛(1) روزى كه از هر امتى گروهى را محشور مى‏نماييم.»
روايات وارده درباره رجعت نيز مؤيد همين نظر (اختصاصى بودن) است. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «إنما يرجع إلى الدنيا عند قيام القائم (ع) من محض الايمان محضاً، أو محض الكفر محضاً، فأما ما سوى هذين، فلا رجوع لهم إلى يوم المآب»(2) همانا كسانى كه مؤمن خالص و يا كفر مطلق باشند، هنگام ظهور قائم(عج) به دنيا برمى‏گردند، ولى غير از اين افراد تا روز قيامت كسى به دنيا برنمى‏گردد.
دانشمندان شيعه نيز بالاتفاق بر اين باورند كه رجعت، اختصاصى است، نه عمومى. براى مثال، شيخ مفيد(ره) دراين‏باره مى‏گويد: از نظر ما رجعت ويژه كسانى است كه يا متمحض در ايمان بوده‏اند و يا غرق در كفر و عناد.(3)
و نيز سيد مرتضى(ره) در پاسخ كسانى كه از حقيقت رجعت پرسيده‏اند، مى‏نويسد: آنچه شيعيان بدان باور دارند، اين است كه خداوند هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) جمعى از شيعيانش را كه قبلاً از دنيا رفته‏اند، زنده مى‏كند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت كريمه او را مشاهده كنند و نيز گروهى از دشمنان آن حضرت را زنده مى‏كند تا از آنان انتقام بگيرد.(4)
شيخ طوسى(ره) نيز رجعت را اختصاصى مى‏داند، وى در ذيل تفسير آيه شريفه «ولاتحسبنّ الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتاً احياءٌ بل عند ربّهم يرزقون»(5) مى‏نويسد: اين آيه دلالت دارد بر اين كه رجعت به دنيا براى برخى از گروههاى خاص جائز است؛ زيرا خداوند در اين آيه خبر داده است كه گروهى كه در راه خدا كشته شده‏اند، خداوند آنها را برمى‏گرداند و دوباره زنده مى‏كند.(6)
از مطالب يادشده درمى‏يابيم كه، نبايد چنين تصور كرد كه تمامى مؤمنان و معاندان تاريخ در هنگام رجعت، بار ديگر به دنيا برمى‏گردند. بلكه بر اساس آيات و روايات وارده درباره رجعت و نيز اتفاق انديشمندان شيعه، رجعت اختصاصى است و در اين حادثه الهى تنها مؤمنان ناب و معاندان سيه‏روز به دنيا برمى‏گردند.
2- مشخص نبودن زمان وقوع رجعت‏
حكمت الهى بر اين تعلق گرفته است كه، زمان دقيق برخى از وقايع كه در آينده اتفاق مى‏افتد و در سرنوشت انسان و جهان مؤثر است، مشخص نگردد. همانند معاد و ظهور حضرت مهدى(عج)؛ از اين جمله است رجعت، كه نمى‏توان تاريخ دقيق آن را با ذكر سال و ماه و روز معين نمود. در اين‏باره امام على(ع) در حديثى از پيامبر(ص) نقل مى‏كند: «فلما اخبرهم رسول الله مايكون من الرجعة، قالوا متى يكون هذا؟ قال الله: قل (يا محمد) إِنْ أَدْرِى أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّى أَمَداً»(7)آن هنگام كه رسول خدا (ص) مردم را به وقايع رجعت آگاه نمود، از وى پرسيدند: آن رجعت در چه زمانى اتفاق مى‏افتد؟ خداوند به پيامبرش وحى فرمود: بگو من نمى‏دانم، (فقط خداوند از آن آگاه است) كه آنچه وعده داده شده نزديك است و يا آن كه خداوند براى آن، مدت (طولانى) قرار داده است.
بنابراين، زمان وقوع رجعت همانند ظهور امام عصر (عج) دقيقاً معلوم نيست و با پيشگوئى و برخى ترفندهاى ديگر وقت آن مشخص نمى‏گردد.
3- اختيارى بودن رجعت
همان‏گونه كه بيان شد، هنگام رجعت، دو دسته به دنيا برمى‏گردند مؤمنان واقعى و مشركان ملحد، رجعت به دنيا براى هر يك از دو گروه يكسان نيست. ناگفته پيداست افرادى كه براى انتقام و تنبيه رجعت مى‏كنند، هرگز به ميل واراده خود برنمى‏گردند، بلكه به مصداق «كافر به جهنم نمى‏رود، كشان كشان مى‏برند.» آنها نيز ناگزير تن به رجعت مى‏دهند، چون رجعت براى آنها بسيار ذلت‏بار و سخت است. ولى در مورد مؤمنين اختيارى خواهد بود نه اجبارى.
آرى، رجعت براى مشركان و كافران سيه‏روز اجبارى است؛ آنان بايد به دنيا برگردند تا سزاى اعمال ننگين خويش را در همين دنيا بچشند، ولى مؤمنان و پارسايان خالص براى رجعت به دنيا آزادند، در صورتى كه مايل باشند، مى‏توانند هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) براى يارى او بشتابند.
مفضل بن عمر يكى از ياران امام صادق(ع)، از آن حضرت چنين نقل مى‏كند: «ذكرنا القائم (ع)، و من أصحابنا ينتظره، فقال لنا ابوعبدالله (ع): اذا اقام أتى المؤمن فى قبره فيقال له: هذا انه قد ظهر صاحبك فان تشاء ان تقيم فى كرامة ربك فاقم»(8)در خدمت امام صادق (ع)، در مورد قائم (ع)، و اين كه برخى از اصحاب ما كه عاشقانه انتظار ظهور او را مى‏كشند و پيش از نيل به چنين سعادتى از دنيا مى‏روند، گفتگو مى‏كرديم. امام صادق(ع) فرمودند: هنگامى كه ايشان قيام نمايند، مأمورين الهى (فرشتگان) در قبر با افراد مؤمن تماس مى‏گيرند و به آنها مى‏گويند: اى بنده خدا مولايت ظهوركرده است، اگر مى‏خواهى كه به او بپيوندى، اختيار دارى و چنانچه بخواهى در نعمتهاى الهى متنعم بمانى، باز هم آزاد هستى.
از اين حديث شريف استفاده مى‏شود كه رجعت در مورد مؤمنان، اختيارى است.
چه كسانى رجعت مى‏كنند؟
در پاسخ اين پرسش كه چه كسانى به دنيا بازمى‏گردند، نمى‏توان به طور دقيق سخن گفت؛ زيرا برخى روايات به طور كلى معيار و ملاك رجعت كنندگان را «ايمان خالص» و « شرك محض»(9) برشمرده است و از افراد و مصاديق آنها سخنى به ميان نيامده است. اما در پاره‏اى از روايات، اشاره به برخى از مصاديق رجعت‏كنندگان شده است. اين دسته از روايات نيز مختلف است؛ در پاره‏اى از آنها سخن از رجعت همه پيامبران و امام على(ع) به ميان آمده است و در برخى نيز سخن از رجعت امام حسين(ع) و اصحاب گرانقدر آن حضرت سخن رفته است و بالأخره در بعضى از روايات از رجعت پيامر اعظم اسلام(ص) و ائمه اهل‏بيت(ع) و دشمنان آنان ياد شده است. بدين‏ترتيب، از مجموع رواياتى كه در اين باب وارد شده است، استفاده مى‏شود كه افراد و گروههاى زير از رجعت‏كنندگان به شمار مى‏آيند:
1- رجعت شهداى كربلا
براساس برخى روايات، نخستين كسى كه رجعت نموده، و به دنيا بازمى‏گردد، امام حسين(ع) با اصحاب و يارانش است.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «اوّل من يرجع الى الدنيا، الحسين بن على ( ع(، فيملك فى الارض حتى يقسط حاجباه على عينيه مِنَ الكِبَرِ…»(10) اولين شخصى كه به دنيا رجعت خواهد كرد، امام حسين(ع) است. آن حضرت آنقدر در زمين حكومت و رهبرى خواهد كرد كه از پيرى موهاى ابروهاى او بر روى ديده‏اش آويخته شود.
رجعت امام حسين(ع) در روزگار ظهور قائم(ع)، يكى ديگر از اصول مسلم و قطعى كه شيعه بدان معتقد است اين است كه امام را امام غسل مى‏دهد اين برگرفته از حديث امام رضا(ع) است كه مى‏فرمايد: امام را جز امام غسل نمى‏دهد(11) بنابراين، بايد يكى از امامان رجعت نموده مراسم تغسيل و خاكسپارى امام عصر(عج) را بر عهده بگيرد كه طبق روايات رسيده امام حسين(ع) اين مهم را انجام مى دهند.
در تفسير عياشى ذيل آيه شريفه «ثم رددنا لكم الكرة عليهم»(12) از امام صادق(ع) نقل شده است كه: مقصود از زنده شدن دوباره امام حسين(ع) و هفتاد نفر(13) از اصحابش در عصر امام زمان(ع) است، در حالى كه كلاه خودهاى طلايى بر سر دارند و به مردم رجعت و زنده شدن دوباره حضرت حسين(ع) را اطلاع مى‏دهند تا مؤمنان به شك و شبهه نيفتند و بدانند كه دجّال و شيطان نيست و اين در حالى است كه حضرت مهدى(عج) در ميان مردم است.
وقتى كه امام حسين(ع) به اراده حكيمانه خداوند به دنيا بازگشت، حضرت مهدى(ع) انگشتر سليمان نبى(ع) را به همراه زمام امور جامعه به او مى‏سپارد.(14)
آن‏گاه هنگامى كه عرفان و ايمان مردم نسبت به رجعت امام حسين(ع) استوارگرديد، پايان زندگى امام مهدى(ع) فرامى‏رسد. هنگامى كه حضرت قائم(ع) پس از يك زندگى طولانى و شكوهبار از دنيا رفت، امام حسين(ع) امور مربوط به غسل و نماز و به خاك سپارى پيكر پاكش را به عهده مى‏گيرد، زيرا پيكر مطهر امام معصوم(ع) را تنها همانند او بايد غسل و كفن كند و بر پيكر او نماز بگزارد و او را به خاك سپارد.(15) پس از شهادت امام زمان(عج) و تدفين ايشان، امام حسين(ع) عهده‏دار حكومت جهانى ايشان مى‏شوند و به قدرى حكومت مى‏كنند كه گفته شده است، از كثرت سن ابروهايش روى ديدگان مباركش را مى‏پوشاند تا اين كه روز قيامت و رستاخيز فرارسد. ناگفته پيداست كه اين روايات اشاره به طولانى بودن حكومت امام حسين(ع) در عصر رجعت است.
جابر از امام باقر(ع) روايت مى‏كند: امام حسين(ع) در روز عاشورا، پيش از شهادتش، در مورد رجعت خود و يارانش فرموند: «جدّم، رسول خدا(ص)، به من فرمود: اى فرزند! تو را به سوى عراق خواهند برد، در زمينى كه پيغمبران و اوصياى ايشان در آنجا يكديگر را ملاقات كرده‏اند يا خواهند كرد، و آن زمين را «عمورا» مى‏گويند، در آنجا شهيد خواهى شد و با تو جماعتى از اصحاب تو نيز به شهادت خواهند رسيد، كه درد و رنج بريدن آهن به ايشان نخواهد رسيد، چنانچه آتش را حق‏تعالى بر حضرت ابراهيم(ع) سرد و سلام گردانيد، همچنين آتش جنگ بر تو و اصحاب تو سَرد و سلام خواهد شد.»(16)
آن حضرت خطاب به اصحابش فرمود: «بشارت باد شما را، شاد باشيد كه ما به نزد پيامبر(ص) مى‏رويم، پس مى‏مانيم در آن عالم آنقدر كه خدا بخواهد. پس اوّل كسى كه زمين شكافته مى‏شود و از زمين بيرون مى‏آيد من خواهم بود و همراه بيرون آمدن من، بيرون خواهد آمد اميرالمؤمنين(ع) وحضرت قائم(ع) قيام خواهد كرد، پس نازل مى‏شود بر من گروهى از آسمان از طرف حق‏تعالى (كه هرگز بر روى زمين فرود نيامده باشند) با جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و لشكرها از ملائكه، و فرود مى‏آيد محمد(ص) و على(ع) و من و برادرم و جميع آنها كه خدا بر ايشان منّت گذاشته از انبياء و اوصياء، سوار شده بر اسبان خدائى ابلق(17) از نور، كه هيچ مخلوقى پيش از آنها، بر آنها سوار نشده است. پس رسول خدا (ص)، عَلَمْ خود را به دست مى‏گيرد و حركت مى‏دهد و شمشير خود را به دست حضرت قائم(ع) مى‏دهد، پس بعد از آن، آنچه خدا خواهد مى‏نمائيم.
پس از آن حق‏تعالى بيرون مى‏آورد از مسجد كوفه چشمه‏اى از روغن و چشمه‏اى از آب و چشمه‏اى از شير.
آن‏گاه اميرالمؤمنين، على(ع) شمشير رسول خدا(ص) را به من مى‏دهد و مرا به جانب مشرق و مغرب مى‏فرستد، پس هر كه دشمن خدا باشد، خونش را بريزم و هر بتى را بيابم، بسوزانم تا اين‏كه به زمين «هند» برسم و جميع آن بلاد را فتح كنم.
و حضرت دانيال و يوشع زنده شوند و بيايند به سوى حضرت اميرالمؤمنين (ع) و گويند: «راست گفتند خدا و رسول او در وعده‏ها كه دادند.» پس هفتاد نفر با ايشان بفرستد به سوى «بصره» كه هر كه در مقام مقاتله درآيد او را بكشند، و لشكرى به سوى بلاد «روم» بفرستد كه آنجا را فتح كنند.
پس هر حيوان حرام گوشت كه باشد، بكُشم تا آن كه به غير حلال و پاك و پاكيزه در روى زمين نباشد… يهود و نصارى و ساير ملل را مخيّر گردانم ميان اسلام و شمشير، پس هر كه مسلمان شود، منّت گذارم بر او و هر كه اسلام را نخواهد، خونش را بريزم.
و هيچ مردى از شيعيان ما نماند، مگر آن كه خدا ملكى به سوى او بفرستد كه خاك را از روى او پاك كند و زنان و منزل او را در بهشت به او نشان دهد. و هر كور و زمين‏گير و مبتلائى كه باشد، خدا به بركت ما اهل‏بيت آن بلاها را از او دفع نمايد.
و حق تعالى بركت را از آسمان به زمين فرو فرستد به گونه‏اى كه شاخه‏هاى درختانِ ميوه‏دار از زيادى ميوه بشكند و ميوه تابستان در زمستان و ميوه زمستان در تابستان به عمل آيد و اين است معنى قول حق‏تعالى كه فرمود: «وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنا…»(18) و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم؛ ولى (آنها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.
سپس فرمود: خداوند به شيعيان ما كرامتى ببخشد كه مخفى نماند بر ايشان هيچ چيز در زمين و آنچه در زمين است، حتّى آن‏كه اگر كسى بخواهد از احوال خانواده خود اطّلاع حاصل كند، خدا به او الهام مى‏كند به آنچه كه آنها انجام مى‏دهند.(19)
علاوه بر اصحاب امام حسين(ع)، در روايات ديگر اشاره به رجعت بعضى از مؤمنين و شيعيان على(ع) نيز شده است. امام باقر (ع) از اميرالمؤمنين (ع) نقل مى‏كند كه: «در هنگام ظهور حضرت مهدى، مؤمنان، لبيك‏گويان، گروه گروه از قبرها بيرون مى‏آيند و حضرت از اين رخداد فوق‏العاده با تعجب ياد مى‏كند؛ پس چقدر حيرت‏آور است (زنده شدن مردگان) چگونه در حيرت نباشم از زنده شدن مردگان كه خداوند آنان را از قبورشان برمى‏انگيزاند در حالى كه گروه گروه مشغول گفتن لبّيك لبّيك اى دعوت‏كننده به سوى خدا، هستند.»(20)
بنابراين، امام حسين(ع) و يارانش (شهداى كربلا)، نخستين مراجعت‏كننده به دنيا هستند كه پس از انتقام‏گيرى از پديدآورندگان فاجعه عاشورا و گستردن صلح و صفا و آرامش در عرصه گيتى، آن امام همام، مدت بسيارى را به اداره امور عالم و حاكميت بر جهان بشريت مى‏پردازند.
2- همه پيامبران‏
برخى از روايات به رجعت همه پيامبران اشاره دارد. اينك به چند روايت اشاره مى‏كنيم حضرت على(ع) دراين‏باره مى‏فرمايد: «خداوند همه پيامبران مرسل از حضرت آدم (ع) تا حضرت محمد (ص) را زنده مى‏كند.»(21)
همچنين امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «فلم يبعث الله نبيا و لارسولا الا رد جميهم الى الدنيا حتى يقاتلوابين يدى على بن ابى طالب امير المؤمنين»(22) خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد جز آن كه همه آنان را به دنيا برمى‏گرداند تا در ركاب اميرمؤمنان، على بن ابى طالب(ع)، جنگ كنند.
«خداوند همه پيامبران و مؤمنان را براى يارى اميرمؤمنان(ع) گرد مى‏آورد. درآن روز على بن ابى‏طالب(ع)، پرچم رسول اكرم(ص) را در دست مى‏گيرد و امير و رهبر همه مخلوقات مى‏شود. همه مخلوقات در زير پرچم او قرار مى‏گيرند و او بر همه فرمانروايى مى‏كند.»(23)
در بعضى از روايات به طور ويژه از برخى پيامبران به عنوان رجعت‏كنندگان نام برده شده است؛ از جمله رجعت حضرت اسماعيل(ع)، رجعت حضرت رسول اكرم(ص)،(24) رجعت حضرت خضر(ع) و رجعت حضرت عيسى(ع). از نظر اين كه حضرت عيسى (ع) به نصَ قرآن به آسمانها رفته است، بازگشت او از آسمانها به روى زمين يك نوع رجعت است، ولى رجعت اصطلاحى نيست. ولى مرحوم شيخ حر عاملى در كتاب «ايقاظ»، از نزول حضرت عيسى(ع) به رجعت تعبير نموده است.(25)
3- رجعت پيامبر اسلام (ص) و امامان (ع)
برخى از روايات بيانگر آن است كه پيامبر اسلام(ص) و امام على(ع) و سائر ائمه اهل‏بيت(ع) به دنيا بازمى‏گردند و ساليان حكومت مى‏كنند.
ابوخالد كابلى از امام سجاد(ع) روايت مى‏كند كه امام در تفسير آيه شريفه «اِن الذ ى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد»(26) آن كسى كه قرآن را بر تو فرو فرستاد به يقين، تو را به وعده‏گاهت بازمى‏گرداند، فرمودند: «پيامبر شما و اميرمؤمنان و امامان اهل‏بيت، در عصر ظهور به دنيا بازمى‏گردند».(27)
بيشتر روايات اين باب مربوط است به رجعت و بازگشت ائمه(ع). در اين مورد نيز ما با دو دسته روايات مواجه هستيم:
دسته‏اى از اين روايات رجعت را براى تمام ائمه (ع) ثابت مى‏كند. برخى ديگر از روايات براي ذكر مصداق تنها نام دو امام يعنى، اميرالمؤمنين و امام حسين(ع) را ذكر نموده است. و در پاره‏اى از روايات نام پيامبر(ص) نيز آمده است.(28) امّا ساير ائمه(ع) از آنان به طور خاص ذكرى به ميان نيامده است، بلكه به طور عام قائل به رجعت همه ائمه شده‏اند. نظير آنچه كه از امام صادق (ع) دراين‏باره نقل شده است: «هيچ امام و پيشوايى نيست، مگر اين كه مجدداً در زمان خودش در آينده به دنيا بازمى‏گردد در حالى كه نيكان و بدان زمان او نيز همراه او برمى‏گردند، تا افراد با ايمان از انسانهاى كافر جدا شوند.»(29)
در برخى از روايات براى امام على(ع) چند رجعت بيان شده، چنان كه امام صادق(ع) از رجعت حضرت على(ع) سخن مى‏گويد وتوضيح مى‏دهد كه براى آن حضرت چندين بار رجعت است.(30) امام على(ع) نيز در ضمن خطبه مفصلى فرمودند: براى من بازگشت پس از بازگشت و رجعت پس از رجعت است، من صاحب رجعتها هستم، من صاحب صولتها و شوكتها هستم، من صاحب دولتها وقدرتها هستم(31)
از نظر روايات، ترديدى نيست كه منظور از «دابة الارض» در آيه 82 سوره نمل، رجعت حضرت على(ع) مى‏باشد. امام باقر(ع) از امام على(ع) نقل مى‏كنند كه فرمود: به من شش فضيلت داده شده:1- علم منايا و بلايا و وصايا به من داده شده؛ 2- سخن فصل جداكننده حق و باطل به من عطا شده؛ 3- من صاحب رجعتها هستم؛ فرمانروايى كل به من داده شده؛ 4- من صاحب عصاى موسى هستم؛ 5 – من دابة الارض هستم كه با مردم سخن خواهم گفت.(32)
افزون بر رواياتى كه در اين باب وارد شده، در برخى از دعاها و زيارتهاي مأثوره نيز به رجعت پيامبر(ص) و ائمه هدى(ع) تصريح شده است، كه به اختصار به چند مورد اشاره مى‏شود:
1- در فرازى از زيارت رسول خدا (ص): «اِنّى لَمِنَ الْقائِلينَ بِفَضْلِكُمْ، مُقِرُّ بِرَجْعَتِكُمْ، لا اُنْكِرُ للّهِ قُدْرَةً وَ لا اَزْعَمُ اِلاّ ما شاءَ اللّهُ»(33) من به مقام والاى شما معتقدم، به بازگشت شما (به اين دنيا) باور دارم، قدرت خدا را انكار نمى‏كنم و جز مشيّت حضرت پروردگار چيزى اراده نمى‏كنم.
2- در فرازى از زيارت «جامعه» آمده است: «…مُؤْمِنٌ بِإِيابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ …»(34) به بازگشت شما ايمان دارم، و رجعت شما را تصديق مى‏نمايم….
منظور از دو تعبير «اياب» و «رجعت»، يك چيز است، و مقصود همان رجعتى است كه اوّل امام حسين(ع) بعد حضرت اميرالمؤمنين(ع) و بعد حضرت رسول(ص)، بعد باقى ائمه(ع) رجوع مى‏نمايند، مى‏باشد.
3- در فرازى از زيارت «اربعين» كه صفوان از امام صادق(ع) روايت كرده است، چنين مى‏خوانيم: «وَ اَشْهَدُ اَنّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِيابِكُمْ مُوقِنٌ»(35) من گواهى مى‏دهم كه به شما ايمان آورده ام و به بازگشت شما يقين دارم.
4- زيارت حضرت ابوالفضل(ع): «انى بكم وبايا بكم من المؤمنين»(36)
5 – زيارت حضرت مهدى(عج) در فرازى از زيارت آن حضرت در روز نيمه شعبان آمده است: «فان ادركنى الموت قبل ظهورك فانى اتوسل بك وبآبائك الطاهرين الى الله تعالى واسئله ان يصلى على محمد وآل محمد وان يجعل لى كرة فى ظهورك و رجعة فى ايامك لابلغ من طاعتك مرادى….»(37) اگر پيش از ظهور تو، مرگ مرا دريابد، به وسيله تو و پدران بزرگوارت به خداى تبارك و تعالى متوسل مى‏شوم و از او مى‏خواهم كه به محمد و آل محمد صلوات بفرستد و براى من بازگشتى در ظهور تو و رجعتى در روزگار تو قرار دهد، تا به مقصود خود در زمينه اطاعت تو نائل شوم و دلم از دشمنان تو خنك شود.
6- زيارت آل ياسين: «وان رجعتكم حق لا ريب فيها.»(38)
7- زيارت رجبيّه: «حتى العود الى حضرتكم والفوز فى كرتكم.»(39)
8 – در فرازى از دعاى «عهد»(40) چنين آمده است: «…اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَاَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى….»(41) خدايا! اگر مرگى كه بر همه بندگانت قطعى و مسلّم كرده‏اى، ميان من و ظهور مولايم جدائى بيندازد، با قدرت بى‏نهايتت مرا از قبر بيرون بياور.
4- اصحاب پيامبران‏
در برخى از روايات، سخن از رجعت جمعى از اصحاب باوفاى پيامبر اسلام(ص)، به ميان آمده است؛ مثلاً در روايتى كه مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل كرده، آمده است كه پانزده نفر از اصحاب حضرت موسى(ع) آنانى كه هدايت شدند و بر اساس حق رفتار نمودند هفت نفر از اصحاب كهف و نيز يوشع بن نون و جمعى از اصحاب پيامبراسلام(ص)، چون: سلمان، ابودجانه انصارى، مقداد، جابر بن عبدالله انصارى، مالك اشتر، و… برخى ديگر، از رجعت‏كنندگان به شمار مى‏آيند.(42)
اين روايت شريف بيانگر اين است كه در عصر رجعت، گروهى از اصحاب باوفاى رسول اكرم(ص) و ياران و شيعيان باصفاى اميرمؤمنان(ع) كه در طريق ولايت ثابت قدم ماندند و هرگز منحرف نشدند به دنيا برگردانده مى‏شوند؛ در شماره آينده به بازگشت برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره نمل، آيه 83.
2. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 25؛إثبات الهداة، ج 3، ص 577، باب 32، ف 53،ح 736؛ بحارالانوار، ج 6، ص 254.
3. شيخ مفيد، مسائل سروية، ص 35 اوائل المقالات، ص 28.
4. سيدمرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1، ص 125.
5. سوره آل عمران، آيه 169.
6. شيخ طوسى، التبيان، ج 3، ص 47.
7. بحارالانوار، ج 53، ص 59. آيه شريفه در سوره جن، آيه 25.
8. همان، ص 92.
9. همان، ص 39.
10. بحارالانوار، ج 53،ص 46.
11. كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 384.
12. سوره اسراء،آيه 6.
13. در برخى منابع تعداد همراهان امام حسين(ع) 95 هزار نفر آمده است: (تفسير فرات كوفى، ص.203)
14. بحارالا نوار، ج 53، ص 103.
15. تفسير عياشى، ج 2، ص 281 ر.ك: فروع كافى، ج 8، ص 206 ؛بحارالانوار، ج 51، ص 56؛ تفسير برهان، ج 2، ص 406.
16. بحارالانوار، ج 53، ص 62.
17. هر چيز دو رنگ، خصوصاً سياه و سفيد را گويند.
18. سوره اعراف،آيه 96.
19. بحارالانوار، ج 53، ص 62.
20. همان، ص 46.
21. محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 4،حديث شماره 6936، ترجمه: حميدرضا شيخى.
22. بحارالانوار، ج‏53، ص 41؛ تفسيرعياشى، ج‏1،ص 181؛تفسيربرهان، ج 1،ص 295.
23. تفسير برهان، ج 1،ص 295؛تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 359.
24. بحارالانوار، ج 53،ص 46؛ تفسير برهان، ج 3، ص 239.
25. الايقاظ، ص 324 ؛بحارالانوار، ج 14، ص 336.
26. سوره قصص،آيه 85.
27. بحارالانوار، ج 53،ص‏32؛ تفسير برهان، ج 3، ص 239؛ تفسير قمى، ج 2، ص 147؛ مختصر بصائرالرجات، ص 29 ر.ك: معجم احاديث المهدى، ج 5، ص 327، ش 1763.
28. ر.ك: دكتر حبيب الله طاهرى، سيماى آفتاب، ص 345، چاپ اول، 1380 ه .ش، انتشارات زاير، قم.
29. غلام رضا مغيثى، رجعت از نگاه عقل و دين، ص 94، چ اول، 1380، قطع رقعى، انتشارات قم.
30. بحارالانوار، ج 53، ص 75.
31. بحارالانوار، ج 53، ص 46؛تفسيرصافى، ج 1،ص 326؛ تفسيربرهان، ج 3، ص 149.
32. تفسيربرهان، ج 3،ص 209؛تفسير نورا لثقلين، ج 4، ص 97 ؛تفسيرصافى، ج 4، ص 75.
33. بحارالانوار، ج 100، ص 189.
34. همان، ج 102، ص 144- 154.
35. همان، ج 101، ص 332.
36. همان، ج 101،ص 277 و 218.
37. همان، ج 102، ص 118.
38. همان، ص 94- 82.
39. همان، ج 53، ص 94.
40. امام صادق (ع)، دعائى به نام دعاى «عهد» تعليم فرموده كه هر كس آن را در زمان غيبت چهل روز صبح بخواند، از ياران حضرت بقيّة اللّه روحى فداه مى شود، و اگر پيش از ظهور از دنيا برود خداوند او را به هنگام ظهور زنده مى كند و باز مى گرداند.
41. بحارالانوار، ج 53،ص 95.
42. همان ص 91.
43. سوره اسراء، آيات 5 – 6.

/

انقلاب اسلامى ؛ انقلابى معنوى

انقلاب اسلامى؛ انقلابى معنوى‏
سيد رضا زمانى‏
تحقق انقلاب اسلامى يكى از بزرگترين رخدادهاى اجتماعى نيمه دوم قرن بيستم به حساب مى آيد كه در نوع خود بى نظير و منحصر به فرد بود،بگونه‏اى كه موجبات شگفتى همگان را برانگيخت و توجه جهانيان را به سوى خود جلب نمود.
اين تحول و دگرگونى در نظام اجتماعى ايران در سال 1357 با تحولات حاصل در ساختار سياسى و نظامهاى حكومتى ديگر تفاوت اساسى داشت. اين پديده موجب شد تا نظام اجتماعى حاكم بر ايران به طور كامل دگرگون گشته و نظامى نوين با اهداف، ارزشها و ساختارى كاملاً متفاوت جايگزين آن شود و در نتيجه منشأ ظهور آثارى بس شگرف در ابعاد گوناگون سياسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و … گردد.
اين حادثه بزرگ قرن، از يكسو معادلات سياسى استكبار را در ادامه سياست سلطه و تقسيم استعمارى جهان بهم زد، و از سوى ديگر يكى از استوارترين رژيم‏هاى وابسته را كه از حمايت قدرت‏هاى بزرگ برخوردار بود، ريشه كن نمود. و در كشورى چون ايران، با آن همه اهميتى كه از نظر استراتژيكى و اقتصادى براى قدرتهاى بزرگ جهان داشت، تحولى عظيم بوجود آورد.
مهمتر از اين دو، تأثيرگذارى روند انقلاب اسلامى به سطح آگاهى‏هاى عمومى ملتهاى مسلمان جهان بويژه كشورهاى اسلامى، مى‏باشد كه خود زمينه تحولات سياسى، اجتماعى ريشه دارى را در بين آنان فراهم آورد.
به اعتراف تحليل گران سياسى ويژگيهاى انقلاب اسلامى از قبيل: برخوردارى از جهان بينى الهى، ماهيت ايدئولوژيكى، قدرت رهبرى، تفكر و انديشه مبتنى بر دين و مشاركت عظيم مردم، موجب شد بسيارى از تحليل‏ها، تئوريها و پيش بينى‏هاى صاحب نظران سياسى بى اعتبار گشته و مجبور به تجديد نظر در تئوريهاى خود شدند.
اين مقاله در پاسخ به اين سؤال اساسى است كه:
چه عامل يا عواملى در شكل‏گيرى و پيروزى انقلاب اسلامى ايران نقش داشته است؟ و به عبارت ديگر، آيا مى توان گفت: باورها و ارزشهاى معنوى اسلام، نقش تعيين كننده‏اى در اين رخداد بزرگ داشته‏اند؟
ضمن بيان اهداف اساسى انقلاب اسلامى و اشاره‏اى به نا تمام بودن تئوريها و ناتوانى تحليل گران از درك اين انقلاب، به تبيين اصول بنيادى تفكر و انديشه اسلامى مى پردازيم و معتقديم كه اعتقاد به اين اصول بيشترين تأثير را در ايجاد تحرك اجتماعى و روحيه انقلابى مردم مسلمان ايران داشته است.
هدف انقلاب اسلامى‏
با نگاهى گذرا بر تاريخ، روند و بستر شكل‏گيرى و تكوين انقلاب اسلامى، هدف اصلى و اصيل اين نظام نوين، احياى اسلام و ارزشهاى دينى و حاكميت بخشيدن به دين الهى، فارغ از هر گونه گرايش و تأثير پذيرى از مكتب‏هاى بشرى، در جامعه بود. جامعه‏اى كه سالهاى سال زير سلطه و اقتدار صاحبان زر و زور قرار داشت.
البته در كنار اين آرمان بزرگ، اهدافى مانند عدالت اجتماعى، آزادى خواهى، استقلال در ابعاد سياسى، اقتصادى، فرهنگى، فكرى و …، نيز وجود داشت، كه همه اين اهداف نيز در قالب اسلام، معناى واقعى خود را در انقلاب اسلامى پيدا مى‏كند.
انقلاب اسلامى و تئوريهاى ناتمام‏
انقلاب اسلامى ايران در مقطعى از تاريخ رخ داد، و انديشه دينى و تفكر معنوي اسلامى را در سرلوحه حركت و مبارزه خود قرار داد، كه در معادلات سياسى، جهان به دو قطب شرق و غرب تقسيم شده بود يعنى در يك طرف جهان كمونيست با انديشه ماركسيستى و در طرف ديگر نظام كاپيتاليست (سرمايه دارى) با انديشه سكولاريسم و لائيك، حاكم بود. كه در هر دو تفكر حاكم، جايى براى دين وجود نداشت. در تفكر كمونيستى كه «دين افيون ملتها شناخته شده است» و در انديشه نظام سرمايه دارى نيز «جدايى دين از سياست» به عنوان شعار اصلى در نظر گرفته شده بود.
در تطبيق تئوريهاى مرسوم و رايج انقلاب به انقلاب اسلامى، بسيارى از نظريه پردازان دچار مشكل گرديده و مجبور به رفوكردن و ترميم‏هاى پى در پى و متعددى در تئوريهاى خود شده اند.كه بطور خلاصه به يكى از اين تئوريها اشاره مى كنيم:
انقلاب اسلامى و تئوريهاى ماركسيستى‏
يكى از مهمترين تئوريهايى كه در بطن روايت مدرنيته به تبيين و تحليل تحولات اجتماعى، سياسى، به ويژه انقلابها مى پرداخت، ماركسيسم بود. تا جايى كه ادعا مى كرد تنها با توسل به آن مى توان آزادى و رهايى انسان‏ها را تحقق بخشيد و به يك جامعه بى طبقه دست يافت.
ماركسيسم در تحليل پديده‏ها به نوعى جوهرگرايى معتقد بود و همه تحولات را بر خاسته از «اقتصاد» مى‏دانست. و ماهيت انقلابها را نيز با تمام اجزاء و عناصرش يك ماهيتى كاملاً اقتصادى مى دانست.(1)
در تحليل انقلاب اسلامى، متفكرانى خارجى هم چون: «مايكل فيشر»، «ريچارد كاتم» و «نيكى كدى» و گروههاى چپ ايرانى، هم چون: حزب توده و سازمان مجاهدين خلق ايران (منافقين)، با نگاهى ماركسيستى «اقتصاد» را عامل سرنگونى رژيم پهلوى مى دانستند.(2)
اما ماهيت دينى انقلاب اسلامى، انديشه ماركسيسم را زير سؤال برد و با تضادهاى اساسى كه بين انديشه ماركسيسم و اسلام وجود داشت، زمينه بن بست تئورى ماركسيسم را در تحليل پديده‏هاى سياسى اجتماعى فراهم نمود. و متفكرين اين انديشه را به تجديد نظر در ايده خود واداشت.
و همچنين است ديگر ديدگاهها و تئوريهاى غربى و شرقى كه با نگاهى تك‏بعدى، به عرصه تحليل وارد شده و خواسته‏اند، بدون در نظر گرفتن عنصر دين به تبيين انقلاب اسلامى بپردازند.
ناتوانى تحليل گران از درك انقلاب اسلامى‏
از آنجا كه تحليل گران سياسى، مراكز اطلاعاتى و تحقيقاتى، و سازمان هاى جاسوسى قدرتهاى بزرگ در ارزيابى و سنجش تحولات جامعه ايران، معيارهاى مادى، تجربى و پوزيتويستى را ملاك قرار داده بودند و بر مبناى قواعد ماترياليستى به ارائه تحليل‏هاى جامعه شناختى مى پرداختند، درك بهره‏مندى انقلاب اسلامى از تأييدات الهى و اعتماد دو جانبه آن بر انديشه معنوى، عرفانى امام(ره) از سويى، و به باورهاى عميق مذهبى از سوى ديگر، براى آنان مشكل بود. و به همين دليل، از پيش بينى وقوع انقلاب اسلامى و شناخت ماهيت آن و شناخت شيوه تفكر و انديشه انقلابى حضرت امام خمينى(ره) عاجز ماندند.
« سازمان سيا بعد از ارزيابى خود از وضعيت جامعه ايران در مرداد 57 اعلام نموده بود كه ايران در وضع انقلابى و يا حتى ما قبل انقلابى قرار ندارد. و سازمان اطلاعاتى CIA نيز در ارزيابى اطلاعاتى خود در تاريخ 28 سپتامبر 1978 اعلام كرد: انتظار مى رود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.»(3)
اين در حالى بود كه كارتر در سفر خود به ايران در ديماه 1356 درست 12 روز قبل از شروع انقلاب از سوى مردم قم، ايران را جزيره ثبات و آرامش در يكى از پر سر و صدا ترين نقاط دنيا خوانده بود.(4)
سرعت پيروزى انقلاب معنوى و اسلامى ايران، قدرت‏هاى استكبارى شرق و غرب را بشدت دچار آشفتگى نمود. به طورى كه بارها بر غير مترقبه بودن تحولات ايران و عدم توانايى در شناخت و درك حقيقت انقلاب اسلامى، اذعان نمودند.
بر اساس اسناد به دست آمده از لانه جاسوسى آمريكا در تهران، مقامات اطلاعاتى و سياسى آمريكا معتقد بودند:
«اين انقلاب و پيش آمدهاى آن وضعيت ما را نابود كرد و افراد ما را پراكنده ساخت و سازمان و روش‏هاى با ثبات ما را به هيچ و پوچ تبديل كرد.»(5)
البته بايد گفت: «تعجب نيست براى آن‏ها كه از معنويت انقلاب اسلامى بى خبر بوده و هميشه براى بررسى و تحليل انقلاب‏ها معيارهاى جغرافيايى، سياسى و اقتصادى خود را داشتند، علل و جوهره پيروزى انقلاب اسلامى مجهول و پنهان ماند.»(6)
هفته نامه آنروز چاپ لندن:
«غرب هرگز نفهميد كه چرا شاه سقوط كرد و چرا يك روحانى توانست كشورى را در تب انقلاب بيفكند… و غرب را با احياء بنيادگرايى اسلامى به لرزه در آورد.»(7)
اصول بنيادى اسلام و انقلاب اسلامى‏
در انديشه و تفكر اسلامى، انقلاب ريشه در ساختمان درونى انسان دارد. و بر همين اساس، انبياء الهى در دعوت خود ابتدا سراغ درون مى روند. و بر همين باورند كه تا تحول درونى در انسان ها ايجاد نشود، تحول بيرونى (انقلاب) در جامعه معنى پيدا نمى كند. و از اين منظر، مكانيسم وقوع انقلاب نيز از طريق تحول در افكار، انديشه و آرمان هاست. خداوند تبارك و تعالى در آيه 11 سوره رعد مى‏فرمايد: «إنَّ الله لا يغيّر ما بقومٍ حتى يغيّروا ما بأنفسهم؛ خداوند سرنوشت هيچ قوم و جامعه‏اى را دگرگون نخواهد ساخت مگر زمانى كه خود آن جامعه وضعشان را از درون دگرگون سازند.»
اين آيه شريفه، مبيّن يك قاعده اساسى در تحولات اجتماعى است. و آن اينكه اراده و خواست هر ملت در تغيير و دگرگونى آن جامعه مؤثر است و بعبارت ديگر انقلابها و تحولات اجتماعى در گرو تحول درونى مردم آن جامعه است.
سؤال اين است كه سرچشمه و اصول بنيانى اين تحول در تفكر اسلامى چيست؟ در پاسخ بايد به سراغ روح حاكم بر انديشه و جهان بينى اسلام رفت. كه بطور خلاصه به اصول بنيادى اسلام و ابعاد مختلف آن مى‏پردازيم:
1- نظام عقيدتى اسلام‏
جوهره و پيام اصلى در دين چيزى جز توحيد و ايمان به خدا و عمل به دستورات و قوانين آن دين، كه اساساً در جهت خشنودى و رضاى الهى انجام مى گيرد، نيست. و اسلام نيز به عنوان يك دين جامع و كامل از اين قاعده مستثنى نمى‏باشد. و هسته مركزى و محور اصلى اين دين بر اصل توحيد استوار است. و همه مسائل در پرتو اعتقاد به خداوند معنى پيدا مى كند. به اين معنى كه همه چيز را از خدا و بسوى او مى داند. و جز خالق يكتا چيز ديگرى را مؤثر در جهان نمى داند و بالأخره اينكه ارزشهاى اجتماعى، در ارتباط با خداوند ارزشمند مى شود و خارج از اين قاعده از ارزش برخوردار نيست. بر خلاف روح حاكم بر فرهنگ غرب كه مبتنى بر اومانيسم و انسان محورى است.(8)
با توجه به نگرشى كه نظام عقيدتى اسلام به جهان هستى، مبدأ آفرينش و حيات اخروى دارد، نقش ويژه‏اى را در تحقق حركت ها و موضع‏گيريهاى انسان در عرصه اجتماعى ايفا مى كند. هر چه اعتقادات فرد و جامعه از عمق و استحكام منطقى‏ترى برخوردار باشد، فرد و جامعه نيز در برخورد با مسائل و مشكلات اجتماعى، و مبارزه با آنها و تحمّل مصائب ناشى از آن، فعالتر خواهد شد. اما چنانچه عقايد انسانى دچار تزلزل، سستى و ابهام گردد، به همان ميزان افراد جامعه دچار شك و ترديد گشته و كمتر مى تواند به مسائل بيرونى جامعه بپردازد. در اين زمان است كه رسالت اساسى رهبران دينى جلوه گر شده و در جهت اصلاح اعتقادات و انديشه آن جامعه قدم بر مى دارد تا تحول درونى بر اساس فطرت بشرى در آنان ايجاد نمايد و در استحكام و تقويت باورهاى دينى آنان تلاش كند.
توحيد و جهان بينى توحيدى:
يكى از اصول اعتقادى اسلام، توحيد و جهان‏بينى توحيدى است. كه تبلور آن در عرصه اجتماعى، نفى فراعنه و طواغيت است. اعتقاد به توحيد به انسان نشاط و قدرت تحمل مشكلات مى دهد و در رويارويى با طاغوت ها قدرت پايدارى و مقاومت مى‏بخشد. اگر جامعه‏اى احساس كند كه ارزشها و باورهاى دينى او مورد بى‏اعتنايى قرار گرفته است دست به مقابله و پيكار مى زند. در انقلاب اسلامى نيز به دنبال تعرض رژيم شاه به مبانى ارزشى اسلام و پايبندى مردم ايران به ارزشها و اعتقادات مذهبى زمينه را براى يك حركت بزرگ در جهت دفاع از آرمان ها، فراهم ساخت.(9)
مفهوم توحيد بعنوان اولين اصل اعتقادى اسلام، گوياى اين است كه عالم هستى از يك مشيت حكيمانه برخوردار است و خداوند يكتا حاكم بر كليه شؤون جامعه مى‏باشد و كسى به ديگرى حق حكمرانى ندارد. و تنها خداوند و كسانى كه از جانب خداوند اذن داشته باشند مى توانند منطبق با قوانين الهى و عدالت اجتماعى در جامعه، حكومت كنند.
بعبارت ديگر، مفهوم توحيد تنها پرستش خداوند نيست، بلكه روابط سياسى، حقوقى و اقتصادى نيز در سايه آن معنى و مفهوم مى‏يابد. اعتقاد به توحيد مستلزم آن است كه خالق يكتاى جهان را كه مقنن و حاكم بر سرنوشت عالم وجود است، بپرستند و با پذيرش و ايمان به شعار لا اله الا الله هر معبودى غير از آفريدگار يكتا را نفى كنند. و از همين شعار، نفى حاكميت غير الهى استنباط مى شود. و با اين تعبير، ايمان به توحيد،در حقيقت نفى كليه حكام و قانونگذارانى است كه زور و قدرت سياسى در دستان آنهاست، اما از مشروعيت الهى برخوردار نيستند.(10)
معاد يا حيات اخروى:
يكى ديگر از اصول بنيادين جهان بينى اسلامى، اصل اعتقاد و ايمان به معاد يا حيات اخروى است. پيامبران الهى، بدون استثناء پس از اصل توحيد، مهمترين اصلى كه مردم را به آن متذكر نموده اند، و ايمان به آن را از مردم خواسته اند، همين اصل است.(11) بر اساس اين اصل، زندگى در دنيا به عنوان مقدمه و كسب توشه براى جهان ابدى در آخرت است و به همين خاطر تمام اعمال، رفتار و كردار خود در دنيا را در چگونگى جايگاه ابدى او در آخرت مؤثر مى‏داند.
در مكتب اسلام، كليه فعاليت‏هاى اجتماعى و موضع گيرى‏هاى سياسى افراد با سرنوشت اخروى آنان پيوند و رابطه دارد و اين امر موجب تعهد و مسئوليت پذيرى در حقوق اسلامى و مسائل اجتماعى مى گردد. و در مراجعه با ظلم و بى عدالتى و هتك حرمت نسبت به قوانين و موازين الهى، ايستادگى نموده و شهادت را به عنوان يك آرمان و تاكتيك سياسى انتخاب مى كند. با اين انتخاب هيچ تعهد و مانعى نمى تواند انسان را از مبارزه در راه مكتب و خداى خويش بازدارد و تزلزلى در اهدافش ايجاد نمايد.
نبوت، امامت و رهبرى در اسلام:
يكى ديگر از اصول اعتقادى و خطوط كلى و بنيادين جهان‏بينى اسلام، نبوت و امامت است وبه عبارتى بحث رهبرى در جامعه اسلامى است كه از اهميت ويژه‏اى برخوردار است. براساس اين اعتقاد حق ولايت و رهبرى مخصوص خداوند است كه اين حق از جانب خدا به پيامبر اسلام و امامان معصوم(ع) اهدا شده است. در اين مقام امام، جانشين پيامبر است و همچون پيامبر به دور از لغزش و خطا بايد در توضيح و تبيين اين رسالت (بر مبناى وحى) نقش خود را ايفا نمايد. امامت در اين مقام مستلزم عصمت است از اين رو قول و عملش براى ديگران سند و حجّيت دارد.
اين مقام پس از پيامبر اسلام(ص) به اهل بيت(ع) رسيد و به اساس رواياتى نظير: ثقلين، غدير، منزلت و …، كه اكثر علماى اهل سنت در كتب سيره و تاريخ و كتب روايى خود از صحابه پيامبر(ص) نقل كرده‏اند، كه پيامبر اسلام(ص) اهل‏بيت(ع) را به پيشوايى و امامت برگزيده و آنان را قرين قرآن قرار داد.(12)
امامت به مفهوم جامع به معنى رهبرى همه جانبه، در حقيقت استمرار خط نبوت مى باشد و همچون نبوت از اراده و مشيّت الهى سرچشمه مى گيرد. و اين امر بعنوان يك قانون و سنت حتمى الهى، بمنظور هدايت و رشد و تعالى بشر قرار داده شده است. در اين امر رابطه‏اى تحت عنوان رابطه امام و امت ايجاد مى شود. كه در انديشه سياسى اسلام از آن يك تعريفى خاص ارائه مى شود. امام، به انسان كاملى گفته مى شود كه امت را از آنچنان سازمان سياسى و نظام اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى برخوردار سازد كه در شرايط حاكم بر امت امكان هر چه بيشتر تحول و تكامل سريع طبق موازين و ارزشهاى اسلام فراهم گردد و هدف او از انجام چنين مسئوليتى تنها رضاى الهى باشد، بگونه اي كه خود، الگو و اسوه ديگران گردد. و امت نيز، در اين انديشه به جمعيت متشكل و سازمان يافته‏اى گفته مى شود كه در تمامى روابط موجود در آن پويايى و حركت هدفدار بر اساس ارزشها و موازين مكتب به سوى تعالى و رشد فرد و جامعه تجلى كند.(13)
بدين ترتيب رهبرى در نظام امامت داراى بار ايدئولوژيكى و انقلابى است و با سكون و سكوت و ايستايى سازگار نمى باشد.
اعتقاد به امامت و رهبرى به اين معنى جزئى از باورهاى يك مسلمان است، وقتى با اين باور در درون كاروان بزرگ امت قرار مى‏گيرد و جايگاه خود را در اين حركت عظيم هدفدار باز مى يابد، انقلاب به مفهوم اسلامى، جزئى از زندگى او مى شود و جدا شدن از حركت انقلابى يعنى مرگ و عقب ماندن از قافله امت و يا تبديل شدن به خاشاك روى سيل خروشان مى باشد.(14)
در سلسله مراتب امامت و رهبرى در زمان غيبت امام معصوم(ع) ، فقيه جامع الشرايط عهده دار مسئوليت امامت مى گردد و همان اختياراتى را كه امام معصوم(ع) در رابطه با ابلاغ رسالت و نگهبانى از دين و اجراي احكام الهى و اداره حكومت و رهبرى جامعه داشت، فقيه جامع الشرايط نيز از آن اختيارات برخوردار است.(15)
و در اين نوع ولايت فرقى بين سلسله مراتب امامت وجود ندارد و تنها تفاوتى كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه شخص پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) كه صاحب فضائل بيشمار و عصمت و اين گونه اختيارات حكومتى مى‏باشند، از جانب خداوند تعيين شده اند، اما در مورد «ولى فقيه»، ولايتى كه نسبت به اختيارات حكومتى به او تفويض شده مربوط به عنوان كلى، فقيه عادل و جامع الشرايط است ولى اختصاص به شخص معين ندارد.(16) كه در اصطلاح به آن «ولايت فقيه» گفته مى‏شود و به شخصى كه رهبرى جامعه اسلامى را بر عهده مى گيرد «ولىّ امر مسلمين» يا «ولىّ فقيه» اطلاق مى گردد.
در رويكرد تفكر اسلامى، در عرصه تاريخى اسلام، رهبرى همواره با مرجعيت و روحانيت عجين بوده است و اين مطلب گوياى آن است كه روحانيت توانسته است به رسالت خود در تداوم حركت ائمه(ع) بكوشد. و اساس برنامه‏هاى خود را در اين مسير بر ترويج احكام و قوانين اسلام و مبارزه با قدرتهاى ظالم قرار دهد. استمرار حركت مبارزه جويانه و حق طلبانه روحانيت در طول تاريخ بر اين استوار بوده كه از منظر معنوى متكى بر خداوند و از نظر اجتماعى متكى به مردم بوده است.(17)
تبلور امامت در رهبرى امام خمينى(ره)
چهارده قرن پس از بعثت پيامبر گرامى اسلام(ص) مردى از پرورش يافتگان مكتب او از مشرق زمين برخاست كه در بندگى و حق گويى و حق جويى، خروش و استقامت به اوصياء و انبياء (عليهم السلام)، اقتدا نموده و بسان على بن ابى طالب(ع) با اراده آهنين و پيام‏هاى پر مغز و كلام نافذ خويش پرده تباهى ها و تاريكى ها را دريد و جبهه باطل را يكسره به ميدان مبارزه طلبيد و براى هميشه «نام او،ياد او، روح گرم و پر خروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت و شجاعت او روشن بينى و ايمان جوشان او، زبان زد خاص و عام است.»(18)
امام خمينى(ره) با قيام خود ميليونها انسان گم گشته در برهوت و الحاد و جاهليت عصر مدرن را به رجعتى دوباره به معنويت و يكتاپرستى فرا خواند. و بسان آينه شفافى به بهترين وجه ممكن انوار خورشيد تابان پيامبر گرامى اسلام(ص) و اوصياى طاهرين ايشان(ع) را به بشريت تشنه معنويت قرن بيستم منعكس نمود.
به بركت اين مرد بزرگ و انقلاب آسمانى و پيامهاى قدسى او بار ديگر شكوفه‏هاى خداجويى و دين گرايى در بستر خشكيده جهان معاصر جوانه زد و نغمه ايمان گرايى و توحيد و خدا پرستى در سراسر جهان طنين انداز گرديد.(19)
مردم خداجوى، مؤمن و انقلابى ايران بر مبناى اطاعت از اوامر و دستورات الهى، امام خمينى(ره) را از مصاديق بارز «اولى الامر» يافتند و حركت او را تداوم بخش حركت پيامبر اسلام(ص) و ائمه معصومين(ع) بر شمردند و از آنجا كه بر اساس تفكر و انديشه شيعه، ميان مردم و رهبران، يك رابطه معنوى وجود دارد و موضوع اطاعت از رهبران بعنوان يك باور و اعتقاد دينى و بصورت يك فرهنگ عمومى درونى شده و به متن زندگى مردم راه يافته است. بنابراين مردم همانطور كه به امام خمينى(ره) عشق مى ورزيدند و او را قلباً دوست مى داشتند، عمل سياسى و انقلابى او را به عنوان يك تكليف دينى و يك عمل عبادى پيروى نمودند.
كه نتيجه اين پيوند مقدس، پيوند بين امام و امت، حماسه بزرگ قرن و معجزه عظيم الهى، يعنى پيروزى انقلاب اسلامى ايران است.
2- نظام حقوقى اسلام‏
در انديشه اسلامى، نظم اجتماعى تابع قانون بوده و حاكميت منحصر به خدا و قانون نيز قانون خداست. همه افراد از رسول الله(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون الهى هستند. كليه قوانين و احكامى كه از رسول الله(ص) اعلام مى‏شود نيز به پيروى از حكم خداوند بوده و تبعيت و پيروى از رسول الله(ص) و اولى الامر نيز حكم الهى است. در چنين حكومتى دخل و تصرف هاى خودسرانه نظير حكومت هاى سلطنتى، پادشاهى و امپراطورى، وجود ندارد.(20)
باز بودن باب اجتهاد در نظام حقوقى اسلام و اصول حاكم بر انديشه سياسى اسلام، بويژه شيعه، اهميت اساسى در تهييج و تحريك توده مردم به سمت انقلابى شدن، را دارد.
با نگاهى اجمالى به ابواب مختلف فقهى و حقوقى نشان دهنده عجين شدن مسائل سياسى در كليه بخشهاى فقه، اعم از عبادات، معاملات و حدود، و ساير مسائل اجتماعى آن است. برخى از اين ابواب بطورى آشكار چهره مبارزاتى و مقاومت را به نمايش مى گذارد نظير باب جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و … . مثلاً قيام امام حسين(ع) ناشى از اجراى امر بمعروف و نهى از منكر است.
3- نظام تربيتى در اسلام‏
چه بسيار ملت هايى كه بواسطه حاكميت‏هاى ظالم، نسبت به رژيم هاى حاكم ناراضى هستند و بعبارت ديگر رژيم حاكم فاقد مشروعيت لازم است. اما در عمل هيچ تحول انقلابى و عصيانى از سوى مردم ديده نمى شود. بر اين اساس صرف فقدان مشروعيت رژيم و نارضايتى عمومى، براى انقلاب و عصيان عمومى، كافى نيست.
علاوه بر آن نظام اخلاقى حاكم بر جامعه بايستى بگونه‏اى باشد كه روحيه پرخاشگرى و ظلم ستيزى را در روح جامعه تزريق نمايد. جامعه ظلم پذير محكوم به سكوت و تمكين در قبال جنايات رژيم ظالم است. جامعه‏اى كه آرزوى بهبود خويش را دارد بايد روح تمكين و رضا را طرد، و ظلم ستيز باشد.
از ويژگيهاى مهم نظام اخلاقى و تربيتى اسلام، تقويت و تعميق حس پرخاشگرى، و مبارزه طلبى و ظلم ستيزى است. برخى مراحل امر به معروف و نهى از منكر و جهاد، بيانگر نفى و طرد وضع موجود و تلاش در جهت ايجاد وضع مطلوب است…. آموزه هاى اسلام داراى منطق مقابله و مبارزه با رژيم‏هاى نامشروع است.(21) از اين روست كه مى گوييم نظام اخلاقى و تربيتى اسلام، با انقلاب و مبارزه با ظلم و ظالم، بطور عميق رابطه و پيوند دارد. اسلام از پيروانش مى خواهد چنانچه تحت سيطره حاكم ظالم بسر مى‏برند، با او مبارزه كنند و تسليم مطامع او نشوند. البته با توجه به اصل مرجعيت و رهبرى در جامعه اسلامى، تشخيص نوع مبارزه و مصلحت زمانى و مكانى به عهده رهبرى جامعه اسلامى است.
تحليل نهايى‏
تاكنون به تبيين روند و بستر شكل‏گيرى و تكميل انقلاب اسلامى ايران پرداخته شده و در پاسخ به سؤال آغازين به مطالبى چند اشاره شد كه خلاصه و نتيجه آن شرح زير است:
1- انقلاب اسلامى به دنبال تغيير نگرش در انديشه و آرمان‏هاى اجتماعى مردم ايران، و با احياى دوباره ارزشها و باورهاى دينى توسط رهبران و مراجع دينى بويژه حضرت امام خمينى(ره)، بوجود آمد.
2- با توجه به فضاى سياسى اجتماعى دوران اول و دوم، كه سعى در تخريب و تضعيف عقايد، ايمان و انديشه دينى مردم داشته و با الغاء شبهه در دين، ايجاد بدبينى نسبت به رهبران مذهبى، الغاى قوانين اسلام، گسترش فساد و فحشاء، تقويت اديان و مذاهب باطله، در صدد ترويج غرب گرايى و جايگزينى فرهنگ غير دينى غرب به جاى فرهنگ اسلام بودند. كه در اين مسير به موفقيت هايى نيز دست يافتند و تا حدودي توانستند نگرش مردم را نسبت به باورها و آموزه‏هاى دينى تغيير دهند.
3- حركت روشنگرانه و آگاهى بخش حضرت امام خمينى(ره) به عنوان يك مرجع تقليد و يك رهبر بزرگ، با توجه به آموزه‏هاى دينى و بر مبناى اصول بنيادى اسلام و با طرح و ارزشگذارى مفاهيمى از قبيل: امامت، ولايت، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، نفى سلطه موروثى، شهادت، اطاعت از ولى امر، و … ، و ارتباط برقرار كردن بين آن ها و مسائل جارى سياسى اجتماعى ايران، و تبيين موقعيت رژيم ستم شاهى و انطباق آن بر حكومت فاسد يزيدى، توانست ارزشها و باورهاى دينى مردم را احياء نموده و روحى تازه در كالبد خشكيده جامعه بدمد. و با بازگرداندن انديشه و عمل مردم به اصل معنويت و باورهاى دينى خويش، حركتى وسيع و عمومى را در جهت مبارزه با ظلم و نفى هر گونه سلطه بيگانه و برپايى حكومت اسلامى و احياى ارزشهاى دينى برپا نمايد.
4- پايبندى مردم ايران به باورها و ارزشهاى دينى و اعتقاد به اطاعت از رهبرى و «ولىّ فقيه»، و تبلور اين امامت و رهبرى در حضرت امام خمينى(ره)، انسجام و همبستگى اجتماعى عميق را ايجاد و با برقرارى پيوند مقدس بين امام و امت، حماسه بزرگ قرن و معجزه عظيم الهى، يعنى پيروزى انقلاب اسلامى ايران، رخ داد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. عبدالوهاب فراتى، رهيافت هاى نظرى بر انقلاب اسلامى ص 19.
2. همان، ص 16.
3. بابك آدين و ناصر ايرانى، كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، ص 37.
4. ادوارد كلن، آمريكا در اسارت، ترجمه توران خاورى، ص 232.
5. اسناد لانه جاسوسى، جلد 3، ص 94.
6. پرفسور حميد مولانا، روزنامه كيهان، 8/11/75.
7. محمد سپهرى، خورشيد بى غروب، ص 168.
8. محمد مسجد جامعى، ايدئولوژى و انقلاب، ص 81.
9. استاد شهيد مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص‏34.
10. جلالدين فارسى، فلسفه انقلاب اسلامى، ص 35.
11. على شيروانى، معارف اسلامى در آثار شهيد مطهرى،ص 155.
12. همان، ص 418.
13. عباسعلى عميد زنجانى، گزيده انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، ص 58.
14. همان، ص 58.
15. امام خمينى(ره)، كتاب البيع، جلد 2، ص 497.
16. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، ص 55.
17. استاد شهيد مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى، ص 169.
18. استاد شهيد مرتضى مطهرى، نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص 85.
19. مير احمد رضا حاجتى، عصر امام خمينى(ره)، ص 29.
20. امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، ص 48 و 49.
21. استاد شهيد مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص 55.

/

نقش مردم در كلام و انديشه امام خمينى ره

نقش مردم در كلام و انديشه امام خمينى (قدس سره)
حسين طاهرى وحدتى‏
اشاره‏
جايگاه و نقش مردم در فرهنگ و ديدگاه امام خمينى(ره) از امورى است كه جزء مسائل رئيسه تفكر ايشان در مسايل اجتماعى قرار دارد. اين مؤلفه نه شعار است و نه زياده گويى در سخن؛ بلكه حقيقتى است كه امام(ره) در عرصه زندگى و حركت اجتماعى خود، بارها بر آن تاكيد كرد و به كسانى كه عهده دار مسؤوليت‏هاى حكومتى بودند، ياد آور مى شد تا هرگز از توانمندى مردم و نقش آنان در ماندگارى يك نظام غافل نشوند و تعاملى صادقانه و صميمانه با توده مردم داشته باشند. در اين نوشتار در مقام اثبات اين فرضيه برمى آييم كه باور امام(ره) نسبت به مردم در تثبيت حكومت يك باور حقيقى و اصولى بود و هرگز از روى مصلحت و ظاهرمندى اين اعتقاد اعلام نمى‏شد و مردم متقابلاً اين احساس پاك و بى شائبه را با عشق ورزى و عقلانيت پاسخ مى دادند.
تعامل و رابطه مردم و امام خمينى(ره) به ويژه در دوران پس از انقلاب اسلامى تا آخرين لحظه زندگى ايشان، يكى از مقاطع طلايى و به ياد ماندنى حكومت از نوع دينى آن است. نظير آنچه كه در عصر رسول الله(ص) اتفاق افتاد و تحولى شگرف در لايه‏هاى اجتماعى سرزمين حجاز به وجود آمد. بخش مهمى از اين مؤلفه به سيره اعتماد سازى پيامبر(ص) با مردم، مربوط مى شد به گونه‏اى كه همه آدمها نسبت به رسول الله(ص) احساس دوستى و صميميت خاصى پيدا كرده بودند و تمام سعادت و كمال خود را در عمل به سيره و دستورات ايشان مى دانستند.
مبانى سيره رفتارى امام خمينى(ره) در تعامل با مردم
عقيده ما اين است كه همه حركت ها و نهضت هاى دينى و اجتماعى پس از حيات رسول الله(ص)، به گونه‏اى متأثر از سيره رفتارى – اخلاقى ايشان بوده و همچنان خواهد بود. در سنت و روش پيامبراكرم(ص) حضور مردم در عرصه تحولات اجتماعى از يك سو و تعامل آنان در امور خيرخواهانه در بستر جامعه، يكى از اصول مهم تلقى مى شد. ايشان به طرق گوناگون تلاش مى كرد تا يكپارچگى و همبستگى را همواره ميان مسلمانان نهادينه كند و براى تحقق اين مؤلفه از فرصت ها به خوبى استفاده مى‏كرد.
رسول الله(ص) نيك مى دانست يك جامعه تنها در پرتو وحدت و همكارى همه جانبه گروههاى مردمى مى تواند به اهداف اساسى خود دست پيدا كند و از اين رهگذر، حيات و شادابى آن تأمين مى شود. قرارداد برادرى (عقد اخوت) به عنوان سمبل وحدت، نخستين عملى بود كه پيامبر(ص) در مدينه ميان مهاجرين و انصار برقرار نمود. اين قرارداد موجب شد همه زمينه‏هاى موجود براى ايجاد اختلاف و چندگانگى پس از پيروزى مسلمانان، در درون جامعه اجازه بروز و ظهور پيدا نكند.
توصيه هاى مؤكّد رسول الله(ص) در بر پايى مراسم عبادى همچون نماز به جماعت و برگزارى نماز جمعه ، اشاعه امر به معروف و نهى از منكر و حتى مشاركت دادن زنان در عرصه جنگ ها، همه براي اين بود كه بخشهايى از اجتماع مسلمانان دچار غفلت نشوند و مسؤوليت اجتماعى خويش را فراموش نكنند. اينكه شخص رسول‏الله(ص) نيز به روايت اصحاب و ياران در ساخت و ساز مسجد مسلمانان شركت مى جست، براى تثبيت فرهنگ جمع‏گرايى و احساس مسؤوليت در حركت جمعى بود.
در حوزه اخلاق نيز برآيند همه سفارشات رسول الله(ص) خلق وحدت و همدلى بود. مقوله‏هايى از قبيل ابتدا به سلام در مواجهه مسلمانان با هم، گره‏گشايى از كار برادر يا خواهر دينى و حتى غير دينى، ديد و بازديدها(صله رحم)، عيادت از بيماران، رواج مبادلات پولى به صورت قرض الحسنه، بزرگداشت مقام پدر و مادر و نمونه هاي فراوان از اين نوع، نشانگر اين بود كه شخص رسول الله(ص) به بنياد تعاون و وحدت باورى اصولى و ژرف داشت و از همه مهمتر، ترويج و اهميت دادن به اصل مشاوره و راى خوانى از ديگران است كه به تعبير يكى از پژوهشگران «ماهيت حكومت اسلامى رويه آن را ملاطفت آميز و مشورتى ساخته است.»(1) نرمخويى و برخورد برادرانه نخستين حاكم را مى ستايد و تقدير مى كند و او را به مشورت با پيروان صاحب نظر دعوت مى نمايد و به او گوشزد مى كند اگر بدخو و سنگدل بودى مردم از دورت پراكنده مى‏شدند.(2)
آنچه بر خامه قلم آمد، قطره گونه‏اى بود از سنت و سيره رسول گرامى(ص) پيرامون نقش و اهميت وحدت و همكارى ميان مردم با يكديگر و تعامل آنان با رهبرى جامعه كه در نهضت امام خمينى(ره) و انقلاب اسلامى جامعه ايرانى، تاريخ مشابه آن را در صفحات خود ثبت نمود و ما در خور حوصله اين نوشتار، برداشتى خواهيم داشت از سلوك امام خمينى(ره) با مردم و نقشى كه ايشان در عرصه تحولات اجتماعى براى مردم به آن باور و ايمان داشت.
اصل اعتماد و باورداشت مردم
يك نظام سياسى در صورتى مى تواند ضمانت ماندگاري داشته باشد كه از يك پشتوانه قدرتمند مردمى برخوردار باشد. امام خمينى(ره) از روزى كه حركت انقلابى خويش را آغاز نمود، همواره مخاطبين اصلى را در هنگامه بحران ها و افت و خيزهاى سياسى – اجتماعى مردم قرار داده بود و رازمندى عنوان حكومت مردمى و حاكميت بر قلب ها در نهضت امام خمينى(ره) در همين نكته نهفته است.
امام(ره) هيچگاه در مسير پيشبرد اهداف نهضت متوسل به گروه ها و جناحهاي سياسى نمى شد؛ بلكه در بستر انقلاب اسلامى به همه آنها توصيه مى كرد اگر مى خواهيد به اين مردم خدمت كنيد و بمانيد، بايد به اقيانوس ملت مسلمان ايران بپيونديد. امام(ره) به حقيقت مردم را باور كرده بود و به حمايت و دلدادگى آنان نسبت به ارزشهاى دينى، اعتقادى راسخ داشت. ايشان به اين نكته واقف شده بود اگر با مردم صادقانه سخن گفته شود و صميمانه براى آنها كار شود، حتماً در مراحل سخت و تنگ، به يارى حكومت قيام خواهند كرد؛ آن چنانكه در انقلاب اسلامى اين حقيقت را به تمام جهانيان به اثبات رسانده اند. به اين سخن امام(ره) دقت كنيد:
«ما در مشكلات بايد متوسل بشويم به ملت؛ ملتى كه بحمدالله مهيا براى كمك و فداكارى بوده و هستند. با فداكارى ملت بحمدالله مراحلى را كه بسيار اهميت داشت پشت سر گذاشتيم و موانع مرتفع شد.»(3)
روش و شيوه امام خمينى(ره) در زمامدارى و حكومت كه برگرفته از سنت پيامبر(ص) و حكومت علوى بود، بر اساس احترام به مردم به عنوان حاميان اصلى نظام حكومتى، پى ريزى شد و ايشان از همان آغاز پيروزى و حتى پيش از آن و مناسبت‏هاى گوناگون بر مراجعه به آراء عمومى و برگزارى انتخابات، تأكيد كرد. امام (ره) در باب قدرت و نقش مردم مى گويد:
«اگر مردم پشتيبان يك حكومتى باشند، اين حكومت سقوط ندارد. كارى نكنيد كه مردم از شما بترسند كارى بكنيد كه مردم با شما صحبت كنند.»(4)
امام (ره) توصيه جدى داشتند كه مسؤولين به گونه‏اى عمل كنند كه حضور مردم در صحنه‏هاى مختلف اجتماعى – سياسى خدشه دار نشود چون معتقد بود كار بزرگ شروع شده يعنى جمهورى اسلامى، بدون اين پشتوانه بزرگ به نتيجه نخواهد رسيد. از اين رو مسؤولين امور را از اختلاف، پرهيز مى‏داد و به خدمت براى مردم فرا مى‏خواند. اين جمله امام(ره) قابل تأمّل است: «آن چيزى كه براى همه ما لازم است، اين است كه مردم را در صحنه نگاه داريم.» مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى در باب اين باور امام خمينى(ره) نسبت به مردم مى گويد:
«كمتر كسى را ديده‏ام كه به قدر امام(ره) نسبت به مردم از عمق دل احساس محبت و اعتماد كند. او به شجاعت و ايمان و وفا و حضور مردم باور داشت.»(5) ايشان در فراز ديگرى از سخنان خود، شگفتى حضور مردم و اعتماد امام خمينى(ره) نسبت به وفادارى ملت مسلمان ايران را اين گونه بيان مى كند:
«در حال حاضر كه من به پشت سر نگاه مى كنم و عملكرد اين ده سال را مى بينم، حقيقتاً حيرت مى كنم كه ما از چه راههايى عبور كرده‏ايم و با چه دره‏ها و پرتگاه‏هاى سختى مواجه بوده‏ايم… چه قدر دست او (امام خمينى قدّس سرّه) قوى و دلش پرظرفيت بود. در سخت ترين مراحل، به مردم اطمينان فراوان داشت. در يكى از پيام‏هاى خود به مردم فرمود: من شما را خوب مى شناسم؛ شما هم من را خوب مى شناسيد. واقعاً اين گونه بود. امام(ره) اين مردم را خوب شناخته بود و به صفا و وفا و غيرت و… شجاعت و صداقتشان واقف بود».(6)
يكى از مسؤولين بالاى اجرايى كشور در سالهاى جنگ تحميلى در اين خصوص مى‏گويد:
«از ويژگى‏هاى امام(ره) اين بود كه به مردم اطمينان داشتند و هر جا توده ها بيشتر مشاركت مى يافتند، ايشان احساس اطمينان بيشترى نسبت به اوضاع مى كردند.»(7)
امام خمينى(ره) درباره ضرورت ، همراهى مداوم مردم با نظام جمهوري اسلامى مى گويد: «بالأخره ما مردم را لازم داريم؛ يعنى جمهورى اسلامى تا آخر مردم را مى خواهد. اين مردمند كه اين جمهورى را به اين جا رساندند و اين مردمند كه بايد اين جمهورى را راه ببرند تا آخر.»(8)
اصل خدمت و آسان‏گيرى‏
در بينش فقهى و سياسى امام (ره)، مردم دارى و مردم مدارى براى كسانى كه عهده‏دار مقامات اجرايى هستند، به ويژه در رده‏هاى بالا، مى بايست يك اصل تلقى گردد. اين جمله ساده اما پرمعناى امام(ره) كه به من خدمتگزار بگوييد نه رهبر، بايد به عنوان يك تذكار دهنده همواره نصب العين مسؤولين قرار بگيرد. امام خمينى(ره) براى مردم ستم ديده دوران طاغوت به راستى دلسوز بود و بر ظلم‏هاى رفته بر آنان واقف. حال كه با همت توده رنج كشيده نظام سلطنت برچيده شده و جمهورى اسلامى جايگزين آن گرديده است، آرزوى امام(ره) اين است كه مردم تفاوت اين دو نظام را به خوبى احساس كنند. ايشان در ديدار با رئيس جمهور و هيأت دولت وقت، اين مسأله را گوش زد مى كند كه هرگز احراز پست و مقام را به عنوان يك هدف و ارزش تلقى نكنند بلكه:
«بايد افراد متوجه اين معنا باشند، كسانى كه واقعاً دلشان براى اسلام مى تپد و براى كشورشان، متوجه اين باشند كه پست ميزان نيست، مقام ميزان نيست، مقام رياست جمهورى، اين ميزان نيست… اينها چيزى نيستند. اين مقامات تمام مى شود، آنى كه هست، خدمت است.»(9)
امام خمينى(ره) به عنوان يك حاكم اسلامى بر مسامحه و رفتار مهربانانه تأكيد مى كند و اينكه جهت گيرى نظام جمهورى اسلامى بايد بر اصلاح زندگى مردم باشد. ايشان از قاعده «الاسلام يجب ما قبله» به عنوان يك ساز و كار سياسى ياد مى كند و مى گويد:
«مسأله ديگر رفتار نهادها با مردم است. بايد حركت ها به صورتى باشد كه مردم بفهمند كه اسلام براى درست كردن زندگانى دنيا و آخرت آمده است تا ملت احساس آرامش كنند. اين كه آمده است: الاسلام يجب ما قبله، اين يك امر سياسى است. اسلام ديده است اگر بخواهد با كسانى كه تازه مسلمان شده‏اند، سختگيرى كند، هيچ كس به اسلام رو نمى آورد. در جايى ديدم كميته صنفى گفته است تمام اصنافى كه از چند سال قبل از انقلاب گرانفروشى كرده‏اند بايد بيايند و مجازات شوند. اين امر بر خلاف اسلام و رضاى خداوند است. ما بايد اين قدر سخت نگيريم و به فكر مردم باشيم. مردم خيلى زحمت كشيده اند.»(10)
امام (ره) در فراز ديگرى از سخنان خود، احساس رضايتمندى مردم از حكومت را از عوامل ماندگارى آن مى داند و در ساحت مسائل اعتقادى اهميت اين موضوع را به گونه‏اى مطرح مى كند كه اين احساس، رضايت خداوند را نيز به دنبال خواهد داشت و در نتيجه تعامل مردم با حكومت، موجب پايدارى قدرت و استحكام آن مى گردد.
«كارى بكنيد كه دل مردم را به دست بياوريد. پايگاه را پيدا كنيد در بين مردم. وقتى پايگاه پيدا كرديد، خدا از شما خيلى راضى است، ملت از شما راضى است.»(11)
در ادامه به پند آموزى از وضعيت تاريخى نظام پيشين، اشاره مى كند و اينكه عامل اصلى سقوط محمدرضا پهلوى فقدان صداقت در رفتار با مردم و همچنين عدم رضايتمندى عمومى بود:
«ما از اين تاريخ موجودى كه بر ما گذشت، بايد عبرت بگيريم. اگر پايگاه داشت اين مرد(محمدرضا شاه) بين مردم، اگر نصف قدرتش را صرف كرده بود براى ارضاى مردم، هرگز اين قدرت به هم نمى‏خورد، هرگز با او مخالفت نمى‏شد. لكن مع‏الأسف همه قدرتش را روى هم گذاشت بر ضد مردم به طورى كه اگر مى‏رفت به زيارت حضرت رضا(ع)، هر كه مى شنيد مى‏گفت دارد حقه بازى مى‏كند.»(12)
اصل مشورت و نظارت‏
مردم ايران گر چه در سابقه تاريخى خود در عصر مشروطيت، چند صباحى طعم آزادى و حق تعيين سرنوشت خويش را تجربه كردند، اما به تحولات و پيشامدهاى به وجود آمده در پس آن، دوباره دچار خودكامگى و استبداد حكومت ها شدند كه در اين نوشتار فرصت پرداختن به آن نيست فقط يادآورى اين نكته لازم است آنچه بر اين ملت گذشت، بسيار سهمگين و طاقت فرسا بود تا اينكه در پرتو نهضت امام خمينى(ره)، دريچه هاى آزادى يكى پس از ديگرى بر روى آنان گشوده شد و مردم با رويكرد و اين باور هوشمندانه تر از گذشته بر تعيين سرنوشت خود تسلط يافتند. امام(ره) از همان روزهاى نزديك به پيروزى انقلاب اسلامى خبر از برگزارى انتخابات مى‏داد و اين حق را از حقوق مسلم مردم اعلام مى‏كرد و پس از پيروزى نيز بر عهد خود با مردم وفادار ماند و همواره بر نقش نظارتى و مشورتى مردم پافشارى مى كرد.
تعبيرى از اين قبيل كه «مجلس در رأس امور است»، گوياى اين مهم بود چرا كه نمايندگان مجلس شوراى اسلامى گرد آمده از گوشه گوشه اين سرزمين پهناور هستند كه مى‏توانند در مقام تحقق خواسته‏هاى همه مردم باشند. امام(ره) در باب نظارت مردم در فراز يكى از سخنان خود به يك گفت و گوى تاريخى اين گونه اشاره مى‏كند:
«اگر خداى نخواسته يك كس پيدا شد كه يك كار خلاف كرد، اعتراض كنند همه مردم؛ مردم همه به او اعتراض كنند كه آقا چرا اين كار را مى‏كنى؟ درصدر اسلام هست كه عمر وقتى كه گفت (در منبر بود به كجا) اگر من يك كارى كردم، شما چه بكنيد؟ يك عربى شمشيرش را كشيد و گفت: ما با اين شمشير راستش مى كنيم. بايد اين طورى باشد.»(13)
آنچه گفته شد، شمّه كوتاهى بود و جستارى ناقص، در طرح و بيان ديدگاه معمار بزرگ انقلاب اسلامى امام خمينى (قدّس سرّه الشريف) پيرامون شأن و منزلت مردم و حضور آنان در عرصه اجتماع بر اساس سنت و سيره رسول الله(ص)؛ اميد آنكه تذكارى گردد براى همه كسانى كه در مقام خدمت بر آمده‏اند و هشدارى باشد در امر حكومت دارى براى آنان كه صاحب كرسى قدرت‏اند. باشد ان شاءالله در روز واپسين در پيشگاه عدل الهى شاهد زيبايى نتيجه اعمال خود باشيم. در ختام اين مقال جهت حسن آن، فرازى از سخنان مقام معظم رهبرى در باب سيره امام خمينى(ره) نقل مى گردد:
«امام(ره) ما براى حيات دوباره اسلام، همان راهى را پيمود كه رسول معظم(ص) پيموده بود ؛يعنى راه انقلاب را. در انقلاب اصل بر حركت است. حركتى هدفدار، سنجيده، پيوسته، خستگى ناپذير و سرشار از ايمان و اخلاص… در انقلاب اسلامى چند خصوصيت مهم وجود داشت كه همه منطبق بر حركت اسلامى بود… دوم آنكه براى تحقق اين هدف از توده‏هاى مؤمن و آگاه و دردمند و فداكار و نه از احزاب و گروهها و سازمان‏هاى سياسى – نيروى انسانى لازم گرفته شد و رهبر حكيم نصرت را پس از توكّل بر خدا،از نيروهاى لايزال مردم جستجو كرد.»(14)
پى‏نوشت‏ها: –
1. انقلاب تكاملى اسلام،ص 134.
2. سوره آل عمران، آيه 159.
3. صحيفه نور، ج 7، ص 135.
4. همان، ج 7، 253.
5. حديث ولايت،ج 1،ص 130 به نقل از نشريه حوزه ويژه صدمين سال ميلاد امام خمينى(ره).
6. همان، ص 137 به نقل از نشريه حوزه ش 94 – 95.
7. كيهان هوايى، ش 1356،ص 3.
8. صحيفه نور،ج 19،ص 36.
9. همان،ص 217.
10. همان، ج 16، ص 52.
11. همان،ج 7، ص 6.
12. همان.
13. همان، ص 34.
14. حديث ولايت،ج 4، ص 246.

/

انضباط مالى و الگوى مصرف

انضباط مالى و الگوى مصرف‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها مسئله خشكسالى و گرانى و تورّم بويژه در بخش مسكن و مواد غذايى نقل مجالس و محافل و دغدغه مردم بويژه اقشار كم درآمد و آسيب‏پذير جامعه شده است.
بررسى اين پديده اقتصادى نامطلوب و ريشه‏يابى علل و عوامل آن سياستگذارى جهت عبور از اين مقطع دشوار و چاره‏جويى آن در شرايط موجود يكى از وظائف مسؤولان بويژه مسؤولان كشاورزى و بازرگانى و اقتصادى و بانكى و نخستين مسؤوليت مجلس و دولت و قوه قضائيه در شرايط كنونى است تا ساز و كارهاى مناسب را براى حل اين مشكل تدارك ببينند و توطئه‏هاى دشمنان خارجى و عوامل مافيايى داخلى را شناسايى كرده و راه كارهاى عملى خنثى سازى اين توطئه‏ها را به بررسى نهند و هرچه سريع‏تر اين موج سهمگين را كه تهديدى عليه ارزشها و اعتمادها شده است بشكنند و در اين ميان فرهنگ سازى براى الگوى مصرف و توجيه منطقى و ارائه راه كارهاى مناسب از مسؤوليتهاى رسانه‏ها و صدا و سيما و وسائل ارتباط جمعى است تا از اين پديده توجيه معقول داشته باشند و آحاد جامعه و خانوده‏ها را آموزش دهند كه چگونه در شرائط فعلى مصرف كنند و چگونه به فكر يكديگر باشند و از افراط و تفريط و اسراف و تبذير بپرهيزند و اجازه ندهند محرومان جامعه زير چرخهاى شكننده تبعيض و بى‏عدالتى خرد شوند. بويژه روستائيان، كشاورزان، اقشار كم درآمد و آنانكه با پايه حقوقى پايين بايد در اين شرايط پر آشوب ادامه حيات دهند.
در يك سخن، قواى سه گانه، مسؤولان اجرايى، رسانه‏هاى خبرى و فرهنگى و آحاد ملت مى‏بايست مانند زمان جنگ دست به دست يكديگر داده و در اين شرائط ناگوار به نبرد با غول تورّم برخيزند تا اميد دشمنان را كه چشم به مشكلات اقتصادى دوخته تا بر نظام فشار آورند و تزلزل و بى‏اعتمادى را دامن بزنند، به يأس مبدّل كنند.
در گذشته ملت بزرگ ما ابتلا و امتحان‏هاى سختى را داشته و امواج سهمگينى را در شرائط جنگى و بمباران‏ها با سرافرازى از سر گذرانده كه مشكلات مقطع كنونى در برابر آنها ناچيز است و با همت مسؤولان و هميارى، بردبارى و هوشيارى و استقامت ملت به خواست خداوند از اين گذرگاه نيز عبور خواهيم كرد و بر مشكلات فائق خواهيم آمد به شرط آنكه مدبرانه و با برنامه و سنجيده در اين بحران عمل كنيم و اجازه ندهيم توطئه‏هاى بيگانه و مافياى داخلى بر ملت فائق آيد. و مى‏دانيم كه دشمنان ما از پيش گفته بودند كه با استفاده از شرائط تورّم و گرانيها جريان اصولگرايى را با ناكامى و ناكارآمدى مواجه خواهند ساخت و به انتخابات دوره هشتم مجلس شوراى اسلامى چشم اميد بسته بودند كه به خواست خداوند موفق نشدند و ملت بزرگ و هوشيار و با ايمان ما در همين شرايط كه با موج گرانيها روبرو بودند، نشان دادند كه وفادارى آنها به اسلام و انقلاب و نظام جمهورى اسلامى خلل‏ناپذير است و مسؤوليت حمايت از دست آورد خون شهيدان را در شرائط دشوار از ياد نمى‏برند كه در اينجا از اين حضور و حماسه باشكوه در دو مرحله انتخابات بايد سپاسگزارى كرد.
ريشه‏يابى مشكلات اقتصادى‏
هرچند ريشه يابى مشكلات اقتصادى در اين مختصر مقدور نيست اما به كليّات آن مى‏توان اشاره كرد. بى‏تناسب نيست كه اشاره كنيم بحرانهاى اقتصادى گريبان بسيارى كشورها را گرفته و گرانى و تورّم مسئله جهانى شده و بحران‏هاى غذائى بسيارى از مردم جهان را مورد هجوم قرار داده است. حتى كشورى چون آمريكا كه ثروتهاى جهان را به غارت مى‏برد با مشكلات اقتصادى بسيارى دست به گريبان است. موضوع سهميه بندى برنج و كمبود آن از جاى جاى جهان مخابره مى‏شود، از جمله آمريكا. و اين در حالى است كه بنابه گزارش سازمان اطلاعات مركزى آمريكا(سيا) آمريكا با دوازده هزار ميليارد دلار بدهى خارجى همچنان بزرگترين بدهكار جهان است و انگليس و آلمان به ترتيب هر كدام 10450 ميليارد دلار و 4489 ميليارد دلار در رتبه دوم و سوم قرار دارند و همچنين فرانسه، ايتاليا، هلند، اسپانيا، ژاپن و بلژيك كه هزاران ميليارد دلار بدهى خارجى دارند اين در حالى است كه ايران بنا همين گزارش با بدهى 8/13 ميليارد دلار در رتبه 75 دنيا قرار دارد. اين مقايسه نشان مى‏دهد كه ما ايرانيها نبايد خيلى هم ناراحت باشيم، و از اينكه وامدار كشورهاى خارجى نيستيم به خود بباليم. با اين حال تورّم و گرانى يكى از مشكلات اقتصادى است كه بايد آنرا باور كنيم و به فكر چاره‏جويى آن باشيم.
مسئله غذا نيز در دنيا با بحران روبروست همانگونه كه اخبار آن را مى‏خوانيم و مى‏شنويم و ما نيز از آن بى‏بهره نيستيم. كم آبى و خشكسالى نيز بر ما فشار آورده و بسيارى از مزارع ما را نابود كرده كه خسارتى است كمرشكن براى كشاورزان و باغداران و دامداران زحمت كش ما و دولت مى‏بايست در جبران اين خسارتها با تمام امكانات بكوشد.
طبيعى است كه با وجود خشكسالى و تورّم جهانى ارزاق عمومى افزايش يابد بويژه آنكه سوداگرانى در اين ميان به احتكار و سودجويى رو آورند و بر دشواريهابيفزايند كه اين مايه تأسف است كه چرا بايد مسلمان با همنوع خود چنين كند!
در همين روزها از احتكار برنج در انبارهاى تجار و كسبه خبر مى‏رسد، با اينكه احتكار ارزاق عمومى و كالاى مورد نياز مردم حرام است اما گروهى پول پرست به حلال و حرام آن كارى ندارند! و در اينجا وظيفه دستگاه نظارتى و اجرايى چون بازرگانى و تعزيرات است كه اين انبارها و مغازه را شناسايى كرده و اموال احتكار شده را به قيمت عادلانه در اختيار مردم گذارند و محتكرين را مجازات نمايند تا عبرتى باشد براى ديگران. نظارت قيمت‏ها و تعيين آن توسط اين دستگاه از ديگر وظائف است كه نبايد در آن قصور كرد مى‏دانيم كه از وظائف حكومت جلوگيرى از اجحاف و گرانفروشى و بى‏عدالتى است.همانگونه كه اميرالمؤمنين(ع) تازيانه به دست مى‏گرفت و به بازار مى‏آمد و بر عملكرد كسبه نظارت مى‏كرد و با متخلفان برخورد مى‏نمود.
الگوى مصرف‏
نكته ديگر رعايت الگوى مصرف است كه در اين شرائط از اهميت خاصى برخوردار است. مى‏دانيم كه در همين شرايط كه تهيه مواد غذايى براى فقرا و كم بضاعت‏ها دشوار است عدّه‏اى هستند كه همچنان به اسراف و تبذير خو گرفته و نمى‏توانند روش صحيحى را در مصرف بكار گيرند در بسيارى از ميهمانيها و عروسى‏ها مبالغ زيادى غذا هدر مى‏رود و كسى نيست جلو اين اسرافكاريها را بگيرد و درس اخلاق و شيوه نوعدوستى را بياموزد حتى رسانه‏هاى ملى در اين ميدان كمترين توجهى ندارند، اينهمه برنامه‏هاى بى حاصل در صدا و سيما وجود دارد اما فاقد آموزش اقتصاد در معيشت و رعايت الگوى مصرف است. اين بى انضباطى مالى و مصرف را نه فقط در مواد غذائى بلكه در مصرف آب و برق و گاز و تلفن به فراوانى مى‏بينيم و در مصرف كاغذ و سررسيد و گزارش كار با كاغذهاى گلاسه چهار رنگ كه در ادارات و سازمان‏ها مدل سازى شده و هر يك در آن مسابقه مى‏دهند و نيز در سفره‏ها و سفرهاى داخلى و خارجى و هتل‏هاى گران قيمت و اينها از منابع بيت المال هزينه مى‏شود و حق مأموريت كه در سفرهاى خارجى هر روز 130 دلار مى‏دهند و فلسفه آن نامعلوم است و از كيسه بيت المال خاصه خرجى خرجى كردن و نظائر آن.
آيا كشورى كه اينهمه نيازمند دارد و آنهمه حقوق بگير ضعيف نمى‏تواند صرفه‏جويى در اين موارد بكند كه از انباشت آن به هزاران نفر اعانه داده شود؟
مديريت اقتصاد و معيشت‏
مديريت يعنى تدبير صحيح و سياست گذارى و كنترل و نظارت و مهارت در جهت دادن امكانات و نيروهاى انسانى و استفاده بهينه از آنها در جهت مطلوب. اگر مديريت قوى و حساب شده و علمى و تجربى و سازنده وجود داشته باشد، از امكانات محدود بهره مناسب گرفته و مشكلات را از پيش پاى بر خواهد داشت. در روايات از مديريت اقتصادى گاه به “تقدير معيشت” تعبير شده و گاه به تعابير ديگر مانند پرهيز از اسراف و تبذير و “اقتصاد” و نظائر آن كه امروزه نيز كاربرد دارد.
در روايتى از امام باقر(ع) از تقدير معيشت و اندازه‏گيرى دخل و خرج به عنوان يك عنصر كمال تعبير شده. و در سخن اميرالمؤمنين(ع) است: «ما عال من اقتصد» اين تدبير و تقدير و اقتصاد و همه عرصه‏هاى زندگى را از فردى و اجتماعى شامل است در يك خانه كه يك واحد كوچك اجتماعى زندگى مى‏كند اگر حقوق و درآمد مديريت شود آن واحد خانوادگى مى‏تواند زندگى را سامان دهد ولى اگر قرار باشد خرج و برج بيش از درآمد باشد تعادل زندگى برهم مى‏خورد.
سعدى هم در اين باره گفته:
چو دخلت نيست خرج آهسته تركن‏
كه خوش گويند ملاحان سرودى‏
اگر باران به كوهستان نبارد
به سالى دجله گردد خشك رودى‏
بيشتر مشكلات زندگى امروز به دليل نداشتن ضابطه و الگو و تدبير معيشتى است البته موارد بسيارى نيز هست كه كمى درآمد و بى‏عدالتى و حق كشى باعث نابسامانى اقتصادى است زيرا زمام اموال به دست نا اهلان افتاده و حقوق ضعفا در آن پايمال شده. در اين خصوص اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايد: «ثروتى انباشته نديدم مگر آنكه حقى در قبال آن ضايع شده است.»
بارى نقش مديريت اقتصاد در ساماندهى معيشت اجتماعى و ملى نيز به همين منوال است و بلكه مهم‏تر و سرنوشت سازتر. دولت و دستگاه‏هاى نظارتى و اجرايى مى‏بايست سرمايه‏هاى ملى را مديريت كنند و بودجه‏ها را در جهت مصالح كشور و رفاه ملت با اولويت هدايت كنند به گونه‏اى كه عدالت اجتماعى در جامعه مستقر شود آنگونه كه اميرمؤمنان(ع) رهنمود داد و در عمل نشان داد كه حتى برادرش عقيل با داشتن عائله سنگين نمى‏تواند بيش از آنچه ساير مسلمانان سهميه دارند، از بيت المال استفاده كند و اين سياست را با آهن داغ شده به برادرش عقيل تفهيم كرد. با چنين سياستى بود كه آن حضرت مى‏فرمود: در حكومت من همه مردم از مسكن و آب و غذا برخوردارند و كسى را بر ديگرى امتياز نيست.
سرمايه‏هاى ملى ما
امروزه سرمايه‏هاى ملى مديريت درستى ندارد و اين ضعف مديريت است كه كار را به جايى رسانده كه به اعتراف خود مسؤولين امر، رانت و ويژه خوارى رواج يافته است. بانك‏هاى دولتى كه مى‏بايست پشتوانه اقتصاد كشور و توليد و اشتغال و رفع محروميت باشند و چرخ اقتصاد را به حركت درآورند معلوم نيست چه مى‏كنند! چرا كه بر آنها نظارت درستى نيست و متخلفانى كه از دادن يك يا دو ميليون وام بخل مى‏ورزند ميليون‏ها و ميلياردها در اختيار كسانى مى‏گذارند كه بروند در بازار و دلالى كنند و ميليون‏ها ثروت باد آورده به جيب بزنند. بسيارى از وام گيرندگان كه براى بنگاه‏هاى زودبازده وام‏هايى گرفتند بدليل عدم نظارت رفتند و اين پولها را به خريد و فروش زمين سوق دادند و فاجعه گرانى مسكن يكى از عواملش همين پولهاى بى‏مهار بود.
اين روزها فروش تسهيلات و وام‏هاى كلان سيستم بانكى در شركت‏هاى خصوصى با ثروت اندوزى دلالان و خريد و فروش مصوبات بانكى ماجراى ويژه خوارى گسترده‏اى را در بازار پول پيدا كرده كه گزارش تفصيلى آن به مطبوعات روز كشيده شده است و كسى نمى‏پرسد چرا نظارت بر اين لجام گسيختگى پولى وجود ندارد؟ حتى مسؤولين امر نيز شكايت آن را در پيشگاه ملت مطرح مى‏كنند!! به جاى اينكه در محاكم قضائى و بازرسى و تخلّفات بانكى مطرح و متخلفان را مجازات كنند!! و در همين اوضاع و احوال كه برنج يك مشكل اجتماعى معيشتى مردم شده است، عدّه‏اى از تجار هزاران تن برنج را در انبارها مخفى كرده‏اند در حالى كه دستگاه‏هاى نظارتى همچون بازرگانى و تعزيرات حكومتى مى‏توانند اين انبارها را كشف و كالاى احتكار شده را در معرض فروش عادلانه بگذارند و محتكرين حرامخوار را مجازات كنند. بطور خلاصه نداشتن برنامه جامع و منسجم ضعف مديريت و نداشتن قاطعيت در اجرا و سوءاستفاده‏هاى فرصت طلبان شرائط نامطلوب اقتصادى را بوجود آورده و بر اينها بيفزاييم تحريم‏هاى خارجى و گرانى جهانى و خشكسالى و بيكارى كه هر يك عاملى در گسترش بحران‏اند و در اين شرائط مسؤولان امر بايد تمهيدى انديشند كه اين درد با گفتگو درمان نمى‏شود و بايد به ميدان عمل آمد و از خداوند كمك خواست، به خدا رو آورد و از گناهان توبه كرد.
نمى‏دانم شايد همين بى‏رحمى‏هاست كه سبب شده خداوند باران آسمان را از ما بگيرد تا هشدارى باشد و عامل بازگشت به خدا كه هيچ حادثه‏اى در اين جهان بدون علت و حكمت نيست.

/

دفاع فاطمه عليها السلام از امامت و امام خويش

دفاع فاطمه(س) از امامت و امام خويش‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
هيچ كس مانند فاطمه زهرا(س) عمق و ژرفاى امامت را نشناخت و هيچ فردى چون او در راه تبيين امامت و شناسايى آن و دفاع از امام خويش تلاش نكرد.
او از طرق مختلف براى دفاع از امامت امامان بر حق، سعى و كوشش كرد، گاه با بيان خطبه‏هاى غرّا و روشنگرانه عظمت و فضيلت مقام امامت و شخص امام على(ع) را آشكار ساخت گاه با منطق و استدلال امامت دوازده امام را به اثبات رساند و فوايد و مزاياى بى‏شمار آن را برشمرد و گاه براى اثبات امامت امام على(ع) به محاجّه و دفاع پرداخت و آنجا كه لازم ديد، براى دفاع از امام خويش، جان خود را به خطر انداخت تا آنجا كه اوّلين شهيد راه امامت و دفاع از آن لقب گرفت.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى است به انواع دفاع‏هاى فاطمه(س) از اصل امامت و امامت امامان دوازده‏گانه و دفاع از شخص على(ع) تا پاى جان.
تبيين جايگاه رفيع امامت‏
از بهترين شيوه‏هاى دفاع اين است كه مردم را نسبت به جايگاه و عظمت يك امر مهم آشنا سازيم.
فاطمه زهرا(س) از اين شيوه بهترين بهره‏ها را برد و در قالبهاى مختلف، عظمت و جايگاه رفيع و بلند امامت را بيان كرد.
1. نقش محورى امامت‏
يكم: همچون كعبه‏
حضرت فاطمه(س) فرمود: «مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الكَعبَة اِذتُؤتى وَ لاتَأتى؛(1) مثل امام، مانند كعبه است كه بايد مردم (براى طواف) به سراغش بروند نه اينكه كعبه به سراغ مردم برود.»
دوم: محور عرفان و معرفت‏
آن حضرت فرمود: «و هو الامام…قطب الاقطاب؛(2) او امام است…و مركز توجّه همه عارفان(و خداپرستان) مى‏باشد.»
سوم: وارث پيامبران‏
در اين باره فاطمه زهرا(س) فرمود: «نَحنُ وَسيلَتُهُ فى خَلقِه وَ نحن خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدسِهِ وَ نَحنُ حُجَّتُهُ فى غَيبِهِ وَ نحن وَرَثَة اَنبيائِه؛(3) ما (اهل بيت) وسيله ارتباط خدا با خلق او و برگزيدگان خدا و محل قدس او و حجّت آشكار او و وارثان انبياى او هستيم.»
در حديث فوق، به چهار نقش محورى امامت اشاره شده است: واسطه بين خلق و خالق، جايگاه برگزيدگان الهى، حجّت و خليفه خدا در روى زمين، و وارث انبياى الهى.
2. فلسفه و رهاورد امامت‏
يكم: نظم و اتحاد امّت‏
حضرت زهرا(س) در اين‏باره فرمود: «فَجَعَلَ اللّهُ…طاعَتَنا نِظاماً لِلملةِ وَ اِمامَتَنا اَماناًلِلفُرقَة؛(4) خداوند اطاعت و پيروى ما (اهل بيت) را سبب برقرارى نظم (اجتماعى) براى امّت (اسلامى) و امامت و رهبرى ما را (عامل وحدت) در امان ماندن از تفرقه قرار داده است.»
و در جاى ديگر فرمود: «اَمَا وَ اللّهِ لَو تَرَكُوا الحَقَّ عَلَى اَهلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِترَةَ نَبيّهِ لَمَا اختَلَفَ فِى اللّهِ اثنَان؛(5) به خدا سوگند! اگر حق(امامت) را به اهلش واگذار مى‏كردند و از عترت و رسول خدا(ص) اطاعت مى‏كردند، دو نفر هم درباره خدا(و حكم او) اختلاف نمى‏كردند.»
اين حديث بيان مى‏كند كه امامت امامان بر حق، نه تنها وحدت اجتماعى و سياسى امت اسلامى را در پى دارد، بلكه وحدت اعتقادى جهان را نيز مى‏توانست در پى داشته باشد كه متأسفانه نگذاشتند بشريت از اين سعادت برخوردار شود.
دوم:نعمت دائمى، نجات ابدى و عدالت اجتماعى
فاطمه زهرا(س) فرمود: «أبوا هذه الأمّة محمّدٌ و علىّ يقيمان أودهم و ينقذانهم من العذاب الدّائم ان أطاعوهما و يبيحانهم النّعيم الدّائم ان وافقوهما؛(6) محمد(ص) و على(ع) دو پدر امت(اسلامى) مى‏باشند كه كجيهاى آنان را راست (و انحرافات را اصلاح) مى‏كنند. اگر مردم آن دو را اطاعت كنند، از عذاب دائمى نجاتشان مى‏دهند و اگر موافق و همراه آن دو باشند، نعمتهاى پايدار(الهى) را ارزانيشان دارند.»
آن حضرت در بخشى از خطبه‏اى كه در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد كرده، مى‏فرمايد: «به خدا سوگند! اگر پاى در ميان مى‏نهادند و على(ع) را بر زمام امور كه پيغمبر(ص) برعهده او نهاده بود، مى‏گذاردند و اين حجت واضح را پذيرا مى‏شدند، ايشان را به آسانى به راه راست مى‏برد و حق هر يك را به او مى‏سپرد، چنان كه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است، بچيند. اين شتر را سالم به مقصد مى‏رساند و حركتش براى كسى رنج آور نبود و تشنگان عدالت را از چشمه سرشار و زلال حقيقت سيراب مى‏كرد؛ چشمه‏اى كه آب زلال آن فوّاره زنان از هر طرفى جارى است و هرگز رنگ كدورت نپذيرد.»(7)
اثبات امامت امامان و تعيين مصداق آن‏
حضرت فاطمه(س) در كنار تبيين جايگاه رفيع امامت، مصداق واقعى و حقيقى امامان را نيز بيان فرموده و با نام و نشان، امامت آنان را اثبات نموده است كه در ادامه به مواردى اشاره مى‏شود:
1. دوازده امام(ع) در صحيفه فاطمه(س)
مطالب صحيفه حضرت زهرا(س) جزء اسرار الهى بوده فقط در اختيار اهل بيت پيامبر(ص) قرار داشت. اما برخى اصحاب همچون جابربن عبداللّه انصارى با اجازه حضرت فاطمه(س) از برخى مطالب كلى و يا موردى آن تا حدودى اطلاع پيدا كرده بود.
جابر نقل مى‏كند: «خدمت حضرت زهرا(س) رسيدم و صحيفه‏اى نورانى ديدم. پرسيدم: اين چه كتابى است؟
فرمود: «هَذَا اللَّوحُ أَهدَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَى رَسُولِهِ فِيه اِسمُ أبِى وَ اسمُ بَعلِى وَاسمُ ابنَىَّ وَ أَسمَاءُ الأَوصِياءِ مِن وُلدِى فَأَعطَانِيهِ أَبِى لِيَسُرَّنِى بِذلِك؛اين لوح و كتاب را خداوند به پيامبرش(ص) اهدا كرد كه در آن نام پدرم و شوهرم و اسم دو پسرم و اسامى جانشينان پيامبر(ص) از فرزندان من مى‏باشد. رسول خدا(ص) آن را به من عطا فرمود تا به وسيله آن خوشحالم كند.»
جابر گفت: دوازده نامى كه در اين كتاب است، چه كسانى مى‏باشند؟
فرمود: «هذه أسماء الأوصياء أوّلهم ابن عمّى و أحد عشر من ولدى آخرهم القائم؛اينها نامهاى جانشينان پيامبرند. اول آنها پسر عمويم(على) و يازده نفر ديگر از نسل من هستند كه آخرين آنها قائم (آل محمد(ص)) است.»
جابر مى‏گويد: درست دقت كردم ديدم نام محمد در سه جا و نام على در چهار مورد ثبت شده است.»(8)
در روايت ديگر آمده كه: «فيها أسماء الأئمّة من ولدى؛(9) در اين صحيفه اسامى امامان از فرزندان من مى‏باشد.»
در روايت سومى، حضرت زهرا(س) مى‏فرمايد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «عَلِىٌّ خَيرُ مَن أُخَلِّفُهُ فِيكُم وَ هُو الاِمامُ وَ الخَلِيفَةُ بَعدِى وَ سِبطاىَ وَ تِسعَةٌ مِن صُلب الحُسَينِ أَئِمَّةٌ أبرَار لَئِنِ اتَّبَعتُمُوهُم وَجَدتُمُوهُم هادِين مَهدِيِّينَ وَ لَئِن خَالَفتُمُوهُم لَيَكُونُ الاختِلافُ فِيكُم اِلَى يَوم القِيامَة؛(10) على بهترين كسى است كه او را جانشين خود در ميان شما قرار مى‏دهم. على(ع) امام و خليفه بعد از من است و دو فرزندم (حسن و حسين(عليهما السلام)) و نه نفر از فرزندان حسين(ع) پيشوايان و امامان پاك و نيك‏اند كه اگر از آنها پيروى كنيد، آنان را هدايتگر و هدايت شده مى‏يابيد و اگر آنان را مخالفت كنيد، تا روز قيامت (بلاى تفرقه و) اختلاف در ميان شما حاكم خواهد شد.»
2. تبيين امامت برخى امامان‏
حضرت زهرا(س) علاوه بر اينكه به صورت كلى دفاع از امامت دوازده امام نموده و امامت آنها را تبيين كرده است، گاه به صورت موردى و بخاطر اقتضاى زمان، امامت برخى از آنها را بيشتر و به صورت خاص مورد تأكيد قرار داده است.
از جمله درباره على(ع) كه امام زمانش بوده و مسئله امامت او جنبه زيربنايى داشته، مطلب را بيشتر تأكيد فرموده است كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1. آن حضرت فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه يوم غدير خمّ من كنت مولاه فعلىّ مولاه و قوله(ص) انت منّى بمنزلة هارون من موسى؛(11) آيا فراموش كرديد سخنان رسول خدا(ص) را در روز غديرخم (كه فرمود): هر كه من مولا و رهبر او مى‏باشم، على(ع) مولاى اوست؟ و اين سخنش (كه فرمود):(يا على!) موقعيت تو نسبت به من، همانند موقعيت هارون به موسى است.»
حضرت زهرا(س) در برابر يكى از نادانان مدينه كه خفّاش صفت در برابر آفتاب وجود امام على(ع)، زبان به سرزنش گشوده بود، فرمود: «و هو الامام الرّبّانى و الهيكل النّورانى قطب الاقطاب و سلالة الاطياب النّاطق بالصّواب نقطة دائرة الامامة و أبو بنيه الحسن و الحسين الّذين هما ريحانتى رسول اللّه سيّدى شباب اهل الجنّة؛(12) او (على) امام ربانى و الهى، و هيكلى نورانى، مركز توجه همه عارفان (و خداپرستان) و فرزندى از خاندان پاكان، گوينده به حق و روا، مركز و نقطه دايره امامت و پدر حسن و حسين، دو دسته گل پيامبر(ص) و دو سرور و بزرگ جوانان اهل بهشت است.»
دفاع جانانه از على(ع)
حضرت زهرا(س) بيشترين دفاع را از امامت شخص امير مؤمنان على(ع) به عنوان امام زمان خويش و به عنوان خليفه بلافصل پيامبراكرم(ص) و سنگ زيرين و بنيادين امامت داشته است كه اين دفاع‏ها را مى‏توان در چند بخش بيان نمود:
يكم: تثبيت و تبيين امامت على(ع)
در بخشهاى پيشين به اين نوع دفاع از امامت اشاره شد.
دوم: بيان فضايل و سابقه پر افتخار على(ع)
نوع ديگر دفاع آن حضرت از شخص على(ع) اين بود كه در موارد لازم سابقه طولانى و فضايل بى‏شمار او را گوشزد مى‏كرد.
گفتنى است كه بيان فضايل يك فرد آن گاه مؤثر مى‏افتد كه خود گوينده به آن معتقد باشد. بسيارند كسانى كه فضايل على(ع) را به زبان آوردند، ولى در عمل و رفتار خود به آن اقرار و پايبندى نداشته‏اند، ولى حضرت زهرا(س) با تمام وجودش معتقد و معترف به فضايل على(ع) بوده است.
روزى پيامبراكرم(ص) در يك جلسه خانوادگى به ارزشهاى على(ع) اشاره فرمود و شدّت محبت و ارادت قلبى خود را نسبت به على(ع) براى دخترش فاطمه(س) اظهار كرد.
فاطمه(ع) گفت: «و الّذى اصطفاك و اجتباك و هداك و هدى بك الامّة لازلت مقرّةً له ما عشت؛(13) سوگند به خدايى كه تو را (به رسالت) برگزيد و انتخاب كرد و تو را هدايت نمود و به وسيله تو امت را نيز هدايت كرد! همواره من به (ارزشها و فضايل) او معترف(و معتقد) بوده‏ام.
اما در بيان فضايل على(ع) نيز حضرت زهرا(ع) از زبان پيامبراكرم(ص) نقل نموده كه فرمود: «علىٌّ خير من أخلّفه فيكم؛(14) على(ع) بهترين كسى است كه او را در ميان شما جانشين قرار دادم.»
در بخشى از خطبه معروف خود در مسجد مدينه درباره سابقه درخشان على(ع) فرمود: «كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها اللّه، أو نجم قرنٌ للشّيطان و فغرت فاغرةٌ من المشركين قذف أخاه فى لهواتها فلا ينكفى حتّى يطأصماخها باصمخه و يخمد لهبها بسيفه مكدوداً فى ذات اللّه، و مجتهداً فى أمر اللّه، قريباً من رسول اللّه سيّد أولياء اللّه مشمّراً ناصحاً، مجدّاً كادحاً لاتأخذه فى اللّه لومة لائمٍ و أنتم فى رفاهيةٍ من العيش؛(15) (پس از بعثت رسول خدا(ص)) هرگاه مشركين آتش جنگ بر افروختند، خدا آن را خاموش كرد و هرگاه شيطان سربرداشت يا مشركى از مشركين ندا داد يا يورش آورد، رسول خدا(ص) برادرش(على(ع)) را در كام سختيها و شعله‏ها مى‏انداخت. و على(ع) بر جاى ننشست تا بر سر و مغز مخالفان كوبيد و با شمشير، مشكلات و تهاجمات را از سر راه(اسلام) برداشت. او (على(ع)) رنجها را براى خدا تحمّل نمود و در تحقق امر الهى تلاش كرد. يار نزديك رسول خدا(ص) و بزرگ و سرور دوستان خدا بود.
(همواره) دامن همّت به كمر زده، نصيحتگر، تلاشگر و كوشا بود. در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده‏اى بيم به خود راه نداد، در حالى كه شما (مردم) در رفاه و آسايش زندگى آرميده بوديد.»
سوم: تبيين غصب خلافت على(ع)
در روزگارى كه ديگران به شدّت بر اوضاع مسلّط بودند و اجازه مخالفت و نفس كشيدن به كسى نمى‏دادند، حضرت زهرا(س) با تمام قدرت به دفاع از حق غصب شده و پامال شده على(ع) برخاست و صريحاً فرياد كشيد كه خلافت از على(ع) غصب شده است.
1. از حضرت صادق(ع) نقل شده است كه حضرت فاطمه(س) بعد از پيامبر(ص) اين گونه از دست امّت بى تفاوت شكوه نمود: «اللّهُمَّ إلَيكَ نَشكُو فَقدَ نَبِيِّكَ…وَ مَنعَهُم إيَّانَا حَقَّنَا الَّذِى جَعَلتَهُ لَنَا فِى كِتابِكَ المُنزَلِ عَلَى نَبِيِّكَ المُرسَل؛(16) خدايا! به سوى تو شكايت مى‏كنيم به خاطر اندوه از دست دادن پيامبرت… و اينكه ما را از حقّمان باز داشتند، همان حقّى كه در كتاب نازل شده بر پيامبرت، براى ما قرار دادى.»
ناله‏هاى حضرت به گونه‏اى بود كه در مدينه منتشر مى‏شد و غاصبان به شدّت از آن به خشم مى‏آمدند و مانع گريه‏هاى آن حضرت مى‏شدند.
2. از حضرت زهرا(س) در حالى كه در احد بر مزار حضرت حمزه(ع) عزادارى مى‏كرد، پرسيدند: چرا مردم بر ضد شما و على(ع) هجوم آوردند و حق مسلّم شما را غصب كردند؟
حضرت فاطمه(س) در پاسخ فرمود: «لكنّها أحقادٌ بدريّةٌ و تراتٌ احديّةٌ كانت عليها قلوب النّفاق مكتمنةٌ لامكان الوشاة فلمّا استَهدف الأمر أرسلت علينا شآبيب الآثار؛(17) اين همه كينه توزيها از (جنگ) بدر و انتقام جوييها از (جنگ) احد است كه در دلهاى منافقان پنهان بود. پس زمانى كه به هدفشان از امر (حكومت) رسيدند، تمام كينه‏ها و حسادتها را بر ما فرو ريختند.»
3. ام سلمه مى‏گويد: خدمت حضرت زهرا(س) رسيدم و پرسيدم: اى دختر رسول خدا! شب را چگونه صبح كردى؟ حالت چگونه است؟
فرمود: «أصبحت بين كمدٍ و كربٍ فقد النّبى و ظلم الوصىّ هتك و اللّه حجابه من أصبحت إمامته مقتضبة على غير ما شرع اللّه فى التّنزيل و سنّها النّبىّ فى التّأويل؛(18) صبح كردم در ميان حزن شديد و اندوه عظيم، در حالى كه پيامبر(ص) از دست رفته و وصىّ او مظلوم واقع شده است. سوگند به خدا! حشمت و عظمت آن كس دريده و نابود شد كه بر خلاف حكم خدا در قرآن و سنّت و سفارش پيامبر(ص) در تأويل و تفسير قرآن، حق امامت او را غصب كردند و به ديگران سپردند.»
4. آن گاه كه تصميم گرفتند به خانه ولايت هجوم برند، حضرت زهرا(س) كنار در ورودى منزل خطاب به مردم كوچه و بازار فرمود: «لا عهد لى بقومٍ حضروا اسوء محضراً منكم…لم تستأمِرونا و لم تردُّوا لنا حقّا كانّكم لم تعلموا ما قال يوم غدير خمّ؛ من ملّتى را مثل شما نمى‏شناسم كه اين گونه بد برخورد باشند… از ما فرمان نخواستند و حق (مسلّم) ما را باز نگردانديد. گويا از آنچه رسول خدا(ص) در روز غدير خم فرمود آگاهى نداريد؟».
و در ادامه فرمود: «و اللّه لقد عقدله (على(ع)) يومئذٍ الولاء ليقطع منكم بذالك منها الرّجاء و لكنّكم قطعتم الاسباب بينكم و بين نبيّكم…؛(19) در آن روز ولايت(و رهبرى) را براى او (على(ع)) منعقد كرد (و از مردم بيعت گرفت) تا اميد شما(فرصت طلبان) به خلافت قطع گردد ولكن شما رشته‏هاى پيوند(معنوى) ميان خود و نبى خود را قطع كرديد.»
در اين سخنان، حضرت به صورت علنى و در جمع مردم و با حضور ديگران صراحتاً از زير پا گذاشتن حق على(ع) سخن به ميان آورده است.
5. حضرت فاطمه(س) تا آخرين لحظه براى دفاع از على(ع) پاى فشرد و لذا در بخشى از وصيّت نامه آن حضرت مى‏خوانيم:
«لاتصلّ علىّ أمّةٌ نقضت عهد اللّه و عهد أبى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى أمير المؤمنين علىّ عليه السلام، و ظلمونى حقّى…أُذَكّرهم باللّه و برسوله ألّا تظلمونا و لا تغصبونا حقّنا الّذى جعله اللّه لنا، فيجيبونا ليلاً و يقعدون عن نصرتنا نهاراً؛(20) امّتى كه عهد و پيمان خدا و پدرم رسول خدا(ص) را درباره (ولايت) اميرمؤمنان على(ع) شكستند و نسبت به حق من ظلم كردند، بر پيكر من نماز نگزارند… و آنهايى كه نسبت به خدا و رسولش تذكّر و هشدار مى‏دادم كه در مورد ما (اهل بيت) ظلم روا مداريد! و حق مسلّمى را كه خدا براى ما قرار داده است، غصب نكنيد! در تاريكى شب جواب مساعد مى‏دادند(كه شما را يارى مى‏كنيم) و در روز روشن دست از يارى ما بر مى‏داشتند،(نيز) حق ندارند بر من نماز گزارند.»
راستى كه اين عمل بانو ماندگارترين سندى است بر عليه غاصبان و زيباترين حركتى است در افشاگرى و بروز چهره منافقان.
چهارم. گريه بر مظلوميّت على(ع)
گفتنى است حضرت زهرا(س) پيش از رحلت پيامبراكرم(ص) از مصائب على(ع) و مظلوميت او سخت نگران بود و زمانى كه پيامبراكرم(ص) از انبوه مصائب و مشكلات على(ع) پس از خود خبر داد فرمود: «إنّ زوجك يلاقى بعدى كذا و كذا؛ همسرت بعد از من چنين و چنان (مصائب و مشكلات) را ملاقات مى‏كند.»
حضرت زهرا(س) با يك دنيا نگرانى عرض كرد: «يا رسول اللّه ألا تدعو اللّه أن يصرف ذلك عنه؛ اى رسول خدا! آيا از خداوند نمى‏خواهى كه اين مشكلات را از على(ع) دور كند؟»
فرمود: «چرا، امّا چاره‏اى جز اين نيست، زيرا انسانها آزادند و از نعمت اختيار و آزادى سوء استفاده مى‏كنند.»(21)
و در هنگامى كه مصائب على(ع) شروع شد و خلافت او غصب گرديد، يكى از شيوه‏هاى دفاعى حضرت فاطمه(س) گريه بر مظلوميت على(ع) بود. آن حضرت بعد از رحلت پيامبر(ص) گريه مى‏كرد و مى‏فرمود: «…من لعلىّ أخيك و ناصرالدّين؛(22)كيست (ياور) براى على(ع) آن يارى كننده دينت.»
در واپسين روزهاى زندگى نيز به شدت گريه مى‏كرد كه على(ع) از راز آن پرسيد، و او پاسخ داد: «أبكى لما تلقى بعدى؛(23) به خاطر آنچه پس از من به تو خواهد رسيد، گريه مى‏كنم.»
پنجم. سرزنش مردم‏
فاطمه زهرا(س) در بخشى از سخنان خود در جمع زنان مهاجر و انصار فرمود: «فقبحاً لفلول الحدّ و قرع الصّفاة؛ چه زشت است كندى شمشيرها و سستى و بازيچه بودن مردانتان!.»
و ادامه داد: «ويحهم أنّى زعزعوها عن رواسى الرّسالة و قواعد النّبوّة و الدّلالة و مهبط الرّوح الأمين…؛ واى بر آنان! چرا خلافت را از مركز رسالت و پايه‏هاى نبوت و راهنما و مهبط وحى جبرئيل(ع) بيرون بردند!»
«و ما الّذى نقموا من أبى الحسن نقموا منه و اللّه نكير سيفه…؛(24) چه باعث شد كه (با على(ع) كينه توزى كردند و) از ابى الحسن انتقام گرفتند؟(آرى) به خدا! انتقام گرفتند به خاطر سوزش تيغ او (و پايدارى او).»
و در بخشى از خطبه معروف خود در مسجد خطاب به انصار فرمود: «يا معاشر الفتية و أعضاد الملّة، و أنصار الاسلام، ما هذه الغميزة فى حقّى، و السّنة عن ظلامتى، اما كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أبى يقول المرء يحفظ فى ولده…؛ اى گروه نقبا و جوانمردان(مؤمن)! اى بازوان ملّت و ياران اسلام! اين غفلت و سستى چيست كه در حق من روا مى‏داريد و چرا در برابر دادخواهى من سهل انگاريد؟ آيا پدرم رسول خدا(ص) هميشه نمى‏فرمود: «حرمت مرد(بزرگ) در فرزندانش حفظ شود. با چه سرعتى دچار اعمال ناپسند شديد! و چقدر زود آب از دهان و دماغ بز لاغر فرو ريخت!(يعنى دچار غفلت شديد).»
«و لكم طاقةٌ بما أحاول، و قوّةٌ على ما أطلب و أزاول؛(25) در حالى كه شما (انصار) توان گرفتن(حق من را) داريد و نيروى كافى(براى حمايت) آنچه من مطالبه مى‏كنم و از آن كنار زده شده‏ام، داريد.»
و در خطبه چهارم كه در نكوهش پيمان شكنان و سستى و بى تفاوتى مردم ايراد نمود، مى‏فرمايد: «معاشر النّاس المسرعة الى قيل الباطل، المضية على الفعل القبيح الخاسر أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها؛(26) اى مردمى كه به سوى سخن باطل شتابانيد و اعمال زشت زيانكارانه (غاصبان) را ناديده مى‏گيريد! آيا در قرآن تدبّر نمى‏كنند يا بر دلهايشان قفل زده شده است؟»
در ادامه فرمود: «نه، بلكه اعمال بد شماست كه پرده بر دلهايتان كشيده و گوشها و چشمهاى شما را گرفته است و چه بد تأويل(از دين كرديد) و چه بد نظريه و رأى داديد و چه بد گناهى را مرتكب شديد! و حتماً سرانجامش را گران و سخت خواهيد يافت در آن روزى كه پرده از كار شما برداشته شود و كيفرى كه در انتظار شماست و عذابى كه خدا آماده كرده و شما گمان آن را نداريد، نمايان خواهد شد «و در آن روز است كه اهل باطل دچار خسران مى‏گردد.»(27)»(28)
ششم. دفاع هنگام بردن امام براى بيعت‏
در آن زمان تلخ و غم آلود كه على(ع) را با زور و با وضع زننده به طرف مسجد مى‏بردند، فاطمه(س) به ميان جمعيّت آمد و بين امام و آنها قرار گرفت و فرمود: «و اللّه لاادعكم تجرّون ابن عمّى ظلماً؛به خدا قسم! نمى‏گذارم پسر عمويم را ظالمانه (براى بيعت) ببريد.»
«ويلكم ما اسرع ماخنتم اللّه و رسوله فينا اهل البيت و قداوصاكم رسول اللّه(ص) باتّباعنا و مودّتنا و التّمسّك بنا فقال اللّه تعالى قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى(29)؛(30) واى بر شما! چه زود به خدا و رسولش درباره ما اهل بيت خيانت كرديد! و حال آنكه رسول خدا(ص) به پيروى و دوستى ما(اهل بيت) تمسّك به ما (در امور زندگى) سفارش نمود. پس خداوند بلند مرتبه فرمود: بگو پاداشى بر رسالت از شما نمى‏خواهم، جز دوستى بستگانم را.»
هفتم. دفاع در مسجد
آن گاه كه على(ع) را مظلومانه به مسجد بردند، تا به اجبار از او بيعت بگيرند فرياد زهرا(س) با تن مجروح بلند شد: «خلّوا عن ابن عمّى فو الّذى بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه لأنشرنّ شعرى و لأضعنّ قميص رسول اللّه(ص) على رأسى و لأصرخنّ الى اللّه تبارك و تعالى؛ رها كنيد پسر عموم را! قسم به آن خدايى كه محمد(ص) را به حق برانگيخت! اگر از على(ع) دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا(ص) را بر سر افكنده، به نزد خداى تبارك و تعالى فرياد بر مى‏آورم.»
سپس اضافه فرمود: «يقين بدانيد كه ناقه صالح در نزد خدا از من گرامى‏تر و بچّه آن ناقه نيز از فرزندان من قدر و قيمتش زيادتر نبود.»(31)
آن گاه حضرت فاطمه(س) همراه حسنين(عليهم السلام) براى نفرين به سوى قبر رسول خدا(ص) حركت كرد. على(ع) به سلمان فرمود: «سلمان! فاطمه را درياب! گويى دو طرف مدينه را مى‏نگرم كه به لرزه افتاده. سوگند به خدا! اگر فاطمه(س)…نفرين و ناله سر دهد، ديگر مهلتى براى مردم مدينه باقى نمى‏ماند و زمين همه آنها را دركام مرگبار خود فرو مى‏برد.»
سلمان خود را رساند و از فاطمه(س) خواست كه نفرين نكند.
حضرت فرمود: «يا سلمان يريدون قتل علىّ ما علىّ صبرٌ؛اى سلمان! آنها قصد جان على(ع) را دارند و من(در قتل على(ع)) نمى‏توانم صبر كنم.»
سلمان عرض كرد: امام على(ع) مرا فرستاده كه به شما بگويم: به خانه برگرديد و نفرين نكنيد.
وقتى حضرت متوجه پيام امام خويش شد، فرمود: «اذا أرجع وأصبر و أسمع له و أطيع؛(32) حال(كه امامم دستور داده) بر مى‏گردم و صبر مى‏كنم و سخن او را مى‏پذيرم و از او اطاعت مى‏كنم.»
اين گونه دفاع، زيباترين دفاع است، چرا كه با اطاعت صددر صد و محض امامش همراه است. آن گاه كه على(ع) سالم از دست مهاجمان آزاد شد. زهرا(س) تا نگاهش به امام و شوهرش افتاد، گفت: «روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء يا اباالحسن ان كنت فى خيرٍ كنت معك و ان كنت فى شرّ كنت معك؛جانم فداى جان تو و روح و جان من سپر بلاى جان تو! اى اباالحسن همواره با تو خواهم بود اگر تو در خير و نيكى باشى با تو هستم و اگر در سختى (و بلا) باشى (باز هم) با تو خواهم بود.»
راستى كه بايد گفت: جانانه‏ترين و زيباترين دفاع را فاطمه(س) از امامت و امام خويش كرد تا آنجا كه جان خويش را سخاوتمندانه فدا نمود و تا آخرين لحظه دست از دفاع از امام خود بر نداشت.
پى‏نوشت‏ها:
1. بحارالانوار، ج 36، ص 353.
2. رياحين الشريعة، ذبيح الله محلاتى، تهران دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 93؛ فرهنگ سخنان فاطمه(س) محمد دشتى، انتشارات مشهور، ص‏27.
3. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، بيروت، دارالكتب العلميّه، ج 6، ص 211؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 21.
4. بخشى از خطبه فاطمه زهرا(س) در مسجد مدينه، .رك: الاحتجاج، احمد طبرسى، قم، اسوه، اوّل، 1413 ق، ج 1، ص 258؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س) ص 21.
5. بحارالانوار، ج 36، ص 353، ح 224.
6. همان، ج 23، ص 259، ح 8؛ تفسير امام حسن عسكرى(ع)، ص 330.
7. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 288 – 289 ؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 92.
8. بحارالانوار، ج 36، ص 194؛فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 159.
9. همان.
10. بحارالانوار، ج 36، ص 353، ح 224.
11. الغدير، علامه امينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 197.
12. رياحين الشريعة، ج 1، ص 93؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 27.
13. مناقب ابن شهرآشوب، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 3، ص 330.
14. بحارالانوار، ج 36، ص 353، ح 224.
15. الاحتجاج، ج 1، ص 262؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 206؛ قصة مدينه، ص 215.
16. بحارالانوار، ج 53، ص 19، و ج 43، ص 156 و 214.
17. همان، ج 43، ص 156 – 157، ح 5، مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 205.
18. همان.
19. بحارالانوار، ج 28، ص 205.
20. همان، ج 43، ص 204؛ علل الشرائع، صدوق، بيروت دارالبلاغة، ج 1، ص 185 – 189؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س) ص 213.
21. بحارالانوار، ج 24، ص 230، ح 35، فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 32.
22. بحارالانوار، ج 22، ص 484، ح 31.
23. الامالى، صدوق، ص 153، ح 8، به نقل از فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 31.
24. الاحتجاج، ج 1، ص 288، ح 50.
25. بحارالانوار، ج 43، ص 158؛ الاحتجاج، ج 1، ص 269؛ شرح خطبه حضرت زهرا(س) عزّالدين حسينى زنجانى، قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، ج 2، ص 321.
26. سوره محمد(ص)، آيه 24.
27. سوره غافر، آيه 78: «و خسر هنالك المبطلون».
28. شرح خطبه فاطمه زهرا(س)،ج 2، ص 321؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)،ص 97؛ الاحتجاج، ج 1، ص 278.
29. سوره شورى، آيه 23.
30. الاختصاص، ص 181؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 109.
31. بحارالانوار، ج 43، ص 47؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 118.
32. كوكب الدرّى، علامه حائرى مازندرانى، ج 1، ص 196، به نقل از: فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(س)، ص 110.

/

بى شرمى و پرده درى هشدارهاى اجتماعى 8

هشدارهاى اجتماعى(8)
بى شرمى و پرده درى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على (عليه السلام):
«اِيّاكَ وَالقُحَة فَأنَّها تَحدُوكَ عَلى رُكوبٍ القَبائح وَ التَّهَجُّم عَلى السَيّئات؛(1) از بى شرمى و بى حيايى دُورى كن، زيرا اين (صفت زشت) تو را بر زشتيها مسلط مى‏كند و بسوى بديها به پيش مى‏برد.»
يكى از هشدارهاى اجتماعى كه در فرهنگ دينى از آن به عنوان مفتاح و كليد بديها ياد شده نداشتن شرم و حياء و پرده‏درى است.
كسى‏كه از خوى زيباى حياء محروم گردد پرده‏هاى عصمت و پاكى را يكى از پس ديگرى از جلو راه بر مى‏دارد و به هرگونه پليدى و پلشتى تن مى‏دهد. در روايت فوق كه از امام على(ع) نقل كرديم به سه نكته اشاره شده است:
1- اعلام خطر نسبت به كمرنگ شدن حياء و شرم در جامعه دينى، زيرا واژه “قحه” از ريشه”وقح” و وقاحت است و به معناى “قلة الحياء” و رخت بر بستن حياء از زندگى انسان آمده است.
2- اگر صفت زيباى شرم و حيا از زندگى فردى و اجتماعى انسانها جدا شد زمينه‏هاى ارتكاب گناه و رفتار زشت به آسانى فراهم مى‏گردد.
3- انسان بى‏حياء و پرده در، هجوم به گناهان مى‏برد و ارتكاب كار زشت برايش آسان مى‏شود و در واقع به سوى بديها سوق داده مى‏شود.
لغت شناسان حياء را اين گونه معنى كرده‏اند:
«اَلحَياءُ اِنقِباضُ النَّفسِ عَنِ القَبائح وَ تَركُهُ لِذالِك؛(2) شرم، خود دارى نفس است از زشتى‏ها و انجام ندادن آنها به خاطر زشت بودن آنها.»
در حقيقت آدم با حياء، بر خود مسلط است، با تقويت اراده، نفس خود را كنترل مى‏كند و از گرايشهاى نفس حيوانى به سوى بديها جلوگيرى نمايد.
علامه جوادى آملى مى‏نويسد:
«منشأ حياء ادراك چيزى است كه صدور آن زشت باشد، و اثر آن ابتدا در چهره ظاهر مى‏شود. حياء از ارتكاب قبيح “فضيلت” است و حياء از فراگيرى احكام دينى “رذيلت” بنابراين حياء بر محور متعلق به حسن و قبح متصف مى‏شود.»(3)
حياء و كمرويى‏
در آغاز اين فصل از نوشتار شايسته است به اين نكته اشاره كنيم كه: فرق است بين شرم و حياء داشتن و كمرو بودن. برخى از افراد بين اين دو فرق نمى‏گذارند، و حال آن كه مى‏توان گفت اين دو مفهوم در برابر هم قرار دارند، توضيح اين كه:
كمرويى، ناتوانى يا كم توانى فراگير اجتماعى است، كمرويى نوعى اختلال رفتارى است و مى‏توان آن را از عوامل بازدارنده رشد شخصيت اجتماعى انسان بشمار آورد. ريشه كمرويى توجه زياد به خود و ترس از مواجهه با ديگرى است.
اما “حياء” و خويشتن دارى از انجام كار زشت و رفتار ناپسند، امرى ارادى و ارزشمند و خوشايند است، انسان كم رو گرفتار شخصيت منفى در اجتماع است ولى انسان با حياء داراى متانت و وقار اجتماعى است. و مردم او را به عنوان انسان مثبت و با اراده و با شخصيت مى‏شناسند.
در فرهنگ دينى و روايى ما كم رويى نكوهش و از حياء و شرم ستايش شده است، امام على(ع) مى‏فرمايد:
«اَلحَياءِ يمنع الرِّزق؛(4) كم رويى مانع رزق و روزى است.»
روشن است كسى كه كمرو باشد و از روبرو شدن با ديگران وحشت داشته باشد و نتواند با همنوعان خود ارتباط برقرار كند، زمينه كسب و كار و اشتغال او ضعيف مى‏گردد و در نتيجه عنصر سربار خواهد شد كه قدرت كار و ابتكار از او گرفته شده است.
در بيان ديگر آن حضرت مى‏فرمايد:
«من زقّ وجهه زقّ علمه؛(5) كسى كه كمرو باشد دانايى و دانش او هم اندك خواهد بود.»
دانش پژويى كه توانايى و روى پرسش و سؤال از استاد را نداشته باشد پيشرفت چشمگيرى نخواهد داشت. علم دانش با گفتگو و پرسش و پاسخ بالنده مى‏شود و ژرفا پيدا مى‏كند، دانش‏آموز و يا دانشجوى كم رو بسيارى از مجهولاتش بى‏پاسخ مى‏ماند و در نتيجه علم و دانش او پرورش لازم را پيدا نمى‏كند.
البته حياء و شرمى كه ريشه عقلانى داشته باشد زيبا و زيبنده انسان خداباور است به همين جهت در روايات دينى حياء به دوگونه تقسيم شده است، رسولخدا(ص) فرمود:
«الحياء حياءان حياء عقلٍ و حياء حمقٍ فحياء العقل العلم، و حياء الحمق الجهل؛(6) حياء دوگونه است حياى ناشى از خرد و حياى برخاسته از نابخردى، حياى خرد دانش است و حياى نابخردانه جهل و نادانى.»
انسان عاقل و خردمند خود را در محضر خدا مى‏بيند و از قانون شكنى و عبور از محرمات الهى و شكستن مرزها و حدود دينى، پرهيز مى‏كند و با پاكى و پروا داشتن از هرگونه بى‏پروايى و بى‏تقوايى دورى مى‏گزيند و مى‏داند كه در برابر هر گناهى چندين چشم تيزبين در عالم هستى او را رَصَد مى‏كنند از اين رو حريم مى‏گيرد و حرمت قوانين و فرامين الهى را رعايت مى‏كند و از هرگونه زشتى و رذيلت خود را مصون و محفوظ نگه مى‏دارد. اين نتيجه حياى خردمندانه انسان مؤمن است.
اما كسى كه لباس شرم و حيا را دريده است گمان مى‏كند كه ديده هشيار و بيدارى نيست و گاهى به خيال خام خويش گوشه خلوتى پيدا مى‏كند و گناه مى‏كند، غافل از آن كه:
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است‏
دل ندارد هر آنكس كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجيب بر در و ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
رسولخدا(ص) فرمود:
«از مثل‏هاى پيامبران جز اين سخن مردم بر جاى نمانده است: وقتى حيا نداشتى هر كارى مى‏خواهى بكن.»(7)
اين هشدار جدى است، يعنى اگر كسى بى‏حيا و پرده در شد و از خدا و خلق شرم نكرد در لبه پرتگاه است و هر آن ممكن است سيل او را به كام خود فرو ببرد و نابود سازد.
حياء لباس اسلام‏
از رسولخدا(ص) چنين نقل شده است كه فرمود:
«الاسلام عريانٌ و لباسه الحياء؛(8) اسلام برهنه است و حياء پوشش آن است.»
“لباس ظاهرى” براى انسان چند خاصيت دارد:
الف: عورت و عيب‏هاى جسمى انسان را مى‏پوشاند.
ب: حافظ و نگهدارنده بدن از آسيب‏هاست.
ج: نزديكترين چيز به بدن لباس است.
د: در برابر سرما و گرما به انسان كمك مى‏كند.
ه: اصولاً لباس مايه زينت و زيبايى اندام است.
دين وايمان و اسلام هم لباسى دارد كه همه اين آثار بر او بار مى‏شود و آن شرم وحياء است. شرم و حياء عيوب باطنى انسان را مى‏پوشاند، انسان را در برابر آسيبها و آفتها محافظت مى‏كند، نزديكترين صفت فضيلت كه سرآمد همه فضيلتها به شمار آمده است “حياء” است.
حياء يك ارزش و زينت براى انسان است، عامل بازدارنده از ارتكاب بى‏پرواييها بشمار مى‏رود. از اين رو بايد گفت: حياء يك صفت وجودى است نه عدمى، حياء حالت انفصال نفسانى نيست كه از ضعف و سستى و بى‏ارادگى انسان حكايت كند، بلكه حياء يك حالت فعال در وجود آدمى است كه در رفتار او تجلّى و تبلور پيدا مى‏كند، انسان با حياء شخصيت انسانى و اجتماعى خود را به نمايش مى‏گذارد.
به همين جهت اسلام از او به عنوان “لباس” نام برده يعنى هم عامل بازدارنده است و هم عامل زينت بخش، آراستگى انسان در فضاى ارزشها در درجه اول به وسيله حياى او به دست مى‏آيد.
انسان با حياء با رفتار خود شخصيت ايمانى و الهى خود را نشان مى‏دهد و عقل و خرد خود را به اثبات مى‏رساند:
على(ع) فرمود:
«اَعقَلُ النّاسِ اَحياهُم؛(9) خردمندترين انسانها با شرمترين آنهاست.»
و باز فرمود:
«اَلحَياءُ سَبَبٌ الى كُلِّ جَميل؛(10) شرم وسيله رسيدن به هر زيبايى و نيكى است.»
و در يك سخن، به فرمايش على(ع):
«اَلحَياءُ مِفتاحُ كُلِّ خَير؛(11) شرم كليد همه خوبيهاست.»
آثار و پى‏آمد بى‏حيايى‏
در نقطه مقابل شرم و حياء، بى‏پروايى و بى‏حيايى است. انسانى كه حياء ندارد هيچ دست اندازى در برابر خود نمى‏بيند، مركب شهوات او لجام گسيخته است و او را به پيش مى‏برد، هيچ مانعى و رادعى براى خود نمى‏بيند، به قول معروف: “به ترس از كسى كه از خدا نمى‏ترسد” كسى‏كه حريم حرمت خداى جهان را نگه نمى‏دارد از او بايد ترسيد، اعتماد و اطمينان به او كارى نابخردانه است، پيامبر بزرگوار اسلام در يك هشدار جامع به جامعه اسلامى خطر بى‏حيايى و بى‏تعهدى و بى‏تفاوتى را اين گونه گوشزد نموده است:
«كيف بكم اذا فسد نساؤكم و فسق شبابكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ قيل له: و يكون ذلك يا رسول اللّه؟ قال: نعم و شرّ من ذلك، و كيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف؟ قيل: يا رسول اللّه و يكون ذلك؟ قال: نعم و شرٌّ من ذلك. وكيف بكم اذا رأيتم المعروف منكراً و المنكر معروفاً؛(12) چگونه باشيد آن گاه كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان بدكاره گردند و امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ گفتند: اى پيامبر خدا آيا اين ممكن است؟ فرمود: آرى و از اين بدتر نيز توان بود. چگونه باشيد آنگاه كه به كارهاى زشت دستور دهيد و از كارهاى نيك مردم را بازداريد؟ گفتند: آيا ممكن است؟ فرمود: آرى بدتر از آن اين كه نيك را زشت و زشت را نيك انگاريد.»
“فاسق و فاسد” به كسى گفته مى‏شود كه از پوسته اسلام خارج شود. اگر كسى در رفتار از چارچوب شريعت محمدى(ص) بيرون رفت و حكم و قانون الهى را نپذيرفت و به آن پايبندى نشان نداد، قرآن به او سه لقب داده است “ظالم”(13) و “كافر”(14) و “فاسق”(15).
بنابراين انسان بى حياء در گام اول به خويشتن ستم مى‏كند و در گام دوم از راه درست و راست دين خارج مى‏شود و در سومين گام در رديف كافران و بى دينان قرار مى‏گيرد، از اين رو در روايات آمده است كه امام صادق(ع) فرمود:
«لا ايمان لمن لاحياء له؛(16) ايمان ندارد كسى كه حياء ندارد.»
رسولخدا(ص) فرمود: «…من حرم الحياء فهو شرٌّ كلّه؛(17) آن كه از (نعمت) حياء محروم شد تمام وجودش شر و بدى است.»
اگر سيل بند شكسته شد خطر آب گرفتگى و تخريب قطعى و حتمى است، حياء سيل بند مستحكمى است در برابر شرور و گناهان، اگر كسى حياء را از دست داد گويا اين سد شكسته شد و خطر نابودى نزديك گرديد.
على(ع) فرمود: «الحياء يصدّ عن فعل القبيح؛(18) شرم و حياء مانع زشتكارى است.»
اگر اين مانع برداشته شد زشتى‏ها و پلشتى‏ها در زندگى اجتماعى يكى پس از ديگرى خود را نشان خواهد داد.
كم‏حيايى در زنان‏
حياء به عنوان يك صفت ارزشى و يك فضيلت اخلاقى در رفتار هر كسى جلوه كند زيباست ولى پيامبر اكرم(ص) فرمود:
«الحياء حسن ولكنّ فى النّساء احسن؛(19) شرم خوب است ولى در زنان خوبتر و زيباتر است.»
به گفته يكى از دانشمندان اسلامى:
«گرچه اين خصلت، اختصاص به زنان ندارد ولى زن سهم بيشترى در اين باره دارد، زنى كه با حياست در كردار،گفتار، تصميم گيريها، در محل كار، محل تحصيل،منزل و در زندگى داراى وقار، نجابت، متانت، شايستگى، و انضباط ويژه‏اى است كه وى را از ديگران متمايز مى‏سازد. در نتيجه مى‏نماياند كه اين زن از اصالت و شخصيت و نيز از عفت و پاكدامنى بيشترى برخوردار است… .»
ويل دورانت مى‏گويد: «جنگ زنان عاقل با گريز و شرم رويى است، شرم رويى نوعى عقب نشينى مدبّرانه است كه از ترس و پاكى مى‏زايد و با لطف و زرنگى گسترش مى‏يابد.»(20)
به همان نسبت كه شرم و حياء در زنان نشانگر شخصيت متين آنها به شمار مى‏رود، بى‏حيايى و پرده درى نشان دهنده سبكى و بى‏شخصيتى آنان است. ويل دورانت مى‏گويد:
«زنان بى‏شرم جز در موارد زودگذر، براى مردان جذاب نيستند خود دارى از انبساط و امساك در بذل و بخشش بهترين سلاح براى شكار مردان است؟ اگر اعضاى نهانى انسان را در معرض عام تشريح مى‏كردند توجه ما به آن جلب مى‏شد ولى “رغبت و قصد” به ندرت تحريك مى‏شد.
مرد جوان به دنبال چشمان پرحياست و بى آن كه بداند حسّ مى‏كند كه اين خوددارى ظريفانه از يك لطف و رقّت عالى خبر مى‏دهد، حياء پاداشهاى خود را پس انداز مى‏كند و در نتيجه نيرو و شجاعت مرد را بالا مى‏برد.»(21)
در منابع دينى نيز به اين نكته اشاره شده و نسبت به كم حيايى و بى‏حيايى زنان هشدارهاى لازم داده شده است، حاصل آن اين است كه: اگر در جامعه دينى زنان از حياء و شرم لازم برخوردار نباشند آن جامعه در حال انفجار خواهد بود و زود يا دير كيفر اعمال خود را خواهد ديد.
استعمارگران و استكبار گستران عالم نيز از اين كانال جوامع اسلامى را تهديد مى‏كنند و زمينه سقوط آنان را فراهم مى‏سازند، بهترين نمونه عينى اين واقعيت را بايد در سقوط كشورهاى اسلامى “اندلس” ديد كه چگونه با رواج و گسترش بى‏عفتى و بى‏حيايى و آلوده كردن جوانان به فساد و بى‏بند و بارى دشمن به اهداف شوم خود رسيد و كشور اسلامى با سابقه چندين ساله را به كام فساد و تباهى فرو برد و غيرت‏ها را همراه منابع طبيعى آنان به غارت برد.
امام صادق(ع) درباره حساسيّت حياء و بى حيايى در رابطه با زنان فرمود:
«اَلحَياءُ عَشرَةُ اَجزاءِ، تِسعَةٌ فِى النِّساءِ وَ واحِدٌ فِى الرِّجالِ. فَأِذا حاضَتِ الجارِيَةُ ذَهَبَ جُزءٌ مِن حيائِها، فَأِذا تَزوّجَت ذَهَبَ جُزءٌ فَأِذا اَفرَغَت ذَهَبَ جُزءٌ، فَأِذا وَلَدَت ذَهَب جُزءٌ، وَ بقى لها خمسة اجزاءٍ، فَأن فَجَرت ذَهَبَ حَياءُها كُلُّه وَ اِن عَفَّت بَقِى خَمسةُ اجزاءٍ؛(22) شرم و حياء ده جزء دارد كه نه جزء آن در زنان و يك جزء آن در مردان است. هنگامى كه زن نخستين خون رگلى خود را ديد يك جزء از حياى او از بين مى‏رود. به هنگام ازدواج جزء ديگر و در زمان زناشويى بخش ديگر از بين مى‏رود، و به هنگام زايمان هم جزء چهارم حياء از ميان مى‏رود و پنج جزء ديگر آن باقى مى‏ماند، كه اگر زن به فحشاء و گناه روى بياورد آن پنج جزء يك جا از او رخت بر مى‏بندد و اگر عفت و پاكدامنى را پيشه خود سازد آن پنج جزء باقى مى‏ماند.»
اين بود نگاهى ديگر به يكى از هشدارهاى مهم اجتماعى از نگاه دين و آيين محمّدى(ص) اميد آن است كه جامعه اسلامى به ويژه زنان و دختران مسلمان درّ گرانمايه حياء و حجاب را پاسدارند و از پرده درى و بى حيايى به عنوان يك بيمارى واگير اجتماعى بپرهيزند تا سپهر معنويت و انسانيت فراگير گردد و ديو رذيلت و وقاحت از كوى و برزن رخت بربندد.
پى‏نوشت‏ها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 212.
2. مفردات راغب واژه “حياء”.
3. تفسير تسنيم.
4. ميزان الحكمه، رى شهرى، ترجمه، ج 3، ص 1356.
5. همان.
6. مدرك پيشين.
7. همان مدرك، ص 1358.
8. نهج الفصاحه.
9. ميزان الحكمة، ج 2، ص 1352.
10. همان.
11. همان.
12. تحف العقول، ص 35.
13. و 14. و 15. سوره مائده، آيات 45، 44، 47.
16. ميزان الحكمه، ج 3، ص 356.
17. تزكية النفس، ج 1، شفيعى مازندرانى، واژه حياء.
18. ميزان الحكمة، ج 3، ص 1354.
19. نهج الفصاحه، واژه (حياء)، حديث 2006.
20. تزكية النفس، شفيعى مازندرانى، ج 1، ص 190 – 189.
21. لذات فلسفه، ويل دورانت، ص 132.
22. تزكية النفس، شفيعى، ص 192.

/

بايسته هاى مومنان

بايسته‏هاى مؤمنان‏
آيت اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
آشنايى با قرآن و آگاهى يافتن از آن چه در آن آمده از تكاليف اوليه هر فرد مسلمان است، بديهى است آگاهى از مضامين و مفاهيم كتابى را كه خود را عهده دار هدايت افراد و اجتماعات مى‏داند علاوه بر اين كه مورد علاقه افراد مسلمان است، بلكه هر انسان فضيلت دوست نيز دوستدار آن آگاهى‏هاست تا به عنوان يك انسان آزاد از هر تعصبى درباره آن بينديشد و راه پيامبر گرامى اسلام را كه همان راه خداست بشناسد.
زيرا پيامبر اسلام به تناسب نيازها و موقعيت‏ها در طى 23 سال آيات قرآن را بر مردم خواند و به تدريج زمينه تحوّل را در انسان‏ها بوجود آورد و از اين راه منشأ تغييرات اساسى و عميقى در زندگى همه خانواده بشرى گرديد.
قرآن در آغاز همه انسان‏ها را مخاطب قرار داده و آن‏ها را به توحيد و عدل فراخواند و با گذشت 13 سال در مكه و پس از آن هجرت به مدينه توانست جامعه و امت مستقل اسلامى را تشكيل دهد از اين رو در مدينه اين امت و جمعيت مستقل را مورد خطاب قرار داده و برنامه‏هاى عملى افراد و گروه‏هايى را كه مسلمان بودند به آن‏ها گوشزد كرده است.
اين برنامه‏ها در حقيقت بيان‏گر برنامه‏هاى فردى و اجتماعى اسلامى است كه هم مى‏تواند معيار شناخت يك فرد يا يك جامعه اسلامى باشد كه هر فردى بتواند با آن فرد مسلمان و امت اسلامى را بشناسد و هم مى‏تواند برنامه‏هاى اصيل اسلامى را مشخص سازد و با صراحت مسلمان و مؤمن ادعايى و جغرافيايى را از مؤمن واقعى جدا سازد از اين رو بر مسلمان امروزى نيز لازم است اوضاع و احوال دينى و اجتماعى خويش را مورد بازشناسى قرار داده و روابط خود را بر اساس آن راهنمايى‏ها تنظيم و تعديل و در مورد لزوم تصحيح كند.
بر اساس اين ضرورت از اين پس سلسله مقالاتى را در تبيين آياتى كه خطاب به (يا ايهاالذين آمنوا) مى‏پردازد كه در واقع آيين ايمان دارى و به عبارتى مرامنامه اهل ايمان مى‏باشد تقديم مى‏داريم كه افراد با مطالعه آن بدانند قرآن چه وظائفى و آيينى را براى آنها در نظر گرفته و آن‏ها بايد آن را در زندگى به كارگيرند.
قيام به قسط و عدل‏
يكى از برنامه‏هاى اهل ايمان رعايت قسط و عدل است كه هر مسلمان و مؤمنى موظف به رعايت و توجه به آن است. چرا كه دين مقدّس اسلام عدالت را يكى از محورى‏ترين اصول اخلاق و از اساسى‏ترين پايه جامعه انسانى دانسته و رعايت آن را در هر شرايطى حتى در برابر كافر لازم مى‏داند.
قرآن كريم در آيه 135 نساء خطاب به مؤمنان فرمود: «يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم اوالوالدين والاقربين ان يكن غنيا او فقيراً فالله اولى بهما فلاتتبعوا الهوى ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان اللّه كان بما تعملون خبيراً؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، كاملاً قيام به عدالت كنيد، براى خدا شهادت دهيد اگرچه اين گواهى به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد. چرا كه اگر آن‏ها غنى يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نماييد خداوند به آن چه انجام مى‏دهيد آگاه است.»
در آيه 8 سوره مائده نيز خطاب به ايمان آورده‏ها فرمود: «يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط ولايجرمنكم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت گواهى دهيد، دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديك‏تر است و از معصيت خدا بپرهيزيد كه خداوند از آن چه انجام مى‏دهيد با خبر است.»
در اين دو آيه از مؤمنان خواسته است تا به عدالت قيام كنند قوامين جمع قوّام صيغه مبالغه و به معناى بسيار قيام كننده است يعنى مؤمنان بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنند به گونه‏اى كه اين عمل خُلقِ آن‏ها گردد و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح آن‏ها شود و به عبارت ديگر: قيام كه به معناى ايستادن است و قيام به كار يعنى تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى داشتن انجام كار است. بنابراين مؤمن بايد تصميم جدى و عزم راسخ بر انجام و اجراى عدالت داشته و به جدّ اقدام به برپايى آن داشته باشد.
قيام به عدل نسبت به همگان‏
با توجه به اين كه قرآن مدعى جهانى بودن است يعنى هرجا بشر هست قرآن نيز براى هدايت او حضور دارد. چرا كه قرآن براى هدايت همه انسان‏هاست: «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس؛(1) ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن براى هدايت بشر فرود آمده است.» «تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً؛(2) مبارك باد بر خدايى كه قرآن را بر بنده‏اش فرو فرستاد تا براى جهان‏ها هشدار دهنده باشد» «و ما هو الاذكرى للبشر؛(3) قرآن مايه بيدارى بشر است.»
كتاب جهانى بايد زبان مشترك و جهان پسند داشته باشد و زبان مشترك قرآن ميان اقوام و ملل مختلف جهان همان زبان فطرت انسانى است كه اين زبان خواهان قسط و عدل است گرچه خود ظالم باشد بر اين اساس است كه قرآن به هر انسانى از هر مليّت و مذهب و داراى هر فرهنگ و رسوم، دستور مى‏دهد قسط و عدل را رعايت كنند چرا كه راه رسيدن به زندگى مسالمت‏آميز و جامعه سالم همين است.
تعديل خواسته‏ها با قيام به عدالت‏
با توجه به اين كه تعديل غرائزى مانند محبت و غضب بسيار دشوار است از اين رو از آن با صيغه مبالغه قوّام ياد شده است تا بيان كننده حرفه و پيشه باشد و بفهماند كه اگر كسى قوّام به قسط و عدل نباشد به تعديل خواسته‏ها نمى‏رسد زيرا بسيارى از افراد در ظاهر عادل‏اند اما در مواقع خاص از باب مثال در حال غضب، اين حالت او را وا مى‏دارد به سود يا زيان كسى داورى كند و يا شهادت دهد. در حالى كه قوّام بودن براى خدا و گواهان به قسط از درونش قسط و عدل مى‏جوشد همانند قاضى عادل كه عدالت ملكه راسخ نفس اوست و وى مانند كوه راسخى است كه هر نوع صدايى را نمى‏پذيرد و بلكه آن را بر مى‏گرداند يعنى نه محبت،نه غضب، نه تهديد، نه تطميع، نه عواطف او را از مسير عدالت منحرف نمى‏كند و حتى اگر شهود در محكمه بر خلاف قسط و عدل شهادت دهند، از درون دل او اعتراض بر مى‏خيزد و باطن پاكش هرگز آن را نمى‏پذيرد از اين رو انسان حتى اگر شهادت به ضرر او يا پدر و مادر و خويشاوندان او باشد چون خواهان عدالت است آن را مى‏پذيرد و همچنين اگر به نفع دشمنان او باشد.
زيرا مؤمن واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت، هيچگونه ملاحظه‏اى نداشته باشد و منافع خود و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد.
موانع قسط و عدل‏
به لحاظ اين كه قرآن تنها كتاب تلاوت نيست بلكه كتاب تزكيه و تعليم نيز هست براى برقرارى قسط و عدل و گسترش آن در جامعه اسلامى، هم انسان‏ها را به رعايت و تحقق قسط و عدل فرا مى‏خواند و هم راه رسيدن به آن و هم موانع رسيدن آن را برمى‏شمارد.
علاقه و محبت بيش از اندازه به چيزى يا فردى و نيز دشمنى بى‏اندازه مانع تحقق قسط و عدل‏اند، زيرا همان گونه كه محبت فراوان انسان را از شنيدن حق و ديدن واقعيت‏ها و عمل به آن باز مى‏دارد چنان كه فرمود: «حبّك للشى‏ء يعمى ويصمّ؛(4) محبت به چيزى آدمى را كور و كر مى‏سازد و مانع از شنيدن حق و ديدن واقعيت مى‏گردد.»
عداوت و دشمنى بيش از حدّ نيز چنين است. از اين رو لازم است حبّ و بغض در انسان تعديل گردد تا محبت و دشمنى او به كسى يا چيزى او را وا ندارد از صراط مستقيم فاصله بگيرد و به ناحق داورى كرده يا به ناحق شهادت دهد.
در سوره نساء چگونگى تعديل محبت را بيان كرده است و از مؤمنان خواسته است تا از هوى و هوس پيروى نكنند تا به دليل هوى پرستى موجب دخالت دادن محبت عاطفى براى زيرپاگذاشتن عدالت شود زيرا سرچشمه مظالم و ستم‏ها هواپرستى است و اگر اجتماعى هوى‏پرست نباشد ظلم و ستم در آن راه نخواهد يافت.
و اگر آدمى بخواهد از هواپرستى محفوظ بماند بايد بداند كه خداى سبحان كه عالم و آگاه به همه حقايق است و از آن چه كه اندرون آدمى نهفته است آگاهى دارد نه تنها آگاهى دارد بلكه حتى ريزه كارى‏ها و جزئيات يك موضوع را نيز مى‏داند و اين علم به حضور آگاهانه خداى سبحان در همه مراحل و شرائط با انسان و توجه به اين علم و آگاهى مانع از حاكم شدن هواپرستى بر انسان خواهد بود.
از اين رو خداى سبحان هواپرستى كه ريشه آلودگى‏هاى انسانى است در همه جا از آن نهى كرده است هم در مسائل قضايى براى قضات و شهود و هم در مسائل سياسى براى زمامداران چنان كه در خطاب به حضرت داوود فرمود: «يا داوود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلّك عن سبيل اللّه؛(5) اى داوود ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم پس بين مردم به حق حكومت و داورى نما و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا باز مى‏دارد.»
هواى علمى و هوس عملى‏
همان‏گونه كه عقل به دو قسم نظرى و عملى تقسيم مى‏شود هوا نيز دوگونه است: فكرى و رفتارى. زيرا آدمى گاهى با مغالطه، انديشه‏اش آلوده مى‏گردد ولى گاهى مطلب را درست مى‏فهمد و اما در مقام عمل هوا و هوس را دخالت مى‏دهد.
قرآن به هر دو نوع هوا اشاره دارد. آن جا كه پيامبر اسلام(ص) معارفى را براى مردم بيان مى‏فرمايد آن را پيام‏هاى وحيانى شمرده كه جبرئيل امين آورده است: «و ما ينطق عن الهوى ان هوى الاوحى يوحى؛(6) يعنى پيامبر از روى هوا سخن نمى‏گويد آن چه مى‏گويد وحى الهى است.»
اين آيه ناظر به هواى علمى است زيرا در برابر وحى هرچه باشد بى‏شك هوا است و آدمى كه بر انديشه خود تكيه نمى‏كند بلكه با برهان و قرآن هماهنگ مى‏گردد از هواى علمى مى‏گريزد و انسانى كه خدا ترس باشد نفس خود را از هواپرستى و هواى عملى دور نگه مى‏دارد و گرفتار نفس اماره نمى‏شود: «و اما من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فانّ الجنّة هى المأوى؛(7) آدمى كه خداترس باشد و نفس خود را از هوا باز دارد بهشت جايگاه اوست.»
تعديل غضب‏
قرآن كريم در سوره مائده آيه 8 آدمى را به تعديل غضب فرا خوانده است و فرموده دشمنى قومى شما را وادار نسازد كه عدالت را رعايت نكنيد، گرچه مسلمان موظف است به حكم آيه: «اشداء على الكفار رحماء بينهم؛(8) با كفار با شدت و سختى برخورد كند و با مؤمنان مهربانانه رفتار نمايد» اما در عين حال، در جنگ با كافران خود را موظف مى‏داند كه معيارها را در جنگ رعايت كند از اين رو به زنان و كودكان و سالخوردگان تعدى نكرده و از آسيب رساندن به مجروحان و بيماران پرهيز مى‏كند.
اگرچه قريش در صلح حديبيه مسلمانان را از زيارت خانه خدا بازداشت، اما پس از فتح مكه و قدرت‏مندى آنان به آن‏ها مى‏گويد به آن‏ها تعدى نكنيد و اگر آن‏ها در گذشته معصيت كردند، خداى سبحان معصيت آن‏ها را كيفر مى‏دهد از اين رو رفتار شما با آن‏ها بايد برپايه قسط و عدل باشد.
لزوم رعايت عدل نسبت به دشمنان‏
آرى رعايت قسط و عدل حتى درباره دشمنان واجب است زيرا دشمن نيز مرزى دارد كه اگر رعايت نشود قسط و عدل تحقق نمى‏يابد از اين جا مى‏توان نكته مهم را استنباط كرد كه وقتى تعدّى به دشمن و كافر جايز نيست و رعايت قسط و عدل درباره آنان واجب است به گونه مسلّم و حتمى تعدّى به مؤمن روا نيست و رعايت قسط و عدل درباره آنان نيز واجب است.
ريشه اساسى اين مسئله ايمان به خدا و قيامت است چرا كه ايمان به خدا و قيامت با زير پا گذاشتن عدالت سازگار نيست، قرآن كريم در سوره ممتحنه فرمود: «لاينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم انّ اللّه يحب المقسطين؛(9) خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار كرده‏اند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى‏كند چرا كه خداى سبحان عدالت پيشگان را دوست دارد.»
در ادامه مى‏فرمايد: «انما ينهاكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولّهم فاولئك هم الظالمون؛(10) خدا تنها شما را از دوستى كسانى نهى مى‏كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه و ديارتان آواره نمودند، يا كمك به بيرون راندن شما كردند آرى خدا شما را از هرگونه پيوند دوستى با اينها نهى مى‏كند و هر كس آن‏ها را دوست بدارد ظالم و ستم گراست.»
بر اساس اين دو آيه افراد غير مسلمان به دو گروه تقسيم مى‏شوند گروهى كه در عين كفر و شرك كارى به مسلمانان ندارند نه با آن‏ها عداوت مى‏ورزند و نه با آن‏ها پيكار مى‏كنند و نه اقدام به بيرون راندن آن‏ها از شهر و ديارشان مى‏كنند بايد نسبت به آن‏ها نيكى كرد و با آن‏ها به عدالت رفتار نمود زيرا خدا آدميان عدالت پيشه را دوست دارد.
دسته ديگر كسانى هستند كه در مقابل مسلمانان ايستادگى نموده و آن‏ها را از خانه و كاشانه‏اشان به اجبار بيرون مى‏كنند و در گفتار و رفتار نسبت به مسلمانان دشمنى و عداوت نشان مى‏دهند، تكليف مسلمانان آن است كه پيوند محبت و دوستى با آنان را قطع كنند و از هرگونه دوستى و محبت با آنان خوددارى نمايند چرا كه آن‏ها ظالم و ستمگرانند.
خلاصه كافران و مشركانى كه بر ضد اسلام و مسلمانان توطئه نمى‏كنند و در تبعيد و مهاجرت نه مستقيماً به مسلمان بد مى‏كنند و نه با بيگانگان بدرفتار هماهنگى مى‏كنند خداى سبحان نهى نمى‏كند كه با آنان برپايه قسط و عدالت رفتار نيك داشته باشند بلكه رفتار عادلانه با آنان محبوبيت خدا را درپى دارد. جمله «ان اللّه يحب المقسطين» تشويق به قسط و عدل است، پس خداوند همگان را از تعدى و ظلم باز مى‏دارد و به قسط و عدل فرا مى‏خواند اين ويژگى در اسلام است كه ادعاى جهان شمولى دارد.
معناى جهانى بودن اسلام‏
معناى جهانى بودن اسلام اين نيست كه اگر همه را به اسلام دعوت كرد همگان آن را بپذيرند به گونه‏اى كه اگر نپذيرفتند گفته شود به هدف نرسيده است بلكه همگان را به اسلام دعوت مى‏كند و نيك مى‏داند عده فراوانى از پذيرش اين ندا سرباز مى‏زنند چرا كه آن را با اميال يا تعصب‏هاى خود سازگار نمى‏يابند. اما در عين حال مى‏گويد چون اين عالم به مانند دهكده‏اى است كه همه ساكنان آن با هم ارتباط داشته و با هم زندگى مى‏كنند و تنها زبانى كه مى‏تواند اين دهكده را هماهنگ كند، زبان فطرت است و زبان فطرت همان قسط و عدل است آن را واجب مى‏داند.
همان گونه كه هاضمه انسان تشنه آب مى‏طلبد، هاضمه باطن انسان و فطرت نهاده شده در او نيز در پديده‏هاى اجتماعى قسط و عدل را طلب مى‏كند و خداى سبحان با اين زبان سخن مى‏گويد و دينى كه با اين زبان سخن بگويد، جهانى و بين المللى است.
تفسير عملى عدالت‏
با عنايت به اين كه عدالت از اصول محورى برنامه مؤمنان است اميرالمؤمنين على(ع) به عنوان اسوه عدالت در گفتار و رفتار خود بر آن تأكيد مى‏كند و از همگان مى‏خواهد تا عدالت را رعايت كنند چنان چه خود در عمل ملتزم به آن بوده است. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر فرمود: من تو را به سوى كشورى فرستادم كه پيش از تو دولت‏هاى عادل و ستمگرى بر آن حكومت داشتند و مردم به كارهاى تو همان گونه نظر مى‏كنند كه تو در امور زمامداران پيش از خود نظر مى‏كنى و همان را درباره تو خواهند گفت كه تو درباره آن‏ها مى‏گفتى.
بدان افراد شايسته را با آن چه كه خداوند بر زبان بندگانش درباره آن‏ها جارى مى‏سازد، مى‏توان شناخت. بنابراين محبوب‏ترين ذخيره در پيشگاه تو عمل صالح باشد. زمام هوا و هوس خويش را در دست گير و آن چه برايت حلال نيست، نسبت به آن بخل روا دار. زيرا بخل نسبت به خويشتن آن است كه راه انصاف را در آن چه محبوب و مكروه توست پيش‏گيرى (و در هر شرايط عدل و انصاف را رعايت كنى) و بدنبال آن فرمود: «واشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم واللطف بهم و لاتكونن عليهم سبعا ضارياً تغتنم اكلهم فانهم صنفان، اما اخ لك فى الدين او نظيرلك فى الخلق؛(11) قلب خويش را نسبت به مردم مملو از صحت و محبت و لطف كن و محبت و لطف و رحمت را سرلوحه برنامه‏هاى حكومتى خود قرار ده و همچون حيوان درنده‏اى مباش كه خوردن آن‏ها را غنيمت شمرى.زيرا آن‏ها دو گروه بيش نيستند يا برادران دينى تواند و يا انسان‏هايى همچون تو.»
در بخش ديگرى از اين نامه فرمود: «وليكن احبّ الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمّها فى العدل و اجمعها لرضى الرعية؛ بايد محبوب‏ترين كارها نزد تو امورى باشد كه با حق و عدالت هماهنگ‏تر و با رضايت عامه مردم فراگيرتر باشد.»
منع از تعدّى به انگيزه انتقامجويى‏
حضرت امير در آخرين وصيت خود پس از ضربت خوردن به دست ابن ملجم مرادى لعنة اللّه عليه مى‏فرمايد: هرگز براى انتقام خون من دست به كشتار نزنيد «يا بنى عبدالمطلب لاالفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضاً تقولون “قتل اميرالمؤمنين الا لاتقتلنّ بى الّاقاتلى؛(12) اى نوادگان عبدالمطب، نكند شما بعد از شهادت من، دست خود را از آستين بيرون آورده و در خون مسلمانان فرو بريد و بگوييد: امير مؤمنان كشته شد و اين بهانه‏اى براى خون ريزى شود، آگاه باشيد به خاطر من تنها قاتلم را بكشيد.»
بنگريد هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم تنها او را يك ضربت بزنيد تا ضربتى در برابر ضربتى باشد، اين مرد را مثله نكنيد كه من از رسول خدا شنيدم از مثله كردن بپرهيزيد گرچه نسبت به سگ گزنده باشد قرآن هم فرمود در مقام دفاع از حق در چارچوب عدالت اجازه داريد مقابله به مثل كنيد: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم؛(13) اگر كسى به شما تعدى كرد بمانند همان چه كه او تعدّى كرد مجازات كنيد.»
نيز حضرت على(ع) در مقام دعاى خود مى‏فرمايد: «ان اظهرتنا على عدونا فجنبّنا البغى و سدّدنا للحق و ان اظهرتهم علينا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنه؛(14) خدايا اگر ما را بر دشمن پيروز كردى آن توفيق را عنايت كن كه از ظلم و تجاوز بر حذر باشيم و بر صراط حق استوار و اگر آن‏ها را بر ما پيروز كرده‏ايد ما را به فوز شهادت برسان و از فتنه و شرك و فساد نگه‏دار.
رعايت عدالت در سخت‏ترين شرائط
هنگامى كه لشكر معاويه پيش دستى كرده و با غلبه بر اصحاب امام شريعه فرات را تصرّف كردند و آن‏ها را از استفاده كردن از آب باز داشتند حضرت خطبه پرشورى ايراد فرمود: پس از آن لشكر على(ع) بر شريعه فرات حمله كرده و آن را باز پس گرفتند اما آن حضرت مقابله به مثل نكرده و آن‏ها را در استفاده از آب فرات منع نكرده است، زيرا به قول شهريار:
جواب داد كه ماجنگ بهر آن داريم‏
كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى‏
غلام همّت آن قهرمان كون و مكان‏
كه بى‏رضاى الهى نمى‏زند نفسى‏
اقدام عملى حضرت على(ع) و دعاى او و درخواست استوارى بر صراط حق و پرهيز از كينه جويى و كينه توزى در واقع تفسير عملى آيه كريمه: «ولايجرمنكم شنئان قوم … ان تعتدوا» است. چرا كه او امام متقيان است از همه بهتر دريافته كه عدالت به تقوا نرديك‏تر است بلكه عدالت عين تقوا است كه (اعدلوا هو اقرب للتقوى).
نتيجه‏گيرى‏
انسانى قرآنى كه همان انسان مؤمن است با مطالعه اين كتاب الهى كه برنامه زندگى او است زندگى فردى و اجتماعى خود را با آموزه‏هاى قرآنى هماهنگ مى‏سازد و سرلوحه زندگى خود را رعايت عدالت در همه ابعاد زندگى و نسبت به همگان قرار مى‏دهد و هيچگاه خود را از مرز عدالت خارج نمى‏سازد چرا كه در پرتو ايمان به خدا و قيامت تقوا و پرواى از او را تحصيل و از هوا و هوس دور مى‏گزيند و همه كارهاى خود را براى خدا و درجهت وصول به لقاء او قرار مى‏دهد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره بقره، آيه 185.
2. سوره فرقان، آيه 1.
3. سوره مدثر، آيه 31.
4. عوالى اللئالى، ج 1، ص 124.
5. سوره ص،آيه 27.
6. سوره نجم، آيه 3 و 4.
7. سوره نازعات، آيه 40 – 41.
8. سوره فتح،آيه 29.
9. سوره ممتحنه، آيه 8.
10. همان، آيه 9.
11. نامه 53 عهدنامه مالك اشتر.
12. نامه 47.
13. سوره بقره، آيه 194.
14. نهج البلاغه، خطبه 171.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
سيد حسن نصراللّه: اكنون از هر زمان قوى‏تر هستيم. (19/10/86)
مردم فلسطين به بوش: قاتل كودكان: به خانه‏ات برگرد. (20/10/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به آمريكا: بوش فرعون است، دشمنى با او افتخار است.
بوش: وارد جنگ ايدئولوژيك با اسلام شده‏ايم. (25/10/86)
تظاهرات گسترده مردم مصر عليه سفر بوش انجام شد. (26/10/86)
در نبرد خيابانى در جنوب عراق 70، تروريست به هلاكت رسيدند.
نوار غزه در محاصره كامل نظاميان اسرائيلى قرار گرفت.
90 شبه نظامى در ناآرامى‏هاى شمال غرب پاكستان كشته شدند. (30/10/86)
نورى مالكى مراسم عاشوراى امسال را نتيجه بازگشت ثبات به عراق دانست. (1/11/86)
غزه بدون آب، برق، گاز و دارو است.
سكوت جهانى در قبال مرگ تدريجى 5/1 ميليون فلسطينى در غزه شرم‏آور است. (2/11/86)
محاصره غزه محصول همدستى دولت مصر با رژيم صهيونيستى است. (3/11/86)
پس از تركيه، دانمارك به دومين كشور مسلمان اروپا تبديل مى‏شود.
اين وحشيگرى‏هاى مدرن صهيونيست‏ها در قبال مردم مظلوم فلسطين را ببينيد.
رژيم صهيونيستى نيمى از جمعيت 5/1 ميليونى غزه را در نقاط مرزى مصر آواره كرد. (6/11/86)
محاصره غزه به نفع حماس تمام شد. (8/11/86)
ارتش لبنان تظاهرات مخالفان سينيوره را به خاك و خون كشيد. (9/11/86)
ضرب الاجل 3 روزه حزب اللّه به دولت سينيوره اعلام شد. (10/11/86)
دولت اسرائيل قربانى شكست ارتش در جنگ 33 روزه با حزب اللّه شد. (11/11/86)
اعتراف كميته صهيونيستى وينوگراد به پيروزى حزب اللّه، جنگ 33 روزه اسطوره ارتش اسرائيل را شكست. (13/11/86)
مردم بحرين به دستگيرى مخالفان سياسى اعتراض كردند.
در جريان عمليات شهادت طلبانه در شهر ديمونا واقع در جنوب سرزمين‏هاى اشغالى چهار صهيونيست كشته و بيش از 16 تن ديگر زخمى شدند، شهر ديمونا به دليل وجود نيروگاه هسته‏اى تحت شديدترين مراقبت‏هاى امنيتى از سوى نيروهاى امنيتى اسراييل قرار دارد. (16/11/86)
يك روز پس از عمليات شهادت طلبانه در شهر اتمى ديمونا، حمله موشكى به اسرائيل باعث انهدام دو كارخانه شد.
80 درصد مردم تركيه از لغو ممنوعيت حجاب حمايت كردند. (17/11/86)
موشك حماس در فاصله 50 مترى شيمون پرز اصابت كرد. (18/11/86)
لايحه حجاب در پارلمان تركيه با اكثريت قاطع به تصويب رسيد. (20/11/86)
شبكه تلويزيونى رژيم صهيونيستى: حماس در مبارزه با اسرائيل، مثل حزب اللّه عمل مى‏كند. (21/11/86)
از سوى منابع اسرائيلى فاش شد، همكارى موساد و سينيوره در ترور رفيق حريرى. (23/11/86)
دولت‏هاى عربستان و امارات به گروه تروريستى “اليمانى” حداقل 100 ميلون دلار كمك مالى كرده‏اند.
موساد: تل آويو در تيررس موشك‏هاى جديد حزب اللّه است. (24/11/86)
عماد مغنيه فرمانده ارشد حزب اللّه لبنان شهيد شد. پاداش 30 سال جهاد
عمليات گروه تروريستى “اليمانى” براى كشتار روز اربعين در عراق كشف شد. (25/11/86)
سيد حسن نصراللّه در مراسم تشييع پيكر شهيد عماد مغنيه: جنگ با اسرائيل را به خارج از لبنان مى‏كشانيم.
سيد حسن نصراللّه: اين سخن را با مسؤوليت من در تاريخ بنويسيد، عليه صهيونيست‏ها در سراسر جهان مى‏جنگيم. سقوط اسرائيل آغاز شده است.
مادر شهيد مغنيه: كاش فرزند بيشترى براى فدا كردن در راه مقاومت داشتم. (27/11/86)
وحشت از انتقام سراسر اسرائيل را فرا گرفت. (28/11/86)
اسرائيل به دنبال تهديدهاى دبيركل حزب اللّه تدابير گسترده نظامى – امنيتى انديشيد. (30/11/86)
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه:به صهيونيست‏ها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كرده‏ايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
اخبار داخلى
برف و سرما در ايران ركورد 50 ساله را شكست.
عيدى امسال كاركنان دولت 200 هزار تومان تعيين شد. (19/10/86)
رهبر معظم انقلاب: گروهها،هوشيار باشند، حمايت آمريكا ننگ است.
تايم: ايران نشان داد اينجا خليج فارس است. ايرانى‏ها در ماجراى تنگه هرمز بدون شليك يك گلوله به آمريكايى‏ها يادآور شدند كه شير نفت جهان در دست ايران است.
واردات آلمان از ايران 50 درصد افزايش يافت.
رهبر انقلاب: مبادا خرافه و كارهاى غيرمعقول موجب ضايع شدن عزادارى محرم شود. (20/10/86)
با گسترش تأسيسات نفتى در عسلويه، ايران مى‏تواند از صدور گاز مايع، سالانه 100 ميليارد دلار درآمد داشته باشد.
آيت اللّه مجتهدى تهرانى و استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به لقاء اللّه پيوستند. (24/10/86)
ملت و رهبر از فقيه وارسته و معلم بزرگ اخلاق “آيت اللّه مجتهدى تهرانى” تجليل كردند. (25/10/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عاشورا موجى در اقيانوس بشريت ايجاد كرد كه جاودانه است. (27/10/86)
غزه در آتش و خون است، ايران خواستار اجلاس اضطرارى شد.
وزير كشور:عدّه‏اى ثبت نام كرده‏اند كه رد صلاحيت شوند. (1/11/86)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه حداد عادل: مصوبات مجلس براى همه قوا لازم الاجرا است. (2/11/86)
با تأكيد بر شكست روند صدور قطعنامه، جليلى: موضوع هسته‏اى ايران بايد به آژانس برگردد.
فاز دوم تصفيه خانه بزرگ اصفهان به بهره‏بردارى رسيد.
با تصويب دولت جريمه ديركرد بازپرداخت تسهيلات بانكى ممنوع شد.
فرياد اعتراض مردم ايران عليه جنايات صهيونيست‏ها و سكوت مجامع جهانى بلند شد. (6/11/86)
فرمانده كل سپاه در مصاحبه با الجزيره: بوش سرافكنده به منطقه آمد، دست خالى بازگشت. (8/11/86)
وزيرخارجه: گزارش آتى آژانس، نگرانى غرب و اطمينان ايران را به دنبال خواهد داشت.
مجلس انتقال صندوق‏هاى آراء را قبل از شمارش ممنوع كرد. (9/11/86)
پيش بينى وزير كشور، 35 ميليون نفر در انتخابات شركت مى‏كنند.
متهمان پرونده ارتشاء در گمرگ فرودگاه مهرآباد به اعدام محكوم شدند. (10/11/86)
طرح ممنوعيت چاپ پوستر انتخاباتى در شوراى نگهبان رد شد.
فجر انقلاب، طلوع بى‏غروب پيروزى مبارك باد. 29 ساله شديم.
رئيس جمهور در اجتماع مردم بوشهر:ملت ايران در حال رسيدن به قله فناورى هسته‏اى است. (11/11/86)
رهبر انقلاب در گراميداشت سالروز تاريخى ورود امام (ره) در مرقد مطهر بنيانگذار جمهورى اسلامى حضور يافت.
بيش از 1000 ميليارد تومان اعتبار براى تسريع در آبادانى استان بوشهر تصويب شد. (13/11/86)
قائم مقام حزب اعتماد ملى: فقط خارجى‏ها از تحصن مجلس ششم استقبال كردند.
بهره بردارى از 718 طرح آب، برق و مخابرات در دهه فجر آغاز شد.
رئيس جمهور و هيأت وزيران با امام راحل تجديد پيمان كردند. (14/11/86)
در اجلاس وزارى خارجه كشورهاى اسلامى، ايران خواستار تحريم رژيم صهيونيستى شد.
متخصصان ايرانى براى اولين بار در جهان داروى زخم ديابت ساختند. (15/11/86)
با حضور رئيس جمهور و پرتاب موشك كاوشگر يك، اولين سفير ايران به فضا رفت.
براى اولين بار در كشور، توليد گندم از مرز 15 ميليون تن گذشت.
فهرست جبهه متحد اصولگرايان براى تهران نهايى شد.
با ساخت ماهواره اميد و پرتاب موشك كاوشگر به فضا جمهورى اسلامى يازدهمين كشور فضايى جهان شد. (16/11/86)
برگزيدگان جشنواره بين المللى خوارزمى معرفى شدند. (17/11/86)
شوراى نگهبان لايحه مبارزه با پولشويى را تأييد كرد.
البرادعى: ايران راه حل بسيارى از ابهامات هسته‏اى را ارائه كرده است. (18/11/86)
رهبر معظم انقلاب: دولت‏هاى اسلامى بايد محاصره غزه را بشكنند.
رهبر انقلاب در ديدار فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى ارتش: مردم ايران در راهپيمايى 22 بهمن حضور خود را به بيگانگان نشان خواهندداد. (20/11/86)
سخنگوى شوراى نگهبان: علت عمده عدم احراز صلاحيت‏ها، فقدان مدرك تحصيلى است. (21/11/86)
رسانه‏ها و محافل بين المللى شگفت زده شده‏اند از اين همه شور، انقلاب جوان‏تر از هميشه.
واگذارى سهام عدالت به 120 هزار زن سرپرست خانوار از امروز آغاز شد. (23/11/86)
لوموند: البرادعى درگزارش خود پرونده ايران را مختومه اعلام مى‏كند. (24/11/86)
كروبى: ديدارم با آيت اللّه جنتى بسيار صميمى بود.
كليات لايحه بودجه 87 در مجلس تصويب شد.
آژانس: غرب نمى‏خواهد پرونده هسته‏اى ايران بسته شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در همايش بين المللى بزرگداشت “علامه بلاغى” در قم، در برابر تفرقه افكنى‏هاى دشمن بايد ايستاد. (25/11/86)
رهبر انقلاب: خون مطهر شهيد مغنيه صدها مثل او مى‏آفريند.
فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: سپاه از اصولگرايى به عنوان يك تفكر حمايت مى‏كند نه يك جناح سياسى. (27/11/86)
120 ميليارد تومان تسهيلات براى شهريه دانشجويان اختصاص يافت.
رهبر معظم انقلاب به مناسبت درگذشت آيت اللّه توسلى پيام تسليت فرستاد. (28/11/86)
رهبر انقلاب: مردم در انتخابات مراقب افراد دو رو باشيد.
بررسى بودجه 293 هزار ميليارد تومانى در مجلس پايان يافت.
با حضور وزراى نفت و اقتصاد، بورس نفت راه اندازى شد.
رهبر معظم انقلاب: خانواده انقلاب بايد همگرايى خود را روز به روز مستحكم‏تر كنند. (29/11/86)
البرادعى ماجراى تهديد به ترور از سوى اسرائيل را فاش كرد.
آمريكا: نظر ما تأمين نشود، گزارش آژانس بى ارزش است.
البرادعى: با فشارهاى زيادى روبرو هستم ولى تهديد آمريكا نمى‏تواند بر گزارش من تأثير بگذارد.
بنزين با قيمت آزاد براى ايام نوروز عرضه مى‏شود. (30/11/86)
بهره‏بردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندر عباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص مصلحت به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هسته‏اى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نا اميد كرد.
پيروزى هسته‏اى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمى‏كنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هسته‏اى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هسته‏اى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد.
اخبار خارجى‏
2 جنگنده آمريكايى در خليج فارس سقوط كردند. (19/10/86)
هاآرتص: 2007 سال افكندگى اسرائيل بود. (20/10/86)
اينديپندنت با اشاره به ناكامى سفر اخير بوش: اردك لنگ دست خالى از خاورميانه بازگشت.
فرانسه با موافقت امارات در مجاورت تنگه هرمز پايگاه نظامى احداث مى‏كند. (27/10/86)
وزير كشور انگليس: جرأت نمى‏كنم شب‏ها در خيابان‏هاى لندن قدم بزنم. (1/11/86)
طرح براندازى دولت اردوغان توسط مسؤولان امنيتى تركيه لو رفت. (7/11/86)
سوهارتو ديكتاتور سابق اندونزى درگذشت. (8/11/86)
شوراى امنيت با تسليم در برابر آمريكا، قطعنامه محكوميت اسراييل را بايگانى كرد. (11/11/86)
اوپك با خواست آمريكا براى افزايش توليد نفت مخالفت كرد.
سازمان ديده بان حقوق بشر: آمريكا و اروپا حق ندارند رعايت حقوق بشر را از ديگران بخواهند. (13/11/86)
فرمانده صهيونيست: اسرائيل در تيررس موشك‏هاى دوربرد است. (15/11/86)
ديدار وزير خارجه قطر با وزير جنگ رژيم صهيونيستى افشاء شد. (16/11/86)
جان بولتون ساعتى پيش از احضار مك كانل به سنا: گزارش اطلاعاتى آمريكا را گويا ايرانى‏ها نوشته‏اند.
3 ژنرال پاكستانى در سقوط هلى‏كوپتر كشته شدند.
رئيس “سيا” به استفاده از شكنجه اعتراف كرد. (18/11/86)
وزير دفاع آمريكا: ملزم به دفاع از عراق نيستيم. (20/11/86)
فرمانده ارتش پاكستان نظاميان را از ديدار با مشرف منع كرد. (24/11/86)
مصوبه سنا: استراق سمع در آمريكا نياز به مجوز دادگاه ندارد.
پوتين غرب را به عمليات متقابل موشكى تهديد كرد. (25/11/86)
در صورت پيوستن به پيمان ناتو، پوتين كشورهاى اروپاى شرقى سابق را با موشك تهديد كرد. (27/11/86)
در كاخ سفيد، بوش و سعودالفيصل پشت درهاى بسته مذاكره كردند. (28/11/86)
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مى‏دهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)

/

امير قافله عشق

امير قافله عشق‏
مرورى كوتاه بر زندگى سردار سرلشكر شهيد حاج ابراهيم همت‏
فرمانده لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص)
هر سال 17 اسفند ماه، ياد و خاطره سردار بزرگ اسلام شهيد حاج ابراهيم همت در ذهن رزمندگان لشكر 27 حضرت رسول(ص) زنده مى‏شود و در ذهن دوستداران خود غم و اندوه و فراق را زنده مى‏كند.
حاجى در سال 1343 در شهرضاى اصفهان متولد شد. در سال 1354 از دانشراى تربيت معلم اصفهان فارغ التحصيل گرديد و سپس در سال 1356 براى گذراندن خدمت نظام وظيفه اقدام كرد و مدتى در مدارس راهنمايى شهرضا به تدريس تاريخ پرداخت.
در ذيل اشاره مختصرى به فعاليت‏هاى حاج همت مى‏اندازيم.
عضويت در كميته دفاع شهرى و مبارزه با عناصر مسلح خوانين طاغوتى و ضد انقلاب و تشكيل سپاه شهرضاو تصدى امور فرهنگى تبليغاتى اين نهاد، سفرى كوتاه به سيستان و بلوچستان جهت كارهاى فرهنگى و تبليغى و عمرانى در اين استان از بهمن 57 تا ارديبهشت 59 مأموريت به مناطق كردنشين غرب كشور و ورود به شهرستان پاوه، مشاركت فعال در امور تبليغى و فرهنگى سپاه و سرپرستى روابط عمومى سپاه پاوه و انتصاب به سمت فرماندهى سپاه پاوه از بهار 59 تا آذر 1359، فرماندهى كل جبهه اورامانات و پاوه از آذر 59 تا دى ماه 1360،عزيمت به سفر حج به همراه احمد متوسليان و محمود شهبازى در سال 1360، طراحى و فرماندهى عمليات محمد رسول اللّه(ص) در محورهاى پاوه و مريوان به اتفاق حاج احمد متوسليان، عزيمت به منطقه جنوب و مشاركت در تشكيل تيپ 27 حضرت رسول اللّه(ص)، انتصاب به سمت مسؤول ستاد پشتيبانى تيپ 27 و هدايت بخشى از گردان‏هاى تيپ طى چهار مرحله عمليات فتح المبين و مراحل اول و دوم عمليات الى بيت المقدس، انتصاب به سمت قائم مقام تيپ 27 تا پايان مرحله چهارم نبرد الى بيت المقدس و آزادى خرمشهر از 12 دى 1360 تا 4 فروردين 1361، عزيمت به سوريه با سمت جانشين فرماندهى قواى محمد رسول اللّه(ص) و حضور فعال به همراه احمد متوسليان و بازگشت نيروها به ايران از تاريخ 21 خرداد تا 15 تير 1361، فرماندهى تيپ 27 محمد رسول اللّه(ص) از مرحله سوم عمليات رمضان تا عمليات مسلم بن عقيل، تشكيل سپاه 11 قدر و فرماندهى اين سپاه متشكل از پنج لشكر نيروى زمينى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در نبرد زين العابدين(ع) والفجر مقدمانى و والفجر يك، فرماندهى لشكر 27 در نبردهاى والفجر چهار و عمليات ويژه خيبر و بالأخره نوشيدن شربت شهادت در غروب روز هفده اسفند 1362 در محل تقاطع جاده‏هاى جزاير مجنون شمالى و جنوبى – از وى دو فرزند به نام‏هاى آقا مهدى و آقا مصطفى برجاى مانده است. در اينجا به جا است كه مرورى اجمالى به زندگى شهيد همت از نگاه خانواده‏اش (پدر و مادر، برادر و همسرش داشته باشيم.)
از نگاه پدر
حاج آقا على اكبر، پدر بزرگوار شهيد حاج همت از فعاليت‏هاى حاج همت در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى چنين مى‏گويد كه در آن روز كه ابراهيم بالاى جيپ لندرور رفت و قطعنامه را خواند، عوامل شاه وى را شناسايى كرده بودند خود ابراهيم مى‏دانست ديگر شهرضا جاى ماندن نيست. با يكى از همكارانش شهر را ترك كردند دو ساعت بعد نيروهاى نظامى به خانه ما ريختند اما از پسرم اثرى نيافتند ما هم از ايشان بى خبر بوديم تا اين كه ده روز بعد ابراهيم از “كازرون” يا “سميرم” با منزل خواهرش تماس گرفت. بين ما رمزى بود، پرسيد: آسمان ابرى است؟ گفتم: نه صاف صاف است. دو روز بعد ابراهيم خود را به شهرضا رساند. و باز روز از نو روزى از نو، مدام در جنگ و گريز با نيروهاى نظامى بود تا اين كه يك روز سراسيمه وارد خانه شد.
هراسان بود نفس نفس مى‏زد روى پله‏هاى جلوى در كوچه نشست و بنا كرد به گريه كردن، پرسيدم: هان ابراهيم، چى شده؟ جواب داد يكى از دوستانم تير خورده است در حال تظاهرات بوديم كه مأمورها تيراندازى كردند. غضنفرى كنار من بود يكدفعه پريد جلو و تير به او اصابت كرد، اين تير مى‏بايست به من مى‏خورد ولى…
از نگاه مادر
هنگامى كه حاج همت با خانم و بچه‏هايش از اسلام آباد غرب به شهرضا برگشته بودند و بعد از كمى استراحت وقتى سر حرف باز شد، مادرش رو به او كرد و گفت: «ننه، ابراهيم! بيا اين جا، يه خونه بگير و زن و بچه ات را از آوارگى نجات بده تا كى اين طرف و آن طرف، يك روز انديمشك، يك روز اهواز، يك روز دزفول، يك روز كرمانشاه، حالا هم اسلام آباد…!»
لبخندى زد و جواب داد: فعلاً كه جنگ است تا ببينيم بعد چى مى‏شه.
مادرش گفت: خوب جنگ باشه، تو هم زن دارى، بچه دارى بيا و مثل همه يك زندگى آسوده داشته باش، باز هم خنديد و گفت: ما خونه داريم، اين طورى هم نيس!.
– پس كو، كجاست؟
– همين جا، توى ماشين بلند شو بيا بهت نشون بدم.
مادرش را كنار ماشين برد. در صندوق عقب را باز كرد، داخل صندوق مقدارى ظرف، دو سه تا پتوى سربازى، چند تكه لباس و كمى ماست چكيده و نان خشك محلى گذاشته بود.سپس رو به مادرش كرد و گفت: «اينهم خونه و زندگى ما.»
مادرش سرى تكان داد و پرسيد: «ننه! جنگ كى تموم ميشه؟»
در حالى كه در صندوق عقب ماشين را مى‏بست،آهى كشيد و گفت: «نترس ننه، ما زودتر از جنگ تموم مى‏شيم.» مادرش حرفى نزد و او حرفش را ادامه داد: «ما دنيا را به دنيادارها واگذار كرديم و تا موقعى كه جنگ هست، همين جورى زندگى مى‏كنيم، زن و بچه هام كه راضى هستن، الآن وقت آن نيست كه به فكر دنيا و آسوده زندگى كردن باشيم.»
از نگاه برادر
در يكى از شبهاى عمليات مسلم‏بن عقيل، همراه حاج همت رفتم تا سرى به منطقه آزاد شده بزنيم همچنان جلو مى‏رفتيم، من راننده بودم، يك بار احساس كردم به نقطه‏اى رسيده‏ايم كه امكان جلو رفتن نيست، حاجى پياده شد من هم پياده شدم تازه متوجه شديم وارد يك معبر مين شده‏ايم كه تنها به اندازه عبور يك ماشين پاكسازى شده است.باز در همين عمليات حاج همت بالاى ارتفاعات گيسكه رفته بود. داخل يك سنگر در كنار او بودم. خيلى به دشمن نزديك شده بوديم و حاجى با دوربين، ارتفاعاتى را كه در شهر مندلى عراق در دامنه آن واقع شده بود نگاه مى‏كرد، آمده بود تا براى ادامه عمليات، منطقه را ديده بانى و شناسايى كند. همان موقع دشمن متوجه حضور ما شد و اولين گلوله خمپاره را شليك كرد، گلوله در پنجاه شصت مترى سنگر فرود آمد. دومى به سى، چهل مترى رسيد و سومى نزديك‏تر افتاد حاجى با خونسردى دستى به پشت من زد و گفت: بلند شو برويم كه بعدى داخل سنگر است، سريع بلند شديم و كمتر از صد متر از سنگر فاصله نگرفته بوديم كه خمپاره بعدى سنگر ما را ويران كرد.»
از نگاه همسر
با شناخت هرچه بيشتر ابعاد شخصيتى حاجى وابستگى و علاقمندى‏ام نسبت به او بيشتر مى‏شد، اما فراتر از آنچه گفته شده دلسوزى و حس مسؤوليت وى نسبت به نيروهاى بسيجى و يا – به قول خودش دريادلان – حاضر در جنگ بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و متأثر مى‏شد. علت را جويا شدم و او در حالى كه بغضى گلويش را مى‏گرفت و اشك در چشمانش حلقه مى‏زد، پاسخ مى‏داد: ما بسيجى‏اى داريم كه بيشتر از يازده ماه است كه در جبهه جنگ مى‏جنگد و به خانواده‏اش سر نزده، آن وقت ما…»
خاطره دوم: مادامى كه اطمينان نداشت غذاى مناسب به نيروهاى خط مقدم جبهه رسيده باشد لب به غذا نمى‏زد و در خانه هم كه بود اجازه نمى‏داد دو جور غذا سر سفره بگذارم، حتى اگر عزيزترين ميهمانان به خانه مان آمده بود.
خاطره سوم: از اوقاتى كه نسبت به حاجى حسادت مى‏كردم لحظات به جاى آوردن عبادت شخصى او بود. اذان را كه مى‏شنيد آرام و بى صدا مى‏رفت و مشغول نماز مى‏شد گاه نيمه‏هاى شب كه براى شيردادن بچه‏ها از خواب برمى‏خاستم حاجى را نمى‏ديدم دقت كه مى‏كردم، از سوز صدا و ناله‏اش پى‏مى‏بردم در اتاق ديگر مشغول عبادت است.
به ندرت نمازى را از حاجى مى‏ديدم كه در آن اشك نريزد و ذكر دعاها و نوحه‏هايى كه گاه گاه در خلوت با خود زمزمه مى‏كرد خبر از سوز درون و آرزوهاى ناگفته وى مى‏داد.
خاطره چهارم: تنها تقاضاى من از حاجى، اين بود كه عقد ما را امام(ره) جارى كنند، حاجى، مدتى اين دست و آن دست كرد و گفت: «من مى‏توانم يك خواهشى از شما داشته باشم؟ فكر مى‏كنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد…اجازه بدهيد كه براى عقد پيش امام نرويم! گفتم چرا؟ گفت: من روز قيامت نمى‏توانم جوابگو باشم.
مردى كه بايد وقتش را صرف يك ميليارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنيا كند بخشى از آن وقت را به عقد خود اختصاص دهم.
من فكر مى‏كنم اگر اين كار را بكنيم يك گناه نابخشودنى است.»
خاطره پنجم: بعد از شهادت حاجى هم، حضور او را به عينه در زندگى حس مى‏كنم، يادم مى‏آيد يك بار يكى از فرزندان حاجى، پس از گذشت روز سختى در اوج تب مى‏سوخت، نيمه شب بود. همه توصيه مى‏كردند كه بچه را به دكتر برسانيم. اما من به دلايلى موافق اين كار نبودم، نزديك نماز صبح گريه‏ام گرفت و خطاب به حاجى گفتم: «بى معرفت! دو دقيقه بيا اين بچه را نگه‏دار؟» نزديك صبح براى لحظه‏اى نمى‏گويم خوابم برد، يقين دارم كه خوابم نبرد، حاجى براى لحظه‏اى آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او كشيد…وقتى كه من به خود آمدم ديدم تب بچه قطع شده است، به خود گفتم: اين حالت شايد نشانه‏هاى قبل از مرگ بچه باشد، آفتاب كه زد با حالت بى‏قرارى و اشك و آه بچه را به دكتر رساندم دكتر گفت: اين بچه كه ناراحتى ندارد…

/

همه لب به اعتراف مى گشايند

همه لب به اعتراف مى‏گشايند
اشاره‏
رود خونى كه از شهيدان كربلاى معلى بر صحراى طفّ جارى شد، فرات حقيقتى گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگى را از هر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگى سيراب كرد. در اين مسير هر انديشمندى كه صداى كربلا بعد از قرنها به گوشش مى‏رسد، از عظمت آن لب به اعتراف مى‏گشايد و از عظمت روح امام حسين(ع) مى‏نويسد. در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را در اين باره مى‏خوانيد.
ابن ابى الحديد
اين دانشمند نامدار اهل سنت، مى‏نويسد: «سالار پرشكوه شكست ناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخير ناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمى‏خواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش امان نامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.»
علامه محمد اقبال لاهورى‏
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پر آوازه پاكستانى، بحق از مفاخر و انديشمندان اهل سنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهل سنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مى كند و سرانجام خود تصريح مى كند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم‏
ز آتش او شعله ها افروختيم‏
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان!
اشك ما بر خاك پاك او رسان(1)
چارلز ديكنز نويسنده انگليسى مى‏گويد:
«اگر منظور امام حسين (ع) جنگ در راه خواسته‏هاى دنيايى خود بود، من نمى‏فهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مى‏كند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.»(2)
جستيس آ. راسل، شاعر انگليسى: «… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مى‏كرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه(س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.»(3)
موريس دوكبرى، مورّخ اروپايى:
«اگر تاريخ‏نويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مى‏كردند، اين عزادارى را غير عادى نمى‏پنداشتند. پيروان امام حسين(ع) به واسطه عزادارى براى امام مى‏دانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويى‏هاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى…».(4)
بارتولومو:
وى به مسئله‏اى تازه در تاريخ اشاره مى‏كند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين (ع) حكايت دارد و آن اين‏كه نماينده امام حسين (ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام «سلوجى» براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد: «… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيت‏المال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مى‏توانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده‏اند، در بلاد گدايى مى‏كنند و هيچ‏كس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين (ع) مشاهده مى‏نمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ از اين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.»(5)
ويل دورانت:
«شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساخته‏اند و هنوز هم هر ساله حادثه غم‏انگيز قتل وى را نمايش مى‏دهند و عزادارى مى‏كنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين (ع) تجليل به عمل مى‏آورند.»(6)
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرن‏ها به گوش مى‏رسد: «اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بى‏رحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش بر آيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.»(7)
توماس كارلايل، مورّخ و فيلسوف انگليسى:
«بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مى‏گيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين (ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.»(8)
جرج جرداق، دانشمند و اديب مسيحى:
«آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مى‏ورزيد و در حمايت از همسر و خانواده ديگران دمى از مجاهدت باز نمى‏ايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حمله‏ور هستند، دست پولادين خونين بر آورد و ندا زد كه: «هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.»(9)
همچنين وى مى‏گويد: وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين (ع) و مأمور به خونريزى مى كرد آنها مى گفتند: «چه مبلغ مى‏دهى؟»؛ امّا ياران حسين (ع) به او مى گفتند: «ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، باز مى‏خواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.»
فردريك جمس:
«درس امام حسين(ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و هم‏چنين مى‏رساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.»(10)
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند):
من زندگى امام حسين (ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده‏ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(ع) پيروى كند.(11)
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونه‏اى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين (ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.(12)
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان):
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديك ترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين (ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مى رفت. اين درس به ما مى آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.(13)
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى):
آيا قلبى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.(14)
ل. م. بويد:
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين (ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى‏گويند شركت كرده‏ام، هرچند كه 1300 سال از تاريخ آن گذشته است.(15)
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى):
براى امام حسين (ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح حسين (ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!(16)
توماس ماساريك:
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مى سازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين (ع) يافت مى شود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين (ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.(17)
ماربين آلمانى (خاورشناس):
حسين (ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهراً عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.(18)
آنتوان بارا (مسيحى، كتاب: حسين در انديشه مسيحيت):(19)
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: «انى لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى»؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكرده‏ام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مى تواند كار معجزه آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بعد ديگر شخصيت امام حسين (ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمى تواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگيهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام بشمار مى‏رود.
حماسه حسين (ع) تنها مختص سنى و شيعه و مسلمان نيست بلكه متعلق به هر مومن است؛ چنان كه در حديث آمده «انّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا».
در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزاده‏اى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مى شود. از اين رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مى شوند شيفته آن مى گردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك على ابن ابى طالب(ع) شده‏اند.
وى، تشيع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مى كند و امام حسين(ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمى‏داند بلكه متعلق به همه جهانيان مى داند و او را با عبارت «حسين گوهر اديان» معرفى مى كند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مى‏رساند كه «حسين عليه السلام در قلب من است».(20)
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى):
زينب، خواهر حسين(ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنى اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى):
جنبش حسين (ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاي دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على (ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين (ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان):
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اين گونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مى دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مى گردد.
عبد الرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى):
حسين (ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين (ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى):
حسين (ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مى سوخت. او زبان را درباره‏ء معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين (ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبد المجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين(ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مى گذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مى نمود. امام حسين (ع) به اين كارها راضى نمى شد، گر چه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى):
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكاري در راه خدا برمى انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مى آورد، چنانكه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادره‏اند… حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم (ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستى‏اش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، «سرور شهيدان» محسوب مى شود و در تاريخ ايام، «پيشواى اصلاح طلبان» به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
گيبون (مورخ انگليسى):
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندانكه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مى يابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين (ع) به گردن بنى اميّه است.
سر پرسى سايكسْ(خاورشناس انگليسى):
حقيقتاً آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجه‏اى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان):
اين فداكاريهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
تذكر: علاوه بر منابع ياد شده، در تهيه اين مقاله در برخى موارد از سايتهاى اينترنتى كه در ذيل مى‏آيد استفاده شده است:
شيعه نيوز http:// www. Shia- news. Com
حوزه http:// www. Hawzah. Net
مجله خانواده سبز http:// www. Ksabz. net
پى‏نوشت‏ها: –
1. كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، ص 74 و 75.
2. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 52.
3. همان، ص 53.
4. ابن مخنف، مقتل الحسين، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 – 75.
5. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيح‏الله منصورى، ص 11 و12.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص 249.
7. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلال‏الدين فارسى، ص 236.
8. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3، ص 96.
9. صوت العدالة الاسلاميه، شماره 4، ص 76.
10. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان.
16. همان.
17. قيام حسين و يارانش، ص 20.
18. درسى كه حسين به انسان‏ها آموخت، ص 439.
19. آنتوان بارا كه سورى الاصل و ساكن كويت است خود نويسنده‏اى توانا واديبى باذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مى باشد. وى همچنين روزنامه نگارى است حرفه‏اى كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتى‏اش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامه‏هاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
20. روزنامه كيهان، 4/11/1385.

/

عماد؛ آيينه اخلاص و جهاد

عماد، آيينه اخلاص و جهاد
تا ديروز اندكى نام او را شنيده و آنهايى هم كه او را ديده بودند اندكى او را شناخته بودند. شايد بهترين تعبير در مورد وى همانا سخن مولايش و رهبرش “سيد مقاومت” باشد كه گفت: «رضوان در آسمانها شناخته‏تر از زمين بود» از زمينيان تنها او بود كه “مالكش” را مى‏شناخت و عمق ايمان، اخلاص، درايت، تيزهوشى و وفادارى او را مى‏دانست. گرچه رضوان مايه آرامش و رضاى او بود اما او همه رضوان‏ها را هم در راه رضا و رضوان مولايش دوست مى‏داشت پس از تقديم گلى ديگر از رضوان خود به رضوان الهى چه باك.
مى‏گفت كه من هميشه نگران ربودن رضوان بودم و خود او هميشه نگران مرگ در بستر، پس شهادت قضايى است كه هم من راضيم، هم رضوان و هم خداى رضوان.
اما دشمن هم عماد را مى‏شناخت. او عماد را با تپش‏هاى لرزان قلب خود و رنگ پريده رخسار خود مى‏شناخت. نام عماد براى دشمن كابوس مرگ و نابودى بود. دشمن همه وجود خود و قدرت خود را در مقابل يك انسان تنها، ناتوان مى‏يافت. ترس دشمن از عماد نشانى بود از زبونى او و هم نشانى براى عظمت يك انسان كه بندگى خدا را براى خود انتخاب كرده بود.
وه كه چه زود اندوه ياران و شادى دشمنان پايان يافت. اگر تا ديروز نام رضوان تنها آشناى شبها، سنگرها و گلوله‏ها بود. امروز جاى او در قلب‏هاست، قلب هزاران هزار پير و جوان و زن و مرد. امروز او تنها غريب نيست بلكه دوست داشتنى‏ترين آشناى همه انسانهاى آزاده و سرافراز است. اگر در حياتش غيرمستقيم از درياى وجود او بهره مى‏بردند، امروز با شهادتش همه آزادگان را فرصت نوشيدن جرعه‏اى از كمال وجودش فراهم آمده است. مزارش به ميعادگاه عاشقان تبديل گشته و هر روز هزاران پروانه عاشق همچون شمعى مزارش را در آغوش مى‏گيرند و از روح بلند او يارى و مددجسته و پيمان خويش را براى استوارى و ادامه راه او تجديد مى‏نمايند. اگر تا ديروز رضوان يك رهرو بود امروز او يك راه است، ستاره‏اى است در آسمان هدايت و خورشيدى در مسير حيات.
شادى دشمنانش نيز ديرى نپاييد. خنده‏هاى مستانه‏اش در كوتاه زمانى بر لبانش خشك گرديده و سايه ندامت بر چهره ظلمانى‏اش نشست. آن زمانى كه درياى انسانها را در بدرقه او به چشم ديد.
آن زمانى كه ملتهاى آزاده سرتاسر جهان را درهم پيمانى او حاضر و كمربسته يافت و آن زمانى كه تولد هزاران هزار عماد را از خون و شهادت وى باور نمود. دشمن خيلى زود دانست كه ديگر با يك عماد روبرو نيست بلكه با خيلى از رضوان‏هايى كه ديگر هرگز آنها را نخواهد شناخت رودر رو خواهد بود. مجاهدانى كه بر خشم ديروز خود، وظيفه پاسدارى از خون رضوان را هم افزوده‏اند و با خوارى و نابودى دشمنانش آن را احياء خواهند نمود.
و اما خانواده رضوان كه در وجود آنها بار ديگر اعجازى از اعجازهاى كربلا و عاشورا را مى‏توان متجسّم يافت. پدر و مادرش در كنار جسم پاك او اشكهاى خود را در سينه محبوس مى‏دارند كه مبادا عرق شرم بر پيشانى رهبرشان بنشيند. مادرش شير زن مجاهدى است كه پس از تقديم سه قربانى از اينكه فرزند ديگرى براى تقديم ندارد شرمسار است و به جاى اندوه و پرسش از جهاد و فؤاد و عمادش از سيدشان كه “نصراللّه” است مى‏پرسد و بر بقاى او دعا مى‏نمايد.
همسرش به تعبير مادر رضوان كوه استوارى است كه در همه حال يار و ياور همسر بوده و تنها آرزويش همچون همسر “وهب” رضاى الهى، شهادت در راه او و پيوستن به رضوان در رضوان الهى است. فرزندانش از اينكه خون بزرگ مردى همچون عماد را در رگهاى خود جارى دارند بر خود مى‏بالند و نه مانند يتيمان كه همچون شيران بيشه براى پاسدارى از راه پدر به پا خاسته و لباس رزم او بر تن نموده‏اند. امروز آنها خود منادى جهاد و مقاومت گشته و نيك مى‏دانند كه همچون زينب(س) بايد حافظ خون شهيد خود و همه شهيدان ديگر باشند و عالمى را با حضور و دفاع خود الهام بخش بوده و حسين فاطمه(س) و فرزند حسينى خود را يار و ياور گردند. آنها نيك مى‏دانند كه جانهاى تشنه بسيارى مشتاق شنيدن از رضوانشان بوده و از اينرو است كه آغوش به روى همه مشتاقان گشوده و مهياى سخن گفتن از دوست گشته‏اند و شايد پيام زيباى آنها در بزرگداشت شهيد عزيز را بتوان پاسخى به اين اشتياق دانست كه چنين بر زبان شيرين و استوار فرزندش “جهاد” جارى گشت و روح جان انسانها را مصفّا و لبريز از عشق و تحسين نمود و اينك ترجمه متن پيام “جهاد” فرزند شهيد عماد را كه در مراسم هفتمين روز شهادت پدر كه با حضور صدها هزار نفر در حومه جنوبى بيروت ايراد كرد مى‏خوانيم:
«سلام و درود بر آقا و مولايم دبير كل محترم حزب اللّه جناب‏آقاى سيد حسن نصراللّه و سلام بر….خداوند متعال در كتاب مقدّس خود مى‏فرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم: من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.
حضار محترم، اين اولين بارى است كه اينجانب در مقابل شما ايستاده و نام خود را به طور آشكار و با افتخار و عزّت اعلام مى‏نمايم. من جهاد عماد مغنيه هستم. فرزند فرمانده مجاهد بزرگى كه خود و همرزمانش نام وى را نه از روى خوف و ترس بلكه براى حفظ سلامتى او و راه مقدسش پنهان داشتند.
از روزى كه چشمانم بر تفنگش گشوده و در دامان او پرورش يافته و در ميان بازوانش از سنگرى به سنگر ديگر منتقل شدم و كودكى خود را با سختيها و خطرات او همراه نمودم، او را پدرى يافتم كه براى فرزندان خود مظهر مهربانى و عطوفت بوده و عليرغم همه گرفتارى‏هاى كارى با رأفتى پدرانه آنها را مورد تفقّد قرار مى‏داد.
براى اولين بار در مقابل شما ايستاده‏ام تا انتساب خود را به خانواده‏اى اعلام نمايم كه از زمانهاى دور در زمره خانواده‏هاى شهداء قرار گرفته، يعنى از زمانى كه دو عموى شهيد خود “جهاد” و “فؤاد” را تقديم نموده و امروز نيز پدرم به رداى بلند و والاى شهادت مفتخر گرديده است.
مانند تويى يا حاج عماد هرگز مرگ را جز با شهادت ملاقات نمى‏كند چرا كه هيچگاه خداوند او را از برآورده كردن آرزويش يعنى شهادت مأيوس نخواهد كرد.
دوست دارم در ميان شما ايستاده و از طريق قلبهاى شما كه مالامال از عشق به شهيدى است كه هرگز او را نشناخته بوديد و اندوهگين از سفر رهبرى كه هرگز او را نديده بوديد پدرم را مخاطب قرار دهم و بگويم كه‏اى پدر ميوه جهاد طولانى‏ات در دنيا پيروزى و در آخرت رضوان الهى بود و آن قلب آكنده از عشق تو به اين مردم قهرمان و مقاومى كه از شادى آنها شاد و از غم آنها غمگين مى‏شدى و خون مقدّس خود را براى آن فدا نمودى امروز “عشق و خشم” را ميوه داده است.
آنها ما را در ميان حلقه محبّت خود مى‏گيرند در حالى كه فقط نام تو و تاريخ جهاد تو را مى‏دانند و از ما نيز فقط انتساب به تو را. پدر عزيزم علاقه و اشتياقم به تو هرگز خاموش نگرديده و هميشه در انتظارت خواهم ماند. ما پيوسته مشتاق آن تبسّمى خواهيم ماند كه شادى را در وجود ما آكنده مى‏كرد، همانگونه كه استوارى را در قلب‏هايمان. ما پيوسته مشتاق آن برق چشمانى خواهيم ماند كه با روشن كردن افقهاى دوردست، امنيّت را براى ما به ارمغان آورده و در پيمودن راهى كه با اراده خود انتخاب نموده‏ايم هدايتمان مى‏نمود. همان راهى كه راه تو نيز بود. اى پدر همانگونه كه در زمان حياتت وجودت را اطمينان و اميد فرا گرفته بود امروز نيز آرام بخواب چرا كه در شهادتت نيز همانند حياتت آنچه را كه تكليف تو بود به سرمنزل مقصود رساندى.
و اما ما فرزندانت و آنكه تو را شناخت و آنكه در مدرسه تو درس آموخت راهت را به پايان خواهيم رساند.
تو پدر و همراهى بودى كه هيچگاه سكون نداشت. مجاهدتهاى شبانه تو در ميادين جهاد، روشنگر راه، استوار كننده اراده‏ها و بازوها بوده و خونت هزاران هزار مبارز و عماد را بارور خواهد نمود. در يادواره تو با تو مى‏گويم كه مريدان و همرزمانت همه در عهدها و قسمهاى خود پايدار بوده و ما به عهدى كه بسته‏ايم و به راهى كه عمر و جانت را فدا نمودى وفادار خواهيم ماند. باتو عهد مى‏بنديم كه حامل پيام روح مقدست باشيم و آن را به آنكه و آنچه دوست داشتى برسانيم. پس اى ارزشمندترين انسانها با دلى آرام و مطمئن به سوى خدا برو و در بهشت سكنى گزين.
اى رهبر بزرگ مقاومت ما هم چون حسينيانى كه هميشه آماده جانبازى با حسين خود هستند در همه حال آماده فداكارى در ركاب تو مى‏باشيم. يا “اباهادى” همانگونه كه شهيد مجاهد، رضوان عزيز با تو بود ما نيز تا وقتى كه بر مرگ وارد شويم يا مرگ بر ما وارد شود با تو خواهيم بود. و تو اى پدر مطمئن باش كه اين پيروان راستين و وفادار و فرمانبردار، امروز با الهام از خون مقدّس تو، با قوّت و قدرت بيشترى آماده فداكارى و جانبازى خواهند بود. اى پدر به نام خونت، به نام زخمهايت، به نام تبسّمت، به نام جهاد خستگى ناپذيرت از طرف تويى كه زنده‏اى و نزد خدايت متنعّم و از طرف مادر،برادران و خواهرانم و همه خانواده، نهايت سپاس و امتنان خود را از اين همه لطف و محبّت و همدردى و مشاركت در تبريك شهادت رهبر بزرگ حاج عماد تقديم مى‏دارم و يقيناً اين همدردى عهدى و پيوندى است دوباره با راه مقاومت خالصانه و شريف.
به نام تو اى پدر، خطاب مى‏كنم پدر شهداء دبير كل محترم حزب اللّه را كه ما با تو خواهيم ماند. ما فرزندان رضوان فرزند شماييم همانگونه كه فرزندان همه شهداء فرزندان شمايند. در همه حال تحت امر تو خواهيم بود و هرگز اين راه و ميدان‏هاى جهاد را ترك نخواهيم نمود و هرگز سلاح بر زمين نخواهيم گذاشت و همچون هميشه اين ندا را سر خواهيم داد كه: «لبيك يا نصراللّه».
يادش و راهش پر رهرو باد
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام‏

/

يادى از يادگار امام به مناسبت سالگرد رحلت حجة الاسلام حاج سيد احمد خميني

يادى از يادگار امام‏
بمناسبت سالگرد رحلت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى(ره)
چهره محبوب و آشناى مردم‏
پيام رهبر معظم انقلاب در سوگ يادگار امام‏
بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
انا لله و انا اليه راجعون‏
سرانجام پس از هفته‏اى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى، بار سنگين مصيبت فرود آمد و امت وفادار، دستخوش طوفان غم و محنت شد.
يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او، دنياى فانى را وداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل، و انديشه‏اى روشن و چشمى تيزبين در خدمت نظام اسلامى، كشور و ملت و دوستان و دوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد.
در دوران پر حادثه انقلاب، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب، فرزندى مهربان و در عين حال، مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود.
امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديك‏ترين‏ها، گواهى صادق آنچنان پدرى را در حق پسر يگانه‏اش، از آن زبان پرهيزكار شنيده بودند.
در طول سال‏هاى انقلاب چه بسيار گره‏ها كه بدست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر، نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى، آرامش خاطر امام بزرگوار بود.
بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشأن در دوران پرمخاطره ده ساله با كهولت سنى و بيمارى قلبى، در ميان عوامل و اسباب عادى، از همه بيشتر به ابتكار و و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان دلبسته بود.
ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است.
تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمى‏شود. نقش ايشان در دوران مبارزه ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است و هرچه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديك‏تر مى‏شود، اين نقش و سهم صاحب آن، بزرگتر و روشن‏تر مى‏گردد. و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعه‏آميز مرحوم آيت اللّه حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبر كبير انقلاب به كشور مى‏رسد نقش مرحوم حاج سيد احمد آقا در قضاياى انقلاب، وضعى استثنايى و منحصر به فرد مى‏يابد.
بى شك در آخرين ماه‏هاى دوران نهضت، هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و مؤثر از خود بروز نداده است. تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان امام عزيز – رضوان اللّه عليه – بسى بركات را منشأ گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است.
اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود مهموم و مغموم به جا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقية اللّه الأعظم مى‏بريم و از او دعا براى صبر و تسلى مى‏طلبيم و در عين حال، نخستين تسليت را هم به او مى‏گوييم.
تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيده‏اى است كه بار سنگين مصائب بزرگ در دل او سنگينى مى‏كند و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل بويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجةالاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا پسنديده و ديگر خاندانهاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مى‏گويم.
خداوند روح آن مرحوم را مشحون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليائش محشور فرمايد. آمين رب العالمين.
جمعه بيست و شش اسفند 73
سيد على خامنه‏اى‏
نظرات و ديدگاهها
امام، يكى از خصوصياتش خودسازى بود. يعنى، وقتى ايشان بحمداللّه در انقلاب پيروز شد و رهبرى اين نظام را به عهده گرفتند، قريب به شصت سال روى خودشان كار كرده بودند. امام اولين تأليفشان يك كتاب عرفانى – اخلاقى بود.
دومين تأليفشان هم همچنين، سومين تأليفشان هم همچنين.
يعنى سالها روى مسائل عرفانى و خودسازى كار كرده بودند و بحمداللّه موفق شدند و جزاى اين كار بزرگشان را از خدا گرفتند. جزاى خوبى هم گرفتند آن اين بود كه مى‏دانيم در آن دنيا جاى امام بسيار خوب است، و در اين دنيا هم به مناسبت آن پاكيها به صورتى درآمدند كه وقتى جمله‏اى مى‏گفتند مردم به خيابانها مى‏ريختند.
به نظر من، اين به خاطر مرجعيت امام نبود. اين نفوذ كلمه مال اين نبود كه امام يك رهبر سياسى قوى بود. براى اينكه رهبران سياسى قوى در دنيا زياد مى‏بينيم. ما مرجع و فقيه زياد ديديم. اما اين چيزى كه در امام به صورت يك مسأله واقعاً مافوق حالت معمول بود آن خلوص و پاكى امام بود. آن چيزى بود كه در موقع صحبت كردن، كليه شنوندگانش و كليه كسانى كه چه مستقيم صحبت ايشان را مى‏شنيدند و چه از طريق راديو و تلويزيون مى‏شنيدند در فكر، ذهن و قلبشان جا مى‏گرفت و طبق دستور امام عمل مى‏كردند.
اينكه مردم دنبال كلام امام را مى‏گرفتند و به خيابانها مى‏آمدند و آن تعدادى كه شهيد شدند، مجروح شدند، زندان رفتند، شكنجه ديدند، درست است كه همه اين مبارزات و اوضاع اجتماعى چنين حالتى را به وجود آورده بود، اما اينكه از غير خدا نترسيدن در مردم ايران پيدا شده بود مسلم، نتيجه خلوص كلام امام بود.
اگر همه دست به دست هم بدهيم، همه نيروهاى مردمى ايران، مسؤولان عزيز نظام، هر كسى در هر نقطه‏اى كه هست، اگر كارش را خوب انجام دهد و براى مردم كار كند و خوب كار كردن را ملاك خدمت به مردم قرار دهد، و ايمان داشته باشد كه خدمت به مردم خدمت به خداست مطمئناً بسيارى از اين معضلات حل مى‏شود.
اگر ما بخواهيم براى مردم كار كنيم، و اگر بخواهيم نظاممان پابرجا باشد، و بخواهيم خدمت كنيم تا اين نظام – كه نظام اسلامى و خدايى است و از خون هزاران نفر به وجود آمده و از زحمات بسيار زياد امام و ساير مسؤولان به وجود آمده است – پابرجا و الگو باشد، ناچار بايد قضاياى اقتصادى را حل كنيم.
اگر بخواهيم قضاياى اقتصادى را حل كنيم، بايد قضاياى سياسى را حل كنيم. اگر بخواهيم قضاياى سياسيمان را حل كنيم بايد محاسبه داشته باشيم، مبادله داشته باشيم، ببينيم اگر قدمى كه بر مى‏داريم براى خداست، اين اعتراضى را كه داريم براى خداست. يا نه اين براى اين است كه مى‏خواستم مطرح باشم، چون من مطرح نيستم حالا نبايد اين باشد، اين بعد سياسى دارد! اگر ما توانستيم در خودمان چنين حالتى را به وجود آوريم كه واقعاً براى خدا كار كنيم مى‏بينيم كه صدى نود و نه اين قضايا تمام مى‏شود. و اگر صدى نود و نه قضاياى واقعى مسؤولان ما حل شود به همانگونه مسائل نظام حل مى‏شود.
ما هرچه در مقابل ابرقدرتها خصوصاً آمريكا نرمش به خرج دهيم، وضعمان در تمام زمينه‏ها بدتر خواهد شد و اين تحليل كه اگر ما مسائلمان را در تمام زمينه‏ها با كشورهاى غربى و قدرتهاى شرقى حل كنيم، مسأله ديگرى نداريم، اشتباه است.
ما در زمينه جنگ نيز معتقديم كه اگر در مقابل خواستهاى ناحق آمريكا كوتاه بياييم آنها فكر مى‏كنند كه ما ضعيف هستيم و تا سقوط كامل ما را زير فشار مى‏گذارند.
ما از هر چه بگذريم، نمى‏توانيم از آرمانهاى انقلاب و امام بگذريم و دشمن به چيزى غير از اين راضى نمى‏شود.
استحكام در سياست خارجى موجب مى‏شود ما راهمان را با قوت ادامه دهيم، ولى ركود و يا عقبگرد از سياستهاى تدوين شده كه از آن ضعفى احساس شود، انقلاب را دچار سستى مى‏كند و نظام لحظه‏اى نمى‏تواند مقاومت كند.
آرمانهاى انقلاب، آمريكا و شوروى را در مقابل ما خاضع كرده بود، اگر ما ترس از ابرقدرتها داشته باشيم، كار به اينجا كشيده مى‏شود كه گويى ما دنبال آمريكا افتاده‏ايم و التماس مى‏كنيم.
امام هنر منهاى جهت را قبول نداشتند. حضرت امام در پيامشان به هنرمندان تأكيد فرمودند كه هنرى مورد قبول است كه ترسيم كننده مرز بين فقر و غنا باشد. اسلام زمانى هنر را ارج مى‏نهد كه در جهت مردم و خدا باشد. اگر هنرمند توانست ترسيم كننده چهره كريه استكبار و ظلم باشد كارى مورد قبول كرده است. اگر هنرمند با خلق اثر خود چه با سرودن شعر، چه با خلق يك نقاشى، مجسمه يا نظاير آن توانست ترسيم كننده ظلم بى حد و حصر استكبار باشد، كارى كرده است. و در صورتى كه هنرمند هنر را براى هنر بخواهد مسلماً از ديدگاه اسلام و امام تلاشش بى‏ارزش است.
هنرمندان زمانى مى‏توانند كوله بار مسؤوليتشان را زمين بگذارند كه ديگر ظلمى در جهان نباشد. هنرمند متعهد مسلمان همواره در روند تاريخ مبارزات حق طلبانه مسؤوليت دارد كه به بهترين وجه ترسيم كننده حماسه‏هاى جاودانه پيروان اسلام ناب محمّدى باشد. هنر متعهد، هنرى است كه مردم را آگاه كند نه اينكه آنها را دچار خمودگى نمايد. اگر هنر توانست نقشى روشنگرانه داشته باشد مطمئناً حركت مردم را به سوى نقطه اوج كه همان حركت به سوى خداست هدايت خواهد كرد.
شما عزيزان از هر كسى بهتر مى‏دانيد كه حضرت امام(س) چه مقدار به بسيجيان علاقه داشتند. انقلاب ما به واسطه شور و شوق اسلامى مردم و انقلابيهاى عاليقدر انقلاب اسلامى پيروز شد. بايد مردم هم اين پيروزى را تا سر حد رسيدن به اهداف و مقاصد عالى بنيانگذار جمهورى اسلامى دنبال كنند.
ماهيت انقلاب ما اسلامى و مردمى است. اسلامى است براى اينكه نظام ما بر پايه معيارها و دستورات الهى و اسلامى تنظيم شده است، نظام ما بر پايه دين اسلام و بر پايه احكام عالى اسلام شكل گرفته است. مسؤولان با تمام وجود تلاش مى‏كنند تا محتواى اين نظام از هر حيث اسلامى شود…شما مى‏دانيد حضرت امام فرمودند: «اى كاش من يك پاسدار بودم.» مى‏دانيد كه حضرت امام فرمودند: «از خداوند مى‏خواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند.» امام نزديك به 80 سال رياضت كشيدند تا انقلاب پيروز شد و ده سال بعد از انقلاب با تمام دسيسه‏ها دست و پنجه نرم كردند از خدا خواستند تا يك سپاهى و در آخرت چون يك بسيجى محشور شوند. چه تعريفى بهتر و گوياتر از اين مى‏توان براى نشان دادن علاقه حضرت امام به شما بسيجيان عزيز پيدا كرد؟ پس از پيروزى انقلاب امام با ديد وسيع و تيزى كه داشتند تشكيل بسيج را اعلام كردند. در يكى از سخنرانيهايشان فرمودند: «ما براى دفاع از انقلابمان بايد بيست ميليون سرباز و نظامى داشته باشيم.» به دنبال اين صحبت، بسيج مردمى و زيباى كليه نيروهاى اسلامى در سراسر جهان اسلام تشكيل شد.
اتحاد پايدار مردم ما محركه اصلى و مهم نظام و انقلاب در شرايط دشوار به شمار مى‏رود، و اگر اتحاد بين نيروهاى مؤمن به انقلاب نبود تنها يكى از حركتهاى دشمنان براى نابودى نظام اسلامى ما كافى بود. در برابر تمامى حوادث و ضرباتى كه انقلاب را مورد هجوم قرار داد عامل اتحاد موجب استوارى نظام شد و دشمنان را يكى بعد از ديگرى مأيوس كرد.
شما عزيزان انجمنهاى اسلامى براى اينكه خطوط اساسى و اصولى اسلام ناب محمدى را تبيين كنيد چاره‏اى نداريد جز اينكه با حوزه ارتباط برقرار كنيد و با محافل دانشگاهى در تماس باشيد. اگر در برقرارى اين ارتباطها موفق شويد كار بزرگى كرده‏ايد و مى‏توانيد قدمهاى بعدى را با اطمينان خاطر برداريد.
امروز برخورد آراء و انديشه‏ها موجب رشد جامعه اسلامى مى‏شود. در برخورد آراء و انديشه‏ها نبايد علايق و سليقه‏هاى شخصى را ملاك و معيار اسلامى دانست. اگر امروز ما شاهد دو جريان سياسى در داخل نظام هستيم اين به خاطر اعمال سليقه‏هاى شخصى است. ما اگر بخواهيم به اسلام امام خمينى برسيم بايد علايق فردى را كنار بگذاريم و به روايات ائمه هدى(ع) متكى باشيم. البته اختلاف در سليقه خود به خود اشكالى ندارد، اما وقتى كه مصالح نظام در كار است بايد ساير مصالح را فداى آن كرد.
انجمنهاى اسلامى بايد سعى كنند نسبت به اعضاى خود شناخت كامل داشته باشند. كسانى را كه به اسلام امام خمينى(س) معتقدند در مجموعه خود جذب كنند و كسانى كه به قاطعيت اسلامى و انقلابى اعتقاد ندارند و براى كسب منافع شخصى وارد انجمنهاى اسلامى مى‏شوند، طرد كنند. در عرصه مبارزات عقيدتى بايستى لبه تيز حملات خودمان را متوجه استكبار جهانى به سركردگى آمريكا كنيم. اگر ما در اين عرصه حملات خودمان را به طرف دست نشاندگان آمريكا هدايت كنيم در واقع مبارزه‏مان را به سمت درگيرى با معلول هدايت كرده‏ايم و از علت غافل شده‏ايم. من بارها گفته‏ام آمريكا مى‏خواهد هويت اسلامى و حيثيت انقلابى شما را از بين ببرد.
بايد مردم فلسطين خود فلسطينيها در ابتدا دست به كار شوند، پس به عنوان پيشقراولان جنگ، به عنوان اولين خاكريز جنگ با اسرائيل چاره‏اى نيست جز اينكه مردم فلسطين براى دفاع از ميهن اسلاميشان وارد مبارزه عملى بشوند. همان كارى كه شما براى انديشيدن درباره آن جمع شده‏ايد بايد عمل كنيم، يعنى بايد ببينيم دولت ايران براى شما چكار مى‏كند، بايد ببينيم دولتهاى مبارز و انقلابى براى شما چكار مى‏كند. راه عملى رسيدن به اهداف انقلابى شما چيست؟ امام مى‏گويند: اولين خاكريز را بايد خود شماها بزنيد، مردم فلسطين بايد اولين خاكريز را داشته باشند. اما، حالا مردم فلسطين كه تعدادى اندك هستند و اين همه دشمن دارند، امام مى‏فرمايند:
«اين ماده فساد كه در قلب كشورهاى اسلامى كه با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشه‏هاى فسادش هر روز كشورهاى اسلامى را تهديد مى‏كند بايد با همت كشورهاى اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.»
قدم بعد براى نجات فلسطين مسلمانهاى كشورهاى اسلامى هستند. آنها بايد دست در دست برادران مبارز فلسطين كمك كنند تا بتوانند اين ماده فساد را از اين منطقه بكنند.
قدم بعدى را امام تحريم اقتصادى مى‏دانند. شما ببينيد اگر سران كشورهاى اسلامى به اندازه بال مگسى دلشان براى مردم فلسطين مى‏سوخت لااقل اين بود كه بيايند صدور نفت را تحريم كنند، روابط اقتصادى را تحريم كنند. نه با اسرائيل، بلكه با آمريكا. ما مى‏دانيم مبارزه با اسرائيل يعنى مبارزه با آمريكا.آمريكا از اسرائيل جدا نيست. امام به اين معنا اصرار دارند. مبارزه با اسرائيل چيزى جداى از مبارزه با آمريكا يا انگليس نيست. چيزى جداى از مبازره با شوروى نيست. حال آنها كه ادعاى مبارزه دارند و نمى‏خواهند بجنگند لااقل تحريم اقتصادى كنند. امام در قدم سوم مى‏فرمايند:
«اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاى اسلامى نموده است. بر دول و ملل اسلام قلع و قمع آن لازم است.»
اين فتوا است، يعنى امام فتوا دادند كه «بر دول و ملل اسلامى قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالفت با اسلام است، رابطه با اسرائيل و عمال آن چه رابطه تجارى و چه رابطه سياسى، حرام و مخالفت با اسلام است.»
امام فتوا دادند كه ارتباط سياسى و اقتصادى با اسرائيل و كسانى كه به اسرائيل كمك مى‏كنند و در جاهاى ديگر است، اين حرام است.
پس سه مرحله شد: خاكريز اول مردم انقلابى فلسطين، خاكريز دوم ملل مسلمان كشورهاى اسلامى، خاكريز سوم اعمال تحريم اقتصادى و سياسى نسبت به اسرائيل و كشورهاى حامى او مانند آمريكا.
اما از همه اينها مهمتر چيست؟ امام مى‏گويند، براى مبارزه با اسرائيل از همه اينها مهمتر برگشت به خويشتن خويش است. از همه اينها مهمتر مبارزه براى احياى فرهنگ اسلامى است. اگر ما براى فرهنگ اسلامى مبارزه كرديم، مروج فرهنگ اسلامى بوديم، قهرى با فرهنگ غرب و شرق معارضيم و اگر مبارزه با فرهنگ غرب و شرق كرديم ما به نيروى خودمان متكى مى‏شويم. اگر ما طبق معيارهاى اسلامى حركت كنيم به چيزى غير از مبارزه با اسرائيل و اخراج اسرائيل از سرزمينهاى اسلامى راضى نمى‏شويم. پس زيربناى تمام آنها مبارزه فرهنگى است كه امام مى‏فرمايند:
«ما تا به اسلام رسول اللّه(ص) برنگرديم، مشكلاتمان سرجاى خودش هست.»
در فرهنگ پيغمبر(ص) آنچه حلّال مشكلات است فرهنگ اصيل اسلامى است. خضوع در مقابل غرب و شرق از نظر اسلام محكوم است.
پس آن عده از انقلابيهاى ديروزى كه امروز مرتب يك پايشان توى فرانسه است، يك پايشان توى انگلستان و يك پايشان توى آمريكا است، يك پايشان پيش نوكران اينها در كشورهاى اسلامى است، اينها چون معتقد به فرهنگ اسلامى نيستند چيزى غير از شكست عايدشان نمى‏شود…
حضرت امام در باب مبارزه فرهنگى و رجوع به خويشتن خويش و مبارزه با اسرائيل جمله‏اى دارند، ايشان مى‏فرمايند:
«پس از گردن نهادن به احكام اسلام هيچ امرى را بر مسلمانان واجبتر از اين نمى‏دانم كه با جان و مال خويش در راه گرامى داشتن اسلام به دفاع بپردازند.»
همه بايد از صميم قلب براى اسلام تلاش كنيم. هنگامى كه مى‏بينيد خونهاى برادران و خواهران بيگناه شما در سرزمينهاى مقدس جارى است و هنگامى كه مشاهده مى‏كنيم دلاوران و مجاهدان سرزمينهاى ما به دست صهيونيزم تبهكار و سران آن كشته مى‏شوند در اين شرايط هيچ راهى جز ادامه جهاد نمى‏ماند و بر همه مسلمانان واجب است كه كمك‏هاى مادى و معنوى خود را در اين جهاد مقدّس صرف كنند. (برگرفته از كتاب مجموعه آثار يادگار امام)

/

سخنان معصومان جرعه اى از چشمه سار نبوى

سخنان معصومين (ع)
جرعه‏اى از چشمه سار نبوى‏
«حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.»
(بحارالانوار، ج 70، ص 73)
به حساب نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد (با معيار حق) پيش از آن كه شما را بسنجند.
«اَكيَسُ الكيِّسَينِ مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعد المَوتِ وَ اَحمَقُ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلَى اللّه الاَمانى.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 40)
زيرك‏ترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند، و نادانترين افراد كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابجا داشته باشد.
«اِذا كانَ يَومَ القيامة أَنبَتَ اللّهُ لِطائفَةٍ مِن اُمَّتى أَجنِحَة فَيَطيرُونَ مِن قُبُورِهِم اِلَى الجَنانِ يَسرَحُونَ فيها و يَتَنَعَّمُونَ كَيفَ شاؤُوا. فَتَقُولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ (هَل رَأَيتُم حِساباً؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا حِساباً فَيَقُولُونَ: هَل جُزتُم عَلَى الصراطِ؟ يَقُولُون: ما رَأَينا صِراطاً. فَيَقُولُونَ: هَل رَأَيتُم جَهَنَّمَ؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا شَيئَاً. فَتَقُولُ المَلائكَةُ: مِن اُمَّةِ مَن أَنتُم؟ فَيَقُولُونَ: مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلى اللّه عَليه وَ آله. فَيَقُولُونَ: نَشَدتُمُ اللّهَ حَدِّثُونا ما كانَت أعمالُكُم فِى الدُنيا؟ فَيَقُولُونَ: خِصلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَغَنا اللّهُ هذهِ المَنزِلَة بِفَضلِ رَحمَتِهِ فَيَقُولُونَ: وَ ما هُما؟ فَيَقُولُونَ: كانَتا كُنّا اِذا خَلَونا نَستَحيى أَن نُعصِيَهُ وَ نَرضى بِاليَسير مَمّا قُسِّم لَنا. فَتَقُولُ المَلائِكَةُ يَحِقُّ لَكُم هذا».
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 418؛ به نقل از: تنبيه الخواطر، ج 1، ص 230)
چون روز رستاخيز فرا رسد، خداوند براى دسته‏اى از امّت من بال‏هايى پديد آورد و آنان از گورهاى خود به سوى بهشت پرواز كنند و در آن جا آسوده و از نعمت‏ها، هرگونه كه خواستند، برخوردار مى‏شوند. آن گاه فرشتگان به آنان مى‏گويند: آيا مورد محاسبه قرار گرفتيد؟ مى‏گويند: ما محاسبه‏اى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: آيا از پل صراط عبور كرديد؟ مى‏گويند: ما صراطى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: آيا دوزخ را مشاهده كرديد؟ مى‏گويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: شما از امت كدام پيامبر هستيد؟ مى‏گويند: از امت محمد(ص). فرشتگان مى‏گويند: شما را به خدا سوگند مى‏دهيم كه بگوييد در دنيا چه اعمالى داشته‏ايد؟ مى‏گويند: در ما دو خصلت وجود داشته كه خداوند به فضل رحمت خود، ما را به اين موقعيت رسانده است. فرشتگان مى‏گويند: آن دو خصلت كدامند؟ مى‏گويند: ما هرگاه در خلوت بوديم، از خدا شرم داشتيم كه نافرمانى‏اش كنيم و از آنچه روزى ما بود به اندكى راضى و خرسند بوديم. فرشتگان مى‏گويند: اين مقام و منزلت براى شما شايسته و حقّ شماست.
«جاهِدُوا اَنفُسَكُم بِقلَِّةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ تُطلّكم و المَلائِكَةُ وَ يَفِرُّ عَنكُمُ الشَيطان.»
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 143)
با نفس‏هاى خود جهاد كنيد با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.
«ما مِن عَبدٍ يُخلِصُ العَمَلَ لِلّهِ تَعالى اَربَعينَ يَوماً اِلّا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه عَلى لِسانِه»
(بحارالانوار، ج 70، ص 242)
هيچ بنده‏اى نيست كه چهل روز اعمالش را براى خدا انجام دهد مگر آن كه چشمه‏هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
«طُوبى لِمَن اَخلَصَ لِلّه العِبادَة و الدُّعاء…»
(همان، ص 229)
خوشا به حال بنده‏اى كه عبادت و دعا را خالصانه براى خدا انجام دهد.
«اِنَّ الرَّجُلُ يُدرِكُ بِحُسنِ خُلقِه دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِم».
(ميزان الحكمة، ج 3، ص 140)
گاهى انسان در سايه خوشخويى، به مقام و رتبه روزه‏داران شب زنده‏دار مى‏رسد.
«مَثَلُ الجَليسِ الصّالِحِ مَثَلُ العَطّارِ اِن لَم يُعطِكَ مِن عِطرِه اَصابَكَ مِن ريحِه وَ مَثَلُ الجَليسِ السُّوءِ مَثَلُ القَين اِن لَم يُحرِق ثوَبَكَ اَصابَكَ مِن ريحِه»
(ميزان الحكمه، ج 9، ص 50)
مَثَل همنشين شايسته و خوب، مثل عطّار است كه اگر از عطر خودش هم به تو ندهد ولى بوى خوش او به تو مى‏رسد و مَثَلِ همنشين بد همچون كوره‏پز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم (جرقه‏هاى آتش كوره نسوزاند) ولى بوى كوره به تو مى‏رسد.

/

دانستنيهايى از قرآن حسودى دشمنان نسبت به آل محمدص

دانستنى‏هايى از قرآن‏
حسودى دشمنان نسبت به آل محمد(ص)
«أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما»
( سوره نساء، آيه 54)
آيا رشك مى‏ورزند نسبت به آن مردمى كه خداوند به آنها از فضل خود عنايت فرمود حال آنكه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و سلطنتى عظيم داديم.
حسد يكى از بدترين و قبيح‏ترين صفات اخلاقى انسانها است كه اگر از ذهنيت تجاوز كند و به فعليت رسد خانمان سوز خواهد بود و چه بسيار بلاها و مصيبتها به خاطر حسد بر سر مردم فرود مى‏آيد. حسد از بدترين خصلتها است كه دارنده‏اش را آنچنان زجر مى‏دهد تا آنكه ايمان خود را به خاطر حسدش بكلى از دست دهد و نعمتى را كه خداوند به ديگرى عطا كرد خواهان نابود شدن و زوال آن باشد. و مى‏توان گفت كه بيشتر ظلم‏ها و ستم‏هائى كه در جهان رخ مى‏دهد، منشأش حسد است.
و گويا نخستين پديده‏اى است كه در جهان خلقت پيدا شد و ابليس گرفتارش شد كه بر حضرت آدم حسد ورزيد و تا ابد از رحمت الهى مطرود و منفور گرديد. و همين رشك بود كه پسر آدم را توسط برادرش به قتل رساند. و همين حسد بود كه باعث شد بنى أميه و قبل از آنها ديگران با اهل بيت پيامبر چنان رفتارى كنند كه حتى حاضر به سوزاندن خانه زهرا گردند و پسر رسول خدا را به قتل برسانند و فجايع بى‏شمارى مرتكب شوند كه تاريخ آنها را با اشك به ثبت رسانده است و هرچه از دست آنان برنيامد بنى عباس به عهده گرفتند و جنايتهاى پيشينيان را ادامه دادند و همچنان اين ظلم ها تا امروز و تا فردا به وقوع پيوسته و خواهد پيوست تا آن روز كه قائم آل محمد روحى فداه قيام كند و انتقام خونهاى پاك نياكان و ديگر خوبان را از دشمنان بازستاند.
در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: “الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب” حسد، حسنات و نيكى ها را مى‏زدايد و از بين‏برد، چنانكه زبانه آتش هيزم را در بر گيرد و به خاكستر مبدل سازد.
به هر حال اين آيه مباركه اشاره دارد به حسد و كينه‏اى كه دشمنان با أميرالمؤمنين و ساير اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام داشتند كه در حقيقت دشمنى و كينه آنان با شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود و نمى توانستند ببينند خداوند آن همه مقام و فضيلت به اينان داده است و آنان را مورد لطف خاص خود قرار داده و در ميان تمام خلايق، برگزيده است.
مقصود از ناس كيست؟
از قرينه آل ابراهيم معلوم مى‏شود مقصود از ” ناس ” در آيه كريمه پيامبر و خاندان گراميش مى‏باشد زيرا در برابر اين حسد مردم خداوند مثل به ابراهيم و آل ابراهيم مى‏زند كه به آنها نيز كتاب و حكمت داد و آنان را بر مردم تفضيل فرمود، پس چه جاى تعجب دارد اگر در زمان معاصر (دوران رسالت رسول‏اكرم)خداوند گروهى را از ميان شما مردم برگزيند و از هر رجس و پليدى پاك و مطهر گرداند و آنان را هم كتاب و هم حكمت دهد كه گويا كتاب دليل نبوت است و حكمت دليل امامت.
در حديثى از امام محمد باقر عليه‏السلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: “جعل منهم الرسل و الانبياء و الائمة فكيف يقرّون فى آل ابراهيم و ينكرونه فى آل محمد” خداوند از آنان پيامبران و رسولان و امامان قرار داد ؛ پس چگونه درباره آل‏ابراهيم اقرار دارند و نسبت به آل محمد انكار مى‏كنند؟!
و در روايت ديگرى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه راوى مى‏پرسد، آنانكه مورد حسد قرار گرفته‏اند، چه كسانى مى‏باشند؟ حضرت مى‏فرمايد : نحن المحسودون.
و در امالى نيز از جابر نقل شده كه امام باقر عليه‏السلام تأكيد فرمود كه مقصود از واژه “ناس” در اين آيه رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام مى‏باشند.
حكمت: چنانكه اشاره شد كنايه از ولايت و امامت است همانگونه كه “كتاب” كنايه از رسالت و نبوت است. تفسيرهاى مختلفى براى حكمت آمده مثل آنكه گويند حكمت به معناى شناختن حقايق اشياء است همانگونه كه هست يا حكمت به معناى علم به خوبى‏ها و أعمال صالحه است يا آنكه عبارت است از انجام كارى كه سرانجام خوب و پسنديده است يا آنكه عبارت است از تشبه به خداوند در علم و عمل به اندازه طاقت و توانى كه در انسان وجود دارد و همه اينها در ولايت به معناى اعم خلاصه مى‏شود پس ولايت از نتايج حكمت است.
و أما ملك عظيم يعنى رسالت و جانشينى رسالت كه هيچ مُلكى بزرگتر و عظيم تر از آن نيست. اين مُلكهاى ظاهرى كه سلاطين و قدرتمندان دارند، مُلك نيست بلكه ملك همان وزنه بزرگ و سهمگين رسالت و امامت است چه به صورت ظاهر پديدار گردد مانند خلافت ظاهرى كه چند صباحى أمير المؤمنين داشت و يا خلافت واقعى كه آن حضرت و فرزندانش از آن برخوردار بودند و منصبى الهى بود هرچند به صورت ظاهر خانه نشين بودند يا در گوشه زندان به سر مى‏بردند. و ما بر اين باوريم كه دشمنى امروز استكبار جهانى با ايران اسلامى منشأش همان حسدى است كه پيشينيان نسبت به خاندان رسالت داشتند زيرا ما پيروان واقعى آن بزرگوارانيم و از اين روى تعجبى ندارد كه سفيانيان و دجالان امروز با ما همچون نياكانشان دشمنى كنند به اين اميد كه ما به خود آئيم و با وحدت و همبستگى جلوى توطئه‏هاى دشمنان را بگيريم.

/

خاطرات سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
آيينه فداكارى‏
عمليات والفجر 2 بود. دشمن در يكى از محورها، همراه با آتش سنگين توپخانه اقدام به پاتك كرد. تلفات ما زياد بود و دستور عقب نشينى صادر شد. در آن منطقه تخليه مجروحين و شهدا غير ممكن و بسيار مشكل بود. براى همين هر كس فقط مسؤوليت جان خود را به عهده داشت. بيشتر بچه‏ها عقب نشينى كردند. برخى چون ستار جزو آخرين نفرات بودند. من مجروح بودم و ناله مى‏كردم. وقتى ستار ناله‏ام را شنيد، به كمك شتافت به او اصرار كردم كه سعى كند خودش را نجات دهد… اما ستار مصمم و استوار در زير جهنم آتش دشمن، گفت: يا هرد و مى‏رويم و يا هر دو شهيد مى‏شويم.
در حالى كه تيربار داشت كار مى‏كرد، بدن مجروح من را هم با خود حمل كرد تا به واحد سيار بهدارى برساند. من جانم را مديون فداكارى و ايثار او مى‏دانم و هيچ گاه شجاعت و مردانگى‏اش را از ياد نخواهم برد.(1)
اخلاص محمد حسين‏
محمد حسين از سال‏هاى نخست جنگ در جبهه بود ولى خيلى گمنام بود و كمتر كسى مى‏دانست ليسانسش كامپيوتر است و در وزارت خارجه، مسؤوليتى دارد.
محمد حسين در اوقات فراغت خود به آسايشگاه جان بازان مى‏رفت و بدون هيچ چشم داشتى به آنها انگليسى ياد مى‏داد. تا زمان شهادتش كسى نمى‏دانست چشم راستش مصنوعى است و در اثر شليك ضد انقلاب، بينايى‏اش را از داست داده.(2)
دو بار محكم به او زدم‏
در اواخر سال 64 وارد گردان مالك اشتر از لشكر كربلا شدم.
بعداز ظهر يك روز با بچه‏ها مشغول بازى فوتبال شديم. ضمن بازى متوجه فردى شدم كه بند پوتينش باز بود. او را نمى‏شناختم. به خاطر اين كه به او بفهمانم بازى را جدى بگيرد، عمدى چندبار به پايش پيچيدم تا زمين بخورد. حتى دوبار محكم به پاهايش لگد زدم اما او متواضعانه به من لبخند زد.
بعد از بازى اعلام شد نيروهاى گردان جمع شوند تا فرمانده گردان با آنها صحبت كند. يكى از نيروها ما را به خط كرد و از فرمانده دعوت كرد به جايگاه برود. ناگهان ديدم فرمانده گردان همان فردى است كه در بازى پاپيچ او شده بودم.(3)
به خاطر يك عكس‏
او مى‏خواست بيدارش كند ولى من نمى‏گذاشتم. به طرف گفتم: مگر نمى‏دانى چه قدر كم مى‏خوابند؟
با جرّ و بحث ما محمود از خواب بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟
به آن شخص گفتم: آخر كار خودت را كردى.
سپس به محمود گفتم: يك بسيجى مى‏خواهد با شما صحبت كند.(4)
محمود به او گفت: در خدمتم‏
بسيجى گفت: مى‏خواستم با شما عكس بگيرم.
محمود دم پايى پوشيد و در محوطه با او يك عكس گرفت، البته چهار پنج بار اين طرف و آن طرف رفت تا بسيجى راضى شود.
محمد كه برگشت، سراغ بسيجى رفته، گفتم: آيا ارزش داشت به خاطر يك عكس فرمانده تيب را از خواب بيدار كنى و اين طرف و آن طرف بكشانى؟!
سرش را پايين انداخت و گفت: شنيده بودم آدم فروتنى است ولى دوست داشتم اين را از نزديك ببينم.(5)
حتى به من نگفت كه…
قرار بود چند روز بعد به نيك شهر برود. دلم شور مى‏زد، مى‏دانستم نيك شهر شاه راه رفت و آمد سوداگران مرگ است و نيروهاى زيادى در آنجا به شهادت رسيده‏اند. يك روز صبح برايم زنگ زد و گفت: شايد نتوانم براى عيد برگردم. به هر حال اگر نيامدم، سر سفره هفت سين فراموشم نكنيد.
با خود گفتم: خدايا، نكند آخرين بار باشد كه صداى فرزندم را مى‏شنوم!
بار قبل از نيك شهر زياد صحبت كرد. مى‏گفت: مردم آنجا خيلى محروم‏اند. نه حمام دارند، نه مسجد و نه راه درست و حسابى. اگر مى‏بينى كمتر به مرخصى مى‏آيم، آنجا مشغول ساختمان سازى براى مستمندان هستم.
نزديك عيد شد، از نيك شهر برايم زنگ زدند و گفتند: پسرتان شهيد شده است!
حسابى جا خوردم، اشك در چشمانم حلقه زد…
يكى از هم‏رزمانش گفت: براى سم پاشى خشخاش رفته بوديم كه با سوداگران مرگ روبه رو شديم. آنها بالاى كوه بودند و به شدت بر ما گلوله مى‏ريختند. ناگهان عيسى تيرخورد و در حالى كه خود را به جاى امنى مى‏رساند گفت: شما برويد و كمك بياوريد.
و لحظاتى بعد رداى سبز شهادت به تن كرد.
من از اين كه روح بلند او را در نيافته بودم، خود را سرزنش مى‏كردم. عيسى آن قدر متواضع بود كه حتى به من نگفت سرهنگ است. يك شب او را به خواب ديدم. بغلش كرده و گريستم. دستمالى درآورد و اشك هايم را پاك كرد و گفت: مادرجان، چرا ناراحتى؟… گفتم: تو هدف بزرگى داشتى و به آن رسيدى. من با فرزندانت چه كنم؟ هر روز سراغ تو را مى‏گيرند؟ گريه‏اش گرفت و گفت، مادر جان آنها را اول به خدا و بعد به شما مى‏سپارم.(6)
مردان بى ادعا
من در اين روستا نه ملك دارم، نه آب و روزها براى اهالى روستا(7) آبيارى مى‏كنم و در قبال آن مزد مى‏گيرم. اينجا چند خانواده شهيد ديگر هم هستند. آنها هم به من مى‏گويند برو و از بنياد شهيد حقوق بگير و آن را براى شهيد خودتان خرج كن. اما من مى‏گويم پول چيز نامردى است. معلوم نيست وقتى به دستم رسيد، آن را در راه شهيد خرج كنم. خداوند از زمان تولد تا امروز روزى ما را داده است. اگر روزى نداد، به بنياد شهيد مراجعه خواهم كرد.(پدر شهيد حسين عظيمى زاده).
مادر شهيد در دنباله مى‏گويد: من هنوز چهره فرزندم را در آخرين لحظات خداحافظى به ياد دارم. او مى‏گفت: «مادرم، مبادا بعد از شهادتم به طرف بنياد شهيد برويد و از آنها تقاضاى چيزى بكنيد!»(8)
نپذيرفتن مسؤوليت فرماندهى در عين شايستگى
سردار شهيد مهندس ناصر فولادى مدافع ولايت فقيه و ازجمله مبارزان دوره انقلاب و نمونه بارز يك مؤمن و خدمت‏گزار واقعى بود و در افق بالايى از معرفت دينى و عرفان قرار داشت. اين دلاور مرد سخت كوش، بعد از فعاليت‏هاى فراوانى كه در راستاى پيشبرد اهداف انقلاب در زمينه‏هاى مختلف اجتماعى و سياسى داشت، در مرحله سوم عمليات بيت المقدس رداى سبز شهادت به تن كرد و آسمانى شد. برادر اسماعيل زاده درباره شايستگى ايشان براى فرماندهى و علت آن مى‏گويد: من در كامياران با شهيد فولادى آشنا شدم. ايشان از فاتحان لانه جاسوسى آمريكا بود. به خاطرم هست كه در عملياتى در سومار، وقتى به خط مقدم رسيديم، تصميم گرفتيم از بين خودمان فرمانده‏اى برگزينيم. رأى‏گيرى شد و همه بر اين نظر متفق القول شدند كه ناصر فولادى فرمانده شود، زيرا او درس خوانده و محبوبيت خاصى در بين گروه داشت. اما ايشان نپذيرفت و اين مسؤوليت را به شهيد على ماهانى واگذار كرد.(9)
بهار بهروز
بهروز لطفى در عمليات‏هاى گوناگون، با شجاعت و شهامت عليه عراقى‏هاى متجاوز مى‏جنگيد. لياقت و شايستگى و كارآيى و رزم‏آورى سيد بود كه او را به عنوان يك جهادگر پيكارگر لايق معرفى نمود. در خيبر لياقت و شجاعت خود را در گستره بيشترى ظاهر ساخت و بعد از يازده ماه رزم و جنگ در ميادين شرافت و حيثيت، فرماندهى گردان انصارالمجاهدين را به او واگذار كردند. و زمانى كه پشت جبهه برگشت، مسؤول ستاد پشتيبانى جنگ اهر شد. البته بهروز نمى‏توانست در پشت جبهه زندگى خوشى داشته باشد. او در اوايل 64 رهسپار كوى عشق شده، در والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان حضرت اباعبداللّه(ع) در كنار ياران خود خطوط پدافندى خصم زبون را در هم شكست‏
بهروز لطفى سرانجام در بهار 68 در پى مصدوميت گازهاى شيميايى در عمليات نصر 7، رداى سبز شهادت به تن كرد و يارانش را در غمى جانكاه گذاشت.(10)
طلوع خورشيد
در روزهاى نخست جنگ، خط پدافندى ما در جبهه «دبّ حردان» اهواز بود، يك روز صبح زود كه از خواب بيدار شدم، فردى را ديدم كه در حال سركشى از خط بود. فكر كردم يكى از برادران ارتشى است. مشغول كار خود شدم، آن فرد همراه دو تن ديگر وارد سنگر ما شدند. ناگهان ديدم آيت اللّه خامنه‏اى هستند. با يونيفورم نظامى و كلتى به كمر به ديدار ما در خطرناك‏ترين نقطه – كه فقط يك كيلومتر با دشمن فاصله داشت – آمده بودند.(11)
معامله با خداوند
وقتى براى مداواى مريض خود به تهران مى‏رفتيم، يكى از دوستان حاجى از ايشان پول قرض خواست. حاجى مبلغى به او داد. به بيمارستان كه رسيديم، پزشك گفت: بايستى بسترى شوى. براى همين هزينه درمان را طلب كردند، اما حاجى فقط نصف آن را داشت. با ناراحتى به او گفتم: اگر به دوست خود پول قرض نمى‏دادى، حالا تمام هزينه درمان را داشتيم.
ايشان بدون آن كه پشيمان شده باشد گفت: او قرض خواست، من هم در راه خدا به او دادم. بعد هم پس مى‏گيرم. خدا كريم است.
يك ساعت از آن گفت و گو گذشت. نمى‏دانستم چه كار كنم تا اين كه در راه روى بيمارستان يكى از دوستان ايشان را ديديم و ماوقع را براى او بازگو كرديم، ايشان هزينه درمان را پرداخت كرد و من فهميدم كه كسى كه در راه خدا قرض مى‏دهد، نه تنها خدا او را معطل نمى‏كند بلكه چندين برابر آن را پاداش مى‏دهد.(12)
راهنمايى آن حيوان‏
در جريان محاصره سوسنگرد با چهارتن از برادران شناسايى مواضع عراقى‏ها رفته بوديم. در بازگشت در مسير ناشناخته‏اى قرار گرفتيم و نمى‏دانستيم چه كار كنيم. ناگهان يك رأس از گاوهايى كه در منطقه پراكنده بود، درست در راستاى مسيرى كه ما تصميم داشتيم از آن عبور كنيم، حركت كرد و چون روى مين رفت، تكه تكه شد. آنجا بود كه فهميديم در مسير ما ميدان مين قرار دارد و با اين نصرت الهى مسير خود را تغيير داديم.(13)
پى‏نوشت‏ها:
1. راوى همرزم شهيد ستار تركمان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 118 و 119.
2. راويان:خانواده شهيد محمد حسين بدخشان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 104.
3. راوى: همرزم شهيد(حميد رضا)، ر.ك: فرهنگ‏نامه جاودانه تاريخ، ج 5،(استان مازندران)، ص 440.
4. يعنى سردار شهيد محمود كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا.
5. ر.ك: مسافران ملك اعظم، ص 47.
6. راوى: آمنه روحى آهنگرى، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص 16 – 14.
7. منظور روستاى كرمجگان در حومه قم است.
8. راوى: محمود ملاحسينى از برادران ايثارگران تيپ 2، ر.ك: معبر، ش 6، ص 18.
9. ر.ك: هميشه بمان بويژه ص 123 و 143(ديوان بيگى، بازنويس، كرم شاهى، وديعت، كرمان، اول 85).
10. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 175 – 173.
11. راوى: حجت الاسلام و المسلمين عاملى، ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 20.
12. راوى: پدر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 53 و 54.
13. راوى: همسر شهيد ابوالقاسم ناصرى؛ ر.ك: سروهاى سرخ، ص 131، (رجايى، صرير، تهران، اول 85).

/

انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه

انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه‏
آخرين قسمت
فاطمه وثوقى‏
ه – اشرافى گرى مانع رشد اقتصادى‏
همدردى عملى با مستمندان و شريك غم آنها بودن در رأس امور اصلاحى اميرمؤمنان قرار داشت چنانچه آن حضرت در پايين‏ترين سطح زندگى آن زمان، زندگى مى‏كردند بطوريكه مشهور است، خانواده حضرتش سه روز بدون افطار روزه گرفتند و غذاى افطارى خود را به نيازمندان بخشيدند.
امام، هنگامى كه چهره‏هاى درهم كشيده فقرا را نظاره مى‏كردند و از عقب ماندگى آنها دلشان بدرد مى‏آمد. در نابودكردن پيكر فقر كه در زمان عثمان به اوج خود رسيده مصمم‏تر مى‏گشتند. بقول “جرج جرداق” نويسنده مسيحى لبنانى: على(ع) به خوبى مى‏دانست كه فقر به هرگونه فضيلتى غالب مى‏آيد تا فرد را بسوى كفر و الحاد سوق دهد. از آن پس على در هر ميدانى با فقر مى‏جنگيد و راه را بر آن مى‏بست.(1) در فقرزدائى از جامعه امام اقدامات اساسى به عمل آوردند كه از جمله آنها مبارزه با اشرافى گرى و زياده‏طلبى عدّه‏اى قليل از سرشناسان جامعه بود.
«آن حضرت تهديد كرده بودند كه هر آنچه به غير استحقاق ملك كسى باشد خواهد گرفت ولو كابين همسران آنها باشد.» خود آن حضرت مى‏فرمايند: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.»(2) اين چنين بود كه حضرتش لباس‏هاى ساده و كهنه خود را وصله مى‏زد. و از نان خشك و خالى تغذيه مى‏نمود تا اينكه التيام زخم‏هاى فقرا باشد. از طرف ديگر با حفر چاه و قنوات و وقف نمودن آنها براى فقرا با فقر مى‏جنگيد و به ياران و كارگزاران خود نيز توصيه مى‏كردند كه با ساده زيستى و قناعت الگوى عملى امت باشند. امام در عين حال كه در نهايت قناعت و ساده زيستى زندگى مى‏كردند، آنرا به عموم جامعه تعميم نمى‏دادند و مى‏فرمودند: «امام شما از دنياى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى كنيد.»(3)
در نامه‏اى خطاب به كارگزار خود فرمودند: «گزارشى از تو به من‏داده‏اند كه اگر چنان كرده باشى خداى را به خشم آورده‏اى و امام خويش را نافرمانى كرده‏اى. خبر رسيده كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه‏ها و اسب‏هاشان گردآورده و با ريخته شدن خون‏هايشان بدست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و ترا برگزيدند، مى‏بخشى…اگر اين گزارش درست باشد در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك گرديده است.»(4) گرايش به دنياپرستى و تجمل گرايى فاصله طبقاتى را در جامعه افزايش داده و موجب عقب ماندگى هر جامعه از سازندگى و بالندگى مى‏گردد بنابراين همت امام بر اين بود كه ثروت و رفاه در جامعه به صورت اعتدال درآمده و موجب غرور عدّه‏اى و اندوه عدّه‏اى ديگر نباشد كه هر دو صفت از عوامل بازدارنده پرستش حقيقى به شمار مى‏آيد. بنابر نقل تاريخ نگاران افرادى كه در عصر عثمان به اشرافى‏گرى معروف بودند همان‏ها در حكومت علوى تحمّل اجراى عدالت را نداشته و لذا سر به شورش برداشته و رودرروى رهبر خود قرار گرفتند. عثمان به قدرى دست اطرافيان خود را در حيف و ميل بيت المال بازگذاشته بود كه نهايتاً موجب خشم مسلمانها گرديد و زبان اعتراض بر وى گشوده شد. اين حيف و ميل‏ها سبب فقر هرچه بيشتر فقرا گرديد و آنان را در جامعه منزوى ساخته بود. پايه گذارى اين تبعيض و بى‏عدالتى از زمان خليفه دوم بنا نهاده شد و به قدرى در ميان مردم ايجاد تنش كرد تا اينكه خليفه گفته بود: اگر امسال را زنده بمانم. مساوات را بين همه قبائل (عرب و عجم، سياه و سفيد) رعايت خواهم كرد. آنگونه مى‏كنم كه رسولخدا و ابوبكر انجام مى‏دادند.(5)
بنابر نقل مسعودى در مروج الذهب: «زبير در بصره خانه‏اى ساخته كه تجار و ثروتمندان بحرين و غير آن امروز هم در آنجا اطراق مى‏كردند و در كوفه و مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت و نيز بعد از مرگ وى پنج هزار دينار و هزار اسب، هزار عبد و كنيز باقى ماند، و طلحه صحابى نامدار ديگر خانه‏اى در كوفه ساخت كه معروف به «دار الطلحتين» در كناسه مى‏باشد.»(6)
عبدالرحمن عوف (از نزديكان عثمان) هزار شتر(7)و سه هزار گوسفند و 200 اسب و…داشت.(8) آنقدر طلا بر جاى گذاشته بود كه با تبر تكه تكه مى‏كردند كه دستان تبر زنان تاول زد و براى هر زن هشتاد هزار دينار طلا رسيد.(9)
عثمان به يكى از فرزندان مروان بن حكم كه داماد خودش بود. اموال نواحى آفريقا را كه پانصدهزار دينار طلا بود در يك نوبت به او داد.(10)
نمونه هايى از اين قبيل در تاريخ خلفا قبل از اميرمؤمنان به چشم مى‏خورد كه موجب گرايش آنها به دنياطلبى و فساد و تباهى گرديد. بنابر نقل جرج زيدان:مسلمين قبل از آن به عظمت و پيشرفت اسلام توجه داشتند اما تجمّل گرايى مسير زندگى آنها را تغيير داد.
2- اصلاحات صحيح و عادلانه زمينه ساز هدايت‏
همان گونه كه اشاره شد. رسيدن به اهداف بلند و عالى اسلامى جز با رفع موانع موجود و زمينه سازى براى رسيدن به قله‏هاى سعادت، امكان‏پذير نبود. شاخص‏هاى بارز در راستاى ايجاد زمينه‏هاى مساعد براى پيشرفت مسلمانان، از ديدگاه اميرمؤمنان چيزهايى بودند كه بيشترين انگيزش و اثرگذارى را در ميان مردم به همراه داشت در اين بخش به گوشه هايى از اين شاخص‏هاى هدايت اشاره مى‏گردد.
الف: كارگزاران مسؤول و متعهد
براى ايجاد فضاى سالم براى رشد و تربيت، اسباب و ابزارهاى گوناگون به كار گرفته مى‏شود تا در فضاى امن و آرام خلّاقيت‏ها و توانمندى‏ها به منصه ظهور گذاشته شود. از جمله امكانات زمينه ساز در اصلاحات علوى، وجود و انتخاب افراد متعهد و مسؤول و كاردان و متخصص در امور مورد نظر بود. تاريخ اثبات كرده است در هر جامعه‏اى عامل مؤثر در حركت و تلاش، ترقى و حتى وقوع انقلاب‏ها بر عليه ظلم و استبداد، نقش و شيوه رهبرى و مديريتى مردان مسؤول و متعهد اثر گزار، بوده است. به طوريكه شيوه‏هاى مدبرانه آنها عامل راه گشايى براى رفع مشكلات فردى و اجتماعى بوده است و هم چنين سپرى در مقابل تهاجم غير انسانى و غيراخلاقى بنابر اين اميرمؤمنان افراد مورد اطمينان و مسؤوليت‏پذير و… را براى خدمت به مردم انتخاب نمود تا بدين گونه با اجراى صحيح قوانين الهى از هرج و مرج جلوگيرى نموده و جامعه را به سوى هدف معين شده پيش ببرند. و در سايه هدايت حكيمانه آنها و عملكرد مثبت اخلاقى و رفتارى آنها، مردم الگوپذيرى نيز داشته باشند، خود آن حضرت ضمن اينكه دنيا را سه طلاقه كرده بودند مى‏فرمودند: «هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى‏كند و از نور دانشش روشنى مى‏گيرد. آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است …» و خواستار تقوا و پاكدامنى كارگزاران شده و بدان‏ها توصيه مى‏نمودند كه ممكن است براى خود رفاهى فراهم آورند اما شايسته يك رهبر دل سوز نيست كه خود در رفاه باشد، اما مردمان تحت نفوذ او از اقل زندگى بى‏بهره باشند بنابراين مى‏فرمودند: «اگر من مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل پاك يا از مغز گندم و بافته‏هاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد،… در حاليكه در “حجاز” و “يمامه” كسى باشد كه به قرص نانى نرسد. يا هرگز شكمى سير نخورد.»(11) امام با اين تفكّر و انديشه بلند، اقدام به اصلاحات نمودند تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مى‏فرمود: «در مناطق تحت نفوذ من همه مردم از يك نان مطلوب استفاده مى‏كنند.»
در همين راستا، در انتخاب كارگزاران خود دقت بيشتر به خرج داده و همواره عملكرد آنها را زير نظر داشتند و با اندك اعتراض مردم، آنان را مورد مؤاخذه قرار مى‏دادند. از جمله توصيه‏هاى امام به كارگزاران اين بود كه در هر حال حقوق انسانى مردم را رعايت نموده و با نرمش و مهربانى با آنها برخورد نمايند. و عدالت را يكسان در حق آنها به اجرا بگذارند. در نامه معروف به مالك اشتر چنين توصيه فرمودند: «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار بده و با همه مهربان باش، مبادا هرگز چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته‏اند، دسته‏اى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى‏باشند. اگر گناهى از آنان سر زد…آنان را ببخشاى و بر آنان آسان‏گير، آنگونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد…انصاف را رعايت كن اگر چنين نكنى، ستم روا داشتى،…دوست داشتنى‏ترين چيزها در نزد تو، در حق ميانه‏ترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گسترده‏ترين باشد. هنگام نماز با طولانى كردن نماز، مردم را پراكنده نكن، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راه‏هايى وجود دارد. مبادا دچار خودپسندى گردى و به خوبى‏هاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى، كه همه اينها از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به توست. «مبادا با خدمتهايى كه انجام دادى بر مردم منت گزارى»(12) تمام هرآنچه كه يك كارگزار و رهبر براى اداره كشور بدان نياز دارد امام در نامه معروف به مالك اشتر بدانها اشاره فرموده‏اند.
ب: بازسازى سيستم اقتصادى‏
يكى از عوامل رشد و بالندگى در هرجامعه بنيه اقتصادى آن جامعه است از آنجا كه چرخهاى اقتصادى با چرخش به موقع و به جاى خود امكان شكوفايى خلاقيتها و استعدادها را مهيا مى‏نمايد. بنابراين اصلاح ساختار تقسيم و مصرف بيت المال يكى از دغدغه‏هاى اصلى امام على(ع) بود، آن حضرت علاوه بر تقسيم عادلانه اموال عمومى بدست خود، نظارت دقيق بر عملكرد عمّال خود داشتند كه مبادا از اموال عمومى دينارى در جهت تضييع حقوق مسلمانها مصرف گردد.
اگر امام در تقسيم اموال عمومى سخت‏گيرى مى‏كردند بخاطر رعايت حال عموم مردم بود كه اغنياء با اندوختن ثروت به تباهى كشيده نشوند و فقرا از شدت اندوه ندارى از قافله كمال عقب نمانند و هر روز فقيرتر نگردند و انگيزه عبادت و طاعت از آنها گرفته نشود. امام در عين سخت‏گيرى در برابر اموال خدا و مردم در مورد شخص خويشتن بسيار سهل گير و بخشنده بود. بطوريكه معاويه گفت: «اگر على(ع) دو اتاق پر از طلا و كاه داشته باشد هر دو را مى‏بخشد (اول طلا را مى‏بخشد).»(13)
آن حضرت با رعايت كردن حال فقرا مايه اميد و انگيزش آنها براى زندگى و تلاش مى‏شدند و در برابر كسانى كه به اين عملكرد چشمگير و بى نظير امام اعتراض مى‏كردند كه چرا عرب و عجم را در تقسيم اموال به يك چشم مى‏نگرى؟ مى‏فرمودند: «من در كتاب خدا نديدم كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحق برترى داشته باشند.» تقسيم عادلانه بيت المال مولاى متقيان زبان زد خاص و عام بود. آن حضرت پس از تقسيم اموال خزانه مسلمين را جارو كرده و نماز (شكر) مى‏گزاردند. «در يك مورد امام پس از تقسيم اموال بين نمايندگان هفت قبيله، يك عدد نان بر جاى مانده را دوباره به هفت قسمت تقسيم نموده و بين نمايندگان قبائل پخش كردند.»(14)
مى‏فرمودند: «اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى‏دانستم، چه رسد كه مال مال خداست بدانيد كه بخشيدن به كسى كه مستحق آن نيست با تبذير، اسراف يكى است.»(15)
مراقبت دقيق و شديد از حيف و ميل شدن اموال عمومى مسلمانان با اين انگيزه الهى صورت مى‏گرفت كه بنابر تعبير خود آن حضرت: «وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم آنها را دگرگون مى‏سازد.» خود آن حضرت با قرار گرفتن در كنار زندگى فقرا و محرومان و…بار سنگين درد و آلام تهيدستى را از دوش مردمان سبك مى‏گردانند و آنها را به زندگى ساده و بى‏آلايش اميدوار مى‏ساختند. امام در خطبه متقين مى‏فرمايد: «متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايشند.» و نيز مى‏فرمود: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.» از منظر امام سيستم اقتصادى و قضايى به عبارت ديگر، امنيت اقتصادى و اجتماعى در اولويت برنامه اصلاحى حكومت دينى قرار دارد. زيرا نقش انگيزش اين دو سيستم در تسريع رشد و شكوفايى حائز اهميت است. اقتصاد هر جامعه بسان استخوان بندى آن جامعه مى‏باشد. به ويژه در حكومت دينى، موجب آرامش روحى و فكرى بوده و موجب افزايش آرامش فردى و اجتماعى نيز مى‏گردد بدين معنا كه هرگاه شكمى گرسنه باشد خداپرستى گسترش نخواهد
يافت، چرا كه انسان گرسنه از بى‏عدالتى دينداران مى‏نالد كه در رسيدگى به وضع معيشتى هم نوع خود كوتاهى نموده‏اند، بنابراين انگيزه دين گريزى در او بيش از ساير افراد مهياست.گرچه امام بزرگوار در راه پياده كردن، اين طرح (فراگيرى عدالت اجتماعى) با مشكلات عديده‏اى روبرو شد. مسلمانان مرفه و بى درد نه تنها امام و رهبر خود را يارى نكردند بلكه رو در روى رهبر خود قرار گرفتند. اما على‏رغم همه مشكلات و كارشكنى‏ها توانستند يك سيستم اقتصادى نمونه‏اى را به جهان اسلام عرضه كنند كه در همه اعصار قابليت كاربردى دارد.
ت: باز سازى حصار امنيت‏
زمانى‏كه مولاى متقيان به خلافت رسيدند، وضع اجتماعى و…چنان آشفته بود كه امام مايل بودند نظير افراد عادى جامعه در خدمت مردم باشند تا اينكه امير و رهبر آنها باشند. در آن روزهاى بحرانى كه عثمان به قتل رسيد و هجوم مردم به طرف امام بيش از حد انتظار بود، امام حكومت را قبول نمى‏كردند و با صراحت مى‏فرمودند: اوضاع خيلى آشفته است من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم، امام آينده را پيش بينى مى‏كردند كه اين مردم بعد از رسولخدا(ص) با سه خليفه‏اى روبرو بودند كه هر كدام از آنها به نوعى مردم را از اسلام اصيل دور كرده بودند، بنابراين بازگشت به صراط مستقيم با وضع تعريف شده مشكل به نظر مى‏رسيد. در اين رابطه فرمودند: «الا انّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى اميّه فانّها فتنة عمياء مظلمة..»(16) و اسلام را به بيراهه مى‏بردند مخصوصاً از ناحيه معاويه ضربات عليه اسلام بسيار سنگين و شكننده بود. در چنين موقعيتى آن حضرت مى‏بايست در چندين جبهه مهم به رويارويى با دشمنان مختلف فرهنگى، عقيدتى، امنيتى و… به نبرد و مقابله بپردازد تا اينكه بتواند امنيت نسبى را دوباره به جامعه اسلامى بازگرداند از جمله سنگرهاى مبارزاتى آن حضرت سنگر قضاوت و دادرسى بود كه مى‏بايست سالم سازى شود تا مردم ستم ديده طعم گواراى عدالت را بچشند در اين راستا آن حضرت فرمودند: «اتأمرونى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه… مرا فرمان مى‏دهيد تا پيروزى را بجويم به ستم كردن درباره آن كه (افراد تحت نفوذ) والى اويم؟! بخدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد.»(17) آيا چنين كارى از عهده اميرمؤمنان بر مى‏آيد. آنجا كه خطاب به فرزند خويش مى‏فرمايد: «مواظب باش هرچه امروز قضاوت مى‏كنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى.» اين توجه دادن در مورد داورى دو خط نوشته شده است كه توسط دو كودك نگاشته شده، كسى كه در مورد يك نوشته حساسيت نشان مى‏دهد چگونه مى‏تواند به هنگام ربوده شدن خلخال از پاى يك زن غيرمسلمان تحت نفوذش بى‏تفاوت باشد؟ و اقدامى به عمل نياورد. از توصيه‏هاى مؤكّد امام به اطرافيان خود به ويژه، فرزندانشان اين بود كه: هنگام قضاوت نفس خود را در مورد اتهام قرار دهيد به اين معنا كه خود را در جايگاه خاطى و شاكى قرار بدهيد و سپس قضاوت بنمائيد. و نيز توصيه مى‏كردند كه همواره ياور مظلوم باشند «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا».
يكى ديگر از اركان امنيتى حفظ و تقويت سپاهيان و رجال سياسى(اعم از كارگزاران و قاضيان) در حكومت دينى است كه امام در اين زمينه نيز اقدامات چشمگير و قابل توجهى داشتند. و خطاب به كارگزاران توجه به تمام اقشار ملت از جمله رسيدگى به امور سپاهيان را از اصلاحات كليدى برمى‏شمردند. و در مورد پايدارى و سلامت جسمى و روانى و معنوى آنها توصيه‏هاى ويژه داشتند. از جمله: «جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خوارى بر او مى‏پوشاند.»(18)
در نامه بلند و معروف خطاب به مالك اشتر ضمن برشمردن تمام حقوق و وظايف اقشار مختلف جامعه، آن حضرت در مورد سپاهيان به فرماندهان نيز توصيه‏هايى پدرانه مى‏نمايند: «…پس در كارهاى آنها بگونه‏اى بينديش كه پدرى مهربان درباره فرزندش مى‏انديشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نيرومند مى‏كنى در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارى تو نسبت به آنان – هر چند اندك باشد – خوام پندار، زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو خواند و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند. و رسيدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار زيرا از نيكى اندك تو سود مى‏برند و به نيكى‏هاى بزرگ تو بى نياز نيستند.» «برگزيده‏ترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازه‏اى كه خانواده‏هايشان در پشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.» «پس آرزوهاى سپاهيان را برآور و همواره از آنان ستايش كن و كارهاى مهمى كه انجام داده‏اند برشمار، زيرا يادآورى كارهاى ارزشمند آنان شجاعان را برمى‏انگيزد، و ترسوها را به تلاش وا مى‏دارد…»(19)
رهبر متقين ضمن اينكه سپاهيان زير دست فرماندهان را به آنها سفارش مى‏كردند. بر جهت نظم و انضباط نظامى و جلوگيرى از هرج و مرج به سربازان توصيه مى‏كردند كه در اطاعت فرماندهان خود كوشا باشند. «من (مالك اشتر) را بر شما و سپاهيانى كه تحت امر شما هستند فرماندهى دادم گفته او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد.او را چنان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك نه سستى به خرج داده و نه دچار لغزش مى‏شود.»(20)
بدين گونه در اركان نظامى اتحاد و اطمينان و اعتماد به نفس جان دوباره گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه در سايه اجراى عدالت سربازان پاى‏برهنه تا پاى شهادت ايستادگى كردند و حصار امنيت را بر دور تا دور سرزمينهاى اسلامى با خون مطهر خود كشيدند.
د: احياء شخصيت و هويت دينى و انسانى‏
برقرارى ارتباط عاطفى همواره كليد ورود به قلوب انسانهاست. انسان از روزى كه آفريده شده تا روزى كه از پا افتاده باشد. نياز به محبت و ابراز علاقه دارد، امام متقين مى‏فرمايد: «قلوب انسانها به مانند حيوان وحشى است هر كس بقدر توان خود آنها را رام مى‏كند.»(21) خود حضرتش از درياى محبت خود تمام كسانى كه تشنه محبت بودند و حتى دشمنان شخصى خود را سيراب مى‏كردند و محبتهاى ايشان در قالب‏هاى گوناگون بر دل و جان نيازمندان، حيات دوباره مى‏بخشيد. گاهى در كنار فقيرى بر سر سفره بى‏نانش زانو مى‏زند، گاهى فرماندارى را مورد تفقد قرار مى‏دادند، گاهى به درد دل پيرزنى گوش مى‏دادند، گاهى در كنار خرما فروش در كنار طبق خرمايش ايستاده و به جاى او كارش را انجام مى‏دادند و فراوان موارد ديگر، كه همواره جزئى از زندگى آن رهبر فرزانه بود. اينگونه بود كه اقشار مختلف مردم دوستدار و خواهان ايشان بودند. حتى خود معاويه با آن همه دشمنى و سرسختى كه با امام داشت در خلوت از اطرافيان مى‏خواست كه از على(ع) برايش بگويند.
امام بر مبناى عهد الهى كه به عنوان خليفة اللّه و پدر امت با خداى مهربان داشت تمام سعى و تلاش خود را به كار گرفته تا اينكه اسباب و ابزارهاى گوناگون دل مردم را به سوى خداوند مهربان سوق بدهند، بنابراين همه همت و كوشش ايشان در جهت زمينه سازى اين هدف مقدّس انجام مى‏گرفت. مهربان، اعطاى شخصيت، فراهم نمودن لوازم زندگى و…همه و همه در اتحاد امت و يكپارچگى آنها و مقاومت در برابر بى‏عدالتى‏ها و تجاوز آثار بسيار مهم و سرنوشت ساز به همراه داشت. هرچند جنگ‏هاى داخلى و سياستهاى شيطانى عدّه‏اى منافق پيشه، مانع روند رشد و گسترش عدالت علوى شدند. اما در عين حال امام توانستند يك آرامش نسبى براى عموم سرزمين‏هاى تحت نفوذ خود فراهم نمايند و زمينه عبادت و طاعت را در ميان مردم مهيا نمايند.
اقشار آسيب‏پذير جامعه از منظر امام كسانى بودند كه جز رهبران جامعه اعم از حاكمان، واليان محل و غيره اميد و پناه‏گاهى نداشتند بر همين اساس امام به كارگزاران خود توصيه أكيد داشتند كه مراقب وضع محرومان، ستمديدگان باشند. حتى در مورد اخذ ماليات رعايت حال آنها را توصيه مى‏كردند: «بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد… پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمه‏ها يا كمى باران…در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد.» «ثم اللّه اللّه فى الطّبقة السّفلى…» سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چاره‏اى ندارند…بخشى از بيت المال و بخشى از غله‏هاى زمين‏هاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص بده، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديك‏ترين آنها سهمى مساوى وجود دارد و تو مسؤول رعايت آن مى‏باشى.»
«همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى برمگردان به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى‏آيند و ديگران آنان را كوچك مى‏شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(22)
همانگونه كه ذكر شد رعايت حال عموم مردم اعم از مسلمانان و غير مسلمان سرلوحه حكومت علوى بود. آنجا كه امام در نامه معروف خود به مالك اشتر از همه اقشار جامعه ياد كرده و توصيه به رعايت حال و موفقيت آنها را مى‏نمايد. چرا كه رهبر دلسوز به خوبى آگاه است كه آحاد مردم بمانند حلقه‏هاى زنجير درهم تنيده و به شكل ريسمان محكم درآمده و اركان حاكميت را مراقبت و پاسدارى مى‏نمايند. چه آنكه در مزارع به كشت و كار پرداخته و چه آن كه در شهر به سازندگى و بافندگى همت گماشته است. «مهربانى تو نسبت به سربازان دل‏هايشان را به تو مى‏كشاند. همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به رهبر است، كه محبت دلهاى رعيت جز با پاكى قلب‏ها پديد نمى‏آيد.» (به عبارت ديگر خدمات متقابل رهبر و مردم مهربان و اطاعت مردم در مقابل ايثار و فداكارى رهبر) در مورد استحكام بنيه روانى و شخصيتى قاضى اينگونه توصيه كردند: «سپس از ميان مردم برترين فرد را براى قضاوت انتخاب كن…خسته نشود، زود خشمناك نگردد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوت‏هاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند.»(23) امام به درايت حكيمانه مى‏دانستند هرگاه كسانى كه در رأس امور اجرايى قرار مى‏گيرند نياز به گراميداشت و دلجويى…دارند بنابراين از حقوق شخصيتى و معنوى آنها غافل نبودند.
«پس در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش به كارشان بگمار…كارگزاران دولتى را از ميان مردم با تجربه و با حياء از خاندان‏هاى پاكيزه و با تقوا كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن… سپس روزى فراوان بر آنان ارزان دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى‏كوشند.»«سپس در امور نويسندگان و منشيان به درستى بينديش و كارهايت را به بهترين آنها واگذار…به كاتبان و نويسندگان اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته و به امانتدارى از همه مشهورترند»«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير…(آنها) پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش زندگى از نقاط دوردست و دشوار مى‏باشند از بيابانها، درياها، صحراها جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى‏كنند يا براى رفتن به آنجا شجاعت ندارند.»(24) كسانى كه در قرون گذشته و يا در عصر حاضر ادعا مى‏كردند كه اسلام دين زور و شمشير است، شاهد و سندى بر ادعاى خود ندارند(زمانى كه فلسطين اشغالى بدست صهيونيست‏ها افتاد مسيحيان فلسطين خواهان زندگى در كنار مسلمانها شدند) مردم ساير اديان كم و بيش با شيوه‏هاى حكومت و مردمدارى مسلمانان آشنا شده بودند براى همين سبب ساليان متوالى در سرزمين‏هاى اسلامى به زندگى بى‏دغدغه مشغول بودند.
«روزى اميرمؤمنان از كوچه و بازار عبور مى‏كردند مرد نابينايى را مشاهده كردند كه در حال گدايى از مردم است امام از اطرافيان در مورد آن مرد سؤال كردند. مردم گفتند: يا اميرالمؤمنين او مردى يهودى است، امام از جواب مرد مسلمان چنان برآشفت كه زبان به مذمت آنها گشودند و فرمودند: در جوانى از او كار كشيده‏ايد (يعنى به جامعه خدمت كرده) حالا كه پير و نابينا شده او را به حال خود، رها مى‏كنيد؟ و سپس دستور دادند از بيت المال مسلمين سهمى براى او پرداخته شود.»(25)
امام به اطرافيان خود نيز گوشزد مى‏كردند كه رعايت برخوردهاى اجتماعى را داشته باشند و از موقعيت خود سوء استفاده ننمايند «چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را برقرار كن، اگر روى بر گرداند تو مهربانى كن و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، به هنگام گناهش عذر او را بپذير، چنان كه گويا بنده او مى‏باشى و او صاحب نعمت تو مى‏باشد…، با دشمن خود با بخشش رفتار كن زيرا سرانجام شيرين و پيروزى است(انتقام يا بخشيدن) اگر خواستى از برادرت جدا گردى جايى براى دوستى باقى گذار تا اگر روزى خواست به سوى تو بازگردد بتواند.»(26) بيشترين افرادى كه دور شمع وجود آن حضرت جمع مى‏شدند كسانى بودند كه در اثر فتوحات برون مرزى به اسارت درآمده بودند كه اصطلاحاً به آنها (موالى) مى‏گفتند و اكثر موالى ايرانى بودند كه دور اميرمؤمنان جمع شده بودند. هرگاه به امام انتقاد مى‏كردند كه چرا اين همه غير عرب را به دور خود جمع كرده‏اى؟ مى‏فرمودند: «مى‏گوييد مردمان شكم گنده را دور خود جمع كنم، كه مراد حضرت ثروتمندان بى درد جامعه بود. امام كسى نبود كه موالى را با اسم و رسم و نسب بشناسد، با آنها مى‏نشست با آنها درد دل مى‏كردند، با آنها بر سر يك سفره مى‏نشستند كه شايد غم غربت و تنهايى از چهره غمبار آنان كاسته شود. رهبر مهربان حتى در مورد قضاوت و داورى نيز از عنصر محبت غفلت نمى‏كردند جايى كه مى‏بايد حدود الهى جارى شود، انگشتان دزد را قطع مى‏كنند اما سپس فرزند خود را در پى او روانه مى‏كنند: پسرم برو عمويت را برگردان!! با دعا و نيايش به سوى خداى بزرگ شفاى انگشتان قطع شده را مى‏نمايند و آنها را بر سر جاى خود مى‏گذارند.»
در مورد ديگرى دست نوازشگرشان به همراه هدايا به سوى مردمى كه بر اثر اشتباه سربازان لشكر با حمله خود، زنان منطقه را ترسانده‏اند و در مورد سرقت خلخال پاى زنى اندوهگين مى‏گردد. اين است حكومت عدل علوى كه عدالت را در همه جاى جاى حكومتش مى‏توان به وضوح مشاهده كرد، اين جاست كه يادآورى سخن «جرج جرداق مسيحى، نويسنده لبنانى دلها را به آتش مى‏كشد: اى روزگار چه مى‏شد تمام توان و قدرت خود را بكار مى‏گرفتى و موجودى مثل على را بار ديگر به جهان مى‏آوردى.»
در هيچ جاى گيتى پهناور رهبرى اين چنين مشاهده نشده است كه در عين اقتدار و توان و قدرت، در نهايت مهربانى و بردبارى و اظهار همدردى با مردم جامعه خويش زندگى نمايد: «آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين مى‏خوانند و در تلخى‏هاى روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختى‏هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟ اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد.(در حالى سير بخوابم كه) پيرامونم شكم‏هاى گرسنه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.»(27) آن نويسنده مسيحى بهتر از ديگران امام على(ع) را شناخته بود و براى همين اظهار تأسف كرده و مى‏گويد: «اگر به على 30 سال مهلت داده بودند. تمام زمينه‏هاى سعادت و هدايت و… براى مردم مهيا كرده بود، راه را به همه نشان داده بود.»
پى‏نوشت‏ها:
1. صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ج 1، ص 166.
2. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 228.
3. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
4. همان، نامه 43.
5. هاشمى نژاد، ص 12.
6. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 123.
7. الغدير، علامه امينى(ره)(عربى)، ج 8، ص 284.
8. مسعودى، ج 2، ص 133.
9. الغدير،علامه امينى(ره)، ج 8، ص 284.
10. هاشمى نژاد، ص 30.
11. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
12. همان،نامه 53.
13. استاد قرائتى، ص 167.
14. همان.
15. نهج البلاغه دكتر شهيدى، خطبه 126.
16. همان، خطبه 93.
17. همان، خطبه 126.
18. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 27.
19. همان، خطبه 53.
20. همان، خطبه 13.
21. ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، جعفر امامى – محمد رضا آشتيانى، كلمات قصار.
22. نهج البلاغه، دشتى، نامه 53.
23. همان.
24. همان.
25. سخنرانى علامه محمد تقى جعفرى (ره).
26. نهج البلاغه، دشتى، نامه 31.
27. همان، نامه 45.

/

مديريت از ديدگاه امام رضا عليه السلام

مديريت از ديدگاه امام رضا(ع)
غلامرضا گلى زواره‏
تعاليم حيات بخش‏
حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احياء كند، يكى از اصحاب سؤال كرد چگونه امر شما زنده مى‏گردد؟ فرمود: دانش ما را مى‏آموزد و به مردمان تعليم مى‏دهد به درستى اگر دانسته‏هاى زيباى ما را دريابند از ما پيروى مى‏كنند.(1) (نه از كس ديگرى) يعنى به سوى مسير صحيح هدايت مى‏شوند و به سعادت هر دو جهان مى‏رسند.
در روايت ديگرى آن حضرت مى‏فرمايند: خدا بيامرزد كسى را كه ما را در نظر مردم محبوب سازد نه آن كه بغض بوجود آورد، سوگند به خداوند اگر سخنان و آموزش‏هاى نيكوى ما براى مردمان بيان گردد، آنان به عزّت و سربلندى دست مى‏يابند و هيچ كس قادر نخواهد بود كوچك‏ترين خرده‏اى بر آنان بگيرد.(2)
راستى ايجاد حبّ واقعى و ژرف در نسل جوان و ساير اقشار مردم نسبت به اهل بيت پيامبر صرفاً با شعارهاى سطحى و برنامه‏هاى تقويمى و زودگذر به مناسبت‏هاى خاص عملى مى‏گردد يا آن كه شايسته است در عرصه‏هاى گوناگون علمى، اجتماعى و فرهنگى آموزش‏هاى گرانبهاى ائمه هدى را تبيين كنيم، اگر معارف مكتب علوى، حسينى و رضوى براى مردم معرفى شود و در جنبه‏هاى گوناگون برنامه ريزى و اجرا گردد، سربلندى، عزت و كرامت جامعه تأمين خواهد شد و مردمان در قلمرو انديشه، رفتار و مناسبات انسانى به نور و رستگارى مى‏رسند و خود را از مكتب‏ها و مسلك‏هاى وارداتى، افكار و انديشه‏هاى ناپايدار و دروغين بى‏نياز مى‏بينند راستى چرا در يك جامعه شيعه و بين انسان هايى كه به خاندان خاتم رسولان ارادت ويژه‏اى دارند بايد در زمينه مديريت و امور اجرايى و نظام سياسى انديشه‏هاى عدّه‏اى متفكر غربى را در نظر گرفته و آن‏ها را اساس كار قرار دهيم و اين جواهرات معنوى و مرواريدهاى معرفت را به بوته فراموشى بسپاريم، بدون شك يكى از علل مهم تحميل پاره‏اى ناگوارى‏ها و آشفتگى‏ها به جامعه به دليل همين فاصله گرفتن از سرچشمه‏هاى نور و حكمت مى‏باشد. ضرورت دارد ما همگام با ارادت قلبى و عاطفى و ايمانى به اهل بيت، معارف و انديشه‏هاى كاربردى آن بزرگواران را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنيم.
در نوشتار حاضر جنبه‏هايى از برنامه‏ها، وظايف و آفات مديريت را با تكيه بر سخنان گُهربار و سيره ارزشمند هشتمين فروغ امامت مورد توجه قرار داده‏ايم.
الف: ضرورت مديريت‏
مطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مى‏رساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مى‏باشد و هركجا افرادى جمع شده‏اند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامه‏هاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركت‏ها و تلاش‏هاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مى‏گويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقه‏اى را نمى‏يابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.
آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرموده‏اند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمى‏دانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.
امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مى‏داند ولى تأكيد مى‏نمايد اين باور كفايت نمى‏كند و بايد مدير براى حلّ دشوارى‏ها تلاش كند:
من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارى‏ها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.
مشروعيّت مدير
در بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مى‏گردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مى‏كند، شاخه‏هاى سرسبز، نشاط آور و فرح‏انگيز خود را بر جامعه بشرى مى‏افكند و مديريت يكى از شاخه‏هاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.
مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مى‏گردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساس اسلام حيات بخش مى‏داند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركت‏ها و خواص خود را از دست مى‏دهد.
حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرموده‏اند:
«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مى‏گردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مى‏باشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)
حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرموده‏اند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)
از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناخت اندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مى‏آيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مى‏كند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرموده‏اند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)
امير مؤمنان عدل را پايه‏اى دانسته‏اند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كرده‏اند(14) پس عدل محور ضابطه تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مى‏گردد و اين خود مى‏تواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كرده‏اند.(15)
آن حضرت فرموده‏اند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة…؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمت‏هاست.
مدير و ميزان‏
حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند: از جمله (دليل‏هاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقه‏ها و ملت‏ها ديده نمى‏شوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند، باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.
كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مى‏جنگند و غنائم را تقسيم مى‏كنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مى‏دارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مى‏كند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافته‏اند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمى‏شود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيه‏اى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)
آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مى‏كند تا ستم و بيدادى رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.
در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخش‏هاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مى‏كنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مى‏گردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مى‏بخشد و سعادت همگان را فراهم مى‏سازد.
چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه را به مردم مى‏آموزد و آن‏ها را در متن جامعه عملى مى‏سازد، مردمان را در جامعه‏اى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مى‏آورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مى‏دارد.(18)
روابط ظالمانه‏اى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزى‏ها، تضادها و رقابت‏هاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مى‏شود به همين دليل امام رضا(ع) مى‏فرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مى‏كنيم و حقوقشان را از ستمگران مى‏ستانيم.(19)
پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مى‏كند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مى‏كند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.
حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مى‏گويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مى‏شود تا گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مى‏باشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمى‏باشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مى‏دهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مى‏پردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)
مدير و كاركنان و نيروى انسانى‏
مدير غالب طرح‏ها و برنامه‏هاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مى‏كند و در واقع تمام افرادى كه در سازمان‏ها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مى‏باشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشه‏هاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مى‏باشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامت‏هاى انسانى انديشه‏ها و طرح‏هاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مى‏سپارد و از آنان مى‏خواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آن‏ها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدت‏هاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)
حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفته‏اند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگى‏هاى زشت گناهان بشويند.(22)
آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آن‏ها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلاف‏ها را از آنان دور كند.
در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامه‏ها و اهداف اسلامى نقش ارزنده‏اى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدان‏هاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همان‏ها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)
امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مى‏گويد هيچ‏گاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمه‏اى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مى‏رفت و سفره غذاى خويش را مى‏گسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مى‏نشانيد و حتى دربانان و مهتران را بسيار احسان مى‏كرد و صدقات فراوان مى‏داد و اين كار را غالباً در شب‏هاى تاريك انجام مى‏داد.(24)
آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مى‏كند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مى‏گردد:ياسر مى‏گويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مى‏تواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مى‏بريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)
اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامه‏هاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.
همزيستى و همگامى با محرومان و رنج ديدگان‏
محصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مى‏گويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفره‏اى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اين‏ها سفره‏اى جداگانه ترتيب مى‏داديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)
امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مى‏آموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگى‏هاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.
امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دست‏يابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)
معمر بن خلّاد مى‏گويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مى‏خوردند، سينى مى‏آوردند و نزديك سفره مى‏گذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه برايش مى‏آوردند مى‏نگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مى‏نهادند، سپس دستور مى‏دادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمى‏تواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخورده‏اند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسان‏ها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرموده‏اند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.
حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مى‏كند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مى‏سازد، يارى رساندن به مردم و گره‏گشايى از كار آنان است، حسين انبارى مى‏گويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامه‏ات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مى‏دانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مى‏كنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مى‏دهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مى‏گردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمى‏باشد.(29)
امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مى‏نمايد:
آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كرده‏اى و كار را به دست كسانى سپرده‏اى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مى‏كنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كرده‏اى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مى‏رود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمى‏دارند و روزگار بر مظلومان به سختى مى‏گذرد و آنان براى زندگى به هزينه‏اى دسترس ندارند و كسى را نمى‏يابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)
ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامه‏اى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمين‏هاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارى‏هاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)
امام از سويى تصريح مى‏نمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مى‏كنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگ‏ها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:
«…لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)
يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.
كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مى‏نمايد:
«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمى‏آيد.
امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمى‏دارد و با صراحت افزون‏ترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مى‏فرمايند:
اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى ساده‏تر و كم ارزش‏ترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباس‏هاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرموده‏اند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباس‏هايم، همچون ناتوان‏ترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)
حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع مسلمانان را مورد تأكيد قرار مى‏دهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)
در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مى‏كند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواه‏ترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)
اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مى‏كند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديده‏اى كه هرگاه كسى جامه‏اى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مى‏فرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اين‏ها برادر يكديگر نمى‏باشند.(38)
توجّه به كرامت‏هاى انسانى
از ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمى‏گردد و آنان بايد براى تمامى انسان‏هاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.
اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمى‏دهد يك فرد ذمّى كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادى‏اش به جرم اين كه گرسنه است و مجاز نمى‏داند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.
زكريا فرزند آدم مى‏گويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمين‏هاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمى‏شود اين كار شايسته تو نمى‏باشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)
نقل كرده‏اند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيده‏ايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمى‏دهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)
منطق آن حضرت در نامه‏اى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مى‏كردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مى‏گيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرموده‏اند: سه چيز است كه تمام مردم بدان‏ها نياز دارند(و بايد همه از آن‏ها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)
حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده‏اند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مى‏كند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)
آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نموده‏اند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايسته‏اند و آنان كه اين گونه نمى‏باشند(اگر به انسان) خوب و شايسته‏اى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست يازيدن به كار خير) هستى.(46)
اباصلت مى‏گويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرموده‏ايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچ‏گاه چنين سخنى نگفته‏ام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيده‏ام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)
امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مى‏گردد و در برابر دشمنان قوى مى‏شويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و درباره‏اش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمى‏باشم.(48)
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مى‏دهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مى‏گردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مى‏سازد.
ياسر مى‏گويد: نامه‏اى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائى‏اش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مى‏فرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمى‏دهند (امّا) نامه‏اى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از ماليات‏هاى مسلمانان بردارد و به بينوايان مجوسى بدهد.(49)
ريّان فرزند شبيب مى‏گويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مى‏خواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)
مدير مذموم‏
حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشى‏ءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهره‏اى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مى‏آورد و به فردى دردسر ساز و مشكل آفرين تبديل مى‏گردد و سطح نارضايتى‏هاى عمومى را افزايش مى‏دهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مى‏زند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيله‏اى براى ارضاى خودخواهى‏هاى خويش مى‏دانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياست‏طلبى را بر خدمت ترجيح مى‏دهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:
چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مى‏آورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگ‏هايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعه‏اى بزرگ در عرصه مديريت پديد مى‏آيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مى‏گردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مى‏آيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نموده‏اند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمى‏كند كه مى‏داند بر آن‏ها ستم كرده و گمراهشان مى‏نمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمى‏باشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مى‏باشد فرض است كه از پيرامون چنين مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيه‏ها، بخشنامه‏هاى باطل و بيهوده و ظالمانه‏اش متابعت كنند.(55)
در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كرده‏اند:
لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كرده‏اى، بسيارى از عقب ماندگى‏ها و نارسايى‏ها از مديريت‏هاى ظاهرساز اما خائن و نقشه‏هاى خائنانه آنان ريشه مى‏گيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مى‏آورد.
خائن‏هاى خادم نما بر حسب ظاهر طرح‏ها و نقشه هايى ارائه مى‏دهند كه مى‏تواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با اجراى آن‏ها زيان بارى و عوارض سوء آن‏ها آشكار مى‏گردد.
بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّت‏هاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.
از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرح‏ها و برنامه‏هاى مترقى و سازنده را با نيرنگ‏هايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مى‏كنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مى‏سازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليت‏هاى صنعتى باز است و مى‏توانند به كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مى‏گردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مى‏كنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مى‏كنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشه‏هاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مى‏كنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفت‏ها و غدّه‏هاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايه‏هاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مى‏كنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مى‏آورند و در نتيجه بخش‏هاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مى‏كشانند بخش‏هاى قدرتمند و سرمايه‏هاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مى‏افشاند بى رقيب مى‏سازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمى‏انديشند.(57)
و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مى‏آيد و قاضى مى‏خواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مى‏گويند ما قصد اصلاح داشته‏ايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مى‏شود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مى‏گويند ما اهل صلاح هستيم.
حضرت امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مى‏شود.
تباه كارى و ندانم كارى‏
حضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرموده‏اند:
انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مى‏دارد.
در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مى‏دهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجه‏هاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايى‏ها، مهارت‏ها و تخصّص مى‏تواند چنين فاجعه‏اى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مى‏دهند و در اين گونه مسايل به گونه‏اى زياده روى مى‏كنند كه از واقعيت‏هاى مسلّم اجتماعى، نارسايى‏هاى اقتصادى غافل مى‏گردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيت‏ها، استعدادها و سرمايه‏هاى ملى و عمومى را ضايع مى‏كنند.
شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نموده‏اند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّه‏اى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)
عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مى‏گفت آدمى كه مى‏خواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايى‏هاى بدنى هم داشته باشد، نمى‏توان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مى‏رسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مى‏شود بالاتر از همه اين سخن‏ها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مى‏فرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مى‏توانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.
اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينه‏هاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبان‏هاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)
در فرهنگ رضوى مدير كم خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:
البرائة ممّن نفى الاخيار…و آوى الطّرداء للعناء…واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بى‏زارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيده‏اى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كرده‏اند.
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانى‏هاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مى‏دهد كه يكى از آن‏ها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مى‏دهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايى‏هاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرموده‏اند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرموده‏اند: چون آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كرده‏اند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعه‏اى را تدبير بد دانسته‏اند.(67)
آن حضرت فرموده‏اند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)
امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانسته‏اند. (69)
يكى از راويان حديث متذكر گرديده‏اند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كرده‏ام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كرده‏اند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مى‏نمايد.(71)
گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مى‏كند، نيت خير هم دارد ولى اين‏ها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روش‏هاى علمى و درست و استفاده از تجربه‏هاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهى‏هاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مى‏آورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مى‏كند كه ما به آن‏ها ارادت مى‏ورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتناب‏ناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامه‏ريزى‏هاى ريشه‏اى و اساسى و جهت دهنده دور مى‏كند و اين روند مثل آن مى‏ماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.
در مواقعى به دليل ضعف كارشناسى‏ها و مهارت‏ها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مى‏گردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مى‏كند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آن‏ها اقدام مى‏كند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندام‏هاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه راننده‏اى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيت‏هاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعه‏اى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.
نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيت‏ها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مى‏كند.
تكاثرطلبى و فزون خواهى‏
حضرت امام رضا(ع) در نامه‏اى كه براى مأمون نگاشته‏اند فرموده‏اند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مى‏كنند.(72)
در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مى‏يابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايه‏هاى قدرت‏طلبى، بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليت‏شناسى.(73)
حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كرده‏اند:
لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.
از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخش‏هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزون‏طلبى اوج گيرد.
چه اگر چنين نمى‏بود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمى‏گذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)
امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرموده‏اند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايه‏هاى اصلى را در اختيار گرفته‏اند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كرده‏اند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاى مردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص داده‏اند.(76)
وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومت‏هاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آن‏ها تكليف اسلامى است مى‏توان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه دادن به فزون خواهان به هر روش و شيوه‏اى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.
هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولت‏ها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مى‏گردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.
امام هشتم فرموده‏اند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانه‏هاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مى‏كند كه فرموده‏اند:
پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه‏اى آنان را لعنت كرده‏ايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيه‏اى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)
امام رضا(ع) هشدار داده‏اند كه كالاها و مواد حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويران‏گر و نابود كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)
دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مى‏گردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مى‏كند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مى‏گيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مى‏شود كه اين وضع نتيجه‏اى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.
پى‏نوشت‏ها:
1. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.
2. بحارالانوار، ج 78، ص 348.
3. همان، ج 23، ص 32.
4. همان، ج 49، ص 165.
5. همان، ج 78، ص 356.
6. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.
7. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 12.
9. سوره الرحمن، آيه 7.
10. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.
11. از جمله سوره حديد، آيه 25.
12. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى،
ج 9، ص 198.
13. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.
14. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.
15. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.
16. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.
17. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.
18. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.
19. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.
20. الحياة، ج 2، ص 489.
21. نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 121.
22. بحارالانوار، ج 14، ص 273.
23. سوره توبه، آيه 100.
24. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 184.
25. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.
26. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.
27. بحارالانوار، ج 49، ص 100.
28. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.
29. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.
30. بحارالانوار، ج 49، ص 165.
31. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.
32. الحياة، ج 5، ص 232.
33. نهج البلاغه، ص 1019.
34. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.
35. كافى، ج 1، ص 410.
36. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.
37. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.
38. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.
39. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.
40. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.
41. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.
42. تحف العقول، ص 174.
43. همان، ص 236.
44. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.
45. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.
46. همان، ج 1، ص 292.
47. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
48. همان، ج 1، ص 435.
49. همان، ج 2، ص 115.
50. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.
51. صحيفة الرضا، ص 383.
52. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.
53. همان مأخذ.
54. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع الشريعه، ص 421.
55. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.
56. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
57. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.
58. سوره بقره، آيه 11.
59. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.
60. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.
61. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.
62. الحياة، ج 3، ص 226.
63. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.
64. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.
65. سوره نساء، آيه 5.
66. مكارم الاخلاق، ص 538.
67. غررالحكم، ص 191 و 190.
68. نهج البلاغه، ص 1050.
69. الحياة، ج 4، ص 351.
70. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.
71. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.
72. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.
73. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 – 388.
74. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.
75. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.
76. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.
77. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.
78. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.
79. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.

/

جهان اسلام؛ رويش ها و ريزش ها 3

جهان اسلام رويش‏ها و ريزش‏ها
قسمت سوم‏
غلامرضا گلى زواره‏
آيين حيات بخش
اسلام مكتب كامل و جامع، هماهنگ و منسجم است كه برنامه‏هاى حيات بخش آن بشريت را به سوى سعادت دنيوى و اخروى رهنمون مى‏نمايد، اين آيين به تمامى ابعاد و نيازهاى بشر از قبيل عواطف، انديشه و خرد، جامعه، معنويت و بعد بدنى توجه كامل دارد و در اين ابعاد مطابق مقتضيات هر زمان و مكان برنامه‏هاى رشد دهنده و خوبى را ارائه مى‏دهد ملاك‏هاى اين جامعيت عبارتند از اين كه تمام دستورات آن از سوى خداوندى كه به سوى رسولش وحى گرديده، كه تمام خصوصيات آدمى در لوح محفوظ اوست و خدايى كه خالق انسان است بيش از همه به وجود او احاطه دارد، دين اسلام با سرشت آدمى و فطرت بشريت مطابق است، قوانين آن براى بشر مشقّت آور نمى‏باشد و او را براى فضايل و مكارم پرورش مى‏دهد، بين اجزاى گوناگون و سطوح تعليمات اسلام هيچ گونه تناقضى وجود ندارد و عوامل جغرافيايى و اقليمى، زبان و نژاد و هر گونه عامل اجتماعى و سياسى در اساس اين دين دگرگونى ايجاد نمى‏كند و در گستره ى تاريخ و پهنه‏ى جغرافيايى، دچار تحوّل نمى‏شود، با خرد سالم و عقل ملكوتى كاملاً تطبيق مى‏كند.
قرآن كه برهان رسالت و معجزه ى نبى اكرم (ص) مى‏باشد و كتاب هدايت انسان هاست، تعاليم و دستوراتى دارد كه به طبقه، گروه، جامعه و نژاد خاصى اختصاصى ندارد و خطاب آيات همه ى آدميان را در هر منطقه‏اى و در هر عصر و هر شغل و مقامى در بر مى‏گيرد. «تبيان لكلّ شى‏ء».(1)
«هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون».(2) «و ما هو ذكر للعالمين».(3) رسول اكرم(ص) نيز در قرآن رحمةللعالمين (4) «انّى رسول اللّه اليكم جميعاً»،(5) معرفى گرديده است. مسلمانان صدر اسلام نيز با تحول معنوى و معرفتى كه اسلام در روح و فكر و دل آنان بوجود آورد، پا در ميدان نهضت علمى و فرهنگى نهادند و پايه‏هاى تمدنى عالى و انسان ساز را بوجود آوردند. مسلمين با پذيرش اسلام كه روح تازه‏اى به كالبد آنان دميده بود، در سراسر كره ى زمين با تكاپو و تلاش خستگى‏ناپذير معارف و مكارم را به همه جا گسترش دادند. از آنجا كه آنان هدفى پاك و خالض داشتند و نيز تعاليم اسلام منطبق با عقل و فطرت بود و از سويى جامعه ى آن زمان از ستم حكّام و سلاطين و نيز جاهليت فكرى و فرهنگى منحط رنج مى‏برد، مردمان جهان، اسلام را به عنوان آيينى پويا و پرتلاش پذيرفتند. نيروى رهبرى فكرى كه مسلمانان در پرتو باورهاى دينى بدست آوردند موجب گرديد كه در طول دوازده قرن از لحاظ تمدن و فرهنگ بر ديگر جوامع برترى يابند.
از سوى ديگر جهان اسلام با جمعيتى قابل توجه كه يك چهارم سكنه جهان را تشكيل مى‏دهد، موقعيت حساس جغرافيايى و استراتژيكى و برخوردار بودن از منابع مهم انرژى، آب و معدن و محصولات مهم كشاورزى و دامى و نقش ارزشمند در شكوفايى اقتصاد و مبادلات بازرگانى جهان، امتيازات ويژه‏اى را بدست آورده است. حال سؤال اين است چرا مسلمانان با اين همه توان و برتريهاى گوناگون عقيدتى، علمى، مادى و مانند آن در مسير عقب افتادگى و ضعف و خمود و جمود گام نهاده‏اند و از گره‏گشايى مشكلات خود ناتوان هستند و در برابر سياستهاى جهانى و نقشه‏هاى ابرقدرتها موضعى منفعل بخود گرفته است، علّت چيست.
وضع كنونى جهان به مسلمانان اجازه نمى‏دهد كه از توسعه و ترقى باز مانند و نشاط و پويايى خود را از دست بدهند، اين در حالى است كه هجرت و جهاد، تحرك و تعالى از ارزش‏هاى مسلّم اسلام است و پيكار در راه حقيقت، حمايت از محرومان و از بين بردن تضادهاى طبقاتى در اين آيين كارى صواب است كه ثواب اخروى هم دارد، اسلام آمده است تا زنجيرهايى را كه بر پشت و دست و پاى مردم است بردارد: «يضع عنهم اصرهم و الا غلال الّتى كانت عليهم».(6) و مردم خود قيام به قسط كنند؛ ليقوم النّاس بالقسط »(7) پس چرا پيروان اين دين دچار سكون، ركود و بى تحركى شده‏اند و به وضع موجود تن در داده‏اند و در برابر حوادث جهان كه برايشان آفت زا و زيان بار است كمتر عكس العمل نشان مى‏دهند، ماركيست‏ها كه شناختى از تأثير شگرف و شگفت دين ندارند خواسته‏اند اين گونه تلقى كنند كه اديان افيون توده‏هاست يعنى پيوستگى آنان به دين موجب تخدير، راكد شدن و فلج گرديدن آنان گرديده است در حالى كه اين ادّعاى سراسر كذب و به دور از واقعيت با اسلام وفق نمى‏دهد چرا كه اين آيين محرك و برانگيزاننده مسلمين عليه ظلم، دفاع از مظلوم و محروم و كوشش براى استقرار عدالت و آزادى راستين است، اصل امر به معروف و نهى از منكر و نيز احساس مسؤوليت هر مسلمان در برابر جامعه و مردم از مسايلى است كه اسلام برآن‏ها تأكيد دارد تا جامعه از حركت و جنبش در مسيرى درست و مقصدى عالى غافل نباشد.(8)
با بررسى‏هاى گوناگون مى‏توان علل زير را براى اين وضع اسف بار ذكر نمود:
1- مهجوريت منابع اعتقادى و فكرى مسلمانان‏
يعنى قرآن و سنت كه اين ضايعه خود ريشه در عواملى دارد از جمله كشيدن حجاب بر معانى قرآن و اظهار عدم فهم آن توسط مردم، توجه به امور ظاهرى از قبيل خواندن آن به قصد ثواب و نيز استفاده از آيات آن در مجالس سوگوارى، سوگندها و عروسى‏ها، دور افتادن از مفسّران اصلى قرآن يعنى اهل بيت رسول اكرم(ص)، تفسير به رأى و علم زدگى.
2- تصور نادرست و غير منطقى از ارزش‏هاى الهى و اخلاقى انسان‏ساز
از قبيل قضا و قدر، توكل، زهد. شهيد مطهرى در اين باره مى‏نويسد: «در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى، كشورهاى اسلامى عقب مانده‏ترين كشورها هستند. چرا؟ بايد بگوئيم اسلامى كه در مغز و روح اين ملت هاست… ملت‏ها را عقب مى‏برد و يا بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام در مغز و روح ما موجود نيست بلكه اين فكر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است.»(9)
3- ايجاد و تحريف در عقايد و اخلاق‏
ترويج خرافات و باورهاى موهوم و رواج سنت‏هاى غلط اجتماعى كه نه تنها با دستورات اسلامى موافق است بلكه با نصّ قرآن و حديث در تضاد مى‏باشد برخى بدعت‏ها و خرافات را خلفاى اموى و عباسى در جهان اسلام رواج دادند و پاره‏اى از آداب و رسوم منحط توسط عدّه‏اى از اقوام و قبايل به جامعه اسلامى رسوخ پيدا كرد مراكز تبشيرى مسيحى و يهوديان نيز در تحريفات و بدعت‏ها، نقش داشته‏اند.
اين امور ارزش‏هاى دينى را از محتواى اصيل و هويتى معنوى خالى كرده نيروى اراده، قدرت اختيار و توانايى فكرى را از مسلمين سلب كرد.
4- فاصله گرفتن از فضيلت‏هاى اخلاقى و انسانى و روى آوردن به رذالت هايى كه انحطاط اجتماعى را بوجود مى‏آورد
همانگونه كه باورهاى عميق و ايمانى خالص مى‏توانند در رفتارها و اعمال مردم اثرى مفيد برجاى گذارند و در اصلاح كردار و مناسبات فردى و اجتماعى مردم نقش مهمى ايفا كنند خصلت‏هاى منفى و خلق و خوى مغاير با اعتقادات، مسلمين را از ايمان و معنويت جدا ساخت و نيروى معرفتى و توان روحانى آنان را به تحليل برد.
5 – روى آوردن به مداهنه و سازشكارى به جاى رفق و مدارا
قرآن مى‏فرمايد: «فلا تطع المكذّبين و دّولو تدهن فيدهنون»(10) يعنى از منكران پيروى مكن (زيرا) دوست دارند با آنان سازش كنى تا با تو سازش كنند. سازش نمودن با كافران، مشركان، منافقان، دشمنان و افرادى كه تفكرى باطل و سياستى مستكبرانه را پى مى‏گيرند يعنى دست برداشتن از ارزش‏ها، مدارا يعنى نرمى و ملايمت با مردم و مداهنه يعنى كوتاه آمدن از حقيقت و موافقت با دشمنان اسلام.(11)
رسول اكرم(ص) مى‏فرمايد: «امرت بمداراة النّاس كما امرت بتبليغ الرّسالة»(12) يعنى به مدارا به مردم مأمور شده‏ام چنانكه به تبليغ رسالت.
رسول گرامى اسلام در دورانى از نبوتش يارانى اندك داشت ولى در همين ايام هم مداهنه نكرد و پيشنهادهاى مخالفان را براى سازش رد كرد، دشمنان با شكنجه و محاصره‏اى اقتصادى و تهديد و تطميع در پى خاموش كردن فرياد فرحزاى توحيد بودند كه نبى اكرم(ص) براى آن مى‏كوشيد اما آن حضرت هرگز سكوت و سازش ننمود، در عوض پيامبر هنگامى كه به اقتدار سياسى و اجتماعى دست يافت با مردم مدارا نمود، در هنگام فتح مكه در برخورد با آنانى كه مسلمانان را كشته بودند و بذر كينه و خصومت كاشته بودند از در رحمت و نرمى وارد گرديد و مخالفان را آزاد نمود،(13) حضرت على (ع) و ائمه هدى هم چنين روشى را پى گرفتند.
6- ملى‏گرايى و تعصبات قومى و نژادى:
از عواملى كه ديانت و نقش ارزشهاى اسلامى را از متن جامعه به حاشيه كشانيد حس تعصّب قومى و نژادى بود، در واقع استكبار براى درهم شكستن اتحاد جهان اسلام اين تفكر را ميان مناطق اسلامى ترويج كرد، زيرا دول استعمارى اين اتّحاد و وفاق مسلمانان را براى منافع سياسى و اقتصادى خويش مضر مى‏دانستند. آنان با شگردى تازه كه سوگمندانه مؤثر هم واقع شد احساسات ملى و قومى را در ميان اعراب و ترك‏ها تقويت نمودند تا موفق شوند امپراتورى عثمانى را از درون متلاشى نمايند. اوج رواج اين انديشه در قرن نوزدهم ميلادى مى‏باشد و اولين كشورهايى كه چنين تفكرى در آنها رخنه نمود مصر و تركيه هستند.
ناپلئون شخصاً براى بارور نمودن اين حس و برانگيختن تعصّب و تفاخر مصريان نسبت به گذشته باستانى مؤسسه‏اى به نام بنياد مصر تأسيس كرد كه به ظاهر انجمن علمى و پژوهشى در تاريخ و فرهنگ مصر باستان بود ولى هدف اصلى آن تقويت مصر گرايى در برابر وحدت اسلامى و فاصله گرفتن از دولت اسلامى بود. روشنفكران غرب زده نيز پرچمدار قوميت مصرى بودند.
ارمينوس وامبرى كه يكى از روحانيان يهودى مجارستانى بود و از خاورشناسان معروف مى‏باشد درباره لزوم احياى مليت ترك آثار زيادى منتشر نمود كه آثارش مورد استقبال روشنفكران غرب زده ترك واقع شد. از اهداف عمده يهوديان از برانگخيتن ملّى گرايى زمينه سازى براى اشغال فلسطين بوده است. در نتيجه اين دسيسه‏ها نهضت ناسيوناليس تركان جوان را ايجاد كردند كه سلطان عبدالحميد را عزل كرده و سياست برترى نژاد ترك و حركت ضد عرب را آغاز نمودند.
قيام شريف حسين در ژوئن 1916 كه تحقق ناسيوناليزم عرب به شمار مى‏آمد محصول زمينه چينى‏ها و دخالت مستقيم دولت انگليس بود.(14)
در حالى كه بعثت رسول اكرم(ص) فكر تشكيلات قومى و قبيله‏اى را بر انداخت و آن خاتم رسولان جامعه بى طبقه و جهانى اسلام را تأسيس كرد و مليّت‏هاى گوناگون را در جامعه اسلامى مجتمع ساخت و رنگ‏ها و گرايش‏هاى نژادى را از آنان گرفت.
7- از خود بيگانگى و خود باختگى در برابر غرب:
از مشكلات كشورهاى اسلامى اين است كه با نقشه‏هاى استعمارى از هويت اصيل خويش فاصله گرفتند و با كنار گذاشتن ارزشهاى خود به تجدّد، تقليد از فرهنگ و رفتار غربى روى آوردند، بديهى است جامعه‏اى كه خصوصيات خويش را فراموش كند و به آداب و رسوم ملل بيگانه توجه كند ديگر نمى‏تواند در طريق استقلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى گام بردارد و در ضمن زمينه‏ها را براى سلطه ى مهاجمين فراهم مى‏سازد، فرهنگ وابسته اجازه نمى‏دهد در جوامع اسلامى ترقى و تعالى بوجود آيد.
امام خمينى در جمع نمايندگان سازمانهاى آزادى بخش جهان در 20ديماه 1358 چنين رهنمود داده است: «تا ملت شرق خود اين معنا را كه خودش هم يك موجودى است، خودش هم يك ملتى است و شرق هم يك جايى است درك نكند نمى‏تواند استقلال خود را بدست بياورد شرق خود را در مقابل غرب باخته و گم كرده، مكتبش را گم كرده، مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است را گم كرده است. شما هم مكتب داريد و هم ذخاير داريد و آنها از دست شما همه چيز را گرفته‏اند و از همه بالاتر اين كه در ملت‏ها انحراف پيش آورده‏اند و جوان‏ها را منحرف كرده‏اند. جوان‏هاى ما را از آن خاصيتى كه بايد نيروى جوانى داشته باشند تهى كرده‏اند تا بعد از اين كه اين نيروها گرفته شد خزائن و ذخاير ما را ببرند و جوان‏ها بى تفاوت باشند.»(15)
امام در جاى ديگر فرموده است «… بايد به فكر باشيم كه خودمان شخصيت پيدا بكنيم، توجه بكنيم به تاريخ اسلام ببينيم اسلام در دنيا چه كرده و چه كارهايى اسلام كرده است كه اين‏ها مى‏گويند از اسلام كارى نمى‏آيد… محتوا را غربى‏ها كشيدند و به جاى آن تزريق غربيّت كردند و لهذا همه چيز را مى‏گويند از آنجا بياور.»(16)
البته اين عارضه ريشه در عوامل گوناگونى دارد و ملتى به خود باختگى و غرب زدگى روى مى‏آورد كه فرهنگ دينى و هويت مذهبى را فراموش كند، به رفاه‏طلبى و تجمّل گرايى رويكرد نشان دهد، از علم و صنعت باز بماند، برنامه ريزى هيأت حاكمه هم به اين ضايعه كمك مى‏نمايد.
8 – تهاجم فرهنگى:
دشمنان براى آن كه به مقاصد پليد خود برسند و از بيدارى و خيزش ملل مسلمان جلوگيرى كنند و نيز از آنجا كه اسلام را مانعى بزرگ براى قدرت‏طلبى و غارت خود تلقى مى‏نمايند، از راههاى زير به فرهنگ و ارزش‏هاى مسلمانان يورش مى‏آورند، به مخدوش نمودن تاريخ اسلام و اهانت به پيامبران و ائمه، اشاعه ى شهوات و بى بند و بارى، استفاده از تجهيزات تبليغاتى پيشرفته براى ترويج مطالب غير واقع و بدبين نمودن جهانيان نسبت به اسلام و مسلمين، منزوى كردن مسلمانان و اسلام در عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى در فرهنگ مهاجم و بيگانه انسان محورى در مقابل خداباورى وجود دارد، علوم تجربى و كشف‏هاى دانشمندان كه برخى در سطح فرضيه هايى باقى مانده‏اند جاى تعاليم آسمانى را مى‏گيرد، به جاى توجه به سعادت اخروى به ماده و دنيا اصالت داده مى‏شود، آرامش در بى كرانگى توحيد فراموش مى‏گردد و لذت جويى‏هايى كوتاه و فناپذير و توام بانگرانى‏ها و افسردگى‏هاى فراوان ترويج مى‏شود، به جاى آن كه انسان را از قيد پليدى‏ها و رذالت‏ها و قيود منفور نجات دهند، از آزادى توام با هرج و مرج صحبت مى‏كنند كه فساد، فحشاء، پوچ گرايى، مصرف گرايى، لاابالى گرى، سستى بنيان خانواده و مانند آن، همراهش مى‏باشد، مهاجمان فرهنگى از ميان اقشار گوناگون جوانان و بانوان را انتخاب مى‏كنند و از ابزارهاى هنرى، ورزشى و مدگرايى بهره مى‏جويند و به ميدان مبارزه با فرهنگ ارزش مى‏آيند تا باورها را ضعيف كنند، تحريف‏هاى معنوى پديد آورند، هويت اصيل را نفى كنند، مسلمانان را از تاريخ افتخار آفرين خويش جدا نمايند، اسوه‏هاى خودى را طرد كرده به ترور شخصيت‏هاى شايسته بكوشند و از روشنفكران بيمار و وابسته، نخبگان خود باخته و مانند آنها دفاع كنند، جريان‏هاى انحرافى مطرح كرده و تفرقه‏هاى قومى و نژادى را ايجاد كنند.(17)
9- تفرقه و پراكندگى:
يكى از علل اصلى كه مسلمانان را در مخاطره قرار داده است، اختلافات قومى، مذهبى و جعرافيايى مى‏باشد و با وجود آن كه قرآن مسلمانان را برادر هم خوانده: «انما المؤمنون اخوة»(18) در آتش تفرقه و جدايى‏هاى مذهبى و قبيله‏اى، برخرمن اقتدار جهان اسلام حريق افكنده است. غالب اختلافات مسلمين ناشى از سوء تفاهم بى مورد و ناآگاهى نسبت به آراء و نظريات يكديگر مى‏باشد. بر خلاف نظر رسول اكرم (ص) كه مى‏فرمايد: «ليس منا من دعا الى العصبيه» (از ما نيست كسى كه مردم را به سوى تعصب‏ها فرا مى‏خواند) ولى نوعى عصبيّت قومى، نژادى، مليتى و مذهبى در رگ و خون مسلمانان نفوذ كرده است. دشمنان نيز مى‏كوشند بذرهاى تفرقه را در ميان جوامع اسلامى منتشر كنند. امام خمينى يادآور شده است: «…در دول اسلامى بين طوايف مسلمين به اسم اسلام و به اسم مذهب چيزهايى پخش مى‏كنند، تبليغات مى‏كنند كه طوايف مسلمين به جان هم بيفتند و باهم اختلاف شيعه سنّى پيدا بكنند و آنها (ابر قدرت‏ها) به ذخايرى كه مسلمين دارند دسترسى پيدا بكنند و نتوانند مسلمين كارى انجام دهند.»(19)
امام نقشه اختلاف بين مذاهب اسلامى را جنايت استكبار مى‏داند: طرح اختلاف بين مذاهب اسلامى از جناياتى است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود مى‏برند و عمال از خدا بى خبر آنان… ريخته شده و هر روز بر آن دامن مى‏زنند و گريبان چاك مى‏كنند و در هر مقطعى به اميد آن كه اساس وحدت مسلمين را از پايه ويران نمايند، طرحى براى ايجاد اختلاف عرضه مى‏دارند.»(20)
يوسف قرضاوى مى‏نويسد: «حقيقت آن است كه اختلاف به خودى خود نمى‏تواند خطرساز باشد آنچه خطر آفرين است، تفرقه و كينه توزى است كه خداوند و رسول اكرم(ص) پيوسته از آن نهى كرده‏اند.»(21)
10- استبداد و اختناق سياسى:
يكى از مشكلاتى كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى قابل مشاهده است، فشارهاى سياسى و اختناق شديد از طرف حاكمانى است كه بايد با برنامه ريزى و آينده نگرى زمينه‏هاى ترقى و توسعه، رفاه، امنيت و رشد مادى و معنوى مردمان را فراهم سازند. آنان متأسفانه در امور مشترك انسان‏ها تصرف مى‏كنند و غالباً تأمين كننده ى منافع ابرقدرت‏ها و نيز پيروى كننده از هوى و هوس‏ها و اميال بيهوده هستند. گذشته از آن تفكر استبدادى جامعه را از نظر اهل علم و خرد و دانشوران محروم مى‏نمايد اسلام مخالف استبداد و احيا گر عدل، مساوات و سفارش كننده به مشورت است و حضرت على(ع) تأكيد مى‏فرموده‏اند هر كس استبداد پيشه كند هلاك مى‏شود فرد مستبد ارزش‏هاى الهى و انسانى را مسخ مى‏كند و با سلطه فكرى و سياسى افراد جامعه را دچار مرگ تدريجى مى‏كند. فرد ستم گر ثروت‏هاى ملى و منابع حياتى كشور را در راه باطل و نا صحيح بكار مى‏گيرد و اجازه نمى‏دهد مردم به شيوه‏اى عادلانه از اين ذخائر خدادادى بهره‏مند شوند. در واقع استبداد، فاجعه‏اى است از وبا سخت‏تر، هولناك‏تر از آتش و مخرب‏تر از سيل كه سبب ضعف و سقوط اخلاق و كرامت‏هاى انسانى مى‏شود، فضيلت‏هاى دينى را به زوال مى‏برد و افكار انسانى را دچار ركود مى‏نمايد. اسلام نابى كه رسول اكرم(ص) براى آن رسالتى پر رنج را تحمل كرد و زجرها كشيد هيچ گاه با استبداد كنار نيامده است و هميشه از حق، عدالت، آزادگى و محرومين صالح دفاع كرده است.
حكام پاره‏اى از كشورهاى اسلام، بويژه در يك قرن اخير، غافل از مقاصد ديانت اسلام هستند و از حقايق اسلامى آگاهى اندكى دارند، به همين دليل نيرنگ‏هاى متعدد استكبار آنها را اغفال مى‏كند اهمّ گرفتاريهاى مسلمين از همين دولى است كه نه به مصالح اسلام توجه دارند و نه به امور مسلمين فكر مى‏كنند، بلكه ناخواسته به دشمنان كمك مى‏كنند. امام خمينى خاطر نشان فرموده‏اند: «دورى دول اسلامى از قرآن كريم، ملت اسلام را به اين وضع سياه نكبت بار مواجه ساخته و سرنوشت ملت‏هاى مسلمان و كشورهاى اسلامى را دستخوش سياست سازشكارانه استعمار قرار داده است…»(22)
امام به نكته‏اى جالب توجه دارند: «يكى از مشكلاتى كه مسلمانان عموماً به آن مبتلا هستند مشكل دولت‏ها و ملت‏هاست، دولت‏ها آن قدرى كه ما اطلاع داريم شما هم مطلع هستيد، دولت هايى هستند كه با ملتشان تفاهم ندارند. معامله دولت‏ها با ملت‏ها هم معامله دشمن با دشمن است »(23)
رسول اكرم (ص) كه از نظر علم، عصمت، فضايل معنوى و پاكى در سطحى بالاتر از مردم بود اما با تهيدستان همنشين و با بينوايان هم غذا مى‏شد.(24) رأفت و رحمت در رفتار و سيره‏اش تجلى داشت، در معاشرت با مسلمانان از خود بزرگوارى نشان مى‏داد، برجفاها و تندى‏ها صبر مى‏كرد، تكلّف در زندگى آن حضرت مشاهده نمى‏گرديد و به مشكلات مردم رسيدگى مى‏كرد. حكام كشورهاى مسلمان بايد در شيوه‏هاى حكومتى و مديريت كلان سرزمين‏هاى مسلمان، اخلاق و رفتار نبى اكرم(ص) را الگوى خويش قرار دهند و خود را تافته ى جدا بافته‏اى از مردم ندانند.
11- سكولاريزم:
اين واژه جدايى دين از سياست را مى‏رساند، در نظام سكولار مبناى دولت ناسيوناليسم قانون گذارى طبق خواست بشر و تأكيد بر حاكميت علوم بشرى به جاى دانش الهى مطرح است، در اين نظام، دين در دستگاه سياسى، ادارى، نظام اجرايى و مناسبات مردم با حكومت مركزى جايگاهى ندارد و رسالت مذهب صرفاً به ايجاد رابطه فرد با خدا منحصر مى‏گردد! نغمه ى جدايى دين از سياست، به اندكى پس از رحلت رسول اكرم(ص) باز مى‏گردد، زيرا در همان زمان مسير خلافت از جايگاه اصلى خود منحرف گرديد، انحطاط از آنجا آغاز شد كه قرآن و عترت از هم جدا شدند در حالى كه خاتم پيامبران در واپسين روزهاى حيات دنيوى خويش فرمودند: انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداًو انّهما لن يفترقاً.(25) يعنى من در ميا نشما دو امانت گرانبها باقى مى‏گذارم يكى كتاب خدا قرآن، ديگرى عترت و اهل بيتم را، مادام كه به اين دو تمسّك يابيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار هيچ گاه از هم جدا نمى‏شوند.
وقتى دو اصل اساسى را از هم دور نمودند خلافت از محتواى اصيل خود خارج شد و زاويه انحراف به تدريج روبه افزايش رفت و در دوره اموى آداب جاهلى به عنوان فرهنگ ترويج مى‏گرديد و كسانى رهبرى جامعه اسلامى را عهده دار بودند كه با روح و معنويت اسلام بيگانه بودند و تنها به تشريفات ظاهرى اكتفا كردند.
بنابراين سنگ بناى سكولاريزم در سقيفه بنى ساعده بوجود آمد.
در اروپا سكولاريزم بازتاب طبيعى حوادثى بود كه قبل از رنسانس و در قرون وسطى رخ داد، زيرا در اين ايام كليساى كاتوليك عمداً به صورت قدرت امپراتورى در آمده و نمونه تمام عيار يك دين كامل بود، در چنين عصر تاريكى علم شجره ممنوعه تلقى گرديد و ميان دانش و دين تعارض پديد آمد و با هر گونه نوآورى و ابتكار و خلاقيت مقابله مى‏شد تا آن كه نهضت اصلاح دينى رفوريسم پديد آمد كه از نفوذ اين مذهب در زندگى بكاهد كه مارتين لوتر از پيشگامان آن بود، رفته رفته آنان كه مى‏خواستند در روند انحرافى اربابان كليسا اصلاحات پديد آورند، خود دچار انحطاط شدند و دين را از صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى حذف كردند و با انديشه سكولاريزم، اومانيسم، عقل مدارى، علم زدگى، اصالت ماده، ليبراليسم، اباحى گرى و تساهل را در غرب و حتى كشورهاى غير اروپايى از جمله سرزمين‏هاى اسلامى رواج دادند.
گرفتارى‏ها و مشكلات‏
مسلمانان در دهه‏هاى اخير با دشوارى‏ها و ناگوارى‏هاى نگران كننده‏اى روبرويند كه بدآنها اشاره خواهد شد:
1- شاخص غم‏انگيز و اندوه آلود جهان اسلام فقر است، تعدادى از سرزمين‏هاى مسلمان نشين با وجود ذخائر معدنى و آبى و انرژى، جزو مناطق عقب افتاده دنيا بوده و صرفاً معدودى از كشورهاى اسلامى در آمد سرانه بالايى دارند. پايين بودن درآمد سرانه كه از اقتصاد نابسامان و متزلزل ناشى مى‏گردد امكان هرگونه تحرك عملى جهت ارتقاى سطح زندگى، توسعه علمى، فنى و صنعتى، امور خدماتى و رفاهى را از كشورهاى فقير گرفته و آنها را به سوى اقتصاد و تك محصولى سوق داده است در اين صورت نبض حيات اقتصادى آنان در دست قدرتهاى بزرگ قرار مى‏گيرد و ابرقدرت‏ها هر موقعى كه نياز بدانند با نقشه‏هاى سياسى، كشورهاى تك محصولى را دچار بى ثباتى نموده، اقتصاد آنان را به ورطه سقوط مى‏كشانند كه اين روند اوضاع سياسى، امنيتى، اجتماعى آنان را تهديد مى‏نمايد.
نكته ديگر اين كه بين كشورهاى مسلمان در زمينه منابع انرژى و معدنى، توليدات و خدمات فاصله زيادى وجود دارد و حتى شكاف عميق اقتصادى را مى‏توان در داخل برخى سرزمين‏هاى مسلمان از شهرى به شهر ديگر و روستاها و مانند آن‏ها مشاهده كرد، اگر چه تعدادى از كشورهاى جهان اسلام در زمينه توليد انرژى هيدروكربور و صادرات آن در رتبه بالايى قرار دارند ولى پاره‏اى از سرزمين‏هاى مسلمان نشين از كم‏ترين ذخيره انرژى محروم‏اند. در صورتى كه مبادلاتى عادلانه و مناسبات تجارى عادلانه بين كشورهاى مسلمان صورت گيرد بسيارى از مشكلات اقتصادى مورد اشاره حل مى‏شود و جهان اسلام از اين رهگذر مى‏تواند به سوى توسعه و تعالى گام بردارد.
2- مسئله فلسطين، در رأس مسايل غمبار و اسفناك جهان اسلام قرار دارد. در سال 1917 م با صدور اعلاميه بالفور، دولت انگليس رسماً از تشكيل دولت يهود در فلسطين حمايت كرد. در سال 1947 م طرح تقسيم فلسطين در سازمان ملل متحد تصويب و يك سال بعد به اجرا درآمد. در 1967م ارتش رژيم اشغالگر قدس با بهره‏گيرى از اصل غافلگيرى به فرماندهى موشه دايان با بمباران هوايى سوريه و مصر و هم زمان حمله زمينى سريع نيروهاى مكانيزه تحت پوشش هوايى، جنگ شش روزه‏اى را به راه انداخت و موفق گرديد مساحت قابل توجهى از كشورهاى مصر، اردن و سوريه را اشغال كند. در سال 1982م رژيم صهيونيستى با هدف انهدام تشكيلات سازمان آزادى بخش فلسطين در لبنان، وارد اين كشور شد كه در سال 1998م در اثر مقاومت شيعيان لبنان، وادار به عقب نشينى گرديد. پس از آن كشورهاى عربى به صلح با اسرائيل روى آوردند، برخى گروههاى فلسطينى هم بر اثر برخى تحولات بين المللى به صلح گرايش يافته‏اند تا بتوانند در سرزمين‏هاى باقى مانده در دست فلسطينى‏ها درباريكه غزه و كرانه غربى رود اردن حكومت خود گردان پديد آورند.
اما آنچه كه به مردم فلسطين شور و نشاط بخشيده و آنان را به آينده‏اى درخشان اميدوار كرده است نهضت خود جوش انتفاضه مى‏باشد، ناكام ماندن رژيم اشغالگر قدس از نابود نمودن ملت فلسطين و عاجز گشتن از سلب هويتش از يك سو و شكست و ناكامى اعراب در آزاد سازى فلسطين و نرم شدن برخى از فلسطينى‏ها در برابر شعارهاى مطرح شده از سوى حكومت‏هاى عربى از عوامل پيدايش قيام مردمى اهالى اين سرزمين اشغال شده است.(26)
علاوه بر جنبش جهاد اسلامى حركت ديگرى كه از نظر حجم بزرگتر از آن است، جنبش حماس مى‏باشد. در انتخابات ژانويه 2006 م مطابق ذى الحجه 1426 و بهمن 1384 كه با حضور هزار ناظر خارجى و داخلى برگزار شد حماس توانست از 132 كرسى پارلمان 76 كرسى را به خود اختصاص دهد كه اين پيروزى شگفت‏انگيز، اسرائيل، غرب و آمريكا را غافل‏گير نمود. دولت برخاسته از اين انتخابات موفق، در اولين روزها با كارشكنى‏هاى استكبار روبرو شد و عملاً دولت حماس را با تنگناها و معضلاتى فرساينده مواجه ساخت و اين در حالى است كه دولت مذكور از طريق اخذ رأى و از ميان مردم برخاسته است ولى چون نمى‏خواهد با اشغالگران سازش نمايد و در صدد است به احقاق حقوق فلسطينى بپردازد، بدون آن كه آمريكا و اسرائيل را خشنود سازد به چنين وضعى بايد دچار گردد.
3- افغانستان: مردم افغانستان تا سال 1972م(1352ه.ش) زير سلطه ى پادشاهان بوده‏اند. محمد داود هم با كودتا روى كار آمد. از سال 1978م(1357ه.ش) دولت كمونيستى با حمايت مستقيم شوروى در افغانستان زمام امور را بدست گرفت.
بعد از كودتاى ماركسيستى حدود يكصد هزار سرباز شوروى در افغانستان متمركز شد و با خشونت تمام و مجهز بودن به پيشرفته‏ترين سلاح‏ها در صدد گرديد مقاومت مسلمانان اين كشور را در هم شكند كه موفق نگرديد و ناگزير شد با رسوايى تمام از اين سرزمين بيرون برود.
مردم افغانستان پس از اين پيروزى نفس راحتى كشيدند و براى باز سازى و عمران كشور خويش مهيا گرديدند اما به دليل اختلافات مجاهدين افغان و خيانت برخى فرماندهان نظامى و حمايت دولت پاكستان، گروه منجمد و عقب افتاده‏اى به نام طالبان در اين سرزمين محروم و مظلوم شكل گرفت و در شرايطى كه مردم افغانستان در بحران اقتصادى و اجتماعى و فقر عمومى بسر مى‏بردند اين تشكّل منحرف و انحصار طلب بر گُرده ى مردم سوار گشت.
پس از حادثه سپتامبر سال 2001 م (شهريور1380) آمريكا به بهانه سركوب تروريست‏ها و درهم كوبيدن قواى طالبان به افغانستان حمله برد، در هنگام اين يورش خويش، آمريكايى‏ها از طريق اوراق تبليغى كه از فراز هواپيماها به نواحى گوناگون اين كشور مى‏ريختند و نيز از راديوهاى فارسى زبان خود، قول دادند كه پس از سقوط طالبان، به سرعت اين سرزمين را باز سازى مى‏كنند اما هنوز اين كشور با بحران‏هاى گوناگونى روبروست و حامد كرزاى كه رياست دولت افغانستان را عهده دار است همچنان وارث ستم‏هاى گوناگونى است كه ابرقدرت‏هاى شرق و غرب به اين كشور كرده‏اند، سرزمينى كه از عقب مانده‏ترين كشورهاى جهان است و مردمش پس از دهها سال جنگ و گرسنگى و رنج استحقاق شرايط پايدارى را براى زندگى بهتر دارند و بايد از رفاه و امنيت برخوردار شوند اما كى اين امور عملى شود مشخص نيست؟
4- عراق مركز خلافت حضرت على(ع) و محل بروز قيام امام حسين (ع) مى‏باشد و مشهد تنى چند از ائمه هدى، اصحاب امامان و برخى از فداكاران صدر اسلام در اين سرزمين زيارتگاه شيعيان است، خلفاى مستبد عباسى نيز اين كشور را كانون قدرت و زمامدارى خويش تعيين كردند و سال‏ها بغداد مركز حكمرانى آنان بود. عراق تا اواخر جنگ جهانى اول جزو قلمرو دولت عثمانى بود و سپس زير سلطه انگلستان قرار گرفت كه بر اثر مبارزات مردم مسلمان عراق به رهبرى علماى شيعه دولت بريتانيا ناگزير گرديد در سال 1312 ه.ش (1933م) استقلال اين كشور را به رسميت بشناسد. پس از استقلال، عراق ابتدا رژيم سلطنتى داشت و در سال 1337 ه.ش (1958م) پس از كودتايى رژيم جمهورى روى كار آمد از اين تاريخ كودتاهاى خونينى در عراق روى داد و در سال 1347ه.ش(1968م) حزب بعث پس از يك‏بار تجربه شكست با كودتايى بر سر كار آمد، اين حزب با تصفيه‏هاى خونين و خفقانى كه بوجود آورد توانست حكومت جابرانه و خونخوار خويش را تحت شعارهاى مردم فريب ناسيوناليستى مترقى حفظ كند.
سرانجام در اواخر سال 1381 امريكا به اين كشور يورش برد و پس ار سرنگون نمودن تشكيلات حزب بعث و درهم كوبيدن قدرت صدام حسين كه زمانى خود، وى را تقويت كرده بود، عراق را همراه انگلستان به اشغال خويش در آورد. اگر چه مردم اين سامان از نابودى رژيم ديكتاتورى اظهار شادمانى كردند اما حضور بيگانگان در كشورشان براى آنان درد سرهاى خونينى را فراهم كرده است مردم تامين مالى و جانى ندارند و هر لحظه تروريست‏ها عده‏اى را به خاك و خود مى‏كشند. گويى با تداوم اشغالگرى، تهديد تروريسم قوى‏تر شده است. بدين گونه كشورى كه در جهان اسلام اهميت فرهنگى توام با قداست دارد و دومين ذخاير بزرگ نفت خاورميانه را در اختيار دارد به صورت موضوعى براى تحريك قدرت‏هاى بزرگ باقى مانده و امريكا مى‏كوشد تا گام‏هاى امپرياليستى بريتانيا را دنبال كند و به نظر مى‏رسد رنج و مشقت طولانى مدت مردم عراق تداوم يابد اگر چه مردم ساختار سياسى عراق را احيا كرده و با تشكيل پارلمان و روى كار آمدن دولت جديد، قدرى از سختى‏ها ى مردم اين مرز و بوم كم مى‏گردد ولى توطئه‏هاى استكبارى هم‏چنان در عراق فاجعه و جنايت بوجود مى‏آورد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره نحل، آيه 89.
2. سوره يوسف، آيه 111.
3. سوره قلم، آيه 52.
4. سوره انبياء،آيه‏107.
5. سوره اعراف، آيه 158.
6. سوره اعراف، آيه 175.
7. سوره حديد، آيه 25.
8. در اين زمينه بنگريد به كتاب خمود و جمود، محمد اسفنديارى.
9. ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 144.
10. سوره قلم، آيه 9.
11. همه ما برادريم، محمد اسفنديارى، ص 138-140.
12. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ،ص‏48.
13. مغازى، واقدى، ج 2، ص‏822؛سيره ابن هشام، ج 1،ص 285.
14. اسلام و ملى‏گرايى، على محمد تقوى، ص‏36و42.
15. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 137.
16. همان، ص‏121.
17. نك: گزيده مقالات فارسى دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، گردآورى سيد جلال مير آقايى، مقاله ى حسن عاشورى لنگرودى.
18. سوره حجرات، آيه 10.
19. صحيفه نور، ج اول، ص‏87.
20. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 126.
21. بيدارى اسلامى، دكتر يوسف قرضاوى، ترجمه عبدالرسول گلدانى، ص 14(چاپ تهران، نشر احسان).
22. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 62.
23. همان ،ص‏67.
24. بحارالانوار، ج 16، ص 228.
25. دانشمند بزرگ شيعه مير حامد حسين (متوفى 1306ه.ق) اين حديث را از 200 نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است و مجموعه پژوهشهاى وى در مورد اين روايت و سند و دلالت آن در كتاب 6جلدى عبقات الانوار به طبع رسيده است.
26. انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دكتر فتحى ابراهيم شقاقى، ص 85.

/

فلسفه رجعت در نظام شيعه

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
يكى از آرزوهاى ديرينه بشر گسترش عدالت در سراسر گيتى و ريشه سوزى بيداد از همه آباديهاى زمين است؛ و اين اميد و آرزو به شكل نوعى اعتقاد در اديان الهى تجلى نموده است. در طول تاريخ، كسانى كه مدعى تحقق اين ايده شدند، طرحها ريختند و چاره‏ها انديشيدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را اميدى بخشند.
آرى؛ انديشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است كه مى‏تواند تاريكى‏ها و غبار خستگى را از انسان دور كند.
روزى كه او مى‏آيد و حكومت واحد جهانى تشكيل مى‏دهد، انحراف و بى‏عدالتيها را محو مى‏سازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را كنار مى‏زند تا بشر لذت و زيبايى زندگى واقعى را در سايه حكومت اهل‏بيت(ع) و پياده شدن همه احكام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس كند.
در آستانه اين ظهور نورانى آن منجى بشريت، حوادث شگفت‏انگيزى اتفاق مى‏افتد كه از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درك و تماشاى عظمت و شوكت جهانى اسلام و حكومت دولت كريمه خواهد بود؛ البته عده‏اى از كافران بد طينت نيز در اين ميان پيش از بر پائى رستاخيز به دنيا برمى‏گردند تا به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگين خويش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و كافران ستمگر به اين جهان پيش از قيامت، «رجعت» ناميده مى‏شود.
رجعت، يكى از مسائل مورد اختلاف ميان مذاهب اسلامى است كه از عقايد مسلم شيعه به شمار مى‏آيد و مورد تأييد اهل‏بيت (ع) نيز قرار گرفته است.(1) بر اين‏اساس، گروهى از مؤمنان راستين و عده‏اى از كافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى (عج) به اين دنيا بازگردانده مى‏شوند تا مؤمنان به ثواب يارى آن حضرت در تشكيل حكومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درك و تماشاى عظمت و شوكت دولت كريمه اسلام، لذت ببرند(2) و كافران به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگينشان برسند.
برخى از خرده‏گيران بر شيعه، امكان رجعت را مورد ترديد قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانسته‏اند؛ بدان حد كه گفته‏اند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهليت بوده است كه برخى از فرق اسلامى (شيعه) بدان گرويده‏اند.»(3)
ترديد و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از يك سو و پيچيدگى مسئله از سوى ديگر، پرسشها و شبهاتى را برانگيخته كه از آن جمله است: منظور از رجعت چيست؟ آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و كافران) به دنياست و يا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آيا رجعت به معناى نخست، ممكن است؟ آيا همان‏گونه كه رجعت در امت‏هاى پيشين واقع شده است، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مى‏شود؟ چه كسانى مشمول رجعت مى‏شوند؟ آيا رجعت همگانى است يا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چيست؟
اين پرسشها و نظاير آنها، موجب شده است كه انديشمندان اسلامى كتب و مقالات گرانمايه‏اى در تبيين اين موضوع بنگارند و يا در كتب كلامى، بابى را به اين موضوع مهم اختصاص دهند. در اين نوشتار با كمال بى‏طرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، اين موضوع مهم مورد بررسى قرار گيرد و نگارنده در اين راه براى صيانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مى‏جويد.
مفهوم‏شناسى «رجعت»
1. معناى لغوى‏
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغت‏شناسان در توضيح واژه «رجعت» گفته‏اند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى يكبار بازگشتن يا بازگردانيدن است.»(4)
و نيز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف … هو يؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنيا بعدالموت»(5) يعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ايمان دارد، يعنى او به رجوع به دنيا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «يكبار بازگشت يا بازگردانيدن» است. ناگفته نماند كه اصل «رجوع» كه به معناى بازگشتن و بازگردانيدن (لازم و متعدى) به كار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعك الله الى طائفة منهم…» (7) كه واژه «رجع» در آيه شريفه نخست، لازم است، چنان‏كه گفته مى‏شود: «رجع الرجل» و در آيه شريفه دوم، متعدى مى‏باشد. ازاين‏رو، واژه «رجعت» كه مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى يكبار بازگشتن و يا بازگردانيدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بيان اين اصل اعتقادى در قرآن‏كريم و روايات اسلامى به كار رفته است، مانند: رجعت، اياب، كره، رد، حشر، كه همه در معناى بازگشت مشتركند، ولى در ميان همه اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسيارى از واژه‏ها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به كار رفته، و با توجه به اين معانى است كه مى‏توانيم تصوير و شناخت صحيحى از معناى مورد بحث داشته باشيم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، كه به اختصار اشاره مى‏شود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگرديدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هيئت، عبارتست از حركتى غير از حركت كوكب متحيره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عكس نيز مى‏نامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و كال و نكال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، يا متكلم گفتارى سخيف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعه‏شناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعه‏شناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاريخ ، بر اين باورند كه قوانين تطوّرات تاريخى در همه جوامع مشترك است و تاريخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مى‏كند و هميشه اين ادوار تكرار مى‏شوند و آنان اين حركت تاريخ را «أدوار و اكوار» و «رجعت» گويند.(9)
روشن است كه هيچكدام از معانى چهارگانه مذكور مورد بحث ما نيست و آنچه در اين تحقيق مورد توجه است اصطلاح كلامى است.
ه) اصطلاح كلامى: رجعت در اصطلاح كلامى (متكلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنيا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قيامت.
مرحوم «سيد مرتضى» كه از بزرگان شيعه است، چنين مى‏فرمايد: «رجعت، عبارت است از اين كه خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شيعيان را كه قبلاً از دنيا رفته‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت (كريمه) او را مشاهده كنند و نيز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مى‏كند تا از آنان انتقام بگيرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعريف رجعت مى‏گويد: «معناى رجعت اين است كه خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دسته‏اى از دوستان و پيروان وى را كه قبلاً وفات نموده‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى و اطاعت آن حضرت و نيز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آيند.»(11)
شيخ مفيد (ره)، در تبيين معناى اصطلاحى (كلامى) رجعت چنين مى‏فرمايد: «ان الله يرد قوماً من الاموات الى الدنيا فى صورهم التى كانوا عليها فيعز فريقاً و يذل فريقاً و المحقين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلك عند قيام مهدى آل محمد (عليهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى كه در گذشته بودند، به دنيا برمى‏گرداند، و گروهى را عزيز و گروهى ديگر را ذليل مى‏كند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومين را بر ظالمين و ستمگران غلبه مى‏دهد، اين واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شيعى، علامه مظفر دراين‏باره مى‏گويد: «عقيده شيعه در رجعت، بر اساس پيروى از اهل‏بيت(ع) چنين است: خداوند عده‏اى از كسانى را كه در گذشته از دنيا رفته‏اند، به همان اندام و صورتى كه داشته‏اند، زنده كرده و به دنيا برمى‏گرداند. به برخى از آنان عزت مى‏دهد و پاره‏اى را ذليل و خوار خواهد كرد و حقوق حق‏پرستان را از باطل‏پرستان مى‏گيرد و داد ستمديدگان را از ستمگران مى‏ستاند و اين جريان يكى از رويدادهايى است كه پس از قيام مهدى آل محمد به وجود مى‏آيد. كسانى كه پس از مردن به اين جهان بازمى‏گردند يا از ايمان بالا برخوردارند يا افرادى در نهايت درجه فساد و آن‏گاه دوباره مى‏ميرند»(13).
در يك جمع بندى بين تعريف‏هاى فراوان رجعت، مى‏توان گفت كه رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنيا، و كافران محض پس از مردن و قبل از قيامت، در حكومت حضرت مهدى (عج) و روشن است كه انبياء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بين رجعت كنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و ديدگاه‏هاى مختلف‏
در ميان انديشمندان اسلامى اختلاف است كه آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنيا، در اين امت نيز واقع خواهد شد يا خير؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى ديگر، پاسخ منفى داده‏اند؛ البته ناگفته نماند كه اين اختلاف در دو سطح كاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى اين اختلاف، بيرون‏مذهبى است و زمانى هم درون‏مذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهل‏سنت از يك سو و انديشمندان شيعه از سوى ديگر تشكيل مى‏دهند. اهل‏سنت به سبب اختلاف مبنايى كه با شيعه دارند، مسئله رجعت را كه از جمله مشهورات نزد شيعه اماميه است، انكار كرده «و اعتقاد بدان را قبيح مى‏شمردند و راويان احاديث مربوط به رجعت را بدنام كرده و احاديث آنها را مردود و بيان احاديث مربوط به رجعت را به منزله كفر و شرك، بلكه زشت‏تر به حساب مى‏آورند و اگر در كتابهايشان از رجعت بحث شده، براى بيان آراء شيعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اينجا خطاب به برادران اهل‏سنت مى‏گوئيم: «ممكن است از دو جهت به رجعت ايراد وارد شود:
1- از اين جهت كه وقوعش محال است.
2- احاديث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال كه اين دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به اين درجه از زشتى نيست كه شما مى‏پنداريد؛ چه بسا گروه‏هائى از مسلمانان، به امور محال يا اموري كه نصّ آشكار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جايز بودن گناه يا اشتباه براى پيامبر (ص)، يا اعتقاد به اين كه به قول بعضى‏ها، پيامبر (ص) جانشين بعد از خود را انتخاب نكرد)؛ ولى با اين اعتقادات، نسبت كفر و خروج از اسلام را به آنها نمى‏دهيم كه برادران اهل‏سنت چنين نسبتهائى را به ما داده‏اند!!»(16)
بسى جاى تعجب است كه در روايات برادران اهل‏سنت ديده شده كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كرده‏اند؛ «از جمله در روايات آنها اشاره به اين است كه مولى امير المؤمنين (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد كوفه به دست اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنين دوباره به دنيا برمى‏گردد؛ همچنين در كتابهاى آنها ديده شده كه جماعتى از مردم عادى را نام برده‏اند كه آنها بعد از مرگ، و پيش از دفن و بعد از دفن به دنيا برگشتند و سخن گفتند و چيزها نقل كردند و سپس مردند!
حال كه برادران اهل‏سنت، خود اين‏گونه موضوعات را نقل كرده و در كتابهاى خود نوشته‏اند، چرا حاضر نيستند قبول كنند كه اهل‏بيت(ع) دوباره به دنيا بازگردند و چرا از روايات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مى‏كنند؟!!! رجعتى كه علماى ما و اهل‏بيت پيامبر اعظم اسلام عليهم السلام و شيعيان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پيامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهل‏سنت با انكار رجعت بايد از موسى و عيسى و دانيال پيامبر كمتر باشد؟!! زيرا مى‏دانيم كه خداوند متعال به دست آنها مردگان بسيارى را زنده گردانيد وتمام علماى اهل‏سنت نيز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شيعيان تشكيل مى‏دهند؛ زيرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق كامل دارند، اما در تفسير و حقيقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
ديدگاه اول: گروهى از اماميه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آل‏محمد (ص) تفسير كرده‏اند، نه رجوع اشخاص.
ديدگاه دوم: كه صحيح‏ترين ديدگاه است و در بين امت اسلامى، شيعه اماميه بر آن باور است، اين است كه: عقيده به رجعت، درست و صحيح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شيعيان آن حضرت را كه قبلاً از دنيا رفتند، به دنيا بازگردانده مى‏شوند تا به ثواب ياري و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنين گروهى از دشمنان آن حضرت نيز به دنيا بازگردانده مى‏شوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراين، دو رويكرد عمده در ميان شيعيان در مسئله رجعت پديد آمد كه در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص‏
همان‏گونه كه اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندكى از شيعيان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعيان و اشخاص امامان (ع). با اين توضيح كه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى كه امامان پيشين، هماره در صدد تحقق بخشيدن آن بوده‏اند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنين قدرت و دولتى مورد خواست و تمناي همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مى‏توان آن را دولت همه اهل‏بيت ناميد. بدين‏ترتيب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سيطره اهل‏بيت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعيان ائمه (ع).(18)
2- رجعت يا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنيا
رويكرد رايج در مسئله رجعت كه اكثر شيعيان بدان باورند، رجعت به معناي بازگشت اعيان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پيروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) يا پس از آن به دنياست. براساس اين ديدگاه، ائمه معصوم شيعه بازمى‏گردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، ساليان سال، حكومت مى‏كنند و نيز برخى از دشمنان بدكردار آنها به دنيا برگردانده مى‏شوند تا به كيفر پاره‏اى از اعمال ننگين خويش در اين دنيا برسند.
كسانى كه با آثار و افكار انديشمندان شيعه در گذشته و حال، اندك آشنايى دارند، به خوبى مى‏دانند كه رجعت به معناى يادشده، در طول تاريخ، از عقايد مسلّم اكثر شيعيان بوده و جز گروهى اندك، كسى با آن مخالفت نكرده است.
جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه‏
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و ترديدناپذير شيعه است؛ تا بدانجا كه پيروى مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يكديگر بوده و برخى از ياران و پرورش يافتگان مكتب «اهل بيت» با همين صفت معرفى شده‏اند، و خرده‏گيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نكوهش و مخالفت خويش قرار داده‏اند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهميت آن با بيانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روايات روز رجعت را يكى از روزهاى الهى كه عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمرده‏اند. امام باقر (ع) مى‏فرمايد: «ايام الله عزو جل ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى كه قائم (عج) قيام مى‏كند و روز رجعت و روز قيامت.
منظور از «ايام الله؛ روزهاى خدا چيست؟»
علامه طباطبائى دراين‏باره مى‏فرمايد: «اين‏كه ايام خاصى به خدا نسبت داده مى‏شود با اين كه همه روزها متعلق به خداست، نكته‏اش اين است كه در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مى‏يابد كه براى هيچ كس ديگرى اين ظهور پيدا نمى‏شود. مثل مرگ در آن موقعى كه تمام اسباب دنيوى از تاثيرگذارى مى‏افتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مى‏كند. ايشان در ادامه احتمال ديگرى را در تفسير «ايام‏الله» بيان مى‏كند كه ممكن است مقصود اين باشد كه نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مى‏يابند، كه آن ظهور براى غير او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش.
پس منظور از «ايام‏الله» روزهايى است كه امر الهى اعم ازنعمت يا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مى‏يابد.»(20)
در حديثى از امام صادق (ع)، عدم ايمان به رجعت، همسنگ و هموزن انكار ايشان قرار داده شده و كسانى را كه به اين موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دايره «امامت و ولايت» معرفى فرموده‏اند: «ليس منا من لم يؤمن بكرتنا و لم يستحل متعتنا؛ از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت نداشته باشد….»(21)
آن حضرت در حديث ديگرى، يكى از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مى‏فرمايند: «من اقرّ بسبعة اشياء، فهو مؤمن و ذكر منها الايمان بالرجعة»(22) هر كس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذكر فرمودند. لازمه چنين سخنى آن است كه ايمان كامل زمانى حاصل مى‏شود كه علاوه بر اعتقاد به توحيد و…، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعه‏اى اين اعتقاد ضرورى است، از سوى ديگر اين اميد را در دل خويش زنده نگه مى‏دارد كه اگر پيش از ظهور منجى عالم بشريت از دنيا برود خداوند وى را براى نصرت دين خويش و درك لقاى آن حضرت ، به دنيا برمى‏گرداند.
حال پرسشى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه: آيا اعتقاد به رجعت از منظر تشيّع، از اصول دين است يا اصول مذهب، و يا هيچ‏كدام، بلكه از ضروريات مذهب شيعه به شمار مى‏رود؟
برخى از محققان و نويسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشيّع(23) و عده‏اى از ضروريات آن (اصول دين) مى‏دانند(24) و عده‏اى نيز بر اين باورند كه اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروريات آن، بلكه از امورى است كه نزد اكثر شيعيان، پذيرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به اين پرسش، ضرورى مى‏نمايد كه ابتداء مفهوم و تصوير روشنى از دو واژه «اصول دين» و «اصول مذهب» به دست آوريم تا بهتر بتوانيم به پاسخ سؤال يادشده بپردازيم.
همان‏طور كه مى‏دانيم، دين در يك تقسيم‏بندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مى‏شود و منظور از اصول دين، در اين تقسيم، هرگونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مى‏شود، و فروع دين، همان احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مى‏كند. به عبارت ديگر منظور از اصول دين، اساسى‏ترين و زيربنايى‏ترين امور اعتقادى است، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحيد ، نبوت و معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند كه اين اصول در حقيقت پاسخى به روشنترين سؤالات فكرى انسانند. و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل، موجب خروج از دين و اثبات كفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب كه در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند، كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مى‏شود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب با حفظ اصول و وجوه اشتراك را اصول مذهب مى‏گويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمى‏شود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مى‏شود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است. از اين‏رو، مى‏بينيم مذاهب مختلفى پديد آمده، همچون شيعه و سنّى كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نيست، بلكه از اصول مذهب اماميه است؛ به طورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران، به دنيا پيش از قيامت، ضرورى است. هر چند كه باور داشتن جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مى‏افتد لازم و ضرورى نيست.
در سخنان بسيارى از انديشمندان كلامى، رجعت به عنوان يك امر اعتقادى مطرح شده، به طورى كه اعتقاد به آن را ضرورى شمرده‏اند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مى‏فرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است… هر چند كه تفاصيل آن موكول به ائمه اهل البيت مى‏شود.»(26)
نكته شايان توجّه اين است كه مطالب يادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نيست كه از ديدگاه عقايد شيعى، اصل رجعت در شمار اصول دين بوده و همپايه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مى‏باشد؛ بلكه بسان بسيارى از ضروريات دينى يا رويدادهاى تاريخى انكارناپذير، از مسلمات قطعى محسوب مى‏گردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند كه جنگ بدر، نخستين غزوه‏اى بود كه بين مسلمانان و مشركان مكّه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست… اما قطعيّت چنين حادثه‏اى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامى به شمار نمى‏آيد. و با اين همه، كسى ازمسلمانان را نيز ياراى انكار آن نيست.
بنابراين، «شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت (ع) گرفته است، منكران رجعت را كافر نمى‏شمرد، زيرا رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام؛ ازاين‏رو، رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى‏گسلد، ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى‏دهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شيعه، مى‏توان گفت كه بدون ترديد همان‏گونه كه انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايى در پويايى و تحرك جامعه ايفا مى‏كند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نيز مى‏تواند نقش مهم و به سزايى در نشاط دينى و اميد در حكومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روايات آمده است كه يك گروه از رجعت كنندگان، كسانى هستند كه داراى ايمان محض هستند؛ از اين جهت شخص علاقه‏مند به درك محضر آن امام آخرين و حجت الهى، نهايت تلاش خود را به كار خواهد برد تا به درجات بالاى ايمان برسد تا در زمره رجعت كنندگان باشد. از اين‏رو، اهميت اعتقاد به رجعت، كمتر از اعتقاد به مهدويت و انتظار فرج نيست.
دلائل اثبات رجعت‏
بزرگان علماى شيعه براى اثبات اين اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جسته‏اند كه در اين نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1- دلائل عقلى‏
پيش ار آن كه به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازيم، قبلاً امكان چنين پديده‏اى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مى‏كنيم و آن‏گاه به سراغ سائر ادلّه مى‏رويم.
نخست بايد دانست كه مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حيات مجدد در روز رستاخيز كاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند، با اين تفاوت كه رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مى‏پيوندد؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مى‏كنند. بنابراين، كسانى كه امكان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفته‏اند، بايد رجعت را كه زندگى دوباره در اين جهان است، ممكن بدانند؛ و از آنجا كه روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مى‏دانند، بناچار بايد امكان رجعت را نيز بپذيرند.
معاد از نظر يك فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، يعنى روح آدمى به همين بدن مادي عود مى‏كند. حال اگر چنين بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشكال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشكال نخواهد بود؛ زيرا امر محال در هيچ زمانى انجام‏پذير نيست.
براى آن‏كه كمى گسترده‏تر سخن بگوئيم، يادآور مى‏شويم كه انسان تنها از چند عنصر مادي تركيب نيافته، بلكه حقيقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشكيل مى‏دهد كه حيات وى به وجود همين روح بستگى داشته و همان است كه بعد از مرگ زنده مى‏ماند و در روز رستاخيز به بدن بازمى‏گردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است كه مورد پذيرش همه فلاسفه الهى و پيروان شرايع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دريافتهاى فطري، قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مى‏گويد. براهين اثبات وجود روح بيش از آن است كه در اينجا منعكس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذكر يك دليل وجدانى بسنده مى‏كنيم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و كارهاى خود را به خويش نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: گفتم، شنيدم، ديدم و … حرف «ميم» كه در آخر اين كلمات قرار گرفته، همان واقعيت انسان است كه در زبان فارسى از آن به «من» تعبير مى‏كنند. آيا اين «من» همان بدن انسان است و انسان واقعيتى جز بدن ندارد، و حقيقت زندگى جز آثار مادي بدن و واكنشهاى فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيز ديگرى نيست؟
به تعبير ديگر: آيا روح و روان جز بدن انسانى و انعكاس ماده و خواص آن چيز ديگرى نيست؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يكديگر، روح و روان انسان نيز باطل شده و حقيقتى از انسان جز يك مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمى‏ماند؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مى‏گيرند؛ در اين مكتب انسان به ماشينى مى‏ماند كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروى تفكر و درك در او پديد آورده و با پراكندگى اجزاء، آثار تفكر و حيات به كلى نابود مى‏شود.
در برابر اين نظر، نظر ديگري است كه فلاسفه بزرگ جهان، به ويژه حكماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت كرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصيل كه واقعيت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است، معتقد گرديده‏اند و بر وجود اين جوهر كه مبدأ حركت و احساس در حيوان و تدّبر و انديشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نموده‏اند. در ميان آن همه دلائل، دليل روشنى دارند كه چون جنبه همگانى دارد، نقل مى‏شود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من» نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. يك چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاكى از آن است كه هر فردي خود را به واقعيت ديگرى به نام «من» وابسته مى‏داند كه در پشت پرده، شخصيت ظاهرى و مادي او قرار گرفته است و همه كارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مى‏دهد.(28)
خداوند هنگامى كه چگونگى آفرينش انسان را بازگو مى‏كند، از دميدن روح در وى ياد كرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادى، آن را به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين…»(29) «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن كسى كه هرچه را آفريد، نيكو قرار داد و آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد…، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وى دميد، و برا ي شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انكارناپذير است و نيازى به ذكر دليل و برهان ندارد. ازاين‏رو، بر هيچ‏كس مخفى نيست كه آدمى با فرارسيدن پيك أجل از ميان نمى‏رود؛ بلكه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حيات مادى از كالبد او رخت برمى‏بندد. روح هرگز نمى‏ميرد و مرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدن چيز ديگرى نيست، و اين گسستگى تا روز رستاخيز ادامه دارد و در آن هنگام كه خداى قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مى‏فرمايد، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بى‏جان حيات دوباره مى‏يابد. بنابراين، با توجه به آن‏كه بين رجعت و معاد شباهت كامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مى‏باشند؛ امكان رجعت اثبات مى‏گردد، زيرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذيرفته شده.
از مطالب يادشد درمى‏يابيم كه عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ايفاى نقش مى‏كند كه در اثبات معاد نقش دارد، پس مى‏توان گفت: بازگشت به دنيا از نظر عقل، هيچ‏گونه مانعى نداشته و عقل هيچ‏گونه مخالفتى با آن ندارد؛ زيرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چيز ممكن تعلق مى‏گيرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى‏
يكى از دلايل چهارگانه، قرآن است. از نظر شيعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آيات متعددى به صورت مفصل بيان كرده است.
يكى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امتهاى گذشته است كه قرآن‏كريم در ضمن بيان وقايع و رخدادهايى كه در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بيان فرموده است.
با امعان نظر در اين آيات شريفه درمى‏يابيم كه بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممكن و قابل قبول كه با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است كه هدف از آوردن اين آيات، جز اثبات امكان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد كه در منابع روايى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبير ديگر: آياتى كه بيانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنيا است، گوياى آن است كه رجعت محال نيست و به صورت كمرنگ، در امتهاى پيشين وجود داشته است. ازاين‏رو، قائلين به رجعت سخنى محال و عجيب و غريبى نگفته‏اند.
به طور كلى آياتى را كه درباره رجعت وارد شده را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد: دسته‏اى كه بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دسته‏اى كه بر وقوع آن در آينده دلالت مى‏كند.
الف) دلايل ثبوتى و وقوعى رجعت‏
استدلال به آياتى را كه حكايت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مى‏توان در قالب يك قياس منطقى به صورت زير بيان كرد:
رجعت، امرى است كه بارها در امتهاى پيشين رخ داده است و هر امرى كه در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در اين امت (امت پيامبر اسلام) نيز واقع خواهد شد، پس نتيجه مى‏گيريم كه رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.(31)
نكته شايان توجه اين كه همان گونه كه ملاحظه مى‏شود، استدلال مزبور به صورت شكل اول از اشكال چهارگانه استدلال منطقى است كه در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتيجه آن نمى‏توان ترديد كرد.
اكنون بايد ديد آيا مقدمات آن تمام است يا خير؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آيات زير كه همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسك شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان: قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «الم‏تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم انّ الله لذو فضل على الناس و لكنّ اكثر الناس لايشكرون»(32) آيا نديدى گروهى را از ترس مرگ از خانه‏هاى خود بيرون رفتند، در حالى كه هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بميريد»، پس خداوند آنها را زنده كرد، كه خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بيشتر مردمان سپاسگزارى نمى‏كنند.
اين آيه شريفه بيانگر اين است كه آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در اين امت( امت پيامبر اسلام) نيز رخ خواهد داد و يكى از آن وقايع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است كه در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد.(33)
در تفسير اين آيه شريفه، مفسران سخنان فراوانى بيان كرده‏اند كه آيا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و يا70 هزار نفر بوده؟ و آيا اهل شام بودند و يا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و اين كه آيا از ترس طاعون فرار كردند، يا از وبا و يا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند كه آنها هزاران نفر بوده‏اند كه از ترس مرگ، از خانه و كاشانه خود گريختند و به فرمان خداوند در يك لحظه از دنيا رفتند و به قدرت پروردگار يك بار ديگر به اين جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بيان كرده‏اند(36) ولى برخى ديگر تصريح كرده‏اند كه كاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهايشان پوسيده بود.(37)
امام صادق (ع) از اين فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبير(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بيان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روايت شده كه آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانه‏هاى خود مسكن گزيدند، با همسران خود زندگى كردند، آن‏گاه با أجل طبيعى از دنيا رفتند.(40) و معناى رجعت چيزى جز اين نيست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: كَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْماً اوْ بَعْضَ يَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى كُلِ‏ّ شَىْ‏ء قَدير»(41)يا همانند كسى كه از كنار دهكده‏اى گذشت، كه ديوارها بر روى سقفهاى آن فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اينها را پس از مرگشان زنده مى‏كند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او فرمود: چقدر درنگ كرده‏اى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى. به غذا و نوشيدنى‏ات بنگر كه هيچ‏گونه تغيير نيافته‏اند، ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده) براى اين كه تو را نشانه‏اى براى مردمان قرار دهيم. اينك به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته به يكديگر پيوند داده، گوشت بر آنها مى‏پوشانيم. هنگامى كه (اين حقيقت) بر او آشكار شد، گفت: مى‏دانم كه خدا بر هر چيزى تواناست.
بيشتر مفسران معتقدند كه يكى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور كرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبه‏رو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالى‏كه قدرت كامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه كس حيات دوباره مى‏بخشد؟ آن‏گاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مركبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى كه همراه داشت هيچ‏گونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها يك نيمروز خوابيده است؛ زيرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت؛ اما چون به مركب پوسيده خود نگريست، دريافت كه مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى كه اين مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور كرد كه خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مى‏نمايد.(42)
اين آيه شريفه صراحت دارد كه شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حيات مجدد يافته است، و اين نمونه‏اى روشن بر امكان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مى‏باشد. همچنان كه خداوند قاهر نيز در پايان آيه مى‏فرمايد: «ولنجعلك آية للناس، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً، فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدير»(43) و براى آن كه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر كه چگونه آنها را به يكديگر پيوند داده سپس بر آن گوشت مى‏پوشانيم؛ پس چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: باور دارم كه خدا بر هر كارى تواناست.
مشهور اين است كه اين شخص «عُزَير» نام داشت، اما برخى مفسّران، اين داستان را مربوط به «ارميا» دانسته‏اند و در مورد اين كه آيا اين شخص مؤمن بود يا نه، در ميان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، اين است كه به نصّ قرآن‏كريم شخصى را خداوند منّان يكصد سال تمام ميرانده، سپس او را زنده كرده و مركبش را نيز در برابر ديدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى كه عُزَير به شهر آمد و به كسان خود گفت كه من عُزَير هستم، باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آن‏گاه باور كردند؛ زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روايت شده كه هنگامى كه عُزَير از خانه بيرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَير پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
اين داستان، يكى از روشنترين ادلّه رجعت است كه امام على (ع) در برابر «ابن كوّا» كه از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) ديگر امامان معصوم (ع) نيز به آن استدلال كرده‏اند و دانشمندان شيعه نيز در طول قرون و اعصار، در كتابهاى تفسيرى و عقيدتى خود به آن استناد نموده‏اند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائيل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزيدگان قوم خود را به كوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ايشان با خدا و دريافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى كه به كوه طور رسيدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده كردند، گفتند: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم، مگر اين كه خدا را آشكارا به ما بنمايانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى كه مى‏نگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد.
اين آيات شريفه به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى (ع) اشاره مى‏نمايد كه خواستار ديدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزيدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد. ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند كه اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنى‏اسرائيل نازل شده است، همانان كه براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند: «و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلكتهم من قبل و اياى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مى‏خواستى من و ايشان را پيش از اين هلاك مى‏كردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر اين گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اينان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هيچ اختلافى بين امّت اسلامى نيست و قرآن‏كريم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(51) آن‏گاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم، تا شايد سپاسگزار باشيد.
قرآن‏كريم به روشنى تأكيد مى‏كند كه آنها به وسيله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چيزى جز زنده شدن پس از مرگ نيست.
همه مفسّران در تفسير آيه شريفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصريح كرده‏اند.
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مى‏نويسد: «مقيد كردن كلمه «بعث» به كلمه «موت» از آنروست كه گاهى انسان بعد از بى‏هوشى يا خواب برانگيخته مى‏شود (كه آن را نيز بعث مى‏گويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنين در «كشاف» آمده است: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يك شبانه روز به طول انجاميد.»(53)
طبرى در «جامع البيان» مى‏نويسد: «صاعقه آنان را هلاك كرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند.»(54)
سيوطى در تفسير «درالمنثور» و تفسير «الجلالين» و ابن كثير دمشقى و فخررازى، نيز بر همين معنى تأكيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده كردن»، تعبير مى‏كنند.(55)
مفسران شيعه، مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيده‏اند، و به طور كلى تتبع در كتب تفسير بيانگر آن است كه همه نويسندگان كتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن، مانند: قتاده، عكرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند كه هفتاد تن از افراد قوم بنى‏اسرائيل در اثر صاعقه‏اى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد اين هفتاد نفر فرمود: «اين هفتاد نفر برگزيدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانه‏هاى خود رفتند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسيدن اجلشان از دنيا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنى‏اسرائيل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون»(57) و (ياد آوريد) آن هنگام را كه انسانى را كشتيد و درباره قاتل او اختلاف كرديد، حال آن كه خدا ظاهركننده آن چيزي است كه شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنيد. اين چنين خداى يكتا مردگان را زنده مى‏كند و نشانه‏هاى خود را به شما مى‏نماياند، شايد خرد خويش را بكار گيريد.
داستان پيرمردى است كه ثروتى سرشار و نعمتى بى‏شمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مى‏شد، ولى عموزادگانش كه تهى‏دست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى (ع) كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند. آن‏گاه خدا به حضرت موسى وحى كرد كه به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو ماده‏اى را ذبح نموده و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى كند.
هر گاو ماده‏اى را كه ذبح مى‏كردند كفايت مى‏كرد، ولى آنان با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه‏هايى(58) گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است، نه آنها كه به قتل متّهم شده‏اند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمويش را قصاص كردند.(59)
از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده كه: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد، خداى تبارك و تعالى هفتاد سال ديگر به او عمر داد و يكصد و سى سال عمر كرد، و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مى‏فرمايد: «و خدا اين‏گونه مردگان را زنده مى‏كند» بدين معنى كه رويداد مذكور نشانى از قدرت خلل‏ناپذير الهى بر زنده كردن مردگان بوده و هيچ‏كس را نرسد كه به انكار اين و اقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچ‏گونه اختلافى درباره اين شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به كلمه «بعض» مربوط مى‏شود، و به طور دقيق معلوم نيست كدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البيان»، ابن كثير در تفسير خود نقل مى‏كنند كه در اثر اين كار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مى‏نويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشركانى كه رستاخيز را دروغ مى‏شمردند، بدين شرح كه، اى تكذيت‏كنندگان حيات پس از مرگ! از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد؛ زيرا همان‏گونه كه من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى معقتدند كه در كلام خدا جمله‏هايى پنهان است و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم كه قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اين كار را انجام دادند و مقتول زنده شد» كه جمله بعدى بر وجود اين جمله پنهان دلالت مى‏كند.(63)
در ميان مفسران شيعه نيز كسى جز اين نگفته و همگى داستان ياد شده را كار خارق‏العاده‏اى مى‏دانند كه بازگو كننده قدرت انكارناپذير خداوندى است.
از ديگر موارد رجعت كه در امتهاى گذشته رخ داده است، مى‏توان به رجعت اصحاب كهف (64) و برگشت اهل ايوب(65) و رجعت ذى‏القرنين(66) و… اشاره كرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآن‏كريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رفته است، كه در پايان همين مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدين‏ترتيب، ترديدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پيشين) باقى نمى‏ماند؛ اما آيا هر چيزى كه در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد؟ (كبرى).
براى اثبات اين مقدمه (كبرى) به حديث نبوى مورد قبول شيعه و اهل‏سنت تمسك شده است. مضمون اين حديث كه با تعابير مختلف روايت شده، چنين است كه پيامبر اعظم (ص) مى‏فرمايد: «هر چيزى كه در امتهاى پيشين رخ داده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد.»(67)
و نيز فرمود: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون اندكى (ذره‏اى) كم و زياد در اين امت هم رخ مى‏دهد.
همچنين در كلامى ديگر مى‏فرمايد: «به آن خدايى كه جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى كه در امتهاى گذشته جريان داشته روبه‏رو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت، به طورى كه نه شما از آن سنتها منحرف مى‏شويد و نه آن سنتها كه در بنى اسرائيل بود، شما را ناديده مى‏گيرد».(69)
كثرت نقل احاديثى به اين مضمون در مجامع حديثى سنى و شيعى، ترديد در صحت آن بر جاى نمى‏گذارد و به يقين پيام‏آور بزرگ اسلام براى امت خود چنين مطلبى را فرموده‏اند؛ بنابراين امت اسلامى با تمام رويدادهاى امم پيشين روبه‏رو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون كم وكاست در ميان اين امت به وقوع خواهد پيوست. بدين‏سان مقدمه دوم قياس كه برگرفته از احاديث نبوى است نيز اثبات مى‏گردد، در نتيجه آن نيز نبايد ترديد كرد، پس رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.
موارد يادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به اين جهان در ميان پيشينيان مى‏باشد كه در قرآن‏كريم بيان شده است. اگر بخواهيم در اين نوشتار، تحقيق را در مجموع سوره‏هاى قرآن‏كريم ادامه دهيم، به دهها نمونه ديگر برخواهيم خورد، ازاين‏رو، به جهت اختصار از آنها صرف‏رنظر نموده، به ذكر همين چند مورد بسنده مى‏كنيم.
پى‏نوشت‏ها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بيروت، دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرمايد: «از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، ج‏1،ص 125 تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهيدى، كتاب العين، ج 1، ص 225، بيروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قريب القرآن، ص 188 بيروت، دارالمعرفه؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بيروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فيروزآبادى، القاموس المحيط، ص 648، بيروت، دارالفكر؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوي، چاپ سوم.
5. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آيه 86.
7. سوره توبه، آيه 83.
8. على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ك: مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، ص 14، چاپ سازمان تبليغات اسلامى.
10. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسين، چاپ اول.
12. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مكتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقايد الاماميه، ترجمه: عليرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ك: شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سيدمرتضى، جوابات المسائل التبانيات، ج‏1، ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقايدالاماميه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدي موعود، ترجمة جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1234 – 1235.
18. سيدمرتضى،رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 – 35.
19. شيخ صدوق، الخصايص، مكتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12،ص 18 – 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضميرى، رجعت يا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق اليقين، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشيدى؛ سيد عبدالحسين طيّب، كلم الطيب، ص 586، تهران، كتابفروشى اسلاميه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لااماميه، ص 84، ميرزاجواد تبريزي، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزيده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسير نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 – 24.
29. سوره سجده، آيه 7.
30. همان، آيه 9.
31. شيخ حرعاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آيه 243.
33. علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، ص 161.
34. ياقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البيان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 231؛ سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حويزى، تفسير نور الثّقلين،ج 1،ص 241.
40. عيّاشى، تفسير، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 347 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آيه 259.
42. تفسيركشاف، ج 1،ص 295؛ تفسير درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آيه 259.
44. طبرى، جامع البيان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص‏307؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 289؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 370؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 370؛ شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. كه از جمله آنان مى توان از شيخ طوسى در تفسير تبيان، شيخ مفيد در اجوبه مسائل عكبريّه، شيخ صدوق در اعتقادات، شيخ طبرسى در احتجاج، شيخ حرّ عاملى در ايقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آيه 56 – 55.
50. سوره اعراف، آيه 153.
51. سوره بقره، آيه 56.
52. بيضاوى، تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه 56 بقره.
53. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البيان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسير الجلالين، ج 1،ص 8؛ تفسيرالقرآن العظيم، ج 1،ص 93 ؛مفاتيح الغيب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فيض‏ركاشانى، تفسيرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آيات 73 – 72.
58. ر.ك: سوره بقره، آيه 12 – 67.
59. تفسير برهان، ج 1،ص 112 – 108؛تفسير صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسير صافى، ج 1، ص 129؛تفسير برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البيان، ج 1، ص 285؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص‏112.
62. جامع البيان، ج 1،ص 285.
63. مفاتيح الغيب، ج 3،ص 125؛ كشاف، ج 1،ص 222؛ تفسير بيضاوى ذيل آيه.
64. سوره كهف، آيه 45.
65. سوره انبياء، آيه 83.
66. طبرسى، مجمع البيان، ج 6،ص 756.
67. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سيدبن طاووس حسنى، اليقين، ص 339؛ ابن كثير دمشقى، تفسيرالقرآن العظيم، ج 2، ص 364؛ علاء الدين متقى هندى، كنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 7،ص 405.
68. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.

/

نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين

نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين‏
عبداللّه دانيالى‏
مقدمه‏
جايگاه و نقش اهل بيت عليهم السلام در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى همزمان با نقش تأثيرگذار رسولخدا(ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران قدرى از صحابه، از حضرت على(ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاه‏ترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مى‏شود. على بن ابى طالب(ع) به عنوان يك شاگرد ويژه، كه تمام مسائل وحى و شريعت را از رسول خدا(ص) آموخته بود، خود به تربيت مفسران پرداخت و به گونه‏اى در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ يك از صحابه داراى هر دانش و منصبى كه بودند، خود را بى‏نياز از وى نمى‏ديدند. بزرگ‏ترين مفسران صحابه پس از حضرت على(ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابى بن كعب، به علم بى‏نظير آن حضرت اعتراف نموده‏اند، بلكه در بسيارى از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مى‏دانند. ابن عباس مى‏گويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از على بن ابى طالب(ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوى و رابطه فكرى با على (ع)، آموزه‏هاى خود را متأثر از دانش و معلومات او مى‏داند و مى‏گويد: «من تفسير را از على(ع) بر گرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بى شك على(ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهل‏بيت عليهم السلام ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دوران‏هاى بعد نيز اين تلاش‏ها ادامه مى‏يابند و پيشوايان از اهل بيت عليهم السلام به افاضه علوم و گسترش فرهنگ قرآنى مى‏پردازند. خانواده على بن ابى طالب نيز اين كار را انجام مى‏دادند و حتى حضرت زينب عليها السلام به بانوان قرآن مى‏آموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير ائمه عليهم السلام ادامه دهنده اين راه بوده‏اند.
اين نوشتار به نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين مى‏پردازد. منظور از “تابعى” كسى است كه صحابى را ملاقات كرده و ايمان به پيامبر آورده و در حال اسلام از دنيا رفته باشد(3) و منظور از «اهل بيت عليهم السلام» همان‏گونه كه در آيه «تطهير» (احزاب،33) مطرح شده است و روايات فراوانى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مى‏كند،(4) پيامبر (ص)، على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است. اما در مفهوم گسترده‏ترى، مطابق روايات، شامل چهارده معصوم عليهم السلام مى‏شود كه در روايات نام تك تك آن‏ها آمده است.(5)
اما از آن رو كه بيش‏تر روايات تفسيرى تابعين و مطالب رسيده از آن‏ها در تفسير(6) همزمان با امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام مى‏باشد، بدين جهت در اين نوشتار نقش اين سه امام در تفسير تابعانى كه هم عصر بوده‏اند، مورد بررسى قرار مى‏گيرد:
افراد زيادى از تابعان كه به تفسير قرآن معروفند، دانش تفسير خود را وامدار اين امامان مى‏دانند. از جمله آن‏ها مى‏توان به سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عطيه سعد عوفى، جابر بن يزيد جعفى، محمد بن سائب كلبى، سدى كبير، قتاده، زيد بن اسلم و ده‏ها شخصيت ديگر اشاره كرد.
پيش از هر چيز، به برخى از مهم‏ترين مبانى و اصولى كه اين امامان به شاگردان خود ارائه نموده‏اند، اشاره مى‏شود.
مبانى اهل بيت در تفسير تابعين‏
اهل بيت عليهم السلام داراى مبانى بسيار روشن و گويايى در تفسير هستند. اين مبانى در آموزه هايى كه به شاگردان مكتب تفسيريشان ارائه داده‏اند، نقش تعيين كننده و اثرگذار در فهم و برداشت‏هاى قرآنى دارند كه مهم‏ترين آن‏ها عبارتند از:
1- تفسير با امور علمى و قطعى
شرح و توضيح كلام خداوند با امور ظنى و احتمالى منجر به تفسير به رأى مى‏شود و از مصاديق سخن گفتن بدون علم درباره قرآن است كه منجر به شبهه «افتراء على اللّه» خواهد شد. امام باقر عليه السلام در مكتب تفسيرى خود از تفسير به اين شيوه نهى نموده است: از جمله در سفارش به قتادة بن دعامه (117 ه.ق) از تابعين مدرسه عراق (كه روايات فراوانى در تفسير دارد) اين مطلب را بيان داشته است. زيد شحّام گويد:قتادة بن دعامه نزد ابوجعفر امام باقر(ع) آمد. امام فرمود: اى قتاده، تو فقيه اهل بصره هستى؟ گفت: چنين مى‏پندارند، ابوجعفر فرمود: به من خبر رسيده است كه تو قرآن را تفسير مى‏كنى؟ قتاده گفت: آرى. امام به وى فرمود: با علم آن را تفسير مى‏كنى يا با جهل؟ گفت: با علم.
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اگر با علم آن را تفسير مى‏كنى، پس تو، تو هستى(كه در همان رتبه‏اى هستى كه گمان مى‏كنى). حال من از تو مى‏پرسم.
قتاده گفت:بپرس. امام عليه السلام از معناى آيه‏اى سؤال نمود و او پاسخ ناصحيح داد و امام او را متوجه اشتباهش نمود و فرمود: واى برتو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود(و با رأى و ديدگاه شخصى خود) تفسير مى‏كنى پس به حقيقت، هم خود هلاك شده‏اى و هم ديگران را هلاك كرده‏اى.(7)
از اين روايت استفاده مى‏شود كه تفسير بايد بر اساس علم باشد و در غير اين صورت، اگر بر اساس رأى و ديدگاه شخصى باشد، موجب هلاكت خود مفسر و ديگران خواهد شد.
2- توجه به مسائل اعتقادى(بُعدِ توحيدى) آيات‏
در برخى مواقع، ائمه عليهم السلام مخاطبان خود را به بُعدِ توحيدى آيات توجه مى‏دادند:
در روايت است كه عمروبن عبيد(8) از امام باقر عليه السلام معناى غضب خداوند در آيه «و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه، آيه 81) را پرسيد. حضرت فرمود: «هو العقاب يا عمرو، انه من زعم ان اللّه – عزّ و جلّ – زال من شى‏ء الى شى‏ء فقد وصفه صفة مخلوق…»(9)
در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه گمان ببرد، چيزى مى‏تواند خداوند را تغيير دهد، كافر است».(10)
امام باقر عليه السلام توحيد حقيقى را بيان نموده و بعد توحيدى در آيات را مورد توجه قرار داده است.
3- توجه به بعد ولايى آيات‏
جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه.ق) كه از تابعان مدرسه عراق است، گويد: از امام باقرعليه السلام درباره آيه شريفه «لئن قتلتم فى سبيل اللّه اومتم»(11) پرسيدم.
امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، آيا مى‏دانى منظور از «سبيل اللّه» در آيه چيست؟ پاسخ دادم: نه، نمى‏دانم، مگر اين كه از تو بشنوم.حضرت فرمود: “سبيل اللّه” على عليه السلام و فرزندانش مى‏باشد و آيه مى‏فرمايد:كسى كه در راه ولايت اينان كشته شود، كشته شده راه خداست و كسى كه در ولايت (و با ولايت) اينان بميرد، در راه خدا مرده است.(12)
توجه به بُعدِ ولايى آيات نه تنها در اين روايات، بلكه در بسيارى از سخنان ائمه اطهار عليهم السلام يك اصل حاكم بر تفسير و فهم قرآن مى‏باشد. در روايتى، امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: «ان اللّه جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب، عليهايستدير محكم القرآن.»(13)
4- جاودانه بودن قرآن‏
قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى براى هدايت بشر است، از اين رو، بايد قوانين آن به گونه‏اى باشند كه تا روز قيامت بتوانند نقش هدايتگرى براى فرد و جامعه ايفا نمايند. لازمه اين مبنا برخوردار بودن قرآن كريم از احكام جاودانه و انطباق با زمان‏هاى حال و آينده و نيز برخوردارى از باطنى عميق است.
بدين روى، امام باقر عليه السلام در روايتى مى‏فرمايد: «اگر اين طور باشد كه وقتى آيه‏اى درباره قومى نازل شد، پس از آن كه آن قوم مردند، آيه نيز بميرد، چيزى از قرآن باقى نمى‏ماند. ولى قرآن كريم تا آسمان و زمين هست، جارى است.»(14)
همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است: «قرآن تأويلى دارد كه بسان روز و شب و مه و مهر در جريان است.»(15)
امام سجاد عليه السلام و تفسير قرآن‏
على بن الحسين عليه السلام صاحب صحيفه كامله سجاديه، زبور آل محمد صلى اللّه عليه و آله، پس از واقعه كربلا ملجأ و پيشواى دينى و فكرى و معنوى شيعه در عصر خود بود. از لابه لاى تفاسير شيعه و اهل سنت روايات تفسيرى فراوانى از ايشان به چشم مى‏خورد كه مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب الامام زين العابدين 21 مورد آن را نقل كرده است.(16) همچنين تفسير معروف و مفصلى از «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در تفسير البرهان (ج 1، ص 45 و نيز ص 49) وجود دارد كه امام عليه السلام تمام كلمات اين جمله را به صورت بسيار زيبا و كامل تفسير كرده است.
در تفسير نورالثقلين (ج 2، ص 272 و ج 5، ص 664) نيز مذاكرات تفسيرى بين امام سجاد عليه السلام و عباد بصرى نقل شده است.
در ضمن روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام نقل شده است:منظور از “قريه” در آيه شريفه «و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة» (انبياء، آيه 11) اهل قريه است. دليل آن جمله بعد در همين آيه است: «و انشأنا بعدها قوما آخرين.» در اين جمله تعبير به “قوما” شده و اين قرينه‏اى است بر اين كه اهل قريه‏اى نابود مى‏شود و قومى ديگر جاى آن‏ها مى‏آيد.(17) امام سجاد عليه السلام شاگردان بسيارى را در تفسير تربيت نمود كه برخى از شاگردان مكتب تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. سعيد بن جبير(م 95 ه.ق)
روايات فراوانى در كتاب‏هاى تفسيرى شيعه و اهل سنت از وى نقل شده است. وى در سال 95 ه.ق در سن 49 سالگى به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شهادت رسيد.(18) مناظره او با حجاج معروف است.(19) از روايات استفاده مى‏شود كه وى شيعه و از محبان اهل بيت عليهم السلام بوده و علت قتل وى را نيز همين دانسته‏اند. او پيرو امام زين العابدين عليه السلام بود و آن حضرت نيز وى را مى‏ستود.(20)
سعيد بن جبير اعلم تابعان و مفسران زمان خود بود و وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعه مى‏باشد.(21)
قتاده، كه خود از مفسران به نام تابعان است، مى‏گويد: چهار تن در موضوعات و مسائل گوناگون اعلم مردم زمان خود بودند: عطاء بن ابى رياح در احكام و آيين دينى، سعيد بن جبير در تفسير، عكرمه در تاريخ و سيره و حسن بصرى در حلال و حرام.(22)
2. سعيد بن مسيب(م 94 ه.ق)
ابومحمد سعيد بن مسيب از مفسران معروف تابعان است. در كتاب‏هاى رجال از شخصيت او تمجيد شده و وى را از محبان اهل بيت عليهم السلام شمرده‏اند. كشى در رجال خود، در ضمن روايتى از امام كاظم عليه السلام او را حوارى امام على بن الحسين عليه السلام به شمار آورده است.(23) دانشمندان اهل سنت نيز او را ستوده‏اند. ابن خلكان او را “سيد تابعان” و يكى از فقهاى سبعه مدينه مى‏داند.(24)
در روايتى نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: «سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابوخالد كابلى از ثقات على بن الحسين عليه السلام بودند.»(25)
در هر صورت، شيخ طوسى او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مى‏داند و فرموده: «از آن حضرت شنيده و روايت كرده است.»(26) محدث قمى نيز وى را حوارى امام سجاد عليه‏السلام به شمار آورده است(27) و در نتيجه، مى‏توان گفت: بعيد نيست كه او عمده علوم خود را از آن حضرت فرا گرفته باشد.
بنابراين، رواياتى كه درباره مذمت او وارد شده همه ضعيف و مردودند.(28)
3. طاووس بن كيسان(م 106 ه.ق)
ابوعبدالرحمن طاووس بن كيسان همدانى از ايرانيان و يكى از مفسران معروف تابعان است.(29) رواياتى در فضايل و تقواى او بيان و ابن شهرآشوب،(30) شيخ طوسى و صاحب روضات الجنات او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام معرفى نموده‏اند.(31)
4. سدى كبير(م 127 ه.ق)
اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى معروف به “سدى كبير” از مفسران تابعى و در ميان تابعان، از جمله افرادى است كه بيش‏ترين روايات تفسيرى را نقل كرده.(32) سدى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده است.(33)
5. زيد بن اسلم عدوى(م 136 ه.ق)
ابواسامه زيد بن اسلم عدوى اهل مدينه و از مفسران تابعى است (34) و در كتاب‏هاى تفسيرى شيعه و سنى رواياتى از او نقل شده. نام او در سند روايات اهل سنت آمده و او را از راويان صحاح سته برشمرده‏اند.(35) نام او همچنين در سند روايات شيعه، از جمله در فروع كافى (ج 6، ص 415) و بحارالانوار (ج‏2، ص 299 و ج 3، ص 8 حديث 19) آمده است.
ابن نديم كتابى تفسيرى براى وى نقل كرده است.(36) در هر صورت، اهل سنت وى را از كبار تابعين و ثقه در روايات معرفى كرده‏اند.(37) علماى شيعه از جمله شيخ طوسى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام برشمرده‏اند. تعبير شيخ‏نشان مى‏دهد كه او با امام سجاد عليه السلام همنشين بوده است.(38)
آية اللّه خوئى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مى‏داند و مى‏نويسد: «و عدّه البرقى ايضا فى اصحاب السجاد و الصادق عليهما السلام.»(39)
6. ابوحمزه ثمالى(م 148 ه.ق)
ابوحمزه ثمالى ثابت بن دينار كوفى از محبان اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان خاص امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است. وى صاحب تفسيرى مستقل بوده كه با تأسف اين تفسير از بين رفته است.(40)
امام رضا عليه السلام او را سلمان زمان خود معرفى كرده است.(41)(در برخى نسخه‏ها، او لقمان معرفى شده است).(42)
ابن نديم در الفهرست(43) و آقا بزرگ تهرانى در الذريعه(44) و داوودى در طبقات المفسرين(45) وى را صاحب تفسير معرفى كرده‏اند.
وى روايت كننده «رساله حقوق» و «دعاى سحر ماه رمضان» معروف به «دعاى ابوحمزه ثمالى» از امام سجاد عليه السلام است.
7. عطاء بن سائب‏
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفى كوفى از پيشوايان حديث است كه روايات زيادى در كتب تفسيرى شيعه و اهل سنت دارد.
آية اللّه خويى روايت او را از امام على بن الحسين عليه السلام در مسأله «قضا» آورده، سپس فرموده است: «اين روايت دلالت بر شيعه گرى او دارد.» سپس مى‏گويد: «توثيقاتى كه از او درباره احاديث پيشين او رسيده و پس از آن(از نظر فكرى) تغيير كرده است، شايد از آن جهت باشد كه ابتدا از عامه بوده و سپس مكتب اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته است.»(46)
8. ضحاك بن مزاحم(م 105 ه.ق)
ضحاك بن ابراهيم هلالى، از مفسران تابعين، آراء تفسيرى فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت دارد، از جمله مجمع البيان طبرسى و تفسير القرآن العظيم ابن كثير روايات وى را نقل كرده‏اند: وى داراى تفسيرى بزرگ است كه مرجع تفسير طبرى و طبرسى قرار گرفته است. ضحاك از اصحاب امام زين العابدين عليه السلام شمرده مى‏شود.(47)
امام باقر عليه السلام و تفسير قرآن‏
ابن نديم در كتاب خود، الفهرست از كتاب تفسير امام باقر عليه السلام نام مى‏برد: كتاب الباقر محمد بن على عليه السلام(57 – 114) اين كتاب را ابوالجارود زياد بن منذر، رئيس فرقه جاروديه زيديه، از آن حضرت روايت مى‏كند.(48)
نجاشى و شيخ طوسى نيز از وجود تفسيرى براى ابوالجارود كه آن را از امام باقر عليه السلام روايت مى‏كند، خبر داده‏اند و اين نقل داراى سند نيز مى‏باشد.(49)
بسيارى از روايات ابوالجارود از امام باقر عليه السلام هم اكنون در تفسير على بن ابراهيم قمى وجود دارند. شيخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نويسد: «ابوالجارود، نامش زياد بن منذر(م 150 ه.ق)، وى از آغاز ولادت نابينا بوده و طايفه زيديه جاروديه منسوب به اوست. سه امام(امام زين العابدين، امام محمد باقر، و امام صادق عليهم السلام) را درك كرده است، اما در اين تفسيرش از خصوص امام باقر عليه السلام روايت مى‏كند و اين در زمانى بوده كه از نظر مذهب، مشكل نداشته است. و احتمال اين است كه ابوالجارود تفسير را با املاى امام باقر عليه السلام نوشته باشد.»(50)
در هر صورت، چه ابوالجارود را موثق بدانيم يا ندانيم، اشكال اين تفسير اين است كه راوى آن مجهول است و اتصال سند و واسطه‏هاى آن از على بن ابراهيم قمى، كه اوايل قرن چهارم بوده تا ابوالجارود كه فوت او 150 هجرى مى‏باشد، روشن نيست.
امام باقر عليه السلام در عصر خود به توسعه علوم دينى از جمله تفسير پرداخت و شاگردان فراوانى را تربيت نمود كه برخى از شاگردان تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. عطيه بن سعيد عوفى(م 111 ه.ق)
او از اصحاب امام باقر عليه السلام است كه تفسيرى بزرگ در پنج جلد به او نسبت داده شده.(51) اگر اين نسبت صحيح باشد، در آن زمان چنين تفسيرى با اين حجم كم نظير، بلكه بى نظير بوده است.
2. عطاء بن ابى رياح(م 114 ه.ق)
وى از فقهاى نامدار مكه و فرزندان او (عبدالملك و عبداللّه و عريف) همه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده‏اند.(52) او همان كسى است كه حديث “ولايت” را در آخرين بيمارى ابن عباس از وى نقل كرده است.(53)
امام باقر عليه السلام در روايتى او را ستوده و ابونعيم او را در شمار تابعانى آورده كه از امام باقر عليه السلام روايت كرده‏اند.(54)
3.ابان بن تغلب(م 141 ه.ق)
ابوسعيد بكرى كوفى، شيخ طوسى درباره او مى‏گويد: «ثقه و جليل القدر و داراى منزلتى بزرگ است. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده و از ايشان روايت كرده و نزد ايشان از جايگاه خاصى برخوردار است.»(55)
هرگاه به مدينه مى‏آمد، حلقه‏هاى درس ديگران به خاطر او تعطيل مى‏شد و «سارية النبى» (ستونى در مسجد النبى) پيامبر صلى اللّه عليه و آله كنار آن مى‏نشست به وى واگذار مى‏شد.(56) البته اين كار به فرمان امام باقر عليه السلام انجام مى‏گرفت. حضرت به او فرمودند: «در مسجد بنشين و فتوا بده، زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم مثل تو را ببينم.»(57)
4. جابربن يزيد جعفى(م 128 ه.ق)
جابر از مفسران تابعى و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود. شيخ طوسى او را از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام شمرده است.(58)
سيد حسن صدر مى‏نويسد:جابر بن يزيد جعفى از پيشوايان حديث و تفسير است و آن‏ها را از محضر امام باقر عليه السلام آموخته.(59)
نجاشى مى‏گويد: جابر بن يزيد جعفى عربى اصيل بود و به ديدار امام باقر و امام صادق عليهما السلام نايل آمد و در زمان امام صادق عليه السلام در سال 128 ه.ق درگذشت. او چند كتاب دارد كه از جمله آن‏ها تفسير است.(60) از روايات استفاده مى‏شود كه او از اصحاب سِرّ اهل بيت عليه السلام بوده است.(61) كشى از جابر نقل كرده است كه گفت: امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث براى من روايت فرمود كه آن‏ها را براى احدى نقل نكرده و نخواهم كرد.(62)
آراء تفسيرى جابر(مباحث كلامى و اعتقادى، دفاع از ولايت و بيان ناسخ و منسوخ) به نقل از امام باقر عليه السلام در تفسير عياشى(از جمله ج 1، ص 227، ح 61 و ص 330، و ح 148 و ص 59) آمده است. در تفاسير ديگر نيز (از جمله البرهان سيد هاشم بحرانى و نورالثقلين حويزى) روايات تفسيرى فراوانى از جابر نقل شده است.
5. شهر بن حوشب اشعرى(م 111 ه.ق)
وى از مفسران تابعى، از امام ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه برخى از رواياتش از طريق ابوحمزه ثمالى است. كلينى در ابواب گوناگون كافى از جمله «الاشارة و النص على الحسن بن على» از وى روايت كرده است.
آية اللّه معرفت مى‏نويسد: طبرسى و على بن ابراهيم قمى بيش‏تر از طريق ابوحمزه به واسطه شهر بن حوشب از امام باقر عليه السلام روايت مى‏كنند.(63)
6. ابونضر محمد بن سائب كلبى (م‏146 ه.ق)
وى از مفسران عالى قدر و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده است.(64)
امام صادق عليه السلام و تفسير
مكتب شيعه وامدار تحوّل فرهنگى است كه امام صادق عليه السلام ايجاد نمود. افزون بر روايات فراوان در مسائل گوناگون اعتقادى، فقهى، اخلاقى و تفسيرى و پر بودن كتاب‏هاى تفسيرى شيعه مانند تفسير عياشى، نورالثقلين، البرهان، تفسير قمى و نيز مجمع البيان و تفسير صافى از گفتارهاى ارزشمند اين امام بزرگ، دو كتاب به نام‏هاى مصباح الشريعه و تفسير جعفر الصادق در كتاب حقايق التفسير القرآن به ايشان منسوبند. مصباح الشريعه تاكنون چندبار به چاپ رسيده است (در ايران توسط حسن مصطفوى و در بيروت با تحقيق على زيعور و توسط مؤسسه عزالدين للطباعة و النشر چاپ شده) ولى مانند بيش‏تر كتاب‏هاى حديثى به صورت سندى و نقل قولى به امام صادق عليه السلام منتسب شده است و ظاهر كلماتى كه در آغاز هر باب با مدح و اعظام حضرت آمده، نشان مى‏دهند كه اين كتاب دست كم توسط حضرت صادق عليه‏السلام نگارش نيافته است. بيش‏تر كتاب حاوى مضامين اخلاقى و نكات اعتقادى است، اما كلمات آن حضرت در كتاب حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلمى(325 – 412) و ديگر كتاب‏هاى منسوب به ايشان كه بخش مشخصى از آن مباحث تفسيرى و تأويلى است به خوبى آشكار است و مطالب تفسيرى به نوعى عرفانى و بكر است و گرايش باطنى و رمزى دارد.(65)
امام صادق عليه السلام شاگردان فراوانى تربيت كردند، به گونه‏اى كه شاگردان آن حضرت را تا چهار هزار تن گفته‏اند. اما شاگردان ايشان در تفسير افزون بر افرادى مانند ابوحمزه ثمالى، جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابى رياح و حتى ابوالجارود – كه پيش از اين نام آن‏ها ذكر شد و اصحاب دو يا سه امام بوده‏اند – شخصيت‏هاى ديگرى نيز در تفسير ذكر گرديده است كه برخى از آن‏ها عبارتند از:
1.يحيى بن كثير(م 105 ه.ق)
ابونضر يحيى بن كثير (م 105 ه.ق) كه ابن حجر وى را از جمله راويان امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام مى‏شمارد و از برخى نقل كرده است كه وى «به پيروى مذهب تشيع شهرت دارد»(66) در تفاسير، نام او آمده است، از جمله در تفسير مجمع البيان ذيل آيه 25 سوره بقره كه آيه شريفه «واتوا به متشابها» را تفسير نموده است.(67)
2. شعبة بن حجاج (م 106 ه.ق)
او از نخستين افرادى است كه به تدوين مجموعه‏هاى حديثى پرداختند. شافعى گفته است: اگر شعبه نبود، روايت و حديث در عراق شناخته نمى‏شد.(68) شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(69)
3. سفيان بن عيينه(م 198 ه.ق)
ابو محمد سفيان بن عيينه هلالى كوفى در سال 163 در مكه رحل اقامت افكند و همان جا ماند تا اين كه در سال 198 درگذشت. او از بزرگان سلف، از جمله امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت كرده و بسيارى از بزرگان حديث نيز از او روايت كرده‏اند.
نجاشى مى‏گويد: «او نوشته‏اى دارد كه از گفتار جعفر بن محمد فراهم آورده است.» آن گاه سند خود را نسبت به آن نوشته، از وى بيان مى‏كند.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده‏اند.
مرحوم كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب و على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از او روايت كرده‏اند.(70)
4. عبدالرحمن بن زيد(م 182)
عبدالرحمن بن زيد بن اسلم عدوى، پدرش زيد بن اسلم پيش از اين از جمله اصحاب امام سجاد عليه السلام ذكر شد، اگرچه برقى، وى (پدر) را نيز از اصحاب امام صادق عليه السلام برشمرده است.
اما مرحوم شيخ طوسى تنها عبدالرحمن بن زيد را در شمار اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(71)
مرحوم كلينى در كتاب كافى در ابواب گوناگون از او روايت كرده است.
افرادى همچون محمد بن فضيل بن كثير ازدى از وى روايت كرده‏اند. شيخ مفيد در رساله عدديه درباره او مى‏گويد: او از فقيهان و سرآمد بزرگان است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از ايشان اخذ مى‏شود و راه طعنه بر آنان بسته است.(72)
بحث تحول فرهنگى كه امام صادق عليه السلام پديد آورد، خود جايگاه خاصى مى‏طلبد و نياز به كتاب‏ها دارد. همچنين بررسى شاگردان ايشان تنها به موارد مزبور خلاصه نمى‏شود، بلكه افرادى همانند ابوبصير يحيى بن ابوالقاسم اسدى (م 150 ه.ق) از اصحاب اجماع و ابان بن تغلب و محمد بن سائب كلبى و افراد فراوان ديگر را نيز مى‏توان نام برد: حتى افرادى كه مقدارى مسأله‏دار بوده‏اند: همانند قتاده و واصل بن عطاء نيز به نوعى از شاگردان آن حضرت به حساب مى‏آيند. برخى از افراد ديگر نيز، كه از تابعان تابعين مى‏باشند، از جمله شاگردان امام صادق عليه السلام ذكر شده‏اند كه در مجموع، به همين مقدار اكتفا مى‏شود.
نكات لازم در مكتب تفسيرى امام صادق عليه السلام: با بررسى روايات تفسيرى در منابع تفسيرى شيعه، مى‏توان نكاتى را در اين زمينه مطالعه كرد:
1. حجم روايات تفسيرى وارد شده از امام صادق عليه السلام قريب 12 روايت را تشكيل مى‏دهد.
2. بررسى زندگى راويان و وثاقت آن‏ها با استفاده از كتب تاريخ و رجالى بحثى قابل توجه در كار تحقيق است.
3. امام صادق عليه السلام در تفسير روش‏هاى گوناگونى داشته‏اند.
4. مبانى تفسيرى ارائه شده از جانب آن حضرت بحثى قابل بررسى است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 96.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 105.
3. شهيد ثانى، الدراية فى مصطلح الحديث، ص 120 و 122.
4. جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 3، ص 603؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 331؛ طبرى، تفسير جامع البيان، ج 10، ص‏296.
5. صافى گلپايگانى، منتخب الأثر، ص 47 و 48.
6. برخى از محققان از جمله مرحوم مامقانى در مقياس الهداية فى علم الدراية، ج 3، ص 312 و 313 عصر تابعان را از سال سى تا سال 180 ه.ق مى‏داند اما بيش‏ترين روايات تفسيرى ما بين نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم مطرح بوده‏اند.
7. محمد بن يعقوب كلينى، روضه كافى، ص 142، ح 485.
8. عمروبن عبيد بصرى از ياران و شاگردان حسن بصرى است كه معتقد بود: مرتكب كبيره فاسق است. وى در سن 64 سالگى در سال 144 ه.ق فوت كرد. وى مناظراتى با برخى از افراد داشته، از جمله پرسش‏هايى از آيات قرآن از امام باقر عليه السلام نموده است. (ر.ك: محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 265، ماده “عمرو”.)
9. حويزى، نورالثقلين، ج 3، ص 386.
10. محدث قمى، پيشين، ج 2، ص 265.
11. سوره آل عمران، آيه 157.
12. عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 202.
13. تفسير عياشى، ج 1، ص 5.
14. همان، ص 11.
15. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 23، ص 79.
16. سيد عبدالرزاق موسوى مقرم، الامام زين العابدين، ص 289 و نيز ر.ك: عقيقى بخشايشى، طبقات مفسران شيعه، ج 1، ص 264.
17. حويزى، ج 3، ص 414.
18. محدث قمى، ج 1، ص 622.
19. كشى رجال كشى، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 335 و چاپ نجف، ص 110.
20. همان.
21. ر.ك: سيد محمد باقر حجتى، سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 45.
22. جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 204.
23. كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 43.
24. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 375.
25. محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 393، باب «مولد الصادق عليه السلام» حديث 10.
26. رجال طوسى، ص 90.
27. محدث قمى، ج 1،ص 623.
28. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال حديث، ج 8، ص 135.
29. محمد هادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 343.
30. ر.ك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 5، ص 8 – 10.
31. مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 177.
32. محدث قمى، ج 2، ص 94.
33. ر.ك:خضيرى، تفسير التابعين، ج 1، ص 302.
34. صدر، تأسيس الشيعه، ص 326.
35. ذهبى، ج 1، ص 126.
36. ابن حجر، ج 3، ص 342.
37. ابن نديم، الفهرست، ص 366.
38. ذهبى.
39. طوسى، رجال، ص 114. اگرچه شيخ طوسى در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام نيز نام وى را ذكر كرده است.
40. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 17، ص 335.
41. اگرچه اخيراً تفسيرى به نام ايشان با عنوان «تفسير ابوحمزه ثمالى» منتشر شده كه حاصل روايات منقول از ايشان است.(انتشارات دليل، 1378).
42. نجاشى، رجال، ص 15 و 16.
43. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 21، ص 136.
44. الفهرست، ج 36.
45. آقا بزرگ طهرانى، الذريعه، ج 4، ص 252.
46. داودى، طبقات المفسرين، ج 1، ص 126.
47. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 11، ص 145 (ش 7688).
48. ر.ك:محمد هادى معرفت، ج 1، ص 460.
49. ابن نديم، پيشين، ص 37.
50. نجاشى، ص 170، رقم 448؛ شيخ طوسى، الفهرست، ص 72، رقم 293.
51. آقا بزرگ طهرانى، ج 4، ص 251.
52. همان، ج 4، ص 282.
53. ر.ك:كشى، ص 188(چاپ نجف) و نيز ر.ك: محدث قمى، ج 2، ص 216.
54. محمد باقر مجلسى، ج 36، ص 287.
55. ابونعيم، حلية الاولياء، ص 188 و 311.
56. شيخ طوسى، ص 5 و 6.
57. نجاشى، ص 8.
58. همان، ص 7.
59. شيخ طوسى، ص 111 و 163.
60. صدر، ص 326.
61. اختيار معرفة الرجال، ص 192(چاپ مشهد)، ش 337.
62. ر.ك: ذهبى، ج 1، ص 465.
63. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 4، ص 21 – 17.
64. محمد هادى معرفت، پيشين، ج 1، ص 465.
65. مؤدب، روش‏هاى تفسيرى، ص 135.
66. ر.ك: سيد محمد على ايازى، سير تطور تفاسير شيعه، ص 39 و 40.
67. ابن حجر، ج 11، ص 267، ش 538.
68. طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 65.
69. ابن حجر، ج 4، ص 338.
70. شيخ طوسى، رجال، ص 218.
71. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، ج 8، ص 157، ش 5236.
72. شيخ طوسى، رجال،ص 232، ش 138.
73. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 9، ص 328 و ج 17، ص 147، فصلنامه معرفت شماره 71.

/

سوالاتى پيرامون زيارت عاشورا

سؤالاتى پيرامون زيارت عاشورا
عبداللّه امينى پور
در زيارت عاشورا فرازهاى گوناگونى قرار گرفته كه با توجه به معانى آن جملات سؤالاتى به ذهن مى‏رسد كه نياز به پاسخ دارد.
در اين مقاله به پاره‏اى از سؤالات، پاسخ داده شده كه توجه خوانندگان عزيز را به آن جلب مى‏كنيم‏
1- «و لعن اللّه بنى امية قاطبة» چرا دعا مى‏كنيم خدا همه بنى اميه را (تك تك شان را) از رحمتش دور كند؟ خوبان بنى اميه چه گناهى دارند كه بايد مورد لعن قرار گيرند؟
پاسخ:
1- لعن هيچ مؤمن و مسلمانى هرچند گناهكار باشد، جايز نيست و فقط بايد كافران معاند و ستيزندگان با حق و اولياى حق را لعن كرد. اين از آموزه‏هاى مهم قرآن و عترت است و امامان معصوم(ع) هيچ گاه جز دشمنان سرسخت حق را لعن و نفرين نكردند.
2- نسبت افراد از نظر قرآن به نسب ظاهرى نيست بلكه آنچه افراد را به هم منسوب مى‏كند، ارتباطهاى ايمانى و روحى است كه پايدار بوده و در دنيا و آخرت پايدار است. اين مطلب در قرآن بارها مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله خداوند به حضرت نوح وعده مى‏دهد كه اهل و خانواده او را از عذاب نجات خواهد داد و وقتى عذاب فرا مى‏رسد فرزند او غرق مى‏گردد. حضرت نوح به خداوند عرض مى‏كند: «انّ ابنى من أهلى؛ فرزند از اهل من است» و خداوند فرمود: «انّه ليس من أهلك؛(1) او از اهل تو نيست.»
در آيه ديگر از زبان حضرت ابراهيم(ع) به عنوان يك اصل كلى مى‏فرمايد: «فمن تبعنى فانّه منّى؛(2) هر كس مرا پيروى كند از من است».
و باز به عنوان يك اصل كلى، حق تعالى مى‏فرمايد:
«و من يتولّهم فانّه منهم؛(3) هر كس اهل كتاب را دوست بدارد و ولايت آنان را بپذيرد، به درستى كه از آنان است.»
بنابر اين آيات آنچه نسب شخص را به واقع معلوم مى‏كند، نه نسب ولادتى ظاهرى و جسمى است بلكه نسب ايمانى و روحى و معنوى است و بنى اميه همه كسانى هستند كه پيرو راه معاويه و يزيد هستند و بر آن راضى بوده و بر تداوم آن راه اصرار دارند و هر كس محب اهل بيت و خدا و ايمان و عمل صالح بوده از بنى اميه نيست و از بنى هاشم است هرچند فرزند بلافصل معاويه يا يزيد باشد.
3- گاهى قومى آن چنان در درياى كفر و شرك و ظلم غوطه‏ور مى‏شوند كه از آن هيچ جوانه پاكى نخواهد روئيد. خداوند در مورد قوم نوح به آن حضرت چنين وحى مى‏كند:
«انّه لن يؤمن من قومك الّا من قد آمن؛(4) از قوم تو جز آنان كه ايمان آورده‏اند، كسى ديگر به ايمان نخواهد گراييد.»
و حضرت نوح نيز اين گونه قوم را نفرين مى‏كند:
«ربّ لاتذر على الأرض من الكافرين دياراً انّك إن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا إلّا فاجراً كفّاراً؛(5) خدايا احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، زيرا اگر آنان را واگذارى بندگانت را گمراه ساخته و جز بدكار كافر نزايند.»
و علم به اين وضعيت را فقط خدا و بندگان خاص او به اذن او مى‏دانند.
زيارت عاشورا در كتب معروف دعا ثبت شده از جمله: مصباح المتهجد شيخ طوسى، مصباح كفعمى، بحارالانوار و كتب حديثى ديگر و بنابر نقل شيخ طوسى اين دعا را خداوند به جبرئيل(ع) و او به رسول خدا(ص) و آن حضرت به امامان تعليم داده و آنان به شيعيان خود ياد داده‏اند و خداوند وقتى قومى را به تمامى لعن مى‏كند، با لعن خود خبر مى‏دهد كه از اين قوم مؤمنى بر نخواهد خاست.
بنابراين لعن يك قوم از جانب خدا و اولياى الهى دلالت دارد كه آن قوم همگى – گذشتگان و آيندگان آنان – گمراه و ظالم‏اند و اين لعن بدين جهت به همه آنان تعلق گرفته است. در عين حال اگر از آن قوم مؤمنى هم برخيزد با ايمان آوردن، نسبتش با آنان قطع مى‏شود و ديگر از آن قوم حساب نمى‏شود تا لعنت آن قوم به او هم شامل گردد.
2- «اللّهم انّ هذا يوم تبركت به بنو اميّة و ابن آكلة الاكباد اللّعين ابن اللّعين على لسانك و لسان نبيّك صلّى اللّه عليه و آله فى كلّ موطن و موقفٍ وقف فيه نبيّك صلّى اللّه عليه و آله؛ آيا پسر هند جگرخوار(معاويه) (و پسرش يزيد) و پدرش(ابوسفيان) را پيامبر در هر منزل و مسكن كه توقف داشت(هر جا و مكانى كه توقف مى‏كرد) لساناً لعن مى‏نمود؟ ضمناً لسان خدا يعنى چه؟
پاسخ:
آرى، خداوند و پيامبر، ابوسفيان، معاويه و يزيد را لعن كرده‏اند و پيامبر بارها و بارها در مواقف فراوان اين برائت را اظهار كرد هم چنان كه در مواقف بسيار به امام حسين(ع) ابراز محبت كرد و براى او اقامه عزا نموده، اظهار مودّت نسبت به بندگان برگزيده و اظهار برائت از سردمداران كفر و گمراهى يك وظيفه الهى براى همه مؤمنان و ازجمله براى رسول خداست و اين هم جزو رسالت‏ها و وظايف آن حضرت بوده است. اين اظهار برائت‏ها و بيزارى‏ها نصب تابلو براى آيندگان است تا بدانند اين گروه گمراه و گمراه كننده‏اند و از آنان دورى جويند و حريم بگيرند تا در امان بمانند. لعن‏هاى پيامبر نسبت به ابوسفيان، معاويه و يزيد در كتب روايى و تاريخى فراوان ثبت شده است.
«لسان خدا» عبارت محاوره‏اى است و گرنه خداوند تعالى داراى اعضاء و جوارح نيست تا زبان داشته باشد. همين كه خدا اين لعن را به سمع و گوش بندگان خود رسانده و در قرآن خود كه كلام او مى‏باشد، ثبت كرده است، در محاوره و گفتگو به «جارى شدن بر زبان او» تعبير مى‏شود همچنان كه «يداللّه» به معناى دست خدا نيست زيرا حق تعالى دست ظاهرى ندارد و جسم ندارد بلكه قدرت خدا و يارى دهى خدا به «دست خدا» تعبير شده است و لفظ ديگرى رساتر از اين لفظ براى اين معنا وجود ندارد تا بدان معنا رسانده گردد.
آكلة الاكباد هند همسر ابوسفيان است و معاويه فرزند اوست هم چنان كه يزيد هم نوه و فرزند او است و يزيد (يعنى فرزند هند) و بنى اميه، همگى روز عاشورا را بعد از شهادت امام حسين(ع) به عنوان روز پيروزى عيد و جشن گرفتند.
3- «السّلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين». على بن الحسين كيست؟ على اكبر يا على اوسط(امام سجاد)؟ لطفاً دليل خود را بگوييد، يعنى ذكر شود كه آيا قرائنى وجود دارد كه نشان دهد منظور كيست؟
پاسخ:
زيارت عاشورا زيارت امام حسين(ع) و كسانى است كه با آن حضرت شهيد شده و در كربلا دفن شده‏اند. وقتى زيارت مى‏خوانيم بايد متوجه زيارت شونده باشيم و خود او يا مقبره او مد نظر ما باشد. در اين زيارت مى‏گوييم:
«سلام بر حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان ديگر حسين و بر اصحاب حسين».
معلوم است كه منظور از فرزندان و اصحاب در اين عبارت آن فرزندان و اصحابى هستند كه با امام در كربلا بوده و همراه ايشان شهيد شده و در كنار ايشان دفن شده‏اند و چون همه آنان در يك محدوده كوچك (حائر حسينى يعنى موضع قبر امام و ديگر يارانش) هستند، پس همگى مى‏توانند در يك لحظه مورد توجه ما باشند و اما فرزندان ديگر امام حسين(ع) و اصحاب ديگر آن حضرت اگر چه بلند مرتبه و شايسته درود فرستادن هستند و باشند، ولى در اين مقام مورد توجه ما نيستند تا سلام ما شامل آنان شود. امام سجاد(ع) دفن شده در كنار امام حسين(ع) نيست تا وقتى ما امام و شهداى كربلا را زيارت مى‏كنيم و سلام مى‏دهيم، او را هم ياد كنيم ولى حضرت على اكبر در زمره آنان است و اگر در اين زيارت آن بزرگوار جداگانه ذكر شده، نشان از عظمت و جلال ايشان دارد از اين رو آن حضرت جداگانه ذكر شده با اين كه او نيز از جمله اولاد امام حسين(ع) است.
و اما امام سجاد(ع) گرچه در كربلا حضور داشت، ولى آنجا به شهادت نرسيد و دفن نشد و زيارتى براى ايشان در كربلا وارد نشده است.
4 – «والعن عبيداللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة و عمر بن سعدٍ و شمرا و آل ابى سفيان و آل زيادٍ و آل مروان الى يوم القيمة». اصولاً كسى كه مرده و دستش از دنيا كوتاه است، آيا از بدخواهى نيست كه بخواهيم او از رحمت حق دور شود؟ آيا اين از «رحمة للعالمين» بودن دور نيست؟ ما معتقديم ائمه دشمنانشان را هم دوست داشتند، حتى كسى را كه با او مى‏جنگيدند، به سرنوشتشان علاقه‏مند بودند، و هميشه پيش از شروع جنگ آن‏ها را به راه حق و صحيح راهنمايى مى‏كرده‏اند. يعنى مى‏خواستند مردم را به رحمت حق نزديك سازند. ما از انسان‏ها متنفر نيستيم، بلكه از اعمالشان متنفريم(لو علم المدبرين كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا» پس چرا كسى كه مرده او را لعن مى‏كنيم، آن هم لعنى هميشگى.
پاسخ:
محبت به مخلوقات خداوند و سعى و تلاش در آشنا كردن آنان با حق تعالى و برگرداندن آنان به سوى خدا خصيصه ذاتى اولياء است. آنان چشمه جوشان محبت هستند و محبت را به همه بندگان نثار مى‏كنند، جفاى مخلوقات را فراموش مى‏كنند و از ستم ظالمان چشم مى‏پوشند و اين آموزه مكتب آنان به پيروانشان نيز هست.
اما نسبت به دشمنان حق و انسانيت و پيشوايان گمراهى امر غير از اين است. خداى تعالى كه رحمن و رحيم و ارحم الراحمين و…است، خودش نسبت به دشمنان حق و پيشوايان گمراهى قهر و غضب دارد و لعن ابدى خود را نثار آنان كرده است. توجه كنيد:
«انّ الّذين يكتمون ما أنزلناه من البيّنات و الهدى من بعد ما بيّناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون».(6)
آنان كه آيات روشن و هدايتگر را بعد از بيان آنها براى مردم در كتاب خدا، كتمان مى‏كنند، آنان را خداوند لعن مى‏كند و لعن‏كنندگان.
«كيف يهدى اللّه قوماً كفروا بعد إيمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البيّنات و اللّه لايهدى القوم الظالمين اولئك جزاؤهم أنّ عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس أجمعين».(7)
چگونه هدايت كند خدا قومى را كه بعد از ايمان و شهادت به حقانيت رسالت، كفر مى‏ورزند با اينكه آيات روشن بر آنان نازل شده و خداوند ستمكاران را هدايت نمى‏كند. كيفر اينان لعنت خدا، ملائكه و همه مردم است.
كسى كه با حق به ستيز برخاسته و منشأ گمراهى شده، ميكروبى است كه آثار وخيم او حتى پس از مرگش هم ادامه دارد و مستحق لعن ابدى است و ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان. اينان بنيانگذاران و قوام دهندگان سنّت گمراهى و ستمگرى هستند و سزاوار لعن و نفرين ابدى و ترحم بر چنين موجودات ستم پيشه نه نشان از رحمت و رحمانيت بلكه نشان از جهالت دارد. جهالت به آثار وخيم وجودى آنان كه هم چنان تداوم دارد.
5 – «السّلام عليك يا ثاراللّه وابن ثاره و الوتر الموتور» لطفاً معنا كنيد، و ضمناً بفرماييد كه آيا خون خواهى عملى از روى كينه نيست؟ و مگر مؤمن ازعقده و كينه خالى نيست؟
پاسخ:
«ثار» را “خون” و “خونخواهى و انتقام” معنا كرده‏اند. خونخواهى عملى است كه از نظر حق تعالى و انسان‏هاى سليم النفس جايز شمرده شده است. قرآن مى‏فرمايد:
«من قُتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً»(8)
آن كس كه مظلومانه كشته شود، ولىّ او سلطه (و حق قصاص و خونخواهى) دارد.
امام حسين(ع) بنده خاص خدا و دعوت كننده به صراط حق بود و به خاطر همين دعوتگرى و مخالفت با گمراه كنندگان از راه حق، مورد قهر و غضب ستمگران قرار گرفت و كشته شد، از اين رو “ولىّ” او خود حق تعالى گرديد و حق تعالى خونخواهش شد، از اين رو به “ثار اللّه” يعنى كسى كه خدا خونخواهش مى‏باشد، نام گرفت.
عبارت وارد شده در يكى از زيارات اين معنا را بيان مى‏كند. در آن زيارت آمده: «و انّك ثار اللّه فى الأرض و الدم الذى لايدرك ثاره أحد من اهل الأرض ولايدركه الّا اللّه وحده»(9) شهادت مى‏دهم تو خون خدايى در زمين، خونى كه كسى جز خدا خونخواه او نيست.
گروهى نيز «ثار» را به معناى “خون” گرفته‏اند يعنى خون خدا يعنى همچنان كه خون جارى در رگ‏ها حياتبخش كيان وجود است، امام حسين(ع) هم همچون خون حياتبخش دين خدا است همچنان كه پدر گرامى‏اش “اسد اللّه” و “يد اللّه” و “ثار اللّه” بود. بنابر اين معناى عبارت اين گونه است:
سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و اى تنهاى تنها شده.
و اما كيفر بعد از مرگ، تجسّم عمل است و نامگذارى آن به خونخواهى و… براى تقريب به ذهن مى‏باشد. كسى كه گناهى مرتكب مى‏شود، با ارتكاب خود، قيامتش را مى‏سازد و آن را خود ساخته يا در جهنمى كه خود افروخته.
و وجه ديگر نام گذارى خونخواهى، رعايت حقوق مظلوم است. وقتى كسى مظلوم واقع مى‏شود بايد دادگاهى باشد تا حق او را از ظالم بستاند، كسى كه ناحق كشته شده، در دنيا ديگر براى او احقاق حقى نيست و بايد در دادگاه آخرت احقاق حق صورت بگيرد و حاكم دادگاه گاهى خودش شاكى مى‏شود از جمله در مورد امام حسين(ع) خود حق تعالى خصم قاتلانش مى‏باشد و به اين وجه او خونخواه امام مى‏باشد.
6- لطفاً معنا كنيد: «السّلام عليك يا ابا عبداللّه و على الارواح الّتى حلّت بفنائك» در ترجمه نوشته «كسانى كه به آستانت فرود آمدند». يعنى كسانى كه به زيارت امام مى‏آيند؟ يا كسانى كه در كربلا كنار قبر ايشان خاك شده‏اند؟ يا كسانى كه در وجود حسين فانى شدند، و جانشان را در راه او دادند(ياران حسين(ع))؟
پاسخ:
منظور كسانى است كه در ركاب حضرت شهيد شدند و در كنار ايشان دفن گرديدند – نه ديگر مدفونان در كربلا – اينان كسانى هستند كه به آستان حضرت آمده و در آنجا بار انداخته و ملازم شده‏اند. «فناء» يعنى فضاى باز جلو منزل، كسانى كه حوارى و فدايى امام شدند و در راه ايشان به شهادت رسيدند. اين زيارت امام حسين(ع) و ياران آن حضرت است كه در ركاب ايشان شهيد شده‏اند، نه زيارت زائران كربلا يا مدفونان كربلا.
7 – «والعن عبيد اللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة» مگر ابن مرجانه همان عبيداللّه بن زياد نيست؟ پس چرا بينشان «واو» آمده؟
پاسخ:
ابن مرجانه همان عبيداللّه است و تكرار دوباره آن با “واو” عطف تفسيرى معمول است. عبيداللّه بن زياد فرد شناخته شده‏اى بود و ظلم و ستم بى حد او نسبت به شيعيان على بن ابى طالب او را مشهور ساخته بود ولى در اين زيارت و در خطابه‏هاى اهل بيت و اسراى كربلا، ابن زياد به مردم بيشتر معرفى شده و با معرفى مادر وى، اوج خباثت، ناپاكى و رذالت او به شنوندگان منتقل شده است. مرجانه مادر عبيداللّه بن زياد از زنان بدكار مشهور و معروف بود(10) و معرفى ابن زياد در اين زيارت و در خطابه‏هاى ديگر به “ابن مرجانه” يادآورى خباثت اصل و طينت و ريشه اوست.
8 – «و لعن اللّه امّةً دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها» مگر امامان از رتبه امامت و مقام ولايت دفع و ازاله شدند؟ اين مقامات قابل منع نيست از طرف مردم.
پاسخ:
مقام امامان چند چيز است:
1- وساطت بين پيامبر و مردم در بيان و تفسير دين و رفع اختلاف.
2- مقام هدايت و راهبرى و دستگيرى طالبان هدايت.
3- مقام حكومت و قضاوت و تصدى رياست امور دين و دنياى مردم.
نصب امامان به اين مقامات از طرف خداوند صورت گرفته و به جهت شايستگى ذاتى آنان است. آنان به اوج بندگى رسيده و خداوند آنان را صالح براى تصدى اين مقامات روحانى و معنوى يافته و به اين مقامات نصب كرده است.
اين مقامات از طرف مردم قابل دفع و زوال نيستند اما تحقق بالفعل اين مقامات با مراجعه مردم صورت مى‏پذيرد. وقتى مردم در مقام حلّ اختلاف يا فهم دين به امام مراجعه نكنند يا دست خود را به دست او ندهند تا آنان را به راه حق ببرد و يا از ايشان نخواهند كه زمام امور مادى و معنوى آنان را به دست گيرد، امام در مقام عمل واسطه و هدايتگر و حاكم نخواهد بود. حالا كسانى كه اجازه نمى‏دهند مردم به امامان رجوع كنند و بيان دين را از آنان بگيرند و خود را به آنان بسپارند و زمام امورشان را به دست بگيرند اين كسان در حقيقت امامان را از اين مقامات كنار زده و دفع كرده‏اند.
وقتى مردم به خواست خود يا به قهر و جبر منع كننده‏اى، به امام مراجعه نكنند، ديگر امام مبيّن دين و هدايتگر و حاكم مردم نخواهد بود و آن مانع امام را از تصدّى اين مقامات منع كرده، و اين مقامات را از امام سلب كرده و به ديگرى سپرده است. آنان امام را از مقام بيان دين كنار زدند و ديگران مانند كعب الاحبار و ابوهريره را بر آن مقام گمارد. حكومت را از امامان گرفتند و خود حاكم شدند.
9- «اللّهم لك الحمد حمد الشّاكرين لك على مصابهم، الحمد للّه على عظيم رزيتى» چرا خدا را بر مصيبتى كه به آن‏ها رسيده حمد و شكر مى‏گوييم؟ يعنى «خدا را شكر كه اين بلا به سر حسين آمد!» و چرا خدا را بر مصيبت زدگى خود حمد مى‏گوييم؟
پاسخ:
قسمت اول سؤال شما، ناشى از برداشت اشتباه شماست «مُصاب» يعنى مصيبت ديده «مصابهم» يعنى كسانى كه به مصيبت امام و يارانش دردمند و مصيبت زده شده‏اند و اين جاى شكر فراوان دارد. بسيارى از مسلمانان به مصيبت امام و يارانش مصيبت زده نشده‏اند و آن فاجعه عظيم دل آنان را به درد نياورده و از نظر آنان اهميتى نداشته است. اينان مصيبت زدگان به اهل بيت نيستند چون حبّ اهل بيت را نداشته‏اند ولى من و شما چون دوستدار اهل بيت هستيم با آمدن محرم عزادار مى‏شويم و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره عزاداران و مصيبت زدگان كربلا هستيم. ما از اينكه امام خانواده گرامى‏اش به اين مصيبت عظمى گرفتار شدند، غم زده‏ايم و دردمنديم نه اينكه شاكر خوشحال از اينكه مصيبت زده شده‏اند. ما شاكريم كه در زمره مصيبت زدگان هستيم نه در زمره بى‏تفاوت‏ها يا در زمره شادى رسيدگان. حزب اموى و طرفداران بنى اميه اين روز ذوق زده و شادى زده‏اند. اين روز عيد آنان است ولى روز عزاى ماست و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره حزب اموى نيستيم و در زمره حزب نبوى و علوى هستيم. و مصيبت ما هم در اين روز عظيم است، عظيم‏تر از مصيبت مرگ پدر و مادر و فرزندمان. مصيبت ما در اين روز بزرگترين مصيبت است و اين نشان از حبّ فوق العاده ما به خانواده رسول خدا(ص) دارد و نعمتى عظيم است و سپاس فراوان مى‏طلبد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره هود، آيه 46.
2. سوره ابراهيم،آيه 36.
3. سوره مائده، آيه 51.
4. سوره هود، آيه 36.
5. سوره نوح، آيه 26 – 27.
6. سوره بقره، آيه 159.
7. سوره آل عمران، آيه 86 – 87.
8. سوره اسراء،آيه 33.
9. ترجمه كامل الزيارات، ص 683 زيارت 16.
10. تراجم اعلام النساء، محمد حسين اعلمى حائرى، ج 2، ص 399.

/

ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث

ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث
ذبيح الله اسماعيلى
در اين مقال ابتدا نمونه هايى از آيات قرآن را در خصوصِ ضرورت نبوت مورد بحث قرار مى‏دهيم و سپس رواياتى چند را بررسى خواهيم كرد.
قرآن از جنبه‏هاى گوناگون به فلسفه بعثت و نبوت پرداخته است: گاهى انگيزه بعثت را تعليم و تربيت بشر مى‏داند1 در بعضى آيات اتمام حجت بر بندگان (در اعمال خير و خلاف آنان) به عنوان دليل نبوت ذكر گرديده است‏2 چنان چه در برخى ديگر از آيات اجراى عدالت و قسط،3 نجات از ظلمت‏ها و جهالت‏ها4، تثبيت و تكميل توحيد5، تذكر و يادآورى‏6 و امثال آن‏7 به عنوان غرضهاىِ نبوت اشاره شده است.
نكته مهم در باب ضرورت نبوت از نظر قرآن اين است كه قرآن بر نياز بشر تكيه مى‏كند؛ مثلاً عدالت و تزكيه و تعليم را يكى از محورهاى اساسى بعثت پيامبران معرفى مى‏كند. اين خود نشان آن است كه عدالت و يا تعليم وتربيت نياز محورى انسان است و گرنه دليلى بر تاكيد قرآن نبود، زيرا در صورتى كه بشر به عدالت نيازى نداشته باشد و يا اين احتياج بدون رهبرى انبيا (از راه عقل و دانش بشرى مثلاً) برآورده شود، اصرار قرآن لغو و بيهوده مى‏نمود.
تحليل بحث اين است كه انسان همان طورى كه براى بقاى خود نيازمند تغذيه و آب و هوا است و بدون آن حيات ندارد، عدالت و يا تعليم وتربيت هم يك ركن اصلى زندگى بشر به شمار مى‏رود كه بى‏آن هرگز براى افراد بشر زندگى مطلوب به دست نمى‏آيد؛ به عبارت بهتر، انسان همه تلاش خود را بر اين اساس پايه گذارى مى‏كند تا به زعم خويش به زندگى سعادت بخش دنيوى يا اخروى برسد. گرچه ممكن است در اين مسير مصاديق كاذبى را به عنوان سلامت و سعادت زندگى بپندارد؛ مثل اين كه تصور مى‏كند پول پرستى و ثروت خواهى و مانند آن يك كمال واقعى يا پايدار است. اما در هر حال به دنبال زيست بهتر و كمال برتر است و به يقين هر نوع زندگى را نمى‏خواهد. قرآن هم بر اين اساس از زندگى مطلوب به حيات طيبه تعبير فرموده است.8 و بدون شكّ از نشانه‏هاى حيات طيّبه عدالت و يا تعليم و تربيت به شمار مى‏آيد، چرا كه آن گاه حيات طيّبه به وجود مى‏آيد كه عدالت و تعليم و تربيت صحيح در جامعه پديدار گردد. نقش پيامبران الهى از اين جا روشن مى‏شود كه از هدفهاى اساسى آنان تحقق قسط و عدالت به دست خود مردم در جامعه است 9 پرسشى كه در اين جا مطرح است اين كه چگونه عدالت يكى از نيازهاى اساسى آدميان است؟ پاسخ به اين سؤال با چند مقدمه روشن مى‏شود:
1- اين است كه بشر به حكم تركيب وجودى داراى اميال و غرايز گوناگون است.
2- از طرف ديگر تمام اين اميال و غرايز به تنهايى قابل بهره‏ورى نيست يعنى احتياج به همكارى همگانى افراد دارد.
3- عموم افراد انسانى همواره – به دليل حس خودخواهى – درصدد بهره بردارى بيشتر و برتر از جوانب مختلف و منافع گوناگون است و چه بسا اين حبّ ذات سبب نفوذ به حريم حقوق ديگران شود و آن هنگام است كه هرج ومرج در جامعه رخ مى‏دهد و راه امنيت و آسايش كه اصلى‏ترين وسيله تأمين حيات است در معرض فنا قرار مى‏گيرد. آن چيزى كه مى‏تواند عهده دار برخوردارى همگانى براساس معيارهاى درست زندگى گردد و از بروز نابرابرى جلوگيرى نمايد، «عدالت» است ؛ نيازِ انسان به «عدالت» از همين جا روشن مى‏شود، زيرا تجربه طولانى زندگى بشر نشان داده است كه هر گاه «عدالت» معيار زندگى و پيشرفت عمومى و تكامل فردى، بود زمينه رشد و تعالى افراد بشر فراهم آمد و «حيات طيّبه» پى‏ريزى شد و آن هنگام كه عدالت از صحنه زندگى انسان كنار رفت چهره قتل و غارت و فقر و فاقت رخ نموده است.10
تا اين جا روشن شد كه «عدالت» نياز ضرورى بشر است.
سؤال ديگرى كه به نظر مى‏رسد اين است كه : آيا انسان مى‏تواند خود به تنهايى و بدون رهبرى پيامبران «عدالت» را در جامعه بشرى برپا دارد؟ پاسخ اين است كه تحقق «عدالت» در همه شئون زندگى منوط به چند چيز است كه نخست بايد عدالت از ظلم به درستى بازشناسى شود؛ به عبارت ديگر، مصاديق مختلف هر يك مشخص گردد.11 مرحله دوم: قانون عدل بتواند جامع حقوق همه افراد در تمام زمينه‏ها باشد. شرط ديگر آن اين است كه داراى مجرى عادل و دادگرى سالم باشد كه هرگز به سمت و سوى تمايلات نفسانى و خواسته‏هاى شخصى گرايش نداشته باشد.12 وقتى اين شرايط را در نظر مى‏گيريم تنها در سايه مكتب انبيا و رهبرى آنان است – كه به دليل برخوردارى از وحى الهى و به دور بودن از لغزش‏هاى علمى و عملى – مى‏توان به عدالتى جامع دست يافت.
تعليم وتربيت
انسان از بعد تعليم و تربيت – هم كه يك نياز اصلى و محور تكامل است – محتاج برنامه و نيازمند به هدايت الهى است، زيرا دانش محدود و عقل ناچيز او نمى‏تواند جامع همه راه‏هاى پيشرفت باشد؛ به ويژه كه دست خوش لغزش و خطا هم مى‏گردد، چرا كه هم فكر و دانش شخصى و هم جمعى انسان در حال دگرگونى و اختلاف است .13 بشر براى رسيدن به كمال ،نخست بايد داراى برنامه‏اى روشن باشد كه بر معيارهاى جامع علمى و معرفتى استوار است كه هيچ نقطه ابهامى ندارد. به طور قطع تنها علومى كه از ناحيه پيامبران در اختيار آدميان گذاشته شده است داراى چنين خصوصيت است كه هم رشد فردى و هم تعالى اجتماعى را بى‏كم وكاست ارزانى مى‏نمايد. چنان كه از بعد تربيت روحى و معنوى هم – كه در واقع زيربناى زندگى است – نياز به الگويى مناسب و نمونه‏اى عينى و عملى دارد، زيرا تهذيب نفس و اخلاق بدون داشتن نمونه كامل عينى به دست نمى‏آيد. اين الگوى مناسب جز فرستادگان الهى نيستند، زيرا تربيت بر خلاف علم پيش از آن كه جنبه صورى و ذهنى داشته باشد خاصيت عينى و درونى دارد14و تا نفوذ در اعماق وجود انسان پيدا نكند هرگز نمى‏تواند ابعاد رفتار آدمى را دگرگون ساخته و به شكل صحيح درآورد. و به همين جهت است كه سيره عملى پيامبران به ويژه پيغمبر اسلام بيشترين تأثير و نفوذ تربيتى را بر پيروان خود برجاى گذاشته است. در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص) آمده است كه ايشان به قدرى بر قلوب يارانش تسلط معنوى داشته‏اند كه آبِ دست او را براى تبرّك و شفا مى‏برده‏اند 15 روان شناسان تربيتى امروز هم عقيده دارند كه داشتن الگوى رفتارى مناسب از عوامل مهم رشد و تكامل شخصيت اخلاقى و تربيتى به شمار مى‏آيد.16 تاريخ به غير از مكتب و زندگى پيامبران، برنامه‏اى را سراغ ندارد كه بتواند تا اين اندازه در حيات معنوى و اخلاقى بشر تأثير گذاشته باشد. اين تأثير فوق العاده ايشان به دليل ارتباط با عالم الوهيت و برخوردارى از فضايل و كمالات غيبى است كه توانست هم چنان نقش و نفوذ خود را – على رغم گذشت قرن‏هاى زياد – در عرصه زندگى آدميان تا به امروز حفظ نمايد.17 و برهمين اساس است كه قرآن سرلوحه برنامه‏هاى انبيا را تربيت و تعليم بشرى و شكوفايى كمالات نفسانى مى‏داند و مى‏فرمايد: سرّ رسالت پيغمبران، بشارت و انذار است كه در سايه آن ايمان و عمل صالح (همان صفات برجسته انسانى) بروز مى‏كند و ناامنى و نگرانى كه عامل اصلى سقوط هر جامعه است رخت مى‏بندد.18 در آيه ديگر سرمشق گرفتن از پيامبر را در راه حفظ تعالى و نيل به سعادت ابدى يادآورى مى‏فرمايد19 چنان كه در مقامى ديگر از تزكيه و تعليم به عنوان منّت خداوند متعال بر بندگان خود اشارت كرده است. 20
نبوت از نظر روايات دينى
از آن جا كه روايات اسلامى هم سوى قرآن و در راستاى تفسير آن است نظير قرآن به فلسفه رسالت انبيا پرداخته است كه به ذكر نمونه هايى از آن مبادرت مى‏شود:
از امام صادق – عليه السلام – روايت است كه ايشان در پاسخ به سؤال يكى از زنادقه (منكران دين) پيرامون بعثت فرمود: از آن جا كه خداوند عالم خالق هستى و برتر موجودات است و از سوى ديگر رابطه بندگان با خدا… بدون واسطه – ممكن نيست، بايد سفيرانى در ميان مردم باشند تا اوامر و نواهى الهى را به ايشان برسانند و انسان‏ها را به مصالح و مفاسد امورشان آگاهى بخشند و عوامل تباهى و فنا را بشناسانند؛ اينان همان پيامبران هستند كه با برخوردارى از علم و حكمت و اخلاق و تربيت الهى، برگزيده شده‏اند… 21 در روايت ديگرى، على (ع) تأييد و تقويت عقل و احياى فطرت و جلوگيرى از غفلت و يادآورى نعمت خداوند را به عنوان عوامل بعثت انبيا اشارت فرمود22. چنان كه در كلامى ديگر رهايى انسان‏ها از بت پرستى و يا بندگى شيطان و گرايش به سوى طاعت الهى را سبب رسالت پيغمبران ذكر نموده است.23 در توحيد صدوق، به نقل از رسول گرامى اسلام، آمده است كه پيامبران براى اين برگزيده شده‏اند تا بشر علاوه بر راهنمايى به سوى توحيد و دورماندن از انحراف به غير او؛ در برابر اعمالى كه انجام مى‏دهد مسئول است و عذرى بر انجام خلاف و خطا يا ترك خير و خوبى نداشته باشد.24 و هم از آن بزرگوار روايت است كه فرمود: براى تكميل مكارم اخلاقى و فضايل انسانى برگزيده شده‏ام.25
نتيجه بحث
نكات برجسته‏اى كه در اين جمع بندى استفاده مى‏شود اين است كه گرچه هم در قرآن و هم در احاديث دينى به جنبه‏هاى گوناگون علل بعثت انبيا اشارت رفته است ؛ مهم‏ترين اصول تعاليم پيامبران از نظر قرآن و حديث چند چيز است :
الف) احياى فطرت توحيدى انسان و گرايش او به سوى خداوند تعالى كه محور اصلى كمال ابدى بشر است ؛ همان چيزى كه هدف اصلى آفرينش انسان هاست.26
ب) تعالى روحى و معنوى يا تربيت نفسانى، بر اساس ايمان و عمل صالح كه از اركان مهم پيشرفت افراد بشر است.27
ج) برپايى عدل و قسط در ميان مردم و آزادى بشر از قيود بندگى بت و شيطان به سوى پرستش خداوند هستى كه در تكامل جامعه انسانى سهم به سزا دارد.28
پى‏نوشت‏ها:
1 ) «هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة…» جمعه /2 – آل عمران /164.
2 ) «رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزاً حكيماً» نساء/165.
3 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/25 .
4 ) «الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور…»ابراهيم /1.
5 ) «و لقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت…» نحل /36 ونظير آن در سوره انبيا / 25.
6 ) «و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر» قمر/17و22و25و32و40 «فذكر انما انت مذكر» غاشيه / 21.
7 ) الذين يتبعون الرسول الامى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل…و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 157.
8 ) «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبه و لنجزينّهم، اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» نحل / 97.
9 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25.
10 ) بارها در خبرهاى رسانه‏هاى جهانى آمده است كه قريب دو ميليارد از جمعيّت جهان زير خط فقر زندگى مى‏كنند و در بعضى جوامع در هر دقيقه يك تجاوز، قتل و جنايت رخ مى‏دهد.
11 ) گفتنى است كه «عقل» در اين زمينه فقط اظهار نظر كلى مى‏كند واز بيان مصاديق گوناگون عاجز است.
12 ) قوانين بشرى، به دليل آن كه محصول فكر محدود و دانش ناچيز انسان است نمى‏تواند راه روشنى ارائه دهد.از اين رو يا بر اساس منافع اكثريت شكل مى‏گيرد نه همه افراد و يا جامع تمام ابعاد زندگى نيست و به همين دليل همواره در حالِ دگرگونى و تحول است.
13 ) اختلاف در برنامه ريزى‏ها و تغيير قوانين به خصوص قوانين حقوقى نشان مى‏دهد كه دانش بشر كافى نيست، از اين رو مى‏بينيم علوم بشرى على رغم اين همه پيشرفتى كه دارد هنوز نتوانسته است معيار روشنى همگانى را براى زندگى ارائه كند.
14 ) و به همين دليل است كه قرآن خطاب به پيامبر اكرم مى‏فرمايد: «و انّك لعلى خلق عظيم» قلم / 4.
15 ) منتهى الآمال، بخش وقايع سال ششم هجرى ،ص 75، چاپ اسلاميه، تاريخ چاپ 38 شمسى.
16 ) رجوع شود به كتب روانشناسى از جمله كتاب روانشناسى تربيتى ص 187، تأليف دكتر على شريعتمدارى.
17 ) لازم به ياد آورى است كه آن چه تا امروز بشر از زندگى اخلاقى و تربيتى دارد و هر جا كه سخن از حقوق انسانى و ارزش‏هاى اخلاقى مطرح است ريشه در تعاليم پيامبران دارد(ر. ك و استاد مطهرى، حكمتها و اندرزها، ص 12)
18 ) «و ما نرسل المرسلين الا مبشّرين و منذرين فمن آمن واصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48.
19 ) «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر و ذكرالله كثيراً» احزاب / 21.
20 ) «لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين» آل عمران / 164.
21 ) اصول كافى ج / 1 باب الاضطرار الى الحجة حديث / 1 و علل الشرايع ص‏120چاپ بيروت.
22 ) «… فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكر و هم منسىّ نعمته…» نهج البلاغه خطبه 1.
23 ) «فبعث الله محمداً(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادةالاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته…» نهج البلاغه خطبه/147.
24 ) «… و بعث اليهم الرسل لتكون له الحجةالبالغة على خلقه… وابتعث فيهم النبيين مبشّرين و منذرين ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة و ليعقل العباد عن ربّهم ماجهلوه فيعرفوه بربوبيّته بعد ما انكروا و يوحدوه بعد ماعضدوا (او عندوا)، توحيد صدوق، باب التوحيد، حديث 4 / 45، چاپ جامعه مدرسين و نظير آن در نهج البلاغه خطبه 144و 147.
25 ) «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» كنزالعمال ج 11 / 31969ص 420؛ الميزان، ج 6، ص 308 (متن عربى) به نقل از تهذيب شيخ طوسى.
26 ) «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» ذاريات / 56 ونظير آن در سوره نحل / 36، انبيا/ 25.
27 ) «و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48 «قد افلح من زكيّها» شمس/9.
28 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25، «الذين يتبعون الرسول الامّى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 57 «و لقد بعثنا فى كلّ امّة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبواالطاغوت…» نحل / 36.

/

كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم

كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
«مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه متعهد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسؤوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو و در يك كلمه اسلام ناب محمّدى(ص) باشند. و افرادى را كه طرفدار اسلام سرمايه دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى‏درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه اسلام آمريكايى هستند، طرد نموده و به مردم معرفى نمايند.» (امام خمينى، سلام الله عليه)
«بايد مراقب بود كه انتخابات ملعبه دست بيگانگان نشود و گروه‏ها و افراد سياسى بايد مرزهاى خود را با دشمن مشخص كنند. زيرا اگر اين مرزها كم رنگ و يا پاك شود احتمال عبور دشمن از اين مرزها و يا افتادن برخى افراد خودى در دامن دشمن وجود دارد.» (مقام معظم رهبرى، آيت اللّه خامنه‏اى)
در مقاله پيشين از مسؤوليت نمايندگى و شرائط مسؤوليت پذيرى در نظام اسلامى سخن گفتيم و در اينجا نگاهى گذرا به عملكرد مجلس هفتم خواهيم داشت كه طى چهار سال چه كرد و كدام خطوطى را ترسيم نمود و مصوبات آن با چه رويكردى شكل گرفت و در تحولات اجتماعى، فرهنگى و سياسى و سياست خارجى چه تأثيراتى برجاى گذاشت.
هر چند بيان تفصيلى كارنامه چهار ساله مجلس از حوصله اين مقال بيرون است اما با توجه به دو نكته اساسى به اجمال آن بايد پرداخت.
نكته اول اينكه: مجلس هفتم با شعار اصولگرايى به ميدان آمد و اكثريت قاطع آن را با رأى ملت، اصولگرايان تشكيل داده‏اند، يعنى كسانيكه به نظام اسلامى و خط امام و ولايت امر و ارزشهاى اسلامى و گرايش توده ملت فكر مى‏كنند. شعار اصولگرايى انتظاراتى را در مردم بوجود مى‏آورد كه اين انتظارات بحق است و نمايندگان بايد از عهده آن برآيند.
نكته دوم اينكه: گروه‏هايى از جريان‏هاى هدايت شده سياسى داخلى و جريانهايى از خارج سعى بر اين دارند كه دولت و مجلس را ناكارآمد جلوه دهند و كارشكنى‏هاى جدى در روند امور را در دستور كار خود دارند كه جريان اصولگرايى را در سياستهايش با شكست روبرو كنند و چرخ‏هاى نظام اسلامى را يا فلج كرده و از كار بيندازند تا مردم را دلسرد كنند و اميدها و آرمانهاى اصيل انقلاب را در دلها بميرانند و زمينه تسليم پذيرى در برابر دشمنان و سياستهاى استكبارى را فراهم سازند و بازگشت حاكميت استعمارى را همچون گذشته تاريخ قبل از انقلاب به نحو خزنده ميسر سازند.
بى‏جهت نيست كه جريان اصولگرايى دولت و مجلس همواره مورد خشم و هجوم تبليغاتى و فشارهاى سياسى و اقتصادى دشمنان اين مرز و بوم بوده و از آغاز تشكيل مجلس هفتم سردمداران كاخ سفيد اعلام كردند كه ما اين مجلس را به رسميت نمى‏شناسيم! كه البته اين سند افتخارى است براى مجلس و دولت كه مورد خشم ابرجنايتكاران عصر باشند. مشكل نظام هنگامى است كه آمريكاييها و ديگر سلطه گران از آن حمايت كنند كه هر جريانى در اين راستا قرار گرفته بايد حساب كار خود را بكند و ملت آنها را بشناسند. به فرموده مقام معظم رهبرى:
«هم مردم و هم آن دسته‏اى كه رئيس جمهور آمريكا از آن اعلام حمايت كرده است بايد فكر كنند كه چرا آمريكا مى‏خواهد از آن دسته حمايت كند و آن دسته چه نقصى داشته كه آمريكا را به فكر حمايت از آن انداخته است؟!»
اينكه دشمن روى برخى مشكلات مثلاً گرانى‏ها انگشت مى‏گذارد تا نوميدى و دلسردى بيافريند و يا تهديدهاى ديگر را مطرح مى‏كند ريشه در همين فضا سازى و ايجاد يأس و نوميدى در دلهاى مردم دارد. در حاليكه مردم هوشيار و انقلابى ما مى‏دانند نظام اسلامى چه خدمات ارزشمندى در اين سى‏سال داشته و پيشرفت‏هاى علمى و رشد فرهنگى و صنعتى را در كشور شاهدند كه چشم جهانيان را خيره كرده است و اينهمه خصومتهاى شيطان بزرگ و جبهه استكبارى براى اينست كه كشور ايران افراشته قامت نباشد.
اما به رغم شيطنت‏هاى دشمنان ايران اسلامى، ترقى و تعالى پيش روى ملت ايران است و مكر و نيرنگ بدخواهان به جايى نخواهد رسيد (و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين) و البته مسؤولان نظام نيز به فكر چاره‏جويى مشكلات اقتصادى و تورم و گرانى بايد باشند كه اين حق ملت بويژه اقشار آسيب‏پذير است.
بارى، سخن از عملكرد جريان اصولگرايى در مجلس و دولت است كه موضعگيرى‏هاى قاطع آن اميد دشمنان را به يأس مى‏كشد. شاهد اين ماجرا اظهارات اخير سردمداران آمريكا است كه چشم اميد به جبهه اصلاحات دوخته و مكرر بر زبان آورده‏اند. بوش در سخنرانى راديويى چندى پيش خود با بيان اين مطلب كه اصلاح طلبان دمكراتيك و تندروها با يك لحظه سرنوشت ساز مواجه است، گفته: «ما از دمكرات‏ها و اصلاح طلبان از بيروت و بغداد گرفته تا دمشق و تهران حمايت مى‏كنيم و در كنار همه آنهايى كه براى ساختن آينده‏اى همراه با آزادى، عدالت و صلح تلاش مى‏كنند خواهيم ايستاد!!
البته عدالت و صلح و آزادى نظير آنچه آمريكاييها و متحدانش در عراق و افغانستان و غزه فلسطين به اجرا درآورده‏اند!
واقعاً مايه ننگ است براى جريانى سياسى در ايران كه بوش از آنها حمايت كند و اين جريانها بايد به ملت ايران پاسخ دهند به چه دليل شيطان بزرگ و سفاكانى كه خون ملتهاى مظلوم از ناخن‏هايشان مى‏چكد از آنها حمايت مى‏كنند؟ و چرا برخى از اين جريانها موضع خود را در برابر اين حمايت‏هاى ننگ آور براى مردم روشن نمى‏كنند، و از حمايت‏هاى كاخ سفيد تبرّى نمى‏جويند؟
ذكر اين نكته از آنرو لازم است كه مردم هوشيار و آگاه ايران بدانند در انتخابات مجلس هشتم به كدامين جريان رأى دهند! كه قطعاً ملت بزرگ راه خود را يافته و مى‏داند به نام چه كسانى رأى به صندوق بريزد. حضور مردم در پاى صندوق‏هاى رأى و انتخاب درست پاسخ دندانشكن به سردمداران كفر جهانى بويژه سردمداران كاخ سفيد و شخص بوش و همكارانش خواهد بود كه در صحنه سياسى كشور خودشان نيز منزوى شده‏اند و از چرخه سياست خارج خواهند شد. و همين سرنوشت براى جريانهاى وابسته‏اى است كه به حمايت‏هاى بيگانه چشم دوخته‏اند.
برگرديم به اصل مطلب، عملكرد مجلس هفتم در يك فهرست‏كوتاه با اشاره به پاره‏اى موارد و مصوبات كليدى.
نگاهى به كارنامه مجلس هفتم‏
مجلس هفتم يكى از موفق‏ترين مجالس بعد از انقلاب بوده است. پرهيز از موضعگيرى‏هاى تند سياسى و تنش‏هاى جناحى، اتخاذ مواضع اصولى در مسائل داخلى و خارجى، همراهى با دولت خدمتگزار در عين حال با موضع نقادانه و مستقل، تصويب قوانين در جهت مصالح كشور و خدمت‏رسانى به مردم به ويژه اقشار آسيب‏پذير و كشاورزان، نظارت بر عملكرد دستگاه‏هاى اجرايى و تذكر و سؤال، موضع‏گيرى قاطع در رد تحميل‏هاى خارجى و لغو تعليق غنى سازى، و لغو قرارداد ترك سل كه دست بيگانه و صهيونيسم را در شبكه تلفن همراه باز مى‏گذاشت.
كاهش دادن سود بانكى، تصويب و اصرار شجاعانه در اجرايى شدن تبصره 13 و سهميه بندى بنزين و جلوگيرى از قاچاق اين سرمايه ملى به خارج، تصويب لايحه اصل 44 قانون اساسى و مشاركت دادن بخش خصوصى و تصويب لايحه سرنوشت ساز مسكن كه طى چند سال ميلون‏ها واحد مسكونى ارزان قيمت در اختيار افراد بى‏خانمان قرار خواهد داد، تصويب قانون در رابطه با بسيج سازندگى و حمايت از اين نهاد مردمى و موارد ديگر.
بخشى از قوانين مصوب در مجلس هفتم‏
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى جهت اجرايى شدن نظام هماهنگ پرداخت به كاركنان دولت كه به تصويب شوراى نگهبان رسيد و دولت موظف به اجراى آن با ساز و كار مناسب مى‏باشد و در سال 87 شروع به اقدام عملى آن خواهد شد.
– قانون تضمين خريد محصولات كشاورزى و تأمين ضرر و زيان دير كرد بوسيله دولت و خريد سلف محصولات.
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى نظام هماهنگ پرداخت مستمرى بازنشستگان.
– قانون الزام دولت به اخذ مجوز رسمى شوراى اسلامى در دو قرارداد 124 و 130 برنامه توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى معروف به ايران سل و فرودگاه امام خمينى معروف به “تاو”.
– قانون تأمين منابع مالى براى جبران خسارت ناشى از خشكسالى و يا سرمازدگى و بخشودگى آب بها و حق النظاره آبهاى كشاورزى.
– قانون تأسيس صندوق ضمانت سرمايه‏گذارى صنايع كوچك و زودبازده.
– قانون افزايش حقوق بازنشستگى مستخدمين شهيد و جانباز از كار افتاده و مفقودالاثر تا 60 درصد.
– قانون تثبيت قيمت‏هاى فرآورده‏هاى نفتى، گاز، برق، آب، تلفن، پست و… حق اشتراك و عوارض…
– قانون بيمه محصولات كشاورزى.
– قانون حمايت از ايجاد نواحى صنعتى روستايى.
– قانون دسترسى آزاد به شبكه حمل و نقل ريلى و توسعه راه‏هاى كشور.
– قانون برابر بودن دفترچه بيمه درمان روستاها با شهرها.
– قانون الزام دولت به تعليق اقدامات داوطلبانه غنى سازى در صورت ارجاع پرونده هسته‏اى به شوراى امنيت.
– قانون مربوط به برقى بودن چاه‏هاى كشاورزى.
– قانون اصلاح و افزايش مستمرى والدين شهدا.
– قانون مقاوم سازى مدارس بدون استحكام با سه ميليارد و 954 ميليارد دولار از ذخيره ارزى طى برنامه چهارم سالهاى 85 تا 88.
– قانون منطقى كردن سود تسهيلات بانكى متناسب با نرخ بازدهى در بخش‏هاى مختلف اقتصادى.
– قانون احياى معاونت پرورشى و تربيت بدنى در وزارت آموزش و پرورش.
– قانون جامع كنترل و مبارزه ملى با دخانيات.
– قانون تسهيل ازدواج جوانان و ابلاغ آن به دولت جهت اجرا.
– قانون ساماندهى مد و لباس و ابلاغ آن به دولت و مسؤوليت چند وزارتخانه در اجرايى شدن آن.
– قانون تخصيص 2% از درآمد حاصل نفت و گاز به استانهاى نفت خيز و شهرستانها و بخشهاى محروم.
– قانون دست‏يابى به فن آورى هسته‏اى صلح‏آميز و تأمين چرخه سوخت 20هزار مگاوات برق.
– قانون حمايت از حقوق و مسؤوليت‏هاى زنان در عرصه‏هاى داخلى و بين المللى بر اساس منشور مصوب شوراى عالى انقلاب فرهنگى بر اساس قوانين اسلامى در امر خانواده و جامعه.
– قانون لايحه اصل 44 قانون اساسى كه گامى در جهت جذب سرمايه‏هاى بخش خصوصى و كوچك كردن دولت است.
و تصويب دهها موافقت نامه بين المللى تجارى، اقتصادى، فرهنگى با كشورهاى خارجى.
بديهى است كه براى هر يك از مصوبات قانونى ده‏ها و گاه صدها ساعت كار مطالعاتى و كارشناسى مركز پژوهشهاى مجلس وديگر كارشناسان و بحث و مذاكره در كميسيون‏ها و كميته‏هاى تخصصى لازم است تا يك طرح يا لايحه به تصويب كميسيون برسد و به صحن علنى بيايد و مورد گفتگو قرار گيرد و مخالف و موافق ديدگاه‏هاى خود را مطرح كنند و رأى‏گيرى شود و به شوراى نگهبان برود تا اگر اصلاحاتى لازم است دوباره به كميسيون و مجلس برگردد و اصلاحات انجام پذيرد و بصورت قانون به قوه مجريه (دولت) تسليم گردد. طى اين مراحل نياز به وقت و بحث و گفتگو و توجه و اهتمام دارد تا يك قانون براى اجرا آماده گردد…
نظارت بر دستگاه‏هاى اجرايى‏
علاوه بر اين، كار نماينده منحصر به قانون گذارى نيست، بلكه نظارت بر دستگاه‏هاى اجرايى نيز از وظايف مجلس است. اين نظارت از تذكر رسمى در مجلس و سؤال در كميسيون آغاز مى‏شود و گاه به صحن علنى مى‏آيد كه وزير مربوطه جهت پاسخگويى حاضر مى‏شود و گاه به استيضاح مى‏رسد. گاه مسؤولين سازمانها به كميسيون‏ها فرا خوانده مى‏شوند.
از قانونگذارى و نظارت كه بگذريم، نماينده در حوزه نمايندگى خود مراجعات بيشمارى دارد. اين مراجعات به تمام حوزه‏هاى ادارى و اجتماعى و فردى و مسائل خانوادگى و سازمان‏ها و نهادها و ادارات مختلف مربوط مى‏شود كه نماينده اين مراجعات را بدون پاسخ نمى‏گذارد و براى پيگيرى هر يك اقدام مناسب لازم است. در دفتر نمايندگى انواع خواسته‏ها و توقعات از موكلين و مراجعين مطرح و عرضه مى‏شود كه هزينه مادى و معنوى و وقت گذارى بسيارى را طلب مى‏كند. نماينده دلسوز آن است كه حداكثر وقت خود را جهت حل مشكلات مردم و پاسخ به درخواست‏ها اختصاص دهد. از عملكرد كليه دستگاه‏هاى شهر يا استان آگاه باشد در هر مورد موضع مناسب بگيرد از مسائل فرهنگى و اجتماعى و ادارى و استخدامى گرفته تا دستگاه‏هاى قضايى و اجرايى و انتظامى و غيره. اينست كه انبوه مشكلات و مسؤوليت‏ها پيش روى نماينده قرار دارد كه اگر در انجام آنها بكوشد تأثيرات سرنوشت سازى بر جامعه خواهد داشت. مردم راضى و خداوند بزرگ كه اين مسؤوليت را به نماينده داده راضى خواهند شد. و مردم گواهى مى‏دهند كه نمايندگان اصولگرا در اين عرصه خدمتگزارى به مردم فرو گذار نكرده‏اند.
مجلس هفتم از ديدگاه رهبرى نظام‏
مقام معظم رهبرى كه نگاه و قضاوتشان از براى همه حجت و سند است بارها از مجلس هفتم تقدير فرموده و عملكرد نمايندگان اين دوره را ستوده‏اند. معظم له مجلس هفتم را به درختى تشبيه كردند كه در سنگلاخ روئيد و استوار و ماندگار خواهد بود، و نيز فرمودند: «اين مجلس در موضع رفيع قانونگذارى ايستاد و در همه فراز و نشيب‏ها موضع ضد استكبارى را علناً با صراحت و وضوح و منطق بيان كرد. از امتيازات اين مجلس اين بود كه منشأ تشنجات سياسى و بگو مگوهاى اختلاف افكن در بيرون نشد: و نيز خطاب به نمايندگان فرمودند: موضع قاطع شما در قضيه هسته‏اى هم يكى از نقاط برجسته است. خيلى خوب عمل كرديد، كار درست همين بود كه دولت را الزام كنيد به ايستادگى، دولت هم علاقمند به اين كار و پيشرو در اين كار است. هماهنگى مجلس و دولت هم از بركات اين دوره است، دشمنانى هم داشته و دارد كسانى هستند كه با هماهنگى دولت و مجلس مخالفند. مجلس نشان داد كه به طبقات ضعيف در جامعه اهتمام مى‏ورزد، به سياست‏هاى اصل 44 پاسخ خوبى داد… خسته نباشيد! انشاء اللّه، خداوند كمكتان كند تا بتوانيد همين صراط مستقيم را با پرهيز از مزلّات ادامه بدهيد». اينها بخشى از اظهارات مقام معظم رهبرى درباره مجلس هفتم است.
به طور خلاصه مصوبات و اقدامات و موضعگيرى‏هاى مجلس هفتم در همه زمينه‏هاى: فرهنگى، سياسى، اقتصادى و عمرانى ستودنى است هرچند اجرايى شدن همه مصوبات و تصميمات شرائط اجرايى و ساز و كار عملى خود را مى‏طلبد كه هماهنگى مجلس و دولت و همدلى همه دستگاه‏ها مى‏تواند اين مصوبات قانونى را عملى ساخته و ميوه شيرين آن را ملت لمس كند.
مجلس هشتم و اولويت‏هاى آن‏
انتخابات آينده نيز از لحاظ اهميت فوق العاده است، همانگونه كه اشاره كرديم دشمنان اين ملت از خارج و برخى جريانهاى معلوم الحال از داخل به آينده انتخابات و مجلس هشتم چشم دوخته كه اگر مسير آن را منحرف كنند و يا مردم را از حضور در اين وظيفه مهم‏دلسرد نمايند جاده را براى نفوذ خود و اجراى سياستهاى شيطانى و متزلزل كردن اركان حاكميت و دولت اينده هموار ساخته‏اند كه بطور قطع آگاهى و هوشيارى و تعهدشناسى ملت بزرگ ما همچون هميشه چنان مجالى را به دشمنان سوگند خورده خود نخواهد داد. وقتى مردم ايمان به جريان اصولگرا دارند و نظام را دلسوز و خدمتگزار ميهن و ملت و دين مى‏دانند به وسوسه‏هاى خناسان گوش نخواهند داد. مردم از مشكلات زمان و فشارهاى دشمنان و تحريم‏ها و كارشكنى‏هاى سازمان داده شده خبر دارند و بخشى از مشكلات را به اين عوامل ارتباط مى‏دهند و البته اين بدان معنى نيست كه مسؤولان تمام توان و تلاش خود را براى حل مشكلات بكار نگيرند. مهم اينست كه مسؤولان نظام به مشكلات و فشارهاى اجتماعى و معيشتى بى‏توجه نبوده و راه كار خروج از اين مشكلات را بررسى كنند و به اقتضاى زمان و شرائط موجود چتر حمايتى خود را بر مردم بگسترانند. كه قطعاً چنين است و به يارى خداوند سياستهاى نظام دولت و مجلس و همه دست‏اندركاران به نتيجه مطلوب خواهد رسيد و حضور مردم در انتخابات پاسخى دندان شكن به دشمنان قسم خورده خواهد بود.
و اما اولويت‏هاى مجلس هشتم‏
– پيگيرى سند چشم انداز بيست ساله و طرح و تصويب لايحه‏هاى علمى و عملى در رابطه با تحقق اهداف اين سند اعلام شده از سوى مقام معظم رهبرى.
– پيگيرى مصوبات اصل 44 و قانون ساماندهى مسكن كه راه برون رفت از بحران كنونى مسكن است.
– پافشارى بر اصل صرف‏جويى در هزينه‏ها و صرف بودجه‏ها در راستاى سياستهاى اعلام شده مجلس هفتم و دولت نهم و برنامه پنج ساله اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى.
– پيگيرى مصوبات كليدى مجلس هفتم در خدمت رسانى به قشرهاى ضعيف و كم‏درآمد، كارگران، كارمندان، فرهنگيان، بازنشسته گان، كشاورزان، روستائيان و عشائرو…
– تلاش در جهت عملى شدن نظام هماهنگ پرداخت كه از آغاز مجلس هفتم تا پايان همواره مورد توجه نماينگان بوده و مصوبه آن به دولت جهت اجرا داده شده است و گام‏هاى اوليه آن برداشته شده است.
– اصلاح و تصويب قانون كار با هدف امنيت شغلى كارگران شركت‏ها و احقاق حقوق آنها.
– مبارزه با تورم و گرانى‏ها كه معضل بزرگ جامعه است.
– مبارزه با ناهنجاريهاى اجتماعى و اخلاقى و تهاجم فرهنگى هدايت شده از سوى دشمنان و استبكار جهانى.
– پافشارى بر اصول و ارزشهاى اسلامى و استكبار ستيزى و هوشيارى در برابر توطئه‏ها
– پيگيرى طرح اشتغال و مبارزه با بيكارى و حل مشكلات جوانان و فارغ التحصيلان با همكارى دولت.
– تقويت بخش سلامت و خدمات درمانى به همه اقشار بويژه محرومان و بيمه همگانى.
– پاسدارى از اقتدار نظام اسلامى در عرصه‏هاى علمى سياسى، اقتصادى و استقلال و رشد و شكوفايى و اهداف ديگر ازاين قبيل…
بديهى است اين خواسته‏ها تنها با مصوبات مجلس و قانونگذارى تأمين شدنى نيست، بلكه همكارى و همبستگى و مشاركت همه جانبه كليه دستگاه‏هاى اجرايى و تعامل مجلس و دولت و همكارى نهادهاى ذى ربط را طلب مى‏كند كه امدادهاى خداوندى يار و مددكار خواهد بود و توشه اين راه ايمان و اخلاص و علم و عمل و جهاد و استمداد از توجهات حضرت بقية اللّه اعظم(عج) خواهد بود. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم»

/

امام عسكرى عليه السلام و استفاده وسيع از علم غيبى

امام عسكرى(ع) و استفاده وسيع از علم غيبى‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
مى‏درخشد زهره زهرا امام عسكرى‏
مى‏كند روشن دو عالم را امام عسكرى‏
مى‏دهد نور جنان از چهره تابان او
همچو پيغمبر بود زيبا امام عسكرى‏
امام حسن عسكرى(ع) در ماه ربيع الثانى (هشتم، دهم، و يا چهاردهم) 232 ه.ق در مدينه منوّره بدنيا آمد، و بانور خويش خانواده و شهر مدينه و قلوب شيعيان را نورانى نمودو در هشتم ربيع الاول بوسيله معتمد عباسى مسموم و به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش حضرت هادى(ع) و مادر مكرمه‏اش «حديثه» كه بنام «سوسن» نيز ياد شده است در عظمت او گفته شده است: «و كانت من العارفات الصّالحات و كفى فى فضلها انّها كانت مفزع الشيعة بعد وفاة ابى محمّدٍ؛(1) او از زنان عارفه و آشنا به مسائل و صالحه (و نيكوكار) بود، در فضيلت او همين بس كه بعد از شهادت ابى محمد(حسن عسكرى(ع)) پناهگاه (و نقطه اتكاى) شيعيان بود.»
آن حضرت در سن 22 سالگى پدر را از دست داد، و بعد از 6 سال امامت، در سال 260 ه.ق در سن 28 سالگى به شهادت رسيد و در خانه خود سامرّا در كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد(2) خلفاى ستمگر دوران آن حضرت عبارتند از:
1- المعز باللّه (252 – 255)
2- المهتدى باللّه(255 – 256)
3- المعتمد باللّه(256 – 279).
آنچه پيش رو داريد (به مناسبت شهادت حضرت عسكرى(ع)) نگاهى است به استفاده وسيع حضرت از علم غيبى و آگاهى خدادادى كه ما با ذكر اسباب و علل اين عمل نمونه‏هايى از پيشگوييهاى غيبى آن حضرت ارائه مى‏دهيم به اميد آن كه باعث آگاهى بيشتر و محبّت افزونتر به مقام و منزلت آن امام همام شود.
قرآن و علم غيبى معصومان(ع)
در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص خداوند متعال مى‏دانند مانند: «و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الّا هو؛(3) در نزد او كليدهاى غيب است جز او كسى كليدهاى غيب را نمى‏داند.» و امثال آن(4) ولى استثنايى كه در اين آيه آمده «عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الّا من ارتضى من رسول؛(5) داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده…»
نشان مى‏دهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معنى است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (و بالذّات) كسى جز خداى متعال نمى‏داند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده و مرضىّ حق به تعليم الهى و خدايى از غيب آگاه شوند و امكان دارد پسنديدگان ديگر همچون امامان معصوم(ع) نيز به تعليم خاص پيامبر اكرم(ص) و امامان قبلى از علوم غيبى و پنهانى برخوردار شوند،(6) چنان كه آيات ديگر و روايات فراوان و دليل عقلى اين مسئله را تأييد مى‏كند.
از قرآن كريم به دو آيه بسنده مى‏كنيم:
1- «…ليكون الرّسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على النّاس؛(7) در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى شما را “مسلمان” ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم.»يقيناً مراد از “تكونوا” همه مردم نيست چون اولاً اتحاد شاهد و مشهور عليه لازم مى‏آيد.ثانياً همه مردم از اعمال يكديگر اطلاع ندارند تا در قيامت گواهى دهند، معلوم مى‏شود ” شهداء” افراد خاصى هستند كه در آيه مشخص شده‏اند.
امام باقر(ع) در توضيح اين آيه فرمود: «فرسول اللّه(ص) الشّهيد علينا بما بلغنا عن اللّه تبارك و تعالى نحن الشّهداء على النّاس يوم القيامة…؛(8) پس رسول خدا(ص) گواه است بر ما نسبت به آنچه به ما رسيده است از خداى بلند مرتبه و ما گواه بر مردم هستيم در روز قيامت.»
و از خود پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «عنى بذلك ثلاثة عشر رجلاً خاصّةً دون هذه الامّة ثمّ قال أنا و اخى و احد عشر من ولدى؛(9) مقصود از اين آيه فقط سيزده مرد است، نه تمام امّت (اسلامى) سپس فرمود: «آن سيزده نفر) من و برادرم(على(ع)) و يازده نفر از فرزندانم (از نسل على و حسين(ع))».
در روايت ديگر مى‏خوانيم كه پيامبر(ص) گواه بر آل محمد(ص) و آل محمد(ص) گواه بر مردم است.(10)
توجه داريم كه گواهى بر اعمال مردم در روز قيامت لازمه ضرورى و حتمى آن اين است كه بر تمامى اعمال مردم، از ريز و درشت، از ظاهر و پنهان آگاهى و نظارت دقيق داشته باشند لازمه قطعى اين آيه علم غيب داشتن امامان معصوم(ع) است.
2- «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون…؛(11) بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى‏بيند، و بزودى به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مى‏شويد، و شما را به آنچه كرديد خبر مى‏دهد.»
از امام صادق(ع) از اين آيه پرسش شد، فرمود: «والمؤمنون هم الائمّة؛(12) (مراد) از مؤمنان امامان(معصوم) هستند.» و امام باقر فرمود: «ما من مؤمنٍ يموت او كافرٍ يوضع فى قبره حتى يعرض عمله على رسول اللّه(ص) و على اميرالمؤمنين عليه السلام و هلمّ جرّاً الى آخر من فرض اللّه طاعته على العباد فذلك قوله «قل اعملوا…؛(13) هيچ مؤمنى از دنيا نمى‏رود، و هيچ كافرى در قبر نهاده نمى‏شود مگر اين كه اعمالش بر رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) عرضه مى‏شود و همين طور ادامه مى‏يابد تا آخرين كسى كه خداوند طاعت و پيروى او را واجب نموده است.»
روايات فراوانى داريم كه مى‏رساند امامان از امور غيبى اطلاعات دارند كه در ضمن برخى از آنها بيان شد، در اين قسمت فقط به بخشى از يك روايت بسنده مى‏كنيم.
امام هشتم فرمود: «فان محمّداً كان امين اللّه فى خلقه فلمّا قبض كنّا اهل البيت ورثته، فنحن امناء اللّه فى ارضه، عندنا علم البلايا و المنايا…؛(14) محمد(ص) امين خدا در ميان خلقش بود، هنگامى كه قبض روح شد ما اهل بيت وارث او شديم. پس ما (نيز) امينان خدا در زمينش هستيم، در نزد ما علوم بلايا و اخبار مردم است (و ما از اوضاع مردم آگاهى داريم)».
و از نظر عقلى نيز امام بحسب مقام نورانى خود، كاملترين انسان زمان خود و مظهر تمام اسماء و صفات خدايى هستند و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشنا مى‏باشند و بحسب وجود عنصرى و خاكى خود هرگاه بخواهند به چيزى توجه كنند حقايق غيبى براى او روشن و آشكار مى‏گردد.(15)
استفاده وسيع از علم غيبى‏
از شخص پيامبر اكرم(ص) گرفته تا امامان معصومان(ع) درموارد متعددى از علم غيبى و پيشگويى‏هاى غيبى و پنهانى در موارد لازم و ضرورى استفاده نموده‏اند، در مواردى كه اساس حقانيت اسلام با مصالح عالى امت (همچون مشروعيت امامت آنان) در معرض خطر قرار مى‏گرفت از اين آگاهى به صورت “ابزار” هدايت استفاده مى‏كردند تا آنجا كه مى‏توان گفت پيشگوييها و گزارشهاى غيبى امامان، بخش مهمّى از زندگينامه آنان را تشكيل مى‏دهد، ولى با يك نگاه گذرا به زندگانى امام حسن عسكرى(ع) در مى‏يابيم كه آن حضرت بيش از امامان ديگر آگاهى غيبى خود را آشكار نموده و از آن بهره برده است.(16)
شاهد مدّعا
شاهد مدّعا تحقيق يكى از نويسندگان معاصر در اين زمينه است، وى در گزارشى از كرامات و خبرهاى غيبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى(ع) مى‏نويسد: “قطب راوندى” در “خرائج” جمعاً چهل مورد، و “سيد بحرانى” در “مدينة المعاجز” صد و سى و چهار مورد را يادآور شده است.
راز استفاده وسيع از علم غيبى‏
در اين قسمت، اين موضوع را مورد بررسى قرار مى‏دهيم كه چرا حضرت عسكرى(ع) به صورت گسترده از علم غيبى استفاده و بهره برده است.
1- شرائط نامساعد
اوّلين عاملى كه مى‏توان به آن اشاره نمود شرائط نامساعد و جوّ اختناقى است كه براى حضرت عسكرى و پدر بزرگوارش پيش آمد. از زمانى كه امام هادى(ع) به صورت اجبارى به سامرا منتقل گرديد، به شدّت تحت كنترل بود، از اين جهت امكان معرّفى فرزندش “حسن” به عنوان جانشين و امام بعدى براى شيعيان وجود نداشت، و كوچكترين گامى در اين مسير مى‏توانست جان فرزندش را به شدّت به خطر اندازد. به همين دليل كار معرّفى امامت، حضرت عسكرى(ع) به شيعيان و گواه گرفتن در اين باب در ماههاى پايانى عمر امام هادى(ع) صورت گرفت.(17) به گونه‏اى كه هنگام رحلت حضرت هادى هنوز بسيارى از شيعيان از امامت امام حسن عسكرى آگاهى و اطلاع نداشتند. به اين جهت مجبور بود حضرت جهت معرّفى خويش از علوم غيبى و پيشگوييهاى پنهانى استفاده كند، اين نكته را در داستان اول (مرد همدانى و علوى) داستان پنجم(ناصبى) داستان ششم (نوه ابوذر غفارى) و داستان ابوالاديان به خوبى مى‏توان مشاهده كرد.
2- مطرح شدن امامت محمد!
عامل ديگر در اين زمينه اعتقاد گروهى از شيعيان به امامت “محمد بن على” برادر حضرت عسكرى(ع) در زمان حيات حضرت هادى بود، هر چند حضرت با آن مبارزه مى‏كرد ولى با اين حال عدّه‏اى تلاش داشتند مسئله را تبليغ و تثبيت نمايند. پس از شهادت امام هادى(ع) گروهى از نادانان و خيانت كاران همچون “ابن ماهويه” اين پندار را دستاويز قرار داده به انحراف و گمراه ساختن افكار شيعيان از امامت حضرت عسكرى(ع) پرداختند.(18)
3- اختناق شديدتر
هر چند امام جواد(ع) و حضرت هادى(ع) در اختناق به سر مى‏بردند، ولى اختناق دوران عسكرى(ع) به شدّت بيشتر از آن دو بزرگوار بود، اوّلاً حضرت را در محلّه “عسكر” و پادگان نظامى سكونت اجبارى دادند، ثانياً حضرت را ناگزير كرده بودند كه هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود و ثالثاً حضرت را زندانى نمودند و در زندان نيز توسط برخى جاسوسان تحت كنترل و نظر بود.(19) لذا به هيچ وجه نمى‏توانست حضرت آنچنان كه بايد خود را معرّفى كند.
مجموع اين عوامل باعث شده بود كه گروهى نسبت به امامت آن حضرت تشكيك روا دارند، و حضرت را مورد امتحان و آزمايش قرار دهند.(20) و يا در اين زمينه مكاتبه نمايند.(21) كه از داستان‏هاى آتى بخوبى اين مسئله را مى‏توان متوجّه شد. تا آن‏جا حضرت مورد شك و ترديد قرار گرفته بود كه در پاسخ گروهى از شيعيان در اين زمينه دردمندانه فرمود: «ما مُنِىَ احدٌ من آبائى بمثل مامُنيتُ به من شكّ هذه العصابة فىّ فان كان هذا الامر امراً اعتقد تموه و دِنتُم به الى وقتٍ ثمّ ينقطع فللشّك موضعٌ و ان كان متّصلاً ما اتّصلت امور اللّه فى معنى هذا الشكّ؟؛(22) هيچ يك از پدرانم، آن گونه كه من گرفتار ترديد (گروهى از) شيعيان شدم مورد ترديد واقع نشدند، اگر اين موضوع (امامت) كه شما به آن معتقد و پاى بنديد موقت و منقطع بود، جاى شك و ترديد داشت و اگر امامت امرى است پيوسته و مستمر كه (چنين است) تا امور الهى جريان دارد پابرجاست، ديگر اين شك و ترديد چه معنا دارد؟»
حضرت عسكرى براى زدودن زنگار اين شك و ترديدها و براى حفظ ياران و دلگرمى آنها، و يا هدايت گمراهان ناگزير بود از علوم غيبى استفاده كند، و اين راه بهترين راه براى هدايت و جلب مخالفان و تقويت ايمان و زدودن شك و ترديد، از دل شيعيان بود.
شيخ حرّ عاملى در “اثبات الهداة” صد و سى و شش مورد، و علّامه مجلسى در “بحارالانوار” هشتاد و يك مورد را ثبت كرده‏اند و اين آمار به خوبى نشان از آن دارد كه گزارشهاى غيبى از ناحيه آن حضرت و استفاده از اين علم خدادادى وسيع بوده است.
نمونه‏هايى از خبرهاى غيبى حضرت‏
1- خبر از تصميم دو نفر
ابوالقاسم كاتب راشد نقل مى‏كند: كه مردى از سادات علوى براى كار و كوشش، و تحصيل روزى از خانه خود در سامراء خارج شد و در خارج شهر به مردى از اهل همدان برخورد نمود كه آمده بود و مى‏خواست امام حسن عسكرى(ع) را زيارت كند. مرد همدانى پرسيد: اى مرد! از كجا مى‏آيى و اهل كدام شهرى؟ مرد علوى جواب داد اهل سامرّا و در پى تحصيل روزى از خانه‏ام خارج شده‏ام، او گفت: آيا حاضرى مرا به خانه امام حسن عسكرى(ع) راهنمايى كنى و در عوض پنجاه دينار از من بگيرى؟ مرد علوى جواب داد مانعى ندارد و هر دو به سمت خانه حضرت عسكرى آمدند… وقتى رسيدند اذن ورود خواستند، حضرت عسكرى به آن دو اجازه ورود داد در حالى كه در صحن منزل نشسته بود، وقتى نگاهش به مرد همدانى(جبلّى) افتاد فرمود: تو فلانى فرزند فلانى هستى؟ عرض كرد:بله، فرمود: بله پدرت درباره ما به تو وصيت كرده است آمده‏اى آن وصيّت را ادا كنى، «و معك اربعة الف دينارٍ هاتها» و با تو چهار هزار دينار است كه آن را تحويل بده، «فقال الرّجل نعم» آن مرد گفت: بله (همين طور است) و آن را به حضرت تقديم كرد. آنگاه به علوى نگاه كرد و فرمود: «خرجت الى الجبل تطلب الفضل فاعطاك هذا الرّجل خمسين ديناراً فرجعت معه؛ تو براى تحصيل فضل (الهى و روزى) به سوى جبل خارج شدى، اين مرد (همدانى) به تو پنجاه دينار داد، و تو هم با او برگشتى و الآن هم، پنجاه دينار به تو عطا مى‏كنيم.»(23)
در اين روايت چند خبر غيبى از حضرت نقل شده است: 1- اسم و رسم مرد همدانى(جبلى) ر اگفتن بدون آشنايى قبلى. 2- خبر از وصيّت پدر آن مرد. 3- خبر از مبلغ دقيق مالى كه وصيّت شده بود كه به امام پرداخت شود. 4- خبر از قرار داد علوى با مرد همدانى.
2- تو دويست دينار دارى‏
اسماعيل بن محمّد كه از فرزندان عبداللّه بن عباس است مى‏گويد: مبلغ دويست دينار پول داشتم كه آنها را در زمين دفن كرده بودم، و بر سر راه امام عسكرى(ع) قرار گرفته و به او عرض كردم: يابن رسول اللّه من درآمدى ندارم تا براى شب و روزم نانى تهيه كنم و در وضع اسفناكى بسر مى‏برم، تا جايى كه حتى يك دينار پول ندارم، و جاى تعجب اين بود كه اسماعيل در حضور امام به دروغ سوگند ياد كرد. حضرت از شنيدن سخنان اسماعيل ناراحت شد و فرمود: چرا به دروغ قسم ياد مى‏كنى، و من مى‏دانم كه تو دويست دينار دفن كرده‏اى ولى «…انّك تحرم الدّنانير التى كنت دفنتها…» اين را بدان كه روزى شديداً به آن پول محتاج مى‏شوى و لكن از آن استفاده نمى‏برى؟ و امام اضافه كرد كه من اين سخنان را براى اين نمى‏گويم كه تو را از احسان خود محروم سازم، آنگاه به غلام خويش دستور داد كه هرچه دارى به او بپرداز، و غلام موجودى حضرتش را كه صددينار بود، به وى داد: از اين جريان مدّتى گذشت تا زمانى كه اسماعيل شديداً به آن دويست دينار دفن شده نياز پيدا كرد با اين كه جاى دفن دينارها را تغيير داده بود وقتى سراغ آن رفت متوجّه شد كه پسرش دينارها را خرج كرده و حتى يك درهم باقى نگذاشته است.(24)
در اين روايت نيز حضرت چند خبر غيبى داد: 1- ناحق قسم ياد كردن اسماعيل 2- مبلغ دقيق دينارهاى دفن شده را گفتن 3- از همه جالب‏تر اين كه خبر داد از آن دينارها بهره نمى‏برى.
3- خبر از دل پرسشگر
مردى از امام پرسيد: چرا سهم الارث مرد دو برابر سهم الارث زن است؟ مگر زن بى‏چاره چه گناهى دارد؟ حضرت در جواب فرمودند: براى اين كه: نفقه مرد از زن بيشتر است. مرد در جهاد و جبهه شركت مى‏كند، و هزينه زندگى خانواده‏اش را تأمين مى‏كند، در “ديه عاقله” – كه بر اثر قتل خطائى پيش مى‏آيد – كه بر مردان فاميل واجب است شركت دارد. ولى زن در تمامى آنچه گفته شد معاف است.
پرسشگر چون جواب حضرت را شنيد، در دل با خود گفت: اين سؤال را “ابن ابى العوجاء” از امام صادق(ع) سؤال كرده بود، آن حضرت به همين صورت جواب داده بود.
حضرت عسكرى(ع) (درجا) از قلب او خبر داد و فرمود: اى ابا محمد(كنيه پرسشگر) صحيح است. اين سؤال، سؤال ابن ابى العوجاء است، اگر معنى پرسش شما يكى باشد، جواب ما اهل بيت نيز يكى است. ما اوّل و آخرمان با هم تفاوتى ندارند، و همه در علم يكسان هستيم، و همگى نور واحد، و از شجر واحدى مى‏باشيم، (منتهى) پيامبر خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) فضيلت بيشترى دارند.(25)
4- خبر از دل خادم‏
ابى حمزه نصير خادم مى‏گويد: از امام عسكرى(ع) بارها شنيدم كه با غلامانش كه ترك زبان، رومى و..بودند با زبان آنها صحبت مى‏كرد، من از اين مسئله تعجب كردم، و در دل با خودم گفتم: “آخر” اين (امام) در مدينه به دنيا آمده (چگونه تركى و رومى و… صحبت مى‏كند)…اين را با خود گفتم، پس حضرت عسكرى رو كرد به من فرمود: «ان اللّه جلّ اسمه ابان حجّته من سائر خلقه و اعطاه معرفة كلّ شى‏ءٍ و هو يعرف اللّغات و الاسباب و الحوادث، و لولا ذلك لم يكن بين الحجّة و المحجوج فرقاً؛(26) براستى خداوندى كه نامش بلند است، حجّتش را از ديگر مخلوقاتش ممتاز نموده(به اين صورت كه) به او شناخت همه چيز را عطا فرموده، و او (حجّت خدا) به زبانهاى مختلف اسباب و علل كارها و حوادث(گوناگون كه پيش مى‏آيد) آگاهى و شناخت دارد، اگر اين نبود، بين حجّت (و امام) و مردم فرقى نبود.(27)
5 – جواب ناصبى‏
محمد بن عياش مى‏گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى(ع) گفتگو مى‏كرديم، فردى ناصبى(دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته‏اى بدون مركب براى او مى‏نويسم، اگر آن را پاسخ داد مى‏پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم، ناصبى نيز بدون مركّب روى برگه‏اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه‏ها به خدمت امام فرستاديم، حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى(كه گويا از امام خواسته بود، اسم او و پدرش را بگويد) اسم او اسم پدرش را نوشت!
ناصبى چون آن (نامه) را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت.(28) در اين روايت نيز حضرت با علم غيبى خط بى مركب را خواند و باعث هدايت ناصبى شد.
6- تو غفارى هستى؟
شخصى به نام (حلبى) مى‏گويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج(امام عسكرى(ع)) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينم. در اين هنگام نامه‏اى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مى‏كنى؟ گفت: درباره امامت “ابومحمد” اختلافى پيش آمده است، آمده‏ام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانه‏اى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غفارى»(29) هستم، در اين هنگام امام حسن (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت “حمدويه” چه مى‏كند؟ جوان: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير، گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود.(30)
7- سه نشانه‏
“ابوالاديان” مى‏گويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى عليه السلام بودم و نامه‏هاى آن حضرت را به شهرها مى‏بردم. در بيمارى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه‏هايى نوشت و فرمود: اينها را به مدائن مى‏برى. پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته‏اند. گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود: هر كس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمربند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟ من نامه‏هاى آن حضرت را به “مدائن” بردم و جواب آنهارا گرفته و روز پانزدهم وارد سامراء شدم. ديدم همانطور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش “جعفر” (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مى‏گويند!! من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام شده باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مى‏خورد و قمار بازى مى‏كند و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم ولى از من چيزى نپرسيد! در اين هنگام “عقيد” خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد، جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند “سمّان”(31) و “حسن بن على” معروف به سلمه پيشاپيش آنها قرار داشتند. وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه امام عسكرى عليه السلام را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند، جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو كنار برو، من بايد بر جنازه پدرم نماز بخوانم. جعفر در حالى كه قيافه‏اش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود كنار قبر پدرش امام هادى(ع) دفن كردند. بعد همان كودك روبه من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه‏ها را كه همراه توست بده! جواب نامه‏ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه(نماز بر جنازه، خواستن جواب نامه‏ها) حالا فقط هميان مانده، آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز و شاء» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كه بود؟! او مى‏خواست با اين سؤال جعفر را (كه بى خود ادعاى امامت كرده بود) محكوم كند. جعفر گفت: واللّه تا به حال او را نديده‏ام و نمى‏شناسم! در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل قم “قم” آمدند و از امام حسن عليه السلام پرسيدند؟ و چون دانستند امام رحلت فرموده‏اند، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه‏ها و پولهايى آورده‏ايم. بفرماييد:نامه‏ها را چه كسانى نوشته‏اند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال برآشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامه‏هاى خود را پاك مى‏كرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از ميان خانه بيرون آمد و گفت: نامه‏ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا داده‏اند. نمايندگان مردم قم نامه‏ها و هميان را تحويل او داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است.(32)
در نتيجه بايد گفت كه امامان معصوم(ع) طبق آيات قرآنى و روايات وارده برخوردار از علم غيبى هستند و در موارد لازم و ضرورى جهت هدايت انسانها از آن استفاده مى‏كنند امّا حضرت عسكرى(ع) بخاطر شك و ترديدهايى كه درباره امامت آن حضرت به وجود آمده بود مجبور شد، به صورت وسيع و گسترده، براى شك زدايى، تقويت ايمان شيعيان، و هدايت گمراهان و اقناع مخالفان از علوم غيبى استفاده نمايند.
پى‏نوشت‏ها:
1. شيخ عباس قمى، الانوار البهيّه، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 151 ؛ مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان مؤسسه امام صادق(ع)، ص 615.
2. الارشاد، شيخ مفيد، مكتبه بصيرتى، ص 245 و سيره پيشوايان، همان، ص 616.
3. سوره انعام، آيه 59.
4. سوره يونس، آيه 20؛ سوره هود، آيه 123، نحل، آيه 77.
5. سوره جن، آيه 26.
6. ر.ك معنويت تشيّع، علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، انتشارات تشيّع بى تا، ص 214.
7. سوره حج، آيه 78.
8. تفسير الصافى، فيض كاشانى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 3، ص 392.
9. همان.
10. همان.
11. سوره توبه، آيه 105.
12. تفسير الصّافى، ج 2، ص 374.
13. همان.
14. بصائر الدرجات، ص 119، ح 3.
15. ر ك معنويت تشيّع، ص 214.
16. ر ك سيره پيشوايان، ص 644.
17. حياة الامام العسكرى، محمد جواد طبسى، دفتر تبليغات اسلامى قم، ص 121، سيره پيشوايان، ص 644.
18. اثبات الوصيه، مسعودى، نجف، المطبعة الحيدريه، 1374، ص 234، سيره پيشوايان همان، ص 645.
19. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 251، 311، 313؛ فصول المهمه ابن صبّاغ،، ص 304.
20. اثبات الوصية، ص 246.
21. همان، ص 238.
22. تحف العقول، على بن شعبه حرّانى، ترجمه حسن زاده، انتشارات آل على(ع) 1382، ص 888، ح 7.
23. محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 4، ص 330.
24. اصول كافى، ج 1، ص 509، ح 14 ؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 413 ؛ فصول المهمّه، ص 268، مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 437؛ تجليات ولايت، ص 494؛ محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
25. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 437 ؛ حر عاملى اثبات الهداة، ج 4، ص 407 شماره 32 تجليات ولايت، على اكبر بابازاده، ص 496.
26. ارشاد شيخ مفيد، ص 322، كشف الغمّة، ص 305؛ به نقل از محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
27. همان.
28. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 440، به نقل از سيره پيشوايان، ص 628.
29. غفار نام قبيله اباذر بود.
30. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 269؛ سيره پيشوايان، ص 649.
31. روغن فروش، مقصود عثمان بن سعيد عمرى از ياران نزديك امام عسكرى(ع) است.
32. كمال الدين، صدوق قم، جامعه مدرسين، 1405 ه.ق، ص 475 به نقل از سيره پيشوايان، ص 660 – 659.

/

بخل و فشرده دستى هشدارهاى اجتماعى 6

هشدارهاى اجتماعى(6)
بُخل و فشرده دستى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على (عليه السلام):
«اياكم و البخل، فانّ البخل يمقته الغريب و ينفرمنه القريب؛از خصلت بخل دورى كنيد، چه اين كه انسان بخيل را بيگانگان دشمن دارند و خويشان از او گريزان و متنفرند.»(1)
يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه در قرآن و حديث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسيس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از يك نگاه كلى و كلان انسانها را مى‏توان به چهاردسته تقسيم كرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت‏
2. انسان بخيل و با خساست‏
3. انسان كريم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئيم و پست‏
در ميان اين چهار دسته، انسان خوب داريم و خوبتر، و بد داريم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا كرده هم خود بهره مى‏برد، هم ديگران را بهره مى‏رساند و كمك مى‏كند. به تعبير روايت (يَأكُلُ وَ يُعطى).
«كريم» خوبتر است، زيرا آن اندازه بزرگوار است كه از آنچه خود دوست مى‏دارد مى‏گذرد تا ديگران استفاده كنند، ايثارگر است (لايأكل و يعطى).
«بخيل» بد است و آن كسى است كه خود و خانواده‏اش به اندازه‏اى كه از ضعف و سستى نميرند مى‏خورند و مصرف مى‏كنند، اما هيچ كس كنار سفره آنان را نديده و از داشته‏ها و دارايى‏هاى آنان سودى و استفاده‏اى نمى‏برد(يأكل و لايعطى).
«لئيم» بدتر است، زيرا نه خود خورد و نه كس دهد گنده كند مگس دهد. انسان لئيم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته كه به خود و خانواده‏اش ستم مى‏كند، تنگ مى‏گيرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مى‏دهد كه دريغش مى‏آيد غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفريح و لذت سالم بهره‏مند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لايأكل و لايعطى).
موضوع اين فصل از نوشتار انسانهاى «بخيل» هستند، در اين رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است كه به چند محور آن اشاره مى‏كنيم:
بُخل و شُحّ‏
در فرهنگ قرآنى و روايات دينى دو واژه «بُخل» و «شُح» به كار رفته است كه گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحيه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مى‏روند، اما بين آن دو تفاوت اندكى نيز وجود دارد. در حديثى مى‏خوانيم كه امام صادق(ع) به يكى از ياران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحيح» آيا مى‏دانى «شحيح» كيست؟
او در جواب عرض كرد: «هُوَ البَخيل» منظور بخيل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخيلَ يَبخَلُ بِما فى يَدِهِ و الشَّحيحُ يَشُحُّ بِما فى اَيدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى يَدِهِ حَتّى لايَرى فى اَيدِى النّاسِ شَيئاً اِلّاتَمُنُّ اَن يَكُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لايَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شديدتر است، بخيل كسى است كه به آنچه خود دارد بخل مى‏ورزد، اما (شحيح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مى‏ورزد.
تا جايى كه هرچه دست مردم مى‏بيند آرزو مى‏كند كه، به حلال يا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مى‏شود و نه سود مى‏برد.
از اين حديث نورانى استفاده مى‏شود كه صفت زشت بخل گاهى دائره‏اش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مى‏گيرد و تيره و تار مى‏سازد، و گاهى اين صفت بخل با حرص و سيرى ناپذيرى توأم مى‏گردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مى‏شكند و نه تنها خود كار نيك و خوب نمى‏كند، بلكه از كار خوب ديگران و بخشش و عطاى آنها نيز رنج مى‏برد و در عذاب است.
اين گونه انسانها در زندانى كه با دست خويش ساخته‏اند اسيرند و هيچگاه لذت زندگى و آسايش و آرامش آن را درك و لمس نمى‏كنند قرآن راه رستگارى و رهايى و فلاح را در دورى گزيدن از اين آلودگى مى‏داند و مى‏فرمايد:
«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسيده شد معناى (شُح) چيست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بينى مايه شرف پندارى و آنچه را انفاق كنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دينى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حديث آغازين نوشتار در رابطه با رذيلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِيّاكَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسكَنَةِ وَ زَمام يقادُ بِهِ اِلى كُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهيز، زيرا اين صفت آدمى را به خوارى و ذلت مى‏كشاند و افسارى است كه انسان را به سوى تمام بديها و پستى سوق مى‏دهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آيات و روايات استفاده مى‏شود كه انسان بخيل مشكل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از انديشه و باور اوست.
على(ع) مى‏فرمايد:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزيدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
يعنى آن كه دارد و دل و جرأت خرج كردن و كار خير نمودن و دست ديگران گرفتن را ندارد گويى چنين مى‏پندارد كه آنچه از مالش جدا مى‏شود جايگزين ندارد و خزائن خداوند را خالى مى‏بيند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن كار نيك از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«اَلّذينَ يَبخَلُونَ وَ يَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ يَكتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيناً؛(7) آنان كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل فرمان مى‏دهند و آنچه را كه خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشيده نگه مى‏دارند و ما براى كافران عذابى خوار كننده را فراهم آورده‏ايم.
از پايان آيه شريفه استفاده مى‏شود كه بخيل در رديف كافران است و گويى خدا باور نيست.
نكوهش بخل و ستايش سخاوت‏
در منابع دينى شديدترين هشدارها و كوبنده‏ترين تعبيرها نسبت به بخيل به كار رفته است و در برابر از صفت زيبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستايش و تعريف شده به گونه‏اى كه در مقايسه بين اين دو مى‏توان به زشتى بخل و زيبايى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم كيشان و در ارتباط با جامعه اين گونه روايت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخيل؛(9) آدم بخيل كمتر از همه مردم در آسايش است.»
«اَلبُخلُ يُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مى‏دهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نكوهيده‏ترين خوى است.
و شايد هم از همه اين‏ها روشن‏تر اين حديث امام على(ع) است كه فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخيلِ يُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخيل سنگدلى مى‏آورد!!
در برابر از سخاوت به بهترين عبارتها تمجيد و ستايش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى ميوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ يَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مى‏افشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در يك مقايسه و ريشه‏يابى سخاوت و بخل را اين گونه ترسيم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درخت‏هاى بهشت است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هركه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را سوى بهشت مى‏برد.
و بخل درختى است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هر كه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مى‏كشاند.
از اين بيان ملكوتى استفاده مى‏شود كه سخاوت ريشه در بهشت دارد و از صفات بهشتيان به شمار مى‏رود، و بخل از جهنم ريشه مى‏گيرد و آدم بخيل و حريص درونش جهنم سوزانى است كه هم خود او را مى‏سوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مى‏گيرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش كوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حياتبخش، مبارك است و بركت آفرين، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخيل سوزنده است و ويرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مى‏كشاند واز كار خير باز مى‏دارد.
عصاره سخن آن كه انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ويژه‏اى يافته به گونه‏اى كه معنويت از وجودش سرشار است و تراوش مى‏كند و به ديگران مى‏رسد.
ولى آدم بخيل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند كرم ابريشم به دور خود مى‏تند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مى‏شود و راه برون رفت را بر خود مى‏بندد.
قرآن چه زيبا ترسيم كرده است داستان اين دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِّرَه لِليُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ كَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنكس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك الهى را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مى‏دهيم، اما كسى كه بخل ورزد(از اين راه) بى‏نيازى طلبد و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مى‏دهيم.
داستان مرد بخيل و مرد بخشنده‏
در شأن نزول اين آيات در تفاسير چنين آورده‏اند كه:
«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى كه بالاى درخت مى‏رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مى‏افتاد و كودكانش آنها را بر مى‏داشتند، آن مرد از نخل فرود مى‏آمد و خرما را از دستشان مى‏گرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه اگر خرما را در دهان يكى از آنها مى‏ديد، انگشتش را در داخل دهان او مى‏كرد تا خرما را بيرون آورد. مرد فقير، به پيامبر(ص) شكايت آورد، پيغمبر(ص) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم، سپس صاحب نخل را ملاقات كرده فرمود: اين درختى كه شاخه‏هايش بالاى خانه فلان كس است،به من مى‏دهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله‏اى نيستم).
كسى از ياران پيامبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى كنم و واگذار نمايم، شما همان چيزى را كه به او مى‏داديد به من عطا خواهى كرد؟
فرمود: آرى‏
آن مرد رفت، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت: آيا مى‏دانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين درخت به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين درخت بسيار لذت مى‏برم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست؟
خريدار گفت: آيا مى‏خواهى آن را بفروشى يا نه؟
گفت نمى‏فروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى‏كنم كسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خريدار تعجب كرده گفت: عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى‏كنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندكى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مى‏دهم.
فروشنده (طمعكار) گفت: اگر راست مى‏گويى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مى‏گذشتند، آنها را صدا زد و بر اين معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پيامبر(ص) آمد. عرض كرد: اى رسول خدا!! اين نخل به ملك من درآمد و تقديم شما مى‏كنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اين جا بود كه آيات فوق نازل شد (و گفتنى‏ها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت).(18)
اين بود ماجراى دو انسانى كه يكى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد كه به آسانى چنين معامله‏اى پيش نمى‏آيد طرف معامله پيامبر(ص) نتيجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبيعت زفت و گرفته آن مردى كه چسبيده به دنيا بود و از توفيق معامله با پيامبر خدا محروم گشت و دنياى پست را جايگزين آخرت و بهشت برين ساخت.
آرى نتيجه رذيله بخل اين است كه آدمى را از تابش انوار وحى و سفير الهى محروم مى‏سازد و از قافله معنويت و نور او را به وادى ظلمت و نار مى‏كشاند.
مصداقهاى بخل‏
آنچه از مصداق بخل بيشتر تبادر به ذهن مى‏كند، بخل در امور مالى است به كسيكه روحيه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زكات مالش را پرداخت نمى‏كند، در پرداخت حقوق مالى واجبش كوتاهى مى‏كند و با توجيه و راه فرار درست كردن از زير آن شانه خالى مى‏نمايد، به اين نمونه افراد «بخيل» مى‏گويند لكن از جستجو در منابع دينى به دست مى‏آيد كه بخل مصاديق مثبت و منفى ديگرى هم دارد كه اشاره به آن در پايان اين بخش از نوشتار خالى از فايده نيست.
سلام نكردن‏
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» كردن را قرار داده كه با اجراى آن فضاى جامعه دينى، فضاى خيرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزيستى مسالمت‏آميز است.
در فرهنگ دينى براى سلام كننده اجر و پاداش فراوان پيش بينى شده(19) و يكى از نشانه‏هاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشكارا گفتن آن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است در برابر از كسانى كه روحيه گريز از سلام كردن را دارند (بخيل) اطلاق شده است.
امام حسين(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخيل‏ترين افراد كسى است كه از سلام كردن شانه خالى مى‏كند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجيبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِكَ اَحداً حَتّى يُسَلِّم».(21)
هر كه پيش از سلام گفتن، آغاز به سخن كند، جوابش را ندهيد و فرمود: هيچ كس را به غذايت تعارف مكن، تا وقتى كه سلام كند.
بخل مثبت‏
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستايش است كه از آن جمله است، بُخل در دين، يعنى مايه نگذاشتن از دين و هزينه نكردن از شريعت. برخى از انسانهاى مسلمان دين فروشى مى‏كنند، به كمترين چيز مادى عقيده و مرام و اعتقاداتشان را مى‏فروشند به گفته شاعر:
در كوى ما شكسته دلى مى‏خرند و بس‏
بازار دين فروش از آن سوى ديگر است‏
امام على(ع) مى‏فرمايد:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدينهِ جَلّ».(22)
هركه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر كه در دين خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسين(ع) مى‏توانست با يزيد بيعت كند و از دين مايه بگذارد و سالم زندگى كند اما چنين نكرد و كشته شدن با شمشيرها را بر ذلت پذيرى و دين فروشى ترجيح داد از اين رو عزيز عالم و آدم شد و با سخاوتى كه از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گرديد.
ميدان ندادن به نفس‏
يكى ديگر از موارد بخل مثبت آن است كه انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حيوانى ميدان ندهد، خواهشهاى او را بى‏پاسخ بگذارد و از اجراى آن امساك ورزد اگر به اژدها ميدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مى‏بلعد او امّاره به بديهاست اگر ملامت نشود و زير نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگيرد، انسان را به وادى مى‏برد كه خاطرخواه اوست.
از اين رو در فرهنگ دينى به اين نكته اشاره شده است كه:
«فَأَملِك هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فيما احبت اَو كَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گير، و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روادار، زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است كه راه انصاف را در آنچه محبوب و مكروه تو است پيش‏گيرى.
اين موضوع از نوشتار را با كلامى ديگر از امام على(ع) درباره اين خوى زشت اجتماعى و اين هشدار به پايان مى‏بريم:
«اِيّاكَ وَ الأمساكَ فَأِنَّ ما اَمسَكتَهُ فَوقَ قُوتِ يَومِكَ كُنتَ فيه خازِنا لِغَيرَك».
از بخل و امساك خوددارى كن، زيرا آنچه را كه نسبت به آن بخل مى‏ورزى و از قوت روزانه‏ات پس انداز مى‏كنى به دست ديگران خواهد افتاد.(و در روز واپسين كه روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى كشيد.)
پى‏نوشت‏ها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. ميزان الحكمه، باب (بخل) و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آيه 10.
4. تحف العقول، بيروت، ص 158.
5. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. ميزان الحكمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آيه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. ميزان الحكمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. ميزان الحكمة (عربى)، ج 4، ص 420 – 419.
16. نهج الفصاحه، حديث 1760.
17. سوره الليل، آيات 10 – 4.
18. تفسير نمونه، ج 27، ص 87 – 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. ميزان الحكمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.

/

نگاهى به شخصيت علمى – فرهنگى شهيد مطهرى

نگاهى به شخصيت علمى – فرهنگى شهيد مطهرى‏
تاريخ درخشان و پرافتخار حوزه‏هاى عليمه شيعه همواره شاهد ظهور و بروز عالمان بزرگ و دانشمندان تلاشگرى بوده كه با همتى بلند و عزمى راسخ، مراتب علم و تقوى و معنويت را يكى پس از ديگرى طى نموده و به درجات بالا نائل و به چراغ فروزانى تبديل شده و انسانهاى بسيارى را به سوى نور و هدايت و رستگارى رهنمون گرديده‏اند.
شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى يكى از شخصيتهاى برجسته و كم‏نظير در تاريخ اسلام و يكى از دانشمندان اسلام شناس و محققان توانا به شمار مى‏رود كه با تلاش و مجاهدت فراوان توانست در تمامى رشته‏هاى معارف اسلامى، صاحبنظرى ژرف انديش و محققى دقيق و در پاره‏اى حوزه‏ها همچون فلسفه، فقه و اصول در قله اجتهاد قرار گيرد. وى با افكار و انديشه‏هاى ناب و اصيل خود، آثار و نتايج بزرگى را در زمينه‏هاى گوناگون علمى، فرهنگى، اجتماعى و سياسى در ميان حوزويان و دانشگاهيان بر جاى گذارد. با مجهز ساختن خويش به علوم روز و نيز تحقيق درباره اسلام و تعاليم حيات بخش آن و فهم دقيق آن، در برابر انبوه تهاجمات و شبهات مختلف ايستادگى كرد و با منطق و استدلال به مبارزه با افكار الحادى، التقاطى و متحجرانه پرداخت و اسلام را بدور از هرگونه تحريف و بدعت و كژانديشى معرفى كرد و بدينوسيله از خود نامى جاودانه و ماندگار در تاريخ باقى گذاشت.
به منظور آشنايى با شخصيت علمى و خدمات فرهنگى استاد مطهرى، مراحل تحصيل، تدريس و فعاليتهاى علمى و فرهنگى ايشان را در چند محور مورد توجه قرار مى‏دهيم.
استعداد و نبوغ‏
يكى از ويژگيهاى استاد مطهرى كه نقش مهمى در برجستگى و شخصيت علمى كم نظير وى دارد، برخوردارى از استعداد و نبوغ فوق العاده و قدرت فراگيرى زياد مطالب علمى است. وى درباره اين ويژگى خود مى‏گويد: «افراد از نظر استعداد و ياد گرفتن و فراگيرى مطالب علمى بر دو گونه‏اند برخى در سنين جوانى از قدرت فوق العاده‏اى برخوردارند و تا چند سال مى‏توانند به شدّت بياموزند ولى وقتى به اصطلاح پابه سن مى‏گذارند، ديگر گويى استعداد آنها خشك مى‏شود و فقط به هر آنچه كه تا آن موقع آموخته‏اند اكتفا مى‏كنند و به اصطلاح از كيسه مى‏خورند. عموم افراد و دانشمندان از اين سنخ‏اند اما در مورد برخى مطلب طور ديگرى است يعنى هميشه داراى قدرت فراگيرى‏اند. من از اين دسته‏ام. من امروز بيشتر از گذشته در خودم آمادگى براى آموختن احساس مى‏كنم من امروز دلم مى‏خواهد كه دائماً مطالعه كنم و بياموزم و تدريس كنم و بياموزانم. يكى از تفضلات الهى اين است كه در حالى كه بسيارى از دانشمندان اهل نظر هر چند سال يكبار درنظريات خود تجديد نظر مى‏كنند و به اصطلاح تغيير رأى مى‏دهند و گاه تا آخر عمر به چندين عقيده متناوب و متضاد گرايش پيدا مى‏كنند، من از ابتداى جوانى تا حال، حتى يك سطر هم ننوشته‏ام كه بعداً ببينم غلط بوده است. بحمداللّه هرچه از همان روزهاى اول تا حالا نوشته‏ام و انديشيده‏ام، هنوز بر همان عقيده‏ام.»(1)
استاد بزرگ او علامه طباطبايى اين ويژگى را مورد تأكيد قرار داده است: «مرحوم مغفور مطهرى دانشمندى بود متفكر و محقق، داراى هوش سرشار و فكرى روشن و ذهنى واقع بين.»(2)
حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى نيز پس از بيان عوامل مؤثر در تكوين شخصيت آيت اللّه مطهرى مى‏افزايد «آن چيزى كه همه اين استفاده‏ها را براى آقاى مطهرى ممكن مى‏كرد استعداد قوى اين مرد بود. اين مرد داراى استعداد فكرى بسيار زيادى بود، يكى مغز بزرگ بود.»(3)
تحصيلات‏
استاد مطهرى اولين گامهاى علمى خود را با حضور در مكتب خانه نزد فردى به نام شيخ على قلى آغاز كرد، به واسطه شور و اشتياق فراوان به درس، صبح نخستين روز، در حالى كه كتابى زير بغل داشت قبل از ساير شاگردان به مكتب خانه رفت و منتظر ماند و در همين حال بر روى كتاب خود به خواب رفت. وى در مكتب خانه به يادگيرى قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت. در سن ده سالگى تحصيلات قديم را شروع كرد و در محضر پدر خويش مقدمات را آغاز نمود و در سال 1313 ش در سن پانزده سالگى براى ادامه تحصيل به مشهد مقدس رفت و در مدرسه ابدال خان مقدمات علوم اسلامى را دنبال نمود.
به دنبال بسته شدن مدارس علميه به دستور رضاخان و نيز در پى تخريب منزل پدريش در فريمان توسط عمال رضاخانى، مجبور به ترك حوزه علميه مشهد و بازگشت به فريمان شد. در طول مدت اقامت دو ساله خود در فريمان، ايام خود را با مطالعه آثار تاريخى سپرى مى‏كرد كه آثار فراوانى را در زندگى ايشان بر جاى گذارد، «من هرچه مايه مطالعات تاريخى دارم، مربوط به همان دو سالى است كه از مشهد به فريمان برگشتم.»(4)
استاد در سال 1315 به منظور تكميل تحصيلات و بهره مندى از اساتيد حوزه علميه قم و نيز حضور در جوار حرم حضرت معصومه(ع) به قم عزيمت كرد و در مدرسه فيضيه اقامت گزيد و با شركت در دروس اساتيد بزرگوار قم، به كسب علم و معنويت پرداخت.
وى در قم، كتاب مطول را نزد شهيد آيت اللّه شيخ محمد صدوقى و شرح لمعه را نيز در محضر مرحوم آيت اللّه حاج آقا شهاب الدين نجفى مرعشى و كفايه را نيز نزد آيت‏اللّه محقق داماد تلمذ كرد و درس خارج فقه را با حضور در دروس حضرات آيات عظام حجت، صدر و خوانسارى آغاز و سالها در درس خارج آقاى حجت شركت كرده و به دليل تلاش و فعاليتهاى علمى از ايشان جايزه دريافت نمود.
يكى از اساتيدى كه شهيد مطهرى بهره‏هاى علمى، روحى و معنوى بسيارى از او برد، امام خمينى(رض) بود ايشان به مدت 12 سال در درس امام شركت كرد و يك دوره كامل درس خارج اصول را نزد ايشان فرا گرفت. اين درس به درخواست خود استاد و يكى از دوستانش گفته شد و اولين دوره خارج اصول امام بود كه به غير از آن دو، حدود ده تن ديگر از فضلا در آن شركت مى‏كردند.
امام خمينى شخصيتى الهى و روحانى بود كه شهيد مطهرى گمشده خود را در وجود او يافت، «بعد از مهاجربت به قم، گمشده خويش را در شخصيتى ديگر يافتم.»(5)
استاد همچنين در درس منظومه و عرفان امام شركت مى‏كرد و اسفار ملاصدرا را به همراه چند تن از فضلا به طور خصوصى از محضر امام آموخت.
مطهرى از حضور خود در درس حكمت الهى در محضر امام خمينى چنين ياد كرده است. «آن ايام، تازه با حكمت الهى اسلامى آشنا شده بودم و آن را نزد استادى كه…الهيات اسلامى را واقعاً چشيده و عميق‏ترين انديشه‏هاى آن را دريافته بود و با شيرين‏ترين بيان آنها را بازگو مى‏كرد، مى‏آموختم. لذت آن روزها و مخصوصاً بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطره‏هاى فراموش ناشدنى عمر من است.»(6)
علاوه بر دروس فوق، درس اخلاق امام از جمله درسهايى بود كه شهيد مطهرى را به شدت شيفته خود ساخته بود و با عشق و علاقه فراوان در آن شركت مى‏كرد و به كسب معنويت و ايمان مى‏پرداخت.
استاد مطهرى همچنين به مدت ده سال از محضر آيت اللّه بروجردى در درس خارج فقه و اصول بهره برد و به عنوان يكى از شاگردان مبرز و ممتاز ايشان به شمار مى‏رفت. شهيد مطهرى مى‏گفت: «به روش فقاهت ايشان ايمان دارم و معتقدم كه بايد تعقيب و تكميل شود.»(7)
وى يكى از شاگردان مقيّد و دائمى درس آيت اللّه بروجردى و مورد توجه خاص ايشان بود به گونه‏اى كه اگر روزى او در درس حاضر نمى‏شد استاد در ميان خيل شاگردان غيبت او را حس مى‏كرد. نقل است كه روزى آيت اللّه بروجردى از گذر معروف «خان» براى تدريس به طرف صحن مطهر حضرت معصومه(س) مى‏رفت، از دور ملاحظه كرد كه آقاى مطهرى به طرف ديگرى مى‏رود، از اطرافيان سؤال كرد آقاى مطهرى كجا مى‏رود الآن وقت درس است.(8)
يكى از اساتيد برجسته شهيد مطهرى در زمينه فلسفه و علوم عقلى، مرحوم علامه طباطبايى است.
وى از سال 1323 يعنى در حالى كه 25 سال از عمر خود را سپرى كرده بود، به آموزش فلسفه روى آورد و اين در حالى است كه علاقه به علوم عقلى و اساتيد اين فن از سالهاى قبل در او بوجود آمده بود و همواره به دنبال مطالعه و آشنايى با اينگونه آثار بود. وى مى‏گويد: «تحصيل رسمى علوم عقلى را از سال 23 شمسى آغاز كردم. اين ميل را هميشه در خود احساس مى‏كردم كه با منطق و انديشه ماديين از نزديك آشنا گردم، آرا و عقايد آنها را در كتب خودشان بخوانم، دقيقاً يادم نيست. شايد در سال 25 بود كه با برخى كتب ماديين كه از طرف حزب توده ايران به زبان فارسى منتشر مى‏شد و يا به زبان عربى در مصر مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. كتابهاى دكتر تقى ارانى را هرچه مى‏يافتم به دقت مى‏خواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفى جديد، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مكرر مى‏خواندم و يادداشت بر مى‏داشتم و به كتب مختلف مراجعه مى‏كردم، بعضى از كتابهاى ارانى را آن قدر مكرر خوانده بودم كه جمله‏ها در ذهنم نقش بسته بود…»(9)
آيت اللّه مطهرى در سال 1329 در درس علامه طباطبايى حضور يافت و به فراگيرى الهيات شفا پرداخت. در همان سالها، به اتفاق گروهى از فضلا در جلسات هفتگى شبهاى پنجشنبه مرحوم علامه شركت مى‏كرد. اين درس بعدها به صورت كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» درآمد و با مقدمه و پاورقى و توضيحات مفصل و ارزنده استاد مطهرى انتشار يافت. در اين جلسات روش كار بدين صورت بود كه استاد مطهرى، مقالات را از قبل آماده مى‏كرد و در جلسه مى‏خواند و توضيح مى‏داد و به سؤالات پاسخ داده مى‏شد و گاهى متن را تغيير داده و پرسشها و پاسخها را بر آن مى‏افزود.
حضور استاد مطهرى در درس علامه طباطبايى، حضور عالمانه، محققانه و بسيار مفيد و سازنده بود علامه درباره هوش و فهم دقيق شهيد مطهرى چنين مى‏گويد: «مخصوصاً مرحوم مطهرى يك هوش فوق العاده داشت و حرف از او ضايع نمى‏شد، حرفى كه مى‏گفتيم مى‏گرفت و به مغزش مى‏رسيد.علاوه بر مسأله تقوى و انسانيت و جهات ديگر اخلاقى كه انصافاً داشت، يك هوش فراوانى هم داشت وهرچه مى‏گفتيم، هدر نمى‏رفت، مطمئن بودم كه هدر نمى‏رود. بنده وقتى كه ايشان به درسم مى‏آمدند، حالت رقص پيدا مى‏كردم از شوق و شعف، به جهت اينكه انسان مى‏داند هرچه مى‏گويد، هدر نمى‏رود و محفوظ است.»(10)
پس از مدت پنج سال كه از اقامت آيت اللّه مطهرى در قم مى‏گذشت، تقدير روزگار بر اين شد تا در تابستان 1320 به بهانه فرار از گرماى قم به اصفهان عزيمت نمايد. اين سفر، زمينه‏اى براى آشنايى با استاد يا عالم بزرگ ميرزا على آقا شيرازى و بهره مندى از منش و روش آن بزرگوار را فراهم نمود و بدينوسيله او را با عالم پهناور نهج البلاغه اميرالمؤمنين آشنا ساخت.
«تا آنكه در تابستان سال 1320، پس از پنج سال كه در قم اقامت داشتم براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم، تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد. او دست مرا گرفت و اندكى وارد دنياى نهج البلاغه كرد. آن وقت بود كه عميقاً احساس كردم اين كتاب را نمى‏شناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه‏اى كاش كسى پيدا شود و مرا با دنياى قرآن نيز آشنا سازد. از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد مورد علاقه‏ام قرار گرفت و محبوبم شد گويى كتاب ديگرى است غير آن كتابى كه از دوران كودكى آن را مى‏شناختم، احساس كردم كه دنياى جديدى را كشف كرده‏ام.»(11)
تدريس در حوزه‏
سنت حوزه‏هاى علميه همواره بر اين اساس بود كه معمولاً طلاب و روحانيون در كنار تحصيل، به تدريس نيز اشتغال داشتند.
استاد مطهرى نيز در دوران اقامت، در قم، در كنار تحصيل، به تدريس نيز مشغول شد. ابتدا تدريس ادبيات را عهده دار شد و پس از آن كتابهاى: شرح مطالع در علم منطق، شرح تجريد در علم كلام، شرح منظومه در فلسفه، رسائل، مكاسب و كفايه را تدريس نمود.
استاد كه دروس طلبگى خود را به شايستگى خوانده و فهميده بود و از روحانيون ممتاز در حوزه به شمار مى‏رفت و مراتب علمى بالايى بدست آورده بود. به زودى در شمار اساتيد بنام حوزه قرار گرفت و حوزه درسش، زبانزد اهل علم شد.
وى پس از عزيمت به تهران نيز ارتباط خود را با طلاب و روحانيون حوزه علميه قم قطع ننمود و با برگزارى كلاس درس، به تعليم و تربيت آنها ادامه داد. و از سال 1351 تا 1357 هفته‏اى سه روز به قم مى‏رفتند و دروس مهمى مانند فلسفه هگل، معارف قرآن، منظومه و اسفار را تدريس مى‏كرد.
ايشان همچنين پس از اقامت در تهران، در مدرسه علميه مروى به تدريس شرح منظومه، دانشنامه علايى و شفاى ابن سينا پرداخت و حدود 20 سال در اين مدرسه، به آموزش و تربيت طلاب و محققين علوم و فرهنگ اسلامى توفيق يافت.
استاد مطهرى پشتكار عجيبى در تدريس داشت. يكى از شاگردان وى نقل مى‏كند: «تنها استادى كه در مدرسه مروى سراغ داشتم كه قبل از اذان صبح به مدرسه مى‏آمد و نماز صبح را در مدرسه مى‏خواند، استاد مطهرى بود. با وجود آنكه در خيابان آبشار منزل داشت از آنجا قبل از اذان صبح حركت مى‏كرد و مى‏آمد و يك استكان چاى مى‏خورد و نماز صبح را ادا مى‏كرد و مى‏نشست، درسش را شروع مى‏كرد و اين درس همينطور شايد تا ساعت 8 يا 9 ادامه داشت.»(12)
آيت اللّه مطهرى علاوه بر تدريس علوم رايج در حوزه‏هاى علميه، از نظر فكرى نيز تأثيرات فراوانى در ميان روحانيون و حوزه‏هاى علميه از خود بر جاى گذارد، حضرت آيت اللّه‏العظمى خامنه‏اى درباره نقش شهيد مطهرى در حوزه‏هاى علميه چنين مى‏گويند: «من آقاى مطهرى را به وجود آورنده يك جريان روشنفكرانه روحانى در حوزه‏هاى علميه مى‏دانم. شما در حوزه‏هاى علميه، طلاب جوانى كه شاگردان آقاى مطهرى بودند( چه با واسطه و چه بى‏واسطه) و بعدها هر كدام توانستند منشأ آثار فراوانى بشوند، زياد مى‏بينيد. من بايد مطلبى را كه در مورد خودم به آقاى مطهرى گفتم در اينجا بيان كنم.
…به ايشان گفتم: من شاگرد شما هستم، تعجب كرد و گفت: شما پيش بنده درس نخوانده‏ايد، حقيقتاً بنده پيش استاد مطهرى درس نخوانده‏ام اما يكى از عناصرى كه بنيه اصلى فكرى اسلامى من را پايه گذارى كرده است. سخنرانيهاى بيست سال پيش آقاى مطهرى است.»(13)
مهاجرت به تهران‏
آيت اللّه مطهرى با آنكه علاقه زيادى به حوزه علميه قم داشت. اما در سال 1331 به تهران مهاجرت كرد كه نقطه عطفى در زندگى ايشان به شمار مى‏رود.
حضور استاد در دانشگاه را نبايد محدود به تدريس چند واحد درسى نمود، بلكه داراى آثار و بركات بسيار ديگرى بود همچون: تحقيق و پژوهش، ارائه كنفرانس‏هاى علمى، مسافرتهاى علمى، شركت در سمينارها، گفت و گو با اساتيد و شخصيتهاى علمى، ايراد سخنرانى در جمع اساتيد، دانشگاهيان، معلمان و…، شناخت نيازهاى فكرى دانشجويان و اساتيد و جهت‏دهى به پايان نامه‏ها.
استاد با حضور در دانشگاه ضمن آشنايى نزديك با عينيتها و نيازهاى جامعه مصمم شد تا براى نيازهاى زمان و مشكلات فرهنگى و اجتماعى پاسخى مناسب بيابد و به انبوه سؤالاتى كه نسل جوان با آن روبرو بود پاسخ دهد و قشر تحصيل كرده دانشگاهى را از انحرافات، شبهات دور كند تا مبادا در دام افكار الحادى و منحرف گرفتار شوند.
نحوه اشتغال استاد مطهرى در دانشگاه بدين صورت است كه در سال 1333، دانشكده الهيات آگهى استخدام يك نفر دانشيار را در رشته علوم معقول و منقول در روزنامه‏ها منتشر كرد، در پى انتشار اين آگهى،آقاى مطهرى داوطلب استخدام شد و تقاضايى را براى دانشكده الهيات فرستاد.
وى پس از آن در امتحان كتبى شركت كرد و با موفقيت آنرا پشت سرگذارد. آقاى محمد تقى مطهرى برادر استاد مى‏گويد: «در روز امتحان شفاهى، ميرزا احمدخان سعيدى، رئيس هيئت ممتحنه گفت: «مطهرى امتحان كتبى را به اين خوبى داده است، حال ببينيم آزمون شفاهى را چه مى‏كند؟» مرحوم راشد، مدير گروه فلسفه و حكمت اسلامى به استاد گفت: «آقاى مطهرى! ما ديگران را با بحث‏هاى خودمان امتحان مى‏كنيم ولى شما را با يك بحث تفألى امتحان مى‏كنيم.» كتاب امتحانى، منظومه ملاهادى سبزوارى بود. تفألى كتاب را باز مى‏كنند.
استاد مطلب را شروع مى‏كند. بحث را از منظومه به اشارات مى‏برد و از اشارات به اسفار. دراين هنگام راشد رو به استاد مى‏كند و مى‏گويد: «صبر كن! ما از بيست بالاتر نداريم، اين نمره بيست. حال، مطلب را دامه بده تا ما استفاده كنيم.» جلسه تعطيل مى‏شود.استاد مى‏شود شاگرد و شاگرد مى‏شود استاد.استاد مطهرى يك ساعت و نيم صحبت مى‏كند و مطلب را به پايان مى‏رساند. راشد مى‏گويد: «واقعاً بهره بردم» اين جمله را دوباره تأكيد مى‏كند.
ايام عيد بود كه استاد با من تماس گرفت و گفت: «بيا با هم به منزل راشد برويم» اتفاقاً، يك دانشجوى دانشكده حقوق هم آنجا بود. وى، از آقاى راشد سؤالى كرد: آقاى راشد، بى درنگ گفت: «استاد نشسته‏اند. ديگر جاى من نيست.»استاد مطهرى خودش را جمع كرد و گفت: «آقاى راشد! من كجا و شما كجا؟» آقاى راشد گفت: «بى تعارف مى‏گويم: تو از من با سوادترى. مى‏نمى‏دانستم اين قدر باسوادى.»(14)
بدين ترتيب استاد مطهرى از ابتداى حضور در دانشگاه نبوغ خود را نشان داد و خوش درخشيد.
در تاريخ 2/7/34 صلاحيت علمى استاد در دانشگاه مورد تصويب قرار گرفت و ايشان از روز بيستم آبان تدريس در دانشكده الهيات را آغاز كرد.و در مدت حضور خود در دانشگاه، در دوره‏هاى ليسانس و دكتراى دانشكده الهيات و معارف اسلامى، به تدريس دروس كليات علوم اسلامى شامل منطق، فلسفه، كلام، عرفان، اصول فقه، حكمت عملى، فلسفه مشتمل بر شرح منظومه و الهيات شفا، مقاصد الفلاسفه غزالى و نيز تاريخ فلسفه، سير فلسفه اسلامى، تاريخ مجادلات اسلامى و روابط فلسفه و عرفان پرداخت.
استاد در تاريخ 12/9/50 به عنوان مدير گروه فلسفه و حكمت اسلامى انتخاب شد. ودر تاريخ 1/4/53 حكم استادى به ايشان ابلاغ شد، ايشان پس از سالها تلاش و فعاليت مستمر علمى و خدمات ارزنده خالصانه در محيط دانشگاه در تاريخ 19/6/56 بازنشسته شد.
حضور 23 ساله استاد مطهرى در دانشگاه را بايد يكى از درخشانترين دوران زندگى سراسر تلاش و خدمت وى دانست كه با همتى بلند و عزمى راسخ توانست آثار،بركات و خدمات چشمگيرى را در مجامع علمى و در ميان دانشگاهيان از خود بر جاى گذارد.
اگراستاد فرصتى را كه براى تدريس و تحقيق در دانشكده الهيات صرف كرد، در حوزه علميه قم به تحقيق و تدريس علوم اسلامى مى‏پرداخت. بدون ترديد در رديف يكى از مراجع بزرگ و بنام تقليد قرار مى‏گرفت و شايد مى‏توانست تغييراتى و اصلاحاتى را نيز در سيستم آموزشى، تحقيقى و علمى حوزه به وجود آورد كه همواره دغدغه او بود. امام خمينى در نامه‏اى كه از نجف براى ايشان فرستادند نگرانى خود را از دور بودن استاد از حوزه علميه قم ابراز داشتند.(15) و در چند نوبت از نجف به آقاى پسنديده يا به آقاى اشراقى دامادشان نامه نوشتند كه «آقاى مطهرى را به قم بياوريد و نگهداريد، در قم بماند و به تدريس مشغول باشد.»
تأليفات و آثار
علامه مطهرى از جمله محققان و متفكران اسلامى است كه با تمام توان و با جديت و پشتكار به دفاع از مبانى اسلام پرداخت و با درك دقيق شرايط و شناخت نيازهاى زمان و آگاهى از شبهات، ابهامات و سؤالات نسل جوان، اقدام به پاسخگويى نمود. ايشان مى‏گويد: «اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته مقاله يا كتاب نوشته‏ام، تنها چيزى كه در همه نوشته هايم آن را هدف قرار داده‏ام، حل مشكلات و پاسخگويى به سؤالاتى است كه در زمينه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است. نوشته‏هاى اين بنده برخى فلسفى، برخى اجتماعى، برخى اخلاقى، برخى فقهى، برخى تاريخى است. با اين حال موضوعات اين نوشته‏ها كاملاً با يكديگر مغاير است. هدف كلى از همه اينها يك چيز بوده و بس: «دين مقدّس اسلام يك دين ناشناخته است. حقايق اين دين تدريجاً درنظر مردم، واژگونه شده است، و علت اساسى گريز گروهى از مردم تعليمات غلطى است كه به اين نام داده مى‏شود… بدين سبب اين بنده وظيفه خود ديده است كه در حدود توانايى در اين ميدان انجام وظيفه نمايد.»(16) استاد هدف فوق را سرلوحه تأليفات و آثار خويش قرار داد و بدين منظور در هر زمينه‏اى كه احساس نياز كرد كه بايد دست به قلم برد، وارد شد و كتابى را به نگارش درآورد. تنوع آثار آن متفكر بزرگ در فقه، اصول، فلسفه، كلام، تايخ، قرآن، حقوق، اخلاق، و امور اجتماعى و ساير رشته‏ها كه همگى از اتقان، انسجام، استحكام و جاذبيت برخوردار است، نشانه عمق و گستره درياى دانش و عظمت و والايى انديشه و تفكر ايشان است.
همين افتخار او را بس است كه شخصيتى همچون امام خمينى كه اسلام‏شناسى متفكر و عالم و مجتهدى بزرگ است، تمامى آثار او را مفيد، خوب و انسان ساز بداند.(17) از اينرو بايد استاد مطهرى را يكى از موفقترين نويسندگان و محققانى دانست كه موفق شد با نسل امروز و جوانان ارتباط برقرار كند واسلام ناب و راستين را به دور از هرگونه التقاط و انحراف و تحجر و كژانديشى براى اين نسل معرفى نمايد و آنها را با اسلام آشنا و مأنوس كند.
بررسى مجموعه آثار و تأليفات آيت اللّه مطهرى كه قريب يكصد جلد مى‏باشد، در اين نوشتار مقدور نيست ولى به اجمال بايد گفت كه اولين مقاله استاد در سال 1332 در نشريه حكمت قم انتشار يافت.
اولين اثر استاد هم مقدمه و پاورقى بر جلد اول اصول فلسفه و روش رئاليسم است كه در اسفند 1332 منتشر شد. متن كتاب نوشته مرحوم علامه طباطبايى است ولى با توجه به اختصار و دشوارى فهم آن، از علامه تقاضاى نوشتن شرحى بر آن شد، علامه اين كار را بر عهده شهيد مطهرى واگذار كرد كه خوشبختانه استاد به خوبى و شايستگى تمام آن را به انجام رساند و منتشر كرد. اين كتاب نقش بسيار مؤثرى در اثبات بى‏پايگى فلسفه مادى داشته است و از عميق‏ترين و تحقيقى‏ترين آثار استاد مطهرى به حساب مى‏آيد.
آثار فلسفى علامه مطهرى متجاوز از 25 جلد مى‏باشد
استاد مطهرى علاوه بر تأليف و انتشار دهها جلد كتاب ارزشمند در موضوعات مختلف هرگاه مطلب غير واقعى و مخالف مبانى اسلام در نشريه‏اى منتشر مى‏شد در صورت امكان اقدام به پاسخگويى و رفع شبهه مى‏نمود از جمله در سال 1345 ابراهيم مهدوى در مجله زن روز، مطالبى در مورد حجاب و زن نوشت استاد مطهرى در سلسله مقالاتى در 33 قسمت به تبيين و تشريح حقوق زن در اسلام پرداخت كه بعدها با عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر شد.
فعاليتهاى فرهنگى ديگر
آيت اللّه مطهرى به موازات تدريس و تأليف، با حضور در مجامع علمى و فرهنگى و ايراد سخنرانى، خدمات بزرگى را به اسلام و فرهنگ اسلامى نمود. گرچه سخنرانيهاى استاد پس از ورود به تهران اولين سخنرانيهاى ايشان به حساب نمى‏آيد، ولى مى‏توان آنرا سر فصل جديدى در زندگى وى دانست.
سال 1334 اولين سالى بود كه از استاد براى سخنرانى در انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان دعوت به عمل آمد. در سالهاى 1337 و 1338 كه انجمن اسلامى پزشكان تشكيل شد، استاد از سخنرانان اصلى انجمن بود. به طورى كه در سالهاى 1340 تا 1350 آن بزرگوار تنها سخنران انجمن بود. وى در اين جلسه مسايل فلسفى، فقهى و ايدئولوژيكى اسلام را در زمينه‏هاى اصول پنجگانه توحيد،عدل، نوبت، امامت، معاد، مسأله زن از ديدگاه قرآن، مباحث اقتصاد اسلامى، بيمه و بانكدارى در اسلام و مسأله بردگى را مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار داد كه بعدها در قالب كتاب منتشر شدند.
استاد چند سخنرانى در سلسله كنفرانسهاى علمى درباره عرفان و حكمت حافظ در دانشكده الهيات و معارف اسلامى ايراد كرد كه با عنوان عرفان حافظ به چاپ رسيده است.
به مرور سخنرانيهاى استاد اوج گرفت و بيشتر دانشگاهها و مراكز علمى سراسر كشور را زير پوشش خود قرار داد و استاد به عنوان خطيبى بلندآوازه، فيلسوفى صاحب نظر، اسلام‏شناسى متبحر و عالمى جامع در علوم منقول و معقول ظاهر شد و به تبليغ دين و دفاع از اصول اسلام و هدايت جوانان پرداخت.
استاد مطهرى همچنان كه در تأليف و آثار خود دقتهاى لازم و وقت كافى مى‏گذاشت و مطالبى منسجم، متقن و محكم ارائه مى‏داد، براى مطالعه سخنرانى‏هاى خود نيز وقت كافى در نظر مى‏گرفت و با مطالعات جامع و لازم به مباحث خويش عمق و غنا مى‏بخشيد و مطالبى نو و بديع ارائه مى‏نمود. يكى از دوستان استاد مطهرى نقل مى‏كند كه يك بار استاد مطهرى را براى سخنرانى دعوت كردند و او با تواضع و صراحت تمام گفت: «آمادگى لازم جهت اين سخنرانى نيافته‏ام، من براى هر سخنرانى، حداقل 20 ساعت مطالعه دارم.»(18)
اين چنين بود كه سخنرانى‏هاى شهيد مطهرى مورد استقبال گسترده مجامع علمى و فرهنگى شهرهاى مختلف قرار گرفت و روز به روز بر دعوت از ايشان براى ايراد سخنرانى افزوده مى‏شد.
بالأخره رژيم پهلوى، روشنگرى‏ها و هدايت‏هاى آيت اللّه مطهرى را تحمّل نكرد و ساواك در سال 1354 ايشان را ممنوع المنبر نمود. ساواك در يكى از اسناد خود چنين آورده است: «نامبرده بالا يكى از روحانيون ناراحت و افراطى است كه اكثراً در بالاى منبر مبادرت به اظهارات خلافى مى‏نمايد خواهشمند است دستور فرمائيد مشاراليه را ممنوع المنبر نموده و از نتيجه اين سازمان را آگاه سازند.»
ممنوع المنبر بودن ايشان تا آستانه پيروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت.
همچنين استاد مطهرى همزمان با تحصيل، در ايام تبليغى به همراه ساير همراهان، اقدام به سفرهاى تبليغى مى‏نمود و راهى مناطق مختلف مى‏شد سفر به اراك، همدان، اصفهان و نجف آباد از آن جمله بود.
تأسيس حسينيه ارشاد
استاد مطهرى در راستاى فعاليتهاى فرهنگى خود، از سالها پيش در فكر تأسيس يك مركز دينى، علمى، فرهنگى و تحقيقى براى آموزش معارف اسلامى و انتقال تعاليم دينى به نسل جوان و عموم مردم بود. اين ايده تا حد زيادى با تأسيس حسينيه ارشاد در سال 1346 محقق شد.
استاد كه خود در تأسيس حسينيه ارشاد نقش مهمى داشت و از اعضاى هيأت مديره آن بود، اميدوار بود كه اين مركز بتواند در شناساندن اسلام و ايدئولوژى اسلام و تعاليم دينى، توفيق مطلوبى به دست آورد، از اين رو با عشق و علاقه زياد، قسمتى از وقت خود را صرف اداره آن نمود، ايشان در شرائطى «حسينيه ارشاد» را مركز نشر و ترويج دين، عقايد اسلامى و معارف دينى در طول سال نمود كه «حسينيه‏ها» تداعى گر روضه خوانى و عزادارى سالار شهيدان، آنهم به صورت ناقص در ماههاى محرم و صفر بود. وى علاوه بر برگزارى مجالس عزادارى سالار شهيدان به شكل صحيح و منطقى، حسينيه را مركز تفكر و خردمندى كرد و بنيان فكرى و فرهنگى جامعه را در راستاى اهداف شهادت امام حسين(ع) قرار داد و با فعاليتهاى خود در اين مركز ثابت كرد كه حسينيه نه تنها مكان عزادارى، بلكه پايگاه بزرگ انديشه اسلامى است.
استاد مطهرى در زمينه دعوت دانشمندان اسلامى براى همكارى علمى با حسينيه نقش بسيار مؤثرى داشت، خود نيز سخنرانى‏هاى متعددى در آنجا ايراد مى‏نمود كه سه عنوان از آنها عبارت است از: تحريفات در واقعه تاريخى عاشورا، حماسه حسينى، جاذبه و دافعه على(ع).
متأسفانه عليرغم تلاشها و فعاليتهايى كه استاد مطهرى در حسينيّه ارشاد انجام داد و سعى نمود، اين مركز را از افراط و تفريط دور نگهدارد ولى به دليل كارشكنيها و خود سرى‏هاى مدير داخلى حسينيه ارشاد و بى اعتنايى به استاد مطهرى در انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر، استاد مطهرى، به ناچار در سال 1349 از فعاليت در حسينيه كناره‏گيرى كرد.
وى در بيان علت كناره‏گيرى خود چنين مى‏گويد: «خوب نمى‏شود كه ما يك مؤسسه را به وجود آورده‏ايم، مردم اينجا را متعلق به ما مى‏دانند، ما ندانيم اينجا كى سخنرانى مى‏كند يا مثلاً چه موقع كتابش مى‏خواهد چاپ بشود يا چه مطالبى گفته مى‏شود.»
يكى ديگر از فعاليت‏هاى تبليغى آيت‏اللّه مطهرى، در مسجدالجواد تهران بود كه در سالهاى 1349، 1350 و 1351 عهده دار مسؤوليت آن بود و در بيشتر موارد سخنران اصلى مسجد بود و موضوعات آن بيشتر جنبه قرآنى داشت.
مطالبى كه در اين نوشتار درباره شخصيت علمى و فرهنگى آيت اللّه مطهرى بيان شد، همه نشانگر عشق و علاقه فراوان به امور علمى، فرهنگى، تبليغى و تأليف كتاب است. تداوم اين برنامه آرزويى بود كه استاد پس از پيروزى انقلاب داشت.
شهيد آيت اللّه مفتح نقل مى‏كند: در سال گذشته در اوج مبارزات به من مى‏فرمود: «به خدا اگر امام و رهبر ما پيروز بشود، هيچ پستى من نمى‏خواهم، هيچ مقامى نمى‏خواهم، براى همين زندگى كه الآن دارم، كتابخانه‏ام براى من بهترين لذت است، من همين را مى‏خواهم كه بنشينم و كتاب بنويسم، بنشينم و تحقيق كنم، بنشينم از اسلام عزيز دفاع كنم، اين هدف من است.»(19)
پى‏نوشت‏ها:
1. پاره‏اى از خورشيد، ص 359 – 360 به نقل از دكتر حسين غفارى.
2. مصلح بيدار، ج 2، ص 408.
3. همان، ج 1، ص 275.
4. پاره‏اى از خورشيد، ص 51.
5. خدمات متقابل ايران و اسلام، ص 614.
6. عدل الهى، ص 111 – 113.
7. همان، ص 250.
8. ويژه نامه استاد مطهرى، حزب جمهورى اسلامى، به نقل از حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى، ص 203.
9. علل گرايش به ماديگرى، ص 11 – 12.
10. مصلح بيدار، ج 2، ص 277 – 278.
11. سيرى در نهج البلاغه، مقدمه كتاب.
12. مصلح بيدار، ج 1، ص 54 – 55، مصاحبه با سيد محمد باقر حجتى به نقل از مجله جهاد، 18/2/1361.
13. روزنامه اطلاعات، 12/2/1360.
14. پاره از خورشيد، ص 86 – 87.
15. نامه‏ها و ناگفته‏ها، ص 17.
16. عدل الهى، مقدمه كتاب.
17. صحيفه امام، ج 16، ص 242.
18. يادنامه اولين كنگره بررسى شناخت ابعاد فرهنگى، علمى استاد شهيد مطهرى، ص 19.
19. روزنامه جمهورى اسلامى، 2/1359.
به نقل از ويژه نامه جمهورى اسلامى مورخه 12 ارديبهشت 83.

/

سخنان معصومان اندوخته اى براى فردا

سخنانى از امام على عليه السلام‏
اندوخته‏اى براى فردا
«انّ المالَ و البَنينَ حَرثُ الدُّنيا، و العمل الصالح حَرثُ الآخرة.»
(نهج البلاغه، خطبه 23)
ثروت و فرزندان، كِشته‏هاى اين جهانند و عمل صالح، كِشت آخرت است.
«اعمَلوا فى غَيرِ رِياءٍ ولاسُمعَةٍ، فانّه مَن يَعمَلُ لِغَيرِ اللّه يَكِلهُ اللّهُ لمن عَمِلَ له.»
(نهج البلاغه، خطبه 23)
در كارها ريا و خودنمايى بخرج ندهيد چون هر كس كه كارى را براى غير خدا انجام دهد، خداوند او را به همان كس وامى‏گذارد.
«ألا و إنَّكُم فى أَيّام أمَلٍ مِن وَرائِهِ أجَلٌ، فَمَن عَمِلَ فى أيّام أمَلِهِ قَبلَ حُضُورِ أجَلِهِ فَقد نَفَعَهُ عَمَلُهُ، وَ لَم يَضرُرهُ أَجلُهُ، و مَن قَصَّرَ فى ايام أمَلهِ قبلَ حضورِ أَجَلِهِ فَقَد خَسِرَ عَمَلُه و ضرّهُ أجَلُه.».
(نهج البلاغه، خطبه 28)
آگاه باشيد همه در دوران آرزويى به سر مى‏برند كه اجل در پى آن است، بنابراين هر كس پيش از رسيدن اجلش در همان دوران آرزوها به عمل پردازد، اعمالش به او سود مى‏بخشد و فرا رسيدن مرگش به او زيانى نمى‏رساند، و كسى كه در اين ايام آرزو و پيش از رسيدن مرگ در عمل كوتاهى كند گرفتار خسران شده و فرا رسيدن مرگش براى او زيان خواهد داشت.
«فليعمل العامل منكم فى أيّام مَهَلِهِ قَبلَ إرهاق أجَلِه و فى فَراغِه قَبلَ أوان شُغُلِه، و فى مُتَنَفَّسِهِ قَبلَ أن يُؤخَذَ بِكَظَمِه لِيُمَهِّد لِنَفسِهِ و قَدَمِه، وَ ليَتَزَوَّد من دارِ ظَعنِهِ لِدار اقامَتِه.»
(نهج البلاغه، خطبه 86)
آنان كه اهل علمند، پيش از آن كه اجلشان فرا رسد در ايام مهلت بايد به عمل بپردازند و در ايام فراقت پيش از آن كه گرفتار شوند تلاش كنند و قبل از آن كه راه گلو بسته شود نفس بكشند! و براى خود و جايى كه مى‏روند آماده كنند، و از اين سرا كه سرانجام بايد كوچ كرد براى منزلگاه ابدى تدارك ببينند.
«إعمَلُوا ليومٍ تُذخَرُ له الذَّخائِرُ و تُبلى فيه السَّرائر»
(نهج البلاغه، خطبه 120)
براى آن روزى كه اندوخته‏ها را پس انداز مى‏كنند و اسرار فاش مى‏گردد، عمل كنيد.
«إعمَلُوا لِلجنّةِ عَمَلَها، فانّ الدّنيا لم تُخلَق لكم دارَ مُقامٍ، بل خُلِقَت لَكُم مَجازاً لِتَزَوَّدُوا مِنها الأعمالَ الى دارِ القَرار.»
(همان، خطبه 132)
براى رسيدن به بهشت عمل شايسته آن را انجام دهيد، زيرا دنيا براى سكونت دائمى شما خلق نشده، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته‏اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه براى سراى دائمى فراهم سازيد.
«العامِلُ بِالعِلم كالسائِرِ عَلَى الطريقِ الوَاضِحِ، فَليَنظُر ناظِرٌ أسائِرٌ هو أم راجِعٌ.».
(همان، خطبه 154)
آن كه از روى آگاهى و علم عمل مى‏كند مانند رهروى است كه در جاده روشن قدم برمى‏دارد پس بايد بنگرد كه به پيش مى‏رود يا عقب بر مى‏گردد.
«إعلم أنّ لكُلِّ عَمَلٍ نَباتاً، و كُلُّ نباتٍ لاغنى بِهِ عَن الماءِ، و المِياهُ مُختَلِفةٌ، فما طابَ سَقيُهُ طابَ غَرسُه وَ حَلَت ثَمَرتُهُ، و ما خَبُثَ سَقيُهُ خَبُثَ غَرسُهُ، وَ أَمَرَّت ثَمَرَتُه.»
(همان)
بدان براى هر عملى نبات و رويشى است و هر نبات و رويشى بى نياز از آب نيست، و آنها مختلف‏اند، آنچه آبيارش خوب باشد، درختش نيكو و ميوه‏اش شيرين است و آنچه آبياريش بد و ناپاك، درختش پليد و ميوه‏اش تلخ خواهد بود.
«طُوبى لِمَن ذَكَر المَعَادَ و عَمِلَ لِلحِساب.»
(نهج البلاغه، حكمت 44، عقد الفريد، ج 3، ص 238)
خوشا به حال كسى كه معاد را به ياد آورد و براى روز حساب (قيامت) كار كند.
«شَتّانَ ما بينَ عَمَلَينِ: عَمَلٍ تَذهَبُ لَذَّتُه وَ تَبقى‏ تَبِعَتُه، وَ عَمَلٍ تَذهَبُ مَؤونَتُه وَ يَبقى أجرُه.»
(نهج البلاغه، حكمت 95، بحارالانوار، ج 71، ص 317)
چه بسيار دور است فاصله ميان دو كردار: كردارى كه لذتش مى‏رود و گناهش مى‏ماند و كردارى كه رنجش مى‏گذرد و پاداشش مى‏ماند.

/

دانستنيهايى از قرآن مواظب خويشتن باشيد

مواظب خويشتن باشيد
«يا أيها الذين آمنوا عليكم أنفسكم، لا يضركم من ضل إذا اهتديتم، إلى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون»
( سوره مائده،آيه 105)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، بر شما لازم است كه مواظب خويشتن باشيد.. حال كه شما هدايت شده‏ايد، زيان كسى كه گمراه شده است، به شما نمى رسد.. بازگشت همه شما به سوى خدا است تا شما را به آنچه عمل مى‏كرديد، آگاه سازد.
هرچند آيه تصريح مى‏كند كه اگر شما مواظب خود باشيد و از راه راست منحرف نشويد، ضرر گمراهان به شما نخواهد رسيد ولى از آن استفاده دورى جستن از امر به معروف و نهى از منكر نمى شود چه اينكه برخى مردم نا أبالى و بى قيد و بند و راحت طلب‏خواهند از اين آيه استفاده غلط بكنند و بگويند كه آيه صراحت دارد بر اينكه زيان گمراهان به ما نمى رسد و ما بايد فقط مواظب خودمان باشيم و كارى به كار ديگران نداشته باشيم، و با اين استدلال غلط شانه از زير بار مسئوليت خالى مى‏كنند و نه تنها امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند بلكه اگر كسى خواست امر به معروف كند يا از فسادى جلوگيرى نمايد، او را منع مى‏كنند و به آيه استدلال مى‏كنند. و روشن است كه اين استفاده نامشروع از چنين آيه مباركى است زيرا اين آيه نيامده است كه آيات بسيار امر به معروف و نهى از منكر را نسخ كند بلكه مطلب ديگرى را گوشزد مى‏كند.
در كوتاه سخن مى‏خواهد بگويد اگر شما اعمال خود را انجام داديد و امر به معروف و نهى از منكر را كنار نگذاشتيد و به تكليف خود عمل كرديد، ديگر ناراحت نباشيد كه بيشتر مردم گمراهند و راه راست را كنار گذاشته و به سوى خطهاى كژ و انحرافى روى‏آورند، زيرا در آن صورا زيان گمراهى آنان به شما نخواهد رسيد. و درست اين مطلب به عكس تصور واهى آن خوشگذرانان است، زيرا مى‏خواهد تأكيد كند كه شما تكليف خود را انجام دهيد، آنگاه نترسيد كه خداوند شما را به گناه قومتان مؤاخذه كند.
عليكم أنفسكم، معنايش اين نيست كه تنها گليم خودرا از آب بيرون بكشيم، و نگاهى به ديگران كه در منجلاب فساد و گناه غرق شده‏اند نياندازيم زيرا امر شده‏است كه نه تنها خودرا بلكه على الاقل خويشان خود را نجات دهيم “قو أنفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة” خود و خويشان خود را از آتشى دور نگه داريد كه هيزمش مردم و سنگهاست.
و اصلا در روايتى ديدم كه رسول خدا در تفسير آيه فرمود: “آمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما أصابك حتى اذا رأيت شحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب كل ذى رأى برأيه، فعليك بنفسك و دع عنك أمر العامة “(تفسير عياشى ج‏1 ص 348) در اين آيه مى‏بينيم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله تأكيد بر امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند تا سوء استفاده از آيه نشود و تا آنجا بر آن امر تأكيد دارد كه از طرف مقابل مى‏خواهد كه در اين راستا پيش برو و هر چه بر سرت آمد براى خدا تحمل كن و در صورتى كه نتوانستى عامه مردم را نجات دهى و آنان به راى و نظر خود بسنده كردند و نظر تو را نپذيرفتند، و به كار زشت خويش شادمان بودند، و بخل و هواى نفس بر آنان حكومت مى‏كرد، آنها را رها كن و به خودت برس وعوام را به كار خود واگذار. پس اصل امر به معروف است و اصل بر حذر داشتن ديگران از خطر فساد و انحراف است و در صورتى كه كار به جائى نرسد خود را درياب و مواظب باش كه مانند آنان به انحراف كشيده نشوى و مطمئن باش كه در روز رستاخيز، آنگاه كه همه شما به سوى خداى خود بازگشتيد ، هر كس به جزاى كار خويش مى‏رسد و در محكمه عدل الهى، ظالمان و فاسدان كيفر خواهند شد و شما مؤمنان هدايت يافته پاداش خوبى خواهيد داشت.
آرى ! اگر شما خودتان را نگه داشتيد و به سوى انحراف و خطهاى ضد خدائى كشيده نشديد، تمام دنيا اگر كافر شوند به شما آسيبى نخواهد رسيد زيرا هر كسى در گرو كار خويشتن است: “كل نفس بما كسبت رهينة” ولى همانطور كه بيان شد ضمن اين كه بايد مواظب اعمال و رفتار خود باشيم نبايد هرگز در بازداشتن ديگران از كارهاى بد و گناه كوتاهى كنيم زيرا رسول خدا پيوسته فرموده است كه هر كس منكرى را ببيند و بتواند آن را تغيير دهد واجب است كه تغيير دهد، آغاز با دست و اگر نتواند با زبان و در صورتى كه نتواند لا زبان ديگران را از كار بد نهى كند واجب است كه با قلبش اظهار ناراحتى كند “من رأى منكرا واستطاع أن يغيره فليغيره بيده و ان لم يستطع فبلسانه و ان لم يستطع فبقلبه” و با قلب خويش معنايش آن نيست كه فقط در درون خود ناراحت باشد بلكه به نحوى اين ناراحتى را ابراز كند تا طرف مقابل متوجه بدى و زشتى كارش شود.
به هر حال چنانكه گفته شد از خود كلمه “عليكم أنفسكم” شود استنباط كرد كه براى نجات خويش بايد به فكر چاره براى ديگران نيز بود، پس جائى براى شانه خالى كردن در نظام محمدى نيست ولى در صورتى كه وظيفه‏ات را به خوبى و چنانكه مأموريت دارى، انجام دادى ولى نتوانستى به نتيجه مثبتى برسى، بر تو تكليفى نيست و تمرد و عصيان آنان تورا آسيبى نخواهد رساند، آنها را رها كن و از آنان جدا شو و به راه خودت كه پيروى از حق است ادامه بده و مطمئن باش كه در روز ديدار با خدا، تو پاداش خوبيهايت را خواهى ديد و آنان كيفر گناهانشان را زيرا نه تنها تو بلكه حتى رسول خدا نيز نمى تواند آنان را كه خداوند بر قلبهايشان مهر زده است، هدايت كند. مگر نه خود به رسولش مى‏فرمايد: “انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء”. به اين اميد كه ما جزو هدايت شدگان باشيم آمين رب العالمين.

/

سلام؛ چراغ سبز آشنايى

سلام، چراغ سبز آشنايى‏
اشاره‏
در ميان هر ملت و جمعيتى در هنگام برخورد با يكديگر الفاظ و آدابى براى اظهار محبت و دوستى وجود دارد. در شريعت اسلام كه كاملترين دين الهى است نيز براى جلب محبت و ايجاد رابطه دوستى و برادرى در جامعه اسلامى دستورات مفيد و مؤثري داده است و از آن جمله «سلام» كردن است. در اين شريعت انسان‏ساز مستحب كه در برخورد دو فرد مسلمان، يكى به ديگرى سلام كند، يعنى بگويد: «سلام عليكم»، سلامتى و امنيت بر شما، طرف مقابل در پاسخ اين ابراز محبت بگويد: «سلام عليكم» البته بهتر آن است كه در جواب اضافه نموده و رحمت و بركات خداوندى را براى سلام كننده خواستار گردد. چنان كه قران‏كريم بر اين شيوه تأكيد نموده است(1) در اين كتاب آسمانى كه كامل‏ترين كتاب تربيتى و اخلاقى است و جامع هدفها و روشهاى تربيتى در ابعاد فردى و اجتماعى را دربردارد، درباره اين خصلت پسنديده دستورالعملهاى اخلاقى بسيار ارزنده‏اى دارد. ازاين‏رو، دراين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در آيات روح بخش قرآن كريم و روايات اسلامى، جايگاه و اهميت اين سنت پسنديده اسلامى را مورد بررسى قرار دهيم.
مفهوم سلام‏
«سلام» در لغت به معانى گوناگونى آمده است: به معناى تحيت، سلامت، صلح و آشتى، تعظيم و تكريم، و به معناى درود گفتن و تهنيت به زبان آوردن هم به كار رفته است(2) چنان كه در آيه شريفه: «وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتّبَعَ الهُدى»(3) به معناى تحيت است.
سلام، اطمينان دادن به فرد مقابل است كه: هم سلامتى و تندرستى تو را خواستارم، هم از جانب من آسوده باش و مطمئن، كه گزندى به تو نخواهد رسيد. من خيرخواه تو هستم، نه بدخواه و كينه‏ورز و دشمن. نيز نوعى درود و تحيّت اسلامى است كه دو مسلمان به هم مى‏گويند.
معنى «سلام عليكم» در اصل «سلام الله عليكم» است، يعنى درود پروردگار بر تو باد، ياد خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان باشى؛ به همين جهت سلام كردن يك نوع اعلام دوستى و صلح و ترك دشمنى و جنگ محسوب مى‏شود. اين معناى شعار اسلامى سلام است.
كلمه «سلام» از مقدس‏ترين كلمات است. از پيامبر اسلام(ص) نقل شده است كه: «السلام اسم من اسماء الله وضعه الله فى الارض، فأفشوه بينكم»(4) سلام نامى از نامهاى خداست، آن را در زمين به امانت نهاده است، پس سلام را در ميان خودتان فاش كنيد.
پيشينه سلام
سلام و تحيت، از اموري نيستند كه پس از ظهور اسلام حادث شده باشد، بلكه مصاديق مختلف آن در ميان اقوام و ملل پيش از اسلام نيز سابقه دارد؛ در آيات مختلف قرآن‏كريم تعبيراتى وجود دارد كه نشانگر وجود اين سنّت در ملل گذشته دارد، از جمله آنها: در سوره «ذاريات» در داستان حضرت ابراهيم(ع) آمده است: «هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين» آيا خبر مهمانهاى بزرگوار (فرشتگان مأمور مجازات قوم لوط) ابراهيم به تو رسيده است؟! «اذ دخلوا عليه، فقالُوا سَلاماً، قال سلامٌ قومٌ منكرون» در آن زمان بر او وارد شدند و گفتند: «سلام بر تو!» او گفت: «سلام بر شما كه جمعيت ناشناخته‏ايد!»
و «السَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ اُبْعَثُ حيَّا»(5) و سلام خدا بر من، در آن روز كه متولد شدم، و در آن روز كه مى‏ميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد.
اين آيات نشانگر آن است كه در زمان حضرت ابراهيم و حضرت عيسى(ع) تحيت و سلام وجود داشته است. از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است.(6) همچنين حكايت شده:
«روزى يكى از اعراب جاهلى جهت شنيدن آيات قرآن‏كريم به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيد و در ابتداى سخن براى تحيت چنين گفت: «انعم صباحاً» كه حضرت در جواب فرمود: خداى من تحيت بهتر از اين فرستاده و آن اين است كه بگوييم «سلام عليكم».(7)
و نيز در تاريخ، آداب و رسوم مختلفى از ملل پيشين نقل شده است كه شريعت اسلام در بسيارى از موارد برخى از آن عادات و رسوم را نيك و پسنديده بود، امضاء نموده است كه نمونه‏هايى از آن مانند حج و …را مورد پذيرش قرار داده است و سپس برخى اصلاحات و تغييرات در آن سنن و آداب انجام داده است و مواردى كه كاستيهايى در آنها وجود داشته است را جبران نموده است. سنت پسنديده «سلام و تحيت» هنگام ديدار، ورود به خانه و آغاز به سخن گفتن، نيز از مواردى است كه شريعت مقدس اسلام آن را تأييد نموده و دستورات خاصى نيز براي آن وضع نموده است.
جايگاه سلام در آيات و روايات‏
واژه «سلام» بيش از 40 بار در قرآن‏كريم بكار رفته است؛ گاهى خداوند خود، بر بندگان برگزيده‏اش، يعنى انبياء(ع) سلام مى‏فرستد «سَلامٌ عَلىَ المُرْسَلِينَ».(8) و «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ…»(9) و «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ»(10) سلام خود پاداشى براى بندگان صالح است. از رشديافتگان و راهيان بهشت با «سلام و تحيت» استقبال مى‏شود.
«و عبادالرحمن… اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحيّةً و سلاماً»(11) آنها (عبادالرحمن) كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيبائيشان به آنان پاداش داده مى‏شود. و در آن با تحيت و سلام روبه‏رو مى‏شوند.
و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مى‏گويد، چنان‏كه در آيه 58 سوره «يس» مى‏فرمايد: «سلام قولاً من رب رحيم» براى آنها سلامى است از سوى پروردگار رحيم و در آيه 23 و 24 سوره «يونس» مى‏فرمايد: «و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم» فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى‏شوند و به آنها مى‏گويند، سلام بر شما.
در اين كه معناى «تحيت» و «سلام» در اينجا يكسان است يا تفاوت دارد؟ در ميان مفسران اختلاف است،، ولى با توجه به اين كه تحيت در اصل به معنى دعا براى زندگى و حيات ديگرى است، و سلام از ماده سلامت است، و به معنى دعا براى كسى است، بنابراين چنين نتيجه مى‏گيريم كه واژه «تحيت» به عنوان درخواست حيات است و واژه «سلام» براى توأم بودن اين حيات با سلامت است، هر چند گاهى ممكن است اين دو كلمه به يك معنى بيايد. البته تحيت در عرف معنى وسيعترى پيدا كرده و آن هرگونه سخنى است كه در آغاز ورود به كسى مى‏گويند و مايه خوشحالى و احترام و اظهار محبت نسبت به او مى‏باشد.
فرشتگان هنگام دخول اهل بهشت آنها را با سلام و تحيت داخل مى‏نمايند: «اُدْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الخُلُود»(12) و «اِنَّ المُتَّقِينَ فِى جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ. اُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ.»(13)
همچنين تحيت اهل بهشت نيز سلام است و شكر الهى «دَعْويهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخَرُ دَعْويهُمْ أَنِ الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِين.َ»(14)
همچنين يكى از نامهاى بهشت نيز دارالسلام است «وَاللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِالسَّلام…»(15)
افزون بر آيات فراوانى كه درباره تحيت و سلام وجود دارد، در منابع روايى اصيل اسلام نيز احاديث فراوانى وارد شده است كه به ذكر چند روايت بسنده خواهيم كرد.
دين اسلام يك دين اجتماعى است، ضمن اين كه دستورهاى فردى زيادى نيز قرار داده است؛ نماز جماعت، حج، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و… دستورهاى اجتماعى اسلام هستند. جعل اين‏گونه قوانين توسط شارع در قبال اجتماع بيانگر اهميت او به اجتماع و تشويق توده مردم به حضور در جامعه اسلامى است.
سلام كردن و برخورد خوب، يكى از درهاى مهم در برقرارى روابط اجتماعى سالم است كه اين همه مورد تأكيد دين مبين اسلام قرار گرفته است.
سلام در ايجاد رابطه دوستى و محبت و تقويت روح تعاون و همكارى و همدلى بين مسلمانان نقش قابل توجهى دارد. اسلام تأكيد زيادى بر روى حب و بغض دارد و از صفات مؤمنين، حبّ به مؤمن و بغض نسبت به دشمنان اسلام است.(16)
سلام، خود هديه و صدقه نيكى است، پيامبر اسلام(ص) درباره فرمود: «من الصدقة أن تسلّم على الناس و انت طلق الوجه»(17) از جمله صدقه، اين است كه به مردم سلام كنى و همواره گشاده‏رو باشى.
هرگز شايسته نيست از سلام‏كردن كه خود بذرافشانى مهر و محبت و دوستى است مضايقه كنيم. به فرموده امام صادق(ع): «البخيلُ مَن يبخِلَ بِالسّلام»(18) بخيل، كسى است كه از سلام دادن به ديگرى بخل ورزد.
آرى، براستى سلام دادن به ديگرى نه تنها چيزى از قدر و جايگاه انسان نمى‏كاهد و هيچ ضرر و زيان مادى، آبرويى و…ندارد، بلكه محبت‏آور و صفابخش است و خداپسند و سيره رسول خدا(ص) و روش و منش اولياء الهى است. به علاوه، نشانه‏اى از تواضع و فروتنى و نداشتن كبر است. انسانهاى متواضع، نه تنها زيان نمى‏بينند، بلكه عزّت و محبوبيّت هم پيدا مى‏كنند.
امام صادق(ع) در روايت ديگرى فرمود: «مِنَ التّواضُعِ اَنْ تُسلِّمَ عَلى مَنْ لَقيتَ»(19) از نشانه‏هاى فروتنى اين است كه به هر كس برخوردى، سلام دهى.
سلام روزنه رحمت و مغفرت خداوند است: «ان من موجبات المغفرة بذل السلام و حسن الكلام» بشارتى است از رسول حق(ص) كه از موجبات رحمت و آمرزش الهى، اداى سلام و نيكى كلام است.
از دلائل اهميت سلام كردن، جواز ردّ سلام در نماز، بلكه با شرائطى وجوب آن است؛ تكلم نمودن در نماز و لو اين كه كلام دو حرف باشد، موجب بطلان نماز است، و لى در مورد جواب سلام استثناء شده است. در كتاب شريف «عروة الوثقى»، وجوب ردّ سلام در نماز را لازم مى‏دانند و آن را از واجبات كفائى مى‏شمرند.
ادب و آداب سلام‏
الف) ابتداء به سلام‏
آغاز كردن به سلام در برخورد با برادران ايمانى، يكى از عوامل نيرومند جلب محبت است. در روايات اسلامى تأكيد فراوان بر شيوه پسنديده (ابتداء به سلام) شده، تا آنجا كه در منابع روايى وارد شده كه: اگر كسى پيش از سلام، شروع به سخن كرد، جواب ندهيد؛ چنان كه امام صادق(ع) از پيامبر(ص) نقل مى‏كند كه فرمود: «مَنْ بَدَءَ بالكلام، قبلَ السّلامِ فَلا تُجيبوهُ»(20)
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏كند كه آن حضرت(ص) فرمود: «اولىَ الناس باللّه و رسوله من بدأَ بالسلام»(21) نزديكترين و مقرّب‏ترين مردم به خدا و رسولش كسى است كه ابتداء به سلام نمايد.
امام سجاد (ع) فرمود: «از اخلاق مؤمن، انفاق به قدر قدرت، و سعت در معيشت به اندازه توانايى مالى، به عدالت رفتار كردن با مردم و ابتداء به سلام است.»(22)
در روايات آمده كه «سواره» بر «پياده»، و آنها كه مركب گرانقيمت‏ترى دارند، به كسانى كه مركب ارزانتر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و موقعيتهاى خاص مادى است، در حالى كه در اين عصر فراصنعتى مى‏بينيم كه تحيت و سلام را وظيفه افراد پائين‏تر مى‏دانند و شكلى از استعمار و استعباد و بت‏پرستى به آن مى‏دهند. و اين بيانگر دور شدن از اخلاق اسلامى است.
از رفتارهاى بسيار درخور توجه پيامبراكرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) تقدم در سلام (ابتداء به سلام) بود؛ آن بزرگواران به همه، حتى به كودكان و نوجوانان سلام مى‏كردند. البته ناگفته نماند، اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتر از نظر سن، بر بزرگتر سلام كنند ندارد؛ زيرا اين يك نوع ادب و تواضع انسانى است و ارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و موقعيتهاى مادى ندارد.
تقدم در سلام كردن نه تنها به عنوان يك رفتار نيكو مورد توجه بوده، نشان دهنده رشد شخصيت، فروتنى و نفى كبر و غرور و منش جاهلانه است، بلكه خود سرمشق خوبى براى تمرين مهارت‏هاي كلامى و اخلاقى است. روشن است توقع «سلام» از ديگران هرگز نمى‏تواند از اخلاق پسنديده اجتماعى باشد. بنابراين، به جاى آن كه از ديگران انتظار سلام داشته باشيم، شايسته‏تر اين است كه خود با تأسى از اولياى معصوم الهى هميشه با چهره‏اي گشاده و متبسم، در سلام‏كردن از ديگران پيشى بگيريم و اين سبقت در خيرات است.
ب) كيفيت سلام‏
در شريعت مقدس اسلام به برخورد صحيح و نيكو بسيار تأكيد شده است و يك نوع تحيت خاص كه همان استفاده از كلمه «سلام» است، مورد تأكيد و سفارش قرار گرفته است. در ميان جوامع مختلف از الفاظ يا رفتارهاى مختلفى براى اين منظور استفاده مى‏شود، اما شارع مقدس كلمه سلام را به عنوان تنها كلمه‏اى كه احكام خاصى را به دنبال خود دارد، قرار داده است. گويا بدين وسيله قصد داشته است كه مسلمانان در برخوردهاى خود نيز داراى وحدت و نشانه باشند تا از غير مسلمانان شناخته شوند. و ازاين‏رو، اگر به لفظى غير از سلام براى تحيت استفاده شود، مثلاً گفته شود: «صبّحك اللّه بالخير» يا «مسّاك اللّه بالخير» جواب آن واجب نيست، و فقط در صورتى واجب است كه به لفظ «سلام» باشد.(23)
و همچنين فقهاى عظام «سلام» را در نماز واجب مى‏دانند، اما در هرگونه تحيتى غير از سلام را واجب ندانسته، بلكه آن را مبطل نماز مى‏شمارند.(24)
ج) جواب سلام‏
سلام را بايد آشكارا، بلند و با صداى رسا ادا كرد. احاديث فراوانى با عنوانِ «الجهرُ بالسّلام» و «افشاء سلام» آمده كه سفارش اكيد دارد كه سلامها، رسا و بلند باشد، نه زير لب و آهسته و نامفهوم و ناقص. جواب سلام نيز بايد همين گونه باشد، يعنى بلند و واضح، تا گوينده بشنود.
اگر در برخورد با ديگران يا ورود به جلسه و جمعى، يا رسيدن به خانه و محل كار، سلام بگوييم، ولى آهسته، شايد سلاممان را نشنوند. با اين كه ما سلام داده‏ايم، ولى به دليل سر و صدا يا عدم تمركزحواس يا هر عامل ديگر، سلاممان را نشنوند، احياناً در اين‏صورت ما را بى‏ادب و بى‏اعتنا خواهند شمرد و متكبّر خواهند پنداشت. يا اگر سلام فردى را جواب دهيم، اما آهسته و زير لب، به گونه‏اى كه نفهمد و نشنود، ممكن است فكر كند مسئله‏اى، خصومتى و … رخ داده، يا ما سرسنگين و متكبّر شده‏ايم كه حتى جواب سلامش را هم نمى‏دهيم يا با دشوارى و بى‏علاقگى جواب مى‏دهيم. راه جلوگيرى از اين سوءتفاهمها و بدگمانى‏ها، رعايت همان دستور دينى در معاشرتها است، يعنى آشكارا سلام كردن.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: هرگاه يكى از شما سلام مى‏دهد، سلامش را آشكارا بگويد. نگويد كه «سلام دادم، ولى جوابم ندادند»، شايد سلام داده ولى آنان نشنيده باشند! و هرگاه يكى از شما جواب سلام مى‏دهد، جواب را آشكارا و بلند بگويد، تا آن مسلمان ديگر نگويد كه «سلام كردم، ولى جوابم را ندادند!»(25)
اگر سلام مستحب است، جوابش واجب است. چنان كه در روايت آمده است: «السلام تطوع و الرد فريضه»(26) سلام مستحب است، ولى جواب آن واجب است. البته بيشترين ثواب نيز از آنِ كسى است كه شروع به سلام كند.
همان‏گونه كه گذشت، سلام نوعى تحيت و هديه از سوى يك مؤمن است و هديه را بايد با پاسخى بهتر ارائه داد، تا نشان قدرشناسى باشد. چنان كه قرآن‏كريم در اين‏باره مى‏فرمايد:
«وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسنَ مِنهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كلِّ شى‏ءٍ حَسِيباً»(27) هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد، پاسخ آن را به طور بهتر دهيد يا (حداقل) به همان گونه (مساوى) پاسخ گوئيد، خداوند حساب همه چيز را دارد.
واژه «تحيت» در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا به صورت «سلام عليك»، خداوند تو را به سلامت دارد و يا «حياك الله»، خداوند تو را زنده بدارد و يا مانند آن باشد، ولى معمولاً از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد به وسيله سخن، با يكديگر مى‏كنند شامل مى‏شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع «سلام كردن» است. اما، از برخى از روايات، همچنين تفاسير، استفاده مى‏شود كه اظهار محبتهاى عملى نيز در مفهوم «تحيت» داخل است، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق(ع) چنين نقل شده كه: «المراد بالتحية فى الآيه، السلام و غيره من البر» منظور از تحيت در آيه، سلام و هرگونه نيكى كردن است. و نيز در روايتى در كتاب «مناقب» چنين آمده است: «كنيزى يك شاخه گل خدمت امام حسن (ع) هديه كرد، حضرت در مقابل آن وى را آزاد ساخت، و هنگامى كه از علت اين كار سوال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا كه مى‏فرمايد: «و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها» و سپس اضافه فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن او است! و به اين ترتيب اين آيه يك حكم كلى درباره پاسخ گوئى به هر نوع اظهار محبتى اعم از لفظى و عملى مى‏باشد».(28)
در روايات اسلامى دراين باره (جواب سلام) آمده است كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را بايد با عبارات ديگرى مانند و «رحمةالله» و مانند و «رحمةالله و بركاته» پاسخ داد.
در تفسير «درالمنثور» آمده است: شخصى به پيغمبر اكرم(ص) عرض كرد: «السلام عليك پيامبر (ص) فرمود:«السلام عليك و رحمةالله»، ديگرى عرض كرد:«السلام عليك و رحمةالله»، پيامبر(ص) فرمود:«و عليك‏السلام و رحمةالله و بركاته»، شخص ديگرى گفت: «السلام عليك و رحمةالله و بركاته» پيامبر (ص) فرمود: «و عليك». هنگامى كه سؤال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد؟ فرمود: قرآن مى‏گويد: تحيت را به طرز نيكوترى پاسخ گوئيد، اما تو چيزى باقى نگذاشتى! در حقيقت پيامبر (ص) در مورد شخص اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت، اما در مورد شخص سوم به مساوى؛ زيرا جمله «عليك» مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى، بر تو نيز باشد.(29)
د) افشاء سلام‏
در روايات، آداب فراوانى درباره سلام كردن وارد شده است از جمله اين كه: سلام تنها مخصوص افرادي نيست كه انسان با آنها آشنايى خاصى دارد، چنان كه روايت شده كه از پيامبراكرم(ص) سؤال شد: اى العمل خير؟، كدام عمل بهتر است؟ حضرت فرمود: «اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مى‏شناسى و نمى‏شناسى بنما.»(30)
همچنين فرمود: «افشوا السلام بينكم تحابّوا»؛ سلام را در ميان خود آشكار كنيد، تا رشته محبت و دوستى استوار شود.
و نيز امام باقر(ع) فرمود: «ان الله يحب افشاء السلام»(31) به درستى كه خداوند آشكار كردن سلام را دوست دارد. منظور از افشاى سلام، سلام كردن به افراد مختلف است.
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «ملكى به مردى برخورد كرد در خانه‏اى ايستاده است. از وى پرسيد: چرا اينجا ايستاده‏اى؟ گفت: برادر دينى‏ام در اين خانه است كه مى‏خواهم به سلام كنم. ملك گفت: آيا بين تو با او خويشاوندى است، يا كارى دارى؟ گفت: نه؛ نه قرابتى با او دارم و نه حاجتى به او دارم و جز برادرى اسلامى و رعايت احترام حقوق برادرى، چيز ديگرى نيست. من به او سلام مى‏كنم و براى خدا با وى تجديد عهد مى‏نمايم.»(32)
آداب فقهى سلام كردن‏
«جايز نيست ابتدا به سلام براى شخص نمازگزار و همچنين جايز نيست ابتدا به ساير تحيات مثل صبّحك اللّه بالخير يا مسّاك‏اللّه بالخير و غير اينها.»(33)
«واجب است سلام در اثناء نماز به تقديم كلمه سلام بر ظرف عليكم، عليك و… اگرچه شخص سلام دهنده ظرف (جار و مجرور) را بر كلمه سلام مقدم نمايد؛ و احتياط مستحب اين است كه در تعريف و نكره آوردن شخص نمازگزار مراعات مماثله را بنمايد و همانند شخص سلام دهنده جواب دهد و همچنين در جمع و مفرد آوردن.»(34)
ردّ سلام واجب كفايى است، پس اگر به جماعتى سلام كنند و يكى از آنها جواب دهد، كافى است. اما بر بقيه مستحب است جواب دهند.(35)
اگر يك نفر از جماعت جواب دهد، و آن شخص كودك باشد، كفايت نمى‏نمايد.(36)
اگر شخص نمازگزار در بين جماعتى باشد كه بر آنها سلام كنند و شخص نمازگزار شك كند كه او نيز قصد شده است يا نه، جواب دادن او جايز نيست.(37)
واجب است جواب را به گونه‏اى دهند كه شخص سلام‏كننده بشنود خواه در نماز باشد يا غير آن، به اين صورت كه صداى خود را به اندازه متعارف بلند نمايد؛ به گونه‏اى كه اگر مانعى نباشد، صداى او شنيده شود و اگر شخص سلام‏دهنده خيلى دور باشد كه امكان شنيدن صدا را نداشته باشد، جواب واجب نيست.(38)
جواب سلام واجب است فوراً به طور عرفى داده شود و تأخير آن جايز نيست، و اگر به تأخير انداخت وجوب ساقط مى‏شود.(39)
جايز است سلام مرد نامحرم به زن نامحرم و بالعكس مشروط بر اين كه با ريبه يا خوف فتنه نباشد.(40)
از امام على (ع) روايت شده است: «كه آن حضرت بر زنان سلام مى‏كرد، ولى كراهت داشت كه بر زنان جوان سلام نمايد، و مى‏فرمود: نگران هستم از اين كه از صداى آنها تعجب نمايم و اين كار ضررش براى من بيش از ثواب آن باشد.»(41)
كراهت دارد كه مسلمان بر شخص كافر سلام نمايد، اما اگر كافر ذمى بر مسلمان سلام نمايد، احتياط واجب، رد سلام است به لفظ «عليك يا سلام» بدون «عليك».(42)
در روايتى امام صادق(ع) از پدران بزگوارش نقل مى‏كند كه به شش گروه نبايد سلام كرد: «ستّة لايسلّم عليهم: اليهودي و المجوسى و النصرانى و الرجل على غائطه و على موائد الخمر و على الشاعر الذى يقذف المحصنات و على المتفكهين بسبّ الاُمّهات»(43) به شش گروه نبايد سلام كرد: جهود، گبر، تسا، مردى كه مشغول تخليه است يا بر سفره شراب نشسته و بر شاعرى كه به زنان پاكدامن نسبت ناسزا مى‏دهد و به كسانى كه به دشنام دادن بر مادر يكديگر خوشى مى‏كنند.
البته اين‏گونه روايات در مقام مبارزه با فساد است، مگر اين كه سلام كردن به افراد رباخوار، فاسق، منحرف و …، وسيله‏اى باشد براي آشنايى و دعوت به ترك منكر باشد كه نه تنها جايز است، بلكه مطلوب شريعت اسلام است. البته آداب فقهى سلام كردن بسيار زياد است كه بايد به كتب مفصّل فقهى و روايى مراجعه نمود.
سخن آخر
سيره رفتارى اولياى الهى بر مداومت بر اين سنت پسنديده (سلام و تقدم در سلام‏كردن) است، چنان كه پيامبراكرم(ص) به هر كه مى‏رسيد حتى كودكان و نوجوانان ابتدا به او سلام مى‏كرد، به ويژه در مورد سلام كردن به كودكان مى‏فرمود: «پنج صفت است كه تا زنده‏ام، آنها را رها نخواهم كرد، يكى هم سلام دادن به كودكان است، تا پس از من «سنت» گردد.»(44) اين خصلت خجسته، از اخلاق حسنه و روحيه پاك و تواضع حضرت سرچشمه مى‏گرفت. اينها درست؛ ولى ادب اقتضا مى‏كند كه كوچكترها به بزرگترها سلام كنند. در روايت آمده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: كوچك به بزرگ سلام كند، يك نفر به دو نفر، و جمعيت كم به جمعيت فراوان، و سواره بر پياده، و رهگذر، بر كسى كه ايستاده است، و ايستاده بر كسى كه نشسته است(45) البته اگر جز اين باشد، نشانِ تواضع نخواهد بود! در اهميت سلام‏كردن همين بس كه كمال دين و زينت ايمان، «سلام» است.
پيامبراكرم (ص) فرمود: «تاسه صفت در بنده‏اى جمع نباشد، ايمان او كامل نشود: صدقه دادن به هنگام تنگدستى، رعايت انصاف و لو خويشتن، و سلام بسيار كردن.»(46)
هميشه سلام‏كردن و تقدم در سلام، صدقه جاريه و طلب هميشگى نعمت و رحمت است. آن‏گاه كه در عصر جاهليت، بعضى افراد دربرخورد با يكديگر شمشير از نيام بركشيده، از كنار هم مى‏گذشتند، پيامبراكرم، رسول رحمت(ص) «سلام كردنها» را جانشين شمشيرها ساختند و آن‏قدر در اين امر تأكيد داشته، خود پيش‏قدم بودند كه بر رهروان راستينش سلام كردن را يك فريضه الهى مى‏دانستند. پس دريغ است كه ما به عنوان پيروان پيامبري كه مهر و محبت و دوستى را جايگزين شمشيرها كرد، در برخى موارد با يكديگر با شمشيرهاى مخرب و آزاردهنده‏ترى همچون، اخم و نخوت، بدخلقى و سوءظن و احياناً حتى به طرف نگاه هم نمى‏كنيم، برخورد نماييم.
سلام، تكيه كلام مسلمان و پيام رحمت مؤمنين است. پيامبر رحمت فرمود: «سلام، درود ملت ما و حافظ ذمه ماست؛ السلام تحية لملتنا و امان لذمتنا.»(47)
سلام، رحمت حق و پاداش صالحان، صلوات و تحيت خدا و فرشتگان و مؤمنين بر پيامبراكرم، نبى رحمت(ص) و ختم اداى هر نمازى است.
«السلام عليك ايها النبىُّ و رحمة الله و بركاته. السلام علينا و على عبادالله الصالحين. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته؛ سلام و رحمت خدا بر نبى حق (ص) باد. سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا. سلام و رحمت و بركات خدا بر شما.»
«ان الله و ملائكته يصلون على النبى، يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليماً.»
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره نساء، آيه 86.
2. محمد معين، فرهنگ معين.
3. سوره طه، آيه 47.
4. نهج الفصاحه.
5. سوره مريم، آيه 33.
6. تفسير نمونه، ج 4 ص 44.
7. ر.ك: جعفر سبحانى، فرازهايى از تاريخ اسلام.
8. سوره صافات،آيه 181.
9. سوره هود، آيه 48.
10. سوره صافات، آيه 120.
11. سوره فرقان، آيه 75.
12. سوره ق، آيه 34.
13. سوره حجر، آيه 46.
14. سوره يونس، آيه 10.
15. سوره يونس، آيه 25.
16. سوره فتح، آيه 29.
17. نهج الفصاحه.
18. اصول كافى، ج 2، باب تسليم، ص 645،چاپ بيروت.
19. اصول كافى، ج 2 باب تسليم، ص 646، چاپ بيروت؛ خصال صدوق، ص 11.
20. اصول كافى، ج 2 باب تسليم، ص 644، چاپ بيروت؛ سفينةالبحار، محدث قمى، ج 1،ص 645.
21. اصول كافى، ج 2،باب تسليم، ص 644، چاپ بيروت.
22. وسائل الشيعه، ج 8، ص 436.
23. سيد محمد كاظم طباطبائى، عروة الوثقى.
24. امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 1.
25. اصول كافى، ج 2، ص 645،بيروت؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 443.
26. وسائل الشيعه، ج 8، ص 438.
27. سوره نساء، آيه 86.
28. تفسيرنمونه، ج 4، ص 42.
29. تفسير درالمنثور، ج 2،ص 8؛ ميزان الحكمة، ج 2،ص 1350، دارالديث.
30. تفسير فى ظلال، ذيل آيه 86؛ سوره نساء.
31. اصول كافى، ج 2،باب تسليم، ص 645، چ بيروت.
32. وسائل الشيعه، ج 8،ص 436.
33. عروة الوثقى.
34. تحريرالوسيله.
35. عروة الوثقى.
36. همان.
37. همان.
38. تحريرالوسيله.
39. همان.
40. عروة الوثقى.
41. اصول كافى، ج 2،ص 648، چ بيروت.
42. عروة الوثقى.
43. ترجمه خصال شيخ صدوق، ج 1،ص 265، انتشارات جاويدان.
44. بحارالانوار، ج 73،ص 10، بيروت.
45. ميزان الحكمه،ج 4، ص 538.
46. نهج الفصاحه.
47. همان.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه: به صهيونيست‏ها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كرده‏ايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
ارتش اسرائيل: در غزه هولوكاست به راه مى‏اندازيم. (12/12/86)
هاآرتص: مردم را در غزه مى‏كشيم، امّا ارتش اسرائيل سرانجام زمين‏گير مى‏شود.
6 كشتى جنگى آمريكا با هزاران تفنگدار در سواحل لبنان مستقر شدند.
جهاد اسلامى فلسطين: اسرائيل را به جهنمى سوزان براى صهيونيست‏ها تبديل مى‏كنيم. (13/12/86)
اسرائيل با عقب نشينى از شمال غزه: توان مقابله با موشك‏هاى حماس را نداريم.
واشنگتن پست فاش كرد: تفنگداران آمريكايى با هماهنگى عربستان به لبنان اعزام شده‏اند.
دولت كويت، شركت كنندگان در مراسم يادبود «عماد مغنيه» را از اين كشور اخراج مى‏كند.
رژيم صهيونيستى به شكست در عمليات غزه اعتراف كرد. (14/12/86)
نظاميان اسرائيلى يك شيرخوار فلسطينى را شهيد كردند. (16/12/86)
ترور رجب طيب اردوغان نافرجام ماند. سه تروريست دستگير شدند. (23/12/86)
اردوغان درخواست دادستان تركيه مبنى بر انحلال حزب عدالت و توسعه را شرم آور خواند. (27/12/86)
اعتراف وزير راه اسرائيل، موفاز: شليك روزانه 50 موشك زندگى ما را فلج كرده است. (28/12/86)
اخبار داخلى
بهره بردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندرعباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هسته‏اى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نااميد كرد.
پيروزى هسته‏اى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمى‏كنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هسته‏اى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هسته‏اى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد. (7/12/86)
مؤسسه مطالعات سياسى مديترانه: كليد حل بحران خاورميانه در دست ايران است.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور سنگال: آمريكا به معنى واقعى كلمه در خاورميانه زمين گير شده است.
بزرگترين اربعين تاريخ در كربلا با حضور 10 ميليون زائر در جوار بارگاه ملكوتى حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام بدون هيچ گونه حادثه تروريستى برگزار شد.
مدير امور بين الملل شركت نفت: درآمد نفتى 11 ماهه كشور به 70 ميليارد دلار رسيد. (11/12/86)
مراجع معظم تقليد: مسؤولان و مردم در برابر توهين به ساحت مقدّس پيامبراكرم(ص) ساكت ننشينند. (12/12/86)
دشمنان صدام و دوستان عراق در كاخ‏هاى بغداد ديدار كردند.
محافل غربى: نفوذ ايران نه فقط در ميان حاكمان، بلكه در ميان مردم عراق بيش از آمريكاست.
جهرمى: لايحه اصلاح قانون كار تقديم دولت و مجلس شد.
احمدى نژاد در بغداد: ديدار از عراق بدون ديكتاتور بسيار مسرت بخش است.
رئيس مجلس: كشورهاى توهين كننده به اسلام بايد تحريم شوند. (13/12/86)
پيام رهبر معظم انقلاب به مناسبت كشتار مردم غزه: دست دولت آمريكا به خون ملت فلسطين آغشته است.
در پايان سفر دو روزه رئيس جمهور به عراق 7 سند همكارى بين ايران و عراق امضا شد.
خبرگزارى فرانسه با اشاره به سفر رئيس جمهور به عراق: احمدى نژاد انگشت خود را در چشم عموسام فرو كرد.
در يك تظاهرات خودجوش، دانشجويان تهرانى جنايات رژيم صهيونيستى و سكوت مجامع جهانى را محكوم كردند. (14/12/86)
ايران به قطعنامه مغرضانه 1803 شوراى امنيت واكنش نشان داد. (15/12/86)
رقابت در آرايش انتخاباتى گروه‏ها داغ شد. (19/12/86)
ريسك پذيرى اقتصادى ايران 7 پله بهبود يافت.
خانواده شهداى جنگ 33 روزه لبنان با رئيس جمهور ديدار كردند.
كروبى با انتقاد از مدعيان اصلاحات: تندروها دستگاه جوشكارى مرا از كار انداختند.
ايران: صدور قطعنامه سوم (1803) باعث توقف فعاليتهاى هسته‏اى نخواهد شد. (20/12/86)
رهبر انقلاب از انتشار تمبر شهيد عماد مغنيه قدردانى كردند.
ضرر يك روز تعطيلى كشور 4500 ميليارد ريال است. (21/12/86)
نتيجه انتخابات تا پيش از تعطيلات نوروز اعلام مى‏شود.
سيم كارت دائمى 138 هزارتومان ارزان مى‏شود و به 150 هزار تومان مى‏رسد.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور اندونزى: دنياى اسلام با اتحاد و گسترش همكاريها مى‏تواند به يك قدرت جهانى تبديل شود. (22/12/86)
رهبر انقلاب: نمايندگانى را انتخاب كنيد كه راه دولت خدمتگزار را هموار كنند. (23/12/86)
رأى ملت پشت دشمن را شكست.
حداقل دستمزد كارگران 20 درصد افزايش يافت.
مجلس هشتم با حضور پرشكوه مردم در انتخابات ديروز شكل گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: مذاكره بدون پيش شرط تنها راه حل پرونده هسته‏اى ايران. (25/12/86)
با حضور گسترده و رأى 71 درصدى، مردم بار ديگر مجلس را به اصولگرايان سپردند.
بى بى سى: پيروزى اصولگرايان كار غرب را مشكل كرد. (26/12/86)
گاردين: آمريكا بايد دست نياز به سوى ايران دراز كند.
از ساعت 24 امشب بنزين آزاد 400 تومان عرضه مى‏شود.
قرارداد گازى 10 ميليارد يورويى ميان ايران و سوئيس امضا شد. (28/12/86)
سال 87 از سوى مقام معظم رهبرى سال نوآورى و شكوفايى نام گرفت.
سهميه كافى بود، بنزين آزاد بى مشترى ماند. مردم از عرضه بنزين آزاد استقبال نكردند.
با بيش از 50 ميليون سفر در نوروز ركورد گردشگرى در تاريخ ايران شكست. (14/1/86)
نتيجه معكوس اهانت به مقدسات اسلامى: قرآن در هلند ناياب شد.
رئيس جمهور: دولت بايد دست به ابتكارات اقتصادى بزند. (15/1/86)
اخبار خارجى‏
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مى‏دهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)
افشاگرى سفير سابق آلمان در سازمان ملل: انگليس با اسناد جعلى آمريكا را به باتلاق عراق انداخت. (12/12/86)
مدودف در انتخابات رياست جمهورى روسيه به پيروزى رسيد. (14/12/86)
ديدار طرفداران سينيوره با جاسوسان غربى لو رفت. (15/12/86)
بلاروس دستور اخراج سفير آمريكا را صادر كرد. (19/12/86)
به رغم تصويب در كنگره: بوش طرح ممنوعيت شكنجه را وتو كرد. (20/12/86)
عمرالبشير: بحران دارفور وقتى شروع شد كه غرب فهميد ما نفت و اورانيوم داريم. (26/12/86)
برژينسكى: جنگ عراق فاجعه‏اى براى آمريكاست. (14/1/86)

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
تشنه لب ولى طاهر
براى نماز جماعت حاضر مى‏شديم كه نوجوانى نزدم آمد و در حالى كه به قمقمه‏اش اشاره مى‏كرد، گفت: آيا مى‏توانم از آب قمقمه براى وضو استفاده كنم؟
با توجه به كمبود آب در خط و احتمال درگيرى به او گفتم: اين آب براى نوشيدن لازم است و در اينجا بايد تيمم كنى.
بعد از مدتى متوجه شدم او كنار سنگرى رفته و با آب قمقمه مشغول وضو گرفتن است. با ناراحتى و با حالتى تند اعتراض كردم كه مگر نگفته بودم بايد تيمم كنى و آب را براى نوشيدن نگه دارى!
آن نوجوان بسيجى به طرفم برگشته، با صدايى دلنشين و با آرامى گفت: حاج آقا، اكنون كه مى‏خواهم به نزد پروردگار پرواز كنم، ترجيح مى‏دهم لب تشنه ولى با وضو باشم و پاك و طاهر نزد او بروم.
هنوز به خود نيامده بودم كه انفجار خمپاره‏اى افكارم را پاره كرد. بعد از فرونشستن گردو خاك، متوجه شدم تنها كسى كه در جمع رزمندگان حاضر در آنجا دعوت حق را لبيك گفته، همان نوجوان عاشق بود كه با وضوى عشق به محضر حضرت حق راه يافت.(1)
ترس براى محمود كاوه مفهومى نداشت‏
آن شب، پنج، شش تيم آماده شناسايى شدند. موقع حركت، محمود كاوه – فرمانده لشكر ويژه شهدا گفت:منم تا ديدگاه با شما مى‏آم. و آمد.
مى‏دانستم چه قصدى دارد. ديدگاه را بهانه كرده بود. هميشه همين طور بود. مى‏بايست خودش مى‏آمد و از نزديك راهكار را مى‏ديد. به اين قانع نمى‏شد كه ما برايش گزارش ببريم. مى‏گفت: من شخصاً بايد بدونم شب عمليات، نيروها از چه جاهايى به دشمن مى‏زنند. و بايد بدونم كه شما چه راهكارى را انتخاب كرده‏ايد.
نقطه رهايى ارتفاعات بلفت بود كه هم دور بود و هم خيلى مهم و حياتى. محمود داخل همان تيمى شد كه بايد به آن سمت مى‏رفت. 200، 300 متر مانده به پايگاه عراقى‏ها،ايستاديم. بچه‏هاى اطلاعات عمليات گفتند: شبهاى قبل تا اينجا فقط جلو آمديم. چون مى‏ترسيديم راهكار لو برود.
يكى از بچه‏هاى اطلاعات گفت: مهدى زاده، همينجا روى مين رفت حتماً عراقى‏ها حساس شده‏اند.
به هر حال تا زير پاى سنگر كمين عراقى‏ها رفتيم و همانجا پشت يك تخته سنگ بزرگ نشستيم. آن قدر به دشمن نزديك بوديم كه بخوبى صداى گفت و گوى عراقى‏ها را مى‏شنيديم در چنين وضعيتى محمود گفت: بايد جلوتر برين. از بين سنگرهاشون رد بشين و بريد آن پشت، ببينيد چه خبره!
همه تعجب كرديم، ريسك خطرناكى بود. با فاصله‏اى كه ما با عراقى‏ها داشتيم، كوچكترين حركتمان را مى‏ديدند. چه رسد به آن كه بخواهيم از بين سنگرهايشان رد بشويم. با اين حال جاى بحث نبود. هميشه از خدا مى‏خواستيم محمود دستورى بدهد و ما انجام دهيم. تازه اگر كمى اين پا و آن پا مى‏كرديم، خودش مى‏رفت. سالار زاده و يكى، دو نفر بدون اسلحه به صورت چهار دست و پا از سنگرهاى كمين رد شدند. من با تمام وجودم آيه «وجعلنا» را به نيت آنها خواندم… هوا كم كم رو به روشنايى مى‏گذاشت اما از سالار زاده و بقيه خبرى نبود. دهانم را به گوش محمود نزديك كردم كه بگويم اگر بچه‏ها نيامدند، چه كار كنم، كه ديدم خوابيده است. انگار نه انگار كه چند قدمى دشمن هستيم. هيچ موقع ترس براى محمود مفهومى نداشت. در حساس‏ترين صحنه‏هاى نبرد، مرگ را به بازى مى‏گرفت…(2)
ارزش سردار محمود كاوه‏
بايد روى ارتفاعات شمالى عراق عمليات مى‏كرديم. براى اين كار علاوه بر نيروهاى ارتش، سه لشكر از سپاه هم توى عمليات شركت داشتند. لشكر ويژه شهدا يكى از آنها بود.
كار بدجور گره خورده بود و هر چه مى‏كرديم مقاومت دشمن شكسته شود، امكان‏پذير نبود. حتى طورى شد كه ديگر نمى‏توانستيم قدم از قدم برداريم. در چنين شرايطى بود كه خبر دادند محمود كاوه فرمانده لشكر ويژه شهدا – يك گردان نيرو آماده كرده و مى‏خواهد به قلب دشمن بزند. در آن شرايط گرچه لازم بود يكى فداكارى كند تا كفه ترازو به نفع ما پايين بيايد، ولى اين كه خود كاوه داوطلب اين كار شود، برايم سخت بود. زيرا احتمال داشت حتى شهيد بشود. و چنين ضررى جبران‏ناپذير بود. براى آن كه مانع رفتنش بشوم، او را به قرارگاه دعوت كردم. گفتم: تو نمى‏خواهد بروى خطرش خيلى زياد است. خودش را به من نزديك كرد و با التماس گفت: چرا؟ بالاخره كه يكى بايد اين كار را بكند. بگذار بروم. بچه‏ها آماده هستند.
گفتم نه، نمى‏خواهد بروى!
ناراحت شد و كلى اصرار كرد تا شايد بتواند مرا راضى كند، ولى راه به جايى نبرد. معلوم بود فكرهايش را كرده بود. هر بار كه كلمه «نه» مى‏شنيد، از در ديگرى وارد مى‏شد ديگر عصبانى شده بودم. مى‏دانستم اگر جدى برخورد نكنم، كار خودش را انجام مى‏دهد. با تحكّم گفتم:حواست باشد اينجا من فرمانده‏ام! تا من كار تو را تأييد نكنم، حق ندارى انجامش بدهى!
به ياد ندارم تا آن روز آن گونه با او برخورد كرده باشم. او از آن بابت دلخور شد اما پذيرفت و حرفى نزد. عادت داشت روى دستور مافوقش حرف نزند. مطمئن بودم اگر آن روز جلويش را نمى‏گرفتم، در عمليات شكست نمى‏خورديم اما نمى‏توانستم كاوه را فداى عمليات كنم.(3)
خاك بازى با نيروها
بعضى وقتها شهيد اردشير رحمانى براى اين كه نيروهايش روحيه تازه بگيرند، در اوقات فراغت با آنها همبازى مى‏شد. يك روز گودالى كند و به بچه‏ها گفت: وقتى من داخل اين گودال شدم، رويم خاك بريزيد. آقاى شمخانى كه با خودرو از آن طرف رد مى‏شد، چشمش به اين منظره افتاد. از ماشين پياده شد و از بچه‏ها پرسيد: مگر اينجا جبهه نيست كه شما داريد بازى مى‏كنيد؟! فرمانده تان كجاست؟(اردشير رحمانى فرمانده گردان بود) گفتند:همان كه داخل گودال است، فرمانده ماست…
آقاى شمخانى شهيد رحمانى را به كنارى برده به او گفت: شما كه اين كار را مى‏كنيد، ديگر بچه‏ها از شما حساب نمى‏برند. شهيد رحمانى با آرامش هميشگى خود گفت: من اين كارها را مى‏كنم تا بچه‏ها بيشتر جذب جبهه شوند و كمتر خلأ خانواده شان را احساس كنند.(4)
ترور نافرجام‏
هر وقت ضد انقلاب حمله مى‏كرد يا كمينى مى‏گذاشت، بلافاصله گروهان ضربت محمود كاوه وارد عمل مى‏شد و به تدريج دست ضد انقلاب از سقز كوتاه شد. بعد دامنه عمليات سپاه به كوه‏هاى اطراف شهر هم كشيده شد. محمود آنها را يك لحظه به حال خودشان نمى‏گذاشت. براى همين به فكر ترور او افتادند. يك روز كه از عمليات اسكورت برگشته بوديم، شديداً گرسنه بوديم. توى سپاه غذايى نبود. براى همين به غذا خورى پرشنگ كه تا ديروقت غذا داشت و خدمتكاران خوب و مؤدبى در آن كار مى‏كردند رفتيم و كنار يخچال نشستيم. اين طورى هم ماشين‏هايمان را مى‏ديديم و هم رفت و آمد افراد را زير نظر داشتيم. تو حال خودم بودم كه ديدم يك ماشين جلوى رستوران نگه داشت از داخل آن چند نفر پياده شدند و آمدند كمى آن طرف‏تر از ما نشستند. احساس كردم محمود زير چشمى مراقب آن چند نفر است. از طرز نگاهش فهميدم وضعيت غير عادى است. در همان حال محمود و يكى از بچه‏ها بلند شدند و دويدند طرف ميز آنها و درگير شدند. ما هم رفتيم كمك آنها. مهلت نداديم كوچكترين حركتى بكنند. همه را دستبند زديم. وقتى لباس هايشان را گشتيم، ديديم چند كلت و چند نارنجك دارند. زمانى كه از آنها در حفاظت اطلاعات بازجويى كردند، مشخص شد مى‏خواستند محمود كاوه فرمانده لشكر ويژه شهدا را ترور كنند.(5)
سپاسگزارى عارفانه‏
خدايا، تو را شكر مى‏كنم كه غم و دردهاى شخصى مرا كه كثيف و كشنده بود، از من گرفتى و غم و دردهاى خدايى دادى كه زيبا و متعالى است. خدايا، تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتى. تو مرا به آتش عشق در كوره غم گداختى، در توفان حوادث ساختى و پرداختى. تو مرا در درياى مصيبت و بلاغرق كردى و در كوير فقر و حرمان و تنهايى سوزاندى. خدايا تو را شكر مى‏كنم كه… به من قدرت تحمل دادى كه اين همه درد و فشار را كه در تصورم نمى‏گنجيد، بر قلب و روحم حمل كنم. از مجالس جشن و شادى بگريزم و به مراكز خطر و بلا و رنج پناه برم. خدايا، تو را شكر مى‏كنم كه غم آفريدى و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختى و مرا به اين نعمت بزرگ توانگر كردى.(6)
انقلاب درونى سرباز عراقى‏
ما رادر سالنى واقع در بصره حبس كرده بودند. پس از خواندن نماز مغرب، برق قطع شد. در آن فضاى تاريك و حزن‏انگيز، دل هايمان عجيب گرفت و غم سنگينى را احساس كرديم. يكى از برادران شروع كرد به خواندن دعاى توسل. و در پى آن زار زار گريستيم.
جوّ روحانى عجيبى كه بر سالن حاكم شده بود، باعث شد يكى از نگهبانان عراقى – كه سخت تحت تأثير واقع شده بود در حالى كه گريه مى‏كرد، با عصبانيت تمام عكس صدام را از ديوار بكند و آن را ريز ريز و داخل سطل آشغال نمايد.(7)
تأثير اذان جمعى‏
هر وقت برادران رزمنده احساس مى‏كردند روحيه اشان ضعيف شده و آتش دشمن فراوان گشته، همه با هم روى خاكريز مى‏رفتند و اذان مى‏گفتند. حسابش را بكنيد اگر 300 نفر با هم اذان بگويند، چه مى‏شود. وقتى بچه‏ها اين كار را مى‏كردند، چنان ضعفى در روحيه دشمن به وجود مى‏آمد كه به سنگرها پناه مى‏بردند و ديگر خبرى از آتش نبود.(8)
حتى جسدم‏
هنگام عزيمت به جبهه، اطرافيان آرزو كردند به زودى و به سلامتى به خانه بازگردد. او گفت: حقيقت اين است كه به همسرم گفته‏ام ديگر بر نمى‏گردم، حتى جسدم نيز به دست شما نخواهد رسيد. چون دود مى‏شوم و به هوا مى‏روم! او درست گفته بود زيرا از جسد او چيزى باز نگشت.(9)
نزد مولايم مى‏روم
تازه از مرخصى برگشته بود. چون مدتى بود پسرم را نديده بودم، به استقبالش شتافتم، خيلى خوشحال بودم كه او را سالم مى‏بينم و خدا را سپاس مى‏گفتم. يك باره جمله‏اى گفت كه سخت نگران شدم. گفت: مادر ان شاءالله شهيد خواهم شد و نزد مولايم حسين(ع) مى‏روم. به گفته خويش ايمان دارم و يقين دارم خدا اين مقام را نصيبم مى‏كند.
محمد رضا شيخ جعفرى رفت و ديگر باز نگشت. او در سال 63 در شهر مهاباد توسط مزدوران داخلى ترور شد.(10)
گرفتن مزد در كربلاى 5
حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمى در آخرين روزهاى زندگى دنيايى اش در قرارگاه امام على(ع) از شهادت صحبت مى‏كرد. وقتى عمليات كربلاى پنج شروع شد، حاج آقا حال عجيبى پيدا كرد. او به بچه‏ها مى‏گفت: «ما در اين عمليات مزد خودمان را مى‏گيريم.»
همانطور هم شد. در كربلاى پنج تركشى به سر ايشان خورده بعد از سه روز يعنى روز 12 بهمن سال 65 مطابق با دوم جمادى الثانى كه مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(ع) – بود، به شهادت رسيد، در شب شهادت بانويى كه او بسيار زياد به ايشان احترام مى‏گذاشت و علاقمند بود.(11)
عروج در حال سجده‏
چند روز تا عمليات صاحب الزمان (عج) باقى مانده بود. همگى در سنگر حضور داشتيم و هر كسى حرفى مى‏زد محمدرضا اصيلى از اعضاى لشكر انصار الحسين (ع) گفت: «خوشا به حال آنان كه لحظه شهادت سجده شكر به جا مى‏آورند.»
منظورش را نفهميدم اما آن را به خاطر سپردم. صبح روز عمليات، جنازه مطهر و خونينش را در كانال كه به حالت سجده افتاده بود.
ديدم در آن زمان به راز كلامش پى بردم.
آن كه جانان طلبد
قطعه شعرى كه سردار شهيد مرتضى بهارى(12) در تاريخ 17/10/64 به برادر حسن عبداللهيان تقديم كرد:
آن كه جانان طلبد بهر چه خواهد جان را؟
ترك جان گوى اگر مى‏طلبى جانان را
قرب جانان، هوس هر دل و جان نيست ولى‏
دل كسى داد به جانان كه نخواهد جان را
دعوى عشق و محبت نه به حرف است حكيم!
بايد از خون گلو زد رقم اين عنوان را(13)
روحش در ملكوت اعلا.
پى‏نوشت‏ها: –
1. ر.ك: فصلنامه ظهور، زمستان 82، ص 16.
2. راوى: سردار شهيد ناصر ظريف ،ر.ك: سردار آفتاب 1، ص 34 و 35 (با اندكى شرف).
3. راوى: سپهبد شهيد صياد شيرازى، ر.ك: سردار آفتاب 1، ص 20 (با اندكى تصرف).
4. ر.ك ستارگان درخشان، سال دوم، ش 15و16، ص 3.
5. راوى: سيد مجيد ايافت، ر.ك: سردار آفتاب 1، ص 37(با اندكى تصرف) گفتنى اين كه سيد مجيد ايافت مسؤول اطلاعات عمليات لشكر ويژه شهدا بود.
6. بخشى از مناجات شهيد چمران، ر.ك: دست نوشته‏ها، به نقل از عاشقان بى ادعا، اسماعيل منصورى لاريجانى، ص‏69.
7. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 97.
8. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 85و86.
9. راوى: خانواده شهيد محمد پارسا، ر.ك: روايت عشق (خاطراتى از شهداى خراسان) دفتر سوم، ص 14(وهاب زاده، بازنگر:عباسى،شاهد. تهران، اول :82).
10. ر.ك: عاشوراييان، ص 118و119. حسين حاجيان. شاهد. تهران، اول :82.
11. ر.ك: يك پله بالاتر، حسين فتاحى، ص 86و87.
12. خاطره برادر جبارى، ر.ك: يك جرعه آفتاب، ص 6.
13. وى به هنگام شهادت مسؤول دسته تخريب بود. پرواز بهارى در جزيره مجنون رقم خورد.
كربلاى من اينجاست‏
در آن روز سرد زمستان سعيد به تنهايى در سنگرى كوچك نشسته بود و در اعماق وجودش سير مى‏كرد. سكوت غم‏انگيزى در منطقه حاكم بود و من دوست داشتم به هر طريقى آن سكوت را بشكنم. روبه او كردم و گفتم: سعيد جان، چقدر مانده تا به كربلا برسيم؟
با چشمان نافذش نگاهى به من كرد و با لبخند گفت: «كربلاى من همينجاست».
در حالى كه به جوابش فكر مى‏كردم، از او جدا شدم. هنوز از آنجا فاصله زيادى نگرفته بودم كه صداى انفجار مهيبى مرا به خود آورد. برگشتم، از آن سنگر جز ويرانه‏اى مخروبه و از سعيد ملكى جز جسمى تكه تكه و خونين نيافتم.(14)
شجاعت مادر شهيد
برادر «دوستى» در اواخر سال 65 در عمليات حاج عمران شهيد شد. تركشى كه به او اصابت كرده بود به كلى صورتش را از بين برد. براى همين همه مراقب بودند مادرش هنگام خاك سپارى صورتش را نبيند. ولى او شجاعانه جلو آمده، گفت:مى‏خواهم فرزندم را ببينم.
وقتى جنازه را باز كردند، فرزندش را بوسيد و او را در آغوش گرفت. آنگاه پلاكش را برداشت و به فرزند ديگرش داد تا ادامه دهنده راه برادرش باشد. سپس طى سخنرانى كوتاهى از خداوند توفيق راه امام خمينى را مسألت نمود.(15)
فرجام دعاى پدر
سردار حاج هوشنگ ورمقانى تا بدان پايه از تهذيب نفس و تأديب آن رسيده بود كه يكى از فرماندهان وقت سپاه پس از چندى نشست و برخاست با ايشان از ادب سرشار وى تعجب كرده، گفت: اگر ذره‏اى از ادب حاجى را به تمام دنيا تقسيم نمايم، بدون شك كسى را به عنوان بى ادب نخواهيم داشت. يكى از هم رزمان آن شهيد بزرگوار گويد: او در هر بحثى، به نوعى از مرگ سخن به ميان مى‏آورد و لحظاتى كه بى كار بود، براى خود قبر درست مى‏كرد و سنگ قبر مى‏نوشت. نمونه‏اى از سنگ قبرهايى كه ايشان در زمان حيات خويش نگاشته، هنوز باقى است. حاجى بسيار ساده زيست بود و تكبّر نداشت براى همين بيشتر اوقات با نيروهاى تحت امر خود غذا مى‏خورد. وقتى علت اين رفتار را از او سؤال كردند گفت: مبادا آنها فكر كنند ما براى خود ارزشى قائل هستيم.
سردار ورمقانى در محضر شهدا احساس شرمندگى مى‏كرد. هرگاه در گلزار شهيدان حاضر مى‏شد، درجه پرسنلى خود را برمى داشت. او به خود اجازه نمى‏داد در برابر كسانى كه به بالاترين درجه معنوى نايل شده‏اند، با درجه دنيايى خود حاضر گردد.
آن بزرگوار هميشه آرزوى شهادت داشت و از اين كه به جمع سوختگان عشق نپيوسته بود، احساس ناراحتى مى‏كرد. او دست پدر و مادرش را مى‏بوسيد. مى‏خواست با اين رفتار خود آنان را متقاعد سازد تا براى شهادتش دعا كنند. وقتى پدر آن شهيد خواست به زيارت خانه خدا مشرف شود، شهيد ورمقانى پاكتى را كه حاوى نوشته‏اى بود، به او داد و از پدر خواست نامه را كنار ضريح مطهر نبى مكرم اسلام(ص) باز كند و به آنچه در نامه نوشته شده، عمل نمايد.
وقتى پدر شهيد نامه را در آن مكان مقدس گشود، اين عبارت را در نامه فرزندش مشاهده كرد: «بسمه تعالى، پدر عزيزم، دعا كنيد كه خداوند سال 75 را سال شهادت من قرار دهد. اگر دعا نكنيد، مديون هستيد. التماس دعا. امام و رهبر عزيز و شهدا را فراموش نكنيد».
و بدين ترتيب آن عزيز دل سوخته در همان سال به آرزوى هميشگى خود يعنى ديدار حضرت حق نايل شد. ايشان در غروب يك روز جمعه مصادف با نخستين روز از تير ماه سال 75 در محور قهرآباد سقز در كمين نيروهاى ضد انقلاب قرار گرفت و بعد از 45 دقيقه مبارزه شجاعانه در كنار همرزم دلاور خود عبدالرحمان مهربانى به فيض شهادت نايل شد.(16)
مى‏رفت تا پشت سنگرها
هنگام ظهر حمام صحرايى رفتم. شامپو را تازه به سرم ماليده بودم كه آب قطع شد نكوهش كردم كه آدم حسابى، حالا چه وقت حمام كردن است، لااقل نگاهى به تانكر آب مى‏كردى…
سوز سرما هم داخل حمام آمد. با خود گفتم لباس هايم را بپوشم و براى پر كردن تانكر دست به كار شوم. هنوز حركتى نكرده بودم كه صداى آشنايى از دور به گوش رسيد. «مؤمن!» و دوباره تكرار شد.سرخ شدم آقامهدى باكرى فرمانده لشكر 31 عاشورابود. نمى‏دانستم چه كار كنم. اگر جواب مى‏دادم و ايشان متوجه خالى بودن تانكر مى‏شد. براى پركردن آب اقدام مى‏كرد و اين براى من قابل تحمل نبود.
از طرف ديگر تا شب هم نمى‏توانستم آنجا بمانم. بالأخره گفتم: بله.
پرسيد آب هست من هم يك دوش بگيرم؟
اين طور وانمود كردم كه ايشان را نمى‏شناسم، گفتم: خير برادر، آب تانكر تمام شده و من هم توى حمام مانده‏ام.
گفت: ناراحت نباش، بگو چه طورى تانكر را پر كنم. گفتم: آخه براى شما زحمت مى‏شود برادر!
گفت: تو بگو بقيه‏اش با من.
گفتم: اول شيلنگ…
آقا مهدى به طرف دستشويى‏ها رفت و بعد از مدتى آب از دوش سرازير شد. مانده بودم بعد از استحمام چه گونه بيرون بيايم. چون آقا مهدى همانجا منتظر بود. سرم را براى چندين بار مى‏شستم تا شايد ايشان از آنجا دور شود. بيش از آن نمى‏توانستم طولش بدهم. براى همين شير آب را بستم. صداى آب كه قطع شد، آقا مهدى متوجه شد من مى‏خواهم از حمام خارج شوم. سرش پايين بود شروع كرد به قدم زدن و از كنار حمام دور شد تا من خارج شوم و خجالت نكشم.(17)
چرا براى من باز كردى؟
در يكى از روزهاى داغ جنوب آقا مهدى نزديك ظهر از خاكريز به طرف سنگر بچه‏ها آمد و با آب داغ تانكر گرد و خاك راه را از صورتش زدود و بعد از گرفتن وضو داخل سنگر شد. وقتى رحيم آقا مهدى را ديد سراغ يخدان كاچويى رفت و يك كمپود گيلاس باز كرد و به آقا مهدى داد. آقا مهدى قوطى را نزديك دهانش برد اما ناگهان چهره‏اش دگرگون شد. از رحيم پرسيد: امروز به همه بچه‏ها كمپود داده‏اند؟ رحيم گفت: نه آقا مهدى، جزو جيره نبوده است.
آقا مهدى با ناراحتى گفت: پس چرا اين را براى من باز كردى؟
رحيم گفت:چون شما حسابى خسته شده‏ايد، گرمازده شده‏ايد، كى از شما بهتر؟ آقا مهدى گفت: كى از من بهتر؟ از من بهتر بچه بسيجى‏ها هستند كه بى هيچ چشم داشتى مى‏جنگند و جان مى‏دهند.(18)
پى‏نوشت‏ها: –
1. سروقاتان، ص‏50.
2. روايت همرزم شهيد، ر.ك: يك جرعه آفتاب، ص 49.
3 راوى: حمزه على شكوهى، ر.ك: سفر عشق، ص 95و96.
4. ر.ك: اسوه‏هاى استقامت، ص 96تا98.
5. راوى: حسين ابوالقاسم زاده، ر.ك: خداحافظ سردار، ص‏52 – 49.

/

جهان اسلام؛ رويش ها و ريزش ها 4

جهان اسلام رويش‏ها و ريزش‏ها
قسمت چهارم‏
غلامرضا گلى زواره‏
4- جامو و كشمير
بعد از ورود استعمار انگليس به هند و فروپاشى مغولان كبير، منطقه كشمير ابتدا به دست افغانان و سپس به دست سيك‏ها افتاد، در دهه 1940 م كه موضوع استقلال پاكستان از هند مطرح بود، يك مهاراجه هندى بر كشمير حكمرانى مى‏كرد، در حالى كه 78% مردمش مسلمان بودند. در اين زمان ميان جواهرلعل نهرو و محمد على جناح و هم چنين احزاب كشميرى بر سر استقلال يا پيوستن كشمير به پاكستان اختلاف نظر بود.
بعد از استقلال پاكستان در سال 1947 م مهاراجه كشمير مايل به امضاى قراردادى در زمينه توقف دخالت در امور كشمير با هند و پاكستان بود، پاكستان اين امر را پذيرفت اما هند نه رد كرد و نه مورد پذيرش قرار داد. درگيرى‏هايى هم ميان مردم كشمير با نيروهاى مهاراجه روى داد. برخى از مردم سر حد شمال غربى پاكستان با ادامه درگيرى‏ها به كمك مردم كشمير آمدند، در همين زمان مهاراجه كشمير قرار داد الحاق به هند را امضا كرد و خواستار كمك نظامى هند شد، هندوستان نيز نيروهاى خود را به سوى اين سرزمين اعزام نمود. از اين پس درگيرى‏هاى مرزى بين دو كشور رفته رفته تشديد گرديد و پيشنهاد همه پرسى توسط سازمان ملل متحد كه در قطع نامه‏هاى گوناگون مطرح شده بود مورد قبول طرفين قرار نگرفت.
از آنجا كه كشمير از شمال با چين، روسيه و افغانستان هم مرز است، اين پديده امنيت اين منطقه را براى هند حياتى نموده است، از سوى ديگر اشغال كشمير توسط هند تهديد مستقيم براى پاكستان به حساب مى‏آيد زيرا دو راه مواصلاتى مهم و شبكه راه آهن در سرحد و شمال شرقى پنجاب از كنار كشمير مى‏گذرد و سرچشمه‏هاى سه رودخانه عمده پاكستان در كشمير قرار دارد.
ريشه بحران كشمير به اوت سال 1947 م بر مى‏گردد كه انگلستان در طرح تقسيم، تكليف آن را روشن نكرد و در هاله‏اى از ابهام باقى گذاشت و زمينه را براى شكل‏گيرى نزاع مستمر بين هند و پاكستان فراهم كرد. به طورى كه تاكنون اين دو كشور براى سه بار در سال‏هاى 1947م، 1965 و 1971 و چهارمين بار در سال 1999م با يكديگر درگيرى نظامى پيدا كرده و در طول اين مدت بارها نيروهاى مرزى در منطقه كشمير درگيرى داشته‏اند، اين بحران به رقابت تسليحاتى گسترده ميان اين دو قدرت كمك كرده و نوعى تكامل هسته‏اى را موجب گشته است كه اين رقابت‏هاى خطرناك، آزمايش‏هاى موشكى و اتمى نگرانى هايى را براى آسياى جنوبى و حتى جهان بوجود آورد. شوراى امنيت طى قطعنامه‏هايى كه تصويب كرده است، پيشنهاد داده كه نيروهاى نظامى از كشمير عقب نشينى كنند، سرنوشت مردم به خودشان واگذار شود كه همه پرسى آن را مشخص مى‏كند و نيز يك حكومت انتقالى تشكيل گردد تا به اوضاع داخلى اين قلمرو رسيدگى كند.
هند و پاكستان هم پس از جنگ 1971 م در سال 1972 م موافقت نامه معروف سيملا را امضاء كرده‏اند امّا همچنان كشمير در بحران‏هاى شديد سياسى و اجتماعى به سر مى‏برد و به دليل همين تشنج‏ها علاوه بر آن كه مردمان اين سرزمين بر خلاف منابع فراوان معدنى، آبى و زراعى، در فقر و محروميت بسر مى‏برند در درگيرى‏هاى خونين هزاران كشته داده‏اند.
در دهه‏هاى اخير احزابى مانند «كنفرانس مسلمانان جامو و كشمير» و «جبهه آزادى بخش جامو و كشمير» در اين ايالت فعاليت هايى كرده‏اند و چند انتخابات از جمله در ارديبهشت و شهريور سال 1375 ه.ش در اين ناحيه برگزار شد، با اين حال درگيرى‏هاى نظامى همچنان ادامه دارد.(1)
5 – چچن اينگوش‏
چچن اينگوش در پنجم دسامبر 1936 م از ادغام منطقه خودمختار چچن، كه در سال 1921 م تأسيس شده بود و ناحيه خودمختار اينگوش(بوجود آمده در سال 1924م) پديد آمد، كه با 19300 كيلومتر مربع مساحت از جنوب شرقى به داغستان، از جنوب غربى به گرجستان و از شمال به روسيه محدود مى‏باشد. با فروپاشى شوروى و ايجاد فضاى باز سياسى بخش عمده‏اى از اين منطقه در سال 1991 به جمهورى چچن تبديل گرديد، پس از اعلام استقلال، شوروى (روسيه كنونى) تلاش نمود بارديگر آن را به تصرف درآورد ولى موفق نشد، چون روس‏ها از روش مبارزه مستقيم با اقوام چچن اينگوش مأيوس گرديدند از طريق شكنجه‏هاى شديد مبارزين و اجيركردن افراد و نظارت بر فعاليت‏هاى تبليغى و مذهبى و ايجاد اختلاف بين مسلمانان اين منطقه به مقاصد شوم خود ادامه دادند.
بحران دردناك و تأثرآور چچن اينگوش از موقعى آغاز مى‏گردد كه ارتش روسيه تهاجم خونينى را بر عليه مردمان اين ناحيه آغاز كرد و با تقويت نيروهاى نظامى و انباشت ذخيره تسليحاتى خود و حمله به افراد بى‏دفاع موجب آوارگى بيش از دويست هزار نفر و كشته و زخمى شدن صدها نفر شده است هجوم انسان‏هاى مظلوم و بى دفاع چچن به مرزهاى اينگوش، داغستان و گرجستان براى رهايى از آتش جنگ قلب مسلمانان جهان را به درد و اندوه واداشت.
پس از آن كه جوهر دادايف (كه در انتخابات نوامبر 1991 م به رياست جمهورى چچن رسيد) در يك حمله موشكى روسيه كشته شد، اوضاع تا حدودى آرام گشت و مبارزان چچنى به شهر و خانه‏هاى خود بازگشتند و شهر گروزنى (مركز چچن) را كه نيمى از آن ويران شده بود در اختيار گرفتند و به دنبال آن قرارداد ترك مخاصمه بين قواى روسى و مبارزان چچنى به امضاء رسيد و در ژانويه سال 1997 م اسلان ماسخادوف به رياست جمهورى انتخاب گرديد. در سال 1999 م پس از آن كه داغستانى‏ها اعلام استقلال كردند، استقلال طلبان چچن دوباره استقلال سرزمين خود و جدايى از فدراسيون روسيه را خواستار شدند كه اين بار هم با واكنش شديد روسيه روبرو شدند و ارتش روسيه از هوا و زمين بر چچن تاخت و آنجا را تصرف كرد.(2)
6- قبرس‏
كشور قبرس جزيره‏اى است در آسياى جنوب غربى، در آبهاى خاورى درياى مديترانه و در حدود 75 كيلومترى سواحل جنوبى تركيه و در 16 اوت 1960 م استقلال قبرس رسماً اعلام گرديد. اختلافات ميان يونانى‏ها و ترك‏هاى اين كشور كه سابقه‏اى طولانى دارد در سال 1963 م آغاز شد و تا مرز جنگ داخلى و دخالت نيروهاى حافظ صلح سازمان ملل متحد پيش رفت. در سال 1974 م تركيه براى حمايت از ترك‏هاى قبرس، به اين كشور نيرو اعزام داشت و اين سرزمين به دو ناحيه ترك نشين و يونانى نشين تقسيم گرديد.
در سال 1983 م جامعه ترك قبرس، جمهورى قبرس شمالى را اعلام داشت كه جز تركيه هيچ كشورى آن را به رسميت نشناخت. با وجود قطع نامه‏هاى گوناگون سازمان ملل و مذاكرات طرفين هنوز اتحاد دو بخش قبرس به وقوع نپيوسته و مانعى بزرگ بر سر ورود تركيه به اتحاديه اروپا شده است.
تلاش‏هاى قبرس براى عضويت در سازمان ملل متحد بى‏نتيجه مانده و اين سازمان عضويت قبرس را منوط به اتحاد ميان دو قسمت و تشكيل يك كشور واحد دانسته است.
در پى قطعى شدن عضويت قبرس در اتحاديه اروپا براى سال 2004 م، عده‏اى از اهالى ترك نشين قبرس در اواخر سال 2002 م با برپايى تظاهراتى خواهان وحدت دو بخش اين كشور شدند.
در هر حال بحران قبرس براى يكى از مهم‏ترين كشورهاى اسلامى يعنى تركيه مشكلات زيادى را به وجود آورده است.(3)
7 – جمهورى عربى صحرا
كشور صحرا در شمال غربى قاره آفريقا و در ساحل شرقى اقيانوس اطلس واقع است و از شمال به مغرب(مراكش)، از شمال خاورى به الجزاير و از شرق و جنوب به موريتانى محدود است، 284000 كيلومتر مربع مساحت دارد ولى حدود سيصدهزار نفر سكنه آن مى‏باشد.
صحرا مدت‏ها تحت سلطه فرانسه و اسپانيا بوده است و اين كشورها از منابع نيترات و فسفات آن بهره بردارى فراوان كرده‏اند.
پس از آن كه در سال 1966م سازمان ملل متحد به اسپانيا توصيه كرد كه ميزان علاقه‏مندى ساكنان صحرا را نسبت به حقوق خود طى يك همه پرسى مورد ارزيابى قرار دهد، تظاهرات وسيعى در اين منطقه به وقوع پيوست و در دهم مى 1973 م جبهه پوليساريو موجوديت خود را در اين منطقه اعلام كرد و دولت اسپانيا را ناگزير به برگزارى همه پرسى براى اعطاى خودمختارى به صحرا نمود دولت‏هاى مغرب و موريتانى از اين فرصت بهره بردارى نمودند و ادعا كردند چون صحرا وابستگى‏هاى قومى و فرهنگى به اين كشورها دارد، لذا اداره امور صحرا به مراكش و موريتانى واگذار شد جبهه پوليساريو كه خود را تنها نماينده مردم محروم و مظلوم صحرا مى‏داند با اين وضع مخالفت كرد و بخش‏هاى مهمى از صحرا مورد تهاجم ارتش مراكش قرار گرفت و شمار زيادى از مردم كشته شدند و غالب شهرهاى شمالى خالى از سكنه گرديدند و مردم بى خانمان و آواره گشتند و گروه‏هاى كثيرى به الجزاير پناه بردند.
در فوريه 1976 م اسپانيايى‏ها صحرا را ترك كردند و به دنبال آن پوليساريو استقلال و موجوديت جمهورى دموكراتيك عربى صحرا را اعلام داشت و اگرچه بسيارى از كشورها اين موضوع را به رسميت شناختند ولى از سوى مغرب و موريتانى اين استقلال رد گرديد و جبهه مورد اشاره رودر روى اين كشورها قرار گرفت، كودتاى سال 1978 م موريتانى به بهبود روابط پوليساريو و موريتانى منجر شد و اين كشور نيروهاى خود را از صحرا فرا خواند و استقلال كشور مزبور را به رسميت شناخت.
دولت مراكش اجازه نداد همه پرسى ژانويه سال 1992م برگزار گردد و در سال 1998 م نيز برقرارى صلح و آرامش و همه پرسى در صحرا به دليل پافشارى‏هاى دولت مغرب، با اختلال روبرو شده و روند كند و غيرقابل قبولى داشت و علاوه بر اين كه اين همه پرسى برگزار نشد، رفراندوم ديگرى كه براى سال 2000 م در نظر گرفته شد، به تأخير افتاد. بدين گونه كشور صحرا همچنان با مشكلات سياسى – اجتماعى زيادى روبرو است و بحران آن همچنان ادامه دارد.(4)
8 – سودان‏
سودان به عنوان وسيع‏ترين كشور آفريقايى و بزرگ‏ترين سرزمين در جهان اسلام، در شمال غربى آفريقا واقع است.از معضلات بزرگ اين كشور جنگ داخلى و موضوع شورشيان جنوب به رهبرى جان گارانگ بود. اختلافات ناراضيان جنوب ريشه در مسايل مذهبى، سياسى و اقتصادى دارد زيرا آنان حاكميت دولت مركزى را برنمى‏تابند چرا كه مسيحى هستند و دولت مركزى در دست مسلمانان است. منابع نفتى اين كشور اسلامى در نواحى جنوبى است و شورشيان بخشى از منابع رودخانه نيل را كه ازجنوب سودان به سوى شمال جارى است در اختيار گرفته بودند و در صورت اعطاى خودمختارى به معترضين جنوب، چنين انفكاك و تجزيه‏اى به دولت سودان ضربه‏هاى سنگينى وارد مى‏نمود. سرانجام در سال 2005 م(1384 ه.ش) پس از سال‏ها درگيرى و نزاع داخلى، دولت مركزى با شورشيان جنوب موافقت نامه صلح امضاء كرد و جان گارانگ به عنوان معاون رئيس جمهورى سودان برگزيده و اين كشور صاحب قانون اساسى جديد شد، امّا با كشته شدن گارانگ در يك سانحه هوايى اين آرامش از سودان رخت بر بست و خشونت‏هاى خونين ناراضيان جنوب سبب كشته شدن عدّه‏اى از مسلمانان گرديد. گرچه رئيس جمهور وقت سودان سرهنگ عمر البشير، سالواكاير، معاون گارانگ، را به عنوان جانشين خود انتخاب كرد ولى هنوز ناآرامى هايى در نقاط گوناگون سودان ادامه دارد كه فرهنگ، امنيت و اقتصاد اين سرزمين را مورد تهديد جدّى قرار داده است.
مشكل ديگر در سودان بحران دارفور است كه فاجعه نسل كشى آن در حال گسترش مى‏باشد دارفور در غرب سودان قرار دارد و با ليبى، چاد و آفريقاى مركزى همسايه است و حدود نيم ميليون كيلومتر مربع مساحت دارد. دولت سودان براى اداره بهتر آن، دارفور را به سه بخش يا منطقه تقسيم نمود. امّا تحريكات قدرت‏هاى استكبارى، موقع جغرافيايى، گستردگى منطقه و برخى مسايل قومى و فرهنگى موجب گشته تا تأمين امنيت اين ناحيه با دشوارى مواجه گردد.
در اثر درگيرى‏هاى شديد شورشيان دارفور با نيروهاى دولت مركزى هزاران نفر كشته و قريب يك ميليون نفر آواره گشته‏اند. دو جنبش آزادى بخش يكى به نام سودان و ديگر جنبش عدالت و برابرى كه رهبرى شورش‏هاى دارفور را عهده دارند خواستار توسعه اقتصادى و اجتماعى اين منطقه و توزيع بهتر منابع آن هستند. دارفور از فوريه سال 2003 م تاكنون دستخوش درگيرى‏هاى مسلّحانه و خونين بر عليه دولت مركزى مى‏باشد.(5)
9- سومالى‏
كشور سومالى در منطقه استراتژيك شاخ آفريقا قرار دارد، اغلب سكنه ده ميليونى آن مسلمان هستند. اين سرزمين با بحران‏هاى اقتصادى – اجتماعى گسترده‏اى روبروست كه ريشه آن را بايد در نظامى گرى، ملّى گرايى، اختلافات مرزى با كشورهاى همسايه، كشمكش‏هاى منطقه‏اى، رقابت ميان وابستگان به قبايل براى كسب قدرت، جستجو نمود.
يكى از مشكلاتى كه پس از استقلال همواره پيش روى دولت‏هاى سومالى قرار داشته است، علاوه بر قحطى و خشك سالى موضوع استان اوگادن مى‏باشد كه در تصرف اتيوپى بود، و از همان آغاز مورد نزاع اين دو سرزمين قرار گرفته است. زدوخوردهاى مرزى ميان سومالى و اتيوپى كه در سال‏هاى 1970 تا 1978 م روى داد منجر به كشته و مجروح شدن و آوارگى 000/300/1 نفر سوماليايى گرديد و قيام‏هايى را عليه حكومت ژنرال زيادباره (كه در سال 1969 م از طريق كودتا روى كارآمد) پى‏ريزى كرده است.
در سال 1991م مخالفان، زيادباره را از مقام خود عزل كردند و على مهدى محمد را به جاى او به رياست جمهورى منصوب كردند، اين برنامه جنگ داخلى را در سومالى بوجود آورد و ژنرال محمد عيديد فرمانده نظاميان انقلابى، كنترل موگاديشو(مركز سومالى) را در دست گرفت، طى اين اختلافات كه جنگ داخلى را برافروخت سيصدهزار كودك سوماليايى جان باختند و حدود 25% سكنه كشور، وطن خويش را ترك نمودند و به نواحى ديگر پناه بردند.
در سال 1994 م سومالى به دو قسمت تقسيم گرديد، جمهورى نوبنياد سومالى لند كه شامل 30% سرزمين سومالى را به خود اختصاص مى‏داد، اعلام موجوديت كرد و بندر بربره واقع در ساحل خليج عدن را به پايتختى برگزيد و به دنبال آن حدود يك ميليون نفر سوماليايى را از جنوب به سوى شمال كوچانيد، چهار سال بعد رؤساى قبايل در شهر گوواره اجتماع نمودند و سرزمين ادارى جديدى تحت عنوان پونتلند را به عنوان ناحيه‏اى مستقل به مركزيت گوواره اعلام كردند، در حال حاضر هيچ كدام از بخش‏هاى جدا شده از سومالى، از شناسايى بين المللى برخوردار نشده‏اند و اين در حالى است كه دولت مركزى از اداره موگاديشو هم ناتوان است.
نيروهاى سازمان ملل هم كه مدّتى در اين كشور مستقر بودند، در برپايى آرامش و پايان دادن به بحران‏هاى مرگبار سومالى عاجز شدند و مذاكرات صلح بين رهبران شورشى كه در نايروبى مركز كنيا برگزار گرديد ناكام ماند. در وضع كنونى بر اثر دخالت ابرقدرت‏ها دو گروه به نام‏هاى «محاكم» و «اتحاد براى صلح» با يكديگر درگيرند و از هفدهم ارديبهشت سال 1385، نزاع بين آنان سخت‏تر گرديد و منجر به كشته و آواره شدن مسلمانان زيادى شده است. گروه «اتحاد براى صلح» تحت حمايت آمريكاست و اين ابرقدرت مى‏گويد به دليل مبارزه با شبكه القاعده و جلوگيرى از نفوذ آن در سومالى، در مسايل داخلى سومالى دخالت مى‏كند و لى رئيس جمهور وقت يوسف احمد آمريكا را متهم به آشوبگرى و ايجاد ناامنى در موگاديشو و ديگر شهرهاى سومالى نموده است. شوراى امنيت خواستار آتش بس و خاتمه درگيرى‏ها مى‏باشد و تحريم‏هايى را هم به مرحله اجرا گذاشته است ولى براى ايجاد صلح و آرامش موفق نبوده است. سازمان وحدت آفريقا و برخى مجامع آفريقايى نيز در اين راستا، موفق نگرديده‏اند.(6)
پى‏نوشت‏ها: –
1. دانشنامه جهان اسلام، ج 9، ص 402 – 401، مبانى مطالعات سياسى – اجتماعى، محمدرضا حافظ نيا، ج 2، ص 322 – 302، بحران كشمير آينده‏اى مبهم، محمدرضا حافظ نيا پاسدار اسلام، ش 211، تير 1378، ص 39 – 37.
2. گيتاشناسى نوين كشورها، ص 239، اقوام مسلمان اتحاد شوروى، شيرين اكينر، ص 221؛ قلمرو مسلمانان مقاوم، مقاله نگارنده، مجله مكتب اسلام، سال 39، اسفند 1378.
3. تركيه، صابر قاسمى، وزارت امور خارجه، ص 200 – 201؛ گيتاشناسى نوين كشورها، ص 323، رواق انديشه، شماره 48، ص 38.
4. ديپلماسى بحران،احمد شرورى، تهران، وزارت امور خارجه، سال 1375، ج 1، ص 305، گيتاشناسى نوين كشورها.
5. روزنامه اطلاعات، شماره 23336 و 23386، روزنامه ايران، شماره 3189، نامه جامعه، سال اول، شماره 9، خرداد 1384، ص 54 – 53.
6. فرهنگ جغرافيايى جهان، ص 95 – 94 ؛ روزنامه ايران، شماره 2223 و 2226، گيتاشناسى نوين كشورها، شبكه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران، ساعت 18، 2 خرداد 1385.

/

زيارت ؛ ديدارى با بركت 1

زيارت، ديدارى با بركت‏
قسمت اول‏
غلامرضا گلى زواره‏
معناى زيارت‏
زيارت در لغت ديدار كردن با قصد را گويند كه در ريشه اين واژه مفهوم ميل و گرايش نهفته است، گويى زائر از ديگران روى گردانيده و به سوى زيارت شونده قصد كرده است.(1) در عرف عموم مردم، قصد زيارت كننده يك نوع اكرام و تعظيم مى‏باشد.(2) همچنين زائر با يك نوع اميدوارى به سوى زيارت شونده مى‏رود و در صدد است بر اثر ارتباطى معنوى يا از بار خطاهاى خود كم كند يا آن كه با اين حضور روحانى از گرفتارى‏هاى خويش بكاهد. در هر حال زائر در اين برنامه با بركت و معنوى يك نوع ترقى و تعالى را طالب است و مى‏خواهد ظرفيت‏هاى خويش را به سوى خوبى‏ها و خصلت‏هاى ارزنده ارتقاء دهد.(3)
زيارت معصومين در حال حيات يا شهادت تفاوتى ندارد چنان چه قرآن مى‏فرمايد: «ولاتحسبنّ الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون؛(4) و كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده مپندار، بلكه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى مى‏خورند.»
اقسام زيارت‏
مقصود اصلى زيارت اين است كه انسان مسلمان و معتقد به مشاهد متبرك و بقاع مقدّس برود و با تكيه بر متون مأثور و مستند كه از اهل بيت رسيده است با مقام معصومين يا اولاد آنان ارتباط قلبى و معنوى برقرار كند، امّا گاهى از راه دور اين اتصال روحانى برقرار مى‏گردد، در اعمال عبادى سياسى حج نيز خانه خدا طى اعمال خاصى توسط حاجيان زيارت مى‏شود.
علاوه بر اين، زيارت قبور مؤمنين و مؤمنات نيز در اين مقوله مى‏گنجد كه استحباب آن در منابع روايى مورد تأكيد قرار گرفته است و فوايد اخلاقى و مزاياى عبرت انگيزى دارد، نوع ديگر، ديدار مؤمنان در حال زنده بودنشان، هنگام سلامتى يا بيمارى است كه از جمله آداب مهم دينى و اجتماعى است و در احاديث معتبر به آن تأكيد شده و پاداش‏هاى فراوانى براى اين عمل خير بيان گرديده است،
زيارت برادران دينى نيز آدابى دارد و بايد براى ميزبان تكلّف و زحمت بوجود نياورد، ميزبان بايد به استقبال زيارت كننده بيايد و در تكريم او بكوشد و در حد توان از وى پذيرايى كند.(5)
گاهى ديدار با مشاهير و علما و شخصيت‏هاى برجسته دينى نيز مفهوم زيارت را در ذهن متبادر مى‏كند.(6)
متون زيارتى‏
متن هايى كه به كمك آن‏ها يكى از ائمه يا اولادشان را مى‏توان زيارت كرد از متون معتبر و مستند هستند كه امام معصوم نقل نموده و يا توسط ائمه هدى بر خواندن آن‏ها تأكيد گرديده است. عبارت هايى فصيح، جمله بندى‏هاى ظريف، معانى دقيق، محتواى سازنده و رشد دهنده مضامينى كه عقايد شيعه را مطرح مى‏كند، جبهه‏گيرى در برابر ستمگران و دفاع از مظلومان و محرومان، همراهى با حماسه آفرينان و تقاضاى همگامى با نوريان و پاكان و نفرت از اهل شرارت از ويژگى‏هاى مهم متون زيارتى مى‏باشد.
شيوايى كلام، والايى مضمون و معارف و كمالاتى كه در زيارت نامه‏هاى مستند موج مى‏زند خود گوياى اصالت و معرّف دانش ارجمند و الهى گوينده آن است.
زيارت جامعه كبيره از متون بسيار معتبرى است كه هر يك از ائمه هدى را مى‏توان با آن زيارت كرد، اين زيارت به سندهاى موثق از امام هادى(ع) روايت شده و جمع بسيارى از علما و مؤمنين به خواندن آن مداومت داشته‏اند. سند آن به موسى بن عبداللّه نخعى مى‏رسد كه امام هادى(ع) وى را به اين متن بليغ و كامل براى زيارت هر كدام از امامان تعليم فرموده است.(7) زيارت آل يس، زيارت رجبيه و زيارت عاشورا نيز شهرت فراوانى دارند. در كتاب هايى چون كامل الزيارات ابن قولويه، مصباح المتهجد شيخ طوسى، مصباح الزائر سيد بن طاووس، اقبال الاعمال ابن طاووس، المزار الكبير شيخ محمد بن جعفر مشهدى، مهج الدعوات ابن طاووس، مصباح كفعمى، مفتاح الفلاح شيخ بهايى، تحفةالزائر علامه مجلسى و نيز مصباح المنير و مفاتيح الجنان، متون زيارتى متعددى درج گرديده است.(8)
زيارت در قرآن‏
در قرآن مى‏خوانيم: قال الّذين غلبوا على امرهم لنتخذنّ عليهم مسجداً؛(9) ولى آنان كه از رازشان آگهى يافتند و ماجراى اصحاب كهف را دليلى بر بروز رستاخيز ديدند گفتند ما در كنار (مدفن)آن‏ها مسجدى بنا مى‏كنيم(تا ياد و خاطره آنان فراموش نگردد). اين موضوع نشان مى‏دهد كه ساختن عبادت گاه به احترام مرقد و بارگاه بزرگان دين نه تنها خلاف نمى‏باشد و آن چنان كه فرقه منحرف وهابى حرام مى‏پندارند نيست، بلكه كار خوب و شايسته‏اى خواهد بود. اصولاً بناهاى يادبود كه خاطره افراد برجسته را احياء مى‏كند يك نوع قدردانى از تلاش آنان و نيز تشويقى براى آيندگان است. علامه طباطبايى(ره) ذيل آيه فوق حديثى را نقل كرده است كه ترجمه آن چنين مى‏باشد: ملك گفت سزاوار است اين جا مسجدى ساخته شود تا آن را زيارت كنيم از اين آيه و نيز روايت استفاده مى‏شود كه محل دفن افراد مؤمن و موحّد و مجاهدان در راه اعتلاى توحيد را مى‏توان زيارت كرد و حتى بر مزارشان مسجدى بنا كرد كه در آن ذكر پروردگار گفته شودو سازندگان مسجد نيز خداپرست و عابد بوده‏اند.(10)
در آيه ديگرى آمده است:
«ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توّاباً رحيماً؛(11) هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند(اى پيامبر) نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند و پيامبر هم برايشان استغفار مى‏كرد(پس) خدا را توبه‏پذير و مهربان مى‏يافتند.»
اين آيه با صراحت مى‏گويد پيامبر را مى‏توان به درگاه خدا شفيع قرار داد و توسط او رحمت و مغفرت الهى را جلب كرد. همچنين از اين كلام وحى بر مى‏آيد كه توسّل جستن به پيامبر و امام نه تنها شرك نمى‏باشد و رواست و در زيارت‏ها مؤمنين از مقام معصوم مى‏خواهند براى قبول توبه آنان در پيشگاه خداوند واسطه باشند و نيز از منزلت معنوى ائمه براى مغفرت و بخشش خطاهاى خود استفاده مى‏كنند و نورالدين فرزند سمهورى از سبكى نقل مى‏كند اين آيه علاوه بر اين كه به طلب استغفار نزد پيامبر تأكيد دارد مبيّن آن است كه چنين حالتى با رحلت آن حضرت قطع نمى‏گردد و اضافه مى‏كند: با اين وصف مى‏توان بر كنار مرقد آن حضرت از پيشگاه حق تعالى طلب استغفار كرد.(12)
قرآن مى‏فرمايد: «ذلك و من يعظّم حرمات اللّه فهو خيرله…؛(13) و هر كس برنامه‏هاى الهى را بزرگ دارد برايش نزد پروردگار بهتر است»، روشن است كه منظور از حرمات در اين آيه اشاره به اعمال و مناسك حج است اما در منابع تفسيرى و تاريخى اهل سنت و شيعه مراعات احترام و تكريم مقام نبى اكرم(ص) جزو حرمات الهى است و هرگونه تعدى به اين حريم مقدّس در ايمان و تقواى آدمى خلل ايجاد مى‏كند چرا كه آيه ديگرى مى‏فرمايد: «ذلك و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب».(14) و نيز قرآن تأكيد مى‏فرمايد: «انّ الذين يؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الآخرة».(15) و نيز خداوند فرموده است: «و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انّ اللّه برىٌ من المشركين و رسوله»(16) و طبيعى است وقتى چنين حرمتى براى رسول اكرم(ص) اثبات گرديد، تكريم شئونات اهل بيت او نيز ملازم و مقرون با آن است چرا كه قرآن مى‏فرمايد: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً؛(17)و نيز آيه مودّت دليلى براى چنين ادعايى است: «قل لا اسألكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى».(18) و مگر نه اين است كه طبق قول پروردگار: خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مى‏فرستند و از مؤمنان خواسته شده است چنين كنند: «ان اللّه و ملائكته يصلون على النبى يا ايهاالذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما».(19)
در منابع مستند روايى آمده است كه خداوند به پيامبر اكرم(ص) مقام و فضلى داده كه اين ويژگى به ديگر پيامبران اختصاص داده نشده است از جمله آن كه خداوند در قرآن بر نوح، ابراهيم، موسى و هارون(عليهم السلام) درود مى‏فرستد: «سلام على نوح فى العالمين»(20) «سلام على ابراهيم»،(21) «سلام على موسى و هارون»(22) در اين آيات هيچ گاه به خاندان نوح، ابراهيم، موسى و هارون درود فرستاده نمى‏شود،امّا در روايت معتبرى آمده است منظور از يس، رسول اكرم(ص) است «و سلام على آل ياسين»(23) يعنى درود بر خاندان پيامبر اكرم(ص) اين حديث را حضرت امام رضا(ع) در يك اجتماعى بزرگ كه مأمون و عدّه‏اى از دانشمندان عراق و خراسان حضور داشتند نقل كرده‏اند.(24)
سيوطى در تفسير خويش ذيل آيه: «فى بيوت اذن اللّه ان ترفع ويذكر فيها اسمه(25)» گفته است وقتى اين آيه را پيامبر تلاوت فرمود، مردى از جاى برخاست و پرسيد منظور كدام خانه‏هاست، رسول اكرم(ص) فرمود:بيوت انبياء و چون آن مرد پرسيد آيا مصداق آن بيت، خانه حضرت على(ع) و فاطمه (س) است، پيامبر فرمود:آرى، از افضل آن‏هاست و برحرمت آن تأكيد فرمود و افزود رعايت احترام آن همان است كه خداوند به آن امر كرده است.(26) و نيز ابوسعيد خدرى گفته است رسول اكرم فرموده‏اند: حُرُمات الهى سه تاست، حرمت اسلام، حرمت من و حرمت عترت من.(27)
در سيره و سخن حضرت محمد(ص)
در منابع روايى و كتب حديث معتبر آمده است رسول اكرم(ص) به زيارت قبر مادرش آمنه بنت وهب مى‏رفت و مى‏گريست و مسلمين از گريه آن حضرت، مى‏گريستند.(28) نقل نموده‏اند هنگام بازگشت از نبرد بدر اولين كس از مهاجرين كه در مدينه فوت كرد، عثمان بن مظعون بود كه پيامبر به زيارت قبرش رفت،(29) همچنين آن حضرت بر سر مزار شهداى اُحُد حاضر مى‏گرديد و اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: «سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار»(30) و چون آن حضرت به زيارت قبور بقيع مى‏رفت مى‏فرمود: السلام عليكم دار قوم مؤمنين و اتاكم ماتوعدون غداً مؤجّلون، و انّا ان شاء اللّه بكم لاحقون، اللهم اغفر لاهل البقيع الغرقد.(31) عايشه نقل مى‏كند پيامبر فرمود: جبرئيل نزدم آمد و گفت: پروردگارت به تو امر مى‏كند در قبرستان بقيع حاضر گردى و براى آنان طلب آمرزش كنى.(32)
انس بن مالك از پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: هر كس بعد از وفاتم مرا زيارت كند چنان است كه در حال حيات مرا زيارت كرده باشد و هر كس قبرم را زيارت كند روز رستاخيز شفاعتم بر او واجب مى‏گردد.(33)
آن حضرت فرموده‏اند: هر كس توانايى مالى داشته باشد و به زيارت من نيايد، به من جفا كرده است و نيز تأكيد نموده‏اند: هر كس به زيارت من آيد و هيچ قصدى غير از آن نداشته باشد بر خداى سبحان سزاوار است كه من شفيع او در روز قيامت باشم، غزالى كه اين روايت‏ها را در كتابش آورده است در آن هنگام از بزرگان اهل سنت بود ولى بعد به مذهب اهل بيت مشرف گرديده است، او در همان زمان و قبل از شيعه شدن در اثر معروفش نوشته است يكى از آداب حج اين است كه به مدينه بروى و مرقد پيامبر را زيارت كنى و اين زيارت نامه را بخوانى و متن زيارتى را آورده است وى افزوده است مستحب مى‏باشد كه به قبرستان بقيع رفته و قبر چهار امام را زيارت كنى.(34)
امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل فرموده است: كسى كه به زيارت خانه خدا به حج برود و مرا در مدينه زيارت نكند در روز قيامت به او بى اعتنايى مى‏كنم(او را مشمول شفاعت خود قرار نمى‏دهم).(35)
رسول اكرم(ص) خطاب به حضرت على(ع) مى‏فرمايند: آنان كه قبور شما را زيارت كنند مانند كسانى هستند كه بعد از حج واجب، هفتاد حج به جاى آورده باشند و به هنگام بازگشت از زيارت شما همانند روزى هستند كه از مادر متولد شده‏اند، از گناهان پاك مى‏گردند. اى على دوستانت را بشارت باد به نعمت هايى كه چشمى نديده، گوشى نشنيده و بر قلب بشرى خطور نكرده است ولى افراد فرومايه زائران قبر شما را نكوهش مى‏كنند گويى به گناه ناشايستى دست يازيده‏اند، آنها بدترين امّت من هستند، شفاعت من به آنها نمى‏رسد و بر حوض كوثر بر من وارد نمى‏گردند.(36)
رسول اكرم(ص) تأكيد نموده‏اند زيارت اهل قبور عموماً تذكرى براى آخرت و موجب زهد ورزى در دنياست، قلب را رقت مى‏دهد و اشك‏ها را جارى مى‏سازد، آن حضرت فرموده‏اند قبور مردگان خود را زيارت كنيد و بر آنان سلام بفرستيد كه ياد آن‏ها مايه پند شماست و نيز فرمودند: هر كس هر جمعه قبر پدر و مادر خود يا يكى از آنان را زيارت كند خداوند او را مورد آمرزش قرار مى‏دهد و در شمار كسانى خواهد بود كه درباره والدين خود نيكى و وظيفه فرزندى را ادا كرده باشد.(37)
در سيره و سخن معصومين(ع)
حضرت فاطمه زهرا(س) هر روز به زيارت مرقد پدرش مى‏رفت و مى‏گريست و مى‏فرمود: پدرم بر من مصائبى نازل شد كه اگر بر روزها وارد مى‏شد، به شب تبديل مى‏گرديدند.(38)
حضرت على(ع) براى همسرش حضرت زهرا(س) مكانى به نام بيت الاحزان ساخت كه در آن به گريه و زارى مى‏پرداخت و نيز در بسيارى اوقات آن بانوى دو سرا به قبرستان بقيع مى‏رفت حضرت زهرا(س) هر دو سه روز يك بار قبر حمزه سيدالشهداء را زيارت مى‏كرد، آن بانو مرقد شهداى اُحُد را نيز مورد زيارت قرار مى‏داد و در آن جا مى‏گريست.(39)
حضرت على(ع) نيز قبر رسول اكرم(ص) و فاطمه(س) را زيارت مى‏نمود، او بر سر مزار پيامبر مى‏گفت: گريستن جز بر فقدان آن حضرت روا نمى‏باشد، آنگاه صورت خويش را بر خاك مى‏نهاد و مى‏گريست و ناله مى‏كرد. حضرت امام حسين(ع) هنگام غروب هر جمعه قبر برادرش امام حسن مجتبى(ع) را در بقيع زيارت مى‏نمود. ساير ائمه نيز مرقد رسول اكرم(ص)، حضرت على(ع) و امام حسين(ع) را زيارت مى‏كرده و اصحاب و ياران و ساير مؤمنين را بر اين امر توصيه مى‏نموده‏اند.(40)
روش دانشمندان شيعه‏
امام خمينى در تمام ايّام اقامت در نجف جز موارد استثنايى برنامه زيارت هر شب خود را ترك نكرد و در اغلب ايّام زيارتى در كنار بارگاه امام حسين(ع) در كربلا بسر مى‏برد و هر روز زيارت عاشوراى معروفه را با صد مرتبه سلام و سد مرتبه لعن مى‏خواند و مى‏توان گفت از رمزهاى موفقيت امام همين ارتباط معنوى با ائمه و توجه، اشتياق و توسّل به آن وجودهاى مبارك مى‏باشد.(41)
وحيد بهبهانى زمانى كه براى زيارت به حرم سيد الشهداء مشرف مى‏شد، اوّل آستان كفش كن آن جناب را مى‏بوسيد و روى و محاسن خويش را بدان مى‏ماليد، پس از آن با خضوع و خشوع و رقت قلب به اندرون حرم مشرف مى‏شد و زيارت مى‏كرد.(42)
شهيد قدوسى مى‏گفت: علامه طباطبايى در ايام محرم و صفر زيارت عاشوراى خود را ترك نمى‏كرد و به زيارت جامعه هم اهتمام داشت و معتقد بود از نسخه‏اى معتمد استفاده كند.(43)
شهيد قدوسى نيز به اين امور تقيّد زيادى داشت. شهيد مصطفى خمينى هر سال به مناسبت‏هايى از جمله در نيمه شعبان، عرفه، اربعين، اول و نيمه رجب كه مردم از نجف به كربلا مى‏رفتند با پاى پياده به اين مكان مقدس مى‏رفت و گاهى مى‏شد كه بر پايش تاول‏هايى مى‏زد كه از آن‏ها خونابه راه مى‏افتاد و كاملاً مجروح مى‏شد ولى بازهم براى زيارت با پاى پياده مصمّم بود.(44) مرحوم ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك الوسايل هم اين گونه بود و اصولاً پياده روى از نجف به كربلا در دوران شيخ انصارى متداول بود ولى پس از چندى ترك شد.
مرحوم نورى چون وضع را بدين منوال ديد بدين شيوه شايسته همت گماشت و به آن ملتزم گرديد و در عيد اضحى براى حمل اثاث و بار سفر حيوان كرايه مى‏كرد ولى خود و يارانش پياده راه مى‏رفتند و چون دچار ضعف مزاج گرديد اين مسير را سه شب طى مى‏كرد.(45)
ملاصدرا در هنگامى كه به حالت تبعيد در كهك(حوالى قم) بسر مى‏برد و مشغول بررسى مسايل عرفانى و فلسفى بود، گاه از اين ديار به قم مى‏آمد و ضمن زيارت بارگاه حضرت فاطمه معصومه، از روح مقدّس آن بانو براى رفع معضلات علمى و اجتماعى استمداد مى‏جست.(46)
و از اين نمونه‏ها در سيره علما بسيار زياد است و ما به همين مقدار بسنده مى‏كنيم.
حكمت زيارت‏
محبوب‏ترين بندگان نزد خداوند همان برگزيدگانى هستند كه قلّه‏هاى بلند تقوا و فضيلت را بوجود آورده‏اند، چهارده نور مقدسى كه به انسان و فرشتگان پرستش ذات بارى تعالى را آموختند، معصومانى كه خداوند ايشان را از هر لغزش، اشتباه، خطا، نادرستى و… پاك و دور نگاه داشته شده‏اند، محبت ورزيدن به اين وجودهاى مبارك يك دستور الهى است و نيز كسى كه آنها را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و دشمنان آنان در رديف دشمنان خداوند هستند.(47)
خداوند خطاب به حضرت آدم مى‏فرمايد: اهل بيت پيامبر بهترين مخلوقات من مى‏باشند كه به سبب وجود آنان به بندگان ثواب و عقاب داده مى‏شود و بايد در درگاه من به آنان توسّل جُست و هرگاه به تو ابتلائات دست دهد اين وجودها را نزدم شفيع قرار ده به وسيله آنان طلب حاجت‏نما و من سوگند ياد كرده‏ام هر كس ايشان را در درگاه من شفيع خود قرار دهد و به وسيله آنان نياز خود را مطرح كند درخواستش را اجابت كرده و شفاعت آنان را بپذيرم.(48)
رسيدن به مقامات معنوى و كمالات ملكوتى بدون دوستى اولياء الهى امكان‏پذير نمى‏باشد و پذيرش اعمال هر مسلمان در گرو محبت و ولايت اهل بيت خواهد بود پس به قول مولوى:
هر كه خواهد همنشينى با خدا
او نشيند در كنار اولياء
و به قول شاعرى ديگر:
ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامى چند
زيارت از بهترين طريقه‏هاى ارتباط با پيشوايان معصوم است كه موجب جلب معنويت خواهد شد. زيارت حضور عارفانه در ديار معشوق، ديدار عاشقانه زائر از سراى زيارت شونده، اظهار ارادت نسبت به محبوب و دل دادن صميمانه در كوى دل دار است.
زائر در برنامه زيارت در برابر پارسايان برگزيده فروتنى مى‏نمايد، وفادارى صادقانه مريد نسبت به مراد در زيارت آشكار مى‏گردد، زائر خود را فراموش مى‏كند تا مبادا ديانت و ارزش‏ها فراموش گردند و يا به حاشيه رانده شوند. از راه‏هاى تكريم مفاخر و صاحبان كمال، زيارت آنان است كه در حقيقت موجب استمرار راه و مسير معنوى آنان خواهد شد.
حرم‏هاى شريف و مشاهد متبرك محل تردد فرشتگان، ارواح انبياء و اولياء و محل حضور روح زيارت شونده است به همين دليل در اين فضاى معنوى زائر يك نوع پالايش و پاكى را در خود احساس مى‏كند و دعايش در مظان استجابت قرار مى‏گيرد، وجود انبوه زائران در اين گونه مكان‏ها موجب ترويج فرهنگ يكتاپرستى، گسترش فرهنگ اهل بيت، افزايش مودّت و رحمت بين مؤمنين و ايجاد اتحاد و انسجام بين مسلمانان خواهد شد و افراد با آگاهى از برخى دشوارى‏هاى يكديگر اولاً از بار مشكلات خود مى‏كاهند و كمتر دچار فشار روحى مى‏شوند و ثانياً براى برداشتن بارى از دوش ديگران مصمم‏تر مى‏گردند و اين روند كارنامه اعمال آنان را درخشان مى‏نمايد، به علاوه حرم‏هاى شريف امامان در طول تاريخ از مراكز مهم گسترش و نشر علم، تبليغ و ترويج دين، مبدأ قيام‏ها و نهضت‏ها و محل رويش و شكل‏گيرى انقلاب‏هاى رهايى بخش و جنبش‏هاى ضد ستم و استكبار بوده است.
زائر در برنامه مذكور احساس مى‏كند در فضايى قرار گرفته كه مى‏تواند با زيارت شونده يك نوع ارتباط قلبى برقرار كند و از اين رهگذر در يك حالت آرام بخش و نويد دهنده مى‏تواند با امام يا امامزاده درد دل كند، گرفتارى‏ها و نابسامانى‏هاى خود را نزد او مطرح نمايد و با زبان سر و دل با او به گفتگو بنشيند و با زمزمه كردن با او به زيباترين گويش عاطفى سخن مى‏گويد و به دليل آن معرفتى كه در اين مكان‏ها احساس مى‏گردد و بر آن فضاى روحانى حاكم است زائران به قدر ظرفيت‏ها كه دارند مى‏توانند از سرچشمه زلال معارف ناب خاندان عترت بهره‏مند شوند.
مكان‏هاى زيارتى، پناهگاه امنى براى بندگانى هستند كه مى‏خواهند به درگاه حق تعالى استغفار كنند، تضرع نمايند و ميثاق خويش را با خداى خود تجديد كنند، قلب زائر همچون لامپى با يك منبع توليد كننده انرژى چنان ارتباط برقرار مى‏كند كه نوعى انس معنوى با بوستان ملكوتى در خود احساس كرده و بدين گونه از تاريكى‏هاى خلاف و گناه فاصله مى‏گيرد و صفحه دل را براى تابش نور حق مهيّا مى‏كند، در اخلاق و رفتار خود تجديد نظر كرده، محاسباتى در زندگى خود انجام داده و موازين شرع مقدّس را بيش از گذشته در نظر مى‏گيرد. راستى كجا بهتر از اين فضاها است كه در آن‏ها آدمى متوجه آخرت مى‏گردد، به خود مى‏آيد، پوسته‏هاى غفلت و نسيان را دور مى‏ريزد و خود را براى اعمال صالح و تقويت ايمان و پارسايى آماده‏تر مى‏بيند:
در بارگهت به صد اُميد آمده‏ام‏
با موى سيه رفته سپيد آمده‏ام‏
نقش تربيتى زيارت‏
زايرين در كنار مراقد مقدّس به خواندن متونى روى مى‏آورند كه محتوايى عميق و سازنده دارند و از باورهاى دينى، كمالات معصومين، اولياء، صالحين و فرزندان اهل بيت حكايت دارند. در اين زيارت نامه‏ها آن چنان مضامين بكر و عبارت‏هاى جاويدان و بارقه‏هاى معنوى ديده مى‏شود كه با وجود آن كه زائر بارها اين متون معتبر و موثق را مى‏خواند خسته نمى‏شود بلكه چشمه‏هاى شوق، صفا و معرفت در اعماق روح و ذهنش به جوشش در مى‏آيد و هر لحظه كه در اين نوشته‏هاى نورانى دقت مى‏نمايد معانى و نكات لطيف‏ترى را بدست مى‏آورد گويى در اقيانوسى از حكمت و فضيلت غواصى مى‏كند و مشغول بدست آوردن مرواريدها و گوهرهاى گرانبها مى‏باشد.
نقش پرورشى و هدايتى اين گونه متن‏هاى مقدّس براى شخص زائر بسيار قابل توجه و درخور تعمّق و بررسى است چرا كه در زيارات معتبر مباحث اعتقادى، امامت و ولايت و ارتباط آن با توحيد به شيوه‏اى محكم و متين مطرح مى‏شود كه اولين ثمرات آن اين است كه زندگى انسان را هدف دار و جهت دار مى‏نمايد و در قلب و روح او نوعى اطمينان، آرامش و اميدوارى ايجاد مى‏كند. اين كه زائر در چنين مكان‏هاى منوّرى به درگاه خداوند التماس مى‏كند تا به اذن الهى آن وجودهاى مقدّس برايش شفاعت كنند و يا از خداوند مى‏خواهند كه شفاعت اين پاكان را شامل حال او كنند، او به رحمت الهى اميدوار مى‏گردد و اين ويژگى مسلمين و مؤمنين زائر را از غم‏هاى جانكاه، نگرانى‏هاى فرساينده و آشفتگى‏هاى روانى مى‏رهاند. زيارت هم به عنوان توسّل به درگاه معصومين است و تقاضاى شفاعت اين پاكان نزد پروردگار و هم نوعى دعا و سخن گفتن با معبود است اما بطور غير مستقيم و باواسطه و از اين روى مى‏تواند درهاى رحمت الهى را به سوى زائر بگشايد. در هنگام زيارت افراد احساس مى‏كنند در فضايى ملكوتى اوج گرفته‏اند و فيوضات ربّانى از هر سو به طرف آنان جارى است. نسبت مسافرت براى زيارت و نيز برنامه‏هاى گوناگون زيارتى از چنان غناى فكرى و فرهنگى و بركات فراوان معنوى و حتى مادى برخوردار است كه در طول زمان نه تنها كهنه و فرسوده نشده بلكه با كنار رفتن حجاب‏هاى جهل، غفلت و خرافات مفاهيم آن‏ها روز به روز روشن‏تر، رساتر و كامل‏تر شده است و اعتقاد به اين مسئله اختصاص به شيعه نداشته و در گذشته در انجام اين اعمال مستحبى تفاوتى بين شيعيان و اهل سنت نبوده است زيرا همه مسلمانان به زيارت مرقد معصومين و افرادى از خاندان آنان مى‏شتافته‏اند اما متأسفانه از زمان پيدايش فرقه گمراه كننده وهابيت عليه اين سنت نيكو و مصداق بارز شعائر الهى تبليغات منفى گسترده‏اى راه اندازى شد و برخى افراد كم بهره از خرد و منطق فريب شايعات اين گروه منحط را خورده و تصور كرده‏اند زيارت از مسايل مختص شيعه است و نادانسته و گاهى هم مغرضانه آن را مورد هجوم تبليغات مسموم خود قرار داده‏اند و مسلمانان را از مزاياى فراوان يك برنامه تربيتى و رشد دهنده محروم كرده‏اند چرا كه به قول ابن سينا وقتى به زيارت اهل قبور مى‏رويم چون روح زيارت شونده فارق از دنيا و ماده است مى‏تواند بر زائر اثرات زيادى بگذارد و خيرات و بركات زي
ادى را براى وى به ارمغان آورد و مزاجش را به سوى خوبى‏ها و فضايل راغب‏تر سازد.(49)
شيخ شهاب الدين سهروردى هم تأكيد مى‏نمايد وقتى اهل سلوك معنوى با خلوص نيت و نوعى استقامت و بردبارى درب بيوت نورانى را مى‏كوبند فرشتگان با هداياى آسمانى از آنان پذيرايى مى‏كنند و بديهى است نفوس كاملى كه در مراتب معرفتى ترقى كرده‏اند با انوار و اشراق‏هاى خود نفس‏هاى ناقص را به فيض مى‏رسانند.(50)
فخرالدين رازى مى‏گويد: وقتى انسان در كنار قبرى حاضر مى‏گردد، روح زائر با آن تربت ارتباط برقرار مى‏كند و چون روح فرد در گذشته با آن خاك در اتصال است در اين هنگام اين دو روح، هم را ملاقات كرده و مثل دو اينه در برابر هم قرار مى‏گيرند و تابش هر كدام به ديگرى سرايت مى‏كند و معارف و مكارم هر كدام به آن فرد مى‏رسد.(51)
عرفا، عالمان و اهل حكمت معتقدند هيچ چيزى براى دل‏هاى غافل مفيدتر از زيارت اهل قبور نمى‏باشد، دل هايى كه به زنگار دنيا آلوده شده‏اند و از مكارم معنوى فاصله گرفته‏اند با حضور در اين مكان‏ها موعظه مى‏شوند، عبرت مى‏گيرند و با مشاهده امور درگذشتگان از بسيارى امراض اخلاقى چون حسد، طمع،
حرص، آرزوهاى دراز، معالجه مى‏گردند، آدمى با زيارت اهل قبور از خواب غفلت بيدار مى‏شود، فريب دنيا را نمى‏خورد و متوجه مى‏شود از امكانات اين سراى فانى بايد سرمايه‏اى براى آخرت خود تدارك ببيند، ياد مرگ در اين مواقع در دل انسان زنده مى‏شود و اين پديده آرزوهاى غير الهى را كوتاه مى‏كند، قساوت دل بر اثر اين برنامه برطرف مى‏گردد.
حضرت على(ع) پس از تلاوت آيه: «الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر»(52) فرمودند: شگفتا! چه مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان بى خبرى و چه كار دشوار و مرگبارى.(53)
وقتى انسان قبرى را مشاهده مى‏كند به ياد احوال در گذشته مى‏افتد و متوجه مى‏شود او هم مدتى در اين دنيا زيسته و اكنون بدنش اسير خاك شده و روحش در عالم برزخ است اين تفكر توأم با يك بيدارى بوده و مانع دنيا زدگى و عافيت‏طلبى او مى‏شود، همچنين وقتى آدمى مشاهده مى‏كند مردم نسبت به مرقد يك انسان برجسته، پاك و پارسا اقبال فراوانى نشان مى‏دهند و مقام او را تكريم كرده و به او توسل جسته و نذر و نياز برايش اختصاص مى‏دهند و بر عكس براى مردگان دنيا طلب و دور از معنويت هيچ رغبتى نشان نمى‏دهند، مى‏فهمد خوب زيستن و درست زندگى كردن حتى در زندگى دنيايى اثر دارد چه رسد به سراى جاويد به همين دليل در ديندارى و پرواپيشگى اهتمام مى‏ورزد و از تشريفات دنيايى روى گردان مى‏شود و اين روند در خودسازى و رهايى وى از خسران آشكار بسيار مؤثر است.(54)
پى‏نوشت‏ها:
1. معجم مقابيس اللغعة، ج 3،ص 36.
2. مجمع البحرين، ج 2، ص 305، المصباح المنير، ص‏354.
3. كشف الاريتاب، سيد محسن امين، ص 459، دائرة المعارف الاسلاميه الشيعه، سيد حسن امين، الجزء 12، ص 67.
4. سوره آل عمران، آيه 169.
5. دائرة المعارف تشيع، ج 8، ص 566.
6. لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 13054.
7. اين زيارت در «من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 3، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 277؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 95 و ديگر منابع روايى نقل شده است.
8. موسوعه زيارات المعصومين كه توسط مؤسسه امام هادى تدوين گرديده در برابر سند و مدارك اين متون پژوهش‏هاى جالبى دارد.
9. سوره كهف، آيه 21.
10. تفسير الميزان، ج 13، ص 300 و 385؛ تفسير نمونه، ج 12، ص 388.
11. سوره نساء، آيه 64.
12. وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، ج 4، ص 1360 و 1364.
13. سوره حج، آيه 31.
14. همان، آيه 32.
15. سوره احزاب، آيه 57.
16. سوره توبه، آيه 3.
17. سوره احزاب، آيه 33.
18. سوره شورى، آيه 23.
19. سوره احزاب، آيه 56.
20. سوره صافات، آيه 79.
21. همان، آيه 109.
22. همان، آيه 120.
23. همان، آيه 130.
24. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 323.
25. سوره نور، آيه 36.
26. الدرالمنثور، جلال الدين سيوطى، ج 5، ص 50.
27. خصال، شيخ صدوق، ص 146، بحار الانوار، ج 24، ص 185.
28. طبقات كبرى، ابن سعد، ج 1، ص 78.
29. موسوعه زيارات المعصومين، مقدمه، ص 96.
30. سوره رعد، آيه 24.
31. موسوعه زيارات المعصومين، همان، ص 97.
32. الغدير، علامه امينى، ج 5، ص 148.
33. همان، ص 170، احياء علوم الدين، غزالى، ج 1، ص 81.
34. احياء علوم الدين، ج 1، ص 83 – 82.
35. التهذيب، ج 6، ص 4، ح 5.
36. بحارالانوار، ج 100، ص 121؛ سفينة البحار، محدث قمى، ج 3، ص 516.
37. بحار الانوار، ج 102 (كتاب المزار) باب زيارة المؤمنين و آدابها.
38. تاريخ الخمسين، ج 2، ص 173.
39. مقدمه موسوعة زيارت المعصومين، ص 99.
40. درباره اهتمام ائمه هدى به زيارت مشاهد معصومين بنگريد به مأخذ قبل، ص 102 – 100.
41. فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 158 – 157.
42. قصص العلماء، تنكابنى، ص 202.
43. جرعه‏هاى جان بخش، از نگارنده، ص 265.
44. سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 190.
45. همان، ص 193.
46. فوائد الرضويه، محدث قمى، ص 380.
47. فرازى از زيارت جامعه كبيره.
48. تفسير جامع، ج 1، ص 148.
49. رسايل ابن سينا، ج 1، ص 338.
50. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 245 – 244.
51. نك: المطالب العالية من العلم الالهى، ج 7، ص 277 – 275.
52. سوره تكاثر، آيه 1.
53. تفصيل كلام حضرت در خطبه 221 نهج البلاغه آمده است.
54. ترجمه و شرح رساله زيارة القبور فخر رازى (فلسفه زيارت)، تأليف و تحقيق، احمد عابدى، ص 30 – 29.

/

فلسفه رجعت در نظام شيعه 2

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
قسمت دوم‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
ب) وقوع رجعت در آينده‏
چنان كه اشاره شد، دسته‏اى از آيات قرآن كريم بر وقوع رجعت در آينده و قبل از قيامت دلالت مى‏كند. اين دسته از آيات، هرچند به تنهايى صريح در رجعت نيست، اما به كمك رواياتى از پيشوايان معصوم(ع) در ذيل تفسير آنها وارد شده است، به روشنى مى‏توان دريافت كه اين آيات، بيانگر رجعت به همان معنايى است كه شيعيان بدان قائلند. اين دسته آيات نيز فراوان است، ولى به اختصار به ذكر يك آيه بسنده مى‏شود:
از جمله آياتى كه بيش ديگر آيات قرآنى براى اثبات رجعت بدان تمسك شده است، آيه «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ‏بآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُون؛(1)روزى كه از هر امتى، گروهى از آنها كه آيات ما را تكذيب مى‏كنند محشور مى‏كنيم.»
گفته مى‏شود كه واژه «مِن» در اين آيه شريفه، براى بيان تبعيض است؛ بنابراين، طبق اين آيه، روزى فراخواهد رسيد كه خداوند از هر امتى، گروهى را محشور مى‏گرداند و از آنجا كه خداوند در وصف قيامت مى‏فرمايد: در آن روز، همه را محشور مى‏كنيم و احدى را فروگذار نخواهيم كرد «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ احداً»(2)معلوم مى شود كه اين روز، غير از روز قيامت است.(3) و آن همان روزى است كه شيعيان از آن به روز رجعت تعبير مى‏كنند.
استدلال به اين آيه شريفه براى اثبات رجعت، بدان گونه كه گذشت، مورد توجه و تأييد پيشوايان معصوم(ع) نيز بوده است؛ زيرا براساس روايات زيادى ائمه معصومين(ع) نيز براى اثبات رجعت، به اين آيه شريفه استدلال مى‏كرده‏اند؛ مثلاً:
امام على (ع) در اين‏باره مى‏فرمايد: «امّا پاسخ كسانى كه رجعت را انكار كنند، اين آيه شريفه است كه مى‏فرمايد: «و يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِ‏ّ اُمَّة فَوْجاً»كه مربوط به اين دنياست، امّا در مورد برانگيخته شدن آخرت، آيه «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ احداً»(4)مى‏باشد.(5)
از امام صادق (ع) روايات متعددى در تأويل اين آيه شريفه در مورد رجعت رسيده است. از جمله اين روايت است كه:
ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: «انّ العامة تزعم انّ قوله تعالى: و يوم نحشر من كل امة فوجاً، عنى فى يوم القيامة. فقال ابو عبدالله (ع): فيحشرالله يوم القيامة من كل امة فوجاً و يدع الباقين؟ لا و لكنّه فى الرجعة. و اما آية القيامة: «و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً»(6) اهل‏سنت در مورد سخن خداوند (متعال) كه مى‏فرمايد: «روزى كه از هر امتى گروهى را محشور مى‏كنيم»، مى‏پندارند كه منظور، روز قيامت است.
حضرت فرمود: «آيا خداوند در روز قيامت گروهى را برمى‏انگيزد و گروه ديگرى را وا مى‏گذارد؟ چنين نيست؛ بلكه منظور آيه از حشر گروهى از هر امتى، در روز رجعت است و آيه قيامت آن است كه حق تعالى مى‏فرمايد: همه را محشور مى‏كنيم و از كسى چشم‏پوشى نمى‏كنيم.»
آن حضرت در تفسير اين آيه شريفه فرمود: «إنما يرجع إلى الدنيا عند قيام القائم(ع) مَن محضّ الايمان محضاً، أو محض الكفر محضاً، فأما ما سوى هذين، فلا رجوع لهم إلى يوم المآب»(7) همانا كسانى كه مؤمن خالص و يا كافر مطلق باشند، هنگام ظهور قائم (عج) به دنيا برمى‏گردند، ولى غير از اين افراد تا روز قيامت كسى به دنيا برنمى‏گردد.
همچنين در كتاب «مهدى موعود» آمده است كه تفسير آيه 54 از سوره مؤمن را انا لننصر رسلنا والذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد؛ ما فرستادگان خود و كسانى را كه ايمان آورده‏اند، در دنيا و روزى كه شهيدان برمى‏خيزند، يارى مى‏كنيم.»
از امام صادق (ع) پرسيدند، فرمود: به خدا قسم، اين در رجعت است. نمى‏دانى كه بسيارى از پيامبران در دنيا يارى نشدند و كشته شدند و ائمه هم كشته شدند وكسى آنها را يارى نكرد؟ تأويل اين آيه در رجعت است.»(8)
استدلال دانشمندان شيعه به آيه (83،نمل) عده زيادى از بزرگان و صاحب‏نظران شيعه نيز به پيروى از امامان معصوم(ع) براى اثبات رجعت، به آيه يادشده استدلال كرده‏اند؛ براى مثال:
مرحوم شيخ مفيد مى‏گويد: خداوند متعال گروهى از امت محمد(ص) را بعد از مرگ و قبل از قيامت، زنده مى‏كند و اين مذهبى است كه به آل محمد(ص) اختصاص دارد و خداوند از حشر اكبر (قيامت) خبر داده است كه «همه را محشور مى‏كنيم و از كسى چشم‏پوشى نمى‏كنيم.»(9)
و درباره حشر رجعت فرموده است: «و يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِ‏ّ اُمَّة فَوْجاً …» پس خداوند از دو حشر خبر داده است: يكى حشر خاص و ديگرى حشر عام.(10)
از ديگر انديشمندان شيعه كه به اين آيه براى اثبات رجعت استدلال كرده‏اند، مى‏توان على بن ابراهيم قمى،(11)ملامحسن فيض كاشانى،(12)قاضى ابن برّاج،(13)امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى،(14)حسن بن سليمان حلى،(15)شيخ حرعاملى، (16)سيد هاشم بحرانى (17) را نام برد؛ البته مفسران معاصر نيز اين آيه شريفه را بيانگر رجعت در آخر الزمان دانسته‏اند؛ چنان كه مفسر گرانقدر شيعه، علامه طباطبايى (ره)، درباره اين آيه شريفه مى‏فرمايد: «از ظاهر آيه برمى‏آيد كه حشر در آن، حشر در غير روز قيامت است؛ زيرا حشر در قيامت، اختصاص به يك گروه از هر امت ندارد؛ بلكه تمامى امتها در آن محشور مى‏شوند و حتّى به حكم آيه «و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً»، از يك نفر هم چشم‏پوشى نمى‏شود، و اما در اين آيه مى‏فرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مى‏كنيم….»
وى سپس در تأييد اين كه نظر قرآن حشرى غير از قيامت است، مى‏نويسد: «و باز مؤيد گفتار ما كه منظور حشر در قيامت نيست، اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش، بعد از داستان بيرون شدن دابّة از زمين واقع شده‏اند كه خود يكى از علائمى است كه قبل از قيامت واقع مى‏شود؛ قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مى‏فرمايد: «و نفخ فى الصور» و تا چند آيه بعد، اوصاف وقايع آن روز را بيان مى‏كند و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكركند؛ چون ترتيب وقوعى اقتضا كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد، آن را بعد از مسئله نفخ صور ذكر فرمايد؛ ولى اين طور ذكر نكرد؛ بلكه قبل از نفخ صور، مسئله حشر فوج از هر امتى را آورده، پس معلوم مى‏شود اين حشر، جزو وقايع قيامت نيست.»(18) همچنين فقيه و مفسر متأله، حضرت آيت اللّه مكارم شيرازى، در «تفسير نمونه» مى‏نويسد:
«حشر»، به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرّشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است.
«فوج» چنان كه راغب در «مفردات» مى‏گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى‏كنند.
«يوزعون»، به معنى نگهداشتن جمعيت است؛ به طورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولاً در مورد جمعيتهاى زياد گفته مى‏شود. بنابراين، مستفاد از مجموع اين آيه شريفه اين است: كه روزى فراخواهد رسيد كه از هر قوم و جمعيتى، خداوند گروهى را محشور مى‏كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى‏سازد.
بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مسئله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى‏دانند، در حالى كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد، تعبير به «من كل امة فوجاً»؛ از هر جمعيتى گروهى، صحيح نيست؛ زيرا در قيامت، همه محشور مى‏شوند؛ چنان‏كه آيه 47 سوره كهف مى‏فرمايد: «و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً؛ ما آنها را محشور مى‏كنيم و احدى را ترك نخواهيم گفت.»
شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانه‏هاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مى‏رسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز، هماهنگى آيات ايجاب مى‏كند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت (رجعت) باشد.
امّا مفسران اهل‏سنت معمولاً اين آيه را ناظر به قيامت مى‏دانند، و ذكر كلمه «فوج» را اشاره به رؤساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مى‏شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير برمى‏خيزد، گفته‏اند: آيات در حكم تأخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد! ولى مى‏دانيم هم تفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تأخير.
سرانجام اين گروه را به پاى محاسبه مى‏آورند و خداوند به آنها مى‏فرمايد: «حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُون»(19)تا زمانى كه (به پاى حساب) مى‏آيند به آنها مى‏فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد، شما چه اعمالى انجام مى‏داديد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤ ال مى‏شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان، و ديگر از اعمالى كه انجام مى‏دادند.
اگر آيه مزبور درباره قيامت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مسئله رجعت باشد چنان‏كه هماهنگى آيات ايجاب مى‏كند اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مى‏دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى‏كند، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنان‏كه بسيارى از مجرمان، حد شرعى در اين جهان مى‏خورند و در صورت عدم توبه، در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است.(20)
به هر صورت، اين آيه شريفه (83،نمل) يكى از روشنترين آيات رجعت است، چون در روز قيامت همه مردم بدون استثناء برانگيخته مى‏شوند، ولى در اين آيه از روزى گفتگو شده كه در آن فقط شمارى از هر قوم برانگيخته خواهند شد.
بنابراين، اين آيه شريفه مربوط به قيامت نيست؛ چون در قيامت همه محشور مى‏شوند، نه از هر گروهى فوجى؛ پس اين آيه شريفه، دليل محكمى بر و قوع رجعت در دوران حكومت حضرت مهدى (عج) است.
از مطالب يادشده به خوبى نتيجه مى‏گيريم كه:
1- رجعت در امتهاى پيشين واقع شده است.
2- آنچه در امتهاى پيشين واقع شود، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد.
3- دهها آيه از قرآن‏كريم از وقوع رجعت در امت اسلامى خبر داده است…. چند مورد در امت اسلامى واقع شده و هزاران مورد ديگر پس از قيام قائم (عج) واقع خواهد شد. بنابراين، هركس به قرآن و آورنده آن ايمان داشته باشد، راهى ندارد جز اين كه لزوم وقوع رجعت را نيز باوركند.
رجعت در كتب مقدس پيامبران قبل از اسلام‏
همان طور كه اشاره شد، اعتقاد به رجعت در امتهاى گذشته، تنها اختصاص به قرآن‏كريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رجعت شده است. ازاين‏رو بايد گفت: اعتقاد به رجعت و بازگشت گروهى از مردگان پيش از رستاخيز همگانى، پيشينه‏اى بس طولانى دارد كه در همه اديان آسمانى به نمونه‏هايى از آن برمى‏خوريم، اينك به سه نمونه از سه آيين معروف: «يهود»، «نصارى»، «مجوس» اشاره مى‏گردد.
رجعت در عهد عتيق و جديد (تورات)
از جمله حكاياتى كه در كتب مقدس عهد عتيق آمده، داستان «اليسع» نبى است كه در كتاب او پادشاهان ذكر شده است و او يكى از پيامبران بنى‏اسرائيل است كه كرامات و معجزات فراوانى از او نقل شده و در دعاى «ام داود» و مناظرات امام رضا(ع) با علماى يهود و مسيح از آن استدلال شده است.
در عهد عتيق داستان زنده شدن طفلى به دست «اليسع» كه در قرآن از او به عنوان «السع» ياد شده است، چنين نقل شده است: پس اليسع به خانه داخل شد ديد كه طفل مرده و بر بستر او خوابيده است، چون داخل شد در را بر هر دو بست و نزد خداوند دعا نمود و برآمده بر طفل دراز شد و دهان خود را بر دهان وى و چشم خود را بر چشم او، دست خود را بر دست او گذاشته و بر او خم شد، گوشت سر گرم شد و طفل هفت مرتبه عطسه كرد پس چشمان خود باز كرد.(21)
امام رضا در مناظره خود با يكى از علماى مسيحى كه زنده كردن مردگان و شفاى بيماران را نشانه خدايى عيسى(ع) مى‏دانست، فرمود: اليسع هم از اين كارها مى‏كرد، روى آب راه مى‏رفت، مرده زنده مى‏كرد، كور مادرزاد و پيسى را شفا مى‏داد، امّا امتّش وى را خدا نخواندند و هيچ‏كس او را نپرستيد.(22)
اين داستان كه به زنده شدن پسرى به دست ايليا اشاره دارد: پسر آن زن كه صاحب خانه بود بيمار شد و مرض او چنان سخت شد كه نفس در او باقى نماند مرد و به ايليا گفت: اى مرد خدا مرا با تو چه كار است؟ آيا نزد من آمدى تا گناه مرا به ياد آورى و پسر مرا بكشى؟ او وى را گفت: پسرت را به من بده پس او را از آغوش وى گرفته بالاى خانه كه در آن ساكن بود برد و او را بر بستر خود خوابانيد و نزد خداوند استغاثه نمود گفت: اي يهوه خداى من! مسألت اين كه جان اين پسر به وى برگردد و خداوند آواز ايليا را اجابت نمود و جان پسر وى برگشت كه زنده شد.(23)
در كتاب «دانيال نبى» باب دوازدهم نيز آمده است:
«بسيارى از آنان‏ركه در خاك زمين خوابيده‏اند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت زندگى جاودانى، و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى».
در ادامه همان مبحث آمده است: «امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر مُهر كن.»(24)
و در پايان اين فصل آمده است: «خوشا به حال آن كه انتظار كشيد.»(25)
پدر «آنتونيو دوژزو» از كشور پرتغال، رئيس قبلى دير آگوستينهاى اصفهان، كه در نيمه اوّل قرن دوازدهم، در اصفهان مقيم بود و پس از تشرّف به اسلام، به عنوان «على قلى جديدالاسلام» مشهور شد، در كتاب ارزشمندى كه به عنوان شرح و نقد سِفر پيدايش تورات نوشته، فراز بالا را از دلائل روشن رجعت بيان كرده است.(26)
در كتاب «مكاشفه يوحنّاى رسول» آمده است: «آنان كه وحش و صورتش را پرستش نكردند و نشان او را بر پيشانى و دست خود نپذيرفتند، زنده شدند و با مسيح هزار سال سلطنت كردند. ساير مردگان زنده نشدند تا هزار سال به اتمام رسيد. اين است قيامت اوّل. خوشحال و مقدّس است كسى كه از قيامت اوّل قسمتى دارد. بر اينها موت ثانى تسلّط ندارد. بلكه كاهنان خدا و مسيح خواهند بود و هزار سال با او سلطنت خواهند كرد.»(27)
پدر «آنتونيو دوژزو» در مورد اين فراز نيز به تفصيل بحث كرده و دلالت آن را بر اثبات رجعت توضيح داده است.(28)
رجعت در انجيل‏
در عهد جديد انجيل حكايتى درباره زنده شدن دخترى به دست حضرت عيسى(ع) نقل شده است: سرپرست عبادتگاه آن محل رسيد و او (عيسى) را پرستش كرد و گفت: دخترم همين الآن فوت كرد، ولى استدعا دارم بياييد و دستتان را روى او بگذاريد تا زنده شود پس عيسى و شاگردان به طرف خانه او راه افتادند… وقتى عيسى به خانه سرپرست كنيسه رسيد و با گروه نوحه خوانها و مردم مضطرب روبه‏رو شد، فرمود: همه‏تان بيرون برويد اين دختر نمرده، خوابيده است.
سرانجام وقتى همه بيرون رفتند، عيسى در داخل اطاق رفت دست دختر را گرفت و دختر صحيح و سالم از جا بلند شد.(29)
يا داستان زنده شدن فرزند آن بيوه زن كه دهى از فوت او در عزا و ماتم شد و حضرت عيسى(ع) كه دلش براى داغ ديده سوخته بود به امر پروردگار پسر را زنده كرد.(30) و يا داستان زنده كردن «ايلعازر» كه چهار روز از مرگش گذشته بود و او را به خاك سپرده بودند و حضرت‏عيسى (ع) به خواهش «مرتا» خواهر «ايلعارز»، او را به دنيا بازگرداند.(31)
رجعت در آيين زرتشت‏
در بخش «يشتها» از كتاب «اَوِستا» در ضمن فرازهاى مربوط به ظهور «سوشيانت» آخرين رهايى‏بخش جهان آمده است: «بدان هنگام كه مردگان دگرباره برخيزند و زندگى جاودانه آغاز گردد، «سوشيانت» به درآيد و جهان را به آرزوى خويش دگرگون سازد.»(32)
از فرازهاى بعدى به روشنى معلوم مى‏شود كه مراد از اين زندگى جاويد، رستاخيز نيست؛ بلكه هنگام ظهور رهايى‏بخش آخرين است، چنان‏كه مى‏گويد: «اينانند كه خواستار نو ساختن گيتى هستند، گيتى پير نشدنى، نمردنى، نگنديدنى، نپوسيدنى، جاودان زنده، جاودان بالنده و كامروا؛ بدان هنگام كه مردگان دگرباره برخيزند و زندگانى جاودانه آغاز گردد، سوشيانت به درآيد و جهان را به آرزوى خويش دگرگون سازد.»(33) با توجه به فرازهاى ياد شده روشن مى‏شود كه اعتقاد به رجعت پيشينه‏اى طولانى داشته و به آيين مقدّس اسلام اختصاص ندارد.
3- دلائل روايى‏
از ديگر دلائلى كه حكماء و متكلمين شيعه براى اثبات صحت رجعت بدان تمسك كرده‏اند، اخبار و روايات اسلامى است. براساس اخبار و روايات فراوانى كه از پيشوايان معصوم(ع) درباره رجعت وارد شده است، رجعت در امت اسلامى نيز به طور قطع واقع خواهد شد. اين روايات، هرچند از جهت لفظ متواتر نيست، امّا از لحاظ معنى به حدى است كه نمى‏توان تواتر معنوى آنها را انكار كرد؛ در اين باره اظهار نظر برخى كارشناسان احاديث را مرور مى‏كنيم:
1- علامه مجلسى كه در حديث‏شناسى سرآمد همه بزرگان و محدثان است و تتبع و پشتكار وى در گردآورى مجموعه گرانسنگ بحارالانوار و شرح اصول كافى به وضوح ديده مى‏شود، درباره روايات رجعت مى‏نويسد: «كسى كه حقانيت ائمه اطهار(ع) را باور كرده است، چگونه مى‏تواند درباره مسئله متواترى كه از آنان نقل شده و نزديك به دويست روايت صريح در اين زمينه رسيده و بيش از چهل تن از ثقات و عالمان شيعه آنها را در كتب خود آورده‏اند، شك داشته و اين عقيده را با ديده ترديد بنگرد؟… راستى اگرمسئله‏اي از اين قبيل را نتوان از متواترات دانست، پس در كدامين موضوع مى‏توان ادعاى تواتر(34)كرد.»(35)
2- شيخ حر عاملى(ره) نيز كه از بزرگترين محدثان قرن دهم هجرى بوده در كتاب «الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه» بيش از پانصد حديث را كه همه صريح در رجعتند، از هفتاد كتاب از آثار بزرگان و انديشمندان شيعه استخراج كرده است. وى مى‏گويد: صدور احاديث رجعت از ائمه(ع) ثابت است؛ زيرا اين احاديث در كتب چهارگانه و ديگر كتابهاى معتبر وجود دارد و قراين فراوان قطعى نيز بر صحت اعتقاد به رجعت و صحت روايات آن دلالت مى‏كند؛ به گونه‏اى كه هريك از اين احاديث با قراينى كه اشاره شد، مفيد علم است و مجالى براى ترديد باقى نمى‏گذارد، چه رسد به اين كه همه اين احاديث مجتمع شود.
افزون برآن، صحت روايات رجعت نيازى به قرينه ندارد؛ زيرا اين اخبار به حد تواتر معنوى رسيده و حتّى از آن هم فراتر رفته است؛ چون اخبار يادشده براى كسانى كه قلب خود را از هرگونه شبهه و تقليد پاك كنند، موجب يقين مى‏شود.(36)
3- محدث جزايرى(ره) در شرح «تهذيب» ادعا كرده كه 620 حديث درباره رجعت ديده است.(37)
بنابراين، قاطعانه مى‏توان گفت كه اصل رجعت از ديدگاه عالمان بزرگ شيعه، امرى مسلم و قطعى بوده و با توجه به روايات بسيارى كه از پيشوايان معصوم(ع) رسيده است، ترديدى در تحقق رجعت بر جاى نمى‏ماند.
دسته‏بندى روايات
روايات رجعت در يك تقسيم‏بندى به پنج دسته تقسيم مى‏شوند:
1- گروهى از روايات بيانگر اين است كه اولين كسى كه به دنيا رجعت مى‏كند، حسين بن على(ع) است.
زيد شحام از امام صادق(ع)، نقل مى‏كند كه فرمود: «اوّل من يرجع الى الدنيا، الحسين بن على (ع)، فيملك فى الارض حتى يقسط حاجباه على عينيه من الكبر…»(38) اولين شخصى كه به دنيا رجعت خواهد كرد، امام حسين(ع) است. آن حضرت آنقدر در زمين حكومت و رهبرى خواهد كرد كه از پيرى موهاى ابروهاى او بر روى ديده‏اش آويخته شود.
2- رواياتى است كه مضمونشان رجعت پيامبر اكرم(ص) و امام على(ع) همه امامان(ع) است.
ابى خالد كابلى از امام سجاد(ع) نقل كرده كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه «ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد»(39) آن كه قرآن را بر تو فرض نمود، تو را به معاد و بازگشتگاه بر مى‏گرداند، فرمودند: «يرجع اليكم نبيكم و اميرالمؤمنين و الائمه (ع)»(40)؛پيامبر و على و همه امامان(ع) به سوى شما باز مى‏گردند.
ناگفته روشن است كه مطابق اين روايت، منظور از معاد (زمان موعود)، روز رجعت است كه در آن زمان پيامبر على و همه امامان(ع) به دنيا رجعت مى‏كنند. روشن است كه منظور از «يرجع اليكم نبيكم»، اين نيست كه مردم در قيامت و سراى ديگر پيامبر (ص) و على و همه امامان(ع) را ملاقات مى‏كنند؛ زيرا در اين صورت مى‏بايست اين‏گونه تعبير مى‏شد كه «ترجعون الى نبيكم…» علاوه بر اين، امام(ع) از آن واقعه، به رجوع تعبير كرده است و با توجه به اين كه پيامبر(ص) از دنيا رحلت كرده‏اند، معناى رجوع در مورد ايشان، بازگشت به دنيا پس از مرگ خواهد بود.
3- رواياتى كه در مورد رجعت پيامبران گذشته وارد شده است. براى مثال، امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «خداوند هيچ پيامبرى را بر نينگيخت، جز آن كه همه آنان را بار ديگر به دنيا برمى‏گرداند تا رسول خدا (ص) و اميرالمومنين (ع) را يارى دهند.»(41)
4- احاديثى كه بيان مى‏كند، يكى از چيزهايى كه قبل از قيامت از زمين بيرون مى‏آيد «دابة الارض» است و احاديثى داريم كه بيان مى‏كند اين دابة الارض، اميرالمؤمنين، على(ع) است.
ابوطفيل مى‏گويد: مطالبى را در مورد رجعت از سلمان و مقداد و ابى بن كعب شنيده بودم، در كوفه به خدمت امام على(ع) نقل كردم، حضرت همه را تصديق فرمود: آن‏گاه يقين من به رجعت، در سطح يقينم به قيامت شد.
از مطالبى كه محضر حضرت پرسيدم در مورد «دابة الارض» بود، فرمود: از اين پرسش در گذر.
عرض كردم مرا آگاه ساز، فرمود: دابة الارض، جنبنده‏اى است كه غذا مى‏خورد، در بازار راه مى‏رود، ازدواج مى‏كند، پرسيدم: او كيست؟ فرمود: او كسى است كه استقرار و آرامش زمين به وسيله اوست، گفتم: كيست؟ فرمود: او كسى است كه استقرار و آرامش زمين به وسيله اوست، گفتم: او چه كسى است؟ فرمود: او صاحب زمين است.
گفتم: كيست؟ فرمود: او صديق امت است.
فاروق امّت است، ذوالفقار امّت است.
گفتم: او چه كسى است؟ فرمود: او كسى است كه علم‏الكتاب نزد اوست، او كسى است كه آنچه از طرف خدا آمده تصديق نموده روزى كه جز من و محمّد به آن كافر بودند كه به خدا سوگند منم، گفتم: نامش را بفرماييد.
فرمود: گفتم.(42)
خروج «دابة الارض» در روايات اهل‏سنت به عنوان يكى از علائم قيامت از آن ياد شده است و ويژگى‏هايى براى آن بر شمرده‏اند كه بر امام على (ع) تطبيق مى‏كند، ولى تصريحى به نام حضرت ننموده‏اند، به عنوان نمونه:
1- براى دابة الارض سه خروج است.
2- اولين نشانه، طلوع خورشيد از مغرب است و خروج دابة الارض.
3- خروج دابة الارض از مسجد الحرام است.
4- انگشتر حضرت سليمان (ع)، و عصاى حضرت موسى (ع) در دست اوست.
5 – دابة الارض مؤمن و كافر را نشان مى‏گذارد كه براى همه شناخته مى‏شود و نشانه‏هاى ديگر…
6- رواياتى كه به تحقق رجعت در امتهاى گذشته اشاره كرده است كه عمدتاً در ذيل آيات مربوط به رجعت ذكر شده‏اند.
همچنين رواياتى كه در تفسير آيات: آيه 83 سوره نمل، آيه 1 سوره مدثر، آيه 14 سوره اعراف، آيه 36 سوره حجر و آيه 79 سوره ص، آيه 13 سوره ذاريات، آيه 12 سوره نازعات، آيه 20 سوره مائده، آيه 39 سوره يونس، آيه 124 سوره طه، آيه 95 سوره نمل، آيه 5 و 6سوره قصص، آيه 11 سوره غافر، آيه 44 سوره ق، و آيات بسيار ديگرى كه در احاديث اهل‏بيت (ع) به رجعت تفسير شده است.
علاوه بر تواتر روايات رجعت، در ادعيه و زيارات نيز به رجعت اشاره شده است: از جمله در زيارت جامعه «مؤمن بايابكم، مصدق برجعتكم…»، زيارت آل ياسين «و ان رجعتكم حق لا ريب فيها»، زيارت وارث «انى بكم مؤمن و بايابكم موقن»، زيارت عاشورا «ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل‏بيت محمد (ص)» و دعاى عهد «اللهم ان حال بينى و بينه الموت… فاخرجنى من قبرى.»
4- اجماع شيعه‏
عمده‏ترين دليل قائلان به «رجعت»، اجماع اماميّه است؛ ازاين رو، علاوه بر ادله نقلى (آيات و روايات) و حكم عقل، علماى شيعه به اجماع و اتفاق نظر علما و بزرگان نيز استدلال كرده‏اند. در موارد فراوانى گفته شد كه دانشمندان شيعه در اين موضوع هم نظر هستند و حتى برخى دليل اصلى بر رجعت را اجماع علماى شيعه دانسته‏اند.
شيخ صدوق در كتاب «اعتقادات»، مسئله رجعت را يك مسئله اجماعى دانسته و مى‏گويد: «اعتقاد ما (اماميّه) در رجعت، اين است كه آن، حق است.»(43)
شيخ مفيد نيز به اجماعى بودن مسئله رجعت تصريح كرده، مى‏گويد: «شيعيان به بازگشت بعضى از اموات، قبل از قيامت اتفاق نظر دارند.»(44)
سيد مرتضى در آثارش، چندين بار به اجماعى بودن مسئله رجعت اشاره كرده است؛ از جمله در رساله «دمشقيات» مى‏گويد: شيعيان اجماع دارند كه خداوند، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) گروهى از دوستان آن حضرت را براى يارى او و جمعى از دشمنانشان را براى عذاب، به دنيا بازمى گرداند….(45) همچنين وى در پاسخ پرسشهايى كه اهل رى از ايشان كردند، مى‏گويد: راه اثبات رجعت، اجماع اماميه است؛ زيرا چنين اجماعى مشتمل بر قول معصوم(ع) است، پس وقوع رجعت، امرى قطعى است.(46)
امين‏الاسلام طبرسى در «مجمع‏البيان» در پاسخ كسانى كه مى‏گويند: رجعت به معناى بازگشت دولت است، نه اعيان اشخاص، مى‏گويد: رجعت با ظواهر اخبار كه درباره آن وارد شده است، اثبات نشده تا تأويل در آن راه داشته باشد، بلكه مستند رجعت، اجماع اماميّه است؛ هرچند اخبار نيز مؤيّد آن است.(47)
برخى از انديشمندان متأخر اماميّه نيز به اجماعى بودن رجعت اشاره كرده‏اند؛ چنان‏كه علامه مجلسى دراين‏باره مى‏گويد: اعتقاد به رجعت در تمام دوره‏ها مورد اجماع فرقه شيعه بوده و چون خورشيد بر تارك آسمان مى‏درخشد و كسى را ياراي انكار آن نيست.(48)
شيخ حر عاملى مى‏نويسد: «فزونى نويسندگانى كه روايات مربوط به رجعت را در كتب مستقل يا غير مستقل گردآورده‏اند و تعداد آنها از هفتاد كتاب تجاوز مى‏كند دليل بر قطعى بودن اعتقاد به رجعت از ديدگاه شيعه است».(49) و همچنين محمدرضا مظفر در «عقائدالاماميه»(50) بر همين عقيده است.
بنابراين، يكى دلائل اثبات رجعت، اجماع شيعه اماميه و اتفاق آراء آنان بر اين مسئله است. البته اتفاق آراء شيعه حكايت از رأى معصوم (ع) دارد كه هر آينه حق و صواب است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره نمل، آيه 83.
2. سوره كهف، آيه 47.
3. شيخ طوسى، التبيان، ج 8، ص 120.
4. سوره كهف، آيه 47.
5. سيد مرتضى علم الهدى، رساله المحكم و المتشابه، ص 3، شيخ حرّ عاملى، الايقاظ، ص 377؛ بحار الانوار، ج 53، ص 118، و ج 93، ص 86.
6. على بن ابراهيم، تفسير القمى، ج 1، ص 24؛ فيض، تفسير صافى، ج 4، ص 76 ؛ بحارالانوار، ج 53، ص 53.
7. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 215، اثبات الهداة، ج 3، ص 577، باب 32، ف 53، ح 736، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 254.
8. على دوانى، مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1202.
9. سوره كهف، آيه 47.
10. شيخ مفيد، مسائل سروية، ص 33، الفصول المختارة، ص 94.
11. على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 1، ص 24.
12. فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 4،ص 75.
13. ابن براج، جواهر الفقه، ص 25.
14. طبرسى، مجمع البيان، ج 7، ص 405.
15. حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات، ص 25.
16. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 73.
17. سيد هاشم بحرانى، مدينة المعاجز، ج 3، ص 91.
18. تفسير الميزان، ج 15، ص 570.
19. سوره نمل، آيه 84.
20. ر.ك: تفسير نمونه، ج 15، ص 548 – 550.
21. عهد عتيق، كتاب دوم، پادشاهان، ص 580 – 581، آيات 32 – 38.
22. شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 114.
23. عهد عتيق، كتاب دوم، پادشاهان، ص 560.
24. كتاب مقدّس، عهد قديم، كتاب دانيال نبى، باب دوازدهم، فراز دوّم – چهارم.
25. همان، فراز دوازدهم.
26. آنتونيودوژزو، ترجمه، شرح و نقد سفر پيدايش، ص 298.
27. كتاب مقدس، عهد جديد، مكاشفه يوحناى رسول، باب بيستم، فرازهاى 5 و 6.
28. آنتونيودوژزو، ترجمه، شرح و نقد سفر پيدايش، ص 299.
29. انجيل عيسى مسيح(ع)، ص 84.
30. همان، ص 81 – 80.
31. همان، ص 130 – 131.
32. زامياديشت، كتاب اوستا، بخش يشتها، كرده يكم، فراز يازدهم.
33. همان، كرده دوم، فراز نوزدهم.
34. حديث «متواتر» حديثى را گويند كه شمار راويان آن به حدى باشد كه علم قطعى به صدور آن از پيامبر(ص) يا امام پيدا كنيم، به عبارت ديگر: احتمال آن كه گروهى از افراد آن را از پيش خود ساخته باشند، نرود. هرگاه لفظ حديث در نقلهاى مختلف آن يكسان باشد، آن را متواتر لفظى گويند، و اگر مفهوم آن با عبارات گوناگون نقل شود، متواتر معنوى است.
35. بحارالانوار، ج 53، ص 122 و 123.
36. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 26.
37. مجتبى قزوينى خراسانى، بيان الفرقان، ج 5، ص 288، مشهد، طوس.
38. بحارالانوار، ج 53، ص 46.
39. سوره قصص، آيه 85.
40. بحارالانوار، ج 53، ص 56.
41. همان، ص 41.
42. سليم بن قيس، اسرار آل محمد(ص) ص 68، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 366.
43. شيخ صدوق، اعتقادات صدوق، ص 60.
44. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 46.
45. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 3، ص 136.
46. همان، ج 1، ص 125.
47. طبرسى، مجمع البيان، ج 7، ص 367.
48. بحارالانوار، ج 53، ص 122 – 144.
49. الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، باب 2، ص 33.
50. محمد رضا مظفر، عقائد الاماميه، ص 81.

/

غيبت و زشت يادى هشدارهاى اجتماعى 7

هشدارهاى اجتماعى(7)
غيبت و زشت يادى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على (عليه السلام):
«اياك و الغيبة فأنها تمقتك الى اللّه و الناس و تُحبط اجرك؛از غيبت و (پشت سرگويى و زشت يادى) ديگران دورى كن، چه اين كه (با اين رفتار) خدا و مردم را دشمن خود كرده‏اى و پاداش (كارهاى نيكت) از بين خواهد رفت».(1)
يكى ديگر از بيماريهاى اجتماعى كه شيوع فراوان دارد و آسيبهاى جبران ناپذيرى به جوامع بشرى و جامعه دينى وارد مى‏سازد، غيبت كردن و ياد كرد زشت و ناروا پشت سر ديگران است؟ اسلام نسبت به اين رذيلت اخلاقى در رابطه با اجتماع و صدماتى كه به آن وارد مى‏شود و پيكره جامعه را از اعتدال خارج مى‏سازد، هشدارهاى جدى داده و نكوهشهاى شديدى نموده است از آن جمله است حديث نورانى كه در آغاز آورديم، در اين كلام نورانى سه پيامد منفى بزرگ براى غيبت بيان شده است:
1. مبغوض شدن انسان در پيش گاه خدا
2. منفور شدن او پيش مردم‏
3. حبط و از بين رفتن پاداش اعمال نيك‏
زشتى و پلشتى اين گناه به اندازه‏اى است كه خداى رئوف و رحيم نسبت به بنده‏اى كه اهل غيبت است دشمن مى‏شود و غيبت كننده از چشم و نگاه خدا مى‏افتد و كسيكه چنين شد سزاوار عذاب و كيفر الهى خواهد شد.
افزون بر اين، غيبت كننده پايگاه و جايگاه اجتماعى خويش را از دست مى‏دهد و مردم نسبت به او بى اعتماد مى‏شوند، و با خود چنين مى‏گويند: اين شخص كه به آسانى پيش ما از ديگران به زشتى ياد مى‏كند و مطالبى را بر زبان جارى مى‏سازد كه آبرو و حيثيت اجتماعى فرد يا افراد را به خطر مى‏اندازد، از كجا معلوم كه پشت سرما و پيش ديگران چنين نكند؟
آن كه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بى گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد
ديگر آن كه غيبت، حسنات و كارهاى نيكى كه انسان به زحمت به دست آورده و در پرونده او به ثبت رسيده است آنها را ضايع مى‏سازد، و گاهى هم آنها را به پرونده كسى كه از او غيبت شده منتقل و جابجا مى‏كند و اين خسران بزرگ و كيفر عظيمى است كه چه بسا اگر انسان دقت كند دست از اين عمل زشت و گناه آلود خود برخواهد داشت.
غيبت چيست؟
راغب اصفهانى مى‏گويد: «غيبت، ياد كرد عيب ديگران است بدون آن كه نيازى به آن باشد.»(2)
فقها در تعريف غيبت مى‏گويند: «الغيبة ذكر الانسان بمايكرهه»(3)
آن چه كه پشت سر كسى گفته شود كه از آن خرسند نيست و آن را خوش نمى‏دارد.»
توضيح مطلب بالا اين است كه ياد كرد از انسانها و اوصاف آنها سه گونه است:
1. ياد كردى از كمالات و كارهاى مثبت آنان مثل اين كه بگويد فلانى زاهد و عالم و نماز خوان است.
2. ياد كردن از اوصاف و كارهاى عادى كسى مانند اين كه فلانى مى‏خوابد، راه مى‏رود و….
3. ياد كردن عيوب و نقطه‏هاى ضعف و كارهاى زشتى كه بر ديگران پوشيده است.
بدون ترديد غيبت، بند اول و دوم را شامل نمى‏شود، و آنچه كه گناه است و از مصاديق غيبت بشمار مى‏رود بند سوم است و آن اين كه آدمى با زبان و يا رفتار و كردارش عيب و نقص كسى را آشكار و افشاء كند كه خداوند آن را بر او پوشانده است.
انگيزه‏هاى غيبت‏
ريشه‏يابى اين موضوع كه بدانيم چرا انسانها از يكديگر غيبت مى‏كنند؟ پرسشى است كه پاسخ آن راهگشا خواهد بود؟
گاهى ريشه غيبت آن است كه كسى با تخريب ديگران مى‏خواهد خود را رفعت و بلندى ببخشد. نقص ديگران را مى‏شمارد تا كمال خود را به اثبات برساند اين نوع از غيبت در بين اهل علم و دانش بيشتر رواج دارد. آنها گاهى محترمانه به غيبت يكديگر مى‏پردازند، مثلاً مى‏گويد فلانى اين مطلب را نفهميده است، و يا آنچه او در اين بحث گفته است بطلان آن روشن است و مانند آن، گاهى از گرفتارى شخصى غمگين است و غم و اندوه خود را آشكار مى‏كند اگر از او پرسيده شود چرا در غم فرو رفته‏اى؟ مى‏گويد به خاطر اين كه فلانى برايش گرفتارى پيش آمده و يكى يكى آنها را بيان مى‏كند و اين شيوه برخى از اهل نفاق است كه به اين وسيله آبروى افراد را مى‏ريزند و علامت سؤال فراوان در ذهن مخاطبان خود ايجاد مى‏كنند؟ و بالآخره على(ع) در يك كلام گويا و روشن فرمود:
«الغيبة جهد العاجز؛(4) غيبت تلاش انسانهاى ناتوان است».
اين كه انسان پشت سر كسى ميدان بگيرد و نقطه ضعفها و عيب‏هاى او را برشمارد اين شهامت و شجاعت و مردانگى نيست، اين نشاندهنده نوعى عقده حقارت و يا برون افكنى آن روحيه پست و همت كوتاه او بشمار مى‏رود. به جنگ كسى رفتن كه قدرت دفاع از خود را ندارد هنر نيست، مانند مشت زنى كه به ديوار مشت بزند و خود را قهرمان و پيروز ميدان به حساب آورد.
از اين رو امام على(ع) در اين باره مى‏فرمايد:
«لادين لمرتاب و لامروة لمغتاب؛(5) آدمى كه (در همه چيز شك مى‏كند) دين ندارد و كسيكه غيبت مى‏كند ناجوانمرد است.
برخى از آن جهت به غيبت آلوده مى‏شوند كه با عينك بدبينى همه كس را مى‏بينند، نگاهشان به افراد نگاه نادرستى است، داستان همان مورچه است كه آب در خانه او افتاد و گفت دنيا را آب برد.
بعضى با كوچكترين ضرر و يا حادثه‏اى به تمام عالم و آدم بد و بيراه مى‏گويند، همه مسؤولان را زير سؤال مى‏برند، همه خوبى‏ها و اقدامهاى مثبت را ناديده مى‏گيرند و مگس گونه روى نقطه‏هاى آلوده مى‏نشينند. اين گونه كسان اگر با ديده انصاف بنگرند بسيارى از انتقادهاى انتقام گونه آنها وارد نيست و جز مسموميت فكرى و اجتماعى اثر و نتيجه ديگرى ندارد.
قرآن و غيبت‏
سوره «حجرات» كه سوره ادب و اخلاق است همه مسلمانان و مؤمنان را برادر ناميده است طرح (اخوّت) و برادرى در جامعه دينى زمينه ساز همدلى، مهربانى، دوستى، آبرودارى، يارى كردن، خيرخواهى، كمك مالى، دفاع از حيثيت اجتماعى و… مى‏باشد، اگر روحيه برادرى در جامعه اسلامى حاكم باشد همه به يكديگر احترام مى‏گذارند و حدود و حقوق را رعايت مى‏كنند و در نتيجه زمينه نزول رحمت پروردگار را فراهم مى‏سازند از اين رو قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوااللّه لعلكم ترحمون»(6)
مؤمنان برادر يكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.
در اين آيه شريفه چند نكته قابل توجه است:
1. اخوت و برادرى دينى‏
2. اهميت صلح و آشتى و مهربانى‏
3. تقوا و خداباورى در كارها
4. زمينه سازى جلب رحمت حق‏
اگر مؤمنان به راستى برادر يكديگر باشند در جهت گسترش مهر و دوستى و صلح و آشتى تلاش مى‏ورزند و اين كار را فقط براى خدا انجام مى‏دهند، خداوند هم بر چنين مردمانى رحمت و رأفت خود را فرو خواهد فرستاد.
آسيب‏شناسى اخوت دينى‏
در ادامه آيه اخوت، قرآن مجيد به شش گناه اجتماعى پرداخته كه هر كدام به نوبه خود مى‏توانند پايه‏هاى جامعه دينى را سست و دلهاى مؤمنان را از هم بگسلند و تار و پود جامعه اسلامى را گرفتار آفت و آسيب سازند.
اين گفتار و رفتار شش گانه به ترتيب عبارتند از:
* استهزاء و مورد سخريه قرار دادن يكديگر چه زن و چه مرد
* عيبجويى و طعن را رواج دادن‏
* يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد كردن‏
* گمان بد و سوءظن نسبت به يكديگر داشتن‏
* تجسس و جستجوگرى در كار ديگران نمودن‏
* غيبت و زشت يادى از برادر دينى انجام دادن(7)
از آن جا كه اسلام امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى را مورد نظر دارد و بر اين باور است كه: مال، جان، ناموس و آبروى مسلمانان به عنوان چهار سرمايه اصلى بايد از هرگونه تعرّض مصون بماند. اين دستور شش گانه را براى تأمين امنيت فراگير صادر نموده است.
اين شش صفت اگر در جامعه رواج يابد مانند خوره اندام جامعه دينى را خواهد خورد و شكوه و شوكت جامعه اسلامى را درهم فرو خواهد ريخت از اين رو به شدت از اين رفتارهاى ششگانه نهى شده كه آخرين آن غيبت است.
“غيبت” معلول دو علت پيشين در اين آيه است يعنى بدگمانى و تجسس، زيرا گمان بد سرچشمه تجسس است و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى‏شود كه اسلام از معلول و علت همزمان نهى كرده است.
آن گاه براى اين كه زشتى عمل «غيبت» را گوشزد كند، آن را در ضمن يك مثال روشن و گويا و همه كس فهم ترسيم مى‏كند و مى‏گويد:
«ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه؛(8) آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ قطعاً از اين امر كراهت دارد».
آبرو وحيثيت اجتماعى برادر مؤمن مانند گوشت تن و جان اوست زير سؤال بردن آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى مانند خوردن گوشت تن اوست.
تعبير به «مرده و مردار» به اين جهت است كه كسى را كه غيبت مى‏كنيد قادر بر دفاع از خود نيست و يا به خاطر اين است كه گناه غيبت مسموميت اجتماعى ايجاد مى‏كند، دلهاى پاك و خوشبين را به يكديگر بدبين و چركين مى‏سازد.
غيبت در روايات‏
پيامبر اكرم(ص) با صداى بلند و از عمق وجودش به مسلمانان در اين زمينه هشدار داده است:
«يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لاتغتابوا المسلمين ولاتتبعوا عوراتهم، فأنه من تتبع عورة اخيه تتبع اللّه عورته و من تتبع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته؛(9) اى گروهى كه به زبان ايمان آورده‏ايد و نه با قلب، غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننماييد. زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى‏سازد و در دل خانه‏اش او را رسوا مى‏سازد.»
در بيان ديگر معصومين نيز اين هشدارها به چشم مى‏خورد:
امام على(ع) مى‏فرمايد:
«اياك ان تجعل مركبك لسانك فى غيبة اخيك او تقول ما يصير عليك حجة و فى الأسائة اليك علّة؛(10) دورى گزين از اين كه زبانت را مركب قرار بدهى در غيبت كردن برادر دينى‏ات، يا چيزى درباره او بگويى كه عليه خودت حجت درست كنى، و يا بدين وسيله زمينه جسارت و بدى نسبت به خودت را فراهم سازى.»
امام حسين(ع) به مردى كه در حضور ايشان از ديگرى غيبت كرد فرمود: «يا هذا كفّ عن الغيبه فأنها ادام كلاب النار؛(11) اى مرد! دست از غيبت بردار،زيرا غيبت نواله سگهاى دوزخ است.»
كيفر غيبت‏
بى‏ترديد يكى از گناهان بزرگ غيبت است كه در فرهنگ و معارف دينى، در كنار هشدار از انجام آن به كيفرهاى غيبت كنندگان و نيز غيبت شنوندگان اشارات شگفتى شده است كه بدن هر خواننده و شنونده‏اى را مى‏لرزاند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«در شب معراج، مردمى را ديدم كه چهره‏هاى خود را با ناخنهايشان مى‏خراشند، پرسيدم: اى جبرئيل اينها كيانند؟
گفت: اينها كسانى هستند كه از مردم غيبت مى‏كنند و آبرويشان را مى‏برند.»
و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:
«روز قيامت فردى را مى‏آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى‏دارند و كارنامه‏اش را به او مى‏دهند، اما حسنات خود را در آن نمى‏بيند عرض مى‏كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى‏بينم، به او گفته مى‏شود: پروردگار نه خطا مى‏كند و نه فراموش، عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت، سپس مرد ديگرى را مى‏آورند و كارنامه‏اش را به او مى‏دهند، در آن طاعات بسيارى را مشاهده مى‏كند. عرض مى‏كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را به جا نياورده‏ام! گفته مى‏شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.»
موارد استثناء
قانون غيبت مانند هر قانون ديگرى داراى تبصره و موارد استثناء مى‏باشد. بنابراين در مقام مشورت براى انتخاب همسر يا رفيق و شريك در محل كار و مواردى از اين قبيل غيبت حرام نيست، زيرا اين كار جلو يك خطر و گاهى خطرها را مى‏گيرد و چه بسا اگر درست مشاوره انجام نگيرد يك عمر مفيد به يك عمر زيانبار تبديل گردد و دو نفر كه سوهان روح يكديگرند با اجبار و بى‏ميل و رغبت با هم زندگى كنند يا در مواردى مانند احقاق حق و تظلم و صداى مظلوم و افشاگرى او در برابر ظالم و يا درباره كسى كه آشكارا به فسق و فجور آلوده است، اين موارد از موضوع غيبت خارج است.
فقها در كتابهاى مبسوط فقهى عناوين زير را جزء مستثنيات غيبت شمرده‏اند:
المتجاهر بالفسق: انجام دهنده كار فاسقانه آشكارا
جواز تظلم المظلوم: تظلم مظلوم اگر مستلزم غيبت باشد جايز است.
نصح المستشير:در مقام خيرخواهى و مشورت براى امور مهم و غرض اهمّ.
فى مواضع الاستفتاء: فتوا خواستن از مجتهد و اسم بردن از ظالم.
جواز الأغتياب لحم مادة الفساد:غيبت در جايى كه ريشه فساد كنده مى‏شود جايز است.
جواز الغيبة لرفع الضرر:غيبت كسى براى رفع ضرر از او جايز است.
جواز الغيبه بذكر الأوصاف الظاهرة: جواز غيبت درباره اوصاف ظاهرى مانند قد بلند و قد كوتاه و….(12)
توجيه شيطانى‏
ذكر اين موارد به اين معنا نيست كه در هر زمانى كه اراده كنيم از كسى غيبت كنيم در قالب يكى از اين موارد و يا موارد ديگر از گناه و غيبت فرار كنيم و يا خودمان را گول بزنيم و توجيه كنيم.
سوگمندانه در فرهنگ مردم ما كم و بيش در اين رابطه اشتباهاتى رخ داده است كه به برخى از موارد آن اشاره مى‏كنيم، مثلاً:
مى‏گويند «غيبتش نباشد صفتش باشد» آيا با اين عبارت كه اين نباشد و آن باشد واقعيت‏ها دگرگون مى‏شود. مگر تغيير اين چيزها بدست ماست كه تا اراده كرديم (كن فيكون) بشود و حقيقت غيبت تبديل به صفت شود؟!وانگهى اگر صفت كسى را كه راضى نيست فاش شود و منفى است كسى بر زبان جارى كند حكم غيبت او را دارد و فرقى نمى‏كند با غيبت.
مى‏گويد من اين حرف را جلوى روى فلانى هم مى‏گويم! آيا اين مفرّ درستى است، خوب اگر شما شهامت دارى كه روبرويش بگويى تا عيبش را اصلاح كند چه لزومى دارد كه به ديگرى بگويى تا دلش نسبت به غيبت شونده چركين شود؟! و نسبت به تو بى اعتماد گردد.
برخى هم به بهانه «تحليل» و اين كه بايد مسائل سياسى را روشن كرد و حلاجى كرد به آسانى از رقيب خود به عنوان يك چهره منفور و ملعون ياد مى‏كنند و مانند آب خوردن اين گناه را حلال مى‏دانند.
بايد از اين گونه توجيهات غير وجيه و شيطانى به خدا پناه ببريم و به وسيله غيبت دينمان را غارت نكنيم و بدانيم كه لذّت زودگذر غيبت عذاب ماندگار دوزخ را به دنبال دارد.
پى‏نوشت‏ها: –
1. غررالحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 287.
2. مفردات راغب، واژه «غيب».
3. مصباح الفقاهه، آية اللّه خويى، ج 1، ص 325.
4. نهج البلاغه، حكمت، 461.
5. تحف العقول، ص 33.
6. سوره حجرات، آيه 10.
7. سوره حجرات، آيات 12 – 11.
8. همان.
9. اصول كافى، ج 2، ص 252.
10. غررالحكم، ج 2، ص 315.
11. ميزان الحكمة، واژه (غيبت) ص 335.
12. مصباح الفقاهه، مرحوم خويى، ج 1، ص 355 – 336.

/

پيامبر اسلام الگوى مديريت موفق

پيامبر اسلام الگوى مديريت موفّق
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
مقدمه‏
مديريت از اصول مهم زندگى فردى و اجتماعى آدميان است، به گونه‏اى كه اگر مديريت صحيح بر زندگى انسان حاكم نباشد سرمايه هايى كه وجود دارد تباه خواهد شد و استعدادها شكوفا نخواهد گرديد و با از بين رفتن سرمايه‏ها و شكوفا نشدن استعدادها فرد و جامعه دچار انحطاط مى‏شود در حالى كه اگر مديريت صحيح و كارآمد بر جامعه حاكم باشد استعدادها شكوفا و سرمايه‏هاى مادى و معنوى و انسانى در جهت رشد و تكامل و توسعه همه جانبه به جريان خواهد افتاد و در نتيجه به ابداع و ابتكار و نوآورى دست خواهد يافت.
كسى مى‏تواند مديرى كارآمد و خلّاق و شكوفا كننده استعدادها باشد كه داراى سه ويژگى تعهد و تخصص و تجربه باشد و اگر مديرى فاقد هر يك از اين ويژگى‏ها باشد مدير موفقى نخواهد بود.
در تعاليم اسلامى نيز به شرائط مدير توجه خاص مبذول داشته و هم الگوهايى را معرفى كرده تا كسانى كه مى‏خواهند مديريت جامعه را برعهده بگيرند ضمن برخوردارى از آن شرائط از الگوهاى الهى پيروى نمايند.
الگو هايى كه اسلام به ما معرفى مى‏كند تربيت شده الهى هستند تا به بهترين شكل ممكن به هدايت جامعه بپردازند.
ما در اين مقاله به معرفى پيامبر اسلام به عنوان الگوى مديريت موفق مى‏پردازيم. انسانى كه با ظهور در جامعه‏اى كه شاخصه آن جاهليت و نادانى بوده است، توانست تحوّل و دگرگونى ايجاد كند كه تمام امكانات خود را در جهت پايه گزارى تمدن و پيشرفت جامعه به كارگيرد و به گفته امير المؤمنين على‏بن ابيطالب(ع) مردم كه در آن زمان بدترين دين و آيين را داشته و در بدترين سرزمين ها زندگى مى‏كردند در ميان سنگ‏هاى خشن و مارهايى كه فاقد شنوايى بودند، آبهاى آلوده را مى‏نوشيدند و غذاهاى ناگوار مى‏خوردند و خون يكديگر را مى‏ريختند و پيوند خويشاوندى را قطع مى‏نمودند و بت‏ها در ميان آن‏ها برپا بوده و گناهان سراسر وجود آن‏ها را فرا گرفته بود.(1)اما با بعثت پيامبر در بين آنان، آن‏ها را «فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهالة»(2) هدايت كرده و از گمراهى نجاتشان داده و با موقعيت خود آنان را از جهالت نجات بخشيد. اين مطلب را در پنج بخش پى‏گيرى مى‏كنيم.
1- امتياز يك مكتب فكرى‏
هر مكتب فكرى و دينى براى نفوذ در ميان پيروان و هواداران خود و برخوردارى از اعتبارى محكم و خدشه‏ناپذير بايد داراى دو امتياز باشد.
اول: برخوردارى از تعاليم صحيح و غير قابل ترديد و عقايد متقن و عقلانى و اصولى كه هيچ نقصى بر آن‏ها وارد نشود به گونه‏اى كه در برابر مكاتب و انديشه‏هاى ديگر، قدرت هماوردى و در نتيجه برترى داشته باشد، و به عبارت ديگر اين مكتب فكرى و دينى بايد اولا داراى عقايد و اصول جهان بينى باشد كه بتوان از آن با منطق و عقل حمايت و دفاع كرد و ثانيا مجموعه برنامه‏ها و دستورات آن با فطرت هماهنگ و با استعدادها و نيازهاى افراد جامعه موافق باشد.
دوم: داراى نمونه‏هاى عينى باشد كه تبلور و تجسم خارجى آن اصول و ارزش‏ها بوده باشد به گونه‏اى كه هر فرد بتواند مكتب را در چهره و رفتار و شخصيت هر يك در آن‏ها بيايد، انسان هايى كه هر بعد از شخصيت آنان و هر ويژگى‏هاى آنان در پرتو آموزه‏هاى آن مكتب پرورش يافته باشد.
در واقع اين گروه اسوه‏هاى يك مكتب اند كه با حضور و زندگى خويش محكمترين دليل حقانيت و صحت تعاليم آن مكتب به شمار مى‏روند، انسان هايى كه اين گونه افراد را ملاحظه مى‏كنند كه در حيات خويش در پرتو معارف دين به رشد و كمال شايسته‏اى دست يافته‏اند، به درستى و سودمندى اعتقادات و تعاليم آن پى مى‏برند و نسبت به پذيرفتن آن مكتب تمايل و رغبت پيدا مى‏كنند.
2- شخصيت انبياء نمونه‏ها و الگوهاى مفيدى براى سالكان راه حقيقتند و دليل اثبات حقانيت و درستى تعاليم اعتقادى و رفتارى و پيام‏هاى آسمانى كه ره آورد نبوت است مى‏باشند خداى براى اتمام حجت در زمينه هدايت انسان‏ها، رسولانى را برانگيخته است كه علاوه بر ابلاغ پيام‏هاى الهى، خود نيز حجت و الگو و گواه مردمان باشند و بر تعاليم مكتب خود در عمل صحّه بگذارند.
قرآن مى‏فرمايد: «رسلا مبشّرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجّة بعد الرسل »(3) فرستادگانى كه براى ابلاغ رسالت و اتمام حجت بر مردم فرو فرستاده شده‏اند و مردم با رسالت آن‏ها ديگر در برابر خدا حجتى نخواهند داشت، زيرا آن رسولان نمونه‏هاى كامل و به مقصد رسيده آن مكتب مى‏باشند.
خداوند در ميان انسان‏ها پيامبران را به عنوان اسوه و تجسم عينى دين انتخاب مى‏كند كه از مهمترين ويژگى آنان بشر بودن آنان است كه سنخيت و هماهنگى با ديگر انسان‏ها داشته و در تمايلات و ويژگى‏هاى انسانى برخوردار باشند تا بين پيامبر و پيروان او پيوستگى عميقى برقرار شود. از اين رو پيامبران مى‏گفتند ما بشرى مانند شما هستيم «قالت رسلهم ان نحن الّابشر مثلكم»(4) رسولان به آن‏ها گفتند ما جز بشرى مانند شما نيستيم. پيامبر اسلام نيز به فرمان خدا خطاب به مردم فرمود: «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىّ»(5) اى پيامبر بگو همانا من انسانى همچون شما هستم كه وحى براى من نازل مى‏شود و از اين جهت است كه خداى متعال فرمود «لكم فى رسول الله اسوة حسنة»(6) براى شما در فرستاده شدن رسول خدا اسوه و الگوى خوبى است.
از آن جايى كه اسلام دينى جامع بوده و به تمام ابعاد زندگى – معنوى، مادى – فردى اجتماعى، جسمى، روحى، دنيوى، اخروى، عقلى، عاطفى و احساسى – انسان توجه كامل نموده است، الگوهايى كه معرفى مى‏كند بايد از جامعيت برخوردار باشد و در رفتار، بينش، منش، عقيده، برخورد، تمام حركات و سكنات، از جنبه فردى و اجتماعى و ديگر جنبه‏ها داراى امتياز و كمال باشد تا بتواند انسان‏هاى طالب كمال را جذب و هدايت كند.
3- ضرورت اسوه و الگو
اسوه و الگو براى مقاصد و اهدافى در زندگى انسان ضرورى است و دلايل آن عبارتند از:
اول: هدايت و راهيابى به حقيقت از طريق اسوه‏ها
نخستين مرحله در رشد و تكامل انسان، شناخت مسير تكامل و راه هايى به آن است كه به قله تربيت و اوج كمال منتهى گردد.
وجود الگوهاى برتر و كاملتر در اختيار تربيت يافتگان مكتب‏هاى دينى يكى از اساسى‏ترين عواملى است كه در امر هدايت و تربيت بشر نقش اول را به عهده دارد.
زيرا اين الگوها موجوداتى هستند كه مسير كمال را تا حدودى شايستگى الگو بودن را دارد، پيموده و مراحلى از كمال را پشت سر نهاده و برازنده صفاتى نيكو شده‏اند و سالك لاجرم به لحاظ انگيزه‏هاى درونى و برونى بايد پاى در مسير او گذارد و همچون او به سوى كمال رهسپار گردد.
هدايت گرى انبياء و راهبرى آن‏ها عمدتاً از جنبه الگويى و به لحاظ اسوه بودن آن‏ها تحقق يافته است به دين معنا كه پيامبران به عنايت الهى و سير و سلوكى عاشقانه، از خويشتن، انسانى خداگونه و متخلّق به صفات نيكو و فضايل اخلاقى ساخته‏اند. آن گاه است كه انسان‏هاى ديگر از تمام ابعاد زندگى و رفتارشان سرمشق مى‏گيرند و به دنبال آن‏ها حركت مى‏كنند.
دوم: ميزان و ترازوى سنجش رفتار
براى پرورش صحيح، وجود معيارهاى رشد و تربيت ضرورى است اين معيارها كه به منزله ميزان و وسيله سنجش رفتار نيز هستند، گاه عينى و گاه ذهنى هستند، الگوها در مقام آموزش اصول عقيدتى و اخلاقى الگوهاى ذهنى را ارائه مى‏دهند و عمل خود الگوى عينى را در معرض نمايش قرار مى‏دهند.
الگوهاى انسانى ميزان سنجش صفات پاك و پليد انسان هستند كه انسان‏ها با عرضه خود به آن‏ها عملكرد مثبت و منفى و اخلاق خوب و فضايل و رذايل را اندازه‏گيرى و ارزيابى مى‏كنند.
سوم: عامل تحرك انسان‏ها
وجود و حضور اسوه در جامعه مايه اميدى بر انسان‏هاى ديگر و ضعيفان در راه مانده است. هنگامى كه انسان غافل از همه توانايى‏ها و استعدادها و انرژى‏هاى موّاج درون خويش به گوشه‏اى خزيده و از هر گونه تحرك و تلاش بازمانده است، نمايش الگوها يكى از عالى‏ترين عوامل براى ايجاد حركت و جنبش است.
برخى گفته‏اند: وجود رهبر است كه به پيرو اعتماد به نفس، اعتلاجويى، نيرو، فرجام انديشى و اشتياق مى‏دهد.(7)
قرآن كريم و منابع اسلامى نيز به تحرك و جنبش آفرينى اسوه‏ها توجه كرده‏اند و از راه‏هاى گوناگون مردم را به پيروى اسوه‏ها فراخوانده‏اند و وجود اسوه‏ها را در جامعه باعث تمايل مردم به امور خير و اقتدار آنان مى‏دانند «ولكم فى رسول اله اسوة حسنة لمن كان يرجواالله و اليوم الآخره و ذكر الله كثيراً»(8)
مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آن‏ها كه اميد به رجعت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.
چهارم: عامل پيشگيرى از انحرافات‏
نمايش الگوها و اسوه‏هاى انسانى صالح در پيشگيرى از جرائم انحرافات بسيار مؤثر و از مرجعيت مفيد و سودمند مى‏باشد زيرا انسان در يك اجتماع و فرهنگ و تاريخ خود، شاهد زبونى و ذلت و زشتى عناصر پليد و عزت و محبوبيت عناصر پاك است، لا جرم عشق پاكان را به دل مى‏گيرد و آن‏ها را به عنوان الگوى رفتار مى‏پذيرد و در نتيجه موفق به انديشه‏اى پاك و رفتار صالح مى‏شود و از پليدى و پليدان متنفر شده و انزجار پيدا مى‏كند و به عبارت ديگر: نمايش الگوهاى صالح و مدل‏هاى انسان كامل با افزايش جهت‏ها و راستى‏ها و امانت‏ها و پاكى‏هاى اخلاقى و منش انسانى، زمينه مبارزه با انحرافات و ناپاكى‏ها را فراهم مى‏كند.
4- ويژگى‏هاى روحى و عملى الگوها
الگوهايى كه در جامعه نفوذ مى‏كنند از شرايط و ويژگى‏هايى برخوردارند كه با آن مى‏توانند آثار فراوانى داشته و به آن نفوذ دست يابند آن شرائط و ويژگى‏ها را مى‏توان بدو گروه تقسيم كرد.
يكم:شرائط درونى‏
ويژگى هايى كه به انديشه و دل و درون اسوه مربوط مى‏شد شرائط علمى و روحى است و آن‏ها عبارتند از :
اول: آگاهى و بصيرت‏
از مهمترين ويژگى‏ها و شرائط درونى اسوه‏ها داشتن آگاهى و بصيرت لازم است. از اين رو خدا به پيامبر اسلام فرمود: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى»(9) اى پيامبر بگو اين راه من و پيروان من است كه براساس بصيرت و آگاهى به سوى خدا فرا مى‏خوانم و پيروان من نيز چنين اند.»
دوم: ايمان
يكى از مهمترين شرائط درونى اسوه‏ها داشتن ايمان قوى به خدا و قيامت و پاى بندى به اهداف الهى است زيرا اسوه‏ها ارشاد كننده آدميان به نيكى‏ها و فضائل و راهنمايى آن به سمت هدايت است و تمام هدف او اين است كه مردم خدايشان را بشناسند تا به سعادت و رستگارى دنيا و آخرت دست يابند پس بر او لازم است كه با يقين رابطه‏اش را با خدا محكم نمايد و ايمانش همراه با دلسپردگى كمال و ارتباط مطلق با خدا باشد و تنها بر او توكل نمايد قرآن فرمود: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربّه»(10) پيامبر به آن چه از سوى پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد.»
سوم: اخلاص‏
اسوه و الگوى دين در صورتى در كارها موفق مى‏شود كه در عقيده و عمل از اخلاص بهره‏مند باشد و عملش را تنها به منظور جلب رضاى حق و اداى وظيفه و عارى از هر نوع تصنّع و ريا كارى انجام دهد، زيرا اخلاص روح دين و اساس عبادت و پايه دعوت هر داعى الى الله است.
چهارم: حميّت و دلسوزى‏
يكى از شرائط مهم اسوه حميّت و دلسوزى نسبت به مردم است و كسانى كه به هدايت انسان‏ها عشق بورزند. قرآن با بيانى شيوا دلسوزى و حميت پيامبر را به مؤمنان اعلام مى‏كند و مى‏فرمايد «لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(11)
براستى پيامبرى از ميان شما براى هدايت آمد كه از شدت محبت پريشانى و فقر و جهل شما براى او سخت و گران است و بر آسايش و نجات و هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان بسيار مهربان و بخشنده مى‏باشد.از اين جهت خدا پيامبرش را رحمت براى جهانيان دانست و او را رحمة للعالمين معرفى كرده است.
پنجم: خوش بينى‏
يكى از صفاتى كه اسوه‏هاى الهى از آن برخوردارند خوش بينى و حسن ظن نسبت به تمام افراد است به گونه‏اى كه از هدايت هيچكس قطع اميد نمى‏كنند هر چند در طغيان و عصيان در رديف فرعون‏ها و قارون‏ها باشند اساس اين خوش بينى آن است كه آن‏ها مى‏دانند خداوند انسان را با فطرت الهى آفريده است و اگر چه گرفتار طغيان و عصيان باشد باز امكان راه يافتن آن‏ها به حقيقت وجود دارد از اين رو خداى متعال به موساى كليم فرمود: «اذهب الى فرعون انّه طغى فقل هل لك الى ان تزكّى و اهديك الى ربّك فتخشى»(12) اى موسى به سوى فرعون بشتاب كه او طغيان كرده است، پس بگو آيا مى‏خواهى پاك شوى و به سوى پروردگارت هدايت كنم تا خشيت پيدا كنى.
دوم: شرائط اخلاقى و عملى‏
علاوه بر شرائط علمى و روحى، اسوه‏ها بايد از ويژگيهاى اخلاقى و عملى نيز برخوردار باشند.كه مهمترين آن شرائط عبارتند از :
1) مطابقت گفتار و عمل و هماهنگى رفتار و برخوردها با پيام‏ها و تعاليمش.
2) عموميت صدق در گفتار و كردار به گونه‏اى كه همه گفتارها و كردارهايش همديگر را تصديق كنند.
3) شرح صدر و تحمل همه ناملايمات با روحى بلند و استقبال از سختيها با افق فكرى وسيع و حوصله‏اى سرشار.
4) صبر و استقامت و پايدارى و شكيبايى در برابر موانع و همچنين حلم و بردبارى.
5) متانت و نرمى:اسوه بايد وقار لازم را داشته و در برابر مخاطبان آرام و آسانگير و نرم خو باشد از اين رو پيامبر اكرم نيز از اين ويژگى برخوردار بودند.
6) عفو و گذشت نسبت به كسانى كه به رنجاندن پيامبر و اسوه‏ها اقدام مى‏كنند.
7) شجاعت در برخوردها و در اظهار انديشه و ايمان و عمل و از هيچكس جز خدا نترسيدن.
8) تواضع و فروتنى و پرهيز از تكبّر و خود برتربينى.
9) نخواستن پاداش: زيرا رسالت وظيفه‏اى است كه پيامبر بايد آن را انجام دهد نه شغلى براى درآمد تا در پرتو اين بخواهد درآمد مادى را به سوى خود جذب كند.
5 – پيامبر اسلام اسوه جامع و همه جانبه در زندگى انسان پيامبر اسلام به عنوان اسوه حسنه معرفى شده است كه بر انسان‏ها لازم است به طور مطلق و در تمام ابعاد زندگى از او پيروى نمايند.
پيامبر هم در بُعدِ فردى اسوه و الگو است هم در بُعدِ اجتماعى، هم در بعد عقلى و هم در بعد عاطفى و احساسى، هم در بعد معنوى، هم در بعد مادى از جمله ابعادى كه شايسته توجه است بعد مديريتى آن حضرت است كه آن حضرت در طول 23سال رسالت و نبوت خود، بالاترين موفقيت را در بعد مديريتى احراز كرده است كه به برخى اصولى كه آن حضرت برخوردار بوده و همان عامل موفقيت آن حضرت بوده است اشاره مى‏شود.
1- اصل رحمت و محبت‏
يكى از عوامل موفقيت مدير اصل دلسوزى و محبت به كسانى است كه در قلمرو مديريت او زندگى مى‏كنند.
2- شرح صدر به عنوان مهمترين ابزار مديريت است چنان كه حضرت امير فرمود:آلة الرياسة سعة الصدر»(13) ابزار رياست داشتن شرح صدر و سعه صدر است و خدا به پيمبر نيز شرح صدر عطا فرموده «الم نشرح لك صدرك».(14)
3- رعايت اهليت در واگذارى مسئوليت‏ها.
پيامبر اكرم (ص) مديريت و كارها را به افرادى كه شايستگى لازم را داشته‏اند واگذار مى‏كرد بدون اين كه بين سياه و سفيد و پيرو جوان و قريش و غير قريش فرقى در اين رابطه قائل شود.
4- پاى بندى به عهد و پيمان
پيامبر به عهد و پيمان خود پاى بند بوده خلف وعده در حوزه مديريت آن حضرت راه پيدا نمى‏كرد.
5 – مدارا با مردم
يكى از اصول مديريت پيامبر مدارا در معاشرت‏هاى سازنده اجتماعى بود. خود آن حضرت فرمود. «ان الله تعالى امرنى بمداراة الناس كما امرنى باقامة الفرائض»(15) خداى سبحان همان طور كه مرا به برپايى واجبات امر نموده به مدارا با مردم فرمان داده است» از اين جهت در وصف آن حضرت سيره نويسان نوشته‏اند «كان رسول الله (ص) دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظّ و لا غليظا»(16) پيامبر(ص) دائماً خوشرو و خوشخوى و نرم بود، خشن و درشتخوى نبوده است.
6- اصل حفظ كرامت انسان‏ها
پيامبر اسلام چون خود كريم بود بيشترين تكريم را در رفتارش نسبت به خلق خدا داشت. از اين رو فرمودند: پيامبر در مجلسش بهره هر كس را عطا مى‏كرد هيچكس بى بهره از مجلس رسول خدا نمى‏ماند و چنان با كرامت با مردم برخورد مى‏كرد كه هيچكس گمان نمى‏كرد از او گرامى‏تر هم كسى باشد، مجلس او مجلس گذشت، حيا، راستى و امانت بود.»(17)
7- مشاوره با مردم
يكى از امورى كه پيامبر اكرم مامور به اجراى آن بوده مشورت بوده است كه خداى سبحان به او فرمود «وشاورهم فى الامر»(18) در كارها با مردم مشورت كن، عمل به شورا از اصول مسلّم سيره پيامبر اكرم (ص) بوده است «انّ رسول الله كان يستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد»(19) رسول خدا با اصحاب خود مشورت مى‏كرد، سپس بر آن چه مى‏خواست تصميم مى‏گرفت.
8- مساوات و برابرى
رفتار پيامبر اسلام سراسر نشان از رعايت مساوات است حتى در نگاه كردن به اصحاب آن را پاس مى‏داشت «كان رسول الله(ص) يقسّم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذاو ينظر الى ذا بالسويه»(20) مجلس وى آنچنان بود كه هيچ تفاوتى ميان او و اصحابش ديده نمى‏شد و نگاهش را بين اصحابش تقسيم مى‏كرد و به همه يكسان نگاه مى‏كرد.
9- انضباط و جدّيت
يكى از ويژگى‏هاى پيامبر انضباط و نظم و جديت در كارها بوده است به گونه‏اى كه در زندگى فردى و اجتماعى بويژه در رابطه با مسائل اجتماعى هر كارى در زمان خود و در جاى خود انجام مى‏گرفت.
10- اقامه حق و عدالت
عدالت اجتماعى و اقامه آن در زندگى پيامبر اكرم (ص) از جايگاه بلندى برخوردار است.
چرا كه مثل همه انبياء مأمور به اقامه قسط و عدالت بوده است و عدالت نگهدارنده ملت است «العدل قوام الرعيه»(21) و پيامبر اكرم فرموده است «عدل ساعة خير من عبادة سبعين قيام ليلها و صيام نهار»(22) ساعتى عدالت از هفتاد سال عبادتى كه شبهايش به نماز و روزهايش به روزه بگذرد برتر و بهتر است» و خود حضرت مأمور به برپايى عدل شده است «فلذلك فادع و استقم كما امرت و لا تتبع اهوائهم و قل آمنت بما انزل الله من كتاب و امرت لا عدل بينكم»(23) پس بايد به آن شيوه از پرستش دعوت كنى و روى راست چنان دارى كه فرمان يافتى و از خواهش‏هاى آنان پيروى مكن و بگو به ان كتاب‏ها كه خدا فرو فرستاد ايمان آوردم و دستور يافتم كه در ميان شما عدالت كنم.
تا اين جا برخى از ويژگى‏هاى مديريت پيامبر (ص) بر شمرده شده است البته ويژگى‏هاى فراوانى است كه توضيح و تعيين آن‏ها نياز به تدوين كتاب مستقلى است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، خطبه‏26.
2. همان، خطبه‏1.
3. سوره نساء، آيه 165.
4. سوره ابراهيم، آيه 11.
5. سوره كهف،آيه 110.
6. سوره احزاب،آيه 20.
7. ديباچه‏اى بر رهبر،ناصرالدين صاحب الزمان، ص‏44.
8. سوره احزاب، آيه 20.
9. سوره يوسف،آيه 101.
10. سوره بقره، آيه 285.
11. سوره توبه، آيه 128.
12. سوره نازعات، آيه 17-19.
13. بحارالانوار، ج 75، ص 357.
14. سوره انشراح، آيه 1.
15. كافى، ج‏2، 117.
16. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 424 .
17. همان.
18. سوره آل عمران،آيه 159.
19. وسائل الشيعه، ج 8، ص‏228.
20. كافى، ج 8، ص 368.
21. غرر الحكم، ج 1، ص‏25.
22. جامع الاخبار، ص 180.
23. سوره شورى، آيه 151.

/

اهميت و جايگاه عاقبت به خيرى در اسلام

اهمّيت و جايگاه عاقبت بخيرى در اسلام‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
انسانها به چهار دسته تقسيم مى‏شوند:
1- كسانى كه از اوّل تا آخر عمر خوب و در مسير صحيح بوده‏اند، اين گونه افراد كمند و بارزترين مصداق آن‏ها انبياء، امامان و اولياء الهى هستند.
اين گروه يقيناً عاقبت بخير هستند و هيچگونه جاى بحث ندارد هر چند خود اين گروه نسبت به آينده خويش نگران و ترسان هستند.
2- كسانى كه از اوّل عمر تا پايان بَدو شرّ بوده‏اند، و لحظه‏اى در مقابل فرامين الهى سر تعظيم فرود نياوردند.اين گروه در عاقبت به شرّشان شكّى نيست و اين گروه نيز مورد بحث نيست.
3- گروه سوّم انسان‏هايى هستند كه در اوائل زندگى اهل خير و نيكى و در مسير هدايت هستند ولى بر اثر عدم تسلّط هواهاى نفسانى و پاكيزه شدن از صفات رذيله، كم كم به انحراف كشيده شده و سرانجام عارى از ايمان و در حال ارتداد و كفر از دنيا رفته، اين گونه افراد را مى‏گوييم افرادى كه عاقبت به شر شده‏اند. اين گروه به عنوان درس عبرت محل بحث و اشاره خواهد بود و در قرآن آيات فراوانى داريم به اين مضمون كه «آمنوا ثم كفروا».
4- گروهى در اوائل زندگى بر اثر غفلت و نادانى دچار گناه و انحرافات هستند ولى با گذشت زمان و رشد عقلى آرام، آرام در مسير صحيح قرار گرفته و سرانجام باايمان كامل و كوله بارى از اعمال صالح و توبه قبول شده از دنيا مى‏روند، اين گروه را عاقبت بخير مى‏ناميم و بحث اصلى اين مقال نيز درباره همين گروه خواهد بود.
مقصود از عاقبت به خيرى‏
عمر انسان مجموع لحظات است و يكى از آن لحظات همان لحظه آخر و پايانى عمر انسان است. انسان بايد تلاش كند كه در آن لحظه در حالى باشد كه داراى ايمان كامل و توبه مقبوله باشد و اگر ذرّه‏اى كوتاهى و بى مبالاتى كند امكان دارد در همان لحظه شيطان ايمان را از انسان بگيرد و خداى ناكرده دلبسته به غير خدا باشد.
اهمّيت عاقبت به خيرى‏
الف: قرآن‏
آيات متعددى از قرآن بر اين امر تأكيد دارد كه مردم تلاش كنيد مسلمان و عاقبت به خير از دنيا برويد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود.
1- وصيّت خداوند
خداوند متعال مؤمنان را اين گونه توصيه مى‏كند: «يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه حقّ تقاته و لاتموتنّ الّا و انتم مسلمون؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است تقواى الهى داشته باشيد، و از دنيا نرويد، مگر اين كه مسلمان باشيد (تلاش كنيد تا پايان عمر گوهر ايمان را حفظ كنيد.)»
2- وصيّت ابراهيم به فرزندان‏
«و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ انّ اللّه اصطفى لكم الدّين فلا تموتنّ الّا و انتم مسلمون؛(2) و ابراهيم و يعقوب(در واپسين لحظات عمر) فرزندان خود را به اين آيين، وصيّت كردند(و هر كدام به فرزندان خود گفتند) فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده، و شما جز به آيين اسلام (تسليم در برابر فرمان خدا) از دنيا نرويد.(تسليم الهى بودن همان عاقبت به خيرى است.)»
تسليم امر الهى بودن در هر زمانى متدين به دين الهى آن زمان بودن است و در اين زمان عاقبت به خيرى به اين است كه انسان واقعاً مسلمان و در حال داشتن دين اسلام و ايمان عميق به اصول و اركان آن از دنيا برود.
3- درخواست راسخان در علم عاقبت به‏خيرى‏
«الرّاسخون فى العلم آمنّا به…ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمةً انّك انت الوهّاب؛(3) راسخان در علم مى‏گويند: «ما به آن (قرآن) ايمان آورديم…پروردگارا! دلهايمان را، بعد از آنكه ما را هدايت كردى (از راه حق) منحرف مگردان و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، زيرا تو بخشنده‏اى».
آيه فوق نكات مهمى در رابطه با عاقبت به خيرى دارد:
1- راسخان علم با آن عظمت مواظب روح و دل خود هستند (رّبنا لاتزغ قلوبنا).
2- در خط قرار گرفتن و هدايت شدن مهم است ولى مهم‏تر آن است كه انسان از خط خارج نشود و تا آخر خط بماند.
3- از خطر سوء عاقبت روح و دل نبايد غافل شد و هميشه در اين زمينه از خداوند بايد استمداد جُست.
4- وقتى راسخان در علم از عاقبت به خيرى ترس داشته باشند تكليف ديگران مشخص است كه چه قدر بايد براى عاقبت به خيرى تلاش نمايند.
4 – «…ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار؛(4) و بعضى مى‏گويند: پروردگارا! به ما در دنيا «نيكى» عطا كن، و در آخرت نيز «نيكى» مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگهدار». در روايات آمده كه رضايت الهى، بهشت، حورالعين حسنات آخرتند و حسنات دنيا علم و عبادت، اخلاق و توسعه در معاش و همسر نيك مى‏باشند.(5)
از جمله امام صادق (ع) در تفسير آيه فوق فرمود: «رضوان اللّه و الجّنة فى الآخرة و السّعة فى المعاش و حسن الخلق فى الدّنيا؛(6) خشنودى خدا و بهشت در آخرت (حسنه است) و توسعه در معاش و خوش خلقى در دنيا (حسنه) مى‏باشد.»
ب: روايات‏
روايات فراونى دلالت بر اهمّيت عاقبت به خيرى دارند كه ما فقط به چند نمونه بسنده مى‏كنيم.
1- از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه فرمود: «انّ العبد ليعمل عمل اهل النّار و انّه من اهل الجنّة و انّه ليعمل عمل اهل الجنّة و انّه من اهل النّار، و انما الاعمال بالخواتيم؛(7) براستى بنده عمل جهنميان را انجام مى‏دهد در حالى كه خود اهل بهشت است و براستى بنده عمل بهشتيان را انجام مى‏دهد در حالى كه خود اهل آتش است (سرّ اين مطلب اين است) كه ميزان در اعمال فقط به پايان آن است (كه در آخرين روزها چگونه رفتار مى‏كند).»
نمونه جالب مصداق اين حديث، هارون است. مورخان نوشته‏اند: روزى هارون به ديدار «فضيل بن عياض» يكى از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز، رفت، فضيل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال نارواى او پرداخت و وى را از عذاب الهى كه در انتظار ستمگران است بيم داد هارون وقتى اين نصايح را شنيد به قدرى گريست كه از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضيل خواست دوباره او را موعظه نمايد. چندين بار نصايح فضيل و به دنبال آن بيهوشى هارون تكرار گرديد،سپس هارون هزار دينار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نمايد.»(8)
اين عمل بارزترين مصداق عمل بهشتى است ولى خود هارون بر اثر ظلم بى شمار و به شهادت رساندن امام هفتم موسى بن جعفر(ع) مستحق جهنّم است.
مى‏و مستورى و مستى همه بر عاقبت است‏
كس ندانست كه آخر به چه حالت برود
گِرَوى آخر عمر از مى معشوق بگير
حيف ايّام كه يك سر به بطالت برود
2- غصّه على(ع) عاقبت به خيرى است‏
پيامبراعظم(ص) بعد از ايراد خطبه شعبانيه در پايان آن شروع كرد به گريه، على(ع) عرض كرد: اى رسول خدا(ص) چرا گريه مى‏كنى؟ فرمود: يا على! گريه‏ام براى آن چيزى است كه در اين ماه (ماه رمضان) بر تو وارد مى‏شود گويا مى‏بينم كه براى پروردگارت نماز مى‏خوانى در حالى كه شقى‏ترين انسان و شقى‏تر از پى كننده ناقه ثمود، برانگيخته مى‏شود پس ضربتى بر پيشانى تو وارد مى‏سازد كه بر اثر آن محاسنت (با خون) خضاب مى‏شود، قال اميرالمؤمنين: فقلت يا رسول اللّه و ذلك فى سلامةٍ من دينى؟ فقال: فى سلامةٍ من دينك؛ اميرمؤمنان مى‏گويد، گفتم: اى رسول خدا اين (شهادت) در حال سالم بودن دينم(و مسلمان بودنم) است، فرمود: (بلى) در حال سلامت دينت خواهد بود.»(9)
توجّه داريم در كار معصومى همچون على(ع) تعارف وجود ندارد، آن حضرت نپرسيد، چگونه، در كجا و در چه زمانى به شهادت مى‏رسم، بلكه غصّه اصلى حضرت اين بود كه مسلمان از دنيا مى‏رود يا نه؟ از اين مى‏فهميم كه تا آخر مسلمان باقى ماندن و دين و ايمان را حفظ نمودن كارى است كارستان، و عملى است بسيار دشوار.
در ذيل نامه به مالك اشتر على(ع) مى‏فرمايد: «و ان يختم لى ولك بالسّعادة و الشّهادة؛(10) و اينكه پايان عمر من و تو را به شهادت و سعادت ختم فرمايد.»
3- خير انسان در عاقبت به خيرى است‏
پيامبراكرم(ص) فرمود: «اذا اراد اللّه بعبدٍ خيراً طهّره قبل موته قيل ما طهوره العبد؟ قال: عملٌ صالح يلهمه ايّاه حتّى يقبضه عليه؛(11) هرگاه خداوند نسبت به بنده‏اى اراده خير كند او را پيش از مرگ پاك و پاكيزه مى‏كند. گفته شد چگونه بنده را پاك مى‏كند؟ فرمود: عمل صالحى به او الهام مى‏كند (كه او بر آن مداومت كند) تا زمانى كه از دنيا برود.»
در تعبير ديگر آمده است كه حضرت فرمود: «اذا اراد اللّه بعبدٍ خيراً عمله قيل ما عمله؟ قال يفتح له عملاً صالحاً قبل موته ثمّ يقبضه عليه؛(12) هرگاه خداوند به بنده‏اى اراده خير كند عمل صالح به او الهام مى‏كند قبل از مرگش سپس بر همان عمل قبض روحش مى‏كند.»
ج: دعاها
در اين زمينه دعاى معصومين(ع) غوغا مى‏كند، به گونه‏اى كه كمتر دعايى مى‏يابيم كه در آن از عاقبت به خيرى سخن به ميان نيامده باشد، و گاه تمام يك دعا درباره عاقبت به خيرى مى‏باشد، كه به نمونه هايى در اين مورد اشاره مى‏شود.
1- زيارت عاشورا
اين زيارت كه از زيارات قدسى و معروفى است به ما تلقين مى‏كند كه يكى از دعاهاى شما عاقبت به خيرى باشد به اين صورت كه «اللّهم اجعل محياى محيا محمّدٍ و آل محمّد و مماتى ممات محمّدٍ و آل محمّد؛ بار خدايا زندگى من را (همچون) زندگى محمّد و آل محمّد، و مرگ مرا (همچون) مرگ محمّد و آل محمّد (كه با عاقبت به خيرى از دنيا رفتند) قرار بده.»
2- صحيفه سجّاديه‏
حضرت سجّاد(ع) در اين زمينه گوى سبقت را از همه ربوده ،در زبور آل محمد، صحيفه سجّاديّه، دعاى مخصوصى دارد درباره عاقبت به خيرى. بعد از اين كه ياد خدا را شرف و شكر او را فوز دانسته و درخواست مى‏كند كه هميشه به ياد او باشد. مى‏فرمايد: «و اذا نقضت ايّام حياتنا، و تصرّمت مدد اعمارنا، و استحضرتنا دعوتك الّتى لابدّ منها و من اجابتها؛ و آن زمان كه ايام حيات ما سپرى شد و رشته عمرهايمان قطع شد، و دعوت تو(يعنى مرگ) كه از آن و اجابت آن گريزى نيست، حاضر گشت، فصلّ على محمّدٍ و آله، و اجعل ختام ماتحصى علينا كتبة اعمالنا توبةً مقبولةً لاتوقفنا بعدها على ذنبٍ اجترحناه، ولامعصيةٍ اقترفناها؛پس بر محمّد و آل او درود فرست و پايان (كار ما و) آنچه را كه نويسندگان اعمال ما ثبت كرده اند توبه مقبوله قرار بده، توبه‏اى كه پس از آن ما را بر گناهى كه مرتكب شده‏ايم و معصيتى كه انجام داده‏ايم، سرزنش و توبيخ نفرمايى.»(13)
3- دعاى ابوحمزه ثمالى‏
دعاى ابوحمزه سراسر عاقبت به خيرى است در بخشى از آن مى‏خوانيم: «و توفّنى فى سبيلك و على ملّة رسولك…اللهم انّى اسئلك ايماناً لااجل له دون لقائك؛(14) خدايا! مرا به راه خدا و بر دين رسولت بميران… خدايا از تو ايمان مى‏خواهم كه پايانى جز ملاقات تو نداشته باشد.»
4- دعاى جوشن كبير
دعاى جوشن كه توسط جبرئيل به پيغمبر(ص) تعليم داده شده است و مشتمل بر اسم اعظم الهى است و اثر خواندن آن درك شب قدر، نجات از آتش جهنّم، و رفتن به بهشت است، صد بند دارد، در هر بندى دو اسم خداوند ذكر شده است، بعد از هر بندى جمله تكرار مى‏شود كه مضمون آن همان عاقبت به خيرى است و آن اين است: «سبحانك يا لا اله الّا انت، الغوث الغوث، خلّصنا من النّار يا ربّ؛(15) منزهى تو اى خداى كه جز تو خدايى نيست، به فرياد(م) برس، به فرياد(م) برس (و) رهايمان كن از آتش اى پروردگار.»
5 – دعاى مجير
اين دعا كه از تعليمات جبرئيل به پيغمبر اكرم(ص) و اثر گناه زدايى فوق العاده دارد، حدود نود بار بعد از سبحانك و تعاليت دو اسم مبارك الهى آمده، و بعد از آن اين جمله آمده است: «اجرنا من النّار يا مجير؛(16) پناه ده ما را از آتش اى پناه دهنده.»
6- دعاى هر روز ماه رجب‏
در بخشى از اين دعا مى‏خوانيم: «و اختم لى بالسّعادة فيمن ختمت و احينى ما احييتنى موفوراً و امتنى مسروراً و مغفوراً و تولّ انت نجاتى من مسألة البرزخ…و اجعل لى الى رضوانك و جنانك مصيراً؛(17) و به پايان بر براى من به سعادت و خوشبختى در زمره كسانى كه (عمر آنان را) به پايان بردى، و زنده بدار مرا تا زمانى كه زنده مى‏دارى با پيروزى (و وفور نعمت) و بميران مرا در حالى كه خوشحال و بخشيده شده هستم، و عهده دار باش نجات مرا از سؤالات (عالم) برزخ،… و قرار بده براى من به سوى خشنوديت و بهشتت راه».
7- دعاى عديله‏
در پايان دعاى عديله مى‏خوانيم: «اللّهم انّى اعوذ بك من العديلة عند الموت؛(18) خدايا پناه مى‏برم به تو از عدول كردن (از دين و ايمان) در لحظه مردن.»
8 – دعاى عاليةالمضامين‏
«و تجعل عاقبة امرى محمودة حسنةً سليمةً؛(19) و (خدايا) عاقبت كارم را پسنديده، خوب و سالم قرار ده.»
اهمّيت عاقبت به خيرى در رفتار بزرگان‏
1- گريه سلمان‏
سلمان محمّدى كه به مدال «سلمان منّا اهل البيت» دست يافت و به ده درجه كامل ايمان رسيده بود و علم اوّلين و آخرين را درك كرد، با اين حال در لحظات آخر اشك مى‏ريخت كه مبادا بر سنّت پيغمبر نباشد.(20)
2- گريه مرحوم بروجردى‏
از مرحوم آية اللّه بروجردى نقل شده است، كه در لحظات آخر چون ابر بهار گريه مى‏كرد و مى‏گفت رفتيم ولى براى آخرت خود كارى نكرديم و عملى انجام نداديم…شخصى به او مى‏گويد: آقا شما ديگر چرا؟ ما بيچاره‏ها اين حرف‏ها را بايد بزنيم شما چرا؟ بحمد اللّه شما اين همه آثار خير از خود باقى گذاشته‏ايد مسجد به اين عظمت ساخته‏ايد…آقا مى‏فرمايد: عمل را بايد خالص كرد، نقاد آگاه آگاهى آنجا هست….(21)
3- امام راحل و غصّه عاقبت به خيرى‏
از مرحوم اشراقى داماد امام راحل(ره) نقل شده است كه بنده محضر امام بودم و او از من پرسيد اگر خداوند يك دعاى از شما مستجاب كند چه از خدا مى‏خواهى؟ عرض كردم: علم زياد همراه با عمل من از امام پرسيدم شما اگر باشيد از خداوند چه مى‏خواهيد؟ فرمود: عاقبت به خيرى.
4- دعاى سه عالم‏
آقاى محسن قرائتى در يكى از جلسات درس قرآن خود گفت: شخصى سه عالم بزرگوار را همزمان در حرم امام هشتم(ع) در سه گوشه مى‏بيند و از هر كدام بدون اطلاع ديگرى مى‏پرسد اگر خداوند بفرمايد يك دعاى مقبوله در اين مكان داريد، چه از خداوند مى‏خواهيد؟ تك تك آنها فرمودند: عاقبت به خيرى .
5 – خاطره‏اى از آقاى فاطمى نيا
ايشان در يكى از سخنرانيهاى خود گفت: استادم اكيداً سفارش مى‏كرد كه در مجالس عروسى آهسته ذكر خدا را بگوييد تا رابطه قطع نشود، و مبادا در آن حال عزرائيل سراغ انسان آيد.(22)
نمونه عاقبت به خيرها
1- زهير عثمانى، حسينى مى‏شود
زهير در ابتدا عثمانى بود و علاقه‏اى به اهل بيت(ع) نداشت در سال شصت هجرى همراه خانواده‏اش به حج مشرف شد در بازگشت از حج با قافله امام حسين(ع) همراه شد، در يكى از منزلها امام حسين(ع) قاصدى دنبال او فرستاد، او بعد از ملاقات با امام حسين(ع) كاملاً عوض شد، عثمانى بود، حسينى شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسين(ع) گفت: «به خدا قسم دوست دارم كشته شوم، بعد زنده شوم باز كشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدينوسيله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد.»(23)
2- حرّبن يزيد به حسين مى‏پيوندد
حرّ اوّلين كسى بود كه با چهارهزار نفر سر راه بر امام حسين(ع) گرفت ولى همين شخص روز عاشورا توبه كرد و آمد خدمت امام حسين(ع) عرض كرد: «آمدم توبه كنم و در مقابل شما جانم را فدا كنم، آيا توبه من پذيرفته است. حضرت فرمود: آرى، خداوند متعال توبه تو را مى‏پذيرد و گذشته تو را مى‏بخشد» و سرانجام در راه امام حسين(ع) به شهادت رسيد.(24) و عاقبت به خير شد.
3- حضرت نفيسه خاتون با زبان روزه در حال قرآن خواندن از دنيا مى‏رود
نفيسه خاتون همسر اسحاق بن جعفر الصادق(ع) دختر حسن بن زيدبن الحسن المجتبى(ع) كه در مصر دفن است، قبل از مرگش قبرى براى خود حفر كرده بود و داخل آن قرآن مى‏خواند، در سال 208 هجرى از دنيا رفت، وقت احتضار روزه‏دار بود به او گفتند روزه خود را افطار كن، گفت: هرگز چنين كارى نمى‏كنم، چرا كه سى سال است كه از خداوند خواسته‏ام كه با زبان و دهان روزه او را ملاقات كنم. آنگاه شروع كرد به خواندن سوره انعام رسيد به اين آيه «و لهم دارالسّلام عند ربّهم» روحش به سوى ملكوت پرواز نمود.(25)
4- مردى در جنگ اُحُد مسلمان شد
مردى در جنگ اُحد از كفّار بود ولى در حين جنگ تحوّلاتى در او پيش آمد كه اسلام اختيار كرد و بلافاصله از پيامبر اجازه جهاد و جنگ گرفت، حضرت نيز اجازه داد، بعد از اين كه مقدارى جنگيد به شهادت رسيد، و از اسلام جز شهادتين و جهاد در راه خدا كارى انجام نداده بود. همين دو عامل وسيله عاقبت بخيرى او شد.(26)
5 – مرد اعرابى‏
جابربن عبداللّه مى‏گويد: مردى اعرابى نزد رسول خدا(ص) آمد آن حضرت اسلام را بر او عرضه كرد و او پذيرفت، در آن هنگام ناگهان شترى كه بر آن سوار بود لغزيد و او به زمين افتاد رسول خدا(ص) فرمود: او را دريابيد، عمار و حذيفه شتابان به سوى او رفتند امّا آن اعرابى از دنيا رفته بود. رسول خدا(ص) فرمود: «او از جمله كسانى است كه تعب و سختى كمى را تحمّل كرد و به نعمت طولانى دست يافت او از جمله كسانى است كه بر ايمان خود لباس ظلم نپوشانيد.(27)او را غسل دهيد، سپس فرمود: من همسر او را در بهشت ديدم كه به او از ميوه‏هاى بهشتى مى‏دهد».(28)
جوان خوش عاقبت‏
جوانى از يهوديان بسيار نزد پيامبراكرم(ص) مى‏آمد و كم‏كم با آن حضرت انسى گرفته بود. رسول خدا(ص) نيز او را به حضور مى‏پذيرفت، گاهى هم او را دنبال كارى مى‏فرستاد، يا نامه‏اى به دستش مى‏داد تا به يكى ازخويشاوندانش بدهد.
چند روزى گذشت و پيامبر او را نديد. جوياى حال وى گشت. گفتند: بيمار شده و نزديك به مردن است. حضرت با چند تن از ياران خويش به عيادت آن جوان يهودى رفت و آن بزرگوار را بركتى بود كه با هر كس سخن مى‏گفت، پاسخش را مى‏داد، اگرچه در آخرين لحظات حيات بود.
پيامبر بر بالين بيمار محتضر نشست و صدا زد:فلانى! جوان چشم گشود و عرض كرد: «لبيك يا اباالقاسم» فرمود:بگو «اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّى رسول اللّه» به يگانگى خدا و رسالت من گواهى بده.
جوان يهودى وقتى اين سخن را شنيد، نگاهى به چهره پدر خويش انداخت و چيزى نگفت گويا از پدر خود شرم داشت و يا مى‏ترسيد، براى بار دوم حضرت او را صدا زد و به گفتن شهادتين هدايتش نمود. جوان باز نگاهى به چهره پدر انداخت و سخنى نگفت. در مرتبه سوم نيز كه پيغمبر او را صدا زد، چشمش را باز كرد و به چهره پدرش نگاه مى‏كرد.
در اين هنگام رسول خدا(ص) فرمود: «اختيار با توست». اگر مى‏خواهى گواهى بده و در صورتى كه مايل نيستى لب فروبند!
در آخرين لحظات كه فروغ عمر جوان رو به خاموشى بود او تصميم گرفت سعادت خود را با دو جمله بخرد و بدون درنگ گفت: «اشهد أن لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه»، و سپس ديده از جهان فرو بست. پيامبر اكرم(ص) به پدرش فرمود: ما را با اين جوان تنها بگذار، اكنون او به ما تعلق گرفت. آنگاه به ياران خويش فرود: او را غسل دهيد و كفن كنيد و بياوريد تا بر او نماز بگزارم و بعد حضرت از منزل بيرون رفت، در حالى كه مى‏گفت: «الحمد للّه الّذى انجى بى اليوم نسمة من النار؛(29)خداى را سپاس گزارم كه به وسيله من، امروز يك نفر را از آتش جهنّم نجات داد.»
نمونه‏هايى از عاقبت به شرها
1- ثعلبة بن حاطب‏
در قرآن مى‏خوانيم «و منهم من عاهد اللّه لئن أتينا من فضله لنصّدّقن ولنكوننّ من الصّالحين…؛ از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر خداوند ما را از فَضل خود روزى دهد صدقه خواهيم داد و از شاكران خواهيم بود. امّا هنگامى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيد بخل ورزيدند، و سر پيچى كردند، و روى گردان شدند اين عمل (روح) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند برقرار ساخت اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و دروغ گفتند. آيا نمى‏دانستند كه خداوند اسرار و سخنان در گوش آنها را مى‏داند و خداوند از همه عيوب(و پنهانيها) آگاه است.»(30)
مفسران گفته‏اند: كه اين آيات درباره يكى از انصار به نام «ثعلبه بن حاطب» است. او كه مرد فقيرى بود سه وقت پشت سر پيامبر نماز جماعت مى‏خواند، بعد از نماز با اصرار مى‏خواست كه پيامبر(ص) در حق او دعا كند كه مال فراوانى پيدا كند. حضرت فرمود: «قليلٌ تؤدّى شكره خيرٌ من كثيرٍلاتطيقه؛ مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى و شكرش را انجام دهى از مقدار فراوانى كه توانايى (اداى حقش را) نداشته باشى بهتر است.» ولى ثعلبه از اصرار دست برنداشت: حضرت در حق او دعا كرد، چيزى نگذشت كه ثروت كلانى از پسر عمويش به او، به ارث رسيد و يا بر اثر گلّه دارى وضع مالى خوبى پيدا كرد به نحوى كه ناچار شد بيرون از مدينه زندگى كند و به نماز جماعت نمى‏رسيد و حتى نماز جمعه هم شركت نمى‏كرد.بعد از مدتى مأموران زكات نزد او آمدند، او نه تنها زكات نداد كه اصل تشريع آن را زير سؤال برد. وقتى پيامبر(ص) متوجه شد فرمود: «ياويح ثعلبة يا ويح ثعلبة؛واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه، و سرانجام مرتد از دنيا رفت.»(31)
2- چشم چرانى و عاقبت به شرّى‏
در تفسير روح البيان نقل شده است كه سه برادر، دو نفرشان مدتى مؤذن مسجد بودند، برادر اوّلى ده سال مؤذن بود و در بالاى مناره مسجد اذان مى‏گفت. پس از فوت او برادر دوم اين منصب را عهده‏دار شد و او هم حدود ده سال به آن كار مشغول بود تا اين كه برادر دوم هم فوت كرد. پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گويى بپردازد امّا وى از پذيرفتن اجتناب كرد. وقتى اصرار كردند و به او پيشنهاد نمودند كه پول زيادى به وى خواهند داد باز او از پذيرفتن اجتناب نمود. وقتى با اصرار مردم روبه رو شد به آنان گفت: من اذان گفتن را بَد نمى‏دانم. ولى اگر صد برابر پولى را كه پيشنهاد مى‏كنيد به من بدهيد باز هم نخواهم پذيرفت زيرا اين مأذنه‏هايى است كه دو برادر مرا بى‏ايمان از دنيا برد. وقتى لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسيد خواستم بر بالينش سوره يس تلاوت كنم كه با نهايت اعتراض و فرياد نهيب او مواجه شدم او مى‏گفت قرآن چيست؟ چرا برايم قرآن مى‏خوانى؟ برادر دوم هم به اين صورت در هنگام مرگش به من اعتراض كرد از خداوند كمك خواستم كه علّت اين امر را برايم روشن گرداند زيرا آنان مؤذن و اين كار از آنان انتظار نمى‏رفت.
يك شب خداوند بر من منّت نهاد و در عالم رؤيا، برادر بزرگ‏ترم را در حال عذاب ديدم، به طرفش رفتم و گفتم تو را رها نمى‏كنم تا به من بگويى چرا بى ايمان از دنيا رفتى؟ خداوند براى آن كه ماجرا را به من بفهماند، زبان او را گويا نمود. او گفت: ما هرگاه كه بالاى مأذنه مى‏رفتيم به خانه‏هاى مردم نگاه مى‏كرديم و به محارم مردم چشم مى‏دوختيم و خلاصه چشم چرانى باعث عذاب ما در آخرت شد.(32)
3- طلحه و زبير
اين دو نفر آن همه در راه اسلام جنگيدند و در جنگ احد جزء هشت نفرى بودند كه پيمان بستند تا پاى جان از پيامبر دفاع كنند و دفاع كردند.(33) ولى سرانجام حرص و طمع باعث شد كه عليه امام زمان خويش على(ع) قيام كنند و جنگ جمل را، راه اندازند. على(ع) بعد از مرگ زبير توسط عمروبن‏جرموز شمشير او را برداشت و فرمود: «اين شمشير چه سختى هايى را كه از پيامبر دور كرد»(34) و طلحه خود در آخرين لحظه به بدعاقبتى خود اعتراف كرد، در لحظه جان دادن گفت: «به خدا سوگند من كشته شدن مرد پيرى را نديده‏ام كه مانند من ضايع شود.»(35)
4- شمر
شمر سرباز جانباز على(ع) در جنگ صفين بود ولى سرانجام قاتل فرزند على(ع) شد و آن عاقبت شوم را براى خود رقم زد و در روز تاسوعا پيغام جنگ با امام حسين(ع) را به عمر سعد رساند، و او را بر اين كار تشويق كرد و آب را بر روى اهل بيت(ع) بست و سرانجام بدترين جنايت را مرتكب شد و خورشيد را بر نيزه كرد و به دست مختار به درك واصل شد.(36)
5 – اسامة بن زيد
اسامه كسى بود كه پيامبر او را محبوبترين فرد نزد خود معرّفى كرد و در روزهاى آخر عمر خويش دستور داد كه همه به جيش اسامه ملحق شوند و كسى از آن تخلّف نكند. و مدّتى نيز در مقابل ابوبكر و غصب خلافت او مقاومت كرد، ولى سرانجام تسليم شد، و آمد نزد ابوبكر گفت: «السّلام عليك يا خليفة المسلمين؛ سلام بر تو اى خليفه مسلمين» ابوبكر هم در جواب او گفت: «السّلام عليك ايّها الامير؛ سلام بر تو اى امير.»(37)
در جريان انقلاب نيز چنين افرادى وجود داشته‏اند، قطب زاده همراه امام راحل از پاريس برگشت ولى بر اثر توطئه عليه امام اعدام شد. و همين طور جريان بنى‏صدر درس عبرتى است براى همه.
و همين طور كسانى را سراغ داريم كه با همه تلاش‏ها در راه انقلاب برخى سرانجام با مرگ موش از دنيا رفتند و برخى نيز بر اثر عصبانيّت گرفتار قتل ناحق شدند.
عامل عاقبت به شرّى
نقطه ضعف‏هاى اخلاقى باعث بيچارگى و عاقبت به شرّى انسان مى‏شود، و شياطين نيز از همين نقطه ضعف‏ها نفوذ مى‏كنند. آرى آب از سوراخ و شكستگى داخل كشتى مى‏شده و باعث غرق شدن آن مى‏شود و لباس از درز پاره مى‏شود. لاستيك از محلى كه صاف شده مى‏پوكد، و كاه گل كه ريگ و سنگ دارد ترك بر مى‏دارد و نخ از جاى باريك پاره مى‏شود.
انسان هم چنين است نقطه ضعف‏ها او را از پا در مى‏آورد خلفا را مقام خواهى عاقبت به شرّ كرد و عايشه را حسادت بيچاره كرد و طلحه و زبير را مال دوستى و خوارج را خشكه مقدّسى و شيطان را تكبر و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من ذكرنى و لم يصلّ علىّ فقد شقى، و من ادرك رمضان فلم تصبه الرّحمة فقد شقى و من ادرك ابويه احدٌ هما فلم يبرّ فقد شقى؛(38) (سه گروه شقى و عاقبت به شرند) كسى كه نام مرا ياد كند و صلوات بر من نفرستد شقاوت ورزيده و كسى كه ماه رمضان را درك كند ولى رحمت الهى به او نرسد پس شقاوت ورزيده و كسى كه يكى از والدين خود را درك كند و به او نيكى نكند شقى خواهد بود.» به دو داستان توجه كنيد.
1- شاگرد فضيل‏
فضيل بن عياض كه از عرفاى دوران هارون الرشيد (قرن دوم هجرى) بود او شاگردانى داشت كه آنها را تربيت مى‏كرد. روزى به او خبر دادند يكى از شاگردانت در حال جان دادن است. فضيل كنار بستر شاگرد آمد و شروع كرد به خواندن سوره يس، ناگهان به استاد برگشت و گفت: قرآن نخوان، من از قرآن نفرت دارم!! يا للعجب من او را در دامن قرآن تربيت كردم چرا اين حالت را پيدا كرده؟ بهرحال شاگرد از دنيا رفت، فضيل او را در خواب ديد و راز عاقبت به خير نشدن او را پرسيد، گفت: سه خصلت باعث اين امر شد: 1- حسودى 2- سخن چينى و نمامى 3- بيمارى داشتم كه در سال يك بار براى درمان آن شراب مى‏خوردم.(39)
2- مؤذن بد چشم‏
مؤذنى سالها پشت بام مسجدى اذان مى‏گفت و به خانه‏هاى اطراف نگاه نمى‏كرد. روزى بعد از اذان نگاهش به منزل همسايه افتاد و جمال دختر زيبايى او را به خود جذب كرد بعد از اذان به جاى نماز در خانه همسايه به عنوان خاستگارى رفت، پدر دختر گفت: ما يهودى هستيم و شما مسلمان ما دختر به مسلمان نمى‏دهيم، مگر دين يهوديت را انتخاب كنى، مؤذن نيز قبول كرد كه يهودى شود هنگام مراسم جشن عقد، از راه پلّه‏اى افتاد و در جا جان داد، آرى نگاه به خانه همسايه رفت و به دنبال آن دل و دين رفت و سرانجام مرتد و عاقبت به شرّ از دنيا رفت.(40)
آنچه عامل عاقبت به خيرى مى‏شود
بزرگترين عامل عاقبت به خيرى اين است كه انسان ضعف‏هاى خود را جبران كند و جلو گناهان را در زندگى خويش بگيرد چرا كه اصلى‏ترين عامل بدبختى و عاقبت به شرّى گناهان است. قرآن كريم مى‏فرمايد: «ثمّ كان عاقبة الّذين اسائوا السؤاى ان كذبوا بآيات اللّه؛(41) سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند (و آن را مسخره گرفتند).»
به اين جهت در قرآن كريم اصلى‏ترين عامل عاقبت به خيرى را تقوا مى‏داند.
1- تقوا
«و العاقبة للتقوى؛(42) عاقبت(نيك) از آن (اهل) تقواست» «و العاقبة للمتقين؛(43) عاقبت و پايان كار از آن پروا پيشگان است.»
2- تحكيم و تثبيت عقايد
تلقين و تكرار عقايد و پايبندى به آن مى‏تواند در عاقبت به خيرى نقش تعيين كننده داشته باشد، به اين جهت در زمان غيبت امام زمان(عج) سفارش شده كه اين دعاها را كه مجموعه عقائد در آن آمده جهت عاقبت به خيرى بخوانيد.
1- امام صادق(ع) به زراره(44) فرمود: در عصر غيبت كه عصر امتحان شيعيان و دوران سختى است براى محافظت دين، پيوسته اين دعا خوانده شود:
«اللّهم عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيّك اللّهم عرّفنى رسولك فانّك ان لم تعرّفنى رسولك لم اعرف حجتك اللّهم عرّفنى حجّتك فانّك ان لم تعرّفنى حجتك ظللت عن دينى، اللّهم لاتمتنى ميتة جاهليّةً و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى؛(45) خدايا خود را به من بشناسان، پس براستى اگر خود را نشناساندى رسولت را نشناخته‏ام، خدايا رسولت را به من بشناسان، زيرا اگر رسولت را معرّفى نكردى، حجتت را نخواهم شناخت. خدايا حجّتت را به من بشناسان زيرا اگر حجّتت را نشناسانى از دينم گمراه شده‏ام، خدايا به مرگ جاهليّت ما را مميران و دلم را بعد از هدايت گمراه مكن» اين دعا هم درخواست عاقبت به خيرى و هم در عاقبت به خيرى مؤثر است.
2- سفارش شده اين دعا را هر صبح و شام بخوانيد: «اللهمّ مقلّب القلوب و الابصار، ثبّت قلبى على دينك ولاتزغ قلبى بعد اذ هديتنى وهب لى من لدنك رحمة…؛(46) اى خدايى كه دلها و ديده‏ها را زير و رو مى‏كنى، قلب مرا بر دينت ثابت و استوار بدار و دلم را بعد از هدايت منحرف مگردان.
3- دعاى «رضيت باللّه ربّا و بالاسلام دينا و بمحمّدٍ صلّى اللّه عليه و آله نبيّا و بعلىٍّ اماماً و بالحسن و الحسين… و الخلف الصالح عليهم السّلام ائمّةً و سادةً و قادةً…؛(47) رضايت دادم كه خداوند پروردگار من است و اسلام به عنوان دين من، و محمد نبى من، و على و حسن و حسين (ونه فرزندش) از جمله خلف صالح امام من، سلام بر آنها باد به عنوان پيشوايان و بزرگان و رهبران.»
به جهت همين تثبيت عقايد است كه در دعاها مرتب اقرار به وحدانيّت خدا، و رسالت و امامت و معاد تكرار مى‏شود از اين جا مى‏توان به يك قائده بسيار مهمّى از دعا پى برد، و آن اين است كه دعاها اگر مستجاب هم نشود، علاوه بر ثواب و ياد خدا و آرامش يافتن، در تثبيت عقائد و تلقين و تحكيم آن نقش تعيين كننده‏اى دارد.
4- مداومت بر تسبيحات فاطمه زهرا(س) به عنوان مهمترين ذكر الهى.
5 – شيخ عباس قمى از امام صادق(ع) نقل نموده كه آن حضرت نوشت براى فردى كه اگر خواسته باشى كه عاقبت به خير شوى و قبض روح گردى در حالى كه در حال انجام برترين عمل باشى:(به چند چيز توجه كن)
1- حق خدا را بزرگ شمارى از اين كه نعمتهاى او را در معصيت او صرف كنى و يا به حلم او مغرور شوى.
2- گرامى دار كسانى را كه ما (اهل بيت(ع)) را ياد مى‏كنند و يا ادّعاى دوستى و محبت ما را دارند، باز آنان را گرامى دار خواه راست بگويند يا دروغ زيرا نيّت (خير) تو به تو سود مى‏رساند، و دروغ آنان باعث زيان آنهامى شود…»(48)
و هم چنين، مداومت بر دعاى يازدهم صحيفه سجاديّه كامله «يا من ذكره شرف للذّاكرين…» خواندن آيه «ربّنا لاتزع قلوبنا..» تا آخر، سوره قد افلح المؤمنون را در هر جمعه خواندن، و خواندن هفت مرتبه «بسم اللّه الرحمن الرحيم لاحول ولاقوّة الّا باللّه العظيم.» عامل عاقبت به خيرى مى‏شود البته به يقين مراد صرف خواندن نيست بلكه توجه به مضامين و عمل نمودن به معانى آن عامل عاقبت به خيرى مى‏شود.
6- خدمت به ديگران مخصوصاً والدين‏
شخصى نزد خاتم الانبياء آمد و عرض كرد من گناه بزرگى را مرتكب شده‏ام و آن اين بود كه دخترم را زنده به گور كردم. از شما مى‏خواهم عملى را يادم بدهيد تا خداى متعال گناه مرا ببخشد(و عاقبت به خير شوم) پيامبر فرمود:مادر دارى؟ عرض كرد: مادر ندارم فرمود: خاله دارى؟ گفت: آرى. فرمود برو به خاله‏ات نيكى كن. بعد فرمود: اگر مادرش بود بهتر بود چون نيكى به مادر اثرش در پاك شدن از چنين گناهى يقيناً بيشتر است.(49)
2- اى كاش مادر داشت‏
از امام سجاد(ع) نقل شده است كه مردى نزد رسول خدا(ص) آمد، عرض كرد: عمل زشتى نيست كه انجام نداده باشم آيا راه توبه براى من باز است؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود: «فهل من والديك احدٌ حىٌّ قال: ابى قال: فاذهب فبرّه قال: فلمّا ولّى قال رسول اللّه(ص) لو كانت امّه:(50) آيا از والدينت كسى زنده است؟ عرض كرد: پدرم (زنده است) فرمود: برو به پدرت نيكى كن (تا خداوند تو را ببخشد و عاقبت به خير گردى) راوى مى‏گويد، وقتى آن مرد رفت، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اى كاش مادر داشت».(51)
حسن ختام بحث را دو داستانى قرار مى‏دهيم كه مى‏رساند خدمت به والدين سعادت دنيا و آخرت را به دنبال داشته و عاقبت به خيرى را به ارمغان مى‏آورد.
1- بوسيدن پاى پدر سبب سعادت دنيا و آخرت‏
مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى مى‏گويد: زمانى كه در نجف بوديم، روزى هنگام ظهر، مادرم به من گفت: برو پدرت را صدا بزن تا براى صرف نهار بيايد، من به طبقه بالا رفتم و ديدم پدر در حال مطالعه خوابش برده است. نمى‏دانستم چه كنم؟ از طرفى بايد امر مادر را اطاعت مى‏كردم و از طرفى مى‏ترسيدم با بيدار كردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم. خم شدم و لبهايم را كف پاى پدر گذاشتم و چندين بوسه بر آن زدم، تا اين كه بر اثر قلقلك پا، پدرم از خواب بيدار شد و ديد من هستم، وقتى اين ادب و احترام را از من ديد، گفت: شهاب الدين تو هستى؟ عرض كردم: بلى آقا، دو دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «پسرم خداوند عزّتت را بالا ببرد و تو را از خادمين اهل بيت(ع) قرار دهد» و من هرچه دارم از بركت همان دعاى پدرم است كه در حق من نمود و به مرحله اجابت رسيد.(52)
2- خير و بركت بر اثر خدمت به والدين‏
استاد مرتضى مطهرى مى‏گويد: «گهگاه كه به اسرار وجودى خود و كارهايم مى‏انديشم، احساس مى‏كنم، يكى از مسائلى كه باعث خير و بركت در زندگى‏ام شده و همواره عنايت و لطف الهى را شامل حال من كرده است، احترام و نيكى فراوانى بوده است كه به والدين خود به ويژه در دوران پيرى و هنگام بيمارى كرده‏ام. علاوه بر توجّه معنوى و عاطفى، تا آنجا كه توانايى‏ام اجازه داد…از نظر هزينه زندگى به آنان كمك و مساعدت كرده‏ام…»(53)
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره آل عمران، آيه 102.
2. سوره بقره، آيه 132.
3. سوره آل عمران، آيه 8.
4. سوره بقره، آيه 201.
5. تفسير الصافى، فيض كاشانى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت، ج 1، ص 237.
6. همان.
7. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، مؤسسه امير كبير، 1336 ه، ج 5، ص 162 ؛ سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، ص 437.
8. كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 1، ص 125، ح‏590 مفتاح الفلاح، شيخ بهايى، ص 527.
9. امالى شيخ صدوق، ص 94، اخبارالرضا، ج 1، ص 230، بحارالانوار، ج 96، ص 356؛ اربعين شيخ بهايى، ص 84.
10. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 53، ص 590.
11. كنزالعمّال، ص 3067.
12. همان، ص 3076، منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دارالحديث، 1382، ص 177، ح 2051.
13. صحيفه كامله سجّاديّه، ترجمه سيد على رضا جعفرى، انتشارات نبوغ، سوم، 1384، ص 86.
14. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
15. همان، ص 176.
16. همان.
17. همان، ص 274 در برخى چاپ‏ها 278.
18. همان، ص 174، در برخى چاپ‏ها، 178.
19. مفاتيح الجنان، دعاى عالية المضامين، بعد از زيارت جامعه اميرالمؤمنين ص 1060.
20. د ك منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، علميّه اسلاميه، ص 83 – 84.
21. داستانهاى استاد، عليرضا مرتضوى،كانون فرهنگ اسلامى، 1362، ج 1، ص 162، تعليم و تربيت اسلامى، مرتضى مطهرى، ص 234، باتلخيص.
22. سخنرانى نامبرده، 25 رمضان، 1412، مسجد حاج شريف قديم (مسجد جمعه فعلى) رفسنجان.
23. نامه‏ها و ملاقات‏هاى امام حسين(ع) نظرى منفرد، عالمى دامغانى، قم بنياد معارف اسلامى، ص 207.
24. همان، ص 279 – 280 ؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 612.
25. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 604.
26. به نقل از محسن قرائتى.
27. اشاره به آيه قرآن كه مى‏فرمايد: «و الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ اولئك لهم الامن».
28. طبرى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 34، ارتباط با برزخ، على نظرى منفرد، ص 146.
29. بحارالانوار،مؤسسة الوفاء، بيروت، سوم، 1403، ج 6، ص 26، روايت 27 .
30. سوره توبه، آيه 75 – 78.
31. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه، ج 8، ص 48 با تلخيص.
32. چشم، نگاه، و…ص 206 به نقل از ره توشه راهيان نور، دفتر تبليغات اسلامى قم، شماره 72، ص 75 – 76.
33. حبيب السير، ج 1، ص 345، المغازى، ج 1، ص 240؛ قصه هجرت، ص 320 .
34. تاريخ طبرى، ج 4، ص 534؛ قصّه كوفه، على نظرى منفرد، قم، انتشارات سرور، ص 176.
35. قصه كوفه، همان، ص 178؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 36 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 244.
36. مختار ثقفى رايت امير،سيد محمود مدنى، نورالسجاد، قم، ص 128.
37. احتجاج طبرسى، قم انتشارات اسوه، 1413 ه، اولّ ج 1، ص 225؛ سيد بن طاووس، اليقين فى امرة اميرالمؤمنين، باب 116، ص 95، بحار قديم، ج 8، ص 88.
38. جامع الاخبار، ص 154.
39. منازل الآخرة، شيخ عباس قمى، كتابفروشى اسلاميه، ص 12 با تلخيص.
40. چشم و نگاه، ص 206.
41. سوره روم، آيه 10؛ سوره قصص، آيه 83.
42. سوره طه، آيه 132.
43. سوره هود، آيه 49.
44. شيخ عباس قمى، اين دعا را از نائب اول امام زمان شيخ ابوعمر نقل نموده است.
45. مفاتيح الجنان، بخش ابتدايى دعا در غيبت امام زمان(ع)، ص 1066.
46. همان، دعاهاى وقت طلوع و غروب آفتاب، ص 43.
47. همان، تعقيبات مشتركه، ص 31، و همين دعا قبل از دعاى جوشن آمده و سفارش شده كه بعد از هر نماز خوانده شود ودر عدم زوال ايمان و پايدارى آن مؤثر است.
48. منازل الآخرة، همان، ص 10 – 12.
49. همان، ص 11 – 12.
50. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسه الوفا، ج 71، ص 58، ح 18.
51. همان، ص 82، ح 88.
52. رمز موفقيت بزرگان، ص 116 به نقل از چهل مجلس، احمد دهقان، صبح پيروزى 1381، ص 116.
53. همان.

/

نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى (ره) 2

نكته‏هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى 2 (سلام الله عليه)
ياسر جهانى پور
نكته 6: (ذكر خدا)
اى عزيز قلب رابه آداب عبوديت مأنوس كن وبه ذائقه روح حلاوت ذكر خدا را بچشان و اين لطيفه الهيه در ابتداء امر به شدت تذكر و انس با ذكر حق حاصل مى‏شود ولى در ذكر قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود و چون با تذكر قلب را مأنوس نمودى كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد.(1)
شرح: كلمه ذكر كه در آيات و روايات از آن بسيار ياد شده است در يكى از معانى زير به كار مى‏رود:
1- به معناى مطلق ياد
2- در مقابل غفلت مانند آيه «و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا.»(2)
3- ذكر در مقابل نسيان و نسيان عبارت است ازاين كه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شود و ذكر بر خلاف نسيان، عبارت است از اين كه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و حق در آيه:«واذكر ربك اذا نسيت.»(3)
غفلت به تصريح آيات و روايات عامل سقوط انسان در ورطه هلاكت و نابودى و يكى از غليظترين حجابهايى است كه انسان را از رسيدن به مقصود باز مى‏دارد زيرا تا غفلت است بيدارى نخواهد بود و وقتى بيدارى نباشد هيچ سير و سلوكى انجام نخواهد گرفت.از اثراتى كه بر غفلت و دورى از ذكر و فراموشى ياد خدا مترتب است و خداوند در قرآن آنها را بيان كرده مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
الف: فروپاشى انسانيت:” ولاتكونوا كالذين نسوااللّه فانسيهم انفسهم”.(4)
ب: دورى از خدا:”فاذكرونى اذكركم.”(5)
ج: قرارگرفتن در حزب شيطان:”استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكرالله اولئك حزب الشيطان.”(6)
د: همدم شيطان گشتن: “ومن يعش عن ذكرالرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين.”(7)
ه: تنگى معيشت: “و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا.”(8)
و: نابينايى درقيامت:”ونحشره يوم القيامه اعمى.”(9)
ز: عذاب روزقيامت:”ومن يعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذابا صعدا.”(10)
پس از آن كه معلوم شد غفلت داراى مضرات بسيار و عامل همه گناهان است بزرگان راههاى زير را براى دورى از غفلت و حصول بيدارى پيشنهاد مى‏كنند كه تكرار و ممارست در اين امور همواره سفارش شده است:
اول: تفكر در افعال و آثار الهى و مخلوقات خداوندى كه درقرآن بارها و بارها به طرق مختلف و با الفاظ گوناگون به آن اشاره شده و بندگان به اين قسم تفكر دعوت شده‏اند از آن جمله مى‏فرمايد:”وفى الارض آيات للموقنين وفى انفسكم افلا تبصرون”(11) نتيجه اين تفكر طلوع انوار الهى و اشراقات ربانى و تابش فيوضات حقانى بر قلب سالك و سپس عشق او به ذات پاك حقتعالى است.
دوم: تدبر و تأمل در آيات قرآن. به لحاظ آنكه قرآن نور است با تكرار و تأمّل در قرائت دل انسان انوارى از قرآن را گرفته و راه سعادتش را از آن خواهد جست. زيرا كه حقتعالى خود مى‏فرمايد:”انّ هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم.”(12)
سوم: تفكّر و تأمّل در سيره انبياء و اولياء و بزرگان و علماء تا با تأسى به شيوه ايشان والگو قراردادنشان دل انسان تكانى خورده شايد بيدارى براى او حاصل شود.
چهارم: تفكر در احوال اموات و مردگان و گذر در گورستانها و دانستن اينكه انسان روزى سرانجامى اينچنينى خواهد داشت.امام خمينى مى‏فرمايند: از جمله اعمالى كه باعث دلسردى از لذائذ دنيا و ضعف علاقه به آن و احياناً موجب قطع رشته دوستى با دنياست به زيارت اهل قبور رفتن است و اين از آن جهت است كه رفتن به گورستان در تذكر مرگ اثرى عميق دارد و در دستورات دينى آمده است كه هر وقت خيلى خوشحال و فرحناك بودى و يا خيلى افسرده و غمگين شدى به زيارت اهل قبور برو.(13)
مراتب ذكر:
در يك تقسيم بندى ذكر به دو مرتبه زبانى و قلبى تقسيم مى‏شود. علماء اخلاق به اين نكته اشاره كرده‏اند كه قلب زمانى ذاكر خواهد بود كه زبان همچون معلمى كه كودكى را تربيت مى‏كند، قلب رابه ذكر تعليم دهد.پس از مداومت بر ذكر زبانى لسان قلب گشوده شده و دل بى آنكه زبان چيزى بگويد ذاكر خواهد بود. به لحاظ آنكه قلب رئيس بدن است و در هر حالى كه باشد ديگر اعضا را بدنبال خود خواهد كشانيد اگر ذاكر شود بى شك زبان به تبع دل ذكر مى‏گويد.امام مى‏فرمايند: شيخ عارف كامل ما جناب شاه آبادى روحى فداه مى‏فرمودند:شخص ذاكر بايد در ذكر مثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان باز نكرده مى‏خواهد تعليم كلمه كند تكرار مى‏كند تا اينكه او به زبان مى‏آيد و كلمه را ادا مى‏كند پس از اين كه او اداى كلمه را كرد، معلم از طفل تبعيت مى‏كند و خستگى آن تكرار بر طرف مى‏شود و گويى از طفل به او مددى مى‏رسد، همينطور كسى كه ذكر مى‏گويد بايد به قلب خود كه زبان ذكر باز نكرده تعليم ذكر كند و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت مى‏كند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شود و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعيت كرده و به مدد آن يا مدد غيبى متذكر شود.(14) در جاى ديگر امام مى‏فرمايند: مثلاً ذكر شريف لااله الاالله را كه بزرگترين اذكار و شريفترين اوراد است در اين وقت فراغت قلب با اقبال تام به قلب بخواند به قصد آنكه قلب را تعليم كند و تكرار كند اين ذكر شريف را و به قلب به طور طمأنينه و تفكر بخواند و قلب را با اين ذكر شريف بيدار كند تا آنجا كه قلب را حالت تذكر و رقت پيدا شود پس بواسطه مدد غيبى قلب به ذكر شريف غيبى گويا شود و زبان تابع قلب شود.(15)
چند نكته در كلام امام:
1- مقصود امام در عبارت فوق ذكر زبانى همراه با توجه قلبى است.
2- شرايط اداى ذكر از نظر امام خمينى(ره) سه چيزاست.
اول: شدت ذكر وتكرار و ممارست بر آن.
دوم:انس باحضرت حق كه به معناى توجه قلبى درهنگام ذكر گفتن است.
سوم: دل در هنگام ذكر گفتن زنده باشد.براى زنده شدن واحياى دل امام مى فرمايند: بالجمله براى زنده نمودن دل، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ياحىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است. و از بعض اهل معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن: “لااله الّاانت سبحانك انّى كنت من الظالمين” براى ترقيات روحى خوب است.(16)
3 – نتيجه ذكرحقيقى، بازشدن درهاى ملكوت بر قلب انسان است كه بر اين امر فوايد بسيارى مترتب مى‏باشد.امام در مورد ذكر حقيقى مى‏فرمايند: با ذكر حقيقى حجابهاى بين عبد و حق خرق مى‏شود و موانع حضور مرتفع مى‏گردد و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و با مردگان انس نگيرد.(17) حضرت امام در مورد اثر ذكر حقيقى مى فرمايند: اى عزيز تذكر محبوب و به ياد معبود به سر بردن نتيجه‏هاى بسيارى براى عموم طبقات دارد.اما براى كمّل و اولياء و عرفا كه خود آن غايت آمال آنهاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند. هنيئاً لهم و اما براى عامه و متوسطين بهترين اصلاح كننده اخلاقى واعمالى و باطنى است.انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حقتعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند البته از امورى كه خلاف رضاى او است خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند.اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم غفلت از ياد حق وعقاب اوست.غفلت از حق كدورت قلب را زياد كند ونفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و يادآورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد. و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت، نفس را براند.
نكته: ذكر در قرآن و روايات‏
خداوند در قرآن به سه نكته مهم پيرامون ذكر اشاره فرموده است .
نكته اول: حقتعالى در بعضى آيات بندگان را به ذكر بسيار ترغيب فرموده ونتيجه آن رااحتمال رستگارى قرار داده است.از آن جمله مى فرمايد: ياايهاالذين آمنوا اذكروا اللّه كثيراً و سبحوه بكره واصيلاً (18) و اذكروا اللّه كثيراًلعلكم تفلحون(19)
نكته دوم: خداوند ذكر را مايه آرامش و اطمينان دل قرار داده است و اين زمانى است كه نقش ذكر بر لوح دل حك شده و مرتبه ذكر قلبى حاصل شده باشد. ذكر قلبى هم زمانى بدست خواهد آمد كه طبق فرمايش حضرت امام وتوضيحاتى كه داده شد،دل ازحالت مرده بودن خارج شده باشد. “الذين آمنواوتطمئن قلوبهم بذكرالله الابذكرالله تطمئن القلوب”(20) به تصريح و نص آيه فوق زمانى كه انسان ذكر مى‏گويد دلش به آن آرام مى گيرد پس اگر ذكر گفتى و دلت به ياد حق آرام نگرفت بدان ذكر تو از روى حقيقت و با قلب زنده نبوده ،بلكه جز لقلقه زبان برايت حاصلى نداشته است.
نكته سوم: حقتعالى ذكر را نشانه صاحبان خرد و در بعضى موارد ديگر نشانه مؤمنان معرفى كرده است.بنابراين مؤمنان صاحب خرد واقعى‏اند اگر صاحب مقام ذكر باشند” ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم “(21) “انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم”(22)
اماذكر در روايات كه به آن بسيارتصريح شده از آن جمله امام صادق فرمود: “مامن مجلس يجتمع فيه الابرار و الفجار فيقومون على غير ذكر الله تعالى الّا كان حسرة عليهم يوم القيامه.”(23)هيچ مجلسى نيست كه در آن نيكان و بدان جمع باشند و بر غير ياد خدا از آن مجلس برخيزند جز اين كه روز قيامت اين مجلس برآنان مايه حسرتى باشد.
“وعن ابى عبدالله(ع) قال:قال الله تعالى من ذكرنى فى ملأمن النّاس ذكرته فى ملأ من الملائكه”(24) امام صادق فرمود:خداوند مى‏فرمايد هر كه مرا در جمعى از مردم ياد كند من او را در جمعى ازملائكه ياد مى‏كنم.
“وايضاً قال:قال الله تعالى من ذكرنى سرّاً ذكرته علانيه”(25) امام صادق فرمود:حق مى‏فرمايد هر كه مرا در نهان ياد كند من او را در آشكار ياد كنم.
نكته 7: ازخداخواستن‏
تو اگر عار ندارى از طلب دنيا،لا اقل از مخلوق ضعيف كه مثل خود تو است طلب مكن.بفهم كه مخلوق را قدرتى نيست براى تعمير دنياى تو.(26)
شرح: درخواست مقاصد دنيوى اگرچه براى اهل ايمان مذموم بوده و نكوهش شده،امااگرهم مؤمن خواست دنيوى دارد جايز نيست كه ازغيرحقتعالى بخواهدزيراتوجه به غيرحقتعالى خيانت به حق است و حب به غيرذات مقدس وخاصان او، كه حبّ اوست در مشرب عرفان و اولياء الهى جز خيانت به حق چيز ديگرى نيست. مؤمن در سير وسلوك به جايى مى‏رسد كه براى هيچ موجودى جز حقتعالى استقلالى قائل نيست.از اين مقام تعبير به توحيد افعالى مى‏شود. توحيد افعالى يعنى همه كارهايى كه در عالم انجام مى‏گيرد از سوى خداى واحد و جز به اراده و خواست او نيست و به عبارت ديگر تنها فاعل مستقل در عالم كه فاعليتش وابسته به هيچ موجود ديگرى نيست خداوند است و فاعليت ساير موجودات جلوه‏اى از فاعليت او است كه بدون اذن و اراده او محقق نمى‏گردد. بنابراين هرچه در پهنه هستى رخ مى‏دهد، فعل خداوند و در حيطه اراده و خواست او است.كسى كه به توحيد افعالى رسيده باشد اراده و مشيت خدا را در همه جا ثابت و حاضر مى‏بيند و در وراى هر پديده و حادثه‏اى اثرى از فاعليت او مى‏بيند؛اثر اين نوع تفكر و جهان‏بينى آن است كه هيچگاه بندگان را براى رفع حاجات و بر آوردن اهداف و نيّات و آمال و آرزوهاى خود، مفيد و داراى اثر نمى‏بيند،بنابراين تنها رو به سوى درگاه پروردگار متعال نموده و حاجات خود را از او خواسته و استجابت دعاهايش را از او مى‏طلبد. رسيدن به اين مرتبه مستلزم در نظرگرفتن و اعتقاد و يقين داشتن به چند امراست:
1- اعتقاد به اينكه خداوند خالق و آفريننده تمام عوالم وجود و جهان آفرينش است.” ذلكم الله ربّكم لا اله الاهو خالق كل شى‏ء فاعبدوه و هو على كل شى‏ء وكيل”(27)
2- اعتقاد به اين كه بر انجام هر كارى قادر و تواناست. “و هو القاهر فوق عباده وهوالحكيم الخبير.”(28)
3- اعتقاد به اين كه به حاجات بندگان و خواسته‏هاى آنان علم و آگاهى دارد.”و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو و يعلم ما فى البر و البحر و ماتسقط من ورقة الايعلمها.”(29)
4- و اعتقاد به اين كه خداوند اگر صلاح بداند در رفع حاجت بندگان اراده خواهد فرمود.” و قال ربّكم ادعونى استجب لكم.”(30) با اعتقاد به اين امور سالك به يقين در خواهد يافت كه جز حقتعالى كسى به حقيقت نخواهد توانست حاجات او را رفع و مشكلات او را بر طرف كند. يكى از مواردى كه به عنوان مانع براى استجابت دعا ذكر شده ،همين توجه به مخلوقات و استقلال قائل شدن براى آنها و اميد بر آوردن حاجت بدست آنهاست.امام خمينى بارها و بارهادر كلام و آثار خود بندگان را از توجهات بيجا به مخلوقات بر حذر داشته و گوشزد فرموده‏اند كه اگر حجاب ظلمانى را پاره كنى ظهور حق را در همه اشياء و احاطه‏اش رابه آنان خواهى ديد.از آن جمله مى‏فرمايند: قلب خود را از اشتغال به غير كه تو را از مشاهده جمال جميل على الاطلاق محجوب مى‏كند خالى كن كه اين اشتغال به غير قذارت و شرك است وحقتعالى نمى‏پذيرد مگر دلى را كه هرچه بيشتر پاكيزه‏تر و خالصتر باشد.(31) باز درجاى ديگر مى‏فرمايند: اى مدعى ايمان و خضوع قلب، در بارگاه ذوالجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارى و قلبت يكى پرست و يكى طلب است و الوهيت را جز براى ذات مقدّس حقتعالى ثابت ندانى اگر قلبت موافق با ظاهرت است و باطنت موافق با دعويت است چه شده است كه براى اهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است؟ چرا پرستش آنها را مى‏كنى؟(32)
نكته 8: توجه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديت‏
استاد الهى ما فرمايد:توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يكى از منازل مهمّه سالك است كه قوّت سلوك هركس به مقدار قوّت اين نظر است بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امراست.(33)
شرح: اين منزل يكى از منازل مهم سلوك به شمار مى‏رود زيرا توجه به ذلّ عبوديت باعث تقويت خضوع و فروتنى در برابر خالق مى‏شود و اين خود باعث تقويت ملكه رضا و تسليم مى‏گردد كه نهايت آن حال محو و نابودى سالك در ذات احديت است. انسان وقتى خود را مملوك خدا مى‏بيند و همه شئون خود را از خدا مى‏بيند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مى‏كند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مى‏يابد و خدا را مالك مطلق و حقيقى خويش مى‏بيند در اين صورت است كه وى به وظيفه بندگى قيام مى‏كند و در مسير عبوديت الهى گام بر مى‏دارد. روح عبادت چيزى نيست جز اينكه انسان خود را به مملوكيت خدا در آورد و در تمام اعمال اختيارى تبعيت از خواست و رضاى مولاى خويش كند. بنابراين عبادت خدا و بندگى او جز اين نيست كه انسان خود را در پيشگاه الهى چيزى به حساب نياورد و خويشتن را به تمام معنى در مملوكيت خدا در آورد.از اين رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.
هر اندازه انسان بيشتر به وابستگى و مملوكيت و بنده بودن خود التفات و توجه پيدا كند و هرچه بيشتر به وظيفه بندگى كه همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قيام كند به همان اندازه در مسير نزديكى به خدا به پيشرفتهاى بيشترى نائل مى‏آيد. بنابراين مهمترين اثرى كه از اين توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منيّت و انانيت و خودبينى است كه بزرگترين و مهمترين عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است .به همين خاطر است كه حضرت امام مى‏فرمايند: هر چه نظر انيّت و انانيّت در انسان غالب باشد از كمال انسانيت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است و حجاب خودبينى از جميع حجب ضخيم‏تر و ظلمانى‏تر است و خرق اين حجاب از تمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است،(34) اين توجه به خود شامل دو امر است يا اينكه انسان عملى كه انجام مى‏دهد آن را از خود ببيند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و يا اين است كه دائم توجه و وجهه باطنش به تهذيب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانيات بوده باشد. حضرت اميرالمؤمنين كه از قهرمانان وادى عبوديت حقتعالى است در بيانى گوهربار مى‏فرمايند:”الهى كفى بى عزاً ان تكون لك عبداً و كفى بى فخراًان اكون لى رباً”(35) پروردگارا اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو رب ومالك من باشى.امام خمينى مى‏فرمايند: باز تذكر مى‏دهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باشد كه غير از حقتعالى از كسى كارى بر نمى‏آيد و از خود حق تعالى با تضرّع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه ان شاءاللّه غالب آيى.(36)
نتيجه عبوديت حقيقى:
“قال الصادق(ع):العبودية جوهرة كنهها الرّبوبيّه”.(37) وقتى انسان به وظيفه بندگى عمل كند و به تمام معنى خود را در مملوكيت خدا در آورد و دل را تسليم حق كند در اين صورت خداوند نيز او را به بندگى مى‏پذيرد و به اين مقام مفتخر مى‏كند؛پس از وصول سالك به مقام فنا كه عبارت از عبوديت كامل است، خداوند به مرتبه ولايت خود در چنين بنده‏اى تصرّف مى‏كند و در نتيجه بنده‏اى كه به فنا رسيده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولايت خدا در عالم تصرّف كرده و به ربوبيّت حق در عالم ربوبيّت دارد.به همين خاطراست كه حقتعالى در قرآن كريم هدف خلقت جن وانس را،عبادت بيان كرده است.” و ما خلقت الجنّ والانس الّا ليعبدون”(38) زيرا كه تنها با عبادت حقيقى است كه مى‏توان به جوار قرب و رحمت خداوند رسيد.
امام مى فرمايند: كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلت بندگى را در ناصيه خود گذارد وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند.(39) در هر حال عبوديت و عبادت حقيقى زمانى براى سالك دست مى‏دهد كه هيچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و يا رسيدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمى‏شود. زيرا كه در مسلك عرفا اينگونه عبادت نيز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولياء الله اين نوع عبادت نوعى شرك محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتيجه‏اى نخواهد داشت. كما اين كه امام خمينى(ره) مى‏فرمايند: تا رسوم عبوديت و غيريت و انانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين در كار است شوب به غيريّت و انانيّت است و اين شرك است پيش ارباب معرفت.(40)
نكته 9: توجه به حضور خداوند
مؤمن آن كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد.(41)
در باب حقيقت ايمان و شرايط آن از دير باز گفت و گوهاى دامنه دارى در ميان پيروان مكاتب الهى به ويژه متكلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن كريم و روايات كه دو منبع اصلى اخلاق اسلامى‏اند در بيان اهميّت و جايگاه ايمان گفته‏هاى فراوانى وجود دارد. در بيان منزلت و جايگاه رفيع ايمان همين بس كه پيامبر در نصايح خود به ابوذر غفارى مى‏فرمايد: اى ابوذر، هيچ چيز در نزد خداوند محبوب‏تر از ايمان به او و خوددارى از آنچه نهى مى‏كند نيست.(42) و نيز امام صادق(ع) در توصيف منزلت و جايگاه مؤمن مى‏فرمايد: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل ميان خداوند و بنده مؤمن او نظر كنند، هر آينه گردن‏هاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ايشان برايشان نرم و لطيف خواهد شد.(43)
نكته: مراتب ايمان‏
بايد دانست كه حقيقت ايمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وكاهش است.پس از آنكه فرد اسلام آورده و شهادتين را به زبان جارى كرد چون حقيقت شهادتين رابه قلب خود برساند داخل در ايمان اصغر كه پايين‏ترين مراتب ايمان است شده است. همچنان كه حقتعالى در وصف گروهى كه از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ايمان نرسيده‏اند مى‏فرمايد: “قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا”(44) چون بنده از حد ايمان قلبى خارج شده و به ايمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ايمان اكبر، و چون ايمان را به روح و جان خود رسانيد به ايمان كبرى رسيده است. بنابراين به همه اين افراد مؤمن مى‏گويند منتهى با احتساب درجات بطورى كه از روايات و آيات معلوم مى شود، عوامل بسيارى در كاهش يا افزايش ايمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آيه 2 مى‏فرمايد: مؤمنان آن كسانى هستند كه چون ياد خدا شود، دلهايشان بلرزد و چون آيات او بر ايشان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل كنند.
امام صادق به يكى از پيروان خود فرمود: اى عبدالعزيز به راستى ايمان ده درجه است به مانند نردبان كه بايست پله پله از آن بالا رفت. پس كسى كه داراى دو درجه از ايمان است به آنكه داراى يك درجه از ايمان است نبايد بگويد تو را ايمانى نيست و همينطور تا به دهمى برسد و آن را كه در درجه پايين‏تر از توست نبايد ساقط از ايمانش پندارى كه اگر چنين باشد آنكه در درجه بالاتر از توست مى‏بايست تو را ساقط از ايمان پندارد.(45)
انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسيد و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى ديد، خدا را همه جا مشاهده كرده و احاطه و قدرت و علم و ساير اسماء و صفات او را در همه جاى اين عالم به عينه مشاهده خواهد كرد. نتيجه اين شهود كه همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق اليقين است همان است كه نه تنها از اين بنده گناهى سر نمى‏زند، كه حتى فكر گناه هم نخواهد كرد زيرا چنين كسى از آنهايى است كه دائم (چه ايستاده،چه نشسته،چه خوابيده) به ياد خدابوده و هر لحظه بر ايمانشان افزوده مى شود، بنابراين مؤمن واقعى كسى است كه احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس كرده و در نتيجه هيچگاه نافرمانى مولاى خود را نكند.
آثار و فوايد ايمان
از مهمترين فوايد و آثار ايمان كه خداوند براى مؤمنان بيان كرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
1- آرامش روحى: “هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم.”(46)
2- روشن بينى وتشخيص حق ازباطل:” يا ايّها الذين آمنوا ان تتقوالله يجعل لكم فرقاناً”.(47)
3- بركات دنيوى:”ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض.”(48)
4- محبوبيت دربين مردم:”انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن وداً.”(49)
5- فلاح و رستگارى اخروى:”يا ايّها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم وانفسكم ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون”(50)
امام مى‏فرمايند:ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست وچه..،نه ايمان يك مسئله‏اى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش، بايد با مجاهدت به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را.خيلى چيزهاست كه انسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طورنيست لكن چون ايمان نيامده است تأثير نمى‏كند مثلاً نوع مردم اين طور هستند كه در يك شب تاريكى اگر يك مرده‏اى در محلى باشد پيش او مى‏ترسند بخوابند و همه عقيده‏شان هم اين است كه مرده هيچ اثرى ندارد هيچ كارى از او نمى‏آيد عقلشان مى‏گويد كه اين مرده است. لكن اين مطلب به قلب نرسيده اين فرق مابين ادراك عقلى و ايمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد آن مسأله عقلى تأثيرش كم است.ايمان عبارت ازاين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراك كرده‏ايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بيايد، اين محتاج به يك مجاهده‏اى است تا به قلب، شما بفهميد.(51)
نكته 10: تعريف دنيا
مقصود از دنيا هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند.(52)
با توجه به كلمات بزرگان دنيا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور كلى اعمال خود را يا براى دنيا انجام مى‏دهد و يا براى آخرت و به عبارت ديگر انسان در قلب خود يا محبت دنيا دارد و يا محبت آخرت. همچنان كه پيغمبر فرمود:”حبّ الدنيا و حب اللّه لا يجتمعان فى قلب ابداً.”(53)
بايد توجه داشت كه دنيا به زمين و آسمان و درخت و خوراك و پوشاك و امثال آن اطلاق نمى شود. اين همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند، يعنى هر چيزى كه انسان مستقلاً به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقه‏اى به آن پيدا كند و اين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد؛ حال اين توجه يا از امور دنيوى است و يا حتى مى‏تواند از امور اخروى باشد كه با اهداف دنيا طلبانه انجام مى‏گيرد. اگر توجه نفس به امور دنيوى رو به فزونى گيرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مى‏شود تا آنجا كه ديگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.
پى‏نوشت‏ها:
1. آداب الصلاة،امام خمينى،ص 220.
2. سوره كهف، آيه 28.
3. همان، آيه 24.
4. سوره حشر،آيه 19.
5. سوره بقره، آيه 152.
6. سوره مجادله، آيه 19.
7. سوره زخرف، آيه 36.
8. سوره طه، آيه 124.
9. همان.
10. سوره جن، آيه 17.
11. سوره ذاريات، آيات 21 و 22.
12. سوره اسراء، آيه 9.
13. پرواز در ملكوت، امام خمينى، ج 1، ص 199.
14. شرح چهل حديث، ص 292 و 293.
15. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خمينى، ص 204.
16. آداب الصلاة، ص 373.
17. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 124.
18. سوره احزاب، آيه 40 و 41.
19. سوره انفال، آيه 45.
20. سوره رعد، آيه 28.
21. سوره آل عمران، آيات 190 و 191.
22. سوره انفال، آيه 2.
23. اصول الستة عشر، عده محدثين، ص 66.
24. كافى، شيخ كلينى، ج 2، ص 501.
25. همان، ص 498.
26. چهل حديث، ص 160.
27. سوره انعام، آيه 102.
28. همان، آيه 18.
29. همان، آيه 59.
30. سوره غافر، آيه 60.
31. پرواز در ملكوت، ج 1، ص‏274.
32. چهل حديث، ص 161.
33. پرواز در ملكوت، ج 1، ص 45.
34. همان.
35. بحارالأنوار، علامه مجلسى، ج 77، ص 40.
36. چهل حديث، ص 12.
37. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص 5.
38. سوره ذاريات، آيه 56.
39. آداب الصلاة، ص 8.
40. چهل حديث، ص 329.
41. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 92.
42. امالى، شيخ طوسى، ص 531، ح 1162.
43. كافى، ج 8، ص 365، ح 556.
44. سوره حجرات، آيه 14.
45. خصال، شيخ صدوق، ص 447، ح 48.
46. سوره فتح، آيه 4.
47. سوره انفال، آيه 29.
48. سوره اعراف، آيه 96.
49. سوره مريم، ص 96.
50. سوره صف، آيات 10 و 11.
51. صحيفه نور، ج 11، ص 81 و 82.
52. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 300.
53. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص 362.

/

سخنان معصومان رشحاتى از كلمات حضرت رضا عليه السلام

سخنان معصومين‏
رشحاتى از كلمات امام على بن موسى الرضا عليه السلام‏
«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.»
(بحارالانوار، ج 71، ص 143)
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.»
(امالى طوسى، ج 1، ص 77)
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِى‏ء.».
(فقه الرضا، ص 6)
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمى‏تواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بنده‏اى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.»
(عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 124)
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.»
(عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 258)
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمى‏شود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.»
(كافى چاپ قديم، ص 442)
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمى‏پرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مى‏گردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.».
(كنزالعمّال، حديث 10681)
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.»
(علل الشرايع، ص 23)
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه»
(بحارالانوار، ج 78، ص 336)
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.

/

دانستنيهايى از قرآن قرآن و راى اكثريت

دانستنيهايى از قرآن‏
قرآن و رأى اكثريت‏
«و إن تطع أكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون»” ( سوره انعام،آيه‏116)
اگر از اكثريتى كه در زمين هستند، پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه سازند زيرا اكثريت مردم پيروى از ظن و گمان مى‏كنند و جز به دروغ سخن نمى گويند.
يكى از مسائلى كه بسيار بحث در باره آن مى‏شود، رأى اكثريت است كه برخى آن را معيار صحت مى‏دانند و برخى ديگر به آن بى تفاوت هستند. و شايد نظام دموكراسى مبتنى بر احترام رأى اكثريت باشد بلكه خود اين مسأله به عنوان قانون تلقى مى‏شود. البته بحث در قانونگذارى و تصويب قوانين وضعى مثل قانون راهنمائى و رانندگى نيست، زيرا اين قوانين قابل تغيير است و همواره متكامل‏تر مى‏شود و هيچگاه نمى تواند قانون ثابت و لا يتغيرى باشد ولى قوانينى كه برگرفته و استنباط شده از قرآن و سنت است قوانينى است الهى كه به عنوان تشريع تلقى مى‏شود و هيچ كس حق تغيير و تبديل در آن را ندارد. اين مطلب را فقط براى تذكر عرض كردم و گرنه بحث ما راجع به نظر اكثريت در تصويب قوانين نيست ولى به طور كلى آيا رأى اكثريت مى‏تواند نظر درست و محكمى باشد يا اينكه نظر دانشمندان هر صنف در كار خود محترم است. قطعا نظر اكثريت در اين موارد ارزشمند نيست زيرا همواره قرآن اكثريت را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و اكثريت را نپذيرفته است.. بلكه در موارد زيادى تأكيد مى‏كند كه اكثر مردم نادان، نا فهم و بى ايمان هستند «أكثرهم لا يشعرون.. أكثرهم لا يعلمون.. و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين» بنا بر اين محك و معيار صحت هرگز نمى تواند نظر اكثريت قرار داد.
اگر امروز با دقت به اوضاع جهان بنگريم مى‏بينيم اكثر جنگ ها و نبردها و كشمكشها و ظلمها نتيجه رأى و نظر اكثريت بوده است بلكه اين اكثريت هستند كه دنيا را پر از فساد و فحشا كرده‏اند به گونه اى كه راه رسيدن به خوشبختى و زندگى بى درد سر را بر همه بسته‏اند. و اين رأى اكثريت است كه امروزه دنيا را به بن بست اقتصادى رسانده و مشكلات غير قابل حلى را بر مشكلات روزمره‏مردم افزوده است. اين رأى اكثريت است كه جهانخواران را به حمله بى كران به مظلومان و محرومان واداشته زيرا آن را راه رسيدن به منافع شخصى خود مى‏پندارند. و اين نظر اكثريت است كه غرب و شرق را عليه يك كشور مظلوم شورانده و به ستيز واداشته كه چرا براى رسيدن به حق ضايع خود در اين جنگل بى رحم، به فكر چاره افتاده و مى‏خواهد بدون وابستگى به ددان و خونخواران به حق مسلم خود چنگ بزند و مانند ديگران به حيات با كرامت و با عزت خود ادامه دهد. از آن گذشته خود شاهديم كه در تمام ادوار تاريخ بيشتر مردم كافر، گمراه و هواپرست بوده‏اند و هميشه حق خواهان اندك و لذا امير المؤمنين عليه‏السلام به ما سفارش مى‏كند كه در راه هدايت و حق از اندك بودن حق خواهان نهراسيد «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله».
در اين آيه شريفه نيز همين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته و علتش هم بيان شده است. مى‏فرمايد: اگر بخواهى گوش به حرف اكثريت مردم بدهى تو را از راه خدا منحرف و دور مى‏سازند زيرا اكثريت مردم خردمند و فهميده نيستند و معمولا پيرو حدس و گمان مى باشند كه اين گمانهاى بى جا منجر به دروغ و فريب مى‏شود. در جاى ديگرى مى‏فرمايد: «إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لا يغنى من الحق شيئا» اينان دنبال گمان و حدس خود مى‏روند و همانا گمانها هرگز نمى تواند راه رسيدن به حق باشد.
البته مفهوم مخالف اين آيه مى‏تواند اين مطلب باشد: أقليت مردم كه دانشمندان و حكيمان هستند بيشتر با دليل و برهان مطالب خود را به كرسى مى‏نشانند و از هواپرستى و گمان پردازى به دورن و لذا سخن آنان بيشتر به واقع و حقيقت نزديك است. و قطعا شرط اول پذيرش سخنان آنان اين است كه با تقوا باشند و مطالب خود را از قرآن و سنت استخراج كرده باشند زيرا مطلبى قابل قبول است كه مهر و امضاى خدا و برگزيدگان خدا برآن خورده باشد و نتيجه هواخواهى و تخمين و گمان نباشد.
در ادامه مطلب مى‏فرمايد: «إنّ ربّك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» و همانا پروردگارت بيش از همه دانا به حال منحرفان و گمراهان است، چنانكه او اعلم به حال هدايت شدگان نيز مى‏باشد. پس بايد پيروى از كسى كرد كه سخن خدا را تكرار مى‏كند زيرا تنها راه رسيدن به حق و حقيقت راه مستقيم الهى است. وانگهى انسان هر چند به بالاترين مقام علمى نائل شود باز هم فكر و ذهنش محدود است و نمى تواند همه جوانب امر را بررسى كند. خداوند مى‏فرمايد : «و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا» جز اندكى از دانش چيزى به شما نرسيده است. و اين خطاب به همه مردم است چه دانشمندان و چه ديگران.بنا براين اگر مى‏بينيم اكثريت آرا محترم شمرده مى‏شود نه از باب اين است كه اكثريت اشتباه نمى كنند بلكه از روى ناچارى است. تازه اگر بپذيريم كه نمايندگان مردم، آنها كه بيشتر مورد تأييد مردم اند حق قانونگذارى دارند، در صورتى قوانين آنان لازم‏الاجرا است كه با فيلتر علما و مراجع، تصحيح و تبيين شود و مخالف حكم شرع نباشد و نمايندگان خود نيز از دانش بيشترى بهره‏مند باشند. و سر انجام اين قوانين وضعى است كه قابل تغيير و تبديل است.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مى‏شود اين است كه نمى توان از راه حدس و گمان به معارف الهى دست يافت بلكه بايد تكيه بر دانش و يقين كرد. و اصلا صريحا خداوند نهى كرده است كه پيروى از مطلبى كنيم كه بدون علم به دست آمده است «و لا تقف ما ليس لك به علم» در خاتمه اميدواريم خداوند ما را به راه حق جويان كه پيوسته اقليت بوده‏اند هدايت كند.

/

امام خمينى و خروش عليه سلطه بيگانه

امام خمينى و خروش عليه سلطه بيگانه‏
به مناسبت سالروز تبعيد امام خمينى(ره) از ايران‏
سيزدهم آبان سال 1343 امام خمينى توسط رژيم ستم شاهى از ايران به تركيه تبعيد شدند.
اجمال ماجرا از اين قرار بود كه امام با اطلاع و شناختى كه از حضور مستشاران نظامى و امنيتى آمريكايى و اسرائيلى و عملكرد زيانبار و توهين‏آميز آنها در كشورمان داشتند پس از تصويب قانون كاپيتولاسيون براى نظاميان آمريكايى در مهرماه 43، تصميم گرفتند تا اين توطئه بزرگ را كه رژيم دست نشانده شاه عليه اسلام و استقلال كشور تدارك ديده بود افشا نمايند.
درست در حاليكه رژيم مى‏كوشيد تا با برگزارى جشن چهارم آبان!(روز تولد شاه) اين فاجعه بزرگ را به دست فراموشى بسپارد امام تاريخ سخنرانى خود را در روز 4 آبان 43 – كه مصادف با ميلاد حضرت فاطمه(ع) بود – اعلام كردند و در همه جا اين خبر منتشر شد.
شاه كه از تصميم امام آگاه شد پيكى را نزد ايشان فرستاد، ولى امام حاضر به پذيرفتن وى نشد و او ناچار با شهيد حاج آقا مصطفى، فرزند بزرگ امام، ملاقات كرد و پيغام شاه را رساند. او از قول شاه، امام را از حمله به آمريكا برحذر داشت و آنرا كارى خطرناك و حتى مهمتر از حمله به شخص اول مملكت (شاه) دانست. امام كوچكترين اعتنايى به اين تهديد ننمود ودر روز مقرر در ساعت هشت و سى دقيقه صبح در حاليكه ناراحت و برافروخته به نظر مى‏رسيدند سخنرانى تاريخى خود را در جمع هزاران نفر از مردم مؤمن و انقلابى و علاقمند به ايشان كه از دور و نزديك گرد آمده بودند ايراد كردند.
در اينجا بخشهايى از اين سخنرانى مهم را از نظر مى‏گذرانيم:
«عزت ما پايكوب شد، عظمت ايران از بين رفت (گريه حضار) عظمت ارتش ايران را پايكوب كردند.
قانونى به مجلس بردند كه در آن، اولاً ما را ملحق كردند به «پيمان وين» و ثانياً الحاق كردند به آن كه تمام مستشاران نظامى آمريكايى، با خانواده هايشان با كارمندان فنى‏شان، با كارمندان ادارى‏شان، با خدمه شان و با هر كس كه به آنها بستگى دارد از هر جنايتى كه در ايران بكند مصون هستند.
اگر يك خادم آمريكايى، يا يك آشپز آمريكايى مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زيرپاى خود منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلو او را بگيرد! دادگاههاى ايران حق محاكمه ندارد! بايد پرونده به آمريكا برود! و در آنجا اربابها! تكليف را معين كنند!
دولت سابق اين طرح را تصويب كرده بود و بكسى نگفت، دولت حاضر اين تصويبنامه را چندى پيش به مجلس سنا برد و با يك قيام و قعود مطلب را تمام كرد و باز نفسشان درنيامد، چند روز پيش اين تصويبنامه را به مجلس شورا بردند، در آنجا صحبتهائى شد، بعضى از وكلا مخالفتهايى كردند، ليكن مطلب را گذراندند، با كمال وقاحت گذراندند دولت با كمال وقاحت از اين امر ننگين طرفدارى كرد، ملت ايران را از سگهاى آمريكايى پست‏تر كردند!
اگر كسى يك سگ آمريكائى را با اتومبيل زير بگيرد، او را بازخواست مى‏كنند. حتى اگر شاه ايران يك سگ آمريكايى را زير بگيرد، مورد بازخواست قرار مى‏گيرد ولى چنانچه يك آشپز آمريكايى شاه ايران را زير بگيرد، بزرگترين مقام را زير بگيرد، كسى حق تعرض ندارد.
آقايان! من اعلام خطر مى‏كنم.
اى ارتش ايران! من اعلام خطر مى‏كنم.
اى سياسيون ايران! من اعلام خطر مى‏كنم.
اى بازرگانان ايران! من اعلام خطر مى‏كنم.
اى علماى ايران! اى مراجع اسلام! من اعلام خطر مى‏كنم.
اى فضلا! اى طلاب! اى حوزه‏هاى علميه! اى نجف! اى قم! اى مشهد! اى تهران! اى شيراز! من اعلام خطر مى‏كنم.
و آن آقايانى كه مى‏گويند بايد خفه شد و دم در نياورد آيا در اين مورد هم مى‏گويند بايد خفه شد؟ در اينجا هم ساكت باشيم و دم در نياوريم؟! ما را بفروشند و ما ساكت باشيم؟ استقلال ما را بفروشند و ما ساكت باشيم؟!
واللّه گناهكار است كسى كه داد نزند، واللّه مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نزند.
اى سران اسلام! بداد اسلام برسيد.
اى علماى نجف! بداد اسلام برسيد.
اى علماى قم! بداد اسلام برسيد. رفت اسلام، اى ملل اسلام! اى سران ملل اسلام! اى رؤساى جمهور ملل اسلامى! اى سلاطين ملل اسلام! بداد ما برسيد، اى شاه ايران! بداد خودت برس!…
امروز تمام گرفتارى ما از آمريكاست، تمام گرفتارى ما از اسرائيل است، اسرائيل هم از آمريكاست، اين وكلا هم از آمريكا هستند، اين وزراء هم از آمريكا هستند همه دست نشانده آمريكا هستند، اگر نيستند چرا در مقابل آن نمى‏ايستند داد بزنند؟!
به حسب نص قانون، طبق اصل دوم متمم قانون اساسى تا مجتهدين در مجلس نظارت نداشته باشند قانون هيچ اعتبارى ندارد از اول مشروطه تا بحال، كدام مجتهد نظارت داشته است؟ اگر پنج نفر مجتهد در اين مجلس بود، حتى اگر يك روحانى در اين مجلس بود تو دهن اينها مى‏زد، نمى‏گذاشت اين كار انجام شود، و مجلس را بهم مى‏زد.
من به آن وكلائى كه بظاهر مخالفت كردند اين اعتراض را دارم كه اگر واقعاً مخالف بوديد، چرا خاك بر سرتان نريختيد؟ چرا بلند نشديد يقه آن مردك را بگيريد؟ آيا معناى مخالفت اينستكه بگوئيد ما مخالفيم و سرجاى خود بنشينيد؟ و آنهمه تملق بگوئيد؟ بايد هياهو كنيد بايد بريزيد وسط مجلس، نگذاريد چنين مجلسى وجود پيدا كند و اين طرح را از مجلس بيرون ببريد، به صرف اينكه من مخالفم كار درست مى‏شود؟ ديديد كه مى‏گذرد.
ما اين قانون را كه باصطلاح خودشان گذرانيده‏اند قانون نمى‏دانيم اينها خائنند، خائن به كشورند.
خداوندا امور مسلمين را اصلاح كن.
خداوندا ديانت مقدسه اسلام را عظمت عنايت فرما.
خداوندا افرادى كه به اين آب و خاك خيانت مى‏كنند، به قرآن خيانت مى‏كنند نابود كن.»
علاوه بر اين سخنرانى، امام اعلاميه‏اى منتشر و خيانت ننگين و اسارتبار دولت و مجلس را پيرامون تصويب لايحه كاپيتولاسيون افشا نمودند امام اين قانون را «سند بردگى ملت ايران» و «اقرار به مستعمره بودن ايران» و «ننگين‏ترين و موهن‏ترين تصويب نامه غلط دولتهاى بى حيثيت» ناميده و نوشتند:
«اكنون من اعلام مى‏كنم كه اين رأى ننگين مجلسين مخالف اسلام و قرآن است و قانونيت ندارد، مخالف رأى ملت مسلمان است. وكلاى مجلسين وكيل ملت نيستند وكلاى سرنيزه هستند، رأى آنها در برابر ملت و اسلام و قرآن هيچ ارزشى ندارد و اگر اجنبى‏ها بخواهند از اين رأى كثيف سوء استفاده كنند تكليف ملت تعيين خواهد شد.دنيا بداند كه هر گرفتارى كه ملت ايران و ملل مسلمين دارند از اجانب است، از آمريكاست، ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمريكا خصوصاً متنفر است…»
امام آمريكا را عامل اصلى همه گرفتارى‏هاى مردم معرفى نمودند: «آمريكاست كه از اسرائيل و هواداران آن پشتيبانى مى‏كند، آمريكاست كه به اسرائيل قدرت مى‏دهد كه اعراب مسلم را آواره كند، آمريكاست كه وكلاء را يا بى واسطه و يا با واسطه بر ملت ايران تحميل مى‏كند، آمريكاست كه اسلام و قرآن مجيد را به حال خود مضر مى‏داند و مى‏خواهد آنها را از جلو خود بردارد، آمريكاست كه روحانيون را خار راه استعمار مى‏داند و بايد آنها را به حبس و زجر و اهانت بكشد، آمريكاست كه به مجلس و دولت ايران فشار وارد مى‏آورد كه چنين تصويبنامه مفتضحى را كه تمام مفاخر اسلامى و ملى را پايمال مى‏كند تصويب و اجرا كنند، آمريكاست كه با ملت اسلام معامله وحشى‏گرى و بدتر از آن مى‏نمايد… امروز اقتصاد ايران بدست آمريكا و اسرائيل است و بازار ايران از دست ايرانى و مسلم خارج شده است و غبار ورشكستگى و فقر به رخسار بازرگان و زارع نشسته است و اصلاحات آقايان بازار سياه براى آمريكا و اسرائيل درست كرده است و كسى نيست كه به داد ملت ايران برسد.»
سپس به مردم توصيه و تأكيد كردند: «….بر ملت ايران است كه اين زنجيرها را پاره كنند، و بر ارتش ايران است كه اجازه ندهند چنين كارهاى ننگينى در ايران واقع شود… اين دولت را ساقط كنند، وكلايى كه به اين امر مفتضح رأى دادند از مجلس بيرون كنند. بر فضلا و مدرسين حوزه‏هاى علميه است كه از علماء اعلام بخواهند كه اين سكوت را بشكنند… بر جوانان دانشگاهى است كه با حرارت با اين طرح مفتضح مخالفت كنند… بر دانشجويان ممالك خارجه است كه در اين امر حياتى كه آبروى مذهب و ملت را در خطر انداخته ساكت ننشينند.»
سخنرانى امام و بدنبال آن اين اعلاميه، در سراسر كشور بازتاب وسيعى داشت. مردم بيش از پيش از رژيم شاه به خاطر بيگانه پرستيش متنفر شده بودند. از اينرو شاه پس از چند روز فكر و تأمّل براى مقابله با افشاگرى امام تصميم نهايى را گرفت. نخست وزير پاسخ كودكانه و مفتضحانه‏اى به سخنان امام داد و 9 روز بعد، يعنى در شب 13 آبان 43 صدها كماندو خانه امام را در قم محاصره كرده و بدور از چشم مردم سراسيمه به منزل امام وارد شدند و ايشان را دستگير نمودند. امام را با عجله به فرودگاه تهران آوردند و با هواپيمايى كه از قبل فراهم شده بود، ايشان را به همراه دو مأمور امنيتى به تبعيدگاهشان تركيه، فرستادند. روز بعد راديو و مطبوعات كشور خبر دستگيرى و تبعيد امام را در يك جمله به اطلاع مردم ايران رساندند: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلايل كافى چون رويه آقاى خمينى و تحريكات مشاراليه برعليه منافع ملت و امنيت و استقلال و تماميت ارضى كشور تشخيص داده شد لذا در تاريخ 13 آبان ماه 1343 از ايران تبعيد گرديد.»
13 آبان 1357 ه.ش‏
اين روز كه مصادف با سالگرد تبعيد امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه به تركيه بود، دانشجويان و دانش‏آموزان اجتماع بسيار بزرگى را در دانشگاه تهران ترتيب دادند تا بيعت خود را با رهبر انقلاب اسلامى در جهت سرنگونى رژيم شاه تجديد نمايند.
در جريان اين اجتماع مأمورين نظامى رژيم پهلوى به جمعيت دهها هزار نفرى دانشجويان و دانش‏آموزان يورش برده و پس از وحشيگرى‏هاى فراوان، تعدادى از دانش‏آموزان و دانشجويان شهيد و صدها نفر مجروح و مصدوم گرديدند.
بخاطر بزرگداشت ياد شهداى اين فاجعه، پس از پيروزى انقلاب اسلامى، 13 آبان به عنوان روز دانش‏آموز نام گذارى شد و هر ساله مراسمى به اين منظور از سوى دانش‏آموزان برگزار مى‏شود.
13 آبان 1358 ه.ش‏
در روز 13 آبان 1358 جاسوسخانه شيطان بزرگ توسط گروهى از دانشجويان مسلمان تسخير گرديد و با اشغال لانه جاسوسى آمريكا بود كه انقلاب دومى جهت مبارزه با استكبار و مزدورانش آغاز شد. يك روز پس از اين واقعه دولت موقت به نخست وزيرى مهدى بازرگان كه نتوانسته بود پاسخگوى انتظارات مردم مسلمان و انقلابى در جهت مبارزه با ظلم و استكبار باشد با استعفاى بازرگان ساقط شد و از طرف امام خمينى اداره امور كشور به شوراى انقلاب واگذار گرديد.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
اسد در اجلاس 4 جانبه دمشق خطاببه ساركوزى: ايران به غرب اعتماد ندارد. (16/6/87)
سيد حسن نصراللّه: در صورت تعرض به سرزمين‏هاى اسلامى، مبارزه با متجاوزان اسرائيلى بر همه مسلمانان واجب است. (19/6/87)
بيانيه مشترك حماس و جهاد اسلامى: هرگونه سازش با اسرائيل بى اعتبار است. (21/6/87)
حماس: نمى‏گذاريم محمود عباس حق آوارگان فلسطينى را ناديده بگيرد. (25/6/87)
با خودرو بمب گذارى شده به سفارت آمريكا در صنعا حمله شد.
نمايندگان مجلس عراق: آمريكا با شكست در امضاى توافقنامه امنيتى مى‏خواهد عراق را نا امن كند.
بشار اسد: سوريه در همه مسائل استراتژيك در كنار ايران خواهد بود. (28/6/87)
نورى مالكى: من توافقنامه امنيتى را امضاء نمى‏كنم. (30/6/87)
جزئيات تازه از انفجار مهيب اسلام آباد فاش شد. قرار بود رئيس جمهور، نخست وزير و فرماندهان ارشد ارتش پاكستان در ضيافت افطار هتل ماريوت شركت كنند ولى چند لحظه قبل از انفجار برنامه عوض شد. (2/7/87)
در آستانه روز جهانى قدس، عمليات شهادت طلبانه در بيت المقدس صورت گرفت. وحشت سراسر اسرائيل را فرا گرفت.
رسانه‏هاى پاكستان، ردپاى سيا و موساد را در انفجار اسلام آباد فاش كردند. (3/7/87)
رهبر برجسته مقاومت فلسطين: انتخاب روز جهانى قدس به تنهايى ملت فلسطين پايان داد.
“مرگ بر اسرائيل” فردا در جهان اسلام طنين انداز مى‏شود. (4/7/87)
هنيه: منتظر نماز رهايى در قدس به امامت آيت اللّه خامنه‏اى هستيم. (6/7/87)
سيد حسن نصراللّه: مقاومت تنها راه آزادى بيت المقدس است. (7/7/87)
صهيونيست‏ها يك چوپان فلسطينى را با 20 گلوله به شهادت رساندند. (8/7/87)
پيشنهاد بحرين براى همكارى با اسرائيل خشم نمايندگان پارلمان را برانگيخت.
آمريكا،عراق را به مصادره نفت و اموال عراق در صورت عدم امضاى پيمان امنيتى تهديد كرد. (13/7/87)
حزب اللّه فلسطين اعلام موجوديت كرد (15/7/87)
اخبار داخلى
رئيس جمهور در برابر تحريم‏ها مقابله به مثل مى‏كنيم.
مهدى كروبى: اصلاح طلبان مى‏خواهند بازى 4 سال قبل را بر سر من درآورند. (16/6/87)
مذاكرات رؤساى جمهور ايران در چين در حاشيه بازى‏هاى پارالمپيك انجام شد.
پرز: برنامه هسته‏اى ايران راه حل نظامى ندارد.
سران كشورهاى عضو پيمان امنيت جمعى در نشست مسكو بر حق هسته‏اى ايران تأكيد كردند. (17/6/87)
كرباسچى: آزموده را آزمودن خطاست. كروبى نامزد ماست. اگر خاتمى و كروبى با هم در انتخابات شركت كنند قطعاً از كروبى حمايت مى‏كنم.
لاريجانى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بدون نظر مجلس قابل اجرا نيست. (18/6/87)
رهبر انقلاب در جمع رؤساى سه قوه، مسؤولان و مديران نظام: ما آمده‏ايم فرعونيت را براندازيم.
كليات لايحه حمايت خانواده در مجلس به تصويب رسيد. (20/6/87)
رئيس جمهور در جمع اعضاى كارگروه طرح تحوّل اقتصادى: 70 درصد يارانه‏ها را اقشار مرفه مصرف مى‏كنند. (23/6/87)
سفره افطار امام رضا عليه السلام در انتظار ميهمانان خدا است. (24/6/87)
كردان وزير كشور: قرارداد كرسنت قطعاً به نفع ايران نيست.
با ابلاغ دولت پرداخت وام مسكن 30 ميليون تومانى آغاز شد. (25/6/87)
رزمايش بزرگ پدافند هوايى در 30 استان كشور از ديروز آغاز شد.
تيم واليبال نشسته ايران قهرمان پارالمپيك شد. (26/6/87)
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از شاعران: با زبان هنر مى‏توان اخلاق ملى را گسترش داد.
يك فوريت طرح اصلاح قانون انتخابات رياست جمهورى تصويب شد.
سردار صفوى: مسؤوليت دفاع از خليج فارس به سپاه پاسداران واگذار شد. (27/6/87)
رهبر انقلاب در خطبه‏هاى نماز جمعه: حرف غلط دوستى با مردم اسرائيل را دنبال نكنيد. ملت ايران با يهوديان،مسيحيان و اصحاب اديان هيچ مشكلى ندارد.اما اينكه گفته شده ما با مردم اسرائيل مانند بقيّه مردم جهان دوست هستيم حرف غلطى است. چرا كه در غصب زمين و اموال و موجودى ملت فلسطين شريك و عامل دست مقامات صهيونيست و غاصبان فلسطين هستند و اين موضع مستحكم، موضع رسمى نظام نيز به شمار مى‏رود.
مظاهرى رئيس كل بانك مركزى: تغيير واحد پولى كشور نيازمند تصويب مجلس است. (30/6/87)
بيش از 160 نماينده مجلس با امضاء طومارى خطاب به رئيس جمهور از برپايى شانزدهمين نمايشگاه بين المللى قرآن كريم توسط وزير ارشاد تقدير و تشكر كردند. (31/6/87)
توانمندى‏هاى نظامى ايران در هفته دفاع مقدس به نمايش درآمد.
سلطانيه در آغاز نشست شوراى حكام در وين: آمريكا آژانس را از كار انداخته است.
رئيس جمهور امروز در سازمان ملل سخنرانى مى‏كند.
مظاهرى (رئيس كل بانك مركزى) هم رفتنى شد. عزل‏هاى شبانه دولت نهم ادامه دارد. (2/7/87)
احمدى‏نژاد در ديدار با دبير كل سازمان ملل: تكيه آژانس به ادعاهاى آمريكا غير قانونى است.
طى حكمى از سوى رئيس جمهور، محمود بهمنى رئيس كل بانك مركزى شد.
در نيويورك، ابراز علاقه احمدى نژاد به برقرارى روابط با آمريكا بر اساس عدالت و احترام اعلام شد. (3/7/87)
رئيس جمهور در سازمان ملل اعلام كرد: شوراى امنيت حامى صهونيست‏هاى آدمكش است.
دكتر بهمنى: تسهيلات بانكى را از اول آبان پرداخت مى‏كنيم. (4/7/87)
رهبر انقلاب: پيشرفت علمى به توليد بومى، خودباورى و حركت جهادى نياز دارد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در مراسم نماز جمعه و روز جهانى قدس: فلسطين همچنان محورى‏ترين مسأله دنيا و جهان اسلام است.
لاريجانى رئيس مجلس: موضوع هسته‏اى ايران با سخنرانى و گفتگوى تريبونى حل نمى‏شود. حل و فصل موضوع هسته ايران به كار فنى و حرفه‏اى پشت صحنه نياز دارد. (6/7/87)
دبير شوراى عالى امنيت ملى: اختلاف 1 + 5 جدى است. تحريم تازه‏اى در كار نيست.
بازديد 2 ساعته رهبر انقلاب از نمايشگاه قرآن صورت گرفت.
مهدى كروبى: برنامه‏هاى انتخاباتى‏ام را به زودى اعلام مى‏كنم. (7/7/87)
رهبر انقلاب: تشكيل گروه‏هاى كارى براى تبيين انديشه امام(ره) ضرورى است. (8/7/87)
رهبر معظم انقلاب در خطبه‏هاى نماز عيد فطر: نسل كنونى فلسطين، شكست قطعى اسرائيل را خواهد ديد.
وزير نفت: با متخلفان قرارداد كرسنت برخورد مى‏شود. (13/7/87)
پاسخ ايران به قطعنامه 1835 و شوراى روابط خارجى آمريكا، متكى: تا خودكفايى كامل به فعاليت هسته‏اى ادامه مى‏دهيم. (14/7/87)
رهبر معظم انقلاب از دكتر حبيبى عيادت كردند.
سال تحصيلى در حوزه‏هاى علميه آغاز شد.
اصولگرايان مجلس امروز در مورد بركنارى كردان تصميم‏گيرى مى‏كنند. (15/7/87)
اخبار خارجى
جانشين مشرف امروز در پارلمان پاكستان مشخص مى‏شود. (16/6/87)
آصف على زردارى (همسر بى نظير بوتو) رئيس جمهور پاكستان شد. (17/6/87)
سقوط صخره‏ها در مصر يك شهر را ويران كرد. (18/6/87)
حداكثر تا 5 ماه آينده 8000 تفنگدار آمريكايى از عراق به افغانستان مى‏رود. (19/6/87)
رئيس جمهور روسيه: غرب بداند استقلال اوستيا و آبخازيا برگشت‏ناپذير است. (20/6/87)
مردم خاورميانه:11 سپتامبر، كار سيا و موساد بود.
نخستين پرتو پروتونى در تونل شتابگر عظيم”سرن” شليك شد. قدرتمندترين شتاب دهنده ذرّات جهان كه با هدف كشف اسرار كائنات طراحى شده، روز چهارشنبه (ديروز) با گسيل نخستين پرتو پروتونى در تونل عظيم LHC راه اندازى شد. (21/6/87)
همكارى عربستان با سيا و موساد عليه مسكو با ديدار محرمانه شاهزاده سعودى با مرد شماره 2 القاعده افشاء شد.
معاون مك كين: وقوع جنگ ميان آمريكا و روسيه دور از انتظار نيست. (23/6/87)
اولمرت: رؤياى اسرائيل بزرگ پايان يافته است. (26/6/87)
دولت نارنجى در اوكراين سقوط كرد. (27/6/87)
وزراى خارجه و دفاع آمريكا، روسيه را تهديد نظامى كردند. (30/6/87)
رئيس جمهور روسيه: تسليم فشارهاى غرب نمى‏شويم.
بحران گرجستان 1 + 5 را به بن بست كشاند.
كره شمالى فعاليت‏هاى هسته‏اى خود را از سر گرفت. (31/6/87)
با لغو نشست 1 + 5 درباره ايران، روسيه: مگر جايى آتش گرفته كه تشكيل جلسه بدهيم. (4/7/87)
تظاهرات ضد دولتى سراسر ايتاليا را فرا گرفت. (8/7/87)

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
حماسه محمد رضا
در عمليات انهدام كارخانه پتروشيمى عراق – كه اواخر بهمن 64 رخ داد – محمد رضا ارند با كوله‏اى پر از گلوله‏هاى آرپى جى به سوى دشمن دويد و شروع به شليك كرد. آتش حساب شده كه هر لحظه جايش را عوض مى‏كرد، سنگرها و تانك‏هاى دشمن را از هم پراكنده كرد. محمد رضا يك تنه آتشى افروخت كه عراقى‏ها فكر كردند با گروهى از آرپى جى زن‏ها روبه رو شده‏اند. وقتى او آخرين گلوله را رها كرد، تانك‏هاى صدام در حال فرار بودند. محمد رضا ضامن نارنجكى را كشيد و دوان دوان به سوى نزديك‏ترين تانك دشمن تاخت و لحظه‏اى بعد او همراه تانك در انفجارى هراس‏انگيز از نظر ناپديد شد. بعد از فرو نشستن غبار حادثه، پيكر مطهرش صد پاره شد.(1)
فقط براى خدا
سرتيپ پاسدار حبيب اللّه شمايلى به سال 1332 در بهبهان به دنيا آمد و در سال 67 در پى شليك توپ يا خمپاره بعثيان كافر به كروبيان پيوست و شاهد شهادت را در آغوش كشيد.
روزى به او گفتم: چرا تلويزيون يك بار هم شما را نشان نمى‏دهد؟
گفت: ما براى مطرح شدن خود به جبهه نمى‏رويم. رفتن ما فقط براى خداست…
گفتم: دوست دارم وقتى كه دلم برايت تنگ شد، ببينمت.
گفت: وقتى مى‏آيند با ما مصاحبه كنند، خود را از دوربين فيلم بردارى پنهان مى‏كنيم و نمى‏خواهيم كه مطرح باشيم.(2)
ياد داشت سبز شهيد
شهيد مرتضى صنعتى اسفيوخى در جايى از دفتر خاطرات خود نوشت:
در پست امداد در تيپ امام جواد(ع)، نزديك شمال پنجوين مستقر بوديم، ساعت 9 شب حمله دشمن آغاز شد. يكى، دو ساعت بعد، مجروحان را از خط – كه تا محل ما 4 ساعت فاصله داشت – آوردند. هيچ يك از برادران زخمى ناله نمى‏كرد. همه يا مهدى و يا اللّه مى‏گفتند. پيرمردى در وسط سنگر ايستاده بود او يك مجروح را كه از پشت تير خورده بود – به دوش داشت. مجروح به طور مدام مى‏گفت: جانم فداى رهبر.
به پيرمرد گفتم: پدرجان، مجروح را روى زمين بگذار.
گفت: تا زمانى كه پانسمان نشود، او را روى پشت خود نگاه مى‏دارم.
او آن قدر منتظر ماند تا ما به مجروح رسيدگى كرديم.
اواسط صبح برادران اطلاعات به خط رفتند و مجروحى را كه دستش قطع شده بود، آوردند، مجروح مى‏گفت: حدود سه كيلومتر زير آتش دشمن سينه خيز آمده‏ام…(3)
كاخ فرمانده لشكر 31
شهيد يوسف ولى نژاد – فرمانده عمليات سپاه اشنويه – قبل از شهادت گفت: يكى از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش به شهادت رسيد، تعريف كرد: در خواب ديدم در بهشت يك كاخ رفيع و سفيد رنگ مى‏سازند؛ مجلل و با صفا. پرسيدم: اين را براى كى داريد آماده مى‏كنيد؟ گفتند: به تازگى قرار است يكى بياد به بهشت اين كاخ را براى او مى‏سازيم.
پرسيدم: اون شخص كى است؟
مى‏گويند: قرار است مهدى باكرى به اين زودى‏ها بياد اينجا. ما اين را براى آمدنش آماده مى‏كنيم…(4)
ديوانه خدا
احمد چهارمحالى در خيبر از ناحيه پا با تركش مجروح شد و دو انگشت خود را تقديم حضرت حق كرد. آخرين بار كه او را ديدم، با اخلاص حيرت انگيزى گفت: برادر جان، اين بار كه مى‏روم، شهيد مى‏شوم، اين وداع آخر است. خواهش مى‏كنم مرا حلال كن.(5)
چند روز بعد در كربلاى پنج با تركش خمپاره دريچه‏اى به خورشيد گشود و كربلايى شد.
عشق به اللّه را در وصيت نامه احمد بايد جستجو كرد:
خداوندا، دوست دارم گل وجودم را پر پركنى تا مزه شيرينى آغوشت را لمس كنم. و آمدنم به سوى تو آسان شود. خدايا، عاشقم، عاشق تو، ديوانه‏ام، ديوانه تو. حدايا، خود به سوى نور هدايتم كن.(6)
تو كه آن بالا نشستى‏
در عمليات خيبر، آتش دشمن بى سابقه بود. عراق هرچه در توان داشت، به كار گرفته بود تا جزيره‏ها را پس بگيرد. خبرگزاريها گفتند كه عراق يك ميليون و خرده‏اى بمب در منطقه خيبر ريخت به طورى كه هيچ موجود زنده‏اى باقى نماند. در يكى از پاتك‏هاى دشمن، پاى آقا مهدى تركش خورد، از آن تركش‏هاى درشت كه هر كس را زمينگير مى‏كند. ولى آقا مهدى چون وضع را بحرانى ديد صلاح نمى‏دانست بچه‏ها را تنها بگذارد، خصوصاً با توجه به فشار غير قابل تحمّلى كه روى آنها وارد مى‏شد، سوار موتورش شد و بعد از يك ساعت برگشت. نمى‏دانستيم براى چه كارى عقب رفته بود. بعداً فهميديم رفته بود زخمش را باند پيچى كند و شلوار خونيش را عوض نمايد.(7)
با قرآن تا واپسين لحظات‏
در روايت برادر زارعى آمده است: شب اول عمليات (كربلاى 8) من بى سيم چى فرمانده گردان بودم. ساعت حدود 2 و 15 دقيقه بود كه عمليات شروع شد. بچه‏ها با ذكر اللّه اكبر به خط زدند…در حال تماس با نيروها و گردآنهادر خط بوديم كه زمزمه ملايم قرآن توجهم را جلب كرد. سرم را برگرداندم. ديدم برادر مجروحى در چند قدمى ما زير نور منورهاى دشمن قرآن مى‏خواند. چيزى نگذشت كه ديگر صداى او را نشنيدم. نزديكش رفتم در حالى كه به شنى تانك تكيه كرده و قرآن در دستش بود، به مقصد و مقصود خود رسيده بود.(8)
زيبايى شهادت‏
طلبه مجاهد على اكبر لاهيجانى در 26 اسفند سال 59 با گروهى از جان گذشتگان بسيج به قلب دشمن حمله برد و در جدالى بنيان كن به شهادت رسيد. او در بخشى از وصيتنامه خويش گويد: «احساس مى‏كنم در اين سرزمين(خوزستان) مانند جنگهاى بدر و خندق در كنار پيامبرم و هر لحظه جلوى چشمانم امام زمان(عج) را مى‏بينم. چقدر شهادت در راه خدا زيباست.(9)
فرار عراقيها با يك كلوخ‏
در خاطره برادر شيشه گر مى‏خوانيم: در مرحله دوم عمليات خيبر در منطقه طلائيه قرار شد واحد تخريب، معبر روى دژ را باز كند…باز كردن معبر در آن شب بسيار حساس بود. آنقدر به عراقيها نزديك شده بوديم كه صداى آنها را مى‏شنيديم. برادر فرهادى (مسؤول معبر) در حال باز كردن معبر به عراقيها مى‏رسد و چون اسلحه همراهش نبوده، يك كلوخ به طرف عراقيها پرتاپ مى‏كند و آنها به خيال اينكه نارنجك است، پا به فرار مى‏گذارند. سپس نيروهاى گردان به طرف دشمن حمله مى‏كنند و خط را مى‏شكنند.(10)
وفادار تا پاى جان‏
در روايت برادر يداللّه جعفرى آمده است: سال 64 از طرف پشتيبانى جنگ و جهاد سازندگى كرمانشاه رفتيم فاو. من راننده آمبولانس بودم. پيغام دادند كه يك نفر از برادران (از رانندگان بولدوزر) در خط زخمى شده. رفتيم او را بياوريم از ناحيه ران صدمه ديده بود. قسم خورد كه تا خاكريز را تمام نكنم عقب نمى‏آيم. بولدوزر در تيررس دشمن بود و دوباره تير خورد. اين بار هم آمديم و هرچه اصرار كرديم، سر زير بار نبرد، براى بار سوم تير خورد: ديگر براى مداوا دير شده بود ولى او به قول خودش عمل كرد و خاكريز را به پايان رساند.(11)
سرانجام آن بسيجى تخريب‏چى‏
يكى بسيجى تخريب چى در عمليات والفجر يك در فكه، براى آن كه عمليات لو نرود و دشمن از وجود نيروهاى اسلام با خبر نگردد، خود را به روى مين منورى كه كنار سپاه اسلام مشتعل شده بود، انداخت، خود سوخت و دم بر نياورد، وقتى گروه تفحص با پيكر مطهر وى مواجه شدند، جر مشتى استخوان سوخته چيزى از او پيدا نكردند.(12)
پى‏نوشت‏ها:
1. ر.ك: شميم معطر دوست، ص 5 و 6.
2. راوى: مادر شهيد، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 17 – 15 و 43.
3. دست‏هاى آسمانى، ص 141 – 140.
4. راوى: سردار مصطفى ايزدى، ر.ك: خداحافظ سردار، ص 18 و 19.
5. در تاريخ 3/11/65 احمد در 20/1/45 پا به خاك نهاد.
6. راوى: برادر شهيد، ر.ك: آينه‏هاى بى غبار، ص 28 و 29 (حبيب پور، قيام، قم، اول: 83).
7. ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 78 و 81 و 82.
8. فرهنگ جبهه (مشاهدات)، ج 7، ص 130.
9. ر.ك: شهداى روحانيت در جبهه، ج 2، ص 127 – 125.
10. معبر، ص 84.
11. فرهنگ جبهه، شاهدات،ج 3، ص 82.
12. ر.ك: كيهان، سه شنبه 13 بهمن 83، ص 9.
شجاعت آن پيرمرد
هنگامى كه در اسارت بوديم، روزى خبرنگارى از بغداد براى مصاحبه با اسرا به اردوگاه ما، كنار آسايش‏گاه آمده بود. خبرنگار هدفش تخريب روحيه رزمندگان اسلام بود. مى‏خواست جواب‏هايى از رزمندگان اسير دريافت كند كه عليه جمهورى اسلامى ايران باشد. از جمله افرادى كه براى مصاحبه برده شدند، پيرمردى به نام حاج يحيى بود. او كه هيكلى قوى داشت، بسيار معتقد و در مسايل شرعى، فردى آگاه و دانا بود. فرمانده اردوگاه – سرگرد محمودى – بعد از اين كه حاج يحيى را در حضور جمع، مورد آزار قرار داد و به او ناسزا گفت، اظهار داشت: اى پيرمرد، تو مقلّد چه كسى هستى؟ حاج يحيى با كمال شهامت و صدايى رسا گفت: من مقلّد آيت اللّه خمينى هستم! اين پاسخ، سرگرد محمودى را ديوانه و اسرا را دلشاد كرد. بلافاصله افسر عراقى با چوب دستى خود محكم به صورت حاج يحيى زد كه باعث شد چند دندان پيرمرد شكسته شود. سپس دستور داد او را به حمام ببرند و زير دوش، ضربه‏هاى كابل به بدنش فرود آورند. آن گاه او را به سلولى بسيار كوچك انداختند و تا چند روز از آب و غذا محروم ساختند.(13)
حماسه دختر هويزاوى و سرباز شيعه‏
در سوم مهر 59، نيروهاى عراقى، روستاهاى اطراف هويزه را اشغال كردند. آنها پس از استقرار در مناطق روستايى و به اسارت درآوردن جمع زيادى از مردم، عدّه‏اى را براى بازجويى نزد فرمانده خود كه يك ستوان به نام “عطوان” بود، بردند. از جمله افراد دستگير شده، دختر جوانى همراه مادرش بود. بعد از نيم ساعت بازجويى، ناگهان مشاهده شد كه دختر جوان از سنگر فرمانده خارج شد و در حالى كه دستهايش خونى بود، پا به فرار نهاد. در پى او چند سرباز عراقى دويدند و او را مجدداً بازداشت كردند. ترس و اضطراب دختر را فراگرفته بود. وقتى عراقى‏ها به مقر فرمانده خود رفتند، متوجه شدند او كشته و سرش بريده شده است. مشخص شد كه عطوان در حين بازجويى با او درگير شده بود و دختر شجاع هويزه‏اى در فرصت مناسب، سرنيزه‏اى را كه كنارش بوده، به قلب آن فرمانده فرو كرده بود و سپس سرش را از بدنش جدا ساخته بود. قتل افسر عراقى موجى از وحشت در ميان دشمن افكند. بلافاصله نيروهاى اطلاعاتى دشمن به مقر فرمانده تيپ، سرهنگ احمد رفته، گزارش قتل عطوان را به او ابلاغ كردند. سرهنگ احمد دستور داد همه اسرا و كشاورزان را در يك ميدان گرد آوردند. سپس دستور داد روى آن دختر بنزين ريخته، بدنش را به آتش بكشند. در پى آن يك سرباز عراقى كه شيعه مذهب بود، ناگهان به سوى سربازانى كه دختر هويزاوى را به آتش كشيده بودند، رگبار بست و آن گاه داخل سنگر سرهنگ احمد رفته، او و دو تن از نيروهاى اطلاعاتى عراق را هدف گلوله قرار داد. باز به سوى ديگر سربازان دشمن حمله ور گرديد. چون مقاوتى از سوى ديگر افراد نديد، به سوى جبهه ايران گريخت.(14)
حماسه رسولى
وقتى عراقى‏ها، سنگر به سنگر شهرك الصخره در منطقه هويزه را مى‏كوبيدند و جلو مى‏آمدند. شهيد رسولى تعدادى نارنجك به خود بست و منتظر سربازان دشمن شد. هنگامى كه هشت تن از مزدوران دشمن به او نزديك شدند، خود را ميان آنها انداخت و با انفجار نارنجك‏ها همه را به هوا پرتاب كرد و خود نيز به فيض عظيم شهادت نايل گرديد. او نوزده ساله و اهل آبادان بود.(15)
حماسه افسر زابلى‏
هنگامى كه عراقى‏ها براى گرفتن بستان، آن جا را با توپخانه سنگين مورد آتش گسترده خود قرار دادند، گروهبان محمدى رئيس پاسگاه سابله و معاونش، حيدرى به روستاى ما – كه در شرق بستان قرار داشت – آمدند. آنها نيروى كافى نداشتند تا بتوانند با هجوم گسترده دشمن مقابله كنند. پاسگاه سابله تعداد اندكى نيروى مردمى داشت كه براى حفاظت بود و نه رزم و نبرد. اما ديرى نگذشت كه يك افسر بلند قامت زابلى با تنفگ 106 نزد ما آمد. از من پرسيد: عراقى‏ها كجا هستند؟ گفتم: آن سوى رودخانه و در حال زدن پل براى عبور مى‏باشند. از او پرسيدم: چه گونه به مصاف با دشمن مى‏رود؟ اجازه دهد مردم به ياريش بشتابند. شجاعت و قدرت آن افسر زابلى در حركات و گفتارش نمايان بود و اراده‏اى پولادين داشت. گفت: با تفنگ 106 مى‏جنگيم. شما اسلحه سنگين نداريد. وقتى آنجا بياييد؟ كشته مى‏شويد. بگذاريد من آنجا بروم و با گلوله‏هايم تانك هايشان را منفجر سازم.
من فرزندم محمد را همراهش فرستادم در كنار سد ساحلى رودخانه به ارزيابى تانك‏هاى دشمن پرداخت. قبل از آن كه برود، به او گفتم: آيا نيروهايى كه در مقابل خود قرا دارد را مى‏بينى؟ آيا بهتر نيست از جنگ با اين همه تانك دست بردارى و خودت را به كشتن ندهى؟ گفت: من براى شهادت آمده‏ام. تسليم در برابر دشمن، مرگبارتر از خود مرگ است.
در سالت 15:11 دقيقه روز سوم مهرماه رزم آسمانى اين افسر رشيد با تانك‏هاى تيپ ابن الوليد عراق آغاز شد. حدود سه تانك يا بيشتر منفجر كرد. فرمانده تانك عراقى به فرمانده تيپ گزارش داد كه از سوى روستا به طرف ما شليك مى‏شود و تلفاتى متحمّل شده‏ايم. فرمانده تيپ گفت: از سه نوع امكانات خود استفاده كنيد و محل شليك را به آتش بكشيد. افسر زابلى بعد از تيراندازى، تغيير محل مى‏داد تا مورد شناسايى واقع نشود. گويى او يك لشكر مجهز بود. جنگ نابرابر افسر زابلى با تيپ اين الوليد 45 دقيقه طول كشيد تا اين كه در ساعت 12 ظهر موشكى به سوى جيپ او شليك شد و آن دلاور مرد به سوى آسمانها بال گشود.(16)
خلوص سادات‏
چون منطقه عملياتى والفجر 4 كوهستانى بود، به نيروى جوان نياز داشتيم براى همين افراد سيگارى و پير را از نيروهاى ديگر متمايز ساختيم. همين كار باعث رنجش بعضى از افراد شد. يكى از آنها پيرمردى به نام «سادات بزگوشى» بود. او روزى پيش من آمد و با حالتى افسرده و گريان گفت: من چهل سال است كه سيگار مى‏كشم و 60 سال از عمرم سپرى شده است. با خدا و امام حسين(ع) پيمان شهادت بسته‏ام و براى رسيدن به هدفم در مقابل شما هم مى‏ايستم.
خانواده و مشكلات زندگى نتوانسته مرا از هدف خود باز دارد. حالا شما به بهانه سيگارى بودن مى‏خواهيد جلوى مرا بگيريد!
اين پيرمرد از رزمندگان مخلص و از عشاير با صفا بود. از درآمد چند رأس گوسفندى كه داشت، براى رزمندگان، برنج، خرما و روغن تهيه مى‏كرد.
وقتى پيرمرد، آن جملات را گفت: نتوانستم با احساسات پاك و شهادت طلبانه‏اش مقابله كنم. او را در عمليات شركت دادم و در همان عمليات به لقاء اللّه رسيد.(17)
18. راوى: رافعى، ر.ك: رنج و تبسم، ص 84 – 82 (رحمانيان، پيام آزادگان، تهران، اول: 86).
19. ر.ك: هويزه و هشت سال دفاع مقدّس، ص 166 و 167.
20. راوى: جلال جابرى، .ر.ك: تاريخ هويزه، ص 366.
21. راوى: محسن بن شايع، ر.ك: شدت آزادگان، ص 231 و 232.
22. راوى: برادر جواد صبور، ر.ك: اذان نابهنگام، ص 81 و 82 (وطن دوست كردگارى، اردبيل، اول: 86.)

/

غروب سپيده گشا تاثير شهادت حاج آقا مصطفى خمينى در گسترش

غروب سپيده گشا
(تأثير شهادت حاج آقا مصطفى خمينى در گسترش نهضت اسلامى ايران)
غلامرضا گلى زواره‏
افول يك ستاره‏
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست‏
جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است‏
در سال 1356ش به دليل افزايش استبداد و گسترش اختناق در ايران، نارضايتى‏ها و اعتراضات مردمى و مخالفت‏هاى گروهها و جمعيت‏ها با دستگاه ستم فزونى گرفت، از سوى ديگر بيمارى سرطان خون شاه شدت گرفته و چون احتمال داده مى‏شد به هلاكت برسد تمهيداتى مقدماتى به عمل آمده بود كه تا زمان به قدرت رسيدن فرزندش رضا پهلوى، همسرش فرح ديبا نايب السلطنه گردد، رئيس جمهور آمريكا، جيمى كارتر، در ژانويه سال‏1977 ميلادى (دى 1356ش) به طور ضمنى گفت: كشورهايى كه در آن‏ها اساساً حقوق بشر ناديده گرفته شود ممكن است از كمك‏هاى اقتصادى و تسليحاتى آمريكا محروم گردند. اين مسائل موجب گشت كه شاه تصميم گرفت از روش ديكتاتورى قبلى دست بردارد و اصلاحاتى در نظام قضايى، اجرايى و ادارى انجام داد و به دليل فشار افكار عمومى خصوص سازمان عفو بين‏الملل و كميسيون بين‏المللى قضات از شكنجه‏هاى شديد مخالفين كاست.
روشنفكران و مبارزين سياسى به ارسال و تكثير نامه‏هاى اعتراض‏آميزى پرداختند كه تا آن زمان امكان چاپ آن‏ها وجود نداشت، مقارن اين انتقادها و افشاگرى‏ها و نيز افزايش فشارهاى بين المللى نظير انجمن حقوقدانان و نيز گروههاى چريكى و مذهبى، مسايل و مشكلات اقتصادى و اجتماعى روز به روز حادتر مى‏گرديد، شاه در برابر اين واقعيت‏ها و جهت ارضاى افكار عمومى ژست‏هايى گرفت، در فروردين 1356 براى نخستين بار درهاى دادگاهى كه براى بررسى فعاليت‏هاى ضد رژيم تشكيل گرديده بود، به روى عموم باز شد، به سازمان صليب سرخ بين المللى اجازه دادند كه از برخى زندان‏هاى ايران بازديد كنند، شكنجه افراد تا حدود قابل توجهى كاهش يافت، قوانين جديدى كه وضع دادگاههاى نظامى را كه زندانيان سياسى را محاكمه مى‏كردند تا حدّى بهبود مى‏بخشيد اعلام گرديد، آثار دكتر على شريعتى كه اخيراً از ممنوعيّت و سانسور آزاد گرديده بود، اكنون در مقياس وسيعى به فروش مى‏رفت. در تير 1356 امير عباس هويدا از سمت نخست وزيرى عزل گرديد و جمشيد آموزگار به جاى او روى كار آمد.(1)
با وجود اين وضع و بهبود يافتن اوضاع سياسى، رژيم شاه به ضديت با ارزش‏هاى اسلامى و شعائر شيعه و علماى اسلامى ادامه داد و به شدت نگران آن بود كه نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در اين شرايط چون رودخانه‏اى خروشان گسترش يابد و سيلاب‏هاى ناشى از اعتراض‏هاى مردمى و نيروهاى انقلابى با هدايت و نظارت امام خمينى بساط او را درهم بريزد، از اين جهت تصميم گرفت جنايت ديگرى را بر كارنامه سياه خود اضافه كند، از اين روى عوامل ساواك براى ضربه زدن به نيروى محركه انقلاب اسلامى در صدد به اجرا درآوردن نقشه‏اى مرموز و مشكوك برآمدند.
آنان به خوبى مى‏دانستند حاج سيد مصطفى خمينى در سفر و حضر همراه پدر و بازوى تواناى وى و برنامه ريز فعاليت‏هاى انقلابى نيروهاى پيرو امام بود و اگر چنين شخصيت علمى، تأثيرگذار، مقاوم، قاطع و سازش‏ناپذير را از ميان بردارند به تصور باطل خويش به اهداف ذيل دست مى‏يابند:
1- با از بين رفتن سيد مصطفى ضربه روانى شديد به پدرش وارد مى‏شود و در نتيجه از مشى قبلى و تقويت و تحريض مبارزان دست بر مى‏دارد.
2- پيشگيرى از خطرهاى بعدى كه امكان دارد اين دانشمند سياستمدار جوان براى رژيم پديد آورد.
3- جلوگيرى از سياسى شدن حوزه نجف كه با اقدامات حاج آقا مصطفى به كانونى براى مخالفت جدّى عليه رژيم پهلوى تبديل شده بود.
4- ايجاد هراس در ميان مخالفان و مبارزان و اين كه از بيم كشته شدن به مخالفت‏هاى خود با نظام استبدادى پايان دهند يا حداقل كوشش‏هاى سياسى خود را تقليل دهند.(2)
در صورتى كه نه تنها اين حركت عوامل ساواك بر پيكر انقلاب و قاطعيت امام ضربه و خللى وارد نكرد بلكه باعث سرعت بخشيدن و گسترش نهضت اسلامى شد و زمينه‏هاى فتح و ظفر را فراهم آورد بنابراين با شدت گرفتن فعاليت‏هاى سياسى و مبارزاتى و تلاش‏هاى علمى و فرهنگى حاج آقا مصطفى رژيم پهلوى تشخيص داد وجود اين شخصيت در خارج از كشور و در كنار امام خمينى مانع برنامه‏هاى فاسد و ضد اسلامى اوست، به همين سبب كوشيد او را از ميان بردارد. دليل اين مدعا اظهاراتى است كه در زمان به هلاكت رسيدن تيمور بختيار در عراق از سوى مقامات ايران مطرح شد و طى آن راديو تهران اعلام كرد: دو نفر ايرانى به ايران اسلحه وارد مى‏كنند كه يكى از آنان سيد مصطفى خمينى است. از همين گفته روشن مى‏شود كه نظام استبدادى حاكم بر كشور ايران وجود ايشان را بزرگترين قدرت مخالف در بيرون از مرزهاى سياسى مى‏دانسته است.
پس از آن رژيم برنامه ترور اين عزيز را در دستور كار خود قرار داد. حتى گروهى از نيروهاى زبده و ورزيده امنيتى ساواك به بغداد اعزام شدند و مأموريت يافتند تا با حمايت و تحت پوشش سياسى سفارت ايران در بغداد دست به عمليات تروريستى بزنند و همچنين چند شخصيت مستقر در نجف اشرف جزو فهرست آنان بود، از آن كسان يكى هم شهيد سيد مصطفى خمينى بود كه البته دشمنان موفق نشدند نقشه خويش را عملى كنند و اين گروه از هم پاشيد.
شهيد سيد مصطفى خمينى چند ماهى قبل از شهادتش نقل كرده است: به يك شب وقتى از حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين باز مى‏گشتم در طول مسير به عيادت يكى از علماى نجف رفتم، در آن جا نشسته بودم كه درب به صدا درآمد، پسر آن عالم خبر داد دو نفر آمده‏اند و با شما كار دارند، گفتم بگو بيايند بالا يكى جوان و ديگرى مسن بود، آن جوان سؤالاتى كرد و اخبارى از داخل ايران داد، از جمله اين كه دولت ايران تشخيص داده است كه شما از سرسخت‏ترين مخالفان رژيم ايران در خارج كشوريد لذا گروهى تشكيل داده‏اند شما را در نجف ترور كنند. علاوه بر اين موارد عينى ديگرى در آن مقطع روشن مى‏كند كه مرگ حاج‏آقا مصطفى طبيعى نبوده و رژيم منفور ستم شاهى آن را طرح ريزى كرده بود.(3)
گويا يكى از اهل كشف و شهود هم اين ضايعه را پيش بينى كرده بود حجةالاسلام و المسلمين امام جمارانى نقل كرده است هم حاج احمد آقا و هم حاج سيد محمد بجنوردى براى من گفته‏اند، سال 1355 همراه حاج آقا مصطفى به لبنان رفتيم و از آن جا در شهر بعلبك كه از توابع اين سرزمين است گشت و گذارى داشتيم يك بار كه خسته شده و كنار خيابانى نشسته بوديم مردى در كسوت عرب‏ها خيلى خاكى و خودمانى و صميمى آمد پيش ما نشست، او با لهجه‏اى عربى خيلى جذّاب و گيرا صحبت مى‏كرد، آن مرد رو به حاج آقا مصطفى كرد و گفت شما دنبال يك سرى مسايل و اهدافى هستيد كه به زودى پيروزى نصيبتان مى‏شود و سپس افزود البته آن زمان شما در قيد حيات نمى‏باشيد و سال بعد در فقدانتان مردم سوگوار مى‏گردند، حاج آقا مصطفى خواست به آن مرد كمكى بكند ولى متوجه نشد او چطور از آن جمع فاصله گرفت و به كجا رفت.(4)
حاج آقا مصطفى بعد از مرگ دكتر على شريعتى گفته بود: ساواك فهرستى از پنجاه و شش نفر تهيه كرده كه مرموزانه كشته شوند، من و پدرم نيز جزو اين ليست مى‏باشيم.(5) و گويا آن علامه وارسته از طريق يك نوع فراست درونى يا كشف‏هاى باطنى شهادت خويش را پيش‏بينى كرده بود چرا كه حضرت امام را وصى خود قرار داد در حالى كه معمولاً پدر، پسر خود را وصى قرار مى‏دهد.(6)
سرانجام در روز اول آبان 1356، نهم ذيقعده سال 1397 به طرزى مرموز در منزل خود به شهادت رسيد. در حالى كه يك روز قبل از آن حاج آقا مصطفى خيلى شاداب، با نشاط و در نهايت سلامت به سر مى‏برد و هيچ كسالتى در وضع مزاجى او مشاهده نمى‏گرديد، گفته شده كه افرادى با وى ديدار كرده و او را مسموم كرده‏اند.(7)
نقشه مرموزانه ساواك‏
شهادت حاج آقا مصطفى بر حسب قرائن متعدد در محافل سياسى و انقلابى و رسانه‏اى به ساواك نسبت داده شد. در تاريخ كمبريج آمده است: در اواخر اكتبر سال 1977م فرزند ارشد امام خمينى يعنى حاج سيد مصطفى خمينى كه شخصيتى قابل و يار اصلى پدر بود ناگهان در نجف درگذشت، مرگ او را عموماً به پليس امنيتى شاه نسبت مى‏دادند و در تهران و ساير شهرها تظاهراتى در محكوميت آن چه كه قتل ايشان تلقى مى‏شد برگزار شد.(8)
احمد حسين يعقوب در كتاب الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله نوشته است حاج آقا مصطفى كه رابط پدر و انقلابيون ايران و ديگر مناطق بود و نامه‏ها و بيانيه‏ها و اعلاميه‏هاى امام را منتشر مى‏كرد و از ستون‏هاى مهم نهضت اسلامى به شمار مى‏آمد در اين ايام فداى توطئه ساواك قرار گرفت و مأموران امنيتى نسبت به قتل او اقدام كردند.(9) محمد حسنين هيكل نويسنده مصرى نيز در كتابش مى‏نويسد سيد مصطفى در سال 1977 م توسط ساواك به قتل رسيد.(10)
دكتر سيد جلال الدين مدنى نوشته است: سيد مصطفى شخصيتى جوان و سازش‏ناپذير مذهبى سياسى به شمار مى‏آمد كه براى رژيم خطرى بالقوه محسوب مى‏گرديد، وى را بدون اين كه سابقه بيمارى داشته باشد در اتاق خواب درگذشته مى‏يابند و با توجه به موارد ديگر مرگ‏هاى مشكوكى كه مردم دست ساواك را در آن وارد مى‏ديدند، اين مورد نيز عنوان شهادت يافت و در ايران به تجليل زياد از او پرداختند، اين تجليل تا به آن جا رفت كه رژيم پهلوى را به عكس العمل وارد ساخت، دكتر مدنى در پاورقى كتابش خاطرنشان مى‏نمايد در دوران رژيم شاه به تعدادى مرگ‏هاى مشكوك برمى‏خوريم كه آن‏ها را مردم طبيعى ندانسته و هر كدام را جنايتى از ناحيه ساواك تلقى كرده‏اند، جلال آل احمد كه از مخالفين رژيم و فرهنگ مبتذل غربى بود و رژيم از انتشار برخى آثارش جلوگيرى مى‏كرد در سال 1345 در دهكده ييلاقى خود در شمال ايران به طرزى ناگهانى درگذشت و ساواك دستور دفن فورى او را داد. دكتر سيد باقر كاشانى فرزند آيت اللّه كاشانى از پزشكان متعهدى بود كه عليه رژيم مبارزه‏اى جدّى داشت و براى نيروهاى امنيتى شاه مانع مى‏تراشيد، او در سال 1350 در تصادف مشكوكى كشته شد، اين حادثه بر بسيارى باور نيامد و كار ساواك ناميده شد، بويژه زدو خوردى كه در مراسم تشييع جنازه‏اش صورت گرفت نشانه توطئه‏اى از پيش به اجرا درآمده بود. غلامرضا تختى ورزشكار خوش فكر و مورد علاقه مردم كه قهرمان كشتى در ايران به شمار مى‏آمد در سال 1345 اعلام گرديد كه خودكشى كرده امّا چون قبلاً پليس شاه برايش محدوديت هايى انجام مى‏داد و او هم با يك نوع استقلال فكرى زير بار زور نمى‏رفت، كسى انتحار او را باور نكرد و گفته شد دربار شاهنشاهى در كشتنش نقش داشته است.
دكتر حسن ارسنجانى وزير اسبق كشاورزى رژيم پهلوى كه در زمان اصلاحات اراضى وزير كشاورزى بود.(11) وى در تهيه مقدمات برنامه كودتاى سرلشكر ولى اللّه قرنى دست داشت و به همين مناسبت از طرف دادگاه نظامى ارتش مدتى بازداشت و زندانى گرديد ولى محكوميت نيافت، با اين حال پس از آزادى، جمعيت ازادى را كه او تشكيل داده بود شاه منحل كرد. وى در سال 1342 توسط محمد رضا پهلوى از وزارت عزل گرديد و مدتى سفير كبير ايران در ايتاليا بود، ارسنجانى در سال 1348 درگذشت و مرگ او به دليل سكته قلبى اعلام گشت امّا شهرت يافت به دليل انتقاد به رژيم شاه، به قتل رسيده است.(12) حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى در تاريخ 26/7/1359 بمناسبت فرا رسيدن سالروز شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى پيامى صادر كرد كه در فرازى از آن آمده بود: برادرم همچون يكى از شهداى قبل از پيروزى انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصيات بارز اين مرد خدا دشمنى پرو پا قرص با شاه و رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى…بود.(13)
پزشكان با رؤيت جسد آن مرحوم احتمال قوى دادند ايشان در اثر مسموميت به شهادت رسيده باشد ولى امام خمينى با كالبد شكافى جسد مخالفت كرده آن روح قدسى در توجيه اين كار فرمود: كشف علمى شهادت سيد مصطفى موجب تحريك و خشم حزب بعث مى‏گردد و در نتيجه بسيارى از طلاب روانه زندان و دچار مشكل خواهند شد، لذا از انجام اين كار ممانعت كردم. هم چنين افراد و اتومبيل‏هاى مشكوك با شماره پلتيك (سياسى) در مراسم تشييع و تدفين سيد مصطفى شركت داشتند، گفته مى‏شود يكى از اين افراد سرهنگ اشرفى، از نزديكان شاه بوده است.(14)
از پاره‏اى گزارش‏هاى ساواك بر مى‏آيد كه رژيم پهلوى از تلاش‏هاى سياسى سيد مصطفى به شدت نگران بوده و تمامى ارتباطها و برنامه‏هايش را با حساسيت پيگيرى مى‏كرده است. در گزارش 15/2/1352 آمده است: ضمن آن كه در حال حاضر عامل اصلى فعاليت‏هاى خمينى فرزند او مصطفى مى‏باشد و محتمل است با توجه به تمايلات افراطى قذافى در زمينه مسايل اسلامى خمينى و بعضى از افراد مخالف مقيم عراق، به آن كشور مسافرت كنند.(15) در خبر 12/11/1351 كه منابع امنيتى رژيم ايران تنظيم كرده‏اند مى‏خوانيم: در حال حاضر وضع خمينى در عراق به اين ترتيب است كه كليه كارها و فعاليت‏ها در دست پسرش مصطفى افتاده و تمام طرفداران خمينى اطراف پسرش جمع شده‏اند، نظريه: پسر خمينى عالم و اهل دين است متناسب سياسى وى نيز از طرف همكاران تأييد گرديده است لذا به اهميت خبر مى‏توان اطمينان نمود.(16)
در يك سند خيلى محرمانه ساواك كه جزو اسناد طبقه بندى حفاظتى مى‏باشد اين گزارش ديده مى‏شود: در سفر حج سال جارى(بهمن 1353) پسر آيت اللّه خمينى در مكه و مدينه مشاهده شد، نامبرده با لباس روحانى در مكه، در مسجد الحرام ديده شد، چند نفر از اشخاص ناشناس با وى در گفتگو بودند.(17)
بيشتر نگرانى‏هاى ساواك از بابت وى، نقش حاج آقا مصطفى در پيوند نيروهاى حوزوى و دانشگاهى مى‏باشد كه اين تلاش نقشه رژيم پهلوى را كه قصدش تشديد اختلاف بين اين دو قشر بود بر هم مى‏زد و بدين گونه مرگ او را رقم زدند.(18)
محمد حسن رجبى از مورّخان معاصر يادآور گرديده است: مرگ غير منتظره سيد مصطفى در حالى كه هيچ گونه بيمارى قلبى نداشت نمى‏توانست با شروع فعاليت‏هاى سياسى جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام بدون ارتباط باشد، دليل آنان اين بود كه حاج آقا مصطفى از زمان شروع نهضت در سال 1341 ش در كنار امام قرار داشت و دست راست ايشان محسوب مى‏شد و يك چهره انقلابى بود كه با روحانيان، روشنفكران و دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت از اين رو ساواك با به شهادت رسانيدن وى كوشيد يك مخالف جدى را از سر راه رژيم پهلوى بردارد و امام را تنها بگذارد.(19)
ضايعه‏اى اسفناك‏
آرى سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگى‏هايش فرا رسيد، شام آخرين روز مهرماه سال 1356 خانم معصومه حائرى، همسر حاج آقا مصطفى دل درد شديدى داشت كه برايش پزشك آوردند، حاج احمد آقا هم آن شب به منزل برادر آمده ولى شب نماند، از قرار معلوم سيد مصطفى اول شب به خانم خود مى‏گويد من امشب مهمان دارم و دير مى‏آيم، شما شام بخوريد و بخوابيد، من خودم بعد از رفتن انان همان بالا مى‏خوابم فرزندشان حسين آخر شب كه به منزل مى‏آيد مى‏بيند چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح كه مى‏خواهد برود حرم پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مى‏كند بعد خادم منزل براى ايشان خاكشير مى‏برد و مى‏بيند آقا سر روى مهر نهاده و در حال سجده است و هرچه صدا مى‏كند بلند نمى‏شود، شانه‏اش را تكان مى‏دهد، مى‏بيند صورت حاج آقا مصطفى كبود گرديده است،
در حال فرياد زدن مى‏دود و معصومه خانم را صدا مى‏زند، او هم احمد آقا را خبر مى‏كند و آقا را مى‏برند بيمارستان، كه پزشكان مى‏گويند فوت شده است، از آن جا كه تمام بدن حلقه حلقه كبود بود آن نشانه‏هاى مسموميت را در وى ديدند، البته دولت بعثى از اعلام نظر پزشكان جلوگيرى كرد ولى دليل مرگ همان تأثير سمّ بر كبد تشخيص داده شد.(20)
خانم حائرى در اين باره گفته است: آقا مصطفى شب‏ها مطالعه داشت، آن شب گفته بود اگر ميهمان آمد من درب را باز مى‏كنم شما بخوابيد، اما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كى رفتند و چه شد صبح زود وقتى براى ايشان صبحانه مى‏برند مى‏بينند در حال نشسته، سرش به پايين خم گرديده است، فوراً رفتم بالا ديدم دست‏هاى آقا بنفش است و لكه‏هاى بنفش روى سينه‏اش هم مشاهده مى‏شود كه بلافاصله او را به بيمارستان رسانديم، علت مرگ صد در صد مسموميت بود ولى پزشكان را تهديد كردند تا نظر خود را نگويند.(21)
حجةالاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى خاطره آن روز را چنين يادآور شده است: آن روز صبح براى تهيه نان بيرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود ديدم ننه صغرى فرياد مى‏كشد، پاى برهنه مى‏دود و بر سرش مى‏زند، از ديدن اين صحنه بسيار تكان خوردم،نان را به دست كسى دادم و گفتم به خانه‏ام برساند و سراسيمه رفتم ديدم آن مرحوم پشت سجاده‏شان دراز كشيده‏اند، طلبه‏اى آن حوالى بود، به او گفتم مى‏روى حاج احمد آقا را خبركنى و بگويى خيلى فورى به منزل اخوى سر بزند، او هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسى ايشان را به بيمارستان منتقل كنيم، پزشك كشيك بعد از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفته‏اند، با علائمى كه روى پوست بدنش وجود داشت مشخص بود كه مرگ ناشى از مسموميّت بوده است. حاج احمد آقا وقتى از بيمارستان به منزل رفت متحيّر بود كه چگونه خبر را به امام برساند، او به طبقه بالاى منزل رفت و امام كه متوجه ورودش شده بود پرسيد از حاج آقا مصطفى چه خبر، احمد گفت چيزى نيست، امام دوباره كه پرسيد باز پسرشان جواب نداد، ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام حاج احمد نتوانست خوددارى كند و به گريه افتاد. امام فرمود: اگر مرده بگو، مرگ حق است، ادامه گريه احمد آقا موضوع را براى امام روشن كرد. كسانى كه در آن لحظات سعى مى‏كردند امام را تنها نگذارند مثل مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه اراكى و آقاى سيد عباس خاتم يزدى از افراد شايسته و اطرافيان رهبر بودند، كه ديدند امام چند لحظه‏اى به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن لاحول ولاقوّة الّا باللّه و انا لله و انا اليه راجعون فرمودند مصطفى اميد آينده اسلام بود، امانتى بود و از دست ما رفت، در آن زمان اين نگرانى وجود داشت كه چنين تحمّل فوق العاده امام خداى ناكرده باعث ناراحتى قلبى ايشان شود و به همين دليل تلاش مى‏كردند در مجالسى كه جمعيت براى عرض تسليت به حضورشان مى‏رسيدند، فردى ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت را بخواند چون امام نسبت به اين خاندان حساسيت داشتند و اشك مى‏ريختند.(22)
در پى شهادت حاج آقا مصطفى امام در ياد داشتى چنين نگاشت: بسمه تعالى. انالله و انا اليه راجعون. در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعدة الحرام 1397 مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. اللهم ارحمه و اغفرله و اسكنه الجنة بحق اوليائك الطاهرين عليهم الصلوة و السلام.
با انتشار خبر شهادت آن عامل ربانى حوزه نجف در هاله‏اى از سوگ و ماتم فرو رفت، درس‏هاى حوزه تعطيل شد و روحانيت به سوگ نشست. پيكر آن شهيد توسط ياران و شاگردانش به كربلا انتقال داده شد، در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند، بيش از هفتاد دستگاه ماشين حامل جنازه را به كربلا و بالعكس همراهى مى‏كردند. بدن سيد مصطفى را با آب رودخانه فرات غسل دادند ودر محل خيمه گاه امام حسين(ع) كفن پوش نمودند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع)، ساعت هفت بعد از ظهر همان روز اول آبان 1356 به نجف اشرف باگزدانيدند.
روز دوشنبه دوم آبان (دهم ذيقعده) جنازه آن شهيد در حدود ساعت نه صبح از مسجد بهبهانى كه در آن موقع بيرون دروازه نجف بود آماده تشيع گرديد، امام در اين مكان حضور يافت و پس از مكثى كوتاه و خواندن فاتحه در بخشى از مسير جنازه را همراهى كرد. اصولاً ايشان خيلى كم در مراسم تدفين، نماز ميّت يا تشييع افراد شركت مى‏كرد و اگر شخص متوفى از افراد برجسته و والا بود شكل شركتشان بدين گونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مى‏كردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده مى‏شد، مسافتى را در تشييع جنازه شركت مى‏كردند و خود را به كنارى كشيده و به منزل باز مى‏گشتند، آن روز در مراسم تشييع پيكر پاك فرزندشان عيناً همين شيوه را انجام دادند و هيچ گونه امتيازى قايل نشدند، در تمامى آن مراحل همه به رفتار امام خيره شده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحمّل و بدون ذرّه‏اى تزلزل چون كوهى استوار حركت مى‏كنند.
شب اول دفن پيكر حاج آقا مصطفى امام به منزل فرزندشان آمدند تا به عروس خود اين ضايعه را تسليت گويند، وقتى از درى وارد شدند كه هميشه حاج آقا مصطفى به پيشواز مى‏آمد، عروسشان جلو آمد و گفت چه كار كنم؟ مصطفى كجاست، اين صحنه خيلى ناراحت كننده و اندوهبار بود امّا امام با استقامت ويژه خود اشك نريختند و با حالتى قاطعانه خطاب به خانواده فرزندش فرمودند صبر كنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امام خطاب به همسر خودشان نيز فرمودند: امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اينكه از ما گرفت، من صبر مى‏كنم شما هم صبر كنيد و صبرتان براى خدا باشد.
اين جريان اسف‏انگيز نه تنها در حالت روحى و فكرى امام اثرى نگذاشت بلكه نتوانست نظم و برنامه ريزى روز مرّه ايشان را برهم بزند.ايشان ساعتى از روز را براى مطالعه كتاب‏هاى جديدى كه به دستشان مى‏رسيد اختصاص داده بود، در همان ايام كتاب طلوع انفجار حاج سيد جوادى را در دست مطالعه داشت حاج احمد آقا گفته است وقتى امام از تشييع جنازه بازگشت موقع خواندن كتاب‏هاى مورد نظرش بود و همان كتاب طلوع انفجار را گشوده و به خواندنش مشغول گرديد.
تمام اين حالات بيانگر آن است كه امام آنقدر خالصانه در مسير راه درستى كه برگزيده بود گام بر مى‏داشت كه هيچ اتفاقى نمى‏توانست دگرگونى منفى در وجودشان پديد آورد. در تمام آن مدت چند جمله كوتاه از امام درباره آن فرزند ارشد و دانشورش شنيده شد يكى همان جمله اول كه مصطفى اميد آينده اسلام بود و ديگرى در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسيار گذرا و كوتاه از كسانى كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده بودند تشكر كردند و در اين مورد كه بسيارى از الطاف الهى را ما متوجه نمى‏شويم، سخن به ميان آوردند و افزودند خداوند الطاف خفيه‏اى دارد و الطاف جليله‏اى و چه بسا اين اتفاق‏ها از مصداق‏هاى لطف‏هاى مخفى خداوند باشد كه ما در وضع كنونى متوجه نمى‏شويم. امام ثابت كرد مسايل مربوط به مرگ فرزند و دل بستگى‏هاى عاطفى به هيچ وجه نمى‏تواند در مسير ايشان مشكلى بوجود آورد، اين واكنش امام دشمن را ناكام كرد و شهادت حاج آقا مصطفى درخت انقلاب را آبيارى كرد و منشأ بركات و تحوّلات فراوانى گرديد.
امواج خروشان‏
در هنگام تشييع جنازه پيكر آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، بازار نجف يكپارچه تعطيل گرديد، در صحن مطهر حضرت امام على(ع) آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى بر پيكر آن شهيد نماز خواند و جنازه در كنار مرقد و بارگاه مقدّس حضرت مولا اميرمؤمنان(ع) به خاك سپرده شد.
شب هنگام امام پس از زيارت حرم مطهر مولاى پرهيزكاران به سراغ مزار فرزند عارف، عالم و فداكار خود رفت و با چهره‏اى گشاده و آرام اعلام فاتحه كرد و در پايان از حاضران خواست براى مصطفايش طلب مغفرت كنند و در آن لحظه كه تمامى ديدگان گريان و اشك ريزان بود امام از سر قبر فرزند دل بندش برخاست و بدون كوچك‏ترين آزردگى و گرفتگى از حاضران تشكر كرد و از آن جا بيرون رفت.(23)
در رسانه‏هاى جمعى و مطبوعات جهان اين حادثه با تفاوت‏هايى گزارش گرديده بود، خبرگزارى فرانسه در دوم آبان 1356(24 اكتبر 1977 م) نوشت: جنبش آزادى در ايران طى يك بيانيه كه در پاريس انتشار يافت اعلام كرد مصطفى خمينى فرزند ارشد بزرگ‏ترين مرجع شيعيان جهان روز 23 اكتبر به طور اسرارآميزى درگذشته است. خبرگزارى فلسطينى وفا گزارش داد: سيد مصطفى خمينى پسر امام روح اللّه خمينى در نتيجه بدرفتارى‏هاى پليس مخفى ايران جان خود را از دست داد. روزنامه المجاهد چاپ الجزاير در هشتم دسامبر 1977 م نوشت: مصطفى خمينى فرزند امام روح اللّه خمينى مقام مذهبى مسلمانان شيعه در ايران، به دست ساواك به قتل رسيد. روزنامه ارشاد چاپ كراچى در نوشتارى به قلم سيد حسن عبقاتى در 16 ذيقعده 1397، هفتم آبان 1356 نوشت: مرگ ناگهانى فرزند سعيد و برومند حضرت آيت اللّه العظمى آقا روح اللّه خمينى مرموز و اسرارآميز و صدمه‏اى بس بزرگ براى حضرت آيت اللّه و خسارت جبران ناپذيرى براى دنياى علم و دين است.
در پى شهادت حاج آقا مصطفى از سوى مراجع، علما، مدرسين و طلّاب حوزه علميه قم تلگرام تسليتى صادر گرديد كه در آن آمده بود، ضايعه اسفناك فرزند برومند اسلام حاج آقا مصطفى خمينى موجب تأثر جامعه روحانيت و امت اسلام گرديد و اين مصيبت را به ساحت مقدس ولى عصر و امام خمينى تسليت گفته بود، علماى تهران هم تلگراف تسليتى براى امام ارسال نمودند وضايعه مزبور را تسليت گفتند، روحانيون مبارز هم در اين‏باره اعلاميه‏اى صادر كردند.(24)
در پاسخ به پيام‏هاى هم دردى علما و مردم، امام خمينى در 21 آبان 1356ش پيام تشكرى صادر فرمود. امام در پاسخ به تلگراف تسليت ياسر عرفات به مناسبت شهادت فرزندشان، ضمن برشمردن مصائب و دشوارى‏هاى به وجود آمده در زمان طاغوت نوشتند اين مصيبت‏ها در مقابل مصائبى كه بر امت اسلام و مسلمين وارد شده و مى‏شود ناچيز است، ايشان در پاسخ به تسليت نامه دانشجويان مسلمان خارج از كشور نوشتند: اين جانب از تمام حضرات آقايان كه در اين حادثه اظهار محبت كرده و تسليت داده‏اند تشكر مى‏كنم.(25)
در همان روزهايى كه علما و افراد، اين حادثه را به امام تسليت مى‏گفتند، ايشان مراقب بود در مصائب ديگر با بازماندگان هم دردى كند، چنانچه در آن ايام پيكر ميرزا على آقا نائينى فرزند آيت اللّه ميرزا محمد حسن نائينى را از ايران به نجف آورده بودند، فرزند آن مرحوم گفته است پس از انجام مراسم تشييع و تدفين والدم به محضر امام رفتم تا شهادت فرزندشان را تسليت گويم ولى قبل از آن معظم له به من تسليت گفت.
بيت مرحوم آيت اللّه حكيم جهت عرض تسليت در منزل خدمت امام رسيدند، امام قبل از هر چيز با يك روح آرام و مطمئن احوال آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم (رئيس قبلى مجلس اعلاى عراق) را كه در آن ايام در زندان بعثى‏ها به سر مى‏برد از آقاى سيد محمد رضا حكيم جويا شد.(26)
امام جواب ملت ايران را با صدور پيامى سازنده و ارزنده عنايت فرمود كه در ضمن سپاسگزارى از هم‏دردى مردم و عموم طبقات امت مسلمان ايران خاطر نشان ساخت: ما با گرفتارى عظيم و مصيبت‏هاى دل خراشى كه داريم نبايد از مصائب شخصى ذكرى به ميان آوريم، آن گاه امام در ادامه درباره نيرنگ اجانب و عمّال آن‏ها و نيز گرفتارى‏هايى كه سلسله پهلوى براى مسلمانان ايرانى بوجود آورده‏اند اعلام خطر كرد و از عموم مسلمانان و خصوص علما، روشنفكران و دانشگاهيان خواست بطور جدّى از اسلام و احكام حيات بخش كه ضامن استقلال و آزادى است، دفاع كنند و حقايق را به گوش مجامع بين المللى و بشرى برسانند.(27)
دكتر مصطفى چمران در يك نطق راديويى گفت جمعى از طلّاب با ديدگانى گريان به محضر امام مى‏روند تا فقدان حاج آقا مصطفى را به معظم له تسليت گويند، پدر مصيبت ديده از آن زارى‏هاى طلّاب ناراحت مى‏شود و مى‏فرمايد: امانتى بود كه خدا به ما داد و از ما گرفت، اين كه گريه ندارد.(28)
خبرنگار روزنامه فرانسوى زبان لوموند هفت ماه پس از اين حادثه در 16 ارديبهشت 1357 در نجف اشرف از امام خمينى پرسيد: فكر مى‏كنيد فرزند شما به قتل رسيده است اگر چنين نيست چرا مرگش باعث انفجار و تظاهرات شده است. امام خمينى در جواب وى فرمود: من با قطع و يقين نمى‏توانم بگويم چه اتفاقى افتاده است ولى مى‏دانم كه وى شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارش‏هايى كه به من رسيده است اشخاص مشكوكى آن شب حادثه به خانه وى رفته‏اند و فرداى آن شب فوت كرده است، چگونه؟ من نمى‏توانم اظهار نظرى بكنم، نارضايى مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلماً مردم خدمتگزار خود را دوست مى‏دارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مى‏دانند. به دنبال اين جريان هر كشتارى كه رژيم ترتيب داد تظاهرات تازه‏اى را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. امّا مطلب اصلى و اساسى پسر من نيست، مسأله اساسى عصيان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانى است كه به آن‏ها ستم مى‏كنند.(29)
ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها:
1. ريشه‏هاى انقلاب ايران، نيكى آركدى، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، ص 345 – 341.
2. مجموعه مقالات…، ص 115.
3. از ايران به ايران، ج 2، ص 31.
4. گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيد احمد خمينى) تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1375، ص 167.
5. ياد و ياد آوران، نگارش عليرضا خواجوئى، ص 55.
6. پا به پاى آفتاب، ج اول، ص 158.
7. خاطرات آيت اللّه شيخ مرتضى بنى فضل، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 189، جريان‏ها و سازمان‏هاى سياسى ايران، ص 537.
8. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1375.
9. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله، احمد حسين يعقوب، بيروت(لبنان) مؤسسه الغدير، چاپ اول 1420 (2000م)، ص 129.
10. ايران روايتى كه ناگفته ماند، محمد حسنين هيكل، ترجمه حميد احمدى، ص 245.
11. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول 1361، ج دوم، ص 242 و 243.
12. فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج اول، ابوالفضل شكورى، ص 239.
13. مجموعه آثار يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اسفند 1384، ص 84 – 83.
14. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، بخش تاريخ بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ج دوم، ص 742 – 741.
15. راز توفان (ياد نامه آيت اللّه سيد مصطفى خمينى)، ص 175.
16. همان، ص 176.
17. همان، ص 177.
18. همان، ص 32 – 31.
19. زندگينامه سياسى امام خمينى.
20. عطر سبز سحر، مجله پيام زن، ش 116، آبان 1380، ص 77.
21. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، روزنامه كيهان، ش 15478، ص‏12.
22. شاهد ياران، آبان 1385، ش 12، ص 44، و نيز بنگريد به پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 91 – 90.
23. شاهد ياران، همان، ص 44، انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، ص 4، پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 158 و 159؛ صحيفه دل، ج 1، ص 83 و 84، مجله 15 خرداد، ش 15 و 16، ص 122.
24. مجله پانزده خرداد، همان، ص 124، صحيفه دل، ص 106، پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 228.
25. فصلنامه 15 خرداد، همان ص 128 – 127.
26. در اين باره بنگريد به اسناد انقلاب اسلامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى چاپ اول 1374، ج دوم، ص 212 و 213 و 388 و 389 و نيز همان ج سوم، ص 232 – 229، همان، ج 4، ص 381 – 365.
27. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 744، 769.
28. صحيفه دل، ج اول، ص 84 – 83.
29. اين پيام در 29 ذى قعده 1397 ه.ق صادر گرديده و در كتاب نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 537 – 534 درج شده است.
30. همان، ص 518.
31. حماسه نوزدهم دى قم (1356)، به كوشش على شيرخانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1377، ص 82 – 81.

/

سيماى درخشان امام على عليه السلام از منظر ديگران 2

سيماى درخشان امام على(ع) از منظر ديگران‏
قسمت دوم‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
امام على(ع) از ديدگاه دانشمندان اهل‏سنت
احمد بن حنبل (پيشواى مذهب حنبلى)
آن همه فضيلتها كه براى على بن ابى‏طالب بوده و نقل شده براي هيچ يك از اصحاب رسول خدا نبوده است.(1)
همچنين وى از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده كه به فاطمه(س) فرمود: “آيا راضى نمى‏شوى كه من تو را به كسى تزويج كنم كه اوّلين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حكمش از همه عظيم‏تر است”.(2)
محمد بن ادريس (پيشواى مذهب شافعى)
درباره على(ع) سروده‏اى دارد كه چنين است:
لَو اَنَّ المرتضى أبدى محلّه‏
لَصار الناسُ طُراً سُجَّداً له‏
و ماتَ الشّافعى و ليسَ يدرى‏
علىّ ربُّهُ اَم ربُّهُ اللّه‏
“هرگاه على جايگاه و حقيقت خويش را براى مردم آشكار كند، هر آينه مردم دسته دسته در برابر او به سجده خواهند افتاد، شافعى مُرد و عاقبت نفهميد على(ع) پروردگار است، يا اللّه پروردگار اوست.”(3)
همچنين از سروده‏هاى اوست:
علىٌّ حُبَّهُ جُنُّة
امامُ الناس والجنَّة
وصىُّ المصطفى حقّاً
قسيم النّار و الجنَّة(4)
“دوستى على سپر آتش دوزخ است؛ او امام انسانها و پريان است؛ او در حقيقت جانشين مصطفى؛ و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است.”
همچنين امام شافعى مى‏گويد: به من گفته‏اند رافضى شدى(از حق روگرداندى)؛ گفتم: هرگز دين و اعتقادم رفض نيست؛ ولى دوست مى‏دارم بدون شك بهترين امام و بهترين هادى را. اگر معنى رفض، دوستى وصى پيامبر (على بن ابيطالب) است، به درستى كه من رافضى‏تر از همه مردم هستم.(5)
ابن صبّاغ مالكى (انديشمند مالكى مذهب)
وى درباه فضايل امام على(ع) مى‏گويد: “حكمت از گفتارش چيده مى‏شد، و دانش‏هاى آشكار و نهانى به قلبش بسته بود، هميشه از سينه‏اش درياهاى علوم، جوشان، و امواجشان خروشان بود، تا آنجا كه رسول خدا(ص) فرمود: “انا مدينة العلم و علىٌّ بابها؛ من شهر علمم و على (ع) باب (در) آن است.”(6)
ابن ابى‏الحديد (شارح نهج البلاغه و دانشمند معتزلى مذهب)
“و ما اقولُ فى رجل اَقرَّ لهُ اعداؤهُ و خُصومُهُ بالفضل و لم يمكنهم جَحْدُ مناقبه و لا كتمان فضائله…!!”؛ چه بگويم درباره مردى كه دشمنانش به فضايل و مناقب وى اعتراف مى‏كنند! و هرگز براى آنان مقدور نشد كه مناقبش را انكار نموده، و فضايلش را بپوشانند!”
آن‏گاه مى‏افزايد: تو خود مى‏دانى كه بنى‏اميه، زمامدارى اسلام را در شرق و غرب روى زمين به دست آوردند و با هر نوع حيله‏گرى در خاموش ساختن نور او كوشيدند و هرگونه لعن و افترا را بر على(ع) بر منابر ترويج نمودند، هركس كه او را مدح و توصيف مى‏كرد، مورد تهديد قرار مى‏گرفت. هر روايتى كه فضيلت على (ع) را بازگو مى‏كرد، ممنوع ساختند. حتى از نامگذارى به نام على جلوگيرى كردند. همه اين اقدامات و تلاشها جز ظهور عظمت و جلالت شخصيت على(ع) نتيجه‏اى در پى نداشت… در حقيقت اين همه نابكاريهاى بنى‏اميّه مانند پوشانيدن آفتاب با كف دست بود… .
من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلتها به او منتهى مى‏شود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مى‏نمايد.
آرى اوست رئيس همه فضيلتها….(7)
من چه بگويم درباره مردى كه اهل همه مذاهب غيراسلامى كه در جوامع اسلامى زندگى مى‏كنند، به او محبّت مى ورزند و حتى فلاسفه‏اى كه از ملت اسلامى نيستند، او را تعظيم مى‏نمايند….(8)
همچنين مى‏نويسد: “چه بگويم در حق كسى كه پيشى گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالى كه تمام مردم سنگ را مى‏پرستيدند… .”(9)
“او در عبادت، عابدتر ين مردم شمرده مى‏شد؛ نماز و روزه‏اش از همگان بيشتر بود و مردم نماز شب و ملازمت بر اذكار و مستحبّات را از آن حضرت آموختند.”(10)
“مبادى جميع علوم به او بازمى‏گردد. او كسى است كه قواعد دين را مرتّب و احكام شريعت را تبيين كرده است. او كسى است كه مباحث عقلى و نقلى را تقرير نموده است.”(11) آن‏گاه كيفيت رجوع هر يك از علوم را به امام على (ع) توضيح مى‏دهد.
عبدالله بن عباس‏
وى كه از جمله مفسران بزرگ مسلمان، به ويژه اهل‏سنت محسوب مى‏شود، علم خود و صحابه را در برابر علم على(ع) چونان قطره‏اى از دريا مى‏داند، و در مورد آن حضرت مى‏گويد: “آيه‏اى در قرآن نيست، مگر آن كه على، مصداق بارز آن است، خداوند ياران پيامبر را در جاهاى بسيارى مورد سرزنش قرار داده است، ولى درباره على(ع) جز خير و نيكى ياد نكرده است.”(12)
فخر رازى (دانشمند و مفسر معروف اهل‏سنت)
“هركس در دين خود، على بن ابى‏طالب را پيشواى خود قرار دهد، همانا رستگار شده است، زيرا پيامبر(ص) فرمود: “اللّهُمَّ أدر الحقَّ مع علىٍّ حيث دار؛ خداوندا! على هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان.”(13)
خوارزمى (اديب و خطيب مشهور اهل‏سنت)
آيا چون ابوتراب، جوانمردى هست؟ آيا چون او پيشواى پاك سرشتى روى زمين وجود دارد؟ چشم مرا هر گاه درد فراگيرد، توتيايش خاكى است كه پاى او بدان رسيده باشد. على همان است كه شبانگاه در محراب از دل مى‏خروشيد و مى‏گريست و روز با چهره‏اى خندان در گرد و غبار ميدان جنگ فرو مى‏رفت.
او از زرد و سرخ بيت‏المال مسلمين بهره‏اى نمى‏گرفت. او همان شكننده بتها بود؛ هنگامى كه بر دوش پيامبر پا نهاد. گويا همه مردم بسان پوستند، و مغز، مولاى ما على است … .”(14)
زمخشرى (اديب و دانشمند اهل‏سنت)
وى درباره شخصيت امام على(ع) مى‏گويد: من چه بگويم درباره مردى كه فضايل او را دشمنانش از راه كينه‏جويى و حسد انكار كردند و دوستانش از بيم جان، باز از اين ميان آن‏قدر فضيلت‏هاى وى انتشار يافته كه شرق و غرب عالم را فراگرفته است.(15)
همچنين اين انديشمند اهل‏سنت ضمن نقل حديث قدسى: “من اَحَبَّ علياً اُدخِلُهُ الجنةَ وَ اِن عصانى، و مَن ابغض علياً اُدخِلُهُ النارَ و اِن اطاعَنى؛ يعنى خداوند فرمود: هر كس على را دوست بدارد، او را وارد بهشت مى‏كنم، هر چند مرا نافرمانى كند، و هر كس على را دشمن بدارد، او را به آتش جهنم درآورم، و لو اين كه مرا اطاعت كرده باشد.”(16)
نكته شايان توجه اين كه دوستى و ولايت آن امام همام سبب كمال ايمان است و با كمال ايمان، معصيت در فرعى از فروع، زيانبخش نيست؛ ولى با فقدان ولايت و محبّت آن حضرت ايمان ناقص است؛ از اين‏رو فاقد آن، مستحقّ آتش جهنم خواهد بود.
جاحظ (اديب، سخندان و سخن‏شناس معروف)
وى مى‏گويد: “على بن ابيطالب كرم اللّه وجهه، پس از رسول خدا از همگان فصيح‏تر، و دانشمندتر، و زاهدتر و در رابطه با حق سخت‏گير و پس از پيامبر(ص)، امام خطباى عرب به طور مطلق به شمار مى‏رود.”(17)
اين انديشمند اهل‏سنت مى‏گويد: “سخن گفتن درباره على (ع) ممكن نيست. اگر قرار است حق على ادا شود گويند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره على (ع) ظلم است.”(18)
بيهقى (از دانشمندان نامى اهل‏سنت)
وى درباره فضايل امام على (ع) چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:
“من احب ان ينظر الى آدم(ع) فى علمه و الى نوح(ع) فى تقواه و ابراهيم(ع) فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابى‏طالب(ع)؛ هر كس كه دوست دارد به علم و دانش آدم (ع) بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح(ع) را (مشاهده نمايد) و بردبارى حضرت ابراهيم (ع) را (نظاره كند) و به عبادت موسى(ع) (پى ببرد) بايد به على بن ابى‏طالب(ع) نظر بيندازد.”(19)
اين روايت‏بيانگر اين حقيقت است كه على عليه السلام جامع صفات پيغمبران اولواالعزم است. ازاين‏رو، در روايت طولانى ديگرى از “صعصعة بن صوحان” آمده است كه خود حضرت نيز به اين حقيقت اشاره نموده است:
“اگرچه تمجيد و تجليل از خويشتن زشت است، ولى از باب اظهار نعمت الهى مى‏گويم كه من بر موسى و عيسى و ابراهيم و آدم و نوح و سليمان و … برترى دارم.”(20)
شيخ محمد عبده(21)
وى مى‏گويد: در هنگام مطالعه نهج البلاغه، گاهى يك عقل نورانى را مى ديدم كه شباهتى به مخلوق جسمانى نداشت، اين عقل نورانى از گروه ارواح و مجردات جدا شده و به روح انسانى پيوسته و آن روح انسانى را از لباسهاى طبيعت تجريد نموده و تا ملكوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و ديدار روشن‏ترين انوار نائل ساخته است و با اين وصف شگفت‏انگيز، پس از رهايى از عوارض طبيعت در عالم قدس آرميده است.
لحظات ديگرى صداى گوينده حكمت را مى‏شنيدم كه واقعيات صحيح را به پيشوايان و زمامداران گوشزد مى‏كرد و موقعيتهاى ترديدآميز را به آنان نشان مى‏داد و از لغزشهاى اضطراب‏آور برحذرشان مى داشت و آنان را به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايى مى كرد و به مقام واقعى رياست آشنا مى‏ساخت و به عظمت تدبير و سرنوشت شايسته بالا مى‏برد.(22)
وى در مقدمه شرح نهج‏البلاغه مى‏نويسد: “در همه مردم عرب‏زبان، يك نفر نيست مگر اين كه معتقد است سخن على(ع) بعد از قرآن و كلام نبوى، شريف‏ترين، و بليغ‏ترين، و پرمعنى‏ترين، و جامع‏ترين سخنان است.”(23)
عبدالفتاح عبدالمقصود (نويسنده و دانشمند مشهور مصرى)
مى‏نويسد: من همواره اخلاق و موهبتهاى الهى و آنچه را كه تشكيل‏دهنده شخصيت است، مقياس شناخت عظمت انسانى قرار مى‏دهم؛ ازاين‏رو بعد از پيامبر(ص) كسى را نديده‏ام كه شايسته باشد پس از او قرار گيرد يا بتواند در رديفش بيايد جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيامبر؛ يعنى “على بن ابى‏طالب”، و من در اين سخن به طرفدارى از تشيع وارد نشده‏ام، بلكه اين رأيى است كه حقايق تاريخ گوياى آن است.
امام، برترين مردى است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد، و اوست كه هرگاه هدايت طلبان به جستجوى اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبرى براى آنان شعاعى مى‏درخشد. آرى او مجسمه‏اى از كمال است كه در قالب بشريّت ريخته شده است.(24)
محمد فريد وجدى (دانشمند مصرى)
صفاتى در وجود على(ع) گرد آمده بود كه در ديگر خلفا نبود: دانشى فراوان و شجاعتى عالى و فصاحتى درخشان. اين صفات با نيكويى‏هاى اخلاقى و شرافتهاى ذاتى آميخته بود؛ بدان سان كه جز در افراد كامل پيدا نمى‏شود.(25)
عباس محمود عقّاد (دانشمند مصرى)
“در هر قسمتى از روان انسان برخوردگاهى است به زندگى على بن ابى‏طالب؛ زيرا از بين تمام بزرگان و دلاوران، تنها زندگى اوست كه جهان انسانيت را در همه جا با گفتار بليغ، مخاطب قرار مى‏دهد و نيرومندترين انواع محبتها و عوامل پنديابى و انديشه كه سراسر تاريخ بشر ممكن است در روح انسان برانگيزد، در صفحات تاريخ اوست. زندگى پسر ابوطالب هميشه با عواطفى شعله‏ور و احساساتى نگر، به جانب مهرورزى و بزرگداشت روبه روست؛ او شهيد و پدر شهيدان است و تاريخ على و فرزندانش را سلسله‏اى طولانى از ميدانهاى شهادت و پيروزي تشكيل مى‏دهد كه براى جوينده يكى پس از ديگرى نمايان مى‏شوند.”(26)
وى درباره شجاعت امام در ميدانها نبرد مى‏نويسد: “مشهور است كه آن حضرت با كسى تن به تن نشد، مگر آن كه او را به زمين زد، و با كسى مبارزه نكرد، مگر آن كه او را به قتل رسانيد.”(27)
“على(ع) در خانه‏اى تربيت يافت كه از آن‏جا دعوت اسلامى به سر تا سر عالم گسترش يافت… .”(28)
“مشهور آن است كه حضرت على (ع) در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق… هرگاه بر عمر بن خطاب مسئله دشوارى پيش مى‏آمد، مى‏گفت: اين قضيه‏اى است كه خدا كند براى حلّ آن ابالحسن به فرياد ما برسد.”(29)
درباره زهد مولى مى‏نويسد: “در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از على(ع) نبوده است… .”(30)
محمد امين نواوى (دانشمند معروف اهل‏سنت)
وى مى‏گويد: “على(ع) همه قرآن را حفظ كرد و فراگرفت، بر اسرارش آگاه بود و گوشت و خونش با قرآن درآميخت؛ چنان كه اين مطالب را بررسى كننده نهج‏البلاغه، در نهج‏البلاغه مى‏بيند و مى‏يابد.”(31)
امام محمد غزّالى
“حقيقت روشن بود و مسلمانان بر حديث غدير خم كه پيامبر(ص) فرمود: “مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ” اتفاق نظر داشتند و برخى از كسانى كه بعدها به خلافت رسيدند به آن حضرت براى آن منصب تبريك گفتند، ولى بعدها براى مقام پرستى و دلبستگى به دنيا و مشاهده آن اجتماع و احترامها، به مخالفت برخاستند و آن حقيقت را با بهايى اندك معامله كردند.”(32)
محمد ابوالفضل ابراهيم (محقق بزرگ معاصر)
وى كه شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد را مورد تحقيق عالمانه قرار داده است، درباره عظمتهاى روحى امام على(ع) مى‏نويسد: “در شخصيت امام على بن ابى‏طالب(ع) آنقدر كمالات، و عناصر پسنديده، و عظمتهاى روحى، و نورانيت تكاملى، و شرافت عالى توأم با فطرت پاك و نفس و محبوب خداوندي جمع شده است كه در هيچ‏يك از انسانهاي بزرگ ديده نمى‏شود.”(33)
دكتر طه حسين (اديب، نويسنده و ناقد معاصر اهل‏سنت)
وى در كتاب “على و بنوه” مى‏نويسد: على از خود خشنود نبود، مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد؛ نماز را براى مردم به پا داشته و با رفتار و گفتار آنان را تعليم داده و شبانگاه شام فقيران را داده باشد و نيازمندان را از سؤال بى‏نياز ساخته باشد. پس از تكاليف، شب هنگام با خداى خويش به خلوت مى‏پرداخت، نماز مى‏خواند و عبادت مى‏كرد. پس از اندكى خواب، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى‏شد و مردم را به نماز دعوت مى‏كرد.
على براى يك لحظه هم در همه شبانه روز خدا را فراموش نمى‏كرد… على مردم را با سيره رفتار موعظه مى‏كرد. آرى، او امام مردم بود و معلم آنها.(34)
همچنين وى در كتاب “على و بنوه” داستان مردى را نقل مى‏كند، كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مى‏شود، با خود مى‏گويد: “مگر ممكن است شخصيت‏هايى چون طلحه و زبير بر خطا باشند؟ درد دل خود را با على در ميان مى‏گذارد، و از على(ع) مى‏پرسد؟ مگر ممكن است شخصيت‏هايى عظيم و با سابقه‏اى بر خطا روند؟”
على (ع) به او مى‏فرمايد: “انَّك لَملبوس عليك، إنَّ الحقَّ و الباطل لايعرفان بأقدار الرجال، إعرف الحقَّ تَعرف أهله و اعرف الباطل تعرِف اهله؛ يعنى تو سخت در اشتباهى! تو كار واژگونه كرده‏اى، تو به جاى آن كه حق و باطل را مقياس شناخت شخصيتها قرار دهى، شخصيتها را كه قبلاً با پندار خود فرض كرده‏اى، مقياس حق و باطل قرار داده‏اى! تو مى‏خواهى حق را با مقياس افراد بشناسى! بر عكس رفتار كن! اول خود حق را بشناس، سپس اهل حق را خواهى شناخت؛ باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت. آن‏گاه ديگر اهميت نمى‏دهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و ترديد نخواهى بود.”
طه حسين در ادامه سخن خود مى‏گويد: “من پس از وحى و سخن خدا، جوابى پر جلال‏تر و شيواتر از اين جواب نديده‏ام و نمى‏شناسم.
من بعد از كلام خدا، كلامى به اين زيبايى در جهان نديده‏ام و نمى‏شناسم.”(35)
فؤاد فاروقى (اديب و نويسنده لبنانى)
اين انديشمند اهل‏سنت مى‏گويد: “وقتى كه بزرگان و انديشمندان در حلّ مشكلى به بن‏بست مى‏رسيدند، مى‏دانستند بايد به “على (ع)” مراجعه كنند، به خدمت دوست بروند و از او يارى بخواهند. همان دوستى كه پيامبر (ص) همواره، صحّت داورى‏هايش را تأييد مى‏فرمود.
على(ع) در تمام زندگى‏اش، براى خدمت به اسلام و مسلمانان، انواع مشقّات را بر خود هموار ساخت چه آن زمان كه در ركاب پيامبر(ص) براى گسترش اسلام، شمشير مى‏زد، چه در زمان خلفا و چه در زمان خودش. اما به گواه تاريخ، على(ع) در زمان خلافت و امامت خويش، بيشتر از هر زمانى رنج كشيد؛ زيرا او نمونه عدل بود، و سخت‏گيريهايى كه براى هدايت مسلمانان معمول مى‏داشت، صد چندان بر خود تحميل مى‏كرد، صد چندان بر خود و خانواده‏اش سخت مى‏گرفت. تا در تقدّس او كمترين خللى وارد نيايد و اين چنين است كه امروز پس از گذشت قرنها، هنوز مى‏بينيم، اين “مهر على” است كه بر دلها حكم مى‏راند؛ متبرك باد نامش.”(36)
همچنين مى‏گويد: “جانم به فدايت (على) كه شجاعت و رقّت در دل، زورمندى در بازو، و جهانى تأثر در چشم دارى… و در سوگ كسى اشك مى‏ريزى كه جهان دو تن را بيش از همه دوست داشت: يكى دخترش فاطمه(س) و ديگرى همسر او.”
“… اين بزرگ مرد عالم اسلام “على (ع)” بر دلها حكومت مى‏كرد و نه تنها آن زمان، بلكه قرنها بعد نيز در حكومت او خللى پديد نيامده است.”
وى در فرازى ديگر در فضايل مولى على(ع) چنين مى‏گويد: “على را بر ديگر مسلمانان مزايايى است؛ على زاده كعبه است؛ ازاين‏رو بسيارى از مورّخان و پژوهندگان او را “فرزند كعبه” خوانده‏اند؛ زيرا مادرش او را در كعبه، اين مكان مقدس مسلمانان، زاده است… على (ع) نخستين مردى است كه به اسلام گرويده است.”(37)
اين نويسنده روشنفكر لبنانى مى‏گويد: “هرگاه دشوارى‏هاى زندگى به من رو مى‏آورد و از رنج روزگار آزرده مى‏شوم، از اندوه خويش به آستان على(ع) پناه مى‏برم؛ زيرا او پناهگاه هر درمانده‏اى است. او بر ستمكاران همچون رعد و بر شكست خوردگان، يارى دلسوز و مشفق بود.”(38)
شكيب ارسلان (ملقّب به اميرالبيان)
شكيب ارسلان، از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضّار در مقام بزرگداشت او پشت ميز خطابه چنين گفت:
“دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند “امير سخن” ناميده شوند، يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب.”
شكيب ارسلان با ناراحتى برخاست و پشت تريبون قرار گرفت و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده بود، گله كرد و گفت: “من كجا و على بن ابيطالب كجا! من بند كفش على هم به حساب نمى‏آيم.”(39)
به خليل بن احمد گفتند: چرا على(ع) را مدح نمى‏كنى؟ فرمود: چه بگويم در حقّ كسى كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيرى كردند، در حالى كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است.(40)
همچنين از وى پرسيدند: “على(ع) شجاعتر است يا “عنبسه و بسطام”؟ گفت: “عنبسه و بسطام” را با افراد بشر بايد مقايسه كرد، على(ع) مافوق افراد بشر است.”(41)
امام على (ع) از ديدگاه انديشمندان غير مسلمان‏
جرج جرداق
آيا انسان بزرگى مانند على(ع) را مى‏شناسى كه حقيقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا سازد؛ آن حقيقت انسانى كه سرگذشتى چون ازل و آينده باقى چون ابديت و ژرفايى بس عميق دارد كه هر يك از صاحبان خرد و نفوس بزرگ، مطابق روش و طبع خود، آن را درك مى‏كند و ديگر انسانهاى عادى بدون اين كه خود بدانند در سايه آنان زندگى مى‏كنند… آن حقيقت كه اساس همه فلسفه‏هاى مثبت است در مقابل فلسفه‏هاى منفى. مقصودم از آن فلسفه‏هاى كاوش از “مطلق” است كه عامل اساسى ثبات و پايدارى انسانيت در وجود انسان است. كاوش از “مطلق” اگر تا اعماق مطلق ادامه يابد، به يكى از چهره‏هاى حقيقت خواهد رسيد. در اين بحث و پيگيرى، انديشه و خرد و خيال و ساير فعاليتهاى ناشى از آنها دست به دست هم مى‏دهند، سپس به موقعيتها و عوامل و عموم تمايلات با داشتن معانى مختلف تطبيق مى گردند.
امام على (ع) اين “مطلق” را به طور مخصوص دريافته، سپس با عقل و قلبش درك كرده است كه بالاترين قدرتها از پايدارى و مقاومت روى آن مطلق ناشى مى‏گردد. على(ع) بدين‏سان تجسم‏يافته آن قدرت شگفت‏انگيز است كه او را در پيروزي‏ها و شكستها يكسان نشان مى دهد؛ زيرا ملاك او در پيروزى‏ها و شكستها همان قدرت است كه در ميدان جنگ چه با چهره پيروزى بيرون آيد و چه با شكست روبه‏رو شود و همچنين در ميدان سياست هر ميدان ديگر كه براى تكاپوى زندگى تصور شود، يكسان است.
تاريخ و حقيقت گواهى مى‏دهند كه او وجدان بيدار و قهّار، شهيد نامى، پدر و بزرگ شهيدان، فرياد عدالت انسان و شخصيت جاويدان شرق على بن ابى‏طالب است.
اى روزگار چه مى‏شد كه اگر هر چه قدرت و قوّه‏اى دارى به كار مى‏بردى و در هر زمان يك على با عقلش، با قلبش، با آن زبانش، و با آن ذوالفقارش، به عالم مى‏بخشيدى؟!(42)
جرجى زيدان
آيا على پسر عموى پيامبر و جانشين و داماد او نبود؟! آيا او آن دانشمند پرهيزگار و دادگر نبود؟! آيا او آن مرد با اخلاص و غيور نبود كه در پرتو مردانگى و غيرتش، اسلام و مسلمانان عزّت يافتند؟!(43)
همچنين مى‏گويد: “معاويه و دوستانش براى پيشرفت و مقاصد فردى خود از هيچ جنايتى دريغ نداشتند، امام على(ع) و همراهان او، هيچ گاه از راه راست، و دفاع از حق و شرافت، تخطى و تجاوز نمى‏كردند… .”(44)
جبران خليل جبران (فيلسوف و شاعر بزرگ مسيحى)
من معتقدم كه فرزند ابى‏طالب نخستين عرب بود كه با روح كلى رابطه برقرار نمود. او نخستين شخصيت از عرب بود كه لبانش نغمه روح كلى را در گوش مردمى طنين انداز نمود كه پيش از او نشنيده بودند…. او از اين دنيا رخت بربست در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانيده بود. او چشم از اين دنيا پوشيد؛ مانند پيامبرانى كه در جوامعى مبعوث مى‏شدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مى‏شدند كه شايسته آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مى‏كردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار، حكمتى است كه خود داناتر است.(45)
شبلى شميّل‏
شبلى شميّل مادى مسلك مى‏گويد: “الامام على بن ابى‏طالب عظيم العظماء نسخة مفردة لم ير لها الشرق و لاالغرب صورة طبق الاصل لاقديما ولاحديثا؛ امام على بن ابى‏طالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخه‏اى است كه شرق و غرب، نسخه‏اى مطابق او در گذشته و حال نديده است.”(46)
ميخائيل نعيمه‏
“قدرت نمايى و قهرمانى امام على(ع) تنها در حدود ميدانهاى جنگ نبود، قهرمانى بود در صفاى بصيرت، و طهارت وجدان، و سحر بيان، و حرارت ايمان، و عمق روح انسانيت، و بلندى همّت، و نرمى طبيعت، و يارى محروم و رهايى مظلوم از چنگال متجاوز و ظالم، و فروتنى براى حق به هر صورت و مظهرى كه حق برايش تجلى نمايد، اين نيروى قهرمانى هميشه محرّك و انگيزنده است گرچه روزگارها از آن بگذرد… .”(47)
هيچ مورخ و نويسنده‏اى هر اندازه هم كه از نبوغ و رادمردى ممتاز برخوردار بوده باشد، نمى‏تواند ترسيم كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على(ع) را در مجموعه‏اى كه حتى داراى هزار صفحه باشد، ارائه دهد و دورانى پر از رويداهاى بزرگ، مانند دوران او را توضيح دهد.
تفكرات و انديشه‏هاى آن ابرمرد عربى و گفتار و كردارى را كه ميان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است. تفكرات، ايده‏ها و گفتار و كردار او خيلى بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده و در تاريخ ثبت شده است.(48)
دكتر بولس سلامه(49)
بولس سلامه مى‏گويد: “شبهايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مى‏گذراندم، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته مى‏كشاند. شهيد بزرگ، امام على(ع) و سپس امام حسين(ع) به ياد من مى‏آمدند. يك بار براي مدتى طولانى گريستم و سپس شعر”على و حسين” را نوشتم… .”(50)
وى مى‏گويد: آرى، من يك مسيحى هستم، ولى ديده‏اى باز دارم و تنگ بين نيستم. من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى‏كنم كه مسلمانان درباره او مى‏گويند: خدا از او راضى است….
على در قضاوت خود استثنايى قايل نمى‏شد و به طور مساوى آنچه را كه شايسته بود حكم مى‏كرد، و تفاوتى ميان ارباب و بنده نمى‏گذاشت.(51)
همچنين مى‏گويد: “على(ع) به مقامى رسيده است كه يك دانشمند، او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب مى‏بيند، و يك نويسنده برجسته، از شيوه نگارش او پيروى مى‏كند، و يك فقيه، هميشه بر تحقيقات و ابتكارات او تكيه دارد… . “(52)
بولس سلامه مى‏گويد: “دلائل عظمت اميرمؤمنان (ع) بلكه امير عرب، بيش از آن است كه به شمار آيد، و اگر كسى بخواهد آنها را به شمارد، مانند كسى است كه بخواهد ذرات اشعه آفتاب را در مشت بگيرد.”(53)
اين مسيحى روشنفكر در ضمن ادبياتى، حادثه ولادت اميرمؤمنان، حضرت على (ع)، را در خانه كعبه چنين بيان مى‏كند:
“فاطمه شيرزنى كه از درد (زايمان) به ناگزيرى، به سراپرده كعبه عتيق و استوار پناهنده شد. فاطمه به حطيم كعبه نزديك شد و همانند خوشه انگور به پرده كعبه آويخت. مسجدالحرام از شادى تبسم كرد و بانگ سرودِ حجرالاسود به فلك رسيد. آن روز دو صبح‏دم يك جا رسيد، يكى طلوع فجر بود و ديگرى فروغ مولود. زمانه پير مى‏شود، ولى او همانند صبح‏دم پايدار مى‏ماند، و هر روز با درخشش تازه‏اى طالع مى‏گردد.”(54)
سليمان كتّانى
اين دانشمند و اديب مسيحى، خطاب به امام على (ع) مى‏گويد: تو زيبايى؛ ولى نه به خاطر چشمان سياهت، بلكه به خاطر بينش شعله‏ورت. تو زيبايى؛ نه به خاطر جمال سيمايت، بلكه به خاطر صفاي سرشتت. تو زيبايى؛ نه به خاطر گلوبندي رخشان بر گردن بلورينت، بلكه به خاطر جبروت خصلتها و خوى شكوهمندت، تو قهرمانى؛ ولى نه به خاطر پيچيدگى مچ‏هايت. تو قهرمانى؛ نه به خاطر پهناى شانه‏ات، بلكه به خاطر چشمه فيضى كه نخست بر قلب و زبانت و سپس در گفتار و رفتارت سرازير شده است.(55)
ابوالفرج اهرون مشهور به ابن العبرى (مورّخ و دانشمند مسيحى)
وى درباره فضائل امام على(ع) چنين مى‏گويد: “على(ع) بود كه در عصر خلفا، خلأ ناشى از فقدان حضرت رسول اكرم(ص) را جبران نمود. او مبارزات عقيدتى را، پس از پيامبر(ص) بر عهده داشت. احتجاجات و مناظرات آن حضرت، در تاريخ گواه بر اين مطلب است. وجود مقدس حضرتش، در كنار خلفا، خلأيى را كه از فقدان مقام والاى نبوى حاصل شده بود، پر مى‏كرد و كتابهاى شيعه و سنّى، سرشار است از اين گونه مسائل، و نمونه بارزش سخن عمر: “لو لا علىٌّ لهلك عمر” است؛ كه حد اقل هفتاد بار آن، در تاريخ ضبط گرديده است.”(56)
پى‏نوشت‏ها:
1. سيد عبدالحسين شرف الدين، المراجعات، ص 218، چاپ سوّم.
2. مسند احمد، ج 5،ص 26؛ مجمع الزوائد،ج 5، ص 101.
3. والعاديات، فضايل حضرت على(ع) ، ص 17، چاپ دارالحديث، قم.
4. ديوان شافعى، ص 32، چاپ مصر.
5. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 287، تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376ش.
6. اكبر اسد عليزاده، امام على (ع) از نگاه انديشمندان غير شيعه، ص 50، چاپ اول، مؤسسه امام صادق (ع)، قم، 1381 ش.
7. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 16.
8. همان، ص 28 و 29.
9. همان، ج 3،ص 260.
10. همان، ج 1،ص 27.
11. همان، ج 1،ص 17.
12. محمد جواد مغنيه، امامت على در آينه عقل و قرآن، ص 125 جمعى از نويسندگان، على (ع) از نگاه ديگران، ص 104، دفتر نشر و پخش معارف با همكارى انتشارات امام باقر (ع)، مشهد، 1380 ش.
13. محمد بن عمر فخر الرازي، تفسيرالكبير، ج 1، ص 111، چاپ مصر، قاهره، 1357 ق.
14. الغدير، ج 4،ص 397.
15. جمعى از دبيران، داستان غدير، ص 284، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم،1362 ش.
16. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 270، تهران، مؤسسه انتشارات نبوي، چاپ اول، 1376 ش.
17. عبدالرحمن رضايى، در آستانه آفتاب، ص 16،دانشگاه‏علوم رضوى، مشهد، 1380 ش.
18. آيت اللّه حسين مظاهرى، چهارده معصوم (ع)، ص 41.
19. شيخ طوسى، امالى، ص 416، مجلس 14، قم، دارالثقافة، 1416، ر . ك: ديلمى، ارشاد القلوب، ج 2،ص 363 ،انتشارات شريف رضى، 1412 ق.
20. سيد نعمت الله جزائرى، انوار النعمانية، ج 1،ص 27، شركت چاپ تبريز.
21. وى از بزرگترين روحانيان دانشمند اهل‏سنت و مفتى اسبق مصر، مصلح بزرگ و معاصر سيدجمال الدين اسدآبادى بود.
22. شيخ محمد عبده، شرح نهج البلاغه، مقدمه، ص 7و 10.
23. استاد مرتضى مطهري، سيرى در نهج البلاغه ، ص 18 – 17، چاپ دهم، انتشارات صدرا، تهران، 1373 ش.
24. عذرا انصارى، جلوه ولايت، ص 304، چاپ اول، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376 ش.
25. دايرة المعارف فريد وجدى، ج 6، ص 659، ماده “عَلوَ”، چاپ سوم، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بيروت، 1971 م.
26. عباس محمود عقّاد، عبقرية الامام على (ع)، ص 3، چاپ دارالكتب العربى، بيروت.
27. همان، ص 15.
28. همان، ص 43.
29. همان، ص 195.
30. همان، ص 29.
31. عبدالزهراء خطيب حسينى، مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده، ص 92، چاپ سوم، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق.
32. الغدير، ج 11، ص 248.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، مقدمه به قلم محمد ابوالفضل ابراهيم، داراحياء الكتب العربيه، مصر، قاهره، چاپ اول، 1959 م ؛ محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه ج 1، ص 189 چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1357 ش.
34. دكتر طه حسين، علىٌّ و بَنُوهُ، ص 158،دارالمعارف، چاپ مصر.
35. استاد مرتضى مطهري، سيرى در نهج البلاغه ، ص 19 – 18.
36. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 280 – 279.
37. همان، ص 278.
38. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 18،قم، نشر دانش حوزه، چاپ اول، 1383 ش.
39. استاد مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغه ، ص‏19،چاپ دهم، انتشارات صدرا، تهران، 1373 ش.
40. احقاق الحقّ، ج 4،ص 2.
41. شهيد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، ص 16.
42. جرج جرداق مسيحى لبنانى، صوت العدالة الانسانية، ج 1،ص 23 و 24.
43. جمعى از دبيران، داستان غدير، ص 293 مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362 ش.
44. محمد ابراهيم سراج، امام على (ع)، خورشيد بى‏غروب، ص 325 تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376 ش.
45. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب (ع)، ترجمه: سيد محمد مهدي جعفري، چاپ اوّل، ص 19.
46. صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 19 الغدير، ج 6،ص 308 .
47. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابيطالب، ج 1، مقدمه، ترجمه: سيد محمد مهدى جعفرى، ص 17، چاپ سوم، چاپخانه حيدرى، تهران، 1353 ش.
48. صوت العدالة الانسانية، ج 1،ص 7.
49. بولس سلامه، اديب و حقوقدان بزرگ مسيحى لبنانى است. وى 3500 بيت شعر در فضيلت امام على و حسنين – عليهم السلام – سروده و همچنين يك كتاب 300 صفحه‏اى با عنوان “عيدالغدير” به رشته تحرير درآورده است.
50. عذرا انصارى، جلوه ولايت، ص 304، چاپ اول، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376 ش.
51. داستان غدير، ص 301.
52. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 20، قم، نشر دانش حوزه، چاپ اول، 1383 ش.
53. همان، ص 45 – 44.
54. همان، 51 – 50.
55. درسهايى از ائمه معصومين (ع)،ص 12.
56. كريم خانى و صمدانى، على (ع) فراسوى اديان، ص 33.

/

انتظار سازنده

انتظار سازنده‏
حسين طاهرى وحدتى‏
چكيده:
انتظار با چه تفسيرى مى تواند سازنده و تاثيرگذار در جامعه اسلامى باشد؟ در اين نوشتار نويسنده به اين پرسش پاسخ مى‏دهد و مفهوم انتظار را مرتبط با مجموعه كل دين مى داند و اين كه در عصر غيبت تكليف مسلمانان همانند عصر حضور بلكه سنگين تر است و متقابلاً تفسيرهاى اشتباه از اين مفهوم به همه مفاهيم دينى آسيب مى رساند و عرصه را براى سوء استفاده ها فراهم مى آورد.
مقدمه:
انتظار در فرهنگ تشيع جايگاه ويژه‏اى دارد. مى توان آن را به عنوان يكى از عوامل بنيادين در بالندگى تاريخ تشيع دانست. البته مسئله انتظار و مهدويت اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه همه فرقه‏هاى اسلامى به گونه‏اى از آن سخن گفته‏اند و در اديان آسمانى هم، ظهور منجى در رديف عقايد مهم آنان قرار دارد؛ اما به نظر مى رسد بهترين برداشت و تفسير از اين مسئله در بينش تشيع و كلام امامان معصوم(ع) قابل بررسى و تحليل مى باشد؛ زيرا نزديكترين ديدگاه بلكه مساوق با قرآن و سيره نبوى است.
آينده جهان در نگاه قرآن و وعده‏هاى آن، آينده‏اى روشن، اميد دهنده و پيروزمند براى انسان‏هاى صالح ترسيم شده است. پاره‏اى از آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) اعظم نازل گرديده، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه چشم اندازى نويد بخش و رهايى آفرين فرا روى صالحان و بندگان شايسته خداوند به نظاره نشسته، بدون ذرّه‏اى تخلف در وعده آسمانى، از اين مقوله با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است از جمله: وراثت زمين از آن بندگان صالح (انبياء/ 105) پايانى نيكو و نشاط انگيز براى باتقوايان (اعراف/ 128) پيروزى و برترى دين خداوند على رغم مشركان و كافران (توبه/ 33) و (صف/ 9) امامت مستضعفان (قصص/ 5)
مسئله اصلى‏
مفهوم و پديده انتظار مرتبط با همين مسئله‏اى است كه در فرهنگ قرآنى مطرح مى باشد و به زندگى مسلمانان معناى خاصى مى بخشد و اگر به خوبى از آن بهره بردارى گردد و معناى واقعى و غيرتحريف شده‏اش براى عموم مردم تعريف بشود، بسيارى از مشكلاتى كه امروز دامن گير جوامع اسلامى است، برطرف خواهد شد؛ البته به شرط پاى بندى حتمى و پيروى منطقى از لوازم آن كه مهمترين آن ها عبارتست از عمل نمودن به همه توصيه ها و سفارشاتى كه از معصومين(ع) براى عصر غيبت صادر شده است. اين مؤلفه، انتظار واقعى و درست را از انتظار ظاهرى و غير درست جدا مى‏كند.
پرسش مهم اين است كه چگونه مى توان در عصر غيبت به يك مفهومى منطقى كارآمد از انتظار دست پيدا كرد تا عامل پويايى در حيات اجتماعى مسلمانان باشد؟ در پاسخ به اين پرسش (كه در واقع فرضيه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد) مى‏توان گفت: در صورتى كه انتظار در فرم صحيح خودش مديريت بشود، حتماً مقوله‏اى سازنده و نشاط آفرين خواهد بود. مسؤوليت تبيين اين مسئله در مرحله اول با كسانى است كه عهده‏دار هدايت و فرهنگ‏سازى جامعه هستند به ويژه پژوهشگران دين.
چنانچه اين تعهد تاريخى و دينى درست انجام شود، جامعه اسلامى از بركات آن بهره مند مى شود؛ البته زمينه ها و عوامل مهم ديگر نيز مى بايست فراهم گردد و به يكسان سازى و بهسازى فرهنگ انتظار سازنده كمك نمايند؛ از فضاهاى آموزش رسمى گرفته تا مجامع عمومى از قبيل مساجد، جلسات مذهبى زنانه و مردانه، رسانه ها و عوامل مؤثر در اطلاع رسانى.اين انسجام دينى از گسست فرهنگى و تهاجم توليدات بيگانگان جلوگيرى مى كند. واقعيت آن است كه ما در ارائه چهره دين كارآمد و تامين كننده سعادت فردى و اجتماعى چندان موفق نبوده ايم و شايد كمى هم دير شده است؛ اما اگر باز هم سستى و سهل انگارى بكنيم، بايد در انتظار پيامدهاى ناگوار ديگر باشيم.
انتظار واقع گرايانه‏
اهميت دادن اسلام به تعهد عملى مسلمانان نسبت به ايمان و اعتقاد آنان، تصويرى واقع‏گرا از دين ارائه كرده است. هر عاملى كه سبب كم رنگ شدن اين مؤلفه بشود، نوعى تحريف و ارتجاع تلقى مى گردد. اين آسيب ممكن است دامن هر يك از مفاهيم دينى را بگيرد و آن را از هويت اصلى‏اش تهى كند. امام على(ع) در چهارده قرن و اندى پيش نگرانى خود را از اين مساله اظهار مى دارد كه روزگارى بر مردم خواهد گذشت كه از قرآن فقط رسم و نشان آن باقى مى‏ماند و از اسلام هم تنها نام آن، مساجد در آن روزگار بنايى؛ شكوه خواهد داشت در حالى كه مايه هدايت نخواهد بود.(1)
با اين وصف، ما با دو مفهوم از انتظار رو به رو هستيم:
1- انتظار رسمى و اسمى‏
2- انتظار حقيقى و واقع گرايانه.
كدام يك از اين دو مفهوم با حقيقت دين سازگارى دارد؟ بهتر است پاسخ اين پرسش را از يك كارشناس و متخصص دين شناس دريافت كنيم. ايشان با تجربه فراوانى كه از شناخت جريانات دينى و فرهنگى دارد اين گونه اظهار مى دارد:
معناى انتظار از مسير اصلى انحراف پيدا كرده و به مجالس و ظواهر تبديل شده است.(2)
كم رنگ شدن انتظار در معناى منطقى خود، سبب رشد ظاهرگرايى مى شود و در نتيجه بازار «مدعيان دروغين» مرتبط به امام زمان(عج) فرصت پيدا مى كنند تا با الغائات فريبنده، گروهى را گرد خود جمع نمايند و با اين عمل خود، هم به دين خيانت كنند و هم فرهنگ عمومى را با چالش‏هاى جدى مواجه سازند و در نتيجه وحدت ملى نيز آسيب پذير مى شود كه اين در روند توسعه همه جانبه كشور هم، مشكلاتى به وجود خواهد آورد.
تصويرى از انتظار كارآمد
در انتظار واقعى عوامل تخديري و ظاهرگرايى دينى كه روح نااميدى را در دل انسان پرورش مى دهد، جايگاهى ندارد. جامعه منتظر، جامعه با نشاط، توانمند و پرحركت است. مى‏توان اين گونه تعبير نمود كه در جامعه و فرهنگ انتظار، مردمانش همواره در حال برگزارى آزمون و تمرين چگونه زندگى كردن بر مبناى فهم درست از قرآن و دين هستند؛ يعنى همه افعال عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى مناسب اين فرهنگ است و قرار نيست معجزه‏اى رخ دهد و يا دستى از آسمان بيرون آيد تا مشكلات و ناهنجارى‏ها و همه كژى را برطرف نمايد.
لذا در قرآن دو نشانه مهم و عمده براى پيروان دين محمد(ص) بيان مى كند و حتى بنيان سعادت بشرى را مبتنى بر تحقق آن دو مى داند و آن عبارت است از ايمان و عمل شايسته. ايمان در معناى عميق و گسترده اش يعنى دست يافتن به باور و اعتقادى كه فرد در سايه آن به حوزه امن الهى راه مى يابد (اشاره به سوره العصر) و عمل صالح يعنى آنچه با فطرت و نهاد دست نخورده آدمى در تلائم است و مايه تعالى انجام دهنده‏اش مى گردد. خداوند به زمان سوگند ياد مى كند كه: همه انسان ها در زيان و خسران قرار دارند مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل خوب انجام دادند (سوره العصر).
مرحوم علامه طباطبايى در بيان اين سوره و اهميت آن مى‏گويد: اين سوره به صورت خلاصه و اشاره كل معارف قرآنى را در بر دارد.(3)
به نظر مى رسد جايگاه عمل صالح در عينيت كمال ايمان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آن قدر اهميت دارد كه علامه از اين سوره چنين تصويرى ارائه مى دهد.
انتظار و عمل‏
بنابراين در فرهنگ انتظار، پيروان آن اهل عمل هستند و در انتظار يك اتفاق به سر نمى برند بلكه همواره تلاش مى كنند تا ضمن درخواست‏هاى مكرر و دعا به درگاه خداوند، با انجام تكاليف و تعهدات دينى، خود را به وضعيت مطلوب برسانند و زمينه ظهور موعود را فراهم نمايند.
حديث انتظار فرج و بهترين عبادت، در كتاب هاى حديثى ما به وفور وارد شده است. پيامبر(ص) اين گونه فرموده است كه: «افضل اعمال امتى انتظار فرج الله؛(4) بهترين اعمال امت من انتظار فرج الهى است». اگر ما در اين روايت، انتظار مطلق را فرض بگيريم، بدون ترديد برترين مصداق آن، در انتظار نشستن مسلمانان براى ظهور مهدى موعود است.
انتظار و سنت نبوى‏
موضوع انتظار فرج در سخنان ديگر معصومين(ع) نيز گزارش شده و به ارزش و جايگاه آن تأكيد فراوان گرديده است. حضرت امير(ع) در يكى از جلساتى كه با اصحاب خود داشتند، چهارصد نكته مربوط به دين و دنياى مسلمانان را در حوزه‏هاى مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى، رفتاري، بهداشتى و… بر مى شمرند. از جمله در مورد انتظار فرج مى فرمايند: «انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فان احبّ الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.»(5)
منتظر فرج بمانيد و هرگز از رحمت الهى نااميد نگرديد چرا كه بهترين كارها در پيشگاه خداوند، انتظار فرج است.امام جواد(ع) نيز بهترين اعمال شيعيان را انتظار فرج مى داند. «افضل اعمال شيعتنا، انتظار الفرج.»(6)
دقت داشته باشيم مساله انتظار همزاد شريعت و دين نبوى است يعنى زمانى كه هنوز شخص پيامبر(ص) حضور داشته است، به عنوان اولين شخصيت اسلام به اين موضوع متذكر مى شود كه در فراروي امت اسلامى چه جريان مهم و حياتى وجود دارد. پيامبر(ص) با طرح موضوع انتظار در واقع تكليف امت را پس از خود معين كرده است. يعنى اين كه جامعه اسلامى تا آينده اي نامشخص (تنها براى خداوند ظهور موعود معلوم است).(7)
مى‏بايست عهده دار زنده نگاه داشتن دين باشند، آن هم با چنگ زدن به كتاب و عترت؛ البته با تدبير عالمان دينى كه داراي شرايط باشند و تعامل امت با آنان و مراجعه به دريافت هاي اجتهادي عالمان از سوي مردم در مسائل نوظهور، اين يعنى مشخص شدن تكليف دين داران در دوره غيبت و انتظار تا پديد آمدن ظهور حضرت حجت. از اين رو است كه در روايات معصومين(ع) از حاملان علم دين به امناء الرسول ياد شده است كه به زبان امروزى مى توان به عنوان كارشناس دين (مجتهد) تعبير نمود.
پيامبر(ص) فرمود: «الفقها، امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا».(8)
فقيهان امناى پيامبران هستند البته تا زمانى كه دنيايى نشده باشند. از ايشان مى پرسند كه نشانه آن چيست مى فرمايد: دنباله روى از سلطان و اقبال به دنيا پس اگر فقيهى اين چنين كرد نسبت به دين خودتان از او ترسناك و در انديشه باشيد و در روايت ديگرى آمده: «الفقها، امناء الرسل فاذا رايتم الفقهاء قدركنوا الى السلاطين فاتهموهم؛(9) فقها امناى پيامبرانند اما اگر احساس كرديد به سوى سلاطين گرايش داشتند، آنان را در مظان اتهام قرار دهيد.»
انتظار، جريان مستمر
نتيجه منطقى بحث تا اين مرحله چنين خواهد بود كه مسئله انتظار يك جريان دنباله دار و مستمر است و يك منتظر واقعى و يك جامعه منتظر، روابط و مناسبات زندگى خود را به گونه‏اى تنظيم مى كند كه برآيند آن، بروز و ظهور خوبى ها و اجراى عدالت است. گر چه هيچ گاه انتظار تحقق جامعه آرمانى امام زمان(عج) نمى رود، ولى هدف و جهت تكاپوي فرهنگ و خرد جمعى، عينيت يافتن آن جامعه خواهد بود. با اين وصف انتظار يك جريان ذهنى منفى و خالى از عمل و حركت نيست. انتظار آدمى را به نااميدى و مسدود شدن باب اراده و تحول آفرينى، دعوت نمى كند. انتظار مفهومى مخالف از زندگى و تعهد با آنچه كه در كليت انديشه دينى وجود دارد، ارائه نمى نمايد.
سوگمندانه بايد اعتراف كرد در تجربه تاريخى تشيع در بخشى از بدنه فكرى آن، برداشت ها و تحليل‏هاى ناصوابى صورت گرفته كه زمينه ساز بسيارى از مشكلات حتى بازماندگى‏هاى اجتماعى شده است. جامعه منتظر و فرد در حال انتظار همواره در حال بازسازى و آماده سازى توانمندى‏هاى خود براى ظهور در آن اتفاق بزرگ (ظهور موعود) است. براى آمدن حضرت ولى عصر(عج) پيش از آنكه دعا خواندن و استغاثه نمودن لازم باشد، انطباق ذهنى و رفتارى با خصوصيات جامعه مهدوى ضرورى است.اينكه امام صادق(ع) فرموده است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع؛(10) مردم را با غير زبان، در عمل؛ به اسلام فرا بخوانيد.» شايد در عصر انتظار و غيبت معصوم، اين حقيقت ضرورت و مصداقيت بيشترى داشته باشد.
اگر بين عمل و باور ذهنى ما فاصله باشد، هرگز نمى توان ادعا كرد ما يك منتظر واقعى هستيم، در قرآن از اين مقوله به شدت انتقاد شده است كه: «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/ 2) چرا چيزى را مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ ما اگر از انتظار مى‏گوييم، بايد ما را به سمت و سويى بكشاند كه لحظه‏اى از دغدغه اجراى احكام واقعى اسلام غافل نمانيم؛ از كوچكترين عمل اخلاقى گرفته تا بزرگترين عمل اجتماعى – سياسى؛ همه بايد بوى انتظار بدهد. طبيعى است اگر در عصر غيبت متعهد به عملى كردن تعهدات دينى نباشيم، در عصر حضور نيز؛ آمادگى اجراى منويات امام مهدى (عج) را نخواهيم داشت.
راستى هيچ گاه فكر كرده ايم اگر ظهور حضرت حجت رخ دهد، قرار است چه اتفاقات خاصى صورت گيرد؟ مگر نه اين است كه ايشان احيا كننده و اجرا كننده سيره حضرت محمد(ص) خواهد بود. همانگونه كه امام حسين(ع) در منشور حركت خود پيروى از سيره جد خويش را از انگيزه هاي اساسى، برشمرد.(11)
ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه از پيامبراكرم(ص) شنيدم فرمود: از امت من مردى قيام خواهد كرد كه بر طبق سنت من عمل مى كند. خداوند باران رحمت را بر او فرو مى فرستد و زمين بركاتش را براى او مى روياند. جهان به واسطه او پر از عدل و داد خواهد شد، بعد از آنكه ظلم و بى عدالتى عالم گير شده باشد.(12)
بنابراين عصر ظهور، يعنى عصر رسول الله(ص)، يعنى عصر اميرالمؤمنين(ع) و يعنى عصر ديگر معصومين(ع).
در فاصله عصر غيبت و عصر ظهور، تكليف و تعهد دينى به همان قوت صدر اسلام و بلكه بيشتر متوجه همه مسلمانان است. امام صادق(ع) در باب نشانه‏هاى ياران قائم(عج)، عمل پاك و رفتارهاى نيكوى اخلاقى را در رديف مهمترين تكاليف قرار مى دهد. ايشان مى فرمايند: «من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر.»(13)
انتظار اميد بخش و سازنده‏
پيش بينى كه امام سجاد(ع) نسبت به دوران غيبت دارد و از آينده آن خبر مى دهد، براى منتظران به ويژه جامعه ايرانى كه به عنوان يك كشور شيعه شناخته شده است، بسيار اميدوار كننده است. ايشان در برابر پرسش‏هاى كلامى يكى از اصحاب خود به نام ابوخالد كه وارد بر حضرت شد درباره حجت الهى و امام مطالبى را ايراد مى كند، از جمله در وصف اهل زمان غيبت و منتظرين حضرت مهدى(عج) مى فرمايد: اى اباخالد، كسانى كه در زمان غيبت به امامت دوازدهمين حجت خدا عقيده دارند و منتظر ظهور او هستند، بهترين همه زمان ها مى باشند. خداوند به آنان چنان بصيرت و معرفتى عطا مى كند كه عصر غيبت برايشان همچون دوران مشاهده و ظهور مى نمايد؛ آنان را همانند كسانى قرار مى دهد كه گويا در كنار پيامبر(ص) با شمشير مى جنگد آنان اخلاص حقيقى دارند و پيروان راستين ما هستند و در نهان و آشكار مردم را به دين خداوند مى خوانند.(14)
همچنانكه از اين سخن امام سجاد(ع) بر مى آيد، انسان منتظر كسى است كه بر اساس همان دستورات دينى صادره از سوى آورنده قرآن عمل كند. اگر امام مهدى(عج) را احيا كننده سنت نبوى مى دانيم، سهم ما به عنوان منتظران حكومت جهانى و تلاش جدى براى بازتوليد اين سيره، بسيار است. شايد با اين حقيقت فاصله داشته باشيم و بيشتر به ظاهر مقوله‏هاى دينى پرداخته‏ايم كه البته به اندازه خود قابل ارزش است؛ اما مگر تنها راه نگهدارى از دين پرداختن به همين ظواهر است؟!
اگر دين يك زندگى سالم را براى پيروان خود به ارمغان مى‏آورد، حتماً راه كارها و توصيه‏هاى سازنده‏اى را هم بيان كرده است؛ يعنى قرار است يك انسان و يك جامعه مسلمان در دوران انتظار با همان سازو كارها هم به وظيفه خود عمل كند و هم دنيا و هم واپسين آن را آبادگرداند. از مجموعه مطالب پيرامون انتظار و منتظر، بر مى آيد اين دوران،دوران بلاتكليفى و سردرگمى مسلمانان نيست، بلكه فرصتى است براى تلاش تا رسيدن به وضعيتى مطلوب،همان گونه كه در فرهنگ روايات به فراوانى عدالت در روى زمين از آن ياد شده است. از اين رو وقتى پيامبر(ص) درباره بشارت ظهور مهدى(عج) خبر مى دهد، به مسئله عدالت و تقسيم اموال عمومى به صورت درست، اشاره مى‏كند. آن حضرت مى فرمايند:
شما را به مهدى(عج) مژده مى دهم آن گاه كه مردمان با هم اختلاف يابند و ناامنى ها و دل نگرانى ها آنان را در برگيرد،بپاخيزد و عدل و داد را در دنيايى كه آكنده از ظلم و ستم گشته، مى گستراند و اموال (دارايى‏ها و امكانات اقتصادى) را بين همه به درستى تقسيم مى كند و اين چنين است كه اهل آسمان و ساكنان زمين از او خشنود مى شوند.(15)
عدالت و انتظار
حقيقت آن است كه انسان تنها در جامعه عدل مى تواند هويت و منزلت خويش را پيدا كند و از همه توانمنديها براى رسيدن به كمال و سعادت استفاده كند. رسول اعظم(ص) درباره نقش عدل در جهان هستى اين گونه تعبير مى كند: «بالعدل قامت السموات و الارض».(16) استوارى و قوام آسمان ها و زمين با عدل موزون بودن، بنا شده است.
رازمندى اين همه مبارزات و قيام‏هاى گروه‏هاى انسانى بر تحقق عدالت در طول حيات بشرى، همين بوده كه زيست سالم و واقعى فقط در محيط عدل امكان پذير خواهد بود.
اين حقيقت مورد اشاره كلام پيامبر(ص) قرار گرفته است، آنگونه كه از ايشان روايت شده (يا به عنوان سخن ايشان شهرت پيدا كرده است)(17) كه: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»(18) . حكومت ممكن است با كفر باقى بماند و دوام داشته باشد،اما ظلم و بيدادگرى آفت جدى آن است.
در تحليل و فهم متن اين عبارت اين گونه به ذهن مى رسد كه جريان كفر بيشتر به حوزه باور افراد مربوط مى شود و چه بسا انسانهايى با گرايش‏هاى مختلف اعتقادى در كنار هم به صورت مسالمت آميز زندگى كنند با فرض اينكه نسبت به حقوق و اخلاقيات انسانى وفادار باشند ؛ اما ظلم كه بيشتر به حوزه عمل و رفتار ارتباط پيدا مى كند، سلامت نظام زندگى را تهديد مى كند. افراد جامعه را پريشان خاطر مى سازد. عقده‏هاى روانى در ميان آنان توليد مى كند.
امام على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند كه ايشان بارها اين سخنان را براى مردم بيان مى‏فرمود: جامعه‏اى كه فرد ضعيف نتواند به آسانى به حقوق خود دست پيدا كند، جامعه‏اى غيرمقدس است.(19)
هدف اساسى همه پيامبران و مصلحان بزرگ تاريخ، فراهم نمودن جامعه‏اى با محور عدالت بوده در فرهنگ دين، انتظار براى غيبت يافتن چنين آرمانى به عنوان يك عبارت بزرگ شمرده شده؛ يعنى اگر انسانهايى در غوغاي ظلم و بى عدالتى جهان، همواره نگرانى و دغدغه عدالت داشته باشند، عبادتى بزرگ انجام مى دهند، البته اين يك تعارف و شعار نيست، بلكه مقوله‏اى است ارزشمند، گر چه ممكن است در عينيت بخشيدن به آن، همواره با چالش‏هاى جدى روبه رو بود. عمده آن است كه آهنگ و افق حركت انسان، به سوى عدالت باشد.
به نظر مى رسد اين تعبير كه امام زمان(عج) زمانى خواهد آمد كه دنيا پر از ظلم شده باشد، اشاره به اين حقيقت باشد كه گر چه دوره‏هاى طولانى بر عمر بشر بگذرد، اما بالاخره روزگارى فراخواهد رسيد كه اكثريت آدمها مناسباتى را طلب كنند كه در آن، هيچگونه بى عدالتى وجود ندارد، يعنى جامعه انسانى از همه رنجها و نابرابرى‏ها به ستوه مى آيد و گويا نهاد آن، حضور انسان و رهبرى را مى طلبد تا تيشه بر ريشه ظلم بكوبد و اندوه تاريخى جهان را زايل كند. به اين روايت دقت كنيد: قال رسول الله(ص): «يخرج فى امتى رجل يبعثه الله غياثاً للناس.» پيامبر(ص) وجود نازنين حضرت ولى عصر(عج) را فريادرسى براى مردمان مى‏دانند.(20)
اميد به تحقق چنين آرمانى در وعده‏هاى قرآنى و سنت نبوى بيش از هر مكتب و فرهنگ ديگر،پررنگ تر است. اين مؤلفه به صورت مساله انتظار نمود پيدا مى كند: پس انتظار دورانى است كه انسان ها ضمن تلاش و جديت براى انجام وظايف دينى و اخلاقى خود،هرگز گرفتار نااميدى و سرخوردگى نخواهند شد، بلكه همواره سرزنده و با نشاط به سوى آينده‏اى روشن گام بر مى‏دارند.
بعثت و انتظار
پشتوانه فكرى و اعتقادى اين مساله، باورى است كه قرآن در باب انگيزه و قوام بعثت پيامبران القا مى كند و آن عبارت است از برپايى و توسعه قسط. به اين آيه توجه كنيد: به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم، به انصاف برخيزند.(21) مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد: قسط (آنگونه كه در مفردات راغب آمده) عبارتست از: بهره‏اى كه بر پايه عدالت به هر كس مى رسد؛ مانند تقسيم به نصف با اين برداشت از معناى قسط ،جامعه‏اى كه پيامبران و در راس آنان پيامبراكرم(ص) در جهت تحقق آن كوشيده اند، جامعه اي است كه اين مفهوم در تمام عرصه هاى آن معنى دار باشد.
پديده‏اى كه در عصر ظهور، مورد وعده الهى در قرآن و روايات قرار گرفته است، بسيار قابل ملاحظه مى باشد كه چرا در جريان انتظار و ظهور موعود اهميت درجه اول به مسئله توزيع عدالت داده شده است.
استاد شهيد مطهرى پاسخ هوشمندانه‏اى به اين پرسش مى‏دهد كه: از مجموعه آيات و روايات استنباط مى شود، قيام مهدى موعود آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است.(22)
حضرت قائم(عج) به عنوان آخرين ولى، اجرا كننده مهمترين هدف آخرين نبى خواهد بود كه همان عينيت دادن به مفهوم عدالت در شريان جامعه انسانى است. اين به هم پيوستگى برخاسته از متن دين مى باشد كه در بردارنده مفهومى است فراگير براى همه اقوام و ملل تا روزى كه عمر اين جهان مادى به سرآيد.
نتيجه‏
1- اين كه انتظار پديده اى جدا از مجموعه تعاليم، باورها و فرهنگ دينى جامعه ما نيست و معناى درست آن را بايد مرتبط با كليت دين، فهم كرد.
2- ضرورى است كه حساسيت مسئله انتظار را بيش از پيش باور داشته باشيم و با مديريت مدبرانه،آن را از آسيب‏ها و چالش‏هاى تزويرگرايانه، نگه‏دارى كنيم و بپذيريم كه در دوران انتظار، تعهدمان بسى سنگين تر از دوران حضور است.
3- با فرض تحقق انتظار سازنده و كارآمد، هم تكليف دينى خود را انجام داده ايم و هم در رسالت تاريخى در برابر آيندگان، انسان هايى تكليف مند جلوه مى نماييم.
4- مديريت انتظار بر عهده كسانى است كه به پژوهش در عرصه دين مى پردازند و همچنين همه رسانه هايى كه به گونه‏اى در الغاء و مسائل و مفاهيم دينى تاثيرگذار هستند.
پى‏نوشت‏ها:
1. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى 426.
2. آيت اللّه ابراهيم امينى، روزنامه قدس، 26/6/84 ص 7.
3. علامه طباطبايى، الميزان،ج 20، ص 355.
4. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 39 و مسند زيد بن على ص 496.
5. بحارالانوار،ج 10، ص 90.
6. الصراط المستقيم،الى مستحق التقديم،ج 2،ص 231.
7. از جمله موضوعات در توقيع امام(ع): و اما ظهور الفرج، فانه الى الله و كذب الوقاتون، طبرسى،احتجاج،ص 469.
8. عوائد الايام،ص 187، كافى، ج 1، ص 46.
9. عوالى اللئالى، ج 4،ص 59.
10. الاصول السته عشر،ص 151.
11. شريف القريشى، ص 288.
12. مجمع الزوائد،ج 7،ص 318.
13. غيبت نعمانى،ص 200.
14. طبرسى،احتجاج، ج 2، ص 318.
15. انتظار در انديشه ها،ص 9، به نقل از تفسير الدرالمنثور، ج 6، 75.
16. عوال اللئالى،ج 4،ص 103.
17. امالى، شيخ مفيد، 310.
18. شرح اصول كافى، ج 9، ص 300.
19. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،ج 7، ص 87.
20. الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 132، جلال الدين سيوطى.
21. سوره حديد، آيه 25؛ترجمه مهدى فولادوند.
22. قيام و انقلاب مهدى(عج) 64.

/

يادداشتها و خاطراتى از امام خمينى ره

ياد داشتها و خاطراتى از امام خمينى قدّس سرّه
حجةالاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان‏
چرا با ما قهر كرده است؟!
هرگاه يكى از افرادى كه برنامه ثابت در محضر امام داشتند بدون اطلاع قبلى حضور نمى‏يافت حضرت امام بلافاصله سراغ او را مى‏گرفتند. روزى يكى از همين افراد هنگام عبور از سه راهى كوچه جماران به طرف حسينيه با پاسدارى كه اولين روز كار او در سه راهى بيت بود و اعضاء دفتر را نمى‏شناخت مواجه و بدليل عدم رعايت شأن او ناراحت شده و برگشته بود، به محض ورود به محضر امام، حضرت امام سراغ او را گرفتند و آنگاه كه ماجرا را بازگو كرديم. حضرت امام با لحن حزن آلودى فرمودند: «آقاى…اگر از آن‏ها ناراحت شد چرا با ما قهر كرده است؟!» كه با ابلاغ گلايه محبت‏آميز حضرت امام آن شخص متأثر شد و به كار خود بازگشت.
مراقبت و تفقد از مراجع و علماى معمّر
صحبت از همراهى و هماهنگى مراجع و علماى بزرگ با امام و نهضت امام بود گفتم فضيلت و تقواى بزرگان جاى انكار نيست اما اگر از بزرگواريهاى مدبرانه حضرت امام آگاه بوديد در مى‏يافتيد اين همراهيها عمدتاً محصول مديريت و راهبرى امام بود، حضرت امام علاوه بر رعايت شأن و حفظ حرمت مراجع و علماء معمّر، همواره مراقب احوال شخصيه آنان بود و به طور نمونه اگر بيمار مى‏شدند شخص يا اشخاصى را براى عيادت و تفقد از آنان گسيل مى‏داشتند كه در مواردى اينجانب نيز اين مأموريت را يافتم و چنانچه نياز به معالجه و اعزام پزشك يا انتقال آنان به بيمارستان بود به دستور حضرت امام به بهترين وجه ممكن اقدامات انجام مى‏گرفت.
تلگراف آيت اللّه گلپايگانى به امام‏
بعد از فوت آقاى شريعتمدارى و دفن بدون مراسم ايشان، آيت اللّه گلپايگانى تلگرافى براى امام فرستاد كه آيه كريمه: «ولاتجعل فى قلوبنا غلّاً للّذين آمنوا…»(1) در آن ذكر شده بود و از مجموع متن و ذكر اين آيه، نوعى تعريض نسبت به امام برداشت مى‏شد. اين در حالى بود كه حضرت امام در همان ايام به خاطر عارضه قلبى در بيمارستان بسترى بودند و به دليل دستور مؤكّد پزشكان در استراحت مطلق بودند و هيچ اطلاعى از اصل فوت آقاى شريعتمدارى نداشتند تا چه رسد به كيفيت دفن او، طبعاً تلگراف آقاى گلپايگانى نيز به اطلاع امام نرسيده بود. اما بعد از چيزى نامه آقاى زيارتى (سيد حميد روحانى) در پاسخ به تلگراف آقاى گلپايگانى كه در يكى از بولتنها آمده بود به دست امام رسيد و بدين ترتيب حضرت امام از اين ماجرا مطلع شدند. ما كه از تلگراف آقاى گلپايگانى مطلع شده بوديم با توجه به صورت اصل مسأله به شدت از داورى نابجاى آقاى گلپايگانى ناراحت و عصبانى بوديم و نظر ما صد در صد نسبت به آقاى گلپايگانى منفى شده بود كه نمونه آن همان نامه آقاى سيد حميد روحانى بود.
و امّا برخورد امام:
حضرت امام در آن سالها براى اعلام اول شوّال و عيد فطر، دستور مى‏دادند موضوع از آقاى گلپايگانى استعلام شود و هرگاه رؤيت هلال براى ايشان اثبات مى‏شد، بر آن اساس عيد فطر اعلام مى‏گرديد، در اين سال امام از تلگراف آقاى گلپايگانى در اثناء ماه رمضان مطلع شدند و ما كه بر مبناى قياس و ذهنيت خود كه خط قرمز دور آقاى گلپايگانى كشيده بوديم گمان مى‏كرديم امسال حضرت امام طور ديگرى عمل خواهند كرد اما با كمال تعجب و بر خلاف انتظار شاهد بوديم كه حضرت امام در پايان ماه همچون سالهاى پيش و با همان تعبير دستور دادند موضوع اثبات هلال از آقاى گلپايگانى استعلام شود و مطلب طبق روال گذشته اعلام گرديد و بدين گونه پرتوى ديگر از خورشيد روح خدا از وراى قلّه‏هاى مكارم اخلاقى امام درخشيد و با سيره الهى خويش برگ نورانى ديگرى بر كتاب حيات بخش زندگى خود افزود…و بار ديگر دريافتيم كه امام كجا و ما كجا؟! روح كوچك ما كجا و روح ملكوتى روح خدا كجا؟ مورچه‏اى كه با برخورد با صخره‏اى كوچك گرفتار پيچ و خمها و فراز و نشيبها مى‏شود كجا؟ و عنقاى بلند پروازى كجا؟ كه عميق‏ترين درّه‏ها و بلندترين قلّه‏ها، كويرها و جنگلها و درياها و اقيانوسها كمترين تأثيرى را در پيمودن راهى كه در پيش دارد نمى‏گذارد!
واجب نيست!
با خانم دكتر زهرا مصطفوى دختر حضرت امام درباره سيره عملى حضرت امام نسبت به رعايت حريمهاى محرم و نامحرم در داخل منزلشان صحبت بود. ايشان نقل كرد حدوداً سيزده ساله بودم و تازه خواهرم با مرحوم آقاى اشراقى ازدواج كرده بود. آقاى اشراقى در يك روز تعطيل ما را به مهمانى در باغ‏شان دعوت كرد. وقتى به همراه امام وارد باغ شديم در حالى كه آقاى اشراقى به استقبال ما مى‏آمد، از امام پرسيدم من بايد به آقاى اشراقى سلام كنم؟ امام فرمودند: «واجب نيست!» گفتم: من خجالت مى‏كشم سلام نكنم امام با اشاره به طرف درختها به من فهماندند دويدن در ميان شاخ و برگ درختان را جايگزين رو در رو شدن با دامادمان كنم و به اين ترتيب از محذور سلام نكردن خلاص شوم. و من همين كار را انجام دادم.
خانم مصطفوى بر اين روش كلى امام نيز تأكيد داشت كه همواره در داخل منزل امام اصل بر عدم اختلاط بين محرمها و نامحرمها بود و آنگاه كه در بين اعضاء خانواده زن و مرد نامحرمى از قبيل دامادها و نوه‏ها بود سفره مردها و زنها جداگانه انداخته مى‏شد.
توليد مثل!
درس فقه حضرت امام در نجف اشرف به موضوع حكومت اسلامى رسيده بود و فضاى درس جذابيت و طراوت بى‏مانندى داشت. در محيطى كه بسيارى از مباحث دوره عالى حوزه و درسهاى خارج فقه حول محور موضوعات و مسائلى بود كه اصلاً در عصر حاضر موضوع خارجى نداشت يا كمتر مورد نياز بود حضرت امام با طرح استدلالى حكومت اسلامى و ضرورت قيام براى تحقق آن، زلزله‏اى در افكار حوزويان پديد آورد و يكى از مهمترين و اساسى‏ترين مسائل فقه اسلامى و شيعى را كه در غبار ناباورى نسبت به تحقق آن، مورد غفلت قرار گرفته بود در مرحله نظرى به روشنى روز اثبات كرد و در مقام عمل نيز آنچه را در طول قرنها براى مؤمنان يك آرزوى دست نايافتنى بود محقق ساخت و آنچه را در تصوّر نمى‏گنجيد به تصديق آورد.
در يكى از روزهاى درس كه استدلالهاى مستحكم حضرت امام به اوج خود رسيده بود و اصحاب درس به شدت تحت تأثير قرار گرفته و همگان را هيجان زده كرده بود يكى از شاگردان گوئى به اين احساس رسيده بود كه همين الآن بايد به هر نحوى سلاحى به دست آورد و به ايران برگردد و كار را آغاز كند لذا با آهنگى شتابزده و آميخته با هيجان در ميان اوج سخنان امام با صداى بلند گفت: ما الآن بايد چه كار…؟ اما هنوز جمله او تمام نشده بود كه امام با همان لحن قاطع و سريع خود فرمود: «فعلاً بايد توليد مثل كنيد!»
معلوم بود كه امام فرزانه هر سخن را در جاى خود و هر كارى را در فرصت مناسب خود مى‏ديد و در آن شرائط آنچه ضرورت داشت زمينه سازى براى اين امر مهم بود و اساسى‏ترين كار در اين راستا كادرسازى بود يعنى همان «توليد مثل» در عين حال با شنيدن تعبير توليد مثل نگاهها متوجه حاج آقا مصطفى شد و خنده‏اى آرام بر لبها نشست! كه او مصداق توليد مثل به هر دو معنى بود.
دستخط پيامهاى امام‏
بخش عمده‏اى از پيامهاى منتشره امام به خط شخص امام است اما تعدادى از پيامهاى امام كه با امضاء امام انتشار يافته با خط ديگران است، در مورد اين بخش از پيامها لازم است توضيحى ارائه شود تا هرگونه ابهامى در انتساب اين نامه‏ها به حضرت امام برطرف شود. احكام و پيامهائى كه با خط ديگران و با امضاى امام است چند نوع است يكى اجازات امور حسبيه و احكام وكالت نمايندگى كه تا اوائل دهه 40 بخشى به خط امام و تعدادى هم به خطر افراد ديگر بود و بعد از پيروزى انقلاب عمدتاً به خط آقاى رسولى محلاتى بود.
نوع ديگر، پيامها حضرت امام به سران كشورهاى مختلف جهان بود كه اين نوع پيامهاى عمدتاً در پاسخ به پيامهاى تبريك سران ديگر كشورها بود كه بيشتر از كشورهاى بلوك شرق و كشورهاى اسلامى و جهان سوم بودند.
اين دو نوع تقريباً با مضمون و قالب يكسانى بودند و فقط در بعضى موارد حضرت امام تذكر مى‏دادند نكاتى در آن گنجانده شود پيام به سران كشورها را بعد از اين كه آقاى رسولى محلاتى و گاهى اينجانب با سبك و سياق مورد نظر امام مى‏نوشتيم و گاهى هم مجدداً امام كم و زياد مى‏كردند و دوباره نوشته مى‏شد، حضرت امام امضاء مى‏كردند و ارسال مى‏شد و اجازات امور حسبيه را بعد از خواندن معمولاً فقط مهر مى‏كردند.
نوع سوم پيامهاى مفصل بود كه معمولاً حضرت امام در طى يكى دو هفته يا كمتر و بيشتر تدريجاً مى‏نوشتند برخى از اين پيامها در اوراق پراكنده و گاهى در اندازه‏هاى متفاوت با اندكى قلم خوردگى و اضافاتى كه به حاشيه صفحه كشيده مى‏شد شكل مى‏گرفت. بنابراين تعدادى از پيامها به خط خود امام است و بعضى ديگر كه بايد در صفحات و اندازه يكسان پاك نويس مى‏شد عمدتاً توسط آقاى رسولى محلاتى و در مواردى هم به خط اينجانب دقيقاً از روى دستخط امام بازنويسى مى‏شد و حضرت امام بعد از آن كه مجدداً متن را مى‏خواندند آن را امضاء مى‏كردند. و باز هم تأكيد مى‏شود كه هيچ مرقومه‏اى اعم از پاسخ استفتاءات، اجازات امور حسبيه، احكام نمايندگى، پيامهاى كوتاه و بلند و هر مطلب ديگرى كه مهر و مهمتر از آن امضاى امام زير آن قرار گرفته اعم از آن كه متن آنها به خط امام يا به خطر ديگران باشد با توجه به اين كه متن پيامها اولاً با دقت و وسواس از روى خط امام استنساخ مى‏شد و ثانياً امام مجدداً مى‏خواندند قطعاً حرف به حرف و كلمه به كلمه و جمله به جمله آن، متعلق به شخص امام است.
ادامه دارد
پى‏نوشت:
1. سوره حشر، آيه 10.

/

جوان در كلام امام صادق عليه السلام

جوان در كلام امام صادق(ع)
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
اشاره:
در مكتب مترقى اهل بيت توجه ويژه‏اى به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به اين گروه اجتماعى پرداخته‏اند.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.
هدايت جوانها
بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايى به او فرمود: «يا ابن اخى عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛(1) اى فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»
امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نموده‏اند كه جوانها زودتر حرف حق را مى‏پذيرند و به سوى خير و نيكى مى‏شتابند و آمادگى بيشترى دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مى‏پرسيد: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندك‏اند و تلاشهايى كرده‏اند، امّا آن هم اندك است.
آن‏گاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(2) بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكى و خيرى با شتاب ترند.»
تجربه پيروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنه‏هاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبرى انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنه‏هاى مختلف جنگ تحميلى، دوران سازندگى و پيشرفتهاى علمى، مهر تأييدى است بر مضامين احاديثى كه مطرح گشت.
جوان و كسب دانش‏
فراگيرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهى مى‏كند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همين سبب است كه پيشوايان دينى سخت بر اين مسئله سفارش كرده‏اند كه در جوانى دنبال علم و دانش باشيد.
در كلام الهى نيز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا كه در قرآن كريم مى‏فرمايد: «و لمّا بلغ أشدّة و استوى آتيناه حكماً و علماً؛(3) چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»
امام صادق(ع) در تفسير آن فرموده‏اند: «اشدّه ثمانى عشرة سنةٌ و استوى التحى؛(4) اشدّ يعنى هجده سالگى و استوى يعنى ريش درآورد.»
امام صادق(ع) مى‏فرمايند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛(5) دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جوانى) چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»
به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافى ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.
جوان و عبادت‏
بهترين دوران براى رشد معنوى و بالندگى روح انسان، دوران جوانى است. انبياى بزرگوار كه لياقت دريافت وحى و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاى دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار مى‏كند، در حالى كه مى‏فرمايد: بنده‏ام را بنگريد! براى من خواسته‏هاى نفس خود را كنار نهاده است.»(6)
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الى اللّه تعالى شابٌّ حدث السّنّ فى صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فى طاعة اللّه تعالى ذاك الّذى يباهى اللّه تعالى به ملائكته فيقول عبدى حقّاً؛(7) به راستى كه دوست داشتنى‏ترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايى‏اش را در راه فرمانبرى از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وى نزد فرشتگان افتخار مى‏كند و مى‏فرمايد اين بنده حقيقى من است.»
امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل مى‏كرد، در جوانى اهل بيش‏ترين عبادت بود. ايشان مى‏فرمايند: «اجتهدت فى العبادة و انا شابٌّ فقال لى أبى يا بنىّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضى عنه باليسير؛(8) در جوانى بسيار در عبادت مى‏كوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام مى‏دهى، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بنده‏اى را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود مى‏گردد.»
آثار عبادت در جوانى
عبادت در هر سنّ و سالى، آثار گرانسنگى دارد، امّا در جوانى آثار و بركات ويژه‏اى به همراه خواهد داشت.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانى را در مسجد ديد كه از شدّت بى‏خوابى سر مى‏جنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وى فرمود: جوان! چگونه صبح كردى؟
گفت: اى پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اى پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزه‏دارى) تشنه‏ام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مى‏نگرم كه براى رستاخيز برپا شده، و مردم براى حسابرسى از قبرها سر برآورده‏اند و من در ميان آنانم.
پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بنده‏اى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه دارى نگهدار!
جوان گفت: اى رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!
پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگهاى پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»(9)
همراهى با پدر
از امورى كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نموده‏اند، اين است كه آنها نبايد همراهى پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراوان‏اند كه بر ضرورت اين كار مى‏افزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.
حضرت صادق(ع) فرموده‏اند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛(10) بگذار فرزندت هفت سال بازى كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»
جوان و خوش اخلاقى‏
اخلاق نيك براى همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) مى‏فرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد فى الرّزق؛(11) خوش خلقى بخشى از دين است و روزى را افزون مى‏كند.»
اما اين امر براى جوان زيباتر، مفيدتر و لازم‏تر است. ايشان در جاى ديگرى چنين مى‏فرمايند كه هرگاه ورقة بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد مى‏شد، به وى چنين سفارش مى‏كرد: «اعلمى أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛(12) بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است…».
جوان و ازدواج‏
از مهم‏ترين دغدغه‏هاى دوران جوانى، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبى و سادگى حل نموده، كم‏تر دچار انحرافات است. و هر جامعه‏اى كه نسبت به اين امر بى‏تفاوت بوده، ضربه‏هاى سختى از ناحيه انحرافات جنسى جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاى مفيدى براى اين مسئله انديشيده‏اند.
پيامبراكرم(ص) فرموده‏اند: «هر جوانى كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر مى‏آورد كه «واى بر من! واى بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در يك سوّم باقى مانده، تقواى الهى پيشه سازد.»(13)
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه مى‏فرمايند: «جوانى از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندى‏اش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وى فرمود:«ازدواج كن!»
جوان گفت: خجالت مى‏كشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالى چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردى از انصار به وى رسيد و گفت: دخترى زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگى او گشايشى ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اى جوانان! بر شما باد به ازدواج.»(14)
اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت مى‏كند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالى شرط نيست، بلكه حتى ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالى نيز شود.
زمينه‏گاه در جوانى‏
راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشته‏اند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسى در دوران جونى در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشى از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگى به گناهان بيشتر است.
امام صادق(ع) فرموده‏اند: «وقتى يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وى گفت: چه چيزى تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردى) واداشت؟
گفت: سه خصلت: جوانى، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعنى پادشاه ناتوانى جنسى داشت)(15) اين حديث نشان مى‏دهد كه يكى از عوامل انحرافات جنسى، عدم ارضاء صحيح ميل جنسى در دوران جوانى است.
حضرت صادق(ع) در جاى ديگر فرموده‏اند: «روز قيامت، زنى زيبا آورده مى‏شود كه به خاطر زيبايى‏اش فريب خورده است. زن مى‏گويد: خدايا! مرا زيبا آفريدى و گرفتار شدم. مريم آورده مى‏شود و گفته مى‏شود تو زيباترى يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايى آورده شود كه به خاطر زيبايى‏اش (در دوران جوانى) فريفته شده است و مى‏گويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده مى‏شود و به وى گفته مى‏شود: تو زيباترى يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»
سفارش به جوانان‏
حضرت صادق(ع) براى اصلاح جوانان توصيه‏هاى مهم و كارسازى دارند كه به نمونه هايى اشاره مى‏شود:
الف. ايشان در حديثى مى‏فرمايند:«يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الى صدره؛(16) اى گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زمانى كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاى برجسته) را به جاى خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينه‏اش زد(يعنى به جاى ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»
در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نموده‏اند:
1- تقوا و پاكى را پيشه سازيد.
2- به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.
3- شخصيت زده نشويد.
4- ما را در زندگى رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين مى‏كنيم.
ب. آن حضرت در جاى ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه مى‏فرمايد: «يا بنىّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤدة فى امورك و صبّر على مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛(17) فرزندم! بپرهيز از گرفتگى و بد خُلقى و ناشكيبايى، چرا كه با اين خصلتها، دوستى استوار نمى‏ماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براى برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»
پى‏نوشت‏ها:
1. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح 17.
2. همان، ج 8، ص 93، ح 66.
3. سوره يوسف، آيه 22.
4. معانى الاخبار، ابن بابويه قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.
5. امالى، طوسى، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.
6. ر.ك: كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج 15، ص 776، ح 43057.
7. اعلام الدين، حسن ديلمى، قم مؤسسه آل البيت، ص 120.
8. اصول كافى، ج 2، ص 87، ح 5.
9. ر.ك: كافى، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و 401.
10. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 3، ص 492، ح 4743.
11. تحف العقول، على بن شعبه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق، ص 373.
12. الامالى، شيخ طوسى، ص 302، ح 598.
13. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.
14. ر.ك:كافى، ج 5، ص 330، ح 3.
15. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح 79.
16. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشى، ج 2، ص 83، ح 32.
17. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.

/

عجله و شتابزدگى

هشدارهاى اجتماعى (12)
عجله و شتابزدگى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على(ع): “اِيّاكَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار؛(1)از شتاب كردن در كارها دورى كن، زيرا عجله و شتابكارى با لغزش همراه است.
در اين سخن نورانى علوى به هشدار ديگرى از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است كه معمولاً بيشتر انسانها در زندگى اجتماعى گرفتار آن هستند و آن «شتابكارى و شتابزدگى» است.
راغب اصفهانى در تبيين واژه عجله گويد:
«هر چيزى را كه آدمى پيش از وقت و فصل خودش طلب كند بر آن (عجله) صدق مى‏كند و ريشه اين صفت نكوهيده در قوه شهويه انسانى است از اين رو غالباً مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.»(2)
مرحوم نراقى گويد:
«عجله و شتابكارى آن است كه آدمى به مجرد اين كه امرى به خاطر او خطور كند اقدام به آن نمايد، بدون آن كه اطراف آن را ملاحظه نمايد و در عاقبت آن تأمّل كند، و اين از كم دلى و ضعف نفس است. و از راههاى بزرگ شيطان و ان لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت به هلاكت رسانيده.»(3)
عوامل شتابزدگى‏
عشق و علاقه بيش از حد به يك موضوع، سطحى نگرى و بسته انديشيدن و نيز سيطره هوى و هوس بر انسان هر كدام به نوبه خود مى‏توانند از عوامل عجله و شتابزدگى در كارها بشمار آيند.
مثلاً در خريد و فروش و معامله منزل و اتومبيل و يا در امر مهم ازدواج و يا در انتخاب شريك تجارى ممكن است انسان بر اثر شتاب و عجله گرفتار مشكلات فراوان و گاه خانمان سوز گردد. انسان در گزينش همكار، همراه و همسر نبايد بى گدار به آب زند بلكه بايد جوانب آن را به شايستگى بررسى نمايد تا به پى آمدهاى ناگوار آن گرفتار نشود.
از آن جا كه بررسى‏هاى سطحى و شتابان حقيقت را بر انسان آشكار نمى‏سازد، چه بسا با يك اقدام بى تأمّل و با شروع يك كار با دستپاچگى در دست اندازهايى بيفتد كه به آسانى نتواند از آن بيرون آيد.
از اين رو گفته‏اند «به بين جا را بنه پارا» پيش از آن كه پروژه‏اى را در زندگى آغاز كنى پيرامون آن بيانديش، منافع و مضار، سود و زيان آن را چه مادى و چه معنوى بررسى كن، آن گاه دست به انجام و اقدام آن بزن. چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى، يك عمر در پشيمانى و ندامت زيسته‏اند و نتوانسته‏اند پى‏آمدهاى زيانبار اقدام عجولانه خود را جبران نمايند. تلخ كامى‏ها، شكست‏ها و مصيبت‏هاى فراوانى كه بر اثر شتابزدگى دامنگير انسانها شده است قابل شمارش نيست، بسيارى از ما انسانها در پرونده كارى خود از اين شتابكارى‏ها داشته و به خسارتهاى آن واقفيم، چه خوب است كه آن‏ها را مايه عبرت و سرمايه آينده خويش و فرزندانمان قرار دهيم و از عجله و شتابزدگى در زندگى فردى و اجتماعى بپرهيزيم.
نكوهش شتابزدگى در فرهنگ دينى‏
اسلام از هر چيزى كه آدمى را از رسيدن به كمال معنوى و نتيجه مطلوب در زندگى باز مى‏دارد به شدت جلوگيرى كرده و آن را مورد نكوهش قرار داده و نسبت به آن هشدار داده است تا انسان با توجه به آن نكوهش‏ها و هشدارها بى‏فكرى و بى‏تدبيرى نكند و با مطالعه و بصيرت همه سويه امور زندگى اجتماعى خود را سامان دهى نمايد. در رابطه با عجله و شتابكارى نيز همين نكوهشها و هشدارها را مشاهده مى‏كنيم:
امام على(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فيها عند زمانها؛(4) از شتاب كردن در كارها پيش از فرارسيدن زمان آنها، و كوتاهى كردن در آنها وقتى زمانشان فرا رسيد دورى كن.»
در اين حديث شريف عدم زمان‏شناسى ريشه شتابزدگى شمرده شده و ضرورت زمان‏شناسى براى انجام كارها از وظايف انسان مسلمان بشمار آمده است.
كسى كه فصل و زمان انجام كار را نشناسد دست به اقدام آن در غير زمان انجام آن مى‏زند و كار او ابتر و بى‏نتيجه مى‏گردد.
از سوى ديگر اگر فصل انجام كارى فرا رسيد و آن را انجام نداد فرصت را از دست داده و كوتاهى در انجام آن نموده است.
مانند كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند و يا ميوه رسيده را با تأخير از درخت جدا كند كه در هر دو صورت زيان كرده و كارى بى‏حاصل انجام داده است.
در بيان ديگرى آن حضرت شتابزدگى را با نابخردى همسو دانسته است:
«من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة؛(5) شتاب در كارى پيش از توانايى يافتن آن، و سستى و درنگ بعد از دست دادن فرصت، نشانه نابخردى است.»
از پى آمدهاى شتابزدگى اندوه و غصه بى پايان است، امام على(ع) فرمود:
«العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة؛(6) شتاب كردن پيش از توانايى يافتن بر كارى موجب اندوه است.»
لغزش و لغزندگى يكى ديگر از پى‏آمدها و آثار زيانبار عجله است كه در فرهنگ دينى نسبت به آن هشدار داده شده است:
امام على(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار؛(7) شتابكارى موجب لغزش است.»
«مع العجل يكثر الزلل؛(8) با شتابزدگى لغزشها زياد مى‏شود.»
امام جواد (ع) سه چيز را مايه پشيمان نشدن در كارها بيان كرده است:
«ثلاثٌ من كنّ فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة و التّوكّل على اللّه عند العزيمه؛(9) سه صفت است كه در هر كه باشد در كارهاى زندگى دچار پشيمانى نگردد: 1- شتاب نكردن 2- راى زنى نمودن 3- توكل بر خدا به هنگام انجام كار داشتن.»
عجله ممدوح‏
آنچه درباره ناپسند بودن و زيانبار بودن شتابزدگى به قلم آورديم از يك نگاه كلان و كلى درست است، اما از اين نكته نبايد غافل شويم كه فرق است بين سرعت و شتاب در كار خير و بين شتابكارى و شتابزدگى در انجام كارها.
«عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت، صورت گيرد، و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميم‏گيرى لازم در اجرا درنگ نشود و لذا در روايات مى‏خوانيم كه در كار خير عجله كنيد. يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد، ديگر جاى مسامحه نيست.»(10)
آنچه در فرهنگ دينى به عنوان «عجله ناپسند» مورد نكوهش قرار گرفته آن مواردى است كه انسان چشم و گوش بسته بدون مطالعه و بدون بررسى كارشناسانه بخواهد دست به كارى كوچك يا بزرگ بزند كه نمى‏داند خير است يا شر. به نفع است يا به ضرر، اما آن گاه كه كارى را با بصيرت مورد مطالعه قرار داد و تمام جوانب آن را با همه احتمالات آن بررسى كرد و معلوم شد كه انجام آن ضررى به دين و دنياى او نمى‏زند، بلكه خير و بركت و عاقبت به خيرى را به دنبال دارد. مسامحه و تأخير در آن روا نيست، بلكه سرعت و شتاب مورد تأكيد و سفارش دين نيز مى‏باشد، آياتى از قبيل:
الف: «سارعوا الى مغفرة من ربكم.»(11)
ب: «فاستبقوا الخيرات.»(12)
گوياى اين واقعيت است كه در كار خير حاجت به استخاره نيست، اگر خير بودن آن برايت روشن شده و به اثبات رسيده است در انجام آن درنگ روا مدار.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَن هَمّ بِشَى‏ءٍ مِنَ الخَيرِ فَليُعَجِّلُهُ فَاِنّ َكُلَّ شَى‏ء فيه تَأخيرٌ فَأِنّ لِلشَّيطانِ فيه نَظرةٌ؛(13) كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت، بايد عجله كند، زيرا هر كارى را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيله‏اى مى‏كند.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنَّ اللّه يُحبّ مِنَ الخَير ما يُعجّل؛(14) خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«كان ابى يقول: اذا هممت بخير فبادر، فأنّك لا تدرى ما يحدث؛(15) پدرم مى‏فرمود: هرگاه آهنگ كار خوبى كردى،بشتاب، زيرا نمى‏دانى كه چه پيش خواهد آمد.»
در انجام كار خير رهزنان بسيارند چه شياطين داخلى و چه شيطنت‏هاى بيرونى، چه بسا انسان به قصد انجام كار خيرى مصمم مى‏شود ولى براثر تأخير و باخبر شدن دوستان، يا خويشان و فرزندان و يا افراد بى انگيزه در كار خير، در انجام آن دچار ترديد و دو دلى مى‏شود و در نتيجه به انجام آن كار موفق نمى‏گردد.
رسول‏خدا(ص) فرمود:
«درنگ كردن در هر كارى خوب است به جز در كار آخرت.»(16)
وقار و درنگ‏
«ضد صفت عجله “وقار” است و آن عبارت است از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آن كه شروع در يكى از آنها كند، و هم بعد از آن تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تأمل نمودن پيش از شروع را “توقف” گويند، و تأمّل بعد از آن را “تأنّى” و “انائت” نامند، پس وقار شامل اين هر دو است و آن نتيجه قوت نفس و پر دلى است.»(17)
در بخش اول نوشتار گفته شد كه عجله هم مورد نكوهش است و هم مورد هشدار و بايد از آن دورى جست و پرهيز كرد، آنچه در اين فصل مورد بررسى و توجه است صفت مقابل آن يعنى درنگ كردن در كارها و شتاب نكردن در انجام و شروع آنهاست.
در معارف و فرهنگ دينى به اين نكته نيز توجه شده و با عبارتهاى گوناگون از آن ستايش و مدح شده است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الأناة من اللّه و العجلة من الشّيطان؛(18) درنگ و تأنى در كارها از سوى خداى رحمان است و شتاب و عجله در آن‏ها از سياستهاى شيطان.»
روشن است كه هدفهاى غريزه حيوانى ريشه شيطانى دارد و چون غريزه حيوانى انسان كفاف آن را نمى‏دهد و كم مى‏آورد. جويندگان اهداف حيوانى همواره عجول و شتابزده‏اند چون خطر از دست دادن آن مال و منال و مقام و مانند آن را مى‏دهند و ترس آن را دارند كه رقيبان آنها را از دست آنان بگيرند، از اين رو اين گونه كسان هميشه در دام صفت زشت عجله گرفتارند.
اما كسانى كه دنبال اهداف انسانى هستند، چون زير پوشش صفت رحمانى حق قرار دادند و اين رحمانيت آن اندازه گسترش دارد كه همه اشياء عالم را فرا گرفته است، از اين رو خطر از دست دادن و ربايش در آن وجود ندارد به همين جهت خواستاران آنها با تأمّل و درنگ به سوى آنها گام برمى دارند.
و نكته اين كه در دعا مى‏خوانيم خداوند شتابكار نيست همين است كه:
«انّما يعجّل من يخاف الفوت؛(19) همانا كسى شتاب مى‏كند كه ترس از دست دادن چيزى را داشته باشد.»
بنابراين آن كس كه نگرش رحمانى دارد وجودش درياى بى طوفان و آرامى را مانند است كه هيچگاه دچار امواج نمى‏گردد و طمأنينه و وقار و آرامش بر وجودش حاكم
است و اما كسى كه نگرش و نگاه شيطانى دارد، همواره در اضطراب و تلاطم است و هر آن احتمال از دست دادن داشته‏ها را مى‏دهد و از اين رو همواره شتابان و شتابزده عمل مى‏كند تا از رقباى دنياطلب و افزون خواه خويش عقب نيفتد.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَعَ التَّثَبّتِ تَكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَه تَكُون النَّدامَة؛(20) در درنگ كردن سلامت است و در عجله ندامت.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنّما اَهلَكَ النّاسَ العَجَلَةُ وَلَو اَنَّ الناسَ تَثَبَّتُوا لَم يهلك اَحدٌ؛(21) مردم را عجله نابود مى‏كند، اگر مردم با تأمّل كارها را انجام مى‏دادند، كسى هلاك نمى‏شد.»
تدبير و تأنى در مديريت‏
يكى از آسيبهاى بزرگ مديريت و مديران در جريان حاكميت و حكومت دينى، بلاى شتابزدگى و اقدام‏هاى غير كارشناسانه و شتابزده است.
مدير مدبّر كسى است كه پشت صحنه‏هاى تصميم‏گيرى را شفاف ببيند و بشناسد و پى‏آمدهاى مصوبات و برنامه‏ها را مورد بررسى قرار دهد، از اظهار و اعلام برنامه‏ها و پروژه‏هاى خام به شدت پرهيز نمايد.
امام جواد(ع) مى‏فرمايد:
«اظهار الشّى‏ء قبل ان يستحكم مفسدةٌ له؛(22) آشكار ساختن هر چيز (برنامه‏ها و سياست‏هاى آينده) پيش از آن كه جوانب آن مستحكم شده باشد فسادانگيز است.»
مدير آگاه و بصير از مطرح كردن طرحهاى ناپخته دورى مى‏كند تا دچار شتابزدگى نگردد. در روايات اسلامى آمده است كه:
«بِئس الظَّهيرُ اَلرَّأىُ القَصير؛(23) بد پشتوانه‏اى است فكر خام (و كارشناسى نشده حرفى زدن و طرحى را اعلام كردن)».
خطر شتابزدگى در مديران ارشد نظام به مراتب از مديران ميانى آسيب آفرين‏تر است از اين رو بايد در تصميم گيريهاى كلان اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى و هر گونه اظهار نظرى كه مربوط به زيرساختهاى فرهنگى و اجتماعى است، كمال احتياط و تأنى و تأمّل را داشته باشند و هيچگاه احساساتى و شتابزده دست به كارى نزنند و مردم هم دولتمردان را در انجام كارها و طرحها به شتابكارى نكشانند. مقام معظم رهبرى همواره به دولتمردان و مردم اين توصيه را داشته‏اند كه با يادآورى آن تذكر پدرانه و توصيه پيامبرانه در حكم تنفيذ رئيس جمهور دولت نهم اين بخش از نوشتار را به پايان مى‏بريم:
«البته نبايد شتابزدگى كرد. من هم به رئيس جمهور محترم عرض مى‏كنم كه از شتابزدگى اجتناب شود، آرمان‏ها با جدّيت تعقيب شود. اما هيچ گونه شتابزدگى به وجود نيايد هم به مردم عزيزمان توصيه مى‏كنم كه در درخواست‏ها شتابزدگى را اعمال نكنند.»(24)
پى‏نوشت‏ها:
1. غررالحكم، ج 2.
2. مفردات راغب واژه (عجل).
3. معراج السعادة، ص 218، چاپ هجرت.
4. ميزان الحكمه، ج 7، مترجم، ص 3488.
5. همان.
6. همان.
7. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3484.
8. همان.
9. بحارالانوار، ج 75، ص 81.
10. تفسير نمونه، ج 12، ص 60.
11. سوره آل عمران، آيه 133.
12. مائده، آيه 48.
13. تفسير نمونه، ج 12، ص 45.
14. همان.
15. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3486.
16. همان.
17. معراج السعادة، ص 221.
18. ميزان الحكمة، ج 7، ص 3484.
19. مصباح المتهجد، ص 195.
20. ميزان الحكمة، ج 7، ص 3484.
21. همان.
22. تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص 826.
23. غررالحكم، واژه (رأى).
24. سخنان مقام معظم رهبرى 12/5/84.

/

سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى

سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى‏
اسماعيل نساجى زواره‏
اشاره‏
تمدن اسلامى آخرين حلقه تمدن الهى است كه نهال درخت تنومندش با دستان پرتوان پيامبراكرم(ص) كاشته شد و ريشه‏اش با هجرت آن بزرگوار و ساير مسلمانان مستحكم گرديد و همچنين ميوه‏اش پس از گذشت چند قرن در زمينه علوم شرعى، عقلى، ادبى، تجربى، فرهنگ و هنر به بار نشست.
با ظهور اين تمدّن الهى – انسانى، خداوند اتمام نعمت را بر پيكر انسانيّت پوشانيد، بنابراين مسلمانان با الهام از آموزه‏هاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) بيش‏ترين نقش را در زمينه رشد و شكوفايى ايفا نمودند.
نگارنده سعى دارد كه در اين نوشتار نقش مسلمانان را در زمينه پيشرفت فرهنگ و علوم مورد بررسى قرار دهد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى گامى مؤثر در جهت اعتلاى تعليم و تربيت و شكوفايى برداريم.
مسلمانان مشعل داران تمدّن‏
قرآن كريم در آموزه‏هاى خود دعوت به فراگيرى دانش و تشويق انسان‏ها به آبادانى و نوآورى را مورد تأكيد قرار داده است. با اين كه عدم تبعيض در ميان انسان‏ها از اصول تغييرناپذير اين كتاب آسمانى است، امّا خداوند به صراحت مى‏فرمايد: «هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون؛(1) آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند برابر هستند؟»
قرآن كريم با دميدن روح جديد بر پيكر نيمه مرده سرزمين‏هاى فتح شده، فضاى علمى و فرهنگى نوى را پديد آورد، بدين صورت كه ابتدا افكار مسلمانان را متوجه فلسفه آفرينش و فرجام هستى نمود و با يادآورى آثار قدرت الهى دريچه‏اى به سوى اسرار خلقت گشود و گامى را به سوى پيشرفت علمى فراهم ساخت.
با اين كه علوم مسلمانان در آغاز منحصر به علوم دينى بود، ولى در قرن دوم هجرى آنان به سراغ اندوخته‏هاى علمى ساير ملت‏ها رفتند وطى دو قرن قسمت عمده علوم را از ملت‏ها گرفتند سپس در پرتو منطق قرآنى و تجربه علمى دست به ابتكار زدند.
مفسر بزرگ علامه طباطبايى(ره) در مورد تأثير قرآن در پيشرفت فرهنگ و شكوفايى مى‏نويسد: «عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى به صورت نقل و ترجمه در ابتدا و به صورت ابتكار در پايان، همان انگيزه فرهنگى بود كه قرآن مجيد در نفوس مسلمانان فراهم كرده بود. و معلوم است كه مدنيّت اسلامى بعد از هجرت و رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد و بالأخره امروز در حدود شش صد ميليون نفر از جمعيّت كره زمين را به نام اسلام در بر مى‏گيرد و بديهى است كه چنين تحوّلى كه يكى از حلقه‏هاى بارز سلسله حوادث جهان مى‏باشد، در حلقه‏هاى بعدى تأثير بسزايى خواهد داشت و از اين رو يكى از علل و مقدّمات تحول امروزى و پيشرفت فرهنگ جهان قرآن مجيد خواهد بود.»(2)
با اين بيان معلوم مى‏شود كه قرآن از همان راهى كه فكر توحيد و يكتاپرستى را در بشر بيدار كرد، دقيقاً از همان راه بشر را در خط سير علمى و كشف حقايق جهان هستى كه پايه تمدّن است، قرار داد و احاديث نبوى جان تشنه مؤمنان را براى دريافت دانش‏هاى گوناگون با عزمى راسخ به حركت واداشت، لذا مى‏بينيم كه سده‏هاى نخستين تاريخ اسلام به ويژه قرن دوم تا پنجم ه.ق «عصر طلايى» جهان اسلام است. مسلمانان با الهام از آيات قرآن كريم و تعاليم پيامبر اكرم(ص) و به كمك آموزه‏هاى دينى به پيشرفت‏هاى علمى و فرهنگى چشمگيرى دست يافتند.
اين زمان مقارن با دوره قرون وسطى، يعنى دوران انحطاط تمدن در تاريخ اروپا بود. قرون وسطى تقريباً از سال 476 م شروع شد و تا سال 1450 م ؛ يعنى حدود 950 سال ادامه يافت. اين زمان در تاريخ اسلام مطابق بود با حدود 100 سال قبل از هجرت تا حدود 850 سال بعد از هجرت. اين دوران را براى اروپا و جهان مسيحيّت «عصر ظلمت» ناميده‏اند.
زمانى كه اروپا ركود اين دوره تاريك را سپرى مى‏كرد، در مشرق زمين دولت‏هاى اسلامى، تمدّن‏هاى قديمى بين النهرين، مصر، ايران، يونان و هند را بازشناسى كرده بودند، هم چنين شهرهاى مهم دنياى اسلام به صورت مراكز علمى و فرهنگى درآمده بودند و دانشمندان مسلمان ابتكارات خود را به دنيا عرضه مى‏كردند.
نوآورى‏هاى فراوان، تأليفات متعدد، مساجد، كتابخانه‏ها، مدارس، شهرهاى با شكوه و پرجمعيت، روستاهاى آباد، ارتباطات وسيع، تجارت پررونق و ديگر عوامل مسلمانان را مشعل داران فرهنگ و تمدّن قرار داده بود. شاهكار مسلمانان در اين بود كه جنبش و تحوّلى در جهان پديد آوردند كه قرن‏ها جامعه بشرى از فيض وجود آن بهره‏مند بود. مسلمانان در طول چند قرن آن چنان در علوم، صنايع، اقتصاد، سياست و نظامات اجتماعى پيشرفت نمودند كه به اعتراف دانشمندان غربى از همه جلو افتادند و حتّى تمدن كنونى اروپا و غرب بيش از هر چيز ديگر از آن مايه گرفته است.(3)
دكتر حسين نصر در زمينه رشد و بالندگى تمدن اسلامى مى‏گويد: «تنها پس از آن كه وحى اسلامى توانست به تمدّن جديد رنگ مشخص اسلامى بدهد، علم، ادب و فلسفه به اوج كمال خود رسيد.»(4)
بنابراين تمدّن اسلامى با بهره‏گيرى از آيات قرآن و اقدامات پيامبر اكرم(ص) در طى مراحل كمال و پختگى به درجه‏اى رسيد كه آدام متز (دانشمند سوئيسى) در كتاب خود قرن چهارم هجرى را «عصر نوزايى اسلامى» ناميده است.(5) در اين دوره دانشمندان مسلمان در علوم و فنون به قدرى از خود ابتكار نشان دادند كه طبق اعتراف گوستاولوبون تا قرن يازدهم ميلادى دانشمندان اروپا قولى را كه مأخوذ از مصنّفين مسلمان نبود، مستند نمى‏شمردند و تمام دانشكده‏ها و دانشگاه‏هاى اروپا تا پانصد سال روى ترجمه كتاب‏هاى دانشمندان اسلامى داير بود و مدار علوم مردم اروپا فقط دانش مسلمين بود.(6)
دانش‏هاى نوين‏
رشد و شكوفايى مسلمانان فقط در زمينه فهم معارف و مباحث اعتقادى نبود، بلكه علاوه بر ابداع علومى همچون: فقه و اصول و تفسير، دانش هايى همچون: علم كلام، فلسفه و اخلاق را مطابق مضامين آيات قرآن كريم مطرح نمودند و با شيوه‏اى نوين گسترش دادند و حتّى فراتر از اين‏ها علوم طبيعى، رياضى، تاريخ، جغرافيا، دانش‏هاى تجربى و هنرهاى زيبا را به اوج كمال رساندند و از اين رهگذر ابتكارات، اختراعات و اكتشافات نوين را به جامعه بشرى عرضه نمودند.
در عصر مأمون محمد خوارزمى علم «جبر» را پايه‏گذارى كرد و كتاب او به نام «جبر و مقابله» مرجع دانشمندان اروپا قرار گرفت.(7)
در رياضيّات و هندسه ابوريحان بيرونى به كشفيّات تازه‏اى دست يافت و در هندسه مسطّحه خواجه نصير الدين طوسى به ابداعاتى نايل آمد. هم چنين تا قرن سيزدهم ميلادى عدد صفر مجهول بود تا اين كه خوارزمى آن را كشف كرد. او كسى بود كه علامات اعشارى را براى نخستين بار به كار برد.(8)
دانش جغرافيا در پرتو فرهنگ اسلامى رشد قابل ملاحظه‏اى پيدا كرد. بسيارى از كتب «مسالك و ممالك» با محور قرار دادن مكه و مدينه كه هر ساله ميزان زائران خانه خدا بود، به نگارش درآمدند و در اين دانش مسلمين پيش گام ديگر ملّت‏ها شدند.
هم چنين «نقشه جهانى» را ابوعبداللّه ادريسى مؤلف كتاب «نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق» اختراع نمود و مدت‏ها مرجع دانشمندان اروپا بود.(9)
در علم شيمى جابربن حيّان به كشفيّات نو و آفرينش آثار پر ارج و بى‏بديل دست يافت. در فيزيك ابن هيثم شهرت فراوانى پيدا نمود و كتاب وى «علم المناظر» به عنوان بهترين كتاب قرون وسطايى در نورشناسى شناخته شد.
در فلسفه تاريخ و علم جامعه‏شناسى ابن خلدون مطالب بى سابقه‏اى را عنوان كرد. در فلسفه سياسى فارابى با بهره‏گيرى از كار پيشينيان نكات جديدى را عرضه نمود و در روان شناسى ابن سينا شيوه‏اى علمى پديد آورد.
در علم پزشكى محمد بن زكرياى رازى، حنين ابن اسحاق و ابوعلى سينا آثار بى مانندى از خود به يادگار گذاشتند و پيشرفت مسلمانان در اين علم به نحو بى سابقه و گسترده‏اى رواج پيدا كرد. به همين جهت نوشته‏اند كه مسلمانان در ايجاد بيمارستان‏هاى خوب و تهيه لوازم آن پيشاهنگ جهان بوده‏اند.
نخستين بيمارستانى كه در سرزمين‏هاى اسلامى تأسيس شد، بيمارستان صحرايى (در ميان چادر با برخى تجهيزات) بود كه در جنگ بدر به دستور پيامبر اكرم(ص) ساخته شد.(10) امّا بعدها اين پديده روبه رشد و كمال رفت و بيمارستان‏هاى بزرگ و مجهزّى تأسيس شد. هم چنين ابتكارات مسلمانان همچون: اختراع چاپ، قطب نما، كشف فرمول باروت، كشف گردش خون، صنعت كاغذ سازى و ده‏ها ابتكار ديگر نشانه عشق و علاقه آنان به نوآورى و شكوفايى بود.(11)
نهضت ترجمه‏
در پايان قرن اول هجرى مترجمان اسلامى كار ترجمه را شروع كردند. نخستين گام ترجمه‏هاى اسلام در زمان منصور خليفه عباسى(158 – 136 ه.ق) برداشته شد، ولى نهضت واقعى ترجمه از نيمه دوم قرن دوم هجرى رسميّت يافت. در قرن سوم هجرى(عصر كلاسيك اسلام) اين نهضت به اوج خود رسيد و تا پايان قرن پنجم ادامه يافت، بنابراين مسلمانان بيش از سه قرن سخت مشغول ترجمه آثار علمى، فلسفى، ادبى و مذهبى تمدن‏هاى كهن بودند و از ميراث انسانى بزرگى كه به زبان‏هاى مختلف آن زمان، يعنى عبرى، سريانى، فارسى، هندى، لاتينى و يونانى بود، بهره‏مند شدند.(12)
به منظور جاى دادن مترجمان و حفظ آثار آنان مؤسسه علمى به نام «بيت الحكمه» در بغداد تأسيس شد. زمان تأسيس اين مركز به درستى مشخص نيست و عدّه‏اى بنيان آن را در سال 210 يا 211 ه.ق مى‏دانند، عدّه‏اى هم تأسيس آن را در عصر هارون الرشيد دانسته‏اند. به هر صورت اين مركز در زمان مأمون به علت رواج روحيه علمى و عقلى از رونق فراوانى برخوردار گرديد.(13)
اين بيت الحكمه نوعى آكادمى و دارالترجمه محسوب مى‏شد كه داراى كتابخانه‏اى مفصّل با يك رصدخانه بود و در نقل علوم يونانى نقش قابل ملاحظه‏اى را ايفا مى‏كرد. رصدخانه‏اى كه مأمون ضميمه بيت الحكمه كرد، مركزى شد براى مطالعه نجوم و رياضيات. در اين رصدخانه مسلمين محاسبات نجومى انجام مى‏دادند، چنان كه طول يك درجه از نصف النهار را با دقّتى نزديك به محاسبات امروز اندازه مى‏گرفتند. در زمان اين خليفه (مأمون) كه مسلمانان كتاب بطلميوس و اقليدس را ترجمه مى‏كردند، در تمام اروپا تنها يك رياضى دان مشهور وجود داشت كه نوشته‏هاى او در رياضيات از بعضى اصول مقدّماتى تجاوز نمى‏كرد، لذا در تمام قرون وسطى پيشرفت رياضيّات در واقع مديون نبوغ رياضى مسلمانان بود.(14)
مسأله مهمى كه در طول نهضت ترجمه كار مسلمانان را در ترجمه و جذب كتاب‏هاى خارجى آسان‏تر مى‏كرد، استفاده از مترجمين هر قومى بود كه در سيطره اسلام به سر مى‏بردند.(15) نتيجه اين كه آنان قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف را به زبان عربى ترجمه كردند و بهترين معلومات هر ملّتى را آموختند، مثلاً در قسمت فلسفه، طب،هندسه،منطق و هيأت از يونانيان استفاده نمودند و از ايرانيان تاريخ، ستاره‏شناسى، ادبيات و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند، از هنديان حساب، نجوم، داستان و گياه‏شناسى را آموختند و از خود چيزهايى به آن‏ها افزودند و از مجموع آن‏ها علوم و صنايع را پديد آوردند.(16)
مساجد
يكى از اقدامات مهم نبى مكرّم(ص) پس از هجرت، ساختن مسجد بود. استقبال عظيمى كه اكثريت مردم مدينه از پيامبر(ص) به عمل آوردند، آن حضرت را بر آن داشت كه پيش از هر كارى براى مسلمانان يك مركز عمومى به نام «مسجد» بسازد تا امور عبادى، آموزشى، پرورشى، سياسى و قضايى در آن انجام گيرد. پيامبر(ص) زمينى را كه شترش در آن زانو زد، براى ساختمان مسجد خريدارى نمود و تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن وسايل ساختمانى شركت كردند.(17)
ساختن مسجد باعث ايجاد وحدت و هم دلى بين مسلمانان گرديد و تا آغاز قرن چهارم هجرى در غير اوقات نماز، مكانى براى تعليم و تربيت بود، به طورى كه بسيارى از علما و دانشمندان فارغ التحصيلان حلقه‏هاى تدريس مساجد بودند.
از زمان خلافت خليفه دوم دامنه فتوحات مسلمانان گسترش يافت و تعداد افراد زيادى از ساير سرزمين‏ها به آيين اسلام گرويدند، به طورى كه با زبان عربى آشنايى نداشتند، بنابراين آموزش زبان عربى براى درك معانى آيات قرآن و تعاليم اسلام توسط اصحاب پيامبر و تابعين در مساجد نو بنياد آغاز شد.
اين مساجد ابتدا در شهرهاى كوفه، بصره، حيره و مداين بنياد گرديد و به دستور خليفه دوم برخى از صحابه پيامبر(ص) مأمور اقامه نماز و آموزش قرآن و مسائل دين در آن مكان‏هاى مقدّس شدند.(18)
در عصر خلفاى راشدين و پس از آن در دروه حكومت امويان، مساجد بزرگ كه عنوان جامع داشت، در مراكز بلاد اسلامى ساخته شد و علاوه بر تعليم مسائل دينى به آموزش مسائل علمى نيز مى‏پرداختند. بسيارى از صحابه پيامبر(ص) و تابعين و نيز پيشوايان مذاهب در اين دانشگاه‏هاى عمومى به تعليم مبانى دين و نشر مذهب خود مى‏پرداختند. مراكز مشهور آموزش اسلامى در اين دوره عبارت بود از: مسجد النبى در مدينه، مسجد الحرام در مكه، جامع بصر، جامع كوفه، جامع اصفهان، جامع فسطاط مصر، مسجد الاقصى و قبة الصخره در بيت المقدّس، جامع اموى دمشق،
جامع زيتونه در تونس و جامع قيروان در مراكش. همزمان با نشر اسلام در خارج از جزيرة العرب، گروه عظيمى از ايرانيان آزموده و برخوردار از فرهنگ و ادب، خالصانه به آيين اسلام گرويدند. علاقه ايرانيان به دين مقدّس اسلام از همان آغاز شروع شد و از دل و جان در ترويج احكام و دستورات شريعت اسلام كوشش نمودند و حتّى در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبى اكرم(ص) جان فشانى نمودند. از اين زمان كوشش و زحمات ايرانيان مسلمان در خدمت به فرهنگ و معارف اسلامى قرار گرفت و گامى جديد در تدوين و توسعه فرهنگ و تمدن اسلامى بود.(19)
كتاب و كتابخانه‏
آموزه‏هاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) انگيزه‏اى نيرومند براى دانش پژوهى در گستره جهان اسلام گرديد. به بركت همين روحيه و فرهنگ بود كه دانشمندان مسلمان توانستند در مدّت كوتاهى آثار نفيس و گران بهايى را به جامعه بشرى عرضه بدارند. عشق به مطالعه و تحقيق چنان فضايى را در جامعه اسلامى به وجود آورده بود كه تأسيس كتابخانه نياز مبرّم شناخته شد، لذا از اويل تأسيس بيت الحكمه تا سده‏هاى چهارم و پنجم هجرى كتابخانه‏هاى بزرگى در گوشه و كنار جهان اسلام بنا شد.
تقريباً هر سلسه‏اى، از خلفاى بنى اميّه و بنى عباس گرفته تا فاطميان، آل بويه، سامانيان، غزنويان و مغولان كه هر كدام در مركز حكومت خود كتابخانه‏هاى با شكوهى را تأسيس كردند اين علاقه به كتاب‏خوانى و ارج نهادن به كتاب در سده چهارم در شكوفايى علمى و فكرى و پيدايش نهضت علمى اسلامى تأثيرى بس شگرف داشت.
در اواخر قرن چهارم فرمانروايان مهم اسلامى در بغداد، مصر و قرطبه داراى كتابخانه‏هاى عظيمى بودند، به عنوان نمونه عزيزبن معزّ(خليفه فاطمى) در مصر كتابخانه بزرگى داشت كه تعداد كتاب‏هاى آن را شش هزار جلد تخمين زده‏اند.
در قرن نهم ميلادى كتابخانه كليساى شهر «كنستانز» فقط سى صد و پنجاه و شش جلد كتاب داشت، در حالى كه در كتابخانه قرطبه چهارصد هزار جلد كتاب وجود داشت و فهرست كتاب‏هاى اين كتابخانه در چهل و چهار جلد تهيه شده بود.(20)
در غرناطه (گرانادا) در عصر امويان اندلس هفتاد كتابخانه عمومى وجود داشت در صورتى كه چهارصد سال پس از اين تاريخ شارل خردمند، امپراتور فرانسه، براى تأسيس كتابخانه دولتى پاريس به زحمت توانست نهصد جلد كتاب جمع آورى كند كه ثلث آن نيز ادعيه و اوارد راهبان و كشيشان بود.(21)
در مورد كتاب فروشى‏هاى شهرهاى اسلامى گفته يعقوبى(مورخ) را مى‏توان مطرح ساخت كه معتقد است در زمانش تنها در بغداد متجاوز از صد كتاب فروشى وجود داشته است. ضياء الدين سردار (نويسنده و مورّخ) در اين زمينه به كتاب فروشى ابن نديم اشاره مى‏كند. او معتقد است كه كتاب فروشى ابن نديم كه كتب موجود در فهرست مفصّل او (الفهرست) را شامل مى‏شد، چندين برابر بزرگ‏تر از كتاب فروشى «فويل» لندن كه در آن زمان به عنوان بزرگ‏ترين كتابفروشى جهان توصيف مى‏شد، بوده است.(22)
علاوه بر اين‏ها در غالب مساجد كتابخانه‏اى وجود داشت و در بيش‏تر شهرهاى اسلامى كتاب خانه‏هاى عمومى بود كه تعداد زيادى كتاب در آن‏ها گردآورى شده بود.
كتابخانه بصره به دانشورانى كه در آن جا مطالعه مى‏كردند، مقررّى مى‏داد. وقتى مغولان بغداد را ويران كردند، سى و شش كتابخانه عمومى در آن جا بود و اين غير از كتابخانه‏هاى خصوصى بود. نقل مى‏شود كه وقتى امير بخارا، واقدى«مورّخ معروف» را دعوت كرد، وى نپذيرفت و فقط چهارصد شتر براى حمل كتاب‏هاى خويش درخواست كرد.
پس از درگذشت واقدى شش صد صندوق پر از كتاب به جاى ماند كه براى برداشتن هر صندوق دو مرد لازم بود. بعضى از بزرگان همچون ساحب بن عبّاد به اندازه همه كتابخانه‏هاى اروپا كتاب داشتند.(23)
پيدايش مدارس‏
مكتب حيات بخش اسلام در آموزه‏هاى خود بيشترين تأكيد را نسبت به تعليم و تربيت دارد. نبى مكرّم اسلام(ص) در سيره خود تعليمات را بر اساس اوضاع اجتماعى و با روش‏هاى خاص انجام مى‏داد. نخستين جلسات آموزشى آن حضرت با تعليم قرآن در مسجد مدينه شروع شد. بعد از رحلت آن بزرگوار ائمّه اطهار(ع) دنباله رو كارها و خدمات ارزنده ايشان بودند و در زمينه‏هاى مختلف نقش خويش را به بهترين وجه ايفا نمودند.
اهميّت مسأله تعليم و تربيت و تفكّر در آموزه‏هاى دينى، زمينه توجه مسلمانان را نسبت به ايجاد مدارس فراهم نمود.
تا قرن سوم هجرى مركز تعليم علوم دينى و ادبيات مساجد بود. تعدّد مكتب‏هاى فلسفى و مذهبى و ضرورت تعليمات كلاسيك و بلند مدّت منجر به گسترش تعليم و تربيت و ازدياد طلّاب گرديد. ضرورت ايجاد فضاهاى خاص آموزشى بدين منظور كه بحث و جدل مزاحم عبادت كنندگان نشود و آمد و رفت عموم مردم باعث ايجاد اخلال در تدريس نگردد، سبب احداث مدرسه شد.
رقابت و مبارزه خلفا و امرا در تبليغات مذهبى و سياسى نه تنها به اين روند شدت بخشيد، بلكه به عنوان عامل اصلى و اساسى در پيدايش تعداد بسيارى از مدارس، مؤثّر بود.(24)
اكثر منابع تاريخى، شهر نيشابور را مهد نخستين مدارس دانسته‏اند. اولين مدرسه مستقل را «ناصر كبير» در اواخر قرن سوم هجرى در آمل برپا كرد و سال‏ها در آن به تدريس پرداخت. شخصيت مشهور ديگرى كه در زمينه راه اندازى مدارس نقش قابل ملاحظه‏اى را ايفا نمود، خواجه نظام الملك طوسى بود. وى مدارس نظاميه را تأسيس كرد. خواجه در سال 457 هجرى به صدارت منصوب شد و حدود سى سال با توانايى و اقتدار زياد در عصر حاكميت آلب ارسلان و ملك شاه سلجوقى وزارت آن‏ها را بر عهده داشت.
تأسيس مدارس نظاميه با دوران سلطنت آلب ارسلان سلجوقى (465 – 455 ه.ق) دومين پادشاه بزرگ اين سلسله مقارن بود.(25)
شخصيّت‏هاى مشهور در اين نظاميه‏ها مشغول به تدريس شدند كه از جمله آنان عبدالملك بن محمد جوينى بود. وى به شاگردانش در مجالس مناظره آزادى مى‏داد و اين مناظره قدرت و استعداد آنان را پرورش مى‏داد.(26) نظاميه بغداد از معروف‏ترين نظاميه‏ها بود و هميشه مشهورترين دانشمندان عصر را براى تدريس در آن انتخاب مى‏كردند. خواجه نظام الملك توجه خاصّى به نظاميه بغداد داشت. با وجود اين كه نظاميّه نيشابور در آن زمان هنوز اعتبار خود را در دوره سلجوقى حفظ كرده بود و نيز نظاميه بصره كه از نظاميه بغداد بزرگ‏تر و زيباتر بود، امّا هيچ گاه اعتبار هيچ كدام از نظاميّه‏ها به پايه و منزلت نظاميه بغداد نمى‏رسيد.
تأسيس مدارس نظاميه آغاز نهضتى چشمگير در گسترش دامنه مدارس اسلامى گرديد و بسيارى از بزرگان علمى و سياسى را بر آن داشت كه با پيروى از روش خواجه نظام الملك به تأسيس مراكزى از اين نوع مبادرت ورزند، چنان كه فاصله نيمه دوم قرن پنجم تا حمله مغول در نيمه دوم قرن هفتم در تاريخ علمى اسلام به وفور مدارس، ممتاز و مشهور گرديده است.(27)
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره زمر، آيه 9.
2. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 98.
3. علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قربانى، ص 19.
4. سه حكيم مسلمان، سيد حسين نصر، ترجمه احمد آرام،ص‏1.
5. تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آدام متز، ترجمه على رضا ذكاوتى قراگزلو، ص 9.
6. فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونكه، ترجمه مرتضى رهبانى، ج 2، ص 36.
7. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، حنّا الفاخورى، ج 2، ص 362.
8. مسلمانان و دانش جديد، عبدالرزّاق نوفل، ص 81.
9. دانش مسلمين، محمد رضا حكيمى، ص 156.
10. سيره ابن هشام، ج 1، ص 688.
11. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزّاقى و ديگران، ص 351.
نهضت ترجمه در جهان اسلام، ترجمه اسماعيل سعادت، ص 6.
12. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، حسين سلطان زاده، ص 70.
13. كارنامه اسلام، دكتر عبدالحسين زرّين كوب، ص 66 – 65.
14. نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بيدارى غرب، ذكر اللّه محمدى، ص 61.
15. تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه على جواهر كلام، ص 581.
16. فروغ ابديت آية اللّه جعفر سبحانى، ج 1، ص 369.
17. تاريخ دانشگاه‏هاى بزرگ اسلامى، عبدالرحيم غنيمه، ترجمه نور اللّه كسايى، ص 5.
18. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 10 – 90.
19. تمدن اسلام در قرن چهارم هجرى، ص 202.
20. نشريه سمينار كتاب و كتابدارى، دانشگاه مشهد، سال 1360، 74.
21. تمدّن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه محمد تقى فخرداعى گيلانى، ص 558.
22. ميراث اسلامى در گذشته و حال، ضياء الدين سردار، ترجمه على اصغر شيرى، ص 30.
23. نقش كتابخانه‏هاى مساجد در فرهنگ و تمدن اسلامى، محمد مكى السباعى، ترجمه دكتر على شكوهى، ص 125.
24. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، ص‏94.
25. مدارس نظاميه و تأثيرات علمى و اجتماعى آن، نوراللّه كسايى، ص 11.
26. فرار از مدرسه، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص 23.
27. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 14.

/

جستجوى وسيله براى تقرب به خدا

جستجوى وسيله براى تقرّب به خدا
آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
هر كس براى رسيدن به هر هدف و مطلوبى چه مادى باشد و چه معنوى در آغاز به آثار و نتايج آن مطلوب مى‏انديشد و سپس به نيروى در راه تحقق آن توجه مى‏كند و در صدد تقويت آن نيرو اقدام مى‏نمايد. پس از آن حالت با عزم و تصميم به تلاش در جهت رسيدن به آن مى‏پردازد. از جمله چيزهايى كه در راه تحقق و حصول آن هدف طبيعى است، دقت لازم در تهيّه اسباب و لوازم كافى براى رسيدن به آن است و با انتخاب هدف و تهيه اسباب و لوازم كافى به كوشش و مجاهده مى‏پردازد تا به آن هدف نائل شود.
از باب مثال اگر انسان به هدف تحصيل علم و دانش يا كسب مال تلاش و كوشش مى‏كند بايد از استعداد لازم برخوردار باشد و استعدادش را در راه رسيدن به مطلوب به كار گيرد و آن را بيهوده مصرف نكند و تصميم جدى بر تحصيل دانش داشته باشد و اسباب لازم يعنى ابزار تحصيل را فراهم كند و سپس با جديّت به تحصيل علم و كسب دانش يا ثروت اقدام كند.
انسانى كه به خدا ايمان آورده است بايد توجه داشته باشد كه مهمترين هدف و مطلوب او، وصول به قرب الهى از طريق شناسايى خداى سبحان و ارتباط صميمانه با اوست. زيرا جز او چيزى صلاحيت و ارزش آن را ندارد كه هدف و مطلوب انسان قرار گيرد و شايستگى آن را داشته باشد كه انسان به عنوان انسان در راه او تلاش و فداكارى نمايد از اين رو لازم است پس از بيدارى و لزوم حركت در جهت آن هدف و مطلوب، عزم و تصميم خود را به كارگيرد و با فراهم كردن اسباب و وسايل مناسب با آن هدف، تلاش‏ها و مجاهدات خود را به گونه‏اى تنظيم كند كه آن‏ها وى را به مطلوب برساند و تحقق هدف از آفرينش او را هموار سازد.
قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلّكم تفلحون؛(1) اى ايمان آورده‏ها تقواى الهى را رعايت كرده و از او پروا كنيد (و با توجه به اين كه او ناظر بر شماست و شما در محضر او هستيد از مخالفت با او پرهيز كنيد و دستورهاى او را اجرا كنيد.) و براى تقرّب به او وسيله‏اى بجوئيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد».
در اين آيه از مؤمنان خواسته شد تا براى رسيدن به رستگارى و فلاح سه كار را انجام دهد:
1- تقواى الهى را پيشه خود سازد.
2- براى تقرّب به خدا وسيله‏اى انتخاب كند.
3- در راه خدا جهاد و تلاش كند.
يعنى در مرحله اول بايد وقايه و سپرى داشته باشد كه نگذارد نافرمانى خدا به او برسد، گويا گناه تيرى است كه از سوى شيطان متوجه انسان مى‏شود و آدمى با سپر تقوا مانع از اصابت آن تير به خود مى‏شود. زيرا شيطان در كمين است و به تعبير قرآن (انّه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم)(2) او و همراهان او شما را مى‏بينند از آن جهت كه شما نمى‏بينيد، او مى‏بيند و ما او را نمى‏بينيم، بايد سپر لازم را در دست داشته باشيم تا از خطر او در امان باشيم.
ابتغاء وسيله
آن چه كه در اين آيه مهم است و بايد مورد توجه قرار گيرد. موضوع انتخاب وسيله است كه مؤمنان بعد از تحصيل تقوا بايد به آن توجه كنند.
وسيله در اصل به معناى تقرّب جستن و يا چيزى است كه باعث تقرّب به ديگرى از روى رغبت و ميل باشد، راغب مى‏گويد: كلمه وسيله به معناى دنبال كردن چيزى با ميل است و حقيقت وسيله به سوى خدا، مراعات راه خدا با علم و عبادت و دنبال كردن دستورهاى پسنديده شرع است.(3)
مصاديق وسيله‏
اگر وسيله هر چيزى است كه انسان را به خدا نزديك مى‏كند و مؤمن بايد در طلب آن باشد، در روايات مصاديق فراوانى براى آن ذكر شده است كه به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏شود:
1- اطاعت خدا و اجراى فرمان‏هاى الهى‏
الف: على عليه السلام در نهج البلاغه در خطبه 110 فرمود: «انّ افضل ما توسّل به المتوسلون الى اللّه سبحانه الايمان به و برسوله» يعنى بهترين چيزى كه به وسيله آن مى‏توان به خدا نزديك شد ايمان به خدا و پيامبر اوست. زيرا ريشه اصلى حركت‏هاى سازنده و مثبت، ايمان است و به تعبير ديگر: اساس و پايه تمام نيكى‏ها ايمان است و بدون آن هيچ گونه حركتى به سوى فرايض الهى و واجبات دينى وجود نخواهد داشت، ايمان به خدا انسان را به واجبات الهى وا مى‏دارد و ايمان به معاد انسان را از انجام محرمات الهى باز مى‏دارد.
ب: جهاد در راه خدا
دومين وسيله، جهاد در راه خدا است: «و الجهاد فى سبيله فانه ذروة الاسلام؛جهاد در راه خدا وسيله تقرّب به خداست»زيرا جهاد قلّه رفيع اسلام است. ناگفته نماند جهاد در اين‏جا معناى وسيعى دارد كه علاوه بر جهاد نظامى ،شامل جهاد علمى و تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد با نفس و هرگونه تلاش و كوشش مفيد و سازنده براى پيشبرد اهداف اسلامى است و با بيان فلسفه جهاد به عنوان قلّه رفيع اسلام، استفاده مى‏شود جهاد در راه خدا باعث بقاء اسلام و رشد و بالندگى آن و وسيله عزّت و سر بلندى جامعه اسلامى است و بدون جهاد، حيات مكتب اسلام تضمين نخواهد شد.
ج: اخلاص‏
يكى از وسايل تقرّب به خدا كلمه اخلاص و شهادت به يگانگى خداست «و كلمة الاخلاص فانّها الفطرة» و كلمه اخلاص كه هماهنگ با فطرت انسانى است يعنى عبوديت و الوهيت مخصوص ذات پروردگار است و آدم مؤمن بايد هرگونه شرك و بت‏پرستى را نفى نمايد و همه كارها را فقط براى او انجام دهد زيرا انسانى كه به سراغ گناهان مى‏رود و يا در برابر غير خدا سر تسليم فرود مى‏آورد، چنين انسانى يا تسليم شيطان شده و يا تسليم هواى نفس خويشتن گشته است و تسليم شدن در برابر شيطان يا هواى نفس يا بت، خلاف فطرت انسان است زيرا غير خدا ارزش آن را ندارد كه معبود انسان قرار گيرد.
د: برپادارى نماز
يكى از وسايل قرب به خدا نماز است كه حضرت فرمود: «و اقام الصلوة فانها الملة» برپا داشتن نماز كه حقيقت دين است زيرا نماز پايه اصلى دين و ستون خيمه آن است.
ه: زكات
يكى از وسايل تقرّب خدا زكات است «و ايتاء الزكاة فانّها فريضة واجبة» و اداى زكات كه فريضه‏اى واجب است يعنى انسانى كه بخشى از مال خود را براى هدف الهى جدا كند و آن را در اختياز نيازمندان جامعه قرار دهد در واقع تعلقش را از آن مال بريده و از اين طريق خود را به خدا نزديك ساخته است.
و: روزه‏
يكى از وسايل تقرّب به خدا روزه ماه رمضان است «وصوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب» روزه ماه رمضان كه سپرى در برابر عقاب و كيفر است، از اين كه روزه را به عنوان سپر عقاب معرفى كرده است براى آن است كه سرچشمه اصلى گناهان وسوسه‏هاى شيطان و از ابزار شيطان، هواى نفس است. هنگامى كه به وسيله روزه، شهوت در كنترل عقل در آيد انسان با اين وسيله دفاعى از حملات شيطان محفوظ مى‏ماند. در واقع روزه انسان را از جهان بهايم خارج و به سوى فرشتگان مى‏برد و او را به خدا نزديك مى‏كند.
ز: حج و عمره‏
حج و عمره نيز از وسيله‏هاى تقرّب به خدا هستند «و حج البيت و اعتماره فانّهما ينفيان الفقر و يرحضان الذنب» و حج و عمره خانه خدا كه نابود كننده فقر و شستشو دهنده گناه است.
در كنار مراسم حج و عمره بازارهايى را جهت مبادلات اقتصادى به وجود آورند و از اين طريق بنيه اقتصادى كشورهاى اسلامى را تقويت كنند و فقر را از كشورهاى اسلامى بزدايند.
و اما تأثير آن از جهت زدودن گناه براى آن است كه حج و عمره تحوّلى در روح و جان انسان ايجاد مى‏كنند كه آدمى به بازنگرى اعمال پيشين خود پرداخته و از گناهان خود توبه كند و به گونه‏اى شود كه گويا از مادر متولد شده است چنان چه فرمودند: «يخرج من ذنوبه كهيئة يوم ولدته»(4) انسان حاجى از گناهان خود پاك و خارج مى‏شود مانند روزى كه از مادر متولد شده است.
ح: صله رحم‏
صله رحم از اسباب تقرّب به خدا است «و صلة الرحم فانّها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل» صله رحم كه سبب فزونى مال و تأخير اجل و سبب طول عمر است. تأثير صله رحم در فزونى مال به خاطر تأثير برقرارى پيوندهاى خانوادگى در همكارى اقتصادى است و سبب طول عمر بودن آن به اين دليل است كه اولاً با صله رحم روابط خانوادگى برقرار و در مشكلات به همديگر يارى مى‏رسانند و ثانياً نسبت به هم دعا مى‏كنند و خود دعا سبب طول عمر مى‏شود و ثالثاً با صله رحم، نشاط و شادابى بر خانواده حاكم شده و غم و اندوه را كم مى‏كند و همه اين‏ها از اسباب طول عمر است.
ط: صدقه پنهانى و آشكار
يكى از اسباب تقرّب به خدا صدقه پنهانى است «و صدقة السرّ فانها تكفّر الخطيئة و صدقة العلانية فانّها تدفع ميتة السوء» و صدقه پنهانى كه كفّاره گناهان است و صدقه آشكار كه از مرگ‏هاى بد پيشگيرى مى‏كند.
يعنى انسانى كه به افراد نيازمند و آبرومند خالصانه و با حفظ آبروى افراد نيازمند به صورت پنهانى صدقه مى‏دهد موجب مى‏شود گناهان او پوشيده شود و انسانى به صورت آشكار به منظور تشويق ديگران به كارهاى خير صدقه مى‏دهد باعث مى‏شود مرگ ناگهانى دفع گردد.
ى: هر كار خوب‏
يكى از اسباب تقرّب به خدا انجام هر كار خوب به خلق و خدمت به خلق است «و صنايع المعروف فانّها تقى مصارع الهوان» و كارهاى خوب كه از لغزش‏ها و شكست‏هاى خفت بار جلوگيرى مى‏كند.يعنى انسانى كه اقدام به هرگونه كارهاى خير مى‏كند و به اطاعت پرداخته و به خلق خدا خدمت مى‏كند اين عمل انسان را هم از شكست در از دست دادن امكانات و هم از شكست در ناحيه آبرو و حيثيت حفظ مى‏كند يعنى كارهاى خير و خدمت رسانى به مردم و نيازمندان خواه خدمات فردى باشد و خواه خدمات اجتماعى، سبب پيشيگرى از اين نوع شكست‏ها مى‏شود.
2- قرآن‏
يكى از وسايلى كه انسان را به خدا نزديك مى‏كند و سبب شرافت و كرامت و منزلت در پيشگاه خدا مى‏گردد قرآن كريم است امام سجاد(ع) در دعاى 42 صحيفه سجاديه كه به عنوان دعاى ختم قرآن خوانده مى‏شود فرمودند: «واجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة و سلّماً نعرج فيه الى محلّ السلامة و سبباً نجزى به النجاة فى عرصة القيامة و ذريعة نقدم بها على نعيم دارالمقامة» خدايا قرآن را براى ما وسيله‏اى براى رسيدن به شريف‏ترين منزل‏هاى كرامت قرار ده و نردبانى كه با آن به محل سلامت صعود و عروج كنم و سببى كه با آن در عرصه قيامت نجات پيدا كنم و وسيله‏اى قرار ده تا با آن بر نعمت خانه اقامه يعنى قيامت قدم بگذارم.
در اين فراز از دعا امام سجاد(ع) ضمن دعا در واقع اشاره مى‏كند به قرآن به عنوان وسيله‏اى كه آدمى با استفاده از آن و عمل به محتواى آن بتواند به قرب الهى نائل شده و به مقام واقعى انسانى صعود كند.
3- امامان معصوم و اهلبيت عليهم‏السلام‏
برخى روايات مصاديق و سيله را امام معصوم(ع) مى‏داند چنان كه پيامبر خدا(ص) فرمود: «الائمة من ولد الحسين(ع) من اطاعهم فقد اطاع اللّه و من عصاهم فقد عصى اللّه هم العروة الوثقى و هم الوسيلة الى اللّه تعالى»(5) امامان، از فرزندان امام حسين(ع) هستند، كسانى كه آن‏ها را اطاعت كنند خدا را اطاعت كرده‏اند. كسانى كه آن‏ها را معصيت كنند خدا را نافرمانى كرده‏اند، آنان دستگيره مطمئن هستند و همانان وسيله‏اى براى تقرّب به خدا هستند.
در تفسير على بن ابراهيم نيز در تفسير آيه آمده است: «تقرّبوا اليه بالامام؛(6) با امام به خدا تقرّب بجوئيد.»
از اين روايات استفاده مى‏شود كه توسل به امامان و وسيله قرار دادن آن‏ها براى تقرّب به خدا امرى مشروع است. حال بحث است كه مقصود از اين توسّل چيست؟
به نظر مى‏رسد پيروى از پيامبر و امام و گام نهادن در جاى گام آن‏ها باعث تقرّب به خدا مى‏شود و به عبارت ديگر: توسّل به ائمه معصومين و وسيله قرار دادن آن‏ها براى نيل به مقاصد دنيوى و اخروى از طريق كتاب و سنت ثابت است و ثانياً براى وسيله قرار دادن آن‏ها هيچ‏گونه اصالت و استقلالى قائل نشده بلكه تأثير آن‏ها را متوقف بر اذن و مشيت الهى بدانيم چنان كه شفاعت شفيعان در درگاه الهى به اذن و مشيت الهى صورت مى‏گيرد «من ذاالذى يشفع عنده الّا باذنه»(7) كيست كه در برابر او جز به اجازه و اذن او شفاعت كند، تأثيرگذارى افرادى كه آدمى به آن‏ها متوسّل مى‏شود. نيز به اذن الهى انجام مى‏گيرد.
در قرآن كريم، توسّل به اسماء الهى و صفات او در مقام دعا توصيه شده است «و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها»(8) اسماء حسنا ويژه خداوند است پس خداوند را به وسيله آن‏ها به خوانيد توسّل به دعاى صالحان كه برترين نوع آن توسّل به ساحت پيامبران و اولياى خاص او است تا براى انسان به درگاه الهى دعا كنند، در قرآن مى‏فرمايد: «و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا اللّه و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً»(9) كسانى كه بر خويشتن ستم كرده‏اند به سراغ پيامبر مى‏روند و در آن جا هم خود طلب مغفرت و آمرزش كنند و هم پيامبر براى آنان طلب آمرزش كند در اين موقع خدا را توبه‏پذير و مهربان خواهند يافت.
سؤال و جواب‏
ممكن است گفته شود: توسّل به دعاى صالحان، در صورتى با توحيد سازگار است كه كسى كه به او توسّل مى‏جوييم از حيات و زندگى برخوردار باشد ولى انبياء و اوليائى كه از جهان رخت بربسته‏اند چگونه مى‏شود به آنان توسّل جست؟
در جواب مى‏گوييم: مؤثر بودن توسّل متوقف بر وجود دو شرط مى‏باشد اول آن كه انسانى كه به او توسّل مى‏جوييم داراى علم و قدرت باشد و دوم آن كه متوسّلان با او ارتباط برقرار كنند و در توسّل به ائمه و اولياء الهى هر دو شرط وجود دارد. زيرا حيات برزخى اصول مسلّم قرآن است و قرآن شهداى راه حق را داراى حيات و زندگى معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «ولاتحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون»(10) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنان زندگانند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند. با توجه به اين آيه وقتى شهدا از حيات برزخى برخوردار باشند، مسلّماً پيامبران و اولياى خاص الهى كه بسيارى از آنان نيز شهيد شده‏اند از حيات برخوردارند. با عنايت به برخوردارى آن‏ها از حيات و زندگى به طور طبيعى داراى شعور و قدرت نيز هستند، پس مى‏توان به آن توسّل پيدا كرد تا آن‏ها در درگاه الهى واسطه قرار گيرند و از خدا بخواهند تا دعاى مؤمنان را اجايت كند.
4- دوست داشتن پيامبر(ص) و ائمه(ع)
مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و اهل بيت آن حضرت كه قرآن و سنت بر آن تأكيد دارد. قرآن كريم در اين باره فرمود: «قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة اتخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتى اللّه بامره و اللّه لايهدى القوم الفاسقين»(11) بگو: اى پيامبر اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى كه بدست آورده‏ايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مسكن‏هاى مورد علاقه شما در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداى سبحان عذابش را بر شما نازل كند و خداى متعال قوم فاسق را هدايت نمى‏كند. و در ارتباط با خاندان رسالت نيز مى‏بينيم خداى سبحان اجر رسالت پيامبر را محبت اهل بيت قرار داده است و فرمود: «قل لااسألكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى»(12) بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداش نمى‏طلبم جز محبت ورزيدن به بستگان و نزديكانم.
اثر محبت پيامبر و اهل بيت(ع)
اثر محبت به پيامبر و اهل بيت آن است كه محبّت به انسان با كمال و با فضيلت، خود نردبان صعود به سوى كمال است، هرگاه انسان فردى را از صميم قلب دوست بدارد. كوشش مى‏كند خود را با او همگون سازد و آن چه كه مايه خرسندى اوست انجام داده و آن چه او را آزار مى‏دهد ترك كند و همين روحيه در آدمى موجب تحوّل شده و پيوسته او را وا مى‏دارد تا راه اطاعت را در پيش گيرد و از گناه پرهيز كند و اگر كسى با زبان اظهار محبت كند ولى عملاً با او مخالفت نمايد فاقد محبت واقعى است در شعرى كه به امام صادق نسبت داده شده آمده است:
تعصى الاله و انت تظهر حبّه‏
هذا لعمرى فى الفعال بديع‏
لو كان حبّك صادقا لاطعته‏
انّ المحبّ لمن يحبّ مطيع(13)
خدا را نافرمانى مى‏كنى و اظهار دوستى مى‏كنى، به جانم سوگند اين كار شگفتى است، اگر در ادعاى خود راستگو بودى، او را اطاعت مى‏كردى زيرا دوست و محبّ مطيع محبوب خود مى‏باشد.
نتيجه‏گيرى‏
آن چه از مباحث مطرح شده در آيه مورد بحث استنتاج مى‏شود آن است كه اولاً مؤمنان با توجه به هدف آفرينش خود كه همانا تقرّب به خدا و رسيدن به مقام لقاء الهى است بايد بدانند رسيدن به اين مقام به تدريج براى انسان حاصل مى‏شود و ثانياً بايد بهترين زاد و توشه كه تقواى الهى است فراهم نمايند و ثالثاً وسايل كافى و لازم را شناخته و در اختيار گيرند و در اين رابطه از راهنمايى‏هاى پيشوايان تقوا بهره‏مند شده و از آن‏ها در راه رسيدن به مطلوب استفاده نمايند از ايمان الهى برخوردار شده و اعمال صالح و شايسته انجام دهند. از آموزه‏هاى قرآن براى كسب شرافت و رسيدن به نجات استفاده كنند و در نهايت با توسّل به ائمه معصومين و اولياء الهى در مقام عمل از آن‏ها تأسى نموده و محبت آن‏ها را در خود تقويت نمايند و از طريق وسيله قرار دادن آن‏ها در دنيا و دعايش به درگاه خدا مستجاب و با شفاعت آن‏ها در قيامت از عذاب الهى مصون بمانند و آن‏ها را نيز به اذن و مشيت الهى اين وسيله بودن را اعمال مى‏كنند و با محبت آن‏ها، آنان را الگوى خود قرار داده و آن چه كه محبوب آن‏هاست انجام دهند و از گناهان پرهيز كنند كه در واقع همه آن با جهاد و تلاش بدست مى‏آيد كه نتيجه نهايى آن رستگارى در دنيا و آخرت است.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره مائده، آيه 35.
2. سوره اعراف، آيه 27.
3. مفردات، ص 561.
4. بحار، ج 96، ص 26.
5. نورالثقلين، ج 1، ص 624.
6. همان،ص 627.
7. سوره بقره، آيه 255.
8. سوره اعراف، آيه 18.
9. سوره نساء،آيه 64.
10. سوره آل عمران، آيه 169.
11. سوره توبه، آيه 24.
12. سوره شورى، آيه 23.
13. سفينة البحار، ج 1، ص 199.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
رسانه‏هاى اسرائيلى: تبادل اسيران پيروزى ديگرى براى سيد حسن نصراللّه است.
روزنامه الرزى: دولت قاهره از گسترش تفكر شيعه در مصر جلوگيرى مى‏كند.
تعداد ديگرى از نظاميان تركيه به اتهام شركت در كودتاى خزنده عليه اسلامگرايان دستگير شدند. (15/4/87)
هواپيماهاى آمريكايى در افغانستان مجلس عروسى را به خاك و خون كشيدند. (17/4/87)
تروريست‏هاى طالبان مردم كراچى را به خاك و خون كشيدند.
كاخ سفيد با پيشنهاد مالكى براى خروج اشغالگران مخالفت كرد. (19/4/87)
آيت اللّه سيستانى: توافقنامه امنيتى غير شرعى است اشغالگران بايد عراق را ترك كنند. (20/4/87)
ميشل سليمان، رئيس جمهور لبنان: حزب اللّه تروريست نيست، خالق مقاومت ملى است.
زنان عراقى: از مخالفت مرجعيت با توافقنامه امنيتى حمايت مى‏كنيم.
تشكيل دولت ملى لبنان دستاورد تازه حزب اللّه است.
يك فعال آمريكايى صلح: آمريكا مى‏خواهد با توافقنامه امنيتى، عراق را مستعمره خود كند. (24/4/87)
در روزى خونين براى اشغالگران آمريكايى در افغانستان 9 تفنگدار كشته و 21 نفر مجروح شدند.
سخنگوى دولت عراق: موافقت نامه امنيتى با آمريكا از دستور كار دولت عراق خارج شد. (25/4/87)
مبادله اسيران، جشن در لبنان، عزا در اسرائيل بود. (27/4/87)
در بازتاب جهانى پيروزى حزب اللّه در مبادله اسيران، شيمون پرز: اسرائيل خون گريه مى‏كند.
روسيه صاحب كرسى دائم در سازمان كنفرانس اسلامى شد.
بازتاب پيروزى حزب اللّه لبنان در رسانه‏هاى جهان: حزب اللّه ثابت كرد كه نماينده جهان عرب است. (29/4/87)
القدس العربى: ابتكار حزب اللّه در آزادى اسيران بايد براى جهان عرب الگو باشد.
بر اساس آخرين نظر سنجى‏ها سيد حسن نصراللّه محبوب‏ترين رهبر جهان عرب اعلام شد. (30/4/87)
مردم تركيه به حمايت از دولت اسلامگراى اردوغان تظاهرات كردند.
شيخ نبيل قاووق: پيروزى بعدى حزب اللّه بر افراشتن پرچم مقاومت در مزارع شبعاست. (31/4/87)
سمير قنطار: همه بايد در حمايت از سيد حسن نصراللّه لباس رزم بپوشند.
شليك به فلسطينى چشم بسته تازه‏ترين جنايت نظاميان صهيونيست است. نظاميان رژيم صهيونيستى در تازه‏ترين جنايت خود به سوى يك جوان اسير فلسطينى در حالى كه دست‏ها و چشم‏هايش را بسته بودند تيراندازى كردند. يك دختر 14 ساله فلسطينى از پنجره منزل خود از اين صحنه فيلمبردارى كرد و آن را در اختيار يك مؤسسه دفاع از حقوق بشر گذاشت. (1/5/87)
كارادزيچ، جلاد صرب و قاتل مسلمانان بوسنى دستگير شد.
اخبار داخلى
جليلى و سولانا بر مذاكره بدون پيش شرط تعليق تا 15 روز ديگر توافق كردند.
وزير نفت: توليد نفت بالاتر از نياز بازار است. آمريكا نفت مازاد را ذخيره مى‏كند. (15/4/87)
معاون قضايى دادستان كل كشور از مجازات اعدام براى دارندگان 30 گرم هروئين خبر داد.
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: اگر منافع ايران به خطر بيفتد، تنگه هرمز را مى‏بنديم. (16/4/87)
نشست مشورتى رئيس جمهور با 100 اقتصاددان با هدف ارزيابى طرح تحوّل اقتصادى صورت گرفت. (17/4/87)
رئيس جمهور در مالزى آمادگى ايران براى تأمين عادلانه انرژى كشورهاى عضو گروه «دى 8» را اعلام كرد. (18/4/87)
هشدار روزنامه صهيونيستى معاريو:پذيرش ايران هسته‏اى بهتر از نابودى اسرائيل است.
جشن فارغ التحصيلى دانشجويان خارجى دانشگاه‏هاى ايران برگزار شد.
رئيس جمهور در اجلاس دى 8: ظرفيت گروه دى 8 بايد در اختيار كشورهاى اسلامى قرار گيرد. (19/4/87)
در پى شليك موشك با برد 2000 كيلومتر در مانور موشكى سپاه، اسرائيل: با ايران جنگ نداريم. (20/4/87)
آيت اللّه جوادى آملى پركارترين مؤلف ايران شناخته شد. (23/4/87)
سردار رادان خطاب به مردم ايران: به قاچاقچيان و اراذل رحم نمى‏كنيم.
رئيس جمهور: نيروهاى مسلح ايران دست هر متجاوزى را قطع مى‏كنند.
يك ميدان جديد نفتى با ظرفيت بيش از يك ميليارد بشكه در انديشمك كشف شد. (24/4/87)
به رغم تهديدهاى 1 + 5 گازپروم روسى به جاى توتال فرانسوى قراداد انتقال نفت درياى خزر به درياى عمان را امضاء كرد. (25/4/87)
رهبر معظم انقلاب خطاب به جنگ طلبان در آمريكا و اسرائيل: حماقت كنيد، پاسخ ما دندان شكن خواهد بود.حمله كننده به ايران حتى پس از ترك مسؤوليت هم مجازات خواهد شد.
آمريكا در يك عقب نشينى: در مذاكرات ژنو شركت مى‏كنيم.ويليام برنز، معاون وزير امورخارجه آمريكا در مذاكرات دبير شوراى عالى امنيت ملى ايران با نمايندگان 1 + 5 و سولانا حضور خواهد يافت. (27/4/87)
تازه‏ترين توجيه براى عقب نشينى آمريكا، هاآرتص: برنز به ژنو مى‏رود تا مواظب سولانا باشد. (29/4/87)
جليلى در كنفرانس خبرى مشترك با سولانا: غرب انتخاب كند، 1 + 6 يا 1 – 7.
مذاكرات هسته‏اى ژنو قيمت نفت و طلا را كاهش داد. (30/4/87)
بازتاب جهانى مذاكرات ژنو، آمريكا نشان داد به كمتر از تعليق هم راضى است. (31/4/87)
با موافقت رهبر معظم انقلاب سرپرستى صمصامى به وزارت اقتصاد تمديد شد.
دولت و بخش خصوصى در يك نشست 4 ساعته با حضور رئيس جمهور درباره طرح تحول اقتصادى تبادل نظر كردند. (1/5/87)
هفته نامه تام: اعزام برنز به ژنو تسليم آمريكا در برابر ايران بود. (2/5/87)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم ياسوج: غرب درباره مذاكرات ژنو دروغ مى‏گويد. (3/5/87)
روسيه خطاب به آمريكا:ايران را تحريك نكنيد.
بزرگترين توافقنامه توليد خودرو ميان ايران و مالزى صورت گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى: راه حل مسائل هسته‏اى مذاكره است. اولتيماتوم بى معناست.
30 نفر از اراذل و اوباش و قاچاقچيان فردا در تهران اعدام مى‏شوند. (5/5/87)
پانزدهمين نشست وزيران خارجه “نم” در تهران آغاز به كار كرد، تهران كانون رايزنى 118 كشور عضو عدم تعهد شد.
مانور ملى مقابله با آلودگى نفتى در درياى خزر صورت گرفت.
با حضور رئيس جمهور خط توليد خودرو در مشهد با ظرفيت 25 دستگاه در ساعت افتتاح شد. (7/5/87)
جزئيات طرح جمع آورى اطلاعات اقتصادى خانوارها توسط رئيس مركز آمار ايران تشريح شد.
متكى خواستار عضويت ايران در شوراى امنيت سازمان ملل شد.
سردار رادان در گفت و گو با كيهان:از قول من بنويسيد مزاحمان مردم را آرام نمى‏گذاريم. (8/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان نظام تأكيد كردند: يك قدم هم عقب نمى‏نشينيم.
در بيانيه پايانى اجلاس جنبش غيرمتعهدها 118 كشور جهان از برنامه هسته‏اى ايران حمايت كردند. (12/5/87)
با ورود رئيس جمهور سوريه مذاكرات حساس بشار اسد در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور به بانك مركزى براى پرداخت تسهيلات به مردم مهلت يك ماهه داد. (13/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار بشار اسد با ايشان بر استحكام روابط تهران – دمشق تأكيد كردند. (14/5/87)
فرمانده كل سپاه در كنفرانس خبرى به مناسبت روز پاسدار:اراده كنيم تنگه هرمز را مى‏بنديم. (15/5/87)
اخبار خارجى
مردم فيليپين:تفنگداران آمريكايى را از كشورمان اخراج كنيد. (15/4/87)
يك ميليون كره‏اى در سئول فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند.
در مراسم روز استقلال آمريكا مخالفان جنگ، بوش را “هو” كردند.
سوريه مذاكره مستقيم با اسرائيل را نپذيرفت. (16/4/87)
147 ميليون نسخه ضد افسردگى براى سربازان آمريكايى در عراق نوشته شده است. (18/4/87)
دبيركل سازمان ملل خواستار افزايش اعضاى شوراى امنيت شد.
در اعتراض به امضاى قرارداد سپر موشكى واشنگتن – پراگ، روسيه، آمريكا را تهديد به برخورد نظامى كرد.
حمله افراد مسلح به كنسولگرى آمريكا در تركيه 16 كشته و زخمى بر جاى گذاشت. (20/4/87)
پليس مجروح تركيه دسته گل اهدايى كنسولگرى آمريكا را نپذيرفت. (22/4/87)
دادستان اسرائيل: اولمرت تا گلو در فساد فرو رفته است. (24/4/87)
در پى ارزانى قيمت هنداونه، كشاورزان خشمگين مجارستانى صدها تن محصول هندوانه خود را در خيابان‏ها متلاشى كردند. عكس صحنه‏اى از اين ماجراست در برابر يك سوپر ماركت زنجيره‏اى در بوداپست. (29/4/87)
يك پايگاه خبرى آمريكا:دولت بوش در مورد ايران به مردم خود دروغ مى‏گويد. (31/4/87)
دادگاه پاكستان دهان عبدالقديرخان را بست. دادگاه اسلام آباد از پدر هسته‏اى پاكستان خواسته است كه با هيچ كس درباره برنامه‏هاى هسته‏اى حرفى نزد. (2/5/87)
سناتور آمريكايى: بوش بايد در دادگاه لاهه محاكمه شود. (7/5/87)
تظاهرات ضد بوش در 80 شهر آمريكا برگزار شد. تظاهر كنندگان خواستار خروج سربازان آمريكايى از عراق و افغانستان شدند. همچنين شعار مى‏دادند:«جرج بوش و ديك چنى را استيضاح كنيد»، «دست آمريكا و اسرائيل از ايران كوتاه». (14/5/87)

/

فلسفه رجعت در نظام شيعه آخرين قسمت

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
آخرين قسمت‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
شبهات رجعت‏
با وجود اين كه انديشمندان شيعه ماهيّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و…بيان داشته‏اند، شبهاتى از سوى برادران اهل‏سنت درباره حقانيت رجعت عنوان شده است. علاوه براين، برخى از نويسندگان مسلمان نيز در گذشته و حال در كتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پيرامون آن وارد كرده‏اند، و چه بسا اظهار داشته‏اند كه اين عقيده ريشه اسلامى ندارد و از انديشه‏ها و عقايد مكاتب و مذاهب ديگر به اسلام سرايت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى كه پاسداران مرزهاى عقيده و ايمان هستند، هرگز اين‏گونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلكه با بيان و قلم، رايت مقدس دفاع از آرمانهاى اصيل اعتقادى را بردوش كشيده‏اند. بنابراين، ملاحظه مى‏كنيم كه كتب بسيارى در بررسى عقيده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منكران لبه حمله خويش را تيزتر كرده‏اند، اين مدافعين شريعت محمدى(ص) نيز بر شمار نوشته‏هاى علمى خود افزوده و چون مشعلهايى فروزان به روشنگرى و هدايت پويندگان راه حق و جويندگان چشمه‏هاى زلال معرفت پرداخته‏اند.
در اينجا به منظور روشن ساختن اذهان با كمال بى‏طرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقية الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهيم داد.
1- عقيده به رجعت از ساخته‏هاى «عبدالله بن سباء» است:
مهم‏ترين شبهه‏اى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه مى‏گويند: انديشه رجعت، از تراوشات فكرى «عبدالله بن سباء» يهودى بوده كه با حيله‏گرى خاصى اين تفكر را در ميان شيعيان رواج داده است وگرنه دليل معتبرى بر صحت چنين انديشه‏اى وجود ندارد، براين اساس، شيعه متأثر از يهود شده است.
توضيح بيشتر اين كه: در زمان خليفه سوم(عثمان)، مردى يهودى از اهل صنعاى يمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنه‏انگيزى در سرزمين پهناور اسلامى و ايجاد اختلاف ميان مسلمانان، از يمن به شهرهاى بزرگ مسلمان‏نشين مانند كوفه، شام، بصره و مصر سفر كرده در مجامع مسلمين حضور يافت. او در بين مردم عقايد خاصى را تبليغ مى‏نمود. از آن جمله مى‏گفت كه: «پيغمبر اسلام (ص) نيز مانند عيسى بن مريم به دنيا بازمى‏گردد» با گذشت زمان، اين سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پيدايش اعتقاد به رجعت شد.
يكى از مفسران بنام اهل‏سنت دراين‏باره مى‏نويسد: اولين كسى كه معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پيامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت اميرالمؤمنين(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود كه مذهب اماميه اثناعشريه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنيا) را تثبيت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معين كرده و بر آن به روايات اهل‏بيت استدلال نمود….(1)
احمد امين مصرى نيز پس از آن كه مبدأ پيدايش تفكر شيعى (عقيده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعاليم و آموزشهاى او را اين‏گونه بيان مى‏كند: مشهورترين آموزشهاى «ابن سباء»، ولايت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت اين‏گونه آغاز مى‏شود كه حضرت محمد (ص) به دنيا رجوع مى‏كند.
و از جمله سخنان «ابن‏سباء» اين بود كه: تعجب است كه كسى تصديق به رجعت حضرت عيسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتكذيب كند. آن‏گاه اين تفكر متحوّل شده (علت اين تحول مشخص نيست) به اين كه حضرت على(ع) نيز رجوع خواهد كرد «ابن حزم» مى‏گويد: ابن‏سبا، هنگامى كه على به شهادت رسيد گفت: اگر هزار بار او را برايم بياوريد، كشته شدن او را باور نخواهم كرد و على نخواهد مرد، تا اين كه زمين را آن‏گاه كه پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد كند. انديشه رجعت را از ابن سباء از يهود گرفته است و نزد آنان چنين بوده كه: الياس به سوى آسمان رفته و بزودى برمى‏گردد و دين و قانون را اقامه مى‏كند و اين تفكر در زمانهاى پيشين در مسيحيت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امين مصرى كه گويا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، اين است: «يك چنين نسبت»؟!! و آن هم بدون هيچ دليل و مدرك، از روش تحقيق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، بايد گفتار خود را به طور مستند مطرح نمايد. آيا با وجود دلائل عديده‏اى كه انديشمندان شيعه آن را از مصادرى كه همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مى‏كنند، باز هم جا دارد كه عقيده رجعت را ساخته و پرداخته فكر يك يهودى مجهول الهويه (افسانه‏اى) بدانيم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنين شبهه‏اى داده شده است كه بهترين آنها پاسخى است كه علامه كه محقق مرتضى عسكرى در اثر تحقيقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطير آخرى» به صورت تفصيلى و جامع بيان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مى‏كنيم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آورده‏اند، چنين است: او مردى يهودى از اهل صنعاى يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مكر و تفرقه ميان مسلمانان بود، وى براى تبليغ به شهرهاى مختلف سفر مى‏كرد و از جمله به كوفه وشام و بصره رفته و در ميان مسلمانان اعتقاداتى را از پيش خود رواج مى‏داد كه تا آن روز سابقه نداشت و مى‏گفت: همان‏طور كه حضرت عيسى بن مريم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نيز چنين خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترويج افكارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مى‏فرستاد و دستور داده بود كه به بهانه امر به معروف و نهى ازمنكر، فرمانداران وقت را بكوبند تا بدين شكل بسيارى از مسلمانان به آنان پيوستند؛ همين افراد بودند كه به خانه خليفه سوم (عثمان) ريخته و او را كشتند و همان پيروان ابن سباء بودند كه جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راويان اين داستان‏
راويان اين داستان از آغاز تا كنون بيست و دو نفر بوده‏اند و همگى آنان اين داستان را از «سيف بن عمرو» نقل كرده‏اند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بكر و ذهبى، بدون واسطه از سيف نقل كرده اما بقيه مورخين اين داستان رااز چهار نفر فرق روايت كرده‏اند.(4)
وجود چنين مرد افسانه‏اى از طريق فردى به نام «سيف بن عمرو تميمى» در ميان مورخان و راويان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسيارى را ساخته و به دست راويان اخبار سپرده است و آنان نيز در اثر عدم توجه و دقت كافى، به نقل اين گونه روايات بى‏اساس پرداخته‏اند. طبرى در كتاب تاريخ معروف خود، هفتصد و يك روايت مى‏آورد كه سند همه آنها به همين شخص منتهى مى‏گردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مى‏گيرد و شگفت‏آور آن كه در كتاب تاريخ ياد شده تنها يك روايت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سيف نقل شده است. گويى تمام آگاهى‏هاى تاريخى او منحصر به همين چند سال پر ماجرا بوده و از ساير زمانها كمترين اطلاعى نداشته است.»(5)
سيف بن عمرو كيست؟
سيف بن عمرو تميمى (م: بعد از 170ق) كه راوى اصلى ماجراى عبدالله بن‏سباء است، در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديث‏ساز و حتى متهم به كفر و زندقه كرده‏اند؛ ازاين‏رو، گزارش تاريخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنين گفته‏اند:
الف) يحيى بن معين (م: 323 ق) مى‏گويد: حديث تو ضعيف و سست است.
ب) سنايى (م: 303 ق) گفته است كه: او ضعيف است، حديثش را ترك كرده‏اند، نه مورد اعتماد است و نه امين.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مى‏نويسد: او بى‏ارزش بوده و بسيار دروغگو است.
د) ابن‏حبان (م: 354 ق): حديثهايى را كه خود جعل مى‏كرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل كرده است و نيز مى‏گويد:
سيف متهم به زندقه (كفر) است و گفته‏اند او حديث جعل كرده است؛ البته علماى ديگر اهل‏سنت همچون حاكم نيشابورى و فيروزآبادى و ابن حجر و سيوطى و دارقطنى و صفى‏الدين نيز او را تضعيف و حديث وى را متروك مى‏دانند.(6)
ازاين بررسى، به خوبى آشكار مى‏شود كه مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امين رواياتى است كه از سيف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حديث اهل‏سنت، سيف بن عمرو صلاحيت لازم را براى نقل حديث نداشته و روايات او فاقد هرگونه ارزش تاريخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسكرى مى‏گويد: ما كه دهها سال است در مدارك و مصادر اسلامى تحقيق و پژوهش مى‏كنيم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء كوچكترين مطلبى نيافته‏ايم.(7)
اما از برخى تحقيقات چنين به دست مى‏آيد كه عبدالله بن‏سباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنان‏كه بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصريح مى‏كند كه او «عبدالله بن وهب» است و نيز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنين گفته است.(8)
حال كه مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشرده‏اى از شرح حال او بيان شود كه او هيچ‏گاه اعتقاد به رجعت و وصايت را در ميان شيعيان ترويج نكرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود كه در اثر كثرت سجود كف دستها و زانوهاى او پينه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در ركاب او بود. هنگامى كه در جريان جنگ صفين مسئله حكميت پيش آمد و عدّه‏اى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نيز به آنان پيوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت كه حضرت را منكر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مى‏كردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مى‏كرد و پس از انسجام يافتن، ياران او به روستاها و كوههاى اطراف مى‏رفتند. برخى او را به عنوان خليفه پيامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب كردند و به تدريج از كوفه خارج شدند. امام على(ع) كه اوضاع را چنان ديد، با لشكريانش به تعقيب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاكت رساند… .(9)
از مطالب ياد شده درمى‏يابيم كه قضاياى تاريخى كه بر اساس آن شيعه را متأثر از «عبدالله بن سباى يهودى» معرفى مى‏كنند ريشه‏اش به سيف بن عمرو تميمى برمى‏گردد و او نيز از نظر بزرگان رجالى اهل‏سنت مورد اعتماد نيست.
اما خود عبدالله بن‏سبا هم كه وجود خارجى نداشت و آنچه واقعيت تاريخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود كه او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او كه به خواهد تفكر وصايت يا رجعت را در ميان شيعيان رواج دهد.
بنابراين، «عبدالله بن سبا» از افسانه‏هاى ساخته و پرداخته سيف بن عمرو تميمى، همان شخصى كه در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديث‏ساز و حتى متهم به كفر و زندقه كرده‏اند مى‏باشد؛ بدين جهت است كه پروهشگرى منصف همچون، دكتر طه حسين در اين‏باره مى‏نويسد: «ابن السوداء، يعنى: عبدالله بن سباء، يك چهره افسانه‏اى و موهوم بوده كه دشمنان شيعه او را براى شيعه ذخيره نموده‏اند.»(10)
2 – رجعت باطل است، زيرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن ديگر) مى‏باشد.
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ اين شبهه را چنين بيان مى‏كنند كه: نظريه «تناسخ» براساس انكار رستاخيز پى‏ريزى شده و پيروان اين مكتب، پاداش و كيفر اعمال و رفتار را منحصر به دنيا مى‏دانند. چكيده اين اعتقاد آن است كه: «جهان آفرينش پيوسته در گردش است و هر دوره‏اى تكرار دوره پيشين بوده و اين گردش و تكرار پايان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار ديگر به دنيا باز مى‏گردد، و اين بازگشت مبتنى بر كردار و رفتار پيشين اوست. اگر در روزگار گذشته كردارى نيك و شايسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مى‏نمايد، و اگر مرتكب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مى‏گردد».
البته ناگفته نماند قائلين به تناسخ به چهار گروه تقسيم مى‏شوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مى‏گويند، گروهى به تناسخ در كالبد حيوانات معتقدند، و جمعى نيز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مى‏سازند، كه در كتابهاى فلسفى، كلامى و روائى، نادرستى اين عقايد ثابت گرديده است.(11)
از اين مطالب به روشنى درمى‏يابيم كه تناسخ هيچ‏گونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منكر قيامت نيستند، بلكه يقين به وقوع اين رستاخيز بزرگ همگانى دارند. آنان هيچ‏گاه از تكرار بى‏نهايت دوره‏هاى آفرينش سخن نمى‏گويند، بلكه آنان به پيروى از قرآن‏كريم، معتقدند كه براى جهان پايان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براين، بنابر عقيده قائلان به رجعت، هرگز روح هيچ انسانى به جسم شخص ديگر منتقل نمى‏شود، بلكه روح شخص رجعت‏كننده به جسم خود او (بدن نخستين) تعلق مى‏يابد و به آن بازمى‏گردد.
به تعبير ديگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به اين جهان به عنوان معاد تلقى كرده و اين بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراين، بازگشت به سراى ديگر و حيات در عالم آخرت را به طوركلى انكار مى‏نمايند؛ در حالى كه معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به اين جهان را، براى يك سلسله مصالح تجويز مى‏كنند كه پس از آن بار ديگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز ميعاد همراه ديگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آيات قرآنى‏
مفسران اهل‏سنت، رجعت را با برخى از آيات قرآن‏كريم ناسازگار دانسته‏اند؛ چنان‏كه زمخشري در تفسير «كشّاف» معتقد است كه رجعت با آيه شريفه: «ألم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون أنّهم اليهم لايرجعون»(12) بر اهالى سرزمينى كه نابودشان كرديم، بازگشت نيست، منافات دارد. وى مى‏گويد: اين آيه از جمله آياتى است كه قول به رجعت را نفى مى‏كند. سپس او براى تأييد مدعايش روايتى از ابن عباس نقل مى‏نمايد؛ بدين مضمون كه شخصى به ابن‏عباس گفت: چه بدگمان مى‏كنند كسانى كه مى‏گويند على (ع) قبل از قيامت به دنيا بازمى‏گردد. ابن‏عباس گفت: چه بدگمان كرده‏اند، ما زنان آن حضرت را نكاح و ميراث او را تقسيم كرده‏ايم.(13)
قبل از پاسخ اشكال، يادآورى چند نكته ضرورى به نظر مى‏رسد:
نخست آن كه در اين آيه شريفه بازگشت همه كفّار ممنوع شمرده نشده، بلكه تنها از گروهى سخن گفته شده كه به عذاب الهى گرفتار و نابود شده‏اند. بنابراين با اين آيه نمى‏توان بر ممنوع بودن بازگشت همه كافران و گناهكاران هر چند به أجل طبيعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشت‏كنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز اين آيه مانع از بازگشت آنان نيست.
نكته دوم اين كه بايد ديد هدف از رجعت كافرانى كه نابود شده‏اند، چيست و چرا قرآن‏كريم آن را ممنوع اعلام مى‏دارد؟ هدف از رجعت اين افراد آن است كه به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سياه خويش را جبران كنند. قرآن‏كريم يك چنين بازگشتى را ممنوع اعلام مى‏كند و ممنوعيت اين رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شكل ديگر كه در آن امكان عمل صالح و ميدان براى كار نيست، دلالت ندارد. بنابراين، آيه شريفه بازگشت كسانى را نفى مى‏كند كه عمرى را با كفر و عصيان گذرانده‏اند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گناهانشان را دارند كه ممنوع شمرده است.
گواه بر اين كه هدف آيه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آيه پيش از آن مى‏باشد، آنجا كه مى‏فرمايد: «فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انّاله كاتبون»(14) هركس عمل صالح انجام دهد در حالى‏كه به يگانگى خدا ايمان دارد، تلاش او بى‏پاداش نمى‏ماند و ما كارهاى او را مى‏نويسيم.
به تعبير ديگر: در آيه نخست، از مؤمنان نيكوكار سخن به ميان آمده كه پاداش اخروى اينان از بين نخواهد رفت و تلاشهايشان در پيشگاه خداوند ثبت و ضبط مى‏شود؛ سپس در آيه بعد از كفارى ياد مى‏كند كه بر اثر گناه و نافرمانى هلاك شده‏اند. آن‏گاه اعلام مى‏دارد كه بازگشت اين گروه به دنيا ممكن نيست. روشن است كه مفهوم جمله اين است كه كافران و بدكاران در عالم آخرت بهره‏اى ندارند و به پاداش دست نمى‏يابند، و نيز نمى‏توانند براى جبران كارنامه سياه خويش بار ديگر به دنيا برگردند.
نكته آخر اين كه آيه ياد شده فقط ازكفار سخن مى‏گويد، و درباره رجعت ديگر انسانها سكوت كرده است.
با توجه به نكات ياد شده معلوم مى‏شود كه استدلال به اين آيه شريفه بر ممنوعيت رجعت شگفت‏آور است؛ زيرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته كافران و تبهكاران نيست. بلكه آنان بدين جهت به دنيا بازگردانده مى‏شوند كه شكوه و عظمت مؤمنان را مشاهده كنند و سرافكنده شوند و بر گذشته تاريك خود افسوس خورند، يا از عظمت و شوكت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آيند.
ملاصدراى شيرازى نيز در پاسخ مى‏گويد: رجعت نكردن برخى از كفار كه به صورت ابدى هلاك شده‏اند، بر عدم رجعت انسانهاى كاملى كه داراي زندگى علمى و عرفانى بوده‏اند، دلالت نمى‏كند. بنابراين، هيچ مانعى نيست كه برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنيا نازل شوند تا ديگران را كه در بند قيود و تعلّقات دنيوي زندانى شده‏اند، آزاد سازند. سپس وى در رد روايتى كه زمخشري براي تأييد مدعايش آورده، مى‏گويد: اولاً اين روايت، صرف نقل داستانى است كه معلوم نيست صحيح باشد و بر فرض كه صحيح باشد، مضمون آن قابل پذيرش نيست؛ زيرا آنچه در امور اعتقادي معتبر است، يا برهان است و يا نقل صحيح قطعى كه از اهل‏بيت عصمت و ولايت رسيده باشد. در حالى كه روايات فراوانى به طريق صحيح از اهل‏بيت نبوت (ع) درباره حقانيت رجعت وارد شده است و عقل نيز آن را منع نمى‏كند؛ زيرا نظير آن در امتهاي گذشته زياد واقع شده است.(15) بنابراين، درمى‏يابيم كه رجعت، هيچ‏گونه ناسازگاري با آيه شريفه ندارد.
همچنين آلوسى از ديگر مفسر معروف اهل‏سنت معتقد است كه آيه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام كه مرگ گريبانگير يكى از آنان (مشركين) شود، مى‏گويد خداوندا! بار ديگر مرا به دنيا بازگردان تا اعمال شايسته‏اى را كه ترك كرده‏ام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مى‏رسد كه) هرگز، اين سخنى است كه فقط بر زبان جارى مى‏كنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز كه مبعوث شوند. ازاين‏رو، با توجه به اين آيه و آيات مشابه ديگر كه رجعت به دنيا را پيش از قيامت نفى مى‏كنند، عقيده به رجعت مخالف قرآن‏كريم است و هيچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
اين مفسر اهل‏سنت مى‏نويسد: «چگونه مى‏توان مسئله رجعت را از اين آيات شريفه استفاده كرد، در حالى كه از آن منع مى‏كند. چنان كه مى‏فرمايد: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فيما تركت…» كه ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از اين كه زنده كردن بعد از مردن و برگرداندن به دنيا از امورى است كه مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نيست؛ جز آن كه بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ اين مفسر مى‏گوييم: اين اشكال ناشى از عدم درك شما به عقيده صحيح شيعه نسبت به رجعت است، رجعتى كه شيعه بدان عقيده دارد اين است كه گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و كافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنكشان تاريخ به دنيا بازمى‏گردند، چنين رجوعى به دنيا مورد نفى آيه شريفه نيست، آيه شريفه رجوع برخى مشركان به جهت اصلاح اعمال ننگين گذشته خود را مورد انكار شديد قرار داده است، بنابراين رجعتى كه در آيه مورد نفى و انكار واقع شده نوع خاصى از رجعت است كه هيچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شيعه ندارد. از سوى ديگر آيه هيچ‏گونه عموميتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طريق عمومش رجعت اصطلاحى شيعه را شامل شود در نتيجه رجعتى كه در آيه شريفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شيعه ندارد.
4- آيا رجعت مستلزم خروج از فعليت به ماده است؟
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه مى‏گويند: از سنتهاى الهى در جهان آفرينش اين است كه هر انسانى كه تولد يافت و پس از گذراندن چندين سال در اين دنيا، چشم از جهان فرو مى‏بندد، يك رشته قوه‏ها، و توانها در او فعليت يافته و به صورت كمال بروز مى‏نمايد. مثلاً روزى كه به دنيا قدم مى‏نهد، امكان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى اين امكان جامه فعليت به خود مى‏پوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمى‏آيد. همچنين است ديگر قوه‏ها و توانهائى كه در سرشت انسان به وديعت نهاده شده و با گذشت زمان فعليت مى‏يابد و او را به موجودى كامل تبديل مى‏كند. بنابراين، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بينائى، قوه خواندن و نوشتن و ساير قوه‏ها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه اين قوه‏ها را در چهارچوب فعليت، واجد مى‏شوند. ازاين‏روست كه گويند: هر انسانى در لحظه مرگ با يك رشته فعليتها و انقلاب «امكان‏ها» به «شدن»ها جهان را ترك مى‏كند.
حال اگر عقيده به رجعت درست باشد، يعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنيا بازگردد، لازمه آن اين است كه بعد از رسيدن به مرحله فعليت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و اين محال است(18) و با حكمت حق تعالى سازگار نيست و به يك معنى كارى لغو به شمار مى‏رود.
پاسخ: علامه طباطبايى(ره) مى‏فرمايد: در صحت اين مطلب كه هرگاه چيزي به فعليّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شكى نيست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نيست؛ زيرا انسان وقتى از قوا خارج مى‏شود و به فعليت مى‏رسد كه واجد هر كمالى كه برايش ممكن است، بشود و جدايى روح از بدن، به مرگ طبيعى باشد،؛ يعنى روح انسانى دوره تكامل خود را پيموده و نهايت استفاده‏اش را از بدن كرده باشد؛ به گونه‏اى كه استعداد هيچ كمالى برايش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى كه مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضه‏اى مانند بيمارى يا قتل و جز آن است، بازگشت به دنيا هيچ محذوري ندارد؛ زيرا ممكن است انسان، استعداد كمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بميرد و مجدداً در زمان ثانى، براى كمال ديگرى مستعد شود و براى استيفاى آن زنده شود. يا اين كه استعداد كمالى را (مشروط به اين كه بعد از زندگى در برزخى باشد)، پيدا كند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنيا بازگردد تا آن كمال را به دست آورد كه در هر يك از اين دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنيا جايز است و مستلزم محذور محال نيست.(19)
بنابراين: محال بودن رجوع فعليت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نيست و كمترين خدشه‏اى بر اين عقيده وارد نمى‏آورد.
به علاوه آن‏كه: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى اين اشكال است؛ زيرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نبايد واقع شود. بنابراين اگر كسى بگويد كه ما اصل رجعت را انكار مى‏كنيم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعليت به قوه مى‏دانيم؛ اما تحقق رجعت در امتهاي گذشته را به دليل تصريح قرآن كريم مى‏پذيريم؛ سخنى ناروا گفته و مرتكب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن كريم هرگز بر خلاف مسلّميّات عقلى و علمى سخن نمى‏گويد و هيچ‏گاه از وقوع امور محال خبر نمى‏دهد. به ديگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع اين امر محال گزارش نمى‏دهد، و چون در اين كتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به ميان آمده، خود نشانه امكان وجود اين امر و نفى اشكال ياد شده است.
5 – آيا رجعت مستلزم تشويق به گناه نيست؟
ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مى‏گويند اعلام رجعت صحيح نيست، زيرا كسانى را وادار مى‏كند كه توبه از گناهان خود را موكول به آينده زمان رجعت كنند.
پاسخ اين شبهه چنين است كه: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نيست و تنها عده‏اى از مردم رجعت مى‏كنند و ثانياً: احدى نمى‏داند كه آيا او جزء رجعت‏كنندگان است يا خير، و همين كه نمى‏داند بازمى‏گردد يا خير؟ در بازداشتن وى از گناهان كفايت مى‏كند.
در فهرست نجاشى، حكايتى از «مؤمن الطاق» آورده كه يكى از مخالفان به او گفت: آيا به رجعت عقيده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مى‏گويد: پانصد دينار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مى‏گويد: ضامنى بياور تا ضمانت كند. آن وقت تو بسان يك انسان بازگشت مى‏كنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از كجا معلوم كه بوزينه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت كنندگان توبه كنند؟
يكى ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مى‏گويند: بدون ترديد افراد رجعت‏كننده از دو گروه تشكيل مى‏شوند. گروه اول آنان‏كه دوران حيات خود را همراه با ايمان و تقوا سپرى كرده‏اند و گروه دوم كسانى كه جز ناپاكى و پليدى كار ديگرى از ايشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم كه جريانها را در برزخ از نزديك مشاهد كرده و حقايق بر آنها آشكار شده است، پس از بازگشت به اين جهان راه توبه را پيش خواهند گرفت. حال بايد ديد كه آيا توبه چنين افرادى پذيرفته مى‏شود يا خير؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حكمت الهى است، زيرا دوران زندگى دنيائى ايشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعيين شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر اين افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذيرش توبه گنهكاران تحقق نيافته است.
اين اشكال را به دو گونه مى‏توان پاسخ داد:
نخست اين كه: توبه اين‏گونه افراد پذيرفته نمى‏شود، زيرا توبه‏اى در پيشگاه خدا ارزش دارد كه از روى اختيار و آزادى صورت پذيرد، نه دليل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناك.
توضيح بيشتر اين كه: براساس آيات قرآن‏كريم، مرتكبين گناه، يا از اعتقاد به آئين حق سرباز مى‏زنند؛ هرگاه از كرده خود پشيمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ايشان پذيرفته است. اما اگر در آخرين لحظات زندگى (هنگام آشكار شدن حقايق و نشانه‏هاى مرگ و عذاب)، انسان گناهكار و يا كافر به درگاه خدا توبه كند، توبه او پذيرفته نخواهد شد.
قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيماً. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذين يموتون و هم كفار، اولئك اعتدنالهم عذاباً اليماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به كسانى اختصاص دارد كه از روى نادانى مرتكب كار زشت مى‏شوند و فورى نيز توبه مى‏كنند اينان هستند كه خداوند توبه ايشان را مى‏پذيرد، و خداوند دانا و حكيم است. اما توبه براى كسانى نيست كه در منجلاب گناهان غوطه‏ور بوده و هنگام فرا رسيدن مرگ نداى توبه سر مى‏دهند، و يا آنان كه در لحظه مرگ با حالت كفر مى‏ميرند. ما براى اين‏گونه افراد عذابى دردناك آماده كرده‏ايم.
با دقت در آموزه‏هاى دينى درمى‏يابيم كه توبه ارزشمند، توبه‏اى است كه از دل برخيزد و از روى اختيار انجام گيرد. اما كسى كه با ديدن نشانه‏هاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مى‏كند يا ايمان مى‏آورد، به هيچ روى شايسته تقدير و تشويق نيست؛ زيرا چنين فردي راهى جز اين نداشته و اضطرار و اجبار او را به اين كار واداشته است. به همين جهت است كه قرآن‏كريم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ايمان آوردن وى در آخرين لحظات زندگى ياد كرده و به صراحت اعلام مى‏دارد كه اين ايمان هيچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذيرفته درگاه الهى نيست.
بنابراين، انسانى كه سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و كفر سپرى كرده و حتى براى لحظه‏اى انديشه ايمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده كيفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و كژى به دنيا بازگردد و توبه كند، اين توبه هيچ ارزشى ندارد و در پيشگاه خدا پذيرفته نيست.
پاسخ دوم: چنين افرادى كه قلوبى مسخ شده و تاريك دارند، پس از بازگشت نيز توبه نمى‏كنند.
توضيح اين‏كه: ديدن حقايق و آشكار شدن واقعيتها موجب عبرت بسيارى از انسانها مى‏شود و افراد زيادى را از ادامه كفر و گناه بازمى‏دارد. اما در برابر اين‏گونه افراد خداجو و حق‏پذير كسانى نيز يافت مى‏شوند كه با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب كفر و گناه غوطه مى‏خورند. به طور كلى كسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند كه سراسر روح و روان آنان را سياهى و بدانديشى فرانگرفته و نقطه سفيدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه كه در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و كژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده كرده‏اند كه كمترين نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعيتها توبه نمى‏كنند.
قرآن‏كريم در بيان اين حقيقت شگفت‏انگيز مى‏فرمايد: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»(23) اى كاش مى‏ديدى آن لحظه‏اى را كه (مجرمان) بر كنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى كاش ما (به دنيا) باز گرديم و از اين پس نشانه‏هاى پروردگارمان را تكذيب نكرده در شمار مؤمنان قرار گيريم. بلكه براى آنان آنچه كه از قبل پنهان مى‏داشتند، آشكار شده و هرگاه به دنيا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به كارهاى ناروا دست مى‏يازند. و اينان دروغگويند.
بنابراين نمى‏توان گفت: هر كس بميرد و در عالم برزخ با حقايق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنيا حتماً توبه خواهد كرد و از گناه دورى خواهد گزيد. اين سخن درباره سران و پيشتازان كفر هرگز درست نيست و در قلب آنان جائى براى پذيرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن كه رجعت كفار منحصر به كسانى است كه وجودشان با كفر و ستم آميخته شده، قاطعانه مى‏توان گفت كه اين‏گونه افراد، بعد از بازگشت نيز همان روش را پيش مى‏گيرند و همان عقيده باطل را ادامه مى‏دهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله رب‏العالمين.
پى‏نوشت‏ها:
1. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
2. احمد امين، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969 م.
3. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 35 – 37، بيروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امينى،الغدير، ج 8، ص 327 – 328.
6. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 76 – 78، بيروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دكتر طه حسين، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ك:صدرالمتألهين، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، كه در مورد ابطال تناسخ مى‏فرمايد: «…فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند كونه جنيناً او غير ذلك، يلزم كون احدهما بالقوه، و كون الشى‏ء بما هو بالفعل و ذلك ممتنع، لأن التركيب بينهما طبيعى اتحادى، و التركيب الطبيعى تسجيل بين امرين احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 – 322.
12. سوره انبياء، آيه 95.
13. زمخشرى، تفسير كشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبياء، آيه 94.
15. صدرالمتألهين شيرازى، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.
17. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
18. شريعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندكى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آيه 18.
22. سوره يونس، آيه 90 – 91.
23. سوره انعام، آيه 27 – 28.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‏ها و نوشته‏ها
كدام سوره هفت حرف را ندارد؟
مرحوم آيت اللّه بروجردى از كربلايى كاظم ساروقى سؤالات متعددى از قرآن مى‏پرسد كه همه را پاسخ مى‏دهد. آن گاه كربلايى كاظم به آقا مى‏گويد: شما اين همه از من پرسيديد، من پاسخ دادم. حالا من مى‏خواهم يك كلام از شما بپرسم، آقا تبسمى كرد و حضّار از اين درخواست به خنده افتادند. مرحوم آيت اللّه بروجردى فرمودند: بپرس. پس مى‏پرسد: كدام سوره است كه هفت حرف را ندارد؟
آقا قدرى فكر كرد و فرمود: به خاطر ندارم، شما خودت بگو. او مى‏گويد: آن سوره «فاتحة الكتاب» است كه هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم را ندارد. آن را از فاتحة الكتاب كه سوره رحمت است برداشتند و آن هفت حرف اين است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف». بعد كربلايى كاظم آياتى را مى‏خواند كه اين حروف در آنها آمده است و اين حروف در كلمات «ثبور»، جهنّم»، «خسران»،«زقّوم»، «لظّى»، «فزع» آمده است.
آن گاه آيت اللّه بروجردى قلم و كاغذ خواسته، دستور دادند كه اين موارد را ياد داشت كنند، بعد هم صد تومان به كربلايى كاظم انعام مى‏دهد.
(ستارگان حرم، گروهى از نويسندگان فرهنگ كوثر، زائر، چاپ اول، 1382، ص 135 و 136)
احترام استاد
از آيت اللّه حائرى يزدى (ره) نقل شده است كه فرمودند: «توفيقاتى كه در زندگى نصيب من شده، همه مرهون خدماتى است كه نسبت به استادم، مرحوم سيّد محمد فشاركى(ره) انجام داده‏ام. زمانى ايشان به شدّت بيمار شدند، تا جايى كه من مدّت شش ماه براى قضاى حاجت ايشان طشت مهيّا مى‏كردم و به اين كار افتخار مى‏نمودم.»
(مجله، خشت اول، شماره 8، 1386، ص 53)
بايد كار كرد، كار كار!
وقتى از علّامه محمد تقى جعفرى (ره) درباره علت موفقيتش سؤال كردند، گفت: «…دو علّت دارد: يكى اختيارى و يكى غير اختيارى. عنصر غير اختيارى در واقع همان ذوق و عشقى است كه خداوند نسبت به دانش در من قرار داد. البته، من پسر خاله خدا نيستم، بلكه اين عنصر در افراد ديگرى هم هست. در هر زمينه‏اى كه من مطالعه مى‏كردم، مى‏ديدم علاقه دارم.دليل علمى مسئله هم اين است كه هر يك از علوم، بعدى از حقيقت را نشان مى‏دهند و انسان هم جوياى كشف حقيقت است.
عنصر ديگر (و اختيارى) پشتكار است. استعداد و نبوغ اگر چه مهم است، ولى نبايد به آنها اعتماد كرد. سالها پيش كه در نجف بوديم، فرق ما و طلبه‏هاى عرب اين بود كه آنها پشتكار عجيبى داشتند و ما استعداد فراوان. خلاصه بايد كارى كرد، كار، كار! به استعداد نمى‏توان زياد تكيه كرد.»
(فروغ انديشه، گذرى بر زندگانى علّامه محمد تقى جعفرى)
بسم اللّه و روح اللّه‏
حضرت امام خمينى (ره) در دوران تحصيل هميشه منظم بود و به موقع در جلسات درس حاضر مى‏شد. مرحوم آية اللّه شاه آبادى(استاد امام) مى‏گفت: «روح اللّه، واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم ايشان بعد از «بسم اللّه»در درس حاضر باشد. هميشه پيش از آنكه بسم اللّه درس را بگويم در درس حاضر بود.»
(مجله خشت اول، شماره 7، 1385، ص 19)
من خود را مسؤول مى‏دانم‏
آيت اللّه فشاركى (ره) استاد آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) بعد از درس از منبر پايين آمد و شاگردان اطراف ايشان را مى‏گرفتند و ايشان با صبر و حوصله، گاهى تا يك ساعت به پرسشهاى شاگردانش پاسخ مى‏داد.
روزى يكى از شاگردانش گفت:
«آقا شما خسته شديد، يك درس روى منبر گفتند، يك درس هم پايين منبر!» ايشان در پاسخ فرموند: «من خودم را مسؤول و موظّف عند اللّه مى‏دانم كه وقتى كسى چيزى را نفهميده، تفهيم كنم و مطمئن شوم چيزى را كه سؤال كرده، فهميده است لذا براى من مسئله‏اى نيست، من خستگيها و سختيها را تحمّل مى‏كنم.»
(مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين نظرى منفرد، پايگاه حوزه، ش 16، ص 11)
پينه بر سينه‏
مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى(ره) از فرزند مير حامد حسين، صاحب عبقات الانوار چنين نقل كرده‏اند: «پدرم در اواخر عمر قدرت نشستن نداشتند، ولى با اين حال، باز هم به مطالعات خود ادامه دادند، ايشان كتاب را بر روى سينه خود نهاده، مى‏خواندند و به قدرى اين كار را ادامه دادند كه بعد از وفات، ديديم سينه آن بزرگوار بر اثر فشار لبه كتاب پينه بسته و زخمى شده است.»
(مجله خشت اول، شماره 8، 1386، ص 37)
اگر پيامبر را مى‏ديدى چه مى‏كردى؟
امام صادق(ع) فرمود: «زليخا از يوسف اجازه (ى ملاقات) خواست. به وى گفته شد: اى زليخا! به خاطر رفتارت با يوسف، خوش نداريم تو را نزد او ببريم.
زليخا گفت: من از كسى كه از خدا مى‏ترسد، نمى‏ترسم. وقتى بر يوسف(ع) وارد شد، يوسف(ع) به وى گفت:زليخا! چه شد كه تو را رنگ پريده مى‏بينم؟ زليخا گفت: سپاس خداى را كه پادشاهان را بر اثر معصيت، برده گردانيده و بردگان را به خاطر اطاعت (خدا) پادشاه گردانيد.
يوسف به وى گفت: چه چيزى تو را بدان رفتار واداشت؟ گفت: زيبايى چهره‏ات اى يوسف! يوسف(ع) گفت: چه مى‏كردى كه اگر پيامبرى را به نام محمد(ص) مى‏ديدى كه در آخر زمان خواهد بود و او از من زيبا روتر، خوش خلق‏تر و دست و دل بازتر است؟
زليخا گفت: راست مى‏گويى، يوسف(ع) گفت: چگونه دانستى كه من راست مى‏گويم؟
زليخا گفت:زيرا هنگامى كه از او ياد كردى، مهرش در دلم افتاد.
آن گاه خداوند به يوسف(ع) وحى كرد كه «زليخا راست مى‏گويد و من هم او را دوست مى‏دارم، چون محمد(ص) را دوست دارد.» پس از آن خداوند – تبارك و تعالى – به يوسف(ع) دستور داد با زليخاازدواج كند.»
(ر.ك: الامالى، شيخ طوسى، مؤسسة البعثه، دارالثقافه، قم، چ اول، 1414 ق، ص 456، ح 1020).
مرا به خاطر خدا دوست بداريد!
نوجوانى كه به سنّ بلوغ نرسيده بود، بر پيامبر(ص) سلام كرد و از شادمانى به پيامبر(ص) لبخند زد.
پيامبر(ص) به وى فرمود: «اتحبّنى يافتى؛ اى جوان!آيا مرا دوست دارى؟»
گفت: بلى، به خدا سوگند اى پيامبر خدا! پيامبر(ص) فرمود: «مثل عينيك؛ مانند چشمانت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل ابيك؛مانند پدرت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل امّك؛مانند مادرت؟»
گفت بيشتر.
فرمود: «مثل نفسك؛ به اندازه خودت؟»
گفت: به خدا سوگند بيشتر اى پيامبر خدا!
فرمود: «امثل ربّك؛ آيا مانند پروردگارت، گفت: خدا، خدا، خدا! اى پيامبر! اين دوستى از آن تو يا هيچ كس ديگر نيست. همانا تو را به خاطر دوستى خداوند دوست مى‏دارم.
پيامبر(ص) به اطرافيانش رو كرد و فرمود: «هكذا كونوا أحبّوا اللّه لاحسانه اليكم و انعامه عليكم و احبّونى لحبّ اللّه؛ اينچنين خداوند را به خاطر احسان و نعمت هايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خداوند.»
(ارشاد القلوب، حسن ديلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ص 161)